امامت و فلسفه خلقت

مشخصات کتاب

سرشناسه : لطیفی، رحیم، 1347 -

عنوان و نام پدیدآور : امامت و فلسفه خلقت/ مولف رحیم لطیفی.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران 1387.

مشخصات ظاهری : 448ص.

شابک : 50000 ریال 978-964-973-186-5

یادداشت : کتابنامه:ص. [429] - 448.

شماره کتابشناسی ملی : 1743308

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

تقدیم

به سرچشمه دانش و پرهیزگاری، تنها یادگار هابیلیان، تنها وارث انبیا و اولیا و امامان، همراه قرآن و آخرین ذخیره الهی در جهان آفرینش آن که واسطه فیض است، انسان کامل و جانشین خدا است، به خاطر او زنده ایم، روزی می خوریم و در هرحال چشم به راه او هستیم تا قسط و عدالت را برقرار کند، حجّة بن الحسن العسکری، فرزند رسول خدا (از نسل حضرت زهرا)

ص:9

تقدیر و تشکر

بر خود لازم می دانم که از راهنمایی های محققانه، تلاش های پی گیر و بذل توجّه حضرت آیت اللَّه هادوی تهرانی تقدیر و تشکر کنم، حضرت استاد با وجود مشغله های متعدد علمی داخل و خارج کشور، به خاطر عنایتی که به بنده داشتند، زحمت راهنمایی این رساله را تقبل فرمودند.

زحمت ها و تلاش های پی گیر و نکته سنجی های بسیار عالمانه حضرت استاد حجة الاسلام و المسلمین آقای رضانژاد قابل تقدیر و تشکر است، استاد با حوصله و موشکافی عالمانه، سراسر رساله را بسیار دقیق مطالعه کردند و نواقص و کاستی های آن را مشروح مکتوب فرمودند و هرچند در ابتدا اصلاح آن بر بنده گران آمد؛ اما وقتی انتقادات حضرت استاد را به دقّت مطالعه کردم، دریافتم که رفع آن کاستی ها در سرنوشت رساله بسیار مؤثر است، و برآن شدم که در حد توان و اقتضای فرصت به جبران آن بپردازم.

در نگارش این رساله، از مهم ترین کتابخانه های شهر مقدس قم و مراکز علمی آن به ویژه کتابخانه مؤسسه امام خمینی فراوان بهره برده شد، که به این وسیله تقدیر و تشکر می شود.

لازم است از عنایات ویژه تولیت محترم، حضرت آیت اللَّه وافی و حجة الاسلام والمسلمین حسین احمدی مدیریت محترم انتشارات و عزیزان مجموعه انتشارات برادران رضا دیلمی، احمد رضا فیض پور، امیر سعیدسعیدی و ... که در به ثمر رسیدن این اثر فعالیت کرده اند کمال تشکر و قدردانی به عمل می آوریم.

و همچنین از خانواده محترم که در امر تایپ، نسخه خوانی و ویرایش این رساله بسیار کمک کردند، افزون بر آن حوصله زیاد به خرج دادند تا این رساله به پایان رسید، به این وسیله تقدیر و تشکر می شود.

ص:10

مقدمه آیت اللَّه هادوی تهرانی

کمند کاوش انسانی

آدمی از آن روز که اندیشید، اندیشه اش گرفتار مسأله خلقت شد و کدام روز بود که آدم اندیشمند نبود. پس او همواره در تب و تاب گشودن راز هستی بود و همیشه در این دام خواهد بود.

هر که در این دام رفت، از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هرکه در این دام رفت

از کجا آمده ام؟ به کجا خواهم شد؟ چگونه آمدم؟ چه کس مرا آورد؟ چه کسانی در آمدن و بودنم نقش داشته و دارند؟... رشته ای تو در تو از سؤالات که جستجوی مستمر اندیشه را در پی داشته و صدها کتاب، رساله و مقاله را آفریده است.

این سلسله سؤالات از یک سو به مبدأ هستی انسان و از سوی دیگر، به منتهای حرکتش در دنیا و پس از آن ارتباط دارد.

فاصله ای بین مبدأ آفرینش و انسان در مراتب و عوالم هستی به وضوح عیان است که واسطه ای می طلبد تا فیض مبدأ را به این موجود واصل سازد.

از سوی دیگر، سیر آدمی در این دنیا باید به کمالاتی منتهی شود که نماد و نمود کمالات مبدأ هستی باشد.

امامت در گردونه هستی

اندیشه «امامت» که مفهومی است برخاسته از متن تفکّر اسلامی و «امام» که جایگاهی بس رفیع در این مجموعه دارد: و کل شی ء أحصیناه فی إمام مبین(1) این دو جایگاه را روشن می سازد و امام به عنوان واسطه فیض الهی از یک سو

ص:11


1- 1. سوره یس، آیه 12.

و انسان کامل و جانشین خداوند بر کره خاک «خلیفة اللَّه فی الأرض»، از سوی دیگر معرفی می نماید و این نکته را به انسان گوشزد می کند که رهگذر انتخاب چه ثمرات نیکویی می تواند به بار آورد و آدمی از گذرگاه گزینش های خود به چه جایگاه رفیعی می تواند برسد که آنچه امام به آن دست یازیده همانا در این معبر انسانی رخ داده و اگر از امداد خاص الهی بهره برده جز لیاقت او که در انتخاب هایش تجلی کرده، باعث آن نبوده است.

پیام های آیات و روایات در مورد «امامت» فیلسوفان، متکلمان و عارفان مسلمان را به تکاپو انداخته تا به تحلیل این مفهوم بپردازند، آنان هریک براساس مبانی خاص خود «امامت» را به زبان و اسلوبی خاص شرح کرده اند.

کتاب حاضر تلاشی محققانه در راستای جمع آوری مطالب گوناگون در بابت مفهوم «امامت» از منابع و مصادر مختلف و ارزیابی و نقد این مسأله در پرتو تحلیل این مطالب است که نگارنده فرهیخته آن جناب حجة الاسلام دکتر رحیم لطیفی مدتی قابل ملاحظه را صرف این مهم نموده و از عهده آن به شایستگی برآمده است.

در این کتاب جایگاه امام به عنوان «واسطه فیض» در سلسله علل و مقام وی به عنوان «انسان کامل» در سلسه معلولات به خوبی تبیین شده است و مبنای عقلانی اموری که پذیرش آن برای عقل آسان نیست، یعنی خوارق عادات و کرامات، تشریح گردیده است.

امید است اقبال خوانندگان فرهیخته و نقد داوری های آنان مکمل زحمات نویسنده محترم باشد و فواید کتاب را صدچندان نماید.

مهدی هادوی تهرانی

مدرس خارج فقه و اصول

حوزه علمیه قم

ص:12

چکیده رساله

چکیده رساله

رساله پیش رو برآن است تا ثابت کند:

- وجود امام بسیار فراتر از منصب حاکم سیاسی است.

- امام، همواره حجت الهی در عالم آفرینش است.

- او دارای ولایت و تصرف در عالم است و غیبت یا غصب مقام سیاسی او، هیچ گاه مانع انجام وظایفش نمی شود، او واسطه در تدریج آفرینش از مبدأ متعال است، او غایت و هدف خلقت است، او وجود شریفی است که در برترین مراحل هستی حضور دارد، او کاملی است که تمام ناقص ها برای اکمال به او نیازمندند.

- اگر او نباشد، آفرینش قابلیت دریافت هستی را ندارد و آفرینش محقق نمی شود. اگر او نباشد، خلقت بدون غایت و محکوم به شکست است، تا او هست تکامل هست، هستی معنی دارد، با رفتن او آدم و عالم می رود و قیامت می شود.

در این رساله سعی می شود تا مبنای الهیاتی و فلسفی شؤون امامت، مانند صدور خوارق و انجام کرامت تبیین و تحلیل شود.

اثبات این تئوری در گرو تثبیت دو امر است:

1 - با بهره گیری از منابع نقلی (قرآن و سنت) و عقلی (کلام و فلسفه و عرفان) موجودی ثابت می شود که از طرفی دارای کمالات وسیعی است و در عین حال مخلوق هم است.

2 - این موجود همان خلیفة اللَّه و در عصر پس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، امامان علیهم السلام هستند.

ص:13

آنچه گفته شد، در گام نخست، از متون دینی (قرآن و روایات) قابل حصول است و در گام بعدی، پژوهش های کلامی، فلسفی و عرفانی مؤید آن است؛ این رساله در حدّ توان ادعای مذکور را با مراجعه به قرآن، سنت، مکاتب کلامی، فلسفی و مشرب عرفانی به تبیین و تثبیت می رساند.

روش این تحلیل این گونه است که ابتدا فلسفه خلقت در هر یک از متون دینی و مکاتب فکری بررسی، سپس امام، حجت الهی، صادر نخست، انسان کامل و... از دید هر یک از این مشرب ها معرفی می شود تا نقش و جایگاه این وجود در هستی معلوم شود.

البته این رساله ادّعا ندارد که سخن نهایی را گفته است؛ بلکه می خواهد روزنه ای فرا روی پژوهشگران این وادی بگشاید؛ به ویژه که نگاه هستی شناسانه به وجود امام علیه السلام کمتر به صورت مشروح و یک جا بحث شده است.

نگاه هستی شناسانه به امام و بررسی نقش وجودی آن در فلسفه و روند خلقت، دست کم به دو مبنا نیاز دارد: یکی پذیرش ولایت تکوینی امام؛ و دیگری تحلیل کیفیت ایجاد عالم بر اساس نظام اسباب و مسببات، تا در پرتو آن جایی برای نقش امام در روند خلقت باز می شود.

مبنای نخست

عنصر ولایت که حدّ مشترک و اساس پدیده نبوت و امامت است، برای امام نوعی اقتدار و تسلط تکوینی می دهد.

ولی و ولایت در لغت، قرب و نزدیکی است که نوعی حق تصرف و سرپرستی را به دنبال دارد.

عمده ویژگی ولایت در سخن متکلم و مفسر و عارف، عبارت است از: نزدیکی ویژه به خدا، علم و معرفت عالی به خدا، پیروی محض از خدا و انجام برخی تصرفات ویژه.

بر اساس یافته های عقلی و داده های دینی، ولایت تکوینی و تشریعی،

ص:14

بالذات و مستقل از آن خدا است و خداوند براساس حکمت و شایستگی اولیا، مراتبی از ولایت را به آن ها عطا کرده است.

قرآن و روایات نخستین طراح اندیشه ولایت بوده که پس از آن در منابع تفسیری و کلامی و عرفانی، این موضوع پی گیری و انبیا و امامان واجد این مقام معرفی شده اند.

وجود انسانی که دارای تصرفات تکوینی باشد، مورد تایید هستی شناسی مشائی و اشراقی و عرفانی و حکمت متعالیه است.

پذیرش وجود و لزوم ولی اللَّه در روند خلقت هم ساز با نظام اسباب و مسببات و توحید در خالقیت است؛ چون هرگونه فعالیت ولی اللَّه در طول و به اذن خداست و این اندیشه با تفویض و غلو بسیار فاصله دارد؛ تفویض و غلو؛ یعنی واگذاری اموری به غیر خدا که خداوند دیگر تأثیر و کنترل در آن نداشته باشد.

تصرفات تکوینی ولی اللَّه بر اساس یک سری مبانی است که مورد پذیرش شرع و عقل است و در دستگاه های هستی شناسی قابل تحلیل و تجزیه است، مانند: برخورداری ولی اللَّه از نفس مجرد و قوی، مرتبه بالایی وجودی، علم فعلی و برتر، داشتن وظایف و شؤوناتی چون حاکمیت بر اجتماع، هدایت گری و...

اثبات مقام ولایت برای انبیا و به ویژه برای رسول خاتم و استمرار آن در وجود امامان اهل بیت علیهم السلام از متون دینی قابل اثبات است.

مبنای دوم

صدور هستی از مبدأ اول بر اساس نظام اسباب و مسببات و وجود عوالم وسایط، مورد نظر پذیرش دینی و فلاسفه ای همچون؛ افلاطون، ارسطو، فلوطین، ابن سینا، شیخ اشراق و عارفان دیگر می باشد.

در بخش های بعدی، نقش واسطه گری و تأثیر امام در روند خلقت مستدل می شود. فاعلیت و تأثیر گزاری وسایط در طول و به اذن خداست و فاعلیت خدا مستقل و بالذات است.

ص:15

متکلم، عالم و آدم و دستورات الهی را ناشی از وجود و عطا و لطف الهی می داند و بر این اساس، واسطه رسانیدن و دریافت این الطاف، در مرتبه نخست همان وجود برتری است که حجت و امام است.

پی گیری ادعا از نظر قرآن مجید

- تفاوت و تفاضل برخی انسان ها بر برخی دیگر در اصل خلقت و در عالم تشریع مورد پذیرش است.

- امام و خلیفه در رأس هرم هستی قرار دارد و بر همین اساس، در روند خلقت و هدایت به اذن خدا دخالت دارد.

- فردی از خلیفه الهی همواره در سرای هستی وجود دارد.

- خداوند در خلقت عالم و آدم هدف داشته است و انسان توان فهم و کشف این هدف را دارد.

- خلقت عالم تدریجی و با اصول نظام و اسباب بوده است.

- هدف از خلقت عالم، خدمت رسانی به آدم و هدف از خلقت آدم، رسیدن به مقام عبودیت است.

رسیدن به این مقام (تأمین هدف خدا) در گرو تحقق دو امر است: یکی: شناخت خود و معبود و دیگری: وجود راهنمای الهی، خلیفة اللَّه، و امام عهده دار این دو مهم است. پس اگر امام و خلیفة اللَّه نباشد، روند خلقت و نظام اسباب مختل می شود و نیز هدف اصلی؛ یعنی رسیدن به مقام عبودیت محقق نمی شود و فعل بی هدف محکوم به شکست و صدور آن از خداوند محال است.

پی گیری ادعا از نظر روایات

- روایات هدفمندی آفرینش را به گونه ای ترسیم می کند که استکمال و نیازمندی خداوند هم لازم نمی آید. روایات به صورت بسیار روشن، کیفیت

ص:16

و جزئیات خلقت و نقش امام را در این روند بیان می کند.

- امام دو جنبه وجودی (نوری و عنصری) دارد.

- حقیقت نوری پیامبر و ائمه علیهم السلام یکی است.

- وجود نوری پیامبر و ائمه علیهم السلام نخستین آفریده و واسطه آفرینش دیگر اشیا، حتی فرشتگان است و به اذن خدا بر کار خلقت و آموختن و تسبیح و تهلیل فرشتگان ناظر بودند.

- تمام فرشتگان و انبیای اولوالعزم به جایگاه نوری و عظمت پیامبر و ائمه علیهم السلام واقف گشته و گواهی دادند.

- آفرینش خاکی آدم، مقدمه آفرینش خاکی و عنصری رسول اکرم و ائمه علیهم السلام بود.

- حقیقت نوری پیامبر و علی علیهما السلام، نسل به نسل در میان انبیا منتقل شد، تا به صلب عبدالمطلب رسید و از این جا به دو شاخه شد. شاخه دوم از طریق ابوطالب به جسم عنصری حضرت علی علیه السلام منتقل شد.

- وجود عنصری و مادی پیامبر و اهل بیت علیهم السلام در جهان مادی (فی الارض خلیفة) در ظرف زمانی و مکانی خاص خود پدید آمدند.

- وجود امام همواره در هستی است و بقا و استمرار هستی ماسوی اللَّه، به وجود او بستگی دارد. وجود آنان در آغاز و انجام هستی قرار دارد و در عالم عنصری نیز بر رفتار انسان ها نظارت دارند.

- افزون بر حضور وجودی امام در روند خلقت، نقش عمده دیگر آن در تضمین هدف و غایت خلقت است، به خاطر او هستی آفریده شده است و با وجود او انسان ها به غایت و کمال مطلوب می رسند؛ پس اگر آن وجود نباشد، همه هستی و گل سرسبد آن (انسان) بی هدف و بی غایت می شود و فعل بدون غایت محکوم به شکست است.

ص:17

پی گیری ادعا از نظر کلام اسلامی

- امام در نگاه عامه (اشاعره و معتزله) جانشین رسول خدا در اقامه امور دین در دنیا است. از نظر آنان، امام یک انسان معمولی است که می تواند عادل هم باشد و کار عمده اش، برقراری نظم معاش و زمینه سازی برای اجرای احکام الهی است.

- امام در نگاه شیعه افزون بر آنچه عامه گفت، اوصاف و وظایفی دیگر نیز دارد که در سایه آن، امام فرد ممتاز و الهی می شود. ویژگی ولایت به او، قدرت تصرف، علم برتر و ملکه عصمت می دهد.

- متون کلامی چندان متعرض بحث روند و کیفیت نشده اند تا جایگاه امام در این روند ترسیم شود؛ بلکه بیشتر از هدف و غرض خلقت و تکلیف بحث کرده اند.

- از دیدگاه اشاعره، نقش امام در فلسفه خلقت، همین مقدار است که او زمینه ساز اجرای فرامین الهی است تا در سایه آن، انسان ها به تکامل برسند.

- از دیدگاه معتزله که قائل به هدفمندی خلقت هستند، نقش امام افزون بر آنچه اشاعره گفته اند، این است که اگر امام نباشد، هدف تکلیف و به تبع آن، هدف خلقت محقق نمی شود.

- از دیدگاه امامیه، افزون بر آنچه اشاعره و معتزله گفته اند، نقش امام در روند خلقت این است که امام خودش هدف است (نه تنها زمینه ساز تحقق هدف) همه برای او آفریده شده است؛ پس اصل خلقت و استمرار آن مدیون وجود او است.

- متکلمان شیعه هدفمندی خلقت را به کمک روایات و حکمت به گونه ای حل کرده اند که هم لغویت در کار خدا پیش نیاید و هم کاستی و استکمال از وجود الهی برطرف شود.

- وصف قریشی بودن که مورد اتفاق همه گروه های کلامی است، تنها با امامت در اندیشه شیعه می سازد.

ص:18

پی گیری ادعا از نظر فلسفه مشاء

- در فلسفه مشاء که آفرینش، برگرفته از علم پیشین و معلول عنایت الهی و خداوند فاعل بالعنایه و نظام موجود نظام احسن است، وجود امام و عقل نخست، همان حقیقت نوری حجت و امام است که در صدر آفرینش قرار دارد.

- حکمای مشاء با طرح فاعلیت بالعنایه، علت صدور عالم را علم الهی دانستند. استکمال، غرض زاید و حکومت غایت بر خدا را نفی کردند و هدف اصلی خلقت را ذات خدا معرفی کردند.

- امام از دید مشاء بسیار نزدیک به امامتی است که در اندیشه کلام شیعی است. (اتصال به عقل فعّال، دارای علم برتر، حدس خدادادی، مشروعیت الهی، دارای مقام سلب ناشدنی، عارف ترین به شریعت، ربّ انسانی، خلیفة اللَّه و ... است)

- وظایف امام تنها تدبیر جامعه نیست؛ بلکه رسانیدن انسان ها به کمال قصوی و وجود بالفعل است؛ پس اگر او نباشد، حرکت استکمالی انسان عقیم می ماند، در نتیجه همه خلقت که خادم انسان است، لغو می شود؛ اگر او نباشد، هستی بدون خلیفه می شود.

- هستی شناسی مشاء می گوید: وجود یا واجب است یا ممکن، از خداوند بی واسطه تنها یک معلول صادر می شود (عقل)، عناصر جهان مادی از عقل هم صادر می شود، پس عقل به عنوان نخستین صادر واسطه پیدایش دیگر اشیا است.

- بنابر تأیید روایات و سخن دانشمندان فن، نخستین صادر (عقل)، همان حقیقت نوری پیامبر وائمه علیهم السلام است؛ پس وجود امام در روند آفرینش دخالت دارد. (واسطه)

- از دید مشاء، عالم برگرفته از علم الهی و در نهایت اتقان و احکام و حسن است و از طرفی وجود امام از دید مشاء، در رأس هرم هستی و واجد کمالات

ص:19

است؛ پس وجود او در سلسله آفرینش مستلزم نظام احسن است.

- عنایت الهی، حتی به نیازهای ابتدایی بشر پاسخ مثبت گفته؛ پس امام که از نیازهای ضروری حیات بشری است، حتماً عطا شده است. (لزوم وجود امام)

پی گیری ادعا از نظر مکتب اشراق

- در حکمت اشراق، بر اساس قاعده امکان اشرف، اشرف مخلوقات و شریف ترین موجودی که در گام نخست به عرصه وجود پا می گذارد، وجود و حقیقت نوری امام است.

- امام از نظر حکمای اشراق، سرآمد حکیمان الهی و بحثی است، از عالم بالا دریافت علم می کند و نیاز به تعلم بشری ندارد. او گاهی آشکار و در رأس حکومت است، که این زمان، زمانه نوری است و گاهی نهان است؛ به هرحال جهان از وجود او خالی نیست؛ پس وجود چنین امامی در تکامل علمی و عملی انسان ها نقش دارد. (نقش ظاهری و باطنی)

- هیولای عالم فرمان بردار او است، او واسطه فیض است، به واسطه او نظام عالم پایدار است. اگر لحظه ای نباشد، جهان فرو می ریزد و چون فیض الهی دائم است، وجود او نیز همواره است؛ پس وجود امام دارای تصرف در عالم است، حلقه اتصال هستی به خداوند است و او عامل پایداری و استمرار جهان است.

- هستی از نظر حکمت اشراق، نور الانوار است که دیگر مراتب هستی از او به واسطه نور واحدی صادر شده است. نخستین نور واسطه، دارای جنبه فقری و غنایی است، عالم هستی از وجود نورالانوار صادر شده است. (نفی فاعلیت بالقصد و بالاراده وبالعنایه) و از طرفی وجود امام که همان نخستین نور صادره باشد، اشرف موجودات ماسوی اللَّه است و براساس قاعده امکان اشرف، وجود اشرف واسطه صدور دیگر اشیا است؛ پس وجود خلیفة اللَّه در روند خلقت نقش دارد.

ص:20

تذکر: حکمت اشراق بیشتر روی روند خلقت و نقش تکوینی وجود اشرف توجه دارد.

- بنابر قراین و شواهد قطعی، دستگاه فلسفی حکمت اشراق هم خوانی فراوان با دیدگاه مکتب شیعه در هستی شناسی و امام شناسی دارد.

پی گیری ادعا از نظر عرفان

- در عرفان نیز، نخستین صادر که وجود منبسط و انسان کامل است، همان حقیقت محمدیه است که بر وجود امام علیه السلام قابل تطبیق است.

- از نظر عارف، وجود حقیقی یکی و بقیه نمود آن حقیقت هستند. خداوند فاعل بالتجلی و عالَم، ظهور اسما و صفات او است، خداوند (غیب مطلق) پس از علم خودش به ذاتش و علم تفصیلی اش به اشیا به عالم حضرت اول (عالم اعیان) تجلی کرد و سپس به تجلی که ناشی از حبّ ذات حق بود، به خلق و پیدایش حضرت دوم (عالم عقل) و حضرت سوم (عالم مثال) و حضرت چهارم (عالم ماده) پرداخت.

- در تمام این تجلی ها و مظاهر وجود، حضور خلیفه حتمی است، نخستین خلیفه فیض اقدس است که واسطه میان خدا و اسما و صفات او در حضرت اول است، سپس در عالم اسما، اسم اعظم اللَّه خلیفه و واسطه است که عین ثابت آن انسان کامل است؛ و در حضرت و عالم دوم خلیفه خدا فیض مقدّس، همان وجود منبسط و روح و عقل کلی محمدی است و انسان کامل به عنوان کون جامع در همه عوالم حضور دارد. وجود و حضور این خلیفه در عالم ماده نیز مایه برکات است.

- اوصافی که مکاتب فکری و ادیان و متون اسلامی برای انسان یگانه و کامل ذکر می کنند، تجسم آن در وجود امام است.

- سرّ لزوم وجود خلیفه (انسان کامل) از دید عرفان کاملاً مبرهن شده است، او سرسلسله همه موجودات امکانی و خلقت دیگران طفیل او است، او تأمین کننده خلقت و مایه استمرار آن است.

ص:21

می توان گفت: اهل سنت که با شعار «حسبنا کتاب اللَّه» خیال کردند رابطه آسمان با زمین قطع و ولایت پایان یافته است، به زودی اشتباه این شعار را دریافتند؛ ولی متأسفانه به جای این که سراغ ولی حقیقی بیایند، سراغ اقطاب ساختگی رفتند، هرچند گروهی از نخبگان آنان در متون عرفانی و تصوف، این انسان یگانه را همان گونه که در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده، معرفی و در مواردی به این واقعیت اعتراف کرده اند.

پی گیری ادعا از نظر حکمت متعالیه

- حکمت متعالیه که جامع دیدگاه های عرفان و فلسفه است، با طرح و تکمیل ریزش هستی بر اساس فیض الهی، ابتدا لزوم واسطه در فیض را اثبات و به دنبال آن وجود امام را کاندیدای چنین مقام می داند.

- اصطلاح مشهور فیض در فلسفه و عرفان، بار معنایی لغوی و قرآنی آن را دارد؛ چنان که بی شباهت به سخن متکلمان نیز نمی باشد. از این روی، فیض به فعل فاعلی گفته می شود که پیوسته و همیشه و بدون دریافت عوض و غرضی که خارج از ذاتش باشد، انجام می دهد.

- از آن جا که تنها وجود خداوند بی آغاز و بی انجام است و هرچه هست از او است که هدف و غرضی غیر از خودش نمی ماند و از آن جا که صفات او مانند: رضا، جود، کاستی ناپذیری، عدم بخل و ... عین ذات اوست؛ پس فاعلیت فیضی برازنده او و تنها او «دایم الفیض علی البریه» است.

- کیفیت صدور فیض «آفرینش» از خداوند بر اساس نظم و ترتیب است، به گواهی قاعده الواحد و مؤیدات قرآنی و روایی.

- نخستین صادر باید مشابهت، صبغه و نزدیکی اش از دیگر مخلوقات به مبدأ اول بیشتر باشد؛ به دلیل قاعده مشاکلت و سنخیت میان علت و معلول.

- خداوند در تنزّه و قداست و جهان مادّی در نهایت پستی و کاستی است. این جهان قابلیت دریافت بلاواسطه هستی را از او ندارد. بنابراین، نیاز به یک

ص:22

واسطه است که سری در جهان عالی و سری در جهان دانی دارد (دو وجه)، و چنین واسطه ای لیاقت و قابلیت دریافت بی واسطه هستی و انتقال آن را به عالم پایین تر دارد.

- فیض و هستی بخشی که عین ذات خداست، همیشه است؛ پس واسطه نیز همواره است.

- تصویری که حکیمان و عرفا از نخستین صادر (واسطه فیض) ترسیم می کنند، همخوانی بسیار با تعبیرات متون دینی از اول ما خَلَق دارد.

- آیات قرآنی با تکیه بر مقام ولایت تکوینی انبیا، و روایات با بیان جایگاه ائمه علیهم السلام و تبیین مقام ولایت تکوینی آنها، این منصب و مقام (واسطه فیض) را شایسته آنان معرفی می کنند.

- شمار بسیاری از حکما و اهل فن، دامن همت به کمر زده و به تطبیق نخستین صادر بر امامان اهل بیت علیهم السلام زده اند.

- بقیة اللَّه و ذخیره عالم هستی حضرت حجت علیه السلام، آخرین واسطه فیض است که آفرینش با وجود او از مبدأ اول کسب فیض کرده و پابرجا هستند.

ص:23

ص:24

کلیات

اشاره

ص:25

ص:26

یکم: تبیین موضوع و عنوان رساله

تبیین موضوع و عنوان رساله

موضوع رساله حاضر، امامت و فلسفه خلقت است.

تبیین صحیح و دقیق موضوع بسیار اهمّیت دارد؛ زیرا حد و مرز تحقیق را مشخص می کند و پژوهشگر را به رسیدن نتیجه نزدیک می سازد و از هدر رفتن امکانات جلوگیری می کند. بنابراین ابتدا مفردات موضوع رساله تبیین می شود و به دنبال آن عنوان کلی رساله توضیح داده می شود.

امامت

مراد از امامت در این رساله صرفاً عنوان انتزاعی و کلامی آن نیست؛ بلکه مراد وجود امام، آن هم به معنای عامش است که شامل نبی، رسول، ولی و امام خاص می شود(1) که از ویژگی های ولایت و تصرف برخوردار است؛(2) پس سمت و سوی مباحث امامت در این رساله صرفاً کلامی نیست تا برای اثبات امامت، آن هم به معنای رهبر سیاسی و حاکم جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به آیات و روایات و واقعیت های تاریخی استناد شود.

توضیح: از متون دینی و سخنان دانشمندان دینی به دست می آید که امامت

ص:27


1- 2. صدر المتألهین ذیل این روایت «واللَّه ما ترک اللَّه أرضاً منذ قبض آدم علیه السلام إلّا وفیها إمام یهتدی به إلی اللَّه وهو حجّته علی عباده، ولا تبقی الأرض بغیر إمام حجّة اللَّه علی عباده» می گوید: أراد علیه السلام بالإمام مقتدی الخلائق أعمّ من أن یکون رسولاً أو خلیفة رسول، فإنّ الأرض لا تخلو من أحدهما لا بعینه، وإن جاز خلوها من أحدهما بسبب حصول الآخر؛ شرح اصول الکافی، کتاب الحجة، ص 485.
2- 3. همه کمالات مانند عصمت، علم، ولایت و ... یک حقیقت و واقعیت عینی خارجی اند؛ پس صاحب این اوصاف، امام نیز یک مقام واقعی عینی است، نه عنوان انتزاعی مانند مالکیت یا سلطنت یا... امام رضاعلیه السلام فرمود: امام کسی است که هیچ کس جای او را نمی تواند بگیرد و مثل و مانند ندارد؛ کلینی، اصول کافی، ص 518.

مانند نبوت، دارای معنای عام و خاص است: نبوت و امامت عامه، نبوت و امامت خاصه.(1)

امامت عامّه

در امامت عامه سخن بر سر این نیست که شخص امام چه کسی است، حضرت علی علیه السلام است، یا کسانی دیگر؛ بلکه سخن از اصل ضرورت، فواید، ویژگی ها، وظایف و جایگاه امام است. بحث امامت به این شکل در حوزه اسلام مرسوم بوده است که از نظر بیشتر دانشمندان سنی، بحث امامت از فروع دین و جایگاه آن علم فقه است؛(2) ولی در عمل، به خاطر اهمّیت مباحث امامت و جایگاه امام، ناچار امامت را در منابع کلامی جای داده اند؛(3) اما از نظر دانشمندان شیعه، بحث امامت ادامه بحث نبوّت است؛ بلکه همه دلایلی که حسن و لزوم بعثت را ثابت می کند، حسن و لزوم امام را نیز ثابت می کند.(4) اگر نیاز بشر به پیشوای الهی همیشگی است، پس چنین رهبری باید همیشه باشد؛(5) بنابراین بحث امامت مانند نبوت از اصول دین و جایگاه آن در علم کلام و به دنبال بحث نبوت است. از همین رو، شناخت پیامبر، رهایی از جاهلیت است و نشناختن امام نیز مساوی با مرگ جاهلیت است.(6)

امام و جایگاه وجودی آن در فلسفه خلقت، در این رساله، حتی در حوزه اسلام هم محدود نمی شود؛ یعنی منظور صرفاً امام مطرح در حوزه اسلام و به

ص:28


1- 4. امامت عام و حجت و پیشوای الهی بدون قید به رسالت یا نبوت از کلام شیخ الرئیس استفاده می شود؛ ر.ک: ابن سینا، الالهیات من کتاب الشفاء، ص 502؛ ربانی گلپایگانی، قاعده لطف و وجوب امامت، ص 120؛ حسن زاده آملی، یازده رساله، ص 154.
2- 5. جوینی، الارشاد، ص 245؛ غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 211؛ ر.ک: مطهری، امامت و رهبری {مجموعه آثار} ج 4، ص 918.
3- 6. جرجانی، شرح المواقف ج 8، ص 344؛ تفتازانی، شرح المقاصد ج 5، ص 232.
4- 7. علّامه حلی، کشف المراد، صص 348 - 346؛ ر.ک: مطهری، امامت و رهبری {مجموعه آثار ج 4، ص 918}.
5- 8. برهان حکمت که اصل لزوم و ضرورت بعثت و نبوت را ثابت می کند، لزوم استمرار امامی با اوصاف نبی را نیز اثبات می کند؛ مانند عصمت، ولایت و... جزء دریافت وحی و تشریع جدید؛ ر.ک: هادوی تهرانی، ولایت فقیه، ص 61 - 60.
6- 9. به دلیل حدیث متواتر میان شیعه و سنی.

معنی جانشین رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیست؛ بلکه حقیقت امام در گستره جهان هستی مطمح نظر است، بدون این که آن حقیقت محدود به مکان یا زمان یا دین و مذهب خاصی باشد، هرچند مصداق و تحقق آن حقیقت پس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، در قالب امامان دوازده گانه اهل بیت علیهم السلام است.

بهترین گواه بر این حقیقت، کتاب الحجة از اصول کافی است که در آن حجت به معنای عام (شامل نبی و امام) بحث شده است و در موارد لزوم، این حجت الهی بر نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و پس از رحلت و خاتمیت، بر وجود امامان دوازده گانه علیهم السلام تطبیق شده است. صدرالدین شیرازی همین مشرب را در شرح روایات کتاب الحجة دنبال کرده است.(1)

امام به این معنا، شامل نبی، رسول، ولی و امام به معنای خاص می شود، امام به معنای عام، همان حجت و پیشوای الهی و خلیفة اللَّه است.(2) این وجود گاهی در چهره رسول و نبی است، مانند حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم، گاهی در چهره ولی است، مانند مصاحب حضرت موسی علیه السلام و گاهی در چهره امام است، مانند ائمه اثنی عشر علیهم السلام.

از نظر قرآن نیز حجت و نماینده خدا، دارای دو شأن و وظیفه محوری بوده است: یکی مقام خلیفة الهی در زمین(3) و دیگری مقام امامت و پیشوایی بشریت،(4) و هرگاه چنین موجودی دارای دو شأن دیگر می شد، نبی و رسول خوانده می شد: یکی دریافت وحی و شریعت(5) و دیگری مقام ابلاغ آن به بشر.(6)

ص:29


1- 10. ر.ک: صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، کتاب الحجة، صص 410 - 387.
2- 11. ر.ک: صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، کتاب الحجة، ص 485.
3- 12. سوره بقره، آیه 30: «وَإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلآئِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»؛ سوره ص، آیه 26: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ».
4- 13. سوره سجده، آیه 24: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یوقِنُونَ»؛ سوره انبیاء، آیه 72: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛ شأن مرجعیت دینی و تفسیر معصومانه دین که از شؤون نبی بود، در قالب همین رهبریت به امام منتقل می شود؛ ر.ک؛ مجموعه آثار ج 4، ص 848.
5- 14. سوره انعام، آیه 89: «اُولئِکَ الَّذِینَ آتَیناهُمُ الْکِتابَ وَالحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ».
6- 15. سوره مائده، آیه 67: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ»؛ شؤون گوناگون نبی، ر.ک: مطهری، امامت و رهبری {مجموعه آثار ج 4، ص 843}.

در پرتوی خاتمیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، دو شأن و وظیفه آخری به اتمام رسیده است؛ یعنی دیگر حجت و خلیفه الهی در قالب نبی و رسول نخواهد آمد؛ بلکه پیشوا و حجت الهی با دو مقام خلیفة الهی و رهبری بشر، در جهان هستی همچنان موجود است؛ چون:

اوّلاً: انسان های امروز با انسان های عصر انبیا فرق عمده ای ندارند تا جانشین این موهبت الهی باشد و عناصر عقل و فطرت و امیال حیوانی در همه یکسان است.

ثانیاً: قرآن از پایان سلسله خلفا و پیشوایان و امامان الهی سخن نمی گوید؛ بلکه از استمرار آن در میان صالحان خبر می دهد.(1) بر همین اساس، اگر از مباحث و ادلّه حسن و لزوم نبوت و بعثت یا ویژگی های نبی برای بحث امامت بهره گیری شود، از آن مباحث و ادله استفاده می شود که مربوط به شؤونات و وظایف عام نبی و رسول است که مربوط امام هم می شود.

وجود امام دو گونه بروز و ظهور دارد: یکی در آغاز خلقت که از آن به نام حقیقت محمّدیه، حقیقت نوری اهل بیت علیهم السلام(2)، اول ما خَلَق و... یاد می شود. و یکی وجود عنصری و دنیایی است که در ظرف مکان و زمان خاص پدیدار می شود. به گفته امیر مؤمنان علیه السلام: «صحبوا الدنیا بأبدان، أرواحها معلّقة بالملأ الأعلی، أولئک خلفاء اللَّه فی أرضه والدعاة إلی دینه».(3)

غزالی خلافت را حقیقتی برتر از مقامات اعتباری و اشیای مادی می داند که اصولاً قابل غصب و هدیه کردن و خرید و فروش نیست: «والعجب من حق واحد، کیف ینقسم ضربین، والخلافة لیست بجسم ینقسم ولا بعرض یتفرق ولا

ص:30


1- 16. ر.ک: سوره بقره، آیه 125؛ زخرف، آیات 28 - 26؛ سوره اسراء، آیات 72 - 71؛ سوره رعد، آیه 7.
2- 17. ر.ک: کلینی، اصول الکافی ج 1، ص 441، کتاب الحجة، باب مولد النبی؛ علّامه مجلسی، بحار الانوار ج 25، 101 - 103؛ امام خمینی قدس سره پس از نقل روایات خلقت نوری و تقدم طینت آنان و مقامات ویژه ائمه علیهم السلام می فرماید: این جزء مذهب ما است که ائمه علیهم السلام چنین مقاماتی داشته اند، قبل از آن که مسأله حکومت در میان باشد. ر.ک: مجله کلام اسلامی، مسلسل 40، ص 105.
3- 18. امامان معصوم علیهم السلام با بدن جسمانی این دنیا را همراهی می کنند؛ ولی ارواح آنان به عالم بالاتر {فوق جهان مادی} مرتبط است. آنان خلفای خدا در زمین و نگهدارندگان دین هستند.

بجوهر یحدّ، فکیف توهب أو تباع؟!»(1)

آنچه مورد بحث این رساله است، در درجه اول امامت عام در چهره حقیقت نوری آن است و در درجه دوم وجود عنصری امام است، چنان که در ادامه، آنجا که فلسفه امامت و خلقت در مشرب های گوناگون طرح می شود، روشن خواهد شد که خلقت نوری و آغاز آفرینش از یک وجود عالی، برتر و واسطه بوده است، تا نوبت به آفرینش موجودات عنصری می رسد و بقا و استمرار جهان عنصری مادّی در گرو وجود عنصری امام در آن جهان است.

امامت خاصّه

در امامت خاصّه، سخن این است که پس از ارتحال نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، امام کیست؟ آن شخص که ویژگی های امام را دارد و در بحث امامت عامه تبیین شده است، کیست؟ در حقیقت بحث مصداقی است، تطبیق کلی بر جزئی است، بسیار روشن است که تشخیص دادن موجودی که از علم والا، عصمت و شایستگی های لازم برخوردار باشد، از عهده انسان های عادی بر نمی آید؛ لذا تنها وحی می تواند چنین شخصی را معرفی کند.

از نظر شیعه که فلسفه، ضرورت و ویژگی های امام و پیامبر یکی است، دیگر هیچ تردیدی نمی ماند که امام را باید خداوند معرفی و نصب کند، چنان که پیامبر را مردم نمی توانند انتخاب کنند. منصب امامت از نظر شیعه، حاوی تمام شؤون و مقامات نبوت است، مگر دریافت وحی و شریعت؛ چون خاتمیت، راه هر گونه تشریع را بسته است.

در مباحث امامت عامه از دلایل عقلی صرف و دلایل نقلی استفاده می شود؛ ولی در امامت خاصه مهم دلایل نقلی است.

مباحث امامت خاصه (دلایل نصب، معرفی و تعداد ائمه، رد سخنان منکران و...) مورد بحث این رساله نیست، هرچند نتیجه رساله تثبیت امام باوری است، به این گونه که وقتی ضرورت و استمرار وجود امام علیه السلام در جهان

ص:31


1- 19. حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، به نقل از سرّ العالمین منسوب به غزالی.

هستی و حتی در عالم عنصری ثابت شد، و نیز بیان شد که وجود امام موجب نزول فیض و تداوم هدف آفرینش است، سخن به این جا کشیده می شود که چنین موجودی در حال حاضر کیست؟ و روشن است که کسی شایسته چنین مقامی جز حضرت حجت علیه السلام نیست.

بنابراین امام مطرح در این رساله، امامت عام است؛ حتی بیان اوصاف و اهداف امامت از متون اشاعره و معتزله با لحاظ امامت عام است؛ یعنی حقیقت و جایگاه امام چیست؟ صرف نظر از این که آن امام چه کسی است؟

محقق طوسی (672 ه.ق) و ابن میثم بحرانی (699 ه.ق) سخن در باب امامت را بر پنچ محور تنظیم کرده اند:(1)

1 - ما الامام؟ امام چیست؟ شرح حقیقت و ماهیت و تعریف امام چیست؟

2 - هل الامام؟ آیا امام وجود دارد؟ آیا در همه زمان ها است؟

3 - لم الامام؟ امام برای چه است؟ علت غایی و فلسفه وجودی آن چیست؟

4 - کیف الامام؟ امام چگونه است؟ ویژگی ها، صفات و شرایط آن چیست؟

5 - من الامام؟ امام چه کسی است؟ راه تعیین و تشخیص او چیست؟

چهار محور نخست که مباحث امامت عامه است، مربوط به رساله حاضر است، اما محور پنجم که بحث امامت خاصه است، چندان مورد توجه این رساله نیست.

فلسفه

اصطلاح فلسفه کاربردهایی دارد، از جمله:

الف) فلسفه؛ یعنی علوم برهانی که مرادف علم یقینی می شود، شامل جمیع معلومات نظری و عملی.(2)

ب) فلسفه؛ یعنی علم به احکام هستی مطلق بدون تقید به قید مادی.(3)

ص:32


1- 20. ر.ک: محقق طوسی، تلخیص المحصل، رسالة الامامة، ص 426؛ ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، ص 173.
2- 21. فارابی، کتاب الملّة، صص 47 - 46؛ مطهری، مجموعه آثار ج 6، ص 779 و 60 و 179.
3- 22. مطهری، مجموعه آثار ج 6، صص 779 و 60 و 179.

«الفلسفة حدّها وماهیتها أنّها العلم بالموجودات بما هی موجودة».(1)

ج) فلسفه مرادف متافیزیک و ماوراء الطبیعة است که در فلسفه رایج اسلامی به آن توجه می شود.(2)

د) فلسفه به معنای علل اشیا، از کتاب "علل" منسوب به بلیناس برمی آید که در عهد قدیم و دوران هرامسه فلسفه به نام علل اشیا نامیده می شده است.(3)

«حدّ الفلسفة أنّها العلم بالأمور الطبعیة وعللها القریبة من الطبیعة من أعلی والقریبة والبعیدة من أسفل.»(4)

«الفلسفة علم الاشیاء الأبدیة الکلّیة، إنّیاتها ومائیتها وعللها بقدر طاقة الانسان.»(5)

مراد از فلسفه در عنوان رساله، مورد "ب" و "د" است؛ یعنی جایگاه وجودی امام را در نظام هستی به مطالعه می گذارد، از نقش وجودی امام در کیفیت صدور آفرینش سخن می گوید. خاطر نشان می سازد که وجود امام در علل و حکمت و غایت این آفرینش مطرح است، بقا و استمرار آفرینش مرهون وجود امام است.

خلاصه، مراد از فلسفه در این رساله، شامل نظام و مراتب عالم هستی، چگونگی پیدایش عالم هستی، چرایی خلقت، علت غایی خلقت (هدف آفرینش) و علت مبقیه خلقت و استمرار آفرینش است تا در هر یک از این ساحت ها نقش وجودی امام آشکار شود.

ریز موضوعات فلسفه خلقت که خاطر دانشمندان کلام و فلسفه و عرفان را به خود مشغول داشته، عبارت است از: غرض و هدف خالق از خلقت،

ص:33


1- 23. فارابی، الجمع بین رأی الحکمین، ص 28.
2- 24. هادوی تهرانی، ولایت و دیانت، ص 51.
3- 25. مطهری، مجموعه آثار ج 6، ص 41.
4- 26. جابر بن حیان، مختار رسائل، ص 110: تعریف و حد و مرز فلسفه این است که فلسفه عبارت است از: علم به امور و علل قریب طبیعت از جانب بالا و یا علل قریب و بعید از ناحیه پایین.
5- 27. کندی، الرسائل الفلسفیة، ص 172: فلسفه علم به اشیا ثابت و کلی است، علم به تحقق، چیستی و علل اشیا به اندازه توان انسان.

نحوه فاعلیت خالق، وساطت و خلقت مباشری و غیر مباشری، ادامه ارتباط خالق و مخلوق و ... .

بررسی نقش وجود امام، در روند و استمرار عالم ممکنات، از دیدگاه متون دینی و مشرب های فکری، به صورت تحقیق بی طرفانه و بدون موضع گیری جانب دارانه انجام می شود، از این رو می توان گفت: مراد از فلسفه در این تحقیق، به معنای فلسفه مضاف نیز است که به تحلیل و تجزیه نقش وجودی امام در درون مکاتب فکری می پردازد؛ اما با نگاه بیرونی و بدون اتخاذ موضع، قبل از تحقیق.

خلقت

واژه (خِلقَت) بر وزن (فِطرَت) مصدر نوعی، از ماده (خ ل ق) به دو معنی می آید: یکی سرشت و نهاد و هیئات و یکی آفرینش و آفریدن.(1) در این رساله معنای دوم مراد است.

در اصطلاح متکلمان و حکما، خلقت از جمله کیفیات مختص به کمّیات است و عبارت است از شکل پیوسته به رنگ؛ یعنی از پیوستن یا انضمام شکل به رنگ، کیفیتی پدید می آید که از آن به خلقت تعبیر می شود.(2)

صدرالمتألهین ضمن نقل و تأیید دیدگاه ابن سینا، خلقت را مجموع شکل و رنگ می شمارد و اعلام می دارد که خلقت؛ یعنی شکل و رنگ که بر جسم طبیعی عارض می شود و چون جسم طبیعی در کار نباشد، خلقت نیز در کار نخواهد بود.(3) «فالخلق هو الأمور الجسمانیة.»(4) طبق این اصطلاح خلق و خلقت؛ یعنی چیزی را از چیزی آفریدن، آفرینشی که در زمان و مکان صورت می گیرد، آفرینشی که مسبوق به ماده و مدّت است، مانند خالقیت انسان که نان را از گندم پدید می آورد.

ص:34


1- 28. تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات ج 1، ص 764؛ دهخدا، لغت نامه ج 7، ص 9926.
2- 29. محقق طوسی، تجرید الاعتقاد {کشف المراد}، ص 198؛ تفتازانی، شرح المقاصد ج 1، ص 252.
3- 30. صدر الدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 4، ص 162.
4- 31. اخوان الصفا، رسائل، ج 3، ص 238.

«الخلق إیجاد الشی ء من شی ء آخر»؛(1) خلق گویند (آفریدن) مر تقدیر چیزی را از چیز دیگر، چنان که درودگر از چوب تخت بسازد و او خالق تخت باشد؛(2) مراد به خلق موجودی است که از افتقار به ماده و هیولی و زمان و مکان بی نیاز نباشد که نفوس جزئیه، جسم مطلق، اجرام بسیطه فلکیه، عناصر اربعه و موالید ثلاث مصداق آن می باشد.(3)

خلق و خلقت کاربرد دیگری هم دارد که عبارت است از صرف الایجاد؛ یعنی آفرینش بی سابقه، آفرینشی که مسبوق به ماده و مدّت نیست، آفرینشی از نیستی به هستی - که در اصطلاح به این گونه آفرینش، ابداع می گویند - مانند آفرینش خداوند درباره مجردات.(4) آفرینش ابداعی ویژه خداوند است و کسی دیگر چنین قدرتی ندارد.(5) «فإنّ الإیجاد إمّا أن یکون مسبوقاً بمادة و زمان أولا، فإن لم یکن مسبوقاً فهو الإبداع.»(6)

«الإبداع هو أن یکون من الشی ء وجود لغیره متعلّق به فقط، دون متوسط من مادة أو آلة أو زمان.»(7)

وفی توحید الصدوق فی حدیث عمران، قال الرضاعلیه السلام: «فالخلق الأوّل من اللَّه جلّ وعلا: الإبداع لا وزن له ولا حرکة ولا سمع ولا لون ولا حس.»(8)

محقق طوسی رحمه الله نیز خلق را به همین معنی و مرادف ایجاد و الفاظ هم معنای آن گرفته است: «التکوین والاختراع والإیجاد والخلق، ألفاظ تشترک فی

ص:35


1- 32. اخوان الصفا، رسائل، ج 3، ص 517.
2- 33. اخوان الصفا، رسائل ج 3، ص 472 و 517، ناصر خسرو، جامع الحکمتین، ص 211.
3- 34. آشتیانی، اساس التوحید، ج 3، ص 154.
4- 35. ابن سینا، شرح الاشارات، ج 3، ص 12.
5- 36. راغب، المفردات، ماده خلق.
6- 37. ابن سینا، شرح الاشارات، ص 201: ایجاد یا مسبوق به ماده و زمان است یا نیست و اگر مسبوق به ماده و زمان نباشد، ابداع است.
7- 38. ابن سینا، شرح الاشارات، ج 3، ص 120: ابداع یعنی از یک چیزی وجود لغیر متعلق به آن چیز نباشد، بدون این که میان آن چیزی و این وجود متعلق به او، ماده یا آلت یا زمانی واسطه شده باشد.
8- 39. قرچغای خان، احیای حکمت، ج 2، ص 380: نخستین آفریده خداوند ابداع است که وزن و حرکت و شنوایی و رنگ و حس ندارند.

معنی وتتباین بمعان والمشترک فیه کون الشی ء موجداً من العدم ما لم یکن موجوداً... .»(1)

در قرآن مجید، خلقت به هر دو معنی به خداوند نسبت داده شده است.

به معنای نخست: «خلق الانسان من نطفة(2) وخلقکم من تراب(3)».

به معنای دوم: «خلق السموات والأرض»؛(4) خلق به معنای ابداع و آفرینش بی سابقه است، به دلیل این آیه «بدیع السموات والأرض».(5)

ابوالفتوح رازی در تفسیر آیه «... ألا له الخلق والأمر»(6) می نویسد: خلق، اختراع مقدور باشد از خدای تعالی علی نوع من التقدیر. حق تعالی گفت: خلق، بر اطلاق یا بر وجه اختراع (ابداع) مراد است و جز من بر اختراع قادر نیست، یا جز مرا خالق نشاید خواندن بر اطلاق.(7)

خلقت و آفریدگاری خداوند، گاهی به معنای اولی است؛ گاهی به معنای دوم و در اصطلاح فنی: کلمه خلق به هر دو معنا به کار رفته است.

«قد یقال: خلق، لإفادة وجود کیف کان؛ وقد یقال: خلق، لإفادة وجود حاصل عن مادة وصورة کیف کان؛ وقد یقال خلق لهذا المعنی بالثانی لکن بطریق الاختراع من غیر سبق مادة فیها قوّة وجوده و إمکانه».(8)

«التقدیر الإلهی بحسب الإیجاد ینقسم إلی أقسام ثلاثة: وهی الإبداع والصنع والتسخیر، واسم الخلق یعمّها کلّها».(9)

ص:36


1- 40. طوسی، تلخیص المحصل، ص 312.
2- 41. سوره نحل، آیه 4.
3- 42. سوره روم، آیه 20.
4- 43. سوره انعام، آیه 1 و 3 و 7.
5- 44. سوره بقره، آیه 117.
6- 45. سوره اعراف، آیه 54.
7- 46. رازی، تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 5، ص 177.
8- 47. غزالی، الحدود {رسائل منطقیه فی الحدود}، ص 186: گاهی خلق گفته می شود تا کیفیت وجود رسانده و گاهی خلق گفته می شود تا کیفیت حصول وجود از ماده و صورت رسانده شود و گاهی خلق گفته می شود به همین معنای دوم، لکن از راه اختراع بدون سبق ماده که در آن، قوه وجود و امکانش باشد.
9- 48. ابوالحسن عامری، رسائل، ص 260: تقدیر الهی برحسب ایجاد سه گونه تقسیم می شود که عبارت است از ابداع وضع و تسخیر و لفظ خلق همه معنای آن را دربر دارد.

مراد از خلقت در این رساله، هر دو معنای آن است؛ یعنی نقش وجودی امام در فلسفه آفرینش خاطر نشان می شود؛ چه آفرینش نخستین که گاهی از آن به ابداع و اختراع تعبیر می شود و چه آفرینش های بعدی، نقش امام در روند آفرینش اولیه که از مجردات آغاز می شود و نیز در آفرینش های بعدی عالم ماده و جسمانیات مطرح است، نقش امام در کیفیت صدور آفرینش و بقا و استمرار آن بیان می شود.

«إنّ وجود الأشیاء وصدورها عن التدبیر الأوّل علی ضربین: الإبداع وهو الصدور الوجود عن الواجب الحق بلا مشارکة جهة القابلة؛ والتکوین وهو ما یتوقف علی صلوح القابل.»(1)

تحلیل و جمع بندی: پس از توضیح مفردات عنوان رساله، تبیین اصل موضوع نیز به دست می آید و به صورت کوتاه، بیان موضوع و محدوده تحقیق چنین می شود:

1 - نقش وجودی امام، در چگونگی آفرینش از ناحیه خداوند متعال؛ یعنی با بررسی کیفیت صدور آفرینش از دید مکاتب فکری و سلسله مراتب عوالم هستی و نظام اسباب و مسببات، پی به جایگاه وجودی امام در نظام اسباب آفرینش برده می شود. در این نقش، وجود امام، به عنوان نخستین صادر، نخستین مخلوق و واسطه در فیض الهی مطرح می شود.

2 - نقش وجودی امام، در چرایی آفرینش؛ یعنی با بررسی علت ها، حکمت ها و اهداف آفرینش از جانب خدای متعال، جایگاه وجودی امام در هدف مندی آفرینش مطرح می شود، امام هدف و غایت آفرینش است.

3 - نقش وجودی امام، در تداوم، استمرار و بقای جهان ممکنات؛ بنابر نظر بیشتر مکاتب فلسفی و کلامی، جهان آفرینش همان گونه که در اصل پیدایش به خالق هستی نیازمند است، در بقا و استمرار نیز نیازمند اوست، تداوم فیض و ماندگاری جهان ممکنات در سایه وجود امام است.

ص:37


1- 49. صدر الدین شیرازی، الشواهد الربوییة، ص 179: وجود و صدور اشیا از تدبیر اول بر دو گونه است: یکی ابداع که همان صدور وجود از واجب حق است بدون مشارکت جهت قابله؛ و دیگری تکوین است که متوقف بر جهت و شایستگی قابلیت است.

در نقش اول، نگاه به علت فاعلی است (فاعلیت در طول فاعلیت الهی چون فاعل بالذات و فاعل هستی بخش تنها خداوند است؛ اما براساس نظام اسباب و به اذن الهی فاعل های دیگر در طول فاعلیت الهی متصور است).(1)

در نقش دوم، نگاه به علت غایی است که امام هدف خلقت است. در نقش سوم، نگاه به علت مبقیه است.

نکته درخور یادآوری این است که؛ بررسی امامت در کنار فلسفه خلقت، یک روی سکه است و روی دیگر آن در حقیقت، بررسی فلسفه امامت است و می توان گفت: دورنمای بحث این رساله، بررسی فلسفه وجودی امامت و فلسفه خلقت و تطبیق این دو رهیافت است. مباحثی؛ چون جایگاه وجودی امام، نقش آن در نظام و روند و استمرار آفرینش، نقش هدایتی و فیض رسانی و... از نگاه کلان، فلسفه خلقت محسوب می شود.

دوم: پرسش های اصلی و فرعی

پرسش های اصلی و فرعی

طرح فنی و درست پرسش هایی که به خاطر آن ها رساله سامان یافته است، بسیار مهم است؛ چون تبیین موضوع، اهمّیت و جایگاه آن، از مطالعه پرسش های بنیادین رساله آشکار می شود، چنان که استحکام تئوری تحقیق که همان پاسخ به پرسش های بنیادین است، مرهون طرح فنی پرسش های رساله است.

به عبارت دیگر: طرح پرسش ها و بیان تئوری تحقیق، زمینه را برای تبیین و توضیح اصل موضوع و اهمیت آن آماده می سازد و دور نمای هدف نگارش رساله را ملموس می سازد، لذا در گام نخست پرسش های اصلی و فرعی بیان می شود و به دنبال آن دور نمای پاسخ و راه حل های آن پرسش ها که همانا تئوری تحقیق است، بیان می شود و در گام بعدی موضوع و جایگاه و اهمّیت آن و هدف یا اهداف تحقیق بیان می شود.

ص:38


1- 50. مشروح این بحث، ر.ک: همین رساله، بخش اول، مبنای دوم.

پرسش های اصلی

- جایگاه وجودی امام علیه السلام در نظام و مراتب خلقت کجاست؟

- مراد از امام و جایگاه او و نیز مراد از فلسفه خلقت چیست؟

- آیا در عالم موجودی است که دارای کمالات وسیعی باشد و در عین حال مخلوق هم باشد؟

- به فرض اثبات چنین موجودی آیا این موجود همان امام و خلیفة اللَّه است؟

پرسش های فرعی

- آیا از نگاه هستی شناسی، وجود سعی، و در عین حال ممکن، وجود دارد؟

- آیا وجود امام دارای ابعاد ویژه (ولایت، هدف خلقت و ...) است؟

- آیا قائل شدن به جایگاه ویژه برای امام، غلو و تفویض نیست؟

- این که وجود امام غایت خلقت، واسطه فیض، اشرف موجودات و انسان کامل و برخوردار از ولایت تکوینی است، آیا تبیین علمی دارد؟ اگر دارد براساس کدام قواعد فلسفی، عرفانی و کلامی قابل توجیه است؟

- فلسفه خلقت و جایگاه امام از نظر قرآن و روایات چگونه است؟ (تأیید یا ردّ یافته های عقلی)

- متکلمان اسلامی جایگاه و نقش امام را در فلسفه خلقت چگونه می بینند؟

- آیا در بازخوانی فلسفه مشاء و اشراق می توان برای امام جایگاه ویژه ترسیم کرد؟

- حضرت پنجم (کون جامع و انسان کامل) در هستی شناسی عرفانی آیا همان امام است؟

- حکمت متعالیه وجود امام را در روند خلقت چگونه تبیین می کنند؟

سوم: تاریخچه بحث درباره موضوع

ریشه های موضوع حاضر را می توان این گونه بررسی کرد:

ص:39

بحث از فلسفه آفرینش، کیفیت صدور اشیا از مبدأ اول و امام و رئیس مدینه فاضله از دیرینه ترین مباحث فلسفی و جامعه شناسی است که اندیشه بشر را به خود مشغول داشته است.

این گونه مباحث در ساحت های فلسفه و عرفان و کلام در دوره های گوناگون تفکر و اندیشه بشری، بحث شده است که بیان تفصیلی آن، خارج از محدوده این رساله است.

اما بحث از وجود امام و پیشوای الهی و مطالعه آن وجود، در فلسفه و روند خلقت را می توان به گونه دیگر از قرآن به دست آورد که در بخش امامت و فلسفه خلقت از دید قرآن بیان خواهد شد؛ اما طرح این موضوع به صورت روشن، نخستین بار در متون روایی عنوان شده است، نگاه گذرا به اصول کافی مرحوم کلینی، کتاب الحجة؛ علل الشرایع شیخ صدوق؛ بحار الانوار مرحوم مجلسی مجلدات 15 و 18 و 23 و 25 و ... مؤید ادّعاست که در بخش امامت و فلسفه خلقت در روایات مشروح بیان خواهد شد.

منابع کلامی که بر محور قرآن و روایات پی ریزی شده است، نیز از این موضوع بحث کرده اند، می توان از «الامامة والتبصرة» ابن بابویه قمی و «رسالة الامامة» و «تجرید الاعتقاد» محقق طوسی و «الفین» علاّمه حلی و ده ها آثار کلامی دیگر نام برد، که در بخش امامت و فلسفه خلقت در منابع کلامی مشروح بیان می شود.

ملاّ صدرا در شرحی بر کتاب الحجّة از مجموعه اصول کافی؛ شیخ محمد حسین اصفهانی در کتاب الانوار القدسیه؛ مرحوم عبد اللَّه شبّر در الانوار اللامعه و ... از کسانی هستند که موضوع مورد بحث را با تمرکز و توجّه بیشتر پی گیری کرده اند.

دانشمندان معاصر عمدتاً در کتاب هایی که در شرح زیارت جامعه کبیره و برخی از ادعیه دارند، به موضوع مورد بحث پرداخته اند، مانند: طیب زاده در کتاب شمس الطالعه، عبد الحسین طیب در کلم الطیب، امام خمینی در شرح

ص:40

دعای سحر، و مصباح الهدایة إلی الخلافة والولایة، و جوادی آملی در ادب فنای مقربان و ....

در برخی آثار استاد مطهری، نیز به این موضوع پرداخته شده است، مانند: ولاءها و ولایت ها، امامت و رهبری و ...

تا این جا ریشه های موضوع رساله در منابع علمی پی گیری شد؛ اما موضوع حاضر با عنوان امامت و فلسفه خلقت به طور مستقل و مشروح، تا آن جا که بنده سراغ دارد، بحث نشده است. تنها دو مورد را می توان نام برد: یکی کتاب فلسفه امامت نوشته دکتر یحیی یثربی، و دیگری مقاله فلسفه امامت از دیدگاه متکلمان اسلامی نوشته استاد ربانی گلپایگانی.

چهارم: تئوری تحقیق (ذکر فرضیه)

رساله پیش رو برآن است تا ثابت کند:

- وجود امام بسیار فراتر از منصب حاکم سیاسی است.

- امام و حجت الهی همواره در عالم آفرینش موجود است.

- او دارای ولایت و تصرف در عالم است و غیبت یا غصب مقام سیاسی او، هیچ گاه مانع انجام وظایفش نمی شود، او واسطه در تدریج آفرینش از مبدأ متعال است، او غایت و هدف خلقت است، او وجود شریفی است که در برترین مراحل هستی حضور دارد، او کاملی است که تمام ناقص ها برای اکمال به او نیازمندند.

- اگر او نباشد، آفرینش قابلیت دریافت هستی را ندارند و آفرینش محقق نمی شود.

- اگر او نباشد، خلقت بدون غایت و محکوم به شکست است، تا او هست، تکامل هست و هستی معنی دارد، با رفتن او آدم و عالم می رود و قیامت

می شود.

ص:41

پنجم: روش تحقیق

روش اصلی در نگارش این رساله، بهره گیری از منابع کتابخانه است، در مواردی از روش مصاحبه با اساتید فن و آخرین نظرات آنان استفاده شده است.

روش تدوین در گام نخست به شکل گزارش، توضیح، تبیین و جمع بندی با دید بی طرفانه و محققانه است و تلاش می شود تا پیش فرض ها و مبانی دیدگاه ها و مشرب ها مورد بحث و تحلیل قرار گیرد و شبهات مهم به خوبی روشن شود، و در گام بعدی در پرتو منابع معتبر و دلایل عقلی و نقلی به اثبات مدّعا پرداخته و از شبهات پاسخ منطقی داده می شود.

ص:42

مقدمه: (ضرورت بحث)

حمد و سپاس خدای را که توفیق داد تا این رساله به پایان برسد، بحث امامت یکی از مباحث داغ، مهم و سرنوشت ساز در طول حیات اسلام بوده است، نخستین بحث جدّی میان مسلمانان، مسئله جانشینی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود، دین اسلام که کامل ترین، جامع ترین و پویاترین و در یک جمله دین خاتم است، برای این امر مهم و حیاتی چاره اندیشیده است و معرفی جانشین رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را آخرین حلقه تکمیل دین می داند. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم (به دستور خداوند شایسته ترین فرد و همان کسی را، که یوم الدار و یوم انذار و ابتدای رسالت برای این مقام انتخاب شده بود، به امت اسلام معرفی کرد. «من کنت مولاه فهذا علی مولاة»؛ ولی بنابر عواملی این سفارش در میان برخی کم رنگ مانده و به یک مشاجره سیاسی و اعتقادی انجامید.

از همین رو، بحث امامت در حوزه های عقاید و کلام و حکومت و سیاست و... جایگاه ویژه ای پیدا کرد که به گفته عبد الکریم شهرستانی: در تاریخ اسلام برای هیچ مسئله ای به اندازه امامت شمشیر کشیده و خون ها ریخته نشده است.(1)

پژوهش هایی که پیرامون امامت در حوزه کلام اسلامی انجام شده است، بیشتر متوجّه جایگاه حکومتی و سیاسی امام بوده است و به همین خاطر از صدر اسلام تا امروز، مباحث داغی پیرامون آن در گرفته است، توجه به نقش حکومتی و سیاسی امام موجب غفلت از دیگر شؤون امام و جایگاه وجودی

ص:43


1- 51. شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 24.

آن شده است، در این رساله سعی شده است نگاه هستی شناسانه و بیرون دینی به امام شود.

اما این رساله، با یک نگاه عمیق و بیرونی و فارغ از چند و چون های درون دینی و درون مذهبی، به جایگاه وجود امام در خلقت می پردازد، بارها در نوشته های بزرگان خوانده و از زبان اساتید شنیده می شد که تمام فلسفه وجودی امام، تشکیل حکومت و رهبری سیاسی جامعه نیست، تا با غصب جایگاه امام (یا غیبت امام) فلسفه امامت زیر سؤال رود؛ بلکه امام دارای وظایف، شؤونات و جایگاهی است که قابل غصب و غیبت پذیر نیست؛ امام واسطه فیض، برترین موجودات در خلقت، انسان کامل، هدف و غایت خلقت، لطف الهی و مایه استمرار خلقت است.(1)

این چنین انسان که نامش می برم

من زِ وصفش تا قیامت قاصرم

نوشته ها و فرمایشات اساتید فن، برگرفته از متن قرآن و روایات است که برای حجت و ولی خدا و خلیفة اللَّه جایگاهی فراتر از بیان کننده شریعت و رهبریت سیاسی قائل است، متون دینی برای اولیای الهی مقام واسطه ای تصرف در تکوین و فاعلیت به اذن اللَّه را تقریر می کند.

آنچه گفته شد، نگارنده را برآن داشت تا طی یک پژوهش، روشن سازد که جایگاه حقیقی امام در نظام خلقت کجاست؟ آیا انسان کامل مورد ادعای عرفا با آن تصرفات و خصوصیاتی که ذکر می کنند، بر همان وجود امام قابل تطبیق است؟ آیا وجود اشرف، عقل اول، نخستین صادر، واسطه در فیض و... همان وجود امام است؟ آیا روایات «أوّل ما خلق اللَّه نوری؛ أوّل ما خلق اللَّه العقل» مؤید یکسانی این عبارات و اصطلاحات نیست؟

پاسخ دقیق این پرسش ها در گرو تحلیل و بررسی فلسفه خلقت بوده که اصولاً هدف و کیفیت و استمرار خلقت چگونه است؟ نقش واسطه های طولی

ص:44


1- 52. صاحب الزمان... از وی به قائم و حجة اللَّه و خلیفة اللَّه و قطب عالم امکان و واسطه فیض و...تعبیر می شود؛ حسن زاده آملی، یازده رساله، ص 154.

در کیفیت پیدایش چیست؟ و از آن جا که متکلمان، حکما (مشاء، اشراق، حکمت متعالیه) و عرفا هرکدام نگاهی ویژه به امور مذکور دارند، لازم است که مراتب عالم هستی، هدف، کیفیت و استمرار خلقت در مشرب های گوناگون بررسی و جایگاه وجود امام در آن ها نشان داده شود.

انجام این مهم با اساتید ارجمندم، حجج اسلام آقای ربانی گلپایگانی، آقای مسعود پور سید آقایی، آقای مهدی هادوی تهرانی و آقای علی مؤمنی در میان گذاشته شد، که با مشورت ها و راهنمایی های مفید، بنده را یاری فرمودند، تا نگارش این رساله در قالب (یک کلّیات، هشت بخش و یک خاتمه) سامان یافت.

ص:45

ص:46

بخش اوّل : مبانی بحث امامت و فلسفه خلقت

اشاره

ص:47

ص:48

مبانی بحث امامت و فلسفه خلقت

نگاهی هستی شناسانه به امام و بررسی نقش وجودی آن در فلسفه و روند خلقت، دست کم به دو مبنا نیاز دارد؛ یکی پذیرش ولایت تکوینی امام و دیگری؛ تحلیل کیفیت ایجاد عالم بر اساس نظام اسباب و مسببات تا در پرتو آن جایی برای نقش امام در روند خلقت باز می شود.

مبنای نخست: ولایت؛ مهم ترین شاخصه امام

ولایت؛ مهم ترین شاخصه امام

ولایت؛ مهم ترین شاخصه امام(1)مهم ترین جنبه امامت که حدّ مشترک با نبوت است، عنصر ولایت است؛ بلکه مراتب بالای ولایت از مقام نبوت نیز فراتر است(2) و هر نبی و رسولی شمّه ای از ولایت را دارا است.

مقام ولایت هم اساس پدیده نبوت است و هم اساس پدیده امامت. از نظر عرفا و صدرالمتألهین: ولایت، باطن نبوت و جنبه حقّی آن است و نبوت، جنبه ظاهری و خلقی ولایت است، ولایت مانند حقیقت و وجود دارای مراتب و مدارجی است و به اصطلاح یک حقیقت مشکک می باشد.(3) ولاء تصرف یا ولاء معنوی بالاترین مراحل ولایت است، نوعی اقتدار و تسلط فوق العاده تکوینی است.(4)

ص:49


1- 53. اثبات ولایت تکوینی و تصرفات خلیفة اللَّه از منظر متون دینی در بخش هشتم این رساله بیان شده است.
2- 54. همایی، مولوی نامه، ص 894.
3- 55. یثربی، فلسفه امامت، ص 223؛ شهید مطهری امامت و ولایت را باطن شریعت می داند. ر.ک: مجموعه آثار ج 4، ص 917.
4- 56. مطهری، ولاءها و ولایت ها {مجموعه آثار، ج 4، صص 285 و 286}؛ امامت در این رساله با همین مقام مراد است.

موضوع ولایت، مهم ترین ویژگی امام و محور اصلی این رساله، در تبیین جایگاه امام و فلسفه خلقت است، عنصر ولایت در وجود خلیفة اللَّه به او جنبه الهی و فرا طبیعی می دهد، به او قدرت تصرف ویژه در عالم تکوین و تشریع می دهد، او را برخوردار از قدرت و علم و تقوا و... در حدّ برتر می سازد.

همان طور که در مفردات رساله در توضیح امامت گفته شد، جنبه های واقعی و جایگاه ولایتی امام، محور توجّه رساله است؛ لذا مناسب است طی یک بخش به مباحث ولایت، نگاه گذرا و اجمالی شود تا زمینه برای مباحث اصلی رساله آماده شود.

فصل یکم: ولایت در لغت و اصطلاح

ولایت در لغت و اصطلاح

بررسی معانی لغوی و اصطلاحی واژه ولایت، زمینه فهم دقیق و درست معانی ولایت، که در قرآن و روایات، در حقّ نبی و امام به کار رفته است، را آماده می سازد.

از حیث معنای لغوی و اصطلاحی، کمتر واژه ای همانند ولایت، دارای گستره معنایی است؛ چون اوج معنایی آن، ویژه حق تعالی است و مراتب نازله آن، شامل حال همه مومنان است و مرتبه عالی تر آن مربوط به نبی و امام می شود.

کلمات ولاء، ولایت، ولی، والی، مولی و اولی از ریشه (و ل ی) است؛ «ولی» در متون لغوی، به معنای: قرب و نزدیکی، باران بهاری که پس از باران معروف به «وسمی» می آید و موجب سر سبزی می شود، حاصل شدن دوم بعد از اول، آمده است. «تباعد بعد ولی» (پس از نزدیک شدن دور شد) «جلس مما یلینی» (نزدیکم نشست) «الدار ولیه أی قریبه، داره ولی داری» (منزلش نزدیک منزلم است) از کاربردهای این واژه است.(1)

ص:50


1- 57. ازهری، تهذیب اللغة، ج 15، صص 326 - 321؛ ابن فارس، مقاییس اللغة، ج 6، ص 141؛ ابن منظور، لسان العرب ج 15، صص 411 - 312؛ زبیدی، تاج العروس ج 29، ص 310.

نتیجه: از سخن اهل فن، دو نکته نتیجه می شود: یکی این که: معنای قرب و نزدیکی معنای جوهری ولایت و ولی است و دیگر این که: این قرب و نزدیکی تنها شامل نزدیکی فیزیکی، مادی و مکانی نمی شود؛ بلکه مطلق و عام است و شامل قرابت های معنوی نیز می شود.(1)

ولی و مولا به معنای دوست، نیز به همان معنای قرب و نزدیکی برمی گردد؛ چون محب و محبوب همواره قرب و نزدیکی مادی یا معنوی دارند؛ چنان که ابن فارس می گوید: «والباب کلّه راجع إلی القرب».(2)

طریحی نیز می گوید: «إنّ أولی الناس بإبراهیم(3)؛ یعنی: أحقّهم به وأقربهم منه».(4)

ولایت به کسر واو، مصدر «والی» به معنای امارت و سلطنت است؛ اما به فتح واو مصدر «ولّی» ضد "عدوّ" و به معنای محب و دوست است.(5)

لسان العرب از ابن اثیر نقل می کند: ولایت به کسر واو، مشعر به تدبیر و قدرت و فعل است و مادامی که هر سه در ولایت جمع نباشند، اسم والی بر او اطلاق نمی شود.(6) بستانی ولایت را به کسر و به فتحه واو به معنای قرابت می گیرد.(7)

قرابت، محبت، امارت و سلطنت، معانی لغوی ولایت است که همه این موارد به معنی اصطلاحی بسیار نزدیک است.

مجمع البحرین برای ولایت معنایی ذکر می کند که کاملاً در مقام تطبیق است؛ ولایت به معنای محبّ اهل بیت علیهم السلام و تبعیت و تأسّی به آنها در اعمال و اخلاق است.(8)

ص:51


1- 58. راغب اصفهانی، المفردات، ص 533؛ ابن فارس، مقاییس اللغة ج 6، ص 141، طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 12 - 11.
2- 59. ابن فارس، مقاییس اللغة، ج 6، ص 141؛ طریحی، مجمع البحرین، ج 1، ص 462.
3- 60. سوره آل عمران، آیه 68.
4- 61. طریحی، مجمع البحرین، ج 1، ص 462.
5- 62. ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 410؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص 1209؛ زبیدی، تاج العروس، ج 20، ص 310.
6- 63. ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 409 - 407.
7- 64. بستانی، محیط المحیط، ص 686.
8- 65. طریحی، مجمع البحرین، ص 455.

علّامه طباطبایی، ضمن حفظ معنای قرب در لغت ولایت، امارت و تصرف را نیز از دل آن استنباط می کند؛ «فالمحصّل من معنی الولایة فی موارد استعمالها هو نحو من القرب، یوجب نوعاً من حقّ التصرف ومالکیة التدبیر.»(1) و می افزاید که نخست "ولایت" به قرب و نزدیکی های زمانی و مکانی به کار می رفته و سپس به گونه های قرب و نزدیکی معنوی استعمال شده است و لازمه قرب و ولایت بین دو موجود، این است که ولی نسبت به متولی خود صاحب شؤون و تصرفاتی است که دیگران ندارند؛ مانند ولی میت و ولی صغیر. خداوند ولی مؤمنان است؛ یعنی امور دنیایی و اخروی عباد خود را تدبیر و سرپرستی می کند. در ادامه علّامه مواردی از ولایت تکوینی و تشریعی خداوند را یادآور می شود.(2)

در قرآن و روایات، نیز به این معنی استعمال شده است: «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیاً یرِثُنِی)(3)؛ «وَأَیما امْرَأَةٍ نَکَحَتْ بِغَیرِ إِذْنِ وَلِیها فَهُوَ باطِلٌ».(4)

ولایت به معنای نصرت و یاری نیز به کار می رود، از آنجا که در قرآن، ولی به معنی مالکیت تصرف و سرپرستی با معانی نصرت در کنار هم استعمال شده است، معلوم می شود که نصرت و یاری، تنها معنای ولی و ولایت نیست: «وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدآئِکُمْ وَکَفی بِاللَّهِ وَلِیاً وَکَفی بِاللَّهِ نَصِیراً».(5)

می توان گفت: نصرت و یاری رسانی از تبعات ولایت است؛ چون تا قدرت و جواز تصرف نباشد، یاری رسانی بی موضوع است.

مولی که مصدر میمی "ولی" است؛ مانند ولی دارای معانی گوناگونی است

ص:52


1- 66. طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 10.
2- 67. طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 10؛ ابن البطریق برای لفظ «مولی» ده معنا می آورد که «اولویت» را معنای اصلی و محوری می داند و با استناد به اشعار عرب «خلیفة مطاع الامر» را از دل لفظ مولی درمی آورد و دیگر معانی را به معنای نخست برمی گرداند و بر آن ها استدلال می کند. ر.ک: ابن البطریق، العمده، صص 117 - 112.
3- 68. سوره مریم، آیه 5 و 6.
4- 69. شریف مرتضی، الانتصار، ص 285.
5- 70. سوره عنکبوت، آیه 41.

که بارزترین آن ها سرپرستی و تصرف در امور است.(1) «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ».(2)

سخن رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در معرفی امام علی علیه السلام به همین معناست؛ «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».

ماهیت ولایت

از تعاریفی که متکلمان و عارفان، برای ولی و ولایت آورده اند، چهار شأن و مقام برای ولی به دست می آید: علم و معرفت عالی، طاعت و تبعیت عالی از خدا، انجام برخی تصرفات، قرب و نزدیکی ویژه با خدا. بر همین اساس، تعاریف وارده ناظر به یک یا چند شأن می باشد.

«عبارة عن العرفان باللَّه وصفاته وقرب منه زلفی وکرامة».(3)

«هی القربة والتصرف، مرتبة عالیة لخواصّ المؤمنین المقرّبین فی الحضرة الصمدیة تحصل بالمواظبة علی الطاعات والاجتناب عن السیئات».(4)

«الولی من کان متحققاً بتدبیرکم والقیام بأمورکم وتجب طاعته علیکم».(5)

ولی را دو معنی است: یکی متصرف؛ دوم دوست و ناصر.(6)

«هو العارف باللَّه وصفاته المواظب علی الطاعات المجتنب عن المعاصی».(7)

قیصری شارح فصوص ابن عربی و تائیه ابن فارض که با جامعیت و انسجام سخن می گوید، در تعریف ولایت چنین می گوید: ولایت از (ولی) به معنی نزدیک بودن است، دوست را به این دلیل ولی می گویند، که به دوستش نزدیک است.

در اصطلاح عرفان، ولی یعنی قرب و نزدیکی به خدای سبحان، که بر دو

ص:53


1- 71. فراهیدی، کتاب العین، ج 8، ص 365؛ ابن فارس، مقاییس اللغة، ج 6، ص 141.
2- 72. ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 43؛ قمی، تفسیر القمی، ج 1، ص 17؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص 298؛ آلوسی، روح المعانی، ج 6، صص 195 - 193.
3- 73. تفتازانی، شرح العقاید النسفیه، ج 1، ص 189.
4- 74. نگری، جامع العلوم، ج 3، ص 465.
5- 75. شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج 2، ص 10.
6- 76. فخر رازی، البراهین فی علم الکلام، ج 2، ص 251.
7- 77. تفتازانی، شرح المقاصد، ج 1، صص 175 و 203.

قسم است: عامّ و خاص. ولایت عام: فراگیر و شامل همه کسانی است که به خدا ایمان داشته و عمل صالح انجام می دهند، چنان که در قرآن آمده است.(1) ولایت خاص: فنای انسان در خداوند است از نظر ذات و صفات و افعال؛ بنابراین ولی کسی است که در خداوند فانی شده و قیامش به خداوند بوده و مظهر همه اسما و صفات خدا باشد.(2)

ولایت دو قسم است: یکی عطایی، که بدون کسب و تنها به واسطه جذبه و کشش خداوند است که دارنده این ولایت را محبوب نامند و از قسم دوم برتر است. و یکی کسبی، که به دنبال مجاهده کسب می شود و دارنده آن را محبّ خوانند.

سید حیدر آملی می گوید: «الولایة هی التصرف فی الخلق بالحقّ علی ما هو مأمورون به من حیث الباطن والإلهام دون الوحی، لأنّهم متصرّفون فیهم به لا بأنفسهم.»(3)

صدرالمتألهین می گوید: ولایت از ولی به معنای قرب گرفته شده است، در اصطلاح نزدیکی به حق است که دو قسم عام و خاص است، ولایت عام برای هر کسی که ایمان و عمل صالح دارد، ثابت است. ولایت خاص؛ یعنی فنا در خدا از لحاظ ذات و صفت و فعل، ولی؛ یعنی فانی در خدا متخلق به اسما و صفات خدا. ولایت خاصّه گاهی عطایی و گاهی کسبی است، عطایی انجذاب به حق است و کسبی از راه مجاهده است؛ «أصل الولایة: العلم باللَّه وصفاته وآیاته وملائکته وکتبه ورسله والیوم الآخر علماً شهودیاً برهانیاً...».(4)

در بحث ولایت امام، مراد ولایت خاص و عطایی است، هر چند ائمه علیهم السلام در طول حیات دنیایی به نهایت ولایت عام و کسبی هم می رسند.

علّامه طباطبایی می فرماید: ولایت سرپرستی خدا به بنده و تحت تدبیر

ص:54


1- 78. سوره بقره، آیه 275.
2- 79. قیصری، اصول تصوف (مقدمه شرح تائیه ابن فارض، مقصد دوم، فصل دوم.
3- 80. آملی، مقدمات بر کتاب نص النصوص، ص 168.
4- 81. صدرالدین شیرازی، مفاتیح الغیب، صص 485 - 484.

الهی قرار گرفتن بنده و فانی شدن اراده او در اراده خدا است، به گونه ای که از خود هیچ اراده ای نداشته باشد، خواست او خواست خدا شود.(1)

در جای دیگر می فرماید: «الولایة هی الکمال الأخیر الحقیقی الانسان وإنّها الغرض الأخیر من تشریع الشریعة الحقّة الإلهیة».(2)

در المیزان می فرماید : «ولکنّ الأصل فی معناها ارتفاع الواسطة الحائلة بین الشیئین بحیث لا یکون بینها ما لیس منهما».(3)

تحلیل و نتیجه نهایی: معانی دوستی، نزدیکی، سرپرستی و تصرف، از واژه های ولی، مولا و ولایت به دست آمد که در بحث ولایت امام، همین معانی مراد است و می توان گفت، مراد اصطلاحی با معانی لغوی همخوانی دارند و این حقیقت در بررسی ماهیت ولایت روشن شد؛ بنابراین مقصود از جنبه ولایتی امام؛ یعنی تصرفات خاص در عالم که به خاطر قرب و نزدیکی او به خدا و به اذن خدا این مقام را دریافت کرده است، لازمه چنین جایگاهی، سرپرستی نظام اجتماعی و تشریعی جامعه نیز است.

از آنجا که نگاه اصلی این رساله بر امامت، از زاویه بعد ولایتی است و ولایت مفهوم پیچیده دارد، مناسب است برخی از مباحث ولایت پی گیری شود تا اساس وجود امام در نظام خلقت روشن شود. مرحوم مطهری در همین زمینه می فرماید: اساساً مسأله امامت و ولایت در اسلام یک مساله لبی بوده؛ یعنی افراد عمیق آن را درک می کنند؛ دیگران دعوت شده اند که به این عمق برسند.(4)

فصل دوم: ولایت تکوینی و تشریعی

ولایت تشریعی و تکوینی بالذات و بالاستقلال تنها حق خداوند است که

ص:55


1- 82. طباطبایی، در محضر علامه طباطبایی، صص 105 - 103.
2- 83. همو، رساله الولایة، ص 4، چاپ موسسه آل البیت.
3- 84. همو، تفسیر المیزان، ج 10، ص 89.
4- 85. امامت و رهبری، {مجموعه آثار، ج 4، ص 917}.

خالق و شارع است، مخلوقات را می آفریند و برای عبادش شریعت و آیین قرار می دهد و جز او کسی حق تشریع شریعت را ندارد و گرنه ظالم خواهد بود.(1) «أَمْ لَهُمْ شُرَکآءٌ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الَّدِینَ ما لَمْ یأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَلَوْلا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِی بَینَهُمْ وَإِنَّ الظّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ».(2)

پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم هم حق ندارد حلال را حرام و حرام را حلال کند؛ «یا أَیهَا النَّبِی لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتُ أَزْواجِکَ».(3)

میرزای نائینی ضمن توضیح دو قسم ولایت (تکوینی و تشریعی)، هر دو قسم را [بالعرض و به اذن خدا] برای ائمه علیهم السلام ثابت می داند؛ مرتبه نخست این ولایت، ولایت تکوینی است که عبارت است از: رام بودن موجودات در برابر اراده، خواست ائمه علیهم السلام به حول و قوه الهی، چنان که در زیارت حضرت حجت علیه السلام آمده است: چیزی از ما نیست، جز آن که شما سبب آن هستید؛ «ما منّا شی ء إلّا وأنتم له السبب...» مرتبه دیگر این ولایت، ولایت تشریعی است.(4)

آیت اللَّه میلانی در این باره می نویسد: یک قسم از ولایت تکوینیه، مجرای فیض بودن به کائنات، فی الجمله است که عموم انبیا و اوصیا داشته اند.

قسم دیگر عبارت است از ولایت کلیه تکوینیه، که مجرای فیض بودن است نسبت به جمیع عالم امکان، که در حق پیامبر و ائمه اطهارعلیهم السلام ثابت شده است.(5)

استاد مطهری می نویسد: نظریه ولایت تکوینی از یک طرف مربوط است به استعدادهای نهفته در این موجودی که به نام انسان در روی زمین پدید آمده

ص:56


1- 86. حسن زاده آملی، یازده رساله، ص 172.
2- 87. سوره شوری، آیه 23.
3- 88. سوره تحریم، آیه 2.
4- 89. نائینی غروی، المکاسب والبیع، ج 2، ص 332: فاعلم أنّ لولایتهم مرتبتین؛ أحدهما الولایة التکوینیة الّتی هی عبارة عن تسخیر المکوّنات تحت إرادتهم ومشیتهم بحول اللَّه وقوّته، کما ورد فی زیارة الحجّة أرواحنا فداه، بأنّه: ما منّا شی ء إلّا وأنتم له سبب، وذلک لکونهم علیهم السلام مظاهر أسمائه وصفاته تعالی، فیکون فعلهم فعله وقولهم قوله؛ وهذه المرتبة من الولایة مختصّة بهم ولیست قابلة للإعطاء إلی غیرهم لکونها من مقتضیات ذواتهم النورانیة ونفوس المقدّسة الّتی لا تبلغ إلی دون مرتبتها مبلغ؛ وثانیتهما الولایة التشریعیة ... ولا إشکال عندنا فی ثبوت کلتا المرتبتین من الولایة للنبی والأوصیاء من عترته علیهم السلام، ویدلّ علیه الأدلّة الأربعة... .
5- 90. میلانی، صد و ده پرسش، صص 161 - 159.

است و کمالاتی که این موجود شگفت بالقوّه دارد و قابل به فعلیت رسیدن است، و از طرف دیگر مربوط است به رابطه این موجود با خدا. مقصود از ولایت تکوینی این است که: انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت، به مقام قرب الهی نایل می گردد، و اثر وصول به مقام قرب؛ البته در مراحل عالی آن این است که معنویت انسانی که خود حقیقت و واقعیتی است، در وی متمرکز می شود و با داشتن آن معنویت، قافله سالار معنویت، مسلط بر ضمایر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می شود. زمین هیچ گاه از ولی که حامل چنین معنویتی باشد و به عبارت دیگر از انسان کامل خالی نیست...(1)

از نظر شیعه، در هر زمان یک انسان کامل وجود دارد که نفوذ غیبی بر جهان و انسان دارد، و ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب و دارای نوعی تسلط تکوینی بر جهان و انسان است و همچنان که گفته اند: آیه کریمه «اَلنَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ناظر بر این معنا از ولایت نیز بوده باشد... .(2)

ولایت تکوینی اولیای الهی برگرفته از ولایت مطلقه خداوند و به اذن او است، این اذن اللَّه، اذن قولی نیست؛ بلکه اذن تکوینی منشعب از ولایت کلّیه مطلقه الهیه است «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیراً بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرآئِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَیناتِ فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ»(3).

در قرآن کریم، تسخیر مطلقاً به خداوند متعال منسوب است، هرچند در ظاهر از مظاهر می نماید: «وَسَخَّرْنا مَعَ دَاوُدَ الْجِبالَ یسَبِّحْنَ وَالطَّیرَ وَکُنّا فاعِلِینَ ... وَلِسُلَیمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها وَکُنّا بِکُلِ ّ شَی ءٍ عالِمِینَ»(4)

ص:57


1- 91. مطهری، ولاءها و ولایت ها، {مجموعه آثار، ج 3، ص 285}.
2- 92. همان: ص 286.
3- 93. سوره مائده، آیه 111.
4- 94. سوره انبیاء، آیات 81 - 79.

این ولایت که اقتدار نفس بر تصرف در ماده کاینات است، ولایت تکوینی است.(1)

نقد و تحلیل: از مطالعه دقیق معانی لغوی و موارد کاربرد لفظ "ولی و ولایت" همان سخن مرحوم طباطبایی نتیجه می شود که مورد تأیید قرآن و روایات نیز است، پس ولایت مورد بحث این رساله که یکی از شؤون مهم و مبادی تصرفات خلیفه و وجود امام است، به این معناست که؛ «نحو من القرب، یوجب نوعاً من حق التصرف ومالکیة التدبیر».(2)

نه این که ولایت صرفاً یک مقام و منصب اعتباری باشد که بتوان آن را به هر کسی واگذار کرد؛ بلکه این موهبت ریشه در تکوین دارد؛ بنابراین یکی انگاشتن ولایت انبیا و اولیای الهی با ولایتی که برای عموم مردمان ثابت است؛ مانند ولایت پدر بر فرزند و ... ناشی از غفلت مبانی بحث و موارد کاربرد قرآنی ولایت است.

فصل سوم: تاریخچه مباحث ولایت

در فرهنگ اسلام، نخستین نظریه پرداز موضوع ولایت، قرآن مجید بوده است، ولایت و مباحث پیرامون آن، در کتب تفسیری ذیل آیات مربوط به ولایت و در کتب روایی و کلامی ذیل مباحث صفات امام مورد بحث قرار گرفته است.(3)

پس از آن روایات به صورت متواتر و مشروح به تصرفات ائمه علیهم السلام در تکوین، و نقش آنان در فرایند انتقال فیض از کانون فیاض هستی (خدای متعال) به اجزای آفرینش اشاره دارند.(4) در میان دانشمندان اسلامی، نخستین بار "ابوعبد اللَّه حکیم ترمذی" در کتابی به نام "ختم الولایه" موضوع ولایت را

ص:58


1- 95. حسن زاده، یازده رساله، ص 173.
2- 96. طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 10.
3- 97. ر.ک: علّامه حلّی، مناهج الیقین، 472 - 479؛ جرجانی، شرح المواقف ج 8، ص 361 - 345؛ تفتازانی، شرح المقاصد ج 5، ص 236 - 232 و 269 و 276.
4- 98. در بخش معرفی امام و فلسفه خلقت در نظر روایات مشروح بیان شده است.

به صورت مستقل مورد بحث قرار داد.(1) پس از او، دیگر دانشمندان درباره ولایت تکوینی پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام و مبانی نقلی و عقلی و حسی و شهودی آن، به اجمال یا تفصیل سخن گفته اند. همچون: علامه محمدباقر مجلسی(2)، فیض کاشانی،(3) آقا نجفی اصفهانی،(4) حاج میرزا حبیب خراسانی،(5) آقا محمدرضا قمشه ای (حکیم صهبا)،(6) سید محمد قزوینی مشهور به بحرالعلوم،(7) میرزا محمدحسین نائینی،(8) حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی مشهور به کمپانی،(9) حاج شیخ محمدعلی شاه آبادی (استاد امام خمینی)،(10) میرزا مهدی اصفهانی،(11) حاج سید محمدهادی میلانی،(12) حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی،(13) ابوالحسن شعرانی،(14) علامه امینی (صاحب الغدیر)،(15) امام خمینی،(16) علامه طباطبایی (صاحب المیزان)،(17) مرتضی

ص:59


1- 99. ترمذی، کتاب ختم الولایة، ص 50.
2- 100. مرآة العقول، تصحیح سید هاشم رسولی، ج 1، ص 30 - 29 و بحار الانوار، مجلدات 27 - 23.
3- 101. ر.ک، المحجة البیضاء، ج 4، ص 162 به بعد {به ویژه صص 187 - 183}.
4- 102. مفتاح السعادة، مخطوط، ص 463 و 511 - 510 {ر.ک، در حریم وصال...، تقی صوفی نیارکی، ص 58 و 84}.
5- 103. دیوان حاج میرزا حبیب خراسانی، به سعی و اهتمام علی حبیب، بخش «مدایح»، ص 197 به بعد.
6- 104. ر.ک، رساله خلافت کبری، ترجمه و شرح : علی زمانی قمشه ای.
7- 105. ر.ک، آثار ایشان، رساله شریفه ولایت، و نیز مواهب القدسیة، بخش پنجم در مراتب و مقامات ائمّه:.
8- 106. المکاسب والبیع من تقریرات بحث... المیرزا محمد حسین النائینی، حاج شیخ محمدتقی آملی، ج 2، ص 332.
9- 107. ر.ک، مدایح و مراثی بلند و گران سنگ ایشان درباره پیامبر و ائمه اهل بیت علیهم السلام مندرج در دیوان کمپانی، تصحیح سید کاظم موسوی. فی المثل درباره پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می گوید: فیض نخستین عقل کل، ختم نبیین و رسل، ارباب انواع و مثل، اندر درش کمتر خِدَم... دیباچه ایجاد او، سرحلقه ارشاد او، میزان عدل و داد او، حرف نخست اوّل رقم. {همان: صص 2 - 3}.
10- 108. رشحات البحار، ترجمه و شرح محمد شاه آبادی، المطلب الحادی عشر و الثانی عشر، صص 38 - 49.
11- 109. أبواب الهدی، مقدمه سید محمدباقر نجفی یزدی، ص 27 به بعد.
12- 110. صد و ده پرسش از... آیت اللَّه العظمی میلانی، صص 21، 23، و 25 - 29 و 115 - 116.
13- 111. رجعت و معراج، ص 23 به بعد؛ اثبات رجعت، ص 11 به بعد.
14- 112. از اظهارات مرحوم احمد سیاح، نویسنده فرهنگنامه و صاحب کتابفروشی اسلام در بازار تهران.
15- 113. فاطمة الزهراء {، به کوشش حبیب چایچیان (حسان}، ص 39 به بعد.
16- 114. ر.ک، آثار متعدد ایشان نظیر: مصباح الهدایة إلی الخلافة والولایة، ترجمه سید احمد فهری، ص 28 به بعد؛ شرح دعای سحر، امام خمینی، ترجمه فهری، ص 61 به بعد و دیگر آثار.
17- 115. رسالة الولایة، مندرج در: یادنامه مفسر کبیر علّامه طباطبایی. استاد مطهری نیز در ولاءها و ولایت ها، فصل ولاءها تصرف، به مباحث علامه در این زمینه اشاره و استناد می کنند.

مطهری،(1) میرزا جواد تبریزی،(2) سید جلال الدین آشتیانی،(3) سید محمدحسین حسینی تهرانی،(4) محمدتقی مصباح یزدی،(5) جعفر سبحانی،(6) محمد یزدی،(7) ناصر مکارم شیرازی،(8) حسن حسن زاده آملی،(9) عبد اللَّه جوادی آملی(10) و ...

در این میان، دلایل الولایه نوشته آیت اللَّه حجت، الولایة نوشته میرزا احمد آشتیانی و الولایة نوشته علّامه طباطبایی از آثار متأخرین درخور توجّه است.

عرفا در تحلیل های عرفانی خویش، بیشتر از مفسران و متکلمان و فیلسوفان، تأکید روی منصب ولایت کرده اند،(11) که مشروح آن در بخش امامت و فلسفه خلقت از دیدگاه عارف بیان خواهد شد.

فصل چهارم: ماهیت و مصداق ولی

ولایت با این کارآیی هایش از دو جهت قابل بحث است.

الف) آیا از نظر آنتولوژیکی (هستی شناسی) تصور موجودی که دارای سعه وجودی باشد و در عین حال ممکن هم باشد، درست است یا خیر؟ آیا چنین موجودی توجیه و تحلیل متافیزیکی دارد؟

قواعد و مبانی فلسفی، تصویر چنین موجودی را نه تنها ممکن؛ بلکه لازم می دانند. از نظر مشهور فلاسفه مشاء و حکمت اشراق و عرفان و حکمت

ص:60


1- 116. ولاءها و ولایت ها، فصل: ولاء تصرف، ص 284 به بعد.
2- 117. الأنوار الإلهیة فی المسائل الاعتقادیة، ص 88 و 94. دو شخصیت اخیر، از مراجع تقلید معاصرند.
3- 118. هستی از نظر فلسفه و عرفان، و آثار دیگر.
4- 119. امام شناسی، ج 1، ص 141 به بعد.
5- 120. ر.ک، اصول عقاید، ج 2: راهنما شناسی، درس هایی از استاد محمدتقی مصباح، صص 499 - 475؛ همو، درس هایی از اصول دین، هیئت تحریریه، قم ص 377 - 351؛ زیارت جامعه کبیره، هیئت تحریریه، موسسه در راه حق، ص 7 - 5.
6- 121. وهابیت مبانی فکری و کار نامه عملی، صص 305 - 322.
7- 122. چگونه از امام حاجت بخواهیم، م.ع، زیر نظر محمد یزدی، صص 1 - 38.
8- 123. زهرا برترین بانوی جهان، صص 93 - 91.
9- 124. ر.ک: یازده رساله فارسی.
10- 125. پیرامون وحی و رهبری، ص 48 به بعد.
11- 126. ابن عربی، فصوص الحکم، 137 - 134؛ همو، فتوحات مکیه، ج 2، صص 246 - 225، مشروح دیدگاه عرفا پیرامون امام و ولی در بخش جدا این رساله آمده است.

متعالیه، مبدأ اول، واجب الوجود، نور الانوار و خداوند متعال، بسیط محض و یگانه بی مانند است و براساس قاعده الواحد و عدم تکرار در تجلی از چنین موجودی تنها و تنها یک موجود که بیشترین نزدیکی را با مبدأ اول دارد، صادر می شود و همین مخلوق یا صادر نخست است که خلیفه الهی می شود و به اذن خدا و در طول فاعلیت او کارهای تکوینی را انجام می دهد.(1)

مبنای فلسفی تصرفات تکوینی امام بنابر مکتب مشاء (عقل اول)، بنابر حکمت متعالیه و براساس اصل وحدت وجود و مراتب تشکیکی آن و بنابر مکتب عرفان (وجود منبسط) است که وجود او در رأس هرم کاینات (ماسوی اللَّه) قرار می گیرد و چنین جایگاهی برای امام و خلیفة اللَّه حاکمیت تکوینی بر سراسر کاینات و نظارت بر جریان حوادث را عطا می کند.(2)

اهل معنا و عرفان، تصرفات و مقاماتی را، حتی برای کسانی که پایین تر از ائمه علیهم السلام هستند، ثابت می کنند که امامان به عنوان خلیفة اللَّه پس از ختم نبوت، تصرفات و جایگاه بسیار بلندی دارند.(3)

از نظر وحی نیز توانایی های وسیع مانند علم سعی، تصرف سعی و... به انبیا و امامان به عنوان جانشین های خداوند در عالم هستی داده شده است.(4) «وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْی الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ»(5)

پس تا اینجا جنبه نخست بحث ولایت که یک بحث هستی شناسانه و بیرون دینی بود، حل شد (اثبات موجود سعی برخوردار از تصرفات و مقامات ویژه و در عین حال مخلوق و ممکن)، بیان مشروح و ادلّه اثبات آن در ادامه رساله و ذیل هریک از مکاتب فکری خواهد آمد.

ب) این وجود سعی صاحب مقام ولایت، از آغاز آفرینش تا پایان آن، در

ص:61


1- 127. مشروح این بحث به صورت مستند و مستدل در بخش های این رساله بیان می شود.
2- 128. یثربی، فلسفه امامت، صص 267 - 263.
3- 129. دیدگاه انسان کامل و قطب الاقطاب در بخش مربوط به عرفان این رساله مستند و مشروح خواهد آمد.
4- 130. اثبات ولایت و مراتب آن برای انبیا و اولیا {خلیفة اللَّه} از نظر قرآن و روایات، مستدل و مستند در بخش های این رساله بحث شده است.
5- 131. سوره آل عمران، آیه 49.

قالب نبی و یا ولی همواره وجود دارد. در طول تاریخ پیدایش بشر، این موجود در قالب های انبیا و اولیا ظهور و بروز پیدا کرده؛ از آدم تا شیث و تا نوح و ابراهیم و موسی و عیسی، تا عصر خاتمیت در چهره کامل ترین انبیا حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم بوده است، اصل خاتمیت دین اسلام و خاتم بودن پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم مسلم و قطعی است، پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مقام ولایت الهی به امامان علیهم السلام منتقل می شود.

به این ترتیب جنبه دوم بحث ولایت این می شود که؛ مصداق بارز و اتمّ ولایت و ولی اللَّه در عصر حاضر (خاتمیت) امامان اثنی عشر و در عصر غیبت، حضرت مهدی علیه السلام است. جنبه دوم که مقام تطبیق امامت عامّ بر امامان دوازده گانه علیهم السلام است، ارتباط مستقیم به موضوع رساله حاضر ندارد، چون موضوع بحث، بررسی امامت عام و شامل نبی، ولی و امام در روند خلقت است، هرچند بحث استمرار خلقت و هدف خلقت رابطه تنگاتنگی با مباحث امام حاضر دارد.

بنابراین، هرچند بحث امامت خاصه مستقیماً مربوط رساله نیست؛ اما چون عصر، عصر خاتمیت نبوت و غیبت امام است و پرسش های زیادی مربوط به مقام تطبیق ولایت و ولی اللَّه بر امام حاضر مطرح می شود، از این رو به صورت فشرده، طی یک بحث امام شناسی، مقام ولایت الهی امامان اثنی عشر خاطر نشان می شود.

در مفردات رساله، ذیل عنوان "امام" بیان شد که مراد از امام، موجودی است که افزون بر جنبه بشری، جنبه الهی و ماوراء الطبیعی دارد، در عصر خاتمیت تمام شؤون، مقامات و وظایف رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، جز دریافت وحی و مقام تشریع، بنابر ضرورت استمرار حجت الهی به امامان اثنی عشر داده شده است.

در همان صدر اسلام که مقام امامت با سیاست و حکومت گره خورده بود، برخی برای تصدی حکومت، امام را در حدّ جانشینی ظاهری و صرفاً یک حاکم سیاسی که می تواند عادل هم باشد، تنزل دادند. لباس بلند امامت را برابر

ص:62

قامت خود کوتاه کردند و با شعار «حسبنا کتاب اللَّه» یک ثقل را بر ثقل دیگر ترجیح دادند و برای مشروعیت این دیدگاه به مبنا سازی و تئوری پردازی تلاش کردند. کار تا آنجا پیش رفت که به مردم باورانیدند که پس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، درب های آسمان بسته شده و بشر تنها با کتاب قانون و بدون قانون دان و قانون شناس رها شده اند، بشر ناچار است با در دست داشتن اصل برنامه (کتاب) و بدون راهنما راه پیمایی کنند، غافل از این که کتاب پزشکی بدون پزشک حاذق هیچ سودی ندارد.

در این میان گروهی از نزدیکان اهل بیت علیهم السلام و اصحاب راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که سخنان صریح پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را درباره مقام، جایگاه و حقانیت علی ابن ابی طالب و اولادش علیهم السلام بارها شنیده بودند و از نزدیک شاهد کرامات و بزرگواری ائمه علیهم السلام بودند، ائمه علیهم السلام را واجد مقامات الهی می دانستند، عباد صالحی که به اذن خداوند و به عنوان خلیفة اللَّه، هدایت مادی و معنوی انسان ها را عهده دارند.

گروهی نیز در برابر تفریطهای حاکمان جور و تنزل دادن شدید مقام امامت، در یک عکس العمل شدید، راه افراطی را پیمودند و در حق ائمه علیهم السلام غلو کرده و آنان را در حد مقامات خدایی بالا بردند.

فصل پنجم: ولایت در متون دینی

اثبات ولایت ائمه علیهم السلام در قرآن

ولایت به حقیقت، به اصالت و بالذات از آن خداوند است: «اَللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا»(1) «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی»(2) «ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَلا نَصِیرٍ»(3) ولی به صورت مطلق و بدون قید و شرط از صفات خداوند است.

اما خداوند، گاهی برخی اوصاف یا شؤون خود را در مراتب ضعیف

ص:63


1- 132. سوره بقره، آیه 257.
2- 133. سوره شوری، آیه 9.
3- 134. سوره بقره، آیه 107.

و مناسب حال ممکنات و به اذن خود به برخی انسان های برگزیده می دهد، مانند مقام و شأن شفاعت که در گام نخست و بالذات، شفاعت مطلقاً از آن خداوند است؛ اما برای تکریم جایگاه انبیا و اولیا، برخی مراتب شفاعت را به آنها داده است: «مَنْ ذَا الَّذِی یشْفَعُ عِنْدَهُ إلّا بِإِذْنِهِ».(1)

همین طور آگاهی از غیب، مستقلاً، بالذات و به صورت مطلق از آن خداوند است؛ اما خداوند این موهبت را در مراتب، مناسب شأن اولیا به آنها داده است: «فَلا یظْهَرُ عَلی غَیبِهِ أَحَداً إِلّا لِمَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ...»(2)

مقام ولایت نیز به اذن خداوند به انبیا و اولیا داده شده است، و ولایت غیر خداوند مقید، محدود، مأذون و در طول ولایت خداوند است.

انسان در مقام نبی، ولی و امام، شایستگی دریافت مقام ولایت را پیدا می کند و از آنجا که تفاضل میان انبیا و رسولان و اولیا مسلّم است، مراتب ولایت آنان نیز متفاوت است، برترین مراتب ولایت امکانی از آن برترین انبیا که همان "خاتم" است می باشد؛ چون مقام خاتمیت یک جایگاه واقعی و برتر است و پس از رسول خاتم، این ولایت برتر، مربوط اوصیا و اولیای خاتم است که همان ائمه اثنی عشر علیهم السلام است.

خداوند مقام و منصب ولایت را به کسانی داده است که ایمان آورده، هجرت کرده، با مال و جان در راه خدا جهاد کرده، به بی پناهان پناه داده و دین را یاری کرده اند، «اُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیآءُ بَعْضٍ».(3)

خداوند تمام زحمت های دوران رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را، منوط بر ابلاغ ولایت می کند(4) «یأَیها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»، و پس از انجام این فرمان الهی، دین اسلام که آخرین، کامل ترین و زبده همه شرایع

ص:64


1- 135. سوره بقره، آیه 255.
2- 136. سوره جن، آیه 27.
3- 137. سوره انفال، آیه 72.
4- 138. سوره مائده، آیه 67.

پیشین است، کامل و تکمیل می شود: «اَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی...».(1)

ولایت در کاربرد قرآنی دارای مراتب است، پایین ترین مرتبه آن مربوط به همه مؤمنان است که بر دیگر مؤمنان ولایت دارند؛ «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیآءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ...»(2) «اُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیآءُ بَعْضٍ»(3) بالاترین مرحله، ولایت خداوند است: (وَاللَّهُ وَلِی الْمُؤْمِنِینَ»(4) خداوند مرتبه ای از ولایت خویش را به پیامبر و گروه خاص و محدود مؤمنان داده است: «اَلنَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(5) «إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلوةَ وَیؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکِعُونَ».(6) در این آیه، ولایت پیامبر و ولایت برخی مؤمنان، عطف بر ولایت خدا شده است که نشان می دهد این ولایت یک شأن و مقام الهی و مهم است.

و از آنجا که خداوند، این ولایت را به نبی اکرم و مؤمنان خاص و معلوم الحال با صفات مذکور داده است، معلوم می شود که این ولایت غیر از ولایت عمومی مؤمنان است، و لفظ إنّما که برای قصر و حصر است، بهترین گواه است.

قراین و شواهد مسلم و قطعی می گوید، مراد از مؤمنان در این آیه که ولایتی در طول ولایت نبوی و الهی را دریافت کرده است، امام علی علیه السلام است.(7)

ص:65


1- 139. بیان مشروح جریان غدیر خارج از رسالت این نوشتار است، مطالعه بیشتر ر.ک: سمرقندی، التفسیر، ج 1، ص 332؛ علامه امینی، الغدیر.
2- 140. سوره توبه، آیه 71.
3- 141. سوره انفال، آیه 72.
4- 142. سوره بقره، آیه 257.
5- 143. سوره احزاب، آیه 6.
6- 144. سوره مائده، آیه 55؛ دانشمندان شیعه اتفاق نظر دارند که این آیه در شأن امام علی علیه السلام نازل شده است؛ همچنین بیشتر بزرگان اهل سنت بر همین نظر هستند، مانند: زمخشری، الکشاف، ج 1، ص 505 و فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 12، ص 30، مصر 1357، مصر 1353 ش.
7- 145. سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص 293؛ طباطبایی، المیزان ج 5، ص 6.

نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بنا به روایات متواتر در غدیر، نخست به آیه ولایت اشاره می کند؛ «ألست أولی بکم؟» و پس از اعتراف مردم، می فرماید: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».(1)

علّامه طباطبایی با یک استدلال زیبا اثبات می کند که ولایت نبی بر مردم، از نوع ولایت تصرف و دوستی است، نه به معنای یاوری و یاری رسانی.(2) از آنجا که مودّت و محبت، موجب قرابت و نزدیکی میان ولی و مولی علیه می شود، قرآن مجید صریحاً از انسان ها مودّت آل محمّدعلیهم السلام را خواستار شده است، تا به این ترتیب، پایه های ولایت تحکیم یابد: «قُل لآ أَسَْلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .(3)

در آیه ای دیگر، قرآن مجید از واقعیت و ملازمه محبت با پیروی که مهم ترین اثر ولایت است، پرده برمی دارد: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکُمُ اللَّهُ».(4)

اثبات ولایت ائمه علیهم السلام در روایات

ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم روایت می کند که فرمودند: روز حساب، روزی است که همه از همدیگر فرار می کنند، جز کسانی که بر محور ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام حرکت کرده اند.(5)

شیعه و سنی از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده اند: هرکس بر دوستی [ولایت آل پیامبرعلیهم السلام بمیرد، شهید مرده است.(6)

در روایات، از ولایت و به ویژه ولایت امام علی علیه السلام، به عنوان یکی از فرایض مهم الهی یاد شده است، که خداوند اصل این فرض را در آیه ولایت بیان فرموده و تفصیل آن را به عهده رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم گذاشته، مانند دیگر

ص:66


1- 146. هادوی تهرانی، ولایت و دیانت، ص 62.
2- 147. طباطبایی، المیزان، ج 5، ص 6.
3- 148. سوره شوری، آیه 23.
4- 149. سوره آل عمران، آیه 31.
5- 150. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 7، ص 176، باب 8 حدیث 44.
6- 151. زمخشری، الکشاف، ج 4، ص 221 - 220؛ فخر رازی، تفسیر الکبیر، ج 27، صص 166 - 165.

واجبات و فرایض، و رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم این فریضه مهم را در حجّة الوداع توضیح داد که به دنبال آن، دین اسلام به کمال و اتمام رسید.(1)

در روایات، سخن از عرضه ولایت پیامبر و علی علیهما السلام بر تمام موجودات (انبیا، فرشتگان، انسان ها، حیوانات و جمادات) است و این که خداوند (در عالم ذرّ) از همه انسان ها از جمله انبیا پیمان گرفته تا ولایت علی و اولاد او را بپذیرند، ولایت حضرت علی علیه السلام در همه صحف انبیا درج شده است.(2)

در روایات، پذیرش ولایت علی علیه السلام بر اهالی زمین و آسمان واجب شده است.(3)

در این فصل، به همین مقدار از دلایل قرآنی و روایی که اثبات مقام ولایت برای ائمه علیهم السلام می کند، بسنده می شود و برخی از دلایل عینی و ملموس، در دو فصل آتی بیان می شود و مشروح این بحث به منابع مربوطه ارجاع می شود.

فصل ششم: ولایت باوری تفویض و غلو نیست

ولایت باوری تفویض و غلو نیست

از این گزارش کوتاه روشن شد که "امام" در عصر پس از خاتمیت، با سه دیدگاه مواجه است: تفریطی، افراطی، متعادل.

دیدگاه تفریطی

این دیدگاه بیشتر در میان اهل سنت رایج بود که امام را صرفاً یک حاکم سیاسی می دانستند که می تواند عادل باشد؛ از آنجا که متون کلامی اهل سنت برای خلفای وقت (از خلفای راشدین تا خلفای جایر اموی و عباسی) مبنای مشروعیت درست می کند، در نهایت می گویند: حتی اگر کسی با قهر و غلبه هم زمام امور را به دست گرفت و حتی اگر جایر و ستم پیشه هم باشد، اطاعت از او واجب و خروج علیه او حرام است.

ص:67


1- 152. طباطبایی، المیزان 6/14: روایاتی در این زمینه نقل کرده است.
2- 153. منذر ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 466 به نقل از: کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 413؛ شیخ مفید، امالی، ترجمه حسین استاد ولی، ص 156؛ همو، الاختصاص، ص 81 و 239 و 343؛ بحارالانوار، ج 23، ص 275 و ج 75، ص 280.
3- 154. منذر ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 468 به نقل از مناقب ابن شاذان، ص 50؛ امالی شیخ مفید، ص 73.
دیدگاه افراطی

در همان عصر ائمه علیهم السلام، گروهی راه غلو در حقّ ائمه علیهم السلام را پیمودند که به شدّت با مخالفت امامان علیهم السلام روبرو شدند، این عدّه معتقد بودند: خداوند برخی امور را به امامان واگذار کرده است (تفویض) به نحوی که امامان در تصرف مستقلند.

نقطه عطف جدایی دیدگاه افراطی با دیدگاه معتدل شیعی، در حد و مرز تفویض خوابیده است؛ یعنی کیفیت تبیین معنای تفویض بسیار مهم است. تفویض، خواه در تکوین باشد یا در تشریع؛ هرگاه به گونه ای باشد که برای پیامبر یا امام، نوعی تأثیر استقلالی در عرض خالقیت و ربوبیت تکوینی و تشریعی خداوند اثبات گردد، شرک و باطل است، چنان که اگر کسی برای ائمه علیهم السلام شأن تشریع قائل شود، هرچند آن را مستند به وحی یا الهام کند، باطل و منافی خاتمیت است. تفویض حلال و حرام به پیامبر و امام به صورت مستقل و در عرض خداوند، تفویض امر خلقت یا تدبیر کلی و جزئی جهان و... از مصادیق تفویض نادرست و باطل است.(1)

نشانه های تفویض و غلو که موجب کفر و شرک می شود در روایات این گونه معرفی شده است:

الف) اعتقاد به الوهیت پیامبر یا یکی از امامان علیهم السلام.

ب) اعتقاد به شریک بودن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در معبودیت، خالقیت یا رازقیت با خداوند.

ج) اعتقاد حلول خداوند در وجود پیامبر یا امام علیه السلام.

د) اعتقاد آگاهی از غیب بدون وحی و الهام (اعتقاد به علم غیبی بالذات به غیر خدا).

ه) اعتقاد به پیامبری همه یا یکی از امامان علیهم السلام.

و) تناسخ ارواح ائمه علیهم السلام در بدن های یکدیگر.

ز) بی نیازی از اطاعت خداوند با معرفت امام علیهم السلام.

ص:68


1- 155. ربانی گلپایگانی، شاخص های امامت در تفکر شیعی، ص 6.

علّامه مجلسی پس از ذکر موارد یاد شده، گفته است: اعتقاد به هر یک از آنها، سبب الحاد، کفر و خروج از دین است، اگر احیاناً در روایات مطلبی یافت شد که موهم یکی از اقسام غلو باشد، در صورت امکان تأویل می گردد و در غیر این صورت از افترائات غالیان است.(1)

اما اگر کسی در تکوین معتقد باشد که خداوند جهان و انسان را به خاطر وجود انسان های کامل (پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام) آفریده است و به برکت وجود آنان به مخلوقات رزق و روزی می دهد و آنان می توانند به اذن و مشیت الهی کارهای خارق العاده انجام دهند، هیچ یک از موارد یاد شده از اقسام غلو نبوده و شرک و کفر نیست.(2) آنچه گفته شد، مضمون روایات ائمه علیهم السلام است.(3)

تفویض؛ بدون این که نظام اسباب و مسببات انکار شود، تفویض؛ تحقیق پاره ای از حوادث و امور به دعا و درخواست پیامبر یا امامان علیهم السلام مانند توسل و شفاعت است، تفویض؛ تشریع پیامبر به این معنا که او از خدا بخواهد و خداوند چنین تشریع کند، مثلاً رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم درخواست تغییر قبله کند و خداوند موافقت کند که فرض النبی نام دارد، تفویض؛ امر هدایت و رهبری و تعلیم و تربیت مردم به پیامبر و امام و... از مصادیق تفویض صحیح است.

تفویض دارای معانی گوناگون است که طبق برخی معانی مساوی با غلو و شرک است و طبق برخی دیگر، معنای صحیح و مناسب با توحید افعالی و نظام اسباب دارد، بر همین مبنا، نسبت برخی از امور به غیر خدا و از جمله انبیا و اولیا و حتی جمادات مشکلی ایجاد نمی کند.(4) پس ردّ یا قبول تفویض به طور مطلق و بدون توجه به معنای آن، نه مثبت غلو و شرک است و نه مثبت یا نافی توحید افعالی.

ص:69


1- 156. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 25، ص 346.
2- 157. ربانی گلپایگانی، شاخص های امامت در تفکر شیعی، ص 6.
3- 158. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 25، ص 329.
4- 159. در بخش جداگانه به این مسأله پرداخته شده است که: اثبات برخی مقامات و تصرفات در تکوین، برای ائمه علیهم السلام منافاتی با توحید و اقسام آن ندارد.

در روایات بی شمار که توسط نقّادان حدیث (همچون کلینی، صدوق، مفید و...) نقل شده است، در مجموع پیامبر و امامان علیهم السلام را در جایگاهی رفیع از نظام می نشاند که از صرف "ابلاغ" و حتی اجرای احکام در بین انسان ها فراتر برده و حکایت از حضور آنان (به اذن الهی) در رأس کارگزاران الهی در تکوین دارد؛ حتی روایاتی که با لحن بسیار کوبنده، نهی از غلو و تفویض می کند، خود حاکی از عظمت فوق العاده مقام آنان است. در این گونه روایات، ضمن ردّ پندارهای نادرست غلات و مفوّضه درباره ائمه علیهم السلام خاطر نشان می گردد که: ائمه علیهم السلام را همچون مسیحیان، خدا یا فرزند او نشمارید، آن گاه هر فضیلتی راکه می خواهید برای آنها ثابت کنید و بدانید که هیچ گاه به کُنه فضایل ما اهل بیت علیهم السلام نمی رسید.(1)

در واقع، پیامبر و خاندان مکرّم وی علیهم السلام، همان گونه که در حوزه تشریع، "لسان ناطق حق"اند، در عرصه تکوین نیز "دست عطا" و "بازوی قدرت" خداوند می باشند؛ محل ظهور قدرت کامله الهی و مظهر سلطنت قاهره ربوبی.(2) بدین ترتیب، دنیا و آخرت، به لحاظ نظام اسباب و مسببّات، با یکدیگر سنخیت و انطباق داشته و "تشریع" با "تکوین" هماهنگ است: اگر در آخرت (به اذن و فرمان الهی) حسابرسی و بررسی پرونده حق و تقسیم و سوق افراد به سوی بهشت و دوزخ، زیر نظر پیامبر و علی علیهما السلام انجام می گیرد، در دنیا نیز این بزرگواران، "جنود پروردگار"(3) و واسطه جریان فیض ربوبی به مخلوقات بوده و کارگزاران خداوند در هستی (فرشتگان و...) "به اذن خداوند" تحت نظارت عالیه ایشان خدمت می کنند، در عین حال، آن

ص:70


1- 160. ر.ک: مشروح این موضوع، طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 233؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 25، ص 261.
2- 161. همان شخصیت هایی که از آن ها در کلام پیشوایان اسلام و ادیان با تعبیر "حجّة اللَّه"، و در اصطلاح فلاسفه پهلوی با عنوان "کدبانو وکدخدای عالم طبیعت"، در عرف فلاسفه مشاء و ارسطویی با واژه "عقل فعال"، در لسان حکمای اشراق تحت نام "کلمه قدسیه الهیه "، و در اصطلاح عرفای مسلمان با واژه "انسان کامل" یاد می شود. ر.ک: مجالس حضرت مهدی علیه السلام ...، تدوین محمدرضا باقی اصفهانی، ص 40 و 44.
3- 162. سوره مدثر: آیه 31: «وَما یعْلَمُ جُنُودُ رَبِّکَ إلّا هُوَ».

بزرگواران از خود مستقّلاً هیچ چیزی نداشته و صرفاً در دایره قدرت و مشیت الهی عمل می کنند. به تعبیر دیگر: خالق و ربّ و معبود و رازق و مُحیی و مُمیت و همه چیز، خدای متعال است و اینان، مخلوق و مربوب، مرزوق و حیات یافته حق، و عبد و مأمور و کارگزار اویند، و (به فرمایش امام باقرعلیه السلام) مصداق اکمل این آیه شریفه اند که فرمود: «عباد مکرَمون لا یسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون».(1)

شهید مطهری می فرماید: مقصود از ولایت تصرف یا ولایت تکوینی این نیست که بعضی جهّال پنداشته اند، که انسانی سمت سرپرستی و قیومیت نسبت به جهان پیدا کند، به طوری که او گرداننده زمین و آسمان و خالق و رازق ... باشد.(2)

نکته: قیاس ائمه علیهم السلام با بت ها درست نیست: برخی به خاطر بی خبری از حد و مرز شرک و یا بی خبری از عقاید حقّه شیعه و یا بی خبری از مقامات اولیای الهی، پنداشته اند عقیده به جایگاه وجودی و ولایت اولیای الهی یک نوع بت پرستی است، در حالی که قیاس انبیا و ائمه علیهم السلام با بت ها نابجا است، «از قیاسش خنده آمد خلق را ...؛ زیرا بت ها جز مشتی سنگ و چوب نبوده و با حس و وجدان دیده می شود که هیچ نقش و تأثیری در تکوین ندارند و حتی شعور درک خطر و توان حفظ خویش از آن را ندارند؛ چه رسد به حفظ دیگران! نه گوش شنوایی، و نه پنجه مشکل گشایی...(3) یکی از پیام های مهم داستان ابراهیم خلیل در ماجرای شکستن بت ها، نیز تأکید بر همین امر است.(4)

ولی انبیا و اولیا آن گونه که قرآن تصریح دارد، به اذن الهی همچون صالح از دل کوه ناقه بیرون می آورند، همچون موسی به ضرب عصا دریا را می شکافند و از دل سنگ دوازده چشمه بیرون می آورند، همچون عیسی کور و ابرص را

ص:71


1- 163. ر.ک: علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 25، ص 239.
2- 164. ولاءها و ولایت ها {مجموعه آثار ج 3، ص 286}.
3- 165. ر.ک، سوره سبا، آیه 22؛ سوره اعراف، آیه 197؛ سوره حجّ، آیه 73.
4- 166. سوره انبیاء، آیات 51 - 67.

شفا می بخشند، از آنچه در پستوی پنهان خانه ها ذخیره شده، خبر می دهند، از توده گل تندیس مرغ ساخته در او می دمند و روح می یابد، حتی در گهواره سخن می گویند، همچون آصف برخیا تخت بلقیس را از پانصد فرسنگ راه، به یک اشاره به بارگاه سلیمان می آورند، و همچون پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم شقّ قمر می کنند و افلاک را در شب معراج در می نوردند، و همچون امیرالمؤمنین علی علیه السلام به علم کتاب آشنا بوده و شاهد بر رسالتند.

بت ها ساخت دست بشرند، و اولیای الهی، مصنوع برگزیده الهی؛ بت ها کر و کور و لال و گنگند، و اینان به منزله چشم و گوش و زبان خداوند (عین اللَّه و اذن اللَّه و لسان اللَّه) وسایل و اسباب إلی اللَّه اند و مظهر اسما و صفات حسنای او: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ».(1) «أُولئِکَ الَّذِینَ یدْعُونَ یبْتَغُونَ إِلی رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیهُمْ أَقْرَبُ وَیرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً».(2) «وَللَّهِ ِ الأَْسْمآءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها».(3)

مقام اولیای الهی چنان است که با ما انسان ها نیز قابل قیاس نیستند: «لا یقاس بآل محمد من هذه الأمّة أحد ولا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه أبداً؛ هم أساس الدین وعماد الیقین، إلیهم یفی ء الغالی وبهم یلحق التالی، ولهم خصائص حقّ الولایة وفیهم الوصیة والوراثة».(4)

دیدگاه معتدل شیعی

بیشتر دانشمندان شیعه با استناد به قرآن و روایات متواتر از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و سخنان اصحاب او، که درباره جایگاه وجودی ائمّه علیهم السلام سخن گفته اند، معتقدند امامان علیهم السلام واجد همان مقامات رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم هستند، جز

ص:72


1- 167. سوره مائده، آیه 35 .ر.ک: فرمایش پیامبر و ائمه علیهم السلام در تفسیر این آیه، امام صادق علیه السلام فرمود: نحن الوسیلة إلی اللَّه والوصیلة إلی رضوان اللَّه؛ نمازی، مستدرک سفینة النجاة، ج 10، ص 338.
2- 168. سوره اسراء، آیه 57. حافظ حسکانی {حنفی} از اکابر علمای اهل سنت در شواهد التنزبل ج 1، ص 342، از عکرمه نقل می کند که درباره آیه شریفة فوق می گوید: هم النبی وعلی وفاطمة والحسن والحسین.
3- 169. سوره اعراف، آیه 180. کلینی از امام صادق علیه السلام درباره این آیه شریفه نقل می کند: نحن واللَّه الأسماء الحسنی الذین لا یقبل اللَّه من العباد عملاً إلّا بمعرفتنا؛ اصول کافی، ج 1، صص 144 - 143.
4- 170. محمّد عبده، شرح نهج البلاغه، جزء 1، صص 34 - 33.

دریافت وحی و تشریع در دیدگاه متعادل، سه منصب و شأن عمده برای امام ثابت است: رهبری اجتماعی، مرجعیت دینی و ولایت.

از آنجا که مرجعیت دینی، یک رسالت پیامبرانه است، لازم است امام معصوم باشد(1) و تنها عدالت کفایت نمی کند؛ چون عدالت با نسیان، غفلت و خطا قابل جمع است و تنها عصیان عمدی را کنار می زند. در این دیدگاه، نقش ائمه علیهم السلام در جهان هستی به گونه ای ترسیم شده است که هیچ منافاتی با توحید و اقسام آن ندارد که ذیل دیدگاه افراطی توضیح داده شده است. سردسته این جایگاه و شؤونات، منصب ولایت است.

از علّامه طباطبایی نقل شده است که: ولایت و انسان کامل وجه مشترک شیعه و تصوف است و متصوفه مفهوم ولایت و انسان کامل را از شیعه گرفته و متأثر شده اند.(2)

شهید مطهری می فرماید: اعتقاد به یک مطلب اساسی دارم و آن این که در پیامبر و امام علیهم السلام علاوه بر عصمت و علم والا، چیزهای دیگری هم بوده است؛ مانند عرض اعمال به آنها، حضور و ناظر بودن بر مردمان، و حی و میت نداشتن.(3)

اولیا را هست قدرت از اله

تیر جسته بازآرندش ز راه(4)

در زیارت جامعه کبیره که توسط شیخ صدوق رحمه الله نقل شده است، گوشه هایی از ولایت امامان علیهم السلام بیان شده است: «بکم بدأ اللَّه وبکم یختم، بکم یمسک السماء أن تقع علی الأرض».

برخی از فضلا در اینکه "باء" بای وساطت باشد، شک می کردند و می گفتند: "باء" برای غایت است؛ یعنی "به حق شما" خداوند آغاز و انجام را سامان داد، در حالی که تردیدی نیست که این معنا خلاف ظاهر تعابیر فوق است. «بکم بدأ

ص:73


1- 171. مطهری، امامت و رهبری، ص 50.
2- 172. مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 848.
3- 173. همان.
4- 174. مولوی، مثنوی معنوی، چاپ نیکلسون، ص 102.

اللَّه»؛ به شما این عالم نگه داشته شده است. و این درست است، به خاطر این که صادر نخستین با مخلوق اول و ... به لحاظ سعه وجودی طوری است که بقیه عالم به او قائم هستند و ائمه علیهم السلام همه یک حقیقت واحد هستند.

در همان زیارت جامعه می خوانیم: «إنّ أرواحکم ونورکم وطینتکم واحدة»؛ یعنی نور حقیقتشان و طینت شان واحد است. و این تصویر از مجموع بحث های فلسفی و کلامی به اضافه بحث های درون دینی به دست می آید.(1)

زیارت جامعه کبیره، نزد عالمان امامیه از شهرت و اعتبار خاصّی برخوردار است، عموماً آن را تلقی به قبول کرده و قوّت مضمون آن را گواه بر اصالت آن گرفته اند. شیخ الطائفه و شیخ صدوق رحمه الله این زیارت را از امام هادی علیه السلام نقل کرده اند.(2)

علّامه مجلسی درباره زیارت جامعه کبیره می گویند: «إنّها أصحّ الزیارات سنداً وأفصحها لفظاً وأبلغها معناً وأعلاها شأناً».(3)

بخش هایی از زیارت جامعه کبیره در دیگر روایات و دعاها وارد شده است که دلیل بر تأیید بیشتر آن می باشد.(4)

در زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام مروی از امام صادق علیه السلام آمده است: «بکم فتح اللَّه وبکم یختم وبکم یمحو ما یشآء ویثبت وبکم...».(5)

در بخش امامت و فلسفه خلقت از دیدگاه روایات، به خوبی نقش و جایگاه ائمه علیهم السلام بیان شده است که ریشه های ولایت تکوینی آنان را نشان می دهد.

ص:74


1- 175. لاریجانی، اهل بیت علیهم السلام علمای ابرار، وسایط فیض، 21 - 20.
2- 176. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 60 و 99؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه ج 2، ص 615.
3- 177. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 102، ص 144.
4- 178. مشروح روایات، ر.ک: منذر ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 464.
5- 179. کلینی، اصول الکافی، باب زیارة قبر الحسین علیه السلام؛ ج 4، ص 576؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 55.

فصل هفتم: مبنای تصرفات تکوینی ولی

مبنای تصرفات تکوینی ولی

پس از این که واقعیت موجودی به قدرت های سعی و فوق العاده در عالم ممکنات پذیرفته شد، مناسب است به مبانی و علل چنین تصرف و وسعت آثار آن اشاره شود.

نفس مجرد و قوی، ملازم با تصرف

ابن سینا امکان تأثیر بر طبیعت را، از لوازم نفوس انبیا می داند، به این معنی که نفس انسان، در مرحله ای از کمال، قدرت تصرف در طبیعت را پیدا می کند؛ یعنی نفوس انسانی، در مرحله ای از کمال و تجرد، از محدوده بدن خود فراتر رفته، در اجسام دیگر نیز منشأ اثر واقع می شود و دارای قدرت تغییر عناصر و ایجاد حوادث می گردند، به طور کلی اراده او در جهان طبیعت نفوذ می یابد.(1)

در کتاب اشارات، طی چندین مقدمه منشأ اثرگذاری نفوس عارفان بر اجسام خارجی را تبیین می کند و این حقیقت عرشی را با بیان فرشی ملموس می کند؛ این که عارف مدت ها غذایی نمی خورد، با نیروی محدود کارهای بیرون از توان آدمی را انجام می دهد و یا از غیب و آینده خبر می دهد، همه این موارد تبیین های طبیعی دارد و مراتب ضعیف آنها را هر انسانی در خود می یابد، نیروهای طبیعی انسان، قابلیت شدت و ضعف دارد، روح انسانی می تواند در بدن تأثیراتی بگذارد که او را نیرومند کند و روح انسانی با ارتباط با عالم بالا، به حقایق غیبی دسترسی پیدا کند.(2)

بهمنیار شاگرد ابن سینا از ارسطو نقل می کند؛ دست یافتن به حکمت و شناخت حقیقت های ماورای طبیعی، وقتی ممکن است که انسان به تولد دوباره برسد.(3)

شیخ اشراق معتقد است که هر کسی به درجه خاصّی از تجرد دست یابد، می تواند "جوهر مثالی" بیافریند، او این درجه و مقام را در مراتب کمالات

ص:75


1- 180. ابن سینا، الشفاء، الطبیعیات، فن 6، مقاله 4، فصل 4.
2- 181. مشروح مطالب ر.ک: ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، صص 400 - 395.
3- 182. بهمنیار، التحصیل، ص 581.

انسان، مقام (کُن) می نامد.(1)

از نظر سهروردی، اصولاً دست یافتن به حکمت به معنای دانایی برتر، نسبت به اسرار هستی، پیش از تحصیل ملکه "خلع بدن" غیر ممکن است، به این معنا که تا انسان نتواند با اراده خود روحش را از تعلق بدن رها سازد، با مسایل حکمت آشنا نخواهد شد.(2)

ملّا صدرا با بیان سینوی، وجود تصرفات در مواد عالم را برای امام مستدل و برهانی ساخته است، وی انسان کامل را دارای سه جزء (طبیعت، نفس و عقل) می داند و کمال طبیعت انسان کامل را، تصرف در مواد عالم می داند که می تواند مواد عام را دگرگون یا متحرک سازد. وی انسان کامل را دارای یک ویژگی نفسانی می داند که به واسطه قوه عملیه نفسانیه در هیولای عالم در هوا، در باران، در توفان و ... تصرف می کند، وی مبدأ تصرفات ولی در عام ماده را با مبانی الهی و تجربی مستدل می کند:

«إذ قد ثبت فی العلوم الإلهیة أنّ المواد خاضعة للنفوس الکلّیة الفلکیة وأنّ النفوس الإنسانی من جوهر تلک النفوس...؛ وکذلک نفس الإنسانی تؤثر فی هیولی العالم، ولکن الغالب أن لا یتعدّی تأثیرها عن عالمه الخاصّ ... ولذلک إذا حصلت فی النفس صورة مکروهة استحال مزاج البدن وحدثت رطوبة العرق ... وقد یتعدّی أثر بعض النفوس إلی بدن آخر...».(3)

روایات نیز روی این نکته تکیه دارند که عبادات خالصانه، بنده را از قید ماده و طبیعت رها می سازد و به او وسعت و قدرت فوق العاده می دهد که نتیجه اش دریافت مقامات ولایت است: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة».(4)

ص:76


1- 183. سهروردی، حکمة الاشراق، {مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 242}.
2- 184. همو، التلویحات {مجموعه مصنفات، ج 1، ص 113 و ج 2، ص 63}.
3- 185. صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، کتاب الحجة، باب الفرق بین الرسول والنبی علیهم السلام ج 2، صص 442 - 440: در علوم الهی ثابت شده است که مواد خاضع نفوس کلی فلکی اند. و نفوس انسانی از جوهر همین نفوس هستند... همین طور نفس انسانی در هیولای عالم تأثیر می گذارد؛ ولی غالباً تأثیر نفس انسانی از عالم خودش برتر نمی رود ... از همین رو، هرگاه در نفس صورت مکروهی حاصل شود، مزاج بدن دگرگون می شود و رطوبت عرق پدید می آید ... و گاهی اثر برخی نفوس به بدن های دیگر هم سرایت می کند.
4- 186. حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 556؛ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 4، ص 365.

معلوم است که عبادت هیچ کسی به عبادت نبی اکرم و ائمه علیهم السلام نمی رسد، پس مقام ولایت و تصرف آنان نیز عالی است. "حافظ" می گوید:

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

امام صادق علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل می کند: «ما تقرّب إلی عبد بشی ء أحبّ إلی مما افترضت علیه وأنه لیتقرّب إلی بالنافلة حتی أحبّه، فإذا أحببته کنت سمعه الّذی یسمع به وبصره الذی یبصر به...».(1)

ولایت همان تقرب به خدا بود و کسی مانند پیامبر و ائمه علیهم السلام موفق به ادای فرایض و نوافل نشده است؛ پس قرب و ولایت آنان در اوج است؛ مولوی همین حقیقت را در قالب مثنوی بیان می کند:

از جمادی در جهان جان شوید

غلغل اجزای عالم بشنوید

پس قیامت شو، قیامت راببین

دیدن هر چیز را شرط است این

تا نگردی آن، ندانیش تمام

خواه آن انوار باشد یا ظلام

مرتبه بالای وجودی ملازم با تصرف در مراتب پایین

حکمت متعالیه و عرفان با مبانی خاصّی که دارند، سرّ تصرّفات ولی اللَّه را بسیار عمیق و گسترده بیان کرده اند، که این جا به صورت فشرده بیان می شود.

از نظر مشهور فلاسفه و مکاتب؛ هیچ پدیده ای از جهان فیزیک به بیرون راه ندارد، از عمر کوتاه شبنم تا عمر چندین میلیارد ساله فلان ستاره، وفات را به دنبال دارد. اگر روح انسان جاوید و نامیرا است، ربطی به عالم ماده ندارد؛ چون روح انسان در اصل یک پدیده مجرد و غیر مادّی است.

اما از نظر عرفان اسلامی و حکمت متعالیه؛ ماده و روح از یک جنس و هر دو جلوه یک حقیقت و مظهر یک لطیفه اند، دو جهان بی ارتباط نیستند؛ بلکه حاصل و محصولند و رابطه ظاهر و باطن و رویه و تویه دارند، ماده جلوه

ص:77


1- 187. کلینی، اصول کافی ج 2، ص 352 باب من أذی المسلم، روایت 7؛ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 12؛ بخاری، صحیح بخاری ج 7، ص 190؛ علامه طباطبایی ذیل این حدیث می فرماید: هو من الأحادیث الدائرة بین الفریقین. به عنوان نمونه، صحیح بخاری ج 8، ص 131، باب ما جاء فی الزکاة ر.ک: منذر ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 463.

رقیقه و نمودی از روح است، جهان مجموعه پراکنده و بی ارتباط نیست؛(1) بنابر سه اصل اساسی فلسفه صدرالمتألهین، که با براهین متعدد اثبات شده و با کشف و شهود مورد تأیید قرار گرفته اند، یعنی: اصالت وجود،(2) وحدت وجود(3) و تشکیک در وجود،(4) سراسر جهان هستی (از مبدأ جهان؛ یعنی از فعلیت نامتناهی تا مادّه المواد عالم اجسام که قوه نا متناهی است) به صورت رشته واحد و متّصلی است که هیچ مرتبه ای از مرتبه دیگر جدا نیست.

بنابر اصالت وجود، منشأ همه آثار و خواص و لوازم موجودات، همان وجود است؛(5) چون وجود دارای مراتب و درجات متفاوت است، این آثار و خواص و لوازم نیز مختلف و متفاوتند. پس اوصاف و لوازم گوناگون از قبیل: حیات، علم، ادراک، اراده، قدرت، فاعلیت و تأثیر، اوّلاً: ناشی از ذات وجود بوده و از آن غیر قابل انفکاکند؛ زیرا جز وجود، واقعیت جداگانه دیگری، بنابر اصالت وجود قابل تصور نیست. ثانیاً: بر اساس تفاوت درجات وجود، این آثار نیز از لحاظ شدّت و ضعف و نقص و کمال متفاوتند. انسان از دیدگاه عرفان و حکمت متعالیه "کون جامع" است، همه مراتب هستی بالقوه در آن تححق دارد. کمالات وجودی انسان، مانند؛ علم و اراده و خلاقیت و ابداع و ... محصول درجات وجودی او است. این که انبیا وحی را از باطن خود می گیرند؛ یعنی به خاطر جنبه کمالات ولایت و قرب آنان به خدا است و نه تنها وحی؛ بلکه همه هنرها و خلاقیت ها و... از باطن او می جوشد.

بنابراین انسان، در عین این که یک موجود مادی است، امکان عبور از مرز ماده را دارد؛ چون در وجود انسان به دنبال کسب یا اعطای کمالات، تولد

ص:78


1- 188. یثربی، فلسفه امامت، ص 193.
2- 189. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 1، صص 67 - 38؛ حاجی سبزواری، شرح منظومه حکمت 10 - 15؛ علامه طباطبایی، نهایة الحکمة، مرحله اول، فصل دوم.
3- 190. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة ج 1، ص 71 به بعد؛ حاجی سبزواری، شرح منظومه حکمت، 43 - 44؛ علامه طباطبایی، نهایة الحکمة، مرحله اول، فصل سوم.
4- 191. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 38 - 67؛ حاجی سبزواری، شرح منظومه حکمت، 10 - 15؛ علامه طباطبایی، نهایة الحکمة، مرحله اول، فصل چهارم.
5- 192. همان و منابع دیگر.

دوباره انجام می گیرد؛ یعنی از بطن ماده، یک موجود مجرد زاییده می شود.(1)

تن چو مادر، طفل جان را حامله

مرگ، درد زادن است و زلزله(2)

انسان در سیر تکاملی خود، به مرتبه برتر از وجود دست می یابد و چون به مرتبه جدید و کامل تری از وجود دست یافت، طبعاً به خاصّیت و آثار جدید متناسب با این مرتبه نیز نایل می شود و هرگاه مرتبه وجود، یک مرتبه و درجه غیر عادی باشد، خاصّیت و آثار آن نیز خارق العاده و معجزه خواهد بود.

این جا است که معرفت در حدّ اعجاز (وحی و الهام) و تأثیر در حدّ اعجاز (معجزه و کرامت) و اراده و رفتار در حدّ اعجاز (خلق عظیم و عصمت) به هم می پیوندند؛ اما این پیوند و ارتباط، یک پیوند کلامی و اعتباری نیست؛ بلکه یک پیوند فلسفی و حقیقی است، پیوندی بر اساس هستی و واقعیت و به اصطلاح پیوندی بر اساس «است ها» نه «بایدها»، و این است مبنای فلسفی ارتباط و پیوند صفات ائمه با وجود امام و پیوند صفات آن ها با یکدیگر.(3)

جان نباشد جز خبر در آزمون

هرکه را افزون خبر، جانش فزون

جان ما، از جان حیوان بیشتر

از چه ز آن رو که فزون دارد خبر

پس فزون از جان ما، جان ملک

کو منزّه شد، از حسّ مشترک

از ملک جان خداوندان دل

باشد افزون، تو تحیر را بهل

زآن سبب آدم بُوَد مسجودشان

جان او افزون تر است از بودشان

جان چون افزون شد گذشت از انتها

شد مطیعش جان جمله چیزها(4)

این کمال وجودی، خواه از محبوبیت (ولایت) به دست آمده باشد، یا از تلاش و مجاهده (که مربوط انسان های غیر ولی و نبی؛ یعنی محبّان)، منشأ اوصاف و آثار متناسب می گردد. این آثار در انبیا و اولیا، تعلیمی و کسبی نبوده؛ بلکه الهامی و لدنّی است و این است معنای سخن عرفا، که می گویند: نبی

ص:79


1- 193. یثربی، فلسفه امامت، صص 196 - 193.
2- 194. مولوی، فیه ما فیه، فصل 5.
3- 195. یثربی، فلسفه امامت، ص 197.
4- 196. مولوی، مثنوی معنوی.

وحی را از باطن خویش دریافت می کند.

بنابراین علم و هنر و اخلاق و... مایه کمال انسان نبوده، آن گونه که فلاسفه می گفت؛ بلکه از نتایج و آثار کمال او هستند، به عبارت دیگر: دانش و فرهنگ و رفتار از کمالات عارضی انسان نیست؛ بلکه کمال جوهری و ذاتی انسان سرچشمه آن ها است.(1)

دانش من جوهر آمد نی عرض

آن بهایی نیست بهر هر غرض

کان قندم نیستان شکرم

هم ز من می روید و من می خورم(2)

آنان که از درجه وجودی بالاترین برخوردارند، به همان نسبت دارای آثار و اوصاف برتری هستند.(3)

و بالجمله اهل تحقیق بر مبنای رصین وحدت شخصی وجود، بر این عقیدت راسخند که مراتب تمامی موجودات در قوس نزول، از تعینات نفس رحمانی و حقیقت ولایت است، و در قوس صعود، حقیقت انسان کامل دارای جمیع مظاهر و جامع جمیع مراتب است؛ پس تمامی حقایق عقلانیه و رقایق برزخیه آنها؛ که گاهی به عقل و گاهی به شجره و گاهی به کتاب مسطور، به عبارات و اسامی مختلفه مذکور می شود، تماماً نفس حقیقت انسان کامل و از اجزای ذات او هستند، و در واقع، حقیقت انسان کامل است که برحسب هر درجه ای از درجات، تعیین خاص و اسم مخصوص حاصل نموده، و بدین جهت حقیقت انسان کامل را جایز است که آثار تمامی آن تعینات را به حقیقت خود اسناد دهد، چنان که در خطب منتسبه به حضرت امیرالمؤمنین و سید الموحدین علیه السلام آمده است که: «أنا آدم الأوّل، أنا نوح الأوّل، أنا آیة الجبار، أنا حقیقة الاسرار، أنا صاحب الصور، أنا ذلک النور الذی اقتبس موسی منه الهدی، أنا صاحب نوح ومنجیه، أنا صاحب

ص:80


1- 197. یثربی، فلسفه امامت، ص 198.
2- 198. مولوی، مثنوی معنوی.
3- 199. یثربی، فلسفه امامت، ص 202.

أیوب المبتلی و شافیه».(1)

"جوهر اول" دو کار می کند، اول آن که: از خدای فیض قبول می کند و دوم آن که: به خلق خدای می رساند. و اگر گویند: حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم دو کار می کند: از خدای می گیرد و به خلق می رساند، هم راست باشد؛ از جهت آن که چون جوهر اول روح حضرت است، هر دو یکی باشد.

اکنون بدان که طرف جوهر اول را که از خدای می گیرد، نامش ولایت است و این طرف جوهر اول که به خلق خدای می رساند، نامش نبوت است؛ پس ولایت باطن نبوت آمد، و نبوت ظاهر ولایت آمد و هر دو صفت حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم است.

چون ولایت و نبوت را دانستی، اکنون بدان که شیخ سعدالدین حموی می فرماید: هر دو طرف جوهر اول را در این عالم دو مظهر می باید که باشد، مظهر این طرف که نامش نبوت است، خاتم انبیا صلی الله علیه وآله وسلم است و مظهر آن طرف که نامش ولایت است، صاحب الزمان علیه السلام است و صاحب الزمان اسامی بسیار دارد، چنانچه جوهر اول اسامی بسیار دارد.(2)

صاحب الزمان علم به کمال و قدرت به کمال دارد و علم و قدرت را با وی همراه کرده اند؛ چون بیرون آمد، تمامت روی زمین را از جور و ظلم پاک گرداند و به عدل آراسته گرداند و مردم در آسایش باشد.

شیخ سعدالدین حموی در حق این صاحب الزمان، کتاب ها ساخته و مدح وی بسیار گفته است...(3)

ص:81


1- 200. حسن زاده، یازده رساله، صص 170 - 169؛ حاجی سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ج 1، ص 206 و 25؛ بحرانی، غایة المرام ج 18، ص 30؛ البته شیخ طوسی به ابن عزاقر شلمغانی نسبت می دهد که وی به عوالم و اوادم سبعه قائل بوده که یکی از آن ها علی علیه السلام است. الغیبة، ص 406
2- 201. حسن زاده، یازده رساله، صص 171 - 170.
3- 202. حسن زاده آملی، یازده رساله، ص 171.
علم برتر موجب حاکمیت بر جامعه و ملازم با تصرف

حکومت بر اجتماع نیز از مظاهر ولایت تکوینی است؛ یعنی رهبریت اجتماع و ریاست حکومت سیاسی به معنای واقعی و موفق آن، تنها با داشتن دیگر شؤونات الهی امامت میسور است.

در مقام مقایسه، میان دانایی (علم)، توانایی (قدرت) و فرمانروایی (حکومت) در جهان خارجی و عینی، توالی و ترتب هست؛ به این معنا که دانایی مقدم بر توانایی و توانایی مقدم بر فرمانروایی است؛ اما تقدم دانایی بر توانایی، یک مفهوم ظاهری و عرفی دارد که بر همگان روشن است. همان مفهوم که فردوسی می گوید: «توانا بود، هرکه دانا بود» و همان مفهوم که می گویند: «دانستن، توانستن است».

بی تردید علم به نوعی، سرچشمه قدرت و توانایی است، و یک معنی و مفهوم باطنی و حقیقی دارد، در زبان قرآن، احادیث و اخبار، نکته ای مبنی بر تقدم، علم بر قدرت از لحاظ علّیت مورد تأکید قرار گرفته است؛ یعنی این که قدرت و توانایی معصوم، محصول علم و آگاهی اوست.

امام هفتم، حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام می فرماید: پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم از پیامبران پیشین داناتر بود، و ما وراث علومی هستیم که ما را افزون بر کارهای انبیای پیشین، بر کارهای دیگر نیز توانا می سازد؛ ما وارث قرآنی هستیم که می توان با آن کوه ها را حرکت داد و شهرها را درنوردید و مردگان را زنده ساخت.(1)

در قرآن کریم به این نکته نیز اشاره شده است که: «آن که بهره ای از دانش کتاب آسمانی داشت، به حضرت سلیمان علیه السلام گفت: من می توانم تخت بلقیس را زودتر از یک چشم برهم زدن حاضر کنم».(2) در این جا کار فوق العاده آن شخص، به بهره مندی او از دانایی به کتاب مقدس ارتباط یافته است. علّیت و منشأیت علم نسبت به قدرت را، می توان بر اساس اصول و مبانی حکمت

ص:82


1- 203. کلینی: اصول کافی، ص 599؛ وقد ورثنا نحن هذا القرآن الذی تسیر به الجبال وتقطع به البلدان وتحیی به الموتی.
2- 204. سوره نمل، آیه 40.

متعالیه، چنین تبیین کرد، چنانچه در بحث صفات حق تعالی مطرح شده است: علم حق تعالی علم فعلی است نه انفعالی؛ یعنی برخلاف علم ما، که از موجودات جهان به دست می آید، علم خداوند انعکاس و تصویری حاصل از پدیده های جهان نیست؛ بلکه علم حق تعالی مبدأ و منشأ پیدایش پدیده ها می باشد، و در نتیجه علم ما تابع پدیده ها است، در حالی که پیدایش پدیده های عالم تابع علم خداست.

جهان از علم خدا سرچشمه گرفته و موجودات عالم بر اساس معلومات الهی پدیدار می شوند، و به اصطلاح، خداوند «فاعل بالعنایه» است.(1) بنابراین چون امام از نظر درجه وجودی، نزدیک ترین وجود عصر خود به حق تعالی است و لذا وجود و آثار وجودش جنبه الهی دارد؛ از این جاست که علمش نیز همانند علم خدا، یک علم فعلی است نه انفعالی، و لذا عین قدرت و اراده است؛ چنانچه در حضرت حق چنین است؛(2) یعنی علم امام نیز بر حوادث جهان تقدم دارد. و حوادث پدیده های جهان بدان گونه پدیده آمده و جریان می یابند که امام از پیش بر آن آگاه بوده، مانند رابطه احساس شاعر و نقاش با شعر و تابلوی نقاشی، نه این که مانند علم ما با حوادث جهان حادث شود. رابطه علم ما با حوادث جهان، مانند رابطه خواننده و تماشاگر با آن شعر و تابلوی نقاشی است.(3)

صدرالمتألهین در این باره می گوید: بدان که علم و قدرت و نفس، جدا از یکدیگرند؛ ولی در عالم الهی و قلمرو عقل، علم عین قدرت و قدرت عین علم است؛ یعنی علم آنان عین ایجاد پدیده هاست. و چون انسان کامل شود و از جهان ماده رها گردد، علم و قدرت او هم، عین یکدیگر شده، فرمانش در

ص:83


1- 205. ابن سینا: شفاء الالهیات، مقاله 8، فصل 6؛ همو، النجات، الالهیات، مقاله 2، فصل 18؛ همو، اشارات و تنبیهات، نمط 7، فصل 13 و 14 و 22؛ صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة؛ ج 9، ص 6 و 176 به بعد و ج 7، ص 57.
2- 206. در مورد وحدت علم و اراده واجب مراجعه کنید به: صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 331.
3- 207. یثربی، فلسفه امامت، ص 105.

ملک و ملکوت جریان یافته و همه مراتب بهشت و ملکوت آسمان ها را دربر می گیرد. و این سلطه و حاکمیت گسترده، در عینیت و اصالت، به انسان کامل تعلق دارد و حاکمیت های دیگر سایه و مثالی از آن حکومت تکوینی اند.(1)

«وَکُلَّ شَی ءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»؛(2) «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمآءَ کُلَّها»؛(3) «وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ»؛(4) می رساند که علم یکی از ابزار توانایی و توانمندی خلیفة اللَّه است، که خداوند آن را در اختیار او قرار داده است تا در راستای ولایت از آنها بهره بگیرد.

هدایت انسان ها نیازمند ولایت و تصرف

ارشاد و راهنمایی برخی انسان ها، با سخن و تبلیغ ظاهری میسور نیست؛ لذا ولایت مقام ارشاد و رهبری خلق، به طریق فلاح با قدرت تصرّف در نفوس و اصلاح اخلاق و تطهیر درون از پلیدی است.(5)

امام کاظم علیه السلام با یک نگاهی الهی، زن بدکاره را که در زندان، قصد اذیت امام را داشت، اصلاح کرد.(6)

به حرکت درآمدن درخت توسط امام کاظم علیه السلام، سخن گفتن عصا به دست امام هادی علیه السلام و روشن کردن اتاق توسط امام رضاعلیه السلام با انگشت مبارکشان،(7) نمونه هایی از ولایت تکوینی ائمه علیهم السلام در راستای هدایت و ارشاد انسان ها است.

مقام انسان کامل و خلیفه الهی ملازم با ولایت و تصرف

قیصری شارح زبردست تعالیم ابن عربی درباره حاکمیت تکوینی خلیفة اللَّه می گوید: خلیفه باید جز صفت وجوب ذاتی، به تمامی صفات حضرت حق، موصوف باشد و استثنای وجوب ذاتی بدان جهت است که فرقی میان

ص:84


1- 208. صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، کتاب حجت، باب 8، ح 6.
2- 209. سوره یس، آیه 12.
3- 210. سوره بقره، آیه 31.
4- 211. سوره بقره، آیه 247.
5- 212. همایی، مولوی نامه، ص 892.
6- 213. ربانی، جلوات ربانی، ج 2، ص 128.
7- 214. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجه، باب ما یفعل به...، حدیث 8.

خلیفه و ذات واجب باشد که ذات واجب دارای صفت وجوب، و ذات خلیفه دارای صفت امکان است.(1)

صدرالمتألهین با ترسیم دو جنبه بشری و الهی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به عنوان ولی خدا، تصرفات او را این گونه مستند می سازد: «وهذه الربوبیة من جهة حقیقته لا من جهة بشریته... ولما کانت هذه الحقیقة مشتملة علی جهتین الإلهیة والعبودیة، لا یصحّ لها ذلک بالأصالة، بل بالتبعیة: وهی الخلافة، فلها الإحیآء والإماتة واللطف والقهر وجمیع الصفات لیتصرّف فی العالم...؛ والحاصل أنّ ربوبیته وتصرّفه فی العالم بالصفات الإلهیة الّتی له من حیث مرتبته وقربه...»(2)

از نظر امام خمینی قدس سره، ائمه علیهم السلام پرده های ظلمت و نور را دریده و به معدن عظمت الهی رسیده و دارای خلافت کلی الهی اند، که خلافتی است تکوینی که به موجب آن، جمیع ذرات در برابر "ولی امر" خاضعند.(3)

مراد از سریان ولایت، که در السنه اهل تحقیق دائر است، همین سریان وجود منبسط و نفس رحمانی و فیض مقدس است؛ چنان که فرموده اند: وجود و حیات جمیع موجودات به مقتضای قوله تعالی: «وَمِنَ الْمآءِ کُلُّ شَی ءٍ حَی» به سریان ماء ولایت؛ یعنی نفس رحمانی است که به منزلت هیولی و به مثابت ماده ساری در جمیع موجودات است... تصرف او در ماده کاینات به خاطر این است که جمیع موجودات عینی به منزله اعضا و جوارح وی می گردد؛ البته تأثیر در عالم سفلی تحقق نمی یابد، مگر به تأیید از عالم علوی...(4)

مظهریت اسماء و صفات الهی ملازم با تصرف

می توان ولایت تکوینی پیامبر و ائمه علیهم السلام را به گونه ای دیگر و بر اساس نظر عرفا این گونه تبیین کرد: آنان مظاهر اسما و صفات الهی اند و فعل

ص:85


1- 215. قیصری، مقدمه شرح فصوص، مقصد 3، فصل 3.
2- 216. صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، کتاب حجّت، ج 2، ص 462.
3- 217. منذر ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 459 به نقل از حکومت اسلامی، ص 67.
4- 218. حسن زاده، یازده رساله، ص 102.

و قولشان، فعل و قول حق است، این مقام از اقتضائات ذات نورانی و نفوس مقدس آنها است که هیچ کس به آن دسترسی ندارد.(1)

امام خمینی قدس سره، تخمیر طینت اولیای معصوم و تعلم حقایق اسما و صفات را بر آنان، تبیین عرفانی و هستی شناسانه می کند:

حق تعالی با دو دست قدرت جمال و جلال خود، تخمیر طینت آنها را کرده و در تجلّی ذاتی اولی به جمیع اسما و صفات مقام احدیت جمع، در مرآت کامل آنها ظهور نموده و تعلیم حقایق و اسما و صفات را در خلوت گاه غیب هویت فرموده.(2)

آل محمّدعلیهم السلام بندگان خاص و خالص خدایند و تمام آثار شؤون خدایی که در امور، علوم و معجزات از ایشان ظاهر گردیده و می گردد، در برابر "ذات" خدا، به منزله صفت نسبت به موصوف است؛ همان طور که صفت هرگز به قدر یک چشم برهم زدن بدون موصوف قوامی ندارد و همیشه قائم به موصوف است به قیام صدور؛ آل محمّدعلیهم السلام با این شؤون و فضایل و کلمات و خصایصی که خداوند به ایشان عطا فرموده است، نسبت به او کمال فقر و ذلت و احتیاج را دارند و در آنچه خدا به آنها عطا نموده، نه تنها هیچ استقلالی از خود ندارند؛ بلکه ادعای استقلال را نکرده و نمی کنند و آنچه از اسما و افاضات آل محمّدعلیهم السلام است، اسمای حسنی و امثال علیای اللَّه بوده و ایشان بدون امر و فرمان خداوند، هیچ فعلی را انجام نداده و از خود به هیچ وجه اراده ای ندارند. خوف و ترسشان از خدا از همه مخلوقات بیشتر است و مَثَل آنها، مَثَل آهنی است که در اثر مجاورت و نزدیکی با آتش سرخ و تف دیده شده عمل آتش را از خود نشان می دهد و می سوزاند، لکن آهن گرم شده است نه آتش، سوزندگی آن از ذات خود آن نیست و از آتش است، هیچ وقت ممکن الوجود واجب الوجود نمی شود؛ ولی هرچه تقرب او به خداوند

ص:86


1- 219. نائینی، المکاسب و البیع ج 2، ص 332؛ ر.ک: پاورقی ص 29 همین رساله.
2- 220. امام خمینی، چهل حدیث، حدیث 31، ص 545.

بیشتر شود، صفات الهی بیشتر در او جلوه می کند. این روایت، مبنای الهیاتی این حقیقت را بیان می کند: بنده ام مرا اطاعت نما تا آن که تو را نمونه و مثال خویش نمایم که هرگاه به چیزی گویی "بشو" بشود.(1)

بنده دائماً به واسطه انجام مستحبّات به سویم نزدیک می گردد، تا آن که من گوش او شوم که با آن می شنود و چشمش که با آن می نگرد و دستش که با آن می گیرد.(2)

"آل محمّدعلیهم السلام" صورهایی هستند برهنه از لباس های مادّیت و خالی از استعداد که خدا برای آنها تجلّی کرد و بر آنها تابید و آنها را بیرون آورد، پس درخشنده شدند، و او در ذلّت آنها مثال خود را انداخت و امور خود را از ایشان آشکار گردانید.(3)

تذّکر: تا این جا مبانی و علل تصرفات ولی بیان شد؛ اما این که گستره و دایره تصرفات تا کجا است؟ پرسشی است که پاسخ آن مشکل است. مجموع قراین قرآنی و علمی که نزد ما است، اجمالاً وصول انسان به مرتبه که اراده اش بر جهان حاکم باشد، را ثابت می کند؛ اما در چه حدودی؟! مطلبی است که از عهده ما خارج است.(4)

فصل هشتم: خصایص ولایت

رسالت و نبوت ختم و قطع می شود؛ اما ولایت استمرار دارد.(5) "ولی" از اسمای اللَّه است: «وهو الولی الحمید»(6) و اسماء اللَّه همچون ذات خدا پاینده

ص:87


1- 221. عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی إذا قلت لشی ء کن فیکون: ر.ک: بحر العلوم، الفوائد الرجالیة ج 1، ص 39؛ حائری، شجرة الطوبی، ج 1، ص 33؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 102، ص 165.
2- 222. لا زال العبد یتقرب إلی بالنوافل حتی کنت سمعه الذی یسمع به وبصره التی یبصر بها ویده التی یبطش بها؛ کلینی، اصول کافی ج 2، ص 352، حدیث 7.
3- 223. صور عاریة عن الموادّ خالیة عن الاستعداد تجلّی لها فأشرقت وطالعها فتلألأت فألقی فی هویتها مثاله، فانظهر عنها أفعاله؛ علامه مجلسی، بحار الانوار ج 40، ص 165؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب ج 1، ص 327.
4- 224. مطهری، ولاءها و ولایت ها {مجموعه آثار ج 3، ص 186}.
5- 225. دماوندی، شرح اسرار {منتخباتی از آثار حکمای الهی ، ج 3، ص 869 تا 870 و 818}.
6- 226. سوره شوری، آیه 29.

و باقی اند، پس مقام ولایت نیز باقی و دائم است؛ «فاطر السماوات والأرض أنت ولیی فی الدنیا والآخرة».(1)

اما رسالت و نبوت از صفات کونیه زمانیه است که به انقطاع زمان و مکان قطع می شود؛ پس ولایت همواره است و چون شامل رسالت و نبوت تشریعی و نبوت عامه غیر تشریعی می باشد، از آن به فلک محیط عام تعبیر شده است.

در فصوص الحکم آمده است: «واعلم الولایة هی الفلک المحیط العالم ولهذا لم ینقطع، ولها الإنباء العالم؛ وأمّا النبوة تشریع الرسالة منقطعة وفی محمد قد انقطعت، فلا نبی بعده مشرعاً». ولایت برتر از نبوت و رسالت است، در انبیا جنبه ولایتی شان برتر از جنبه نبوتی آنان است،(2) این برتری از دو جنبه قابل تحریر است:

الف) جهت ظاهری، لازمه ولایت، ریاست و سرپرستی جامعه و هدایت مستعدان است؛ امّا لازمه نبوت، تنها ابلاغ وحی و معارف غیبی است که در بسیاری موارد، نبی، ولی و امام هم است.(3)

ب) جهت باطنی، ولایت باطن نبوت است و هر پیامبری با جنبه ولایتی حقایق و معانی را از حضرت حق می گیرد و با جنبه نبوّتی آن را به مردم ابلاغ می کند؛ پس ولایت روی ارتباط با خالق و نبوت روی ارتباط با مخلوق است. خاتم ولایت مطلقه، همان حضرت علی علیه السلام و خاتم ولایت مقیده، حضرت مهدی علیه السلام است. «کلّ نبی یکون ولیاً ولا عکس، وکلّ نبی أوّله کان ولیاً».(4) ولایت باطن نبوت و رسالت است.(5)

ص:88


1- 227. سوره یوسف، آیه 102.
2- 228. همان؛ حسن زاده، یازده رساله، ص 175
3- 229. شیخ طوسی، رسائل عشر، الفرق بین النبی و الامام، ص 112.
4- 230. دماوندی، شرح اسرار اسماء حسنی {منتخباتی از آثار حکمای الهی ج 3، ص 877}.
5- 231. مطهری، امامت و رهبری {مجموعه آثار ج 4، ص 917}.

مبنای دوم: «عالم واسطه» و نظام اسباب

«عالم واسطه» و نظام اسباب

«عالم واسطه» و نظام اسباب(1)یکی از اهداف مهم این رساله، نشان دادن نقش وجودی امام و خلیفه الهی در روند خلقت عالم از جانب خداوند است، که در حقیقت واسطه فیض خداوند بر عالمیان است، جزئیات این حقیقت ذیل هریک از اندیشه های دینی، کلامی، فلسفی و عرفانی مشروح بیان خواهد شد، امّا در این قسمت به صورت گذرا، از این واقعیت گزارش می شود که، نظام و ترتیب خلقت بر پایه وجود وسایط است، واسطه میان خالق و دیگر مخلوقات، واسطه میان عالم برین وعالم پایین، واسطه میان عالم مجردات و عالم مادی. پس از آن به یک پرسش کلامی مهم پاسخ داده می شود، (سازگاری وجود وسایط در روند خلقت با توحید خالقیت و توحید فاعلی)

فصل یکم: عالم واسطه در گذر اندیشه

افلاطون

مراتب موجودات را از نظر افلاطون چنین برشمرده اند:

1. خیر اعلی: در عالی ترین مرتبه وجود که علت ذات صور می باشد.

2. مُثُل: سلسله ای از ذوات عینی که در واقع متعلق مفاهیم کلّی هستند، این صور دارای هستی های متعالی اند، این عالم واقعیت مستقل دارد و مفارق از واقعیت مادون خود است، این صور قائم به ذات و غیر جسمانی و منشأ ذات تمام چیزهای دیگر است.

ص:89


1- 232. اثبات نظام اسباب وخلقت از رهگذر واسطه فیض دربخش هشتم این رساله بیان شده است.

3. صور واسطه: بین مثُل محسوس، صور معقول ریاضی است، برخلاف عالم محسوس، ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر است و برخلاف عالم مُثُل یگانه نیست؛ بلکه متعدد است.

4. اشیای محسوس: که از طریق حواس درک می شوند و شامل جامدات، حیوانات و... می شود.

5. تصاویر و سایه ها: انعکاس موجودات مادّی در اجسام شفاف مانند تصویر در آب و آینه.(1)

ارسطو

ارسطو در بیان مراتب هستی، نخست به نقد نظریه افلاطون می پردازد ومعتقد به عالم مثل و ذوات ریاضی نیست و مراتب هستی را این گونه بیان می کند:

1. محرک اول: مبدأ تمام حرکات و سرسلسله موجودات در آفرینش است، جوهر جاوید، غیر محسوس بسیط، انفعال ناپذیر و واحد است.

2. عقل فعال: در جهان زیر ماه هر گونه تولیدی علت فاعلی آن عقل فعال است، نسبت عقل فعال به معقولات، نسبت نور به مبصرات است؛ یعنی معقول را قابل ادراک شدن می سازد. این عقل بالفعل، مفارق، غیر منفعل، عاری از بدن، همواره اندیشه ورز است.

3. عالم علوی: فلک نخستین که بر کرات دیگر احاطه دارند و آن بلا واسطه از محرک اول [یا عقل فعال ناشی شده است، این فلک شبیه ترین به محرک اول است.

4. عالم سفلی: آخرین فلک که عالم علوی به آن ختم می شود، عالم تحت القمر خوانده می شود که همان کره خاکی، مرکز کل عالم است.(2)

فلوطین

او با آمیختن فلسفه افلاطونی با ارسطویی، رواقی ها، عرفان و تفکرات شرقی،

ص:90


1- 233. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 1، صص 225 - 212؛ ورنرشارل، سیر حکمت در یونان، صص 85 - 83.
2- 234. ارسطو، متافیزیک، صص 456 - 419؛ همو، طبیعیات؛ صص 273 - 264.

فلسفه خاصی را پدید آورد که نو افلاطونی نامیده شد، مراتب هستی از نظر او:

1. احد یا واحد: بیان نشدنی و در اندیشه ناگنجیدنی، بسیط و موجد همه موجودات.

2. عقل: همان جهان اشکال و صور ناب است، صادر اول است که صور کلّیه و مثل افلاطون در این عالم هستند، هرچه بعداً پدید می آید، تصویرهای این عالم است.

3. روح یا نفس: روح در جهت بالا، به واسطه حلقه میانگین عقل، روی در واحد دارد و در جهت پایین، به واسطه حلقه میانگین طبیعت، روی در ماده دارد، مصدر روح عقل است، نفس کل منشأ نفوس جزئیه است.

4. طبیعت: جهان محسوس در مکان و زمان.

5. ماده: چیزی غیر متعین، مخلوق و استعداد و قابلیت محض و جسمانی است، ماده مخلوقی است که در زمان خلق نشده است، چون جسم است که مرکب از ماده و صورت و زمانمند است.(1)

ابن سینا

مراتب عالم و جایگاه واسطه از نظر ابن سینا چنین است:

1. واجب الوجود: واحد، بدون شریک، واجب الوجود، بسیط و بخشنده وجود به همه اشیا...(2)

2. عقول: مبدأ همه صور و معقولات، عالی ترین مرتبه عالم پس از واجب الوجود، مجرد تام و...(3)

3. افلاک: هر فلک مرکب از صورت نفس و ماده است، افلاک از کون و فساد برکنارند و از عنصر پنجم یا اثیر که ورای عناصر اربعه طبیعی است،

ص:91


1- 235. فلوطین، دوره آثار فلوطین، جلد 2، رساله اول و دوم و چهارم و پنجم؛ یاسپرس، فلوطین 25 - 15؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد 1، قسمت دوم.
2- 236. ابن سینا، شفاء الهیات، صص 343 و 362.
3- 237. مجله تخصصی کلام اسلامی، سال نهم، مسلسل 34، ص 116، مقاله عالم در گذر اندیشه، به نقل از ابن سینا.

ساخته شده است؛ مانند یک موجود زنده حرکت می کنند، جهان دارای نه فلک است، حرکت افلاک طبیعی نیست؛ بلکه از اراده نفس هر فلک است که حرکت نفس هم از عقل گرفته شده است، عشق عقل به مبدأ اول موجب حرکت است.

4. عالم تحت القمر: عقل دهم که عقل فعال است، نخستین هیولا که قابل محض است، از او صادر می شود. هیولا منشأ عناصر چهارگانه است، همین عقل معطی صورت و نفس هم است.(1)

شیخ اشراق

عالم واسطه از نظر شیخ اشراق، همان عالم مثال است، به نظر می رسد: او نخستین فیلسوفی است که بر اثبات عالم مثال از راه شهود و استدلال همت گمارده است، عالم مثال حلقه اتصال عالم، کاملاً مجرد عقول با عالم کاملاً مادّی طبیعت است، منبع الهام حقایق به قوه خیال انسانی است.

نظر سهروردی در مورد مراتب هستی چنین است:

1. نور الانوار "واجب الوجود".

2. انوار قاهره "عقول طولی و عرضی"، انوار افسهبدیه "انوار مدبره".

3. صور معلّقه یا عالم اشباح یا مثل معلقه "عالم مثال".

4. عالم برازخ یا غواسق و هیئات ظلمانیه "عالم جسمانی و طبیعی".(2)

صدر المتألهین

از دیدگاه ملّاصدرا عوالم وجودی چهار مرتبه دارد:

1. واجب الوجود.

2. عقل.

3. نفس.

4. مثال.

5. جسم.

ص:92


1- 238. همان.
2- 239. همان، صص 140 - 137.

عالم مثال، مورد اختلاف و بقیه عوالم مورد اتفاق است، عالم مثال، مکان و جهت مادّی ندارد و میان عالم عقلانی و حسّی واسطه است.(1)

عرفان

از نظر عرفا، اجزای عالم، وجود متناهی ندارد؛ مانند اسمای حق خداوند؛ ولی مجموعه عالم و موجودات کثیر در عین عدم تناهی، در پنج حضرت محصور هستند (حضرات خمس)، این پنج حضرت جای بروز و ظهور حق است و خود ذات خداوند جزء حضرات نیست؛ چون حضرات تجلّی خداوندند؛ بنابراین مراتب و نظام هستی ماسوی خداوند چنین می شود:

1. اولین حضرت: غیب مطلق خوانده می شود؛ همان حضرت علمیه و عالم علم و حق به تفاصیل موجودی اعیان ثابته علمیه و حضرت ارتسام نیز تعبیر شده است، مقام واحدیت و ظهور تفصیلی مرتبه احدیت.

2. دومین حضرت: عالم عقول کلیه و نفوس کلیه؛ عالم جبروت.

3. سومین حضرت: عالم مثال یا حضرت خیال؛ که عالم ملکوتش خوانند.

4. چهارمین حضرت: عالم شهادت مطلقه؛ که مقابل غیب مطلق و مرتبه واحدیت است.

5. حضرت پنجم: حضرت انسان کامل محمدی، حضرت جامعه چون جامع جمیع عوالم است؛ به اعتبار آن که افق وجود و ظهور تفصیلی این حضرت، مقام مشیت مطلقه و مرتبه ولایت کلّیه علویه است؛ در جمیع این عوالم سریان دارد و جامع مقام واحدیت و عوالم عقول طولیه و عرضیه و عوالم برزخ و عالم حسّ و شهادت مطلقه است؛ البته برخی از عرفا، تقسیمات حضرات را به گونه ای دیگر نیز ترسیم کرده اند.(2)

ازاین گزارش کوتاه، روشن شد که سران مکاتب فلسفی و عرفانی که ریشه اندیشه آنها برگرفته از وحی است، نظام آفرینش را بر اساس یک ترتیب

ص:93


1- 240. صدرالدین شیرازی، مفاتیح الغیب، مفتاح سیزدهم، مشهد 3 و 4.
2- 241. مجله کلام اسلامی، سال نهم، مسلسل 34، صص 119 - 117 مقاله عالم واسطه در گذر اندیشه.

و اسباب می دانند که در این میان، نقش برخی واسطه ها مهم و سرنوشت ساز است.

در ادامه بیان می شود که دیدگاه وحی در همین راستا است و در سخن وحی و متن روایات، مصداق نخستین صادر و مخلوق، حقیقت محمّدیه و حقیقت نوری اهل بیت علیهم السلام معرفی شده است.

همین روند، جایگاه و نقش امام در فلسفه خلقت را تبیین می کند؛ که این رساله قصد دارد دیدگاه قرآن، روایات، کلام، حکمت مشاء، اشراق، عرفان و حکمت متعالیه را جدا جدا بیان کند و نقش امام در فلسفه خلقت را طبق مفاهیم هر یک از این مکاتب توضیح دهد.

و از آنجا که دادن نقش به غیر خدا در سلسله آفرینش، و مؤثر دانستن موجودات امکانی را در روند خلقت در مذاق برخی از متشرّعه سنگین می آید و یا با برداشت ابتدایی توحید در خالقیت ناسازگار می نماید؛ پیش از هر چیز به این مشکل پاسخ داده می شود، تا اعتقاد به عالم واسطه و نقش ائمّه علیهم السلام در این روند بدون اشکال باشد.

فصل دوم: واسطه و اسباب هم ساز با توحید

یکی از ابعاد مهم بحث امامت وفلسفه خلقت این است که نشان دهد؛

اوّلاً: خلقت جهان روی نظام و اسباب بوده است.

ثانیاً: خداوند به عنوان علّة العلل و فاعل هستی بخش در صدر علت ها قرار دارد.

ثالثاً: نخستین موجود عالم هستی، مخلوق بی واسطه خداوند است.

رابعاً: موجودات دوم و سوم و... مخلوق با واسطه خداوندند.

خامساً: مخلوق بی واسطه خداوند یکی بیش نیست و بقیه مخلوق با واسطه او هستند.

آنچه گفته شد، مورد پذیرش فلسفه و حکمت و عرفان اسلامی است، و دانشمندان همین فنون در مقام تطبیق، نخستین مخلوق را بر حقیقت نوری

ص:94

محمد و اهل بیت او علیهم السلام تطبیق کرده اند و بر همین اساس، جایگاه و نقش خلیفة اللَّه در نظام تکوین و خلقت روشن می شود.

مشروح این مباحث، در بخش فلسفه خلقت از دیدگاه حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه و عرفان خواهد آمد.

به دنبال طرح این بحث، یک پرسش بنیادین در حوزه دین و پیرامون توحید در خالقیت خداوند رخ نمایی می کند، و آن اینکه آیا دخالت دادن غیر خدا در کار خلقت، منافی توحید در خالقیت نیست؟ در قرآن و روایات، اصرار عجیبی است که خداوند خالق همه عالم است.(1)

پاسخ کارآمد(2) در گرو مطالعه روند خلقت از دیدگاه قرآن کریم است که؛

اوّلاً: نظام اسباب و مسبّبات حتّی در مورد کارهای خداوند از نظر قرآن کریم به رسمیت شناخته شده است و دخالت فاعل های غیر خداوند در روند خلقت، تکوین و اداره عالم به رسمیت شناخته شده است. خداوند به واسطه آب گیاهان را می رویاند.(3)

امدادرسانی خداوند به واسطه ملائکه: «هذا یمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلآئِکَةِ مُسَوِّمِینَ».(4)

نزول وحی به واسطه حضرت جبرئیل: «مَنْ کانَ عَدُوّاً لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ».(5)

تقسیم و تدبیر امور و قبض ارواح توسط ملائکه:

«فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً».(6) «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً».(7) «قُلْ یتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ».(8)

ص:95


1- 242. پاسخ اجمالی و بیان انواع واسطه های در خلقت در بخش هشتم این رساله بیان شده است.
2- 243. بخشی از پاسخ در فصل ششم در مبنای نخست {تفویض و توحید} بیان شد.
3- 244. سوره بقره، آیه 22.
4- 245. سوره آل عمران، آیه 125.
5- 246. سوره بقره، آیه 97.
6- 247. سوره ذاریات، آیه 6.
7- 248. سوره نازعات، آیه 5.
8- 249. سوره سجده، آیه 11.

استاد مطهری در این زمینه می فرماید: نظام طولی؛ یعنی ترتیب در فاعلیت خدا، علوّ ذات و قدّوسیت او اقتضا دارد، موجود رتبه به رتبه پشت سر هم باشد، آنچه در لسان دین به عنوان ملائکه، جنود اللَّه، رسل تکوینی الهی، مدبّرات، مقسّمات، لوح، قلم و... آمده است، وجود یک سلسله تشکیلات معنوی را برای خدا اثبات می کند، همه ترتیب نظام را می رساند که حکما آن را با زبان مخصوص بیان کرده اند.

نظام جهان و قانون اسباب در لسان دین سنّت اللَّه معنی دارد.(1)

دخالت کردن مصاحب حضرت موسی علیه السلام در سرنوشت تکوینی انسان؛ تسخیر باد و جنیان و پرندگان و دانستن زبان پرندگان برای حضرت سلیمان علیه السلام(2) و قدرت انتقال تخت بلقیس برای وزیر حضرت سلیمان علیه السلام(3) و... نشانه هایی از تصرّفات تکوینی غیر خداوند است که به اذن او، به بندگان داده شده است.

ثانیاً: این دو به رسمیت شناختن ها خللی در توحید فاعلی و توحید خالقیت ایجاد نمی کند. استناد برخی امور به فرشتگان، انسان ها و حتی جمادات، منافاتی با توحید فاعلی و خالقیت خداوند ندارد؛ چون این امور به اذن خداوند واگذار شده است و فاعلیت آنها در طول فاعلیت خداوند است. شیوه توحیدی قرآن همین است که در عین استناد کارها به غیر خدا، عین همان کار را به خود خداوند هم نسبت می دهد، «اَللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِه».(4) «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا».(5) «وَاللَّهُ یکْتُبُ ما یبَیتُونَ».(6) (بَلَی وَرُسُلُنا لَدَیهِمْ یکْتُبُونَ».(7)

خوردن میوه ها و غذاها در جسم آدمی که بخشی از جهان هستی است،

ص:96


1- 250. مطهری، عدل الهی {مجموعه آثار، ج 1، ص 127}.
2- 251. سوره ص، آیه 25؛ سوره انبیاء، آیه 81؛ سوره سبأ، آیه 12؛ سوره نمل، آیه 16 و...
3- 252. سوره ص، آیه 25؛ سوره انبیاء، آیه 81؛ سوره سبأ، آیه 12؛ سوره نمل، آیه 16 و...
4- 253. سوره زمر، آیه 42.
5- 254. سوره انعام، آیه 61.
6- 255. سوره نساء، آیه 18.
7- 256. سوره زخرف، آیه 80.

تأثیر می گذارد و تصرف می کند و اصولاً هر چیزی در این جهان خاصیت و اثری دارد، چاقو شکم را می درد، قرص نانی شکم را سیر و جرعه آب عطش را برطرف می کند، صدقه بلا را دفع می کند.

آیا پذیرش این تصرفات و تأثیرات، شرک پنداشته می شود؟ آیا منافات با توحید خالقیت دارد؟ هر توجیهی که برای این موارد آورده شود، در مورد واسطه فیض و نقش امام در خلقت و تکوین می آید.(1)

امام صادق علیه السلام می فرماید: أبی اللَّه أن یجری الأشیاء إلّا بأسبابها، فجعل لکلّ شی ء سببا وجعل لکلّ سبب شرحاً...(2)

ملّاصدرا در توجیه نظام اسباب که خداوند در نظام خلقت قرار داده است، می گوید: لأنّ اللَّه سبحانه فی غایة الأحدیة والتنزیه والتقدیس، والأشیاء کثیرة منقسمة، ولا بدّ فی الإیجاد من مناسبة خاصّة بین السبب والمسبّب، وأیضاً نسبته تعالی إلی الکلّ بالقدرة نسبة واحدة، فلا بدّ فی تخصیص بعضها بإیجاد دون بعض من سبب مرجّح، وإلّا یلزم الترجیح بلا مرجّع وهو محال.

واعلم أنّ هذه المسألة مهمّة لا أهمّ منها؛ لأنّ القول بالعلّة والمعلول مبنی جمیع المقاصد العلمیة ومبنی علم التوحید والربوبیة والمعاد وعلم الرسالة والإمامة وعلم النفس وما بعدها وما قبلها... وبإنکاره وتمکین الإرادة الجزافیة کما هو مذهب أکثر العامّة وعلمآئهم تنهدم قواعد العلم والیقین وأصول الحکمة والکتاب والدین.(3)

ص:97


1- 257. ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 447.
2- 258. صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، کتاب الحجة، ص 530.
3- 259. همان، صص 531 - 530: خدای سبحان در نهایت یگانگی و نزاهت و پاکی است، اشیای عالم کثیر و تقسیم پذیرند در ایجاد کردن و آفریدن باید میان سبب و مسبب مناسبت خاصی باشد و نیز قدرت خداوند به همه اشیا یکسان است؛ پس برای این که برخی از اشیا برای موجود شدن گزینش شوند، یک سبب و مرجّحی می خواهد و گرنه ترجیح بدون مرجّح لازم می آید که محال است. بدان که هیچ مسأله ای مهم تر از این نیست؛ چون باور به علت و معلول سنگ بنای همه دانش ها و علم توحید و ربوبیت و معاد و رسالت و امامت و علم النفس و مابعد علم النفس و ماقبل آن است... و به انکار علیت و معلولیت و به میان آوردن اراده گزاف که مذهب بیشتر عامه و دانشمندان آن ها است، پایه های دانش و یقین و اصول حکمت و کتاب و دین منهدم می شود.

استاد مطهری می فرماید: از نظر توحیدی، وجود وسایط و نسبت دادن تدبیر امور به غیر خداوند، ولی به اذن خداوند و به اراده خداوند، به طوری که مدیران، مجریان اوامر و اداره پروردگارند، مانعی ندارد.(1)

قرآن مجید، همان طوری که آفرینش اصل موجودات را به خداوند نسبت می دهد، خاصّیت و معلول و تأثیرات موجودات را هم به خداوند نسبت می دهد، «اَللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَی ءٍ»(2) «وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَما تَعْمَلُونَ»(3) «یا أَیهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرآءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»(4) «وَما تَشآؤُونَ إِلّا أَنْ یشآءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ».(5)

از دیدگاه فلاسفه هم، روند همین گونه است؛ چون در هستی تنها یک واجب الوجود است و وجود ماسوای او به او بر می گردد؛ پس اگر غیر خدا در اصل وجودشان به خدا نیازمند و معلول خدایند، آثار و اعمال شان نیز به خداوند مستند است.(6) «وَالْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ».(7)

اصولاً ملاک شرک از نظر قرآن، این است که غیر خدا در مقابل و مساوی با خدا پنداشته شود؛ «تَاللَّهِ إِنْ کُنّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ * إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِ ّ الْعالَمِینَ»(8) «وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیکُونُوا لَهُمْ عِزّاً»(9) «وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً»(10) «وَإِذا رَأَی الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکآءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلآءِ شُرَکآؤُنَا الَّذِینَ کُنّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ»(11) «اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذِی لَمْ یتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یکُنْ

ص:98


1- 260. مطهری، ولاءها و ولایت ها، ص 64.
2- 261. سوره زمر، آیه 62.
3- 262. سوره صافات، آیه 96.
4- 263. سوره فاطر، آیه 15.
5- 264. سوره تکویر، آیه 29.
6- 265. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالبة، ج 1، ص 330 - 329.
7- 266. سوره اعراف، آیه 5.
8- 267. سوره شعرا، آیه 97.
9- 268. سوره مریم، آیه 81.
10- 269. سوره نحل، آیه 73.
11- 270. سوره نحل، آیه 86.

لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یکُنْ لَهُ وَلِی مِنَ الذُّلِ ّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیراً»(1). یکی انگاشتن معنا و کارکرد واسطه، در روند خلقت توسط خداوند و در روند انجام کار توسط موجودات امکانی، مانند انسان، مهم ترین عامل توهم شرک یا نفی خالقیت خداوند پیرامون مباحث واسطه است.

توضیح این که: اگر انسان برای پدید آوردن یک عمارتی به ابزار بنّایی نیاز دارد و در نوشتن نامه ای نیازمند قلم است. به خاطر ضعف و ناتوانی و کاستی در فاعلیت او است و این وسایط و وسایل و ابزار، متمّم فاعلیت انسان است و موجب افزایش توان او می شود؛ ولی وجود وسایط و مراتب در روند خلقت توسط خداوند، موجب توانمندی خداوند نمی شود؛ بلکه موجب جبران ضعف مخلوقات در دریافت فیض الهی هستند؛ در حقیقت کاستی ها را قابل جبران می کند و قابلیت آن ها را افزایش می دهد، خداوند که در اوج کمال و تجرد و بها است، هیچ سنخیتی با موجودات مادی امکانی ندارد، عقول واسطه و نخستین صادر است که تقرّب به خدا دارند و توان کسب وجود و خیرات را دارند، تا به موجودات بعدی برسانند.

به گفته امام خمینی قدس سره: وهذه الحقیقة الغیبیة غیر مربوطة بالخلق، متباینة الحقیقة عنهم، ولا سنخیة بینها وبینهم أصلاً ولا اشتراک أبداً...(2)

جمع بندی: نگاهی هستی شناسانه به امام و بررسی نقش وجودی آن در فلسفه و روند خلقت، دست کم به دو مبنا نیاز دارد؛ یکی پذیرش ولایت تکوینی امام و دیگری؛ تحلیل کیفیت ایجاد عالم، بر اساس نظام اسباب و مسببات، تا در پرتو آن جایی برای نقش امام در روند خلقت باز می شود.

خلاصه مبنای نخست: عنصر ولایت که حدّ مشترک و اساس پدیده نبوت و امامت است، برای امام نوعی اقتدار و تسلط تکوینی می دهد.

ولی و ولایت در لغت، قرب و نزدیکی است که نوعی حق تصرف

ص:99


1- 271. سوره اسراء، آیه 111.
2- 272. امام خمینی، مصباح الهدایة، ص 25: و این حقیقت غیبیه نامربوط با خلق است، حقیقتش از خلق متباین است میان او و خلق اصولاً سنخیت و اشتراکی نیست.

و سرپرستی را به دنبال دارد. عمده ویژگی ولایت در سخن متکلّم و مفسّر و عارف، عبارت است از: نزدیکی ویژه به خدا، علم و معرفت عالی به خدا، پیروی محض از خدا و انجام برخی تصرفات ویژه.

بر اساس یافته های عقلی و داده های دینی، ولایت تکوینی و تشریعی، بالذات و مستقل از آن خدا است و خداوند بر اساس حکمت و شایستگی اولیا مراتبی از ولایت را به آن ها عطا کرده است.

قرآن و روایات، نخستین طراح اندیشه ولایت بوده که پس از آن در منابع تفسیری و کلامی و عرفانی، این موضوع پی گیری و انبیا و امامان علیهم السلام واجد این مقام معرفی شده اند.

وجود انسانی که دارای تصرفات تکوینی باشد، مورد تأیید هستی شناسی مشائی و اشراقی و عرفانی و حکمت متعالیه است.

پذیرش وجود و لزوم ولی اللَّه در روند خلقت هم ساز با نظام اسباب و مسببات و توحید در خالقیت است؛ چون هرگونه فعالیت ولی اللَّه در طول و به اذن خداست و این اندیشه با تفویض و غلو بسیار فاصله دارد؛ چون تفویض و غلو؛ یعنی واگذاری اموری به غیر خدا که خداوند دیگر تأثیر و کنترل در آن نداشته باشد.

تصرّفات تکوینی ولی اللَّه بر اساس یک سری مبانی است که مورد پذیرش شرع و عقل است و در دستگاه های هستی شناسی قابل تحلیل و تجزیه است؛ مانند برخورداری ولی اللَّه از نفس مجرد و قوی، مرتبه بالایی وجودی، علم فعلی و برتر، و داشتن وظایف و شؤوناتی؛ مانند حاکمیت بر اجتماع، هدایت گری و...

اثبات مقام ولایت برای انبیا و به ویژه برای رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم و استمرار آن در وجود امامان اهل بیت علیهم السلام از متون دینی قابل اثبات است.

خلاصه مبنای دوم: صدور هستی از مبدأ اول بر اساس نظام اسباب و مسببات و وجود عوالم وسایط؛ مورد نظر پذیرش دینی و فلاسفه ای

ص:100

همچون؛ افلاطون، ارسطو، فلوطین، ابن سینا، شیخ اشراق و عارفان می باشد.

در بخش های بعدی، نقش واسطه گری و تأثیر امام در روند خلقت مستدل می شود.

فاعلیت و تأثیرگذاری وسایط در طول و به اذن خداست و فاعلیت خدا مستقل و بالذات است.

ص:101

ص:102

بخش دوم : امامت و فلسفه خلقت در قرآن

اشاره

ص:103

ص:104

امامت و فلسفه خلقت در قرآن

در این بخش، طی سه فصل، ابتدا سیمای امام و حجّت الهی در پرتو آیات قرآنی معرفی می شود، سپس فلسفه خلقت از نظر قرآن مجید بررسی می شود و آن گاه خاطر نشان می شود که جایگاه امام از منظر قرآن در کدام قالب و معنای فلسفه خلقت می گنجد.

فصل یکم: سیمای امام در قرآن

1. تفاوت و تفضل برخی از انسان ها بر برخی دیگر، از نظر قرآن مورد پذیرش است؛ «وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً»(1) «اُنْظُرْ کَیفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ»(2) و این برتری و فضیلت تا اصل خلقت پیش رفته است، «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلآئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»(3) «وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَإِبْراهِیمَ وَجَعَلْنا فِی ذُرِّیتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتابَ»(4) در این میان، امام، خلیفه و حجت الهی در رأس هرم هستی قرار دارد.

2. امام، حجت و پیشوای الهی، همان خلیفة اللَّه است و خلافت طرحی است الهی و خلیفه تنها به اذن او، به این مقام می رسد، «یا دَاوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً

ص:105


1- 273. سوره نوح، آیه 14.
2- 274. سوره اسراء، آیه 21.
3- 275. سوره انعام، آیه 166.
4- 276. سوره حدید، آیه 26.

فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَینَ النّاسِ بِالْحَقِ ّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَی (1) «وَإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(2)

3. خداوند در جهان آفرینش برای خودش جانشین قرار داده است، جانشین خدا کارهای خدایی انجام می دهد منتهی به اذن خداوند.

4. «فی الارض» ظرف و قید خلیفه نیست؛ بلکه مکان وجودی خلیفه را نشان می دهد؛ یعنی این جانشین مکانش زمین است، لذا در زمان معراج، هرچند مکانش آسمان ها شد؛ ولی مقام خلیفة الهی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم محفوظ بود. زمین قید خلافت نیست.

5. بر پایه همین مقام خلیفه الهی است که در تکوین و تشریع تصرف می کند، در مقام نبوت بیماران را شفا می دهد، مرده را زنده می کند،(3) رود خروشان را از حرکت باز می دارد.(4)

در مقام ولایت، در یک چشم به هم زدن، تخت بلقیس را از سرزمین سبأ به ملک سلیمان می آورد(5) و برای حضرت موسی علیه السلام کارهای شگفت انجام داده و از غیب خبر می دهد.(6)

در مقام امامت، مردمان را هدایت و به مقصود می رسانند و از جانب خداوند به کارهای خیر آگاه می شوند.(7) هدایت آنان از جانب خداوند است و خداوند بدون واسطه هادی آنان است و غیر آن ها همه هدایت را با واسطه دریافت می کنند.(8)

ص:106


1- 277. سوره ص، آیه 26.
2- 278. سوره بقره، آیه 30.
3- 279. سوره آل عمران، آیه 49؛ «وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْی الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ سوره مائده، آیه 110.
4- 280. سوره شعراء، آیه 63: «فَأَوْحَینا إِلی مُوسی أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ».
5- 281. سوره نمل، آیه 40: «قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیکَ طَرْفُکَ».
6- 282. سوره کهف، آیه 82؛ «إِنّا مَکَّنّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیناهُ مِن کُلِ ّ شَی ءٍ سَبَباً».
7- 283. سوره انبیاء، آیه 72؛ «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ وَإِقامَ الصَّلوةِ وَإِیتآءَ الزَّکَوةِ وَکانُوا لَنا عابِدِینَ».
8- 284. سوره یونس، آیه 35: «أَفَمَنْ یهْدِی إِلَی الْحَقِ ّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلّا أَنْ یهْدی فَما لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ».

6. امام، وجودی است که در سایه صبر به مقامی رسیده است که هستی را به فرمان الهی هدایت می کند،(1) امامت مقامی بالاتر از نبوت است.(2)

7. جهان هستی هیچ گاه از وجود امام خالی نمی ماند، «بَقِیتُ اللَّهِ خَیرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(3) «کَلِمَةً باقِیةً»(4) «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ» «وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»(5) «وَلَقَدْ وَصَلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یتَذَکَّرُونَ»(6) «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(7) جمله اسمیه دلالت بر استمرار کند؛ لذا نفرمود: "جعلت" یا "أجعل" یا "سیجعل فی الأرض خلیفة".

8. تمام تصرّفات و شؤونات او به اذن خداست؛ چون او عبد اللَّه است،(8) نصب و اعطای مقام امامت به دست خداوند است؛ «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً».(9)

9. سرانجام در سرای آخرت نیز وجود او محور است؛ «یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ».(10)

فصل دوم: فلسفه خلقت از نظر قرآن

از نظر قرآن، جهان آفرینش بی هدف، از روی اتفاق و کورکورانه خلق نشده است؛ «وَما خَلَقْنَا السَّمآءَ وَالْأَرْضَ وَما بَینَهُما باطِلاً»(11) «رَبُّنا الَّذِی أَعْطی

ص:107


1- 285. سوره سجده، آیه 24: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یوقِنُونَ».
2- 286. سوره بقره، آیه 124: «وَإِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً...».
3- 287. سوره هود، آیه 86.
4- 288. سوره زخرف، آیه 28: «وَجَعَلَها کَلِمَةً باقِیةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ».
5- 289. سوره رعد، آیه 7.
6- 290. سوره قصص، آیه 51: حتماً بر مردمان سخن را پیاپی فرستادیم، شاید که یاد آورند؛ امام ابی الحسن علیه السلام پیوسته سخن فرستادن {وصلنا لهم القول} را چنین تفسیر فرمود: إمام إلی إمام؛ یعنی پیوستگی پیامهای الهی حتمی است و این استمرار به واسطه وجود امام علیه السلام است. ر.ک: کلینی، اصول کافی ج 1، ص 243، حدیث 18.
7- 291. سوره بقره، آیه 30.
8- 292. سوره جن، آیه 19: «وَأَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یدْعُوهُ کادُوا یکُونُونَ عَلَیهِ لِبَداً».
9- 293. سوره بقره، آیه 124.
10- 294. سوره اسراء، آیه 71.
11- 295. سوره ص، آیه 27.

کُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی (1) هر چیزی را او هستی داده و آن را عاطل و باطل وا نگذاشته؛ بلکه راه نشان داده است.

هدف، غایت و چرایی خلقت ناچیز نیست، خداوند به خاطر سرگرمی و از روی بازی و تفریح عالم را نیافریده است؛ «وَما خَلَقْنَا السَّمآءَ وَالْأَرْضَ وَما بَینَهُما لاعِبِینَ»(2) «لَوْ أَرَدْنا أَن نَّتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا»(3)

خداوند جهان را کودکانه نیافریده است، که روزگاری چند آن را خراب کند؛ بلکه جهان را بر معیار و پایه حق آفریده است؛ «ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَینَهُما إِلَّا بِالْحَقِ ّ»(4)

از نظر قرآن، فهم و درک فلسفه خلقت برای انسان قابل دسترسی است و از انسان ها خواسته است همّت خود را صرف این مهم کنند، «أَوَلَمْ یتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَینَهُما إِلّا بِالْحَقِ ّ»(5)

طبق این آیه، آسمان ها، زمین و هر آنچه میان آن دو قرار دارد، از ذرّه تا کهکشان ها همه فلسفه آفرینش دارند، روی همه حساب و کتاب است.

پس تا این جا سخن قرآن پیرامون فلسفه خلقت این شد که: اوّلاً هدفمند است؛ ثانیاً هدف بر حق و والا است؛ ثالثاً انسان توانمندی درک آن هدف را دارد.

حال پرسش این است که: آن فلسفه و هدف خلقت چیست؟

قرآن نخست توهمی را که به دنبال هدف و غایت داشتن خدا پیدا می شود، ردّ می کند، آن توهم این است که هرجا برای فاعلی هدف و غایتی ثابت شود، نشانه نیازمندی فاعل به آن غایت است که با انجام فعل می خواهد به آن هدف برسد و به دنبال آن به استکمال برسد؛ «یا أَیهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرآءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»(6)

ص:108


1- 296. سوره طه، آیه 53.
2- 297. سوره دخال، آیه 38.
3- 298. سوره انبیاء، آیه 17.
4- 299. سوره تغابن، آیه 3.
5- 300. سوره روم، آیه 7.
6- 301. سوره فاطر، آیه 15.

این آیه به صراحت از غنا و بی نیازی خدا خبر داده است، پس خدا اصولاً ظرفیت خالی ندارد تا هدفمندی او موجب استکمال و پُری او شود او "صمد" است.

پاسخ بعدی قرآن این است که: همه مخلوقات برای انسان و در خدمت انسان و برای تعالی او است؛ «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»(1) «اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَالسَّمآءَ بِنَآءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ»(2) «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَکُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَإِلَیهِ النُّشُورُ»(3)

رمز این که همه چیز برای انسان آفریده شده، این است که او کامل ترین و گران بهاترین مخلوقات است(4) و در هر نظامی، مراتب پایینی، در خدمت مراتب بالایی هستند.

پرسش بعدی این است که: فلسفه خلقت انسان چه بوده است؟

آیا خلقت انسان برای زندگی کردن در همین دنیاست؟ آیا معقول است که زمین و آسمان برای انسان خلق شده باشد؛ ولی انسان عبث و بی انجام آفریده شده باشد؟! «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَینا لا تُرْجَعُونَ»(5) «أَیحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یتْرَکَ سُدی»(6)

قرآن مجید در آیه ذیل، به عمق فلسفه خلقت اشیای زمینی (زینت و در خدمت انسان باشد) و به دنبال آن به فلسفه خلقت انسان (آزمایش و پرورش) اشاره می کند:

«إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(7)

ص:109


1- 302. سوره بقره، آیه 22.
2- 303. سوره بقره، آیه 22.
3- 304. سوره ملک، آیه 15.
4- 305. سوره اسراء، آیه 7: «وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً».
5- 306. سوره مؤمنون، آیه 115.
6- 307. سوره قیامت، آیه 36.
7- 308. سوره کهف، آیه 7.

فلسفه خلقت انسان از نظر قرآن، منحصر در دنیا و حیات مادی نیست؛ «یتَمَتَّعُونَ وَیأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ»(1) «وَمَا الْحَیوةُ الدُّنْیا إِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ»(2)

نقش و اهمّیت دنیا در این است که در مسیر حیات معقول و حیات اخروی قرار گیرد؛ «وَابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»(3)

قرآن مجید انسان هایی را که از فلسفه خلقت خود و از مسیر کمال خود خارج می شوند و به جای رسیدن به قرب خدا، به زندگی پست دنیایی راضی می شوند، مذمّت و سرزنش می کند؛ «إِنَّ الَّذِینَ لا یرْجُونَ لِقآءَنا وَرَضُوا بِالْحَیوةِ الدُّنْیا وَاطْمَأَنُّوا بِها وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ * أُولئِکَ مَأْویهُمُ النّارُ بِما کانُوا یکْسِبُونَ»(4)

مواهب دنیایی (خوراکی ها، پوشاکی ها، وسایل تفریحی و...) و نیز مواهب معنوی (علم، زیبایی، جایگاه اجتماعی و...) همه کمال مقدمی برای انسان است و کمال نهایی آن، قرب به خدا و عبادت و طاعت است و انسان برای رسیدن به آن آفریده شده است؛ «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلّا لِیعْبُدُونِ»(5) مقام عبد الهی کمال و غایت خلقت انسان است؛ لذا اوج افتخار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، همین مقام است؛ أشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله، جایگاه عباد صالح و نفوس مطمئنه، همین مقام است؛ «یا أَیتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیةً مَرْضِیةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی»(6)

بنابراین فلسفه خلقت زمین و آسمان ها و آنچه در میان این دو است، خدمت و یاری رسانیدن به انسان است و فلسفه خلقت انسان نیز حرکت از دنیا و طبیعت به سوی سرای آخرت و حیات معقول و رسیدن به مقام عبد الهی است، آیه ذیل همه آنچه بیان شد، را به شیوه رسا ترسیم می کند: «یا أَیهَا النّاسُ

ص:110


1- 309. سوره محمّد، آیه 12.
2- 310. سوره آل عمران، آیه 185.
3- 311. سوره قصص، آیه 77.
4- 312. سوره یونس، آیات 9 - 8.
5- 313. سوره ذاریات، آیه 56.
6- 314. سوره فجر، آیه 27.

اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ * اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَالسَّمآءَ بِنآءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا للَّهِ ِ أَنْداداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(1)

صدر آیه می فرماید: کسی را که شما و پیشینیان شما را خلق کرد، بندگی کنید. (خلقت شما برای عبودیت). ذیل آیه می فرماید: زمین و آسمان و باران و میوه ها را برای شما خلق کردیم تا موحد باشید؛ یعنی خلقت سایر اشیا برای انسان و خلقت انسان برای عبودیت موحّدانه است.

مرحوم مطهری می فرماید:

ما هرگز در قرآن به این منطق برخورد نمی کنیم که انسان آفریده شده است که هرچه بیشتر بداند و هرچه بیشتر بتواند تا این که وقتی انسان دانست و توانست، خلقت به هدف خود رسیده باشد؛ بلکه انسان آفریده شده است که خدا را پرستش کند و پرستش خدا هدف است، ... طبعاً به این معنی اسلام، و هدف اصلی از زندگی، جز معبود چیزی دیگری نمی تواند باشد؛ یعنی قرآن می خواهد انسان را بسازد و می خواهد به او هدف و آرمان بدهد و هدف و آرمانی که اسلام می خواهد بدهد، فقط خدا است و بس.(2)

چنین برداشتی از آیات قرآنی، به قدری روشن است که راغب اصفهانی علی رغم گرایش به مکتب اشاعره به این نتیجه اعتراف کرده است. او می گوید:

مقصود از آفرینش جهان و پدید آمدن تدریجی موجودات، این بوده که انسان پدید آید؛ غرض از پدید آمدن مواد، نباتات؛ و مقصود از پدید آمدن نباتات، به وجود آمدن حیوانات؛ و هدف از آفرینش این همه، پیدایش هیکل بشری بوده است و هدف آفرینش انسان نیز،

ص:111


1- 315. سوره بقره، آیه 22 - 21.
2- 316. مطهری، تکامل اجتماعی انسان، ص 76.

حصول ارواح انسانی و خلافت الهی در زمین است که قرآن می فرماید: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(1)

فصل سوم: نقش امام در فلسفه خلقت از نظر قرآن

از آنچه بیان شد، اوّلاً: فلسفه خلقت جهان روشن شد که مقدّمه رسیدن انسان به کمال مطلوب است. و ثانیاً: فلسفه خلقت انسان روشن شد که باید از جهان و موجودات در جهان و عمر و نیروهای درونی؛ مانند عقل و امدادهای بیرونی؛ مانند وحی و انبیا و امامان و دیگر مواهب بهره گیرد و خود را از خاک به افلاک، به حیات معقول، به سعادت ابدی و به کمال مطلوب برساند.

پس جایگاه انسان در عالم هستی، مسافر راه است، همواره به سوی مقصد روان است، فلسفه خلقت او، حرکت و رسیدن به مقام عبداللهی است، هر روز چندین بار آدرس و نشانه راه مستقیم را می گیرد. «إِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» و از جانب خداوند هم ندای «ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ» بگوش می رسد.

هر مسافری نیازمند اموری است، راه، برنامه، مبدأ، مقصد و از همه مهم تر راهنما، از همین جا نقش وجودی امام در روند خلقت از دید قرآن آشکار می شود.

نقش راهنما و روشنایی فرا راه انسان از نظر قرآن چنان اهمیتی دارد که بدون آن، انسان مرده خوانده می شود؛ «أَوَمَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشِی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها»(2) کار حجت و پیشوای الهی، رسانیدن انسان به هدف خلقت اوست، «یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا للَّهِ ِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یحْییکُمْ».(3)

از نظر قرآن، نهایت و غایت حرکت انسانی رسیدن به خدا است، همان گونه که ابتدا و آغاز حرکت او خداوند بوده است، «إِنّا للَّهِ ِ وَإِنّا إِلَیهِ

ص:112


1- 317. راغب اصفهانی، تفصیل النشأتین {فلسفه آفرینش}، ص 73.
2- 318. سوره انعام، آیه 122.
3- 319. سوره انفال، آیه 24.

راجِعُونَ»(1) «وَللَّهِ ِ مُلْکُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَینَهُما وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ»(2) «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَینا لا تُرْجَعُونَ»(3)

و این امام و راهنمای الهی است که چنین رسالتی را عهده دار است و با نقش هدایتی خود، آفرینش را از لغویت باز می دارد؛ «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا»(4) «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِ ّ قَوْمٍ هادٍ»(5) طبق احادیث متواتر، رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم رسالت هدایت را به عهده امام و جانشین پس از خود گذاشته است.(6)

تمام آنچه گفته شد، در حدیثی از سید الشهداعلیه السلام منعکس است:

ای مردم! همانا خداوند که یادش گرامی باد، بندگان را نیافرید مگر برای آنکه او را بشناسند و هنگامی که او را شناختد؛ او را بپرستند و هنگامی که او را پرستیدند؛ از پرستش غیر او بی نیاز می شوند.(7)

معرفت، عبودیت، استغنای از شرک، گویا اهداف خلقت جهان و انسان هست.

آن گاه از حضرت سؤال شد که: آن معرفت الهی (که خلقت برای او و ثمره آن معرفت عبودیت است) چیست؟ حضرت فرمود: یعنی شناخت اهل هر زمانی امامشان را که اطاعتش بر آنان واجب است.

شایان ذکر است که مراد از معرفت امام، تنها معرفت ظاهری و جسمانی نیست؛ بلکه شناخت ظاهری و اسمی و رسمی، باید به شناخت باطنی و مقامات و حقیقت امام منجر شود، تا تبعیت و پیروی را به دنبال داشته باشد؛ و گرنه بسیار بودند کسانی که در کنار امامان بودند و به جای پیروی، خود را همسان و گاهی برتر از امام می دانستند و به جای تسلیم استکبار می ورزیدند.

سجده نکردن ابلیس؛ یک وجهش همین پی نبردن به مقام و جایگاه الهی و والای

ص:113


1- 320. سوره بقره، آیه 156.
2- 321. سوره نور، آیه 42.
3- 322. سوره مؤمنون، آیه 115.
4- 323. سوره انبیاء، آیه 72.
5- 324. سوره رعد، آیه 7.
6- 325. قمی، الامامة والتبصره من الحیرة، ص 132؛ کلینی، اصول کافی ج 1، ص 119، باب أنّ الائمة هم الهداة.
7- 326. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 9؛ کراجکی، کنز الفواید، ج 1، ص 328: أیها الناس! إنّ اللَّه جلّ ذکره ما خلق العباد إلّا لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه استغنوا عن عبادة من سواه. فقال له الرجل: یابن رسول اللَّه! بأبی أنت وأمّی، فما معرفة اللَّه؟ قال: معرفة أهل کل زمان إمامهم الذی یجب علیهم طاعته.

خلیفة اللَّه بود، که در کنار او بود؛ اما نخواست او را خوب بشناسد و تبعیت کند.

حقیقت نوری و جایگاه خلیفة اللَّه و امامان در بخش فلسفه خلقت از دیدگاه روایات، مشروح بیان خواهد شد.

برخی از این آیه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» نتیجه گرفته اند که هدف خلقت انسان، ایجاد خلیفة اللَّه است و اگر خلیفه در نوع بشر همواره نباشد، خلقت بدون هدف می شود و فعل بدون هدف از خداوند محال است، پس وجود و حضور خلیفة اللَّه موجب بقا و استمرار نوع انسان و جهان است.(1)

جمع بندی: تفاوت و تفاضل برخی انسان ها بر برخی دیگر، در اصل خلقت و در عالم تشریع مورد پذیرش است.

امام و خلیفه در رأس هرم هستی قرار دارد و بر همین اساس در روند خلقت و هدایت به اذن خدا، دخالت دارد.

فردی از خلیفه الهی همواره در سرای هستی وجود دارد.

خداوند در خلقت عالم و آدم هدف داشته است و انسان توان فهم و کشف این هدف را دارد.

خلقت عالم تدریجی و با اصول نظام و اسباب بوده است.

هدف از خلقت عالم، خدمت رسانی به آدم؛ و هدف خلقت آدم رسیدن به مقام عبودیت است. رسیدن به این مقام (تأمین هدف خدا) در گرو تحقق دو امر است: یکی؛ شناخت خود و معبود و دیگری؛ وجود راهنمای الهی، خلیفة اللَّه و امام عهده دار این دو مهم است.

پس اگر امام و خلیفة اللَّه نباشد، روند خلقت و نظام اسباب مختل می شود و نیز هدف اصلی؛ یعنی رسیدن به مقام عبودیت محقق نمی شود و فعل بی هدف محکوم به شکست و صدور آن از خداوند محال است.

ص:114


1- 327. الهی قمشه ای، حکمت الهی، ص 335.

بخش سوم : امامت و فلسفه خلقت از دیدگاه روایات

اشاره

ص:115

ص:116

امامت و فلسفه خلقت از دیدگاه روایات

جایگاه وجودی امام علیه السلام، نقش او در جهان آفرینش و معرفی شخصیت او، در روایات کاملاً تبیین شده است، چنان که از فلسفه خلقت، کیفیت صدور عالم و مراتب هستی در روایات چنان سخن گفته شده است که می توان ادّعا کرد یافته ها و اندیشه های فلسفه چیزی جدیدتر از آن نیست.

این بخش، طی چند فصل بیان می شود؛ در فصل یکم؛ جایگاه وجودی و اوصاف امام از دو جنبه معرفی می شود: یکی از جنبه وجود نوری آن ها و یکی از جنبه وجود عنصری آن ها؛ و هدف این فصل نشان دادن آن دسته اوصاف امام است که در فلسفه خلقت دخالت دارند؛ در فصل دوم؛ به کمک روایات مربوط به خلقت نوری امام علیه السلام روند و کیفیت خلقت توضیح داده می شود و هدف این فصل، نشان دادن نقش امام در روند خلقت است؛ در فصل سوم؛ نقش امام در هدف خلقت و استمرار و بقای جهان نشان داده می شود.

فصل یکم: تحلیل جایگاه وجودی و اوصاف امام علیه السلام از نظر روایات

از بررسی روایات مربوط به معرفی امام و خلیفة اللَّه به دست می آید که خلیفة اللَّه دارای دو جنبه است: یکی وجود و جنبه نوری؛ و یکی وجود و جنبه مادی عنصری.

از همین رو، روایات سه دسته می شود: یک دسته در مقام تشریح جنبه نوری؛ و یک دسته در مقام تشریح جنبه عنصری؛ و یک دسته مطلق ویژگی و اوصاف امام را توضیح می دهند.

ص:117

در این فصل، ابتدا جایگاه و اوصاف امام در پرتو برخی از روایات نوری مطالعه می شود و پس از آن به روایات مربوط به جنبه عنصری و روایات مطلق اشاره می شود.

الف) روایات مربوط به حقیقت نوری امام

این که رسول اکرم و ائمه علیهم السلام به عنوان خلیفة اللَّه، دارای وجود و حقیقت نوری هستند، از تفسیر برخی آیات و صریح روایات و سخنان دانشمندان به دست می آید، چنان که این موضوع مورد توجّه روایات دانشمندان اهل سنت نیز بوده است؛

آیات و سخن مفسران و دانشمندان اسلامی:

امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه شریفه «وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ»(1) فرمودند: النور فی هذا الموضع، أمیرالمؤمنین والأئمّة المعصومین علیهم السلام.(2)

امام باقرعلیه السلام به ابوخالد کابلی در تفسیر این آیه شریفه (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا»(3) فرمودند: النور واللَّه الأئمّة من آل محمدعلیهم السلام.(4)

علّامه نوری ذیل روایتی از امام علی علیه السلام، در تفسیر آیه «وَعَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ» می گوید: إنّ نور وجودهم «ائمة علیهم السلام» أصل الأنوار الوجودیة وسائر الأنوار الوجودیة نزولیة کانت أو صعودیة من أشعّة أنوارهم، وأنّ الملائکة المقرّبین المقیمین وسائر الأنبیاء المرسلین والأولیاء الواصلین، وإن کان لهم منصب الوراثة، لکن وراثتهم بتبعیة وراثة هؤلآء الختمیین علیهم السلام ... إنّهم علیهم السلام هم الکلّ ولهم الکلّ وبهم الکلّ ومنهم وإلیهم یرجع الکلّ، إنّ إلینا إیابهم...(5)

ص:118


1- 328. سوره اعراف، آیه 157.
2- 329. کلینی، اصول کافی، باب أنّ الائمّة نور اللَّه، حدیث 2، کتاب الحجة.
3- 330. سوره تغابن، آیه 8.
4- 331. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 276.
5- 332. نوری، تعلیقه بر شرح اصول الکافی، کتاب الحجة، ص 545؛ مشروح سخن دانشمندان شیعی ر.ک: نمازی شاهرودی، رساله نور الانوار در شرح خلقت حضرت رسول و ائمه هدی علیهم السلام از اول خلقت تا ولادت؛ مشکوة کرمانی، اول خلقت اهل بیت علیهم السلام؛ کربلایی شیخ جواد، الانوار الساطعه، ج 1، صص 37 - 34.

امام خمینی قدس سره احادیث حقیقت نوری اهل بیت علیهم السلام؛ از جمله حدیث زیر، از کتاب کافی را نقل کرده اند: امام محمّد تقی علیه السلام به محمّد بن سنان فرمود: ای محمد! خدای تبارک و تعالی همواره در یگانگی خود بی همتا بود، در آغاز محمد و علی و فاطمه علیهم السلام را آفرید، هزاران سال بماند...(1)

در شرح این احادیث می فرماید: حق تعالی با دو دست قدرت جمال و جلال خود، تخمیر طینت آنها را کرده و در تجلی ذاتی اولی به جمیع اسما و صفات و مقام احدیت جمع، در مرآت کامل آنها ظهور کرده است و تعلیم حقایق اسما و صفات را در خلوتگاه غیب هویت فرموده است.(2) اصولاً رسول اکرم و ائمه علیهم السلام، طبق روایاتی که داریم، قبل از این عالم، انواری بوده اند در ظلّ عرش،(3) و در انعقاد نطفه و طینت از بقیه مردم امتیاز داشته اند و مقاماتی دارند إلی ما شآء اللَّه.(4)

امّا روایات و سخن دانشمندان اهل سنت: روایات مربوط به خلقت نوری پیامبر و علی علیهما السلام در صحیح بخاری، مسند احمد بن حنبل، نعیم الابرار، هدایه السعداء، اربعین ابو المکارم دامغانی و ... آمده است.(5)

اینجا تنها به ذکر چند نمونه بسنده می شود:

حکیم سبزواری نخست دو حدیث نوری را از منابع مهم اهل سنت نقل می کند و سپس به تفسیر و تبیین فلسفی آن می پردازد.

احمد بن حنبل در مسند خود نقل می کند: قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم: کنت أنا وعلی نوراً بین یدی اللَّه قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللَّه

ص:119


1- 333. امام خمینی قدس سره، اربعین حدیث {چهل حدیث}، حدیث 31، ص 551، به نقل از اصول کافی ج 1، ص 441، کتاب الحجة باب مولد النبی و وفاته، حدیث 5.
2- 334. نوری، تعلیقه بر شرح اصول کافی، کتاب الحجة، ص 545.
3- 335. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 25، صص 103 - 101.
4- 336. مجله کلام اسلامی، شماره 40، ص 105 به نقل از امام خمینی قدس سره، ولایت فقیه ج 6، ص 185؛ منذر ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 459، به نقل از حکومت اسلامی، ص 67.
5- 337. ر.ک: امینی، فاطمة الزهرا، به کوشش چایچیان، ص 39؛ و نیز منذر ابوالحسنی، شیخ ابراهیم زنجانی، ص 466.

آدم، قسّم ذلک النور جزئین؛ فجزء أنا وجزء علی.(1)

ابن مغازلی شافعی نقل می کند: قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم: فلّما خلق اللَّه آدم، رکّب ذلک النور فی صلبه، فلم یزل فی بنی آدم واحداً حتی افترقا فی صلب عبد المطلب، ففی محمد النبوة وفی علی الخلافة.

... این نور با نوری که گذشت (أوّل ما خلق اللَّه نوری) یکی است، نور ظاهر بالذات و مظهر للغیر است و این شأن حقیقت وجود است که ظاهر بالذات است؛ چون بذاته موجود است و مظهر ماهیات است...

روحانیت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله وسلم عقل کلی است و روحانیت حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام نفس کلّیه است؛ نفس کلّیه در اصل عقل کلّی بود که تنزّل بدون تجافی از مقام خود نمود...؛ پس نفس کلّیه با عقل کلّی سنخیت دارد؛ بلکه یک ذات است صاحب دو مرتبه...(2)

روایات شیعه و خلقت نوری: برخی از این روایات در فصل بعدی می آید و در این جا به بیان چند نمونه بسنده می شود و مشروح آن به منابع ارجاع می شود.

1. حقیقت نوری حضرت محمد و اهل بیت علیهم السلام، نخستین آفریده های خداوند هستند، جایگاه وجودی امام علیه السلام در مراتب پیدایش هستی از خداوند، در مراتب اولیه است، در نخستین مرحله هستی که از مجردات آغاز شد، وجود نوری حضرت رسول اکرم و امامان علیهم السلام بود که بدون واسطه، خداوند آنها را آفریده و تنها در جهان عنصری است که در ظرف وجود مادی خود و در زمان خاص پدید آمده اند.

امام باقرعلیه السلام فرمود: آفرینش جهان هستی از محمد و عترت او علیهم السلام آغاز شد،(3) امام جوادعلیه السلام فرمودند: خداوند هماره به وحدانیت یکتا بود، پس

ص:120


1- 338. خوارزمی، المناقب، ص 145؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 67؛ ابن البطریق، العمدة، ص 88.
2- 339. حاجی سبزواری، اسرار الحکم، صص 525 - 519.
3- 340. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 442.

محمد، علی و فاطمه علیهم السلام را آفرید، آن گاه پس از هزار دهر (کنایه از مدتی بسیار طولانی) همه اشیا را آفرید.(1)

در برخی روایات "اول ما خلق اللَّه" محمد و عترت او تا حضرت مهدی (علیهم السلام) به شمار آمده است.(2)

وجود نوری پیامبر و امامان به خواست الهی، بر کار خلقت و آموختن تسبیح و تهلیل خداوند بر فرشتگان ناظر بوده اند.(3)

2. حقیقت نوری پیامبر و ائمه واحد است. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: خداوند متعال پیش از آن که آدم را بیافریند، من و اهل بیت مرا از یک نور آفرید.(4) و نیز فرمود: آغاز آفرینش حق تعالی با نور من بود و از نور من علی آفریده شد و سپس عرش و لوح(5) و فرمود: أوّل ما خلق اللَّه نوری(6) و خطاب به امام علی علیه السلام فرمود: نخستین چیزی که خدا خلق کرد، ارواح ما بود و بعد از ما فرشته ها را آفرید.(7)

امام صادق علیه السلام فرمود: محمّد و علی علیهما السلام از یک نور آفریده شدند، آفرینش آنان قبل از خلقت آسمان ها، زمین و عرش صورت گرفت.(8)

حکیم سبزواری پس از نقل این روایت؛ أوّلنا محمد، أوسطنا محمد، آخرنا محمد. می گوید: مراد صرف تسمیه نیست؛ بلکه مراد این است که آنان نور واحدند...(9)

3. حقیقت نوری پیامبر و ائمه علیهم السلام استمرار دارد و مایه بقای عالم هستند.

ص:121


1- 341. کلینی، اصول کافی، 1/441.
2- 342. شیخ صدوق، التوحید، ص 436؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، 54/197 و 312 و ... .
3- 343. کلینی، اصول کافی ج 1، صص 242 - 241 و 389؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 4، ص 15.
4- 344. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 134: خلقت أنا وعلی بن أبی طالب من نور واحد، نسبّح اللَّه یمینة العرش قبل أن یخلق آدم بألفی عام؛ خزازی قمی، کفایة الاثر، ص 71: خلقنی اللَّه تبارک وتعالی أهل بیتی من نور واحد قبل أن یخلق آدم بسبعة آلاف عام.
5- 345. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 97 و ج 54، صص 175 - 170.
6- 346. بحار الانوار، ج 25، ص 16 و 192.
7- 347. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص 50؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 26، ص 35، ج 18، ص 345 و...
8- 348. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 440.
9- 349. حاجی سبزواری، رساله سبزواری، ص 729.

امام باقرعلیه السلام خبر از حضور و همراهی نور امامان با انسان های صالح و استمرار این حقیقت نوری تا روز قیامت می دهد؛(1) پس حقیقت نوری حضرت محمد و امامان اهل بیت علیهم السلام در آغاز و انجام هستند، مخلوق اول و آخر هستند.(2)

صدر المتألهین شیرازی با تکیه بر روایات نوری، جایگاه وجودی ائمه علیهم السلام را از نگاه فلسفی نیز تبیین می کند و با کمک گرفتن از این روایات مقام نخستین صادر را به امام می دهد.

ونقل الشیخ المفید فی کتاب المقالات، من کتاب نوادر الحکمة، لبعض علمائنا الإمامیة أصحاب التوحید - رحمهم الله - و ...: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم لمّا أسری به إلی السماء السابعة، ثمّ أهبط إلی الأرض، یقول لعلی بن أبی طالب علیه السلام: یا علی! إنّ اللَّه تعالی کان اللَّه و لا شی ء معه، فخلقنی وخلقک روحین من نور جلاله، فکنّا أمام عرش ربّ العالمین، نسبّح اللَّه ونحمده ونهلّله، وذلک قبل أن یخلق السماوات والأرض؛ فلمّا أراد أن یخلق آدم علیه السلام، خلقنی وإیاک من طینة علّیین، وعجّنت بذلک النور وغمّسنا فی جمیع الأنهار وأنهار الجنّة، ثم خلق آدم علیه السلام واستودع صلبه تلک الطینة والنور؛ فلمّا خلقه واستخرج ذرّیته من ظهره، فاستنطقهم وقرّرهم بربوبیته، فأوّل ما خلق اللَّه وأتمّ له بالعدل والتوحید، أنا وأنت والنبیون علی قدر منازلهم وقرّبهم من اللَّه عزّوجلّ...

فقد ظهره من هذه النقول بعد شهادة البرهان للعقول، أنّ للأرواح کینونة سابقة علی عالم الأجسام والعقول القادسة والأرواح الکلّیة عندنا، باقیة ببقاء اللَّه تعالی فضلاً عن إبقائه، لأنّها مستهلکة الذات، مطویة الأنوار تحت سطوع نور الجلال لا یرومون النظر إلی ذواتهم خاضعین للَّه تعالی. وقال ابن بابویه أیضاً فی کتاب الاعتقادات: اعتقادنا فی الانبیآء والرسل والأئمّه علیهم السلام، أنّ فیهم خمسة أرواح: روح القدس، روح الإیمان، روح القوّة، روح الشهوة، روح المدرج...؛ وأمّا قوله تعالی: «وَیسَْلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»، فإنّه خلق

ص:122


1- 350. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب أنّ الائمّة نور اللَّه، ج 1، ص 150.
2- 351. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب أنّ الأئمّة نور اللَّه، ج 1، ص 150.

أعظم من جبرئیل ومیکائیل واسرافیل کان مع رسول اللَّه ومع الملآئکة وهو من الملکوت.

وقد أخذ هذا الکلام من أحادیث أئمّتنا المعصومین علیهم السلام، والمراد من "روح القدس" التی جاء فی کلام إمام، الروح الأوّل الذی هو مع اللَّه من غیر مراجعة إلی ذاته وهو المسمّی عند الحکماء "العقل الفعّال" ومن روح وهی عقل هیولانی بالقوه...(1)

ب) روایات مربوط به توصیف وجود عنصری و مطلق امام

در بخش های این رساله، به مناسبت اوصاف امام از زبان روایات ذکر شده است که این جا به گزیده ای از آن اشاره می شود:

امام موجودی است که پیش از هر آفریده و همراه هر آفریده و پس از آفریده است.(2)

ص:123


1- 352. صدرالدین شیرازی، کتاب المشاعر، 60 - 61: شیخ مفید در المقالات از کتاب نوادر الحکمة از بعض علمای ما امامیه و اصحاب توحید - رحمهم الله - نقل می کند: ... از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم که به آسمان هفتم سیر کرده و به زمین برگشته بود، شنیدم که به علی بن ابی طالب علیهما السلام فرمود: ای علی: خدای متعال بود و چیزی همراه او نبود، سپس من و تو را از نور جلالش در قالب دو روح آفرید، سپس در برابر عرش خدا بودیم، تسبیح و حمد و تهلیل خدا می کردیم و این پیش از آفرینش آسمان ها و زمین بود، وقتی تصمیم آفریدن آدم را گرفت، من و تو را از گل علّیین آفرید و با نور عجین کرد و در همه نهرها و نهرهای بهشت غوطه کرد، پس آدم را آفرید و این طینت و نور را در صلب او به امانت گذاشت، وقتی آدم را آفرید، آن را به عدل و توحید تمام کرد، من و تو و سایر انبیا به نسبت منزلت و نزدیکی شان به خدا است ... . از این روایات و گواهی عقل به دست می آید که ارواح هستی سابق بر عالم اجسام دارند و به نظر ما عقول قادسه و ارواح کلّیه به بقای خدا باقی اند تا چه رسد به بقایشان؛ چون ذات آن ها مستهلل و مطویة الانوار تحت درخشش نور جلال است، دیدار به ذاتشان راه ندارد، برای خدا خاضع هستند... ابن بابویه در کتاب اعتقادات فرموده: اعتقاد ما درباره انبیا و ائمه علیهم السلام این است که در آن ها پنچ روح است: روح القدس، روح الایمان، روح القوه، روح الشهوة و روح المدرج ... و اما سخن خداوند که «از تو درباره روح می پرسند، بگو: روح از امر من است» پس روح مخلوقی اعظم از جبرییل و میکاییل و اسرافیل است که همواره با رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و ملائکه بوده و او از ملکوت بوده است. و این سخن از احادیث امام معصوم ما گرفته شده است، مراد از روح القدس، روح اول است که همواره با خدا بوده، بدون این که مراجعه به ذات او داشته باشد و همو نزد حکیمان به عقل فعال نامیده می شود و مراد از روح الایمان عقل مستفاد است، پس از این که عقل بالقوه است عقل فعال نمی شود و مراد از روح القوه نفس ناطقه انسانی است که همان هیولانی بالقوه است ... .
2- 353. علامه مجلسی، بحار الانوار ج 23، ص 37، حدیث 66.

اگر لحظه ای در عالم نباشد، جهان فرو می ریزد.(1)

همیشه در عالم است یا آشکار یا پنهان،(2) او قلب عالم هستی است.(3)

او موجودی است که شناختنش موجب رهایی از مرگ جاهلیت است و اگر کسی او را نشناسد و از دنیا برود، به مرگ جاهلی مرده است.(4)

امام رضاعلیه السلام فرمود: شأن امام برتر از آن است که با عقل و اندیشه عادی بتوان شناخت، یا با رأی و نظر مردم آن را به دست آورد، یا با انتخاب مردم آن را تعیین کرد،(5)

در این روایت، امامت یک واقعیت عینی معرفی می شود. امام همه فضایل و کمالات را از فضل و فیض بی پایان حق دارا است، بدون خواهش و تلاش، با این وصف چه کسی را رسد که امام را چنان که باید بشناسد، یا از گزینش امام دم زند؟ زهی گمان نادرست و خیال باطل.(6)

علم امام، علم خدادادی و برتر از علم دیگر انسان ها است؛ خداوند آنان را از گنجینه علم و حکمت خود بهره می بخشد که دیگران را نبخشیده است و به همین دلیل، دانش و معرفت امامان برتر از معرفت انسان ها است.(7)

امام موجودی است که از مقام عصمت برخوردار است؛ امام سرچشمه همه فضایل بوده است، روح قدسی امام، از هرگونه غفلت و اشتباه و گزافه کاری به دور است.(8)

ص:124


1- 354. رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: لا یزال هذا الدین قائماً إلی اثنی عشر، فإذا مضوا ساخت الأرض بأهلها.
2- 355. نهج البلاغه، حکمت 147.
3- 356. کلینی، اصول کافی، باب الاضطرار الی الحجة، حدیث 3.
4- 357. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 23، صص 95 - 76 با چهل سند از طرق شیعه نقل کرده است؛ طبرانی، معجم الکبیر ج 19، ص 388، شماره 910.
5- 358. کلینی، اصول کافی ج 1، ص 99، باب نادر جامع فی فضل الإمام: إنّ الإمامة أجل قدراً وأعظم شأناً من أن یبلغها الناس بعقولهم أو ینالوها بآرائهم أو یقیموا إماماً باختیارهم.
6- 359. کلینی، اصول کافی، ج 5، ص 201 باب نادر جامع فی فضل الامام: مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له والاکتساب؛ بل اختصاص من المفضّل الوهاب فمن ذا الذی یبلغ معرفة الامام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات.
7- 360. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب نادر جامع فی فضل الامام، حدیث 1، والإمام عالم لا یجهل... یوفقهم اللَّه ویؤتیهم من مخزن علمه وحکمه ما لا یؤتیه غیرهم، فیکون علمهم فوق علم أهل الزمان.
8- 361. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب نادر جامع فی فضل الامام، حدیث 1: وراع لاینکل معدن القدس والطهارة والنسک والزهادة والعلم والعبادة ...الامام المطهر من الذنوب والمبرّأ عن العیوب؛ ر.ک: کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب فیه ذکر الأرواح حدیث 3 ...؛ فإذا قبض النبی صلی الله علیه وآله وسلم انتقل روح القدس فصار إلی الإمام...؛ باب أنّ الأئمّة شهداء اللَّه، حدیث 5: إنّ اللَّه تبارک وتعالی طهّرنا وعصمنا و... .

امام توانایی انجام کارهای خارق العاده (کرامت) را دارد،(1) دایره تصرفاتش که برگرفته از مقام ولایت است، تا عالم تکوین می رسد. به حرکت درآوردن درخت توسط امام کاظم علیه السلام، سخن گفتن عصا به دست امام هادی علیه السلام و روشن کردن اتاق با انگشت مبارک توسط امام رضاعلیه السلام، نمونه هایی از این تصرّفات است.(2)

امام یگانه روزگار است.(3)

امام بر همه حوادث جهان و رفتار انسان ها نظارت دارد.(4)

امامت همان مقام خلیفه الهی است که نصیب خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می شود و آن خلیفه امیرالمومنین علیه السلام است و این مقام به حسن و حسین علیهما السلام به میراث می رسد.(5)

شهید مطهری در شرح این سخن مولا علی علیه السلام که در وصف امام فرموده است؛ صحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلی؛(6) می گوید:

مردم را با بدن هایشان همراهی می کنند و در همان وقت روحشان به محل اعلی پیوستگی دارد، مردمی که با آنان محشورند، آنان را انسان های مانند خود می پندارند که هیچ فرقی با آنان ندارند؛ ولی نمی دانند که باطن امام به جای دیگر وابسته است.(7)

ص:125


1- 362. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب ما یفصل به بین دعوی المحق ... حدیث 8 مسلسل 920؛ و حدیث 12 مسلسل 924.
2- 363. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب ما یفصل به ... حدیث 8 مسلسل 920؛ 921؛ 1292.
3- 364. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب نادر ... حدیث 1: الامام واحد دهره لا یدانیه أحد ولا یعادله عالم ولا یوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظیر ... .
4- 365. کلینی، اصول کافی، باب أنّ الائمة شهداء اللَّه، حدیث 1: ... فی کل قرن منهم إمام منّا شاهد علیهم ومحمد صلی الله علیه وآله شاهد علینا؛ حدیث 5: ... وجعلنا شهداء علی خلقه ... .
5- 366. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، باب نادر جامع، حدیث 1: انّ الامامة خلافة اللَّه و خلافة الرسول صلی الله علیه وآله و مقام امیر المومنین علیه السلام ومیراث الحسن والحسین علیهما السلام ... الامام امین اللَّه و خلیفتة فی بلاده.
6- 367. نهج البلاغه، حکمت 139.
7- 368. مطهری، امامت و رهبری {مجموعه آثار ج 4، ص 934}.

فصل دوم: فلسفه خلقت از دیدگاه روایات

فلسفه خلقت از دیدگاه روایات

فلسفه خلقت در متون روایی اهل بیت علیهم السلام از زوایای گوناگون، مورد بررسی قرار گرفته است.

از نظر هدف و غایت خلقت، از نظر مراتب و سلسله نظام هستی، از نظر کیفیت پیدایش و نقش واسطه ها، از نظر نظام اسباب و مسببات.

بیان مشروح این زوایا، رساله جداگانه ای می خواهد؛ اما آنچه برای بحث این رساله مهم و ضروری است، نقش های ذیل است.(1)

نقش نوری و کیفیت خلقت: در روایات، سه محور عمده در فلسفه خلقت مورد توجّه قرار گرفته است: یکی تثبیت هدفمند بودن خلقت و دیگری بی نیازی خداوند (هدف و غایت داشتن خلقت، هیچ گونه نیازمندی خدا را به دنبال ندارد؛ بلکه این قاعده مربوط موجودات فقیر امکانی است) و محور سوم این که خلقت خداوند بر اساس نظام اسباب است (نظام مندی و واسطه گری اسباب موجب محدودیت قدرت و توحید خالقیت خداوند نمی شود.)(2)

امام علی علیه السلام فرمود: فإنّ اللَّه سبحانه خلق الخلق حین خلقهم غنیاً عن طاعتهم، آمناً من معصیتهم؛ لأنّه لا تضرّه معصیة من عصاه ولا تنفعه طاعة من أطاعه.(3)

امام صادق علیه السلام فرمود: وهو تبارک و تعالی القوی العزیز الذی لا حاجة به إلی شی ء ممّا خلق، وخلقه جمیعاً محتاجون إلیه. إنّما خلق الأشیآء من غیر حاجة ولا بسبب اختراعاً وابتداعاً.(4) اللَّه أعلی وأجلّ وهو الغنی عن عباد، لا حاجة به إلی أعمال خلقه.(5) لم یخلق اللَّه العرش لحاجة به إلیه؛ لانّه غنی عن العرش وعن جمیع ما خلق.(6)

ص:126


1- 369. برخی از این روایات در همین بخش و برخی دیگر در بخش های دیگر و برای تطبیق و تأیید یافته های متکلمان و حکما و عرفا مطرح می شود.
2- 370. صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، کتاب الحجة، ص 530؛ عن الامام الصادق علیه السلام: أبی اللَّه أن یجری الأشیاء إلّا بأسبابها فجعل لکل شی سبباً وجعل لکلّ سبب شرحاً... .
3- 371. نهج البلاغه، خطبه 192.
4- 372. شیخ صدوق، التوحید، صص 169 - 170 {تحقیق تهرانی}.
5- 373. صدوق، التوحید، 339
6- 374. شیخ صدوق، التوحید، ص 320.

کیفیت صدور خلقت و نقش وجودی امام علیه السلام

قسمت اول

خداوند تبارک و تعالی در ازل و در مقام ذات، همیشه واحد و یکتا در وحدانیت بود، جز او نه کسی بود و نه چیزی،(1) نه معلومی بود و نه مجهولی،(2) او بود در حالی که (بودی) نبود، آن گاه او (بود) و (مکان بود) را خلق کرد،(3) سپس کلمه ای گفت، آن کلمه تبدیل به نور شد.(4)

نوری که فروزش منوّر عزّت، نور وجهه جود و کرم، و نمایش نور ملک او بود،(5) نوری از جلالت و عظمت وجودی او،(6) که اختیار و انتخاب شده بود.(7) او به کلمه دیگر سخن گفت، آن کلمه روح شد، سپس نور را با روح ترکیب کرد،(8) به ناگاه شبح نوری(9) محمّدصلی الله علیه وآله وسلم در 424 هزار سال پیش از خلقت موجودات هستی،(10) خلق گردید.(11)

نور محمّدعلیه السلام هزار سال در مقابل خداوند ایستاد، در حالی که به تسبیح و حمد خدا مشغول بود، خداوند پیوسته به او نگریست؛ پس از گذشت سالیانی، خطاب به این شبح نوری کرد و فرمود؛ ای بنده من! تو مراد و مرید من هستی، تو بهترین خلق منی، به عزّت و جلال و عظمت خویش! اگر تو نبودی، افلاک را خلق نمی کردم؛ کسی که تو را دوست بدارد، دوست می دارم؛ کسی که تو را دشمن بدارد، دشمن می دارم.(12)

ص:127


1- 375. علامه مجلسی، بحار الانوار ج 15، ص 9 حدیث 10؛ همان ج 15، ص 19 حدیث 29؛ همان، ج 15، ص 27، حدیث آخر.
2- 376. بحار الانوار، ج 15، ص 23، حدیث 41.
3- 377. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 24 حدیث 46.
4- 378. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 10، حدیث 10.
5- 379. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 8، حدیث 8.
6- 380. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 24، حدیث 44.
7- 381. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 9، حدیث 9.
8- 382. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 23، حدیث 39.
9- 383. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 9، ص 15، حدیث 9.
10- 384. علامه مجلسی، بحار الانوار ج 15، ص 4، حدیث 4؛ ج 55، ص 40، حدیث 2.
11- 385. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 10، حدیث 20؛ ج 15، ص 11، حدیث 32؛ ج 15، ص 24، حدیث 44 و 43.
12- 386. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 28، خ 3.

شبح نوری محمّدصلی الله علیه وآله وسلم پس از شنیدن مناجات خداوند، آن چنان به وجد آمد که انفجار بزرگ پدید آمد، که از فروزش آن، خداوند دوازده حجاب نوری آفرید:(1) حجاب قدرت، حجاب عظمت، حجاب عزت، حجاب هیبت، حجاب جبروت، حجاب رحمت، حجاب نبوت، حجاب کبریا، حجاب منزلت، حجاب رفعت، حجاب یازدهم و حجاب شفاعت شد.

هر کدام از این حجاب ها دارای حجاب های میانی بودند که میان هر کدام صدها سال فاصله بود، و نور محمّدصلی الله علیه وآله وسلم در هر کدام، صدها سال اقامت کرده و به ذکرهای مخصوص مشغول بود.(2)

پس خداوند از نور پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بیست دریای نورانی را خلق کرد.(3) این دریاها حاوی علوم غیبی بی نهایتی بودند که جز خداوند کسی از معارف آن خبر ندارد. ناگهان فرمان رسید که: نور محمّد وارد دریای عزّت شود...(4) چهارده هزار سال پیش از خلقت همه موجودات،(5) از نور محمدصلی الله علیه وآله وسلم، نور علی علیه السلام آفریده شد، خداوند نور علی علیه السلام را نیز به خویش دعوت کرد و او اجابت کرد.(6)

پس از آن، ندای خداوند بلند شد که: ای محمد! پیش از خلقت آسمان ها و زمین و عرش و دریا شما را از نوری عاری از بدن آفریدم، پس همیشه تقدیس کننده و تمجید کننده من باشید.(7)

آن دو نور، سالیانی دراز به تقدیس و تمجید خداوند مشغول بودند، تا

ص:128


1- 387. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 28، خ 6، ج 15، ص 4، حدیث 4.
2- 388. مشروح حجاب ها، زمان های اقامت نوری محمّدصلی الله علیه وآله و ذکرهای مخصوص هر کدام ر.ک: علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 28 و ج 55، ص 39 و ج 15، ص 29.
3- 389. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 29، خ 1.
4- 390. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 29، خ 2.
5- 391. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 23، حدیث 40.
6- 392. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 9، حدیث 9؛ ج 23، ص 310، حدیث 10؛ ج 23، ص 311، حدیث 16 و 15.
7- 393. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 18، حدیث 28.

آن که خداوند آن دو نور را با یکدیگر جمع کرد.(1) و از آن دو نور، نور فاطمه علیها السلام را خلق کرد.(2) او را نیز به سوی خویش طلبید، او اجابت کرد. پس از آن، از نورهای یکی شده محمد و علی و فاطمه (علیهم السلام)، نور حسن و حسین علیهما السلام را آفرید و آن دو را به سوی خویش خواند و آن دو نیز اطاعت کردند.(3)

پس از پایان آفرینش این انوار پنج گانه، خداوند از اسامی خویش به نام گذاری آنها پرداخت؛ از اسم محمود خویش، نام محمدصلی الله علیه وآله وسلم را و از اسم علی خویش، نام علی علیه السلام را و از اسم فاطر خویش، نام فاطمه علیها السلام را و از اسم احسان خویش، نام حسن علیه السلام را و از اسم محسن خویش، نام حسین علیه السلام را انتخاب کرد. و به این ترتیب، انوار مقدّسه پنج گانه آفریده شد.(4)

پس از آن، از نور حسین علیه السلام، انوار نه امام بعدی را آفرید،(5) آنان را به سوی خویش خواند، آنان نیز اجابت کردند.(6) پس از خلق و اجابت آنان، نسبت به دعوت به اطاعت خداوند، انوار چهارده گانه در سایبانی سبز رنگ،(7) در پیشگاه خداوند به تسبیح و تقدیس خداوند پرداختند.(8) این همان جایی است که هیچ ملک و موجودی را به آن راه نبوده و نیست، و این آن زمانی بود که هیچ موجودی جز آنان خلق نشده بود.(9)

پس از استقرار، به ناگاه ندای الهی خطاب به نور محمدصلی الله علیه وآله وسلم رسید که: ای عزیز من! ای آقای رسولان من! ای اوّل مخلوق من! ای آخرین رسول من! تو

ص:129


1- 394. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 19، خ 1.
2- 395. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 9، حدیث 9.
3- 396. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 19، حدیث 9.
4- 397. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 9، حدیث 9.
5- 398. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 23، ص 308، حدیث 5، بحار الانوار، ج 15، ص 20، حدیث 32 و ص 9، ح 9، ص 23 ح 40.
6- 399. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 9، حدیث 9.
7- 400. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 24، حدیث 45.
8- 401. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 10، حدیث 11، خ 6 و ص 23، ح 39.
9- 402. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 24، حدیث 45.

روز قیامت شفاعت کننده مردم هستی.(1)

با شنیدن این صدا، نور محمدصلی الله علیه وآله وسلم به سجده افتاد، پس از گذشت سالیانی دراز، سر از سجده برداشت و ایستاد. پس از ایستادن او، یک صد و بیست و چهار هزار قطره نورانی از او فرو ریخت، که هر کدام از قطره های نورانی، شبحی از انبیای الهی بود. پس از کامل شدن نورها، آن ها بر گرداگرد نور پیامبر و ائمّه علیهم السلام شروع به طواف کردند، چنان که حجاج به دور خانه خداوند به طواف مشغول هستند. آنان تسبیح خداوند و حمد او می گفتند.

... آن گاه خداوند بر خلق مخلوقات اراده فرمود، همین اراده سبب تجلی و تلألؤ شدید نور محمّدصلی الله علیه وآله وسلم گردید.(2) به ناگاه جوهری عظیم پدید آمد، خداوند آن جوهر را به دو نیم تقسیم نمود. بر نیمی با نظر هیبت توجّه فرمود، آب گوارایی عظیم خلق شد؛ آن گاه بر دومین قسم جوهر فوق با دیده شفقت نگریست، عرش الهی آفریده شد.(3) عرش عالم ملکوت(4) و عالم غیب(5) را تشکیل می داد. این مخلوق مرتفع،(6) مجهول و غیر قابل درک عادی برای

ص:130


1- 403. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 29، خ 7.
2- 404. عن محمّد بن الحسن الطوسی رحمه الله فی کتابه «مصباح الأنوار» باسناده عن انس عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم قال: إنّ اللَّه خلقنی و خلق علیاً ... فلمّا أراد اللَّه تعالی ان ینشی ء خلقه فتق نوری فخلق منه العرش ...؛ بحارالانوار، ج 15، ص 10، ح 11.
3- 405. قال الشیخ ابوالحسن البکری أستاد الشهید الثانی رحمهم الله فی کتابه المسمّی بکتاب الأنوار، حدّثنا أشیاخنا وأسلافنا الرواة لهذا الحدیث عن أبی عمر الأنصاری: سألت عن کعب الأحبار ووهب بن منبّه وابن عباس قالوا جمیعاً: لّما أراد اللَّه أن یخلق محمّداً ... ثمّ خلق من نور محمّدصلی الله علیه وآله وسلم جوهرة، وقسّمها قسمین، فنظر إلی القسم الأوّل بعین الهیبة فصار مآء عذباً، ونظر إلی القسم الثانی بعین الشفقة فخلق منها العرش فاستوی علی وجه الماء ...؛ بحارالانوار، ج 15، ص 26 و 29، ح 48.
4- 406. عن عدّة من أصحابه، عن احمد بن محمّد البرقی، رفعه قال: سأل الجاثلیق أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له: اخبرنی ... لیس یخرج من هذه الأربعة شی ء خلق اللَّه فی ملکوته وهو الملکوت الّذی أراه اللَّه أصفیاء وأراده خلیله، فقال: «وَکَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَلِیکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» - سوره انعام، آیه 75 -؛ بحارالانوار، ج 55، ص 9، و 10، ح 8.
5- 407. عن علی بن أحمد الدقّاق، عن محمّد بن جعفر الأسدی، عن محمّد بن اسماعیل البرمکی، عن الحسین بن الحسن، عن أبیه، عن حنان بن سدیر، قال: سألت أباعبد اللَّه علیه السلام عن العرش والکرسی. فقال: إنّ للعرش صفات کثیرة مختلفة، له فی کلّ سبب وصنع فی القرآن صفة علی حدة... ثمّ العرش فی الوصل مفرد من الکرسی، لأنّهما بابان من أکبر أبواب الغیوب وهما جمیعاً غیبان...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 30، ح 51.
6- 408. عن ابن عبّاس قال: إنّما سمّی العرش عرشاً لارتفاعه؛ بحارالانوار، ج 55، ص 17، ح 12.

انسان ها،(1) دارای اوصاف و معانی فراوانی است که هر کدام وصف و سبب خاص خود را دارند.(2) عرش خلق شده از تجلی، اسمی از اسمای خداوند،(3) دو چهره علمی و جسمانی داشت؛ چهره ای از آن ملک کیفی است،(4) که از یک طرف واسطه ای در تعیین کیفیت ارتباط خداوند با مخلوقات و تدبیرات الهی و علم خداوند به آن اشیا است؛ و از طرفی دیگر با تدبیر او، صفات و کیفیات اشیا تعیین می شود، چهره دیگر چهره علمی عرش است،(5) که عرش را جامع جمیع وجود تمثیلی اشیای عالم(6) و وجود اجمالی آنها(7) قرار می دهد.

خداوند به فرشتگان کلمات ذیل را یاد داد تا با آن عرش را حمل کنند: بسم اللَّه الرحمن الرحیم ولا حول ولا قوّه إلّا باللَّه العلی العظیم وصلّی اللَّه علی محمد وآله الطیبین. آنان با گفتن این کلمات به ناگاه یافتند که سنگینی عرش تبدیل به وزن اندکی شد که به آسانی برای یک مرد تنومند قابل حمل بود. پس آنان

ص:131


1- 409. عن علی بن أحمد الدقّاق، عن محمّد بن جعفر الأسدی، عن محمّد بن اسماعیل البرمکی، عن الحسین بن الحسن، عن أبیه، عن حنان بن سدیر، قال: سألت أباعبد اللَّه علیه السلام عن العرش والکرسی... فقوله: "ربّ العرش العظیم" یقول: الملک العظیم وقوله: "الرحمن علی العرش استوی" یقول: علی الملک احتوی وهذا ملک الکیفوفیة فی الأشیاء ...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 30، ح 55.
2- 410. بحار الانوار، ج 55، ص 30، ح 51.
3- 411. وفی تعقیب صلاة أمیر المؤمنین علیه السلام: وأسألک باسمک الذی خلقت به عرشک الذّی لا یعلم ما هو إلّا أنت - إلی قوله - وأسألک یا اللَّه باسمک الذی تضعضع به سکّان سماواتک واستقرّ بعرشک - إلی قوله: - وأسألک باسمک الّذی أقمت به عرشک وکرسیک...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 36، ح 60.
4- 412. عن حنان بن سدیر، قال: سألت أباعبد اللَّه علیه السلام عن العرش والکرسی... فقوله: "ربّ العرش العظیم" یقول: الملک العظیم، وقوله: "الرحمن علی العرش استوی" یقول: علی الملک احتوی وهذا ملک الکیفوفیة فی الأشیاء ...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 30، حدیث 51.
5- 413. عن الرضاعلیه السلام: ... والعرش اسم علم وقدرة وعرش فیه کل شی ء...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 14، حدیث 9)؛ فقال أبوعبد اللَّه علیه السلام: العرش فی وجه هو جملة الخلق، والکرسی وعاؤه؛ وفی وجه آخر: هو العلم الذی أطلع اللَّه علی أنبیاء ورسله وحججه، والکرسی هو العلم الذی لم یطلع علیه أحداً...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 14، حدیث 47)؛ ... فقال: السماوات والأرض وما بینهما فی الکرسی والعرش هو العلم الذی لا یقدر أحداً قدره؛ بحارالانوار، ج 55، ص 29، حدیث 50.
6- 414. روی جعفر بن محمدعلیهما السلام: فی العرش تمثال ما خلق اللَّه من البرّ والبحر قال: وهذا تأویل قوله: "وإن من شی ء إلّا عندنا خزائنه..."؛ بحارالانوار، ج 55، ص 34، حدیث 54.
7- 415. وسئل الصادق علیه السلام عن قول اللَّه عزّ و جلّ: "الرحمن علی العرش استوی" فقال: استوی من کل شی ء، فلیس شی ء أقرب منه من شی ء، وأمّا العرش الذی هو جملة جمیع الخلق فحملته ثمانیة من الملآئکة...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 7، حدیث 5.

عرش الهی را به حرکت درآوردند و آنان به جز دوران غضب خداوندی،(1) سنگینی عرش را درک نمی کنند.

و بدین سان عرش خداوندی که خود « 170 » اندازه حجاب های نوری بود،(2) از نور وجودی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خلق و استقرار یافت، آن گاه خداوند عرش را بر آن آب گوارا قرار داد.(3) سپس نور پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در جلوی(4) جایگاه عرش به تسبیح و تقدیس و تکبیر الهی مشغول شد و هشت هزار سال بر ساق عرش، در برابر خداوند تعالی قرار گرفت.(5) پس از تکامل یافتن نورها، 370 هزار سال زیر عرش الهی قرار داده شد.(6) آن گاه اشباح نورانی ائمّه علیهم السلام در سرادق عرش الهی قرار گرفتند؛(7) سپس پانزده هزار سال قبل از خلقت آدم، این نورها در حول و حوش عرش قرار داده شده(8) و به تسبیح و تقدیس الهی پرداختند.(9)

پس از استقرار عرش الهی، خداوند حجاب های هجده گانه ای از نورهای میانی بین عرش و کرسی خلق کرد. این حجاب ها اگر نبودند، کوه ها ذوب شده و تمامی جنّیان و انسان ها از نور خداوند ذوب و ناپدید می گردیدند.(10)

پس از خلقت این حجاب ها، خداوند ظرف وجود عالم مخلوقات را در مقابل(11) و چسبیده به عرش(12)، به نام کرسی آفرید. اندازه این ظرف وجودی

ص:132


1- 416. بحار الانوار، ج 55، ص 15، خ 5.
2- 417. بحار الانوار، ج 55، ص 30، حدیث 51 و حدیث 59 و حدیث 45.
3- 418. قال علی علیه السلام: ... فخلق منها العرش فاستوی علی وجه الماء ...؛ بحار الانوار، ج 15، ص 29.
4- 419. عن النبی صلی الله علیه وآله: ... وأنتم إمام عرشه تسبّحون وتقدّسون وتکبّرون ...؛ بحار الانوار، ج 15، ص 8، حدیث 8.
5- 420. عن أبی عبد اللَّه علیه السلام: ... ثمّ أظهره علی العرش فکان علی ساق العرش مثبتاً سبعة آلاف؛ بحارالانوار، ج 15، ص 5.
6- 421. فلمّا تکاملت الأنوار سکن نور محمد تحت العرش ثلاثة وسبعین ألف عام؛ بحار الانوار، ج 15، ص 31.
7- 422. فقال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله: أنا وعلی وفاطمة والحسن والحسین کنّا فی سرادق العرش نسبّح اللَّه تسبّح الملائکة بتسبیحنا...؛ بحار الانوار، ج 15، ص 21، حدیث 349.
8- 423. عن الصادق علیه السلام: ... کنّا أشباح نور حول العرش، نسبّح اللَّه قبل أن یخلق آدم علیه السلام بخمسة عشر عام ...؛ بحارالانوار، ج 15، ص 6، حدیث 5.
9- 424. بحار الانوار، ج 15، ص 8، حدیث 5 و 7 و 8 و 12.
10- 425. بحار الانوار، ج 55، ص 35، حدیث 57.
11- 426. السموات والأرض فی جوف الکرسی والکرسی بین یدی العرش.
12- 427. والعرش ملتصق بالکرسی؛ بحار الانوار، ج 55، ص 17، حدیث 13.

مخلوقات،(1) « 170 » عرش خداوندی است.(2) این ظرف وجودی که همان باب ظاهری غیب الهی است که زیربنای ابداع و خلق شدن هاست،(3) دارای وسعتی عظیم و وصف ناشدنی است؛(4) وسعتی که تمامی ملائکه را در خود جای داده(5) و آسمان های هفت گانه و زمین ها در آن قرار دارند.(6) آن گاه از نور کرسی لوح را خلق کرد،(7) این لوح مجرد ملکی(8) و نورانی(9) را به صورت زمرّدی سبز رنگ جلوه گر ساخت که در میان سوراخ های آن ها، لؤلؤهای درخشانی قرار داشت.(10)

پس از خلقت لوح، خداوند از نور آن، قلم را بیافرید.(11) این موجود مجرد(12) و نورانی به طول هفتصد سال(13) و عرض هشتاد سال(14) از جنس لؤلؤ(15) بود. پس از خلق، خداوند به قلم چنین فرمان داد: ای قلم توحید من را بنویس.(16)

ص:133


1- 428. قال أمیر المؤمنین علیه السلام: ... فالکرسی محیط بالسموات والأرض وما بینهما وما تحت السری...؛ بحار الانوار، ج 55، ص 10، و حدیث 37 و 39 و 47.
2- 429. بحار الانوار، ج 55، ص 43، حدیث 5، و ص 28، حدیث 45.
3- 430. بحار الانوار، ج 55، ص 30، حدیث 51.
4- 431. اللّهمّ ربّ النور العظیم وربّ الکرسی الواسع وربّ العرش العظیم؛ بحارالانوار، ج 55، ص 36، حدیث 59.
5- 432. ان اللَّه خلق العرش و الکرسی من نوره و العرش ملتصق بالکرسی. بحار الانوار، ج 55، ص 17، حدیث 13.
6- 433. السموات والأرض فی جوف الکرسی والکرسی بین یدی العرش؛ بحارالانوار، ج 55، ص 17، حدیث 11، ... إنّ علیاًعلیه السلام سئل عن قول اللَّه تبارک وتعالی وسع کرسیه السماوات والأرض، قال: السماوات والأرض وما فیهما من مخلوق فی جوف الکرسی...؛ بحار الانوار، ج 55، ص 21، حدیث 38.
7- 434. قال أمیر المؤمنین علیه السلام: وخلق من نور الکرسی اللوح؛ بحارالانوار، ج 15، ص 29.
8- 435. عن ابراهیم الکرخی قال: سألت جعفر بن محمدعلیهما السلام عن اللوح والقلم، فقال: هما ملکان؛ بحارالانوار، ج 54، ص 369، ح 6.
9- 436. عن محمد بن هارون الزنجانی... قال: سألت جعفر بن محمّد عن "ن"، فقال ... واللوح من نور...؛ بحارالانوار، ج 54، ص 368، حدیث 5.
10- 437. سأل ابن سلام النبی صلی الله علیه وآله وسلم: فأخبرنی عن اللوح المحفوظ ممّا هو؟ قال من زمرّدة خضراء أجوافها لؤلؤ بطانته الرحمة...؛ بحارالانوار، ج 54، ص 369، حدیث 8.
11- 438. قال أمیر المؤمنین علیه السلام: ... وخلق من نور اللوح القلم...؛ بحارالأنوار، ج 15، ص 29.
12- 439. بحارالانوار، ج 54، ص 368، حدیث 5 و 6.
13- 440. بحارالانوار، ج 45، ص 370، حدیث 12؛ در روایتی میزان آن پانصد سال بیان شده است. بحارالانوار، ج 54، ص 369، حدیث 8.
14- 441. بحارالانوار، ج 54، ص 369، حدیث 8.
15- 442. بحارالانوار، ج 54، ص 370، حدیث 12.
16- 443. بحارالانوار، ج 15، ص 29.

قلم با رسیدن فرمان خداوند هزار سال بیهوش گردید. پس از به هوش آمدن دوباره شنید: بنویس! قلم گفت: بار پروردگارا چه بنویسم؟ فرمان رسید: بنویس لا إله إلّا اللَّه، محمد رسول اللَّه. سپس خداوند فرمود: به عزّت و جلالم سوگند! هیچ بنده ای از بندگان من نیست، که اگر شریکی برای من قرار ندهد، او را وارد بهشت سازم.(1)

قلم با شنیدن نام محمدصلی الله علیه وآله وسلم بر سجده افتاد و گفت: سبحان الواحد القهّار، سبحان العظیم الأعظم. سپس سر از سجده برداشت، بر روی لوح، به نورانیت نور نوشت: لا إله إلّا اللَّه، محمد رسول اللَّه. آن گاه گفت: بارخدایا! محمد چه کسی است که نام او را کنار نامت نهاده ای و ذکر او را کنار ذکرت قرار دادی؟! خداوند فرمود: ای قلم! محمد کسی است که اگر او نبود، تو را خلق نمی کردم. هیچ خلقی را خلق نمی کردم مگر برای او؛ او بشارت دهنده و ترساننده مردم است؛ او چراغ روشنایی هدایت است؛ او شفاعت کننده و محبوب من است.

قلم با شنیدن این اوصاف و درک شیرینی نام محمّد،(2) هشتاد شکاف برداشت،(3) از میان هر شکافی، مدادی نورانی(4) خلق شد(5) و از جامد شدن آن، نهرهای بهشتی پدید آمد.(6) سپس گفت: سلام و درود خداوند بر تو ای رسول خدا! خداوند فرمود: از ناحیه من درود و سلام و رحمت و برکات خداوندی بر تو باد.(7) نام محمد چهارهزار سال درخشش کرد،(8) تا آن که خداوند به قلم

ص:134


1- 444. بحارالانوار، ج 54، ص 375، ح 34.
2- 445. بحارالانوار، ج 15، ص 30.
3- 446. بحارالانوار، ج 15، ص 30.
4- 447. عن جعفر بن محمدعلیه السلام قال: ... فالمداد مداد منوّر ...؛ بحارالانوار، ج 54، ص 368، ح 5.
5- 448. بحارالانوار، ج 54، ص 369، ح 8.
6- 449. عن أبیه عن ابن أبی عمیر، عن عبدالرحیم القصیر عن أبی عبد اللَّه علیه السلام قال: سألته عن «ن والقلم» قال: إنّ اللَّه خلق القلم من شجرة فی الجنّة یقال لها الخلد، ثمّ قال لنهر فی الجنّة: کن مداداً فجمد النهر وکان أشدّ بیاضاً من الثلج وأحلی من الشهد؛ بحارالانوار، ج 54، ص 366، ح 3.
7- 450. بحارالانوار، ج 15، ص 30.
8- 451. قال علی علیه السلام: ثمّ أظهر عزّوجلّ اسمه علی اللوح فکان علی اللوح منوّراً أربعة آلاف...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 42، خ 3؛ بحارالانوار، ج 15، ص 5.

فرمان داد قضا و قدر و آنچه را که تا قیامت خلق می شود، را بنویسد.(1) قلم بر صفحه سفید رنگ و نقره ای و از یاقوت درخشان تر، آنچه از اعمال، آثار، رزق و اجل ها بود،(2) و آنچه علم خداوند به خلایق بود،(3) را بر لوح نوشت؛(4) پس از آن خداوند حجاب هایی عظیم را برای جلوگیری از نابودی سایر مخلوقات زیرین عرش خلق کرد، به نحوی که اگر آن حجاب ها نمی بودند، سایر مخلوقات زیرین عرش آتش گرفته و نابود می شدند.(5)

باری خداوند پس از خلق حجاب ها و خیمه ها از نور پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، به خلقت ملائک از نور امیرمؤمنان علی علیه السلام پرداخت؛(6) پس از هفتاد هزار سال، حجاب نوری و آتشین خلایق را آفرید،(7) این موجودات دارای جسم لطیف، قادر بودند که به شکل های گوناگون درآیند، به فاصله چهار حجاب، دو ملک مقرّب اسرافیل و جبرائیل را قرار داد.(8) [حجاب نوری، حجاب ظلمانی، حجاب ابری، حجاب آب به فاصله هفتاد حجاب از عرش، سایر ملائک را آفرید.(9)

قسمت دوم

از نور علی علیه السلام آن اندازه از ملائک خلق شدند که هیچ جایی از آسمان ها و فضای گیتی وجود ندارد، مگر آن که ملکی در آن جای داشته باشد و به تسبیح و تقدیس مشغول است. هیچ درخت و ریگی یافت نمی شود، مگر آن که ملکی بر آن موکّل است. هر کدام از آن ملائک، هر روزه به واسطه ولایت ائمه علیهم السلام و استغفار برای دوستداران آن ها و لعن و نفرین دشمنانشان به خداوند تقرب می جویند.(10)

ص:135


1- 452. بحارالانوار، ج 15، ص 30؛ بحارالانوار، ج 54، ص 366، ح 3؛ بحارالانوار، ج 54، ص 366، ح 1؛ بحارالانوار، ج 54، ص 374، ح 26.
2- 453. بحارالانوار، ج 54، ص 374، حدیث 28.
3- 454. بحارالانوار، ج 54، ص 375، ح 32.
4- 455. بحارالانوار، ج 54، ص 372، ح 18.
5- 456. بحارالانوار، ج 55، ص 46، ح 13.
6- 457. ثمّ فتق نور أخی علی فخلق منه ملائکة، فالملائکة من نور علی أفضل من الملائکة؛ بحارالانوار، ج 15، ص 10، ح 11؛ بحارالانوار، ج 56، ص 191، ح 3.
7- 458. بحارالانوار، ج 55، ص 42، ح 3.
8- 459. بحارالانوار، ج 55، ص 42، ح 3.
9- 460. بحارالانوار، ج 55، ص 44، ح 11.
10- 461. بحارالانوار، ج 56، ص 176، ح 7.

از نور علی علیه السلام، ملکی (اسرافیل) مأمور دمیدن صور شد، ملکی (جبرائیل) مأمور ابلاغ وحی، ملکی صاحب خطفه،(1) ملکی (مالک) صاحب جهنم و ملکی (رضوان) صاحب بهشت شد و بالاخره بقای جمیع موجودات حیات دار هستی در دست ملکی قرار داده شد که با نگاه بر لوح نورانی مقابلش، با حالتی حزین به قبض ارواح می پردازد.(2)

باری ملائکه پس از خلق شدن، نور محمد و علی و سایر ائمه علیه السلام را در حالی دیدند که از اصل و فرع درست شده است، شعاع نور فرعی، درخشندگی عجیبی داشت و فوق العاده پرتو افشانی می کند، آنان پرسیدند: ای خدای ما! ای آقای ما! این نور چیست؟ خداوند وحی فرستاد: این نور از نور من است، اصل ریشه آن نبوت است و فروع آن امامت، نبوت برای عبد و رسولم محمدصلی الله علیه وآله وسلم است و امامت برای حجّت و ولی من علی علیه السلام است. اگر آن دو نمی بودند، خلق را نمی آفریدم؛(3) آنان با صلوات فرستادند بر پیامبر و آل او علیهم السلام و به استغفار برای امّت او تا روز قیامت مشغول شدند.(4)

در این هنگام، نور فاطمه علیها السلام فروزش کرد، از فوران نورانیت نور فاطمه علیها السلام، آسمان ها و زمین خلق گردید؛(5) بدین گونه که از فروزش نور فاطمه رضی الله عنه، بخار آبی پدید آمد و از بخار آب آسمانی واحد آفریده شد؛(6) به همین دلیل نام آن را آسمان نهادند؛ چرا که معدن آب است.(7) آن که این آسمان ها شکافته شده و هفت آسمان ساخته شد؛(8) آسمان اول که همان آسمان دنیاست،

ص:136


1- 462. بحارالانوار، ج 56، ص 171، ح 2.
2- 463. بحارالانوار، ج 56، ص 172.
3- 464. بحارالانوار، ج 15، ص 11، ح 13.
4- 465. بحارالانوار، ج 15، ص 30.
5- 466. بحارالانوار، ج 15، ص 10، ح 11.
6- 467. فی خبر الشامی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: أنّه سأله: ممّ خلق السماوات؟ قال: من بخار الماء...؛ بحارالانوار، ج 55، ص 88، ح 1.
7- 468. عن علی بن أحمد بن محمد عن الکلینی عن علان رفعه قال: سأل یهودی أمیر المؤمنین علیه السلام: لم سمّیت السماء سماء؟ قال: لأنّها وسم الماء یعنی معدن الماء؛ بحارالانوار، ج 55، ص 105، ح 40، احمد بن علی بن ابراهیم می گوید: سماء از سمو گرفته شده و به معنی ارتفاع داشتن است.
8- 469. عن أبی صالح فی قوله: کانتا رتقاً ففتقناهما قال: کانت السماء واحدة ففتق منها سبع السماوات وکانت الأرض واحدة ففتق منها سبع الأرضین؛ بحارالانوار، ج 55، ص 105، ح 40.

از امواج ناپیدا و غیر سیلانی به وجود آمد.(1) اسم این آسمان رفیع است و از جنس آب و دود بود.(2)

خداوند پس از خلقت آسمان ها، از دود ذوب شدن جوهر خلق شده از نور،(3) به خلقت زمین از کف آنها اقدام کرد.(4) زمین پس از خلق شدن، همچون موج در حال سیلان بود.(5) آن گاه خداوند کوه هایی در آن قرار داد، تا آرامش یابد.(6)

آن گاه از فروزش نور امام حسن علیه السلام، خورشید و ماه را بیافرید.(7) و از فروزش نور امام حسین علیه السلام، بهشتیان و حور العین را خلق کرد(8) و بهشت را به چهار عنصر ارزشمند زینت داد: بزرگی، جلالت، سخاوت و امانت.(9)

پس از خلقت موجودات فوق، انوار مقدسه در جلوه گاه عرش الهی مستقرّ گردیدند و به تسبیح و تقدیس و تکبیر خداوندی پرداختند.(10) ملائک پس از خلق شدن بر آن انوار می گذشتند و همانند آن انوار و به تبعیت از آنها به تسبیح، حمد گفتن، تکبیر، تمجید و تقدیس خداوند می پرداختند.

پس از گذشت زمانی دراز، انوار نورانی حضرت محمّد، حضرت علی و سایر حضرات ائمّه علیهم السلام، به مدت هفتاد هزار سال زیر عرش قرار گرفتند، آن گاه نورشان به بهشت منتقل شد و پس از گذشت هفتاد هزار سال به «سدره المنتهی» منتقل گردید، پس از گذشت هفتاد هزار سال به آسمان هفتم و سپس به آسمان پنجم و بعد به آسمان سوم، دوم و اول (آسمان دنیا) منتقل گردیدند، و در آسمان دنیا استقرار یافتند.

ص:137


1- 470. وسأله عن سماء الدنیا مما هی؟ قال: من موج مکوف؛ بحارالانوار، ج 55، ح 1.
2- 471. عن علی علیه السلام: اسم السماء الدنیا رفیع وهی منما.
3- 472. بحارالانوار، ج 15، ص 29، ح 135؛ بحارالانوار، ج 15، ص 30، ح 7.
4- 473. بحارالانوار، ج 15، ص 30، ح 7.
5- 474. بحارالانوار، ج 15، ص 30، ح 8.
6- 475. بحارالانوار، ج 15، ص 30، ح 8.
7- 476. بحارالانوار، ج 15، ص 8، ح 8.
8- 477. بحارالانوار، ج 15، ص 10، ح 11.
9- 478. بحارالانوار، ج 15، ص 30، ح 5.
10- 479. بحارالانوار، ج 15، ص 8، ح 8.

آن گاه خداوند از نور ائمّه علیهم السلام، به آفرینش جهان و دوستان آنان پرداخت و از آتش به خلقت سایر موجودات اقدام فرمود.(1) در این هنگام خداوند به آنان چنین خطاب فرمود: چه کسی ربّ و پروردگار شماست؟ اوّلین کسی که اقرار کرد و پاسخ خداوند را داد، سید و سالار عالمیان حضرت محمّدصلی الله علیه وآله وسلم بود.(2) و پس از او، علی بن ابی طالب علیه السلام و آنگاه فاطمه و فرزندانش علیهم السلام به ترتیب به ربوبیت پروردگار عالم اقرار فرمودند.(3) و خداوند نیز آنان را «علم و دین» آموخت. سپس خطاب به ملائکه کرده و فرمود: «اینان حاملان دین و علم منند؛ آنان امینان من در میان خلق من هستند.(4)

سپس خداوند ولایتشان را بر ملائکه عرض کرد،(5) اولین ملکی که بر ربوبیت خداوند، نبوت محمد و ولایت علی و سایر ائمه علیهم السلام اقرار کرد، ملک حجر الأسود بود، او از ملائک بزرگ و عظیم الشأن خداوندی است، آری از او عاشق تر در میان ملائک، نسبت به محمّد و آل او علیهم السلام ملکی وجود ندارد، به همین جهت خداوند او را از میان سایر ملائک، انتخاب و میثاق را در او نهاد. ملک حجر الأسود، روز قیامت در حالی به صحرای محشر وارد می شود که دارای زبانی گویا و چشمانی بیناست، او نسبت به هرکسی که شهادت به نبوّت محمّد و وصایت علی و ولایت سایر اهل بیت علیهم السلام داده باشد، شهادت می دهد، در حالی که او حافظ میثاق هاست.(6)

پس از عرضه شدن نبوت محمّد و ولایت ائمه علیهم السلام بر ملائک، محبت شدیدی در میان آنان نسبت به محمّد و ائمه علیهم السلام پدیدار گردید. آنان به شکایت، خطاب به خداوند کرده و گفتند: خداوندا! محبت آنان ما را سخت مشتاق دیدارشان کرده است. خداوند نیز وعده داد که آنان محمّدصلی الله علیه وآله وسلم را در

ص:138


1- 480. بحارالانوار، ج 15، ص 20، ح 32.
2- 481. بحارالانوار، ج 15 و 16، ح 23؛ بحارالانوار، ج 15، ص 15، ح 21.
3- 482. بحارالانوار، ج 15، ص 16، ح 23؛ بحارالانوار، ج 15، ص 15، ح 21.
4- 483. بحارالانوار، ج 15، ص 16، ح 22.
5- 484. بحارالانوار، ج 15، ص 9، ح 4.
6- 485. بحارالانوار، ج 15، ص 17، ح 26.

آسمان ها خواهند دید و بدین سان معراج پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در دوران حیات خویش پدید آمد.(1)

پس از اقرار ملائک، خداوند بر تمامی خلائق، چنین خطاب فرستاد: به ربوبیت پروردگارتان و نبوت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم و ولایت علی علیه السلام اقرار کنید. در این میان نوح، ابراهیم، موسی و عیسی ( علیه السلام ) از سایر موجودات و انبیا، زودتر شهادت داده و بدین سان بر سایرین مقدّم شدند.(2)

پس از آنان، سایر انبیا زودتر شهادت داده؛(3) آن گاه سایر فرزندان آدم نیز یکایک بر ربوبیت پروردگار، نبوّت محمّد و ولایت علی علیهما السلام شهادت دادند و او نیز بر این اقرار میثاق محکمی گرفت.(4) و آنگاه میثاقی نیز با انبیای الهی بر این پایه بست که بر محمّد صلی الله علیه وآله وسلم ایمان داشته و علی علیه السلام را از طریق دادن خبر ولایتش بر امت هایشان، نصرت و یاری کنند.(5)

پس از شهادت فرزندان آدم، خطاب خداوند بر ملائک رسید که: بر این اقرارها، شاهد باشید. ملائک نیز چنین گفتند: بر این اقرارها شاهدیم تا در آینده و قیامت نگویند ما از این اقرارها غفلت داشته ایم؛ یا آن که بگویند این پدران ما بودند که شرک می ورزیدند، در حالی که ما فرزندان آنها هستیم. پس چرا ما را عذاب و هلاک می کنی؟(6)

در این هنگام (...) شیرین تر از عسل و لطیف تر از سرشیر جاری ساخت، سپس فرمان داد و قلم آن اقرارها را بر آن نهر نوشت و مکتوب آن، نزد ملک حجر الأسود ودیعه گذارده شد.(7)

خداوند عرش را بر دو چهره آفرید، که چهره غیر جسمانی او را از دو نور

ص:139


1- 486. بحارالانوار، ج 15، ص 8، ح 8.
2- 487. بحارالانوار، ج 15، ص 17، ح 25؛ بحارالانوار، ج 15، ص 16، ح 22.
3- 488. بحارالانوار، ج 15، ص 17، ح 25.
4- 489. سوره احزاب، آیه 7: «...وَأَخَذْنا مِنْهُم مِّیثاقاً غَلِیظاً».
5- 490. بحارالانوار، ج 15، ص 17، ح 25.
6- 491. بحارالانوار، ج 15، ص 16، ح 22.
7- 492. بحارالانوار، ج 15، ص 16، ح 22.

«فضل» و «عدل» آفرید، آن گاه دستور داد که دو نور تقسیم و در آنها چهار خیر را آفرید: عقل، حلم، علم و سخا. از عقل، خوف را آفرید؛ و از علم، رضا را؛ و از حلم، مودّت و دوستی را؛ و از سخاوت، محبّت را خلق کرد. سپس سه هزار سال قبل از خلقت آدم،(1) این نورها را با یکدیگر ترکیب کرد و از آب زیر عرش،(2) طینت محمّدصلی الله علیه وآله وسلم را آفرید.(3) این طینت همچون اشک چشم، شروع به جوشش کرد، خداوند از آن، طینت علی علیه السلام را خلق کرد، آن طینت نیز به جوشش افتاد، خداوند از آن، طینت سایر اهل بیت علیهم السلام را خلق فرمود.

پس از خلق شدن طینت ها، خداوند آن را در لؤلؤ سبزرنگ پنهانی قرار داد که کسی را بر آن علم نبود.(4) پس از گذشت هزاران سال، خداوند بر خلقت خاکی محمّدصلی الله علیه وآله وسلم اراده کرد و بدین سان تصمیم گرفت آدم را خلق کند تا محمدصلی الله علیه وآله وسلم، در زمان مناسب خویش به عنوان خاتم انبیا، به هدایت مردم بپردازد.(5) در این جا بود که خداوند به جبرئیل فرمود که بر زمین فرود آید تا مقداری خاک را جهت ساخت بدن آدم با خویش بیاورد، در این هنگام از بالا و پایین زمین، از خاک سفید، سیاه و قرمز آن و از خاک سخت و نرم آن مشتی برداشت و به سوی خداوند شتافت، که به همین دلیل اخلاق و رنگ های انسان ها تغییر یافت.

پس از خلق شدن جسد آدم، خداوند به ملائکه چنین خطاب فرمود: من بشری را از خاک آفریدم، پس از استقرار یافتن آن و نفوذ روح در بدنش، او را سجده کنید. ملائکه جسد آدم را به سوی درب بهشت حمل کردند، آن را کنار درب بهشت قرار داده، در حالی که روح نداشت. در این هنگام، ملائکه انتظار

ص:140


1- 493. بحارالانوار، ج 15، ص 13، ح 16.
2- 494. بحارالانوار، ج 15، ص 13، ح 16.
3- 495. بحارالانوار، ج 15، ص 31، ح 2.
4- 496. بحارالانوار، ج 15، ص 13، ح 16.
5- 497. حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم: کنت نبیاً وآدم بین الماء والطین؛ وحدیث امام علی علیه السلام: کنت ولیاً وآدم بین الماء والطین؛ گواهی همین حقیقت است.

می کشیدند که چه زمانی به سجده کردن امر می شوند.(1) خداوند پس از ساخته شدن جسد آدم، به روح فرمان داد که: داخل جسم آدم شو! روح دید که مسیر ورودش به بدن آدم بسیار تنگ است، پس ایستاد! فرمان رسید: تو را با سختی وارد می کنم و با سختی خارج می سازم.

در این هنگام روح، از ناحیه نرم جمجمه در بالای سر وارد شد تا به چشمان آدم رسید. در این هنگام آدم به خودش نگاه کرد و صدای تسبیح ملائکه را شنید، هنگامی که روح به غضروف هایی که میان بینی و دماغ و رگ های درون آن رسید، او عطسه ای کرد و به یاری خداوند گفت: الحمد للَّه! و این اولین کلمه ای بود که آدم گفت. خداوند نیز پاسخ داد: خداوند تو را رحمت کند ای آدم! که به خاطر رحمت کردن، تو را آفرید؛ این رحمت برای تو و فرزندانت خواهد بود، در صورتی که مانند تو چنین حمدی کنند.

وقتی آدم ایستاد، روز جمعه فرمان رسید که او را سجده کنید. ملائکه فوراً به سجده افتادند و آن سجده تا عصر روز جمعه طول کشید. در حالی که شیطان از سجده سر بر تافت؛ آدم علیه السلام در عصر همان روز، از پشت خویش صدای زمزمه ای شبیه صدای پرندگان شنید که چیزی جز تسبیح و تقدیس خداوند نبود. پرسید: پروردگارا این چیست؟ ندا رسید: «ای آدم! این تسبیح محمّد سید عرب و آقای اوّلین و آخرین موجودات است.

سپس خداوند از میان دنده های بدن آدم، حوّا را آفرید. وقتی ملائکه به آدم سجده کردند و او داخل بهشت شد، با خود گفت: آیا خداوند انسانی بهتر از من آفریده است؟ خطاب شد: بالا نگاه کن! دید نوشته: لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علی بن أبی طالب أمیرالمؤمنین، وزوجته سیدة نساء العالمین، والحسن والحسین سیدا أهل الجنّة؛ اگر این ها نبودند، تو را و بهشت و جهنم و دنیا را نمی آفریدم.(2)

ص:141


1- 498. بحارالانوار، ج 15، ص 32.
2- 499. بحارالانوار، ج 26، ص 273.
قسمت سوم

آدم می دید که ملائکه همیشه پشت او می ایستند. از خداوند پرسید: پروردگارا چرا ملائکه پشت من می ایستند؟! ندا رسید: برای دیدن نور فرزند تو محمّدصلی الله علیه وآله وسلم. آدم گفت: خداوندا آن نور را در جلوی من قرار ده؛ تا ملائکه در مقابل من قرار گیرند. در این هنگام، نور محمّدصلی الله علیه وآله وسلم به پیشانی آدم منتقل گردید و ملائکه در مقابل آدم در میان صف های طویل به نظاره پرداختند. پس از آن آدم از خداوند خواست که خود نیز آنها را ببیند. خداوند نور محمّدصلی الله علیه وآله وسلم را در میان انگشت سبّابه، و نور علی علیه السلام را در انگشت وسطی، و نور فاطمه و نور حسن و نور حسین علیهم السلام را در میان سایر انگشتان دست او قرار داد. این انوار مانند خورشید می درخشیدند و مانند ماه در شب چهارده پرتو افشانی می کردند.

این نور همیشه در پیشانی آدم بود، تا آن که حوا به شیث باردار گردید، نور از آدم به حوا منتقل شد. ملائکه همه روزه بر او فرود می آمدند و او را بشارت و تبریک می گفتند. پس از به دنیا آمدن شیث، آدم و حوا نور را بر پیشانی شیث یافتند که به شدّت فروزش می کرد، خداوند میان این نور و شیطان حجابی به قطر پانصد سال ایجاد کرد، تا شیطان از دیدن او محروم گردد.

این نور همیشه پنهان بود، تا آن که شیث به سن بزرگی رسید و آن هنگامی بود که نور به درخشش افتاده بود؛ پس از آن که شیث به سنین کامل رسید، آدم دانست که زمان مرگ او فرا رسیده است. روزی رو به شیث کرده و گفت: فرزندم! من به زودی از تو جدا می شوم، نزدیک من آی تا از تو عهد و میثاق بگیرم، چنان که خداوند چنین عهدی را از من گرفت. سپس آدم سرش را به سوی آسمان بلند کرد، خداوند دانست که او چه چیزی را اراده کرده است. امر کرد که ملائکه دیگر تسبیح نگویند تا آنچه را که آدم می گوید، بشنوند. ملائکه بال هایشان را بستند و ساکنان بهشت از غرفه هایشان بیرون آمدند و صدای درب های بهشت آرام شد، نهرها ایستاد و برگ درختان از حرکت بازماندند، تا آنچه را که آدم می گوید، بشنوند.

ص:142

ندا رسید! ای آدم! آنچه را که می خواهی بگو! آدم گفت: پروردگارا! ای ربّ قدیم قبل از نفس! ای روشنایی بخش ماه و خورشید! آن گونه که خود مرا آفریدی، این نور را در من به امانت بگذاردی؛ همان نوری که نشانه شرافت و کرامت بود، او اینک در فرزندم شیث است، من خواهان آنم که از او، بر آن نور پیمان و میثاق بگیرم، کما این که تو چنین پیمانی از من گرفتی. خداوندا! تو شاهد بر او باش. در این هنگام ندایی از جانب خداوند رسید: از فرزندت شیث عهد و پیمان بگیر و جبرائیل و میکائیل و سایر ملائکه را بر آن شاهد بردار.

در این هنگام، خداوند به جبرائیل امر کرد که با هفتاد هزار ملک به سوی زمین بشتابند؛ در حالی که دوستانش عطایای حمد را حمل می کردند، در دستانش نیز جرم سفید رنگی قرار داشت که قلم تکوین مشیت خداوند بود. جبرائیل به نزد آدم آمد و گفت: ای آدم! خداوند بر تو درود و سلام می فرستد و می گوید برای فرزندت نوشتاری را بنویس و بر آن، از ملائکه و جبرائیل و میکائل شهادت بگیر. آدم نوشت و بر آن شهادت گرفت و جبرئیل آن را با انگشترش مهر و سپس آن را به شیث داد و آن گاه دو لباس یک دست قرمز رنگ، که درخشان تر از نور خورشید و لطیف تر از آب بود، به او پوشانید و سپس بازگشت و ملائک نیز متفرق گردیدند.

(شیث) این عهد را پذیرفت، نور محمدصلی الله علیه وآله وسلم در پیشانی او بود، تا آن که با «محاوله» - فرشته بهشتی - با خطبه جبرئیل، ازدواج کرد. پس از ازدواج، همسرش هنگامی که به «انوش» باردار شد، نور پیامبر از شیث به او منتقل گردید. در این هنگام منادی ندا داد: مبارکت باد ای سفیدچهره! خداوند نور سید و آقای رسولان و اولین و آخرین بشر را در تو به امانت گذارد.

هنگامی که «انوش» بزرگ شد، شیث نیز از او همانند پیمان خویش، از او پیمان گرفت. این نور از «انوش»، به «قینان»، به «مهلائیل»، به «ادد»، به «اخنوع یا ادریس پیامبر»، به «متوشلخ»، به «منک»، او به «نوح»، نوح به «سام»، سام به «ارفخشد»، او به «عابر»، او به «قالع»، او به «ارغو»، او به «شارغ»، او به «تاخور»،

ص:143

او به «تارخ»، او به «ابراهیم»، ابراهیم به «اسماعیل»، اسماعیل به «قیذار»، و او به «حمل»، او به «نبت»، و او به «سلامات»، و او به «همیسع»، و او به «ادد»، و او به «یشحب»، و او به «عدنان»، و عدنان به «معد»، و معد به «نزار»، و او به «مضر»، و او به «الیاس»، و او به «مدرکه»، و او به «خزیمه»، و او به «کنانه»، و او به «نضر»، و او به «مالک»، و او به «فهر»، و او به «غالب»، و او به «کعب»، و او به «مره»، و او به «کلاب»، و او به «قصی»، این نور را به ودیعت سپرد.

در این بررسی مشروح، نقش نوری و وجودی پیامبر و ائمه علیهم السلام در کیفیت و ترتیب پیدایش مخلوقات آشکار شد که تا حدودی با یافته های فلسفه و شهود عرفان مطابقت دارد که در بخش های بعدی رساله بیان خواهد شد.

نقش وجودی و هدف خلقت: یکی دیگر از نقش های وجودی امام در فلسفه خلقت، که از روایات مذکور نتیجه می شود، این است که امام غایت و هدف خلقت است؛ آن هم به این معنا که، مخلوقات برای آن ها و به خاطر آن ها خلق شده اند و همین مضمون، مدلول دیگر روایات نیز است، مانند: لولاک لما خلقت الأفلاک.(1)

إنّ ذوات محمد وآله الطاهرین علیهم السلام، هی علّة إیجاد هذا الکون، کما یظهر من الحدیث المعروف: لولاک لما خلقت الأفلاک، المشهور بین الفریقین وحدیث: أوّل ما خلق اللَّه نوری المؤید بقوله تعالی: قل إن کان للرحمن ولداً، فأنا أوّل العابدین، فهذه الآیة تدلّ علی أنّ محمّداً صلی الله علیه وآله وسلم أوّل الکلّ وجوداً وإن کان خاتم الرسل زماناً، وعلی علیه السلام؛ إما نفسه، کما تدلّ الآیة المباهلة، أو قسیم نوره، کما یدلّ علیه نور واحد، کما قال صلی الله علیه وآله وسلم: أنا وعلی من نور واحد، وأولاده المعصومون کلّهم مظاهر جماله وکماله صلی الله علیه وآله وسلم، کما قال صلی الله علیه وآله وسلم: أوّلنا محمّد، أوسطنا محمد وآخرنا محمد وکلّنا محمد.(2)

مضمون حدیث لولاک در حدیث کساء آمده است: ... یا ملائکتی ویا

ص:144


1- 500. المشهدی، تفسیر کنز الدقایق، ج 2، ص 350؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 74، ص 116، ج 57 یا 59، ص 199؛ قمی، مقدمه تفسیر قمی، ج 1، ص 17؛ طباطبایی، المیزان، ج 10، ص 152.
2- 501. طیب موسوی جزایری، مقدمه تفسیر القمی، ج 1، ص 18.

سکّان سماواتی! إنّی ما خلقت سماءً مبنیة، ولا أرضاً مدحیة، ولا قمراً منیراً، ولا شمساً مضیئة و... إلّا فی محبّة هولآء الخمسة الذین تحت الکساء ...(1)

و نیز رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: یا علی! لولا نحن، ما خلق اللَّه آدم ولا حوّاء ولا الجنّة ولا النار، ولا السماء ولا الأرض.(2)

زیارت جامعه کبیره که ترسیم گر چهره آسمانی امامان اهل بیت علیهم السلام و بیانگر نقش وجودی آنان در روند خلقت و هدف خلقت است، توسط موثق ترین چهره های علم حدیث؛ همچون شیخ صدوق و شیخ طوسی نقل شده است: بکم بدأ وبکم یختم، بکم یمسک السمآء أن تقع علی الأرض.(3)

حاجی سبزواری در این زمینه می گوید:

امّا آن که فرموده اند نحن الآخرون والسابقون، به تقریب آن است که عقول کلّیه - که روحانیت ایشان است - چنان که در فواتح وجودند، همچنین خواتیم اند؛ زیرا که عقول "صاعده" در قوس صعودی با عقول "نازله" در قوس نزولی دو مرتبه از یک نوعند؛ بلکه همین عقول نبویه و ولویه که در جلابیب ابدان گویا کننده آنهایند و کلیتی دارند، آخرند؛ چون غایات عالم "کون" هستند، به حسب طول و سابقند؛ چون علّت غائیه اند و علّت غائیه در علم فاعل سابق است که: أوّل الفکر، آخر العمل؛ و از این جهت است که حضرت خاتم صلی الله علیه وآله وسلم مخاطب آمده: لولاک لما خلقت الأفلاک.

سر خیل تویی و جمله خیل اند

مقصود تویی همه طفیل اند

و نیز آخرند در سلسله نزولیه به حسب ابدان، و سابقند بر ابدان به حسب شرف و به حسب تقدم بالذات، که منوّع و مقوّم و مکمّل ابدانند. و نیز بر حسب تقدم در "دهر" که وعاء وجود مجردات است؛

ص:145


1- 502. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 287.
2- 503. صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، باب 23، حدیث 4.
3- 504. ر.ک: شیخ طوسی، تهذیب الاصول، ج 6، ص 114 - 107؛ شیخ صدوق، من لایحضر الفقیه، ج 2، ص 376 - 370.

بلکه عقولی که در کسوت بشریت هستند و کامل در این عالم نیستند و در عالم ابداعند و با "تن" در این عالمند.(1)

نقش عنصری و استمرار خلقت: یکی دیگر از نقش های وجودی امام در فلسفه خلقت، که از روایات مذکور نتیجه می شود، این است که؛ وجود امام موجب بقا و استمرار عالم است. عالم ممکنات در پیدایش و پایداری نیازمند علّتند (علت محدثه و علت مبقیه). یعنی یکبار سخن از نقش "وجود نوری" خلیفة اللَّه، در روند آفرینش است، که نقش و واسطه صدور دیگر اشیا بود. و بار دیگر از نقش «وجود عنصری» امام در روند بقا و پایداری عالم است.

امام موجودی است که پیش از هر آفریده و همراه هر آفریده و پس از هر آفریده است؛ یعنی عالم ممکنات بر محور آن می چرخد، که اگر لحظه ای نباشد، جهان فرو می ریزد؛ لذا او قلب عالم هستی است و جهان بدون قلب، مانند انسان بدون قلب می میرد.

نقش تشریعی و اتمام حجّت: نقش هدایتی امام، نیز از شؤونی است که تأمین کننده هدف تشریعی است، یکی از اهداف و فلسفه های رسیدن به کمال است که در سایه انجام تکلیف میسور است و امام با داشتن علم برتر، ملکه عصمت، انجام کرامات و تصرف ولایی، به فلسفه تکلیف، جامه عمل می پوشاند.(2)

امام موجودی است که حجّت خدا را بر بندگان تمام می کند و زمینه ساز صحّت پاداش یا مواخذه است. در روایات، نقش و جایگاه امام، چنان ترسیم شده است که دیگر صحابه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و نیز قرآن، به تنهایی نمی توانند پاسخ گوی آن نقش باشند؛ پس حضور و وجود امام همواره لازم است.(3)

جمع بندی: روایات هدفمندی آفرینش را به گونه ای ترسیم می کند که استکمال و نیازمندی خداوند هم لازم نمی آید. روایات به صورت بسیار

ص:146


1- 505. حاجی سبزواری، اسرار الحکم، ص 497.
2- 506. ر.ک: صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، کتاب الحجه، باب الاضطرار الی الحجة، ص 390.
3- 507. همان، صص 395 و 403.

روشن، کیفیت و جزئیات خلقت و نقش امام را در این روند بیان می کند.

امام دو جنبه وجودی (نوری و عنصری) دارد، حقیقت نوری پیامبر و ائمّه علیهم السلام یکی است، وجود نوری پیامبر و ائمه علیهم السلام، نخستین آفریده، و واسطه آفرینش دیگر اشیا حتی فرشتگان است و به اذن خدا بر کار خلقت و آموختن و تسبیح و تهلیل فرشتگان ناظر بودند، تمام فرشتگان و انبیای اولوالعزم، به جایگاه نوری و عظمت پیامبر و ائمّه علیهم السلام واقف گشته و گواهی دادند.

آفرینش خاکی آدم علیه السلام، مقدمه آفرینش خاکی و عنصری رسول اکرم و ائمّه علیهم السلام بود، حقیقت نوری پیامبر و علی علیهما السلام، نسل به نسل در میان انبیا منتقل شد تا به صلب عبد المطلب رسید و از این جا به بعد دو شاخه شد؛ قسمت دوم از طریق ابوطالب به جسم عنصری حضرت علی علیه السلام منتقل شد.

وجود عنصری و مادی پیامبر و اهل بیت علیهم السلام در جهان مادّی (فی الأرض خلیفة) در ظرف زمانی و مکانی خاص خود پدید آمدند.

وجود امام همواره در هستی است و بقا و استمرار هستی ما سوی اللَّه، به وجود او بستگی دارد، وجود آنان در آغاز و انجام هستی قرار دارد و در عالم عنصری نیز بر رفتار انسان ها نظارت دارند.

افزون بر حضور وجودی امام در روند خلقت، نقش عمده دیگر آن در تأمین هدف و غایت خلقت است. به خاطر او، هستی آفریده شده است و با وجود او، انسان ها به غایت و کمال مطلوب می رسند؛ پس اگر آن وجود نباشد، همه هستی و گل سرسبد آن (انسان) بی هدف و بی غایت می شود و فعل بدون غایت محکوم به شکست است.

ص:147

ص:148

بخش چهارم : امامت و فلسفه خلقت در منابع کلامی

اشاره

ص:149

ص:150

فصل اول: امام در متون کلامی

اشاره

در توضیح مفردات این رساله، مراد از امام بیان شد و روشن شد که مراد از امام؛ حجّت و پیشوای الهی است که دارای جنبه ولایت و شامل نبی، ولی و امام به معنای جانشین بر حق رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می شود.

و نیز بیان شد که رویکرد این رساله، بیشتر متوجه جایگاه وجودی امام علیه السلام است؛ نه نقش حکومتی امام به عنوان رهبر سیاسی جامعه مسلمین؛ هرچند این شأن امام نیز مورد غفلت نیست.

و نیز بیان شد که رویکرد این رساله، مباحث امامت عام است و مشروح مباحث امامت خاصه مطمح نظر نیست؛ ولی طرح دیدگاه متکلمان اسلامی، خود به خود، سمت و سوی مباحث رساله را به سوی نقش حکومتی و امامت خاص به معنای جانشین رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می کشاند؛ چون بیشتر متکلمان، به ویژه متکلمان اشعری، نگاهشان به امام، تنها به عنوان جانشین رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و یک حاکم و رهبر سیاسی و حکومتی جامعه است و تعریف هایی که برای امام آورده اند و نیز ویژگی هایی که برای آن بیان کرده اند، امام را در قالب یک حاکم که می تواند عادل و یا عالم هم باشد، ترسیم کرده اند،(1) و از جنبه های قدسی و الهی آن تغافل کرده اند.(2)

ص:151


1- 508. برخی از حشویه و ظاهرگرایان و احمد بن حنبل اطاعت و پیروی از کسی که فاسق و جائر و فاجر بوده و با قهر و غلبه قدرت را بدست گرفته است را واجب و لازم و چنین شخصی را امام دانسته اند؛ ر.ک: قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج 1، ص 199؛ احمد بن حنبل، اصول السنه، ص 80.
2- 509. سعد الدین تفتازانی فهرست جامع صفات امام مورد نظر اشاعره را چنین بیان می کند: "امام باید مکلّف {بالغ}، عادل، آزاد، مرد، مجتهد، شجاع، دارای رأی و نظر، با کفایت و قریشی باشد. "مشاهده می شود که از صفات الهی و قدسی امام مانند، عصمت، نسب طاهر، علم عالی و ... سخن نگفته است. ر.ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 244.

شرط عدالت، حداکثر جلوی خطاها و گناه های عمدی را می گیرد؛ اما شرط عصمت که امامیه در امام لازم می دانند، جلوی خطاها و گناهان سهوی را نیز می گیرد و چنین شرطی به امام، شایستگی رهبری را می دهد.

بنابراین امام، از دیدگاه متکلمان اشعری و نیز متون کلامی، که تحت تأثیر نگاه آنان نگارش یافته است؛ مانند دیگر افراد عادی نوع انسان است؛ اما امام در منابع کلامی شیعه و تا حدودی معتزله، فرد ممتاز از دیگر افراد نوع انسانی است که دارای جنبه های ولایی، الهی و قدسی است و در فلسفه خلقت قابل طرح است.

پس در این رساله امام در متون کلامی شیعه و تا حدودی در کلام معتزله محور بحث است و طرح دیدگاه اشاعره و ماتریدیه فرعی و با نگاه انتقادی است.

این جا با بررسی کوتاه، نخست گستره شؤون و وظایف امام پس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و پس از آن، نارسایی سخن کسانی که امام را همان حاکم سیاسی می دانند و بس، خاطر نشان می شود.

وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقش و جایگاه ویژه در جهان هستی دارد: «وَما کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ»(1) به خاطر وجود او، عذاب و بلا برطرف می شد؛ به خاطر دعای او، خداوند توبه دیگران را می پذیرد: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُوُلُ لَوَجُدوا اللَّهَ تَوّاباً رَحِیماً»(2)؛ به خاطر او، فیض از خداوند به هستی می رسد، وجود او گواه بر انسان ها است؛(3) به خاطر او، هستی آفریده شده و ادامه می یابد.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دارای شؤون و وظایفی بود؛ مانند: دریافت و ابلاغ وحی،

ص:152


1- 510. سوره انفال، آیه 33.
2- 511. سوره نساء، آیه 64.
3- 512. سوره بقره، آیه 143: «وَیکُونَ الرَّسُولُ عَلَیکُمْ شَهِیداً».

تبیین و توضیح قوانینی که از وحی گرفته بود،(1) بیان احکام موضوعات و مسایل جدید، هدایت و راهنمای مستعدان،(2) الگوی جامعه انسانی اسلامی(3) مقتدای رهروان،(4) تدبیر و اداره سیاسی جامعه (حکومت) و...

در سایه خاتمیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، تمام دین به دست بشر رسید و در سایه تکامل معنوی و مادی انسان ها، دین و کتاب اسلام محفوظ ماند و دیگر نیازی به تشریع و دین جدید نبود؛ بنابراین، شأن و وظیفه دریافت و ابلاغ وحی، پس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم پایان یافته است؛ اما دلیلی ندارد که سایر وظایف، جایگاه و نقش او نیز پایان بپذیرد و دیگر کسی جانشین و ادامه دهنده راهش نباشد.

امتیاز عمده ای میان انسان های پیش از عصر رسالت و پس از آن نیست، تا آنان استحقاق و شایستگی میزبانی رهبر و حجت الهی را داشته باشند؛ ولی انسان های پس از عصر رسالت نداشته باشند. تنها امتیاز همین بود که مردمان عصر رسالت حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم شایستگی دریافت و نگهداری برنامه نهایی را داشتند؛ لذا نبی و دین جدیدی در کار نیست.

اما چرا در میان امت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، انسان های الهی نباشد که به واسطه آنان، عذاب و بلا دفع گردد، دعا مستجاب گردد، برترین موجودات باشند و فیض الهی به واسطه آنان بر جهان مخلوقات برسد و آن ها تبیین دین کنند، حکم موضوعات جدید را بیان کنند، مستعدّان را به کمال برسانند و امور سیاسی جامعه را سرپرستی کنند و عامل مهم در رفع اختلاف ها و سلیقه ها باشند و دین را از تحریف و تباهی نگهبان باشند.

انسان های پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امروز و آینده مانند انسان های عصر حضور انبیا مرکب از عقل و شهوت و نفس امّاره و لوّامه است، شیطان

ص:153


1- 513. سوره حشر، آیه 7: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».
2- 514. سوره آل عمران، آیه 153: «وَالرَّسُولُ یدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ»؛ سوره انفال، آیه 24: «اسْتَجِیبُوا للَّهِ ِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یحْییکُمْ».
3- 515. سوره احزاب، آیه 21: «لقد کان لکم فی رسول للَّه أسوه حسنه».
4- 516. سوره نساء، آیه 69: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ».

همچنان در کمین است و سنت ابتلاء و آزمایش الهی برقرار است و کتاب و عقل جای راهنما و حجّت را نمی گیرد، پس چرا حجّت و خلیفة اللَّه تداوم نیابد؟!

عقل و نقل دلالت می کند که پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و حتی تا زمانی که یک فرد انسانی و راهرو در جهان باشد، باید راه و برنامه و راهنما باشد، تا وظایف رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و راهنمایان پیشین را ادامه دهد.

گفتار اول: امام در سخن متکلمان اهل سنت

الف) اشاعره

1. معرفی امام: هی خلافة الرسول صلی الله علیه وآله وسلم فی إقامة الدین بحیث یجب اتّباعه علی کآفّة الأمّة؛(1)

هی رئاسة عامّة فی أمر الدین والدنیا خلافة عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم؛(2)

الإمام هو الّذی له الریاسة العامّة فی الدین والدنیا جمیعاً؛(3)

دیگر تعریف های دانشمندان اشعری از مقام امامت و وجود امام به همین تعاریف برمی گردد.

2. ویژگی ها، وظایف و اهداف امامت: تفتازانی (793 ق) می گوید: امام باید بالغ، عادل، آزاد، مرد، مجتهد، شجاع، صاحب رأی، با کفایت و قریشی باشد.(4)

عبدالقاهر بغدادی (429 ق) می گوید: یکی از صفات امام، عدالت و پاکدامنی است.(5)

ایجی می گوید: امام باید عادل باشد، تا به مردم ستم نکند.(6)

باقلانی (403 ق) می گوید: امام باید از نظر علم در حدّی باشد که در مورد

ص:154


1- 517. ایجی، المواقف فی علم الکلام، ص 174.
2- 518. تفتازانی، شرح المقاصد، ج 15، ص 232.
3- 519. گرگانی، التریفات، ص 16.
4- 520. تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 244.
5- 521. بغدادی، اصول الدین، ص 147، دارالفکر، بیروت، 1417 ه.ق.
6- 522. ایجی، المواقف {شرح المواقف}، ج 8، ص 350؛ برخی از حشویه و ظاهرگرایان عدالت را در امام معتبر نمی دانند بلکه اگر فرد فاسق جائر از روی قهر و غلبه حاکم شود امامتش ثابت می شود؛ ر.ک: المغنی فی ابواب التوحید، ج 1، ص 99.

قاضی لازم است و از بصیرت کافی در امور جنگ و تدبیر لشکر و دفاع از کیان اسلام و... برخوردار باشد.(1) او هدف و وظیفه امام را چنین معرفی می کند: فرماندهی سپاه، پاسداری از مرزها، سرکوبی ستمگران، یاری ستم دیدگان، اجرای حدود و مجازات، توزیع سرمایه ها و ساماندهی آن در اموری مانند جهاد و...(2) نزدیک همین بیان را تفتازانی نیز گفته است.(3)

بغدادی (429 ق) می گوید: فقال جمهور أصحابنا من المتکلمین والفقهاء مع الشیعة والخوارج وأکثر المعتزلة بوجوب الإمامة... ینفذ أحکامهم ویقیم حدودهم ویغزی جیوشهم ویزوّج الأیامی ویقسم الفی ء بینهم.(4)

غزالی (505 ق) می گوید: نظام دینی حتماً مطلوب و مقصود خداوند است، و نظام دینی بدون امام سامان نمی یابد؛ پس نصب امام واجب است [تا نقض غرض نشود]. به بیان دیگر: نظام دنیا بدون امام و رهبر پایدار نمی ماند و نظام دنیا در پایداری نظام دین دخالت دارد؛ بنابراین نظام دنیا و دین که در رستگاری و سعادت بشر لازم است، مقصود پیامبران الهی است.(5) [پس امام محصلّ غرض شرایع آسمان می شود].

سیف الدین آمدی (631 ق) می گوید: حدود و قصاص و جهاد و شعایر اسلامی و ... برای اصلاح امور زندگی و آخرتی بشر است و این هدف بدون امام محقق نمی شود؛ پس نصب امام از مصالح مهم و والای دین است.(6)

ب) معتزله

1. معرفی امام: قاضی عبد الجبار (415 ق) از سران معتزله است، از رویکرد افراطی و تفریطی درباره امام، به ویژه در حق مولی علی علیه السلام انتقاد می کند و به سخن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تمسک می کند: قال صلی الله علیه وآله وسلم: یهلک فیک رجلان:

ص:155


1- 523. باقلانی، تمهید الاوایل، ص 471.
2- 524. باقلانی، تمهید الاوائل، ص 477.
3- 525. ر.ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 223، صص 237 - 236.
4- 526. بغدادی، اصول الدین، ص 144.
5- 527. غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، صص 215 - 213.
6- 528. آمدی، غایه المرام فی علم الکلام، ص 366.

محبّ مفرط ومبغض مفرط.(1) سپس امام را چنین فردی معرفی می کند: امام کسی است که بر وظایف و اموری که به او واگذار شده است، قادر، عالم، امین و از همه افضل و قریشی باشد.(2) در هر زمانی و اجب است امام یکی باشد.(3)

در جای دیگر می گوید: الإمام فی أصل اللغة هو المقدّم، سواء کان مستحقّاً للتقدیم، أو لم یکن مستحقاً؛ وأمّا فی الشرع فقد جعله إسماً لمن له الولایة علی الأمّة والتصرّف فی أمورهم علی وجه لا یکون فوق یده ید.(4)

او امام را به گونه ای معرفی می کند که از اشخاص عادی و متوسط جامعه کاملاً ممتاز و دارای جایگاهی ویژه است: الإمام یجب أن یکون حسنیاً أو حسینیاً؛ بل الّذی لا بدّ منه هو أن یکون من منصب مخصوص من أحد البطنین، ویجب أن یکون مبرزاً فی العلم مجتهداً ولا خلاف فیه... ویکون عالماً بنبوة محمدصلی الله علیه وآله وسلم...، أن یکون ورعاً شدیداً یوثق بقوله ویؤمن منه ویعتمد علیه، وأن یکون ذا بأس وشدة وقوّة قلب وثبات فی الأمور.(5)

2. ویژگی ها، وظایف و اهداف امامت: قاضی عبد الجبار معتزلی (415 ق) می گوید: دو استاد برجسته کلام معتزله (ابوعلی و ابوهاشم جبایی) در تبیین وجوب شرعی امامت، به وجوب اقامه حدود که در قرآن کریم وارد شده است، استناد جسته اند؛ قرآن کریم فرموده است: «وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیدِیهُما»؛ «اَلزّانِیةُ وَالزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِأَةَ جَلْدَةٍ»، اجرای این مجازات کار هر کسی نیست و از وظایف امام است؛ پس باید امامی باشد تا به این امور رسیدگی کند.(6)

او در جای دیگر، افزون بر اجرای حدود الهی، اجرای همه دستورهای

ص:156


1- 529. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج 1، ص 15. رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خطاب به علی علیه السلام فرمود: دو نفر {دو گروه} درباره تو هلاک شدند: یکی دوست مفرط و تند و دیگر دشمن مفرط و سرسخت.
2- 530. همان، ص 198.
3- 531. همان، ص 243.
4- 532. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص 509.
5- 533. همان، ص 510.
6- 534. قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید، الامامه، ج 1، ص 41.

شرعی را وظیفه امام می داند(1) و می گوید: امام باید عادل باشد و فرد فاسق شایستگی امامت را ندارد.(2)

ج) ماتریدیه

1. معرفی امام: در منابع ماتریدی، تعریفی برای امام دیده نشده؛ ولی اوصاف و شرایط امام را بیان کرده اند که نشان گر دیدگاه آنها درباره امام است.

2. ویژگی ها، وظایف و اهداف امامت: نسفی (537 ق) امور ذیل را از اهداف و وظایف امام معرفی کرده است و جمال الدین غزنوی حنفی (593 ق) نیز نزدیک همین مضمون را تقریر کرده است: تنفیذ أحکامهم وإقامة حدودهم وسدّ ثغورهم وتجهیز جیوشهم وأخذ صدقاتهم وقهر المتغلبة والمتلصصة وقطاع الطریق وإقامة الجمع والأعیاد ...(3) ویکون من قریش، ولا یشترط أن یکون معصوماً ولا أن یکون أفضل أهل زمانه، ویشترط أن یکون من أهل الولایة المطلقة الکاملة.(4) وشرطه أن یکون الإمام عاقلاً بالغاً ذکراً عالماً بالحلال والحرام، مهتدیاً إلی وجوه السادات والتدابیر بأسباب الحروب، قادراً علی العدل... مما یحتاج إلیه الناس وإلّا فیؤدّی إلی إظهار الفتن.(5)

ملا علی قاری (1016 ق) پس از برشمردن موارد مذکور می گوید؛ افراد جامعه اسلامی مسؤولیت و سرپرستی اجرای آن ها را ندارد و همه از وظایف و شؤون امام است.(6)

ماتریدیه؛ مانند حشویه و اهل حدیث و حنابله، ویژگی عدالت را برای امام لازم نمی دانند، اطاعت از امام جایر را واجب، خروج علیه آنان را حرام و صدور فسق و فجور از امام را موجب عزل او نمی دانند.(7)

ص:157


1- 535. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص 509.
2- 536. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید، الامامه، ج 1، ص 201.
3- 537. تفتازانی، شرح العقاید النسفیه، ص 110؛ حنفی جمال الدین، اصول الدین، ص 269.
4- 538. تفتازانی، شرح العقاید النسفیه، صص 100 - 98؛ حنفی جمال الدین، اصول الدین، صص 276 - 273.
5- 539. حنفی جمال الدین، اصول الدین، ص 272، با تلخیص.
6- 540. قاری، شرح الفقه الاکبر، ص 179.
7- 541. ر.ک: تفتازانی، شرح العقاید النسفیه، ص 105؛ طحاوی، شرح العقاید الطحاویه، ص 179.

جمع بندی: معرفی امام و وظایف و اهداف آن، از دیدگاه هر سه مکتب کلامی مربوط به اهل سنت تا حدودی یکسان است. از نظر آنان، امام جانشین پیامبر در برپا داشتن دین و دنیای مردمان و دارای ریاست عامه (همگانی) است.

آنان اهداف امامت را از جنبه حیات اجتماعی، سیاسی جامعه اسلامی ارزیابی کرده اند؛ از دید آنان، مسؤولیت و وظیفه امام، اجرای احکام و حدود اسلامی و حفظ نظم و امنیت و مبارزه با مفاسد و مظالم اجتماعی است، نقش امام را اجرایی و تنفیذی می دانند؛ اما حفظ دین از خطر تحریف و تبیین مفاهیم معارف و احکام اسلامی را از شؤون و اهداف امامت به شمار نمی آورند، همین طور رسالت رهبری فکری و علمی جامعه اسلامی را.(1)

از نظر آنان، هدایت و ارشاد علمی و معنوی از شؤون و وظایف دانشمندان اسلامی است. شهرستانی (548 ق) پس از اینکه اجرای حدود و امور حکومتی را از وظایف امام معرفی می کند، می گوید: اما علم و معرفت و هدایت، اموری است که از طریق تفکر درست برای عقل حاصل می شود و هر کسی از راه راست منحرف و گمراه شود، بر امام است که او را از خطایش آگاه و به راه راست هدایت کند.(2)

قاضی عبد الجبار می گوید: ما دین و شریعت را از امام فرا نمی گیریم ... امام مانند امیران و حاکمان دیگر است.(3)

جای این پرسش مهم باقی است که رهبری فکری و ارشادی جامعه و بیان معصومانه احکام دین به عهده چه کسی است؟!

گفتار دوم: امام در سخن متکلمان شیعه

1. معرفی امام: در توضیح مفردات این رساله، مراد از «امام» بیان شد، در این جا نیز به صورت فشرده امام در کلام شیعی بیان می شود.

ص:158


1- 542. ربانی گاپایگانی، فلسفه امامت از دید متکلمان اسلامی (مجله انتظار، ج 6، صص 43 - 40.
2- 543. شهرستانی، نهایة الاقدام، ص 478.
3- 544. قاضی عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید، الامامه، ج 1، ص 210.

امام از دیدگاه مشهور و رسمی شیعه، موجودی است همانند وجود رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، که از برتری وجودی و جایگاه ویژه در عالم هستی برخوردار است، وظایف و شؤونات امام اقتضآ می کند که مرتبه وجودی امام عالی باشد، تا شایسته چنین منصبی باشد. امام با داشتن مقام ولایت، جایگاه ویژه وجودی پیدا کرده است که به واسطه آن، تصرفاتی در تکوین و در ضمیر انسان ها انجام می دهد. دیدگاه کلامی شیعه برگرفته از قرآن و سنت اصیل رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است که در بخش امام در قرآن و احادیث، وجود امام کاملاً معرفی شد.

شیخ مفیدرحمه الله فهم عمیق و راستین از توحید را منوط به شناختی از طریق امام می داند؛ چون شناخت ناقص و یک جانبه از توحید با جهل به توحید فاصله ای ندارد و توحید کامل از راه های بشری ممکن نیست و تنها شناخت کامل از طریق امام است.(1)

شیخ طوسی رحمه الله نیز خداشناسی را منوط به شناخت امام می داند؛ چون شناخت تکالیف و سازگاری آن، با لطف الهی و عدل الهی از انکار جلوگیری می کند.(2)

2. ویژگی ها، وظایف و اهداف امامت: محقق طوسی (672 ه.ق) از متکلمان برجسته شیعی، فهرست جامع صفات و شرایط امام را این گونه بیان می کند: عصمت، علم به احکام شریعت و روش سیاست و مدیریت، شجاعت، افضلیت در صفات کمال، پیراسته بودن از عیوب نفرت آور جسمی، روحی و نسبی، نزدیک ترین فرد در پیشگاه خداوند، مستحق والاترین پاداش های اخروی، توانایی آوردن معجزه برای اثبات امامت خود هنگام لزوم، و یگانه بودن برای منصب امامت.(3)

در این فهرست که مورد تأیید متکلّمان امامیه است، همان صفات و اهلیت هایی که برای رسول و نبی لازم است، مشاهده می شود.

ابن میثم بحرانی (699 ق) می گوید: بر اساس این که ما لزوم عصمت امام را

ص:159


1- 545. شیخ مفید، الحکایات، ص 71 و 81 و 86.
2- 546. شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج 1، صص 50 - 49.
3- 547. طوسی، رساله الامامه {تلخیص المحصل}، صص 430 - 429.

ثابت کردیم، امام باید اصول کمالات نفسانی؛ مانند: علم، عفت، شجاعت و عدالت را دارا باشد.(1)

شیعه به پیروی از عقل، که علم و کفایت را در راهبر، شرط رسیدن به هدف می داند و نیز به پیروی از قرآن، که طالوت را به خاطر علم و کفایتش فرمانده سپاه معرفی کرد،(2) این دو وصف را در امام لازم می دانند.(3)

علّامه حلی (726 ه.ق)، یکی از اهداف امامت را حفظ نظام اجتماعی معرفی می کند و لزوم امام را در تحقّق این مهم، این گونه مستدل می کند: بشر به تنهایی نیازهای خود را برطرف نمی تواند و نیازمند مشارکت و تعاون است؛ از طرفی ممکن است برخی افراد از مسؤولیت های خود شانه خالی کنند و موجب برهم زدن هنجارهای اجتماعی شود، بر امام لازم است تا جلوی ناهنجاری ها را بگیرد.(4)

وظیفه و هدف دیگر امام از منظر شیعه، برقراری عدالت و مساوات در جامعه است؛ چنان که همین مهم از اهداف بلند انبیای الهی بوده است.(5)

نیاز انسان ها به عدل و داد، یکی از عوامل لزوم بعثت است، همین نیاز همیشه در میان انسان ها است؛ پس هیچ دلیلی ندارد که خداوند پس از ختم نبوت، امامی معرفی نکند که عهده دار برپایی عدالت باشد.

علّامه حلی رحمه الله می فرماید: انسان ناگزیر از زندگی اجتماعی است و چونان فرشتگان عقل خالص نیست؛ بلکه افزون بر عقل و فطرت، گرایش های حیوانی هم دارد که گاهی موجب زیاده خواهی و تجاوز به دیگران می شود و در نتیجه عدالت نقض می شود؛ پس وجود امام عادل لازم است و گرنه نقض غرض حرکت انبیا می شود.(6)

ص:160


1- 548. بحرانی، قواعد المرام، ص 179.
2- 549. سوره بقره، آیه 247: «... أَنّی یکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَینا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیکُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یؤْتِی مُلْکَهُ مَن یشآءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ».
3- 550. حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج 2، ص 290.
4- 551. علّامه حلی، الألفین، صص 32 - 28.
5- 552. سوره حدید، آیه 25: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط... .».
6- 553. علامه حلی، الألفین، صص 32 - 28.

انجام تکالیف اجتماعی نیز از وظایف و اهداف امام است؛ مانند جهاد، دفاع از سرزمین های اسلامی، قرارداد صلح، دریافت خراج، جزیه، مالیات و ... . انجام دادن این گونه تکالیف، نیازمند برنامه ریزی و زمان و مکان مشخص است و با توجه به اختلاف سلیقه ها و منافع افراد، نمی توان اجرای آن را به افراد عادی واگذار کرد و گرنه کیان اسلام از هم می پاشد؛ پس امام کاردان و توانا لازم است.(1)

اجرای حدود و تعزیرات (مجازات های اسلامی) نیز در گرو امام آگاه به مسایل شرعی است؛ چون اجرای خودسرانه، فردی و ناآگاهانه این امور، موجب هرج و مرج، تباهی زندگی اجتماعی و ظلم در حق جانی و یا مظلوم می شود.(2) بر همین اساس شیعه، تدبیر و علم خطا ناپذیر را در امام شرط می داند.

نقل و بازگو کردن شریعت اصیل، تفاصیل احکام، در عرصه های گوناگون و نگهداری آن از تحریف (افزودن یا کاستن و یا دگرگون شدن) از دیگر وظایف و اهداف امامت است.(3)

یکی دیگر از اهداف و اغراض امامت، این است که تفاصیل احکام شریعت را در عرصه های مختلف، عبادات و معاملات، عقود و ایقاعات، مواریث و حدود و دیات، بیان کند.

اسلام شریعت جاودانه و آخرین برای همه است، همه بشر مکلّف اند بر اساس اسلام عمل کنند، از طرفی عمل به اسلام و اتمام حجت در صورتی است که حقیقت شریعت به دست آنها برسد و این مهم در گرو وجود امام آگاه

ص:161


1- 554. علامه حلی، الألفین، 27 تا 32.
2- 555. ر.ک: علامه حلی، الألفین، صص 28 تا 32.
3- 556. متکلّمان امامیه ثابت کرده اند که حفظ شریعت اصیل تنها در سایه امام است و چیزی و کس دیگر چنین کارآیی را ندارد، حتی سنّت متواتر یا اجماع یا خبر واحد یا قیاس و یا اجتهاد و... مشروح ادلّه ر.ک: حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج 2، ص 261؛ ابن میثم بحرانی قواعد المرام، ص 178؛ علّامه حلی، کشف المراد، ص 493.

و باکفایت است؛(1) زیرا تفاصیل احکام، در قرآن کریم بیان نشده است. آنچه در قرآن آمده است، کلّیات احکام است؛ همین گونه است سنّت نبوی.

علما و مجتهدان اهل سنت، درباره تعداد احادیث نبوی معتبر و قابل اعتماد، اختلاف نظر دارند، و برخی مانند ابوحنیفه، تعداد ناچیزی از آنها را معتبر دانسته است. گذشته از این، رجوع به قیاس و استحسان و دیگر طرق ظنّی، در فقه اهل سنّت، خود، دلیل روشنی بر این است که تفاصیل احکام شریعت، در کتاب و سنّت بیان نشده است. با توجه به وجود اختلافات بسیار در این گونه احکام شرعی، فرضیه اجماعی بودن احکام و بدست آوردن تفاصیل احکام شریعت از طریق اجماع نیز بی پایه است.

قیاس و استحسان و مانند آن از روش های ظنّی، نیز دلیل معتبر عقلی و شرعی ندارد که بتوان تفاصیل شریعت را از این طریق به دست آورد. اصولاً با تأمّل و تتبّع در شریعت، روشن می شود که در شریعت اسلامی، گاهی موضوعات مختلف، احکام یکسان دارند، و گاهی حکم موضوعات همانند، متفاوت است؛ مثلاً بول و غایط، دو موضوع مختلفند و هر دو ناقض و مبطل طهارت از حدث هستند، و قتل و ظهار، دو موضوع متفاوتند که موجب کفاره اند، و از طرفی، روزه آخرین روز ماه مبارک رمضان، واجب و روزه اوّلین روز ماه شوال، حرام و دومین روز آن، مستحب است؛ در حالی که از نظر طبیعی، میان آن دو تفاوتی یافت نمی شود؛(2) بدین جهت است که در احادیث ائمّه طاهرین علیهم السلام، به شدّت از به کارگیری روش قیاس در استنباط احکام شریعت نهی شده است.

امام صادق علیه السلام خطاب به ابان بن تغلب فرموده است: إنّ السنّة لا تقاس! ألا تری أنّ المرأة تقضی صومها ولا تقضی صلاتها؟ یا أبان! إنّ السنّة إذا أقیست، مُحِقَ الدین.(3)

ص:162


1- 557. ربانی گلپایگانی، فلسفه امامت از دید متکلّمان (انتظار، ج 6، ص 47.
2- 558. مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 863.
3- 559. عاملی، وسائل الشیعه، ج 18، ص 25.

با توجه به این که، جز راه های یاد شده، راه و روش دیگری برای به دست آورن تفاصیل احکام شریعت گفته نشده است، و از طرفی، یقیناً خداوند عمل به این تکالیف و احکام را از بشر خواسته است، باید گفت: راه آن منحصر در این است که این مسؤولیت برعهده جانشینان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم گذاشته شده است و آنان با توجّه به علم گسترده و داشتن مقام عصمت، آن احکام را برای مردم بیان کرده اند.(1)

یکی دیگر از شؤون و وظایف امام، هدایت و دست گیری انسان های مستعد است که با تصرف در جان انسان ها، آنان را به خیر و صلاح رهنمون می سازد، این همان وظیفه خضر گونه و مصاحب حضرت موسی علیه السلام است که با نوعی تصرفات تکوینی و مقام ولایی همراه است.

شکی نیست که در میان افراد انسانی، کسانی هستند که آماده و شایسته هدایت های ویژه هستند و خدای سبحان که عادل و حکیم است، به این نیاز و استعداد پاسخ می دهد؛ لذا باید همواره در میان انسان ها امامی، هادی و رهبر باشد.

همین شأن و وظیفه امام است که دیگر مذاهب کلامی به آن توجه نداشته اند و شیعه با نگاه انسان شناسی عمیقاً به این مهم رسیده، و همین شأن به امام، یک جنبه و جایگاه خاص می دهد.

جمع بندی: جمع بندی سخنان امامیه تا این جا و مقایسه اجمالی آن با دیدگاه اهل سنت چنین می شود: در تعریف امامت، یک اتفاق ظاهری دیده می شود؛ اما در ورای آن، اختلاف عمیقی وجود دارد. نگاه غالب اهل سنت به اهداف و وظایف امام، متوجه جنبه حکومتی و امور اجتماعی و دنیایی بود، ریاست عامه امام در امور دین و دنیا؛ یعنی اجرای حدود الهی، برقراری عدل، حفظ نظام و ... تا نظام معاش مختل نشود.

این اهداف و وظایف از نظر شیعه نیز مقبول است؛ اما این امور گوشه ای از

ص:163


1- 560. مشروح مطلب ر.ک: حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج 2، صص 260 - 256؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، الامامه، ج 1، صص 69 - 67؛ شریف مرتضی، الشافی، ج 1، صص 178 - 168.

اهداف امامت است، نه تمام غرض.

شیعه اهداف و وظایف ذیل را نیز برای امام ثابت می داند:

1. تبیین احکام و مسایل شریعت.

2. حفظ شریعت از تحریف.

3. حفظ شریعت و امت اسلامی از اختلاف و پراکندگی و این که امام و رأی او میزان و معیار است.

4. هدایت انسان های مستعد.

تمام این وظایف در سایه ولایت و عصمت و علم خطا ناپذیر برای امام ثابت است.

در معرفی و شخصیت امام، نیز میان دیدگاه اهل سنت و شیعه تفاوت است؛ از نظر اهل سنّت، امام موجودی است مانند انسان های دیگر که هیج فضیلت و امتیاز چشم گیری ندارد. ویژگی امام تنها در حدّ تنظیم امور حکومتی و اجتماعی است، در نگاه تفریطی برخی اهل سنّت، امامت تا حدّ سلطنت حاصل از غلبه و قهر اشخاص جاه طلب تنزل داده شده است، تا آن جا که حتی بیعت ظاهری مردم نیز شرط مشروعیت آن نیست، تسلط بر مردم؛ حتی اگر به واسطه دیگران هم باشد، مشروعیت امام را به دنبال دارد؛ مثلاً خلیفه در بغداد، اگر تسلط خود را به وسیله سلطان سلجوقی هم کسب کند، اطاعتش واجب و او امام است.(1)

اما از نظر شیعه، اوصاف مذکور لازم است؛ اما کافی نیست، از آن جا که اهداف و رسالت امام فراتر از امور سیاسی و دنیایی است، باید اوصاف ویژه هم داشته باشد. امام موجودی است کاملاً ممتاز از افراد عادی، او از علم عالی، عصمت و تدبیر و مدیریت برخوردار است، او دارای ولایت تکوینی و تشریعی است.(2)

ص:164


1- 561. غزالی، فضائح الباطنیه، باب 9 و 10؛ تفتازانی، شرح مقاصد، ج 5، ص 223.
2- 562. مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 848، مشروح وصف ولایت برای امام در بخش جداگانه بحث شد.

فصل دوم: فلسفه خلقت از نظر متکلمان

گفتار اول: پیشینه بحث فلسفه خلقت و معنای آن در کلام

فلسفه خلقت به معنای کیفیت صدور آفرینش از خداوند سبحان و یا سلسله مراتب هستی و بیان واسطه ها در روند خلقت و خلقت به نحو ابداع یا اختراع، چندان در متون کلامی بحث نشده است، مشروح این مباحث در بخش فلسفه خلقت و جایگاه امام از نظر حکمت و عرفان واگذار می شود.

شایان ذکر است که دیدگاه متکلمان ادیان دیگر و بیشتر متکلمان اسلامی در باب خلقت، خلق از عدم (ازلاشی) است، در دایره المعارف دین، مدخل پیدایش جهان،(1) نظریه خقلت از عدم دیدگاه ادیان سامی معرفی شده است؛(2) علت عمده گرایش غالب متکلمان به این نظریه، اثبات اراده و اختیار خداوند و نفی قدم عالم و اثبات حدوث زمانی عالم است، در مقابل برخی از متکلمان اسلامی و حکما و عرفا به نظریه قدیم زمانی، فیض و تجلی و ... گرویده اند که عمده دلیلشان، قاعده الواحد، عدم انفکاک معلول از علّت تامّه، عدم اراده حادث در خدا و عدم امساک فیض است.(3)

در متون کلامی، بیشتر از فلسفه خلقت، به معنای هدف و غرض خداوند از آفرینش جهان، به ویژه آفرینش انسان و از هدف و غرض تکلیف او بحث می کنند؛ یعنی خداوند چرا جهان و انسان را آفرید و چرا از انسان ها تکالیفی را خواستار شد؟!

نگاه متکلمان به خلقت، متأثر از دیدگاه شریعت است، که در یک طرف هستی، خالق را می بینند و در طرف دیگر مخلوقات را، و در صدر همه، انسان را؛ چون در میان مخلوقات، تنها انسان و جنیان است که مکلف و مختار و طرف خطاب است؛ بنابراین در بیشتر موارد، بحث از غایت و هدف خلقت، به سوی خلقت انسان و هدف از تکلیف او می رود.

ص:165


1- 563. COSMOGONY.
2- 564. CHONRLES H.LINGS.COSMOGONY ENCYCLOPEDIA OF RELIGION MER CEA ELIADE V O L 4 P 49.
3- 565. ر.ک: مجله تخصصی کلام اسلامی، شماره 56، ص 25.

بحث از هدف آفرینش جهان و انسان، یکی از مباحث بنیادین علوم انسانی است، هر انسانی در هر جایگاهی که باشد، با این سه پرسش اصلی روبرو است:

از کجا آمده ام؟

آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می روم آخر؟

پرسش نخست، مربوط "منشأ حیات"؛ پرسش دوم، مربوط "فلسفه حیات"؛ و پرسش سوم، مربوط "سرّ انجام حیات"؛ یعنی فلسفه مرگ است.

پاسخ پرسش نخست را مباحث خداشناسی عهده دار است، پاسخ پرسش دوم مربوط همین بخش رساله است و از آن جا که مرگ پایان حیات دنیایی است و نه پایان حیات انسانی، تا حدودی پرسش پاسخ سوم نیز مربوط همین بخش می شود.

پرسش از علّت غایی اشیا و افعال، یک امر فطری بشر است، همین فطرت پرسش گری از اهداف و غایت، بشر را وادار به کشف اسرار آفرینش می کند، کنجکاوی از غایت و هدف آفرینش زیباترین و ارزشمندترین بخش علم است ملّا صدرا در این زمینه می گوید:

«اعلم أنّ النظر فی العلل الغائیة، هو بالحقیقة من الحکمة؛ بل أفضل أجزاء الحکمة»؛ غایت مندی خلقت و بحث از علّت غایی در کلام و فلسفه غرب پیشینه دیرین دارد. پیش از ارسطو، مباحث علت غایی مطرح بود تا او که پدر مبحث علّت غایی شناخته شده است، به تقسیم چهارگانه علل پرداخت. از نظر او، علّت غایی علّتی است که اشیا به خاطر آن هستند.(1)

پاسخ کامل و مشروح به فلسفه و هدف حیات به بلندی دنیا و آخرت، رساله جداگانه ای می خواهد. این فصل رساله، بحث را در محدوده فلسفه و هدف خلقت، آن هم از دیدگاه متکلمان و نشان دادن نقش امام در این روند پی می گیرد.(2)

ص:166


1- 566. ارسطو، مقاله الالف الصغری، ص 9، 15 - 8، ب 994.
2- 567. مشروح بحث ر.ک مجله تخصصی کلام اسلامی، مسلسل 32/78 تا 98.

از آن جا که حکمای الهی به کمک متکلّمان آمده و برخی از مسایل عمیق کلامی را در پرتو قواعد فلسفی حل کرده اند و نیز متکلّم و حکیم در مباحث شان به قرآن و روایات توجّه دارند، در تبین فلسفه خلقت از متون دینی و فلسفی در کنار منابع کلامی بهره گرفته می شود.(1)

بحث عمده که موجب پیدایش یا فاصله، میان مکاتب و اندیشه های کلامی، در باب هدف خلقت شده است، عبارت است از: آیا خالقیت خداوند از روی هدف و غرض است یا خیر؟ اگر از روی غرض است، این غرض به چه کسی برمی گردد؟ آیا موجب استکمال خداوند نمی شود؟ آیا اصولاً موجود عالی، آهنگ موجود دانی را می کند؟ اگر پاسخ منفی است، پس هدف مندی و خلقت جهان توسط خداوند چه توجیهی دارد؟ فاعلیت خداوند چگونه است؟ آیا مانند فواعل بی شعور و بی جان است (فاعل طبیعی) یا مانند فاعل های باشعور و بااراده است (فاعل بالقصد)، اگر چنین است، آیا قصد و غرض او زاید بر ذاتش است؟

پاسخ به پرسش های بنیادین، متکلمان را وادار به واکنش کرد و در یک نگاه کلی، متکلمان اسلامی را به سه گروه عمده تقسیم کرد:

الف) گروهی که تمام همّت خود را صرف ظواهر الفاظ آیات و روایات کرده است، با جمود شدید هر آنچه را ظاهر متون دینی بگوید، می پذیرند و عقل و تأویل را در تفسیر آن نمی پذیرند، این گروه شامل طیفی از تندروترها تا معتدلین هستند.

سلفی ها، اهل حدیث و ظاهریه و حنابله، پدران این تفکر و اشاعره فرزندان آن هستند که نسبت به پدرانشان میانه روتر هستند و در مواردی به خردورزی و تحلیل عقاید و متون بها می دهند. این گروه، کم و بیش پیرامون

ص:167


1- 568. بحث هدف داری آفرینش بر مبنای دیدگاه الهیون است که طرفدار اصالت غایت )FINALISM{ هستند اما مادیون که طرفدار اصالت مکانیسم }MECHANISM(هستند و نهیلیست ها و طرفداران فلسفه بدبینی )PESSIMISME(براین مبانی هدفمندی آفرینش و فلسفه خلقت انسان بی موضوع است. ر.ک: نصری، فلسفه آفرینش، 45 و 205.

غرض مندی و هدف خلقت، بحث کرده اند؛ اما به صورت جدی و مستقل و عقلی، توجّه جدّی به این مباحث نکرده اند.

ب) گروهی که به عقل بها می دهند و دست به تأویل ظواهر متون دینی می زنند و به داده ها و یافته های عقلی بها می دهند؛ قدریه(1) پدران این اندیشه و معتزله فرزندان این طرز تفکر هستند.(2) این گروه با رویکرد افراطی، غرض مندی خداوند را تا سرحدّ انسان تنزل داده اند.

ج) گروهی ضمن توجه به ظاهر متون دینی، در مواردی به یافته های عقل نیز توجه دارند و هیچ گاه عقل را در برابر وحی قرار نداده؛ بلکه آموزه های وحیانی را بر دو محور عقل و نقل دریافت می کنند؛ اسلاف این اندیشه رسول اکرم و امامان اهل بیت علیهم السلام هستند و خلف صالح آن، دانشمندانی هستند که راه اسلاف را پیموده و عقل و نقل را دو بال پرواز وحی می دانند. امام کاظم علیه السلام فرمود: إنّ للَّه علی الناس حجّتین: حجّة ظاهرة وحجّة باطنة؛ أمّا الظاهرة فالرسل والأنبیاء والأئمّة علیهم السلام، وأمّا الباطنة فالعقول.(3)

این گروه، هدف مندی خداوند در روند خلقت را با توجّه به عدل و حکمت و تنزه خداوند از کارهای بیهوده به گونه ای تصحیح می کنند که این هدف مندی مستلزم استکمال و محکومیت خداوند نمی شود.

توضیح مطلب این که: موضوع علم کلام، ذات خدا، صفات او و افعال او است، یکی از قواعد مهم عقلی - کلامی که در ارتباط با افعال خداوند مطرح است، قاعده حسن و قبح عقلی است؛ خلقت جهان، انسان و تکلیف کردن انسان از مهم ترین افعال خداوند است.

حسن و قبح عقلی که مربوط ادراکات و قضایای عقل عملی می شود، در

ص:168


1- 569. غیلان دمشقی {112 ه.ق} از سران اندیشه قدریه است، آنجا که از عقیده ای دفاع می کرد، خطاب به عمر بن عبدالعزیز گفت: یا عمر! هل رأیت حکیماً یأمر بعمل ثمّ یواخذ الفاعل علیه ویعاقبه، هل رأویت عادلاً یدعو إلی الظلم والقبیح؟، ربانی گلپایگانی، القواعد الکلامیه، 17 به نقل از المعتزله، ص 16.
2- 570. ابوهذیل معتزلی {235 ه.ق} می گوید: ویجب علی مکلّف أن یعرف اللَّه بالدلیل ویعلم أیضاً حسن الحسن وقبح القبیح؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 47، چاپ دار المعرفه.
3- 571. کلینی، اصول کافی، کتاب العقل و الجهل، ج 1، حدیث 12.

علم کلام بیشتر به این معنی است که: فعل حسن؛ یعنی کاری که کننده آن، ستایش شود. و فعل قبیح؛ یعنی کاری که کننده آن، سرزنش شود. و موضوع؛ یعنی (کننده کار) شامل هر عاقلی است که کارهایش را از روی آگاهی و اختیار انجام می دهد؛ مانند خدا و انسان، با این فرق که در فاعل انسانی افزون بر ستایش، ثواب و افزون بر سرزنش، عقاب هم مطرح است.

مفاد اولیه قاعده حسن و قبح عقلی این می شود که خدای حکیم، جواد و عالم، باید جهان را بیافریند و از خلقت جهان و انسان هدف داشته باشد، انسان را باید تکلیف کند و از این کارش نیز، هدف و غرض داشته باشد(1) و در غیر این صورت مرتکب کار قبیح شده است، که ذات او منزه است.

از دیگر نتایج و پیامدهای حسن و قبح عقلی، اثبات عدل و نفی ظلم از خداوند، اثبات رعایت اصلح، دادن عوض در ازای آلام، حسن و لزوم بعثت، لزوم عصمت رهبران الهی و ... است.

گروه اول (که از این پس اشاعره تعبیر می شود) منکر حسن و قبح عقلی به این معنی هستند؛ بلکه تنها شرع را مرجع معرفی حسن و قبح به این معنی می دانند و می گویند: هر کاری که شارع مقدس انجام یا فرمان دهد، حسن است و از هر کاری که او بازدارد، قبیح است؛(2) پس عقل انسانی این صلاحیت را ندارد که بگوید خدا کدام کار را انجام دهد یا ندهد.

مهم ترین دلیل آنها این است که: عقل انسانی بر همه جهات حسن و قبح کارها احاطه ندارد و از طرفی خداوند فاعل ما یشاء است و برتر از او موجودی نیست، تا او را بر کاری الزام کند.(3) «لا یسْئَلُ عَمّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْئَلُونَ».(4)

ص:169


1- 572. تفتازانی می گوید: اشاعره مسأله غایت مندی افعال خدا را از فروع قاعده حسن و قبح می دانند؛ شرح المقاصد، ج 4، ص 296.
2- 573. اشعری، اللمع، ص 117.
3- 574. اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص 171.
4- 575. سوره انبیاء، آیه 23.

انکار غایت مندی و هدف دار بودن افعال الهی از جمله خلقت، از طرف اشاعره دلیلی دیگری نیز دارد و آن اینکه؛ غایت مندی و کار را به خاطر هدفی انجام دادن نشانه کاستی فاعل است که در سایه انجام آن استکمال یافته و نقص خود را برطرف کند و حال آن که خداوند از هر گونه کاستی به دور است.(1)

غایت در حقیقت علت است برای فاعلیت و علّیت فاعل و حال آن که خداوند خودش علّه العلل است و چیزی در او تأثیر نگذارد.

شهرستانی می گوید: مذهب اهل حق (اشاعره) این است که خداوند عالم را خلق کرده؛ اما علّتی او را به این کار وا نداشته است.(2)

فخر رازی متکلم اشعری، برای تأیید مذهب خود، از فلسفه نیز مدد می گیرد: هرگاه فاعلی، فعل را برای دیگری (رسیدن به غایت یا رسانیدن سود به دیگران) انجام دهد، قطعاً فاعل اخس و پست تر از چیزی است که فعل را برای او انجام داده است.(3)

اشاعره با چنین دیدگاهی، عقلاً منکر هدف مندی و غرض ورزی کارهای الهی هستند، از جمله خلقت جهان و انسان؛(4) بنابر این دیدگاه، نمی توان عقلاً حکم کرد که خداوند از خلقت باید هدف داشته باشد؛ بلکه در این مسأله منتظر شرع بود که آیا هدف مندی خلقت را تأیید می کند یا نه؟ و آن گاه باید بحث کرد که جایگاه امام در این هدف کجا قرار دارد؟

گروه دوم و سوم هرچند اختلافاتی با هم دارند؛ ولی در پذیرش اصل این مسئله اتفاق نظر دارند(5) و با انگیزه تنزه خداوند از کارهای قبیح و تقویت صفت عدل معتقدند که خداوند کار قبیح انجام نمی دهد، ظلم نمی کند،

ص:170


1- 576. جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 202؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج 4، ص 301.
2- 577. شهرستانی، نهایة الاقدام، ص 397.
3- 578. فخر رازی، المباحث المشرقیه؛ ج 2، ص 487؛ صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج 7، ص 57.
4- 579. فخر رازی، المباحث المشرقیه؛ ج 2، ص 487؛ صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج 7، ص 57؛ جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 202؛ تفنازانی، شرح المقاصد، ج 4، ص 301.
5- 580. نوبختی، الیاقوت فی علم الکلام، ص 45، چاپ مکتبه المرعشی؛ قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، صص 311 - 310، چاپ قاهره.

کارهای بیهوده انجام نمی دهد و هر کاری که واجب و بایسته است، اخلال نمی ورزد.

به عبارت دیگر: سخن عدلیه در باب حسن و قبح عقلی این است که: اولاً: همه کارهای خداوند بر اساس حکمت و دارای هدف و غایت است. ثانیاً: عقل بشری این توان و شایستگی را دارد که حکمت و اهداف خداوند را در برخی از کارهایش دریابد و این کارآیی هم از لطف و فضل خداوند است که به انسان ها داده است، و حکمت دیگر کارهای خداوند و اهداف او را وحی بیان کرده است و برخی از این حکمت و اهداف هم بر بشر پوشیده مانده است.(1)

اشتراک امامیه و معتزله در طرفداری از عدل الهی، هر دو گروه را در صف واحد قرار داده و موجب شده هر دو گروه را تحت عنوان عدلیه بخوانند.(2)

مهم ترین دلیل این گروه این است که اگر عقل وراء شرع حسن و قبح را درک نکند، خود شرع نیز ثابت نمی شود، اگر عقل، دادن معجزه به شخص دروغگو را زشت و ناپسند و صدور آن از خداوند را ممتنع نداند، اصل نبوت هم ثابت نمی شود،(3) افزون بر آن، عقل بشر حکم به حسن احسان و قبع ظلم می کند، بدون این که معتقد به شریعت و یا وحی باشد.(4)

و از سخن اشاعره پاسخ داده اند که: اگر عقل حکم می کند که خداوند فلان کار را باید انجام دهد و نباید کار لغو و بی هدف انجام دهد، به معنای حکم کردن بر خدا و محکومیت او نیست، این باید، یک باید فقهی تکلیفی نیست؛ بلکه باید هستی شناسانه است؛ یعنی لازمه وجود غنی، جواد، عالم و ... این است که کار بیهوده و ... انجام ندهد. در حقیقت، اینجا کشف است نه حکم و الزام، این که خداوند واجب است پیامبر بفرستد و یا رحمت بر بندگان کند؛

ص:171


1- 581. این همان دیدگاهی است که قرآن کریم بیان می کند و مشروح آن در این رساله در بخش هدف خلقت از نظر قرآن گذشت.
2- 582. در این رساله از این پس هر دو گروه به همین نام خوانده می شود.
3- 583. علامه حلی، کشف المراد، ص 303.
4- 584. محقق طوسی تجرید الاعتقاد {کشف الامراد}، ص 303؛ بحرانی، قواعد المرام.

یعنی این حکم را خود خداوند رانده است و این حقوق را خودش برای بندگان بر خود لازم کرده است؛ چنان که قرآن مجید می فرماید: «إِنَّ عَلَینا لَلْهُدی (1) «وَعَلَی اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ»(2) «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(3) «وَما مِنْ دآبَّةٍ إلّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها»(4) و مثلاً برای اثبات لزوم عدل برای خداوند و نفی قبح از افعال او، چنین استدال می شود که: استغنائه وعلمه یدلّان علی انتفاء القبح عن أفعاله تعالی.(5)

پس بحث عقلی هدف مندی خلقت از دید عدلیه پی گیری می شود.

گفتار دوم: هدف خلقت از دیدگاه عدلیه (معتزله و امامیه)

عدلیه اصل خلقت را به حکمت خداوند مستند می کنند. لا بدّ من أن یخلق الخلق لیظهر حکمته؛(6) دیدگاه عدلیه درباره هدف مند بودن خلقت(7) و این که جهان برای انسان و انسان برای کمال و سعادت و عبودیت آفریده شده است، برگرفته از قرآن و مطابق با آن است.

عدلیه فعل بی غایت و بی غرض را لغو و باطل و صدور آن را از حکیم، قبیح و محال می دانند؛ لذا برای کار خلقت خداوند، هدف و غایتی قائل هستند و می گویند: هدف داری در صورتی که غرض و فایده به فاعل برگردد و فاعل نیازمند باشد، موجب استکمال و نشانه نقص در فاعل است؛ اما اگر فایده

ص:172


1- 585. سوره لیل، آیه 12.
2- 586. سوره نحل، آیه 9.
3- 587. سوره انعام، آیه 54.
4- 588. سوره هود، آیه 6.
5- 589. محقق طوسی، تجرید الاعتقاد {کشف الامراد}، مقصد 3، فصل 3، مسأله 2، عبارت مذکور عین حدیثی است که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است: قد سأل النبی یهودی وقال: أخبرنی عن ربّک هل یفعل الظلم؟ قال: لا، قال: لم؟ قال: لعلمه بقبحه واستغنائه عنه؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 398، چاپ دار المعرفه.
6- 590. شریف مرتضی، الذخیره، ص 205.
7- 591. برخی از دانشمندان غربی با مطالعه روی پدیده ها عالم نظامندی و هدف دار بودن عالم را مورد تایید قرار داده اند از جمله: ه. روویی h.rouvieve و جان ادلف بوهلر john Adolph buehler و برخی دیگر این هدفمندی و نظام را به خالق هستی و نشانه حکمت او معرفی می کنند مانند: هربرت بلانت Herbert blountو رابرت کار robrert carrر.ک: نصری، فلسفه آفرینش، صص 209 - 208.

و غرض به غیر فاعل برگردد و فاعل بی نیاز باشد، موجب استکمال و کاستی در فاعل نیست.(1) ونفی الغرض یستلزم العبث ولا یلزم عوده إلیه.(2)

محقّق طوسی متکلّم سرشناس امامیه می گوید: خداوند فاعل دارای غرض است و علّامه حلی در شرح آن می گوید: اگر نفع به دیگران عاید شود، موجب نقص در خدا نمی شود؛ لذا خداوند عالم را به خاطر نفع بردن آنان آفریده است.(3)

ابوالهذیل علّاف متکلم سرشناس معتزلی می گوید: خدا در خلقت عالم انگیزه داشته، و آن انگیزه سودرسانی و مصلحت انسان بوده است و گرنه خلقت کار بیهوده می شد.

نظام دیگر، متکلم معتزلی می گوید: خداوند جهان و انسان را با هدف و غایت آفریده، و آن هدف سودرسانی به انسان بوده است و گرنه خلقت عبث می شد.(4)

علّامه طباطبایی ذیل آیه «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إلّا لِیعْبُدُونِ»(5) می نویسد: «لیعبدون» ظهور در این دارد که خلقت او دارای غرض است و آن هدف این است که انسان و جن پرستنده خدا باشند؛ نه این که مراد از «لیعبدون» این باشد که جن و انسان را آفریدم تا معبود آنها باشم که در این صورت مناسب بود، بفرماید: لأن أکون معبوداً لهم.(6)

شریف لاهیجی با مراجعه به خود قرآن، استدلال زیبایی دارد که این هدف مندی هیچ سود و یا استکمالی را متوجه خداوند نمی کند؛ به هر تقدیر، این آیه دلالت دارد که کارهای خداوند معلّل به غرض است و چون در خلق انسان و جن برای عبادت، شائبه رجوع نفع به جناب احدیت است، قرآن دفع

ص:173


1- 592. شهرستانی، نهایه الاقدام، ص 399؛ جرجانی، شرح المواقف، ج 8، صص 209 - 202.
2- 593. محقق طوسی، تجرید الاعتقاد {کشف المراد}، ص 306.
3- 594. علامه حلی، کشف المراد، ص 306.
4- 595. شهرستانی، مقالات الاسلامیین، صص 136 - 135 و ترجمه مویدی، امیر کبیر.
5- 596. سوره ذاریات، آیه 56.
6- 597. طباطبایی، المیزان، ج 18، ص 418، چاپ سوم دارالکتب اسلامیه.

این توهم می کند و در ادامه و آیه بعدی می فرماید:(1) «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَما أُرِیدُ أَنْ یطْعِمُونِ».(2)

خلاصه کلام عدلیه این شد که؛ خلقت، فلسفه و هدف دارد. غایت خلقت اشیا، خدمت کردن و سود رسانیدن به انسان است و غایت و هدف از خلق انسان این است که خداوند بر او جودی کند و او به مقام معرفت و عبادت خداوند برسد.

دیدگاه متکلمان عدلیه تا این جا خلقت را بر اساس عدل و حکمت الهی استوار کرد و افعال الهی از جمله خلقت انسان را از سقوط در دامن لغویت و بیهودگی نجات داد و هدف اصلی را، رسانیدن نفع به مخلوقات و از جمله انسان معرفی کرد.

امّا این نظریه، دو کاستی مهمّ دارد؛ یکی این که: خداوند در کار خود غرض دارد؛ ولی این هدف و غرض خارج از ذات اوست (غرض زاید بر ذات) و حال آنکه خارج از ذات خداوند چیزی نیست تا صلاحیت غرض و هدف واقع شدن را برای خداوند داشته باشد.

به عبارت دیگر؛ پیش از خلقت جهان و انسان چیزی نبوده که نیازمند بوده باشد و خداوند به خاطر رسانیدن سود و نفع برای او، جهان و انسان را بیافریند؛ پس سودرسانی به غیر و آنچه خارج از ذات خداوند است، نمی تواند هدف و غرض افعال الهی و از جمله خلقت جهان و انسان باشد.

فخر رازی می گوید: در عدم (پیش از خلقت جهان) چیزی نبود که به چیزی نیازمند باشد تا خلقت، احسان به او باشد.(3)

این نظریه کاستی دیگر دارد که؛ رسانیدن احسان و نفع برای انسان، برای خداوند اصلح و با مصلحت است یا نیست؟ اگر برای خداوند مصلحت و ترجیحی ندارد و رسانیدن احسان و عدم آن برای او مساوی است، پس

ص:174


1- 598. لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج 4، ص 271، موسسه مطبوعاتی علمی تهران 1363.
2- 599. سوره ذاریات، آیه 57.
3- 600. فخر رازی، المطالب العالیه، ج 3، ص 331.

ترجیح این کار (خلقت و رسانیدن احسان) چه بوده است؟ و اگر رسانیدن احسان برای خداوند، مصلحتی را به دنبال دارد، پس یک نوع کمالی عایدش شده و استکمال خداوند لازم می آید.(1) و در حقیقت این تفکر خداوند را فاعل بالقصد معرفی می کند که ابتدا غرض و غایتی را تصور و مشخص کرده و هنگام عمل دنبال آن هدف می رود. این دو کاستی را متکلمان در پرتو قواعد حکمت رفع کرده اند، که حاصل این تلاش در کلمات صدر المتألهین ترسیم شده است.

ملّا صدرا میان فعل مطلق باری و افعال مقید و غیر مطلق او تمایز برقرار می کند. بسیاری از افعال او دارای غرضند و هر یک مقصدی خاص را دنبال می کنند؛ اما اصل فعل او بلا غرض است. او در شرح آیه «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»(2) به قاعده «العالی لا یلتفت إلی السافل؛ موجود والاتر به موجود پست تر التفاتی ندارد» اشاره می کند و تأیید می کند که خداوند نمی تواند غرضی داشته باشد؛ اما از سویی می نویسد: این قاعده که از آن گریزی نیست و اصلی است، مستحکم نزد حکمای سابق، با ظاهر این آیه و آیات مشابه آن، که بسیاری از قوانین و قواعد دین مثل حشر و معاد و ثواب و عقاب به آن مبتنی هستند، مخالفت دارد.

او می نویسد: احدی را ندیدم که برای حل این مسئله پیچیده و رفع این اشکال، سخن سودمندی گفته باشد. سپس می نویسد: برای حل این اشکال، آنچه به ذهن خطور می کند، این است که فعل خداوند فعل واحد نیست، فعل خاصی که اوّلاً وبالذات از خدا صادر می شود یا فعل مطلق او، غایتی جز خود او ندارد. در این نوع فعل فاعل و غایت ذات احدی و صمدی اوست؛ اما افعال دیگر او دارای غرضند. غرض هر فعل، فعلی است که غرضی دارد. تا آن جا که انگیزه ها و اغراض

ص:175


1- 601. تفتازانی، شرح المقاصد، ج 4، ص 302.
2- 602. سوره بقره، آیه 29.

و غایات به غایتی منتهی شود که غایت ندارد؛ یعنی ذات او که غایت الغایات است، غایت و غرض از خلقت خاک، مرکبات زمینی؛ مثل معادن و سپس بذرها و قوای نباتی و نطفه ها و غذاها و اخلاط دمویه، سپس امشاج و اعضا و سپس ارواح و نفس حیوانی است، غرض آن هم ارواح انسی است؛ الصاعدة إلی درجات السماویة، و غرض از آن، معرفة اللَّه و انقطاع از عوالم است و اتصال به حضرت احدیت، به این معنا می توان گفت: فعل خداوند دارای غرضی است که راجع به اوست، به شرط این که مطلب به شکلی فهم شود که با توحید و تنزیه مخالفت نداشته باشد و قاعده «موجود عالی در چیزی که اثر کرده، از او انفعال نمی پذیرد و فاعل از فعل خود کسب کمال نمی کند» درهم نشکند.(1)

مفاد کلام ملّا صدرا این می شود که؛ افعال خداوند از جمله خلقت عالم، یک بار به صورت کلّی و مطلق در نظر گرفته می شود و یک بار جدا جدا در نگاه اول که همه جهان آفرینش را که فعل خدا است، به خدا نسبت دهیم، هدف و غرض آن جزء خود ذات خدا نیست؛ یعنی خدا همه خلقت را پدید آورد تا به سوی او حرکت کنند و به کمال برسند و ... در نگاه دوم برخی مخلوقات با برخی دیگر ملاحظه می شود، در این صورت هر کدام غرض و هدف خاصی دارد؛ مثلاً خداوند باران را نازل می کند و هدف و غرض او سیراب کردن زمین و رویانیدن گیاه است، گیاه را می رویاند تا انسان استفاده کند و انسان را آفرید تا خدا را عبادت کند؛ پس مطلق فعل خدا غایت دارد و این غایت خود ذات خدا است و غایت زاید بر ذات نفی می شود و استکمال هم نیست و خداوند هم فاعل بالإراده می شود نه بالقصد.

علّامه طباطبایی در تفسیر آیه «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إلّا لِیعْبُدُونِ» مشکل را این گونه حل کرده است: فعل خدا غایت دارد و آن ذات خدا است؛

ص:176


1- 603. صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج 2، ص 275.

اما خود فاعل غایتی ندارد تا در پرتو آن به استکمال بپردازد؛ چون او کمال مطلق است. غرض به هر نحو که باشد، مستکمل صاحب غرض است و رفع حاجت از او می کند و خداوند نقص و حاجت ندارد تا تکمیل شود. از آن سو، فعلی که منتهی به غرض نشود، لغو است. نتیجه این که: فعل خداوند دارای غرض است و این غرض ذات اوست و خارج از ذات غرضی ندارد. فعل او غرضی دارد که راجع به خود فعل است و این غرض، کمال فعل است نه کمال فاعل. عبادت غرضی است برای خلقت انسان و کمالی است که به انسان راجع می شود.

در جای دیگر می نویسد: نسبت به فعل خدای جهان، می توان فرض غرض و اثبات آن نمود؛ ولی نسبت به ذات پاک، پاسخ منفی باید داد و به عبارت دیگر؛ این که گفته می شود: مقصود و غرض از اصل خلقت چیست؟ ... اگر مقصود این است که هدف فعل خداوند چیست و متوجه چه غایت و نهایتی است؟ (غرض فعل) جواب آن این است که: هدف این جهان ناقص، جهان کامل و کامل تری است و اگر مراد این است که خداوند به واسطه آفرینش چه نقصی را از خود رفع می کند، سؤالی است خطا و جوابش منفی است.(1)

از نظر وی، منظور کسانی که می گویند: خداوند عالم را به خاطر سود انسان آفرید، نیز همین است. مطابق این راه حل، خلقت حکیمانه است و انجام آن لغو و باطل نیست؛ چون دارای هدف است و از طرفی خداوند مستکمل و نیازمند نیست؛ چون خدا غرض ندارد.

در این رأی، میان قول متکلمان که قائل به غرضند و قول فلاسفه که نفی غرض می کنند، جمع شده است؛ اما این جواب قانع کننده به نظر نمی آید. آنچه فاعل را از اتهام عابث بودن خارج می کند، غرض داشتن فاعل است نه فعل. به تعبیر دیگر؛ همه کسانی که مرتکب فعل لغو می شوند، فعلشان نهایتاً غرض و غایتی دارد، این که مقصد و مؤدّای فعل، در یک مورد تحسین برانگیز و مورد تأیید عقلا است و در مورد دیگر چنین نیست، دخالتی در مسئله ندارد.

ص:177


1- 604. علامه طباطبایی، المیزان، ج 18، ص 418؛ علامه طباطبائی و دیگران، نگرشی بر دستگاه آفرینش، ص 17.

اگر کسی از روی عبث و بدون قصد و غرض فعلی را انجام دهد و آن فعل به نتایجی شکوه مند به این جا آمد، کسی فاعل را ستایش نمی کند، هرچند ممکن است فعل را ستایش کند. فاعل برای این که مورد ستایش قرار گیرد، باید خود با انجام فعل، مقصدی عاقلانه را دنبال کند و اگر بی غرض مبادرت به انجام فعل کرد، عابث است. اما نظر به این جمله علّامه که «غرض ذات اوست» می توان راه حل او را به راه حل ملّا صدرا ارجاع داد؛ گو این که طریقی نیز که ملّا صدرا در پی می گیرد، نهایتاً به همان راهی می انجامد که فلاسفه می پیمایند.

در یک بیان ساده، می توان گفت که؛ خداوند فاعل غنی بالذات، کمال مطلق و موجود نامحدود است و فعل را برای کمال یابی انجام نمی دهد؛ بلکه کمال او موجب صدور فعل می شود، افعال او نشانه کمال او است، نه نشانه کاستی؛ چون کمال مطلق است، انجام می دهد؛ نه این که انجام می دهد تا به کمالی برسد.

برخی از متکلمان و مفسران جمله «لیعبدون» را به «یعرفون» معنی کرده اند و نتیجه گرفته اند که هدف خلقت انسان، معرفت و شناخت خداوند است و حدیث قدسی: «کنت کنزاً مخفیاً، فأحببت أن أعرف» را نیز شاهد آورده اند و سپس این گونه بر جایگاه و استمرار خلیفة اللَّه و امام علیه السلام استدلال کرده اند: پس در میان بشر، باید کسی باشد که کما هو حقّه، معرفت الهی بر او حاصل شده باشد، که در غیر مرتبه نبی و ولی ممکن نیست؛ پس باید باشد.(1)

گفتار سوم: امامت و هدف خلقت از منظر متکلم

تحلیل وتبیین: در گفتار پیش بیان شد که، اشاعره و پیشینیان و پیروان آن، به خردورزی در امور دینی و هدف مندی خداوند در خلقت، چندان توجهی ندارند و از طرفی، امام نزد آنان یک شخص معمولی در حدّ یک حاکم سیاسی است که می تواند عادل یا عالم هم باشد.

با این نگاه، نقش امام در هدف خلقت این می شود که؛ اگر امام نباشد، به

ص:178


1- 605. نراقی، انیس الموحدین، ص 132.

تکالیف الهی درست عمل نمی شود، حدود و دیات و تعزیرات و نظم اجتماعی و دفاع از کیان اسلام محقق نمی شود و در نتیجه جامعه سیاسی را آشوب و پراکندگی فرا گیرد و چه بسا زحمت رسالت هدر رود و به تکالیف الهی عمل نشود، پس وجود امام تأمین کننده نظام اجتماعی و زمینه ساز انجام تکالیف الهی است و از طرفی هدف خلق نیز، رسیدن به کمال از راه انجام تکالیف الهی است، که اگر امام با چنین وظایفی نباشد، هدف خلقت نیز زیر سؤال می رود.

معتزله و ماتریدیه با این که مشرب عقلی و دید باز دارند؛ اما در مسایل مربوط به امام، نزدیک به اشاعره سخن گفته اند و در تبیین ویژگی ها و اوصاف وجودی امام در کنار اشاعره قرار گرفته اند؛ بنابراین نقش امام در هدف خلقت، نزد همه مشرب های کلامی غیر شیعی در همان حدّ، زمینه ساز انجام تکالیف و حفظ نظام اجتماعی باقی می ماند که در نهایت زمینه را برای تحقق هدف خلقت و هدف بعثت و نبوت فراهم می کند.

این مقدار نقش برای امام نزد شیعه، نیز مقبول است که مشروح آن در مباحث وجوب لطف و این که امام مصداق لطف است، بیان شده است؛ اما جایگاه و نقش امام در هدف خلقت، فراتر از دید محدود و دنیانگر اهل سنت به منصب امامت است. امام وارث مقام ولایت و دیگر شؤونات انبیا علیهم السلام است، جز دریافت وحی و مقام نبوت و رسالت.

وجود امام در تکوین و تشریع دخالت دارد؛ از این رو، عمق هدف خلقت با وجود امام محقق می شود. در این نگاه، نقش امام تنها زمینه سازی برای تحقق هدف خلقت (سعادت انسان و جامعه) نیست؛ بلکه امام خودش هدف خلقت است، اگر وجود او در عالم نباشد، خلقت بدون هدف و محکوم به نابودی است.(1)

ص:179


1- 606. مستند این گفتار و عقاید متکلمان امامیه، قرآن و روایات متواتر نزد شیعه و سنی است که مشروح آن در بخش امامت و فلسفه خلقت در قرآن و روایات بیان شد.

فهم عمیق و شناخت دقیق که مقدمه انجام تکالیف و رسیدن به هدف و سعادت است، تنها در گرو امام میسور است.

وجود امام، همان تداوم وجود حجت الهی است و این نقش قابل غضب و تعطیلی نیست؛ لذا نقش امام علی علیه السلام و دیگر امامان در تأمین هدف خلقت محفوظ است، هرچند امّت، آنها را در برپایی تشکیل حکومت یاری نکردند.

و از طرف دیگر، اگر کسانی دیگر جایگاه رهبری سیاسی و اجتماعی امام را غصب کنند و به جای او تشکیل حکومت دهند، هیچ گاه نمی توانند هدف خلقت را تأمین کنند؛ چون حکومت و رهبری سیاسی به دست غیر امام و غیر معصوم نمی توان زمینه ساز واقعی برای انجام تکالیف و پیمودن راه سعادت باشد.

بنابر تحلیل متکلمان شیعه از فلسفه خلقت و ویژگی های وجود امام علیه السلام، یکی از نتایج آن، این شد که؛ نقش امام در خلقت، نقش هدف و غایت است؛ یعنی همه مخلوقات مقدّمه وجود امام می شوند. وجود امام انگیزه خلقت بود که اگر آن وجود نمی بود، خلقت بی هدف می ماند و در نتیجه خلق نمی شد؛ پس نقش امام در اصل روند خلقت مدخلیت دارد.

نقش مهم دیگری که از تحلیل متکلمان شیعی در این زمینه به دست می آید، این است که؛ استمرار و بقای هر فعلی در گرو تحقق هدف و غایت است؛ بنابراین استمرار وجود امام، مایه استمرار خلقت است؛ یعنی هدف و غایت همان طوری که در صدور فعل نقش دارد، در بقا و استمرار آن نیز نقش دارد و همان طوری که فعل بدون غایت و هدف لغو و عبث است و از خداوند انجام چنین فعلی قبیح و محال است، همین طور بقا و استمرار فعل بدون حضور و تحقق هدف و غایت لغو و عبث است.

بنابراین نقش دیگر امام در فلسفه خلقت از نظر متکلمان، تداوم و استمرار خلقت است که اگر لحظه ای وجود امام برداشته شود، خلقت به هم می ریزد.

متکلم نامدار محقق طوسی رحمه الله، با یک بیان کوتاه و پر مغز به جایگاه تکوینی

ص:180

و تشریعی امام اشاره می کند؛ وجوده لطف وتصرفه لطف آخر؛(1) یعنی خود وجود امام لطف است، چه در امور جامعه تصرف و دخالتی داشته باشد یا نداشته باشد، چنان که تصرف و امامت کردن او لطف دیگری است.

مشروح دیدگاه متکلمان امامیه، پیرامون جایگاه امامت، لزوم و استمرار آن در نظام خلقت در پرتو قاعده لطف ریشه یابی و تقریر می شود. در این دیدگاه، وجود حجت و پیشوای الهی با ملاحظه مبدأ هستی بخش که دارای صفات حکمت، جود و علم است، تبیین می شود.

خداوند که حکیم است، از خلقت و تکلیف انسان ها هدف و غرض دارد، خداوند که عالم و غنی است، نیازی به خلقت و انجام تکالیف بندگان ندارد؛ پس در نهایت هدف و غرض به موجودات برمی گردد که همان رسیدن به سعادت، کمال، معرفت خدا و مقام عبودیت باشد.

خداوند که حکیم و جواد است، همه راه های رسیدن به این مقامات را به بندگان نشان می دهد و هرچه برای رسیدن به این هدف و غایت لازم باشد، انجام می دهد تا نقض غرض و لغویت کار لازم نیاید؛ پس خداوند بر بندگان تکلیف را واجب می کند، پیامبر و شرعیت و کتاب را می فرستد تا اصل خلقت لغو نشود و برای انجام تکالیف و نزدیک شدن به طاعات و دور شدن از معاصی، امام و حجت می فرستد تا تشریع و تکلیف لغو نشود.

بنابراین فلسفه امامت از رهگذر قاعده لطف این می شود که: اگر امام و حجّت نباشد، طاعات و عبادات انجام و معاصی ترک نمی شود؛ یعنی عمل به تکلیف نمی شود، پس هرگاه خداوند حجّت و امام نفرستد، تشریع لغو می شود و این قبیح است، و هرگاه تشریع و تکلیف لغو شود، اصل خلقت لغو می شود؛ چون رسیدن به سعادت و کمال و عبودیت که در پرتو تکلیف میسور بود، هدف و غایت خلقت بود و هرگاه این هدف محقق نشود، خلقت لغو و بیهوده می شود که خداوند منزه از قبایح است.

ص:181


1- 607. تجرید الاعتقاد {کشف المراد}، ص 491.

از این گزارش کوتاه پیرامون قاعده لطف و وجوب امامت، نتیجه می شود که: متکلمان لزوم و وجوب امامت را ناشی از صفات علیای خداوند می دانند؛ یعنی خلقت حجّت و امام و معرفی آن به بندگان مستند به حکمت، هدف مندی وجود الهی است؛ بنابراین فلسفه امامت، ریشه در صفات خدا و خداشناسی دارد و از مباحث اصول دین می شود، همان گونه که اصل بعثت، تشریع و ارسال رسل از اصول دین است و فلسفه و هدف خلقت در قالب آن معنی پیدا می کند.

آیه شریفه می فرماید: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إلّا لِیعْبُدُونِ»؛ یعنی حقیقت عبادت و بندگی در روند خلقت دخالت داشته است(1) و این حقیقت عبودیت در پرتو ارسال انبیا، کتب آسمانی و پیشوایان الهی محقق می شود: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛ پس اگر وجود امام و حجت الهی نباشد، روند خلقت مختل می شود، فعل بدون غایت می شود و از آنجا که همه افراد انسان مکلف و مورد خطاب الهی هستند و تکلیف دایم است؛ لذا وجود حجت و امام نیز باید مستمر و دایمی باشد.

پس بایک گزارش اجمالی از قاعده لطف دو نقش مهم امامت در فلسفه خلقت نمودار شد، یکی به عنوان تأمین کننده غایت و هدف خلقت و یکی به عنوان استمرار دهنده این هدف.

نقد و تحلیل: از نقل تا عقل

یکی از صفات مهم امام، نزد بیشتر متکلمان اسلامی، وصف قریشی بودن است.

سران مهم اشاعره مانند: تفتازانی،(2) باقلانی،(3) سید شریف(4) و ... و نیز سران

ص:182


1- 608. حقیقت عبادت؛ یعنی همه شؤون و خواسته ها و اهداف عبد خدایی و للَّه شود، إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون که امامان علیهم السلام به چنین جایگاهی رسیده اند سوره هل أتی که شأن نزول آن درباره انفاق اهل بیت علیهم السلام است، شاهد بر مدعا است: «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزآءً وَلا شُکُوراً»، سوره دهر، آیه 9.
2- 609. تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 244: وی قریشی بودن امام را مورد اتفاق امّت اسلامی می داند.
3- 610. باقلانی، تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ص 472.
4- 611. گرگانی، شرح المواقف، ج 8، ص 350.

معتزله مانند: قاضی عبد الجبار(1) و ابن ابی الحدید(2) و ... و نیز ماتریدیه مانند: نسفی(3) و جمال الدین حنفی(4) و نیز شیعه اثنی عشری،(5) بر لزوم چنین شرطی تأکید دارند.

دلیل عمده متکلمان غیر شیعی بر لزوم صفت قریشی بودن امام، حدیث منسوب به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده است، الأئمّة من قریش.(6)

این حدیث را با عمل ابوبکر و مخالفت نکردن اهل سقیفه تقویت کرده اند، آنجا که در سقیفه، ابوبکر برای ردّ ادعای انصار که می گفتند: منّا أمیر ومنکم أمیر. از قول پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم گفت که امامت از قریش است.(7)

از نظر شیعه، افزون بر لزوم قریشی بودن، هاشمی بودن نیز لازم است؛ یعنی شیعه معتقد است وجود امام تنها در نسب هاشمیان از قریش است، نه در همه انشعابات قریش. امام علی علیه السلام می فرماید: الأئمّة من قریش، غرسوا فی هذا البطن من بنی هاشم لا تصلح علی سواهم ولا تصلح الولایة من غیرهم.(8)

دلیل شیعه بر لزوم هاشمی بودن امام، حدیث «الأئمّة من قریش» نیست؛ بلکه احادیث معتبری است که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بارها امام و جانشین خود را معرفی کرده است، از جمله حدیث متواتر میان شیعه و سنی، (ثقلین) است و نیز حدیث سفینه و حدیث غدیر و حدیث منزلت.

مهم ترین دستاوردی که از شرط قریشی بودن یا هاشمی بودن در رابطه با

ص:183


1- 612. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامه، ج 1، ص 199.
2- 613. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 70.
3- 614. نسفی، شرح العقاید النفسیه، صص 112 - 111، چاپ هندوستان.
4- 615. حنفی، اصول الدین، ص 273.
5- 616. شریف مرتضی، الشافی فی الامامه، ج 3، صص 196 - 183.
6- 617. صیحیح بخاری، کتاب الاحکام، باب الامراء من قریش، ج 3، ص 52؛ صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب الناس تبع لقریش، ج 3، ص 1452.
7- 618. باقلانی، تمهید الاوائل، ص 472؛ گرگانی، شرح المواقف، ج 8، ص 350؛ قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید، ص 234.
8- 619. نهج البلاغه خطبه 144، باب فضل اهل بیت علیهم السلام.

جایگاه وجودی امام از منظر متکلمان، نصیب این رساله می شود، دو امر است:

اول: ریشه و رشته نسبی یک امر کاملاً خدادادی، قدسی و حقیقی است نه یک امر اکتسابی، دنیایی و اعتباری؛ پس حتی از منظر متکلمان اشعری نیز، می توان جایگاه امام را در فلسفه خلقت نظاره کرد.

دوم: اشاعره، معتزله و امامیه که بر لزوم چنین امامی اتفاق دارند، هیچ گاه لزوم چنین امامی را مخصوص صدر اسلام نمی دانند؛ بلکه همواره جامعه را نیازمند چنین امامی می دانند؛ بنابراین، در عصر حاضر آن امام قریشی هاشمی نسب کجا است؟این شرط و وصف تنها با عقیده شیعه می سازد که معتقد است وجود امام همواره در جامعه انسانی باشد و از نسب قریش هاشمی باشد. ابن ابی الحدید متوجه این نکته شده است و می گوید: مفاد حدیث مذبور «الأئمّة من قریش» این است که پیوسته در میان امّت اسلامی، افرادی از قریش که شرایط امامت را دارا باشند، یافت خواهد شد.(1)

جمع بندی: امام در نگاه عامّه (اشاعره و معتزله) جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در اقامه دین و ریاست دنیایی است. از نظر آنان، امام یک انسان معمولی است که می تواند عادل هم باشد و کار عمده اش برقراری نظم معاش و زمینه سازی برای اجرای احکام الهی است.

امام در نگاه شیعه، افزون بر آنچه عامه گفت، اوصاف و وظایفی دیگر نیز دارد که در سایه آن، امام فرد ممتاز و الهی می شود، ویژگی ولایت به او قدرت تصرف، و ویژگی علم برتر به او ملکه عصمت می دهد.

متون کلامی چندان متعرض بحث روند و کیفیت نشده اند، تا جایگاه امام در این روند ترسیم شود؛ بلکه بیشتر از هدف و غرض خلقت و تکلیف بحث کرده اند.

از دیدگاه اشاعره، نقش امام در فلسفه خلقت، همین مقدار است که او زمینه ساز اجرای فرامین الهی است، تا در سایه آن، انسان به تکامل برسد.

ص:184


1- 620. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 70.

از دیدگاه معتزله، که قائل به هدف مندی خلقت هستند، نقش امام افزون بر آنچه اشاعره گفت، این است که: اگر امام نباشد، هدف تکلیف و به تبع آن، هدف خلقت محقق نمی شود

از دیدگاه امامیه، افزون بر آنچه اشاعره و معتزله گفت، نقش امام در روند خلقت این است که: امام خودش هدف است (نه تنها زمینه ساز تحقق هدف) همه برای او آفریده شده است؛ پس اصل خلقت و استمرار آن مدیون وجود او است.

متکلمان شیعه، هدف مندی خلقت را به کمک روایات و حکمت به گونه ای حل کرده اند که هم لغویت در کار خدا پیش نیاید و هم کاستی و استکمال از وجود الهی برطرف شود.

وصف قریشی بودن که مورد اتفاق همه گروه های کلامی است، تنها با امامت در اندیشه شیعه می سازد.

ص:185

ص:186

بخش پنجم : امامت و فلسفه خلقت در حکمت مشاء

امامت و فلسفه خلقت در حکمت مشاء

ص:187

ص:188

امامت و فلسفه خلقت در حکمت مشاء(1)در این بخش طی پنج فصل ابتدا، هدف مندی خلقت با نگاه فلسفی و رفع کاستی های کلامی آن بررسی می شود، تا نگاه کلامی شیعه به امام و هدف مندی خلقت کاملاً مستدل شود، پس از آن امام و پیشوای الهی و رئیس مدینه فاضله از منظر سران مشاء معرفی می شود و در ادامه، نقش و جایگاه آن در پرتو برهان مشائی عنایت تبیین می شود و پس از آن، به شبهات مربوط به نظام احسن پاسخ داده می شود.

فصل یکم: نگاه فلسفی به هدف مندی خلقت

تحلیل و تکمیل دیدگاه متکلم: حاصل تلاش متکلمان پیرامون فلسفه خلقت و تبیین جایگاه وجودی امام در روند خلقت این شد که؛

اولاً) خداوند حکیم، از خلقت عالم هدف و غایت دارد، و هدف آن به مخلوقات برمی گردد.

ثانیاً) هدف و غایت مخلوقات خدمت رسانی به انسان است و غایت انسان رسیدن به کمال و سعادت و عبودیت و معرفت خداوند است؛ این هدف در سایه تکلیف و رهبر الهی محقق می شود.

ثالثاً) امام و پیشوای الهی تأمین کننده آن هدف و غرض خلقت است؛ پس وجود خلیفه در تأمین هدف و غرض هستی نقش دارد، که اگر نباشد، هستی بی هدف و محکوم به نیستی می شود.

ص:189


1- 621. اندیشه مشائی بر محور آراء ارسطو و در مقابل اندیشه های افلاطونی است، که در جهان اسلام تفکّر مشائی در آثار فارابی، ابن سینا، ابن رشد و... مطرح شده است، در این رساله بیشتر روی آثار ابن سینا تکیه شده است.

یک چالش عمده متوجه این دیدگاه بود، و آن این که بنابراین خداوند فاعل بالقصد است که برای رسیدن به هدفی که خارج از ذاتش است، تلاش می کند و در نتیجه استکمال و حکومت غایت بر او لازم می آید (غایت زاید بر ذات).

این کاستی از جانب فلاسفه بر متکلمان عدلیه مطرح می شد و هدف فلاسفه ردّ سخن عدلیه نبود؛ بلکه فلاسفه نیز هدف مندی خلقت و این که خدای حکیم کار بیهوده و عبث انجام نمی دهد، را قبول داشتند؛ ولی راهی که متکلمان عدلیه برای اثبات این مهم می پیمودند، تمام نمی دانستند. اما متکلمان اشاعره، با اصل مبنای عدلیه مخالف بودند، نه مدعا و نه راه اثبات را نمی پذیرفتند و با این که اشاعره با حکما و فلاسفه هم مخالف بودند، اینجا از سخنان فلاسفه به ویژه ابن سینا، در تهاجم علیه عدلیه بهره می گرفتند، غافل از این که ادامه کلام فلاسفه همان ادعای عدلیه را به صورت علمی تر تأیید می کند.

حکمت مشاء با مبانی و روش خاص خود(1) سعی در رفع این کاستی کرده است، نحوه فاعلیت خداوند را از فاعل بالقصد، به فاعل بالعنایه ترقّی داده و غایت خارج از ذات را به خود ذات خداوند برگشت داده است.

برای فهم دقیق این مکتب توضیح دو نوع فاعلیت بالقصد و بالعنایه مناسب است:

فاعل بالقصد

فاعلی است که صدور فعل از وی، مبتنی بر شعور و آگاهی است؛ یعنی چنین فاعلی هم از خودش آگاه است و هم از فعلش، و صدور فعل نیز از وی بر اساس اراده و اختیار است. و فاعل نیز، پیش از تحقق فعل خود، از آن آگاه بوده و آن را برای رسیدن به غرض و غایتی خاص انجام می دهد.

ص:190


1- 622. مکتب مشاء در حوزه اسلام یک فرق عمده با متقدّمان یونانی مشاء به ویژه ارسطو دارد و آن این است که عالم قدیم و ازلی نیست امّا خالق آن چنین است و یک فرق عمده با مشرب متکلمان دارد که عالم را حادث زمانی نمی داند مراد ابن سینا از ازلی بودن خدا این است که ذات باری تعالی بذاته قایم است و نیاز به فاعلی ندارد و مراد از حدوث این است که شی و عالم در ذات خود نیازمند است. ر.ک: ابن سینا، رساله در حقیقت و کیفیت... صص 9 - 8.

در فاعل بالقصد، نسبت ذات فاعل به انجام فعل و ترک آن نیز مساوی است و فاعل فقط با ملاحظه اغراض خارج از ذات و انگیزه های زاید بر ذات خود، آن را انجام می دهد. به بیان دیگر: علت فاعلی مغایر با علت غایی است. مانند اغلب کارهای انسانی که فاعل پیش از انجام افعال، به تفصیل از فعل خود آگاه بوده و برای رسیدن به قصد و غایتی خاص، آن را انجام می دهد. به طور مثال: نویسنده ای که اثری را می خواهد به رشته تحریر بکشاند، قبل از نوشتن، از اثری که می خواهد ایجاد کند، آگاه بوده و برای رسیدن به هدف و منظوری خاص، آن را انجام می دهد و ذات وی نیز، نسبت به انجام کار نویسندگی یا ترک آن، یکسان است و فقط به انگیزه اغراض خارج از ذاتش، مثلاً تبلیغ فکر و اندیشه خاصی یا شهرت جویی و یا ... دست به چنین کاری می زند. بنابراین، فاعل بالقصد یعنی:

الف) فاعل دارای اختیار و آگاهی است، برخلاف فاعل طبیعی مثل آتش.

ب) صدور فعل بر اساس اراده صورت می گیرد و برای رسیدن به هدفی خاص است، برخلاف فاعل های قسری و اجباری.

ج) ذات فاعل نسبت به انجام فعل و یا ترک آن مساوی است و علتی خارج از ذات، او را تشویق به انجام کار می کند، برخلاف فاعلیت الهی که در نوع دوم بیان می شود.

د) فاعل ابتدا اصل کار و منافع آن را تصور و تصدیق می کند و بعد از آن به انجامش راغب شده و آن گاه انجامش می دهد.

فاعل بالعنایه

فاعلی است که دارای اراده و آگاهی است و صدور فعل از او مبتنی بر علم و اراده است؛ اما علم و آگاهی او بر فعلش، از علم او به ذاتش سرچشمه می گیرد؛ یعنی از علم به ذاتش، علم به فعلش حاصل می شود و از علم به فعل نیز، فعلش تحقیق پیدا می کند. به بیان دیگر؛ منشأ فاعلیت و انگیزه تحقق فعل، صرف علم فاعل به ذاتش است، نه آن که علت و انگیزه خارج از ذات، موجب

ص:191

تحقق آن شود. به طوری که علم به ذات، مقدم بر علم به فعل و منشأ آن است و علم به فعل نیز بر خود فعل و منشأ پیدایش آن مقدم است.

علم به ذات --> علم فعل --> تحقق فعل

مانند انسانی که بر مکان بلندی قرار گرفته و به مجرد این که تصور کند که در حال افتادن است، از بلندی سقوط کند. در این جا نفس تصور و توهم سقوط موجب افتادن فرد از بلندی می شود؛ یعنی چون فرد به خودش علم و آگاهی دارد، می داند که در بلندی قرار گرفته است، تصور سقوط به ذهن وی خطور کرده و همین تصور موجب سقوط او می شود. علم فاعل بالعنایه نسبت به فعل، قبل از تحقق آن، علم تفصیلی است و این علم زاید بر ذات فاعل است، نه آن که عین ذاتش باشد. بنابراین فاعل بالعنایه یعنی:

الف) فاعل دارای اراده و آگاهی است.

ب) علم به ذات منشأ علم به فعل و علم به فعل نیز منشأ تحقق خود فعل می شود.

ج) منشأ فاعلیت فاعل و انگیزه تحقق فعل، صرف علم فاعل به ذاتش می شود؛ برخلاف فاعل بالقصد که غایت خارج از ذات او، منشأ فاعلیت او است.

د) علم فاعل به فعلش عین ذاتش نیست؛ بلکه زاید بر ذات فاعل است.

ه) علم فاعل به فعل، قبل از فعل، علم تفصیلی است.

و) مقدمات فعل از قبیل: تصور و تصدیق منافع و رغبت به انجام، منتفی است.

فلاسفه مشاء با طرح فاعلیة بالعنایه از تفسیرها و برداشت های متعارف، از اراده، خالقیت و فاعلیت خداوند فاصله گرفته و از این واژه ها تفاسیری جدید ارائه دادند، برداشت عرفی از این واژه ها برگرفته از فرهنگ روزمره انسان هاست و به کار گیری آن به همین معنی در ساحت ربوبی این مشکلات را به بار آورده است.

انسان ها فاعل بالقصد هستند؛ ابتدا فعل و منافع مترتّب بر آن را تصور کرده، این فواید، انگیزه لازم جهت اقدام را در انسان ایجاد می کند؛ انسان اسیر زمان و مقید به مکان و نیازمند و دنبال غایت و هدف

است، این غایت و هدف

ص:192

بر او حکومت می کند و انسان محکوم غایت هایی است که خارج از ذات او است. در مورد فاعلیت انسان، ابتدا فاعلی هست و بعد فعلی و فعل به لحاظ زمانی مؤخّر از فاعل است؛ حال آن که در مورد فاعلیت خداوند عالم به اضافه خود زمان آفریده او است، پس تقدّم زمانی او بر عالم بی معناست.

از سویی، انسان جهت حصول غرض باید وسایطی را به کار گیرد؛ چون بدون توسیط این وسایط، وصول به مقصد بی معناست. اگر خداوند تمام و فوق تمام است، معنا ندارد جهت دست یابی به مقصد خویش، وسایطی برانگیزد. علاوه بر این، خواست و اراده در انسان نشانه نقص است: اراده و عزم به انجام فعل، که زمانی در انسان نیست و زمان دیگر هست، نشانه تغییر، بی ثباتی و انفعال انسان است. اگر خداوند لایتغیر است، خواست و اراده در او به این معنی راه ندارد.

از سویی دیگر، فاعل بالطبع هم نیست که بی علم و اراده به اقتضای طبیعت، فعلی از او سر زند، مثل آتش و سوزاندن، پس فاعلیت خداوند چگونه است؟ فلاسفه مشاء می گویند: خداوند فاعل بالعنایه است؛ یعنی علم وی برای صدور فعل کافی است و به انگیزه و قصد زاید نیازی نیست.

«نظام کلی وجود از ازل تا ابد، با ترتیب خاص خود و وقتی که صدورشان به آن اختصاص دارد، در علم باری مرتسم اند، اقتضای علم وی به نظام وجود مطابق با آن نظم و ترتیب، افاضه نظام و ترتیب است؛ یعنی صرف تعقّل نظام وجود، باعث فیضان آن می شود. اراده در خداوند، امری حادث، به آن معنا که در انسان وجود دارد، نیست، اراده وی، همان علم او به نظام احسن صورت نظام وجود وفق نظام معلوم حق خواهد بود، بی آن که به قصد و طلب زایدی نیاز باشد».(1)

محقق طوسی در شرح سخن ابن سینا می گوید: خداوند که تمام و فوق تمام و کمال است، در آفرینش و کارهایش، هیچ گونه هدف و غرض و اراده

ص:193


1- 623. طوسی، شرح الاشارات، ص 318.

زاید بر ذاتش ندارد؛ بلکه از آنجا که به ذات خود علم دارد و ذاتش سبب و علت پیدایش اشیا است، پس همین علمش، آفرینش را به دنبال دارد، نه این که مثل کارهای انسان که ابتدا تصور اصل کار و سپس تصور و تصدیق منافع و پس از آن اراده و قصد می کنند، آن گاه کار به سامان می رسد.(1)

حکیم سبزواری با چند بیت، فاعل بالقصد و بالعنایه را توضیح و فرق آن دو را بیان می کند:

عقیب داعٍ درکنا الملایما

شوقاً مؤکّداً أراده سما

وفیه عین الداع عین علمه

نظام خیر هو عین ذاته

إذ لیس فیه حاله منتظرة

حصّلها منفصل تصوّره(2)

علّامه طباطبایی نیز در توضیح عنایت می نویسد: «عنایت این است که صورتی علمی باعث پیدایش معلوم شود، علم تفصیلی خداوند به اشیا که عین ذات اوست، علت است برای پیدایش معلوم(3) وی برای عنایت سه چیز را شرط می داند: علم، سببیت و رضایت.(4) اگر فاعلی دارای آگاهی باشد و صرف آگاهی باعث پیدایش فعل شود، بی آن که فاعل قصدی زاید داشته باشد، او فاعل بالعنایه است. خداوند فاعلی است که از روی علم و آگاهی و از سر اختیار، خلقت جهان را اراده کرده و مبادرت به انجام آن کرده است. اختیار خدا به این معناست که کسی فوق او وجود ندارد که وی را به انجام کاری مجبور نماید، اراده او نیز همان علم او به نظام احسن است. این علم عین ذات اوست، علم ذاتی وی به نظام وجود، موجب فیضان این نظام از وی با نظم و ترتیب فعلی شده است.

فاعلیت وی بدین ترتیب نبوده که او تقدّم زمانی بر فعل داشته باشد، فعل و نتایج آن را پیش بینی کند و تصور آن نتایج که مطلوب و برآورنده نیاز یا

ص:194


1- 624. طوسی، شرح الاشارات، ج 3، ص 318.
2- 625. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، قسمه الحکمه، غرر فی الاراده، ج 2، ص 646.
3- 626. طباطبائی، نهایة الحکمه، ص 293.
4- 627. طباطبائی، حاشیه بر اسفار {الحکمه المتعالیه}، ج 7، ص 56.

نیازهایی از اوست، او را به انجام فعل ترغیب نماید. در این مقام، تقدّم و تأخّر زمانی و بعث و تحریک هیچ کدام مطرح نیست. وی از ذات خود و لوازم ذات آگاه است. حبّ ذات باعث حبّ آثار هم می شود و تصور ذات و حبّ آن، که خیر محض است، موجب فیضان نظام وجود می شود.

انسان هنگامی مبادرت به فعلی می کند که آن را تصور کرده و فایده اش را تصدیق کرده باشد و این تصدیق باعث شوق شده و انگیزه لازم جهت اقدام را در انسان ایجاد کرده باشد. اراده انسان متأخر از شوق است؛ اما اگر اراده در خدا، همان علم وی به نظام احسن باشد، صرف علم باعث صدور فعل می شود.

نتیجه: نظریه فاعل بالعنایه در گام نخست، این قاعده فلسفی را رعایت کرد که «کل فعل اختیاری لا بدّ له من مرجح غائی»(1) خداوند که فاعل مختار و حکیم است، در افعال خود غایت دارد. و در گام بعدی این هدف و غایت را خود ذات خدا معرفی کرد، تا غایت عین ذات شود نه زاید بر ذات و مشکل استکمال و نیاز به غیر هم حل شد. «الفاعل والغایة قد یتّحدان»(2) و در نهایت فاعلیت خداوند را مستند به علم خدا به ذاتش کرد. به این ترتیب نظریه عدلیه، مبنی بر هدف مندی خلقت، بدون اشکال و مستدل شد و نیز طرح نظریه عنایت، راه را برای تحقیق فلسفه خلقت و نقش وجودی امام هموار ساخت که مشروحاً ذکر خواهد شد.

تنها مشکل نظریه عنایت، شائبه مجبور بودن خداوند است؛ علم عنایی خدا که موجب پیدایش عالم شده است، علم خدا ازلی و عین ذات او است، جایی برای اراده و اختیار خداوند در روند خلقت نمی ماند (علم خدا ازلی و جهان بر وفق علم او همواره صادر می شود ماشین وارگی).

ابن سینا که متوجه این مشکل شده است، می گوید: صدور مخلوقات از خداوند از روی رضایت اوست. گویا ابن سینا اضطرار و اجبار را به این معنی

ص:195


1- 628. دینانی، قواعد فلسفی، 8462، ص 322.
2- 629. دینانی، قواعد فلسفی، 8462، ص 779، جلد 2.

می داند که عاملی قاهر، از بیرون بر فاعل، چیزی را تحمیل کند و یا فاعل، به خاطر نقص و کمبود، ناچار به انجام کاری شود و هر دو مورد در خدا منتفی است؛ بلکه تعقّل و علم الهی از روی قدرت و اراده است.(1)

ولی این توجیهات ابن سینا چندان مقبول حکما قرار نمی گیرد، علامه طباطبایی می فرماید: در واقع فرقی بین فاعل بالعنایه و فاعل بالجبر نیست و در هر دو، فعل به صورت اجبار و اضطرار از فاعل صادر می شود.(2)

روش فلاسفه مشاء در حوزه عقاید دینی به ویژه طرح عنایت، از نظر متکلمان عقلی مشرب به دور نمانده است.

محقق طوسی می گوید: إنّ علمه بما فیه المصلحة سبب لصدور ذلک عنه وهو بوجهٍ قدرته وبوجه علمه وبوجه إرادته و... ویسمّون تلک الإرادة بالعنایة.(3)

فخر رازی می گوید: عنایت یعنی علم خداوند به این که [اشیاء] به چه حالتی باشند، تا که بر بهترین و کامل ترین وجه واقع شوند.(4)

ایجی می گوید: إرادته تعالی هی نفس علمه بوجّه النظام الأکمل ویسمّونه عنایة... .(5)

فیاض لاهیجی می گوید: حکما گفته اند: چون ثابت شد که افعال الهی مبنی بر قصد نتواند بود و واجب الوجود و علل عالیه فعل را به قصد غایتی و غرضی که مترتب شود، بر فعل نتواند کرد و ایصال نفع به سافل، منظور عالی نتواند بود و حال آن که موجودات واقع اند به اتمّ وجوه احکام و اتقان و جهات نفع و خیر، به حدّی که ناظر در آن و واقف بر آن شک نکند ... پس واجب است که صدور موجودات از

ص:196


1- 630. ابن سینا، الالهیات، ص 434.
2- 631. طباطبایی، نهایة الحکمه، ص 173.
3- 632. طوسی، تلخیص المحصل، ص 454.
4- 633. فخر رازی، المباحث المشرقیه، ج 2، ص 516.
5- 634. ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 81.

واجب تعالی به طریق عنایت بوده باشد، بیانش آن که واجب الوجود خیر محض است... پس ایجاد واجب الوجود بر نظام کل را بنابر خیریت نظام کل باشد... و چون اراده ذاتی قصد نمی تواند بود، بنابر لزوم استکمال، پس اراده مذکوره رضا باشد و این است معنای قول حکمای که واجب الوجود فاعل بالرضا است نه فاعل بالقصد؛ چه رضا اراده ای است که متعلق به سافل تواند شد و مستلزم استکمال نیست، برخلاف قصد.(1)

فصل دوم: امام از دیدگاه مکتب مشاء

تا این جا از تلاش فلاسفه مشاء در تصحیح فاعلیت خداوند و اصلاح کار متکلمان از جانب آن ها سخن گفته شد و در ادامه نیز، از زوایای دیگر پیرامون طرح عنایت سخن گفته می شود تا نقش و جایگاه وجودی امام در فلسفه خلقت از دیدگاه مشاء روشن شود.(2)

فارابی یکی از سران حکمت مشاء، درباره امام و پیشوای جامعه سخنانی دارد، که این جا در چند محور خلاصه می شود:

الف) تعریف: فارابی، واضع نوامیس، امام، فیلسوف و رئیس اول را یکی می داند، و چنین تعریف می کند: «وأمّا معنی الإمام فی لغة العرب؛ فإنّما یدلّ علی من یؤتمّ به ویتقبّل، وهو إمّا المتقبّل کماله أو المتقبّل غرضه ...».(3)

ب: اوصاف: او برای امام اوصاف و ویژگی هایی برمی شمارد که از امام شخصیت الهی و فوق العاده ترسیم می کند؛ امام و رئیس مدینه فاضله، باید انسانی باشد که به عقل فعّال متصل باشد و در کمالات به حدّی باشد که مردمان

ص:197


1- 635. فیاض لاهیجی، گوهر مراد، ص 312.
2- 636. خلیفة اللَّه، امام، رئیس مدینه فاضله در حکمت مشاء؛ در حوزه اسلام بررسی می شود، بررسی این وجود در حکمت مشاء یونانی و ارسطو به فرصت دیگر واگذار می شود. در حوزه اسلام نیز به طرح اجمالی آراء رهبران مکتب مشاء پیرامون امام و هدف خلقت بسنده می شود.
3- 637. فارابی، تحصیل السعاده، صص 91 و 94؛ فإذن معنی الإمام والفیلسوف وواضع النوامیس معنی واحد... .

در گفتار و رفتار از او پیروی کنند،(1) از نظر او، امام چون قلب است در بدن، که دوستدار راستی و عدالت و دشمن دروغ و ستم است(2) وفضیلته أعظم الفضائل قوّة، وفکرته أعظم الفکرة وعلمه أعظم العلوم قوّة... .(3) وی لزوم چنین اوصافی را برای امام این گونه تحلیل می کند: ویلزم ضرورة أن یکون ملک المدینة الفاضلة أکملهم سعادة، إذ کان هو السبب فی أن یسعد أهل المدینة .(4)

اوج سخن فارابی این است: ورئیس المدینة الفاضلة لیس یمکن أن یکون أی إنسان اتّفق، لأنّ الریاسة إنّما تکون بشیئین: إحداهما أن یکون بالفطرة والطبع معدّاً لها والثانی بالهیئة والملکة الإرادیة والریاسة تحصل لمن فطر بالطبع معدّاً لها...؛(5) یعنی امامت یک مقام اعتباری نیست که هر کسی بتواند متصدّی آن باشد. در جای دیگر، بر خدایی بودن این مقام تأکید می کند. ولایت چنین شخصی به حکم خداوند مشروع است؛ خواه مقبول و مطاع عامّه مردم باشد، یا نباشد؛ ریاست چنین شخصی شایسته، مانند منصب پزشک است که پزشکی او در گرو مراجعه مردم نیست.(6) فإذا لم ینتفع به وقد بلغ ذلک مبلغ، فلیس عدم النفع به من قبل ذاته؛ ولکن من جهة من لایصغی أو من لایری أن یصغی إلیه، فالملک أو الإمام هو بماهیته وصناعته ملک وإمام، سواء وجد من یقبل منه أو لم یجد، أیطیع أو لم یطیع، وجد قوماً یعاونونه علی غرضه أو لم یجد؛ کما أنّ الطبیب طبیب بمهنته وقدرته علی علاج المرضی؛ وجد مرضی أو لم یجد، لیس یزیل طبّه کذلک لایزل إمامة الإمام ... .(7)

ص:198


1- 638. فارابی، تحصیل السعاده، ص 97.
2- 639. هیئت تحریریه، انسان کامل از دیدگاه فارابی، ج 5، صص 15 - 1، به نقل از اندیشه های اهل مدینه فاضله، ص 224.
3- 640. فارابی، تحصیل السعاده، ص 98؛ همو، فصول منتزعه، ص 67: و فضیلت رئیس مدینه از لحاظ نیرو بزرگترین فضیلت و اندیشه او بزرگترین اندیشه و علم او بزرگترین علوم از نظر نیرو است.
4- 641. فصول منتزعه، صص 40 و 66: و لازم است مالک مدینه فاضله از لحاظ سعادت کامل ترین مردمان باشد چون سبب به سعادت رسیدن مردمان او است.
5- 642. فارابی، آراء اهل المدینه و مضادات ها، ص 118.
6- 643. فارابی، تحصیل السعاده، ص 97؛ همو، فصول منتزعه، صص 66 - 49.
7- 644. فارابی، تحصیل السعاده، ص 98؛ همو، فصول منتزعه، ص 67.

ج: وظایف: او برای امام کارکردهای بسیار وسیع تر از آنچه که برخی متکلمان اشعری و معتزلی می گویند، قائل است: امام باید انسان ها را به موجود بالفعل و به سعادت قصوی برساند.(1)

ابن سینا دیگر چهره سرشناس مکتب مشاء، مانند فارابی، از امام چنان سخن می گوید که تنها با اندیشه شیعه سازگار است. وی پیش از هر بحثی، راجع به ماهیت و ویژگی وجود امام، اقدام به مبنا سازی می کند، عقیده به وجود امامی که در صدر هستی نشسته باشد و در روند خلقت دخالت داشته باشد، نیازمند مبنایی در فلسفه است، بر اساس همین پیش نیاز، ابن سینا ابتدا وجود انسان استثنایی را که سمت تعلیم انسان ها را دارد، قطعی و هموار می سازد:

و چون اندر میان مردمان، کسی بود که او را بیشتر چیزها معلم باید و هیچ حدس نتواند کرد؛ بلکه نیز بود که از معلم نیز فهم نتواند کرد، شاید یکی بود، که بیشتر چیزها را به حدس به جای آورد و اندکی حاجت بود او را به معلم، و شاید کسی بود نادر که چون بخواهد بی معلم، اندر یک ساعت از اوایل علوم به ترتیب حدسی تا آخر برسد، از نیک پیوندی وی به عقل فعال، تا او را خود هیچ اندیشه نباید کرد و چنین پندارد که از جای اندر دل وی همی افکنند؛ بلکه حق خود این بود، و این کس باید که اصل تعلیم مردمی از وی بود.(2)

بر اساس یکی از مبانی سینوی، که روح و نفس در بدن انسانی تصرف دارد و هر قدر نیروی روحی افزوده شود، دایره تصرف او افزایش می یابد، تا آن جا که بر اجسام و ابدان دیگر نیز اعمال تصرف می کند؛(3) می توان وصف کرامت داشتن امام را نیز تبیین کرد، اگر امام از ملکه عصمت و علم و ... برخوردار است، نیروی روحی او نیز در اوج اقتدار است.

ص:199


1- 645. فارابی، تحصیل السعاده، ص 91؛ همو، فصول منتزعه، ص 66.
2- 646. ابن سینا، دانشنامه علائی، بخش سوم طبیعیات، صص 144 - 143.
3- 647. ابن سینا، الاشارات و التّنبیهات، نمط 10، فصل 26.

پس از تثبیت این مبانی، نوبت به معرفی پیشوای الهی و امام می رسد، ابن سینا آن جا که ویژگی های امام را برمی شمارد، می گوید: وإنّه أصیل العقل، حاصل عنده الأخلاق الشریفة من الشجاعة والعفّة وحسن التدبیر وإنّه عارف بالشریعة حتی لا أعرف منه. ورؤوس هذه الفضائل عفّة وحکمة وشجاعة مجموعها العدالة؛ وهی خارجة عن الفضیلة النظریة. ومن اجتمعت له معها الحکمة النظریة فقد سعد، ومن فاز مع ذلک بالخواص النبویة، کاد أن یصیر ربّاً إنسانیاً، وکاد أن تحلّ عبادته بعد اللَّه وأن تفوض إلیه أمور عباد اللَّه وهو سلطان العالم الأرضی وخلیفة اللَّه فیه.(1)

دقّت در کلام ابن سینا، این حقیقت را روشن می کند، که مراد وی از امام و پیشوای الهی صرفاً یک انسان عادی نیست که مقام اعتباری سلطان یا حاکم سیاسی یا خلیفه ظاهری را دارا باشد؛ بلکه مرادش وجود واقعی امامی است که در میان افراد نوع انسانی جایگاهی ویژه دارد، مواهب خدادادی دارد.

وإنّه أصیل العقل؛ یعنی عقل امام اصیل باشد، خدادادی باشد نه کسبی و اعتباری.

حاصل عنده الأخلاق الشریفة؛ یعنی اخلاق شریف مانند دلاوری، پاک دامنی، تدبیر نیک در وجود امام حاصل و آماده باشد، نه این که تحصیل و اکتساب کند.

وإنّه عارف بالشریعة حتی لا أعرف منه؛ سرآمد همه باشد در فهم و شناخت شریعت؛ یعنی درک و آگاهی او از سنخ و جنس آدمیان نیست و اگر نه تشخیص سرآمدی در میان انسان ها مشکل است؛ چون ممکن است هر شخصی به چند زاویه معارف شریعت آگاه باشد، ولی از ناحیه دیگر برتر نباشد، چنان که تشخیص اعلم و اعرف در میان یاران عادی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مشکل است و کسی هم، چنین ادّعایی نکرده که سرآمد همه است؛ بلکه چنین مقام و چنین ادّعایی تنها از طرف امیر المؤمنین علیه السلام مطرح و مورد تأیید اصحاب قرار گرفت.(2)

ص:200


1- 648. ابن سینا، الالهیات من کتاب الشفاء، 508 - 502.
2- 649. ابن عباسی می گوید: علم النبی صلی الله علیه وآله من علم اللَّه وعلم علی علیه السلام من علم النبی صلی الله علیه وآله وعلمی من علم علی علیه السلام وما علمی وعلم الصحابه فی علم علی علیه السلام إلّا کقطرة إلی سبعه أبحر ...؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج 1، ص 215؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب؛ ج 1، ص 310.

کاد أن یصیر ربّاً إنسانیاً؛ این اوصاف، اوج بیان ابن سینا است که وجود امام را کاملاً از افراد دیگر انسانی ممتاز می سازد.

استاد حسن زاده در شرح این سخن ابن سینا می گوید: از امام به عنوان ربّ انسانی یاد کرده؛ زیرا حجّت خداوند بر خلق است، واسطه میان خدا و بندگان است، به ناچار باید از جانب خداوند علیم و حکیم، به حکمت عملی و نظری مؤید باشد و علی رغم شباهتش به آنان در خلقت، شباهت و مشارکتی در کرامت الهی و امور قدسی و ملکوتی که شامل حال اوست، نداشته باشد. پس شیخ به هر دو جهت بشری و الوهی با کلامش که گفت: «ربّ انسانی» عنایت و توجه کرده است.(1)

در آثار فارابی و ابن سینا، این دو چهره سرشناس مکتب مشاء، بحث سیاست و نبوت و رهبری جامعه پس از بحث مبدأ و معاد آمده است و این روش، نکته مهمّی پیرامون نقش امام و فلسفه خلقت انسان در پی دارد و آن این است که؛ هرچند اقتضا و لازمه زندگی اجتماعی انسان و برقراری عدالت و رفع خصومت، وجود امام و پیشوای الهی با قانون الهی است؛ اما توجه به بعد معنوی انسان ها و ملاحظه معاد و زندگی اخروی، اقتضای امام و پیشوای الهی را دارد؛ هرچند در جامعه قانون و عدالت حاکم باشد.(2) به عبارت دیگر: تنها زندگی دنیایی و نیاز امنیت و رفع تخاصم نیست که لزوم امامت را می رساند؛ بلکه توجه به مسیر کمال و سعادت اخروی نیز اقتضای لزوم امامت را دارد و این امر جایگاه امامت را از نیاز صرفاً دنیایی به حاق سعادت انسان ها کشاند.

بر همین اساس، فارابی در مباحث سیاست اجتماعی، از همان آغاز سیاست را به «فاضله» و «غیر فاضله» تقسیم می کند، او سیاستی را که عهده دار

ص:201


1- 650. حسن زاده آملی، امامت، 34 از مقاله ص 28.
2- 651. یثربی، فلسفه امامت، صص 44 - 43.

تأمین و تدارک سعادت اخروی نباشد، غیر فاضله می نامد.(1)

اصولاً حیات جاویدان انسانی و باور به حیات اخروی است که علت مهم نیاز انسان به پیشوای الهی را تشکیل می دهد و بر همین اساس، اوج سخن ابن سینا در باب امامت، مؤید دیدگاه شیعه است؛ تعیین امام به واسطه نص و نصب و نه با انتخاب عامّه مردم بهتر و مناسب است و مانع اختلاف و درگیری است.(2)

اوصاف عصمت، اعلمیت، افضلیت در کمالات، کرامت و ... که شیعه برای امام لازم می داند، به خوبی طبق قواعد مشاء قابل تبیین است، اگر بشر عادی به خاطر آزمندی و خطاکاری، شایستگی رهبری را ندارد، و لذا به قانون و قانون دان و مجری الهی نیازمند است؛ پس این امام باید معصوم باشد و گرنه با اصل فلسفه ضرورت پیشوای الهی منافات دارد، چنان که قرآن کریم نیز میان ظلم و امامت تضادّ و تنافی برقرار کرده است،(3) و از آن جا که امام رهبر جامعه بشری است، باید رعایت مصالح عمومی و افراد جامعه را کند و این امر مستلزم اعلمیت او نسبت به جامعه و قانون است، نتیجه عصمت و اعلمیت، افضلیت در کمالات است.

محقق نامدار مشاء، خواجه نصیر طوسی پیرامون امام می گوید: پس در تقدیر اوضاع به شخصی احتیاج باشد که به الهام الهی ممتاز بود از دیگران، تا او را انقیاد نمایند و این شخص را در عبارت قدما «صاحب ناموس» گفته اند ... و در تقدیر احکام، به شخصی احتیاج باشد که به تأیید الهی ممتاز بود از دیگران، تا او را تکمیل ایشان میسّر شود.

در عبارت، محدثان او را «امام» و فعل او را «امامت» خوانند. افلاطون او را «مدبّر» عالم خواند و ارسطو او را «انسان مدنی» که قوام تمدن به وجود او و امثال او صورت بندد.(4)

ص:202


1- 652. فارابی، آراء اهل المدینه الفاضله، ص 118.
2- 653. ابن سینا، الالهیات، مقاله 10، فصل 5.
3- 654. سوره بقره، آیه 124.
4- 655. طوسی، اخلاق ناصری، ص 253.

امام و فلسفه خلقت در مکتب مشاء

هرچند هنوز روند آفرینش و کیفیت آن از دیدگاه مشاء در این رساله طرح و بررسی نشده است؛ ولی مناسب است پس از معرفی امام از نظر مشاء، نقش امام در هدف خلقت و استمرار آن بررسی شود و بررسی نقش امام در روند خلقت و نظام تکوینی، پس از بیان فلسفه خلقت از دید مشاء انجام می شود.

مهم ترین نقش امام در هدف مندی و استمرار خلقت:

1. او که به عقل فعال متصل و در حدّ کمال مطلق است، الگو و مقتدای همه انسان ها در رسیدن به کمال نهایی و سعادت قصوی است. پس اگر او نباشد، حرکت استکمالی انسان ها عقیم می ماند و در نتیجه همه خلقت که مقدّمه رسیدن اشرف مخلوقات (انسان) به کمال است، عقیم می ماند.

ابن سینا در این زمینه می گوید: کمال العالم الکونی أن یحدث منه إنسان وسائر الحیوانات والنباتات یحدث إمّا لاجله، وإمّا لئلا تضیع المادة کما أنّ البناء یستعمل الخشب فی غرضه فما فضل لا یضیعه بل یتخذه قسیاً وخلالاً وغیر ذلک، وغایة کمال الإنسان أن یحصل لقوّته النظریة العقل المستفاد ولقوّته العملیة العدالة، هیهنا یتختم الشرف فی عالم المواد.(1)

2. او بی واسطه از عالم بالا کسب علم و فیض می کند، پس معلم همه انسان هاست و اگر او نباشد، بشریت هم چنان در کلاس ابتدایی می ماند.

3. او که از جایگاه ویژه ای برخوردار است، سلطان عالم و خلیفه خدا در زمین است که اگر او نباشد، زمین بدون نماینده و خلیفه خدا می شود.

4. او که به بهترین نحو از شریعت آگاه است، بیان کننده شریعت است.

ص:203


1- 656. ابن سینا، المبدأ و المعاد، صص 100 - 99: کمال عالم الکون {ماده} این است که از او انسان پدید آید و دیگر حیوانات و گیاهان یا برای انسان پدید آمده اند یا برای این که ماده ضایع نشود مانند معماری که چوب های موجود را به هدف اصلی به کار می گیرد و چوب های اضافی را به جای نی و خرده چوب (در لابه لای ستون های اصلی) به کار می گیرد، نهایت کمال انسانی این است که در قوت نظری برایش عقل مستفاد حاصل شود و در قوت عملی عدالت؛ این جا است که شرافت در عالم ماده به پایان می رسد.

فصل سوم: کیفیت خلقت و صدور اشیاء از نظر مشاء (مراحل خلقت)

فصل سوم: کیفیت خلقت و صدور اشیاء از نظر مشاء (مراحل خلقت) (1)طرح و بررسی کیفیت خلقت از دیدگاه مشاء، طی مراحل ذیل انجام می شود:

اول: وجود منحصر در محسوسات نیست؛ چون از ملاحظه جزئیات به یک حقیقت کلی پی برده می شود که واقعیت عینی دارد.(2)

دوم: وجود دو قسم است: واجب الوجود و ممکن الوجود، که ممکن در وجودش به واجب نیازمند است.(3)

سوم: علّیت واجب الوجود به عنوان علّة العلل تنها از نوع علت فاعلی (علت هستی بخش ) است و علت های غایی و صوری و مادّی صلاحیت علّة العلل واقع شدن را ندارند.(4)

چهارم: علّت نیاز موجودات به واجب الوجود، حدوث آنها نیست؛ بلکه امکان آنهاست و این صفت امکان همواره با آن است، پس نیازمندی آنها حتی پس از تحقق و وجود یافتن باقی است، برخلاف رأی بیشتر متکلمان و نظر عامیانه که خداوند را خالقی می دانند که از نیستی به هستی می آورد و حدوث علّت نیاز است، بنابراین ممکنات پس از پوشیدن لباس هستی، حدوثشان زایل می شود و دیگر نیاز به ایجاد کننده ندارد، درست مانند عمارت و معمار.

پنجم: فعل و کنش دو گونه است:

1. ابداع: عبارت از این که علّتی، معلولی را ایجاد کند (پدید آورد، بیافریند، وجود دهد و ...) و این معلول در پیدایش و وجود خود، تنها به علت وابسته و نیازمند باشد و هیچ عاملی دیگر از قبیل مادّه، ابزار و زمان در پیدایش آن دخالت نداشته باشد.

ص:204


1- 657. یادآوری شد که حکمت مشاء در سایه آثار ابن سینا پی گیری می شود و در این قسمت از میان آثار متعدد ابن سینا اشارات و تنبیهات انتخاب می شود چون؛ اوّلاً: اشارات از نوشته های اواخر زندگی ابن سینا و بسیار منسجم است. ثانیاً: اشارات خلاصه تر از شفاء و نجات است. ثالثاً: این کتاب سال ها است که در مراکز دانشگا??به عنوان کتاب درسی شناخته شده است.
2- 658. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، صص 3 - 2.
3- 659. همان، ص 18.
4- 660. همان، صص 17 - 16.

2. تکوین و احداث: عبارت از این که علتی، معلولی را ایجاد کند که این معلول در پیدایش خود، نیازمند زمان و ماده و یا ابزار باشد.(1) بنابراین همه موجودات نمی توانند ازلی باشند؛ زیرا باید برای برخی موجودات، ماده و مدتی تقدم داشته باشد و نیز ابداع اشرف از تکوین و احداث است و ابداع مناسب شأن خداوند است.

ششم: از واحد بسیط حقیقی تنها واحد صادر می شود.(2)

هفتم: موجود غنی واجب الوجود آن است که از جهت ذات، صفات حقیقی (حیات) و کمالات حقیقی (علم) کامل باشد و نیازمند نباشد.(3)

هشتم: هر فاعلی که به دنبال غرض و هدفی خارج از ذات خود باشد، غنی و کامل نیست.(4)

نهم: خداوند جهان را از باب جود و بخشش آفرید و در این بخشش غرض و هدفی در کار نبود و گرنه سوداگر بود.(5)

سخن مهم ابن سینا همین جا بود که در بحث «عنایت» مشروح بیان شد و اجمال آن چنین می شود که؛ واجب الوجود کمال محض است و در افعالش دنبال هیچ منفعتی نیست و اصولاً موجودات عالی طالب سافل نیستند، فاعلیت خداوند از باب جود بر مخلوقات است، خداوند فاعل بالاراده و بالقصد، به این معنی که دنبال مراد و مقصود و اهداف باشد، نیست؛ بلکه فاعلیت او از باب عنایت است.(6) (علم خداوند به ذات و کمالاتش از این جهت که علت اشیا است، موجب صدور آفرینش است و خود او غایة الغایات است)

لمّا بین أنّ العلل العالیة لا تفعل لغرض فی الأمور السافلة، وجب علیه أن

ص:205


1- 661. همان، صص 71 - 67 و 120؛ در نمط 5 شرح اشارات تحت عنوان صنع و ابداع همین تقسیم دوگانه در روند خلقت را بیان کرده است و این بر اساس نظر فارابی است؛ نیز ر.ک: ابن سینا، الهیات، ص 409 و همو، الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 268.
2- 662. همان، ص 122.
3- 663. همان، صص 131 و 140.
4- 664. همان، صص 140 - 138.
5- 665. همان، ص 145.
6- 666. ر.ک: ابن سینا، الاشارات، نمط 6، ج 3، صص 150 - 142.

یبین أن النظام المشاهد فی الموجودات الکائنة الفاسدة کیف صدر عنها؛ إذ لا یجوز أن یکون صدورها بقصد وإرادة ولا بحسب طبیعة ولا علی سبیل الاتفاق والجزاف، فذکر فی هذا الفصل أنّ تمثّل النظام الکلّی أی تمثّل نظام جمیع الموجودات من الأزل إلی الأبد فی علم الباری السابق علی هذه الموجودات، مع الأوقات المرتّبة غیر المتناهیة الّتی یجب ویلیق أن یقع کلّ موجود منها فی واحد من تلک الأوقات، یقتضی إفاضة ذلک نظام یعقل ذلک النظام علی ذلک الترتیب والتفصیل، والذات المقتضیة فی جمیع الأحوال یعقل ذلک الفیضان منها هذا المعنی: هو عنایة الباری تعالی بمخلوقاته... .(1)

دهم: جسم نمی تواند علت جسم باشد، پس اجرام و اجسام از عقول صادر می شوند و از خداوند واحد بسیط، بی واسطه تنها عقل اول صادر می شود، فلک اول از عقل اول فلک دوم از عقل دوم و ...(2) از عقل دهم، عقل و فلکی صادر نشود؛ بلکه ماده و عناصر جهان مادی و نفوس و صورت های جهان ماده از او صادر می شود.

این مطلب ضروری و روشن است که باید از جوهر عقلی، دو چیز صادر شود: یکی جوهر عقلی و دیگر جرم آسمانی (فلک)؛ معلوم است که وقتی از یک چیز، دو چیز صادر شود، حتماً آن علت، دارای دو جنبه مختلف است، دو حیثیت و جهت در عقل اول این است: از آن جهت که واجب الوجود را تصور می کند، عقل از او صادر می شود و از آن جهت که خود را تصور می کند، فلک را ایجاد می کند.(3)

ص:206


1- 667. محقق طوسی، شرح الاشارات {الاشارات، نمط 6، ج 3، ص 151}؛ نمط 7، فصل 22 - 13، مشروح مباحث عنایت و فاعلیت خداوند: از آن جا که روشن شد که علل عالی در امور پائینی به خاطر غرض کار نمی کنند، پس بر او (ابن سینا) لازم است که بیان کند که نظام مشهود در موجودات کائن فاسد (عالم مادیات) چگونه از علت عالی صادر شده است؟ چون امکان ندارد موجودات کائن و فاسد بالقصد و اراده صادر شده باشد و نیز امکان ندارد از روی طبیعت و از راه اتفاق و گزاف صادر شده باشد، پس (ابن سینا) در این فصل بیان می کند که تمثّل نظام کلی، نظام جمیع موجودات از ازل تا ابد در علم پیشین خدا است، تمثّل این موجودات با تمام زمان های مترتبه غیر متناهیه که باید باشد و موجودات بر اساس آنان واقع می شوند. چنین تمثلی در علم پیشین الهی اقتضاء می کند، این نظام معقول بر اساس همان تمثّل در جهان خارج افاضه شود و این است معنای عنایت خدا به مخلوقات.
2- 668. همان، 23، 154 و 237 و 241.
3- 669. همان، صص 210 و 243 و 247.

یازدهم: آفرینش ابداعی خداوند همان عقل است که بی واسطه و بدون زمان و زمینه، آن را هستی بخشیده است و آفرینش تکوینی و احداثی آفریدن دیگر موجودات بواسطه عقل اول است.(1) سخن مشهور مشاء «إذا کان العقل کان الأشیاء» در همین رابطه است.(2)

دوازدهم: هر معلولی از علّت خود ضعیف تر است، عقل دهم مانند عقول پیشین نمی تواند عقل و فلک دیگری ایجاد کند؛ بلکه از آن، تنها هیولای عالم ماده پدید می آید.(3)

نکته بسیار مهم که موجب جدایی دیدگاه حکمت متعالیه و عرفان با مشاء می شود، پاسخ به این پرسش است که؛ روند آفرینش از فاعل هستی بخش (واجب الوجود) که ممکنات را پدید می آورد، چگونه است؟

ابن سینا در موضعی از الهیات شفاء به تحلیل فاعلیت وجودی می پردازد؛ چیزی که فاعل افاضه می کند، از چند وجه خارج نیست.

1. این که فاعل وجود خود را افاضه کند، این وجه بدیهی البطلان و مستلزم اتحاد علت و معلول از جهت واحد است.

2. این که معلول جزء وجود فاعل شود، به منزله صورت جدیدی برای فاعل گردد، این وجه نیز باطل است؛ چرا که اگر فاعل فعلیتی جدید به خود دهد، باید آن را نخست دارا باشد تا بتواند افاده کند و اگر واجد آن باشد، دیگر نیازی نیست.

3. امر افاده شده نه عین ذات فاعل باشد نه جزء ماده او؛ بلکه امری مقارن با ذاتش باشد، به گونه ای که فاعل نسبت به او جنبه قابلیت داشته و قبل از آن که او را بپذیرد، قوّه و امکان استعدادی برای پذیرش او را داشته باشد، پس فعلیت آن را ندارد؛ بنابراین نمی تواند آن را افاده کند.

4. معلول (امر افاده شده) با فاعل مباین باشد، هرچند هر دو در محل

ص:207


1- 670. همان، ص 245.
2- 671. حسن زاده، یازده رساله فارسی، ص 90.
3- 672. همان، صص 255 - 254.

مشترکی متحقّق و مقارن باشند؛ اما این اقتران صرفاً اقترانی وجودی است.

والفاعل یفید شیئاً آخر وجوداً لیس للآخر عن ذاته، ویکون صدور ذلک الوجود عن هذا الذی هو فاعل من حیث لا تکون ذات هذا الفاعل قابلة لصورة ذلک الوجود، إلّا مقارنة له مقارنة داخلة فیه، بل یکون کل واحد من الذاتین خارجاً عن الآخر، ولا تکون فی أحدهما قوّة أن یقبل الآخر، ولیس یبعد أن یکون الفاعل یوجد المفعول من حیث هو وملاقیاً لذاته .(1)

ابن سینا همین وجه را ممکن بین علت فاعلی وجودی و معلول آن جایز می داند، بنابراین فاعلیت وجودی؛ یعنی اقتران وجودی، دو امر مباین به گونه ای که یکی وابسته دیگری باشد.

نکته بارز در این تحلیل، تأکید بر تباین و جدایی فاعل و معلولش است، امری که باعث شد، عرفا و حکمت متعالیه - ضمن پذیرش نکات مثبت آن - تحلیل وی را به کنار نهند و به تجلّی یا ظهور "در عرفان" یا اضافه اشراقیه و وجود ربطی "در حکمت متعالیه" روی آوردند، که توضیح آن در فلسفه خلقت از دید عرفا و دیدگاه فیض خواهد آمد.

نتیجه بحث و نقش نخستین صادر: از دیدگاه مکتب مشاء که وجود دو قسم است (واجب الوجود بالذات و ممکن الوجود)، موضوع خلقت و آفرینش بسیار جدّی است که این حقایق متباین چگونه از مبدأ اول صادر شده اند.

پای بندی مکتب مشاء به قاعده الواحد و نیز تبیین ابداع و تکوین نقش واسطه را در آفرینش پررنگ می کند و از آن جا که جسم علت هستی بخش اجسام نیست، باشد، باز هم اهمیت کار وسایط روشن تر می شود. بنابراین؛

اولاً: نخستین مخلوق بی واسطه خداوند یکی بیش نیست که همان عقل اول است.(2)

ص:208


1- 673. ابن سینا، الشفاء، الالهیات، ص 259.
2- 674. اثبات این امر که صادر نخست تنها عقل می تواند باشد و نه نفس و افلاک و اجسام و هیولا ادله زیادی دارد، ر.ک: الهی قمشه ای، حکمت الهی، صص 320 - 319؛ یثربی، فلسفه مشاء، صص 160 - 156.

ثانیاً: نخستین خلقت خداوند از نوع ابداع است.

ثالثاً: بقیه مخلوقات آفریده مع الواسطه خداوند و از نوع تکوین و احداث است.

رابعاً: نخستین مخلوق و دیگر مخلوقات همان گونه که در اصل وجود نیازمند به علت هستی بخش هستند، در استمرار وجود هم نیازمند هستند.

فصل چهارم : تطبیق عقل اوّل مشاءبااوّل ما خلق اللَّه و حقیقت نوری اهل بیت

می توان از متون دین اسلام استنباط کرد؛

اولاً: خلقت موجودات روی نظم و ترتیب بوده است.(1) خلق اللَّه الأرواح قبل الأجساد ... وخلق النور قبل الظلمة.

ثانیاً: نخستین مخلوق یکی بیشتر نبوده است؛ وما أمرنا إلّا واحدة.(2)

ثالثاً: این نخستین مخلوق همان عقل بوده است؛ قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم: أوّل ما خلق اللَّه العقل.(3)

رابعاً: این عقل به نور، نور حضرت محمد و نور اهل بیت علیهم السلام تفسیر شده است. أوّل ما خلق اللَّه النور،(4) أوّل ما خلق اللَّه نوری.(5) أوّل ما خلق اللَّه عزّوجلّ، خلق أرواحنا فأنطقنا بتوحیده وتحمیده، ثمّ خلق الملائکة... .(6)

گروه زیادی از متکلمان و حکمای الهی، کیفیت خلقت، نظام و ترتیب هستی و این که نخستین صادر عقل و مصداق آن، نور رسالت و حقیقت محمدیه و مقام نوری اهل بیت علیهم السلام بوده است، را کمابیش طبق نظر حکمت مشاء تبیین و بررسی کرده اند.(7)

ص:209


1- 675. الهی قمشه ای، حکمت الهی، صص 319 - 318.
2- 676. سوره اسراء، آیه 84.
3- 677. حر عاملی، الجواهر السنیه، ص 145؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 96، حدیث 8؛ رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: یا علی! إنّ أوّل خلق خلقه اللَّه عزّوجلّ العقل، فقال له: أقبل فأقبل...؛ کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 10 و 21 و 26.
4- 678. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 593؛ قرطبی، تفسیر القرطبی {الجامع لاحکام القرآن}، ج 20، ص 80.
5- 679. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 96، حدیث 7.
6- 680. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 5؛ همو، کمال الدین وتمام النعمه، ص 255.
7- 681. گروهی نیز با مباحث فلسفی از جمله تصویر حکمت مشایی درباره کیفیت و ترتیب خلقت مخالفت کرده اند؛ گویند نخستین مخلوق عقل نیست بلکه عالم روح و در صدر آن روح پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است و پس از آن عالم جسم و در صدر آن آب است و نیز عالم حادث زمانی است و هیچ چیزی قدیم نیست جز خداوند؛ ر.ک: کمره ای، تحفه سلطانی، ص 160.

ناصر خسرو می گوید: ... و عقل اول است که اگر وی اول نبودی، همه چیزها زیر وی اندر نیامدی و چون اول درست گشت، مر او را از ثانی چاره ای نیست، که در آن ثانی اثر پیدا بود، چنان که یکی در دو پیدا آمده است که درد و مرگ یکی را دو تا همی یابی، پس گفتیم که ثانی عقل، نفس است. پس دانستیم این یکی که علت عالم است، عقل است.(1)

از نظر شیخ اشراق، نخستین صادر «نور مجرد» است، وی می افزاید: این نور نزد دانشمندان پیشین به «عنصر اول» مشهور بوده و نزد فیلسوفان مشاء به «عقل کل»، و پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: أوّل ما خلق اللَّه العقل.(2)

عمادالدین قریشی (872 ه.ق) می گوید: ... الذی عنه وجد الکلّ، هو العقل الأوّل الذی هو مبدع الأوّل وإذا کان العقل الأوّل کالواحد، فظهور الأعداد من الواحد، وکذلک ظهور مراتب السامیة فی العالم الإبداع.(3)

علّامه حلّی می گوید: إنّ الإمام هو مظهر الأمر، وحجّته مظهر العقل الذی یقال له العقل الأوّل وعقل الکلّ.(4)

ملّا صدرا معتقد است نخستین صادر از جنس عقول است و بر اثبات آن چند دلیل می آورد، از جمله دلیل نقلی، او می گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: أوّل ما خلق اللَّه العقل؛ و نیز فرمود: أوّل ما خلق اللَّه القلم؛ و نیز فرمود: أوّل ما خلق اللَّه نوری؛ و نیز فرمود: من و علی از یک نور آفریده شده ایم.(5)

تفتازانی می گوید: ذهبت الفلاسفة إلی أنّ الصادر عنه (واجب تعالی) بلا

ص:210


1- 682. ناصر خسرو، گشایش و رهایش، ص 96.
2- 683. سهروردی، التلوحیات {مجموعه مصنفات شیخ اشراق} ج 1، صص 66 - 51؛ المطارحات ج 1، ص 435 و شرح حکمه الاشراق، ص 317.
3- 684. داعی ادریس، زهرالمعانی، ص 45.
4- 685. علامه حلی، کشف الفواید، ص 302.
5- 686. صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه؛ ج 7، صص 285 - 262.

واسطة، هو العقل الأوّل، هو مصدر عقل ونفس وفلک، وهکذا ترتیب المعلولات مستند بعضها إلی بعض، فالفاعل للأفلاک عقول ولحرکاتها نفوس... .(1)

قال الحکماء: أوّل ما خلق اللَّه تعالی العقل، کما ورد به نصّ الحدیث. قال بعضهم: وجه الجمع بینه وبین الحدیثین الآخرین (أوّل ما خلق اللَّه القلم)(2) و (أوّل ما خلق اللَّه نوری)(3)؛ أنّ المعلول الأوّل من حیث إنّه مجرّد یعقل ذاته ومبدأه، یسمّی عقلاً؛ ومن حیث إنّه واسطة فی صدور سائر الموجودات فی نقوش العلوم، یسمّی قلماً؛ ومن حیث توسّطه فی إفاضة أنوار النبوّة، کان نوراً لسید الأنبیاء علیه وعلیهم السلام، کذا فی شرح المواقف... ویقول فی لطایف اللغات: العقل هو عباره عن النور المحمّدی ...، فالعلم الإلهی هو أمّ الکتاب والعقل الأوّل هو الإمام المبین... .(4)

اعلم أنّ علم العقول الأوّل والقلم الأعلی نور واحد، فبنسبته إلی العبد یسمّی العقل الأوّل، وبنسبته إلی الحقّ یسمّی القلم الأعلی. ثمّ إنّ العقل الأوّل المنسوب إلی محمدصلی الله علیه وآله وسلم، خلق اللَّه جبرئیل علیه السلام منه فی الأوّل، فکان محمدصلی الله علیه وآله وسلم أباً لجبرئیل وأصلاً لجمیع العالم.(5)

ص:211


1- 687. تفتازانی، شرح المقاصد، ج 4، ص 107: مذهب فلاسفه این است که صادر بی واسطه از خدا عقل نخست است و همو مصدر عقل و نفس و فلک است و ترتیب معلولات و استناد برخی آنها به برخی دیگر همین گونه است پس فاعل افلاک عقول و فاعل حرکات آنها نفوس است.
2- 688. سنن ابی داود، کتاب السنه، باب فی القدر، حدیث 5، مسلسل 4700/76.
3- 689. العجلونی، کشف الخفاء، حدیث 827، ج 1، ص 311.
4- 690. تهانوی، موسوعه کشاف اصطلاحات، ج 2، ص 1196 - 1195: حکیمان می گویند: نخستین چیزی که خدا آفرید عقل است چنانکه بر همین معنی حدیث وارد شده و برخی حکیمان در مقام جمع بین این حدیث و بین دو حدیث دیگر {نخستین چیزی که خدا آفرید قلم بود} و (نخستین چیزی که خدا آفرید نور من بود) گفته اند: معلول نخست از آن جهت که مجرد است ذات مبدأ خود را تعقّل می کند عقل نامیده می شود و از آن جهت که در صدور دیگر مخلوقات و نقوش علوم واسطه است قلم نامیده می شود و از آن جهت که در افاضه انوار نبوت واسطه است نور سید انبیاءصلی الله علیه وآله وسلم است در شرح مواقف چنین آمده است ... و در لطایف آمده است: عقل عبارت است از نور محمدی ... پس علم الهی ام الکتاب و عقل اول امام مبین است... .
5- 691. همان، ج 2، ص 1197: به نقل از انسان کامل: بدان که عقول اول و قلم اعلی نور واحداند بخاطر نسبت به عبد عقل اول نامیده می شود و بخاطر نسبش به حق قلم اعلی نامیده می شود. سپس عقل اول منسوب به محمدصلی الله علیه وآله وسلم خداوند جبرئیل علیه السلام را از او آفرید و به این ترتیب محمّدصلی الله علیه وآله وسلم پدر جبرئیل و اصل برای همه عالم است.

فیض کاشانی می گوید: قال الحکماء: أوّل ما خلق اللَّه العقل، کما ورد نصّ الحدیث واحتجّوا بوجهین: إنّ اللَّه خلق أوّل ما خلقه جوهرة شریفة ملکوتیة روحانیة، له وجوه متعدّدة وجهات مختلفة کان له بکلّ وجه وجهة اسم من الأسماء، ولهذا اختلف ألفاظ الشرع فی تسمیته فسمّی بالعقل فی قول النبی صلی الله علیه وآله وسلم: إنّ أوّل ما خلق العقل وذلک لأنّه محلّ علم اللَّه، کما قال: وإن من شی ءٍ إلّا عندنا خزائنه؛ وبالقلم فی قوله صلی الله علیه وآله وسلم: إنّ أوّل ما خلق اللَّه القلم لإفاضة اللَّه تعالی الصور العلمیة علی الألواح النفوس بتوسّطه...؛ وبالروح فی قوله صلی الله علیه وآله وسلم: أوّل ما خلق اللَّه روحی لإفاضة اللَّه تعالی الحیاة علی کل حی بتوسطه... .

وفی روایة: إنّه (روح) لم یکن مع أحد ممن مضی غیر محمدصلی الله علیه وآله وسلم، وهو مع الأئمّةعلیهم السلام یوفقهم ویسددهم... ومن جهة کثرته (روح) قال صلی الله علیه وآله وسلم: أوّل ما خلق اللَّه أرواحنا، ثمّ خلق الملائکة وقال صلی الله علیه وآله وسلم: خلق اللَّه الأرواح قبل الأجساد.(1)

در بعضی از روایات، از سرور کاینات "عقلی" و در بعضی "روحی" واقع شده، و در بعضی وارد شده است که اول مخلوقات "قلم" است و این روایات متناقض نیستند، چه تواند بود که همه اشاره به عقل اول باشد و سابقاً بیان کردیم و بعد از این نیز خواهد آمد که، مرتبه وجود خاتم النبیین متصل است در سلسله عودی به مرتبه وجود عقل اول، پس دور نیست که عقلی و روحی اشاره به عقل او باشد.(2)

ص:212


1- 692. فیض کاشانی، علم الیقین، صص 227 - 223: حکیمان می گویند: نخستین چیزی که خدا آفرید، عقل است؛ همان گونه که نصّ حدیث وارد شده و به دو دلیل استدلال کرده اند: خداوند اول چیزی که آفرید، جوهر شریف ملکوتی روحانی بود که دارای رویه های متعدد و جهت های گوناگونی بود، به هر رویش و به هر جهتش نامی از آسمان دارد. از همین رو، نام های او در شرع گوناگون است پس در سخن پیامبر: {أوّل ما خلق اللَّه العقل} به عقل نامیده شده است؛ چون محل علم خدا است، همان گونه که فرمود: «وإن من شی ء إلّا عندنا خزائنه»، و در سخن دیگر پیامبر: (أوّل ما خلق اللَّه القلم) به قلم نامیده شده؛ چون به واسطه آن خداوند صور علمیه را بر لوح های نفوس افاضه کرده است... و در سخن دیگر رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: (أوّل ما خلق اللَّه روحی) به روح نامیده شده؛ چون به واسطه آن، خداوند حیات را برای هر زنده ای افاضه کرده است... و در روایتی به روحی که با کسی جز با محمّدصلی الله علیه وآله وسلم نبوده است، نامیده شده است و آن با امامان علیهم السلام بوده که توفیق و پشتیبانی آن ها می کرده است و به جهت تکثر روح پیامبر فرمود: (أوّل ما خلق اللَّه أرواحنا، ثمّ خلق اللَّه الملآئکة) و نیر فرمود: (خلق اللَّه الأرواح قبل الأجساد).
2- 693. فیاض لاهیجی، گوهر مراد، ص 294.

حاجی سبزواری می گوید:

عقلاً ونقلاً کان عقل إذ بدا

لایوجد الواحد إلّا واحداً

او پس از اقامه دلیل عقلی، مبنی بر این که نخستین صادر یکی و آن هم عقلی است، می گوید: أمّا الدلیل النقلی فکقوله صلی الله علیه وآله وسلم: أوّل ما خلق اللَّه العقل.(1)

میرداماد ذیل سخن رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که أوّل ما خلق اللَّه العقل می گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نخستین صادر و سرآغاز آفریده ها است و این همان عقل نخستین است، لذا در حدیث دیگر فرمود: أوّل ما خلق اللَّه العقل.(2)

علّامه مجلسی کارشناس معارف و حیانی، پس از اشاره به تعریف «عقل» (جوهر مجرد فرا مادّی) و تقسیمات گوناگون آن نزد فلاسفه و بیان جایگاه و شرافت «عقل فعال» و دیگر عقول در دستگاه آفرینش، می گوید: غالب آنچه که فلاسفه برای این عقول اثبات کرده اند، به نحو دیگر در روایات متواتر شیعه، برای ارواح پیامبر و ائمه علیهم السلام ثابت شده است. آن ها برای عقل قدمت قائلند و روایات نیز به نحو متواتر، حاکی از تقدم آفرینش روح این بزرگواران است بر همه مخلوقات؛ آنان ثابت می کنند که عقول واسطه ایجاد اشیا یا شرط در تأثیرگذاری آن ها است.

در اخبار ما نیز حضرات معصومین علیهم السلام، علّت غایی آفرینش تمام موجودات قلمداد می شوند... فلاسفه ثابت می کنند که عقول واسطه افاضه علوم و معارف بر نفوس و ارواح هستند، در اخبار ما آمده است که تمامی علوم و حقایق و معارف به توسط معصومین علیهم السلام بر سایر خلق افاضه می شود... .(3)

در جای دیگر، پس از ذکر احادیث فراوانی که درباره أوّل ما خلق اللَّه وارد شده است، می نویسد: معنای نور، عقل، قلم و آب همه یکی است، بنابراین نور، گوهر مجرّدی است که از نخستین جواهر عقلی به شمار رفته است، چنان که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أوّل ما خلق اللَّه العقل». از این رو، عقل، قلم و آن

ص:213


1- 694. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، ص 185.
2- 695. میرداماد، تعلیقه بر اصول کافی، ص 40.
3- 696. علامه مجلسی، مرآة العقول، ج 1، صص 30 - 29.

گوهری که آب شد، همه یک مراد را می رساند.(1)

فصل پنجم: بررسی نقش امام در فلسفه خلقت در پرتو طرح عنایت

بررسی نقش امام در فلسفه خلقت در پرتو طرح عنایت

نظریه فاعل بالعنایه، هدف مندی افعال خداوند و کیفیت فاعلیت او، و عقیده متکلّمان عدلیه به ویژه امامیه، در هدف مندی خلقت را مبرهن و مستحکم ساخت، و این نتیجه مهم تنها اثر این نظریه نیست؛ بلکه نتایج مهمی دیگری هم دارد؛ از جمله تبیین ضرورت وجود امام و پیشوای الهی و استمرار آن در روند خلقت عالم هستی، در پرتو اندیشه عنایت که اثبات این مهم از دو راه قابل پی گیری است.(2)

نخست: وجود امام لازمه نظام احسن

یکی از نتایج نظریه عنایت این است که نظام خلقت در نهایت حسن و کمال است، فقدان وجود امام در نظام خلقت با حسن و کمال آن منافات دارد؛ پس امام لازمه چنین نظامی است.

به بیان دیگر: آفرینش هستی بهترین و نیکوترین نظام ممکن است، (نظام احسن) لازمه این گفتار لزوم وجود امام علیه السلام در آفرینش است، و گرنه نظام احسن نخواهد بود.

به عبارت منطقی: اگر نظام آفرینش هستی، نظام احسن است، وجود امام علیه السلام همواره در این نظام خواهد بود؛ لکن نظام آفرینش احسن است؛ پس وجود امام علیه السلام همواره است. یقینی شدن برهان مذکور، دست کم به برهانی شدن نظام احسن (مقدم) و لازمه میان مقدم و تالی (لزوم وجود امام علیه السلام) بستگی دارد.

اثبات نظام احسن (مقدم): این که نظام موجود، بهترین، نیکوترین و متقن ترین نظام ممکن است، مورد پذیرش اغلب دانشمندان نحله های

ص:214


1- 697. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 55، ص 212 و ج 54، ص 363.
2- 698. نقش امام در حصول هدف خلقت به عنوان زمینه ساز انجام تکالیف و رسانیدن جامعه انسانی به سعادت مطلوب و نیز به عنوان غایت آفرینش بیان شد.

گونان فکری است، این جا به بیان نمونه های از دیدگاهای برخی مکاتب فکری با استدلال های آنان، مبنی بر این که نظام موجود، بهترین نظامی است که بهتر از آن ممکن نیست، بسنده می شود.

افلاطون (347 - 427 ق.م) معتقد است، آفریننده که خیر مطلق است، کامل ترین جهانی را که می تواند بیافریند، می آفریند.(1)

فلوطین (270 - 204 م) می گوید: ثمّ إنّ هذا العالم واحد من کلّ وجه وکامل من کلّ وجه ... فإنّ القدرة علی الصنع مستقرّة فی الصانع، تکون لدی ما لایقوم فی حسن الحال من کلّ وجه.(2)

ابن سینا (428 ق) می گوید: ذات خداوند در نهایت کمال است، علم او که عین ذات اوست، نیز در نهایت کمال است و هرآنچه در این عالم لباس هستی می پوشد، در نهایت حسن و کمال است؛ چون معلول علم او است.(3) در جای دیگر می گوید: کون الأوّل عالماً لذاته بما علیه من نظام الخیر، وعلّه لذاته للخیر والکمال بحسب الإمکان وراضیاً به علی النحو المذکور فی عقل نظام الخیر، علی الوجه الأبلغ فی الإمکان فی فیض عنه ما یعقله نظاماً وخیراً علی الوجه الأبلغ الّذی یعقله فیضاناً علی أتمّ تأدیه إلی النظام بحسب الإمکان، فهذا هو معنی العنایة.(4)

ابن رشد اندلسی (595 ق) علت و پیدایش آفرینش و نظام احسن را عنایت الهی معرفی می کند.(5)

فخر رازی می گوید: عنایت؛ یعنی علم خداوند به این که [اشیاء] به چه حالتی باشند تا بر بهترین و کامل ترین وجه واقع شوند.(6)

صدرالمتألهین (1050 ق) می گوید: نظام معقول که نزد حکما عنایت نام

ص:215


1- 699. آدامز، آیا خداوند بهترین را بیافریند، ص 103.
2- 700. فلوطین، تاسوعات، صص 200 - 199.
3- 701. ابن سینا، شرح الاشارات، ج 3، ص 318، نشرالبلاغه؛ همو، المبدأ و المعاد، ص 88.
4- 702. ابن سینا، النجاه، ص 669؛ همو، التعلیقات، ص 14.
5- 703. ابن رشد، موسوعه مصطلحات، ص 754.
6- 704. فخر رازی، المباحث المشرقیه، ج 2، ص 516؛ دیدگاه برخی متکلّمان در ابتدای این فصل بیان شد.

دارد، مصدر همین نظام موجود است؛ پس این عالم موجود در نهایت خیر و فضیلت ممکن است.(1) نظام احسن مورد توجه جدّی فلاسفه مغرب زمین نیز است.(2)

براهین اثبات نظام احسن: متکلمان و حکما ادلّه و براهین زیادی برای اثبات «نظام احسن» آورده اند، گاهی از راه برهان لمّی و گاهی إنّی به اثبات مدّعا پرداخته اند، اینجا به گزیده آن اشاره می شود:

برهان لمّی: مفاد ادلّه اثبات وجود خداوند، واجب الوجود بالذات از تمام جهات است؛ یعنی هرچه کمال و خوبی و خیر است، آن وجود به نحو کامل و اکمل واجد آن ها است، و از هرگونه نقص و کاستی، پاک و منزه است؛ زیرا در این صورت، واجب الوجود بالذات من جمیع الجهات نخواهد بود.(3) بنابراین، فاعلیت (آفرینندگی) و علم اشیا - پیش از پیدایش و بعد از آن - و حبّ و دوستی ذاتش و به دنبال آن حبّ و دوستی کارهایش (رضایت) نسبت به ذات الهی ثابت است.

پس هر آنچه لباس هستی می پوشد، پرتوی از علم اوست و علم او نیز عین ذات او است و ذات متعال او در نهایت کمال و اتقان و تمام، بلکه بالاتر از این ها است؛ لذا آفرینش در احسن نظام و بهترین شکل ممکن است. فالکلّ من نظمه الکیانی ینشأ من نظامه الرّبانی.(4) عنایت مورد نظر حکما، همین معنا بوده است؛ یعنی علم خداوند به ذاتش، مبدأ صدور و پیدایش اشیا است.(5)

به دیگر سخن؛ عدم عنایت به کار و به وجود نیامدن نظام احسن، یا به خاطر جاهل بودن فاعل به خیر و کمال و بهترین نظم ممکن است؛ و یا به خاطر

ص:216


1- 705. شیرازی، الحکلمه المتعالیه، ج 7، ص 11.
2- 706. ر.ک: راسل، تاریخ فلسفه غرب، ص 806؛ صلیبا، المعجم الفلسفی، ج 2، ص 111، به نقل از S71. VLLE و MEDITA TIONS CHRETIENNES و MALEBRANCHE
3- 707. علاّمه حلّی، کشف المراد، ص 290.
4- 708. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، قسم الحکمه، غررفی مراتب علمه، ج 3، ص 607. تمام جهان آفرینش و نظم آن، ناشی از نظام {علم} ربّانی است.
5- 709. آدامز، آیا خدا بهترین را بیافریند؟ صص 109 - 101.

ناتوانی او از آفرینش نظام احسن است؛ و یا به خاطر نخواستن و دوست نداشتن کمالات ذات خود است؛ و یا به خاطر بُخل و امساک. تمام این موارد، یک نوع نقص و کاستی است که دلایل قطعی اثبات واجب الوجود، آن ها را از ساحت کبریایی به دور می داند؛ بلکه مقابل آن ها (کمالات) را برای او ثابت می داند.(1)

افلاطون، از جمله کسانی است که معتقد است آفریننده ای که خیر مطلق است، کامل ترین عالمی را که می تواند بیافریند، خواهد آفرید. در نظر او، اگر چنین آفریدگاری جهانی را انتخاب کند که دارای کمال کم تری است، حتماً نقصی در صفت آفریننده بودنش دارد.(2)

برخی اساتید فن، از راه حکمت الهی، نظام احسن را تقریر کرده اند. یکی از صفات فعلیه الهی، صفت حکمت است؛ و حکیم کسی است که کارهای متقن انجام می دهد و اتقان کار در خلقت جهان این است که هرچه مورد نیاز و موجب زیبایی و حسن عالم می شود، در صورتی که مانعی در میان نباشد، تا آن چیزها را بیافریند و در اختیار مخلوقات قرار دهد. خداوند که به جهات خیر و کمال موجودات آگاه است، آفریدگان را به گونه ای می آفریند که هرچه بیش تر دارای خیر و کمال باشند.

حکمت الهی، مقتضی نظامی است که موجب تحقّق کمالات وجودی بیش تر و بالاتری باشد؛ یعنی سلسله های علل و معلولات مادّی به گونه ای آفریده شوند که هرقدر ممکن است، مخلوقات بیش تری از کمالات بهتری بهره مند گردند.(3)

برهان إنّی: نگاه خردمندانه به موجودات پیرامون، حکایت از نظم و نظام

ص:217


1- 710. ابن سینا، شرح الاشارت، النمط السادس، ج 3، ص 15؛ فخر رازی، المباحث المشرقیه، ج 2، ص 516؛ میرداماد، القبسات، ص 425؛ فیاض لاهیجی، گوهر مراد، ص 310.
2- 711. آدامز رابرت مریو، آیا خداوند باید بهترین را بیافریند؟ ص 103، به نقل از تیمائوس.
3- 712. فخرالدین رازی، المباحث المشرقیه، ج 2، ص 520: وقد یعنی بالحکمة إیجاد الأفعال علی الوجه الأحسن والأحکام هو أن یعطی الشی ء جمیعَ ما یحتاج إلیه فی ضرورة وجوده وفی حفظ وجوده بحسب الإمکان... .

فراگیر دارد، نظام و ترتیب ویژه ای که در هر یک از انواع و تک تک افراد هر نوع جاری است. این ها عنایت واجب تعالی نسبت به آفرینش (نظام احسن) را تأیید و تصدیق می کند.

صدرالمتالهین، ناتوانی انسان را در شناخت و کشف نظم و نعمت های وجود خودش، گوشزد می کند و در ادامه می فرماید: با این حال، چگونه او را توان درک و فهم نظام همگانی و نعمت فراگیر الهی است؟ سپس با ذکر چند نمونه از شگفتی های آفرینش، به اثبات نظام احسن از راه برهان إنّی می پردازد.(1)

اگر تمام اجسام آسمانی مانند خورشید، گرما زا بودند، زمینی ها می سوختند و اگر همه خاموش می بودند، ظلمت هستی را فرا می گرفت... اگر زمین، اندکی به خورشید نزدیک تر می شد، همه می سوختند و اگر دورتر می شد، همه می مردند. آب و هوا و خشکی را به گونه ای نظام داد تا بتواند میزبان وجود نفوس ناطقه و غیر آن شوند. او سپس به گوشه هایی از عنایت الهی در گیاهان می پردازد، که چگونه دست آفرینش، کاستی های آن ها را برطرف کرده و از دادن هیچ گونه موهبتی که برای تداوم حیات و رسیدن به هدف شان لازم بوده، دریغ نکرده است.

(به گیاهان) بنگر که برای دستگاه تغذیه شان چگونه خدمت گزاران چهارگانه اهدا شده است: نخست، دستگاه جاذبه (برگ برای دریافت نور و ریشه برای دریافت آب و خاک)؛ دوم، دستگاه گوارش؛ سوم، دستگاه نگهدارنده که مواد جذب شده را تا زمان لازم نگه می دارد؛ چهارم، دستگاه دفع کننده.

سپس به حیوان که برتر از گیاه است، نگاه کن! برای او، بر طبق نیازمندی اش، نیروی مدرّکه و محرکه داده است. بالاخره، به انسان نگاه کن؛ چون از همه برتر است، به او فرمان امر و نهی صادر کرد تا در سایه پیروی از

ص:218


1- 713. ابن کمونه الجدید فی الحکمه، صص 593 - 582، ده صفحه درباره عجایب و نظام آفرینش بحث کرده است.

آن، به کمال مطلوب و عالم ملکوت برسد.(1)

با وجود امام نظام احسن است

سیمای امام در مکتب مشا آن گونه که ترسیم شد، در راستای نظام احسن قرار می گیرد، و خلقت در فقدان چنین موجودی دچار نقص و کاستی می شود.(2)

دوم: وجود امام لازمه عنایت خدا به خلق

طرح عنایت، خلقت را پدید آمده از علم خداوند معرفی کرد، علم الهی که عین ذات او است، مانند ذاتش در نهایت حسن و کمال است، علم عنایی خداوند چیزی را از نظر دور نمی دارد، همه مخلوقات با همه نیازهایشان مورد عنایت الهی اند.

عنایت از این زاویه؛ یعنی این که کار به بهترین وجه انجام پذیرد و هیچ نقطه ای از نقاط آن، هرچند اندک و جزیی، از هیچ جهت مبهم باقی نماند، به فراموشی سپرده نشود و مورد غفلت قرار نگیرد؛ مثلاً عنایت معمار در ساختمان ایجاب می کند همان طوری که به ستون ساختمان اهمّیت می دهد، شیب گوشه حیاط را به سوی ناودان نیز از نظر دور ندارد؛ زیرا جمع شدن آب در گوشه حیاط بیان گر این است که معمار به آن قسمت توجّه و عنایت کافی نداشته است.

با توجه به این مفاد و معنای عنایت، راه دوم که وجود امام را لازمه عنایت خدا به خلق می داند، این گونه تقریر می شود: خداوند که برای کمال یابی هر موجودی که در این عالم رنگ هستی می گیرد، همه نوع ابزار ضروری و غیر ضروری را در اختیارش گذاشته تا از مرز ضعف و نقص عبور کند

ص:219


1- 714. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 7، صص 148 - 117؛ درس صفحه 113 با کمک از طرح ارسطو که عالم را "حیوان واحد" می داند، با استدلال جدید، نظام احسن را ثابت می کند.
2- 715. معرفی وجود، ویژگی های امام و رئیس مدینه فاضله از نگاه حکمت مشاء مشروح بیان شد، امام در نزد آنان موجود ممتاز و در بلندای کمال و فضیلت قرار دارد. ر.ک: فصل دوم همین بخش {امام از دیدگاه مکتب مشاء}.

و راهی منزل کمال خود شود. حال چگونه ممکن است انسانی که در دامان همین طبیعت پرورش می یابد، از این قانون خدشه ناپذیر طبیعی استثنا شود و ارتقای معنوی او نادیده گرفته شود؟ آیا می توان گفت: آفریدگاری که از هیچ بخششی در زمینه تکامل جسمی بشر فروگذار نکرده، او را از داشتن وسایلی که اساسی ترین نقش را در تعالی روحش دارد، محروم ساخته و این نعمت را از وی دریغ کند؟(1)

عنایت الهی، به تمام نیازمندی های آفرینش پاسخ داده و هرچه برای وجود و ادامه حیات و تکامل آن ها لازم بوده، عطا کرده است. إذ مقتضی الحکمة والعنایة إیصال کلّ ممکن الغایة.(2)

در میان موجودات، انسان نیز در بعد مادّی، از تمام مواهب الهی بهره مند شده است، بُعد معنوی که مهم تر از بُعد مادی است، طبق عنایت الهی به نیازهایش پاسخ مثبت گفته می شود. یکی از نیازهای عمده اش، وجود امام و راهنمای الهی است.(3) همان امام و پیشوایی که مکتب مشاء اوصاف آن را ترسیم کردند؛ علمی و یقینی شدن بیان مذکور، دست کم به اثبات دو پیش فرض بستگی دارد:

1. عنایت، اهتمام و توجّه الهی به بعد مادّی و آفرینش تکوینی انسان.

2. آفرینش تکوینی موجودات و انسان مقدّمه تشریع (تربیت نفوس انسان ها) است و احتیاج به راهنمای الهی، یک نیاز واقعی انسان ها است.

پیش فرض نخست: گوشه ای از عنایات الهی نسبت به جهان آفرینش، در بخش اثبات نظام احسن از راه "برهان إنّ" گذشت، اینجا نیز به مناسبت، به گوشه ای دیگر از عنایات الهی نسبت به یکی از اعضای آفرینش (انسان) اشاره می شود.

بگذریم از دستگاه های شگفت انگیز بینایی و شنوایی و دیگر دستگاه های

ص:220


1- 716. موسوی لاری، مبانی اعتقادات، ج 4، ص 16.
2- 717. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، قسم الحکمه، غرر فی البحث عن الغایه، ج 2، ص 219.
3- 718. ر.ک: تلخیص المحصل طوسی، ص 368.

بدن انسان، که هر کدام به روشنی، گواهی می دهند که سازمان آفرینش، عنایت خاصی دارد که هر موجودی را به کمالی که برای آن آفریده شده است، برساند.

قدری در پاره ای از وسایل کمال که غالباً مورد غفلت بوده و از نظر اهمّیت نسبت به دیگر ابزار کمال، در درجه دوم قرار دارند، بیندیشیم؛ مثلاً دستگاه آفرینش، در کف پای انسان، گودی و فرورفتگی خاصی آفریده است تا راه رفتن برای او آسان باشد، حتّی کسانی که پای آن ها به طور مادرزاد، برخلاف معمول صاف باشد، ناچارند گودی خاصی در کف پای خود پدید آورند.(1)

کرسی موریسن می نویسد: عدسی چشم ما، تصویری را به روی مردمک دیده منعکس می کند و عضلات چشم، خود به خود، نقطه دید را متمرکز می سازد. مردمک چشم، مرکب از نُه ورقه جداگانه است که قطر مجموع آن ها به قدر کلفتی یک ورقه کاغذ نازک است، ورقه داخلی چشم، مرکّب از شمش ها و مخروطها است که تعداد اوّلی به سی میلیون و تعداد دومی به سه میلیون عدد بالغ است، این شمش ها و مخروطها به تناسب کامل نسبت به مردمک چشم قرار گرفته اند و از قضایای عجیب آن که آن ها پشت مردمک واقع شده و به جای آن که به خارج نگاه کنند، به داخل سر می نگرند. در این حال: اگر فرضاً شما دشمنی را در نزدیکی خود ملاحظه کنید، سر او را از پایین و پاهایش را در هوا می بینید، طرف راست او را سمت چپ و طرف چپ را به راست می بینید، بدیهی است اگر بخواهید با این وضع از خود دفاع کنید، کارتان بسیار دشوار است، طبیعت برای اصلاح کار، پیش از آن که چشم چیزی را ببیند، به وسیله میلیون ها سلسله اعصاب و با انکسار صور، مشکل را حل کرده است.(2)

پیش فرض دوم: این که آفرینش جهان و انسان، مقدمه رسیدن به کمال و سعادت نوع انسانی است و این که نیاز به راهنما و رهبر الهی، مهم تر از نیازهای مادّی و تکوینی است، با عقل و نقل قابل اثبات است.

عقل؛ مطالعه وجود و روان انسان نشان می دهد که او خواهان اهدافی فراتر

ص:221


1- 719. سبحانی، الهیات و معارف اسلامی، ص 380.
2- 720. کرسی موریسن، راز آفرینش، ص 81.

از دنیا و طبیعت است. این همه شور و عشق و ایثار و گذشت از دنیا و هر آنچه دنیایی است، وجود هدف و کمالی برتر از این عالم را ثابت می کند. اگر امام دارای شؤون و وظایفی متعدد است؛ مانند هدایت افراد بشر و هدایت جامعه در ابعاد سیاسی و حکومتی و قانون گذاری و تبیین و توضیح شریعت و رسانیدن فیض الهی به مخلوقات و... انسان های عادی در امور معاش و معاد خود به چنین امامی نیازمند است، و این نیازمندی ها، به مراتب مهم تر از نیازمندی به نان و آب و چشم و گوش است؛ مثلاً تنها در بعد سیاسی و حکومتی، اگر انسان نعمت های مادّی گوناگونی را در اختیار داشته باشد، لکن امنیت و قانون برقرار نباشد، هیچ گاه جامعه روی خوش بختی را نمی بیند و امکان استفاده از همان داشته ها را نیز پیدا نمی کند.

سرگرم ساختن انسان ها توسط نظام های لاییک، به فلسفه های دست ساز بشر و ترسیم بشری از آینده جهان، و شخصیت سازی های کاذب و ارائه الگوهای مجازی، پاسخی هرچند خطا، به نیاز اساسی بشر است، تا دغدغه او را از بابت تربیت انسانی و پیمودن راه کمال و... برطرف سازند.

اگر یادگیری حرفه های ظاهری که ابزارشان محسوس است، بدون راهنما و استاد مشکل و چه بسا محال است؛ راه یابی به کمالات معنوی و رفع نیاز باطنی، بدون راهنما و استاد، مسلماً نشدنی است.(1)

نقل:(2) هدف از تشریع الهی، همان هدف از خلقت است؛ یعنی رسیدن به کمال مطلوب، اگر توجه به رفع نیازمندی های دنیایی دارد، به خاطر مقدمه بودن آن است.(3) «یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَیوةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمُ الْغافِلُونَ»(4)؛ یعنی توجّه تنها به رفع نیازهای دنیایی کافی نیست؛ بلکه مهم آخرت است. «وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا

ص:222


1- 721. گنابادی، ولایت نامه، ص 248.
2- 722. مشروح دیدگاه آیات و روایات درباره هدف و غایت خلقت جهان و انسان در فصل های پیشین بیان شد.
3- 723. ربّانی گلپایگانی، ایضاح المراد فی شرح کشف المراد، جزوه دوم، فی حسن التکلیف، ص 90.
4- 724. سوره روم، آیه 7.

الطّاغُوتَ»؛(1) یعنی هدف بعثت، عبادت خدا و دوری از شیطان است. «وَآتَیناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِینَ».(2)

حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: فإنّ الغایة القیامة.(3)

محقق طوسی می فرماید: ضرورت وجود انبیا برای این است که با استفاده از عقاید حقّه و اخلاق فاضله و افعال سودمند، اشخاص را به کمال برساند...(4)

علّامه طباطبایی می فرماید: شرایع الهی بر اساس توحید و آموزش حقیقت آغاز و انجام برای مردم آمده است؛ بنابراین لازم است آنان در این دنیا به گونه ای رفتار کنند که در آخرت سود ببرند و...(5)

ابن سینا که خود از مدافعان و شارحان طرح عنایت در مکتب مشاء است، به همین شیوه (راه دوم) بر لزوم ارسال راهنما و پیشوای الهی استدلال کرده است: ولایجوز أن یترک الناس وآراؤهم فی ذلک فیختلفون، ویری کلّ منهم ما له عدلاً وما علیه ظلماً؛ فالحاجة إلی هذا الإنسان فی أن یبقی نوع الإنسان ویتحصّل وجوده أشدّ من الحاجة إلی إنبات الشعر علی الأشفار وعلی الحاجبین، وتقعر الأخمص من القدمین، وأشیاء أخری من المنافع الّتی لا ضرورة فیها فی البقاء؛ بل أکثر ما لها، أنّها تنفع فی البقاء، ووجود الإنسان الصالح لأن یسُنّ ویعدّل، ممکن... فلایجوز أن تکون العنایة الأولی تقتضی تلک المنافع، ولاتقتضی هذه التی هی أسّها، ولا أن یکون المبدأ الأوّل والملآئکة بعده یعلم ذلک، ولایعلم هذا، ولا أن یکون ما یعلمه فی نظام الخیر الممکن وجوده الضروری وحصوله لتمهید نظام الخیر لایوجد، بل کیف یجوز أن لایوجد وما هو متعلق بوجوده مبنی علی وجوده موجود؟(6)

این بیان و استدلال، آن گاه اوج می گیرد که بدانیم آفرینش تکوینی و اصل

ص:223


1- 725. سوره نحل، آیه 36
2- 726. سوره نحل، آیه 122.
3- 727. نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 190، فراز چهارم، ص 109.
4- 728. طوسی، تلخیص المحصل، ص 367.
5- 729. طباطبایی، المیزان، ص 2، ص 120.
6- 730. ابن سینا، الالهیات من کتاب الشفاء، ص 488.

وجود سایر موجودات، همه مقدّمه تشریع و رسیدن انسان ها به کمال است.(1)

اگر عنایت الهی نظام احسن، نیازمندی های مقدّمات و موجودات پایین را تأمین کرده و راه را برای رسیدن به کمال مطلوبشان آماده کرده، چگونه هادی و راهنمای همیشگی برای انسان قرار ندهد؟!

در این استدلال، ابن سینا محور نیازمندی انسان به قانون و شخص قانون دان را، خود محوری، سودجویی و اختلاف آرا داند که اگر قانون و رهبر الهی نباشد، جامعه انسانی متلاشی می شود.

ابن سینا همین استدلال را در کتاب النجاة نیز بیان کرده است؛ تصریح و تأکید ابن سینا بر ضرورت حضور رهبر قانون دان در کنار قانون که هر دو الهی باشند، تأیید دیدگاه شیعه و استمرار لزوم امام را می رساند.

اگر سودجویی شخصی، زندگی اجتماعی و اختلاف آرا، همواره در میان بشر است، پس ضرورت وجود قانون و رهبر الهی نیز همیشه است و عنایت خداوند استمرار این مهم را اقتضا دارد.

این استدلال با یک مقدّمه مسلّم دیگر قطعی می شود، و آن این که در پرتو اصل مسلّم خاتمیت، انسان از همراهی پیشوای الهی در قالب نبی و رسول محروم است، پس حتماً این پیشوا در قالب امام است.

سهروردی نیز با نگاه مشائی، فلسفه و اهداف انسان الهی و خلیفة اللَّه را پی گیری کرده است، خداوند انسان را نیازمند هم آفرید؛ لذا اجتماع و شهرها پدید آمد که پایداری آن، به وجود سنت و قانون عادله است که این سنت و عدل میان خلق مستمر و مستقیم شود، پس حاجت بود به شخصی که نبی و ولی بود... پس به وجود چنین شخصی، حاجت بیشتر از آن بود که وجود مژه چشم و موی و ابرو و قعر زیر قدم و سرخی لبها و اختلاف انگشتان و مانند آن ... و عنایت ازلی که اقتضای این آفرینش را ضروری می کند زیادتر

ص:224


1- 731. امامی کاشانی، غیبت امام عصرعلیه السلام، ص 120.

و کامل تر از آن است که این مصلحت بدین بزرگی را فرو گذارد.(1)

بررسی و نقد شبهات

بررسی و نقد شبهات

شبهات موجود یا احتمالی، گاهی مربوط به اصل برهان عنایت و نظام احسن است و گاهی مربوط به اثبات مدّعا- لزوم وجود امام علیه السلام- به وسیلهِ برهان مذکور؛ این جا به طرح و بررسی شبهات عمده مربوط به هر کدام پرداخته می شود:

الف) عنایت و نظام احسن از کجا؟!

یکم- از دیر باز، این پرسش مطرح بوده که چه گونه نظام، احسن است و حال آن که شرور و آفت ها، بیماری ها و حوادث طبیعی و... هراز چند گاهی، طبیعت و انسان ها را می کوبدو می کاهد؟ وجود انسان های معلول جسمی وروانی و به کمال نرسیده ها، اندک نیست.(2) جی.ال. مکی از ملحدان مشهور معاصر می گوید مسئله ِشر در ساده ترین صورت اش چنین است:

1 - خدا، قادر مطلق است.

2- خدا خیر (خیر خواه) محض است.

3- بااین حال، شر وجود دارد.(3)

یعنی، ازصدق وصحت قضیه سوم، به کذب و نفی دو قضیهِ اوّل استدلال شده است. اگر وجود شرور، یقینی و وجدانی است، پس خدای قادر مطلق خیرخواه محض، وجود ندارد.(4)

دانشمند ان الهی از مشکل شرور، پاسخ های گوناگونی داده اندکه تنها به بیان یکی از آنها بسنده می شود. و پیش از هر چیزی، یادآوری این نکته لازم

ص:225


1- 732. سهروردی، یزدان شناخت، ص 455 {مجموعه مصتفات، ج 3}.
2- 733. ابن سینا، شرح الاشارات، ج 3، ص 319؛ حاجی سبزواری، شرح المنظومه، قسم الحکمة، غرر فی دفع شبهه الثنویه، ج 3، ص 530؛ شهید مطهری، عدل الهی، {مجموعه آثار، ج 1، ص 86}؛ عنایت الهی، ایجاب می کند که هر چه موجود می شود خیر و کمال باشد و نظام موجود، احسن باشد، پس شرور و نقصانات که ضرر به نظام احسن می زنند نباید باشند و حال آن که هستند. مصباح یزدی تعلیقه علی النهایه، ص 465.
3- 734. آدامز، آیا خدا بهترین را بیافریند، ص 97.
4- 735. در کلام و فلسفه اسلامی هریک از قضایای مذکور به گونه تفسیر شده است که منافات میان صدق این سه مورد برطرف شده است یعنی اولاً قدرت مطلقه خداوند به ممکنات تعلق می گیرد، ممتنعات نشدنی اند نه این که خداوند عاجز باشد، ثانیاً خداوند خیرخواه محض است نسبت به نظام کلی، نه خصوص انسان، ثالثاً شرّ یا عدمی است و یا اگر وجودی است به لحاظ وجودش خیر است... .

است: بعد از آن که برهان لمّی و إنّی اثبات نظام احسن کرد، اگر موردی در ظاهر برخلاف داده قطعی عقل درآمد، حتماً این ناهمخوانی در ظاهر است و در واقعیت تنافی نیست.

پاسخ: شهید مطهری می فرمایند: مسئله نظام احسن و اشکال شرور، از مهم ترین مسایل فلسفه است که در شرق و غرب، موجب پیدایش فلسفه های "ثنویت" و "مادّی گری" و "بدبینی" گردیده است. تا آن جا که من اطّلاع دارم، فلاسفه غرب پاسخ قاطعی برای مشکل نداده اند؛ امّا فلاسفه و حکمای اسلام، با تجزیه و تحلیل اشکال، به پاسخ صحیح رسیده اند.(1)

1. شرور؛ یعنی نبود چیزی یا نبود کمال یک چیز. و خیرات؛ یعنی آنچه که مورد درخواست و توجّه قرار می گیرد. پس خیرات وجودی و شرور نیستی اند، نیستی هیچ گاه نیازمند آفریدگار نیست، پس فلسفه ثنویت به هم ریخت.(2)

2. شرور و آفت های طبیعی، از وجود طبیعت مادّی جدا نشدنی است؛ یعنی ضعف در پذیرش مخلوقات است و گرنه عنایت باری تمام است. آنچه اصالتاً و جدّاً مورد اراده قرار گرفته، وجود خیرات است؛ امّا شرور بالتبع وبالعرض مطرح هستند.(3)

3. همین امور به ظاهر شرّ و آفت، همراه با یک سلسله خیرات وکمالات هستند، که اگر نبودند، فواید زیادی فوت می شد. عنایت الهی موجب پیدایش آن ها می شود؛ چون ترک خیر کثیر، شّر خواهد بود.(4)

4. مقیاس در تعیین نظام احسن، تنها انسان و یا محدوده خاص نیست؛ بلکه کل نظام در نگاه کلان مراد است که بالوجدان، در نهایت حسن و استحکام است.

ص:226


1- 736. مطهری، مجموعه آثار، ج 1، ص 111.
2- 737. عدمی بودن شرور و وجودی بودن خیرات، در حکمت الهی، کاملاً مستدل شده است. ر.ک؛ میرداماد، القبسات، صص 449 - 433؛ صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج 7، صص 77 - 68؛ طباطبایی، نهایة الحکمه، ص 310.
3- 738. فخر رازی، المباحث المشرقیه، ج 2، صص 551 - 547؛ طباطبایی، نهایة الحکمه، ص 313.
4- 739. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، قسم الحکمه، ج 3، صص 534 - 529؛ طباطبایی، نهایةالحکمه، ص 313.

خلاصه کلام، همان نظر مشهور است که از معلّم اوّل به یادگار مانده است، او می گوید، شرور و کاستی ها که نسبت به خیرات بسیار ناچیزند، لازمه طبیعت مادّی هستند. برطرف کردن این کاستی، تنها در سایه دست کشیدن از اصل این آفرینش است.(1)

دوم: دلیلی برای اعتقاد به تحقق بهترین جهان در میان عوالم ممکن وجود ندارد؛ چرا نتوان برای هر جهانی ممکن، جهان بهتری فرض کرد؟ آیا آفریدگار به کسی تعهد داده است بهترین جهانی را که می تواند، بیافریند؟ آیا اگر جهان مادون را پدید آورد، حق کسی ضایع شده است؟ اگر خدا جهانی بیافریند که از کمال کم تری برخوردار باشد، آیا مرتکب ظلم شده است؟ درباره موجودی که نبوده است، نمی توان گفت: چون خلق نشده، به او ظلم شده است. مثلاً مصرف دارویی موجب می شود طفل در رحم، بسیار باهوش به دنیا آید، حال اگر مادر از خوردن چنین دارویی خودداری کند، کسی او را ظالم می داند؟!

این قضیه، مورد پذیرش است که به وجود آوردن عمدی چیزی که نسبت به آنچه می توانست موجود شود، از کمال کم تری برخوردار است، خطا است؛ ولی این مطلب، تنها در مورد ما انسان ها صادق است؛ چون در مقابل خدا و کار خود، مسؤولیت و تعهد داریم، در حالی که انتظار احسن از خداوند، به خاطر همین قیاس، باطل است؛ چون خداوند در برابر کسی تعهد به تفضل نداده است.(2)

پاسخ: دقّت در ادلّه ای که حکمت متعالیه برای اثبات نظام احسن و تفسیر عنایت آورده، به آسانی از این شبهات پاسخ می گوید؛ چون لزوم و ضرورت نظام احسن از باب واجب علی اللَّه، حکم تکلیفی براو و تعهد دادن از جانب او نیست؛ بلکه از باب "واجب عنه و منه" است. توضیح مطلب این که وقتی ذات

ص:227


1- 740. این جا تنها به سرفصل ها اشاره شد. برای تفصیل مطلب، ر.ک: ابن سینا، التعلیقات، صص 48 و 82؛ شهرزوری، شرح حکمه الاشراق، ص 557، المقاله الخاسه؛ گوهر مراد، عبدالرزاق لاهیجی، ص 323.
2- 741. آدامز، آیا خدا بهترین را بیافریند؟ صص 109 - 101.

الهی (واجب الوجود من جمیع الجهات) همراه با صفات او (علم اکمل، قدرت نافذ، حکمت بالغ، حبّ ذات و افعال ذات....) ملاحظه شود، کشف می شود که چنین ذاتی با چنان صفاتی، جز احسن نمی آفریند و غیر آن انگیزه ای ندارد. این جا بحث از ظلم و قرار دادن آفرینش - چه موجود شده ها و چه موجود نشده هأ در برابر خداوند نیست.

این جا وجوب و لزوم فقهی و تکلیفی و تعهدی نیست؛ بلکه وجوب هستی شناسانه است. هرچند فرض جهان کامل و احسن، فرض جهان کامل تر دارد، چه بسا تا بی نهایت، لکن بحث در فرض مراحل بی نهایت نیست؛ بلکه واقعیت جهان هستی که از فرض به تحقق رسیده، مورد سخن است و معلوم است که ظرف وقوع، تنها یک صورت از صورت های بی نهایت فرضی است؛ لذا تعبیر دانشمندان از نظام موجود "بهترین نظام ممکن" است؛ یعنی احسن نهایی و آخرین مرتبه مراد نیست؛ بلکه درحد امکان و قابلیت جهان طبیعت منظور است.

مالبرانش (1638 - 1715 م) می گوید: خداوند، بالضرورة آنچه را که به نحو اعلی و به طور نامتناهی دوست داشتنی است؛ یعنی ذات خویش یا خیر نامتناهی را دوست دارد و اگر چنین تعبیری جایز باشد، این خیر نامتناهی برای برآوردن خواست الهی کافی است.

بنابراین، اگر خداوند اشیای نامتناهی را خلق می کند، در واقع، عمل آفرینش ناشی از خیر و محبت است و از سر ضرورت نیست؛ زیرا مخلوقات نمی توانند چیزی را که نامتناهی فاقد آن باشد، بر نامتناهی بیافزایند. اراده آفرینش عالم، شامل هیچ عنصری از ضرورت نیست، هرچند مانند اعمال درونی ذاتی دیگر، قدیم و لایتغیر است.(1)

ب) چرا نظام احسن، تنها با امام محقق می شود؟

یکم - این که پیمودن راه کمال و رفع نیازمندی معنوی انسان ها، تنها در

ص:228


1- 742. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 4، ص 253، به نقل از: گفت و گو درباره مابعد الطبیعه، صص 9 - 7.

سایه وجود راهنمای الهی مطلوب خداوند و مورد عنایت او باشد، برهانی نشده است. اگر شخصی بدون راهنما، کوه و برزن و بیابان را بپیماید و به منزل مقصود برسد، به مراتب شگفت آورتر و احسن است تا این که کسی او را برساند.

پاسخ: در این شبهه، اصل نظام احسن پذیرفته شده و در تعیین مصداق مناقشه شده است. در این جا پرسشی مطرح می شود: آیا این راه بدون وجود راهنما برای همه پیمودنی است؟ مسلّماً این خلاف واقعیت عینی است. نیز می پرسیم، آیا برای شمار خاصی از افراد هم این کار ممکن است؟ این فرض نیز مردود است؛ چون اثبات این فرض مشکل است. در کدام زمان و مکانی سراغ دارید که بشر به تنهایی، به کمال مطلوب معنوی رسیده باشد و از این رهگذر، نیاز خود را تأمین کرده باشد؟! به فرض اثبات چنین موارد اندک، آیا خودداری از آفرینش وجود امام، موجب ترک خیر کثیر نمی شود؟(1) راه یابی، تنها بخشی از افراد بشر به کمال و سعادت مطلوب، به قیمت تباهی نسل های بی شمار، نظام احسن خواهد بود! و این خلاف آن چیزی است که خود قبول داشته اید.

نگاهی گذرا به اقالیم بشر امروز نشان می دهد که انسان علی رغم پیشرفت های شگفت آور در دانش تجربی و مادّی، هنوز در آغاز راه کمال واقعی اند و فریاد نیازمندی شان به راهنمای الهی و رسیدن به کمال معنوی، گوش جهان را پر کرده است.

کشور ژاپن که امروزه در صنعت و فن آوری از پیشروان دانش اند، در مسایل الهی و آسمانی، از پیروان خرافه اند، و کار به جایی رسیده که برای هر حادثه ای، به خدایی معتقدند. مثلاً برای ازدواج، خدای تزویج دارند که دختران برای رسیدن به همسر، به آن ها متوسل می شوند!

ص:229


1- 743. ترک خیر کثیر، مانند انجام دادن شّر است که هر دو از خداوند محال است. ر.ک: حاجی سبزواری، شرح المنظومه، ج 3، ص 531، قسم الحکمه، غرر فی دفع شبهه الثنویه.

در کشور هند، سالی قحطی شد، مجلس وقت دستور سر بریدن و استفاده از گاوها را صادر کرد، لکن با واکنش شدید گاو پرستان، مجبور به لغو دستور مذکور شد. در نتیجه، انسان های زیادی در کام مرگ فرو رفتند و گاوها هم چنان با تعظیم و احترام ماندند.(1)

دوم - عنایت الهی در این مورد قبول است که اقتضای نظام احسن را دارد، و نظام احسن؛ یعنی خداوند، اهتمام و توجّه کامل به موجودات دارد، لذا به نیازمندی های تکوینی و تشریعی آن ها پاسخ گفته است؛ ولی چرا پاسخ به نیاز معنوی و تشریعی و بعد تربیتی و راهنمایی انسان منحصر به امام باشد؟ بلکه خداوند، اگر اهتمام و عنایت تام به جنبه تکوینی و مادّی انسان ها دارد، با نزول قرآن و تشریع سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به نیاز دوم انسان ها پاسخ گفته است.

پاسخ: حس و تجربه گواهی می دهند که موفقیت یک برنامه، تنها با تدوین و توضیح شیوه نامه ممکن نیست؛ بلکه نیازمند مجری و مدیری دانا و توانا و... است، تنها داشتن کتاب پزشکی هیچ گاه مایه بی نیازی از پزشک نمی شود. قرآن کریم روی اهمّیت و ضرورت وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تأکید می کند:(2) «کَیفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلی عَلَیکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ»(3) اگر صرف قرآن و وحی کفایت می کرد، نیاز به خود پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیز نبود.

به عبارت دیگر: هدایت انسان ها در گرو دو عنصر لاینفک وحی و رهبری وحی شناس است. عامل صوری در اسلام (قرآن کریم) تا جهان است، بدون دستبرد تحریف باقی خواهد ماند؛(4) امّا عامل فاعلی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مانند انبیا و اولیای پیشین، از این عالم رحلت فرموده اند.(5) بنابراین برای تداوم هدایت

ص:230


1- 744. سبحانی، الالهیات، ج 3، ص 33.
2- 745. سوره نور، آیه 54؛ سوره حشر، آیه 7؛ سوره آل عمران، آیات 61 و 101؛ سوره مائده، آیه 104؛ سوره اعراف، آیه 157.
3- 746. سوره آل عمران، آیه 101.
4- 747. سوره حجر، آیه 9: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ».
5- 748. سوره زمر، آیه 30: «إِنَّکَ مَیتٌ وَإِنَّهُمْ مَیتُونَ».

در سایه وجود راهنمایی الهی، وجود امام حتمی و ضروری است.(1)

عنایت در آیینه آیات و روایات

این که دستگاه آفرینش، حس راه یابی را در نهاد هر جانداری گذارده و آنها را تحت نظام خاص هدایت می کند، مورد تأیید قرآن است. این برهانی است که از یک آیه کوتاه که متضمّن گفتار موسی بن عمران در برابر فرعون است، استفاده می شود. وقتی فرعون درباره خدای جهان سؤالاتی مطرح کرد، حضرت موسی علیه السلام فرمود:(2) «رَبَّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَی ءٍ خَلَقَهُ ثُمَّ هَدی (3) قرآن کریم مواردی زیادی از هدایت تکوینی موجودات را متذکر می شود:(4) «اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّی * وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدی (5) هرچند لفظ عنایت، در قرآن نیامده است، لکن مفاد آن، در جای جای این کتاب هدایت نقش بسته است.

قرآن کریم که خودش زیباترین سخن ممکن است و کلامی از او زیباتر میسر نیست «اَللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ»(6) و همچنین درست و راست ترین سخن است که راست تر از او میسر نیست، «وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً»(7) «وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلاً»(8) درباره نظام هستی چنین می گوید: تمام اشیا را خداوند آفرید. چیزی نیست که از قلمرو آفرینش خداوند خارج باشد.

و نیز می گوید: هرچه را که آفرید، با تمام جهازهای لازم و سودمند تکاملی او را مجهّز کرد، و نیز هرچه را که آفرید، بعد از تجهیز و تکمیل نظام داخلی، آن را به هدف معین هدایت کرد.(9)

ص:231


1- 749. جوادی آملی، پیرامون وحی و رهبری، ص 32.
2- 750. سبحانی، راه خداشناسی، ص 187.
3- 751. سوره طه، آیه 50.
4- 752. سوره نحل، آیه 69 - 68.
5- 753. سوره اعلی، آیات 4 - 3.
6- 754. سوره زمر، آیه 23.
7- 755. سوره نساء، آیه 87.
8- 756. سوره نساء، آیه 122.
9- 757. ر.ک: سوره انعام، آیه 102؛ سوره رعد، آیه 16؛ سوره زمر، آیه 92؛ سوره غافر، آیه 62؛ سوره فرقان، آیه 2؛ سوره طه، آیه 50.

قرآن مغز و زیربنای برهان عنایت را با کوتاه ترین عبارت بیان می کند: «کُلٌّ یعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ»(1) جهان آفرینش، آیات خداوندی است که احسن الخالقین است، باید بر شاکله او، احسن المخلوقات باشد که مخلوقی از این نیکوتر ممکن نخواهد بود.(2)

مرحوم کلینی، به طور مفصل در کتاب کافی، به اسنادش از یونس بن یعقوب نقل می کند که او گفت: جمعی از اصحاب امام صادق علیه السلام، از جمله حمران بن اعین و محمّد بن نعمان و هشام بن سالم و طیار، در محضر حضرتش حضور داشتند. هشام بن حکم که هنوز جوان نورسی بود، در میانشان بود. حضرت خطاب به هشام فرمود: ای هشام! خبر نمی دهی که با عمرو بن عبید چه کردی و چه از او پرسیدی؟

هشام عرض کرد: ای پسر رسول خدا! شما را بسیار بزرگ می دانم و از سخن گفتن در محضر شما شرم دارم، به طوری که زبانم در برابرت گنگ می نماید.

امام علیه السلام فرمود: چون شما را دستوری دادم، انجام دهید. هشام گفت: از مجلس و بحث عمرو بن عبید در مسجد بصره خبر شدم، آهنگ بصره کردم، روز جمعه وارد شهر شدم، حلقه درس بزرگی در مسجد برقرار بود. خطاب به عمرو گفتم:

- آیا چشم داری؟

- پسر جان! این چه پرسشی است؟ چیزی که خود می بینی چرا می پرسی؟!

- پرسش من همین است.

- بپرس پسرم، گرچه پرسشت احمقانه است!

- پرسشم همان است، آیا چشم داری؟

- آری!

- به چه کارت می آید؟

- با آن، رنگ ها و اشخاص را می بینم و تشخیص می دهم.

- بینی هم داری؟

- آری!

ص:232


1- 758. سوره اسراء، آیه 84.
2- 759. جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، ص 244.

- به چه کارت می آید؟

- با آن، بوها را استشمام می کنم.

- آیا دهان نیز داری؟

- آری!

- با آن چه کار می کنی؟

- غذا می خورم و مزه آن را می چشم.

- گوش داری؟

- آری!

- با آن چه می کنی؟

- صداها را می شنوم.

- قلب نیز داری؟

- آری!

- با آن چه می کنی؟

- به وسیله آن، هر آنچه اعضا و حواسم درک می کنند، امتیاز و تشخیص می دهم.

- مگر این اعضای حسی و ادراکی، تو را از قلب بی نیاز نمی کنند؟

- نه!

- چطور بی نیاز نمی کنند و حال آن که همه صحیح و سالمند؟

- پسر جان! وقتی آن ها در چیزی که می بویند یا می بینند یا... تردید می کنند، در تشخیص آن، به قلب مراجعه می کنند تا یقین حاصل شود و شک باطل گردد.

- آیا خداوند قلب را برای رفع شک در حواس قرار داده است؟

ص:233

- آری!

- پس آیا قلب باید موجود باشد و گرنه برای حواس یقینی حاصل نمی شود؟

- آری!

- ای ابا مروان! خداوند تبارک و تعالی، حواس تو را بی امام رها نکرده و برایشان امامی قرار داده تا صحیح را آشکار و شکّشان را به یقین تبدیل کند؛ ولی این خلایق را در شکّ و حیرت و اختلاف رها کرده و امامی برایشان منصوب نکرده تا آنان را از شکّ و تردید خارج سازد، در حالی که برای اعضای تن تو امام معین کرده...؟

عمرو مدّتی خاموش ماند و چیزی نگفت، پس رو به من کرد و گفت: آیا تو هشام بن حکمی؟

- نه!

- از هم نشینان اویی؟

- نه!

- پس اهل کجا هستی؟

- اهل کوفه.

- پس تو خود اویی.

پس مرا در آغوش گرفت و در جای خود نشانید و خود کنار رفت و دیگر چیزی نگفت تا من برخاستم. در این هنگام امام صادق علیه السلام خندید و فرمود: ای هشام! چه کسی این مطالب را به تو آموخته؟ گفتم: چیزی است که از شما گرفته ام.

فرمود: به خدا قسم، که این در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است.(1)

چند نکته:

یکم - ظاهر استدلال هشام که مورد تأیید امام علیه السلام نیز است، مطابق با بیان دوم از برهان عنایت است (عنایت و اهتمام خداوند در بُعد تکوین و تشریع).

ص:234


1- 760. کلینی، اصول کافی، باب الاضطرار اًلی الحجه، حدیث 3؛ شریف مرتضی، الامالی، مجلس دوازدهم.

دوم - اینکه امام فرمود: "به خدا قسم! که این در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است"، دلیل فرمایش ایشان آن است که حکم عقلی، با گذشت زمان تغییر نمی کند و با تفاوت امّتها مختلف نمی شود.

سوم - مراد از قلب در آیات و روایات، قوّه عاقله و عقل است، آنچه حواس ظاهری درک می کنند، صرف تصوّر و ظاهر اشیا است و تمام این حواس، در حقیقت از شؤون عقلند و عقل، اصل و متن آن ها است، حواس حواشی و فروعاتند که اگر عقل نبود، آن ها تباه می شدند و بدن از بین می رفت. همچنین اگر حجّت خدا نیز موجود نباشد، زمین و اهلش نابود می شوند.(1)

نتیجه بخش پنجم: حکمای مشاء با طرح فاعلیت بالعنایه، علت صدور عالم را علم الهی دانستند؛ استکمال، غرض زاید و حکومت غایت بر خدا را نفی کردند و هدف اصلی خلقت را ذات خدا معرفی کردند.

امام از دید مشاء، بسیار نزدیک به امامتی است که در اندیشه کلام شیعی است (اتّصال به عقل فعّال، دارای علم برتر، حدس خدادادی، مشروعیت الهی، دارای مقام سلب ناشدنی، عارف ترین به شریعت، ربّ انسانی، خلیفة اللَّه و...)

- وظایف امام تنها تدبیر جامعه نیست؛ بلکه رسانیدن انسان ها به کمال قصوی و وجود بالفعل است. پس اگر او نباشد، حرکت استکمالی انسان عقیم می ماند، در نتیجه همه خلقت که خادم انسان است، لغو می شود؛ اگر او نباشد، هستی بدون خلیفه می شود.

هستی شناسی مشاء می گوید: وجود یا واجب است یا ممکن، از خداوند بی واسطه تنها یک معلول صادر می شود (عقل)، عناصر جهان مادّی از عقل دهم صادر می شود، پس عقل به عنوان نخستین صادر واسطه پیدایش دیگر اشیا است.

بنابر تأیید روایات و سخن دانشمندان فنّ، نخستین صادر (عقل)، همان

ص:235


1- 761. حسن زاده آملی، امامت، ص 70

حقیقت نوری پیامبر و ائمه علیهم السلام است. پس وجود امام در روند آفرینش دخالت دارد (واسطه).

از دید مشاء، عالم برگرفته از علم الهی و در نهایت، اتقان و احکام و حسن است و از طرفی وجود امام از دید مشاء، در رأس هرم هستی و واجد کمالات است، پس وجود او در سلسله آفرینش مستلزم نظام احسن است.

عنایت الهی، حتی به نیازهای ابتدایی بشر پاسخ مثبت گفته، پس امام که از نیازهای ضروری حیات بشری است، حتماً عطا شده است. (لزوم وجود امام)

ص:236

بخش ششم : امامت و فلسفه خلقت در حکمت اشراق

اشاره

ص:237

ص:238

معرفی اجمالی مکتب اشراق

صاحب نظران ریشه های مکتب اشراق را در آموزه های زرتشت و هرمس نبی و افلاطون می دانند(1) و در جهان اسلام، در میان آثار ابن سینا نشانه های این حکمت کمابیش به چشم می خورد، ابن سینا هرچند از سران و نظریه پردازان حکمت مشاء است؛ ولی در اواخر عمر حالتی برایش پیدا شده بود که می خواست از شیوه متداول مشائیان فاصله بگیرد و به مکتبی نزدیک شود که در آن از ذوق و شهود و عرفان نیز بهره می گرفتند.(2) این مکتب ذوقی و عرفانی را او اشراق نامید، این چرخش ابن سینا در آثار مشرقیه او و نیز در داستان عرفانی به نام حی بن یقظان (زنده، فرزند بیدار) کاملاً مشهود است، او در این داستان، شرق را نماینده معدن نور و غرب را نماینده معدن ظلمت معرفی می کند.(3)

آرزوی ابن سینا، در نسل پس از وی، توسط شهاب الدین یحیی سهروردی (587 ق) به ثمر رسید.

در رساله حاضر، محور بحث حکمت اشراق از سهروردی به این سو است و توجه اصلی به آثار سهروردی است، نه حکمت اشراقی به معنای عام که شامل هر نوع حکمتی که مبتنی بر تنویر و اشراق است، مانند آنچه در مکتب

ص:239


1- 762. سهروردی، حکمه الاشراق، صص 13 - 10؛ قطب الدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، ص 3.
2- 763. قطب الدین روش اشراقی و ذوقی ابن سینا را در اشارت و شفاء و نجات یادآور می شود که شیخ الرئیس بسیار این جمله را به کار برده است: تلطّف من نفسک؛ که ظهور در مشرب شهودی دارد. شرح حکمه الاشرق، ص 2.
3- 764. ر.ک: ابن سینا، منطق المشرقیین، ص، لح و 2 - 4.

نو افلاطونیان و اگوستینی های غرب مشاهده می شود.

«حکمت به معنای خاص کلمه، حکمتی است که سهروردی مبتنی بر فلسفه مشائی ابن سینا و تصوف اسلامی و اندیشه فلسفی ایران باستان و یونان به وجود آورد که در واقع برزخی است میان فلسفه و کلام مدرسی و تصوف محض خانقاهی).(1)

حکمت اشراق، نوعی نهضت فکری در برابر حکمت بحثی مشاء است، در این حکمت، بحث و استدلال لازم است، اما کافی نیست؛ و برای فهم حقایق مخصوصاً اسرار ماورای طبیعی و حقایق الهی، راه دیگری که ذوق و کشف و شهود است، وجود دارد.(2)

به عبارت دقیق تر، حکمت اشراق میان حکمت ذوقی شهودی با حکمت مشائی بحثی جمع کرده است. از نظر شیخ اشراق (سهروردی)، حکمت اشراق شاخصه های زیر را دارد:

1. ریشه های این حکمت به زردشت پیامبر و هرمس نبی (ادریس) و افلاطون فیلسوف یونانی می رسد.

2. در حکمت اشراق، میان حکمت ذوقی و بحثی جمع شده است، و حکمت اشراق مبتنی بر تابش و اشراق است، حکمت غیر رسمی در برابر حکمت رسمی است، حکمت اهل خطاب در برابر حکمت اهل بحث است، حکمت ایمانی در برابر حکمت یونانی است.

سهروردی می گوید: من مسایل حکمت ذوقی را ابتدا از راه یافت و کشف و شهود به دست آوردم و سپس در جست و جوی برهان و دلیل برآمدم در حالی که در فلسفه بحثی، مبنا استدلال است بدون آن که مسایل و مباحث آن محقق و حتی برای خود استدلال کننده باور شده باشد.(3)

3. موضوع اصلی بحث حکمت اشراق، ماهیت نور و انتشار آن است، نور

ص:240


1- 765. نصر، مقدمه ای بر مجموعه مصنفات، ج 3، ص 32.
2- 766. سهروردی، حکمه الاشراق، صص 13 - 10؛ قطب الدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، ص 3.
3- 767. سهرودی، حکمة الاشراق، ص 10 - 9.

را حقیقت مجرد و تعریف ناپذیر می داند، نور حقیقتی است که بر همه چیز احاطه پیدا کرده و سرایت می کند، اجسام از این حیث که قبول نور و ظلمت می کنند، برازخ نامیده می شوند.(1)

4. در حکمت اشراقی، فرشتگان مزدایی و مثل افلاطونی، به صورت یک حقیقت جلوه گر شده و وحدت نور که همان وجود است، بر ثنویت ظاهری مزدایی و کثرت عالم مثالی و افلاطونی حکم فرماست.(2)

شهرزوری (687 ق) از شارحان سرشناس حکمت اشراق، درباره حکمت اشراق و شیخ اشراق می گوید: امّا حکمت ذوقی، شاهد است به تفرّد او در آن فن، هرکه طریق خداجویی مسلوک داشته باشد، و توسن نفس خود را در ریاض افکار متوالیه و مجاهدات متعالیه تربیت و تدبیر کرده باشد... به سرعت سیر به مشاهده مجردات، استار پندار بشکافد... در آن هنگام می داند که او در مکاشفات ربانی و مشاهدات روحانی آیتی است از آیات سبحانی...

امّا حکمت بحثی، به درستی که او محکم گردانید اساس و بنیان آن را و استوار ساخت قواعد و ارکان آن را و تعبیر کرد از معانی صحیفه لطیفه آن، به عبارت دلپذیر و الفاظ مختصر مفید بی نظیر... و این اقوی شاهدی است بر قوّت او در حکمت بحثی و علوم رسمی.(3)

شهرزوری در جای دیگر می گوید: إنّ العلوم الحقیقیة تنقسم إلی قسمین: ذوقیة کشفیة؛ وبحثیة نظریة. فالقسم الأوّل: یعنی به معاینة المعانی والمجردات مکافحة لابفکر ونظم دلیل قیاسی أو نصب تعریف حدّی أو رسمی، بل بأنوار إشراقیة متتالیة متفاوتة لسلب النفس عن البدن و...؛

وهذه الحکمة الذوقیة قلّ من یصل إلیها من الحکماء ولاتحصل إلّا للأفراد من الحکماء المتألّهین الفاضلین وهولاء منهم قدماء سبقوا أرسطو زماناً

ص:241


1- 768. سهروردی، حکمه الاشرق، صص 109 - 106.
2- 769. نصر، مقدمه مجموعه مصفات، ج 3، ص 33.
3- 770. مهدی محقق، مقدمه بر شرح حکمه الاشراق شیرازی، ص 19، به نقل از شهرزوری، نزهه الارواح.

کأغاثاذیمون وهرمس وأنباذقلس وفیثاغورس وسقراط وأفلاطون... ولم یزل طریق الحکمة مسدوداً مضطرباً حتی طلع ... لبّ الفلاسفه والحکماء والمتألّهین شهاب الملّة والحقّ والدین السهروردی...؛ فإنّه - رضی اللَّه عنه - کان مبرزاً فی الحکمتین الکشفیة والبحثیة بعید الغور فیهما لایدرک شاؤه ولایلحق غوره... وذلک یدلّک علی أنّ له قدماً راسخاً فی الحکمة ویداً طویلة فی الفلسفة وجناناً ثابتة فی الکشف والذوق... .(1)

مقصود از حکمت بحثی این است که مبنای آن برهان و استدلال است.

مقصود از حکمت ذوقی این است که بر اساس یافت و کشف و شهود استوار است، نه بر برهان و استدلال.(2)

قطب الدین شیرازی (710 ق) دیگر شارح سرشناس حکمت اشراق، پس از تمجید و بزرگداشت شخصیت سهروردی و معرفی او به عنوان سرآمد حکمت اشراق، سخنی راجع به کتاب حکمه الاشراق دارد که نتیجه اش، معرفی خود حکمت و اندیشه اشراقی است: وذلک لاشتماله (حکمة الإشراق) من الحکمة البحثیة علی أولاها وأنفعها؛ ومن الحکمة الذوقیة علی أسناها وأرفعها؛ اذکان - رحمه الله - متبرزاً فی الحکمتین، بعید الغور فیهما لایدرک شاؤه ولایلحق غوره.

قطب شیرازی ریشه های اندیشه اشراقی را که جمع میان حکمت بحثی و ذوقی است، به حکمای الهی و انبیا و اولیای الهی نسبت می دهد: لکن

ص:242


1- 771. شهرزوری، شرح الحکمه الاشراق، صص 6 - 5: علوم حقیقی دو قسم می شود: ذوقی کشفی و بحثی نظری؛ مراد از قسم اول، دیدن معانی و مجردات است بدون فکر و تنظیم قیاس و اقامه تعریف حدی یا رسمی است بلکه به سبب انوار اشراقی پی هم متفاوت از جدایی نفس از بدن است و ... و این حکمت ذوقی است که کمتر حکیمانی به آن می رسد و تنها برای حکیمان الهی فاضل حاصل می شود، آنهایی که پیش از ارسطو بودند مانند اغاثا ذیمون و هرمس و انباذ قلس و فیثاغورس و سقراط و افلاطون ... و پیوسته راه حکمت مسدود و مضطرب بود تا ... مغز فلاسفه و حکما الهی شهاب الملة و الحق و الدین سهروردی اطلاع یافت ... سهروردی - رضی اللَّه عنه - در حکمت کشفی و بحثی مبرز و بلندنظر بود که کسی به پایه او نمی رسید ... و این امر گواهی می دهد که او قدم راسخ و دست بلندی در حکمت و فلسفه و قلب ثابتی در کشف و ذوق داشته است.
2- 772. سجادی، ترجمه حکمة الاشراق، ص 8.

الحکمة البحثیة والذوقیة هی علی طریقة الإشراقیین؛ وهی الّتی قرّرها وأخبر عنها الصدور الأوّل من الحکماء الذین هم من جملة الأصفیاء من الأنبیاء والأولیاء.

او در ادامه، حکمت اشراقی را همان حکمتی می داند که قرآن و روایات از آن تمجید کرده و آن را موهبتی می دانند که به انبیا داده است.(1) و در مقابل، حکمت مشاء و راه ارسطو را یک سری قواعد بی فایده معرفی می کند.(2)

فصل یکم: امام و خلیفة اللَّه از نظر حکمت اشراق

1. جهان خلقت هیچ گاه از وجود شخصی که حجت ها و بینات نزدش است، خالی نیست. سهروردی می گوید: بل العالم ماخلا قطّ عن الحکمة وعن شخص قائم بها عنده الحجج والبینات وهو خلیفة اللَّه فی أرضه، وهکذا تکون مادامت السماوات والأرض.(3)

این که شیخ اشراق حکیم متألّه را با خلیفه الهی به صورت مطلق وصف می کند و تداوم آسمان ها و زمین را با وجود آن گره زند، معلوم می شود که چنین حکیمی، شخصیتی است که در قلّه هستی مکان دارد، در نظام جهان خلقت سررشته دارد.

2. خلیفه سرآمد حکیمان الهی و بحثی است: مقام خلیفة الهی برازنده کسی است که در حکمت الهی و حکمت بحثی سرآمد باشد؛ فإن اتّفق فی الوقت متوغّل فی التألّه والبحث، فله الرئاسة وهو خلیفة اللَّه.(4) و زمین هیچ گاه از وجود حکیم الهی خالی نمی ماند. ولاتخلو الأرض من متوغّل فی التألّه أبداً.(5)

3. ریاست خلیفة الهی تنها حکومت ظاهری نیست؛ بلکه او امام است، چه

ص:243


1- 773. قطب الدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، صص 3 - 2.
2- 774. همان، ص 4.
3- 775. سهروردی، حکمة الاشراق، ص 2.
4- 776. سهروردی، حکمة الاشراق، ص 3.
5- 777. سهروردی، حکمة الاشراق، ص 3.

در رأس قدرت سیاسی باشد یا نباشد، علی رغم ظاهربینان که خلیفه الهی را همان حاکم سیاسی می دانند، مقام خلیفة الهی یک مقام عینی واقعی است نه اعتباری و قراردادی: ولست أعنی بهذه الرئاسة التغلب، بل قد یکون الإمام المتألّه مستولیاً ظاهراً، وقد یکون خفیاً، وهو الذی سمّاه الکافّة القطب؛ فله الرئاسة، وإن کان فی غایة الخمول، وإذا کانت السیاسة بیده فیکون الزمان نوریاً... .(1)

4. امام و خلیفه الهی با آسمان ارتباط دارد: امام جایگاهی دارد که با جایگاه حکیمان و دانشمندان عقلی مسلک بسیار متفاوت است، امام موجودی است که از عالم بالا دریافت فیض می کند و با آنجا در ارتباط است؛ فإنّ المتوغّل فی التألّه لایخلو عنه العالم، وهو أحقّ من الباحث فحسب، إذ لا بدّ للخلافه من التلقی...(2)

المتوغّل فی التألّه یعنی حکیمی که جنبه الهی، معنوی و آسمانی داشته باشد.

بیرونی (440 ق) می گوید: متألّه کسی است که دراو نیروی الهی باشد، که به این وسیله اشیا را بالذات اندر یابد... .(3)

5. خلیفه الهی از علم والا و تصرف در تکوین برخوردار است: شیخ اشراق می پذیرد که انسان الهی علمی دارد، غیر از سنخ و جنس علم انسان های عادی، و او نیروی تصرف در تکوین دارد که هیولای عالم فرمان بردار او است... و مما یتعلّق برتبتهم حصول العلوم أکثرها من غیر تعلّم بشری... وأیضاً طاعة هیولی العالم لهم... .(4)

6. صاحبان حجت الهی نگه دارنده های جهان و واسطه های فیض اند:

ص:244


1- 778. سهروردی، حکمة الاشراق، ص 3.
2- 779. همان، ص 3.
3- 780. بیرونی، تحقیق ماللهند، ص 28: فالتألّه علی وجه التملّک عند أولئک کان یتجّه علی الملائکة وعلی الأنفس الّتی اقتدرت... .
4- 781. سهروردی، کتاب التلویحات، ص 95.

شارحان حکمة الاشراق در توضیح سخنان سهروردی پیرامون امام و خلیفه الهی چنان سخن گفته اند، که گویی متن احادیث اهل بیت علیهم السلام را درباره امام نقل می کنند.

متن گفتار شهرزوری در شرح این سخن سهروردی "بل العالم ماخلا قطّ من الحکمة وعن شخص قائم بها عنده الحجج والبینات" چنین است: لأنّ العنایة الإلهیة کما اقتضت وجود هذا العالم، فهی تقتضی صلاحه، وصلاحه إنّما هو بالحکماء الشارعین للشرایع والواضعین للنوامیس أو بالحکماء المتألّهین الباحثین؛ فوجب أن لاتخلو الأرض عن واحد منهم، أو عن جماعة یقومون بحجج اللَّه ویؤدّوها إلی أهلها عند الاحتیاج، فهم حفاظ العالم وأوتاده، بهم یدوم نظامه وتستقرّ أحواله ویتّصل فیض الباری تعالی، ولو خلا زمان ما عن جملتهم لعظم الفساد وکثر الخبط وهلاک الناس بالهرج والجهل والعنایة الأزلیة تاباه، وما أحسن ما وصفهم علی - کرّم اللَّه وجهه - وقال فی آخر کلام له: کذا یموت العلم إذا مات حاملوه، بل لاتخلو الأرض من قائم للَّه بحججه، إمّا ظاهر مکشوف وإمّا خائف مقهور، لئلّا تبطل حجج اللَّه وبیناته وکم وأین، اولئک هم الأقلّون عدداً الأعظمون قدراً، أعیانهم مفقودة وأمثالهم فی القلوب موجودة، یحفظ اللَّه لهم الحجج حتی یؤدّها نظرهم ویودّعوها فی قلوب أشباههم فی کلام طویل.(1)

7. خلیفه الهی نزدیک ترین موجودات به خدا است، و در شرح این جمله سهروردی "وهو خلیفة اللَّه" می گوید: لأنّ الباری تعالی لا بدّ له فی کلّ عالم من ذات تکون أقرب إلیه من الباقی، یصل الفیض والرحمة إلیهم بتوسّطه.(2)

ص:245


1- 782. شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ص 24: عنایت الهی همان گونه که اقتضای وجود این عالم را دارد، اقتضای صلاح آن را نیز دارد و صلاح عالم با حکماء تشریع کننده شرایع و وضع کننده های قوانین و یا با حکماء الهی باحث است، پس باید زمین از وجود یکی یا گروهی از آنان که حجت های الهی را اقامه و به اهل آن هنگام ضرورت می دهند، خالی نباشد. آنان نگهدارند و میخ های عالم هستند، بواسطه آنان نظام با دوام و احوالش پایدار می ماند و فیض خدا می رسد و هرگاه لحظه ای عالم از وجود آنان خالی بماند فساد عالم گیر و هلاکت مردم با هرج و جهل فرا می رسد، و عنایت الهی مانع این کار است. علی - کرّم اللَّه وجهه - چه زیبا آنان را توصیف کرده است: این گونه علم با مرگ حاملانش می میرد بلکه هرگز زمین از حجت قائم خالی نیست ... .
2- 783. همان.

8. خلیفة اللهی منصبی خدادادی است و استمرار دارد: ... وقوله تعالی: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»؛(1) وقوله: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؛(2) فالخلیفة تارة یکون بمعنی أنّه تخلّفه فی الرئاسة والعلوم، وتارة بمعنی أنّه تخلّف فی السکون فی أرض الماضیین، أی تلک الأمور تدوم بداوم السماوات والأرض، لما سیظهر فی العلوم من دوام الأجرام العلویة والسفلیة ودوام الأنواع العنصریة، ویلزم منه دوام الخلافة والمستخلف أیضاً.(3)

در شرح این جمله شیخ اشراق «لأنّه لا بدّ للخلافه من التلقّی» می گوید: لأنّ خلیفة الملک ووزیره لا بدّ له من أن یتلقّی منه ما هو بصدده، أی لا بدّ له من أن یأخذ منه ما یحتاج إلیه؛ والمتألّه له قوة الأخذ عن الباری تعالی والعقول دون فکر، باتّصال و وحی، والباحث لایأخذ شیئاً إلّا بواسطة المقدّمات والأفکار والأنظار، فلهذا کان أولی من الباحث فحسب.(4)

قطب الدین شیرازی (710 ق) دیگر شارح و صاحب نظر مکتب اشراق در مقام شرح و توضیح سخنان سهروردی، تا حدودی شبیه به سخنان شهرزوری بیان کرده است. در شرح این سخن سهروردی «بل العالم ماخلا قطّ عن الحکمه وعن شخص قائم بها عنده الحجج والبینات...» می گوید: لأنّ العنایة الإلهیة کما اقتضت وجود هذا العالم، فهی تقتضی صلاحه، وهو بالحکماء المتألّهین الشارعین للشرایع أو المؤسّسین للقواعد. فوجب أن لاتخلو الأرض عن واحد أو جماعة عنهم، یقومون بحجج اللَّه ویؤدّونها إلی أهلها عند الاحتجاج، بهم یدوم نظام العالم ویتّصل فیض الباری ولو خلا زمان عنهم، لعظم الفساد وهلک الناس بالهرج والمرج، والعنایة الأزلیة تأباه؛ إذ من المعلوم، أنّ الحاجة إلی شخص به یکمل نظام عموم الناس أشدّ من الحاجة إلی إنبات الشعر علی الأشفار وعلی الحاجبین... .

ص:246


1- 784. سوره بقره، آیه 39.
2- 785. سوره بقره، آیه 30 و سوره ص، آیه 26.
3- 786. شهرزوری، شرح الحکمه الاشراق، ص 25.
4- 787. همان، ص 29.

در شرح این سخن سهروردی «وهو خلیفة اللَّه فی أرضه» می گوید: لأنّه یخلّفه فی العلم والرئاسة وإصلاح العالم؛ إذ لا بدّ للباری تعالی فی کلّ عالم من ذات یکون أقرب إلیه من الباقی، یصل الفیض إلیهم بتوسّطه، وکما أنّ حفّاظ الملک وصلاحه علی الملک خلفاؤه، فکذا حفّاظ العلوم الحفیفة والقائمون بحجج اللَّه وبیناته ومصلحوا بریته، خلفاء اللَّه فی أرضه علی خلقه.

این سخن سهروردی را «وهکذا یکون للَّه فی الأرض خلیفة مادامت السماوات والأرض» چنین شرح می دهد: لما سیظهر من دوام الأنواع العنصریة بدوام السماوات الأرض، ویلزم من دوام الأنواع مع العنایة الإلهیة دوام الخلافة والخلیفة أیضاً، وهو المطلوب.(1)

این سخن حکمه الاشراق را "إذ لا بدّ للخلافة من التلقی" که در وصف امام و خلیفه الهی است، چنین شرح می دهد: لأنّ خلیفة الملک ووزیره لا بدّ له من أن یتلقّی منه ما هو بصدده، أی یأخذ منه ما یحتاج إلیه الخلافة، فالمتألّه له قوّة الأخذ عن الباری والعقول دون فکر ونظر، بل لاتّصال روحی، والباحث لایأخذ شیئاً إلّا بواسطة المقدّمات والأفکار والأنظار... .(2)

9. امام سرآمد و یگانه روزگار است: قطب الدین شیرازی بر یگانه بودن چنین امامی تأکید می کند: وفی کل عصر و زمان یکون منهم جماعة، إلّا أنّ أتمّهم کمالاً لایکون إلّا واحداً، کما جاء فی الأخبار النبویة: وإذا کانت السیاسة بیده، بید المتألّه بحّاثاً کان أم لا، فکان الزمان نوریاً، لتمکّنه من نشر العلم والحکمة والعدل وسائر الأخلاق المرضیة، وحمله الناس علی المحجّة البیضاء بقوة نفسه بالعلم والعمل، کزمان الأنبیاء علیهم السلام... .(3)

شیخ اشراق، آوردن قانون، تذّکر روز قیامت، معرفی عبادت و هدایت

ص:247


1- 788. قطب الدین شیرازی، شرح حکمة الاشراق، صص 19 - 18.
2- 789. قطب الدین شیرازی، شرح الحکمة الاشراق، ص 22.
3- 790. همان، ص 23: در هر زمانی گروهی از آنان است منتهی کامل ترین یکی بیش نیست همان گونه که در اخبار نبوی آمده «و هر گاه سیاست و حکمومت بدست او باشد» یعنی بدست مرد الهی چه مباحثه گر باشد یا نباشد «زمان نورانی است» چون آن مرد الهی توان نشر علم و حکمت و عدل و دیگر اخلاق مرضیه را دارد و نیز توان و اداری مردمان بر محبت نورانی را دارد مانند زمان انبیاءعلیهم السلام.

مردمان را از وظایف انبیا می داند(1) که غیر از مورد اول، دیگر موارد از وظایف حجت و پیشوای الهی نیز محسوب می شود. او انجام کارهای خارق العاده و تصرف بر حوادث و حیوانات را مخصوص انبیا نمی داند.(2)

در جای دیگر می گوید: لازم نیست همه انبیا در کشف و فهم حقایق در حدّ اعلی باشند؛ بلکه بسیاری از محققان و علمای امت و اسلام از انبیای بنی اسرائیل در علم فزون ترند. و در ادامه، از داستان مصاحب حضرت موسی علیه السلام یاد می کند که حضرت به او محتاج بود، و نیز از لقمان یاد می کند که حضرت داود از او بهره می برد.

این سخن شیخ اشراق، به خوبی از وجود و نقش ولی خدا پرده برمی دارد و دلالت دارد که در خلقت، حجّت های الهی هستند که هرچند نبی و رسول نیستند؛ ولی از مقام و جایگاه الهی و پیشوایی برخوردارند، که گاهی پیشوای انبیا هم می شوند.

البته شیخ در مقام مثال آوردن، برخی اشخاصی را نام می برد که چنین صلاحیتی را ندارند. این که چه عاملی باعث شده، این جا شیخ افراد متفرقه را در کنار ولی خدا بنشاند، معلوم نیست؛ به هرحال اصل مسأله حجّت الهی مسلّم؛ ولی اشتباه در مصداق است، و شاید به خاطر اصلاح همین اشتباه باشد که در پایان این دیوان، خلیفه خدا را پیامبر گونه معرفی می کند و می گوید:

بدان که نفس، خلیفه خدا است در زمین، چنان که گفت: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلآئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» و آیتی دیگر: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» و آیتی دیگر: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» و قبیح باشد از خلیفه خدا که ملک فانی وی، سبب بطلان ملک عالی دائم او باشد... .(3)

ص:248


1- 791. کتاب التلویحات، صص 96 - 95؛ پرتونامه {مجموعه مصنفات} ج 3، ص 75.
2- 792. همان، صص 97 - 96.
3- 793. سهروردی، الواح العمادیه، {مجموعه مصنفات}، ص 194.

شیخ اشراق تحت عنوان مرصاد عرشی به دانشجویان نصیحت و وصیت می کند و آن ها را تشویق به سیر و سلوک می کند، و در ادامه می گوید: انزعج بقوة وارفض أعداء اللَّه فیکم واصعد إلی آل طاسین ... . در شرح این عبارت گفته اند: إنّ آل طاسین هم أهل البیت علیهم السلام وکذا آل یاسین، وکأنّه أراد بهم کلّ من وصل إلی الکمال الأعلی... وآل طاسین هی الجواهر العقلیة والنفوس الفلکیة، فإذا تیسّر للسالک الصعود إلی الجواهر والاتصال بالنفوس الکاملة من أهل بیت النبوة... .

یکی از محققان حکمت اشراقی می گوید: در نظرگاه سهروردی و حکمت اشراقی او، نور محمدی بر حقیقت ملکوتی پیام ادیان و حکمت های پیشینیان، از هرمس و فیثاغورث گرفته تا زرتشت و حکمای فرس دمیده و بار دیگر این حقایق را در اذهان روشن ساخته است.(1)

هانری کربن اسلام شناس معاصر، پس از نقل سخن سهروردی: "جهان هرگز از وجود متألّه عارف خالی نیست" می گوید: همین مطلب است که تشیع اثنی عشری در باب امامی که در حال حاضر غایب است (قطب) بیان می کنند؛ وی پس از نقل این سخن سهروردی "در حقیقت عالم کامل هرگز از این عالم غایب نبوده است، هرچند در پرده غیبت نهان شده باشد" می گوید: شیخ اشراق به طرز سخت شورانگیز به شهادت و بیان اعتقاد شیعه به وجود امام غایب پیوسته؛ یعنی همان چیزی که علمای حلب هنگام محاکمه در مورد آن اشتباه نکرده اند. اصطلاحی که سهروردی به کار می برد "قیم الکتاب" وظیفه و رسالت امام را معرفی می کند و این همان چیزی است که احادیث شیعه می گویند.

هانری کربن در شرح این وصیت سهروردی: "اندک اندک خود را تا مرتبه آل طاسین اعتلا بخش، شاید مولای خود را در شاهراهی که در آن در حال پیشرفت هستی، خواهی دید" می گوید:

دو حرف الفبای عربی «طا و سین» (طس) و همچنین دو حرف «یا

ص:249


1- 794. نصر، مقدمه بر مجموعه مصنفات، ج 3، ص 33.

و سین» (یس) در زمره حروف مقطعه مرموزی است که در آغاز برخی از سوره های قرآن نمایان است. (این حروف به شمار چهارده می باشد. این حروف گاهی به منزله رقم اسم اعظم خدا و غیره تفسیر شده است، حروف «طا و سین» در آغاز سوره 27 قرآن آمده است، دو حرف «یا و سین» در اول سوره 37 آمده و همین حروف اسم آن سوره قرار گرفته است، علاوه بر این، آیه 130 از سوره 37 چنین بیان می کند که: سلام علی آل یاسین (سلام بر خاندان یاسین) پس چهارده "حروف نوری" که می توانند جای یکدیگر را بگیرند، راجع به باطن است؛ یعنی بر امامت به منزله باطن نبوت این حروف "رقم" "چهارده معصوم"علیهم السلام است. در نتیجه، یکی دانستن "آل طاسین " و "آل یاسین" حاوی هیچ گونه اشکالی نیست.(1)

رجوع صریح سهروردی "به مقام آل طاسین تعالی یابنده" همان طور که شهرزوری مفسّر آثار وی به خوبی متذکر شده است، طنین آهنگ شیعی دارد.(2)

فصل دوم: فلسفه خلقت از دیدگاه اشراق

احاطه کامل بر تمام زوایای اندیشه اشراق درباره خلقت و نظام آن، کاری مشکل است و در این قسمت، محورهای اصلی این بحث در متون مهم حکمت اشراقی پی گیری می شود.

بیان شد که موضوع اصلی حکمت اشراق، نور و انتشار آن است، و نور حقیقتی است مجرد و تحریف ناپذیر؛ چون ظاهرتر از آن چیزی نباشد، نور به خودی خود ظاهر است و ظاهر کننده دیگر اشیا است؛ لذا یکی از اوصاف نور، حیات است؛ چون حیات؛ یعنی تجلی لنفسه وبالفعل.

ص:250


1- 795. نامه فلسفه سال 5، مسلسل 12، 1381.
2- 796. همان.

نورهای مجرد دارای مراتبی است که در رأس همه، نور الانوار است، که سلسله انوار مادون، همه قائم به آن هستند. نور الأنوار به عنوان منشأ و منبع همه انوار، باید و بالضرورة وجود داشته باشد؛ زیرا سلسله نورها محال است تا بی نهایت یکی بر دیگری قایم باشد؛ بلکه این سلسله در نهایت به نوری ختم شود که نور نخستین و نور واجب نور الأنوار، نور محیط، نور قیوم، نور مقدس، نور اعظم اعلی و نور قهّار است.(1)

نخستین صفت نور الأنوار وحدت است. تصور دو نور الأنوار مستلزم آن است که آن دو در امری مشترک و در امری ممتاز باشند، و هر دو به چیزی دیگری وابسته باشند و این محال است؛ (چون نور الأنوار بی نیاز از غیر است و گرنه نور الأنوار نمی شد).(2)

از نور الانوار که دارای وحدت است، نور مجرد واحدی صادر می شود(3) و این صادر نخست نیز نور محض است؛ زیرا محال است که از حقیقتی که خود نور محض است و در آن ظلمتی نیست، چیزی صادر شود که هم نور باشد و هم ضدّ آن "ظلمت"؛ تنها امتیازی که میان نور الأنوار و نور اول است، کمال و نقص است، نور الأنوار کامل تر از نوری است که از او صادر شده است.(4)

صادر نخست، نور الأقرب یا نور العظیم نام دارد(5) که حکمای ایران باستان آن را بهمن می نامیدند، این نور از حیث وابستگی اش به نور الأنوار دارای دو جنبه است؛ یکی جنبه فقر و دیگری جنبه غنا. این نور هرگاه فی نفسه اعتبار شود، فقیر است و هرگاه به اعتبار نسبتش با نور الأنوار ملاحظه شود، غنی است و این نور، فقر خود را تعقّل می کند و این فقر همان هیئت ظلمانی او

ص:251


1- 797. همان، ص 87.
2- 798. همان، صص 91 - 90.
3- 799. قاعده الواحد و این که نخستین صادر از خداوند یکی بیش نیست را سهروردی با همان کیفیت و استدلال مشاء پذیرفته است ر.ک: سهروردی، کتاب التلویحات، التلویح الخامس، ص 50.
4- 800. همان، صص 127 - 126، از همان، ص 320.
5- 801. در جای دیگر می گوید: «فأوّل صادر منه تعالی جوهر عقلی، سمّاه بعض الحکماء عقل الکلّ والعنصر الأوّل»؛ کتاب التلویحات، ص 61.

است و چون فقر و ظلمت خود را تعقّل کند، از او ظلّی "سایه ای" حاصل می شود؛ یعنی برزخ اعلی (جسم نخستین یا هیولای مشترک که در نظام جهان شناسی نو افلاطونی فلک محیط نام دارد) و چون این نور غنای خود را که نتیجه انتسابش به نور الأنوار است، تعقّل کند از او نور مجرّد دیگری حاصل می شود و از این نور با نور دیگر و برزخی دیگر (یکی از افلاک) صادر می شود تا برسد به نهمین برزخ یا فلک و عالم عنصری که در تحت آن است.(1)

در سلسله انواری که از نور الأنوار صادر می شود، برخی انوار قاهره اند؛ یعنی هیچ وابستگی به برازخ ندارند. و برخی انوار مدبّره اند؛ یعنی از حیث سلطنتی که دارند، مدبّر افلاکند.(2)

نسبت نور عالی به نور سافل "قهر، غلبه، سیطره و تسلط" و نسبت نور سافل به نور عالی "شوق، عشق، محبت و کوشش" است، در عالم همین دو نیروی قهر و عشق حکومت می کند.

نور الأنوار که عالی ترین نورها است و هیچ چیزی برتر از آن نیست، نسبت به همه چیزها قاهر است و به هیچ جزء خود، عشق نمی ورزد؛ چون او زیباترین و کامل ترین اشیا است. این عشق به خود، موجب لذت کامل است و لذت هم چیزی نیست جز شعور به کمال حاصله؛ از این حیث که او کمال است و این کمال برایش حاصل است.(3)

عالم که از عناصر تشکیل شده است به منزله ظلّ نور الأنوار است. علت آفرینش مستند به جود الهی است، جود؛ یعنی خالق چیزی را افاده کند که شایسته مستفید است و در این افاده، هیچ عوضی هم نخواهد، اگر بخشش و افاده به خاطر کسب ستایش یا ثواب، یا دفع مذمت و رهایی از تنگناها باشد، این جود نیست؛ بلکه یک نوع بازرگانی و مستلزم نیازمندی فاعل است، در حالی که نور الأنوار ذاتش نور و متجلّی و فیاض لذاته است، برای هر قابلی

ص:252


1- 802. در کتاب تلویحات، ص 68، همین بیانات را کاملاً با اصطلاحات مشائی تقریر می کند.
2- 803. سهروردی، شرح الحکمة الاشراق، صص 102 - 100.
3- 804. سهروردی، شرح حکمة الاشراق، صص 98، 103 و 104.

هرجا نیاز باشد، فیض او جاری است.

غنی مطلق و ملک حق، ذاتی است که برای خودش است، ذات حق برای هیچ چیز دیگر نیست؛ بلکه همه اشیا برای او است و هیچ چیزی از او بی نیاز نیست.

تحلیل و تطبیق: تا اینجا، خلاصه دیدگاه حکمت اشراق (فلسفه نور) درباره خالق، مخلوقات، کیفیت خلقت (فلسفه خلقت) بیان شد و می توان گفت: دیدگاه اشراق در این زمینه با قطع نظر از عناصر ذوقی یا صوفیانه ای که در این فلسفه وجود دارد، همان دیدگاه سینوی و نو افلاطونی بود، و شاهد گفتار، سخنان سهروردی در رساله کوچکی به نام «اعتقاد الحکماء» است.

در آن رساله، سهروردی در مقام دفاع از «متألّهان و حکمای الهی» در برابر ایرادها و بهتان هایی که عوام الناس یا برخی جناح، مبنی بر الحاد و بی دینی به حکما نسبت می دادند، می گوید: متألّهان به وحدانیت خدا و آفرینش عالم و حتمیت روز جزا معتقدند و می گویند: اول موجودی که خداوند آفرید، عقل اول است؛ چنان که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: أوّل ما خلق اللَّه العقل که آن نیز با واسطه فیض عقل دیگر را پدید آورد که از آن نفس و جسم فلک اول صادر شد و این نزول هم چنان پیش رفت تا عقل آخر و عالم کون و فساد...

گواه دیگر، سخن شیخ اشراق در کتاب «المشارع» است که پس از نقل مشروح مبنای مشاء، در کیفیت صدور خلقت به عقول عشره، تمام گفته های مشاء در این زمینه را تأیید می کند، تنها انحصار عقول در عدد مشخص را نمی پذیرد.(1) شاید مهم ترین تمایز مکتب اشراق با مکتب مشاء درباره نظام و کیفیت خلقت، که متأثر از اندیشه امکان اشرف است، این موارد باشد.

1. تبیین نظام در حکمت مشاء این گونه بود «واحد تعالی، عقل، نفس و طبیعت»

تبیین نظام در حکمت اشراق این گونه است «واحد تعالی، عقول طولی (قواهر اعلون)، عقول عرضی (قواهر ادنون) که مراد افلاطون از مثال را همین عقول عرضیه می دانست، نفس، مثال (برزخ و طبیعت)»

ص:253


1- 805. سهروردی، کتاب المشارع و المطارحات {مجموعه مصنفات}، ج 1، ص 450.

2. مشاء تعداد عقول را به ده محصور کرد؛ امّا اشراق این حصر را نه در عقول طولی و نه در عقول عرضی نپذیرفت. مستند حکمت اشراق بر اثبات عقول عرضیه (مثال) و عالم برزخ، قاعده امکان اشرف است.(1)

به هرحال؛ چه وحدت شیوه و نگرش شیخ اشراق با جوهره مکتب مشاء پذیرفته شود یا نشود، این نکته مسلم است که فلسفه و کیفیت خلقت از این دو دیدگاه تمایز جدّی ندارد؛ چون بنابر هر دو نظر وجود و یا پیدایش وجود و نور دارای مراحل و مراتب متباین هستند و هر دو نظر درصدد کیفیت و هدف خلقت و پیدایش وجود و نورهای ظلّی پرداخته اند.

راه اثبات انواع نوریه قاهره و صادر نخست "نور اول" و ترتیب و نظام در روند خلقت، قاعده امکان اشرف است؛(2) یعنی انواع جسمیه که وجدانی و مشهود است، به حکم قاعده امکان اشرف، باید ارباب این انواع جسمیه که انوار و انواع نوریه است، پیش از آنها محقق باشد.(3)

راه حکمت اشراق برای اثبات صادر نخست و اوصاف آن، بسیار متفاوت از راه حکمت مشاء است، حکمت مشاء از راه علم عنایی و برهان عنایت پیش آمد؛ امّا حکمت اشراق از راه قاعده امکان اشرف.(4)

در حکمت مشاء، نظام احسن و وجود امام مستند و مستدل به علم عنایی خداوند شد؛ امّا در حکمت اشراق، حضور و وجود امام در مراتب بالای

ص:254


1- 806. مشروح این بحث، ر.ک: رحیمیان، فیض و فاعلیت وجودی، صص 122 - 121.
2- 807. میرداماد می فرماید: «وإذا تمّ میقات البرهان فی تأسیس الأصول والقوانین، فقد حان حین تفریع ما یتفرّع علیها جواهر عالم القدس، من العقول المفارقه والنفوس المجرّده، ثم ترتیب مراتب نظام الخیر فی درجات الصدور والوجود»؛ القبسات، ص 380.
3- 808. مشروح کیفیت اثبات عالم مثل افلاطونی و نیز اثبات عالم مثال و برزخ را با قاعده امکان اشرف همراه با نقد و پاسخ آن؛ ر.ک: آشتیانی، شرح برزاد المسافر ملّا صدرا، ص 332.
4- 809. سهروردی، کتاب التلویحات، ص 51: دعامه عرشیه: إذا کان الممکن منه الأخسّ والأشرف ووجده الأخسّ فیدلّ علی أنّ الأشرف وجد أو لا؛ لأنّه إذا اقتضی واجب الوجود الأخسّ، فلا جهه أخری فیه تقتضی الأشرف، والممکن لا یلزم من فرض وجوده محال، فإذا انفرض الممکن الأشرف فیستدعی أن یقتضیه جهة تعقّل أشرف من واجب الوجود، وهو محال؛ ... وقد وجد الأجسام والمادّیات ... والمتجرّد بالکلّیة أشرف منها، فیجب لما قلنا». مشروح بحث قاعده امکان اشرف ر.ک: کتاب المشارع و المطارحات "مجموعه مصنفات"، ج 1، ص 434، حکمة الاشراق، صص 101 و 107.

هستی، مستند و مستدل به قاعده امکان اشرف است، که سرانجام حتمیت اشرف در مرتبه بالاتر از موجودات اخس، مستند به جود و فضل خداوند می شود.

مرحوم آملی پس از توضیح قاعده امکان اشرف، وجود اشرف در مرتبه پیش از اخس را چنین مستدل می کند: والإمساک عن إفاضة وجوده، فهو محال بعد فرض کون المبدأ فیاضاً مطلقاً وجواداً علی الإطلاق، دائم الفضل علی البریة وباسط الیدین بالعطیة... .(1)

از آنجا که این قاعده در حکمت اشراق از جایگاه بسیار والایی برخوردار است، و تثبیت آن در اثبات صادر نخست و اوصاف آن، و نیز نقش آن در روند خلقت، اهمّیت بسیار دارد،(2) در این بخش رساله، به طرح و تدوین آن پرداخته می شود و نیز به دنبال آن خاطرنشان می شود که قاعده امکان اشرف، چگونه اثبات امامت و حجت الهی را به دنبال دارد.

از ویژگی های این قاعده، اثبات استمرار وجود امام به عنوان اشرف موجودات است.(3) قاعده امکان اشرف، با نگاه به کل هستی، ساختمان آن رابه گونه ای می یابد که جایگاه وجود امام پیش از سایر انسان و حتی دیگر آفریدگان است.(4)

اهمّیت قاعده امکان اشرف، در راستای مباحث وجود شناختی امام علیه السلام تا آنجا است که ملّا صدرا با بینش حکمت متعالیه، مشروحاً سراغ این قاعده رفته است و عالی ترین مضامین روایی که در حق و منزلت امام وارد شده است، را در پرتو قاعده امکان اشراف تبیین می کند.(5)

ص:255


1- 810. آملی، درر الفواید، ج 2، ص 122.
2- 811. شیخ اشراق به کمک این قاعده مسایلی زیادی را ثابت کرده و برای آن قدر و منزلت بسیار قائل است؛ کتاب التلویحات، ص 51.
3- 812. رضوی، امام دوازدهم در نظام آفرینش، صص 70 - 59.
4- 813. شیخ اشراق پس از بیان نور الانوار و سلسله انوار صادره از او، با تمسک به روایات نبوی بیان می کند که نخستین نور صادره از نور الانوار، همان حقیقت نوری رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده است؛ حکمة الاشراق، صص 164 - 163.
5- 814. صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، کتاب الحجه، ص 502.

برخی از محققان معاصر، نیز از قاعده امکان اشرف و بحث امامت، سخن به میان آورده اند؛(1) امّا به طور مشروح که شامل مفاد: ادلّه، پیش فرض ها و... باشد، بحثی نشده است.

فصل سوم: امام و فلسفه خلقت در پرتو قاعده امکان اشرف

یکم: پیشینه قاعده امکان اشرف

سرنخ و ریشه های این قاعده، در سخنان ارسطو به چشم می خورد.(2) حکمای اشراقی، توجّه خاصی به آن کرده اند. این قاعده، بعداً به دست حکمای مشاء رسید و برهانی شد.

شیخ الرئیس،(3) شیخ اشراق،(4) میرداماد،(5) ملّا صدرای شیرازی،(6) ملّا هادی سبزواری؛(7) علّامه طباطبایی(8) درباره این قاعده سخن گفته اند و شبهات وارد بر آن را پاسخ داده اند و گاهی نیز بر استحکام آن، براهینی آورده اند.

پس آوای این قاعده، در گستره فلسفه قدیم یونان و حکمت مشاء و اشراق

ص:256


1- 815. باقی، مجالس مهدی علیه السلام؛ رضوی، امام دوازدهم: در نظام آفرینش؛ ربانی، جلوات ربانی، ص 184.
2- 816. ابن سینا، التعلیقات، صص 5 و 21؛ سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 435: و اًجماله لامام الباحثین ارسطو من اشاره اشار اًلیها فی کتاب السماء و العالم، ما معناه انّه یجب ان یعتقد فی العلویات ما هو الاکرام لها و الاءشرف. شایان یادآوری است که این متن در السماء ارسطو (نسخه عربی) پیدا نشد، از طرفی استنباط ملّا صدرا از مضمون قاعده امکان اشرف برگرفته از "اثولوجیا" است که امروزه ثابت شده است این اثر مربوط فلوطین بنیان گذار مکتب نو افلاطونی است، بنابراین قاعده امکان اشرف چهره کاملاً اشراقی دارد، ر.ک: خراسانی، امکان اشرف (دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 10، ص 232؛ خالقیان، قاعده امکان اشرف، ص 71.
3- 817. ابن سینا، التعلیقات، ص 21؛ فکلّ واحد من العقول الفعّالة أشرف ممّا یلیه وجمیع العقول الفعّالة أشرف من الأمور المادّیة، ثمّ السماویات من جمله المادّیات أشرف من عالم الطبیعة، ویزید {أرسطو} بالأشرف ههنا ما هو أقدم فی ذاته، ولا یصحّ وجود تالیه إلّا بعد وجود متقدّمه. و نیز: ر.ک: دینانی، قواعد کلی فلسفی، ج 2، ص 24، به نقل از رسائل ابن سینا چاپ ترکیه؛ صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج 6، ص 97.
4- 818. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج 1، ص 434؛ همو، التلویحات، ج 1، ص 51.
5- 819. میرداماد، القبسات، ص 372.
6- 820. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 7، ص 244، فی قاعده الامکان الاشرف المورثه من فیلسوف الاول ارسطو.
7- 821. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، فن الحکمه، ص 203.
8- 822. طباطبایی، نهایة الحکمه، ص 318.

و متعالیه طنین انداخته، برای دانشمندان فلسفی و عرفانی و کلامی دلربایی کرده و در اوج مباحث عمده علوم عقلی و نقلی آشیانه کرده است.

طرح موضوع امکان اشرف در اندیشه فلسفی اسلامی، از دیدگاه تاریخی، به ابن سینا برمی گردد. بی آن که وی آن را به صورت قاعده ای درآورد و مانند مسئله ای مستقل به آن بپردازد و یا آن را در پاسخ گویی به مسایل دیگر به کار برد، او بعد از بیان مفاد قاعده، آن را به ارسطو نسبت می دهد.(1)

صد و اندی سال پس از او، شیخ اشراق صریحاً اصل قاعده را به ارسطو بازمی گرداند، و از این قاعده، برای اثبات عقول و مثل نوریه بهره گرفت و طریقه مشائیان مبنی بر کیفیت صدور آفرینش بر اساس تحدید عقول عشره را نپذیرفت.(2)

میرداماد از شبهات احتمالی بر برهان این قاعده، پاسخ گفته است و در مقام دفاع و اثبات، ادلّه جدیدی نیز اقامه کرده است: إنّ لنا علی أصل القاعدة برهاناً آخر أبسط وألطف، ألست قد دریت بما أدریناک... .

صدر المتألّهین چهارصد و اندی سال پس از شیخ اشراق، عین عبارات او را به کار برد و به تفصیل قاعده پرداخت، و طبق گفته خودش به قاعده دیگری نیز دست یافت (امکان اخسّ)(3) او می گوید: سال ها بر این قاعده اشکال داشتم، تا این که خداوند دلم را روشن ساخت و آن را حل کردم. هذا اصل شریف، برهانی، عظیم جدواه، کریم مؤدّاه، کثیر فوائده، متوفّر منافعه و... .(4) حکیم سبزواری(5) و علّامه طباطبایی یادگار مکتب متعالیه در عصر حاضر، با تقریر ابتکاری، به تحکیم و تبیین دلایل و مفاد قاعده پرداخته اند.(6)

از این گزارش، اهمّیت تلاش پی گیر دانشمندان اسلامی در حفظ

ص:257


1- 823. خراسانی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 10، ص 231.
2- 824. مشروح بحث: ر.ک: نراقی، اللمعات العرشیه، صص 413 - 411.
3- 825. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 257.
4- 826. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 244.
5- 827. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، ص 203؛ همو، حاشی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 250.
6- 828. طباطبایی، حاشیه الحکمه المتعالیه، ج 7، ص 245؛ دینانی، قواعد کلّی فلسفی، ص 21.

و گسترش و نوآوری دانش فلسفه و تمدن آشکار می شود.

آنچه مورد توجه این رساله است، قاعده امکان اشرف در فلسفه اشراق، به ویژه فلسفه سهروردی است.

دوم: مفاد قاعده امکان اشرف

(تقریر نظام و ترتیب خلقت از دید مکتب اشراق در پرتو قاعده امکان اشرف)

ارسطو: باید نسبت به عالم بالا باورداشت به موجوداتی که با کرامت تر و با شرافت تر هستند.(1)

سهروردی: هرگاه ممکن اخس به وجود آمد، مستلزم آن است که ممکن اشرف وجود داشته باشد.(2)

متأخّرین: ممکن اشرف در مراتب وجود، اقدم از ممکن اخسّ است؛ بنابراین هرگاه ممکن اخسّ موجود شود، باید ممکن اشرف پیش از آن موجود گشته باشد.(3)

پس در صورتی که وجود اشرف برای ما ثابت نباشد، از وجود غیر اشرف می توانیم وجود آن را کشف کنیم.(4)

وجود و حیات و علم و رحمت و بقیه کمالات غیر متناهیه، از مبدأ فیاض به ممکنات اخس و پست تر نمی رسد؛ مگر این که در مرتبه قبل به اشرف (موجودات برتر) رسیده باشد؛ مثلاً لامپ لوستر، نخست بدنه لوستر، بعد فضای نزدیک خود، بعد فضای بالایی اتاق و سپس انسان های ساکن اتاق و در آخر، فرش و کف اتاق را روشن می کند و نشدنی است که نخست فرش و کف اتاق را روشن کند، سپس قسمت های بالایی و نزدیک خود را؛ بنابراین هرگاه

ص:258


1- 829. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 244؛ به نقل از ارسطو، السماء و العالم؛ سهروردی، مجموعه مصنفات، ج 1، ص 435. میرداماد، القبسات، ص 372، به نقل از السماء و العالم و نیز به نقل از اثولوجیا.
2- 830. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج 1، ص 434.
3- 831. خالقیان، قاعده امکان اشرف، ص 17؛ طباطبایی، نهایة الحکمة، ص 319.
4- 832. همتی، عالم مثال از دیدگاه شیخ اشراق، ص 101.

کف و قسمت های پایینی اتاق روشن باشد، با علم قطعی و وجدانی، در می یابیم که فضای بالایی و نزدیک لوستر نیز روشن است.(1)

سوم: بیان مفردات (قاعده، امکان، اشرف)

قاعده: بیش تر دانشمندان، از این اصل فلسفی - کلامی، تعبیر به قاعده کرده اند، که به نظر می آید به خاطر این جهت باشد که اثبات مسایل زیادی بر این اصل بنا شده است، مانند:

1. ترتیب ریزش و فَیضان هستی (صدور) از مبدأ متعال (اثبات عقول و نفوس مجرّد از مادّه)

2. اوّلین صادر، اشرف موجودات است.

3. اثبات عقول عَرضیه (ارباب انواع و مثل افلاطونی)(2) و مسئله جواز اجتماع دو میل به یک سو(3) و اثبات وجود صدا و بو و مزه در افلاک.(4)

4. اثبات عالم مُثُل؛(5) در این رساله، قاعده امکان اشرف در ارتباط با بند یک و بند دو است.

امکان: از آن جا که بستر قاعده، اقلیم وجود است، و امکان، ملازم ماهیت و خارج از حلقه وجود است، پس مراد از امکان "ممکن" است؛ یعنی موجودی که ممکن است، و گرنه امکان، چیزی نیست که به "اشرف" یا "اخس" توصیف شود، (شدّت و ضعفی ندارد).(6)

اشرف: مراتب وجودی در فضای این قاعده، چنین نمودی دارند: اخس (پست تر)؛ خسیس (پست)؛ شریف (عالی و بلند)؛ اشرف (اعلی و بلندتر).(7)

ص:259


1- 833. باقی، مجالس حضرت مهدی علیه السلام، ص 41.
2- 834. سهروردی، التلویحات، ج 1، ص 51؛ میرداماد، القبسات، ص 380؛ صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج 7، ص 109 و ج 2، ص 58.
3- 835. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 4، ص 81: لأنّ قاعده إمکان الأشرف دلّت علی أنّها فی أقصی الممکن من قویها الطبیعیة.
4- 836. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 177.
5- 837. طباطبایی، نهایة الحکمه، ص 319؛ لازم به ذکر است که خود علّامه بر این استنتاج اشکال دارد.
6- 838. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، فن الحکمه، ص 203.
7- 839. رضوی، امام دوازدهم علیه السلام در نظام آفرینش. ص 62؛ ابن سینا، التعلیقات، ص 21.

عالی ترین مرتبه وجودی، همیشه اشرف، و دانی ترین مرتبه وجودی، همیشه اخس است؛ امّا مراتب موجود بین این دو، آغاز و انجام هرکدام، نسبت به پایین اشرف و یا شریف، و نسبت به بالا اخس یا خسیس است؛ بنابراین، مراد از اشرف، تمام این مراتب میانی است که وجود مرحله پایینی، حکایت از وجود مرحله بالایی دارد. اشرف؛ یعنی نزدیک تر و جلوتر به مبدأ هستی و دارای شدّت وجود، و اخس؛ یعنی دورتر و پست تر به مبدأ هستی و دارای وجود ضعیف.(1)

هریک از عقول فعّال، نسبت به آنچه از آن صادر می شود، اشرف است و همه عقول فعّال، از امور مادّی شریف ترند. در میان مادّیات نیز، موجودات آسمانی بر عالم طبیعت برتری دارند.

ابن سینا می گوید: مراد ارسطو از اشرف، در این جا چیزی است که در ذات خود تقدّم دارد و هستی، مرتبه فروتر از آن، تنها پس از هستی آن امر متقدّم امکان پذیر است.(2)

چهارم: انگیزه طرح و جایگاه قاعده

مبدأ متعالی، برتر از لایتناهی بما لایتناهی است، و در حدّ اعلای نامحدود و بی انتهایی است و در همه کمال هایش، از جمله فیاضیت و صدور مخلوقات نیز، کمّاً و کیفاً، بی حدّ و مرز است، و از طرفی، مجموعه ممکنات که زمینه جریان و صدور فیاضیت الهی اند، همراه با محدودیتند؛ پس ممکن نیست که فیض بی حدّ و مرز الهی، در ظرف محدود ممکنات، به یک باره نمود کند.

فاعل، تام و تمام است؛ امّا ضعف در قابل است؛ پس به ناچار، در زمینه ای استمرار آفرینش الهی، تقدّم و تأخّر و تورّد رخ می نماید؛ مثلاً اگر اقیانوس بزرگی را در برکه ای به نمایش در آورید، روشن است که تنگی برکه، مانع نموداری یک جا و یک باره اقیانوس است، و تنها وقتی عجایب مخلوقات

ص:260


1- 840. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 257.
2- 841. ابن سینا، التعلیقات، ص 21.

اقیانوس به نمایش در می آید که هر قسمتی را به نوبت و اندک اندک به نمایش درآورید.

این جا پرسشی طرح می شود که نوبت بندی ریزش موجودات چگونه و بر چه پایه ای باشد؟ قاعده امکان اشرف آمده تا به این پرسش پاسخ دهد. (انگیزه)

پس اینک، جایگاه این بحث نیز روشن شد. این قاعده، در مبحث علّت و معلول و از متفرعات اصل "الواحد لایصدر عنه إلّا الواحد" است، و در نهایت به درد توجیه صادر اوّل از مبدأ متعال می خورد.(1) که همین زاویه بحث، مورد توجه این رساله است.

پنجم: براهین قاعده

پرسش اصلی این است که کدامین گواه و برهان، این کبرای کلی (قاعده) را مسلّم و قطعی می سازد؟ دانشمندان این وادی، براهینی را ابداع و تقریر کرده و یا توضیح داده اند. این جا به فراخور حال، به بیان دو یا سه دلیل بسنده می شود.

دلیل یکم: مفاد قاعده، یک قضیه فطری است و چندان نیازی به اقامه برهان ندارد؛ یعنی، فطرت آدمیان، در صورت درک صحیح از آن، گواهی به صحت آن می دهد. از این رو، می توان این قاعده را مانند یک امر بدیهی، مانند دو نصف چهار است، به شمار آورد.(2) نمونه ملموس تر از این، دریافت عام در گسترش دامنه ایجاد را می توانیم در رفتار انسان مشاهده کنیم.

گروهی را به خانه خود دعوت کرده اید، در توزیع طعام، می بینید تمایل طبیعی و فطری آزاد شما، به این است که غذای هرچه بهتر و بیشتر را در برابر میهمان بزرگ تر و عزیزتر قرار دهید و بر همین معیار، از دیگران پذیرایی کنید. این خواست، نموداری دیگر از اصل مذکور در افاضه و بخشش است که در ترازی پایین انجام گرفته است.(3)

ص:261


1- 842. میر داماد، القبسات، ص 372.
2- 843. سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ص 434: وممّا ینبغی أن تعلّم أنّ من جملة ما حمل القدماء علی اعتقاد الأشرف والإکرام فی الأمور السماویة وغیرها شهادة الفطرة بوقوع الأشرف فالأشرف.
3- 844. رضوی، امام دوازدهم علیه السلام در نظام آفرینش، ص 61.

دلیل دوم: اگر میان دو چیز، هیچ رابطه و مناسبت ذاتی نباشد و از هم بیگانه باشند، هیچ علاقه و ارتباط علّی و معلولی نیز بین آن ها نخواهد بود؛ امّا اگر مناسبت و ارتباط باشد، بالاخره میان آن ها به نحوی ارتباط علّی و معلولی برقرار است و به حکم اصل سنخیت میان علّت و معلول، در قدم نخست، آن معلول هایی صادر می شوند که به علت نزدیک تر و ارتباط و در عالم امکان و اقلیم ابداع، ممکنی اشرف از آن قابل تحقّق باشد - که هنوز موجود نشده - در این صورت، لازم می آید امر ابداع و ایجاد، برخلاف مناسبت ذاتی (سنخیت علّی و معلولی) جریان یافته باشد، که این امر باطلی است؛ زیرا یقیناً ممکن اشرف، به حسب مرتبه اش، در شرافت و فضل، به مبدأ متعال نزدیک تر، و به او انسب است؛ لذا مناسبتی که بین او و باری تعالی برقرار است تام تر و اولی از مناسبتی است که بین این ممکن اخسّ و واجب تعالی موجود است؛ پس لامحاله و ابتدائاً، ممکن اشرف و سپس ممکن اخسّ محقّق خواهد شد.(1)

بیان ابتکاری: عقل در حوزه نظر و عمل تأیید می کند که هر فاعلی در روند ایجاد و یا صدور و یا آفرینش، نخست موجود و حرکت هایی راایجاد می کند که کم ترین نیازمندی رابه دیگر موجودات و حرکات دارد، در گام بعدی به آفرینش دیگر موجودات و حرکاتی که به اصل مبدأ و صادر نخست نیاز دارند، می آفریند تا می رسد به آفرینش آخرین موجودات و حرکات موجودی که اول از همه صادر می شود، از همه بی نیازتر است، نیاز تنها به مبدئ اول است و این همان ملاک شرافت است.

دلیل سوم: اگر موجود اشرف، در مرتبه ای مقدّم بر غیر اشرف به وجود نیاید، یا همراه آن به وجود می آید و یا در مرتبه ای متأخّر از آن و یا اصلاً به وجود نمی آید؛ اگر همراه آن به وجود آید - مثلاً جوهر عقلانی همراه با جوهر جسمانی از علّت نخستین صادر شوند - قاعده "الواحد" نقض می شود؛ اگر بعد از آن به وجود آید، مثلاً جوهر عقلانی بعد از جوهر جسمانی به وجود آید

ص:262


1- 845. میر داماد، القبسات، ص 378.

و جوهر جسمانی واسطه در صدور آن باشد، لازم می آید وجود علّت، پست تر از وجود معلول باشد.

اگر اصلاً به وجود نیاید، معنایش این است که علّت اوّل، صلاحیت صدور معلول اشرف را ندارد و این خلف فرض است؛ چون وجود و تمامیت علّت اوّل، فرض واقعی برهان بود؛ پس تنها فرض صحیح، همان است که اشرف، جلوتر از غیر اشرف موجود شود.(1) همین بیان را حاجی سبزواری به نظم کشیده است:

الممکن الاخص اذ تحقّقا

فالممکن الاشرف فیه سبقا

لأنّه لولاه إن لم یفض

فوجهه تفضل حقاً یقتضی

وإن أخسّ فاض قبل الأشرف

علل الأقوی عند ذا بالأضعف

وإن مع الأشرف فی الصدور

بواحدها ما مصدر الکثیر(2)

ششم: اثبات امامت و قاعده

صغری: بی شک، انسانی که همه کمالات انسانی را دارد، (امام) وجودش شریف تر از انسان های دیگر است که تنها برخی از آن کمالات را دارند.(3)

کبری: هرگاه شی ء ممکنی تحقّق یابد که کمالات وجودی اش کم تر از شی ء ممکنی دیگری است، آن ممکن شریف تر باید پیش از او موجود باشد. (قاعده امکان اشرف)(4)

نتیجه: از مشاهده این همه انسان هایی که تنها برخی از کمالات را دارند، به اصل وجود امام پی می بریم.

به اقتضای قاعده، محال است که افراد انسان، وجود، حیات، علم، جمال و ... را از مبدأ فیاض دریافت کرده باشند، لکن در مرتبه پیشین، امام و خلیفة اللَّه دریافت نکرده باشد.(5)

ص:263


1- 846. مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 175.
2- 847. حاجی سبزواری، شرح المنظومه، فن الحکمه، ص 203.
3- 848. جایگاه و ویژگی های وجودی امام و خلیفه خدا از نظر حکمای اشراق بیان شد.
4- 849. شالوده برهان، به صورت بالا، در منابع حکمت و فلسفه آمده است. ر.ک: شیروانی، ترجمه و شرح نهایة الحکمه، ج 3، ص 363.
5- 850. باقی، مجالس حضرت مهدی علیه السلام، ص 41.

فلاسفه اشراق، آن وجود پیشین را کلمه قدّیسه الهیه، و ادیان الهی حجة اللَّه می دانند؛ بنابراین، اگر یک فرد از افراد بشر روی زمین باشد، باید فرد دیگری نیز باشد که انسان کامل و حجة اللَّه و... در او متظاهر شود. زمین هرگز از وجود حجّت، خالی نمی تواند باشد. پس جرگه عالم بشریت، بدون انسان کامل، طفره و محال است.(1) "اگر ترتیب بالذات موجودات را تفحّص کنی، همواره کامل و شریف را پیش از ناقص و خسیس می یابی".(2)

هفتم: کارآیی قاعده بر اثبات مدعا

بازیابی علمی مدّعا (اثبات وجود امام به عنوان وجود اشرف و نقش او در روند خلقت)، از دل این قاعده شریف، بسته به تجزیه و تحلیل پیروز مندانه یک پیش فرض و دو شرطی دارد که خبرگان فن، آن دو را در مورد و مجرای قاعده معتبر دانسته اند.

پیش فرض: امام، هر چند از لحاظ ماهیت با سایر انسان ها یکسان است؛ امّا از لحاظ مرتبه وجودی، در میان افراد ماهیت خود (حداقل)(3) برخوردار از ویژگی هایی است که موجب تقدّم و تشدید و قوّت او می شود.

شرط اوّل؛ قاعده، در موردی جاری می شود که ممکن اشرف و اخسّ تحت یک ماهیت باشند. صدر المتألّهین می فرماید: المشهور عند المعتبرین لهذه القاعدة أن یراعی فی جریانها شرطان: أحدهما استعمالها فی متّحدی الماهیة للشریف والخسیس دون غیره.(4)

شرط دوم؛ دانشمندان این فن. قاعده را در عالم "ابداعیات" (خارج از عالم کون و فساد)؛ یعنی عالم امر جاری کرده اند، نه در عالم حرکات و طبیعت

ص:264


1- 851. باقی، مجالس حضرت مهدی علیه السلام، ص 42؛ دینانی، نیایش فیلسوف، ص 137.
2- 852. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 249: وإنّک لو تصفّحت الأشیاء وترتیبها بالذات لا بالعرض لوجدت أنّ الشریف متقدّم دائماً علی الخسیس و ... والخیر علی الشرّ والصدق علی الکذب.
3- 853. آنچه مورد تأیید عقل و نقل است، برتری وجود امام بر بسیاری از ماهیات و موجودات است، امّا برای اثبات برتری امام در حدّ سایر افراد ماهیت {انسان های غیر امام} نیز برهان مورد بحث، کافی است.
4- 854. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 247.

و کاینات.(1) ملّا صدرا می فرماید: و(الشرط) الثانی؛ استعمالها فیما فوق الکون والإبداعیات دون ما تحت الکون وما فی عالم الحرکات.(2)

اثبات پیش فرض: دقّت در نظم پدیده های جهان طبیعت، به سادگی ترتیب وجودی انواع این قلمرو را روشن می کند، وقتی آثار و ساز کار موجودات بی جان با گیاهان سنجیده می شود، دیده می شود که گیاهان، نمودهای برتری دارند، پوسته سخت دانه را می شگافند، با جوانه لطیف و نازک، نیزه های خورشیدی را شکار می کنند و با تکیه بر ریشه های باریک در دل خاکِ تاریک، به فراهم کردن مواد کانی می پردازند تا برآیند این همه تلاش، تناوری و افراشتگی اش باشد.

وقتی جانوران با گیاهان سنجیده می شوند، برتری وجودی آن ها ملموس و مشهود است. بهره گرفتن از گیاهان، باد، جنگل، آب، کوهستان، نگهداری از لانه و نوزاد، تبعیت محض از سر گروه،...، همه و همه، حکایت از نوعی آگاهی آن ها می کند.

وقتی انسان با آن دو گروه سنجیده می شود، موجودی است کاملاً برتر، تمام طبیعت را اسیر کمند و رام خود کرده، از همه کام می گیرد، بی آن که به آن ها خسارتی پس دهد، بر آن ها فرمانروایی می کند.

تا این جا وجود مراتب (موجودات اشرف و اخسّ) در جهان مادّی طبیعت، وجدانی و محسوس است. در میان افراد نوع انسانی، نیز افرادی به چشم می خورند که در زمره رهبران الهی و امامان معصوم و نوابغ روزگار و... می شوند. اینان از دیدگاه چهارچوبه بشری، همانند دیگر افراد این نوع هستند؛ امّا به سبب ویژگی خاصّشان از تمایزی ویژه برخوردارند.

از نظر دانشمندان اشراقی، امام و خلیفه خدا موجودی است که حجّت ها و بینات الهی نزد او است، با عالم بالا در ارتباط است، بدون آموزش های

ص:265


1- 855. سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، صص 435 - 434 {هم از ارسطو و هم خودش، شرط مذکور را معتبر می داند}؛ میرداماد، القبسات، ص 372.
2- 856. صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 247.

بشری دارای علم است، هیولای عالم از او تبعیت می کند، نگهدارنده جهان و