سرشناسه : ابن بابویه، محمد بن علی، 311-381ق.
عنوان قراردادی : عیون اخبار الرضا(ع) .فارسی
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه و متن عیون اخبار الرضا علیه السلام/ تالیف صدوق ابن بابویه ابی جعفر محمدبن علی بن الحسین قمی؛ ترجمه حمیدرضا مستفید، علی اکبر غفاری
مشخصات نشر : تهران: نشر صدوق ، -1373
مشخصات ظاهری : 2ج.
شابک : 4000 ریال ؛ ج. 1 964-6247-48-2 : ؛ ج. 2 964-6247-79-0 : ؛ 24500 ریال (دوره دو جلدی)
وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.
یادداشت : ج.1 (چاپ اول: 1372).
یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).
عنوان دیگر : عیون اخبار الرضا علیه السلام
موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق. -- احادیث
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 4ق.
شناسه افزوده : غفاری، علی اکبر، 1303 -1383.، مترجم
شناسه افزوده : مستفید، حمیدرضا، 1340 -، مترجم
رده بندی کنگره : BP129/الف 2ع 9041 1373
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : م 73-1126
(1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
حمد و سپاس خداوندی را سزد که یکتا و قدرتمند است، با عزّت و با جبروت است، خداوند مهربان و آمرزنده، خالق آسمان و زمین و نور و ظلمت؛ خداوندی که مقدار زمان و روزگار را معیّن فرموده است؛ خداوند مسبّب الأسباب، زنده کننده مردگان، آگاه بر آشکار و نهان، عالم به گذشته و آینده، صاحب مکنت و قدرت.
او را در هر حالی سپاس می گویم، و برای بهترین کارها از او راهنمایی می جویم و از گمراهی و ضلالت به او پناه می برم و او را شکر می کنم آن گونه که موجب افزونی نعمت و رسیدن به وعده های الهی گردد، و از او می خواهم تا مرا بر اعمالی که انسان را از هلاکت می رهاند کمک فرماید.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه
،ج 1،ص:2
(1) شهادت می دهم که معبودی نیست جز «اللَّه» خداوندی که «اوّل» است هر چند نمی توان او را «نخستین» نامید، و نیز خداوندی که «آخر» است هر چند نمی توان او را «پایان» نام نهاد «1».
خداوندی که دائمی و همیشگی است و از اسرار و خفایا آگاه است.
و شهادت می دهم که محمّد بنده پر ارج و پیامبر امین او است، او به اطاعت خداوند معروف است و برای شفاعت کردن برگزیده شده است، خداوند او را برای از بین بردن کژی ها و ارائه حجّت ها فرستاده تا برای مؤمنین رحمت و بر کافرین حجّت باشد، او را با ملائکه تأیید فرمود تا اینکه دین خداوند را علی رغم میل مشرکین آشکار و پیروز گردانید، درود خدا بر او و خاندان پاکش باد.
و گواهی می دهم که علیّ بن ابی طالب، امیر المؤمنین و مولی و سرپرست مسلمین و خلیفه رسول ربّ العالمین است، و شهادت می دهم که أئمّه هدی، که
______________________________
(1)- زیرا اگر او را متّصف به ابتداء و انتهاء بدانیم این توهّم پیش می آید که ذات اقدس او محدود به زمان است یعنی او را در آغاز و انجام زمان تصوّر کنیم، به عبارت دیگر ممکن است تصوّر نماییم که او قبل از اوّلین موجود و بعد از آخرین موجود قرار دارد که در این صورت او محدود به زمان خواهد بود، و حال آنکه این طور نیست بلکه مراد از «اوّل» و «آخر» بودن او، همیشگی بودن او است و نه در ابتداء و انتهاء زمان قرار داشتن.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:3
فرزندان اویند، تا روز قیامت بر مردم حجّتند و وارث علم پیامبران می باشند درود و رحمت
و سلام و برکات خداوند بر همگی آنان باد.
(1) چنین گوید: ابو جعفر محمّد بن علیّ بن حسین بن موسی بن بابویه قمیّ فقیه- که خداوند رحمتش را از او دریغ ندارد- مصنّف این کتاب: دو قصیده از قصاید صاحب بزرگوار ابو القاسم اسماعیل بن عبّاد «1»- که خداوند عمرش را طولانی گرداند و قدرت و دولت و مکنتش را مستدام بدارد- به دستم رسید، این دو قصیده شامل درود و سلام به ساحت اقدس حضرت رضا علیه السّلام بود و از آنجا که او محبّ و دوستدار اهل بیت علیهم السّلام است و معتقد به ولایت و امامت و اطاعت آن
______________________________
(1)- اسماعیل بن عبّاد معروف به صاحب ابن عبّاد و ملقّب به کافی الکفاه شیعه و از وزراء آل بویه بوده است، او در فضل و کمال و علم یگانه عصر خویش بود، و سادات و علویّین و علماء در نزد او محلّی رفیع و منزلتی والا داشتند، جمعی از علماء کتابهائی برای او تألیف نموده اند از جمله شیخ صدوق که کتاب عیون اخبار الرّضا «ع» را به عنوان هدیّه به کتابخانه ایشان تألیف کرده است؛ صاحب ابن عبّاد در تشیّع و حبّ اهل بیت علیهم السّلام یگانه بود، همان طور که گذشت او را «صاحب» و نیز «کافی الکفاه» لقب داده اند.
«صاحب» بدین جهت که مصاحب و همدم محمّد بن عمید وزیر رکن الدّوله بوده است؛ و «کافی الکفاه» (کفایت کننده همه کفایت کنندگان) از این رو که وزیر سلطان فخر الدّوله دیلمیّ بود و تمام مسائل مهمّ مملکت را عهده دار بود، مشکلات را حلّ می کرده است، جناب صاحب ابن عبّاد خود، دارای تألیفات بسیار بوده،
کتابخانه عظیم و پررونقی داشته است.
اقتباس از: فوائد الرّضویه (حاج شیخ) عبّاس قمّی، انتشارات مرکزی، 1327 ج 1، ص 45.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:4
بزرگواران می باشد (1) و به فرزندان آنان اکرام و احترام می نماید و به شیعیان آن خاندان احسان می کند، لذا چیزی را در نزد او ارزشمندتر از علوم (روایات) اهل بیت علیهم السّلام نیافتم چون بریسمان هدایت و ولایت آنان چنگ زده و طاعتشان را گردن نهاده و امامتشان را پذیرفته است- خداوند عزّتش را پایدار کند-.
و امّا اینجانب از آنجا که می خواستم محبّتها و الطاف او را که نسبت به من ابراز نموده بوده جبران کنم و در نزد او تقرّب جویم و کوتاهی های خود را در مورد خدمتش تلافی نمایم، لذا این کتاب را برای کتابخانه پررونقش تألیف نمودم، به این امید که عذرم را بپذیرد و از کوتاهی و تقصیرم درگذرد و امید و آرزویی که نسبت به آن جناب دارم تحقّق بخشد. خداوند متعال دست او را به عدل بگستراند و با حقّ، نام و مرام او را بلند آوازه گرداند، و توانایی اش را بر کارهای خیر مستدام بدارد و سختی ها را با لطف و کرمش آسان گرداند.
و در آغاز، این دو قصیده را آوردم چه اینکه، در واقع، این دو قصیده سبب تألیف این کتاب می باشد. و توفیق انجام کار با خداوند است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:5
(1) جناب صاحب اسماعیل بن عبّاد- رضی اللَّه عنه- در اهداء درود و سلام به ساحت أقدس ثامن الأئمّه ابو الحسن حضرت رضا علیه السّلام چنین گوید:
1- ای که به زیارت طوس- محلّ پاک و سرزمین قداست- رهسپاری! 2- سلام
مرا به حضرت رضا علیه السّلام برسان و نزد بهترین قبر که صاحب آن بهترین به خاک سپردگان است فرود آی.
3- قسم به خداوند، قسمی که از انسانی مخلص و غرق در ولاء اهل بیت صادر شده است.
4- که اگر برآوردن آرزوهایم به دست خودم بود، در مقابل خانه (حضرت رضا) در طوس اقامت می گزیدم.
5- و همچون شتران تیزپا می دویدم.
6- به سمت حرمی که از نور و درخشندگی پوشیده شده و با نور و علوّ مقام مدفون است و همدم.
7- ای سرورم، ای زاده سرورانم، روزگار من، بعد از ناراحتی و عبوسی، خندان گشت.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:6
(1) 8- آن زمان که پرچم نواصب را در زمان سرنگونی اش، واژگون دیدم.
9- در مورد ولایت شما، حقّ را آشکارا بیان نمودم، و حقّ پیوسته مبارک (و یا بی عیب) بوده است.
10- ای فرزند پیامبری که خداوند به دست او جبّاران گردنکش را ذلیل کرد.
11- و ای فرزند وصیّ پیامبر، وصیّی که در فضیلت، بر مردان با تجربه و کارآمد پیشی گرفته است.
12- ای که فخر و شرف را بلا منازع به دست آورده ای و لباس مجد و بزرگواری را بی هیچ شکّ و شبهه ای بر تن نموده ای.
13- نواصب مانند یهودند و گاه یهودیّتشان با مجوسیّت نیز مخلوط می شود.
14- چه نجسهائی که در قبرستان مسلمین دفن شده اند که بهتر می بود که در گورستان مسیحیان دفن می شدند.
15- عالم آنها- هنگامی که با او بحث می کنم- همچون گاو نر غضب آلود (و بی منطق) است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:7
(1) 16- چون در چهره شومش خوب بنگری، آثار شیطان را در آن می یابی.
17- اینان اذان را- که باعث علوّ مقام شماست- از
صدای ناقوس کلیسا تمیز نمی دهند.
18- شما ریسمان (محکم) یقین هستید که بدان مادام العمر چنگ می زنم و غم و اندوه مرا می زداید.
19- چه بسیار گروههائی که به خاطر شما مرا تکفیر می کنند و من آنها را خوار و ذلیل کرده ام.
20- با حجّت و دلیل آنها را قلع و قمع کردم و آن نامبارکان از مقابل من گریختند.
21- ابن عبّاد خود را در پناه شما قرار داده است و در نتیجه حتّی از شیران بیشه نیز وحشتی ندارد.
22- شما، ای سرورانم، در نزد خدا، شفیع او باشید تا خداوند او را در بهشت های خود جای دهد.
23- چه بسیار مدیحه هائی که در باره شما می سراید که در زیبائی همچون پر طاوس می باشد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:8
(1) 24- خواننده این مدیحه ها، چه بسیار می گوید: (ابن عبّاد) درّ مروارید را در کاغذ پراکنده است.
25- گوینده این اشعار ورقه شعر خود را، همچون سلیمان که عرش بلقیس را مالک شد، مالک است (و بدان افتخار می کند).
26- خداوند او را به آمال و آرزوهایش برساند تا اینکه امام را در طوس زیارت کند.
و نیز این قصیده، در اهداء سلام به حضرت رضا علیه السّلام مربوط به اوست 1 و 2- ای زائری که برخاستی و با عجله می دوی، و همچون برق در حرکتی.
3- در طوس سلام خالصانه مرا به مولایم حضرت رضا علیه السّلام برسان.
4- نوه پیامبر برگزیده، و فرزند وصیّ پسندیده.
5- همان کس که دارای عزّتی ثابت، و مجد و عظمتی درخشان است.
6 و 7 و از قول شخص ارادتمندی که ولایت (او) را بر خود واجب می داند او
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:9
را بگوی که در سینه ام سوزشی
هلاک کننده است.
(1) 8- از دست ناصبیانی که قلب دوستان را دردمند کرده اند.
9- از آنها اعراض می کنم و با صراحت در باره شان (صریح) سخن می گویم و کنایه بکار نمی برم.
10- با آنها می جنگم و برایم مهمّ نیست که بگویند: رافضی «1» شده است.
11- ای خوشا آن رفض و ترکی که نسبت به دشمنان شما باشد.
12- اگر می توانستم به زیارتش می رفتم اگر چه بر آتشی افروخته ایستاده یا سوار باشم.
13- لکن (افسوس) در بند مسائلی که پیش آمده است گرفتارم. (از این رو) 14- مدّاحی ام را به جای زیارت قرار دادم.
15- این اشعار امانت است و بر حضرت رضا علیه السّلام خوانده می شود تا آن جناب راضی و خشنود گردد.
16- ابن عبّاد با این مدیحه سرائی امید شفاعت زوال ناپذیری را دارد.
______________________________
(1)- «رافضی» از ماده «رفض» به معنی ترک کردن، است. و شیعیان را «رافضی» گویند چون شیخین را ترک گفته اند و علیّ علیه السّلام را امام می دانند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:10
(1) از عبد اللَّه بن فضل هاشمی نقل شده است که امام صادق علیه السّلام فرمودند:
«هر کس در باره ما یک بیت شعر بگوید خداوند در بهشت برای او خانه ای می سازد».
و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که: «کسی در باره ما یک بیت شعر نگفته است مگر اینکه به روح القدس مؤیّد می شود».
و نیز از امام رضا علیه السّلام منقول است که فرمودند: «مؤمنی در باره ما مدیحه سرائی نکرده است مگر اینکه خداوند در بهشت برای او شهری هفت برابر دنیا بنا سازد و هر ملک مقرّب و نبیّ مرسلی او را در آن شهر زیارت کند».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:11
(1) پس خداوند
جناب صاحب بن عبّاد را به خاطر همه گفتار نیکو و اعمال حسنه و اخلاق کریمه و روش پسندیده و سنّت عادله اش ثواب بسیار عنایت فرماید و به خاطر این دو شعرش که گفته:
1- فرزند عبّاد به کسانی که مشکلات و بلاها را از او دفع می کنند پناهنده شده است. و نیز در قصیده دیگری گفته است:
2- فرزند عبّاد به شما پناه آورده است و با این کار از هر چه که می ترسد در امان خواهد بود، خداوند به حقّ کسانی که به آنها پناه برده، آرزوهایش را برآورد و ناراحتی ها را از او دور کند و او را به هر خیری که می خواهد برساند و از هر بلائی حفظ کند.
و إن شاء اللَّه، کسانی را که نامهایشان بر نگین انگشتریش نقش بسته است، شفیع او گرداند.
شفیع اسماعیل در آخرت، حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و عترت پاکش هستند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:12
و دولتش را به لطف و فضل خود طولانی و بادوام و پیوسته نظام و منتهی گرداند و تا انتهای روزگار مستدام بدارد.
(1) 1- علّت ملقّب شدن حضرت علیّ بن موسی علیهما السّلام به «رضا».
2- آنچه در باره مادر گرامی آن حضرت علیه السّلام و اسم ایشان روایت شده است.
3- زمان ولادت حضرت رضا علیه السّلام.
4- تصریح و نصّ امام کاظم علیه السّلام در باره امامت و وصایت فرزندشان حضرت رضا علیه السّلام که 28 یا 29 مورد آن ذکر خواهد شد.
5- نسخه وصیّت حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام.
6- نصوص و تصریحات در باره امامت حضرت رضا علیه السّلام در ضمن دوازده امام علیهم السّلام.
عیون أخبار
الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:13
(1) 7- گوشه هایی از تاریخ امام کاظم علیه السّلام با هارون الرّشید و موسی بن مهدیّ.
8- اخباری که در باره صحّت وفات امام کاظم علیه السّلام روایت شده است.
9- ساداتی که هارون الرّشید، بعد از به قتل رساندن امام کاظم علیه السّلام همگی را در یک شب به قتل رساند و اینان غیر از ساداتی هستند که در سائر اوقات به قتل رسیدند.
10- علّت توقّف واقفه «1» بر امام کاظم علیه السّلام و عدم قبول امامت رضا علیه السّلام.
11- اخبار و خطبه ای که از حضرت رضا علیه السّلام در باره توحید رسیده است.
12- مناظره امام رضا علیه السّلام با اهل ادیان در باره توحید در حضور مأمون.
______________________________
(1)- واقفه گروهی از شیعه بودند که در امامت امام کاظم علیه السّلام توقّف کرده و امامت امام رضا علیه السّلام را نپذیرفتند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:14
(1) 13- مناظره امام رضا علیه السّلام با سلیمان مروزیّ عالم خراسان در باره توحید، در حضور مأمون.
14- مناظره دیگری از امام رضا علیه السّلام با اهل سائر ادیان و جوابی که به علیّ بن محمّد بن جهم در باره عصمت انبیاء علیهم السّلام داده اند.
15- مناظره دیگری از حضرت رضا علیه السّلام با مأمون در باره عصمت انبیاء.
16- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره «اصحاب الرّسّ».
17- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره آیه شریفه: «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ».
18- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره حدیث نبویّ:
«أنا ابن الذّبیحین».
19- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره علامات امام.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:15
(1) 20- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره صفت امام و امامت و فضل
امام و رتبه امام.
21- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره ازدواج حضرت فاطمه علیها السّلام.
22- سخنان حضرت علیه السّلام در باره ایمان و اینکه ایمان عبارت است از معرفت قلبی، اقرار به زبان و عمل با اعضاء و جوارح.
23- سخنان و مناظره حضرت رضا علیه السّلام با مأمون در باره فرق بین «عترت» و «امّت».
24- سخنان حضرت در باره مرد شامی و سؤالات او از امیر المؤمنین علیه السّلام.
25- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره زید بن علیّ علیه السّلام.
26- سخنانی نغز از حضرت رضا علیه السّلام در موضوعات مختلف.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:16
(1) 27- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در باره هاروت و ماروت.
28- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در مسائل گوناگون.
29- آنچه از حضرت رضا علیه السّلام در نعت و وصف حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نقل شده است.
30- سخنان گردآوری شده از حضرت رضا علیه السّلام.
31- علل و فلسفه مسائل گوناگون که توسّط حضرت رضا بیان شده است.
32- نامه حضرت رضا علیه السّلام به محمّد بن سنان در جواب به سؤالات او در باره علّت و حکمت یا فلسفه احکام مختلف.
33- علّت و فلسفه احکامی که فضل بن شاذان، در آخر آن، گفته است آنها را از حضرت رضا علیه السّلام در دفعات مختلف شنیده و جمع نموده است و سپس به علیّ بن محمّد بن قتیبه نیشابوری اجازه روایت آن را داده است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:17
(1) 34- مطالبی که حضرت رضا علیه السّلام در باره اسلام ناب و احکام دین برای مأمون نوشتند و نیز اخباری از آن حضرت.
35- وارد شدن حضرت رضا علیه
السّلام به نیشابور و محلّه و خانه ای که آن حضرت در آنجا منزل کردند.
36- سخنان حضرت رضا علیه السّلام در مربعه نیشابور، در حالی که از نیشابور به قصد مأمون که در مرو بود، خارج می شدند.
37- خبری نادر از حضرت رضا علیه السّلام.
38- خروج حضرت رضا علیه السّلام از نیشابور به طرف طوس و از طوس به سمت مرو.
39- دلیل قبول کردن حضرت رضا علیه السّلام ولایت عهدی مأمون را، و نیز مسائلی که در این زمینه اتّفاق افتاد و افرادی که از این مسأله ناراحت بودند و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:18
کسانی که از این امر راضی و خشنود بودند و مطالب دیگر، و علیّ بن حسین (ع) در این مطلب سخنی دارد.
(1) 40- استسقاء مأمون به توسّط حضرت رضا علیه السّلام و قدرت نمایی خداوند در قبول دعای حضرت رضا علیه السّلام و در مورد نابود کردن کسی که منکر معجزه حضرت در آن روز شد.
41- کارهای مأمون برای راندن مردم از محضر و مجلس حضرت رضا علیه السّلام و اهانت کردن به آن حضرت و نیز دعای حضرت رضا علیه السّلام.
42- اشعاری که حضرت رضا علیه السّلام در باره حلم و گذشت کردن از مردم نادان و سرزنش نکردن دوستان و محبّت به دشمن، به گونه ای که دوست شود، و نیز رازداری، برای مأمون خواندند. و نیز اشعاری که حضرت رضا علیه السّلام خوانده اند و به عنوان ضرب المثل از آن استفاده نموده اند.
43- خلق و خوی پسندیده و کیفیّت عبادت آن حضرت علیه السّلام.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:19
(1) 44- مناظراتی که مأمون با مخالفین (اهل سنّت) ترتیب می داد و طیّ آن
با آنها به مجادله برمی خاست، و به این ترتیب سعی می کرد نظر حضرت رضا علیه السّلام را به خود جلب کند.
45- سخنان امام رضا علیه السّلام در بیان کیفیّت معجزات و علم غیب ائمّه علیهم السّلام و نیز ردّ غلاه و مفوّضه «1»- لعنهم اللَّه-.
46- چهل و چند معجزه از حضرت رضا علیه السّلام.
47- معجزه حضرت رضا علیه السّلام در مستجاب شدن دعای ایشان در مورد بکّار ابن عبد اللَّه بن مصعب بن الزّبیر که به آن حضرت ظلم و جفا نمود.
48- معجزه آن حضرت در مورد اینکه فرمود: «من بغداد را نمی بینم و بغداد مرا نمی بیند»، و عاقبت همان طور شد که حضرت فرمودند.
49- معجزه آن حضرت در مستجاب شدن دعای ایشان در حقّ «برامکه» و
______________________________
(1)- «غلاه» جمع «غالی» به معنی «غلوّکننده» است غلاه کسانی هستند که در مورد ائمه غلو کنند و «مفوضه» قائل به تقویض هستند معتقدند انسان در اعمال خود می تواند بدون خواست و اراده خدا عمل کند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:20
خبر دادن حضرت در مورد اتّفاقاتی که برای آنها خواهد افتاد و نیز اینکه از طرف هارون به آنها، بدی نخواهد رسید.
(1) 50- معجزه آن حضرت در پیشگویی این نکته که با هارون در یک مکان دفن خواهند شد.
51- خبر دادن حضرت رضا علیه السّلام در باره مسموم و شهید شدن خویش و نیز مدفون شدن در کنار هارون الرّشید.
52- فراست حضرت رضا علیه السّلام و تشخیص اهل ایمان و اهل نفاق از یک دیگر.
53- آشنائی حضرت رضا علیه السّلام به تمام زبانها.
54- معجزه حضرت رضا علیه السّلام در پاسخ دادن به سؤالات حسن به علیّ وشّاء قبل از
اینکه او سؤالات خود را مطرح کند و دو معجزه دیگر.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:21
(1) 55- جواب حضرت رضا علیه السّلام به سؤال ابی قرّه دوست جاثلیق.
56- سخنان حضرت رضا علیه السّلام با یحیی بن ضحّاک سمرقندیّ در باره امامت در حضور مأمون.
57- گفتار حضرت رضا علیه السّلام با برادرشان «زید»، در موقعی که او بر دیگران حاضر در مجلس فخرفروشی می کرد، و نیز سخنان آن حضرت در باره ساداتی که با سایر شیعه بد رفتاری نمایند و مراقب اعمال خود نباشند.
58- آنچه باعث شد تا مأمون، حضرت رضا علیه السّلام را با سمّ شهید کند.
59- تصریح حضرت رضا علیه السّلام در مورد امامت امام محمّد تقی علیه السّلام.
60- شهادت حضرت رضا علیه السّلام در اثر سمّ دادن مأمون.
61- خبر دیگری از طریق شیعه در باره وفات حضرت رضا علیه السّلام.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:22
(1) 62- سخنان ابو الصّلت هرویّ در باره وفات حضرت رضا علیه السّلام و اینکه سمّ را در دانه انگور به حضرت خوراندند.
63- سخنان هرثمه بن أعین در باره وفات حضرت علیه السّلام و اینکه سمّ را در انگور و انار به حضرت خوراندند.
64- چند مرثیه برای حضرت رضا علیه السّلام.
65- ثواب زیارت او طیّ خبری که دعبل بن علیّ خزاعیّ- رحمه اللَّه علیه- از حضرت رضا علیه السّلام در مورد حضرت قائم- عجّل اللَّه تعالی فرجه- ذکر کرده است که من آن را بعد از اخبار او در ثواب زیارت، آوردم. و نیز خبر دعبل در موقع مرگش و نوشته ای که بر قبر دعبل دیده شد.
66- ثوابی که حضرت رضا علیه السّلام برای زیارت حضرت معصومه دختر امام
کاظم علیه السّلام ذکر فرموده اند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:23
(1) 67- کیفیّت زیارت حضرت رضا علیه السّلام در طوس.
68- زیارتی که از حضرت رضا علیه السّلام برای تمام ائمّه علیهم السّلام نقل شده است و نیز زیارت جامعه دیگری.
69- برکات و استجابت دعا و معجزاتی که از این قبر مطهّر، در این روزگار برای مردم ظاهر شده است.
اینها جمعا شصت و نه باب می شود «1».
______________________________
(1)- از قرائنی بنظر میرسد که این فهرست ابواب از نویسندگان و نسخه برداران کتاب باشد نه از مؤلّف آن. (الغفّاری)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:24
(1) ابو جعفر محمّد بن علیّ بن حسین بن موسی بن بابویه قمّی، فقیه، ساکن شهر ری، مؤلّف این کتاب- که خداوند او را بر طاعت و بندگی کمک فرماید و بر توفیقاتش بیفزاید- گوید: (2) 1- از احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطیّ نقل شده است که گفت: به امام جواد علیه السّلام عرض کردم: گروهی از مخالفین شما می پندارند که چون مأمون پدر شما را برای ولایت عهدی خود پسندید و برگزید، ایشان را «رضا «1»» نامید.
______________________________
(1)- «رضا» یعنی «پسندیده»، «مورد پسند»، «مورد رضایت».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:25
حضرت جواد علیه السّلام فرمودند: به خدا دروغ می گویند، خلاف می گویند، بلکه خداوند- تبارک و تعالی- او را «رضا» نامید، زیرا او برای خداوند- عزّ و جلّ- در آسمانش، و برای رسولش و ائمّه بعد از او علیهم السّلام در زمینش مرضیّ بود. بزنطی گوید: عرض کردم: آیا مگر سایر پدرانتان علیهم السّلام برای خدا و رسولش و أئمّه علیهم السّلام راضی نبودند؟ حضرت فرمود: چرا، عرض کردم: پس برای چه از این میان
فقط پدرتان «رضا» نامیده شده است؟ فرمود: چون همان طور که دوستان و طرفدارانش به ایشان رضایت داده و ایشان را پذیرفتند، مخالفین نیز ایشان را قبول کرده، به ایشان رضایت داده بودند، و این حالت برای پدران و اجداد ایشان اتّفاق نیفتاد؛ و لذا، از بین آنان فقط ایشان «رضا» نامیده شده اند.
توضیح: «مراد آن است که دولت وقت هم او را پذیرفت، و الّا فرقه ضالّه واقفه به او رضایت ندادند».
(1) 2- از سلیمان بن حفص مروزیّ روایت است که: امام کاظم علیه السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:26
فرزندش علیّ علیهما السّلام را «رضا» می نامید و مثلا می فرمود: «فرزندم «رضا» را صدا کنید» و یا «به فرزندم «رضا» گفتم» و یا «فرزندم «رضا» به من گفت» و زمانی که با حضرت «رضا» صحبت می کردند، ایشان را با «ابا الحسن» خطاب می فرمودند.
(1) 1- محمّد بن یحیی الصّولی گفته است: «ابو الحسن الرّضا علیه السّلام همان علیّ بن- موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب علیهم السّلام است، و ما در آن جناب «أمّ ولد «1»» ی بود به نام «تکتم» و این نام زمانی بر ایشان گذاشته شد که امام کاظم علیه السّلام مالک ایشان شدند.
______________________________
(1)- «امّ ولد» کنیزی را گویند که از صاحب و مولای خود، فرزند آورد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:27
(1) 2- بیهقیّ از صولیّ و او از کندیّ و او از ابو الحسن علیّ بن میثم- که کندیّ در باره اش گوید: «کسی را در باره تاریخ ائمّه از او آگاه تر ندیده ام».- نقل کرده اند که: مادر امام کاظم یعنی جناب حمیده مصفّاه که از
اشراف و بزرگان عجم بود، کنیزکی مولّده «1» به نام تکتم خریداری نمود، تکتم از نظر عقل و دین و احترام به مولی و بانویش- حمیده- جزء بهترین زنان بود بگونه ای که از زمانی که در ملک جناب حمیده در آمد، از روی احترام و ادب، در مقابل آن بانو نمی نشست، لذا جناب حمیده به فرزندش حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام گفت:
پسرم، تکتم کنیزی است که بهتر از او کنیزی ندیده ام و شکّ ندارم که اگر نسلی از او بوجود آید خداوند آن نسل را پاک و مطهّر قرار می دهد؛ او را به تو بخشیدم، با او به نیکی رفتار کن. زمانی که جناب تکتم حضرت رضا علیه السّلام را به دنیا آورد،
______________________________
(1)- کنیز مولّده (جاریه مولّده)، کنیزی را گویند که در بین عربها متولّد شده و با اولاد آنان بزرگ شده و با آداب و رسوم ایشان پرورش یافته باشد. به نقل از: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، تصحیح محمد باقر بهبودی.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:28
امام کاظم علیه السّلام او را طاهره نامید.
(1) علیّ بن میثم ادامه داد: حضرت رضا علیه السّلام بسیار شیر می نوشید و نوزاد درشتی بود، لذا مادر ایشان در جستجوی دایه ای بر آمد؛ اطرافیان سؤال کردند: آیا شیر شما کم شده است؟، فرمود: «نه، به خدا سوگند شیر کم نشده است ولی نمازها و اذکاری برای خودم دارم که از زمان تولّد این نوزاد نمی توانم به تمام آنها برسم».
حاکم ابو علیّ از قول صولی گوید: «و دلیل بر اینکه نام مادر حضرت رضا علیه السّلام تکتم بوده است، این شعر است که شاعری در مدح آن حضرت سروده
است:
1- بهترین مردم، علیّ بزرگوار است که بهترین پدر و اجداد و قوم و عشیره را داراست.
2- تکتم او را زاده است که هشتمین پیشوا باشد در علم و حلم، و حجّت الهی را بر مردم تمام کند.
صولی گوید: و عدّه ای این شعر را به عموی پدرم، ابراهیم بن عبّاس نسبت داده اند ولی از او چنین چیزی برای من روایت نشده است و چیزی که برای من
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:29
روایت نشده باشد و از کسی نشنیده باشم، نه آن را قبول می کنم و نه ردّ می نمایم.
(1) اما شعری که شکّ ندارم مربوط به عموی پدرم، ابراهیم بن عبّاس است، این شعر است:
1- اعمال شخص عالم، کافی است که برای اهلش شاهدی عادل باشد.
2- می بینم که مالی نو و تازه و قابل توجّه دارند و این مال تازه شباهتی به آن مال قدیمی «1» ندارد.
3- بر شما (ای اهل بیت پیامبر) با اموال خودتان منّت می گذارند و فقط یک صدم از اموالتان را به شما می پردازند.
4- آن کسی که (یا آن شیعه ای که) دشمنان شما را مدیحه سرائی کند، خداوند را حمد و سپاس نگفته است.
5- تو بر مأمون (که هر دو نسل هشتم از عبد المطّلب هستید) برتری داری همان طور که پدرانت بر پدران او برتری داشتند.
صولی گوید: این ابیات را با خطّ پدرم، پشت دفتری که مال او بود یافتم.
______________________________
(1)- مراد از «مال تازه» (طارف) حضرت رضا علیه السّلام و مراد از مال قدیمی (تالد) مأمون است. (مجلسیّ)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:30
(1) پدرم در باره این اشعار می گفت: «برادرم این اشعار را برایم خوانده و گفته مربوط به عمویمان است که
در باره علیّ یعنی «رضا» علیه السّلام سروده است.
و در آن دفتر حاشیه ناخوانائی با این مضمون به چشم می خورد: «مراد از «قسیمه فی القعدد» مأمون است». زیرا حضرت رضا علیه السّلام و مأمون هر دو با هشت پشت به جناب عبد المطلب می رسیدند. «1»»
و تکتم اسمی است عربی که در اشعار، زیاد به چشم می خورد، از جمله:
طاف الخیالان فهاجا سقماخیال تکنی و خیال تکتما صولی گوید: ابراهیم بن عبّاس عموی پدرم مدایح زیادی در باره حضرت رضا علیه السّلام سروده بود که آنها را آشکارا بیان می کرد، ولی سپس ناچار شد که همگی را مخفی نماید و بعدها به دنبال آنها گشت و از اینجا و آنجا آنها را گردآوری کرد. و عدّه ای روایت کرده اند که نام مادر گرامی حضرت رضا علیه السّلام «سکن النّوبیه» بوده است و همچنین به نامهای «أروی»، «نجمه» و «سمانه»
______________________________
(1)- مراد از «قعدد» فاصله شخص با جدّ اکبر او است. همان مأخذ.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:31
نیز نامیده شده است؛ کنیه آن بانو «امّ البنین» بوده است.
(1) 3- علیّ بن میثم از پدرش، نقل کرده است: وقتی حمیده مادر امام کاظم علیه السّلام نجمه مادر امام را خریداری نمود، گوید: در خواب، حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله را دیدم که به من می فرمود: حمیده! نجمه را به پسرت «موسی» ببخش زیرا از او فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین انسان روی زمین خواهد بود، من نیز او را به پسرم موسی بخشیدم، و زمانی که نجمه حضرت رضا علیه السّلام را به دنیا آورد امام کاظم علیه السّلام او را «طاهره» نامید، و اسامی دیگری نیز
داشت؛ از جمله: نجمه، اروی، سَکَن، سمانه و تکتم که آخرین نام او بود.
علیّ بن میثم اضافه می کند که از پدرم شنیدم که می گفت: از مادرم شنیدم:
زمانی که حمیده نجمه را خرید، او دوشیزه بود.
(2) 4- هشام أحمر گوید: امام کاظم علیه السّلام به من فرمودند: آیا کسی از اهل
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:32
مغرب را می شناسی که به این جا آمده باشد؟ عرض کردم: خیر. فرمودند: چرا، مردی سرخ روی آمده است، بیا با هم به نزد او برویم، با هم سوار شدیم و نزد آن مرد رفتیم، مردی بود از اهل مغرب که تعدادی برده به همراه داشت، حضرت فرمودند: برده هایت را به ما نشان بده، آن مرد نُه کنیز به حضرت ارائه نمود، امام کاظم علیه السّلام در مورد هر یک از آنان می فرمود: «نیازی به او ندارم» (این را نمی خواهم)، سپس فرمودند: بقیّه را نشان بده، مرد پاسخ داد: دیگر چیزی ندارم، حضرت فرمودند: چرا، داری، نشان بده، مرد قسم خورد: نه به خدا، فقطّ یک کنیزک مریض باقی مانده است، حضرت فرمودند: چه مانعی دارد که آن را نیز نشان بدهی؟ ولی مرد امتناع نمود، سپس حضرت برگشتند و فردای آن روز مرا به سراغ آن مرد فرستادند و فرمودند: «به او بگو: آخرش چند؟ و وقتی گفت:
فلان قدر، بگو: قبول است، خریدم» هشام گوید: «نزد آن مرد رفتم، او
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:33
گفت: (1) «از فلان قدر کمتر نمی دهم، گفتم: قبول است، این پول مال تو، او نیز گفت: آن کنیزک هم مال تو ولی بگو ببینم مردی که دیروز به همراهت بود، کیست؟ گفتم: مردی است از
بنی هاشم، گفت: از کدام تیره بنی هاشم؟ گفتم:
از بزرگان آنها است، مرد گفت: بیشتر از این توضیح بده، گفتم: بیشتر نمی دانم، مرد گفت: بگذار برایت بگویم، این کنیزک را از دورترین شهرهای مغرب خریداری کرده بودم که زنی از اهل کتاب مرا دید و گفت: این کنیزک چطور با تو همراه است؟ گفتم: برای خود خریده ام، زن گفت: این کنیز نمی تواند و شایسته نیست که نزد امثال تو باشد، او باید نزد بهترین مردم روی زمین زندگی کند و بعد از مدّت کمی در آن خانه فرزندی به دنیا خواهد آورد که مشرق و مغرب عالم در مقابل او خاضع خواهند شد.
هشام گوید: «پس از خریداری، او را به نزد امام کاظم علیه السّلام آوردم و بعد از مدّت کمی علیّ بن موسی علیهما السّلام را به دنیا آورد».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:34
و این حدیث را به همین شکل، برایم محمّد بن علیّ ماجیلویه از عمویش محمّد بن قاسم از محمّد بن علیّ کوفیّ، از محمّد بن خالد و او از هشام احمر نقل کرده است.
(1) 1- روایت شده است که عدّه ای از اهل مدینه گویند: حضرت رضا علیه السّلام در مدینه در پنجشنبه 11 ربیع الاوّل به سال 153 هجری و 5 سال بعد از وفات امام صادق علیه السّلام متولّد شدند. و در «طوس» در قریه ای بنام «سناباد» از آبادی های «نوقان» وفات کردند. و در خانه حمید بن قحطبه طائیّ، در قبّه ای که هارون در
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:35
آن مدفون بود، در کنار قبر هارون، سمت قبله، دفن شدند. وفات حضرت، در سال 203 هجری روز جمعه، بیست و
یکم (و یا بیستم) ماه مبارک رمضان واقع شد، عمر شریف ایشان چهل و نه سال و شش ماه بود. از این مدّت، 29 سال و دو ماه را با پدر گرامی شان گذراندند و 20 سال و 4 ماه هم بعد از پدرشان که دوران امامت ایشان بود.
امام رضا علیه السّلام 29 سال و 2 ماه داشتند که به امامت رسیدند و آغاز امامت ایشان با ادامه حکومت هارون الرّشید معاصر بود، پس از هارون، محمّد امین پسر زبیده مدّت 3 سال و 25 روز حکومت کرد.
سپس امین خلع شد و عمویش ابراهیم بن شکله را به مدّت 14 روز به جای او قرار دادند، سپس امین از حبس آزاد شد و مجدّدا برای او از مردم بیعت گرفتند، این بار 1 سال و 6 ماه و 23 روز پادشاهی کرد، سپس عبد اللَّه مأمون 20 سال و 23 روز پادشاهی کرد، و در این مدّت بود که حضرت رضا علیه السّلام را بدون رضایت ایشان و بعد از تهدید آن حضرت به قتل، ولیعهد قرار داد. مأمون
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:36
برای این کار، بارها و بارها به حضرت اصرار کرد (1) ولی ایشان در هر بار امتناع می فرمودند تا اینکه بالأخره حضرت خود را در خطر مرگ دیدند، و دعا کردند
«اللّهمّ انّک قد نهیتنی ..»
(تا آخر دعای متن) که ترجمه آن چنین است:
«بار خدایا، تو مرا از اینکه خود را با دست خویش به هلاکت اندازم، نهی فرموده ای، او مرا مجبور کرده است بگونه ای که اگر ولایت عهدی او را نپذیریم در خطر کشته شدن قرار گیرم، من نیز همان گونه که یوسف
و دانیال علیهما السّلام مجبور شدند تا ولایت و حکومت را از ظالم زمان خود قبول نمایند، (به این کار) مجبور شده ام، خداوندا، حکومتی نیست جز حکومت تو، و من ولایتی ندارم جز آنچه از طرف تو به من اعطا شود. مرا در اقامه دین و احیاء سنّت پیامبرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله موفّق فرما. زیرا توئی مولی و یاور من، و چه خوب مولی و یاوری هستی!».
(2) سپس حضرت رضا علیه السّلام با گریه و حزن و اندوه ولایت عهدی را از مأمون
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:37
قبول کردند مشروط بر این که کسی را عزل و نصب نکنند، هیچ آداب و رسوم و سنّتی را تغییر ندهند و فقطّ دورادور کارها را نظارت نموده و اظهار نظر فرمایند.
مأمون نیز از همه مردم- چه خواصّ و نزدیکان و چه مردم عادی- برای حضرت رضا علیه السّلام بیعت گرفت.
و هر گاه از حضرت رضا علیه السّلام فضیلت، علم و حسن تدبیری بروز می کرد، رشک و حسد مأمون را برمی انگیخت و باعث می شد کینه حضرت رضا علیه السّلام را به دل گیرد که عاقبت نتوانست تحمّل کند و با نیرنگ، حضرت را مسموم نموده، شهید کرد.
(1) 2- از تمیم قرشیّ روایت شده است که پدر علیّ بن میثم از قول مادرش می گفت: «از مادر حضرت رضا علیه السّلام جناب نجمه چنین شنیدم که می فرمود:
وقتی فرزندم علیّ را حامله شدم. سنگینی حمل را حسّ نمی کردم و در خواب، از شکم خود، صدای تسبیح و تمجید و لا اله الّا اللَّه گفتن را می شنیدم، این صدا مرا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:38
به هراس می انداخت و وقتی
بیدار می شدم، چیزی نمی شنیدم. وقتی وضع حمل کردم، نوزادم دو دستش را به زمین نهاد، سرش را بسوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می داد، گویی چیزی می گفت، پدرش موسی بن جعفر علیهما السّلام بر من وارد شدند و فرمودند: نجمه! این کرامت الهی که به تو مرحمت فرموده، بر تو مبارک باد.
نوزاد را در پارچه ای سفید به امام کاظم علیه السّلام دادم، ایشان در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفتند، سپس آب فرات طلبیده، و با آن آب کام او را برداشتند، سپس او را به من بازگردانده، فرمودند: او را بگیر، او «بقیّه اللَّه» در زمین است».
(1) 1- از محمّد بن اسماعیل بن فضل هاشمیّ چنین روایت شده است که
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:39
گفت: «بر امام موسی کاظم- علیه السّلام- وارد شدم در حالی که ایشان به شدّت مریض بودند، به حضرت عرض کردم: اگر خدای ناکرده برای شما اتّفاقی بیفتد- و خدا آن روز را نیاورد- به چه کسی رجوع کنیم (امام بعد از شما کیست)؟ فرمود: به فرزندم «علیّ»، نوشته او، نوشته من است، و او وصیّ و جانشین من بعد از مرگم خواهد بود.
(1) نصّی دیگر:
2- از علیّ بن یقطین روایت شده است که گفت: «نزد حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام بودم و فرزندشان «علیّ» نیز حضور داشتند، امام فرمودند: ای علیّ! این پسرم آقا و سرور فرزندان من است، کنیه خودم را به او عطا کردم، (علیّ بن- یقطین گوید:) هشام (که این مطلب را از من شنید) با دست بر پیشانی خود زد و گفت: «انّا للَّه»، یعنی امام کاظم
علیه السّلام با این سخن، خبر فوت خود را به تو داده اند».
(توضیح: ظاهرا عبارت «یعنی ابن سالم» که در متن عربی آمده از اشتباهات
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:40
نسّاخ می باشد و صواب «ابن حکم» است).
(1) نصّی دیگر:
3- از حسین بن نعیم صحّاف روایت شده است که گفت: «من و هشام ابن الحکم و علیّ بن یقطین در بغداد بودیم که علی بن یقطین گفت: من نزد حضرت عبد صالح موسی بن جعفر علیهما السّلام بودم که فرزند ایشان، «رضا» علیه السّلام وارد شدند، امام کاظم فرمودند: علیّ! او، آقا و سرور فرزندان من است و من کنیه خود را به او عطا کردم». حسین بن نعیم ادامه داد: «در این موقع هشام با دست بر پیشانی خود زد و گفت: ای وای! چه گفتی؟» علیّ بن یقطین گفت:
«به خدا قسم، همان چیزی را که برایت گفتم، از ایشان شنیدم». هشام گفت:
«قسم به خدا که حضرت با این سخن، در واقع به تو خبر داده اند که امامت بعد از ایشان، در حضرت رضا علیه السّلام است».
(2) نصّی دیگر:
4- از علیّ بن یقطین روایت شده است که گفت: «حضرت موسی بن-
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:41
جعفر علیهما السّلام بدون اینکه من از ایشان چیزی سؤال کنم، به من فرمودند: او، فقیه ترین و عالم ترین فرزند من است- و با دست خود به حضرت رضا علیه السّلام اشاره کردند- و کنیه خود را به او عطا کرده ام.
(1) نصّی دیگر:
5- از منصور بن یونس بزرج روایت شده است که گفت: «روزی بر امام کاظم علیه السّلام وارد شدم، حضرت فرمودند: منصور! می دانی امروز چه کرده ام؟
عرض کردم: خیر، فرمود: فرزندم «علیّ»
را وصیّ و خلیفه بعد از خود قرار دادم.
بر او وارد شو و به او تهنیت بگو و نیز بگو که من تو را به این کار امر کرده ام».
منصور ادامه داد: «من بر ایشان وارد شدم و تهنیت گفتم و نیز گفتم که پدرشان مرا، به این کار امر فرموده است».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:42
(شیخ صدوق گوید:) منصور بعدا منکر امامت حضرت رضا علیه السّلام شد و اموالی را که (مربوط به امام کاظم علیه السّلام بود و) در دست داشت، خود تصاحب کرده، آنها را با بی مبالاتی خرج نمود.
(1) نصّی دیگر:
6- از داود بن کثیر روایت شده است که گفت: «به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: قربانت گردم، فدایت شوم، اگر (برای شما) اتّفاقی بیفتد، به چه کسی رجوع کنم، فرمود: به فرزندم موسی».
داود بن کثیر ادامه می دهد: «سپس آن اتّفاق افتاد، و من- به خدا قسم- در مورد حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام ذرّه ای شکّ به خود راه ندادم، سپس حدود سی سال گذشت، به نزد امام کاظم علیه السّلام آمدم و عرض کردم: فدایت شوم! اگر (برای شما) اتّفاقی افتاد به چه کسی مراجعه کنم؟ فرمود: به فرزندم «علیّ»، داود گوید: «سپس آن اتّفاق به وقوع پیوست و من در مورد حضرت رضا علیه السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:43
لحظه ای و ذرّه ای شک به خود راه ندادم».
(1) نصّی دیگر:
7- داود رقّی گوید: «به حضرت ابو ابراهیم امام کاظم علیه السّلام عرض کردم:
فدایت شوم! من پیر شده ام، بفرمایید امام بعد از شما کیست؟ حضرت به امام رضا علیه السّلام اشاره فرموده، گفتند: بعد از من او امام شماست».
(2) نصّی دیگر:
8-
داود رقّی گوید: «به حضرت ابو ابراهیم یعنی امام کاظم علیه السّلام عرض کردم: پدرم فدای شما! من پیر شده ام و می ترسم برایم اتّفاقی بیفتد و دیگر نتوانم شما را زیارت کنم، لطفا بفرمایید امام بعد از شما کیست؟ حضرت فرمودند: پسرم علیّ».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:44
(1) نصّی دیگر:
9- یزید بن سلیط زیدیّ گوید: «من و همسفرهایم به امام صادق علیه السّلام در راه مکّه برخورد کردیم، من به حضرت عرض کردم: مادر و پدرم فدای شما! شما و اجدادتان همگی، امام و مطهّر هستید، و کسی را از مرگ راه نجات نیست، لطفا برایم (در مورد امام بعد از خود) مطلبی بفرمائید تا من به فرزندان و اقوام بعد از خودم، بازگویم، حضرت فرمودند: بسیار خوب، اینان فرزندان من هستند و او از همه برتر است- و به فرزندشان حضرت موسی علیه السّلام اشاره فرمود- او دارای علم، حُکم و حکمت، فهم، و سخاوت است و آنچه را مردم در مسائل مورد اختلاف دینی، بدان نیاز دارند آگاه است، حسن خلق و حسن همسایگی دارد، او دری است از درهای خداوند- عزّ و جلّ- و نکته دیگری در اوست که از همه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:45
اینها مهمتر است». (1) یزید بن سلیط ادامه داد: «پدرم پرسید: پدر و مادرم فدای شما! این نکته که می فرمائید، چیست؟ حضرت فرمودند: «خداوند- عزّ و جلّ- فریادرس و غیاث این امّت را و علم و فهم و نور و حکمت آن را، بهترین نوزاد و بهترین نوجوان را، از او بوجود خواهد آورد، خداوند متعال توسّط این مولود، از قتل و خونریزی جلوگیری می کند، رفع اختلافات
و اصلاح ذات البین می نماید، و پراکندگی و آشفتگی و شکاف را اصلاح می فرماید. خداوند توسّط او برهنه و گرسنه را می پوشاند و سیر می کند، خائفین را ایمنی می دهد، باران نازل می کند، بندگان به واسطه او فرمانبرداری می کنند. از بهترین مرد و بهترین جوان است، قبل از بلوغش، به خانواده اش بشارت (امامت او) داده می شود، گفتارش حکمت آمیز، و سکوتش از روی علم و آگاهی است، مسائل مورد اختلاف مردم را برای آنها بیان می نماید.» یزید بن سلیط گوید: «پدرم سؤال کرد: مادر و پدرم به قربان شما! آیا فرزندی هم دارد؟ حضرت فرمود: بله، و دیگر چیزی نفرمود».
(2) سپس یزید گوید: «بعد از مدّتی حضرت ابو الحسن- یعنی موسی بن-
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:46
جعفر علیهما السّلام- را ملاقات کردم و به ایشان عرضه داشتم: «پدر و مادرم فدای شما! دوست دارم، همان طور که پدرتان به من (در باره امام بعدی) اطّلاعاتی دادند شما نیز چنین کنید». حضرت فرمودند: «پدرم در زمانی می زیست که زمان ما آن گونه نیست». یزید گوید: گفتم: «هر کس به این مقدار از شما بسنده کند، خداوند لعنتش کند «1»!» یزید ادامه می دهد: «حضرت خندیدند و فرمودند: ای ابا عماره! از خانه ام خارج شدم و در ظاهر به تمام پسرانم از جمله «علیّ» وصیّت و سفارش کردم (و در ظاهر همگی را وصیّ قرار دادم) امّا به او در پنهان و جدای از دیگران، وصیّت نمودم (او را وصیّ خود نمودم) و در خواب رسول خدا و امیر المؤمنین علیهما السّلام را دیدم که به همراه او، یک انگشتری، یک شمشیر، یک عصا، یک کتاب و یک عمّامه بود.
سؤال کردم: اینها چیست؟ فرمود: عمّامه نشانه سلطنت و قدرت خداوند متعال است، شمشیر علامت عزّت و غلبه الهی است، کتاب نشانه نور خداوند-
______________________________
(1)- ظاهرا مراد سائل این بوده که من باین مقدار توضیح قانع نیستم و امیدوارم بیشتر توضیح دهید و صریح بیان بفرمائید. یعنی عمّال حکومت حقّ چنین گفتاری را از امام سلب نموده بودند، و سخن یزید نیز اشاره بهمین مطلب دارد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:47
عزّ و جلّ- است. (1) عصا، علامت قوّت و نیروی خداوند- عزّ و جلّ- و بالأخره انگشتری دربرگیرنده همه این امور است، سپس حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمودند:
امامت به فرزندت «علیّ» می رسد، یزید گوید: «سپس حضرت به من فرمودند:
ای یزید این مطالب ودیعه و امانت است در نزد تو، و در مورد این مطالب با هیچ کسی صحبت نکن جز با افراد عاقل یا صادق و یا بنده ای که خداوند قلب او را برای ایمان امتحان نموده است (و او از این امتحان سرافراز بیرون آمده باشد)، و نعمتهای الهی را کفران نکن، و اگر از تو گواهی و شهادت خواسته شد، شهادت بده، زیرا خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها «1»». (خداوند به شما دستور می دهد که امانتها را به اهلش برسانید) و نیز می فرماید: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَهً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ» (و چه کسی ظالمتر است از کسی که گواهی و شهادتی را نزد خود پنهان سازد) «2»».
گفتم: «ابدا این کار را نخواهم کرد، و سپس حضرت امام کاظم علیه السّلام فرمودند: آنگاه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم
اوصاف او را برشمردند و فرمودند: (2) علیّ فرزند
______________________________
(1)- نساء: 58.
(2)- بقره: 140.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:48
تو کسی است که با نور خداوند نگاه می کند و با تفهیم الهی می شنود و با حکمت او سخن می گوید، همیشه درست و صواب عمل می کند و به خطا نمی رود، می داند و عالم است و جهل در او راه ندارد، لبریز از حکمت و علم است، و چه کم با او خواهی بود! آن قدر (کم) است که گویا اصلا نبوده است، پس وقتی از سفرت بازگشتی امور خود را سر و سامان بده و از خواسته های خود، خود را فارغ البال کن و چشم بپوش زیرا از آنها جدا خواهی شد و با چیز دیگری مجاور خواهی گشت، لذا فرزندانت را، جمع کن و خداوند را بر همگی آنها گواه بگیر، و خداوند برای گواه بودن کافی است».
سپس امام کاظم علیه السّلام فرمودند: ای یزید! من در این سال وفات خواهم کرد و پسرم «علیّ» همنام علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و همنام علیّ بن الحسین علیهما السّلام و دارای فهم، علم و شکوه و هیبت امیر المؤمنین علیه السّلام است، و تا چهار سال بعد از هارون، اجازه سخن گفتن ندارد ولی وقتی آن چهار سال گذشت، در باره هر چه می خواهی از او سؤال کن که به خواست خدا به تو پاسخ خواهد داد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:49
(1) نصّی دیگر:
10- عبّاس نخّاس اسدیّ گوید: «به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: شما امام این زمان هستید؟ فرمود: بله- به خدا- امام تمام انس و جنّ».
(2) نصّی دیگر:
11- سلیمان بن حفص مروزیّ گوید: «بر
امام ابو الحسن موسی بن- جعفر علیهما السّلام وارد شدم و می خواستم در باره حجّت الهی و امام بعد از ایشان سؤال کنم، حضرت به من نگاهی فرمودند و بدون اینکه من مطلبی سؤال کنم، فرمودند: سلیمان! «علیّ» پسر و وصیّ من است و بعد از من حجّت خدا بر مردم خواهد بود، و او بهترین فرزند من است، اگر بعد از من زنده ماندی، نزد آن دسته از شیعیان و اهل ولایت من که خواستار شناختن جانشین من هستند، به نفع او (علیّ بن موسی) شهادت و گواهی بده».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:50
(1) نصّی دیگر:
12- علیّ بن عبید اللَّه هاشمیّ گوید: «من و سایرین- حدود 60 نفر از شیعیان- در کنار قبر حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله بودیم و امام کاظم علیه السّلام در حالی که دست فرزند خود «علیّ» را در دست گرفته بودند، به سمت ما آمدند و فرمودند:
آیا می دانید من که هستم؟ ما گفتیم: شما سرور و بزرگ ما هستید، حضرت فرمودند: نام و نسب مرا بگوئید، ما عرضه داشتیم: شما موسی بن جعفر بن محمّد هستید، حضرت فرمودند: این که همراه من است، کیست؟ گفتیم: علیّ بن- موسی بن جعفر، حضرت فرمودند: پس شاهد باشید که او در حیاتم وکیل و پس از فوتم، وصیّ من است».
(2) نصّی دیگر:
13- عبد اللَّه بن مرحوم گوید: «از بصره به سمت مدینه خارج شدم. در بین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:51
راه با امام کاظم علیه السّلام که به بصره برده می شدند «1»، برخورد کردم. حضرت کسی را به نزد من فرستادند و من نزد ایشان رفتم امام کاظم علیه السّلام
تعدادی کتاب به من دادند و امر کردند که آنها را به مدینه برسانم، سؤال کردم: قربانت گردم! اینها را به چه کسی بدهم؟ فرمودند: «به فرزندم «علیّ». او وصیّ من است و تمام کارهایم به دست اوست و بهترین فرزندم می باشد».
(1) نصّی دیگر:
14- عبد اللَّه بن حارث- که مادرش از نسل جعفر طیّار است- گوید:
«امام کاظم علیه السّلام کسی را به نزد ما (بنی ابو طالب) فرستاده و ما را فراخواندند و فرمودند: آیا می دانید برای چه شما را جمع کرده ام؟ گفتیم: خیر، فرمودند: گواه باشید که این پسرم «علیّ»، وصیّ من است و تمام کارهایم به دست اوست و پس از من جانشین من می باشد، هر کس از من طلبی دارد، طلب خود را از این
______________________________
(1)- این قضیّه در زمانی اتّفاق افتاده است که حضرت در اواخر سال 179 هجری، به دستور هارون و توسّط عمّال او در مدینه دستگیر شده و به سوی بصره فرستاده شدند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:52
فرزندم وصول کند، و هر کس که من به او وعده ای داده ام، از او مطالبه کند، و هر کس که بناچار باید خودم را ملاقات کند، با نامه و دستخطّ او به ملاقات من بیاید».
توضیح: «یعنی در تمام کارها به فرزندم «رضا» رجوع کنید و اگر کاری هست که ضروره باید با من مطرح شود، باز هم اوّل به نزد فرزندم «رضا» علیه السّلام بروید و با اجازه کتبی ایشان به دیدار من بیایید».
(1) نصّی دیگر:
15- حیدر بن ایّوب گوید: «محمّد بن یزید هاشمیّ گفت: الآن، شیعیان، علیّ بن موسی علیهما السّلام را امام خود، برخواهند گزید، گفتم: چطور؟ گفت: امام کاظم
علیه السّلام ایشان را به حضور طلبیده، وصیّ خود قرار دادند».
(2) نصّی دیگر:
16- و نیز از حیدر بن ایّوب نقل است که گفت: «در شهر مدینه در محلّه قبا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:53
که آن محلّ زندگی محمّد بن زید بن علیّ بود جمع بودیم، محمّد (معمولا در ساعت معیّنی نزد ما می آمد ولی این بار) تأخیر کرد، به او گفتیم: قربانت گردیم! چه چیز باعث شد تأخیر کنی؟ گفت: أبو ابراهیم (امام کاظم) علیه السّلام امروز هفده نفر از سادات، از جمله مرا، فرا خوانده بود و همگی ما را شاهد گرفت که پسرش «علیّ» وصیّ و وکیل اوست چه در زنده بودن او و چه بعد از فوتش، و گفتار او (علیّ) را تماما در مورد خودش قبول دارد چه به نفع حضرت حکم کند، چه بر ضرر ایشان»، سپس محمّد بن زید ادامه داد: «حیدر! قسم به خدا، امروز امامت را برای او قرار داد و شیعیان بعد از ایشان به او (حضرت رضا) معتقد خواهند شد»، حیدر گوید: «گفتم: خداوند او را زنده نگاه خواهد داشت، این چه حرفی است!؟» محمّد گفت: «وقتی او را وصیّ خود قرار داد یعنی امامت را به او واگذار کرده است»، علیّ بن حکم (که این جریان را از حیدر بن ایّوب شنیده بود) گوید: «حیدر با شکّ در امامت حضرت رضا علیه السّلام از دنیا رفت».
(1) نصّی دیگر:
17- عبد الرّحمن بن حجّاج گوید: «امام ابو الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:54
فرزند خود «علیّ» علیه السّلام را وصیّ خود قرار دادند و نوشته ای برای حضرت رضا علیه السّلام تهیّه کردند
و در ذیل نوشته، شصت نفر از بزرگان مدینه را شاهد گرفتند».
(1) نصّی دیگر:
18- حسین بن بشیر گوید: «همان گونه که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم حضرت علیّ علیه السّلام را در روز عید غدیر خمّ به امامت معرّفی فرمودند، امام کاظم علیه السّلام نیز فرزند خود «علیّ» علیه السّلام را امام قرار داده، فرمودند: ای اهل مدینه یا فرمودند:
ای اهل مسجد، این «علیّ»، وصیّ من بعد از من است».
(2) نصّی دیگر:
19- حسن بن علیّ خزّاز گوید: «به همراه علیّ بن ابی حمزه به سوی مکّه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:55
حرکت کردیم، علیّ بن ابی حمزه با خود کالاها و اموالی حمل می کرد، به او گفتیم:
اینها چیست؟ گفت: اینها مال عبد صالح (امام کاظم) علیه السّلام است که امر فرموده به فرزندش «علیّ» علیه السّلام برسانم، چون آن حضرت فرزندش را وصیّ خود قرار داده است».
مصنّف (شیخ صدوق) گوید: «علیّ بن أبی حمزه بعد از وفات امام کاظم علیه السّلام این مطلب را منکر شد و اموال را به حضرت رضا علیه السّلام تحویل نداد.
(1) نصّی دیگر:
20- سلمه بن محرز گوید: «به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: مردی از فرقه عجلیّه به من گفت: چقدر دیگر امید دارید این پیرمرد (منظورش امام صادق علیه السّلام بوده است) زنده بماند؟ یکی دو سال دیگر خواهد مرد و دیگر کسی که مایه امید شما باشد نخواهید داشت، حضرت فرمودند: چرا به او نگفتی که این موسی بن جعفر علیهما السّلام است که برای خود مردی شده است؟ و جاریه ای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:56
(کنیزی) برای او خریداری کرده ایم که بر او حلال
است و به زودی خواهی دید که به خواست خدا، دارای فرزندی فقیه خواهد شد».
توضیح: «ظاهرا مراد به آن مرد عجلی هارون بن سعد عجلی است، و مراد از عجلیّه یا اصحاب مغیره بن سعید عجلی است که معتقدند که خداوند بصورت مردیست ولی از نور، و بر سرش تاجی است، و یا اصحاب و یاران ابی منصور عجلیّ که از امام باقر علیه السّلام روی گردانید و خود مدّعی امامت شد و یارانش بر این اعتقادند که او بآسمان عروج کرد».
(1) نصّی دیگر:
21- از اسماعیل بن خطّاب روایت است که: «امام ابو الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام بارها بی مقدّمه شروع به مدح و ثنای فرزند خود «علیّ»- علیه السّلام- می فرمودند و از فضایل و نیکی ایشان مطالبی ذکر می کردند که در مورد دیگران، چنین مطالبی نمی فرمودند، گویا می خواستند به این ترتیب اطرافیان را به حضرت رضا- علیه السّلام- توجّه دهند».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:57
(1) نصّی دیگر:
22- جعفر بن خلف گوید: «از امام ابو الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام شنیدم که می فرمود: خوشا به سعادت کسی که قبل از مرگ، فرزندش را- که از خود به یادگار خواهد گذاشت- ببیند، و خداوند (با دادن این پسر به من) فرزندی را که بعد از من باقی خواهد بود به من نشان داده است، و به او یعنی حضرت رضا علیه السّلام اشاره فرمود».
(2) نصّی دیگر:
23- حسین بن مختار گوید: «زمانی که امام کاظم علیه السّلام در حبس بودند، نامه هائی از ایشان به دست ما رسید که در آنها چنین نوشته شده بود: مقام امامت من به فرزند بزرگم می رسد».
(3) نصّی دیگر:
24- و نیز
از حسین بن مختار روایت است که: «زمانی که امام کاظم علیه السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:58
از بصره سرزمین ما عبور فرمود، نامه هائی از ایشان به دست ما رسید که در کنار آنها چنین آمده بود: «مقام امامت من به فرزند بزرگم می رسد».
(1) نصّی دیگر:
25- زیاد بن مروان قندیّ گوید: «بر امام کاظم علیه السّلام وارد شدم و فرزند ایشان «علیّ» نیز حضور داشت، امام کاظم علیه السّلام فرمودند: زیاد! این شخص نوشته اش نوشته من است، گفتارش گفتار من است، فرستاده اش فرستاده من است و هر چه بگوید مطلب همان است که او گفته است».
مصنّف (شیخ صدوق) گوید: «زیاد بن مروان قندیّ، خود، این حدیث را نقل کرد ولی بعد از فوت امام کاظم علیه السّلام منکر آن شده و از جمله واقفه «1» گردید و آن قسمت از اموال موسی بن جعفر علیهما السّلام را که نزد خود داشت، حبس و ضبط نمود». (و به حضرت رضا علیه السّلام مستردّ نکرد.)
______________________________
(1)- توضیح «واقفه» در صفحه 13 گذشت.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:59
(1) نصّی دیگر:
26- نصر بن قابوس گوید: «به موسی بن جعفر علیهما السّلام عرض کردم: از پدرتان سؤال کردم که امام بعد از شما کیست؟ وی شما را معرّفی کرد، بعد از رحلت ایشان مردم هر کدام به سمتی رفتند و منحرف شدند امّا من و دوستانم به امامت شما معتقد شدیم، حال بفرمائید امام بعد از شما کیست؟ فرمودند:
فرزندم علیّ».
(2) نصّی دیگر:
27- باز از نصر بن قابوس نقل شده است که گفت: «حضرت ابو الحسن امام کاظم علیه السّلام به من فرمودند: پسرم «علیّ» بزرگترین فرزند من است و از همه
آنها نسبت به من مطیع تر است، به همراه من در کتاب جفر و جامعه نگاه می کند.
و هیچ کس نمی تواند در این دو کتاب بنگرد جز اینکه پیغمبر یا وصیّ پیغمبر باشید.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:60
(1) نصّی دیگر:
28- مفضّل بن عمر گوید: «بر حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام وارد شدم و فرزندشان «علیّ» در آغوش آن حضرت بود، امام کاظم علیه السّلام ایشان را می بوسیدند و زبانشان را می مکیدند و ایشان را بر دوش خود می گذاشتند و در بغل می گرفتند و می فرمودند: پدر و مادرم قربان تو! چقدر خوشبو و خوش خلق و پاک طینت هستی! فضائلت چقدر آشکار است!» راوی گوید: «عرض کردم:
قربانت گردم! محبّتی نسبت به این کودک در دلم افتاده که نسبت به هیچ کس جز شما چنین محبّتی در خود احساس نمی کنم». حضرت فرمودند: «مفضّل! نسبت او با من، همچون نسبت من با پدرم است. «ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» «1» عرض کردم آیا او امام بعد از شماست؟ فرمودند: «بله، هر که از او اطاعت کند هدایت و رشد می یابد و هر که او را نافرمانی کند، کافر است».
______________________________
(1)- این کلام، آیه شریفه 34 سوره آل عمران است که خداوند در مورد برگزیدن انبیاء فرموده است، معنی آن چنین است: این برگزیدگان الهی، برخی، از نسل برخی دیگرند و خداوند شنوا و داناست.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:61
(1) نصّی دیگر:
29- محمّد بن سنان گوید: یک سال قبل از اینکه امام کاظم علیه السّلام را به عراق ببرند، روزی بر ایشان وارد شدم، فرزندشان «علیّ» نیز مقابل حضرت بود، امام کاظم علیه السّلام به من فرمودند: محمّد!
عرض کردم: بفرمائید، فرمودند:
امسال، مسأله ای پیش خواهد آمد، سعی کن به خاطر آن بیتابی نکنی، سپس سکوت کردند و با دست به زمین زدند، سپس رو به من کرده و فرمودند: «یُضِلُّ- اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ «1»».
عرض کردم: قربانت گردم! قضیّه چیست؟ فرمودند: هر کس به این فرزندم ظلم کند و حقّ او را ندهد و امامت او را بعد از من انکار کند مثل کسی خواهد بود که به علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ظلم کرده و حقّ او را نداده و امامت او را بعد از حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله منکر شده است، راوی گوید: فهمیدم که حضرت با این سخنان می خواهند از مرگ خود و امامت فرزندشان خبر دهند [پس عرضه
______________________________
(1)- خداوند ظالمین را گمراه می کند و هر کاری بخواهد انجام می دهد: ابراهیم: 27.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:62
داشتم: بخدا، اگر خداوند به من طول عمر عنایت کند حقّ ایشان را خواهم داد و امامتشان را قبول خواهم نمود] (1) و شهادت می دهم که ایشان بعد از شما حجّت خداوند متعال بر مردم بوده، دعوت کننده به دین الهی می باشند. حضرت فرمودند: محمّد! خداوند به تو طول عمر خواهد داد و تو مردم را به امامت او و امامت امام بعد از او دعوت خواهی کرد. عرض کردم: قربانت گردم، امام بعد از ایشان کیست؟ فرمودند: پسرش «محمّد». عرض کردم: به روی چشم! فرمودند: بله، من، تو را این گونه در کتاب امیر المؤمنین علیه السّلام یافته بودم. تو در بین شیعیان ما از برق در شب ظلمانی روشن تر و آشکارتر هستی. سپس فرمودند:
ای محمّد! مفضّل
مایه انس و راحتی و آرامش من بود، و تو انس و آرامش آن دو (امام رضا و امام جواد) خواهی بود. بر آتش حرام است که تو را لمس کند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:63
(1) 1- عبد اللَّه بن محمّد حجّال گوید: «ابراهیم بن عبد اللَّه جعفریّ از قول عدّه ای از بستگانش نقل کرده است که: حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام اسحاق بن- جعفر بن محمّد (برادر خویش)، ابراهیم بن محمّد جعفریّ، جعفر بن صالح جعفریّ، معاویه جعفریّ (که همگی از نسل ابو طالب بودند)، یحیی بن الحسین بن زید (از نواده گان امام زین العابدین علیه السّلام) و سعد بن عمران انصاریّ، محمّد بن حارث انصاریّ، یزید بن سلیط انصاری و محمّد بن جعفر اسلمیّ (که از اصحاب امام کاظم علیه السّلام بودند) را بر وصیّت خود شاهد گرفتند، و قبل از این کار، حضرت، این عدّه را بر عقاید حقّه خویش شاهد گرفتند. این عقاید عبارت بود از: گواهی بر وحدانیّت خداوند یکتا، گواهی به رسالت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و اینکه قیامت بی شکّ خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد کرد. و زندگی بعد از مرگ حقّ
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:64
است (1) و حساب و قصاص حقّ است و ایستادن و توقّف نمودن در مقابل خداوند عزّ و جلّ (در قیامت) حقّ است و آنچه را حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله برای مردم آورده حقّ حقّ حقّ است و آنچه را روح الأمین نازل کرده است حقّ است. (حضرت این عقاید را یک یک برشمرده، فرمودند:) با اعتقاد بر این عقاید زندگی می کنم و
با این اعتقادات می میرم و با همین اعتقادات بعد از مرگ زنده خواهم شد، إن شاء اللَّه.
حضرت این افراد را شاهد گرفتند که این مطالب (که بیان خواهد شد) وصیّت من است با خطّ خود من، و قبل از آن سفارشات جدّم امیر المؤمنین علیه السّلام و سفارشات حسن و حسین و علیّ بن الحسین و سفارشات محمّد بن علیّ و سفارشات جعفر بن محمّد علیهم السّلام را حرف به حرف نوشته و نسخه برداری کرده ام، و اینک با این وصیّت، فرزندم «علیّ» و به همراه او فرزندان دیگرم را اگر خواهد به امید خدا وصیّ قرار می دهم، اگر (علیّ) دید آنها رشد دارند و خواست آنها را به عنوان وصیّ باقی گذارد، این اختیار را دارد و اگر از آنها ناراضی بود و خواست ایشان را کنار بگذارد، باز مختار است و آنان در مقابل او اختیاری ندارند، (2) در مورد صدقات،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:65
اموال، کودکان و فرزندانم «علیّ» و نیز ابراهیم، عبّاس، اسماعیل، احمد (اولاد دیگر امام کاظم علیه السّلام) و امّ احمد (از همسران امام کاظم علیه السّلام او از زنان محترم بوده و مورد عنایت حضرت قرار داشت) را وصیّ قرار می دهم، در مورد امور همسرانم فقطّ «علیّ» وصیّ است، و ثلث صدقه پدر و خانواده ام را به هر گونه که صلاح بداند خرج کند، و آن گونه که هر کس نسبت به اموال خود رفتار می کند، رفتار کند، اگر دوست داشت آنچه را که گفتم، در مورد اهل و عیالم به اجرا گذارد، مختار است و اگر نخواست این کار را بکند، باز هم اختیار دارد، اگر خواست
بفروشد یا ببخشد یا به کسی بدهد یا به روش غیر از آنچه وصیّت کرده ام صدقه بدهد نیز مختار است و در این وصیّت، در مورد اموال و خانواده و فرزندانم، او بمنزله خود من است، و اگر صلاح دید که برادرانش را- که در آغاز این نوشته از آنها نام برده ام- (به همان صورت که من در اینجا ذکر می کنم) باقی بگذارد، می تواند این کار را بکند و اگر نخواست، می تواند آنها را کنار بگذارد و کسی حقّ اعتراض به او را ندارد، و اگر کسی از آنها بخواهد خواهر خود را عروس کند، بدون اجازه و دستور او این حقّ را ندارد، و هر نیرو و قدرتی بخواهد او را از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:66
اختیاراتی که در اینجا ذکر کرده ام، کنار بزند و مانع او بشود، (1) با این کار از خدا و رسولش فاصله گرفته و بر کنار شده است و خدا و رسولش نیز با او رابطه ای نخواهند داشت، و لعنت خداوند و تمام لعنت کنندگان و ملائکه مقرّب و انبیاء و مرسلین و مؤمنین بر چنین شخصی باد، و هیچ یک از سلاطین و نیز هیچ یک از فرزندانم حقّ ندارند او را از اموالی که نزد او دارم برکنار کنند، من نزد او اموالی دارم، و سخنان او در مورد مبلغ آن، کاملا مورد قبول من است چه کم بگوید، چه زیاد، و علّت ذکر اسامی سایر فرزندانم فقطّ این بود که نام آنها و أولاد صغیرم در اینجا با احترام ذکر شود و آنها شناخته شوند.
آن همسرانم که «امّ ولد «1»» هستند، هر کدام که در منزل باقی
ماندند، دارای همان حقوق و مقرّری خواهند بود که در زمان حیاتم از آن برخوردار بودند، به این شرط که او مایل باشد، و آنهایی که ازدواج کنند دیگر نمی توانند بازگردند و مقرّری دریافت دارند مگر اینکه «علیّ» صلاح بداند، دخترانم نیز همین گونه اند.
______________________________
(1)- معنی امّ ولد در صفحه 26 گذشت.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:67
(1) امر ازدواج دخترانم بدست هیچ یک از برادران مادری شان نیست و دخترانم نباید کاری انجام دهند جز با صلاح دید و مشورت او، و اگر برادران مادری دخترانم (بدون اجازه «علیّ») در مورد ازدواج آنان کاری انجام دهند خداوند تعالی و رسولش- صلی اللَّه علیه و آله- را مخالفت و نافرمانی کرده اند، او نسبت به مسائل ازدواج قوم خود داناتر است اگر خواست تزویج می کند و اگر نخواست، نمی کند، و من آنان را نسبت به آنچه در این نوشته ذکر کرده ام وصیّت و سفارش نموده ام و خداوند را بر آنها گواه می گیریم.
و کسی حقّ ندارد وصیّت مرا باز کند و یا آن را إظهار نماید، این وصیّت همان گونه است که برای شما ذکر کردم، هر کس بدی کند به خودش بدی کرده است و هر که خوبی کند به نفع خودش است و پروردگارت به بندگان ظلم نمی کند، و هیچ کس- اعمّ از سلطان و دیگران- حقّ ندارد این نامه را که در پایین آن مهر کرده ام، باز کند، هر کس چنین کند لعنت و غضب خدا بر او باد و ملائکه و گروه مسلمین و مؤمنین، بعد از خدا کمک (من) باشند، (سپس)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:68
حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام و شهود، مهر کردند.
(1) عبد
اللَّه بن محمّد جعفریّ گوید: «عبّاس بن موسی (برادر حضرت رضا علیه السّلام) به ابن عمران قاضی گفت: درون این نامه برای ما گنج و جواهر است و او (حضرت رضا علیه السّلام) می خواهد همه را برای خود بردارد و به ما چیزی ندهد و هر چه را پدرمان باقی گذارده، برای خود برداشته است و ما را با فقر و تنگدستی رها نموده است، در این موقع ابراهیم بن محمّد جعفریّ (یکی از شاهدان وصیّت امام کاظم علیه السّلام) به او پرخاش کرده، ناسزا گفت، و عمویش اسحاق بن جعفر نیز (که او نیز از شهود بود) همین گونه با او رفتار کرد، عبّاس به قاضی گفت:
خداوند توفیقت دهد! مهر را باز کن و محتوای آن را بخوان، قاضی گفت: مهر را باز نمی کنم، کاری نخواهم کرد که لعنت پدرت گریبانم را بگیرد، عبّاس گفت:
خودم این کار را می کنم، قاضی گفت: خود دانی، عبّاس مهر نامه را گشود، و ملاحظه کرد که امام کاظم علیه السّلام آنها را برکنار فرموده و تنها «علیّ» علیه السّلام را باقی گذارده و همه آنها را- چه بخواهند و چه نخواهند- تحت ولایت و سرپرستی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:69
«علیّ» قرار داده است، و به این ترتیب همچون ایتام در کنف حمایت و سرپرستی او قرار گرفته اند. و حضرت آنها را از مورد وصیّت خارج نموده اند.
(1) سپس امام رضا علیه السّلام رو به عبّاس فرموده، گفتند: برادر! می دانم، زیان و ضرر و بدهکاری که دارید باعث این حرفها شده است، سپس به «سعد» فرمودند: برو و ببین چه مقدار بدهی دارند و آن را از طرف آنها، پرداخت
کن و اسناد بدهی آنها را پس بگیر و در مقابل، مدرک تصفیه حساب دریافت کن.
به خدا قسم مادامی که زنده هستم، از کمک و همدلی و غمخواری شما دریغ نخواهم کرد، هر چه دلتان می خواهد بگوئید! عبّاس گفت: اینها را که می دهی، آن مقداری از اموال ما است که زیاد آمده، اموال ما نزد تو بیش از اینها است.
حضرت فرمودند: هر چه می خواهید بگوئید، آبروی من آبروی شما است.
خداوندا! اینان و کارشان را اصلاح فرما! و شیطان را از ما و ایشان دور کن! و همه را بر اطاعت و بندگی خود یاری فرما! و خداوند بر آنچه ما می گوئیم شاهد است، عبّاس گفت: چقدر خوب حرفت را می فهمم! (و از عهده جوابت برنمی آیم)، و من چیزی برایم باقی نمانده است که در آن طمع کنی، سپس همه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:70
متفرّق شدند».
(1) 2- عبد الرّحمن بن حجّاج گوید: «امام کاظم علیه السّلام وصیّتنامه امیر المؤمنین علیه السّلام را برایم فرستادند و نیز نسخه صدقه (موقوفات) پدرشان را همراه (غلام امام علیه السّلام) «ابو اسماعیل مصادف» فرستاده، و وقفنامه وی و نیز وقفنامه خود را ذکر کردند، (به این ترتیب):
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم: صدقات موسی بن جعفر چنین است: زمینش در فلان مکان، که مشخّصات و حدّ و مرز آن چنین و چنان است، تمامی آن زمین، نخل های آن، قسمتهائی که ساختمانی در آن نیست، «1» آب موجود در آن، گوشه و کنار آن، حقّ و نوبت آب آن، و هر حقّ دیگری که در بلندی ها «2» و بیشه آن
______________________________
(1)- زاد فی بعض النّسخ: «مائها و منابتها و أراضیها و ...».
(2)- توضیح: در
کتاب تهذیب و من لا یحضره الفقیه به جای «مرفع»، «مرتفع» ذکر شده که در ترجمه نیز کلمه «مرتفع» در نظر گرفته شده است. و نیز در بحار و بعضی نسخ دیگر عیون اخبار الرضا علیه السّلام به جای کلمه «غیض» به معنای «محل دارای درخت» کلمه «عنصر» به معنای «اصل» آمده است که در ترجمه، کلمه «غیض» در نظر گرفته شده است. (مترجم، به راهنمایی استاد محترم آقای غفّاریّ).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:71
می باشد، (1) و نیز تمام امکانات و سرویس موجود در آن (مثل آشپزخانه، آبریزگاه، حمام، راه و غیره)، و نیز قسمت روباز و مسیل آن، قسمت آباد و قسمت لم یزرع آن، همگی اینها را موسی بن جعفر به اولاد بلا فصل خود- چه زن، چه مرد- صدقه و وقف نمود، سرپرست این زمین، منافع آن را بعد از مخارج لازمه برای آبادانی و حفظ آن و نیز به استثنای منافع سی اصل درخت که بین فقرای اهل روستا تقسیم می شود، بقیّه را بین اولاد موسی بن جعفر تقسیم می کند به گونه ای که هر پسر دو برابر دختر سهم ببرد، هر یک از دختران موسی بن جعفر که ازدواج کرده سهمش از این وقف قطع گردد تا زمانی که شوهرش را (به مرگ یا طلاق) از دست بدهد که در این صورت سهم او مانند دخترانی است که هنوز ازدواج نکرده اند، هر کدام از فرزندان موسی که فوت کنند اگر فرزندی داشتند فرزندانشان سهم پدر خود را به ارث می برند، پسر دو برابر دختر، همان طور که موسی بین اولاد بلا فصل خود شرط کرده است، و هر یک که فوت
کردند و فرزندی نداشتند سهم او به سهم بقیّه اضافه شود، نوه های دختری در این وقف سهمی ندارند مگر اینکه پدرانشان از فرزندان من باشند، و تا وقتی احدی از اولاد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:72
و نسل من باقی باشد کسی در این وقف سهمی ندارد. (1) اگر همگی آنان از بین رفتند و کسی باقی نماند این مال وقف است بر خواهران و برادران تنی (پدری و مادری) من، مادامی که کسی از آنان باقی باشد. به همان روشی که بر اولاد و نسل خودم شرط کردم، اگر خواهر و برادران تنی از بین رفتند و منقرض شدند این مال وقف خواهد بود بر خواهران و برادران پدری و نسل آنان مادامی که کسی از ایشان باقی باشد؛ و اگر از ایشان هم کسی باقی نماند این مال وقف است بر خویشان و اقارب هر کدام که از دیگری به من نزدیکتر باشند، تا زمانی که دیگر کسی روی زمین زنده نباشد (یعنی تا قیامت) موسی بن جعفر در حال صحّت و سلامت این مال را بی هیچ شکّ و شبهه ای به حقّ و به طور قطعی و برای طلب مرضات خدا و نعیم اخروی وقف نمود و هیچ بازگشتی در آن نیست. (و استثناء بردار نمی باشد) و برای هیچ مؤمنی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد جایز نیست که آن را بفروشد یا بخرد یا ببخشد یا به کسی بدهد و یا موارد مشخّص شده آن را تغییر دهد، تا زمانی که انسان و هر چه در روی زمین است عمرش بسر آید و خداوند وارث آن گردد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:73
(1)
اختیار این وقف به دست «علیّ» و «ابراهیم» است. اگر یکی از این دو فوت کرد «قاسم» به جای او خواهد بود. اگر یکی از آنان فوت کرد «اسماعیل» جای او خواهد بود، اگر از بین این دو، یکی فوت کرد، «عبّاس» به جای او باشد، و اگر یکی از این دو فوت کرد، فرزند بزرگتر از بقیّه به جای او بیاید. و اگر فقط یک نفر از نسل من باقی باشد او سرپرستی این وقف را به عهده گیرد. راوی گوید: «امام رضا علیه السّلام فرمودند: پدرم، اسماعیل را که از عبّاس کوچکتر بود بر عبّاس مقدّم داشتند».
(2) 3- از اسحاق و علیّ پسران امام جعفر صادق علیه السّلام نقل شده است که: «در سالی که حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام دستگیر شدند، ما در مکّه نزد عبد الرّحمن بن اسلم «1» رفتیم و نامه ای از موسی بن جعفر علیهما السّلام همراه داشتیم در این
______________________________
(1)- فی نسخه: «عبد اللَّه بن سلّام».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:74
نامه، حضرت دستوراتی راجع به مطالب مورد نیاز خود ذکر فرموده بودند. به او گفتیم: حضرت از این طریق به این امور دستور داده اند هر کدام که انجام شد، آن را به فرزندشان «علیّ» بده، زیرا او خلیفه و جانشین و قیّم کارهای امام کاظم علیه السّلام است.» اسحاق و علیّ ادامه دادند: «این گفتگو یک روز بعد از حرکت حاجیان از منی به مکّه و حدود پنجاه روز بعد از دستگیری امام کاظم علیه السّلام اتّفاق افتاد». اسحاق و علیّ فرزندان امام صادق علیه السّلام، حسین بن احمد منقریّ و اسماعیل بن عمر و حسّان بن معاویه
و حسین بن محمّد صاحب الختم را بر شهادت خود، به اینکه علیّ بن موسی علیهما السّلام وصیّ و جانشین پدر خود می باشد، شاهد گرفتند. دو نفر از ایشان هم به همین نحو شهادت دادند و دو نفر دیگر گفتند وی جانشین و وکیل موسی بن جعفر علیهما السّلام است و در نتیجه شهادت همگی در نزد حفص بن غیاث قاضی پذیرفته شد».
(1) 4- بکر بن صالح گوید: «به ابراهیم پسر امام کاظم علیه السّلام گفتم: در باره پدر
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:75
خود چه می گویی؟ گفت: او زنده است. گفتم: در باره برادرت ابو الحسن (یعنی حضرت رضا)- علیه السّلام- چه می گوئی؟ گفت: مورد اطمینان و راستگو است. گفتم: او معتقد است که پدرت وفات کرده است؟ گفت: او بهتر می داند چه می گوید، من گفته ام را تکرار کردم، او هم همین جواب را تکرار کرد.
گفتم: آیا پدرت کسی را وصیّ قرار داده است؟ گفت: بله، گفتم: چه کسی را؟ گفت: پنج نفر از ما را و علیّ را بر ما مقدّم فرموده».
(1) 1- ابو نضره نقل کرده است که: «زمانی که وفات امام باقر علیه السّلام فرا رسید،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:76
حضرت در حال احتضار بودند فرزند خود، حضرت صادق علیه السّلام را فراخواندند تا به ایشان وصیّت کنند، زید بن علیّ، برادر امام باقر علیه السّلام گفت: اگر در مورد من به روش حسن و حسین علیهما السّلام رفتار می کردی، به گمانم، کار بدی نبود. (یعنی بعد از خود مرا امام می کردی همان طور که بعد از امام حسن علیه السّلام برادر آن حضرت امام حسین علیه السّلام به امامت رسیدند).
حضرت (با کنیه که نشانه احترام است، به او) فرمودند: ای ابو الحسن، امانات الهی از روی قیاس کردن و تشبیه نمودن افراد به یک دیگر صورت نمی گیرد، و اوامر او بستگی به شباهت ها ندارد، اینها مسائلی است که قبل از میلاد حجج الهی ائمّه علیهم السّلام مشخّص شده است، سپس جابر بن عبد اللَّه را فراخوانده، به او فرمودند: در باره صحیفه ای که خود، دیدی برای ما صحبت کن، جابر عرض کرد: بروی چشم، روزی برای عرض تبریک تولّد امام حسین علیه السّلام خدمت حضرت زهرا علیها السّلام رفتم، در دست ایشان صحیفه ای سفید و درخشان از مروارید بود، عرض کردم: ای سرور همه زنان! این صحیفه ای که نزد شما می بینم چیست؟ فرمودند: اسامی ائمّه- که از فرزندان من خواهند بود- در آن است، عرض کردم: آن را به من بدهید تا در آن بنگرم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:77
(1) فرمودند: ای جابر! اگر این کار نهی نشده بود حتما آن را به دستت می دادم. امّا نهی شده است که کسی، به آن دست بزند مگر اینکه پیامبر یا وصیّ پیامبر یا اهل بیت پیامبر باشد ولی تو اجازه داری از روی آن، درون آن را ببینی، جابر گوید: در آن صحیفه چنین آمده بود: أبو القاسم محمّد بن عبد اللَّه المصطفی مادرش آمنه، ابو الحسن علیّ بن ابی طالب المرتضی مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن- عبد مناف، ابو محمّد حسن بن علیّ البرّ (نیکوکار)، ابو عبد اللَّه حسین بن علی التّقی مادرشان فاطمه دختر محمّد، ابو محمّد علیّ بن حسین العدل مادرش شهربانویه دختر یزدگرد، ابو جعفر محمّد بن علیّ الباقر
مادرش ام عبد اللَّه دختر حسن بن علیّ بن ابی طالب، ابو عبد اللَّه جعفر بن محمّد الصّادق مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمّد ابی بکر، ابو ابراهیم موسی بن جعفر بن محمّد مادرش کنیزی به نام حمیده المصفّاه، ابو الحسن علیّ بن موسی الرضا مادرش کنیزی به نام نجمه، ابو جعفر محمّد بن علیّ الزکیّ مادرش کنیزی به نام خیزران، ابو الحسن علیّ بن محمّد الأمین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:78
مادرش کنیزی به نام سوسن، (1) ابو محمّد حسن بن علیّ الرّفیق، مادرش کنیزی به نام سمانه و کنیه آن بانو امّ الحسن، أبو القاسم محمّد بن الحسن او حجّت اللَّه القائم است، مادرش کنیزی است به نام نرجس. درود خدا بر همگی آنان باد.
مصنّف (شیخ صدوق) گوید: این حدیث این گونه با بردن نام از حضرت قائم علیه السّلام روایت شده است ولی عقیده من این است که ذکر کردن نام آن حضرت جائز نیست.
توضیح: «در این حدیث چند نکته قابل تأمّل و لازم به تذکّر است:
1- برخی از روات این حدیث مجهول و ناشناخته اند، مانند: ابو نضره، صدقه بن ابی موسی، عبّاس بن ابی عمرو، محمّد بن سعید بن محمّد، و محمّد بن عبد الرّحیم.
2- این حدیث که به حدیث لوح معروف است، همان طور که در حدیث بعدی ملاحظه می شود، به گونه دیگر نیز روایت شده است، در این حدیث، حضرت زهراء علیها السّلام فرموده اند: «نهی شده است از اینکه کسی به آن دست بزند مگر اینکه پیغمبر باشد یا وصیّ پیغمبر یا اهل بیت پیغمبر»، ولی در حدیث بعدی چنین آمده است: «پس مادرت فاطمه آن را به من
داد و من آن را خواندم و نسخه برداری کردم». این دو مطلب کاملا با یک دیگر مغایرند و نیاز به توجیه دارد.
3- مورّخان و شرح حال نویسان، نوشته اند که جابر در سال 78 هجریّ در مدینه وفات کرد و برخی نیز سال 73، برخی 74 و برخی 77 ذکر نموده اند و بالجمله همگی اتّفاق دارند بر اینکه جابر قبل از سال 80 هجریّ وفات نموده، و حال آنکه وفات امام باقر علیه السّلام در سال 114 و به قولی 116 هجریّ بوده است،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:79
پس چگونه جابر در وقت احتضار و فوت امام باقر علیه السّلام به حضور ایشان مشرّف شده است؟ بلکه جابر حتّی 16 سال و به قولی حدود 20 سال قبل از شهادت امام سجّاد علیه السّلام وفات نموده است، زیرا شهادت حضرت سجّاد علیه السّلام سال 94 و یا 95 هجری بوده است.
4- ظاهر خبر این است که جابر، امام صادق علیه السّلام را نیز درک کرده است، حال آنکه خود او خبری را روایت می کند که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم به او فرمودند:
«انّک ستبقی حتّی تلقی ولدی محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب المعروف فی التّوراه بباقر فإذا لقیته فأقرئه منّی السّلام»
یعنی: (تو زنده خواهی ماند تا فرزندم محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب را- که در تورات به باقر معروف است- ملاقات کنی، وقتی او را دیدی سلام مرا به او برسان)، و ظاهر این خبر این است که جابر هیچ یک از ائمّه بعد از امام باقر علیه السّلام را زیارت نکرده
است، خصوصا که در خبر دیگر آمده است: بعد از دیدن او، مدّت کمی بیش، زنده نخواهی ماند «1».
5- تصریح به نام و کنیه مبارک امام زمان علیه السّلام که همان طور که ملاحظه شد، صدوق (ره) می گوید: از نظر من جائز نیست نام مبارک آن حضرت صراحه ذکر شود، و شاید صدوق با این بیان خواسته است عدم اعتماد خود را به این حدیث بیان کند». (مترجم با راهنمائی استاد غفّاری).
(1) 2- ابو بصیر گوید: امام صادق علیه السّلام فرمودند: پدرم علیه السّلام «2» به جابر بن عبد اللَّه
______________________________
(1)- مراجعه شود به مجلد 46 بحار الانوار ص 223- 228.
(2)- کذا، و معلوم أنّه علیه السّلام ذکر ذلک روایه عن أبیه علیه السّلام، لا ما شاهده هو بنفسه.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:80
انصاری فرمودند: با تو کاری دارم، چه وقت برایت راحت است که تنها بنزد من بیایی تا مطلبی از تو سؤال کنم؟ جابر عرض کرد: هر وقت شما مایل باشید.
سپس پدرم، جابر را تنها به حضور پذیرفتند و به او فرمودند: در باره لوحی که در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله دیدی و مطالبی که مادرم در باره نوشته های آن لوح برایت گفتند، برایم بگو، گفت: به خدا قسم، در زمان حیات رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله برای تهنیت و تبریک تولّد حسین علیه السّلام به خدمت مادرتان فاطمه رسیدم، در دست ایشان لوحی سبز رنگ دیدم، که گمان کردم زمرّد است و در آن لوح نوشته ای سفید همانند نور خورشید دیدم. عرض کردم: پدر و مادرم فدای شما ای دختر رسول خدا این لوح
چیست؟ (1) حضرت فرمود: این لوح را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:81
خداوند- عزّ و جلّ- به رسول خود صلی اللَّه علیه و آله هدیه فرموده است و اسامی پدر و شوهر و دو پسرم و نیز اسامی اوصیاء- که همگی فرزندانم هستند- در آن است.
پدرم صلی اللَّه علیه و آله برای اینکه مرا خوشحال کند، آن را به من دادند. جابر ادامه داد:
سپس مادرتان حضرت فاطمه آن را به من دادند، من آن را خواندم و از روی آن نسخه ای برداشتم. امام صادق علیه السّلام در ادامه چنین فرمودند: پدرم گفتند: ممکن است آن را به من نشان دهی؟ جابر عرض کرد: بله، سپس پدرم به همراه او به منزلش رفتند، برای پدرم صحیفه ای از پوست را در آورد، و گفت: خدا را شاهد می گیرم که من به همین ترتیب آن را در لوح، مکتوب دیدم: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، این نوشته ای است از خداوند مقتدر حکیم برای محمّد، نور و سفیر و حجاب او و راهنمای به سوی او. که روح الامین آن را از نزد حضرت ربّ العالمین نازل کرده است، ای محمّد اسامی مرا بزرگ بدار و نعمتهایم را شکر کن و منکر مباش. منم اللَّه، جز من معبودی نیست درهم شکننده جبّاران، خوارکننده
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:82
ظالمان، صاحب دین، منم اللَّه، جز من معبودی نیست، (1) هر کس به غیر از فضل و کرم من امید بندد، یا از چیزی غیر از عذاب من بترسد، آنچنان او را عذاب کنم که احدی را عذاب نکرده باشم، پس فقط مرا بپرست، و فقط بر من توکّل کن.
من پیامبری را مبعوث نکرده ام
که ایّامش به سر آمده باشد مگر اینکه برای او وصیّی قرار دادم، من تو را بر سایر انبیاء و وصیّ تو را بر سایر اوصیاء برتری دادم، و تو را با دو شیر بچّه و دو نوه ات حسن و حسین گرامی داشتم، حسن را بعد از انقضاء زمان پدرش معدن علم خود قرار دادم و حسین را خزانه دار وحی خود نمودم و او را با شهادت گرامی داشتم و کار او را ختم به خیر و سعادت کردم، او از همه شهیدان افضل و برتر است و درجه او در نزد من از همه شهداء بالاتر است. و کلمه تامّه خود را همراه او قرار دادم و حجّت بالغه را در نزد او گذاردم، به توسّط عترت و نسل او ثواب و عقاب می دهم، اوّل آنها علیّ، سیّد العابدین و زینت اولیاء گذشته ام است، پسرش محمّد، که شبیه جدّ ستوده اش است، شکافنده علم من و معدن حکمت من می باشد، شکّاکان در مورد جعفر هلاک
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:83
خواهند شد، کسی که او را نپذیرد، مرا نپذیرفته است، (1) به حقّ می گویم: جعفر را بسیار گرامی و محترم می دارم، او را در مورد پیروان و یاوران و دوستانش خوشحال خواهم کرد، بعد از او موسی را برگزیدم و بعد از او فتنه ای تاریک برپا می شود با اینکه ریسمان امامت پاره نمی شود و حجّت من مخفی نمی ماند و اولیاء من به شقاوت نمی افتند، بدانید، هر کسی یکی از آنها را إنکار کند، نعمت مرا انکار کرده است و هر کس آیه ای از کتاب مرا تغییر دهد بر من دروغ بسته است، وای بر افتراء زنندگان
و منکران، در موقع پایان یافتن مدّت بنده، حبیب و برگزیده ام موسی، کسی که هشتمین را تکذیب کند همه اولیاءم را تکذیب کرده است، و علیّ، ولیّ و ناصر من است، او کسی است که بار نبوّت را بر دوش او می گذارم و قدرت و توانمندی به او می دهم، خبیثی متکبّر او را به قتل می رساند و در شهری که بنده صالح آن را بنا نهاده است در کنار بدترین خلق من، دفن خواهد شد، به حقّ می گویم: او را به جانشین و فرزندش محمّد، خوشحال خواهم کرد، او وارث علم من و معدن حکمت و محلّ اسرار من است، و حجّت من
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:84
بر مردم می باشد، (1) بهشت را جایگاه او قرار دادم و شفاعت او را در هفتاد نفر از خانواده اش که همگی مستحقّ عذاب دوزخ شده اند قبول نمودم، و امر فرزندش علیّ را که ولیّ و ناصر من و گواه در میان خلق می باشد و امین وحی من است، ختم به خیر و سعادت می کنم، از او فرزندی به وجود خواهم آورد به نام حسن که مردم را به راه من دعوت می کند و خزانه دار گنجینه علم من است، و سپس آن را با فرزندش که مایه رحمت برای همه عالم است کامل می گردانم، کمال موسی، نورانیّت عیسی و صبر ایّوب همه در او جمع است، در زمان او، اولیاء من مورد خفّت و ذلّت واقع می شوند، سرهای آنها را همچون سرهای ترک و دیلم (که دشمنان اسلام بوده اند) به یک دیگر هدیّه می دهند و سوزانیده می شوند، مرعوب و وحشت زده اند، زمین از خون آنان رنگین می شود، و فغان
و فریاد و آه و ناله در بین زنانشان فراگیر می گردد، آنها به حقّ، اولیاء من هستند. توسّط آنها هر فتنه ظلمانی را دفع می کنم، به وسیله ایشان زلزله ها را برطرف می کنم و ثقل و سنگینی و سختی را مرتفع می سازم، بر آنان باد درود و رحمت پروردگارشان و آنها هستند که هدایت یافته اند».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:85
(1) عبد الرّحمن بن سالم گوید: «ابو بصیر گفت: اگر در تمام عمرت غیر از این حدیث را نشنیده بودی همین برایت کافی بود، پس آن را از غیر اهلش، مصون و محفوظ بدار».
توضیح: «مراد از «بنده صالح» ذو القرنین است زیرا، در کتاب «کمال الدّین و تمام النّعمه» ص 310 بعد از عبارت «بناها العبد الصّالح» عبارت «ذو القرنین» آمده است، و مراد از «بدترین خلق» هارون الرّشید می باشد، در ضمن مخفی نماند که در صدر حدیث چنین آمده است «امام صادق علیه السّلام فرمودند که پدرم علیه السّلام به جابر گفت .... و از این بیان چنین استفاده می شود که امام صادق علیه السّلام در حین این گفتگو حاضر بوده اند و با توجّه به توضیح ذیل حدیث قبل، در باره اینکه ظاهرا جابر به خدمت ائمّه بعد از امام باقر علیهم السّلام مشرّف نشده است، باید چنین احتمال داد که امام صادق علیه السّلام این مطلب را از پدر بزرگوار خود امام باقر علیه السّلام روایت فرموده اند نه اینکه خود در زمان وقوع آن حاضر بوده اند».
(2) 3- از اسحاق بن عمّار نقل شده است که امام صادق علیه السّلام به او فرمودند:
«ای اسحاق می خواهی به تو مژده دهم؟ اسحاق گوید: عرض کردم: بله،
عیون أخبار الرضا
علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:86
قربانت گردم ای پسر رسول خدا، حضرت فرمودند: ما صحیفه ای به املاء رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و خطّ امیر المؤمنین علیه السّلام بدست آورده ایم که در آن چنین آمده است: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم این، نامه ای است از جانب خداوند با عزّت و قدرت و علیم» و سپس بقیّه حدیث را مانند حدیث قبل ذکر نمود جز اینکه آخر حدیث را این گونه نقل کرد: سپس امام صادق علیه السّلام فرمودند: ای اسحاق، این، دین ملائکه و رسل است، آن را از غیر اهلش مصون و مخفی بدار، خداوند تو را حفظ کند! و احوالت را اصلاح نماید! سپس فرمودند: هر کس به این مطالب متدیّن شود از عقاب خداوند- عزّ و جلّ- در امان خواهد بود».
(1) 4- عبد العظیم حسنیّ از جدّش علیّ بن حسن بن زید بن حسن علیه السّلام روایت کرده است که عبد اللَّه نوه امام صادق علیه السّلام از قول پدرش محمّد و او از جدّش (امام صادق علیه السّلام) نقل کرده است که امام باقر علیه السّلام فرزندان خود را جمع کرد،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:87
عموی آنها، زید بن علیّ علیه السّلام نیز حضور داشت سپس دست نوشته ای به خطّ امیر المؤمنین علیه السّلام و إملاء حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم را به آنها نشان داد که در آن چنین نوشته شده بود: «این نوشته ای است از جانب خداوند عزیز و حکیم» (همان) حدیث لوح تا آنجا که می گوید: و آنان هستند که هدایت یافته اند. سپس در آخر چنین نقل کرده که عبد العظیم گفت: از محمّد بن جعفر
(فرزند امام صادق علیه السّلام) که این مطالب را از پدرش شنید ولی باز هم خروج کرد و قیام نمود جای تعجّب است «1»، سپس گفت: این راز خدا و دین او و دین ملائکه اوست، آن را از غیر اهلش مصون و مخفی بدار.
(1) 5- جابر بن عبد اللَّه انصاریّ گوید: «به خدمت حضرت فاطمه علیها السّلام مشرّف
______________________________
(1)- جریان خروج محمّد بن جعفر را در ترجمه «مقاتل الطالبیین» صفحه 498 به بعد مطالعه فرمائید.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:88
شدم، در مقابل حضرت لوحی قرار داشت که نورانیّت آن، نزدیک بود چشم را کور کند، در آن لوح، دوازده اسم دیده می شد، سه اسم در روی لوح، سه اسم، پشت آن و سه اسم در آخر آن و سه اسم در کنار آن، آنها را شمردم، دوازده نام بود. پرسیدم: اینها اسامی چه کسانی است؟ فرمودند: اینها اسماء اوصیاء است، اوّلین آنها پسر عمویم و یازده نفر بقیّه، از اولاد من هستند که آخرین آنها «قائم» است، جابر ادامه داد: در سه موضع از آن لوح نام محمّد، و در چهار موضع از آن نام «علیّ» دیده می شد.»
(1) 6- حسن بن محبوب از ابی الجارود از امام باقر علیه السّلام از جابر بن عبد اللَّه انصاریّ نقل کرده است که جابر گفت: خدمت حضرت فاطمه علیها السّلام رسیدم و در مقابل آن حضرت لوحی قرار داشت که اسامی اوصیاء در آن بود، آنها را شمردم، دوازده نام بود، آخرین آنها «قائم»، سه تن از آنان «محمّد» و چهار تن «علیّ» بود، درود بر ایشان.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:89
توضیح: «سند حدیث در کافی و خصال
نیز به همین ترتیب است، با این حال سند قابل تأمّل است، زیرا حسن بن محبوب در سال 151 متولّد شده است، و ابو الجارود از تابعین بوده است و خیلی بعید است که حسن بن محبوب از ابو الجارود روایت نقل کند، احتمالا حسن بن محبوب با یک واسطه از ابو الجارود نقل کرده است و آن واسطه نیز ظاهرا محمّد بن سنان بوده است». (استاد محترم آقای غفّاریّ).
(1) 7- و باز از طریق دیگر نقل شده است که حسن بن محبوب از ابی الجارود و او نیز از امام باقر- علیه السّلام- روایت کرده است که: «جابر گفت: خدمت حضرت زهرا علیها السّلام رسیدم. مقابل آن حضرت لوحی به چشم می خورد که اسامی اوصیاء در آن بود در آن لوح، دوازده نام شمردم که آخرین آنها قائم، سه تن از ایشان «محمّد» و چهار تن از آنان «علیّ» بود، درود بر آنها.
(2) 8- از سلیم بن قیس هلالی روایت شده است که گفت: از عبد اللَّه پسر جعفر طیّار شنیدم که می گفت: من و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام و عبد اللَّه بن عبّاس
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:90
و عمر بن ابی سلمه و اسامه بن زید نزد معاویه بودیم. سپس صحبتی را که بین آن دو رد و بدل شده بود ذکر کرد و گفت: که به معاویه چنین گفته است: من (یعنی عبد اللَّه) از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که حضرت فرمودند:
ولایت من بر مؤمنین از ولایت آنها بر خودشان بیشتر است، سپس فرمودند: بعد از من برادرم علیّ بن ابی طالب نسبت به مؤمنین
ولایت دارد و ولایت او بر مؤمنین از ولایت آنها بر خودشان بیشتر است، و وقتی به شهادت رسید فرزندم حسن اولی است بر مؤمنین سپس فرزندم حسین نسبت به مؤمنین اولی است، وقتی شهید شد فرزندش علیّ بن الحسین نسبت به مؤمنین اولی است و عبد اللَّه! تو او را خواهی دید سپس فرزندم محمّد بن علیّ الباقر از مؤمنین نسبت به خودشان أولی است و تو ای حسین او را خواهی دید، و سپس تا دوازده امام کامل نمود که نه نفر آنها از اولاد حسین بودند، عبد اللَّه گوید: آنگاه امام حسن و امام حسین علیهما السّلام و عبد اللَّه بن عبّاس و عمر بن ابی سلمه و اسامه بن زید را گواه گرفتم که همگی نزد معاویه به نفع من گواهی دادند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:91
سلیم بن قیس گوید: من نیز از سلمان و ابو ذر و مقداد و اسامه شنیده بودم که آنها این مطلب را از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم شنیده اند.
(1) 9- از قیس بن عبد روایت شده است که گفت: با عدّه ای که عبد اللَّه بن مسعود هم جزء آنان بود نشسته بودیم که مردی بادیه نشین آمده پرسید کدام از شما عبد اللَّه بن مسعود است؟ عبد اللَّه گفت: من عبد اللَّه بن مسعود هستم، مرد عرب سؤال کرد: آیا پیغمبر شما برایتان گفته است که بعد از او چند خلیفه خواهد بود؟ گفت: بله، دوازده خلیفه به تعداد نقباء بنی اسرائیل.
(2) 10- مسروق (بن أجدع) گوید: نزد عبد اللَّه بن مسعود نشسته بودیم و قرآنهای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:92
خود را
بر او عرضه می کردیم که در این موقع جوانی از او پرسید: آیا پیامبر شما به شما وصیّت نموده است که بعد از او چند خلیفه خواهد بود؟ عبد اللَّه گفت: تو نوجوان هستی و تا به حال کسی چنین سؤالی از من نکرده بود، بله. پیامبر ما به ما وصیّت نموده است که بعد از او دوازده خلیفه به تعداد نقباء بنی اسرائیل خواهد بود.
توضیح: «عبد اللَّه بن مسعود از اصحاب حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله بوده است، وی نسبت به قراءت قرآن کریم اهتمام بسیار داشته و به عنوان قارئ و معلّم قرآن کریم مشهور بوده است. عمر او را برای تعلیم قرآن به کوفه فرستاد.»
(1) 11- عتّاب بن محمّد «1» از سه طریق حدیث زیر را از شعبی نقل کرده است (که البتّه آنچه را که اینجا آمده است، توسّط مطرّف از شعبی نقل می شود).
______________________________
(1)- هو عتاب بن محمّد بن أحمد بن عتّاب أبو القاسم الرّازیّ الورامینیّ الحافظ الّذی ذکره الحمویّ فی معجم بلدانه عند عنوان ورامین، و قال: مات- بعد 310.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:93
شعبی از عمویش قیس بن عبد نقل کرده است که قیس گفت: در مسجد نشسته بودیم و عبد اللَّه بن مسعود نیز همراه ما بود، بادیه نشینی آمد و پرسید: عبد اللَّه در بین شماست؟ گفت: بله من عبد اللَّه هستم، چه کار داری؟ مرد عرب گفت: آیا پیامبر شما صلی اللَّه علیه و آله و سلّم به شما خبر داده است که چند نفر خلیفه در بین شما خواهد بود؟
گفت: در باره مطلبی سؤال کردی که از موقعی که به عراق آمده ام کسی از
من چنین سؤالی نکرده بود، بله، دوازده نفر، به تعداد نقباء بنی اسرائیل.
ابو عروبه، این قسمت حدیث را این گونه نقل می کند: بله، این تعداد نقباء بنی اسرائیل است و جریر از اشعث از عبد اللَّه بن مسعود و او از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله این گونه نقل می کند: خلفاء بعد از من دوازده نفر به تعداد نقباء بنی اسرائیل هستند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:94
(1) 12- جابر بن سمره گوید: «همراه پدرم، خدمت حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم بودم، شنیدم که حضرت می فرمود: بعد از من دوازده امیر خواهد بود. سپس صدای خود را پایین آوردند، من از پدرم سؤال کردم: چه فرمودند؟ پدرم گفت: فرمودند:
همگی از قریش هستند.»
(2) 13- و نیز از جابر بن سمره نقل شده است که گفت: «خدمت حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله رسیدم و شنیدم که حضرت می فرمودند: این کار به پایان نخواهد رسید تا اینکه دوازده خلیفه حکومت کنند و سپس، مطلبی را آهسته فرمودند. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همگی از قریش هستند.»
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:95
(1) 14- و نیز جابر بن سمره گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:
بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود که همگی از قریش می باشند. وقتی به منزل برگشتند، من در موقعی که کسی حضور نداشت نزد ایشان رفتم و پرسیدم: بعد از آنها چه پیش می آید؟ فرمودند: هرج و مرج.
(2) 15- ابو بجیر گوید: مردی به نام ابو الخلد «1» در همسایگی من زندگی می کرد که قسم می خورد و می گفت: این امّت
نابود نخواهد شد تا آن زمان که دوازده خلیفه در بین آنها ظاهر شوند که همگی با منطق دین و هدایت عمل می کند.
توضیح «طبق فرموده استاد محترم، آقای غفّاریّ کسی به نام ابو الخلد در کتب رجال و یا أبو خالد شناخته نشد، و او کیست، معلوم ما نشد».
______________________________
(1)- کذا، و لم أعثر علیه و علی راویه فی الرجال و معاجم التراجم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:96
(1) 16- عمرو بکائی از کعب الأحبار چنین نقل می کند: خلفاء دوازده نفر هستند و وقتی زمان آنها سپری شود و مردم صالح بوجود آیند، خداوند عمر آنها را طولانی خواهد کرد. خداوند چنین وعده ای به این امّت داده است، سپس آیه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا ...» را (که در متن آمده است) قراءت کرد. معنی آیه چنین است: (خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند وعده داده است که آنها را در زمین به جای پیشینیان قرار دهد کما اینکه گذشتگان را به جای پیشینیان آنها قرار داده- نور: 55) کعب الأحبار ادامه داد: و خداوند متعال نسبت به بنی اسرائیل نیز این گونه رفتار فرمود. و بر خداوند دشوار نیست که این امّت را در یک روز و یا نصف روز جمع کند «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»- حجّ: 47 (یعنی هر یک روز در نزد خداوند معادل هزار سال از سالهایی است که مردم می توانند بشمارند یعنی معادل هزار سال دنیایی است).
شیخ صدوق گوید: طرق این اخبار را در کتاب خصال آورده ام.
توضیح: در ابواب «12» از کتاب خصال.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:97
(1) 17- سلمان فارسیّ
(ره) گوید: «خدمت حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم رسیدم. [امام] حسین علیه السّلام بر روی ران آن حضرت بود، حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله دهان و دو چشم او را می بوسیدند و می فرمودند: تو سیّد و بزرگوار هستی، پدرت هم سیّد و بزرگوار است. تو امام هستی، پدرت نیز امام است. تو حجّت هستی، پدرت هم حجّت است. تو پدر نه حجّت خدا هستی که از نسل تو خواهند بود و نهمین آنها «قائم» آنها است».
(2) 18- امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله چنین فرموده: مژده! مژده!- سه بار- مثل امّت من، مثل باران است که انسان نمی داند اوّلش بهتر
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:98
است یا آخرش، و مثل امّت من مثل باغی است که یک سال، گروهی از آن اطعام می شوند و سال دیگر گروهی دیگر بهره مند می گردند. و شاید در آخر آن، گروهی باشند با قدرت و مکنت بیشتر، و فوائد و میوه های نیکوتر.
و آیا امّتی که من و پس از من دوازده نفر سعادتمند و خردمند در آغاز آن باشیم و مسیح، عیسی بن مریم در آخر آن ممکن است هلاک شود؟ اما در این میان نسل آینده این هرج و مرج هلاک خواهند شد. آنها از من نیستند و من هم از آنان نیستم.
(1) 19- صالح بن عقبه از امام صادق علیه السّلام نقل نموده است که آن حضرت چنین فرمودند: «زمانی که ابو بکر مرد و عمر جانشین او شد، عمر به مسجد برگشت و نشست، مردی بر او وارد شد و گفت: ای امیر المؤمنین! من مردی
از یهود هستم و دانشمند و علّامه یهودیان می باشم. می خواهم راجع به مطالبی از تو سؤال کنم که اگر پاسخ دادی، مسلمان می شوم. عمر گفت: آن سؤالها چیست؟ یهودی گفت: سه تا و سه تا و یکی، اگر می خواهی، از تو بپرسم و اگر
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:99
در بین قوم تو کسی داناتر از تو هست مرا به سوی او راهنمایی کن. (1) عمر گفت:
به سراغ آن مرد جوان برو (منظورش حضرت علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود) یهودی نزد علیّ علیه السّلام آمد و سؤال کرد. حضرت فرمودند: چرا گفتی: سه تا و سه تا و یکی و نگفتی هفت تا؟ یهودی گفت: زیرا در این صورت جاهل خواهم بود، اگر سه تا را جواب ندادی به همین مقدار اکتفاء می کنم. حضرت فرمودند: اگر جواب بدهم، مسلمان می شوی؟ یهودی گفت: بله، حضرت فرمودند: بپرس. یهودی گفت: سؤال من در باره اوّلین سنگی است که بر روی زمین قرار داده شد و نیز اوّلین چشمه و اوّلین درختی که در زمین کاشته و روئیده شد؟ حضرت فرمودند:
ای یهودی! شما می گوئید: اوّلین سنگی که بر زمین نهاده شد سنگی است که در بیت المقدس می باشد در حالی که نادرست می گوئید، آن سنگ سنگی است که آدم از بهشت به زمین آورد. یهودی گفت: راست می گویی، به خدا قسم! این مطلب را حضرت موسی علیه السّلام املاء نموده و حضرت هارون علیه السّلام نوشته است، حضرت ادامه دادند: شما می گوئید اوّلین چشمه ای که در زمین جوشید، چشمه ای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:100
است که در بیت المقدس قرار دارد در حالی که خلاف می گوئید، (1) آن
چشمه، عین الحیاه (چشمه زندگی) است که یوشع بن نون آن ماهی را در آن شست «1» و آن همان چشمه ای است که خضر از آن نوشید و هر کس که از آن بنوشد زنده می ماند. یهودی گفت: راست می گوئی، به خدا قسم این مطلب را موسی علیه السّلام إملاء نموده و هارون علیه السّلام نوشته است، حضرت ادامه داد: شما معتقدید که اوّلین درختی که بر زمین روئید زیتون است، و حال آنکه نادرست می گوئید. آن درخت، درخت عجوه «2» است و آدم علیه السّلام آن را از بهشت با خود آورد.
یهودی گفت: درست می گویی، به خدا قسم! این مطلب را حضرت موسی علیه السّلام املاء نموده و حضرت هارون علیه السّلام نوشته است، سپس گفت: سه سؤال دیگر: این امّت چند امام و هدایت کننده دارد که اگر مردم دست از یاری آنها بکشند، آن امامان، هیچ ضرر نخواهند کرد؟ حضرت فرمودند: دوازده امام. یهودی گفت: درست گفتی، به خدا قسم! این موضوع را حضرت
______________________________
(1)- ظاهرا اشاره است به داستان حضرت موسی، یوشع بن نون و خضر علیهما السّلام مختصرا در سوره کهف آیات 60 تا 82 ذکر شده است.
(2)- درخت عجوه: نوعی درخت خرمای ممتاز میباشد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:101
موسی علیه السّلام املاء نموده و حضرت هارون علیه السّلام نوشته است، (1) سپس گفت: نبیّ شما، در کجای بهشت ساکن است؟ حضرت فرمودند: در بالاترین درجه و شریف ترین مکان در بهشت های جاودانگی، یهودی گفت: درست گفتی، قسم به خدا! این مطلب را حضرت موسی علیه السّلام املاء نموده و حضرت هارون علیه السّلام نوشته است. باز سؤال کرد: چه کسانی با او
هم منزلند؟ حضرت فرمودند:
دوازده امام. یهودی گفت: درست گفتی، به خدا قسم! این مطلب را حضرت موسی علیه السّلام املاء نموده و حضرت هارون علیه السّلام نوشته است، سپس گفت:
هفتمین سؤال، از شما سؤال می کنم که وصیّ او، بعد از او، چند سال عمر می کند؟ فرمود: سی سال، یهودی گفت: سپس چه اتّفاقی می افتد؟ می میرد یا کشته می شود؟ حضرت فرمودند کشته می شود، تیغی بر فرق سرش می زنند و محاسنش را [از خونش] خضاب می کنند. یهودی گفت: درست می گوئی، به خدا قسم! این مطلب را موسی علیه السّلام إملاء نموده و هارون علیه السّلام نوشته است.»
شیخ صدوق گوید: این حدیث طرق و اسانید دیگری نیز دارد که در کتاب
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:102
«کمال الدّین و تمام النّعمه فی اثبات الغیبه و کشف الحیره» آورده ام. «1»
(1) 20- تمیم بن بهلول گوید: از عبد اللَّه بن أبی الهذیل در باره امامت سؤال کردم که امامت در چه کسی حقّ است و علامت او چیست؟ او گفت: بر کسی که راهنمای بر این مطلب است و بر مؤمنین حجّت می باشد و امور مسلمین را بدست دارد و با قرآن سخن می گوید و احکام دین را می داند، همانا برادر رسول خدا و خلیفه و وصیّ او، امام بر مردم می باشد، همان کسی که ولیّ پیغمبر است و نسبت او با پیامبر، مثل نسبت هارون به موسی است، او کسی است که طبق این آیه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (یعنی ای مؤمنین از خدا اطاعت کنید و نیز از رسول و اولی الأمر اطاعت کنید- نساء 59) اطاعتش بر همگان واجب است،
همان کسی که خداوند در وصف او گفته است: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (یعنی ولیّ شما، فقطّ و فقط اینها هستند: اللَّه و رسول او و آن مؤمنانی که نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند- مائده 55)، همان
______________________________
(1)- فی الباب السادس و العشرین بالرقم 3 و فی الخصال ابواب الاثنی عشر بالرقم 40.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:103
کسی که ولیّ مردم است و مردم به سوی او دعوت شده اند، (1) همان که در روز غدیر خمّ امامت برای او ثابت گردید بدین ترتیب که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله طبق گفته خداوند، فرمودند: آیا ولایت و سرپرستی من بر شما از خود شما بیشتر نیست؟ مردم گفتند: چرا! آنگاه حضرت فرمودند: هر کس، من ولیّ و سرپرست او هستم، علیّ، سرپرست اوست، خدایا با دوستان او دوستی و با دشمنان او دشمنی کن، هر کس او را یاری کرد، یاریش فرما و هر کس او را تنها گذاشت دست از یاریش بردار، و هر کس او را کمک کند، او را کمک کن، آن شخص، علیّ بن أبی طالب، أمیر المؤمنین و امام متّقین و پیشوای افراد نورانی و برترین اوصیاء و بهترین خلائق بعد از رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله می باشد، و بعد از او حسن بن- علیّ و سپس حسین هستند، دو نوه رسول خدا علیهم السّلام و دو فرزند بهترین زنان- روی زمین، سپس علیّ بن الحسین، سپس محمّد بن علیّ، سپس جعفر بن محمّد سپس موسی بن جعفر، سپس علیّ بن موسی،
سپس محمّد بن علیّ، سپس علیّ بن-
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:104
محمّد، سپس حسن بن علیّ و بالأخره محمّد بن الحسن علیهم السّلام تا امروز، یکی پس از دیگری. (1) اینان علیهم السّلام خاندان رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله هستند که به امامت و وصایت شناخته شده اند، در هیچ عصر و زمانی، زمین بدون یکی از آنان نیست. که همان «عروه الوثقی» (دستگیره محکم) و أئمّه هدایت و حجّت بر اهل دنیا هستند تا آن زمان که عمر زمین و ساکنان آن بسر آید، و هر کس با آنان مخالفت کند، گمراه و گمراه کننده خواهد بود، و حقّ و هدایت را کنار زده است، آنان هستند که قرآن را بیان می کنند، و به جای رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله سخن می گویند، هر کس بمیرد و ایشان را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است، آئین و دین اینان عبارتست از: ورع و پرهیز، عفّت، راستی و راستگوئی، صلاح، اجتهاد (یعنی کوشش نمودن)، امانت داری چه برای خوبان و چه برای بدان، سجده های طولانی، شب زنده داری، دوری از محرّمات، انتظار فرج و گشایش با پایداری نمودن، خوش رفتاری با اطرافیان و همراهان و نرمی با همسایگان.
سپس تمیم بن بهلول گفت: عین همین حدیث را، أبو معاویه از أعمش از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:105
امام صادق علیه السّلام در باره امامت برایم نقل کرد.
(1) 21- أبو حمزه ثمالیّ از امام محمّد باقر علیه السّلام نقل کرده است که آن حضرت فرمودند: «خداوند- عزّ و جلّ- محمّد را به سوی جنّ و انس مبعوث فرمود و بعد از او دوازده وصیّ قرار داد، بعضی از آنان
در زمان گذشته می زیسته اند، و برخی هنوز نوبتشان نشده است، و بر هر وصیّی سنّت و تقدیری خاصّ، جاری است، و اوصیائی که بعد از محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلّم هستند، طبق سنّت و روش اوصیاء عیسی علیه السّلام می باشند، و آنان دوازده تن بودند، و أمیر المؤمنین علیه السّلام بر سنّت مسیح علیه السّلام بود.
(2) 22- زراره بن أعین گوید: «از امام محمّد باقر علیه السّلام شنیدم که چنین می فرمودند:
ما دوازده امام هستیم، که حسن و حسین جزء آنها هستند، سپس سائر ائمّه علیهم السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:106
از اولاد حسین علیهم السّلام خواهند بود.
(1) 23- سماعه بن مهران گوید: من و أبو بصیر و محمّد بن عمران- مولای امام باقر علیه السّلام- در منزلی بودیم، محمّد بن عمران گفت: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که حضرت می فرمودند: ما دوازده محدّث «1» هستیم، ابو بصیر گفت: تو را به خدا سوگند! این را از امام صادق علیه السّلام خود شنیدی؟ و یکی دو بار او را قسم داد او هم قسم خورد که از امام صادق علیه السّلام شنیده است، ابو بصیر گفت: ولی من این مطلب را از امام محمّد باقر علیه السّلام شنیده ام.
(2) 24- زراره گوید: از امام باقر علیه السّلام شنیدم که چنین می فرمودند: ما بعد از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله دوازده امام هستیم همه از آل محمّد ص و همگی نیز محدّث هستیم و
______________________________
(1)- محدّث یعنی کسی که صدای (فرشته) را می شنود ولی او را نمی بیند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:107
و علیّ بن أبی طالب علیه السّلام جزء این دوازده امام است.
(1)
25- امام صادق از امام باقر و امام باقر از امام سجّاد و امام سجّاد از امام حسین علیهم السّلام فرمودند که: در باره این فرمایش حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرموده اند: «من دو چیز گرانبها در بین شما باقی می گذارم کتاب خدا و خاندانم» از أمیر المؤمنین پرسیدند: که «خاندان» چه کسانی هستند؟ فرمودند: من و حسن و حسین و ائمّه نه گانه از نسل حسین که نهمین، «مهدیّ» و «قائم» آنان خواهد بود، از کتاب خدا جدا نمی شوند و کتاب خدا نیز از ایشان جدا نمی شود تا به کنار حوض «کوثر» بحضور حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله برسند.
شرح: «مراد آنست که میان کتاب خدا و أهل بیت جدائی نیست و هر دو با همند تا روز قیامت کنار حوض کوثر، تمسّک بهر یک تمسّک به آن دیگر است».
(2) 26- علیّ بن فضل بغدادیّ گوید: از ابو عمر دوست و همدم ابو العبّاس ثعلب
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:108
سؤال شد که در فرمایش حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله که فرموده است: «در بین شما دو چیز سنگین (گرانبها) باقی می گذارم» چرا این دو چیز، سنگین (گرانبها) نامیده شده اند؟ گفت: زیرا تمسّک به آنها بسیار سنگین و مشکل است.
توضیح: «کلمه «ثقل» در این حدیث شریف، باید «ثَقَل» خوانده شود به معنی «شی ء نفیس و گرانبها». و «ثِقل» به معنی «سنگینی» است، و ظاهرا ابو عمرو این کلمه را به غلط «ثِقل» خوانده و بر همان اساس توضیح داده».
(1) 27- امام صادق از پدرانش علیهم السّلام از أمیر المؤمنین علیه السّلام نقل نموده: رسول خدا صلی اللَّه علیه
و آله چنین فرمودند: وقتی که مرا به آسمان (یعنی معراج) بردند، پروردگارم- جلّ جلاله- به من وحی کرده فرمود: ای محمّد! من به زمین نگریستم و تو را از آن برگزیدم و پیامبر نمودم و برای تو از اسم خودم، نامی مشتقّ کردم، من «محمودم» و تو «محمّد» سپس بار دیگر نگریستم و علیّ را برگزیدم و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:109
او را وصیّ، جانشین، و داماد و پدر فرزندانت قرار دادم و برای او از نامهای خود، نامی مشتقّ کردم، (1) من «علیّ أعلی» هستم و او «علیّ» است، و فاطمه و حسن و حسین را از نور شما خلق کردم، سپس ولایت آنان را بر ملائکه عرضه داشتم، هر کس آن را پذیرفت، نزد من از مقرّبین محسوب گردید، ای محمّد! اگر بنده ای مرا عبادت کند آن گونه که بریده گردد و فقطّ استخوانی ماند و بس و از شدّت و کثرت عبادت همچون مشک کهنه شود، سپس در حال إنکار ولایت این چند نفر بمیرد، او را در بهشت خود ساکن نخواهم گردانید و در سایه عرشم قرار نخواهم داد، ای محمّد! آیا دوست داری آنها را ببینی؟ گفتم: بله، خداوند فرمود: سرت را بلند کن، من هم سر برآوردم و در این موقع با انوار علیّ، فاطمه، حسن، حسین، علیّ بن الحسین، محمّد بن علیّ، جعفر بن محمّد، موسی بن جعفر، علیّ بن موسی، محمّد بن علیّ، علیّ بن محمّد، حسن بن علیّ و حجّت بن الحسن که همچون ستاره ای درخشان در میانشان بود مواجه شدم، گفتم: خداوندا! اینان چه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:110
کسانی هستند؟ فرمود: اینها، أئمّه هستند،
(1) و این، قائم است که حلال و حرام را آن طور که من حلال و حرام کرده ام به اجرا می گذارد، به وسیله او از دشمنانم انتقام می گیرم و او مایه آسایش و راحتی اولیاء من است، و اوست که قلوب شیعیان را از شرّ ظالمین و منکرین و کافرین آرامش می بخشد، و با انتقام گرفتن از آنها باعث خوشحالی شیعه می شود، لات و عزّی را تر و تازه از زمین خارج می کند و به آتش می کشد، و به راستی فتنه و گمراهی که توسّط آن دو در آن روز و در بین مردم ایجاد شد، از فتنه گوساله و سامریّ بیشتر خواهد بود.
توضیح: «1- در سند این روایت «احمد بن بندار» ذکر شده است و در برخی نسخ «أحمد بن مابنذاذ» آمده، که ظاهرا بندار یا مابنذاذ جدّ این شخص است، و در تاریخ بغداد چنین آمده است: احمد بن اسحاق أبو بکر البندار، گوید: وی مورد وثوق بوده، در سال 305 وفات نموده است. 2- لات و عزّی در اصل نام دو بت است و در اینجا مراد دو تن از منافقین هستند بکنایه».
(2) 28- از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده است که: «حضرت رسول
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:111
فرمودند: ائمّه بعد از من دوازده نفر هستند، اوّلین نفر آنان علیّ بن أبی طالب و آخرین نفر ایشان قائم است، آنان، خلفاء، أوصیاء و أولیاء من هستند، و بعد از من حجّت خدا بر امّتم می باشند، کسی که به [امامت] آنان إقرار کند مؤمن و کسی که انکار کند کافر است.
(1) 29- علیّ بن عاصم از امام جواد علیه السّلام و آن
حضرت نیز به واسطه پدران بزرگوار خود از امام حسین علیهم السّلام چنین نقل کردند که گفت: روزی به خدمت جدّم رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله رسیدم، ابیّ بن کعب نیز در آنجا بود، حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمودند: خوش آمدی ای أبا عبد اللَّه! ای زینت بخش آسمانها و زمین ها، ابیّ پرسید: چگونه ممکن است کسی غیر از شما زینت بخش آسمانها و زمین ها باشد؟ حضرت فرمودند: قسم به خدائی که به حقّ مرا پیامبر فرموده
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:112
است، (1) [مقام] حسین بن علیّ در آسمان بالاتر از [مقام] او در زمین است، و در طرف راست عرش الهی در باره او چنین نوشته شده است: چراغ هدایت و کشتی نجات، امام استوار، مایه عزّت و افتخار و [دریای] علم و گنجینه، و خداوند در صلب او نطفه ای پاک و پاکیزه و مبارک قرار داده است، دعاهایی به او تعلیم داده شده است که اگر هر مخلوقی آنها را بخواند خداوند- عزّ و جلّ- وی را به همراه او (امام حسین علیه السّلام) محشور می فرماید و در آخرت [حسین] شفیع او خواهد بود، و خداوند ناراحتی او را برطرف خواهد کرد، و به واسطه آن دعاها دین او را اداء کرده، کارش را آسان می گرداند و راهش را روشن کرده، او را در مقابل دشمن قوی می گرداند، و عیوب او را آشکار نخواهد کرد، ابیّ سؤال کرد:
این دعاها چیست یا رسول اللَّه؟ حضرت فرمودند: بعد از اینکه از نمازت فارغ شدی در حالی که هنوز در جایت نشسته باشی، این دعاها را می خوانی: «اللّهمّ إنّی
أسألک بکلماتک و معاقد عرشک- تا آخر دعایی که در متن آمده است.»
(یعنی خداوندا! به حقّ کلماتت و به حقّ آنچه عرشت را عزّت بخشیده است و به حقّ ساکنین آسمانهایت و به حقّ أنبیاء و پیامبرانت از تو می خواهم که دعای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:113
مرا مستجاب کنی، (1) زیرا که، در کارهایم سختی بر من روآورده لذا از تو می خواهم بر محمّد و آل محمّد درود فرستی و برای من در امور و کارهایم آسانی و راحتی قرار دهی) خداوند، با خواندن این دعاها، کارت را آسان می گرداند و به تو شرح صدر مرحمت می فرماید و در زمان مرگ شهادت به وحدانیّت خود (یعنی لا اله الّا اللَّه گفتن) را به تو تلقین خواهد کرد، ابیّ پرسید: یا رسول اللَّه! این نطفه که در صلب حبیب من حسین قرار دارد، چیست؟ فرمودند: مثل این نطفه، مثل ماه است، و آن، نطفه پسران و دختران است، «1» هر کس از او پیروی کند به رشد و تعالی می رسد و هر کس از او پیروی نکند، در گمراهی افتاده، به غیّ و ضلالت می رسد، ابیّ گفت: نام او و دعای او چیست؟ حضرت فرمودند: نامش علیّ است و دعایش چنین است: «یا دائم یا دیموم- تا آخر دعایی که در متن آمده است» (یعنی: ای دائم همیشگی، ای زنده پا برجا، ای که همّ و غمّ را برطرف می کنی، ای مبعوث کننده پیامبران، ای که در وعده هایت همیشه صادق بوده و
______________________________
(1)- فی کمال الدّین و بعض نسخ الکتاب «نطفه تبیین و بیان».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:114
هستی) (1) هر کس خدا را به این دعا بخواند
خداوند- عزّ و جلّ- او را با علیّ بن- الحسین محشور می گرداند، و علیّ بن الحسین راهنما و پیشوای او به سوی بهشت خواهد بود، ابیّ پرسید: یا رسول اللَّه! آیا او وصیّ و جانشینی خواهد داشت؟
حضرت فرمودند: بله، میراث آسمانها و زمین متعلّق به اوست. ابیّ سؤال کرد:
میراث آسمانها و زمین یعنی چه؟ حضرت فرمودند: قضاوت به حقّ، حکم نمودن بر اساس دین و دیانت، تأویل أحکام و بیان کردن وقایع آینده. أبیّ گفت:
نامش چیست؟ حضرت فرمودند: اسمش محمّد است و در آسمانها، مونس ملائکه می باشد و در دعایش چنین می گوید:
«اللّهمّ إن کان لی عندک ...
تا آخر دعای متن».
(یعنی: ای خداوندا! اگر از من راضی هستی و مرا دوست داری، مرا و نیز برادران و شیعیانم را که از من تبعیّت می کنند، بیامرز و آنچه را در صلب دارم، پاکیزه گردان) خداوند نیز در صلب او نطفه ای با برکت و پاک و پاکیزه قرار داد و جبرئیل به من خبر داد که خداوند- عزّ و جلّ- این نطفه را پاکیزه گرداند و آن را در نزد خود جعفر نامید و او را هادی و هدایت شده و نیز راضی و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:115
پسندیده گردانید. (1) او پروردگارش را این گونه می خواند: «یا دان غیر متوان. تا آخر دعای متن» (یعنی: ای که نزدیک هستی و مسامحه نمی کنی، ای أرحم الرّاحمین، به شیعیانم، وسیله ای که با آن از شرّ آتش در أمان باشند مرحمت فرما و از آنها راضی باش و گناهانشان را بیامرز و امورشان را آسان گردان و قرض هایشان را أداء نما و زشتی هایشان را بپوشان و گناهان کبیره ای را که
غیر از تو کسی از آن خبر ندارد (یا گناههای کبیره ای که مربوط به تو است و حقّ النّاس نیست) به آنها ببخش. ای که از ظلم ظالمین نمی هراسی و خواب و خواب آلودگی در تو راهی ندارد، برای من از هر سختی و مشکلی فرجی قرار ده) هر کس خدا را با این دعا بخواند «1» خداوند او را با چهره ای نورانی با جعفر بن- محمّد به سوی بهشت محشور می فرماید، ای ابیّ! خداوند بر روی این نطفه، نطفه ای پاکیزه و با برکت و پاک قرار داده و رحمت و مهربانی را بر آن نازل نموده و او را نزد خود موسی نامیده است. ابیّ گفت: یا رسول اللَّه! گویا به هم شبیه «2»
______________________________
(1)- یعنی هر کس چنین دعائی برای شیعیان کند. و بجای «لشیعتی» «للشّیعه» بگوید.
(2)- این ترجمه بر اساس نسخه موجود است و در کمال الدّین به جای «کأنّهم»، «کلّهم» آمده است که در نتیجه ترجمه چنین می شود: (آنها همگی به هم شبیه هستند و یا یک دیگر را وصف می کنند) ...
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:116
هستند (یا یک دیگر را توصیف می کنند) و از یک نسل هستند و از یک دیگر ارث می برند و یک دیگر را توصیف می نمایند، (1) حضرت فرمودند: جبرئیل از جانب خداوند آنها را برای من توصیف نموده است، ابیّ گفت: آیا موسی، دعایی غیر از دعای پدرانش دارد؟ حضرت فرمودند: بله، او در دعایش چنین می گوید: «یا خالق الخلق و یا باسط الرّزق. تا آخر دعای متن» (یعنی: ای آفریننده خلق، ای که رزق و روزی را گسترانده ای، ای که دانه هسته را می شکافی و می رویانی،
ای خالق جانداران، و زنده کننده مردگان! و ای که زنده ها را می میرانی، ای پا بر جای همیشگی، ای خارج کننده گیاه [از زمین] با من آن چنان رفتار کن که خود اهل آن هستی) هر کس خداوند را با این دعا بخواند، خدا حوائج او را بر می آورد و در روز قیامت با موسی بن جعفر محشورش می نماید، و خداوند نیز در صلب او نطفه ای با برکت و پاک و پسندیده قرار داده و نامش را علیّ گذارده است. در میان خلق، از نظر علم و حکمت مورد رضایت خداوند می باشد و خدا او را برای شیعیان حجّت قرار می دهد تا در روز قیامت به (رفتار و گفتار) او
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:117
استدلال و احتجاج کنند (1) و دعایی دارد که خداوند را به آن دعا می خواند:
«اللّهمّ أعطنی الهدی
- تا آخر دعای متن» (یعنی: خدایا به من هدایت عطا کن و مرا بر آن ثابت قدم بدار، و مرا با امن و أمان در حالی که بر هدایت هستم محشور کن همچون کسی که هیچ ترس و حزن و جزع و فزعی ندارد، تو أهل تقوی و أهل آمرزش هستی) و خداوند در صلب او نطفه ای پر برکت، پاک و پاکیزه و پسندیده قرار داده و او را محمّد بن علیّ نامیده است، او شفیع شیعیان خود و وارث علم جدّش می باشد و دارای علامت و حجّتی ظاهر و آشکار است. زمانی که متولّد شود می گوید:
«لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»
صلی اللَّه علیه و آله و سلّم، و در دعایش می گوید:
«یا من لا شبیه له و لا مثال- تا آخر دعای متن»
(یعنی: ای که
هیچ مثل و مانندی نداری تو همان خدایی هستی که معبودی و خالقی جز تو وجود ندارد، تو مخلوقین را فنا می کنی و خود باقی هستی، تو از نافرمانها درمی گذری و رضایت خاطر تو در آمرزش است) (2) هر کس که این دعا را بخواند محمّد بن علیّ علیهما السّلام در روز قیامت شفیع او
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:118
خواهد بود. و خداوند متعال در صلب او نطفه ای قرار داده است که نه اهل بغی و ظلم است و نه اهل طغیان و نافرمانی، نیکوکار، مبارک و پاکیزه، آن را در نزد خود علیّ بن محمّد نامیده و لباس سکینه و وقار بر او پوشانیده و علوم و اسرار پنهان را در او به ودیعت نهاده است. هر کس او را ملاقات کند و در سینه چیزی [مخفی] داشته باشد، او را به آن مطلب خبر می دهد و از دشمنش بر حذر می دارد و در دعایش چنین می گوید: «یا نور یا برهان- تا آخر دعای متن» (یعنی: ای نور و ای برهان، ای نورانی و ای آشکار، ای پروردگار من، خودت مرا از شرّ شرور و آفات روزگار حفظ کن و از تو می خواهم در روزی که صور دمیده می شود مرا از اهل نجات قرار دهی).
هر کس که این دعا را بخواند علیّ بن محمّد علیهما السّلام شفیع و پیشوای او به سوی بهشت خواهد بود. و خداوند تبارک و تعالی در صلبش نطفه ای قرار داد که او را نزد خود حسن نامید وی را همچون نوری در شهرها قرار داد، در زمینش خلیفه گرداند و مایه عزّت امّت جدّش نمود و هادی و راهنمای
شیعیانش کرده نزد پروردگارش او را شفیع آنان نمود. خداوند او را مایه نقمت و عذاب مخالفین قرار داد و برای دوستانش و کسانی که او را امام خود بدانند، حجّت و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:119
برهان گرداند. (1) او در دعایش چنین می گوید: «یا عزیز العزّ فی عزّه- تا آخر دعای متن». (یعنی ای که در عزّت خود عزیزی چقدر عزیز است کسی که در عزّت خود عزیز است! مرا با عزّت خود عزیز گردان و با یاریت تأیید کن، و با قدرت خویش وسوسه های شیطانی را از من دور گردان، و مرا حفظ کن و از بهترین خلق خود قرار ده، یا واحد! یا أحد! ای موجود یکتا و بی همتا! و ای بی نیاز!).
هر کس خدا را با این دعا بخواند، خداوند با او (حسن) محشورش می نماید و اگر آتش هم بر او واجب و لازم شده باشد، از آتش می رهاندش. و خداوند، تبارک و تعالی، در صلب حسن نطفه ای با برکت، پاک و پاکیزه و طاهر و مطهّر قرار داده است که هر مؤمنی، که خداوند از وی برای ولایت پیمان گرفته است، به او راضی و خشنود خواهد شد و هر انسان منکری به او کافر می شود، او امامی است با تقوی، پاک، نیکوکار، پسندیده، هدایت گر و هدایت شده، به عدل حکم می کند و به عدالت دستور می دهد، خداوند را تصدیق می کند و قبول دارد و خداوند نیز او را در گفتارش تصدیق می نماید، از تهامه «1» در زمانی که دلائل و
______________________________
(1)- محلّی است در عربستان حدّ فاصل ساحل دریای سرخ تا کوههای حجاز.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:120
علامات آشکار شده باشد،
خروج می کند. (1) او دارای گنجهایی است ولی نه از طلا و نقره بلکه از اسبهایی تام الخلق و قوی و پیاده نظامی با علامتهای مشخّص (و یا تامّ الخلق و قوی). خداوند- تبارک و تعالی- از دورترین شهرها به تعداد أهل بدر یعنی سیصد و سیزده نفر برای او سپاه گرد آورد. او نوشته ای در دست دارد که لاک و مهر شده و در آن تعداد و اسامی اصحاب او و نیز نسب شهرهای آنها و خلق و خوی، وضع ظاهری، چهره و قیافه و نیز کنیه آنان ثبت شده است. این نفرات جنگاور بوده، در اطاعت و فرمانبرداری از او کوشا هستند و مجدّانه عمل می کند.
ابیّ سؤال کرد: علائم و نشانه های او چیست؟ حضرت فرمودند: وقتی زمان قیام او برسد، آن پرچم خود بخود باز می شود و خداوند آن را به سخن می آورد سپس پرچم، او (حضرت مهدیّ آل محمّد) را صدا می کند و می گوید: «ای ولیّ خدا! قیام کن و دشمنان خدا را بکش». و این دو (یعنی باز شدن پرچم و نطق او) دو علامت و نشانه برای او هستند. و نیز شمشیری غلاف شده دارد، که وقتی زمان قیامش فرا رسد آن شمشیر از غلاف خود خارج می شود و خداوند آن را به
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:121
سخن می آورد شمشیر صدا می زند و می گوید» (1) ای ولیّ خدا بپا خیز که دیگر برای تو جائز نیست از پیکار با دشمنان خدا باز ایستی» پس، حضرت قیام می کند و دشمنان خدا را- در هر جا به دست آورد- می کشد و حدود الهی را برپا کرده، اجرا می کند، به حکم خداوند حکم
می کند. در حالی که جبرئیل علیه السّلام در سمت راست آن حضرت و میکائیل در سمت چپ ایشان خواهند بود، این مطلب را که برایتان گفتم- و لو بعد از مدّتی- خواهید دانست و کارهایم را بر عهده خدا می گذارم.
ای ابیّ: خوشا «1» به حال کسی که او را ملاقات کند، خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد، و خوشا به حال کسی که به او معتقد باشد، خداوند، به خاطر وی و به خاطر إقرار و اعتقاد به خدا و رسول و همگی ائمّه، آنها را از هلاکت نجات می دهد، خدای منّان درهای بهشت را برای آنها باز می کند. مثل آنها در زمین، مثل مشک است که دائم از خود بوی خوش ساطع می کند ولی تغییری در او حاصل نمی شود. و مثل آنها در آسمان مثل ماه نورانی است که هیچ گاه نورش خاموش نمی شود.
______________________________
(1)- یعنی بالفارسیه: خجستگی و فرخندگی باشد برای او.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:122
(1) ابیّ عرض کرد: أحوالات این ائمّه، از طرف خداوند چگونه بیان شده است؟ حضرت فرمودند: خداوند، دوازده صحیفه بر من نازل فرمود که اسم هر امامی داخل قسمت مهرشده مربوط به آن امام است «1» و وصف [و احوال] او در صحیفه مربوط به خود اوست.
توضیح: أوّلا بدان که این حدیث را در اینجا از «ابو الحسن علیّ بن ثابت دوالیبیّ» نقل شده است. ولی عین همین حدیث را در کتاب «کمال الدّین و تمام النّعمه» ص 264 از «احمد بن ثابت دوالیبیّ» نقل شده است، که ظاهرا از اشتباهات نسّاخ و راویان بعدی یکی از این دو کتاب می باشد، و به هر حال
نام «احمد بن ثابت دوالیبیّ» در کتب رجال ذکر نشده است، و همچنین راوی بعدی، یعنی «علیّ بن عبد الصّمد کوفیّ» امّا علیّ بن عاصم: اگر مراد «علیّ بن عاصم بن- صهیب الواسطیّ» باشد، این شخص بنا بر نقل علماء رجال در سال 201 هجری وفات نموده است، و امّا امام جواد علیه السّلام (که علیّ بن عاصم این حدیث را از ایشان نقل کرده است) ظاهرا در سال 203 هجری (و تقریبا در سنّ 7 سال و اندی یا کمی بیشتر) به امامت رسیده اند. یعنی او امامت امام جواد علیه السّلام را درک نکرده است و بعید می نماید که این حدیث را 2 سال قبل از امامت آن بزرگوار یعنی در حدود سنّ 5 یا 6 سالگی آن حضرت، از ایشان نقل کرده باشد. و اگر «علیّ بن- عاصم» شخص دیگری غیر از شخص فوق الذّکر باشد که در این صورت او نیز مجهول و ناشناخته بوده، در کتب رجال نامی از او به میان نیامده است. ولی به هر حال متن حدیث مذکور با اخبار دیگری تأیید می شود.
______________________________
(1)- أی الخاتم المنسوب إلیه، و ذلک أن الصّحیفه الّتی أتی بها جبرئیل علیه السّلام علیها اثنا عشر خاتما کلّ خاتم باسم إمام و تحته أسماؤهم و ما یعملون و ما یجری علیهم مدّه أعمارهم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:123
ثانیا در متن حدیث در باره حضرت سجّاد علیّ بن الحسین علیهما السّلام چنین آمده است:
«و هی نطفه بنین و بنات»
یعنی آن نطفه، نطفه پسران و دخترانی می باشد، که ظاهرا به این معنی است که نسل امام حسین علیه السّلام از حضرت سجّاد علیه السّلام خواهد بود،
ولی در کتاب «کمال الدّین» و نیز بعضی دیگر از نسخه های همین کتاب، این عبارت به صورت «نطفه تبیین و بیان» آمده است که ظاهرا یکی از این دو، از اشتباهات نسّاخ بعدی است، به هر حال معنی جمله بر اساس این عبارت چنین خواهد بود: این نطفه، نطفه تبیین کردن و بیان نمودن است، که معنای روشنی نخواهد داشت.
ثالثا در متن حدیث، در دعای امام جعفر صادق علیه السّلام این عبارت آمده است:
«یا دان غیر متوان»
«دان» در اصل «دانی» و از ریشه «دنوّ» و به معنی «نزدیک و قریب» می باشد و طبق قواعد نحوی باید یا «دانیا» خوانده می شد، زیرا «دانی» در این حال، «منادای شبیه به مضاف» خواهد بود. ولی در «کمال الدّین» به جای «یا دان» یا «دیّان» آمده است، به معنای «قهّار»، «غالب و چیره» و نیز «حاکم» و «قاضی». (با راهنمائی استاد غفاری) (1) 30- عبد اللَّه بن عبّاس گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم شنیدم که چنین فرمود:
«من و علیّ، حسن و حسین و نه نفر از اولاد حسین، مطهّر و معصوم هستیم».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:124
(1) 31- از عبد اللَّه بن عبّاس چنین نقل شده است: که «حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمودند: من سیّد و سرور پیامبران هستم و علیّ بن أبی طالب، سیّد و سرور أوصیاء است. و أوصیاء بعد از من، دوازده نفر هستند اوّلین نفر آنان علیّ بن- أبی طالب و آخرین آنان قائم می باشد». عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ج 1 124 باب 6 نصوص و تصریحات در باره امامت حضرت رضا در ضمن
دوازده امام علیهم السلام ..... ص : 75
2) 32- امام صادق از قول پدرانش از امیر المؤمنین علیهم السّلام نقل کرده که: «حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمودند: خداوند به دوازده نفر از اهل بیت من، فهم و علم و حکمت مرا عطا فرموده و آنها را از طینت (گل) من آفریده است.
وای بر کسانی که بعد از من، آنها را إنکار کنند و ارتباط و نسبت بین من و آنان را نادیده بگیرند. چه می شود آنها را! خدا شفاعت مرا به آنها نرساند!».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:125
(1) 33- از زید بن علیّ از پدرش امام سجّاد علیه السّلام و ایشان از امام حسین علیه السّلام نقل کرده اند که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمودند: «چگونه هلاک می شود امّتی که من و علیّ و یازده نفر از اولاد من- که همگی از اولو الألباب و عقلاء هستند- در آغاز آن و مسیح بن مریم در آخر آن باشد و لیکن در این میان کسانی که از من نیستند و من هم از آنها نیستم، هلاک خواهند شد».
(2) 34- از امام سجّاد از پدرش از جدّش از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: «ائمّه بعد از من، دوازده نفر هستند، ای علیّ اوّلین نفر از ایشان تو هستی و آخرین آنان قائم است که خداوند متعال با دست او شرق و غرب عالم را فتح می نماید».
(3) 35- از حضرت جواد علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: روزی امیر مؤمنان علیه السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:126
به همراه فرزندشان حسن بن علیّ علیهما السّلام و سلمان
فارسی، در حالی که به دست سلمان تکیه داده بودند، به مسجد الحرام وارد شدند، در این موقع مردی خوش هیئت و خوش لباس خدمت حضرت آمد و سلام کرد. حضرت سلام را جواب دادند. مرد نشست سپس گفت: یا امیر المؤمنین! من از شما سه سؤال دارم، اگر جواب دادید، خواهم فهمید که مردم در باره شما به کاری مرتکب شده اند که یقینا در دنیا و آخرت در امان نخواهند بود اما اگر از عهده جواب برنیامدید خواهم دانست که شما و دیگران یکسان هستید. حضرت فرمودند: هر چه می خواهی بپرس. مرد گفت: بفرمائید وقتی انسان می خوابد، روحش بکجا میرود و انسان چگونه مطلبی را بیاد می آورد، و چگونه فراموش می کند، و چه می شود که فرزند انسان شبیه به دائی یا عمویش می شود؟ امام، حسن را فرمود: تو پاسخ گوی،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:127
(1) او گفت: امّا در مورد اینکه پرسیدی وقتی انسان میخوابد روحش بکجا می رود؟ جوابش این است که تا زمانی که انسان در خواب است، روح با ریح مرتبط است و ریح با هواء، وقتی خداوند اجازه می دهد که آن روح نزد صاحبش برگردد آن روح ریح را جذب کرده، به سمت خود می کشد و آن ریح نیز هواء را جذب می کند. در این موقع روح برمی گردد و در بدن صاحب خود قرار می گیرد. و اگر خداوند اجازه بازگشت روح را به بدن صاحبش ندهد، هواء ریح را جذب می کند و ریح نیز روح را به سمت خود می کشد و روح تا وقت برانگیخته شدن در قیامت به بدن صاحبش برنمی گردد.
امّا سؤالت در باره فراموشی و یادآوری، جوابش این است
که قلب انسان در حقّه و جعبه کوچکی قرار دارد و در روی آن جعبه یک طبق قرار گرفته است. اگر انسان صلوات کاملی بفرستد طبق از روی جعبه کنار می رود و قلب روشن می شود و انسان آنچه را فراموش کرده بیاد می آورد اما اگر صلوات نفرستد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:128
(1) و یا صلوات ناقص بفرستد آن طبق کاملا بر آن جعبه منطبق و بسته می شود و قلب در تاریکی فرو می رود و انسان آنچه را به یاد داشته (یا بیاد آورده بود) فراموش می کند.
و امّا سؤالت در باره شباهت کودک به عموها و دائی هایش، جوابش این است که اگر انسان با دلی آسوده و عروق و رگ های آرام و بدنی غیر مضطرب نزدیکی کند نطفه در درون رحم قرار می گیرد و نوزاد شبیه به پدر و مادر خویش می شود ولی اگر با دلی ناراحت و عروق غیر آرام و بدن مضطرب نزدیکی کند، نطفه نیز مضطرب و ناآرام شده و با این حال بر یکی از عروق قرار می گیرد، حال اگر بر روی رگی از رگهای عموها قرار گیرد نوزاد شبیه عموهایش می شود و اگر بر روی رگ های دائی ها قرار گیرد، شبیه دائی ها می شود.
مرد گفت: شهادت می دهم به وحدانیّت خدا، و قبلا نیز وحدانیّت خدا را قبول داشتم. و شهادت می دهم به رسالت محمّد بن عبد اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و در گذشته نیز
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:129
بر این اعتقاد بودم (1) و شهادت می دهم که شما وصیّ پیامبر و جانشین او هستید و به أمیر المؤمنین علیه السّلام اشاره کرد- و قبلا نیز این مطلب را قبول داشتم، و
شهادت می دهم که شما وصیّ و جانشین او هستید- و به امام حسن علیه السّلام اشاره کرد. و شهادت می دهم که حسین بن علیّ بعد از شما وصیّ و جانشین پدر شما است «1» و شهادت می دهم که علیّ بن الحسین جانشین حسین است و شهادت می دهم که محمّد بن علیّ جانشین علیّ بن الحسین است و شهادت می دهم که جعفر بن محمّد جانشین محمّد بن علیّ است و شهادت می دهم که موسی بن جعفر جانشین جعفر بن محمّد است و شهادت می دهم که علیّ بن موسی جانشین موسی بن جعفر است و شهادت می دهم که محمّد بن علیّ جانشین علیّ بن موسی است و شهادت می دهم که علیّ بن محمّد جانشین محمّد بن علیّ است و شهادت می دهم که حسن بن علیّ جانشین علیّ بن محمّد است (2) و شهادت می دهم که مردی از فرزندان
______________________________
(1)- فی بعض النّسخ
«أشهد أن الحسین بن علی علیه السّلام وصیّ أخیه بنصّ أبیه، و القائم بحجّته بعدک»
.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:130
حسن بن علیّ که گفتن نام و کنیه او تا زمانی که ظهور نکرده است جائز نیست و وقتی ظهور کند زمین را پر از عدل می کند در حالی که که پر از جور شده باشد، جانشین حسن بن علیّ است. و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو ای امیر المؤمنین. سپس برخاست و رفت.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: یا أبا محمّد! دنبال او برو و ببین کجا می خواهد برود؟ امام مجتبی علیه السّلام به دنبال او رفت و گفت: همین که پایش را از مسجد بیرون گذاشت دیگر نفهمیدم به کجا رفت و به خدمت
امیر المؤمنین علیه السّلام برگشتم و حضرت را مطّلع کردم. پدرم فرمودند: او را شناختی؟ گفتم: خدا و رسولش و امیر المؤمنین بهتر می دانند. حضرت فرمودند: او خضر علیه السّلام بود.
(1) 36- امام حسین علیه السّلام فرمودند: در بین ما، دوازده نفر مهدیّ [و هدایت شده الهی] وجود دارد اوّل آنها، أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام است و آخرین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:131
نفر آنان، نهمین نفر از نسل من می باشد و اوست قائم بالحقّ، خداوند زمین مرده را توسّط او زنده می گرداند و دین حقّ را- علی رغم میل مشرکین- بدست او بر سایر أدیان پیروزی و برتری می دهد. او غیبتی دارد که گروهی در طول آن مرتدّ می شوند و گروهی نیز ثابت قدم باقی می مانند و مورد اذیّت و آزار واقع می شوند.
به آنها گفته می شود: اگر راست می گوئید، این وعده الهی، کی انجام می شود؟
کسی که در زمان غیبت، اذیّت و تکذیب مردم را تحمّل کند و صبر نماید مانند کسی است که در رکاب رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم پیکار کند.
(1) 37- امام صادق علیه السّلام فرمودند: در بین ما، دوازده نفر مهدیّ وجود دارد.
که شش نفر از آنان رفته و شش نفر دیگر باقی مانده اند و خداوند در مورد ششمین نفر آنچه که دوست داشته باشد انجام می دهد.
شیخ صدوق گوید: اخباری را که در این مورد برایم روایت کرده اند، در کتاب «کمال الدّین و تمام النّعمه فی اثبات الغیبه و کشف الحیره»، آورده ام و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:132
خداوند- تعالی- داناتر است.
(1) 1- علیّ بن محمّد بن سلیمان نوفلیّ از صالح بن علیّ بن
عطیّه چنین نقل می کند: «علّت بردن موسی بن جعفر به بغداد این بود که: هارون الرّشید تصمیم گرفت محمّد امین پسر زبیده را جانشین خود گرداند. هارون چهارده پسر داشت که از میان آنها سه تن را برگزید، آنها عبارت بودند از: محمّد أمین پسر زبیده که او را ولیعهد خود قرار داد، عبد اللَّه مأمون که او را جانشین أمین نمود، و بالأخره قاسم مؤتمن که او را جانشین مأمون نمود.
هارون تصمیم گرفت این مطلب را علنی کند بگونه ای که همه کس بر آن اطّلاع یابند تا به این ترتیب محکم کاری کرده باشد. لذا در سال 179 عازم سفر
______________________________
(1)- موسی بن المهدیّ برادر هارون است و قبل از هارون حدود یک سال و دو ماه حکومت کرد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:133
حجّ شد و به تمام شهرها و اطراف و اکناف مملکت فرمان فرستاد که، فقهاء، علماء، قاریان قرآن و امرای ارتش، در آن سال برای حجّ به مکّه بیایند، هارون، خود، راهی مدینه شد.
(1) علیّ بن محمّد نوفلیّ ادامه داد: پدرم برایم نقل کرد که علّت سعایت و بدگویی یحیی بن خالد برمکیّ (وزیر هارون) از موسی بن جعفر نزد هارون الرّشید این بود که هارون فرزند خود، محمّد امین، را برای تعلیم و تربیت به جعفر بن محمّد بن أشعث «1» سپرده بود، و یحیی از این موضوع ناراحت بود و با خود می گفت: بعد از مرگ هارون، خلافت به امین می رسد و طبعا جعفر بن محمّد بن- اشعث و فرزندانش بر سر کار خواهند آمد و دوران قدرت من و فرزندانم تمام خواهد شد، لذا به فکر چاره برآمد، یحیی
می دانست که جعفر شیعه است، بدین منظور باب دوستی و مراوده را با او باز کرد و چنین وانمود کرد که او نیز شیعه است، جعفر نیز (غافل از همه جا) از این موضوع خوشحال بود و زیر و بم کارهای خود را در اختیار یحیی بن خالد برمکیّ قرار می داد و عقیده خود را در باره
______________________________
(1)- در باره جعفر بن محمّد بن أشعث در صفحات آینده توضیح مختصری خواهد آمد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:134
موسی بن جعفر علیهما السّلام نیز به اطّلاع وی رساند.
(1) زمانی که یحیی کاملا از اوضاع و احوال جعفر مطّلع شد، نزد هارون از او بدگویی کرد، امّا هارون سوابق او و پدرش را در یاری دستگاه خلافت مراعات می کرد و در مورد او به عجله رفتار نکرده، بلکه مردّد بود و «این دست و آن دست» می کرد. و از طرفی، یحیی از هیچ بدگویی در مورد جعفر کوتاهی نمی کرد تا اینکه روزی جعفر به نزد هارون رفت و هارون او را إکرام نمود و بین آن دو سخنانی در مورد مزیّت و قدر و ارزش جعفر به خاطر حرمت او و پدرش، ردّ و بدل گردید.
هارون در آن روز دستور داد که بیست هزار دینار به جعفر بدهند، یحیی نیز با دیدن این اوضاع و احوال، از اینکه چیزی در باره جعفر بگوید، خودداری کرد، و تا شب چیزی نگفت.
سپس به هارون چنین گفت: یا أمیر المؤمنین، پیش از این در باره جعفر و عقائدش مطالبی به شما گفته بودم ولی شما از او دفاع می کردید و حرف مرا نمی پذیرفتید. ولی الان مسأله ای پیش آمده است که کار را
یکسره می کند.
(2) هارون گفت: آن چه مسأله ای است؟ یحیی پاسخ داد: هر مالی که از جایی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:135
به جعفر برسد خمس آن را برای موسی بن جعفر می فرستد و شکّ ندارم که در مورد این بیست هزار دینار که شما دستور دادید به او بدهند نیز همین کار را کرده است.
هارون گفت: بله، این موضوع می تواند موضوع را مشخّص و کار را یکسره کند. و شبانه شخصی را به دنبال جعفر فرستاد.
جعفر نیز از سعایت و بدگوئی های یحیی با خبر شده بود و لذا دوستی آن دو بهم خورده، از یک دیگر فاصله گرفته بودند و نسبت به یک دیگر اظهار دشمنی می کردند.
وقتی فرستاده هارون، شبانه نزد جعفر رفت، جعفر گمان کرد که هارون گفته های یحیی را در مورد او، پذیرفته است و او را فرا خوانده، تا به قتلش برساند، و لذا بیمناک شد. مقداری آب بر تن خود ریخت، مشک و کافور طلبید و خود را با آن حنوط کرد (یعنی به رسم حنوط کردن میّت، مشک و کافور بر بدن خود مالید) و «برده ای» «1» بر روی لباس خود، بر تن کرد. آنگاه نزد هارون رفت، وقتی چشم هارون به او افتاد و او را با آن وضعیت دید و بوی کافور را
______________________________
(1)- «برده» پارچه ای است خط دار و راه راه که همچون عباء و کساء بر خود می پیچند و گاه برای کفن استفاده می کنند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:136
حسّ نمود، پرسید: جعفر! اینها چیست؟ (1) جعفر گفت: یا أمیر المؤمنین! می دانم که بر علیه من، نزد تو بدگویی کرده اند، و وقتی فرستاده خلیفه در این موقع شب به
سراغم آمد، گمان بردم که این گفته ها در شما اثر کرده است و مرا فرا خوانده ای که به قتل برسانی.
هارون گفت: هرگز! ولی به من خبر رسیده است که، هر آنچه بدست می آوری و هر پولی که به تو می رسد، خمس آن را برای موسی بن جعفر می فرستی! و در مورد بیست هزار دینار نیز چنین کرده ای! لذا خواستم این مطلب برایم روشن شود.
جعفر گفت: اللَّه اکبر یا أمیر المؤمنین! یکی از خدمتکاران را بفرستید تا آن را با همان صورت مهر شده (نزد شما) بیاورد.
هارون به یکی از خدمه اش گفت: انگشتر جعفر را بگیر (تا خانواده اش مطمئن شوند که از طرف او نزدشان رفته ای) و به خانه او برو و آن پولها را برایم بیاور. جعفر نیز نام کنیزی که پول نزد او بود به آن خادم گفت. کنیز نیز کیسه های پول را، همان طور مهر شده، به او تحویل داد و خادم نیز آنها را نزد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:137
هارون برد.
(1) جعفر به هارون گفت: این مورد، اوّلین موردی خواهد بود که به وسیله آن خواهی دانست که بدگویان من، به تو دروغ گفته اند.
هارون گفت: حقّ با توست. راست می گوئی. برگرد و به خانه برو، تو در أمان هستی. من در باره تو سخن هیچ کس را قبول نخواهم کرد.
راوی این قضیّه را ادامه داد: ولی یحیی دست برنداشت و دائما سعی می کرد جعفر را از چشم هارون بیندازد تا نزد او بی ارزشش کند.
نوفلیّ ادامه داد: علیّ بن حسن بن علیّ بن عمر بن علیّ از یکی از اساتیدش نقل کرد که: در سفر حجّی که هارون قبل از این حجّ انجام
داد (و در آن سفر طبق رسم حجّاج به مدینه نیز آمده بود) علیّ بن اسماعیل بن جعفر بن محمّد علیهما السّلام (برادرزاده امام کاظم علیه السّلام) مرا دید و گفت: چه شده است که این چنین خود را کنار کشیده ای و نمی گذاری معروف و مشهور شوی؟ چرا نسبت به کارهای جناب وزیر بی اعتناء و بی توجّهی و کاری که از دستت برمی آید برای او انجام نمی دهی؟ جناب وزیر، کسی را به سراغ من فرستاد، من نیز نزد او رفتم و در یک محمل با او سوار شدم و نیازهای مادّی خود را برای او عنوان کردم و از او خواستم آنها را برایم مرتفع گرداند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:138
(1) (راوی گوید:) و علّت این موضوع، این بود که یحیی بن خالد به یحیی بن أبی- مریم گفته بود: آیا می توانی کسی از آل أبی طالب را که اهل دنیا و طالب دنیا باشد به من معرّفی کنی تا به زندگی او وسعت دهم؟ و به او مال و ثروتی عطا کنم؟ او گفت: بله، کسی را با این اوصاف سراغ دارم و به تو معرّفی می کنم، او علیّ بن اسماعیل بن جعفر است.
یحیی کسی را بدنبال او فرستاد و احضارش نمود و به وی گفت: در باره اوضاع و أحوال عمویت، و شیعیان او و اموالی که برای او می آورند برایم بگو.
علیّ بن اسماعیل گفت: بله، از اوضاع و احوال او خبر دارم، و سپس شروع کرد به سعایت و بدگویی از امام کاظم علیه السّلام، و از جمله اینکه، گفت: یک نمونه از ثروت و کثرت أموال او، این است که: آبادی و
زمینی به نام «یسیره»، «1» خریداری کرده به سی هزار دینار، وقتی پول را آماده کرد، فروشنده گفت: این سکّه ها را نمی خواهم، سکّه های دیگری به من بده، او (امام کاظم) نیز دستور داد آن سکّه ها را در خزانه اش ریختند و سی هزار سکّه با همان وزن و اوصافی که فروشنده خواسته بود حاضر کردند.
______________________________
(1)- کذا، و فی المصحّحه المخطوطه و البحار نقلا عن غیبه الشیخ «الیسیریه» و عن العیون «البشریّه».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:139
(1) نوفلیّ از قول پدرش می گوید: موسی بن جعفر علیهما السّلام علیّ بن اسماعیل را جزء کارگزاران خود قرار داده بود و به او اطمینان می کرد، حتّی گاهی نامه هائی که به بعضی از شیعیان خود می نوشت با خطّ علیّ بن اسماعیل بود، ولی کم کم از او کناره گرفت. و زمانی که هارون خواست به عراق بازگردد، به حضرت علیه السّلام خبر رسید که برادرزاده ات می خواهد همراه سلطان به عراق برود. حضرت او را فرا خواند و به او فرمود: چه شده است که می خواهی همراه سلطان بروی؟ او گفت:
چون مقروض و بدهکار هستم، حضرت فرمود: من بدهی تو را می دهم، گفت:
وضع زندگی و رزق و روزی خانواده ام چه می شود؟ حضرت فرمودند: آنها نیز به عهده من. ولی علیّ بن اسماعیل از رفتن به همراه سلطان، صرف نظر نکرد، و لذا امام کاظم علیه السّلام توسّط برادرش محمّد بن اسماعیل بن جعفر سیصد دینار و چهار هزار درهم برایش فرستادند و به او گفتند: اینها را توشه راه در اسباب و اثاث خود قرار بده و فرزندان مرا یتیم نکن.
مترجم گوید: در کتاب «مقاتل الطالبیّین» در باره ارتباط علیّ بن- اسماعیل بن
جعفر با دستگاه خلافت مطلبی آمده است که ذکر آن در اینجا بی مناسبت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:140
نیست، أبو الفرج اصفهانیّ مؤلّف کتابی که گفته شد گوید: «1» «یحیی بن خالد، مالی برای علیّ بن اسماعیل فرستاد (و او را بر رفتن به بغداد تشویق کرد) می خواستند او را به آنجا بفرستند چون عازم رفتن به بغداد شد موسی بن جعفر علیهما السّلام از قصّه مطّلع شده او را طلبید و بدو فرمود: ای برادرزاده به کجا می روی؟ پاسخ داد: به بغداد. حضرت پرسید: برای چه می روی؟
گفت: من بدهکاری دارم و خود مردی فقیر هستم.
حضرت فرمود: من بدهی تو را می پردازم و زیاده بر آن نیز به تو خواهم داد و وعده های دیگری هم بدو داد. علیّ بن اسماعیل اعتنایی نکرد و آماده حرکت شد، موسی بن جعفر که تصمیم او را دانست او را خواسته و بدو فرمود: تو تصمیم رفتن داری؟ گفت: آری، چاره ای ندارم.
حضرت بدو فرمود: ای برادرزاده متوجّه باش و از خدا بترس، کودکان مرا یتیم مکن. و در پایان سخن دستور داد سیصد دینار اشرفی و چهار هزار درهم دیگر نیز به او بدهند.
علیّ بن اسماعیل به بغداد آمد و یحیی بن خالد وضع موسی بن جعفر را از او تحقیق کرد و با اضافاتی که خود بر آن نمود همه را به هارون گزارش داد، آنگاه خود علیّ بن اسماعیل را به نزد هارون برد، هارون احوال عمویش (موسی بن جعفر) را پرسید و او زبان به سعایت و بدگوئی آن حضرت گشود و آنچه یحیی بن خالد گفته بود همه را باز گفته و بر آن افزود و
گفت: اموالی از مشرق و مغرب برایش می آورند و او خانه هائی مخصوص جمع آوری اموال دارد که آنها را در آن خانه ها نگهداری می کند. و مزرعه ای را به سی هزار دینار خرید و آن را «یسیره» نام نهاد و چون سی هزار دینار را به نزد صاحب آن مزرعه بردند گفت:
______________________________
(1)- به صفحه 467 کتاب مقاتل الطّالبیین ابو الفرج اصفهانی نشر صدوق، تهران، ص 467- 468، ترجمه آقای رسولی محلّاتی، مراجعه شود.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:141
من این سکّه ها را نمی خواهم و باید دینارهائی را که می خواهید به من بدهید سکّه اش چنین و چنان باشد، موسی بن جعفر دستور داد آن دینارها را برگرداندند و سی هزار دینار دیگر به همان اوصافی که صاحب مزرعه خواسته بود بدو داد.
هارون این سخنان را شنید و حواله داد دویست هزار درهم بدو بدهند که آن را از برخی نقاط شرقی دریافت کند، فرستادگان علیّ بن اسماعیل برای دریافت پول رفتند. علیّ بن اسماعیل که در انتظار رسیدن پولها بسر می برد، روزی به بیت الخلأ رفت، ناگهان به اسهالی دچار شد که تمام روده های او را از دبرش بیرون آورد، و (نزدیکانشان که از جریان مطّلع شدند) هر چه خواستند او را معالجه کنند نشد و به حال مرگ افتاد و در همان حال که مشغول جان کندن بود آن اموال هم رسید علیّ بن اسماعیل (با حسرتی فراوان بدانها نگریست و) گفت: من که در حال مردن هستم، اینها را برای چه کار می خواهم! از آن طرف هارون در آن سال به حجّ رفت و ابتدا به مدینه طیّبه وارد شد و مقابل قبر رسول خدا- صلی
اللَّه علیه و آله- ایستاده گفت: ای رسول خدا من از تو در باره کاری که اراده انجام آن را دارم پوزش می طلبم. قصد دارم موسی بن جعفر را به زندان بیفکنم چون او می خواهد میان امّت تو اختلاف و تفرقه ایجاد کند و خون آنها را بریزد. آنگاه دستور داد آن حضرت را در حالی که در مسجد مدینه بود دستگیر ساختند ...».
(جعفر بن محمّد بن أشعث که در این قضیّه، راجع به او صحبت شد، فرزند محمّد بن اشعث می باشد و محمّد بن اشعث در دربار منصور دوانیقی بود. جعفر بن- محمّد بن أشعث جریان شیعه شدن خود را چنین نقل می کند:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:142
منصور دوانیقی به پدرم محمّد بن أشعث گفت: شخصی با عقل و کیاست می خواهم تا مأموریّتی به او محوّل نمایم، پدرم دائی خود به نام «ابن مهاجر» را به او معرّفی کرد، منصور به «ابن مهاجر» هزاران دینار داده و او را مأمور کرد که به مدینه برود و عبد اللَّه بن حسن (عبد اللَّه محض) و عدّه دیگری از سادات، از جمله جعفر بن محمّد (امام صادق) را ملاقات کند و این مال را بین آنها تقسیم کند و چنین اظهار دارد که نماینده مردم خراسان می باشد و این اموال را از جانب شیعیان آن سامان آورده است، و در ضمن بعد از تقسیم اموال، از هر یک از سادات «رسید» هم بگیرد.
«ابن مهاجر» بعد از انجام مأموریّت، نزد منصور بازگشت. محمّد بن أشعث هم در آن مجلس حضور داشت. ابن مهاجر «رسیدها» را تحویل داد به جز «رسید» امام صادق علیه السّلام» و گفت: به
نزد جعفر بن محمّد رفتم، او در مسجد النبیّ صلی اللَّه علیه و آله مشغول نماز بود. صبر کردم تا از نماز فارغ شود، بعد از نماز رو به من کرد و گفت: فلانی! از خدا بترس و أهل بیت محمّد صلی اللَّه علیه و آله را فریب نده، و به منصور نیز بگو: از خدا بترس و أهل بیت محمّد صلی اللَّه علیه و آله را فریب نده! ... گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: نزدیک بیا، سپس تمام ماجرای بین من و شما (یعنی خلیفه) را برایم مو به مو تعریف کرد، گویا در مجلس ما حضور داشته است.
جعفر بن محمّد بن أشعث ادامه داد: در این موقع منصور گفت: ای ابن مهاجر بدان، همیشه در خاندان پیامبر، یک محدّث «1» وجود دارد. و در این روزگار جعفر بن محمّد (امام صادق علیه السّلام) محدّث می باشد.
جعفر بن محمّد بن أشعث گوید: و این أمر باعث شد که ما شیعه شدیم) «2».
______________________________
(1)- معنای محدّث در صفحات قبل گذشت.
(2)- بحار الأنوار، چاپ المکتبه الاسلامیه، تهران، ج 47، ص 74.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:143
(1) 2- علیّ بن جعفر علیه السّلام گوید: محمّد بن اسماعیل بن جعفر علیه السّلام (برادرزاده امام کاظم علیه السّلام) نزد من آمد و گفت: محمّد بن جعفر علیه السّلام برادر آن حضرت بر هارون وارد شد و او را خلیفه نامید و بر او سلام کرد. سپس به او گفت: گمان نمی کردم که در زمین دو خلیفه وجود داشته باشد تا اینکه دیدم مردم، برادرم موسی بن- جعفر را خلیفه می نامند و با این عنوان بر او سلام می کنند (و با
این کار نسبت به آن حضرت سعایت و بدگوئی کرد).
و از جمله کسانی که در باره موسی بن جعفر علیهما السّلام سعایت و بدگوئی کرد، یعقوب بن داود زیدیّ مذهب بود.
(2) 3- إبراهیم بن أبی البلاد گوید: یعقوب بن داود به من می گفت: من قائل به امامت ائمّه هستم، ابراهیم ادامه داد: در شبی که موسی بن جعفر علیهما السّلام در فردای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:144
آن دستگیر شد، در مدینه به نزد یعقوب بن داود رفتم، یعقوب گفت: الآن نزد وزیر- یعنی یحیی بن خالد- بودم، که برایم نقل کرد: در کنار قبر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله (همراه هارون الرّشید بودم که) هارون حضرت را مخاطب قرار داده بود و چنین می گفت: پدر و مادرم فدای شما، یا رسول اللَّه! به خاطر تصمیمی که گرفته ام از شما معذرت می خواهم، من می خواهم موسی بن جعفر را دستگیر و زندانی کنم زیرا می ترسم در بین امّت شما، جنگ و خونریزی بپا کند.
یعقوب (یا یحیی) ادامه داد: گمان می کنم فردا او را دستگیر کند.
راوی گوید: فردای آن شب، هارون، فضل بن ربیع (دربان و حاجب مخصوص خود) را به سراغ موسی بن جعفر علیهما السّلام فرستاد، حضرت در مقام رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله (در مسجد النبیّ) مشغول نماز بودند که دستور دستگیری و حبس او داده شد.
(1) 4- عبد اللَّه بن صالح از یکی از نزدیکان فضل بن ربیع نقل می کند که فضل «1»
______________________________
(1)- هو الفضل بن الربیع بن یونس بن محمد المکنّی بابی العباس و کان حاجب الرشید. و کما فی تاریخ الخطیب ج 12 ص 343 اسند الحدیث عن
المنصور و المهدی العباسیّین.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:145
به او چنین گفته بود: شبی با یکی از کنیزانم در بستر بودم، نیمه های شب بود که صدای در خانه را شنیدم، این صدا مرا به وحشت انداخت. کنیز گفت: شاید در اثر باد این صدا ایجاد شده باشد. اندک زمانی نگذشته بود که دیدم در اتاقی که در آن بودم باز شد و «مسرور الکبیر» (غلام هارون) وارد شد، به من گفت: أمیر تو را خوانده است- و بر من سلام هم نکرد- لذا از خود، ناامید شدم و با خود گفتم: این «مسرور» است که این طور سرزده و بدون اجازه و بدون سلام بر من وارد شده است، حتما هارون خیال قتل مرا دارد، من در آن حال جنب بودم و حتّی جرأت نکردم از او بخواهم تا برای غسل به من مهلت دهد. کنیزک وقتی حیرت و دستپاچگی و درماندگی مرا دید گفت: به خدا توکّل کن و برخیز.
من برخاستم، لباس پوشیدم و همراه او خارج شدم تا به منزل هارون رسیدیم.
أمیر المؤمنین (هارون) در رختخوابش بود، سلام کردم، جوابم را داد، خود را بر زمین انداختم، هارون گفت: ترسیدی؟ گفتم: بله، یا أمیر المؤمنین. سپس مدّتی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:146
مرا به حال خود گذاشت تا آرام شدم، (1) آنگاه گفت: به زندان برو و موسی بن- جعفر بن محمّد را آزاد کن و سی هزار درهم به او بده و پنج خلعت بر او بپوشان (یا به او بده) و نیز سه مرکّب در اختیارش بگذار و به او بگو مخیّر هستی که نزد خلیفه بمانی و یا به هر شهری
که مایلی بروی، گفتم: یا أمیر المؤمنین! دستور میدهی موسی بن جعفر آزاد شود؟! گفت: بله، سه مرتبه سؤالم را تکرار کردم و جواب داد: بله، وای بر تو، مگر می خواهی عهدشکنی کنم؟ گفتم: کدام عهد؟ عهد چیست؟ گفت: «هنگامی که در همین رختخواب بودم ناگهان مردی سیاه پوست و عظیم الجثّه که از او بزرگتر ندیده بودم، گریبانم را گرفت و بر سینه ام نشست، گلویم را فشرد و گفت:
موسی بن جعفر را به ظلم در زندان کرده ای؟! گفتم: آزادش می کنم، به او هدیّه می دهم، خلعت می دهم، مرد سیاه از من عهد و پیمان گرفت و از روی سینه ام برخاست، نزدیک بود بمیرم» از نزد او خارج شده نزد موسی بن جعفر علیهما السّلام رفتم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:147
حضرت در زندان و در حال نماز بود، نشستم تا سلام داد. (1) سپس سلام أمیر المؤمنین هارون را به او رساندم و آنچه را دستور داشتم ابلاغ کردم و گفتم: هدایای او (هارون) حاضر است او گفت: اگر دستور دیگری هم داری، اجرا کن، گفتم:
نه، به جدّت رسول اللَّه، دستوری جز این نداشتم.
گفت: به خلعتها و مرکبها و اموالی که حقّ مردم در آنها باشد نیازی ندارم.
گفتم: شما را به خدا آنها را ردّ نکن که باعث خشم و غضب هارون می شود.
گفت: هر کاری خودت دوست داری در مورد آنها انجام بده، سپس دست او را گرفتم و از زندان خارج کردم.
سپس گفتم: یا ابن رسول اللَّه! سبب این همه اکرام و احترام که از این مرد به شما رسید چیست؟ من بر گردن شما حقّ دارم، چون مژده آزادی تان را دادم و آزادی شما
به دست من انجام شد (لذا علّت این ماجرا را برایم توضیح دهید).
حضرت گفتند: جدّم پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله را در شب چهارشنبه در خواب دیدم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:148
(1) حضرت به من فرمودند: ای موسی آیا تو زندانی هستی و به تو ظلم شده است؟
عرض کردم: بله، یا رسول اللَّه به من ظلم شده، و زندانم کرده اند، حضرت سه بار این مطلب را سؤال کردند و سپس فرمودند: «وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» (انبیاء: 111) (یعنی: نمی دانم، شاید اینها آزمایش الهی باشد و تا اندک مدّتی در این دنیا به ظاهر خوش و خرّم باشید) (ظاهرا، این فرمایش حضرت، اشاره به سرنوشت هارون است. مترجم) سپس حضرت رسول ص به من فرمودند: فردا، (یعنی چهارشنبه) و پنجشنبه و جمعه را روزه بگیر، و در وقت إفطار، دوازده رکعت نماز بخوان، در هر رکعت یک «حمد» و دوازده مرتبه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ». وقتی چهار رکعت خواندی به سجده برو و بگو:
«یا سابق الفوت و یا سامع کلّ صوت ...»
تا آخر دعای متن، یعنی: «ای که هیچ کس نمی تواند از دستت بگریزد! ای که هر صدائی را می شنوی! ای که استخوانهای پوسیده را بعد از مرگ، زنده می کنی! از تو می خواهم به حقّ (یا به وسیله) اسم عظیم و أعظمت، بر محمّد- بنده و رسولت- و بر خاندان پاکش درود فرستی و مرا از وضعی که در آن هستم، زودتر نجات دهی»، من هم این کارها را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:149
انجام دادم و نتیجه آن شد که دیدی.
(1) 5- أبو محمّد پسر فضل بن ربیع
از قول پدرش، فضل بن ربیع چنین نقل می کند: در روزگاری که حاجب و دربان هارون بودم، روزی هارون، در حالی که خشمگین بود و شمشیری در دست می چرخاند، رو به من کرد و گفت: ای فضل! اگر هم اکنون، پسر عمویم را به اینجا نیاوری، به خویشاوندیم با پیامبر گردنت را می زنم، فضل گوید: پرسیدم: چه کسی را اینجا بیاورم؟ هارون گفت:
این حجازی را.
گفتم: کدامیک از حجازی ها را؟ گفت: موسی بن جعفر بن محمّد بن- علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب را- [علیهم السّلام]-.
فضل گوید: از خداوند ترسیدم که موسی بن جعفر علیهما السّلام را نزد او ببرم. ولی در عقوبتی که هارون مرا بدان تهدید کرده بود. اندیشیدم و با خود گفتم: این کار را خواهم کرد.
هارون گفت: دو شلّاق بدست، دو شمشیر تیز و دو جلّاد حاضر کن.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:150
(1) فضل ادامه می دهد: آنچه را خواسته بود، حاضر کردم و به طرف منزل حضرت أبی ابراهیم موسی بن جعفر حرکت کردم، و به خرابه ای رسیدم، در آنجا اتاقکی بود از شاخ و برگ درخت خرما، نوجوانی سیاه پوست را دیدم که در آنجا ایستاده بود، به او گفتم: از مولای خود، برایم اجازه ورود بگیر خدایت رحمت کناد.
گفت: داخل شو، او حاجب و دربان ندارد.
داخل شدم، سیاه پوست دیگری را دیدم که قیچی بدست دارد و پینه های پیشانی و بینی آن حضرت را- که در اثر کثرت سجود ایجاد شده بود- قیچی می کند. گفتم: السّلام علیک، ای پسر رسول خدا! هارون الرّشید شما را فرا خوانده.
حضرت جواب داد: هارون با من چکار دارد؟! خوشی های زندگی اش او را
از من منصرف نکرده است؟! سپس بسرعت از جا برخاست (و آماده حرکت شد) و در این أثناء می گفت: اگر در خبری از رسول اللَّه- صلی اللَّه علیه و آله- چنین نیامده بود که «اطاعت از سلطان از روی تقیّه واجب است» هرگز نمی آمدم، گفتم: آماده عقوبت و مجازات هارون باشید. حضرت جواب داد: مگر
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:151
آن کس که مالک دنیا و آخرت است همراه من نیست؟ (1) بلطف خدا او امروز، نمی تواند، هیچ بدی به من برساند، فضل بن ربیع گوید: دیدم حضرت سه بار دست خود را بالای سر خویش حرکت داد و چرخاند.
نزد هارون رسیدیم، هارون همچون مادر جوان از دست داده، مات و مبهوت و متحیّر ایستاده بود، وقتی مرا دید، گفت: ای فضل! گفتم: بفرمائید، گفت:
پسر عمویم را آوردی؟ گفتم: بله، گفت: ناراحتش که نکردی؟ گفتم: خیر، گفت: به او که نگفتی از دستش عصبانی هستم؟ نفسم مرا به کاری واداشته بود که خودم نمی خواستم، به او اجازه بده وارد شود، من هم به او اجازه ورود دادم، همین که حضرت را دید، به سوی او شتافت و حضرت را در آغوش گرفت و گفت:
پسر عموجان! برادرم! وارث زندگی ام! خوش آمدی، سپس آن حضرت را بر مخدّه ای نشاند و گفت: چه شده است که به دیدار ما نمی آیی؟ حضرت فرمود:
وسعت سلطنت تو و علاقه تو به دنیا.
هارون دستور داد جعبه عطر را بیاورند، و با دست خود به حضرت عطر زد و سپس دستور داد (در موقع بازگشت) چند دست خلعت و دو کیسه پر از طلا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:152
(توسّط غلامانش، به رسم احترام) پیشاپیش
حضرت حرکت داده شود.
(1) حضرت نیز گفتند: به خدا قسم! اگر صلاح را در این نمی دیدم که با این پولها سادات جوان را داماد کنم تا نسل سادات قطع نشود، هرگز این پولها را نمی پذیرفتم. سپس در حالی که می فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» به منزل بازگشت. فضل گفت: یا أمیر المؤمنین، اوّل قصد داشتی او را مجازات کنی ولی بعد، خلعت به او دادی و اکرام و احترامش کردی؟
هارون گفت: وقتی که تو رفتی، مردانی را دیدم که اطراف خانه حلقه زنده اند و هر یک سرنیزه ای بدست دارند و آن را پای دیوار خانه فرو کرده و می گویند: اگر فرزند رسول اللَّه را اذیّت کرد، او و خانه اش را به زمین فرو خواهیم برد و اگر به او نیکی کرد، رهایش می کنیم، فضل گوید: به دنبال موسی بن جعفر روان شدم، و از او پرسیدم: چه دعائی خواندی که این طور از هارون در أمان ماندی؟
فرمود: دعای جدّم علیّ بن أبی طالب، هر گاه آن دعا را می خواند با هر لشکری که روبرو می شد آن را شکست می داد و با هر جنگجوئی که مواجه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:153
می شد بر او پیروز می شد و آن دعا، دعای ایمنی از بلاء است. گفتم: آن دعا چیست؟ فرمود:
«اللّهمّ بک اساور، و بک أحاول و بک أحاور، و بک اصول و بک انتصر، و بک اموت و بک أحیا، اسلمت نفسی الیک و فوّضت أمری الیک، و لا حول و لا قوّه الّا باللَّه العلیّ العظیم، اللّهمّ إنّک خلقتنی و رزقتنی و سترتنی، و عن العباد بلطف ما خوّلتنی أغنیتنی، و إذا هویت رددتنی، و إذا عثرت
قوّمتنی، و إذا مرضت شفیتنی و اذا دعوت اجبتنی، یا سیّدی ارض عنّی فقد ارضیتنی».
(1) (خدایا به یاری تو حمله می کنم و به یاری تو بدنبال مطلوبم می روم و به یاری تو سخن می گویم و به یاری تو چیره و غالب می شوم و بیاری تو پیروز می شوم (انتقام میگیرم) و به قدرت تو میمیرم، و با قدرت تو زنده میشوم، خود را تسلیم تو کردم.
امور و کارهایم را به تو واگذار نمودم، هیچ نیرو و قدرتی در بین نیست مگر (به یاری) خداوند بلند مرتبه و بزرگ، خداوندا تو مرا آفریدی و روزی دادی و پوشاندی، و به لطف نعمتهای خود، مرا از بندگانت بی نیاز کردی، هر گاه سقوط کنم مرا (به جای اوّلم) باز می گردانی، هر گاه بلغزم مرا استوار و پا برجا می نمایی، هر گاه مریض شوم شفایم می دهی و هر گاه ترا بخوانم، جوابم می دهی، خدایم، سرورم، مرا که از خودت راضی کرده ای! خودت هم از من راضی باش).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:154
(1) 6- عثمان بن عیسی از دوستان خود چنین نقل می کند: أبو یوسف (قاضی دربار عبّاسی) در حضور موسی بن جعفر علیهما السّلام به مهدیّ عبّاسی (پسر منصور دوانیقی و پدر هارون الرّشید) گفت: آیا اجازه می دهی از او (یعنی امام کاظم علیه السّلام) سؤالاتی کنم که نتواند جواب دهد؟ مهدیّ عبّاسی گفت: آری.
أبو یوسف به امام علیه السّلام عرض کرد، سؤال کنم؟ حضرت فرمودند: بله.
ابو یوسف گفت: استفاده از سایه بان برای محرم چه حکمی دارد؟ حضرت فرمودند: جایز نیست، ابو یوسف گفت: اگر چادر بزنند و داخل آن بشوند چطور؟ حضرت فرمودند: عیبی ندارد ابو یوسف گفت: این
دو، با یک دیگر، چه فرقی دارند؟ حضرت فرمودند: آیا زن حائض نمازش را باید قضا کند؟ گفت خیر حضرت فرمودند: روزه را چطور؟ آیا باید قضا کند؟ گفت: بله، حضرت فرمودند این چرا؟ گفت: حکم خدا این چنین است، حضرت فرمود: در مورد این سؤال تو نیز، حکم خدا این چنین است. مهدیّ عبّاسی به ابو یوسف گفت: می بینم که نتوانستی کاری از پیش ببری، گفت: جواب دندان شکنی به من داد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:155
(1) 7- علیّ بن یقطین گوید: در مجلسی که عدّه ای از بستگان موسی بن- جعفر علیهما السّلام حضور داشتند، به حضرت خبر رسید که موسی بن المهدیّ (برادر هارون) در باره ایشان چه تصمیماتی گرفته است. حضرت به بستگانشان فرمودند: نظرتان چیست؟ آنها عرض کردند: به نظر ما صلاح در این است که خود را از او کنار بکشید و مخفی شوید، زیرا از شرّ این آدم نمی توان در أمان بود.
حضرت تبسّم فرموده، این شعر را خواندند که ترجمه آن چنین است:
سخینه گمان میکند که بر سرور خود غلبه خواهد کرد، چرا که ممکن است آنکه همیشه پیروز و غالب است، گاهی مغلوب واقع شود.
راوی گوید: سپس حضرت دست به دعا برداشتند و در دعا چنین گفتند:
«اللّهمّ کم من عدوّ ...
تا آخر دعای متن».
(یعنی: بار خدایا! چه بسیار دشمنی که لبه چاقو و تیغه شمشیر خود را به جهت من تیز کرده است، و سمّ های کشنده اش را در غذای من ریخته است، و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:156
لحظه ای از من غفلت نکرده است، (1) و آنگاه که ضعف و عجز مرا در مقابل مصائب و مشکلات دیدی، با قدرت
و نیروی خودت، و نه با قدرت و نیروی من، او را کنار زدی و مرا از شرّ او ایمن نمودی و او را، با ناامیدی از رسیدن به آرزوهای دنیوی و دور از آنچه در آخرت به آن امید بسته بود، در همان چاهی انداختی که برای من حفر کرده بود، خداوندا! به خاطر این کار تو را سپاس می گویم آن مقدار که استحقاق داری، خداوند! او را به عزّت و قدرت خود بگیر و با قدرت خود شمشیرش را نسبت به من کند کن و از کار بینداز، و او را سرگرم کارهای خودش کن و در مقابل دشمنش عاجز گردان، و هم اکنون مرا بر او یاری فرما و برای من از او انتقام بگیر تا خشم درونم فرو نشیند و از کینه من نسبت به او جلوگیری کند [یا حقّی را که بر او دارم بدست آورم]. خدایا، دعایم را قرین اجابت فرما و کاری کن که شکایت من تغییر کند و دیگر شکایتی نداشته باشم، و آنچه را که به ظالمین وعده فرموده ای به او نشان ده، و آنچه را که در مورد اجابت دعای مضطرّین وعده دادی به من نشان بده، تو
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:157
دارای فضل و بخششی بزرگ و نعمتهای با ارزش هستی).
(1) راوی گوید: سپس حاضرین متفرّق شدند و رفتند. و تا زمان مرگ موسی بن- مهدیّ گرد هم جمع نشدند، بعد از مرگ موسی بن مهدیّ، برای خواندن نامه ای که حاوی خبر مرگ وی بود، همگی نزد موسی بن جعفر علیهما السّلام جمع شدند، و یکی از حاضرین در این باره، اشعار مذکور در
متن را سرود که ترجمه آن اینست:
1- چه بسا دعایی که شبانه به آسمان می رود و هیچ کس هم نمی تواند جلویش را بگیرد.
2- به جایی می رود که هیچ کاروانی در آن محدوده حرکت نکرده است و آن محلّ پر از موانع است.
3- این دعا، از پس پرده شب (و پنهانی) موقعی که بعضی خواب و بعضی بیدارند، حرکت می کند.
4- و قبل از آنکه این دعاها به آسمان برسد و کسی درهای آسمان را بکوبد، آن درها باز می شوند.
5- چون این قافله به آنجا رسد، خداوند پیش قراولانش را باز نمی گرداند، و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:158
خدا بینا و شنوا است.
6- و من به فضل خدا امیدوارم، بگونه ای که، از روی حسن ظنّ به خدا، گویا می بینم که خدا چه کار خواهد کرد.
(1) 8- ابو احمد عبدیّ از قول پدرش چنین نقل می کند: حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام بر هارون الرّشید وارد شدند، هارون گفت: یا ابن رسول اللَّه! در باره طبایع چهارگانه برای من مطالبی بفرمائید! حضرت فرمودند: باد، پادشاهی است که مداوا می کند، و خون، برده ای است بدهکار، و چه بسا برده که مولای خود را بکشد، بلغم، دشمنی است قوی، از هر سو او را ببندی، از سوی دیگر راه باز می کند، و صفراء همچون زمینی است که سرسبز شود و گیاه برویاند.
هارون گفت: یا ابن رسول اللَّه! از کنوز و گنجینه های خدا و رسولش، بر مردم انعام می دهی! (2) 9- محمّد بن محمود از امام کاظم علیه السّلام نقل کرده است که فرمود: وقتی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:159
بر هارون وارد شدم، سلام کردم، جوابم را داده سپس گفت: ای موسی
بن- جعفر! آیا این مملکت دو خلیفه دارد که برای هر کدام جداگانه، مالیات جمع آوری می شود؟ گفتم: یا أمیر المؤمنین! شما را به خدا، مبادا گناه مرا نیز بدوش بکشی (گناه مرا بشوری) و سخنان باطل را که علیه ما گفته می شود، از دشمنان ما بپذیری، خود خوب می دانی که از زمان وفات پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله تاکنون، بر ما دروغ بسته اند و به ما افتراء زده اند، حال اگر- به حرمت نسبت قوم و خویشی که با هم داریم- اجازه بدهی، مطلبی را که پدرم از پدرانش و آنان نیز حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند، برایت بگویم. هارون گفت:
اجازه می دهم، گفتم: پدرم، از پدرش از پدرانش این چنین نقل کرده اند که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده اند: «هر گاه دو نفر از یک فامیل، یک دیگر را لمس کنند، حسّ خویشاوندی به هیجان می آید و بیدار می شود». حال، قربانت گردم! «1» تو هم دستت را به دست من بده، هارون گفت: نزدیک تر بیا. من به او
______________________________
(1)- این کلمه را لابد از جهت وجوب حفظ نفس فرموده است، نه احترام به شخص ظالم ملعون.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:160
نزدیک شدم، (1) دستم را گرفت سپس مرا در بر گرفت، و مدّتی در آغوش خود نگاه داشت سپس رهایم کرد و گفت: موسی! بنشین، راحت باش، مسأله ای نیست.
حضرت ادامه دادند: آنگاه به او نگاه کردم، دیدم چشمانش پر از اشک شده است سپس متوجّه خود شدم. هارون گفت: تو راست گفتی، جدّت صلی اللَّه علیه و آله هم راست گفته است، خون و رگهایم،
آنچنان به هیجان آمد که دل رحمی و نرم خوئی سراسر وجودم را گرفت بطوری که چشمانم پر از اشک شد.
هارون ادامه داد: مدّتهاست که مسائلی در درونم مرا به خود مشغول داشته است و می خواهم در باره آنها از تو سؤالاتی کنم و تا به حال از کسی در باره آنها سؤال نکرده ام. اگر جواب دادی، رهایت می کنم و حرف هیچ کس را در باره ات قبول نخواهم کرد. چون به من خبر داده اند که تا به حال دروغ نگفته ای.
حال، در مورد این مطالبی که در درون دارم و سؤال می کنم به من راست بگو.
گفتم: آنچه را که بلد باشم و تو هم به من أمان بدهی، جواب خواهم داد.
گفت: در أمان هستی ولی با این شرط که راست بگویی و تقیّه را- که شما اولاد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:161
فاطمه به آن مشهور و شناخته شده اید- ترک کنی. گفتم: یا امیر المؤمنین! آنچه می خواهی بپرسی، بپرس.
(1) هارون گفت: ما و شما همگی شاخ و برگ یک درخت و از نسل عبد المطّلب می باشیم، ما فرزندان عبّاس هستیم و شما فرزندان أبو طالب، و این هر دو، عموی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بوده اند، و خویش و قومی آنها با پیامبر، یکسان است، پس چرا شما بر ما برتری دارید؟ گفتم: زیرا، ما به پیامبر نزدیک تریم، گفت: چطور؟
گفتم: چون عبد اللَّه و أبو طالب از یک پدر و مادر بودند ولی جدّ شما، عبّاس، نه از مادر عبد اللَّه بود و نه از مادر أبو طالب.
گفت: چرا شما ادّعا می کنید که وارث پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله هستید در حالی که در
زمان وفات حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله أبو طالب فوت کرده بود و عبّاس عموی آن حضرت زنده بود و (می دانیم که) با وجود عمو، عموزادگان ارث نمی برند؟
گفتم: اگر أمیر المؤمنین، صلاح بدانند، مرا از جواب این سؤال معاف بدارند
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:162
و بجز این موضوع، هر مطلب دیگری را که بخواهند، مطرح کنند، (1) گفت: نه باید جواب بدهی! گفتم: پس به من امان بده، گفت: قبل از شروع صحبت به تو امان داده بودم، گفتم: طبق نظر علیّ بن أبی طالب با وجود فرزند صلبیّ- چه دختر باشد چه پسر- هیچ کس سهم نمی برد، جز پدر و مادر و همسر، و حضرت علیّ جدّم با وجود فرزند، برای عمو، هیچ سهمی از ارث قائل نبود، و در قرآن نیز چنین مطلبی نیامده است، البتّه، تیم (یعنی ابو بکر، زیرا او از قبیله «تیم» بوده است) و عدیّ (یعنی عمر، زیرا او از قبیله «عدیّ» بوده است) و بنی امیّه، از روی رأی و نظر شخصی خود و بدون هیچ حقیقت و دلیل و مدرکی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله عمو را پدر حساب کرده اند و از جمله ورّاث دانسته اند.
و علمائی هم نظر و فتوای علیّ علیه السّلام را پذیرفته اند، فتواهایشان بر خلاف فتواهای اینها (یعنی تیم، عدیّ و بنی امیّه) است، این نوح بن درّاج است که در این مسأله، قائل به رأی علیّ بن ابی طالب است، و طبق همین رأی نیز حکم و و فتوی داده و أمیر المؤمنین او را حاکم بصره و کوفه نمود و او به همین ترتیب
عیون أخبار الرضا علیه
السلام/ترجمه ،ج 1،ص:163
قضاوت کرد (1) و خبر به أمیر المؤمنین (هارون و احتمالا مهدیّ عبّاسی) رسید و ایشان دستور دادند که او و مخالفینش را از جمله، سفیان ثوری «1» [بن عیینه- ظ] و إبراهیم مدنیّ «2» و فضیل بن عیاض- حاضر کنند، همگی شهادت دادند که این نظر، نظر حضرت علیّ در این مسأله است، و طبق گفته یکی از علمای أهل حجاز که این ماجرا را برایم نقل کرد، أمیر المؤمنین (هارون و یا احتمالا مهدیّ عبّاسی) به آنها گفته اند: چرا شما، به این مطلب فتوی نمی دهید، حال آنکه، نوح بن درّاج «3»، بر این اساس قضاوت کرده و حکم نموده است؟ و آنها گفته اند: نوح جرأت داشت ولی ما ترسیدیم.
مترجم گوید: «هر چند نوح، به ظاهر، قاضی دستگاه بنی العبّاس بوده ولی شاید در باطن شیعه بوده است، وی در کوفه قضاوت داشته است، و برادر جمیل بن درّاج است، و جمیل جزء ثقات و بزرگان اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام می باشد و جزء «اصحاب اجماع» است».
______________________________
(1)- لفظ «ثوری» از اضافات نسخه برداران است و ظاهرا در أصل نبوده و کاتب از پیش خود اضافه کرده است زیرا سفیان ثوری در سنه 161 از دنیا رفته بوده، و خلافت هارون از سال یک صد و هفتاد به بعد است و دستگیری و احضار موسی بن جعفر علیه السّلام در سال یک صد و هشتاد و شش. لذا مراد از «سفیان» سفیان بن عینیه است که در آن وقت حیات داشته. (از استاد غفاریّ)
(2)- المراد بإبراهیم المدنیّ ابراهیم بن محمّد بن ابی یحیی المتوفّی 184، و ضعّفه العامّه و قالوا بکونه
رافضیّا.
(3)- نوح بن درّاج النخعی ابو محمّد الکوفی کان قاضیا ولی القضاء فی حکومه العباسیّین و کان أبوه بقالا قال العجلیّ: کان له فقه، و حکم ابن شبرمه بحکم فردّه نوح، و کان من أصحابه- فرجع إلی قوله و أنشد:
کادت تزلّ به من خالق قدم لو لا تدارکها نوح بن درّاج
لمّا رأی هفوه القاضی فأخرجهامن معدن الحکم نوح أیّ اخراج و ضعفه اکثر علماء رجال العامّه و رموه بروایه الموضوعات عن الثّقات بحیث یسبق الی القلب أنّه یتعمّد، و قال بعضهم: هو کذّاب. و عندی کلّ ذلک منهم لتقدیمه رأی علیّ علیه السّلام علی سائر الصحابه. (غفّاری)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:164
(1) و امیر المؤمنین نیز با توجّه به گفته علماء گذشته اهل سنّت که از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله این حدیث
«اقضاکم علیّ»
(بهترین قاضی در بین شما علیّ است)، را نقل کرده اند، قضاوت نوح را امضاء کردند. و نیز عمر بن خطّاب گفته است:
«علیّ أقضانا» (بهترین قاضی در بین ما، علیّ است).
و «قضاء» اسمی است جامع و همه اوصاف پسندیده را شامل می شود. زیرا تمام ألفاظی که رسول أکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلّم برای مدح أصحاب خود استفاده نموده اند، مثل قراءت قرآن و اداء واجبات و علم و دانش همگی داخل در امر «قضاء» است. (و بهترین قاضی، کسی است که همه این اوصاف پسندیده در او جمع باشد). هارون گفت: ادامه بده ای موسی.
گفتم: انسان در هر مجلسی که شرکت می کند، در أمان و مورد احترام است، و مخصوصا در مجلس شما! گفت: خطری متوجّه تو نخواهد بود.
گفتم: سبب دیگر برای ارث نبردن عبّاس، این است که پیامبر اکرم
صلی اللَّه علیه و آله و سلّم (میان هر یک نفر از مهاجرین و یک نفر از انصار اخوّت و برادری
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:165
دینی برقرار نمود و مقرّر داشت که هر دو برادر دینی، هر چند با هم فامیل نباشند، از یک دیگر ارث ببرند، ولی) کسانی را که مهاجرت نکردند و در مکّه باقی ماندند این آیه از إرث محروم کرد. (1) و برای چنین اشخاصی، تا زمانی که مهاجرت نکرده باشند، ولایت (و ارتباط خاصّ) بین آنان و مسلمانان را إمضاء نفرمود.
هارون گفت: دلیلت چیست؟
گفتم: این آیه شریفه: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا» (یعنی کسانی که ایمان آورده اند ولی هجرت نکرده اند، به هیچ وجه بین شما و آنان ارتباط و ولایت وجود ندارد، تا زمانی که هجرت کنند، انفال 72) «1»، حضرت ادامه دادند: و عمویم عبّاس هجرت نکرد.
هارون گفت: ای موسی! آیا تا به حال، این مطلب را به کسی از دشمنان ما گفته ای؟ و یا برای کسی از فقهاء در این باره چیزی بیان کرده ای؟
______________________________
(1)- خداوند در ابتدای این آیه می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ». یعنی: «کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و با مال و جان در راه خدا جهاد نمودند، و کسانی که به آنها جا و مکان دادند و آنها را کمک نمودند، اینها همگی اولیاء یک دیگرند.» یعنی یار و یاور یک دیگر، هم قسم و هم پیمان و دوست و دوستدار یک دیگرند.
خداوند با این بیان،
رابطه خاصّی بین مهاجرین و أنصار برقرار نمود که در نتیجه آن همچون خویش و قوم یک دیگر شدند، از هم ارث می بردند، اگر یکی از آنها، به کسی پناه می داد، سایرین موظّف بودند کار او را محترم شمرند و متعرّض شخص پناهنده نشوند و به عبارت خلاصه، یک رنگی و یک پارچگی در بین آنها بوجود آمد. بعد از این قسمت از آیه خداوند در ادامه می فرماید: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا» یعنی آنها که مهاجرت نکرده اند از چنین ولایت و رابطه ای (از جمله ارث بردن) برخوردار نیستند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:166
(1) گفتم: البتّه خیر. و تا به حال نیز کسی جز امیر المؤمنین در این باره چیزی از من سؤال نکرده بود.
هارون ادامه داد: چرا شما اجازه می دهید که مردم (چه سنّی و چه شیعه) شما را به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم منتسب بدانند و به شما بگویند: «ای فرزندان رسول خدا» در حالی که شما (فرزندان حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم نیستید، بلکه) فرزند علی هستید و اشخاص را باید به پدرشان منتسب نمود، (شما از فاطمه نسل و نسب نمی برید زیرا) فاطمه (زن است و زن، برای نطفه مرد مثل) ظرف است (و خود نقشی در نسل و نسب فرزند خود ندارد) و حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم جدّ مادری شما است (و نباید شما را منسوب به ایشان «1» دانست؟).
گفتم: یا أمیر المؤمنین! اگر پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله زنده شوند، و دختر شما را خواستگاری کنند آیا به ایشان جواب مثبت می دهید؟
هارون گفت:
سبحان اللَّه! چطور ممکن است جواب مثبت ندهم؟! بلکه با این کار بر عرب و عجم و قریش افتخار می کنم.
______________________________
(1)- مترجم گوید: پیش از این نیز، این شبهه در أذهان وجود داشته است، حتّی شاعری چنین گوید:
بنونا بنو أبنائنا و بناتنابنوهنّ أبناء الرّجال الأباعد فرزندان ما، فرزندان پسرانمان هستند و فرزندان دخترانمان، فرزندان مردان بیگانه اند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:167
(1) به او گفتم: ولی آن حضرت نه از دختر من خواستگاری می کند و نه من دخترم را به ازدواج آن حضرت در می آورم، گفت: چرا؟ گفتم: زیرا، ایشان پدر من است و پدر شما نیست، گفت: أحسنت! ای موسی.
سپس گفت: چگونه و به چه دلیل می گوئید: ما نسل و ذرّیه پیامبر هستیم، حال آنکه پیامبر از خود نسلی بر جای نگذاشت. (و اولاد ذکور نداشت) و نسل انسانی، از اولاد ذکور است نه اولاد اناث، و شما فرزندان دختر (او) هستید در حالی که دختر نسل ندارد؟
گفتم: از شما خواهش می کنم، به حقّ خویشاوندی که با هم داریم و به حقّ قبر و آن کس که در آن است (ظاهرا مراد حضرت، قبر حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله بوده است) مرا از پاسخ به این سؤال معاف دارید.
هارون گفت: هرگز، الّا و لابد باید شما فرزندان علیّ، دلیل خود را ارائه دهید. و تو، طبق گزارشی که به من رسیده است، رئیس و امام آنها، در این زمان هستی، و به هیچ وجه در سؤالاتم تو را معاف نمی دارم و باید در جوابم، از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:168
قرآن، دلیل بیاوری، (1) شما فرزندان علی، ادّعا می کنید که هیچ کلمه و حرفی از
قرآن، بر شما پوشیده نیست و تأویل تمام آن را می دانید و به این آیه شریفه استناد می کنید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» (انعام: 38) یعنی: (در کتاب از هیچ چیز فرو گذار نکرده ایم) و خود را از آراء علماء و قیاس «1» آنها بی نیاز می دانید.
گفتم: اجازه می دهی جواب بدهم؟ گفت: جوابت را ارائه بده.
گفتم: أعوذ باللَّه من الشّیطان الرّجیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی ...» (و از ذرّیه و نسل او- مراد نسل حضرت نوح و یا ابراهیم است- این پیامبران را نیز مورد هدایت خاصّ خود قرار دادیم: داود، سلیمان، أیّوب، یوسف، موسی- هارون. و ما این گونه، افراد نیکوکار را پاداش می دهیم، و نیز زکریا، یحیی و عیسی و .... أنعام 84 و 85) پدر عیسی کیست، یا
______________________________
(1)- قیاس یکی از منابع اصلی احکام در نزد اکثر أهل سنّت است. این عمل، یعنی قیاس کردن موضوعات مجهول الحکم بر موضوعات معلوم الحکم، اوّل بار در قرن دوم هجری توسّط أبو حنیفه عنوان شد و مورد شرح و بسط قرار گرفت. و از طرف مقابل أهل بیت عصمت بشدّت با این روش مخالفت کردند و از جمله امام صادق علیه السّلام با علمای اهل سنّت مخصوصا أبو حنیفه، در این زمینه مناظراتی داشته اند. این جمله از حضرت صادق علیه السّلام معروف است که خطاب به یکی از اصحاب خود فرمودند:
«انّ السّنّه اذا قیست محق الدّین»
: اگر سنّت رسول اللَّه را بخواهیم با قیاس بدست آوریم، دین رفته رفته نابود
می شود و چیزی از آن باقی نمی ماند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:169
أمیر المؤمنین! (1) گفت: عیسی پدر ندارد، گفتم: پس ما او را از طریق مریم علیها السّلام به سایر فرزندان انبیا ملحق کردیم، و به همین ترتیب ما نیز از طریق مادرمان فاطمه علیها السّلام به نسل رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلّم ملحق می شویم.
سپس گفتم: آیا باز هم دلیل بیاورم.
گفت: بله اگر دلیل دیگری هم داری عنوان کن.
گفتم: این آیه شریفه: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ»، (بعد از اینکه، در مورد عیسی، از جانب پروردگارت دلائل روشن و واضحی، برایت آمد، هر گاه کسی با تو در این باره به بحث و جدل و محاجّه پرداخت، بگو: بیایید، به همراه فرزندان، زنان و خودمان به مباهله بپردازیم (یعنی دست به دعا برداریم و خود به همراه زن و فرزندمان از خداوند بخواهیم که دروغگویان را لعنت کند. آل عمران: 61) و هیچ کس ادّعا نکرده است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله در هنگام مباهله با نصاری کسی را بجز علیّ بن أبی طالب و فاطمه و حسن و حسین را به همراه خود و در زیر رداء
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:170
خود قرار داده اند. (1) پس مراد از «أبناءنا» در این آیه (یعنی فرزندانمان)، همان حسن و حسین می باشد و مراد از «نساءنا» (یعنی زنانمان) فاطمه و مراد از «أنفسنا» (یعنی خودمان) علیّ بن أبی طالب علیه السّلام است. مضافا به اینکه
همگی علماء اتفاق دارند بر این مطلب که جبرئیل در روز أحد (که مسلمانان از اطراف پیامبر متفرّق شدند و فقط علیّ بن أبی طالب به دفاع از آن حضرت صلی اللَّه علیه پرداخت) به حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: ای محمّد این کار علیّ نشانه جانفشانی واقعی است و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: زیرا او از من است و من از او، و جبرئیل گفت: یا رسول اللَّه! و من نیز از شما دو تن هستم. سپس جبرئیل ادامه داد:
«لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتی الّا علیّ»
(شمشیر واقعی، ذو الفقار و جوانمرد واقعی، علیّ است) و کلمه ای که جبرئیل در مورد علیّ علیه السّلام بکار برد همان گونه بود که خداوند در مورد خلیل خود، ابراهیم بکار برد. خداوند می فرماید: «فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» (دیدیم جوانی ابراهیم نام بتها را به بدی یاد می کرد) ما عموزادگان تو افتخارمان به این است که جبرئیل گفته که: از ماست. هارون گفت: أحسنت، ای موسی! نیازهای خودت را برای ما بیان کن. گفتم: اوّلین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:171
حاجتم این است که اجازه بدهی پسر عمویت به حرم جدّش و نزد عیالش باز گردد. هارون گفت: تا ببینیم، إن شاء اللَّه.
گویند: هارون حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام را بدست سندی بن شاهک سپرد، و این طور به نظر می رسد حضرت در نزد سندی بن شاهک فوت کردند، و خداوند داناتر است.
(1) 10- از علیّ بن محمّد بن سلیمان نوفلیّ روایت شده است که گفت: از پدرم چنین شنیدم: زمانی که هارون، موسی
بن جعفر علیهما السّلام را دستگیر کرد، آن جناب در حرم حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله در قسمت «بالای سر» در حال نماز بود که نماز ایشان را قطع کردند و حضرت را، در حالی که می گریست و می گفت: یا رسول اللَّه از این وضع به شما شکایت می کنم، با خود بردند. مردم نیز از هر سو، گریه کنان و ضجّه زنان به سوی آن حضرت می دویدند، و زمانی که ایشان را نزد هارون بردند، او به موسی بن جعفر علیهما السّلام دشنام داد و بدی و بی احترامی کرد، و شبانگاه دستور داد دو کجاوه آماده کردند و حضرت را پنهانی به یکی از آن دو
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:172
منتقل نمودند، (1) سپس، آن جناب را به حسّان شروی سپرد و به او دستور داد که ایشان را به بصره برد، تا به عیسی بن جعفر بن أبی جعفر (پسر عموی هارون و)- امیر بصره- تحویل دهد و از طرفی هم کجاوه دیگر را در روز و آشکارا، به همراه گروهی به سمت کوفه فرستاد تا مسأله را به مردم پوشیده و مخفی بدارد و حسّان نیز یک روز قبل از روز ترویه وارد بصره شد و میانه روز و آشکارا حضرت را به عیسی بن أبی جعفر تحویل داد و به این ترتیب قضیّه روشن شد و خبرش در همه جا منتشر گردید. عیسی نیز آن جناب را در یکی از اتاقهای عمارتی که در آن جلوس می کرد زندانی نمود و در را قفل کرد، و عید قربان و مراسم آن روز چنان او را مشغول داشت که دیگر از حضرت
علیه السّلام غافل بود، بطوری که فقط در دو نوبت در را بر روی حضرت می گشودند، که در یک نوبت آن، حضرت برای تجدید وضو، خارج می شدند و در نوبت دیگر برای آن جناب، غذا می آوردند.
نوفلیّ در ادامه چنین گفت: پدرم اضافه کرد که: فیض بن أبی صالح- که قبلا مسیحی، و سپس در ظاهر مسلمان شده بود امّا در اصل زندیق و کافر و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:173
ضمنا کاتب عیسی بن أبی جعفر بوده است، (1) و نیز از دوستان خاصّ من بشمار می رفت- بمن گفت: ای أبا عبد اللَّه! نمی دانی این مرد صالح در این روزهایی که در این خانه بوده است، چه زشتی ها و منکرات و لهو و لعب و ساز و آوازهایی که نشنیده است! و شکّ ندارم که اصلا چنین وضعی به فکرش هم خطور نمی کرد، پدرم (محمّد بن سلیمان) ادامه داد: در همان روزها علیّ بن یعقوب بن عون بن عبّاس بن ربیعه طیّ نامه ای که احمد بن اسید دربان و حاجب مخصوص عیسی به او داده بود، نزد عیسی، از من بدگویی و سعایت کرده بود، این شخص یعنی علیّ بن یعقوب از بزرگان بنی هاشم بشمار میرفت و از نظر سنّ نیز از دیگران بزرگتر بود و علیرغم کبر سنّ، شراب می نوشید و احمد بن اسید را به منزل خود دعوت می کرد و برای او مجلس بزم و عیش و نوش فراهم می نمود و زنان و مردان آوازه خوان را برایش می آورد و با این کارها می خواست، احمد بن اسید، او را نزد حاکم (یعنی عیسی) به نیکی یاد کند (و به اصطلاح امروز برای او «پارتی»
بازی نماید) و از جمله مطالب آن نامه، این عبارات بود: «شما محمّد بن سلیمان را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:174
در اجازه شرف یابی و إکرام و احترام کردن، بر ما مقدّم می دارید (1) و به او عطر و مشک و عنبر هدیّه می دهید در حالی که در میان ما از او مسنّ تر نیز هست و در ضمن او معتقد به وجوب اطاعت از موسی بن جعفر- که در نزد شما زندانی است- می باشد».
پدرم (محمّد بن سلیمان) ادامه داد: در نیم روز یک روز بسیار گرم در منزل خوابیده بودم که صدای کوبه در، آمد، گفتم: کیست؟ خدمتکارم گفت: «قعنب بن یحیی پشت درب است و می گوید هم اکنون باید شما را ببیند». گفتم: حتما کاری دارد، اجازه دهید داخل شود، قعنب داخل شد و از قول فیض، جریان این نامه را برایم تعریف کرد و گفت: فیض بعد از نقل این ماجرا، به او گفته است که جریان را به أبو عبد اللَّه (نوفلیّ) نگو، چون بی جهت باعث ناراحتی و حزن او می شوی زیرا نامه آن شخص در امیر تأثیر نکرده است و من خود از امیر سؤال کردم: آیا در این مورد شکّ و شبهه ای دارید؟ و می خواهید نوفلیّ را خبر کنم تا نزد شما بیاید و برایتان قسم بخورد که این حرفها دروغ است؟
امیر گفت: او را خبر نکن زیرا باعث غم و اندوه او می شوی. این شخص از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:175
روی حسادت چنین حرفهایی را زده است. (1) و من باز به امیر گفتم: شما خود می دانید که هیچ کس به اندازه نوفلی محرم و همدم شما نیست، آیا تا
به حال سعی کرده است شما را بر کسی بشوراند؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: اگر مذهب او بر خلاف مذهب سایر مردم بود، قطعا سعی می کرد شما را به مذهب خود متمایل کند (یا شما را علیه مخالفین خود بشوراند).
گفت: بله، البتّه، من خود، او را بهتر می شناسم.
پدرم ادامه داد: دستور دادم مرکبم را حاضر کنند. و در همان موقع ظهر به همراه قعنب نزد فیض رفتم و اجازه ورود خواستم. کسی را نزد من فرستاد پیغام داد که: قربانت گردم، الآن در وضعی هستم که حضور شما در اینجا دون شأن شماست- و در آن موقع، در مجلس میگساری بود- من هم برای او پیغام فرستادم که قسم به خدا باید هم اکنون و حالا شما را ببینم. سپس با پیراهنی نازک و ازاری «1» سرخ رنگ از مجلسش خارج شد و نزد من آمد، قضیّه ای را که قعنب
______________________________
(1)- ازار لباسی است که همچون لنگ بر کمر بندند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:176
برایم نقل کرده بود، برای او گفتم: (1) فیض رو به قعنب کرد و گفت: خیر نبینی! مگر نگفته بودم که این مطلب را برای أبو عبد اللَّه (نوفلیّ) بازگو نکن که باعث ناراحتی او می شود؟ و سپس بمن گفت: مسأله ای نیست، امیر در این باره، چیزی بدل نگرفته است.
پدرم گفت: چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که موسی بن جعفر- علیهما السّلام- را مخفیانه به بغداد برده، زندانی کردند، سپس حضرت آزاد شدند، و دوباره ایشان را بسندی بن شاهک سپردند، او نیز بر حضرت سخت گرفت، سپس هارون الرّشید، مقداری خرمای مسموم برای سندی فرستاد و دستور داد حضرت
را به خوردن آن خرما مجبور کند، او نیز چنین کرد و در نتیجه آن، حضرت، وفات نمودند. درود خدا بر ایشان باد! (2) [11- سفیان بن نزار گوید: روزی بالای سر مأمون ایستاده بودم، مأمون گفت: آیا می دانید چه کسی شیعه بودن را به من آموخت؟ حاضرین همگی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:177
گفتند: نه، به خدا! نمیدانیم، (1) گفت: هارون الرّشید آن را به من آموخت، حاضرین پرسیدند: چگونه چنین چیزی ممکن است و حال آنکه هارون الرّشید این خاندان را می کشت؟ مأمون گفت: آنها را برای بقاء ملک و پادشاهی خود می کشت، زیرا حکومت و ملک داری عقیم است. (یعنی فامیل و فرزند نمی شناسد).
مأمون ادامه داد: سالی همراه او به حجّ رفتم وقتی به مدینه رسیدیم، به دربانهایش دستور داد که هر کس از اهل مکّه و مدینه، از نسل مهاجرین و انصار و نیز از بنی هاشم و سائر قبائل قریش وارد شود باید اصل و نسب و شجره نامه خود را بیان کند. و هر کس که وارد می شد می گفت: من فلانی، فرزند فلانی، فرزند فلانی هستم، و نسب خود را ذکر می کرد تا به جدّ اعلای خود که هاشمی یا قرشی یا از مهاجر و یا أنصار بود برسد. و هارون نیز از پنج هزار دینار تا دویست دینار به اندازه شرافت او و سابقه پدرانش در هجرت (و خدمت به اسلام) به او صله و أنعام می داد، من نیز روزی در مجلس حاضر بودم که فضل بن ربیع داخل
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:178
شد و گفت: (1) یا أمیر المؤمنین! در پشت درب مردی ایستاده است و ادّعا می کند که
موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب است. هارون به محض شنیدن این مطلب به من و، امین و مؤتمن و سایر فرماندهان رو کرد و گفت: خود را «ضبط و ربط» کنید سپس به دربانی که اجازه ورود می داد گفت: به او اجازه ورود بده و مواظب باش بر غیر جایگاه مخصوص من ننشیند.
در این هنگام شیخی بر ما وارد شد که از کثرت شب زنده داری چهره اش زرد و پف آلود شده بود و عبادت، او را ضعیف و لاغر کرده بود، ظاهرش همچون مشک پوسیده بود، و سجود، صورت و بینی اش را مجروح ساخته بود، وقتی هارون را دید، خود را از روی بهیمه ای که بر آن سوار بود بزیر افکند، و هارون در این موقع فریاد زد: نه بخدا سوگند باید روی فرش (یا تخت) من بنشینی و مأمورین نگذاشتند او پیاده شود. ما همگی با اجلال و احترام و بزرگداشت به او می نگریستیم، او همین طور، سوار بر الاغ به جلو می آمد تا به بساط و جایگاه مخصوص رسید، دربانها و فرماندهان همگی دور او حلقه زده بودند، در این موقع
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:179
پیاده شد (1) و رشید تا انتهای جایگاه جلو آمده، او را استقبال کرد و صورت و چشمان او را بوسید و با خود به صدر مجلس برد و همان جا نزد خود نشاند و با او شروع به صحبت کرد. در خلال صحبت کاملا رو به سوی او می نمود و در باره اوضاع و احوال وی از او مطالبی می پرسید.
سپس سؤال کرد: یا أبا الحسن، افراد تحت تکفّل شما چند
نفر هستند؟
حضرت فرمود: بیش از پانصد نفر. هارون سؤال کرد: همگی اولاد شما هستند؟! فرمود: نه، بیشترشان غلام و حشم و ندم هستند. ولی در مورد فرزند (که سؤال کردید) بیش از سی فرزند دارم. فلان قدر پسر و فلان قدر دختر. هارون گفت:
چرا دخترها را به عموزادگان و سایر افراد مناسب آنها، تزویج نمی کنید؟ حضرت فرمود: دستم خالی است. هارون گفت: وضع زمین چطور است؟ فرمود: بعضی از اوقات محصول دارد و بعضی از اوقات ندارد. هارون پرسید: آیا مقروض هستید؟ فرمود: بله. گفت: چقدر؟ فرمود: حدود ده هزار دینار. هارون گفت: ای عموزاده! من آنقدر به شما مال خواهم داد که بتوانی برای پسران و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:180
دختران عروسی بگیری و قرضت را بدهی و زمینت را آباد کنی. (1) حضرت فرمود:
ای عموزاده! امیدوارم خویشاوندان نیز حقّ خویش و قومی را در مورد شما بجا آورند، و خداوند این نیّت پاک شما را جزای خیر دهد! این خویشاوندی ما و شما، کاملا گرم و صمیمی و مستحکم است، نسب ما یکی است، عبّاس عموی پیغمبر است و با پدر آن حضرت همچون دو تنه درخت هستند که از ریشه به هم متّصلند، و نیز عموی علیّ بن أبی طالب است و با پدر آن حضرت همچون دو تنه درخت هستند که از ریشه بهم چسبیده اند و امیدوارم خداوند از این کاری که می خواهی بکنی منصرف نکند و حال آنکه بسط ید و قدرت به شما داده، و شما را از خانواده و أصل و نسبی اصیل و بزرگوار قرار داده است هارون گفت: با کمال افتخار، این کار را خواهم کرد.
سپس
موسی فرمود: یا أمیر المؤمنین! خداوند بر والیان و حاکمان واجب فرموده است که به داد فقراء برسند، قرض بدهکاران را پرداخت نمایند، برهنگان را بپوشانند و به زندانیان و اسیران نیکی کنند و شما بهترین و مناسب ترین کسی هستید که می تواند این کارها را انجام دهد. هارون گفت: همین طور رفتار خواهم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:181
نمود یا ابا الحسن، سپس موسی برخاست، (1) و هارون نیز به احترام او بپا خاست و صورت و چشمهایش را بوسید، سپس به من و امین و مؤتمن رو کرد و گفت: ای عبد اللَّه و ای محمّد و ای ابراهیم، پیشاپیش عمو و سرورتان حرکت کنید. برای او رکاب بگیرید، لباس ایشان را مرتّب کنید و تا منزل، ایشان را بدرقه کنید.
بعد موسی بن جعفر (علیهما السّلام) پنهانی به من بشارت داد که خلیفه خواهم شد و گفت: وقتی کارها را بدست گرفتی به فرزندان من نیکی کن، سپس (به نزد هارون) بازگشتیم،- و من در بین برادرانم، نسبت به پدرم از همه جسورتر و جری تر بودم- وقتی مجلس خلوت شد گفتم: یا أمیر المؤمنین! این مرد که بود که آنقدر به او عزّت و احترام گذاشتی، در مقابل او از جا برخاستی و به استقبالش رفتی، او را در بالای مجلس نشاندی و خود پایین تر نشستی و به ما دستور دادی برایش رکاب بگیریم؟ گفت: او امام مردم و حجّت خدا بر خلقش و خلیفه اش در بین بندگانش است، گفتم: مگر این صفات منحصرا در تو و برای تو نیست؟
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:182
(1) گفت: من در ظاهر و از روی قهر و غلبه
امام مردم هستم و موسی بن جعفر امام حقّ است. به خدا سوگند- پسرم- او از من و از همه مردم به جانشینی حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم سزاوارتر است، و قسم به خدا که اگر تو نیز بخواهی حکومت را از من بگیری، گردنت را می زنم، زیرا حکومت و پادشاهی عقیم است (و فرزند و غیر فرزند نمی شناسد).
و زمانی که (هارون) تصمیم گرفت از مدینه به مکّه برود، دستور داد دویست دینار در کیسه ای سیاه بریزند و سپس به فضل بن ربیع گفت: این پول را به نزد موسی بن جعفر ببر و به او بگو: أمیر المؤمنین می گوید: فعلا دستمان تنگ است و بعدا، صله و احسان ما به شما خواهد رسید.
من به او اعتراض کردم و گفتم: یا أمیر المؤمنین! به فرزندان مهاجرین و أنصار و سایر قریش و بنی هاشم و کسانی که اصلا حسب و نسبشان را نمی شناسی، پنج هزار دینار و کمتر انعام می دهی و به موسی بن جعفر که این طور
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:183
عزّت و احترام گذاشتی دویست دینار- که کمترین انعام شما بوده است- می دهی؟! (1) هارون گفت: خفه شو! بی مادر! اگر آنچه را برایش ضمانت کردم به او بدهم، دیگر هیچ تضمینی وجود ندارد که فردا با صد هزار شمشیر (زن) از شیعیان و دوستانش رودرروی من نایستد و فقر این مرد و خانواده اش برای من و شما اطمینان آورتر از بسط ید و توانمندی آنان است.
«مخارق» آوازخوان- که در آن مجلس حضور داشت این مطلب را دید، خشمگین شد. او بسوی رشید برخاست و گفت: یا أمیر المؤمنین! وقتی وارد
مدینه شدم بیشتر اهالی این شهر از من توقع کمک مالی داشتند و اگر قبل از اینکه چیزی بین آنها تقسیم کنم، از مدینه خارج شوم، تفضّل و محبّتهای جناب خلیفه نسبت به من و قرب و منزلت من نزد ایشان، بر مردم روشن نخواهد شد. هارون دستور داد ده هزار دینار به او بدهند.
مخارق مجددا گفت: یا أمیر المؤمنین! این، مال اهل مدینه! مقداری نیز مقروض هستم و باید آن را بپردازم، هارون دستور داد، ده هزار دینار دیگر نیز به او
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:184
بدهند.
(1) مخارق گفت: یا أمیر المؤمنین! دخترانم دم بخت هستند و نیاز دارم برایشان جهیزیّه تهیّه کنم، هارون دستور داد ده هزار دینار دیگر به او بدهند.
مخارق بار دیگر گفت: یا أمیر المؤمنین! یک مستمری دائمی نیز برایم در نظر بگیرید که زندگی من و عیال و دخترانم و همسرانشان را تأمین کند، هارون دستور داد زمینی (یا زمینهایی) که درآمدش در سال به ده هزار دینار می رسید به او بدهند و نیز دستور داد که اینها را سریعا و در همان مجلس به او تحویل دهند.
مخارق نیز بلافاصله برخاست و نزد موسی بن جعفر رفت و به حضرت عرض کرد: من، از عملی که این ملعون با شما کرد مطّلع شدم و برای شما به او نیرنگ زدم و انعامهای خود را که سی هزار دینار می شود به اضافه زمینی که سالیانه ده هزار دینار درآمد دارد، از او گرفتم و به خدا قسم- سرورم!- به هیچ یک از آنها نیاز ندارم، فقط برای شما گرفته ام و شهادت می دهم که این زمین (ها) مال شماست و پولها
را هم برای شما آورده ام.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:185
(1) حضرت فرمود: خدا به تو و اموالت برکت دهد، من نه از مال تو درهمی و نه از این زمین (ها) چیزی دریافت کنم. صله و احسان (و ارادت) تو را پذیرفتم.
خداوند هادی تو باشد! برگرد و در این باره دیگر به من مراجعه نکن. او هم دست حضرت را بوسید و برگشت] (این خبر در نسخه عتیقه نبوده) «1».
(2) 12- ریّان بن شبیب گوید: از مأمون شنیدم که می گفت: من همیشه، اهل بیت علیهم السّلام را دوست می داشتم ولی برای تقرّب یافتن نزد هارون، در مقابل او نسبت به آنان اظهار کینه و دشمنی می کردم.
و زمانی که هارون به حجّ رفت، من و امین و قاسم به همراه او بودیم، در مدینه مردم برای دیدن خلیفه، نزد او می آمدند و آخرین کسی که به دیدار او آمد موسی بن جعفر بود. زمانی که چشم هارون به او افتاد جابجا شد و به او خیره گشت تا آنکه به اتاقی که هارون در آنجا بود، داخل شد. وقتی نزدیک آمد، هارون بسر دو زانو شد و او را در بغل گرفت و سپس رو به او کرده، گفت: حال شما چطور
______________________________
(1)- ما بین المعقوفین، الّذی بالرقم 11 غیر موجود فی العتیقه.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:186
است یا أبا الحسن؟ (1) عیال و فرزندانتان چطور هستند؟ عیال و فرزندان پدرتان چطورند؟ چطورید، اوضاع و احوال چطور است؟
و دائما از این قبیل سؤالها می کرد و حضرت می فرمود: خوب است، و زمانی که برای رفتن، از جا برخاست، رشید خواست برخیزد که حضرت او را قسم داد و
برجا نشاند و او را در بغل گرفت و خداحافظی کرد.
مأمون ادامه داد: من از سایر برادرانم، نسبت به پدرم جسورتر و جری تر بودم. بعد از رفتن موسی بن جعفر به پدرم گفتم: یا أمیر المؤمنین! با این مرد رفتاری کردی که با هیچ یک از اولاد و احفاد مهاجرین و انصار و بنی هاشم، چنین نکردی. این مرد که بود؟ هارون گفت: پسرم! او، وارث علم تمام پیامبران است، او موسی بن جعفر بن محمّد است، اگر علم صحیح را می خواهی، نزد او است. مأمون گفت: از آن وقت، محبّت آنان در دلم ریشه دوانید.
(2) 13- علیّ بن ابراهیم بن هاشم از پدرش گوید: از یکی از شیعیان شنیدم که
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:187
می گفت: وقتی هارون، موسی بن جعفر علیهما السّلام را زندانی کرد، حضرت، شب هنگام، از جهت هارون در ترس بودند که مبادا ایشان را بکشد.
لذا تجدید وضو کردند و رو به قبله ایستادند و چهار رکعت نماز خواندند و سپس دست به دعا برداشته، چنین گفتند:
«یا سیّدی نجّنی من حبس هارون و خلّصنی من یده، یا مخلّص الشّجر من بین رمل و طین، و یا مخلّص اللّبن من بین فرث و دم، و یا مخلّص الولد من بین مشیمه و رحم و یا مخلّص النّار من الحدید و الحجر، و یا مخلّص الرّوح من بین الاحشاء و الأمعاء، خلّصنی من یدی هارون».
(یعنی: ای آقای من، سرور من، مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رهایم کن. ای که درخت را از بین گل و شن بیرون می آوری! ای که شیر را از بین مجرای خون و سرگین
خارج می کنی. «1»
ای که جنین را از میان رحم و مشیمه خارج می کنی! ای که آتش را از
______________________________
(1)- اشاره به آیه شریفه 66 سوره نحل است. ترجمه آیه تقریبا چنین می باشد: «از شکم چهارپایان از بین خون و سرگین، شیری خالص و گوارا بیرون می آوریم». و علّت اینکه فرموده است شیر را از بین خون و سرگین خارج می کنیم این است که سرگین در شکمبه است و پستان چهارپایان در قسمت عقب شکم نزدیک پاها قرار دارد و شریانها و وریدها شکمبه و پستان را احاطه کرده است. و لذا به این اعتبار، خداوند می فرماید از بین خون و سرگین، شیر خالص بیرون می آوریم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:188
آهن و سنگ بیرون می آوری! ای که روح را از بین امعاء و احشاء خارج می کنی! «1» مرا از دست هارون نجات بده.
(1) راوی می گوید: وقتی حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام این دعاها را خواند، هارون در خواب مردی سیاه پوست را دید که بسراغش آمده و شمشیری در دست دارد که از نیام بیرون کشیده و بالای سرش ایستاده است و می گوید: هارون! موسی بن جعفر را از حبس آزاد کن و گر نه، گردنت را با این شمشیر می زنم.
هارون از هیبت آن مرد وحشت کرده، دربان را طلبید و به او گفت: به زندان برو و موسی بن جعفر علیهما السّلام را آزاد کن.
راوی ادامه داد: دربان به سمت زندان حرکت کرد، به زندان رسید و در زد، مأمور زندان گفت: کیست؟ گفت: خلیفه، موسی بن جعفر را فراخوانده است او را بیرون بیاور و آزادش کن. زندانبان فریاد زد: ای موسی! خلیفه تو
را فراخوانده است. حضرت موسی بن جعفر- علیهما السّلام- ترسان و نگران از جا
______________________________
(1)- شاید اشاره به این حقیقت باشد که روح در هنگام مرگ از بدن خارج می شود کما اینکه فرموده است: «إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ-» واقعه 83 (آن زمان که روح به حلقوم برسد).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:189
برخاست و گفت: (1) حتما تصمیم بدی در مورد من گرفته است که در این دل شب مرا فراخوانده است، حضرت گریان و اندوهگین و ناامید از حیات خود، برخاست و با اندامی لرزان به نزد هارون رفت (مترجم گوید: این اوصاف و حالات از یک مرد الهی عادی که دلش بیاد خدا آرام گرفته، بسیار بعید است چه برسد به مقام شامخ ولایت مطلقه الهیّه، ناچار باید بگوئیم این عبارات را راوی و یا بعضی نسّاخ از جانب خود برای آب و تاب دادن به قضیّه، به اصل داستان افزوده اند و یا خبر بی جزاف نیست).
حضرت فرمود: سلام بر هارون، هارون نیز جواب سلام حضرت را داد و گفت: ترا به خدا قسم می دهم آیا امشب دعا کرده ای؟ حضرت فرمود: بله، هارون پرسید: چه دعایی؟ حضرت فرمود: تجدید وضوء کردم و چهار رکعت نماز خواندم و سر به آسمان بلند کردم و گفتم: یا سیّدی خلّصنی من ید هارون.- و تا آخر دعا را ذکر فرمود.
هارون گفت: خداوند دعایت را مستجاب کرد، ای دربان! او را آزاد کن! سپس چند خلعت طلبید و سه عدد از آنها را به حضرت پوشاند و اسب خود را به
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:190
ایشان داد و ایشان را گرامی داشت و احترام نمود و ندیم و همدم خویش گرداند.
(1)
سپس گفت: آن دعاها را برایم بخوان، حضرت آنها را به او تعلیم فرمود.
راوی ادامه داد: هارون حضرت را آزاد کرد و به دربانش سپرد تا ایشان را به منزل برساند و همراه او باشد، و موسی بن جعفر علیهما السّلام در نزد هارون از احترام و اکرام برخوردار بودند و هر پنجشنبه نزد هارون می رفتند تا اینکه یک بار دیگر هارون ایشان را دستگیر کرد و دیگر آزادشان نکرد تا بالأخره ایشان را بسندیّ بن- شاهک سپرد و او آن حضرت را با سمّ شهید کرد.
(2) 14- ثوبانی گوید: روش حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام در بیش از ده سال (دوران حبس) این بود که بعد از طلوع آفتاب به سجده می رفت و این سجده تا هنگام ظهر طول می کشید، و گاهی هارون به پشت بامی که مشرف به زندان بود می آمد و حضرت را در حال سجده می دید، (روزی) به ربیع گفت: آن لباس چیست که من هر روز آن را در آن محلّ می بینم؟ ربیع گفت: یا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:191
أمیر المؤمنین! این، لباس نیست بلکه موسی بن جعفر است که هر روز بعد از طلوع خورشید تا هنگام ظهر در سجده بسر می برد، ربیع ادامه داد: هارون گفت: او از رهبان و عبّاد بنی هاشم است، گفتم: پس چرا این طور در زندان بر او سخت می گیری؟ گفت: آه، چاره ای جز این ندارم «1».
(1) 1- از علیّ بن یقطین روایت شده است که: هارون الرّشید بدنبال کسی می گشت که بتواند بتوسّط او، از عزّت و احترام موسی بن جعفر بکاهد و در بحث مجابش کند و ایشان را
در مجلس خجل نماید، مردی جادوگر
______________________________
(1)- لازم بتذکّر است که: طبق روایت خود صدوق (ره) و دیگران، امام کاظم علیه السّلام در اواخر سال 179 ه- ق در مدینه توسّط عمّال هارون و به دستور او دستگیر شدند و شهادت آن بزرگوار در سال 183 ه- ق بوده است. و با این حساب اگر تمام این مدّت را نیز، حضرت در حبس گذرانده باشند مجموع اسارت آن بزرگوار سه سال و اندی خواهد بود، که البتّه مقداری از این مدّت را نیز حضرت آزاد بودند و مقداری را نیز در خانه فضل بن یحیی، در آسایش نسبی ولی تحت نظر بسر می بردند. و ضمنا «ربیع» حاجب منصور بوده و در سال 169 ه از دنیا رفته است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:192
برای این کار داوطلب شد. وقتی سفره را پهن کردند، بر نان جادویی خواند که هر وقت حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام می خواستند قطعه نانی بردارند، نان از مقابل حضرت، پر می کشید! هارون از خنده و شوق و شعف در جای خود آرام و قرار نداشت. حضرت نیز بلافاصله رو به عکس شیری که روی یکی از پرده ها بود کرده، فرمودند: ای شیر! این دشمن خدا را بگیر. راوی می گوید: آن عکس به صورت یک شیره درّنده بسیار بزرگ درآمد و به سمت مرد جادوگر پرید و او را درید، هارون و اطرافیانش از هول آنچه دیده بودند، همگی غشّ کرده، به روی زمین افتادند، وقتی به هوش آمدند هارون به حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام عرض کرد. شما را قسم می دهم به حقّی که بر شما دارم، از این عکس بخواهید
آن مرد را برگرداند، حضرت فرمودند: اگر عصای موسی، آن عصاها و طنابهایی را که بلعیده بود، برگرداند، این عکس نیز آن مرد را برخواهد گرداند. راوی گفت:
این مسأله مهمترین عامل برای شهید شدن حضرت بود.]
توضیح: لازم بتذکّر است که فاضل معاصر جناب آقای حاج سیّد مهدیّ
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:193
لاجوردیّ للَّه درّه مصحّح و محشّی چاپ حروفی این کتاب بسال 1378 قمریّ در حاشیه اشاره ای دارند که این خبر در نسخه عتیقه نیست و با عنوان باب هم بیگانه و نامربوط است. حقیر گوید: از اینکه ارتباطی با عنوان باب ندارد، معلوم می شود که بعدا این مطلب که شبیه به تاریخ و داستان است اضافه شده و شخصی که آن را ساخته و پرداخته نتوانسته جای آن را بشناسد، لذا در بابی که مربوط بصحّت وفات امام علیه السّلام است آن را آورده است. و شیخ بزرگوار صدوق علیه الرّحمه بزرگتر از این است که محلّ خبر را تشخیص ندهد و مطلبی که مربوط به معجزات است بدون مناسبت، در باب «صحّت وفات» بیاورد، و بعلاوه بعید است امام کاظم علیه السّلام که مصداق أتمّ «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ» می باشند، و در باره پیروان آن حضرت خداوند می فرماید «وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ» مرد نادان و جاهلی را که خود آلت دست هارون ناصبی شده است بدون موعظه و روشنگری و نصیحت و توجّه دادن او بزشتی کار و حرمت عملش، با چنین وضعی ناهنجار عقوبت کند و بقتل رساند، با اینکه در اسلام عذاب و عقوبت حتّی قتال دفاعی پیش از اتمام حجّت بر عدوّ نبوده و نیست.
و «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ» که از صفات مؤمنین است بعد از اتمام حجّت می باشد نه قبل از آن، و در این داستان کار این چنین نیست، و کسانی که تا اندازه ای معرفت و شناخت از خاندان عصمت و حجج الهی علیهم السّلام دارند و نور ولایت قلب آنان را روشن ساخته مشکل است چنین داستانها را بصرف اینکه معجزه ای در آن نقل شده و در مقابل، امام را با افراد معمولی و انتقامجو برابر دانسته، بپذیرند، امام علیه السّلام در اینجا بگونه همنامش «کلیم اللَّه» موسی بن عمران سحر ساحران را باید باطل میساخت که عصایش «تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ» بود، نه نابودکننده ساحر یا ساحران، آنهم قبل از اتمام حجّت، و بالأخره برای آن دسته از افراد که این مطلب
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:194
را بعنوان معجزه امام اهمّیّت می دهند، توجّه به این نکته لازم است که اساسا معجزات را خداوند بدرخواست أولیاء خود و بدست آنان در مقام تحدّی و اثبات حجیّت آنان اجرا می کند، و او یَفْعَلُ ما یَشاءُ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ است، و بر هر چیز تواناست، و موسی بن جعفر علیهما السّلام با موسی بن عمران علیه السّلام در إعجاز فرقی ندارند هر دو حجّت خدایند و دارای عصمت، لذا معجزه چندان مسأله ای نیست که انسان برای اهمیّت آن ناچار بپذیرفتن مطلبی نادرست و خلاف حقّ باشد. انتهی آنچه استاد غفّاری دیکته کردند. و العلم عند اللَّه».
(1) 2- حسن بن محمّد بن بشّار از مردی از اهالی قطیعه الرّبیع که سنّی مذهب و در عین حال راستگو بود نقل کرده است که آن مرد چنین گفت: من بعضی از سادات را
که مردم إقرار به فضل و کمال آنها دارند، دیده ام ولی همانند او در فضل و تقوی و عبادت ندیده ام، حسن بن محمّد گوید: گفتم: منظورت کیست؟ و او را چگونه دیدی؟ گفت: ما هشتاد نفر بودیم که در نزد سندی بن شاهک جمع شدیم و او ما را بر موسی بن جعفر [علیهما السّلام] وارد کرد و گفت: به این مرد نگاه کنید.
آیا برای او اتفاقی افتاده است؟ مردم می پندارند که نسبت به او کار خلافی انجام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:195
شده است، و بسیار از این سخن ها می گویند، این منزل او است، این جایگاه او است، در آسایش و بدون هیچ سختی و ناراحتی، و أمیر المؤمنین نسبت به او هیچ خیال بدی نداشته اند، بلکه منتظر او هستند که نزد ایشان برود و با ایشان مناظره کند، کاملا صحیح و سالم است، از خودش بپرسید! راوی گوید: حضرت فرمودند: بله از نظر آسایش، همان طور است که می گوید، ولی برایتان بگویم که من با نه خرما مسموم شده ام، فردا بدنم کبود می شود و پس فردا خواهم مرد.
راوی گوید: به سندیّ بن شاهک نگاه کردم اندامش همچون بید می لرزید.
حسن بن محمّد گوید: و این مرد سنّی از افراد خوب و راستگو و در نزد مردم بسیار قابل اطمینان بود.
(1) 3- عمر بن واقد گوید: شبی در بغداد بودم که سندیّ بن شاهک کسی را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:196
بخانه ام فرستاد و مرا فراخواند ترسیدم که مبادا قصد بدی داشته باشد، مطالبی را که نیاز داشتم به خانواده ام وصیّت نمودم و گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». سپس حرکت کردم.
وقتی مرا دید، گفت: یا
أبا حفص! مثل اینکه ترا ترساندیم. گفتم: بله گفت: نه، برای کار خیری ترا فراخوانده ام، گفتم: پس کسی را به خانه ام بفرست تا مطلب را برای آنها بگوید و آنها از نگرانی درآیند، گفت: باشد.
سپس گفت: یا أبا حفص! آیا می دانی برای چه به دنبالت فرستاده ام؟
گفتم: نه، گفت: آیا موسی بن جعفر را می شناسی؟ گفتم: بله، می شناسم و از مدّتها پیش با هم دوست بوده ایم، گفت: در بغداد، از کسانی که او را بشناسند و مردم نیز حرف شان را بپذیرند، چه کسانی را می شناسی؟ تعدادی را نام بردم، و در دلم این طور افتاد که حضرت فوت کرده اند، سندی، آنان را احضار کرد و گفت: آیا کسانی را می شناسید که موسی بن جعفر را بشناسند؟ آنها نیز افرادی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:197
را نام بردند، (1) سندی آنها را نیز احضار کرد و تا صبح، حدود پنجاه و اندی از افرادی که حضرت را می شناختند و مدّتی با او بودند، در نزد سندی بن شاهک، جمع شده بودند.
عمر بن واقد ادامه داد: سپس، سندیّ بن شاهک برخاست و به اتاق دیگر رفت، ما نیز نماز خواندیم، سپس کاتبش به همراه یک طومار از اتاق بیرون آمد و اسامی، آدرس، شغل و اوصاف ما را نوشت، و مجدّدا به نزد سندی رفت، آنگاه سندیّ از اتاق بیرون آمد و با دست به من اشاره کرد و گفت: برخیز یا أبا- حفص! من بلند شدم و سایرین نیز برخاستند، همگی به اتاق وارد شدیم، به من گفت: پارچه را از صورت موسی بن جعفر کنار بزن، پارچه را کنار زدم دیدم حضرت فوت کرده اند، اشک از چشمانم
جاری شد و گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».
سپس گفت: همگی نگاه کنید، همه، یکی، یکی جلو رفتند و نگاه کردند.
آنگاه گفت: آیا همه شهادت می دهید که این، موسی بن جعفر بن محمّد است، عمر بن واقد گوید: گفتیم: بله، شهادت می دهیم که او موسی بن جعفر بن محمّد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:198
علیهم السّلام است.
(1) سپس به غلامش گفت: دستمالی به روی عورتش بینداز و پارچه را تماما کنار بزن، غلام دستور را انجام داد، سندی گفت: آیا اثر بدی (جراحت یا اثر سمّ یا خفگی و غیره) در او می بیند؟ گفتیم: نه، از نظر ما به مرگ طبیعی مرده است. گفت: اینجا را ترک نکنید تا خود او را غسل داده، کفن کنید و دفن نمائید.
عمر بن واقد گفت: ما در آنجا باقی ماندیم و حضرت را غسل داده، کفن کردیم. سپس حضرت را به مصلّی بردند و سندیّ بن شاهک بر آن حضرت نماز خواند و ما ایشان را دفن کرده و برگشتیم.
و عمر بن واقد پیوسته می گفت: در مورد موسی بن جعفر علیهما السّلام هیچ کس از من آگاه تر نیست، چگونه می گویند: او زنده است و حال آنکه من خودم او را دفن کردم؟ (2) 4- عتّاب بن اسید از قول عدّه ای از بزرگان اهل مدینه نقل کرده است که:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:199
بعد از گذشت 15 سال از خلافت هارون الرّشید، ولیّ خدا، حضرت موسی بن- جعفر علیهما السّلام توسّط سندیّ بن شاهک مسموم و شهید شدند و این کار به دستور هارون و در زندان معروف به «دار المسیّب» در «باب الکوفه» که سدره در آن قرار
دارد، واقع شد، آن جناب در روز جمعه، پنجم رجب سال 183 هجری، «1» به جوار حقّ شتافت و عمر شریفشان 54 سال بود و قبر شریفشان در غرب مدینه السّلام در «باب التّبن» در گورستان معروف به «مقابر قریش» قرار دارد.
(1) 5- حسن بن عبد اللَّه صیرفیّ از قول پدرش گفت: موسی بن جعفر علیهما السّلام در زندان سندیّ بن شاهک وفات یافت و حضرت را بر تابوتی گذاشته و نداء
______________________________
(1)- در خبر هفتم همین باب بجای «خلون»، «بقین» آمده و همچنین در مصباح شیخ بیست و پنجم ماه رجب آمده و یکی از این دو تاریخ صحیح میباشد، و ظاهرا لفظ «لخمس و عشرین» که در مصباح آمده یا «عشرین» اضافه شده و یا اینکه در این اخبار افتاده. (استاد غفّاری).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:200
کردند: این امام رافضی (شیعه) هاست، او را بشناسید، وقتی آن بزرگوار را به محلّ شرطه ها (پاسگاه پلیس) آوردند، چهار نفر را برپا داشت تا صدا بزنند هر کس می خواهد خبیث ابن خبیث (العیاذ باللَّه) را ببیند، بیاید، در این هنگام سلیمان بن أبی جعفر (عموی هارون) از قصرش بیرون آمد و به کنار شطّ رفت و داد و فریاد و غلغله به گوشش رسید، از غلامان و کنیزانش پرسید: چه خبر است؟ گفتند: سندیّ بن شاهک بر جنازه موسی بن جعفر نداء می کند، او به غلامان و فرزندانش گفت: آنها بزودی به قسمت غرب (شهر) می روند وقتی از آنجا عبور کردند با غلامان خود به آنجا بروید و جنازه را از دست آنها بگیرید، اگر مقاومت کردند، آنها را بزنید و لباسهای سیاهشان (یعنی درجه و لباسهای
فرم آنها) را پاره کنید.
وقتی جنازه را از آن قسمت عبور دادند، غلامان به آنجا رفتند و آنها را زدند و لباسهای فرمشان را پاره کردند و جنازه آن حضرت را گرفتند و بر سر چهار راه قرار دادند و منادیان نداء در دادند: هر کس می خواهد طیّب بن طیّب موسی بن-
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:201
جعفر علیهما السّلام را ببیند، بیاید، (1) مردم جمع شدند و حضرت را غسل دادند و با حنوطی فاخر و گرانبها، ایشان را حنوط کردند و سلیمان بن أبی جعفر آن حضرت را در کفنی که برای خود ترتیب داده بود، از برد یمانی، که قیمت آن دو هزار و پانصد دینار بوده و تمام قرآن بر آن نوشته شده بود، کفن کرد، و خود با پای برهنه، بدون عمامه و گریبان چاک، آن حضرت علیه السّلام را تشییع کرد و در «مقابر قریش» دفن نمود.
خبر به هارون رسید، هارون نامه ای به او نوشت و به ظاهر از او تشکّر کرد و گفت: خداوند به تو جزای خیر بدهد، به خدا قسم سندیّ بن شاهک ملعون، این کارها را سرخود و بدون دستور ما انجام داده است.
(2) 6- عمر بن واقد گوید: زمانی که هارون الرّشید- در اثر ظهور فضائل حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام و نیز اخباری که در مورد عقیده شیعیان به امامت آن حضرت، و رفت و آمد مخفیانه آنان در شب و روز، به منزل ایشان، به او می رسید- ناراحت و نگران شد، از آن جناب بر جان و سلطنت خویش بیمناک و هراسان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:202
گردید و تصمیم گرفت آن حضرت
را با سمّ به قتل برساند، لذا قدری خرما طلبید و از آن خورد سپس بیست عدد خرما را در یک سینی قرار داد و نخی را در سمّ انداخت و کاملا آن را آلوده کرد، سپس به سوزنی کرده و با آن نخ پر سمّ خرمائی را چند بار آلوده کرد تا مطمئنّ شد که آن خرما کاملا به آن سمّ آغشته شده است. و این کار را زیاد انجام داد، آنگاه آن خرمای مسموم را در بین بقیّه خرماها قرار داد و به یکی از خدمتکارانش گفت: «این سینی خرما را نزد موسی بن جعفر ببر و بگو: امیر المؤمنین از این خرما خورده است و مقداری نیز برای شما کنار گذاشته است، و شما را قسم می دهد که این خرما را تا آخر بخورید زیرا که خودم با دستم اینها را برای شما انتخاب کرده ام». و به خدمتکار تأکید کرد: نگذار چیزی از آن باقی بگذارد و در ضمن به کس دیگری، از این خرما چیزی نده.
(1) خادم به خدمت حضرت آمد، و پیغام هارون را رساند. حضرت فرمودند:
یک خلال به من بده، خادم خلالی برای حضرت حاضر کرد و در مقابل ایشان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:203
ایستاد، و هارون ماده سگی داشت که بسیار به آن علاقمند بود. این سگ خود را به زور و زحمت از محلّ خود بیرون کشید و در حالی که زنجیرهای طلایی و جواهرنشانش را بدنبال خود روی زمین می کشاند، خود را مقابل حضرت رساند.
حضرت نیز خلال را در خرمای مسموم فرو برده و آن را نزد آن حیوان انداختند.
حیوان آن خرما را خورد و بلافاصله
خود را به زمین زد و زوزه کشید و تکّه تکّه، گوشتش از استخوان جدا شد «1». حضرت نیز بقیّه خرماها را میل فرمودند.
خدمتگار سینی را به نزد هارون الرّشید برگرداند، هارون سؤال کرد: رطب ها را تا آخر خورد؟ خدمتکار گفت: بله، یا أمیر المؤمنین، هارون گفت: او را چگونه دیدی؟ گفت: چیز بدی در او ندیدم، یا أمیر المؤمنین.
(1) راوی ادامه می دهد: سپس خبر آن ماده سگ که تکّه تکّه، گوشت از استخوانش جدا شده و مرده بود، به هارون رسید این خبر بر هارون گران آمد و
______________________________
(1)- استاد محترم جناب آقای غفّاری در توضیح این داستان چنین فرمودند:
از ساحت مقدّس جناب موسی بن جعفر علیهما السّلام بسیار بسیار دور است که حیوانی را بی جهت به زهر بکشد. این گونه مطالب را کسانی ساخته اند که امام علیه السّلام را به حقیقت نشناخته اند و با مردم عامی و بی فرهنگ قیاس کرده اند. ولی از نظر کسانی که امام را حجّت خدا می دانند و رحمت واسعه حقّش می خوانند، ساختگی بودن این مطالب کاملا روشن است.
مترجم گوید: در آخر این داستان، توضیح دیگری از استاد در باره سند این داستان ذکر خواهد شد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:204
بسیار مضطرب و ناراحتش کرد، به سراغ سگ رفت، دید، در اثر سمّ، گوشت از بدنش جدا شده و مرده است، خادم را احضار کرد، یک شمشیر و یک زیرانداز (که موقع کشتن کسی روی زمین پهن می کرده اند تا خونش روی آن بریزد) نیز طلبید، به خادم گفت: در باره آن خرما، راستش را بگو و الّا می کشمت، خادم گفت: یا أمیر المؤمنین! من خرماها را به نزد موسی بن جعفر
بردم و سلام شما را به او رساندم و در مقابل او ایستادم، او از من خلالی طلب کرد. من نیز خلالی به او دادم، او آن خلال را، در خرماها، یکی پس از دیگری، فرو برده و می خورد تا اینکه آن سگ به آنجا آمد. خلال را در یکی از خرماها فرو کرد و آن را به طرف سگ انداخت، آن سگ نیز خرما را خورد و او به خوردن بقیّه خرماها ادامه داد، و سپس اتّفاقی افتاد که خود می بینی.
هارون گفت: در باره موسی، سودی نبردیم، جز اینکه بهترین خرما را به او إطعام کردیم و سمّ خود را هدر دادیم و سگمان نیز کشته شد، در باره موسی بن-
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:205
جعفر راه چاره ای نیست.
(1) راوی ادامه داد سپس سرورمان، حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام سه روز قبل از وفاتش مسیّب را- که نگهبان آن حضرت بود- بخواست و به او گفت:
مسیّب! گفت: بله، مولای من. حضرت فرمود: من امشب به مدینه، شهر جدّم رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله خواهم رفت تا فرزندم علیّ را به همان چیزهایی که پدرم به من سفارش کرده، سفارش کنم و او را وصیّ و جانشین خود گردانم و دستورات لازم را به او بدهم.
مسیّب گفت: مولای من! چگونه به من دستور می دهی که درها را برایتان باز کنم، در حالی که نگهبانان دیگری نیز به همراه من هستند؟.
حضرت فرمود: ای مسیّب! یقینت به خدا در باره ما ضعیف است! گفت:
نه، مولای من! حضرت فرمودند: پس صبر کن، گفتم: مولای من، از خدا بخواهید مرا ثابت قدم کند، حضرت نیز دعا
کردند: خدایا، او را ثابت قدم کن، سپس فرمودند: من خدا را به آن اسم عظیمش، که آصف، خدا را به آن خواند و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:206
تخت بلقیس را قبل از اینکه سلیمان چشم بر هم بزند، در مقابل او نهاد، می خوانم و از او می خواهم مرا در کنار فرزندم علیّ در مدینه قرار دهد.
(1) مسیّب گوید: صدای حضرت را می شنیدم که دعا می خواند و ناگاه، او را در مصلّای خود ندیدم. همان طور بر جای خود ایستاده بودم که دیدم به جای خود برگشت و غلّ و زنجیر را به پای خود بست، در این موقع بشکرانه این نعمت الهی یعنی معرفت به امام علیه السّلام به سجده افتادم، حضرت به من فرمود: مسیّب! سرت را بلند کن، من سه روز دیگر به سوی خداوند- عزّ و جلّ- خواهم رفت.
مسیّب گوید: من گریستم، حضرت فرمود: گریه نکن، ای مسیّب! فرزندم علیّ، بعد از من، مولا و امام تو است، به ولایت او چنگ بزن، زیرا مادامی که ملازم او باشی گمراه نخواهی شد، گفتم: الحمد للَّه.
راوی گوید: سپس، در شب روز سوم، مولایم مرا صدا زد و گفت: موقع رفتن من بسوی خداوند- عزّ و جلّ- است که قبلا به تو گفته بودم، وقتی مقداری آب خواستم و آن را نوشیدم و دیدی ورم کردم و شکمم بالا آمد و رنگم زرد و قرمز و سبز شد و به رنگهای مختلف درآمد، خبر وفات مرا به آن طاغی برسان، و وقتی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:207
مرا در آن حال دیدی، مبادا کسی را از حالت من با خبر کنی و نیز به
کسی که نزد من خواهد بود، اطّلاع نده، مگر بعد از وفاتم.
(1) مسیّب بن زهیر گوید: دائم مراقب حضرت و منتظر بودم تا اینکه حضرت قدری آب خواستند و نوشیدند، سپس مرا خواستند و گفتند: ای مسیّب! این سندیّ بن شاهک پلید گمان می کند او خودش غسل و دفن مرا بعهده خواهد گرفت، هیهات، ابدا این طور نخواهد بود، وقتی مرا به گورستان معروف به «مقابر قریش» بردند، مرا در آنجا دفن کنید و قبر مرا بیش از چهار انگشت باز، بالا نیاورید و از خاک برای تبرّک چیزی برندارید. زیرا تربت های ما، همگی، حرام است جز تربت جدّم حسین بن علیّ علیهما السّلام زیرا خداوند تربت آن بزرگوار را برای شیعیان و اولیاء ما، شفاء قرار داده است.
مسیّب گوید: سپس کسی را که بسیار به آن حضرت شبیه بود، دیدم که در کنار ایشان نشسته است و من مولایم حضرت رضا علیه السّلام را در کودکی آن
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:208
حضرت دیده بودم. (1) خواستم از او سؤالاتی کنم که مولایم حضرت موسی بن- جعفر علیهما السّلام بر من بانگ زد و فرمود: مگر تو را نهی نکرده بودم؟ همین طور بودم تا حضرت وفات کردند و آن شخص غایب شد. سپس به هارون خبر دادم، و سندی بن شاهک آمد، قسم به خدا، آنها را می دیدم که خود خیال می کردند که آنها حضرت را غسل می دهند، ولی دستشان به ایشان نمی رسید، و فکر می کردند که آنهایند که حضرت را حنوط و کفن می کنند ولی هیچ کاری نسبت به آن بزرگوار انجام نمی دادند و همان شخص غسل و حنوط و کفن حضرت را
بر عهده داشت، آنها او را می دیدند و نمی شناختند و در ظاهر این طور وانمود می کرد که فقط به آنها کمک می کند، وقتی از آن کارها فارغ شد بمن فرمود: اگر در باره او شکّ داشتی، دیگر در مورد من در شکّ نباش، من امام و مولای تو هستم و بعد از پدرم، حجّت خدا بر تو می باشم، ای مسیّب! مثل من، مثل یوسف صدّیق- علیه السّلام- است، و مثل آنها، مثل برادران او است که بر او وارد شدند و حضرت آنها را شناختند ولی آنها، او را نشناختند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:209
(1) سپس حضرت را به «مقابر قریش» برده، در آنجا دفن کردند. و قبر ایشان را از آن مقدار که امر فرموده بود، بالاتر نیاوردند و بعد از آن، قبر را بالا آورده، و روی آن بنا ساختند.
توضیح: «سند این خبر چندان اعتبار ندارد، و صرف نقل صدوق- علیه الرحمه- بدان اعتبار نمی دهد، زیرا نقل تاریخ، سند صحیح نمی خواهد و حکم آن غیر از احکام است که نقل خبر در مقام فتوی است، و میتوان از آن استفاده صحّت کرد و یا لا اقل در نظر صدوق و یا کلینیّ یا شیخ طوسی- علیهم الرحمه- صحیح بوده است، باری، مرحوم علّامه حلّی در «خلاصه الرّجال» گفته است:
«تمیم بن عبد اللَّه قرشی» که صدوق از او نقل می کند، ضعیف است». و بقیه رجال سند، «مهمل» «1» یا «مجهول» «2» می باشند، و «عمر بن واقد» نیز در کتب رجال ذکر نشده است، مگر اینکه بگوئیم «عمر بن واقد» بوده است، چنان که در پاره ای نسخ کتاب، این گونه ضبط شده است ولی در
این صورت نیز اشکال دارد زیرا «عمرو بن واقد» در سال 140 هجری از دنیا رفته است و وفات حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام در سال 183 هجری اتفاق افتاده است، از استاد غفّاری».
(2) 7- سلیمان بن حفص مروزیّ گوید: هارون الرّشید حضرت موسی- ابن جعفر علیهما السّلام را در سال یک صد و هفتاد و نه دستگیر کرد و آن حضرت در بغداد
______________________________
(1)- مهمل، یعنی در کتب رجال عنوان نشده است.
(2)- مجهول، یعنی در کتب رجال فقطّ عنوان شده است، و در مورد شرح حال او چیزی نگفته اند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:210
در زندان هارون، در تاریخ بیست و چهارم یا بیست و پنجم رجب سال یک صد و هشتاد و سه در سنّ چهل و هفت سالگی درگذشت و در «مقابر قریش» مدفون گردید. مدّت امامت حضرت سی و پنج سال و اندی بود. مادرش کنیزی بود بنام «حمیده». و دو برادر آن حضرت به نامهای اسحاق بن جعفر و محمّد بن جعفر نیز از همین مادر بودند. و آن حضرت در مورد امامت فرزندش «علیّ بن- موسی الرضا» علیهما السّلام تصریح فرموده بود.
(تذکّر: سنّ امام کاظم علیه السّلام در این خبر اشتباه بیان شده است- زیرا تولّد آن گرامی در سال 128 و وفات ایشان در سال 183 بوده است. یعنی عمر شریفشان 54 یا 55 سال می باشد، در کافی و ارشاد شیخ مفید نیز 54 یا 55 سال ذکر شده است و این را صحیح دانند).
(1) 8- محمّد بن صدقه گوید: زمانی که حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام وفات کرد، هارون، شیوخ و بزرگان سادات و بنی العبّاس و
سایر اهل مملکت، و نیز حکّام و قضات را جمع کرد و جسد (مطهّر) حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام را نیز
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:211
حاضر نمود و به آنها چنین گفت: این موسی بن جعفر است که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، و بین من و او چیزی نبوده که از آن استغفار کنم. (منظورش این بود که من آن حضرت را نکشته ام) با دقّت به او بنگرید، آیا اثر جراحت یا خفگی در او می بینید؟ هفتاد تن از شیعیان بر آن حضرت وارد شدند و اثری از جراحت یا خفگی در ایشان ندیدند.
راوی ادامه داد: و در پای آن حضرت آثار حنا دیده می شد، و بهر حال سلیمان بن ابی جعفر (عموی هارون) حضرت را غسل داد و کفن کرد و با پای برهنه و بدون عمامه (و یا با آه و ناله و اندوه) تشییع نمود.
شیخ صدوق می فرماید: این اخبار را برای ردّ کردن مذهب «واقفه» آورده ام.
آنها می پندارند که امام کاظم علیه السّلام زنده است و امامت امام رضا و امامان بعدی علیهم السّلام را انکار می کنند، و وقتی وفات امام کاظم علیه السّلام قطعی شد، مذهب آنها خواه ناخواه باطل خواهد بود آنها در اعتراض به این اخبار چنین می گویند: (1) از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که، «امام را فقط امام غسل می دهد». و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:212
اگر امام رضا علیه السّلام طبق ادّعای شما- امام بود، پس باید او امام کاظم علیه السّلام را غسل داده باشد، و حال آنکه در این اخبار آمده است حضرت موسی بن- جعفر علیهما السّلام را دیگری غسل
داده است.
ولی دلیل آنها، برای ما کامل نیست، زیرا امام صادق علیه السّلام با کلام خود، در واقع از اینکه غیر امام، امام را غسل دهد نهی کرده است، حال اگر غیر امام، مرتکب این نهی بشود و امام را غسل دهد، امامت امام بعدی را باطل نمی کند، و امام صادق علیه السّلام نفرموده اند: امام کسی است که امام قبلی را غسل بدهد، در نتیجه تمسّک آنان به این خبر، باطل می شود.
شرح: «تغسیل و تجهیز امام، حقّ امام پس از اوست و اگر دیگری اقدام به این کار کرد در صورت بودن و حضور امام مرتکب خطا شده است، و نه اینکه نمیتواند و قدرت آن را ندارد».
مطلب دیگر اینکه: در بعضی از این اخبار آمده است که امام رضا علیه السّلام پدر خود امام کاظم علیه السّلام را غسل دادند، بگونه ای که بر حاضرین- مگر بعضی از افراد که مطّلع بودند- مخفی مانده و واقفی ها منکر این مطلب نیستند که امام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:213
طیّ الأرض دارد و می تواند مسافت زیادی را در مدّت کمی- به اذن خدا- طیّ نماید.
(1) 9- علیّ بن رباط گوید از امام رضا علیه السّلام سؤال کردم: مردی را سراغ دارم که معتقد است که پدرت «امام کاظم علیه السّلام» زنده است و شما نیز این مطلب را می دانید.
حضرت فرمودند: عجب! چطور ممکن است رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بمیرد ولی موسی بن جعفر نمیرد؟ بله، به خدا قسم آن حضرت فوت کرده و اموالش تقسیم شده و کنیزانش نیز در ملک دیگری در آمدند.
(2) 10- احمد بن عبد اللَّه قرویّ از قول پدرش چنین نقل
کرده است: روزی به نزد فضل بن ربیع رفتم. فضل بر بام خانه نشسته بود. به من گفت: نزدیک تر بیا، به او نزدیک شدم، فضل به من گفت که داخل اطاقی از خانه روبرو را نگاه کنم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:214
من هم نگاه کردم. پرسید: چه می بینی؟ گفتم: پارچه ای می بینم که به کناری انداخته اند، فضل گفت: بهتر نگاه کن، خوب دقّت کردم و گفتم: مردی است در حال سجده، پرسید: او را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: او، سرور و مولای تو است.
گفتم: مولای من کیست؟ در پاسخ گفت: اکنون خودت را برای من به نادانی می زنی؟ گفتم: نه، من خود را به نادانی نمی زنم، بلکه برای خود، مولا و سروری نمی شناسم، فضل گفت: او موسی بن جعفر است، من شب و روز مواظب او هستم و همیشه او را بر همین وضعیّت که برایت می گویم می بینم:
نماز صبح را می خواند پس مدّتی تا طلوع آفتاب مشغول به تعقیب نماز می شود، سپس به سجده می رود و تا اذان ظهر در سجده می ماند و کسی را گماشته است تا وقت اذان را به او یادآوری کند، نمی دانم چه موقع، آن غلام، به او خبر می دهد که ظهر شده است ولی می بینم ناگهان از جایش برخاسته و بدون تجدید وضوء مشغول نماز شده است، از همین جا می فهمم که در این مدّت که در سجده بوده، نه به خواب رفته، و نه چرت زده است، بهر حال، به
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:215
همین حالت ادامه می دهد تا از نماز عصر فارغ شود، (1) و چون نمازش تمام می شود به سجده می رود و تا غروب آفتاب در سجده باقی
می ماند، وقتی خورشید غروب کرد سر از سجده برداشته و بدون تجدید وضو نماز مغرب را می خواند و همین طور مشغول نماز و تعقیب است تا از نماز عشاء فارغ شود.
بعد از نماز با قدری گوشت پخته که برایش می آورند، افطار می کند، و تجدید وضو کرده و دوباره به سجده می رود، آنگاه سر بر می دارد و مختصری می خوابد، سپس بیدار می شود و تجدید وضو می کند و تا اذان صبح در دل شب به نماز می ایستد، و نمی دانم چه موقع غلام به او خبر می دهد که صبح شده است ولی می بینم به نماز صبح ایستاده است، و از زمانی که او را نزد من آورده اند، روش او به همین منوال است.
راوی گوید: به فضل گفتم: از خدا بترس و در مورد او کاری نکن که باعث شود خدا نعمتش را از تو بگیرد، تو خود می دانی هر کس به یکی از این خاندان بدی کند، خداوند نعمت هایش را از او باز می گیرد.
(2) وی در جواب گفت: بارها مرا خواسته و به من دستور داده اند که او را به
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:216
قتل برسانم ولی من نپذیرفته ام و به ایشان گفته ام که من این کار را نخواهم کرد، و حتّی اگر مرا بکشند خواسته شان را برآورده نمی کنم.
راوی می گوید: بعد از مدّتی آن حضرت را به نزد فضل بن یحیی برمکیّ برده و چند روزی در آنجا زندانی نمودند، و فضل بن ربیع تا سه روز، هر روز برای آن حضرت غذائی می فرستاد، و در شب چهارم غذایی از جانب فضل بن یحیی برای حضرت آوردند، آن حضرت دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا
خود می دانی که اگر پیش از این [چنین غذائی را] می خوردم در واقع به قاتل خود کمک نموده بودم، باری آن حضرت، از آن غذا خورد و مریض شد، فردای آن روز، برای حضرت طبیب آوردند حضرت کبودی کف دست خود را به طبیب نشان داد، اثر سمّی که به حضرت خورانده بودند، در آن قسمت جمع شده بود، طبیب رو به آنها نمود و گفت: قسم به خدا، او بهتر از شما می داند که با او چه کرده اید، و سپس آن حضرت فوت نمود «1».
______________________________
(1)- در این خبر سه نکته قابل تذکّر است: الف- در سند، احمد بن عبد اللَّه قروی که «مجهول یا مهمل» است. یعنی نامی از او در کتب رجال نیست ذکر شده. ب- متن خبر با بعضی از تواریخ دیگر منافات دارد.
ج- با وجود اینکه امام میدانسته طعام زهرآلود و موجب هلاک او است، چگونه تناول فرموده؟ و تقیّه در جایی معنی دارد که از مرگ برهاند نه آنکه مرگ را مسلّم سازد. (استاد غفّاری)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:217
توضیح: «چنان که دیده می شود، در اخبار مربوط به زندان و شهادت موسی بن جعفر علیهما السّلام اختلاف بسیار است، و این ناشی از آن است که امر موسی بن جعفر علیهما السّلام را سخت پنهان می داشتند، چون مردم آن حضرت را می شناختند و به مظلومیّتش اذعان و اعتراف داشتند و ستمکار بر او را ظالم و نابکار می شمردند. لذا خلیفه و یارانش هر چه بیشتر کوشش داشتند که اخبار صحیح و درست در موضوع امام میان مردم پخش نشود، لذا هر کس آنچه یافته نقل کرده و موجب این همه
اختلاف گردیده است و مؤلّف- رضوان اللَّه تعالی علیه- عذر خود را در نقل این روایات مختلف چنین ذکر کرده است که: [این اخبار را برای آن آوردم که واقفه را در عقیده شان به زنده بودن موسی بن- جعفر علیهما السّلام ردّ کنم] چون با همه اختلافی که در این خبار دیده می شود، در یک مطلب اتّفاق دارند و آن فوت موسی بن جعفر علیهما السّلام است به امر هارون و در زندان او».
(1) 1- عبید اللَّه بزّاز نیشابوریّ که مردی سالخورده بود چنین نقل می کند: من
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:218
با حمید بن قحطبه طائیّ طوسیّ معامله داشتم، لذا عزم سفر کرده، به نزد او رفتم. خبر آمدن من به او رسید، بلافاصله مرا احضار کرد، من نیز با لباس سفر در هنگام نماز ظهر به نزدش رفتم- و این جریان در ماه رمضان اتّفاق افتاد- وقتی بر او وارد شدم، دیدم در منزلی نشسته که جوی آبی در آن بود و آب در آن جوی روان بود، سلام کردم و نشستم، سپس طشت و تنگی آوردند و او دستهایش را شست و سپس به من نیز دستور داد تا دستهایم را بشویم.
سفره ای را انداختند و من فراموش کردم که ماه رمضان است و من روزه هستم «1» مشغول شده سپس یادم آمد و دست کشیدم، حمید به من گفت: چرا نمی خوری؟ گفتم: ای أمیر، ماه رمضان است و من نه مریض هستم و نه ناراحتی خاصّی دارم که لازم شود روزه ام را بخورم و شاید جناب أمیر، عذر و یا مریضی و ناراحتی دارند و بدان سبب افطار می کنند گفت: مریض نیستم
و ناراحتی که باعث روزه خوردن شود نیز ندارم و کاملا صحیح و سالم هستم، سپس
______________________________
(1)- باید توجّه داشت که بر مسافر روزه حرام است و گوینده ظاهرا فراموش کرده است. و یا سنّی است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:219
چشمانش پر از اشک شد و گریست.
(1) بعد از اینکه از غذا خوردنش فارغ شد گفتم: چه چیز باعث شد گریه کنید؟ گفت: زمانی که هارون در طوس بود، شبی، غلامی را فرستاده مرا فراخواند. وقتی بر او وارد شدم، در مقابلش، شمعی روشن و شمشیری سبز که از غلاف در آمده بود دیدم، و در مقابلش نیز خادمی ایستاده بود، وقتی در حضورش ایستادم، سربرآورد و بمن خطاب کرد و گفت: تا چه حدّی از أمیر المؤمنین اطاعت می کنی؟ گفتم: با جان و مال در خدمتم. سر بزیر افکند و اجازه داد، من بمنزلم بازگردم، هنوز مدّت کمی از برگشتنم به منزل نگذشته بود که همان فرستاده قبلی نزد من آمد و گفت: أمیر تو را فرا خوانده است، با خود گفتم: دیگر کارم تمام است و می ترسیدم که مبادا قصد کشتنم را داشته و احتمالا دفعه گذشته، از من خجالت کشیده است، به حضورش رفتم، گفت: تا چه حدّ از أمیر المؤمنین اطاعت می کنی؟ گفتم: با جان و مال و زن و فرزند، خندید و به من اجازه بازگشت داد، همین که به خانه داخل شدم، همان فرستاده
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:220
قبلی نزد من آمد و گفت: (1) أمیر تو را فرا خوانده است. به حضور أمیر رفتم، با همان حالت سرش را سوی من بلند کرد و گفت: تا چه حدّ از
أمیر المؤمنین اطاعت می کنی؟ گفتم:
با جان و مال و زن و فرزند و دین، هارون لبخندی زد و گفت: این شمشیر را بگیر و آنچه را که این خادم به تو دستور می دهد، اجرا کن.
خادم شمشیر را برداشت و به دست من داد و مرا به خانه ای برد، درب خانه قفل بود، قفل را گشود، در وسط خانه چاهی قرار داشت و نیز سه اطاق که دربهای آنها قفل بود، درب یکی از اطاقها را باز کرد.
بیست نفر، پیر و جوان که همه در بند بودند و گیسوانشان بلند شده بود، در آنجا بودند، غلام مرا گفت أمیر المؤمنین تو را مأمور قتل اینها کرده است.
حمید ادامه داد: و تمام آنها از سادات بودند، آن غلام، آنها را یکی یکی بیرون می آورد و من گردن می زدم تا بیست نفر تمام شد، سپس غلام اجساد و سرهای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:221
آنها را داخل آن چاه انداخت، (1) آنگاه درب اطاق دیگر را باز کرد، در آنجا نیز بیست نفر از سادات زندانی و در بند بودند، غلام گفت أمیر المؤمنین تو را مأمور قتل اینها کرده است! آنگاه درب را باز کرد و آنها را یکی یکی بیرون آورد و من گردن زدم، و او هم اجساد را داخل چاه انداخت، تا بالأخره بیست نفر تمام شد، سپس درب اطاق سوم را باز کرد، در آنجا نیز همانند دو اطاق دیگر بیست نفر از سادات با گیسوان بلند در بند و غلّ و زنجیر بودند، غلام مجدّدا گفت:
أمیر المؤمنین تو را مأمور قتل اینها کرده است! و یکی یکی آنها را بیرون آورد و من
سر از بدنشان جدا کردم و او جنازه ها را در چاه انداخت.
نوزده نفر بدین منوال کشته شدند و تنها پیرمردی با موهای بلند باقی مانده بود که رو به من کرد و گفت: خداوند تو را نابود کند ای پلید! روز قیامت که به حضور جدّ ما حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله برسی، برای کشتن شصت نفر از سادات و اولاد آن حضرت چه عذری داری؟ در این موقع دستم به رعشه افتاد و اندامم شروع به لرزیدن کرد، آن غلام نگاه غضب آلودی به من کرد و بر من نهیب زد! پیش رفتم و آن پیرمرد را نیز کشتم و غلام جسدش را داخل چاه انداخت.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:222
حال که از من چنین اعمالی سرزده و شصت نفر از اولاد رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله را کشته ام، نماز و روزه برای من چه نفعی دارد؟ شکّ ندارم که تا ابد در جهنّم خواهم سوخت.
مؤلّف این کتاب (شیخ صدوق) گوید: از منصور دوانیقی نیز چنین رفتاری با سادات ثبت شده است. «1»
(1) 2- حاکم ابو احمد انماطیّ نیشابوریّ با سند متّصل روایت کرده گوید:
______________________________
(1)- توضیح: «باید دانست که حمید بن قحطبه در زمان مهدی عبّاسی بسال 159 در حالی که والی خراسان بوده مرده است، و به نصّ تواریخ مهدیّ بجای وی، ابو عون عبد الملک بن یزید خراسانی را به حکومت خراسان نصب کرده، و گوئی این قضیّه چنان که از کلام مصنّف رحمه اللَّه استفاده می شود در زمان مهدیّ یا منصور ممکن است اتّفاق افتاده باشد، چون هارون بنا بر آنچه در تاریخ است و مورّخین ذکر
کرده اند، در سال 170 بخلافت رسید و آخر عمر بخراسان رفت و در سال 193 در طوس مرگش فرا رسید و به عذاب ابد پیوست. پس چگونه با حمید در یک زمان بوده. و نیز باید دانست که حمید یکی از شخصیّتهای معروف و سابقه دار حکومت عبّاسی است و زمانی حاکم مصر و زمانی حاکم بصره و در آخر حاکم خراسان بوده است، و بعید است این گونه امور پست مانند مباشرت در قتل و امثال آن را به چنین افرادی سرشناس واگذار کنند، بنظر می رسد که برای نشان دادن قساوت بنی العبّاس و دشمنی آنان با اهل بیت پیغمبر صلی اللَّه علیه و علیهم این گونه داستانها را ساخته اند تا بتوانند به مردم عوام و پیروان چشم و گوش بسته دستگاه خلافت اموی یا عبّاسی بفهمانند که این افراد خلفای بحق پیامبر اسلام نیستند، و البتّه غرض صحیح است هر چند داستان مستند نیست، یا کسانی که با شیعیان مخالفند برای اینکه ایشان را مهمل گو و دروغزن معرّفی کنند بصورت روایت قصّه ساخته اند و این وجه دوم بعید نیست زیرا روات خبر همگی مجهول و مهملند و شخص و حالشان شناخته نشده است، و بالأخره این مطلب تاریخ است نه حدیث که ردّ کردن آن مشکل ایجاد کند. (استاد غفّاری)».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:223
وقتی منصور در بغداد ساختمان سازی کرد، با جدّیت در جستجوی علویان بود «1» و هر کس از آنها را می یافت داخل ستونهای مجوّف و تو خالی قرار می داد و با گچ و آجر می پوشاند. روزی به سیّد نوجوان و خوش سیمائی که از سادات حسنیّ بود و موهای مشکی
داشت، دست یافت. او را به بنّا تحویل داده، دستور داد داخل ستون قرار دهد و روی او را با گچ و آجر بپوشاند و یکی از معتمدین خود را مأمور کرد تا بر این کار نظارت داشته باشد. بنّاء نیز آن جوان را در درون ستون قرار داد ولی دلش به حال او سوخت و رخنه و سوراخی در ستون باقی گذارد تا هوا داخل و خارج شود و به نوجوان گفت: ناراحت نباش و صبر کن، من تو را امشب نجات خواهم داد، چون شب تاریک شد، بناء در تاریکی شب آن سیّد نوجوان را از داخل ستون بیرون آورد و گفت: مواظب باش، جان من و کارگرانم را به خطر نیندازی، خود را مخفی کن. من، در این
______________________________
(1)- باید توجّه داشت که منصور خود نیز سیّد و از اولاد هاشم بن عبد مناف و از خویشان علویّان است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:224
شب تاریک فقطّ به این خاطر نجاتت دادم (1) زیرا می ترسیدم که اگر تو را به همان حال داخل ستون باقی گذارم، جدّت- رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله- در روز قیامت و در محضر خداوند، به خصومت و دشمنی با من برخیزد، سپس مقداری از موی آن نوجوان را با آلات و ادوات گچ کاری برید و بدو گفت: خودت را پنهان کن و نجات بده و نزد مادرت برنگرد. نوجوان گفت: حال که چنین است به مادرم اطّلاع بده که من نجات یافته ام و فرار کرده ام، تا کمی آرام گیرد و گریه و ناله اش کمتر شود و نیز به او بگو که برایم امکان ندارد به نزد او
بازگردم، بهر حال آن نوجوان فرار کرد و دیگر معلوم نشد به چه شهر و دیاری رفت.
بنّا ادامه داد: که نوجوان آدرس محلّ زندگی مادرش را به همراه علامتی به من داد، من به آن محلّ رفتم، صدای گریه ای همچون نوای زنبور می شنیدم، دانستم که صدای مادرش است، به نزد او رفتم و داستان پسرش را برایش بازگو کردم و موهای آن نوجوان را به او دادم بازگشتم «1».
______________________________
(1)- لازم به تذکّر است که این گونه مطالب تاریخی باید سند قابل اعتباری داشته باشد تا مورد تصدیق واقع شود، میان ستون گذاردن سادات امری نیست که فقط یکی، دو تن از آن خبر دهند و تاریخ از آن اطّلاع ندهد، مانند خبر فرو افتادن مؤذّن مسجد جامع شهر از مأذنه، که هیچ کس از آن آگاه نشود. و یا خبر ندهد مگر یک فرد که در چنین صورتی سکوت دیگران صحّت خبرش را ردّ می کند. هر چند در قساوت قلب حکّام جور شکّی نیست و شاید بدتر از این هم انجام داده باشند، ولی ما نباید هر کس هر چه گفت و نوشت بپذیریم و مؤلّف رحمه اللَّه معلوم نیست بعنوان خبر درست این گونه داستانها را آورده باشد بلکه در کتب سابقین یافته و نقل کرده و نقل اعمّ از قبول یا ردّ است. (استاد غفّاری).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:225
(1) 1- ربیع بن عبد الرّحمن گوید: به خدا سوگند موسی بن جعفر علیهما السّلام بسیار دقیق و تیز بین بود و کسانی را که بعد از موتش، در امامت آن حضرت توقّف کرده و امام بعدی را قبول نکردند، می شناخت، ولی خشم
خود را فرو می برد و آنچه را در باره آنها می دانست، ابراز نمی کرد، لذا آن حضرت را، «کاظم» (خشم فرو برنده) نامیدند.
(2) 2- یونس بن عبد الرّحمن گوید: وقتی امام کاظم علیه السّلام از دنیا رفت، نزد هر یک از نمایندگان و کارگزاران آن حضرت اموال زیادی جمع شده بود و همین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:226
امر باعث شد، مرگ آن حضرت را انکار کنند و در امام پس از ایشان توقّف نمایند، از جمله نزد «زیاد (بن مروان) قندی» هفتاد هزار دینار و نزد «علیّ ابن أبی حمزه بطائنی» سی هزار دینار بود.
یونس ادامه داد: وقتی این قضیّه را دیدم و حقّ برایم روشن شد و قضیّه امامت امام رضا علیه السّلام را دانستم، لب به سخن گشوده، مردم را به سوی آن حضرت دعوت می نمودم، آن دو نفر (زیاد و بطائنی) به سراغ من فرستاده، گفتند: چرا این کارها را می کنی؟ اگر بدنبال مال هستی، ما تو را بی نیاز می کنیم، و ده هزار دینار به من وعده دادند و گفتند: از این کار دست بردار، ولی من امتناع ورزیدم و به آنها گفتم: از آن دو امام علیهما السّلام روایت شده است که «هر گاه بدعت ها ظاهر شد، بر فرد عالم واجب است که دانسته خود را آشکار کند. و اگر این کار را نکرد، نور ایمان از او سلب خواهد شد» و من کسی نیستم که کوشش و فعّالیت در راه خدا را کنار بگذارم، و لذا آن دو با من دشمن شدند.
(1) 3- محمّد بن جمهور گفت احمد بن حمّاد گوید: یکی از نمایندگان امام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:227
کاظم علیه
السّلام، عثمان بن عیسی رواسیّ بود که در مصر سکونت داشت و اموال زیادی به اضافه شش کنیز در نزدش بود، امام رضا علیه السّلام کسی را به سراغش فرستاد و پیغام داد که آن شش کنیز و نیز آن اموال را برای حضرت بفرستد.
راوی گوید: عثمان بن عیسی در جواب، نامه ای نوشت و در آن نامه چنین گفت: پدرت هنوز نمرده است، حضرت در پاسخ او نامه ای نوشتند و ذکر کردند که: پدرم فوت کرده و ارثش را تقسیم کرده ایم، و اخبار صحیحی از مرگ آن حضرت در دست است، و حضرت دلائلی نیز ارائه دادند، عثمان بن عیسی در پاسخ نوشت: اگر پدرت زنده باشد، که شما در این اموال حقّی نداری. و اگر طبق گفته شما، مرده باشد، به من دستوری راجع به تسلیم نمودن اموال به شما نداده است، من آن کنیزان را آزاد کردم و به عقد ازدواج در آوردم.
مؤلّف این کتاب رحمه اللَّه گوید: موسی بن جعفر علیهما السّلام کسی نبود که مال اندوزد، ولی آن حضرت در دوران هارون الرّشید بود و دشمنان زیادی داشت، و نمی توانست اموال جمع شده را، بمستحقّین رساند و برای تقسیم به دست افراد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:228
مختلف دهد، (1) مگر به عدّه اندکی از موثّقین، آن هم در نهایت پنهانی، لذا این اموال، به این صورت گردآوری شده بود، و آن حضرت سعی بر این داشت که سعایت و بدگویی سعایت کنندگان را تحقّق نبخشد، همانها که می گفتند:
برای آن حضرت اموال زیادی آورده می شود و قائل به امامت خویشتن است، و او مردم را به خروج و قیام بر علیه خلیفه تحریک
می کند، و اگر چنین سعایت و بدگویی در کار نبود، این اموال را به افراد گوناگون می داد، در ضمن، این اموال، اموال فقراء هم نبود بلکه هدایا و تحفه هایی بود که دوستان آن حضرت برای احترام و تکریم آن بزرگوار، به ایشان هدیه کرده بودند.
توضیح: «بنظر می رسد که ذیل بیان مؤلّف چندان توجیه لازمی نبود، زیرا شیعیان آن حضرت علیه السّلام خمس اموال خود را ناچار برای امام می فرستادند یا بنوّاب آن حضرت می دادند و زندانی بودن آن حضرت مانع از تسلیم بود».
(2) 1- یاسر، خادم حضرت رضا علیه السّلام گوید: از امام رضا علیه السّلام شنیدم که
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:229
می فرمود: هر کس خداوند را به مخلوقین تشبیه کند مشرک است، و هر کس چیزی را که خداوند نهی فرموده به خدا نسبت دهد، کافر است. «1»
(1) 2- ابراهیم بن ابی محمود گوید: امام رضا علیه السّلام آیه شریفه: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ* إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ» (صورتهایی در آن روز بشّاش و درخشان بوده، به پروردگارش می نگرد، سوره قیامت آیات 23 و 22) را چنین تفسیر کردند:
یعنی این صورتها درخشان بوده و منتظر ثواب پروردگارش بوده است. «2»
(2) 3- ابو الصّلت هروی گوید: از امام رضا علیه السّلام سؤال کردم که نظر شما در باره این حدیث که اهل حدیث روایت می کنند: «مؤمنین از منازل و مقامات خود
______________________________
(1)- مثلا خداوند، از ظلم کردن نهی فرموده است، حال اگر کسی خدا را ظالم بداند و ظلم را به خدا نسبت دهد کافر است.
(2)- یعنی «نظر» در این آیه، به معنی نگریستن با چشم نیست، زیرا دیدن خداوند محال است، بلکه مراد از نگریستن به
خدا در این آیه شریفه «انتظار ثواب و رحمت» است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:230
در بهشت، خدا را زیارت می کنند، چیست؟ حضرت فرمودند: ای ابو الصلت! خداوند تبارک و تعالی حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله را بر تمام مخلوقین، حتّی فرشتگان و انبیاء عظام، برتری داده است، و اطاعت کردن و پیروی نمودن از او را به منزله اطاعت و پیروی از خود قرار داده است و زیارت و دیدار پیامبر را در دنیا و آخرت به منزله زیارت و دیدار خود شمرده است، دلیل بر این مدّعی این است که خداوند می فرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (هر کس از پیامبر پیروی کند از خدا پیروی کرده است، سوره نساء آیه 80) و نیز فرموده است: «إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» (کسانی که با تو بیعت می کنند، در واقع- با خدا بیعت می کنند، دست خداوند «برای بیعت کردن» بالای دست آنهاست، سوره فتح آیه 10) و نیز حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرموده اند:
«هر کس در زمان حیات من یا بعد از مرگم به دیدار و زیارت من بیاید خداوند را زیارت نموده است» و درجه و مقام پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در بهشت از تمام درجات بالاتر است، پس هر کس از درجه و مقام خود در بهشت، حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله را زیارت کند، خداوند تبارک و تعالی را زیارت کرده است.
(1) ابو الصلت گوید: پرسیدم: یا ابن رسول اللَّه! معنی این روایت چیست:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:231
[ثواب گفتن «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» نگاه کردن به صورت
خدا است]؟ حضرت فرمودند:
ای ابو الصّلت هر کس خداوند را دارای وجه و صورت و چهره ای همانند صورت و چهره مخلوقین، بداند، کافر است، وجه و چهره خدا، انبیاء و پیامبر و حجّت های او هستند. آنها کسانی هستند که مردم، بتوسّط آنها به سوی خداوند و دین و معرفت او رو می آورند، خداوند می فرماید: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (هر کس که بر روی زمین است، از بین خواهد رفت و وجه با عظمت و کریم پروردگارت باقی می ماند، سوره الرّحمن آیات 27 و 26).
و نیز می فرماید «کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (همه چیز از بین می رود جز وجه خداوند- سوره قصص آیه 88). پس نگاه کردن به پیامبران الهی و حجّت های خداوند علیهم السّلام در مقامات و درجاتشان، برای مؤمنین ثواب بزرگی است در روز قیامت.
و حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرموده اند: «هر کس اهل بیت و خاندان مرا دوست نداشته باشد، در قیامت نه او مرا می بیند و نه من او را» و نیز فرموده اند: «در میان شما کسانی هستند که بعد از اینکه از من جدا شدند، دیگر مرا نخواهند
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:232
دید» ای ابا الصلت! خداوند تبارک و تعالی جا و مکان ندارد و با چشم دیده نمی شود و افکار و عقول نمی تواند کنه او را درک کند.
(1) ابو الصلت گوید: سؤال کردم: آیا بهشت و دوزخ هم اکنون خلق شده اند؟
حضرت فرمودند: بله. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله زمانی که به معراج رفتند، وارد بهشت شدند و جهنّم را نیز دیدند، پرسیدم: عدّه ای معتقدند که این دو فقط
تقدیر شده اند و هنوز خلق نشده اند. حضرت فرمودند: نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها. هر کس خلقت بهشت و جهنّم را انکار کند پیامبر ص و ما را تکذیب کرده است و جزء اهل ولایت و دوستان به شمار نمی آید و برای همیشه در آتش دوزخ باقی خواهد ماند. خداوند می فرماید: «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ، یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ» (این جهنّمی است که مجرمین آن را انکار می کنند، بین آن و بین آبی داغ و سوزان در رفت و آمدند، سوره الرّحمن آیات 44 و 43).
(2) و نیز پیامبر فرموده اند: وقتی به معراج رفتم، جبرئیل دستم را گرفت و به
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:233
بهشت برد و از خرمای آن به من داد من آن خرما را خوردم، به صورت نطفه ای در صلب من قرار گرفت، پس از آنکه به زمین بازگشتم، با خدیجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله شد، لذا فاطمه حوریه ای است از جنس بشر و من هر گاه مشتاق بوی بهشت می شوم دخترم فاطمه را می بویم.
(1) 4- ریّان بن الصّلت گوید: امام رضا علیه السّلام از پدران بزرگوار خود نقل کردند که أمیر المؤمنین علیه السّلام از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله چنین نقل کرد: خداوند فرموده است:
«هر کس کلام مرا با رأی و نظر خود تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است و کسی که مرا به مخلوقین تشبیه کند مرا نشناخته است. و کسی که در دین، قیاس بکار برده بر دین من نیست». (در صفحات قبل توضیح مختصری در باره قیاس گذشت.)
(2) 5- احمد برقیّ از یکتن
از راویان حدیث ما نقل می کند که: روزی حضرت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:234
رضا علیه السّلام از مقابل قبری از قبرهای خاندانش عبور می کرد، دست خویش را به آن قبر نهاده، چنین عرضه داشت: خدایا قدرتت بی هیچ ضعف و سستی آشکار است، خلایق تو را نشناخته اند، و (با معیارهای مادّی مثل جسم بودن، مکان داشتن، محدود بودن به زمان، دیده شدن ووو-) تو را می سنجند و این نوع سنجش با اعتقاد به ربوبیّت تو مغایر است و من، از کسانی که با تشبیه کردن (تو به خلق) در پی معرفت و شناخت تو هستند، تبرّی می جویم.
هیچ چیزی همانند تو نیست و آنها نیز (با این روش) هیچ گاه نمی توانند تو را ادراک کنند، اگر می خواستند که تو را واقعا بشناسند، این نعمتهای ظاهری تو، برای آنها بهترین راهنما بوده، و برای شناخت تو، کافی بود در مخلوقین تو بیندیشند، نه اینکه به سراغ ذات تو رفته، بخواهند کنه آن را دریابند، ولی آنها (از این کار غفلت نموده) تو و مخلوقات را یکسان پنداشتند و به همین دلیل است که تو را نشناختند و به جای تو، بعضی از آیات و نشانه هایت را ربّ خویش دانستند و تو را آن گونه وصف کردند، خدایا! تو برتر و بالاتر از آن مطالبی هستی که تشبیه کنندگان تو را با آنها وصف نموده اند.
(1) 6- أبو جعفر بزنطیّ گوید: عدّه ای از ما وراء النّهر خدمت امام رضا علیه السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:235
رسیدند و عرضه داشتند: ما برای پرسیدن سه مطلب به خدمت شما آمده ایم.
اگر در این سه مورد به ما جواب دادی، خواهیم دانست که تو دانشمند
هستی.
حضرت فرمودند، بپرسید، گفتند: خداوند در کجاست؟ چگونه است؟ و تکیه اش بر چیست؟ حضرت در جواب فرمودند: خداوند خود، کیفیّت و چگونگی را خلق فرموده، (و فراتر از کیفیّت و چگونگی است) پس خودش اصلا کیفیّت (هستیش حدّ و اندازه و چگونگی) ندارد (و این سؤال در مورد او بی معنی است) و جا و مکان را خود خلق کرده (و فراتر از مکان است) پس خود بی نیاز از مکان است، و تکیه اش بر قدرتش بوده و هست، آنان گفتند:
شهادت می دهیم که تو دانشمندی.
شیخ صدوق مؤلّف کتاب، گوید: منظور حضرت از اینکه فرمودند:
«تکیه اش بر قدرتش بوده و هست» این است که «تکیه اش بر ذاتش بوده و هست» زیرا قدرت جزء صفات ذات است.
(1) 7- محمّد بن عرفه گوید: از حضرت رضا علیه السّلام سؤال کردم: خداوند اشیاء را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:236
با قدرت خلق کرد یا بدون قدرت؟ حضرت در جواب فرمودند: نمی توان گفت اشیاء را با قدرت (خارج و جدا) خلق کرده است، زیرا وقتی بگوئی اشیاء را با قدرت خلق کرده، گویا قدرت را چیزی غیر از خدا دانسته ای و آن را وسیله خلقت اشیاء پنداشته ای و این خود شرک است، و اگر بگوئی اشیاء را به غیر قدرت دیگر خلق کرده است «1» معنی این حرف این است که خداوند اشیاء را با قدرتی که بر آنها داشته خلق کرده است، (و گویا خودش صرف نظر از این قدرت لازم برای خلق اشیاء، ضعیف و ناتوان بوده است) لیکن خداوند نه ضعیف است، نه عاجز، و نه محتاج به چیز یا شخص دیگر، بلکه خداوند سبحان، قادر و تواناست و این قدرت
و توانایی عین ذات اوست و بالذّات قادر است نه بوسیله قدرتی خارج از ذات خود.
(1) 8- حسین بن بشّار گوید از حضرت رضا علیه السّلام سؤال کردم: آیا خداوند
______________________________
(1)- در اینجا، در نسخه عیون لفظ «بغیر قدره» آمده است یعنی: «بدون قدرت» یا «با چیزی غیر از قدرت و توانایی» و این، با سؤال محمّد بن عرفه که سؤال کرد: «خلق اللَّه الأشیاء بالقدره ام بغیر القدره» مناسبت دارد ولی با بقیّه حدیث جور در نمی آید و در نسخ «توحید»، «بقدره» آمده که هر چند با صدر حدیث مطابقت ندارد ولی با دیگر آن مطابقت دارد و در ترجمه، نسخه توحید نیز مورد نظر بوده است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:237
می داند چیزی که موجود نیست، اگر قرار بود موجود باشد، چگونه می بود؟
حضرت فرمودند: خداوند به همه چیز، قبل از اینکه موجود شوند، عالم است.
خداوند می فرماید: «إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (ما آنچه را که شما انجام می دادید، می نوشتیم، سوره جاثیه آیه 29) و در باره اهل جهنّم فرموده است:
«لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (اگر به دنیا بازگردانده می شدند مجددا به کارهایی که از آن نهی شده بودند، رو می آوردند و آنها دروغ می گویند. سوره انعام آیه 28) پس خدا می دانست که اگر آنان را به زندگی دنیا بازگرداند آنها مجدّدا به سراغ کارهایی که از آن نهی شده بودند می رفتند. و نیز (دلیل دیگر: در قصّه خلق آدم) ملائکه چنین گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» (آیا می خواهی کسی را در زمین قرار دهی که فساد و
خونریزی بپا کند، حال آنکه ما تو را تسبیح و تقدیس می کنیم. سوره بقره آیه 30) و خداوند چنین فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (من چیزی را می دانم که شما نمی دانید. سوره بقره آیه 30). پس خداوند همیشه قبل از اشیاء و قبل از خلقت آنها، به آنها علم داشته است، پس پاک و منزّه است خداوند (از آنچه به جهل در باره اش گفته می شود) و بسی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:238
بلند مرتبه (تر) است و بالاتر، اشیاء را خلق کرده است و قبل از خلق آنها، به آنها علم داشته همان گونه که می خواسته است، این چنین است پروردگار ما، همیشه عالم، بینا و شنوا بوده است.
(1) 9- فضل بن شاذان گوید: (روزی) به دعای امام رضا علیه السّلام گوش می دادم.
حضرت این چنین خدا را می خواند: «سبحان من خلق الخلق بقدرته-» (تا آخر دعای متن) یعنی: منزّه است خدایی که به قدرت خود، خلائق را خلق کرده است. و آنچه را خلق کرد، به حکمت خود متقن آفرید و با علم خویش، هر چیز را در جای خود قرار داد، منزّه است کسی که نگاههای مخفی و خیانت بار چشمها و نیّتهای پنهان در دل را می داند، هیچ چیز مانند او نیست، و اوست شنوا و بینا.
(2) 10- حسین بن خالد گوید: شنیدم که حضرت رضا علیه السّلام چنین فرمود:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:239
خداوند همیشه، عالم، قادر، حیّ، قدیم، شنوا و بینا بوده است. راوی گوید:
پرسیدم: بعضی این طور می گویند: خداوند همیشه با علم، عالم بوده، و با قدرت قادر بوده و با حیات زنده بود و با قدم قدیم بوده، و
با شنوایی شنوا بوده و با بینایی بینا بوده است، حضرت فرمودند: هر کس چنین حرفی بزند و به آن معتقد باشد، در واقع به همراه خدا، به خدایان دیگری قائل شده است، و چنین شخصی از دوستان ما محسوب نمی شود، سپس فرمود: خداوند همیشه به ذات خود عالم، قادر، حیّ، قدیم، شنوا، بینا بوده است، خداوند والاتر و بالاتر از آن است که مشرکین و تشبیه کنندگان می گویند.
(1) 11- صفوان بن یحیی گوید: از امام رضا علیه السّلام سؤال کردم: فرق بین اراده خدا و اراده مخلوقین چیست؟ حضرت فرمودند: اراده مخلوقین عبارتست از:
فکر و اندیشه و سپس تصمیم به کاری که صحیح تر به نظر می آید، أمّا در مورد خداوند، اراده فقطّ عبارتست از ایجاد، و نه چیز دیگر. زیرا او نه نیاز به تفکّر و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:240
اندیشه دارد، و نه تصمیم گیری بعد از فکر، این مسائل در مورد او نیست. بلکه از صفات مخلوقین است، اراده خدا، فعل خداست و نه چیز دیگر. می گوید:
«کن فیکون» (موجود شو، او هم موجود می شود) بدون هیچ لفظ و نطق زبانی و فکر و اندیشه و تصمیم بعدی، و همان طور که خود خدا چگونگی ندارد (و سؤال از چگونگی او معنی ندارد) فعل و اراده او هم «چطور» و «چگونگی» ندارد.
(1) 12- حسین بن خالد گوید: به امام رضا علیه السّلام عرض کردم: مردم از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله روایتی نقل می کنند که حضرت فرموده: خداوند آدم را به شکل [خود] ش آفرید، امام علیه السّلام در جواب فرمودند: خدا آنها را بکشد! اوّل حدیث را حذف کرده اند، (اصل حدیث چنین
است)، روزی حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله از مقابل دو تن که به یک دیگر دشنام می دادند می گذشتند، یکی از آن دو به دیگری می گفت: خدا چهره تو و چهره هر کس را که به تو شبیه است، قبیح و زشت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:241
گرداند! رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به او فرمود: ای بنده خدا این سخن را به برادرت نسبت مده زیرا خداوند آدم علیه السّلام را به شکل او آفرید.
(1) 13- محمّد بن عبیده گوید: از امام رضا علیه السّلام در باره این آیه شریفه سؤال کردم: «ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَ» (ای ابلیس، چه چیز تو را بر آن داشت که در مقابل آنچه به دست خود آفریدم، سجده نکنی؟ سوره ص، آیه 75) حضرت فرمود منظور از دست، قدرت و نیرو است.
شیخ صدوق مؤلّف کتاب گوید: از بعضی از بزرگان شیعه شنیده ام که ائمّه در این آیه بر سر کلمه «خلقت» وقف می کردند و از کلمه «بیدی» شروع می کردند، ادامه آیه چنین است: «بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ» (آیا با نعمتی که به تو دادم تکبّر و گردن فرازی می کنی، یا اصلا طغیانگر و عصیانگری؟) و «ید» در اینجا به معنی «نعمت» و «احسان» بکار رفته است، و این گونه تعابیر در محاورات مردم نیز دیده می شود، مثلا کسی به دیگری می گوید: با شمشیر خودم با من می جنگی؟ با نیزه خودم به من نیزه می زنی؟ و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:242
خلاصه معنی آیه چنین می شود: با نعمت و احسان و نیکوئی من، بر استکبار و عصیان تواناشده ای.
(1) 14- حسن بن سعید از
امام رضا علیه السّلام چنین نقل کرده است که حضرت آیه شریفه: «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ» (روزی که ساق نمایان می شود و آنها را به سجده می خوانند ولی نمی توانند سجده کنند. سوره قلم آیه 42) را این گونه تفسیر فرمودند: روزی که حجابی از نور کنار می رود و مؤمنین به سجده می افتند ولی پشت منافقین سخت می شود و نمی توانند سجده کنند.
(2) 15- امام حسین علیه السّلام فرمودند: أمیر المؤمنین علیه السّلام طیّ خطبه ای که در مسجد کوفه ایراد فرمود، چنین گفت: سپاس خداوندی را که نه خود از چیزی به وجود آمده و نه مخلوقش را از چیزی آفریده، حدوث پدیده ها را گواه بر ازلی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:243
بودن خویش قرار داده، و عجز و ناتوانی و ضعف و نیاز آنها را شاهد توانایی و قدرت خود نموده، و فنا و نیستی اضطراری و حتمی آنها را دلیل بقاء خود فرمود، هیچ جایی از او خالی نیست تا برای او مکانی تصوّر نشود، شبیه و همانندی ندارد تا به چگونگی وصف گردد، و از هیچ چیز غائب نیست تا تعیّن پذیرفته و شناخته شود، در همه صفات با آفریدگان خود مغایر است، شناخت ذاتش ناشدنی است به جهت اینکه مخلوقات دائما بفرمانش در حال تجدّد و تحوّلند، و خود بکبریائی و جلال و شکوه از هر تغییر و تغیّر بیرون و بری است، اندیشمندان تیزبین و ماهر، و زیرکان کنجکاو را حرام است که توانند حدّی برای او بیندیشند، و ژرف بینان موشکاف را ممنوع است که وی را چگونگی دهند، و نیز غوّاصان شناگر دریای فکر و اندیشه را راه
نیست که او را رسم و شکلی نمایند، مکانها او را از بزرگی یا بزرگواری در نگیرند، و اندازه ها به جلالش راه تقدیر ندارند، و مقیاسها به بزرگواریش او را مشخّص ننمایند، محالست که اندیشه و اوهام بر کنه او دست یابند، و ممکن نیست فهم ها او را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:244
بشناسند، (1) و یا ذهن ها او را مجسّم سازند، عقلهای بلند پرواز از فهم نحوه وجودش نومیدند، و دریاهای دانش از اشاره به حقیقت ذاتش خشک و بی مایه اند، و از بلندای وصف قدرتش باریکبین ترین مردان میدان علم با فروتنی و حقارت بازگشته اند، واحد است أمّا نه در سلک أعداد، و همیشه است أمّا نه در مقیاس مدّت و زمان، و استوار است أمّا نه با ستون و عمود، جنس نیست تا اجناس، همانندی او نمایند، و شخص نیست تا اشخاص، همسان او باشند، و مانند اشیاء نیست تا بر وصفش راهی باشد، عقلها در آماج بیکران ادراکش وامانده و گمراهند، و اوهام و افکار از فهمیدن چگونگی ازلی بودنش (ماضی و مستقبل و حال نداشتن او) متحیّر و سرگردانند، و افهام از آگاهی چگونگی قدرتش دربندند، و ذهنها در امواج خروشان حوزه های اقتدارش غرقند، بر همه آلاء و نعم، توانا و مقتدر است، و حریم وصف هستیش بر فراز برتری، قرق، و سلطان قدرتش هر چیز را زیر پوشش گرفته، نه دهرش فرسوده سازد و نه زمانش کهنه گرداند، و نه وصف او را مشخّص نماید، موجودات
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:245
پایدار و سخت در اصل و ریشه بفرمانش خاضعند و فروتن، (1) و کوههای سر بآسمان کشیده با صلابت، در أعلا قلّه
خویش برابر فرمانش رامند و سهل، کلیّه موجودات را گواه مالکیّت خویش قرار داده، و عجز و رامندگیشان را دلیل بر قدرت و توان خود نموده، و حدوث آنها را شاهد بر قدیم بودن، و زوال و نابودیشان را گواه بر همیشگی بودن خود ساخته، موجودات را مجال فرار از خواست و فرمان او نیست، و خروج از حیطه قدرتش را نتوانند، و پنهان نمودن خود را از نظام دیوانش میسّرشان نیست، و محال است سرپیچی از سلطه قدرتش بر آنها، و تنها نظام خلقت و استواریش از حیث نشانه و ترکیب طبع و سرشت آنها از نظر دلالت، و حدوث و ایجاد فرسودگی و انعدام بر آنها بر ازلی بودنش، و درستی و استحکام صنعت آفرینش از نظر اعتبار کافی است، برای او حدّ نسبت داده شده ای نیست، و مثل مضروبی ندارد (یعنی مثالی برای او نیست لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ) و چیزی از او پوشیده نباشد، و از اینکه برای وجودش مثلی زنند یا صفت مخلوقی را ذکر کنند بسیار بالاتر و برتر است.
و از روی ایمان به پروردگاریش، و مخالفت با منکران وجودش، گواهی میدهم که معبودی جز او نیست، و آنکه، محمّد بنده و رسول اوست که در
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:246
بهترین قرارگاه مستقرّ میبوده است (1) و روزگار او را از صلبهای پاک و مکرّم و رحمهای پاکیزه منتقل ساخته، و از کریمترین نژاد، و بالاترین اصل و ریشه و منیع ترین مقام، و عزیزترین تبار خارج گشته، از نهالی که خداوند انبیاء خود را از آن بوجود آورد و امناء خود را از آن برگزید، چوبش پاک و طیّب، تنه اش راست
و معتدل، ساقهایش کشیده و سرفراز، شاخه هایش خرّم و دلربا، میوه اش خوشگوار، درونش مروّت و جوانمردی، در مقرّ کرامت کاشته شد، و در حریم محترم روئید و در آن تشعّب و گسترش یافت و بارور شد و عزّت و شوکت پذیرفت، آنگاه اوج گرفت و بلندی یافت تا آنکه خداوند او را به ارسال (فرشته وحی) روح الأمین گرامی داشت، و بنور آشکار و کتاب روشن مفتخر ساخت، و براق را مسخّر او گردانید، و فرشتگان با او مصافحه نمودند، و شیاطین را بدو مرعوب ساخت، و بتها و خدایان و معبودان ساختگی را بدست او از میان برد، شیوه و سنّتش همه رشد و صواب، و سیره اش همه عدل، حکمش همه حقّ و درست و بجای، به مأموریّت خدائی خود و آنچه فرمان یافته بود آغاز نمود، و پیامی که بر عهده داشت رسانید تا آنجا که بی پرده و آشکار و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:247
علنی دعوت به یکتاپرستی نمود، (1) و در میان خلق کلمه طیّبه
«لا إله الّا اللَّه وحده لا شریک له»
را رواج داد تا آنجا که وحدانیّت حقّ را مسلّم ساخت و از شرک و انباز خالص گردانید، و خداپرستی را از قید شرک پاک نمود، پس خداوند حجّت او را بتوحید ظاهر ساخت، و بوسیله اسلام درجه و رتبه اش را بالا برد، و برای او خداوندش آنچه آسایش و رتبه و مقام قرب بود فراهم آورد درود خداوند بر او و آل طاهرینش باد.
(2) 16- ابراهیم بن ابی محمود گوید: از حضرت رضا علیه السّلام در باره این آیه سؤال کردم: «وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ» (آنها را در
حالی که هیچ نمی بینند در ظلمات رها می کند- سوره بقره آیه 17) حضرت فرمودند:
بر عکس مخلوقات که می توان در باره آنها الفاظ «رها کردن» و «ترک نمودن» را بکار برد نمی توان با این الفاظ خداوند را وصف کرد. (و صحیح نیست که بگوئیم خداوند فلان کس را رها کرد یا ترک نمود و و و) بلکه (مطلب از این
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:248
قرار است که) وقتی می داند که آنها از کفر و ضلالت دست برنمی دارند، لطف و کمک خویش را از آنها دریغ می دارد و آنها را به حال خودشان رها می کند که هر کاری بخواهند انجام دهند.
(1) راوی گوید: از حضرت در باره این آیه سؤال کردم: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ» (خداوند بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده است. سوره بقره آیه 7) حضرت فرمودند: منظور از «ختم» (مهر زدن) مهری است که بر دل کفّار به جزای کفرشان نهاده شده است. همان طور که خداوند می فرماید: «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا» (بلکه خداوند- به جزای کفرشان- بر دل آنها مهر نهاده است و در نتیجه جز اندکی، بقیّه ایمان نخواهند آورد- یا همگی ایمانشان ضعیف خواهد بود- سوره نساء آیه 155) راوی گوید: از حضرت سؤال کردم: آیا خداوند بندگانش را بر معصیت کردن مجبور می کند؟ حضرت فرمودند: خیر، بلکه آنها را مخیّر می کند (تا هر آنچه خواهند انجام دهند) و مهلت می دهد تا توبه کنند.
گوید: پرسیدم آیا خداوند بندگانش را به کارهایی که توان آن را ندارند، مکلّف می کند؟ حضرت فرمودند، چگونه چنین کند و حال آنکه خودش می گوید، «وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ
لِلْعَبِیدِ» (پروردگار تو به بندگان ظلم نمی کند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:249
سوره فصّلت آیه 46) سپس حضرت ادامه دادند: پدرم موسی بن جعفر علیهما السّلام از قول پدرشان جعفر بن محمّد علیهما السّلام برایم نقل کردند که، هر کس گمان کند که خداوند بندگانش را بر گناه مجبور می کند و یا بر کارهایی که طاقتش را ندارند مکلّف می نماید، گوشت قربانی اش را نخورید، شهادتش را نپذیرید و پشت سرش نماز نخوانید و از زکاه، چیزی به او ندهید.
(1) 17- [ی] زید بن عمیر بن معاویه گوید: در مرو به خدمت امام رضا علیه السّلام رسیدم و از آن حضرت سؤال نمودم که از امام صادق علیه السّلام روایتی برای ما نقل شده است که فرمودند: «نه جبر است، نه تفویض بلکه چیزی است بین دو امر» معنای این حدیث چیست؟ امام علیه السّلام فرمودند: کسی که گمان کند خداوند کارهای ما را انجام می دهد و سپس به خاطر آنها ما را عذاب می کند، قائل به جبر شده است، و کسی که گمان کند خداوند مسأله خلق و رزق و روزی دادن به مخلوقات را به ائمّه علیهم السّلام واگذار نموده است، قائل به تفویض شده است، و قائل
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:250
به جبر کافر است و قائل به تفویض مشرک. (1) راوی گوید: پرسیدم پس «أمر بین امرین» (چیزی بین دو امر) یعنی چه؟ فرمود: یعنی راه باز است که آنچه را خدا دستور داده انجام دهند، و آنچه را نهی فرموده ترک کنند، راوی گوید:
سؤال کردم: آیا در مورد اعمال بندگان مشیّت و اراده خداوند، ساری و جاری نیست؟ فرمود: اراده و مشیّت
خداوند در مورد طاعات، عبارتست از دستور و رضایت خداوند به آن عمل و کمک نمودن بندگان در انجام آن و اراده و مشیّت خدا در مورد معاصی عبارتست از نهی کردن و خشمگین بودن از آن عمل و یاری نکردن بندگان در انجام آن، راوی گوید: پرسیدم آیا خداوند در باره اعمال بندگان «قضاء» دارد؟ فرمود: بله، بندگان، هیچ کاری، چه خیر و چه شرّ، انجام نمی دهند مگر اینکه خداوند در مورد آن کار، قضائی دارد، پرسیدم، معنی این قضاء چیست؟ فرمود: معنی این قضاء آنست که خداوند حکم می کند آن ثواب و عقابی که در دنیا و آخرت به خاطر اعمالشان مستحقّ آن هستند، به ایشان داده شود.
(2) 18- عبد العزیز بن مسلم گوید: از امام هشتم علیه السّلام در باره این آیه سؤال
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:251
کردم: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» (خدا را فراموش کردند، او هم آنها را فراموش کرد.
سوره توبه آیه 67)، حضرت فرمودند: خداوند نه سهو می کند و نه چیزی را فراموش می نماید، بلکه سهو و نسیان مربوط به مخلوقاتی که نبودند و خلق شدند است، آیا به این آیه برخورد نکرده ای: «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» (پروردگارت فراموش کار نیست. سوره مریم آیه 64) بلکه معنی آیه چنین است: خداوند، کسانی را که او و قیامت را فراموش کرده اند این گونه جزاء می دهد که خودشان را از یاد خودشان می برد، همان طور که در جای دیگر فرموده: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و در نتیجه خدا نیز آنها را از یاد خودشان برد.
همانها فاسق
هستند. سوره حشر آیه 19) و نیز می فرماید: «فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا» (امروز آنها را فراموش می کنیم همان طور که آنها، چنین روزی را فراموش کردند. سوره اعراف آیه 51) یعنی رهایشان می کنیم همان طور که آنها، از آماده شدن برای چنین روزی طفره می رفتند و این کار را ترک کرده بودند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:252
(1) مؤلّف (شیخ صدوق) گوید: مراد از «رهایشان می کنیم» این است که ثواب کسانی را که به قیامت و برپایی آن امیدوار هستند، به آنها نمی دهیم.
زیرا، «ترک کردن» و «رها نمودن» در مورد خداوند معنی ندارد، و این آیه هم که خداوند می فرماید: «وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ» (آنها را در ظلمت و تاریکی، آنچنان که هیچ چیزی نمی بینند، رهایشان کرد. سوره بقره آیه 17) معنایش این است که در عقوبت آنها تسریع نفرمود و به آنها مهلت داده تا توبه کنند.
(2) 19- علیّ بن حسن فضّال از پدرش چنین نقل کرده است: که از امام هشتم در باره این آیه سؤال کردم: «کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» (آنان در آن روز در پس حجاب و پرده ای هستند و پروردگار خود را نمی بینند، سوره مطفّفین آیه 15) حضرت فرمودند: نمی توان و صحیح نیست که خداوند را این طور وصف نمائیم که در جایی قرار می گیرد و بندگان در پس حجاب هستند و او را نمی بینند، بلکه معنی آیه این است که از ثواب پروردگار خویش محرومند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:253
(1) و نیز راوی گوید: در باره این آیه سؤال کردم: «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» (پروردگارت و فرشتگان صفّ به صفّ،
آمدند. سوره فجر آیه 22) حضرت فرمودند: خداوند با «رفتن و آمدن» وصف نمی شود، خدا برتر از انتقال و جابجایی است، بلکه معنی آیه این است که فرمان پروردگار آمد و فرشتگان صفّ بصفّ بودند، و در باره این آیه سؤال کردم: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَهُ» (آیا منتظرند که خداوند در پاره های ابرها و نیز ملائکه به نزدشان بیایند؟ سوره بقره آیه 210) فرمود: یعنی «آیا منتظرند که خداوند ملائکه را در میان ابرها به سراغشان بفرستد» و همین گونه نیز این آیه نازل شده است. راوی گوید: در باره این آیات سؤال کردم: «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (خدا آنها را مسخره کرد. سوره توبه آیه 79) و «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» (خداوند آنها را استهزاء می کند. سوره بقره آیه 15) و «مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ» (آنها فریبکاری و مکر بکار بستند، خدا نیز مکر و فریب بکار برد. آل عمران 54) و «یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ» (می خواهند در مورد خدا خدعه و نیرنگ بکار برند، ولی خدا به آنها خدعه می زند. نساء: 142) حضرت فرمود: خداوند نه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:254
مسخره می کند، نه استهزاء، و نه نیرنگ و فریب بکار می برد، بلکه مطابق عمل مسخره و استهزاء و نیرنگ و فریب آنان به آنها جزا می دهد، خداوند بسیار بسیار برتر از آن چیزهایی است که ظالمین می گویند و می پندارند.
(1) 20- حسن بن علیّ وشّاء گوید: امام هشتم علیه السّلام فرمودند: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در روز قیامت به دامان خداوند چنگ می زند، ما نیز به دامان پیامبرمان و شیعیان ما نیز چنگ به
دامان ما می زنند، سپس فرمود: مراد از دامان، نور است و در حدیث دیگر فرموده: دامان به معنی دین است.
(2) 21- ابراهیم بن ابی محمود گوید: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: نظر شما در باره حدیثی که مردم از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نقل می کنند که حضرت فرمودند: «خداوند تبارک و تعالی هر شب جمعه به آسمان دنیا (پائین) می آید»
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:255
چیست؟ امام علیه السّلام فرمود: خداوند لعنت کند کسانی را که کلمات را از محلّ خود جابجا و تحریف می کنند. به خدا قسم، رسول خدا چنین سخنی نگفته است، بلکه فرموده اند: «خداوند تعالی در ثلث آخر هر شب، و هر شب جمعه از اوّل شب، فرشته ای را به آسمان دنیا می فرستد و آن فرشته به فرمان خداوند ندا می کند: آیا هیچ درخواست کننده ای هست تا خواسته اش را برآورم؟ آیا هیچ توبه کننده ای هست تا توبه اش را بپذیرم؟ آیا هیچ استغفارکننده ای هست تا او را بیامرزم؟ ای که طالب خیر هستی! به این سو بیا، ای که به دنبال شرّ هستی! دست نگهدار. و این فرشته تا طلوع فجر این ندا را ادامه می دهد و چون فجر طلوع کرد به محلّ خود در ملکوت آسمان باز می گردد» این حدیث را پدرم از جدّم و او از پدرانش از قول رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله برایم نقل کرد.
(1) 22- داود بن سلیمان قزوینیّ گوید: حضرت امام رضا علیه السّلام از قول پدرانشان از أمیر المؤمنین علیهم السّلام نقل نمودند که: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: وقتی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:256
حضرت موسی بن عمران با
خداوند مناجات می کرد در مناجات خود چنین عرضه داشت: خداوندا! آیا از من دور هستی تا با صدای بلند با تو سخن بگویم یا نزدیکم هستی تا آهسته با تو مناجات کنم؟ خداوند به او وحی فرمود: من همنشین کسی هستم که به یاد من باشد، موسی علیه السّلام عرضه داشت: چه بسا در حالتی هستم که شأن تو را برتر از آن می دانم که در آن حال تو را یاد کنم، خداوند فرمود: ای موسی! در همه حال به یاد من باش و مرا یاد کن.
توضیح: پاره ای گفته اند این سؤال را موسی علیه السّلام بدرخواست قومش کرد همانند «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» (پروردگارا خود را بمن بنما تا تو را بنگرم).
(1) 23- فتح بن یزید جرجانیّ گوید: از امام رضا علیه السّلام شنیدم که آن حضرت در باره خداوند چنین می فرمود: «او لطیف و خبیر است، «1» شنوا و بیناست، واحد و أحد و بی نیاز است، نزائیده و زائیده نشده است، و همانندی ندارد، اشیاء را ایجاد کرده، به اجسام جسمیّت داده و نقشها را صورت و شکل
______________________________
(1)- لطیف معانی مختلفی دارد، از جمله شی ء کوچک و صغیر، کسی که با لطف و محبّت است، و آن کسی که با نرمی و به نیکی رفتار می کند و به مسائل ظریف و دقیق آگاه است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:257
بخشیده است، اگر آن طور بود که می گویند، خالق و مخلوق از یک دیگر شناخته نمی شدند، ایجادکننده و ایجاد شده از یک دیگر ممتاز نبودند و شناخته نمی شدند، لکن اوست ایجادکننده، فرق است بین خدا و بین آن چیزی که خدا به او صورت بخشیده و
جسمیّت داده و ایجادش نموده است، چون هیچ چیز به خداوند شبیه نیست و خداوند نیز به هیچ چیز شبیه نمی باشد» گفتم: بله، قربانت گردم، لکن گفتی: احد و صمد (بی نیاز) است. و نیز فرمودی: به هیچ چیز شبیه نیست در حالی که خداوند یکی است، انسان هم یکی است پس در وحدانیّت و یکی بودن، به یک دیگر شبیه اند؟ حضرت فرمود: ای فتح! حرف محالی می زنی، خداوند ثابت قدمت گرداند. (آن) تشبیه (که ما آن را نفی می کنیم) در معانی است، امّا اسم در مورد همه یکی است و نشان دهنده مسمّی است، به این ترتیب که انسان را گرچه می توان «واحد» و «یکی» دانست، امّا منظور این است که یک شی ء و یک جثّه است و دو تا نیست. امّا خود انسان «واحد» (حقیقی) نیست زیرا دارای اعضای گوناگون است، رنگهایش مختلف و زیاد است و یکی نیست، انسان عبارتست از مجموعه اجزائی که با
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:258
هم فرق می کنند، (1) خونش با گوشتش تفاوت دارد، گوشتش با خونش فرق می کند، رشته های اعصابش غیر از رگهایش است، مویش غیر از پوستش است، سیاهی اش غیر سفیدی اش است و همین گونه می باشند سایر مخلوقات.
پس انسان از نظر اسم «واحد» است امّا در معنی «واحد» نیست. و خداوند تبارک و تعالی واحدی است که واحد دیگری جز او نیست، اختلاف و تفاوتی در او نیست، زیاده و نقصان در او راه ندارد اما انسان مخلوق مصنوع که از اجزاء مختلف و موادّ گوناگون ساخته شده است، مختلف و متفاوت است و زیاده و نقصان دارد هر چند در کلّ یک چیز است.
گفتم: قربانت گردم
آسوده ام کردی، خداوند آسوده خاطرت کند. حال همان طور که واحد را برایم تفسیر کردی، لطیف و خبیر را نیز برایم تشریح فرما، البتّه می دانم که «لطف» خداوند با «لطف» مخلوقات فرق دارد چون بین خدا و خلق تفاوت هست، امّا دوست دارم شما برایم شرح دهید. حضرت فرمودند:
ای فتح! به این جهت می گوئیم لطیف که در خلق کردن، لطافت و ظرافت دارد و به اشیاء کوچک و ظریف آگاه است، آیا اثر صنع او را در گیاهان ظریف و غیر
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:259
ظریف نمی بینی؟ (1) آیا اثر خلق او را در خلقت ظریف و دقیق حیوانات کوچکی مثل پشه و پشه ریزه و کوچکتر از آن که چشم به سختی آن را می بیند بلکه از فرط ریزی، نر و ماده و بچّه و بزرگ آنها از یک دیگر تشخیص داده نمی شود، ندیده ای؟ وقتی کوچکی آنها را در عین ظرافتشان می بینیم، وقتی آشنایی آنها را به نحوه آمیزش مخصوص به خود و فرار از مرگ و جمع آوری ما یحتاجشان از دل دریاها و پوست درختان و پهنه دشتها و بیابانها می نگریم، وقتی به سخن گفتن آنها و نحوه فهم سخنان یک دیگر، و فهمیدن کلام بزرگترها به توسّط بچّه ها و غذا آوردن والدین برای فرزندانشان را می اندیشیم.
و همین گونه به رنگ آمیزی آنها، قرمز با زرد، سفید با سبز و نیز آنچه چشمانمان به سختی تمام پیکره اش را می بیند و آنچه نه چشم می تواند ببیند و نه دست می تواند لمس کند می نگریم، می فهمیم که خالق این مخلوقات، لطیف و دقیق است و خلق و آفرینش آنچه که شرحش گذشت را با دقّت و ظرافت
و بدون وسیله و ادات و آلاتی انجام داده است، چه هر خالقی مخلوق
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:260
خود را از چیز دیگری می آفریند ولی خداوند، لطیف و دقیق و با جلالت، مخلوقات خود را آفریده امّا نه از چیزی، بلکه از هیچ و عدم، موجودات را بوجود آورده است.
(1) 24- محمّد بن سنان گوید: از حضرت رضا علیه السّلام سؤال کردم: آیا خداوند قبل از اینکه مخلوقات را بیافریند به نفس خود آگاه بود؟ فرمود: بله، گفتم:
نفس خود را می دید و صدای خویش را می شنید؟ فرمود: احتیاجی به این کار نداشت زیرا از خود چیزی درخواست نمی کرد، او خود هستیش و هستیش خودش است. قدرتش نافذ است لذا نیازی ندارد که نامی برای خود برگزیند، بلکه نامهائی برای خود برگزیده تا دیگران او را به آن نامها بخوانند، زیرا اگر با نام خود خوانده نشود، شناخته نمی گردد. اوّلین اسمی که برای خود انتخاب نمود، «الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» بود زیرا از همه چیز برتر است، معنا و واقعیّت او، «اللَّه» است و نامش «الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»، این اوّلین نام اوست زیرا او بر همه چیز برتری دارد.
(2) 25- محمّد بن سنان گوید: از امام هشتم علیه السّلام سؤال کردم: «اسم» چیست؟
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:261
فرمود: صفتی برای موصوف. شرح: «یعنی نشانه ای برای نشان دادن». عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ج 1 261 باب 11 اخباری که در باب توحید از امام رضا علیه السلام رسیده است ..... ص : 228
1) 26- علیّ بن الحسن بن علیّ بن فضّال از پدرش چنین روایت کرده است که امام هشتم علیه السّلام فرمودند: اوّلین چیزی که خداوند تعالی خلق فرمود
تا مردم بوسیله آن با نگارش آشنا شوند، حروف الفبا بود. و هر گاه بر سر کسی ضربه ای بزنند و در اثر آن ضربه نتواند به خوبی تکلّم کند، حکم این است که: حروف الفبا را بر او عرضه می کنند سپس به تعداد حروفی که نتوانست تلفّظ کند، به او دیه داده می شود، و پدرم از پدرش و او از جدّش از قول أمیر المؤمنین علیه السّلام در باره حروف الفبا چنین نقل نموده است که أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: الف، آلاء و نعم الهی است، باء، بهجت و سرور خداست، تاء، تکمیل شدن کار قائم آل محمّد «صلوات اللَّه علیهم» است، ثاء، ثواب مؤمنین به خاطر کارهای خوبشان است.
جیم، جمال و جلال خداست، حاء، حلم خدا در باره گناهکاران است، خاء، بی نام و نشان بودن اهل معاصی در نزد خداوند عزّ و جلّ است، دال، دین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:262
خداست، (1) ذال از ذو الجلال و صاحب جبروت است. راء، از رؤف و رحیم و زاء زلزله های قیامت است، سین، نور الهی است، شین، خداوند خواست آنچه خواست و اراده کرد آنچه اراده کرد و اراده و اختیار مردم به خاطر دین است که خدا خواسته است دارای اراده و اختیار باشند، صاد، از صادق الوعد و راستگو است برای بردن مردم بر صراط و نیز بازداشتن ظالمین در مرصاد و کمینگاه الهی، ضاد، هر کس با محمّد و آل محمّد علیهم السّلام مخالفت کند به ضلالت و گمراهی افتاده است، طاء، خوشی و حسن عاقبت برای مؤمنین است، ظاء مؤمنین به خداوند حسن ظنّ دارند و کافرین سوء ظنّ، عین از
علم و غین از غنی است، فاء، شعله هایی از شعله های آتش است و قاف، قرآن است که جمع
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:263
کردن و قرائت نمودن آن بر عهده خداست (1) کاف از کافی و لام، لغو گویی کافرین است در دروغ هایی که بر خدا می بندند. میم ملک و پادشاهی خداست در روزی که هیچ کس جز خدا مالک نیست و خداوند در آن روز می فرماید:
«لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» (پادشاهی در امروز از آن کیست، مؤمن: 16) سپس ارواح انبیا و پیامبران و حجج الهی می گویند: «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» (از آن خداوند یکتای مقتدر- مؤمن: 16) سپس خداوند می فرماید: «الْیَوْمَ تُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ» (امروز هر کس جزای کارهای خود را می بیند، امروز دیگر ظلمی در کار نیست، خداوند به سرعت به حساب بندگان رسیدگی می کند. مؤمن: 17) و نون نعمتهای الهی است که به مؤمنین می دهد و نکال و عذابی است که کافرین را دچار آن می کند. واو، وای بر کسی که خدا را نافرمانی کند و هاء، ذلّت و خواری و کوچکی نافرمانان است در برابر خدا. و لام الف، (لا) «لا إله الّا اللَّه» است که بدان کلمه اخلاص گویند و هر بنده ای که آن را با خلوص نیّت بر زبان جاری کند بهشت بر او واجب می گردد، و یاء، دست خدا بر خلق گشاده است روزی می دهد، و او منزّه و برتر از آن
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:264
چیزی است که مشرکین می گویند.
(1) سپس حضرت فرمودند: خداوند این قرآن را با همین حروفی که عربها با آن سر و کار دارند و بکار می برند
نازل فرمود و سپس گفت: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» (بگو اگر جنّ و انس دست به دست یک دیگر دهند تا چنین قرآنی بیاورند نخواهند توانست هر چند در این کار کمک یک دیگر باشند- اسراء 88).
(2) 27- حمدان بن سلیمان گوید: از حضرت رضا علیه السّلام سؤال کردم، معنی این آیه چیست؟ «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» (هر کس را خدا بخواهد هدایت کند او را به اسلام راضی و خشنود نموده، آماده قبول اسلام و هر کس را نخواهد از گمراهی نجات یابد سینه او را بسیار تنگ میکند- انعام: 125) فرمود: هر کس را خدا بخواهد، با ایمانی که در دنیا داشته است، به بهشت آخرت راهنمایی کند او را برای تسلیم بودن در برابر خدا و اطمینان به خدا داشتن و آرامش و سکون از ثوابهایی که خدا وعده داده آماده و راضی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:265
می کند تا آرامش خاطر یابد، و هر کس را بخواهد، به خاطر کفر و عصیان در این دنیا، از بهشت آخرت محروم سازد او را (از اسلام و تسلیم در برابر امر خدا) دلتنگ و دلسرد می نماید تا در حال کفر، دچار شکّ شده و در اعتقاد قلبی، مضطرب گردد (و اسلام آن قدر بر او سخت باشد که) گویی (می خواهد) در آسمان بالا رود. خداوند این گونه رجس و پلیدی بر آنان که ایمان نمی آورند قرار می دهد.
(1) 28- محمّد بن عبد اللَّه خراسانیّ، خادم حضرت رضا علیه السّلام گوید: مردی زندیق بر آن
حضرت وارد شد، و گروهی نیز حضور داشتند، امام فرمودند: بگو ببینم، اگر حرف، حرف شما باشد (مطلب آن طور که می گوئید باشد)- هر چند که این طور نیست- آیا ما و شما یکسان نیستیم؟ و نماز و روزه و زکات و اعتقادات ما ضرری به ما نرسانده است؟ مرد چیزی نگفت. امام علیه السّلام فرمود: و اگر حرف، حرف ما باشد- که حقّ هم همین است- آیا در این صورت شما به
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:266
هلاکت نیفتاده و ما نجات نیافته ایم؟ (1) زندیق گفت: خداوند به تو لطف و رحمت فرماید، برایم توضیح بده که خدا چگونه است؟ و کجاست؟ حضرت فرمود:
وای بر تو! آنچه تو گمان کرده ای غلط است، او جا و مکان را ایجاد کرده است، او بود ولی هیچ جا و مکانی وجود نداشت، کیفیّت را او ایجاد کرده است، او بود و هیچ چگونگی و کیفیّتی وجود نداشت، لذا با کیفیّت یا جا و مکان و حواسّ قابل درک نیست و به هیچ چیز شبیه نمی باشد. مرد گفت: حال که با هیچ حسّی از حواسّ پنجگانه قابل درک نیست پس، اصلا نیست.
حضرت فرمود: وای بر تو! چون حواسّت از درک او عاجز است، ربوبیّت او را انکار می کنی؟ و حال آنکه ما وقتی از ادراکش عاجز می شویم یقین می کنیم که او ربّ ما است، و او چیزی است بر خلاف سایر اشیاء، مرد گفت:
پس بگو خدا چه زمانی، بوده است؟ حضرت فرمود: تو به من بگو، خداوند کی نبوده است تا بگویم از کی بوده است، مرد پرسید: چه دلیلی بر وجود خدا هست؟ حضرت فرمودند: وقتی به جسدم
می نگرم و می بینم نمی توانم در طول
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:267
و عرض چیزی از آن کم کنم یا بر آن بیفزایم (1) و سختی ها را از آن دفع کنم و چیزی به سود آن انجام دهم، می فهمم که این ساختمان بناکننده ای دارد و به او معتقد می شوم، مضافا به اینکه دوران فلک را به امر و قدرتش و ایجاد شدن ابرها و گردش بادها و حرکت ماه و خورشید و ستارگان و سایر آیات عجیب و متقن الهی را می بینم، و لذا می فهمم که اینها همه تقدیرکننده و ایجادکننده ای دارد، مرد پرسید پس چرا پنهان است؟ حضرت فرمود: در پرده بودن او از خلق، به خاطر گناهان بسیار آنهاست، امّا خود او هیچ چیز پنهانی در شب و روز، برایش پنهان نیست. پرسید: پس چرا چشم، او را نمی بیند؟ حضرت فرمود: برای اینکه فرقی باشد بین او و بین خلقش که قابل رؤیت هستند.
مضافا به اینکه شأن او اجل از این است که چشم او را ببیند و یا فکر او را درک نماید یا عقل، او را ادراک کند، مرد گفت: پس حدّ و وصفش را برایم بیان کن، امام فرمود: حدّ و وصفی ندارد. مرد پرسید: چرا؟ حضرت فرمود: زیرا هر چیزی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:268
که حدّی دارد، (1) وجودش تا همان حدّ امتداد دارد و چون حدّ و مرز پذیرفته، پس قابلیّت زیاد شدن را نیز دارد و وقتی قابلیّت زیاد شدن را داشته باشد قابلیّت نقصان را نیز دارد، پس او نه حدّ دارد نه زیادی می پذیرد نه چیزی از او کم می شود نه قابل تجزیه است و نه با
فکر درک می شود.
مرد پرسید: شما که می گوئید: او لطیف، سمیع (شنوا)، حکیم، بصیر (بینا) و علیم است یعنی چه؟ آیا کسی می تواند بدون گوش، شنوا باشد، یا بدون چشم بینا باشد یا ظریف و دقیق باشد ولی دست نداشته باشد و یا حکیم باشد ولی صنعت گر و سازنده نباشد؟ حضرت فرمود: «لطیف» در بین آدمیان، موقعی اطلاق می شود که کسی بخواهد کاری یا صنعتی انجام دهد. آیا ندیده ای وقتی کسی می خواهد چیزی اتّخاذ کند یا کاری کند اگر با دقّت و ظرافت انجام دهد، می گویند فلانی چقدر با ظرافت و دقیق است؟ پس چطور به خداوند بزرگی که مخلوقاتی ریز و درشت دارد و در جانوران روح هایی قرار داده و هر جنسی را از جنس دیگر متباین ساخته بطوری که هیچ شبیه یک دیگر نیستند، لطیف (دقیق و با ظرافت) گفته نشود؟ پس هر کدام از این مخلوقات
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:269
در ترکیب ظاهری اش لطفی از خالق لطیف و خبیر داراست، (1) سپس در درختان و میوه های خوراکی و غیر خوراکی آن دقّت کردیم و آن وقت گفتیم: خالق ما، لطیف است ولی نه مانند لطیف بودن مخلوقات در کارهایشان، و گفتیم: او شنوایی است که صدای تمام خلائق از عرش تا فرش از مورچه های ریز گرفته تا بزرگتر از آن، در دریا و خشکی بر او پوشیده نیست و زبان آنها را با هم اشتباه نمی کند و در این موقع گفتیم: او شنواست ولی بدون گوش و گفتیم او بیناست ولی نه با چشم، زیرا او اثر دانه بسیار ریز و سیاه خردل را در شب ظلمانی بر روی سنگ سیاه می بیند و
نیز حرکت مورچه را در شب تاریک می بیند و از نفع و ضرر آن مطّلع است و آمیزش و بچه ها و نسل آن را می بیند، و در نتیجه گفتیم: او بیناست امّا نه مانند بینا بودن مخلوقات. راوی گوید: و این سؤال و جواب به همین منوال ادامه داشت تا آن زندیق مسلمان شد، و مطالب دیگری غیر از این هم در حدیث هست.
(2) 29- فتح بن یزید جرجانیّ گوید: از امام رضا علیه السّلام سؤال کردم: کمترین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:270
معرفت و شناخت چیست؟ حضرت فرمودند: اقرار به اینکه معبودی جز او نیست، شبیه و نظیری ندارد، ثابت است، قدیم است، موجود است، گم نگشته هیچ چیز مثل او نیست.
(1) 30- عبد العزیز بن مهتدی گوید: از امام هشتم علیه السّلام در باره توحید سؤال کردم. حضرت فرمود: هر کس سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند و به آن ایمان آورد، توحید را شناخته است، گفتم: چگونه باید خواند؟ فرمود: همان طور که مردم می خوانند و این جمله را نیز اضافه فرمود: «کذلک اللَّه ربّی» «پروردگار من چنین است» سه مرتبه.
(2) 31- محمّد بن علیّ خراسانیّ خادم امام رضا علیه السّلام گوید: زندیقی از امام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:271
رضا علیه السّلام سؤال کرد: آیا می توان در باره خدا گفت: او «شی ء» است؟ حضرت فرمود: آری، او خود را در قرآن «شی ء» نامیده است آنجا که می فرماید: «قُلْ أَیُّ شَیْ ءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» (بگو گواهی و شهادت چه چیزی بزرگتر و مهتر است؟ بگو خدا بین من و شما گواه است. انعام: 19) او «شی ء» ای است
که هیچ چیز مثل او نیست.
(1) 32- حسین بن خالد گوید: روزی، مردی بر امام رضا علیه السّلام وارد شد و سؤال کرد: یا ابن رسول اللَّه! چه دلیل هست بر حدوث عالم؟ حضرت فرمودند:
تو نبودی، سپس به وجود آمدی، و تو خود می دانی که نه تو خود، خویش را ایجاد کردی و نه کسی که مانند تو است تو را به وجود آورده است.
(2) 33- ابو الصّلت هروی گوید: روزی مأمون در باره این آیه از امام علیه السّلام سؤال کرد: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:272
لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» (او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، در حالی که تخت پادشاهی اش بر روی آب بوده، تا شما را بیازماید و ببیند عمل کدامیک از شما بهتر است- هود: 7). حضرت فرمود: خداوند تبارک و تعالی، عرش (تخت پادشاهی)، آب و ملائکه را قبل از خلقت آسمانها و زمین آفرید و ملائکه با توجّه نمودن به خود و عرش و آب، بر وجود خداوند استدلال می کردند، سپس خداوند عرش خود را بر روی آب قرار داد تا بدین وسیله قدرت خود را به ملائکه نشان بدهد. تا ملائکه بفهمند که خداوند بر هر کاری تواناست، سپس با قدرت و توانایی خویش، عرش را بلند کرده و بر فراز آسمانهای هفتگانه قرار داد، آنگاه، در حالی که بر عرش خود تسلّط و استیلاء داشت، آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، هر چند توانایی داشت که در یک چشم بر هم زدن این کار را
انجام دهد، لکن آنها را در شش روز آفرید تا با این کار، آنچه را که از آسمانها و زمین می آفریند، کم کم و یکی یکی به ملائکه نشان دهد تا بوجود آمدن هر یک از آنها، در هر مرتبه، برای ملائکه، دلیلی باشد بر (قدرت) خداوند، و خداوند، عرش را به خاطر نیاز، نیافریده
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:273
است (1) زیرا او از عرش و تمام مخلوقات بی نیاز است. در مورد ذات اقدس او نمی توان گفت که: بر روی عرش نشسته است زیرا او جسم نیست. خداوند بسیار بسیار برتر و والاتر از صفات مخلوقین است.
امّا در باره این قسمت از آیه که می فرماید: «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» (تا شما را بیازماید و ببیند عمل کدامیک از شما بهتر است) منظور این است که خداوند آنها را آفرید تا با طاعت و عبادت و تکالیف خود، آنها را بیازماید، امّا نه به عنوان امتحان و آزمایش، زیرا او همیشه همه چیز را می دانسته است، مأمون در اینجا گفت: مرا آسوده خاطر کردی یا ابا الحسن! خداوند به تو آسودگی خاطر عنایت فرماید! سپس مأمون ادامه داد: معنی این آیه چیست: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»؟ (اگر پروردگارت می خواست تمام کسانی که بر روی زمین زندگی می کنند، همگی ایمان می آوردند، آیا تو می خواهی مردم را مجبور کنی تا مؤمن شوند؟ در حالی که هیچ کس ایمان نمی آورد مگر با اذن و اجازه خدا- یونس: 100 و 99) امام علیه السّلام فرمود: پدرم موسی بن
جعفر از پدرش
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:274
جعفر بن محمّد (1) و او از پدرش محمّد بن علیّ و او از پدرش علیّ بن الحسین و او از پدرش حسین بن علیّ و او از پدرش علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام نقل کرده است که:
مسلمانان به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله عرضه داشتند: یا رسول اللَّه! اگر آن کسانی را که بر آنها قدرت داشتی، مجبور می کردی مسلمان شوند، تعداد ما زیاد می شد و در مقابل دشمنان نیرومند می شدیم، حضرت فرمودند: من نمی خواهم با بدعتی که خداوند در مورد آن، دستوری به من نداده است، خداوند را ملاقات کنم و من کسی نیستم که بخواهم در کاری که به من مربوط نیست دخالت کنم.
سپس خداوند آیه فوق را نازل فرمود و معنی آیه این است که: اگر خدا می خواست همه را مجبور می کرد که در دنیا ایمان آورند همان طور که در موقع دیدن سختی ها، در آخرت، ایمان می آورند، و اگر این کار را با آنها انجام می دادم دیگر مستحقّ مدح و ثواب از جانب من نبودند لکن من می خواهم از روی اختیار و بدون اجبار ایمان آورند تا مستحقّ احترام و اکرام و نزدیکی به من و جاودانگی در بهشت جاودان باشند. «آیا تو می خواهی مردم را مجبور کنی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:275
که ایمان آورند؟» (1) و امّا این قسمت از آیه که می فرماید: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (کسی نمی تواند ایمان آورد مگر با اذن و اجازه و خواست خدا) به این معنی نیست که انسانها از ایمان آوردن محروم هستند بلکه به این معنی
است که بدون خواست خدا نمی توانند ایمان آورند، و اذن و خواست خدا، عبارتست از: امر و فرمان او به ایمان آوردن مردم در دنیا که دار تکلیف و تعبّد است و مجبور نمودن مردم به ایمان در موقعی است که تکلیف از آنها برداشته شود (یعنی بعد از مرگ و هنگام دیدن عذاب الهی).
در اینجا مأمون مجدّدا گفت: خاطرم را آسوده کردی یا ابا الحسن! خداوند خاطرت را آسوده نماید! حال در باره این آیه برایم بگو: «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» (کسانی که چشمهایشان از (دیدن) یاد من در پرده و پوشش بود (و از یاد من غافل بودند) و توانایی شنیدن هم نداشتند- کهف: 101).
حضرت فرمودند: پرده (مقابل چشم) از یاد و توجّه قلبی ممانعت نمی کند و یاد و توجّه با چشم دیده نمی شود، و لیکن خداوند، کسانی که ولایت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام را قبول ندارند به افراد نابینا تشبیه نموده است
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:276
زیرا گفتار پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بر آنها سنگین و دشوار می آمد و نمی توانستند به آن سخنان گوش فرا دهند. مأمون مجدّدا گفت: خاطرم را آسوده نمودی، خداوند آسوده خاطرت کند! (1) 34- حمدان بن سلیمان گوید: به حضرت رضا علیه السّلام نامه نوشتم و در باره افعال مردم، که آیا مخلوق خداوند است یا نه سؤال نمودم. حضرت مرقوم فرمودند: افعال مردم، دو هزار سال قبل از خلقت مردم، در علم خداوند مقدّر بود.
شرح: «یعنی خداوند میدانسته که چه می کنند، همان طور که به وقوع پیوسته یا می پیوندد، اگر اضطراری باشد، در علم
الهی اضطراری بوده، و اگر اختیاری باشد در علم الهی اختیاری و از روی آزادی و اختیار بجای آورده اند بود. و علم او با معلوم خارج موافق است و چون در خارج اختیاری بودن فعل از فاعل محسوس است در علم الهی نیز همین طور بوده است (استاد غفّاری)».
(2) 35- حسین بن خالد گوید: امام رضا علیه السّلام به نقل از پدرانشان از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:277
أمیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله روایت فرمود که (1) هر کس به حوض من (حوض کوثر) ایمان نیاورد، خداوند او را بر آن حوض نرساند و هر کس ایمان به شفاعت من نیاورد، خداوند او را به شفاعت من فائز نگرداند! سپس فرمود:
شفاعت من مربوط به کسانی است که مرتکب گناهان کبیره می شوند. و امّا نیکوکاران، اصلا، مستحقّ توبیخ و مؤاخذه نیستند. حسین بن خالد گوید: به حضرت عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه معنی این آیه چیست: «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی»؟. (شفاعت نمی کنند مگر کسی را که خداوند بپسندد) فرمود:
یعنی شفاعت نمی کنند مگر کسی را که خداوند دینش را بپسندد.
مؤلّف گوید: مؤمن کسی است که نیکی هایش او را شادان و بدی ها و سیّئاتش او را ناراحت کند زیرا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: هر کس نیکی اش او را خوشحال کند و بدی هایش ناراحتش نماید، مؤمن است.
و هر وقت از بدکرداری های خود ناراحت شود، پشیمان می گردد و پشیمانی توبه است. و توبه کننده مستحقّ شفاعت و آمرزش است و هر کس از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:278
بدکرداری های خود ناراحت نشود مؤمن نیست و چون مؤمن نیست، مستحقّ شفاعت
نخواهد بود، زیرا خداوند دین او را نمی پسندد.
شرح: «مراد مؤلّف آنست که شفاعت مربوط به کسانیست که گناه کبیره از ایشان سر زده و توبه کرده اند و شفاعت پیامبر برای قبول توبه است».
(1) 36- یوسف بن محمّد بن زیاد و علیّ بن محمّد بن سیّار از قول پدرانشان از امام عسکریّ علیه السّلام نقل کرده اند که آن حضرت از امام هادی و ایشان از امام جواد و ایشان از امام رضا و آن حضرت از امام کاظم و ایشان از امام صادق و امام صادق از امام باقر و ایشان از امام سجّاد علیهم السّلام نقل فرمودند که آن حضرت در باره آیه: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً» (آن کس که برای شما زمین را همچون بستر و آسمان را همچون ساختمان گردانید- بقره: 22) چنین فرمودند: یعنی خداوند زمین را متناسب با طبیعت، خوی و بدنهای شما قرار داد. آن را نه چنان داغ و سوزان نمود که شما را بسوزاند و نه چنان سرد که در آن یخ بزنید، باد آن نه چنان خوشبو است که از آن سردرد بگیرید و نه آنچنان بد بو
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:279
که شما را اذیّت کند، (و زمین)، (1) نه همچون آب، نرم است که شما را غرق کند و نه آنچنان سخت که نتوانید در آن خانه بنا سازید و قبر بکنید، بلکه خداوند عزّ و جلّ، آن مقدار صلابت در آن نهاده است که برای شما مفید و نافع باشد و بتوانید خود و ساختمانهایتان را بر آن نگه دارید و در آن خاصیّتی قرار داده است تا برای خانه سازی
و قبر کندن و بسیار منافع دیگر شما مناسب باشد، پس به این خاطر زمین را برای شما همچون بستر گردانیده است. سپس خداوند می فرماید: «وَ السَّماءَ بِناءً» (و آسمان را همچون بناء و ساختمان گردانید) مراد از «بناء» در اینجا «سقف» است «سقفی که ماه و آفتاب و ستارگانش را به خاطر منافع شما در حرکت و چرخش در آورده است. سپس می فرماید: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» (از آسمان آب نازل کرد) یعنی بارانی که از بالا فرو می فرستد تا به قلّه های کوه و تپّه و قعر درّه ها برسد، سپس این باران را به صورتهای مختلف، ریز و تند، درشت و شدید و نم نم در آورد تا زمینها این بارانها را در خود فرا گیرد و این باران را یک جا و یک پارچه نازل نفرمود که در این صورت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:280
تمام زمینها، درختان، کشت و زرع و میوه های شما نابود می شد. (1) و خداوند در ادامه می فرماید: «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ» (سپس به وسیله آن آب، روزی شما یعنی میوه های مختلف را از زمین بیرون آورد) یعنی از آنچه از زمین می روید، برای شما رزق و روزی قرار داد. «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» (برای خداوند، «ندّ» قرار ندهید) یعنی از میان بتهایی که نه عقل دارند، نه می شنوند، نه می بینند و نه توانایی بر کاری دارند، شبیه قرار ندهید، و حال آنکه خود شما هم می دانید که آن بتها نمی توانند این نعمتهای فراوان و بزرگی را که خداوند تبارک و تعالی به شما داده، به شما عطا کنند. (ندّ یعنی انباز و شریک) (2) 37- عبد
العظیم حسنیّ از امام هادی و آن حضرت از امام جواد علیهما السّلام و ایشان از امام رضا علیه السّلام نقل کرده اند که روزی ابو حنیفه «1» از نزد امام صادق علیه السّلام خارج شد و در راه با امام کاظم علیه السّلام برخورد کرد، و از آن حضرت پرسید: ای پسر! گناه و معصیت از چه کسی صادر می شود؟ حضرت فرمودند: از سه حالت خارج نیست: یا از خداوند سر می زند، که چنین نیست و اصلا شایسته نیست شخص
______________________________
(1)- چون ابو حنیفه اهل کوفه است ظاهرا در سفر چنین واقعه ای اتّفاق افتاده است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:281
کریم، بنده اش را به خاطر کاری که نکرده عذاب کند، و یا از خدا و بنده هر دو با هم سر می زند، و این نیز شایسته نیست که شریک قوی به شریک ضعیف ظلم کند، و یا اینکه از بنده سر می زند که همین طور هم هست، اگر خدا عقابش کند پس به خاطر گناه اوست و اگر از او درگذرد، از روی جود و کرمش خواهد بود.
(1) 38- علیّ بن جعفر کوفیّ از امام هادی از آباءش علیهم السّلام از حسین ابن علیّ علیهما السّلام، و سکونیّ و عبد اللَّه بن نجیح از امام صادق علیه السّلام از پدرانش از أمیر المؤمنین علیهم السّلام، و عکرمه از ابن عبّاس نقل کرده اند که: آنگاه که امیر مؤمنان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:282
از صفّین بازگشتند، پیرمردی از بین کسانی که در جنگ به همراه حضرت بودند، برخاست و گفت: یا أمیر المؤمنین آیا این حرکت ما به صفّین به قضا و قدر الهی بوده است؟ (و در روایتی
که از طریق امام رضا علیه السّلام و به نقل از پدران بزرگوارشان روایت شده است چنین آمده که مردی از اهل عراق به أمیر المؤمنین علیه السّلام وارد شد و در باره حرکت سپاه به سمت اهل شام سؤال کرد که آیا این حرکت به قضاء و قدر الهی بوده یا نه؟) حضرت فرمودند: بله به خدا قسم، از هیچ کوه و تپّه ای بالا نرفتید و شیب هیچ درّه ای را پائین نرفتید مگر به قضاء و قدر الهی بود، پیرمرد پرسید: پس آیا این سختی های من نزد خدا اجری دارد؟ حضرت فرمودند: صبر کن، تند نرو! مثل اینکه گمان برده ای منظور من
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:283
قضاء و قدری حتمی و لازم، بوده است؟ (1) اگر چنین باشد، ثواب و عقاب و امر و نهی و منع بیهوده و وعد و وعید الهی بی معنی خواهد بود، و گناهکار قابل سرزنش و نیکوکار مستحقّ ستایش نخواهند بود. بلکه نیکوکار از بدکار به سرزنش سزاوارتر بوده و بدکار از نیکوکار به ستایش شایسته تر. این سخن، سخن بت پرستان و دشمنان خدای رحمان و قدریّه و مجوس این امّت است. ای مرد! خداوند مردم را مکلّف فرموده است ولی در عین حال، آنها مختارند، آنان را نهی نموده است ولی با این نهی، از اعمال بد ممانعت و جلوگیری نکرده بلکه فقط ایشان را برحذر داشته است و در مقابل کار اندک بندگان، ثواب بسیار عنایت فرموده است. اگر مردم، خداوند را نافرمانی می کنند از این رو نیست که خداوند مغلوب و ناتوان است. و اگر اطاعت و بندگی می کنند این امور از روی اجبار نیست و آسمان
و زمین و ما بین آنها را باطل و بیهوده خلق نکرده این گمان کفّار است و وای بر کفّار از عذاب آتش (اشاره به آیه 27 سوره ص). راوی گوید پیرمرد در حالی که از جا برمیخاست این شعر را می خواند: (ترجمه آن) (2) 1- تو آن امامی هستی که ما با اطاعت از او امید داریم در روز نجات (یا معاد) خداوند ما را بیامرزد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:284
2- آن بخش از دین ما را که برای ما مبهم بود، بر ایمان روشن نمودی، خداوند به جای ما، به تو جزای نیک دهاد! 3- عذری نیست در انجام کار زشت که من مرتکب آن باشم از فسق و خروج از امر خدا و نافرمانی، 4- هرگز هرگز، نه، نمی پذیرم و قائل به این نیستم که آنکه از زشتی نهی فرموده خود شخص را به ارتکاب آن وادار کند که اگر چنین پنداری داشته باشم بی گمان شیطان را پیروی کرده ام، 5- نه، خداوند دوست ندارد و زشتیها را نخواسته و کشتن ولیّ خدا را از روی ستم و دشمنی هرگز جایز ندانسته.
6- از کجا چنین خواسته باشد با اینکه بی تردید سنّت و فرمان خداوند صاحب عرش صحیح و خود، آن را اعلام فرموده و آشکار ساخته است.
نویسنده کتاب گوید: محمّد بن عمر از اشعار بیش از دو بیت آخر چیزی نیاورده است.
(1) 39- احمد بن عبد اللَّه جویباری از امام رضا علیه السّلام از پدران گرامی شان از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:285
أمیر مؤمنان علیهم السّلام نقل نموده که: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: خداوند دو هزار سال پیش از خلقت
آدم، مقدّرات را تقدیر فرموده و تدبیرات لازم را در نظر گرفته است.
(1) 40- داود بن سلیمان قزوینیّ از امام رضا علیه السّلام به نقل از پدرانشان از امام حسین علیهم السّلام نقل نموده اند که: مردی یهود از امیر المؤمنین علیه السّلام سؤالاتی به این مضمون نمود: آن چه چیز است که خداوند ندارد؟ چه چیز است که نزد خداوند نیست؟ و چیست آن چیزی که خداوند آن را نمی داند؟ امیر المؤمنین فرمودند: امّا آن چیزی که خداوند آن را نمی داند گفتار شما یهودیان است که می گوئید عزیر پسر خداست، خداوند برای خود فرزندی نمی شناسد، امّا آنچه که نزد خدا نیست: (ظلم است)، نزد خدا ظلمی به بندگان نمی رود. و امّا سؤال دیگرت که پرسیدی: آن چیست که خداوند ندارد، (شریک است) که خداوند شریک
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:286
ندارد. یهودی گفت: اشهد ان لا اله الّا اللَّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللَّه.
(1) 41- احمد بن سلیمان گوید: مردی از امام رضا علیه السّلام در طواف، پرسید:
«جواد» (با جود و بخشنده) کیست؟ حضرت فرمودند: سؤال تو دو صورت دارد، اگر در باره مخلوقین سؤال می کنی، «جواد» کسی است که واجبات خود را ادا می کند و بخیل کسی است که در واجبات بخل می ورزد و اگر سؤالت از خالق است، پس بدان که او «جواد» است و بخشنده، چه عطا کند چه نکند، زیرا اگر به بنده اش چیزی عطا کند، چیزی عطا کرده است که آن بنده مالک آن نیست و اگر چیزی از بنده اش دریغ کند، آن بنده حقّی در آن ندارد.
(2) 42- حسین بن خالد گوید: امام هشتم علیه السّلام از پدرانش از
امیر المؤمنین علیهم السّلام نقل کرده اند که آن حضرت از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدند که خداوند جلّ جلاله
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:287
فرموده است: هر کس به قضاء من راضی نباشد و به قدر من ایمان نیاورد، خدای دیگری برای خود اختیار کند. و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرموده اند: در هر قضاء الهی، خیری برای مؤمن نهفته است.
(1) 43- ابراهیم بن عبّاس گوید: مردی از امام رضا علیه السّلام سؤال کرد: آیا خداوند مردم را به چیزی که توان آن را ندارند تکلیف می کند؟ حضرت فرمودند: او عادل تر از این است که چنین کند. مرد سؤال کرد: آیا هر کاری بخواهند می توانند انجام دهند؟ فرمود: عاجزتر از این هستند.
شرح: «مراد آنست که آنچه انجام می دهند به حول و قوّه الهی است، و بخواست خداوند است، چنین خواسته است که آنان مختار باشند».
(2) 44- ابو احمد داود بن سلیمان گوید: امام هشتم از پدرانشان از امیر مؤمنان علیهم السّلام نقل کرد که فرمود اعمال بر سه نوع است: فرائض (واجبات)،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:288
فضائل (مستحبّات)، معاصی (نافرمانیها). واجبات، به دستور خداوند و به رضایت، و قضاء و قدر، و مشیّت و بر طبق علم خداوند انجام می شود. فضائل به دستور وجوبی خداوند نیست (یعنی آنها را واجب نساخته) لکن به آنها راضی و خشنود است و بر طبق قضاء و قدر و مشیّت و علم او انجام می گیرد و معاصی به دستور خداوند نیست (و خداوند آنها را دستور نداده است) لکن بر طبق قضاء و قدر و مشیّت و علم خدا و علی رغم نهی او انجام
می گیرد و خداوند بدان راضی نیست و انجام دهنده آن را عقاب می کند.
(1) 45- حسین بن خالد گوید: به امام رضا علیه السّلام عرض کردم: مردم، به خاطر روایاتی که از پدرانتان روایت شده است، ما را قائل به جبر و تشبیه می دانند حضرت فرمودند: ای ابن خالد بگو ببینم، آیا اخباری که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در مورد جبر و تشبیه روایت شده بیشتر است یا اخباری که از پدرانم روایت شده است؟
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:289
گفتم: البتّه روایاتی که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله روایت شده، بیشتر است. حضرت فرمودند: پس باید بگویند پیامبر علیه السّلام نیز قائل به جبر و تشبیه بوده است. گفتم:
آنها معتقدند که حضرت رسول علیه السّلام هیچ یک از این احادیث را نگفته اند بلکه، به آن حضرت افترا زده اند. حضرت فرمود: پس در مورد پدرانم هم باید بگویند که آنها این مطالب را نگفته اند بلکه به آنان دروغ بسته اند، سپس فرمودند:
هر کس قائل به جبر و تشبیه شود کافر و مشرک است و ما در دنیا و آخرت از او بری ء و بر کنار هستیم، ای ابن خالد، اخبار جبر و تشبیه را غلاه که عظمت خدا را کوچک دانسته اند از قول ما جعل کرده اند، هر کس آنها را دوست بدارد ما را دشمن داشته و هر کس آنها را دشمن بدارد ما را دوست داشته است، هر کس با آنها دوستی برقرار کند، با ما دشمنی کرده است و هر کس با آنها دشمنی کند، با ما دوستی نموده است، هر کس با آنها رابطه برقرار کند با ما قطع رابطه
کرده و هر کس با آنها قطع رابطه کند با ما مرتبط شده است، هر کس به آنها بدی کند،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:290
به ما نیکی کرده است (1) و هر کس به آنها نیکی کند به ما بدی نموده است، هر کس آنها را گرامی بدارد ما را اهانت کرده و هر کس به آنها اهانت کند ما را احترام کرده است، هر کس آنها و سخن شان را بپذیرد ما را ردّ کرده است و هر کس آنها را ردّ کند ما را پذیرفته است، هر کس به آنها احسان کند به ما بدی کرده است و هر کس به آنها بدی کند به ما احسان نموده است، هر کس آنها را تصدیق کند ما را تکذیب کرده است و هر کس آنها را تکذیب کند ما را تصدیق نموده است و هر کس به آنها چیزی عطا کند ما را محروم نموده و هر کس به آنها چیزی ندهد، در واقع به ما داده است. ای ابن خالد، هر کس که از شیعیان ما باشد نباید از میان آنها برای خود دوست و یاور انتخاب کند.
(2) 46- حسن بن علیّ وشّاء گوید: از امام رضا علیه السّلام پرسیدم: آیا خداوند کار را به بندگان خود تفویض نموده است (و آنها مستقلّ از خدا و بی نیاز از او هستند)؟ فرمود: او قدرتمندتر از این است که چنین کند. پرسیدم: آیا آنها را بر معاصی مجبور کرده است؟ فرمود: خداوند عادل تر و حکیم تر از این است که چنین کند. سپس حضرت ادامه داده گفت: خداوند می فرماید: ای فرزند آدم!
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:291
من
سزاوارترم که نیکی های تو به من نسبت داده شود، و تو سزاوارتری که بدی هایت به تو نسبت داده شود. گناهان را با نیرویی که به تو دادم انجام می دهی.
شرح: [یعنی: «لا حول و لا قوّه الّا باللَّه» (هیچ حرکت و قوّه ای نیست مگر از خدا) و «بحول اللَّه و قوّته أقوم و أقعد» (به حول و قوّه ای که خداوند عطا می کند می نشینم و برمی خیزم) پس نشست و برخاست من، همه با حول و قوّه الهی است امّا باراده و خواست و اختیار خودم انجام پذیرد و اینها هم از جانب خداوند است و الّا من خود، خود را مختار و مرید نکرده ام- از استاد غفّاری].
(1) 47- عبد السّلام بن صالح هرویّ گوید: از امام رضا علیه السّلام شنیدم فرمود:
هر کس قائل به جبر باشد، چیزی از زکاه به او ندهید و شهادت او را نپذیرید.
خداوند متعال هیچ کس را جز به اندازه وسع و توانش تکلیف نمی کند و بیش از قدرتش به او تحمیل نمی فرماید، هر کس کاری کند به حساب خودش محسوب است، و هیچ کس گناه دیگری را به دوش نمی کشد. «1»
______________________________
(1)- اشاره است به آیه 286 سوره بقره و 164 انعام «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» «وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری» و «وسع» کمترین حدّ توان است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:292
(1) 48- سلیمان بن جعفر جعفریّ گوید: در حضور امام رضا علیه السّلام در باره جبر و تفویض صحبت شد، حضرت فرمودند: آیا می خواهید در این مورد، اصلی را به شما آموزش دهم که هیچ وقت دچار اختلاف نشوید و با هر کس بحث کردید پیروز شوید؟ گفتیم: اگر
صلاح است بفرمائید. فرمودند: خداوند با مجبوری بندگان اطاعت نگردد (همگی مختارند) و اگر انسانها نیز نافرمانی می کنند از این بابت نیست که بر خداوند غلبه پیدا کرده اند، و در عین حال او بندگان خود را به حال خویش رها نکرده است. او خود مالک همان چیزهایی است که به آنان عطا فرمود، و نیز نسبت به آنچه، آنان را در آن مورد توانا ساخته، قادر و تواناست، اگر مردم، تصمیم به اطاعت خدا گیرند، خداوند مانع شان نخواهد شد و اگر تصمیم به معصیت و نافرمانی بگیرند، اگر بخواهد از آنان جلوگیری می کند ولی اگر از کار آنان جلوگیری نکرد و آنان مرتکب معصیت شدند، او آنها را به گناه و معصیت نینداخته است، سپس فرمود: هر کس حدود این گفتار را دریابد و مراعات کند، بر هر کس در این مورد با او مخالفت کند،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:293
پیروز است.
(1) 49- احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطیّ گوید: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم، بعضی از شیعیان قائل به جبر و بعضی قائل به تفویض شده اند. حضرت فرمودند: بنویس، خداوند می فرماید: ای فرزند آدم! این تو هستی که به مشیّت و خواسته من می توانی اراده کنی و به نیرو و قدرت من واجباتت را انجام می دهی و با نعمت من بر معصیت و نافرمانی تواناشده ای، تو را شنوا و بینا و قدرتمند نموده ام. هر آنچه نیکی به تو رسد از ماست و هر آنچه سختی به تو رسد، از خودت است، زیرا من سزاوارترم که نیکی هایت به من نسبت داده شود و تو نیز سزاوارتری که بدی هایت به خودت نسبت داده
شود. من در مورد کارهایم مورد سؤال و بازخواست نیستم ولی از تو در باره کارهایت سؤال خواهد شد، هر آنچه بخواهی برایت منظّم و مرتّب کرده ام.
(2) 50- حسین بن خالد گوید: امام رضا علیه السّلام فرمودند: خداوند دانایت کناد!
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:294
بدان که خداوند قدیم است (یعنی از ازل بوده است) و ازلی بودن صفتی است که به آدم عاقل می فهماند که چیزی قبل از او نبوده است و در بقاءش نیز چیزی با او و همراه او نخواهد بود، با اقرار عامّه و معجزه صفت «1» برای ما روشن می شود که چیزی قبل از خدا نبوده و در بقاءش نیز چیزی به همراهش نخواهد بود، و گفتار کسانی که گمان می کنند قبل از او و یا همراه او چیزی بوده است، باطل می گردد. زیرا اگر چیزی به همراه او می بود، نمی بایست خداوند خالق او باشد زیرا آن چیز، همیشه از ازل با خدا بوده است پس خدا چگونه می تواند خالق چیزی باشد که همیشه به همراهش بوده است و اگر آن شی ء قبل از خدا بوده باشد، آن شی ء سرآغاز خواهد بود نه این (خدا): و شایسته آن خواهد بود که آن اوّل، خالق این دوم، باشد.
سپس خداوند خود را با نامهایی وصف نموده است و آن زمان که خلق را آفرید از آنها خواست و آنها را بر این عبادت واداشت که خدا را با این نامها
______________________________
(1)- مراد آنست که صفت «قدم» عقل را از درک عاجز کرده است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:295
بخوانند، (1) او خود را با این نامها نامیده است: شنوا، بینا، قادر، قاهر، زنده، قیّوم و
پا برجا، ظاهر و آشکار، باطن و پنهان، لطیف و دقیق، خبیر و آگاه، قویّ، با عزّت، حکیم، علیم و امثال این اسامی، و آن زمان که غلوّکنندگان و تکذیب کنندگان این اسامی را دیدند و شنیدند که ما در باره خدا می گوئیم:
چیزی مثل خدا نیست و هیچ چیز به حالت و کیفیّت خدا وجود ندارد، گفتند:
شما که می گوئید هیچ چیز مثل و شبیه خدا نیست، چطور شما، در اسماء حسنی با خدا شریک هستید؟ و به تمامی آن نامها نامیده می شوید؟ پس این خود دلیلی است بر اینکه شما در تمام حالات خدا یا حد اقل در بعضی از آنها مثل خدا هستید، زیرا هم شما و هم او دارای یک سری نامهای نیکو هستید.
به آنها باید گفت: خداوند تبارک و تعالی، نامهایی از نامهای خود را بر بندگانش نهاده، ولی معانی آنها با هم متفاوت است، مانند مواردی که یک اسم، دو معنی مختلف دارد، دلیل بر این مدّعی، زبان و گفتار شایع میان مردم است- و خداوند هم با همین زبان و روش با آنها صحبت کرده، به گونه ای که بفهمند، تا دلیل و حجّتی باشد بر آنها در تضییع آنچه تضییع کرده اند- مردم در
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:296
زبان عادی خود به یک دیگر نامهایی از این قبیل می دهند: (1) کلب (سگ)، حمار (خر)، ثور (گاو)، سکّره (شکر)، علقمه (تلخ)، اسد (شیر) و تمام این اسامی بر خلاف معانی آنهاست، زیرا این نامها بر آن معانی که در مقابل آن وضع شده اند، نیستند، زیرا انسان، شیر و یا سگ نیست. در این مطلب خوب دقّت کن و بفهم. خداوند تو را مورد
لطف و رحمت خود قرار دهاد.
ما خدا را عالم می نامیم اما عالم بودن او به این صورت نیست که او را علمی که نبوده اکنون بدستش آورده، چیزی را بداند و به کمک آن علم، آنچه را بعدا بدان برخورد می کند حفظ نماید، و در خلقت مخلوقاتش فکر و اندیشه کند، چطور چنین چیزی ممکن است و حال آنکه گذشتگانی را که خود نابود ساخته، همه برای او حاضرند و در محضرش هستند، (به هر حال او نیازی به چنان علمی ندارد) که اگر آن علم نباشد، جاهل و ضعیف بماند. بر عکس مردم عالم که به خاطر علومی که نداشته اند و سپس بدست آورده اند عالم نامیده شده اند، چه آنکه اینان قبل از این علم جدید، جاهل بوده اند و چه بسا این علمی که بدست آورده اند نیز از دستشان برود و به سوی جهل سیر کنند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:297
خداوند، عالم نامیده می شود، (1) زیرا نسبت به هیچ چیز جاهل نیست. همان طور که می بینی خالق و مخلوق هر دو عالم نامیده می شوند ولی معنی و مصداق آن دو با هم فرق دارد.
و نیز پروردگار ما، شنوا است ولی نه با عضوی از بدنش که با آن بتواند بشنود ولی نتواند ببیند (مثل گوش در ما) کما اینکه ما با آن عضوی که می شنویم نمی توانیم ببینیم ولی خداوند عزّ و جلّ فرموده است که هیچ صدایی بر او پوشیده نیست و مثل ما نیست. حال اسم شنوا بر ما و خدا اطلاق می شود ولی معنی و مصداق آن با هم فرق دارد.
و همچنین است بصیر (بینا) ولی نه با عضو، بر عکس ما که
با چشم می بینیم و استفاده دیگری از آن نمی توانیم ببریم، ولی خداوند، بینا است و بهیچ شی ء دیدنی، جهل ندارد، در اینجا نیز در اسم مشترک هستیم ولی مفهوم و مصداق آن با هم فرق دارد.
او قائم است امّا نه به معنی ایستادن روی پا با زحمت و سختی و خستگی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:298
مثل ایستادن سایر اشیاء (1) ولی وقتی می فرماید خدا قائم است معنایش این است که حافظ و قیّم اشیاء است مثل اینکه گفته می شود «فلانی قائم به امر فلانی است» یعنی کارهای او بدست فلانی است. خداوند عزّ و جلّ حافظ و قیّم هر کسی است در کارهایی که می کند و قائم در کلام مردم به معنی «باقی» نیز هست، و به معنی «کفایت» نیز بکار می رود، مثل اینکه گفته می شود «قم بامر فلان» (کار فلانی را برایش انجام بده) یعنی نیازش را بر طرف کن و نیز قائم در میان ما مردمان به معنی کسی است که روی پا ایستاده است. در این مورد نیز اسم مشترک است و مصداق متفاوت.
و امّا لفظ لطیف به معنی کمی، کوچکی و نازکی نیست، بلکه به معنی «نفوذ در اشیاء» و «درک نشدن» می باشد، مثل این جمله: «لطف عنّی هذا الأمر» (یعنی، فلان امر از من پنهان شد) و «لطف فلان فی مذهبه و قوله» (یعنی: فلانی در روش و گفتارش لطیف و ظریف است) به این معنی که او روش و گفتاری پیچیده دارد و عقل را متعجّب می سازد و از دسترس به دور است و بسیار عمیق و ظریف بوده و فکر و اندیشه به او نمی رسد. و همچنین است
خداوند، دقیق تر و پیچیده تر از آن است که با حدّ و وصفی درک شود و یا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:299
با وصفی توصیف گردد ولی «لطافت» در مورد ما آدمیان عبارتست از کوچکی و کمی، پس باز هم در اسم مشترک هستیم ولی معنی و مفهوم آن مختلف و متفاوت است.
(1) و امّا خبیر، کسی است که چیزی از نظر او پنهان نیست و هیچ چیز از دسترسش دور نمی ماند، ولی نه با تجربه و آزمایش به این صورت که این آزمایش به او چیزی بیاموزد، آنچنان که اگر این تجربه و آزمایش نبود، هیچ نمی دانست. چون کسی که چنین باشد جاهل است (نه خبیر و آگاه) و خداوند تبارک و تعالی از ازل به آنچه می خواسته خلق کند، خبیر و آگاه بوده است، امّا در میان مردم، به کسی خبیر گفته می شود که جاهل باشد ولی در صدد یادگیری و آگاهی یافتن برآید. در این مورد هم اسم ما و خدا مشترک است ولی معنای آن متفاوت.
و امّا ظاهر، به این معنی نیست که با سوار شدن بر اشیاء و نشستن بر آنها، از آنها بالا رفته است بلکه به این خاطر به او ظاهر گفته می شود که بر همه چیز چیره و قاهر است و بر همه چیز غلبه یافته و نسبت به همه چیز قادر است. مثلا گفته می شود: «ظهرت علی أعدائی» (یعنی: بر دشمنان خود پیروز شدم)، و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:300
«أظهرنی اللَّه علی خصمی» (یعنی، خداوند مرا بر دشمنم پیروز گردانید). در اینجا منظور از ظهور، فتح و غلبه است و ظهور خدا بر اشیاء نیز چنین است.
(1) وجه
دیگری نیز برای ظهور خداوند هست و آن اینکه: او برای هر کس که او را بخواهد ظاهر و هیچ چیز بر خدا پوشیده نیست و تدبیر هر چه دیده می شود، به دست اوست، پس چه ظاهری از خداوند ظاهرتر و آشکارتر است؟ تو، به هر کجا رو کنی، مصنوعات و مخلوقات او را می بینی، و در وجود خودت، آثاری از او هست که برای تو کافی است، ولی ظاهر در مورد ما مردمان به کسی گفته می شود که وجودش بارز و آشکار بوده، به وسیله حدّ و وصفش معلوم باشد، پس اسم مشترک است ولی معنی متفاوت.
و امّا باطن، به معنی «درون اشیاء بودن» نیست به این معنی که درون اشیاء غور و نفوذ کند. بلکه به این معنی است که به درون اشیاء اطّلاع و آگاهی دارد و تدبیر آن بدست اوست، مثل این که گفته می شود: «ابطنته» یعنی از آن آگاه شدم و سرّ پنهان او را دانستم. ولی «باطن» در مورد آدمیان به کسی اطلاق می شود که به درون اشیاء رفته و پنهان شود، پس اسم مشترک است و معنی متفاوت.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:301
(1) و امّا قاهر به معنی ممارست کردن و رنج کشیدن و نیرنگ و فریب زدن و یک دیگر را کنار زدن نیست و آنچنان که بعضی مردم، بر بعضی دیگر چیره و قاهر و غالب می شوند، در بین مردم کسی که مقهور است ممکن است بعد قاهر شود و آن که قاهر است ممکن است مقهور گردد، و لکن در مورد خداوند به این معنی است که تمام آنچه را خلق کرده، همه در مقابل
ایجادکننده شان ذلیل و خوار هستند و در مقابل خواسته های او نمی توانند خودداری و امتناع نمایند و از حیطه قدرت او یک چشم بر هم زدن هم نمی توانند خارج شوند. و او فقط یک فرمان «ایجاد شو» می دهد و آن مخلوق، ایجاد می شود. ولی قاهر در مورد ما به آن صورتی است که گفتم. پس اسم مشترک ولی معنی مختلف دارد، و همچنین است تمامی نامها، هر چند تمام آنها را در اینجا برنشمردیم، و به همین مقدار اکتفا می کنیم چون (بقیّه را نیز) به آنچه با تو گفتیم میتوان قیاس کرد.
و خداوند عزّ و جلّ در ارشاد و راهنمایی و توفیق، کمک کار و یاور ما و شما است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:302
(1) 51- قاسم بن أیّوب گوید: وقتی مأمون خواست حضرت رضا علیه السّلام را به ولایت عهدی منصوب کند بنی هاشم «1» را جمع کرده، به آنان چنین گفت: من تصمیم دارم پس از خود «رضا» را به خلافت برگزینم، بنی العبّاس از روی حسادت گفتند: آیا می خواهی مردی نادان را که هیچ آشنائی با خلافت و سیاست ندارد، ولیّ عهد خود کنی؟! کسی را نزد او بفرست تا به اینجا بیاید و نمونه هایی از جهالت او را که دلیل خوبی بر علیه او خواهد بود ببینی، مأمون نیز حضرت را فرا خواند، بنی العبّاس گفتند: یا ابا الحسن! به منبر برو و ما را راهنمائی کن تا خداوند را بطور صحیح شناخته و بر آن اساس عبادت نمائیم.
حضرت بر منبر رفته، سر به زیر انداختند و بدون اینکه صحبتی کنند
______________________________
(1)- مراد از «بنی هاشم» در اینجا، «بنی العبّاس» می باشند.
عیون أخبار
الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:303
مدّتی به همان حالت نشستند، (1) سپس حرکتی کرده، از جای برخاستند.
(محمّد بن یحیی بن عمر بن علیّ بن ابی طالب- از سادات- نیز گوید: من خود شاهد سخنان حضرت در آن مجلس بودم).
حضرت، حمد و ثنای الهی بجای آورده، و بر پیامبر اکرم و اهل بیتش درود فرستاده آنگاه فرمودند:
مرحله اوّل در عبادت خدا، شناخت اوست، و پایه و اساس شناخت خداوند منحصر به فرد «1» دانستن اوست، و قوام و اساس توحید این است که صفات (زائد بر ذات) را از ذات خداوند منتفی بدانیم «2» زیرا عقل انسان خود گواهی می دهد که هر چیزی که از صفت و موصوفی ترکیب شده باشد، مخلوق است، و هر مخلوقی نیز خود شهادت می دهد که خالقی دارد که نه صفت است و نه موصوف. و هر صفت و موصوفی همیشه باید با هم همراه
______________________________
(1)- توحید یعنی: منحصر به فرد دانستن خدا، و نه یکی دانستن خدا، معنای توحید این نیست که بگوئی خدا یکی است و دو تا نیست، بلکه توحید به این معنی است که خدا تک است و مثل و مانند ندارد، حتی ضدّ هم ندارد. بعبارت دیگر توحید به این معنی نیست که خدا یکی است و دو تا نیست بلکه به این معنی است که تک است و دومی ندارد.
(2)- اشاعره معتقدند که هر صفتی از صفات خداوند، مانند علم، قدرت و ... دارای حقیقتی است جدای از ذات خداوند و مغایر با آن، ولی طبق تعالیم ائمّه- علیهم السّلام- این قبیل صفات (یعنی صفات ذات) عین ذات خداوند هستند، علم خدا، چیزی غیر از ذات خدا نیست،
قدرت خدا نیز چیزی جدای از ذات او نیست. بلکه علم خداوند عین ذات او است، قدرت او نیز عین ذات او است، و همچنین است سایر صفات ذات. (اقتباس از مرحوم سیّد هاشم حسینی طهرانی در پاورقی توحید صدوق ص 35).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:304
باشند (1) و همراهی دو چیز با هم، نشانه حادث بودن آنهاست و حادث بودن هم با ازلی بودن منافات دارد، پس کسی که بخواهد ذات خدا را با تشبیه نمودن او به مخلوقاتش بشناسد، در واقع خدا را نشناخته است، و کسی که بخواهد کنه ذات خدا را دریابد، در واقع قائل به توحید نیست (زیرا با این کار عملا قائل شده است که خداوند نیز مثل سایر موجودات است و می توان به کنه او دست یافت، و حال آنکه خداوند «تک» است و مثل و مانند ندارد) و کسی که برای او مثل و مانند قائل شود، به حقیقت او آگاهی نیافته است، و کسی که برای او نهایتی فرض کند او را تصدیق ننموده است، و کسی که بخواهد به او اشاره کند (یا در جهتی خاصّ به او اشاره کند) در واقع بسوی خدا نرفته، بلکه به سمتی دیگر توجّه نموده است، و به موجودی دیگر اشاره کرده است (زیرا خداوند در جهت خاصّی نیست تا بتوان به او در آن جهت اشاره کرد)، و هر کس او را تشبیه کند در واقع خداوند را قصد نکرده (بلکه به سراغ موجودی دیگر رفته است)، و هر کس برای خداوند اجزاء و ابعاض قائل شود، در واقع در مقابل او تذلّل و خواری نکرده است، و
هر کس بخواهد با قوّه فکر خود او را توهّم نماید، در حقیقت به سراغ خدا نرفته است، هر آنچه که به همراه نفس و ذات خود شناخته شود، مصنوع و ساخته شده است، و هر آنچه در چیز دیگری (یا به چیز دیگری) غیر از خود، قائم و پابرجا باشد، معلول است و نیاز به علّت دارد، به وسیله مخلوقات و ساخته های خدا، می توان بر وجود او استدلال کرد و توسّط
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:305
عقل است که معرفت و شناخت او پا می گیرد، (1) و به وسیله فطرت، حجّت بر مردم تمام می شود، آفرینش مخلوقات توسّط خداوند، حجابی است بین او و آنها، دوری و جدائی او از بندگانش، مکانی و مادّی نیست بلکه تفاوت وجودی اوست با نحوه وجود آنها، و آغاز داشتن خلقت مخلوقات، دلیلی است برای ایشان بر اینکه خدا آغاز و ابتداء ندارد، چون هر چیز که آغاز و ابتداء داشته باشد، نمی تواند آغازگر چیز دیگری باشد، و نیز آلات و ادوات دادن خدا به آنان دلیلی است بر اینکه در خداوند آلات و ادوات وجود ندارد، زیرا آلات و ادوات، شاهد عجز و فقر صاحب آنهاست، أسماء او محض عبارت و تعبیر است، و افعال و کردار او مجرّد تفهیم است، ذات او حقیقت است و کنهش، جدائی او از خلق، بقاء او حدّ و مرز سایر پدیده هاست، هر کس بخواهد اوصاف خدا را دریابد، او را نشناخته است، و هر کس بخواهد با فکر خود بر او احاطه پیدا کند در واقع از او گذشته و او را پشت سر نهاده و بر چیز دیگری (که ساخته
فکر او است) احاطه پیدا کرده است، و هر کس بخواهد کنه او را دریابد به خطا رفته است.
هر که بگوید: چگونه است؟ او را (به مخلوقاتش) تشبیه نموده است، و هر که بگوید: چرا و از چه راهی موجود شده است؟ در واقع برای او علّت تصوّر کرده است، و هر کس بگوید: از چه موقع بوده است؟ برای او وقت و زمان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:306
تصوّر کرده است، (1) و هر کس بگوید: در کجا قرار دارد؟ برای او جا و مکان خیال کرده است، و هر که بگوید: حدّش تا کجاست؟ برای او نهایتی فرض کرده است، و هر کس بگوید: تا چه زمانی خواهد بود؟ برای او غایت و انتهائی قرار داده است، و هر کس چنین کند بین او و سایر موجودات حدّ مشترک قرار داده است، و هر کس بین او و مخلوقاتش حدّ مشترک قرار دهد برای او اجزاء و ابعاض پنداشته است، و هر کس او را دارای اجزاء تصوّر کند او را وصف نموده، و هر که او را وصف نماید، در مورد خداوند به خطا رفته و کارش به الحاد و کفر می انجامد.
و خداوند با تغییر یافتن مخلوقین، تغییری نمیکند، کما اینکه با حدّ و حدود مخلوقین (که همگی محدود هستند) محدود نمی شود، «أحد» است ولی نه به عنوان عدد (ی در مقابل دو، و سه و ... «1») ظاهر و آشکار است ولی نه باین صورت که قابل لمس باشد، آشکار و هویداست ولی نه باین معنی که دیده شود، باطن و پنهان است ولی نه اینکه از مخلوقات غائب باشد، دور است
ولی نه از نظر مسافت، نزدیک است ولی نه از جهت مکانی، لطیف است ولی نه از نظر جسم، موجود است ولی نه بعد از عدم، (قبل از او عدم نبوده بلکه او همیشه موجود بوده است)، فاعل است و کار انجام می دهد ولی نه از روی اجبار، بلکه
______________________________
(1)- بلکه همان طور که قبلا اشاره شد، «تک» است و بی همتا و دومی ندارد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:307
با اختیار تامّ، (1) می سنجد و تصمیم می گیرد ولی نه با نیروی فکر، تدبیر می کند ولی نه با حرکت، اراده می کند ولی نه با آهنگ، مشیّت و اراده دارد ولی نه با عزم و تصمیم، درک میکند ولی نه با آلت و وسیله حسّ، می شنود و می بیند ولی نه با گوش و چشم و یا وسیله دیگر.
زمان و مکان ندارد، چرت و پینکی و خواب او را فرانمی گیرد، صفات مختلف او را محدود نمی سازد، آلات و ادوات نیز او را مقیّد و محدود نمی کند، او قبل از زمان بوده است، و قبل از عدم وجود داشته است، و ازلیّتش از هر آغاز و ابتدائی فراتر بوده است، از خلقت حواسّ توسّط او معلوم می شود که خود فاقد این حواسّ (باصره، سامعه، لامسه، ذائقه، ...)
می باشد، و از ایجاد عناصر معلوم می شود که عنصر ندارد، و از آنچه که بین اشیاء ضدّیّت برقرار کرده است دانسته می شود که خود، ضدّ ندارد، و با ایجاد مقارنه و هماهنگی بین امور، دانسته می شود که قرین و هماورد ندارد، بین نور و ظلمت، آشکاری و گنگی، خشکی و تری و سرما و گرما ضدّیت برقرار کرده است، امور نامساعد و دور از هم
آنها را به دور هم جمع کرده، و امور نزدیک را از هم جدا نموده است، و پراکندگی اینها و اجتماع آنها، دلیلی است بر وجود
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:308
پراکنده کننده و گردآورنده اشان، (1) و این آیه شریفه اشاره به همین معنی دارد: «وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (سوره ذاریات آیه 49)، (از هر چیزی جفت و زوج آفریدیم تا شما متذکّر شوید [و بدانید تعدّد، از صفات ممکنات است])، بین «قبل» و «بعد» در این مخلوق جدایی و فرق افکند تا همه بدانند او خود، قبل و بعد ندارد، غرائز این موجودات نشان می دهد که غریزه دهنده به آنان، خود غریزه ندارد، و تفاوت (یا نقص) آنها دلیلی است بر اینکه تفاوت دهنده بآنان، نقصی ندارد و تفاوتی در ذاتش نیست، زمان دار بودن آنان بیان کننده این واقعیّت است که زمان دهنده بآنان، فاقد زمان و فراتر از آن است، بعضی را از بعض دیگر پنهان کرده تا دانسته شود، غیر از آن مخلوقات، حجاب دیگری بین او و آنها نیست.
آن زمان که مربوب (و مخلوقی) وجود نداشت، او ربّ بود (یعنی مقام ربوبیّت برایش ثابت بود)، و آن زمان که مملوک و مخلوقی نبود، او مالک علی الاطلاق و مستولی بر همه چیز بود.
(یعنی مقام مالکیّت علی الاطلاق و قدرت مطلقه برایش ثابت بود).
مترجم گوید: اگر «الهیّه» به معنی عبادت باشد، خداوند مألوه است، و عبد، آله و متألّه. و امّا اگر به معنی مالک بودن در تأثیر و تصرّف در اشیاء باشد- کما اینکه در اینجا و در بسیاری از احادیث دیگر مراد است- خداوند آله است و عبد مألوه
و بر همین اساس امام علیه السّلام لفظ «اللَّه» را در حدیثی (حدیث
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:309
چهارم از باب 31 توحید صدوق است) تفسیر فرموده است.
(1) و آن زمان که هیچ موجودی نبود تا معلوم واقع شود، او عالم بود، و آن زمان که مخلوقی در جهان نبود، او خالق بود، و نیز آن زمان که مسموعی وجود نداشت، معنای سمع (شنیدن) در مورد او صادق بود، این طور نیست که فقطّ از وقتی دست به خلقت و آفرینش زد، خالق محسوب شود، بلکه قبل از شروع به خلقت نیز، خالقیّت در مورد او مصداق داشته است.
مترجم گوید: «یعنی خداوند از ازل متّصف به این صفات بوده است، مثلا همیشه عالم بوده است هر چند معلوم و موجودی در بین نباشد، امّا در مورد ما، علم، زمانی مصداق پیدا می کند که موجود و معلومی در خارج وجود داشته باشد، ولی در مورد خداوند این طور نیست، علم او «لا یتناهی» است، همه چیز را می داند (و به عبارت ساده تر، همه چیز را بلد است) هر چند چیزی موجود نباشد، برای تقریب به ذهن مثالی بزنیم: نجّاری که می تواند صدها نوع میز درست کند ولی هنوز هیچ کدام را ایجاد نکرده است می توان در موردش گفت: به صد نوع میز علم دارد، هر چند این میزها هنوز در عالم خارج تحقّق نیافته است. خداوند عالم است و علمش هم تابع نیست، بلکه علم او لا یتناهی است و منوط به وجود معلومی در خارج نمی باشد». (پایان کلام مترجم) چگونه میتوان غیر از این را تصوّر کرد؟ حال آنکه ابتداء و آغازی ندارد و نمیتوان با
کلمه «از» که ابتداء و آغاز را نشان میدهد او را در برخی زمانها غائب فرض کرد، بلکه همیشه و در همه اوقات بوده است (بلکه او فراتر از زمان است نه محدود بزمان).
و کلماتی مثل «قد» (در زبان عربی) که نشان دهنده نزدیکی زمان مورد نظر به زمان دیگری است (مثل فعل ماضی نقلی در فارسی) نمی تواند نشان دهنده نزدیکی زمان او باشد (چون تمام ازمنه چه دور، و چه نزدیک همه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:310
نسبت به او یکسان هستند) (1) و کلماتی مثل «لعلّ» (به معنی شاید) که نشانگر احتمال و عدم قطعیّت است و در مورد مخلوقین، خبر از وجود مانع یا موانعی برای حصول کاری می دهد در مورد او چنین مفهومی را نمی رساند بلکه امر و اراده خدا قطعیّ الحصول است.
و کلمه «متی» (کی؟، چه زمانی؟)، اگر چه در مورد خدا بکار می رود ولی نشان دهنده وقت معیّنی برای او نیست، و به کار بردن کلمه «زمان» در مورد او به این معنی نیست که خداوند مظروف است و در محدوده زمان قرار گرفته است.
و نیز کاربرد کلمه «مع» (به معنی «با») در مورد او به این معنی نیست که خداوند با چیزی قرین و همراه است.
ادوات، امثال خود را محدود می سازد (یعنی در حقتعالی تأثیری ندارد)، و آلات، متناسب با امثال و نظائر خویش است، و اینها، نه در خداوند بلکه در سایر اشیاء مؤثّرند، ابتداء زمانی داشتن، باعث شده است که اشیاء و موجودات قدیم نباشند، و قرب زمانی داشتن، آنها را از ازلی بودن بازداشته، و فقدان بعضی از حالات و صفات، آنها را از کمال دور
ساخته است «1»، افتراق و جدائی آنها دلیل و نشانه وجود جداکننده آنهاست، تباین و تفاوت آنها نشانه وجود تفاوت دهنده آنهاست، خالق اشیاء، توسّط آنها، بر عقول آدمیان تجلّی
______________________________
(1)- در ترجمه این عبارات سعی شده است معانی «مذ»، «قد»، و «لولا» که به ترتیب عبارتند از:
«ابتداء زمانی»، «قرب زمانی»، و «نبود چیزی در اثر وجود چیز دیگر» (امتناع شی ء لوجود غیره) آورده شود.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:311
کرده «1».
(1) و بوسیله آنها، از چشمها پنهان گردیده است، ملاک استدلال افکار در باره خداوند، همین اشیاء و موجودات است، در اشیاء تغییرات را قرار داده و دلیلشان بر اساس اشیاء است، اقرار به وحدانیّت خود را به سبب وجود این اشیا به آنها الهام فرموده است.
تصدیق و اقرار به خداوند توسّط عقول صورت می پذیرد، و با اقرار به خدا ایمان کامل می گردد، تا معرفت و شناخت نباشد دیانت کامل نمی شود، و تا اخلاص نباشد، معرفت و شناخت انجام نمی گیرد، و با اعتقاد به تشبیه، اخلاصی در بین نخواهد بود، و اگر کسی در مورد خداوند به صفاتی زائد بر ذات قائل شود (چنان که در مخلوقین دیده می شود)، تشبیه را نفی نکرده بلکه در واقع قائل به تشبیه شده است، هر چیزی که در مخلوق یافت شود، در خالقش وجود نخواهد داشت و هر آنچه در مورد او امکان داشته باشد، در باره صانعش محال و ممتنع خواهد بود، در مورد او حرکت و سکون وجود ندارد، چگونه امکان دارد، چیزی را که خود ایجاد کرده، در مورد خود او، مصداق یابد؟! یا آنچه را خودش آغاز کرده و به وجود آورده به سوی او
بازگشته، و در مورد او مصداق پیدا کند؟ اگر چنین بود، نقص و کاستی و کمبود در ذاتش راه
______________________________
(1)- ترجمه این عبارت بر اساس نسخه بحار و یکی از نسخه های توحید است که در آنها بجای «لما تجلّی» «بها تجلّی» آمده است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:312
می یافت و کنهش، از وحدت در آمده، دارای اجزاء می شد، و أزلی بودن در موردش محال می گردید و خالق مثل مخلوق می شد.
(1) اگر برای او پشت تصوّر شود، مقابل و روبرو نیز تصوّر می شود، و اگر برای او تمام بودن فرض شود، نقصان هم فرض می شود، کسی که، حدوث در باره اش محال نیست، چگونه می تواند أزلی باشد؟ کسی که ایجاد شدن در باره اش محال نباشد چگونه می تواند ایجادکننده اشیاء باشد؟ اگر چنین بود نشانه مخلوق و مصنوع بودن در او وجود می داشت و خود آیه و نشانه میشد (برای یک موجود أزلی دیگر) نه اینکه موجودات دیگر آیه و نشانه برای او باشند.
قول محال که مخالف حقّ و حقیقت است حجّتی در بر ندارد، و سؤال در باره خدا، فاقد جواب است، و در غیر این صورت، خداوند تعظیم و احترام نشده است، و در عقیده به اینکه خداوند به کلّی (چه در ذات، چه در صفات و افعال) با مخلوقین مباینت و غیریّت دارد، ظلم و افترائی نیست، موجود أزلی محال است که مرکّب باشد یا دوئیّت (دو تا بودن) در او راه یابد، و آنچه آغازی ندارد، محال است مخلوق باشد و آغاز و انجامی برایش تصوّر شود.
معبودی نیست، جز «اللَّه» که بزرگ و بلند مرتبه است، کسانی که خدا را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:313
با دیگر
موجودات یکسان می دانند، دروغ گفته اند و به ضلالت بزرگی دچار گشته اند و به وضوح و آشکارا زیان نموده اند. و درود خدا بر محمّد و اهل بیت پاکش باد.
(1) 1- از حسن بن محمّد نوفلیّ «1» هاشمیّ چنین نقل شده است: زمانی که علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام بر مأمون وارد شدند، مأمون به فضل بن سهل دستور داد تا علمای أدیان و متکلّمین مثل جاثلیق (عالم بزرگ نصاری)، رأس الجالوت (عالم بزرگ یهود)، رؤسای صابئین (منکرین دین و شریعت و خدا و پیامبر)، هربذ بزرگ (عالم بزرگ زردشتیان) و زردشتی ها، عالم رومیان و علماء علم کلام را گرد هم آورده تا گفتار و عقائد حضرت رضا و نیز اقوال آنان را
______________________________
(1)- ناگفته نماند که روات این خبر همگی «مهمل» اند (یعنی در کتب رجال ذکر نشده اند) بجز «نوفلی» که ثقه است و طبق گفته نجاشی کتابی دارد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:314
بشنود. (1) فضل بن سهل نیز آنان را فراخواند و مأمون را از حضور آنان مطّلع نمود.
مأمون دستور داد، ایشان را نزد او ببرند، سپس بعد از خوش آمد گویی به آنان چنین گفت: شما را برای امر خیری فرا خوانده ام، مایلم با پسر عمویم که از مدینه به اینجا آمده مناظره کنید، فردا أوّل وقت به اینجا بیایید و کسی از این دستور سرپیچی نکند، آنها نیز اطاعت کرده و گفتند: إن شاء اللَّه فردا اوّل وقت در اینجا حاضر خواهیم بود.
نوفلیّ گوید: ما در نزد امام رضا علیه السّلام مشغول صحبت بودیم که ناگاه «یاسر»، خادم حضرت رضا علیه السّلام وارد شده گفت: مولای من! امیر المؤمنین به شما سلام
رسانده و فرمود: برادرت فدایت باد! علمای ادیان مختلف، و علمای علم کلام همگی نزد من حضور دارند، آیا تمایل دارید نزد ما بیائید و با آنان بحث و گفتگو کنید؟ و اگر تمایل ندارید خود را به زحمت نیندازید، و اگر دوست داشته باشید ما به خدمت شما بیائیم، برای ما مشکل نیست،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:315
(1) حضرت فرمودند: به او سلام برسان و بگو متوجّه منظور شما شدم، و إن شاء اللَّه خودم فردا صبح خواهم آمد.
نوفلیّ ادامه داد: وقتی یاسر رفت، حضرت رو به ما کرده فرمودند: نوفلیّ! تو عراقیّ هستی و عراقیّ ها طبع ظریف و نکته سنجی دارند، نظرت در باره این گردهمائی از علمای ادیان و اهل شرک توسّط مأمون چیست؟ عرضکردم:
میخواهد شما را بیازماید، و کار نامطمئنّ و خطرناکی کرده است، حضرت فرمودند: چطور؟ عرض کردم: متکلّمین و اهل بدعت، مثل علماء نیستند، چون عالم، مطالب درست و صحیح را انکار نمی کند، ولی آنها همه، اهل إنکار و مغالطه اند، اگر بر اساس وحدانیّت خدا با آنان بحث کنید، خواهند گفت:
وحدانیّتش را ثابت کن، و اگر بگوئید: محمّد صلی اللَّه علیه و آله رسول خداست، می گویند: رسالتش را ثابت کن، سپس مغالطه می کنند و باعث می شوند خود شخص، دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد، قربانت گردم،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:316
از آنان بر حذر باشید، مواظب خودتان باشید! (1) حضرت تبسّمی فرمودند و گفتند: ای نوفلیّ! آیا می ترسی آنان ادلّه مرا باطل کنند و مجابم کنند؟! گفتم:
نه بخدا، در باره شما چنین ترسی ندارم و امیدوارم خداوند شما را بر آنان پیروز کند.
حضرت فرمودند: ای
نوفلیّ! می خواهی بدانی چه زمان مأمون پشیمان می شود؟ گفتم: بله، فرمود: زمانی که ببیند با اهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیلشان و با اهل زبور با زبورشان و با صابئین به عبری و با زردشتیان به فارسی و با رومیان به رومی و با هر فرقه ای از علماء به زبان خودشان بحث میکنم، و آنگاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همگی پیروز شدم و همه آنان سخنان مرا پذیرفتند، مأمون خواهد دانست آنچه که در صددش می باشد، شایسته او نیست، در این موقع است که مأمون پشیمان خواهد شد. و لا حول و لا قوّه إلّا باللَّه العلیّ العظیم (هر نیرو و قدرتی، از جانب خداوند است).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:317
(1) بامدادان، فضل بن سهل نزد ما آمد و گفت: قربانت گردم، پسر عمویت منتظر شماست و همه علماء و مدعوّین آمده اند، کی تشریف می آورید؟
حضرت فرمودند: شما زودتر بروید، من هم- بخواست خدا- خواهم آمد.
سپس وضوء گرفته، مقداری سویق (نوشیدنی یا آش و یا حلیم) میل فرمودند، و قدری نیز به ما دادند، آنگاه همگی خارج شده نزد مأمون رفتیم، مجلس مملوّ از جمعیّت بود، محمّد بن جعفر (عموی حضرت رضا علیه السّلام) به همراه گروهی از سادات و نیز فرماندهان لشکر در آن مجلس حضور داشتند.
زمانی که امام رضا علیه السّلام وارد شدند، مأمون، محمّد بن جعفر و تمام سادات حاضر در مجلس به احترام آن حضرت برخاستند، حضرت و مأمون نشستند ولی بقیّه همان طور ایستاده بودند تا اینکه مأمون دستور داد بنشینند، و مأمون مدّتی با حضرت گرم صحبت بود، سپس رو به
جاثلیق کرده، گفت: ای جاثلیق! ایشان، علیّ بن موسی بن جعفر و پسر عموی من و از فرزندان فاطمه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:318
- دختر پیامبرمان- و علیّ بن ابی طالب- صلوات اللَّه علیهم- هستند، (1) دوست دارم با ایشان صحبت کنی و بحث نمایی و حجّت آوری و انصاف بدهی.
جاثلیق گفت: ای امیر مؤمنین! چگونه با کسی بحث کنم که به کتابی استدلال می کند که من آن را قبول ندارم، و به گفتار پیامبری احتجاج می کند که من به او ایمان ندارم؟ حضرت فرمودند: ای مرد مسیحی؟ اگر از انجیل برای تو دلیل بیاورم، آیا می پذیری؟ جاثلیق گفت: آیا می توانم آنچه را انجیل فرموده، ردّ کنم؟ به خدا سوگند علی رغم میل باطنی ام، خواهم پذیرفت، حضرت فرمودند: حال، هر چه می خواهی بپرس و جوابت را دریافت کن.
جاثلیق پرسید: در باره نبوّت عیسی و کتابش چه عقیده ای داری؟ آیا منکر آن دو هستی؟ حضرت فرمودند: من به نبوّت عیسی و کتابش و به آنچه امّتش را بدان بشارت داده و حواریّون نیز آن را پذیرفته اند ایمان دارم و به هر «عیسی» ای که به نبوّت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و کتابش ایمان نداشته و امّت خود را به او بشارت نداده، کافرم، جاثلیق گفت: مگر هر حکمی نیاز به دو شاهد عادل ندارد؟
حضرت فرمودند: چرا، او گفت: پس دو شاهد عادل از غیر همکیشان خود که
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:319
مسیحیّت نیز آنان را قبول داشته باشد، معرّفی کن، (1) و از ما هم، از غیر همکیشانمان دو شاهد عادل بخواه، حضرت فرمودند: حالا سخن به انصاف گفتی، آیا شخص عادلی را که
نزد حضرت مسیح مقام و منزلتی داشت قبول داری؟ جاثلیق گفت: این شخص عادل کیست؟ اسم او را بگو، حضرت فرمودند: در باره یوحنّا دیلمیّ چه میگوئی؟ گفت: به به! محبوب ترین شخص نزد مسیح را نام بردی، حضرت فرمودند: تو را قسم می دهم آیا در انجیل چنین نیامده که یوحنّا گفت: مسیح مرا به دین محمّد عربی آگاه کرد و مژده داد که بعد از او خواهد آمد و من نیز به حواریّون مژده دادم و آنها به او ایمان آوردند، جاثلیق گفت: بله، یوحنّا از قول حضرت مسیح چنین مطلبی را نقل کرده است و نبوّت مردی را مژده داده و نیز به اهل بیت و وصیّ او بشارت داده است و معیّن نکرده که این موضوع چه زمانی اتّفاق خواهد افتاد و آنان را نیز بر ایمان معرّفی نکرده است تا آنها را بشناسیم، حضرت فرمودند: اگر کسی که بتواند انجیل را بخواند در اینجا حاضر کنیم و مطالب مربوط به محمّد و اهل بیت و امّتش را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:320
برایت تلاوت کند، آیا ایمان می آوری؟ گفت: حرف خوبی است، (1) حضرت به نسطاس رومی فرمودند: سفر ثالث «1» انجیل را تا چه حدّی از حفظ هستی؟
گفت: به تمام و کمال آن را حفظ هستم. سپس رو به رأس الجالوت نموده، فرمودند: آیا انجیل خوانده ای؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: من سفر ثالث را می خوانم، اگر در آنجا مطلبی در باره محمّد و اهل بیت او- سلام اللَّه علیهم- و نیز امّتش بود، شهادت دهید و اگر مطلبی در این باره نبود، شهادت ندهید، آنگاه حضرت شروع به خواندن سفر ثالث کردند
و وقتی به مطلب مربوط به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رسیدند، وقف کرده فرمودند: تو را به حقّ مسیح و مادرش قسم می دهم، آیا دانستی که من عالم به انجیل هستم؟ گفت: بله، سپس مطلب مربوط به محمّد و اهل بیت و امّتش را تلاوت فرمود، گفت: حال چه میگوئی؟
این عین گفتار حضرت مسیح علیه السّلام است، اگر مطالب انجیل را تکذیب کنی، موسی و عیسی علیهما السّلام را تکذیب کرده ای و اگر این مطلب را منکر شوی، قتلت
______________________________
(1)- لازم به تذکّر است که انجیل «سفر» ندارد و این اصطلاح مربوط است به تورات، شاید در اینجا تصحیفی رخ داده است و در اصل «الاصحاح الثالث» بوده.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:321
واجب است، (1) زیرا به خدا و پیامبر و کتابت کافرشده ای، جاثلیق گفت: مطلبی را که از انجیل برایم روشن شود انکار نمی کنم، بلکه بدان اذعان دارم، حضرت فرمودند: شاهد بر اقرار او باشید.
حضرت ادامه دادند: آنچه می خواهی بپرس، جاثلیق پرسید: حواریّون حضرت مسیح و نیز علماء انجیل چند نفر بودند؟ حضرت فرمودند: از خوب کسی سؤال کردی، حواریّون دوازده نفر بودند که عالمترین و فاضلترین آنان، ألوقا بود.
و علمای مسیحی ها سه نفر بودند، «یوحنّا» ی اکبر در «أج»، «یوحنّا» در «قرقیسیا» و «یوحنّا» دیلمیّ در رجّاز و مطالب مربوط به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت و امّتش نزد او بوده و هم او بود که امّت عیسی و بنی اسرائیل را به نبوّت حضرت محمّد و اهل بیت و امّتش، مژده داد.
آنگاه فرمود: ای مسیحی! به خدا سوگند ما به «عیسی» ای که به
محمّد صلی اللَّه علیه و آله ایمان داشت، ایمان داریم، و نسبت به «عیسی» ی شما ایرادی نداریم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:322
بجز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش، (1) جاثلیق گفت: بخدا قسم، علم خود را فاسد نمودی و خود را تضعیف کردی، گمان می کردم تو عالمترین فرد در بین مسلمانان هستی، حضرت فرمودند: مگر چطور شده است؟ او گفت:
می گویی: عیسی ضعیف بود و کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند، و حال آنکه عیسی، حتّی یک روز را بدون روزه نگذراند و حتّی یک شب نخوابید، همیشه روزها روزه بود و شبها شب زنده دار! حضرت فرمودند: برای تقرّب به چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟! جاثلیق از کلام افتاد و ساکت شد.
حضرت فرمودند: می خواهم مطلبی از تو بپرسم؟ جاثلیق گفت: بپرس، اگر جوابش را بدانم، پاسخ می دهم، حضرت پرسیدند: چرا منکر هستی که عیسی، باجازه خدا مرده ها را زنده می کرد؟ جاثلیق گفت: زیرا کسی که مرده ها را زنده کند و نابینا و شخص مبتلا به پیسی را شفا دهد خداست، و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:323
شایسته پرستش، (1) حضرت فرمود: یسع نیز کارهایی نظیر کارهای عیسی انجام می داد، بر روی آب راه می رفت، مرده زنده می کرد، نابینا و مبتلای به پیسی را شفا میداد، ولی امّتش او را خدا ندانسته و کسی او را نپرستید، «حزقیل» پیامبر نیز مثل عیسی بن مریم مرده زنده کرد، سی و پنج هزار نفر را بعد از گذشت شصت سال از مرگشان، زنده نمود.
آنگاه رو به رأس الجالوت نموده، فرمود: آیا مطالب مربوط به این عدّه از جوانان بنی اسرائیل را در تورات
دیده ای؟ «بخت نصّر» آنها را از بین اسرای بنی اسرائیل که در هنگام حمله به بیت المقدس اسیر شده بودند، انتخاب کرده، به بابل برد، خداوند نیز وی را به سوی آنها فرستاد و او آنها را زنده نمود، این مطلب در تورات هست و هر کس از شما آن را انکار کند، کافر است، رأس الجالوت گفت: این مطلب را شنیده ایم، و از آن مطّلع هستیم، حضرت فرمود: درست است، حال دقّت کن و ببین آیا این سفر از تورات را درست می خوانم؟ سپس آیاتی از تورات را بر ما تلاوت فرمود، یهودی با شنیدن تلاوت و صوت آن حضرت، با تعجّب، بدن خود را به راست و چپ حرکت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:324
می داد، (1) سپس رو به جاثلیق کرده، پرسیدند: آیا اینها قبل از عیسی بوده اند یا عیسی قبل از آنها؟ گفت: آنها قبل از عیسی بوده اند، حضرت فرمودند: قریش همگی نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آمدند و درخواست کردند که حضرت مرده هایشان را زنده کند، آن حضرت، علیّ بن ابی طالب علیهما السّلام را همراه آنان به صحرا (یا گورستان) فرستادند و فرمودند: «به صحرا (یا گورستان) برو و با صدای بلند افرادی را که اینها درخواست زنده شدن آنان را دارند، صدا بزن و تک تک نام آنان را ببر و بگو: محمّد، رسول خدا می گوید: به اذن خدا برخیزید! (امیر مؤمنان نیز آنان را ندا کرد) همه برخاسته، خاک های سر خود را می تکاندند».
قرشیان نیز از آنان در باره امورشان سؤال می کردند و در ضمن گفتند:
محمّد پیامبر شده است، مردگان از خاک برخاسته گفتند: ای کاش، ما او
را درک کرده، به او ایمان می آوردیم «1»، و پیغمبر نیز افراد نابینا یا مبتلا به بیماری پیسی و نیز دیوانگان را شفا داده است، با حیوانات، پرندگان، جنّ و شیاطین صحبت کرده است، ولی ما آن حضرت را خدا نمی دانیم، و در عین حال منکر
______________________________
(1)- این بخش از خبر، بیانگر یکی از معجزات رسول خدا- صلی اللَّه علیه و آله- است ولی چنین معجزه ای در کتب دیگر ذکر نشده است، و این خود سبب شکّ و تردید در صحّت آن است خصوصا که خیلی شبیه اخبار ساختگی است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:325
فضائل این دسته از پیامبران (عیسی، یسع، حزقیل و محمّد- صلی اللَّه علیه و آله و علیهم اجمعین-) نیستیم، (1) شما که عیسی را خدا می دانید، باید یسع و حزقیل را نیز خدا بدانید، چون آنان نیز مثل عیسی مرده زنده می کرده اند، و نیز معجزات دیگر حضرت عیسی را نیز انجام میدادند.
و نیز عدّه ای از بنی اسرائیل که تعدادشان به هزاران نفر می رسید، از ترس طاعون از شهر خود خارج شدند ولی خداوند جان آنان را در یک لحظه گرفت، اهل آن شهر، اطراف آنان حصاری کشیدند و آن مردگان را به همان حال رها کردند تا استخوانهایشان پوسید، پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل از آنجا گذر می کرد، از کثرت استخوانهای پوسیده تعجّب کرد، خداوند عزّ و جلّ به او وحی نمود که: آیا دوست داری آنان را برایت زنده کنم تا آنان را انذار کرده و دین خود را تبلیغ کنی؟ گفت: بله، خداوند وحی فرمود که: آنان را صدا بزن! آن پیغمبر نیز چنین ندا کرد: ای استخوانهای پوسیده! به
اذن خدا برخیزید! همگی زنده شدند و در حالی که خاک ها را از سر خود می زدودند، برخاستند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:326
(1) و همچنین ابراهیم خلیل الرّحمن علیه السّلام آن زمان که پرندگان را گرفت و تکّه تکّه نمود، و هر تکّه را بر کوهی نهاد و سپس آنها را فراخواند و آنها زنده شدند و به سوی او حرکت کردند.
و نیز موسی بن عمران علیه السّلام و هفتاد نفر همراهش که از بین بنی اسرائیل انتخاب کرده بود و همراه او به کوه رفتند و گفتند: تو خدا را دیده ای، او را به ما نیز نشان بده، حضرت گفتند: من او را ندیده ام، ولی آنان اصرار کرده گفتند:
«لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَهً» (ما سخنان تو را تصدیق نمی کنیم مگر اینکه بالعیان و آشکار خدا را ببینیم- سوره بقره آیه 55) در نتیجه صاعقه ای آنان را سوزاند و نابود ساخت.
و موسی تنها ماند و به خدا عرضه داشت: خدایا! من هفتاد نفر از بنی اسرائیل را انتخاب کردم و بهمراه خود آوردم، و حال تنها برمیگردم، چگونه ممکن است قومم سخنان مرا در مورد این واقعه بپذیرند؟ اگر می خواستی، هم من و هم آنان را قبلا از بین می بردی، آیا ما را بخاطر کار نابخردان هلاک میسازی؟ (مضمون آیه 155 سوره اعراف)، خداوند نیز آنان را پس از مرگشان زنده نمود.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:327
(1) سپس حضرت ادامه دادند: هیچ یک از مواردی را که برایت ذکر کردم نمی توانی ردّ کنی، زیرا همگی، مضمون آیاتی از تورات، انجیل، زبور و قرآن است، اگر هر کس که مرده زنده می کند و نابینایان و
مبتلایان به پیسی و دیوانگان را شفا می دهد، خدا باشد، پس اینها را هم خدا بدان، حال، چه می گوئی؟ جاثلیق گفت: بله، حرف، حرف شماست و معبودی نیست جز اللَّه.
سپس رو به رأس الجالوت نموده فرمودند: تو را به ده آیه ای که بر موسی بن عمران نازل شد، قسم میدهم که آیا خبر محمّد و امّتش در تورات، موجود هست؟ (و آن خبر چنین است:) «آن زمان که امّت آخر، پیروان آن شتر سوار، بیایند، و خداوند را بسیار بسیار تسبیح گویند، تسبیحی جدید در معبدهائی نو، در آن زمان، بنی اسرائیل باید به سوی آنان و به سوی پادشاهشان روان شوند تا قلوبشان آرامش یابد، زیرا آنان شمشیرهائی بدست دارند که به وسیله آن شمشیرها از کفّار (محارب) در گوشه و کنار زمین انتقام می گیرند» آیا این مطلب، همین گونه در تورات مکتوب نیست؟ رأس الجالوت گفت: آری، ما نیز
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:328
آن را همین گونه در تورات یافته ایم.
(1) سپس به جاثلیق فرمود: با کتاب «شعیا» در چه حدی آشنا هستی؟ گفت:
آن را حرف به حرف می دانم و بلد هستم، سپس به آن دو فرمود: آیا قبول دارید که این مطلب از گفته های اوست: «ای مردم! من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم در حالی که لباسهائی از نور بر تن داشت و آن شتر سوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بوده»؟ آن دو پاسخ دادند: بله، شعیا چنین چیزی گفته است، حضرت فرمودند: آیا با این گفته عیسی علیه السّلام در انجیل آشنا هستی: «من به سوی خدای شما و خدای خودم خواهم رفت، و فارقلیطا خواهد
آمد».
مترجم گوید: مرحوم استاد شعرانیّ در کتاب «اثبات نبوّت» صفحه 241 چنین میفرمایند:
«باید دانست که حضرت مسیح علیه السّلام بشارت به آمدن «فارقلیط» داد و این لغت یونانی و در اصل «پرکلیتوس» است (به کسر پاء فارسی و راء) که چون معرّبش کردند «فارقلیط» شد، و پرکلیتوس کسی است که نام او بر سر زبانها باشد و همه کس او را ستایش کند و معنی «احمد» همین است، و نزد این بنده مؤلّف، کتاب لغت یونانیّ به انگلیسی هست، آن را به آشنایان زبان انگلیسی نشان دادم، گفتند: «پرکلیتوس» را به همین معنی ترجمه کرده است، حتّی معنی تفضیلی که در «احمد» است (یعنی ستوده تر) و در محمّد نیست از کلمه «پرکلیتوس» یونانی نیز فهمیده می شود، و این کتاب لغت طبع انگلستان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:329
است، و نصارای امروز به جای این کلمه در ترجمه های انجیل «تسلّی دهنده» می آورند، و خوانندگان هر جا که این کلمه را دیدند بدانند در اصل انجیل، بجای آن کلمه «فارقلیط» است و به عقیده مسیحیان کلمه «پرکلیتوس» به فتح پاء و راء است، و گویند اگر به کسر این دو حرف بوده به معنی «احمد» بود، چون به فتح است به معنی «تسلّی دهنده» است و به عقیده ما ترجمه اوّل صحیح است، و در قرآن (سوره صفّ آیه 6) فرمود: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ». سپس استاد، در ادامه مطلب، ادلّه صدق مدّعای خود را بیان فرموده اند». (انتهای کلام مترجم) (1) و اوست که به نفع من و به حقّ شهادت خواهد داد همان طور که من برای او شهادت دادم، و اوست که
همه چیز را برای شما تفسیر خواهد کرد، و اوست که رسوائی های امّت ها را آشکار خواهد کرد، و اوست که ستون خیمه کفر را خواهد شکست، جاثلیق گفت: هر چه از انجیل بخوانی آن را قبول داریم، حضرت فرمود: آیا قبول داری این مطلب در انجیل موجود است؟ گفت: بله.
حضرت ادامه دادند: آن زمان که انجیل اوّل را گم کردید، آن را نزد چه کسی یافتید و چه کسی این انجیل را برای شما وضع نمود؟ گفت: ما فقطّ یک روز انجیل را گم کردیم و سپس آن را تر و تازه پیدا کردیم، یوحنّا و متّی آن را بر ایمان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:330
پیدا کردند، (1) حضرت به او گفتند، چقدر نسبت به قصّه این انجیل و علماء آن بی اطّلاع هستی! اگر این مطلب همان طور باشد که تو می گویی، پس چرا در مورد انجیل دچار اختلاف شدید؟ این اختلاف در همین انجیلی است که امروزه در دست دارید، اگر مثل روز اوّل بود، در آن اختلاف نمی کردید، ولی من مطلب را برایت روشن می کنم: آن زمان که انجیل اوّل گم شد، مسیحی ها نزد علماء خود جمع شدند و گفتند: عیسی بن مریم که کشته شده است و انجیل را نیز گم کرده ایم، شما علماء چه نزد خود دارید؟ الوقا و مرقابوس گفتند: ما انجیل را از حفظ هستیم و هر روز یک شنبه یک سفر از آن را برای شما خواهیم آورد، محزون نباشید و کنیسه ها را خالی نگذارید، هر یک شنبه، یک سفر از آن را برای شما خواهیم خواند تا تمام انجیل جمع آوری شود، سپس الوقا، مرقابوس، یوحنّا و
متی نشستند و این انجیل را پس از گم شدن انجیل اوّل برای شما نگاشتند، و این چهار نفر شاگرد شاگردان نخستین بودند، آیا این مطلب را می دانستی؟ جاثلیق گفت: این مطلب را تا به حال نمی دانستم، و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:331
از برکت آگاهی شما نسبت به انجیل، امروز برایم روشن شد، (1) و مطالب دیگری را که تو میدانستی از شما شنیدم، قلبم گواهی می دهد که آنها حقّ است، از سخنان شما بسیار استفاده کردم.
حضرت فرمودند: به عقیده تو، شهادت اینها چگونه است؟ گفت:
شهادت اینها کاملا قابل قبول است، اینها علماء انجیل هستند و هر چه را تأیید کنند و بدان گواهی دهند حقّ است.
حضرت به مأمون و اهل بیتش و سایرین فرمود: شما شاهد باشید، گفتند: ما شاهدیم، سپس به جاثلیق فرمود: تو را به حقّ پسر (عیسی علیه السّلام) و مادرش (مریم علیه السّلام) قسم می دهم، آیا می دانی که متّی گفته است: مسیح، فرزند داود بن ابراهیم بن اسحاق بن یعقوب بن یهوذا بن- خضرون است و مرقابوس در باره اصل و نسب عیسی بن مریم علیهما السّلام گفته است:
او «کلمه» خداست که خداوند او را در جسد انسانی قرار داد و به صورت انسان در آمد، و الوقا گفته است: عیسی بن مریم علیهما السّلام و مادرش انسانهایی بودند از خون و گوشت که روح القدس در آنان حلول کرد، و در ضمن قبول داری که از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:332
جمله مطالب عیسی در باره خودش، این است که فرموده: (1) «ای حواریّون! براستی و صداقت برایتان می گویم: هیچ کس به آسمان نخواهد رفت جز آنکه از آن فرود
آمده مگر آن شتر سوار، خاتم الأنبیاء، که او به آسمان صعود می کند و فرود می آید»، نظرت در باره این سخن چیست؟ جاثلیق گفت: این سخن عیسی است و ما آن را انکار نمی کنیم، حضرت فرمودند: نظرت در باره شهادت و گواهی الوقا، مرقابوس و متّی در باره عیسی و اصل و نسب او چیست؟ جاثلیق گفت: به عیسی افتراء زده اند، حضرت به حضّار فرمودند: آیا (همین الآن) پاکی و صداقت آنان را تأیید نکرد و نگفت آنان علماء انجیل هستند و گفتارشان حقّ است و حقیقت؟! جاثلیق گفت: ای دانشمند مسلمین، دوست دارم مرا در مورد این چهار نفر معاف داری، حضرت فرمودند: قبول است، تو را معاف کردیم، حال هر چه می خواهی سؤال کن، جاثلیق عرض کرد: بهتر است دیگری سؤال کند، به حقّ مسیح قسم، گمان نداشتم در بین علماء مسلمین کسی مثل شما وجود داشته باشد.
حضرت رو به رأس الجالوت کرده، فرمودند: حال، من از تو سؤال کنم یا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:333
تو سؤال می کنی؟ (1) او گفت: من سؤال می کنم و فقطّ جوابی را می پذیرم که یا از تورات باشد یا از انجیل و یا از زبور داود «1»، یا صحف ابراهیم و موسی.
حضرت فرمودند: جوابی را از من نپذیر مگر اینکه از تورات موسی یا انجیل عیسی و یا زبور داود باشد. رأس الجالوت پرسید از کجا نبوّت محمّد را اثبات میکنی؟ امام فرمود: ای یهودیّ! موسی بن عمران، عیسی بن مریم، داود خلیفه خدا در زمین، به نبوّت او گواهی داده اند، او گفت: گفته موسی بن- عمران را ثابت کن، حضرت فرمودند: آیا قبول داری که موسی
به بنی اسرائیل سفارش نمود و گفت: «پیامبری از برادران شما خواهد آمد، او را تصدیق کنید و از او اطاعت نمائید»، حال اگر خویشاوندی بین اسرائیل (یعقوب) و اسماعیل و رابطه بین آن دو را از طرف ابراهیم علیهم السّلام می دانی، آیا قبول داری که بنی اسرائیل برادرانی غیر از فرزندان اسماعیل نداشتند؟ رأس الجالوت گفت:
______________________________
(1)- بنظر میرسد جمله «او من الانجیل او من زبور داود» اشتباهی است که از اضافات نسّاخ باشد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:334
بله، این، گفته موسی است و ما آن را ردّ نمی کنیم، (1) حضرت فرمودند: آیا از برادران بنی اسرائیل پیامبری غیر از محمّد صلی اللَّه علیه و آله آمده است؟ گفت: نه، حضرت فرمودند: آیا از نظر شما این مطلب صحیح نیست؟ گفت: آری صحیح است، ولی دوست دارم صحّت آن را از تورات برایم ثابت کنی، حضرت فرمودند: آیا منکر این مطلب هستی که تورات به شما می گوید: «نور از کوه طور سیناء آمد و از کوه ساعیر بر ما درخشید و از کوه فاران بر ما آشکار گردید»؟ رأس الجالوت گفت: با این کلمات آشنا هستم ولی تفسیر آنها را نمی دانم، حضرت فرمودند: من برایت خواهم گفت، جمله: «نور از کوه طور سیناء آمده» اشاره به وحی خداوند است که در کوه طور سیناء بر موسی علیه السّلام نازل کرد، و جمله: «از کوه ساعیر بر ما درخشید» اشاره به کوهی است که خداوند در آن بر عیسی بن- مریم علیهما السّلام وحی فرمود، و جمله «از کوه فاران بر ما آشکار گردید» اشاره به کوهی از کوههای مکّه است که فاصله اش تا مکّه یک
روز میباشد، و «شعیا» ی پیامبر علیه السّلام طبق گفته تو و دوستانت در تورات گفته است: «دو سوار را می بینم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:335
که زمین برایشان می درخشد، یکی از آنان سوار بر درازگوشی است و آن دیگری سوار بر شتر»، (1) سوار بر درازگوش و سوار بر شتر، کیستند؟ رأس الجالوت گفت: آنان را نمی شناسم، معرّفی شان کن، حضرت فرمودند: آن که بر درازگوش سوار است، عیسی علیه السّلام است و آن شترسوار محمّد صلی اللَّه علیه و آله، آیا این مطلب تورات را منکر هستی؟ گفت: نه، انکار نمی کنم.
آنگاه حضرت سؤال کردند: آیا حیقوق پیامبر علیه السّلام را می شناسی؟ گفت:
بله، می شناسم، حضرت فرمودند: حیقوق چنین گفته است- و کتاب شما نیز همین مطلب را می گوید-: خداوند از کوه فاران «بیان» را آورد و آسمانها از تسبیح گفتن محمّد و امّتش پر شده است، سوارانش را بر دریا و خشکی سوار می کند- و کنایه از تسلّط امّت اوست بر دریا و خشکی-، بعد از خرابی بیت المقدس کتابی جدید برای ما می آورد- و منظور از کتاب فرقان است- آیا به این مطالب ایمان داری؟ رأس الجالوت گفت: این مطالب را حیقوق گفته است و ما منکر آن نیستیم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:336
(1) حضرت فرمودند: داود در زبورش- که تو نیز آن را می خوانی- گفته است:
«خداوندا! برپا برپاکننده سنّت بعد از فترت را مبعوث کن»، آیا پیامبری غیر از محمّد صلی اللَّه علیه و آله را می شناسی که بعد از دوران فترت، سنّت (الهی) را احیاء و برپا کرده باشد؟! رأس الجالوت گفت: این سخن داود است و آن را قبول دارم و منکر
نیستم، ولی منظورش عیسی بوده است و روزگار عیسی همان دوران فترت است، حضرت فرمودند: تو نمی دانی، و اشتباه می کنی، عیسی با سنّت تورات مخالفت نکرد بلکه موافق آن سنّت و روش بود تا آن هنگام که خداوند او را به نزد خود بالا برد، و در انجیل چنین آمده است: «پسر زن نیکوکار می رود و فارقلیطا بعد از او خواهد آمد و او کسی است که سنگینی ها و سختی ها را آسان کرده و همه چیز را برایتان تفسیر می کند، و همان طور که من برای او شهادت می دهم او نیز برای من شهادت می دهد، من امثال را برای شما آوردم و او تأویل را برایتان خواهد آورد»، آیا به این مطلب در انجیل ایمان داری؟
گفت: بله، آن را انکار نمی کنم. حضرت فرمودند: ای رأس الجالوت! از تو در
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:337
باره پیامبرت موسی بن عمران سؤال می کنم، (1) عرض کرد: بفرمائید، فرمود: چه دلیلی بر نبوّت موسی هست؟ مرد یهودی گفت: معجزاتی آورد که انبیاء پیشین نیاورده بودند، حضرت فرمودند: مثل چه چیز؟ گفت مثل شکافتن دریا و تبدیل کردن عصا به مار و ضربه زدن به سنگ و روان شدن چند چشمه از آن، ید بیضاء (دست سفید و درخشنده) و نیز آیات و نشانه هایی که دیگران قدرت بر آن نداشتند و ندارند، حضرت فرمودند: در مورد اینکه دلیل موسی بر حقّانیّت دعوتش این بود که کاری کرد که دیگران نتوانستند انجام دهند، درست می گویی، حال، هر کس که ادّعای نبوّت کند سپس کاری انجام دهد که دیگران قادر به انجام آن نباشند آیا تصدیقش بر شما واجب نیست؟ گفت:
نه، زیرا
موسی به خاطر قرب و منزلتش نزد خداوند، نظیر نداشت و هر کس که ادّعای نبوّت کند، بر ما واجب نیست که به او ایمان بیاوریم، مگر اینکه معجزاتی مثل معجزات موسی داشته باشد، حضرت فرمودند: پس چگونه به انبیائی که قبل از موسی علیهم السّلام بودند ایمان دارید و حال آنکه آنان دریا را نشکافتند و از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:338
سنگ، دوازده چشمه ایجاد نکردند، (1) و مثل موسی، «ید بیضاء» نداشتند، و عصا را به مار تبدیل نکردند، یهودی گفت: من که گفتم، هر گاه برای اثبات نبوّتشان معجزاتی بیاورند- هر چند غیر از معجزات موسی باشد- تصدیقشان واجب است.
حضرت فرمودند: پس چرا به عیسی بن مریم ایمان نمی آوری؟ با اینکه او مرده زنده می کرد و افراد نابینا و مبتلا به پیسی را شفا می داد و از گل، پرنده ای گلی می ساخت و در آن می دمید و آن مجسّمه گلی به اذن خداوند به پرنده ای زنده تبدیل می شد؟ رأس الجالوت گفت: می گویند که او این کارها را انجام می داد، ولی ما ندیده ایم، حضرت فرمودند: آیا معجزات موسی را دیده ای؟ آیا اخبار این معجزات از طریق افراد قابل اطمینان به شما نرسیده است؟ گفت:
بله، همین طور است، حضرت فرمودند: خوب، همچنین در باره معجزات عیسی بن مریم علیهما السّلام اخبار متواتر برای شما نقل شده است، پس چرا موسی را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:339
تصدیق کردید و به او ایمان آوردید ولی به عیسی ایمان نیاوردید؟ (1) مرد یهودی جوابی نداد، حضرت ادامه دادند: و همچنین است موضوع نبوّت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و نیز هر پیامبر دیگری که از طرف خدا
مبعوث شده باشد، و از جمله معجزات پیامبر ما این است که یتیمی بوده فقیر که چوپانی می کرد و اجرت می گرفت، دانشی نیاموخته بود و نزد معلّمی نیز آمد و شد نداشت و با همه این اوصاف، قرآنی آورد که قصص انبیاء علیهم السّلام و سرگذشت آنان را حرف به حرف در بر دارد و اخبار گذشتگان و آیندگان را تا قیامت بازگو کرده است و از اسرار آنها و کارهائی که در خانه انجام می دادند خبر می داد، و آیات و معجزات بی شماری ارائه داد، رأس الجالوت گفت: مسأله عیسی و محمّد از نظر ما به ثبوت نرسیده است و برای ما جائز نیست به آنچه که ثابت نشده است ایمان آوریم، حضرت فرمودند: پس شاهدی که برای عیسی و محمّد صلی اللَّه علیه و آله گواهی داد، شهادت باطل داده است؟ یهودی جوابی نداد.
آنگاه حضرت، هربذ بزرگ (بزرگ زردشتیان) را فراخواند و فرمود: دلیل تو به پیامبری زردشت چیست؟ گفت: چیزهائی آورده که قبل از او کسی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:340
نیاورده است، (1) البتّه ما، خود او را ندیده ایم ولی اخباری از گذشتگان ما در دست است که او چیزهایی را که دیگران حلال نکرده اند بر ما حلال کرد، لذا از او پیروی میکنیم، حضرت فرمودند: مگر نه این است که به خاطر اخباری که به شما رسیده، از او پیروی می کنید؟ گفت: بله همین طور است، حضرت فرمودند: سایر امّت های گذشته نیز چنین اند، اخباری مبنی بر دین پیامبران و موسی، عیسی و محمّد- صلوات اللَّه علیهم- به دستشان رسیده است، عذر شما در عدم ایمان به آنان و ایمان بغیر آنان بدین
امور چیست؟ هربذ خشکش زد!! سپس حضرت خطاب به جمعیّت فرمودند: اگر در بین شما، کسی مخالف اسلام هست و می خواهد سؤال کند، بدون خجالت و رودربایستی سؤال کند، در این موقع عمران صابیّ که یکی از متکلّمین بود، برخاست و گفت: ای دانشمند! اگر دعوت به پرسش نکرده بودی، اقدام به سؤال نمی کردم، من به کوفه، بصره، شام و جزیره سفر نموده، با متکلّمین بسیاری برخورد کرده ام ولی کسی را نیافته ام که بتواند وجود «واحد» ی را که غیر از او کس
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:341
دیگری قائم به وحدانیّت نباشد را برایم ثابت کند، (1) آیا اجازه پرسش به من میدهی؟ حضرت فرمودند: اگر در بین جمعیّت عمران صابی حاضر باشد، حتما تو هستی، گفت: بله خودم هستم، حضرت فرمودند: بپرس ولی انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حقّ بپرهیز، عمران گفت:
بخدا قسم ای سرورم، فقط می خواهم چیزی را برایم ثابت کنی که بتوان به آن چنگ بزنم و تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم، حضرت فرمودند: آنچه می خواهی بپرس، اهل مجلس همگی ازدحام کردند و به یک دیگر نزدیک شدند، عمران گفت: اوّلین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟ حضرت فرمودند: سؤال کردی، پس خوب دقّت کن! «واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون اینکه چیزی به همراهش باشد، بدون هیچ گونه حدود و اعراضی، و همیشه نیز این گونه خواهد بود، سپس بدون هیچ سابقه قبلی، مخلوقی را با گونه ای دیگر آفرید، با اعراض و حدودی مختلف، نه آن را در چیزی قرار داد، و نه در چیزی
محدود نمود و نه به مانند و مثل چیزی، ایجادش کرد، و نه چیزی را مثل او نمود، و بعد از آن، مخلوقات را به صور
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:342
مختلف و گوناگون، از جمله: خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگها و طعمهای متفاوت آفرید، (1) بدون اینکه نیازی به آنها داشته باشد و یا برای رسیدن به مقام و منزلتی به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادی یا نقصانی ندید، آیا این مطالب را می فهمی؟ گفت، بله به خدا، ای سرورم.
حضرت ادامه دادند، و بدان که، اگر خداوند، به خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق می کرد، فقطّ چیزهایی را خلق می کرد که بتواند از آنها برای برآوردن حاجتش کمک بگیرد، و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آنچه خلق کرده بود، خلق کند، زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمک گیرنده قوی تر خواهد شد، و نیز در این صورت حاجت ها تمامی نداشت زیرا هر آفرینشی که انجام می داد، حاجت دیگری در او ایجاد می شد «1»، و به این خاطر می گویم: مخلوقات را از روی نیاز نیافریده است، بلکه با آفرینش مخلوقات، از یکی به دیگری منتقل می نماید و بعضی را بر بعضی دیگر برتری می دهد بدون اینکه محتاج شخص برتر باشد یا بخواهد از آن دیگری که زیردست قرار گرفته انتقام بگیرد، به این علّت آفرینش کرده «2».
______________________________
(1)- مثل مردم که برای هر چیزی، نیاز به چیز دیگر دارند.
(2)- یعنی به سبب نیاز مخلوقات به یک دیگر و ایجاد برتری بعضی بر بعض دیگر، تا امتحان و آزمایش که علّت خلقت
است محقّق شود.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:343
(1) عمران سؤال کرد: آیا آن موجود، به خودی خود، نزد خود، معلوم بود؟
(و به خودش علم داشت؟) حضرت فرمودند: جز این نیست که علم و شناخت هر چیز برای تمیز آن از غیر است، و برای اینست که موجودیّتش ثابت و شناخته شود، و در آنجا وجود محض بود و غیری نبود تا تمییز لازم باشد، و ضرورتی باشد که امتیاز هر یک معلوم گردد، جز وجود بحت بسیط، چیز دیگری نبود تا لازم آید حدّ هر یک معلوم گردد، آیا فهمیدی ای عمران؟! گفت: آری ای سرور من، پس اکنون بفرما به چه چیز میدانست آنچه را که می دانست؟ یعنی به چه وسیله ای آنچه را که دانسته است، بدان آگاهی یافته؟
آیا به توسّط ضمیر بوده است، یا چیزی غیر از آن؟
مترجم گوید: منظور صورت حاصله از ذات معلوم در نفس عالم میباشد.
و نیز هدف عمران از این سؤال، ظاهرا این بوده است که با اثبات «ضمیر» و یا هر چیز دیگری در خداوند، وحدانیّت (تک بودن و وحدت مطلقه) ذات اقدس الهی را مورد تشکیک قرار دهد، و حضرت با این بیان، «علم حصولی» را در مورد خداوند مردود دانسته اند و وحدت مطلقه (جزء ناپذیر بودن) خداوند را اثبات نموده اند.
حضرت فرمودند: اگر علم او از طریق «ضمیر» (و آن صورت حاصله در اندیشه) انجام بپذیرد، آیا می توان برای شناخت آن «ضمیر» حدّ و حدودی قرار
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:344
نداد؟ گفت: نه نمی توان، امام ادامه دادند: آن ضمیر چیست؟ عمران جوابی نداد! (1) سپس فرمودند: باکی نیست. حال اگر از تو در باره «ضمیر» بپرسم، که
آیا آن را با «ضمیر» دیگری باز می شناسی، اگر بگوئی آری، در واقع حرف و ادّعای خودت را باطل کرده ای، ای عمران! آیا شایسته نیست بدانی که «واحد» یا «ضمیر» وصف نمی شود؟ و چنان نیست که از برایش غیر از کرد و کار گفته نشود، و او چنان نیست که در باره اش جهات و أجزاء، توهّم و خیال شود، و یا در باره او، جهات و اجزاء مختلف مثل جهات و اجزاء مخلوقین قابل تصوّر گردد، این را خوب بفهم و دانسته های صحیح خود را بر آن اساس قرار بده.
عمران سؤال کرد: آیا مرا در باره کیفیّت حدود خلقتش و معانی و انواع آن آگاه میکنی؟ حضرت فرمودند: سؤالت را کردی، اکنون خوب دقّت کن تا بفهمی: حدود خلق خداوند شش نوع است، لمس کردنی، وزن کردنی، دیدنی، چیزی که وزن «1» ندارد که همان روح است و نوعی دیگر که دیدنی است ولی وزن ندارد و قابل لمس و حسّ نیست، و رنگ ندارد و قابل چشیدن نیست و
______________________________
(1)- در نسخه ای از کتاب: «ما لا لون له» به معنای بی رنگ آمده است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:345
اندازه و عرض و صورت و طول و عرض نیز ندارد، (1) و از جمله آنها عمل و حرکاتی است که اشیاء را می سازد و از حالی به حال دیگر تغییرش می دهد و زیاد و کم میکند، امّا اعمال و حرکات میروند و زمانی بیشتر از آنچه برای آنها نیاز بوده ندارند، پس هر گاه فراغ و خلاصی از آن فعل حاصل شود، آن نیست شده و برود و اثرش باقی بماند، و جاری مجرای سخن است که
میرود و تنها اثرش باقی می ماند.
عمران گفت: بفرمائید اگر خالق «واحد» باشد، چیزی غیر از او نباشد و نیز چیزی به همراهش نباشد، آیا آفرینش خلق، خود تغییری نمی کند؟
حضرت فرمود: خدا بوده، و با خلقت خلائق تغییر نمیکند، بلکه مخلوقات با تغییرهایی که خدا در آنها ایجاد می کند، تغییر می کنند، عمران پرسید: ما خدا را با چه چیز شناخته ایم؟ حضرت فرمودند: با چیزی غیر از او، پرسید:
غیر او چیست؟ حضرت فرمودند: مشیّت او، اسم او و صفت او و هر چیز دیگر شبیه به اینها، و همگی اینها مخلوق، حادث و تدبیرشده خداوند هستند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:346
(1) عمران پرسید: او چیست؟ حضرت فرمودند: نور است، به این معنی که مخلوقاتش را- چه از اهل آسمان باشند چه از اهل زمین- هدایت می کند و بجز بیان و اثبات وحدانیّت او بیان چیزی دیگر بر من واجب نیست.
عمران پرسید: آیا مگر این طور نیست که قبل از آفرینش ساکت بوده، سپس به نطق آمده است؟ حضرت فرمودند: سکوت در جایی معنی دارد که قبلا نطقی در بین باشد، به عنوان مثال، در مورد چراغ «ساکت» گفته نمی شود.
و نیز در مورد کار چراغ، گفته نمی شود: «چراغ درخشید»، زیرا «نور» و «درخشش»، «کار» و «وجود» ی از چراغ نیستند بلکه چیزی جز چراغ نیستند و فعل چراغ محسوب نمیشوند و خود چیزی جز نور نیستند، پس هنگامی که ما را روشنی می بخشد، گوئیم از برای ما روشن شد و ما روشنی جستیم، و تو بآن روشنی امر خود را می یابی، در کار خویش بینا میگردی.
عمران گفت: من گمان می کردم، خالق با آفریدن مخلوقات و تغییری که در
کارش ایجاد می شود از حالت خود دگرگون می گردد، حضرت فرمودند:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:347
(1) سخن محالی گفتی که موجود تغییر می کند، مگر اینکه چیزی آن را تغییر دهد، آیا دیده ای که تغییر آتش آن را تغییر دهد؟ یا تا حال دیده ای که حرارت خودش را بسوزاند؟ یا هیچ دیده ای که شخص بینا، بینائی خود را ببیند؟
عمران گفت: نه، ندیده ام، حال بفرمائید آیا او در مخلوقات است یا مخلوقات در اویند؟ حضرت فرمودند: او برتر از این حرفهاست، نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند، والاتر و برتر از این حالت است، حال به حول و قوّه الهی برایت توضیح خواهم داد، بگو ببینم آیا تو در آینه هستی یا آینه در تو؟ اگر هیچ کدام در دیگری نیستید چگونه خودت را در آینه می بینی؟
گفت، توسّط نوری که بین من و آن هست، حضرت فرمودند: آیا آن نور را- بیشتر از آنچه در چشم خود می بینی- در آینه می بینی؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: به ما نشانش بده، عمران جوابی نداد، حضرت فرمودند: از نظر من، نور بدون اینکه در یکی از شما دو تا باشد، تو و آینه را به خودتان نشان داده است، این موضوع مثالهای دیگری هم دارد که جاهل را در آنها راهی نیست،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:348
خداوند را داستان بالاتر است.
(1) سپس رو به مأمون نموده، فرمودند: وقت نماز شده است، عمران گفت:
مولای من، سؤال مرا قطع نکن، دلم نرم شده است! فرمودند: نماز میگذاریم و بازمی گردیم، سپس برخاستند و مأمون نیز از جای برخاست، حضرت در داخل (اندرونی) نماز خواندند و مردم به امامت محمّد بن
جعفر (عموی حضرت) در بیرون نماز گزاردند، سپس بیرون آمده و به جای خود بازگشتند و عمران را فراخوانده، فرمودند: سؤالهایت را عنوان کن، گفت: بفرمائید:
آیا یکتائی خداوند به حقیقت درک می شود یا از روی وصف؟ حضرت فرمودند: خداوند ایجادکننده یکتا، همان موجودی که از اوّل بوده است، همیشه یکتا بوده بدون اینکه چیزی به همراهش باشد، تک است و دومی ندارد، نه معلوم است و نه مجهول، نه محکم است و نه متشابه، نه در یادهاست و نه فراموش شده، و نه چیزی است که نام چیز دیگری از اشیاء غیر از خودش بر او نهاده شود، این طور نیست که از وقتی (خاصّ) موجود شده باشد، و تا وقت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:349
(معیّنی) باقی بماند، (1) یا قائم به چیز دیگر بوده باشد، و یا تا مرز چیز دیگری برپا باشد، به چیزی تکیه نکرده، و در چیزی پنهان نشده است، و اینها همه قبل از خلقت خلق است، چون چیزی غیر از خودش نبوده است و هر صفتی بر او قرار دهی همگی صفاتی است حادث و ترجمانی است که موجب فهمیدن می شود.
و بدان که ابداع، مشیّت و اراده، سه اسم برای یک چیز هستند، و اوّلین ابداع، اراده و مشیّت او، حروفی بود که آنها را اصل هر چیزی قرار داد و راهنمایی بر هر مدرک، و روشنگری بر هر امر مشتبهی نمود، و به وسیله آن حروف هر چیز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، یا معنی و غیر معنی از هم جدا و شناخته می شود، و همه امور بر آنها جمع شده است، و در آفرینش
این حروف برای آنها، معنای متناهی و وجودی غیر از نفس آنها، قرار نداد، زیرا آنها با ابداع و ایجاد، بوجود آمده اند، و نور، در اینجا، اوّلین فعل خداست، خدایی که خود نور آسمانها و زمین است، و حروف از آن فعل، به فعلیّت رسیده اند، و آنها حروفی هستند که اساس گفتار بر آنهاست، و عبارات همگی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:350
از خداوند است که به خلق خود آموخته است، (1) این حروف، سی و سه حرف هستند، بیست و هشت حرف از آنها نشانگر زبانهای (لهجه های) عربیّ است، و از بیست و هشت حرف، بیست و دو حرف، نشانگر زبانهای سریانی و عبریّ است، و از میان آنها پنج حرف در سائر زبانهای عجم در مناطق مختلف، زبانها، متفرّق و پراکنده است، و اینها پنج حرف هستند که از بیست و هشت حرف جدا شده اند، که در نتیجه حروف سی و سه حرف شد، و این پنج حرف، به دلائلی است که بیش از آنچه گفتیم جایز نیست ذکر شود. سپس حروف را بعد از احصاء نمودن و شمردن آنها «فعل» خود نمود، مثل این آیه شریفه: «کُنْ فَیَکُونُ» (موجود شو، او نیز موجود شد)، «کن» صفت و خلقت خداست، و آنچه که از آن ایجاد می شود، مصنوع و مخلوق است، اوّلین خلقت خداوند- عزّ و جلّ- ابداع است.
بدون وزن و حرکت است، مسموع نیست، رنگ ندارد، قابل حسّ نیست،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:351
(1) دومین مخلوق، حروفند که وزن و رنگ ندارند، قابل شنیدن و وصف کردن هستند ولی قابل دیدن نیستند، سومین مخلوق چیزی است از همه انواع محسوس ملموس، قابل چشیدن
و قابل دیدن است، و خداوند تبارک و تعالی قبل از ابداع بوده است، زیرا قبل از خداوند- عزّ و جلّ- و همراه او چیز دیگری نبوده است، و ابداع قبل از حروف بوده است و حروف چیز دیگری غیر از خود را نشان نمی دهند.
مأمون سؤال کرد: چطور غیر از خود چیز دیگری را نشان نمی دهند؟
حضرت فرمودند: زیرا، خداوند تبارک و تعالی آنها را برای معنی کنار هم جمع می کند، وقتی چند حرف از آنها را مثلا چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر را در کنار هم قرار می دهد، برای معنایی است محدث و جدید که قبلا نبوده است، عمران پرسید: ما چگونه می توانیم این مطلب را (بهتر) بفهمیم؟
حضرت فرمودند: توضیح این مطلب چنین است که وقتی مقصود تو از این حروف، خود آنها باشد نه چیز دیگری، آنها را جدا جدا ذکر می کنی و میگوئی: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر. در این صورت معنایی غیر از خود
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:352
این حروف در آنها نمی یابی، امّا وقتی آنها را کنار هم بگذاری و اسم و صفت برای معنی مورد نظر خود بسازی، نشانگر معنی و موصوف خود خواهند بود، آیا فهمیدی؟ گفت: بله.
(1) و بدان که صفت نمی تواند بدون موصوف باشد و نیز اسم بدون معنی، و حدّ بدون محدود نخواهد بود، و صفات و اسماء همگی دالّ بر کمال و وجود هستند، و به مانند حدود، مثل تربیع (چهارتایی نمودن)، تثلیث (سه تایی نمودن)، و تسدیس (شش تایی نمودن)، دلالتی بر احاطه و فراگیری ندارند، زیرا معرفت خداوند به وسیله صفات و اسماء درک می شود و
با حدّ قرار دادن توسّط طول و عرض، قلّت و کثرت، رنگ و وزن و نظائر آنها درک نمی شود، و هیچ چیز از این مذکورات، در مورد خداوند- جلّ و تقدّس- مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود، او را (توسّط این حدود) بشناسند.
و این مطلب، بالضّروره، از گفته ها و دلائل ما ثابت می شود، لکن صفات خدا، دالّ بر خداوند هستند.
و او با اسماء خویش درک می گردد، و با وجود مخلوقات بر وجود او
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:353
استدلال می توان کرد، به گونه ای که انسان طالب (حقیقت) نیازی به دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و لمس با دست و احاطه کردن با جان و دل نخواهد داشت.
(1) و اگر صفات و اسماءش نشانگر او نبود، و علم مخلوق معنای او را درک نمی کرد، مخلوق، أسماء و صفات او را می پرستید، نه معنای او را، و اگر غیر از آن بود، معبود یکتا غیر از «اللَّه» بود، زیرا اسماء و صفات غیر از او هستند، آیا فهمیدی؟ گفت: بله، بیشتر توضیح بدهید.
حضرت فرمودند: مبادا سخنان جاهلان گمراه و کوردل را بر زبان آری، همان کسانی که گمان دارند که خداوند برای ثواب و عقاب، در آخرت حضور دارد ولی در دنیا برای اطاعت و امیدواری بندگان، حضور ندارد، و حال آنکه اگر قرار بود حضور خداوند برای او مایه نقص و شکستگی باشد، در آخرت هم حضور نمی داشت، ولی این افرادی که چنین پنداری دارند، به سرگردانی دچار گشته اند و ندانسته، نسبت به حقّ کور و کر گشته اند و این آیه شریفه، به این مطلب اشاره دارد:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:354
«وَ مَنْ
کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» (1) (و هر کس در این جهان کور باشد، در آخرت نیز کور است و گمراهتر- سوره إسراء آیه 72) منظور از کوری در این آیه، کوری از حقائق است، و عاقلان می دانند که استدلال بر آن جهان ممکن نیست جز با آنچه در این جهان است، و هر کس بخواهد با آراء خویش و از پیش خود، به آن عالم گردد و آن را درک نماید، با این کار فقطّ از درک آن حقائق فاصله می گیرد، زیرا خداوند، علم آن را نزد کسانی قرار داده است، که عاقل اند و عالم، و اهل فهم می باشند.
عمران گفت: برایم بگوئید آیا «ابداع» مخلوق است یا غیر مخلوق؟
حضرت فرمودند: خلقی است ساکن که با سکون درک نمی شود، و بدین جهت مخلوق است که: شی ای است پدید آمده و محدث، و خداوند است که او را ایجاد نموده و پدید آورده، و در نتیجه او «مخلوق» شده است، و به عبارت دیگر، خداوند است و مخلوقاتش، چیز سومی در این میان نیست، آنچه را خداوند خلق نماید، از مخلوق بودن سر باز نمی زند، و خلق خداوند یا ساکن
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:355
است یا متحرّک، یا مختلف یا یکسان، یا معلوم است یا مشتبه، و هر آنچه، حدّ پذیرد، مخلوق خداوند- عزّ و جلّ- است.
(1) و بدان هر آنچه که حواست آن را ایجاد کند، معنائی است که با حواسّ قابل درک است، و هر حسیّ، نشانگر همان چیزی است که خداوند در ادراکش برایش قرار داده است، و فهم از قلب سرچشمه می گیرد.
و بدان، آن یکتایی که
همیشه برپا است بدون هیچ اندازه و حدودی، مخلوقی با اندازه و حدّ (مشخّص) آفرید، و آنچه را که آفرید، دو چیز بود: اندازه و چیز با اندازه و هیچ کدام رنگ و وزن نداشت و قابل چشیدن نبود، و یکی را وسیله ادراک دیگری قرار داد، و آن دو را آن گونه قرار داد که به خودی خود درک شوند و چیزی را به صورت تک، و قائم به خود، نه غیر از خود نیافرید، چون می خواست راهی برای استدلال بر وجود خویش و اثبات آن، قرار دهد.
خداوند، تک است و یکتا، دومی ندارد که آن دومی بخواهد او را برپا نگاه دارد و کمکش کند و یا او را حفظ کند و مصون بدارد، ولی مخلوقات با اذن و خواست خداوند، بعضی بعض دیگر را حفظ می کنند و نگاه می دارند، مردم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:356
در این مسأله با یک دیگر اختلاف کردند، (1) تا آنجا که به سرگردانی و حیرت افتادند، و با استفاده از تاریکی، در صدد رهائی از تاریکی برآمدند، چون خداوند را با اوصاف خودشان وصف کردند (و در نتیجه به جای هدایت یافتن و به منزل مقصود رسیدن، به گمراهی افتادند) و از حقّ دور شدند، و اگر خداوند را با صفات خود خدا و مخلوقات را نیز با صفات خودشان وصف می کردند، به صواب سخن گفته بودند و دچار اختلاف نمی گشتند، ولی از آنجا که به دنبال چیزی رفتند که در آن سرگردان می شدند، در آن گرفتار آمدند و خداوند هر آن کس را که بخواهد به راه راست هدایت می فرماید.
عمران گفت: سرورم شهادت می دهم که او
همان گونه است که وصفش نمودی، ولی سؤال دیگری برایم باقی مانده است.
حضرت فرمودند: سؤال کن، عمران پرسید: (خدا) حکیم در چه چیزی قرار دارد؟ و آیا چیزی او را احاطه نموده است؟ و آیا از چیزی (یا جایی) نه چیزی دیگر (یا جای دیگر) تغییر مکان می دهد؟ یا نیازی به چیزی دارد؟
حضرت فرمودند: این مطلب از پیچیده ترین نکاتی است که مورد سؤال مردم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:357
می باشد، (1) و کسانی که دچار کاستی در عقل و فقدان علم (یا فهم) هستند آن را نمی فهمند، و در مقابل، عقلای منصف از درک آن عاجز نیستند، پس خوب در جواب من دقّت کن و آن را بفهم ای عمران:
امّا نکته اوّل آن: اگر (خداوند) مخلوقات را به خاطر نیاز به آنان خلق کرده بود، جائز بود که بگوئیم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان می دهد چون نیاز به آنها دارد، ولی او چیزی را از روی نیاز خلق نکرده است و همیشه ثابت بوده است نه در چیزی و نه بر روی چیزی، إلّا اینکه مخلوقات یک دیگر را نگاه می دارند و برخی در برخی دیگر داخل شده و برخی از برخی دیگر خارج می شوند، و خداوند متعال با قدرت خود تمام اینها را نگاه می دارد، و نه در چیزی داخل می شود، و نه از چیزی خارج می گردد، و نه نگاهداری آنها او را خسته و ناتوان می سازد، و نه از نگاهداری آنها عاجز است، و هیچ یک از مخلوقات چگونگی این امر را نمی داند، مگر خود خداوند و آن کسانی که خود، آنها را بر این امر مطّلع ساخته باشد، که عبارتند از: پیامبران الهی
و خواصّ و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او، دستور او در یک چشم برهم زدن بلکه زودتر به اجرا در می آید، هر آنچه را اراده فرماید، فقطّ به
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:358
او می گوید: موجود شو، (1) و آن شی ء نیز به خواست و اراده الهی موجود می شود، و هیچ چیز از مخلوقاتش از چیز دیگری به او نزدیکتر نیست و هیچ چیز نیز از چیز دیگر از او دورتر نیست، آیا فهمیدی عمران!؟ گفت: بله سرورم، فهمیدم، و گواهی می دهم که خداوند تعالی همان گونه است که توضیح دادی و به یکتایی وصفش نمودی، و گواهی می دهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است، آنگاه رو به قبله، به سجده افتاده اسلام آورد.
حسن بن محمّد نوفلیّ گوید: وقتی سایر متکلّمین، عمران صابی را چنین دیدند- با آنکه بسیار سرسخت بود و تا به حال کسی در بحث بر او غلبه نکرده بود- هیچ کس به حضرت رضا علیه السّلام نزدیک نشد، و دیگر از حضرت سؤالی نکردند، کم کم مغرب در آمده و مأمون و حضرت رضا علیه السّلام برخاسته به داخل رفتند، و مردم نیز متفرّق شدند، من نیز با عدّه ای از دوستان و هم مسلکان خودمان، نشسته بودیم که محمّد بن جعفر مرا احضار کرد، به نزد او رفتم،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:359
(1) گفت: ای نوفلیّ دیدی دوستت چه کرد؟ بخدا قسم، گمان نداشتم که علیّ بن- موسی الرّضا توان غور و غوص در چنین مسائلی را داشته باشد، او را این گونه نمی شناختیم که در مدینه از «کلام» صحبت
کند یا علماء «کلام» بر او گرد آیند.
من گفتم: ولی حجّاج نزد او می آمدند و مسائل مختلفی در مورد حلال و حرام از او سؤال می کردند و جواب می گرفتند و گاهی افرادی نزد حضرت آمده با ایشان بحث و مناظره می کردند، محمّد بن جعفر گفت: ای ابو محمّد! می ترسم این مرد بر او حسد ورزد و او را مسموم نماید، یا بلائی سر او بیاورد، به او بگو از این کارها دست بردارد، گفتم: از من نخواهد پذیرفت، آن مرد می خواست او را امتحان نماید تا بفهمد آیا از علوم پدرانش علیهم السّلام چیزی می داند یا خیر؟ محمّد بن جعفر به من گفت: به او بگو: عمویت به علل مختلفی از این موضوع خوشش نمی آید و دوست دارد از این کارها دست برداری.
وقتی به منزل حضرت بازگشتم، پیام عمویشان محمّد بن جعفر را رساندم و کلمات او را بآن حضرت گفتم، امام تبسّمی کرده فرمودند: خدا عمویم را حفظ کند، او را خوب می شناسم، چرا از این موضوع ناراحت است؟ بعد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:360
گفت: ای غلام، نزد عمران صابی برو و او را نزد من بیاور، (1) گفتم: فدایت شوم، من می دانم او کجاست، او نزد یکی از برادران شیعی است، حضرت فرمودند:
عیبی ندارد، مرکبی به او بدهید تا سوار شود.
من به نزد عمران رفتم و او را آوردم، حضرت به او خوش آمد گفتند و لباسی طلبیدند و بر او پوشاندند و مرکبی به او دادند و ده هزار دینار خواستند و به عنوان هدیّه به او دادند، عرض کردم: فدایت شوم مثل جدّت امیر المؤمنین علیه السّلام رفتار کردید، حضرت فرمود:
این گونه دوست داریم، سپس دستور شام دادند و مرا سمت راست و عمران را سمت چپ خود نشاندند، بعد از شام به عمران گفتند: به منزل برگرد و فردا اوّل وقت نزد ما بیا تا از غذای مدینه به تو بدهیم. بعد از این قضیّه، متکلّمین از گروه های مختلف نزد عمران می آمدند و او سخنان و ادلّه آنان را جواب داده، باطل می کرد، تا اینکه بالأخره از او کناره گرفتند، و مأمون ده هزار درهم به او هدیه داد و فضل نیز به او اموالی بخشید و مرکبی به او داد و حضرت رضا علیه السّلام او را مأمور صدقات بلخ نمودند «1» و از این
______________________________
(1)- حضرت در موقع قبولی ولایت عهدی شرط کرده بودند که در امور دولتی و عزل و نصب اشخاص دخالت نکنند، لذا نصب عمران صابی به عنوان مأمور صدقات از طرف دولت، مورد تردید است. پس مراد از نمایندگی، اخذ وجوه مربوط به امام علیه السّلام است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:361
راه به منافع زیادی دست یافت.
(1) 1- از حسن بن محمّد نوفلیّ چنین نقل شده است که: سلیمان مروزیّ متکلّم خراسان بر مأمون وارد شد، مأمون او را احترام بسیار نمود و به او هدایایی داد و گفت: پسر عمویم علیّ بن موسی الرّضا از حجاز نزد من آمده است و علم کلام و متکلّمین را دوست دارد، لذا مانعی ندارد که روز ترویه برای مناظره با او نزد ما بیایی، سلیمان گفت: یا امیر المؤمنین! دوست ندارم در مجلس شما، و در حضور بنی هاشم از چنین کسی سؤالاتی کنم، چرا که در مقابل دیگران در
بحث با من شکست می خورد، و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:362
کنم، (1) مأمون گفت: من فقطّ به این دلیل که قدرت تو را در بحث و مناظره می دانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته من این است که او را فقطّ در یک مورد مجاب کنی و ادلّه او را ردّ نمائی، سلیمان گفت: بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار و خود شاهد باش.
مأمون کسی را نزد حضرت فرستاد و گفت: شخصی از اهل مرو- که در مباحث کلامی در خراسان تک است و برابر ندارد- نزد ما آمده است، اگر برای شما مانعی ندارد، نزد ما بیائید، حضرت برای وضوء برخاستند و به ما فرمودند: شما زودتر بروید، عمران صابی هم با ما بود، حرکت کردیم و به در اطاق مأمون رسیدیم، یاسر و خالد دستم را گرفتند و مرا وارد کردند، وقتی سلام کردم مأمون گفت: برادرم ابو الحسن کجاست؟ خداوند متعال او را حفظ فرماید، گفتم: وقتی ما می آمدیم مشغول پوشیدن لباس بودند، دستور دادند ما زودتر بیاییم، سپس گفتم: یا امیر المؤمنین! عمران، ارادتمند شما نیز در بیرون خانه است، گفت: عمران کیست؟ گفتم: صابی، که توسّط شما
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:363
مسلمان شد، گفت: داخل شود، (1) عمران داخل شد و مأمون به او خوش آمد گفته او را در محلّ مناسب جای داد، سپس گفت: ای عمران! نمردی تا بالأخره از بنی هاشم شدی! عمران گفت: سپاس خداوندی را که مرا توسّط شما تشرّف عنایت فرمود، ای امیر، مأمون
گفت: ای عمران! این سلیمان مروزی متکلّم خراسان است، عمران گفت: ای امیر المؤمنین! او گمان می کند در خراسان از نظر بحث و مناظره تک است و «بداء» را نیز منکر است، مأمون گفت: چرا با او مناظره نمی کنی؟ عمران گفت: این امر بستگی به خود او دارد، در این هنگام امام رضا علیه السّلام وارد شدند و فرمودند: در باره چه صحبت می کردید؟ عمران گفت: یا ابن رسول اللَّه! این شخص سلیمان مروزی است، سلیمان (به عمران) گفت: آیا گفته ابو الحسن را در باره بداء قبول داری؟ عمران گفت: بله، به شرط اینکه دلیلی ارائه بدهند تا بتوانم بر امثال خودم در بحث پیروز شوم.
مأمون گفت: یا ابا الحسن! در باره آنچه اینان در آن بحث و مشاجره می کنند چه نظری دارید؟ حضرت فرمودند: ای سلیمان! چطور «بداء» را قبول
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:364
نداری؟ (1) و حال آنکه خداوند می فرماید: «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» (آیا انسان نمی بیند که ما او را در گذشته آفریدیم و او هیچ نبود- [آیه لفظش در قرآن سوره مریم آیه 67 بدین صورت است «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ- الآیه»]) و نیز می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ» (و او همان کسی است که خلقت را آغاز می کند (یا خلقت مخلوقات را آغاز می کند) سپس آن را (یا آنان را) باز می گرداند- روم 27) و نیز فرموده است:
«بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (پدید آورنده آسمانها و زمین [از هیچ]- بقره 117) و نیز: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» (هر آنچه بخواهد در خلقت می افزاید- فاطر
1) و می فرماید: «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ» (خلقت انسان را از گل آغاز نمود- سجده 7) و می فرماید: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ» (و دیگران به انتظار امر خدا گذارده شده اند، یا آنان را عذاب می کند یا بر آنان لطف می کند و توبه شان را می پذیرد- توبه 106) و نیز فرموده است: «وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» (هیچ کس پیر و سالخورده نمی شود و نیز عمر هیچ کس کم نمی گردد مگر اینکه در کتابی ثبت و ضبط است- فاطر 11).
مترجم گوید: لازم است در اینجا توضیح داده شود که «بداء» بمعنی از عزم برگشتن و یا پشیمان شدن از کاری که قصد انجام آن را داشته است میباشد و باید دانست که نسبت دادن آن بر خداوند روا نیست، چون ذات باری تعالی را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:365
محلّ حوادث دانستن است، و این خود نوعی کفر است، و بدین معنی همه بزرگان شیعه منع کرده اند و آن را جایز نمی دانند، زیرا این از خصائص ممکنات است نه واجب الوجود، و ممکن نیست بگوئیم خداوند تصمیم بر کاری گرفته بوده و بعد صرف نظر کرده و تقدیر خود را تغییر داده است، مثلا عزم بر فلان کار را داشت و بعد سببی پیدا شده و از آن عزم برگشته است، و بدائی که شیعه بدان قائل است این چنین چیزی نیست! و بزرگان عالم تشیّع همه تصریح به بطلان چنین کلامی کرده اند، از جمله ایشان شیخ طوسیّ میباشد که در عدّه الاصول و تفسیر تبیان، و استادش سیّد مرتضی در «الذّریعه
إلی اصول الشّریعه» و علّامه حلّی در نهایه الاصول در مقصد هشتم فصل اوّل بحث چهارم گفته است: «نسخ بر خداوند جایز است، زیرا که حکم او تابع مصالح است- تا آنجا که گوید: «و البداء لا یجوز علیه تعالی لأنّه دلّ علی الجهل أو علی القبیح و هما محالان فی حقّه تعالی»، و نظیر آن در تفسیر مجمع البیان و تفسیر ابو الفتوح رازیّ در چندین مورد ذکر شده که از جمله آنها در مجلّد اوّل ابو الفتوح ص 4 و 286 (طبع در 13 مجلّد). و اینکه پاره ای گفته اند: «مراد از «بداء» آنست که خداوند حکمی کرده و میدانسته که در صورت پیدایش سببی آن را تغییر خواهد داد، این معنی با نسخ سازگار است نه با «بداء» و نیز اینکه گفته اند: «دو حکم در باره یک موضوع با دو شرط مختلف جایز است، و تناقض ندارد، مثلا خداوند حکم کرده که عمر شخصی کوتاه باشد، و اگر صدقه داد، یا صله رحم کرد عمرش طولانی باشد، این اشکالی ندارد» این درست نیست، زیرا اراده و مشیّت و تقدیر و قضاء جایی بکار میرود که شرطش حاصل می شود، نه در آنجا که خداوند میداند که آن نخواهد شد، و آنچه در اخبار آمده که «بدا للَّه کذا» معنیش این نیست که رأی خداوند تغییر کرد و از مشیّت و یا تقدیرش برگشت، بلکه مانند غصب و رضا و اسف که بخدا نسبت می دهیم است مثل آیه «فَلَمَّا آسَفُونا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:366
انْتَقَمْنا» و آیه «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ»، و آیه «کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی» (1) و امثال این آیات که معنی آن معامله کردن
خدا است با آنان معامله ناراضی و معامله کسی که فراموششان کرده، یا معامله اندوهگین، یا معامله پشیمان، نه آنکه العیاذ باللَّه خداوند در واقع این صفات را پیدا کرده باشد مثل «وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا» که نتیجه دادن مکر آنهاست نه فعل مکر که نسبتش بر خداوند قبیح است، و علّامه مجلسی نیز لفظ «بداء» را چون در روایات آمده است تأدّبا حفظ کرده ولی معنی را بنظیر آنچه تحریر شد تأویل می نماید». (اقتباس از پاورقیهای مرحوم شعرانیّ بر شرح کافی ملّا صالح مازندرانیّ).
(1) باری سلیمان گفت: آیا در این باره، از پدران خود، روایت به شما رسیده است؟ فرمودند: بله، از حضرت صادق این روایت برایم نقل شده است که ایشان فرمودند: «خداوند دو علم دارد، علمی مخزون و مکنون و پنهان، که کسی بجز خودش از آن علم آگاهی ندارد، و بداء از آن علم نشأت می گیرد، و علمی که به ملائکه و پیامبرانش تعلیم فرموده است و علماء اهل بیت پیامبر ما نیز از آن آگاهند».
سلیمان گفت: دوست دارم این مطلب را از کتاب خداوند برایم ارائه دهی، فرمود: خداوند به پیامبرش می فرماید: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» (از آنان اعراض کن، مورد ملامت واقع نخواهی شد- ذاریات 54) خداوند در ابتدا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:367
می خواست آنان را هلاک کند، (1) سپس تصمیمش عوض شد و فرمود: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» (تذکّر بده، زیرا تذکّر دادن برای مؤمنین نافع است- ذاریات 55) سلیمان گفت: باز هم بفرمائید فدایت شوم! حضرت فرمودند:
پدرم از پدرانشان علیهم السّلام از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت کرده اند که: خداوند
عزّ و جلّ به یکی از پیامبرانش وحی فرمود که به فلان پادشاه خبر بده که در فلان موقع او را قبض روح خواهم کرد! آن پیامبر نزد پادشاه رفت و او را از آن موضوع مطّلع کرد، پادشاه بعد از شنیدن این خبر به دعا و تضرّع پرداخت به نحوی که از روی تخت خود به زمین افتاد، او از خداوند چنین درخواست کرد: خداوند! به من مهلت بده تا فرزندم جوان شود و کارم را انجام دهد، خداوند به آن پیامبر وحی فرمود که: نزد پادشاه برو و به او اطّلاع بده که مرگ او را به تأخیر انداختم و پانزده سال به عمر او اضافه کردم، آن پیامبر عرض کرد: خدایا! تو خود می دانی که من تا بحال دروغ نگفته ام، خداوند عزّ و جلّ به او وحی فرمود که: تو بنده ای هستی مأمور، این مطلب را به او ابلاغ کن، خداوند در باره کارهایش مورد سؤال واقع نمی شود.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:368
(1) آنگاه حضرت رو به سلیمان نموده، فرمودند: گمان می کنم در این موضوع، همانند یهودیان فکر میکنی!؟ سلیمان گفت: از چنین چیزی به خدا پناه می برم، مگر یهودیان چه می گویند؟ حضرت فرمودند: یهودیان می گویند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» (دست خدا بسته است) منظورشان این است که خداوند از کار خود فارغ شده و دست کشیده است و دیگر چیزی ایجاد نمی کند، خداوند هم در جواب می فرماید: «غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» (دست آنان بسته باد، و لعنت شدند به خاطر گفته هایشان- مائده 64). و نیز عدّه ای از پدرم موسی بن جعفر علیهما السّلام در باره بداء سؤال کردند، پدرم فرمودند:
چطور
مردم بداء را منکرند، و همچنین اینکه خداوند امر عدّه ای را برای تصمیم در مورد آنان به تأخیر بیندازد، منکر هستند؟
سلیمان گفت: آیه: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ» (ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم- قدر: 1) در رابطه با چه موضوعی نازل شده است؟ حضرت فرمودند:
ای سلیمان! در شب قدر، خداوند مقدّرات امسال تا سال آینده را، از مرگ و زندگی، خیر و شر و رزق و روزی، همه را مقدّر می فرماید، آنچه را در آن شب مقدّر نماید، محتوم و قطعی است. سلیمان گفت: حال فهمیدم، قربانت گردم،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:369
باز هم بفرمائید.
(1) حضرت فرمودند: ای سلیمان! بعضی از امور، در نزد خدا است و منوط و موکول به اراده اوست، آنچه را بخواهد جلو می اندازد و آنچه را بخواهد بتأخیر می اندازد، و آنچه را بخواهد محو می کند، ای سلیمان! علیّ علیه السّلام می فرمود:
علم (خدا) دو نوع است، علمی که خداوند به ملائکه و پیامبرانش آموخته است، که آنچه را که به ملائکه و پیامبرانش آموخته باشد، انجام خواهد شد و به خود و ملائکه و پیامبرانش خلاف نمی کند، و علمی دیگر که در نزد خود اوست و مخزون می باشد و احدی از خلق را بر آن آگاه نساخته است، از ناحیه آن علم است که آنچه را بخواهد جلو می اندازد و هر چه را بخواهد بتأخیر می اندازد، و آنچه را بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد ثبت می نماید.
سلیمان به مأمون گفت: یا امیر المؤمنین! از امروز به بعد به خواست خدا، بداء را انکار نخواهم کرد، و آن را دروغ نخواهم پنداشت.
مأمون گفت: هر چه می خواهی از ابو
الحسن سؤال کن، ولی به این شرط که خوب گوش بدهی و انصاف را رعایت کنی! سلیمان (خطاب بحضرت علیه السّلام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:370
کرد) گفت: (1) ای آقا! اجازه میدهید سؤال کنم؟ امام فرمودند: هر چه میخواهی سؤال کن، او گفت: نظر شما در باره کسی که اراده را همچون «حیّ»، «سمیع»، «بصیر» و «قدیر» اسم و صفت بداند چیست؟ حضرت فرمودند: شما می گوئید: اشیاء پدید آمده اند و با یک دیگر تفاوت دارند، چون او خواسته و اراده کرده است ولی نمی گوئید: آنها پدید آمده اند و با یک دیگر تفاوت دارند چون او سمیع و بصیر است، این دلیلی است بر اینکه آنها مثل «سمیع» و «بصیر» و «قدیر» نیستند، سلیمان گفت: او از اوّل و ازل مرید بوده است (یعنی) متّصف به صفت اراده بوده است).
حضرت فرمودند: ای سلیمان! آیا اراده اش چیزی است غیر از او؟ گفت:
بله، حضرت فرمودند: پس در این صورت چیزی غیر از خود او را از ازل با او همراه دانسته ای! سلیمان گفت: نه، چیزی را با او همراه نمی دانم، امام فرمودند:
آیا اراده حادث است؟ سلیمان گفت: نه، حادث هم نیست، در اینجا مأمون بر او بانگ زد و گفت: آیا با چنین کسی مکابره می کنی و جواب «سربالا» می دهی؟ انصاف را از دست نده، آیا نمی بینی که در اطرافت از اهل نظر و بحث، نشسته اند؟
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:371
(1) سپس گفت: یا ابا الحسن! بحث کلام را با او ادامه بده، او عالم خراسان است! حضرت مجدّدا سؤال خود را از او پرسیده فرمودند: اراده حادث است ای سلیمان! چون چیزی که ازلی نبود قطعا حادث
است، و اگر حادث نبود، ازلی است، سلیمان گفت: اراده اش از خود اوست کما اینکه سمع و بصر و علم او از خود اوست، حضرت فرمودند: آیا خود را اراده کرده است؟ گفت:
نه، حضرت فرمودند: پس «مرید» (اراده کننده) مثل سمیع و بصیر نیست، سلیمان گفت: خود را اراده کرده، همان طور که صدای خود را می شنود و خود را می بیند و به خود آگاه است، حضرت فرمودند: «خود را اراده کرده» یعنی چه؟ آیا یعنی خواسته که چیزی باشد؟ خواسته که زنده یا سمیع یا بصیر یا قدیر باشد؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: آیا با اراده خود این گونه شده است؟
سلیمان گفت: نه، حضرت فرمودند: پس این که می گویی: اراده کرده تا حیّ، سمیع و بصیر باشد معنایی ندارد، چون حیات، سمع و بصر او به اراده او نبوده است، سلیمان گفت: چرا، با اراده خودش بوده است، در اینجا، مأمون و اطرافیان خندیدند، و حضرت رضا علیه السّلام نیز خندیدند و فرمودند: بر متکلّم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:372
خراسان سخت نگیرید و او را اذیت نکنید، (1) سپس فرمودند: ای سلیمان! بنا بر اعتقاد شما: خداوند از حالتی به حالت دیگر تغییر کرده است و این هم از جمله چیزهایی است که خداوند را نمی توان به آن وصف کرد، سلیمان ساکت در جای خود باقی ماند.
سپس حضرت رضا علیه السّلام به او فرمودند: ای سلیمان! سؤالی از تو دارم، سلیمان گفت: بفرمایید قربانت گردم، حضرت فرمودند: بگو ببینم، آیا تو و دوستانت بر اساس آنچه می دانید و می فهمید با مردم بحث کلامی می کنید یا بر اساس آنچه نمی دانید و نمی فهمید؟ گفت: البتّه بر اساس
آنچه می دانیم و می فهمیم، حضرت فرمودند: آنچه مردم می دانند و قبول دارند این است که:
اراده کننده، غیر از خود اراده است، و نیز اراده کننده قبل از اراده موجود بوده است، و فاعل غیر از مفعول است، و این مطالب گفته شما را که می گوئید:
اراده و اراده کننده یک چیز هستند، باطل می کند، سلیمان گفت: قربانت گردم، این مطلب بر اساس فهم و دانسته های مردم نیست، امام فرمودند: پس بدون اینکه معرفت و اطّلاعی داشته باشید، ادّعای علم می کنید و می گوئید:
اراده نیز مانند سمع و بصر است، و لذا این اعتقاد شما بر اساس عقل و علم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:373
نیست، سلیمان جوابی نداشت که مطرح کند.
(1) سپس حضرت فرمودند: ای سلیمان! آیا خداوند به تمام آنچه را که در بهشت و دوزخ است، علم دارد؟ سلیمان گفت: بله، حضرت فرمودند: آیا آنچه را که خداوند می داند که در آینده ایجاد خواهد شد، ایجاد خواهد شد؟
گفت: بله، حضرت فرمودند: حال، اگر موجود شد بگونه ای که دیگر چیزی باقی نماند، آیا باز هم خداوند می تواند چیزهای دیگری به آنها بیفزاید یا صرف نظر می کند؟ سلیمان گفت: اضافه می کند، حضرت فرمود: بنا بر گفته تو- که خداوند اضافه می کند-، چیزی به آنها اضافه کرده است که خود نمی دانسته ایجاد خواهد شد (چون فرض بر این بود که تمام آنچه را خدا به وجود آنان در آینده علم داشته، موجود شده است و دیگر چیزی باقی نیست).
سلیمان گفت: قربانت گردم، اضافه ها غایت و نهایت ندارند، حضرت فرمودند: پس، از نظر شما علم خداوند به آنچه در آنها (یعنی بهشت و دوزخ) قرار خواهد گرفت، احاطه ندارد، چون نهایتی برای آن
قابل تصوّر نیست و اگر علم او به آنچه در آنها خواهد بود احاطه نداشته باشد، آنچه را که در آنها خواهد بود، قبل از وجودشان، نخواهد دانست، خداوند از چنین گفته ها و
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:374
عقائدی منزّه و بالاتر است.
(1) سلیمان گفت: من که گفتم خداوند به آنها علم ندارد از این رو بود که آنها نهایتی ندارند و خود خداوند آنها را به جاودانگی وصف فرموده است و لذا ما نخواستیم پایانی برای آنها قرار دهیم، حضرت فرمودند: علم خداوند به آنها باعث نمی شود آنها متناهی باشند، زیرا چه بسا خداوند به آنها علم دارد سپس بر آنها می افزاید و افزوده ها را از آنها قطع نمی نماید، و خداوند نیز خود چنین فرموده است: «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ» (هر وقت که پوستهای آنها می پخت، پوستهای جدیدی غیر از پوستهای قدیم، جایگزین آنها می کردیم تا عذاب را بچشند.- نساء: 56)، و نیز در مورد بهشتیان فرموده است: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» (عطائی بی پایان- هود: 108) و نیز: «وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ» (و میوه های فراوان، لا ینقطع و همیشگی، بدون اینکه کسی از خوردن آنها مانع شود- واقعه: 33).
پس خداوند عزّ و جلّ این زیادی ها را می داند و آن را از آنان دریغ نمی نماید، آیا آنچه اهل بهشت می خورند و می آشامند خداوند چیزی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:375
جایگزین آن نمی کند؟ گفت: چرا، (1) حضرت فرمود: آیا حال که بجای آن خوردنی ها و نوشیدنی ها که مصرف شده، چیز جدیدی جایگزین فرموده، آیا عطاء خود را قطع کرده است؟ سلیمان گفت: نه، حضرت فرمودند: پس همچنین است هر آنچه در
بهشت باشد و مصرف شود و چیز دیگری را جای آن قرار دهد، این جایگزین شده ها از اهل بهشت منقطع نشده است و نخواهد شد.
سلیمان گفت: خوب، اضافات را از آنها دریغ می کند و چیز اضافی به آنان نمی دهد، حضرت فرمودند: در این صورت آنچه در بهشت و جهنّم است از بین خواهد رفت و تمام خواهد شد، و این مطلب- ای سلیمان- بر خلاف کتاب خدا و ضدّ خلود و جاودانگی است، زیرا خداوند می فرماید: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ» (برای آنان هر آنچه بخواهند در آن (بهشت) موجود است و نزد ما نیز زیادی و اضافی هست- ق: 35) و نیز می فرماید: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» و نیز فرموده است: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» (آنان از آنجا، بیرون رانده نمی شوند- حجر: 48) و می فرماید: «خالِدِینَ فِیها أَبَداً» (برای همیشه در آن مکان جاودانه هستند- بیّنه: 8) و نیز فرموده است: «وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ»، سلیمان جوابی نداشت.
سپس حضرت فرمودند: ای سلیمان! بگو آیا اراده فعل است یا غیر فعل؟
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:376
گفت: بله فعل است، (1) امام فرمودند: پس محدث (حادث) است زیرا افعال محدث هستند، سلیمان گفت: فعل نیست، حضرت فرمودند: پس چیز دیگری از ازل با خدا بوده است، سلیمان گفت: اراده همان انشاء و ایجاد است، حضرت فرمودند: ای سلیمان! این سخن، همان چیزی است که بر ضرار «1» و هم مسلکانش عیب گرفته اید که می گویند: آنچه خداوند در آسمان و زمین، یا دریا و خشکی خلق کرده، از سگ و خوک و میمون و انسان و چهارپا و غیره، جمله اراده خدا
هستند و اراده خدا زنده می شود و می میرد، راه میرود و می خورد، می آشامد، ازدواج می کند، تولید مثل می کند، ظلم می کند، کارهای زشت انجام می دهد، کافر می شود و مشرک می گردد، و ما از این گفته ها بری ء هستیم و با آن دشمنی می کنیم و این حدّ آن است.
سلیمان گفت: «اراده» مثل سمع و بصر و علم است، حضرت فرمودند:
دوباره به حرف اوّل خود بازگشتی! بگو بدانم آیا سمع و بصر و علم، مصنوع اند؟ سلیمان گفت: نه، امام فرمودند: پس چطور اراده را نفی می کنید و
______________________________
(1)- ضرار بن عمرو القاضی: معتزلی بوده و عقاید فاسدی داشته است (لسان المیزان).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:377
می گوئید: اراده نکرده است و گاهی می گوئید: اراده کرده است؟ و حال آنکه خود می گوئید: «اراده»، ساخته و مفعول خداوند نیست، (1) سلیمان گفت: این مثل این است که می گوئیم: گاهی می داند و گاهی نمی داند، حضرت فرمودند: این دو یکسان نیستند، زیرا نفی معلوم، نفی علم نیست و حال آنکه نفی مراد (اراده شده)، نفی وجود «اراده» است، زیرا اگر چیزی اراده نشود در واقع اراده ای وجود نداشته است، ولی گاه می شود که علم وجود دارد ولی معلوم وجود ندارد مثل بصر (بینایی) چه بسا انسان بینا است ولی شی ء دیدنی وجود ندارد و علم وجود دارد ولی معلوم وجود ندارد.
سلیمان گفت: خوب، اراده مصنوع است، حضرت فرمودند: پس محدث است و مانند سمع و بصر نیست، زیرا سمع و بصر مصنوع نیستند و این یکی مصنوع است، سلیمان گفت: اراده صفتی از صفات خداوند است که از ازل بوده است، امام فرمودند: پس انسان هم باید ازلی باشد چون صفت او ازلی سلیمان گفت:
نه، زیرا او آن صفت را نساخته است، حضرت فرمودند:
ای خراسانی! چقدر اشتباه می کنی! آیا با اراده و گفته او، اشیاء ایجاد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:378
نمی شود؟ سلیمان گفت: نه، (1) حضرت فرمود: پس اگر نه با اراده و مشیّت و دستور خدا است و نه مستقیما اشیاء را خلق می کند، پس این موجودات چگونه ایجاد شده اند؟ خداوند برتر و والاتر از اینها است. سلیمان جوابی نداد.
حضرت فرمودند: در مورد این آیه شریفه: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها» (هر گاه اراده کنیم که شهر و سرزمینی را نابود سازیم به مترفین آن دیار دستوری میدهیم و آنان در آنجا به فسق و فجور می پردازند- اسراء: 16) آیا منظور از اراده کردن خداوند در این آیه، این است که خداوند اراده را ایجاد می کند؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: پس اگر اراده را ایجاد می کند، این گفته تو که می گوئی: اراده همان خداست و یا جزئی از اوست، باطل خواهد بود، زیرا خدا، خود را ایجاد نمی کند، و از حالت فعلی خود تغییر نمی نماید، خداوند والاتر از این است، سلیمان گفت: منظور خداوند این نیست که اراده ای ایجاد می کند، حضرت فرمودند: پس منظورش چیست؟
گفت، منظورش این است که کاری انجام می دهد، حضرت فرمودند: وای بر تو!
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:379
چقدر این مطلب را تکرار می کنی؟ (1) من که گفتم اراده محدث است، زیرا فعل و ایجاد شی ء محدّث است، سلیمان گفت: پس اصلا معنایی ندارد، حضرت فرمودند: پس از نظر شما، خدا خود را وصف کرده، و اراده را وصف خود قرار داده، اراده ای که معنی ندارد، پس اگر اراده نه
معنای ازلی داشته باشد و نه معنای حادث، این حرف شما که می گوئید: «خداوند از ازل اراده می کرده است» باطل خواهد بود، سلیمان گفت: منظورم این است که اراده یکی از افعال ازلی خداوند است، حضرت فرمودند: آیا نمی دانی چیزی که ازلی است نمی تواند در آن واحد هم مصنوع باشد هم محدّث و هم قدیم و ازلی؟ سلیمان جوابی نداد.
سپس امام رضا علیه السّلام فرمودند: عیبی ندارد، سؤالت را تمام کن، سلیمان گفت: آیا اراده صفتی از صفات خداست؟ حضرت فرمودند: چقدر این مطلب را برای من تکرار می کنی؟ صفتش محدث است یا ازلی؟ سلیمان گفت:
محدث است، حضرت فرمودند: پس اراده محدث است، اگر چه از صفات
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:380
ازلی و ذاتی خداوند باشد؟ پس خداوند چیزی اراده نکرده است، (1) حضرت علیه السّلام فرمودند: چیزی که ازلی باشد مفعول و مصنوع نخواهد بود.
سلیمان گفت: اشیاء عین اراده نیستند، (همان طور که ضرار می گوید) و خداوند چیزی اراده نکرده است، حضرت فرمودند: وسوسه می کنی، آیا چیزی را که آفرینش و ساخت آن را اراده نکرده، آفریده است؟ این حالت، حالت کسی است که نمی داند چه می کند، خداوند از این سخن منزّه و برتر است.
سلیمان گفت: آقا! من که عرض کردم اراده مثل سمع و بصر و علم است.
مأمون گفت: وای بر تو ای سلیمان! چقدر این حرف غلط را تکرار می کنی؟! این سخن را قطع کن و به سراغ مطلب دیگری برو چون نمی توانی جواب دیگری بدهی، حضرت فرمودند: رهایش کن ای امیر مؤمنین! صحبتش را قطع نکن، چون آن را دلیل حقّانیّت خود قلمداد می کند، ادامه بده سلیمان، گفت: عرض کردم که
اراده مثل سمع و بصر و علم است، حضرت فرمودند:
عیبی ندارد، بگو ببینم آیا اراده یک معنی دارد یا دارای معانی مختلف است؟
سلیمان گفت: یک معنی دارد، حضرت فرمودند: پس آیا معنای تمام اراده ها
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:381
یک چیز است؟ سلیمان گفت: بله، (1) حضرت فرمودند: پس اگر معنای تمام اراده ها یک چیز باشد، باید اراده قیام، همان اراده قعود باشد، و اراده زندگی نیز همان اراده مرگ، اگر اراده خداوند یک چیز باشد، هیچ کدام از مرادهای خدا بر دیگری تقدّم نخواهد داشت و هیچ یک با آن دیگری تفاوت نخواهد کرد، و همگی یک چیز خواهند بود، سلیمان گفت: معناها با هم متفاوتند، حضرت فرمودند: خوب، حالا بگو، آیا مرید همان اراده است یا چیز دیگری است؟
سلیمان گفت: او، همان اراده است، حضرت فرمودند: پس از نظر شما، مرید باید مختلف باشد، چون او همان اراده است، سلیمان گفت: سرورم! اراده همان مرید نیست، حضرت فرمودند: پس اراده حادث است و گر نه لازم می آید که چیز دیگری همراه خداوند باشد، این مطلب را خوب بفهم، و باز سؤالت را ادامه بده.
سلیمان (در حالی که گوئی سخن خود را پس گرفته بود «1») گفت:
نه، بلکه اسمی است از اسماء خدا، حضرت فرمودند: آیا خود
______________________________
(1)- در اینجا، در نسخه دیگری چنین آمده است «قال سلیمان: بل هی ...» و در ترجمه نیز نسخه مذکور مراعات شد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:382
چنین نامی بر خویش نهاده است؟ (1) سلیمان گفت: نه او چنین نامی بر خود نگذاشته است، حضرت فرمودند: پس تو حقّ نداری نامی بر او بگذاری که او خود با چنین نامی
خود را نخوانده است، سلیمان گفت: ولی او خودش، خویش را مرید وصف کرده است، حضرت فرمودند: او که خود را مرید وصف نموده است معنایش این نیست که خواسته بگوید: او اراده است، و یا اینکه اراده نامی از نامهای اوست، سلیمان گفت: چون اراده اش عین علم اوست، حضرت فرمودند: ای نادان! اگر خداوند به چیزی عالم است آیا معنایش این است که آن را اراده کرده است؟! سلیمان گفت: بله البتّه، حضرت فرمودند: حال، اگر آن را اراده نکند آیا بدین معنی است که بدان علم و آگاهی ندارد؟! سلیمان گفت: بله البتّه، حضرت فرمودند: از کجا چنین سخنی می گویی؟ و چه دلیلی داری بر اینکه اراده خدا عین علم اوست؟ و حال آنکه گاه می شود خدا چیزی را می داند ولی ابدا آن را اراده نمی کند، از جمله این آیه شریفه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» (اگر بخواهیم، آنچه را بر تو وحی نموده ایم خواهیم برد- اسراء: 86) و خداوند می داند چگونه آن را ببرد، ولی هرگز این کار را نخواهد کرد، سلیمان گفت: زیرا خدا از کار فارغ شده و دست
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:383
از کار کشیده و بر آنچه مقدّر فرموده چیزی نخواهد افزود، (1) حضرت فرمودند:
این سخن یهود است، اگر حرف شما درست باشد پس چگونه خداوند می فرماید: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (مرا بخوانید تا خواسته های شما را اجابت کنم- مؤمن: 60) سلیمان گفت: منظورش این است که او بر این کار تواناست، حضرت فرمودند: آیا وعده ای می دهد که به آن وفا نخواهد کرد؟! پس چطور فرموده است: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» (هر آنچه بخواهد در خلقت
اضافه می نماید- فاطر: 1) و نیز فرموده است: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» (خداوند هر آنچه را بخواهد محو می کند و هر آنچه را بخواهد ثابت می نماید، و امّ الکتاب در نزد اوست- رعد: 39) حال، از کارها فارغ شده است؟! سلیمان جوابی نداشت.
حضرت فرمودند: آیا خداوند می داند که انسانی موجود خواهد شد و حال آنکه اراده نکرده است که ابدا انسانی خلق کند؟ و آیا خداوند می داند که انسانی امروز می میرد و حال آنکه اراده نکرده است که امروز بمیرد؟ سلیمان گفت: بله، حضرت فرمودند: پس آیا آنچه را که اراده کرده می داند که موجود خواهد شد؟ یا آنچه را که اراده نکرده؟ سلیمان گفت: میداند که هر دو موجود
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:384
خواهند شد، (1) حضرت فرمودند: در این صورت او می داند که یک انسان در آن واحد هم زنده است هم مرده، هم ایستاده است هم نشسته، هم نابینا است و هم بینا، و این محال است.
سلیمان گفت: قربانت گردم، او می داند که یکی از آن دو موجود خواهد شد، حضرت فرمودند: عیبی ندارد، حال کدامیک موجود می شوند، آنچه را اراده کرده یا آنچه را اراده نکرده است؟! سلیمان گفت: آنچه را اراده کرده است، حضرت رضا علیه السّلام و مأمون و علمای حاضر در مجلس خندیدند، حضرت فرمودند: اشتباه کردی و گفته اوّل خودت را رها کردی، در اوّل گفته بودی که:
«او می داند که انسانی امروز خواهد مرد و حال آنکه او اراده نکرده است که امروز بمیرد و مخلوقاتی را خلق می کند و حال آنکه خودش نمی خواهد آنان را خلق کند» پس وقتی که
از نظر شما جایز نیست که علم به آنچه که اراده نکرده تعلّق گیرد پس فقطّ آنچه را اراده کرده می داند.
سلیمان گفت: حرف من این است که: اراده نه خداست و نه غیر خدا، حضرت فرمودند: ای جاهل! وقتی می گویی: خدا نیست در واقع قبول کرده ای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:385
که غیر خداست، و وقتی میگویی: اراده خدا نیست، در واقع قبول کرده ای که آن خداست، (1) سلیمان پرسید: آیا خداوند میداند چگونه چیزی را خلق کند؟
حضرت فرمودند: بله، سلیمان گفت: معنی این حرف این است که [از ازل] آن چیز وجود داشته است «1». حضرت فرمودند: حرف محالی می زنی، زیرا چه بسا کسی بنّائی بلد است ولی خانه ای نمی سازد، یا خیّاطی بلد است ولی خیّاطی نمی کند، یا ساختن چیزی را بلد است ولی هرگز آن را نمی سازد، سپس حضرت فرمودند: آیا خدا خودش می داند که واحد است و چیزی بهمراهش نیست؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: آیا این مطلب، چیزی را بهمراه خدا ثابت می کند «2»؟ سلیمان گفت: نمی داند که واحد است و چیزی با او نیست، حضرت فرمودند: آیا تو این را می دانی؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: پس تو از خداوند داناتری! سلیمان گفت: اصلا، این موضوع محال است، حضرت فرمودند: از نظر تو محال است که خداوند واحد باشد و چیزی با او نباشد و
______________________________
(1)- سلیمان معتقد بود: علم به شی ء مستلزم وجود آن شی ء است در حالی که چنین نیست.
(2)- یعنی اگر خدا بداند که چیزی به همراهش نیست، پس اول باید به «چیز» (شی ء) علم داشته باشد و طبق عقیده سلیمان علم به شی ء مستلزم وجود آن شی ء است، پس خداوند
می داند که یکتاست و چیزی با او نیست، ولی در عین حال چیزی با او هست!.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:386
سمیع و بصیر و حکیم و علیم و قادر باشد؟ گفت: بله، (1) حضرت فرمودند: پس خداوند چگونه خود خبر داده است که واحد است، زنده است، سمیع و بصیر است، حکیم، قادر، علیم و خبیر است؟ در حالی که (طبق گفته تو) خودش این مطالب را نمی داند؟ سخن تو ردّ سخن خود و تکذیب آن است، خداوند از این سخن منزّه است. سپس حضرت ادامه دادند: پس چگونه می خواهد چیزی را که نمی شناسد و ساختنش را بلد نیست، بسازد؟ صانعی که قبل از ساختن یک چیز، نمی داند که چگونه باید آن را بسازد، در واقع حیران است و سرگردان، و خداوند از این موضوع منزّه است و والاتر.
سلیمان گفت: اراده همان قدرت است، حضرت فرمودند: خداوند عزّ و جلّ بر آنچه اراده نکند هم قادر است، و این مطلب قطعی است چون خداوند فرموده: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» (اگر بخواهیم، آنچه را بر تو وحی کرده ایم، خواهیم برد- إسراء: 86) و اگر اراده همان قدرت می بود، خداوند اراده کرده بود که آن را ببرد، چرا که قدرت بر این کار را داشت، سلیمان در جواب درماند. مأمون گفت: ای سلیمان! او عالمترین هاشمی است
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:387
و سپس حاضرین مجلس را ترک کردند «1».
(1) مؤلّف این کتاب گوید: مأمون علمای فرق و مذاهب مختلف خارج از صراط مستقیم را از حرصی که بر مقام علمی حضرت رضا علیه السّلام داشت آن افرادی که می شناخت و یا شنیده بود از
هر کجای عالم دعوت میکرد که با آن حضرت بمباحثه پردازند تا او را محکوم و مجاب سازند و بر او در بحث چیره شوند تا آتش حسدش خاموش شود و بدین وسیله بتواند شهرت علمی او را لکه دار نماید، ولی هیچ کس از علمای آن فرقه ها با آن جناب به بحث نپرداخت جز اینکه بمقام بلند علمی او اعتراف نمود و دلائل آن حضرت او را ملزم و مجاب کرد، زیرا خداوند عالم دریغ مینمود فردی بر او برتری جوید، و نور خدا را تمام می کند و حجّت خود را یاری می دهد و این چنین خداوند وعده
______________________________
(1)- بعید نیست حرص مأمون بر این گونه مجالس از جهت ثابت کردن برتری علمی حضرت نسبت به سران زیدیّه بوده باشد، زیرا آنان هم از اولاد ابو طالب (بنی هاشم) بودند و هم ادّعای خلافت داشتند و برای آن کوشش می کردند و چون مأمون خوب فهمیده بود که حضرتش در مقام بدست آوردن خلافت ظاهری نیست و با ریاست او کاری ندارد، لذا می خواسته به مردم بفهماند که ساداتی که در مقام بدست آوردن خلافت هستند مقام علمیشان بسیار از حضرت کمتر است و از همین رو گفت: هذا اعلم هاشمیّ. البتّه بعید نیست که مأمون در عین اینکه می خواسته برتری حضرت بر سادات دیگر معلوم بشود، در عین حال از بعضی علمای دیگر شکست بخورد تا هم شکستی باشد برای خود حضرت و هم سرشکستگی برای کلّ اولاد ابو طالب، لذا به سلیمان گفت: «فقط می خواهم در یک مسأله او را مجاب کنی» (استاد غفّاری).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:388
داده که: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ
آمَنُوا- الآیه» (ما البتّه یاری مینماییم فرستادگان خود را و کسانی که ایمان آورده اند در زندگی این جهان- مؤمن: 51) و مرادش از کسانی که ایمان آورده اند ائمّه هداه هستند و پیروان با معرفت آنان و آن کسان که از ایشان اخذ حجّت نموده اند علیه مخالفینشان تا در این جهان هستند، و همچنین رفتار می کند با آنان در عالم دیگر، و خداوند هرگز خلف وعده نخواهد کرد.
(1) 1- ابو الصّلت هروی گوید: آنگاه که مأمون علمای فرق مختلف اسلامی و نیز علمای یهود، نصاری، مجوس، صابئین و سایر اهل علم و کلام را نزد حضرت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:389
رضا علیه السّلام گرد آورد، و هر کس از جای برخاسته و سخنی گفت جواب قاطع گرفت و ساکت ماند که گوئی سنگ در دهانش گذارده اند، (در آخر کار) علیّ بن- محمّد بن جهم برخاست و گفت: یا ابن رسول اللَّه! آیا شما قائل به عصمت انبیاء هستید؟.
حضرت فرمودند: بله قائلم، وی گفت: پس در مورد این آیات چه می کنید (چه می گوئید): «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» (آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد و به بیراهه رفت- طه: 121) «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» (و یونس که با خشم قوم خود را ترک کرد و مطمئن بود که ما بر او سخت نخواهیم گرفت- انبیاء: 87)، و در باره حضرت یوسف: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» (زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف نیز قصد او- سوره یوسف آیه 24) و در باره حضرت داود: «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ» (داود فهمید که ما او را آزمایش کرده ایم
«1» ص: 24) و نیز در باره حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا
______________________________
(1)- اگر گویند: در ادامه آیه چنین آمده است «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» یعنی از پروردگارش آمرزش طلبید، و آیه بعد می فرماید: فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ» یعنی آن موضوع را بر او بخشیدیم، و این الفاظ در ظاهر حکایت از گناهی می کند که رخ داده و سپس استغفار داود و بعد از آن آمرزش خدا، جواب آنست که:
استغفار خود یکی از عبادات است در تمام شرایع، و پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله در هر روز بسیار استغفار می کرده و خود فرموده:
«إنّه لیغان علی قلبی حتّی أستغفر اللَّه فی الیوم سبعین مرّه»
و مراد آن حضرت از «استغفار» اینست که در اثر اشتغال به امور خلق قلبم تار می شود و از خداوند مدد می طلبم که غافل از او نشوم. پس استغفار نمودن دلیل بر اینکه معصیتی از شخص سر زده نیست، بلکه برای تقویت روح و قلب و تقرّب است. (استاد غفّاری)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:390
اللَّهُ مُبْدِیهِ» (در خود چیزی پنهان می کنی که خدا آن را آشکار خواهد کرد- احزاب: 37) (1) امام فرمودند: ای وای! بیچاره علیّ (بن جهم)! از خدا بترس و زشتی ها را به انبیاء خدا نسبت نده! و کتاب خدا را با رأی خودت تأویل و تفسیر نکن، خداوند فرموده است: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (تأویل آن را، جز خدا و راسخون در علم نمی دانند- آل عمران: 7). و امّا آیه شریفه «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» در مورد آدم: خداوند عزّ و جل حضرت آدم را بعنوان حجّت خود
بر روی زمین و جانشین در شهرها آفرید و او را برای بهشت نیافریده بود، و این عمل آدم در بهشت واقع شد نه در روی زمین، و عصمت در زمین لازم است تا اندازه ها و میزان های امر خدا (یا تقدیرات امر خدا) به اتمام برسد، و آنگاه که به زمین آورده شد و حجّت و خلیفه گردید
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:391
معصوم شد، (1) طبق این آیه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ» (خداوند، آدم، نوح، آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ را بر عالمیان برگزید- آل عمران: 33).
و امّا آیه: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَ- الخ» «ظنّ» در اینجا به معنی «یقین» است، نه صرف گمان، أی «لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» یعنی (روزی اش را بر او تنگ نمی کنیم) [نه به معنی بر او توانا نیستیم] آیا این آیه را نشنیده ای: «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» (وقتی خدا انسان را بیازماید پس روزی اش را تنگ کند- فجر: 16) «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» یعنی روزی اش را بر او تنگ کند، و اگر یونس گمان کرده بود که خدا بر او توانایی ندارد، قطعا کافر شده بود.
و اما آیه در باره حضرت یوسف: «لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» زلیخا قصد گناه کرد، و یوسف از ناراحتی تصمیمی گرفت که اگر زلیخا او را مجبور کند، او را بکشد، این بود که خداوند او را از ارتکاب قتل و عمل منافی عفّت دور کرد، و این آیه: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» (این چنین عمل کردیم تا سوء و فحشاء را از او دور کنیم-
یوسف: 24) اشاره به همین مطلب دارد و سوء یعنی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:392
قتل و فحشاء یعنی زنا.
(1) و امّا در مورد داود علیه السّلام، کسانی که طرف شما هستند، در این باره چه می گویند؟ علیّ بن جهم گفت: می گویند: داود علیه السّلام در محرابش مشغول نماز بود که ابلیس به شکل پرنده ای بسیار زیبا در مقابلش ظاهر شد، داود نماز خود را شکست و برخاست تا پرنده را بگیرد، پرنده به حیاط رفت، داود هم به دنبالش از اطاق خارج شد، پرنده به پشت بام پرید داود هم در طلب پرنده به پشت بام رفت، پرنده از آنجا به داخل حیاط اوریا بن حنّان پرید، داود با نگاه خود پرنده را دنبال کرد و در این حال چشمش به همسر اوریا که مشغول غسل بود افتاد و به او علاقمند شد، از طرفی، قبلا اوریا را به جنگ فرستاده بود. داود به فرمانده لشکر نامه ای نوشت که اوریا را جلوتر از تابوت عهد «1» بفرست، فرمانده نیز چنین کرد، اوریا بر مشرکین پیروز شد و این مطلب بر
______________________________
(1)- در قرآن کریم سوره بقره آیه 250 نیز به «تابوت» بنی اسرائیل اشاره شده است، نقل گردیده این تابوت صندوقی بوده است که مادر حضرت موسی علیه السّلام ایشان را در آن نهاده و آن حضرت نیز در هنگام وفات، الواح، لباس خود و نشانه های نبوّت را در آن نهاده و به جناب یوشع بن نون علیه السّلام وصی و جانشین خود دادند، و بنی اسرائیل به این صندوق تبرّک می جستند. و نیز گویند: حضرت موسی علیه السّلام در هنگام حرکت، تابوت را جلوی افراد
قرار می داد، و بنی اسرائیل نیز آن را پیشاپیش سپاه خود قرار می دادند، و نیز روایت شده است هر که جلوتر از تابوت می رفت، یا کشته می شد یا پیروز می گردید.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:393
داود خیلی گران آمد، (1) لذا مجدّدا نامه ای نوشت و دستور داد تا اوریا را جلوتر از تابوت بفرستند، فرمانده نیز این بار اوریا را جلوتر فرستاد و اوریا کشته شد و داود با همسر او ازدواج کرد.
راوی گوید: حضرت با دست بر پیشانی خود زدند و فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»! شما پیامبری از پیامبران خدا را به تهاون و سبک شمردن در باره نماز نسبت دادید به گونه ای که می گوئید: نماز را رها کرده به دنبال پرنده ای رفت، سپس او را به فاحشه (عمل منافی عفّت) و قتل نسبت دادید، او گفت:
یا ابن رسول اللَّه پس خطای داود چه بوده است [که به جهت آن استغفار کرد]؟
امام علیه السّلام فرمود: ای بینوا!! داود گمان کرد که خداوند کسی را داناتر از او خلق نکرده است، لذا خداوند دو فرشته را به سوی او فرستاد و آنان از دیوار محراب بالا رفته و در مقابل داود حاضر گشتند و گفتند: «خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ* إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» (ما دو نفر با هم اختلاف داریم و یکی از ما بر دیگری ظلم کرده است، به حقّ بین ما
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:394
حکم کن و خلاف حقّ نگو و ما را به
راه درست راهنمائی کن، (1) این برادر من است، نود و نه گوسفند دارد و من فقطّ یک گوسفند دارم، و با این حال به من گفته است: آن یکی را هم به من بسپار و در این بحث و گفتگو من حریف او نشدم- ص: 23 و 22) داود علیه السّلام عجله کرد و بر علیه «مدّعی علیه» حکم داده، چنین گفت: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ» (با این درخواست به تو ظلم کرده است- ص: 24) و از «مدّعی» بیّنه ای (دلیل و شاهدی) نطلبید (و حال آنکه قاضی باید از شخص مدّعی، دلیل و شاهد بخواهد) و حتّی به «مدّعی علیه» هم نگفت: تو چه می گویی؟ این خطا، خطای راه و رسم داوری بود، نه آن خطایی که شما معتقد هستید، آیا نشنیده ای که خداوند می فرماید:
«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی- الخ» (ای داود! ما تو را در زمین، خلیفه قرار دادیم، در بین مردم به حقّ حکم کن و از هوای نفس پیروی نکن- ص: 26) تا آخر آیه، او سؤال کرد: پس قضیّه او با اوریا چه بوده است؟ حضرت فرمودند: در دوران حضرت داود علیه السّلام حکم خدا چنین بود که هر گاه زنی شوهرش می مرد یا کشته می شد، بعد از او هرگز ازدواج نمی کرد، و اوّلین کسی که خداوند برایش مباح کرد که با زنی که شوهرش کشته شده ازدواج کند، داود علیه السّلام بود، آن حضرت هم پس از کشته
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:395
شدن اوریا و تمام شدن عدّه همسرش، با آن زن ازدواج کرد، و این
همان چیزی است که در مورد اوریا بر مردم گران آمد.
(1) و امّا حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و این آیه که می فرماید: «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» (در دل خویش چیزی را پنهان می کنی که خدا آن را آشکار خواهد کرد و از مردم می ترسی و حال آنکه خداوند سزاوارتر است که از او بترسی- احزاب: 37)، خداوند اسامی همسران آن حضرت در دنیا و همسرانش در آخرت را به آن حضرت اطّلاع داد، و نیز اعلام کرد که آنان «امّ المؤمنین» هستند، یکی از آنان، زینب دختر جحش بود که در آن ایّام همسر زید بن حارثه بود، حضرت نام او را در دل نهان فرمود و آشکار نکرد تا مبادا منافقین بگویند: او زن شوهرداری را یکی از همسران خود می داند، و حضرت از این گفته احتمالی ترسیدند، لذا خداوند فرمود: «وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» یعنی در دل از این گفته بیم داری، و خداوند عزّ و جلّ هیچ زوجی را خود عقد نکرده است جز آدم علیه السّلام و حوّا، و حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و زینب، که این آیه قرآن هم به همین عقد اشاره دارد: «فَلَمَّا قَضی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:396
زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها» (و آنگاه که زید کام خویش از او برگرفت [و طلاقش داد]، او را به عقد تو در آوردیم- احزاب: 37) و نیز علیّ و فاطمه علیهما السّلام را.
راوی گوید: علیّ بن محمّد بن جهم گریست و گفت: یا ابن رسول اللَّه من توبه می کنم
از اینکه از این به بعد در باره انبیاء خدا علیهم السّلام به غیر از آنچه شما گفتید سخنی بگویم.
(1) 1- علیّ بن محمّد بن جهم گوید: به مجلس مأمون وارد شدم، حضرت رضا علیه السّلام نیز آنجا بودند، مأمون از حضرت سؤال کرد، یا ابن رسول اللَّه! آیا شما نمی گوئید که انبیاء معصوم هستند؟ حضرت فرمودند: چرا، گفت: پس معنی این آیه چیست: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» «1» حضرت فرمودند: خداوند تبارک و
______________________________
(1)- نشانی آیه و معنی آن در باب 14 گذشت.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:397
تعالی به آدم فرمود: «اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ» (خود و همسرت در بهشت ساکن شوید و از رزق و روزی فراوان آن و از هر جای آن که خواستید بخورید و به این درخت نزدیک نشوید- بقره: 35) و به درخت گندم «1» اشاره فرمود، «فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ» (که از ظالمین خواهید شد- بقره: 35) و خداوند به آنان نفرمود: از این درخت و سایر درختهای از این نوع، نخورید، آن دو نیز به آن درخت نزدیک نشدند و از آن نخوردند، بلکه بعد از وسوسه شیطان از درخت دیگری «2» خوردند، و شیطان به آنان چنین گفت: «ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ» (پروردگار شما، شما را از این درخت نهی نکرده است- اعراف: 20) و فقطّ شما را از نزدیک شدن به غیر آن نهی کرده، و شما را از خوردن آن نهی نکرده است مگر به این خاطر که فرشته نشوید یا جاودانه و همیشگی نگردید و برای آنان قسم خورد
که من خیر خواه شما هستم، و آدم و حوّاء تا قبل از آن کسی را ندیده بودند که به دروغ به خدا قسم یاد کند. «فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ» (آنها را فریب داد- اعراف: 22) آنها نیز
______________________________
(1)- ممکن است مسامحتا در مورد گندم لفظ درخت بکار برده شده باشد، ولی بهر حال قرآن صراحتا فرموده است «درخت» و گندم هم درخت ندارد.
(2)- ظاهر آیات قرآن این است که «شجره» ای که مورد نهی خداوند بود و «شجره» ای که آدم از آن خورد یکی بودند، به عنوان مثال، رجوع کنید به آیات 22- 19 سوره اعراف.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:398
با اطمینان به قسم او از درخت خوردند، (1) و این قضیّه، قبل از نبوّت آدم اتّفاق افتاد، و این گناه هم گناه کبیره نبود که آدم مستحقّ عذاب جهنّم شود، بلکه از جمله گناهان صغیره ای بود که خدا آنها را می بخشد «1» و این قبیل گناهان، بر انبیاء نیز- قبل از زمان نبوّتشان- جائز است، ولی وقتی خداوند او را برگزید و پیغمبر نمود، معصوم شد و هیچ گناهی، چه صغیر، و چه کبیره، مرتکب نشد، خداوند می فرماید: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدی» (آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و به بیراهه رفت سپس خداوند او را برگزید و توبه اش را پذیرفت و او را هدایت نمود- طه: 122/ 121) و نیز می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ».
مأمون گفت: پس معنی این آیه چیست؟ «فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما» (وقتی خداوند فرزند صالح (یا سالم) به آنان
داد، ایشان شریکهائی برای خدا، در مورد این فرزند قائل شدند- اعراف: 190) حضرت
______________________________
(1)- در سند حدیث تمیم بن عبد اللَّه بن تمیم قرشی وجود دارد که قبلا از قول علّامه- ره- نقل شد که ضعیف است و نیز راوی این حدیث علیّ بن محمّد بن جهم است که طبق گفته ابو الفرج اصفهانی در اغانی ناصبی مسلک است و به نقل او اعتباری نیست، لذا هر چه در این خبر، موافق اخبار صحیحه است می پذیریم و هر چه فقط در این خبر آمده و در جاهای دیگر اثری از آن نمی بینیم، ردّ میکنیم، و اگر هم این علیّ بن محمّد بن جهم غیر از آن کسی است که ابو الفرج از او یاد کرده، پس مجهول است و لذا باز هم سند از اعتبار ساقط است. (غ)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:399
فرمودند: حوّاء برای آدم پانصد شکم زائید به هر مرتبه، یک پسر و یک دختر، (1) و آدم علیه السّلام و حوّاء با خداوند عهد کردند که اگر فرزند سالمی خداوند به آنان بدهد، شاکر باشند، و وقتی خداوند نسلی صحیح و سالم، بدون هیچ گونه مریضی و آفتی به آنان داد، و آنچه خدا به آنان داده بود، شریک قرار دادند، و خدا را مانند پدر و مادرشان شکر نکردند و خداوند می فرماید: «فَتَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (خداوند برتر و بیزار از شرک آنها است- اعراف: 190).
مأمون گفت: گواهی میدهم که شما حقّا فرزند رسول خدا هستید، حال این آیه را توضیح دهید: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی» (وقتی شب او را فرا گرفت، ستاره ای دید گفت: این
پروردگار من است- انعام: 76) حضرت فرمودند: ابراهیم علیه السّلام در میان سه گروه واقع شده بود، گروهی که (ستاره) زهره را می پرستیدند، گروهی که ماه را ستایش میکردند و گروهی نیز خورشید را، و این در زمانی بود که از مخفیگاهش در زیر زمین که او را نهان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:400
داشته بودند خارج شد، (1) وقتی شب او را فرا گرفت «1» و زهره را دید از روی انکار گفت: آیا این پروردگار من است؟ وقتی ستاره غروب کرد، گفت: من غروب کننده ها را دوست ندارم، زیرا افول و غروب از صفات پدیده ها است نه از صفات موجود قدیم و ازلی، و وقتی ماه را در آسمان دید، با حالت انکار گفت:
آیا این پروردگار من است؟ وقتی غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند گمراه خواهم شد، منظورش این بود که اگر پروردگارم هدایتم نمی کرد گمراه شده بودم، فردا صبح خورشید را دید و باز از روی انکار گفت: آیا این پروردگار من است؟ این از ماه و زهره بزرگتر است، وقتی خورشید هم غروب کرد به آن سه گروه رو کرده و گفت: «یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ* إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (ای مردم من از آنچه شما آنها را شریک خدا قرار می دهید، دور و برکنار هستم، من وجه خود را به سوی کسی که آسمان ها و زمین را آفریده، برمیگردانم، از باطل به سوی حقّ می روم و مشرک نیستم- انعام: 79 و 78) و ابراهیم علیه السّلام با این
______________________________
(1)- در این قسمت از ذکر متن آیات خودداری شد
و فقط ترجمه آنها بیان گردید تا متن یک دست شده و در موقع خواندن برای خواننده محترم روان باشد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:401
گفته های خود، خواست برای آنان بطلان دینشان را روشن کند (1) و برایشان ثابت کند که عبادت کردن چیزهایی که مثل زهره و ماه و خورشید هستند صحیح نیست، بلکه شایسته خالق آنها و خالق آسمان و زمین است و آن دلیل هایی که برای قوم خود می آورد الهام خدا و از داده های او بود، همان طور که خداوند می فرماید: «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ» و آنها ادلّه و حجّت های ما بود که به ابراهیم دادیم تا در مقابل قوم خود به آنها استدلال کند.
مأمون گفت: آفرین بر شما! در مورد این آیه توضیح بفرمائید: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» ( [ابراهیم گفت:] خدایا به من نشان بده که چگونه مرده ها را زنده می کنی، خداوند فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا، ولی به خاطر اینکه قلبم آرام گیرد- بقره:
260).
حضرت فرمود: خداوند به ابراهیم علیه السّلام وحی فرمود که: من از میان بندگانم برای خود دوستی انتخاب خواهم کرد که حتّی اگر از من بخواهد مرده ها را زنده کنم، این کار را برای او خواهم کرد، ابراهیم به دلش الهام شد که او آن دوست و خلیل است، لذا گفت: خدایا به من نشان بده که چگونه مرده ها را زنده
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:402
می کنی، خداوند فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا، (1) ولی به خاطر اینکه قلبم آرام گیرد، یعنی نسبت به خلیل بودن، خداوند فرمود: «فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ
الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ- الخ» (چهار پرنده بگیر، آنها را تکه تکه کن، سپس بر هر کوهی، بخشی از آنها را قرار ده آنگاه آنها را بخوان فوری خود را بتو میرسانند و بدان خداوند عزیز و حکیم است- بقره: 260) ابراهیم نیز، یک کرکس، یک طاوس، یک مرغابی و یک خروس گرفته، آنها را تکه تکه کرد و اجزاء آنها را با هم در آمیخت و سپس هر بخشی از این اجزاء مخلوط شده را بر هر کوهی از ده کوه اطراف قرار داد و آنگاه منقار آن را بدست گرفت و آنها را با نامشان صدا زد و مقداری دانه و آب نزد خود قرار داد، آن اجزاء به سوی یک دیگر پرواز کردند و بدنها کامل شد و هر بدنی بسراغ گردن و سر خود رفت و به آنها پیوست، سپس ابراهیم منقار آنها را آزاد کرد و آنها پرواز کردند و سپس فرود آمدند و از آن آب نوشیدند و از آن دانه ها برگرفتند و گفتند: ای پیامبر خدا! تو ما را زنده کردی، خدا تو را زنده بدارد، ابراهیم فرمود: بلکه خداوند زنده میکند و می میراند و اوست که بر همه کار تواناست.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:403
(1) مأمون گفت، آفرین بر شما یا ابا الحسن! (حال) در باره این آیه توضیح دهید: «فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» (موسی او را با مشت زد و او مرد، گفت این از کار شیطان است- قصص: 15) حضرت فرمودند: موسی به یکی از شهرهای فرعون وارد شد در حالی که بی اطّلاع از ورود او بودند، و این
ورود، بین مغرب و عشاء رخ داد، در آن هنگام دید دو مرد با یک دیگر زد و خورد می کنند، یکی از گروه موسی و دیگری از دشمنان او بود، آن که هم گروه و هم مسلک موسی بود، از موسی بر علیه دیگری که دشمن بود کمک خواست، موسی علیه السّلام هم به حکم خدا در باره دشمن حکم کرد و با مشت او را زد و او مرد، و (موسی پس از این کار) گفت: این عمل کار شیطان است، منظورش زد و خوردی بود که بین آن دو مرد رخ داده بود، نه کشتن آن مرد توسّط موسی، او یعنی شیطان، دشمنی است گمراه کننده و آشکار. مأمون گفت، پس معنی این گفته موسی چیست؟: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» (خداوندا! من بخودم ظلم کردم، مرا بیامرز- قصص: 16) حضرت فرمود:
منظورش این است که من با وارد شدن به این شهر، خود را در شرایطی قرار
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:404
دادم که نمی بایست در آن شرایط قرار می دادم، «فَاغْفِرْ لِی «1»» یعنی مرا از دشمنانت بپوشان تا به من دست نیابند و مرا نکشند، (1) خداوند نیز او را آمرزید (و یا طبق آنچه در اینجا آمده، او را پوشانید) زیرا که او سترکننده و (آمرزنده و) مهربان است، موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! به شکرانه این نعمت، یعنی بازوئی که به من دادی به گونه ای که با یک مشت مردی را از پای در آوردم هرگز کمک کار مجرمین نخواهم بود، بلکه با این نیرو در راه تو مجاهده خواهم کرد تا تو راضی شوی. فردا صبح، موسی علیه السّلام در
شهر ترسان و مراقب بود که دید دوباره همان کسی که دیروز او را به یاری طلبیده بود، بر علیه شخص دیگری، از او کمک می خواهد، موسی فرمود: تو جدّا آدم اهل شرّی هستی، دیروز با یکی نزاع می کردی و امروز با دیگری! ادبت خواهم کرد، و خواست او را بزند، و همین که خواست آن کسی را که دشمن آن دو بود بزند او- همان که هم گروه و هم مسلک موسی بود- گفت: ای موسی آیا می خواهی همان طور که دیروز یک
______________________________
(1)- لازم به تذکّر است که اصل معنی «غفران» عبارتست از «ستر» و «پوشش»، ولی ترکیب «اغفر لی» معنایش این است که «برای من بپوشان» و مفعول در اینجا حذف شده است و معمولا مفعول در این ترکیب، «ذنب» و امثال آن است، و به نظر می رسد اگر آنچه در متن به حضرت رضا علیه السّلام نسبت داده شده مراد بود، باید می گفت: «اغفرنی» یعنی مرا بپوشان، نه «اغفر لی» و اللَّه العالم. (مترجم).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:405
نفر را کشتی، مرا هم بکشی! تو می خواهی جبّار باشی و در صدد آن نیستی که جزء مصلحین باشی! (1) مأمون گفت: خداوند از طرف انبیائش، به شما جزای خیر دهد یا ابا الحسن! معنی این آیه چیست؟: «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» ( [موسی به فرعون گفت:] من که آن کار را (یعنی قتل) را مرتکب شدم، در آن موقع ضالّ (گم شده یا گمراه) بودم- شعراء: 20) حضرت فرمودند: وقتی موسی [از مدین] نزد فرعون برگشت، فرعون گفت: «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ» (آن کار را مرتکب
شدی و نسبت به من و خوبی های من ناسپاس بودی- شعراء: 19) حضرت موسی گفت: من آن کار را در موقعی انجام دادم که راه را گم کرده و اشتباها به آن شهر در آمده بودم «1» و وقتی از شما ترسیدم فرار کردم و پروردگارم به من حکمت بخشید و مرا از جمله پیامبران قرار داد.
(حضرت رضا در ادامه افزودند) خداوند عزّ و جلّ به حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله نیز
______________________________
(1)- واضح است که اگر این جوابها واقعا از امام علیه السّلام باشد اسکاتی است نه حلّی، و ثانیا فرعونیان بدستور فرعون بچّه های بنی اسرائیل را می کشتند و زنان را اسیر می کردند، و آنان (فرعونیان) مفسد فی الارض بودند و کشتن یک مفسد فی الارض، بدون قصد مسأله ای نیست که خلاف عصمت باشد و این قدر نیاز به تکلّف داشته باشد (غ)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:406
می فرماید: (1) «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوی» (آیا تو را یتیم نیافت و برایت سرپناه و سرپرست قرار داد- ضحی: 6) یعنی تو را تنها نیافت و مردم را به سوی تو سوق داد؟ «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا» (و تو را گم شده یافت- ضحی: 7) یعنی در نزد قوم خود، گم شده و ناشناخته بودی، «فهدی» (و هدایت و راهنمایی کرد) یعنی مردم را به شناخت تو، راهنمایی کرد، «وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنی» (و تو را فقیر یافت و غنی نمود- ضحی: 8) یعنی دعای تو را مستجاب کرد و به این وسیله تو را غنی نمود.
مأمون گفت: آفرین بر شما ای فرزند گرامی رسول خدا! (حال بفرمائید) معنی این آیه چیست؟: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسی
لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِی» (وقتی موسی در وقت و موعدی که معیّن کرده بودیم آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: خدایا، خود را به من نشان بده تا به تو بنگرم- اعراف: 142)، چگونه ممکن است موسی کلیم اللَّه علیه السّلام نداند که خداوند تبارک و تعالی قابل رؤیت نیست و چنین درخواستی نماید؟ حضرت فرمودند:
موسی کلیم اللَّه علیه السّلام می دانست که خداوند برتر از این است که با چشم دیده شود لکن وقتی خداوند با او سخن گفت و او را به خود نزدیک کرده، با او نجوا کرد،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:407
(1) موسی نزد قوم خود برگشت و به آنان اطّلاع داد که خداوند عزّ و جلّ با او سخن گفته و او را به خود نزدیک کرده و با او نجوا نموده است، در این موقع آنان گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ» (تو را تصدیق نمی کنیم- بقره: 55) مگر اینکه، همان طور که تو صدای خدا را شنیدی، ما هم بتوانیم به آن گوش دهیم، و آن مردم، هفتصد هزار نفر بودند، موسی از بین آنان هفتاد هزار نفر برگزید، سپس از بین این هفتاد هزار، هفت هزار نفر را انتخاب کرد، سپس هفتصد تن و در آخر هفتاد نفر از بین آنان را برای زمان و موعدی که خدا معیّن کرده بود، برگزید و آنان را به کوه سینا آورد و در پائین کوه متوقّف کرد و خود به بالای کوه رفت و از خداوند تبارک و تعالی خواست که با او سخن گوید و سخن خود را به گوش آنان
برساند، خداوند متعال هم با او سخن گفت و آنان نیز سخن خدا را از بالا و پائین، چپ و راست، پشت سر و روبرو شنیدند، زیرا خداوند صدا را در درخت آفرید و از آن پراکنده اش کرد به گونه ای که آنان صدا را از تمام اطراف شنیدند، ولی گفتند: قبول نمی کنیم که آنچه شنیدیم کلام خدا باشد مگر اینکه آشکارا خدا را ببینیم، و زمانی که چنین سخن بزرگی بر زبان راندند
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:408
و تکبّر و سرکشی نمودند، (1) خداوند عزّ و جلّ صاعقه ای بر آنان فرستاد و صاعقه آنان را به خاطر ظلمشان از بین برد، حضرت موسی به خداوند عرضه داشت:
خداوندا! اگر وقتی نزد بقیّه بنی اسرائیل برگردم ایشان بگویند آنان را بردی و به کشتن دادی، چون دروغ گفته بودی که خدا به نجوا با تو سخن گفته است، من چه جوابی به آنان بدهم؟ لذا، خداوند آنان را زنده کرد و به همراه موسی علیه السّلام فرستاد، آنان گفتند: اگر درخواست کنی که خدا، خود را به تو نشان دهد، تا تو به او بنگری، خواسته ات را اجابت خواهد کرد، آنگاه تو به ما بگو خدا چگونه است، تا ما او را به بهترین وجه بشناسیم، موسی فرمود: ای مردم! خداوند با چشم دیده نمی شود و اصلا کیفیّت ندارد، بلکه با آیات و نشانه هایش شناخته می شود، گفتند: سخن تو را قبول نداریم مگر اینکه از خدا چنین درخواستی کنی. موسی عرضه داشت: خداوندا! تو خود گفتار بنی اسرائیل را شنیدی و تو صلاح آنان را بهتر می دانی، خداوند متعال به موسی وحی کرد که ای موسی آنچه
از تو خواستند، از من بخواه، من تو را به نادانی آنان مؤاخذه نخواهم کرد، در این موقع موسی گفت: (2) «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:409
لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی* فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ» (خدایا خود را بمن نشان بده تا به تو بنگرم! گفت: هرگز مرا نخواهی دید ولی بکوه بنگر اگر در جای خود قرار گرفت (و موسی در این وقت از کوه بزیر آمده بود) مرا خواهی دید. وقتی خداوند با آیه ای از آیات خود بر کوه تجلّی کرد، کوه را خرد نمود و موسی بیهوش بر زمین افتاد، وقتی به هوش آمد گفت: تو منزّهی، توبه می کنم و بسوی تو بازمی گردم- اعراف: 143) یعنی از جهل قوم خود، به شناخت و معرفتی که نسبت به تو داشتم، برمی گردم، و من از بین آنان اوّلین مؤمن هستم به اینکه تو دیده نمی شوی.
مأمون گفت: آفرین بر شما ای ابا الحسن! حال در مورد این آیه توضیح دهید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ» حضرت فرمود: زلیخا قصد یوسف کرد، و اگر یوسف برهان پروردگارش را نمی دید، او نیز قصد زلیخا می کرد، لکن او معصوم بود، و معصوم نه قصد گناه می کند و نه مرتکب آن می شود، و پدرم از پدرش حضرت صادق علیه السّلام نقل فرمود که آن حضرت چنین فرمود: (زلیخا) تصمیم گرفت که انجام دهد و (یوسف) تصمیم گرفت که انجام ندهد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:410
(1) مأمون گفت: آفرین
بر شما ای ابا الحسن! این آیه را توضیح دهید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»، حضرت فرمودند: او یونس بن متّی علیه السّلام است که بر قوم خود غضب کرده از بین آنان رفت. و «ظنّ» بدین معنی است که یقین کرد که: «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» یعنی «ما روزی اش را بر او تنگ نمی کنیم» مثل این آیه شریفه: «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» که «قدر علیه» در این آیه نیز به معنی تنگ کردن معیشت است. به هر حال، او در تاریکی و ظلمات، خداوند را خواند، یعنی در تاریکی شب و دریا و شکم ماهی این سخنان را گفت: معبودی جز تو نیست، تو منزّهی و من به خاطر ترک کردن چنین عبادتی که در شکم ماهی امکانش را برایم فراهم ساختی، ظالم و ستمکار هستم، خداوند نیز دعای او را مستجاب کرد و فرمود: «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ* لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (اگر از تسبیح کنندگان نبود تا روز رستاخیز در شکم آن ماهی می ماند- صافات: 143/ 144).
مأمون گفت: آفرین بر شما یا ابا الحسن! لطفا این آیه را توضیح دهید:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:411
«حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا» (زمانی که پیامبران ناامید شدند و گمان نمودند که به آنان دروغ گفته شده است، یاری و نصرت ما به آنان رسید- یوسف: 110) (1) حضرت فرمودند: یعنی وقتی که پیامبران از قوم خود ناامید شدند و قوم آنان پیامبرانشان را دروغ پنداشتند، یاری و نصرت ما به پیامبران رسید.
مأمون گفت: آفرین بر شما
یا ابا الحسن! معنی این آیه چیست: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» (تا خدا گناه قبل و بعد گذشته تو را بپوشاند- فتح: 2) حضرت فرمودند: از نظر مشرکین مکّه، کسی گناهکارتر از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نبود، زیرا آنان قبل از بعثت، سیصد و شصت بت را می پرستیدند و آنگاه که آن حضرت ایشان را به (کلمه مبارکه) «لا اله الّا اللَّه» دعوت نمود، این موضوع بر آنان گران آمد و گفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ* وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ یُرادُ* ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» (آیا به جای خدایان متعدّد یک خدا قرار داده است، این مطلب عجیبی است، سران آنان به حرکت آمده و گفتند: بروید و بر اعتقاد به خدایان خود استوار بمانید، این چیزی است که از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:412
شما (مردم) خواسته می شود، (1) ما چنین حرفهایی را در بین امّت آخر (یعنی معاصرین یا آنان که قبل از ما بوده اند) نشنیده ایم، این سخن جز دروغ و افتراء چیز دیگری نیست- ص: 5 الی 7) و آن زمان که خداوند عزّ و جلّ مکّه را برای پیامبرش فتح نمود، فرمود: ای محمّد! «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» (ما مکّه را با فتحی قطعی و آشکار برای تو فتح کردیم تا خدا گناه قبلی و بعدی تو را بپوشاند) همان چیزی را که از نظر اهل مکّه به خاطر دعوت به توحید
در گذشته و بعد از آن، گناه محسوب می شد، زیرا بعضی از مشرکین مکّه مسلمان شدند و بعضی از مکّه خارج گردیدند، و آنان که ماندند نتوانستند آن زمان که حضرت مردم را به توحید دعوت می کرد در مورد توحید نسبت به حضرتش ایراد بگیرند، چه اینکه با غلبه حضرت بر آنان، آنچه از نظر آنان گناه محسوب می شد، پوشیده گردید.
مأمون گفت: آفرین بر شما یا ابا الحسن! در باره این آیه توضیح بفرمایید:
«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» (خدا از تو درگذرد! چرا به آنان اجازه دادی- توبه: 43) حضرت فرمودند: این آیه از قبیل «به در می گویم، دیوار گوش کند» می باشد، خداوند به ظاهر با پیامبرش صحبت کرده ولی منظور اصلی،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:413
امّت بوده است، (1) و نظیر این آیه است، آیه شریفه: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» (اگر مشرک شوی، عملت باطل شده، و از جمله زیانکاران خواهی بود- زمر: 65) و نیز این آیه: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» (اگر تو را تثبیت نمی کردیم، نزدیک بود کمی به آنان میل کنی- اسراء: 74).
مأمون گفت: درست گفتید یا ابن رسول اللَّه! (حال بفرمائید) معنی این آیه چیست؟: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» (وقتی به آن کسی که خدا به او نعمت داده (یعنی زید بن حارثه) و تو نیز او را مورد لطف و عنایت قرار دادی می گویی از خدا بترس و همسرت (زینب
بنت جحش) را طلاق نده، و در دل چیزی را پنهان می داری که خدا آن را آشکار خواهد کرد و از مردم می ترسی و خدا سزاوارتر است که از او بترسی- احزاب: 37) حضرت فرمودند: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله برای کاری تصمیم گرفتند به خانه زید بن حارثه «1» بروند، که زن زید را در حال غسل کردن دیدند، و به او
______________________________
(1)- زید بن حارثه کنیه اش ابو اسامه است، وی اصلا عرب است و در غارتی که در زمان جاهلیّت رخ داد بسنّ هشت سالگی اسیر شد و خدیجه او را خریده و بشوهرش رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بخشید، و حضرت او را آزاد کرد و بفرزندی گرفت، و در زمان اسلام میان او و حمزه بن عبد المطلب برادری انداخت، و در هنگامی که اسیر شده بود پدرش شراحیل سخت ناراحت بود، و بعد از اینکه خبر یافت خدیجه بنت خویلد او را خریده و بشوهرش محمّد بخشیده است، با برادرش به مکّه آمد و بر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله وارد شدند و از آن حضرت درخواست کرد که فدیه بگیرد و او را آزاد کند، پیامبر در جواب ایشان فرمود: من او را آزاد میگذارم هر کجا که خود میخواهد برود و هر که را که خود میخواهد اختیار کند، و سپس او را طلبید و فرمود اینان را می شناسی؟ زید گفت: آری این پدر من است و آن دیگر عمویم، حضرت فرمود: از میان ما سه تن هر که را میخواهی اختیار کن، زید گفت: من جز تو را نمی خواهم! فرمود: آیا برده بودن
را بر آزادی و پدر و عمویت ترجیح میدهی؟ گفت: آری، و به پدر و عمویش گفت: من از این مرد چیزی دیده ام که ممکن نیست کسی را بر او ترجیح دهم! پدر و عمویش مأیوس شدند. و پس از آن رسول خدا زید را به حجر اسماعیل برده و فرمود: ای حاضران! بشما اعلام میکنم که زید پسر خوانده من شد و از من ارث می برد و من نیز از وی ارث میبرم. و چون پدر و عموی زید این عمل رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را دیدند خوشحال گشته و رفتند.
زید از جمله کسانیست که در آغاز دعوت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله باو ایمان آورد، و در سال هشتم در جنگ مؤته با جعفر بن ابی طالب شهید شد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:414
فرمودند: «سبحان الّذی خلقک» (منزّه است آن کسی که تو را خلق نموده است) (1) و منظور حضرت این بود که خداوند را از گفته کسانی که می گویند ملائکه دختران خدا هستند، تنزیه نماید، خداوند نیز می فرماید: «أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً» (آیا خداوند پسران را برای شما گذاشته و برای خود، دخترانی از ملائکه برگزیده است؟
سخن بزرگی بر زبان می آورید!- إسراء: 40) و لذا وقتی حضرت آن زن را در حال غسل کردن دیدند گفتند: آن کس که تو را خلق کرده، برتر و منزّه تر از این است که فرزندی داشته باشد که آن فرزند این چنین نیازمند غسل و تطهیر باشد،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:415
(1) و وقتی زید به خانه برگشت، همسرش، آمدن حضرت رسول
و گفته آن حضرت که فرموده بودند: «سبحان الّذی خلقک» را به او خبر داد، زید متوجّه منظور حضرت نشد و گمان کرد که سخن حضرت به خاطر این بوده است که آن حضرت از همسر او، خوششان آمده است، لذا نزد حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول اللَّه! زن من کمی بد اخلاق است و می خواهم او را طلاق بدهم، حضرت به او فرمودند: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» (همسرت را نگهدار و از خدا بترس- احزاب: 37) و خداوند متعال قبلا تعداد همسران آن حضرت و اینکه این زن نیز از جمله آنان است را به آن حضرت خبر داده بود، حضرت این موضوع را در دل پنهان داشته و برای زید آشکار نکرده بودند، و از این می ترسیدند که مردم بگویند: محمّد به برده اش که خود او را آزاد کرده می گوید: زن تو، همسر من خواهد شد، و با این گفته، بر آن حضرت خرده بگیرند، لذا خداوند این آیه را نازل فرمود: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی- تا آخر آیه (که قبلا ذکر شد)» یعنی (وقتی به آن کسی که خدا به واسطه اسلام به او نعمت داده و تو نیز با آزاد سازی او، وی را مورد لطف و عنایت قرار دادی، می گویی: از خدا بترس و همسرت را نگه دار و در دل چیزی را پنهان می داری که خدا آن را آشکار خواهد کرد و از مردم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:416
می ترسی و خدا سزاوارتر است که از او بترسی) (1) سپس زید بن حارثه او را طلاق داد و آن زن نیز عده طلاق نگه داشت و بعد
از آن، خداوند او را به عقد حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله در آورد، در این باره آیه ای نازل فرموده، چنین گفت: «فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا» (و آنگاه که زید کام خویش از او برگرفت [و طلاقش داد] او را به عقد تو در آوردیم تا بر مؤمنین در مورد [ازدواج با] همسران فرزند خوانده های خود، بعد از آنکه [آن فرزند خوانده ها] از آنان کام خویش برگرفتند، گناهی نباشد و خواسته (یا فرمان خدا) انجام شدنی است- احزاب: 37)، سپس خداوند عزّ و جلّ دانست که منافقین به خاطر این ازدواج، بر آن حضرت خرده خواهند گرفت، لذا این آیه را نازل فرمود: «ما کانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» (در آنچه خدا به پیامبرش رخصت داده، بر پیامبر گناهی نیست- احزاب: 38). مأمون گفت: دلم را آرام کردی یا ابن رسول اللَّه! و آنچه را بر من مشتبه شده بود، برایم واضح کردی، خداوند از طرف انبیاء و اسلام شما را جزای خیر دهد! (2) علیّ بن محمّد بن جهم گوید: مأمون برای نماز برخاست و دست محمّد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:417
ابن جعفر بن محمّد (عموی امام رضا) را که در مجلس حاضر بود گرفت و با خود برد، من نیز به دنبال آنان رفتم، مأمون به او گفت: برادرزاده ات را چگونه یافتی؟ گفت: دانشمند است، و قبلا هم ندیده بودیم که نزد هیچ یک از علما و اهل علم رفت و آمد داشته باشد، مأمون گفت: برادرزاده ات
از خاندان پیامبر است که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در مورد آنان فرموده: «نیکان خاندان من و پاکان نسل من، در کودکی از همه مردم بردبارتر و در بزرگی از همه مردم داناترند، به آنان چیزی یاد ندهید، چه آنکه آنان از شما داناترند، از در هدایت شما را خارج نخواهند کرد و در ضلالت شما را داخل نخواهند کرد».
(پس از آن) حضرت رضا علیه السّلام به منزل رفتند، فردا صبح به نزد آن حضرت رفته و صحبتهای مأمون و محمّد بن جعفر (عموی آن حضرت) را به اطّلاع ایشان رساندم و آن حضرت خنده ای کرده فرمودند: ای ابن جهم! آنچه شنیدی فریبت ندهد، او مرا به خدعه و نیرنگ خواهد کشت و خدا برای من از او انتقام خواهد گرفت.
(1) مؤلّف این کتاب (شیخ صدوق) گوید: با توجّه به ناصبی بودن علیّ بن
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:418
محمّد بن جهم و بغض و عداوتش نسبت به اهل بیت علیهم السّلام چنین حدیثی از او عجیب (یا بعید) است!! مترجم گوید: همان طور که قبلا اشاره شد، سند حدیث ضعیف است، چون تمیم بن عبد اللَّه قرشی را علّامه- ره- در رجال خود ضعیف دانسته و علیّ ابن محمّد بن جهم هم ناصبی و دشمن اهل بیت بوده است، کما اینکه خود جناب صدوق- ره- در انتهای همین خبر بآن اشاره کرده است، و اصولا، صرف نظر از ضعف سند، وجود چنین عباراتی در متن، دلیل ضعف خبر است، چرا که چطور می توان کاری را که ما از یک فرد متدین معمولی توقع نداریم، به حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نسبت
داد! مگر پیامبر به این آیه عمل نمی فرمود که می گوید: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها- الخ» (به خانه هایی غیر از خانه های خود وارد نشوید مگر اینکه اعلام ورود کنید و سرزده وارد نشوید و بر اهل خانه سلام نمائید- نور: 27) و بر فرض هم که این آیه بعد از این جریان نازل شده باشد، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله که متمّم مکارم اخلاق بودند، قطعا بی اجازه و سرزده به خانه کسی، آن هم زن نامحرم، وارد نمی شدند.
(1) 1- ابو الصّلت هروی گوید: حضرت رضا علیه السّلام از پدران بزرگوارش از امام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:419
حسین علیهم السّلام نقل کردند که سه روز قبل از شهادت حضرت علیّ علیه السّلام مردی از اشراف تمیم به نام عمرو، نزد آن حضرت آمده، در باره اصحاب الرّسّ، چنین سؤالاتی نمود: اصحاب الرّس در چه زمانی می زیستند؟ مسکن آنان کجا بود؟
پادشاه آنان چه کسی بود؟ آیا خداوند پیامبری سوی آنان فرستاد یا نه؟ چگونه از بین رفتند؟ در قرآن نام آنان هست ولی از اخبارشان مطلبی ذکر نشده است، حضرت فرمودند: در باره مطلبی سؤال کردی که قبل از تو کسی چنین سؤالی از من نپرسیده بود، و بعد از من نیز کسی در باره آن مطلبی برایت نقل نخواهد کرد مگر از قول من، و هیچ آیه ای در قرآن نیست مگر اینکه آن را می دانم و تفسیرش را نیز می دانم، و نیز می دانم در کجا نازل شده، در کوه نازل شده یا در دشت، و در چه زمانی، شب یا روز؟ اینجا- با دست به سینه مبارکشان
اشاره نمودند- علم بسیاری است ولی طالبان آن کم هستند و به زودی وقتی مرا از دست دادند پشیمان خواهند شد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:420
(1) ای تمیمی! داستان آنان چنین بود که: درخت صنوبری را به نام «شاه درخت» می پرستیدند، این درخت را یافث بن نوح بر کنار چشمه ای به نام «دوشاب» غرس کرده بود و این چشمه بعد از طوفان، برای نوح علیه السّلام حفر شده بود، و علّت نام گذاری آنان به اصحاب الرّسّ این بود که خانه های خود را در زمین حفر می کردند، (رسّ یعنی حفر کردن یا پنهان کردن) و زمانشان بعد از سلیمان بن داود علیهما السّلام بود. دوازده قریه در کنار نهری از مشرق زمین به نام رسّ داشتند، آن رود نیز به نام آنان رسّ نامیده شده بود. در آن روزگار نهری پرآب تر و شیرین تر از آن روی زمین نبود و قریه هایی بیشتر و آبادتر از آنها وجود نداشت، نام آنها به ترتیب عبارت بود از: آبان، آذر، دی، بهمن، اسفندار، فروردین، اردی بهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور، و بزرگترین شهر آنان، اسفندار بود که پادشاه در آن می زیست، نام او ترکوذ «1» بن غابور بن یارش
______________________________
(1)- در تفسیر ابو الفتوح، ترکون بن عامور بن ناوش بن شاون بن نمرود بن کنعان آمده است (ج 8 ص 273).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:421
ابن سازن بن نمرود بن کنعان بود که این آخری فرعون زمان ابراهیم علیه السّلام بود.
(1) آن چشمه و صنوبر در همین شهر بود، و در هر قریه دانه ای از میوه آن صنوبر کاشته بودند و آن دانه رشد کرده، درخت عظیمی شده بود، آب آن
چشمه و رودخانه ها را حرام کرده بودند و نه خود و نه چهارپایانشان از آن نمی نوشیدند و هر کس چنین می کرد او را می کشتند و می گفتند: این آب، مایه حیات خدایان ماست، و شایسته نیست کسی از حیات و زندگی آنها چیزی کم کند، و خود و چهارپایانشان از رود رسّ که قریه ها در کنار آن بنا شده بود، استفاده می کردند، و در هر ماه از سال، در هر قریه، عیدی معیّن کرده بودند که اهل آن قریه جمع شده و بر درخت بزرگ آن آبادی، پشه بندی از حریر که دارای انواع نقش و نگار بود نصب می کردند، سپس گاو و گوسفندهائی آورده و برای درخت قربانی می کردند و بر آن قربانی ها هیزم ریخته، آتش می زدند و آنگاه که دود آن قربانی ها به هوا رفته و بین آنها و آسمان حائل می شد و دیگر نمی توانستند آسمان را ببینند، در برابر درخت، به سجده می افتادند و گریه و زاری می کردند تا از آنها راضی شود، و شیطان نیز می آمد و شاخه های
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:422
درخت را حرکت می داد (1) و از تنه آن همچون کودکی فریاد می زد که: ای بندگانم! از شما راضی شدم، راحت و خوشحال باشید، آنان هم سر از سجده برداشته، شراب می نوشیدند و موسیقی می نواختند و سنج می زدند و آن روز و شب را به همان حال سپری می کردند و سپس می رفتند.
و عجمها نام ماههای خود را از نام این آبادی ها گرفتند و ماههای خود را آبان ماه، آذر ماه، و غیره نامیدند، چون اهل آن قریه ها می گفتند: این عید فلان ماه است و آن عید فلان ماه و در
زمان عید، بزرگترین آبادی، کوچک و بزرگ آنان، در آن شهر جمع می شدند و در نزد چشمه و صنوبر، چادری از حریر که انواع نقش و نگار بر آن بود، برمی افراختند. این چادر دوازده در داشت که هر دری مربوط به اهل یک قریه می شد، آنان در خارج از چادر در مقابل صنوبر سجده کرده و قربانی هائی چند برابر قربانی درخت قریه های کوچکتر، ذبح می کردند، و شیطان نیز نزد آن درخت می آمد و صنوبر را به شدّت تکان می داد و با صدای بلند از درون آن سخن گفته، و بیش از وعد و وعیدهای تمام شیاطین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:423
به آنان وعده و وعید می داد، (1) و آنان سر از سجده برمی داشتند و از شدّت شادی و نشاط از حال می رفتند و از شدّت شرابخواری و اشتغال به موسیقی، توان صحبت کردن نداشتند، و دوازده روز و شب، به عدد اعیادشان در تمام سال، به همان حال می گذراندند و سپس می رفتند.
و چون کفر به خدا، و عبادت غیر خدا در میان آنان طولانی گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبری از بنی اسرائیل از فرزندان یهودا بن یعقوب سوی آنان فرستاد و مدّت زمانی طولانی در بین آنان بوده و آنان را به عبادت خداوند عزّ و جلّ و شناخت ربوبیّت او دعوت می کرد، ولی از او پیروی نکردند، و وقتی آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در ضلال و گمراهی هستند و دعوت او را بسوی رشد و رستگاری ردّ می کنند، در عید شهر بزرگ آنها شرکت کرد و گفت: خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار
دیگری نمی کنند، و درختی را که نه فایده دارد و نه ضرر، می پرستند.
تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان، صبح روز بعد، درختها خشک شده بود، این مطلب آنان را ترساند و احساس
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:424
عجز و ناامیدی کردند (1) و به دو گروه تقسیم شدند، گروهی گفتند: این مرد که ادّعا می کند رسول خدای آسمان و زمین است، خدایان شما را جادو کرده است تا شما را از خدایانتان به سوی خدای خویش متوجّه گرداند، گروه دیگر گفتند: نه، بلکه خدایان شما با دیدن این مرد که از آنان عیب گویی می کند و در موردشان سخنان نامربوط می گوید، و شما را به پرستش خدای دیگری می خواند، خشمگین شده اند و زیبایی و بهای خود را از شما پوشانده اند تا شما نیز به خاطر آنان خشمگین شوید و انتقام آنان را از این مرد بگیرید.
لذا همگی بر آن شدند که او را بکشند، برای این کار لوله های بلندی از سرب که دهانه های گشادی داشت، برگرفتند و آنها را از قعر چشمه تا روی آب مثل لوله های سفالین آبراهه (فاضلاب) بر روی هم سوار کردند، و آب داخل آن (چشمه یا لوله) را کشیدند و سپس در قعر آن چاهی عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و صخره بزرگی بر دهانه آن نهادند و آنگاه لوله ها را از آب بیرون آوردند و گفتند: اکنون که خدایان دیدند که ما، شخصی را که در باره شان به بدی سخن می گفت و ما را از پرستش آنان باز
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:425
می داشت کشتیم، (1)
و در زیر بزرگترین خدایان دفنش کردیم تا دلش آرام گیرد، امیدواریم که از ما راضی شده باشند و غنچه ها و طراوت آنها مثل گذشته به سوی ما باز گردد، آن مردم در تمام روز، صدای ناله پیامبرشان را می شنیدند که می گفت: «خدای من، تنگی جا و شدّت ناراحتی مرا می بینی، به ناتوانی و درماندگی ام رحم کن و زودتر قبض روحم فرما، و اجابت دعایم را تأخیر نینداز!» تا بالاخره مرد، خداوند عزّ و جلّ به جبرئیل فرمود: ای جبرئیل! آیا این بندگان من، که صبر و بردباری من آنها را فریب داده و خود را از خشم من در امان می پندارند و کس دیگری غیر از من را می پرستند و پیامبر مرا کشته اند، گمان می کنند که در مقابل غضب من توان مقاومت دارند، یا آیا می توانند از محدوده قدرت من خارج شوند؟ چگونه؟! و حال آنکه من از کسی که مرا نافرمانی کند و از عقاب من نهراسد، خودم انتقام خواهم گرفت، و به عزّت و جلالم قسم یاد کرده ام که آنان را مایه عبرت اهل عالم قرار دهم، و خداوند، آنها را در آن عیدشان جز با بادهای سرخ رنگ به هراس نیفکند، آنان در آن طوفان حیران شده به هراس افتاده بودند و به یک دیگر پناه می بردند، سپس زمین در زیر پاهایشان به گوگردی مشتعل تبدیل شد و ابری سیاه بر آنان سایه افکند و آتشی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:426
ملتهب همچون گنبد بر آنان فرو افکند و بدنهایشان در آتش همچون سرب مذاب ذوب شد.
پناه می بریم به خداوند متعال از غضب و عذابش. و لا حول و لا قوّه إلّا
باللَّه العلیّ العظیم.
(1) 1- فضل بن شاذان گوید: از حضرت رضا علیه السّلام چنین شنیدم که آن زمان که خداوند تبارک و تعالی به حضرت ابراهیم علیه السّلام امر فرمود که بجای فرزندش اسماعیل، گوسفندی را که خداوند فرستاده بود ذبح نماید، حضرت ابراهیم علیه السّلام در دل آرزو کرد که ای کاش فرزندش اسماعیل علیهما السّلام را به دست خود ذبح می کرد و دستور ذبح گوسفند بجای ذبح فرزندش به او داده نشده بود، تا به این
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:427
وسیله احساس پدری را که عزیزترین فرزندش را به دست خود ذبح می کند، داشته باشد و در نتیجه شایسته رفیع ترین درجات ثواب در صبر بر مصائب شود، خداوند عزّ و جلّ نیز به او وحی فرمود که: ای ابراهیم! محبوبترین خلق من، نزد تو کیست! ابراهیم گفت: خدایا! مخلوقی خلق نکرده ای که از حبیبت محمّد صلی اللَّه علیه و آله نزد من محبوبتر باشد، خداوند به او وحی فرمود که: ای ابراهیم آیا او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ او گفت: نه، او را بیشتر دوست دارم، خداوند فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست داری یا فرزند خودت را؟ عرض کرد: فرزند او را، خداوند فرمود: آیا بریده شدن سر فرزند او از روی ظلم، به دست دشمنانش دل تو را بیشتر به درد می آورد یا بریدن سر فرزندت به دست خودت بخاطر اطاعت از فرمان من؟ گفت: بریده شدن سر فرزند او به دست دشمنانش دل مرا بیشتر به درد می آورد، خداوند فرمود: گروهی که خود را از امّت محمّد صلی اللَّه علیه و آله می دانند، فرزندش حسین
را به ظلم و ستم به مانند گوسفند ذبح خواهند کرد و با این کار مستوجب خشم و غضب من خواهند شد، ابراهیم علیه السّلام بر این مطلب جزع و فزع نموده، دلش به درد آمد و شروع به گریه کرد،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:428
(1) خداوند عزّ و جلّ هم به او چنین وحی فرمود: ای ابراهیم! به خاطر این ناراحتی و جزع و فزعت بر حسین و قتل او، ناراحتی و اندوهت بر اسماعیل را- در صورتی که اگر او را ذبح می کردی- پذیرفتم، و رفیع ترین درجات ثواب، در صبر بر مصائب را به تو خواهم داد، و این همان مطلبی است که آیه «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» (ذبح بزرگی را جایگزین او کردیم- صافات: 107) بدان اشاره دارد. و لا حول و لا قوّه إلّا باللَّه العلیّ العظیم «1».
______________________________
(1)- لازم به تذکّر است که ممکن است اشکال شود: اگر مراد از «ذبح عظیم» قتل حضرت سید الشهداء علیه السّلام باشد، لازم می آید کسی که رتبه اش بالاتر و شریفتر است جایگزین و فدای پائین تر از خود شده باشد و حال آنکه فداء در جایی بکار می رود که پایین تر، فداء و جایگزین بالاتر شود، و آیه شریفه بلفظ ماضی است، یعنی این کار در گذشته اتّفاق افتاد، نه اینکه در آینده (در زمان حضرت حسین بن علیّ علیهما السّلام) این فداء و جایگزینی انجام خواهد شد.
در پاسخ می گوئیم: این اشکال نتیجه این توهّم غلط است که خداوند، حضرت سید الشهداء علیه السّلام را فداء و جایگزین حضرت اسماعیل علیه السّلام قرار داد، حال آنکه این توهّم خلاف صریح متن روایت است، زیرا در روایت
چنین آمده: بعد از آنکه خداوند گوسفند را فرستاد تا جایگزین اسماعیل علیه السّلام گردد، حضرت ابراهیم علیه السّلام آرزو می کرد که ای کاش فرزندش را ذبح می کرد، تا به بالاترین ثوابها نائل می گردید، خداوند هم شهادت مظلومانه امام حسین علیه السّلام را به او اطّلاع داد و ابراهیم گریه و زاری و بی تابی نمود، و خداوند نیز وحی فرمود که این جزع و بی تابی تو را جایگزین ناراحتی و جزع و فزعت در قتل فرزندت کرده بجای آن قبول نمودم، به عبارت دیگر ذبح عظیم همان گوسفند بوده است، کما اینکه در حدیث بعدی به آن تصریح گردیده و این مطالب بعد از ذبح، اتّفاق افتاده است (استاد غفّاری).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:429
(1) 1- حسن بن علیّ بن فضّال گوید: از حضرت رضا علیه السّلام در باره حدیث «أنا ابن الذبیحین» (من فرزند دو قربانی هستم) سؤال کردم، حضرت فرمودند: منظور حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل علیهما السّلام و عبد اللَّه فرزند عبد المطّلب بوده است، اسماعیل همان فرزند بردباری است که خداوند مژده او را به ابراهیم داد. «و آنگاه که به سنّی رسید که پا به پای ابراهیم کار و فعّالیت می کرد ابراهیم به او گفت: فرزندم! در خواب چنین دیدم که مشغول ذبح تو هستم، نظرت چیست؟ فرزند گفت: پدر، آنچه را دستور داری انجام بده (و نگفت: آنچه را دیدی انجام بده)، مرا صابر و بردبار خواهی یافت ان شاء اللَّه.
آنگاه که تصمیم به ذبح او گرفت، خداوند ذبحی عظیم را که گوسفندی
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:430
بود سفید و سیاه و
فربه، جایگزین او کرد. (1) این گوسفند در سرزمین سبز و خرّم نشو و نما کرده بود «1» و قبل از آن، چهل سال در باغهای بهشت می چرید، و دارای مادری هم نبود، بلکه خداوند به او گفته بود: ایجاد شو، او نیز موجود شده بود، تا به این وسیله فداء و جایگزین اسماعیل شود، و تا روز قیامت، هر آنچه در منی ذبح شود، فدیه و فداء اسماعیل می باشد. این یکی از دو قربانی، امّا دیگری:
عبد المطّلب حلقه درب کعبه را گرفت و از خدا خواست که ده پسر به او بدهد، و نذر کرد که اگر دعایش مستجاب شود، یکی از آنان را ذبح کند. وقتی تعداد آنان به ده رسید، همگی را به داخل کعبه برد و بین آنان قرعه کشی کرد، قرعه بنام عبد اللَّه- پدر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله که از همه بیشتر دوستش می داشت-
______________________________
(1)- عبارت: «یأکل فی سواد ... و یبعر فی سواد» یعنی در سیاهی غذا می خورد و آب می آشامید، در سیاهی نگاه می کرد و راه می رفت، در سیاهی بول می کرد و سرگین می انداخت، این عبارت با کمی تفاوت در بعضی احادیث مربوط به قربانی آمده است و علما به گونه های مختلف آن را تفسیر کرده اند که شاید بهترین تفسیر همان باشد که در متن ذکر گردیده.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:431
افتاد. (1) دوباره قرعه کشی کرد، باز به نام عبد اللَّه افتاد، برای بار سوم قرعه کشید، این بار نیز نام عبد اللَّه درآمد، عبد المطّلب او را گرفت و زندانی کرد و تصمیم گرفت او را قربانی کند.
قریش همگی جمع شدند و او را از
این کار بازداشتند، زنان عبد المطّلب نیز همه گریه و شیون کنان، گرد آمدند، عاتکه دختر عبد المطّلب گفت: بین خود و خداوند عزّ و جلّ در مورد قتل فرزندت، عذر بخواه و خود را معذور بدار.
عبد المطّلب گفت: چگونه؟ تو که عاقل و کامل هستی! عاتکه گفت: بین پسرت و شترانت که در محدوده حرم هستند، قرعه بیانداز، و آنقدر بر تعداد آنها بیفزا تا پروردگارت راضی شود و قرعه به نام آن شتران بیفتد، عبد المطّلب به دنبال شتران فرستاد، آنها را حاضر کردند، ده شتر را از میان آنان جدا کرد بین آنها و عبد اللَّه قرعه انداخت، قرعه بنام عبد اللَّه افتاد، و همین طور ده شتر، ده شتر اضافه می کرد ولی قرعه به نام عبد اللَّه می افتاد، تا اینکه تعداد شتران به صد رسید که این بار قرعه به نام شتران افتاد، قرشیان از شدّت فرح و سرور صدا به تکبیر بلند کردند، بگونه ای که کوههای تهامه لرزید، عبد المطّلب گفت: نه،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:432
سه بار دیگر باید قرعه بکشم، (1) سه بار دیگر قرعه کشی کرد و هر بار قرعه به نام شتران درآمد و در بار سوم، زبیر و ابو طالب و برادرانشان عبد اللَّه را از زیر پاهای عبد المطّلب کشیدند و بردند، بگونه ای که درست آن قسمت از صورت عبد اللَّه که روی زمین بود، کنده شد، عبد اللَّه را بلند کرده می بوسیدند و خاکهای بدن او را پاک می کردند، عبد المطّلب دستور داد تمامی صد شتر در «حزوره (1)» (که مکانی است در حرم) ذبح شوند و هیچ کس را از گوشت آنان محروم
نکنند.
عبد المطّلب پنج سنّت داشت که خداوند آنها را در اسلام امضاء نمود، 1- همسران پدران را بر پسران حرام کرد، 2- در قتل، صد شتر دیه قرار داد، 3- هفت دور به دور کعبه طواف می نمود، 4- گنجی یافت و خمس آن را کنار گذاشت و پرداخت کرد، 5- و زمزم را آنگاه که حفر کرد، «آب حاجیان» نام نهاد، و اگر عبد المطّلب در زمان خود حجّت نبود، و تصمیمش بر ذبح فرزندش شبیه تصمیم ابراهیم به ذبح فرزندش اسماعیل نبود، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله به خاطر انتساب به آن دو بعنوان دو قربانی، افتخار نمی کرد و نمی فرمود: من فرزند دو قربانی هستم، علّتی که بخاطر آن، خداوند ذبح را از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:433
اسماعیل دفع نمود همان علّتی بود که بخاطر آن ذبح را از عبد اللَّه دفع فرمود، (1) و آن علّت این بود که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و ائمّه- صلوات اللَّه علیهم- در صلب آن دو بودند، پس به برکت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و ائمه علیهم السّلام، خداوند ذبح را از آن دو دفع نمود و سنّت کشتن فرزند، در بین مردم جاری نگردید. و گر نه، بر مردم واجب بود که در هر عید قربان با کشتن فرزندشان به خداوند تقرّب جویند، و تا روز قیامت، هر آنچه مردم برای تقرّب بخدا قربانی کنند، فداء و جایگزین اسماعیل می باشد. عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ج 1 433 باب 18 سخنان حضرت رضا - علیه السلام - در باره حدیث نبوی«أنا ابن الذبیحین» ..... ص : 429
خ صدوق مؤلّف
کتاب گوید: روایات در مورد ذبیح مختلف است، در بعضی از آنها ذکر شده که ذبیح اسحاق بوده و در برخی چنین آمده که ذبیح اسماعیل بوده است، و وقتی سند خبر صحیح باشد، نمی توان آن را ردّ کرد.
ذبیح اسماعیل علیه السّلام بوده است ولی وقتی اسحاق بعد از این واقعه متولّد شد، آرزو کرد که ای کاش آنکه پدرش مأمور به قتل او شد اسحاق میبود و در مقابل
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:434
امر خداوند عزّ و جلّ صبر می کرد و تسلیم میشد همان گونه که برادرش صبر نمود و تسلیم شد، و به این ترتیب درجه و ثواب برادر را به دست می آورد.
خداوند نیز که به دل او آگاه بود، این مطلب را دانست و او را به خاطر آرزویش، در بین ملائکه ذبیح (قربانی) نامید.
و حدیث مربوط به این قضیه را در کتاب «نبوّت» آورده ام «1».
______________________________
(1)- در باره ذبح عبد اللَّه پدر حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله استاد معظّم جناب آقای غفّاری در ترجمه مجلّد چهارم کتاب «من لا یحضره الفقیه» صفحه 111 به بعد مطالبی آورده اند که عینا در اینجا درج می گردد:
«آنچه در این باره یعنی در باره ذبح عبد اللَّه و داستان او گفته شده، اگر دقیق بررسی شود مشخص می شود که از قصّه هایی است که داستانسرایان سنّی منش پرداخته اند، و جملگی از کسانی هستند که عبد المطّلب را مشرک می دانند. چون این کار یعنی نذر نمودن به قربانی کردن فرزند بنا به صریح آیات قرآنی، منحصر به مشرکین بوده است و از موحّدین کسی را این چنین نذری نیست، و حضرت ابراهیم علیه السّلام نیز نذر نکرد،
بلکه چنان که صریح آیات است از طرف خداوند به انجام این کار مأمور گشت و قرآن خود در مقام تشنیع و توبیخ مشرکین می فرماید: «کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ- إلی قوله- فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ» (و این چنین در نظر بسیاری از مشرکان عمل قربانی نمودن فرزند را رؤسای بتکده ها نیکو نشان دادند، تا آنان را از دینشان به راه غلط ببرند- تا آنجا که فرمود:- آنان را در همان ضلالتشان واگذار، و با آنچه از این خرافات می بافند رها کن- انعام: 137) جالب اینکه در ذیل این آیه مفسّران غیر شیعه جملگی گفته اند که آیه در شأن عبد المطّلب است، و تنها او را مصداق واقعی و اوّلیه آیه دانسته اند، و ساده لوحان نیز بدون تأمّل پذیرفته اند، در حالی که عبد المطّلب از «حنفاء» است، یعنی از کسانی است که در زمان خود تنها موحّد بوده، چنان که در حدیث صحیح کافی از زراره بن اعین از امام صادق علیه السّلام است که فرمود:
«و یحشر عبد المطّلب یوم القیامه امّه وحده [واحده] علیه سیما الأنبیاء و هیبه الملوک»
(عبد المطّلب در روز قیامت خود تنها وارد محشر خواهد شد، در حالی که دارای چهره انبیاء و هیبت پادشاهان است) [کافی ج 1 باب مولد النبی ص] یعنی هنگامی که مردم فوج فوج و صف بندی شده به محشر احضار می شوند او خود به تنهایی با آن متانت و بزرگواری و هیبت وارد می شود، چرا که در زمان خود به توحید و دین حق در میان قریش و طائفه و اهل دیار خویش منفرد بود و همکیش نداشت.
یا احادیث
دیگری در این باره که در باب تاریخ مولد النبیّ کتاب کافی ذکر شده است. و نیز عبد المطّلب دارای سنّت های بسیاری است که همه را اسلام، امضاء کرده و مؤرّخین ذکر کرده اند، از قبیل تحریم شرب خمر و حرمت زنا، و معیّن کردن صد تازیانه حدّ برای آن، و بریدن دست سارق، و تبعید زنان عشرتکده دار، و نهی و جلوگیری از زنده به گور کردن دختران، و حرمت نکاح زنانی که با انسان محرمند، و نهی از بام بخانه وارد شدن، و جلوگیری از عریان طواف کردن کعبه، و لزوم وفاء به نذر، و حرمت ماههای چهارگانه و فراخواندن خصم را- در صورت سرباز زدن از حقّ- به مباهله، و تعیین دیه کامل به یک صد شتر و و ... که اینها دلالت بر فکر روشن و عظمت روح و بزرگی و کرامت نفس و اندیشمندی او می کند و از این رو رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بدو مباهات می کرد و با کمال سربلندی در مقابل دشمن می فرمود: انا النّبیّ لا کذب انا ابن عبد المطّلب
(من به حقیقت پیامبرم، من فرزند عبد المطّلب هستم) و مردی با این شخصیت ممتاز و عقل سرشار که با ابرهه چنان رفتاری کرد که او را به حیرت انداخت و جان خود و همه مردم شهر را از آسیب در امان داشت، و در آن موقعیّت حسّاس که دل همه سیاستمداران را به وحشت می انداخت، با کمال قدرت نفس از کنار آن گذشت و تا نابودی دشمن چیزی از دست نداد، چگونه چنین نذری می کند و قتل کودک معصومی را موجب تقرّب به خدا می داند، بسیار
کودکانه است که فکر کنیم کار نادرست و مخالف فطرتی اگر برای رضای خدا انجام شود درست است و صواب، و امّا اگر برای بت ها باشد آن وقت شرّ است و فساد.
قرآن این عمل را از سنّت های مشرکان می شمرد، و عبد المطّلب نه مشرک بود و نه تابع مشرکین، و نذر کشتن فرزند و قطع رحم کاملا احمقانه است چه برای خدا و چه برای بت و او به حقیقت از امثال این گونه تهمت ها مبرّا است، و بنظر میرسد که وی نذر کرده بود که چنانچه خداوند به او ده فرزند نرینه عنایت فرماید برای هر کدام به مرور زمان ده شتر عقیقه و قربانی کند و این عمل را پس از فرزند آخری و یا قبل از او انجام داد، و افرادی با غرض ورزی آن را داستانی بدین صورت درآورده و ترویج کردند و ساده لوحان بدون تأمّل پذیرفتند و نقل کردند و رفته رفته در کتب حدیث داخل شد و مورد استفاده مفسّرین اهل سنّت که آباء پیغمبر را مشرک می دانند قرار گرفت، چنان که زمخشری تا سیّد قطب جملگی در ذیل آیه شریفه: «وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ- تا آخر» مصداق حقیقی و اوّلیّه آن را عبد المطّلب می شمرند ..».
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:435
مترجم گوید: در کتاب «من لا یحضره الفقیه» باب «حکم به قرعه» حدیثی از حمّاد بن عیسی از شخصی مجهول از حریز از امام باقر علیه السّلام نقل شده است که بخشی از آن حدیث مربوط به ذبح عبد اللَّه توسّط عبد المطّلب می باشد و ما ترجمه آن را به همراه توضیحات استاد در اینجا ذکر می کنیم:
«سپس این قرعه کشیدن برای عبد المطّلب روی داد، بدین نحو که او نه پسر داشت و نذر کرد که اگر خداوند پسر دهمی را به وی عنایت کند او را ذبح نماید، پس هنگامی که عبد اللَّه تولّد یافت امکان این را نداشت که او را با اینکه رسول خدا در صلبش خواهد بود، ذبح نماید، لذا عبد اللَّه را برابر ده شتر به قرعه گذارد و قرعه به نام عبد اللَّه درآمد و ده ده بر شتران افزود و قرعه کشید، پیوسته به نام عبد اللَّه بیرون می شد تا عدد شتران به صد رسید، در این هنگام قرعه بر شتران افتاد.
عبد المطّلب که این بدید گفت: با خدا انصاف نداده ام و قرعه را سه بار به نام
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:436
عبد اللَّه و صد شتر زد و هر سه بار قرعه به شتران افتاد، عبد المطّلب گفت:
اکنون دانستم که خدای من راضی شده است، پس شتران را قربانی کرد».
استاد در شرح این قسمت از حدیث می فرماید: «این خبر از نظر سند ضعیف است، زیرا حمّاد بن عیسی در تمام کتب موجود، بلا واسطه از حریز نقل می کند و حریز خود شیخ اجازه (استاد) اوست، و در این حدیث مع الواسطه از وی نقل کرده است. دیگر اینکه حریز از اصحاب امام صادق و موسی بن جعفر علیهما السّلام است، و گویند از امام صادق بیش از دو حدیث نقل نکرد و امام باقر علیه السّلام را درک نکرده است و در این حدیث بلا واسطه از امام باقر علیه السّلام روایت کرده لذا سند عیب دارد و باصطلاح مضطرب است و ظاهرا
باید حمّاد بن عیسی از حریز از شخصی دیگر از امام [باقر] نقل کرده باشد و تحریف شده و بنا بر این حدیث مرسل است، این از نظر سند.
و امّا از نظر متن، عبد اللَّه را پسر آخر شمرده و حال آنکه حمزه بن- عبد المطّلب با رسول خدا هم سن است و او یا عبّاس بن عبد المطّلب
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:437
کوچکترین فرزند عبد المطّلب بودند، چنان که در کتب انساب عرب ذکر کرده اند، و البتّه پاره ای بیش از ده پسر گفته اند و تا سیزده تن نام برده اند، ولی این قول مؤرّخین قرون بعد است نه از علمای انساب عرب، و از گفته هایشان پیداست که رجما بالغیب (سنگی در تاریکی) و پریشان سخن گفته اند نه از روی اطّلاع، زیرا غالبا نوشته اند که عبد اللَّه کوچکترین فرزند بود با اینکه قائلند که نذر این بود که چون خداوند به عبد المطّلب ده پسر دهد یکی یا آخرین را قربانی کند و آخرین به هر صورت یا حمزه و یا عبّاس است، و این قبیل سخنان افسانه است نه مطلب قابل اعتماد ..» (ترجمه کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 111).
و امّا در مورد اینکه مراد از ذبیحین، اسماعیل و اسحاق علیهما السّلام است، شیخ صدوق این مطلب را نیز در کتاب خصال ص 58 و از طریق عبد اللَّه بن داهر احمری از ابو قتاده حرّانی از وکیع بن جرّاح از سلیمان بن مهران از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است، و لازم به تذکّر است که طبق توضیحات استاد معظّم جناب آقای غفّاری در پاورقی خصال و ترجمه کتاب فقیه،
عبد اللَّه بن داهر ضعیف است، و ثانیا با توجّه به اختلاف طبقه او و ابو قتاده روایت کردن او از ابو قتاده قابل تردید می باشد، و ثالثا ابو قتاده و وکیع هر دو سنّی مشربند و از ناحیه شیعه نیز توثیق نشده اند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:438
(1) 1- حسن بن علیّ بن فضّال از امام رضا علیه السّلام چنین نقل کرده است: امام را علاماتی است: عالمترین، حکیم ترین، باتقواتر، بردبارتر، شجاعتر، سخی تر و عابدترین فرد است، مختون متولّد می شود، پاک و مطهّر است، همان طور که از روبرو می بیند، از پشت سر نیز می بیند، سایه ندارد، آنگاه که از شکم مادر به زمین می افتد، بر روی دو کف دست به زمین می افتد و با صدای بلند شهادتین را می گوید، محتلم نمی شود، چشمش به خواب می رود ولی قلبش نمی خوابد، محدّث است (یعنی صدای فرشته وحی را می شنود ولی آن را نمی بیند)، زره رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله کاملا اندازه اوست، بول و غائط او دیده نمی شود، زیرا خداوند عزّ و جلّ زمین را مأمور کرده تا آنچه را که از او خارج می شود ببلعد «1»، بوی امام از مشک خوشتر است، اختیار او نسبت به مردم از
______________________________
(1)- در کتاب «من لا یحضره الفقیه» (ج 6 ص 378) در توضیح این جمله آمده است:
«یعنی در محلّی که در معرض دید دیگران است به استنجا نمی نشیند، بلکه در جایی که چاهک و کنیف دارد تخلّی می کند و مدفوعش از دید دیگران پنهان می شود، بر خلاف غالب مردم عرب آن زمان که در پس دیواری، روی زمین و محلّ دید دیگران قضاء حاجت می کردند.
عیون أخبار
الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:439
اختیار آنان نسبت به خودشان بیشتر است، (1) نسبت به مردم از پدر و مادرشان دلسوزتر است، از همه مردم در مقابل خداوند متواضع تر است، از همه بیشتر به آنچه که مردم را به آن امر می کند، عمل می کند و از همه بیشتر، از آنچه که مردم را از آن نهی می کند دوری می نماید، دعایش مستجاب است، به گونه ای که اگر دعا کند که صخره ای دو نیم شود، دو نیم خواهد شد، اسلحه حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و شمشیر آن حضرت یعنی ذو الفقار به نزد اوست، نزد او نوشته ای است که اسامی شیعیانشان تا روز قیامت در آن مکتوب است، و نیز نوشته دیگری دارد که اسامی دشمنانشان تا روز قیامت در آن آمده است، «جامعه» که صحیفه ای به طول هفتاد ذراع (حدود 35 متر) و مشتمل بر همگی نیازمندیهای اولاد آدم است نزد اوست، جفر اکبر و اصغر که پوست بزی و پوست قوچی است و جمیع علوم حتّی ارش (مجازات) یک خراش و حتّی زدن یک یا نیم یا ثلث تازیانه در آن ثبت شده و همچنین مصحف فاطمه زهرا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:440
- سلام اللَّه علیها- نزد اوست.
مترجم گوید: در این حدیث بزرگترین و مهمترین علامت امام که اتّفاق و اجماع امامیّه بر آن است صریحا ذکر نشده و ظاهرا حذف گردیده است، و آن مقام «عصمت» است که بعضی فرق شیعه مثل فطحیّه و جارودیّه آن را قبول ندارند، و ابن فضّال نیز فطحی مذهب بوده است (یعنی بعد از امام صادق علیه السّلام بجای امام کاظم علیه السّلام، برادر آن حضرت: عبد
اللَّه بن جعفر را امام می دانسته) هر چند در نقل اخبار ثقه و قابل اعتماد بوده است و در آخر عمر متنبّه گردید، و از طرفی در پاره ای از صفات مثل مختون متولّد شدن، غیر معصومین نیز شریکند، و کلّا آنچه مخالف اعتبار عقل باشد، پذیرشش واجب و ضروری نیست.
(1) 2- در حدیث دیگری آمده است: امام مؤیّد به روح القدس است، و بین او و خدا ستونی از نور وجود دارد که اعمال مردم را در آن می بیند، و آنچه را بدان احتیاج دارد بر آن آگاه می گردد، گاهی آن نور برای او گسترده می شود و (آنچه را که باید بداند) می داند و گاه از او گرفته می شود و در نتیجه (آنچه را که لازم نیست) نمی داند.
(شیخ صدوق گوید:) امام متولّد می شود و خود تولید مثل می نماید، مریض می شود، سلامت می یابد، می خورد و می آشامد، قضاء حاجت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:441
می کند، ازدواج می کند، می خوابد، دچار سهو و نسیان «1» می گردد، خوشحال و محزون می شود، می خندد و می گرید، زندگی می کند و سپس می میرد، دفن می شود و مردم او را زیارت می کنند، محشور می شود و مورد سؤال واقع می گردد، به او ثواب و پاداش داده می شود و مورد اکرام الهی قرار می گیرد و شفاعت می کند، و علامت مهمّ او دو چیز است: علم و استجابت دعا.
خبرهایی که از حوادث آینده می دهد، از پدرانش از رسول خدا- صلی اللَّه علیه و آله- به او رسیده است، و حضرت رسول نیز از جبرئیل و او از خداوند علّام الغیوب- عزّ و جلّ- دانسته است.
و تمام یازده امام بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شهید شده اند، بعضی
با شمشیر، که عبارتند از: امیر المؤمنین، امام حسین علیهما السّلام و بقیه ایشان با سمّ، هر یک را
______________________________
(1)- مراد مصنّف از سهو و نسیان چنان که خود در کتاب «من لا یحضره الفقیه» شرح داده بدین منوال میباشد:
هنگامی که خداوند به مصلحتی بخواهد او، (امام) به نسیان یا سهو دچار خواهد شد، و هر کجا که چنین شد، بلافاصله خود امام از نسیان یا سهو خود خبر می دهد تا کسی گمراه نگردد، البتّه این عقیده مؤلّف و استادش «ابن الولید» است نه همه مشایخ عظام، و آنان گویند: سهو و نسیان با عصمت که ملاک حجّیّت است منافات دارد، لذا همه ظواهر را تأویل و یا ردّ می کنند.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:442
طاغوت زمانش شهید کرده است، و شهادت ائمّه امری واقعی و حقیقی بوده است، نه آنچنان که غلات و مفوضه- که لعنت خدا بر آنان باد- معتقدند.
مترجم گوید: غلات جمع غالی به معنی غلوّکننده است. غلات سه دسته اند: 1- آنان که در باره علی علیه السّلام غلو می کنند و او را خدا می دانند.
2- آنان که در باره اهل بیت علیهم السّلام غلوّ می کنند و در باره ایشان معتقد به صفات و خصوصیّاتی هستند که خود ایشان چنین ادّعایی ندارند. 3- آنان که معتقدند شناخت امام انسان را از همگی عبادات و واجبات بی نیاز می سازد و از این رو، طهارت، نماز، روزه، زکات و حجّ را با اتّکال به دوستی و ولایت اهل بیت ترک می کنند. و مراد از «غلات» در کتب متقدّمین بیشتر همین طائفه سوم است. و مفوّضه به کسانی اطلاق میگردد که قائل به تفویض میباشند. تفویض دارای هشت معنی
است، از جمله اینکه خداوند امر خلق و تدبیر و رزق را به معصومین علیهم السّلام واگذار فرموده است، که این عقیده، خود غلوّ است (برای توضیح بیشتر به مجلّد ششم ترجمه کتاب «من لا یحضره الفقیه» ص 573 مراجعه فرمائید).
(1) باری آنان گویند: ایشان (یعنی ائمّه معصومین) در واقع کشته نشده اند بلکه امر بر مردم مشتبه شده است. (شیخ صدوق گوید:) دروغ می گویند، خداوند بر آنان غضب کناد! امر هیچ یک از انبیاء و اوصیاء بر مردم مشتبه نشده جز عیسی بن مریم علیهما السّلام فقطّ، زیرا او زنده به سوی آسمان برده شد و در بین زمین و آسمان قبض روح گردید، سپس به آسمان برده و روحش به او برگردانده
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:443
شد، و این آیه شریفه به همین مطلب اشاره دارد: «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ ...» (آنگاه که خداوند به عیسی گفت: من تو را برمیگیرم و به سوی خود بالا می برم و از کفّار پاک و مطهّرت می کنم- آل عمران: 55) و نیز خداوند، گفتار عیسی علیه السّلام در روز قیامت را چنین حکایت می فرماید: «وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» (مادامی که در میانشان بودم، گواه بر آنان بودم و آنگاه که مرا برگرفتی، خود مراقب آنان بودی و تو بر همه چیز شاهدی- مائده: 117). و کسانی که در مورد ائمّه علیهم السّلام از حدّ تجاوز کرده اند می گویند: اگر جایز است که امر عیسی علیه السّلام که بدون پدر خلق گردیده است، بر مردم مشتبه
شود، چرا جایز نباشد که امر ائمّه علیهم السّلام نیز مشتبه شود؟
جوابی که باید به آنان داد این است: عیسی بدون پدر خلق شد، پس چرا جایز نباشد که آنان نیز بدون پدر خلق شوند؟ زیرا آنان جرأت نخواهند کرد که عقیده خود را در این باب اظهار کنند، خدایشان لعنت کناد! وقتی که تمام انبیاء و رسل و اوصیاء بعد از آدم از پدر و مادر خلق شده باشند و در این میان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:444
فقط عیسی علیه السّلام بدون پدر خلق شده باشد، جایز است که امر او بر مردم مشتبه شود نه امر سایر انبیاء و اوصیاء علیهم السّلام کما اینکه جایز است که بدون پدر خلق شود، خداوند- عزّ و جلّ- خواسته است او را آیه و نشانه ای قرار دهد تا دانسته شود که او بر هر کاری تواناست (پایان کلام شیخ صدوق).
(1) 1- عبد العزیز بن مسلم گوید: در زمان علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام در مرو بودیم، از آغاز ورود- روز جمعه- در مسجد جامع آن شهر گرد آمده بودیم و مردم در باره امامت و اختلافات زیاد مردم در آن مورد، بحث و گفتگو می کردند، من نزد آقا و سرورم حضرت رضا- علیه السّلام- رفتم و گفتگوهای
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:445
مردم را به عرض ایشان رساندم، (1) حضرت تبسّمی کرده فرمودند: ای عبد العزیز! مردم اطّلاعی ندارند، از دین خود به نیرنگ گمراه شده اند، خداوند تبارک و تعالی پیامبر خود را قبض روح نکرد مگر بعد از اینکه دین را برای او کامل گردانید و قرآن را که بیان همه چیز در آن
است، بر او نازل فرمود، حلال و حرام، حدود و احکام و جمیع نیازمندی ها را به طور تمام و کمال در آن بیان فرمود و گفت: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» (در کتاب به هیچ وجه کوتاهی نکرده ایم- انعام: 38) مترجم گوید: «لازم به تذکّر است که «من» در «من شی ء» زائده است و تقدیر آیه این می باشد: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ شیئا» و «شیئا» در این گونه جمله ها جایگزین مفعول مطلق تأکیدی است، یعنی: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ تفریطا». مانند: «لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً». به عبارت دیگر «شیئا» در این گونه عبارات مفعول مطلق تأکیدی است نه مفعول به. پس معنی آیه همان است که در متن ذکر شد، نه اینکه «آنچه لازم بوده در کتاب آورده ایم و چیزی فروگذار نکرده ایم ... (رک: ما من به الرّحمن، 241/ 1) البتّه ممکن است مراد از عدم کوتاهی در کتاب، همین باشد که همه چیز را در کتاب آورده ایم و چیزی باقی نگذارده ایم.
نکته دیگر اینکه مراد از «کتاب» در آیه ممکن است «لوح محفوظ» باشد نه قرآن، و این احتمال با توجّه به قبل و بعد این جمله در آیه بیشتر تأیید می شود، آیه چنین است «وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:446
ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ» (تمام جنبنده های زمین و پرندگان آسمان، امّتهایی مثل شما هستند، در کتاب کوتاهی نکرده ایم، سپس به سوی پروردگار خود محشور می شوند).
(1) و در حجّه الوداع که در آخر عمر حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله واقع شد این آیه را
نازل فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» (امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین، برای شما پسندیدم- مائده: 3) و مسأله امامت، تمام کننده و کامل کننده دین است، و حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله قبل از وفات خود، دین را برای مردم توضیح داده، تبیین فرمود، و راه آن را برای آنان آشکار کرد، آنان را در مسیر حقّ قرار داد و علیّ علیه السّلام را بعنوان امام و راهنما برایشان تعیین فرمود، و تمام آنچه را که مردم به آن نیازمندند، بیان فرمود، هر کس گمان کند خداوند دین خود را کامل نکرده، در حقیقت کتاب خدا را ردّ کرده است، و هر کس کتاب خدا را ردّ کند کافر است، آیا مردم به قدر و ارزش امامت و موقعیّت آن در بین امّت آگاهند تا انتخابات آنان در آن مورد قابل قبول باشد؟! امامت، جلیل القدرتر، عظیم الشّأن تر، والاتر، منیع تر و عمیق تر از آن
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:447
است که مردم با عقول خود آن را درک کنند، (1) یا با آراء و عقائد خویش آن را بفهمند یا بتوانند با انتخاب خود امامی برگزینند، امامت چیزی است که خداوند بعد از نبوّت و خلّت (مقام خلیل اللّهی) در مقام سوم، ابراهیم خلیل علیه السّلام را بدان اختصاص داده به آن فضیلت مشرّف فرمود، و نام او را بلند آوازه کرد، خداوند می فرماید: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (ای ابراهیم! تو را برای مردم، امام برگزیدم- بقره: 124) و ابراهیم علیه السّلام
از خوشحالی گفت: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» (آیا از فرزندان و نسل من هم امام برگزیده ای؟ بقره: 124) خداوند فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (عهد من به ظالمین نمی رسد- بقره: 124) و این آیه امامت هر ظالمی را تا روز قیامت ابطال می کند. و بدین ترتیب امامت در خواصّ و پاکان قرار گرفت. سپس خداوند با قرار دادن امامت در خواصّ و پاکان از نسل او، وی را گرامی داشت و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (اسحق و نیز یعقوب را- اضافه بر خواسته اش- به او بخشیدیم، و همگی آنان را از صالحین قرار دادیم، آنان را امامانی قرار دادیم که به دستور ما هدایت می کردند و انجام کارهای نیک
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:448
و اقامه نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کرده دستور دادیم، و ما را عبادت می کردند- انبیاء: 73/ 74). (1) و امامت به همین ترتیب در نسل او باقی بود و یکی بعد از دیگری نسل به نسل آن را به ارث می بردند تا اینکه پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله وارث آن گردید.
خداوند می فرماید: «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» (سزاوارترین و شایسته ترین مردم در انتساب به ابراهیم کسانی هستند که او را پیروی نمودند و این پیامبر و نیز کسانی که ایمان آوردند. و خداوند ولیّ مؤمنین است- آل عمران: 67) و این امامت خاصّ حضرت رسول صلی اللَّه علیه
و آله بود که به امر خدا- به همان گونه که خداوند واجب فرموده بود- بعهده علیّ علیه السّلام قرار داد و سپس در آن دسته از نسل حضرت علیّ علیهم السّلام که برگزیده بودند، و خداوند علم و ایمان به ایشان داده، قرار گرفت. خداوند می فرماید: «وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ» (کسانی که علم و ایمان به ایشان داده شده بود، [خطاب به مجرمینی که بعد از قیام قیامت می گفتند: بیش از اندک زمانی، در قبر نمانده اید] گفتند: شما در کتاب و علم خدا، تا روز قیامت در قبر مانده اید و امروز همان روز قیامت است- روم: 56) پس این امامت در اولاد علی علیه السّلام تا
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:449
روز قیامت خواهد بود، زیرا پیامبری بعد از محمّد صلی اللَّه علیه و آله نخواهد آمد. حال، چگونه این جاهلان می خواهند انتخاب کنند؟ (1) امامت مقام انبیاء، و إرث اوصیاء است، امامت نمایندگی خداوند- عزّ و جلّ- و جانشینی پیامبر، و مقام امیر المؤمنین و میراث حسن و حسین علیهما السّلام است.
امامت زمام دین و باعث نظم مسلمین و صلاح دنیا و عزّت مؤمنین است.
امامت پایه بالنده اسلام و شاخه و نتیجه والای آن است، توسّط امام است که نماز و زکات و روزه و حجّ و جهاد به کمال خود می رسد، و فی ء «1» و صدقات وفور می یابد، و حدود و احکام جاری می گردد، و مرزها حفظ و حراست می شود، امام حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام میکند، و حدود او را جاری می نماید و از
دین خدا دفاع نموده، با حکمت و موعظه نیکو و دلیل قاطع، مردم را به راه پروردگارش فرا می خواند، امام همچون خورشید درخشان
______________________________
(1)- فی ء غنائمی را گویند که بدون جنگ و خونریزی بدست مسلمین می افتد.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:450
جهان است، خورشیدی که دور از دسترس دستها و چشمها در افق قرار دارد، (1) امام، ماه نورانی، چراغ درخشان، نور ساطع و ستاره راهنما در دل تاریکی ها و صحراهای خشک و بی آب و علف و موجهای وحشتناک دریاها است. امام همچون آب گوارا بر تشنگان است، راهنمای هدایت و منجی از هلاکت است.
امام همچون آتشی است در بلندی های بیابانها، کسی که از سرما به آن آتش پناه برد، او را گرم می کند، و در مهلکه ها راهنمائی می کند، هر کس از او دست بکشد هلاک خواهد شد.
امام ابر پر باران و باران پر برکت است، خورشید درخشان و زمین گسترده است، او چشمه جوشان و باغ و برکه است.
امام امینی است همراه، پدری است مهربان، او برادر تنی است، در مصائب پناه بندگان است.
امام امین خدا در زمین و حجّت او بر بندگان است، او خلیفه خدا در کشور اوست، امام دعوت کننده مردم بسوی خدا و مدافع حرمتهای الهی است.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:451
(1) امام از گناهان پاک است و از عیوب مبرّی، علم به او اختصاص دارد، حلیم و بردبار است، مایه نظم دین و عزّت مسلمین است، باعث خشم منافقین و هلاکت کافرین است.
امام در دوران خود نظیر ندارد، کسی به او نزدیک نیست، هیچ دانشمندی با او همطراز نیست، بدل ندارد، مثل و مانند ندارد، بدون اینکه به دنبال فضیلت باشد و
یا خود فضیلت بدست آورده باشد، فضیلت به او اختصاص یافته است و خداوند بخشاینده با فضیلت، فضل را به او اختصاص داده است.
پس کیست که بتواند امام را بشناسد یا او را انتخاب کند؟! نه، هرگز، هرگز، در وصف شأنی از شؤون او و فضیلتی از فضائل او عقول به گمراهی افتاده و حیران و سرگردان مانده است، و دیدگان درمانده و ناتوان گشته و بزرگان احساس کوچکی می نمایند، و حکماء حیرانند، عقل عقلاء کوتاه است، خطباء از خطابه باز مانده اند و عقلاء و دانایان از درکش عاجز شده اند، و شعراء از شعر گفتن ناتوان گشته اند و ادباء عاجز گردیده اند و بلغاء خسته و ناتوان شده اند و همگی به عجز و ناتوانی (خود) معترفند، چگونه می توان او را
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:452
وصف کرده و کنه او را بیان نمود، یا چیزی از کار او را فهمید یا کسی را یافت که جای او را بگیرد؟.
(1) نه، چگونه ممکن است؟ و حال آنکه نسبت او و وصف کنندگانش همچون ستاره ها و دست مردم است؟
پس انتخاب مردم کجا و این مقام کجا؟ عقول کجا و درک این منزلت کجا؟ اصلا کجا می توان چنین شخصی یافت؟ گمان برده اند که می توان او را در غیر آل پیامبر صلی اللَّه علیه و آله یافت، بخدا قسم نفسشان به آنان دروغ گفته و اباطیل آنان را به آرزو انداخته است و در نتیجه به پرتگاهی بلند و مشکل و لغزنده پا گزارده اند که پاهایشان از آن خواهد لرزید به پائین خواهند افتاد، با عقولی سرگردان، ناقص و بایر و عقائدی گمراه کننده در صدد نصب امام بر آمده اند که جز دوری
از مقصد نتیجه ای نخواهند گرفت، خدا آنان را بکشد! به کجا برده شده اند!؟ در صدد کاری بس مشکل برآمده و خلاف حقّ سخن گفته اند و به گمراهی عمیقی دچار گشته و در سرگردانی افتاده اند، زیرا با آگاهی امام را ترک کرده اند، و شیطان اعمالشان را در نظرشان زینت بخشید و آنان را از راه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:453
حقّ بازداشت، حال آنکه بینا و بصیر بودند «1».
(1) آنان انتخاب خدا و رسولش را کنار گذارده، انتخاب خود را در نظر گرفتند، در حالی که قرآن با صدائی بلند به آنان خطاب می کند: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ» (و پروردگار تو آنچه را بخواهد می آفریند و بر می گزیند، آنان حقّ انتخاب ندارند و خداوند از شرک آنها، منزّه و برتر است- قصص: 68) و نیز می فرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (آنگاه که خدا و رسولش به کاری دستور دادند، هیچ مرد و زن مؤمنی از پیش خود حقّ انتخاب نخواهد داشت- احزاب: 36) و نیز می فرماید: «ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ* أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ* إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ* أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَهٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ* سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ* أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقِینَ» (شما را چه می شود؟ چگونه حکم می کنید؟ آیا کتابی آسمانی دارید که در آن چنین می خوانید که آنچه خود بخواهید دارا خواهید بود؟ یا عهد و پیمانی- پایدار تا قیامت- مبنی بر اینکه هر آنچه
حکم می کنید، خواهید داشت، از ما گرفته اید؟ از آنان بپرس کدامیک از آنان چنین چیزی را ضمانت می کنند آیا شریکانی دارند؟ اگر
______________________________
(1)- اشاره است به بخشی از آیه 38 سوره عنکبوت.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:454
راست می گویند شرکای خود را بیاورند- قلم: 41- 36) (1) و نیز خداوند می فرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها» (آیا در قرآن تدبّر نمی کنند یا بر دلها قفل زده شده است؟- محمّد: 24) یا خداوند بر دل آنان مهر زده و دیگر نمی فهمند، یا «می گویند شنیدیم و حال آنکه نمی شنوند، بدترین جنبندگان از نظر خداوند، کر و لال هایی هستند که نمی اندیشند، و اگر خدا خیری در آنان سراغ داشت آنان را شنوا می کرد و اگر آنان را شنوا می کرد، پشت کرده اعراض می نمودند «1»» و «گویند: می شنویم و نافرمانی می کنیم «2»» بلکه آن «فضل خداوند است که به هر که بخواهد عطا می فرماید و خداوند دارای فضلی بزرگ است «3»».
پس چگونه میخواهند امام را برگزینند و حال آنکه امام عالمی است که جهل در او راه ندارد، و فرمانروایی است که سختی نمی دهد، معدن قداست و پاکیزگی و عبادت و علم و بندگی است، دعای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فقطّ در حقّ او بوده است. (مثل:
اللّهم وال من والاه
(و یا)
اللّهمّ اذهب عنهم الرّجس
- و غیره) و یا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فقطّ او را به امامت فرا خوانده است، وی از نسل حضرت
______________________________
(1)- ترجمه آیه 23- 21 از سوره انفال که در متن آمده و جهت یک نواختی ترجمه از درج متن آیه در خلال ترجمه خودداری گردید.
(2)- ترجمه بخشی از آیه 93
سوره بقره.
(3)- ترجمه بخشی از آیه 21 سوره حدید.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:455
صدّیقه طاهره است (1) و هیچ عیبی در نسب او نیست، هیچ شریفی همطراز او نیست، نسب او از قریش است، و در بین قریش، از بنی هاشم است، که از بقیّه قریش شرافت بیشتری دارند، و در آن میان، از عترت، یعنی از آل و نزدیکان حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله است، امام از نظر خداوند مرضی و پسندیده است.
شریفترین اشراف است، او از نسل عبد مناف است، علم او دائما رو به افزونی است، حلم و بردباری او کامل و تمام عیار است، بر امر امامت توانا و قدرتمند است، به نحوه اداره امور امّت عالم و آگاه است، اطاعتش واجب است، به فرمان خداوند به امر امامت قیام نموده، (یا مجری اوامر و فرامین الهی است)، خیر خواه بندگان خدا و حافظ دین اوست، خداوند انبیاء و أئمّه- صلوات اللَّه علیهم- را توفیق می دهد و از علم و حکمت مخزون خود علومی به آنان می دهد که به دیگران نداده و لذا علم آنان از تمامی علوم اهل زمان برتر و بالاتر است، خداوند می فرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» (آیا آنکه خود، هدایت کننده مردم به سوی حقّ است شایسته تر است که از او تبعیّت کنند یا آنکه تا راهنمایی اش نکنند هدایت نمی یابد، چه می شود شما را؟ چگونه حکم می کنید؟- یونس:
35) و نیز می فرماید: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً» (هر آن کس
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:456
را که حکمت دهند، خیر کثیری
بدست آورده است- بقره: 269) (1) و در مورد طالوت فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (خداوند او را بر شما برگزید و به علاوه، به او افزونی در علم و قدرت جسمانی اعطاء فرمود، و خداوند پادشاهی خود را به هر کس بخواهد عطا می کند، و خداوند غنی، توانمند و داناست- بقره:
247) و نیز به پیامبرش می فرماید: «وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً» (فضل خدا بر تو عظیم است- نساء: 113) و نیز در مورد ائمّه از اهل بیت خاندان و نسلش می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً* فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً» (آیا به مردم- بخاطر فضلی که خداوند به آنان داده است- حسد می ورزند؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان پادشاهی بزرگی عطا نمودیم، پس بعضی از آنان ایمان آوردند و گروهی از آن اعراض کردند و آتش جهنّم (برای آنان) کافی است- نساء: 55- 54).
و هر گاه خداوند، بنده ای را برای اداره امور بندگانش برگزیند، به او شرح صدر و آمادگی کامل این کار را عنایت می فرماید، و در قلبش چشمه های جوشان حکمت قرار می دهد، و علم را کاملا به او الهام می فرماید، و بعد از آن
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:457
از هیچ پاسخی در نمی ماند و از رفتار و گفتار صحیح دور و منحرف نمی شود.
(1) او معصوم است و مؤیّد، خداوند او را توفیق می دهد
و در راستی و درستی پا برجا و محکم نگه می دارد. از خطای لغزش و سقوط در امان است، خداوند فقط او را این گونه قرار داده است تا حجّت خدا باشد بر بندگانش و گواه او باشد بر خلقش، و این فضل خداست که به هر کس بخواهد می دهد، و خداوند دارای فضلی بزرگ است، حال آیا بر چنین چیزی توانایی و دسترسی دارند تا بتوانند او را برگزینند؟ یا فرد منتخب آنان چنین اوصافی دارد تا او را بر دیگران مقدّم بدارند؟ قسم به خانه خدا که از حقّ تجاوز کرده اند، و کتاب خدا را به پشت سر انداخته اند، گویا هیچ نمی دانند! در کتاب خدا، شفاء و هدایت است و آنها آن را کنار گذارده و از هوای نفس خود پیروی کرده اند، و لذا خداوند آنان را نکوهش فرموده و مورد نفرت و غضب نموده و هلاک کرده، می فرماید:
چه کسی گمراهتر از آنکه بی راهنمای الهی خودسرانه عمل کند و خدا ستمکاران را راه ننماید و فرموده «فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» (هلاکت باد بر آنان و خداوند کارهایشان را در بیراهه و گمراهی قرار داد- محمّد: 8) و نیز فرموده است:
«کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:458
(بزرگ نفرت و دشمنی است نزد خدا و نزد مؤمنین، این گونه خداوند بر هر قلب انسانهای متکبّر و جبّار مهر می نهد- مؤمن: 35).
(1) و این حدیث را محمّد بن محمّد بن عصام کلینیّ و علیّ بن محمّد بن- عمران دقّاق و علیّ بن عبد اللَّه ورّاق و حسن بن احمد مؤدّب و
حسین بن ابراهیم ابن احمد بن هشام مؤدّب- رضی اللَّه عنهم- برایم نقل کرده و گفته اند: محمّد ابن یعقوب کلینیّ این حدیث را از ابو محمّد قاسم بن العلاء و او از قاسم بن- مسلم و او از برادرش عبد العزیز بن مسلم از حضرت رضا علیه السّلام برایشان نقل نموده است.
(2) محمّد بن سابق گوید: حضرت رضا علیه السّلام فرمود: پدرم از پدرش جعفر بن- محمّد و آن حضرت از پدر خود از جدّ بزرگوار خویش علیهم السّلام نقل فرمود که:
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:459
حضرت علیّ علیه السّلام فرمود: تصمیم به ازدواج گرفتم ولی جرأت نمی کردم این مطلب را به حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله عرض کنم، و مدّتی این موضوع شب و روز در فکرم بود، تا اینکه روزی بر حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله وارد شدم و آن حضرت فرمودند: ای علیّ! عرض کردم: بفرمائید ای رسول خدا! فرمود: آیا میل و رغبتی به ازدواج داری؟ عرض کردم: رسول خدا خود داناتر است- و گمان بردم حضرت یکی از زنان قریش را به عقد من درآورند- و من از اینکه فرصت ازدواج با فاطمه را از دست دهم، نگران بودم، و متوجّه نشدم که چه شد که حضرت مرا صدا زدند و در خانه امّ سلمه به خدمتشان رسیدم، وقتی به من نگاه کردند، چهره شان درخشید تبسّمی فرموده به گونه ای که سفیدی دندانهایشان را که می درخشید دیدم، حضرت به من فرمودند: ای علیّ! مژده! چرا که خداوند مسأله ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت. گفتم:
قضیّه چیست یا رسول اللَّه!؟
حضرت فرمودند: جبرئیل با سنبل و قرنفل بهشتی نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوئیدم و گفتم: ای جبرئیل!
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:460
این سنبل و قرنفل را به چه مناسبت آورده ای؟ (1) او گفت: خداوند تبارک و تعالی ملائکه ساکن بهشت و نیز سایر ساکنین آن را امر فرموده که تمام بهشتها را با تمام درختها و رودخانه ها و میوه ها و قصرهایش آذین بندند، و به بادهای بهشتی دستور داده تا با بوی انواع عطر بوزند، و حور العین را به خواندن سوره های «طه»، «طس»، «شوری»، و سوره هایی که با «طسم» شروع می شود امر فرمود، و به یک منادی دستور داد که چنین جار بزند: ای ملائکه من! و ای ساکنین بهشت من شاهد باشید که فاطمه دختر محمّد را به عقد علیّ بن- ابی طالب در آوردم و به این کار راضی و خشنودم، این دو از یک دیگرند، سپس خداوند تبارک و تعالی به ملکی از ملائکه بهشت به نام راحیل- که در بلاغت هیچ یک از ملائکه به پای او نمی رسند- امر فرمود که خطبه بخواند، او نیز خطبه ای خواند که اهل آسمان و زمین چنین خطبه ای نیاورده بودند، سپس به یک منادی دستور داد تا چنین جار بزند: ای ملائکه من و ای ساکنین بهشت من! به علیّ بن ابی طالب حبیب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید، چه
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:461
اینکه من برای آنان خیر و برکت قرار دادم، (1) راحیل گفت: برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت و منزلت برای آنان
مشاهده کردیم نیست؟ خداوند فرمود: ای راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه می کنم و حجّت خود بر مردم قرارشان می دهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، نسل و فرزندانی بوجود خواهم آورد که در زمین گنجینه داران و معادن حکمت خود قرارشان خواهم داد، بعد از پیامبران، آنان را حجّت بر مردم قرار می دهم.
پس مژده بده ای علیّ! که من نیز، همچون خدای رحمان، دخترم فاطمه را به ازدواج تو درآوردم و آنچه را که خداوند برای او پسندید، من نیز پسندیدم.
حال دست همسر خود را بگیر که تو از من نسبت به او سزاوارتری، جبرئیل علیه السّلام به من خبر داد که بهشت و اهل آن، مشتاق شما دو نفرند، و اگر خداوند تبارک و تعالی نمی خواست از نسل شما حجّتی بر خلق برگزیند، خواسته بهشت و اهل بهشت را در مورد شما دو نفر اجابت می فرمود، پس تو چه خوب برادر و چه خوب داماد و چه خوب همدمی هستی، و رضایت خدا برای تو کافی است
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:462
و از رضایت هر کس دیگر بهتر است، (1) حضرت علی علیه السّلام گفت: «رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَ» (پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتی که به من دادی، بجای آرم- نمل: 19) حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نیز آمین گفتند «1».
این حدیث از طریق دیگر (که در متن عربی مذکور است) نیز از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نقل شده است، و در آغاز آن چنین آمده
است: حضرت علیّ علیه السّلام فرمود: تصمیم به ازدواج با فاطمه داشتم ولی جرأت نمی کردم آن را با رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در میان گذارم- تا آخر حدیث.
و حدیث فوق طریق دیگری نیز دارد که در کتاب «مدینه العلم» آورده ام.
______________________________
(1)- محمّد بن سابق مردی است اخباری و سنّی، و به مناقبی که از عامّه در مورد اهل بیت علیهم السّلام نقل می شود اعتباری نیست. البتّه صدوق- علیه الرّحمه- در «امالی» این حدیث را به طریق دیگر نقل کرده، امّا در آنجا نیز رواتش مجهول و یا مهملند. ولی به هر حال در توجیه خبر می توان گفت: حضرت در این حدیث صورت ملکوتی جشن ازدواج حضرت زهراء- سلام اللَّه علیها- را وصف کرده اند زیرا این مراسم در صورت ظاهر بسیار ساده برگزار شده بود، و مردم این سادگی را بر بی اعتنایی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به این ازدواج حمل کرده اند، و لذا امام علیه السّلام صورت ملکوتی آن را گوشزد می فرماید، اگر خبر داستان نباشد. (استاد غفّاری)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:463
(1) 2- حسین بن خالد از حضرت رضا علیه السّلام و آن حضرت از پدران بزرگوار خود، و آنان از حضرت علیّ علیه السّلام نقل کرده اند که: حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله به من فرمود: ای علیّ! بزرگانی از قریش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم ولی او را به ما ندادی بلکه به عقد علی درآوردی، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا من این کار را نکرده ام، خداوند او را به شما
نداد و به عقد علیّ درآورد، جبرئیل بر من نازل گشت و گفت: ای محمّد! خداوند- جلّ جلاله- می فرماید: اگر علیّ را خلق نکرده بودم، برای دخترت فاطمه، در روی زمین، از آدم تا خاتم، کفو و همتایی نبود.
این حدیث از طریق دیگری (که در متن مذکور است) نیز از علیّ بن- ابی طالب علیه السّلام از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نقل شده است و آنچه را در این مورد
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:464
برای من نقل شده، در کتاب «مولد فاطمه علیها السّلام و فضائلها» آورده ام.
(1) 1- ابو الصّلت هروی گوید: امام رضا علیه السّلام از قول پدران بزرگوار خود، از علیّ بن ابی طالب علیهم السّلام نقل فرمودند که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمود: ایمان عبارتست از معرفت و شناخت قلبی، اقرار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح.
(2) 2- و نیز با سندی دیگر از حضرت رضا علیه السّلام از قول پدران بزرگوارشان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:465
نقل شده است که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: ایمان عبارتست از معرفت و شناخت قلبی، اقرار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح.
(1) 3- ابو الصّلت هروی گوید: از امام رضا علیه السّلام سؤال کردم: ایمان چیست؟
فرمود: ایمان عبارتست از اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل با جوارح، و ایمان غیر از این نخواهد بود.
(2) 4- و نیز با سندی دیگر از حضرت رضا از قول پدران بزرگوارش علیهم السّلام نقل شده است که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: ایمان عبارتست از معرفت و شناخت قلبی، اقرار با زبان
و عمل با اعضاء و جوارح.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:466
(1) 5- و نیز با سندی دیگر از حضرت رضا علیه السّلام از قول پدران بزرگوارشان نقل شده است که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: ایمان عبارتست از معرفت و شناخت قلبی، اقرار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح.
و این حدیث از طریق دیگر از ابو الصّلت هرویّ از امام رضا علیه السّلام از پدران بزرگوارش نقل شده است. ابو حاتم گفت: اگر اسامی سلسله روات این حدیث (یعنی ائمّه علیهم السّلام) بر دیوانه خوانده شود، شفا خواهد یافت.
(2) 6- محمّد بن عبد اللَّه بن طاهر گوید: بالای سر پدرم ایستاده بودم و ابو الصّلت هروی و اسحاق بن راهویه و احمد بن محمّد بن حنبل نیز حضور
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:467
داشتند، پدرم گفت: هر کدام از شما حدیثی برایم نقل کنید، ابو الصّلت گفت:
علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام که واقعا مثل نامش مورد رضا و پسند بود، از قول پدرش موسی بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن علیّ از پدرش علیّ بن الحسین از پدرش حسین بن علیّ از پدرش علیّ بن ابی طالب علیهم السّلام نقل کرد که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: ایمان عبارتست از قول و عمل.
وقتی خارج شدیم، احمد بن محمّد بن حنبل گفت: این چه سلسله سندی بود، پدرم گفت: داروی شفابخش دیوانگان است، که هر گاه دیوانه ای را به آن مداوی کنند شفا خواهد یافت «1».
______________________________
(1)- در روات اهل سنّت شخصی است بنام مسدّد که بخاریّ در صحیح و ابو داود و ترمذی
و نسائیّ جملگی در سننهایشان از وی روایت کرده اند و او را حافظ و ثقه دانند و نسب او را چنین ذکر کرده اند که وی مسدّد بن مسرهد بن مسربل بن مستورد بن مرعبل، یا مسدّد بن- مسرهد بن مسربل بن مغربل بن مرعبل بن ارندل بن سرندل بن عرندل بن ماسند است، و احمد حنبل گوید: ابو نعیم از نسب آن مرد سؤال نمود و پس از ذکر نسب مسدّد، گفت: ای احمد این افسون عقرب است. (استاد غفّاری)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:468
(1) ریّان بن صلت «1» گوید: حضرت رضا علیه السّلام به مجلس مأمون در مرو حاضر شد. در آن مجلس عدّه ای از علمای عراق و خراسان حضور داشتند، مأمون گفت: معنی این آیه را برایم بگوئید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» (سپس کتاب را به عنوان ارث به کسانی از بندگانمان که آنان را برگزیده بودیم دادیم- فاطر: 32) علماء گفتند: مراد خداوند تمامی امّت است، مأمون گفت: یا ابا الحسن نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: با آنان هم عقیده نیستم، بلکه به نظر من: مراد خداوند عترت طاهره پیامبر بوده است، مأمون سؤال کرد:
______________________________
(1)- علیّ بن الحسین بن شاذویه و جعفر بن محمّد بن مسرور که در سند حدیث ذکر شده اند، اوّلی مهمل است (در کتب رجال نامی از او نیست)، و دومی مجهول الحال می باشد و جز در طریق روایت صدوق (ره) به کتاب منسوب به ریّان بن الصلت که در موضوع «الفرق بین الآل و الامّه» نوشته و روایاتی از حضرت رضا- علیه السّلام- نقل کرده است نیامده اند، لذا احتمال تصرّف در کلام و یا
اجازه نسخه غیر مقروءه (خوانده نشده) بر مؤلّف وجود دارد، چون در متن خبر نیز اشتباهاتی به چشم می خورد. (استاد غفّاری)
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:469
چطور نظر خداوند فقطّ عترت بوده، نه امّت؟ (1) حضرت فرمودند: زیرا اگر مراد تمام امّت باشد، همگی آنان باید اهل بهشت باشند، زیرا خداوند می فرماید:
«فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ» (بعضی از آنان به خود ستم می کنند و بعضی میانه رو هستند، و بعضی دیگر به اذن خدا در خیرات پیش قدمند و از دیگران سبقت می گیرند، این است فضل بزرگ- فاطر: 32) سپس همه را اهل بهشت قرار داده و فرموده:
«جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ- الآیه» (بهشتهای دائمی که به آن وارد میشوند و دست بندهای طلا به آنان می دهند الخ- فاطر: 33) پس وراثت مختصّ عترت طاهره است نه دیگران، مأمون گفت:
عترت طاهره چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: همان کسانی که خداوند آنان را در کتابش این گونه وصف نموده: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (خداوند فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کرده، شما را پاک و مطهّر نماید- احزاب: 33) و آنان همان کسانی هستند که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در باره شان فرموده:
«إنّی مخلّف فیکم الثّقلین کتاب
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:470
اللَّه و عترتی اهل بیتی الا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، ایّها النّاس لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم»
(1) (من دو چیز گرانبها را که کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم را در میان
شما باقی می گذارم. آن دو از یک دیگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند، ببینید بعد من در مورد آن دو چه می کنید؟ ای مردم به آنان چیزی نیاموزید زیرا آنان از شما دانشمندترند).
علما گفتند: ای ابا الحسن آیا عترت همان آل است، یا شامل افراد دیگری می گردد؟ حضرت فرمودند: آنان همان آل هستند، علما گفتند: از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت شده است که فرمودند: امّت من آل من هستند، و این حدیث را صحابه به سند مستفیض (یعنی روایتی که از طرق مختلف نقل شده) و غیر قابل انکاری نقل کرده اند که: آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله امّت اویند. حضرت فرمودند:
بگوئید ببینم آیا صدقه (زکات واجب) بر آل حرام است؟ گفتند: بله، حضرت فرمودند: آیا صدقه بر امّت حرام است؟ گفتند: خیر، حضرت فرمودند: این فرق بین آل و امّت است، آخر شما را کجا می برند؟ آیا از قرآن روی گردان شده اید؟ یا از حدّ تجاوز نموده اید؟ آیا نمی دانید که مسأله وراثت و طهارت در
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:471
مورد برگزیدگان هدایت یافته است نه دیگران؟! (1) گفتند: از کجا این مطلب را می فرمائید یا ابا الحسن؟ فرمود: از این آیه:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» (نوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل آن دو نبوّت و کتاب را قرار دادیم، بعضی از آنان هدایت یافته اند و بیشترشان فاسقند- حدید: 26) در نتیجه وراثت پیامبری و کتاب، مختصّ به هدایت یافتگان است نه فاسقین، آیا نمی دانید وقتی نوح از پروردگارش درخواست
کرد و گفت: «رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ» (خدایا پسرم جزء خانواده من است و وعده تو نیز حقّ است و تو بهترین حاکم هائی- هود: 45) و این بدین جهت بود که خداوند عزّ و جلّ به او وعده داده بود که او و خانواده اش را نجات دهد، و خداوند در جواب فرمود: «قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ» (ای نوح! او از خانواده تو نیست، زیرا کار او کاری است ناشایست، پس چیزی را که نمی دانی از من درخواست نکن، تو را نصیحت می کنم که از جمله نادانان نباشی- هود: 46).
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:472
(1) مأمون پرسید: آیا خداوند عترت را بر سایر مردم برتری داده است؟
حضرت فرمودند: خداوند عزّ و جلّ فضل عترت را بر سایر مردم در کتابش شرح داده است، مأمون گفت: در کجای قرآن است؟ حضرت فرمودند: در این آیه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید، آنان نسلی هستند که از یک دیگر می باشند، و خداوند شنوا و داناست- آل عمران: 34، 33) و در جای دیگر می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» (آیا مردم به خاطر فضیلتی که خداوند به آنان داده است، حسد می ورزند؟ ما به
آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان پادشاهی بزرگ عطا نمودیم- نساء: 54) سپس بعد از این آیه خطاب را به سایر مؤمنین متوجّه نموده می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و اولی الأمر اطاعت نمایید- نساء: 59) یعنی همان کسانی که آنان را با کتاب و حکمت قرین کرده و بخاطر آن دو، مورد حسادت واقع شده اند، پس
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:473
منظور از آیه شریفه «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ- الخ» اطاعت از برگزیدگان و پاکان است، (1) و پادشاهی در این آیه، همانا اطاعت از ایشان است.
علماء گفتند: بفرمایید آیا خداوند برگزیدن را در کتاب خویش تفسیر نموده است؟ حضرت فرمودند: برگزیدن را در ظاهر قرآن در دوازده موضع تفسیر فرموده است، و این غیر از مواردی است که در باطن و تأویل قرآن آمده است.
مورد اوّل آیه شریفه: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ [و رهطک المخلصین]» (فامیل نزدیک خود [و خویشان مخلص خود] را انذار کن- شعراء: 214) این آیه در قراءت ابیّ بن کعب به این گونه بوده است (یعنی با اضافه «و رهطک المخلصین») و نیز در مصحف عبد اللَّه بن مسعود نیز موجود بوده است، و این مقامی است رفیع و فضلی است عظیم و شرافتی است بلند مرتبه، آنگاه که خداوند عزّ و جلّ با این کلام آل را مورد نظر قرار داد و برای رسول خدا ذکر فرمود: این اوّل.
آیه دوم در معنی برگزیدن: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ- الآیه»
عیون أخبار الرضا
علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:474
(خداوند می خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملا پاک و مطهّر نماید- احزاب: 33) (1) و این فضلی است که هیچ کس از آن بی اطّلاع نیست و آن را انکار نمی کند مگر معاند گمراه، زیرا فضلی بالاتر از طهارت متصوّر نیست «1». این دوم.
آیه سوم: وقتی خداوند پاکان خلق خود را جدا نمود، و در آیه مباهله پیامبرش را امر فرمود که به همراه آنان اقدام به مباهله کند و فرمود: ای محمّد! «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ» (بعد از اینکه [در باب عیسی علیه السّلام] حقّ را دانستی، هر که در این مورد با تو به بحث برخاست، به او بگو: بیائید پسران خودمان و پسران خودتان، و زنان خودمان و زنان خودتان و نیز خودمان و خودتان را فراخوانیم سپس دست به دعا برداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان طلب کنیم- آل عمران: 61)، بعد از این دستور الهی، حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله، علیّ، حسن، حسین و فاطمه- صلوات اللَّه علیهم- را بیرون آورده، آنها را با خود همراه ساخت، آیا می دانید
______________________________
(1)- عبارت عربی متن مضطرب می باشد و بنظر می رسد کلمه «لا» حذف شده باشد. و در تحف العقول نیز عبارت به گونه ای دیگر نقل شده است و آنچه در اینجا به عنوان ترجمه آمده است، مطابق با عبارت «عیون» است با اضافه لفظ «لا» که احتمالا از قلم ناسخ افتاده است.
عیون أخبار الرضا
علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:475
معنای این عبارت چیست: «خودمان و خودتان»؟ (1) علماء گفتند: حضرت رسول خودش را در نظر داشته است. حضرت رضا علیه السّلام فرمودند: اشتباه می کنید، منظور آن جناب، علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده است و دلیل بر این مطلب جمله ای است از رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله که فرمودند: «این بنو ولیعه دست از این کارها بر می دارند یا مردی همانند خودم را به سوی آنان روان می کنم»، که منظور آن جناب، علیّ بن ابی طالب بوده است، و مراد از «ابناء» در آیه، حسن و حسین علیهما السّلام است و مراد از «نساء» فاطمه علیها السّلام. این، ویژگی و خصوصیّتی است که هیچ کس در آن بر ایشان مقدّم نیست و فضیلتی است که هیچ بشری در آن فضیلت به آنان نمی رسد، و شرفی است که احدی از مردم در آن شرف از آنان نمی تواند سبقت گیرد، زیرا نفس علیّ علیه السّلام را همانند نفس خود قرار داده است، این سوم.
و امّا آیه چهارم پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله همه مردم بجز عترت خود را از مسجد خارج نمود، بگونه ای که مردم و حتّی عبّاس عموی پیامبر در این موضوع زبان به اعتراض گشوده گفتند: علیّ را باقی گذارده، ما را خارج کردی! حضرت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:476
فرمودند: من نیستم که او را باقی گذارده و شما را خارج کرده ام، بلکه خداوند عزّ و جلّ چنین کرده است.
مترجم گوید: در آغاز، مسجد النّبیّ به گونه ای ساخته شده بود که خانه های بعضی از اصحاب آن را احاطه کرده و هر یک از آنان، از خانه خود،
دربی به مسجد باز کرده بودند، و چه بسا به حالت جنابت و برای غسل از منزل خارج شده و وارد مسجد النّبی می شدند و از آن عبور کرده، بیرون می رفتند، و از آنجا که در مسجد النّبی، شخص جنب، حتّی عبوری هم نمی تواند گذر کند، لذا حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله دستور فرمود تا همه، در خانه های خود را که به مسجد باز می شد بستند و از این حکم، علیّ علیه السّلام را استثناء فرمود، و منظور از خارج کردن همه، همین بستن در خانه ها است که در تاریخ از آن به «سدّ ابواب» تعبیر شده است.
و نکته قابل ذکر دیگر اینکه: عبّاس عموی پیامبر در قضیه «سدّ ابواب» هنوز ایمان نیاورده و در مکّه زندگی میکرد، لذا باید گفت: لفظ عبّاس در این حدیث یا غیر از عموی پیامبر است و یا تصحیف شده و در اصل به جای «عبّاس» «بعض» و یا چیزی شبیه به آن بوده است. (پایان کلام مترجم) (ادامه ترجمه) و این مطلب، این فرمایش پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله را که به علیّ علیه السّلام فرمود: «ای علیّ نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسی است» روشن می کند، علماء گفتند: این موضوع در کجای قرآن است؟ حضرت فرمودند: در این باره برایتان از قرآن شاهد می آورم و بر شما می خوانم، گفتند: بیاور،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:477
(1) گفتند خدا فرماید: «وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَهً» (و به موسی و برادرش وحی کردیم که برای قوم خود در مصر، خانه هایی برگزینید و خانه های خود
را قبله قرار دهید- یونس: 87) در این آیه، نسبت هارون به موسی و نیز نسبت علیّ علیه السّلام به رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله مشخّص شده است، و اضافه بر این، در این فرمایش حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله که فرمود: «این مسجد برای هیچ جنبی جز محمّد و آل او حلال نیست» دلیلی روشن و آشکار است.
علماء گفتند: یا ابا الحسن! این شرح و بیان در جایی دیگر غیر از شما اهل بیت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله، یافت نمی شود.
حضرت فرمودند: کیست که این موقعیّت ما را انکار کند؟! حال آنکه حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: «من شهر علم هستم و علیّ درب آن شهر و هر کس بخواهد وارد شهر شود باید از درب آن وارد گردد» و در آنچه شرح و توضیح دادیم، نمونه هایی از فضل، شرف، برتری، برگزیدن الهی و طهارت و پاکیزگی هست که کسی جز افراد معاند آن را انکار نمی کنند، و خدا را بر این
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:478
منزلت سپاس می گویم. این چهارم.
(1) آیه پنجم: آیه شریفه: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» (حقّ خویشاوند را بده- اسراء: 26) این آیه دلالت دارد بر خصوصیّتی که خداوند عزیز جبّار آنان را به آن اختصاص داده و بر سایر امّت برگزیده است، آنگاه که این آیه نازل شد، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله فرمود: فاطمه را نزد من فراخوانید، فاطمه را فرا خواندند، حضرت فرمود: ای فاطمه! حضرت فاطمه عرض کرد: بله یا رسول اللَّه! حضرت فرمود:
این فدک از جمله غنائمی است که بدون جنگ بدست آمده
است و لذا (طبق حکم خدا) مال من است و سایرین در آن سهمی ندارند، و حال که خداوند مرا امر فرمود، آن را به تو بخشیدم، آن را بگیر، مال تو و فرزندان تو است. و این هم پنجم.
آیه ششم: آیه شریفه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی» (بگو به خاطر رسالت اجری از شما نمی خواهم مگر دوستی خویشاوندان- شوری:
20) این خصوصیتی است خاصّ پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله تا روز قیامت و نیز خصوصیّتی است خاصّ آل پیامبر و نه دیگران زیرا خداوند متعال در قرآن، از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:479
نوح علیه السّلام نقل فرموده که: (1) «یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» (1) (ای مردم به خاطر این رسالت و پیامبری مالی از شما نمی خواهم، اجر من با خداست و من مؤمنین را از خود طرد نمی کنم، آنها پروردگار خود را ملاقات خواهند کرد و در نظر من شما مردمی هستید نابخرد- هود: 29) و خداوند از هود نیز نقل نموده است که او چنین گفت: «یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (بگو به خاطر رسالت اجری از شما نمی خواهم اجر من با کسی است که مرا آفریده، آیا فکر نمی کنید؟- هود: 51) ولی خداوند به پیامبرش محمّد صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: بگو: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی» (برای پیامبری خود از شما اجری نمی خواهم جز دوستی خویشاوندان- شوری: 23) و خداوند مودّت
آنان را واجب نفرمود مگر به این خاطر که دانست آنان هیچ گاه از دین برنمیگردند و به سوی گمراهی نخواهند رفت. نکته دیگر اینکه چه بسا انسان شخصی را دوست بدارد ولی بعضی از خانواده اش دشمن او باشد، و لذا قلب انسان تماما نمی تواند او را خالصانه دوست بدارد، و خداوند دوست دارد در دل رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله نسبت به مؤمنین
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:480
چیزی نباشد، (1) لذا دوستی خویشان و نزدیکان رسول اللَّه را بر آنان واجب کرده است و هر کس که به این دستور عمل کند و حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و اهل بیت آن حضرت را دوست بدارد، رسول خدا نمی تواند از او بدش بیاید، و هر کس این دستور را ترک کند و به آن عمل ننماید و اهل بیت را دوست نداشته باشد بر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله واجب است که او را دوست نداشته باشد، زیرا چنین شخصی یکی از واجبات الهی را ترک کرده است، حال چه فضل و شرفی بر این فضیلت تقدّم دارد یا با آن برابری می کند؟
خداوند آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی» را نازل فرمود و پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله در بین اصحاب خود برخاست و حمد و ثنای الهی گفته، فرمود: ای مردم! خداوند برای من چیزی را بر شما واجب کرده است، آیا آن را انجام می دهید؟ کسی جوابش نداد، حضرت فرمود: ای مردم! (آن) طلا و نقره و خوردنی و نوشیدنی نیست، گفتند: خوب، حالا بگو آن چیست؟
حضرت هم آیه را
بر ایشان تلاوت فرمود، آنان گفتند: این مطلب را می پذیریم،
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:481
ولی بیشترشان به وعده خود عمل نکردند.
(1) و خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود جز آنکه به او وحی کرد که از مردم اجر و مزد طلب نکند، زیرا خداوند پاداش انبیاء را تمام و کمال خواهد داد، و امّا محمّد صلی اللَّه علیه و آله اطاعتش و دوستی خویشاوندان نزدیکش را بر امّت واجب فرموده است، و به او دستور داده که اجر و مزد خود را، در حقّ خاندانش قرار دهد تا مردم آن اجر را به خاندان پیامبر اداء نمایند، و این کار فقطّ با شناخت فضل آنان که خداوند برای ایشان مقرّر و واجب گردانده، امکان دارد، زیرا مودّت و دوستی باندازه شناخت و معرفت فضائل است.
و آنگاه که خداوند این محبّت را واجب فرمود، از آنجا که وجوب اطاعت سنگین است، این امر نیز بر مردم سنگین آمد، و بعضی از مردم که خداوند پیمان وفاداری از آنان گرفته بود در عهد خود پایدار ماندند و اهل نفاق و دوری از حقّ به عناد و لجبازی پرداختند و در این مورد کافر گشتند، و آن را از حدّ و حدودی که خداوند معیّن فرموده بود، کنار زده و گفتند: منظور از خویشان تمام عربها و اهل دعوت حضرت هستند، ولی در هر حال، آنچه مسلّم است این است که دوستی در باره خویشان واجب است، پس هر چه نزدیکی و قرابت
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:482
بیشتر باشد، اولویّت بیشتری برای دوستی وجود دارد، (1) و هر چه نسبت اشخاص به پیامبر نزدیکتر باشد، دوستی، بهمان مقدار
بیشتر است، ولی با پیغمبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در مورد علاقه و مهربانی اش نسبت به خاندانش و منّتی که خداوند بر امّتش نهاده که زبان از شکر آن عاجز است، به انصاف رفتار نکردند و آن را در حقّ فرزندان و خاندان پیامبر انجام ندادند، و موقعیّت آنان را در بین خود همانند چشم در سر ندانستند، که این کار در واقع رعایت حال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و نشانه محبّت به او بود، چگونه؟! و حال آنکه قرآن در این باره سخن می گوید و به آن دعوت می نماید و اخبار و روایات در باره اینکه آنان اهل مودّت می باشند و همان کسانی هستند که خداوند مودّت آنان را واجب فرموده، و در آن مورد وعده پاداش داده است، مسلّم و قطعی است، ولی کسی به وعده ای که در این مورد داده عمل نکرد، کسی این مودّت را با حال اخلاص و ایمان ارائه نمی کند مگر اینکه مستوجب بهشت خواهد بود، زیرا خداوند در این آیه چنین می فرماید: (2) «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:483
رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ* ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی» (1) (آنان که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند در بهشتهای سرسبز و خرّم هستند آنچه بخواهند نزد پروردگار خویش خواهند داشت، این است فضل بزرگ این همان چیزی است که خداوند بندگان خود را بدان بشارت داده، همانهایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بگو
در مقابل این رسالت اجر و پاداشی جز مودّت خویشاوندان از شما نمی خواهم- شوری: 22) این آیه صدر و ذیل آن مفسّر و مبیّن یک دیگرند.
سپس حضرت فرمودند: پدرم از جدّم از پدرانش از حسین بن علیّ علیهم السّلام روایت فرمود که: مهاجرین و انصار نزد حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله گرد آمدند و گفتند: یا رسول اللَّه! شما در مخارج خود و افرادی که به خدمت شما میرسند ممکن است به زحمت بیفتید، این اموال ما در اختیار شما باشد همچنان که جانمان در اختیار شماست و هر طور که می خواهید در آن عمل کنید بدون هیچ مشکلی، هر چه می خواهی ببخش و هر چه می خواهی نزد خود نگه دار، خداوند جبرئیل امین را نزد او فرستاد و گفت: ای محمّد! «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:484
أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی» (1) یعنی خویشانم را بعد از من دوست داشته باشید، همه خارج شدند و منافقان گفتند: پیشنهاد ما را به آن خاطر ردّ کرد که ما را برعایت حال خویشانش بعد از خود ترغیب نماید، این چیزی است که [محمّد] در آن مجلس به دروغ و افتراء بیان داشت، و این سخن بزرگی بود که آنان بر زبان جاری کردند، سپس خداوند این آیه را نازل فرمود: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ کَفی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (آیا میگویند ساخته محمّد است، بگو اگر من، آن سخن را به دروغ و افتراء بیان کرده باشم، ضررش متوجّه خود من است و شما
نمی توانید در مقابل خداوند مرا حفظ کنید، او به آنچه در باره آن ببحث و سخن می پردازید آگاه تر است، بین من و شما همان بس که خدا شاهد باشد، و او آمرزنده و مهربان است- احقاف: 8) مترجم گوید: «این آیه از سوره احقاف بوده و یک مطلب کلّی میباشد و سیاق آیات قبل و بعد آن نیز در خطاب با مشرکین و منکرین نبوّت حضرت است و کلّا در شهر مکّه روی سخن با مشرکین بوده است نه منافقین و آیه شریفه سوره شوری مدنی است (به تفسیر مجمع البیان ذیل سوره شوری مراجعه شود) لذا نسبت دادن این نحوه استدلال به حضرت رضا- علیه السّلام- صحیح نیست، البتّه میتوان چنین احتمال داد که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله بعد از سخن منافقین آیه سوره احقاف را تلاوت فرمودند، نه اینکه این آیه در آن زمان
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:485
نازل شده است، و راوی، از این نکته غفلت نموده است».
(1) باری پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله نیز آنان را احضار نموده، فرمود: آیا اتّفاقی افتاده است؟ گفتند: بله یا رسول اللَّه! عدّه ای از ما سخن ناشایستی گفته اند که ما نیز خوشمان نیامد، در این موقع حضرت، آیه را بر آنان تلاوت فرمود، آنان سخت بگریه افتادند خداوند این آیه را نازل فرمود: «وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» (اوست که از بندگانش توبه می پذیرد و از بدی ها گذشت می کند و آنچه را انجام می دهید، می داند- شوری: 25) این ششم.
و امّا آیه هفتم: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا
أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» (خداوند و ملائکه اش بر پیامبر درود می فرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید، بر او درود فرستاده، سلام کنید- احزاب: 56) مردم گفتند: یا رسول اللَّه! نحوه سلام کردن بر شما را می دانیم، ولی نحوه درود فرستادن بر شما را بفرمایید چگونه است؟ فرمود: این چنین می گویید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد کما صلّیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم إنّک حمید مجید» (خدایا بر محمّد و آل محمّد درود فرست همان طور که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستاده ای، تو ستوده و بزرگ هستی) حال آیا در این
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:486
مورد سخنی دارید؟ همه گفتند: نه.
(1) مأمون گفت: این مطلب از جمله مطالبی است که اختلافی در آن نیست و همه امّت بر آن اتّفاق دارند. ولی آیا آیه واضحتری از قرآن در مورد آل بیاد دارید؟
حضرت فرمودند: بله، «یس* وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ* إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ* عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (یس، قسم به قرآن حکیم تو از پیامبران هستی و در راه مستقیم قرار داری- یس: 1 الی 4) بگویید ببینم منظور از یس چیست؟
علماء گفتند: یس، محمّد صلی اللَّه علیه و آله است، کسی در این باره شکّ ندارد.
حضرت فرمودند: خداوند عزّ و جلّ به محمّد و آل محمّد فضلی عنایت فرموده است که هیچ کس بکنه وصف آن نمیرسد مگر کسی که خوب در آن بیندیشد، زیرا خداوند عزّ و جلّ بر هیچ کس جز بر انبیاء خدا علیهم السّلام سلام نفرستاده است.
خداوند میفرماید: «سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ» (سلام و درود بر نوح باد در بین مردم- صافات: 79) و
نیز فرموده است: «سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ» (سلام و درود بر ابراهیم- صافات: 109) و نیز می فرماید: «سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ»
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:487
(سلام و درود بر موسی و هارون- صافّات: 120) (1) ولی نفرموده است: سلام بر آل نوح و نه، سلام بر آل ابراهیم و نه سلام بر آل موسی و هارون، ولی فرموده است: «سلام علی آل یاسین» (سلام بر آل یاسین- صافات: 130) یعنی آل محمّد علیهم السّلام. در این موقع مأمون گفت: دانستم که شرح و بیان این نکته نیز نزد معدن نبوّت (اهل بیت) است. این هفتمی.
مترجم گوید: «این کلمه یعنی «آل یاسین» در تمامی قرآنها (مصاحف) به این شکل نوشته شده است: «آل یاسین»، و لذا در نحوه تلفّظ آن بین قرّاء اختلاف است. نافع مدنیّ و ابن عامر شامیّ که هر دو از قرّاء سبعه میباشند، و نیز یعقوب بصریّ که از قرّاء عشره است این کلمه را به صورت «آل یاسین»، و بقیّه قرّاء (عاصم کوفیّ، حمزه کوفیّ، کسائیّ کوفیّ، ابو عمرو بصریّ، ابن کثیر مکّی، ابو جعفر مدنیّ، و خلف کوفیّ) به صورت «إل یاسین» خوانده اند پس بنا بر این در توجیه قراءت «إل یاسین» سه وجه قابل طرح است:
الف- الیاسین جمع إلیاس است و مراد او و امّتش می باشد. ب- مراد الیاسیّین است، یعنی در اصل این کلمه با یاء نسبت است که حذف شده است مثل کلماتی مانند: أعجمین و اشعرین. ج- إلیاس و الیاسین دو لهجه و دو طرز تلفّظ برای یک کلمه اند، مثل جبریل و جبرئیل، میکال و میکائیل. و ایضا در توجیه قراءت «آل یاسین» گفته اند: چون «آل»
از «یاسین» جدا نوشته شده است پس ناچار باید دو کلمه باشند. (ملخّصا از مجمع البیان ذیل همین آیه) به نظر می رسد تفسیر «آل یاسین» به «آل یس» یعنی «آل محمّد»- صلّی اللَّه علیه و آله- اگر نسبتش به امام- علیه السّلام- قابل خدشه نباشد، می باید از
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:488
قبیل تأویل و بطن باشد و إلّا از نظر تنزیل و ظاهر آیه شریفه این تفسیر بعید به نظر می رسد زیرا:
اگر دلیل صحّت «آل یاسین» رسم المصحف آن باشد پس باید بگوئیم:
«یاسین» در این آیه، غیر از «یس» در سوره مبارکه «یس» است، زیرا رسم الخطّ آن دو با هم متفاوت است. ثانیا: آیات قبل و بعد در باره حضرت إلیاس- علی نبیّنا و آله و علیه السّلام- است. همان طور که آیات قبل در باره نوح و ابراهیم و موسی و هارون بوده است و خداوند در آخر هر قسمت بر آن انبیاء- علیهم السّلام- درود فرستاده است، در این قسمت نیز نظم آیات حکم می کند که سلام بر الیاس باشد نه دیگری، خصوصا که در آیه قبل از این آیه می فرماید «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» و مراد از ضمیر «ه» در «علیه» بلا شکّ حضرت الیاس است. کما اینکه در مورد حضرت نوح و موسی و هارون- علیهم السّلام- عین همین تعبیر بکار رفته است.
در هر حال به نظر می رسد که قراءت أرجح، قراءت عاصم، حمزه، کسائیّ و دیگر کسانی است که با آنان در این قراءت مشترکند. و بهترین توجیه آن، توجیه بند «ج» است، و امّا قراءت «آل یاسین» هر چند جایز است چون ائمّه علیهم السّلام جواز قراءت
به قراءات مختلف را امضا فرموده اند ولی ظاهر آن مخالف ظاهر آیات است. و اگر نسبت آن به امام علیه السّلام صحیح باشد ما نفیا و اثباتا در آن تکلّم نکرده و علم آن را به امام علیه السّلام موکول می دانیم (پایان کلام مترجم). (ادامه ترجمه) (1) و امّا هشتم آیه شریفه: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی» (بدانید هر منفعتی بدست آورید یک پنجم آن متعلّق است به خدا و رسول و خویشاوندان- انفال: 41) و با این بیان سهم
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:489
خویشاوندان (حضرت رسول) را به سهم خود و به سهم رسول اللَّه- صلّی اللَّه علیه و آله- قرین ساخته است، (1) این نیز یک وجه تمایز بین آل و امّت، زیرا خداوند آنان را در مکانی جای داده و مردم را در مکان دیگر، و برای آنان همان را پسندیده که برای خود پسندیده است و در آن مورد، آنان را برگزیده و انتخاب نموده است، اوّل از خود شروع نموده، سپس پیامبر را ذکر کرده و بعد از آن خویشاوندان را در هر آنچه با جنگ بدست آمده باشد یا بدون خونریزی و غیر آن، همان چیزهایی را که خداوند برای خود پسندیده برای آنان نیز پسندیده است و در این باره فرموده:- و گفته اش حقّ است-:، «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی» این تأکیدی است مؤکّد و اثری است که تا قیامت در کتاب خدا برای آنان باقی است، کتابی که ناطق است و «باطل از پیش رو و پشت سر در
آن راه ندارد، از نزد خداوند حکیم و حمید نازل گشته است» (آیه شریفه «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ- الخ- که در سوره فصّلت آمده است).
و امّا در باره دنباله آیه شریفه سوره انفال که می فرماید: «وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ»: هر گاه یتیم، یتیمی اش تمام شود، از حکم غنائم خارج می شود
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:490
و سهمی از آن نخواهد داشت (1) و همچنین است مسکین، هر گاه فقر و فاقه اش منتفی گردد بهره ای از غنیمت نخواهد داشت و برای او حلال نیست که از آن چیزی برگیرد. ولی سهم «ذی القربی» تا قیامت برپا بوده، در حقّ آنان جاری است، چه غنی باشند چه فقیر، زیرا هیچ کس از خدا و رسولش صلی اللَّه علیه و آله غنی تر نیست و با این حال سهمی از غنیمت برای خود و رسولش صلی اللَّه علیه و آله در نظر گرفته است. پس آنچه برای خود و رسولش صلی اللَّه علیه و آله پسندیده، برای ایشان نیز پسندیده است.
و همچنین است «فی ء» (غنیمتهایی که بدون خونریزی و جنگ بدست آمده) هر آنچه از آن را برای خود و پیامبرش صلی اللَّه علیه و آله پسندیده، برای «ذی القربی» نیز پسندیده است، کما اینکه در غنیمت برای آنان سهم قرار داده است و از خود آغاز کرده و بعد رسولش را ذکر نموده و سپس آنان را و سهم آنان را به سهم خدا و سهم رسولش صلی اللَّه علیه و آله قرین کرده است.
و همچنین است در اطاعت، خداوند می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (ای کسانی که
ایمان آورده اید!
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:491
خدا را اطاعت کنید و نیز پیامبر و اولی الأمر (یعنی کسانی که کارها بدست آنان است) اطاعت کنید- نساء: 59) (یعنی أئمّه أهل البیت علیهم السّلام) (1) خداوند در این آیه نیز از خود آغاز کرده، سپس رسول و آنگاه اهل بیت او را ذکر نموده است، و همچنین است آیه ولایت: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (ولیّ و سرپرست شما، فقطّ این اشخاص هستند: خدا، پیامبرش و آن مؤمنینی که در حال رکوع نماز زکات می دهند- مائده: 55) پس اطاعت آنان و اطاعت رسول اکرم را همراه و قرین اطاعت خود گرداند، همچنین ولایت آنان را همراه ولایت حضرت رسول و قرین اطاعت (ولایت) خود نموده است، کما اینکه سهم آنان را همراه با سهم رسول اکرم از غنیمت و «فی ء» با سهم خویش قرین گردانید. پاک و منزّه است خدا، چه عظیم است نعمت او بر اهل این خانه! امّا در قضیّه صدقات هم خود را منزّه دانسته و هم رسول اکرم و اهل بیتش را خداوند میفرماید: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ» (صدقات فقطّ متعلّق است به این افراد: فقراء، مساکین، کسانی که در امر
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:492
جمع آوری صدقه و زکات کار می کنند، آنان که با دادن پول به ایشان، به اسلام رو می آورند یا در اسلام خود پایدارتر می مانند، برای آزاد کردن بردگان، بدهکارانی که قادر به پرداخت
دیون خود نیستند، در راه خدا (از جمله برای جهاد) و نیز کسانی که در راه یا سفر مانده اند و هزینه بازگشت به وطن خود را ندارند، خرج کردن زکات در این راهها، فریضه ای است از جانب خدا- توبه:
60) آیا در بین این موارد، موردی هست که خود یا رسولش یا خویشان او را نام برده باشد؟ زیرا وقتی خود را از صدقه منزّه دانست و پیامبر و اهل بیتش را نیز منزّه دانست بلکه بر آنان حرام نمود، زیرا صدقه (زکات واجب) بر محمّد و آل او- علیهم السّلام- حرام است، زکات در واقع چرک های دست مردم است و بر آنان حلال نیست، زیرا آنان از هر کثیف و پلیدی پاک شده اند و آنگاه که خداوند عزّ و جلّ آنان را پاک نمود و برگزید، برای آنان همان را پسندید که برای خود پسندید و همان چیز را بد دانست که برای خود بد دانست. این هشتم.
(1) و امّا آیه نهم، ما همان «أَهْلَ الذِّکْرِ» هستیم که قرآن می فرماید:
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (پس اگر نمی دانید از اهل ذکر سؤال کنید- نحل: 43) ما اهل ذکر هستیم، پس اگر نمی دانید، از ما سؤال کنید.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:493
علما گفتند مقصود خدا از اهل الذّکر یهود و نصاری هستند، حضرت فرمودند: سبحان اللَّه! آیا چنین چیزی جایز است؟ در این صورت آنان ما را به دین خود دعوت خواهند کرد و خواهند گفت: آن دین، از اسلام بهتر است.
(یعنی آیه اطلاق دارد، و در مورد نزول که تصدیق صحّت قول پیغمبر است اهل ذکر ممکن است اهل کتاب باشند، امّا در مورد
فهم دین مبین اسلام مسلّما یهود و نصاری نیستند، و اهل بیت معصومین علیهم السّلام میباشند که اهل ذکرند).
مأمون گفت: آیا در این باره توضیحی دارید بر خلاف گفته علماء؟
حضرت فرمودند: بله، «ذکر» رسول اللَّه است و ما نیز اهل (و خانواده) او هستیم. این مطلب در قرآن در سوره طلاق کاملا روشن است، آنجا که می فرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ» (پس بترسید از خدا، ای عاقلان، ای کسانی که ایمان آورده اید، خداوند بر شما ذکر فرستاده، یعنی رسولی که آیات روشن الهی را بر شما تلاوت می کند- طلاق: 11، 10) پس ذکر، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله است و ما هم اهل (خاندان) او هستیم. این نهم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام/ترجمه ،ج 1،ص:494
(1) و امّا آیه دهم، آیه ای از سوره نساء است که می فرماید: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ» (مادران، دختران و خواهران شما بر شما حرام شد- نساء: 23) حال بگوئید: آیا اگر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله الآن در قید حیات بودند، دختر من و دختر پسرم و سایر دخترانی که از نسل من هستند برایشان حلال بودند؟ گفتند: خیر، حضرت فرمودند: حال بگوئید آیا دختران شما- بر فرض اینکه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله در قید حیات باشند- بر ایشان حلالند؟
گفتند: بله، حضرت فرمودند: این خود دلیل است بر اینکه من از آل آن حضرت هستم و شما از آل او نیستید و اگر شما از آل او بودید، دخترانتان بر ایش