ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن

مشخصات کتاب

سرشناسه : راغب اصفهانی، حسین بن محمد، - 502ق.، قرن ، .

عنوان قراردادی : المفردات فی غریب القرآن .فارسی

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ القرآن / مولف ابوالقاسم حسین بن محمدبن فضل معروف به راغب اصفهانی؛ ترجمه و تحقیق همراه با تفسیر لغوی و ادبی قرآن از غلامرضا خسروی حسینی.

مشخصات نشر : تهران: المکتبه المرتضویه لاحیاء آثارالجعفریه ، 1383.

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : دوره: 964-92839-8-6 ؛ ج. 1: 964-90464-0-1 ؛ ج. 2: 964-92839-7-8 ؛ 24000 ریال: چاپ چهارم 978-964-9046-40-1 : ؛ 240000 ریال: ج.2، چاپ چهارم 978-964-9283-97-8: ؛ 240000 ریال: ج.3، چاپ چهارم 978-964-9049-40-0 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج. 1(چاپ سوم:1383).

یادداشت : ج.1-3 ( چاپ چهارم: 1387 ).

یادداشت : عنوان دیگر: ترجمه کتاب المفردات فی غریب القرآن.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. الف- دال.-- ج.2. ذال- غین.-- ج.3. فاء- یاء.

عنوان دیگر : ترجمه کتاب المفردات فی غریب القرآن.

موضوع : قرآن -- مسائل لغوی

موضوع : قرآن -- واژه نامه ها

موضوع : قرآن -- کشف الآیات

موضوع : قرآن -- واژه نامه ها -- فارسی

شناسه افزوده : خسروی حسینی، غلامرضا، مترجم

رده بندی کنگره : BP82/3/ر2م 7041 1383

رده بندی دیویی : 297/13فا

شماره کتابشناسی ملی : م 83-31974

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

پیشگفتار مترجم:

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بنام پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست 1- پیامبران 2- فطرت 3- قرآن برادر و خواهر، در سر آغاز این کتاب کم نظیر و گرانقدر و به پیروی از شیوه ادبی انسانی قرآنی و روش حکمای حقیقت جوی، پرسشی مطرح می شود، به اینکه عامل محبوبیّت انبیاء و رمز پیروزی آنها چیست؟

تو در هر کجای این گردونه عظیم و پر غوغای زمین هستی، در هر شرایطی و تحت هر مقررّاتی زندگی می کنی، اگر در شمال و جنوب یا شرق و غرب زمین یا در کرانه دریاها، در کشورهای اروپائی و آسیائی و در صحراهای آتش خیز انقلابی آفریقا، در قارّه پهناور هند و پاکستان، و در آسمانخراشها، یا کلبه های آلاچیقی سنگاپور و مالزی، اگر در ژرفنای تاریک و بی روح تمدّن شیطان گونه جهان سرمایه داری و مادّی یا در نبردگاههای شمال و جنوب لبنان، اگر در سنگر عزّت و شرافت و شهادت کشورهای اسلامی و کشور عزیزمان ایران اسلامی از کیان عدالت جهان شمول اسلامی دفاع می کنی و علیه بیدادگران همیشه منفور تاریخ در معرض خیزش های فتنه جویانه هستی، و بالاخره در هر کجا و در هر حال هستی با چراغ اندیشه ات و به فرمان شور و احساس حقیقت خواهیت بیندیش که چرا پیامبران خدای پیروز و محبوبند؟

تاکنون، حدّ اقلّ سی قرن از تاریخ آنان گذشته است و می دانیم آنها افرادی بودند که سرمایه شان عصایی، زنبیلی، تبری، تخته پاره هایی، زرهی، زنان و فرزندان صالح و ناصالحی، یاران موافق و ناموافقی بوده، و در مقابلشان فرمانروایان جبّاری چون شدّاد و نمرود و فرعون و بت پرستانی سنگدل با شمشیرهائی زهرآگین و تازیانه هائی در خدمت عبودیّت بت ها که هر چه محکم تر بر گرده عمّارها و أبو ذرهای تاریخ فرود می آوردند قرار داشتند.

و هیچ دلیل محسوس و معقولی هم وجود نداشت که آن پوست بر دوشان،

ص: 6

عصا در دستان یا چوپانان و اجیر شدگان، آنهائی که غالبا در کودکی پدر و مادر از دست می دادند، و درس ناخوانده و استاد ندیده بودند و بگفته فرعون مصر، دستانشان بدون دستیاره های زرّین، و لباسشان از پشم نادوخته بهم بر نیامده گوسپندان و شتران بوده خارهای مغیلان در پاهاشان می خلید و نعلین و کفش های خویش وصله بر وصله می زدند و می دوختند.

مردانی که حتّی سرپناهی نداشتند و در سایه درختان بیابانی و غارها با خدای خویش به راز و نیاز و نیایش مشغول بودند، در شن زارها، و کوهستانها، بدون واسطه با هر چه که کلّ هستی است مربوط می شدند.

اکنون از خویش سؤال کنیم، چرا آنچنان انسانهائی، نامشان گفتارشان، کردارشان، لحظه لحظه اندیشه و دردهاشان و کتاب زندگانی پر شکوهشان در خطّ سیر طولانی تاریخ همواره مورد توجّه میلیاردها انسان در تمام زمانها قرار گرفته و کوشیده اند آنها را سرمشق حیات خویش قرار دهند.

امروز چهار پنجم جمعیّت زمین شیفته و مؤمن راه انبیاء هستند راستی کدام فرمول جبری تاریخ و چه دستگاه کامپیوتری در باره آنچنان انسانهائی اینچنین نفوذ و اثری را می تواند توجیه کند.

مگر نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، زکریّا، الیاس، ادریس، و بالاخره محمّد (ص) که درود خداوند و درود تمام پاکان روزگار نثار ارواحشان باد، چه گفته اند و چه داشته اند که چنین اعجازی آفریده اند؟

مگر نمی بینیم چگونه زورمندان عالم و مدّعیان عدالت و بشر دوستان با تمام قدرت و تجهیزات برای محبوبیّت و پیشبرد روش خویش و سیستمهای حکومتی شان شب و روز تلاش می کنند، وعده می دهند، قدرت نمائی می کنند و سه چهار قرن است صدها ملیون انسان ضعیف و ستمدیده را قربانی مطامع خویش نموده اند و از فردای مرگشان نه تنها مردم عزادارشان نمی شوند بلکه شادمانی هم می کنند.

چگونه است که در هر سال دو سه ملیارد نفر به یاد و تولّد پیامبران از

ص: 7

موسی (ع) تا محمّد (ص) مراسم برگزار می کنند؟ و بالاخره در سراسر جهان امروز بنام پیامبر اسلام بر مأذنه های مساجد ندای توحید و محمّدا رسول اللّه در فضای مواج و جوّ زمین گسترده می شود.

2- فطرت:

برادر و خواهر آزاد شده از اسارت بت ها، می دانی چرا عوامل مادّی در جان و روان انسانها کارساز نیست.؟

می دانی چرا تو آرزومند رهائی مستضعفین جهان هستی؟

می دانی چرا از ظلم و دروغ و نفاق و ریا متنفّری؟

خبر داری چرا روح تشنه حقّ و عدالت خواهیت از یادآوری جانبازیهای شهیدان و رزمندگان راه الله، در گذشته و حال تاریخ شاد می شود؟

آگاه هستی که چرا من و تو و هر انسان نمی تواند علی (ع) و حسین (ع)، و یاران ایثارگرشان را دوست نداشته باشد و علّتش چیست؟

پاسخ اینستکه انسان بر فطرت خدا خواهی آفریده شده و پیامبران منادی آن فطرتند، همان فطرت و سرشتی که از ذرّات تا کرات جهان را فرا گرفته و وجود انسانهای امروز و دیروز و فردا، آگاه یا ناآگاه مترنّم یاد خالق آن هستند.

انسان درک می کند، می فهمد، انتخاب می کند و شیفته حقّ است برای او درد آورترین سخنان اینستکه باو بگویند، قابیل ها، فرعون ها، نرون ها، چنگیزها، یزیدیها، و تمام جبّاران تاریخ به دنیا آمده اند ستمگرانه بر گورستان قربانیان خویش سرمستانه پایکوبی کردند، عربده کشیده و سپس مردند و دیگر هیچ، آیا اینگونه مهملاث گزاف و بیهوده نیست؟

پیامبر (ص) ندا سر می دهد که:

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ- 42/ ابراهیم مپندارید که خداوند از کارهائیکه ستمگران می کنند غافل است و این خود یکی دیگر از رازهایی است که انسانها را به پیامبران متمایل می سازد.

فطرت یا انگیزه خداجوئی، اساس آفرینش است و پیامبران راه گشایان بسوی

ص: 8

آن هستند و آخرین پیام الهی که توسّط پیامبر اسلام به انسانها ابلاغ شده، در حیات خود پیامبر (ص) نوشته و جمع آوری شده و در طول چهارده قرن دست نخورده و تحریف نشده بدست ما رسیده است و این امر خود بزرگترین اعجاز تاریخ بشری است.

3- قرآن:

و لذا می بینیم که از روز نزول قرآن تا امروز شاید هیچ کتابی به شماره و تعداد قرآن در سراسر جهان و به اکثر زبانهای عالم چاپ نشده «1» و هر روز محققّین بیشتری را برای مطالعه بخود مجذوب می کند و در تمام کتابخانه های دنیا از نسخه های خطّی و چاپی قرآن آثاری بچشم می خورد.

بگفته دیل کارنگی در کتاب (آئین سخنوری) با گشودن قرآن در سر آغازش از دیدن عبارت: لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ- 2/ بقره به این حقیقت متوجّه می شویم که آخرین و کاملترین شرط سخنوری و نفوذ و تأثیر آن در دیگران همین است که قرآن بیان کرده یعنی اگر تو بهترین گوینده و نویسنده باشی و به تأثیر سخن خویش اینچنین مؤمن نباشی که بگوئی بدون تردید هدایت کننده است زحمات بیهوده است و بهدر می رود.

البتّه دیل کارنگی تا این حدّ و مفاهیم قرآن را دریافته ولی ما می دانیم که قرآن می گوید:

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ- 9/ اسراء قرآن به راهی که استوارتر و با ارزش تر است هدایت می کند.

نه تنها آغاز. قرآن، که سراسرش چنین محتوائی و حقایقی را در بر دارد بلکه:

قرآن کتابی است که عمل بآن زنجیرهای اسارت بار تکاثر، تفاخر، استکبار، ستم پیشگی، بت و طاغوت پرستی، شهوات و هوای نفسانی را پاره می کند و بار آنرا از دوش آدمی برمی دارد.

__________________________________________________

(1) نخستین ترجمه قرآن به زبان لاتینی در اروپا سال 1143- میلادی است (تاریخ قرآن 69).

ص: 9

قرآن پیروی از- بو لهب ها، قارون ها، ناباوران به اللّه و ناباوران به معاد و جهان جز او پاداش، افزون طلبان، فساد انگیزان، نگهبانان جهل و خشونت و بالاخره قدم نهادن در ظلمتکده کفر و خود کامگی را مردود می دارد.

و از سوی دیگر، قرآن برای فرد و جامعه، جهانی از نور، علم، تفکّر، عدالت، محبّت، شجاعت، برادری، سعی و تلاش، جهان بینی، و شناخت آنچه که هست، پیوند و رابطه میان جان و جهان و انسان، عبودیّت به اللّه، دفاع از شرف و ناموس، با بهره مندی از پرهیزکاری و بخشایش های الهی، ارائه راه رشد و بالاخره امیدواری و آرامش بخشی به روان مضطرب آدمیان در باره فردای پس از مرگ و رسیدن به رضوان آفریدگار را تعلیم می دهد و می آموزد، می گوید.

کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ- 29/ ص.

این کتاب مبارکی است که بر تو نازل کردیم تا در آیاتش تدبّر و اندیشه شود و دانشمندان از آن پند گیرند و مفاهیم آن را یادآوری نمایند.

قرآن، راهنمای انسانها بسوی جهان ابدی است و هیچ انسانی از آن بی نیاز نیست، البتّه در صورتی که بخواهد از حیوان زیستی گامی فراتر نهد.

بدیهی است کسانی که به نام علم و عالم فرمولهای مأیوس کننده و منفی به بشریّت عرضه می کنند اصولا بگفته سعدی، اینان عالم نیستند زیرا علم، آلت تحصیل مراد است نه مراد کلّی «1» علمی که پیوسته و رابطه انسانها را با گذشته و حال و آینده پاره می کند و پرده ای از یأس و نیستی و ناامیدی در پیش اندیشه و دیدگاه آدمیان بیاویزد، او بجای علم، تاریکی و جهل عرضه کرده و هرگز آنچنان تئوریها و

__________________________________________________

(1) عقل با چندین شرف که دارد نه راهست بل چراغست در اوّل راه آئین و طریقت، و خاصیّت چراغ آن است که چاه از راه دانند و نیک از بد شناسند و دشمن از دوست فرق کنند، که شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود بمقصود نرسد که علم در آن صورت حجاب باشد تا بقرائن معلوم شد که علم آلت تحصیل مراد است نه مراد کلّی پس هر که به مجرّد علم فرود آید آنچه به علم حاصل می شود در نیامده (رساله چهارم از سعدی- در اوّل کلیّات چاپ شوریده شیرازی 1335 ه در بمبئی هندوستان).

ص: 10

فرضیّه های منفی با آرزوها و نیازهای از صفر تا بی نهایت آدمی سازگار نیست.

او با اصرار تمام، خود را شاخص قرار داده و در نتیجه جهانی از آزمندی، هوسناکی، بی بند و باری و بت نفس و شهوت را بجای نور و علم نشانده است.

و بگفته آن شاعر:

علم کز تو، تو را نبستاند جهل از آن علم به بود صد بار

باید کلید شهر علم و حقیقت را از کلید دارانی که عملا جهانیان را از غفلت و سرگردانی نجات داده اند دریافت کرد، همانهائی که فرا راه پر سنگلاخ و تاریک زندگی، مشعل های فروزانی از امیدواری به فردای ابدی نهاده اند و بانگ برمی دارند که:

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ، أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ- 105/ انبیاء.

در کتاب زبور بعد از ذکر نوشتیم که زمین را وارثانی از خدا پرستان صالح و شایسته خواهد بود.

نگاهی به تاریخ قرآن

ابو عبد اللّه زنجانی در کتاب تاریخ قرآن، می نویسد:

«قرآن با ارائه دهنده دین کامل و نعمت تامّ و تمام، برای تمام انسانهاست، چنانکه سنّت الهی در آفرینش بر این اساس است، که خورشید و آب، حیات طبیعی موجودات را تأمین کنند و رویش آنها بدون آن دو عامل امکان پذیر نیست، همانطور هم، سنّت زندگی و رشد و رویش جان و نفس آدمیان را بر پایه خورشید نبوّت و کتابش که همچون آب، مایه حیات روحی است، قرار داده است، تابش خورشید با نورش هدایتگر طبیعت است و تابش و شعاع وحی هم با زبان و بیان آیات قرآن هدایتگر روان انسانهاست، گفت:

قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ

ص: 11

یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ

- 15/ مائده از جانب خداوند نوری و کتابی روشن و بیانگر برای شما آمده است و کسانی که رضای او را پی می گیرند به راههای سلامت هدایت می کند و از تاریکی ها به نورشان می رساند و به راهی مستقیم رهبری شان می نماید.

اگر حقیقت و تفسیر این آیه را می خواهی، نگاهی به تاریخ کن تا ببینی که در اوایل قرن هفتم میلادی شرق و غرب عالم به فساد و هرج و مرج سیاسی، اخلاقی و اجتماعی تبدیل شده بود، تمدّن جهانی با خوشگذرانی ها و سستی و تفریح در شعله های فساد می سوخت و سیاست و نظام حکومتی آن عصر با غل و زنجیرها ادامه می داشت، اخلاق عمومی و روابط اجتماعی مردم با زیاده روی ها و شهوات از هم گسیخته شده بود، اندیشه ها و مسائل فکری هم با جدال و ستیزه جوئی انجام می شد و خون ملّت ها بدست ظالمین و ستمگران بهدر می رفت بدون اینکه آن خونها در راه هدفی شکوهمند، و مبدئی مقدّس ریخته شود.

جامعه جهانی در طول تاریخش فاقد الگوها و نمونه های متعالی بود و زندگی همانند وحوش به بیهودگی سپری می شد، در چنان حالتی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با رسالت دینی و اخلاقیش بر چنان جهان تاریک و تشکیلات پوسیده ای ظهور کرد و در دستش این قرآن را که امروز پیشاروی بشر هست، و اگر می خواهی بگو با چنین نور و اخگری یعنی نور توحید فروزان شرق و غرب را به پناه آن دعوت کرد.

اخلاق انسانها را با فضیلت تجدید کرد و عقیده اش را بر اساس جوان مردی بنا نهاد، و جامعه بر اساس محبّت عظمت بخشید، برای جهاد و پیروزی بر تاریکی و فساد و در راه ایجاد آن نمونه متعالی، به غیر از قرآن به قدرتی متمایل نشد و نه بعد از قرآن به غرضی و هدفی دیگر، تا اینکه عالم پاک و آراسته، و عقل و خرد از اسارت ها آزاد شد و گفت:

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا- 36/ اسراء.

ص: 12

به چیزی که علم و آگاهی در باره آن نداری، توجّه مکن و بر آن اصرار نورز و مایست، زیرا گوش و چشم و دل همگی در کارشان مسئولند. «تاریخ القرآن/ ابو عبد اللّه زنجانی «1»-»

آغاز تفسیر قرآن

راغب اصفهانی، می نویسد: «تفسیر یعنی اظهار کردن معنی قابل دریافت و معقول، که ویژه مفردات و واژه های دور از ذهن است» و چون چنین است می بینیم در زمان نزول قرآن مردم در باره مفردات قرآن از پیامبر پرسشهائی می نمودند و نهال تفسیر از همان آغاز توسّط خود پیامبر (ص) بوسیله بیاناتش غرس شده است.

پرسش ها از این قرار بود:

1- از وجود خدای. (إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی ...- 186/ بقره).

2- از تغییرات شکل ماه می پرسیدند. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّهِ قُلْ هِیَ ... 189/ بقره).

3- از کمّیّت و کیفیّت انفاق. (یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ ...- 215).

4- از ماههای حرام. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ ... 217/ بقره).

5- از خمر و قمار و شرط بندی. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ ...- 219/ بقره).

6- از وضع و سرپرستی یتیمان. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی ...- 240/ بقره).

7- از پاکی ها که چه چیزی حلال است. (یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ ...- 4/ مائده).

__________________________________________________

(1) ابو عبد اللّه زنجانی دانشمند معاصر و نویسنده تاریخ قرآن که 98 سال قبل در شهر زنجان متولّد شده است با مسافرت بکشورهای شام، حجاز و فلسطین در مصر با علماء آنجا مناظره نموده، احمد امین با دیدن او اظهار دوستی خالصانه نموده می گوید: «امروز فرصتی سعید و مبارک است و موقع آن است که عقلا و علماء در صدد زنده کردن عوامل الفت میان فرقه های مسلمین و می راندن خصومت باشند» ابو عبد اللّه در تهران در دانشکده الهیّات در آن زمان فلسفه و تفسیر تدریس نموده است، آثارش:

1- تاریخ القرآن 2- بقای نفس بعد از فنای جسم 3- فیلسوف پارسی صدر الدّین شیرازی، 4- و ترجمه قسمتی از الابطال 5- کتاب عظمت حسین بن علی (ع) بفارسی و کتابهای دیگر است (مقدّمه تاریخ قرآن عربی).

ص: 13

8- از قیامت و وقت آن. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ ...- 187/ اعراف).

9- از انفال می پرسیدند که چه چیزی است. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ ... 1/ انفال).

10- از حقیقت روح (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...- 85/ اسراء).

11- از کوهها سؤال می کردند. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ ...- 105/ طه).

واژه هائی و سؤالاتی هم بود که خود قرآن و وحی آنرا نخست به صورت پرسش مطرح و سپس تفسیر می کرد.

مثل آیات: (وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَهُ ...- 3/ قارعه) و (وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ ...-

2/ قدر) بنابراین نهال بارور و جاویدان تفسیر که بوسیله وحی و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غرس شده بود از قرن اوّل توسّط اصحاب با وفای پیامبر (ص) که در رأس تمام آنها به گفته همه مسلمین، امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب (ع) و سپس شاگردانش ابن عبّاس و ابن مسعود، قرار داشتند، آبیاری شد.

راغب اصفهانی در ذیل واژه- شبه- می گوید:

نوعی از متشهابهات در قرآن هست که دو معنی مختلف از آن فهمیده می شود و معرفت به حقیقت آنها مخصوص راسخین در علم است که برای سایرین که در معرفت مادون آنها هستند نامعلوم و پوشیده است و این همان است که پیامبر علیه السّلام در حقّ علی رضی اللّه عنه به آن اشاره کرده است که:

«اللّهمّ فقهه فی الدّین و علمه التّأویل» در باره ابن عبّاس هم مثل آن گفته شده، یعنی خداوندا او را در دین فقیه گردان و او را تأویل قرآن بیاموز.

معانی و تفسیر آیات قرآن در قرن اوّل

شناخت معانی و مفاهیم مفردات قرآن یا کلمات تازه و دور از ذهن، و تعلیم آنها از قرن اوّل شروع شده است، و هر چقدر بر دامنه فتوحات اسلام افزوده می شد و ملّت های مختلف باسلام روی می آوردند شور و شوق مردم برای آشنائی

ص: 14

به قرآن و سنّت های پیامبر (ص) بیشتر گسترش می یافت.

می خواستند با آئینی و کتابی که این چنین معجزه آفریده و از مردمی گمنام در صحنه تمدّن جهانی آنگونه شکوه و عظمت ایجاد کرده، آشنا شوند.

بخصوص که زیر ساز انقلاب اسلام و مسلمین، ایمان و عبادت و باور به روز جزا بود. و بگفته سپاهیان اسلام، پیامبر (ص) با قرآن مبعوث شده است تا:

لیخرج النّاس، من عباده النّاس الی عباده اللّه.

و من جور الادیان الی عدل الاسلام.

و من ضیق الدّنیا الی سعه الآخره.

یعنی: فلسفه وجودی پیامبر و قرآن بر این بوده که مردم را از پرستش غیر خدا و بندگی مردم خارج کند و به پرستش اللّه سوق دهد، از جور و ستم مکتب ها برهاند و بسوی عدل اسلام برساند و از جهان مادّی و دنیا بفراخنای جهان آخرت راه نماید.

از اینجهت نیازهای سیاسی، عبادی، اخلاقی، اجتماعی از این قرار بود، مثل آشنایی به روابط و داد و ستد و معاملات و فهمیدن و آموزش چیزهای جائز و حلال از آنها که ناروا و حرام است، معرفت توحیدی و خداشناسی، نبوّت، درک و پذیرش امور آینده و غیب، و از همه مهمتر تشویق اسلام به فراگیری علوم که از آموختن قرآن آغاز می شد، شناختن روابط اجتماعی با ملّت ها از نظر صلح و جنگ، درک و مفاهیم اسلامی و جدیدی که در قرآن آمده است، مثل مؤمن، کافر، منافق، مشرک، ظالم، عادل قاسط، مقسط، مفلح، و صدها اصطلاح دیگر و حوادث تاریخی انبیاء و انجام عبادات مثل وضوء- صلاه، صوم، امر بمعروف، نهی از منکر- شهادت و داوری، آداب همسری، فهمیدن معنی الهام، وحی، فرشتگان، بهشت، دوزخ، اعراف، هدایت، ضلالت، طیّبات، خبیثات، و مهمترین اموری که در قرآن زیاد تأکید شده است، مثل شناختن و داشتن ایمان و اعمال صالحه، تقوی و تزکیه نفس که گفت:

(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ- 2/ جمعه).

ص: 15

بنابراین ملّت ها و همه انسانهائی که در پناه اسلام بودند نه تنها به استادان و مفسّرین ارزشمند و آگاه و کامل نیاز داشتند بلکه محتاج الگوها بودند که مظهر تمام نمای مفاهیم ذکر شده بالا باشند.

ذهبی، در کتاب التّفسیر و المفسّرون، می نویسد:

ابن جریر از ابن مسعود روایت کرده که گفت: «کان الرّجل منّا اذا تعلّم عشر آیات، لم یجاوزهنّ حتّی یعرف معانیهنّ و العمل بهنّ».

ابن مسعود می گفت: هر یک از ما وقتی ده آیه قرآن را می آموختیم تا معانی آنها را بخوبی نمی فهمیدیم و به آنها عمل نمی کردیم از آنها به آیات دیگر نمی رسیدیم. (التّفسیر و المفسّرون ج 1/ 52).

و رمز بزرگ نفوذ اسلام در دلها ایجاد روحیّه تقوی و پرهیزکاری است و لذا چهار صد بار در قرآن، ایمان با اعمال صالحه- توأما ذکر شده است و امکان ندارد علم و ایمان آنهم تنها با گفتن بتواند قومی یا جامعه ای را بایثار و تلاش در راه حقّ بسیج کند، پس مصادر تفسیر و فهم مفاهیم قرآنی در قرن اوّل هجری عبارت بودند از:

1- وجود پیامبر (ص).

2- قرآن.

3- اجتهاد و قدرت استنباط.

4- تقوی و عمل صالح.

5- و بعد از پیامبر دانستن سنّت او.

بدیهی است کسیکه از آغاز وحی تا پایان حیات پیامبر لحظه ای دور از پیامبر (ص) نبوده و حتّی ساعات وحی را در تمام ایّام بیاد داشته، عالی ترین معلّم و مفسّر قرآن باید باشد.

و باز- ذهبی- می نویسد: و قد روی عن ابن عبّاس انّه قال: ما اخذت عن تفسیر القرآن فمن علیّ بن أبی طالب.

ص: 16

و اخرج ابو نعیم فی الحلیه عن علی رضی اللّه عنه، انّه قال: و اللّه ما نزلت آیه الّا و قد علمت فیم نزلت قال شهد یخطب و هو یقول ... ما من آیه الّا و انا اعلم أ بلیل نزلت ام بنهار، ام فی سهل ام فی جبل.

و اخرج ابو نعیم فی حلیه عن ابن مسعود، قال: انّ القرآن انزل علی سبعه احرف، ما منها حرف الّا و له ظهر و بطن و انّ علیّ بن أبی طالب عنده منه الظّاهر و الباطن، و غیر هذا کثیر من الآثار الّتی تشهد له بانّه کان صدر المفسّرین و المؤیّد فیهم.

(التفسیر و المفسرون/ ذهبی، ج 1 ص 90).

یعنی از ابن عبّاس روایت شده است که گفت: هر چه را که من از تفسیر قرآن فرا گرفته ام از علیّ بن أبی طالب است.

ابو نعیم «1» در حلیه، از علی رضی اللّه عنه آورده است که گفت: به خدا سوگند که هیچ آیه ای نازل نمی شد مگر اینکه می دانستم در چه مورد و کجا نازل شده است، پروردگارم قلبی و خاطری اندیشمند و زبانی پرسشگر بمن بخشیده است.

ابو طفیل گفت: علی را مشاهده کردم که خطبه می خواند و می گفت: آیه ای نیست مگر اینکه می دانم که در شب نازل شده است یا در روز در دشت و صحرا یا در کوه.

ابو نعیم از ابن مسعود آورده است که گفت: قرآن بر هفت حرف (لهجه و قرائات فصیح هفتگانه) نازل شده است و هیچ حرفی نیست مگر ظاهری و مفهومی دارد و از ظاهر و مفهوم آن علیّ بن أبی طالب آگاه است و علمش نزد او

__________________________________________________

(1) قاضی ابن خلکان می نویسد: حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی، صاحب کتاب- حلیه الاولیاء- کان من اعلام المحدّثین، و اکابر الحفاظ الثّقات ... و کتابه الحلیه من احسن الکتب و له کتاب- تاریخ اصبهان. یعنی: ابو نعیم یکی از سر آمدهای محدّثین و بزرگان و موثّقین حفاظ (حافظ کسی است که صد هزار حدیث با اسنادش بداند و اگر سیصد هزار دانست او را حاکم گویند) کتاب حلیه الاولیاء او از بهترین کتابهاست و تاریخ اصفهان از اوست. مشایخ از علم او بهره مند شده اند.

مدّرس تبریزی می نویسد: تمام اصحاب صحاح ستّه بروایات او احتجاج و استدلال می کنند و از بزرگان مشایخ مسلم و بخاری بوده، روایاتش، در نهایت اعتبار و اتقان است.

(وفیات الاعیان 1/ 75- ریحانه الادب 5/ 185- هدیه الاحباب 49).

ص: 17

است.

غیر از این ها بسیاری از روایات هست که گواهی می دهند به اینکه امیر المؤمنین (ع) در صدر مفسّرین قرار دارد و تأیید شده در میان آنهاست، و با خطبه ها و حکمت ها، مفاهیم آیات قرآن را تفسیر و در متن روزگار به یادگار نهاده است.

دوران تابعین و پایان قرن اوّل

پس از فتوحات و گسترش اسلام افرادی که از صحابه پیامبر، علوم قرآنی و تفسیر آموخته بودند از مکّه و مدینه به عراق و ایران و سایر کشورها برای تعلیم و آموزش قرآن مهاجرت می نمودند، آنها تابعین صحابه بودند و مدارس تفسیر را در سطح جامعه اسلامی و مساجد و منابر افتتاح نمودند که از مشهورترین آنها (سعید بن جبیر، مجاهد- عکرمه- عطاء ابن ابی ریاح- طاووس بن کیان) را می توان نام برد که آراء و نظراتشان در تمام تفاسیر مسلمین نقل شده است و همه آنها از موالی و غیر عرب و بردگان بودند که در پرتو آئین آزادی بخش اسلام و کسب دانش بچنان مقامی رسیدند.

در اوایل قرن اوّل که در اثر جنگها قاریان و حافظان قرآن بشهادت می رسیدند، نیاز به تدوین قرآن بیشتر احساس شد و مصاحف با مطابقت بیکدیگر بصورت مصحفی واحد در آمد.

بدیهی است تمام سوره ها در حیات پیامبر (ص) مدوّن شده بود، و حتّی خود پیامبر (ص) دستور قرار دادن بعض آیات را در سوره ها می داند.

شیخ طوسی در امالی- می نویسد: انّ ابن مسعود اخذ سبعین سوره من النّبی و اخذ الباقی عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام (تاریخ القرآن ص 16).

یعنی: ابن مسعود هفتاد سوره را از پیامبر (ص) و بقیّه را از علی (ع) اخذ کرد.

ص: 18

مصاحفی که مشهور است و در تاریخ ضبط شده عبارتند از:

مصحف ابن عبّاس، مصحف ابن مسعود، مصحف ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق، مصحف ابی بن کعب، مصحف علیّ بن أبی طالب علیه السّلام که بترتیب خاصّی است و تنها مصحفی که بترتیب نزول قرآن، تدوین شده است، مصحف علی (ع) و مصحف حضرت صادق است که شهرستانی در مقدّمه کتاب خودش آنرا نقل کرده است.

و به گفته سیّد قطب: «اگر بترتیب نزول بیست و سه ساله قرآن به صورت مصحفی در اختیار مسلمین قرار می گرفت و چنان سند دقیقی که قیمتی برای آن نمی توان قائل شد می داشتیم فرصتی برای تحقیق و پژوهش، در مراحل دعوت اسلام و راههای آن در هر مرحله بدست می آمد سپس عوامل روحی و عقلی آن که به مراتب برتر از عوامل تاریخی و محلّی آن است برای ما آشکار می شد.

و سپس می گوید: و کانت امامی طرق عدّه لعرض هذه المشاهد، و تبویبها و لکنّی اخذت الطّریق استعراضی مراعیا التّرتیب التّاریخی، علی قدر الامکان، لورودها فعرفتها بترتیب السور الّتی وردت فیها و رتّبت هذه السّور حسب نزولها ... (مشاهد القیامه/ 9).

یعنی: هر چند که برای منظّم کردن و بیان مبانی دور نماهای معاد روش هائی داشتم ولی راهی که با ترتیب نزول تاریخی سوره های قرآن موافقت داشت برگزیدم «1» و تا حدود امکان برای ورود در بحث و تفسیر، ترتیب سوره ها را بهمان نحو در نظر گرفتم و این تنها راهی است که در این زمان یعنی چهارده قرن پس از هجرت بما ارائه شده است». باری پس از نسخه برداری از مصاحف و فرستادن آن به مراکز مهمّ کشورهای اسلامی، حفظ کردن قرآن و نسخه برداری آن از طرف سایرین شروع شد و

__________________________________________________

(1) سیّد قطب چنانکه خود می گوید: در تنظیم کتاب (مشاهد القیامه) از میان مصاحف پنجگانه ترتیب مصحف امام صادق (ع) را برگزیده است قرآن بآن ترتیب در اختیار عموم مسلمین قرار می گرفت راه حکومت اسلامی، و اجرای احکام بهمان ترتیب تدریجی براحتی میسور بود و غالب اختلافات از بین می رفت.

ص: 19

خطّاطانی بوجود آمد و همینکه در خراسان و بغداد کارخانه های کاغذ سازی در قرن دوّم هجری بوجود آمد، نسخه های قرآن از روی چرم و پوست به کاغذها منتقل و به فراوانی در دسترس سایر مردم قرار گرفت، در همین زمان نیاز به دانستن مفردات و غرایب لغات قرآن بیش از پیش برای خاصّ و عامّ مردم احساس شد.

قرن دوّم هجری

در پایان قرن اوّل و آغاز قرن دوّم که دوره سقوط بنی امیّه و بنی مروان و شروع حکومت بنی عبّاس بود بزرگترین دانشگاه و مدرسه اسلامی و فکری در حضور امام باقر و امام صادق سلام اللّه علیهما افتتاح شد.

جدال های فکری که حکومت بنی امیّه و بنی مروان، برای توجیه اعمال ستمگرانه و ارتکاب گناهان کبیره آنان مثل خونخواریهای حجّاج بن یوسف و میخوارگی و هرزگی که بخصوص از ناحیه یزید بن معاویه و یزید بن ولید بن عبد الملک، انجام می شد، مسائل مختلفی مانند، جبر و اختیار و تکلیف مرتکبین گناهان کبیره و صغیره و عدل و ظلم، بخصوص در تأویلات آیات قرآنی موجی از ناآرامی و اختلاف بوجود آورده بود.

پیروان مکاتب اشعری، معتزلی، قدری و خوارج و شعوبیّه که تمام اینها مولود فشار حکومت نژاد گرایانه امویان و مروانیان بود گاهی هم از اطراف عالم اسلام علمائی برای توجیه اختلافات عقیدتی به سوی هر کسی که او را واجد شرایط امامت و هدایت عقلی و ایمانی مردم می دانستند روی آورند و چون در باره تمام قرآن از آغاز تا انتهاء احادیثی از پیامبر (ص) از ناحیه صحابه و تابعین نقل نشده بود و خود آنها نیز به گفته- ذهبی- که: الحقّ انّ الصّحابه رضوان اللّه علیهم اجمعین، کانوا یتفاوتون فی القدره علی فهم القرآن و بیان معانیه المراده فقد کانوا یتفاوتون فی العلم بلغتهم، فمنهم من کان واسع الاطّلاع فیها علما بغریبها و منهم ان ذلک.

ص: 20

یعنی: سخن حقّ اینستکه صحابه (رض) در قدرت بر فهم قرآن و بیان معانی مقصود آن متفاوت بوده اند، زیرا در قدرت علم به زبانشان متفاوت بوده اند، کسی از ایشان بود که اطّلاع وسیعی در زبان داشت و به غرائب لغات موشکاف و متوجّه بود و بعضی دیگر مادون او بودند، و این تفاوت در قدرت عقلانی و احاطه به قرآن بود، زیرا در معانی مفردات قرآن مساوی نبودند.

ابن خلدون به نقل از بخاری در تاریخش در باب تفسیر (ج 8 ص- 128) نقل می کند که:

عدیّ بن حاتم معنی آیه: (وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ- 187/ بقره) را نفهمیده بود، دو ریسمان سیاه و سپید را در فضا قرار داده بود و غذا می خورد تا وقتی که رنگ آنها را تشخیص می داد، بعضی شبها هم این کار برایش ممکن نمی شد همینکه صبح شد به پیامبر (ص) خبر داد و پیامبر (ص) فرمود: تو کار بیهوده ای را دنبال کرده ای، منظور تشخیص سپیدی صبح از سیاهی شب است.

همین حدیث را راغب در کتاب حاضر ذیل واژه- خیط- دقیقا ذکر کرده است.

بنابراین طبیعی بود که هر چه بر دامنه اسلام و تعداد مسلمین افزوده می شد خلفاء جور پیشه هم با طرفدارانشان که بنام قاضی، عالم، مفتی، شاعر، والی و امیر که با خود خلفاء همسنخ بودند نمی توانستند پاسخگوی مشکلات اعتقادی، قرآنی و دینی مردم باشند، چنانکه در تاریخ می خوانیم پیشوایان متّقی سایر فرق مسلمین نیز زیر بار مأموریّت خلفاء نمی رفتند مثل نعمان بن ثابت ابو حنیفه و مالک که از طرف مروان و خلیفه عبّاسی در دو نوبت به قضاوت کوفه تکلیف شدند و به نوشته ابن خلکان و مؤلّف کتاب (فی تاریخ المذاهب الفقهیّه) زیر بار آن کار نرفتند و در اثر زهدشان آن را ردّ نمودند و هر یک به یکصد و ده ضربه شلّاق محکوم شدند. «1»

__________________________________________________

(1) برای ثبت در تاریخ بایستی قاطعانه و با استدلال نوشته شود که پیشوایان تمام فرق مسلمین جز اندکی برای ایجاد حکومتی اسلامی تلاش می کرده اند و هرگز هر خلیفه یا حکومتی غیر دینی را پیروی

ص: 21

(این دو شخصیّت مدّتی را در مجالست و درک حضرت صادق گذرانده اند.

(ج 1/ تاریخ المذاهب الفقهیّه).

پایان دوره تفسیر اسرائیلیات و آغاز دوران عقل گزینی

تغییر حکومتها (از خلفاء راشدین به بنی امیّه و بنی مروان و سپس بنی عبّاس) بخصوص بعد از دوران پنج ساله زمامداری علیّ بن أبی طالب (ع) که پایان بر قداست و عدالت گستری حکومت اسلامی بود (برای اثبات این موضوع به تواریخ یعقوبی- مروج الذّهب- ابن اثیر رجوع شود) اختلافات عقیدتی در مسائل حکومتی به ویژه اوج گرفتن عقاید معتزله، اشاعره و خوارج که همگیشان از آیات قرآنی برای اثبات نظرات خود استدلال می نمودند، نوعی نیاز شدید را برای کشف حقایق در مورد آن مسائل بصورتی گسترده در جامعه اسلامی ظاهر ساخت، مجالس بحث و مناظره که نتیجه قهری حکومتهای ستمگرایانه اموی و مروانی و عبّاسی بود در تمام شهرها و غالبا در مساجد تشکیل می شد و پرسشهائی را در

__________________________________________________

نکرده اند.

مورّخین نوشته اند: کان رضی اللّه عنه لا یری لبنی امیّه ایّ حقّ فی امره المسلمین: ابو حنیفه برای بنی امیّه که حکومتی اسلامی نبود حقّی قائل نبوده لذا بازرسان بنی امیّه مترصّد و مراقب او بودند ابن هبیره والی عراق او را حبس و تازیانه می زند و او به مکّه می رود در آغاز کار بنی عبّاس، آنها را تأیید می کند ولی بعدا در اثر ظلم و ستم آنان به مخالفت بر می خیزد- و لم یعرف ان تزل الاذی بآل علی و لهم محبّه و ولائه:

همینکه بنی عبّاس با فرزندان علی به خصومت برخاستند و آنها را اذیّت کردند علیه بنی عبّاس به مخالفت برخاست فرزندان علی نیز او را دوست می داشتند.

عندئذ یحسبه المنصور و یعذّبه فیأمر بضربه کلّ یوم عشره اسواط حتّی اشرف علی التّلف و قدمات بعد ذلک بقلیل:

همینکه داوری و قضای منصور دوانیقی را نپذیرفت او را حبس، و سپس هر روز ده ضربه شلّاق زدند تا مشرف به مرگ شد و بعد از دو سه روزی وفات یافت- 150 هجری.

(و فیات الاعیان جلد 5 شماره تراجم 736- تاریخ المذاهب الفقّهیه/ محمّد ابو زهره 2/ 169- 173- تاریخ بغداد/ خطیب تبریزی 13/ 329).

ص: 22

زمینه های اعتقادی مطرح نمود.

بدیهی است در این زمان (اواخر قرن دوّم تا اواخر قرن سوّم) غیر از درک و فهم آیاتی از قرآن که در باره عبادات و احکام بود از راه روایات، و احادیث از طریق صحابه و تابعین بیان می شد مسائل عقیدتی جدیدی پای به میدان وسیع اندیشه و تفکّر نهاده بود، اینجا دیگر کسانی می توانستند پاسخگوی حقیقی آن جریان فکری و اصولی باشند که:

1- خود از استادی و معلّمی نیاموخته باشند و گر نه آن استاد و معلّم بایستی گشاینده مشکلات فکری باشد.

2- پاسخ آنها بایستی آنچنان استدلالی و ثابت باشد که شنونده را بخوبی قانع کند هر چند که طرف بحث معاند ولی عالم باشد (مثل گفتگوی ابن ابی العوجاء با امام صادق و تسلیم شدنش در برابر امام).

3- از نظر عمل و سابقه اجتماعی آنچنان فردی شناخته شده و از آلایش به گناهان پاک و دور باشد که شائبه هیچگونه خطائی یا هوی، و هوسی در باره او نرود.

4- موضوعی که از همه مهمتر است اینستکه او بایستی به تمام قرآن و آیات آن و سنّت پیامبر (ص) و مسائل آن احاطه کامل داشته باشد و گر نه پاسخش ناقص و قابل تردید خواهد بود.

و ما در قرن دوّم چنین استادانی و پیشوایانی که واجد تمام شرایطی که بتواند سرپرستی دانشگاه فکری و عقیدتی اسلامی را عهده دار شوند جز در وجود امامان (ع) نمی یابیم (به اقرار تمام مورّخین و نویسندگان از دوست و دشمن) و امروز خوشبختانه گنجینه هائی از تفاسیری که یک سوّم آیات قرآن و تمام مشکلات تفسیری و تأویل را حل نموده اند در دسترس داریم اینک با طرح چند آیه از یکی از آن منابع، بزرگی و عظمت کارشان بخوبی روشن می شود:

ص: 23

سه نکته از استدلال توحیدی روایات از آیات قرآنی

اوّل- قال ابو الحسن: اذا کانت الرّوایات للقرآن کذبتها و ما اجمع المسلمون علیه انّه لا یحاط به علما و لا تدرکه الابصار و لیس کمثله شی ء.

ابو الحسن رضا (ع) گفته است: وقتی روایات با قرآن مخالف شد آنها را باید دروغ بدانی و آنچه که مورد اتّفاق همه مسلمانهاست این است که در باره خدای 1- هیچ علمی به او احاطه ندارد و او محیط بر همه چیز است.

2- دیده ها او را درک نمی کنند.

3- و همانند او چیزی نیست «1».

موضوعی که در تفسیر این آیات به آن اشاره شده است از مسائل اعتقادی مهمّی است که در قرن دوّم هجری شور و غوغایی ایجاد نموده بود و مانند مسئله خلق قرآن در دوران مأمون که اوج بحث اندیشه تاریخ اسلام است و غالبا مجالس در حضور مأمون تشکیل می شد هیجانی علمی ایجاد کرده بود و نیز از فحوای کلام حضرت رضا (ع) می فهمیم که احادیث بسیاری در آن زمان از سوی دوستان نادان و دشمنان دانا در جامعه مسلمین پراکنده بوده و وجود داشته که با آیات

__________________________________________________

(1) سه اصل فوق اشاره به آیات (وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً- 110/ طه) یعنی علمشان به او احاطه ندارد.

و آیه (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ- 104/ انعام) دیدگان او را در نمی یابند او دیدگان را در می یابد که لطیف و آگاه است.

و آیه: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ- 11/ شوری) چیزی همانندش نیست و او شنوا و بیناست، این سه اصل همان است که شیخ سعدی در آغاز بوستان به نظم در آورد که می گوید:

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم

در این ورطه کشتی فرو شد هزار که پیدا نشد تخته ای در کنار

چه شبها نشستم در این فکر گم که دهشت گرفت آستینم که قم

محیط است علم ملک بر بسیط قیاس تو بر وی نگردد محیط

نه إدراک بر کنه ذاتش رسد نه فکرت به غور صفاتش رسد

نه هر جای مرکب توان تاختن که جاجا سپر باید انداختن

خلاف پیامبر کسی ره گزید که هرگز به منزل نخواهد رسید

ص: 24

قرآنی مطابقت نمی کرده و مجعول بوده زیرا دشمنان رنگارنگ اسلام از راههای مختلف که یکی از آنها جعل احادیث است وارد شده بودند و امام با اشاره به سه آیه ای که از آیات محکم و کاملا روشن قرآن است استدلال نموده است.

دوّم- عبد اللّه بن سنان از پدرش روایت کرده که گفت در خدمت امام باقر بودم که مردی از خوارج وارد شد و گفت ای ابا جعفر چه چیز را می پرستی؟ گفت خدای تعالی را، باز پرسید او را دیده ای؟

گفت: چشمها او را با دیدن نمی بیند، ولی دلها با حقایق ایمان او را درک می کنند با قیاس و سنجش شناخته نمی شود و با حواسّ درک نگردد بلکه با آیات و نشانه ها توصیف می شود و شناخته می گردد با جور و ستم حکم نمی کند و شایسته پرستش جز او نیست، آن مرد بیروت رفت و گفت: و اللّه یعلم حیث یجعل رسالته.

سوّم- ابی عمیر از هشام حکم نقل می کند که ابو شاکر دیصانی «1» گفت در قرآن آیه ای هست که موافق سخن ماست. گفتم کدام آیه است، گفت (هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ- 84/ زخرف).

یعنی: او کسی است که در آسمان اله و معبودی و در زمین هم معبودی است.

هشام می گوید: من نتوانستم جواب او را بدهم این موضوع را بامام صادق گفتم، فرمود: همینکه بعراق برگشتی باو بگو نام تو در کوفه چیست می گوید:

فلان، باز بگو نامت در بصره چیست؟

__________________________________________________

(1) دیصانیّه یکی از فرقه های ثنویت است که پنداشته اند نور و ظلمت قدیم و ازلی هستند، اینان بر خلاف مجوسیان که ظلمت و تاریکی را حادث می دانند و سبب حدوث آنرا ذکر می کنند هستند و می گویند نور با قصد و اختیار فاعل خیر ولی تاریکی طبعا و بناچار فاعل شرّ و بدی است، هر چه که در عالم از پاکی و نیکی وجود دارد از نور است و هر چه از زیان و شرّ و پلیدی است از تاریکی است. نور زنده، عالم، توانا، حسّاس و درک کننده است و حرکت، و حیات از اوست ولی تاریکی مرده، نادان، ناتوان و جماد و مردگان است که نه فعل و نه تمیزی دارد. و ابو شاکر با همین عقاید همینکه آیه فوق را با پندار خود موافق می داند از سوی امام آنچنان پاسخ مستدّل و محکمی می شنود که می پذیرد (الفهرست چاپ قاهره/ ابن ندیم 488- الملل و النّحل/ شهرستانی 1/ 270).

ص: 25

می گوید: همان، سپس در پاسخش بگو خداوند هم اینچنین است که یگانه و یکتاست، در آسمان اله- است، در زمین هم او را- اله- نامند، در دریاها- اله- است و در صحراها هم- اله- است و در هر جا- اله- است.

هشام می گوید: همینکه در کوفه برگشتم نزد ابو شاکر رفتم و جواب را به او گفتم، گفت: این جواب از حجاز آمده است.

کسانی که احاطه کامل بر قرآن نداشته باشند و از دقایق قوانین و قواعد زبان عرب ناآگاهند به چنین مشکلاتی دچار می شوند که راهگشای آنان جز چنان راهنمایانی و امامانی نمی تواند باشد.

راغب در تفسیر واژه- ضعف- در متن کتاب حاضر به قاعده اوّلیه این بحث اشاره کرده می گوید: آیه (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً، فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً- 5 و 6/ انشراح) چون واژه- العسر- معرفه و دو بار تکرار شده پس- یسر- یعنی آسایش دو چیز و دو گونه است یعنی با یک العسر دو فراخی نعمت همراه است.

قاعده بعدی این است که هر گاه قبل از واژه دوّم کلمه تکراری متعلّق به آن که قبلا آمده دو چیز باشد، مثل آیه: (هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ- 84/ زخرف) که متعلّق اوّل اله- فی السّماء- و دوّمی- فی الارض است. پس واژه- اله- که تکرار شده یک چیز و یک حقیقت است و تنوین آنهم تنوین نکره نیست، زیرا با تمکین و ثبات معنی اوّل همراه است.

این سه روایت مهمّ از کتاب اصول کافی جلد اوّل اواخر بخش (کتاب التّوحید) نقل شده، امید است علماء و برادران عزیز اهل تسنّن بروش مرحوم شیخ شلتوت که مصلح و خیر اندیش بود و تدریس فقه جعفری را در دانشگاه الازهر رسمی نمود در کشور انقلابی اسلامی عزیز ما هم در این ایّام که به خواست خدای تعالی برادران مسلمان اعمّ از حنفی، حنبلی، مالکی شافعی و جعفری همگی در صفوف فشرده نمازهای جمعه و جماعت را برادرانه اقامه می کنند، و مفهوم آیه:

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ 10/ حجرات) حاکم شده است:

اوّلا- خود علماء اهل تسنّن کتاب اصول کافی و سایر کتب شیعه را با

ص: 26

دیدگاهی دوستانه و برادر نگر مجدّدا مورد مطالعه قرار دهند و خواندن آنها را در حوزه های علمی تجویز نمایند که شاعر گفت:

و عین الرّضا عن کل عیب کلیله و لکنّ عین السّخط تبدی المساویا

اگر چشم رضامندی و دوستی باشد از دیدن عیب ها باز می ایستد ولی دیده ناخشنود عیب ها را آشکار و بر ملاء می کند.

ثانیا- همانگونه که اکثر علمای تشیّع تفاسیر و کتب اهل تسنّن را مطالعه می کنند و در خانه هاشان غالبا آن کتب وجود دارد و شاید فروش کتابهای آنان در ایران بیش از سایر کشورها مورد مطالعه است آنها نیز آثار شیخ طوسی (تفسیر تبیان) و شیخ طبرسی (مجمع البیان) و شیخ مفید و کلینی را مورد تحقیق بیشتر و بهره مندی قرار دهند تا خواست پیامبر عزیز ما که استحکام پیوند برادری میان مؤمنین به اسلام بوده جامه عمل بپوشد و تمام مسلمین به مذهب و روشی که می گوید:

«کن للظّالم خصما و للمظلوم عونا» علی وار و حسین گونه علیه استکبار جهانی و به یاری مستضعفین بر خیزند، آنگاه خواهید دید که جوانان عزیز فارس، کرد، ترک و ترکمن و سایر عزیزان تشنه عدالت اسلامی که جانشان سرشار از ایمان بخدا است متوجّه می شوند که اسلام برتر از هر مکتبی و هر ملّی گرائی و نژاد پرستی کور و تعصّب آمیزی است لذا دیگر بهر قدرت و حاکمی که از فرمان الهی و اسلامی عملا سرپیچی کند و با شرابخواری و قمار و فساد اخلاق و وابستگی به بیگانه و دشمنان اسلام حکومت می کنند و نتیجتا پاکان و مظلومانی چون اصحاب طف را بیرحمانه در صحرای سوزان کربلا یا مانند امروز در فلسطین و افغانستان و اریتره و فلیپین و سایر نقاط جهان به خاک و خون می کشند و یا در باره آن سکوت می کنند هرگز- اولی الامر- نمی گویند و همچون عبد اللّه بن مقفّع که آبشخور عقیده اش پس از اسلام نظرات پیامبر و امامان (ع) است به منصور دوانیقی می گوید: «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق» (نهج البلاغه ص 500/ 156) کسی که از فرمان خدا سر می پیچد اطاعتش جایز

ص: 27

نیست بلکه تنها از حکومت با قداست و پاک اسلامی است که بایستی تبعیّت کرد.

قرن سوّم و آغاز عظمت فکری در معانی قرآن

همانطور که گفته شد نهالی را که پیامبر اکرم (ص) به وسیله تبیین و تفسیر آیات و مفردات قرآن غرس نموده بود و بوسیله صحابه کرام با وفا و تابعین با احساس آنان بخصوص امیر المؤمنین علی (ع) و سپس فرزندانش که از منابع مکتب وحی و جدّ بزرگوار و پدرانش آموخته و سیراب شده بودند به ثمر رسید و فهم قرآن بعد از دوران تفاسیر متفرّق و احیانا متناقض بروایتی در دانشگاه جعفری «1» به دوران تفاسیر آیات قرآن بر اساس خود قرآن و تعقّل و تفکّر و تدبّر و

__________________________________________________

(1) شاید بکار بردن نام دانشگاه که عربی آن- جامعه- است در مورد کلاسها و شاگردان فراوان حضرت صادق به نام دانشگاه جعفری ابتدا ساختمانهای چند اشکوبه و کلاسهای متعدّد با دادن دانشنامه ها در اذهان متبادر شود، ولی حقّ اینست که حقیقت را در خود کلمه دانشگاه بیابیم یعنی هر جا که براستی مرکز دانش باشد و از اطراف و اکناف عالم مردم برای علم و آگاهی و رفع مشکلات فکری و عقیدتی خود به آنجا روی آوردند و دست پرورده های آنجا آثار فنا ناپذیری در متن تاریخ به یادگار گزارند همانجا را بایستی دانشگاه نامید اکنون بشنویم و ببینیم.

قاضی ابو العبّاس شمس الدّین احمد بن محمّد بن ابی بکر ابن خلکان شافعی متولّد 608 هجری در کتاب گرانقدرش در باره مؤسّس دانشگاه جعفری و شاگرد ممتاز او چه می گوید، می نویسد:

«احد الائمّه الاثنی عشر علی مذهب الامامیّه و کان من سادات اهل البیت و لقّب بالصّادق لصدقه مقالته و فضله اشهر من ان یذکر و کان تلمیذه جابر بن حیّان الصّوفی الطّرطوسی قد الّف کتابا یشتمل علی الف ورقه تتضمّن رسائل جعفر صادق و هی خمس مائه رساله و دفن بالبقیع فی قبر ابوه محمّد الباقر و جدّه زین العابدین و عمّ جدّه الحسن بن علی (ع) فلله درّه من قبر ما اکرمه و اشرفه».

او یکی از ائمّه دوازده گانه امامیّه است و از بزرگان اهل بیت بود برای اینکه در سخنش و گفتگویش صادق و راستگو بود به صادق لقب یافت فضیلتش مشهورتر از آن است که ذکر شود ... جابر بن حیّان صوفی طرطوسی شاگرد او است و کتابی مشتمل بر هزار برگ تألیف نمود که متضمّن رسائل جعفر صادق است که پانصد رساله است، در بقیع و در جوار پدرش و جدّش و عموی جدّش دفن شد بر همه آنها سلام باد براستی که خداوند آرامگاه و قبری که اینچنین شرافت و بزرگی دارد پر برکت گرداند که خیر و برکتش از خداست.

(وفیات الاعیان 1/ 291- تاریخ المذهب الفقهیّه 2/ 553) پیشوایان و بزرگان علم و دانش که از امام بهره برده و از او روایت کرده اند:

ص: 28

استنباطی که بیش از 500 بار در قرآن آمده تحوّل و دگرگونی یافت از این تاریخ است که آثار چنین انقلاب و بعثت مجدّد قرآنی چون مشعل فروزانی فرا راه خردمندان قرار می گیرد و زوایای تاریک اندیشه جامعه را روشن می کند.

از این تاریخ ببعد، روش عقل گزینی و توجّه به قرآن بیش از نقلیات، آنچنان شور و شوقی ایجاد نمود که مقدّمه انقلاب فرهنگی و فکری و عملی در جهان پهناور اسلام گردید و چنانکه بعدا خواهیم دید خلفاء عبّاسی نیز در برابر سیل خروشان اندیشه های اصلاح طلبانه دانشمندان و خواست مردم موفّق بایجاد بزرگترین کتابخانه ها و مراکز علمی شدند و رشد و شکوفائیش در قرن چهارم و نیز قرن پنجم، یعنی دوران حیات راغب اصفهانی توسّط آل بویه و دیلمیان به منصّه ظهور رسید.

اگر مأمون در قرن دوّم به تأسیس بیت الحکمه شد و از وجود امام رضا در تمام مناظرات برای محکومیّت مخالفین و یا آزمون ارائه شخصیّت علمی آن حضرت بهره گرفت نتیجه این شد که در قرن سوّم صدها دانشمند در علوم قرآنی، تاریخی، جغرافیایی، پزشکی و ریاضی در پهنه جامعه عظیم مسلمین قد برافراشتند و با تأسیس کارخانه های کاغذ سازی در خراسان و بغداد کار نسخه برداری از کارها آسان شد و خوشنویسانی همچون- ابن مقله- ظاهر شدند.

قرآن و تأسیس علوم

خدای تعالی در دو آیه قرآن می گوید: (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ 38/ انعام).

و (نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ- 89/ نحل). از این دو آیه بخوبی فهمیده می شود که:

__________________________________________________

یحیی بن سعید انصاری- ابن جریح مالک ابن انس- سفیان ثوری ابن عینیه- ابو حنیفه- ابو ایّوب سجستانی- که بهره مندی از او را برای خویش شرف و منقبتی دانسته اند و فضیلتی که کسب کرده اند.

(کشف الغمّه 1/ 369).

ص: 29

1- خداوند از بیان هیچ چیزی در قرآن فرو گزاری و کوتاهی ننموده.

2- و هر چه را که از علوم برای رشد انسان و هدایت او بسوی کمال هستی و اللّه لازم و ضروری است، ریشه در قرآن دارد (چه قبل از آیه اوّل و چه بعد از آیه دوّم مفهوم عوامل رشد یعنی تمام علوم از آن دانسته می شود، می گوید: (وَ هُدیً وَ رَحْمَهً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ 89/ نحل).

ابن عطیّه- در مقدّمه تفسیرش حدیثی را که در مآخذ دیگر هم آمده نقل می کند که پیامبر (ص) فرمود: «انّه ستکون فتن کقطع اللّیل المظلم، قیل فما النّجاه منها، یا رسول اللّه؟

قال: کتاب اللّه تبارک و تعالی، فیه نبأ من قبلکم و خبر ما بعدکم، و حکم ما بینکم و هو فصل لیس بالهزل من ترکه تجبّرا قصمه اللّه، و من ابتغی الهدی غیره اضلّه اللّه و هو حبل اللّه المتین و نور المبین و الذّکر الحکیم، و الصّراط المستقیم هو الّذی لا تزیغ به الاهواء و لا تنشعب من الآراء و لا یشبع منه العلماء و لا یملّه الاتقیاء، من علمه سبق و من عمل به اجر و من حکم به عدل و من استعصم به فقد هدی الی صراط مستقیم».

ابن ابی الحدید قسمتی از این مطلب را در ذیل عنوان- کلماتی غریب که نیازمند تفسیر است- ذکر کرده.

ترجمه:

پیامبر (ص) فرمود، در آینده فتنه هائی است که همچون پاره های سیاه شب تاریک خواهد بود، گفتند: راه نجات از آن چیست؟

گفت: کتاب خدای تبارک و تعالی که در آن خبر از گذشته و آگاهی و خبر از آنچه که بعد از شما خواهد بود هست و نیز حکم و دستور خدای در آنچه که میان شما است بیان شده.

قرآن سخن حقّ و جدا کننده حقّ و باطل است نه بیهوده سخن کسی که از روی تکبّر آنرا ترک کند خدای تباهش کند و هر که هدایت را از غیر قرآن طلب کند و بخواهد خداوند او را گمراه می کند، قرآن ریسمان و دست آویز متین و استوار الهی و نور روشن اوست، یاد او و صراط مستقیم اوست، قرآن چیزی است که هوی

ص: 30

و هوس آنرا از حقّ بر نمی گرداند و آراء و نظرات گوناگون با او نیست.

دانشمندان از قرآن سیر نمی شوند و متّقیان آنرا اندوهبار نمی دانند و از آن زده نمی شوند، کسیکه علم قرآن آموخت پیشی گرفت و هر که به آن عمل کرد پاداش یافت و آنکه با قرآن حکم و داوری کرد عادل شد و به عدالت حکم کرد و کسیکه به قرآن تمسّک جست و دست یازید به راه مستقیم هدایت شد.

(مقدّمه تفسیر ابن عطیه 256- مقدّمتان فی علوم القرآن- شرح ابن ابی الحدید 5/ 612 بخش حکم- مفتاح السّعاده و مصباح السّیاده 2/ 530).

سعید بن جبیر می گوید: هیچ حدیثی از پیامبر خدای بر وجهی از وجوه به من نرسید مگر اینکه مصداقش را در قرآن یافتم.

ابن سراقه در کتاب (الاعجاز) از ابو بکر بن مجاهد نقل می کند، روزی گفت:

«ما من شی ء فی العالم الّا فی کتاب اللّه».

چیزی در عالم نیست مگر اینکه در کتاب خدا هست.

باو گفته شد کلمه- خانات (یعنی سراهای تجارت و کسب، جمع خان که فارسی است) در کجای قرآن هست، گفت:

در آیه: (لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَهٍ فِیها مَتاعٌ لَکُمْ 29/ نور).

یعنی: مکانهائی که مسکونی نیست ولی متاع در آنجا هست که همان خانات- است.

ابن عطیّه سپس روایت می کند که پیامبر در آخرین خطبه اش فرمود:

«یا ایّها النّاس انّی تارک فیکم الثّقلین انّه لن تعمی ابصارکم و لن تضلّ قلوبکم، لن تزلّ اقدامکم و لن تقصر ایدیکم، کتاب اللّه یسبب بینکم و بینه، طرفه بایدیکم، فاعلموا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه و احلّوا حلاله و حرّموا حرامه، الا و عترتی، اهل بیتی، هم الثقل الآخر فلا تسبّوهم فتهلکوا».

یعنی: هان ای مردم دو چیز گرانقدر و ارزشمند در میان شما بجای گزاردم، اوّل کتاب خدا که با سبب قرار دادن و مستمسک شدن آن هرگز دیدگانتان نابینا، دلهایتان گمراه و گامهاتان لغزان و دستهاتان قاصر از عمل نخواهد شد به حکم و

ص: 31

محکمش عمل کنید و به متشابهش ایمان داشته که آن دیگر بازمانده گرانقدر عترت و اهل بیت من است، آنها را ناروا مگوئید که هلاک می شوید.

آنگاه ابن عطیّه در باره جاودانگی و تازه بودن قرآن در پهنه زمان می نویسد:

«قیل لجعفر بن محمّد الصّادق (ع): لم صار الشّعر و الخطب یملّ ما اعید منها و القرآن لا یملّ؟

فقال: لأنّ القرآن حجّه علی اهل الدّهر الثّانی کما هو حجّه علی اهل الدّهر الاوّل، فکلّ طائفه تتلقاه غضّا جدیدا و لان کلّ امرئ فی نفسه متی اعاده و فکّر فیه تلقی منه فی کلّ مدّه علوما غضّه و لیس هذا کلّه فی الشّعر و الخطب».

یعنی: به جعفر بن محمّد صادق (ص) گفته شد: چرا شعر و سخنرانی وقتی تکرار می شود ملال آور است ولی قرآن تکرارش ملال آور نیست؟

فرمود: زیرا قرآن حجّتی بر هر زمان و برای هر نسل است همانگونه که برای زمان حال چنین است و هر طایفه ای آنرا تازه می یابد چون هر انسانی که قرآن را در نفس و جانش اعاده می کند و در آن می اندیشد، در تمام مدّت عمر و تفکّرش از قرآن به علومی و دانشهای جدیدی می رسد و این حالت در شعر و سخنرانی ها نیست.

(مقدّمه تفسیر ابن عطیه 257- مقدّمتان فی علوم القرآن)

علومی که در قرآن ریشه دارد

از آیات و احادیث و نظرات فوق در باره محتوای قرآن و فراگیری مفاهیم آیات آن در سراسر شئون حیاتی انسانها و جامعه دانستیم که یکی از اسرار و انگیزه های موج عظیم علمی در قرن دوّم و پس از راهگشایی در روش اندیشه و عقل گزینی دانشمندان از سوی مؤسّس دانشگاهی اسلامی و جعفری توجّه عمیق آنها به قرآن بود که راه استنباط و برتری علم و عقل و ایمان را بر جهل و نقل و قیل و قال در مکاتب گمراه کننده را نشان دادند.

ص: 32

در این بخش برای اینکه بیشتر به سیر اندیشه و میراث و بازمانده هائی که در قرن پنجم و زمان راغب اصفهانی مؤلّف مفردات قرآن با آن مواجه بوده و نیز ریشه های علوم را در قرآن بشناسیم، باید بدانیم که علم و ادب در فرهنگ و تمدّن اسلامی آنچنان گسترش یافت که از سیصد (300) علم تجاوز نمود و در هر رشته فحول و بزرگانی بجهان بشریّت با کوله باری از نوشته های آنان عرضه نموده است که امروز تمام موزه ها و کتابخانه های جهان شرق و غرب را زینت بخشیده و قرنهاست که آنها را مورد بهره برداری خویش قرار داده اند، از قبیل:

علوم شرعی- فقه- تاریخ- علوم ادبی- واژه شناسی- علوم خطابی و شعر- ریاضی- جغرافیا- شیمی- پزشکی- زمین و آب شناسی- علوم سیاسی- جامعه شناسی- تذکره نویسی- علوم اخلاقی و تربیتی- قضائی- صنایع و فنون- کیهان شناسی- و علوم روانشناسی ... که بیشتر آنها شاخه ها و فروعی دارد و تماما از قرآن کریم و سنّت و عترت پیامبر (ص) نشأت گرفته زیرا که در دو کتاب یا دو درس از سرپرست دانشگاه اسلامی و جعفری تمام آیاتی که در قرآن از فضیلت علم و عقل گفتگو کرده، برای شاگرد ممتازش هشام بن حکم بدون اینکه- معجم المفهرس- در کار باشد بیان داشته و برای عقل هفتاد و پنج کارگزار با اضداد آنها ترسیم نموده است و در همان جا گفت:

«قال رسول اللّه: طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم الا انّ اللّه یحبّ بغاه العلم».

رسول خدا فرمود: دانشجویی بر هر مسلمانی واجب است و همانا خداوند دانشجویان را دوست دارد.

و هیچ علمی از تأثیر مستقیم قرآن بر آن خالی نبوده و نیست و هر کدام از آنها مؤسّس یا مؤسّسین دارند که پایه گزاران نخستین آن علمند:

1- در علوم شرعی و فقه: خود پیامبر (ص) و سپس صحابه و پیشوایان مذاهب.

2- در تاریخ نگاری: نخست قرآن و در قرون دوّم و سوّم و چهارم و به تبعیّت از قرآن تا عصر راغب بترتیب- واقدی- ابن اسحاق- ابن هشام- احمد بن ابی

ص: 33

یعقوب ابن واضح یعقوبی- علیّ بن حسین مسعود- محمّد بن جریر طبری- ابن طیفور صاحب تاریخ بغداد که یک جزء آن چاپ شده- ابو حنیفه دینوری صاحب اخبار الطّوال.

3- در علوم ادبی (نحو و قواعد دیگر آن): ابو الاسود دوئلی «1» با راهنمائی علی (ع) و سپس سیبویه در قرن دوّم- خلیل بن احمد- علی بن حمزه کسائی- ابن سکّیت- ابن انباری- ابو جعفر نحاس- ابو القاسم زجاجی و ...

4- در واژه شناسی و لغت نامه نویسی: بترتیب- ابن درید- ابو منصور ازهری- ابو زید انصاری- جاحظ- ابو علی قالی صاحب امالی- ابن عبد ربّه صاحب کتاب عقد الفرید- ابو حاتم سجستانی- ابو العبّاس مبرّد- ابو هلال عسکری صاحب الفروق اللّغویه- صاحب بن عباد- ابن فارس صاحب مقائیس اللّغه- ابو نصر اسماعیل جوهری- ابن سیده- جاحظ- ابن خالویه- ابن قتیبه- راغب.

5- در خطابه و سخنوری: پس از پیامبر (ص) و علی علیه السّلام- تمام امامان- زینب کبری سلام اللّه علیها (البتّه در تواریخ خطبه های ارشادی و انسانسازی است نه تهدید و اشتلم مثل خطبه های حجّاج خونخوار.

6- در کتابت: پس از امام علی (ع) کاتبانی، مثل: عبد الحمید و ابن مقفّع سر آمد سایرین هستند.

7- در علوم ریاضی: نخستین انگیزه ریاضی و کیهان شناسی قرآن است که گفت:

(لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ- 5/ یونس) یعنی، گردش ستارگان و پیدایش و اختلافات روز و شب بخاطر اینستکه شما

__________________________________________________

(1) و قیل لابی الاسود من این لک هذا العلم؟ یعنون النّحو، فقال: لقنت حدوده من علی بن أبی طالب (ع): گفتند از کجا این علم یعنی نحو را فرا گرفتی؟ گفت: حدودش را از علی (ع) آموختم.

ابو الاسود- کان من اکمل- الرّجال رأیا و اشدّهم عقلا: او از کاملترین مردان در رأی و عقل بود.

(الفهرست ابن ندیم 65- وفیات الاعیان 2/ 216).

ص: 34

حساب و شماره سال و ماه بیاموزید و بدانید.

از پایه گزاران ریاضی- علی علیه السّلام و سپس نویسندگان کتب خراج که نیازمند عمل ریاضی بودند و سپس برادران خوارزمی بنامهای محمد و احمد و حسن- فرزندان شاکر و از تألیفاتشان کتابهای- الشّکل المدّور المستطیل- کتاب المخروطات- کتاب الشّکل الهندسی ...- و ثابت بن قره- ماهانی- قراری مخترع اسطرلاب ...

باید دانست که در ستاره شناسی مسلمانان موفّق به ساختن زیج و رصد خانه و کتابها و ابزارهای کیهان نما شده اند، زیج سند و هند از محمّد بن موسی خوارزمی معروف است (الفهرست ابن ندیم از صحفه 292 ببعد) و سپس در قرن چهارم رسائل گرانقدر- اخوان الصّفاء و خلان الوفاء مشتمل بر پنجاه و یک (51) رساله که نخستین آن چهارده (14) رساله در ریاضی و هندسه و صنایع عمل و علوم مربوط به صنعت است که تمام اصطلاحات عملی را در آن بکار برده و شاید اوّلین مأخذی است که واژه مهندسی را با مفهوم علمی و عملی آن بکار برده و شرح داده است.

8- در شیمی و کیمیا: از جابر بن حیّان تا محمّد بن زکریّا که در شرافت این صنعت نیز کتابی نوشته اند.

ابن وحشیه و اخمیمی و ابو قران- که هر کدام از این شیمیست ها در باره سنگهای ساده و الوان کتابهائی نوشته اند، مثل: کتاب الحجر- کتاب الاکسیر- کتاب التّدبیر از رازی (الفهرست ابن ندیم).

9- در علوم پزشکی: بنا به نوشته ابن ابی اصیبعه- نخستین پزشک جرّاح مسلمان- ابن ابی رمئه تمیمی است در زمان پیامبر (ص) و سپس عبد الملک بن ابجر که با ارشاد عمر بن عبد العزیز مسلمان شد.

از کلمات اوست: «المعده حوض الجسد و العروق تشرع فیه فما ورد فیها بصحّه صدر بصحّه و ما ورد فیها بسقم صدر بسقم ...»

یعنی معده حوض و منبع تغذیه جسم بوسیله عروق و رگهاست که از آنجا

ص: 35

می نوشند پس هر چه با صحّت و پاکی به معده وارد شود با همان صحّت بوسیله رگها به تمام بدن می رسد و صادر می شود و هر چقدر غذا با ناپاکی در معده وارد شود همانها به بدن می رسد و جسم بیمار می شود. (طبقات الاطّبا- 171).

10- در دامپزشکی: هم کتابهائی بنامهای علاج الدّواب- صفات الخیل- بیطره- آثاری هست.

11- در زمین شناسی: بنا به نوشته مسعودی، مسلمین به طبقات الارض و مواد و ذخائر آن آگاهی داشتند و برای ایجاد چاهها و جاهائی که زود یا دیر به آب می رسد روشهائی داشتند.

12- در علوم سیاسی و حکومتی: نخست خود پیامبر با تأسیس حکومت در مدینه و سپس خلفاء که نقطه اوج عدالت گستری حکومتی از سوی علی علیه السّلام با مراجعه به کتاب نهج البلاغه و خطبات او بخصوص نامه هائی که به مالک اشتر و عثمان بن حنیف و محمّد بن ابی بکر، نوشته است عالی ترین منشور حکومتی جهانی با زیر سازی حقّ و عدل و شناسائی کامل اقشار جامعه است، زیرا قرآن گفت:

(وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ- 58/ نساء).

13- در علم رجال و تذکره نویسی: که باز مسلمین آغازگر آنند، با قداست ترین و پاکترین شرح حالات یا بگفته اروپائیان (بیوگرافی) از قرآن مجید آغاز می شود که تمام کتب مقدّسه را از این جهت بگونه ای تصحیح می کند از (آدم) تا نوح و ابراهیم و پیامبر خاتم دامن وجودی و شخصیّت انبیاء را با تصویر متعالی ترین والایش آنها را از هر گونه باطلی پاک می شناساند.

سپس واقدی و کاتبش محمّد بن سعد و نیز ابن اسحاق و ابن هشام تا ابن ندیم در قرن بعد ابن خلکان و دهها کتاب رجال دیگر ...

14- علوم تربیتی: نخست قرآن که با ارائه تجلیّات غرایز و عواطف و احساسات انسانی در سوره ای که بنام- احسن القصص- است و نیز سایر سوره ها پاکترین و مؤثّرترین راه تربیت و تعالی را نشان می دهد زیرا اللّه خود-

ص: 36

ربّ العالمین- است و قوانین تربیتی از سوی اللّه بیان شده است و پیامبر فرموده:

«أدّبنی ربی، فاحسن تأدیبی» پروردگارم مرا ادب آموخت و چه نیکو آموخت.

و سپس سنّت و عترت و صحابه با وفا و تابعین باحسان او، گویای تربیت صحیح بودند، اخلاق زشت و زیبا در چهره و داستان اقوام گستاخ و مؤمن دور نما شده است.

کتابهای تربیتی در آغاز بنام- کتب ادب- و سپس- اخلاق- نوشته شد که الهام بخش همه آنها قرآن و کلام و احادیث نبوی و امامان (ع) است.

«و لا حاجه بنا الی القول انّنا نجدها فی القرآن و تفاسیره، و فی الاحادیث و کذلک عند الفقهاء الّذین نجد الاخلاق عندهم ...»- (دائره المعارف اسلامی 1/ 521).

نیازی نیست که بگوئیم ما در قرآن و تفاسیر آن و در احادیث و گفتار فقهاء که اخلاق نزدشان آشکار بوده اخلاق را می یابیم بلکه مسأله ای بسیار بدیهی است.

سپس آثاری مهمّ از سوی- ابن مقفّع- اخوان الصّفاء- ابن مسکویه غزالی- خواجه نصیر طوسی مثل اخلاق ناصری و سپس- اخلاق جلالی اخلاق ملّا حسین کاشفی و کتاب تفضیل النّشأتین راغب اصفهانی.

15- علوم قضا و داوری: که از قرآن آغاز می شود و سراسرش دستوراتی برای اقامه عدل و قسط است و نمونه هائی از داوری صحیح و ناصحیح از سوی پیامبران عرضه می دارد و می گوید:

زشتگوئیها و عیبجوئیهای غلط دیگران شما را به جرمی که باعث شود عدالت نکنید نیندازد، بلکه (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی 8/ مائده) عدالت کنید که به تقوی نزدیکتر است.

و بعد از معرّفی قاضیان الگو و نمونه خود پیامبر و سپس علی علیه السّلام از نخستین قاضی ها هستند.

کاتب واقدی- در دهها روایت نقل می کند که خلیفه دوّم بارها گفت: «علیّ اقضانا»

ص: 37

قاضی ترین ما علی (ع) است. (الطّبقات الکبری 2/ 339 ببعد) و کتابهائی در داوری و دادگستری از همان آغاز قرن دوّم به بعد نوشته و جمع آوری شده و اصطلاح- قاضی القضاه و مفتیان- در تاریخ اسلام کاملا معروف است.

محمّد بن سعد می نویسد: علی گفت، هنگامیکه پیامبر (ص) مرا برای امر قضا و داوری به یمن فرستاد و دستش را روی سینه ام نهاد و فرمود:

«انّ اللّه سیهدی قلبک و یثبّت لسانک فاذا قعد الخصمان بین یدیک فلا تقض حتّی تسمع من الآخر کما سمعت من الاوّل فانّه احری ان یتبیّن لکل القضاء» (الطبقات الکبری 2/ 337).

یعنی: براستی که خداوند دلت را هدایت و زبانت را به حقّ استوار خواهد داشت وقتی دو خصم در حضورت نشستند قضاوت مکن تا آنچه را که از یکی از آنها شنیده ای از دوّمی نیز بشنوی این کار به داوری حقّ سزاوارتر است و قضاوت برای تو بیان می شود.

مسئله قضا و دیوان عدالت در اسلام همپای دیوان خراج و کتابت سابقه بس طولانی دارد.

16- علم تفسیری «1» و علوم قرآنی: معانی قرآن- مفردات قرآن- غریب القرآن- قرائات القرآن مشکل القرآن- مجاز القرآن- که طاش کبری زاده آنرا تا هشتاد (80) رشته علم فهرست کرده است، و ابن ندیم نیز همین کار را قرنها قبل انجام داده و در هر رشته صاحب نظران و علمائی است و بدیهی است علوم لغوی یا علم مفردات قرآن زیر ساز علوم تفسیری است.

__________________________________________________

(1) ابن ندیم می نویسد: فی تفسیر القرآن کتاب الباقر محمّد بن علیّ الحسین (ع) و کتاب ابن عباس، و اینها را اقدم تفاسیر می شمارد (الفهرست 56)

ص: 38

سیر تاریخی تفاسیر واژه های قرآنی و علمای آن علم تا عصر راغب

مقدّمه کتاب کم نظیر- تهذیب اللّغه- ابو منصور ازهری هراتی- یکی از مهمترین اسناد و مدارکی است در تاریخ تألیف کتابهای لغت و تاریخ مداری واژه شناسان نخستین در فرهنگ اسلام، و شایسته است در مقدّمه کتاب مفردات راغب عینا ترجمه و آورده شود تا انگیزه این دانشمندان از زبان خودشان بیان شود و بفهمیم هدفشان از یک عمر مطالعه و بعد از سنّ هفتاد سالگی، نوشتن کتابی در پانزده مجلّد یا 7500 صفحه و دیدن صدها دیوان شعر و کتاب چه بوده است.

عبد السّلام هارون محقّق تهذیب اللّغه قبل از مقدّمه ازهری جملاتی از سخن او گلچین کرده و می گوید:

ازهری می نویسد صحابه پیامبر نیازی به آموختن لغت نداشتند زیرا پیامبر (ص) برای پرسش کنندگان و مخاطبین خلاصه قرآن و غوامض، و متشابهاتش را بیان می کرد ولی بعد از صحابه نیاز و احتیاج به فهم آنها احساس شد و انگیزه مهمّ از تألیف این کتاب اهدافی است که با آنها معانی قرآن و الفاظ سنّت شناخته شود و سه علّت را برای آن ذکر می کند:

1- علاقه ازهری به حفظ مطالب و نصوصی که در خاطر داشته و در زمان اسارتش بدست قرمطی ها در قبیله هوازن از اعرابی که زبانشان آمیختگی نداشته شنیده است.

2- علاقه شدیدش بر ادای نصیحت به اهل علم و امّت اسلامی به پیروی از حدیث پیامبر که فرمود: «الا انّ الدّین النّصیحه للّه و لکتابه، و الائمّه المسلمین و لعامتهم».

بدانید که دین اندرز و موعظه از خدای و کتاب اوست برای ائمّه مسلمین و عمومی مسلمین.

3- چون در کتب لغت از زشت و زیبا که مردمان آنها را تمیز نمی توانند داد

ص: 39

هست لذا اقدام به این کار نموده است.

سپس از نوشته ابن منظور صاحب لسان العرب می نویسد: «و لم اجد فی کتب اللّغه ابی منصور محمّد بن احمد الازهری و لا اکمل من المحکم لابی الحسن علیّ بن اسماعیل ابن سیده الاندلسی رحمهما اللّه و همامن امهات اللّغه علی التّحقیق ...».

در کتابهای لغت زیباتر از تهذیب اللّغه از ابو منصور ازهری و کامل تر از محکم ابن سیده اندلسی که خدایشان رحمت کند نیافته ام و این دو کتاب تحقیقا از امّهات کتابهای لغت است، و بعد از آنها هر چه هست پیچشی از راه است.

سپس می گوید: کتاب جوهری را دیدم که: فی جو اللّغه کالذره و فی بحرها کالقطره.

صحاح جوهری در فضای لغت مثل ذرّه ای است و در دریای آن چون قطره.

ابن منظور در پایان پنج کتاب را مصادر کار خود قرار می دهد (تهذیب اللّغه- المحکم و المحیط الاعظم- صحاح، امالی ابن بری- نهایه ابن اثیر) بعد می گوید: به جان خودم سوگند که ازهری و ابن سیده هر چه حفظ کرده بودند در این دو کتاب جمع نموده اند و به مقاصد خویش رسیده اند، و وفا کرده اند.

اینک ترجمه مقدّمه تهذیب اللّغه

حمد سپاس را در باره خدائی که توانبخش و متحوّل کننده است بگونه حمدی که نزدیکترین بندگانش نسبت باو دارند و همچنین گرامی ترین آفریدگانش بر او سپاس می گویند بیان می کنیم و نیز سپاس همان کسانی که در پیشگاهش خشنودترین هستند این سپاس برای فراوانی و ویژه نعمتهای ظاهری و باطنی او بر ما است و اینکه از فهم کتابی که بر پیامبر رحمت و بزرگ رسولان و پیشوای متّقین نازل کرده است بما نیز داده است او محمّد (ص) است، درودی پاک و والایش بخش بر او باد که مقامش را در پیشگاه خود نزدیک کرده است، خدائی که ما را توفیق تلاوت قرآن داد و در تدبّر نمودن آن هدایتمان نمود و نیز

ص: 40

اندیشه و تفکّر در آیاتش و ایمان به حکم و متشابهش و بحث و تحقیق در معانی آن و فحص و جستجوی از لغت و واژه عربی که قرآن با آن نازل شده است و راه یافتن و هدایت به راهی که در آن معیّن شده و خلق را بسویش دعوت کرده است و راه مستقیم را با آن واضح و روشن نموده بسوی راهی که بوسیله آن بر بسیاری از اهل این زمان ما را از معرفت و شناخت لغات قرآن فضیلت داده است لغاتی که در سنّت مصطفی، پیامبر برگزیده علیه السّلام وارد شده است.

خدای جلّ ثناءه گفته است:

(إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ- 2/ یوسف) (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ- 195/ شعراء).

و نیز پیامبرش را مخاطب ساخته و می گوید:

(وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ- 44/ نحل).

این را هم گفتم که توفیق برای صواب و کار نیک از خدای مجید است و آنگاه بر ما است که بکوشیم آنچه را که سبب رسیدن به معرفت انواع خطابات قرآن است و سپس سنّت هائی که روشن کننده آیات تنزیل و توضیح دهنده تأویلات آن است با اجتهاد و کوشش بیاموزیم تا شبهاتی که بر بسیاری از پیشوایان راه الحاد و گمراهی وارد شده است از ما دور کند و سپس آن شبهات در سران و پیشوایان هوی پرستان و بدعت گزاران است همان کسانی که با آراء داخل شده از هوسها و بدعت ها و الحاد به خطا افتاده اند و باز در کتاب خدا تکلّم می کنند با تمام گنگی که شناخت صحیح ندارند گمراه شده اند و گمراه می کنند.

از خذلان اینان بخدا پناه می بریم و از او توفیق صواب در قصد و هدفی که داریم می خواهیم و اعانت و یاری در آنچه را که پی گرفته ایم از نصیحت اهل دین خدا، زیرا او نیکوترین توفیق دهنده و یاری کننده است.

آموختن زبان عربی که بوسیله آن آموزش و فراگیری نماز و قرآن و ذکر حاصل می شود بر عموم مسلمین فرض و واجب است و بر خواصّ و متخصّصین

ص: 41

که برای کفایت عموم به آن نیازمندند تا در دین خویش اجتهاد نمایند و نیز آموختن زبان عرب و آشنائی به واژه های آن که بوسیله آن لغات معرفت کتاب خدا و سنّت و آثار و اقوال مفسّرین از صحابه و تابعین شناخته می شود نیز فرض و واجب است.

هر که از دامنه و گستردگی زبان عرب و بیشتر الفاظ آن و دستیابی به روش های آن جاهل و ناآگاه باشد جمله علم قرآن را ندانسته ولی کسی که آنرا آموخت و بر روش هایش آگاهی یافت و آنچه را اهل تفسیر تأویل کرده اند فهمید، شبهات و تردیدهائی که بر نادانها و زبان هوی پرستان و بدعت گزاران داخل است از او برطرف شده است.

کتاب من هر چند که جامع معانی قرآن و الفاظ تمام سنّت های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست ولی خلاصه ای از فوائد آنها را در بر دارد و نکاتی از غرایب واژه ها و معانی آنرا که از روش مفسّرین خارج نیست شامل می شود، و همچنین روشهای ائمّه ای که مأمون از خدا هستند از اهل علم و بزرگان اهل لغت که معروف به معرفت ژرف و عمیق و دیانت و استقامتند.

از جوانی تاکنون که هفتاد ساله ام این فنّ را دنبال کرده ام و در بحث و تحقیق از معانی و استقصاء در آنها به سرعت علاقمند بوده ام تا از پیشوایان امین و ائمّه مشهور در زمان و معروفین آنرا اخذ کنم.

بوسیله قرامطه سالها اسیر شدم و در قبیله هوازن یا بنی تمیم و بنی اسد در آمیختم بناچار در بادیه ها زیستم، در خشکسالی ها بدنبال سقوط و ریزش باران ها بودند و برای آماده کردن آب باز می گشتند، انعام، و چهار پایان را می چرانیدند و از شیر آنها معیشت می گذراندند، از روی طبع و سرشت سخن می گفتند و جز به قرائح خویش عادتی دیگر نداشتند و پیوسته در سخن شان خطای فاحش واقع نمی شد.

روزگارانی در چنان وضعی اسیرشان بودم که از واژه ها و مخاطبات شان و غریب و نوادر زبان، ان شاء اللّه در خلال قرائت این کتاب خواهی دید.

ص: 42

اینک: یاد کسانی که از آغاز قرن دوّم تا عصر راغب در غرائب لغات قرآن و معانی آنها آثارشان باقی است.

1- بنا به گفته علمای ادب و واژه شناسی نخستین کسیکه در لغات و علم قرآن و قرائات مورد استناد و استشهاد دانشمندان قرنهای دو و سه و چهار تاکنون قرار گرفته- ابو عمرو بن علاء- است که بگفته ازهری: کان من اعلم النّاس بالفاظ العرب و نوادر کلامهم و فصیح اشعارهم و سائر امثالهم: او داناترین مردم به الفاظ عرب و نوادر کلام، و اشعار فصیح و امثال سایر آنهاست».

ولی از او اثر مکتوبی باقی نیست، هر چند که در تمام آثار علمی و ادبی و قرآنی از قول او بازگو شده و در اثر زهد بسیاری از کتب اشعار جاهلی خود را سوزاند و به حجّ رفت، وفاتش 154 هجری قمری است.

2- ابان بن تغلب «1» نخستین کسی است که در غریب مفردات قرآن تألیف نموده و به جمع آوری و ترتیب آن پرداخته است، متوّفی 141 هجری و از اصحاب حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) است و بگفته ابن ندیم: و له من الکتب کتاب معانی القرآن لطیف، کتاب القراءات کتاب من الاصول فی الرّوایه علی مذهب الشّیعه. (الفهرست عربی 322، رجال نجاشی 7).

__________________________________________________

(1) ابو سعید بکری معروف بابان بن تغلب سر آمد پیشگامان، و نویسندگانی است که در مفردات و غرائب قرآن اثری به یادگار نهاده است و از اصحاب علیّ بن حسین و ابا جعفر و ابو عبد اللّه علیهم السّلام است که در نزد آنان مقامی و منزلتی داشته است.

بلاذری می نویسد: عطیه بن عوفی گفت: ابان در مسجد مدینه می نشست و بدستور ابو جعفر (ع) برای مردم فتوی می داد و همینکه خبر وفات او به امام رسید گفت: ام و اللّه لقد اوجع قلبی موت ابان- وفات ابان، و مرگش دلم را غمناک و دردناک نمود، او از بزرگان لغت و قرائت بود، از اعراب اصیل می شنید و بازگو می کرد. ابو عمر کشفی در کتاب رجال خود او را راوی علیّ بن حسین (ع) و جعفر بن محمّد (ع) و از تابعین می دانند و از انس بن مالک و اعمش و ابراهیم نخعی نیز روایت کرده، او در هر علمی از قرآن و فقه، و حدیث و ادبیّات و لغت و نحو پیشکسوت است، آثارش (تفسیر غریب القرآن- کتاب فضائل- کتاب صفّین) در مسجد مدینه حلقه وار بدرسش می نشستند و ستونی که پیامبر به آن تکیه می داد محلّ درسش بود او در سال 147 رحلت نمود (رجال نجاشی- 10) [...]

ص: 43

3- ابو عبد الرّحمن خلیل ابن احمد، کتابش بنام- العین- که به ترتیب حروف حلقی (ع- ح- ه- غ- ...) تنظیم شده است و نسخه هائی از آن تا قرن سوّم و چهارم وجود داشته که ابو منصور ازهری و شیخ طوسی نظرات او را با اعتماد کامل و در مقیاس بسیار زیادی نقل کرده اند.

ابن ندیم می نویسد: علیّ بن مهدی گفت من از محمّد بن منصور یک نسخه از کتاب العین را گرفتم که او هم از نسخه لیث بن مظفّر بن نصر سیّار نسخه برداری کرده بود و لیث از فقها و زهّادی بود که مأمون کوشش داشت او را به قضاوت تعیین کند و او نپذیرفت، وفات خلیل در 170 ه در بصره اتّفاق افتاد، خلیل از زهّادی بود که پیوسته با علم سر و کار داشت و رویّه کار خود را به لیث یاد داده بود و چون مرگ او را در ربود، لیث آنرا به اتمام رساند (الفهرست عربی 71- ابن ندیم) همین نظر را ابو منصور ازهری دارد، می نویسد:

«و لم أر خلافا بین اللّغویین ان التّأسیس المجمل فی اوّل کتاب العین لابی عبد الرّحمن الخلیل بن احمد و ان ابن المظفر اکمل الکتاب علیه بعد تلقّنه ایّاه عن فیه و علمت لا یتقدّم احد الخلیل فیما اسّسه و رسّمه» یعنی میان واژه شناسان در این نظر که تأسیس مجمل در آغاز کتاب عین از خلیل بن احمد است، اختلافی نیست، و اینکه ابن مظفر بعد از اینکه آنرا از دهان خلیل اخذ کرد کتاب را کامل نمود و خلیل آنرا بنیان نهاد و ترسیم کرد در این هم هیچ اختلافی نیست (مقدّمه تهذیب اللّغه 1/ 41) سیبویه علوم ادبی را از خلیل اخذ کرده است.

واقدی می نویسد: علّت وفات او این بود که گفته بود می خواهم به نوعی حساب دست یابم که اگر دخترکی با آن طریق بفروشنده ای برای خرید رجوع کرد امکان اجحاف و مغبون شدنش نباشد، با این اندیشه داخل مسجد شد و در این فکر بود و حرکت می کرد که ناگهان سرش به یکی از ستونهائی که از آن غافل بود اصابت کرد و به پشت در افتاد و وفات کرد- سال 170 هجری قمری رحمه اللّه علیه.

ص: 44

کتابهای او: (معانی الحروف- شرح حروف الجمل- جمله آلات العرب) منسوب به اوست، از شاگردانش (سیبویه- نضر بن شمیل- مروج سدوسی) است.

(وفیات الاعیان- الفهرست- طبقات الادباء- اخبار النّحویین و اکثر مآخذ دیگر).

4- ابو بشر عمرو بن عثمان معروف به سیبویه که علم نحو را از خلیل، و سایرین آموخت و کتابش را با رعایت امانت اسلامی و ادبی به استادان خویش و اسناد دادن نظرات آنها بخودشان تنظیم نمود، در فصل روایات بیشتر به ابو زید انصاری اعتماد داشته، اثر با ارزش او بنام- الکتاب، معروفست هر وقت کسی در حضور ابو العبّاس مبرّد می خواست کتاب سیبویه را قرائت کند باو می گفت: رکبت البحر: تو بر دریا سوار هستی، وفاتش 177 هجری در فارس اتّفاق افتاد و خودش اهل بیضاء فارس است.

(معارف ابن قتیبه- مقدّمه تهذیب اللّغه- معجم الادباء- الفهرست- و فیات الاعیان حیاه الحیوان دمیری- بغیه الوعاه).

5- ابو زید انصاری- سعید بن اوس از اهالی بصره، استادش ابو عمرو بن علاء است او از دو رقیبش ابو عبیده و اصمعی در لغت شناسی برتر است، کتاب النّوادر فی اللّغه- او چندین بار به چاپ رسیده، متوفّی 215 هجری است، در تدریس برای خشنودی خدای درس می داد، نه از مردم و نه از خلفاء مزدی نمی گرفت، تدریسش در مسجد جامع بصره بود. (تاریخ بغداد- الفهرست- وفیات الاعیان- بغیه الوعاه- و سایر مآخذ ادبی دیگر).

6- ابو عبید قاسم بن سلام- پدرش برده ای بود رومی و در خدمت مردی از اهل هرات، ابو عبید بسیار دیندار و با ورع بوده بیست و چند تألیف در باره معانی قرآن و حدیث و غریب لغات دارد، او اوّلین کسی است که در غریب حدیث کتاب نوشته و عبد اللّه بن طاهر از آثارش که موجود است (فضائل القرآن- کتاب الامثال- کتاب غریب الحدیث) وفاتش 222 هجری قمری رخ داد.

(وفیات الاعیان- طبقات الادباء- بغیه الوعاه- الفهرست- معجم الادباء- طبقات القراء).

ص: 45

7- ابو عبیده معمر بن مثنی- در اخبار و انساب عرب استاد بود پسرش با املاء هر شعری سی دینار از مردم می گرفت، ابو عبیده نژاد پرست و در عربیت متعصّب بوده، بسیار بد زبان بود و کسی از زبانش در امان نبود.

ابن ندیم صد و پنجاه رساله «1» و تألیف از او بر می شمرد که بغیر از دو سه کتاب بیشتر باقی نمانده.

1- نقائض جریر و فرزدق.

2- مجاز القرآن- که راغب اصفهانی در خلال کتاب مفردات کوتاه بینی او را در بعضی واژه ها و تفسیرها ذکر می کند، او به دربار خلفاء وابسته بود، وفاتش 210 ه.

(وفیات الاعیان- طبقات الادباء- بغیه الوعاه- تاریخ بغداد معارف ابن قتیبه- معجم الادباء- دایره المعارف الاسلامیّه).

8- اصمعی- ابو سعید عبد الملک بن قریب، دارای حافظه ای بسیار قوی بوده، کتابهایش را در 18 صندوق حمل می کردند، ابن ندیم 49 اثر از او نام می برد که بیشتر از میان رفته.

کتابهایش (اصمعیات- اسماء وحوش- خلق الانسان- کتاب خیل- کتاب نخل و انگور- کتاب الغریب) اصمعی هم مثل ابو عبیده از جیره خلفاء ارتزاق می کرده وفاتش 216 ه.

(وفیات الاعیان- الفهرست- حیاه الحیوان- بغیه الوعاه- تاریخ بغداد- طبقات القراء- دایره المعارف).

9- ابو عمر اسحاق بن مرار شیبانی- در حدیث مورد اعتماد بوده، دیوانهای اشعار عرب را جمع نموده و بیش از صد سال زیسته است.

__________________________________________________

(1) واژه- رساله- در گذشته به مفهوم جزوه امروزی است و در معانی- نامه- فصلی کوچک از یک کتاب که به آسانی بشود استنساخ نمود و حمل کرد بکار می رفته بنابراین رساله ها و کتابهائی که ابن ندیم مثلا در باره جابر بن حیّان پانصد رساله و در باره سایرین نیز همینطور نوشته است امری بسیار معقول بوده، مثلا راغب در همین کتاب مفردات هر حرفی را بنام یک کتاب نام می برد مثل- کتاب الحاء- کتاب الجیم و غیره و چون تهیّه کاغذ و خوشنویسی مثل امروز که چاپ هست نبوده لذا رساله و جزوه می نوشتند تا اینکه بتدریج کاغذ فراوان و نوشته ها از روی چرم و استخوان به کاغذها منتقل شد.

ص: 46

آثاری در- نوادر- خلق انسان- داشته است که تنها کتاب الجیم- او باقی است وفاتش 206 ه. (تاریخ بغداد- آداب اللّغه جرجی زیدان- وفیات الاعیان- معجم الادباء یاقوت- الفهرست- بغیه الوعاه- مقدّمه تهذیب اللّغه).

10- محمّد بن سلام جمحی- عالم به شعر که کتاب طبقات الشعراء او معروفست و چاپ هم شده بصورتهای (چاپ لیدن و مصر و بیروت).

قدیمی ترین کتاب، طبقات الشّعراء است، سیوطی در المزهر- و صاحب اغانی و قالی در کتاب امالیش به نوشته او استشهاد نموده اند، او شعرای جاهلی و اسلام را هر کدام به ده طبقه تقسیم نموده، وفاتش 232 هجری. (الفهرست- تاریخ بغداد- بغیه الوعاه، معجم اللادبا).

11- ابن ابی الخطّاب- صاحب کتاب جمهره اشعار العرب که در این کتاب با مقایسه میان لغات قرآن و اقوال شعراء آنها را انتقاد نموده است و کتابش در قاهره چاپ شده بنام (نیل الارب فی قصائد العرب) و دو کتاب الامامه- التّوحید- از او است و شاید صاحب الذّریعه که دو کتاب اخیر را باو نسبت داده مربوط به محمّد بن حسین ابی الخطّاب- باشد نه از او، وفاتش 170 هجری. (الّذریعه حاج آقا بزرگ تهرانی- معجم المطبوعات- آداب اللّغه جرجی زیدان).

12- علیّ بن حمزه کسائی- مشهورترین نحویّون کوفه است اصلش از فارس است، استادانش رواسی، ابو جعفر- معاذ الهراء- هستند کسانی با خلیل ملاقات داشته و از قاریان سبعه است در نزد برامکه مقرّب بوده و داستان زنبوریّه او با سیبویه و احتجاج سیبویه علیه او معروفست که امین خلیفه عبّاسی بخاطر اینکه کسائی معلّم او بود با اینکه چند شاهد، و عرب اصیل به سود سیبویه رأی دادند ولی امین با تعصّب، سیبویه را فراری داد ...

کتاب معروف کسائی رساله ای در- لحن عامه است، امین و مأمون در گذاشتن کفش کسائی پیش پایش بر هم سبقت می گرفتند و می گفت هر کس از علوم عربی متبحّر شود در تمام علوم بهره مند شده است. وفاتش 189 ه کتابهای او: (متشابه القرآن- المصادر- معانی القرآن- النّوادر- الوقف و الابتداء-) است.

ص: 47

(وفیات الاعیان- طبقات الادباء- الفهرست- تاریخ بغداد- انساب سمعانی- مقدّمه تهذیب اللّغه- معارف ابن قتیبه).

13- فرّاء- ابو زکریّاء دیلمی که در لغت پیشوا و مورد اعتماد علماء است، ابو العبّاس مبرّد می گوید: اگر فرّاء نبود لغت هم از نظر حصول و ضبط صحیح نمی بود.

ابن انباری می گوید: اگر- فرّاء- و کسائی بتنهائی هم بودند برای افتخار کوفه و بغداد در علم کافی بود، فرّاء- در نحو معلّم پسران مأمون بود و مأمون برای او تشریفات نویسندگی و خادم و خدمتگزار مقرّر کرده بود تا کتابهای- حدود- معانی القرآن- را نوشت و صحاف ها نسخه آنرا پنهان کرده بودند و با ارائه هر پنج برگ آن برای استنساخ یک درهم می گرفتند چون مردم به فرّاء شکایت کردند و نتوانست آن را از صحّاف ها پس بگیرد به ناچار نسخه ای دیگر و مفصّل تر در معانی القرآن نوشت، صحّاف ها این بار هر ده برگ را بیکدرهم عرضه می کردند.

فرّاء- در نجوم و طبّ هم مهارت داشته، آثارش بگفته ابن ندیم در ششهزار برگ بود، وفاتش 207 ه- معانی القرآن او چند بار چاپ شده (در سه مجلّد).

(وفیات الاعیان- طبقات الادباء- الفهرست- معجم الادباء- دائره المعارف).

14- ابن سکیت: ابو یوسف اهوازی، آخرین دانشمند نحوی کوفی در قرن سوّم است، نحو را از شیبانی و فرّاء و ابن اعرابی دریافته است، معلّم پسران متوکّل بوده و بخاطر جسارت و شهامت علمی و دینیش که در حضور متوکّل اظهار داشت مغضوب و شهید شد، زیرا متوکّل باو می گوید: ای یعقوب این پسران من بهترند یا پسران علی (ع)؟

پاسخ می دهد قنبر غلام علی از تو و پسرانت بهتر است و بگفته سیوطی متوکّل می گوید تا زبانش را از پس گردنش بیرون کشند (رحمه اللّه علیه).

بیست و چند تألیف در نحو و لغت و منطق دارد، آنچه تاکنون از او مانده (اصطلاح المنطق- کتاب الالفاظ) است وفاتش 243 هجری ق است. (وفیات الاعیان- بغیه الوعاه- طبقات الادباء- الفهرست- دایره المعارف- معجم الادباء).

ص: 48

15- ابو فید مورّخ سدوسی: از بزرگان لغت که از ابو زید و خلیل آموخته است، یک سوّم لغات عرب را حفظ بوده، در مرو و نیشابور، و خراسان اقامت داشته، از آثارش (غریب القرآن- کتاب الانواء در باره باد و باران و جو- کتاب المعانی- کتاب جماهیر القبایل) وفاتش 190 هجری است.

(بغیه الوعا- تاریخ بغداد- وفیات الاعیان- معجم الادباء معارف ابن قتیبه).

16- نصر بن شمیل: ابو الحسن تمیمی بصری، از شاگردان خلیل چهل سال در بادیه ها ساکن شد تا عربی فصیح را بشنود، قاسم بن سلام از او علم لغت آموخته است، مدّتی در بصره در تنگدستی گذرانده است سپس به خراسان رفت و مستغنی شد، کتابش که باقیمانده، غریب الحدیث است وفاتش 203 ه است.

(الفهرست- وفیات الاعیان- معارف ابن قتیبه- بغیه الوعاه- انباء الرواه- مزهر سیوطی).

17- قطرب: ابو علی از بزرگان و لغت شناسان شاگرد سیبویه و معتزلی مذهب بوده، آثارش: (کتاب الاضداد- ما خلف فیه الانسان البهیمیّه کتاب الازمنه- مثلّث قطرب که منظومه ای است شصت و چند بیت شامل الفاظی که معانی آنها با اختلاف حرکات حروفشان عوض می شود مثل:

سهام: تیر، سهام: گرمی تابستان، سهام: تغییر رنگ چهره از غم و بیماری، این کتاب چاپ شده است، وفاتش 206 ه.

(بغیه الوعاه- تاریخ بغداد- مقدّمه تهذیب اللّغه- روضات الجنّات- معجم الادباء).

18- ابن اعرابی- ابو عبد اللّه محمّد بن زیاد، از بزرگان علماء کوفه از جهت لغات و انساب عرب حافظه ای قوی، و روش او روش فقها است، کتابهایش: (اسماء البئر و صفاتها- اسماء الخیل) وفاتش 221 ه.

(الفهرست- وفیات الاعیان- تاریخ بغداد- مقدّمه تهذیب- اللّغه- روضات الجنّات- معجم الادباء- مزهر سیوطی).

19- عمرو بن بحر معروف به جاحظ- که از نظر هوش و قریحه و تفکر از بزرگان ادب است، کتاب- البیان و التّبیین- او نموداری از وسعت اطّلاع علمی او است که بر اصطلاحات عربی و پارسی تسلّط داشته و کتابهای او در ادب، انشاء،

ص: 49

خطابه، احادیث و اشعار است، یکی از سخنان و روش اعتقادی او اینستکه می گوید:

«انّ اللّه لا یدخل احدا النّار و انّما النّار تجذب اهلها بنفسها، و طبیعتها».

یعنی: خداوند کسی را در داخل آتش نمی کند بلکه این آتش است که اهل خود را که با طبیعت او همساز است بخود جذب می کند (که به گفته مولوی

ناریان مر ناریان را جاذبند نوریان مر نوریان را طالبند

آثار دیگر جاحظ- کتاب الحیوان در 7 مجلّد- کتاب المحاسن و الاضداد- البخلاء- سحر البیان- فضائل الاتراک- سلوه الحریف فی المناظره بین الربیع و الخریف- کتاب العرافه و الزج و الفراسه و کتب دیگر وفاتش 255.

(وفیات الاعیان- معجم الادباء- الفهرست- تاریخ بغداد- بغیه الوعاه و مآخذ بسیاری دیگر).

20- ابن قتیبه: عبد اللّه بن مسلم، در لغت و نحو و نقد ادبی معروف است، از آثارش- عیون الاخبار که در 10 کتاب شامل (حکومت- جنگ- ریاست- اخلاق و طبایع- علم و علماء- زهد- برادری- نیازها- کتاب طعام- کتاب زنان و در چهار مجلّد چاپ شده) ولی در این کتاب نظرات تعصّب آمیزی بکار برده است از خطباء هر خطبه ای که خواسته آورده، مثلا خطبه بسیار معروف معاویه بن یزید که علیه معاویه و پدرش یزید بوده و ظلم و جنایات آنها را بر می شمرد و از خلافت و جانشینی آنها اظهار تنفّر نموده در ردیف خطبه ها نیاورده و در عوض از حجّاج بن یوسف- خونخوار و جلّاد تاریخ چندین خطبه آورده است. (با اینکه نام کتاب خود را عیون الاخبار نهاده است).

ابو منصور ازهری در سخن از ابن قتیبه می نویسد: «رایت ابو بکر بن الانباری ینسبه الی الغفله و الغباوه و قله المعرفه و قد رد علیه قریبا من ربع ما الفه فی مشکل القرآن».

یعنی: دیدم که ابن انباری ابن قتیبه را به غفلت و کندی ذهن و کمی معرفت نسبت می دهد و تقریبا یک چهارم کتاب مشکل القرآن او را رد کرده است.

آثار دیگر ابن قتیبه (غریب القرآن- تأویل مشکل القرآن- معانی القرآن)

ص: 50

است که ابن خلکان، سیوطی، حاج خلیفه، ابن خطیب- تبریزی- ابن انباری- سه کتاب نامبرده را از او می دانند.

ابن مطرف دو کتاب غریب القرآن و مشکل القرآن او را یکجا بنام (کتاب القرطین) یعنی دو گوشواره جمع نموده، وفاتش 276 هجری است، آثار غیر قرآنیش (ادب الکاتب- الشّعر و الشّعراء- الامّه و السّیاسه در تاریخ کتاب التّسویه بین العرب و العجم- تفضیل العرب- کتاب المسائل، و الجوابات) است.

(وفیات الاعیان- الفهرست- طبقات الادباء- تاریخ بغداد- انباء الروّاه- بغیه الوعاه- دایره المعارف الاسلامیّه).

21- ابو العبّاس ثعلب: از شاگردان ابن اعرابی که به صدق لهجه و حافظه معروفست در نحو و لغت پیشوای کوفیون و بصریون در عصر خویش است، از آثارش که باقیمانده- کتاب الفصیح که معروف به فصیح ثعلب است که شروحی بر آن نوشته شده و انتقاداتی نموده اند.

کتاب قواعد الشّعر که از امر و نهی و خبر و استخبار بصورت قواعد شعری یاد نموده و کتاب الامالی. وفاتش 291 هجری.

(وفیات الاعیان- معجم الادباء- الفهرست- مزهر سیوطی- تاریخ بغداد- بغیه الوعاه- دایره المعارف الاسلامیّه).

تطوّر علوم قرآنی و نام بعضی از دانشمندان آنها در قرون چهارم و پنجم

اگر برای پیشرفت علوم بعد از پیامبر (ص) و پس از تأسیس دانشگاه امامان باقر (ع) و صادق (ع) که بر اساس عقل گزینی و اندیشه گرایی پایه گزاری شده بوده تا قرون بعد بخواهیم منحنی رسم کنیم، نقطه اوج آن در همین ایّام است یعنی در روزگارانی که آثار فلسفی و عرفانی ملّت های دیگر مانند یونان و ایران و روم و هند به زبان عربی نقل شده است، و فرصتی حکومتی و سیاسی لازم است تا همچون جرقّه ای استعدادهای نهفته را از پشت پرده هائی که تعصّبات شعوبیگری

ص: 51

بر آنها کشیده بود روشن، و ظاهر سازد و این زمینه را حکومت دیالمه و سه برادران آل بویه (احمد- علی- حسن) ایجاد نمودند خصوصا معزّ الدّوله که علیه تعصّبات و له حکومت حقّه با مطیع نمودن حکّامی که فرصت کمترین روش عقلانی بدانشمندان نمی دادند شکوه عظمت دانشگاه اسلامی را تجدید نمودند.

و بنا به نوشته- ابن اثیر در الکامل فی التّاریخ- و سیوطی در تاریخ خلفاء:

«و فی سنه اثنتین و خمسین بعد الثّلاثمائه یوم عاشورا، الزم معز الدّوله النّاس بغلق الاسواق و منع الطّباخین من الطّبخ و نصبو القباب فی الاسواق و علقوا علیها المسوح و اخرجوا نساء منتشرات الشّعور یلطمن فی الشّواره و یقمن الماتم علی الحسین (ع) و هذا اوّل یوم ینح علیه ببغداد و فی ثانی عشر ذی الحجّه منها عمل عید غدیر خم و ضرب الدّبادب».

(تاریخ الخلفاء 403- الکامل فی التّاریخ 4/ 350) یعنی در سال 352 روز عاشوراء معزّ الدّوله مردم را به بستن بازارها و خودداری از طبخ غذای عمومی و بر پاداشتن چادرها در بازارها و آویختن پارچه های سیاه و بیرون آمدن زنان برای تعزیه داری که بر صورت خود می زدند و بر پا داشتن عزاداری بر حسین (ع) ملزم نمود و این نخستین روزی بود که در بغداد نوحه سرائی می نمودند و در روز عید غدیر خم نیز طبالها طبل می نواختند.

الزام معزّ الدّوله در اقامه حمایت از سالار مکتب شهادت که درس ایثارگری برای واژگونی دستگاه ستم یزید و تجدید آن خاطره را می داد، در حقیقت برداشتن پرده های بیم و وحشت از چهره فطرت حقّ طلبانه مسلمین و انسانها بود.

وجود وزرائی همچون صاحب بن عباد و ابن عمید، مجدّدا کلاسهای دانشگاه اسلامی و جعفری را رونقی دیگر بخشید که جرجی زیدان دو علّت برای عظمت علمی و دینی این عصر ذکر می کند:

اوّل- سبب و علّت رشد و تکامل، که ناموسی است طبیعی و اینکه مردم اگر دیدند حکومت ها برای آنها خیر و صلاح می خواهند با شکوفائی عقلی، و علمی به کمال و رشد می رسند و در قرن چهارم- «هناک اشهر انصار العلم حتّی ذلک العصر

ص: 52

من الملوک و الوزراء و الامراء:» در آن زمان مشهورترین یاران علم از ملوک و وزراء و امراء بودند.

دلیل دوّم را حکومت دیلمیان می داند، می نویسد: فقرّب عضد الدّوله العلماء و الکتاب و احسن وفاتهم و استحثّهم علی الاشتغال بالعلم و تألیف الکتب- الف ابو السحاق الصّابی کتابا فی اخبار آل بویه سمّاه الناجی و الف ابو علی الفارسی کتاب الایضاح و التکمله فی النّحو و قصده فحول الشّعرا فی عصره کالمتنبّی و السّلامی و غیر هما و کان مجلسا لا یخلو من الادباء و العلماء یباسطهم و یباحثهم ... و تأثیرهم فی هذه النّهضه فی الاکثر علی اخذهم بناصر العلماء و الادباء.

یعنی: عضد الدّوله دانشمندان و نویسندگان را بخود نزدیک گرداند و مقدمشان را نیکو شمرد و بر پرداختن به علم و تألیف کتاب تشویقشان می نمود ابو اسحاق صابی کتاب ناجی در تاریخ را نوشت، ابو علی فارسی کتاب ایضاح و تکمله در نحو، و لذا او همه کشورهای اسلامی فحول شعراء مثل متنبّی و سلّامی قصد حضورش نمودند، مجلس او از ادباء و علماء خالی نبود به آنها آسایش و آزادی می داد و با آنها مباحثه می کرد، تأثیر آنها در این نهضت منوط و متوقّف بر این بود که بیشتر به یاری علماء و ادباء اقدام می نمودند.

کتابخانه های مهمّی در این عصر بوجود آمد که برای فایده عموم رایگان بود.

یاقوت می نویسد: «لم یکن فی الدّنیا احسن کتب منها، کانت کلّها بخطوط الائمّه المعتبره و اصولهم المحرّره» یعنی در دنیا کتابهائی نیکوتر از آنها نبود و همگی به خطّ پیشوایان معتبر خطّ و نویسندگان اصیل بود که با اصول صحیح نگارش یافته بود.

در قبال دیلمیان، سامانیان نیز به سهم خود در عظمت انقلاب فکری و علمی و تمدّن بسیار درخشان قرن چهارم و پنجم دخالت داشتند آنها نیز وزرائی مانند بلعمی که تاریخ طبری را ترجمه نمود، داشته اند.

آل زیار در طبرستان نیز به نوبه خود مشوّق علماء بودند و مشهورترین آنها شمس المعالی قاموس وشمگیر است که رساله ای در اسطرلاب نوشت و با صاحب

ص: 53

بن عبّاد رابطه علمی داشته است.

دولت حمدانی ها در حلب و موصل و مهمترین شان- سیف الدّوله است که او نیز همواره مجلسش مرکز ادباء و علماء بوده است دولت فاطمی در مصر که کتابخانه های بزرگی ایجاد کردند.

در این عصر است که کتابهای مفاتیح العلوم خوارزمی و الفهرست ابن ندیم و احصاء العلوم فارابی برای کلید فهم دانش ها و آشنائی مردم به کتب دانشمندان نوشته می شود.

اینک فهرست وار علمائی که در لغات قرآن و نوادر غریب و معانی قرآن آثاری بجا گزارده اند ذکر می کنیم تا پس از آشنایی به علما و کتابهاشان در چهار قرن و با مقایسه با کتاب کم نظیر مفردات راغب متوجّه شویم که بعد از ائمه اطهار (ع) که در ذیل یک عنوان تمام آیاتی که مربوط به آن موضوع است ذکر می کردند، پس از چهار صد سال تنها راغب است که چنین توانائی و احاطه علمی و عملی به قرآن دارد و هیچ مفسّری و نویسنده ای تا امروز که قرن پانزده هجری است چنین تسلّطی نداشته است.

1- ابو اسحاق زجاج: گویا شیشه بری داشته است، شاگرد مبرّد آثار زیادی دارد از آن جمله (کتاب سر النّحو- کتاب الابانه و التّفهیم در معنی بسم اللّه الرّحمن الرّحیم- کتاب خلق الانسان در لغت- کتاب معانی القرآن) وفاتش 311 ه.

(وفیات الاعیان- معجم الادباء- الفهرست- طبقات الادباء- روضات الجّنات- بغیه الوعاه و سایر مآخذ ادبی دیگر) 2- ابن انباری- ابو بکر محمّد بن قاسم، شاگرد ثعلب و پدر خویش است، شواهد زیادی از قرآن و اشعار حفظ داشته بالغ بر سیصد هزار بیت در لغت و نحو در قرآن و حدیث تألیف داشته، آنچه مانده است (کتاب الاضداد در نحو- کتاب الزّاهر در معانی کلمات عامّه مردم- شرح معقلیّات کتاب الانصاح و کتاب الهاءات) وفاتش 328 ه.

ص: 54

(وفیات الاعیان- الفهرست- تاریخ بغداد- معجم الادباء- روضات الجنات- دایره المعارف- بغیه الوعاه).

3- ابن ولاد- از شاگردان زجاج که نامش ابو العبّاس احمد بن محمّد است، از آثارش که هست و چاپ شده (المقصور و الممدود) وفاتش 331 (معجم الادباء- بغیه الوعاه).

4- ابو جعفر نحاس: محمّد بن اسماعیل- از شاگردان زجاج و او غیر از ابن نحاس نحوی متوفّی 298 ه است، تألیفات زیادی در لغت و ادب و قرآن داشته است که کتابهای زیر از او باقی مانده است.

(شرح معلّقات سبع- کتاب اعراب قرآن- عتاب معانی القرآن- ناسخ و منسوخ قرآن) وفاتش 338 ه است.

(معجم الادباء- وفیات الاعیان- طبقات الادباء- روضات الجّنات- انباه الرواه- بغیه الوعاه- المزهر سیوطی).

5- زجّاجی- عبد الرّحمن بن اسحاق زجاجی از بزرگان نحو، و اهل نهاوند است در دمشق و طبریه سمت استادی داشته است از کتابهایش که رسیده است (کتاب الجمل فی النّحو- الزّاهر- الامالی در لغت) متوفّی 339 ه. (وفیات الاعیان- صفات الادباء- الفهرست- بغیه الوعاه).

6- ابو العبّاس مبرّد: که هر چند در اواخر قرن سوّم فوت نمود ولی اثر ارزنده اش در تاریخ ادب و لغت بنام- الکامل- و شاگردان و راویانش در قرن چهارم تاکنون مورد توجّه است نامه ها و خطبات علی (ع) و عمر بن عبد العزیز را در این کتاب جمع نموده با مقایسه آن با کتاب های ابن قتیبه سلامتی نفس و حسن اعتقاد حقّه او بخوبی دانسته می شود، متوفّی 285 هجری. (وفیات الاعیان- الفهرست- و تمام کتب ادبی).

7- ابن درید- ابو بکر محمّد بن حسن ازدی، از ابو حاتم سجستانی و ریاشی، علم را فرا گرفته از نظر لغت کتابش دوّمین کتاب ادبی است بنام الجمهره فی اللّغه- به ترتیب کتاب خلیل که در هندوستان در چهار مجلّد چاپ شده و ازهری انتقاد شدیدی بر کتابش و اخلاقش دارد، دیگر کتاب المقصوره بصورت نظم و

ص: 55

شعر و الف مقصوره و ممدوده- کتاب الاشتقاق- در نامهای قبایل و مشتّقات اسمی آنها. و کتب دیگر، متوفّی 331 ه.

(وفیات الاعیان- الفهرست- تاریخ بغداد- معجم الادباء- معجم الشّعرای مرزبانی- الوافی بالوفیات و دیگر کتب ادب و شعری).

عصر موسوعات و دائره المعارفهای علوم

یکی از برجستگیهای علمی و انقلاب ادبی و لغوی و شعری در این عصر یعنی قرن چهارم و پنجم بوجود آمدن کتابهائی است در باره فهرست علوم که مؤسّس آن فارابی است، با تألیف کتاب- احصاء العلوم و دیگر مفاتیح العلوم از ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن یوسف خوارزمی، کتاب فارابی در 52 فصل شامل (فقه- کلام- نحو- کتابت- شعر و عروض و اخبار).

کتاب دوّم شامل اصطلاحات و شرح مختصری در 41 فصل در 9 باب (فلسفه- طبّ- منطق- عدد- هندسه- نجوم- موسیقی- خیال- کیمیاء).

فارابی و خوارزمی.

در این کتابها، علوم زمان خویش را یعنی علومی که مسلمین در آن کار کرده و آثاری داشته اند که در حدود سیصد علم بوده فهرست کرده اند و نویسنده مفتاح السّعاده- همه را بعدها به تفصیل شرح داده است. 9 علم در الفاظ و علوم زبانی و تاریخ- 44 علم در منقولات ذهنی- 5 علم در طبیعیات، ریاضیّات- طبّ- تاریخ و فراست- 122 علم در حکمت عملی- 8 علم در علوم شرعی مثل تفسیر- حدیث- 92 علم در مفردات فضائل قرآن و قراءات و فروع تفسیر- 40 علم در علم حدیث و فروع آن- احادیث (مفتاح السّعاده و مصباح السّیاده جلد 1/ از 81 تا 540 ج 2) هر چند قصد نداشتم سخنی از خاور شناسان و کسانیکه در باره تمدّن و عصر درخشان اسلامی کتاب نوشته و تحقیق نموده اند شاهدی ذکر کنم ولی به ناچار یک نمونه از کتاب:

(الحضاره الاسلامیه عن القرن الرّابع الهجری) از آدم متز- یادآوری می شود

ص: 56

می نویسد: «در این عصر که حدود مملکت اسلام از قاهره تا هند و دریای فارس تا سودان و شمال کشور و تا قفقاز و چین گسترش داشت بقدری یکپارچگی در کشورهای مسلمان و آزادی وجود داشت که یک فرد مسلمان می توانست در داخل این محدوده عظیم تحت حمایت دین اسلام بدون هیچگونه قید و بندی مسافرت کند، در هر کجا مردمی را می دید که بر شریعتی واحد هستند و همانند او نماز اقامه می کنند، همانطور که شریعت و دینی یگانه می دید عرف و عادات هم یکپارچه بود، در این کشورهای یگانه اسلامی قانونی عملی را می دید که حقّ زندگی اسلامی را برای او تضمین می کند، بطوریکه حرمت شخص او در امنیت قرار دارد و یک فرد واحد است و هیچکس قدرت نداشت که او را بهر شکل و صورت به بردگی در آورد تا آنجا که می گوید:

و قد طوف ناصر خسرو فی هذه البلاد کلها فی القرن الخامس الهجری دون ان یلاقی من المضیقات ما کان یلاقیه الآلمانی الّذی کان ینتقل فی المانیا فی القرن الثامن عشر بعد المسیح علیه السّلام».

الحضاره الاسلامیّه فی القرن الرّابع الهجری ج 1/ ص 22 آدام منتز).

یعنی ناصر خسرو جهانگرد و دانشمند مشهور، تمام این کشورها را در قرن پنجم هجری سیر کرده و دیده است بدون اینکه مضیقه هائی مثل مضیقه هائی که یک فرد آلمانی در موقع جابجا شدن در آلمان آنهم در قرن هیجده میلادی بعد از مسیح می بیند به بیند، ناصر خسرو چنان مشکلاتی هرگز ندیده است.

فحول علمای این قرن

1- شریف رضی- که در قرآن عالمی ممتاز و همینطور در لغت و نحو آثارش (دیوان شعر- حقایق التّأویل- مجاز القرآن) و هم از او است که نهج البلاغه را جمع آوری نموده است رحمه اللّه تعالی متوفّی 404 ه.

2- ابو العلاء معرّی: شاعر لغت شناس و زاهد، آثارش (سقط الزند- دیوان-

ص: 57

رسائل- لزومیات- رساله الغفران) متوفّی 449 ه.

3- ابو الفضل محمّد بن عمید در ادب و نجوم و ترسل استاد بود، آثار او در یتیمه الدّهر ثعالبی موجود است. متوفّی 360 ه.

4- ابو بکر محمّد بن عبّاس خوارزمی- نویسنده معروف و پیشوای ادب و لغت در خوارزم- رسائل خوارزمی چاپ شده است، متوفّی 382 هجری. نامه مهمّی در باره ستمهائی که در تاریخ بر علویّون رفته دارد.

5- ابو اسحاق صابی: که منشآت و رسائلش موجود و چاپ شده است. متوفّی 384.

6- صاحب بن عباد: که شهرتش در تمام کتب ادبی و شعری گسترده است آثارش: (لغت نامه- المحیط 7 جلد- الابانه عن مذهب اهل العدل- اسماء اللّه و صفاته- الاعیاد و فضائل النیروز- الامامه- الانوار- التذّکره فی اصول الخمسه- تفصیل احوال السیّد عبد العظیم الحسنی- جوهره الجمهره که مختصر شده جمهره ابن درید است.

متوفّای 374 هجری. (دیوان رسائل- دیوان شعر- القضاء و القدر- کتاب الوزراء).

7- بدیع الزّمان همدانی- شاعر و لغوی با حافظه ای بسیار قوی آثارش (رسائل- دیوان شعر- مقامات) متوفّی 398 هجری.

8- ثعالبی ابو منصور نیشابوری- آثار بسیاری دارد، اهمّ آنها که در ادب و لغت است (فقه اللّغه- احاسن المحاسن- الاعجاز و الایجاز، الامثال- التّمثیل و المحاضره- ثمار القلوب- خاصّ الخاص سحر البلاغه و سرّ البراغه- سرّ الادب فی مجاری کلام العرب- غرر اخبار ملوک الفرس- الفوائد و القلائد- الکنایه و التّعریض- کنز الکتاب- لطائف المعارف- مکارم الاخلاق- مونس الوحید- یتیمه الدّهر، فی محاسن اهل العصر «1» وفات ثعالبی 429 ه.

__________________________________________________

(1) بعد از کتاب یتیمه الدّهر ثعالبی عدّه ای از او تقلید نموده مثل علی بن حسن با خرزی کتابی بنام دمیه القصر و عصره اهل العصر نوشت، سپس ابو المعالی سعد بن علی در ذیل آن تألیفی به نام- زینه الدّهر و عصره اهل العصر دارد، سپس عماد الدّین اصفهانی کتابی بنام خریده القصر و جریده العصر-

ص: 58

9- ابو الفرج اصفهانی- نامش علی بن حسین در لغت و نحو و شناخت اشعار و مغازی و طبّ و نجوم استاد بود، کتاب- الاغانی- او مشهور خاصّ و عام است، کتاب الدّمارات و مقاتل الطّالبین- که از کتب ذیقیمتی است که شهادت تمام مبارزین علوی که با ظلم و ستم درگیر بوده اند برشته تحریر در آورده است، وفاتش 356 ه.

10- ابو علی تنّوخی- صاحب کتاب- الفرج بعد الشّده- کتابی است ادبی و سودمند که شامل حقایق تاریخی است و کتاب- نشورا- المحاضره و اخبار المذاکره- متوفّی 384 ه.

11- ابو هلال عسکری اهوازی- تألیفات زیادی داشته از آن جمله: (جمهره الامثال- کتاب الصّناعتین- دیوان المعانی- کتاب المصون فی الادب- کتاب الاوایل- التّفضیل بین بلاغتی العرب و العجم الفروق فی اللّغه) متوفّی 395 ه.

12- شریف مرتضی «1» علی بن حسین الموسوی العلوی برادر شریف رضی، از

__________________________________________________

نوشت و بعد در قرن یازده هجری سید علی صدر الدّین المدنی ابن احمد نظام الدّین حسینی کتابی بنام سلافه العصر تألیف نموده.

(1) از شگفتی های کار جرجی زیدان یکی هم اینست که نوشته است از تصانیف شریف مرتضی کتاب نهج البلاغه است، شامل خطب علی (ع) و سخنان او که منسوب به علی (ع) است می گوید:

المشهور انّ الشّریف المرتضی جمع خطب علی و اقواله و دوّنها فی ذالک الکتاب- سپس می گوید: این کتاب از مهمترین کتب ادب است که محتوائی اینچنین دارد هر چند که بعضی خطبه ها از علی (ع) نیست ولی مسلّما خطبه های تاریخی و نامه ها از خود علی (ع) است (تاریخ آداب اللّغه العربی جلد 2) بگفته دکتر صبحی الصّالح تاکنون پنجاه عالم و دانشمند بر نهج البلاغه شرح نوشته اند. معلوم نیست این اشتباه که می گوید مشهور است که شریف مرتضی نهج البلاغه را جمع آوری نموده اشتباه است یا نظرش این بوده و حال اینکه ابن ابی الحدید در مقدّمه شرح می نویسد: قال الرّضی ... امّا بعد حمد اللّه سألونی ان ابدا بتألیف کتاب یحتوی علی مختار کلام امیر المؤمنین علیه السّلام مشرع الفصاحه و موردها و منشأ البلاغه و مولدها فاجبتهم ... و رایت من بعد تسمیه هذا الکتاب- نهج البلاغه- و من اللّه استمد التّوفیق.

یعنی رضی گفت: پس از حمد خدای از من خواسته شد که به تألیف کتابی که حاوی برگزیده های سخن علی (ع) باشد در جمیع فنون، و شاخه های آن از خطبه ها- نامه ها- مواعظ- ادب- بپردازم زیرا علی علیه السّلام سر چشمه فصاحت و مرکز و آبشخور آن و منشاء بلاغت و محلّ ایجاد آن است آنها را پاسخ مثبت دادم و بعد دیدم نام این کتاب را نهج البلاغه بگذارم و از خداوند توفیق و مصون بودن از خطا را استمداد می کنم.

بعضی کوتاه بین ها از شباهت پاره ای سخنان و مطالب که بعد از علی علیه السّلام در آثار ادبای

ص: 59

آثارش: کتاب- الدّرر و الغرر- کتاب الشّهاب و کتاب امالی در تفسیر آیات و احادیث مشکله، متوفّی 436 ه.

13- ابن رشیق قیروانی: فرزند یک برده که مؤلّفات زیادی دارد مثل کتاب العمده- که به گفته ابن خلدون این کتاب در نوع خود کم نظیر است، متوفّی 456 ه.

14- حصری قیروانی- کتابش، زهر الآداب، متوفّی 413 ه.

15- ابن خالویه- ابو عبد اللّه حسین ابن احمد همدانی کتابش ثلاثین سوره- مشهور است- کتاب الشجر- کتاب لیس- متوفّی 370 ه.

16- ابو بکر زبیدی: محمّد بن حسین بن عبد اللّه- آثارش- (طبقات اللّغویین و النّحاه، از زمان ابو الاسود تا زمان خودش- مختصر کتاب العین- کتاب استدراک علی سیبویه) متوفّی 379 ه.

17- ابن جنی: پدرش برده ای رومی بوده، آثار زیادی دارد، مثل: (سرّ الصّناعه فی النّحو- شرح تصریف مازنی- کتاب العروض- مختصر القوافی- شرح متنّبی- علل التّثنیه).

18- ابن درستویه: از شاگردان مبرّد و فارسی الاصل است کتابش (الالفاظ الکتاب) متوفی 347 ه.

19- ابو سعید سیرافی: در علوم قرآنی و لغت سر آمد بود، متوفّی 368 ه.

20- ابو علی فارسی- متوفّی 377 ه. از آثارش (الایضاح، و التکمله) که شروح زیادی بر آن نوشته شده.

21- ابو علی قالی اسماعیل بن قاسم لغوی- از شاگردان ابن درید و نقطویه و ابن درستویه، گاهی از شدّت فقر مجبور به فروش کتابهایش می شد آثارش:

(کتاب الامالی- مثل کتاب الکامل المبرّد است- کتاب البارع) در لغت معاجم و لغت نامه ها است، وفاتش 356 ه.

__________________________________________________

دیگر بدون ذکر مآخذ آمده پنداشته اند شریف رضی از آن آثار اتّخاذ نموده و حال اینکه سخنان علی (ع) از همان آغاز در اذهان و آثار مکتوب باقی بوده.

ص: 60

22- ابو احمد عسکری اهوازی- صاحب بن عباد دوستی او را غنیمت می شمرد، کتابش (التّصحیف و التّحریف- کتاب الزّواجر و المواعظ، کتاب الحکم و الامثال) متوفّی 382 ه.

23- ابو منصور ازهری لغوی هراتی شافعی که کتاب تهذیب اللّغه و از کتابهای کم نظیر در لغت است که در 15 جلد طبع و نشر یافته است وفاتش 370 ه.

24- ابن فارس- صاحب المجمل در لغت و مقائیس اللّغه که تنها کتابی است در ریشه شناسی لغات، و کتاب- نقد الشّعر- کتاب الثّلاثه که مثل کتاب ثلاثه قطرب است یعنی کلماتی که با سه حرکت خوانده می شود مثل سهام با فتحه و ضمّه و کسره حرف (س) وفاتش 390 ه.

25- ابو نصر اسماعیل بن حماد جوهری- در لغت اطّلاعاتش وسیع و سیوطی در- مزهر- او را بسیار می ستاید، در نیشابور استاد بود کتابش صحاح- است که آنرا- تاج اللّغه و صحاح العربیّه- نامیده است، خطّی زیبا داشته، یاقوت می نویسد: علّت اغلاط کتابش اینست که او تا حرف (ض) تنظیم کرده بود و وسوسه پرواز باو دست داد، روی مسجد جامع نیشابور رفت و گفت ای مردم کتابی نوشته ام که کسی در دنیا بر او سبقت ندارد و کار دیگری خواهم که کسی نکرده باشد سپس دو لنگه درب بپهلوی خود بست و به بلندی رفت بخیال اینکه می تواند در هوا پرواز کند از همانجا افتاد و وفات نمود و لذا بقیّه کتابش را شاگردش ابو اسحق باتمام رسانید و در قرن هشتم ابو بکر عبد القادر رازی آنرا خلاصه کرد بنام- مختار الصحاح- که چاپ شده و از کتاب ازهری بآن افزوده است وفاتش 398 ه.

26- ابن سیده علی بن اسماعیل- روشندل و نابینا که دو کتابش المخصّص- و- المحکم و المحیط الاعظم- معروف و مشهور است، پدرش هم نابینا بوده و در لغت استاد بود، از کتاب المحکم- تاکنون 6 جلد چاپ شده که در نوع خود کم نظیر است با این فرق که مثل ازهری آیات قرآن را اصل قرار نداده ولی کتاب-

ص: 61

مخصّص- بصورت معانی لغات تنظیم شده وفاتش 458 ه.

27- حمزه اصفهانی- کتابش تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء و دیگر (کتاب الامثال- کتاب الخصائص و الموازنه بین العربیّه و الفارسیّه وفاتش 350 ه).

28- محمّد بن اسحق ابن ندیم- فضیلت بزرگ و زیادی در تاریخ ادبیّات و زبان بر جامعه و دانشمندان مسلمین دارد، براستی کتابش گنجینه و دفینه ای است که حد اقل نام و آثار بزرگان علم را تا زمان خودش و حتّی اعتقادات اقوام غیر مسلمان را ضبط کرده، مصاحف، خطوط، تاریخ لغت و نحو و تفسیر و اسامی تمام کتب را فهرست کرده است، اوّلین بار فلوگل آلمانی آنرا چاپ کرده، این کتاب ذخیره ادب و علوم گرانبهائی است که اخیرا توسّط آقای تجدّد مازندرانی بفارسی نقل شده است، وفاتش 385 ه.

29- ابن مسکویه- در فلسفه و منطق و شیمی و ادب و فقه و تاریخ استاد بوده، کتابهایش: (تجارب الامم- کتاب آداب العرب و الفرس تهذیب الاخلاق- و الحکمه الخالده- وفاتش 421- هجری.

دوران رکود علم و خشونت سلاجقه و غزنویان

نیمه دوّم قرن پنجم سلجوقیان با حمله و خشونت علیه آخرین زمام داران آل بویه مجدّدا محیطی و جوّی در دنیای اسلام ایجاد نمودند که زمینه فتنه های بعدی مغولان گردید، اینان بر خلاف دیلمیان با تعصّب عمل می کردند اگر معدود علمائی که محصول شکوفائی علمی سالهای قبل بودند نمی بودند چراغ دانش تمام زوایای جامعه را روشن نمی نمود و بهره ای نمی داد. ولی خوشبختانه خزانه های کتاب در فارس و اصفهان و نیشابور و خراسان و بغداد و مصر هر کدام دهها هزار مجلّد کتاب در معرض دید جامعه، و دانشمندان قرار داده بود.

در این دوره مکانهای زیادی برای رهبانیّت و صوفیگری و مدرسه هائی

ص: 62

تأسیس شد ولی استادانش از یک روش فکری خاصّ تبعیّت می کردند، و تدریس می نمودند حکومت از مذهب شافعی در برابر سایر مذاهب حنفی- حنبلی- مالکی و جعفری حمایت می کرد.

اخباریگری و خراباتیگری و تصوّف غیر شرعی و غیر معقول جای تعقّل و اندیشه و جسارت علمی را گرفت تا جائیکه می بینیم ابو حامد محمّد غزالی بعد از مدّتی تدریس در نظامیّه بغداد ناگهان کتاب تهافت الفلاسفه را می نویسد و به عزلت گزینی و رهبانیت روی می آورد، خدمت بخلق و جامعه را رها می کند به خدمت نفس می پردازد و آنقدر افراط می کند که در کتاب احیاء العلوم، و سپس در پاسخ سؤالاتی در باره ستمگرانی چون یزید که مطرود تمام فرق مسلمین است مطالبی عجیب و غریب می نویسد و کیاهراسی استاد دیگر نظامیّه بغداد به روشنی پاسخش را می دهد، گوئی غزالی تاریخی نخوانده و یا ظلم و ستم ظالمان را خواسته است، به عشق گریختن از درس و بحث و به بیرون کشیدن گلیم خویش از امواج تحوّلات جامعه و فتوی دادن به برائت یزید و پدرش می پردازد و سپس به وجد و سماع و لهو دلخوش می شود «1».

آنگاه می کوشد تا چراغ تعقّل و اندیشه را خاموش و بازار پر رونق علم و دانش را که در دوران پر شکوه قرنهای چهارم و پنجم با حکومت دیلمیان می رفت تا سراسر زمین را از کتابهای علمی مسلمین بپوشاند بتعطیلی بکشانند و در عوض خانه عزلت و خرابات و سراچه خویشتن گزینی را با اشاعه منقولات و

__________________________________________________

(1) شیخ مصلح الدّین سعدی شیرازی احوال چنین خود پرستان گمراه و کج اندیش را چه زیبا سروده است تا شاید به الگوئی که نشان می دهد تأسّی جویند، می گوید:

صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه بگسست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عابد و عالم چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج وین سعی می کند که بگیرد غریق را

ولی ابو حامد غزالی از دستگیری غریق به بیرون کشیدن گلیم خویش روی می آورد تا جائیکه مطیعان و فرمانبرداران خدای تعالی و دوستان اللّه را به خطا متّهم می کند زیرا آنها لهو و رقص و سماع را جایز نمی دانند- کیمیای- سعادت 1/ 370.

ص: 63

مجعولات آب و جاروب می کند تا بقیّه عمر به گوشه ای نشیند و دامن صحبت فراهم چیند.

و آنگاه کتابهائی با محتوای متناقض می نویسد و خود را نخست گمراه، و سپس راه یافته معرّفی می کند «1» باب علم را مسدود و دریچه های سخنان و اخبار تحقیق نشده را به روی خود و دیگران می گشاید.

ابو حامدها در تاریخ ابتداء به عللی روشی را انتخاب می کنند و سپس برای اثبات آن روش از هر قیل و قال و منقول و مجعولی یا ثبت شده ای یاری می جویند، گوئی نمی دانند از زمان حیات پیامبر (ص) منقولات و اخبار به نام دین و غیر دین و مسموعاتی کم و زیاد رواج می یافت و دوستان و دشمنان در اشاعه آنها سهیم بودند.

و قرآن در آیه 6/ لقمان چهره و کردار گروهی از مردم را که چنان سخن رواج می دهند اینطور ترسیم نموده که:

«عدّه ای از مردم هستند که برای گمراه نمودن و انحراف دیگران از راه خدا به بازیچه گرفتن آیات قرآن سخنان بیهوده پخش و کسب می کنند یا اخباری که به غنا و لهو و لعب و هزل می کشاند می فروشند و می خرند و منتشر می کنند تا حقّ را بباطل بگردانند و تبدیل کنند و مردم را از تدبّر و تعقّل در قرآن باز دارند».

چهره چنان کسان بعد از ترسیم کتاب و قرآن و نشان دادن چهره هدایت شدگان و محسنین است.

آیات فوق بعد از آیاتی است که می گوید:

«تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ هُدیً وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنِینَ، الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ، أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ ...».

__________________________________________________

(1) گهگاه چنین روشهائی کبک وار که برای تشبّه به غزالی ها راه رفتن خود رای نیز فراموش کرده اند دیده می شود، بعضی پنداشته اند اوّل خود رای عالم سپس فیلسوف و بعد صوفی و عارف معرّفی کنند تا مدارج کمال رای طیّ کرده باشند، زهی درماندگی فکری و شخصیّتی که چنین توهّماتی آنها رای کبک گونه می سازد و از راه پیامبر (ص) و امامان (ع) و عالمان آنها رای به غرور شیطانی سوق می دهد.

ص: 64

آن آیات کتاب فرزانه سراسر حکمت است، هدایت و رحمت برای نیکوکاران است، همان کسانی که نماز را بر پا می دارند، زکاه می دهند، و آنها به آخرت یقین دارند، اینان کسانی هستند که از پروردگارشان هدایت شده اند و آنها رستگارانند و کسانی هم هستند که ...

بنابراین می بینیم کسانیکه با روح اسلام و قرآن مأنوس نیستند، در کتاب جواهر القرآن هم تعصّب در مذهب و اخباریگری چشمشان را از آنچنان آیات می پوشاند و از معرّفی الگوهائیکه تجسّم عملی قرآنند و در سوره های مختلف چهره شان ترسیم شده است خودداری می کنند و در عوض در کیمیای سعادت که خلاصه کتاب پر حجم (احیاء علوم دین) اوست و محصول دوران قلندری و صوفیگری، اوّل حدیثی را که قطعی و مسلّم فرض نموده ذکر می کند و سپس نتیجه گیری می کند که: لهو و نظاره در سماع و رقص چون گهگاه باشد حرام نیست. (کیمیای سعادت 1/ 370) و سپس با هزاران زحمت می کوشد تا بقول خود میان سماع مباح و غیر مباح خط کشی کند، گوئی که آدمی موجودی فرمولی و ماشینی است که اوّل دری از حرام برویش بگشائیم بعد کوشش در حرکت نه تند و نه کندش بنمائیم و لذا می بینیم همین توجّه به خراباتیگری و از راه عقل به نقل گرویدن و به رهبانیّت «ابتداء مقدّمه استیلای حکّام متعصّب و ستمگر سلجوقی و خوارزم عزیز ما را فراهم ساخت و دوران ساختن صومعه ها و خرابات از همان زمان تا سالها بعد از حمله مغولان ادامه دارد». (تاریخ مغول 165 عبّاس اقبال) تمام آن کوششها برای از رونق انداختن کتابها و علوم و مساجدی بود که در تمام زوایای آنها بحث و علم و مبارزه با کور دلی و ستم و جور وجود داشت در این دوران توجیهات و تفاسیر گوناگون برای مفاهیم عقلی و اسلامی آغاز می شود.

بعید نیست که اگر از قرن ششم به بعد تا مدّتها مردانی همچون فارابی و ابو ریحان و ابن سینا و برادران خوارزمی و طوسی و طبرسی و رازی و ازهری

ص: 65

هراتی و راغب اصفهانی و ابن خالویه همدانی وجود ندارد و سراسر آثار علماء آن عصر از قیل و قال انباشته شده بدون اینکه در صحّت و سقم آنها بررسی و تحقیق شود.

در همین ایّام است که می بینیم «راغب اصفهانی» بناچار کتاب «تفضیل النّشأتین و تحصیل السّعادتین» خود را که نام کتاب او هم ترجمه و اقتباس از آیه:

(رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ- 201 بقره).

و متضمّن توجّه بدنیا و آخرت هر دو هست برای تنبّه و هشیاری ابو حامد غزالی که در سرش هوس یک سوی گزینی داشته تقدیم می کند و استاد گریخته از دانشگاه و علم را به یک اصل مهمّ قرآنی و اسلامی که «لا رهبانیّه فی الاسلام» است آگاهی می دهد.

هر چند که فکر و ذهن غزالی از هزاران اخبار متناقض و مخالف با قرآن انباشته شده بود و بجای عرضه نمودن افکار و کردار خویش به قرآن بر عکس آیات و اخبار را مطابق تصمیم و نظرات از پیش ساخته خود تفسیر می نمود.

برگی از تاریخ فتاوای حقّ و باطل در قرن راغب

قاضی ابن خلکان در شرح احوال ابو الحسن کیاهراسی استاد شافعی نظامیّه بغداد که پس از غزالی عهده دار تدریس آنجا شد می نویسد:

«ابو الحسن المعروف بکیاهراسی، کان من اهل طبرستان و ثانی ابی حامد الغزالی بل آصل و اصلح و اطیب فی الصّوت و النّظر تولی القضا و کان محدثا یستعمل الاحادیث فی مناظراته و مجالسه».

یعنی، ابو الحسن کیاهراسی اهل طبرستان (مازندران) دوّمین شخصیت پس از غزالی است بلکه از جهت رأی و نظر از غزالی نیکوتر، استوارتر شایسته تر و پاک تر بوده.

«و من کلامه اذا جالت فرسان الاحادیث فی میادین الکفاح طارت رءوس المقاییس

ص: 66

فی مهابّ الرّیاح ...».

زمانی که دلاوران علم حدیث در میدانهای مبارزه ظاهر شوند، و بتازند، سرهای کسانی که به مقیاس ها و قیاسات معتقدند در وزیدنگاه بادها دور می شوند پرواز می کنند یا از میدان می گریزند.

ابو طاهر سلفی می گوید: در نظامیّه بغداد ما از استادمان ابو الحسن کیاهراسی در سال 495 هجری در مورد سخنی که در میان من و فقهای مدرسه نظامیّه جریان داشت فتوی خواستیم که صورت مسأله و فتوی او این چنین است:

«ما یقول الامام وفّقه اللّه تعالی فی رجل اوصی بثلث ماله للعلماء و الفقهاء، هل تدخل کتبه الحدیث تحت هذه الوصیه ام لا؟

فکتب الشّیخ تحت السئوال: نعم، و کیف لا و قد قال النّبی (ص) من حفظ علی امّتی اربعین حدیثا من امر دینها بعثه اللّه یوم القیامه فقیها عالما».

امام کیاهراسی که خدا موفّقش بدارد، در باره مردمی که وصیّت می کند یک سوّم مالش را به فقیهان و عالمان بدهند چه می گوید: آیا نویسندگان حدیث هم مشمول این وصیّت می شوند یا خیر؟ شیخ زیر سؤال نوشت: بلی، چگونه مشمول آن نشوند که تحقیقا پیامبر (ص) گفته است که کسیکه بر امّتم چهل حدیث از امر و نهیش حفظ کند که خداوند او را در قیامت فقیه و عالم محشور می کند و بر می انگیزاند.

سؤال دوّم- (عن یزید بن معاویه- فقال انّه لم یکن من الصّحابه لأنّه ولد فی ایّام عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه و لمّا قول السّلف فی لعنه ففیه لاحمد قولان تلویح و تصریح و لمالک قولان تلویح و تصریح، و لابی حنیفه قولان تلویح و تصریح و لنا قول واحد التصریح دون التّلویح و کیف لا یکون کذلک و هو اللّاعب بالزد و المتصیّد بالفهود و مدمن الخمر و شعره فی الخمر معلوم ...

اقول لصحب ضمّت الکاس شملهم و داعی صبابات الهوی یترنّم و کتب فصلا طویلا ثمّ قلب الورقه و کتب او مددت ببیاض لمددت العنان فی مخازی هذا الرجل و کتب فلان ابن فلان».

ص: 67

سؤال دوّم- در باره یزید بن معاویه است، کیاهراسی نوشت او از صحابه نبود زیرا در زمان عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه- زائیده شده و امّا سخن و فتوای گذشتگان در باره او اینستکه- احمد بن حنبل در باره او دو سخن با صراحت و اشاره دارد، مالک- هم با اشاره و صراحت و ابو حنیفه نیز سخنانی با اشاره و تصریح نموده اند ولی ما یک سخن صریح بدون کنایه و اشاره می گوئیم و چگونه چنین نباشد که یزید- تخته نرد باز شکارچی یوزپلنگ، و دائم الخمر بوده و شعرش در خمر معلوم است ...

سپس کیاهراسی فصلی طویل نوشت و کاغذ را بر گرداند که پشت آن را هم بنویسد و نوشت اگر مرتّبا کاغذ سپید به من بدهند عنان سخن را در باره خواری و رسوائی این مرد ادامه خواهم داد و بعد امضاء کرد. (وفیات الاعیان 2/ 450). سپس ابن خلکان می نویسد:

«و قد افتی الامام ابو حامد الغزالی رحمه اللّه تعالی فی مثل هذه المسأله بخلاف ذلک» یعنی غزالی بر خلاف کیاهراسی فتوی داده است به اینکه اسلام یزید درست است و لعنتش غیر جائز و اینکه بگویند یزید، حسین علیه السّلام را کشته است صحیح نیست و بآن هم امر نکرده، چیزی که صحیح نیست اینستکه در باره او گمان بد ببریم و کسی که چنان گمانی می برد نادان است، اگر امروز در زمان ما یکی را بکشند حقیقت آنرا نمی فهمیم چه رسد به سالها قبل، معلوم نیست قاتل حسین (ع) قبل از مردن توبه نکرده است.

و امّا التّرحم علیه فجائز بل هو مستحبّ فانّه کان مؤمنا (مآخذ فوق) اوّلا بایستی پرسید، اگر حقیقت برای تو بعد از سالها روشن نیست پس چگونه او را تبرئه می کنی و به برائت او فتوی می دهی؟! مگر اینکه تاریخ را هم مطابق فکر خودت توجیه کنی آیا فرزند یزید، پدر و جدّ خود را که در دامان آنها بزرگ شده بهتر می شناسد یا شما.

اکنون بینیم معاویه بن یزید- پس از بیعت نمودن مردم با او به خلافت و جانشینی یزید یا پدرش چه می گوید: اینک نظرات یعقوبی سیوطی مسعودی-

ص: 68

ابن اثیر- دمیری ...

«ثمّ قال بالامر بعد ابنه معاویه و کان خیرا من ابیه، فیه دین و عقل بویع بالخلافه یوم موت ابیه فاقام فیها اربعین یوما و خلع نفسه فصعد المنبر- ثمّ حمد اللّه و اثنی علیه ثمّ ذکر النّبی (ص) ثمّ قال ایّها النّاس: ما انا بالراغب فی الائتمار علیکم لعظم ما اکرهه منکم و انّی لاعلم، انّکم تکرهوننا ایضا ... انّ جدّی معاویه قد نازع هذا الامر من کان اولی به منه و من غیره لقرابته من رسول اللّه و عظیم فضله و سابقته، اعظم المهاجرین، و اشجعهم قلبا و اکثرهم علما و اوّلهم ایمانا، و اشرفهم منزله، و اقدمهم صحبه ...

فرکب جدی منه ما تعلمون و رکبتم معه ما لا تجهلون ... و بقی مرتهنا بعمله فریدا فی قبره، و وجد ما قدّمت یداه و رأی ما ارتکبه و اعتداه ثمّ انقلت الخلافه الی ابی فتقلد امرکم لهوی کان ابوه فیه، و لقد کان ابی یزید بسوء فعله و اسرافه علی نفسه غیر خلیق بالخلافه علی امه محمّد صلّی اللّه علیه و آله فرکب هواه و استحسن خطاه و اقدم علی ما اقدم من جراته علی اللّه و بغیه علی من استحل حرمته من اولاد رسول اللّه (ص) فقلّت مدّته و انقطع اثره و ضاجع عمله و صار حلیف قبره رهین خطیئته ...

ثمّ اختنقه العبره ... فلقد خلقت بیعتی من اعناقکم و السّلام» (حیوه الحیوان 1/ 89- تاریخ یعقوبی جلد دوّم دوران معاویه بن یزید).

یعنی: پس از یزید پسرش معاویه که از پدرش در دین و عقل بهتر بود و روز مرگ یزید با او بیعت کردند چهل روز باقی ماند و سپس منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند یادآوری پیامبر (ص) گفت:

ای مردم من بخاطر اینکه حکومت بر شما را ناروا می دانم مایل به آن نیستم و می دانم شما نیز خلافت ما را برای خود ناروا و ناپسند می دانید، جدّ من معاویه با کسی در امر خلافت نزاع کرد که از او غیر او شایسته تر بود بخاطر قربتش با رسول خدا و فضیلت بزرگ و سابقه او در دین که از نظر قدر و منزلت بزرگترین مهاجرین و از نظر قوت قلب شجاع ترین آنها و از جهت علم بیشتر و از نظر ایمان نخستین فرد و منزلتش شریفتر و هم صحبتی او با پیامبر (ص) تربیت پیامبر (ص) و فاطمه بتول که از شجره پاکند داشتند.

ص: 69

امّا همینکه مرگ محتوم جدّم فرا رسید و دستهای مرگ او را فرو گرفت اکنون در قبرش تنها در گرو عمل خویش است و هر تجاوزی که مرتکب شده می بیند سپس خلافت جدّم که شما خوب می دانید چگونه بود و شما هم چگونه بودید بسر رسید و به پدرم یزید منتقل شد و او کار شما را با هوی و میلی که در پدرش بود عهده دار شد، او با سوء فعل و زیاده روی بر نفس خویش، که شایسته خلافت بر امّت محمّد (ص) نبود بر مرکب هوی و هوس نشست، و خطاهای خود را نیکو شمرد و آنچنان گستاخانه بر خدای گام برداشت، و ستمگری نمود که خون و حرمت اولاد رسول (ص) را حلال شمرد، مدّت عمر، و خلافتش کوتاه شد و اثرش منقطع گردید، و با عمل خویش در قبر همراه، و دست بگیریبان شد.

او در حالی به قبر سپرده شد که در گرو گناهان خویش است و وزر و بالش و آثار کردارش باقی ماند، او اکنون به مجازات عمل خویش رسیده است، سپس گریست و گفت من بیعت خود را از شما برداشتم و السّلام «1».

نویسندگان رسائل اخوان الصّفا می نویسند: ای برادر سپس بدان و آگاه باش که

__________________________________________________

(1) مسعودی می نویسد: «معاویه بن یزید پس از یک هفته کشته شد و بعضی گفته اند بنی امیّه مسموش کردند، و نیز گفته اند: طاعون گرفت سنّ او 22 سال بود، ولید بن عتبه بر او نماز خواند هنوز تکبیر دوّم نگفته بود که بر روی در افتاد و درگذشت و بعد عثمان بن عتبه نماز میّت را خواند» این مورّخ که تمام مستشرقین او را هردوت شرق و نظرات او را صائب و صادق می دانند می نویسد:

«و لیزید مثالب کثیره، من شرب الخمر و قتل ابن بنت الرّسول، و لعن الوصی و هدم البیت و احراقه و سفک الدّماء و الفسق و الفجور و غیر ذلک ممّا قد ورد فیه الوعید بالیاس من غفرانه».

یزید خطاها و عیوب فراوانی داشته است که عبارت از می خوارگی کشتن فرزند پیامبر (ص) و لعن بر وصیّ و جانشین پیامبر (ص) و ویرانی خانه خدای و سوزاندن آن، ریختن خون بی گناهان و فسق و فجور و غیر از اینها کارهائیکه بیم و وعید برای یأس از آمرزش خدای در آنها وارد شده است. (مروج الذّهب 3/ 73 مسعودی) جلال الدّین عبد الرّحمن بن ابو بکر سیوطی می نویسد: «فقتل و جی ء برأسه حتّی وضع بین یدی ابن زیاد، لعن اللّه قاتله و ابن زیاد معه و یزید ایضا».

حسین بن علی کشته شد و سرش را پیش ابن زیاد آوردند که لعنت بر قاتل و کشنده حسین (ع) و ابن زیاد با او همچنین بر یزید باد.

و لما قتل الحسین و بنو ابیه بعث ابن زیاد برءوسهم الی یزید فسّر بقتلهم ...

همینکه حسین (رض) و برادرانش کشته شدند، ابن بزیاد سرهاشان را برای یزید فرستاد و یزید با

ص: 70

اختلاف در دین بعد از وفات پیامبر علیه السّلام اتّفاق افتاد، برای اینکه در باره ریاست طلبی و جاه طلبی که در میانشان بود نزاع کردند و از میان آنها کسانی بودند که کردند آنچه کردند از هتک حرمت پیامبر و کشتن اهل بیت رسالت و کوچک شمردن وحی و آنچه را که ابن زیاد در کربلاء انجام داد و همان فتنه هائی که اهل شریعت محمّد (ص) و بنی هاشم را فرا گرفت از کشتن یکدیگر، و از این جهت آراء و نظرات فزونی گرفت و گروهی، این حوادث را همه به قضا و قدر خدا نسبت دادند، سوگند بجان خودم کار و امر آنطوریست که گفته اند ولی قصّه گویندگان چنان عبارتی برای این بود که خود را از آن گناهان تبرئه کنند. (اخوان الصّفا 3/ 165).

وفات عماد الدّین ابو الحسن طبری کیاهراسی 504 هجری که همه علمای

__________________________________________________

کشته شدن آنها شادمان شد ... و مورد بغض و کینه مردم قرار گرفت و حقّ هم همین بود که باو بغض بورزند، سپس اهالی مدینه از بیعت او سرباز زدند و لشکر فراوانی بمکّه و مدینه روانه کرد، و واقعه حرّه بوجود آمد که مدینه را غارت کردند و بآنان تجاوز نمودند.

مسلم در صحیح خود روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: «من اخاف اهل المدینه اخافه اللّه و علیه لعنه اللّه و الملائکه و النّاس اجمعین» (تاریخ الخلفاء/ سیوطی 209- 210) حالا چرا آقای ابو حامد از این همه واقعیّات چشم می بندند و قلندر وار تجاهل می کنند معلوم نیست تاریخ داوری کرده و خواهد کرد.

ذهبی می گوید: این عمل یزید بود، باضافه شرب خمر و کارهای منکر دیگر (مآخذ فوق).

ابن اثیر می نویسد: حجّ یزید فی حیاه ابیه فلمّا بلغ المدینه جلس علی الشّراب له فاستأذن علیه ابن عبّاس فقیل له ان وجد ریح الشّراب عرفه ...

او در زمان پدرش معاویه برای حج بمدینه رسید و بر می خوارگی نشست که ناگاه ابن عبّاس به دیدنش آمد و چون گفتند او با استشمام می فهمد آنها را پنهان کرد. (الکامل فی التّاریخ 3/ 317- ابن اثیر جزری شافعی) در واقعه حرّه 330 نفر از قریش و مهاجر بدست سپاهیان یزید کشته شدند.

(أَلا لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ- 18/ هود) (یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ- 82/ غافر).

(وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً- 93/ نساء).

و یکی از علل شیوع اخبار جعلی از سوی طرفداران بنی امیّه و سایرین دور نگاهداشتن جامعه از همین آیاتی استکه سه نمونه آن در بالا ذکر شد و با همان شیوه مسائلی دیگر طرح می کردند تا جامعه را از قرآن فراموشی دهند.

ص: 71

مذاهب و مردم در دفنش شرکت نمودند، رحمه اللّه تعالی، شعراء مرثیه هائی در باره اش سروده اند. (وفیات الاعیان 2/ 451).

وفات ابو حامد غزالی هم در سال 502 هجری اتّفاق افتاد، آثارش (کتاب البسیط- الوسیط- المحیط- الوجیز- مقاصد الفلاسفه تهافت الفلاسفه- المنقذ من الضّلال- المفتون به علی غیر اهله- احیاء علوم الدّین- جواهر القرآن- قصاید الباطنیه- میزان العمل و ...

چند تن دیگر از معاصرین راغب

1- جار اللّه زمخشری، ابو القاسم محمود بن عمر- پیشوای زمان خود در لغت و نحو و بیان و تفسیر و حدیث، اهل خوارزم، بگفته ابن خلکان پاهایش در سفری سرما زده و فلج شد که بجای آنها پای چوبی قرار داد.

آثارش: (تفسیر الکشّاف عن حقیقه التّنزیل، که در کشف الظّنون- چندین صفحه در شرح آن نوشته شده- المفصّل فی النّحو- اساس البلاغه که در نوع خود معجمی است پر فایده که گاهی احادیثی هم ذکر می کند، و برای هر واژه که به ترتیب الفباء است معنی مجاز آن را نیز با عبارتش یاد آوری می نماید، مقّدمه الادب- المحاجاه فی الاحاجی و الاغلوطات- القسطاس فی العروض- اطواق الذّهب- الفائق- المتقصی فی الامثال نوابغ الکلم- ربیع الابرار- کتاب نصاع الصغار- اعجب العجب فی شرح لامیه العرب- نزهه المونس) وفاتش 528 هجری.

(وفیات الاعیان- طبقات الادباء- روضات الجنّات- لباب الالباب عوفی- معجم الادباء- معجم البلدان در ذیل واژه زمخشر بغیه الوعاه).

2- زوزنی، ابو عبد اللّه حسین بن علی بن احمد- آثارش: (کتاب المصادر بترتیب حروف الفباء ترجمان القرآن- شرح معلّقات) وفاتش 486. (انباه الرواه قفطی- اداب اللّغه 3/ 47 جرجی زیدان).

3- میدانی، ابو الفضل احمد بن محمّد بن احمد نیشابوری دانشمندی در لغت

ص: 72

و امثال عرب که کتابی در نوع خود بی نظیر بنام مجمع الامثال- در دو جلد بترتیب حروف تهجّی ترتیب داده و در ذیل هر ضرب المثل وجه تسمیه و تاریخچه آنرا با اشعار و اسناد ذکر می کند.

کتاب- السّامی فی الاسامی در چهار جزء:

1- در امور شرعی اسلامی و سایر ادیان.

2- در اسامی حیوانات و انواع غذاها.

3- در امور کیهانی و فلکی.

4- در امور زمینی و جغرافیائی.

که نامها را به فارسی نیز ترجمه نموده که در نوع خود بسیار مفید است.

کتاب الهادی للشّادی در نحو با تعلیقات فارسی- نزهه الطّرف فی علم الصّرف- وفاتش 528. (وفیات الاعیان- مجمع الادباء- روضات الجنّات- دائره المعارف الاسلامیه).

4- جرجانی، ابو بکر عبد القاهر- آثارش: (دلایل الاعجاز- اسرار البلاغه و البیان- العوامل المائه- کتاب الجمل در نحو- وفاتش 471 هجری. (وفیات الاعیان- روضات الجنات- طبقات الشّافعیه- بغیه الوعاه- انباه الرواه).

5- جوالیقی، ابو منصور موهوب بن ابی طاهر- در علم ادب پیشوا و کتاب معروفش- المعرب فیما تکلمت به العرب من الکلام اللاعجمی- به ترتیب حروف تهجّی که براستی مانند سایر علماء که کتابهای بی نظیری نوشته اند کتاب جوالیقی هم همینطور است.

اسماء خیل العرب و فرسانها- شرح ادب الکاتب- وفاتش 529 ه. (وفیات الاعیان- معجم الادباء- انباه الرواه- بغیه الوعاه).

6- خطیب تبریزی، یحیی بن علی بن محمّد بن حسن التّبریزی در لغت دانی مورد اعتماد از مردانی بود که برای کسب علم تمام رنج را تحمّل می نمود، از تبریز تا بغداد با کوله باری از کتاب پیاده رفت بطوریکه کتابها در پشتش از گرما و عرق بدنش ضایع شده بود، با ابو العلاء مباحثات لغوی داشته، آثارش: تاریخ بغداد، (الملخص فی اعراب القرآن- شرح معلّقات- شرح حماسه ابو تمام شرح

ص: 73

دیوان ابو تمام- شرح سقط الزند- تهذیب اصلاح المنطق) وفاتش 502 هجری.

(طبقات الادباء وفیات الاعیان- معجم الادباء- بغیه الوعاه- دائره المعارف الاسلامیه).

چنانکه تاکنون مشاهده شد علماء قرن چهارم و پنجم آثارشان همگی ابتکاری است و غالبا از شهرها و شهرک های ایران اسلامی که برای رشد اندیشه و تجلّی نبوغ زمینه گسترده تری داشته برخاسته اند «1» و چون تعصّبات قومی یا عقیدتی تسلّطش را از اندیشه ها برداشت اینچنین ستاره گاهی در عالم علم و ادب ظاهر شدند و یکی از شهرهائی که بزرگانی به عالم اسلام عرضه داشته و اینک شرح حال و ترجمه و تحقیق در اثر جاودانه او بنام المفردات الفاظ القرآن یا المفردات فی غریب القرآن تقدیم خوانندگان عزیز می شود- شهر اصفهان است.

نام و زادگاه راغب اصفهانی

خوشبختانه خود راغب در مقدّمه کتاب مفردات چاپ 1318 هجری می نویسد: (قال الشّیخ ابو القاسم الحسین بن محمّد بن الفضل الرّاغب رحمه اللّه) که آقای ندیم مرعشلی در چاپ بعدی کتاب که با تحقیقاتی و فهارسی بچاپ رسانده بجای (الفضل) محمّد بن مفضل چاپ کرده در مقدّمه کتاب (تفضیل النّشأتین و تحصیل السّعادتین) هم- محمّد بن مفضّل راغب- چاپ شده، بهر حال این اشتباه از آنجا ناشی شده که جلال الدّین سیوطی در بغیه الوعاه نام راغب را- مفضّل بن محمّد اصفهانی که قطعا اشتباه ناسخین بغیه است نه خود سیوطی چون سیوطی می نویسد «وقفت علی الثّلاثه ...» یعنی من سه کتاب (مفردات- محاضرات افانین البلاغه) راغب را دیده و آگاهی بر آنها دارم. (بغیه الوعاه فی طبقات النّحویّین و النّحاه 2/ 297 چاپ 1384 تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم).

__________________________________________________

(1) به پنج مجلّد کتاب معروف معجم البلدان ابو عبد اللّه یاقوت حموی رجوع شود که آثار صنعتی، علمی، ادبی و رجال هر شهری را مفصّلا توضیح داده است. و عالیترین سندی است که از جغرافیا که قبل از جنایات و خرابی های مغول در باره ایران و سایر کشورهای اسلامی باقی مانده است.

و نیز بکتاب وفیات الاعیان قاضی ابن خلکان.

ص: 74

پس نام او که از سوی دانشمندان بعدی هم آمده همان است که خود در سر آغاز مفردات نوشته است یعنی: (ابو القاسم حسین بن محمّد بن فضل) امّا زادگاه او را بالاتّفاق شهر اصفهان نوشته اند که البتّه در سنّ جوانی به مرکز خلافت و درس و بحث علماء بغداد منتقل و به کار تحقیقات و تألیفات خویش پرداخته است.

یکی از دلایل اصفهانی بودن راغب اینست که در ذیل واژه- قبل- مثالی که برای مقصد و مبدأ حرکت و مسافرت ذکر می کند «اصفهان» را قرار می دهد و نام می برد، می نویسد:

«فقیل یستعمل علی اوجه، فی المکان بحسب الاضافه، فیقول الخارج من اصبهان الی مکّه، بغداد قبل الکوفه و یقول الخارج من مکّه الی اصبهان: الکوفه قبل بغداد ...».

یعنی: واژه قبل موارد استعمال متعدّدی دارد:

اوّل- در مکان، بحسب اضافه شدن، پس کسیکه از اصفهان بسوی مکّه خارج می شود، می گوید: بغداد قبل از کوفه است و کسیکه از مکّه به سوی اصفهان خارج می شود، می گوید: کوفه قبل از بغداد است. «1»

__________________________________________________

(1) این موضوع اصل طبیعی و گریز ناپذیر است که هر کس طبیعتا زادگاه خود را در موارد خاصّ به زبان می آورد، آشنائی و تأثیر پذیری از علوم هم همین طور است، داستانها و نمونه های زیادی هست که اثرات علم و زبان و محیط و زادگاه، همواره خود را ظاهر می کند.

ما در اشعار یا نظم و نثر سعدی که بررسی می کنیم همه جا ترجمه و بازگوئی آیات قرآن و احادیث را در زبان شیرین و بیان او می بینیم:

بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار دیگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی

که ترجمه حدیث پیامبر (ص) است که فرمود: «انّ بنی آدم کجسم واحد اذا اشتکی منه عضو، فاشتکی سایر جسده» امّا اگر کسی ادّعا کرد که قرآن در سینه دارم ناگزیر است در اشعارش همواره سخن از تقوی عبادت پاکدامنی- مبارزه با ظلم و ظالم- نماز- ایمان- عمل شایسته و همچنین نفرت و دوری از منکرات مثل میخوارگی- ساقی و مطرب پرستی مدح ستمگران و همچنین دوری از رهبانیت یا خراباتیگری کاملا دیده بشود نه اینکه بعدها دکان معانی اصطلاحات عرفانی برای آنها گشوده شود چنانکه می بیننیم امروز و در عصر ما ذکر و ورد زبان و شعار ملّت اسلامی ما، استقلال کشور، عدم

ص: 75

برگی از تاریخ، دینی، اجتماعی اصفهان

اصفهان از دیدگاه ناصر خسرو (حکیم ابو معین حمید الدّین ناصر بن خسرو قبادیانی) مقارن سالهای تولّد راغب اصفهانی، 444 هجری «اصفهان شهری است بر هامون نهاده، آب و هوائی خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فرو برند آبی سرد، خوش بیرون آید و شهر دیواری حصین بلند دارد، و دروازه ها و جنگ گامها ساخته، در شهر جویهای آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو با روی شهر سه فرسنگ و نیم است، اندرون شهر همه آبادان، که هیچ از وی خراب ندیدم، و بازارهای بسیار، در بندها و کاروانسراهای پاکیزه، یک من و نیم گندم به یک درهم، مردم آنجا می گفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کمتر از یک درم کس ندیده و من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامعتر و آبادان تر از اصفهان ندیدم و گفتند اگر گندم و جو و حبوب 20 سال نهند تباه نشود».

(سفرنامه ناصر خسرو- ص 139) ابن واضح یعقوبی (در قرن سوّم) می نویسد:

«از قم تا اصفهان شصت فرسنگ یا شش منزل «1» است، گفته می شود سلمان

__________________________________________________

وابستگی رشد و تکامل، عبادت- ایثار- شجاعت دستگیری از مستضعفین است که همگی از اعتقاد باسلام قرآن سر چشمه گرفته، سعدی از شیراز، جامی از جام، و خاقانی از شیروان و بالاخره تمام مورّخین و مفسّرین از زادگاه خود طبیعتا نام می برند.

(1) منزل یعنی جای فرود آمدن و این واژه بصورت اصطلاح برای چاپار خانه ها و مراکزی که در هر شش فرسخ یا ده فرسخ برای رسیدن و فرود مسافرین یا پیک های حامل نامه ها و فرمانها می ساختند و در هر منزل بریدی یا چاپاری و پیکی با اسبانی آماده برای حرکت قرار داشتند همینکه چاپار از راه می رسید و از دور با زنگی که سر چوب داشت رسیدن خود را اعلام می کرد، پیک که منزل آمده می شود و فورا نامه ها را از او می گرفت و با اسب تندرو تازه نفس بمنزل بعدی می رساند و خود در همانجا می ماند، این عمل و تأسی مراکزیست، و اخبار از آغاز تاریخ تمدّن بشر در ایران و سپس بعد از اسلام رونق با شکوهی داشته است، چقدر بجا است که در حکومت اسلامی ما نام پست و تلگراف که واژه هائی است خارجی و تداعی فقدان آن از سوی مسلمین بویژه ایرانیان دارد تبدیل به وزارت پیک و برید گردد تا واقعا برای نسل جوان مسلمان ما تداعی تمدّن ریشه دار خود را داشته باشد.

ص: 76

فارسی که رحمت خدای بر او باد از مردم اصفهان از آباده ای به نام «جیان» بوده، اصفهان در سال 23 ه فتح شد (بلاذری هم سال 23 هجری نوشته ولی- طبری- 21 هجری می داند) مبلغ خراج اصفهان ده هزار درهم است و روستاهای آباد و فراوانی دارد» (البلدان/ یعقوبی- ص 50). حمد اللّه مستوفی که صد سال بعد از حمله خونخوارانه مغول می زیسته، می نویسد:

چهار شهر است عراق از ره تخمین گویند طول و عرضش صد در صد بود و کم نبود

(منظور عراق عجم است)

اصفهان کاهل جهان جمله مقرند بدان در اقالیم چنان شهر معظم نبود قم به نسبت کم از اینهاست و لیکن او نیز نیک نیک از چه نباشد بد بد هم نبود معدن مردمی و کان کرم شیخ بلاد ری بود که چو ری در همه عالم نبود

اصفهان خاکش مرده را دیر ریزاند و هر چه بدو سپارند از غلّه و غیر آن نیکو نگاهدارد و تا چند سال تباه نکند در آنجا بیماری مزمن و با کمتر بود میوه هایش را تا هند و روم برند، در آن شهر مدارس و خانقاهات و ابواب الخیر بسیار است، ولایتش هشت ناحیه و چهار صد پاره دیه است».

(نزهه القلوب ص 54 حمد اللّه مستوفی قزوینی).

ابو عبد اللّه یاقوت حموی مقارن حمله مغولان سال 656 هجری می نویسد:

«اصبهان و هی مدینه عظیمه مشهوره من اعلام المدن و اعیانها و ذالک ان لفظ اصبهان اذا ردّ الی اسمه بالفارسیّه کان اسباهان و هی جمع اسباه و اسپاه اسم للجند ...».

یعنی: اصفهان شهر بزرگ و مشهوری است و از شهرهای شناخته شده و معروف است ... و آن اینستکه اگر لفظ اصبهان به اسم اصلی فارسیش برگردد- اسباهان- بوده و جمع- اسباه- یعنی سپاه و لشکر است».

ص: 77

«مسعر بن مهلهل می گوید: در هوای آنجا گزنده های موذی نیست و در خاکش مردگان زود نمی پوسند و- ذلک بموضع مخصوص و هو مدفن المصلّی لا جمیع ارضها ... این وضع در محلّ مخصوص مصلّا است نه در همه خاک آنجا، سیصد و شصت قریه در اصفهان وجود دارد، از آنجا علماء و پیشوایان بسیاری برخاسته است که در هر فنی از علوم استاد بوده اند که در هیچ شهری چنین نیست».

عمر و حیات اهلش طولانی است، برای شنیدن احادیث علاقه وافری دارند، دانشمندان معروف آنجا از زیادی به حساب در نمی آیند از آن جمله- ابو نعیم اصفهانی- است» (معجم البلدان/ یاقوت- 1/ 209).

«اصفهان مرکز مهمّ صنعتی و تجاری است و مردمانش بر تیمور لنگ شوریدند و مورد خشونت و غارت او واقع شدند، زیباترین بناهای دینی عالم در آنجا واقعست، افغانها و روسها در سالهای 1723 و 916 میلادی بر آنجا تاختند، شهر اصفهان با داشتن معادن سنگهای قیمتی و صنایع در جهان مشهور است» (الموسوعه العربیه المیسره/ محمّد شفیق غربال ص 168).

«خاقانی شاعر قرن ششم در هشتاد و یک بیت اصفهان را ستوده است، پس از پایتخت شدن که جمعیّت آنجا بسیار فزونی گرفت و بناهای تاریخ صفویه در آنجا احداث شد و در قرن هفدهم میلادی حدّ اقل بیش از نیم میلیون جمعیّت داشت، آنجا را در مثلی فارس- اصفهان نصف جهان- گفته اند». (دایره المعارف الاسلامیه- 1/ 261).

دانشمندان مشهور اصفهان قبل از راغب و موقعیّت تاریخی آنجا

شهر اصفهان با چنان آب و هوا و موقعیّت علمی صنعتی متأسّفانه همواره مردمانش در گذشته دستخوش ستیزه مذاهب مختلف بوده اند استعداد کار و فعّالیت آنها در فنون و علوم مختلف خود عواملی برای رشد اندیشه ها است، از

ص: 78

معاریف آنجا:

1- حمزه بن حسن اصفهانی- نویسنده کتاب های معروف (تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء- الامثال- التّشبیهات- التّنبیه علی حروف المصحف- الخصائص و الموازنه- و رسائل) است.

این مورّخ می نویسد: در سال 350 هجری در داخل شهر (جی اصفهان) قسمتی از قصری که بنام (سارویه) معروف است خراب شد، و پس از کاوش در قسمت زیرین آن که بصورت سردابی است حدود پنجاه عدل نوشته هائی که بر روی پوست خدنگ (پوست توز) به خطی که کسی به آن آشنائی نداشت بدست آمد، پس از تحقیق معلوم شد، ابو معشر بلخی در کتابی بنام اختلاف زیج از این مکان چنین یاد می کند:

«پیشینیان بخاطر توجّهی که به حفظ علوم و باقیماندن آن داشتند می ترسیدند حوادث طبیعی آنها را از بین ببرد و از پوست درخت خدنگ که به توز معروف است و امروز هندیان و چینیان از آن اقتباس کرده اند نوشتند و بهترین مکان برای نگهداری شهر اصفهان بود لذا آنها را در سردابی که به نام- سارویه- معروف است نهادند» (تاریخ سنی 150 و 151/ حمزه اصفهانی).

2- ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین بن هیثم- نویسنده و مورّخ ادبی مشهور که در طبّ و نجوم هم تبحّر داشت، آثارش (آداب الغرباء- اخبار الطّفیلیین- اعیان الفرس- اشعار الاماء و الممالک- جمهره النّسب- دعوه الاطّباء- کتاب التّنزیل فی امور المؤمنین- مقاتل آل أبی طالب یا مقاتل الطّالبین- الاغانی ... وفاتش 356 هجری.

(معجم الادباء- روضات الجنّات- وفیات الاعیان- مجالس المؤمنین قاضی شوشتری- الفهرست ...).

3- ابو مسلم اصفهانی، محمّد بن بحر- نویسنده ای بلیغ و متکلّم و مفسّر که تاریخ وفاتش را حمزه اصفهانی در آخر سال 322 ه و تولّدش را 254 ه نوشته است، ابن ندیم و یاقوت او را عالمی کم نظیر در تفسیر و در انواع علوم نام می بردند.

ص: 79

که مدّتی هم عامل و کارگزار فارس و اصفهان و متولّی امور دیوانی، و حکومتی بوده، کتابی در تفسیر داشته که متأسّفانه و هزاران افسوس بعد از حمله مغول این تفسیر هم مانند صدها هزار جلد آثار علمی و ادبی ما از بین رفته و غالب مفسّرین مشهور بعدی مانند:

صاحب مجمع البیان/ شیخ طبرسی- صاحب تفسیر الکبیر/ فخر رازی- نظرات او را بصورت- فصل الخطاب- ذکر نموده اند، نام کتابش که چهارده مجلّد بود: (جامع التّأویل لمحکم التّنزیل) است و همچنین کتابهای: (ناسخ و منسوخ- کتابی در نحو که حمزه آنرا- شرح التّأویل فی القرآن) نام برده، در وفاتش علی بن حمزه اصفهانی اشعاری این چنین سروده است.

به من گفتند برای محمّد بن بحر مرثیه ای نمی گویی- گفتم اوّل دل مرا به خودم از این غم باز گردانید و بشنوید چه می گویم، کسی که دلش از غم پرواز کرده کجا می تواند سخن گوید در حالیکه دلش جریحه دار از مصیبت است.

و من بان عنه الفه و خلیله فلیس له الا الی البعث مرجع و من کان اوفی الاوفیأ لمخلص و من خیر فی سر باله الفضل اجمع

کسیکه دوست و مورد محبّتش از او دور شده است راهی برای رسیدن به او جز بعث و قیامت نیست او کسی بود که باوفاترین باوفاها نسبت بدوستش بود و تمام فضل بزرگی در جامه اش فراهم بود و در خانه نویسندگی و دانش در اوج و قلّه آن بود.

(معجم الادباء 6/ 422- الفهرست- بغیه الوعاه 1/ 59).

مقدّماتی که به ترجمه مفردات انجامید

قبلا بایستی خدایرا سپاس و ستایش کنم که در گذران صفحات پایان عمر با ترجمه و تحقیق کتاب مفردات الفاظ قرآن توفیقی و سعادتی این چنین نصیبم شده است، و نیز شکر گزار افاضه لطف و رحمتی که از کودکی گوش جان به ترنّم

ص: 80

دعاهای روحنواز شبانه و سحر گاهان پدر و دیدگان از خطوط پر محتوای عقل برانگیز قرآن و آثار بزرگان علم و ادب هماره بهره مند بوده و از مصاحبت و معاشرت دوستان صدیق و با ایمانی هر چند تعدادشان اندک امّا در حکم جمعی او امّتی صالح و نکونام و براستی در انجام اوامر شریعت و راه تقوی شکوهی و جلالی در دین که بمصداق آیه:

(وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ- 18/ حدید) و در پیشگاه و رضوان خدای در زمره همان دوستانی بودند و هستند که مشمول پاداشی از نور و رحمت حقّند.

پس از آن توفیق چنان بود که چند سالی در شهر اراک از علم و تقوای استادی شایسته تقدیر، آیت اللّه سید کاظم گلپایگانی (که رحمت خدا بر او باد) دو بار تمام قرآن را با رجوع و توجّه به تفاسیر مختلف و احادیث و روایات مربوط مورد بحث و درس قرار دادیم و در همان شهر افتخار مجالست با دانشمندی متدیّن و سوخته جان بنام حاج ابو تراب هدائی را حاصل کردیم و درس و تفسیر ادامه داشتند ولی ایشان تمام اخبار را سر بسته و در بسته تبلیغ می نمودند.

در تهران نیز سالها با همان دوستان صدیق و فاضل در جلسات تفسیری که بیشتر جنبه بررسی و تحقیق داشت در حضور استاد مرحوم شریف زاده گلپایگانی که کتابخانه بسیار ذیقیمتی حاوی بیشتر کتب علمی، ادبی تفسیری، لغوی از خاصّه و عامّه بود داشتند از گذران ساعات عمرمان نتایج و بهره هائی نیکو گرفتیم.

ضمنا مدّتی قبل از این جلسات به یک یاد و جلسه ای می رفتیم که گردانندگان آنها- حسبنا کتاب اللّه می گفتند- و به گفته راغب با کوتاه بینی، جز ایجاد روح بد بینی نسبت به ایمان و عمل میلیونها مسلمان، و تلقین غرور کاذب چیزی مشاهده نمی شد هر چند که مطالبی جدید و جوان پسند در فحوای تفاسیرشان وجود داشت، امّا نارسائی و خود بزرگ بینی و فریفته شدن به آراء شخصی در آنها کاملا مشهود بود، نقطه مقابل اینها هم کسانی بودند که احتمال

ص: 81

یک تحریف در دهها هزار خبر را بخود نمی دادند لازم به تذکّر است که در خلال این مشکلات و دست اندازها بمصداق آیه: (یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ- 6/ انشقاق) را در زوایای فکر و آلام روحی که از اوضاع سیاسی متحولّ سالهای 1320 تا 1332 ه. ش و از آن به بعد تا 1342 ه. ش و پس از آن به وجود آمده بود در کام و روح و اندیشه خود احساس می کردیم، چه شبها و روزها که با نیایش و تضرّع و زاری نجات و رهائی امّت اسلامی بخصوص کشور و ملّت عزیزمان را از زیر چنگال استکبار جهانی آزمند، آرزو می کردیم.

و براستی ساعاتی که در ماههای تیر و مرداد 30 و 32 (ه. ش) با چشمانی اشکبار در خیابانها می دویدیم هرگز فراموش نمی شود بیم داشتیم آمال و اهدافی که قرآن و اسلام برای رهائی از اسارت ها و نیز ایجاد سعادت برای انسانها ترسیم نموده و کم و بیش به آنها آگاه شده بودیم میسور نگردد و پامال می شود.

سالهای 1325 (ه. ش) که نخستین انجمن اسلامی دانشجویان در تهران تأسیس شد با همان دوستان و با دل و روحی سراسر اخلاق در جمع آنها که غالبا جوانهایی پاک و مؤمن بودند شرکت نمودیم در مادّه دوّم اساسنامه انجمن قید شده بود که هدف ما کوشش برای ایجاد حکومت اسلامی است و لذا پیوسته بانگ بر می داشتیم اگر چنین است بایستی خودمان در قدم اوّل «قرآن» را بشناسیم و با محتوای مقرّرات اسلامی آشنا شویم ما که یک بار هم تمام قرآن را با معانی و تفاسیرش نیاموخته ایم دیگران را به چه دعوت می کنیم و یا می خواهیم از انحراف بازشان داریم.!؟

آثار آن برداشتهای متأسّفانه پس از سی و دو سال که آن افراد غالبا در کارهای اجرائی حکومت اسلامی قرار گرفتند بخوبی روشن شد که بخاطر ناآگاهی به اسلام و دور بودنشان از متخصّصین و فقهاء و علماء و نیز داشتن نوعی اندیشه های اسلامی غرب پسندانه محصول کارهای آنها نه تنها جذب جوانان شیفته به اسلام و به راه حکومت و عدالت علی (ع) نبود بلکه خود پلی و نردبانی

ص: 82

برای عبور و گذراندن آن عزیزان جوان از اسلام، و فرو رفتن در گرداب افراط و تفریط اعتقادی آنها شد.

تصوّر می کردند اگر با لباس شیک و تمیز و کراوات محکم بسته شده و احیانا چند دانه موی بر چانه یا بکلّی صاف و قیافه ای همچون پروفسورهای غربی پشت میز خطابه ایستادیم و با خواندن چند آیه قرآن و احیانا در یک ساعت سخنرانی یک یاد و بار نام اسلام را بردیم دیگر کار تمام است و عرفان شرق را با تکنیک و تمدّن غرب بهم دوخته ایم و خود هم خیاطباشی آن هستیم و از فردای آن روز آئینی اروپائی اسلامی برقرار می شود.

غافل از اینکه اعراض غیر از جواهر، و اصلاح و رفورم خود جزئی از انقلاب است، پیامبر عظیم الشّأن اسلام (ص) دو امانت را که متممّ یکدیگر و دو ثقل که بر پا دارنده دو کفه عدل و میزان است برای ما و جهانیان باقی گذارده و آن «قرآن و، عترت و سنّت» است تفقّه در دین یا تسلّط کامل و اعلم شدن که گره گشای عقیدتی و عملی جامعه باشد کاری آنچنان سهل و ساده نیست و بایستی در عین جهد و اجتهاد سی و چهل ساله فرمان:

(أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ- 59/ نساء).

را گردن نهاد، زیرا ابدال حقّ نه چنانند که ما قیاس می کنیم، اینک پس از ترجمه کتاب، الادب الکبیر و الادب الصّغیر عبد اللّه بن مقفّع- و ترجمه و تحقیق کتاب مشاهد القیامه سیّد قطب، سوّمین خدمت قلمی خود را باین امید که محتوایش را متفکّرین و مفسّرین همواره مورد استفاده قرار داده و می دهند نوشته شده راهنمائی به زبان شیرین پارسی باشد تقدیم نسل پر تلاش و شیفته قسط و حقّ و عدالت می نماید و ثواب و پاداش آنرا که محصول عمری رنج و زحمت توان فرسا است در صورت مقبول شدن آن از سوی خدای تعالی به ارواح پاک و مقدّس جانبازان و رزمندگان و مجاهدان راه اسلام که قلّه و شکوهش در چهره ملّت شهید پرورمان با پرچمداری روحانیون سازش ناپذیر و در پیشاپیش آنها «قلب تپنده امّت حزب اللّه حضرت آیه اللّه العظمی امام خمینی» آشکار است و در پهنه زمین افتخار

ص: 83

و سر بلندی صدر اسلام را تجدید نموده اند تقدیم می دارد.

بسا که هر روز از روز پیش بر عظمت اسلام و امّت اسلامی در راه نجات مستضعفین صالح و انسانهای در بند اسارت های مادّی و غریزی با بر افراشتن پرچم اللّه و قرآن افزوده شود.

پس از گذراندن دوران زبانهای خارجی و ادبیّات و فرهنگ عربی و علوم قرآنی با طلب خیر از خداوند و مشورت با دوست فاضل و عزیز و با تقوایم «دکتر سید جلال الدّین مجتبوی» باین کار پرداختم و در کار تحقیق و ترجمه کتاب مفردات راغب اصفهانی از هزاران کتاب و اثر ارزنده علمی مربوط به دانشمندانی از قرن اوّل هجری تاکنون اعمّ از کتب تفسیر، لغت ادبیّات، تاریخ، فلسفه، شعر اعمّ از عربی و فارسی و احیانا زبان خارجی دیگر که آنها را در دوران زندگی با درآمدی بسیار ناچیز و متکفّل بودن هزینه سنگین زندگی از حقوق «کارگری، کارمندی، تدریس» تهیّه شده بود استفاده نموده ام.

و براستی فقدان چنین مأخذ و منابعی یا عدم فرصتی برای استفاده از آنها باعث شده است که در طول نهصد سال اینچنین اثر گرانقدر و کم نظیری مثل (مفردات) و شاید بتوان گفت اثر بی نظیری، در حالیکه تمام علماء و نویسندگان واژه شناس یا قرآن شناس و ادیبان به آن نیازمند بوده و هستند از میدان ترجمه و تحقیق آن نخست با اشتیاقی وافر وارد شده و سپس بر کنار مانده اند.

امیدوارم این کار بسیار مشکل و عظیم را که جز باغور و غوص در ژرفای علوم زبانی و ادبی و مقارنه و تطابق با مآخذی که ذکر شده میسور نبوده و روزانه بیش از پانزده ساعت وقت صرف آن شده است، در پیشگاه خدای تعالی مقبول، در دیدگاه خرد بین علماء و دانشمندان مأمول، و برای نسل ارزشمند اسلامی انقلابی و شهید پرور حاضر و آینده مورد عمل و معمول باشد.

و نیز برای اینکه قدمی در راه آگاهی و آشنائی جوانان عزیز، و دانشجویان و دانش آموزان ما به آثار پر محتوای علمی مردانی که از کشورهای اسلامی خصوصا شهرهای دانشمند خیز ایران اسلامیمان برخاسته اند باشند، ناگزیر مقدّمه ای

ص: 84

مفصّل و ضروری عرضه شد تا روشن شود که پایه گزاران فرهنگ و تمدّن و علوم تکامل یافته کنونی همگی پس از ظهور اسلام و از مسلمین هستند.

در کتابت و نسخه برداری، و آماده نمودن مطالب برای چاپ جوانی شیفته قرآن و اسلام بنام محمّد تقی تسکین دوست زحمات فراوانی متحمّل شده اند و گاهی نیز انگیزه، و مشوق کار بیشتر بوده اند.

و نیز آقای فقیهی دانشجو و طلبه ای علاقمند که در کار ماشین نمودن اوراق کتاب نهایت کوشش و ظرافت را بکار برده اند که در خور سپاسگزاری است.

از خداوند می خواهم که برای تمام ملّت توفیق و حراست از دستآوردهای انقلاب و اسلام و احساس رسالت سنگین خدمتگزاری را انگیزه و پیشوا، تقوی را رهبر، و در تحصیل زاد و توشه آخرت موفّق گرداند، و چون کار بسیار بزرگ و سنگینی است که انجام شده قطعا نقائصی، و اشتباهاتی که امری اجتناب ناپذیر است وجود دارد که به گفته بشّار ابن برد:

و من ذا الّذی ترضی سجایاه کلّها کفی المرء نیلا ان تعدّ معایبه اذا انت لم تشرب مرارا علی القذی ظمئت و ای النّاس تصفو مشاربه

شخصیت دینی علمی راغب رحمه اللّه تعالی

هر گاه گفتار و آثار شخصیت هائی که قرنها در گذشته اند را ملاک و میزانی برای شناخت وجود علمی و اعتقادی آنها بدانیم، بخصوص اگر ببینیم هر قومی و عالمی او را بخاطر عظمت مقام علمی و دینیش بخود نسبت می دهد، قطعا در این موارد بایستی به آثار خود او توجّه نمود و عقیده او را دانست. مثلا:

باید بگوئیم «راغب اصفهانی» از همان کم نظیر افراد آن چنانی است، جلال الدّین سیوطی می نویسد:

ص: 85

«و قد کان فی ظنّی انّ الرّاغب معتزلی فانّ کثیرا من النّاس یظنّون انّه معتزلی».

یعنی: تحقیقا بگمان من راغب اصفهانی معتزلی است و بیشتر مردم هم او را به یقین معتزلی می دانند (بغیه الوعاه 2/ 297) فخر رازی اشعریش بحساب آورده و شیخ بهاء الدّین عاملی او را با نام امام و علّامه ای که لقب امیر المؤمنین را در تمام آثارش تنها در باره علی علیه السّلام بکار می برد، او را نه اشعری و نه معتزلی می داند، راغب در همین کتاب و سایر آثارش همواره از عمر و ابو بکر احادیثی را با عبارت (رضی اللّه عنه) نقل می کند و پیشوایان فرق مذهبی بخصوص مذاهب شافعی، و حنفی را با احترام نام می برد و از آنها روایت نقل می کند مگر آنجا که نقدی ادبی و علمی لازم بداند که در آن صورت با عفّت کلام و شهامت علمی اظهار نظر می کند.

سیوطی می گوید: در پشت کتابی از- قواعد صغری- تألیف عبد السّلام چنین دیدم که بدر الدّین زرکشی نوشته بود، امام فخر الدّین راغب را از ائمّه سنت و با غزالی قرین و همسنگ دانسته است و سپس عبارت فوق یعنی- فان کثیرا من النّاس یظنّون انّه معتزلی- را یاد آوری می کند (بغیه الوعاه/ سیوطی 2/ 297) اکنون ببینیم خود راغب چگونه معتقد است:

در ذیل واژه- جبر- می نویسد: گاهی می گویند واژه جبر در مطلق اصلاح بکار می رود، مثل سخن علی (رض): یا جابر کلّ کسیر و یا مسهّل کلّ عسیر ...

ای خدائی که اصلاح کننده دل و خاطر هر دل شکسته و آسان کننده هر دشواری هستی.

و گاهی واژه جبر در قهر مطلق گفته می شود که پیامبر علیه السّلام گفته است «لا جبر و لا تفویض» یعنی: در جهان خلقت و از سوی خدای، نه جبر و نه تفویض است (اصلی است که بارها از سوی امام صادق (ع) بیان شد و در کتاب کافی آمده است متمّم آن اینست- بل امر بین الامرین- یعنی در حیات بشر و اعمال او نه جبر و فشار مطلق و نه واگذاردن کارها بطور مطلق هست، بلکه در میان مرگ و حیات که بکلّی از اختیار انسان خارج است نوعی اختیار و آزادی هست که انسانها

ص: 86

می توانند یا راه خیر و یا طریق شرّ و بدی را برگزینند که گفت:

هو (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا- 2/ ملک) و در باره انسان باز گفت: (فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً- 2/ دهر) (إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً- 3/ دهر) راغب سپس در قسمت دیگری بعد از ذکر آیه: (الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ- 23/ حشر) ز نقل قول اشاعره و معتزله می نویسد:

«و انکر جماعه من المعتزله ذلک من حیث المعنی فقالوا تعالی اللّه عن ذلک»، و این امر قابل انکار نیست که اموری مانند مرگ و حیات و بیماری در بشر جبری و گریز ناپذیر است نه، چنانکه غلوّ کنندگان نادان می پندارد، یعنی قائلین به جبر.

اینان دو گروهند.

1- یا کسی که به روش خویش در معارضه و تعارض با دیگران خشنود است و نمی خواهد آنرا با پذیرش حقّ تغییر دهد.

2- و یا کسی که ناخشنود است ولی با وجود ناروا دانستن عقیده، و روش خویش باز خود را بزحمت می اندازد، گوئی که چاره ای و راه دیگری نیافته است، در باره آنها خدای تعالی فرمود:

(فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ- 53/ مؤمنون).

یعنی: خویشتن گروه گروه کرده و کار دین خود را نیز به تفرقه کشانده و هر گروهی به آنچه پیش انسان هست و معتقدند شاد مانند.

سپس می نویسد: قهر و چیرگی و غلبه خداوند جز بر مقتضای حکمت نیست از امیر المؤمنین (رضی اللّه عنه) روایت شده که گفته است.

«یا باری المسموکات و جبّار القلوب علی فطرتها شقیّها و سعیدها» ای آفریننده و نظام بخش آسمانها و سرشت آفرین دلها و موجودات چه نیک بخت و چه نگون بخت، فانّه جبر القلوب علی فطرتها من المعرفه فذکر لبعض ما دخل فی عموم ما تقدّم: پس خداوند دلها را از جهت معرفت و شناسائی بر فطرتشان

ص: 87

به صلاح آورده و آفریده است، این بود پاره ای از معانی و مفاهیمی که در کلّ و عموم موضوع مورد بحث که ذکر شد داخل است. سؤالی که پیش می آید اینست که چرا راغب در مسائل بسیار دقیق اعتقادی از سخنان علی (ع) استشهاد می کند؟ علّت اینست که در زمان حیات او نهج البلاغه از آثار پراکنده ادباء و تواریخ جمع آوری و توسّط شریف رضی تدوین شده بود لذا در آثار راغب از سخنان علی (ع) زیاد بچشم می خورد مگر نه اینست که راغب:

دانشمندی است که تعهّد اسلامی دارد؟ چگونه می تواند از گنجینه بنام نهج البلاغه استفاده نکند، بخصوص در مسائل توحیدی و اثبات صفات خدای تعالی؟ گذشته از آن تمام فرق مسلمین (حنبلی- شافعی- حنفی- مالکی) علی علیه السّلام را به خلافت حقّ و امامت و پیشوایی در علم و قضا و عدالت پذیرفته و با احترام نام می برند حتّی نام فرزندان خود را در عصور و قرون گذشته چنانکه در آثار و تراجم می بینیم از نام امامان تشیّع انتخاب می کرده اند. و لذا می بینیم راغب برای تقویت روح وحدت در آغاز همین کتاب در نخستین واژه یعنی- ابا- در صفحه اوّل کتابش می نویسد خدای تعالی فرمود:

(النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ- 6/ احزاب).

و فی بعض القراءات و هواب لهم و روی انّه قال لعلّی: «انا و انت ابوا هذه الامّه».

خدای تعالی فرمود: پیامبر از خودتان به شما سزاوارتر است، و همسرانش مادران شمایند و در بعض روایت، پیامبر پدر شما است.

و همچنین روایت شده است که: پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: من و تو پدران این امّتیم هر سببی و نسبی در قیامت منقطع می شود مگر سبب، و نسب من.

بنابراین شخصیّت راغب حمایت از چیزی است که آنرا حقّ یافته و هیچ بیمی از اظهار آن ندارد و هرگز شخصیت دیگری را اعمّ از مذهبی یا علمی تحقیر نمی کند. (البتّه بغیر از کسانی که قرآن آنها را مطرود دانسته).

در ذیل واژه اسف، روایتی از حضرت رضا (ع) نقل می کند که اگر آن روایت ذکر نمی شد بخوبی تأویل آن آیه روشن نبود و آوردن روایات را در ذیل آیات

ص: 88

مانند مینیاتوریست ها و منبّت کاران یا کسانی که دانه های مروارید را در قطعه ای می نشانند انجام می دهد.

و امید است از عصر ما به بعد دیگر افتخارات جاهلی که سرمایه شعراء جاهلی بوده و تعصّباتی که امّت را از دریافت حقایق اسلامی محروم می سازد در جامعه مسلمین بوجود نیاید و محو شود در آنجا می نویسد:

«فحزن کلّ اخی حزن اخو الغضب» و قوله تعالی: (فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ- 55/ زخرف) ای اغضبونا، قال ابو الحسن الرّضا انّ اللّه لا یأسف کاسفنا و لکن له اولیاء یأسفون و یرضون فجعل رضاهم رضاه و غضبهم غضبه، قال و علی ذلک، قال من اهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربه و قال تعالی: (مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ- 80/ نساء).

یعنی: ابو الحسن رضا (ع) گفته است: «خداوند مانند انسانها و ما محزون و خشمگین نمی شود، امّا اولیائی دارد که خشنودی آنها را خشنود خود و غضب ایشان را غضب و حزن خود قرار داده است از همین جهت است که خدای تعالی فرموده است: کسیکه ولیّ مرا اهانت کند با من ستیزه، و محاربه کرده است، چنانکه در قرآن فرموده کسیکه پیامبر را اطاعت کند همانا خدای را پیروی و اطاعت کرده است.

در ذیل واژه- باب- می نویسد:

«و منه یقال فی العلم باب کذا ... و هذا العلم باب الی علم کذا ای به یتوصّل الیه و قال علیه السّلام: انا مدینه العلم و علیّ بابها ای به یتوصّل».

یعنی: در باره علم هم گفته می شود در آن علم بابی و مدخلی هست و این علم راهی و بابی است بسوی آن علم باین معنی که از راه آن و بوسیله آن بسوی علم می توان رسید، چنانکه پیامبر (ص) فرمود: من شهر علم و علی درب آن شهر علم، یعنی بوسیله او و از راه او به شهر علم می توان دسترسی پیدا کرد و رسید.

نتیجه اینکه راغب نه اشعری است و نه معتزلی و نه وابسته به هیچ مکتب کلامی دیگر، بلکه دانشمندی است سترگ و کم نظیر، مؤمنی خالص و متّقی، مسلمانی عامل و پارسا، و در راه اسلام و قرآن و پیامبر و سنّت و عترت راسخ و

ص: 89

استوار، پیرو مذهب حقّ و دور از قال و قیل های تعصّب آمیز.

از همین جهت با اینکه مدّتها در بغداد و در زمره مفسّرین و ادیبان طراز اوّل بوده و کتابهای او به ویژه (محاضرات الادباء و مفردات) او نمونه زنده ای از مقام علمی او است به مدرسه نظامیّه بغداد که شرایطی یک سوی نگرانه برای استادانش قائل بودند وارد نشد امّا برای راهنمائی اساتید آنجا و همه دانشگاههای قرون بعد بهترین اثر ارشادی را تألیف نموده است.

آثار راغب اصفهانی

خوشبختانه یکی از دانشمندانی که کتابها و آثار علمی او از دستبرد حوادث و طوفانهای سهمگین غارتها و سوزاندن های (محمود غزنوی- سلجوقیان- مغولان- صلیبیان) در امان مانده است کتب راغب اصفهانی است و شاید یکی از عوامل باقیماندن آثارش آن خلوص و زهدی است که او در تدوین آثار خویش داشته است و در مقدّمه همین کتاب به حالت روحی خاصّ و توجّه مخصوص او به اللّه آشنا می شویم، می گوید:

«ففی اعتماد ما حرّرته من هذا النّحو استغناء فی بابه من المثبطات عن المسارعه فی سبیل الخیرات و عن المسابقه الی ما حثّنا علیه بقوله تعالی (سابِقُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ- 21/ حدید) سهّل اللّه علینا الطّریق الیها «یعنی پس در اعتماد داشتن بر آنچه را که نوشته ام و بر این روش که انجام شده، برای اینکه از موانع پیشرفت و موانع سرعت در راه خیرات بی نیازی باشد و در راهی که خداوند ما را در سخن خویش بآن تشویق فرموده که: (سابِقُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ- 21/ حدید).

یعنی: بسوی آمرزش پروردگارتان مسابقه بگذارید و پیشی گیرید از او می خواهیم که راه و حرکت بسوی نیکی ها و خیرات را بر ما آسان سازد».

دیگر از عوامل باقیماندن آثار راغب، مصون بودن تقریبی شهر اصفهان از

ص: 90

حوادث زیانبار تاریخی در حملات مغولان و چنگیزیان است و چنانکه گفتیم داشتن محیطهای امنی برای کتابها.

دیگر اینکه کتابهای او مانند (محاضرات- الذّریعه- مفردات) در حیات خود مؤلّف مثل آثار بسیاری از دانشمندان شهرت داشته و از آنها نسخه برداری می نمودند، بهر حال ما بترتیب نام و تأثیر کتابهای راغب را از متون سایر فحول علم و ادب و تفسیر ذکر می کنیم:

1- در کتاب (البرهان فی علوم القرآن) اثر بدر الدّین محمّد بن عبد اللّه زرکشی متولّد 745 ه که خود یکی از پایه گزاران تفسیر و تشریح علوم قرآنی در تفسیر و از بزرگان و پیشوایان فقه و حدیث و اصول دین است که آن را به 47 علم تقسیم و در کتابش که چهار مجلّد است بیان داشته است.

در آغاز کتابش می نویسد: «بعضی از مردم به اینکه می گویند فلان کتاب را نوشتم و برای آن امر کتب دیگران را مطالعه نکردم بخود افتخار می کنند، و می پندارند که آن عمل فخر است و نمی دانند که چنین کاری نهایت نقص و نادانی است».

و سپس در بحث از مفردات قرآن و غرائب کلمات آن می نویسد:

«و هو معرفه المدلول، و قد صنف فیه جماعه منهم ابو عبیده کتاب (المجاز) و ابو عمر و غلام ثعلب (یاقوته الصّراط) و من اشهرها کتاب ابن عزیز و (الغریبین) للهروی و من احسنها کتاب (المفردات) للرّاغب.

یعنی: شناختن و معرفت به مفردات غریب قرآن شناسائی مدلول و مفاهیم دلالت شده آن است که گروهی در این باره کتاب نوشته اند، مثل ابو عبیده، ابو عمرو و مشهورترین آنها کتاب ابن عزیز و کتاب هروی، ولی در میان آنها نیکوترین شان کتاب مفردات راغب است.

زرکشی در موارد متعدّد، در بحث متشابهات، در معانی صحیح تفسیر و تأویل، و مفردات سخن راغب را با انتخاب احسن ذکر می کند و از سه کتاب او یعنی همین (مفردات) و کتاب تفسیر او که نسخه خطّی آن در کتاب خانه آستانه

ص: 91

رضوی موجود است و کتاب الذّریعه نام می برد.

خصوصا از مقدّمه ای که راغب در مورد تفسیر قرآن در همان یک مجلّد آورده است، کتاب البرهان فی علوم القرآن زرکشی بعدها برای جلال الّدین سیوطی مورد تبعیّت قرار گرفته است.

(البرهان فی علوم القرآن به تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم چاپ 1376 هجری در چهار مجلّد در مصر). «1»

2- در کتاب (الاتقان فی علوم القرآن) از جلال الدّین عبد الرّحمن سیوطی، یکی از علمای بزرگی که تولّد خود را در کتاب (حسن المحاضره) چنین می نویسد:

«کان مولدی بعد المغرب لیله الاحد مستهل رجب سنه تسع و اربعین و ثمانمائه».

یعنی: شب یکشنبه اوّل رجب سال 849 ه متولّد شده ام سیوطی در کتاب (بغیه الوعاه فی طبقات اللّغویین و النّحاه) از سه کتاب راغب به نامهای (المفردات القرآن- افانین البلاغه- محاضرات) نام می برد و می گوید: این سه را مطالعه کرده ام (بغیه الوعاه 2/ 297).

و در مقدّمه (اتقان) هم می نویسد: «و هذه اسماء الکتب الّتی نظرتها علی هذا الکتاب ...» از اسامی کتابهائی که برای تدوین این کتاب به آنها نظر نموده ام:

فمن الکتب النّقلیه ...

از کتابهای نقلی: تفسیر ابن جریر و ابن ابی حاتم ...

و من کتب اللّغات و الغریب العربیه و الاعراب (مفردات القرآن للرّاغب) ... (غریب القرآن لابن قتیبه ...

و از کتابهای لغت و غریب و اعراب و عربیّت کتاب مفردات راغب ... (الاتقان 1/ 18).

__________________________________________________

(1) اشتباهی که آقای محمّد ابو الفضل ابراهیم پژوهشگر کتاب البرهان نموده اینست که در معرّفی راغب در ذیل ص 126 جلد 1 می نویسد هو ابو القاسم الحسینی بن محمّد المعروف بالرّاغب الاصفهانی ...

توفّی سنه 396 (و انظر بغیه الوعاه 386) که در بغیه الوعاه جلد دوّم صفحه 297 با صراحت نوشته: کان فی اوائل المأئه الخامسه- وفات او 502 هجری است یعنی در قرن پنجم زیسته و در قرن ششم فوت کرده است. [...]

ص: 92

سیوطی در جلد چهارم- الاتقان- در فصل علومی که از قرآن استنباط می شود عینا نظر راغب را که در مقدّمه مفردات ذکر کرده می آورد، می نویسد:

و قال الرّاغب انّ اللّه تعالی کما جعل نبوّه النبیّین بنبیّنا محمّد (ص) جعل کتابه المنزل علیه متضمّنا لثمره کتبه الّتی اولاها اولئک کما نبه علیه بقوله (یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَهً فِیها کُتُبٌ قَیِّمَهٌ- 2/ البینه).

یعنی: قرآن کتاب فرستاده شده خدای، تمام نتایج و بهره های کتب گذشته انبیاء را که برای پیشینیان فرستاده شده شامل است چنانکه آگاهی داد که «پیامبر صحیفه ها و کتابهای پاک شده از دروغ و غلط، و اختلاف را تلاوت می کند و در آنها نبشته ها و فرامین ارزشمند پایدار قرار داد» «یکی از معجزات این کتاب اینستکه با کمی حجم متضمّن معانی فراوان است بطوریکه خردها و اندیشه های بشر از شمارش آن فوائد و معانی قاصر است ...».

سیوطی ابتداء علوم قرآنی را در کتاب التحبیر فی علوم التّفسیر صد و دو علم و سپس در (اتقان) هشتاد علم بر می شمرد و در بسیاری موارد نظر راغب را بعنوان فصل الخطاب بازگو می نماید.

(الاتقان فی علوم القرآن للحافظ جلال الدّین عبد الرّحمن سیوطی به تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم 4 مجلّد چاپ 1387 هجری در مصر و بغیه الوعاه 2 جلد به تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم چاپ 1384 ه در مصر).

3- در کتاب، مفتاح السّعاده و مصباح السّیاده- اثر معروف احمد بن مصطفی معروف به (طاش کبری زاده) از دانشمندان بزرگ ترک در قرن دهم هجری است.

در این کتاب مؤلف محترم، راغب اصفهانی را بعد از دوران صحابه و تابعین در ردیف طبقه سوّم قرار می دهد که در قرآن تفسیر نوشته اند و هفت (7) کتاب او را نام می برد:

الف- مفردات القرآن.

ب- افانین البلاغه. مه

ص: 93

ج- محاضرات الادباء.

د- تفضیل النّشأتین و تحصیل السعادتین.

ه- الذّریعه فی محاسن الشّریعه.

و- کتاب الاخلاق.

ز- کتاب تفسیر.

در مورد کتاب تفضیل النشأتین- می نویسد: و هو کتاب لطیف لا یمکن احسن منه فی بابه و جامع للفوائد الشّریعه.

کتابی است لطیف که نیکوتر از آن در این باب کتابی نیست و فوائد شریفی در آن هست.

و سپس می گوید: و الکلّ بالغ نهایه الحسن بحیث لا یمکن لمادحها قضاء حقّها ...

تمام این کتابها در نهایت خوبی است بطوریکه برای ستایشگر و مدح کننده آنها ادای حقّشان ممکن نیست. (مفتاح السّعاده ج 2/ 80).

ولی در باره یک جلد تفسیری که زرکشی و سیوطی آن را دیده و از مطالبش نقل نموده اند، طاش کبری زاده می گوید: و له تفسیر سمعناه من بعض الثّقات.

یعنی: راغب تفسیری دارد که از بعضی افراد مورد اعتماد شنیده ام (مفتاح السّعاده 1/ 226).

و در جلد دوّم که سخن از تفسیر است، می نویسد: قال الاصفهانی فی تفسیره، اعلم انّ التفسیر فی عرف العلماء کشف معانی القرآن و بیان المراد اعمّ ... تا آخر که گویا از برهان زرکشی نقل و بازگو کرده است.

(مفتاح السّعاده 2/ 574) و در تحت عنوان- علم معرفه غریب القرآن- و ذکر کتب مربوطه (محکم ابن سیده، تهذیب ازهری و صحاح جوهری، جامع فرّاء، بارع فارابی و مجمع البحرین صاغانی و کتابهای ابو عبیده و ابو عمر الزّاهد و ابن درید و ابن انباری و عزیزی) می نویسند: و من احسنها (مفردات الرّاغب) از تمام کتب فوق نیکوترشان (مفردات راغب است. (مفتاح السّعاده 2/ 411).

ص: 94

و در جای دیگر عبارتی از مفردات که در ذیل واژه- برّ- آمده نقل می کند که واژه- بار- در صفت انسانها، جمعش- ابرار- است و در صفت فرشتگان جمعش- برره- (مفتاح السّعاده 2/ 429).

(مصباح السّعاده و مصباح السّیاده فی موضوعات العلوم تألیف احمد بن مصطفی مشهور به طاش کبری زاده مراجعه و تحقیق کامل کبری عبد الوهاب ابو النور- چاپ مصر 1387 ه) 4- در کتاب، کشف الظّنون عن اسامی الکتب و الفنون- شیخ مصطفی افندی مشهور به کاتب چلبی از علمای بزرگ ترک در اوایل قرن 11 هجری کتابهای راغب را بترتیب زیر نام می برد و معرّفی می نماید.

الف- کتاب اخلاق- (ج 1/ 36 کشف الظّنون).

ب- تحقیق البیان فی تأویل القرآن- (ج 1/ 377 کشف الظّنون) ج- افانین البلاغه- (ج 1/ 131 کشف الظّنون) د- تفسیر الرّاغب- هو الفاضل العلّامه ابو القاسم حسین بن محمّد بن مفضّل معروف به راغب اصفهانی و هو تفسیر معتبر فی مجلد اوّله- الحمد للّه علی آلائه ... که در آغازش مقدّمات سودمندی در تفسیر و روش تفسیری با شرح پاره ای از آیات بطور مفصّل آورده است.

و این کتاب راغب یکی از مآخذ تفسیر انوار التّنزیل قاضی بیضاوی است.

(کشف الظّنون 1/ 447).

نظر صاحب کشف الظّنون را دیگران نیز نقل کرده اند از آن جمله: محمّد حسین ذهبی در کتاب التّفسیر و المفسّرون- که می نویسد: و کذلک استمد البیضاوی تفسیر من تفسیر الکبیر المسمی بمفاتیح الغیب للفخر رازی و من تفسیر الرّاغب اصفهانی. (التّفسیر و المفسرون 1/ 298).

ه- تفضیل النّشأتین و تحصیل السّعادتین مختصر- آغازش الحمد للّه الّذی ارسل بالنّبوه عبده در 33 فصل مربوط به نشأ و زندگی دنیا و آخرت (کشف الظّنون 1/ 462).

و- درّه التّأویل فی متشابه التّنزیل- اولش خطاب به نویسندگان است،

ص: 95

می گوید: اعلموا حمله الکتاب الکریم، و می گوید: این کتاب را بعد از کتاب معانی الاکبر تصنیف نموده. (کشف الظّنون 1/ 739).

ر- کتاب احتجاج القراء فی القراءه- که آنرا املاء نموده است. (کشف الظّنون 1/ 15).

ج- الذّریعه الی مکارم الشّریعه- اوّلش، نسأل اللّه تعالی جوده الّذی هو سبب الوجود نورا یهدینا الی الاقبال علیه ... از خدای تعالی بخششی وجودی که سبب وجود و پیدایش نوری که ما را به او متوجّه می کند، می خواهیم و در 7 فصل است.

اوّل- در حالات انسان و فضیلت و قوای او.

دوّم- در عقل و علم و نطق.

سوّم- در قوای شهوانی.

چهارم- در قوای غضبی.

پنجم- در عدالت و ظلم.

ششم- در صناعات و فنون.

هفتم- در افعال.

و این همان کتابی است که بخاطر ارزش زیاد و نفیس بودنش غزالی آنرا از خود دور نمی کرده (کشف الظّنون 1/ 827).

ط- محاضرات الادباء و محاورات الشّعراء و البلغاء: اوّلش الحمد للّه الّذی تقصر الاقطاران تحویه در 25 حدّ و فصل که بعدها محمود بن محمّد اردام آنرا در 23 مقاله مختصر نمود. (کشف الظّنون 2/ 1609).

و- مختصر آن در یک مجلّد چاپ شده و توسّط ابراهیم زیدان که تهذیب کننده آن است موجود می باشد.

ی- المعانی الاکبر- که راغب در- درّه التّأویل- آنرا ذکر نموده (کشف الظّنون 2/ 1729).

ک- مفردات الفاظ القرآن- اوّلش الحمد للّه ربّ العالمین، و صلواته علی نبیّه محمّد و آله اجمعین و (کشف الظّنون 2/ 1773).

5- در کتاب، هدیه العارفین اسماء المؤلّفین و آثار المصنّفین از اسماعیل

ص: 96

پاشا بغداد چاپ 1371 هجری، علاوه بر یازده کتابی که حاجی خلیفه نام برده است.

کتاب- رساله فی فوائد القرآن- راهم نام می برد (هدیه العارفین 1/ 311) و این همان کتابی است که خود راغب در مفردات چند مورد آنرا بنام- رساله منبهه فی فوائد القرآن- یاد می کند.

6- در کتاب کشکول- اثر معروف و ارزشمند شیخ محمّد بن حسین معروف به شیخ بهاء الدّین عاملی، متوفّی 1030 هجری.

این دانشمند نام راغب را با- الامام الرّاغب- یاد می کند و آثار راغب را کاملا مطالعه کرده و گلچین آنها در کشکول ذکر می کند بویژه از کتب (محاضرات- مفردات- الذّریعه- تفسیر راغب) که آنرا تفسیر کبیر نام می برد با اینکه یک مجلّد بوده می نویسد:

قال الرّاغب فی تفسیره الکبیر عند قوله تعالی «الحمد للّه ربّ العالمین ...» که معانی اللّه و ربّ العالمین و الرّحمن و الرّحیم و مالک یوم الدّین را عالمانه تفسیر می کند «1» (کشکول 2/ 321).

و امّا در نمونه هائی که از محاضرات می نویسد: قال الرّاغب فی المحاضرات کان الامام علیّ بن موسی الرّضا (ع) عند المأمون فلمّا حضر وقت الصّلوه رای الخادم یاتونه بالماء و الطشت فقال الرّضا لو أتیت هذا بنفسک، فانّ اللّه تعالی یقول:

__________________________________________________

(1) راغب در تفسیر کبیرش در باره (الحمد للّه ربّ العالمین ...) می نویسد: انّ الّذی یحمد و یمدح ...

الی آخر.

یعنی: کسیکه در دنیا با تعظیم و بزرگداشت نسبت به او حمد ستایش می شود، چهار جهت دارد:

1- یا اینکه در ذات و صفاتش کامل است و از تمام کاستی ها و نقص و عیبها منزّه است، هر چند که احسانی از او بتو نرسیده باشد که او اللّه است.

2- یا ستایش او برای اینست که به تو نیکی نموده و نعمت داده است که او- ربّ العالمین- است.

3- یا اینکه تو امیدوار به احسان بیشتری از او در آینده هستی- که او- رحمن و رحیم است.

4- و یا بخاطر این است که از قهر و شکوه و قدرت او بیم داری که او مالک یوم دین است.

(کشکول 2/ 321).

ص: 97

(فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً 110/ کهف).

یعنی: امام رضا نزد مأمون بود که وقت نماز خادمان آب و طشت برای وضوی مأمون آوردند سپس امام (ع) باو گفت کاش این کار را خودت انجام دهی زیرا خدای تعالی می گوید:

پس کسیکه امیدوار به لقای پروردگار خویش است بایستی کار صالح کند و در کار عبادت پروردگارش احدی را شریک نسازد و شرکت ندهد. (کشکول 2/ 165).

مثال از کتاب الذّریعه راغب- فی ذریعه الامام الرّاغب انّ القّوه المفکره مسکنها وسط الدّماغ ... الی آخر.

یعنی: نیروی اندیشه و تفکّر در میانه مغز است، نیروی خیال در جلو مغز، و حافظه در قسمت عقب مغز و قوّه ناطقه ترجمان آن است ... (کشکول 2/ 547) و نمونه های زیادی دیگر از مفردات.

7- کتاب، تاریخ آداب اللّغه العربیّه- تألیف جرجی زیدان که متولّد اواخر قرن سیزدهم هجری است و بگفته مدرّس تبریزی صاحب ریحانه الادب علاقه مفرطی به قرآن مجید و نهج البلاغه داشته و قرآن را منشأ انتشار سیصد علم متنوّع می داند. (ریحانه الادب 1/ 265).

جرجی زیدان- در باره آثار راغب می نویسد: کان فقیها عالما فی اللّغه و الادب و له علم واسع ساعده فی تألیف الکتب النّافعه اهمّها.

راغب در لغت و ادبیّات علم وسیعی داشت و او فقیه و عالمی بوده است.

کتابهای مهمّ نافعش عبارتند از:

الف- محاضرات الادباء- که گنجینه ای است در ادبیّات و شعر و حکم و امثال و اجتماعیات و اخلاق و علم و جهل.

ب- مفردات الفاظ القرآن- که معجمی است بترتیب حروف تهجّی پر فایده و در واقع معجم آیات و احادیث است.

ج- تفسیر القرآن که نسخه آن در- ایاصوفیه- است.

د- حلّ متشابهات القرآن- نسخه آن در کتابخانه راغب پاشا در آستانه

ص: 98

ترکیه است.

(و این همان درّه التّأویل فی متشابه التّنزیل- است که صاحب- هدیه العارفین- نام برده است).

ه- تفضیل النّشأتین.

و- الّذریعه الی مکارم الشّریعه.

ز- کتاب الاخلاق. (آداب اللّغه 3/ 47).

8- کتاب، الموسوعه العربیه المیسره، تألیف شفیق غربال.

می نویسد: ادیب لغوی و فقیه الّف عده کتب فی التّفسیر و الادب و البلاغه، مثل:

الف- حلّ متشابهات القرآن.

ب- الاخلاق.

ج- افانین البلاغه.

د- محاضرات الادباء.

ه- المفردات فی غریب القرآن- که در مفردات دوران تحوّل هر لفظی را در آیات قرآن تحقیق و بررسی می کند با شواهدی از حدیث و شعر و در مجاز و تشبیه آنها نیز گفتگو می کند، کتاب مفردات از مهمترین کتب تفسیری الفاظ قرآن است- فاصبح من اهم الکتب المفسّره لألفاظ القرآن (الموضوعه 854).

9- کتاب، دائره المعارف الاسلامیّه- که از زبانهای آلمانی انگلیسی و فرانسوی و عربی نقل شده می نویسد: راغب مطالعات و تحقیقات او در قرآن است که شاید همان رساله مقدّمه در تفسیر و کتاب منبهه فی فوائد القرآن- که موجود نیست باشد و آن مقدّمه تفسیر در سال 1329 در قاهره ذیل کتاب- تنزیه القرآن عن المطاعن- از قاضی عبد الجبّار چاپ شده است.

بعد از آن معجمی با ارزش بترتیب حروف الفبا به عنوان- مفردات الفاظ القرآن- تصنیف نموده که نسخه های خطّی آن در استانبول و بنکپور موجود است.

مفردات در حاشیه نهایه ابن اثیر در سال 1322 در قاهره به چاپ رسیده که

ص: 99

در مقدّمه آن راغب طرح نوشتن کتابی در مترادفات قرآن را ترسیم نموده است و شاید کتاب- تفسیر القرآن راغب که نسخه خطّی آن در (ایا صوفیه) موجود است با همان روشی باشد، و در کتاب (درّه التّأویل) اشاره به آیات قرآنی که در آن کتاب هست نموده است.

الذّریعه را قبل از مفردات- نوشته و همچنین کتاب حلّ متشابهات القرآن و کتاب الذّریعه الی مکارم الشّریعه و کتاب تفضیل النّشأتین- که در قاهره چاپ شده.

مشهورترین کتاب راغب (محاضرات الادباء) است که از هوش و عقل و کودنی آغاز می شود و به ذکر فرشتگان و جنّ و حیوان ختم می شود با نظم و نثر نوشته شده و نسخه های خطّی آن در (استانبول- دمشق- قاهره) موجود است.

این کتاب را اوّلین بار فلوگل آلمانی به اروپائیان شناساند که با حاشیه کتاب ثمرات الاوراق- از ابن حجه- چاپ بولاق در سال 1287 ه به چاپ رسید و در قاهره بدون حاشیه در سالهای 1310- 1324- 1326 هجری چاپ شده و ابراهیم زیدان مختصر آنرا در سال 1325 ه چاپ نموده است.

نسخه خطّی کتاب (تحقیق البیان) راغب که در لغت و نویسندگی و اخلاق و عقاید و فلسفه و علوم اوایل است در مشهد موجود است. (روضات الجنّات- بغیه الوعاه- طبقات المفسّرین- دائره المعارف الاسلامیّه 9/ 475).

10- کتاب ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و الادب- از محمّد علی تبریزی معروف به مدّرس می نویسد: محمّد بن مفضّل بن محمّد معروف به راغب، در لغت و فنون ادبی و شعر و حدیث و کتابت و کلام، و حکمت و اخلاق یگانه و شهره آفاق است، مصنّفات بسیاری دارد:

الف- افانین البلاغه.

ب- الایمان و الکفر.

ج- تحقیق البیان فی تأویل القرآن.

د- تفسیر القرآن و به جامع التّفسیر معروف است.

ص: 100

ه- تفضیل النّشأتین.

و- الّذریعه الی مکارم الشّریعه.

ز- جامع التّفسیر که ذکر شد، در آداب و اخلاق و تصوّف و مواعظ نیکو و گاهی از کلیله و دمنه در آن نقل شده است و دو بار در قاهره بچاپ رسیده است.

ج- محاضرات الادباء.

ط- المفردات فی غریب القرآن.

ی- مقدّمه تفسیر که در مصر ذیل تنزیه القرآن قاضی عبد الجبّار چاپ شده.

کتاب- الذّریعه- راغب را به (اخلاق ناصری) ترجیح داده اند از اشعار آن کتاب است که می گوید:

ز صد هزار محمّد که در جهان آید یکی به منزله جاه مصطفی نشود اگر چه عرصه عالم پر از علی گردد یکی بعلم و سخاوت چو مرتضی نشود جهان اگر چه ز موسی و چوب خالی نیست یکی کلیم نگردد یکی عصا نشود

در معجم المطبوعات وفاتش را 502 ه نوشته است ولی در (روضات الجنّات) 565 ه که اشتباه است. (ریحانه الادب 2/ 66).

مأخذ جدید دیگر در باره آثار راغب:

11- تاریخ الادب العربی تألیف کارل بروکلمان جزء چهارم.

12- تاریخ ادبیات ذبیح اللّه صفا- که می نویسد: از میان کتب کلامی شیعه اثنی عشریّه در این عهد (قرن پنجم) آثار شیخ طوسی مانند اثبات الواجب و کتاب تلخیص الشافی که اصل آن را سید مرتضی در ایراد بر کتاب المغنی فی الامامه تألیف قاضی عبد الجبار معتزلی همدانی نوشت و شیخ طوسی آنرا تلخیص نموده و کتاب (الذّریعه الی مکارم الشّریعه) تألیف ابو القاسم حسین بن محمّد اصفهانی معروف به راغب متوفّی (502 ه) که برخی او را از علماء شیعه دانسته اند. (تاریخ

ص: 101

ادبیّات در ایران/ صفا 2/ 266).

ذیل کتاب فصیح ثعلب- تألیف محمّد عبد المنعم خفاجی- می نویسد:

علمائی بنوشتن غریب القرآن- اهتمام زیادی نموده اند، و تألیفات فراوانی داشته اند که مشهورترین آنها:

الف- غریب القرآن و مجاز القرآن- ابو عبیده متوفّی 209 هجری.

ب- غریب القرآن از ابو عمر و زاهد محمّد بن عبد الواحد غلام ثعلب (متوفّی 345 ه).

ج- المفردات فی غریب القرآن- از راغب اصفهانی حسین بن محمّد (متوفّی 502 ه).

د- اتحاف الاریب بما فی القرآن من الغریب از ابو حیّان اندلسی (متوفّی 745 ه) و علمای جدید دیگر که در این باره کتابهائی نوشته اند و ذکرشان لازم نیست.

(ذیل فصیح ثعلب- خفاجی ص 3).

در باره نام کتاب «الفاظ القرآن»

با اینکه راغب در مقدّمه کتاب دو بار نام کتاب حاضر را- مفردات الفاظ القرآن- ذکر می کند و می نویسد: قد استخرت اللّه تعالی فی املاء کتاب مستوفی فیه- مفردات الفاظ القرآن.

متأسّفانه نه تنها در نام کتاب تصرّفاتی شده است بلکه تحریفات، و خیانت های علمی و ادبی که بزرگترین خیانت ها محسوب می شود در حقّ کتاب حاضر انجام گرفته که پاره ای از روی بی توجّهی و سهو و قسمتی دیگر بخاطر انتحال و بخود نسبت دادن یا سرقت ادبی و علمی است.

کتابی اخیرا بنام (مجمع البیان الحدیث تفسیر مفردات الفاظ القرآن الکریم) از سوی سمیح عاطف الزّین- در دار الکتب اللبنانی و دار الکتب المصری- چاپ شده که آقای سمیح عاطف الزّین عینا کتاب مفردات را با حذف مقدّمه عالمانه و عابدانه راغب

ص: 102

و جایگزینی مقدّمه ای از سوی خود که بازی با اعداد است و همان مهملات عدد (29) و (19) را بنام اینکه کیف یجب ان یفسّر القرآن الکریم و خاصّه فی عصرنا: یعنی چگونه در عصر ما واجب است قرآن تفسیر شود، به چاپ رسانده، اینک نمونه هائی از این خیانت ادبی و علمی:

در واژه- ابی- دو جمله را از عبارت- وتیس ابی- الی آخر را حذف کرده است.

در واژه- ابق- مصراع شعر را انداخته.

در واژه- ابل- پس از آیه: (أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ) دو سطر که معنی آیه است انداخته و از همین واژه دو سطر دیگر هم حذف کرده.

در واژه- اجل- مصراع شعر: من لم یمت غبطه یمت هرما- را حذف کرده.

و در بسیاری موارد آیات، و کلمات از آیات را بدون هلالین نوشته است.

در واژه- اذن- راغب اشاره می کند که- و لبسط هذا الکلام کتاب غیر هذا- این عبارت را هم حذف کرده که رسوائی او بالا نیاید و بگویند کدام کتاب؟ کجا است؟

این عمل را در هر واژه که راغب به کتابهای خود اشاره می کند انجام داده، مثلا: در پایان واژه- حرف- راغب می نویسد: و ذلک مذکور علی التّحقیق فی الرّساله المنبهه علی فوائد القرآن همین عبارت را- سمیح عاطف زین- حذف کرده.

در واژه- جبر- چهار سطر از وسط آن شامل روایتی از پیامبر (ص) است حذف کرده، و در پایان همین واژه راغب نوشته: و قد روی عن امیر المؤمنین رضی اللّه عنه ... آقای سمیح می نویسد: و قد روی عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه.

از آخر واژه- خرق- بعد از روایت چهار سطر حذف کرده.

در واژه- سخت- راغب نوشته است: الا تری انّه اذن (ع) فی اعلافه النّاصح ...

ایشان برای اینکه پیروان و دوستداران آل پیامبر (ص) را که تمام مسلمین

ص: 103

هستند در نظر محقّقین و مستشرقین پژوهشگر بد نام کند پس از اذن علیه- عبارت و علی آله السّلام- را اضافه می کند تا بگوید کردار و رفتار اینچنین کسان همین دستبرد زدن به کتاب قدما و دیگران است.

در واژه- سحر- که راغب تفسیر آنرا سه قسمت نموده و قسمت ثالث «1» را ایشان حذف کرده است و بالاخره پس از مثله نمودن چنین اثر گرانبهائی از دانشمندی پارسا و گرانقدر در پایان کتابش با مقداری اثر شامورتی بازی اعداد، آخرین جرّاحی را برای پوشاندن آثار جرمش انجام می دهد با کمال وقاحت می نویسد: «فقدتم بحمده تعالی طبع مجمع البیان الحدیث فی کتاب تفسیر مفردات القرآن الکریم و یلیه الاعراب فی غریب آیات القرآن الکریم ان شاء اللّه المعین».

معلوم نیست با چه وجدان و فطرتی نام خدا را بکار می برد و گویا می خواهد همین بلا را بر سر کتاب- ابن انباری- هم در بیاورد که وعده می دهد پس از این کتاب اعراب غریب القرآن- خواهد بود و بالاخره برای اینکه عذری در دادگاه وجدان داشته باشد می نویسد:

«مراجع الکتاب: القرآن الکریم- نهج البلاغه- مجمع البیان طبرسی- معجم الفاظ القرآن الکریم راغب- و لسان العرب- لقد اخذنا معظم تفسیرات مفردات الفاظ القرآن الکریم من کتاب معجم الفاظ القرآن الکریم للعلّامه الرّاغب الاصفهانی بعد ان وجدناها مطابقه لما جاء فی مجمع البیان و کان موافقا للسان العرب.

آیا کسی در بیروت و مصر به این سارق بی حیا نمی گوید تو به چه اجازه اینچنین کتابی که در تمام کشورهای مسلمین و اروپائی شهرت علمی و دینی دارد اینطور ناقص و مثله کرده ای، تو از کجا مفردات راغب را با مجمع البیان طبرسی

__________________________________________________

(1) «الثّالث ما یذهب الیه الاغتام ...» سوّمین معنی سحر اینست که مرتاضین بسویش می روند و نظر می دهند که در این مورد- سحر- اسمی و افسونی است برای فعلی که می پندارند در اثر تداوم و نیروی آن صورتها و طبیعتها دگرگون می شود مثلا انسان را الاغی می کند در صورتی که از نظر محققّین و کسانی که با پژوهش و از شستن و خالص کردن خاک معدن زر بدست می آوردند، هیچ حقیقتی برای عمل فوق و سحر و پندارهای آنان قائل نیستند.»

ص: 104

مطابقت داده ای؟ لسان العرب ابن منظور چه تناسبی با مفردات راغب دارد؟

عیّاران و دست برد زنندگان به آثار دانشمندان بخوانند و پند گیرند

اکنون ترس و بیمی که ابو الحسن علی بن حسین مسعودی از این عیّاران داشته است و در آغاز و پایان کتابش (مروج الذّهب) آورده نقل می شود تا شاید برای سایرین عبرتی باشد، می گوید:

«هر کس چیزی از معانی این کتاب را تحریف کند یا قسمتی از آن را تغییر دهد یا نکته ای از آن را محو کند یا چیزی از توضیحات آن را مشتبه یا دگرگون یا واژگون یا تباه یا مختصر کند یا به دیگری نسبت دهد یا بر آن بیفزاید، از هر ملّت و فرقه باشد غضب و انتقام و بلاهای سخت خدای چنان بر او فرود آید که صبرش ناچیز و فکرش حیران شود، خدایش انگشت نمای جهانیان و عبرت بینندگان و ضرب المثل اهل نظر کند و عطای خویش را از او بگیرد و خالق آسمانها و زمین که به همه چیز توانا است فرصتش ندهد از قوت و نعمتی که به او داده بهره مند شود، این تهدید را در آغاز و انجام کتاب خویش نهادم که مانع مردم هوسناک و شقاوت پیشه شود که خدای را بیاد آرند و از سر انجام خویش بیمناک شوند که عمر کوتاه است و راه دراز نیست و همه به پیشگاه حساب خدا می روند» (پایان و مقدّمه مروج الذّهب مسعودی).

و بگفته ملک الشّعرای بهار:

دزد قباله دزد همه کس شنیده است یاران حذر کنید ز دزد مقاله دزد

امّا در جامعه خودمان مردانی پارسا که فقط ترجمه ساده واژه های مفردات راغب را با ذکر مأخذ بدون تصرّف استفاده نموده و در کتاب خویش آورده اند خدمتی علمی دینی انجام داده اند (مثل نویسنده واژه های قرآن، آقای محمّد رضائی)

ص: 105

امّا کسانی هم هستند که تحت نامهای متشابه، مثل: (فرائد- یا قاموس قرآن) و غیره، غش و سمین و سره و ناسره یا راغب و خویشتن را با هوس خدمت ولی مشوب و بهم آمیخته، معجونی گیج کننده، شیرین و ترش و سپید و سیاه ساخته اند که امید است در جامعه ما هرگز امثال سمیح عاطف زین ها بوجود نیاید که نخواهد آمد.

زیرا مکتب حقّ و عدالت گستر اسلام که از آبشخور امامان امین و معصوم کسب فیض و علم می نمایند چنان افرادی بوجود نیاورده و نخواهد آورد، و چنین باد.

نام کتاب را سیوطی- مفردات القرآن- و در چاپ 1381 بتحقیق محمّد سید گیلانی- المفردات فی غریب القرآن- هست.

آقای ندیم مرعشلی هم آنرا بعدا- معجم مفردات الفاظ القرآن للعلّامه الراغب اصفهانی چاپ نموده که بحقّ نام معجم یا شرح و قاموس و تفسیر لغوی ادبی همگی توضیحی برای محتوای کتاب- مفردات الفاظ القرآن- است که خود راغب هم در توضیح نام کتابش می نویسد:

و من المعلوم اللفظیه تحقیق الالفاظ المفرده، فتحصیل معانی مفردات الفاظ القرآن- یعنی یکی از علوم لفظی پژوهش و تحقیق در الفاظ مفرد است و سپس کسب و درک معانی آنها.

و چون واژه معجم- در عصر ما بجای لغت نامه یا مجموعه بکار می رود، کتاب راغب چنانکه قبلا گفته شد پس از محتوای اصول کافی که امام (ع) در ذیل یک مفهوم مثلا مانند علم و عقل یا اولی الالباب تمام آیات مربوطه را بغیر از تکراریها ذکر می کند و هیچ مفسّری در طول تاریخ تفسیر چنین قدرتی نداشته ولی مؤلّف کتاب مفردات الفاظ القرآن- چنین مهارتی و استعدادی داشته که در ذیل یک واژه مثل «قوم» گاهی شصت و پنج (65) آیه و در ذیل واژه- هدی- نود و هشت (98) آیه بیان می کند و تمام کلمات کتاب بهمین ترتیب است و در حقیقت یکی از مآخذ معجم المفهرس (فؤاد عبد الباقی) یا کتاب نجوم الفرقان فی

ص: 106

اطراف القرآن تألیف فلوگل آلمانی و کتاب مفتاح کنوز القرآن و کتاب فتح الرّحمن- همین فهرست هائی بوده که راغب از آیات ذکر کرده است.

و پس از راغب در قرنهای هشتم و نهم، زرکشی صاحب (البرهان فی علوم القرآن) و سیوطی در (الفاظ فی علوم القرآن) روش راغب را پی گرفته و کتابهایشان تقریبا از این حیث شایسته بهره مندی است.

روش و سبک راغب در کتاب مفردات الفاظ قرآن

نویسنده ای که در طول نهصد سال (900) کتابش نخستین و بهترین مأخذ برای معانی مفردات و الفاظ قرآن بوده و روح تشنه پژوهشگر را سیراب و شاداب ساخته است کارش را و روشش را از آنجا آغاز کرده است که در باره دیدگاهش نسبت به قرآن می گوید:

«قرآن را خداوند متضمّن و حاوی ثمره کتابهای امّت های گذشته قرار داده و یکی از معجزات این کتاب آن است که با کمی حجم در بر گیرنده معانی فراوان است که خردها و عقلهای بشری از شمارش آن معانی قاصر و ناتوان است. امّا محاسن انوار قرآن را نمی فهمند مگر دیدگان روشن با بصیرت و میوه های پاک بوستان آنرا نمی چیند مگر دستان پاک و ناآلوده و به بهره مندی از شفا بخشی قرآن نمی رسد مگر جانهای منزّه».

پس روش عملی و زیر ساز کار علمی او از خود سازی و پاک نمودن خاطر و دل خویش، از خود بزرگ بینی یا کبر و دور شدن از آزمندی و حرص است تا بگفته خود مشمول آیه: (الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ 26/ فصّلت) گردد، زیرا می گوید (قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ ... 44/ فصّلت) بگو قرآن برای کسانی که ایمان آورده اند هدایت و شفاء است.

سپس می گوید: یاد آور شدم که تحصیل و پرداختن به علوم قرآنی از راه شناسائی الفاظ آن آغاز می شود، پس الفاظ قرآن خلاصه و گزیده سخن عرب

ص: 107

است.

بنابراین روش راغب در این کتاب بیان مدلول و معانی مفردات، و الفاظ است بطوریکه هر مفسّری ناگزیر از فهم آنست و گر نه گامی در راه شناختن کتاب خدای بر نداشته است.

راغب برای آموختن بیان معنی درست الفاظ ابتداء قرآن را میزان قرار می دهد و اگر لازم باشد از اشعار شعراء و اصطلاحات و عبارات متداول زبان یاری می جوید.

معنی ریشه ای کلمات سر آغاز هر واژه ای است «1» و بعد از آن عبارات مربوط به آن معنی اصلی را بترتیب تحوّل تدریجی تا جائیکه بمعنی اوّلین آیه مورد استشهاد برسد ذکر می کند، و گاهی بیست سطر در تغییر تدریجی واژه با ذکر اصطلاحات و تقسیم بندی معانی آنها می نویسد تا بمعنای زمان نزول وحی و آن آیه برسد، لغاتی که معنائی مختلف و متغیّر نیافته اند بلافاصله بعد از واژه ذکر می شوند.

مثال اوّل- در ذیل واژه- بیت- می گوید: اصل و ریشه واژه- بیت بمعنی پناهگاه شبانه انسان است، چنانکه می گویند- بات- یعنی اقام شب را گذارند و اقامت کرد همانطور که برای روز می گویند. ظلّ بالنّهار: روز را گذراند (در سایه) سپس به مسکن و جای سکونت بدون اعتبار و توجّه به شب- بیت- گفته شده.

خدای تعالی گوید: (فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَهً بِما ظَلَمُوا- 52/ نمل). آن خانه هاشان بخاطر ستم هائی که کردند خالی مانده و ویران شده است.

مثال دوّم- در ذیل واژه- بور می گوید: البوار یعنی کسادی زیاد چون چنان

__________________________________________________

(1) چنانکه قبلا یاد آوری شده در فن ریشه شناسی یا (فیلولوژی) ابن فارس، احمد بن حسین بن احمد بن زکریا و کتاب او بنام «مقائیس اللّغه» متوفّی 395 ه- از مشهورترین مآخذ است، نظرات راغب در این مورد غالبا با آراء ابن فارس مطابقت دارد، مگر موارد اندکی که ابن فارس بطور مشبع و رسا بیان نکرده، همانطور که واژه نویسان بزرگی چون (ازهری ابن سیده- جوهری) هیچ کدام نخست ریشه اصلی لغات را نمی نویسند.

ص: 108

حالتی به فساد می انجامند، چنانکه گفته شده: کسد حتّی فسد- بنابراین واژه- بوار- به هلاکت و فساد تعبیر شده است و خدای عزّ و جلّ گوید:

(تِجارَهً لَنْ تَبُورَ- 29/ فاطر) (وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ 10/ فاطر) پس سبک مؤلّف پس از ذکر هر واژه معنی ریشه ای و اصلی آن است، آنهم با استشهاد به عبارات و اصطلاحاتی که در زبان وجود دارد و همه کس از آن آگاه نیست، همینکه آنرا از متون و سخنان استخراج و یاد آوری می کند هر خواننده نسبت به آن معنی اطمینان حاصل می کند و بعد از ذکر آیه کاملا به مفهوم آن متوجّه می شود، امّا چرا گاهی بجای عبارت از اشعار مثال می آورد برای اینست که شعر از نظر ادبی و لغوی در میان هر قوم بازگو کننده و مبین تعابیر و اصطلاحات دقیق آن قوم و زبان است.

عکرمه از ابن عبّاس روایت کرده است که گفت: (هر گاه از معانی غریب لغات از من پرسش کردید آنرا از کلمات شعری بجوئید زیرا شعر دیوان عرب است» «1» (بویژه اشعار تکامل بخشی که از جان شاعری انسان ساز و خدا جوی برخیزد مثل اشعار ناصر خسرو دعبل و فرزدق و ابو العتاهیه)

__________________________________________________

(1) به ویژه شعرائی که ایمانشان، کلماتشان، افکارشان زمینه ساز انسان سازی و خدا جوئی است و اشعار را نردبان جاه طلبی و پیشه وری یا خود محوری قرار نمی دهند چه کسی است از ناصر خسرو اشعار زیر را بشنود و بسوی حقّ و علم نرود، دیوانش سرشار از حقایق حیات و انگیزه جامعه ای حقّ پرست و تلاشگر با اصطلاحات و واژه های ادبی و تاریخی و اجتماعی است می گوید:

از خاطر پر علم سخن ناید جز خوب از پاک سبو پاک برون آید آغاز

در شعر ز تکرار سخن باک نباشد زیرا که خوش آید سخن نغز بتکرار

مقهور بحکمت شود این خلق جهان پاک زیرا که حکیم است جهان داور قهّار

از گوهر زنده است و پذیرای علوم است زو زنده و گوینده شده این تن مردار

تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه کائی به یکی سخت از این روز گرفتار

و نیز شعر اشعار حکمت آمیز نظامی گنجوی و سنائی و سعدی و مولوی و در شعرای عرب (ابو العتاهیّه- لبید بن ربیعه- ابو الحسن تهامی- زهیر ابن ابی سلمی- فرزدق- دعبل- بشّار بن برد ...)

که اگر شعری حکمت آمیز باشد همان است که پیامبر (ص) فرمود: «ان من الشّعر لحکمه و انّ من البیان لسحرا ...».

ص: 109

وجه تسمیه و ریشه شناسی از دیدگاه وضع واژه ها

شاید تصوّر شود پیدایش واژه ها در میان انسانها و زبانها تصادفی و یا بی دلیل انجام گرفته و حال اینکه تمام واژه ها در میان همه انسانها سببی و دلیلی دارد، برای مثال واژه های ترکیبی را در زبان فارسی که بررسی کنیم در می یابیم که از ترکیب و مفهوم تناسب (اسم یا مصدر و صفت) که واجد آن دو مفهوم است ساخته شده.

خلف تبریزی می نویسد: ناهار بر وزن ناچار، بمعنی ناشتا باشد یعنی شخصی که از بامداد چیزی نخورده و معنی ترکیبی آن (ناآهار) است یعنی ناخورده، چه آهار بمعنی ناشتائی است (آهار زدن به پارچه هم از همین معنی است یعنی لباس را با افزودن مایعی اشباع و بارور می کنند).

«آسمان» هم معنی ترکیبی آن (آسیا مانند) است به اعتبار گردیدن، چه آسیا را، آس- نیز گویند که بمعنی- چرخ- است که می گردد، آسیاب: چرخ آبی، دستاس: چرخ دستی ... (برهان قاطع).

وجه تسمیه راهی است به روش استقراء و کاملا نتیجه بخش، برای مفاهیم و گستردگی فرهنگ یک امّت و آگاهی به متون و معارف آنها.

در کتاب حاضر اینچنین روشی برای درک درست و ریشه ای واژه ها در عبارات و اصطلاحات و همچنین آیات قرآنی از سوی راغب رحمه اللّه با دقّت عمل شده:

در ذیل واژه- دار- می گوید: دار- همان منزل است باعتبار اینکه دورش را دیوار احاطه نموده و اصلش- داره- است از این جهت شهر محلّه و دنیا را هم بخاطر اینکه اطرافی و دوران و حرکتی دارند- دار- گفته اند، مثل: دار دنیا- دار آخرت، که اشاره به محلّ قرار حیات دنیا و حیات آخرت دارد. (کتاب مفردات از این حیث راه علمی و دقیقی برای فهم صحیح آیات و زبان قرآن بدست می دهد).

و باز در ذیل واژه- دول و دوله- می نویسد: این واژه در ثروت، مال و جنگ و جاه و مقام بکار می رود، زیرا- دوله- اسمی است برای چیزی که عینا دست

ص: 110

بدست می گردد و سپس آیه قرآن را که می گوید:

(کَیْ لا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ- 7/ حشر) یعنی: هر چه را که خدا از اموال مردم عاید پیامبر (ص) می کند ویژه خدای و پیامبر و ذی القربی و یتیمان و مسکینان و در راه مانده ها است، تا اموال و ثروتها میان توانگران و زر اندوزان دست بدست نگردد، هر چه پیامبر (ص) بشما داد بگیرید و از هر چه منعتان کند باز ایستید یا در آیه:

(تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ- 140/ آل عمران) آن روزگاران را میان مردم دست بدست می گردانیم.

عبارات و افعال تکراری کتاب

در سراسر کتاب (متن عربی) افعال (قیل- یقال) زیاد تکرار شده است، قصد راغب این بوده که نظر خود را با اقوال دیگران در نیامیزد، و حفظ امانت ادبی و علمی کرده باشد و هم اینکه برای سایر نویسندگان چنین روشی سرمشق قرار گیرد و نیز بفهماند که از نظرات دیگران کاملا غافل نبوده بلکه کاملا به کتابها و آراء گذشتگان تا زمان خویش واقف بوده و اشراف داشته است، و شاید در ذیل یک واژه ده بار (قیل و یقال) بکار رفته باشد که برای تنوّع در معنی آنها را گاهی بصورت مجهول (گفته شده) و (گفته- می شود)- و زمانی بصورت- گفته اند، می گویند- که بفارسی اینچنین نقل شده تا ملال آور نباشد، ولی تکرار عبارات قوله تعالی یا قال تعالی یا قال عزّ و جلّ- که از اواسط کتاب بصورت- قوله یا قال- نوشته شده برای اینست که او در برابر کلام خدا و آیات او نهایت خشیت و خضوع را داشته و این حالت در سر آغاز کتابش و استدعایش از- اللّه- بخوبی روشن است.

در ما هم کم و بیش چنین حالتی هست که به سختی می توانیم نام خدا یا پیامبر و معصومین را ساده بگوئیم یا صرف نظر کنیم، زیرا بهر نسبت، که معرفت

ص: 111

انسان و هر کسی نسبت به مورد محبّت خویش بیشتر باشد خواه ناخواه چنان حالتی خواهد داشت.

علوم زبانی در کتاب مفردات الفاظ القرآن

چرا مفسّرین در تفاسیرشان و واژه شناسان و علمای صرف و نحو و معانی و بیان از تشبیهات و کنایات تعریضات و استعاره هائی که در سراسر قرآن بطور دقیق و با نیکوترین عبارات بکار رفته بحث نموده اند.

برای اینست که زبان ادب در میان بشر مؤثّرترین حالات تربیتی و رشد و کمال را ایجاد می کند در تمام زبانهای دنیا، آن زبانی که بیشتر و کامل تر از جنبه های ادبی برخوردار است تمدّن آن قوم در معارف انسانی، و اجتماعی ریشه دارتر است.

قبل از اسلام، هزینه بسیار گزافی صرف شد و کتاب کلیله و دمنه را که اثری ادبی، سیاسی اجتماعی و تربیتی است از هندوستان آوردند و از زبان سانسکریت به فارسی و در قرن دوّم هجری به عربی و در قرن ششم باز از عربی به فارسی کنونی نقل نمودند.

کتاب گرانقدر نهج البلاغه که از نظر عبارات و فصاحت و بلاغت پس از قرآن قرار دارد بخاطر اینست که علی علیه السّلام به تمام معنی شیوه های ادبی را در آن سخنان و خطبه ها و نامه ها و حکم بکار برده است.

لذا می بینیم اگر مفسّری کاملا بعلوم زبانی و ادبیّات زبان مسلّط نباشد هرگز قادر به تفسیر صحیح قرآن یا نهج البلاغه نخواهد بود، نمونه تفاسیر ناقص که از سوی ناآگاهان مدّعی علم از همان قرن اوّل تاکنون گرفتاریهای وحدت شکن و ایمان ستیز بوجود آوردند بخوبی تعیین کننده ارزش کار مفسّرین آگاه و از آن جمله راغب اصفهانی است، مثلا می نویسد:

سوره یعنی منزلت و مقام معنوی، چنانکه شاعر می گوید:

ص: 112

الم تر انّ اللّه اعطاک سوره تری کلّ ملک دونها یتذبذب

آیا ندیده ای که خداوند جاه و منزلتی به تو داده است که هر قدرتمندی را پائین تر و جز آن در حال اضطراب می بینی.

زرکشی در (البرهان) می نویسد: مردی از هذیل پیش ابن عبّاس آمد و ابن عبّاس از او احوال کسی را پرسید.

گفت: ترک اربعه من الولد و ثلاثه من الوراء، یعنی چهار فرزند و سه وراء از او بجا مانده.

و سپس آیه: (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ- 71/ هود) را خواند که واژه- وراء- در آیه یعنی فرزند فرزند. (البرهان فی علوم القرآن 1/ 293).

و باز می نویسد: ابن عبّاس گفت معنی واژه- فتح- در آیه: (رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ 89/ اعراف) را نمی دانستم تا دیدم مردی حمیری- فتح- را بمعنی نوعی داوری به حقّ بکار برد سپس با درک معنی آن آرامش یافتم.

بنابراین تمام تعابیر و اصطلاحات ادبی قرآن همان عرف متداول ملّت های زمان نزول بخصوص اعرابی است که آن تعبیرات در زبانشان معروف بوده نازل شده، و اصطلاحاتی هم که از زبانهای فارسی- رومی عبرانی- حبشی در قرآن وجود دارد بخاطر اینست که برای اعراب ناشناخته نبوده و هر کدام را هم که نمی دانستند از خود پیامبر (ص) پرسش می کردند و لذا واژه های غیر عرب را هم راغب در این کتاب معرّفی می کند تسلّط کامل و قدرت بر صرف و نحو راغب را در ذیل واژه های (درا- ای) مطالعه فرمائید.

راغب و مسائل مورد اختلاف متکلّمین و فقها

در اواخر قرن پنجم که کار اختلاف مذهبی و کلامی و فلسفی و تصوّف مجدّدا آغاز شده بود و حتّی به جنگ و ستیز می انجامید، مؤلّف در کتابهایش در آنگونه

ص: 113

مسائل بصورت تعصّب آمیز وارد نمی شود، مثلا در باره (رویت خدا و تجلّی او) در ذیل واژه (جلوه و تجلّی) فقط می نویسد: یا به حکم خدای و یا به فعل او مربوط می شود مثل آیه:

(فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ- 143/ اعراف) و دیگر بحث را و کیفیّت آنرا توضیح نمی دهد و حال اینکه اکثر مفسّرین صفحات زیادی را به این قضیّه که آیا رویت در دنیا یا آخرت و چگونه است اختصاص داده اند.

و در جای دیگر می نویسد: کما قال امیر المؤمنین رضی اللّه عنه:

«التّوحید ان لا تتوهّمه ... و کلّ ما ادرکته فهو غیره» توحید آنست که خدای را توهّم نکنی و هر چه را ادراک کنی خدای غیر از آن است.

(و اللّه اکبر من ذلک) قدرت فقهی او را در ذیل واژه- حدّ- و تسلّط کلامی او را در ذیل واژه- جعل- مطالعه فرمائید.

روش ارشادی راغب به سوی الگوها

یکی از مشخّصات کاملا روشن راغب در این کتاب اینست که غالبا در موارد مقتضی خواننده را پس از تفسیر و بیان واژه ای یا آیه ای از قرآن، به شخصیّت های نمونه و الگوئی توجّه می دهد و این کار را در اکثر موارد انجام داده است مثلا در ذیل واژه- بغی- از قول مجاهد می نویسد: غیر باغ و لا عاد در آیه یعنی- غیر باغ علی امام و لا عاد فی المعصیه طریق الحقّ- یعنی: حتّی در موقع اضطرار و ضرورت هم نبایستی نسبت به امام یا پیشوای مکتب نافرمانی نمود و نیز نبایستی با ارتکاب و تجاوز در معصیه از طریق حقّ روی گرداند.

که با انتخاب این تفسیر گوئی نظرات و ما فی الضّمیر خود را در زمانی که جور

ص: 114

و ستم خلفاء و سلاطین بنام نماینده پیامبر و اللّه فزونی داشت عرضه می کند.

در ذیل واژه- عقل- می نویسد: و لهذا قال امیر المؤمنین رضی اللّه عنه:

العقل عقلان مطبوع و مسموع و لا ینفع مسموع اذا لم یک مطبوع و لا ینفع ضوء الشّمس وضوء العین ممنوع

در ذیل واژه- بقر- می نویسد: باقر مثل بردارنده و بقیر همچون حکیم است، «و سمی محمّد بن علی رضی اللّه عنه باقرا لتوسعه فی دقایق العلوم و بقره بواطنها:

محمّد بن علی (رض) چون در دقایق علوم توانائی داشته و باطن علوم را می شکافته باقر نامیده شده.

پیداست که هدف مؤلّف سوق دادن اندیشه ها و محقّقین بسوی آثار و سخنان و کلماتی است که از امام باقر (ع) باقیمانده است در عین حال از آوردن روایات و احادیثی که از سایر شخصیّت ها و مفسّرین و خلفاء «1» نقل شده، آبائی نداشته و هر جائی روایتی به فهم بیشتر آن آیه یا واژه کمک یاری جسته است.

عبارات کتاب مفردات الفاظ القرآن

عبارات مفردات در کمال فصاحت است و می شود گفت زائدی از نظر لفظ و واژه در نگارش جملات آن نمی بینیم، بلکه مؤلّف کتاب باندازه ای فصاحت بکار برده است که یک صفحه کتاب را بایستی چه در زبان عربی و چه در زبان فارسی با چهار صفحه توضیح داد.

__________________________________________________

(1) تنها از خلیفه اوّل و دوّم چندین بار روایاتی بازگو کرده و نه از خلفای اموی و عبّاسی که آنها نه صحابی بوده اند و نه از تابعین و نه اهلیت تفسیری داشته اند بغیر از خلیفه عادل و حقّ جوی عمر بن عبد العزیز، که توانست با استدلال عالی و علمی خود سران خوارج و گروه زیادی از آنها را باز گرداند و به صراط مستقیم هدایت کند.

(الکامل فی التّاریخ- مروج الذّهب 3/ 190 تحت عنوان عمر و الخوارج- تاریخ طبری).

ص: 115

کلماتی روان و در عین حال ادبی و علمی بکار رفته و لذا می بینیم دانشمندانی مانند سیوطی و زرکشی و طریحی نظرات دقیق او را عینا نقل می کنند و همه واژه نویسان نمی توانند چیزی بر معانی واژه ای او بیفزایند.

اخیرا کتابی که سالها قبل در مجلّه- رساله الاسلام- نشریه دار التّقریب مطالبش چاپ می شد و بعدا بطور کامل در دو مجلّد بنام- معجم الفاظ القرآن الکریم- در مصر چاپ و منتشر شده و در تمام معانی واژه های آن عبارت مفردات را عینا و یا با تغییر یک یا دو کلمه استنساخ و بازگو نموده اند بخصوص واژه های غریب و مشکل قرآن را (برای نمونه به دو واژه- غول و عطف رجوع شود) ولی متأسّفانه نه در مقدّمه و نه در پایان کتاب این آقایان (مسئولین- مجمع اللّغه العربیه)- که از ده ها دکتر و استاد و شیوخ- تشکیل شده بود، هیچکدام از استفاده های سرشار خویش از مفردات راغب و بخود نسبت دادن (انتحال) از کتاب مؤلّف مفردات یادی ننموده اند (زهی بی انصافی).

برای تسلّط مؤلّف مفردات بر معانی و رفع اختلاف تفسیری و ارائه نیکوترین نظر، چنانکه صاحب البرهان فی علوم القرآن در حقّ راغب گفته است، خوانندگان عزیز را به ذیل واژه- شبه- مراجعه می دهیم باضافه مطالعه تمام کتاب از آغاز تا پایان و همچنین تفسیر استدلالی معنی هدایت و اهتداء و انواع آن در ذیل واژه- هدی- که اشکالات قرنها تأویل، و توجیه در دویست و نود (290) آیه ای که مربوط به هدایت در قرآن است با کمال روشنی و عقل پسند بیان کرده است.

خصوصا اگر با تفاسیر گذشته و حال مقایسه شود حتّی اگر به تفسیرهائی که در همین زمان ما با تبلیغات زیاد چاپ شده است تطبیق دهیم با اینکه همه جا در لغات و تفاسیرشان- قال الرّاغب- گفته اند، خصوصا صاحب المیزان که خدایش رحمت کند با کمال انصاف همه جا از راغب بهره برده و نام برده است، ولی در پاره ای اصطلاحات سیاسی اجتماعی، همان توهّمات گذشته بازگو شده است و اجتهاد تفسیری با اشراف کامل و نظر داشتن به تمام آیاتی که در آن مورد آمده در این تفاسیر دیده نمی شود.

ص: 116

مثلا راغب در ذیل واژه- ملک- می نویسد: در آیه: (إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً- 20/ مائده) خداوند «نبوّت» را مخصوص گردانید و «ملک» را عمومیّت داده زیرا معنی ملک در این جا نیروئی است که برای سیاست و پیشبرد آن بکار می رود نه اینکه خداوند همه آنها را به تمامی عهده دار امر حکومت نموده باشد زیرا این عمل با حکمت الهی منافات دارد. «1»

و همانطوریکه گفته شده: لا خیر فی کثره الرّوءساء: در بیشتر سرپرستان خیری نیست و بعضی از دانشمندان گفته اند «ملک» اسمی است برای هر کسی که یا در نفس و جان خویشتن بر خود مسلّط می شود و زمان نیروهای نفسانی را در دست می گیرد و خود را از آنها دور می کند و یا اینکه در غیر این معنی مساوی است چه عهده دار سیاست شود یا نشود.

ترتیب واژه ها، در مفردات

واژه های کتاب همانطور که مؤلّف در مقدّمه گفته است به ترتیب حروف الفباء از حروف اوّل و دوّم لغت تنظیم شده است.

در واژه های دو حرفی، مثل: حد- ربّ- فقط حرف دوّم بدون مشدّد بودن منظور شده است، بعد از- حد- حدب و بعد- حدث است و بعد از حر، حرب و بعد از حن، حنث، الی آخر ...

در اجوف ها ریشه لغت را در نظر داشته نه آنچه را که بیشتر گفته می شود و معمول است در این واژه ها حرف سوّم را بعد از حرف اوّل در نظر دارد مثل حیف- حاق- حول. (الف- و- ی- را در وسط کلمه در نظر نمی گیرد) واژه های حرف (ه) را هم مثل الفبای فارسی بعد از حرف (و) قرار داده و در این مورد توجّه به لغت نامه های غیر فارسی ننموده، چون خودش اصفهانی و ایرانی

__________________________________________________

(1) لا انه جعلهم کلّهم متولّین الامر فذلک مناف للحکمه (مفردات عربی- 472).

ص: 117

است و در زبان فارسی (م- ن- و- ه ی) است، ولی متأسفانه دو نفر از کسانیکه قبلا ذکر خیرشان بود و مفردات را یکی بنام خود و دیگری با ضمیمه نمودن فهرست هائی که قابل تقدیر است چاپ نموده اند، واژه های حرف (ه) را قبل از حرف (و) قرار داده، و چاپ کرده اند و معلوم نیست چگونه به خویشتن چنین اجازه ای داده اند و یقینا چیزی جز تعصّب نبوده، چنانکه قاریان قرآن هم در کشورهای عربی از گفتن (صدق اللّه العلّی العظیم) که: (هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ- 255/ بقره) عینا عبارت و آیه قرآن است تنها به گفتن (صدق اللّه العظیم) «1» بسنده می کنند که نکند وحدت حاصل شود. (دشمنان اسلام هم در کتابها و اعمال خودشان همین نکات مورد اختلاف را علنی می کنند).

خوشبختانه با چاپ مفرداتی که توسّط محمّد سید گیلانی در بیست سال قبل و دوّمین چاپ مفردات است در اختیار بود و با چاپ صحیح آن چنین تصرّفاتی که دو نفر فوق الذّکر انجام داده اند واقف شدیم.

روش تحقیق و ترجمه کتاب مفردات

از صدر مشروطیّت تاکنون قشری ضرورتا در جامعه ما بنام مترجم بوجود آمد که آثار غربیان یا آثار دانشمندان اسلامی را به زبان پارسی بر گرداندند و نقل نمودند که زحمات عدّه ای از آنان براستی شایان تقدیر است، مثل مترجم- تحفه ناصری- که در شناساندن آثار شعری بیشتر دانشمندان از دوره جاهلی تا زمان

__________________________________________________

(1) و در باره همین اختلافات که شاید جزئی بنظر بیاید و بگوئیم چه عیب دارد حرف (ه) قبل از حرف (و) باشد یا آنطور نگویند باید دانست که همین ریزه کاریها روزنه و دریچه ای از اختلافاتی است که دشمنان اسلام و انسانیت از آنها بهره جسته اند و حتّی جرقّه ای را به شعله ای مبدّل کرده و می کنند و گر نه چرا بر خلاف آیات قرآن که این همه دستور امین بودن و تحریف نکردن آیات و قرآن و حتّی امین بودن و امانات بطور کلّی داده شده دو نفر چاپ کننده کتاب به چنین عملی دست بزنند مگر در کشور ما که هزاران کتاب افست و چاپ شده در یک مورد آنها می توان چنین تعصّباتی دید؟ امید است اختلاف به اتّفاق مبدّل شود.

ص: 118

خویش و ترجمه اشعار آنها کاری بس ارزشمند انجام داده است آنهم با چاپهای سنگی و کار طاقت فرسا.

و دیگر کتاب نامه دانشوران- شرح حال ششصد تن از فحول علم و ادب و معرّفی آنها به جهانیان و جامعه ایران، و نیز کتاب هزار و پانصد صفحه ای چاپ سنگی با قطع بزرگ شرح قاموس اللّغه فیروزآبادی با ترجمان اللّغه.

شرح و ترجمه نهج البلاغه لاهیجی، چاپ تفسیر جلالین و صدها نمونه دیگر از آثار دینی تاریخی و ادبی که نتیجه وزارت راد مردانی همچون قائم مقام فراهانی و امیر کبیر بیگانه ستیز و دانش پرور است که جان خویش را در راه بر کندن جهل و فساد اخلاق خاندانها و کوتاه نمودن دست طمّاع و آزمند اجانب از ایران فدا کردند (روانشان شاد).

ولی بتدریج که غرب زدگان بر مسند امور قرار گرفتند امّت را از اسلام شناسی به آثاری همچون (سه تفنگدار، حاجی بابا، کنت دو مونت کریستو و ده ها کتاب تفریحی و تخدیر کننده و غرب گرایانه سوق دادند تا بتدریج در جامعه ای که هشتاد یا نود در صد مردمش خواندن و نوشتن نمی دانستند و از مقدّمات تکاملی علم چیزی نمی دانستند نظرات خانمان براند از (فروید) و اصالت دادن به غریزه جنسی و همچنین فرضیّه هائی از داروین که بنیادش بر حلقه های مفقوده و پندارهای خام که برای خود گوینده اش هنوز روشن نبود به عنوان آخرین احکام علمی و نیز پندارهای سراسر تناقض موریس مترلینگ که خود به دیوانگی مبتلا شد بازارشان آنچنان رواج یافت که گاهی کتابهای او را چند نفر با نسخه بدل نمودن در تیراژ وسیع بچاپ می رساندند.

تا اینکه در اثر جنگ جهانی دوّم و شکست حصارها، تحوّلی اسلامی در جامعه پدید آمد و ناگهان ترجمه کتابهای اسلامی و تاریخی و ترجمه تحت اللّفظی قرآن با ده ها قطع و فرم به چاپ رسید و کار کتاب جنبه سود طلبی و تجاری بخود گرفت.

کتابهای تمدّن عرب و تاریخ اسلام و عرب در جامعه ظاهر شد، تنها با

ص: 119

مراجعه به تاریخ مروج الذّهب مسعودی کافی است که شتابزدگی در کار را در سراسر کتاب که حتّی برای نمونه یک بار هم توضیحی یا شرحی در پاورقی ندارد مشاهده کنید.

با تمام این احوال دانشمندانی بودند که هدفشان از تألیف و ترجمه، تقویت عقل و ارشاد و راهنمائی بود، کافی است که شما ترجمه تاریخ یعقوبی که از سوی فقید فاضل دکتر محمّد ابراهیم آیتی که در سال 1342 چاپ شده است ببینید تا معلوم شود متعهّد خدمت به جامعه اسلامی بودن چگونه است، تمام صفحات کتاب و همینطور کتاب- البلدان- که باز از سوی همان مترجم چاپ شده مملو از زیر نویسی، توضیح و راهنمائی علمی است.

و همچنین ترجمه های محمّد پروین گنابادی که با فضل و علمش در ترجمه کتاب- مقدّمه ابن خلدون همچون مرحوم آیتی کتابش سرشار را فواید توضیحی در پاورقی ها است.

و یا مترجم و محقّق فاضل شیخ محمّد باقر بهبودی که عمق پژوهش، و تسلّطش بر مسائل در کتابهائی که تصحیح یا ترجمه نموده بخوبی پیداست.

و یا مترجم کتاب- تاریخ تمدّن اسلام و عرب گوستاولبون- آقای هاشم حسینی که در زیر نویسی ها راهنمائی او و نقد بر نویسنده نیز وجود دارد، بهر تقدیر:

با فوائدی که در کار ترجمه و تحقیق بصورت توضیح در پاورقی وجود دارد و در ترجمه کتاب- مشاهد القیامه- از سیّد قطب بنام- دور نمای رستاخیز در ادیان پیشین و قرآن- که محتوای کتاب است آن روش مفید واقع شد، لذا برای کار ترجمه و تحقیق- مفردات الفاظ قرآن- از راغب اصفهانی رحمه اللّه، از تمام امکانات گذشتگان، بخصوص از قرن دوّم تا زمان مؤلّف (قرن پنجم) و نیز آثار بعدی تا زمان حاضر در توضیح مطالب فشرده و فصیح کتاب استفاده شد.

کار ترجمه و تحقیق متون، بعد از تحوّلی انقلابی اسلامی که در فرهنگ جامعه بزرگ ما در جهان امروز بوجود آمده رسالت و مسئولیّت دست اندرکاران کتاب را که زیر ساز فرهنگ انقلابی اسلامی ما است بمراتب افزون ساخته است، هر چند بعد

ص: 120

از انقلاب هم متأسّفانه گروهی فرصت طلب از استقبالی که جوانان و جامعه ما از مطالعه کتاب نموده اند بکار سود جوئی یا احیانا تبلیغات بنفع آرمان خویش پرداخته اند و آثار افرادی سرشناس که شهرتی کسب کرده اند، مثله نموده و با قیچی کردن نوشته ها و نظرات آنها و پیوند دادن به افکار خود دهها و صدها کتاب و جزوه به چاپ رسانده اند که بحمد اللّه حوادث جهانی و داخلی و رشد روز افزون بیش از انتظار نوجوانان و جوانان و دانشجویان جامعه ما بر این مشکلات هم فائق آمده و قدرت تمیز و تشخیص آنها بخوبی سره را از ناسره، حقّ را از باطل، علم را از لعاب علمی، اسلام را از کفر، جدا نموده است.

(إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ- 54/ حج) براستی و تحقیقا خداوند هادی کسانی که ایمان آورده اند بسوی راه مستقیم است.

توضیح مطالب فشرده کتاب در زیر نویسی بدین شرح است

1- بیان بیشتری در معانی ریشه ای واژه ها از کتب مربوطه.

2- توضیح عبارات ادبی که در متن به اشاره برگزار شده با استشهاد به اشعار پارسی گوی.

3- شرح و وجه تسمیه، ضرب المثل ها و اصطلاحات تاریخی ادبی از کتب مربوطه.

4- ترجمه روان و کامل و نوشتن آیاتی که در متن فقط به یک یا دو کلمه آنها اشاره شده.

5- نوشتن ابیات شعری و نام شعری که گاهی در متن یک مصراع آن آمده.

6- توضیح بیشتر در تفسیر کوتاهی که راغب نموده با مراجعه بتفاسیر قبل و بعد از مؤلّف با شواهد آنها.

7- خلاصه و فهرستی از معانی یک واژه که بطور مفصّل بیان شده تا در ذهن

ص: 121

خواننده باقی بماند.

8- اغلاط نسخه هائی که در اختیار بوده و صحیح آنها با اشاره به مراجع و مآخذ آنها.

9- شرح مختصر و جامعی از اعلام و شخصیّت هائی که در متن ذکر شده.

10- ذکر احادیثی که برای درک بیشتر مفهوم واژه یا آیه ای مورد نیاز بوده.

11- توضیح مفاهیمی که برای نسل کنونی ما مطرح است و در متن اشاره شده.

12- اشاره به مطالبی پیرامون آیات سیاسی اجتماعی که مورد استفاده واقع شده و راغب تفسیر کوتاه و صحیحی از آن نموده.

روش کار و سبک ترجمه کتاب

برای هر مترجم که پای بند تقوای علمی و ادبی باشد، کار ترجمه به مراتب از تألیف مشکل تر است، زیرا اگر تحت اللّفظی و واژه به واژه برگرداند چیزی نامفهوم و ثقیل در می آید و اگر آزاد ترجمه کند بیم آن می رود که از معنی اصلی خارج شود.

بنابراین بایستی در همان چهار چوب بتواند محصول اندیشه، و زحمات فکری دانشمندی را که غائب است عرضه کند که اگر زمان یک فصل را در جمله او تغییر دهد مسئولیّتی بعهده خواهد داشت و نیز در برابر افکار هزاران خواننده متعهّد است که کارش حتّی الامکان خالی از نقص باشد اینچنین محدودیّت هائی وجود دارد، خصوصا در مورد کتبی که پیرامون قرآن و تفسیر و توجیه واژه های قرآن باشد.

لذا حتّی الامکان کوشش شده است متن بسیار ادبی عربی قرن پنجم بصورت متنی قابل فهم فارسی در قرن چهاردهم در آید و عرضه شود بطوری که تمام نکات فوق در آن رعایت شود و اگر حمل بر توصیف نباشد در تاریخ ترجمه و

ص: 122

تحقیق شاید ترجمه مفردات راغب بصورتی که عرضه می شود یکی از ناهنجارترین و صعب ترین راهها بوده که انجام گرفته و قطعا خالی از سهو نیز نخواهد بود.

امید است بزرگان علم و ادب و خوانندگان عزیز آنرا بر عظمت و گرانباری کار تعبیر فرمایند که گاهی ده ساعت در دهها کتاب برای یافتن ریشه درست یک عبارت یا ضرب المثل وقت صرف شده، باین امید که خدمتی در خور و شایسته اندیشه های رشد یابنده نسل عزیز میهن اسلامی مان باشد.

از کلمات ثقیل و دیر فهم خودداری شده و افراط در ساده نویسی نیز نشده است، ترجمه آیات و توضیحات مختصری اگر در متن لازم بوده در هلالین نوشته شده و اصولا غیر از خود آیات تمام مطالبی که از آغاز کتاب (از کتاب الف تا پایان کتاب ی) در هلالین قرار دارد از مترجم است، شماره آیات و نام سوره ها برای سهولت کار خوانندگان پس از ذکر هر آیه نوشته شده، احادیث و روایات نیز در دو کمانک نوشته شده است.

شواهد نظم و نثری که جداگانه ذکر شده است غالبا با عبارتی یا جمله ای عربی از اصل مصادر آنها همراه است و این کار در تحقیق ضروری است، چون غالبا عادت بر این است که شواهد را بیشتر از مأخذ دست دوّم و سوّم در کتابها ذکر می کنند و لازم بود آن چنان شواهدی هم روشن باشد و همچون آبی زلال و گوارا در ظرفی از سر چشمه ای که جا و مکان و آدرسش هم روشن باشد تقدیم پژوهشگران شود تا هر که خواست بهمان آبشخور و منشاء رجوع کند و از زلال معنوی دانشمندان سیراب شود.

لذا همه چیز عینا از مآخذ اصلی بازگو شد با اینکه دو بار ماشین شده و اوراق کتاب با دقّت تصحیح شده باز امکان دارد اغلاطی چاپی داشته باشد که از دقّت دیدگان ردّ شده باشد، چرا که خطای حواس امری عادی و طبیعی است.

فهرست های اعلام و احادیث و اشعار از نسخه ندیم مرعشلی است و با دو نسخه دیگر جمعا از سه نسخه استفاده شده هر چند که تمام اغلاط در هر سه نسخه بهمان صورت غلط. ذکر شده است.

ص: 123

یک نمونه آن که در ذیل واژه- ثنی- نوشته شده: المثناه ما ثنی من طرف الزّمان- که صحیح آن- طرف الزّمام- است.

(اساس البلاغه/ زمخشری 102- مقائیس اللّغه/ ابن فارس 1/ 392- جمهره اللّغه/ ابن درید 2/ 52 و 3/ 469- تهذیب/ ازهری 15/ 135- الرّائد- قاموس اللّغه/ فیروز آبادی).

و دهها از این قبیل عبارات و واژه ها که با توفیق الهی همه آنها بهمین ترتیب تحقیق شده و علّت وجود اغلاط در تمام چاپهای مفردات اینستکه تاکنون کسی حتّی در کشورهای عربی که بارها از چاپ این کتاب سود بردند در صدد این کار برنیامده اند، این ها بود شمّه ای از آنچه انجام شده که توفیق خدمات بیشتر از خدای تعالی است.

نام مصادر و مراجعی که در ترجمه و تحقیق از آنها استفاده شده

1- قرآن مجید افست شده از روی چاپ فرانکفورت- انتشارات مکتبه الصّدر- تهران ناصر خسرو.

2- نهج البلاغه پنج جلدی شرح ابن ابی الحدید- چاپ- بیروت 1382 ه- مکتبه الحیاه.

3- نهج البلاغه دکتر صبحی صالح با مزایای فهارس متعدّد.

4- نهج البلاغه فیض الاسلام.

5- تفسیر غریب القرآن الکریم شیخ فخر الدّین طریحی، چاپ 1372 ه- در نجف به تحقیق محمّد کاظم 6- تفسیر تبیان از شیخ طوسی (محمّد بن حسن) چاپ 1372 نجف با مقدّمه ای مفصّل از آغا بزرگ تهرانی.

7- تفسیر مجمع البیان از ابو علی فضل بن حسن طبرسی چاپ افست 1379 ه- چاپ اسلامیه- در سه هزار صفحه- 10 مجلّد.

ص: 124

8- تفسیر کشف الاسرار و عده الابرار معروف به تفسیر خواجه عبد اللّه انصاری تألیف رشید الدّین میبدی- چاپ 1331 ه ش، چاپ مجلس در 10 مجلّد.

9- تفسیر کشّاف از جار اللّه زمخشری (محمود بن عمر) چاپ بیروت- در چهار جلد- دار الکتاب العربی.

10- تنویر المقایس من تفسیر ابن عبّاس در چاپخانه مشهد الحسین قاهره- به تصحیح عبد العزیز سید الاهل- 1384 ه.

11- تفسیر المنار از شیخ محمّد عبده- چاپ مصر 1373 در 12 مجلّد که ناقص است.

12- تفسیر روح البیان از شیخ اسماعیل حقّی در 10 مجلّد افست کتابفروشی جعفری تبریزی- 1330 ه ش.

13- البیان فی غرایب اعراب القرآن ابو البرکات ابن انباری در دو مجلّد چاپ مصر به تحقیق طه عبد الحمید و مصطفی سقا 1390 هجری.

14- تفسیر کبیر از فخر رازی در 32 مجلّد، 16 مجلّد چاپ مصر.

15- معجم المفهرس از فؤاد عبد الباقی چاپ بیروت 1364.

16- انوار التّنزیل و اسرار التّأویل قاضی بیضاوی- چاپ ترکیّه 1305- مطبعه عثمانیه.

17- تأویل مشکل القرآن ابن قتیبه دینوری/ تحقیق سید احمد صقر چاپ دار الاحیاء مصر- 1373 ه.

18- البرهان فی علوم القرآن بدر الدّین زرکشی- تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم- چاپ دار الاحیاء مصر- در چهار مجلّد 1376 ه.

19- الاتقان فی علوم القرآن جلال الدّین عبد الرّحمن سیوطی، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم چاپ قاهره- در چهار مجلّد- 1387.

20- مقدّمتان فی علوم القرآن به تصحیح آرثر جعفری- چاپ مصر و بغداد- 1954 م.

21- مجاز القرآن ابو عبیده معمر بن مثنی به تصحیح محمّد فؤاد سرگین-

ص: 125

چاپ مصر- 1374 هجری- در دو مجلّد.

22- غرر الفوائد و درر القلائد معروف بامالی مرتضی از شریف مرتضی علوی- تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم- چاپ دار الاحیاء- 1373 ه.

23- تفسیر المیزان (عربی) از سید محمّد حسین طباطبائی چاپ آخوندی- 1394 تهران.

24- معجم الفاظ القرآن الکریم از سوی مجمع اللّغه العربیّه چاپ مصر- 1390 در دو مجلّد.

25- اصول کافی از ابو جعفر محمّد بن یعقوب بن اسحق کلینی با ترجمه محمّد باقر کمره ای و حاج سید جواد مصطفوی در 4 مجلّد- 1388 هجری قمری، 1348 ه. ش.

26- محاضرات الادباء از راغب اصفهانی به تهذیب ابراهیم زیدان- چاپ بیروت.

27- الکامل ابو العبّاس مبرّد به تصحیح محمّد ابو الفضل ابراهیم- در 4 مجلّد- چاپ مصر- بدون تاریخ چاپ.

28- حیاه الحیوان دمیری از کمال الدّین محمّد موسی دمیری در دو مجلّد چاپ مصر- 1389 ه.

29- النّوادر فی اللّغه ابو زید انصاری- چاپ بیروت 1967 و 1981- به تصحیح سعید خوری شرتونی و محمّد عبد القادر احمد.

30- الفروق فی اللّغه ابو هلال عسکری چاپ قم 1353- مکتبه بصیرتی.

(فروق اللّغویّه).

31- مقاییس اللّغه از ابو الحسن احمد بن فارس به تصحیح عبد السّلام محمّد هرون- در 6 مجلّد 1388 ه.

32- لسان العرب (لس یا لسان) از جمال الدّین مکرم معروف به ابن منظور در 15 مجلّد چاپ بیروت 1388 ه.

33- تهذیب اللّغه صبح یا صحاح یا تاج اللّغه و صحاح العربیّه از اسماعیل

ص: 126

بن حماد جوهری تحقیق احمد عبد الغفور عطّار- چاپ مصر در 6 مجلّد- 1377 ه.

35- المحکم و المحیط الاعظم از علیّ بن اسماعیل بن سیده (بن سیده) به تحقیق عبد السّتار احمد فراح چاپ مصر 1388 هجری تا 6 مجلّد چاپ شده.

36- المصباح المنیر از احمد بن محمّد فیومی در شرح کبیر رافعی چاپ 1347 ه- در دو مجلّد به تصحیح محمّد محی الدّین عبد الحمید چاپ مصر.

37- قاموس اللّغه (شرح قاموس به فارسی) از فیروزآبادی به ترجمه محمّد شفیع قزوینی در سال 1117 ه. که در 1278 ه چاپ سنگی شده است.

(قاموس المحیط) و (ترجمان اللّغه).

38- ترتیب القاموس اصل کتاب از فیروز آبادی برگردانده شده به ترتیب اساس البلاغه از طاهر احمد زادی- چاپ بیروت در 6 مجلّد 1399 هجری.

39- جمهره اللّغه از ابو بکر محمّد بن حسن بن درید در چهار مجلّد چاپ حیدر آباد هند 1344 ه.

40- مختار الصحّاح محمّد بن ابو بکر عبد القادر رازی که تلخیص صحاح جوهری است چاپ بیروت 1967 م.

41- الرّائد از جبران مسعود چاپ دار العلم بیروت 1967 میلادی.

42- کشاف اصطلاحات فنون از محمّد علی فاروقی قهانوی در دو مجلّد چاپ مصر 1382 ه.

43- قاموس کتاب مقدّس تألیف جمیز هاکس چاپ طهوری 1349 ه ش و 1928 م- بیروت.

44- المعرب فی کلام العرب از ابو منصور جوالیقی به تصحیح احمد شاکر افست تهران 1335 ه.

45- غرائب اللّغه از رفائیل نخله یسوعی- چاپ بیروت 1959 میلادی.

46- ریحانه الادب از محمّد علی مدرس تبریزی در 6 مجلّد چاپ 1369 ه.

ص: 127

47- مقدّمه الادب از جار اللّه زمخشری چاپ دانشگاه تهران 1343 ه ش در 3 مجلّد.

48- فقه اللّغه از ابو منصور ثعالبی چاپ مصر 1357 ه.

49- مجمع الامثال از ابو الفضل احمد بن محمّد بن احمد بن ابراهیم نیشابوری میدانی تصحیح محمّد محی الدّین عبد الحمید چاپ مصر 2 مجلّد- 1393 هجری.

50- معجم الادباء معروف به ارشاد الاریب الی معرفه الادیب از یاقوت حموی تصحیح مرجلیوث چاپ مصر 1933 م- در 7 مجلّد.

51- معجم البلدان ابو عبد اللّه یاقوت حموی در 5 مجلّد دار صادر بیروت- 1388 ه.

52- مروج الذّهب- از علیّ بن حسین مسعودی در چهار مجلّد و 9 جلد با ترجمه فرانسه و ترجمه فارسی آن از سوی ابو القاسم پاینده.

53- تاریخ یعقوبی از احمد بن ابی یعقوب. (ابن واضح) چاپ دار صادر بیروت 1379 ه و ترجمه مرحوم دکتر آیتی در دو مجلّد.

54- الکامل فی التّاریخ از ابو الحسن شیبانی (ابن اثیر) چاپ نجف و قم و تهران در 9 مجلّد و چاپ بیروت 1387 هجری.

55- مقدّمه ابن خلدون بنام کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر از عبد الرحمن ابن خلدون چاپ مصر و بیروت در یک مجلّد، و ترجمه فارسی آن در دو مجلّد از محمّد پروین گنابادی.

56- مفتاح السّعاده از احمد بن مصطفی طاش کبری زاده در دو مجلّد به تصحیح کامل بکری چاپ مصر- 1968 م.

57- هفت دفتر مثنوی از مولوی جلال الدّین چاپ کلاله خاور از نسخه نیکلسن چاپ 1320 ه. ش.

58- کلیّات سعدی چاپ شوریده شیرازی در هند.

59- دیوان سنائی از حکیم مجدود بن آدم سنائی عزنوی به تصحیح

ص: 128

مدّرس رضوی چاپ ابن سینا 1341 ه ش.

60- دیوان لبید بن ربیعه تصحیح احسان عبّاس چاپ بیروت 1962 م.

61- دیوان ابو العتاهیّه چاپ دار صادر بیروت 1384 ه.

62- دیوان زهیر بن ابی سلمی به تصنیف ابو العبّاس ثعلب چاپ مصر با شرح اشعار- سال 1363 ه.

63- دیوان نابغه ذبیانی چاپ بیروت دار صادر.

64- شروح سقط الزّند از ابو العلاء معرّی شرح خوارزمی تبریزی بطلمیوس- در 4 مجلّد چاپ 1364 ه.

65- الفهرست از محمّد بن اسحق معروف به ابن ندیم چاپ قاهره و ترجمه فارسی آن بوسیله رضا تجدّد 1346 ه. ش.

66- مجمع البحرین از شیخ فخر الدّین طریحی تحقیق سید احمد حسینی چاپ مرتضوی تهران 1395 ه در 6 مجلّد.

67- الملل و النّحل از ابو الفتح عبد الکریم شهرستانی تصحیح محمّد سید گیلانی چاپ قاهره دو مجلّد 1381 ه.

68- وفیات الاعیان از ابو العبّاس شمس الدّین قاضی ابن خلکان به تصحیح محمّد محی الدّین عبد الحمید در 6 مجلّد چاپ قاهره، 1367 هجری.

69- الحضاره الاسلامیّه فی القرن الرّابع الهجری از آدم متز، در دو مجلّد چاپ قاهره و بیروت 1387 ه.

70- تمدّن اسلام و عرب از گوستاولوبون ترجمه سید هاشم حسین چاپ اسلامیه 1347 ه. ش.

71- مغنی اللّبیب از جمال الدّین ابو محمّد معروف به ابن هشام به تصحیح محمّد محی الدّین عبد الحمید چاپ مصر در دو مجلّد.

72- امالی قالی ابو علی اسماعیل بن قاسم قالی در دو مجلّد چاپ دار الکتب مصر در تصحیح محمّد عبد الجواد اصمعی 1344 ه.

73- فرهنگ مصطلحات تاریخی و جغرافیائی تألیف مترجم مفردات

ص: 129

راغب در دانشکده الهیّات و معارف اسلامی 1356 ه.

74- ضحی الاسلام از احمد امین مصری در چهار مجلّد، چاپ مکتبه النّهضه المصریه- 1385 ه.

75- هدیه الاحباب از حاج شیخ عبّاس قمّی- چاپ 1329 ه ش چاپ تهران.

76- کشف الظّنون حاجی خلیفه کتاب چلبی- چاپ اسلامیّه در دو مجلّد 1387 هجری چاپ افست جعفری تبریزی.

77- کشکول از شیخ محمّد بن حسینی بن عبد الصّمد عاملی مشهور به شیخ بهائی در 4 مجلّد چاپ قم به تصحیح حاج میرزا محمّد صادق نصری 1378 ه.

78- هدیه العارفین از اسماعیل پاشا بغداد در 2 مجلّد چاپ افست جعفری تبریزی 1387 هجری (ذیل کشف الظّنون).

79- الطّبقات الکبری از ابن سعد کاتب واقدی در 9 مجلّد چاپ دار صادر- بیروت 1376 ه.

80- تاریخ الادب العربی از شارل بروکلمان در چهار مجلّد چاپ دار المعارف مصر تصحیح دکتر عبد الحلیم نجّار 1968 م.

81- تذکره اولو الالباب از داود بن عمر انطاکی در دو مجلّد با/ حاشیه الجامع للعجب العجاب- چاپ بیروت.

82- طبقات الاطبّاء از ابن ابی اصیبعه تصحیح دکتر نزار رضا چاپ بیروت 1965 م.

83- کتاب الرّجل احمد بن علی نجاشی از منشورات مصطفوی چاپ تهران.

84- تنزیه القرآن عن المطاعن قاضی عبد الجبّار احمد چاپ دار النّهضه- بیروت.

85- اختیار معرفه الرّجال ابو جعفر محمّد بن علی طوسی چاپ مصطفوی

ص: 130

به تحقیق استاد محترم حاج شیخ حسن مصطفوی چاپخانه دانشگاه مشهد- چاپ 1348.

86- فی تاریخ مذاهب الفقهیّه از شیخ محمّد ابو زهره چاپ دار الفکر قاهره در دو مجلّد.

87- التّفسیر و المفسّرون از محمّد حسین ذهبی- چاپ قاهره در سه مجلّد 1318 ه.

88- الموسوعه العربیّه المیسره از محمّد شفیق غربال چاپ دار القلم 1959 م.

89- دائره المعارف الاسلامیّه ترجمه از متن فرانسه، و انگلیسی و عربی و آلمانی- آغازش از سال 1933 م.

90- القاموس العصری از الیاس انطون الیاس در دو مجلّد عربی، انگلیسی و انگلیسی عربی چاپ مصر 1954 م.

91- آداب اللّغه العربیّه از جرجی زیدان- تصحیح دکتر شوقی ضیف چاپ 1957 قاهره- در 4 مجلّد.

92- برهان قاطع خلف تبریزی با مقدّمه جامع محمّد لوی عبّاسی 1344 ه. ش.

93- اعراب ثلاثین سوره از ابو عبد اللّه معروف به ابن خالویه چاپ مصر، 1360 ه.

94- التنّبیه و الاشراف از ابو الحسن علیّ بن حسین مسعودی به تصحیح اسماعیل صادمی چاپ مصر 1357 ه.

95- المزهر از جلال الدّین سیوطی چاپ مصر به تحقیق جاد المولی و بجاوی و محمّد ابو الفضل ابراهیم در 2 مجلّد- 1382 هجری.

96- تاریخ مفصّل ایران از استیلای مغول از مرحوم عبّاس اقبال در 4 مجلّد 1312 هجری شمسی چاپخانه مجلس تهران.

97- مفاتیح العلوم از ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن یوسف کتاب

ص: 131

خوارزمی چاپ لیدن- وان لوتن 1895 م.

98- شرح معلّقات سبعه از زوزنی چاپ دار صادر- بیروت، 1382 هجری.

99- بغیه الوعاه فی طبقات النّحاه از جلال الدّین سیوطی در دو مجلّد.

100- رسائل اخوان الصّفاء چاپ بیروت در چهار مجلّد 1376 هجری.

101- معجم الشّعراء ابو عبد اللّه مرزبانی به تحقیق عبد السّتار احمد فراج چاپ بیروت 1379.

102- معانی القرآن از ابو زکریاء فرّاء- به تصحیح محمّد علی نجّار در 3 مجلّد چاپ مصر 1966 م.

103- الفاظ الفارسیه المعربه از- ادی شیر- چاپ بیروت 1908 م.

104- تاریخ خلفاء از جلال الدّین سیوطی به تصحیح محمّد محی الدّین عبد الحمید چاپ قاهره 1383 ه.

105- اساس البلاغه از جار اللّه زمخشری چاپ بیروت 1960.

106- تاریخ قرآن از ابو عبد اللّه زنجانی چاپ مکتبه الصّدر تهران- 1387 ه.

107- فصیح ثعلب شرح محمّد عبد النّعم خفاجی چاپ مصر 1368 ه به ضمیمه اشتقاق ابن درید.

108- اسلام و هیئت از سیّد هبه الدّین شهرستانی چاپ تبریز با ترجمه سید هادی خسرو شاهی و اسماعیل فراهانی 1383 ه.

109- لب لباب مثنوی از جلال الدّین مولوی با تألیف ملا حسین کاشفی چاپ تهران 1319 هجری شمسی.

اللّهمّ انصر الاسلام و اهله و اخذل الکفر و اهله.

از خداوند می خواهیم امّت اسلام را عموما و ملّت کشور اسلامی ما را خصوصا در پرتو انوار هدایش از طریق آگاهی و عمل به قرآن و سنّت پیامبر (ص) که از روش عترتش و اصحاب با وفایش بما رسیده است همواره در جهان پیروز و

ص: 132

سر افراز دارد.

تهران- دکتر سید غلامرضا خسروی الحسینی 4/ شهریور/ 1361 ه. ش 6/ ذی القعده/ 1402 ه. ق 26/ اوت/ 1982 میلادی پایان

ص: 133

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم پیشگفتار مؤلّف:

سپاس و ستایش خدای جهانیان راست، و درودهای او بر پیامبرش محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تمام خاندانش.

از خدای تعالی می خواهیم که برای ما از انوارش نوری قرار دهد تا آن نور الهی نیک و بدی و خیر و شرّ را با اشکال گوناگون شان بما بنمایاند، و حقّ و باطل را با تمام حقایقشان به ما بشناساند تا همچون کسانی باشیم که نور وجودشان پیشاپیش آنها و در اطرافشان فروزان است، و هم از آنهائی باشیم که خدای تعالی در وصفشان فرموده است: (هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ- 4/ فتح) (او کسی است که آرامش را در دل های مؤمنین نازل کرده است) و همچنین می فرماید: (أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ- 22/ مجادله) (آنان کسانی هستند که ایمان را در دلهایشان ثابت و با روح الهی خویش تأییدشان کرده است).

در رساله ای که مبتنی بر فوائد قرآن تنظیم شده است یادآوری نمودم که خدای تعالی همانطوری که مقام پیامبری را با نبوّت پیامبر ما ختم کرده است شریعتهای پیامبران پیشین را نیز در شریعت پیامبر ما جمع و فراهم نموده است و آن شرایع را از جهات نسخ و تکمیل و اتمام در دین او قرار داده چنانکه گفته است (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً- 3/ مائده).

قرآن یعنی کتاب فرو فرستاده شده او نیز تمام نتایج و بهره های کتب گذشته انبیاء را که برای پیشینیان فرستاده شده است، شامل است چنانکه آگاهی داد و

ص: 134

فرمود: (یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَهً فِیها کُتُبٌ قَیِّمَهٌ 3/ البیّنه) (پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صحیفه و کتابهای پاک شده از دروغ و غلط و اختلاف را تلاوت می کند و در آنها نبشته ها و فرامین ارزشمند پاینده قرار دارد).

یکی از معجزات این کتاب اینست که با کمی حجم، متضمّن و در بردارنده معانی فراوانی است، بطوریکه خردها و اندیشه های بشری از شمارش آن فوائد و معانی قاصر و دست افزارهای نویسندگی دنیائی نیز در ادای انجامش نارسا «1» چنانکه خدای تعالی بر این امر آگاهی می دهد که (وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ- 27/ لقمان).

(هر گاه آنچه از درختان در زمین است قلم شود، و آب دریا را هفت دریای دیگر بصورت مرکّب برای نوشتن کلمات خدای یاری رساند سخنان خدای را که پایان ناپذیر است نتوانند نوشت، که همانا خدای، توانائی است دانا و حکیم).

در کتاب (الذّریعه الی مکارم الشریعه) اشاره کردم که قرآن هر چند که ناظرین سطحی نگر را نیز از نوری که به آنها می تاباند و سودی که سزاوار آنست بهره مندشان خواهد ساخت، زیرا قرآن:

کالبدر من حیث التفتّ رأیته یهدی إلی عینیک نورا ثاقبا کالشّمس فی کبد السّماء و ضوؤها یغشی البلاد مشارقا و مغاربا

قرآن (همچون قمر در پانزدهم ماه است، زمانی که به او بنگری او را می بینی که نوری تابان به چشمانت می رساند و همچون خورشیدی است که در میانه آسمان نورش شرق و غرب عالم را فرا می گیرد).

ولی محاسن انوار قرآن را نمی فهمند مگر دیدگان روشن و با بصیرت، و میوه های پاک بوستان آنرا نمی چیند مگر دستان پاک، و به بهره مندی از شفاء

__________________________________________________

(1) به گفته سعدی رحمه اللّه:

نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است شکر أنعام تو هرگز نکند شکر گزار

تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار

ص: 135

قرآن نمی رسد مگر جانهای ناآلوده و منزّه.

چنانکه خدای تعالی به این حقیقت تصریح می نماید و در توصیف بهره مندان از قرآن می گوید:

(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ- 79/ واقعه).

یعنی: (او قرآن کریمی است در کتابی مصون مانده از تغییر، که جز پاکان و پاکیزگان آنرا مس نمی کنند و دست نسایند).

و در توصیف شنوندگان آیات قرآن می گوید (قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً، وَ شِفاءٌ وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی- 44/ فصّلت).

(بگو قرآن برای کسانیکه ایمان آورده اند هدایت و شفاست و کسانیکه ایمان ندارند در گوشهاشان سنگینی است و قرآن بر آنها پوشیده است «1».

در آن رساله که ذکر شد چگونگی اکتساب زاد و توشه ای که دارنده اش را به درجات معارف و رشد و تعالی می رساند بیان کردم تا از شناسائی و معارف قرآنی به آنچنان توانائی و قدرت فهم بشری برسد که احکام و حکمتهایش را به او بفهماند، سپس با شناسائی کتاب خدای آنچنان است و زمین برسد و آگاهی یابد و به تحقیق در می یابد که کلام خدای آنچنان است که در این آیه توصیفش کرده و گفته است که (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ- 38/ انعام).

(چیزی از لوازم رشد و تعالی را در آن کتاب فرو گزار نکرده ایم).

از خدا می خواهم که ما را از کسانی قرار دهد که هدایتش را شامل حالشان نموده تا آنها را باین منزلت برساند و فضل و بخشش الهی را در افکار و اندیشه ایشان قرار دهد، زیرا کسی را که خدای هدایت ننماید هرگز بشر او را هدایه نخواهد کرد، چنانکه به پیامبرش صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: (إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ- 56- قصص).

__________________________________________________

(1) سنائی رحمه اللّه در این باره گفته است:

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا

عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی که از خورشید جز گرمی نبیند نقش نابینا

ص: 136

(ای پیامبر هر که را تو دوست داری هدایتش نتوانی ولی خدای کسی را که می خواهد هدایت می کند زیرا او به هدایت پذیرفتگان آگاهتر است) «1».

(او به پنهانی های دل مؤمنین و باطن دو رویان و راستگویان آگاه است و إنّه یعلم ما فی الصّدور).

قبلا یاد آور شدم همانطور که فرشتگان حامل برکات در خانه و جایگاهی که تصویری یا سگی در آنجا باشد داخل نمی شوند، همانطور هم آرامش دل که لازمه دریافت و فهم بیانات روشن الهی است در دلی که از خود بزرگ بینی و آزمندی و حرص، سرشار است وارد نمی شود زیرا خدای فرموده است:

(الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ، وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ- 26/ نور). «2»

یاد آور شدم نخستین چیزی که از علوم مختلف برای درک و فهم قرآن نیاز داریم و بایستی به آن پرداخته شود علوم الفاظ است و بخشی از این علوم علم تحقیق در الفاظ مفرد و تک واژه ها است.

__________________________________________________

(1) راغب اصفهانی رحمه اللّه (در پایان کتاب مفرداتش در حرف (ه) ذیل واژه هدایت معانی مختلف چهار گانه هدایت را که عبارت است از 1- هدایت فطری 2- هدایت عقلانی 3- هدایت ایمانی و عملی 4- هدایت الهی که همان وصول به مطلوب است با بیانی کم نظیر که در تفاسیر دیگر کمتر به آن توجّه شده شرح داده است و اشکال کلامی و فلسفی شکّاکان و بدبینان را به کلّی برطرف ساخته است، روش راغب در تفسیر احاطه نظری و عمیق به همه آیات است و توانسته است آیات قرآن را با یکدیگر و با کمک احادیث معتبر تفسیر کند یعنی (تفسیر تفصیلی) همان کاری که خاور شناسان معروف مانند ژول لابوم و ادوارد ونیته و فلوگل در زمان ما تدوین کرده و بنام (تفصیل الآیات القرآن الکریم) و (المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم) چاپ کرده که کتاب اوّل بفارسی ترجمه شده است و به راستی زحماتشان که دنباله روی آن مفّسرین عالیمقدار اسلام است قابل تقدیر است.

(2) جلال الدّین مولوی رحمه اللّه در مثنوی می فرماید:

چشم چون بستی تو را جان کند نیست چشم را بر نور روزن صبر نیست

آن تقاضای دو چشم دل شناس کو همی جوید ضیاء بی قیاس

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد

ناریان مر ناریان را طالبند نوریان مر نوریان را جاذبند

الخبیثات للخبیثین را بخوان روی و پشت این سخن را باز دان

ص: 137

تحصیل و به دست آوردن معانی مفردات الفاظ در حقیقت نخستین یاری کننده برای کسی است که می خواهد معانی قرآن را بفهمد و آنرا درک کند مانند بدست آوردن وسائل بنائی یا (آجر) است که برای معمار و سازنده ساختمان نیازهای اوّلیه او است و در این مرحله به آنها نیاز دارد.

این علم یعنی واژه شناسی و آگاهی مفردات قرآن نه تنها برای دانش قرآنی سودمند است بلکه هر علمی از علوم شرعی نیز مفید است و به آن نیاز هست، لغات و الفاظ قرآن عصاره و لبّ و برگزیده کلام عرب و واسطه و بخشنده مفاهیم آنست.

اعتماد فقها و حکما در احکامشان و حکمتهاشان بر آنهاست، شعراء و نویسندگان حاذق زبر دست و خطیبان و بلیغان در نظم و نثرشان از آن الفاظ یاری می جویند.

این مزایا به غیر از مزایای الفاظ فرعی و مشتقّاتی است که از کلمات اصلی جدا می شود و همانند پوستها و هسته هائی است که خود نسبت به میوه های معنوی دارای فوائد و بهره های سرشاری است. مانند برگ و ساقه کاه نسبت به مغزهای گندم و غلّات.

برای تألیف کتاب سودمندی در باره مفردات الفاظ قرآن نخست از خدای طلب خیر نمودم و به این کار آغاز کردم، ترتیب کار این کتاب این است که نخست از کلمات و مفرداتی که بترتیب حروف تهجّی و الفباء است یعنی الفاظی که حرف اوّلش (الف) و سپس حرف (ب) و به همین ترتیب به ترتیب الفبای معجم شروع می شود با در نظر گرفتن حروف اصلی بدون حروف زائده بر آنها.

ضمن معانی هر واژه به مناسبتهائی اگر بین الفاظ و استعاره های آنها و یا مشتقّاتشان بر حسب مجال، گسترش و شرحی بیشتر لازم بوده، در این کتاب اشاره ای نموده ام و برای راهنمائی بیشتر به قوانینی که بر تحقیق آن مناسبتها دلالت داشته است به رساله هائی که ویژه آن بخش نوشته ام ارجاع داده شد، پس در اعتماد بر این روش که انجام شده و برای اینکه از موانع پیشرفت و سرعت در

ص: 138

راه خیرات بی نیاز شوم و در راهی که خداوند ما را در سخن خویش بآن تشویق فرموده که: (سابِقُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ- 21/ حدید).

از خدای تعالی می خواهیم که راه و حرکت بسوی نیکیها و خیرات را بر ما آسان سازد.

اگر اجل و مرگ تأخیر شود إن شاء اللّه پس از این کتاب، کتاب دیگری که از تحقیق در الفاظ هم معنی (مترادفات) و فرقهای دقیق و مشکل آنها گفتگو می کند تألیف خواهم کرد که با آن کتاب اختصاص و ویژگیهای معانی الفاظ و معنی هر چیزی به لفظ خود بدون در نظر گرفتن لغات مترادف شناخته شود مانند کلمه (قلب) در یک مورد و (فؤاد) در مورد دیگر و (صدر) در جای دیگر، یا همانطوریکه خدای تعالی در پی هر داستان و موضوعی می فرماید:

(إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ- 79/ نحل).

و در جای دیگر (لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ- 24/ یونس).

و باز (لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ- 32/ اعراف).

و دیگر بار (لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ- 98/ انعام).

و بار دیگر (لِأُولِی الْأَبْصارِ- 13/ آل عمران).

و در مورد دیگر (لِذِی حِجْرٍ- 58/ فجر).

و بالاخره (لِأُولِی النُّهی 128/ طه).

و همانند اینها، از این قبیل موارد، امّا کسانیکه حقّ را اثبات نمی کنند و باطل و بیهوده را پوچ و سزاوار بطلان نمی دانند چنین می اندیشند که موارد فوق و تمام آن الفاظ از یک بابند و آنها را به یک معنی به حساب می آورند چنین کسانی می پندارند که اگر در تفسیر (الحمد للّه) بگویند الشّکر للّه و یا در معنی آیه (لا رَیْبَ فِیهِ- 2/ بقره) بگویند (لا شکّ فیه) لابدّ آنان قرآن را تفسیر نموده و حقّ تبیان را اداء کرده اند.

از خدای تعالی می خواهیم که توفیق را رهبر و پیشوامان، و تقوا و پارسائی را روشمان، و انگیزه مان قرار دهد و ما را به آنچه که سزاواریم بهره و خیر رساند و

ص: 139

قرآن را برای ما در تحصیل توشه ای که ما را مأمور به کسب آن نموده است یار و یاور قرار دهد چنانکه فرمود: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی 197/ بقره) (برای راه ابدی تان توشه برگیرید که نیکوترین زاد و توشه تقوا و پارسائی است).

(ابو القاسم حسین بن محمّد بن فضل راغب اصفهانی (ره))

ص: 140

باب الالف

(أبا) [أبا]:

پدر و والد، و هر کسیکه سبب پیدایش، اصلاح یا پیرایش و ظهور چیزی شود آنرا (أب) گویند.

از این جهت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پدر مؤمنین نامیده شده چنانکه خدای تعالی فرموده است (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ- 6/ احزاب).

و در بعضی قرائتها گفته شده که (و هو أب لهم).

در روایت چنین آمده که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود: «أنا و أنت أبوا هذه الامّه».

این سخن اشاره است به این که فرموده «کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامه إلّا سببی و نسبی فأین المتّقون» «1» أبو الأضیاف: مهماندار و میزبان که بنام پدر مهمانان بیان شده است برای اینکه همچون پدر رسیدگی و سرپرستی می کند.

أبو الحرب: به کسی گفته می شود که سربازان را به مبارزه ترغیب می نماید.

أبو عذرتها: همسر نخستین زن است، عمو با پدر، مادر با پدر و جدّ با پدر را هم در حالات جمع ابوین گویند.

__________________________________________________

(1) در این حدیث اشاره ای که به پرهیزکاران شده است از این جهت است که هر خویشاوندی و نسبی که بر اساس تقوا باشد در حکم نسب و سبب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است زیرا تبعیّت از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نموده و در حکم خویشاوند او است چنانکه خود در باره سلمان فارسی فرمود: «السّلمان منّا اهل البیت» سلمان چون عملا و ایمانا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را خویشاوند خود و از خود دانسته است و سلمان در این حدیث الگو و نمونه خویشاوند غیر نسبی است که در حکم خویشاوند سببی معرّفی شده است و تمام کسانیکه در راه سلمان و در نتیجه با پرهیزکاران و با ایمانی واقعی پیرو پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشند مشمول حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بوده و سببیت او منقطع نیست با توجّه به همین معناست که در پایان حدیث از متّقین دعوت و پرسش کرده است کنایه از اینکه تقوا پیشه کنید تا از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و خاندان او باشید.

ص: 141

خداوند در داستان یعقوب می فرماید: (ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی، قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً- 133/ بقره).

(یعقوب از پسرانش سؤال می کند پس از من چه چیزی را پرستش خواهید کرد؟ می گویند: پروردگارت و پروردگار پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق که خدای واحد است عبادت خواهیم کرد).

و حال اینکه اسماعیل عموی ایشان بود نه پدرشان، امّا او را هم در ردیف پدر خطاب کردند.

معلّم و استاد را نیز پدر گویند چنانکه قبلا در باره پدر معنوی گفته شد و در این معنی آیه (وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّهٍ- 22/ زخرف) را بر آن معنی حمل کرده اند یعنی علمائی که ما را با دانشها تربیت کردند.

به دلیل سخن خدای تعالی که (رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا- 67/ احزاب).

و در همان معنی آیه (أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ- 14/ لقمان) که هم در باره پدر و هم در باره معلّمی است که او را تعلیم داده است.

امّا آیه (ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ- 40/ احزاب) که نفی ولادت مردم از پیامبر نموده است برای این است که فرزند خوانده شدن و در ردیف فرزندان کسی قرار گرفتن از جهت راهنمائی و سرپرستی، غیر از فرزند نسبی و حقیقی است که از طریق همسری بوجود می آید.

جمع (أب) و أبوّت است مانند (بعوله و خؤوله) (همسران، و دائیها و خاله ها).

اصل کلمه (أب) بر وزن (فعل) یعنی (أب ب) است مانند (قفا) چنانکه در سخن این شاعر بکار رفته است:

إنّ أباها و أبا أباها و گفته اند که عبارت- أبوت القوم- یعنی برای ایشان پدر بودم. و فعل (یأبو) که از اسم (أب) ساخته شده است در عبارت زیر معنی تفقّد و رسیدگی و سرپرستی است چنانکه می گویند: فلان یأبو بهمه- یعنی همانند پدر از حالشان تفقّد و (آباء)

ص: 142

سرپرستی می کند و مشکلاتشان را برطرف می سازد.

در حالت نداء حرف (تاء) به (أب) اضافه می شود و می گویند (یا أبت).

عبارت- بأبأ الصّبیّ- همان بابا گفتن کودک است «1».

(أَبی) [أَبی :

الإباء یعنی خودداری کردن و به شدّت باز پس ایستادن، هر إبائی بمعنی امتناع است امّا هر إمتناعی إباء نیست. آیات زیر در همین معنی است.

(یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ- 32/ توبه) و (وَ تَأْبی قُلُوبُهُمْ- 8/ توبه) و (أَبی وَ اسْتَکْبَرَ- 34/ بقره) و (إِلَّا إِبْلِیسَ أَبی 31/ حجر) (مگر ابلیس که خوداری کرد و باز ایستاد).

و همچنین در این حدیث که روایت شده «کلّهم فی الجنّه إلّا من أبی» در همین معنی است.

و عبارت- رجل أبیّ- او کسی است که زیر بار ظلم نمی رود، و از تحمّل ظلم و ستم امتناع می ورزد.

و- أبیت الضّیر- ضرر و زیان را دور کردی. و- تیس أبیّ- و- عنز أبواء- یعنی بز کوهی بر مادّه بزی که از خوردن آب آلوده به بول آهوان خودداری می کند نوعی بیماری است که او را از خوردن آب دور می سازد.

( (أب) [أب :

خدای تعالی در این آیه فرموده (وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا- 31/ عبس) یعنی میوه و علفی که برای درو کردن و چراندن حیوانات آماده می شود.

می گویند- أبّ لکذا- علوفه را آماده کرد که از فعل- أبّا و إبانه و إبابا ساخته شده.

و اصطلاح ابّ إلی وطنه- در زمانی بکار می رود که کسی برای وطنش- مشتاق می شود و برای رفتن به سویش آماده، و- أبّ لسیفه- شمشیرش را برای

__________________________________________________

(1) در تمام زبانهای دنیا لغات اوّلیه بشری در مفهوم مشترکا بکار می رود چنانکه نام خدا در تمام زبانهای دنیا و در فرهنگشان وجود دارد. اللّه (سامی) خدا (فارسی) خوتا (فارسی باستانی) خوآ (کردی) گاد (انگلیسی) باری (ترکی) ییبو (روسی) یهوه (یهودی) پدر (مسیحی) توتم (بومی) زئوس (یونانی) نیروآنا (سانسکریت و هندو) که نام خدا چون زبان فطری همه انسانها است همراه نخستین کلمات یعنی بابا و ماما و آب تاریخچه شان همسان است.

ص: 143

کشیدن از غلاف آماده کرده و- إبّان «1»- بر وزن فعلان اسم زمان است یعنی زمان آماده شدن و آمدن.

( (أبد) [أبد]:

(پیوسته جاودان) خدای متعال می فرماید: (خالِدِینَ فِیها أَبَداً- 57/ نساء).

کلمه أبد، زمانی است پیوسته و غیر گسسته بر خلاف واژه زمان که پیوسته نیست چنانچه می گویند زمان آن کار- و نمی گویند- أبد آن کار- حقّ این است که (أبد) زمانی است که تثنیه و جمع ندارد، زیرا تصوّر ابدی دیگر که به أبد اوّل پیوسته باشد درست نیست. و گفته اند که (أبد) را به صورت (آباد) جمع بسته اند و این ویژگیها برای اسم جنس است که در بعضی اوقات جمع بسته می شود. از این روی گروهی معتقدند که جمع أبد بصورت آباد از مولّدین «2» یعنی اعراب نو خاسته و نو پرداز است که در زبان عرب اصیل نیست.

گفته شده- أبد، أبد و أبید- یعنی پیوسته و دائم که برای تأکید به کار می رود.

تأبّد الشّی ء: آن چیز پایدار شد و باقی ماند، و در مورد چیزی بکار می رود که مدّت درازی باقی بماند، و عبارت- الآبده البقره الوحشیّه و الأوابد الوحشیّات و تأبّد البعیر- یعنی گاوان وحشی دیر پای و سریع السّیر و گریز پای.

تأبّد البعیر- آن شتر هم وحشی شد و به صورت أوابد «3»- یعنی وحوش، درآمد،

__________________________________________________

(1) کلمه إبان که ظرف زمان است در زبان عربی معاصر نیز بکار می رود مانند ابان قیامه و ابّان ذهابه یعنی هنگام قیام و زمان رفتنش. [...]

(2) در عرف ادبیّات عرب مانند ادبیات معاصر فارسی مولدّین یعنی نو پردازان کسانی بودند و هستند که در اصول و قواعد و اساس زبان و ادبیّات تصرّف کرده و یا بخاطر مشکل بودن فراگیری قواعد و اوزان شعری و یا از روی روشنفکر نمایی چنان شیوه های عامیانه را وضع کرده اند.

(3) معنی زیبای أوابد را در شعر امرؤ القیس که سر آمد شعرای قبل از اسلام است می یابیم که به معنی حیوان وحشی و تندرو و گریز پای بکار برده است و اسب خود را در دویدن و سرعت گیرنده أوابد (وحشیان) می داند. می گوید:

و قد اغتدی و الطّیر فی وکناتها بمنجرد قید الا و ابد هیکل

یعنی: صبحگاهان در حالیکه پرندگان هنوز در آشیانه هاشان بودند، با مرکبی تندرو که وحشیان را می گرفت حرکت کردم.

ص: 144

و- أبد- به غضب هم تفسیر شده است.

( (أبق) [أبق :

خدای تعالی فرموده است (إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ

- 14/ صافات) (یعنی زمانی که به طرف کشتی پر از متاع گریختند).

عبارت- أبق العبد، یأبق إباقا و أبق یأبق- در زمان گریختن و فرار کردن بکار می رود و- عبد آبق- بنده گریز پا است و جمعش أبّاق.

تأبّق الرجل: خود را پنهان کرد، که به گریختن تشبیه شده است.

و امّا سخن این شاعر که می گوید:

قد احکمت حکمات القّدّ و الأبقا (لجام و دهانه و افسارهای چرمین و موئین او محکم شده است) گفته شده الأبق- در این شعر بمعنی طناب محکم بافته شده است.

( (ابل) [ابل :

به گفته خدای تعالی (وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ- 142/ انعام).

واژه ابل برای شتران زیاد بکار می رود، واحد و مفرد ندارد یعنی از دو به بالا است. و آیه (أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ- 17/ غاشیه) که گفته اند منظور از إبل، ابرهاست هر چند که این تعبیر درست نیست امّا از نظر تشبیه نمودن حرکت و جابجائی أبرها و شتران که پیوسته جابجا می شوند و قطار شتران از دور مانند سیاهی ابر است ممکن است درست باشد.

از واژه إبل فعل- أبل، یأبل، أبولا و أبل، أبلا- که در جمله- أبل الوحشیّ- و مشابه این جملات بار می رود ساخته شده که حیوان وحشی به خاطر طاقت و پایداری در نخوردن آب به شتر تشبیه شده است، یعنی در پایداری و صبر کردن بر آب مانند شتران است.

تأبّل الرّجل عن امرأته: در دوری کردن مرد از همسرش بکار می رود. أبل الرّجل- شترانش زیاد شد. و- فلان لا یأبل- او در سواری بر شتر چالاک و ثابت نیست- رجل آبل و أبل- آنمرد شترانش را خوب رسیدگی می کند.

إبل مؤبّله- گلّه های شتران و- الإباله- کومه های هیزم که به کوهان شتران تشبیه شده است.

ص: 145

سخن خدای تعالی در این آیه (وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً (أَبابِیلَ)- 2/ فیل) یعنی پرندگان متفرق مانند قطار شتران. مفرد أبابیل (أبیل) است.

( (أتی) [أتی :

الإتیان: به آسانی آمدن، و به سیلاب ریزان می گوید: أتیّ و أتاویّ، مرد غریب را هم به جهت همین شباهت معنی (أتاویّ) گویند که دائما در حرکت است و جائی برای اسکان ندارد. در مورد آمدن و وارد شدن شخص برای کار و تدبیر امور و همچنین در مورد آمدن برای انجام کار خیر و شرّ و همچنین در أعیان و أعراض «1» اتیان بکار می رود خدای تعالی فرموده است (إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَهُ- 40/ أنعام) و آیه (أَتی أَمْرُ اللَّهِ 1/ نحل) (فَأَتَی اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ- 26/ نحل) تماما در معنی أمر و تدبیر است که خداوند تدبیر امور می کند مانند آیه (جاءَ رَبُّکَ- 22/ فجر) که همان تدبیر امور است (پس آمدن یا- إتیان- و مجئ- در آیات فوق، و آیات مشابه آنها انجام دادن و پرداختن به امر است) مانند این شعر شاعر که می گوید:

أتیت المرؤه من بابها (جوانمردی را از راه و طریق خودش انجام دادی. (و به اصطلاح معروف فارسی از در وارد شدی که کنایه از درست انجام داده کار است).

و آیه (فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها- 37/ النّمل) و (لا یَأْتُونَ الصَّلاهَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالی وَ لا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ کارِهُونَ- 54/ توبه) در این آیه پرداختن به نماز در حالی که دقّت و توجّه ندارد و کسالت دارند، اشاره شده است.

و در آیه (یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ- 15/ نساء) که در قرائت عبد اللّه- یأتی الفاحشه- است

__________________________________________________

(1) أعیان و أعراض دو اصطلاح فلسفی است، اعیان یعنی خود شی ء و ذات هر چیز که آن را در پدیده های وجودی ثابت فرض می کنند (به استثنای ملّا صدرا رحمه اللّه که به حرکت جوهری و ذاتی قائل است) امّا اعراض که جمع عرض است یعنی صفات و ظواهر هر چیز که قابل دگرگونی است مانند رنگها، مزه ها، صفات، بوها و خواصّ هر شی ء که در وجود خود بموضع، و محلّ یا جوهر و جسم محتاج است زیرا عرض قائم به شی ء است، راغب اصفهانی رحمه اللّه واژه إتیان را در أعیان أعراض با استناد به چند آیه که پس از آن ذکر کرده است بکار می برد یعنی خدای تعالی مدبّر امور بهمه چیز از ظاهر و باطن اشیاء است.

ص: 146

به معنی پرداختن بکار نارواست به کار بردن واژه إتیان مانند به کار بردن واژه (مجئ) به معنی دست زدن بکار و تدبیر است چنانکه در آیه زیر می فرماید:

(لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا- 27/ مریم) (به کار عجیبی دست زده ای و به کار ناروائی پرداخته ای). گفته اند- أتوته و أتیته و أتوّه مصدر به جای فاعل به کار می رود، چنانکه برای داروئی یا شیری که با حرکت شدید در ظرفی، کره یا کف بر رویش بیاید- أتوّه- بکار می برند که در حقیقت لازمه حرکت شیر در ظرف، همان آمدن کرده بر روی آن است و مصدر به جای فاعل بکار رفته.

به زمینی هم که محصول فراوان دارد می گویند: هذه أرض کثیره الإتاء و واژه- إتاء- که به معنی آمدن است، در اینجا بجای- ریع- که زیادی و فراوانی است استعمال شده یعنی از آن زمین محصول زیادی بدست می آید و پر بار است.

و ( (مَأْتِیًّا)- 61/ مریم) اسم مفعول از- أتینه- است. عدّه ای گفته اند معنایش- آتیا- است که اسم فاعل است، البته این معنی درست نیست بلکه گفته شده است که- أتیت الأمرو أتانی الامرو أتیته بکذا و آتیته کذا- مثل آیاتی است که خدای فرموده (وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً- 25/ بقره) و (فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها- 37/ نمل) و (وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً- 54/ نساء) هر کجا در قرآن در وصف کتاب، آتینا- به کار رفته فصیحتر و بلیغ تر است زیرا أوتوا- در جائی بکار می رود که پذیرش و قبول طرف مقابل را نمی رساند.

امّا- آتینا- شایستگی و حالت پذیرش طرف مقابل را در بر دارد.

آیه ( (آتُونِی) زُبَرَ الْحَدِیدِ- 96/ کهف) «1» در قرائت حمزه- جیئونی بزبر الحدید تعبیر و خوانده شده یعنی قطعات آهن را برایم بیاورید که حرف (ب) در آیه فوق حذف شده است، و به معنی آوردن قطعات آهن و کمک بدنی رساندن برای سدّ ذو القرنین. است نه به معنی دادن و پرداخت کردن کمک مالی.- ائتونی- از إتئان است نه از- إیتاء و إعطاء (إیتاء) و إعطاء یعنی بخشیدن، بیک معنی است، صدقه دادن در قرآن بالفظ ایتاء مخصوص شده است در آیات (أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ- 277/ بقره) و (إِقامَ الصَّلاهِ و

__________________________________________________

(1) آیه مبارکه آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ- 96/ کهف) را با آیات قبل از آن بایستی در نظر گرفت تا معنیش روشن شود، ذو القرنین برای بستن سدّ نخست به مردمی که در آن ناحیه زندگی می کردند و پیشنهاد کردند ما کمک مالی می کنیم تا سدّ را ببندی او می گوید نیازی بکمک مالی شما نیست که خداوند مرا از مال بی نیاز کرده است، شما با نیروهای بدنیتان بیائید و کمک و همراهی کنید، سپس آیه فوق ذکر می شود که به معنی آوردن تکّه های آهن است و به صورت ظاهر با آیه قبل که می گوید فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ) یعنی با نیروهاتان مرا یاری کنید منافات دارد، امّا به گفته راغب و حمزه معنیش رساندن و آوردن است نه دادن و خرج کردن یا تحمّل هزینه مالی چون با نیروی بدنی و وسایل کمک کردن غیر از پرداختن و دادن و خرج کردن است.

ص: 147

إِیتاءَ الزَّکاهِ- 73/ انبیاء) و وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً- 229/ بقره) «1» و وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ- 247/ بقره) در همه آیات از مصدر إیتاء- یعنی دادن، فعلهائی بکار رفته است.

(أث) [أث :

أثاث و لوازم زیاد منزل، که اصلش از أثّ است یعنی فراوان شده، به تمام اموالی هم که متراکم و انباشته شده است أثاث گویند، کلمه أثاث مفرد ندارد مثل متاع و ابزار. اصطلاح- نساء أثائث- یعنی زنان فربه و چاق که گوئی اثاثی بر دوش دارند و عبارت- تأثّث فلان- یعنی به اموال و اثاث زیادی رسید.

( (أثر) [أثر]:

اثر هر شی ء حاصل کردن و دریافتن چیزی است که ما را بوجود آنچیز دلالت و راهنمائی می کند.- أثر و أثّر- هر دو درست است. جمع أثر آثار است.

خدای تعالی فرموده ثُمَّ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِرُسُلِنا- 27/ حدید) و آیه آثاراً فِی الْأَرْضِ- 82/ غافر) و فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ- 50/ روم) با توجّه به این معنی به راهی هم که بسوی آثار گذشتگان و به یک راه و روش هدایت می کند آثار گویند مانند سخن خدای تعالی فَهُمْ عَلی آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ- 70/ صافّات).

و آیه هُمْ أُولاءِ عَلی أَثَرِی- 84/ طه). (که در همه آیات فوق آثار مادّی و معنوی

__________________________________________________

(1) آیه 229/ بقره که در بالا اشاره شده است حاوی نکاتی انسانی و جاودانه، از آئین نجات بخش و همسان کننده حقوقی در برابر وظیفه زنان با مردان که اسلام به حمایت از آنان برخاسته و در زمان جاهلی که کمترین ارزشی برای زنان قائل نبودند حقوقشان را و مقامشان را اینچنین ارزش می نهد و می فرماید (حلال نیست بر شما آنچه را که به همسرانتان در طول زندگی داده اید بستانید و حتّی در جای دیگر می فرماید جز بنیکی با آنان رفتار نکنید وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ- 19/ نساء) دنیای امروز بایستی عبرت گیرد که زنان را استثمار و آنان را وسیله تبلیغ و تفریح قرار می دهد.

ص: 148

و تاریخی و آفرینش منظور نظر است).

عبارت- سمنت الإبل- یعنی شتران را اثری و نشانه ای از فربهی است. و- أثرت البعیر- در کف پای شتران اثری نهادم که در راه رفتن آن اثر، رفتن و بودن آنها را در آن مکان نشان می دهد.

بنابر این به آهنی که با آن کف پای شتران را داغ می کنند- مئثره- گویند و اصطلاح- أثر السّیف نشانه ای از خوبی و جوهر و جلای شمشیر است. چنانچه گویند:- سیف مأثور- و همینطور- أثرت العلم- یعنی آن علم را روایت کردم.

- آثره أثرا و (إثاره) و أثره- اثرش را دنبال کردم، و عبارت- أثاره من علم- که- أثره- هم خوانده شده، چیزی است که روایت یا بازگو و یا نوشته می شود و از آن اثری باقی می ماند- (المآثر)- هم چیزی است از مکارم و بزرگواری انسان که بازگو و روایت می شود، کلمه الأثر بطور استعاره برای فضل، و بزرگی و ایثار و از خود گذشتگی است و- آثرته- نیز به همان معنا است چنانکه در آیات زیر:

(وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ- 9/ حشر) و (تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا 91/ یوسف) و (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا- 16/ اعلی) و در حدیث «سیکون بعدی أثره» یعنی پس از مرگ من بعضی از شما خود را بر دیگری مقدّم خواهد داشت.

(الإستئثار:) چیزی را مخصوص به خود دانستن و دیگری را از آن بی بهره کردن. أستأثر اللّه بفلان- کنایه از مرگ اوست که در حقیقت یک نوع برگزیدگی و شرافت است که خدای تعالی او را بر می گزیند و به سوی خود می خواند.

- رجل أثر- او نیکی را بر یاران خویش ترجیح می دهد. لحیانی «1» می گوید:

اصطلاحات آثرامّا- و- أثرامّا و- آثر- یعنی ذی أثیر- و به یک معنی است.

(أثل) [أثل :

خدای می فرماید (ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ «2»- 16/ سباء)

__________________________________________________

(1) ابو الحسن علیّ بن مبارک لحیانی دانشمند نحوی و لغوی از شاگردان کسائیست که به غلام کسائی هم موصوف است، قاسم بن سلام از شاگردان اوست و کتاب (النّوادر) از تألیفات او، متوفّی در قرن سوّم هجری قمری است.

(2) خمط درخت بدون خار، هر میوه تلخ، و تلخی هر چیز است، سدر- جمعش سدور، درختی است که میوه آنرا بنق و کنّار گویند مانند نخل بلند است. أثل، درختی است با چوب محکم که در کنار

ص: 149

أثل درختی است که ریشه محکم دارد و عبارت- شجر متأثّل- درختیست که ریشه اش ثابت و استوار است و- تأثّل کذا ریشه اش ثابت شد.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در باره صفت جانشین می فرماید: «غیر متأثّل مالا» یعنی جانشین و وصیّ او نبایستی شیفته و مفتون مال و ثروت باشد، نباید حبّ دنیا در جان او ریشه داشته و نیز نباید مال اندوز باشد.

واژه- تأثّل- بطور استعاره نیز به کار می رود چنانکه گویند- نحتّ أثلته او را غیبت کردی و به نرمی تضعیفش نمودی.

(أثم) [أثم :

الإثم و الأثام اسمی است برای افعالی که مانع رسیدن به ثواب و پاداش است.

و نیز در معنی تأخیر و درنگ کردن و ممانعت است، شاعر می گوید:

جمالیّه تغتلی بالرّوادف إذا کذب الآثمات الهجیرا

(وقتی که مادّه شتران به آهستگی بسوی آبشخور می روند و طناب آنها را می کشند، آنها آبشخور را دروغ می دانند و خود را از آب خوردن دور می کند).

و سخن خدای تعالی که در باره خمر و قمار می فرماید (فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ- 219/ بقره) یعنی قمار و می و مسکرات مانع دریافت و رسیدن خیرات، و نیکی هاست- أثم، إثما، أثاما- اسم فاعلش- آثم و أثم و أثیم است.

تأثّم:»

از گناه خارج و دور شد مانند- تحوّب- که به معنی خارج شدن از سختی و وحشت و گناه است.

تسمیه إثم به دروغ برای این است که دروغ از جمله گناهان است همانطور که انسان را از آن جهت که از جمله جانداران است حیوان نامیده اند آیه (أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ- 206/ بقره) عزّتش او را به فعلی که گناه بود، کشانید «2» آیه (وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ

__________________________________________________

نهرها می روید (صح- اس)

(1) بعضی أفعال به باب تفعّل که می روند معنی ضدّ معنی اصلی را در بر می گیرند، إثم یعنی گناه و دوری از خیرات، امّا تأثّم بیگناهی و دوری از گناه است، حوب، وحشت است اما تحوّب نترسیدن است حنث- گناه، امّا تحنّث عبادت و زهد و بی گناهی.

(2) عزّه در این آیه حمیّت و غیرت است و إثم کفرو گناه، یعنی او را می گویند از خدا بترس،

ص: 150

یَلْقَ (أَثاماً)- 68/ فرقان).

أثاما، یعنی عذاب، از این جهت عذاب رای إثم نامیده است که إثم از عذاب است چنانکه گیاه و چربی به ندی، یعنی آب و رطوبت نام گزاری شده زیرا هر دو یعنی (گیاه و چربی) از آب و رطوبت حاصل شده چنانکه در سخن این شاعر: تعلّی النّدی فی متنه و تحدّرا (از متنش و داخلش آب، و چربی بالا و پائین می رفت).

در معنی (یَلْقَ أَثاماً- 68/ فرقان) گفته اند، انجام آن کارها آنها را به ارتکاب گناه بیشتر می کشانید و این عاقبت و فرجام، نتیجه این است که کارهای کوچک و گناهان کوچک، کارها و گناهان بزرگ را در پی دارد و به سوی آنها می خواند و می کشاند، و در سخن خدای تعالی که می فرماید:- (فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا- 59/ مریم).

(الآثم:) گناهکاری است که تحمّل گناه و عواقب آنرا می نماید مانند آیه (آثِمٌ قَلْبُهُ 283/ بقره) که واژه (إثم) در این آیه با کلمه (برّ) یعنی نیکی مقابل هم قرار گرفته، در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده است که «البرّ ما أطمأنّت إلیه النفس، و الإثم ما حاک فی صدرک» و کلمه برّ در برابر إثم به کار رفته است.

(یعنی نیکی آنست که جان تو با آن آرامش می پذیرد و مطمئن می شود، امّا إثم و گناه چیزی است که در دل تو رسوخ می کند و آنرا می آزارد) این حدیث تفسیر واژه های (إثم و برّ) نیست بلکه حکم و اثر آنهاست. و سخن خدای تعالی که (مُعْتَدٍ (أَثِیمٍ)- 12/ قلم) یعنی گناهکار و آیه (یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ- 62/ مائده) گفته شده اشاره به إثم در آیه فوق با توجّه باین آیه است که (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ- 44/ مائده).

و اشاره به (عدوان) هم مربوط باین است که (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ- 45/ مائده) بنابر این (إثم اعمّ از (عدوان) است (یعنی هر عدوانی اثم نیست ولی هر اثمی عدوان است خواه دشمنی با نفس خویش باشد و خواه

__________________________________________________

حمیّت جاهلیّت و قوّت کفر او را به فساد و معصیت می کشاند. (کشف الاسرار ج 1- ص 547)

ص: 151

در باره دیگری).

(أجّ) [أجّ :

(آتش شدّت گرفت و افروخته شد) خدای فرماید (هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ- 53/ فرقان) ملح أجاج یعنی بسیار شور و گرم.

(گفته اند- أجّ، یؤجّ، اجیجا- شدّت گرفتن است) چنانکه گفته اند أجیج النّار «1» شدّت و لهیب آتش و- أجتّها و قد أجّت- آتش را بر افروختیم سپس افروخته شد.

ائتجّ النّهار- روز بشدّت گرم شد، یأجوج و مأجوج هم از همین ریشه است که به زبانه های آتش افروخته تشبیه شده اند، و- المیاه المتموّجه- برای آبهای خروشان و موّاج بکار می رود و- أجّ الظّلیم- موقعی است که شترمرغ به سرعت می دود که دویدنش به بالا رفتن و زبانه کشیدن دود و شعله آتش تشبیه شده است.

(أجر) [أجر]:

الأجر و الأجره، مزد و پاداشی است که به کار تعلّق می گیرد چه کار دنیوی و چه کار اخروی، چنانکه خدای تعالی فرماید (إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ- 29/ هود) و (آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ 27/ عنکبوت) و (لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا- 57/ یوسف) که در آیات فوق واژه (اجر) هم در پاداش دنیا و هم در پاداش آخرت بکار رفته است.

و ( (الأجره)) فقط برای پاداش و مزد دنیوی است. جمع أجر، أجور است در آیه (فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ- 24/ نساء) کنایه از مهریّه و کابین زنان است، أجر و أجرت در باره عقد پیمانهائی که جاری می شود بکار می رود و همواره برای سود و نفع است نه زیان و ضرر مثل آیه (لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 262/ بقره) و در آیه (فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ- 40/ شوری) که اشاره به پاداش معنوی است ولی واژه (جزاء) برای بودن یا نبودن عقد

__________________________________________________

(1) ابو منصور ثعالبی در کتاب فقه اللّغه باب 30 می نویسد اگر از چیزی آتش برخاست می گویند:

(وری، یری) اگر چیزی بر آتش ریخته شود که آنرا حفظ کند می گویند (أذکی، یذکی) و اگر اشتعال آتش فزونی گرفت می گویند أجّجتها یعنی آتش را افروختم و اگر شدّتش بیشتر شد آنرا (جاجعه) گویند.

در مفاتیح الجنان محدّث قمّی رحمه اللّه، در دعاء شریف صباح حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام چنین آمده است: و انهرت المیاه من الصّمّ الصّیاخید عذبا و أجاجا) و از درون سنگ خارا چشمه های آب ناگوار و گوارا جاری نمودی.

ص: 152

و پیمان و همچنین در سود و زیان آور، هر دو بکار می رود چنانکه خدای می فرماید (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّهً وَ حَرِیراً- 12/ انسان) و آیه (فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ- 93/ نساء).

گفته اند- (أجر) زید عمرا یأجره أجرا- یعنی چیزی به او اعطاء کرد، و اجرتش را داد، چنانکه در آیه (عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ «1»- 27/ قصص).

(یعنی: قرار داد این است که هشت سال برایم کار کنی). فرق میان آجر و أجرهم همینطور است که گفتیم- أجرته- کار از یک طرف است و پاداش از طرف مقابل، ولی- آجرته- پیمان کار دو جانبه است، امّا مزد و پاداش باز هم به عهده یک طرف قرار داد است و در نتیجه از جهت مزد- اجر و آجر به یک معنی برمی گردد چنانکه گفته اند: آجره اللّه و أجره اللّه.

أجیرهم بر وزن فعیل همان فاعل یا مفاعل است که کار باو تعلّق می گیرد، (استئجار) طلب چیزی است با مزد و اجرت، و سپس مانند استیجاب که برای پاسخ دادن است، استیجار هم برای پرداخت کردن مزد است و در این معنی آیه (اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ- 26/ قصص) است.

(در برابر کارش پاداشش ده زیرا او بهترین کسی است که باو پاداش می دهی او نیرومند و أمین است).

(أجل) [أجل :

الأجل، مدّت معیّن برای چیزی است، خدای فرماید (لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّی- 67/ غافر) و آیه (أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ- 28/ قصص) که در هر دو آیه به زمان معیّنی اشاره شده است، چنانکه گویند- دینه مؤجّل- وامش مدّت دار است یا- و قد أجّلته- برایش مدّت قرار دادم.

زمان حیات هر انسانی را هم أجل گفته اند، و اگر بگویند- دنا أجله- به این

__________________________________________________

(1) کلمات- سنه، عام و حجّه و حول به معنی سال است، فرقشان این است که عام در معنی جمع ایّام و روزهای سال است سنه جمع ماههای سال است و لذا عام الفیل که سال حمله ابرهه به مکّه است به عام معروف است و نمی گویند سنه فیل، امّا در تاریخ می گویند سنه 245 فرق میان سنه و حجّه هم اینست که حجّه برای اینست که حج در آن سال انجام می شود و حجّ یا حجّه به معنی یکبار در سال است از این روی سال را هم حجّه گفته اند. طریحی می نویسد نامیدن حول برای سال از نظر دوران و تحوّلات آن است.

ص: 153

معنی است که مرگش سر رسیده و نزدیک شده است که در حقیقت اصلش دریافت أجل است یعنی مدّت زندگانی را گذارنده و دریافت کرده است و آیه (بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا- 128/ انعام) یعنی به حدّ مرگ رسیدن و نیز گفته اند به حدّ پیری رسیدن که در واقع هر دو معنی یکی است.

و آیه (ثُمَّ قَضی أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ- 2/ انعام) در این آیه أجل اوّل بقاء در دنیا است و عمر و أجل دوّم بقاء در آخرت و معاد، عدّه ای گفته اند اجل اوّل بقاء در دنیا و اجل دوّم مدّت میان مرگ و قیامت است، و این معنی از حسن «1» نقل شده است، و باز گفته اند اجل اوّل در آن آیه خواب و دوّمی مرگ است با اشاره به این آیه (اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها- 42/ زمر).

معنی سوّم در باره (دو أجل) که از آیه اخیر نقل شده است تعبیر آن از ابن عبّاس «2» روایت شده.

و باز گفته اند: که- أجلان- در آیه فوق یعنی هر دو أجل برای موت است، منتهی بعضی از انسانها مرگشان با شمشیر یا سوختن و غرق شدن و یا هر چیزی که ناموافق باشد و غیر از اینها از اسباب و عللی که به قطع حیات منجرّ می شود هست (مرگ زودرس) و گروهی دیگر از آدمیان هستند که به مرگ طبیعی می میرند و این دو مرگ و دو گونه مردن را در عبارت زیر اشاره کرده اند که:

__________________________________________________

(1) حسن بصری کنیه اش ابو سعید اهل بصره و یکی از سران آغازین معتزله است، و از مشاهیر تابعین، واصل بن عطا که پایه گزار مذهب معتزله است از شاگردان اوست. و چون مسلکی مخالف استادش برگزید حسن در باره اش گفت (قد اعتزل و اصل عنّا) بنا به نوشته مرحوم مدّرس تبریزی در (ریحانه- الادب) زهد اوریائی بوده و ابن خلکان هم می نویسد مادرش باو گفت (یا بنی انّک قد کبرت و خرفت) پسرم تو پیرو خرفت شده ای (ج 1/ 355- وفیات الاعیان). [...]

(2) ابن عبّاس عموزاده پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و از بزرگان صحابه است و نیز از شاگردان حضرت علی علیه السّلام و از دوست داران و مخلصین اوست، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حقّش دعا نمود، که او فقیه در دین شود، در تفسیر و حدیث و فقه سر آمد دیگران شد به گفته سیوطی ابن عبّاس از طبقه اوّل مفسّرین بوده، تفسیری هم منسوب به او باقی مانده به نام (تنویر المقیاس من تفسیر ابن عبّاس) که ابو طاهر محمّد بن یعقوب فیروزآبادی شافعی صاحب قاموس اللّغه آنرا تنظیم و نقل نموده و بارها در مکّه معظّمه به چاپ رسیده است. وفاتش در سال 68 هجری قمری است.

ص: 154

«من أخطأته سهم الرّزیّه لم تخطه سهم المنیّه» (یعنی کسی که تیر بلا باو اصابت نکرد و به خطایش گرفت و از او دور شد تیر مرگ بخطا نمی رود و به او اصابت خواهد کرد).

و نیز گفته اند: برای مردم دو اجل هست، اوّل أجل کسی که در جوانی و در حالت صحّت و ناگهانی می میرد، دوّم مدّت عمر و أجلی که خداوند، در طبیعت عالم بیشتر از آن قرار نداده است و حدّ اکثر عمر است می رسد و به آیه ذیل استناد کرده اند که خداوند فرموده:

(وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ- 5/ حج).

شاعری هم این هر دو معنای مردن را در شعرش آورده است که می گوید:

رأیت المنایا حبط عشواء من تصب تمته و من تخطئ یعمّر فیهرم

(مرگها را دیدم که بدون ملاحظه و ناگهانی همچون تیرهای پراکنده به کسانی می رسند و به هر کس رسید او را هلاک کرد. و به کسانیکه اصابت نکرد تا سر حدّ پیری و فرتوتی می زید).

و شاعری دیگر گوید:

من لم یمت عبطه یمت هرما ...

(کسیکه ناگهانی نمرد، به پیری و ضعف می رسد و خواهد مرد).

آجل در معنی ضدّ عاجل هم هست، و أجل به یک معنی جنایت است که از وقوعش و زمانش می ترسند و با این تعبیر هر أجلی جنایتی است امّا هر جنایتی اجل نیست.

واژه- (أجل)- که در عبارت- و من أجله- به کار می رود در معنی (به آن علّت، و به خاطر آن) است «1» مثلا گفته می شود- فعلت کذا من أجله- (کار را

__________________________________________________

(1) واژه- اجل- اجل هم خوانده شد یعنی بخاطر آن جنایت. تمام آیه چنین است (مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً- 32/ مائده). که بخوبی، و روشنی مجازات فساد را معیّن کرده است تا بنی اسرائیل بدانند چنین حکمی در تورات هم هست که اگر بهر نام و با هر دلیل ایجاد فتنه و فساد و کشتار غیر حقّ بنماید مثل اینست که گروهی و جمعیتی کثیر را کشته اند.

ص: 155

بخاطرش انجام دادم) مثل آیه (مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ- 32/ مائده).

امّا اگر این کلمه با کسره حرف اوّل خوانده شود به معنی جنایت است، (اجل)- من إجل ذلک «1» و همینطور واژه- أجل- یعنی آری که پاسخی است مثبت در برابر تحقیق چیزیکه شنیده ای، مثلا می پرسند فلان کار این چنین است؟ می گویند- (أجل)- یعنی آری و اصطلاح- بلوغ الأجل- در آیه (إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ- 23/ بقره) در این آیه بلوغ أجل- یعنی مدّت زمانی که بین طلاق و پایان رسیدن عدّه است و نیز آیه (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ 234/ بقره) رسیدن بمدّت در این آیه اشاره است بزمان انقضای عدّه طلاق که می فرماید در آن زمان (لا جناح علیهنّ فی ما فعلن «2» فی أنفسهنّ- 23/ بقره).

(أحد) [أحد]:

واژه أحد به دو معنی به کار می رود یکی فقط در حالت نفی، و دوّم در اثبات، امّا موردی که فقط در نفی بکار می رود برای استغراق یعنی در برگرفتن تمام مفاهیم، معنی است خواه مفرد، جمع، مذکّر، مؤنّث و یا کم و زیاد باشد، چه در حالت اجتماع و چه در حالت افتراق

__________________________________________________

(1) عبارت راغب اصفهانی رحمه اللّه که می گوید «هر أجلی جنایتی است امّا هر جنایتی اجل نیست» در بطلان ورد سخن کسانی است که غالبا می گویند: «اگر اجلش نبود کشته نمی شد» و می خواهند با اینگونه با اینگونه عبارات جنایات خود را توجیه کنند، آنها را پوچ می داند و می گوید هر جنایتی اجل نیست بلکه فعلی است، که باید مجازات دنیوی و اخروی در بر داشته باشد و ضمنا سخنان اشاعره، و معتقدین به جبر فلسفی و تاریخی معاصر را نیز ردّ می کند زیرا اینان می خواهند زیر بار مسئولیّت نروند امّا بگفته سعدی:

چو بد کردی مباش ایمن ز آفات بدی را جز بدی نبود مکافات

که در حقیقت ترجمه این آیه است (مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ- 123/ نساء) یعنی: هر کس گناهی و- عمل زشتی انجام دهد به مجازاتش می رسد.

(2) از این دو آیه توجّه مخصوص خداوند و اسلام را به زنان که در حقیقت نیمی از جامعه بشری هستند دانسته و فهمیده می شود در آیه اوّل می فرماید اگر طلاقشان دادید (که خود طلاق در اسلام امر استثنائی است) و مدّت عدّه شان بسر رسید بایستی در کارشان از نظر انتخاب همسر آزاد باشند و در آیه دوّم می فرماید (فَلا تَعْضُلُوهُنَّ) یعنی در محظورشان قرار ندهید و در تنگی معیشت نگذارید چنانکه در آخرین خطبه ای که پیامبر اسلام در حجّه الوداع و پایان عمر مبارکش ایراد فرمود یکی از سفارشاتش این بود که فرمود (اوصیکم بالنّساء خیرا و إنّما هنّ عوان عندکم و إنّما أخذتموهنّ بأمانه اللّه و لکم علیهنّ حقّ و لهنّ علیکم حقّ) تاریخ یعقوبی ج 2 ص 111.

ص: 156

، مانند ما فی الدّار أحد «1» یعنی حتّی یکی هم در خانه نیست که در این عبارت هیچ کس نبودن را در باره یک، دو، و بیشتر می رساند. (أی واحد) بنابر این در معنی فوق، بکار بردن أحد در إثبات درست نیست معنی فی الدّار احد- در خانه یکی هست، درست نیست (چون واژه أحد خاصّ خداوند است) زیرا نفی دو ضدّ صحیح است امّا اثباتشان ناصحیح ولی اگر به جای أحد در جمله مثبت (واحد) بکار رود و بگویند- فی الدّار واحد- هم وجود (واحد) یعنی یک فرد در خانه بیان شده و هم بیشتر از یک فرد و این موضوع بسیار روشن است.

برای در بر گرفتن بیش از یکی یا بیشتر کلمه أحد- در معنی واحد، این آیه قرآن است (فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ- 47/ حاقّه). (یعنی هیچ یک از شما مدافع او نخواهید بود).

و امّا بکار بردن واژه احد به صورت مثبت بر سه وجه است:

اوّل- ضمیمه شدن احد به اعداد ده دهی مانند- أحد عشر- أحد و عشرون.

دوّم- اضافه شدن احد به ضمائر چه به صورت مضاف و یا مضاف الیه مانند آیه (أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً- 41/ یوسف) که احد در این آیه به ضمیر، کما- اضافه شده و به صورت- یوم الأحد- که احد، مضاف الیه است.

سوّم- احد بطور مطلق بصورت صفت بکار می رود که فقط مخصوص وصف خدای تعالی است (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- 2/ اخلاص).

واژه احد، اصولا برای همین معنی اخیر است و پایه اعداد که دو و سه و غیره باشد نیست، امّا (وحد) در غیر معنی أحد بکار می رود مانند این شعر

__________________________________________________

(1) هاتف اصفهانی چه زیبا گفته است گوئی که آیه (فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ- 115/ بقره) را به نظم در آورده:

یا ربی پرده از در دیوار در تجلّی است یا اولی الأبصار

چو نکو بنگری همی بینی لیس فی الدّار غیره الدّیّار

جهان وجود و هستی همواره تجلّیگاه (أحد) یعنی حقیقتی است که هیچ رنگی جز رنگ خدائی ندارد که (صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً 138 بقره) تلاش انبیا نیز برای یادآوری آن حقیقت ازلی و زدودن رنگهای مادی و غیر خدائیست تا او را دریابیم و بسوی او بشتابیم و جز او نبینیم.

ص: 157

نابغه: «1»

کانّ رجلی و قد زال النّهار بنا بذی الجلیل علی مستأنس وحد

(أخذ) [أخذ]:

حیازت کردن چیزی و تصرّف و بدست آوردن آنست، این واژه گاهی به معنی دستگیر کردن و گرفتن است مانند آیه مبارکه ای، که می فرماید: (مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ- 72/ یوسف).

(این آیه سخن حضرت یوسف (ع) به برادران خویش است که به وی گویند یکی از ما را گروگان بگیرند اما می بینیم که تو نیکو کاری، سپس یوسف که حاکم مصر شده است با یاد خدا می گوید پناه بر خدا اگر غیر از کسیکه متاع ما نزد او است دیگری را بگیریم زیرا در آن صورت یعنی نگهداشتن دیگری بجای فرد گناهکار، ستمکار خواهیم بود).

و گاهی واژه «أخذ» به معنی غلبه کردن و چیره شده است در این آیه (لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ- 255/ بقره) یعنی چرت و پینگی و خواب بر خدای تعالی غلبه نمی کند همانگونه که بر انسانها چیره می شود و بناچار تسلیم خواب می شود.

در مثل می گویند- أخذته الحمّی- یعنی تب بر او غلبه کرد، خدای تعالی در این معنی فرماید (أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ- 67/ هود).

(بانگ عذاب و آوای مرگ ستمکاران را فرو گرفت و برایشان غلبه کرد) و آیه (فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَهِ وَ الْأُولی 25/ نازعات) (خداوند او را به عقاب و جزای دنیا و آخرت فرو گرفت) و آیه (وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُری 102/ هود) فرو گرفتن و غلبه پروردگارت آن گونه است که ناگهانی شهرها و بادیه ها را فرو گیرد.

اسیرهای جنگی هم با کلمات- مأخوذ- و- أخیذ- تعبیر شده اند.

(اتّخاذ) که همان باب افتعال از اخذ است با دو مفهوم به کار می رود و متعدّی

__________________________________________________

(1) نابغه ذبیانی یکی از شعرای قبل از اسلام است و بیتی که راغب رحمه اللّه از او نقل کرده مربوط به معلّقه معروف است. ذی الجلیل مکانی است نزدیک مکّه در این بیت نابغه سرعت شتر تندرو خود را به صفت دویدن گاو وحشی تشبیه کرده که در حرکت سریعش به چپ و راست خود می نگرد و خود را در دویدن تنها می بیند. و می گوید: (گوئی که در آن نیمه روز و شدّت گرما دویدن ناقه من در ذی الجلیل همانند سرعت و شدّت دویدگان گاو وحشی است) مطلع قصیده اش این است:

یا دارمیّه بالعلیاء فالسّند اقوت و طال علیها سالف الابد

ص: 158

می شود، مانند افعال قلوب که دو مفعول می گیرند و عمل می کنند، در آیات زیر:

(لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ- 51/ مائده) و آیه (وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ- 6/ شوری) و (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا- 110/ مؤمنون)- و (أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ- 116/ مائده) در تمام آیات فوق اتّخاذ با دو مفعول به کار رفته (و به معانی- قرار دادن- گردیدن- حاصل کردن و ساختن است) و آیه (وَ لَوْ (یُؤاخِذُ) اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ- 6/ نحل). لفظ مؤاخذه در آیه هشداری است بر مجازات و معاقبه یا رو برو شدن مردم به نتیجه ناسپاسیشان، در برابر نعمتها و رحمتهائی که از خدای تعالی دریافت کرده اند.

در مثل گویند: (فلان مأخوذ) و به اخذه من الجّن- کنایه از بیماری سخت روانی است و و فلان یأخذ مأخذ فلان- یعنی راه او را می رود و چون او کار می کند. و رجل أخذ و به أخذ- کنایه از بیماری چشم و هلاکت است، الإخاذه و الاخاذ- زمینی است که کسی آن را برای خودش می گیرد و تصرّف می کند.

و نیز گفته اند- و من أخذ أخذهم- و- أخذهم- هر دو بکار می رود.

(اخ) [اخ :

برادر، این واژه در اصل (أخو) است و به کسیکه در ولادت از یک پدر و مادر یا یکی از آن دو یا همشیر بودن یعنی از یک پستان شیر خوردن با دیگری مشترک باشد او را برادر گویند، و به صورت استعاره به هر کسیکه با دیگری در قبیله یا در دین یا در کار و صنعت یا معامله و دوستی و در مناسبات دیگر مشارکت داشته باشد برادر گویند مانند این آیه قرآن (لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ- 156/ آل عمران) یعنی بخاطر مشارکتشان در کفر إخوان نامیده شده اند.

و آیه (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ- 10/ حجرات) و آیه (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً- 12/ حجرات) (در چند آیه فوق لفظ برادر (اخ) در معنی مستعار خود بکار رفته است)، و همینطور آیه (فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَهٌ- 11/ نساء) یعنی برادران و خواهران (إخوان و أخوات).

و در آیه (إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ- 47/ حجر) نشانه ای است از نفی مخالفت و ناهماهنگی در میان ایشان که در بهشت، همه برادرند.

کلمه (أخت) مؤنث (أخ) است یعنی خواهر، و حرف (ت) در آخر کلمه اخت

ص: 159

عوض حرف محذوف اصلی آن است و در آیه (یا أُخْتَ هارُونَ- 28/ مریم) خطاب خواهر بودن مریم به هارون از جهت همسان بودن در صلاح، و شایستگی است نه در خواهر بودن نسبی. «1» دارند آنها نیز بهمان علّت عاطفی برادر خطاب شده اند، هر چند که برادر نسبی نباشند و همین طور آیات زیر:

(وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ- 73/ اعراف) و (وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ- 65/ اعراف) و (وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ- 85/ اعراف) و امّا در آیه (وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَهٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها- 48/ زخرف) از این جهت در آن آیه، آیات طبیعی به خواهر تشبیه شده اند که در صحّت و روشنی و صدق مشترکند. پس عبارت (أکبر من اختها) که قسمتی از آیه است ضمیر (ها) به آیات و آیه قبل بر می گردد. که گوئی همه آیات از یک اصلند و نامیدن (اخت) برای آیات از نظر شباهت در روشنی مفهوم آنهاست.

و همینطور در آیه (کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها- 38/ اعراف) هر قومی و امّتی که داخل دوزخ می شوند به پیشوایان و سران دنیائی خود که باعث گمراهیشان بوده اند نفرین می کنند زیرا در کفر و ظلم همانند بوده اند و این معنی در آیه (أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ- 357/ بقره) اشاره شده است.

تأخّیت، که به معنی تحرّیت، یعنی هماهنگ بودن و هم هدف بودن که به صورت استعاره به کار رفته و همان قصد و هدف مشترک برادر برای برادر دیگر است.

گاهی هم از واژه إخوه معنی ملازمت و همراهی نمودن استفاده می شود.

عبارت- أخیّه الدّایه- حلقه و ریسمانی است که حیوان را با آن به زمین می بندند.

__________________________________________________

(1) هارون برادر حضرت موسی هزار سال قبل از حضرت مریم بوده لذا خطاب نمودن (یا اخت هارون) به مریم از جهت این است که در پاکی و شایستگی همسنگ اوست که به او می گویند تو با این پاکدامنی چگونه فرزنددار شده ای؟

آیات بعد مؤیّد این مطلب است.

.)

ص: 160

( (آخر) [آخر]:

در برابر اوّل و همچنین در مقابل واحد بکار می رود. قیامت و جهان پس از مرگ، به دار الآخره یعنی خانه آخرت که حیات ثانوی است تعبیر شده همانطور که حیات دنیوی و این جهان را به دار الدّنیا، تعبیر کرده اند مانند آیه (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ- 46/ عنکبوت) (به راستی که حیات آخرت همان حیات حقیقی است که جاودانه، بدون زوال، و بدون إنقطاع و مرگ است).

گاهی هم لفظ (دار) حذف می شود مانند آیه (أُولئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ إِلَّا النَّارُ- 16/ هود) و زمانی هم لفظ دار، به آخرت توصیف می شود یعنی آخرت برای (دار) صفت می شود و گاهی هم مضاف الیه برای واژه دیگر که هر دو مورد در این آیه آمده است (وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ- 32/ انعام) و آیه (لَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ- 41/ نحل).

تقدیر حالت اضافه- دار الحیاه الآخره- است که در واقع جایگاه، و حیات اخروی منظور است. واژه اخر، از قاعده کلماتی که (الف و لام) در تقدیر دارند و بر این وزن جمع بسته می شوند خارج است و در زبان عرب چنین کلمه ای در حالت جمع و بدون (الف و لام) نظیری ندارد، این چنین قاعده ای از دو حال خارج نیست یا قبل از آن کلمه حرف (من) لفظا یا تقدیرا ذکر می شود که در آن صورت تثنیه و جمع و مؤنّث نخواهد داشت «1» و یا اینکه حرف (من) حذف می شود که در آن

__________________________________________________

حیات دنیا و آخرت را سنائی عارف گرانقدر اینطور توصیف کرده است:

تا کی از دار الغروری ساختن دار السّرور تا کی از دار الفراری ساخت دار القرار

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار وی خداوند ان قال الاعتذار الاعتذار

پیش از آن کاین جان عذرآور فرو ماند ز نطق بیش از این کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار

پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند عذر آرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار دیوان سنائی

(1) اخر جمع اخری است و غیر منصرف است یعنی تنوین و کسره نمی گیرد زیرا مفردش که اخری است غیر منصرف است و هر جمعی بر وزن- فعل- که مفردش غیر منصرف باشد کسره و تنوین نمی گیرد.

امّا اگر وزن- فعل- جمع فعله- باشد مانند: حفر- که جمع حفره است منصرف یعنی تنوین و کسره می گیرد، از طرفی- اخر- جمع اخری است و اخری مؤنّث آخر که در قرآن در آیه (فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ- 148/ بقره) بدون کسره و تنوین ذکر شده است زیرا وزن (أفعل) که با حرف (من) جاره همراه باشد در صورت نکره بودن جمع و تأنیث ندارد. مثلا می گوئیم: مررت برجل افضل منک و بامرأه افضل منک- امّا

ص: 161

صورت (الف و لام) دارد و تثنیه و جمع هم دارد، لفظ (آخر) در میان کلماتی شبیه بخود ذکرش بودن (الف و لام) جایز شده است.

(تأخیر:) در برابر تقدیم بکار می رود، مثل آیات (بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

- 130/ قیامت) و آیه (إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ- 42/ ابراهیم) و آیه (رَبَّنا أَخِّرْنا إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ- 44/ ابراهیم) می گویند: بعته بأخره- آنرا با تأخیر مدّت فروختم، و مثل کلمه- بنظره «1» و همینطور در محاوره گویند- أبعد اللّه الأخر- یعنی خدای او را فضیلت و برتریی دور گرداند و یا او را از همراهی حقّ و رسیدن به حقّ دور دارد.

(إدّ) [إدّ]:

کار ناروا و پر غوغا و یا سخنی کفر آمیز و بس عجیب، در آیه (لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا- 89/ مریم) یعنی کاری زشت که باعث سر و صدا است انجام داده ای.

عبارت- أدّت النّاقه تئدّ- فغان و ناله آن شتر شدّت گرفت.

الأدید: غوغا و سر و صدا گفته اند کلمه- ادّ- یا از- ودّ- یعنی دوستی و یا از همین ریشه (ادّ) سر و صدای ناروا گرفته شده است.

(أداء) [أداء]:

به حق وفا کردن و پرداختن به حقّ، مانند پرداخت خراج و جزیه و رد کردن امانت، چنانکه در آیات (فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ- 283/ بقره) و (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها- 58/ نساء) و (وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ 178/ بقره) اشاره شده است.

اصل کلمه- اداء- از- الأداه- گرفته شده یعنی وسیله و ابزار چنانکه می گویند: أدوت تفعل کذا- یعنی وسائلی که بایستی با آنها کار کنی تهیّه کردی و

__________________________________________________

اگر (الف و لام) بر سرش اضافه کنیم و یا به صورت اضافه باشد تأنیث دارد مانند- مررت بالرّجل الأفضل بالمرأه الفضلی و بالنّساء الفضلی امّا کلمه آخر بدون حرف (من) و بدون (الف و لام) و بدون حالت اضافه جمع بسته می شود و به صورت مؤنّث هم در می آید مانند- مررت برجل آخر و برجال و آخر و آخرین- اگر از این حالت خارج و به صورت صفت درآمد جمعی است که صرف نمی شود و مفرد و تثنیه هم ندارد.

(1) نظره- در قرآن به معنی مهلت و مدّت و زمان داشتن بکار رفته است. در آیه (وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إِلی مَیْسَرَهٍ- 280/ بقره) یعنی اگر وامداری یا بدهکاری به ناتوانی و تنگدستی افتاد او را مهلت باید داد تا به توان خویش برسد و از عهده برآید چنانکه پیامبر (ص) فرمود: کسیکه به مستمندی مقروض، ممهلت دهد و یا از او در گذرد و وامش را ببخشد در قیامت در کنف رحمت حقّ خواهد بود و اگر بر او سخت گیرد خداوند گورش را بر او تنگ گرداند. (مجمع)

ص: 162

گرفتی، و- استأدیت علی فلان- او را یاری کردم- استأدی، یا استعداء علیه- او را یاری کرد که هر دو به معنی یاری رساندن است.

(آدم) [آدم :

ابو البشر (پدر بشر)، گفته اند 1- چون جسم آدم از خاک سطح زمین است و- أدیم الأرض- یعنی رویه و سطح زمین، بنابر این نام او از أدیم گرفته شده است.

2- توجیه دیگر این است که گویند به خاطر گندمگون بودن پوستش آدم نامیده شده زیرا، رجل آدم- مثل- رجل أسمر- به معنی مرد گندم گون است.

3- و باز گفته اند: وجه تسمیه آدم به خاطر این است که از عناصر گوناگون و نیروهای مختلف آفریده شده چنانکه خدای تعالی فرموده است (مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ- 2/ دهر) یعنی از مواد مختلف زمین ترکیب شده.

4- و باز گفته اند: از اصطلاح- جعلت فلانا أدمه أهلی- یعنی او را با خانواده ام آمیزش دادم و آشنا کردم گرفته شده چون آدم آمیزش پذیر است.

5- نام آدم بخاطر این است که از روح پاک و عطرآگین خدائی بر او دمیده شده و آیه (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی- 29/ حجر) دلیل بر همین معنی است و از این جهت عقلی و فهم و دقّت در امور که باعث برتری و کرامت او بر سایر موجودات است در سرشت آدم وجود دارد و خدای تعالی فرموده (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا- 70/ اسراء) «1».

و واژه إدام هم که به معنای بوی خوش غذاهاست بر معنای فوق دلالت دارد و در حدیث (لو نظرت الیها فإنّه أخری أن یؤدم بینکما)، یعنی شما رای الفت می دهد و پاک

__________________________________________________

(1) از واژه کثیر در آیه فوق که کرامت و شرافت و برتری بنی آدم رای ذکر می کند فهمیده می شود که موجودات دیگری در جهان پهناور وجود دارد که انسان بر آنها برتری ندارد و آنها برتر از آدمیان اند و بدیهی است که آنها فرشتگان نیز نیستند زیرا آدم مسجود فرشتگان است و این مطلب یعنی وجود موجوداتی با فضیلت تر از انسان رای در کرات دیگر اثبات می کند آیه اینطور است (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ- وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا- 70/ اسراء) خداوند کراممت به انسان داده او را بر دریا و خشکی مسلّط کرده، آدم مواد طبیعی عالم را بطور خام چون حیوانات نمی خورد بلکه آنها را با مخلوط کردن، تمیز کردن، پختن چاشنی زدن و بامزه کردن می خورد (طیّبات) و فقط انسان چنین تصرّفی در مواد زمین دارد امّا خدای تعالی با همه این کرامتها می فرماید (تو بر تمام موجودات عالم برتری نداری و هستند موجوداتی که فضیلتشان بیشتر است).

ص: 163

می گرداند، که معنی این حدیث نیز بهمان معنی پاک و شایسته بودن آدم دلالت دارد و از آن اخذ شده است.

(اذن) [اذن :

أذن- گوش و عضوی که در بدن انسان است و بخاطر شباهتش با حلقه ها و دسته های مدوّر دیگ باین نام تشبیه شده است که در دو طرف سر انسان قرار دارد و به طور استعاره در باره کسی که زیاد شنواست بکار می رود مانند آیه (وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ «1»- 61/ توبه) یعنی بسیار شنیدن پیامبر برای این است که به خیر و صلاح شما است.

(وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً- 25/ انعام) که به نادانی مخالفین اشاره می کند نه اینکه نمی شنوند و یا ناشنوا هستند، و- (اذن)- یعنی گوش فرا داد و منقاد و مطیع شد، مثل آیه (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ- 2/ انشقاق) یعنی پروردگارش را به شایستگی و حقیقت فرمان بر دو قدرتش را پذیرا شد، کلمه- إذن- به صورت فعل در این آیه (فَأْذَنُوا «2» بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ- 278/ بقره) به معنی آگاه کردن و یا آگاهی را بگوش دیگران رسانیدن بکار رفته است.

(إذن) و- أذان- چیزی است که شنیده شده و لذا به علم و آگاهی هم تعبیر شده است. زیرا غالبا علوم از راه گوش و شنیدن است و مبدء آنها است.

در آیات (ائْذَنْ لِی وَ لا تَفْتِنِّی- 49/ توبه) و (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ- 167/ اعراف) و عبارات- اذنته- و آذنته بکذا- به معنی اجازه دادن و آگاه کردن است و (مؤذّن)- کسی است که با ندا سر دادن چیزی را به دیگران اعلام می دارد.

__________________________________________________

(1) این آیه مربوط به سخنی است که مشرکین در مورد پیامبر (ص) می گفتند زیرا پیامبر بسیار شنوا بود و ما می دانیم که این حالت در مردمان عادی، صفتی پسندیده است چه رسد به پیامبر (ص) و لذا خدا می فرماید بگو برای شما شنوایی نیکو هستم. سعدی می گوید:

دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی

(2) آیه فوق در باره رباخواری است که می فرماید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ- 278/ بقره).

یعنی: ای مؤمنین پارسائی پیشه کنید و خدای را پروا نمائید از این تاریخ از گرفتن ربح و ربائی که دیگران باید بدهند در گذرید اگر به راستی مؤمنید، ولی اگر این کار را نمی کنید بگوش دیگران برسانید و آگاهشان کنید که شما با خدا و رسولش در جنگید تا مردم بدانند که شما علم جنگ با خدا برافراشته اید. [...]

ص: 164

معنی فوق را در آیات (ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ- 70/ یوسف) و آیه (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ- 44/ اعراف) و آیه (وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ- 27/ حجّ) مشاهده می کنیم.

آذین: جائی است که بانگ ندا و اذان از آنجا می آید، و- (الإذن) فی الشّی ء- اجازه خواستن یا اعلام اجازه در آن چیز، مانند آیه (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ/ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ- 64/ نساء) پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به اراده و امر خدای مطیع شود.

و آیه (وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ- 166/ عمران) و (وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 102/ بقره) و (وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 10/ مجادله).

که گفته شده واژه إذن در سه آیه فوق به معنی علم خداست، امّا میان علم و اجازه و إذن فرق است و واژه إذن أخصّ است و در جائی بکار می رود که مشیّت و خواست در آن باشد چه آن کار مورد رضایت باشد یا نباشد، پس در آیه (وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 100/ یونس) معلوم است، که مشیّت و خواست و امر خدا در آن است امّا در آیه (وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 102/ بقره) که از جهتی مشیّت خدا در آن است و آن چیزیکه خلافی در آن نیست این است که خداوند در وجود انسان نیروئی ایجاد کرده است که امکان احساس درد و ستم را از کسیکه باو ظلم می کند و زیان می رساند دارد، و خدای انسان را مانند سنگی که درد را احساس نمی کند نیافریده و قرار نداده است، و نیز همچنین در این مطلب خلافی نیست که ایجاد آن امکان معنی احساس درد ظلم و ستم هم در سرشت انسان از فعل خداست.

از این روی صحیح است که گفته شود چون خداوند انسان را طوری آفریده که توانائی احساس ظلم و دفع آن در سرشتش هست و می تواند آنرا درک نموده و از خود دور کند، پس صحیح است که گفته شود علم خداوند به ظلم و زیانی که از ناحیه ستمگران در طول تاریخ به انسانها می رسد علّت و انگیزه ایجاد احساس دفع ستم در آنها بوده است.

و انسانها را با سرشتی و فطرتی آفریده تا بتوانند درد را احساس و ستم را دفع کنند، برای بسط و گسترش تحقیق در این سخن کتاب دیگری غیر از این کتاب

ص: 165

لازم است. «1»

(استئذان:) طلب إذن (إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ- 45/ توبه) و آیه (فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ- 62/ نوح) (این دو آیه در باره کسانی است که از پیامبر برای نرفتن به جنگ اجازه می خواستند که شرکت نکنند).

(إذن،) حرف جواب و جزاء در سخن است به این معنی که بکار بردن این کلمه اگر در صدر جمله و آغاز کلام باشد و پس از آن فعل مضارع بیاید آنرا منصوب می کند، مثل- إذن أخرج-.

إذن همواره در حالت اقتضای پاسخ دادن چه صریح باشد و چه در تقدیر بکار می رود، عبارتی که با (إذن) آغاز می شود متضمّن مطالبی است که در جواب و جزای عبارت مربوط بآن پاسخ است و اگر کلماتی قبل از إذن بیان شود و فعل

__________________________________________________

(1) متأسّفانه کتابی که راغب اصفهانی رحمه اللّه وعده اش را داده با کتابی که در مقدّمه این کتاب آرزوی نوشتنش را داشته به عمل نپیوسته. مطلب فوق را امام علی (ع) بیان فرموده که (لا تکن ظالما و لا تکن مظلوما) باید دانست نیروئی را که خداوند در سرشت انسان قرار داده و تجلّی آنرا بشر در طول تاریخ خویش به روشنی دیده است این است که ستمگرانی و بزهکاران و کافرانی پس از برخورد با پیامبران و یا حکیمان و عارفان حالت ستمکاریشان به دفع ستم و اجرای عدالت تبدیل شده است (از حکما مانند برخورد خواجه نصیر طوسی با مغولان) ظلم و ستم امری فطری نیست، در حقیقت بکار بردن نیروهای نفسانی در مسیر انحرافی است، تنفر و انزجار تمام بشر از زشتی و ستم و تمایل آنها به عدالت و نیکی از همان فطرت پاک الهی سر چشمه می گیرد و اصل در خلقت و آفرینش، در بشر بر ایمان و انجام عدل و نیکی است (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ- 56/ ذاریات) اگر ظلم و ستم، خواست و اراده خدا بود در آیات زیر نمی فرمود که (وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ- 31/ غافر) و (وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ- 108/ آل عمران) اگر خدای تعالی به مصداق این آیات برای بندگان و جهانیان اراده ظلم نمی کند و ظلم را از آنان نمی خواهد، پس ظلم ظالمان سرکشی از فرمان خدای خارج از خواست پروردگار لطیف و رحیم است امّا پس از وقوع ظلم و عدل و اظهار ایمان و کفر از سوی آزمایش دهندگان یعنی (همه انسانها) یقینا آن اعمال در پیشگاه عدل و علم خدای تا زمانی که با توبه و ایمان، آثار انحراف محو نشده باشد وجود دارد که (إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ- 114/ هود) بنابر این اموری ثابت مبنی بر مشیّت و علم و اراده خدای در جهان وجود دارد و آن امور فطرت، و آفرینش، ناموس خلل ناپذیر الهی است که: (لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ- 30/ روم) و (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا- 43/ فاطر) امّا اموری هم غیر ثابت و در حال تغییر پیوسته از انسانها سر می زند که حقّش ثابت و باطلش با شرایطی که گفته شده محو می گردد.

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور بر خلایق می رود تا نفخ صور

ص: 166

مضارع بعدش بیاید هم نصب و هم رفعش جایز است، مانند این عبارت- أنا إذن أخرج- یا- اخرج- که نصب و رفع هر دو درست است زیرا- إذن- اوّل جمله نیست، و اگر (إذن) بعد از فعل بیاید یا فعلی با او همراه نباشد عمل نمی کند مانند- أنا أخرج إذن- و در این آیه هم (إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ- 140/ نساء) و اذا در این آیه عمل نکرده است و (مثلهم) مرفوع است.

(أذی) [أذی :

اذیّت و آزاری است که به هر ذی روحی را نظر جسمی یا روحی با عواقبش می رسد چه دنیائی و چه اخروی، خدای فرماید (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی 264/ بقره) و همینطور آیه (فَآذُوهُما- 16/ نساء) که اشاره باذیّت و زدن است مثل آیه (وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ- 61/ توبه) و آیه (لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی وَ أُوذُوا حَتَّی أَتاهُمْ نَصْرُنا- 69/ احزاب) و (لِمَ تُؤْذُونَنِی- 5/ صف) و (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً- 222/ بقره). (وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ- 61/ توبه).

که عوارض محیض را از نظر شرعی و باعتبار شرع (أذی) یعنی رنج و زحمت نامیده است و همینطور باعتبار پزشکی، چنانکه پزشکان این رشته ذکر کرده اند محیض نوعی درد و رنج است.

و گفته شده- آذیته، أوذیه، إیذاء، و أذیّه و أذی، اسم فاعلش الآذی است- یعنی موجی سخت و اذیّت کننده برای دریانوردان در موقع کشتی رانی.

(إذا) [إذا]:

که برای زمان آینده بکار می رود متضمّن معنی شرط نیز هست، و مانند حروف جازمه عمل می کند و بیشتر در شعر، امّا إذ تعبیر بزمان گذشته شود و حتما با (ما) بکار می رود و بدون حرف (ما) برای زمان گذشته جایز نیست مانند:

إذ ما أتیت علی الرّسول فقل له و بیشتر در حالت شعری است.

(أرب) [أرب :

نیاز شدیدی که با درک آنها اقتضای چاره جوئی برای دفعش بوجود می آید، پس هر أربی نیازی است امّا هر نیاز و حاجتی (أرب) نیست. بعدا این واژه گاهی در معنی نیاز تنها و گاهی نیاز و دفع نیاز بکار رفته، چنانکه می گویند- ذو أرب و أریب- یعنی کسیکه چاره جوئی می کند. أرب إلی کذا أربا و أربه و إربه و

ص: 167

مأربه- (چهار مصدر دارد)، خداوند در قرآن فرماید (وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری 18/ طه) و جمله- و لا أرب لی فی کذا- یعنی نیاز شدیدی بآن ندارم و آیه (أُولِی الْإِرْبَهِ مِنَ الرِّجالِ- 31/ نور) کنایه از احتیاج به نکاح و همسری است، و نشانه نیاز شدیدی است که چاره جوئی آنرا اقتضاء دارد.

اعضائی هم که شدیدا به آنها نیاز هست (آراب) گویند که مفردش (أرب) است اعضای بدن دو گونه است:

1- اعضائی که مورد نیاز حیوان یا (هر ذی روحی است) مانند: دست پا، چشم، و ...

2- نوع دیگر اعضائی که برای زیبائی است مانند ابرو، ریش، و ... اعضای مورد نیاز و حاجت هم دو دسته است، قسمتی که حاجت شدیدی به آن نیست و قسمتی که به شدّت مورد نیاز هست، در این گونه عضوها حتّی اگر توهّم شود که نباشند کار بدن اختلال عظیمی خواهد داشت و اینگونه اعضای رئیسه بدن را (آراب) نامیده اند در حدیثی از پیامبر آمده است که «إذا سجد العبد سجد معه سبعه آراب» یعنی صورتش، دو کف دستش، دو زانویش و دو پایش نیز در حال سجده است.

گفته اند: أرّب نصیبه- نصیب و بهره او را بزرگ کرد- و أرّب ماله- مالش را فزونی داد، و أربّت العقده- گره را محکم کرد- أرب- نصیبه- بدون تشدید حرف (ر) باندازه نیازش بهره اش را قرار داد.

(ارض) [ارض :

زمین یا جرم و جسمی که در مقابل آسمان قرار دارد جمع آن- أرضون- است و در قرآن بصورت جمع نیامده است. «1»

پائین و زیر هر چیز را نیز به أرض تعبیر کرده اند، همانگونه که بالا و فوق هر

__________________________________________________

(1) در قرآن کلمه (ارض) همان طوری که راغب رحمه اللّه گفته است بصورت جمع نیامده امّا در آیه (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ- 12/ طلاق) اشاره دارد که همانند زمین و کره خاکی ما با همین شرایط در جهان پهناور بسیار آفریده است، واژه مثلهنّ از (ارضون) معنایش وسیعتر، و مفهومش فراگیرتر است که در باره زمینهائی مانند زمین ما بکار رفته و این کلمه یعنی مثلهنّ یکی از معجزات قرآنی است که می فرماید حیات و زندگی تنها منحصر به همین زمین نیست. چون در آیه 70

ص: 168

چیز را هم (سماء) نامیده اند، شاعری در وصف اسبش گوید:

و أحمر کالدّیباج أمّا سماؤها فریّا و أمّا أرضها فمحول

(اسبی است سرخ و زیبا چون پارچه دیبای رنگین که پشتش از شدّت حرکت مرطوب و زیر و پاهایش خشک). و سخن خدای تعالی (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها- 17/ حدید).

لفظ ارض عبارت از هر پدیده ای است که در زمین بعد از تباهی، و فرسایش، حیات مجدّد می یابد و بعد از وجود تکوینی و خلقت مجدّدا به سوی حیات و رشد عودت می کند، از این روی بعضی از مفسّرین گفته اند مقصود از (یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها- 17/ حدید) نرم شدن دلها بعد از قساوت و سنگدلی است. و عبارت- أرض أریضه- یعنی زمینی که گیاهش نیکو است.

- تأرّض النّبت- آن گیاه در زمین ریشه گرفت و زیاد شد،- تأرّض الجدی- آن بزغاله چرید و- أرضه الدّوده- یعنی موریانه هائی که در چوب قرار می گیرند و آنرا می پوشانند- و أرضت الخشبه- که همان (ما روضه) است: چوبها، موریانه زده است.

(اریک) [اریک :

اریکه یا حجله روی تخت، جمعش (أرائک) است، نامیدن حجله و تخت به اریکه یا از این جهت است که ارائک در زمینی ساخته می شود که درخت (أراک) در آنجا می روید و از آن درخت ساخته می شود، و یا از این جهت که تخت و اریکه جای نشستن و اقامت است چنانکه گفته اند- أرک- بالمکان أروکا- و اصل أروک بمعنای اقامت و نشستن بر درخت اراک است. و سپس به اقامت در

__________________________________________________

1 سوره اسراء هم در باره شرافت و کرامت انسان فرموده انسان با تمام فضیلتش بر تمام موجودات برتری ندارد بلکه (و فضّلناهم علی کثیر ممّن خلقنا تفضیلا).

واژه ارض در زبان انگلیسی هم با همین تلفّظ بکار می رود و اصولا صدها واژه مشترک از زبانهای فارسی و عربی در زبانهای لاتینی (انگلیسی آلمانی واژه زدائی برنیامده اند، امّا متأسّفانه در زمانهائی که ملّت و کشور عزیز ما در راه استثمار زدائی برداشته اند که جریان اصلی را منحرف سازند و نمونه این روش غیر انسانی و غیر ملّی را در سالهای اخیر بنام (پاک زبانی و پاک دینی) مشاهد کردیم که باید گفت خداوندا ملّت و کشور اسلامی ما را همواره از گزند بد اندیشان در امان بدار.

ص: 169

سایر مکانها نیز لفظ (اراک) «1» طلاق شده است.

(ارم) [ارم :

نشانه ایست ساخته شده از سنگ که بر بلندی ها بنا می کنند جمع آن (آرام) و آن سنگ را هم (إرم) گویند.

همینطور انسان بسیار خشمگین و چهره برافروخته را به سنگ داغ که می سوزند تشبیه کرده اند- یحّرق الارّم- (از خشم سنگهای داغ را نیز می سوزاند) و آیه (إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ- 7/ فجر) اشاره به ستونهای زرین و بلند و برافراشته است و جمله- ما بها أرم و أریم- احدی آنجا نیست و بیشتر به صورت منفی بکار می رود چنانکه می گوئی- ما بها دیّار- احدی در آنجا نیست که منظور ساکنین در آن خانه است.

(از) [از]:

در این آیه قرآن (تَؤُزُّهُمْ أَزًّا- 83/ مریم) یعنی: (شیاطین) ایشان را به گناه و غرور می فریبند و آنچنان به گناهکاری وا می دارند که مانند دیگ جوشان به غلیان و شورش عمل می کنند.

روایتی در باره حالت پیامبر (ص) به هنگام عیادت آمده است که «یصلّی و لجوفه أزیر کأزیر المرجل» (یعنی پیامبر (ص) در حالت نماز اندامش چون هیجان و جوشش آب مرتعش می شد و خشیت خدای، او را لرزان و مضطرب می ساخت). «2»

عبارت- أزّه- از کلمه هزّه- که آنهم به معنای ارتعاش است بلیغتر است.

(ازر) [ازر]:

أزر اصلش از إزار: به معنی لباس است، إزار و إزاره و مئزر از همین واژه است.

__________________________________________________

(1) اراک درختی است که برگها و شاخه هایش بسیار متراکم، میوه اش مانند انگور خوشه ای و چوبش چون نی تو خالی است و از نظر نرم بودن از چوبش مسواک می سازند، شتران به خوردن شاخه و میوه اراک مشتاق اند که گاهی از خوردن زیاد آن مریض می شوند. شعرا در وصف درخت اراک اشعاری سروده اند (اس- نف).

(2) خداوند در باره علماء می فرماید: (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ 28/ فاطر) یعنی آنهایند که مجذوب شکوه و عظمت آفریدگار می شوند و حالت خشیت یعنی جذب عظمت خدا شدن بآنها دست می دهد در این صورت پیامبر (ص) به طریق اولی مشمول آیه فوق است. به ویژه در حال نماز که در حدیث بالا به آن اشاره شده، پیامبر (ص) و اولیای خدا در نماز که نزدیکترین عمل، و وسیله تقرّب خداست مسلّما با چنان حالتی در معراج عبادت قرار می گیرند.

ص: 170

به جان وزن هم بطور کنایه (إزار) گفته اند، شاعر گوید:

ألا بلّغ أبا حفص رسولا فدی لک من أخی ثقه ازاری

(فرستاده ای به سوی ابا حفص گسیل کن و پیام فدویت از برادری راستگو و مورد اعتماد را به او برسان).

وجه تسمیه زن به (إزار) یعنی لباس، از این آیه مبارکه قرآن که می فرماید (هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ- 187/ بقره) گرفته شده است، و آیه (اشْدُدْ بِهِ (أَزْرِی)- 31/ طه) یعنی تا بوسیله او تقویت شوم، الأزر- یعنی نیروی شدید و زیاد و- آزره- او را یاری و تقویت کرد، که اصلش از- شدّ الازار- بستن دامن و محکم کردن دامن گرفته شده.

خدای فرماید: (کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ (فَآزَرَهُ) «1»- 29/ فتح) یعنی آنها همانند زراعتی

__________________________________________________

(1) خداوند در این آیه که آخرین آیه سوره فتح است پیشگوئی و خبر از آینده با عظمت و پیشرفت اسلام می دهد، آیه مربوطه چنین است (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظِیماً- 29/ فتح).

سخن از صفات و رفتار و مبارزات و شوق پرستش اللّه در یاران پیامبر (ص) است که فضیلتی و رضوانی از حقّ است، آنان زاهدان شب و شیران پیکارگر روز با کفّارند، چنانکه در تورات ذکر شده سیمایشان و چهره شان روشنگر ایمان است که آغازگری بودند در ایمان و عمل و همچو نهالی جوان، عدّه شان اندک امّا با پایداری و گذشت زمان پر برگ و بار شدند و نیرو یافتند، استوار ماندنشان در ایمان آنچنان عظمت یافت که مایه شگفت گردید و گفته اند (هر که بر شکوفائی نهال اسلام و پیشرفت آن خشمگین شد کافری بیش نیست امّا مژده و وعده حقّ این است که یاران وفادار و نیکو کار پیامبر (ص) مشمول آمرزش حق، و پاداش عظیم اند).

خواجه عبد اللّه انصاری در ذیل این آیه پس از بر شمردن صفات نیک اصحاب پیامبر (ص) می نویسد «عن ابن عمر قال، قال رسول اللّه لعلّی: یا علیّ انت فی الجنّه و شیعتک فی الجّنه» (کشف الاسرار ج 9 ص 233). امّا بدیهی است ذرّه ذرّه اعمال یاران و مؤمنین چه در زمان حیات پیامبر و چه بعد از آن مورد حساب قرار می گیرد و این اصل کلّی است، و هیچ احدی در بست راهی رضوان خدای نخواهد شد چرا که (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ، وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ) و آیه عامّ است، بنابر این شرایط بودن در راه پیامبر همان است که در آیه فوق فرموده (أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ) و اگر کسی در طول تاریخ اسلام از آغاز حیات پیامبر (ص) و تاکنون به جای (اشدّاء علی الکفّار) و به جای (رحماء بینهم) (مبغوضون یا بغضاء بینهم) باشند یا بوده اند از شمول این آیه خارج اند و نمی توانند

ص: 171

هستند که با جوانه زدن پر بار می شوند و سپس با آن برگ و بار فراوان، زراعت را تقویت می کنند.

آزرته فتأزر: او را یاری کردم و تقویت شد، و- هو حسن الازره: یار نیکوئی است و- أزرت البناء و آزرته: پایه های بنا را محکم کردم و- تأزّر- النبات- آن گیاه بلند و قوی شد، و- ازرته و آزرته- وزیرش شدم، که اصلش با (واو) است و- فرس آزر- اسبی که سپیدی پاهایش تا زیر شکمش ادامه دارد.

و آیه (إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ (آزَرَ)- 74/ انعام) گفته اسم پدرش (تارخ) است و به صورت (آزر) معرّب شده «1» و باز گفته اند معنای آزر در زبانشان به معنی (گمراه) بوده است.

(ازف) [ازف :

در آیه (أَزِفَتِ الْآزِفَهُ- 57/ نجم) یعنی قیامت نزدیک شد.

واژه های- ازف- و- افد- در معنی به هم نزدیکند، امّا ازف به کمی وقت و تنگی زمان تعبیر شده است، و- ازف الشّخوص و الازف به معنی تنگی وقت است برای اینکه گفته شده زمان قیامت نزدیک است، و لذا به (ساعه) تعبیر شده است.

خدای فرموده (أَتی أَمْرُ اللَّهِ- 1/ نحل) از این جهت به لفظ ماضی (أتی) بیان شده است که نزدیکی زمانش را می رساند و زمان ماضی به زمان حال پیوسته است و در این باره آیه (وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَهِ- 18/ فاغر) بهمان معنی آمده است.

(اس) [اس :

(أسّس «2» بنیانه: به جهت آن بنا پایه هائی که مانند ستونهاست قرار داد که

__________________________________________________

یار حقیقی پیامبر (ص) و مؤمنین باشند چه رسد به کسانیکه نسبت به ذرّیه پیامبر (ص) بغض ورزیده باشند، و در تاریخ اسلام، بوده اند کسانی چون معاویه که دستور (سبّ علی) را بر منابر داده اند و نیم قرن هم عملی شد تا اینکه خلیفه عادل عمر بن عبد العزیز آنرا لغو و دستور داد بجایش آیه ای از قرآن (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ ...) خوانده شود.

(1) در باره معرّب شدن (تارخ) از- آزر- که راغب اصفهانی بآن اشاره کرده است، جوالیقی و سایر معرب نویسان نیز معتقدند که کلمه (مورّخ) و تاریخ هم از کلمات (ماه روز) فارسی گرفته شده که البتّه در باره تاریخ اقوال دیگر هم ذکر کرده اند، کسانیکه مورّخ رای معرّب ماه روز می دانند:

ازهری در تهذیب اللّغه و خوارزمی در مفاتیح العلوم و ص 89 المعرب من الکلام الاعجمی علی حروف المعجم از ابو منصور جوالیقی.

(2) از این واژه سه آیه در قرآن ذکر شده که هر سه در باره تأسیس و پایه گذاری بناهای مادی و

ص: 172

بناها بر آن پایه ها قرار دارد، اسّ و أساس جمعش إساس- است- اسّس- جمع در جمع است، گفته اند- کان ذلک علی أسّ الدّهر- آن کار بر اساس و قانونمندی روزگار است- همانطور که می گویند- علی وجه الدّهر- بر چهره روزگار.

(اسف) [اسف :

یعنی حزن و غضب با هم، و هر کدام از این معانی گاهی به جای هم بکار می روند. حقیقت معنی اسف به جوش آمدن یا تغییر حرارت و حرکت خون در قلب است برای انتقام گرفتن در حالت خشم، اگر این حالت در باره زیر دست باشد گرمی خون در همه بدن منتشر می شود و به صورت خشم و غضب ظاهر می گردد، و اگر این الت در باره بالا دست و قوی تر از خود باشد خون منقبض می شود و در چهره رنگ پریده به صورت حزن و اندوه جلوه می کند، لذا از ابن عبّاس رضی اللّه عنه- در باره حزن و غضب پرسیدند پاسخ داد مبدأشان هر دو یکی است امّا الفاظشان مختلف، پس کسیکه با قوی تر از خود ستیزه می کند حزن و جزع بر او ظاهر می شود و چون با ضعیفتر از خود منازعه نماید غیظ و خشمش بر او نمایان می شوند، از این روی شاعری گفته است:

فحزن کلّ أخی حزن أخو الغضب اندوه هر برادر در برابر برادر خشمگین دیگری است.

__________________________________________________

معنوی است و راغب در ذیل این واژه فقط از یک آیه دو کلمه آنرا ذکر کرده است آیات آن چنین است (فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ- 109/ توبه) این آیه تشبیهی است با مقایسه دو شخصیّت و دو روح 1- با تقوا و دیگری دنیا پرست، کسیکه انگیزه تجسّم شخصیّتش بر تقوا و رضای خدا است نیکوتر است یا کسیکه شخصیّتش مانند بنائی است که بر پرتگاه لرزان و ریزانی بنا شده است.

و آیه دوّم که مثال عینی آن است، در همین سوره اشاره به مسجدی است که بر اساس تقوی و تقرّب به خدا بنا شده و خداوند پیامبر رای مأمور می کند که در آنجا نماز بگذارد، و دیگری مسجد (ضرار) که بر اساس حسادت و نفاق ساخته شده بود و خداوند به پیغمبر می فرماید (لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً- ... لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ- 108/ توبه) که این خود نمونه و سنّتی است که در هر زمان امور خالص بر پایه تقوا را از مسائلی که با ریا و خود نمائی یا از روی کینه و دنیا خواهی انجام می شود برای انسانها در تمام تاریخ سرمشق باشد.

ص: 173

و آیه (فَلَمَّا (آسَفُونا) انْتَقَمْنا مِنْهُمْ- 55/ زخرف) یعنی خشمگینمان کنند ابو عبد اللّه الرّضا (ع) گفته است (انّ اللّه لا یأسف کأسفنا و لکن له أولیاء یأسفون و یرضون فجعل رضاهم رضاه و غضبهم غضبه) و سپس فرمود «من اهان لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربه و قال تعالی (مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ- 80/ نساء».

(حضرت رضا (ع) فرموده خداوند مانند انسانها محزون و خشمگین نمی شود امّا اولیائی دارد که خشنودی آنها را خشنودی خود و غضب اینان را غضب و حزن خود قرار داده است از همین جهت که خدای تعالی فرموده است کسیکه ولیّ مرا اهانت کند با من ستیزه و محاربه کرده است، چنانکه در قرآن فرموده کسیکه پیامبر را اطاعت کند همانا خدای را پیروی و اطاعت کرده است). «1»

و آیه (غَضْبانَ (أَسِفاً)- 150/ اعراف) أسف همان غضب آلود شدن است، این کلمه به صورت استعاره در باره خدمت گزاری که مسخّر و اسیر کسی است بکار رفته است چنانکه گوئی، نامیده شدن او باین کلمه (آسف) از اسیر شدن و تسخیر شدن او که باعث عصبانیّت و ناخشنودی اوست حکایت می کند.

(اسر) [اسر]:

بستن کسی با زنجیر و طناب چنانکه گویند- أسرت القتب یعنی زین و برگ را بر پشت مرکب بستم، اسیر را هم بهمین مناسبت اسیر نامیده اند و که مقیّد و محدود می شود و سپس به هر چیزی که گرفته شده و مقیّد است اسیر گفته اند،

__________________________________________________

(1) این روایت در کتب احادیث و مجمع البحرین از حضرت صادق (ع) نقل شده است و به راستی واژه ها و عبارت روایات فوق از نظر فصاحت و بلاغت، کلام معصوم (ع) و در اوج معنی است، بخصوص در باره مقام ولایت و رهبری که هم سوی نبوت است و در راه آن، راغب اصفهانی رحمه اللّه احادیث نبوی و صحابه و روایات ائمّه (علیهم السّلام) را مانند میناتوریستها و منبّت کاران و جواهر نشانان در جای خود آنچنان منظّم و عالمانه بکار می برد و از ژرفنای تفسیر لغوی خود نشان می دهد تا کسانیکه ادّعای قرآنی دانی می کنند و مغرورانه خود را مفسّر قرآن می دانند بخصوص در عصر ما و به تفسیر رأی می پردازند، عبرت گیرند و با روش غیر اسلامی خود دیگران را باشتباه نیندازند و براستی جایگاه کسانیکه خویشتن و رأی خویش را شاخص و میزان دانستن و فهم قرآن قرار می دهند در دوزخ است چنانکه فرموده اند «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده فی النّار» چه رسد به کسانیکه هنوز حتّی نام سوره های قرآن را درست نمی دانند و در معرض دید 36 ملیون جمعیّت مسلمان ایران سوره روم را که در باره ملّت و نژاد روم قبل از اسلام است بنام سوره رم یعنی پایتخت ایتالیا نام می برند تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

ص: 174

هر چند که با چیزی هم بسته نشود.

جمع اسیر- أساری و اساری و أسری- است و در آیه (وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً- 8/ انسان) بکار رفته است بعدا معنی اسیر گسترش یافته و در معانی (اسیر نعمت شدن) استعمال شده و همچنین در باره خانواده، که وسیله نیرومندی و تقویت مرد است و- أسره الرّجل.- یعنی خانواده مرد و در آیه (وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ- 28/ انسان) در باره آفرینش انسان است که خداوند بوسیله مفصلها اعضای پیکر او را به یکدیگر مربوط و محکم ساخته است، و بحکمت خدای تعالی در ترکیب طبیعت آدمی که مأمور به تأمّل و اندیشه و تدبّر در وجود خویش است اشاره شده است و سپس گوید (وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ- 12/ ذاریات) یعنی در وجود خودتان چنین استحکامی هست آیا بصیرت نمی یابید و نمی نگرید.

و- الأسر- حسب ادرار و بول و- رجل مأسور- مردیست که به چنین بیماری دچار شده است گوئی که منفذ ادرارش بسته شده.

و الأسر- در بول، مانند- حصر- در مدفوع است که اسر و حصر هر دو بیماری مجاری بول و غایط است.

(اسن) [اسن :

گفته می شود- أسن الماء یأسن و أسن یأسن- آب بوئی ناخوشایند دارد و بویش تغییر کرده است، ماء آسن- چنانکه در آیه (مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ- 15/ محمّد) آمده است در همان معنی است یعنی از آبی که پاک و نامتغیّر است، و- أسن الرّجل- آن مرد از بوی بد آب بیمار شده است و بحال اغماء در آمده است، شاعر گوید:

یمید فی الرّمح مید المائح الأسن- یعنی: آنچنان در خوردن نیزه و اصابت آن به خود لرزان شد که گوئی از آبی آلوده سست و مرتعش است.

و- تأسّن الرّجل- زمانی است که آن مرد علیل و بیمار شده است و بصورت تشبیه بکار رفته است.

(اسا) [اسا]:

اسوه و إسوه بر وزن قدوه و قدوه، در جائی بکار می رود که انسان در نیکی و بدی از دیگری تبعیّت و پیروی می کند چه در شادمانی یا در زیانمندی.

ص: 175

و در همین معنی خدای تعالی فرموده: (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ- 21/ احزاب) و از این روی در آیه فوق اسوه و نمونه را خدای تعالی با واژه حسنه- یعنی صفت نیکو وصف کرده است. عبارت- تأسّیت به- یعنی باو تأسّی جستم و- اسی- یعنی حزن و اندوه، و حقیقتش اندوهگین شدن برای چیزی است که از دست رفته و فوت شده است، گفته می شود- أسیت علیه أسی- و أسیت له- یعنی بر او یا برای او افسوس خوردم و محزون شدم، آیه (فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ- 26/ مائده) بر کافران افسوس مخور (که البتّه پس از إنذار و إتمام حجّت و ارائه آیات و دلائل است).

شاعر نیز گوید: أسیت لأخوالی ربیعه ... (برای دائی زادگان و خاله زادگانم، ربیعه، محزونم).

اصل لغت- اسی- با (واو) است چنانکه گویند- رجل أسوان- یعنی حزین.

أسو- بهبودی زخم است که اصلش از بین رفتن و ازاله درد و اندوه است مانند- کربت النّخل- یعنی شاخه های نخل را بریدم.

أسوته، اسؤه، اسوا: او را معالجه و درمان کردم و و چاره نمودم.

الاسّی- پزشک جرّاح است، و جمعش إساء و أساه- مجروح را نیز مأسیّ و أسیّ هر دو گویند و نیز بطور مجاز گفته اند- أسیت بین القوم- یعنی میانشان را اصلاح کردم و- آسیته- هم به همین معنی است.

شاعر گوید: آسی أخاه بنفسه- و دیگری گوید: فاسی و آذاه فکان کمن جنی- معنی عبارت اوّل این است که برادرش را با خویشتن برابر گرفت و عبارت دوّم یعنی- پس با او برابر کرد و بعد آزارش رساند، گوئی که جنّ زده و دیوانه بوده.

اسم فاعل این واژه (آسی) است یواسی هم بکار برده اند شاعر گوید: یکفون اثقال ثای المستأسی یعنی برای اصلاح و بهبودی سختیهای جراحتشان کافی اند.

کلمه مستاسی که در مصراع بالا آمده است باب استفعال آن واژه است.

و امّا- إساءه از این واژه نیست بلکه از- ساء- نقل شده است.

)

ص: 176

( (اشر) [اشر]:

الاشر یعنی شدّت سر خوشی و سر مستی، فعل آن- أشر یأشر، أشرا- خدای تعالی فرماید: (سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ-؟ 26/ قمر) (یعنی بزودی خواهند دانست که چه کسی متکبّر دروغ گوی و جاه طلب است).

أشر در معنی جاه طلب و سر خوش بلیغتر و رساتر از معنی واژه- بطر- است ولی- بطر- در مورد فرح و شادی رساتر است حالت- بطر- اگر بیشتر اوقات بر احوال انسان غلبه داشته باشد ناپسند است و آنرا به- فرح- تعبیر می کنند، چنانکه خدای تعالی فرماید: (إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ- 76/ قصص) گاهی هم پسندیده و شایسته است هر گاه باندازه لازم و در جای خود باشد چنانکه خدای فرماید: (فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا- 58/ یونس) زیرا فرح در اینجا ناشی از:

سرور و شادی بر حسب حکم عقل است.

أشر- فرحی است که بر حسب فرمان هوی و هوس انجام می شود.

ناقه مئشیر- شتری با نشاط که بر طریق تشبیه گفته شده یا شتری لاغر اندام- چنانکه گفته اند- أشرت الخشبه- یعنی چوب را نازک کردم.

(اصر) [اصر]:

بستن چیزی و حبس کردن به قهر و زور، افعالش چنین است- اصرته فهو مأصور. المأصر و المأصر-: محل بستن کشتی (اسکله) و محبس کشتی است یعنی زندان. در آیه (وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ- 57/ اعراف) اموری است که آنها را از خیرات و رسیدن به ثواب و پاداش باز می دارد، و در این معنی آیه (وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً- 286/ بقره) (گرانباری در فرمانبری و پیمان و موانع خیرات را بر ما منه).

(اصر:) در آیه فوق به معنی بار سنگین است و تحقیقش همان است که یاد آور شدم، الإصر یعنی عهد و پیمان مؤکّدی که آن تأکید، مانع شکستن و نقض آن را از ثواب و خیرات است، خدای فرماید (أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی- 81/ آل عمران) یعنی پیمان مؤکّد و استوار.

الإصار- طنابها و ریسمانهائی که ستونهای خانه «1» را بر پای می دارد، و- ما

__________________________________________________

(1) منظور همان طنابهای خیمه و چادرها و یا سراپرده هائی است که تقریبا خانه بیشتر مردم بوده و امروز عشایر و کوچ نشینان همانگونه خانه ها دارند که با طناب بر پا می شود.

ص: 177

یأصرنی عنک شی ء- چیزی مرا از تو باز نمی دارد و مانع نمی شود.

الأیصر: عبائی که در آن پوشال می ریزند و بر کوهان شتر می نهند، تا سواری و نشستن بر آن ممکن و آسان شود.

(اصبع) [اصبع :

الإصبع اسمی است برای تمامی انگشتان که عبارت است از ناخنها، مفصلهای دست، استخوانها و گوشت انگشتان با هم، و به صورت استعاره برای هر اثر حسّی بکار می رود چنانکه می گویند- لک علی فلان أصبع همانطور که می گویند لک علیه ید- یعنی تو بر او حقّ نعمت و سرپرستی داری.

(اصیل) [اصیل :

جمعش آصال، شامگاه و در آیه (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 205/ اعراف) یعنی در بامداد و شامگاه، شب را نیز، أصیل و أصیله گویند، جمع أصیل- أصل و آصال است و جمع اصیله «1»- أصایل.

در آیه (بُکْرَهً وَ أَصِیلًا «2»- 42/ احزاب) اشاره به اوّل وقت نماز صبح و نماز مغرب است. و اصل الشّی ء- ریشه و پایه هر چیزی است که اگر آن پایه و ستون در حال بلندشدن و بلندی توهم شود نیروی خیال نمی تواند آنرا تصوّر کند، از این روی خدای تعالی فرموده (أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ- 24/ ابراهیم) که تصوّر کرانه با عظمت و بلندی آسمان هرگز به اندیشه، و تصوّر و تخیّل در نیاید.

و عبارت- و قد تأصّل کذا ریشه دار شد و- مجد أصیل- بزرگی واقعی و- لا أصل له و لا فصل- هم از این معنی است، یعنی اصالت، و نسبی ندارد (یا حسب و نسبی).

(أف) [أف :

اصل أفّ بمعنی هر چرکی و پلیدی است، و ناخن چیده شده، و هر چیزی که بخاطر آلودگی و پلیدیش ازاله و چیده شود و گفته اند به هر عملی و چیزی که سبک و آلوده باشد أفّ گویند. مانند آیه:

(أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- 67/ انبیاء) که بخاطر ناروا بودن پرستش

__________________________________________________

(1) اصیله به دو معنی است: 1- مرگ و هلاکت 2- اصل و ریشه هر چیزی.

(2) در آیه (بُکْرَهً وَ أَصِیلًا- 42/ احزاب) جمع بکره- بکر و جمع الجمع ابکار است (تفسیر بیضاوی و مجمع البحرین) [...]

ص: 178

معبودانی غیر از خدا خوار شمرده شده اند یعنی خفّت و خواری بر شما باد و بر آنچه که غیر از خدا پرستش می کنید.

فعل واژه افّ هم بصورت- قد أفّفت لکذا- بکار رفته است و هر گاه چیزی را بخاطر پلیدیش و ناروائیش مورد انزجار قرار دهی، می گوئی- أفّف فلان-.

(افق) [افق :

خدای تعالی فرماید (سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ- 53/ فصّلت).

یعنی: در همه جا و همه نواحی. مفردش أفق و أفق «1» و منصوب به آن را افقیّ گویند یعنی جهانی. جمله- و قد أفق فلان- زمانی است که کسی در آفاق سیر کند و الآفق کسی است که کرم و بخشندگی را به نهایت می رساند که از نظر وسعت بخشش او را به افقی که در جهان گسترده شده است تشبیه می کنند.

(افک) [افک :

هر چیزی که وجهه شایسته و نیکویش که بحقّ سزاوار آن است تغییر یافته از اینرو هر بادی و نسیمی که از مسیر اصلیش عدول کند (مؤتفکه) گویند، خدای تعالی فرماید:

(وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَهِ- 9/ حاقّه) و (الْمُؤْتَفِکَهَ أَهْوی 53/ نجم) که هر دو آیه اشاره بعذاب قوم لوط است که با بادهای ویران کننده عذاب شدند و سخن خدای تعالی (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ- 30/ توبه).

یعنی: در اعتقاد از ایمان و حقّ به باطل، و در سخن از صدق و راستی به دروغ، و در عمل از کار پسندیده به عمل زشت و قبیح روی گرداندند.

__________________________________________________

(1) واژه افق: به ضرورت شعری به دهر هم تعبیر شده است، ابو العلاء معرّی در کتاب (سقط الزّند) قصیده نونیّه ای دارد با تشبیه ادبی، تاریخی مذهبی، می گویند:

و علی الافق من دماء الشّهید بن علیّ و نجله شاهدان

فهما فی اواخر اللّیل فجرا و فی اولیائه سفقان

جلد 1 ص 441 که در بعضی نسخ (و علی الدّهر) هم نوشته شده یعنی (دو گواه بر جبین جهان و روزگار از شهیدان تاریخ، علی و حسین (ع) پیوسته نمایان است و آن- سرخی رنگ شفق و فجر است که یاد آور خون پاک آن شهیدان تاریخ است).

ص: 179

و آیات (یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ- 9/ ذاریات) و (أَنَّی یُؤْفَکُونَ- 30/ توبه) و (أَ جِئْتَنا لِتَأْفِکَنا عَنْ آلِهَتِنا- 22/ احقاف) به معنی عدول کردن و روی برگرداندن از حقّ است، بکار بردن- افک در این آیات بنابر اعتقاد آنهاست که باطل را حقّ پنداشته اند و می گویند:

«آمده ای ما را از خدایانمان روی گردان کنی» چنانکه گفتیم افک در آیه اخیر در مورد دروغ بکار برده شده است (إِنَّ الَّذِینَ «1» جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَهٌ «2» مِنْکُمْ- 22/ نور) و (لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ- 7/ جاثیه) و (أَ (إِفْکاً) آلِهَهً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ- 86/ صافات) تقدیر معنی صحیح افک در این آیات این است که گوئی می گویند- أ تریدون آلهه من الإفک- یعنی ابراهیم (ع) به عمو و قومش می گوید آیا خدایانی دروغین می خواهید و می خوانید که- افکا- مفعول تریدون است و- آلهه- بدل از افک است.- رجل مأفوک، یعنی مردی که از حقّ به باطل روی گردانده است، شاعر گوید:

فإن تک عن أحسن المرؤه مأفو کا ففی آخرین قد أفکوا __________________________________________________

(1) این آیه مربوط به آیه 22/ نور است که اشاره به داستان (افک) و عواقب آن است که از آیه اوّل سوره نور تا آیه 30، بهمین جریان مربوط می شود و در حقیقت بیان کننده یک جریان دائمی و اخلاقی میان بشر است که در قرآن بطور مشروح برای امور تربیتی جامعه انسانها و مسلمین بیان شده آنطوریکه همه مفسّرین نوشته اند آیه در شأن ابو بکر (رض) نازل شده، آیه چنین است: (وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَهِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ- 22/ نور) (نباید صاحبان فضل و نعمت در باره خویشاوندان خود و از حقّ مسکینان و مهاجرین در راه خدا از بخشش خود داری کنند بلکه بایستی عفو کنند و در گذرند آیا نمی خواهید که خدا شما را مورد غفران و عفو و بخشش قرار دهد که او بخشنده و رحیم است).

داستان چنین است: مسطح که یکی از مهاجرین فقیر و پسر خاله ابو بکر است در داستان افک شرکت داشته و گواهی داده و سپس ابو بکر سوگند می خورد که دیگر باو کمک نکند، این آیه بمناسبت آن جریان یعنی افک و تهمت که در حقیقت جریانی رخ داد نی در میان بشر است، اشاره می کند و آیه به پیغمبر (ص) نازل می شود، چون این آیه نازل شد ابو بکر گفت بلی من دوست دارم که خدا مرا ببخشد «انا احب ان یغفر اللّه لی» و در آیه بعد می فرماید (إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ- 23/ نور) (کسانی که زنان پاک و بی خبر از جریان و مؤمن را تهمت می زنند در دنیا و آخرت نفرین شده اند و عذابشان در قیامت بس عظیم است) امّا سعید ابن جبیر که از تابعین و مفسّرین معروف است می گوید این آیه فقط در باره افک و تهمت زدن به زنان پیامبر (ص) است و لعنت و نفرین برای سایرین نیست، و دیگران با توبه از (افک) بخشیده می شوند بنابر این داستان افک با این آیات و قید کلمات (محصنات) و (غافلات) و (مؤمنات) موضوعی بی اساس است.

(2) عصبه یعنی گروهی که از ده نفر تا چهل نفر باشند جمعش عصابه است.

ص: 180

(اگر تو از بهترین جوانمردیها رو گردانی پس در میان دیگران متّهم، و روی گردانده هستی). أفک، یؤفک- یعنی عقل و خردش زایل شد و- رجل مأفوک العقل- مردی که عقلش از دست رفته است.

(أفل) [أفل :

الأفول یعنی پنهان شدن یا غروب کردن کرات نورانی آسمانی مانند خورشید و ماه و ستارگان، خدای فرماید (فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ «1» 76/ انعام) و آیه (فَلَمَّا أَفَلَتْ- 78/ انعام)- أفال- نوزاد گوسفندان است و- أفیل- یعنی بچّه شتر و بچه گاو لاغر و ضعیف که از شیر بریده شده است.

(أکل) [أکل :

الأکل خوردن غذا و بصورت تشبیه گفته شده- أکلت النّار الحطب- آتش هیزم را خورد- أکل و أکل- بمعنی خوراکی، و ثمره و میوه قابل خوردن.

خدای فرماید: (أُکُلُها دائِمٌ- 37/ رعد) (در باره بوستانها و درختان بهشتی است که ثمرات و سایه آن بوستانها دائمی و پیوسته است و خزانی در پی ندارد و این چنین عاقبت نیکو و بهره مندی ابدی از آن پرهیزکاران است) اکله یکبار خوردن، اکله بر وزن لقمه آنچه می خورند- أکیله الأسد- یعنی شکار شیر که آنرا می خورد

__________________________________________________

(1) آیه فوق استدلال حضرت ابراهیم (ع) با ستاره پرستان معاصر خویش است که نخست برای همراهی با ایشان در باره ستارگان و ماه و خورشید می گوید: (هذا رَبِّی- 77/ انعام) و (هذا أَکْبَرُ- 78/ انعام) او که می دانست ماه و خورشید و ستارگان افول می کنند و برای آنها هم امری عادی بود امّا حضرت ابراهیم (ع) می خواهد از این امور عادّی به تفکّر و تدبّر و تعقّل وادارشان کند و با جمله (لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ- 76/ انعام) یعنی معبودانی که غروب می کنند دوست ندارم چون از ابتدا هم حالت پرستش نسبت به آنها نداشته است که بعد بگوید نمی پرستم بلکه آنها را نیز مشرک می داند و می گوید: (أَنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ- 54/ هود) من از مشرکان بیزارم.

این گونه دلائل و حجّت و روی آوردن به (فاطر السّموات و الارض) حاکی از آثار رشد و رفعت و درجه فکریست که از خدای علیم و حکیم دریافته است چنانکه در آیه بعد می فرماید: (الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ- 86/ انعام) بنابر این ابراهیم (ع) بت شکن از آغاز هم مشمول این آیه بود و گفتن (هذا ربّی-) به آنها برای همراهی لفظی و به بهت و تحیّر انداختن مشرکین بوده، چنانکه در آیات 92 و 91 و 90/ صافات، ابراهیم (ع) به بتها می گوید: چرا نمی خورید؟

شما را چه شده که حرف نمی زنید، و آنها را با تبر در هم فرو ریخت.

ص: 181

و- الأکوله من الغنم- گوشتی از گوسفندان که خورده می شود و- الأکیل- پر خور مؤاکل- یعنی گول و کودن و کسی که سربار دیگران است که بطور استعاره بکار رفته است، و- فلان مؤکل و مطعم بصورت استعاره بهمان معناست- و ثوب ذو أکل- پارچه دست بافت، و ریز بافتی که تار و پودش از پشم و پنبه ریسیده شده باشد و- التّمر مأکله للفم (گوشت کباب چنچه یا خرمائی که برای خوردن آماده است).

خدای تعالی فرماید: (ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ- 16/ سبا) یعنی میوه هایشان تلخ و نارس است که به بهره و نصیب نیز تعبیر شده است، چنانکه می گویند- فلان ذو اکل من الدّنیا- یعنی او از دنیا نصیب و بهره مادی دارد و عبارت فلان استوفی أکله- کنایه از اینکه اجلش فرا رسیده و نصیبش را از عمر خویش برده است، و همچنین بطور کنایه می گویند:- أکل فلان فلانا- یعنی غیبتش کرد و گوشتش را خورد، چنانکه خدای تعالی فرمود: (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً- 12/ حجرات) که در همین معنی است، و گوشت مرده خوردن بصورت کنایه بیان شده شاعر گوید:

فإن کنت مأکولا فکن أنت آکلی «1» و عبارت- و ما ذقت أکلا- یعنی خوراکی را نچشیده ام، گاهی- أکل به بخشیدن و انفاق مال تعبیر شده است، زمانی که خوردن آن مال بزرگتر از چیز است که در آن نیاز به مال باشد، مانند آیات (وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ- 88/ بقره) و (إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً- 10/ نساء) منظور از خوردن مال به باطل، صرف آن مال در راهیست که با حقّ منافات دارد، و آیه (إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً- 10/ نساء) تنبیه و اشاره است به باطل خوردن مال که ایشان را به سوی آتشی سوق

__________________________________________________

(1) مصراع دوّم این شعر که زمخشری آنرا در اساس البلاغه نقل کرده است اینست، نام شاعر ممزّق است که به نعمان می گوید: فان کنت مأکولا فکن خیر آکل- و إلّا فادرکنی و لا امزقی ...

(اگر بایستی بمن دست یابی و برایت مفید باشم به نیکی عمل کردن و گر نه تا جدا نشده ام مرا نگاهدار).

که راغب، مصراع اوّل را فکن أنت آکلی ذکر کرده است.

ص: 182

می دهد گوئی که در دلهاشان آتش است.

أکول و (أکّال)- پرخور، خدای فرماید (أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ- 42/ مائده) (حرامخواران و رشوه خواران که رشوه می گرفتند تا نبوّت پیامبر (ص) را که در تورات و انجیل آمده است از عامّه پیروان خود پنهان کنند) و أکله، جمع آکل است مانند قتله جمع قاتل.

هم (اکله) رأس- یعنی ایشان، گروهی اند که کلّه ای «1» ایشان را سیر می کند، و گاهی هم- أکل- به فساد تعبیر می شوند مانند آیه (کَعَصْفٍ، مَأْکُولٍ- 5/ فیل) (مانند برگ درختان و زراعتی شدند که آفت و فساد در آنها افتاده باشد، و بطوری از بین رفته اند که خاشاک و کاهش باقی مانده است، اشاره به داستان اصحاب فیل است و از این عبارت فهمیده می شود که به آفت و تباهی دچار شدند).

تأکّل کذا- یعنی این چنین فاسد شد و- اصابه إکال فی رأسه و فی اسنانه- در سرش و دندانهایش فساد رسید و أکلنی رأسی: یعنی سرم، یا (مغزم) را خورد. «2»

میکائیل هم عربی نیست و معرب است. «3».

(إل) [إل :

الإل یعنی صورت آشکار و روشنی از پیمان نامه ها و دوستی، و سوگند،- تئلّ- یعنی بطوری درخشید که انکارش ممکن نیست، در آیه (لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّهً- 8/ توبه) یعنی یهود و مشرکین پیمان های عدم تجاوز و صلح را در باره مؤمن رعایت نمی کنند و آنان تجاوزگرند).

__________________________________________________

(1) باین معنی است که یک رأس گوسفند برای خوراکشان کافی است زیرا در جنگها به تعداد ذبح گوسفندان و شتران، تعداد افراد سپاهی طرف مقابل را حساب می کردند.

(2) این عبارت که در عربی هم بصورت ضرب المثل بکار رفته است، در (امثال) فارسی معمول است که در برابر پرچانگی و پرحرفی دیگری بکار می رود که سرم را بردی یا مغزم را خوردی، در عربی کتاب مجمع الامثال (میدانی) و در زبان شیرین فارسی کتاب معروف (امثال و حکم) مرحوم دهخدا در این باره تألیف شده است (امثال) عربی در حدود 7 هزار و فارسی در حدود 30 هزار است.

(3) در قاموس کتاب مقدّس نوشته جیمز هاکس در باره میکائیل چنین آمده است که او رئیس ملائکه است که دانیال نسبت او را بقوم یهود واضح نموده گویند که وی پیشوای عساکر فرشتگان است.

در صحیفه سجّادیّه در باره مقام میکائیل آمده «و میکائیل ذو الجاه عندک و المکان الرّفیع من طاعتک» (و میکائل که نزد تو صاحب جاه و از طاعت تو بلند جایگاه است- دعای سوّم)

ص: 183

ألّ الفرس- آن اسب بسرعت دوید، و حقیقت معنیش اینست که آن اسب ظاهر شد و درخشید، در حالت استعاره بمعنی سرعت بکار می رود مانند برق و طار- و- الأله- شمشیر و حربه برّاق است، و- ألّ بها- یعنی زد، و گفته اند، إلّ و إیل «1» نام خدای تعالی است و این معنی درست، نیست، اذن مؤلّله- گوش دقیق و حسّاس، و- الإلال- دو طرف لبه چاقوست.

(ألف) [ألف :

از حروف تهجّی و الف باست و- إلف- یعنی اجتماع یا پیوستن به جمع با حالت التیام بخشی، چنانکه می گویند- ألفت بینهم- و- الألفه هم از این ریشه است،- إلف و آلف- در باره کسی یا چیزی که مورد محبّت و الفت است بکار می رود، خدای تعالی فرماید: (إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ «2»- 106/ آل عمران) و

__________________________________________________

(1) معنی ناصحیحی که راغب به آن اشاره می کند و می گوید إلّ به معنی اللّه، درست نیست، جوهری در «صحاح» می گوید: «الال بالکسر هو الله عزّ و جلّ و هو ایضا العهد و القرابه».

ایل: غالبا این لفظ محض دلالت بر قوّه و اقتدار بر اسماء و کلمات عبرانی اضافه می شود، لکن استعمال آن نه تنها مخصوص اللّه می باشد بلکه برای خدایان بت پرستان نیز استعمال می شود و لفظ ایل دلالت می کند بر اینکه خدا قدرت بجا آوردن هر چیز را دارد چنانکه یعقوب را خلاصی داد و وی را اسرائیل نام نهاد و یهودیان را بهمین جهت که نسبشان بحضرت یعقوب می رسد بنی اسرائیل گویند (قاموس کتاب مقدّس- جیمز هاکس).

ایل کوهی است و ایلیا بکسر اوّل و الیا همان شهر قدس است، ایله بفتح اوّل کوهی است میان مکّه و مدینه نزدیک ینبع و ایلول بفتح اوّل یکی از ماههای رومی است (شرح قاموس اللّغه) در مجمع البحرین آمده است که ایل بکسر همزه «اسم من اسمائه تعالی عبرانی او سریانی» و معنای جبرئیل و میکائیل و اسرافیل مانند معانی عبد اللّه و صفت اللّه در عربی است (مجمع ج 5- طریحی).

(2) در اینجا در ذیل و تفسیر عملی این آیه، مناسبت دارد گفته شود که بعد از 1400 سال از صدر اسلام، کشور و ملّت ما مصداق عملی این آیه شریفه شده است و عینا مفهوم زمانی و عملی آنرا که برای جهانیان بخوبی روشن شده است، از بیانات امام خمینی رهبر و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران نقل کنیم که در جلسه دیدار با جنگ زدگان، جنگ تحمیلی سال 60- 1359- هجری شمسی که از طرف دولت بعثی کافر عراق به میهن اسلامی ما تحمیل شده است و رزمندگان اسلام در برابر این تجاوز، سلحشورانه با ایمانی راسخ و استوار شکستشان داده اند نقل نمائیم و اینست تفسیر آیه فوق الذّکر از زبان امام امّت «این دست غیب است که این تحوّلات را در کشور ما (ایران) ایجاد کرده است. اگر شما گمان کنید که تمام بشر و تمام قوای انسانی جمع بشوند، و بتوانند یک قلب را تحویل و تحوّل بدهند هرگز نخواهد شد. این خداست که در یک شب خانه قلبهای این ملت را متحوّل کرد و تمام این ملّت را در مقابل آن قدرتهای بسیار عظیم شیطانی به ایستادگی واداشت و دست همه قدرتها را از کشورمان کوتاه کرد. و

ص: 184

یا آیه (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ- 63/ انفال).

مؤلّف: چیزی است که از اجزاء مختلف بصورتی مرتّب و منّظم ترتیب یافته باشد، آنچنان نظم و ترتیبی که هر جزئی اگر بایستی اوّل قرار گیرد اوّل آن و هر جزئی اگر بایستی بعدا آورده شود بعدا و با همین ترتیب تقدّم و تأخّر تنظیم شده باشد.

در آیه ( (لِإِیلافِ) قُرَیْشٍ- 1/ قریش)- إیلاف- مصدری است از- الف و محبّت و آیه ( (الْمُؤَلَّفَهِ) قُلُوبُهُمْ- 60/ توبه) کسانی هستند که شایستگی آنرا دارند که بخاطر تفقّد و دلجوئی شان از یکدیگر از گروهی باشند که خداوند ایشان را در این آیه وصف کرده است که (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ- 63/ انفال) (خطاب به پیامبر (ص) است که می فرماید اگر هر آنچه که در زمین است می بخشیدی نمی توانستی اینگونه میان دلهاشان محبّت و الفت برقرار کنی).

و عبارت أو الف الطّیر- کبوتران و مرغان خانگی است، و- (الألف)- عدد هزار است، و بخاطر اعدادی که در آن است و در هم جمعند (ألف) نامیده شد.

اعداد چهار گانه عبارتند از- یک ها- ده ها- صدها- و هزارها- و همینکه اعداد به هزار می رسند گوئی که بهم پیوسته اند و قبل از هزار اعداد مکرّر

__________________________________________________

این قدرت الهی است که به جنگ زدگان ما به عزیزان ما که آواره شده اند از محلّ خودشان، قدرت عنایت کرده است که در مقابل نارسائیها و در مقابل زحمت ها و کمبودها ایستادگی کنند- بلکه خودشان کمک کار باشند و این قدرت الهی است که شما جوانان را وادار می کند که در بنیاد مستضعفین بخدمت آنها باشید، این ملّت را خدای تبارک، و تعالی با دست عنایت خودش و با قدرت کامله خودش قدرتمند و متحوّل کرد به انسانهای الهی». تمام از آیه (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ ...- 63/ انفال) بخوبی روشن می شود که انقلاب و نهضت اسلام چه در زمان پیامبر (ص) و چه بعدها بر پایه اقتصاد و مادّیات یا جبر تاریخی و طبقاتی نبوده و برای رسیدن به مال و متاع و رفاه پی ریزی و گسترش نیافته است، بلکه همانگونه که قرآن بیان می کند تحوّل و انقلابات اجتماعی و سیاسی انبیاء بویژه دین اسلام با تأیید الهی، و از خواست و اتّحاد مردم با ایمان به خدای آغاز، و خداوند آنرا به پیروزی می رساند و تأییدشان می کند، زیرا بدون تأیید خدائی، تحوّل و انقلاب یک قوم و جامعه (نه طبقات مخصوص) امکان ناپذیر است چنانکه فرمود: (هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ- 62/ انفال) و یا این آیه مبارکه که (إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ- 11/ رعد) که اراده ملّتها با رهبری الهی و تأییدی خدای، سه رکن اساسی و ضامن پیروزی است.

ص: 185

است.

عدّه ای گفته اند نامیدن (ألف) به عدد هزار برای اینست که سر آغاز تنظیم شدن اعداد است. و اگر گفته شود- آلفت الدّراهم- یعنی به صدهزار درهم رسیدم، مانند- مأیت- به صد درهم رسیدم و- آلفت- مانند- آمأت- است.

(الک) [الک :

الملائکه و ملک، اصلش از- مألک- است که این هم مقلوب از ملأک و- المألک و المألکه و الألوک- یعنی پیام و رسالت، و همینطور فعل الکنی- بمعنی پیغام مرا به او برسان و ابلاغ کن.

ملائکه- بر مفرد و جمع هر دو اطلاق می شود، خدای تعالی می فرماید: (اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلًا- 75/ حجّ) (از ملائکه رسولانی بر من گزیند) خلیل ابن احمد «1» گفته است: «المألکه یعنی پیام و رسالت زیرا پیام شفاهی است با دهان انجام

__________________________________________________

(1) ابو عبد الرّحمن خلیل ابن احمد پیشوای نویسندگان لغت نامه ها است که علم عروض و بحور شعری را تنظیم نمود، متولّد قرن اوّل هجری است، دانشمندی زاهد، فاضل، حکیم، ادیب، عابد و متواضع که بعد از- صحابه پیامبر (ص) و ائمّه اطهار (ع) و یاران راستینشان کسی متّقی تر از خلیل را سراغ ندارند.

یکی از شاگردانش می گوید: خلیل در بصره گاهی قدرت دو فلوس نداشت و شاگردان وی در اثر تعلیمات او در تنعّم می زیستند، در باره روحیّه قناعت و پارسائی او گویند روزی سلیمان بن علی حاکم اهواز کسی را نزد او فرستاد و تعلیم و تربیت اولاد خود را از وی درخواست نمود پس خلیل مقداری نان خشک پیش سلیمان فرستاد و پیغام داد که خداوند این مقدار روزی را می رساند و با شیوه قناعت حاجتی به سلیمان ندارم.

به تصریح ابن ابی داود و ابن ادریس، خلیل از اکابر مجتهدین امامیّه بوده است، او استاد سیبویه است، گویند در مکّه معظّمه دعا کرد و از درگاه خدای موفّقیت علمی را درخواست نمود که بیسابقه بوده و پیش از او کسی بر آن علم سبقت نگرفته باشد دعای او بهدف اجابت رسید و بعد از مراجعت از مکّه باب علم عروض بر او مفتوح گردید و این علم را اختراع کرد بطوریکه جامی شاعر معروف می گوید: خلیل اوّلین واضع تشدید و همزه و معمّا بوده و نیز اوّلین کسی است که لغت عرب را در کتابی بنام (العین) ضبط و تمامی الفاظ آن زبان و قواعد و احکام آنها را به ترتیب حروف تهجّی تدوین نمود لیکن اساس ترتیب الفباء را مطابق رویه هندوان در زبان سانسکریت باین ترتیب (ع- ح- ه- خ- غ- ق- ک- ج- ش- ص- ض- س- ر- ط- د- ت- ظ- ذ- ث- ز- ل- ن- ف- م- وا- ی) ذکر کرده است و نام کتابش را هم از حروف اوّل همین الفباء که (ع) است گرفته، امّا متأسّفانه این کتاب بی نظیر و گرانقدر مفقود الاثر است و خوشبختانه شیخ طوسی رحمه اللّه در تفسیر گرانقدرش (تبیان) اقوال خلیل و قسمت زیادی از لغات کتاب العین را در ذیل معانی لغات در تفسیرش نقل کرده

ص: 186

می شود» چنانکه گفته اند- فرس یألک اللّجام و یعلک- اسبی است که لگام و دهانه را در دهان می گیرد.

(الالم) [الالم :

درد شدید- ألم، یألم، ألما- که اسم فاعلش آلم است.

خدای فرماید: (فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ- 104/ نساء)- ایشان همانند شما دردناک می شوند، و- آلمت فلانا بدردش آوردم، عذاب الیم یعنی عذابی درد آور.

و آیه (لَمْ یَأْتِکُمْ

- 130/ انعام) الف استفهام است که بر سر (لم) در آمده است نه اینکه از ریشه ألم باشد.

(إله) [إله :

اللّه: گفته اند، اصل اللّه- إله است همزه اش حذف شده، و (الف- لازم) بر سر آن در آمده و مخصوص باریتعالی است:

مخصوص بودن واژه (اللّه) به باریتعالی، این آیه است که می فرماید:

(هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا- 65/ مریم) یعنی آیا نامی برای او می دانی که با آن نام، نامیده شده باشد.

اله- نامی است که برای هر معبودی و ذاتی قرار داده اند و همینطور خورشید

__________________________________________________

است که گویا در زمان شیخ طوسی کتاب خلیل وجود داشته امید است که نسخه خطّی این کتاب بعدها یافت شود، در باره مقام حضرت علی (ع) از او پرسیدند گفت «چه گویم در حقّ مردی که دوستان از خوف و دشمنان از حسادت مناقب او را کتمان کردند با وجود این آنقدر از فضائلش ظاهر شد که شرق و غرب عالم را مملوّ گردانید» و باز از او پرسیدند چرا مردم علی (ع) را با آنهمه قرابت با حضرت رسالت (ص) و مقامات علمی بینهایت که داشته و زحمات فوق العاده ای که در اعلای کلمه حقّ متحمّل بوده ترک کرده به دیگران پیوستند، پاسخ داد «چون نور او بر نور دیگران غالب و صفوت او بر همه کس در هر مورد فائق بوده و مردم نیز بهم شکل و مجانس خودشان مایل تر هستند».

یاقوت می نویسد: او به سلیمان چنین نوشت- ابلغ سلیمان انّی عنه فی سعه- و فی غنی غیر انّی لست ذا مال، و الفقر فی النّفس لا فی المال تعرفه- و مثل ذاک الغنی فی النّفس لا المال.

پدرش احمد از اصحاب حضرت صادق (ع) بوده و او اوّلین کسی است که بعد از پیامبر (ص) بهمین اسم یعنی احمد موسوم شده است. وفاتش در حدود 160 هجری است.

ترجمه شعر خلیل اینست:

به سلیمان حاکم اهواز بگو من از او بی نیازم فقط مال و ثروت ندارم، فقر در نفس و شخصیّت فقرا است، نه در مال و ثروت بی نیازی من در نفس و روح من است نه در مال و ثروتم.

بغیه الوعاه سیوطی ج 1/ 561، ریحانه الادب مدّرس تبریزی 5/ 121، معجم الادباء یاقوت 4/ 182.

ص: 187

را نیز آلهه نامیده اند، زیرا خورشید را نیز معبود خویش گرفته بودند و- أله فلان یا له- یعنی عبادت و پرستش کرد و گفته اند- تألّه- بهمین دلیل در باره پرستش معبود است.

و باز گفته شده (اللّه) از (أله) یعنی متحیّر و سرگردان شد، گرفته شده و این وجه تسمیه بمعنی تحیّر، از اشاره ای که امیر المؤمنین (ع) در صفات خداوند بیان کرده اخذ شده که گفته است «کلّ دون صفاته تحبیر الصّفات و ضلّ هناک تصاریف اللّغات» (شکوه و زیبائی هر صفاتی که مادون صفات خداوند است، از رسیدن به او سرگشته و ناتوان و در وصف صفاتش، کلمات و مشتّقات هر کلمه و زبان، ناقص و نارسا است).

زیرا بنده هر چه در صفات خدای بیندیشد، شکوه و عظمتش او را متحیّر می کند و لهذا روایت شده است: «تفکرّوا فی آلاء اللّه و لا تفکّروا فی اللّه».

یعنی در صفاتش اندیشه کنید و در ذاتش میندیشید. «1»

گفته اند: اصل و ریشه (اللّه)- ولاه- است و سپس حرف (و) بهمزه تبدیل

__________________________________________________

(1) همه شعراء و أدباء و حکماء در باره درک و فهم صفات خدای اندیشیده و حقایقی گفته اند از آن جمله شیخ سعدی علیه الرّحمه است که در دیباچه 70 بیتی بوستانش می گوید:

جهان متّفق بر الهیّتش فرو مانده در کنه ماهیّتش

بشر ماوراء جلالش نیافت بصر منتهای کمالش نیافت

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم

در این ورطه کشتی فرو شد هزار که پیدا نشد تخته ای بر کنار

چه شبها نشستم در این فکر گم که دهشت گرفت آستینم که قم

محیط است علم ملک بر بسیط قیاس تو بر وی نگردد محیط

نه ادراک بر کنه ذاتش رسد نه فکرت به غور صفاتش رسد

توان در بلاغت به سبحان رسید نه در کنه بی چون سبحان رسید

که خاصان در این ره فرس راندند بلا احصی از تک فرو مانده اند

در این بحر جز مرد ساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت

کسانی از این راه برگشته اند برفتند و بسیار سرگشته اند

خلاف پیامبر کسی ره گزید که هرگز به منزل نخواهد رسید

مپندار سعدی که راه صفا توان رفت جز در پی مصطفی

باید دانست که آبشخور و سر چشمه اندیشه و تفکّر عرفاء و حکمای الهی قرآن، نهج البلاغه، احادیث نبوی و [...]

ص: 188

شده است و تسمیه اش از- ولاه- به اللّه از اینجهت است که هر مخلوق و آفریده ای در راه او و اله پر شور است، یا فقط به تسخیر و مجذوب بودنشان، مانند جمادات و حیوانات و یا با تسخیر بودن و داشتن اراده مانند بعضی از مردم، و از اینجهت بعضی از حکماء گفته اند (خداوند محبوب تمام اشیاء است و همه مسخرّ اویند» و بر این سخن این آیه قرآن دلالت دارد که (وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ «1»-

__________________________________________________

روایاتی است که از ائمّه اطهار (ع) نقل شده است، امیر المؤمنین علی (ع) در خطبه نخستین نهج البلاغه در مفهوم مطلب فوق چنین فرموده است «الحمد للّه الّذی لا یبلغ مدحته القائلون ...»

ترجمه و تفسیر جملاتی از خطبه: سپاس و ستایش خدائی را سزاست که سخنوران دریای سخنوری به ساحل حمد و ثنایش نرسیده و شمارشگران فضلش از عهده آمار نعمت های بی حسابش برنیامده اند و پویندگان راهش حقّ شناسائیش أدا ننموده.

آفریننده ای است که همّت های ژرفنگر از درکش عاجز و غوّاص اندیشه و فکرت از رسیدن به کنه وجودش ناتوان و قاصر، نه برای صفات لا یزالش حدّی است و نه زمان و مکان را امکان تعریف و توصیفش فراهم، موجودات پهنه گیتی را با قدرت خلّاقیت و إبداع بر فطرتشان آفرید و نسیم جانبخش حیات و هستی، را در سراسر آفرینش با بعدی به فراخنای بی نهایت بگسترانیده، صخره ها و کوههای عظیم و برافراشته را بر سطح زمین چون ستونهای با عظمت استوار گردانید.

حدّ و کمال معرفتش ایمان و تصدیق به اوست و شناسائیش سر آغاز شریعت و دین، عظمت و اوج ایمان به اللّه، اندیشه ای توحیدی است و رسیدن به قلّه پرشکوه توحید اخلاص و پاکدلی، تا تو بتوانی با چنین خلوص و صمیمیّتی با تمام وجودت او را بیابی.

(1)- به گفته شیخ سعدی علیه الرّحمه:

تسبیح گوی او نه بنی آدمند و بس هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد

و یا گفته شاعر دیگر:

هر گیاهی که از زمین روید وحده لا اله هو گوید

امّا ترجمه و تفسیر (لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ- 44/ اسراء) همان است که جلال الدّین مولوی علیه الرّحمه سروده است:

جمله ذرّات زمین و آسمان با تو می گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم

از جمادی سوی جان جان شوید غلغل اجزای آنان بشنوید

تا شما سوی جمادی می روید محرم جان جمادات کی شوید

آری اگر حرکت و رشد آرام برگهای زیبای بنفشه ها، ترنّم بلبلان بر گلها زمزمه نسیم صبحگاهی، آوای غوکان در صحرا، آهنگ دلنشین ریزش بارانهای بهاری، سقوط ملایم دانه های پنبه گونه برفها، آواء و غوغای حرکت الکترونها در حال شکافته شدن اتمها، گوش دل فرا دهیم، خواهیم دید که یک حقیقت،

ص: 189

و نیز گفته شده که اصل واژه (الله)- لاه، یلوه، لیاها- است یعنی از، نظرها پوشیده شد، و این معنی در آیه (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ- 3/ انعام) اشاره شده است. باطنی بودن اللّه را آیه (وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ «1»- 3/ حدید) اشاره می کند.

حقیقت واژه (اله) در معنی اللّه- اینست که جمع بسته نمی شود، زیرا معبودی سوای او نیست، امّا باعتقاد اعراب معبودات دیگر نیز هستند و لذا این واژه به صورت (الآلهه) جمع بسته اند.

خدای تعالی فرماید: (أَمْ لَهُمْ آلِهَهٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا- 43/ انبیاء) و آیه (وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ- 127/ اعراف) که- إلاهتک- نیز خوانده شده است، یعنی عبادت تو.

و جمله- الاه أنت- یعنی برای خدا که یک (لامش) حذف شده است در اصل و اللّه أنت- بوده است یعنی ترا بخدا سوگند.

- (اللّهُمَّ)- در باره این واژه گفته شده، معنایش- یا اللّه- است که بجای حرف (ی) اوّلش دو حرف (میم) به آخرش افزوده شده و- اللّهمّ مخصوص خواندن خدا است که تقدیر- اللّهمّ- جمله- یا اللّه أمّنا بخیر- است مانند ترکیب- حیهلا «2» به معنی شتاب کن.

(الی) [الی :

حرفی است که برای نهایت و پایان جهات ششگانه (بالا- پائین- راست- چپ- جلو- عقب) بکار می رود و از کلمه (إلی) ترکیب ألوت فی الأمر- یعنی در آن کار کوتاهی کردم، بکار رفته است گوئی که پایان کار را دیده است.

__________________________________________________

یک نیرو، یک ناموس و قانون و یک هستی و یک نور جانفزا در سراسر گیتی جریان دارد تو گوئی باین تسبیح مشغولند:

که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الّا هو

(44/ اسراء).

(1) در همین کتاب در ذیل واژه (بطن) معانی مختلف و روایات مربوط به آن به تفصیل بیان شده است.

(2) این کلمه از واژه های (حی) یعنی شتاب کن و (هلا) کلمه تحریض ترکیب شده است و اسم فعلی است (در معنی- به سویم بیا و بشتاب- مانند (حیّ علی خیر العمل) که به معنی بسوی نماز که نیکوترین عمل است شتاب کن کلمه (حیهلا) برای مفرد و جمع و مذکّر و مؤنّث بهمین شکل بکار می رود- حیهل- هم نام درختی است که میوه اش ترش است.

ص: 190

و- ألوت فلانا- در باره فلانی کوتاهی کردم، مانند- کسبته- یعنی- أولیته کسبا- در کسب و کار کوتاهی کردم، و عبارت- ما الوته جهدا- در سعی و کوشش کوتاهی نکردم و تقصیر مرتکب نشدم، و- ما الوته نصحا- از نصیحت و اندرز به او دریغ نداشتم.

در این آیه (لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا- 118/ آل عمران) «1» او همان ریشه و معنی است یعنی در جلب تباهی و فساد نسبت به شما کوتاهی نمی کنند، و آیه (وَ (لا یَأْتَلِ) أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ- 22/ نور) که گفته شده- یأتل- باب افتعال از ألوت- است و باز گفته اند از- آلیت یعنی پیمان و سوگند خوردم، و نیز گفته اند این آیه در باره ابو بکر نازل شده است که سوگند خورده بود دیگر به مسطح- یکی از پسر خاله های فقیرش بخشش و کمک نکند (تفصیل این مطلب از تفاسیر مختلف در ذیل واژه افک و در زیر نویسی آن بیان شده).

عدّه ای گفته اند که- باب افتعال- کمتر از باب افعال ساخته می شود- بلکه از فعل- ساخته می شود، مانند- کسبت و اکتسبت- صنعت و اصطنعت رأیت و ارتأیت.

روایت شده «لا دریت و لا ائتلیت» یعنی نتوانسته ای.

حقیقت معنی إیلاء- و- الألیّه- سوگندی است برای کاری که در آن کوتاهی می شود از این روی در شرع- إیلاء- سوگندی است که مانع همبستری شدن با همسر است، کیفیّت و احکام آن مخصوص کتب فقهی است.

و آیه (فَاذْکُرُوا (آلاءَ) اللَّهِ- 69/ اعراف) یعنی نعمت های خدای را به یاد آورید.

__________________________________________________

(1) قسمتی از آیه 118 سوره آل عمران است، که می فرماید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ، قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ).

در این آیه دستور مصونیّت آور حکومتی و اجتماعی و سیاسی برای مؤمنین به اللّه و مسلمین است که می فرماید: (در کارهای اصولی و محرمانه به غیر از خودتان کسی را محرم ندانید و بیاری نطلبید زیرا آنان از تباهی و فساد نسبت بشما کوتاهی نمی کنند و دوست دارند شما را به رنج و زحمت بیندازند مگر نمی بینید بغض و کینه و عداوتشان از بس فزون است که نمی توانند اظهار نکنند یا پنهان دارند امّا آنچه را که در دلهاشان نهفته است خطرناک و بزرگتر است، ما آیات را برای شما به روشنی بیان کردیم که تعقّل کنید و بیندیشید.

ص: 191

مفرد آلاء- ألا و إلی است، مانند- أنا و إنی- که مفرد- آناء است بعضی گفته اند: در آیه (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ- 23/ قیامه) معنایش نگریستن به نعمت های پروردگار منعم است که در انتظارشان است البتّه در این معنی از نظر بلاغت اشکال هست. حرف (ألا)- هم برای آغاز جمله است و- إلّا- برای استثناء ولی- (أولاء)- در آیه (ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ- 119/ آل عمران) و أولئک- که اسم مبهمی است برای موضوع مورد اشاره و در جمع و مذّکر و مؤنّث بکار می رود و از همان ریشه است که گاهی حرف همزه از آخر آن می افتد، چنانکه اعشی گوید:

هؤلا ثمّ هؤلاء کلّا أعطیت نوالا محذوّه بمثال

(آنها و آنهایی که به تمامشان بخشش و عطا کردی به نمونه ای و مثالی مقدّر شده اند).

(امّ) [امّ :

الأمّ یعنی، مادر، برابر (أب) یعنی پدر.

ام- به مادر واقعی و نسبی و همینطور به مادر بزرگ ها در گذشته دور هم اطلاق می شود از اینروی به- حوّاء- اگر چه بین ما و او قرنهای دور فاصله است، او را به (مادر ما) خطاب می کنند و همچنین به هر چه که اصل و ریشه چیزی باشد یا او را ترتیب و اصلاح کرده باشد یا مبدأ و سر آغاز چیزی باشد ام- گویند.

خلیل بن احمد گوید: به هر چیزی که ضمائم و پیوسته های بعدی، و آینده اش به او مربوط باشد و به آن منضمّ شود- امّ- گویند.

خدای تعالی فرماید: (وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ- 4/ زخرف) یعنی لوح محفوظ برای اینکه تمام علوم به آن منسوب می شود، از آن تولید شده و از ان سر چشمه می گیرد.

شهر مکّه معظّمه را هم- امّ القری- گفته اند بنابر این روایت که «أنّ الدّنیا دحیت «1» من تحتها» (دنیا (زمین) بعد از اینکه برای سکونت بسط یافته و آماده شده است حیات و دنیای توحیدی از نخستین خانه پرستش یعنی (مکّه یا امّ القری) آغاز شده است و ادامه یافته است).

__________________________________________________

(1) این حدیث در مجمع البحرین به صورت «یوم دحو الارض» آمده یعنی هنگامیکه زمین از جانب کعبه بسط یافته است که منظور آمادگی شرایط زندگی است و در قرآن هم آمده است که کعبه نخستین خانه پرستش اللّه بر روی زمین است.

ص: 192

خدای فرماید: (لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها- 92/ انعام) که در همان معنی روایت فوق است. امّ النّجوم- کهکشان است، در این مصراع حیث اهتدت أمّ النّجوم الشّوابک. (و آنجائی که ستارگان درهم و متراکم کهکشان راه می نماید).

به میزبان هم- امّ الأضیاف- و- امّ المساکین- گویند، همانطور که أبو الأضیاف- به سرپرستان سپاه و رؤسای لشگر کفته می شود، مثل گفته این شاعر که:

و امّ عیال قد شهدت نفوسهم (من نفوسشان را در شهر- امّ عیال- در عربستان شاهد بودم).

به سوره فاتحه الکتاب هم (امّ الکتاب) «1» گویند، زیرا مبدأ و سر آغاز قرآن است و آیه ( (فَأُمُّهُ) هاوِیَهٌ- 9/ قارعه) یعنی جایگاهش آتش است که برایش در حکم- امّ- یعنی جایگاه و محلّ است، چنانکه در این آیه هم فرمود: (وَ مَأْواکُمُ النَّارُ- 25/ عنکبوت) اشاره بهمان جایگاه است که در آیه قبل ذکر شد.

خدای تعالی، همسران پیامبر (ص) را مادران مؤمنین نامیده است و فرموده:

(وَ أَزْواجُهُ (أُمَّهاتُهُمْ)- 6/ احزاب) که در تفسیر واژه اب وجه تسمیه آن ذکر شده است. و گفت: ( بْنَ أُمَ

- 94/ طه) و همچنین عبارت- ویل امّه- هوت أمّه- (ای پسر مادرم، آی مادرش، و ای مادرش).

گفته شده است که اصل واژه- الامّ- کلمه- أمّهه- است، چون که جمع- امّ- (امّهات و و تصغیرش امیهه است).

امّا عدّه ای از علماء گفته اند اصلش- أمّات و أمیمه- با مضاعف شدن حرف (م) است، بیشتر علماء هم گفته اند- أمّات- در باره چهار پایان و أمّهات در باره

__________________________________________________

(1) در قرآن مجید آیه 5 سوره آل عمران (امّ الکتاب) را مجموع سوره ها و آیات محکم قرآن می داند که متشابه و قابل تأویل نیستند و در معانی محکمات چنانکه پاره ای از محقّقین گفته اند یعنی هر آیه ایکه معنایش واضح باشد و هر آشنا به لغت و زبان عرب آن را بفهمد. معنی دوّم محکمات، آیاتی است که از نسخ و تخصیص مصون و محفوظ باشد یا آیاتی که نظم و ترتیبش خالی از خلل و اشکال ادبی باشد و باز محکمات، آیاتی است که یک وجه بیشتر ندارد، پس محکم خلاف متشابه است. و در ذیل واژه- شبه- با تفسیری بی نظیر تمام وجوه آن را شرح داده است.

ص: 193

انسان بکار می رود، و- (الأمّه)- به تمام گروهها و جماعاتی که بخاطر کاری و هدفی مجتمع می شوند اطلاق می گردد خواه آنکار دین واحد یا زمان و مکان واحد باشد، اجباری باشد یا اختیاری، بهر صورت آن گروه واحد (امّه) و جمعش را- امم- گویند، سخن خدای تعالی در آیه (وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ «1»- 38/ انعام) یعنی هر نوعی از جنبندگان در زمین و بر طریقی که خداوند آنها را تسخیر نموده بر آن روش و سرشت و طبیعتشان قرار داده است مانند، بافنده ها (عنکبوتان) و معماران و سازندگان (موریانه ها و ذخیره کنندگان موادّ غذایی (مورچگان) که به ذخیره غذایی خود اعتماد دارند یا مانند گنجشکان و کبوتران و غیر از آن از طبیعتهای مختلفی که ویژه هر نوعی از آنهاست.

و سخن خدای در این آیه (کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً- 213/ بقره) مردم همواره، صنفی واحد و بر روشی واحدند، در ضلالت یا در کفر، و آیه (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً واحِدَهً- 118/ هود) یعنی در ایمان، و آیه (وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ- 104/ آل عمران): گروهی که علم و عمل صالح را بر می گزینند و برای سایرین الگو و اسوه هستند، و آیه (إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّهٍ- 22/ زخرف) یعنی بر کیش و آئینی جمع کننده.

شاعر گوید:

__________________________________________________

(1) به گفته یکی از اساتید نحوی و ادبی معاصر استاد مرحوم عبد الحمید بدیع الزّمانی رحمه اللّه، که می گوید: «در علوم دینی و علوم ادبی بایستی قرآن و آیات آنرا اصل قرار دهیم» هیچکس حق ندارد قرآن را بر عقاید خود و با قوانین ادبی خود ساخته خویش تطبیق دهد، ما باید بکوشیم قرآن را با همین ترتیب که هست قرائت کنیم، قواعدش و ترکیب کلماتش و آیاتش اصل و اساس همه قواعد ادبی است و محتوایش صراط مستقیم و دین قیّم است، ایشان می گفت ما (حنفی ها) از میان همه خلفاء اموی و عبّاسی فقط عمر بن عبد العزیز را به عدالت قبول داریم. در ماه مبارک رمضان اشعار فرزدق را که در مدح حضرت سجّاد (ع) است، و زیباترین شعر عربی است برای دانشجویانش تفسیر و تدریس می کرد، و از تدریس سایر اشعار خود داری می کرد.

بنابر این در آیه فوق (إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ- 38/ انعام) یعنی همه جنبدگان در زمین و پرندگان امّتهائی همانند شمایند بایستی دلیل تشابه و اشتراک در شباهت را از خود قرآن و فرمایشات ائمّه اطهار بدست آورد، بنا به گفته راغب، منظور همان سرشت و طبیعت اجباری یا اختیاری مشابهی است که آنها نیز مانند انسانها با واژه امّت و امام شناسانده شده اند.

ص: 194

و هل یأتمن ذو امّه و هو طائع یعنی (آیا به گروهی همکیش اعتماد می کند در حالی که با اجبار بآنها گردن نهاده است) و آیه (وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ- 45/ یوسف) أمّه- در این آیه، زمان و مدّت است، و نیز- بعد امه- یعنی بعد از فراموشی هم خوانده شده است، و حقیقت معنی این آیه، بعد از انقضاء مردم یک عصر یا اهل یک دین منظور است.

و آیه (إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ- 120/ نحل) یعنی بجای امّتی و جماعتی در پرستش خداوند زیرا او به تنهائی در آن عصر قیام کننده در عبادت خدا بود، چنانکه می گویند: فلان فی نفسه قبیله- او در واقع خودش برابر ملّتی و قبیله ای است.

روایت شده است که زید بن عمرو بن نفیل «1» در قیامت خودش تنهایی در حکم

__________________________________________________

(1) زید بن عمرو بن نفیل، یکی از کسانی است که مانند سلمان فارسی و ابو ذر غفّاری در جستجو و دستیابی به نجات دهنده بشریّت از کفر و شرک و ستم، به شهرها مسافرت می کرده، کاتب واقدی یعنی محمّد بن سعد در کتاب گرانقدر الطّبقات الکبری در ذیل عنوان (ذکر علامات النّبوه فی رسول اللّه قبل ان یوحی الیه) می نویسد «عامر بن ربیعه گفت شنیدم که زید بن عمرو بن نفیل می گفت من منتظر پیامبری از فرزندان اسماعیل در فرزندان عبد المطّلب بودم بطوری که همواره خود را به او نزدیک و مؤمن به او می دیدم گوئی که تصدیق و شهادت به پیامبری او درک می کنم ای عامر اگر مدت زندگی تو طولانی شد و او را دیدی سلام مرا برسان، من صفات او را برایت می گویم تا شناسائیش بر تو پوشیده نباشد او مردی متوسّط القامه نه کم موی و نه پر موی، مهر نبوّت بر کتف اوست و نامش احمد است و این شهر محلّ تولّد و بعثت اوست سپس در اثر ناراحتی از قومش به یثرب هجرت می کند و در آنجا امر نبوتّش آشکار می شود، نکند تو باو توجّه نکنی من همه کشورها و شهرها را برای یافتن دین ابراهیم در نوردیدم و از یهودیان، و نصاری و مجوس که پرستش می کردم می گفتند دین ابراهیم پیشاروی تو است، و گفتند غیر از او پیامبری دیگر نمانده است و همینطور که من او را وصف کردم آنها نیز او را توصیف کردند، عامر می گوید: همینکه مسلمان شدم و پیامبر (ص) را درک کردم، سلام زید بن عمرو بن نفیل را باو رساندم پیامبر با درود بر او فرمود گوئی او را می بینم که دامن کشان بسوی بهشت می رود، و باز عبد الرّحمن بن زید می گوید: زید بن عمرو بن نفیل گفت: من دین یهود و نصرانیّت را تحقیق کردم و در صومعه ای در شام با راهبی ملاقات کردم و تنفّر خود را از فساد مردم و قوم خود و تنفّرم را از بت پرستی و یهودیّت و نصرانیّت اظهار داشتم او گفت: آیا دین ابراهیم را می خواهی ای برادر مکّی، دین ابراهیم و دین پدرانت، دین حنیف است نه یهودیّت و نه نصرانیّت، او یعنی پیامبر خاتم (ص) بسوی کعبه که در شهر تو است نماز خواهد خواند بشهر خود باز گرد که او در همانجا مبعوث می شود و او گرامی ترین خلق خدا بر خدا است یکی دیگر از کسانی که در جستجوی دین حنیف بوده ابو قیس ابن اسلت از اهالی یثرب است که

ص: 195

امّتی محشور می شود. آیه (لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّهٌ قائِمَهٌ- 113/ آل عمران) (امّت در این آیه در معنی پیروان اهل کتاب است که می گویند همه یکنواخت و مساوی نیستند).

زجّاج «1» معنی مساوی نبودن اهل کتاب را:

که در آیه فوق آمده، استقامت معنی کرده است و می گوید: تقدیرش اینست که اهل کتاب در طریق واحدی مستقیم نیستند و راهشان مختلف است و- (الامّی)- کسی است که نمی تواند کتابی را بخواند و نه می تواند بنویسد و آیه زیر بر این معنی حمل شده است که (هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ- 2/ جمعه).

قطرب «2» می گوید: امّیّه- بمعنی غفلت و جهالت است و- أمّی- در آیه از

__________________________________________________

می گوید به شهرهای مختلف سفر می کردم و در جستجوی نجات دهنده ای بودم تا در شهر مکّه به زید بن عمرو بن نفیل برخورد کردم داستان رفتن به شام خود را به او گفتم، و گفتم راهب ها بمن گفتند آخرین پیامبر از شهر مکّه است.

او هم گفت: من هم به شام رفتم و دینشان را باطل یافتم و دین راستین دین ابراهیم است که بخدا شرک نمی ورزد همه چیز را بنام خدا می خواند.

ابو قیس گفت: فقط من و زید بن عمرو بر دین ابراهیم بودیم و ابو قیس اشعاری در مدح پیامبر دارد. (الطّبقات الکبری ج 1/ 161 و 162 ج 2/ 34)

(1) ابراهیم بن سری معروف به ابن اسحق زجاج، خطیبی معروف، و اهل دیانت و فضل و تقوای، از شاگردان مبرّد نحوی معروف، که در آغاز جوانی کسب و کارش بلور تراشی و عایدیش روزی 5/ 1 درهم بوده که سپس به کسب علوم می پردازد و سر آمد اساتید آن عصر می شود و یک چند به کار معلّمی می پردازد که ماهی 30 درهم درآمد داشته می گوید روزی یک درهم به مبرّد می دادم تا زمان وفاتش، از آثارش کتابهای (معانی القرآن اشتقاق، خلق الانسان، النّوادر، تفسیر جامع المنطق و مختصر النّحو و کتاب فعلت و افتعلت) وفاتش در سال 311 ه.

(2) ابو علی ملّقب و معروف به قطرب از مشهورترین علماء نحو و أدبیّات عرب است که در تفسیر، دستی توانا داشته و فنون أدبیه را از سیبویه و بزرگان دانش بصره فرا گرفته.

تألیفات بسیاری هم داشته است، مانند (الاصوات و الاضداد)- و (اعراب القرآن) و (الردّ علی الملحدین) و (غریب الحدیث) و (مجازات القرآن) و (المثلّثات) کتاب مثلّثات او منظومه ای است مشتمل بر 65- بیت حاوی لغاتی است که حرف اوّل آنها با سه حرکت بوده و معانی آن کلمات نیز با اختلاف حرکات، مختلف می باشد چند نسخه از آن کتاب در کتابخانه های لیدن و پاریس و اسکوریا، و خدیویّه مصر بوده و لاتینی نیز ترجمه شده است لفظ قطرب بر وزن بلبل، جانوری است که تمام طول شب در جنبش است و نمی آساید چون ابو علی هم صبح زود به درس سیبویه می رفت این لقب از استادش گرفت، وفاتش در 260 ه، (ریحانه الادب ج 3).

ص: 196

همین ریشه است که بمعنی قلّت معرفت است، چنانکه در این آیه قرآن آمده است که (وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَّ- 78/ بقره) یعنی گروهی از امیّون هستند که کتاب خواندن نمی دانند مگر اینکه بر ایشان خوانده شود.

فرّاء «1» می گوید: امیّون در این آیه، اعرابی بودن که کتابی نداشتند و در معنی آیه (النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ- 157/ اعراف).

گفته اند- امّی- منسوب به امّتی است که عادتا نمی توانستند بنویسند و نمی توانستند بخوانند چنانکه لفظ عامی به کسی گفته می شود که بر روش عامّه مردم باشد.

و نیز گفته شده از این جهت به امیّون- خطاب شده اند که اگر چه خواندن و نوشتن کتابی را نمی دانستند و نمی توانستند امّا ندانستن و نتوانستن نوشتن و خواندن را برای خود فضیلتی می دانستند زیرا که حفظ می کردند و بی نیاز از نوشتن و خواندن از روی کتاب بودند.

این صفت برای پیامبر (ص) هم فضیلتی بوده و بر آیه ای از قرآن که ضمانت حفظ و فراموش نکردن آیات قرآن است اعتماد داشته که فرموده (سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی 6/ اعلی) و باز گفته شده- امیّون و امّی- به خاطر منسوب بودن به- امّ القری یعنی شهر مکّه است.

__________________________________________________

(1) یحیی بن زیاد معروف به فرّاء مکنّی به ابو زکریّا از بزرگان نحو و لغت و در تفسیر و فقه و حدیث و طبّ و تاریخ و نجوم و ادبیّات سر آمد بوده، از شاگردان کسائی نحوی است، ثعلب گوید: اگر فرّاء نبودی علوم عربیّه از کار افتادی و ابن انباری نیز همین نظر را در باره کسائی و فرّاء دارد، مورد عنایت مأمون عبّاسی بوده و سمت معلّمی ادب و تربیت پسران مأمون را داشته و آنها در پیش گذاشتن کفشهای فرّاء به همدیگر سبقت می گرفتند و عاقبت قرار شد هر لنگه کفش را یکی از پسران مأمون جلوی پای استاد بگذارد، وفاتش 208 ه در راه مکّه در سنّ 60 و چند سالگی، امامی مذهب بودن او از ریاض العلماء منقول است، آثارش: 1- آله الکتاب 2- الایام و اللّیالی و الشّهور 3- فعل و افعل 4- لغات القرآن 5- مجاز القرآن 6- المذّکر و المؤنّث 7- المصادر فی القرآن 8- معانی القرآن 9- النّوادر 10- المقصور و الممدود 11- الوقف و الابتداء فی القرآن. سیوطی می نویسد فرّاء بسیار متدیّن و با ورع و پارسا بود. (ریحانه الادب ج 3- ابن خلکان ج 5- تاریخ بغداد ج 3 ص 298- قاموس الاعلام ج 5- الفهرست ص 78). [...]

ص: 197

(امام:) کسی است که به پیشوایی او در قول و فعل اقتدی می شود و یا کتابی و چیزی است، چه بر حقّ باشد و چه بر باطل، جمع امام- ائمّه- است- در آیه (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ- 71/ اسراء) یعنی به کسی که به او اقتدی می کردند، و گفته شده به إمامهم یعنی به کتابشان.

آیه (وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً «1»- 74/ فرقان) ابو الحسن «2» می گوید امام در آیه جمع

__________________________________________________

(1) در حدیث ابو بصیر که یکی از اصحاب با وفای حضرت صادق (ع) است چنین نقل شده که پس از قرائت آیه (وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً- 74/ فرقان) امام فرمود «سالت ربّک عظیما انّما هی، و اجعل لنا من المتّقین اماما» معنی این درخواست عظیم از خدای تعالی اینستکه از او می خواهیم، برای راهنمائی بسوی او از گروه متّقین برای ما امام و پیشوا قرار دهد.

(2) ابو الحسن علیّ بن اسماعیل اشعری، از پیشوایان مذهب جبر که ابتدا معتزلی مذهب بوده سپس از سخن در باره عدالت خدای و خلق قرآن عدول می کند و در بصره در مسجد جامع بانگ بر می دارد که:

«هر کسی مرا نمی شناسد، بشناسد من فلانیم اوّل به خلق قرآن و اینکه خدا با چشمان دیده نمی شود و کارهای بد و گناه را ما مرتکب می شویم معتقد بودم و اکنون از آن عقاید بر می گردم».

ابو الحسن اشعری در باره ایمان می گوید «الایمان هو التّصدیق بالجنان و امّا القول باللّسان و العمل الأرکان ففروعه» یعنی ایمان تصدیق و باور قلبی است و امّا اقرار بزبان و عمل بار کان از فروع آن است کسی که با قلب، و دل به یگانگی خدای تعالی تصدیق کرد و پیامبران را تصدیق نمود که از جانب خدا هستند، ایمانش صحیح است حتّی اگر در همانحال بمیرد نجات یافته است و از ایمان خارج نشده است، و مرتکب گناهان کبیره وقتی از دنیا بدون توبه بمیرد حکمش با خداست که با رحمتش او را بیامرزد یا پیامبر (ص) شفیعش شود».

ملاحظه می شود که انتشار چنین افکاری چقدر با اسلامیکه در صد آیه قرآن همواره ایمان را با عمل صالح همراه می داند متفاوت است بخصوص با توجیهی که علی (ع) در نهج البلاغه فرموده است:

الایمان معرفه بالقلب، اقرار باللّسان ابو الحسن اشعری چگونه مرتکبین گناه کبیره مثل (زنا، قمار، می خوارگی، جنایت، خیانت، تهمت، کشتن اولیاء، اسارت خاندان پیامبر (ص) و ایجاد جنگهای صفّین و نهروان) و تمام جنایاتی که در تاریخ از سوی خلفای اموی و مروانی و عبّاسی بغیر از عمر بن عبد العزیز و گاهی بعضی از خلفا سرزده است همه را توجیه می کند و آنها را امیدوار به بخشش یا شفاعت پیامبر (ص) می کند همین افکار باعث شد که حتّی خلفای جور و ستم عبّاسی پیشوایان اهل تسنّن را نیز به محاکمه بکشند و با فشار آنها را به قضاوت و فتوی وادار سازند و آنگاه اشعری کتابی بنام- مقالات الاسلامیّین و اختلاف المصلّین یعنی سخنان اسلامیون و اختلاف نماز گزاران می نویسد، در حالیکه خود بزرگترین اختلاف را بوجود آورد و بزرگترین ضربه را به نماز گزاران وارد ساخت. و آثارش (ایضاح البرهان) و کتاب التّبیین و مهمترین آنها مقالات اسلامیّین است.

در سال 330 فوت نموده و جهان اسلام را در مجادلات فکری جبری مسلکان گرفتار ساخت، الملل و النّحل 1/ 101- وفیات الاعیان ابن خلکان 2/ 402 مقالات الاسلامیّین.

ص: 198

است، معنی این آیه اینست که ما را برای پرهیزکاران گروهی پیشوا و امامان قرار ده، دانشمند دیگری گفته است واژه امام- در آیه فوق از باب- درع دلاص- و دروع دلاص- است یعنی امام در آیه فوق در معنی جمع است ولی بصورت مفرد، و جمع هر دو صحیح است. (دلاص نوعی تن پوش پشمینه ای نرم و برّاق است که به جای زره بکار می رفته).

و در آیات (وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً- 5/ قصص) و (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ- 41/ قصص) ائمّه جمع امام است.

و آیه (وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ- 12/ یس) گفته اند که- امام مبین- اشاره به لوح محفوظ است.

(الأَمّ)- یعنی قصد و هدف مستقیم که همان توجّه به مقصود است.

و آیه (آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ- 2/ مائده) یعنی قصد کنندگان خانه خدا (آم- اسم فاعل از- امّ، یومّ- امّا است و جمع آنها- آم، آمون، آمین است).

و واژه- أمّه- در معنی شجّه است یعنی سرش را شکست و مجروح کرد و در حقیقت به مغز سرش یا دماغش جراحت وارد ساخته است، زیرا اعراب برای هر عضوی که مجروح شود از نام همان عضو، فعلی بر وزن- فعلت برایش ساخته اند.

مثلا می گویند (رأسته- رجلته- کبدته- بطنته) این جملات در موقعی بکار می رود که آن اعضاء یعنی (سر، یا، کبد، شکم) مجروح شده یا بدرد آمده باشد.

(أمْ)- اگر در جملاتی که آغازشان حرف استفهام (أ) باشد و بعد از آن در جمله حرف (أم) بکار رود بمعنی (یا) است، مثلا می گویند: (أزید فی الدّار أم عمرو) آیا زید در خانه است یا عمر و یا کدام یک؟ امّا اگر بدون الف استفهام بکار رود:

ام- به معنی- بل- یا به فارسی (بلکه) است، مانند آیه (أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) (بلکه چشمانشان از سرخی از حدقه در آمده است).

(أَمَّا)- حرفی است که در باره دو چیز و دو بار با هم در کلام بکار می رود مانند آیه (أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ- 41/ یوسف) (ولی یکی از شما ساقی اربابش می شود و دیگری بدار آویخته می شود که پرندگان مغز سر او را

ص: 199

می خورند) غالبا در سخنی که ابتداء آغاز می شود، می گویند- أمّا بعد فإنّه کذا «1»- یعنی با- أمّا بعد- آغاز می شود.

امد: خدای فرماید: (تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً- 30/ آل عمران). یعنی دوست دارد که میان او و آنها زمان دوری فاصله می بود.

(أَمَد) [أَمَد]:

و- أبد از نظر معنی بهم نزدیکند، ولی- أبد- مدّت زمانی است که حدّ معیّنی نداشته باشد و مقیّد نمی شود و در چنین معنی، أبد کذا- بکار نمی رود، و غلط است، امّا- أمد- مدّت زمان است که اگر مقیّد نشود حدّ مجهولی دارد و زمانش نامعیّن است امّا غالبا منحصر می شود مانند- أمد کذا- چنانکه می گویند:

زمان کذا.

__________________________________________________

(1) چون واژه (ام) و مشتقات آن در معانی مختلف بتفصیل ذکر شده خلاصه آنرا بطوریکه مؤلّف رحمه اللّه در متن یاد آوری نموده است می نویسیم:

امّ: مادر- اصل هر چیز- ترتیب دهنده- اصلاح کننده- جایگاه امّ الکتاب: لوح محفوظ.

ام القری: مکّه.

امّ النجوم: کهکشان.

امّ الاضیاف: و امّ المساکین: میزبان و مهماندار مساکینن.

امّ الجیش: رئیس سپاه.

امّه: گروهی که بوسیله دینی واحد، در زمان و مکان واحد جمعند.

امّ الکتاب: سوره فاتحه.

امّه: جامعه.

امّه: گروهی با ایمان و علم و عمل صالح که الگو می شوند.

امّه: زمان- فراموشی- یک نفر در حکم جمع از نظر شخصیّت اجتماعی.

امّی: ناخوانده و نانوشته- حافظین علوم که خواندن، و نوشتن نمی دانند- با فضیلت.

إمام: کسی که از سخن و فعل او پیروی می کنند، کتاب قابل پیروی، لوح محفوظ.

امّ: قصد و هدف مستقیم- توجّه به مقصود- درد و جراحت سر.

أم: یا- بل- بلکه.

دو ترکیب دیگر از این واژه در قرآن هست که راغب، آنها را ذکر نکرده که یاد آوری می شود:

أمام: پیش روی، در آیه (بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ- 5/ قیامه) یعنی این مردم می خواهند که همه گناه فرا پیش دارند و توبه را تأخیر می نهند.

إمّا: یا، در آیه (إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً- 2/ انسان).

ص: 200

فرق میان (زمان) و (أمد) اینستکه- أمد- را به اعتبار پایان مدّت بکار می برند، امّا (زمان) برای آغاز و انجام مدّت است و عمومیّت دارد یعنی برای زمان گذشته و حال و آینده یا آغاز و انجام، ولی (أمد) تنها برای زمان آینده است از این روی عدّه ای از علماء گفته اند (مدی) و (أمد) در معنی بهم نزدیکند.

(امر) [امر]:

شأن و کار و جمعش امور است، أمر- مصدر است و فعلش را مانند (أمرته) زمانی بکار می برند که او را مکلّف کرده باشی چیزی را انجام دهد، أمر- لفظی است عام برای همه أفعال و أقوال، و در این معنی سخن خدای تعالی است که (إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ- 123/ هود) و آیه (قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ- 154/ آل عمران).

(این آیه در باره منافقون است که می فرماید: همه کارها از سروری و قضا و قدر، از خداست اینان آنچه که در دل پنهان داشته اند بتو اظهار نمی کنند و می گویند ایکاش برای ما هم سهمی و کاری در این امر می بود).

إبداع و سر آغاز کار آفرینش را نیز (أمر) گفته اند که مخصوص خدای تعالی است و آیه (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ- 54/ اعراف) نیز بهمین معنی و مفهوم حمل شده است.

و آیه (وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها- 12/ فصّلت) (إبداع و آغاز کار آفرینش هر آسمانی را وحی نموده).

حکماء نیز- امر- را در آیه (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی- 85/ اسراء) از إبداع «1»

__________________________________________________

(1) ابداع یعنی بدون سابقه از چیزی، چیزی را آفریدن و در حقیقت سر آغاز و ایجاد چیزی بدون پیشداشت است، آیه (قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ- 9/ احقاف) در همین معنی است، که به پیامبر می گوید: بگو من نخستین پیامبر نیستم پیش از من پیامبرانی بوده اند و آیه (بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ 117/ بقره) واژه بدیع- از نامهای خدای تعالی است. بدیع الحکمه هم به معنی غرائب و شگفتی های حکمتی است که سابقه ندارد امّا بدعت هم که از همین ریشه است یعنی نو پردازی و چیزی از سوی خود بدون سابقه در دین و سنّت رسول اکرم (ص) جعل کردن و بر حقایق افزودن به منظور لوث کردن حقیقت و انحراف دیگران. بدعت از گاهی به سنّت تعبیر کرده اند مثلا در حدیث «من توضا ثلاثا فقد ابدع» یعنی خلاف سنّت که در زمان پیامبر (ص) نبوده، عمل کرده، بعضی از شارحین حدیث بدعت، را دو گونه تقسیم کرده اند.

1- بدعت هدایت کننده.

ص: 201

خداوند دانسته اند (یعنی روح از آفریده ای بیسابقه خدائی است).

و آیه (إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ- 40/ نحل) که اشاره به إبداع خداوند است و با واژه- أمر- که از نظر بلاغت و کمی حروف در آنچه را که قبلا در معنی انجام چیزی تعبیر کردیم، بلیغ تر است، و نیز این معنی در آیه (وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ- 5-/ قمر) به سرعت ایجاد که وهم و خیال ما آنرا درک نمی کند تعبیر شده است.

(أمر): تقدّم و پیش داشتن چیزی است خواه بصورت و معنای فعل امر حاضر بر وزن- افعل- یعنی انجام بده، باشد، و یا- امر غائب بر وزن. و لیفعل- باید انجام بدهد.

و یا با لفظ خبر بیان می شود، مثل (وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ- 228/ بقره) که به لفظ خبر بیان شده، امّا در حقیقت امری است که زنان را مختار می کند، یا- أمر- بصورت اشاره بیان می شود، مثلا آنچه را که حضرت ابراهیم (ع) در باره قربانی کردن فرزندش دیده بود بصورت- أمر- جلوه کرد آنجایی که گفت: (إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ- 102/ صافات) یعنی آنچه را که در باره ذبح فرزندش در خواب دیده بود- امر- نامیده شده و آیه (وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ- 97/ هود) که کلمه أمر- در این آیه بطور عموم تمام أفعال و سخنان فرعون را در بر می گیرد.

و آیه (أَتی أَمْرُ اللَّهِ- 1/ نحل) اشاره به قیامت است که با عمومی ترین لفظ یعنی- أمر- آن را یاد آوری نموده و آیه (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً «1»- 18/ یوسف) امر در این

__________________________________________________

2- بدعت گمراه کننده

(1) این مطلب قسمتی از آیه 18/ یوسف است که برادران یوسف پس از توطئه در باره او به نزد پدر می آیند (وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ- 18/ یوسف) حضرت یعقوب پس از دیدن پیراهن خون آلود یوسف که آغشته به خونی دروغین بود می گوید:

اینطور نیست که شما می گوئید، حقیقت اینست که نفسهای امّاره شما، که همواره به زشتی فرمان می دهد کار و سخن دروغ و زشت را در نظرتان آسان و کوچک جلوه داده است لذا چنین دروغی می گوئید، من نیز به نیکوئی صبر می کنم و خدای بر آنچه را که شم به دروغ توصیف می کنید یاری کننده

ص: 202

آیه هم به همه آنچه را که نفس امّاره به سوء و زشتی امر می کند اشاره دارد.

گفته اند، جمله- أمر القوم- یعنی آن قوم زیاد شدند، زیرا وقتی گروهی تعدادشان افزون شد دارای امیر و سرپرست می شوند چرا که ناگزیرند سیاست مداری داشته باشند تا آنها را اداره کند، از این روی شاعر گوید:

لا یصلح النّاس فوضی لا سراه لهم «1» (مردمی که سرپرستی نداشته باشند سرگردانی و هرج و مرج و خود سری مردم را اصلاح نمی کند).

سخن خدای در این آیه که می فرماید (أَمَرْنا مُتْرَفِیها

- 16/ اسراء) یعنی ایشان را به طاعت و پرستش حقّ امر کردیم و گفته اند معنایش- کثّرناهم یعنی فزونیشان دادیم است.

أبو عمرو «2» گوید: أمرت- بدون تشدید در معنی زیاد کردم نیست در معنی

__________________________________________________

است.

(1) مصرع دوّم شعر که راغب اصفهانی رحمه اللّه ذکر کرده این است:

لا یصلح النّاس فوضی لا سراه لهم و لا سراه اذا جهالهم سادوا

مردمی که سرپرستی ندارند هرج و مرج و سرگردانی آنها را اصلاح نمی کند و اگر نادانها و جاهلین نیز بآنها ریاست کنند مثل اینست که سرپرستی ندارند.

عبد اللّه بن مقفّع در اثر تاریخش بنام- رساله الصّحابه که به منصور دوانیقی خلیفه ستمگر عبّاسی نوشته است، شعر فوق را ذکر کرده که به منصور بفهماند با قساوت قلب و سرپرستی دادن جهّال، زحمت ها ایجاد شده است.

ابن مقفّع با شهامت تمام حدیثی از پیامبر (ص) را که می فرماید: (لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق) ذکر کرده و می نویسد، طاعت مخلوق در عصیان به آفریننده پذیرفته نمی شود، خداوند واجبات و فرائض معیّن کرده که اگر خلیفه امر به ترک آنها نماید نباید امر او را اطاعت کرد، مردم می گویند ما نظیر این گروه که نزد خلیفه مقرّب هستند ندیده و نشنیده ایم زیرا هیچیک از آنها دارای ادب و فهم و معرفت و خرد نمی باشند از این گذشته تمام آنها نزد جامعه به فسق و فجور معروف و به پستی مشهورند، اگر خلیفه خودش پاک و باصلاح و تقوا باشد رعیّت اصلاح می شود مگر آنکه إمام آنها پاک و پرهیزگار باشد تا اصلاح شود، و گفته است نیاز. دانایان به امام و پیشوائی که نیکو رهبریشان کند همچون نیاز همه مردم به دانشمندان است که بوسیله امام، اندیشه و کارشان استوار و دشمنانشان پریشان و جایگاهشان در گیتی بسی والاست (این حدیث در کتب معتبر احادیث آمده است) پرتو اسلام ج 2 ص 260 به بعد (آئین رهروی و رهبری ص 77).

(2) ابو عمرو بن علاء مازنی یکی از هفت قاری مشهور قرآن است که در باره اسمش 21 نام ذکر

ص: 203

فزونی و زیادی- أمّرت و آمرت است.

ابو عبیده «1» می گوید: أمرت بدون تشدید حرف (م) درست است مانند- خیر

__________________________________________________

کرده اند در نحو و لغت و قرائات، پیشوای زمان خود در بصره بود و شاگرد سعید بن جبیر رحمه اللّه است.

ابو عبیده که از شاگردان اوست در باره اش می گوید: ابو عمرو به زبان عرب و حوادث تاریخی و شعر و ادب اعلم مردم است. خانه عمر تا سقف پر از کتاب بود و چون مخلوط با اشعار جاهلی بود در موقع سفر حجّ و در اثر زهد، و عبادت و پارسائی آنها را سوزاند. فرزدق او را مدح کرده، نقش انگشترش که در آثارش دیده شده است شعر بود که:

و ان امراء دنیاه اکبر همّه لمستمسک منها بحبل غرور

یعنی: اگر تمام همّت و هدف انسان دنیا باشد او از دنیا به ریسمانی از غرور چنگ زده است.

اصمعی هم از شاگردان اوست، سفیان بن عیینه گوید: پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم و در باره اختلاف قرائات از او یاری جستم که مرا راهنمائی فرماید، پیامبر (ص) فرمود به قرائت ابو عمرو بن علاء قرآن را بخوان.

سیوطی در طبقات النّحاه می نویسد اسناد من در شرح حال ابو عمرو از کتاب طبقات الکبری کاتب واقدی است و در جمع الجوامع نیز ذکر او هست. اصمعی می گوید هزار مسئله ادبی و نحوی از او پرسیدم با هزار دلیل جواب شنیدم.

ابو عمر در شرح حال خود می گوید: آیه شریفه (مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً- 249/ بقره) را به فتحه (غین) خوانده و در پی شاهدی برای این قرائت بودم تا اینکه حجّاج بن یوسف امر باحضار پدرم داد من هم با پدرم به یمن فرار کردیم در صحرای یمن بکسی برخورد نمودم که شعری را با این عبارت می خواند:

اصبر النّفس عند کلّ مهم ان فی الصّبر حیله المحتال

ربّما تجزع النّفوس من الا مرله فرجه کحل العقال

درم علّت خواندن این شعر را پرسید گفت چون حجّاج مرده است.

ابو عمرو می گوید: پدرم گفت از شنیدن این شعر که کلمه (فرجه) را با فتحه (ف) که شاهدی بر غرفه در آیه قرآن است بیش از خبر مرگ حجّاج مسرور شدم ولادتش در 70 هجری در مکّه و وفاتش در سال 159 هجری در کوفه است. (خدایشان رحمت کند که با چنین ایمانی و تلاشی، علم و ادب قرآنی را بعد از ائمّه اطهار (ع) اینان بدست ما رساندند). (فهرست ابن ندیم ص 42 ابن خلکان ج 2 ص 231- بغیه الوعاه ج 2 ص 231- ریحانه الادب ج 5 ص 139- معجم الادباء ج 11- آداب اللّغه العربّیه ج 2 ص 156.

(1) ابو عبیده معمّر بن مثنی از مشاهیر ادبا و شعرای قرن دوّم و سوّم هجری و از شاگردان مازنی و ابو حاتم سجستانی و قاسم بن سلام و ابو عمرو بن علاء است. او نخستین کسی است که در غرائب القرآن، کتاب تألیف نموده و کتاب مجاز القرآن او در مصر چاپ شده و در دسترس هست امّا مطابق فهرست شیخ طوسی و رجال نجاشی، ابان بن تغلب نخستین کسی است که در غرائب القرآن کتاب نوشته، از آثار ابو عبیده (اعراب القرآن- طبقات الشّعراء- غریب الحدیث- غریب القرآن- مجاز القرآن) است، وفاتش در سال 207 هجری یا چند سال پس و پیش است و چون مایل به هجو بوده و کسی

ص: 204

المال مهره مأموره و سکّه مابوره- که فعلش أمرت- است یعنی (بهترین ثروت، مرکب و استر جوان و خوشرو و گاو آهن زمین زراعتی است).

در عبارت (أَمَرْنا مُتْرَفِیها

- 16/ اسراء) که آیه آن قبلا اشاره شده با وجه- أمّرنا- هم خوانده شده یعنی آنها را- أمراء- قرار دادیم و در همین معنی بآیه زیر اشاره شده است (وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ أَکابِرَ مُجْرِمِیها- 23/ انعام) که در معنی- أمّرنا مترفیها- است یعنی بزرگان و امرائشان مجرم بودند که بر آنها سیادت می کردند و مستوجب عذاب شدند.

کلمه- أمّرنا- در معنی أکثرنا- یعنی فزونی شان دادیم نیز آمده و خوانده شده است.

(ائْتِمار): یعنی قبول و پذیرش امر و کار- تشاور- نیز در معنی ائتمار است زیرا در شور و مشورت عدّه ای امر و نظر عدّه دیگر را می پذیرند چنانکه گفتیم:

آیه (إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ- 20/ قصص) در معنی تشاور و مشورت است، شاعر گوید:

و امرت نفسی أیّ أمر أفعل (با خودم مشورت کردم و گفتم که چه کاری انجام دهم).

آیه (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً (إِمْراً)- 71/ کهف) یعنی کار زشتی انجام داده ای أمر الأمر- بمعنی بزرگ و زیاد شد، مانند- استفحل الأمر- یعنی کار سخت و بزرگ شد. خدای فرماید: (وَ (أُولِی) الْأَمْرِ مِنْکُمْ- 59/ نساء) گفتند مقصود از اولی الأمر- در اینجا أمراء زمان پیامبر (ص) هستند.

و باز گفته شده منظور از- اولی الأمر- الائمّه من أهل البیت- و همچنین آمرین بمعروف.

__________________________________________________

از شرّ زبان او ایمن نبود و به خوارج متمایل و در دین او را طعن و لعن می کردند لذا کسی به جنازه اش در بصره حاضر نشد به نوشته سیوطی خودش می گوید پدرم گفت: که پدرش یهودی بوده و 112 سال عمر کرده است. آداب اللّغه 2/ 100- ابن خلکان 2/ 225- الفهرست 79- معجم الادباء 2/ نامه دانشوران 10/ 322.

ص: 205

ابن عبّاس «1» رضی اللّه عنه گفته است- اولی الأمر- همان فقها و دیندارانی است که مطیع خدا هستند.

تمام معانی فوق صحیح است باین دلیل که- اولی الأمر- یعنی کسانی که مردم به وسیله آنها از افتاده در گردابها و مشکلات باز می ایستد و آسایش می یابند که اینگونه کسان چهار گروهند:

1- پیامبران خدای که احکامشان بر ظاهر و باطن عموم مردم جاری است.

2- والیان و حکّام که احکامشان تنها بر ظاهر مردم نافذ است.

3- حکماء و دانشمندان که حکمشان بر باطن و اندیشه های خواصّ مردم مؤثّر است.

4- وعاظ که حکمشان بر باطن عامّه مردم نفوذ دارد غیر از ظاهرشان «2».

(امن) [امن :

معنی این است- در اصل آرامش خاطر و آرامش نفس و از بین رفتن بیم و هراس است.

واژه های- امن، أمانه- امان- هر سه مصدر هستند.

__________________________________________________

(1) ابن عبّاس، مکنّی بابو العبّاس و موصوف به ابو الخلفاء و ابن سید النّاس، جدّ خلفای بنی عبّاس، و لفظ ابن عبّاس در صورت اطلاق و نبودن قرینه، به او بر می گردد و در نتیجه أدعیه صادره از زبان مبارک رسول اکرم (ص) آن ترجمان وحی الهی به درک فیوضات حضور حضرت امیر المؤمنین (ع) موفّق و در اثر تعلیمات آن حضرت رموز و دقائق قرآنی را واقف و به علوم بسیاری عارف و از کثرت علوم متنوّعه خصوصا علوم قرآنیّه به- بحر و حبر الامّه و ترجمان القرآن، ملّقب و به نشر حدیث و تفسیر و قسمتهای اعظم علوم اسلامیّه موفّق گردیده و در حلّ مشکلات متنوّعه مرجع استفاده افاضل بوده، و اینکه بعد از صحابه اهل مکّه، نسبت به تفسیر قرآن اعلم تمامی مردم بوده اند همانا بجهت تلمّذ امّ الفضل لبابه کبری است خواهر پدری و مادری حرم مطهّر حضرت رسالت (ص) و گویند اوّلین زنی است که بعد از خدیجه کبری به شرف اسلام مشرّف شده و آن حضرت به دیدن او می رفته.

(ریحانه الادب/ مدّرس تبریزی ج 6)

(2) راغب اصفهانی، توجیهی بسیار عالی با توجّه به واژه ها و تفسیر آیات قرآنی بیان داشته است، منظور اینست که نفوذ انبیاء در ظاهر زندگی و باطن زندگی یا ظاهر و باطن عموم مردم از خاصّ و عام جریان دارد امّا حکّام بر مغزها و اندیشه های مردم هرگز حکومت نداشته اند تنها مردم به خاطر رعایت قانون حکومتی تبعیّت ظاهری داشته اند، امّا حکماء و دانشمندان که نظرات و آرائشان برای عدّه ای که متخصّص در آن علم هستند اثر دارد ولی واعظان یا عرفاء نفوذشان بر عامّه از مردم و در اندیشه آنها بوده است. [...]

ص: 206

امّا واژه- امان- گاهی اسم است و برای حالتی که بر انسان در امنیّت حاصل می شود بکار می رود، گاهی بچیزی که باعث امنیّت می شود نیز امان- گویند مانند سخن خدای تعالی که فرمود: (وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ- 27/ انفال)- یعنی به چیزهایی که بر آنها ایمن بودید خیانت کردید.

و در آیه (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- 72/ احزاب) گفته شده- أمانه- در این آیه، توحید و عدالت و حروف تهجّی و عقل است، امّا- أمانه- در این آیه به معنی عقل صحیح است زیرا عقل همان چیزی است که با داشتن آن، توحید و یکتا پرستی و شناخت توحیدی حاصل «1» می شود، و عدالت جاری می گردد، حروف تهجّی (که همان اساس و مبادی آموزش هر زبانی است) هم با عقل و خرد آموخته می شود.

تمام علومی که لازمه مقام انسانی است با عقل فراهم آید و همه کارهایی که شایسته بشر است نیز به وسیله عقل انجام می پذیرد و انسان با داشتن عقل و خرد، فضیلت و برتریش بر بسیاری از مخلوقات و آفریده ها به انجام می رسد و اثبات می شود.

آیه (وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً- 97/ آل عمران) یعنی ایمنی و مصونیت از عذاب آتش.

و گفته اند: ایمن از بلاهای دنیائی به اشخاصی که در باره آنها در آیه (إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا- 55/ توبه) اشاره شده است و نیز گفته اند آیه (وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً- 97/ آل عمران) لفظش خبر است و معنایش امر، ایمن می شوند از برکنده شدن و نیز ایمن در حکم خدا چنانکه می گوئی هذا حلال، و هذا حرام- یعنی

__________________________________________________

(1) در حدیثی از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمود: عقل آن حقیقتی است که انگیزه پرستش خدای رحمان وسیله بدست آوردن پاداش و فرجام و بهشت جاویدان است.

العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان.

حضرت امام صادق (ع) فصل رسایی در ماهیّت و حقیقت عقل با استناد به تمام آیات قرآن و مشابهت و تمایز واژه های (عقل، لب، حجر و نهی) بیان فرموده است و در جلد اوّل اصول کافی تمام روایات نقل شده است که براستی باید از دانشمند کم نظیری مانند ابو جعفر محمّد بن یعقوب اسحق کلینی رازی به خیر یاد کرد که چنین اثر گرانبهایی را بیادگار گذاشته است.

ص: 207

حلال و حرام در حکم خدای و معنی آیه (وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً- 97/ ال عمران) اینست که در خانه خدای از کسی قصاص نمی شود و کسی در آنجا نباید کشته شود «1»- تا از آنجا (کعبه) خارج شود و بر این وجه در آیه (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً- 67/ عنکبوت) و آیه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَهً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً- 125/ بقره) به همان معنی بالا اشاره می کند. و آیه ( (أَمَنَهً) نُعاساً- 154/ آل عمران) یعنی (أمنا) و گفته شده (أمنه) جمع است مانند کتبه.

در حدیث نزول حضرت عیسی (ظهور آن حضرت در آخر الزّمان) وارد شده است که امنیت در زمین واقع خواهد شد.

آیه (ثُمَّ أَبْلِغْهُ (مَأْمَنَهُ)- 6/ توبه) یعنی منزلی که در آنجا برایش امنیت باشد، گفته اند واژه- (آمَنَ)- دو وجه دارد، یکی متعدّی به خود بدون حروف اضافه، مانند- آمنته- برایش امنیّت ایجاد کردم، و للّه- مؤمن- نیز اسم فاعل از- آمن- است و در همان معنی است یعنی خدای امنیّت می دهد.

وجه دوّم متعدّی نیست و لازم است و- آمن- در معنی فعل لازم است، یعنی امنیّت یافت. واژه (ایمان)- گاهی اسم دین و شریعتی است که پیامبر (ص) آورده است و بر این معنی، آیه (الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا، وَ الصَّابِئُونَ- 69/ مائده) اشاره دارد و تمام کسانی که شریعت او را می پذیرند و به- اللّه- و پیامبری او اقرار و اعتراف می کنند، شامل می شود.

و آیه (وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ- 106/ یوسف)- در معنی بالا است.

گاهی هم واژه- ایمان- بر روش مدح و ستایش بکار می رود که مراد پذیرفتن و گردن نهادن نفس به حقّ است با تصدیق بآن و این موضوع یعنی ایمان

__________________________________________________

(1) قصاص نکردن و کشته نشدن در خانه و حرم خدا به موجب آیه 191 بقره، استثنایی بیان شده که می فرماید: (وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ) یعنی آنها را در مسجد الحرام نکشید مگر اینکه با شما مقاتله کنند که بایستی با آنها مقاتله کرد، این استثناء به راستی از نظر سیاسی و اجتماعی إکمال دین و اتمام نعمت خدای بر مؤمنین است.

ص: 208

در این وجه با جمع شدن سه حالت حاصل می شود:

1- شناسائی یا تحقیق با اندیشه و دل.

2- اقرار بزبان و بیان کردن آن.

3- عمل کردن با اعضاء و جوارح.

[عینا این معنا از مطلبی است که امیر المؤمنین (ع) فرموده:

سئل عن الإیمان فقال: الأیمان معرفه بالقلب، و اقرار باللّسان و عمل بالأرکان- حکم 227/ نهج البلاغه و این معنی خدای فرماید: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ- 19/ حدید) و به هر یک از اعتقاد، صدق گفتار و عمل صالح، ایمان می گویند.

آیه (وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ- 143/ بقره) یعنی نمازهایتان را.

(آیه فوق بعد از آیه تغییر قبله است که می فرماید، آن نمازهاتان را که به قبله اوّل گزارده اید خدای تباه نمی کند) عفّت و حیاء و دوری و خود داری از آزار و اذیّت دیگران را نیز از ایمان قرار داده است.

خدای فرماید: (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ- 17/ یوسف) گفته اند عبارت- بمؤمن لنا- یعنی ما را تصدیق نمی کنی جز اینکه همیشه ایمان تصدیقی است که همراهش امنیّت خاطر است، در این سخن خدای تعالی (أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ- 51/ نساء) واژه یؤمنون- بصورت مذمّت و سرزنش برایشان بیان شده است زیرا امنیّت خاطری که نسبت به جبت و طاغوت حاصل کرده اند در حقیقت امنیت فطری و حقیقی نیست زیرا در شأن دل و قلب انسان نیست که به چیزی که مطبوع طبع و مطابق فطرت و سرشت نیست و باطل است اطمینان خاطر پیدا کند زیرا دل بباطل مطمئنّ نمی شود، چنانکه خدای فرمود: (مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ- 106/ نحل) معنی این آیه مثل اینست که گفته می شود- ایمانش کفر است و درود و تحیّتش کتک زدن، از این روی پیامبر (ص) إیمان- را بنابر خبر معروف جبرئیل، که از او پرسید- ایمان چیست و خبر معروف «1» آنرا بر شش چیز قرار داده است.

__________________________________________________

(1) حدیثی که راغب رحمه اللّه از آن نام می برد و آنرا ذکر نمی کند در نهج البلاغه/ صبحی

ص: 209

رجل أمنه و أمنه- کسی است که به هر کسی اعتماد دارد، و- أمین، و امان- یعنی مورد اعتماد و ایمان، و- أمون- شتری که سستی و لغزش، یا به روی افتادن ندارد.

(آمین) [آمین :

- که با حرف (مدّ) یا بدون (مدّ) هم خوانده شده، اسم فعل است مانند- صه- (یعنی ساکت شو، برای مذکّر و مؤنّث و مفرد و جمع بکار می رود) و- مه- (یعنی صبر کن) حسن (حسن بصر یکی از سران معتزله) گفته است «آمین یعنی اجابت کن و- أمّن فلان یعنی آمین گفت».

گفته اند- آمین نامی از نامهای خدای تعالی است.

ابو علی فسوی (منظور ابو علی فارسی اهل فساء شیراز است) گفته است «کسی که آمین می گوید در این لفظش ضمیری برای خدای تعالی است زیرا معنایش- اجابت کن- است».

__________________________________________________

الصّالح، حکم 31 چنین آمده است «سئل عن الایمان فقال ...» ایمان بر چهار اصل و پایه استوار است:

1- پایداری در دین.

2- یقین.

3- عدل.

4- جهاد. کسی که به بهشت مشتاق است از شهوات دوری می کند و آنکه مراقب مرگ است، بسوی خیرات و نیکیها می شتابد. کمترین حدّی که ایمان را در انسانها نشان می دهد شهادت به توحید و پیامبر (ص) و شناختن امام عصر و زمان خویش است و کمترین حدّ خروج از ایمان، نظر و رأی کسی است که مخالف حقّ است و بر مخالفتش در برابر حقّ قیام می کند و می ایستد.

شیخ فخر الدّین طریحی، در کتاب مجمع البحرین ذیل واژه امن- در ذیل آیه (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا- 17/ یوسف) اینچنین آورده است که ایمان:

1- نخست تصدیق به خدای و صفات است.

2- تصدیق به پیامبرانش که در پیامبریشان صادقند.

3- تصدیق به کتابهاشان که کلام خداست و محتوای آن کتاب ها حقّست.

4- تصدیق به معاد و برانگیخته شدن پس از مرگ و باور داشتن صراط و میزان.

5- تصدیق به بهشت و دوزخ و پاداش و مکافات.

6- تصدیق به وجود فرشتگان که موجوداتی با کرامتند و معصیت خدای نمی کنند اوامر او را انجام می دهند و شب و روز به تسبیح او مشغولند و از انواع شهوات و أکل و شرب پاکند و از توالد و تناسل مبرّی هستند و همانند مردان و زنان آدمیان نیستند بلکه آفرینششان از نور است و رسولانی هستند از جانب پروردگار بسوی بندگانش.

ص: 210

در آیه (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ- 9/ زمر) تقدیرش- أم من است که امن- هم خوانده شده است، از باب (امن و آمن و ایمان امان) نیست.

(إنّ، أنّ) [إنّ، أنّ :

در جملات اسمیّه، اسم را منصوب و خبر را مرفوع می کنند فرق شان با یکدیگر این است که بعد از إنّ- جمله مستقلّ است و امّا بعد از- أنّ کلمات در حکم کلمه مفرد است که گاهی موقعیّت رفع و نصب و جرّ پیدا می کنند مانند أعجبنی أنّک تخرج- و- علمت أنّک تخرج- و- تعجّبت من أنّک تخرج (که در این سه عبارت بعد از أنّ کلمات در حکم مصدر است و به یک کلمه تعبیر می شود که آن کلمه یعنی (رفتن) یا خارج شدن است) و هر گاه حرف (ما) بر آن وارد شود، مثل- إنّما- عمل لفظ- إنّ- باطل می شود و جمله بعد از آن به حکم خود باقی است یعنی- اعرابشان تغییر می کند، مثل آیه (إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ- 28/ توبه) که لفظ- إنّما- به ما چنین می فهماند که نجاست کامل مخصوص شرک است و از آن حاصل می شود.

و آیه (إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ ...- 173/ بقره) یعنی حرام نیست مگر اینها، گوئی که هشدار می دهد به اینکه بزرگترین خوراکیهای حرام در اصل اینهایند که ذکر می شوند.

(انْ) [انْ :

بر چهار وجه است: اوّل بر فعل ماضی و مستقبل که فاعلشان غائب است داخل می شود. و ما بعد خود را به تقدیر مصدر می برد و فعل مستقبل را منصوب می کند مانند- أعجبنی أن تخرج و ان خرجت- یعنی از خارج شدنت در آینده و گذشته در شگفتم.

دوّم- أن مخفّفه از مثقّله (یعنی لفظ أن- بدون تشدید (نون) که در اصل از- أنّ- با تشدید (نون) است) مانند- أعجبنی أن زیدا منطلق سوّم- أن مؤکّده که بعد از- لمّا- می آید مانند آیه (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ- 96/ یوسف).

چهارم- أن مفسّره، که جمله بعدش را به معنی گرفته و قول تفسیر می کنند مانند آیه (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا- 6/ ص) یعنی گفتند بروید و پایدار

ص: 211

باشید که لفظ (أنْ) به معنی گفتن است. لفظ إن هم مثل أن بر چهار وجه بکار می رود، اوّل- برای شرط مثل آیه (إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ «1» 118/ مائده) (اگر عذابشان کنی، بندگان تواند).

دوم- إن مخففه از مثقله که لازمه آن در جملات، حرف (ل) بر سر فعل بعد از آن است مانند آیه (إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا- 42/ فرقان).

سوّم- إن نافیه که بیشتر در جملات با- إلّا- همراه است مانند آیه (إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا- 32/ جائیه) یا آیه (إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ- 25/ مدّثر) و آیه (إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ «2»- 54/ هود).

__________________________________________________

(1) قسمتی از آیه 128/ مائده است که با توجّه به آیات قبل و بعد می بینیم که سخن حضرت عیسی (ع) به خداوند است، می گوید (هر گاه عذابشان کنی آنها بنده تواند و اگر آنها را مورد غفران قرار دهی به راستی که تو عزیز و حکیمی) آیه بعد پاسخ جمله شرطیّه این آیه است که می فرماید: (هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ، لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ- 119/ مائده) یعنی این هنگامه ای است که راستگویان در ایمان به پاداش صدقشان می رسند، و آن بهشت هائی است با نهرهای جاری آب که در آنجا پیوسته جاودانند در حالیکه پاداش معنوی ایشان خوشنودی خدای و خوشنودی ایشان از اوست و آن رستگاری بس بزرگ است.

(2) آیه (إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ- 54/ هود) جمله بعض آلهتنا بسوء- مفعول نقول- است تمام آیه با توجّه به معانی آیات قبل و بعدش اینست که می گویند (إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ- 55/ 54/ هود) داستان برخورد هود پیامبر (ع) با قوم عاد است که بآنها می گوید ای مردم خدای یکتا را بپرستید و افتراء به اللّه نبندید، ای مردم من أجر و مزدی در برابر رهائی شما از پرستش بت ها نمی خواهم پاداش کار من با خدا است همان خدایی که مرا بر سرشتم آفرید، آیا نمی اندیشید، ای مردم توبه کنید و به خدای باز گردید خدائی که با ریزش فراوان بارانها شما را در زندگیتان تقویت می کند مجرم و گناهکار نباشید در پاسخش می گویند تو برای ما دلیل نیاوردی و ما هم با سخن تو ترک بت پرستی نمی کنیم و به تو مؤمن نمی شویم ما چیزی نمی گوئیم مگر اینکه یکبار بت های ما به تو هجوم برده و گزندی رسانده است هود در پاسخشان با شهامتی بی نظیر که معجزه معنوی اوست می گوید: (به کید و مکر دست بیازید و منتظر هم نمانید درنگ هم نکنید بخدائیکه پروردگار من و شما است توکّل دارم) پاسخی که هود پیامبر (ع) به سخن حماقت بار آنان می دهد و شجاعت، و شهامت بی نظیر و توکّل به اللّه او که در اوج شکوه است و آنها را با تمام قدرت شان در برابر خود به کیدشان می خواند و می گوید در کید و مکرتان درنگ هم نکنید آنچنان وحشتی در دلهای آنها ایجاد می کند که یقین می کنند بت هاشان اگر بدی و ناروائی باو رسانده بود او اینگونه سخن نمی گفت، قطعا بت هاشان سنگهای بی جان هستند از اینروی گروه زیادی که بگفته مفّسرین حدود 4000 نفر بودند به هود ایمان

ص: 212

(که هر گاه لفظ- إن- و إلّا- از جمله برداشته شود جمله ای مثبت و بر خلاف جمله منفی اوّل حاصل می شود).

چهارم- إن مؤکّده، برای نفی فعل جمله مانند- ما إن یخرج زید (یعنی بطور قطع زید خارج نشده است).

(انتْ) [انتْ :

الأنثی یعنی مؤنّث، خلاف مذکّر، نامگذاری مذکّر و مؤنّث در اصل بخاطر عورات همسری و ازدواج میان آنهاست.

خدای عزّ و جلّ فرماید: (وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی 124/ نساء).

(و هر کس از شما که شایسته عمل کند چه مرد و چه زن در پاداش مساویند ...) «1».

و چون در تمام حیوانات توانائی جنس مؤنّث از مذکّر ضعیف تر می شود «2»

__________________________________________________

می آورند و از عذاب الهی مصون می مانند و همین امر معجزه هود پیامبر (ع) بوده است. (تبیان، تفسیر کبیر، مجمع البیان).

(1) در جهانی که اسلام ظهور کرد، اوج اختلافات طبقاتی و محروم نمودن نیمی از انسانها به نام زنان، از حقوق اوّلیه خود و همچنین تحقیر زنان بقدری شدّت گرفته بود که دختران را زنده زنده بگور می سپردند و کسانی چون خسرو پرویز و قیصر روم به خود حقّ می دادند که برای شهوت رانی و هرزگی خویش صدها زن را بصورت حرمسراء در بند و اسیر کنند (اخبار الطّوال جلد 1) حقارت زنان بحدّی رواج داشت و در حقیقت تحقیر انسانها مانند دنیای امروز ما، که تبعیض نژادی سفید و سیاه و طبقه گرایی یا حکومت یک طبقه بر 200 و یا 900 ملیون انسان در بعضی کشورها آنهم بنام حقوق بشر و عدالت گستری، چهره انسانیّت متمدّن را سیاه و آشفته و لکّه دار کرده بود، ناگهان از افق حجاز و غار حرا، جبریل امین پیام الهی را بر بنده امین و صدیقش محمّد مصطفی (ص) رسانید و با ندای برابری زن و مرد و همه انسانها در آئین فطری بیان کرد و حتّی با آیه (وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً- 23/ اسراء) پس از پرستش خدای، احسان به پدر و مادر را وظیفه انسانها قرار می دهد و باز بمردان طبقه گرای و خشن آن زمان یا انسان های غرب و شرق زده امروز که زنان را صرفا برای تولید دلار و روبل بسخترین کارها وا میدارند و زنان را برای ارضاء امیال و هرزگی های خویش در تمام فیلمها بازیچه هوسهای مردم قرار می دهند، نهیب می زند، قرآن خروش برمی دارد که: ای انسان ها همه شما را از یک نفس واحد و یک حقیقت آفریده ایم، تنها ملاک عزّت و شرف، پارسایی و تقواست نه برتری مادّی و قدرت داشتن و در آیات مختلف با تأکید زیاد شخصیّت زنان و حقوق آنها را مورد تأکید قرار می دهد پیامبر اسلام (ص) نیز در آخرین خطبه (حجّه الوداع) می فرماید: زنان امانتهای خدایند، و در امر طلاق او در اختیار کردن همسر آزاد می گذارد تا جایی که بهشت را در زیر قدمهای مادران می داند حتّی شیر دادن به کودک را به عاطفه و اختیار او وا می گذارد، می فرماید اگر زنان شما آب به دست شما دادند دیگر بار حقّ ندارید با امر و فرمان از او آب بخواهید، وای انسانها نخستین مشاور و طرف مشورت شما در کانون گرم خانواده و در مورد تربیت فرزندان بایستی زنانتان باشند و آیه (وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ- 38/ شوری) و یک سوره از قرآن بنام سوره زنان (نساء) و یک سوره بنام شوری، نام گزاری شده، بی جهت نبود که در آن لجن زار دنیای جاهلیّت نخستین گرونده به اسلام یک بانو بود و در نخستین شهید راه مکتب و نجات مستضعفین نیز یک بانو به نام سمیّه و بهترین خطیب زنان یک بانو به نام زینب کبری است، در آیه فوق (وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی 124/ نساء) می فرماید: زنان و مردان در صالحات، همسنگند و همطراز و هم پاداش.

(2) اشاره به ضعیف شدن جنس مؤنّث از مذکّر در طبیعت محسوس است که ضعف و سستی

ص: 213

ضعف او مورد اعتبار قرار می گیرد و هر چیزی که در طبیعت کارش و عملش سست و ضعیف می شود می گویند- أنثی- مثل این شعر شاعر:

و عندی جراز لا أفل و لا أنث.

(شمشیری دارم که نه کند است و نه سست و ضعیف).

در این مصراع حدید و شمشیر آهنی به- أنیث- معرّفی شده است، زمین سست و خاک نرم را نیز که همانند زنان نرم هستند- أرض أنیث- گویند و یا از جهت خوبی گیاه، آنجا را به أنثی و زنی تشبیه کرده اند که (کودکان خوب و زیبا می زاید).

و لذا می گویند- أرض حرّه و لوده- یعنی زمین گرم و پر بار و با برکت است.

هر گاه در لفظ و سخن بعضی از اشیاء را به مذکّر و مؤنّث تشبیه می کنند بخاطر احکام آنهاست، مانند ید- أذن، شاعر گوید:

و ما ذکر و إن یسمن فأنثی منظور شاعر حشره ای است به نام- قراد- که از گروه پرندگان و چهار پایان، هر دو است یعنی (کنه)، می گوید: آن حشره کوچکی که به نظر مذّکر می آید آثار پستانش ظاهر شده و فربه گشته، لذا مؤنّث است و مذّکر نیست. و در سخن خدای تعالی که: (إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً- 117/ نساء) بعضی مفسّرین در تفسیر این آیه گفته اند، حکم آیه به همان اشاره لفظی است زیرا نام معبودانشان به صیغه مؤنّث لفظی بوده، به دلیل واژه های (لات- عزّی- مناه الثّالثه) که نام بت هاشان بوده،

__________________________________________________

بخاطر توالد و تناسل و مراقبت و شیر دادن فرزند بوجود می آید و این حالت کاملا طبیعی است و از این روی طبیعت وظائف سنگین، و طاقت فرسای را بر دوش طبیعت جنس مذکّر قرار داده است مثل جنگ ها، و تحمّل سختیها و غیره.

ص: 214

بعضی دیگر که نظرشان صحیح تر است- إلّا إناثا- را به اعتبار معنی تفسیر کرده اند باین دلیل که در زبان عرب به هر چیز منفعلی، أنیث- می گویند زیرا آن چیز تأثیر پذیر است چنانکه آهن نرم را أنیث- گفته اند.

و نیز می گویند: همه موجودات در حالت اضافه شدن بعضی به بعض دیگر سه گونه اند:

1- موجوداتی که فاعل هستند و در دیگران تأثیر می گذارند و تأثیر پذیر نیستند (نامنفعل) مانند خدای تعالی و عزّ و جلّ.

2- پاره ای موجودات تأثیر پذیر و منفعل اند مانند جمادات که فاعل نیستند.

3- موجوداتی که از یک جهت منفعل و تأثیر پذیرند مانند ملائکه و انسان و پریان که در برابر ذات باریتعالی منفعلند و با مصنوعات و دست ساخته های خود، فاعلند و تأثیر گذار، پس زمانی که معبودات و بت هایی که از جمادات ساخته اند، تأثیر پذیرند و غیر مؤثّر از اینروی خداوند آنها را با واژه اناث- در آیات قرآن ذکر کرده است و آنها را باطل معرّفی می کند و بر نادانی ایشان در چنین اعتقادی یعنی بت پرستی، تنبّه و هشدارشان می دهد تا بدانند که خدایان سنگی و چوبی شان (آلهه) نه می شنوند و نه تعقّل دارند و نه می بینند بلکه به هیچ روی کوچکترین فعلی و عملی از آنان سر نمی زند و بر این معنی سخن حضرت ابراهیم (ع) دلالت دارد که می گوید (یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً

- 42/ مریم) یعنی (چرا چیزی را که نه می شنود و نه می بیند و نه ترا در نیازهایت بی نیاز می کند می پرستی؟) و امّا آیه (وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً- 19/ زخرف) نقل قول آنهایی است که به زعم باطلشان و گمانشان ملائکه ها (فرشتگان) دختران خدایند.

(انس) [انس :

موجودی است خلاف پری، إنس- به معنی ألفت و محبّت خلاف تنفّر و بی محبّتی است، إنسیّ- منسوب به إنس است، واژه إنسیّ در جایی بکار می رود که انس و محبّت در آن زیاد باشد و به هر چیزی که مورد محبّت قرار گیرد نیز (إنسّ) گویند از اینجهت حیوانی که به دنبال راکبش و صاحبش می دود و میرود را

ص: 215

(انسیّ) گویند.

و- إنسیّ القوس- به کمانی گفته می شود که مقابل کماندارش قرار گرفته است، و بالاخره بهر چیزی که بسوی انسان می آید و از جانب دیگر دور می شود إنسی گویند، جمع إنس، اناس و (أناسِی) است، خدای تعالی فرماید: (وَ أَناسِیَّ کَثِیراً 49/ فرقان) (تمام آیه چنین است- (وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ «1» بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً- 48 و 49/ فرقان)، یعنی او خدایی است که بادهای بشارت دهنده را که حامل رحمتند می فرستد و در نتیجه از آسمان آبی پاک فرو فرستیم برای اینکه زمینهای خشک و شهرهای کم آب و مرده را زنده کنیم و چهار پایان و انسانها را که آفریده ایم سیراب سازیم).

به نفس هم- ابن إنسک- گفته اند (چون نفس هر کسی مورد محبّت اوست) پس در حقیقت فرزند اوست که به او دل می بندد. «2»

سخن خدای تعالی که فرماید: (فَإِنْ (آنَسْتُمْ) مِنْهُمْ رُشْداً- 6/ نساء)

__________________________________________________

(1) عارف مشهور، خواجه عبد اللّه انصاری، تعبیری عارفانه در این آیات دارد که ذکرش بی مناسبت نیست.

می گوید: اشاره این آیه به باد و ریاحی است که از وزیدنگاه عنایت وزد بر دلهای مؤمنان تا هر چه خاشاک مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروند و شایسته قبول کرامات و ارادات حقّ گرداند. بنده چون نسیم روح نواز از آن ریاح به سینه وی رسد عنایات بیشتر جوید، ربّ العزّه به مهربانی، و لطف خویش چهار در بر روی گشاید در احسان، در نعمت، در طاعت و در محبّت، امّا بنده به حکم (إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ- 6/ عادیات) آن در احسان بر خود ببندد و حقّ تعالی رسول کرامت فرستد با کلید عفو، درب نعمت بر بنده گشاید (وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ 25/ شوری) بنده بکفران پیش آید که (إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ- 15/ زخرف) و آن در نیز بر خود ببندد یعنی در شکر، حقّ جلّ جلاله رسول فضل فرستد و گوید (قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ- 58/ یونس).

(2) واژه انسان اسم جنس است که بر مذکّر و مؤنّث و واحد و جمع واقع می شود و به علّت ظاهر بودنش که لباس طبیعی خلقت بر تن دارد انسان نامیده شده و خلافش پری (جنّ) است که ناپیداست، إنسی- هم خلافت وحشی است و اناس همان ناس و مردم است انسان از چهار صفت ترکیب شده است:

1- صفت حیوانی 2- صفت درندگی 3- صفت شیطانی 4- صفت ربّانی، آثار حیوانی، شهوت و حرص،- آثار درّنده خویی، غضب و حسد و دشمنی و کینه- آثار شیطانی، مکر و حیله، و خدعه، و آثار صفات ربّانی در انسان، عزّت و کبر و ستایش، این چهار صفت در سرشت انسان آمیخته است و فقط با نور و

ص: 216

یعنی: اگر در یتیمان رشدی یافتید و با محبّت و انس به آنها نگریسته اند اموالشان را بآنها بدهید مانند آیه (آنَسْتُ ناراً- 10/ طه) آتشی دیدم و با دیدگانم آنرا یافتم، آیه (حَتَّی (تَسْتَأْنِسُوا)- 27/ نور) تا اینکه ببینید و احساس کنید- إیناس و استیناس یعنی رؤیت و علم و احساس گفته شده واژه (انسان) به بشر و بنی آدم از این روی اطلاق می شود که وجودش و خلقتش تنها با محبّت بیکدیگر قوام و ثبات خواهد داشت، و لذا گفته اند- انسانها فطرتا اجتماعی هستند زیرا اقوامشان و دوام وجودشان بیکدیگر پیوسته است و ممکن نیست، انسان خودش بتنهائی بتواند تمام نیازها و اسباب زندگی خود را فراهم نماید و نه می تواند به تنهایی برای تهیّه آنها قیام کند.

و نیز گفته اند: اطلاق نام انسان بر او بخاطر اینستکه او بهر چیزی که به او پیوسته و همراه است الفت- دارد و- أنس- می گیرد و از نظر لفظی گفته اند اصلش- إنسیان بر وزن افعلال است.

(انف) [انف :

اصل أنف- همان بینی و عضو مخصوص تنفّس و بویایی حیوان و انسان است سپس معنی آن به جوانب و اطراف بلند هر چیزی اطلاق شده است، مانند- أنف الجیل- یعنی لبه پرتگاه کوه، و أنف اللّحیه- یعنی انتهای بلند ریش.

__________________________________________________

نیروی ایمان می تواند به آن صفات جهت بدهد بطوریکه از زیانهایش دور و آن صفات را در مسیر صحیح هدایت کند. نور ایمان نیز از عقل و شرع سر چشمه می گیرد، دوران کودکی مکر و خدعه و سپس صفات ربّانی که آثار عقل و ایمان است بخوبی ظاهر می شود، مراحل پنجگانه نفس آنطوریکه از آیات قرآنی مستفاد می شود عبارتند از 1- بشریّت با نفس امّاره- (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ- 53/ یوسف). 2-

انسانیّت با نفس ملهمه (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها 7/ الشّمس) که خداوند در این مرحله از نفس ملهمه به چنین نفس و عوامل تربیتی و ایجاد کننده آن سوگند می خورد. 3- بنی آدم بودن با نفس لوّامه- (لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ- 1 و 2/ قیامه). 4- اولی الالباب با نفس مطمئنّه که در آیه (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ- 27/ فجر) خداوند باین نفس اشاره به پاداش و لطفش می کند. 5- عباد الرّحمن با نفس راضیه و مرضیّه (ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی 29/ فجر) اینها بود دوران رشد حیات نفسانی از صفر تا بی نهایت که همان پیشگاه با عظمت و لطف بی کران خدای است. جلال الدّین مولوی صاحب مثنوی که هدف افکارش و کتابش معرّفی انسان کامل در جلوه علی علیه السّلام است این مراحل فوق را با زیبائی تفصیل داده است.

ص: 217

حمیت (مردانگی) و عزّت و ذلّت را نیز به- أنف- منسوب می کنند.

شاعر می گوید:

إذا غضبت تلک الأنوف لم أرضها و لم أطلب العتبی و لکن أزیدها

(هر گاه آن با حمیّت ها و دماغهای تکبّر آمیز خشمگین می شوند، خشنودشان نمی کنیم و رضایتشان را هم نمی خواهم بلکه خشمشان را فزون می سازم).

به انسان متکبّر هم می گویند- شمخ فلان بأنفه- و به آدم ذلیل و خوار هم ترب أنفه- گویند، و عبارت- أنف فلان من کذا- و از آن کار استنکاف و خودداری نمود، و- أنفته- یعنی به بینی اش زدم، الأنفه- هم حمیّت و غیرت است، و- (استَأْنَفْتُ) الشّی ء-: از اوّلش آغاز کردم و آیه (ما ذا قالَ آنِفاً- 16/ محمّد) در معنی آغاز و اوّل است.

(أنْمُل) [أنْمُل :

خدای می فرماید: (عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ- 119/ آل عمران) (دشمنانتان انگشتان خود را از خشم بر شما به دهان بردند و گاز گرفتند) أنامل- جمع- أنمله- یعنی سر انگشتان، که ناخن ها بر آن می روید عبارت- فلان مؤنمل الأصابع- یعنی سر انگشتانش در اثر کوتاهی خشن و قوی است.

همزه- أنمله- زاید است زیرا این عبارت را انمل الأصابع- نیز گفته اند:.

(أَنّی) [أَنّی :

در زمان تحقیق و پرسش از حال و مکان بکار می رود و لذا گفته اند أنّی- به معنی، أین- یعنی کجا و کیف- بمعنی چگونه است برای اینکه هر دو معنی (کجا و چگونه) را در بر دارد، خدای فرماید: (أَنَّی لَکِ هذا- 37/ آل عمران) یعنی از کجا و چگونه؟.

(أنَا) [أنَا]:

ضمیر مفردی است که از خود خبر می دهد و گاهی الف آن در هنگام وصل به کلمه یا حرف دیگر حذف می شود و گاهی باقی می ماند، چنانکه در این آیه (لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی- 38/ کهف) که گفته اند تقدیرش اینستکه- أنا هو اللّه ربّی- همزه اش در پیوسته شدن به- لکنّ- حذف شده است و حرف (ن) أنا با حرف (ن) لکنّ ادغام شده است و- لکنّ- هم خوانده می شود لکنّ هو اللّه ربّی- که در اینجا هم حرف الف از آخر لکنّا- حذف شده. عبارت- أنّیّه الشّی ء- و- أنّیّته-

ص: 218

یعنی ذات او و- أنانیّت او، توجّه دادن به ذات انسان و سایر حیوانات، اشاره به وجودشان دارد.

این لفظ در سخن پیشینیان عرب نبوده و محدث است.

(آناءُ) اللّیل- یعنی ساعات شب، که مفردش- أنی- و- أنی- و أناء- است، خدای فرماید: (یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ- 113/ آل عمران) و (وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ- 13/ طه) و (غَیْرَ ناظِرِینَ (إِناهُ)- 53/ احزاب) یعنی وقت و زمانش.

الإنا اگر حرف اوّلش مکسور باشد مقصور است و اگر فتحه داده شود ممدود است مانند این شعر حطیئه:

و آنیت العشاء إلی سهیل «1» أو الشّعری «2» فطال بی الإناء

(شب را با حرکت بسوی ستاره سهیل و شعری کوتاه کردم امّا وقت و زمان بر من طولانی شد).

(أنی:) آن الشّی ء- یعنی زمانش نزدیک شده، و در آیه (حَمِیمٍ آنٍ- 44/ رحمن) زمانش در شدّت گرما فرا رسید و سخن خدای تعالی (مِنْ عَیْنٍ آنِیَهٍ- 5/ غاشیه) و (أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا- 16/ حدید) یعنی: آیا وقتش برای کسانیکه ایمان آورده اند نرسیده است.

و- آنیت الشّی ء إیناء- او را از وقتش عقب انداختم.

و تأنّیت یعنی- تأخّرت. الأناه: درنگ کردن و آهستگی، و تأنّی فلان تأنّیا- و- أنی- یأنی- که اسم فاعلش، (آن) است، یعنی با وقار و آرام.

استأنیته- باب استفعال از همان کلمه یعنی منتظر وقتش شدم که در معنی- استبطأته- من او را معطّل کردم، نیز هست.

__________________________________________________

(1)- سهیل و شعری نام دو ستاره ای که در تابستان، و شدّت گرما در اوائل شب با نور زیاد ظاهر می شوند و در آسمان دو شعری هست، یکی شعرای یمانی و دیگری شعرای شامی به (عمیصا) معروف است.

شعرای شامی را خواهر سهیل گویند و روشنایی آن کم است، گویا از خواهرش دور افتاده و بر او می گرید و چشمش چرک آلود شده است. [...]

(2) سهیل و شعری نام دو ستاره ای که در تابستان، و شدّت گرما در اوائل شب با نور زیاد ظاهر می شوند و در آسمان دو شعری هست، یکی شعرای یمانی و دیگری شعرای شامی به (عمیصا) معروف است.

شعرای شامی را خواهر سهیل گویند و روشنایی آن کم است، گویا از خواهرش دور افتاده و بر او می گرید و چشمش چرک آلود شده است.

ص: 219

استأنیت الطّعام- منتظر طعام شدم.

إناء- ظرفی که در آن چیزی قرار داده می شود و جمعش- آنیه- است و- أوانی جمع الجمع آن است. مثل کساء و أکسیه.

(اهل) [اهل :

اهل الرّجل- یعنی کسانی که نسبی یا دینی یا چیزی همانند آنها مثل خانه ای و شهر و بنایی آنها را با یکدیگر جمع و مربوط می کند و آنها را اهل و خانواده آن شخص گویند، پس- أهل الرّجل- در اصل کسانی هستند که مسکن و خانه ای واحد، آنها را در یک جا جمع و فراهم می آورد.

سپس این معنی توسعه یافته و گفته اند- أهل بیت- یعنی کسانی که نسب خانوادگی وسیله جمع آنهاست و بعدا اصطلاح- أهل بیت- بطور مطلق به خاندان پیامبر (ص) اطلاق شده است و آنها با این اصطلاح شناخته شده اند چنانکه در این آیه قرآن آمده است (إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ- 23/ احزاب).

أهل الرّجل- به همسر مرد نیز تعبیر شده است و أهل الاءسلام- کسانی هستند که دین اسلام آنها را تحت این اصطلاح جمع می کند در حالی که شریعت و دین به برداشتن حکم نسبی در خانواده و در بیشتر احکام میان مسلمان و کافر حکم کرده است، مانند آیه (إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ- 46/ هود) (که در باره پسر نوح است به علّت نافرمانی از پدرش در تبعیّت نکردن از دین، گویی از نسبیّت خارج شده و خداوند او را بعنوان عمل غیر شایسته معرّفی می نماید) و همینطور آیه (وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ- 40/ هود).

صیغه های ماضی و مضارع و مصدر این کلمه چنین است- أهل الرّجل یأهل أهولا- و مکان- مأهول- همان محلّ و منزل خانواده است که در آنجا ساکن اند.

أهل به- در موقعی بکار می رود که کسی دارای اهل و خانواده شود.

به هر جنبنده ای هم که بجایی و مکانی انس می گیرد- أهل و أهلیّ می گویند.

تأهل: ازدواج کرد، و- أهّلک اللّه فی الجنّه- یعنی خداوند ترا در بهشت با همسرت قرین و شایسته کند و جمعتان نماید.

فلان أهل لکذا- یعنی او شایستگی آن را دارد.

ص: 220

أهلا و مرحبا- درود تحیّت و خوشآمد گفتن به کسی است که به منزلت وارد می شود، و به این معنی است که تو و خانواده ات در نزد ما آسایش و مکان دارید و محبّت خواهید دید.

جمع أهل- أهلون و أهال و أهلات- است.

(أوْب) [أوْب :

بمعنی نوعی بازگشتن است، این بازگشت یعنی- أوب- فقط در باره موجودی است که با اراده است، امّا رجوع در باره موجود با اراده و بی اراده هر دو اطلاق می شود.

گفته می شود- آب، أوبا، إیابا، و مآبا، خدای فرماید: (إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ- 25/ غاشیه) یعنی بازگشتشان بسوی ما است، و آیه (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ (مَآباً)- 39/ نبأ) که مآب- اسم مکان، اسم زمان و مصدر از- أوب- است، خدای فرماید: (وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ- 14/ آل عمران) یعنی توبه و بازگشتن نیکو به پیشگاه خدای تعالی است.

(أوَّاب) مانند- توّاب- کسی است که بخدای تعالی بازگشت می کند چنانکه فرماید: (أَوَّابٍ حَفِیظٍ «1»- 32/ ق) و (إِنَّهُ أَوَّابٌ- 17/ ص) که در باره داود و سلیمان هر دو آمده است (صیغه مبالغه، زیاد بازگشت کننده).

گفته اند توبه- همان- أوبه- است و تأویب- هم یعنی سیر، و مسافرت در روز، شاعر گوید:

آبت ید الرّامی إلی السّهم (دست تیر انداز بسوی تیر برگشت).

که در حقیقت این کار فعل تیرانداز است هر چند که به دست او نسبت داده شده و این تعبیر آن معنی را که ما قبلا گفتیم که به معنی- بازگشت با اراده و اختیار است نقض نمی کند.

__________________________________________________

(1) آیه 32/ ق که فرماید: (هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ) در باره کسانی است که نفس خویشتن از گناهان حفظ می کند و پیوسته مراقب و نگهدار اوقات عمر خویشند که به گناه نگذرد و همواره مانند داود نبی در تسبیح و توحید خداوندند و با این ارتباط دائمی، گویی که هر لحظه بخدای باز می گردند و بوعده های او که رضوان و بهشت جاوید است می رسد و بآنها گفته می شود که (هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ).

ص: 221

اختیار است نقض نمی کند.

همچنین عبارت- ناقه أووب- یعنی شتری تندرو که دستانش بسرعت تا می شود و برمی گردد.

(أَید) [أَید]:

خدای فرماید: (أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ- 110/ مائده) که وزن- فعّلت- از- الأید- است، یعنی نیروی شدید، و آیه (وَ اللَّهُ (یُؤَیِّدُ) بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ- 13/ آل عمران) یعنی تأییدش رای فزونی می دهد. صیغه های ماضی و مضارع و مصدرش چنین است:

إدته، أئیده، آیدا- مثل- بعته، أبیعه، بیعا و صیغه أیّدته، هم برای زیادتی و فزونی بکار می رود، آیه (وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ- 47/ ذاریات) آسمان را با نیرو و قدرت بنا کرده ایم، گفته می شود:

له آد- یعنی او نیرومند است، کار بزرگ را هم، مؤیّد- گویند.

إیاد الشّی ء- یعنی چیزی که آن را نگاه می دارد، از این اسم- أیدتک بر وزن- أفعلت- نیز ساخته می شود. زجاج رحمه اللّه می گوید: جایز است که وزن آن- آیدت- باشد مانند- فاعلت- همچون- عاونت، نه- أفعلت که در بالا گفته شد و آیه قرآن (وَ (لا یَؤُدُهُ) حِفْظُهُما- 255/ بقره) (یعنی حفظ آسمانها و زمین خدای را دشوار و سنگین نیست).

اصل این واژه از- الأود و آد، یئود، أودا و إیادا- است یعنی آن را سنگین کرد بر وزن- قال، یقول، قولا.

و- أدت، مثل، قلت است که بر متکلّم وحده بکار می رود معنی حقیقی آده، عوّجه است یعنی در اثر سنگینی آنرا کج کرد و از جای کند.

(ایک) [ایک :

درخت پر شاخ و برگ و متراکم، آیه (وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ «1»- 78/ حجر) کسانی

__________________________________________________

(1) بنا بنوشته ابو عبد اللّه یاقوت حموی در معجم البلدان: ایکه، تبوک است، یعنی همانجائیکه آخرین غزوه اتّفاق افتاده است، اهل تبوک می گویند: ایکه- محلّ رسالت شعیب پیامبر (ص) است که بسویشان آمد، امّا خود یاقوت می گوید در کتب تفسیر ندیدم که شعیب بر اهالی- ایکه- فرستاده شده باشد و نیز می گویند- اینکه جنگل پر درخت و درهم است که جمعش ایک، است و مراد از اصحاب الایکه اهل مدین است چرا که مدین و تبوک مجاور یکدیگرند. (ج 1 ص 291).

ص: 222

بودند که در جنگلها زندگی می کردند، و نیز گفته اند- أیک- اسم شهری است.

(آل) [آل :

این واژه مقلوب لفظی- أهل- و تصغیرش- أهیل است.

فرق میان (آل) و (أهل) اینست که واژه (آل) مخصوص اعلام و معروفین است، و از این روی به ناشناخته ها و زمانها و مکانها اضافه نمی شود مثلا می گویند- آل فلان- و نمی گویند- آل رجل- و نه- آل زمان یا مکان، و نمی گویند- آل الخیّاط- بلکه واژه آل به شریفتر و با فضیلت ترها اضافه می شود مانند: آل اللّه- و- آل النّبی و آل السّلطان، امّا واژه- أهل، اضافه شدنش کلّی و عمومی است مانند أهل اللّه- و- أهل الخیاط، چنانکه می گویند اهل آن زمان و اهل آن مکان.

گویند واژه- آل- در اصل اسمی استکه تصغیرش- أُوَیْل است- و در باره چیزی و کسی که مخصوص انسان است و به او تعلّق دارد اطلاق می شود یا تعلّق ذاتی یا به قرابت و خویشاوندی نزدیک یا به دوستی، چنانکه خدای فرماید: (وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ- 33/ آل عمران) و (أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ- 46/ غافر).

گفته شده- آل نبی (ص) خویشاوندان پیامبر هستند و نیز گفته اند، آل نبی- مخصوص کسانی است که از جهت علم و دانش به پیامبر اختصاص دارند (علمشان از ناحیه پیامبر (ص) آغاز شده و به او پیوسته است از اینروی آل نبی ایشانند).

زیرا دینداران و اهل دین دو گونه اند: عدّه ای و گروهی که متخصّص به علم متقن و یقینی و عمل استوار و پایدار و محکم هستند که، آنها را- آل نبی- و امّت نبی گویند و گروهی دیگر مخصوص بعلم تبعی و پیروی از گروه اوّل هستند، که آنها را امّت محمّد (ص) گویند و آل پیامبر (ص) نیستند.

به جعفر بن محمّد الصّادق (ع) گفته شد، مردم می گویند همه مسلمانان آل نبی (ع) هستند فرمود «هم راست گفته اند و هم دروغ» پرسیدند معنی این سخن چیست فرمود: «دروغ گفته اند در اینکه می گویند همه امّت آل پیامبرند، و راست گفته اند در اینکه اگر شرایط شریعت پیامبر را بر پای دارند و برای آن قیام کنند آل پیامبرند» حدیث چنین است:

ص: 223

«و قیل لجعفر الصّادق رضی اللّه عنه: النّاس یقولون المسلمون کلّهم آل النّبیّ علیه الصّلوه و السّلام، فقال کذبوا و صدقوا، فقیل له ما معنی ذلک فقال: کذبوا فی أنّ الأمّه کافّتهم آله و صدقوا فی أنّهم إذا قاموا بشرائط شریعته، آله».

خدای فرماید: (رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ- 28/ غافر) یعنی مردی از میان خاصّان و کسانی که به شریعت او بودند و نسبت دادن او به آل فرعون از جهت نسب و خویشاوندی و مسکن است نه از اینجهت که آن قوم او را از خود و از پیروان راه فرعون می دانستند.

در باره نام جبرائیل و میکائیل گفته اند: که- إیل- نام خدای تعالی است این نظر بر حسب قواعد عرب صحیح نیست زیرا اقتضاء می کند که اگر- إیل مضاف الیه شد مجرور شود و بگویند- جبرئیل- و حال اینکه چنین نیست.

آل الشّی ء- چیزی است که در حال تردد رفت و آمد است، شاعر گوید:

و لم یبق إلّا آل خیم منضّد (چیزی باقی نمانده بود مگر جوهر و جلای زیبای شمشیر که در حرکت بود) و- الآل- انگیزه و حالتی است که در نتیجه کار کسی به او می رسد.

شاعر گوید:

سأحمل نفسی علی آله فإمّا علیها و إمّا لها

(نتیجه کارم را چه بر زیانم و چه بر سودم، بخودم می قبولانم).

آثار و دور نمای آبگونه سراب را که از دور ظاهر می شود نیز- آل- گویند و همینطور به شخصی که منظرش از دور ظاهر می شود هر چند که منظر وی دروغین باشد (یعنی شبحی یا تصویری).

و همچنین وزش باد و خیزش آب دریا هم از همین ریشه- آل، یئول- است.

آل اللّبن یئول- یعنی شیر زیاد جوشید و کم شد چنانکه به هر چیز ناقص نیز می گویند کم شده و برگشته است.

(أوْل) [أوْل :

واژه التّأویل از- أول- است یعنی رجوع و بازگشت به اصل و- المؤئل- مکان و جای بازگشت است، تأویل:- ردّ کردن چیزی به سوی غایت و

ص: 224

مقصودی است که اراده شده چه از راه علم و چه از راه عمل.

تأویل از راه و طریق علم مانند آیه (وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ- 7/ آل عمران) امّا باز گرداندن عملی تأویل به سوی مقصود و مراد، مانند سخن این شاعر که می گوید:

و للنّوی قبل یوم البین تأویل (برای دوری و هجران قبل از روز جدایی مقصودی و تأویلی هست).

سخن خدای تعالی (هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ- 53/ اعراف) یعنی انتظار تأویل آیات را دارند روزی که بیان و مقصود نهایی، و عملی آن آیات می آید.

و آیه (ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ «1» تَأْوِیلًا- 59/ نساء) گفته شده- أحسن، از نظر معنی، که سر انجام نیکوتر و ترجمه و تفسیر آن است.

و نیز گفته اند- أحسن تأویل- نیکوترین ثواب و پاداش در آخرت.

الأوّل- یعنی سیاست و روشی اصلاح طلبانه که رعایت مآل و پایان آن بشود (سیاستی دور اندیشانه) أول لنا و أیل علینا- (یعنی سیاستی خوش فرجام داشتیم و بر ما هم، چنان سیاستی انجام شد).

(أَوَّلْ:) خلیل بن احمد می گوید ریشه اش (همزه- واو- لام) است اوّل مانند فعّل است و بعضی گفته اند: اصلش (دو واو و لام) است بر وزن أفعل (أوول) امّا نظر خلیل صحیح تر و فصیح تر است بخاطر کمی حرف (و) که حرف عین الفعلش یکی است- بنابر نظر خلیل، واژه- اوّل- از- آل، یئول- و اصلش- آول- است که حرف مدّ در آن ادغام شده، و در حقیقت واژه- أوّل- صفت است و مؤنّثش- اولی- مثل- أخری است.

__________________________________________________

(1) تمام آیه چنین است: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ، ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا) که با توجّه به آیات بعدش که شرحی است بر کیفیّت عملی این آیه در باره منافقین است که می گوید: (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلی ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً) پس بازگشت و رجوع دادن موارد اختلاف به قرآن و رسول که امر و سنّت رسیده از پیامبر بوسیله راهبران و امامان که وارث علم او هستند، و نیز قرآن نیکوترین سر انجام است.

ص: 225

اوّل- کلمه ای است که بر پایه آن سایر اعداد مرتّب می شوند و بر چند وجه بکار رفته است:

1- به معنی زمان پیشین و جلوتر مثل اینکه می گویی اوّل خلافت عبد الملک که از منصور جلوتر و پیشتر است.

2- در معنی ریاستی که دیگران از آن پیروی می کنند مثل اینکه می گوئی اول امیر و سپس وزیر.

3- بمعنی وضعیّت مکانی و نسبیّت مانند بیان موقعیّت کسی که از عراق خارج می شود و می گوید اوّل قادسیّه و سپس- فید، امّا کسی که از مکّه بسوی عراق می آید می گوید اوّل- فید «1»- و سپس قادسیّه. «2»

4- معنی چهارم- واژه اوّل- مسائل اوّلیه صنعت و ساختمان است که

__________________________________________________

(1) فید- شهرکی است در راه مکّه، که حدود نصف راه مکّه و کوفه است و بگفته یاقوت حموی در قرن هفتم بسیار آباد بوده و حاجیان زاد و توشه و پولهای اضافه خود را در آن شهر به امانت می سپردند و یا برای هزینه زاد و توشه، متاع خود را در آنجا می فروختند و غالبا در بازگشت مقداری از امانات خود را به امانت داران فیدی می بخشیدند، این شهر مرکز علوفه و غذاها برای حجّاج و مراکبشان بوده و میان فید و وادی القری شش شب راه بوده و غیر از شهر فید در آن مسیر برای رفتن به شام (سوریّه کنونی) راه دیگری نبوده است دانشمندان بزرگی نیز از فید برخاسته اند (معجم البلدان جلد 4).

(2) قادس در لغت یعنی کشتی بسیار بزرگ و در اصطلاح شهری است که از آنجا تا کوفه 15 فرسخ راه بوده، بگفته مدائنی نام قادسیّه در اصل قدیسا بوده و می گویند حضرت ابراهیم (ع) بر آنجا می گذشت طراوت و زیبائی آنجا را دید. پیر زنی را دید که در چشمه سار آنجا سرش را می شست حضرت ابراهیم (ع) به او گفت (قدست من ارض) یعنی از این خاک پاک شدی، سپس آنجا به قادسیّه معروف شد. در سال 16 هجری در خلافت خلیفه دوّم، جنگ معروف قادسیّه میان مسلمین و ایرانیان رخ داده است که شعراء اشعار زیادی در باره آن، سروده اند پس از گذشت 1400 سال اینک نور اسلام و حقیقت مکتب پیامبر (ص) از ایران اسلامی که وعده خدایی است و در آیه 57/ مائده فرموده است تحقّق یافته که (فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ، أَعِزَّهٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ). و بگفته تمام مفسّرین پس از این آیه پیامبر (ص) دستش رای روی شانه سلمان فارسی نهاد و فرمود آن قوم (هذا و ذووه) یعنی آن قوم در آینده از تبار این مرد و منسوب او یعنی از ایرانیان خواهند بود خدای رای سپاس که این پیشگوئی قرآن اکنون بحقیقت پیوسته که نیروی معنوی و مادی مسلمین ایران با اتّکال بخدای و رهبری امام خمینی نیروهای وابسته بشرق و غرب بعثیون یعنی غیر مکتبی های عراق رای منکوب و قادسیّه اسلام یعنی صدور اسلام و ندای رهائی بخش قرآن برای مستضعفین جهان از ایران بسایر کشورها گسترده خواهد شد زیرا

ص: 226

می گویند اوّل پایه ها و سپس بن و ساختمان. اگر در باره صفات خدای تعالی واژه- اول- بکار رود معنایش اینست که چیزی در عالم وجود بر اللّه پیشی نگرفته است، و بر اساس همین معنی، سخن گوینده ای است که می گوید:

«خدای تعالی کسی است که نیاز به غیر ندارد» کسی که در باره خدا می گوید او بنفسه مستغنی و بی نیاز است، در آیات (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ- 163/ انعام) و آیه (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ- 143/ اعراف) معنایش اینست که من نخستین کس در اسلام و ایمان هستم که مورد تبعیّت و پیروی قرار می گیریم چنانکه خداوند فرماید: (وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ- 41/ بقره) یعنی از کسانی نباشید که در کفر و شرک مورد پیروی قرار گیرند.

واژه- أوّل- از نظر دستور زبان عرب بصورت ظرف زمان بکار می رود که در آن صورت- مبنی بر ضمّه است، یعنی أوّل- مانند عبارت- جئتک أوّل- و گاهی- أوّل- بمعنی قدیم است، مانند عبارت- جئتک أوّلا، و آخرا- یعنی قدیم و جدید، امّا در این آیه ( (أَوْلی لَکَ فَأَوْلی 34/ قیامه) کلمه تهدید و بیم دهنده ای است به کسی که به هلاکت نزدیک است و به دور شدن از هلاکت وادار می شود یا اینکه کسی را که با ذلت و خواری از هلاکت نجات یافته است مورد خطاب قرار می دهند تا دوباره به چنین سرنوشتی مبتلا نشود.

بیشتر آیاتی که واژه- اولی- یا- أوّل- در آنها تکرار شده است برای این است که گوئی تشویقی و ترغیبی است بر اندیشیدن در باره نتیجه کاری که به انسان می رسد و بایستی از آن خود داری کند.

(ایم) [ایم :

الأیامی، جمع أیم است یعنی زنی که بی شوهر است و گفته اند مردی را هم که بدون همسر است، شامل می شود البّته معنی دوّم به صورت تشبیه نمودن به زنی که بی شوهر است بکار رفته و مرد بی همسر را نیز شامل آن معنی نموده اند، چون مرد بی همسر هم در حقیقت بی نیاز از همسر نیست نه اینکه تحقیقا چنان

__________________________________________________

(إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ- 55/ یونس).

ص: 227

باشد زیرا (أیامی) ویژه زنان بی شوهر است.

مصدر أیم (أیمه) است، گونه های فعل و صرف افعال این واژه چنین است، آم الرّجل- آمت المرأه و تأیّم و تأیّمت، و امرأه أیمه و رجل أیّم- که همه در همان معنی همسر نداشتن است.

و عبارت- الحر مأیمه- یعنی جنگ، میان همسران جدایی می اندازد و با کشته شدنشان بی همسر می شوید.

أیّم- بمعنی مار است.

(أیْن) [أیْن :

لفظی است که با آن از مکانی تحقیق و پرسش می شود، یعنی کجا؟

چنانکه واژه- متی- برای پرسش از زمان است یعنی چه وقت؟

و امّا واژه- الآن- شامل هر زمانی است که میان گذشته و آینده را معیّن می کند، مثل عبارت- أنا الآن أفعل کذا- یعنی الآن آنرا انجام می دهم.

واژه الآن- همواره با (الف- لام) معرفه همراه است و عبارت و افعل کذا آونه- یعنی آنرا در اوقات پیاپی انجام ده که همان معنی الآن- را می رساند.

عبارت- هذا أوان ذلک- یعنی زمانی که مربوط به آن کار است.

سیبویه رحمه اللّه می گوید «الآن آنک- یعنی زمان، زمان تو است» ماضی و مضارع این واژه- آن، یئون- است.

ابو العبّاس مبرّد رحمه اللّه گوید «آن، یئون- از واژه الآن نیست بلکه فعلی جداگانه است».

و- الأین- یعنی رنج و مشقّت زیاد کشیدن، افعال این واژه- آن، یئین، أینا- و- أنی، یأنی، أنیا- بمعنی زمان هلاکت است.

و امّا- بلغ إناه- گفته اند مقلوب- أنی است که قبلا گفته شد.

ابو العبّاس مبرّد گوید: عدّه ای گفته اند که، آن، یئین، أینا حروف همزه در این فعل مقلوب از حرف (ح) است و اصلش- حن، یحین حینا است و اصل کلمه از حین، یعنی وقت و زمان است.

(أوّه) [أوّه :

الأوّاه، یعنی کسی که زیاد- آه- می کشد، أوّه (فارسی این کلمه آوخ که

ص: 228

مختصرش آخ و آه است) و هر سخنی که دلالت بر حزن و أندوه کند آنرا أالتّأوّه- گویند یعنی آه کشیدن، و آن شخص را- أوّاه- گویند و این بیان و حالت کسی است که خشیت و جذبه حقّ تعالی را در وجود و زبان خود جاری می کند، خدای فرماید: (أَوَّاهٌ مُنِیبٌ- 75/ هود) یعنی مؤمنی است خداجوی و خدا خوان که اصلش و ریشه لغتش در همان معنی است که قبلا گفته شد. (أوّاه منیب، قسمتی از این آیه است که- (إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ- 75/ هود)، که به زبان حال وجودی حضرت ابراهیم است).

ابو العبّاس مبرّد رحمه اللّه گوید- إیها- از همین ریشه است و زمانی بکار می رود که بخواهی کسی را ساکت نمایی و او را از سخن گفتن باز داری و- ویها- برای وقتی است که کسی را بکار خوبی واداری و تشویق کنی و- واها- زمانی گفته می شود که از کار و سخن کسی بشگفت آمده ای.

(ای) [ای :

این واژه برای خبر خواستن و اطّلاع یافتن از جنس و نوع و تعیین چیزی برای بحث و تحقیق وضع شده است و بیشتر در خبر و جزاء آن بکار می رود مانند آیه (أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی 110/ اسراء) (أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ- 28/ قصص) (یعنی هر کدام از آن دو زمان را بگذارنم دیگر برای گرفتن مزد و پاداش بر من گناهی نخواهد بود، این آیه مربوط به شرایط خدمت کردن حضرت موسی برای شعیب نبی (ع) است) و (الآیَهُ)- یعنی علامت ظاهر و آشکار، و حقیقت معنی آیه برای چیز. ظاهری است که ملازم چیز دیگری است که ظاهر نیست و آیه و علامت و اثرش آن را روشن و معیّن می کند، پس وقتی درک کننده یا مدرکی، ظاهر یکی از آنها را (ظاهر شی ء و لوازم آن شی ء) را دانست و درک کرد. ذات و چیز دیگری را که درک نکرده بود به وسیله آن آیه و اثر درک می کند زیرا حکم هر دو مساوی است و این موضوع در محسوسات و معقولات بخوبی روشن است، پس کسیکه علّت ملازمه نشانی و علامت را برای راهیابی در جایی یا چیزی شناخت و دانست که آن نشانه یعنی علامت و علم برای چیزی است و سپس نشانی را یافت، می فهمد که بوسیله آن علامت و راهنما راه پیدا می شود، و

ص: 229

همینطور اگر دست افزار یا مصنوعی را یافت می داند که برای آن شی ء مصنوع بناچار بایستی سازنده و صانعی باشد.

اشتقاق آیه یا از أیّ است که در آن صورت آیه همان چیزی است که مفهوم- أیّا- را بیان می کند، و صحیح اینست که- آیه- مشتق از- یأیّی یعنی درنگ کردن و استوار ماندن بر چیزی و یا از تأیّ- یعنی مدارا کن. گرفته شده، و یا از- أوی- یعنی بر او وارد شد و به او پناه برد. بساختمان و بنای مرتفع نیز- آیه- گویند مانند (أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَهً تَعْبَثُونَ «1»- 128/ شعراء) (یعنی آیا بر بلندیها، بناهای مرتفع برای لهو و لعب می سازید) و بهر جمله از قرآن که دلالت بر حکمی داشته باشد- آیه- گویند خواه فصلی یا فصولی از سوره قرآن باشد و یا هر کلامی از قرآن که فصلی را از فصل دیگر لفظا جدا کند، بنابر این سور قرآن به اعتبار آیاتی است که در آن سوره ها در نظر گرفته شده، خدای فرماید: (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً

__________________________________________________

(1) این آیه مربوط به داستان هود پیامبر (ص) با مردمی است که بر آنها مبعوث شده است، با توجّه به آیات بعد که بیانگر اخلاق استکباری و غرور و تکاثر ایشان است دانسته می شود که در لفظ- آیه- تا چه اندازه از نظر فصاحت و بلاغت و نکات ادبی ظرافت بکار رفته است.

تفاسیری که در باره اطلاق عبث بودن و پوچ بودن اعمال و اخلاق ناپسندشان شده است بازگو می کنیم:

1- ساختن قصرهای عظیم و مناظر رفیع از سنگهای مرمر و استخرها برای تفریح، چون آیه بعد اشاره به استخرها (مصانع) دارد آنهم نه عمومی بلکه اشراف منشا نه و خصوصی.

2- بناهائی آنچنانی سنگی و مرمرین می ساختند تا بخیال خود از مکاره زمان و مرگ و هلاکت و پیری مصون بمانند.

3- می خواستند با آن بناها به دیگران فخر بفروشند و با آن نشانه ها تفاخر و ثروت اندوزی خود را به رخ دیگران بکشند.

4- می خواستند به ستارههای آسمانی نزدیکتر باشند کنایه از اینکه این منزل فلانی و آن قصر فلانی است که سرش بآسمان رسیده است!! (مانند آسمانخراشها و کاخ های ابر قدرت های امروز) 5- آیه بعد می فرماید (وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ- 130/ شعراء) یعنی شما با این قدرت نمایی و تفاخر چون جبّاران و ستمگران دست به کشتن و خونریزی می زنید پس آن عیّاشی نتیجه اش اینگونه خونریزی هاست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ- 50/ آل عمران) ای جبّاران، خدای را پروا کنید و فرمانبردار او باشید تنها این راه است که شما را جاودانه خواهد ساخت نه قصرهای آنچنانی و مکانهای عیش و عشرت.

ص: 230

لِلْمُؤْمِنِینَ این آیات که خداوند در این آیه ذکر می فرماید از آیات عقل انگیز و عقلانی است که معرفت و شناسائی آنها بر حسب درجات علمی مردم است.

و همینطور آیه (بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ- 49/ عنکبوت) و (وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ،- 15/ یوسف) که در بعضی، لفظ آیه و در بعضی لفظ آیات ذکر شده است، و این نکته معنی خاصّی و ویژه ای دارد که در این کتاب جای ذکرش نیست «1» و در آیه (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَهً- 50/ مؤمنون)- آیتین یعنی حضرت مریم و فرزندش حضرت عیسی، زیرا هر کدام آنها خود بتنهایی نسبت بدیگری آیتی بودند و سخن خدای عزّ و جلّ که:

(وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلَّا تَخْوِیفاً- 59/ اسراء) که گفته شده لفظ آیات اینجا اشاره به

__________________________________________________

(1) چقدر جای تأسّف است که بعضی اوقات راغب اصفهانی که رحمت خدای بر او باد، مطالبی را به آینده موکول می کند، کتاب تفسیر او نیز که تکمیلش نکرده در دست نیست فقط قاضی بیضاوی خلاصه ای از آن را در تفسیرش که به نام- انوار التّنزیل و اسرار التّأویل- است بازگو کرده که این نکات دقیق علمی و تفسیری را مجال بسط سخن برایش نبوده است. در قرآن 84 بار لفظ آیه بصورت مفرد و 300 بار بصورت جمع در باره آیات خلقت و آیات قرآنی آمده است، نکته قابل توجّه و دقّت این است که بطور کلّی به آثار و پدیده های طبیعی در خلقت و معجزات انبیاء آیات اطلاق شده است، و غالبا پایان آنها اینچنین است (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ، یَذْکُرُونَ یَسْمَعُونَ، یَعْقِلُونَ، لِلْعالَمِینَ، لِلنَّاسِ، لِلْمُؤْمِنِینَ، لِأُولِی الْأَلْبابِ) امّا در یاد آوری آیات بصورت جمع که یکی از معانیش بطور قطع آیات قرآن است، چنانکه فرمود: (هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ- 5/ آل عمران) غالبا پایان آنها چنین است (قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ، یَعْقِلُونَ، یَتَفَکَّرُونَ، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ، یَفْقَهُونَ، یُؤْمِنُونَ، یَذَّکَّرُونَ، یَعْلَمُونَ، یَشْکُرُونَ، یَتَّقُونَ، یُوقِنُونَ، لِأُولِی النُّهی ...) بنابر این می بینیم که لفظ آیه برای آیات خلقت و معجزات انبیاء بخصوص آنچه رای که انسانها با چشم ظاهر می بینند و بایستی از راه علم و تجربه به آنها مؤمن شوند دعوت به علم و تفکّر و شنیدن و تعقّل و بالآخره ادراک و دریافت حقایق جهان می نماید، شب و روز، ماه و خورشید- نور و ظلمت- باد و باران- مرگ، و حیات- تسخیر دریاها و تسلّط بر زمین، آثار عبرت انگیز گذشتگان- خزان و بهار درختان- وجود همسران از جنس انسانها- وجود موّدت و محبّت در آدمی- دیدار برق و آثار نیک دیگر از این قبیل که هر کدام آنها تفکّر انگیز و راهنما شده است و هر گاه چند اثر با هم بیان شده بصورت جمع و هر کجا سخن از قوانین حیات بخش اجتماعی، سیاسی، عبادی، خانوادگی و انسانی است واژه آیات بکار رفته زیرا از پی جویی و اندیشه در نظام آفرینش و خلقت، به یک مبدأ و لو از دریچه های مختلف خواهیم رسید امّا در مسائل جمعی نتایج گوناگون و موارد و جهات مختلف بنظر خواهد رسید و آیات قرآنی به گفته امیر المؤمنین (ع) ذو وجوه است نتیجه ایکه آیه بیشتر به معجزه انبیاء اشاره دارد، ولی آیات هم آیات قرآن و هم کتاب تکوین و جهان آفرینش است.

ص: 231

حیوانی از قبیل ملخ، قورباغه و کنه است که بر مردمان گذشته زیانهایی داشته و این آفات که رسیدن آنها به بعض مردمان بصورت اخافه و بیم بوده، از ناچیزترین درجات عذاب برای آنها بوده زیرا انگیزه و قصد انسان در کار خیر از سه چیز است:

1- یا بخاطر رغبت و میل و ترس است که این عامل ترس خود برای انجام کار خیر پائین ترین درجه است. و ایمان مبتنی بر ترس رای اسلام ردّ می کند.

2- یا انسان از جهت پسندیدن و ستایش نیکی آنها آنرا انجام می دهد.

3- یا اینکه از جهت فضیلت و شرافت کار نیک آنرا دنبال می کند و به سویش می رود زیرا آن عمل در نفسش ارزشمند است این مرحله و این انگیزه شریفترین عوامل کارهای شایسته و نیکو است. و چون امه به مصداق آیه (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ- 110/ آل عمران) نیکوترین امّت ها هستند کمترین مراتب عذاب را هم از آنها برداشته هر چند که نادانها و جهّال به پیامبر می گفتند (فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ 32/ انفال) (می گفتند از آسمان بر ما سنگ بباران یا به عذابی دردناک دچارمان ساز).

و گفته شده آیات فوق اشاره به دلایل و براهین دارد، گویی که به آنها آگاهی می دهد که در اثبات نبوّت برای آنها به دلالت بسنده می کند و از عذابی که شتابزده در طلبش هستند مصونند، چنانکه فرمود (یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ- 47/ حجّ) از نظر ساختمان لفظی و ریشه واژه- آیه- سه قول هست.

اوّل- آیه بر وزن- فعله، حقّ اینستکه اینگونه کلمات لام الفعلشان معتل باشد نه عین الفعلشان، مثل کلمات حیاه، نواه امّا در لفظ آیه لامش حرف صحیح است نه معتل بخاطر اینکه قبل از آن حرف (ی) است مثل (رایه).

نظر دوّم- اینستکه آیه بر وزن فعله است جز اینکه بخاطر تضعیف مقلوب شده است مثل طائیّ در واژه طیّ ء.

نظر سوّم- اینکه گفته اند آیه اسم فاعل مؤنّث است و اصلش- آییه- است که مخفف شده اگر آیه وزن فاعله بود بایستی تصغیرش- أویّه- باشد.

)

ص: 232

( (ایّان) [ایّان :

یعنی چه وقت و کی و یکی از ادوات استفهام و پرسش از وقت چیزی است، معنیش هم نزدیک به معنی- متی است. خدای فرماید (أَیَّانَ مُرْساها- 42/ نازعات) و (وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ- 65/ نمل) و آیه (أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ- 12/ ذاریات) (در این سه آیه از زمان وقوع و استقرار قیامت سؤال می کنند که پاسخشان در قرآن این است که- عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی- 187/ اعراف)، (عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ- 34/ لقمان) گفته اند اصل أیّان- أیّ أوان یا أیّ وقت- است که الف آن حذف شده و حرف (و) آن به حرف (ی) تبدیل شده و سپس دو (ی) درهم ادغام شده بصورت أیّان در آمده است.

و-.

(إیّا) [إیّا]:

- لفظی است که برای پیوستن به ضمیر منصوب (ک) و در حالتی که ضمیر مفعولی بر فعل مقدّم می شود وضع شده است مانند (إِیَّاکَ نَعْبُدُ- 5/ حمد).

و گاهی با حرف عطف (واو) یا با حرف- إلّا- بکار می رود و مانند (نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ- 31/ اسراء) و آیه (وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ- 23/ اسراء).

و-.

(أی) [أی :

- هم کلمه ای که برای درست بودن و شایسته بودن با تصدیق به کلام و سخنی که قبلا بیان شده است بکار می رود مانند عبارت- ای و ربّی إنّه لحق: آری، به خدایم سوگند که او حقّ و درست است.

کلمات- أی- أیا- آ- از حروف (نداء است مانند أی زید- أیا زید- آزید.

و-.

(أی) [أی :

- هم کلمه ای است مبتنی بر اینکه مطالب بعد از آن شرح و تفسیری است برای سخنان قبلی (چنانکه می گویند- ای- و در فارسی به معنی «یعنی» است).

(اوی) [اوی :

المأوی- مصدری است از فعل- أوی، یأوی، أویّا، مأوی.

می گویی- أوی إلی کذا- به او پیوست و به او پناه برد، باب افعال آن آواه غیره، یؤویه إیواء است که برای پناه دادن بکار می رود.

خدای عزّ و جلّ فرماید: (إِذْ أَوَی الْفِتْیَهُ إِلَی الْکَهْفِ- 20/ کهف) و (تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ 51/ احزاب) و (فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ- 13/ معارج).

ولی سخن خدای تعالی در آیه (جَنَّهُ الْمَأْوی 15/ نجم) مثل- (دارُ الْخُلْدِ-

ص: 233

28/ فصلت) است که واژه دار به- خلد- که مصدر است اضافه شده است و (مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ- 197/ آل عمران) جهنّم اسمی است برای مکانی، که جایگاه و پناه آنهاست.

عبارت- (أویْتُ) له- یعنی او را مورد رحمت قرار دادم در پناهش گرفتم و با دل و جانم به او رجوع کردم.- اویا- إیّه، مأویه، مأواه، مصادر این واژه است و آیه (آوی إِلَیْهِ أَخاهُ او را بخود ملحق و پیوسته کرد و- آواه و أواه- هر دو در آن معنی درست است.

و مأویّه- در شعر حاتم طائی که می گوید:

أماویّ إنّ المال غاد و رائح «1» ماویّه- همسر حاتم است، گفته اند،- ماویّه- یعنی زن و همسر حاتم،

__________________________________________________

(1) این مصراع از قصیده است که حاتم طائی همسر خود را مورد خطاب قرار می دهد و همسرش (ماویه) است گویند زنی بسیار فاضل و با شخصیّت بوده که حاتم در مسابقه فضیلت که رسمی جاهلی بوده و در حضور زنی که می خواستند آن زن یک نفر را برای همسری انتخاب کند از افتخارات و سجایای اخلاقی خود برای او بر می شمردند و او یکی را برمی گزید، این رسم پسندیده در اسلام هم باقی ماند و تأیید شد. همسر حاتم صاحب دو فرزند به نام عدی و دختری فاضل به نام (سفاء) شد که آثاری علمی و اسلامی از او در تاریخ ثبت است سفاء واسطه اسلام آوردن برادرش عدی بن حاتم شد و پس از شرفیابی به حضور پیامبر اکرم (ص) گفت «فکسانی النّبی، و اعطانی نفقه ...» عدی پس از اسلام آوردن از طرف پیامبر به سرپرستی صدقات قبیله (طی) مأمور شد و پسر همین عدی (حجر بن عدی) است که یکی از یاران با وفای مولا علی (ع) است که بدست معاویه، مظلومانه همراه یارانش شهید شد رحمه اللّه، چند بیت از قصیده حاتم که مصراعش در متن آمده چنین است:

1-

اماوی قد طال التجنب و الهجر و قد عذرتنی فی طلابکم العذر 2-

اماوی ان المال غاد و رائح و یبقی من المال الاحادیث و الذکر 3-

آماوی انی لا اقول لسائل اذا جاء یوما حلّ فی مالنا النّذر 4-

اماوی ما ینی الثّراء عن الفتی اذا حشرجت یوما و ضاق بها الصّدر

1- ای مأویّه دوران هجرت و دوری طولانی شد و من از این بابت معذورم.

2- ای ماویه مال و ثروت می رود می آید و از مال چیزی و گفتگویی خواهد ماند.

3- ای ماویه به کسی که روزی از من چیزی بخواهد هرگز نمی گویم چیزی ندارم و چیز کمی دارم و یا کاستی در مالمان وارد شده است.

4- ای ماویه ثروت مال هرگز انسان جوانمرد را در موقع تنگی نفس از مرگ بی نیاز خواهد کرد.

و در قصیده دیگر با اینکه شاعر دوران جاهلی است، امّا به اللّه سوگند می خورد و می گوید:

ص: 234

بخاطر زیبا روئیش چنین نامیده شد.

و نیز گفته اند: مأویّه- منسوب به (ماء) است که اصلش مائیّه- است که همزه بجای حرف (و) آمده است.

(الالفات) [الالفات :

الف هایی که بر کلمات داخل می شوند سه نوعند:

1- الفی که در آغاز سخن و کلمات بکار می رود.

2- الفی که در وسط کلمات قرار می گیرد.

3- الفی که در آخر کلمات است.

نوع اوّل: الفی که در آغاز واژه هاست خود بر چند قسم است:

1- الف استفهام: که اگر الف استخبار بگوئیم از استفهام سزاوارتر است زیرا تعمیم بیشتری دارد که پرسش، إنکار، سرزنش، نفی و برابری را در برمی گیرد.

الف استفهام یا استخبار مانند آیه (أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها؟- 29/ بقره).

امّا- الف سرزنش و ملامت و توبیخ، مانند آیات زیر: (أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ؟- 20/ احقاف).

و (أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً؟- 80/ بقره) و (أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ؟- 144/ آل عمران) و (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ- 91/ یونس).

و (أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ؟!- 34/ انبیاء) و (أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً- 2/ یونس).

و (آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ؟!- 143/ انعام).

اف- تسویه و برابری، در مفهوم مانند آیات (سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا- 21/ ابراهیم) و (سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ- 6/ بقره).

الف تسویه اگر بر جملات مثبت در آید آنرا به معنی نفی می برد مانند: عبارت- أخرج هذا اللفظ- که نفی خارج شدن می کند، بنابر این از اثبات آن پرسش

__________________________________________________

اللّه یعلم انّی ذو محافظه ما لم یخنی خلیلی یبتغی بدلا

خدا می داند که من در صورتی که دوستم بمن خیانت نکند حرکت دوستی نگه خواهم داشت.

(دیوان حاتم طائی و طبقات الکبری ج 1 ص 322).

ص: 235

می شود و اگر بر جملات منفی داخل شود آنرا مثبت می کند زیرا نفی در نفی مثبت می شود مانند آیه (أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ- 172/ اعراف) و (أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ- 8/ تین) و (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ- 41/ رعد) و (أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ- 133/ طه) و (أَ وَ لا یَرَوْنَ- 126/ توبه) و (أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ- 37/ فاطر).

2- الف متکلّم وحده- مانند، أسمع و أبصر.

3- الف امر- خواه در حالت ترکیب، قطع باشد یا وصل (الف قطع و الف وصل (مانند آیه (أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ- 84/ آل عمران) و (ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّهِ- 11/ مریم) و مانند اینها.

4- الفی که بالام تعریف همراه است مانند- العالمین.

5- الف نداء، مثل- أزید- یعنی ای زید.

نوع دوّم- الفی که در وسط کلمات هست مانند- الف تثنیه و الف پاره ای از جمع ها مثل- مسلمات و مساکین.

نوع سوّم- الف تأنیث که در آخر کلماتی مانند- حبلی و بیضاء می آید.

الف ضمیر در تثنیه افعال- اذهبا- و همچنین الفی که در آخر آیات مثل الف آخر ابیات شعری است. «1»

(وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا- 10/ احزاب) و (فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا- 67/ احزاب) ولی اینگونه الف ها، معنایی را اثبات نمی کند فقط برای اصلاح لفظ است.

__________________________________________________

(1) الف آخر ابیات شعری را (الف اطلاق) می گویند که گوئی قافیه شعر با آن الف تعیین می شود، شعراء ایران و غرب نمونه های زیادی از بکار بردن الف اطلاق دارند که نمونه ای از آنها ذکر می شود.

شیخ سعدی می گوید:

صید بیان سر از کمند بپیچید ما همه پیچیده در کمند تو عمدا

گربه شکر خنده آستین بفشانی هر مگسی طوطیی شوند شکر خوا

که در این دو قافیه دو بیت بالا، بایستی الف اولی با تنوین و الف دوّمی بعدش حرف باشد.

حکیم سنائی گوید:

اگر دینت همی باید ز دنیا دارد دل بگسل که وقتش با تو هر ساعت بود بی حرف و بی آوا

راه دین توان آمد بصحرای نیاز ارتی به معنی کی رسد مردم، گذر ناکرده بر اسما

شاعر می گوید:

و لا رایت الود لیس بنافعی و ان کان یوما ذا کواکب مظلما

وجوه عدوّ و الصّدور حدیثه بود فاودی کل ودّ فانعما

ص: 236

ص: 237

کتاب «ب»

( (بتک) [بتک :

البتک یعنی بریدن و قطع کردن، معنای این واژه با معنی کلمه- البتّ- نزدیک است با این تفاوت که- بتک- در بریدن موی و اعضاء بدن بکار می رود، چنانکه می گویند:

بتک شعره و أذنه- یعنی موی و گوشش را برید.

خدای تعالی فرماید: (فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ- 119/ نساء) (مشرکین و کفّار با اغواء شیطان نفس، گوش شتران را چاک می دادند تا ناقص و حرام شود).

و عبارت- سیف باتک- شمشیر تیز و برنده اعضاء و- بتّکت الشّعر- مقداری از مویش را بریدم، و- البتکه- تکّه ربوده شده و کنده شده، که جمعش- بتک- است، شاعر گوید: طارت و فی یدها من ریشها بتک (پرواز کرد در حالیکه مقداری از پرهایش در بالهایش بود).

امّا واژه- البتّ- در بریدن ریسمان و مفصل و پیوستگی بکار می رود.

گفته اند: طلّقت المرأه بتّه و بتله (پیوستگی و وصلت آن را قطع کردم و طلاقش دادم) «1».

و بتّ الحکم بینهما- میانشان حکم و داوری را فیصله دادم و قطع کردم، در حدیثی از پیامبر (ص) روایت شده است که «لا صیام لمن لم یبتّ الصّوم من اللّیل» (کسی که از شب قبل روزه گرفتن خود را با نیّت و قصد قطعی نکند روزه ای برای

__________________________________________________

(1) البت- همان کلمه- البته- است که در فارسی بکار می رود و معنی عبارت فوق، طلاق بائن است و آن طلاقی است که مرد دیگر نمی تواند طلاق را رجوع کند مگر اینکه با شرایطی که در فقه گفته شده مجدّدا او را عقد کند ذکر این مسئله در احادیث تکرار و بیان شده است.

ص: 238

او نیست).

کلمه- بشک- هم مثل- بتک- است که در بریدن لباس و پارچه و همینطور در باره شتر تندرو بکار می رود، ناقه بشکی- شتری که بسرعت می دود و حرکت دستان و پاهای او را به دستان کسی که پارچه ها را تند تند می دوزد، تشبیه کرده اند، مثل سخن این شاعر که می گوید:

فعل السّریعه بادرت حدّادها قبل المسأتهمّ بالإسراع

(پیش از شامگاه که قصد سرعت داشتی، حرکت سریع دست و پای تیز تک سریع السّیر از هدفش گذشت و بر آن پیشی گرفت).

(بتر) [بتر]:

البتر- معنایش نزدیک به معنای واژه قبلی (بریدن و قطع کردن) است ولی- بتر- در بریدن دم بکار می رود سپس به کسانی که فرزند از آنان باقی نمی ماند- أبتر- گویند زیرا که عقبی و فرزندی ندارد که جای او باقی باشد.

(یکی از اصول حکومت اریستو کراسی است که پیغمبر را فاقد آن می دانستند).

رجل أبتر و أباتر- یعنی یاد خیر از او منقطع است و به نیکی یادش نکنند.

رجل أباتر- کسی است که رحمش قطع و بریده شده (پیوند خانوادگی وصله رحم ندارد). و بصورت تشبیه به خطبه هایی که ذکر و یاد خدای تعالی در آن نباشد- خطبه بتراء گویند، چنانکه پیامبر (ص) فرمود (و کلّ امر لا یبدأ فیه بذکر اللّه فهو أبتر) و آیه (إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ- 3/ کوثر) یعنی ملامتگر تو تذکّر و یاد خیرش بریده و مقطوع است. این آیه پیشگوئی در باره پندار غلط و گمان باطل دشمنان پیامبر است (ص) که می گفتند پیامبر (ص) در پایان عمرش به خاطر نداشتن نسل و فرزند تذکّر و یادش هم منقطع می شود، و در آیه فوق خدای تعالی خبر می دهد و آگاهشان می سازد و می فرماید: کسی که ذکرش و یاد خیرش منقطع خواهد شد همان کسی است که پیامبر (ص) را ملامت و سرزنش می کند.

امّا آینده شخصیّت پیامبر (ص) همان است که خدای تعالی در آیه زیر توصیفش نموده که (وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ- 4/ انشراح) رفعت و بزرگی نام پیامبر (ص) این است که او را پدر مؤمنین قرار داد و چنان منزلتی و پایان خیری را هم برای

ص: 239

کسانی که پیامبر (ص) و دین او را تبعیّت و مراعات کردند که امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه فرمود «العلماء باقون ما بقی الدّهر- أعیانهم مفقوده، و آثارهم فی القلوب موجوده «1»-» (دانشمندان تا زمانی که دهر و روزگار باقی است جاودانند هر چند بدنهاشان در خاک هست و در میان نیست ولی آثارشان در خاطره ها و دلها موجود و پایدار است).

این سخن امیر المؤمنین (ع) در باره علمائی است که پیروان پیامبر علیه الصّلوه و السّلام هستند چه رسد بخود پیامبر که ذکرش و نام و یادش را خدای عزّ و جل رفعت داده و او را خاتم پیامبران قرار داده است، بر او و تمامشان بهترین درود و سلام نثار باد.

(بتل) [بتل :

(انقطاع و بریدن).

خدای تعالی فرماید: (وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا- 8/ مزمّل) یعنی در پرستش آنچنان از غیر خدای بگسل که عبادت و خلوص نیّت را یکسره مخصوص او گردانی و بر این معنی خدای عزّ و جل اشاره می کند که (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ- 91/ انعام) این موضوع یعنی (انقطاع از غیر خدا) منافاتی با سخن پیامبر (ص) علیه الصّلوه و السّلام ندارد که فرموده است:

«لا رهبانیّه و لا تبتّل فی الإسلام» (بنام زهد و عبادت از جامعه جدا شدن و همچنین إنقطاع از امّت در اسلام نیست یعنی (اندیوید و آلیستی) به خود پرداختن و فرد گرایی و در لاک خود فرو رفتن) زیرا واژه- تبتّل- در آن حدیث که می فرماید «رهبانیّت و از نکاح بریدن در اسلام نیست» منظور از تبتّل- إنقطاع

__________________________________________________

(1) در نهج البلاغه های بدون شرح عبارت (و امثالهم فی القلوب موجوده) آمده است که راغب (ره) آنرا (و آثارهم فی القلوب موجوده) که صحیح تر است ذکر کرده، زیرا ابن ابی الحدید (ره) در شرح این عبارت می نویسد (امثالهم ای آثارهم) متأسّفانه در ترجمه ای که از نهج البلاغه شده است اینطور ترجمه شده (وجودشان گم شده و صورتهاشان در دلها برقرار است» معلوم نیست صورت ابو ذر یا مالک اشتر و عمّار و شیخ مفید (ره) چگونه در دلها ثابت و برقرار است. ترجمه های تحت اللّفظی و لو با شرح باشد عبارات را از معنای واقعی دور می سازد بایستی ترجمه با توجّه بمفاهیم واقعی که بر کلمات حاکمست انجام شود. [...]

ص: 240

و بریدن از ازدواج و نکاح است و بهمین جهت حضرت مریم (س) را- بتول عذراء- گفته اند یعنی از مردان منقطع بود.

بریدن از نکاح یا بی میلی نسبت به آن ممنوع است، چنانکه خدای فرموده:

(وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ- 32/ نور) و سخن پیامبر (ص) که فرمود:

«تناکحوا تکثروا و إنّی أباهی بکم الأمم یوم القیمه» (ازدواج و نکاح کنید تا فزونی یابید، من در قیامت از کثرت شما بر سایر امّت ها مباهات می کنم).

نخله مبتل- وقتی پا جوش «1» درخت خرما از آن جدا شود.

(بثّ) [بثّ :

اصل معنی این واژه، تفریق و جدایی و زیر و رو کردن چیزی است مانند زیر و رو شدن خاک به وسیله باد.

بثّ النّفس- رسیدن و فرا گرفتن غم و اندوه بر نفس و جان آدمی است گفته اند بثثته و انبثّ- یعنی پراکندمش و پراکنده شد.

خدای تعالی فرماید: (فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا- 6/ واقعه) (پس خوار و تباه و پراکنده شد).

و آیه (وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ- 64/ بقره) اشاره به آفریدن و ایجاد کردن موجوداتی است که موجود نبوده اند و خدای تعالی آنها را پدیدار و ظاهر کرده است و آیه (کَالْفَراشِ (الْمَبْثُوثِ)- 6/ قارعه) یعنی همانند پروانه گانی که بعد از سکون و پنهانی ناگهان به پرواز و خیزش در می آیند.

و آیه (َّما أَشْکُوا (بَثِّی) وَ حُزْنِی

- 84/ یوسف) اندوه و غم را که بعد از پوشیده بودن آشکار شود، بازگو می کنیم، در این آیه، بثّ- مصدر است و در تقدیر مفعول بکار رفته است یا به معنی غمی است که فکر مرا پریشان کرده است مانند- توزّعنی الفکر (فکر و اندیشه مرا پریشان کرده است). که در معنی فاعل است.

__________________________________________________

(1) پاجوش اصلاحی است فارسی یعنی نهالهای کوچکی که از هر درختی در پای آن درخت از خاک برمی آید و می روید که با مختصر ریشه ای که دارد آنرا برای تکثیر درخت از پای آن جدا می کنند و در جای دیگر می کارند.

.)

ص: 241

( (بجس) [بجس :

(خارج شدن چیزی در حال انفجار و ناگهانی) چنانکه می گویند: بجس الماء و انبجس- یعنی آب از زمین با فشار خارج شد، ولی- إنبجاس بیشتر در باره خارج شدن چیزی از جای تنگ و سخت، و- إنفجار- برای شکافته شدن و خارج شدن از جای تنگ و وسیع، هر دو بکار می رود.

و در همین معنی خدای عزّ و جلّ فرماید: (فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً- 160/ اعراف) و در آیه دیگر (فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً- 60/ بقره) که در این دو آیه إنبجاس و انفجار هر دو برای خارج شدن از جای تنگ بکار رفته است، یعنی خارج شدن 12 چشمه آب از مکانی سخت و تنگ و باز در آیه (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً- 33/ کهف) و (وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً- 12/ قمر) که در این دو مورد- فجّرنا- آمده است نه- بجسنا (در معانی فوق که گفته شد إنبجاس برای خروج چیزی از مکانی سخت امّا انفجار خروج از هر دو مکان وسیع و تنگ است که با آیات قرآن روشن شده است).

(بحث) [بحث :

کشف کردن و طلب کردن یا خواستن است، چنانکه گویند- بحثت عن الأمر و بحثت کذا- خدای تعالی فرماید: (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ- 31/ مائده) (در باره پسران آدم است، که پس از کشته شدن یکی از آنها بدست دیگری، کلاغی بنابر قانون غریزی و خدایی زمین را با چنگالش زیر و رو کرد که چیزی بیابد و آنجا را گود کرد، دیدن این عمل انگیزه حفر کردن و دفن کردن برادرش شد).

در عبارت- بحثت النّاقه الأرض برجلها فی السّیر- در موقعی بکار می رود که پاهای شتر در راه رفتن بر زمین فرو می رود و اثر می گذارد و این تشبیهی از کندن زمین است.

(بحر) [بحر]:

معنی اصلی بحر، هر مکان وسیعی است که آب زیادی را در خود جمع کرده است و این معنی وضعی و ریشه ای بحر است سپس با دیدن وسعت و فرخنای دریا تشبیها گفته می شود بحرت کذا مثل دریا وسعش دادم و همچنین بحرت البعیر- یعنی گوش آن شتر را وسیعا شکافتم.

(بحیره)- نیز از همین معنی گرفته شده، در آیه (ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَهٍ- 103/ مائده)

ص: 242

- بحیره- شتری است که ده بچّه زائیده و بهمین خاطر گوشش را می شکافند که نشانه زائیده ده بچّه است این نامگزاری بجهت این است که دیگر بر آن شتر سوار نمی شوند و بار نمی نهند، و سپس هر چیز وسیع، و فراخی را- بحر- نامیده اند تا آنجا که به اسبی که در حال دویدن، پاها و دستانش از یکدیگر زیاد فاصله می گیرند- فرس بحر- گفته اند.

پیامبر (ص) این نام را در باره اسبی که سوار می شد بکار برده و فرموده «- وجدته بحرا» و در باره کسی که علم و دانش زیاد دارد از واژه- بحر- بکار می برند و می گویند- (تبحّر)- یعنی در علم و دانش دریا گونه است و- تبحّر- در علم، گستردگی و وسعت هر چه بیشتر آن علم است.

گاهی مزه شوری دریا را با این واژه بیان کرده اند و گویند- ماء بحرانی آبی شور و أبحر الماء- آب شور شد، شاعر گوید:

و قد عاد ماء الأرض بحرا فزادنی إلی مرضی أن أبحر المشرب العذب

(آب زمین شور شد و بیماری من شدّت گرفت برای اینکه شوری آب زمین، آب گوارای آبشخور ناگوار و شور نمود).

عدّه ای از علماء گفته اند اصولا واژه- بحر- بآب شوری گفته می شود که گوارا نیست، خدای فرماید: (الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ- 53/ فرقان) آب دریا در این آیه، از این روی- عذب و گوارا- نامیده شده که ملح و نمک با آن آمیخته شده چنانکه شمس و قمر را- قمران- گویند (زیرا در نور مشترکند) او ابرهای پر آب و باران ریز را بخاطر فزونی آبشان- بنات بحر- گویند، یعنی چنین ابرهایی دختران دریا هستند.

و آیه (ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 41/ روم) گفته شده منظور از فساد در دریا و خشکی، فساد داخل آب دریا نیست بلکه سرزمینهای مسکونی و بادیه ها و همچنین زمینهای زراعی و باغات پر نعمت است (که در اثر عدم رعایت حقّ و عدل فساد و تباهی در آنجا ظاهر و گسترده شده است گویی که سراسر زمین از

ص: 243

دریا و خشکی آلوده به فساد است).

و- لقیته صحره بحره- او را چون صحرا و دریا عریان دیدم و ساختمانی که او را پوشیده دارد آنجا نبود.

(بخل) [بخل :

البخل: إمساک و نگهداشتن و حبس کردن اموالی است که حقّ نیست نگهداشته شود، نقطه مقابل این حالت، جود و بخشندگی است.

باخل- همان بخل کننده است و امّا- بخیل- کسی است که صفت بخل در او زیادتر باشد مثل رحیم- که از- راحم- است.

بخل- دو گونه است یکی بخل داشتن در اموال خویش و دیگری بخل ورزیدن به اموال غیر که اینگونه بخل، ناپسندتر و مذمومتر است، دلیل بر این قول، سخن خدای تعالی است که (الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ- 37/ نساء) (کسانی که خود بخیل اند و دیگران را نیز به بخل ورزیدن أمر و سفارش می کنند).

(بخس) [بخس :

البخس، کم کردن و کم شدن چیزی بطریق ظلم و ستم. خدای فرماید:

(وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ- 15/ هود) و باز در آیه: (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ «1»- 89/ اعراف)

__________________________________________________

(1) یعنی به ستم، اشیاء مردم را کم نکنید و از حقّشان نکاهید که واژه أشیاء، هم شامل متاع و داد و ستد می شود و هم به ستم گرفتن حقوق مردم، واژه أشیاء در این آیه که همه مادیات و معنویات را در برمی گیرد یکی از عالیترین شیوه های فصاحت و بلاغت و اعجاز قرآنی است، تحدّی قرآن که می گوید (فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ- 23/ بقره) نه اینکه منظور تنها جملات و کلمات است بلکه بکار رفتن این چنین مفاهیمی مانند- أشیاء هم هست که به فراخنای تمام زوایای رفتن این چنین مفاهیمی مانند- أشیاء هم هست که به فراخنای تمام زوایای حیات انسانی است و در قالب کمترین واژه ها که به راستی عقل هر خردمندی را حیران و جان و روان هر ذی روحی را به خود مجذوب می سازد اشاره شده، واژه- أشیاء- در این آیه که می فرماید: از آن کوتاهی و کم نکنید- در قرآن به معانی زیر است که انسانهای متعهّد و اجتماعی را موظّف به رعایت آنها نموده است. 1- بخشش و جوانمردی 2- توجّه به مبدأ 3- عوامل روحی 4- تقوا 5- دریافت حقایق جهان 6- سود و منفعت 7- خیر و نیکی 8- اموال مورد انفال 9- امور اداری کشور 10- حکومت 11- فضل و بزرگی 12- بهره و نصیب 13- داوری و نزاع 14- پیامبری و رسالت 15- محتوای قرآن 16- وحی 17- امور روزانه 18- ابزار و وسایل صنعتی 19- غرایز و سرشت 20- موجودات زنده 21- آثار قیامت 22- آگاهی به زبانها 23- هر چیز ناپایدار 24- عوامل حیاتی 25- نهفته های اندیشه و دل 26- قدرتهای مادّی 27- جنبه های الهی و ملکوتی موجودات 28- خاطرات و اندیشه ها 29- بسط رزق 30- هدایت 31- علم و دانش ... و بالاخره تمام آفریده ها و پدیده ها در زبان قرآن اشیاء نامیده شده اند، اینها است حقایق اموری که در قرآن با واژه های شی ء و اشیاء ذکر

ص: 244

البخس و الباخس چیز کم و اندک و آنکه از حقّ مردم و کار مردم کم می گزارد.

و آیه (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ- 20/ یوسف) گفته اند- بخس- در اینجا یعنی- باخس- و- ناقص- و بمعنی کم و اندک است- و آنکه ارزش و قیمت چیزی را کم کند (در این آیه به ارزش حضرت یوسف در عمل آنها و به ستمی که در حقّ او روا داشته اند اشاره شده است).

مبخوس یا منقوص- هر دو یکی است یعنی- کم شده.

باب تفاعل بخس هم- تباخسوا یعنی تناقصوا و تغابنوا- که انجام فعل دو جانبه است یعنی بعضی دیگر را مغبون کردند و از حقّشان کم گزاردند.

(بخع) [بخع :

البخع یعنی خود را با غم و اندوه تلف کردن، خدای فرماید: (فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ- 6/ کهف) که نوعی ترغیب و تشویق بر تأسّف نخوردن و ترک حزن و اندوه است مانند آیه (فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ- 8 فاطر) خویشتن را بر اندوهشان تلف مکن.

شاعر گوید:

ألا أیّهذا الباخع الوجد نفسه (ای کسی که با خود خوری و حزن و اندوه وجود خود را هلاک و تلف می کنی).

بخع فلان بالطّاعه و بما علیه من الحقّ- او حقّ را پذیرفت و با أذعان و اقرار حقّ را گردن نهاد، با اینکه کراهت زیادی نسبت به حقّ داشت امّا آنرا پذیرفت، و این معنی از فعل- بخع- که در جمله بکار رفته است، روشن است، مثل عبارت- بخع نفسه فی شدّته- یعنی محزون و غمگین ساختن خویشتن و خود خوری در شدّت غصّه و أندوه.

__________________________________________________

شده که رعایت آنها لازمه ایمان و اسلام و انسانیّت است و هیچکس حقّ ندارد در موارد فوق نسبت بسایر مردم از آن اشیاء محرومشان سازد و یا از حقّشان کم گزارد امّا جنبه های منفی، و زیانبخش که اشیاء عبارتند از انسان قبل از پیدایش، بتها، ظنّ و گمان کفر و شرک که اصولا قابل ذکر نیستند و بآنها اشیاء خطاب نمی شود.

.)

ص: 245

( (بدر) [بدر]:

پیشی گرفتن و سرعت، خدای فرماید: (وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً- 6/ نساء) با زیاده روی و شتاب و سرعت أموال یتیمان را نخورید.

چنانکه گویند: بدرت إلیه و بادرت- یعنی باو پیشی جستم، لغزش و خطائی هم که با شدّت و خشم واقع می شود- بادرفه- تعبیر می شود که جمعش بوادر- است.

کانت من فلان بوادر فی هذ الأمر- در این کار خطاها و شتابزدگی داشت.

به قرص ماه در نیمه هر ماه بدر- می گیرند برای اینکه در آن شب، در طلوع کردن بر غروب خورشید پیشی می گیرد، و نیز گفته اند نام بدر- برای قرص ماه بخاطر این است که در آن شب به- بدره- شباهت دارد (بدره کیسه ای چهار گوش و چرمی است که پر از پول می کنند و به شکل کره ای در می آید).

بهر حال و با هر تعبیر که گفته شده- بدر- مصدری است در معنی فاعل و به عقیده من بهتر است که- بدر- ریشه لغت باشد و سپس معانی مختلف از آن ظاهر شود، گاهی می گویند، بدر کذا: مانند طلوع قمر در نیمه ماه ظاهر و نمایان شد و گاهی تمام بودن قرص ماه را به کیسه پر پول تعبیر کرده اند.

بیدر-: مکانی است که برای خرمن خرمن کردن گندم آماده می شود و مدوّر بودن ماه را به کومه های گندم و سایر غلات تعبیر و تشبیه کرده اند، خدای فرماید:

(وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ (بِبَدْرٍ)- 123/ آل عمران) بدر «1» مکانی است معروف و مخصوص میان مکّه و مدینه.

(بدع) [بدع :

إبداع، همان إنشاء و آفریدن است که بدون نمونه قبلی ایجاد و انجام شود، رکیّه بدیع- یعنی حفره و چاه جدید و از همان واژه است، هر گاه کلمه بدیع- در باره خدای تعالی بکار رود به معنی ایجاد و آفرینش چیزی است بدون مادّه و ابزار و بدون زمان و مکان، اینگونه آفرینش و إبداع خاصّ خداوند است.

واژه (بدیع)- به مبدع- یعنی ایجاد کننده گفته می شود، مثل آیه

__________________________________________________

(1) یاقوت می نویسد- بدر- چاه آب مشهوری است میان مکّه و مدینه که تا ساحل دریا یک شب راه است، و در کنار این چاه جنگ معروف بدر که باعث پیروزی و غلبه اسلام و جدایی میان حقّ و باطل شد اتّفاق افتاد در ماه رمضان سال دوّم هجری (معجم البلدان جلد 1).

ص: 246

(بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- 117/ بقره) اسم مفعول آنهم مبدع است مثل حفره و چاه جدید یا- رکیه بدیع- (البدع)- برای اسم فاعل و مفعول هر دو بکار می رود، در آیه (قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ- 9/ احقاف) که گفته اند، معنایش، مبدع- و اسم مفعول است یعنی اوّلین رسولی نیستم که خداوند فرستاده است و سابقه چنین امر بدیعی نیز نداشته ام، عده ای گفته اند واژه- بدعا- در این آیه اسم فاعل است یعنی من در آنچه می گویم نخستین رسول نیستم.

معنی- (بدعت)- در مذهب، وارد کردن سخنی است که گوینده اش و عمل کننده اش بر روش و سیره صاحب شریعت، و کتاب و سنّت و همچنین بر اصول محکم و استوار و نمونه های با خیر و صلاح دین نباشد.

روایت شده است که: «کلّ محدثه بدعه و کلّ بدعه ضلاله و کلّ ضلاله فی النّار «1».

الإبداع بالرّجل- یعنی پیاده رفتن در وقتی که در مرکب سواری آثار خستگی و ضعف ظاهر شده است.

__________________________________________________

(1) یعنی هر سخن و عمل خود ساخته ای بدعت است و هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی در آتش است، با توجّه به نمونه ای از بدعت که در قرآن در باره (رهبانیّت) یعنی ترک همسری و زندگی نمودن عدّه از نصاری در سوره حدید بیان شده است معلوم می شود که هر چیزی که در کتاب و سنّت و عمل پیامبر (ص) و پیروان راستینش، اصل و سابقه ای نداشته باشد، بدعت است شارحین این حدیث شریف گفته اند، بدعت یا سخن جدید دو گونه است:

1- بدعت هدایت کننده.

2- بدعت گمراه کننده.

آنچه را که بر خلاف امر خدای و پیامبرش باشد مورد مذمّت و إنکار است و آنچه که تحت قاعده عمومی است و خداوند بسوی آنها انسانها را فرا خوانده است، خدا و پیامبر (ص) آنها را تشویق نموده اند در تحت شرایط بدعت هدایت کننده است، و قابل مدح و ستایش، امّا مطالبی که مانند انواع جود و سخاوت و کارهای نیک و پسندیده است که مخالفتی هم با اصول شریعت ندارد پیامبر (ص) آنها را نیکو شمرده و حتّی پاداش هم در برابر آنها ذکر کرده است و فرموده: «من سن سنه حسنه کان له اجرها و اجر من عمل بها» امّا در باره بدعتهای بی سابقه در دین نو خود ساخته که مغایر با روح دین است فرموده:

«و من سنّ سنّه سیّئه کان علیه وزرها و وزر من عمل بها» یعنی هر کس خلاف امر خدای و رسولش سنّتی زشت و ناپسند ایجاد کند و بنا نهد گناه آن عمل و کسانی که بآن عمل کنند بر عهده اوست.

ص: 247

(بدل) [بدل :

الإبدال و التّبدیل و الّتبدّل و الأستبدال- یعنی قرار دادن چیزی بجای چیز دیگر این معنی از معنی واژه- عوض- عامتر است زیرا عوض کردن یعنی دادن چیزی بجای چیز اوّل با بخشیدن چیز ثانی و دوّمی بجای اوّلی، امّا (تبدیل) در حقیقت تغییر دادن بطور مطلق است هر چند که بدل او و یا چیز دیگر را در جای آن نگذاریم فقط تغییرش دهیم.

خدای تعالی فرماید: (فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ- 59/ بقره) و (وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً- 55/ نور) و (فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ- 70/ فرقان) در معنی آیه اخیر یعنی تبدیل کردن خداوند بدیها را به خوبیها گفته شده، اعمال صالح و شایسته ای انجام می دهند که کارهای سوء گذشته شان را باطل می کند و نیز گفته شد که خدای تعالی کارها یعنی سیّئاتشان را محو نموده تا بحساب- حسناتشان شمرده شود. خدای فرماید: (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ- 181/ بقره) و (وَ إِذا بَدَّلْنا آیَهً مَکانَ آیَهٍ- 101/ نحل) و (بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ- 16/ سباء) و (ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَهِ الْحَسَنَهَ- 95/ اعراف) و (یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ- 48/ ابراهیم) که در همه این آیات تبدیل در معنی تغییر و دگرگونی حال است نه چیزی جای چیزی را گرفتن.

و همچنین آیات (أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ- 26/ غافر) و (وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ- 108/ بقره) و (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ- 38/ محمّد).

و امّا در آیه (ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ- 29/ ق) یعنی تغییری در آنچه را که در لوح محفوظ است داده نمی شود، اشاره و آگاهی دادن به اینستکه آنچه را که خداوند می داند و در آینده واقع می شود همان است که به تحقیق می داند که تغییری نخواهد کرد، و گفته اند تعبیر آیه اینستکه در سخن خداوند خلاف واقع نمی شود و این تعبیر را بدو دلیل گفته اند:

اوّل- آیه (تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ

- 64/ یونس) و دوم آیه (لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ- 30/ روم) گفته اند معنای (لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ- 30/ روم) أمر و دستور یعنی از تغییر دادن آفریده (خصاء) «1» خود داری کنید.

امّا معنی ابدال و جایگزین کردن امّت شایسته که خداوند ایشانرا جانشین

__________________________________________________

(1) منظور نهی از أخته کردن غلامان و خواجگان است که در دوران بردگی در کشورهای

ص: 248

امّت های گذشته دیگر قرار می دهد در حقیقت همان کسانی هستند که اخلاق ناپسند خود را تغییر داده و متحوّل گشته اند و حالاتشان بصفات حمیده و متعالی بدل شده و همین ها هستند که خداوند در آیه (فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ- 70/ فرقان) به آنها اشاره می کند.

البادله- به عضوی از بدن که میان گردن و جناغ سینه قرار دارد گفته می شود که جمعش- بآدل- است، شاعر گوید:

و لا رهل لبّاته و بآدله (سر و گردن و سینه اش حرکتی نداشت).

(بدن) [بدن :

البدن، به معنی جسد است، نامیدن جسم به بدن بخاطر بزرگی جثّه است امّا نامیدن جسد به اعتبار رنگ بدن است چنانکه، در عبارت- ثوب مجسد- یعنی لباس رنگی که از ریشه- جسد- است.

إمرأه بادن و بدین-: زنی تنومند و بزرگ، شتر را هم به خاطر پر گوشت بودنش- بدنه نامیده اند.

بدن- و بدّن-: فربه و چاق شد، و گفته اند- بدّن- یعنی پیر شد، مصراع زیر در همین معنی است:

و کنت خلت الشّیب و التّبدین (پیری و مسن شدن را پنداشته و تصور کرده بودم.

__________________________________________________

غیر اسلامی و بعدها هم غرب پرستان و بیگانه روشان حاکم عیّاش برای آنکه خواجه محرم در حرمسراهای خود داشته باشد آنها را اخته می کردند و از نسل و مردی می انداختند این عمل ننگین و ناپسند را اسلام در 1400 سال قبل قدغن کرده است و به نصّ آیه (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی 13/ حجرات) حکم جهان شمول برابری نژادی را صادر کرد و باز فرمود:

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً- 97/ نحل) و باز فرمود: (مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً- 32/ مائده و باعتابی ملالت بار و انسان ساز فرمود (وَ إِذَا الْمَوْؤُدَهُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ- 9/ تکویر) ای انسانهای جنایتکار به چه گناه هزاران نسل انسانی را منقطع النّسل کردید و از بین بردید مسلّما بایستی پاسخ دهید قطعا تمام عواملی که جهانخواران امروز در باره از بین بردن نسل انسان انجام می دهند مسئول، و مشمول و مورد خطاب این آیات هستند.

ص: 249

و بر این معنی، حدیثی است که از پیامبر (ص) روایت شده «لا تبادرونی بالرّکوع و السّجود فإنّی قد بدّنت» در رکوع و سجود بر من پیشی نگیرید زیرا بزرگسال و مسن شده ام.

ولی آیه (فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ (بِبَدَنِکَ)- 92/ یونس) (یعنی با جسدت، و گفته اند- بدن- در این آیه به معنی زره است «1».

درع و زره را هم- بدنه- نامیده اند زیرا بر بدن قرار می گیرد چنانکه آستین پیراهن را هم دست پیراهن و لباس نامیده اند و جای پشت و شکم را هم ظهور و بطن، آیه (وَ (الْبُدْنَ) جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ- 36/ حجّ) واژه- بدن- در این آیه جمع- بدنه، یعنی شتر قربانی.

(بدا) [بدا]:

بدا الشّی ء، بدوا و بداء، کاملا روشن و آشکار شد، خدای فرماید: (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ- 47/ زمر) و (وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا- 48/ زمر) و (فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما- 121/ طه) (که هر سه آیه فوق در همان معنی ظهور کامل و به خوبی آشکار شدن است).

(بدو)- به معنی روستانشینی در مقابل- حضر: شهر نشینی، است، آیه (وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ- 100/ یوسف) یعنی بادیه و بیابان و هر جائیکه در سفر از دور پیدا می شود و مقصد است.

__________________________________________________

(1) بدن- بدون تاء تأنیث، زره کوتاهی است که از طلا و پشم بافته می شود در مصر لباسی می سازند که در تار و پودش فقط ده- اوقیه- پشم بکار رفته و بقیّه از طلاست بطوریکه به دوختن احتیاجی ندارد و قیمتش هزار دینار است این زره ها نیم تنه بافته می شود، اوقیه، وزن و پیمانه ای است برابر 12 درهم و یک دوازدهم رطل، ابن اعرابی می گوید، در آیه:

(نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ- 92/ یونس) ای- ننجیّک بدرعک- یهودیان در باره غرق شدن فرعون شک کردند تا اینکه جنازه اش با همان زره ای که بر تن داشت در ساحل پیدا شد فهمیدند که غرق شده است چون داعیه خدایی داشت نباید غرق می شد، بر سطح آب آمدنش با همان زره که مخصوص فرعون بود نشانه ای بر نبوّت موسی علیه السّلام بود.

خواجه عبد اللّه انصاری می نویسد: امروز تو را بر سر آب آریم با این زره. (ابن سیده- مقریزی ج 1 ص 177- خطط- آدم متزج 1 ص 352 فخر رازی ج 17 ص 157 تفسیر کبیر- أزهری/ تهذیب ج 14- تنویر المقیاس بیضاوی).

ص: 250

به ساکن بادیه هم- (باد)- گویند، مانند آیه (سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ «1»- 25/ حجّ) و آیه (لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ- 20/ احزاب) (که- باد و بادون- در هر دو آیه اشاره به ساکنین روستاهاست).

(بدأ) [بدأ]:

آغاز کردن- بدأت بکذا- و- أبدأت و ابتدأت- یعنی پیش داشتم و از قبل انجام دادم، بدء و إبداء- مقدّم داشتن چیزی بر غیر آن که خود نوعی پیش داشتن و تقدیم است، خدای فرماید: (وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ- 34/ یونس) و (کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ- 29/ اعراف) همه در معنی فوق است.

مبدأ الشّی ء- آغاز هر چیزی که اشیاء دیگر از آن ترکیب می شود و بوجود می آید، پس حروف مبدأ سخن و کلام است و چوب مبدأ و سر آغاز، تخت و کرسی و درب است و هسته خرما مبدأ نخل، و به بزرگ مردی که هر گاه بخواهند بزرگان را بشمارند از او آغاز می کنند- بدء- گویند و خدای آغاز کننده و پایان دهنده آفرینش است یعنی او سبب مبدأ و نهایت است.

می گویند- رجع عوده علی بدئه: آخرش به اوّلش برگشت.

و- فعل ذلک عائدا و بادئا و معیدا و مبدئا- آنکار را در حالی که پایان دهنده

__________________________________________________

(1) آیه فوق در باره پاسخ عمل غرور آمیز کفّار است که نمی گزارند همه مردم در مسجد الحرام بمانند، بودن در خانه خدای را برای خود با روح کفر آمیزشان مایه تفاخر می گرفتند در این آیه هم خداوند همان عدم برتری نژادی، و طبقاتی و اصطلاحات کفر گونه طبقه گرایی را محکوم می کند و می گوید همه در خانه خدا و پیشگاه خداوند مساویند چه ساکنین آنجا و چه روستائیان و بادیه نشینان، همه برابرند و در پایان آیه می فرماید و هر کسی روش إلحادی و ظلم را پیشه کند، و بخواهد ستم کند مجازاتش عذاب دردناک است (وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ- 25/ حجّ) یعنی تقسیم کنندگان انسانها از روی تفاخر و ستم و ممانعت از طریق اللّه را کفر و الحاد می داند مگر نه اینست که در موسم حجّ میلیونها انسان را که در شهرهای خویش برای خود به منظور لذّات و مقام مادّی و معنوی فخری قائل بودند. همه را بیک جامه سپید رنگ وارد می کند تا شاید عبرتی باشد برای آنها و سایرین، لذا می بینیم که صدها هزار سیاه پوست، و سپید پوست در حجّ احساس برادری می کنند هر ساله هزاران سیاه پوست به دین رهائی بخش اسلام می گروند پیروان نوح هم از طرف همان مستکبرین تاریخ به بادی الرّأی- تعبیر می شوند یعنی روستائیان ساده لوح و حال اینکه خداوند می فرماید شما کفّار کم خرد، بی شعور و بد عاقبت هستید.

ص: 251

و شروع کننده بود انجام داد.

أبدأت من أرض کذا: برای خروج و سفر از آن سرزمین آغاز کردم.

(بادئ الرّأی)- ناپخته رأی و پاک ضمیر (ساده لوح).

بادی الرّأی- بدون همزه حرف (ی) هم خوانده شده یعنی کسیکه چیزی اظهار می کند ولی در آن تفکّر اندیشه نکرده.

بدئ- مانند- بدیع- یعنی ایجاد شدن چیزی که در قبل معمول نبوده و شناخته نشده.

بدأه- نصیب و بهره نخستین که هر تکه بزرگ گوشت را هم- بدء گویند.

(بذر) [بذر]:

التّبذیر، یعنی تفریق و پخش کردن چیزی، اصلش از ریختن و پاشیدن بذر است که بطور استعاره در باره کسی که مال خود را بیهوده پخش و توزیع می کند، بکار رفته است تبذیر البذر:- بصورت ظاهر از نظر کسی که از پایان آن بذر پاشی بی اطّلاع است، ضایع شدن و دور ریختن بذر به نظر می آید امّا اینکار تبذیر به معنای هدر دادن نیست، و آیه (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ- 27/ اسراء) و (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً- 26/ اسراء) (که در این دو آیه ضایع کردن هر چیزی به بیهودگی و بدون در نظر گرفتن نتیجه آن پیروی از شیطان و برادری شیطان است).

(بر) [بر]:

برّ نقطه مقابل- بحر- یعنی خشکی است، در واژه بحر تصوّر گستردگی و وسعت می رود، و- برّ- یعنی خشکی از آن مشتّق شده است.

برّ- فزونی و وسعت در خیر و نیکی است و گاهی این صفت به خدای تعالی نسبت یافته است، مانند آیه (إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ- 28/ طور) و همینطور در باره بندگان خدا که گفته می شود- برّ العبد ربّه- یعنی اطاعت و پرستش او نسبت بخدای، وسیع و گسترده است.

پس برّ- از طرف خدای ببندگانش، زیادی ثواب و پاداش است و از جانب بندگان پرستش و طاعت، که این طاعت و پرستش خود دو گونه است:

نوعی طاعت در عقیده (اطاعت) و نوع دیگر طاعت در اعمال و کارها.

و آیه زیر را خداوند شامل تمام معانی- برّ- نموده است که (لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ

ص: 252

تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ- 177/ بقره) تا آخر آیه ...

و بر این اساس حدیثی از پیامبر (ص) روایت شده که از او در باره برّ- می پرسند در جواب این آیه را تلاوت می فرمایند، زیرا این آیه متضمّن، و در برگیرنده اعتقاد، فرایض، اعمال و نوافل «1» است (ایمان، عمل صالح و واجبات عبادی و مستحبّات).

و- برّ الوالدین- نیکی کردن به بهترین وجه به پدر و مادر است که ضدّ آن- عقوق- است، خدای تعالی فرماید: (لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ- 8/ ممتحنه).

(خداوند شما را از نیکی کردن به کسانی که با شما نجنگیدند و از شهر و دیارتان بیرونتان نکرده اند، نهی نمی کند و باز نمی دارد).

برّ- در راستگوئی هم بکار رفته است زیرا در راستگوئی خیر زیاد هست.

برّ- در سوگند خوردن نیز بکار می رود یعنی در سوگندش و سخنش راست، می گوید.

شاعر گوید: أکون مکان البرّ منه (من بجای سوگند درست و صحیح او، ضامنم).

گفته اند منظور از- برّ- در شعر فوق دل است ولی چنین نیست بلکه در همان معنی است که قبلا گفتیم، یعنی چون سوگندش درست است، پس براستی مرا دوست دارد و این را چون سوگند می داند.

__________________________________________________

(1) چون راغب (ره) در تقسیم بندی و معانی متعالی اجتماعی آیه فوق با اشاره بحدیث نبوی حقّ مطلب را اداء نموده، حیف است که همه آیه یادآوری نشود. (لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَی الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ- 177/ بقره). که شامل موارد پنج گانه ایمان به (خداوند، نبوّت، معاد، کتاب و فرشتگان) و در مورد اقتصادی و مالی و اجتماعی، یک مورد عبادتی (نماز) و دو مورد اخلاقی (وفای بعهد و پایداری و رشادتها و سختیها) است.

ص: 253

برّ أباه- به پدرش نیکی کرد که اسم فاعلش- بارّ و برّ- است مانند- صائف و صیف و- طائف و طیف- و بر این معنی است آیه (وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ

- 14/ مریم) و (وَ بَرًّا بِوالِدَتِی- 32/ مریم).

برّ فی یمینه فهو بارّ- (در سوگندش راست گفت و راستگوست).

افعال دیگر این واژه- أبررته- و- برّت یمینی- و- حجّ مبرور- یعنی حجّی مقبول و پذیرفته شده، جمع بارّ- (أبرار) و برره- است. خدای فرماید: (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ- 13/ انفطار) و (کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ- 18/ مطفّفین)، و در صفت فرشتگان گوید: (کِرامٍ (بَرَرَهٍ)- 16/ عبس) واژه- برره- در قرآن ویژه ملائکه است زیرا معنی آن از- أبرار- بلیغ تر و رساتر است و- برره- جمع- برّ- است.

و امّا- أبرار جمع بارّ است، و برّ- از بارّ در معنی بلیغ تر است چنانکه واژه عدل از عادل بلیغ تر است.

(بُرّ)- گندم است و نامگزاریش به- برّ- از این جهت است که گندم بالاترین چیزی است که مورد نیاز است و مصرف غذایی دارد.

بریر- میوه درخت اراک است که از آن مسواک می سازند.

در مثل گویند- لا یعرف الهرّ من البرّ «1» این اصطلاح حکایت صدا و بازگو کردن صوت واژه ها است امّا معنی صحیحش این است که او دوست و دشمن را نمی شناسد و کسی را که به او نیکی می کند از کسی که به او بدی می کند تشخیص نمی دهد.

بربره- پر گویی در کلام و سخن است که از آهنگ- بربر- کردن گرفته شده است.

(برج) [برج :

البروج، قصرها و کاخ ها که مفردش- برج- است- بروج النّجوم- موقعیّت مخصوص ستارگان، خدای تعالی گوید (وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ- 1/ بروج) و

__________________________________________________

(1) در فارسی هم این اصطلاح بکار می رود، بابا طاهر می گوید:

خوشا آنان که هرّاز برّ ندانند نه حرفی وا نویسند و نه خوانند

که منظور بابا طاهر افراد درس ناخوانده است نه نادان.

ص: 254

(الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً- 61/ فرقان) و (وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ- 78/ نساء).

بروج مشیّده- در آیه اخیر قصرهای زمینی است و اگر منظور- بروج النّجم- یعنی مکان فلکی و موقعیّت ستارگان باشد لفظ مشیّده- بطور استعاره بکار رفته است و اشاره به معنی آن یعنی همان چیزی است که زهیر «1» در شعرش بر آن اشاره نموده و می گوید:

و من هاب اسباب المنایا ینلنه و لو نال اسباب السّماء بسلّم

(کسی که از جنگ و رسیدن مرگ بخویشتن می ترسد هر گاه با وسایلی به آسمان رود که بخواهد بگریزد باز مرگها او را در می یابند).

و اگر منظور برجها و قصرهای زمینی باشد، شاعر دیگری بآنها چنین اشاره می کند که:

و لو کنت فی غمدان یحرس بابه أراجیل أحبوش و أسود آلف إذا لأتتنی حیث کنت منیّتی یحثّ بها هاد لاء ثری قائف

(اگر در قصر معروف صنعاء باشم و مردانی دلاور و هزاران سپاه قهرمان درگاه آنرا محافظت کنند، ناگهان در همان جا که هستم مرگم فرا می رسد و راهنما و بیابانگرد، مرگ را بسویم هدایت خواهد کرد).

ثوب (مبرّج)- پارچه ای که بر آن شکل برج ها نقّاشی شده و به اعتبار زیبائیش چنین نامیده اند.

و گفته شده:

تبرّجت المرأه- یعنی در اظهار نیکی ها به او تشبیه و همانندی پیدا کرد.

__________________________________________________

(1) زهیر بن ابی سلمی از شعرای مشهور قبل از اسلام و صاحب یکی از معلّقات سبعه است که قبل از اسلام در خانه کعبه بخاطر فصاحت و بلاغت آن را آویخته بودند و بعد از نزول قرآن و شنیدن آیاتش آنها را برچیدند. زهیر در میان آن شعراء به استحکام لفظ و دوستی حقّ معروف است و در شعرش حقّ دوستی بخوبی روشن است بگفته ابن قتیبه دینوری عزّت و احترامی داشته است که او را حکیم شعراء گفته اند زیرا شعرش با حکمت در آمیخته و از سلاست و روانی خاصّی برخوردار است، بیتی که راغب (ره) از او نقل کرده است اختلافی در مصراع دوّم با شعری که دیوان اوست دارد و آن فرق چنین است که بجای- و لو نال- و ان یرق اسباب السّماء بسلم- است.

ص: 255

ظهرت من برجها- از قصرش ظاهر شد، و آیه زیر به صورت نهی بهمین معنی دلالت دارد (وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ، تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ الْأُولی 33/ احزاب) و. (غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ- 60/ نور) نیز بهمان اعتبار است.

البرج- بزرگی و زیبائی چشم است که بدو معنی که در باره برج و قصر گفتیم تشبیه شده است.

(برح) [برح :

البراح، مکان وسیع و فراخی که نه بناء و ساختمان در آن هست و نه درختی، گاهی روشن بودن آن مکان با این کلمه تعبیر می شود، و می گویند- فعل کذا براحا- یعنی با صراحت و روشنی که چیزی آنرا پنهان نمی کند و- برح الخفاء- ظاهر و آشکار شد، گویی که در حال رفتن است و دیده می شود.

براح الدار: حیاط و فضاء خانه.

برح- بجای وسیعی رفت.

بارح: باد شدید، و نیز بارح- آهو و پرنده را گویند، ولی استعمال لفظ- بارح خصوص حیوانی است که از تیررس تیرانداز منحرف می شود به طوری که ممکن نیست تیر به او برسد، اینچنین حیوانی و این واژه یعنی بارح را شوم دانسته اند و بآن تشاؤم می نمایند یعنی (فال بد زدن) که جمعش بوارح- است نقطه مقابل این حیوان شوم و گریز پا- سانح- است، یعنی حیوانی که بسوی تیرانداز می آید و امکان تیر زدنش هست. باین حیوان، یعنی سانح فال نیک می زنند (تفاؤل).

بارحه: شب قبل و شب گذشته.

(برح)- در دور شدن و رفتن ثابت و استوار شد، آیه (لا أَبْرَحُ- 60/ کهف) مثل- لا أزال است یعنی ثابت ماندن، برح اقتضای معنی نفی دارد، زیرا برح و زال- اگر حرف نفی (لا) بر سرشان در آید نفی در نفی مثبت می شود، پس لا أبرح و لا أزال- یعنی پیوسته و همیشه خواهم بود.

خدای عزّ و جل فرماید: (لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ- 91/ طه) (همیشه در آنجا مقیم خواهیم بود) و (لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ- 60/ کهف) (پیوسته می روم تا به

ص: 256

محلّ تلاقی دو دریا برسم).

و چون یکی از معانی بارح- تشاؤم و بدبینی و فال بد زدن است- واژه های- تبریح و تباریح- از همان معنی مشتّق شده است می گویند- برّح بی الأمر- کار بر من دشوار شد.

برّح بی فلان- که در موقع اقامه دعوی بکار می رود.

ضربه ضربا مبرّحا: او را بسختی زد.

جاء فلان بالبرح: به مبارزه آمد.

أبرحت ربّا و أبرحت جارا: بزرگش داشتم و إکرامش کردم.

برحی، مرحی- تیر نزدن و تیر زدن به نشانه است (برحی در سلامت، مرحی در تشویق) برحین و برحاء- شدائد و سختی ها.

برحا- نیز- تب شدید است.

(برد) [برد]:

اصل برد خلاف حرّ (گرما) است یعنی سرما، گاهی از لفظ سرما معنی ذاتی آن تعبیر می شود و می گویند- برد کذا- یعنی کاملا سردش شد و برد الماء کذا- آب اینچنین سرد شد، مانند ستبرد أکبادا و تبکی بواکیا.

(بزودی دلهاشان سرد و دیدگانشان اشک آلوده خواهد شد).

برّده- هم بهمان معنی است، عبارت- قد جاء أبرد- صحیح نیست.

برّاده- چیزی است که آب را سرد و خنک می کند.

عبارت- برد کذا- زمانی بکار می رود که میزان سردی در چیزی ثابت باشد مثل اختصاص دادن حرکت بگرما پس- برد کذا- یعنی سرما در او ثابت شد (نه خنک شد) چنانکه گفته می شود.

برد علیه دین- قرض و دین بر او ثابت است (شاعر گوید) الیوم یوم بارد سمومه (امروز روزی است که باد گرمش هم سرد و خنک کننده است).

دیگری گوید:

قد برد الموت علی مصطلاه

ص: 257

(مرگ سرد بر مرکز جان گرمش رخنه کرد و ثابت شد).

لم یبرد بیدی شی ء: چیزی در دستم نماند.

برد الإنسان- مرد.

برده: او را کشت.

سیوف البوارد- شمشیرهای سرد و کشنده که متعرّض پیکرها می شود که با کشتن و بی جان کردن، سردی و سکون آنها را نشان می دهد.

خواب را هم- (برد)- گویند یا از جهت اینکه ظاهر بدن سرد است و یا اینکه از حرکت بسکون می رسد و آنطوریکه فهمیده شده- نوم و خواب هم، از جنس مردن است، خدای فرماید (اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها- 42/ زمر) و (لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً- 42/ نباء) یعنی خواب «1» (در آیه اوّل از مرگ و دوّم از خواب- نام برده شده که هر دو اشتراک بی اثری و منفی دارند و ساکنند و سرد).

عیش بارد زندگی خوب و پاک، باین اعتبار که انسان در هوای گرم از سردی و سرما لذّت می برد یا اینکه سکون و آرامش می یابد.

أبردان- یعنی پگاه و شامگاه، زیرا این اوقات روز خنک تر است.

(برد:) برف یا بارانی که در اثر هوای سرد منجمد می شود.

برد السّحاب- مخصوص به هوای سرد و ابری است.

سحاب أبرد و برد: ابری که بسیار سرما زاست.

خدای تعالی فرماید: (وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ- 43/ نور)، (یعنی

__________________________________________________

(1) وجه مشترک نوم و برد یا خواب و سرما که بیکدیگر تشبیه شده اند اینستکه هر انسانی در موقع خواب نیاز به روپوش و روی انداز دارد چه در تابستان و چه در زمستان یا در هر مکانی و حال اینکه درجه حرارت بدن همان 37 است علّت این است که همانطوریکه در آیه اشاره شده خواب نوعی مرگ است زیرا تعلّق روح و تسلّط و کارفرمایی روح در هر دو حالت متوقّف است و رویای صادق یعنی فعّالیت روح بدون تعلّق به جسم، چون در جسم حواس ظاهر فعّالیت احساسیش تعطیل می شود لذا پیامبر (ص) در باره رویای صادق باین معنی فرموده:

نگر خواب را بیهده ننگری یکی بهره دانش ز پیغمبری

ص: 258

ریزش برف از ابرهای متراکم چون کوهها).

(البردیّ)- گل یخ یا گیاهی که در برف و سرما می روید.

البرده- تخمه یا (رو دل) که گویند سر منشأ بیماریهاست، نامیدن تخمه یا رو دل به- البرده، از اینجهت است که هضم نشدن غذا در اثر خامی و سردی طبیعی است که دستگاه گوارش در آن حالت نمی تواند غذاها را پخته و آماده هضم کند.

البرود- وسیله خنک کننده و خنک شده که گاهی بر وزن- فعول- در معنی فاعل است و گاهی در معنی مفعول مانند- ماء برود- یعنی آب سرد.

ثغر برود- دهان و دندان خنک، یا درّه کوهستانی سرد.

کحل برود- دوای خنک کننده چشم درد.

بردت الحدید- آهن را سائیدم و سمباده زدم.

بردته- او را کشتم، البراده- ریزه های آهن، المبرد- سوهان و هر چیز سرد کننده، البرد- جمع برید یعنی چاپارها و پیک های نامه رسان در راه ها و شهرها که فاصله به فاصله با سرعت در منازل و چاپار خانه ها، امانات و نامه ها را به یکدیگر می رسانند و بجای هم قرار می گیرند. و سپس بهر چیزی که سرعت دارد برید- گویند.

بالهای پرندگان را نیز- بریداه- یعنی بالهایش گویند، به این اعتبار که کار چاپارها را انجام می دهند و پرندگان نامه بر هم در میان مردم و در همان راه و مقصود بکار می روند، اینگونه نامگزاری فرعی است بر معین فرعی که از اصل ریشه واژه اشتقاق می شود و در اصل اشتقاق بیان می شود.

(برز) [برز]:

البراز صحراء و فضای خالی و باز- برز- رسیدن بچنان فضائی، براز- یا چیزی است که بذات خود آشکار و روشن است مانند بیابان، در این آیه (وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَهً- 47/ کهف) یعنی در آن سرزمین ساختمان و بناء و ساکنی نیست.

واژه- (مبارزه)- از همین ریشه است که برای جنگیدن بکار می رود و هر جنگجو در صف جنگ ظاهر می شود مثل معنی آیات (لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ- 154/ آل عمران) و (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ- 250/ بقره) و یا اینکه- برز- و-

ص: 259

بارز- در معنی روشن بودن بخاطر فضل و بزرگی یا پیشی گرفتن در کار نیک و پسندیده یعنی (مشخّص بودن است) که آن کار یا صفات و اندیشه های درونی و پوشیده شخصیّت او را آشکار و بارز می کند، در این معنی سخن خدای تعالی است که می فرماید: (وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- 48/ ابراهیم) و (بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعاً- 21/ ابراهیم) و (یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ- 16/ غافر) یعنی همه چیز در پیشگاه خدا ظاهر و روشن است و آیه (بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ- 91/ شعراء) هشدار و تنبیهی است بر اینکه در قیامت دوزخ مقابل و پیش روی گمراهان و کفّار قرار می گیرد.

- تبرّز فلان- کنایه از تغوّط یعنی قضای حاجت کردن در فضای گود و چاله است.

إمرأه برزه- زن عفیف و پاکدامن که ارزش و برتریش از عفّت است «1» نه اینکه واژه- برزه- اقتضای چنین معنی داشته باشد.

(برزخ) [برزخ :

البرزخ: حدّ و مرز و مانع میان دو چیز، می گویند، اصلش برزه- است که معرب شده «2» در آیه (بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ- 20/ الرّحمن) برزخ در قیامت حائلی میان انسان و رسیدن بمقامات عالی اخروی است و این اشاره ای است به رویداد مذکور در آیه (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ- 11/ بلد) و (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ- 100/ مؤمنون) این رویدادها، و عقبه ها، موانعی است از حالات مختلفی که بآنها نمی رسند مگر انسانهای شایسته و صالح، و گفته اند برزخ- میان مرگ یا قیامت است.

(برص) [برص :

(1) واژه- برز- و- برزه- در زبان کردی هم بمعنای بلندی کوه، و جایگاهی مرتفع است، ادّیشیر می نویسد- البرز- یعنی مرد و زنی که بخاطر عقل و اندیشه و عفّت و پاکدامنی مورد اعتمادند- برز- واژه ای است فارسی و معنایش بزرگی و حسن و برتری است. (الالفاظ الفارسیّه المعربه- ص 19) واژه- برزه- در معنی جمال و زیبائی و در ردیف لغات فارسی که معرب شده آمده است. (غرائب اللّغه العربیّه ص- 218). [...]

(2) واژه- برزخ- که راغب رحمه اللّه می گوید «آنرا معرّب می دانند»- معنی آن در کتاب الالفاظ الفارسیّه المعربه ص 19 چنین آمده است، برزخ معرب است؟- که معنیش زاری و گریه است یا جایگاه تأثّر و زاری است که در عربی حدّ میان دو چیز و میان دنیا و آخرت از زمان مرگ تا برانگیخته شدن بعث و قیامت است.

ص: 260

«1» البرص، لکّه های سپید روی پوست بدن (پیسی) که معروف است، ماه را هم بخاطر لکّه هائی که بر سطح آن دیده می شود، أبرص گویند.

سامّ أبرص- نوعی سوسمار خالخالی (مخطّط) و خاکستری رنگ زهردار است.

بریص- چیزی است که می درخشد و برق می زند که آنرا- بصیص- هم می گویند.

بصّ یبصّ: برق زد و درخشید.

برق: البرق، درخشش تولید شده از برخورد ابرهاست، خدای فرماید (فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ- 19/ بقره)- برق، أبرق، برّق- در باره هر چیزی که بدرخشد و بتابد گفته می شود مانند: سیف بارق- شمشیری برّاق و درخشنده.

(برق) [برق :

و برق- یکی است و در باره چشم به گاه بیم و اضطراب که مردمک دیده حرکت می کند و می نگرد بکار می رود، خدای فرماید: (فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ- 7/ قیامه) که برق هم خوانده شده.

از واژه- برق- گاهی معنی اختلاف رنگ متصوّر می شود چنانکه می گویند البرقه الأرض- زمینی که سنگهای رنگارنگ دارد.

الأبرق- کوهی که سیاه و سپید بنظر می آید. و چشم را هم بهمین علّت یعنی سپیدی و سیاهیش- برقاء- گویند.

ناقه بروق- شتری که دمش را بخاطر آبستن بودن بلند می کند و نشان می دهد و آبستن نباشد.

البروقه- درختی که در هوای أبری، سبزتر می نماید و در مثل می گویند.

أشکر من بروقه- شادابتر از درخت سبز «2»، برق طعامه بزیته- وقتی است که در طعام کمی روغن می ریزند و مشخص می شود.

البارقه و الابریق برای درخشش شمشیر بکار می رود.

__________________________________________________

(1) مؤلّف کتاب، در ذیل واژه برص، شاهدی از قرآن مجید برای واژه نیاورده است، ولی دو بار در قرآن آمده است (وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ- 49/ آل عمران) و (تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی- 110/ مائده) مربوط باعجاز حضرت عیسی (ع) است که کور مادر زاد و بیماران مبتلا به پیسی را شفاء داد تا حجّتی و دلیلی بر نبوّتش باشد.

(2) آن ضرب المثل بدرختی گفته می شود که بدون باران سبز است و با بودن ابر در فضا رشد می کند و سبز می شود- مجمع الامثال میدانی 1/ 388.

ص: 261

البراق- مرکب سواری پیامبر (ص) به گاه معراج.

و اللّه اعلم بکیّفیته (الابریق) «1» معروف است، از واژه- برق- تصوّر حالات درونی که با صدا و کلمات و برافروختگی چهره ظاهر می شود نیز هست چنانکه می گویند:

برق فلان و رعد و أبرق و أرعد- در موقعی که کسی دیگری را با پرخاش، و خروش تهدید می کند.

(برک) [برک :

اصل واژه- برک- سینه شتر است هر چند که در معانی دیگر نیز بکار رفته است، می گویند- له برکه دارای سینه ای فراخ است و- برک البعیر- شتر زانو بزمین نهاد. از واژه- برک- معنی همراهی و پایداری و ملازمت نیز فهمیده می شود.

ابترکوا فی الحرب- آوردگاه و رزمگاه پهلوان جنگی در میدان جنگ.

ابترکت الدّابّه- فرو خفتن حیوان و آمادگی برای فحل و آبستن شدن.

برکه- آبگیر و استخر.

(برکه)- خیر و فزونی بخشش الهی در چیزی است.

خدای فرماید: (لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ- 96/ اعراف) نامیدن برکات بر بخشایش الهی مانند باقی بودن آب در آبگیر و استخر است که ثابت است و به فراوانی یافت می شود.

(مبارک)- چیزی است که در آن خیر و برکت باشد، بر این معنی آیه (هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ- 50/ انبیاء) و (کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ- 29/ ص) و (وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً- 31/ مریم):

مرا منشاء خیرات و نعمتهای الهی قرار ده، و آیه (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهٍ مُبارَکَهٍ- 3/ دخان) و (رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً- 29/ مؤمنون): مرا بجائیکه خیر الهی در آن است فرود آر، و آیه (وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً- 9/ ق).

__________________________________________________

(1) همه معرّب نویسان از- ازهری تا جوالیقی و ایشیر و ثعالبی- واژه إبریق که بمعنی آفتاب است معرب از- آبریز- فارسی می داند و معانی دیگر آن، کوزه، شمشیر تیز و کمان سیاه و سپید است، سعدی در گلستان می گوید:

(آن حرامی ابریق رفیق را برداشت که به حاجت می روم به غارت می رفت).

ص: 262

برکت آب باران همان است که در آیه دیگر فرماید که (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ- 21/ زمر) (آیا نمی بینید که چگونه خداوند بنابر سنن آفرینش در طبیعت، آبی را فرو ریزاند و پس از آن چشمه سارها جریان می یابد و سپس از جریان و ریزش آب که تداوم بخش حیات طبیعی است انواع نباتات و زراعتهای رنگارنگ از زمین می روید).

و آیه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ- 18/ مؤمنون).

(یعنی نزول باران را باندازه ای فرو ریزانیم که در زمین ذخیره شود و برای چاه ها و قنات ها و چشمه سارها سرمایه باشد). چون خیرات و بخشایش الهی از جایی که محسوس نیست صادر می شود و بروجهی بر بندگان می رسد که حدّ و حصری ندارد، بنابر این به هر چیزی که فزونی و زیادتی غیر محسوس در آن مشاهده شود، می گویند: با برکت و مبارک است، و بر این اساس، یعنی افزونی در خیرات، روایت شده است که «لا ینقص مال من صدقه» نه اینکه به نقصان و کم شدن محسوس مال اشاره می کند چنانکه زیانکاران پندارند و در اینگونه موارد می گویند: میان من و تو در کم و زیاد شدن مال میزان داوری می کند، بلکه کم نشدن مال که در حدیث آمده اشاره به برکات و خیرات الهی است که با بخشش و جوانمردی حاصل می شود.

خدای فرماید ( (تَبارَکَ) الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً- 61/ فرقان) که هشداری است بر برکت الهی و مبارک بودن نعمت های خدای بر بندگان و توجّه دادن به افاضه بخشش ها و ایجاد نعمت های او به وسیله کرات آسمانی و ستارگان نورانی است که در آیات زیر به آنها اشاره شده است، در آیات (فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ- 14/ مؤمنون) و (تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ- 1/ فرقان) و (تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ جَنَّاتٍ- 10/ فرقان) و (فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ- 64/ غافر) و (تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ- 1/ ملک) که در تمام این آیات، آگاه نمودن و توجّه دادن انسانها به ویژه گیها و گونه گون بودن خیرات الهی است که با لفظ- تبارک- آنها را یاد آوری می نماید.

(برم) [برم :

الإبرام: استوار نمودن حکم و کار، خدای فرماید: (أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ-

ص: 263

79/ زخرف) که اصلش از محکم نمودن طناب و تابیدن ریسمان است.

شاعر گوید:

علی کلّ حال من سحیل و مبرم (بهر حال از ریسمانی ناتافته و تافته).

بریم- طنابی محکم تافته شده.

أبرمته فبرم: آن را تافتم و تابیده شد.

برم: بآدم بخیلی که در مسابقات تیراندازی شرکت نمی کند گویند.

چنانکه اصطلاح- معلول الید به خیل و کف بسته، گفته می شود.

مبرم- کسی است که در کار اصرار دارد و سخت می گیرد، این نام تشبیهی است به تابیده شدن سخت و پیچ خوردن طناب.

برم- در همان معنی است و نیز به کسیکه خرماها را دو تا دو تا و پشت سر هم می خورد- برم- گفته اند.

بریم- ریسمانی بهم تافته و رنگارنگ است و هر شی ء رنگین مثلا سپاهیانی را که افرادش سیاه و سپید و مخلوط هستند نیز بریم- نامیده اند، و همینطور افسار ستوران بهم بافته و رنگین.

برمه- هم در اصل دیگ سنگین و جمعش- برام- است که وزن لفظش مانند حضره و حضار است که بر مبنا و شکل مفعول می باشد مثل ضحکه و هزأه.

(بره) [بره :

البرهان، سخنی است برای حجّت و دلیل، وزن آن فعلان مانند رجحان است، بعضی گفته اند مصدر فعل- بره، یبره- است که در موقع سپید شدن چیزی بکار می رود. رجل أبره و إمرأه برهاء و قوم بره و برهرهه در معنی دختر جوان سپید چهره بکار می رود.

برهه- هم مدتی از زمان را می گویند.

برهان- مؤکدترین ادلّه است و چیزی است که بناچار اقتضای صدق و راستی همیشگی دارد، زیرا دلایل پنج گونه اند:

1- برهان و دلالتی که پیوسته صادق و صحیح است و اقتضای درستی دارد.

ص: 264

2- دلالتی که اقتضایش همواره کذب و دروغ است.

3- دلالتی که به صدق و راستی نزدیکتر است.

4- دلالتی که به کذب و دروغ نزدیکتر است.

5- دلالتی که صدق و کذب هر دو در آن مساوی است.

خدای فرماید: (قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ- 111/ بقره) و (قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ- 24/ انبیاء) و (قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ- 174/ نساء)/

(برا) [برا]:

اصل برء و براء و تبرّی- ناراحت شدن از چیزی است که مجاورت، و همیاری با آن ناپسند و مکروه و گلوگیر است، و لذا می گویند:

برات من المرض- برأت من فلان- تبرّأت و أبرأته من کذا و برأته و- رجل برئ و- قوم برآء و بریئون.

که در آیات زیر افعال مختلف آن در معنی بیزاری و إنزجار و تنفّر بکار رفته است، خدای عزّ و جلّ فرماید: (بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ- 1/ توبه) و (أَنَّ اللَّهَ بَرِی ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ- 3/ توبه) و (أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ- 41/ یونس)، (إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- 4/ ممتحنه) و (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ- 26/ زخرف) و (فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا- 69/ احزاب) و (الباری)- در معنی ایجاد و (إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا- 166/ بقره) که تماما در معنی بیزاری است کننده، در وصف پروردگار بکار می رود و خاصّ اوست مانند آیات (الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ- 24/ حشر) و (فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ- 54/ بقره).

(بریّه) «1» یعنی آفریده و مخلوق، گفته اند اصل واژه- بریّه- همزه است که حذف

__________________________________________________

(1) استدلالی که راغب رحمه اللّه از قرآن در باره ریشه (بریّه) یعنی مخلوق می کند و آنرا از (البری) یعنی خاک می داند، ابن منظور هم می نویسد: البری: التّراب، بری- همان خاک است چنانکه در دعا برای انسان می گویند- بفیه البری- مثل بفیه التّراب- در حدیثی از علیّ بن حسین (ع) آمده است که «اللّهمّ صلّ علی محمّد عدد الثری و الوری و البری».

البری: التّراب، البری و الوری واحد، می گویند، هو خیر الوری و البری یعنی خیر البریّه، البّریه:

المخلوق و کسیکه، بریه، را از برئیه- یعنی با همزه می داند آنرا از- بر اللّه الخلق یبرؤهم- یعنی آنها را آفریده امّا- ابن اثیر می گویند با همزه استعمال نمی شود (لسان العرب ج 14- لابن منظور)

ص: 265

شده است مانند- بریت العود: چوب را تراشیدم، نامیده شدن مخلوق به- بریّه- برای این است که اصلش- مبریّه- یعنی اسم مفعول از- بری- است که به معنی خاک است، چنانکه خدای فرماید (خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ- 20/ روم) و (أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ- 7/ بینه) و (شَرُّ الْبَرِیَّهِ- 6/ بینه).

(بزغ) [بزغ :

طلوع کرد و برآمد، خدای تعالی گوید: (فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَهً- 78/ انعام) و (فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً- 77/ انعام) یعنی بر آمده و طلوع کننده در حال گسترش نور و روشنائی.

بزغ النّاب: دندان بر آمد و ظاهر شد که تشبیهی به بر آمدن و طلوع ستارگان است و اصلش از- بزغ البیطار الدّابّه یعنی دامپزشک با نشترزدن خون حیوان را جاری و روان کرده است پس- بزغ- یعنی روان و جاری شد.

(بس) [بس :

(ریز ریز شدن، راندن، آمیختن، زجر کردن و زدن، رها کردن و شکافتن).

خدای فرماید: (وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا- 5/ واقعه) یعنی کوهها از جای خویش بصورت خاکی پراکنده در می آید. بسست الحنطه و السّویق بالماء- گندم را آرد کردم و آن را با آب در آمیختم، مثل:

فتته به: آرد را با شیر و روغن آمیختم (بسیسه).

و گفته اند معنای- بسست- به سرعت خوردن نوشیدنی است. چنانکه- إنبسّت الحیّات- یعنی مارها بسرعت حرکت کردند.

و آیه (بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا- 5/ واقعه) به معنی آیه (وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ- 47/ کهف) و (وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ- 88/ نمل) است.

و- بسست الإبل: شتران را به سرعت راندم و زدم.

أبسست بها عند الحلب: در موقع دوشیدن شتران به آرامی بس بس گفتم تا دوشیده شوند. ناقه بسوس- شتری که جز با گفتن بس بس شیرش دوشیده نمی شود.

و در حدیث (جاء أهل الیمن یبسّون عیالهم» «1» یعنی یمنی ها در حالی که با خانواده شان همراه بودند به آرامی سر رسیدند و شتران خود را با بس بس گفتن

__________________________________________________

(1) این حدیث را جوهری و أزهری اینطور نقل کرده اند «یخرج قوم من المدینه الی الیمن و الشّام و

ص: 266

می راندند.

(بسر) [بسر]:

البسر: خواستن چیزی عجولانه قبل از موعد آن است.

بسر الرّجل الحاجه: نابهنگام آنرا مطالبه کرد.

بسر الفحل النّاقه: شتر نر، ناقه را قبل از وقت لقاح آزرد و اذیّت کرد.

ماء بسر: آب خنکی که از دیگری قبل از ساکن شدنش گرفته شود.

بسر: جراحت و زخمی است که قبل از موعدش شکافته شود.

(بسر): خرمای زرد ناپخته، سخن خدای عزّ و جلّ (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ- 22/ مدّثر) یعنی قبل از وقت عذابش روی ترش کرد و اگر گفته شود، در آیه (وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَهٌ- 24/ قیامه) آنها که قبل از وقت در دنیا چهره شان را گرفته و تلخ نمی کنند و تو گفتی- بسر و باسره- حالتی گرفته و دردناک قبل از موعد است، گفته شده، اشاره آیه به حالتی است که قبل از رسیدن عذاب به آنها دارند. و واژه- بسر- خبر دادن و آگاهی قبلی از حال آنها است پیش از آنکه به آن عذاب دردناک برسند و این اعلام و آگاهی از دور و قبل از موعد که بیان می شود نوعی هشدار و تنبیه است، آیه زیر هم بآن معنی دلالت دارد که می فرماید: (تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَهٌ- 25/ قیامه) (به یقین خواهد دانست که مصیبتی کمر شکن و عذابی خرد کننده باو می رسد و با او آنچنان عمل می شود).

(بسط) [بسط]:

بسط الشّی ء: آن را گسترش داد و پخش کرد که گاهی هر دو معنی- یعنی- نشر و توسعه از آن فهمیده می شود و زمانی یکی از آن معانی، مثلا:

بسط الثّوب: جامه و لباس را پهن کرد و گسترد.

بساط- در باره هر چیزی که گسترده شود، بکار می رود.

__________________________________________________

العراق یبّسون و المدینه خیر لهم لو کانوا یعلمون» گروهی در حال راندن شتران از مدینه بسوی یمن و شام خارج، شدند در حالیکه اگر می دانستند مدینه برای آنها بهتر بود. حرب بسوس- هم جنگ معروفی بوده قبل از اسلام که 40 سال به درازا کشیده و در اثر کشته های فراوان این اصطلاح بفال بدو شوم نام برده می شود و می گویند- اشام من البسوس- یعنی شوم تر از جنگ بسوس (مجمع الامثال میدانی 1/ 374).

ص: 267

خدای تعالی فرماید (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً- 19/ نوح)- بساط زمین و بسط آن یعنی وسعت و گستردگی زمین.

بسیط الأرض: گسترده شده و پهنه زمین.

عدّه ای از علماء واژه- بسط- را برای هر چیزی که در آن نظم و پیوستگی و ترکیبی نباشد بطور استعاره بکار برده اند.

خدای فرماید: (وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ- 245/ بقره) و (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ- 27/ شوری) یعنی هر گاه خدای وسعت و فراخی دهد، عدّه ای گفته اند: در آیه (وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ)- عبارت بسطه فی العلم: علمی است که کسی خودش از آن علم بهره مند می شود و به دیگران نیز سود علمی می رساند یعنی هم بخود و هم بدیگران که این حالت بصورت جود و بخشش در آمده است.

(بسط الید): دراز کردن دست، و در این معنی خدای عزّ و جلّ فرماید: (وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ- 18/ کهف) (در باره سگ اصحاب کهف است که می فرماید سگشان در حالتی خوابیده بود که دستانش را بر درگاه غار دراز کرده بود).

بسط الکفّ: دراز کردن دست برای خواستن و مطالبه، مثلا در آیه (کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ- 14/ رعد). (دستش را به سوی آب برد که به دهانش برساند و نرساند).

و گاهی برای گرفتن، مانند آیه (وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ- 93/ انعام).

و گاهی برای زدن و حمله، مانند (وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ- 2/ ممتحنه) و موقعی هم برای بخشش و اعطاء، مانند آیه (بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ- 64/ مائده).

البسط: شتری است که با بچّه اش رها می شود که در معنی مفعول بکار رفته است مانند نکث- و- نقض- در معنی- منکوث و منقوض.

(بسق) [بسق :

خدای عزّ و جل فرماید: (وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ- 80/ ق) باسقات یعنی درختان خرمای بلند و طویل.

باسق: نخل بالنده و بلند که ارتفاعش زیاد است.

ص: 268

بسق فلان علی أصحابه: او بر دوستانش و یارانش برتری یافت.

بسق و بصق- اصلشان- بزق- است (یعنی آب دهان انداختن، روشن شدن، بذر پاشاندن بر زمین).

بسقت النّاقه- شیرش کم شد، تشبیهی است به آب دهان و کمی آن که گویی شتری شیرده نیست.

(بسل) [بسل :

البسل، پیوستن و ضمیمه شدن چیزی و منع از چیزی است، در معنی پیوستن بصورت استعاره برای روی درهم کشیدن از شجاعت و ابرو گره کردن بکار رفته است. می گویند- هو باسل و مبتسل الوجه- (او شجاعی است با ابّهت و صلابت که از خشم گره بر ابرو دارد).

امّا بسل- در معنی بازداشتن در باره هر شخص محروم و هر کسی که در گرو چیزی قرار گرفته بکار می رود.

در آیه (وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ- 6/ معارج) (یادآوریش کن که خود را از ثواب محروم نسازد و خود را در گرو ارتکاب گناه و کسب زشتی قرار ندهد). یعنی از ثواب محروم نشود. «1»

فرق میان (حرام) و (بسل) اینستکه حرام و محرومیّت فراگیری و عمومیّت یافتن حتمی و قهری در هر چیزی است که حکم ممنوعیّت و تحریم دارد امّا بسل- ممنوعیّت در حکم نیست بلکه قهری است، خدای عزّ و جلّ فرماید: (أُولئِکَ الَّذِینَ (أُبْسِلُوا) بِما کَسَبُوا- 70/ انعام) یعنی محرومیّت از ثواب، و به معنی در گرو عمل خویش بودن نیز تفسیر شده است مانند آیه (کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ- 38/ مدّثر).

شاعر گوید: و إبسالی بنّی بغیر جرم (بدون گناهی در گرو کار فرزندانم هستم). و دیگری گوید:

فإن تقویا منهم فإنّهم بسل (پس اگر شجاعی و دلاوری از ایشان نباشد و میدان

__________________________________________________

(1) بگفته بابا طاهر:

مکن کاری که بر پا سنگت آیو جهان با این بزرگی تنگت آیو

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو از اعمال زشتت شرمت، آیو

ص: 269

خالی باشد همانا آنها پهلوانند و مانع بروز شجاعت دیگران هستند.

أقوی المکان- یعنی خالی شدن مکان که گفته اند برای شجاعت، و عصبانیّت است، یا در مورد دلاوری که از نظر خشم چهره اش با این واژه وصف شود، یا با اطمینان بقدرت و غلبه کردنش بر سایر شجاعان و یا اینکه در معنی باز داشتن افراد زیر دستش از رو برو شدن با دشمنان است، که آن مکان، و میدان جنگ از خشم و شجاعت او خالی است.

أبسلت المکان: آنجا را حفظ کردم و آنجا را در برابر دیگران قرقگاه نمودم.

بسله- یعنی مرد افسونگر، و این معنی از لفظی که افسونگران به کار می بردند و می گویند: فلانی را سحر کردم و به آن کار واداشتم و از- أبسلت فلانا- مشتق شده است باین معنی که با افسون و سحر او را تشجیع کردم تا بر دفع شیطان و مارها و گزندگان توانا شد، و یا اینکه از گزندشان او را مصونیّت دادم و باز داشتم و لذا اجرت و مزد افسونگر بسله است.

بسلت الحنظل- حنظل تلخ را پاک و خوشبو کردم، اگر این معنی صحیح باشد، تعبیرش اینست که شدّت و محروم بودن از خوردن آنرا که در اثر تلخی بوده از آن زایل کردم زیرا تلخی شدید حنظل دیگران را از خوردنش محروم می کند.

بسل- یعنی آری همانطور که می گوئی (اجل) و بس.

(بشر) [بشر]:

البشره یعنی ظاهر پوست بدن- و- الأدمه- زیر پوست و باطن پوست است و این سخن عموم ادیبان است ولی ابو زید انصاری «1» به عکس این گفته

__________________________________________________

(1) سعید بن اوس مکّنی به ابو زید انصاری، جدّش ثابت بن بشیر که جنگ احد و حضور پیغمبر را دریافته است و یکی از شش نفری است که قرآن را در زمان پیامبر (ص) جمع کرده است. از پیشوایان و بزرگان ادبیات عرب خصوصا در لغت و در حفظ غرائب و نوادر لغات بی نظیر، و کلمات او در میان اهل فنّ مشهور و محلّ اعتماد است و در نقل و روایات خود مورد اعتماد و وثوق. سیوطی می گوید أصمعی که از شاگردان ابو زید بوده در حوزه درسش ابو زید را می بوسید، و پیش روی او می نشست و می گفت تو از پنجاه سال قبل رئیس و پیشوای ما هستی، گویند که أصمعی یک ثلث لغات و خلیل بن احمد نصف لغات، و مکتوبش (لغات القرآن، التّثلیث، القوس، التّرس، خلق الانسان، و ده ها کتابهای دیگر) از کتب مشهور او که بارها در خارج و داخل بلاد اسلامی چاپ و نشر شده کتاب- النّوادر فی اللّغه- است. وفاتش در سال 215 ه. ق در سن 95 سالگی در بصره واقع شد، خدایش رحمت کند. بغیه الوعاه، (سیوطی به نقل از

ص: 270

است و ابو العبّاس مبرّد هم ناصحیح گفته و در مورد این واژه به خطا رفته چه او و چه کسانی که در این مورد با او هم نظرند.

جمع بشره، بشروا أبشار، است انسان هم بخاطر همین معنی یعنی پوست بدنش به- بشر- تعبیر شده است بر خلاف حیوانات که بدنشان از پشم و کرک پوشیده است. واژه- بشر- در جمع و مفرد هر دو بکار می رود امّا بصورت تثنیه هم هست خدای تعالی فرماید (أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ- 47/ مؤمنون).

هر کجا در قرآن وجود انسان بخاطر جثّه ظاهرش تعبیر شده به لفظ- بشر- مخصوص شده است، مانند آیات (وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً- 54/ فرقان) و (إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ- 71/ ص).

هر زمانی که کفّار خواستند ارزش نبوّت انبیاء را کم کنند، آنها را به لفظ بشر تعبیر کرده اند و گفته اند:

(إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ- 25/ مدّثر) و خدای تعالی از قول آنها- فرموده: (أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ- 24/ قمر (و (ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا- 15/ یس) و (أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا- 47/ مؤمنون) و (فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنا- 6/ تغابن).

و بر این اساس به پیامبر (ص) فرمود بآنها بگو (إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ- 10/ کهف) که تنبیه و هشداری است بر اینکه همه مردم در بشر بودن یکسانند و تنها انسانهائی با معارف، والا، و ارزشمند و متعالی، با اعمال صالح دارای امتیازند، و لذا با جمله یوحی إلیّ- مزّیت او را اظهار کرد که آری او هم بشر است امّا با وحی مزیّتش دادم.

لذا بعد از آن فرمود: (یُوحی إِلَیَّ- 110/ کهف) یعنی عامل وحی است که مرا امتیاز داده «1»

__________________________________________________

الطّبقات الکبری ابن سعد و جمع الجوامع).

(1) یکی از مشکلات بزرگ اجتماعی که مانع رشد و کمال اکثریّت جامعه بوده و هست اینستکه در برابر راد مردان و امامان و انبیاء و اولیاء بشرهایی قد علم کرده و خود را همسنگ آنها دانستند که این موضوع ستم بزرگی در راه تعالی انسانها است، جلال الدّین محمّد مولوی رحمه اللّه در کتاب ارزشمند کسانیکه داعیه همسری و همسنگی با امامان و اولیاء خدا را داشته اند بر ملأ می سازد و چهره جاهلانه و

ص: 271

و آیه (لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ- 47/ آل عمران) معنی و حکم واژه- بشر- در این آیه مشخّص می شود، و آیه (فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا

- 17/ مریم) که عبارت از ملائکه است و از دیدن شخصی که بصورت بشری نمایان شده خبر می دهد.

و آیه (ما هذا بَشَراً- 31/ یوسف) برای بزرگواری و جلال او گفته شده که او (یعنی فرشته) بشر نیست و او شریف تر و گرامی تر است از اینکه جوهره ذاتش، جوهره بشر باشد.

__________________________________________________

خود بزرگ بینی آنها را آشکار می کند، می گوید: بقّالی طوطی داشت روزی به منزل رفت، طوطی جای او نشست، گربه ای در دکان برای موش جستن کرد طوطی پرید و شیشه های روغن بادام بر جای بقّال ریخت، پس از آمدن بقّال و دیدن آن منظره به سر طوطی زد و سرش را زخمی و بی مو کرد، امّا پشیمان شد و نذر و نیاز کرد که دوباره طوطی به سخن در آید تا روزی مرد کچلی می گذشت ناگهان طوطی بصدا در آمد:

طوطی اندر گفت آمد آن زمان بانگ بر درویش برزد کی فلان

از چه ای کل با کلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی؟

از قیاسش خنده آمد خلق را کوچه خود پنداشت صاحب دلق را

کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نوشتن شیر شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حقّ آگاه شد

اشقیاء را دیده بینا نبود نیک و بد در دیده شان یکسان نمود

همسری با انبیاء برداشتند اولیاء را همچو خود پنداشتند

گفته اینک ما بشر ایشان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور

این نوانستند ایشان از عمی هست فرقی در میان بی منتهی

هر دو گون زنبور خوردند از محلّ لیک شد ز آن نیش و ز آن دیگر عسل

هر دو گون آهو گیاه خوردند و آب زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب

این خورد گردد پلیدی زو جدا و آن خورد گردد همه نور خدا

آن منافق با موافق در نماز از پی استیزه آید نی نیاز

مؤمنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات اندر آخرت

چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست

کار مردان روشنی و گرمی است کار دو نان حیله و بی شرمی است

در این دو سه سال اخیر که از انقلاب مقدّس اسلامی برهبری امام خمینی گذشته، بودند افرادی که خود را همسنگ و همطراز اولیاء و روحانیون صالح و جانفدا می دانستند و به ادّعای آشنایی با قرآن حتّی نام سوره های قرآن را هم به غلط ادا می کردند، غافل از اینکه (إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ- 120/ توبه).

ص: 272

بشرت الأدیم- یعنی به بدنش زدم یا باو رسیدم، مانند- أنفت و رجلت- یعنی به بینی و پایش زدم.

بشر الجراد الأرض- یعنی ملخ ها زمین را خوردند (کنایه از زراعت زمین است چنانکه در (وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ- 82/ یوسف) منظور اهل قریه است).

فلان مؤدم مبشر- اصلش از جمله دعائیّه- أبشره اللّه و آدمه گرفته شده یعنی خداوند چهره اش را نیکو و شایسته گرداند، سپس از این لفظ و معنی به شخص کاملی که دارای دو فضیلت ظاهری و باطنی است تعبیر شده است و گفته اند منظور از- مبشر- کسی است که با نرمی ظاهریش، باطنا خشن است.

أبشرت الرّجل و بشّرته و بشرته- یعنی او را به موضوعی مسّرت بخش خبر دادم و سیمایش باز و شادمان شد، زیرا نفس آدمی زمانی که مسرور، و شاد می شود، خون در بدنش همانند جریان آب در درخت منتشر می شود.

میان این واژه ها که قبلا ذکر شده فرقهایی هست مثلا معنی- بشرته- عامّ و کلّی است، ولی- أبشرته و بشّرته- بر زیادی و افزونی دلالت دارد.

فعل- أبشر- هم لازم است و هم متعدّی است چنانکه می گویند: بشرته مژده اش دادم و شادمان شد، و امّا- أبشرته- در معنی استبشار و إبشار یعنی شادمان شدن است.

یبشّرک و یبشرک و یبشرک- هر سه واژه به یکی معنی است و در آیات زیر بکار رفته است: (قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ، قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلی أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ، قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ- 55 و 54 و 53/ حجر) (گفتند نترس و بیمناک نباش ما تو را به فرزندی علیم مژده می دهیم گفت با اینکه پیر هستم مژده ام می دهید به چه چیز مژده ام می دهید و شادم می کنید گفتند به حقّ بشارتت می دهیم).

(استبشار)- یعنی شادمان شدن به شنیدن خبر و راهگشایی در امور و کارها، خدای فرماید: (وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ- «1»- 170/ آل عمران) و (یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ-

__________________________________________________

(1) آیه (یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ- 170/ آل عمران) از آیاتی است که آینده اسلام را پیشگوئی نموده است یعنی در پی ایثارگران و مؤمنین اولیّه و امتّهائی که بعدا خواهند آمد، مثل

ص: 273

171/ آل عمران) و (وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَهِ یَسْتَبْشِرُونَ- 67/ حجر).

خبر مسّرت بخش را نیز- (بشارت)- یا بشری- گویند، خدای فرماید (ُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ

- 64/ یونس) و (لا بُشْری یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ- 22/ فرقان) و (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری 69/ هود) و (یا بُشْری هذا غُلامٌ- 19/ یوسف) و (وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری لَکُمْ- 126/ آل عمران).

(بشیر)- همان مبشّر و بشارت دهنده است، در آیات (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً- 96/ یوسف) و (فَبَشِّرْ عِبادِ ... 17/ زمر) و (و هو الذّی یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ- 46/ روم) که آمدن باران را بشارت می دهد، پیامبر (ص) فرمود: «انقطع الوحی و لم یبق إلّا المبشّرات و هی الرّؤیا الصّالحه الّتی یراها المؤمن أو تری له».

(وحی منقطع شد و رؤیاهای صادقه و صالح باقی هستند که مؤمن آنها را می بیند یا به او نشان می دهد). خدای فرماید: (فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَهٍ- 11/ یس) و (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ- 21/ آل عمران) و (بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً- 38/ نساء) و (وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ- 3/ توبه) در این آیات، بشارت به عذاب در مورد کفّار و منافقین بصورت استعاره بکار رفته است چون چیزی که باید شادشان کند بصورت خبر عذاب در می آید مثل سخن این شاعر:

تحیّه بینهم ضرب وجیع (درود و سلامشان ضربت دردناکی بود).

و بر این معنی این سخن خدای تعالی بصورت استعاره، و صحیح است (قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَی النَّارِ- 30/ ابراهیم) (بگو از راه شهوات و بت پرستی در زندگی دنیا بهره گرفتید بدانید که زوال پذیر است و بزودی بازگشت شان دوزخ است).

و آیه (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ- 17/ زخرف) (و چون یکی از ایشان را بشارت فرزند دختر که در باره خدای قائلند داده شود

__________________________________________________

این است که به گذشتگان ملحق شده اند چون در همان راه ایمان و اسلام گام می نهند در سوره مبارکه جمع هم با صراحت بیشتر می فرماید (وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ- 3/ جمعه) که اشاره به برافراشته شدن پرچم اللّه در جهان و میان ملّتها بعد از صدر اسلام است و کلمه (لمّا) یعنی هنوز نیامده اند اشاره به همان حقیقت است. [...]

ص: 274

چهره شان سیاه و پر از اندوه می گردد.

(أبشر)- یعنی بشارت یافت، مثل- أبقل و أمحلف یعنی (سبز شد و خشک شد زمین) و در آیه (وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ- 30/ فصّلت).

أبشرت الأرض- یعنی گیاهان آن زمین نیکو روئیده، و در این معنی- سخن ابن مسعود «1» رضی اللّه عنه است که «من أحبّ القرآن فلیشر» یعنی کسیکه آن را دوست

__________________________________________________

(1) عبد اللّه بن مسعود صحابی، مکنّی به ابو عبد الرّحمن از قدماء اصحاب حضرت رسول (ص) و بسیار قانع و متّقی و سلیم و حافظ قرآن کریم، و جلیل القدر، و به دو هجرت و نماز در قبلتین موفّق، ششمین کسی است که به شرف اسلام مشرّف و در مجالس حضرت رسول (ص) و نیز در غزوات بدر واحد و خندق و دیگر غزوات شرکت داشته و در نماز و در فن حضرت صدّیقه طاهره (س) و در تجهیز و تدفین ابو ذر غفّاری حاضر بود، او نخستین کسی است که در مکّه معظّمه قرآن مجید را آشکارا خوانده و کسی متعرض او نمی شد و وزارت عمار بن یاسر را در کوفه داشته، ابن عبّاس و جماعت دیگری از اصحاب و تابعین از ابن مسعود روایت حدیث می نمایند وفاتش در سال 31 هجری در مدینه واقع شده گویند: او قاتل ابو جهل است و از اصحاب صفّه بوده است.

گفته ها و احادیثی در باره ابن مسعود به نقل از الغدیر/ ج 9 کتب عامّه:

1- پیامبر فرمود: هر کس را خوش آید که قرآن را تازه و شاداب بخواند و آنگونه که فرود آمده است، همانند ابن مسعود قرائت کند.

2- پیامبر فرمود: برای امّتم آنچه را که خداوند و ابن مسعود بپسندند می پسندم و از آنچه که خدا و ابن مسعود از آن خشمناک و ناخشنود شوند، خشمناک و بیزارم.

3- علی (ع) فرمود: ابن مسعود در قیامت، هنگام سنجش در میزان از کوه احد سنگین تر است.

4- پیامبر فرمود: به عهد و پیمان عمّار چنک زنید و آنچه را که ابن مسعود گفت تصدیق کنید.

5- پیامبر در حالی وفات کرد که ابن مسعود و عمّار یاسر را دوست می داشت.

6- پیامبر وفات کرد در حالیکه از ابن مسعود راضی بود.

7- ابن مسعود گفته است: من هفتاد سوره را از دهان پیامبر گرفتم در حالی که زید بن ثابت هنوز کودکی بود و به بازی مشغول بود.

8- ابن مسعود، رازدار پیامبر بود.

9- شبیه ترین مردم به پیامبر در روش و خضوع و وقار و طمأنینه، ابن مسعود بود.

10- اصحاب محمّد (ص) می دانستند که عبد اللّه بن مسعود در روز قیامت از مقرّب ترین بندگان بدرگاه خداوند است.

11- تمیم بن حزام گفته است: من با اصحاب رسولخدا همنشینی کردم. در این میان ابن مسعود از همه بیرغبت تر نسبت بدنیا و مشتاقتر بآخرت بود و بیشتر دوست داشتم که در صلاح و نیکی مثل او باشم.

ص: 275

دارد خوشحال و مسرور می شود.

فرّاء می گوید اگر- یبشّر- با تشدید خوانده شود از- بشارت- است و امّا اگر- یبشر- بدون تشدید خوانده شود از سرور و خوشحالی است مانند بشرته فبشر چون- جبرته فجبر سیبویه می گوید- بشرته أبشرت- باید گفت، امّا ابن قتیبه دینوری می گوید واژه بشارت از- بشرت الأدیم- است یعنی زمانی که خاک زمین را کوبیده و نرم می کنی معنای- بشرته- هم اینستکه دل او را نرم کردی.

چنانکه روایت شده است «إنّ وراء ناعقبه لا یقطعها إلّا الضّمّر من الرّجال» (در پیشارویمان رویداد و عقبه ای است که مردان نرمدل و با عطوفت از آن در می گذرند).

در معنی سخن اوّل یعنی مسرور شدن، در شعر این شاعر است که می گوید:

فأعنهم و ابشر بما بشّروا به و إذا هم نزلوا بضنک فانزل

(یاریشان کن و مژده ای که شادشان کند به ایشان برسان و غفلتا از سختی و تنگی زمین دور می شوند).

تباشیر الوجه- و بشره- اظهار سرور و شادی در چهره.

تباشیر الصّبح- طلوع فجر و پگاه سرد و خنک.

بشری و بشارت- هم همان مژده و خبر مسرّت بخش است.

(بصر) [بصر]:

البصر، نوعی که می بیند (چشم و دیده) در این آیه (کَلَمْحِ الْبَصَرِ- 77/ نحل) (مانند یک چشم بهم زدن) و آیه (وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) زمانی که دیدگان خیره شوند.

بصیره- و بصر- نیروی بینائی چشم و قدرت ادراک دل است، مانند آیه (فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ- 22/ ق) (یعنی تیز بینی، و نیروی بینائی) و آیه (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی «1»- 17/ نجم) دل و دیده خیره و منحرف از درک و دیدن نشد.

__________________________________________________

(1) این آیه 17/ نجم در باره حدیث رؤیت کردن و دیدن خداوند است که می فرماید دیدگان پیامبر (ص) از دیدن حامل وحی که باو نزدیک شده منحرف نشده بلکه او را مشاهده کرد و با چشم دل چنانکه راغب رحمه اللّه در معنی- بصر- بیان کرد (ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی 11/ نجم) دیده دل او هم کار دیده

ص: 276

جمع بصر- (أبصار) است و جمع بصیره- بصائر است، خدای تعالی گوید (فَما أَغْنی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ»

- 26/ احقاف).

__________________________________________________

سرش را تصدیق کرد و آیاتی که باو رسیده است همان است که فرمود: (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی 4/ نجم) و حامل وحی نیز همانطور که در آیات سایر سوره ها بیان شده جبرئیل امین است (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ- 193/ شعراء) و باز فرمود (قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ- 102/ نحل) و دیگر بار فرمود (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا- 12/ شوری) و در باره دیدن خدای با چشم سر به صراحت فرموده است (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ- 103/ انعام (او را دیدگان سر درک نمی کنند او دیدگان انسانها را درک می کند) با تمام این آیات و استدلال عقلی و بدیهی که هرگز محاط بر محیط نمی تواند راه یابد و سلطه و اقتدار آفریدگار نه در مکان و نه در زمان محدود است بلکه در سراسر پهنه آفرینش است و آیه (وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ، وَ الْأَرْضَ- 255/ بقره) بهترین شاهد قدرت و وجود پروردگار در سراسر فراخنای آفرینش است و هرگز در مکان و زمان محدود نمی گنجد و چیزی هم شبیه او نیست که دیده شود چون فرمود (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ- 11/ شوری) متأسّفانه در طول تاریخ اسلام در تعبیر پاره ای آیات بطور مجرّد و بدن توجّه بسایر آیات که تمام قرآن را در آن مسائل مورد توجّه قرار دهند از معانی بدیهی آنها چشم پوشی شده و مانند خواجه عبد اللّه گفته اند (و المذهب الصّحیح انّه رأی ربّه عزّ و جلّ بعین رأسه- کشف الاسرار ج 9 ص 359) و حال اینکه به گفته فرید و جدی صاحب دایره المعارف «این بحث را نمی توان و نباید یک بحث جدّی تلقّی کرد و اصرار بر آن ورزید و وقوع آن در میان علماء را جز بر تفنّن حمل نتوان کرد» و به راستی عدول از همین اصول بدیهی و تفنّن گرایی قرنها به تنها باعث نشناختن دشمنان مسلمین گردید بلکه دوستانمان را هم نشناختیم تا جایی که دیدیم در غروب آفتاب اندلس چگونه دشمن اسلام با رخنه در اخلاق جوانان مسلمان از راه عیّاشی و هرزگی بنیان و اساس استقلال و شکوه و عظمت مسلمین را تضعیف کردند و از بین بردند و راغب اصفهانی مؤلّف بسیار محترم و دانشمند کم نظیر کتاب بخوبی به این واقف بوده و در سراسر تألیفاتش راه حقّ و بیان حقیقت را برگزیده است. چنانکه در ذیل واژه- بطن- از قول حضرت علی (ع) نقل می کند که در باره آیه (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ- 3/ حدید) فرموده است تجلّی لعباده من غیر ان راه و أریهم نفسه من غیر ان تجلّی لهم» که در شرح این سخن امیر المؤمنین (ع) می گویند معرفت به این حقیقت نیاز به فهم دقیق و عقل سرشار و اندیشه مویشکافنده دارد امید است این شیوه، پس از هزار و چهار صد سال که مسلمین بیدار شده اند مورد تأسّی سایرین قرار گیرد و همتّمان در پرداختن به مسائل ضروری تر باشد.

اللّهمّ وفّقنا.

(1) آیه 26/ احقاف که قبل و بعدش اینست: (قوم عاد مردمانی بسیار قوی و هنرمند و جنگجو بودند) و به خاطر همین عوامل مادّی (مانند ابر قدرتهای امروز) خود را فنا ناپذیر می پنداشتند، آیات خدای و پیامبرانش را استهزاء می کردند، با اینکه با قانون تساوی بخش فطرت الهی از گوش و چشم و دل و اندیشه بخوبی برخوردار بودند ولی بخاطر برگزیدن راه لجاجت و انکار در آیات خداوند چشم و گوش و دل و اندیشه شان، آنها را از سرنوشت ذلّت بار حتمی بی نیاز نرکد و همان عواقب غرور و خود بزرگ بینی آنها را در میان گرفت، و احاطه شان کرد و پایان نکبت بار خود را بمصداق آیه (وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ

ص: 277

امّا پیوسته در باره چشم- بصیرت- بکار برده اند، در دیدن چشم سر گفته اند- أبصرت. در مورد دیدن دل و اندیشه گفته اند- أبصرته و بصرت به- و کمتر در باره احساس دیدن که با دیدن دل و فکر همراه نباشد- بصرت بکار برده اند.

خدای تعالی در باره- أبصار- فرماید: (لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ

- 42/ مریم) و (رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا- 12/ سجده) و (وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ- 43/ یونس) و (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ- 179/ صافات) و (بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ- (أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی- 108/ یوسف) یعنی من و پیروانم با معرفت و تحقیق به خداوند دعوت می کنیم.

و آیه (بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ (بَصِیرَهٌ)

- 14/ قیامه) یعنی انسان کاملا خود آگاهی به نفس خویش دارد و نفس او نیز به سود او گواهی می دهد، امّا اعضایش که مرتکب کارها شده اند به زیان او گواهی می دهند.

بصیره یعنی تبصره- به معنی شناسا بودن نفس است که در قیامت به سود و زیان انسان است، چنانکه خدای فرماید: (تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ- 24/ نور).

به نابینا یعنی (ضریر) هم بطور معکوس- بصیر- گفته اند امّا تعبیر شایسته و سزاوار اینستکه این نام گزاری بخاطر روشنایی دیده دل او است که چنین گفته اند اینکه به عکس گفته باشند و لذا آنها را- مبصر و باصر- نگفته اند که به چشم ظاهر دلالت نکند.

خدای عزّ و جل گوید: (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ- 130/ انعام) که بسیاری از مسلمین آنرا به چشم سر حمل و تعبیر کرده اند و نیز گفته اند لا تدرکه الأبصار- اشاره به اوهام و أفهام است همانطور که امیر المؤمنین رضی اللّه عنه گفته است که «التّوحید أن لا تتوهّمه ...» و باز فرمود «کلّ ما أدرکته فهو غیره» (و به گفته سعدی در ترجمه کلام مولی: قیاس تو بر وی نگردد محیط) باصره- هم همان چشم بیننده است، گفته می شود- رأیته لمحا باصرا یعنی با

__________________________________________________

أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ- 34/ اعراف) آنچنان به طوفان عذاب الهی و سرنوشت خویش دچار شدند که از همه قدرت و نیرو جز سنگ های بناها و قصرهایی که در آنجا عیّاشی می کردند از قوم عاد چیزی باقی نماند و به هلاکت رسیدند.

ص: 278

حدقه چشم دیدمش.

خدای فرماید: (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا (مُبْصِرَهً)- 13/ نمل) و (وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً- 13/ اسراء) یعنی روز، روشنی بخش دیدگانتان است و در آیه (وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَهَ مُبْصِرَهً- 59/ اسراء) گفته شده معنایش اینست که آن قوم به روشنی می دیدند و ناظر آیه روشن خدایی بودند (که شتری است استثنایی) و این امر بر آنها روشن و مسلّم شده بود، چنانکه می گویند- رجل مخبث و مضعف- یعنی اهلش و خاندانش خبیثان و ضعیفان اند.

و آیه (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولی بَصائِرَ لِلنَّاسِ- 43/ قصص) یعنی هلاکت گذشتگان را بر آنها عبرتی ساختیم.

و آیه (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ- 175/ صافات): منتظر باش تا ببینی و ببینند.

و آیه (وَ کانُوا (مُسْتَبْصِرِینَ)- 38/ عنکبوت) یعنی خواستار بصیرت بودند. و اگر بطور استعاره- استبصار- به معنی أبصار بکار رود صحیح است مانند بکار بردن استجابت بجای- إجابت- (استجابت جواب دادن، و جواب خواستن است ولی اجابت پاسخ دادن) و آیه (وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ (تَبْصِرَهً)- 8/ ق) یعنی روشن و آشکار. بصّرته، تبصیرا، تبصره- مانند قدّمته- تقدیما، تقدیمه- مانند- ذکرته، تذکیرا و تذکره (اینگونه افعال دارای دو مصدر تفعیل و تفعله هستند که هر دو از یک باب هستند، مثل تکمیل و تکلمه).

و خدای فرماید (وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً یُبَصَّرُونَهُمْ- 11/ معارج) یعنی دوستان از دوستان و نزدیکان از نزدیکان چیزی نمی پرسند و نمی خواهند تا به آثارشان و گذشته آنها آگاه شوند.

(بَصَّرَ) الجرو- یعنی بچّه آن حیوان چشم گشود و شروع به دیدن کرد.

البصره- سنگ نرم و سپید که از دور می درخشد گویی می بیند یا به دلیل اینکه از دور می درخشد و دیده می شود و آنرا- بصر- گفته اند.

البصیره- تکّه ای از خون که نمایان است و برق می زند (کنایه از وجود شکاری که خونش ریخته شده)، یا سپر چرمین و آهنی و یا قرص خورشید که

ص: 279

بخوبی نمایان و روشن است. البصر: ناحیه ای است البصیره- چیزی که ما بین دو تکّه پارچه برای بریدن و اندازه گرفتن قرار می دهند و آنجا را خط می کشند (وسیله متر کردن پارچه و ساختمان یعنی طراز) و- بصرت الثّوب و الأدیم- پارچه و زمین را خط کشیدم.

(بصل) [بصل :

البصل، یعنی پیاز که معروف است، و در آیه (وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها- 61/ بقره) آمده است، و گلوله آهنی را هم که شباهت به پیاز دارد- بصل- گویند، شاعر می گوید: وتر کالبصل (زه دایره ای کمان).

(بضع) [بضع :

البضاعه، مقدار فراوانی از مال که برای تجارت کردن و ذخیره کردن فراهم می شود، در صرف افعالش گویند- أبضع، بضاعه و ابتعها خدای فرماید: (هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا- 65/ یوسف) و (بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ- 88/ یوسف) اصل و ریشه واژه- بضاعه از- بضع- یعنی تکّه ای از گوشت بریده شده، مشتقّ شده است، وجوه دیگر افعالش- بضعته و بضّعته فابتضع و تبضّع است مانند- قطعته، قطّعته، فانقطع و تقطع.

مبضع هم کارد و چاقوی گوشت بری است.

بضع- هم به کنایه در باره عورات بکار می رود، چنانکه می گویند- ملکت بضعها- یعنی به ازدواجش در آوری و- باضعها بضاعا- مباشرت و همسری کردن است، فلان حسن البضع و البضیع و البضعه و البضاعه- عبارت است از فربهی و چاقی.

بضیع- هم جزیره ای است که از خشکی بریده شده باشد.

فلان بضعه منّی- یعنی او همسایه نزدیک من و در حکم پاره تن من است.

باضعه- شکستگی سر و گونه و پیشانی است که گوشتش جدا شده باشد.

(بِضْعُ)- با کسره حرف اوّل اعداد از ده کمتر یعنی از 3 تا 9 را گویند و گفتند از 5 تا 9- خدای تعالی فرماید: (بِضْعِ سِنِینَ- 4/ روم) (یعنی اندی یا چند سالی کمتر از ده).

(بطر) [بطر]:

البطر، حیرت و کم خردی که انسان را در طغیان و ناسپاسی نعمت خدای و تن آسانی در وفای به حق و سستی در أدای حقّ فرا می گیرد و نعمت را در غیر موردش صرف می کند.

ص: 280

خدای فرماید (بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ- 47/ انفال) [تمام آیه اینست (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ (یعنی مانند کسانی که دیارشان (مکّه) را در حال طغیان و ناسپاسی نعمت با جلوه دادن غرور ترک نمودند، نباشید زیرا آنان می خواهند دیگران را از راه خدا باز گردانند، امّا خدای به آنچه می کنید محیط و آگاه است.]

و آیه (بَطِرَتْ مَعِیشَتَها- 58/ قصص) که اصلش- بطرت معیشته است که فعل- بطرت از عمل واژه- معیشت- که فاعل جمله است برگشته، و معیشت منصوب شده است معنی بطربه معنی- طرب- نزدیک است زیرا- طرب- هم نوعی سبک سری است که بیشتر از غلبه و فرا گرفتن فرح و شادی زیاد بر انسان رخ می دهد که این معنی را در- ترح- نیز گفته اند یعنی بشدّت اندوهگین شدن.

یبطره- معالجه و مداوای ستوران و چهار پایان است.

(بطش) [بطش :

البطش حمله کردن و چیزی را با حمله بدست آوردن، خدای تعالی فرماید: (وَ إِذا بَطَشْتُمْ، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ- 130/ شعراء) (چون ستمگران ستیزه و حمله می کنید.

و آیه (وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا- 36/ قمر) (لوط پیامبر (ع) قومش را از گرفتن خشم و غضب و مبتلا شد به آن ترسانید) و آیه (إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ- 12/ بروج) (فرو گرفتن و عذاب پروردگارت سخت گرانبار است). گفته اند- ید باطشه- (دست و سر پنجه کوبنده و قوی).

(بطل) [بطل :

الباطل نقیض و مقابل حقّ است، یعنی چیزی که به هنگام بحث و تحقیق حقیقتی و ثباتی ندارد.

خدای تعالی فرماید: (ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ- 62/ حج) باطل بودن و باطل شدن را در گفتار و کردار هر دو بکار می برند.

می گویند- بطل بطولا، بطلا و بطلانا، أبطله غیره- چنانکه در آیه (وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ- 118/ اعراف) (که بطلان و پوچ شدن عمل است) و آیه (لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ- 42/ بقره) (اشاره به بطلان فکری است) و به چیزی هم که به سود دنیوی و اخروی نرسد و منجرّ نشود- بطّال و ذو بطاله گویند (بیهوده و پوچ و بی معنی).

بطل دمه- در وقتی که کسی کشته شود و دیه و خونبهائی از آن حاصل نشود،

ص: 281

بکار می رود.

بطل: به شجاع و دلاوری هم که به پیشباز مرگ می رود- بطل- گویند یعنی خون خود را برایگان می دهد، چنانکه شاعر گوید:

فقلت لها لا تنکحیه فإنّه لأوّل بطل أن یلاقی مجمعا

(به او گفتم ازدواج و همسری او را نپذیر زیرا او نخستین پهلوانی است که در آوردگاه به دیدار پهلوانان می رود و کشته می شود).

که واژه بطل در شعر- جمع بطل و در معنی اسم مفعول است یا باین معنی که او اوّلین کسی است که خون همرزمش را بشدّت بر زمین می ریزد، ولی تعبیر اوّل یعنی اسم مفعول بودن به صواب نزدیکتر است.

بطل الرّجل بطوله- پهلوان شد.

بطال: منصوب به بطالت و تنبلی است.

ذهب دمه بطلا- یعنی خونش هدر رفت.

(إبطال): فاسد کردن یا نابود کردن چیزی است به حقّ یا باطل.

خدای تعالی فرماید: (لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ- 8/ انفال)- (تا حقّ ثابت و باطل پوچ و بیهوده شود) و گاهی واژه- باطل- را در سخن کسی که سخن وی حقیقت ندارد بکار می برند، مانند آیه (وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَهٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ- 58/ روم). (و اگر آیه ای بر ایشان بیاوری چون به آن آیه هدایت نشده اند و صحّت آنرا در نیافته یا حقیقت رسالت و دین را نشناخته اند لذا به باطل داوری می کنند و بیهوده می گویند، که شما جز باطل نمی گوئید). و آیه (وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ- 78/ غافر) یعنی کسانیکه حقّ را باطل می کنند زیانکارند.

(این آیه مکمّل معنی و تفسیر آیه قبل است).

(بطن) [بطن :

اصل بطن، عضوی از بدن (شکم) و جمع آن- بطون است خدای تعالی فرماید: (وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّهٌ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ- 32/ نجم).

(زمانی که در رحم مادرانتان پوشیده و ناپیدا بودید).

و قد بطّنته: به شکمش زدم (یا محرمش شدم).

ص: 282

بطن- نقطه مقابل پشت است یعنی پیش و جلوی هر چیز، به پائین هر چیزی- بطن- و به بالا و فوق آن- ظهر- گویند و- بطن الأمر- یعنی باطن کار.

بطن البوادی- قسمت پائین درّه و کوه که تشبیهی است از معنی اوّلیّه بطن.

البطن من العرب- باین اعتبار که همه قبائل را مثل شخص واحدی در نظر گرفته اند که هر بطن مانند عضوی از آن شخص (یعنی عضوی از همه قبائل است).

اسامی- بطن، فخذ و کاهل «1» نیز در باره قسمتی از قبیله، عشیره و إیل- به همان اعتبار است.

شاعر گوید:

النّاس جسم و إمام الهدی رأس و أنت العین فی الرّأس

(مردمان جسمند و امام، هادی و رهنما و در حکم سر آن جسم و تو برای امام چون چشمی). می گویند برای هر موضوع مشکل و پیچیده ای بطنی هست. و برای

__________________________________________________

(1) زمخشری در ذیل و تفسیر آیه 12/ حجرات، که به ملّتها و قبائل صرفا بخاطر آشنائی آنها به نژاد پرستی، اشاره می کند، می نویسد با توجّه به این آیه دیگر وجهی و راهی برای برتری نژادی باقی نمی ماند تقسیم بندی جامعه کهن تازی و معانی اصطلاحات آنها را، ابو العبّاس قلفشندی به ترتیب زیر بیان می کند.

1- شعب- طبقه اوّل و بزرگ طبقات ششگانه جامعه است زیرا که در شعب یعنی (ملّت) همه گروه ها گرد آمده اند.

2- قبیله- و این کلمه از این جهت اصطلاح شده که خانواده ها را در کنار هم جای می دهد و نگاه می دارد.

3- عماره- که جمعش- عمارات- و- عمائر است زیرا به آبادی می پردازند و دارای مساکن ثابتی هستند.

4- بطن- جمعش بطون- که عمق و اساس جامعه را نشان می دهد یعنی (روستائیان) که مولّد تغذیه و تأمین کننده شعب و ملّتند که از قبیله کوچکتر است.

5- فخذ- جمع آن افخاذ- که آخرین طبقه اجتماعی است.

6- فصیله- جمعش فصائل- که گروهای کوچک هستند (اقوام و خویشان هم نسب). امّا راغب اصفهانی رحمه اللّه- کاهل- را که به معنی کتف و شانه است اضافه کرده که در حقیقت همان تولید کنندگان و کارگران صنعتی جامعه هستند که بار زندگی بیشتر بر دوش آنهاست. (قلقشندی سبائک الذهب من نهایه الارب ج 7- زمخشری/ تفسیر کشّاف ج 4 ص 374- مسعودی/ مروج الذّهب ج 1 ص 155- ماوردی/ احکام السلطانیّه).

ص: 283

هر چیز ظاهر و آشکاری ظهری و پشتی. بطنان القدر و ظهرانها- توی دیگ و پشت دیگ.

هر چیزی که با حواس درک شود، ظاهر و هر چیزی که از حواس پوشیده باشد (باطن) گویند.

خدای عزّ و جل گوید: (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ- 120/ انعام) و (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ- 151/ انعام) (گناه ظاهری و پنهانی را ترک کنید) (و هر چه از گناهان چه آشکار و چه پنهان).

بطین: شکم بر آمده و بزرگ.

بطن- پر خور و اکول.

مبطان- کسیکه در خوردن زیاده روی می کند و شکمش بزرگ می شود و همّ و غمش شکمبارگی است.

بطنه- زیاد خوردن.

البطنه تذهب الفطنه- (شکمبارگی و پر خوری، هوش و زیرکی را ا