بانك جامع نجوم شناسي

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1392

عنوان و نام پديدآور:دانستنيهاي جامع نجوم/ حسين غزالي اصفهاني.

ناشر چاپي : مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1392.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

موضوع:نجوم - دانستنيها - اسلام -خداشناسي - قرآن و حديث

رده بندي كنگره : QB14 /ذ9د2 1391

رده بندي ديويي : 520

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

ولقد جعلنا في السماء بروجا و زينها للنظرين

بنام خداوند بخشاينده مهربان

به اوست اعتمادم و بس سپاس از آن خدا است آفريننده زمينها و آسمانها و فرازنده افراشته ها و پهن كننده همه زمينهاى گسترده و بر آرنده بنده هايش بسوى روشني از تاريكها، جفت كننده آباء علويه با مادران زميني و ببار آور نوزادان طبيعت از زهدان عناصر بسيطه و آشكار كن هر جور زايش و فزايش از دهانه هاى استعدادها.

و رحمت بر اشرف آفريدگان مردمان و گوهر گوهرين هر چه بوده و برترين نوباوه پدران و مادران محمّد مصطفى و خاندان پاكش كه بدانها هر نعمتى بر آنچه هست روا است و در پرتوشان بهر روش خوشبختى بر ملا است و بياد شفاعتشان جوش دلهاى مجرمان و گنه كاران درمان يابد.

از زم__اني ك__ه ته__اج_م ف__رهنگ__ى دشمن__ان قس_م خ__ورده اسلام بيداد مى كن__د، در ه_دايت نس_ل جوان مؤثر باشيم.

شناخت و آگاهى، يكى از مقولات مهمّ در حيات بشرى محسوب مى شود. يك انسان وقتى مى تواند خداى خود را پرستش نمايد كه معرفت و آگاهى كافى و كامل از ساحت مقدّس خداوندى داشته باشد.

در راستاي نگارش متون اين كتاب علاوه بر كتب و مقالات، از پايگاه هاي اينترنتي داخلي و خارجي به ويژه پايگاه هاي معتبر علمي در زمينه ي نجوم بهره ي فراوان برده شده و

در مواردي متون علمي ترجمه و سپس با ساير داده ها مقايسه و پس از تأييد مورد استفاده قرار گرفته است.

و من الله التوفيق

حسين غزالي اصفهاني

دهم صفر 1435 هجري قمري

برابر با 1392/09/23

خداشناسي

بخش اول :شناخت خدا

فصل اول :اسم_اء اله_ى

بسم اللّه

«بِ_سْ_مِ اللّهِ الرَّحْم_نِ الرَّحي_مِ.» (1 / فاتحه)

(17)

(18)

بسيار مى شود كه مردم، عملى را كه مى كنند و يا مى خواهند آغاز آن كنند، عمل خود را با نام عزيزى و يا بزرگى آغاز مى كنند، تا به اين وسيله مبارك و پر اثر شود و نيز آبرويى و احترامى به خود بگيرد و يا حداقل باعث شود كه هر وقت نام آن عمل و يا ي_اد آن ب_ه مي_ان مى آي_د، به ياد آن ع_زيز ني_ز بي_فتن_د.

اين معنا در كلام خداى تعالى نيز جريان يافته، خداى تعالى كلام خود را به نام خود كه عزيزترين نام است آغاز كرده، تا آن چه كه در كلامش هست مارك او را داشته باشد

(19)

و مرتبط با نام او باشد و نيز ادبى باشد تا بندگان خود را به آن ادب مؤدب كند و بياموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهايش اين ادب را رعايت نموده، آن را با نام وى آغاز نموده، مارك وى را بدان بزند، تا عملش خدايى شده، صفات اعمال خدا را داشته باشد و مقصود اصلى از آن اعمال، خدا و رضاى او باشد و در نتيجه باطل و هالك و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدايى آغاز شده كه هلاك و بطلان در او راه ندارد.

از همين جا مى توانيم بگوييم حرف (باء) كه در اول (بسم اللّه) است، از ميان معناهايى كه براى آنست، معناى ابتداء با اين معنايى كه ما ذكر كرديم مناسب تر

است، درنتيجه معناى جمله اين مى شود:

(من به نام خدا آغاز مى كنم!)(1)

1- ال_مي_____زان ج 1، ص 26.

(20) خداشناسى

مفهوم كلمه و اسم «اللّه»

«بِسْ__مِ اللّ_هِ ال_رَّحْ__م_نِ ال_رَّحي_مِ.» (1 / فاتحه)

لفظ جلاله (اللّه)، اصل آن (ال اله) بوده، كه همزه دومى در كثرت استعمال حذف شده و به صورت (اللّه) درآمده است و اگر كلمه (اله) از ماده (أله) باشد، كه به معناى پرستش است. و اگر خداى رحمن را اله گفته اند، چون مألوه و معبود است و يا به خاطر آن است كه عقول بشر در شناسايى او حيران و سرگردان است. (اين در صورتى است كه از ماده (وله ه) باشد، كه به معناى تحيّر و سرگردانى است.) و ظاهرا كلمه (اله) در اثر غلبه استعمال عَلَم (اسم خاص) خدا شده، وگرنه قبل از نزول قرآن اين كلمه بر سر زب_ان ه_ا

مفهوم كلمه و اسم «اللّه» (21)

داي___ر ب__ود، ع_رب ج_اهلي__ت ن_ي__ز آن را مى شن__اختن__د.

از جمله ادله اى كه دلالت مى كند بر اين كه كلمه (اللّه) عَلَم و اسم خاص خداست، اين است كه خداى تعالى به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء انتزاع و گرفته شده، توصيف مى شود، ولى با كلمه (اللّه) توصيف نمى شود.

از آن جايى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است، خودش خلق را به سوى صفاتش هدايت مى كند و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متّصف است، لذا مى توان گفت كه كلمه (اللّه) به طور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد و صحيح است بگوييم لفظ جلاله (اللّه) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است، وگرنه اگر از اين تحليل بگذريم، خود كلمه (اللّه) بيش از

اين كه نام خداى تعالى است، بر هيچ چيز ديگرى دلالت ندارد و غير از عنايت كه در م_اده (ال ه) است، هي_چ عنايت دي_گرى در آن به ك_ار نرفته است.(1)

1- المي_________زان ج 1، ص 31.

(22) خداشناسى

اهمي_ت و شم_ول صف__ات رحم__ن و رحي__م

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ.» (1/فاتحه)

دو وصف رحمن و رحيم، دو صفتند كه از ماده رحمت اشتقاق يافته اند. خداى رحمن معنايش خداى كثيرالرّحمه است و به همين جهت مناسب با كلمه رحمت اين است كه دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمن و كافر مى شود. خداى رحيم به معناى خداى دائم الرّحمه است و به همين جهت مناسب تر آن است كه (رحيم) بر نعمت دايمى و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها به مؤمنين افاضه مى كند و در عالمى افاضه مى كند كه فناناپذير است و آن ع_الم آخ_رت است.(1)

1- ال_مي______________زان ج 1، ص 32.

اهيمت و شمول صفات رحمن و رحيم (23)

نقش اسامى و صفات الهى در معرفى او

«وَ لِلّهِ الاَْسْ_مآءُ الْ_حُسْنى فَادْعُوهُ بِ_ها!» (180 / اعراف)

الفاظ كارى جز دلالت بر معنى و انكشاف آن ندارند، لذا بايد گفت حقيقت صفت و اسم آن چيزى است كه لفظ صفت و اسم آن حقيقت را كشف مى كند.

ما در سلوك فطرى كه به سوى اسماء داريم، از اين راه متفطن به آن مى شويم كه كمالاتى را در عالم كون مشاهده مى كنيم و از مشاهده آن يقين مى كنيم كه خداوند نيز مسمّاى به آن صفات كمال است. از ديدن صفات نقص و حاجت يقين مى كنيم كه خداى تعالى منزه از آن ها و متّصف به مقابل آن ها از صفات كمال است و او با داشتن آن صف_ات كمال است كه نق_ص ه_اى م_ا و ح_واي_ج م_ا را ب_رم_ى آورد.

(24) خداشناسى

وسيله ارتباط جهان خلقت و خصوصيّات موجود در اشياء با ذات متعال پروردگار همانا صفات كريمه اوست، يعنى صفات واسطه ميان ذات و ميان مصنوعات اوست. او به قهر خود ما

را مقهور خود كرده و به نامحدودى خود ما را محدود ساخته و به بى نهايتى خود براى ما نهايت قرار داده و به رفعت خود ما را افتاده كرده و به عزتش ذليلمان ساخته و به مُلكش به هر چه كه بخواهد در ما حكم مى كند و به مِلكش به هر ن_حوى كه ب_خواهد در ما تصرف مى كند.

كسى كه مى خواهد از خداى تعالى بى نيازى را مسألت نمايد نمى گويد: «اى خداى مُذِلّ، اى خداى كُشنده، مرا بى نياز كن،» بلكه او را به اسماء غنى و عزيز و قادر و امثال آن مى خواند. قرآن كريم هم اين روش را تصديق نموده است، قرآن كريم همواره آيات را به آن اسمى از اسماء خدا ختم مى كند كه مناسب با مضمون آن آيه است و همچنين حقايقى را كه در آيات بيان مى كند در آخر آن آيه با ذكر يك اسم يا دو اسم به حسب اقتضاى مورد آن حقايق را تعليل مى كند.

و قرآن كريم در ميان كتاب هاى آسمانى كه به ما رسيده و منسوب به وحى است

نقش اسامى و صفات الهى در معرفى او (25)

تنها كتابى است كه اسماء خداى را در بيان مقاصد خود استعمال مى كند و علم به اسماء را ب_ه م_ا مى آم_وزد.

انتساب ما به خداى تعالى به واسطه اسماء اوست و انتساب ما به اسماء او به واسطه آثارى است كه از اسماء او در اقطار عالم خود مشاهده مى كنيم. آرى آثار جمال و جلال كه در پهناى گيتى منتشر است تنها وسيله اى است كه ما را به اسماء دال بر جلال و جمال او از قبيل: حى، عالم، قادر، عزيز، عظيم، كبير و امثال

آن هدايت نموده و اين اسماء ما را به سوى ذات متعالى كه قاطبه اجزاى عالم در استقلال خود به او متكى است راه_نمايى م_ى كند.(1)

1- ال_مي_____زان ج 16، ص 266.

(26) خداشناسى

عموميّت و خصوصيّت اسماء الهى و اسم اعظم

«وَ لِ_لّ__هِ الاَْسْ_م__آءُ الْ_حُسْن__ى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه__ا!» (180 / اع__راف)

سعه و ضيق و عموميت و خصوصيتى كه در ميان اسماء هست به آن ترتيبى است كه در ميان آثار موجود از آن اسماء در عالم ما هست. اين عام و خاص بودن آثار از ناحيه عام و خاص بودن حقايقى است كه آثار نامبرده كشف از آن مى كند و كيفيت نسبت هايى را كه آن حقايق با يكديگر دارند نسبت هاى ميان مفاهيم كشف مى كند. براى اسماء حسنى عرضى است عريض كه از پايين منتهى مى شود به يك يا چند اسم خاصى كه در پايين آن ديگر اسم خاصى نيست. و از طرف بالا شروع مى كند به وسعت و عموميت و بدين طريق بالاى هر اسمى اسم ديگرى است از آن وسيع تر و عمومى تر تا آن كه منتهى شود به بزرگ ترين اسماء خداى تعالى كه به تنهايى تمامى حقايق اسماء را شامل است و حقايق مختلف همگى در تحت آن قرار دارد و آن اسمى است ك_ه غ_البا آن را اس_م اع_ظ_م مى ن_ام_يم.

عموميّت و خصوصيّت اسماء الهى و اسم اعظم (27)

اسم هر قدر عمومى تر باشد آثارش در عالم وسيع تر و بركات نازل از ناحيه اش بزرگتر و تمام است، براى اين كه گفتيم آثار همه از اسماء است، پس عموميت و خصوصيتى كه در اسماء هست بعينه در مقابلش در آثارش وجود دارد بنا بر اين اسم اعظم آن اسمى خ_واهد بود كه تمامى آث_ار منتهى به

آن شود و هر امرى در برابرش خ_اضع گردد.(1)

اس_م اعظ_م چ_يست؟

«وَ لِ_لّ_هِ الاَْسْ_مآءُ الْ_حُسْنى فَادْعُوهُ بِ_ها!» (180 / اعراف)

در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمى است لفظى از اسماء خداى تعالى كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مى شود و در هيچ مقصدى از تأثير باز نمى ماند

1- المي__زان ج 16، ص 268.

(28) خداشناسى

و چون در ميان اسماء حسناى خدا به چنين اسمى دست نيافته و در اسم جلاله (اللّه) هم چنين اثرى نديدند معتقد شدند به اين كه اسم اعظم مركب از حروفى است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمى داند و اگر كسى به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خ_اضع گشته و به فرمانش درمى آيند.

لكن بحث حقيقى از علت و معلول و خواص آن همه اين سخنان را رفع مى كند، زيرا تأثير حقيقى داير مدار وجود اشياء و قوت و ضعف وجود آن ها سنخيّت بين مؤثر و متأثر است و صرف اسم لفظى از نظر خصوص لفظ آن چيزى جز م_جم_وع_ه اى از ص_وت ه_اى ش_نيدنى ن_يست.

اسماء الهى و مخصوصا اسم اعظم او هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فيض از ذات خداى تعالى در اين عالم مشهود بوده باشند، لكن اين تأثيرشان به خاطر حقايقشان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنى

اسم اعظم چيست؟ (29)

دارد و همچنين نه به معانى شان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مى شود، بلكه معناى اين تأثير اين است كه خداى تعالى كه پديد آرنده هر چيزى است هر چيزى را به يكى از صفات كريمه اش كه مناسب

آن چيز است و در قالب اسمى است، ايجاد مى كند، نه اين كه لفظ خشك و خالى اسم و يا معناى مفهوم از آن و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعال خدا چنين تأثيرى داشته باشد.

چيزى كه هست خداى تعالى وعده داده كه دعاى دعا كننده را اجابت كند و اين اجابت موقوف بر دعا و طلب حقيقى و جدّى است، موقوف بر اين است كه درخواست از خود خدا شود نه از ديگرى. كسى كه دست از تمامى وسايل و اسباب برداشته و در حاجتى از حوايجش به پروردگارش متصل شود، در حقيقت متصل به اسمى شده كه مناسب با حاجتش است، در نتيجه آن اسم نيز به حقيقتش تأثير كرده و دعاى او مستجاب مى شود. اين است حقيقت دعاى به اسم و به همين جهت خصوصيت و عموميت تأثير به

(30) خداشناسى

حسب حال آن اسمى است كه حاجتمند به آن تمسك جسته است، پس اگر اين اسم اسم اعظم باشد تمامى اشياء رام و به فرمان حقيقت آن شده و دعاى دعاكننده به طور مطلق و همه جا مستجاب مى شود. تأثير دعا از اين باب است كه الفاظ و معانى وسايل و اسب__ابى هستن_د كه حق__اي__ق را ب__ه نح__وى حف__ظ مى كنن__د.(1)

رمز اسماء حسنى در قرآن و در خلقت

«وَ لِلّهِ الاَْسْ_مآءُ الْ_حُسْنى فَادْعُوهُ بِها!» (180 / اعراف)

اسماء حسناى پروردگار واسطه هايى براى ظهور اعيان موجودات و حدوث حوادث بى شمار در آن ها هستند، زيرا هيچ شبهه نيست در اين كه خداى تعالى مخلوقات

1- ال_مي____________________زان ج 16، ص 269.

رمز اسماء حسنى در قرآن و در خلقت (31)

را _ من باب مثال _ از اين جهت آفريده كه خالق = جواد = و مبدء بوده، نه

از جهت اين كه منتقم و شديدالبطش است و همچنين روزى داده از اين جهت كه رزّاق بوده نه از اي_ن ج_ه_ت ك_ه ق_اب_ض و مان_ع است.

ذيل هر يك از معارفى كه در متون آيات قرآنى بيان شده علتى از اسماء اللّه ذكر شده كه مناسب با آن است. از همين جا ظاهر مى شود كه اگر يكى از ما از علم اسماء و علم روابطى كه بين آن ها و موجودات عالم است و اقتضاء آتى كه مفردات آن اسماء و مؤلفات آن ها دارد بهره اى داشته باشد سر از نظام خلقت و آنچه جارى شده و مى شود در خواهد آورد و به قوانين كليّه اى اطلاع پيدا خواهد كرد كه بر جزئيّاتى كه يكى پس از ديگرى واقع مى شوند منطبق مى گردد.

قرآن شريف هم به طورى كه از ظواهر آن استفاده مى شود قوانين عمومى بسيارى

(32) خداشناسى

درباره مبدأ و معاد و سعادت و شقاوت كه خداى تعالى ترتيب داده بيان نموده و آن گاه رسول اللّه را به اين جمله مخاطب قرار داده است: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ _ و ف__رو ف_رست_اديم ب_ر ت_و اين كت_اب را تا بي_ان باشد براى همه حقايق.»(89 / نحل) (1)

م_فهوم اسماء ح_سنى

«وَ لِ_لّ_هِ الاَْسْ_م_آءُ الْ_حُسْ_نى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه_ا،»

«براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء است پس او را عبادت كنيد و با آن ه_ا به سويش توجه نماييد.» (180 / اعراف)

توصيف اسماء خدا به وصف «حُسْنى» دلالت مى كند بر اين كه مراد به اين اسماء، اسمايى است كه در آن ها معناى وصفى بوده باشد، مانند آن اسمايى كه جز بر ذات

1- المي_زان ج 12، ص 102.

مفهوم اسماء حسنى (33)

خداى تعالى دلالت

ندارد، اگر چنين اسمايى در ميان اسماء خدا وجود داشته باشد، آن هم نه هر اسم داراى معناى وصفى، بلكه اسمى كه در معناى وصفى اش حسنى هم داشته باشد، باز هم نه هر اسمى كه در معناى وصفى اش حسن و كمال خوابيده باشد، بلكه آن اسمايى كه معناى وصفى اش وقتى با ذات خداى تعالى اعتبار شود به غير خود احسن هم باشد، بنا بر اين شجاع و عفيف هر چند از اسمايى هستند كه داراى معناى وصفى اند و هر چند در معناى وصفى آن ها حسن خوابيده لكن لايق به ساحت قدس خدا نيستند براى اين كه از يك خصوصيّت جسمانى خبر مى دهند.

لازمه اين كه اسمى از اسماء خدا بهترين اسماء باشد اين است كه بر يك معناى كمالى دلالت كند، آن هم كمالى كه مخلوط با نقص و يا عدم نباشد و اگر هم هست تفكيك م_عناى ك_مالى از آن م_عناى نق_صى و ع_دمى م_مكن ب_اش_د.

«تنها براى خداست اسماء حسنى»، هر اسمى كه احسن در وجود باشد براى خدا بوده و احدى در آن با خدا شريك نيست. تنها براى خدا بودن آن ها معنايش اين است كه

(34) خداشناسى

حقيقت اين معانى فقط و فقط براى خداست و كسى در آن ها با خدا شركت ندارد، مگر به ه_مان مقدارى كه او تمليك به اراده و مشيّت خود كند.(1)

تقسيم بندى صفات الهى

«وَ لِلّ_هِ الاَْسْ_م_آءُ الْ_حُسْ_نى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه_ا،»

«براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء است پس او را عبادت كنيد و با آن ها به سويش توجه نماييد.» (180 / اعراف)

بعضى از صفات خدا صفاتى است كه معناى ثبوتى را افاده مى كند، از قبيل علم و حيات و اينها صفاتى

هستند كه مشتمل بر معناى كمالند و بعضى ديگر آن صفاتى است كه معناى سلبى را افاده مى كند، مانند سبّوح و قدوس و ساير صفاتى كه خداى را منزه

1- ال_ميزان ج 16، ص 250.

تقسيم بندى صفات الهى (35)

از نقايص مى سازد، پس از اين نظر مى توان صفات خدا را به دو دسته تقسيم كرد: يكى ثب__وتيّ__ه و يكى سلبيّ__ه.

پاره اى از صفات خدا آن صفاتى است كه عين ذات او است نه زايد بر آن مانند حيات و قدرت و علم به ذات و اين ها صفات ذاتى اند و پاره اى ديگر صفاتى هستندكه تحققشان محتاج به اين است كه ذات قبل از تحقق آن صفات محقق فرض شود، مانند خالق و رازق بودن كه صف_ات فعل_ى هستن_د و اين گ_ونه صف_ات زايد بر ذات و منتزع از مقام فعلند.

همچنين خلق و رحمت و مغفرت و ساير صفات و اسماء فعلى خدا كه بر خدا اطلاق مى شود و خدا به آن اسماء ناميده مى شود بدون اين كه خداوند به معانى آن ها متلبس باشد، چنان كه به حيات و قدرت و ساير صفات ذاتى متصف مى شود، چه اگر خداوند حقيقة متلبس به آن ها مى بود مى بايستى آن صفات، صفات ذاتى خدا باشند نه خارج از ذات، پس از اين نظر هم مى توان صفات خدا را به دو دسته تقسيم كرد: يكى صفات ذاتيّه و دي_گرى صف_ات فعليّ_ه.

(36) خداشناسى

تقسيم ديگرى كه در صفات خدا هست، تقسيم به نفسيّت و اضافت است، آن صفتى كه معنايش هيچ اضافه اى به خارج از ذات ندارد صفات نفسى است مانند حيات و آن صفتى كه اضافه به خارج دارد صفت اضافى است و اين قسم

دوم هم دو قسم است، زيرا بعضى از اين گونه صفات نفسى هستند و به خارج اضافه دارند آن ها را صفات نفسى ذات اضافه مى ناميم و بعضى ديگر صرفا اضافى اند مانند خالقيت و رازقيت كه امث__ال آن را صف___ات اض___اف_ى مح__ض ن__ام م_ى گ_ذاري__م.(1)

تع_داد اسم_اء حسن_ى

«وَ لِ_لّ_هِ الاَْسْ_م_آءُ الْ_حُسْ_نى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه_ا،»

«براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء است پس او را عبادت كنيد و با آن ها به سويش توجه نماييد.» (180 / اعراف)

1- الم_ي__زان ج 16، ص 265.

تعداد اسماء حسنى (37)

در آيات كريمه قرآن دليلى كه دلالت كند بر عدد اسماء حسنى و آن را محدود سازد نيست. هر اسمى در عالم باشد كه از جهت معنا احسن اسماء بوده باشد آن اسم از آنِ خدا است، پس نمى توان اسماء حسنى را شمرده و به عدد معينى محدود كرد.

آن م_ق_دارى ك_ه در خ_ود ق_رآن آم_ده ص_د و بيست و ه_فت اس_م اس_ت:

الف - اِله، اَحَد، اول، آخر، اعلى، اكرم، اعلم، ارحم الراحمين، احكم الحاكمين، احسن الخالقين، اهل التقّوى، اهل المغفرة، اقرب، ابقى. ب - بارى، باطن، بديع، بِرّ، بصير.

ت - تَ_______وّاب.

ج - جبّار، جامع.

ح - ح_كي___م، ح_لي___م، حَ__ىّ، ح__ق، ح_مي__د، حسي__ب، حفي__ظ، حَف___ىّ.

خ - خبير، خالق، خلاق، خير، خيرالوارثين، خيرالراحمين، خيرالمنزلِين.

(38) خداشناسى

ذ - ذوالعرش، ذوالطَّوْل، ذوانتقام، ذوالفضل العظيم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاكرام، ذوالمعارج.

ر - رحمن، رحيم، رئوف، رب، رفيع الدرجات، رزّاق، رقيب.

س - س_مي_ع، س_لام، سري_ع ال_حساب، س_ري_ع ال_ع_ق_اب.

ش - ش_هيد، ش_اكر، شكور، شدي_دالعقاب، شديدالمِ_حالّ.

ص - صَ_____مَ_د.

ظ - ظ___اه____ر.

ع - علي__م، ع__زي__ز، عَفُ__وّ، عَل__ىّ، عَظي_م، عَ_لاّمُ الْغُيُ_وب، ع_ال_م الغي_ب و الشه_ادة.

غ - غ__ن_ى، غ_ف____ور، غ_ال_ب، غ__افِ___رُال_ذّن_ب، غ_ف___ار.

ف - ف_القُ الاصباح، فالق الح_بّ و النوى، ف__اط__ر، فَتّ__اح.

ق - قوىّ، قُدُّوس، قَيّوم، قاهر،

قَهّار، قَريب، قادر، قدير، قابلُ التّوب،

تعداد اسماء حسنى (39)

اَلْقائِ_مُ عَ_لى كُ_لِّ نَ_فْسٍ بِ_ما كَ_سَبَتْ.

ك - ك_ب_ي_ر، ك__ري_م، ك__اف_ى.

ل - ل___ط_ي__ف.

م - ملك، مؤمن، مُهَيْمِن، مُتَكَبِّر، مُصَوِّر، مجيد، مُجيب، مبين، مَوْلى، مُحيط، مُصيب، متعال، مجبى، متين، مقتدر، مستعان، مبدى، مالك الملك.

ن - نصير، نور.

و - وَهّ_اب، واح_د، وَلىّ، وال_ى، واسِع، وَك_يل، وَدود.

ه - ه_______ادى.

معانى اين اسماء را خداى تعالى به نحو اصالت داراست و ديگران به تبع او دارا هستند، پس مالك حقيقى اين اسماء خداست و ديگران چيزى از آن را مالك نيستند مگر آنچه را كه خداوند به ايشان تمليك كرده باشد كه بعد از تمليك هم باز مالك است و از ملك__ش بي____رون ن__رفت_ه اس___ت.

(40) خداشناسى

در ق__رآن هي__چ دليل__ى بر ت__وقيق__ى ب__ودن اسم__اء خ__داى تعالى نبوده بلكه دلي___ل ب__ر ع__دم آن هس__ت.(1)

نفى حد در اسماء و صفات الهى

«وَ لِ_لّ_هِ الاَْسْ_م_آءُ الْ_حُسْ_نى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه_ا،»

«براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء است پس او را عبادت كنيد و با آن ها به سويش ت_وجه نماييد.» (180 / اعراف)

ما جهات نقص و حاجتى را كه در اجزاى عالم مشاهده مى كنيم از خداى تعالى نفى مى نماييم، مانند مرگ و فقر. و صفات كمال براى او اثبات مى كنيم از قبيل حيات، قدرت، علم و امثال آن. اين صفات در دار وجود ملازم با جهاتى از نقص و حاجت است و ما اين

1- المي____زان ج 16، ص 272.

نفى حد در اسماء و صفات الهى (41)

جهات نقص و حاجت را از خداى تعالى نفى مى كنيم. از طرف ديگر وقتى بنا شد تمامى نقايص و حوايج را از او سلب كنيم برمى خوريم به اين كه داشتن حد هم از نقايص است، براى اين كه، چيزى كه محدود بود

به طور مسلم خودش خود را محدود نكرده و موجود ديگرى بزرگتر از آن و مسلط بر آن بوده كه برايش حد تعيين كرده، لذا همه انحاء حد و نهايت را از خداى سبحان نفى مى كنيم و مى گوييم: خداى تعالى در ذاتش و همچنين در صفاتش به هيچ حدى محدود نيست، پس او وحدتى را داراست كه آن وحدت بر هر چيزى قاهر است و چون قاهر است احاطه به آن هم دارد.

اين جاست كه قدم ديگرى پيش رفته و حكم مى كنيم به اين كه صفات خداى تعالى عين ذات اوست و همچنين هر يك از صفاتش عين صفت ديگر اوست و هيچ تمايزى ميان آن ها نيست مگر به حسب مفهوم - معناى كلمه - براى اين كه فكر مى كنيم اگر علم او مثلاً غير قدرتش باشد و علم و قدرتش غير ذاتش بوده باشد، همان طور كه

(42) خداشناسى

در ما آدميان اين طور است، بايستى صفاتش هر يك آن ديگرى را تحديد كند و آن ديگ__ر منته_ى ب_ه آن ش_ود، پس ب_از پ_اى ح_د و انته_ا و تن__اه_ى به مي___ان مى آي__د.

و همي_ن است معن_اى صف_ت احديت او كه از هي_چ جهت_ى از جهات منقسم نمى شود و ن__ه در خ__ارج و ن_ه در ذه__ن متكث____ر نم_ى گ___ردد.(1)

راه شناخت اسماء حسنى

«وَ لِ_لّ_هِ الاَْسْ_م_آءُ الْ_حُسْ_نى فَ_ادْعُ__وهُ بِ_ه__ا،»

«براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء است پس او را عبادت كنيد و با آن ه_ا به س_ويش توج_ه نماييد.» (180 / اعراف)

احتياج اولين چيزى است كه انسان آن را مشاهده مى كند و آن را در ذات خود و در

1- المي___زان ج 16، ص 263.

راه شناخت اسماء حسنى (43)

هر چيزى كه مرتبط به او

و قوا و اعمال اوست و همچنين در سراسر جهان برون از خود مى بين__د و در همي__ن اولي__ن ادراك حك__م مى كن__د ب__ه وجود ذاتى كه حوايج او را ب_رم_ى آورد و وج_ود ه_ر چي_زى منته_ى ب_ه او مى شود و آن ذات خداى سبحان است.

اعتقاد به ذاتى كه امر هر چيزى به او منتهى مى گردد از لوازم فطرت انسانى است و فردى نيست كه فاقد آن باشد. قدم دومى كه در اين راه پيش مى رويم و ابتدايى ترين مطلبى كه به آن برمى خوريم اين است كه ما در نهاد خود چنين مى يابيم كه انتهاى وجود هر موجودى به اين حقيقت است و خلاصه وجود هر چيزى از اوست، پس او مالك تمام موجودات است، چون مى دانيم اگر داراى آن نباشد نمى تواند آن را به غير خود افاضه كند.

اين جا نتيجه مى گيريم كه پس خداى تعالى هم داراى مُلك و هم صاحب مِلك است، يعنى همه چيز از آنِ اوست و در زير فرمان اوست و اين دارا بودنش على الاطلاق است،

(44) خداشناسى

پس او دارا و حكمران همه كمالاتى است كه ما در عالم سراغش را داريم، از قبيل حيات، ق__درت، عل__م، شن__وايى، بين__ايى، رزق، رحم__ت، ع__زت و امث__ال آن و در نتيج__ه او ح__ىّ، قادر، عالم، سميع و بصير است، چون اگر نباشد ناقص است و حال آن كه نقص در او راه ن__دارد و هم چني__ن رازق، رحيم، عزيز، محيى، مميت، مبدى، معيد، باعث و امثال آن است و اين كه مى گ__ويي__م: رزق، رحمت، عزت، زنده كردن، ميراندن، ابداء و اعاده و برانگيختن كار اوست و اوست سبّوح، قدوس، علىّ، كبير، متعال و امثال آن، منظ__ور ما اين اس__ت كه

ه__ر صف__ت ع__دمى و صفت نقصى را از او نفى كنيم. اين ط__ريق_ه س__اده اى است كه ما در اثبات اسماء و صفات براى خداى تعالى مى پيماييم.(1)

1- الميزان ج 16، ص 261.

راه شناخت اسماء حسنى (45)

اختلاف در شناخت اسماء الهى

«وَ لِ_لّ_هِ الاَْسْ_م_آءُ الْ_حُسْ_نى فَ_ادْعُ_وهُ بِ_ه_ا،»

«براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء است پس او را عبادت كنيد و با آن ها به س_ويش توجه نماييد.» (180 / اعراف)

مردم در عين اين اتفاقى كه بر اصل ذات پروردگار دارند در اسماء و صفات او برسه صنفند: صنفى اسمايى بر او قايلند كه معانى آن اسماء لايق اين هست كه به ساحت مقدس پروردگار نسبت داده شود. صنف ديگرى در اسماء او كجروى كرده و صفات خاصه او را به غير او نسبت مى دهند، مانند ماديين و دهريين كه آفريدن و زنده كردن و روزى دادن و امثال آن را كار ماده يا دهر مى دانند. در اين انحراف برخى از مردم با ايمان نيز شريكند، براى اين كه اسباب كونيه را مستقل در تأثير دانسته و درباره آن ها نظريه اى دارند كه با توحيد خدا سازگار نيست. صنف سوم مردمى هستند كه به

(46) خداشناسى

خداى تعالى ايمان دارند ولكن در اسماء او انحراف مى ورزند، يعنى صفات نقص و كارهاى زشت را برى او اثبات كرده مثلاً او را جسم محتاج به مكان دانسته و در بعضى از ش__راي__ط او را ق__اب_ل درك مى دانن___د. هم__ه اين ه__ا الح___اد در اسم__اء اوس__ت.

در حقيقت ب__رگش_ت اي_ن س_ه صن__ف به دو صن__ف است: يكى كسانى كه خدا را به اسماء حسنى مى خوانند و او را خدايى ذوالج__لال والاك__رام دانسته و عبادت مى كنن__د و اين صن__ف ه__دايت

يافتگان به راه حقند. صنف دوم اهل ضلالتند، كه مسي__رش__ان ب__ه دوزخ است و جايگاهشان در دوزخ به حسب مرتبه اى است كه از ض__لال__ت دارا هستند.(1)

1- المي____زان ج 16، ص 248.

اختلاف در شناخت اسماء الهى (47)

م_ف_ه_وم مَ_ثَل اع__لى

«وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلى!» (60 / نحل)

صف__ات س_وئ_ى وج__ود دارد كه عق__ل آن را قبي__ح دانست_ه، مذمتش مى كند. صف__ات س__وء ديگ__رى اس__ت كه عق__ل آن را قبي__ح نمى دان__د، ولى طب__ع آن را كراهت دارد، از قبيل م_رض و عج_ز و جه__ل. صف__ات ديگ__رى ك__ه با تحليل عقلى به دست مى آيد، مانند احتياج و فقر و عدم امكان.

خداى سبحان منزه است از اين كه متصف شود به صفتى از اين صفات، كه مَثَل هاى سوءاند، زيرا آن مثل هاى سوئى كه گفتيم از ناحيه گناهانى كه عقل قبيحش مى داند

(48) خداشناسى

حاصل مى گردد و جامع همه آن ها كلمه «ظلم» است، كه تنزه خداى تعالى از آن ها روشن است چون خدا مرتكب ظلم نمى شود. او هر حكمى كه براند و هر عملى كه انجام دهد همان حكم و همان فعل، متعين از نظر حكمت و نظام جارى در عالم است، به طورى كه غير آن جاى آن را نمى گيرد. اما آن قسم مثل هاى سوء كه گفتيم از نظر عقل قبيح نيست ولى طبع از آن كراهت دارد و همچنين آنهايى كه با تحليل عقلى بد است، خداوند از آن ها هم منزه است. زيرا خداى تعالى عزيز مطلق است و ساحتش امتناع دارد از اين كه ذلتى در آن راه يابد. قادرى است كه كل قدرت از آن اوست، پس هيچ رقم عجز در او راه ندارد. كل علم از آن اوست، پس جهلى بدو راه

ندارد. محض حيات مال اوست، پس مرگ او را تهديد به فناء نمى كند. و او منزه از هر نقصى و عدمى است، پس صفات اجسام كه دچار نقص و فقدان و قصور و فتور مى شوند در او راه ندارد.

پس خداى سبحان داراى علو و نزاهت است از اين كه به يكى از اين مثل هاى سوء كه ماسواى خدا همه به آن متصف مى شوند متصف گردد، نه تنها اين مقدار تقدس و تنزه دارد بلكه حتى از مثل هاى حسنه و صفات پسنديده كريمه به آن معنايى كه غير او به آن متصف مى شود منزه است. يعنى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت و كبرياء و امثال

مفهوم مَثَل اعلى (49)

آن به آن معنايى كه در ماسِوىَ اللّه است در خداى تعالى نيست، زيرا اين صفات حسنه كماليه در ماسوى اللّه متناهى و مشوب به فقر و حاجت و فقدان و نقيصه است، به خلاف خداى تعالى كه اين صفات را خالص از نقص دارد، محض كمال و حقيقت آن را دارد، نامحدود و نامتناهى اش را دارد، خالص از شوب نقص و عدمش را دارد. پس او حياتى دارد كه مرگ تهديدش نمى كند، قدرتى دارد كه با عجز و خستگى آميخته نيست، علم__ى دارد كه مسب__وق و مق__ارن با جه_ل نب_وده، عزتى دارد كه همراه آن ذلت نيست.

اين جاست كه معلوم مى شود اگر خداى سبحان درباره خود فرموده: «وَ لِ_لّ_هِ الْمَثَلُ الاَْعْلى» معنايش چيست، چه بعضى از امثال حسنى در درجه پايين تر از حسن قرار دارند و بعضى در درجه بالاترى و بعضى در درجه مافوق آن و مثل اعلى در ميان همه مثل ها خاص خداى تعالى است. اسماء

هم خوب و بد دارد و خوبش در خوبى مراحل__ى

(50) خداشناسى

دارد، از هم___ه خ_وب ت_رش خ_اص خ____داى تع__الى اس_ت.(1)

مالكيت الهى به اسماء حسنى

«اَللّ_هُ لا اِل_هَ اِلاّ هُوَ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنى!» (8 / طه)

خداى سبحان معبودى است كه لااله الاهو و هيچ معبودى جز او نيست، چون همه

1- المي___________زان ج 24، ص 157.

مالكيت الهى به اسماء حسنى (51)

اسم__اء حسن_ى مال اوست. يعنى هر اسمى كه فرض شود كه نسبت به نظاير خود بهت_ري_ن اس__م ب_وده ب_اش__د آن اس_م از خ_داى تع_الى است.

مراد به اسماء حسنى الفاظى است كه دلالت بر معانى وصفى دارد و صفات جميله او را كه نهايت درجه جمال را دارد مى فهماند. اسماء به چند قسمند: يك قسم اسماء زشت، مانند ظالم، قسمى ديگر اسماء زيبا، مثل عادل. اسماء زيبا هم چند قسم است: يكى اسمايى كه سهمى با كم يا زياد از كمال در آن ها هست، هر چند از شايبه نقص و امكان خالى هم نباشد، مانند خوشگل و معتدل القامه. قسم ديگر، آن اسمايى است كه حاكى از كمال محض باشد و آميخته با شائبه نقص نباشد، مانند: حىّ و عليم و قدير، البته به شرطى كه از لوازم امكان و مادى و تركيب تجريد شود. اين قسم از اسماء احسن الاسماءاند، چون نقص و عيب در آن ها نيست و چون چنين است همين اسماء لايق است كه در حق خداى تعالى اطلاق شود و خدا را با آن ها توصيف كرد. البته اين گونه اطلاق و توصيف اختصاص به يك اسم و دو اسم ندارد، بلكه هر اسمى كه احسن باشد مال خداست. تمامى اسماء حسنى منحصرا براى خداست. و معناى بودن اين اسماء براى

خداى تعالى اين است كه او بالذات مالك آن هاست و اگر از آن ها در غير خدا هم ديديم،

(52) خداشناسى

مى دانيم كه خدا به او داده و به قدرى كه خواسته داده است.(1)

دخ_ال_ت ان_واع اسم_اء ال_هى در ن_زول ان_واع نعم_ت ها

«تَب__ارَكَ اسْ_مُ رَبِّ__كَ ذِى الْجَ___لالِ وَ الاِْكْ__رامِ،»

«متبارك است اللّه كه به رحمان ناميده شد، بدان جهت متبارك است كه اي_ن همه آلاء و ن_عمت ه__ا ارزان__ى داش_ته و اف_اض__ه ف_رم__وده اس_ت.» (78 / الرحمن)

1- المي___زان ج 27، ص 191.

دخالت انواع اسماء الهى در نزول انواع نعمت ها (53)

م__راد ب__ه اس__م متبارك خداى تعالى همان رحمان است، كه سوره الرحمن با آن آغ____از ش____ده اس_ت.

جمله «ذوُ الْجَ__لالِ وَ الاِْكْ_رامِ» اشاره به اين است كه خداى سبحان خود را به اسمايى حسنى نامگذارى كرده و به مدلول آن اسماء حسنى متصف هم هست و معانى وصفى و نعوت جلال و جمال را واقعا دارا و واجد است و معلوم است كه صفات فاعل در افعالش ظهورى و اثرى دارد و از اين دريچه خود را نشان مى دهد و همين صفات است كه فعل را به فاعلش ارتباط مى دهد، پس خداى تعالى هم اگر خلقى را بيافريد و نظامى در آن جارى ساخت بدين جهت بود كه داراى صفتى بود كه اقتضاى چنين افعالى را داشت، براى اين بود كه خالق و مبدى و بديع بود و اگر كارهايش هم متقن و بدون نقطه ضعف است، باز براى اين است كه او داراى صفاتى است كه فعل متقن را اقتضا مى كند و آن صفات اين است كه او عليم و حكيم است و اگر اهل اطاعت را جزاى خير مى دهد، اين عملش ترشحى و نمودى از صفتى در اوست، كه

چنين اقتضايى دارد و آن اين است كه او ودود، شكور، غفور و رحيم است و اگر اهل فسق را جزاى شرّ مى دهد، باز براى اين

(54) خداشناسى

است كه در او صفتى وجود دارد كه چنين قسم جزا دادن را اقتضا دارد و آن ص_فت م_نتق_م و ش_دي_دال_ع_قاب است.

اگر كلمه رب را در اينجا به صفت ذوُ الْجَ__لالِ وَ الاِْكْ_رامِ ستوده، براى اين است كه بفهماند اسماء حسناى خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند و اشاره كند به اين كه نعمت ها و آلاء او همه به مهر اسماء حسنى و صفات علياى او مارك خورده است.(1)

1- المي______________زان ج 37، ص 227.

دخالت انواع اسماء الهى در نزول انواع نعمت ها (55)

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى

«هُ_وَ اللّ_هُ الَّ_ذى لااِلهَ اِلاّ هُ_وَ ع_الِمُ الْغَيْ_بِ وَ الشَّه_ادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ!»

(22/حشر)

ع_الم الغيب و الشهادة :

كلمه شهادت به معناى چيزى است كه مشهود و حاضر در نزد مُدرك باشد، همچنان كه غيب معناى مخالف آن را مى دهد و اين دو معنايى اضافى و نسبى است، به اين معنى كه ممكن است يك چيز براى كسى يا چيزى غيب و براى شخصى و يا چيزى ديگر شهادت باشد. در شهود، امر داير است بر مدار نوعى احاطه شاهد بر موجود مشهود، يا احاطه حسى و يا خيالى و يا عقلى و يا وجود و در غيب داير مدار ن_بودن چنين اح_اط_ه است.

هر چيزى كه براى ما غيب و يا شهادت باشد، از آنجا كه محاط خداى تعالى و خدا

(56) خداشناسى

محيط به آن است، قهرا معلوم او و او عالم به آن است. پس خداى تعالى عالم به غيب

و شهادت هر دو است و غير او هيچ كس چنين نيست، براى اين كه غير خدا هر كه باشد وجودش محدود است و احاطه ندارد مگر بدانچه خدا تعليمش كرده است. و اما خود خداى تعالى غيب على الاطلاق است و احدى و چيزى به هيچ وجه نمى تواند ب_ه او اح_اط_ه ي_اب_د.(1)

«هُوَ اللّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّ_رُ!» (23 / حشر)

مَ_لِ_ك :

به معن_اى م_ال_ك ت_دبي_ر ام_ور م_ردم و اختي_اردار حك_ومت در آنان است.

1- المي____زان ج 38، ص 87.

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (57)

قُدُّوس :

مب_الغ_ه در ق_دس و ن_زاه_ت و پ_اكى را افاده مى كند.

سَ__لام :

به معناى كسى است كه با سلام و عافيت با تو برخورد كند، نه با ستيز و شر.

مُ_ؤْمِن :

به معناى كسى است كه به تو امنيت بدهد و ترا در امان خود حفظ كند. مُهَيْمِن :

به معناى فايق و مسلط بر شخصى و يا چيزى است.

عَ_زي_ز :

به معناى آن غالبى است كه هرگز شكست نمى پذيرد و كسى بر او غالب نمى آيد. و يا به معناى كسى است كه هر چه ديگران دارند از ن_احي_ه او دارن_د و ه_ر چ_ه او دارد از ن_احي_ه ك_سى ن_يست.

(58) خداشناسى

جَ_بّ_ار :

به معناى كسى است كه اراده خود را بر هر كسى كه بخواهد به جبر تحمي_______ل مى كن____د.

مُ_تَكَبِّر :

آن كسى است كه با جامه كبريايى خود را بنماياند.(1)

«هُ_وَ اللّ_هُ الْخالِقُ الْبارِى ءُ الْمُصَ__وِّرُ!» (24 / ح_شر)

خ_الِ_ق :

به معناى كسى است كه اشيايى را با اندازه گيرى پديد آورده باشد. ب__ارِى ء :

به معناى همان كس است، اما از اين نظر كه اشيايى را

كه پ_ديد آورده از ي_ك_ديگ___ر م_مت___ازند.

1- المي____زان ج 38، ص 87.

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (59)

مُصَ__وِّر :

به معن___اى كس___ى است كه پ__دي__د آورده ه_اى خ_ود را طورى صورتگرى كرده ب__اش__د ك_ه ب_ا يك_ديگ_ر مشتب_ه نش_ون_د.

كلم__ات سه گ__انه ف__وق، هر سه متضمن معناى ايجاد هستند، اما به اعتبارات مختل__ف كه بين آن ها ترتيب هست. براى اين كه تصوير، فرع بر اين است كه خداى تعالى بخواهد موجودات را متمايز از يكديگر خلق كند و اين نيز فرع بر آن است ك_ه اص_لاً ب_خ__واه_د م_وج_ودات_ى را بي_اف_رين__د. (1)

«وَ هُ_وَ الْعَ_زي_زُ الْحَكيمُ!» (24 / حديد)

حَكي__م :

يعنى فعل خداى سبحان متقن و محكم است، آن قدر محكم است كه هيچ عارضه اى فعل او را فاسد نمى كند. و نيز آن قدر متقن است كه جاى هيچ اعتراض در آن نيست.(2)

1- المي__زان ج 38، ص 87.

2- المي__زان ج 37، ص 299.

(60) خداشناسى

«يُ_حْيى وَ يُ_ميتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ!» (2 / حديد)

محيى و مميت :

دو عبارت اسميه «يُحْي__ى وَ يُمي_تُ» اشاره است به دو نام از نام هاى خداى تعالى، يعنى زنده كننده و ميراننده و اگر خود اسم را در آيه نياورد و به جاى آن فعل مضارع آورد براى اين بود كه اشاره كرده باشد به شمول و عموميّت آن نسبت به هر احياء و هر اماته، تا در نتيجه شامل ايجاد ملائكه هم بشود، چون حيات ملائكه مسبوق به مرگ نيست و نيز زنده كردن جنين در شكم مادرش و زنده كردن مردگان در روز قيامت و پديد آوردن جمادات مرده كه قبلاً زنده نبودند، تا ميراندن دوباره آن ها صادق باشد و م_ي__ران__دن انس__ان در

دني__ا و براى ب____ار دوم در ب__رزخ.

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (61)

ق________دي_____ر :

(او بر هر چيز قادر است). اين جمل__ه اشاره دارد به صفت قدرت الهى و اين كه ق_____درت او مطلق___ه اس__ت و مقي__د ب_ه چي__زى دون چي____زى نيس__ت.(1)

«هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ.» (3/حديد)

اول و آخر و ظاهر و باطن :

خداى تعالى بر هر چيزى كه فرض شود قادر است، قهرا با احاطه قدرتش به هر چيزى از هر جهت محيط هم هست، پس هر چيزى كه فرض شود اول باشد، خدا قبل از آن چيز بوده بوده، پس او نسبت به تمام ماسواى خود اول است، نه آن چيزى كه ما اولش فرض كرديم و همچنين هر چيزى كه ما آخرينش فرض كنيم خداى تعالى بعد از

1- المي____________زان ج 37، ص 299.

(62) خداشناسى

آن هم خواهد بود، چون گفتيم قدرتش احاطه به آن چيز دارد، هم به ماقبلش و هم به مابعدش، پس آخر خداست، نه آن چيزى كه ما آخرينش فرض كرديم و هر چيزى را كه ما ظاهر فرض كنيم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطه اى كه قدرتش بر آن چيز دارد و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم مافوق آن است، پس خدا ظاهر است، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم و همچنين هر چيزى كه باطن فرض شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن باطن تر از آن است و ماوراء آن قرار دارد، چون اوست كه آن چيز را باطن كرده، پس باطن هم خداست، نه آن چيزى كه ما باطنش فرض

كرديم، پ_س م_عل_وم ش_د ك_ه خ__دا اول و آخ_ر و ظ_اه__ر و ب_اط_ن على الاط__لاق است.

از اين صفات آنچه در غير خدا هست نسبى است نه على الاطلاق (فلان چيز نسبت به فلان چيز ديگر اول است و يا نسبت به آن آخر يا ظاهر يا باطن است و هيچ موجودى در عالم سراغ نداري_م كه على الاطلاق اول و يا آخر و يا ظاهر و يا باطن باشد.)

اوليّت خداى تعالى و آخريّتش و همچنين ظهور و بطونش، زمانى و مكانى نيست و

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (63)

چنين نيست كه در ظرف زمان، اول و آخر باشد، وگرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد و از زمانى و مكانى بودن منزه نباشد و حال آن كه منزه از آن است، چون خالق زم__ان و مك__ان و محي__ط به تم__امى م_وج_ودات است، بلكه منظور از اوليّت و آخريّت و هم چنين ظ__اه__ر و ب_اط_ن ب__ودنش، اين اس__ت ك__ه او محي__ط به تمام اشياء است، ب__ه ه__ر ج__ورى ك__ه شم__ا اشي__اء را ف__رض و ب__ه هر ص__ورت كه تص_ور بكني_د.

محيط :

اين اسماء چهارگانه يعنى اول و آخر و ظاهر و باطن چهارشاخه و فرع از نام «محيط» است و محيط هم شاخه اى از اطلاق قدرت اوست، چون قدرتش محيط به هر چيز است، ممكن هم هست نام هاى چهارگانه مورد بحث را شاخه هايى از احاطه قدرتش ندانيم، بلكه شاخه هايى از احاطه وجود او بگيريم، چون وجود او قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود هر چيز است، او قبل از آن كه چيزى ثبوت پيدا كند ثابت بود و بعد از آن كه

(64)

خداشناسى

هر داراى ثبوتى فانى گردد باز هم ثابت است. او از هر چيز ديگرى نزديك تر و ظاهرتر است و از ديد و درك اوهام و عقول هر صاحب عقلى از چيز ديگرى باطن تر و پنهان تر است.

ع_لي____________م :

اسامى چهارگانه نامبرده به نوعى بر علم خداى تعالى نيز بستگى و تفرع دارند، (براى اين كه هر چيزى را كه ما اول فرض كنيم، قبل از وجودش خداى تعالى احاطه علمى به او داشته و هر چه را كه ما آخر فرض كنيم بعد از فنايش هم خدا احاطه علمى به آن دارد. و هر چه را كه ما ظاهر فرض كنيم، خداى تعالى ظاهرتر از آن است، چون ظهور آن از خ_داس__ت و چ_گون__ه ممك__ن است از خ__ود خ__دا ظ_اهرتر ب_اشد و ه_مچنين... .)(1)

«غ__افِ__رِ ال_ذَّنْ_بِ وَ ق_ابِلِ التَّوْبِ شَديدِ الْعِقابِ ذِى الطَّوْلِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ!» (3 / مؤمن)

1- الميزان ج 37، ص 299.

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (65)

غافِرِ الذَّنْب و قابِلِ التَّوْب :

مغفرت و قبول توبه از صفات فعليه خداست و خداى تعالى همه روزه و لايزال گن__اه__انى م_ى آم_رزد و ت__وب__ه ه__ايى قبول مى كند. مجموع و روبرهم «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ» به منزله يك صفت است و يك رفتار خدا با بندگان گنهكار را افاده مى كن__د و آن اين است كه ايش__ان را مى آمرزد، چي__زى كه هست گاهى با توبه و گاهى ب__دون ت__وب_ه و با شف_اع__ت.

ش_ديد العقاب :

مانند كلمه (ذوانتقام) از اسماء حسنايى است كه صفت خداى تعالى در طرف عذاب را حك__اي__ت مى كند، همچنان كه كلمه (غفور و رحيم) صفتش در جانب رحمت راح_كايت مى نمايد.

(66) خداشناسى

ذى ا ل__ط________ول :

معنايش با معناى منعم

يكى است و هر دو از اسماء حسناى الهى است، ولكن ذوالطول أخص از منعم است، چون تنها نعمت هاى طولانى را شامل مى شود، ولى من_ع__م، هم آن را ش_ام_ل م_ى شود و هم ن_عمت ه_اى ك_وتاه م_دت را.(1)

«اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ!» (255 / بقره)

حىّ : (حيات ال_هى)

حىّ به معناى كسى است كه حيات ثابت داشته باشد. حيات حقيقى بايد طورى باشد كه ذاتا مرگ پذير نباشد و عروض مرگ بر آن محال باشد و اين تصور ندارد مگر به اين كه حيات عين ذات حىّ باشد، نه عارض بر ذاتش و همچنين از خودش باشد نه اين ك__ه

1- المي___زان ج 34، ص 162.

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (67)

ديگ__رى ب__ه او داده ب__اش__د، ه_م چن__ان كه قرآن درباره خ__داى تع__الى فرموده: «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ» (58 / فرقان)

بنا بر اين حيات حقيقى، حيات خداى واجب الوجود است و حياتى است واجب و عب__ارت ديگ__ر چني__ن حي__ات_ى اي__ن اس__ت ك_ه ص_احب_ش ب_الذات عالم و قادر باشد.

از اين جا كاملاً معلوم مى شود چرا در جمله «هُوَ الْحَىُّ لا اِلهَ اِلاّ هُ_وَ» (65 / بقره)، حيات را منحصر در خداى تعالى كرد و فرمود: تنها او حىّ است و نيز معلوم مى شود كه اين حص__ر حقيق__ى است نه نسبى و اين كه حقيقت حيات يعنى آن حياتى كه آميخته با موت ن_يست و در مع_رض فن_ا ق_رار ن_مى گي_رد تن_ها حي___ات خ__داى تع___الى اس__ت.

حي__ات تنه__ا و تنه__ا خ__اص خ__داس__ت و اگ__ر زن__دگ__ان ديگ__ر ه__م، زن__دگى دارن_____د خ_____دا ب__ه آن ه____ا داده اس__ت.

(68) خداشناسى

اَلْقَيُّ_______وم : (قي___ام ب__ه ع___دل اله__ى)

قيام بر هر چيز

به معناى درست كردن و حف__ظ و ت__دبي__ر و ت__ربي__ت و م__راقب__ت ب___ر آن و ق__درت ب__ر آن است.

خداى تعالى در كلام مجيدش اصل قيام به امور خلقش را براى خود اثبات نموده است. خدا قائم بر تمامى موجودات است و با عدل قائم است، بدين معنا كه عطا و منعش همه به عدل است و با در نظر گرفتن اين كه عالم امكان همان عطا و منع آن است، پس هر چيزى را همان قدر كه ظرفيت و استحقاق دارد مى دهد و آن گاه مى فرمايد: علت اين كه ب_ه ع_دال_ت مى ده_د، اي_ن است كه ع_دال_ت مقتض_اى دو اس_م (ع_زي_ز و حكي_م) است.

خداى تعالى بدان جهت كه عزيز است قائم بر هر چيز است و به آن جهت كه حكيم است در هر چيزى ع_دال_ت را اعمال مى كند.

خداى تعالى از آنجا كه مبدأ هستى است و وجود هر چيز و اوصاف و آثارش از ناحيه او آغاز مى شود و هيچ مبدأيى براى هيچ موجودى نيست مگر آن كه آن مبدأ هم

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (69)

به خدا منتهى مى شود، پس او قائم بر هر چيز و از هر جهت است و به حقيقت معناى كلمه قائم است، يعنى قيامش آميخته با خلل و سستى نيست و هيچ موجودى به غير خ_دا چني_ن قي__امى ندارد، مگر اين كه ب_ه وج_هى قي_امش منت_هى به خ_دا و به اذن خ_داست.

خداى تعالى هر چه قيام دارد قيامى خالص است، نه قيامى آميخته با ضعف و سستى و غير خدا به جز اين ندارد كه بايد به اذن او به وسيله او قائم باشد، پس در اين مسأله از

دو طرف حصر هست، يكى انحصار قيام در خداى تعالى و اين كه غير او كسى قي__ام ن_دارد و يك_ى انحص__ار خ__دا در قي_ام و اين كه خ__دا به ج_ز قيام ك_ارى ن_دارد.

اسم قيوم اصل و جامع تمامى اسماء اضافى خداست و منظور از اسماء اضافى اسمايى است كه به وجهى بر معانى خارج از ذات دلالت مى كند، مانند اسم خالق، رازق، مبدى، معيد، محيى، مميت، غفور، رحيم، ودود و غير آن. چون اگر خدا آفريدگار و روزى رسان و مبدأ هستى و اعاده دهنده انسانها در معاد و زنده كننده و ميراننده و

(70) خداشناسى

آم_رزگ_ار و رحي_م و ودود اس_ت ب_دي_ن جهت است كه قيوم است.(1)

«اَوَ لَمْ يَكْفِ بِ_رَبِّ_كَ اَنَّ_هُ عَ_لى كُ_لِّ شَ_ىْ ءٍ شَهي_دٌ» (53 / سجده)

شهيد ، (حضور الهى)

آيا براى روشن شدن حق كافى نيست كه پروردگار تو مشهود بر هر چيز است؟ آرى كافى است براى اين كه هيچ موجودى نيست مگر آن كه از جميع جهاتش محتاج به خدا و وابسته به اوست و او قائم بر آن و قاهر و مافوق آن است، پس خداى تعالى براى

1- المي_______زان ج 4، ص 217.

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (71)

هر چيزى مشهود و معلوم است، هر چند كه بعضى او را نشناسند.

خداى تعالى شهيد بر همه چيز است و او و صفات و افعالش محجوب از هيچ يك از مخلوقات خود نيست. خداى تعالى به هر چيزى احاطه دارد، البته نه احاطه اى كه ما به چيزى داريم بلكه احاطه اى كه لايق به ساحت قدس و كبريايى او باشد، پس هيچ مكان و مكينى از خدا خالى نيست و هيچ چيز از نظ__ر

او پنه__ان نيست و داخ__ل در هي_چ چي_زى ه__م نيست.(1)

«...الْعَزيزُ الْحَكيمُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَلِىُ الْعَظيمُ» (4 / شورى)

م_ال_ك : (ولاي_ت الهى)

در اي__ن جم___لات از اسم____اء حسن__اى اله__ى پن__ج ن__ام مق_دس ذك__ر ش___ده:

1 - عزيز 2 - حكيم 3 - علىّ 4 - عظيم 5 - لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ. چون اين جمله عبارت آخرى نام مالك است و اگر نام مالك را اين طور شكفته ذكر كرده و نيز آن چهار نام ديگر را در اين جا آورد، براى اين بوده كه اصل وحى را و همچنين سنت جاريه بودن آن را تعليل كرده باشد. براى اين كه وحى عبارت است از قانون الهيه اى كه هدايت مردم به سوى سعادت زندگى شان را هم در دنيا و هم در آخرت ضمانت مى كند و

1- المي________زان ج 34، ص 330.

(72) خداشناسى

هيچ كس و هيچ مانعى نيست كه خداى را از تشريع چنين قوانينى باز بدارد و براى اين كه عزيز است، يعنى در هر چه اراده كند مغلوب هيچ چيز و هيچ عاملى واقع نمى شود.

و نيز خداى تعالى امر هدايت بندگان خود را مهمل نمى گذارد. و در آن سهل انگارى نمى كن__د. ب__راى اين كه حكي__م است، يعن_ى افع_الش هم_ه متق_ن است و يك_ى از آث_ار متق__ن ب__ودن عم_ل اي_ن اس_ت ك__ه عم__ل خود را طورى انجام دهد كه به نتيجه برسد.

و نيز خداى تعالى است كه در بندگان خود و امور ايشان به هر طورى كه بخواهد تصرف مى كند، چون او مالك ايشان است و نيز حق اوست كه بندگان به وظيفه پرستش او قيام كنند و او ايشان را به بندگى

خود وادار سازد، امر و نهى كند، چون او، هم علىّ است و هم عظيم.

پس هر يك از اين پنج اسم سهمى در تعليل اصل وحى دارند و نتيجه روبرهم آن ها اين است كه خداى تعالى از هر جهت ولىّ بندگان است و به غير او ولىّ ديگر نيست.

معانى و شمول منتخبى از اسماء و صفات الهى (73)

(74)

فصل دوم :وجه الهى

وج_ه اللّه

«فَاَيْنَم_ا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ!» (115 / بقره)

- به هر ج__ا كه رو كنى به سوى خ__دا رو كرده اى!

خداى سبحان قائم بر تمامى جهات شش گانه و محيط به آن است، كسى كه به يكى از اين جهات متوجه شود، به سوى خداى تعالى متوجه شده است. ملك خدا و احاطه او به انسان وسعت دارد و نيات انسان به هر سو توجه كند، او نيز از قصد انسان آگاه است.

خداى تعالى نه خودش در جهت معينى قرار دارد، نه متوجه به او بايد از جهت معينى

(75)

به س__وي_ش ت__وج__ه كند، تا او به توجه وى آگاه شود، پس توجه به تمام جهات، توجه ب__ه س__وى خ__داس__ت و خ__دا ه__م ب__دان آگ_اه است.

البت__ه آي__ه شريفه فوق مى خواهد حقيقت توجه به سوى خدا را از نظر جهت توسعه ده__د، ن_ه از نظر مكان.(1)

م_فه_وم وج_ه ال_ه_ى

«يُ_____ري____دُونَ وَجْهَ_____هُ.» (52 / انع__ام)

وجه يا روى، به مناسبتى كه بين صورت و سطح بيرونى هر چيز هست به طور مجاز بر همان سطح بيرونى هر چيز هم اطلاق مى شود.

1- المي_______زان ج 2، ص 75.

(76) خداشناسى

ذات چيزى براى چيز ديگرى هيچ وقت جلوه و ظهور نمى كند و تنها ظاهر و شرح بي__رون_ى و اسم__اء و صف__ات است كه ب__راى م__وج__ود ديگ__رى جل__وه مى كن____د.

به ذات خداى تعالى نيز نمى توانيم پى ببريم براى اين كه به طور كلى علم و معرفت يك نوع تحديد فكرى است و ذات مقدس خداى تعالى بى حد و نهايت است و قابل تحديد نمى باشد.

از آنجايى كه وجه يا روى هر چيز همان قسمتى است كه ديگران با آن مواجه مى شوند به اين اعتبار مى توان گفت: اعمال صالحه وجه خداى تعالى است، همچنان كه

كارهاى زشت وجه شيطان است. چنان كه صفاتى را كه خداى تعالى به آن صفات با بندگان خود روبرو مى شود نظير رحمت و خلق و رزق و هدايت و امثال آن از صفات فعليه، بلكه صفات ذاتيه اى را هم كه به وسيله آن مخلوقات، خداى خود را تا حدى مى شناسند مانند علم و قدرت، مى توان وجه خداى دانست، براى اين كه خداى تعالى

مفهوم وجه الهى (77)

بوسيله همين صفات با مخلوقات خود روبرو مى شود و آفريدگان نيز به وسيله آن به جانب خداوند خود رو مى كنند.

ناحيه خدا جهت و وجه اوست و به طور كلى هر چيزى كه منسوب به اوست و به هر نوعى از نسبت به وى انتساب دارد از اسماء و صفاتش گرفته تا اديان و اعمال صالح بندگان و همچنين مقربان درگاهش از انبياء و ملائكه و شهداء و مؤمنينى كه مشمول م__غ_فرت_ش ش_ده ب_اش_ند ه_م_ه و ه_مه وج__ه خ__داي_ن_د.

همه آن امورى كه وجه خداى سبحانند و به عبارت ديگر در جهت خداوند قرار دارند از گزند حوادث و از نابودى مصونند. همچنين چيزهايى كه بنده از خداى خود انتظار دارد نيز وج__ه خداست، مانند فضل و رحمت و رضوان.(1)

1- المي____زان ج 13، ص 158.

(78) خداشناسى

مفهوم وجه و حقايق افاضه شده از جانب خدا

«كُ__لُّ شَ__ىْ ءٍ ه__الِ_كٌ اِلاّ وَجْ_هَهُ،»

«هر موجودى كه تصور شود بعد از وجودش هلاكت و بطلان در پى دارد م_گر وج_ه خ_دا.» (88 / قص_ص)

آن موجودات كه زمانى هستند بعد از سرآمد زمان وجودشان هالك و باطل مى شوند و آنهايى كه زمانى نيستند، وجودشان در احاطه فنا قرار دارد و فنا از هر طرف احاطه شان كرده است. هر چيزى بزودى جا خالى كرده به درگاه خدا

مى رود، مگر صفات كريمه خدا كه منشأ فيض او هستند و بدون وقفه و تا بى نهايت

مفوم وجه و حقايق افاضه شده از جانب خدا (79)

مشغول افاضه فيضند و معبود هم بايد چنين باشد و بطلان در ذات او و انقطاع در صفات فياضه او راه نداشته باشد و غير خدا هيچ موجودى اين ط_ور نيست. پس هي_چ معبودى جز او نيست.

وجه خدا به معناى نمود او براى غير او يعنى خلقش است و خلقش با آن متوجه درگاه او مى شوند، اين نمود، همانا صفات كريمه او از حيات و علم و قدرت و سمع و بصر است و نيز هر صفتى از صفات فعل مانند صفت خلقت و رزق و احياء و اماته و مغف__رت و رحم_ت و هم چني__ن آي__ات دال ب_ر آن صفات بدان جهت كه آيتند مى باشد.

بنا بر اين، هر موجودى كه تصور شود فى نفسه هالك و باطل است و حقيقتى جز آن چه كه از ناحيه خداى تعالى به آن افاضه شود ندارد و آن چه كه منسوب به خداى تعالى نباشد از حقيقت به طور كلى خالى است و جز موهومى كه وهم متوهم آن را تراشيده نيست.

انسان نيز از حقيقت جز اين مقدار بهره ندارد، كه موجودى است كه آفرينش خدا روحى و جسمى در او به كار برده و او خودش صفات كمالى براى خود كسب كرده، اينها كه حقيقت انسان را تشكيل مى دهند همه صنع خدا و منسوب به اويند و اما زايد بر

(80) خداشناسى

اينها آن چه را كه عقل اجتماعى بر آن افاضه مى كند، همه موهوماتند كه ناچارى و اضطرار باعث شده آن ها را معتبر بشمارد،

مانند اين كه فلان انسان نيرومند و آن يكى سلطان و آن ديگرى رئيس است. بر همين منوال هر موجودى ديگر كه به تجزيه عقل بياوريم عبارت است از يك يا چ_ند ح_قيقت و چند خرافت و موهوم.(1)

ملك_وت و وجه اشياء در طرف خدا

«فَسُبْح____انَ الَّ____ذى بِيَ___دِه مَلَك_ُوتُ كُ____لِّ شَ__ىْ ءٍ...!»

«پس منزه است آن كه ملك__وت هم__ه چي__ز به دس__ت اوس__ت...!» (83 / يس)

ملكوت، آن طرف از دو طرف هر چيز است كه روبه خداست، چون هر موجودى دو

1- الم_ي______زان ج 31، ص 145.

ملكوت و وجه اشياء در طرف خدا (81)

طرف دارد: يكى رو به خدا و يكى ديگر پشت به خدا، ملكوت هر چيز سمت رو به خداى آن چيز است و ملك سمت رو به خلق آن. ممكن هم هست بگوئيم: ملكوت به معناى هر دو طرف هر موجود است. و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه خداى تعالى مسلط بر هر چيز است و غير خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ن_دارد.(1)

وج__ه ال_هى و ع_ال_م ذر

«وَ اِذْ أَخَ_____ذَ رَبُّ____كَ مِ___نْ بَن____ىآ ادَمَ مِ___نْ ظُهُ___ورِهِ___مْ ذُرِّيَّتَهُ____مْ...»

«و ياد آور زمانى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه آن ها را برگرفت» (172 / اعراف)

1- المي________زان ج 33، ص 186.

(82) خداشناسى

اين وجود تدريجى كه براى موجودات و از آن جمله براى انسان است امرى است از ناحيه خدا كه با كلمه «كُنْ» و بدون تدريج بلكه دفعةً افاضه مى شود. و اين وجود داراى دو وجه است: يكى آن وجه و رويى كه به طرف دنيا دارد اين است كه به تدريج از قوه به فعل و از عدم به وجود درآيد و همين وجود نسبت به آن وجهى كه به خداى سبحان دارد امرى است غير تدريجى به طورى كه هر چه دارد در همان اولين مرحله ظهورش دارا اس____ت و ه_ي__چ ق___وه اى ك__ه ب___ه ط___رف ف_ع_لي_ت س__وق

ده___د در آن ن_يس__ت.

مقتضاى آيات فوق اين است كه براى عالم انسانى با همه وسعتى كه دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد و اين وجود جمعى همان وجهى است كه گفتيم وجود هر چيزى به خداى سبحان داشته و خداوند كه آن را بر افراد افاضه نموده و در آن وجه هي__چ ف__ردى از افراد ديگر غايب نبوده و اف__راد ه__م از خ__دا و خ_داون_د هم از اف__راد غاي__ب نيست.

وجه الهى و عالم ذر (83)

اين هم_ان حقيقت_ى است ك_ه خ_داون_د از آن تعبي__ر ب__ه «ملك__وت» ك__رده است.

اما اين وجه دنيايى انسان كه ما آن را مشاهده كرده و مى بينيم آحاد انسان و احوال و اعمال آنان به قطعات زمان تقسيم شده و بر مرور ليالى و ايام منطبق گشته و نيز اين كه مى بينيم انسان به خاطر توجه به تمتعات مادى زمينى و لذايذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه اين احوال متفرع بر وجه ديگر زندگى است، كه سابق بر اين زن__دگ__ى و اي__ن زن__دگ__ى مت__أخ__ر از آن است و موقعيت اين نشئه موقعيت «يَكُونُ» و «كُنْ» را دارد.

اين نشئه دنيوى انسان مسبوق است به نشئه انسانى ديگرى كه عين اين نشئه است، جز اين كه آحاد موجود در آن محجوب از پروردگار خود نيستند و در آن نشئه وحدانيت پروردگار را در ربوبيت مشاهده مى كنند و اين مشاهده از طريق مشاهده نفس خودشان است، نه از طريق استدلال، بلكه از اين جهت است كه از او منقطع نيستند

(84) خداشناسى

و حتى يك لحظه او را غايب نمى بينند و لذا به وجود او و به هر حقى كه از قبل او باشد اعتراف دارند،

آرى قذارت شرك و لوث معصيت از احكام اين نشئه دنيايى است، نه آن نشئه. آن نشئه قائم به فعل خداست و جز فعل خدا كس ديگرى فعل ندارد (دقت فرماييد).

آيه مورد بحث اشاره مى كند به تفصيل يك حقيقت و به يك نشئه انسانى كه سابق بر نشئه دنيايى اوست، نشئه اى كه خداوند در آن نشئه ميان افراد نوع انسان تفرقه و تمايز قرار داده و هر يك از ايشان را بر نفس خود شاهد گ__رفت__ه است كه: «اَلَسْتُ بِ__رَبِّكُ__مْ؟ _ آي__ا م__ن پ__روردگ__ار شما نيستم؟ قالوا بلى، گفتن_د: آرى.» (172 / اع_راف)

تقدم عالم ذر بر اين عالم، تقدم زمانى نيست، نشئه اى است كه به حسب زمان هيچ انفكاك و جدايى از نشئه دنيوى ندارد، بلكه با آن و محيط به آن است و سابقتى كه بر آن

وجه الهى و عالم ذر (85)

دارد سابقتى است كه «كُ_نْ» بر «فَ_يَكُ_ونُ» دارد.(1)

ع_ال_م ذر و هنگ_امه پيمان انسان در پيشگاه الهى

«وَ اَشْهَ_دَهُ_مْ عَل_ىآ اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا!» (172 / اعراف)

«ب_راى خ_دا عه__دى است به گ_ردن بش__ر ك_ه از آن ب_ازخ_واست خ_واه_د ك_رد!»

1- الميزان ج 16، ص 214.

(86) خداشناسى

«ذكر كن براى مردم موطنى را كه در آن موطن، خداوند از بشر از صلبهايشان ذريّه شان را گرفت، به طورى كه احدى از افراد نماند مگر اين كه مستقل و مشخّص از ديگران باشد و همه در آن موطن جدا جدا از هم اجتماع نمودند و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ايشان نشان داد و عليه خود گواهشان گرفت و ايشان در آن موطن غايب و محجوب از پروردگارشان نبوده و پروردگارشان هم از ايشان محجوب نبود، بلكه به معاينه ديدند

كه او پ_روردگ_ارش__ان است، هم چن__ان كه هر موجود ديگ__رى به فط__رت خ__ود و از ناحيه ذات خود، پروردگار خود را مى يابد بدون اين كه از او محج__وب ب__اش__د.»

خ__طاب و ج__واب در ع_ال_م ذر از ب__اب زبان حال نيست، بلكه خطابى است حقيقى و ك__لامى است الهى.

مخاطبين در جمله «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» همان كسانى اند كه گفتند: «بَلى شَهِدْنا» و به مقتضاى اين آيه، بشر در قيامت اشهاد و خطاب خدا و اعتراف خود را به معاينه مى بيند و درك مى كند، هر چن_د كه در دنيا از آن و از ماسواى معرفت غافل بود.

در روز قيامت پرده هايى كه ميان بشر و پروردگارش حايل بود برچيده مى شود، بشر به خود مى آيد و دوباره اين حقايق را به مشاهده و معاينه درك مى كند و آنچه را كه ميانه او و پروردگارش گذشته بود به ياد مى آورد.

عالم ذر و هنگامه پيمان انسان نزد خدا (87)

خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران، هر فردى را گواه خودش گرفت و با جمله «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» مورد استشهاد را معلوم كرد، تا امرى را كه براى آن، ذريه بشر را استشهاد كرده مشخص شود و آن ربوبيت پروردگار ايشان است، تا در موقع پرستش به ربوبيت خداى سبحان شهادت دهند.

احتياج داشتن آدمى به پروردگارى كه مالك و مدبر است جزو حقيقت و ذات انسان است و فق__ر به چنين پروردگارى در ذات او نوشته شده و ضعف بر پيشانى اش مكت__وب گشت__ه و اين معن__ا بر هيچ انسانى كه كمترين درك و شعور انسانى را داشت__ه ب__اش__د پوشيده نيست. عالم و جاهل، صغير و كبير، شريف و وضيع، همه در اين درك مساوى ان__د. جمل__ه

«بَلى شَهِدْنا» اعتراف انسانها است به اين كه اين مطلب را م__ا ش__اه__د ب__ودي__م و چني__ن شه_ادتى از م_ا واقع شد.

تم__امى اف__راد بش__ر م__ورد اي__ن استشه__اد واقع شده و يكايك ايشان به

(88) خداشناسى

رب__وبي__ت پ___روردگ__ار اع_ت__راف ن_م___وده ان_د.(1)

روى ديگر آسمان ها و زمين و ظهور حقيقت موجودات

«وَ لِلّ__هِ غَيْ__بُ السَّم__واتِ وَ الاَْرْضِ وَ م__ا اَمْ__رُ السّ_اعَ__ةِ...،» (77 / نحل)

ممكن است يك شى ء واحد داراى چند وجه باشد، يك وجه اش براى غير خويش شهادت باشد يعنى ظاهر باشد و وجه ديگرش غيب باشد و خلاصه موجود واحد هم غيب باشد و هم شهادت. معنى آيه فوق اين است كه خدا از آسمان ها و زمين چيزى روى ديگر آسمانها و زمين و حقيقت موجودات (89)

1- الميزان ج 16، ص 217.

مى داند كه خارج از حدود آن دو است. به معناى ديگر، مراد به غيب سماوات و ارض، غيبى است كه آسمان ها و زمين مشتمل بر آنند، يعنى غيبى است كه در داخل آن دو است، خلاصه اين كه آسمان و زمين دو روى دارند: يكى براى مردم مشهود است و روى ديگرش غايب و براى خدا مشهود؛ و به عبارت ديگر خدا از آن سوى آسمان ها و زمين كه براى بشر غايب است خبر دارد.

كلمه ساعت به معناى قيامت است كه به معناى دوم غيب، خود يكى از غيب هاى سماوات و ارض است، به دو دليل: اول براى اين كه خداى سبحان آن را در كلام خود غيب ناميده و چون قي__امت خ__ارج از آسم__ان و زمي__ن نيس__ت پس غيب به معناى دوم در ه_مي_ن آس_م_ان و زم_ين اس_ت.

در آن روز خ__دا بش__ر را خب__ر مى ده__د از آن چ__ه ك__ه در آن اختلاف مى كردند و روزى است

ك__ه س__ري__ره و ب_اط__ن م__ردم آشك__ار مى گردد. روزى است كه آن چ__ه از حقايق در نشئه دنيا پنهان بود در آن جا ظاهر و آشكار مى گردد و پر واضح است كه اين حقايق هيچ يكش از پهناى آسمان ها و زمين بيرون نيست، بلكه اين حقايق ب__ه

(90) خداشناسى

هم__راه آسم__ان ه__ا و زمي_ن ث_ابتند.(1)

مفهوم بقاى وجه الهى و فناى جن و انس

«كُ_لُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْ_هُ رَبِّ_كَ ذوُ الْجَ_لالِ وَ الاِْكْرامِ!» (27 / الرحمن)

هر جنبنده داراى شعورى كه بر روى زمين است به زودى فانى خواهد شد. مدت و

1- الميزان ج 24، ص 200.

مفهوم بقاى وجه الهى و فناى جن و انس (91)

اجل نشئه دنيا با فناى جن و انس سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد و نشئه آخرت طل__وع مى كن__د و ه_ر دو مطل_ب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين و طلوع نشئ__ه آخ__رت كه نشئه جزاست، از نعمت ه__ا و آلاء خ__داى تع__الى است، چ__ون زن_دگ_ى دني_ا حي__اتى است مق__دمى، براى غرض آخ__رت و معل___وم است كه انتقال از مق_دم__ه ب_ه غ_رض و نتيج__ه نعم_ت اس_ت.

حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت و رجوع به خداى تعالى است، همچنان كه در بسيارى از آيات كريمه قرآن اين فنا به انتقال نامبرده تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن، فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.

و پروردگارت، عزّ اسمه، با همه جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اين كه فناى موجودات اثرى در خود او يا دگرگونى در جلال و اكرام او باقى بگذارد. و بنا بر اين كه مراد به وجه خدا هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند، كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيزهايى

كه به خدا منسوبند و مورد نظر هر خداج__ويى واق__ع مى گ__ردد، مانن__د انبي__اء و اولياء خدا و دين او و ثواب و قرب او و س__اي__ر چي__زه__ايى ك_ه از اين قبي__ل باشن__د.(1)

(92) خداشناسى

مفه_وم رؤي_ت خ__دا

«قالَ رَبِّ اَرِنى آ اَنْظُرْ اِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانى»

«عرض كرد اى پروردگارم خ__ود را به من نشان بده تا بر تو بنگرم فرمود هرگز م__را نخ_واهى دي___د...!» (143 / اعراف)

1- الميزان ج 37، ص 204.

مفهوم رؤيت خدا (93)

از نظر قرآن كريم خداى سبحان جسم و جسمانى نيست و هيچ مكان و جهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند و هيچ صورت و شكلى مانند و مشابه او ولو به وجهى از وجوه يافت نمى شود. و معلوم است كسى كه وضعش اين چنين باشد اِبصار و ديدن به آن معنايى كه ما براى آن قايليم به وى متعلق نمى شود و هيچ صورت ذهنيّه اى منطبق با او نمى گردد، نه در دنيا و نه در آخرت. پس معنى رؤيت خدا چيست؟ مراد به اين رؤيت قطعى ترين و روشن ترين مراحل علم است و تعبير آن به رؤيت براى مبالغه در روشنى و قطعيت آن است، چيزى كه هست بايد دانست حقيقت اين علم كه آن را علم ضرورى مى ناميم چيست؟ چون از هر علم ضرورى به رؤيت تعبير نمى شود مثلاً ما به علم ضرورى مى دانيم شهرى به نام لندن وجود دارد ولكن صحيح نيست به صرف داشتن اين علم بگوييم: «ما لندن را ديده ايم.»

از اين مثال روشن تر علم ضرورى به بديهيّات اوليه از قبيل (يك، نصف عدد دو است،) مى باشد، چه اين بديهيات به خاطر كلّيتى كه دارند محسوس و مادى نيستند و چون

محسوس نيستند مى توانيم اطلاق علم بر آن ها بكنيم ولكن صحيح نيست آن ها را رؤيت بناميم و نيز تمامى تصديقات عقليه اى كه در قوه عاقله انجام مى گيرد و يا معانى كه ظرف تحققش وهم است كه ما اطلاق علم حصولى بر آن ها مى كنيم ولكن آن ها را

(94) خداشناسى

رؤيت نمى ناميم، چرا؟ در ميانه معلومات ما معلوماتى است كه اطلاق رؤيت بر آن ها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است، مثلاً مى گوييم: «من خود را مى بينم كه منم و مى بينم كه فلان چيز را دوست و بهمان چيز را دشمن مى دارم.» معناى اين ديدن ها اين است كه من ذات خود را چنين مى يابم و آن را بدون اين كه چيزى بين من و آن حايل باشد چنين يافتم.

اين امور نه به حواس محسوس اند و نه به فكر، بلكه درك آن ها از اين باب است كه براى ذات انسان حاضرند و درك آن ها احتياجى به استعمال فكر و يا حواس ندارد. تعبير از اين گونه معلومات به رؤيت، تعبيرى است شايع. هر جا كه خداى تعالى گفتگو از ديده شدنش كرده در همان جا خصوصياتى ذكر كرده كه از آن خصوصيات مى فهميم مراد از ديده شدن خداى تعالى همين قسم از علمى است كه خود ما هم آن را رؤيت و ديدن مى ناميم. خدا نزد هر چيزى حاضر و مشهود است و حضورش به چيزى

مفهوم رؤيت خدا (95)

يا به جهتى معين و به مكانى مخصوص اختصاص نداشته بلكه نزد هر چيزى شاهد و حاضر و بر هر چيزى محيط است، به طورى كه اگر به فرض محال كسى بتواند او را ببيند مى تواند او را در وجدان خودش و

در نفس خود و در ظاهر هر چيزى و در باطن آن ببيند. اين است معناى ديدن خدا و لقاى او نه ديدن به چشم و ملاقات به جسم كه جز با روبرو شدن حسى و جسمانى و متعين بودن مكان و زمان دو طرف صورت نمى بندد.

آن مانعى كه ميانه مردم و خدا حايل شده همانا تيرگى گناهانى است كه مرتكب شده اند اين تيرگى ها است كه روى دلها - جانها - ى ايشان را پوشانده و نمى گذارد كه به مشاهده پروردگار خود تشرف يابند، پس معلوم مى شود اگر گناهان نباشند جان ها خداى را مى بينند نه چشم ها.

خداى تعالى در كلام خود رؤيتى را اثبات كرده كه غير از رؤيت بصرى و حسى است، بلكه يك نوع درك و شعورى است كه با آن حقيقت و ذات هر چيزى درك مى شود،

(96) خداشناسى

بدون اين كه چشم يا فكر در آن به كار رود، شعورى اثبات كرده كه آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود.

البته آن علم كه از آن به رؤيت و لقاء تعبير شده تنها براى صالحين از بندگانش آن هم در روز قيامت دست مى دهد. قيامت ظرف و مكان چنين تشرفى است، نه دنيا كه آدمى در آن مشغول و پابند به پروريدن تن خويش و يكسره در پى تحصيل حوايج طبيعى خويشتن است. دنيا محل سلوك و پيمودن راه لقاء خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آيات اوست و تا به عالم ديگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نايل نمى شود.

نكته قابل توجه اين است كه قرآن كريم اولين كتابى است كه از روى اين حقيقت پرده بردارى نموده و به

بى سابقه ترين بيانى اين راز را آشكارا ساخته است. قهرا وقتى مسأله رؤيت خدا به آن معنا كه گفته شد در چند جاى قرآن براى قيامت اثبات شد، نفى ابدى در آن جمله: «لَنْ تَرانى» راجع به دنيا خواهد بود و معنايش اين مى شود مادامى كه انسان در قيد حيات دنيوى و به حكم اجبار در پى اداره

مفهوم رؤيت خدا (97)

جسم و تن خويش و برآوردن حوايج ضرورى آن است هرگز با چنين تشريفى مش__رف نمى ش__ود، ت__ا آن كه به طور كلى و به تمام معناى كلمه از بدنش و از توابع ب_دن_ش منقط__ع گ__ردد، يعن_ى بمي____رد.(1)

مفه_وم قرب و بُع_د و مق_ام ق_رب اله_ى

«اُولئِ_______كَ الْمُقَ__رَّبُ___ونَ!»

«آن ها مقربانند!» (11 / واقعه)

مسئله قرب و بعد دو معناى نسبى هستند كه اجسام به حسب نسبت مكانى به آن دو متصف مى شوند. در استعمال آن توسعه داده در زمان و غير زمان هم استعمال كرده اند. باز توسعه بيشترى داده و از اجسام و جسمانيات تجاوز كرده م__ع_ان_ى ح_ق_اي_ق را ه_م ب_ا آن دو، ت_وص_يف ك__رده ان_د.

1- الميزان ج 16، ص 78.

(98) خداشناسى

كلمه «قُرب» در مورد خداى تعالى به خاطر احاطه اى كه به هر چيز دارد استعمال شده و خود خداى تعالى فرموده: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ _ ما از رگ گردن به او نزديك تريم!» (16 / ق) اين معنا يعنى نزديك تر بودن خداى تعالى به من از خود من و به هر چيزى از خود آن چيز، عجيب ترين معنايى است كه از مفهوم قرب تصور مى شود.

نيز از مواردى كه كلمه قرب در امور معنوى استعمال شده در مورد بندگان در مرحله بندگى و عبوديّت است و چون نزديك شدن بنده به خداى تعالى امرى است

اكتسابى، كه از راه عبادت و انجام مراسم عبوديّت به دست مى آيد، تقرب به معناى آن است كه كسى بخواهد به چيزى و يا كسى نزديك شود. بنده خدا با اعمال صالح خود مى خواهد به خدا نزديك گردد و اين نزديكى عبارت است از اين كه در معرض شمول رحمت الهيه واقع شود و در آن معرض شر اسباب و عوامل شقاوت و م_حروم_يت را از او دور كنند.

مفهوم قرب و بُعد و مقام قرب الهى (99)

و نيز اين كه مى گوييم: خداى تعالى بنده خود را به خود نزديك مى كند، معنايش اين است كه او را در منزلتى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن منزلت، رسيدن به سعادت هايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد و آن سعادت ها عبارت است از اكرام خدا و مغفرت و رحمت او.

(مقرّبون) بلندمرتبه ترين طبقات اهل سعادتند. چنين مرتبه اى براى كسى حاصل نمى شود مگر از راه عبوديت و رسيدن به حد كمال آن و عبوديت تكميل نمى شود مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد و اراده و عملش را تابع اراده مولايش كند، هيچ چيزى نخواهد و هيچ عملى نكند مگر بر وفق اراده مولايش و اين همان داخل شدن در تحت ولايت خداست، پس چنين كسانى اولياء اللّه نيز هستند و اولياءاللّه

(100) خداشناسى

ت_نه_ا ه_مي___ن ط__اي_ف__ه ان_د.(1)

مفه__وم روز و ك__ار روزانه الهى

«كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ»

«او هم_____ه روزه مشغ_____ول ك____ارى ن_____و اس_____ت!» (29 / ال__رحم__ن)

منظور از كلمه (يَوْم) در جمله (كُلَّ يَوْم - هر روز) احاطه خداى تعالى در مقام فعل و

1- المي____________زان ج 37، ص 245.

مفوم روز و كار روزانه الهى (101)

تدبير اشياء است، در نتيجه او در

هر زمانى هست ولى در زمان نيست و در هر مكانى هست لكن در مكان نمى گنجد و با هر چيزى هست لكن نزديك به چيزى نيست. خ__داى تع__الى در ه__ر روز ك__ارى دارد، غير آن كارى كه در روز قبل داشت و غير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست و هيچ شأنى از شؤون او از هر جهت مانند شأن ديگرش نيست، هر چه مى كند بدون الگو و قالب و نمونه مى كند، بلكه به ابداع و ايجاد مى كند و به همين جهت است كه خود را ب__دي__ع ن__امي__ده و ف__رم__وده: «بَ_دي_عُ ال_سَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ.»(1)

1- المي___زان ج 37، ص 207.

(102) خداشناسى

فصل سوم :نور الهى

مفهوم نور خدا و چگونگى ظهور و شمول آن

«اَل_لّ___هُ نُ___ورُ السَّم___واتِ وَ الاْرْضِ مَثَ____لُ نُ__ورِهِ...»

«خدا نور آسمان ها و زمين است، مثل نور او... .» (35/نور)

نور چيزى است كه هر چيز محتاجِ نور و گيرنده نور را روشن مى كند و سپس با ظهور خود دلالت مى كند بر مظهرش و خداى تعالى هم اشياء را با ايجاد خود وجود و ظ_ه__ور م_ى ده_د و س_پس ب_ر ظ_هور وج_ود خ_ود دلال_ت م_ى كن_د.

بعد از آن كه خداى سبحان خود را نورى خواند كه آسمان و زمين از آن مستنير مى شوند و اين كه او مؤمنين را به نور زايدى اختصاص مى دهد و كفار از اين نور

(103)

بهره اى ندارند، اينك در ادامه آيه فوق شروع مى كند به استدلال و احتجاج بر اين مدعا:

اما نور آسمان و زمين بودن خدا، دليلش اين است كه آنچه در آسمان ها و زمين است وجود خود را از پيش خود نياورده و از كس ديگرى هم كه در داخل آن دواست نگرفته اند، چون آن چه در داخل

آسمان ها و زمين است در فاقه و احتياج مثل خود آن دو است، پس وجود آن چه در آسمان ها و زمين است از خدايى است كه همه احتياجات به درگاه او منتهى مى شود.

بنابراين، وجود آنچه در آن دو است همان طور كه خود را نشان مى دهد، نشان دهنده موجد خويش نيز مى باشد. پس وجود نور وى است كه هر چيز به وسيله آن نور مى گيرد، پس هر چيزى كه در اين عالم است دلالت مى كند بر اين كه در ماورايش چيزى است كه منزه از ظلمت است، آن ظلمتى كه خود آن چيز داشت و منزه از حاجت و فاقه اى است كه در خود او هست و منزه از نقص است كه از خود او منفك شدنى نيست.

اين زبان حال و مقال تمامى موجودات عالم است و همان تسبيحى است كه

(104) خداشناسى

خداى تعالى به آسمان و زمين و آنچه در آن است نسبت مى دهد و لازمه آن نفى استقلال از تمامى موجودات غير خدا، _ و نفى هر اله و مدبر و ربّى غير خداست. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ _ همه دعا و تسبيح خويش دانند.» (41 / نور) اين آيه شريفه تسبيح را به عموم ساكنان زمين نسبت مى دهد، چه كافرشان و چه مؤمنشان و از اين تعبير معلوم مى شود كه در اين ميان دو نور است: يكى عمومى و ديگرى خصوصى. پس نورى كه خداى تعالى با آن خلق خود را نورانى مى كند مانند رحمتى است كه با آن به ايشان رحم مى كند، كه آن نيز دو قسم است: يكى عمومى و يكى خصوصى... همچنين مالكيت خدا دليل بر هر دو قسم نور است،

يعنى اين كه او مالك آسمان ها و زمين است و بازگشت هرچيز به سوى اوست، هم دليل بر عموميت نور عام

مفهوم نور خدا و چگونگى ظهور و شمول آن (105)

اوس__ت و هم دلي_ل بر اختص_اص نور خاص او به مؤمنين است.(1)

ن_ور عم_وم_ى اله_ى

«اَللّهُ نُورُ السَّم_واتِ وَ الاْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ...» (35 / نور)

خداى تعالى داراى نورى است عمومى، كه با آن آسمان و زمين نورانى شده و در

1- الميزان ج 29، ص 193.

(106) خداشناسى

نتيجه به وسيله آن نور در عالم وجود حقايقى ظهور نموده، كه ظاهر نبود و بايد هم چنين باشد، چون ظهور هر چيز اگر به وسيله چيز ديگرى باشد بايد آن وسيله خودش به خودى خود ظاهر باشد، تا ديگران را ظهور دهد و تنها چيزى كه در عالم به ذات خ__ود ظ_اه_ر و براى غ_ير خود م_ظهر ب_اشد ه_مان نور است.

خداى تعالى نورى است كه آسمانها و زمين با اشراق او بر آن ها ظهور يافته اند، هم چنان كه انوار حسى نيز اين طورند، يعنى آن ها ظاهرند و با تابيدن به اجسام ظلمانى و كدر آن ها را روشن مى كنند، با اين تفاوت كه ظهور اشياء به نور الهى عين وجود يافتن آن هاست ولى ظهور اجسام كثيف به وسيله انوار حسى غير اصل وجود آن هاست.(1)

مثال و شمول نور عمومى الهى

«اَللّ____هُ نُ____ورُ السَّم___واتِ وَ الاْرْضِ مَثَ___لُ نُ____ورِهِ...» (35 / ن______ور)

خداى تعالى كامل ترين مصداق نور مى باشد، اوست كه ظاهر بالذات و مظهر ماسواى خويش است و هر موجودى به وسيله او ظهور مى يابد و موجود مى شود. پس

1- المي_____________زان ج 29، ص 174.

مثال و شمول نور عمومى الهى (107)

خداى سبحان نورى است كه به وسيله او آسمان ها و زمين ظهور يافته اند. در جمله «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاْرْضِ...» چون نور را اضافه كرده به آسمانها و زمين و آنگاه آن را حمل كرده بر اسم جلاله «اَللّهُ» و فرموده نور آسمان ها و زمين اللّه است منظورش اين بوده كه كسى خيال نكند

كه خدا عبارت است از نور عاريتى قائم به آسمانها و زمين و يا از وجودى كه بر آن ها حمل مى شود. از اين جا استفاده مى شود كه خداى تعالى بر هيچ موجودى مجهول نيست، چون ظهور تمامى اشياء يا براى خود يا براى غير، ناشى از اظهار خدا است و اگر خدا چيزى را اظهار نمى كرد و هستى نمى بخشيد ظهورى نمى يافت، پس قبل از ه_ر چ_يز ظ_اه_ر ب_ال_ذّات خ_داس_ت.

آيه بعد براى تمامى موجودات تسبيح اثبات مى كند و لازمه آن اين است كه تمامى موجودات، خدا را مى شناسند، چون تسبيح و صلات از كسى صحيح است كه بداند چه كسى را تسبيح مى كند. پس مراد به نور، نور خداست، كه از آن نور عام عالمى منشأ

(108) خداشناسى

مى گيرد، نورى كه هر چيزى به وسيله آن روشن مى شود و با وجود هر چيزى مساوى است و عبارت اخ__راى آن اس_ت و اين همان رحمت عام الهيه مى باشد.(1)

ن_ور خ_صوصى ال_هى

«اَللّ_هُ نُورُ ال_سَّ_م_واتِ وَ الاْرْضِ مَ_ثَلُ نُ_ورِهِ...،» (35 / نور)

در اين ميان نور خاصى است كه تنها مؤمنين با آن روشن مى شوند و به وسيله آن به سوى اعمال صالحه راه مى يابند و آن نور معرفت است، كه دلها و ديده ها در روزى كه دلها و ديده ها زيرورو مى شوند روشن مى گردد و در نتيجه به سوى سعادت جاودانه خود ه__داي__ت مى ش__ون__د و آن چ__ه در دني__ا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان مى ش_ود.

1- المي___زان ج 29، ص 176.

نور خصوصى الهى (109)

خداى تعالى اين نور را به چراغى مثل زده كه در شيشه اى قرار داشته باشد و با روغن زيتونى در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صافى

است، مانند كوكب درى بدرخشد و صفاى اين با صفاى آن (نور على نور) را تشكيل دهد و اين چراغ در خانه هاى عبادت آويخت__ه ب_اش_د، خانه هايى كه در آن ها مردانى مؤمن، خداى را تسبي__ح كنن__د، م_ردانى ك__ه تج__ارت و بي_ع ايش_ان را از ي_اد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نمى دارد.

اين مثال صفت نور معرفتى است كه خداى تعالى مؤمنين را با آن گرامى داشته، نورى كه دنبالش سعادت هميشگى است و كفار را از آن محروم كرده و ايشان را در ظلماتى قرار داده كه هيچ نمى بينند، پس كسى كه مشغول با پروردگار خويش باشد و از

(110) خداشناسى

م_تاع حي_ات دني_ا اع_راض كند به نورى از ناحيه خدا اختصاص مى يابد.(1)

مثال و شمول نور خصوصى الهى

«اَل_لّ_هُ نُ__ورُ ال_سَّ_مواتِ وَ الاْرْضِ مَ_ثَ_لُ نُ_ورِهِ...» (35 / ن_ور)

«مَثَلُ نُورِهِ...،» اين آيه شريفه نور خدا را توصيف مى كند و معنايش نورى كه مال

1- المي_______________زان ج 29، ص 174.

مثال و شمول نور خصوصى الهى (111)

اوست مى باشد - و خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست، بلكه مراد وصف آن نورى است كه خدا آن را افاضه مى كند، البته باز مراد آن نور عامى كه افاضه كرده و به وسيله آن هر چيزى ظهور يافته و عبارت است از وجودى كه هر چيزى را موجود كرده نيست، بلكه مراد به آن نور نورى است خاص كه خداى تعالى آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده و آن به طورى كه از كلام استفاده م_ى ش_ود ح__قيقت اي_مان اس_ت.

در ساير موارد در قرآن كريم مى بينيم خداى سبحان اين نور خاص را به خود نسبت داده و اين نور همان

ن__ورى است كه گفتي__م به مؤمنين اختصاص داده تا در راه به سوى پروردگارشان از آن استضائه كنند و آن نور ايمان و معرفت است. البته نور ايمان و معرفت در دل هاى مؤمنين نورى است ع__اريت__ى و مقتبس از نور خدا و قائم ب__ه آن و مستم___د از آن اس_ت.

«يَهْدِى اللّهُ لِنُ__ورِهِ مَ__نْ يَش__اءُ» (35 / ن__ور) خداى تعالى هدايت مى كند كسانى را ك__ه داراى كم__ال ايم__ان ب__اشن_د، ب__ه س__وى ن__ور خدا، نه كسانى را كه متصف به

(112) خداشناسى

كف__ر ب_اشن_د و اين به خ_اط_ر ص_رف مشيّت اوست.(1)

نور ال_هى و اشراق روز قيامت

«وَ اَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها» (69 / زمر)

اشراق ارض، به معناى نورانى شدن آن است. اشراق زمين به نور پروردگارش، آن حالتى است كه از خصايص روز قيامت است، از قبيل: كنار رفتن پرده ها و ظهور حقيقت

1- المي_____________زان ج 29، ص 177.

نور الهى و اشراق روز قيامت (113)

اشياء و بروز و ظهور واقعيت اعمال، از خير يا شر، اطاعت يا معصيت، حق يا باطل، به طورى كه ناظران حقيقت هر عملى را ببينند، چون اشراق هر چيزى عبارت است از ظهور آن به وسيله نور و اين هم جاى شك نيست، كه ظهور دهنده آن روز خداى سبحان است، چون غير از خدا هر سبب ديگرى در آن روز از سببيّت ساقط است، پس اشياء در آن روز با نورى كه از خداى تعالى كسب كرده روشن مى شوند.و اين اشراق هر چند عمومى است و شامل تمامى موجودات مى شود و اختصاصى به زمين ندارد، ولكن از آن جايى كه غرض بيان حالت آن روز زمين و اهل زمين است، لذا تنها از اشراق زمين سخن گفت.

مراد به زمين در عين حال زمين و موجودات در آن و متعلقات آن است.(1)

1- المي___زان ج 34، ص 148.

(114) خداشناسى

فصل چهارم :علم الهى

شمول علم الهى و ثبوت اشياء در كتاب مبين

«يَعْلَ_مُ م_ا يَلِ_جُ فِ_ى الاَْرْضِ وَ م__ا يَخْ__رُجُ مِنْه__ا وَ ما يَنْ_زِلُ مِ__نَ السَّم__اءِ وَ م__ا يَعْ_رُجُ فيها...،» (2 / سبأ)

«خدا علم دارد به آنچه در زمين فرو مى رود و از زمين بيرون مى شود و آنچه از آسمان فرو مى آيد و به آسمان بالا مى رود،» و اين كنايه است از علم خدا به حركت هر ص_احب ح___ركت__ى و آن چ__ه انج__ام م_ى ده____د.

خداى تعالى عالم به غيب است و كوچك ترين موجود از علم او دور نيست، حتى سنگينى يك ذره معلق در فضا در همه آسمان ها و زمين از علم او پنهان نيست.

(115)

«وَ لااَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا اَكْبَرُ اِلاّ فى كِتابٍ مُبينٍ - و نه كوچك تر از آن ذره و نه بزرگتر از آن مگر آن كه در كتاب مبين ثبت است.» (61 / يونس) اين جمله علم خدا را به تمامى م__وج__ودات تعمي__م مى ده__د، تا كس_ى نپندارد تنه__ا موجودات نظير ذره را مى داند، كوچك تر از آن و بزرگتر را نمى داند، نكته اى كه در اين آي__ه بدان اشاره كرده اين است كه اشياء هر چه باشند در كتاب مبين خدا ثبوتى دارند، كه دستخ__وش تغيير و تبديل نمى شود و انسان و هر موجود ديگر هر چند اجزاى دنيوى اش از ه__م مت__لاشى گ__ردد و به كلى آثارش از صفحه روزگار محو و نابود شود ب__از هم اعاده اش براى خ__دا ك__ارى ن__دارد، چ__ون همي__ن ن_اب_ود در كت_اب مبي__ن ب___ودى و ثب____وتى دارد.(1)

1- المي___زان ج 32، ص 250.

(116) خداشناسى

ك__رس_ى و م_راتب ع_لم ال_هى

«...وَ لا يُحيطُ__ونَ بِشَ__ىْ ءٍ مِ_نْ عِلْمِ__هِ اِلاّ بِم_اش_اءَ وَسِ_عَ كُ__رْسِيُّ__هُ السَّم____واتِ وَ الاَْرْضَ»

«... و به چيزى از علم او راه نمى يابند مگر به آن چ__ه خ__ود بخ__واه__د، قلمرو

علم و ق__درتش آسم__ان ها و زمي__ن را ف__راگ__رفت__ه اس__ت.» (255 / بق__ره)

علم هر چه هست از خداست و هر علمى هم كه نزد عالمى يافت شود آن هم از علم خداست. تنها اوست كه به روابط بين موجودات آگاه است، چون او موجودات و رابط آن ها را آفريده و اما بقيه اسباب و علل و مخصوصا علل و اسبابى كه از صاحبان عقلند هر چند كه دخل و تصرفى و علمى دارند، لكن هر چه دارند و آن را مورد استفاده قرار مى دهند خود مرتبه اى است از شؤون علم الهى و هر چه تصرف دارند خود شأنى است از شؤون تصرفات الهى و نحوه اى است از انحاء تدابير او، پس ديگر كسى نمى تواند به خود اجازه دهد بر خلاف اراده خداى سبحان و تدبير جارى در مملكتش قدمى بردارد و اگر برداشت همان از تدبير خداست.

كرسى و مراتب علم الهى (117)

كرسى مرتبه اى از مراتب علم است، در نتيجه از معانى محتمل كه براى وسعت هست اين معنا متعين مى شود كه اين مقام تمامى آنچه در آسمانها و زمين است، هم ذاتشان و هم آثارشان را حافظ است، پس وسعت كرسى خدا به اين معنى شد كه مرتبه اى است از علم خدا آن مرتبه اى كه تمامى عالم قائم بدان است و همه چيز در آن محف__وظ و ن__وشت__ه ش_ده اس_ت.(1)

قلمرو علم الهى

«وَ اِنْ تَجْهَ___رْ بِ__الْقَ___وْلِ فَ_اِنَّ__هُ يَعْلَ____مُ السِّ____رَّ وَ اَخْف____ى،» (7 / طه)

«اِنَّ اللّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّمَواتِ وَ الاَْرْضِ اِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ!» (38 / فاطر)

خداى تعالى در آيه، اول «جهر به قول» را آورده بعد اثبات علم نسبت به دقيق تر از

1- المي____زان ج 4، ص 230.

(118) خداشناسى

آن يعنى «سرّ قول» نمود، سپس مطلب را ترقى داده علم او را نسبت به مخفى تر از سرّ اثبات فرموده، براى اين كه دلالت كند بر اين كه مراد اثبات علم خدا نسبت به جميع است و معنا اين است كه تو اگر سخنت را بلند بگويى و علنى بدارى و يا آن را آهسته و در دلت پنهان كنى و يا از اين هم مخفى تر بدارى به اين كه بر خودت هم پوشيده باشد خداى تعالى همه را مى داند.

آيه شريفه علم به هر چيز را براى خدا اثبات مى كند، چه به ظاهر و چه به پنهان و بنابراين آيه شريفه در ذكر علم به دنبال استوا بر عرش مى باشد و معلوم است كه علم خداى تعالى به آنچه از حوادث كه در ملك او جريان مى يابد و در مسند سلطان و قلمرو ملك او پيش مى آيد مستل__زم اذن و رض__اى او ب__ه آن اس__ت و از نظ__ر ديگ__ر مستل__زم مشيّ__ت او ب__ه اي_ن نظ_امى است كه جريان مى يابد و اين همان تدبير است.

خدا عالم غيب آسمان ها و زمين است و او به آنچه در سينه ها پنهان است داناست و با شما بر طبق آنچه در باطن نهفته داريد، از عقايد و آثار اعمال معامله مى كند و بر طبق

قلمرو علم الهى (119)

آن مح_اسب_ه مى نمايد، چه اين كه ظاهرتان با باطن مطابق باشد و چه مخ_الف باشد.(1)

نفوذ علم الهى

«اِذْ اَنْتُمْ اَجِنَّةٌ فى بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ...»

«هنگ__امى ك_ه ب_ه ص_ورت جني_ن در شك_م م_ادرانت_ان ب_وديد... .» (32 / ن_جم)

او داناتر است به شما آن زمان كه شما را از زمين انشاء كرد و او بود كه شما را در آغاز

خلقت تان به اطوار و احوالى گونه گون متحول كرد و از مواد عنصرى زمينتان بگرفت و در آخر به صورت نطفه تان درآورده و در داخل رحم مادرتان بريخت. و او داناتر است به شما آن زمان كه شما جنين هايى در رحم مادرانتان بوديد، او مى داند

1- المي______________زان ج 33، ص 78 و ج 27، ص 189.

(120) خداشناسى

حقيقت شما چيست و چه حال و وضعى داريد، چه اسرارى در نهانتان هست و مآل كارتان به كجا مى انجامد. وقتى خداى تعالى شما را بهتر از هر كس مى شناسد و از آغاز خلقت تان و سرانجام آن با خبر است، پ_س ديگ__ر بيه__وده خود را به پاكى نستاييد چ___ون او ب_هت__ر م_ى دان_د پ__اك و با تقوى كيست.(1)

اح_اط__ه اله__ى

«وَ هُ____وَ مَعَكُ____مْ اَيْ___نَ م___ا كُنْتُ___مْ!»

«هر كجا باشيد او باشماست!» (4 / حديد)

او هر جا كه باشيد با شماست، براى اين كه به شما احاطه دارد و در هيچ مكانى و پوششى از او غايب نيستيد. احاطه خداى تعالى به ما تنها احاطه مكانى نيست، بلكه در

1- الميزان ج 37، ص 86.

احاطه الهى (121)

همه احوال و اوقات نيز به ما احاطه دارد، لكن از آنجايى كه معروف ترين ملاك در جدايى چيزى از چيز ديگر و غايب شدنش از آن جدايى مكانى است، از اين جهت در آيه تنه__ا معيّ__ت را ذك__ر ك__رد، وگرنه نسبت خداى تعالى به مكان ها و زمان ها و اح_وال ي____ك نسب____ت اس__ت.(1)

1- المي___زان ج 37، ص 303.

(122) خداشناسى

فصل پنجم:وحدانيت (توحيد)

ت_وحيد م_ختص قرآن و ريشه تمامى معارف و اصول و فروع و اخلاق اسلامى

«قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ اَللّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا اَحَدٌ!»

(1 تا4 / اخلاص)

اين سوره خداى تعالى را به احديّت ذات و بازگشت ماسوى اللّه در تمامى حوايج وجودى اش به سوى او و نيز به اين كه احدى نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك او نيست، مى ستايد. واين توحيدقرآنى توحيدى است كه مختص به خود قرآن كريم است و تمامى معارف اصولى و فروعى و اخلاقى اسلام براين اساس پى ريزى شده است.

اَحَد: اين كلمه در مورد چيزى و كسى به كار مى رود كه قابل كثرت و تعدد نباشد، نه

(123)

در خ_ارج و ن_ه در ذه_ن و اصولاً داخل اع_داد نشود.

صَمَد: اصل در معناى كلمه صمد، قصد كردن و يا قصد كردن با اعتماد است. پس خداى تعالى سيد و بزرگى است كه تمامى موجودات عالم در تمامى حوايجشان قصد او مى كنند. وقتى خداى تعالى پديدآرنده همه عالم است و هر چيزى كه داراى هستى است

هستى را خدا به او داده، پس هر چيزى كه نام «چيز» صادق بر آن باشد، در ذاتش و صفاتش و آثارش محتاج به خداست و در رفع حاجتش قصد او مى كند. پس خداى تعالى در هر حاجتى كه در عالم وجود تصور شود صمد است، يعنى هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمى كند مگر آن كه منتهاى مقصدش اوست و نجاح مطلب و برآم__دن حاجتش به وسيل__ه اوس__ت. و تنها خ__داى تع__الى صمد على الاطلاق است.

هر يك از دو جمله «هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» و «اَللّهُ الصَّمَدُ» مستقلاً كافى در تعريف خداى تعالى است، چون مقام، مقام معرفى خدا به وسيله صفتى است كه خاص خود او

(124) خداشناسى

باشد، پس معنى چنين است كه معرفت به خداى تعالى حاصل مى گردد چه از شنيدن جمله «هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» و چه از شني_دن «اَللّهُ الصَّمَدُ».

اي__ن دو آي__ه ش__ريف__ه در عي__ن ح__ال ه__م ب__وسيل__ه صفات ذات، خداى تعالى را مع__رف__ى ك__رده و ه__م ب__ه وسيل__ه صف__ات فعل، جمله «هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» خدا را به صفت احديّت ت_وصي_ف ك_رده، ك_ه اح__ديّت عين ذات است و جمله «اَللّهُ الصَّمَدُ» او را به صفت صمديّت توصيف كرده كه صفت فع_ل است.

«لَ_مْ يَ_لِ_دْ وَ لَ_مْ يُ_ولَ_دْ وَ لَ_مْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا اَحَدٌ،»

اين دو آيه كريمه از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كند، كه چيزى را بزايد و يا بگو ذاتش متجزى گردد و جزئى از ذاتش از او جدا گردد، حال آن چيز و آن جزء هر سنخى كه مى خواهد داشته باشد و جدا شدنش از خدا به هر معنايى كه مى خواهى تصور كن.

و نيز اين دو آيه از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كنند كه

خود او از چيزى متولّد و مشت_ق ش_ده ب_اش_د، ح__ال اي_ن ت__ول__د و اشتق_اق ب_ه ه_ر معن_ايى ك__ه اراده ش__ود.

توحيد مختص قرآن و ريشه تمامى معارف (125)

و نيز اين معنى را نفى مى كنند كه براى خدا كفوى باشد كه برابر او در ذات و يا در فعل باشد، يعنى مانند خداى تعالى بيافريند و تدبير نمايد و احدى از صاحبان اديان و غير ايشان قائل به وجود كفوى در ذات خدا نيست، يعنى احدى از دينداران و بى دينان نگفته اند كه واجب الوجود عزّ اسمه متعدد است و اما در فعل يعنى تدبير بعضى ق__ايل ب_ه آن ش_ده ان_د.(1)

مفهوم ذات واحد

«وَ ما مِنْ اِلهٍ اِلاّ اِلهٌ وحِدٌ»

«هي___چ معب_____ودى ج____ز خ_____داى يكت____ا نيس___ت!» (73 / م____ائ____ده)

ذات پروردگار متعال ذاتى است كه به هيچ وجه پذيراى كثرت نيست، احدىّ الذات

1- المي___________________زان ج 40، ص 445.

(126) خداشناسى

است و در لحاظى هم كه متصف به صفات كريمه عليا و اسماء حسنى مى شود در آن لحاظ هم متكثر نيست و آن صفات چيزى را بر ذات نمى افزايند. خود صفات هم كه روشن است اگر به يكديگر اضافه شوند موجب تعدد و تكثر در ذات نمى گردند، وقتى نه از ناحيه اضافه صفت به ذات و نه از ناحيه اضافه صفت به صفت، تكثر نمى يابد، پس بايد گفت خداى تعالى احدى الذات است، كه نه در عقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تكثر نيست و نيز بايد گفت خداى تعالى در ذات مقدّسش چنان نيست كه از دو چيز تركيب يافته باشد. و هرگز نمى توان آن حقيقت را به چيزى تجزيه كرد و نيز نمى توان با نسبت دادن وصفى به

آن جناب او را به دو چيز يا بيشتر تجزيه نمود. زيرا هر چيزى را بخواهيم در عالم فرض و يا در عالم وهم و يا در عالم خارج به آن حقيقت بيفزاييم او خود با آن چيز معيت دارد و از آن جدا نيست.

اين كه گفتيم خداى تعالى واحد و هم احدىّ الذات است، مراد وحدت عددى كه در

مفهوم ذات واحد (127)

ساير موجودات عالم داراى كثرتند به كار مى رود، نيست. خداوند متعال نه در ذات و نه در اسم و صفت و نه به وحدت عددى متصف نمى شود. زيرا اين كثرت و اين سنخ وحدت هر دو از آثار و احكام صنع مخلوقات خدايند و اين جمله «وَ ما مِنْ اِلهٍ اِلاّ اِلهٌ واحِدٌ،» تأكيد بليغى است در توحيد، به طورى كه هيچ عبارت ديگرى بهتر از اين تأكيد را نمى رساند.

در عالم وجود اصلاً و به طور كلى از جنس معبود (اله) يافت نمى شود مگر معبود يكتايى كه يكتايى اش يكتايى مخصوصى است كه اصلاً قبول تعدد نمى كند نه در ذات و ن_ه در ص_فات، ن_ه در خ_ارج و ن_ه به حسب فرض.

و اين همان توحيد قرآن است چه قرآن در اين آيه و آيات ديگر خود تنها اين توحيد را خالص و صحيح مى داند و توحيد ساير اديان را مخدوش و غير خالص مى داند و اين معانى از معانى لطيف و دقيقى است كه قرآن مجيد درباره حقيقت معن__ى ت__وحي__د ب_ه

(128) خداشناسى

آن اشاره فرموده است. (1)

تعليم_ات قرآن در توحيد

«وَ ما مِنْ اِلهٍ اِلاّ اِلهٌ واحِ_دٌ» (73 / مائده)

قرآن در تعاليم عاليه خود وحدت عددى را از پروردگار (جل ذكره) نفى مى كند و

1- المي________زان ج 11،

ص 119.

تعليمات قرآن در توحيد (129)

جهتش اين است كه لازمه وحدت عددى محدوديّت و مقدوريّت است و واحدى كه وحدتش عددى است جز به اين كه محدود به حدود مكانى و زمانى و هزاران حدود ديگر باشد و جز به اين كه مقدور و محاط ما واقع شود تشخيص داده نمى شود و قرآن خداى تعالى را منزه از اين مى داند كه محاط و مقدور چيزى واقع شود و كسى بر او احاطه و تسلط بيابد.

خداى تعالى بنابر تعليم عالى قرآن، منزه از مقهوريّت است بلكه قاهرى است كه هي__چ گ__اه مقه__ور نم_ى ش__ود، از اين جهت نه وحدت عددى و نه كثرت عددى در حق او تص_ور ن__دارد و لذا در ق__رآن مى ف__رم__اي__د: «هُ__وَ الْ_واحِ__دُ الْقَهّارِ.» (16 / رع_د)

آيات قرآن مجيد تنها وحدت فرديّه را از بارى تعالى نفى نمى كند، بلكه ساحت مقدس او را منزه از همه انحاء وحدت مى داند، چه وحدت فرديه كه در قبال كثرت فرديه است و چه وحدت نوعيه و جنسيه يا هر وحدت كلى ديگرى كه در قبال كثرتى اس_ت از ج_نس خود.

بنابر تعليمات قرآن، هيچ چيز خداى تعالى را به هيچ وجه نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال نمى تواند مقهور و مغلوب و محدود در حدى كند از اين جهت وحدت او عددى نيست. آرى از نظر قرآن او قاهرى است فوق هر چيز و در هيچ شأنى از شؤون خود محدود نمى شود، وجودى است كه هيچ امرى از امور عدمى در او راه ن_دارد و ح_ق__ى است كه مشوب به هي__چ ب_اطل_ى نم__ى گ___ردد.

(130) خداشناسى

زنده اى است كه مرگ ندارد. دانايى است كه جهل در ساحتش راه

ندارد. قادرى است كه هيچ عجزى بر او چيزه نمى شود. مالكى است كه كسى از او چيزى را مالك نيست. عزيزى است كه ذلت برايش نيست. و ملكى است كه كسى را بر او تسلطى نيست. يكى از تعليمات عاليه قرآن همين است كه براى پروردگار از هر كمالى خالص آن را قايل است و ساحت مقدسش را از هر نقصى مبرا مى داند.

خداى تعالى به اين معنا واحد است كه از جهت وجود طورى است كه محدود به حدى نمى شود تا بتوان برون از آن حد فرد دومى برايش تصور كرد و خود همين معنا است مفهوم و مقص__ود از آيات سوره توحيد: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ. اَللّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَ__مْ يَكُ__نْ لَ__هُ كُفُ__وا اَحَ_____دٌ!»

ه__ويّ__ت پ__روردگ__ار متع__ال طورى است كه فرض وجود كسى را كه هويتش از جهت__ى شبي__ه ه__وي__ت او ب__اش__د رف__ع مى كن__د. هيچ آفريده اى نمى تواند آفريدگار را آن طور كه هست توصيف كند.

تعليمات قرآن در توحيد (131)

قرآن وحدتى را ثابت مى كند كه به هيچ معنا فرض كثرت در آن ممكن نيست، نه در ذات و نه در ناحيه صفات و بنابراين آنچه در اين باب از ذات و صفات فرض شود قرآن همه را عين هم مى داند، يعنى صفات را عين هم و همه آن ها را عين ذات مى داند، لذا مى بينيم آياتى كه خداى تعالى را به وحدانيت ستوده دنبالش صفت قهّاريّت را ذكر كرده است ت__ا بفهم__ان_د وح_دتش ع_ددى نيست.(1)

اله واحد و مفهوم لااله الا اللّه

«وَ اِلهُكُ_مْ اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ...!»

«و معب__ود شما معبودى يگ__انه است و جز او معبودى نيست...!» (163 / بقره)

مفهوم وحدت از مفاهيم بديهى است،

چيزى كه هست موارد استعمال آن مختلف است. مى گوييم خدا واحد است به خاطر اين كه صفتى كه در اوست مثلاً الوهيّت او -

1- المي____________زان ج 11، ص 150.

(132) خداشناسى

صفتى است كه احدى با او در آن صفت شريك نيست. علم و قدرت و حيات و ساير صف__اتش او را متكث__ر نمى كن__د. تكث__رى ك__ه در صف__ات او هس__ت تنه__ا تكثر مفهومى است وگرنه علم و ق__درت و حي__اتش يك__ى است. آن ه__م ذات اوس__ت و هيچ يك از آن ها غير ديگرى نيس__ت، بلك__ه او ع__ال__م اس__ت به قدرتش و قادر است به حياتش و حىّ است به علمش، به خلاف ديگران كه اگر قادرند به قدرتشان قادرند و اگر ع_المن_د ب_ه علمش_ان ع_المن_د، خلاصه صفاتشان، هم مفهوما مختلف است و هم عينا.

بسا مى شود كه چيزى از ناحيه ذاتش متصف به وحدت شود، يعنى ذاتش ذاتى باشد كه هيچ تكثرى در آن نباشد و بالذات تجزى را در ذاتش نپذيرد. اين گونه وحدت همان است كه كلمه احد را در آن استعمال مى كنند و مى گويند خداى تعالى اح_دى ال_ذات اس_ت.

جمل__ه «اِلهُكُ__مْ اِل__هٌ واحِ__دٌ» با هم__ه ك__وت__اهى اش مى فهم__اند كه الوهيّت

اله واحد و مفهوم لااله الا اللّه (133)

مخت__ص و منحص__ر به خ__داى تع__الى است و وحدت او وحدتى است مخصوص، وح__دتى كه لايق س_احت ق_دس اوس__ت.

جمله «لاآاِلهَ اِلاّ هُوَ» در سياق نفى الوهيّت غير خداست يعنى نفى الوهيّت آن آلهه موهومى كه مشركين خيال مى كردند اله هستند، نه سياق نفى غير خدا و اثبات وجود خداى سبحان. قرآن كريم اصل وجود خداى تعالى را بديهى مى داند، يعنى عقل براى پذيرفتن وجود خداى تعالى احتياج به برهان نمى بيند و هر جا از

خدا صحبت كرده عنايتش همه در اين است كه صفات او را از قبيل وحدت و يگانگى و خالقيّت و علم و ق_درت و صف_ات ديگ_ر او را اثب_ات كند.(1)

1- الميزان ج 2، ص 341.

(134) خداشناسى

اله جهان، اله انسان: اله واحد

«اِنَّ ف__ى خَلْ__قِ السَّم__اواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِ__لافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَ... لاَياتٍ لِقَ__وْمٍ يَعْقِلُ____ونَ»

«ب__ه درست__ى در خلق__ت آسم__ان ه__ا و زمي__ن و اخت__لاف ش__ب و روز و... آي______ات__ى اس___ت ب__راى م___ردم__ى ك__ه تعق___ل كنن__د!» (164 / بق____ره)

براى هر موجودى از اين موجودات، الهى است و اله همه آن ها يكى است. اين اله يگانه و واحد، همان اله انسان است. اين آسمانها كه بر بالاى ما قرار گرفته و اين زمين كه ما را در آغوش گرفته، با همه عجايبى كه در آن است و با همه غرايبى كه در تحولات و انقلابهاى آن از قبيل اختلاف شب و روز و جريان كشتى ها در درياها و نازل شدن بارانها و وزيدن ب__اده__اى گردنده و گردش ابرهاى تسخير شده، وجود دارد، همه ام__ورى هستن__د ف__ى نفس__ه ني__ازمن__د به صانعى كه ايجادشان كند، پس براى هر يك از آن ها الهى است پديد آورنده.

اله جهان، اله انسان: اله واحد (135)

نظامى كه در عالم است كه در جريانش حتى به يك نقطه استثناء برنمى خوريم، نظامى كه نه تا كنون و نه هيچ وقت عقل بشر به كرانه اش نمى رسد و مراحلش را طى نمى كند اگر از خردترين موجودش چون مولكول شروع كنى تا برسى به منظومه شمسى و كهكشانها، بيش از يك عالم و يك نظام نمى بينى. و اگر از بالا شروع كنى و در آخر ذره اى از آن را تجزيه كنى تا

به مولكول برسى باز مى بينى از آن عالم واحد و آن نظام واحد و آن تدبير متّصل چيزى كم نشده، يا اين كه هيچ دوتا از اين موجودات را مثل هم نمى بينى. پس روبرهم عالم يك چيز است و تدبير حاكم بر سراپاى آن متّصل است و تمامى اجزايش مسخر يك نظام است، هر چند كه اجزايش بسيار و احكامش مختلف است: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ.» (111 / طه) پس اله عالم كه پديد آورنده آن و مدبر امر آن اس_ت، ن_يز ي_كى است.

(136) خداشناسى

انسان، كه يكى از پديده هاى زمينى است، در پديد آمدنش و بقايش بغير اين نظام كلى كه در سراسرعالم حكمفرماست و باتدبيرى متصل سراپاى عالم را اداره مى كند، به نظام ديگرى احتياج ندارد. پس وقتى نظام هستى انسان و همه عالم يكى است، نتيجه مى گيريم ك_ه ال_ه و پ_دي_دآورن_ده و م_دب_ر آن همان اله و پديد آورنده و مدبر امر انسان است.(1)

واحد و قهار بودن خدا

«وَ م_____ا مِ____نْ اِل___هٍ اِلاَّ اللّ___هُ الْ__واحِ____دُ الْقَهّ____ارُ!»

«و هيچ معبودى جز خداى واحد قهار نيست!» (65 / ص)

جمله فوق، الوهيّت - كه عبارتست از معبوديت به حق - را از تمامى آله نفى مى كند و اما اثبات الوهيت براى خداى تعالى، امرى است كه بعد از انتفاء الوهيت از غير خدا قهرا و

1- المي___زان ج 2، ص 346.

واحد و قهار بودن خدا (137)

خود به خود حاصل است، چون بين اسلام و وثنيت در اصل اين كه معبود به حقى وجود دارد اختلاف و نزاعى نيست، نزاعى كه هست در اين است كه آن اله و معبود به حق اللّه تعالى است، يا غير اوست؟

دو اسم «اَلْواحِدُ الْقَهّارُ» وحدانيت خدا را در

هستى و قهرش بر هر چيز را اثبات مى كند، به اين بيان كه مى فرمايد: خداى تعالى موجودى است كه هيچ موجودى وجودش مانند او نيست و چون او كمال لايتناهى دارد، كمالى كه عين وجود اوست، پس او غنّى بال__ذات و عل__ى الاط__لاق است و غي__ر او ه__ر چ__ه ب__اش__د فقي__ر و محتاج به او است، آن هم نه تنها از يك جهت، بلك__ه محت__اج به اوس__ت از هر جه__ت، از جهت وجود و از جهت آثار وجود، غير او هر چ__ه دارد نعمت و افاضه خداى سبحان و قاهر بر كل است، پس خدا قاهر بر هر چيز و بر طبق اراده خويش است و هر چيزى مطيع خدا در اراده او و خاضع خدا در مشيت اوست.

(138) خداشناسى

اين خضوع ذاتى كه در هر موجود است همان حقيقت عبادت است، پس اگر جايز باشد براى چيزى در عالم هستى عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمى را مجسم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است. چون هر چيز ديگرى به غير او فرض شود، مقهور و خاضع براى اوست و از خود مالك هيچ چيز نيست، نه مالك خويش است نه مالك چيز ديگر و در هستى خودش و غير خودش، و نيز در آثار هستى استقلال ندارد، پس نتيجه مى گيريم كه تنها خداى سبحان معب__ود ب_ه ح__ق اس_ت و لاغي____ر.(1)

1- المي_____زان ج 34، ص 34.

واحد و قهار بودن خدا (139)

ال_ه واح_د، رب آسمان ها و زمين و موجودات و مشارق

«اِنَّ اِل__هَكُ__مْ لَ___واحِ__دٌ!»

«كه قطعا معبود شما يكتاست!» (4 / صافّات)

معبود شما انسان ها يكى است. و معبود شما پروردگار آسمان ها و زمين است. ملاك در الوهيت اله كه عبارت است

از معبود به حق بودن او اين است كه او رب و مدبر امر عالم باشد. وقتى مدبر و مالك آسمان ها و زمين و موجودات بين آن دو خداست، كه در همه آن ها دخل و تصرف مى كند، پس معبود به حق در همه عالم نيز هموست. و چگونه نباشد؟ با اين كه او براى اين كه وحى خود را به پيامبرش برساند، در

(140) خداشناسى

آسمان ها تصرف مى كند و در ساكنان آسمان حكم مى راند و ملائكه صافّات در بين آسمان و زمين كه محل رخنه شيطان هاست صف مى بندند و آن ها را با اِعمال زجر، از مداخله در كار وحى منع مى كنند و اين خود تصرف اوست در بين آسمان و زمين و شيطان ها. آن فرشتگان وحى را بر پيغمبر وى تلاوت مى كنند و اين تلاوت خود تكميل مردم و تربيت آنان است. به هر حال در وحى به تنهايى هم تصرف در عالم آسمان ها است و هم تصرف در زمين و موجودات بين آن دو و چون چنين است، پس خدا به تنهايى رب تمامى عالم و مدير امور آن است و در نتيجه معبود واحد هم هموست.(1)

1- المي___زان ج 33، ص 196.

اله واحد، رب آسمان ها و زمين و موجودات (141)

(142)

فصل ششم :معب__وديّ_ت

اعتب_ار عبوديّت براى خداى سبحان

«...فَ_أِنَّ_هُ_مْ عِب__ادُكَ... .»

«... آنان بندگان تواند... .» (118 / مائده)

در قرآن كريم آيات بسيار زيادى است كه مردم را بندگان خدا حساب كرده و اساس دعوت دينى را بر همين مطلب بنا نهاده كه مردم همه بندگان و خداى تعالى مولاى حقيقى ايشان است، بلكه چه بسا از اين نيز تعدى كرده و همه آن چه را كه در آسمان ها و زمين

است به همين سمت موسوم كرده و نظير همان حقيقتى كه از آن به اسم ملائكه تعبي__ر شده و حقيق__ت ديگرى كه قرآن شريف آن را جن ناميده و فرموده: «اِنْ كُ___لُّ مَ_نْ فِ_ى

(143)

السَّم___واتِ وَ الاَْرْضِ اِلاّ اتِ___ى الرَّحْمنِ عَبْدا!» (93 / مريم)

خداى سبحان به تمام معناى كلمه و حقيقةً مالك هر چيزى است كه كلمه (چيز) بر آن اطلاق مى شود، چه هيچ موجودى جز خداى سبحان خود و غير خود را و هم چنين نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشورى را مالك نيست، مگر آن چه را كه خدا تمليك كند، البته تمليكى كه مالكيت خود او را باطل نمى كند. و همچنين قادر است بر آن چيزى كه بندگان را بر آن قدرت داده است.

همين سلطنت حقيقى و ملكيت واقعى پروردگار منشأ وجوب انقياد موجودات و مخصوصا آدميان در برابر اراده تشريعى اوست و دستوراتى كه او برايشان مقرر فرموده، چه دستوراتى كه درباره كيفيت عبادت و سنتش داده و چه قوانينى كه باعث صلاح امر آنان و مايه سعادت دنيا و آخرتشان مى باشد جعل فرموده است. از آنجايى كه خداى سبحان مالك تكوينى و على الاطلاق است و كسى جز او مالك

(144) خداشناسى

نيست از اين جهت جايز نيست در مرحله عبوديّت تشريعى - نه تكوينى - كسى جز او پرستش شود، چنانكه خودش فرموده: «وَ قَض_ى رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ!» (23 / اسراء)

معبود در آسمان ها و معبود در زمين

«وَ هُ___وَ الَّ__ذى فِ__ى السَّم_اءِ اِل__هٌ وَ فِ__ى الاَْرْضِ اِل__هٌ!» (84 / زخ_____رف)

او كسى است كه در آسمان ها معبود مستحق عبادت است و همو در زمين معبود، ي_عنى م_ستح_ق م_عب_ودي_ت اس_ت.

اله بودن

خدا در آسمان و زمين به معناى آن است كه الوهيت او متعلق به آسمان ها و زمين است، نه به اين معنى كه او در آسمانها و زمين و يا در يكى از آن دو مكان جاى دارد. در اين آيه شريفه مقابله اى نسبت به آله اى كه مشركين براى آسمان و زمين اثبات

معبود در آسمان ها و معبود در زمين (145)

مى كنند به كار رفته و مى فرمايد در همه آسمانها و زمين جز او اله و معبودى نيست.(1)

تذلّل ذاتى موجودات در برابر خ_دا

«وَ لِلّهِ يَسْجُ__دُ مَ_نْ فِ__ى السَّم__واتِ وَ الاَْرْضِ طَ__وْع__ا وَ كَ__رْه__ا وَ ظِللُهُمْ بِ__الْغُ__دُوِّ وَ الاْص__الِ!»

«ه__ر چ__ه در آسم__ان ها و زمي__ن است، به رغب__ت يا ك__راه__ت، با سايه هاشان

1- المي___________________زان ج 35، ص 205.

(146) خداشناسى

ب__ام____داد و شب____انگ__اه__ان سج____ده خ____دا م_ى كنن____د.» (15 / رع____د)

تذلّل و تواضع عامه موجودات در برابر ساحت پروردگار خود خضوع و تذلّل ذاتى است، كه هيچ موجودى از آن منفك و آن از هيچ موجودى متخلف نيست. پس به طور مسلم خضوع موجودات به طوع و بدون سفارش خواهد بود و هيچ موجودى از خود، هيچ چيز ندارد تا درباره اش كراهت و يا امتناع و سركشى تصور شود.

موجودات عالم ما در جميع شؤون راجع به خودشان ساجد و خاضع در برابر امر خدا هستند، ولكن در پاره اى از شؤون كه مخالف طبيعت آن هاست از قبيل مرگ و فساد و بطلان آثار و آفات و مرض ها و امثال آن سجود و خضوع شان كرها و در آنچه كه م__واف__ق طب__ع آن هاست از قبيل حيات و بقاء و رسيدن به هدف و پيروزى و كمال، به طور طوع و انقياد و مانند خضوع ملائكه است

كه خدا را در آن چه كه دستورشان مى دهد نافرمانى ننم__وده و آن چه دست__ور بگي__رند عم__ل مى كنن_د.(1)

1- الميزان ج 22، ص 214.

تذلّل ذاتى موجودات در برابر خدا (147)

مفه_وم سج_ده موجودات در برابر خ_دا

«وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ طَوْعا وَ كَرْها وَ ظِللُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الاْص___الِ!» (15 / رع___د)

اعمال اجتماعى اى كه انسان به منظور اغراض معنوى انجام مى دهد، مثلاً زمين ادب بوسيدن كه به منظور نهايت ذلت و افتادگى سجده كننده، در قبال عزت و علوّ مقام مسجود انجام مى شود، نام اين اعمال را به غرضهاى آن ها نيز داده و غرضها را به همان نام مى نامند. همان طور كه بر زمين و به خاك افتادن را سجده مى گويند، تذلّل را هم سجود مى گويند، همه اين ها به اين عنايت است كه برسانند كه منظور از اين اعمال اجتماعى همان غرضها و نتايج آن است.

قرآن كريم اين گونه اعمال و نظاير آن از قبيل قنوت و تسبيح و حمد و سؤال و امثال آن را به همه موجودات نسبت مى دهد. فرق ميانه اين امور، در صورت انتسابش به موجودات و همين امور در صورت وقوعش در ظرف اجتماع بشرى اين است كه غايات و

(148) خداشناسى

غرض هاى آن ها در قسم اول به حقيقت معنايش موجود است، به خلاف قسم دوم، كه غرض از آن امور، به نوعى از وضع و اعتبار تحقق مى يابد. ذّلت موجودات و افتادگى آن ها در برابر ساحت عظمت و كبريايى خداوند ذلت و افتادگى حقيقى است، به خلاف برو افتادن و زمين ادب بوسيدن در ظرف اجتماعى بشرى كه بر حسب وضع و اعتبار، ذلت و افتادگى است.(1)

مفه_وم سج_ده سايه ها چيست؟

«وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ طَوْعا وَ كَرْها وَ ظِللُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ!» (15/رعد)

ق_رآن مجي_د افت_ادن س_اي_ه اجسام را در صبح و شام بر زمين سجده ناميده و براين اساس است كه در اين

حال معناى سجده ذاتى را كه در ذوات اشياء است با مثال

1- المي__زان ج 22، ص 213.

مفهوم سجده سايه ها چيست؟ (149)

حسى ممثل نموده و حس آدميان بسيط را براى درك معناى سجده ذاتى بيدار مى كند و براى چنين مردمانى راه انتقال به اين حقيقت عقلى و غير حسى را آسان مى سازد.

منظور از نسبت دادن سجده به سايه اجسام بيان سقوط سايه ها بر زمين و مجسم نمودن افتادگى سجود و افتادن است، نه اين كه مقصود تنها و تنها بيان اطاعت تكوينى سايه در جميع احوال و آثارش باشد. و اين مطلب يك كلام شعرى و تصويرى خيالى نيست كه قرآن در دعوت حق خود متوسل به آن شده باشد. حقايقى كه عالى تر از اوهام و ثابت و استوار در نظر عقل سليم است و به طبع خود از افق محسوسات و حواس دور است و نمى شود آن را تجسم نمود و در پاره اى موارد كه ممكن باشد براى حس نوعى ظهور يافته به وجهى تمثل و تجسم يابد، در چنين موارد البته بايد از حس استمداد نموده صاحبان فهم ساده و عقل بسيط را از راه حس متوجه آن حقايق نمود و آن گاه ايشان را از اين راه منتقل به مرحله عقل سليم كه مسؤول درك حقايق و معارف حقيقى است ساخت و اين قسم حس و خيال، حس و خيال حق است، كه حق و حقايق مؤيد آن است و

(150) خداشناسى

اعتماد به آن، شعر و خيالبافى و يا باطل شمرده نمى شود. اين كه مى بينيم خداى تعالى براى سايه گسترده از اجسام در صبح و شام سجده قائل شده، از همين باب است،

چون اين سايه ها نيز مانند صاحبان شعورند كه به منظور سجده به زمين مى افتند.(1)

مفهوم سجده رويي_دنى ها

«وَ النَّجْ_____مُ وَ الشَّجَ____رُ يَسْجُ_____دانِ!» (6 / ال_رحم____ن)

«گياه و درخت براى خدا سجده مى كنند،» منظور از اين سجده خضوع و انقياد اين دو موجود است، براى امر خدا، كه به امر او از زمين سر برمى آورند و به امر او نشو و نما مى كنند، آن هم در چارچوبى نشو نما مى كنند كه خدا برايشان مقدر كرده و از اين دقيق تر اين كه نجم و شجر رگ و ريشه خود را براى جذب مواد عنصرى زمين و تغذى

1- المي_______زان ج 22، ص 213.

مفهوم سجده روييدنى ها (151)

با آن در جوف زمين مى دوانند و همين خود سجده آنهاست، براى اين كه با اين عمل خود خدا را سجده مى كنند و با سقوط در زمين اظهار حاجت به همان مبدئى مى نمايند ك__ه ح__اجتش_ان را ب_رمى آورد و او در حقيق_ت خ_داي_ى است كه تربيتشان مى كند.(1)

عبادت و سجده تكوينى كل موجودات

«...يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّدا لِلّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ. وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِى السَّم_واتِ وَ م_ا فِ_ى الاَْرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ... .» (48 و 49 / نحل)

آيه شريفه مى خواهد مشركين را كه منكر توحيد و نبوتند راهنمايى كند به اين كه در حال اجسام سايه دار كه سايه از چپ و راست دورش مى زند نظر كنند، چون اين حال سجود و خضوع در برابر عظمت و كبرياء خدا را مجسم مى كند و همچنين تمامى

1- المي_______________________زان ج 37، ص 194.

(152) خداشناسى

موجودات زمينى و آسمانى از جنبندگان و ملائكه. پس همه اينها ذاتا در برابر امر او منق__ادند و خض_وع و ذل_ت خ_ود را ب_ه اي_ن نح_و عب__ادت تك_وين_ى اظه_ار م_ى دارند.

آيه اولى سجده سايه ها را كه به طور محسوس سجده براى

خدا را مجسم مى سازد ذكر مى نمايد و آيه دومى سجده جنبندگان را ذكر مى كند. و اين حقيقت سجده است، كه خود نهايت درجه تذلّل و تواضع در برابر عظمت و كبرياى خدا است. براى اين كه سجده عبارتست از به رو در افتادن آدمى به روى خاك، كه البته در صورتى عبادت است كه منظور مجس_م س_اخت_ن ذل_ت درونى باشد، پس حقيقت سجده همان تذلّل درونى است.

آنچه جنبنده در زمين و آسمان هست در برابر خدا خضوع نموده و انقياد ذاتى كه هم_ان سج_ده است دارن_د، پس حق او «خداى تعالى» است كه پرستش و سجده شود.

اين آيه دلالت دارد بر اين كه در غير كره زمين از كرات آسمان نيز جنبندگانى هستند كه در آنجا مسكن داشته و زندگى مى كنند.(1)

1- المي___زان ج 24، ص 134.

عبادت و سجده تكوينى كل موجودات (153)

تسبي_ح م_وج_ودات عالم حقيق_ى است يا مج_ازى؟

«سَبَّ_حَ لِلّ_هِ م_ا فِ_ى السَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ»

«ه_ر چ_ه در آسم__ان ها و زمي_ن است تسبي__ح خ__دا مى گ__وي_د!» (1 / ح_دي_د)

تسبيح، به معناى منزه داشتن است و منزه داشتن خدا به اين است كه هر چيزى را كه مستلزم نقص و حاجت و ناسازگارى با ساحت كمال او باشد از ساحت او نفى كنى.

تمامى موجوداتى كه در آسمانها و زمين هستند و تمامى عالم، خداى سبحان را من__زه مى دارن__د و م__راد ب__ه تسبي__ح خ__داى تع__الى حقيق__ت معن__اى تسبيح است، نه اي_ن ك__ه خ_واست__ه ب_اش__د ب_ه ط_ور مج_از نسب_ت تسبي_ح ب_ه آن ه_ا داده ب_اش_د.

(154) خداشناسى

موجودات عالم چه عقلاء و چه غير عقلاء، همه خدا را به تمام معنى كلمه و به حقيقت معنى كلمه تسبيح مى گويند. پس تسبيح تمامى موجوداتى كه در آسمانها و زمين

هستند تسبيح با زبان و تنزيه به حقيقت معناى كلمه است، هر چند كه ما زبان آن ها را نفهميم، نفهميدن ما دليل بر اين نيست كه مثلاً جمادات زبان ندارند، قران كريم تصريح دارد ب_ر اي___ن ك__ه تم__ام_ى م__وج__ودات زب__ان دارن____د.(1)

تسبي__ح ذات_ى و زب_انى م__وج_ودات

«وَ يُسَبِّ_حُ ال_رَّعْ_دُ بِحَمْ_دِه...!»

«و رع_د به ستايش او تسبي_ح گ_ويد...!» (13 / رعد)

در آيه فوق آواز هول انگيز رعد را بدين جهت تسبيح خوانده كه زبانى گويا را مجسم مى سازد، كه مشغول تنزيه خداست و دارد مى گويد: خداوند شبيه مخلوقات

1- الميزان ج 37، ص 297.

تسبيح ذاتى و زبانى موجودات (155)

نيست و او را در برابر رحمتش كه بادها و ابرها و برق ها مبشر آنند ثنا مى خواند، با اين كه تمامى موجودات عالم با وجودشان تسبيح گوى خدايند، چون وجودهايشان قائم و معتمد بر وجود اوست، ولكن اين قسم تسبيح، تسبيح ذاتى موجودات است و دلالتش هم بر معنا دلالت ذاتى و عقلى است و به دلالتهاى لفظى كه در آوازها و اصوات به وضع و اعتبار هست ربطى ندارد و اذهان ساده دلان را متوجه آن تسبيح نمى كند، به خلاف رعد كه با صوت هائل خود در گوش و خيال آدمى آن تسبيح ذاتى را مجسم مى سازد و به همين جهت هم خداوند رعد را نام برد تا اذهان ساده و بسيط را به آن تسبيح ذاتى كه ق__ائ_م ب__ه ذات هر م_وج_ود است و ب_دون ص_دا و لفظ انجام مى شود منتقل نمايد.(1)

1- المي___زان ج 22، ص 217.

(156) خداشناسى

استمرار تسبيح اله_ى و تشريع دين

«يُسَبِّ____حُ لِلّ___هِ م___ا فِ__ى السَّم__واتِ وَ م___ا فِ_ى الاَْرْضِ...!»

«آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است تسبيح خدا مى گويند...!» (1 /جمعه)

كلمه تسبيح به معناى منزه دانستن است و اگر تسبيح را در آيه با صيغه مضارع تعبير كرده معنايش اين است كه همواره و مستمرا تسبيح مى كنند. اما اين كه چگونه آنچه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح

مى كند؟ جوابش اين است كه موجودات آسمانى و زمينى همان طور كه با آن چه از كمال دارند از كمال صانع خود حكايت مى كنند، هم چنين با نقصى كه در آن هاست و جبران كننده آن خداست و با حوايجى

استمرار تسبيح الهى و تشريع دين (157)

كه دارند و برآورنده اش خداست، خداى را از هر نقص و حاجت منزه مى دارند. در نتيجه حكمرانى در نظام تكوين در بين خلق و بر طبق دلخواه هم، تنها حق اوست و هم چنين حكمرانى و تشريع قانون در نظام تشريع و در بندگانش در هرطور ك__ه ص__لاح ب__دان_د خاصِ اوست.

اگر در نظام تشريع براى خلق خود دينى تشريع مى كند، از اين جهت نيست كه احتياجى به عبادت و اطاعت آنان داشته باشد و اگر خدا را اطاعت و عبادت نكردند، نقصى بر ساحت مقدسش عارض نمى شود، باز اگر به مقتضاى ملك بودن و قدوس و عزيز بودنش دينى براى بندگانش تشريع مى كند، ممكن نيست بيهوده و بدون نتيجه تش__ريع ك__رده ب_اشد، براى اين كه او حكيم على الاطلاق است.(1)

تسبي__ح آسم_ان ها و زمي__ن و حقيق__ت تسبي_ح و حم__د

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِ_حَمْ_دِه وَل_كِنْ لا تَفْقَ_هُونَ تَسْبيحَهُمْ!» (44 / اسراء)

آيه فوق براى اجزاى عالم، همين اجزايى كه مى بينيم اثبات تسبيح مى كند و

1- المي___زان ج 38، ص 175.

(158) خداشناسى

مى فهماند كه تمامى آنچه در آسمان ها و زمين است خداى را از آنچه كه جاهلان برايش درست مى كنند و به او نسبت مى دهند منزه مى دارند. اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين همه به طور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مى كنند و او را از هر

نقص و شى ء منزه مى دارند، پس مى توان گ_فت كه آس_مان و زم_ين خ_دا را تسبيح مى گويند.

آيه فوق تسبيح حقيقى را كه عبارت است از تكلم براى هر موجودى اثبات مى كند. آرى هر موجودى با وجودش و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد خداى را تسبيح مى كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك يا نقص به او داد. تسبيح براى خدا اختصاص به طايفه و يا نوع معينى از موجودات ندارد، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى گويند، در اين جمله حمد خدا را هم بر تسبيح اضافه كرد تا بفهماند همان طور كه او را تسبيح مى كنند حمد هم مى گويند و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند.

تسبيح آسمان ها و زمين و حقيقت تسبيح و حمد (159)

در همه موجودات چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه مستند به خود آن هاست. هم چنين سهمى از كمال و غنا در آنهاست كه مستند به صنع جميل خدا و انعام اوست و از ناحيه او دارا شده است. بنا بر اين همان طور كه اظهار اين نعمتها يعنى وجود دادن آن ها اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است و يا بگو تسبيح است، همچنين اظهار و ايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست كه حكايت از اوصاف جميله خدا مى كند، پس همين ايجاد، هم تسبيح خدا و هم حمد خدا است، چون حمد جز ثناى بر فعل جميل اختيارى چيزى نيست، موجودات هم با وجود خود همين كار را مى كنند، پس وجود موجودات، هم حمد خدا

و هم تسبيح اوست.

تسبيحى كه آيه شريفه آن را براى تمامى موجودات اثبات مى كند، تسبيح به معناى حقيقى است، در كلام خداى تعالى به طورى كه مكرر براى آسمان و زمين و آنچه در بين

(160) خداشناسى

آن دو اس_ت و ه_ر ك_س كه در آن هاست اثب_ات شده است.(1)

م_فه_وم ح_مد ال_هى

«اَلْ__حَمْ_دُلِ_لّ_هِ رَبِّ الْ_ع_الَ_مي_نَ!» (2 / ف_ات_حه)

«حَمْد» به معناى ثنا و ستايش در برابر عمل جميلى است كه ثناشونده به اختيار خ_ود ان_جام داده باشد.

1- المي___زان ج 37، ص 194.

مفهوم حمد الهى (161)

هر موجودى كه مصداق كلمه (چيز) باشد، مخلوق خداست. هر چيزى كه مخلوق است بدان جهت كه مخلوق اوست و منسوب به اوست حسن و زيباست پس حسن و زيبايى دايرمدار خلقت است، همچنان كه خلقت دايرمدار حسن مى باشد. پس هيچ خلقى نيست مگر آن كه با حُسن خدا حَسَن و با جمال او جميل است و به عكس، هيچ حسن و زيبايى نيست مگر آن كه مخلوق او و منسوب به اوست.

از اين كه خداوند متعال هيچ چيزى را به اجبار كسى و قهر قاهرى نيافريده، و هيچ فعلى را به اجبار اجباركننده اى انجام نمى دهد، بلكه هر چه خلق كرده با علم و اختيار خود كرده، در نتيجه هيچ موجودى نيست مگر آن كه فعل اختيارى اوست، آن هم فعل جميل و حسن، پس از جهت فعل تمامى حمدها از آنِ اوست. و از جهت اسم، اوراست اسماء حسنى، پس او هم در اسماءاش جميل است، و ه_م در اف_عال_ش و ه_ر ج_ميلى از او ص_ادر م_ى شود.

خداى تعالى هم در برابر اسماء جميلش محمود و سزاوار ستايش است و هم در برابر افعال جميلش. هيچ

حمدى از هيچ حامدى در برابر هيچ امرى محمود سر نمى زند مگر آن كه در حقيقت حمد خداست، براى آن كه آن جميلى كه حمد و ستايش حامد

(162) خداشناسى

متوجه آن است فعل خداست و او ايجادش كرده، پس جنس حمد و همه آن از آن خداست.

خ_داون_د متع_ال هر ج_ا كه سخ_ن از حم_د حام__دان كرده، حمد ايشان را با تسبيح جف_ت ك_رده و بلك_ه تسبي_ح را اص_ل در حك_اي_ت ق_رار داده و حم__د را با آن ذكر ك_رده و هم_ان ط_ور فرموده تمامى م__وج__ودات او را تسبي_ح مى گ_وين_د ب_ا حم___د خ___ود.

چون غير خداى تعالى هيچ موجودى به افعال جميل او و به جمال و كمال افعالش احاطه ندارد، همچنان كه به جميل صفاتش و اسماءاش كه جمال افعالش ناشى از جمال آن صفات و اسماء است، احاطه ندارد، بنا بر اين مخلوق خدا به هر وضعى كه او را بستايد، به همان مقدار به وى و صفاتش احاطه يافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته و به آن تقدير اندازه گيرى كرده و حال آن كه خداى تعالى محدود به هيچ حدى نيست، نه خودش و نه صفات و اسمائش و نه جمال و كمال افعالش، پس اگر

مفهوم حمد الهى (163)

بخواهيم او را ستايش صحيح و بى اشكال كرده باشيم، بايد قبلاً او را منزه از تحديد و تقدير خود كنيم و اعلام بداريم كه پروردگارا تو منزه از آنى كه به تحديد و تقدير فهم ما محدود شوى. اما مُخلَصين از بندگان او كه حمد آنان را خداى تعالى در قرآن حكايت كرده، آنان حمد خود را حمد خدا و وصف خود را وصف

او قرار داده اند، براى اينكه خ_داون_د ايشان را خ_الص براى خود كرده است.

آنچه كه ادب بندگى اقتضاء دارد، اين است كه بنده خدا پروردگار خود را به همان ثنايى ثنا گويد كه خود خدا خود را بدان ستوده و از آن تجاوز نكند. بنده او لايق آن نبود كه او را حمد گويد و فعلاً كه مى گويد، به تعليم و اجازه خود اوست، او دست_ور داده است كه بنده اش بگويد: اَلْحَمْدُلِلّه!(1)

1- المي___زان ج 1، ص 33.

(164) خداشناسى

فصل هفتم:ربوبيّت و خالقيّت

مفه__وم رب الع__المي_ن و اخت_لاف ش__رك و ت__وحي__د

رب العالمين چيست؟

«ق___الَ فِ___رْعَ___وْنُ وَ م___ا رَبُّ الْع____الَمي_____نَ؟»

«ف_رعون گفت: رب العالمين چيست؟» (23 / شعرا)

(165)

ناگزيريم قبلاً اصول شرك يا وثنيت را در نظر داشته باشيم و ببينيم مكتب شرك و وثنيت اص_ولاً درب_اره مس_أل_ه رب__وبيّت چ____ه م_ى گ__وي__د؟

مكتب شرك يا چند خدايى يا «وَثَنِيَّت»، مانند اديان توحيدى، وجود تمامى موجودات را منتهى به پديد آورنده اى واحد مى داند و وجود او را بزرگتر از آن مى داند كه به احدى تحديد شود و عظيم تر از آن مى داند كه فهم بشر و درك او بدان احاطه يابد و به همين جهت او را بزرگتر و بشر را كوچك تر از آن مى داند كه عبادت خود را متوجه او سازد. و به همين دليل از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده و به اشياء ديگر تقرب جستند. اشيايى از مخلوقات خدا كه وجودى شريف و نورى يا نارى دارند و خود از نزديكان درگاه خدا و فانى در اويند، مانند ملائكه، جن و قديسين از بشر. و يك طبقه از آنان پادشاهان بزرگ و يا بعضى از آنان را معبود مى دانستند، كه يكى از ايشان فرعون زمان

موسى بود.

وثنيت به منظور پرستش نامبردگان براى هر يك بتى ساخته بودند، تا آن بتها را بپرستند و معبودهاى نامبرده در ازاء عبادتى كه مى شوند صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزديك نموده برايشان شفاعت كنند و خيراتى را كه از آن درگاه مى گيرند سوى ايشان سرازير كنن__د و ي__ا آن كه شرورى كه از ايشان ترشح مى شود به سوى صاحبان عبادت نف_رستن_د.

(166) خداشناسى

به زعم وثنيت كارها و تدبير امور عالم هر قسمتش واگذار به يك طبقه از معبودها بود، مثلاً حب و بغض و صلح و جنگ و آسايش و امثال اينها هر يك به يك طبقه واگذار شده بود، بعضى ها هم معتقد بودند تدبير نواحى مختلف عالم هر قسمت به يك طبقه از معبودين واگذار شده، مثلاً آسمان به دست يكى و زمين به دست ديگرى و انسان به دست يكى و ساير انواع موجودات به دست ديگرى واگذار شده است. در نتيجه براى وثنى مسلكان يك رب مطرح نبوده، بلكه ارباب متعدد و آلهه بسيارى قايل بودند كه هر يك عالمى را كه به او واگذار بود تدبير مى كرد. و همه اين آلهه يعنى ملائكه و جن و ق_ديسي_ن از بش_ر خ_ود نيز الهى دارند كه او را مى پرستند و او خداى سبحان است كه اله الاله و رب الارباب است.

و در اعتقاد وثنيها منافاتى ميانه رب و مربوب بودن يك نفر نيست، چون ربوبيت در

مفهوم رب العالمين و اختلاف شرك و توحيد (167)

نظر آنان به معناى استقلال در تدبير ناحيه اى از عالم است، با امكان مربوبيت هيچ منافات ندارد، بلكه اصولاً همه ربهاى وثنيها مربوب ربى ديگرند، كه او خداى سبحان است كه

رب الارباب است و ديگر هيچ الهى مافوق او نيست، او الهى ندارد. در اعتق__اد وثني_ت، پ_ادش_اه_ى عب__ارت اس_ت از ظه__ور و جل__وه اى از لاه_وت در نف__س بعض_ى از اف_راد بش_ر يعن_ى پ_ادش_اه، كه آن ظه__ور عب_ارت اس_ت از تسل__ط ب__ر م_ردم و نف__وذ حك_م و ب_ه همي_ن جه_ت پ_ادش_اه_ان را م_ى پ_رستي_دن_د، هم__ان ط__ور كه ارب__اب بت ه__ا را و ني_ز رؤس_اى خانواده ها را در خانه مى پرستيدند.

اعتقادات مكتب توحيد

در مكتب توحيد «رَبُّ الْع_الَمي_نَ» همان رب آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است مى باشد، كه تدبير موجود در آن ها به خاطر اين كه تدبيرى است متّصل و واحد و مربوط به هم، دلالت مى كند بر اين كه مدبر و رب آن نيز واحد است و اين همان عقيده اى

(168) خداشناسى

است كه اهل يقين و آن هايى كه غير اعتقادات يقينى و حاصل از برهان و وجدان را نمى پذيرند بدان معتقدند. به تعبير ديگر مراد به عالمين آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است، كه با تدبير واحدى كه در آن ها است دلالت مى كنند بر اين كه رب و مدبرى واحد دارند و مراد به «رَبُّ الْع_الَمي_نَ» همان رب واحدى است كه تدبير واحد عالم بر او دلالت دارد و اين دلالت يقينى است، كه وج_دان اه_ل يقي_ن آن را درك م_ى كند، اه_ل يقين__ى كه ج__ز با ب__ره__ان و وج__دان س_ر و ك_ارى ندارند.

تصور رَبُّ الْع_الَمي_نَ مشروط و موقوف بر يقين است. اهل يقين از همين وحدت تدبير به وجود مدبرى واحد براى همه عالم يقين پيدا مى كنند. رَبُّ الْع_الَمي_نَ كسى است كه اهل يقين وقتى به آسمان ها و زمين و مابين آن دو مى نگرند و نظام

واحد در آن ها را مى بينند، به او و به ربوبيتش نسبت به همه آن ها يقين پيدا مى كنند.

خداى تعالى به وجهى قابل درك و به تصورى صحيح قابل تصور است هر چند كه ب__ه حقيق_ت و كنه_ش ق_اب_ل درك نيس_ت و مح_ال اس_ت اح_اط_ه علم_ى ب_ه وى ي_افت.

مفهوم رب العالمين و اختلاف شرك و توحيد (169)

در قبال وثنيها و مشركين بايد همين مسأله توحيد ربوبيّت اثبات شود، زيرا وثنيها همان طور كه در بالا گفته شد قايل به توحيد ذات هستند و در ربوبيّت خدا شريك قايل شده اند.(1)

سه ركن ربوبيت ال_هى

«اَفَمَ_نْ يَخْلُ_قُ كَمَ_نْ لا يَخْلُ_قُ...» ، «وَ اِنْ تَعُ_دُّوا نِعْمَ_ةَ اللّ_هِ لا تُحْصُ_وه_ا...» ، «وَ اللّ____هُ يَعْلَ___مُ م__ا تُسِ___رُّونَ وَ م__ا تُعْلِنُ___ونَ!» (17 ت__ا 19 / نح__ل)

1_ خالق بودن

آيه اول به طور اجمال اشاره دارد به ركن اول ربوبيت الهى و مى فرمايد:

1- المي_زان ج 30، ص 114.

(170) خداشناسى

خداى سبحان موجودات را خلق مى كند و هميشه هم خلق مى كند و چنين كسى با كسى كه هيچ خلق نمى كند يكسان نيست، چه خدا موجودات را خلق مى كند و مالك آن ها و آث__ار آن ه__است، آث_ارى كه ن_ظ_ام خ__ود آن ه_ا و نظام ع_ام ع_الم به آن بستگى دارد.

2_ منعم بودن

آيه دوم اشاره است به زيادى نعمتهاى الهى و كثرتى كه از حيطه شمار بيرون است، چون در حقيقت هيچ موجودى نيست مگر آن كه در مقايسه با نظام كلى عالم نعم__ت اس__ت، هر چن__د ك_ه بعضى از موجودات نسبت ب_ه بعضى ديگر نعمت نباشد.

3_ عالم بودن

آيه سومى اشاره است به ركن سوم از اركان ربوبيّت كه همان علم باشد، چه اله اگر متصف به علم نباشد عبادت كردن و

نكردن بندگان برايش يكسان است، پس عبادت لغو و بى اثر خواهد بود، لاجرم لازم است كه رب معبود داراى علم باشد، البته نه هر علمى،

سه ركن ربوبيت الهى (171)

بلكه علم به ظاهر و باطن بنده اش، چه عبادت قوامش با نيت است و عمل وقتى عبادت مى شود كه با نيّت صالح انجام شده باشد و نيّت هم مربوط به ضمير و باطن بنده است و علم به اين عبادت حقيقت معناى خود را واجد است پيدا نمى شود مگر با احاطه معبود به ظاهر و باطن بنده و خداى عزوجل عالم است به آنچه كه انسان پنهان مى دارد و آنچه كه آشكار مى سازد، همان طور كه او خالق و منعم است و به خاطر خلقت و انعامش مستحق پرستش است.

از همين جا روشن مى گردد كه چرا در آيه شريفه در بيان علم خدا به غير نامبرده انتخاب شده و علم به اسرار و اظهار را علت آورد، آن هم اسرار و اظهار انسانها، براى اين كه سخن درباره عبادت انسانها در ب_راب_ر پ__روردگ__ارشان بود و در عل__م به عب__ادت كه ام__رى است م_رب_وط هم به ب__دن و اعض__اى آن و هم به قلب و احوال آن، لازم است معب_ود دان__اى به باطن و ظاهر عبادت كننده اش باشد و نيت درونى و هم

(172) خداشناسى

اح_وال و ح_ركات ب_دنى او را آگ_اه ب_اش_د.(1)

چ_ند دل_يل ب_ر ي_گانگى رب_وبيت اله_ى

دليل 1_ خداى فاطر آسمان ها و زمين

«اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ؟» (10 / ابراهيم)

در قران كريم هر جا كه كلمه فاطر را به خداى تعالى نسبت داده به معناى ايجاد، ولى ايجاد به نوعى عنايت استعمال شده و گويا خداى تعالى عالم عدم را

شكافته و از شكم آن موجودات را بيرون كشيده است و اين موجودات مادامى موجودند كه خداى تعالى دو طرف عدم را هم چنان باز نگه داشته باشد و اما اگر آن ها را رها كند كه به هم

1- المي___زان ج 24، ص 59.

چند دليل بر يگانگى ربوبيت الهى (173)

وص_ل ش_وند ب_از م_وجودت م_ع_دوم م_ى ش_ون_د.

در اولين تعقل و دركى كه از اين عالم مى كنيم اين معنا را مى فهميم كه براى اين عالم مشهود كه از موجودات تأليف شده و هر يك از آن موجودات در حد خود محدود و جداى از غير خود هستند و هيچ يك از موجودات و اجزاى آن ها وجودشان از خودشان و قائم به ذات خودشان نيست، چه اگر قائم به ذات خود بودند نه دستخوش دگرگونى مى شدند و نه نابود مى گشتند، مى فهميم پس وجود اين موجودات و هم چنين اجزاى آن ها و هر صفتى و آثارى كه جنبه هستى و وجود دارد از ديگرى و مال ديگرى است و اين ديگرى همان كسى است كه ما خدايش مى ناميم.

و هموست كه اين عالم و جزء جزء آن را ايجاد كرده و براى هر يك حدى و مميزى از ديگرى قرار داده است، پس بايد او موجودى بدون حد باشد وگرنه خود او هم محتاج به مافوقى است كه او را محدود كرده باشد و نيز مى فهميم كه او واحدى است كه كثرت

(174) خداشناسى

نمى پذيرد، چون كسى كه در حد نمى گنجد متعدد نمى شود و باز مى فهميم كه او با اين كه يكتا است تمامى امور را همان طور كه ايجاد كرده تدبير هم مى كند، زيرا او مالك وجود آن ها و همه امور مربوط

به آنهاست و كسى در هيچ چيز شريك او نيست، زيرا او مالك وجود آن ها و همه امور مربوط به آنهاست و كسى در هيچ چيز شريك او نيست، زيرا هيچ موجودى غير او مالك خودش و غير خودش نيست، پس او رب هر چيزى است و غير او هيچ ربى نيست، هم چنان كه او ايجاد كننده هر چيزى است و هيچ موجودى غير او نيست.

و اين برهانى است تمام عيار و همه كس فهم، هر انسانى كه به فطرت و وجدان خود بفهمد كه اين عالم مشهود و محسوس حقيقت و واقعيتى است و آن طور كه سوفسطاييان پنداشته اند صرف وهم و خيال نيست و با اين برهان توحيدالوهيت و ربوبيت را به آسانى اثبات مى كند و به همين جهت قرآن كريم در آيات مورد بحث كه در مقام بحث با ب_ت پرستان است اين برهان را ايراد كرده است.

چند دليل بر يگانگى ربوبيت الهى (175)

دليل 2_ مالكيت، بازگشت و حساب

«وَ تَبارَكَ الَّذى لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ ال_سّ_اعَ_ةِ وَ اِلَ_يْ_هِ تُ_رْجَ__عُ_ونَ!» (85 / زخ_رف)

هر يك از صفات سه گانه اى كه در آيه شريفه آمده، حجتى است مستقل بر يگانگى خدا در ربوبيت، اما مالك بودنش بر همه عالم روشن است و احتياج به استدلال ندارد، چ__ون ب_راى كس_ى اثب_ات ربوبيت مى شود كه مالك باشد تا بتواند ملك خود را تدبير كن_د و ام_ا كس_ى كه م_ال_ك نيس_ت معن_ا ندارد مدب_ر باشد.

اين كه علم به قيامت را منحصر در خداى تعالى كرده براى اين است كه قيامت عبارتست از منزل اقصايى كه تام موجودات به سوى آن در

حركتند و چگونه ممكن است كسى مدبر همه عالم باشد ولى از منتهااليه سير مخلوقات خود اطلاعى نداشته

(176) خداشناسى

ب_اشد، پس خ_داى تعالى يگ_ان_ه رب م_وج_ودات است.

اين كه فرمود موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، دليلش اين است كه برگشتن به سوى خداى تعالى به خاطر حساب و جزاست و حساب و جزا آخرين مرحله تدبير است و معلوم است كسى كه تدبير عالم به دست اوست رجوع عالم نيز به سوى اوست و كس_ى ك_ه ت_دبي_ر و رج_وع ب_ه س_وى اوس_ت، رب_وبيّ_ت هم از آن اوست.

دليل 3_ وحدت نوع، وحدت نظام وحدت هدف

«اِنَّ هذِه اُمَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدَةً وَ اَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ!» (92 / انبياء)

نوع انسانى وقتى نوعى واحد و امتى واحد، داراى هدف و مقصدى واحد بود و آن هدف هم عبارت بود از سعادت حيات انسانى، ديگر ممكن نيست غير ربى واحد ارباب ديگرى داشته باشد و چون ربوبيّت و الوهيّت منصب تشريفى و قراردادى نيست، تا انسان به اختيار خود هر كه را و هر چه را خواست براى خود رب قرار دهد، بلكه ربوبيّت

چند دليل بر يگانگى ربوبيت الهى (177)

و الوهيّت به معناى مبدئيت تكوين و تدبير است و چون همه انسان ها از اولين و آخرينشان يك نوعند و يك موجودند و نظامى هم كه به منظور تدبير امورش در او جريان دارد نظامى است واحد، متصل و مربوط، كه بعضى اجزاء را به بعضى ديگر متصل مى سازد، قهرا اين نوع واحد و نظام واحد را جز مالك و مدبرى واحد به وج_ود ن_ياورده است و دي_گر معن__ا ن_دارد كه انس__ان ها در ام_ر ربوبيت ب_ا ه_م اخ_تلاف كنند و ه__ر ي__ك ب__راى

خود رب_ى اتخاذ كند.

پس انسان نوع واحد است و لازم است ربى واحد اتخاذ كند و او ربى باشد كه ح_قيقت ربوبيت را واج_د ب_اش_د و او خ__داى عزّ اسمه است.

دل_يل 4 _ زم_ان و تنظيم نظام آن

«مَنْ اِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِضِياءٍ؟» (71 / قصص)

آيه شريفه در مقام اثبات توحيد در ربوبيّت خداى تعالى است و مى خواهد بفرمايد: آلهه شما مشركين هيچ سهمى از ربوبيّت ندارند به دليل اين كه اگر خداى تعالى شب را

(178) خداشناسى

تا قيامت يكسره كند آن ها نمى توانند اين حكم خدا را نقض كنند. و همچنين اگر عمر دنيا را يكسره روز كند، پس از تدبير عالم هيچ سهمى در دست هيچ كس نيست. اگر غير خداى تعالى كسى امور عالم را تدبير مى كند، اگر خدا عمر دنيا را يكسره تا قيامت شب كند، بايد آن مدبر بتواند روز را بياورد، يا حداقل نورى كه پيش پاى شما را روشن كند بياورد، ولكن هيچ كس چنين قدرتى ندارد، چون قدرت همه اش از خداى سبحان است. و اگر خدا عمر دنيا تا قيامت را يكسره روز كند چه كسى برايتان شب را مى آورد كه در آن سكونت كنيد؟

دليل 5 _ رب مشارق و مغارب و ت_والى خلق_ت

«فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَالْمَغارِبِ!» (40/معارج)

منظور از مشارق و مغارب، مشارق و مغارب خورشيد است، چون خورشيد هر روز از ايام سالهاى شمسى مشرق و مغربى جداگانه دارد، هيچ روزى از مشرق

چند دليل بر يگانگى ربوبيت الهى (179)

ديروزش طلوع نمى كند و در مغرب ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سالهاى آينده. احتمال هم دارد منظور مشرقهاى همه ستارگان و مغربهاى آن ها باشد.

منظور از بيان

جمله «من سوگند مى خورم به پروردگار مشرقها و مغربها،» اين است كه خداى تعالى خواسته به صفتى از صفات خودش اشاره نموده بفهماند اين كه مى گويم «من» يعنى همان منى كه مبدأ خلقت انسانها در قرون متوالى ام و اداره كننده مشرق ها و مغرب هايم،چون شروقها و طلوع هاى پشت سرهم و غروب هاى متوالى ملازم با گذشت زمان است و گذشت زمان دخالتى تام در تكون انسانها در قرون متوالى و ن_يز پ_يدايش ح_وادث در روى زمين دارد.

سخن از ربوبيت مشارق و مغارب كردن در حقيقت علت قدرت را ذكر كردن است، تا با اين تعليل بفهماند كسى كه تدبير همه حوادث عالم منتهى به اوست، هيچ حادثه اى او را به ستوه نمى آورد و او را از پديد آوردن حادثى ديگر جلوگير نمى شود، چون حوادث فعل اويند، پس هيچ خلقى از خلايق او را از اين كه آن خلق را مبدّل به خلقى بهتر كند مانع

(180) خداشناسى

نمى تواند بشود، وگرنه خود آن خلق هم شريك او در تدبير عالم مى شد و خداى سبحان واح____دى اس__ت ك__ه در رب_وبيت_ش ش_ريك_ى ن__دارد.

دليل 6 _ استوا بر عرش

«اَلرَّحْمنُ عَلَ_ى الْعَ_رْشِ اسْتَ_وى!» (5 / طه)

استواء بر عرش كنايه از اين است كه ملك او همه عالم را فرا گرفته و زمام تدبير امور همه عالم به دست اوست و اين معنى درباره خداى تعالى - آن طور كه شايسته ساحت كبريا و قدس او باشد - عبارت است از ظهور سلطنتش بر عالم و استقرار ملكش بر اشياء به تدبير امور و اصلاح شؤون آن ها. بنا بر اين استواء حق عزوجل بر عرش، مستلزم اين است كه ملك او بر همه اشياء احاطه داشته و تدبيرش بر

اشياء چه آسمانى و چه زمينى، چه خرد، چه كلان، چه مهم و چه ناچيز آن گسترده باشد، در نتيجه

چند دليل بر يگانگى ربوبيت الهى (181)

خداى تعالى رب هر چيز و يگانه در ربوبيّت است، چون مقصود از رب جز م__ال__ك و م__دب__ر چي___ز ديگ__ر نيس__ت.

دليل 7 _ پديد آورنده و سميع و بصير

«ف__اطِ_رُ السَّم__واتِ وَ الاَْرْضِ... وَ هُ__وَ السَّمي__عُ الْبَصي__رُ!» (11 / شورى)

خداى تعالى پديد آورنده موجودات است و فاطر آن ها است، يعنى موجودات را او از كتم عدم بيرون مى كند. اوست كه انسان را نر و ماده خلق كرد و از اين راه عدد آن ها را بسي__ار ك__رد و هم چني_ن حي_وان_ات را ني_ز ن_ر و م_اده آف_ري_د و از اي_ن ط_ري_ق آن ه__ا را تكثير نمود تا انسان نسل به نسل از آن حيوانات نسل به نسل استفاده كند و اي___ن ه___م خ_لق_ت اس__ت و ه__م ت__دبي_ر.

او سميع است، يعنى آن چه را حوايج كه مخلوقاتش دارند و به زبان دل يا زبان سر از خدا مى خواهند، مى شنود و هر حاجتى كه دارند البته به مقدارى كه استحقاق دارند

(182) خداشناسى

برمى آورد و نيز او بصير است، يعنى هر عملى كه خلق انجام دهد مى بيند و بر طبق اعمالشان جزايشان مى دهد و او كسى است كه تمامى كليدهاى خزاين آسمان ها و زمين را مالك است، خزينه هايى كه خواص و آثار همه موجودات در آن ذخيره مى شود و با ظهور آن خواص و آثار تركيب اين نظام عالم محسوس صورت مى گيرد و نيز اوست كسى كه رزق روزى خواران را مى دهد و به مقتضاى علمش آن را كم و زياد مى كند و ه_مه اي_ن ها هم_ان ت_دبير است، پس خدا

رب و مدبر امور است.

دليل 8 _ تدبير و خلق و تقدير عالم

«وَ خَ_لَ_قَ كُ_لَّ شَ_ىْ ءٍ فَقَ__دَّرَهُ تَ_قْديرا!» (2 / فرقان)

خلقت و تقدير از خداى سبحان است، چون تقدير ملازم با خلقت است و چون اين دو با هم جمع شدند، ملازم آن ها تدبير است، پس تدبير هر چيزى از خداى سبحان است، پس ب_ا مل_ك او هي_چ ملكى و با ربوبيّت او هيچ ربوبيّتى نيست.

چند دليل بر يگانگى ربوبيت الهى (183)

آيه فوق بيان رجوع تدبير عامه امور به سوى خداى تعالى به تنهايى است، هم خلقت آن ها و هم تقدير آن ها، پس او رب العالمين است و هيچ ربى سواى او نيست. خلقت از آنجا كه همواره با اسبابى مقدّم و اسباب ديگرى مقارن صورت مى گيرد، لاجرم خلقت مستلزم اين است كه وجود اشياء هر يك به ديگران مرتبط باشد و وجود هر چيز و آثار وجودى اش به اندازه و مقدارى باشد كه علل و عوامل متقدم و مقارن آن تقدير مى كند، پس حوادث جارى در عالم، طبق اين نظام مشهود مختلط است به خلقت و تابع است علل و عواملى را كه يا قبل از آن حادثه دست در كار بوده و يا مقارن حدوث آن و چون هيچ خالقى به غير خداى سبحان نيست، پس براى هيچ امرى مدبرى هم غير او نيست، پس هيچ ربى كه مالك اشياء و مدبر امور آن ها باشد بغير خداى سبحان وجود ندارد.

همين كه ملك آسمانها و زمين از خدا باشد و او حاكم و متصرف على الاطلاق در آن ها باشد، خود مستلزم آن است كه خلقت قائم به او باشد، چون اگر قائم به غير او باشد ملك

(184) خداشناسى

هم از

آن غير خواهد بود، قيام خلقت به او مستلزم اين است كه تقدير هم قائم به او باشد، چون تقدير فرع بر خلقت است و قيام تقدير به وجود او مستلزم اين است كه تدبير هم قائم به او باشد، پس ملك و تدبير از آن او به تنهايى است، پس او به تنهايى رب است لاغير.(1)

ربوبيت و خالقيت الهى

«اَللّهُ خ__الِقُ كُ_لِّ شَىْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ وَكيلٌ!» (62 / زمر)

اين جمله در مقام زمينه چينى است براى همان مسأله تدبير، كه باز در دنبال آن خاطرنشان مى كند كه خلقت منفك از تدبير نيست، به همين جهت در مقام اين آيه از استناد خلقت به خدا منتقل مى شود به اين كه ملك هم مختص به خداست و از اختصاص ملك براى خدا منتقل مى شود به اين كه پس خدا وكيل بر هر چيز و قائم مقام آن در تدبير ام_ر آن است.

1- الميزان ج23،ص39وج35،ص206 و ج 28، ص 174 و ج 31، ص 110 و ج 158، ص 187 و ج 29، ص 254.

ربوبيت و خالقيت الهى (185)

و اين بدان جهت است كه خلقت و هستى هر چيز منتهى به اوست و اين اقتضاء دارد كه او مالك هر چيز باشد، پس هيچ موجودى از موجودات مالك چيزى نيست، نه خودش را و نه چيز ديگر را كه از وجود خودش ترشح مى شود، مگر به تمليكى از خداى تعالى، پس هر چيزى كه تصور شود به خاطر فقر مطلقش مالك هيچ تدبيرى نيست و خدا مالك تدبير آن است.

و اما تمليك خدا نسبت به هستى آن موجود و عمل آن، نيز نوعى از تدبير خداست و ملك

او را تأكيد مى كند، نه اين كه با مالكيتش منافات داشته باشد، حتى اگر ملائكه را وكيل خود بر چيزى از امور مى كند، اين خود قوت وكالت خودش را مى رساند، نه اين كه ام_رى را ب_ه آن م_لائك_ه تف_وي_ض ك_رده ب_اش_د و دس_ت وك_الت خ_ود را بسته باشد.

وقتى هر موجودى از موجودات كه فرض شود مالك خود نباشد، قهرا خداى سبحان وكيل او و قائم مقام او و مدبّر امر او خواهد بود، حال چه اين كه موجود فرض شده از اسباب عالم باشد و چه از مسببات، پس هر چه باشد خداى سبحان يگانه رب اوست.

(186) خداشناسى

پ_س اي_ن آي_ه ني_ز در اي_ن مق_ام است كه به يگانگى خ__دا در رب_وبيت اشاره مى كند.(1)

خالقيت و ربوبيت الهى براى انسان و عالم

«ذلِكُ__مُ اللّ__هُ رَبُّكُ__مْ خ_الِ_قُ كُ__لِّ شَ__ىْ ءٍ لا اِل__هَ اِلاّ هُ_وَ... !» (34 / م_ؤم_ن)

اين است آن خدايى كه تدبير امر حيات و رزق شما را مى كند، شب را مايه سكونت

1- المي___زان ج 34، ص 138.

خالقيت و ربوبيت الهى براى انسان و عالم (187)

شما و روز را وسيله سعى و كوشش شما قرار مى دهد و او اللّه تعالى است و همو رب شماست، چون تدبير امر شما به دست اوست. براى اين كه رب همه چيز است چون خالق همه چيز است و خلقت از تدبير جدايى پذير نيست و لازمه اين آن است كه غير خداى تعالى هيچ رب در عالم هستى نباشد، نه براى شما و نه براى غير شما: لا اِلهَ اِلاّ هُوَ، چون اگر معبود ديگرى در اين ميان باشد قهرا ربى ديگر خواهد بود، چون الوهيت از ش_ؤون رب_وبي_ت است.

« ذلِكُ_مُ اللّ_هُ رَبُّكُمْ!»

اي__ن اللّ__ه اس__ت ك__ه ربّ شم_ا است

و ام__ور شم__ا را ت_دبي_ر م_ى كن___د، «فَتَب__ارَكَ اللّ_هَ رَبَّ الْع_الَمي_نَ!» (64 / غ_اف_ر). اي__ن جمل_ه ثن__اي_ى اس__ت ب_ر خ____داى ع__زوج_ل، ب_ه اي_ن ك_ه ربوبيّت و تدبيرش تمامى عوامل را ف_راگ_رفت__ه است.

در اين آيه ربوبيّتش براى همه عوالم را خداى تعالى فرع ربوبيّتش براى انسان قرارداد و اين به اين منظور بود كه بفهماند: ربوبيّت خداى تعالى يكى است، تدبيرش نسبت به امور انسان عين تدبيرش نسبت به امور همه عالم است، چون نظام جارى در سراسر جهان يكى است و انطباق آن بر سراسر جهان عين انطباقش بر يك يك نواحى آن است، پس خداى سبحان م_نشأ خير كثي_ر است، پس: «فَتَبارَكَ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ».(1)

1- المي___زان ج 34، ص 231.

(188) خداشناسى

فصل هشتم:مالكيت

م_فه_وم م_ال_كيت ال_هى

«قُ___لِ اللّهُ_مَّ م_الِ_كَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَش_اءُ...!»

(26 / آل عمران)

«مِلك» از مفاهيمى است كه ما به آن آشنائى كامل داشته و بدون شك معنايش در

(189)

بين ما معهود است و آن يا حقيقى است و يا اعتبارى. مِلك حقيقى آن است كه مالك بتواند در مِلك خود به حسب تكوين و وجود، هر گونه تصرفى بنمايد، چنان كه انسان در چشم خود همين توانايى را داشته به هر قسم كه اراده اش تعلق گيرد از بستن و باز كردن آن، مى تواند تصرف كند، همچنين در دست خود و... در اين رقم از مِلك بين مالك و مِلكش يك نحو رابطه حقيقى وجود دارد كه قابل تغيير نيست و موجب آن است كه مملوك قيام به مالك داشته باشد، به آن نحو قيامى كه از او بى نيازى نداشته از او جدا نخواهد شد، مگر زمانى كه از اصل باطل گشته و

از بين برود مثلاً چشم و دست از اصل باطل و از انسان جدا شوند. عالم و جميع اجزاء و شؤون آن كه ملك خداوند است، به طور اطلاق از همين قسم مى باشد، پس خداوند مى تواند در هر چه بخواهد به هر نحو كه خواسته اش باشد تصرف نمايد.

و اما مِلك وضعى و اعتبارى عبارت است از اين كه مالك (چون انسان) بتواند تصرف در مِلكش نمايد. چون در اين قسم از مِلكيت رابطه بين مالك و مملوك روى وضع و قرارداد است، مى بينيم كه تغيير و تحول در آن جايز و ممكن است چيزى از مِلكي_ت كس_ى درآم_ده روى هم_ان اعتب_ارات در مِلكي__ت و تص_رف ديگ__رى درآي___د.

(190) خداشناسى

اما «مُلك» گر چه از سنخ مِلك است، لكن آن مالكيتى است كه شخص نسبت به مِلكهاى عده اى از مردم داشته باشد، مثلاً پادشاه مالك مِلكهاى رعايا بوده و او را «مَليك» مى گويند.

براى خداوند متعال تمام اين اقسام ثابت مى باشد، يعنى ذات اقدس او مالك و مليك موجودات است به تمام اقسام. اما اين كه او مالك حقيقى مى باشد براى اين است كه خداوند متعال نسبت به تمام اشياء ربوبيت مطلقه دارد و تمام موجودات به طور كلى قائم به ذات اقدس اويند، زيرا او خالق و آفريننده هر چيز و اله هر چيز است به هر چيز كه نام «شَىْ ء» نهاده شود به طور كلى قائم به ذات اقدس الهى و ذاتا مفتقر و محتاج اوست و بدون حضرت او از خود استقلالى ندارد، چون چنين است پس هي__چ چي__ز نم_ى ت_وان_د م_ان_ع او ش__ده از آن چه اراده ك__رده جل_وگي_رى نم_ايد.

«مَليك» حقيقى بودن خداوند، لازمه مالك

حقيقى بودن او مى باشد، به بيان

مفهوم مالكيت الهى (191)

روشن تر: موجودات در بين خود بعضى مالك بعض ديگرند، چنان كه اسباب مالك مسببات خودند و هم چنين اشياء مالك قواى فعّاله و قواى فعّاله مالك افعال خود هستند - مثلاً انسان مالك اعضاء خود و همچنين قواى فعاله خود از سمع و بصر و امثال آن مى باشد، در عين آن كه سمع و بصر و... هم نسبت به افعال خويش همين حالت را دارند - و چون خداوند متعال مالك هر چيزى است، يعنى هم نسبت به بندگان و هم نسبت به آن چه در مِلك آن ه__است م_الكيّت_ش مسل_م است، پ_س ملي_ك عل_ى الاط_لاق م_وجودات هم مى ب__اشد.

خداوند متعال از نظر اعتبار هم مالك موجودات است، زيرا او كسى است كه به مالكين اعطاء مال كرده و به آنان بخشيده است و روشن است كه اگر خود مالك آن مال ها نبود چنين اعطا و بخششى غير صحيح بود چون كه بخشيده بود چيزى را كه مالك نيست به كسى كه او هم مالك نيست و حق دخالت ندارد.

خداى تعالى همچنين از نظر اعتبار «مَليك» و پادشاه جهانيان است زيرا او شارع و

(192) خداشناسى

حاكمى است كه به حكم خود در اموال مردم تصرف مى كند، چنان كه پادشاهان ظاهرى چنين تصرفاتى را در اموال رعاياى خود مى نمايند. پس خداوند متعال تنها پادشاهى است كه پيش از ما مالك آن چه فعلاً در دست ماست بوده و با ما هم همان ملكيت را دارد و پس از ما وارث آن مى شود.(1)

رابطه ربوبيّت ب_ا م_الكيّت الهى

«رَبِّ الْع_الَمي_نَ اَل_رَّحْم_نِ ال_رَّحي_مِ م_الِ_كِ يَ_وْمِ ال_دّي_نِ.» (2 ت_ا 4 / ف_اتحه)

كلمه «رَبّ» به معناى مالكى است كه امر مملوك خود را تدبير كند، پس معناى مالك

از كلمه «رَبّ» استفاده مى شود و «مِلك» نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع، يك نوع

1- المي________________زان ج 5، ص 243.

رابطه ربوبيّت با مالكيّت الهى (193)

اختصاص مخصوص است، كه به خاطر آن اختصاص چيزى قائم به چيزى ديگر مى شود و لازمه آن صحّت تصرفات است. و صحت تصرفات قائم به كسى مى شود كه مالك آن چيز است.

البته اين معناى ملك در ظرف اجتماع است، كه مانند ساير قوانين اجتماع، امرى وضعى و اعتبارى است نه حقيقى، الاّ اين كه اين امر اعتبارى از يك امر حقيقى گرفته شده، كه آن را نيز ملك مى ناميم. ما در خود چيزهايى سراغ داريم كه به تمام معناى كلمه و حقيقةً ملك ما هستند و وجودشان قائم به وجود ماست، مانند اجزاى بدن ما، كه اگر ما نباشيم چشم و گوش ما جداى از وجود ما هستى جداگانه اى ندارند. اين معناى ملك حقيقى است. آنچه را هم كه با دسترنج خود و يا راه مشروعى ديگرى به دست مى آوريم ملك خود مى دانيم، چون اين ملك هم مانند آن ملك چيزى است كه ما به دلخواه خود در آن تصرف مى كنيم ولكن ملك حقيقى نيست و وجودش قائم به وجود من نيست، كه وقتى من از دنيا مى روم آن ها هم با من از دنيا بروند، پس ملكيت آن ها حقيقى نيست، بلكه قانونى و چيزى شبيه به ملك حقيقى است.

(194) خداشناسى

از ميان اين دو قسم ملك آنچه صحيح است كه به خدا نسبت داده شود همان ملك حقيقى است، نه اعتبارى و مالكيت خداى تعالى نسبت به عالم باطل شدنى نيست. و ملك حقيقى جداى از تدبير تصور ندارد،

چون ممكن نيست فرضا كره زمين با همه موجودات زنده و غير زنده روى زمين در هستى خود محتاج به خدا باشد، ولى در آثار هستى مستقل و بى نياز از او باشد. وقتى خدا مالك همه هستيهاست، هستى كره زمين از اوست و هستى حيات روى آن و تمامى آثار حيات از اوست، در نتيجه پس تدبير امر زمين و موجودات در آن و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامى ماسواى خ_ويش اس_ت، چ_ون ك_لمه رب به معناى مالك مدبر م_ى باشد.(1)

رابطه ربوبيّت با مالكيّت الهى (195)

نوع مالكيّت و تصرف الهى

خداى تعالى در آيات بسيارى از كلام مجيدش ملك عالم را از آن خود دانسته. و از آن جمله در آيات زير:

1- المي__________زان ج 1، ص 37.

(196) خداشناسى

«لِلّهِ م_ا فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ،» (284 / بقره)

«لَ____هُ مُلْ___كُ السَّم______واتِ وَ الاَْرْضِ،» (5 / حديد)

«لَ____هُ الْمُلْ____كُ وَ لَ_____هُ الْحَمْ______دُ.» (10 / تغابن)

و خود را مالك على الاطلاق همه عالم دانسته، نه به طورى كه از بعضى جهات مالك باشد و از بعضى ديگر نباشد، آن طور كه ما انسان ها مالكيم. انسان اگر مالك برده اى يا چيز ديگرى باشد، معناى مالكيتش اين است كه مى تواند در آن تصرف كند، اما نه از هر جهت و به هر جور كه دلش بخواهد، بلكه آن تصرفاتى برايش جايز است كه عُقلا آن را تج__وي__ز كنن__د، مث__لاً نم_ى ت__وان__د برده خود را بدون هيچ جرمى بكشد و يا مال خود را بسوزاند.

خداى تعالى مالك عالم است به تمام معناى مالكيّت و به طور اطلاق و عالم مملوك اوست، باز به طور مطلق، به خلاف مملوكيّت يك گوسفند يا برده، براى

ما انسانها، چون مالكيّت ما نسبت به آن مملوك ناقص و مشروط است، بعضى از تصرفات ما در آن جايز است و بعضى ديگر جايز نيست، مثلاً انسانى كه مالك يك الاغ است، تنها مالك اين تصرف است كه بارش را به دوش آن حيوان بگذارد و يا سوارش شود و اما اين كه از گرسنگى و تشنگى بكشد و يا آتش بسوزاند و وقتى عُقلا علت آن را مى پرسند جواب ق_انع كنن_ده اى ن_دهد، اين گونه تصرفات را مالك نيست.

نوع مالكيّت و تصرف الهى (197)

خلاصه تمامى مالكيت هايى كه در اجتماع انسانى معتبر شمرده شده، مالكيّت ضعيفى است كه بعضى از تصرفات را جايز مى سازد، نه همه انحاء تصرف ممكن را، به خلاف ملك خداى تعالى نسبت به اشياء كه على الاطلاق است، و اشياء غير از خداى تعالى رب و مالكى ديگر ندارند و حتى مالك خودشان، و نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيز نيستند.

پس هر تصرفى در موجودات كه تصور شود مالك آن تصرف خداست، هر نوع تصرفى كه در بندگان و مخلوقات خود بكند، مى تواند و حق دارد، بدون اين كه قبح و مذمتى و سرزنشى دنبال داشته باشد، چون آن تصرفى از ميان همه تصرفات قبيح و

(198) خداشناسى

مذموم است كه بدون حق باشد يعنى عُقلا حق چنين تصرفى را به تصرف كننده ندهند، پس مالكيت او محدود به مواردى است كه عقل تجويز كرده باشد و اما خداى تعالى هر تصرفى در هر خلقى بكند، تصرفى است از مالك حقيقى و در مملوك واقعى و حقيقى، پس نه مذمتى به دنبال دارد و نه قبحى و نه تالى فاسد ديگرى.

و اين مالكيّت خود را تأييد كرده به اين كه خلق را از پاره اى تصرفات منع كند و تنها در ملك او آن تصرفاتى را بكنند كه خود او اج_ازه داده باشد و يا خواسته باشد.

و خداى تعالى متصرفى است كه در ملك خود هر چه بخواهد مى كند و غير او هيچ كس اين چنين مالكيتى ندارد، باز مگر به اذن و مشيّت او، اين آن م_عن_اي_ى اس_ت ك__ه رب_وب_يّ_ت او آن را اق_ت_ض_اء دارد.

نوع مالكيّت و تصرف الهى (199)

كم_ال مالكيّت و تسل_ط اله_ى

«تَب_ارَكَ الَّذى بِيَ_دِهِ الْمُلْ_كُ!» (1 / ملك)

جمله الَّذى بِيَ_دِهِ الْمُلْ_كُ از آن جا كه مطلق است شامل تمامى ملك ها مى گردد. و اين تعبير به طور كنايه از كمال تسلط خدا بر ملك خبر مى دهد و مى فهماند آن چنان ملك در مشت اوست كه به هر جور بخواهد در آن تصرف مى كند، همان طور كه يك انسان نيرومند موم را در دست خود به هر شكل بخواهد در مى آورد و مى چرخاند. پس خداى تعالى به نفس خود مالك هر چيز و از هر جهت است و نيز مالك ملك هر مالك ديگر است. پس توصيف خداى عزّوجلّ به اين كه ملك به دست اوست توصيفى است وسي__ع تر از ت_وصي_ف در جمله: «لَهُ الْمُلْكُ.»(1)

1- الميزان ج 1، ص 178 و ج 39 ص 11.

(200) خداشناسى

م_الكيّت الهى و خ_ضوع تك_وينى اشياء

«وَ لَ____هُ مَ____نْ فِ__ى السَّم___واتِ وَ الاَْرْضِ كُ____لٌّ لَ____هُ ق__انِتُ________ونَ!»

«و هركه درآسمان ها و زمين است از آن اوست، همه فرمانبردار اويند!» (26/روم)

جمله فوق اشاره است به احاطه ملك حقيقى خدا، كه اثر آن جواز تصرف مالك در ملك خويش و به دلخواه خويش است، پس خداى تعالى از آن جا كه

مالك حقيقى عالم است، در مملوك خود تصرف نموده از نشئه دنيا به آخرت مى برد. اين معنا را به جمله «كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» تأكيد فرموده، چون قنوت به معناى لزوم اطاعت با خضوع است و مراد به اطاعت با خضوع، اطاعت تكوينى است نه اطاعت دستورات شرعى است، چون دستورات شرعى گاهى نافرمانى مى شود.

مالكيّت الهى و خضوع تكوينى اشياء (201)

منظور از كل حتما جن و انس و ملك است و همه مطيع اسباب تكوينى هستند، اما ملائكه كه جز خضوع اطاعت ندارند. جن و انس هم منقاد و مطيع علل اسباب كونى هستند، هر چند كه دائما نقشه مى ريزند كه اثر علّتى از علل يا سببى از اسباب كونى را لغو كنند ولى براى رسيدن به اين منظور باز متوسّل به علّت و سببى ديگر مى شوند. از اين هم كه بگذريم خود علم و اراده و اختيارشان سه تا از اسباب تكوينى است، پس در هر حال مطيع تكوين هستند، پس در باب تكوين تنها مؤثر خداست و آنچه او بخواهد مى شود، يعنى آنچه كه علل خارجى اش تمام شد و اما از آنچه جن و انس بخواهد تنها آن موجود مى شود كه خدا اذن داده باشد و خواسته باشد، پس مالك همه آنان و آنچه را كه مالكند خداست.(1)

1- المي_______زان ج 31، ص 274.

(202) خداشناسى

شمول مالكيّت الهى

مالكيت ملك وج_ود، ح_ركت و ب_ازگشت

«لَهُ مُلْكُ السَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ...!»

«ملك آسمان ها و زمين از آن اوست...!» (2 / حديد)

آيه فوق انحصار را مى رساند و مى فهماند كه مالك آسمان ها و زمين تنها خداست، او به تنهايى است كه هر حكمى بخواهد در عالم مى راند، براى اين كه

پديدآورنده همه اوست، پس آنچه در آسمان ها و زمين است قيام وجود و آثار وجودش به خداست، پس

شمول مالكيّت الهى (203)

هيچ حكمى نيست مگر اين كه حاكم در آن خداست و هيچ ملك و سلطنتى نيست مگر آن كه صاحبش اوست.

«لَ__هُ مُلْ__كُ السَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ وَ اِلَ_ى اللّ_هِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ!»

هي_چ چي_ز نيست مگ_ر آن كه ب_ه س_وى خ_دا برمى گ_ردد!

و هيچ كس نمى تواند او را از برگشت به سوى خداى تعالى باز بدارد و هيچ عاملى كه آن چيز را به سوى خدا برمى گرداند به جز اختصاص ملك به خدا نيست و تنها عاملى كه امور را به سوى خدا برمى گرداند، اين است كه ملك عالم مختص به اوست، پس ام_ر و ف___رم___ان و ح_كم___ران__ى ه___م ت_نه_ا از آن اوس__ت.

م__الكي_ت اله_ى و ممل_وكيت ك_ل م_وج_ودات جه__ان

«مالِكِ يَوْمِ الدّينِ، اِيّاكَ نَعْبُدُ!» (4 و 5 / فاتحه)

خداى تعالى مالك على الاطلاق و بدون قيد و شرط ماست و ما و همه مخلوقات مملوك على الاطلاق و بدون قيد و شرط اوييم، پس در اين جا دو نوع انحصار هست، يكى اين كه رب تنها و منحصر در مالكيت است و دوم اين كه عبد تنه__ا و منحص__را عب__د است و ج__ز عب__وديّت چي__زى ن__دارد و اين آن معنايى اس__ت ك_ه جمل__ه «اِيّ__اكَ نَعْبُ__دُ» ب_____ر آن دلال__ت دارد.

(204) خداشناسى

ملك از آن جا كه قوام هستى اش به مالك است، ديگر تصور ندارد كه خودش حاجب و حايل از مالكش باشد و يا مالكش از او محجوب باشد، ماسواى خدا به جز مملوكيّت ديگ__ر هي__چ چي__ز ن__دارد و ممل__وكيّت حقيق__ت آن ه__ا را تشكي__ل مى ده__د، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات

و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پ__وشي__ده بم_ان_د و محجوب باشد، هم چنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم و از مال__ك آن غفلت داشته باشيم، از اين جا نتيجه مى گيريم كه خداى تعالى حضور مطلق دارد، پس ح__ق عب__ادت خ__دا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.

مالكيّت الهى و غنى و حميد بودن او

«لِلّ_هِ م_ا فِ_ى السَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ اِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمي_دُ!» (26 / لقمان)

خداى تعالى مبدأ تمامى خلايق و دهنده تمامى كمالات است، پس خود او بايد داراى هر چيزى كه موجودات محتاج به آنند باشد، پس او غنى على الاطلاق است. چون غنى

شمول مالكيّت الهى (205)

على الاطلاق است، پس آن چه در زمين و آسمان ها است ملك او است، پس او مالك على الاطلاق نيز هست و مى تواند در ملك خود به هر نحوى كه بخواهد تصرف كند، پس هر تدبير و تصرفى كه در عالم واقع مى شود از آن اوست، چون اگر چيزى از آن تدبيرها از غير او باشد، آن غير نيز به همان مقدار مالك خواهد بود و حال آن كه گفتيم مالك على الاطلاق اوست و چون تدبير و تصرف تنها از خداست، پس تنها او رب العالمين و الهى است كه بايد پرستيده شود و از انعام و احسانش سپاسگزارى گردد.

جمله «اِنَ اللّهَ هُوَالْغَنِىُّ» تعليل مالكيت على الاطلاق اوست. كلمه «حَميد» كه به معناى محمود در افعال است مبدأ ديگرى براى حجت است، چون حمد به معناى ثناى در مقابل جميل اختيارى است و هر جميل كه در عالم است ملك خداى سبحان است، پس قهرا ثناهايى هم كه هر جميلى استحقاق آن را دارد به خدا برمى گردد

و ثناى خداست، پس خداى حميد على الاطلاق است و اگر از اين تدبير متقن و جميل كه در عالم است

(206) خداشناسى

چيزى و مقدارى از آن از غير خدا بود و مى شد، نه مال خدا، در نتيجه خدا حميد على الاطلاق و حميد به هر چيز نمى بود و حال آن كه او حميد على الاطلاق است و هر فرض غير اين باطل است.(1)

راب_طه ربوبيّت، مالكيّت و الوهيّت الهى با دفع شرور

«قُلْ اَعُوذُ بِ_رَبِ النّ_اسِ مَلِ_كِ النّاسِ اِل_هِ النّ_اسِ مِ_نْ شَ__رِّ... .» (1 تا 6 / ناس)

خداى سبحان ربّ مردم و مَلِك آنان و اله ايشان است. اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مى كند به ربى پناهنده شود، اللّه تعالى تنها رب آدمى است و بجز او ربى نيست و نيز اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى

1- المي_______زان ج 37، ص 299، 305 و ج 1 ص 46 و ج 32 ص 55

رابطه ربوبيّت، مالكيّت و الوهيّت الهى با دفع شرور (207)

نيرومند پناه ببرد، اللّه سبحانه پادشاه حقيقى عالم است، چون ملك از آن اوست و حكم هم حكم اوست و بجز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعايى است.

از آنچه گذشت روشن شد كه اولاً چرا در ميان همه صفات خداى تعالى خصوص سه صفت: 1 - ربوبيّت 2 - مالكيّت 3 - الوهيّت را نام برد و نيز چرا اين سه صفت را به اين ترتيب ذكر كرد، اول ربوبيّت بعد مالكيّت و در آخر الوهيّت و گفتيم ربوبيّت نزديك ترين صفات خدا به انسان است و ولايت در آن اخصّ است، زيرا عنايتى كه خداى تعالى در تربيت او دارد، بيش از ساير مخلوقات است، علاوه بر

اين كه اصولاً ولايت امرى خصوصى است مانند پدر كه فرزند را تحت پر و بال ولايت خود تربيت مى كند و ملك دورتر از ربوبيّت و ولايت آن است، هم چنان كه در مثل فرزندى كه پدر دارد كارى به پادشاه ندارد، بله اگر بى سرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مى كند تازه باز دستش به خود شاه نمى رسد و ولايت هم در اين مرحله عمومى تر است، هم چنان كه مى بينيم پادشاه تمام ملت را زير پروبال خود مى گيرد و اله مرحله اى است كه

(208) خداشناسى

در آن بنده عابد ديگر در حوايجش به معبود مراجعه نمى كند و كارى به ولايت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است، نه طبيعت مادى، به همين جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبيّت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مى گويد و در آخر عالى ترين رابطه بين انسان و خدا يعنى رابطه بندگى را به ياد م_ى آورد و م_ى ف__رم__اي__د: «قُ___لْ اَعُ__وذُ بِ_رَبِّ النّ_اسِ مَلِ_كِ النّ__اسِ اِل__هِ النّ__اسِ!»

هر يك از دو صفت الوهيّت و سلطنت سبب مستقل در دفع شر است، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است، بدين جهت كه رب است و نيز سبب مستقل است بدن جهت كه مَلِك است و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است.(1)

1- المي_______زان ج 40، ص 465.

رابطه ربوبيّت، مالكيّت و الوهيّت الهى با دفع شرور (209)

(210)

فصل نهم:ولايت

مفه__وم ولاي_ت اله_ى و ولاي_ت رس__ول و ام__ام

«اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا...!»

«ولىّ و سرپرست شما تنها خدا و رسول اوست و كسانى كه ايمان آورده اند و...!»

(55 / مائده)

ولايت

عبارت است از يك نحوه قربى كه باعث و مجوز نوع خاصى از تصرف و م_الكي_ت ت_دبي_ر مى شود و ولايت نسبت به خدا و رسول و مؤمنين به يك معنى است.

مؤمنين و رسول خدا صلى الله عليه و آله از جهت اين كه در تحت ولايت خدايند حزب خدايند، و چون چنين است پس سنخ ولايت هر دو يكى و از سنخ ولايت خود پروردگار است

(211)

و خداوند متعال براى خود دو سنخ ولايت نشان داده: يكى ولايت تكوينى، دوم ولايت تشريعى. در آيات ديگرى اين ولايت تشريعى را به رسول خود استناد مى دهد و در آيه مورد بحث همان را براى اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت مى كند. در اي_ن ج_ا چهار گروه از آي_ات ق_رآن_ى ه_ست:

1 - آيات اول: آياتى كه اشاره به ولايت تكوينى خداى تعالى دارد و اين كه خداى تعالى هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هر طورى كه خود ب_خواه_د براي_ش ميس_ور و ص_حي_ح و رواس_ت.

2 - دسته دوم: يعنى آياتى كه ولايت تشريع شريعت و هدايت و ارشاد و توفيق و امثال اينها را براى خداى تعالى ثابت مى كند. محصل اين دو دسته آيات اين است كه دو سنخ ولايت براى خداى تعالى هست: يكى ولايت تكوينى و يكى تشريعى و به عبارت ديگر يكى ولايت حقيقى و ديگرى ولايت اعتبارى.

(212) خداشناسى

3 - آيات دسته سوم: ولايت تشريعى اى را كه براى خداوند ثابت مى كنند در آنها همان را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ثابت مى كنند و قيام به تشريع و دعوت به دين و تربيت امّت و حكومت بين آنان و قضاوت در آنان را از شؤون و مناصب رسالت وى مى دانند. و

همين طور كه بر مردم اطاعت خداى تعالى واجب است اطاعت او نيز بدون قيد و شرط واجب است. پس برگشت ولايت آن حضرت به سوى ولايت تشريعى خداوند عالم است.

4 - قسم چهارم: يعن_ى آي__اتى ك___ه همي__ن ولايت__ى را كه دسته سوم براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ثابت مى نمود براى اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام ثابت مى كند. اين سنخ ولايت كه در هر سه مورد ولايت واحده اى است براى پ_روردگار متعال البته به طور اصالت و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام

مفهوم ولايت الهى و ولايت رسول و امام (213)

به ط_ور ت_بعيت و ب_ه اذن خ_دا ث_ابت مى كن_د.(1)

انحص_ار ولايت الهى، و قدرت اج_رايى آن

«فَ_اللّهُ هُوَ الْوَلِىُّ...!» (9 / ش_ورى)

فَاللّهُ هُوَ الْوَلِىُّ ، انحصار ولايت در خدا را مى رساند و مى فرمايد تنها و تنها ولى، خداست و ولايت منحصر در اوست، پس بر كسى كه ولى مى گيرد واجب است او را ولىّ

1- المي___زان ج 11، ص 22.

(214) خداشناسى

خود بگيرد و از او بغير او تجاوز نكند، چون بغير او هيچ ولى اى نيست. غرض عمده در ولى گرفتن و به دين او متدين شدن و او را پرستيدن، رهايى از عذاب دوزخ و رستگارى به بهشت است در روز قيامت و چون پاداش دهنده و عقاب كننده خدايى است كه بشر را زنده مى كند و مى ميراند و در روز قيامت همه را براى جزاى اعمالشان جمع مى كند، پس واجب آن است كه تنها او را ولىّ خود بگيرند و اوليايى كه خ__ود ام__وات و بى ج_انند دور بريزند، چون خود اين اولياء كه يا سنگند يا چوب نمى دانند چه وقت مبعوث مى شوند.

در باب ولايت واجب است ولىّ، قدرت بر ولايت

و عهده دارى اشخاص را داشته باشد و بتواند امور آنان را اداره كند و آن كسى كه بر هر چيز قادر است خداى سبحان است و بس و غير خدا هيچ كس قدرتى ندارد مگر به همان اندازه كه خدا به او داده و تنها كسى كه مالك هر چيز است خداست و غير او مالك نيست مگر تنها آن مقدارى را كه خدا تمليكش كرده، تازه آن مقدار قدرت كه به او داده خودش نسبت به آن نيز قدرت دارد و هر چه را تمليك كرده باز خودش مالك آن چيز است، پس يگانه ولى خ_داست و غير او كسى ولى نيست.

انحصار ولايت الهى و قدرت اجرايى آن (215)

حكم و قضا وقتى تمام مى شود كه حاكم به نوعى از ملكيت مالك حكم و ولايت باشد، هر چند كه دو طرف اختلاف اين ملكيت را به او داده باشند، مثل اين كه دو نفر كه باهم نزاع دارند به شخصى ثالث بگويند تو بيا و در بين ما داورى كن و در بين خود قرار بگذارند كه هر چه آن شخص گفت تسليم شوند، كه در اين مثال دو نفر طرف نزاع، شخص ثالث را مالك حكم كرده اند و پيشاپيش تسليم خود و پذيرفتن حكمش را به او داده اند، تا آزادانه طبق آنچه به نظرش مى رسد حكم كند، پس آن شخص ثالث ولىّ آن دو نفر در اين حكم مى شود.

خداى سبحان مالك تمامى عالم است و بجز او مالكى نيست، چون هر موجودى خودش و آثارش قائم به خداى تعالى است و در نتيجه او مالك حكم و قضاء به حق است. حكم خداى تعالى دو جور است: يكى

حكم تكوينى و آن اين است كه پديدار شدن مسببات را به دنبال اسباب قرار دهد و وقتى موجودى در بين چند سبب

(216) خداشناسى

قرار گرفت كه بر سر آن نزاع داشتند، آن موجود را دنبال سبب قرار دهد كه نسبت به بقيه اسباب سببيتّش تام باشد. يكى هم حكم تشريعى است، مانند تكاليفى كه در دي_ن ال_هى درب_اره اع_تقادات و دس_تورال_عمله_ا آم_ده اس_ت.

در اين بين حكم سومى هم هست كه ممكن است به وجهى يكى از مصاديق هر يك از آن دو حكم شمرده شود و آن عبارت است از حكمى كه در روز قيامت در بين بندگانش در آنچه اختلاف مى كردند مى راند و آن اين است كه در آن روز حق را آشكار و اظهار مى كند، به طورى كه اهل جمع همه حق را ببينند و به عيان و يقين مشاهده كنند، تا در نتيجه آن هايى كه در دنيا اهل حق بوده اند، در سايه ظهور حق رستگار و از آثارش برخوردار گردند و آنهايى كه در دنيا در برابر حق استكبار مى ورزند به خاطر استكبارشان و آثارى كه در استكبارشان بود شقى و بدبخت شوند.

اين را هم مى دانيم كه اختلاف مردم در عقايد و اعمالشان اختلافى است تشريعى كه

انحصار ولايت الهى و قدرت اجرايى آن (217)

آن را جز حكم تشريعى و قوانين شريعتى برنمى دارد. چون حكم تشريعى و حق قانونگذارى تنها از آن خداى سبحان است، پس تنها ولىّ در اين حكم اوست، پس واجب است تنه_ا او را ول__ىّ خ_ود بگي_رن_د و تنه_ا او را بپ_رستن_د و ب_ه آن چه او نازل كرده متدين گردند.

آن ولى اى كه پرستيده مى شود و به دين او

متدين مى شوند، بايد كسى باشد كه بتواند اختلافى كه در بين پرستندگانش پيدا مى شود بر طرف سازد و آنچه از شؤون اجتماع آنان به فساد گراييده اصلاح كند و ايشان را به وسيله قانون به سوى سعادت زندگى دايمى سوق دهد، قانونى كه عبارت است از همان دينى كه در بين آنان برقرار سازد و اين چنين ولى تنها خداى سبحان است، پس تنها همو آن ولى اى است كه بايد او را ولى خود بگيرند ولاغير(1)

(218) خداشناسى

ولاي_ت ح_ق اله_ى و آث__ار و شم_ول آن

«هُن_ا لِ_كَ الْ_وَلايَ_ةُ لِلّ_هِ الْحَ_قِّ!»

«آن ج__ا ولاي_ت و ح___اكمي_ت از آن خ___داى ح___ق اس_ت!» (44 / كه__ف)

1- المي________زان ج 35، ص 35.

ولايت حق الهى و آثار و شمول آن (219)

ولايت به معناى مالكيت تدبير است كه معنايى عمومى است و در تمامى مشتقات اين كلمه جريان دارد. در هنگام احاطه هلاكت و از كار افتادن اسباب نجات از سببيّت و تأثير و روشن گشتن عجز و زبونى انسانى كه خود را مستقل و مستغنى از خدا مى پنداشت كاملاً روشن مى شود كه ولايت همه امور انسان ها و هر موجود ديگرى و ملك تدبير آن تنها از آن خداست، چون او يگانه معبود حق است و معبود حق است كه تمامى تدابير و تأثيراتش همه بر اساس حق و واقع است و ساير اسباب ظاهرى كه بشر گمراه آن ها را شركاى خدا در مسأله تدبير و تأثير مى پندارند و در ناحيه ذات خودشان باطلند مالك هيچ اثرى از آثار خود نيستند، تنها آن اثر را دارا هستند و از خود بروز مى دهند كه خداى سبحان اذن داده باشد و تمليكش كرده باشد و از استقلال جز اسمى كه

بشر از آن برايش توهّم كرده ندارد، پس هر سببى از ناحيه خودش باطل و به وسيله خدا حق است و خدا در ناحيه ذاتش حق و مستقل و غنى با لذات است.

و اگر خداى تعالى را(هرچند كه او منزه از قياس بغير است) نسبت به اسباب ظاهرى قياس كنيم خداى تعالى از همه سببهايى كه تأثير دارند خوش ثوابتر است و ثواب خدا از همه بهتر است، زيرا خدا نسبت به كسى كه براى او كار مى كند ثواب حق مى دهد و اسباب ديگر ثواب باطل و زايل مى دهند و تازه همان را هم كه مى دهند از خدا و به اذن خداست و نيز با در نظر گرفتن آن مقايسه فرض خدا عاقبت ساز بهترى است، يعنى عاقبت بهترى به انسان مى دهد چون او خودش حق و ثابت است و فنا و زوال و تغيير

(220) خداشناسى

نمى پذيرد، جلال و اكرامش دستخوش تغيير نمى گردد، ولى اسباب ظاهرى همه امورى فانى و متغيّر هستند كه خدا رنگ و آبى به آنها داده اين طور دل آدمى را مى برند و قلب آدمى را مسخّر خود مى كنند، ولى وقتى مدت آدمى سرمى آيد مى فهمد كه گولش زده بيش از خاك خشكى نبوده است.

و وقتى انسان چاره اى جز اين نداشت كه دل به مقامى ببندد كه تدبير همه امور عالم از آن جاست و از آن جا توقّع و انتظار اصلاح امورش را دارد پس پروردگارش از هر چيز ديگرى سزاوارتر براى اين تعلّق است، چون ثواب و عاقبتى كه او مى دهد ربطى به ث_واب و ع_اقب_ت غي_ر او ن_دارد.(1)

1- المي___زان ج 26، ص 182.

ولايت حق الهى و آثار و شمول

آن (221)

(222)

بخش دوم :امر و خلق

فصل اول :امر و كلمه ايجاد

مفهوم امر الهى

(223)

(224)

«اَلا لَ___هُ الْ___خَ_لْ_قُ وَالاَْمْ__رُ!»

«آگ_____اه ب_____اش ك___ه خل___ق و ام_____ر از آن اوس___ت!» (54 / اع____راف)

«اَمْر» گاهى به معناى شأن بوده و جمع آن امور است و گاهى هم به معناى دستور دادن و وادار كردن مأمور به انجام كار مورد نظر مى باشد. در استعمال ديگر، نتيجه امر و آن نظمى است كه در جميع كارهاى مأمور و مظاهر حيات اوست و چون اين معنى منطبق با همه شؤون حياتى انسان است لذا لفظ امر استعمال شده در شأن انسان و آن چيزى كه وجودش را اصلاح مى كند و نيز از اين هم بيشتر وسعت يافته در شأن هر چيز، چه انسان و چه غير انسان استعمال شده بنابراين امر هر چيزى همان شأنى است كه وجود آن را اصلاح و حركات و سكنات و اعمال و ارادات گوناگونش را تنظيم مى كند.

(225)

خداى تعالى امرى را كه از اشياء مالك است در آيه «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِه مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ» (82 و 83 / يس) تفسير و بيان كرده كه امرى را كه او از ذات و صفات و آثار و فعل هر چيزى مالك است همان گفتن «كُنْ» است كه به هر چيزى بگويد موجود مى شود، يعنى با گفتن اين كلمه حصه اى از وجود را بر آن چيز افاضه مى كند و آن چيز به آن حصه از وجود موجود مى شود.

اين وجود نسبتى به خداى تعالى دارد كه به آن اعتبار امر خدا و كلمه الهى «كُنْ» است و نسبتى هم به شى ء موجود دارد كه به آن اعتبار امر آن شى ء است و به خداوند برمى گردد

و خداوند در اين آيه از آن به «فَيَكُونُ» تعبير فرموده است. خداى تعالى براى اين دو نسبت يعنى نسبتى كه امر از يك طرف به خدا و از طرفى ديگر به م_وج__ود مخ_لوق دارد ص_ف__ات و احك__ام مختلف__ى ذك__ر ك__رده است.

(226) خداشناسى

حاصل كلام اين شد كه ام__ر هم__ان ايج__اد اس__ت چ__ه ب__ه ذات چي__زى تعل__ق بگي__رد و چه به صفات و افعال و آثار آن، پس همان طورى كه امر ذوات موجودات به دست خداست همچنين امر نظام وجودش نيز به دست اوست، چون او از ناحيه خود چي__زى از صف_ات و افع_ال خ__ود را مالك نيست.(1)

تف_اوت خل_ق و ام_ر

«اَلا لَ_هُ الْخَلْ_قُ وَ الاَْمْ_رُ!» (54 / اعراف)

فرقى كه خلق با امر دارد اين است كه خلق ايجاد چيزى است كه در خلقت آن تقدير و تأليف به كار رفته باشد حالا به نحو ضميمه چيزى به چيز ديگرى باشد: مانند ضميمه

1- الميزان ج 55، ص 208.

تفاوت خلق و امر (227)

اجزاى نطفه به يكديگر و يا ضميمه نطفه ماده به نطفه نر و سپس ضميمه مواد غذايى به آن و هزاران شرايط كه در پيدايش و خلقت يك انسان و يا حيوان است و يا به نحو ديگرى كه از قبيل ضميمه كردن جزئى به جزء ديگر نباشد، مانند تقدير ذات موجود بسيط و تعيين حدود وجودى و آثار آن و روابطى كه با ساير موجودات دارد، كه اين معنى از آيات كريمه قران نيز به خوبى استفاده مى شود. مانند آيه «وَ خَلَقَ كُلَّ شى ء فَقَدَّرَهُ تَقْديرا،» (2 / فرقان) يا «اَللّهُ خ__الِقُ كُ_لِّ شى ء،» (62 / زمر) كه خلقت خود را به همه

چيز تعميم داده، به خلاف امر كه در معناى آن تقدير جهات وجود و تنظيم آن نيست، به همين جهت است كه امر تدريج بردار نيست، ولكن خلقت قابل تدريج است.

خداى تعالى در كلام مجيدش خلقت را به غير خود نيز نسبت داده و اما امر به اين معنا را به غير خود نسبت نداده، بلكه آن را مختص به خود دانسته و آن را بين خود و

(228) خداشناسى

بي__ن ه__ر چي__زى ك__ه مى خ__واه__د ايج__اد كن__د از قبي_ل روح و امثال آن واسطه ق____رار داده اس___ت. در آي___ات زي___ر دق__ت ف_رم_اي_ي___د:

«آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر امر اويند» (12 / نحل)

«و ت__ا ك_شت__ى ب__ه ام___ر وى روان ش___ود» (46 / روم)

«ن___ازل مى كن__د ف__رشتگ__ان ح_ام_ل وح_ى را ب_ه ام_ر و اراده خ_ود» (2 / نح__ل)

«و آن___ان ب___ه ام____ر او ك__ار مى كنن__د» (27 / انبي__اء)

آي__ات ديگ__رى از اين قبي__ل نيز هست كه از آنها برمى آيد خداى تعالى امر خود را سب_ب و ي__ا هم__راه ظه__ور اي__ن گ__ون__ه ام_ور مى داند.(1)

1- المي___زان ج 15، ص 209.

تفاوت خلق و امر (229)

مقدم بودن امر بر خلق

«اَلا لَ___هُ الْخَلْ__قُ وَ الاَْمْ__رُ!» (54 / اع__راف)

با توجه به مطالب فوق معلوم شد كه گر چه برگشت خلق و امر به يك معنا است ولى به حسب اعتبار مختلفند و به همين جهت صحيح است كه هر كدام را متعلق به خصوص يك قسم از ايجاد بدانيم، حالا چه اين دو لفظ هر كدام به تنهايى ذكر شده باشد و چه با هم، براى اين كه در جايى هم كه مانند آيه فوق با هم ذكر شده باشند باز صحيح است بگوييم، خلق به

معناى ايجاد ذوات موجودات است و امر به معناى تقدير آثار و نظام جارى در آنهاست و خلق بعد از امر است، چون تا چيزى نخست تقدير نشود خلق ن_مى شود، ه_مچنان كه ه_يچ م_خلوقى بعد از خلقت تقدير نمى شود. (دقت بفرمائيد).(1)

(230) خداشناسى

چگونگى امر و مفهوم كلمه ايجاد

«اِنَّم__ا اَمْ__رُهُ اِذا اَرادَ شَيْئ__ا اَنْ يَقُ__ولَ لَ__هُ كُ__نْ فَيَكُ__ونُ!»

«امر او هرگاه چيزى را اراده كند، تنها اين است كه به آن بگويد: باش، پس مى شود!» (82/ يس)

اين آيه شريف از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه ايجاد را ت_وصيف م_ى كند و م_ى ف_رمايد:

خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه اراده ايجاد آن كند، به غير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست، نه در اين كه آن سبب مستقلاً آن چيز را ايجاد كند و نه

1- المي__زان ج 15، ص 211.

چگونگى امر و مفهوم كلمه ايجاد (231)

در اين كه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد و يا مانعى را از سر راه خدا بردارد. و قرآن كريم تعبيراتش از اين حقيقت مختلف است، در آيه مورد بحث فرموده: «اِنَّما اَمْرُهُ» و در سوره نحل تعبير به «قول» كرده و در سوره بقره تعبير به «قضا» كرده است. ظاهرا مراد به كلمه «امر» در آيه مورد بحث شأن باشد، يعنى مى خواهد بفرمايد: شأن خداى تعالى در هنگام اراده خلقت به موجودى از موجودات چنين است، نه اين كه مراد به آن امر در مقابل نهى باشد و نه اين كه مراد به آن قول باشد.

دقت در آيات اين معنا را دست مى دهد، كه غرض در سه آيه نامبرده وصف شأن الهى در هنگام اراده خلقت است، نه

اين كه بخواهد بفهماند خداى تعالى وقتى مى خواهد چيزى را خلق كند اين كلام را مى گويد. اين كلمه از آن جهت كه خودش مصداقى از شأن است در اين جا به كار رفته نه اين كه حمل كنيم بر امر در مقابل نهى و نه بر قول. و معناى اين كه فرمود «اِذا اَرادَ شَيْئا» اين است كه (وقتى اراده كند ايجاد چيزى را). و در عده اى از آيات كه متعرض اين حقيقتند به جاى «اراده» كلمه «فضا» آمده است. و اين هيچ منافاتى هم ندارد، براى اين كه «قضا» به معناى حكم است و حكم و قضا و اراده در خداى تعالى يك چيز است، براى اين كه اراده از صفات فعل و خارج از ذات خداى تعالى است و از مقام فعل او انتزاع مى شود و معنايش اين است كه هر چيز موجود را كه فرض

(232) خداشناسى

كنيم، در مقايسه با خداى سبحان طورى است كه هيچ چاره اى جز هست شدن ندارد، پس معناى جمله «اِذا اَرَدْناهُ» اين است كه وقتى چيزى در موقف تعلق اراده خدا قرار گيرد، شأن خدا اين است كه به آن چيز بگويد بباش و آن هم موجود مى شود. و جمله «اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ» معنايش اين است كه خداوند آن چيز را با كلمه «كن» مورد خطاب قرار مى دهد و اين هم واضح است كه در اين ميان لفظى كه خدا به آن تلفظ كند در كار نيست، وگرنه تسلسل لازم مى آيد، براى اين كه خود تلفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن، تلفظ ديگرى مى خواهد باز آن تلفظ هم چيزى از چيزهاست كه محتاج به اراده و تلفظ

ديگرى است. و نيز در اين ميان مخاطبى هم كه داراى گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود، در كار نيست براى اين كه اگر مخاطب وجود داشته باشد ديگر احتياج به ايجاد ندارد، پس كلام در آيه مورد بحث كلامى است تمثيلى و مى خواهد بفرمايد افاضه وجود از ناحيه خدا به چيزى كه موجود مى شود، بجز ذات متعالى خدا به هيچ چيز ديگر احتياج ندارد و چون ذات

چگونگى امر و مفهوم كلمه ايجاد (233)

خ_داون__دى اراده كن__د ه_ستى آن را، ب_دون تخلف و درنگ موجود مى شود.(1)

قول و امر و كلمه ايجاد

«اِنَّما قَوْلُن_ا لِشَىْ ءٍ اِذا اَرَدْن_اهُ اَنْ نَقُ_ولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ!» (40 / نحل)

خدا امر خود را قول هم ناميده هم چنان كه امرش و قولش را از جهت قوت و محكمى و ابهام ناپذيرى حكم و قضا نيز خوانده و فرموده: «چون بر امرى قضا براند تنها كافى است بگويد: باش، كه آن امر موجود مى شود.» (117 / بقره) همچنان كه قول خاص خود را كلمه ناميده و فرموده: «مَثَل عيسى نزد خدا چون مَثَل آدم است كه از خاكش خلق كرد سپس او را گفت بباش پس موجود شد.» (59 / آل عمران) سپس در همان

1- الميزان ج 33، ص 183.

(234) خداشناسى

م_ورد ف_رم_ود: «و كلم_ه او و روح اوس_ت ك_ه ب_ه م_ري_م الق__اء نم_ود.» (171 / نساء)

از مطالب فوق نتيجه مى شود كه ايجاد خداى تعالى يعنى آنچه كه از وجود بر اشياء افاضه مى كند - كه به وجهى همان وجود اشياء موجود است - همان امر او و قول او و كلمه اوست كه قرآن مجيد در هر

جا به يك جور تعبيرش فرموده، لكن از ظاهر تعابير قرآن برمى آيد كه كلمه خدا همان قول او است به اعتبار خصوصيّت آن و تعيّنش. و از اين معنا روشن مى گردد كه اراده و قضاء خدا نيز يكى است و بر حسب اعتبار از قول و امر مقدم است، پس خداى سبحان نخست چيزى را اراده مى كند و قضايش را مى راند سپس به آن امر مى كند و مى گويد باش و مى باشد.

در سوره انعام، عدم تخلف اشياء در امر او را تعليل كرده كه چون قول او حق است و فرمود: «او كسى است كه آسمان ها و زمين را به حق آفريد و روزى كه مى گويد بباش پس مى باشد، چون قول او حق است.» (73 / انعام) كه از آن به دست مى آيد قول او حق

قول و امر و كلمه ايجاد (235)

است يعنى ثابت به حقيقت معناى ثبوت است، عين خارجيّت است كه همان فعل اوست، پس ديگر فرض تخلّف و عروض كذب يا بطلان ندارد، چه ضرورت شاهد است كه هر واقع و ثابتى از آن طور كه واقع شده تغيير نمى پذيرد، پس خدا در فعلش كه همان واقع است خط_ا و غل_ط م_رتكب نمى شود و امرش رد و قولش دروغ و وعده اش خلف نمى گردد.(1)

تكوينى بودن امر الهى

«وَ م_ا اَمْ_رُن_ا اِلاّ واحِ__دَةٌ كَلَمْ_حٍ بِ_الْبَصَ__رِ!»

«و امر ما تنها يك_ى است، آن ه_م ب_ه سرعت چشم گ_رداندن است!» (50 / ق_مر)

در اين جا مراد به كلمه «امر» همان معناى فرمودن است، كه در مقابلش كلمه نهى

1- المي__زان ج 24، ص 106.

(236) خداشناسى

است. چيزى كه هست همين فرمودن دو جور است: يكى تشريعى - مانند اوامرى كه بزرگتران به

كوچكتران مى كنند - و يكى هم تكوينى، كه عبارت است از اراده وجود يافتن چيزى كه خداى تعالى در جاى ديگر درباره آن فرموده: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُ_ولَ لَ_هُ كُ_نْ فَيَكُ_ونُ» (82 / يس)، پ_س ام_ر خ_دا عب_ارت اس_ت از كلم__ه «كُ_نْ».(1)

واحد بودن امر الهى

«وَ م_ا اَمْ__رُن__ا اِلاّ واحِ__دَةٌ كَلَمْ__حٍ بِ_الْبَصَ__رِ!» (50 / قم___ر)

مراد به واحد بودن امر خدا اين است كه امر او تكرار نمى خواهد به اين معنا كه وقتى تحقق و هستى چيزى را اراده كند هست شدن آن چيز احتياجى به اين كه بار ديگر

1- الميزان ج 37، ص 175.

واحد بودن امر الهى (237)

امر را تكرار كند ندارد، بلكه همين كه يك بار كلمه «كن» را القاء كند متعلق آن هست مى شود، آن هم به فوريت، مانند نگاه كردن بدون تأنى و درنگ و معلوم است وقتى به ف_وري_ت محقق مى ش_ود ديگر احتياجى به تكرار امر نيست.(1)

بى زمان بودن امر اله_ى

«وَ ما اَمْرُنا اِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ!» (50 / قمر)

اگر محقق شدن متعلق امر به فوريت را تشبيه به لمح بصر كرده براى اين نبوده كه بفهماند زمان تأثير امر كوتاه و نظير كوتاهى لمح بصر است، بلكه مى خواهد بفهماند تأثير امر اصلاً احتياج به زمان هر چند كوتاه ندارد، آرى تشبيه به لمح بصر در كلام كنايه از همين بى زمانى است، پس امر خداى تعالى كه همان ايجاد و اراده

1- المي________زان ج 37، ص 176.

(238) خداشناسى

وجود است احتياجى نه به زمان دارد و نه مكان و نه به حركت و چگونه ممكن است محتاج به اين گونه امور باشد با اين كه زمان و مكان و حركت همه به وسيله همان امر موجود شده اند. هستى موجودات از آن جهت كه فعل خداست چون لمح به بصر فورى است، هر چند كه از حيث اين كه وجود موجودى زمانى و تدريجى اس_ت، خ_ورده خورده به وجود مى آي_د.(1)

بى واسطه بودن امر الهى

«اِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ ادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ!» (59 / آل عمران)

در اين آيه نخست خلقت آدم را ذكر نموده و ارتباط آن را با خاك كه يكى از اسباب

1- المي________زان ج 37، ص 176.

بى واسطه بودن امر الهى (239)

است بيان مى كند سپس وجود همورا بدون ارتباطش به چيزى با تعبير «كن» خ__اط_رنش__ان مى س__ازد (دقت فرماييد) و هم چني__ن نظي__ر اي__ن آي__ه اس__ت آيه: «ثُ__مَّ اَنْشَأْن_اهُ خَلْقا اخَرَ،» (14 / مؤمنون) چه ايجاد خداى سبحان را كه منسوب به خود اوست و سلسل_ه عل__ل تخل__ل و واسط__ه نيستن__د خل__ق ديگ__رى ن__امي___ده اس__ت.

پس امر عبارت است از كلمه ايجاد آسمانى

يعنى فعل مختص به ذات او و اسباب و علل واسطه و تخلل نيستند و اين امر به مقياس زمان و مكان و هيچ خصيصه مادى ديگرى اندازه گيرى نمى شود.(1)

1- المي___________زان ج 25، ص 335.

(240) خداشناسى

م_راحل اج_مال و تفصيل امر و چگونگى نزول آن

«فيه___ا يُفْ___رَقُ كُ___لُّ اَمْ______رٍ حَكي___مٍ»

«در آن شب مب__ارك ه_ر ام_ر در هم ف_رورفت_ه ب__از مى ش__ود.» (4 / دخ_ان)

امر حكيم عبارت است از امرى كه الفاظش از يكديگر متمايز نباشد و احوال و خصوصيّاتش متعين نباشد. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله اند: يكى اجمال و ابهام و يكى ديگر مرحله تفصيل. «لَيْ_لَةِ الْقَ_دْرِ» هم به طورى كه از آيه فوق برمى آيد شبى است كه امور از مرحله احكام و ابهام به مرحله فرق و تفصيل برون مى آيند. از جمله امور، يكى هم قرآن كريم است، كه در شب قدر از مرحله احكام درآمده و ن_ازل مى ش_ود، ي_عنى در خ_ور فهم بشر مى گ_ردد.

از ظاهر جمله «فيه_ا يُفْ_رَقُ» استمرار فهميده مى شود، از آن استفاده مى شود كه همه امور حكيم همه ساله از يكديگر جدا مى شود، پس مراد به امر حكيم بايد امور

مراحل اجمال و تفصيل امر و چگونگى نزول آن (241)

تك__وين_ى ب_اش_د، كه در ه__ر ش__ب ق__در بعد از احكام تفريق و تقسيم مى شود و اما مع__ارف و احك__ام اله__ى معن__ا ن__دارد هم__ه س_ال_ه تف_ري__ق و تقسي___م ش___ود.(1)

قض_اى آسمان هاى هفتگانه و وحى امر

«فَقَضهُ__نَّ سَبْ__عَ سَم_واتٍ ف_ى يَ_وْمَيْ_نِ وَ اَوْح_ى ف_ى كُ_لِّ سَم_اءٍ اَمْ_رَه_ا»

«پس آسمان ها را هفت عدد قرار داد آن هم در دو روز و امر هر آسمانى را در آن وح__ى كرد.» (12 / سجده)

آسمانى كه خدا متوجه آن شد، به صورت دود بود و امر آن از نظر فعليّت يافتن وجود مبهم و غيرمشخص بود، خداى تعالى امر آن را متمايز كرد و آن را در دو روز ه_فت آس_م__ان ق___رار داد.

1- المي___زان ج 35، ص 214.

(242) خداشناسى

آسم_ان مب_دأ ام_رى اس_ت ك_ه

ب_ه وجهى از ناحيه خداى تعالى به زمين نازل مى ش_ود. ام_ر از آسم_ان_ى ب_ه آسم_انى ديگر نازل مى شود، تا به زمين برسد. آسم_ان ها راه هايى هستند براى سلوك امر از ناحيه خداى صاحب عرش و يا آمدوشد م_لائك_ه اى ك_ه ح_ام_ل ام_ر اوين_د. ام_ر خ_دا را م_لائك_ه از آسم_ان به زمين مى آورند.

در اين جا اگر مراد به امر، امر تكوينى خداى تعالى باشد، كه عبارت است از كلمه ايجاد، در اين صورت مراد به اوامر الهيه اى كه در زمين اجرا مى شود، عبارت است از خلقت و پديد آوردن حوادث، كه آن حوادث را ملائكه از ناحيه خداى صاحب عرش حمل نموده و در نازل كردنش طرق آسمان را طى مى كنند، تا از يك يك آسمان ها عبور داده، به زمين برسانند.

امر خداى تعالى را ملائكه هر آسمان حمل مى كنند و به ملائكه آسمان پايين تر تحويل مى دهند. امر خدا يك نسبت به تك تك آسمانها دارد، به اعتبار ملائكه اى كه در آن ساكنند و نسبتى هم به فرقه فرقه هاى ملائكه دارد، به اعتبار اين كه حامل آن امرند و

قضاى آسمان هاى هفتگانه ووحى امر (243)

خ__داون__د ام__ر را ب_ه آن_ان تحمي_ل ك_رده، يعن_ى ب_ه ايش___ان وح_ى ف_رم_وده اس_ت.

در نتيجه از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه خداى سبحان در هر آسمانى امر آن آسمان را كه منسوب و متعلق به خود آن آسمان است به اهل آسمان يعنى ملائكه ساكن در آن وحى مى كند.(1)

حركت نزولى امر بين آسمان هاى هفتگانه و زمين

«اَللّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الاَْرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَيْنَهُنَّ» «خدائى كه هفت آسمان و از زمين هم مثل آن را بيافريد و امر او در بين آنها پي_وسته ن_ازل مى ش_ود.» (12 / طلاق)

از عب__ارت «وَ مِنَ الاَْرْضِ

مِثْ_لَهُنَّ» ب__رم_ى آي_د ك__ه م__راد به مث__ل مثليّ__ت ع__ددى

1- المي_________زان ج 34، ص 267.

(244) خداشناسى

است، يعنى همان طور كه آسمان هفت عدد است، زمين هم مثل آن هفت عدد است، حال بايد ديد منظور از هفت زمين چيست؟

در اين باب چند احتمال هست: اول - اين كه بگوييم منظور از هفت زمين هفت عدد از كرات آسمانى است، كه ساختمانش از نوع ساختمان زمينى است كه ما در آن زندگى مى كنيم، دوم - اين كه بگوييم منظور از آن تنها زمين خود ماست كه داراى هفت طبقه است، كه (چون طبقات پياز) روى هم قرار دارند و به تمام كره احاطه دارند و ساده ترين طبقاتش همين طبقه اولى است كه ما روى آن قرار داريم، سوم - اين كه بگوييم منظور از زمين هاى هفتگانه اقليم ها و قسمت هاى هفتگانه روى زمين است، كه (علماى جغرافى قديم) بسيط زمين را به هفت قسمت (و يا قاره) تقسيم كرده اند اين چند وجه وجوهى اس__ت ك__ه ه_ر يك طرفدارانى دارد.

ظاهر جمله «يَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَيْنَهُنَّ» نشان مى دهد كه در آيه آسمان ها و زمين هر دو مورد نظر است و چون منظور از امر همان امر الهى است كه در سوره «يس» آن را

حركت نزولى امر بين آسمان هاى هفتگانه و زمين (245)

همان كلمه ايجاد آسمانى اعلام كرده است لذا در اين جا منظور از تنزل امر بين آسمانها و زمين، شروع كردن به نزول از مصدر امر به طرف آسمان هاست، كه از يكى به سوى ديگرى نازل مى شود، تا به عالم ارضى برسد، تا آنچه خداى عزوجل اراده كرده تكون يابد، چه اعيان موجودات و چه آثار و چه ارزاق

و چه مرگ و زندگى و چه عزت و ذلت و چ__ه غي_ر اي__ن ها. چن_ان ك_ه در ج__اى ديگ_ر ق_رآن ف_رم_وده اس_ت:

«در هر آسمانى امر آن آسمان را وحى كرد،» (12 / فصلت)

«از آسمان تا زمين تدبير امر مى كند، آن گاه به سوى آن عروج مى نمايد، در روزى ك_ه مق_دارش ه_زار سال از سال هايى است كه شما مى شماريد.» (5 / سجده) (1)

1- المي___زان ج 38، ص 300.

(246) خداشناسى

تكثير و ت_وزيع امر بين ملائكه برحسب وظايف آن ها

«فَ______ا لْ_مُ_قَسِّ_م________اتِ اَمْ________را»

«به ف_رشتگ_انى س_وگن_د كه امر خدا را بين خود تقسيم مى كنند.» (4 / ذاريات)

عبارت فوق سوگندى است به ملائكه اى كه كارشان اين است كه به امر پروردگار عمل مى كنند و اوامر خدا را در بين خود به اختلاف مقامهايى كه دارند تقسيم مى كنند.

آرى، امر پروردگار صاحب عرش، در خلقت و تدبير امرى است واحد، ولى وقتى اين امر واحد را ملائكه اى حمل مى كنند كه پست هاى مختلف و مأموريت هاى گونه گون دارند، قهرا همان امر واحد بر طبق اختلاف مقامات ايشان تقسيم و تكه تكه مى شود و هم چنين اين تقسيم ادامه دارد تا به دست فرشتگانى برسد كه مأمور پديد آوردن ح_وادث ج_زئ_ى عالمن_د، در آن ج_ا ديگ_ر بيشت_ر تكه تكه مى شود و تكثير مى پذيرند.

تكثير و توزيع امر بين ملائكه برحسب وظايف آن ها (247)

آيات چهارگانه زير تمامى تدابير عالم را زير پوشش خود مى گيرد و به همه اشاره دارد، چون هم نمونه اى از تدبيرامورخشكى هارا كه همان «وَالذّارِياتِ ذَرْوا» (1/ذاريات) باشد آورده و هم نمونه اى از ت__دابي__ر ام__ور درياها را در جمله «فَالْجارِياتِ يُسْرا» (3/ ذاريات) ذكر كرده و هم نمونه اى از تدابير مربوط به فضا را در عبارت «فَالْحامِلاتِ وِقْرا» (2 / ذاريات) خاطرنشان

ساخته و هم تدابير مربوط به تمامى باقى ماندگان زواياى عالم و بالاخره روبرهم عالم را در عبارت «فَ_الْمُقَسِّم_اتِ اَمْ_را» اشاره كرده است كه گفتيم منظور از آن ملائكه است كه واسطه هاى تدبير هستند و اوامر خداى تعالى را تقسيم مى كنند. در آيات فوق سوگندى است به تمامى اسبابى كه در تدبير سراسر جهان مؤثرند.(1)

1- المي__________زان ج 36، ص 263.

(248) خداشناسى

امر الهى و مسئوليت ملائكه در تدبير امور عالم

«وَ النّازِع_اتِ غَ_رْقا، وَ النّ_اشِط_اتِ نَشْطا، وَ السّ_ابِح_اتِ سَبْح_ا، فَ_السّ_ابِق_اتِ سَبْ_قا، فَالْمُدَبِّراتِ اَمْرا.» (5-1 / نازعات)

آنچه در اين آيات بدان سوگند ياد شده، با صفاتى كه ملائكه در امتثالشان نسبت به اوامر صادره از ساحت مقدس الهى و مربوط به تدبير امور عالم ماده به ايشان دارند و سپس قيامشان به تدبير امور به اذن خداى تعالى قابل انطباق است.

آيات نامبرده ازنظر سياق شديدا شبيه به آيات آغاز سوره صافّات و مرسلات است، كه مى فرمايد: «وَ الصّافّاتِ صَفّا فَالزّاجِراتِ زَجْرا فَالتّالِياتِ ذِكْرا» (1 تا 3 / صافات) و

امر الهى و مسئوليت ملائكه در تدبير امور عالم (249)

آيات: «وَ الْمُ_رْسَ_لاتِ عُ_رْفا فَالْعاصِف_اتِ عَصْفا وَ النّاشِراتِ نَشْرا فَالْف_ارِقاتِ فَرْقا فَ_الْمُلْقِي_اتِ ذِكْرا» (1 تا 5 / مرسلات) كه ملائكه را در امتثال اوامر الهى توصيف مى كنند، چيزى كه هست آن آيات تنها ملائكه را در تدبير امور عالم توصيف مى نمايد.

از اين كه بگذريم در بين اين آيات پنجگانه آن صفتى كه در انطباقش با ملائكه روشن تر از ديگران است صفت «فَ_الْمُ_دَبِّ_راتِ اَمْ_را» (5 / نازعات) است، كه در آن مسأله تدبير بدون قيد و به طور مطلق آمده است، پس مراد به آن تدبير همه عالم است و از سوى ديگر مطلق تدبير هم كار مطلق ملائكه است،

پس قهرا مراد به مدبّرات مطلق ملائكه خواهد بود.

از تدبير آيات اول سوره مى فهميم كه تدبير، فرع بر سبق و سبق فرع بر سبح است و اين به ما مى فهماند سنخيّتى در معانى منظور نظر آيات سه گانه است، پس مدلول اين سه آيه اين است كه ملائكه تدبير امر مى كنند، اما بعد از آن كه به سوى آن سبقت جسته باشند و به سوى آن سبقت مى جويند، اما بعد از آنكه هنگام نزول به سوى آن سرعت مى گيرند، پس نتيجه مى گي__ري_م م__راد به س__ابح__ات و س_ابق_ات و مدبرات همان

(250) خداشناسى

م__لائك__ه است به اعتب__ار ن__زولش__ان به س__وى ت__دبي_رى كه مأمور بدان شده اند.(1)

حركت ملائكه مأمور اجراى امر و قضا

«وَ النّازِع_اتِ غَ_رْقا، وَ النّ_اشِط_اتِ نَشْطا، وَ السّ_ابِح_اتِ سَبْح_ا، فَالسّ_ابِقاتِ سَبْ_قا، فَ_الْمُ_دَبِّ_راتِ اَمْ_را.» (5-1 / نازعات)

ملائكه با همه اشياء سر و كار دارند، با اين كه هر چيزى در احاطه اسباب است و

1- المي____زان ج 40، ص 15.

حركت ملائكه مأمور اجراى امر و قضا (251)

اسباب درباره وجود او و عدمش، بقائش و زوالش و در مختلف احوالش با يكديگر نزاع دارند، پس آنچه خداى تعالى درباره آن موجود حكم كرده و آن قضايى كه او درباره آن موجود رانده و حتمى كرده، همان قضايى است كه فرشته مأمور تدبير آن موجود به سوى آن مى شتابد و به مسئوليتى كه به عهده اش واگذار شده مى پردازد و در پرداختن به آن از ديگران سبقت مى گيرند و سببيّت سببى را كه مطابق آن قضاى الهى است تمام نموده، در نتيجه آنچه خدا اراده كرده واقع مى شود. (دقت فرماييد).

وقتى منظور از آيات سه گانه اشاره به سرعت گرفتن ملائكه بود در نازل شدن براى

انجام آنچه بدان مأمور شده اند و سبقت گرفتن به آن و تدابير امر آن، به ناچار بايد دو جمله ديگر يعنى «وَالنّازِعاتِ غَرْقا،وَ النّاشِطاتِ نَشْطا» را هم حمل كنيم بر انتزاع و خروجشان از موقف خطاب به موقف انجام مأموريت، پس نزع ملائكه به طور غرق عبارت است از اين كه شروع به نزول به طرف هدف كنند، آن هم نزول به شدت و جديّت و نشط ملائكه عبارت است از اين خروجشان از موقفى كه دارند به طرف آن هدف، همچنان كه سبح آنان عبارت است از شتافتن و سرعت گرفتن بعد از خروج و به دنبال آن سبقت گرفته امر آن موجود را به اذن خدا تدبير مى كنند.

(252) خداشناسى

آيات پنجگانه سوگند به پُستى است كه ملائكه دارند و وضعى كه در هنگام انجام مأموريت به خود مى گيرند، از آن لحظه اى كه شروع به نزول نموده تا آخرين وضعى كه در تدبير امرى از امور عالم ماده به خود مى گيرند. اين آيات اشاره دارند به ن_ظامى ك_ه تدبير ملكوتى در هنگام حدوث حوادث دارد.(1)

امر و صدور يا تدبير آن در شب ق_در

«تَنَ__زَّلُ الْمَ__لائِكَ__ةُ وَ ال_رُّوحُ فيه_ا بِ_أِذْنِ رَبِّهِ_مْ مِ_نْ كُ__لِّ اَمْ__رٍ» (4 / قدر)

در اين آيه اگر مراد به امر آن امر الهى باشد كه آيه «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (82 / يس) تفسيرش كرده، آيه را چنين معنا مى دهد: ملائكه و روح در

1- المي____زان ج 40، ص 16.

امر و صدور يا تدبير آن در شب قدر (253)

شب قدر به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتدا مى كنند و هر امر الهى را صادر مى نمايند. و اگر منظور از امر نامبرده

هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، چنين معنا مى دهد كه ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند براى خاطر تدبير امرى از امور عالم.(1)

1- المي___زان ج 40، ص 327.

(254) خداشناسى

فصل دوم :شمول امر الهى

ام_ر، كلمه ايجاد و وجود مستند به خدا

«قُلِ ال_رُّوحُ مِ_نْ اَمْ_رِ رَبّ_ى»

«بگ______و روح از سن___خ ام__ر پ___روردگ___ار م___ن اس__ت!» (85 / اس___راء)

امر در آيه فوق را آيه آخر سوره «يس» بيان كرده، در درجه اول مى فهماند امر الهى عبارت است از كلمه «كُن» كه همان كلمه ايجادى است كه عبارت از خود ايجاد است و ايجاد هم عبارت است از وجود هر چيز لكن نه از هر جهت بلكه وجود هر چيز از جهت استنادش به خداى تعالى و اين كه وجودش قائم به ذات است و اين معناى امر خداست.

(255)

از جمله ادله اى كه مى رساند وجود اشياء از جهت استنادش به ذات پروردگار و با قطع نظر از اسباب وجودى ديگ_ر ك__لام خ__دا هستن__د آي__ه ذي__ل است كه مى فرمايد: «وَ م_ا اَمْ_رُن_ا اِلاّ واحِ_دَةٌ كَلَمْ_حٍ بِ_الْبَصَ_رِ» (50 / قمر) كه امر خداى را بعد از آن كه يگانه معرفى نموده به لمح بصر تشبيه نموده است كه منظور از آن نفى تدريجيّت است و از آن فهميده مى شود موجودات خارج با اين كه تدريجا و به وسيله اسباب مادى موجود گشته و منطبق بر زمان و مكان هستند مع ذلك جهتى دارند كه آن جهت عارى از تدريج و خارج از حيطه زمان و مكان است و از اين جهت امر خدا و قول و كلمه او شمرده شده است و اما از جهت اين كه در مسير سلسله علل و

اسباب قرار داشته و بر زمان و مك__ان منطب_ق مى گ__ردد از اين جهت امر خدا نيست بلكه خلق خداست، چنانكه فرموده: «اَلا لَهُ الْخَ_لْ_قُ وَالاَْمْرُ» (54 / اعراف) پس امر عبارت است از وجود هر موجود از اين نقطه نظر كه تنها مستند به خ_داى تعالى اس_ت و خ_لق ع_بارت است از وج_ود همان

(256) خداشناسى

م_وج__ود از جه__ت اي_ن ك_ه مستن_د ب_ه خ_داى تع_الى است با وساطت علل و اسباب.(1)

ام_ر، م_لكوت كلّ ش_ى ء

«قُ___لِ ال___رُّوحُ مِ___نْ اَمْ___رِ رَبّ___ى» (85 / اس_راء)

امر الهى در هر چيز عبارت است از ملكوت آن چيز. البته ملكوت ابلغ از ملك است بنابراين براى هر موجودى ملكوتى و امرى است آن چنان كه فرمود: «اَوَلَمْ يَنْظُرُوا فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ؟» (185 / اعراف)

پس امر خدا عبارت از كلمه ايجاد اوست و كلمه ايجاد او همان فعل مخصوص به اوست بدون اين كه اسباب كونى و مادى در آن دخالت داشته و با تأثيرات تدريجى خود

1- المي_______زان ج 25، ص 334.

امر، ملكوت كلّ شى ء (257)

در آن اثر بگذارند اين همان وجود مافوق نشئه مادى و ظرف زمان است و روح به حسب وجودش از همين باب است يعنى از سنخ امر و ملكوت.(1)

امر، جنس و حقيقت روح

«قُ_لِ ال_رُّوحُ مِنْ اَمْ__رِ رَبّ_ى!» (85 / اس_راء)

خداى سبحان در روشن كردن حقيقت روح فرموده:

«قُ_لِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى!» و ظاهر از كلمه «مِن» اين است كه حقيقت جنس را معنا مى كن_د، هم چن_ان ك_ه اين كلم_ه در س_اي_ر آي_ات وارده در اي_ن ب_اب بيانيه است مانند:

«يُلْقِ____ى ال____رُّوحَ مِ___نْ اَمْ___رِه،» (15 / غ__اف_ر)

1- المي____زان ج 25، ص 335.

(258) خداشناسى

«يُنَ___زِّلُ الْمَ_لائِ_كَةُ بِال_رُّوحِ مِ_نْ اَمْرِه،» (2 / نحل)

«اَوْحَ_يْنا اِلَ_يْ_كَ رُوح_ا مِ_نْ

اَمْ_رِن_ا،» (52 / شورى)

«تَ_نَ_زَّلُ الْ__مَ__لائِ_كَ__ةُ وَال___رُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِ_نْ كُلِّ اَمْرٍ» (4 / قدر) كه در همه اي__ن ه__ا كلم__ه «مِ__ن» نش____ان مى ده__د روح از ج_ن_س و س_ن_خ ام__ر اس_ت.(1)

امر الهى و قيامت آنى

«وَ م__ا اَمْ__رُن_ا اِلاّ واحِ__دَةٌ كَلَمْ_حٍ بِالْبَصَرِ»

«و امر ما تنها يكى، آن هم به سرعت چشم گرداندن است.» (50 / قمر)

براى قيام قيامت يك امر او كافى است، به محضى كه امر كند خلايق همه دوباره

1- المي_زان ج 25، ص 333.

امر الهى و قيامت آنى (259)

موجود مى شوند و بعث و نشور محقق مى گردد. تحقق قيامت كه كفار در آن معذب مى شوند و يا بگو به كرسى نشستن اراده الهى و تحقق متعلق اراده او در اين باره هيچ مؤونه اى براى خداى سبحان ندارد، چون در اين ج__ري__ان همي__ن مق__دار ك__اف_ى اس__ت ك__ه خ__دا ي__ك ب__ار ام__ر كن__د، آرى ام_ر او چ__ون لم__ح ب_ه بص__ر اس__ت.(1)

ام_ر الهى ب_راى حفظ و دگرگونى

«لَ_هُ مُعَقِّب_تٌ مِ__نْ بَيْ_نِ يَ_دَيْ_هِ وَ مِنْ خَلْفِ__ه يَحْفَظُ__ونَ__هُ مِ__نْ اَمْ__رِ اللّ__هِ،»

«براى انسان مأمورانى است كه از جلو و از پشت سرش، او را از امر خدا حفاظت مى كنند.» (11 / رعد)

براى هر فردى از افراد مردم به هر حال كه بوده باشد، معقب هايى هستند كه ايشان

1- المي________________زان ج 37، ص 176.

(260) خداشناسى

را در مسيرى كه به سوى خدا دارند تعقيب نموده، از پيش رو و از پشت سر، در حال حاضر و در حال گذشته به امر خدا حفظشان مى كنند و نمى گذارند حالشان به هلاكت و فساد و يا شقاوت كه خود امر ديگر خداست متغير شود و اين امر ديگر كه حال را تغيير مى دهد وقتى اثر خود را مى كند كه مردم خود را تغيير دهند، در اين هنگام است كه خدا هم آن چه از نعمت كه به ايشان داده تغيير مى دهد و بدى را بر ايشان مى خواهد و وقتى بدى را براى

مردمى خواست ديگر جلوگيرى از آن نيست، چون بشر غير خداوند ولىّ ديگرى كه متولى امورش شود ندارد، تا آن ولىّ از نفوذ اراده و خواست خداوند جلوگيرى به عمل آورد.

اين مُعَقِّبات (نگهبانان) همان طور كه آنچه حفظ مى كنند به امر خدا مى كنند، همچنين از امر خدا حفظ مى كنند، چون فنا و هلاكت و فساد هم امر خداست، همان طور كه بقا و استقامت و صحت به امر خداست، پس هيچ مركب جسمانى و مادى دوام نمى يابد مگر به امر خدا و هيچ يك از آنها تركيبش انحلال و فساد نمى يابد مگر باز به

امر الهى براى حفظ و دگرگونى (261)

امر خدا. در معنويات هم هيچ حالت روحى و يا عمل و يا اثر عملى دوام نمى يابد مگر به امر خدا و هيچ يك از آنها دچار حبط و زوال و فساد نمى شود مگر باز به امر خدا، آرى امر همه اش از خداست و همه اش به سوى خدا برگشت دارد. بنا بر آنچه گفته شد، معقبات هم_ان ط_ور كه ب_ه ام_ر خ_دا ح_فظ مى كنند، از ام_ر خ_دا ن_يز ح_فظ مى كنند.(1)

امر الهى و جريان اسباب ظاهرى

«وَ اللّ____هُ غ__الِ__بٌ عَل__ىآ اَمْ__رِه وَ لكِ__نَّ اَكْثَ__رَ النّ___اسِ لا يَعْلَمُ_____ونَ!»

«كه خدا به كار خويش مسلط است ولى بيشتر مردم نمى دانند!» (21 / يوسف)

در جمله فوق ظاهر اين است كه مراد به امر شأن باشد، شأن خدا همان رفتارى است كه در خلق خود دارد كه از مجموع آن نظام تدبير به دست مى آيد همچنان كه در سوره

1- المي_______زان ج 22، ص 199 و 196.

(262) خداشناسى

يونس فرمود: «يُدَبِّرُ الاَْمْرَ» (5 / سجده) و اگر امر را به خدا اضافه كرد و گفت:

«امره» ب__راى اي_ن ب_ود كه خ_دا م_ال_ك همه ام_ور است، «اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالاَْمْ_رُ.» (54 / اعراف)

پس هر شأنى از شؤون عالم صنع و ايجاد، از امر خداى تعالى است و خداى تعالى غالب و آن امور مغلوب و مقهور در برابر اوست و او را در هر چه كه بخواهد مطيع و منقاد است و نمى تواند از خواسته او استكبار و تمرد كند و از تحت سلطنت او خارج گردد، هم چنان كه نمى تواند از او سبقت بگيرد و چيزى از قلم تدبير او بيفتد، «اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ - خدا به كارش مى رسد.» (3 / طلاق)

خلاصه، خداى سبحان بر همه اين اسباب فعّاله عالم غالب است، آنها به اذن او فعاليت مى كنند و امر هر چه را بخواهد بدانها تحميل مى كند و آنها جز سمع و طاعت چاره اى ندارند، اما (چه بايد كرد كه) بيشتر مردم نمى دانند، چون گمان مى كنند كه اسباب ظاهرى جهان خود در تأثيرشان مستقلند و به همين جهت مى پندارند كه وقتى

امر الهى و جريان اسباب ظاهرى (263)

سببى و يا اسبابى دست به دست هم داد تا كسى را مثلاً ذليل كنند، خدا نمى تواند آن اسباب را از وجه اى كه دارند بگرداند، ولى مردم اشتباه مى كنند.

«لَقَ_دْ ك_انَ ف_ى يُ_وسُ_فَ وَ أِخْ_وَتِ_هآ ءَاي_تٌ...،» (7 / ي_وسف)

در داستان يوسف آيات الهيّه اى است كه دلالت مى كند بر اين كه: خداى تعالى ولىّ بندگان مُخلَص است و امور آنان را به عهده مى گيرد تا به عرش عزتشان بلند كرده، در اَريكه كمال جلوسشان دهد، پس خداى كه غالب بر امر خويش است اسباب را هرطورى كه بخواهد مى چيند، نه هرطورى كه غير او بخواهند و از به كار انداختن

اسباب آن نتيجه اى كه خودش مى خواهد مى گي_رد، نه آن نتيج_ه اى ك_ه بر حسب ظاهر نتيجه آن است.

برادران يوسف به وى حسد ورزيده او را در ته چاهى مى افكنند و سپس به عنوان بردگى به مكاريانش مى فروشند و بر حسب ظاهر به سوى هلاكت سوقش مى دهند ولى خداوند نتيجه اى بر خلاف اين ظاهر گرفت، او را به وسيله همين اسباب زنده كرد. آنها

(264) خداشناسى

كوشيدند تا ذليلش كنند و از دامن عزت يعقوب به ذلت بردگى بكشانند، خداوند به عين همين اسباب او را عزيز كرد.

(... در واقع مى توان گفت: راه ترقى و سعادت آينده هر يوسفى، زمانى از ته چاهى مى گذرد و انسانهايى كه خلوصى دارند يا معرفتى از مشيّت الهى يافته اند مى دانند كه هر چاه يا هر فشار و سختى در مسير زندگى، خود سببى از اسباب است كه به ظاهر «انتهاى خط بدبختى» مى نمايد ليكن در حساب امر و تدبير الهى «آغاز راه سعادت» است زيرا بسيار بعيد است كه تصور كرد به سادگى پرورش يافتگان دامن پيامبران و قدّيسان به قصر شاهى و دم و دستگاه فرعونى و عزيزى و زليخايى هر عصر و زمان برسند مگر از طريق چاه هاى مي__ان راه زن_دگ_ى و از همي_ن ط_ري_ق اس_ت كه

امر الهى و جريان اسباب ظاهرى (265)

سرنوشت آت_ى فرد يا ملتى يا ملت ها و جوامع و ت_اريخ رقم زده مى شود.م)(1)

ام____ر و ام__ام_ت

«وَ جَ_عَلْن_اهُمْ اَئِ_مَّ_ةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا،»

«و آن ها را پيشوايان نموديم تا به امر ما رهبرى كنند!» (73 / انبياء)

1- المي____زان ج 21، ص 179.

(266) خداشناسى

امامت به اين معناست كه شخص طورى باشد كه ديگران از او اقتداء و متابعت كنند، يعنى

گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بياورند، قرآن كريم هر جا نامى از امامت مى برد دنبالش متعرض هدايت مى شود، تعرضى كه گويى مى خواهد كلمه نامبرده را تفسير كند،از آن جمله فرموده: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً يَهْ_دُونَ بِ_اَمْ_رِنا لَمّا صَبَروُا.» (24 / سجده) از سوى ديگر همه جا اين هدايت را مقيد به «امر» كرده و با اين قيد مى فهماند كه امامت به معناى مطلق هدايت نيست، بلكه به معناى هدايتى است كه با امر خدا صورت مى گيرد و اين همان امرى است كه فرموده: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِه مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ!» (82 و 83 / يس) امر الهى كه آيه فوق آن را ملكوت نيز خوانده، وجه ديگرى از خلقت است كه امامان با آن با خداى سبحان مواجه مى شوند، خلقتى است طاهر و مطهر از قيود زمان و مكان و خالى از تغيير و تبديل. امام هدايت كننده است كه با امرى ملكوتى كه در اختيار دارد، هدايت مى كند، قرآن كريم هدايت امام را هدايت به امر خدا يعنى ايجاد هدايت دانسته است.(1)

1- المي___زان ج 2، ص 100.

امر و امامت (267)

(268)

فصل سوم:كلمه و قول

تف_اوت ك_لام، كلمه و قول الهى

«مِ_نْهُمْ مَنْ كَ_لَّمَ اللّهُ»

«از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت.» (253 / بقره)

لفظ «كلام» يا «تكليم» از الفاظى است كه خداى تعالى در قرآن آن را در غير مورد انسان استعم_ال نك_رده، بلك_ه لف_ظ «كلم_ه» و ي_ا لف_ظ «كلم_ات» را در غير مورد انسان استعمال كرده، مثلاً نفس آدميّت را كلم_ه خوانده و يا دين خدا را كلم__ه خ_وان_ده و قض_اى خ___دا و ي_ا ن_وع_ى

از خل__ق او را كلم__ه خ__وان_ده اس_ت.

اما لفظ «قول» را در قرآن مجيد به طور عموم استعمال كرده، يعنى هم سخن گفتن

(269)

خدا با انسان را شامل مى شود و هم با غير انسان را.

آنچه با دقت و تدبر از كلام خداى تعالى استفاده مى شود اين است كه لفظ قول از خداى تعالى به معناى ايجاد چيزى است كه آنچه با وجود يافتنش دلالت بر معنايى مى كند كه مقصود خدا بوده است، (همچنان كه قول در اصطلاح خود آدميان نيز به معناى ايجاد صدايى است كه بر معناى مقصود ما دلالت مى كند،) دليل بر اين كه لفظ قول در قرآن مجيد به معناى چنين ايجاد است اين است كه هم در مواردى كه شنونده اى داراى گوش و درك است استعمال شده و هم در مواردى كه گوش و درك به آن معنايى كه معهود بين ماست ندارد، مانند آسمان و زمين و تنها راه سخن گفتن با آنها تكوين و ايجاد است و به دليل اين كه دو آيه سوره يس و سوره مريم قول در آيات قبلى را به ايج__اد و خلق__ت تفسي__ر ك___رده اس___ت.(1)

(270) خداشناسى

ق_ول تك_وين_ى و ق_ول غي_ر تك_وينى الهى

«مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ.» (253 / بقره)

قول خدا در مورد تكوين، عبارت است از خود آن موجود تكوينى، كه خدا ايجادش

1- المي___زان ج 4، ص 193.

قول تكوينى و قول غير تكوينى الهى (271)

كرده، پس موجودات عالم در عين اين كه مخلوق خدايند قول خدا هم هستند، براى اين كه خاصيت قول در آن ها هست، خاصيت قول اين است كه غير من را به آنچه در قلب من است آگاه مى سازد، مخلوقات خدا هم با خلقت و وجود خود برخواست

خدا دلالت مى كنند و اين پر واضح است كه به حكم دو آيه سوره (يس و مريم) وقتى خدا چيزى را اراده مى كند و مى فرمايد: بباش. حتى كلمه (بباش) هم بين خدا و آن چيز واسطه نيست و غير از وجود خود آن چيز هيچ امر ديگرى دست در كار نيست، پس هستى آن چيز بعينه قول خدا و (بباش) خداست، پس قول خدا در تكوين عين همان خلقت و ايجاد است، كه آن نيز عين وجود است و وجود هم عين آن چيز است و امّا در غير تكوين از قبيل سخن گفتن با يك انسان مثلاً بايد دانست كه قول خدا عبارت است از ايجاد امرى كه باعث پديد آمدن علمى باطنى در انسان مى شود، علم به اين كه فلان مطلب چنين و چنان است، حال يا به اين كه خداى تعالى صوتى در كنار جسمى ايجاد كند و انسانى كه پهلوى آن جسم ايستاده مطلب را بشنود و بفهمد و يا به نحوى ديگر كه ما نه آن را درك مى كنيم و نه كيفيّت تأثيرش در قلب پيامبر را و نمى دانيم چگونه خداى تعالى به پيامبرى از پيامبرانش مى فهماند كه مثلاً فلان مطلب چنين و چنان است، اما اينقدر مى داني__م ك__ه

(272) خداشناسى

ق_ول و ك_لام خ_دا ب_ا پي_امب_رش حقيق_ت معن_اى قول و كلام را دارد.(1)

كلمات ايجاد و تماميّت آن

«...بِكَلِم________اتٍ فَ______اَتَمَّهُ_______نَّ... .» (124 / بق______ره)

كلمه هر چند در قرآن كريم بر موجودات و اعيان خارجى اطلاق شده، نه بر الفاظ و اقوال، لكن همين نيز به عنايت قول و لفظ است، به اين معنا كه مى خواهد بفرمايد _ مثلاً در آيه مربوط به خلقت عيسى عليه السلام _

او با كلمه و قول خدا كه فرمود: «كُنْ» خلق شده و نه تنها در اين مورد بلكه هر جا كه در قرآن لفظ كلمه را به خدا نسبت داده، منظورش همين قول: «كُنْ فَيَكُونُ» است، مانند آيه «وَ لامُبَدِّلَ لِكَلِمتِ اللّهِ.» (34 / انعام) در همه اين موارد

1- المي________زان ج 4، ص 195.

كلمات ايجاد و تماميّت آن (273)

منظور از لفظ «كلمه» قول و سخن است، به اين عنايت كه كار قول را مى كند، چون قول عبارت است از اين كه گوينده آنچه را كه مى خواهد به شنونده اعلام بدارد، يا به او خبر بدهد و يا از او بخواهد.

به همين جهت بسيار مى شود كه در كلام خداى تعالى كلمه و يا كلمات به وصف «تمام» توصيف مى شود، مانند: «وَ تَمَّتْ كَلِمَ_تُ رَبِّ_كَ صِ_دْق_ا وَعَدْلاً لا مُبَ_دِّلَ لِكَلِمتِه _ كلمه پروردگارت از درستى و عدل تمام شد، هيچ كس نيست كه كلمات او را دگرگونه سازد.» (115 / انعام) گويا كلمه وقتى از گوينده اش سر مى زند هنوز تمام نيست و وقتى تمام مى ش__ود ك__ه لب__اس عم__ل بپ__وش__د، آن وق__ت اس__ت ك_ه تمام و صدق مى شود.(1)

1- المي______زان ج 2، ص 95.

(274) خداشناسى

كلمات غير قابل تبديل

«لا مُبَ__دِّلَ لِكَلِم_اتِ اللّ_هِ...!» (34 / انع_ام)

هيچ مغير مفروضى كلمات خداى را تغيير نمى دهد، چه مغيرى كه از ناحيه خود او باشد، مثلاً مشيّتش در خصوص كلمه اى تغيير يافته و آن را پس از اثبات محو يا پس از ابرام نقض كند و چه از ناحيه غير او باشد و غير او به كلمه خدا دست يافته و آن را بر خلاف مشيّت وى به وجهى از وجوه تغيير دهد، از اين

جا معلوم مى شود كه اين كلماتى كه خداى تعالى از آن چنين خبر داده كه قابل تبديل نيستند امورى هستند كه از لوح محو اثبات خارجند، در نتيجه مى توان گفت: «كَلِمَ_ةُ اللّهِ، قَوْلُ اللّهِ، وَ وَعَدَاللّهُ» به طور كلى در عرف قرآن عبارتند از احكام حتمى اى كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد.(1)

1- المي___زان ج 13، ص 97.

كلمات غير قابل تبديل (275)

كلمات لايتناهى وجود

«... م______ا نَفِ____دَتْ كَلِم_______اتُ اللّ______هِ!»

«... كلمات خ_دا تمامى نگيرد!» (27 / لقمان)

كلمه در كلام خداى سبحان اطلاق شده است بر هستى، البته هستى افاضه شده به امر او، كه از آن به كلمه «كُنْ» تعبير كرده است. در آيه فوق مى فرمايد: اگر تمامى درختان زمين قلم گردد و درياها به اضافه هفت دريا مانند آن مركب فرض شود و با اين قلم و مركب كلمات خدا را - بعد از تبديل آنها به الفاظ - بنويسند، آب درياها قبل از تمام شدن كلم__ات (مخلوقات) خدا تمام مى شود، چون آب درياها هر چه باشد متناهى است

(276) خداشناسى

و كلمات خدا نامتناهى.

آيه فوق در اين صدد است كه وسعت تدبير خدا، كثرت اوامر تكوينى او در خلق و تدبير را برساند، مى فرمايد: آنقدر اوامرش در خلق و تدبير بسيار است كه دريا و هفت دريا مثل آن اگر مركب شوند و درختان زمين به صورت قلم درآمده، كلمات او را بن_ويسن_د، دري_اه_ا قب_ل از تم_ام شدن اوامر او تمام مى شود.(1)

تماميّت كلمه قضا و وعده حق

«وَ تَمَّتْ كَلِمَ_تُ رَبِّ_كَ صِ_دْق_ا وَعَدْلاً لا مُبَ_دِّلَ لِكَلِمتِه»

«و سخ__ن پ_روردگ__ارت از لح_اظ ص_دق و ع__دل تم_ام و كم_ال است و كلمات او را تغيي____ر دهن__ده اى نيس___ت!» (115 / انع___ام)

لفظ «كلمه» در لغت به معناى لفظى است كه دلالت كند بر معناى تام و يا غيرتام و در قرآن كريم گاهى استعمال مى شود در قول حقى كه خداى تعالى آن را گفته باشد، از قبيل قضا و وعد، مانند: «وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ» (110/ هود) كه مقصود

1- المي__زان ج 32، ص 56.

تماميّت كلمه قضا و وعده حق (277)

از كلمه اى

كه مى فرمايد در سابق گفته شده آن سخنى است كه در موقع هبوط آدم ب_ه وى ف_رم_وده ب_ود: «وَ لَكُ__مْ فِ_ى الاَْرْضِ مُسْتَقَ_رٌّ وَ مَت_اعٌ اِل__ى حي_نٍ.» (24 / اع__راف)

ي_ا آن جا كه ف_رموده: «حَقَّتْ عَ_لَيْهِمْ كَلِمَةُ رَبِّكَ - حتمى شد برايشان حكم پروردگارت.» (96 / يونس) گاهى هم به معناى موجود خارجى از قبي__ل انسان استعمال مى شود، مانند: «اِنَ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ،» (45 / آل عمران) و مسيح را از اين جهت مورد استعمال اين كلمه قرار داده كه خلقت مسيح عليه السلام خارق العاده بوده و عادت در خلقت انسان بر اين جارى است كه به تدريج صورت گيرد و مسيح به كلمه ايجاد به وج_ود آمد.

ظ__اه__ر سي__اق آي__ات: «وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقا وَ عَدْلاً...،» مى رساند كه مراد از «كَلِمَتُ رَبِّكَ» كلم__ه دع__وت اس__لام_ى ب__وده ب_اش__د با آن چ__ه لازم است از نبوت محمد صلى الله عليه و آله و نزول قرآن كه به همه كتابهاى آسمانى محيط و مسلط است و به عموم معارف الهى و كليات شرايع دينى مشتمل مى باشد.

(278) خداشناسى

پس مراد از «تماميّت كلمه» (خدا بهتر مى داند) اين است كه اين كلمه يعنى ظهور دعوت اسلامى با نبوت محمد صلى الله عليه و آله و نزول قرآن كه مافوق همه كتاب هاى آسمانى است پس از آن كه روزگارى دراز در مسير تدريجى نبوت پس از نبوت و شريعت پس از شريعت سير مى كرد به مرتبه ثبوت رسيده و در قرارگاه تحقق قرار گرفت، زيرا به دليل آيات كريمه شريعت اسلامى به كليات شرايع گذشته م_شتمل است و زيادت نيز دارد.

از اين بيان روشن شد كه مراد از تماميّت كلمه رسيدن شرايع آسمانى است از مراحل

نقص و ناتمامى به مرحله كمال و مصداقش همين دين محمدى است، «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْك_افِروُنَ. هُوَ الَّذىآ اَرْسَ_لَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّه وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.» (8 و 9 / صف)

تماميّت اين كلمه الهى از جهت صدق اين است كه آن چنان كه گفته شده تحقق پذيرد و تماميّت آن از جهت عدل اين است كه مواد و اجزاء آن يك نواخت باشد بدون اين كه به تضاد و تناقض مشتمل شود و هر چيز را آن طور كه شايد و بايد بسنجد بدون حيف و

تماميّت كلمه قضا و وعده حق (279)

ميل و از اين جاست كه اين دو قيد يعنى صدق و عدل را با جمله «لا مُبَ_دِّلَ لِكَلِمتِه» بيان فرمود، زيرا كلمه الهى وقتى كه قابل تبديل نبود خواه تبديل كننده خودش باشد و به واسطه تغيير اراده قول خود را به هم زند يا كسى ديگر باشد كه خدا را عاجز و مجبور به تغيير نظر كند، خلاصه تبديل در كار نباشد كلمه خدايى صدق و آنچه فرموده محقق مى شود و عدل و بدون انحراف و تعدى انجام مى گيرد.(1)

1- المي___زان ج 14، ص 187.

(280) خداشناسى

فصل چهارم :خلق

م__فه_وم خ_لق

«اَلا لَ_هُ الْ_خَلْ_قُ وَالاَْمْ__رُ!»

«ه________ان، از آن اوس___ت آف______رين___ش و ام________ر!» (54 / اع______راف)

خل__ق ب__ه حس__ب اص_ل لغ_ت به معناى سنجش و اندازه گيرى چيزى است براى اي__ن ك__ه چي__ز ديگ__رى از آن بس_ازن_د و در ع_رف دي_ن در معن_اى ايج_اد و اب_داع ب___دون الگ__و استعم__ال مى ش__ود.

فرقى كه خلق با امر دارد، اين است كه خلق ايجاد چيزى است كه در خلقت آن تقدير و تأليف به كار

رفته باشد. به خلاف امر كه در معناى آن تقدير جهات وجود و تنظيم آن

(281)

نيست، به همين جهت است كه امر تدريج بردار نيست، ولكن خلقت قابل تدريج است.(1)

رابط__ه ايج_اد و م_وج_ود

«اِنَّم____ا اَمْ_____رُهُ اِذا اَرادَ شَيْئ____ا اَنْ يَقُ____ولَ لَ____هُ كُ____نْ فَيَكُ______ونُ!»

«كار او وقتى چيزى را اراده كند فقط همين است كه به او بگويد: باش! پس وجود يابد!» (82 / يس)

در مسأله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمى شود و به مخلوق نمى چسبد و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مى دهيم از خود جدا مى كنيم و به او ملحق مى سازيم، پس بعد از خداى تعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست. و از اين جا روشن مى گردد كه كلمه ايجاد يعنى كلمه «كن» عبارت است از

1- المي__________زان ج 15، ص 208.

(282) خداشناسى

همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده، البته وجود منسوب به خدايش و بدان اعتبار كه قائم به وجود خداست و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست، موجود است نه ايجاد و مخلوق است، نه خلق.(1)

آن، و ت____دري__ج در آف_رين__ش

«اِنَّم___ا اَمْ__رُهُ اِذا اَرادَ شَيْئ__ا اَنْ يَقُ__ولَ لَ__هُ كُ_نْ فَيَكُ______ونُ!» (82 / يس)

آنچه از ناحيه خداى تعالى افاضه مى شود، قابل درنگ و مهلت نيست و تبديل و دگرگونگى را هم تحمل نمى كند و تدريجيّت نمى پذيرد و آنچه تدريجيّت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مى كنيم از ناحيه خود آنهاست نه از آن ناحيه كه رو به

1- المي_زان ج 33، ص 186.

آن و تدريج در آفرينش (283)

خ__داين__د و اين خود ب__ابى اس_ت ك_ه ه_زار باب از آن باز مى شود.

در آيات بسيار قرآنى اشارات لطيفى به اين حقايق شده، از آن جمله فرموده: «مَثَل عيسى نزد خدا مثل آدم است كه او را از خاك خلق فرمود و سپس بدو گفت: بباش

پس مى باشد،» (59 / آل عمران) كه كلمه «كُنْ» را بعد از خلقت آورده است. و در آيه ديگر مى فرمايد: «امر ما نيست مگر واحد و آن هم چون چشم بر هم زدن،» (50 / قمر) و يا فرموده: «و امر خدا همواره حساب شده و مقدور بود.» (38 / احزاب)

عبارت «فَيَكُونُ» بيانگر اطاعت آن شى ء است، كه مورد اراده خدا قرار گرفته و مى خواهد بفرمايد: همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا تعلق گرفت، بدون درنگ لباس هستى مى پوشد.(1)

1- المي___زان ج 33، ص 186.

(284) خداشناسى

مفهوم ت_دريج در خ_لقت

«اِنَّ مَثَ_لَ عيس_ى عِنْ_دَ اللّهِ كَمَثَ_لِ ادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُ__رابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ!»

(59 / آل ع_مران)

موجودات جهان اعم از آنها كه وجودشان تدريجى است يا غيرتدريجى، تماما مخلوق خداى متعالند و به امر او كه عبارت از كلمه «كُنْ» باشد موجود شده اند. در عين حال بسيارى از آنها تدريجىّ الوجودند، ليكن تدريجى بودن آنها هنگامى است كه با اسباب و علل تدريجى مقايسه شوند، اما اگر به لحاظ نسبت شان به خدا در نظر گرفته ش_ون_د، اص__لاً ت_دريج_ى در ك_ار نيس__ت و تم_ام_ا آن_ىّ ال_وج_ود خ_واهن___د ب___ود.

مفهوم تدريج در خلقت (285)

علاوه بر اين، عمده چيزى كه در مورد كلام، جمله: «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ...» براى آن آورده شده، آن است كه بيان دارد: خداوند متعال در آفريدن و خلق نمودن چيزى احتياج و نياز به اسباب ندارد، تا به واسطه اختلاف اسباب خلق نمودن موجودات بر حضرتش مشكل و آسان، يا ممكن و محال، يا نزديك و دور، باشد بلكه آنچه را كه اراده كند بيافريند، ب__دون ن__ياز ب_ه اس_باب ع__ادى آن را خ_لق مى ك_ند.(1)

عدم سابقه و الگو و تدريج در خلقت و جنبه تدريجى آن

«وَ اِذا قَض___ى اَمْ___را فَ_اِنَّم_ا يَقُ__ولُ لَ___هُ كُ__نْ فَيَكُ___ونُ!» (117 / بق___ره)

خداى سبحان بديع و پديد آورنده بدون الگوى آسمان ها و زمين است و آنچه را خلق مى كند، بدون الگو خلق مى كند، پس هيچ چيز از مخلوقات او الگويى سابق بر خود نداشت، پس فعل او مانند فعل غير او به تقليد و تشبيه و تدريج صورت نمى گيرد و او

1- المي___زان ج 6، ص 42.

(286) خداشناسى

چون ديگران در كار خود متوسل به اسباب نمى شود، كار او چنين است كه چون قضاى چيزى را براند، همين كه بگويد: بباش

موجود مى شود، پس كار او به الگويى سابق نياز ندارد و نيز كار او تدريجى نيست.

از همين تدريجى نبودن فعل خدا اين نكته استفاده مى شود، كه موجودات تدريجى هم يك وجه غيرتدريجى دارند، كه ب_ا آن وج__ه از ح__ق تع__ال_ى ص__ادر مى ش__وند.(1)

1- المي_______زان ج 2، ص 80.

عدم سابقه والگووتدريج درخلقت و جنبه تدريجى آن (287)

(288)

فصل پنجم:خلق و تقدير و نزول

خ_لق و ن_زول

«وَ اِنْ مِ__نْ شَ__ىْ ءٍ اِلاّ عِنْ__دَن__ا خَ__زائِنُ__هُ وَ م_ا نُنَ__زِّلُ__هُ اِلاّ بِقَ_دَرٍ مَعْلُومٍ،»

«هر چه هست خزينه هاى آن نزد ماست و آن را جز به اندازه معين نازل نمى كنيم!» (21 / حجر)

خداى تعالى «شَىْ ء» را نازل از ناحيه خود مى داند و نزول معنايى است كه مستلزم يك بالايى و پايينى و بلندى و پستى مانند آسمان و زمين باشد و چون به وجدان مى بينيم كه زيد مثلاً از جاى بلندى به جاى پستى نيفتاده، مى فهميم كه منظور از انزال، انزال معمولى كه مستلزم فرض پستى و بلندى است نمى باشد و مقصود از آن،

(289)

همان خلقت زيد است، اما خلقتى كه توأم با صفتى است كه به خاطر آن كلمه نزول ب_ر وى ص_ادق ب_اشد و ن_ظي__ر آيه ب_الا آيه زير مى باشد:

«و نازل كرد براى شما از چهارپايان هشت جفت.» (6 / زمر) «و آهن را نازل كرديم.» (25/حديد) (بقيه اين بحث در مبحث «تقدير» خواهد آم_د.)(1)

فرود اشياء به عالم خلق و تقدير و شهود

«وَ اِنَّ_هُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْع__الَمينَ.» (92 / شعراء)

كلمه تنزيل و كلمه انزال هر دو به يك معنا است و آن فرود آوردن است، چيزى كه هست غالبا انزال را در مورد فرود آوردن به يك دفعه و تنزيل را در مورد فرود آوردن به تدريج، استعمال مى كنند و اصل نزول در اجسام به اين است كه جسمى از مكانى بلند

1- المي___زان ج 23، ص 201.

(290) خداشناسى

ب__ه پ__ايي__ن آن مكان فرود آيد و در غير اجس_ام ني_ز ب_ه معن_ايى است كه من__اسب با اين معن_ا ب_اش_د.

و تنزيل خداى تعالى به اين است كه چيزى را كه نزدش مى باشد به موطن و عالم خلق و تقدير فرود آورد، چون همواره خود

را در مقامى بلند دانسته و به اوصافى چون علىّ و عظيم و كبير و متعال و رفيع الدرجات و قاهر فوق بندگان ستوده، در نتيجه وقتى او م__وج__ودى را ايج__اد مى كن__د و ب_ه ع_ال_م خل_ق و تق_دي_ر در م_ى آورد و ي_ا بگو از عالم غي__ب به عالم شه_ادت مى آورد، در حقيقت تن_زيلى از ناحيه او محسوب مى شود.

اي_ن دو كلم_ه يعن_ى تن_زي_ل و انزال در كلام خداى تعالى به همين عنايت در اشيايى به كار رفته، مثلاً:

درباره لباس فرمود: «اى آدم زادگان ما لباسى بر شما نازل كرديم كه عيبتان را بپوشاند.» (26 / اع____راف)

درباره چهارپايان فرموده: «و نازل كرد براى شمااز چهارپايان هشت جفت.» (6/زمر)

فرود اشياء به عالم خلق و تقدير و شهود (291)

درب_اره آه_ن ف_رموده: «آهن رانازل كرديم كه در آن قدرتى بسياراست.» (25 / حديد)

درباره مطلق خير فرموده: «... دوست نمى دارند كه چيزى از خير از ناحيه رب شما بر شما نازل شود.» (105 / بقره)

درب__اره مطل_ق م_وج_ودات ف_رم_وده: «هي_چ چي_ز نيس_ت مگ_ر آن ك_ه خزينه هاى آن ن___زد م_اس__ت و م_ا آن را ن__ازل نم_ى كني_م مگ__ر ب___ه ان_دازه اى معي__ن.» (21 / حج___ر)

از جمله آياتى كه بر اعتبار اين معنا در خصوص قرآن دلالت مى كند، آيه «اِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ اِنَّهُ فى اُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِىٌّ حَكيمٌ،» (3 و 4 / زخرف) است كه مى فرمايد: ما اين كتاب را خواندنى و به زبان عربى قرار داديم، تا شايد شما تعقل كني__د، وگ_رنه اين كت_اب در ام الكت_اب ب_ود، ك_ه در نزد ما مقامى بلند و فرزانه دارد.(1)

1- المي____________زان ج 30، ص 201.

(292) خداشناسى

خلق موجودات و تقدير حركت و هدايت آن ها

«ذلِكُ_مُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاآ اِلهَ اِلاّ

هُوَ خلِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ!» (102 / انعام)

خداوند در اين كلام مجيدش خلقت خود را تعميم داده و هر موجود كوچك و بزرگى را كه كلمه «شى ء» بر آن صادق باشد مخلوق خود دانسته از آن جمله فرموده است: «بگو خداست آفريننده هر چيز و او يكتاى قهّار است،» (16 / رعد) و نيز فرموده: «آن كسى است كه ملك آسمان ها و زمين از آنِ اوست،» (2 / فرقان) و در آخر مى فرمايد: «و آفريد هر چيزى را و تقديركرد آن را چه تقدير كردنى،» (2 / فرقان) و نيز مى فرمايد: «پروردگار ما همان است كه به هر چيزى آفرينش بخشيد و (به استفاده از آن) رهبرى اش كرد،» (50 / طه) و نيز مى فرمايد: «آن كسى است كه جمع آورى و س_پس درست ك_رد و آن كسى است ك_ه ت_ق__دي__ر و ان__دازه گي__رى ك__رد سپس ه_داي_ت فرمود.» (2 و 3 / اعلى)

در اين آيات و آيات ديگرى نظير اينها يك نوع بيان ديگرى است و آن اين است كه

خلق موجودات و تقدير حركت و هدايت آن ها (293)

خود م__وج__ودات را مستن__د به خلق__ت دانست__ه و اعم__ال و آثار گوناگون و حركات و سكنات آن ها را مستند به تقدير و هدايت الهى دانسته، مثلاً گام برداشتن انسان براى انتق__ال از اي_ن ج_ا ب__ه آن ج__ا و شن__اورى م__اه__ى و پ__رواز مرغ و ساير كارها و آث_ار مستند به تقدير الهى و خود آن نامبرده ها مستند به خلقت اوست.

از اين قبيل آيات، بسيار است كه خصوصيّات اعمال موجودات و حدود آنها و همچنين غاياتى را كه موجودات به هدايت تكوينى خدا هر يك به سوى آن سير مى كند منتهى به

خدا دانسته و همه را مستند به تقدير خداى عزيز عليم مى داند.

پس جوهره ذات مستند به خلقت الهى و حدود وجودى آنها و تحوّلات و غاياتى كه در مسير وجودى خود دارند همه منتهى به تقدير خدا و مربوط به كيفيت و خصوصيّتى است كه در خلقت هر يك از آنها است، در اين ميان آيات ديگرى نيز هست كه مى رساند اجزاء عالم همه به هم متصل و مربوطند و اتصال آن اجزاء ب__ه ح__دى است كه همه را

(294) خداشناسى

به صورت يك موجود درآورده و نظام واحدى در آن حكمفرماست.(1)

تس__وي_ه خلق__ت

«اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى!» (2 / اعلى)

خلقت هر چيزى به معناى گردآورى اجزاء آن است و تسويه آن به معناى روى هم نهادن آن اجزاء به نحوى است كه هر جزئى در جايى قرار گيرد، كه جايى بهتر از آن برايش تصور نشود و علاوه بر آن جايى قرار گيرد كه اثر مطلوب را از هر جاى ديگرى بهتر بدهد، مثلاً در مورد انسان چشم را در جايى و گوش را در جايى و هر عضو ديگر را در ج_ايى ق_رار ده_د كه ب_هتر از آن ت_ص_ور نش_ود و حقش اداء شود.

1- الميزان ج 14، ص138.

تسويه خلقت (295)

اين دو كلمه يعنى خلقت و تسويه هر چند در آيه شريفه مطلق آمده، لكن تنها شامل م_خلوقاتى مى ش_ود كه يا در آن تركيب باش_د و يا شايبه اى از تركيب داشته باشد.(1)

تقدير خلقت

«وَالَّذى قَدَّرَ فَهَدى!»(3/اعلى)

خداوند آنچه را خلق كرده با اندازه مخصوص و حدود معين خلق كرده، هم در ذاتش و هم در صفاتش و هم در كارش و نيز آن را با جهازى مجهز كرده كه با آن اندازه ها متناسب باشد و به وسيله همان جهاز او را به سوى آنچه تقدير كرده هدايت فرمود، پس هر موجودى به سوى آنچه برايش مقدر شده و با هدايتى ربّانى و تكوينى در حركت است، مانند طفل كه از همان اولين روز تولدش راه پستان مادر را مى شناسد و ج___وج__ه كب__وت_ر مى دان__د ك__ه ب_اي_د منق_ار در ده_ان م_ادر و پ_درش كن_د و ه__ر حي_وان ن_رى ب_ه س_وى م__اده اش ه_داي_ت و ه_ر ذى نفعى به سوى نفع خود هدايت شده است و بر همين قي__اس هر موجودى به س__وى كم_ال

وج_ودى اش ه_دايت شده است.

1- المي___زان ج 40، ص 184.

(296) خداشناسى

خداى تعالى در اين معانى فرموده: «و هيچ چيز نيست مگر آن كه خزينه هايش نزد ماست و ما نازلش نمى كنيم مگر به اندازه اى معلوم،» (21 / حجر) «سپس راه را برايش آسان و فراهم كرد،»(20/عبس) «براى هر يك هدفى است كه بدان سو روان است.»(148/بقره) (1)

1- المي___زان ج 40، ص 185.

تقدير خلقت (297)

نفى ظلم در خلقت

«وَ رَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُوالرَّحْمَةِ!» (133 / انعام)

آيه فوق بيان عامى است براى نفى جميع انحاء ظلم در خلقت از خداوند، توضيح اين كه ظلم كه عبارت است از به كار بستن چيزى در غير موردش و به عبارت ديگر تباه ساختن حقى كه پيوسته براى يكى از دو منظور انجام مى گيرد، يا براى احتياجى است كه ظالم به وجهى از وجوه داشته و با ظلم آن احتياج را رفع مى كند، مثلاً نفعى كه يا خودش و يا دوستش به آن محتاج است به دست مى آورد و يا بدان وسيله ضررى از خودش و يا از كسى كه دوستش مى دارد دفع مى كند و يا به خاطر شقاوت و قساوت قلبى است كه دارد و از رنج مظلوم و مصيبت او متأثر نمى شود و خداى سبحان از اين هر دو صفت زشت منزه است، نه احتياج به ظلم دارد چون غنىّ بالذات است و نه شقاوت و قساوت دارد چون داراى رحمت مطلقه اى است كه همه موجودات هر كدام به مقدار

(298) خداشناسى

قابليّت و لياقت خود از رحمت او متنعمند، پس او به احدى ظلم نمى كند. اين است آن معنايى كه جمله «وَ رَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُوال__رَّحْمَةِ،» بر آن دلالت مى كند و چنين معنى مى دهد

كه: پروردگارتو آن كسى است كه متصف است به غناى مطلقى كه آميخته به فقر واحتياج نيست و نيز متصف است به رحمت مطلقه اى كه تمامى موجودات را فرا گرفته است. و مقتضاى آن اين است كه او به ملاك غنايى كه دارد مى تواند همه شما را از بين برده و به ملاك رحمتش هر مخلوق ديگرى را كه بخواهد به جاى شما بنشاند، همچنان كه به رحمتش شما را از ذرّيه قوم ديگرى آفريد و آن قوم را به ملاك غنايى كه از آنان داشت از بين برده و منقرض ساخت.(1)

1- المي__زان ج 14، ص 228.

نفى ظلم در خلقت (299)

زيبايى خلقت

«اَلَّ_____ذى اَحْسَ___نَ كُ____لَّ شَ_____ىْ ءٍ خَلْقَ_____هُ!»

«كسى كه خلقت همه چيز را نيكو كرد!» (7/سجده)

حقيقت حسن عبارت است از سازگارى اجزاء هر چيز نسبت به هم و سازگارى همه اجزاء با غرض و غايتى كه خارج از ذات آن است. هر يك از موجودات فى نفسه و براى خودش داراى حسنى است، كه تمام تر و كامل تر آن براى آن موجود تصور نمى شود و اما اين كه مى بينى موجودى داراى زشتى و ضرر است، براى يكى از دو علت است: يا براى اين است كه آن موجود داراى عنوان عدمى است، كه بدى و ضررش مستند به آن است. مانند ظلم و زنا، كه ظلم بدان جهت كه فعلى از افعال است زشت نيست بلكه بدان جهت كه حقى را معدوم و باطل مى كند زشت است و زنا بدان جهت كه عملى خارجى است و هزاران شرايط دست به دست داده تا آن عمل صورت خارجى بگيرد زشت نيست، چون در آن شرايط با عمل نكاح مشترك است،

بلكه زشتى اش بدين جهت است

(300) خداشناسى

كه مخالف نهى شرعى و يا مخالف مصلحتى اجتماعى است. و يا براى اين است كه با موجودى ديگر مقايسه اش مى كنيم و از راه مقايسه است كه زشتى و بدى عارضش مى شود، مثلاً: خار در مقايسه با گل زشت و بد مى شود و عقرب در مقايسه با انسان زشت و ب__د مى ش__ود. در اين چن__د مث_ل و نظ_اير آن ها بدى و زشتى، ذاتى آنها نيست.

به هر حال هيچ موجودى بدان جهت كه م__وج__ود و مخل__وق است متّصف به بدى نمى شود، به دليل اين كه خداى تعالى خلقت ه__ر م__وج__ودى را نيك_و خوانده است. خلقت ملازم با حسن است و هر مخلوقى بدان جه__ت ك_ه مخل__وق است حس__ن و نيك__و است. هر زشتى و بدى كه تصور كنيم مخل__وق خ__دا نيست البته بدى و زشتى اش مخلوق نيست، نه خودش. معصيت و نافرمانى و گناهان از آن جهت كه گناهند و زشتند و بدند مخلوق خدا نيستند و بديها همه از ناحيه قياس پديد مى آيد.(1)

1- المي___زان ج 32، ص 81.

زيبايى خلقت (301)

(302)

فصل ششم:هستى و حيات

هستى و اقسام آن

«اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ!» (255 / بقره)

انسانها از همان روزهاى اولى كه به مطالعه حال موجودات پرداختند آنها را دو جور يافتند: يكى موجوداتى كه حال و وضع ثابتى دارند، حس آدمى تغييرى ناشى از مرور زمان در آنها احساس نمى كند، مانند سنگها و ساير جمادات و قسم ديگر موجوداتى كه گذشت زمان تغييراتى محسوس در قوا و افعال آنها پديد مى آورد، مانند انسان و ساير حيوانات و همچنين نباتات كه مى بينيم در اثر گذشت زمان قوا و مشاعرشان و كارشان يكى پس از

ديگرى تعطيل مى شود و در آخر به تدريج دچ_ار ف_ساد و ت_باهى مى گردد.

(303)

سپس انسان ها اين معنا را فهميدند كه در موجودات قسم دوم علاوه بر هيكل محسوس و مادى چيز ديگرى هست، كه مسأله احساسات و ادراكات علمى و كارهايى كه با علم و اراده صورت مى گيرد همه از آن چيز ناشى هستند و نام آن را حيات و از كار افتادن و بطلانش را مرگ ناميدند، پس حيات يك قسم وجودى است كه علم و قدرت از آن ترشح مى شود. خداى سبحان هم در مواردى از كلام خود اين تشخيص انسانها را امضاء كرده، از آن جمله فرمود:

«ب__داني__د اي__ن خ_داست ك_ه زمي_ن را بع_د از آن كه مرد زنده مى كند.» (17 / حديد)

«تو زمين را مى بينى كه بى حركت افتاده، همين كه ما آب را بر آنان نازل مى كنيم به جنب و جوش مى افتد و پف مى كند، آن كسى كه آن را زنده كرد همان كسى است كه مردگان را زنده خواهد كرد.» (39 / فصلت)

(304) خداشناسى

«زندگان همه با هم برابر نيستند، مردگان هم مساوى نيستند.» (22 / فاطر)

«م_ا چ_ني__ن ك___رده اي_م ك_ه زن_دگان از آب زن_ده ب__اشن__د.» (30 / انبياء)

و اين آيه شامل حيات همه اقسام زنده مى شود، چه انسان و چه حيوان و چه گياه.

همانطور كه آيات فوق موجود زنده را سه قسم مى كرد، آيات زير هم زندگى را چند ق_سم مى ك_ند: «ب_ه زن_دگى دن_يا راض_ى و ق_ان_ع ش_دند و ب_دان دل ب_ستند،» (7 / يونس)

«پ__روردگ__ارا دوب__ار ما را مي__ران_دى و دوب_ار زنده كردى.» (11 / غافر)

كه دوباره زنده كردن در آيه شامل زندگى در برزخ و زندگى در آخرت مى شود

و آيه قبلى هم از زندگى دنيا سخن مى گفت، پس زندگى هم سه قسم است، همان طور كه

هستى و اقسام آن (305)

زن_دگ_ان س_ه قسمند.(1)

زن____دگ_ى پس__ت

«اَللّ____هُ لا اِل__هَ اِلاّ هُ__وَ الْحَ__ىُّ الْقَيُّ___ومُ!» (255 / بقره)

خداى سبح_ان ب_ا اي_ن ك_ه زن_دگ_ى دني_ا را زن_دگ_ى دانست_ه ول_ى در عي_ن ح_ال در م_واردى از ك_لامش آن را زن_دگى پست و خوار و غير قابل اعتنا دانسته و فرموده:

1- المي___زان ج 4، ص 217.

(306) خداشناسى

«زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت جز چيزكى نيست،» (26/رعد)

«ش_ما ه_مه در پ_ى ك_الاى پ_ستيد،» (94 / نساء)

«زينت زندگى پست را مى خواهى،» (28 / كهف)

«زن_دگى پست دنيا جز بازى و بيهوده كارى نيست،» (32 / انعام)

«زن__دگى دن__يا ب_ج_ز دام ف_ري_ب چ_ي_زى ن_يست.» (20 / حديد)

پس ملاحظه گرديد كه خدا زندگى دنيا را به اين اوصاف توصيف كرد، آن را متاع خوانده و متاع به معناى هر چيزى است كه خودش هدف نباشد، بلكه وسيله اى براى رسيدن به هدف باشد و آن را عَرَض خواند و عَرَض چيزى است كه خودى نشان مى دهد و به زودى از بين مى رود و آن را زينت خواند و زينت به معناى زيبايى و جمالى است كه ضميمه چيز ديگرى شود، تا به خاطر زيبايى اش آن چيز ديگر، محبوب و جالب شود، در نتيجه آن كسى كه به طرف آن چيز جذب شده، چيزى را خواسته كه در آن نيست و آنچه را كه در آن هست نخواسته و نيز آن را لهو خوانده و لهو عبارت است از كارهاى بيهوده اى كه آدمى را از كار واجبش بازبدارد و نيز آن را لعب خوانده و لعب عب__ارت اس_ت از

عمل_ى ك_ه به خاطر يك هدف خيالى و خالى از حقيقت انجام گيرد و آن را مت__اع

زندگى پست (307)

غ__رور خ_وانده و متاع غرور به معناى هر فريبنده اى است كه آدمى را گ__ول ب__زن_د.(1)

زن__دگ__ى واقع__ى

«اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ!» (255 / بقره)

آيه ديگرى جامع همه خصوصيات آيات بالا است و آن اين است: «زندگى دنيا جز

1- المي___زان ج 4، ص 218.

(308) خداشناسى

بيهوده كارى و بازى نيست و زندگى واقعى تنها زندگى آخرت است، اگر بنا دارند بفهمند.» (64 / عنكبوت) اين آيه شريفه مى خواهد حقيقت معناى زندگى را يعنى كمال آن را از زندگى دنيا نفى نموده و آن حقيقت و كمال را براى زندگى آخرت اثبات كند، چون زن__دگى آخ__رت حي__اتى اس_ت ك_ه ب_عد از آن م__رگ_ى نيس_ت، هم چن__ان ك_ه فرمود:

«درحالى كه ايمنند و به جز مرگ اول ديگر تلخى هيچ مرگى نمى چشند،» (55و56/دخان)

«در ب_هشت ه_ر آن_چه ب_خواهن_د دارن_د و ن_زد ما ب_يش از آن ه_م ه_ست.» (35 / ق)

پس اهل آخرت ديگر دچار مرگ نمى شوند و هيچ نقضى و كدورتى عيششان را مكدر نمى كند، لكن صفت اول يعنى ايمنى، از آثار حقيقى و خاصه زندگى آخرت، و از ض_روريات آن است.

پس زن__دگ_ى اخ__روى زن__دگ_ى حقيق_ى و بر طب__ق حقيق_ت است، چ_ون ممك_ن نيس__ت م__رگ ب__ر آن ع__ارض ش__ود ب_ه خ_لاف حي__ات دني__ا، ام_ا خداى سبحان با اين حال در آيات بسيار زيادى ديگر فهمانده ك__ه حي__ات حقيق__ى را او ب__ه آخرت داده و انسان را او به چنين حياتى زنده مى كند و زمام همه امور به دست اوست، پس حيات آخرت هم ملك خداست، نه اين كه خودش مالك باشد و مسخر

خداست نه يله و رها و خ__لاص__ه زندگى آخ__رت خاصيّت مخصوص به خود را از خدا دارد، نه از خودش.(1)

1- المي_______زان ج 4، ص 219.

زندگى واقعى (309)

(310)

فصل هفتم:گستره خلقت

عموميّت خلقت و گسترش دامنه آن

«ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاآ اِلهَ اِلاّ هُوَ خلِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ!» (102/انعام)

آيه فوق ظهور دارد در اين كه خلقت عمومى است و بر هر چيزى كه بهره اى از وجود دارد گسترش دارد و خلاصه هيچ موجودى نيست مگر آن كه به صنع خدا وجود يافته اس__ت. عب__ارت «اَللّ__هُ خ__الِقُ كُ_لِّ شَىْ ءٍ،» (16 / رع__د) در ق__رآن مكرر آمده و در هي_چ جا قرينه اى ك_ه دلال__ت بر ت_خصيص آن داش_ته ب_اشد ن_يست.

قرآن كريم درباره اين كه موجودات عالم از آسمان و ستارگان و نيازك (شهاب ها)

(311)

و زمين و كوه ها و پستى ها و بلندى ها و درياها و خشكى ها و عناصر معدنى و ابرها و رعد و برق و باران و صاعقه و تگرگ و گياه و درخت و حيوان و انسان داراى آثار و خواصى هستند و اين كه نسبت اين آثار به موجودات نسبت فعل به فاعل و معلول به علت است، همان نظريه اى را اظهار داشته كه خود ما هم همان را امر مسلمى مى دانيم.(1)

انسان در شمول خلقت

«ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاآ اِلهَ اِلاّ هُوَ خلِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ!» (102 / انعام)

قرآن كريم براى آدميان مانند ساير انواع موجودات افعالى قائل شده و آنها را قائم به وجود انسان و مستند به وى دانسته است، از قبيل خوردن و آشاميدن، نشستن و

1- المي_زان ج 14، ص 135.

(312) خداشناسى

رفتن، صحت و مرض، رشد و فهم و شعور و خوشحالى و سرور.

قرآن همه اين افعال را فعل انسان مى داند و در اين باره هيچ فرقى بين انسان و بين ساير انواع موجودات ندانسته به همان لسانى كه مى فرمايد: فلان قوم فلان كار كردند، يا انسان بايد فلان كار

بكند و يا نكند و اگر جز اين بود اين امر و نهى معنايى نداشت، آرى قرآن براى يك فرد انسان همان وزن را قائل است كه خود ما آدميان در جامعه خود آن وزن را براى وى قائليم و او را داراى افعال و آثارى مى دانيم و در پاره اى از كارهايش مؤاخذه نموده و آن كار را كه از قبيل خوردن و آشاميدن است مستند به اختيار او مى دانيم و در پاره اى از كارهاى ديگرش كه در تحت اختيار او نيست از قبيل ص_حت و م_رض و پيرى و جوانى و امثال آن مؤاخذه نمى كنيم.(1)

1- المي___زان ج 14، ص 136.

انسان در شمول خلقت (313)

نظ_ام واح__د در خلق_ت

«ذلِكُ___مُ اللّ___هُ رَبُّكُ__مْ لاآ اِل__هَ اِلاّ هُ__وَ خلِ__قُ كُ__لِّ شَ_ىْ ءٍ!» (102 / انع__ام)

قرآن كريم براى انسان همان نظامى را قائل است كه خود ما آدميان نيز همان را براى خود احساس مى كنيم و عقل و تجربه ما نيز اين احساس را تأييد مى كند و احساس ما را بر خطا نمى داند و آن احساس اين است كه تمامى اجزاى عالم با همه اختلافى كه در هويت ها و انواع آن هست هر يك در نظام عمومى فعلى و اثرى دارد و از نظام آثارى را تحمل مى كند و با اين تأثير و تأثّر، فعل و انفعال، التيام و ارتباطى كه در سرتاسر نظام حكمفرماست به وجود مى آيد و اين همان قانون عليّت عمومى در اجزاء عالم است.(1)

(314) خداشناسى

ق__درت واح_د، و پي_وستگ_ى در حقيق__ت وج___ود

«وَ ما اَمْرُ السّاعَةِ اِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ!»

«و امر قيامت چشم بهم زدنى بيش نيست و يا نزديك تر از آن...!» (77 / نحل)

امر قيامت بالنسبه به قدرت و مشيت خداى تعالى مانند امر آسان ترين خلق است. «اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ،» (259 / بقره) قدرت او بر هر چيزى ايجاب مى كند كه تمامى موجودات و اعمال در برابر قدرت او يكسان باشند. البته قدرتى كه در بشر است قدرت مقيد است، تنها چيزى كه انسان قدرت بر آن را دارد اراده كارى، مثلاً «خوردن» است، از اراده گذشته مقيد شرايط و همه وسايطى هستند كه از حيطه قدرت آدمى

1- المي________زان ج 14، ص 136.

قدرت واحد و پيوستگى در حقيقت وجود (315)

خارجند، پس اين وسايط قيودى هستند كه قدرت بشر را مقيد مى كند و چون انسان بخواهد قدرت خود را به كار بندد و

مثلاً غذايى بخورد قبلاً بايد شرايط آن را فراهم نموده، غذا را بخورد و در دسترس خود قرار دهد و موانع را بر طرف سازد و آن گاه ابزار بدنى خود را به كار بزند تا غذا بخود. كمى اين مقدمات و زيادى آن، نزديكى اش و دورى اش و هم چنين ساير صفاتش، باعث اختلاف در سهولت و دشوارى عمل مى شود و قدرت را كم و زياد مى كند ولكن خداى تعالى قدرتش عين ذات اوست، كه واجب الوجود است و عدم در آن ممتنع است. محال است قدرت او مقيد به قيدى شود، پس قدرت او مطلق و غير محدود به حد و غير مقيد به قيد است، قدرتش عام است، كه به هر چيز تعلق مى گيرد و هر چيزى نسبت به قدرت او مساوى است، بدون اين كه كارى برايش آسان و كارى ديگر برايش دشوار باشد، انجام كارى برايش فورى و كار ديگر برايش معطل__ى داشته ب__اش__د، اخت__لافى اگر هست تنه__ا ميانه خود اشياء نسبت به يكديگر است.

اگر اجزاء عالم را نسبت به هم بسنجيم و اسباب و شرايط و نبود موانعى كه ميانه آنها واسطه است در نظر بگيريم البته باعث مى شود كه بعضى را به وجود بعضى مقيد كند، لكن قدرت عام الهى را كه متعلق به آن است مقيد نمى كند اما همين قدرت عامه مقيد

(316) خداشناسى

متعلق مى شود، نه مطلق، به اين معنا كه متعلق قدرت ابدى است كه پدرش فلانى و مادرش فلانى است و در فلان قطعه از زمان بوده و در فلان مكان مى زيسته و هم چنين به فلان قيود ديگر مقيد بوده، پس وجود يك فرد با همه روابطى كه با

اجزاء عالم دارد، در حقيقت همان وجود همه عالم است و قدرت متعلقه به او قدرتى است كه متعلق به جميع اجزاء عالم شده و در اين بين جز يك قدرت كه متعلق به جميع شده و همه به وسيله آن، البته هر جزئى در جاى خودش و زمان خودش و حدود خودش وجود يافته، قدرت ديگرى در بين نيست و آن قدرت واحد مطلق است و هيچ قيدى ندارد و موجودات نسبت به آن هيچ اختلافى ندارند، اختلافى كه هست بين خود آنهاست. پس از آنچه گذشت روشن شد كه عموم قدرت باعث نمى شود اختلاف موجودات نسبت به آن بر طرف شود و سهولت و صعوبتى و همچنين اختلاف ديگرى در ميان ني_اي__د، پس آي__ه م__ورد بح__ث از آي__ات ب_رجست__ه ق__رآنى است كه با آن چند نكته روشن مى گردد:

قدرت واحد و پيوستگى در حقيقت وجود (317)

اول - اين كه حقيقت معاد عب_ارت است از ظهور حقيقت موجودات بعد از خفاء آن.

دوم - اين كه قدرت الهى به طور مساوى متعلق به موجودات مى شود و اختلافى از نظر سهولت و صعوبت و دورى و نزديكى و يا هر نظر ديگرى در بين نيست.

سوم - اين كه موجودات به حسب حقيقت وجودشان مرتبط به همند به طورى كه ايجاد يكى از آنها ايجاد همه آنهاست و همه متعلق يك قدرت و آن قدرت مؤثر در همه اس__ت و غ_ي__ر آن ق_درت واح_ده، ق_درت ديگرى در ايجاد آنها مؤثر نيست.(1)

1- المي______________زان ج 24، ص 200.

(318) خداشناسى

فصل هشتم:هدف خلقت

اثبات وجود هدف در آفرينش

«اَفَحَسِبْتُ______مْ اَنَّم______ا خَلَقْن______اكُ___مْ عَبَث_____ا؟»

«مگر پنداشتيد كه بيهوده آفريديمتان؟» (115/مومنون)

خداى تعالى در قرآن كريم بعد از آن كه احوال

بعد از مرگ و سپس مكث در برزخ و در آخر، مسأله قيامت را با حساب و جزايى كه در آن است بيان كرد، در آيه فوق انكاركنندگان را توبيخ مى كند كه خيال مى كردند مبعوث نمى شوند، چون اين پندار خود جرأتى است بر خداى تعالى و نسبت عبث دادن به اوست، بعد از اين توبيخ به برهان مسأله بعث اشاره نموده مى فرمايد: «اَفَحَسِبْتُمْ...» و حاصل اين برهان اين است كه

(319)

وقتى مطلب از اين قرار بود كه گفتيم: هنگام مشاهده مرگ و بعد از آن مشاهده برزخ و در آخر مشاهده بعث و حساب و جزا دچار حسرت مى شويد.

آيا باز هم خيال مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم، كه زنده شويد و بميريد و بس، ديگر نه هدفى از خلقت شما داشته باشيم و نه اثرى از شما باقى بماند و ديگر شما به ما برنمى گرديد؟ «فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ،» (116/مؤمنون) اين نيز برهانى است كه به صورت تنزيه خداست از كار بيهوده، چه در اين تنزيه خود را به چهار وصف ستوده: اول - اين كه خدا فرمانرواى حقيقى عالم است، دوم - اي__ن ك__ه او ح__ق است و ب__اط__ل در او راه ندارد، سوم - اي__ن ك_ه معب__ودى به غي__ر او نيس_ت، چهارم - اين ك_ه م_دبر ع_رش كريم است.

و چون فرمانرواى حقيقى است هر چيزى براند چه ايجاد باشد و چه برگرداندن، چه مرگ باشد و چه حيات و رزق، حكمش نافذ و امرش گذراست و چون حق است آنچه از

(320) خداشناسى

او صادر مى شود و هر حكمى كه مى راند حق محض است، چون از حق محض، غير

از حق محض سرنمى زند و باطل و عبث در او راه ندارد.

و چون ممكن بود كسى تصور كند با اين مصدر و اين خدا، خداى ديگر و داراى حكمى ديگر باشد، كه حكم او را باطل سازد، لذا خدا را به اين كه جز او معبودى نيست و صف كرد و معبود به اين جهت مستحق عبادت است كه داراى ربوبيّت است و چون معبودى غير او نيست، پس تنها رب عرش كريم هم هموست، - و تنها مصدر اح_كام اي_ن عالم، اوس__ت - ع__رش__ى كه مجتم__ع هم__ه ازمنه امور است و احكام و اوام_ر ج_ارى در ع_ال__م هم__ه از آن ج__ا ص__ادر مى ش__ود.

پس خداوند آن كسى است كه هر حكمى از او صادر مى شود و هر چيزى از ناحيه او هستى مى گيرد و او جز به حق حكم نمى راند و غير از حق فعلى انجام نمى دهد، پس موجودات همه به سوى او برگشت مى كنند و به بقاء او باقى اند، وگرنه

اثبات وجود هدف در آفرينش (321)

عبث و باطل مى بودند و عبث و بطلان در صنع او نيست و دليل آن كه خداى تعالى متصف به اين چهار صفت است، اين است كه او اللّهُ است يعنى موجود بالذات و موجد ماسوى است.(1)

حق و هدف در آفرينش

«اَلَ____مْ تَ____رَ اَنَّ اللّ__هَ خَلَ___قَ السَّم___واتِ وَ الاَْرْضَ بِ__الْحَ__قِّ؟»

«مگر ندانى كه خدا آسمان ها و زمين را به حق آفريد؟» (19/ابراهيم)

فعل و عمل وقتى حق است كه در آن خاصيّتى باشد كه فاعل، منظورش از آن فعل همان خاصّيت باشد و با عمل خود به سوى همان خاصّيت پيش برود و اما اگر فعلى

1- المي___زان ج 29، ص 110.

(322) خداشناسى

باشد كه فاعل منظورى

غير از خود آن فعل نداشته باشد آن فعل باطل است و اگر فعل باطل براى خود نظامى داشته باشد آن فعل را بازيچه مى گويند، عمل بچه ها را هم از اين جهت بازى مى گويند كه حركات و سكناتشان براى خود نظام و ترتيبى دارد، ولى هيچ منظورى از آن فعل ندارند بلكه تنها منظورشان ايجاد آن صورتى است كه در نفس خود قبلاً تصوير كرده و دل هايشان نسبت به آن صورت شايق شده است.

فعل خداى تعالى، يعنى خلقت اين عالم، از اين نظر حق است كه در ماوراى خود و بعد از انعدام خود، اثر و خلق و هدفى باقى مى گذارد و اگر غير اين بود و دنبال اين عالم اثرى باقى نمى ماند، فعل خداى تعالى باطل بود و لابد اين عالم را به منظور رفع خستگى و سرگرمى و تسكين غم و غصّه ها و يا تفرج و تماشا،يا رهايى از وحشت تنهايى و امثال آن خلق كرده، ولكن از آنجايى كه خداى سبحان عزيز و حميد است و با داشتن عّزت هيچ

حق و هدف در آفرينش (323)

قسم ذلت و فقر و فاقه و حاجتى در ذاتش راه ندارد، مى فهميم كه از عمل خود يعنى خلقت اين ع__الم ب_اي_د غ__رضى و ه_دفى داشته باشد.(1)

اهداف فرعى و هدف اصلى و بازگشت غايى به خدا

«اَلَ__مْ تَ__رَ اَنَّ اللّ__هَ خَلَ__قَ السَّم_واتِ وَ الاَْرْضَ بِ__الْحَ__قِّ؟» (19 / اب_راهي_م)

هر يك از انواع موجودات اين جهان از اول پيدايش و تكونش متوجّه نتيجه و غايتى است نشان شده، كه جز رسيدن به آن غايت هدف ديگرى ندارد، البته بعضى از اين انواع غايت بعض ديگر است. يعنى براى اين كه ديگرى از آن بهره مند شود به و جود آمده، مانند عناصر

زمين كه گياهان از آن بهره مند مى شوند و مانند گياهان كه حيوانات از آنها انتفاع مى برند و اصلاً براى حيوان به وجود آمده اند و همچنين حيوان كه براى انسان خلق شده و معناى آيه فوق و آيه «ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ» (85 / حجر) و آيه «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً» (27 / ص) همه ناظر به اين معنايند.

1- المي___زان ج 23، ص 64.

(324) خداشناسى

بن__اب_راي_ن، لاي__زال خلق__ت ع_ال_م از م_رحل_ه اى ب_ه م_رحل_ه اى و از غ_ايت_ى ب_ه غ__اي_ت ش__ري_ف ت_رى پي_ش م_ى رود، ت_ا آن ك_ه به غ_ايت_ى ب_رس_د ك_ه غايتى مافوق آن نيست و آن ب_ازگشت ب_ه س_وى خ__داى سبح__ان است، همچنان كه خودش فرمود:

«وَاَنَّ اِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى - به درستى كه منتهى و سرانجام كاربه سوى خداست»(42/نجم) (1)

1- المي______زان ج 23، ص 63.

اهداف فرعى و هدف اصلى و بازگشت غايى (325)

حركت هر مخلوق به سوى هدف خاص خلقت خود

«ق___الَ رَبُّنَ___ا الَّ___ذى اَعْط__ى كُ_لَّ شَ__ىْ ءٍ خَلْقَ__هُ ثُ__مَّ هَ__دى»

«گف__ت: پ__روردگ__ار م__ا هم__ان اس__ت ك__ه خلق__ت ه__ر چي__زى را به آن داد و سپس هدايتش كرد!» (50 / طه)

هدايت به معناى اين است كه راه هر چيز را به آن طورى نشان دهيم كه او را به مطلوبش برساند و يا حداقل راهى كه به سوى مطلوب او منتهى مى شود به او نشان دهيم و هر دو معنا به يك حقيقت برمى گردد و آن عبارت است از نوعى رساندن به مطلوب، حال يا رساندن به خود مطلوب و يا رساندن به طريق منتهى به آن.

(326) خداشناسى

مراد هدايت همه اشياء به سوى مطلوبش است و مطلوب آن همان هدفى است كه به خاطر آن خلق شده

و معناى هدايتش به سوى آن هدف راه بردنش و به كار انداختنش به سوى آن است. معناى آيه اين مى شود كه: پروردگار من آن كسى است كه ميان همه موجودات رابطه برقرار كرده و وجود هر موجودى را با تجهيزات آن يعنى قوا و آلات و آثارى كه به وسيله آن به هدفش منتهى مى شود، با ساير مو جوادت مرتبط نموده است، مثلاً جنين انسان را كه نطفه است به صورت انسان فى نفسه مجهز به قوا و اعضايى كرده كه نسبت به افعال و آثار آن تناسبى دارد، كه همان تناسب او را به سوى انسانى كامل منتهى مى كند، كامل در نفس و كامل از حيث بدن.

پس نطفه آدمى با استعدادى كه براى آدم شدن دارد خلقتى را كه مخصوص اوست داده شده و آن خلقت مخصوص همان وجود خاص انسانى است، آن گاه همان وجود با آن چه از قوا و اعضا لازم دارد مجهز شده به سوى مطلوبش كه همان غايت وجود

حركت هر مخلوق به سوى هدف خاص خلقت خود (327)

انسانى و آخرين درجه كمال مخصوص به اين نوع است، سير داده مى شود.(1)

عدم تعارض هدف مخلوقى با مخلوق ديگر

«...م__ا تَ__رى ف__ي خَلْ____قِ ال__رَّحْم__نِ مِ__نْ تَف__اوُتٍ!»

«... تو در خلق رحمن هيچ تفاوتى نمى بينى!» (3 / ملك)

در آيه فوق منظور از نبودن تفاوت در خلق، اين است كه تدبير الهى در سراسر

1- الميزان ج 27، ص 256.

(328) خداشناسى

جهان زنجيروار متصل به هم است و موجودات بعضى به بعض ديگر مرتبطند. به اين معنا كه نتايج حاصله از هر موجودى عايد موجود ديگر مى شود و موجوداتى ديگر وابسته و نيازمند نتيجه موجود ديگر است. در نتيجه

اصطكاك اسباب مختلف در عالم خلقت و برخوردشان نظير برخورد دو كفه ترازو است، كه در سبكى و سنگينى دائما در حال جنگ و زورآزمايى اند، اين مى خواهد سبكى كند او نمى گذارد، او مى خواهد سنگينى كند اين نمى گذارد، اين مى خواهد بلند شود او نمى گذارد، او مى خواهد بلند شود اين مانع مى شود و نتيجه اين كشمكش آن است كه ترازودار بهره مند مى شود، پس دو كفه ترازو در عين اختلافشان در به دست آمدن غرض ترازودار اتفاق دارند و يا بگو اختلاف آن ه__است كه باعث مى شود ترازودار جنس كشيدنى خود را بكشد و وزن آن را معلوم كند.

پس منظور از نبودن تفاوت در خلق اين شد كه خداى عزوجّل اجزاى عالم خلقت را طورى آفريده كه هر موجودى بتواند به آن هدف و غرضى كه براى آن خلق شده برسد و اين از به مقصد رسيدن آن ديگرى مانع نشود و يا باعث فوت آن صفتى كه براى رسيدنش به هدف نيازمند است، نگردد. و اگر كلمه خلق را به كلمه «الرَّحْ_م_نِ» اضافه

عدم تعارض هدف مخلوقى با مخلوق ديگر (329)

كرد و به نام مقدس رحمن نسبت داد، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه غايت و هدف از خلقت رحمت عامه اوست.(1)

ه_دف از خلق حيات و مرگ

«اَلَّ___ذى خَلَ___قَ الْمَ____وْتَ وَ الْحَي__وةَ لِيَبْلُ__وَكُ__مْ اَيُّكُ__مْ اَحْسَ_نُ عَمَ____لاً!»

«خ_داي_ى كه م_رگ و زن_دگانى را آفريد تا شما را بيازمايد كدام نيكوكارتريد!»

(2 / ملك)

كلمه «حَيات» در مورد چيزى كه به كار مى رود به معناى اين است كه آن چيز حالتى دارد كه به خاطر داشتن آن حالت داراى شعور و اراده شده است و كلمه «موت» به معناى نداشتن آن حالت است، چيزى كه

هست به طورى كه از تعليم قرآن برمى آيد

1- المي__________زان ج 39، ص 15.

(330) خداشناسى

معناى ديگرى به خود گرفته و آن عبارت از اين است كه همان موجود داراى شعور و اراده از يكى از مراحل زندگى به مرحله اى ديگر منتقل شود، قرآن كريم صرف اين انتقال را موت خوانده با اين كه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده است. همچنان كه از آيه زير برمى آيد: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِروُنَ،» (23 / مرسلات) بنابراين ديگر نبايد پرسيد چرا در آيه مورد بحث فرموده: «خدا موت و حيات را آفريده،» مگر مرگ هم آفريدنى است؟ چون گفتيم: از تعليم قرآن برمى آيد كه مرگ به معناى عدم حي__ات نيس__ت، بلك__ه به معن_اى انتقال است، وجودى كه مانند حيات خلقت پذير است.

علاوه بر اين كه اگر مرگ را امر عدمى بگيريم، همانطورى كه عامه مردم هم چنين مى پندارند، باز خلقت پذير است، چون اين عدم با عدمهاى صرف فرق دارد، مانند ك_ورى و ت_اريكى ع_دم م_لكه اس_ت، ك_ه حظى از وجود دارد.

جمله «لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً،» بيانگر هدف از خلقت موت و حيات است و با در

هدف از خلق حيات و مرگ (331)

نظر گرفتن اين كه كلمه «بلا» به معناى امتحان است، معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى شما را اين طور آفريده كه نخست موجودى زنده باشيد و سپس بميريد و اين نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است و براى اين است كه به اين وسيله خوب شما از بدتان متمايز شود، معلوم شود كدامتان از ديگران بهتر عمل مى كنيد و معلوم است كه اين امتحان و اين تمايز براى هدفى ديگر است، براى پاداش

و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد بود.

آيه مورد بحث علاوه بر مفادى كه گفتيم افاده مى كند اشاره اى هم به اين نكته دارد كه مقصود بالذات از خلقت رس__ان__دن جزاء خير به بندگان بوده، چون در اين آيه سخنى از گناه و كار زشت و كيفر ني__امده، تنه__ا عم_ل خوب را ذكر كرده و فرموده خلقت حيات و موت براى اين است كه معلوم شود كدام يك عملش بهتر است، پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى از خلقتند و اما ديگران به خ__اط__ر آنان خلق شده اند.

(332) خداشناسى

اين را هم بايد دانست كه مضمون آيه شريفه صرف ادعاى بدون دليل نيست و آن طور كه بعضى پنداشته اند نمى خواهد مسأله خلقت مرگ و زندگى را براى آزمايش در دل ها تلقين كند، بلكه مقدمه اى بديهى و يا نزديك به بديهى است كه به لزوم و ضرورت بعث براى جزاء حكم مى كند، براى اين كه انسانى كه به زندگى دنيا قدم نهاده دنيايى كه دنبال آن مرگ است، الا و لابد عملى و يا اعمالى دارد كه آن اعمال هم يا خوب است يا بد و ممكن نيست عمل او يكى از اين دو صفت را نداشته باشد و از سوى ديگر به حسب فطرت مجهز به جهازى معنوى و عقلانى است، كه اگر عوارض سويى در كنار نباشد او را به سوى عمل نيك سوق مى دهد و بسيار كمند افرادى كه اعمالشان متصف به يكى از دو صفت نيك و بد نباشد، اگر باشد در بين اطفال و ديوانگان و ساير مهجورين است.

و آن صفتى كه بر وجود هر چيزى مترتب مى شود و در غالب

افراد سريان دارد، غايت و هدف آن موجود به شمار مى رود، هدفى كه منظور آفريننده آن از پديدآوردن

هدف از خلق حيات و مرگ (333)

آن همان صفت است، مثل حيات نباتى فلان درخت كه غالبا منتهى مى شود به باردادن درخت، پس فلان ميوه كه بار آن درخت است هدف و غايت هستى آن درخت محسوب مى شود، منظور از خلقت آن درخت همان ميوه بوده و همچنين حسن عمل و صالح آن غايت و هدف از خلقت انسان است و اين نيز معلوم است كه صلاح و حسن عمل اگر مطلوب است براى خودش مطلوب نيست، بلكه بدين جهت مطلوب است كه در به هدف رسيدن موجودى ديگر دخالت دارد، آنچه مطلوب بالذات است حيات طيّبه اى است كه با هيچ نقصى آميخته نيست و در معرض لغو و تأثير قرار نمى گيرد، بنابراين بيان، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُ__وكُ__مْ بِالشَّ___رِّوَ الْخَيْ__رِ فِتْنَةً _ هر نفسى چشنده مرگ است و ما شما را به فتنه هاى خير و شر مى آزماييم.» (35/انبياء)(1)

1- المي___________________زان ج 39، ص 12.

(334) خداشناسى

انتقال دايمى موجودات به مقصد نهايى

«وَ ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما خَلَقْناهُما اِلاّ بِالْحَقِّ!» (38 / دخ___ان)

مضمون آيات فوق يك حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به اين بيان كه اگر فرض كنيم ماوراى اين عالم عالم ديگرى ثابت نباشد، بلكه خداى تعالى لايزال موجوداتى خلق كند و در آخر معدوم نموده، باز دست به خلقت موجوداتى ديگر بزند، باز همان ها را معدوم كند، اين را زنده كند و سپس بميراند و يكى ديگر را زنده كند و همين طور الى الابد

اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازيگر و كارش عبث و بيهوده خواهد بود و

انتقال دايمى موجودات به مقصد نهايى (335)

بازى عبث بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق است و غرض صحيحى به دنبال دارد و در مورد بحث هم ناگزيريم قبول كنيم كه در ماوراى اين عالم عالم ديگرى است، ب__اق__ى و دايم__ى، ك__ه تم__ام_ى موجودات بدان جا منتقل مى شوند و آن چه كه در اين دني__اى ف__ان__ى و ن_اپ_اي__دار هس__ت مق__دم_ه است براى انتقال به آن عالم و آن ع__ال_م عبارت است از همان زندگى آخرت.(1)

نقطه انتهاى وجود و هدف از فناى موجودات

«م_ا خَلَقْنَ_ا السَّم__واتِ وَ الاَْرْضَ وَ م__ا بَيْنَهُم__ا اِلاّ بِالْحَ__قِّ وَ اَجَ__لٍ مُسَمًّى!»

(3 / احقاف)

مراد به سماوات و ارض و ما بين آن دو، مجموع و روبرهم عالم محسوس از بالا و پايين است و مراد به اجل مسمى نقطه انتهاى وجود هر چيز است و مراد به آن نكته در آيه شريفه، اجل مسماى براى روبرهم عالم است و آن روز قيامت است، كه آسمان مانند

1- المي___زان ج 35، ص 238.

(336) خداشناسى

طومار درهم پيچيده گشته و زمين به زمين ديگر مبدل مى شود و خلايق براى خداى واح__د قه__ار ظه__ور مى كنن_د.

و معن_اى آي_ه اي_ن اس_ت ك_ه، م_ا ع_ال_م مشه_ود را ب_ا هم_ه اج_زايش چ_ه آسم_انى و چ__ه زمين__ى اش ني__اف__ري__ديم مگر به ح__ق، يعن_ى داراى غ_اي_ت و ه_دفى ث_ابت و ني_ز داراى اجل__ى معي__ن، كه هست__ى اش از آن تجاوز نمى كند و چون داراى اجلى معي__ن است قه__را در هنگ__ام فرا رسيدن آن اجل فانى مى شود و همين فانى شدنش هم هدف و غايتى ثابت دارد، پس بعد از اين

عالم عالمى ديگر است كه آن عبارت است از ع__ال_م بق_ا و مع_اد م_وع_ود.(1)

1- المي_____________زان ج 35، ص 305.

نقطه انتهاى وجود، هدف از فناى موجودات (337)

مع_اد، غ_رض از خلقت و علّت رسالت

«وَ م_ا خَلَقْنَ__ا السَّم___اءَ وَ الاَْرْضَ وَ م__ا بَيْنَهُم___ا لاعِبي___نَ!» (16 / انبي_اء)

براى آينده بشر معادى است كه به زودى در آن عالم به حساب اعمال آنان مى رسند پس ناگزير بايد بين اعمال نيك و بد فرق بگذارند و آنها را از هم تميز دهند و اين جز با هدايت الهى صورت نمى گيرد و اين هدايت همان دعوت حقى است كه مسأله نبوت عهده دار آن است و اگر اين دعوت نبود خلقت بشر عبث و بازيچه مى شد و خدا بازيگر ولاهى و خداى تعالى منزه از آن است.

اگر خلقت اين علم مشهود براى غرضى نبود، كه به خاطر آن خلق شده باشد و خداى سبحان مرتب ايجاد كند و معدوم نمايد و زنده كند و بميراند و آباد كند و خراب نمايد، بدون اين كه غرضى مترتب بر افعال او باشد، كه به خاطر آن غرض بكند هر چه را كه مى كند، بلكه صرفا براى سرگرمى باشد، كه يكى را پس از ديگرى ببيند، كه از يك

(338) خداشناسى

نواختى حوصله اش سر نرود و دچار كسالت و ملال نشود و يا از تنهايى درآيد و از وحشت خلوت رهايى يابد.

و خلاصه اگر خداى سبحان هم مانند ما باشد، كه از تكرار يك عمل خسته مى شويم، لذا با آن بازى مى كنيم، تا ملال و خستگى و كسالت و سستى خود را دفع كنيم، در اين صورت از نظرى ديگر همين لعب خدا لهو هم خواهد شد، لهو كردن خدا با

چيزى از مخلوقات خود محال است. لهو و لعب در كار خدا كه همان خلق او باشد نيست. حاصل كلام اين است كه، مردم به سوى پروردگار خود بازگشت دارند و بر طبق اعمالشان محاسبه و مجازات مى شوند، كه جزايشان ثواب است و يا عقاب. پس چون چنين است بر خدا لازم است انبيايى مبعوث كند، تا مردم را به ثواب دعوت نموده، به عمل و اعتقادى راهنمايى كن__د كه به ث__واب و پاداش نيك منتهى گردد، پس معاد غرض از خ_لقت و ع_لت ن_بوت است.(1)

معاد غرض از خلقت و علت رسالت (339)

اهداف مختلف آفرينش و انسان

«هُوَ الَّ_ذى خَ_لَقَ ال_سَّمواتِ وَالاَْرْضَ... لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً!» (7/ هود)

خ_دا آسم_ان ها و زمي_ن را - ب_ه آن ص_ورتى ك_ه م_لاحظ_ه مى ش_ود - س_اخت_ه به

1- المي________________زان ج 28، ص 83.

(340) خداشناسى

اي_ن ه_دف ك_ه شم_ا را بي_ازم_اي_د و نيك_وك_اران شم_ا را از ب_دك_ارانت_ان تمي_ز ده__د.

معلوم است كه آزمايش و امتحان امرى است كه به مقصد امر ديگرى انجام مى شود، يعنى تميز چيزهاى خوب از بد و اعمال نيك از اعمال بد. تميز اعمال نيك از بد نيز براى آن است كه معلوم شود چه پاداشى بر آن مترتب مى گردد و جزا و پاداش هم به نوبه خود براى منجزكردن وعده حقى است كه خدا داده است و لذا مى بينيم خدا هركدام از اين امورى را كه مترتب به يكديگرند به عنوان هدف و غايت خلقت ذكر مى كند. در م_ورد اي_ن ك_ه آزم_ايش ه__دف خلق_ت اس_ت، مى فرمايد:

«ما آن چ__ه بر روى زمي__ن است زي__ور آن س_اختيم تا آنان را بيازماييم كه ك_دام ي_كش_ان نيكوكارترند.» (7/كهف)

در تمي__ز دادن و خ_الص ساختن خوب از

بد فرموده:

«براى آن خدا ناپاك را از پاك جدا سازد.» (37/انفال)

در خ_صوص جزاء ف_رموده:

«خدا آسمان ها و زمين را به حق آفريد و بدان منظور كه هركس در برابر كارى كه كرده پ_اداش بيند و آنان مورد ستم قرار نمى گيرند.» (22/ جاثيه)

اهداف مخلف آفرينش و انسان (341)

درمورد اين كه برگرداندن مردم براى معاد به منظور به انجام رساندن وعده است فرمود:

«آنگ__ونه ك__ه م__ا اول آف__رينش را ش__روع ك__ردي__م آن را ب__از م__ى گ__رداني__م. اي__ن وع__ده اى اس__ت ب__ر م__ا، م__ا اي__ن ك__ار را خ__واهي__م كرد.» (104 / انبي_اء)

درباره اين كه عبادت غرض آفرينش ثقلين - جن و انس - است فرموده:

«جن و انس را ب_ه آن منظور آفريدم كه مرا پرستش كنند.» (56 / ذاريات)

اين كه كار شايسته يا انسان نيكوكار هدف خلقت شمرده شود منافاتى با آن ندارد كه خلقت، اهداف ديگرى نيز داشته باشد و در حقيقت انسان يكى از اين اهداف است، زيرا با وحدت و پيوستگى اى كه بر عالم حاكم است و با توجه به آن كه هر يك از انواع موجودات محصول ارتباط و نتيجه آميزش عمومى بين اجزاى خلقت است پس صحيح اس__ت ك__ه هر ك__دام از موجودات هدف خلقت باشند و مى توانيم هر نوعى از انواع

(342) خداشناسى

مخلوقات را به عن__وان مطل__وب و مقص__ود از خلق__ت آسم__ان ها و زمين مخاطب قرار دهي_م، زي__را خ_لق_ت ب_ه اي_ن ن_تيج___ه م_ى رس___د.

علاوه بر اين ها انسان از نظر سازمانى كاملترين و متقن ترين مخلوقات جهانى است، اعم از آسمان ها و زمين و آنچه در آنهاست. اگر انسان از جهت علم و عمل به خوبى رشد و نمو كند ذاتا بالاتر از ساير موجودات و از نظر مقام

و درجه بلندتر و والاتر از ديگر مخلوقات است. گيرم كه پاره اى از مخلوقات مثلاً آسمان - آن گونه كه خدا فرموده - از نظر خلقت شديدتر از انسان باشد.

معلوم است وقتى خلقت نقصى در بر داشته باشد، مقصود از آن كمال صنع خواهد بود لذا مراحل مختلف وجود انسان را از مرحله معنوى و جنينى و طفوليت و مراحل

اهداف مخلف آفرينش و انسان (343)

ديگ__ر همگ_ى را مق_دم_ه وج_ود انس_ان معتدل و كامل مى شماريم و به همين ترتيب.(1)

«انسان برترين» هدف آفرينش جهان

«هُوَ الَّذى خَلَ_قَ السَّم_واتِ وَ الاَْرْضَ...لِيَبْلُ_وَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً!» (7/ هود)

با بيان فوق واضح مى شود كه برترين افراد انسان - اگر بين آدميان برتر مطلق پيدا

1- المي___زان ج 19، ص 243.

(344) خداشناسى

شود - هدف خلقت آسمان ها و زمين است و لفظ آيه نيز خالى از اشاره و دلالت بر اين مطلب نيست، زيرا جمله «اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً،» مى رساند كه قصد جدا كردن نيكوكارترين از ديگران است خواه آن ديگرى نيكوكار يا بدكار باشد، بنابراين هر كس عملش نيكوتر از ديگران است، حالا خواه ديگران نيكوكار باشند و كارهايشان پايين تر از كار او باشد، ي__ا ب__د ك__ار ب_اشن_د، در ه_ر ص__ورت غ_رض خلق_ت، تمي___ز بهت_ري_ن ف___رد است.

ب_ا اي_ن بي_ان آن چ_ه در ح_دي_ث ق_دس_ى آم_ده ك_ه خ_دا ب_ه پيغمب_ر خط_اب فرمود:

«لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ اَلاَْفلاكْ» صحيح مى نمايد، زيرا پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله برترين مردم است.(1)

هدف نهايى خلقت، حقيقت عبادت

«وَ م___ا خَلَقْ___تُ الْجِ____نَّ وَ الاِْنْ_____سَ اِلاّ لِيَعْبُ__دُونِ!» (56 / ذاري_____ات)

جمله «اِلاّ لِيَعْبُدُونِ» ظهور در اين دارد كه خلقت بدون غرض نبوده و غرض از آن منحصرا عبادت بوده، يعنى اين بوده كه خلق عابد خدا باشند، نه اين كه او معبود خلق باشد، چون فرموده: «اِلاّ لِيَعْبُدُونِ» تا آن كه مرا بپرستند و نفرموده: تا من پرستش ش_وم ي_ا تا من معب_ودشان باشم.

علاوه بر اين كه غرض هر جه باشد پيداست امرى است كه صاحب غرض به وسيله

1- المي_________________زان ج 19، ص 245.

هدف نهايى خلقت، حقيقت عبادت (345)

آن استكمال مى كند و حاجتش را بر مى آورد و چون خداى سبحان از هيچ جهت نقصى و حاجتى ندارد، تا به وسيله آن غرض نقص خود را جبران نموده حاجت خود را

تأمين كند.

و نيز از جهت ديگر فعلى كه بالاخره منتهى به غرضى كه عايد فاعلش نشود لغو و سفيهانه است، لذا نتيجه مى گيريم كه خداى سبحان در كارهايى كه مى كند غرضى دارد، اما غرضش ذات خودش است، نه چيزى كه خارج از ذاتش باشد و كارى كه مى كند از آن ك__ار س__ودى و غ__رض__ى در نظ_ر دارد، ول__ى نه س__ودى كه عايد خودش گردد، بلكه س___ودى ك_ه ع_ايد ف_علش ش____ود.

اينجاست كه مى گوييم: خداى تعالى انسان را آفريده تا پاداشش دهد و معلوم است كه ثواب و پاداش عايد انسان مى شود، اين انسان است كه از آن پاداش متنفع و بهره مند مى گردد، نه خود خدا، چه خداى عزّوجلّ بى نياز از آن است. و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعاليه اش مى باشد، انسان را بدين جهت خلق كرد تا پاداش ده_د و ب_دين ج_هت پ_اداش ده_د كه «اللّ__هِ» است.

(346) خداشناسى

پس پ__اداش كم_الى اس_ت ب_راى فع_ل خ_دا، ن_ه ف_اع_ل فع_ل، ك_ه خ_ود خداست، پس عبادت غرض از خلقت انسان است و كمالى است كه ع_اي_د ب_ه انس_ان م_ى ش_ود، هم عبادت غرض است و هم توابع آن، كه رحمت و مغفرت و غيره باشد و اگر براى عبادت غرضى از قبيل معرفت در كار باشد، معرفتى كه از راه عبادت و خلوص در آن ح_اصل مى ش_ود، در حقيقت غرض اقصى و بالاتر است و عبادت غرض متوسط است.

مراد به عبادت خود عبادت است نه صلاحيت و استعداد آن و اگر غرض به استعداد هم تعلق گرفته باشد، غرض ثانوى و جزئى است، تا مقدمه باشد براى غرض اولى و اعلا كه همان عبادت است، همچنان كه خود

عبادت يعنى اعمالى كه عبد با اعضاء و جوارح خود انجام مى دهد، برمى خيزد، مى ايستد، ركوع مى كند، به سجده مى افتد، غرض به همه اينها تعلق گرفته و لذا مى بينيم امر به آنها فرموده، اما اين غرض براى مطلوب ديگر و غرض بالاتر است و آن اين است كه بندگى و ذلت عبوديّت بنده را در برابر رب العالمين نش__ان ده__د، ذل__ت عب__وديّت و فق__ر مملوكيّت محض خود را در قبال عزت مطلق و غناى م_حض م_جس__م و م_مثل سازد.

هدف نهايى خلقت، حقيقت عبادت (347)

پس معلوم مى شود حقيقت عبادت اين است كه بنده خود را در مقام ذلت و عبوديّت واداشته و رو به سوى مقام رب خود آورد. پس غرض نهايى از خلقت همان حقيقت عبادت است، يعنى اين است كه بنده از خود و از هر چيز ديگر بريده، به ياد پ_روردگ_ار خ_ود باشد و ذكر او گويد.

عب__ادت غ__رض و نتيج__ه اى اس__ت كه ع_اي_د فعل خدا مى شود، نه عايد فاعل كه خود خدا باشد. از اي__ن ك__ه در آي_ه ش_ريف_ه غ__رض را منحصر در عبادت كرده فهمي__ده مى ش__ود كه خ_داى تع__الى هيچ عنايتى به آنان كه عبادتش نمى كنند ندارد.(1)

1- الميزان ج 36، ص 298.

(348) خداشناسى

فصل نهم:ماده اوليّه خلقت

مفهوم آب در خلقت اوليّه

«وَ ك____انَ عَ__رْشُ___هُ عَلَ____ى الْم_____آء،»

«و عرش او بر آب قرار داشت.» (7 / هود)

مراد به كلمه «اَلْمآء» در جمله «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمآء» غير آن آبى است كه ما آن را آب مى ناميم، به دليل اين كه فرمود: همه اشياء و آسمان ها و زمين را بدون الگو و مصالح قبلى آفريد، آب به آن معنا كه نزد ما است نيز جزو آسمانها و زمين است و معقول نيست

كه عرش خدا روى آب به آن معنا باشد و سلطنت خداى تعالى قبل از خلقت

(349)

آسمانها و زمين نيز مستقر بود و بر روى آب مستقر بود، پس معلوم مى شود آن آب غير اين آب بوده است.(1)

م_اده اوليّ_ه آسم_ان

«ثُ______مَّ اسْتَ____وى اِلَ___ى السَّم____اءِ وَ هِ___ىَ دُخ____انٌ.» (11 / سج___ده)

معناى آيه فوق اين است كه: خدا سپس متوجّه آسمان شد و به امر آن بپرداخت و منظور از توجه به آسمان خلق كردن آن است، نه اين كه بدان جا رود، چون قصد مكانى جز با انتقال از مك__انى به مك__انى ديگ__ر و از جهت__ى به جه__ت ديگ__ر تص__ور ن__دارد و خداى تعالى از چنين چ_يزى م_نزه است.

1- المي______زان ج 2، ص 82.

(350) خداشناسى

جمله «وَ هِىَ دُخانٌ» چنين معنى مى دهد، كه خداى تعالى متوجّه آسمان شد، تا آن را بيافريند، در حالى كه چيزى بود كه خدا نامش را «دود» گذاشت و آن ماده اى بود كه خدا به صورت آسمانش درآورد و آن را هفت آسمان كرد، بعد از آن كه از هم متمايز نبودند و همه يكى بودند و به همين مناسبت در آيه فرمود «اِلَى السَّماءِ» (به صورت مف__رد) و ن_ف__رم_ود «اِلَ_ىَّ ال_سَّم_واتِ».(1)

زمان و ماده اوليّه خلق آسمان ها و زمين

«وَ هُ__وَ الَّ__ذى خَلَ__قَ السَّم__واتِ وَ الاَْرْضَ ف__ى سِتَّةِ اَيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَ__ى الْم_____آء.» (7 / هود)

ظاهرا چيزى را كه خدا به نام «سَم_اوات» به لفظ جمع ذكر كرده و با «زمين» مقارن ساخته و توصيف مى كند كه آن را در ظرف شش روز آفريده عبارت از طبقاتى است از

1- الميزان ج 34، ص263.

زمان و ماده اوليّه خلق آسمان و زمين (351)

يك مخلوق جهانى مشهود كه بالاى زمين ما قرار گرفته است، زيرا به طورى كه گفته اند «سماء» نام موجوداتى است كه در طبقه بالا قرار دارد و بر سر آدميان سايه مى افكند و بلندى و پايينى از معانى نسبى است.

پس آسمان عبارت از طبقاتى از

خلق جسمانى و مشهود است كه بالاى زمين ما قرار گرفته بدان احاطه دارد، زيرا زمين، به طورى كه آيه «يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثا،» (54 / اعراف) نيز حاكى است، كروى شكل است و آسمان اول همان است كه كواكب و نجوم (ستارگان مختلف) آن را زينت داده، يعنى طبقه اولى كه ستارگان را در خود گرفته و يا فوق ستارگان است و به وسيله ستارگان زينت يافته است، همچون سقفى كه با تعدادى قنديل و چراغ تزيين يابد ولى در توصيف آسمانهاى بالاتر از آسمان دنيا توصيفى در كلام خدا نيامده غير از وصفى كه در دو آيه ذيل آمده است:

«سَ_بْ_عَ سَ_م_واتٍ طِ__ب_اق_ا - ه_فت آس_م_ان روى ه_م.» (3 / ملك)

«آيا نديده ايد كه چگونه خدا هفت آسمان را مطابق هم آفريد و ماه را در آن ها نور

(352) خداشناسى

و خورشيد را چراغ قرار داد.»(15و16/نوح)

خدا در توصيف خلقت آسمان ها و زمين يادآور شده كه (مواد اصلى آن ها) متفرق و متلاشى و باز و از هم دور بودند و خدا آنها را به هم پيوسته كرده و گردهم آورده و فش__رده ك__رده و پ__س از آن ك__ه دور ب_ودن_د به صورت آسمان درآورده مى فرمايد:

«مگ____ر ك___اف__ران ن__دي_دن_د ك__ه آسم__ان ها و زمي__ن از ه__م ب__از ب__ودن__د و م__ا آن ه__ا را ب_ه ه__م پي_وستي_م و ه_ر چي_ز زن_ده اى را از آب ق_رار دادي_م، آي_ا ب_از ه___م اي_م____ان ن_مى آورن___د.» (30 / انبياء)

«آنگاه بر آسمان استيلا يافت در حالى كه آسمان دود بود. پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد، گفتند: خواهان آمديم. آن گاه در دو روز آن ها را هفت آسم_ان س_اخ_ت و در ه_ر آس_مان ام_ر

خ_اص آن را وحى كرد.» (11 و 12 / فصلت)

اين آيه مى رساند كه خلقت آسمانها در دو روز پايان يافت. البته «روز» يك مقدار معين و معتنابه زمان است و لازم نيست كه «روز» در هر ظرف و موقعى «روز» زمين

زمان و ماده اوليّه خلق آسمان و زمين (353)

باشد، كه از يك دور حركت وضعى زمين به دست مى آيد. كما اين كه يك روز در ماه زمي__ن م__ا تق_ريب__ا بيست و ن__ه و ني__م روز از روزهاى زمين است. بسيار شايع است ك_ه م_ردم در س_خنان ع_ادى خ_ود «روز» را ب_ر ب_ره__ه اى از زم_ان اط__لاق مى كنن__د.

پس خدا آسمان هاى هفت گانه را در دو برهه زمانى آفريده است. چنان كه در مورد زمين گويد: «خَلَقَ الاَْرْضَ فى يَوْمَيْنِ... وَ قَدَّرَ فيها اَقْواتَها فى اَرْبَعَةِ اَيّامٍ - يعنى خدا زمين را در ظرف دو روز آفريد... و روزى هاى زمين را در چهار روز مقدّرساخت.» (9و10/فصلت)

اين آيه مى گويد: زمين در ظرف دو روز آفريده شده يعنى در دو دوره و طى دو مرحله و روزيهاى زمين در ظرف چهار روز يعنى فصول چهارگ_انه ان_دازه گيرى شده است.

پس آنچه از اين آيات به دست مى آيد اين است كه اولاً: خلقت آسمان ها و زمين با اين وصف و شكلى كه امروز دارند از «عدم صرف» نبوده، بلكه وجود آنها مسبوق به يك ماده متشابه متراكم و گردهم آمده اى بوده كه خدا اجزاء آن را از هم جدا كرده

(354) خداشناسى

و در دو برهه زمانى يعنى دو نوبت به صورت زمين درآورده و آسمان نيز به صورت دود (يا بخار) بوده و خدا آن را از هم باز كرده و در دو

برهه زمانى به صورت هفت آسمان درآورده است.

ثانيا: اين موجودات زنده كه مى بينيم همگى از آب به وجود آمده اند و بنابراين م_اده زن_دگ_ى هم_ان ماده آب است.

با آنچه گفتيم معنى آيه مورد بحث واضح مى شود.

«... هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ فى سِتَّةِ اَيّامٍ،» مراد از «خلق» كه در اين جا آمده همان گرد آوردن و جدا كردن و باز كردن اجزاء آسمان و زمين از ساير مواد مش_ابه و م_تراك_مى است ك_ه با آن مخلوط بوده است.

اصل خلقت آسمان ها در ظرف دو روز (دوره) بوده و خلقت زمين هم در دو روز (دوره) انجام گرفته و از شش دوره دو دوره ديگر براى كارهاى ديگ_ر ب_اقى م_ى ماند. «وَ ك_انَ عَ_رْشُهُ عَلَى الْمآء،» م_عناى اين ج_مله اي_ن است كه: عرش خ_دا روزى كه آسم_ان ها و زم_ين را آف_ري_د بر آب ب_ود.

زمان و ماده اوليّه خلق آسمان و زمين (355)

تعبير قرار داشتن عرش خدا روى آب كنايه از آن است كه ملك خدا در آن روز بر اين آب كه ماده حيات است قرار گرفته بود. زيرا عرش ملك مظهر سلطنت اوست و استقرار عرش روى يك چيز يعنى قرار داشتن و ملك و سلطنت بر آن چيز. مراد از «استواء» بر مل_ك ني_ز در دست گ_رفت_ن مل_ك و ش_روع ب_ه تدبير ملك است.(1)

وح_دت م_اده اوليّ_ه آفرينش جانداران

«وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دابَّةٍ مِنْ ماءٍ.»

«و خ__دا همه جنبن_دگان را از آبى آفريده... .» (45/نور)

او تمامى جانداران را از آبى خلق مى كند و در عين حال وضع هر حيوانى با حيوان

1- المي____زان ج 19، ص 240.

(356) خداشناسى

ديگر مختلف است، بعضى ها با شكم راه مى روند، مانند مارها و كرم ها و

بعضى ديگر با دو پا راه مى روند مانند آدميان و مرغان و بعضى ديگر با چهار پا راه مى روند چون چهارپايان و درندگان و اگر به ذكر اين سه نوع اكتفا كرد براى اختصار بود و غرض ه_م با ذك__ر همين ه_ا ت_أمي_ن مى ش_د (و گ_رن_ه اخت_لاف از ح_د شم_ار بي__رون است.)

جمله «يَخْلُقُ ما يَشاءُ» تعليل همين اختلافى است كه در جانداران گذشت كه چرا با يك ماده اين همه اختلاف پديد آمد، مى فرمايد: كه امر اين اختلاف بسته به مشيت خداست و بس، او اختيار دارد و مى تواند فيض خود را عموميّت دهد تا مانند نور عام و رحم__ت ع__ام__ه هم__ه خل__ق از آن بهره مند شوند و مى تواند كه آن را به بعضى از خلايق خود اختصاص دهد، ت__ا چ__ون نور خاص و رحمت خاصه، بعضى افراد از آن ب_ه_ره م_ند ش___ون_د.(1)

1- المي___زان ج 29، ص 199.

وحدت ماده اوليّه آفرينش جانداران (357)

(358)

فصل دهم:قانون خلقت

نظ_ام عمومى جهان و قانون ثابت در آن

«اِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ...لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَ_عْ_قِ_لُ_ونَ!» (164 / ب_ق__ره)

اين اجرام زمينى و آسمانى كه از نظر حجم و كوچكى و بزرگى و هم دورى و نزديكى مختلفند. عالمى كه با همه وسعتش هر ناحيه اش در ناحيه ديگر اثر مى گذارد و هر جزءاش در هر كجا كه واقع شده باشد از آثارى كه ساير اجزاء در آن دارند متأثر مى شود، جاذبه عمومى اش يكديگر را به هم متصل مى كند، نورش و حرارتش همچنين و

(359)

با اين ت_أثي_ر و ت_أث_ر سنّت ح_رك__ت عم_ومى و زم_ان عم_ومى را به جريان مى اندازد.

و اين نظام عمومى و دايم و تحت قانونى ثابت است و حتى قانون نسبيّت عمومى هم كه

قوانين حركت عمومى در عالم جسمانى را محكوم به دگرگونگى مى داند، نمى تواند از اعتراف به اين كه خودش هم محكوم قانون ديگرى است، خوددارى كند، قانونى ثابت در تغيي__ر و تح__ول (يعن_ى تغيي_ر و تح_ول در آن ق__ان_ون ث__اب_ت و دايمى مى باشد.)

و از سوى ديگر اين حركت و تحول عمومى، در هر جزء از اجزاء عالم به صورتى خاص به خود، ديده مى شود. در بين كره آفتاب و ساير كراتى كه جزو خانواده اين منظومه اند، به يك صورت است و هر چه پايين تر مى آيد، دايره اش تنگ تر مى گردد، تا در زمين ما در دايره اى تنگ تر، نظامى ديگر به خود مى گيرد، حوادث خاص بدان و جرم ماه كه باز مختص بدان است و شب و روز و وزش بادها و حركت اب_رها و ريزش بارانها در تحت آن نظام اداره مى شود.

(360) خداشناسى

باز اين دايره نسبت به موجوداتى كه در زمين پديد مى آيند، تنگ تر مى شود و در آن دايره معادن و نباتات و حيوانات و ساير تركيبات درست مى شود و باز اين دايره در خصوص يك يك انواع نباتات و حيوانات و معادن و ساير تركيبات تنگ تر مى شود تا آن كه نوبت به عناصر غيرمركب برسد و باز به ذرات و اجزاء ذرات و در آخر به آخرين جزئى كه تا كنون علم بشر بدان دست يافته برسد، يعنى الكترون و پروتون، كه تازه در آن ذره خرد، نظامى نظير نظام در منظومه شمسى مى بينيم، هسته اى در مركز قرار دارد و اجرامى ديگر دور آن هسته مى گردند، آن چنان كه ستارگان به دور خورشيد در مدار معين مى گردند و در فلكى حساب شده، شنا مى كنند.

انسان در هر

نقطه از نقاط اين عالم بايستد و نظام هر يك از اين عوالم را زير نظر بگيرد، مى بيند كه نظامى است دقيق و عجيب و داراى تحولات و دگرگونگى هايى مخصوص به خود، دگرگونگى هايى كه اگر نبود، اصل آن عالم پاى بر جاى نمى ماند و

نظام عمومى جهان و قانون ثابت در آن (361)

از هم پاشيده مى شد، دگرگونگى هايى كه سنّت الهى با آن زنده مى ماند، سنتى كه عجايبش تمام شدنى نيست و پاى خرد به كرانه اش نمى رسد.

اگر از خردترين موجودش چون مولكول شروع كنى تا برسى به منظومه شمسى و كهكشانها بيش از يك عالم و يك نظام نمى بينى و اگر از بالا شروع كنى و در آخر ذره اى از آن را تجزيه كنى، تا به مولكول برسى، باز مى بينى از آن عالم واحد و آن نظام واحد و آن تدبير متصل چيزى كم نشده، با اين كه هيچ دوتا دوتا از اين موجودات را مثل هم نمى بينى. پس روبرهم عالم يك چيز است و تدبير حاكم بر سراپاى آن متصل است و تم__امى اج__زايش مسخ__ر ب__راى يك نظ__ام است، هر چند كه اجزايش بسيار و اح_كامش م_ختل__ف است، «وَ عَنَ_تِ الْ_وُجُ_وهُ لِلْحَ_ىِّ الْقَيُّومِ _ و چه_ره ه_ا در مق_اب_ل

(362) خداشناسى

خ__داى ح__ىّ و قي__وم مت_واض_ع ش_ود!» (111 / طه) (1)

ق_ان_ون عليّ_ت و ت_أثي_ر و ت_أث_ر در اج_زاى ع_الم

«لاآ اِلهَ اِلاّ هُوَ خلِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ!» (102 / انعام)

تمامى اجزاى عالم با همه اختلافى كه در هويّت ها و انواع آن هست هر يك در نظام عمومى فعلى و اثرى دارد و از نظام آثارى را تحمل مى كند و با اين تأثير و تأثر و فعل و

1- المي___زان ج 2، ص 347.

قانون عليّت و

تأثير و تأثر در اجزاى عالم (363)

انفعال التيام و ارتباطى كه در سرتاسر نظام حكمفرماست به وجود مى آيد و اين همان قانون عليّت عمومى در اجزاى عالم است. قرآن كريم نيز آن قانون را تصديق و امضاء كرده و به همين قانون در مسأله وجود صانع و توحيد او و قدرت و علم و ساير صفاتش استدلال كرده و اگر اين قانون صحيح نبود و عقل و تجربه ما در تشخيص آن به خطا رفته بود استدلال به آن صحيح نبود. خداى سبحان در موارد بسيارى از كلام خود از طريق صفات علياى خود معلولها و آثار آن صفات را اثبات كرده است. قرآن نيز مسأله حكمفرما بودن قانون علت و معلول را در سراسر عالم هستى قبول داشته و تصديق دارد كه ب__راى ه__ر چي__زى و ب__راى ع__وارض هر چي__زى و ب__راى هر حادثه اى از حوادث علتى يا عللى كه وجود آن را اقتضا مى كند و با ف__رض نب__ودن آن وجودش ممتنع است، اين آن چيزى است كه بدون ترديد هر كسى در اولين برخورد و دقت در آيات فوق مى فهمد.(1)

1- الميزان ج 14، ص 135.

(364) خداشناسى

ارتباط قانون عليّت با مشيّت الهى

«وَ لَ__وْ اَنَّن__آ نَ__زَّلْن__ا اِلَيْهِ_مُ الْمَلآئِكَ_ةَ وَ كَلَّمَهُ_مُ الْمَ_وْت_ى؟» (111 / انع_ام)

گرچه نظام عالم خلقت با همه عرض عريضى كه دارد محكوم به قانون علت و معلول است و بر طبق اين قانون جريان دارد، لكن اين علل و اسباب خود محتاج به خداى تعالى هستند و از ناحيه خود استقلال ندارند و خ_لاصه خ_داوند با اجراى اين نظ__ام دستبن__د ب__ه دست خ__ود ن__زده، عل__ل و اسب__اب وقتى اثر خود را مى كنند كه خداوند خ__واست__ه و

اذن داده ب_اش__د.(1)

1- المي_____زان ج 14، ص 176.

ارتباط قانون عليّت با مشيّت الهى (365)

قانون عليّت تامه

«وَ اِذا اَرَدْن__ا اَنْ نُهْلِ_كَ قَ_رْيَ_ةً اَمَ_رْن_ا مُتْ_رَفيه_ا فَفَسَقُ_وا فيها.» (16 / اسراء)

شكى نيست كه قانون عليّت و معلوليّت قانونى است ثابت و غير قابل انكار و هر موجود ممكنى معلول خداى سبحان است، حال يا بدون واسطه و يا با چند واسطه و نيز شكى نيست در اين كه وقتى معلول به علت تامّه اش منسوب شود از ناحيه آن علّت داراى ضرورت و وجوب خواهد بود (هر چند از ناحيه خودش نسبت امكان را داراست.) چون هيچ موجودى تا واجب نشود موجود نمى گردد و اما اگر معلول را به علتش نسبت ندهيم و با آن مقايسه نكنيم جز امكان نسبت ديگرى ندارد، حال چه اين كه خودش فى نفسه و بدون مقايسه به چيزى لحاظ شود، مانند ماهيتّهاى ممكنه و يا آن كه به بعضى از اج__زاى علتش هم مق__ايس__ه بش__ود، در هر حال ممكن است، زيرا مادام كه همه اجزاى علتش تمام نش__ده وج__ودش واج_ب نمى گ__ردد و اگر ف__رض_ا موجود شود قطع__ا اج__زاى علت_ش تم__ام و خ__لاص__ه علّتش عل__ت تامّه شده و اين خلاف ف__رض است.

(366) خداشناسى

و از آن جا كه ضرورت و وجوب عبارت از متعين شدن يكى از دو طرف امكان است ناگريز ضرورت و وجوبى كه بر سراسر ممكنات گسترده شده خود قضايى است عم__ومى از خ__داى تعالى، چون ممكنات اين ضرورت را از ناحيه انتساب به خداى تعالى به خود گرفته اند كه به خاطر آن انتساب هر يك در طرف خود وجود پيدا ك__رده ان__د، پس ض__رورت خوابيده بر روى سلسل__ه ممكنات يك قضاء عمومى الهى است

و ضرورت مخصوص به يك يك موجودات قض__اء خص__وصى اوست، چون گفتي_م مقص__ود از قض__اء ت_عيين يك__ى از دو ط_رف امك__ان و ابه__ام و ت__ردد است.

و از همين جا معلوم مى شود كه صفت قضاء كه خود يكى از صفات خداوندى است يك__ى از صف__ات فعلي__ه اوس__ت ن__ه ذاتيّ__ه اش، چ__ون گفتي__م از افع__ال او (م__وج__ودات) و ب__ه لح__اظ انتس_اب__ش ب__ه او ك__ه علت تامّه است انتزاع مى گردد.(1)

1- المي___زان ج 25، ص 129.

قانون عليّت و علت تامه (367)

خداشناسى از ديدگاه قرآن و عترت

رهنمود قرآن براى خداشناسى

قرآن كريم به عنوان بزرگ ترين و عالى ترين معرف مى تواند به بهترين صورت ممكن و مطلوب ترين و كوتاه ترين راه، بشر را به معرفت حقيقى رهنمون گردد. و در تمامى مبانى اعتقادى، اعم از فردى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى، بهترين روشنگرى را داشته باشد. قرآن در باب معرفة اللّه (جَلَّ جَلالُهُ) باتجلى يكى از آيات مباركش اين چنين مى فرمايد: «اِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ اَلَّتى فِى الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ ما اَنْزَلَ اللّه ُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَاَحْيا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّهِ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَالسَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ لاَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .(1)

1- 164 / بقره .

رهنمود قرآن براى خداشناسى (9)

به درستى كه در خلقت آسمان ها و زمين و اختلاف شب و روز، و كشتى ها در دريا به سود مردم در جريانند، و در آنچه كه خدا از آسمان نازل مى كند (يعنى آب باران رحمت او كه زمين را بعد از مرگش زنده مى سازد) و از هر نوع جنبنده در آن منتشر مى كند و گرداندن ب__اده__ا و اب__ره__ايى ك__ه مي__ان__ه آسم__ان و زمي_ن

مسخّ__رن__د، آي__ات و دلي__ل هايى است ب__راى م__ردم__ى كه تعقّل كنن__د.

قدرت بى انتها

يكى از مهم ترين ابزار شناخت دقيق حضرت حق، تفكر و تعقّل در آفرينش جهان هستى مى باشد. براى شناخت حىِّ سبحان كه خالق جهان هست، همين بس، كه از راه خلقت آسمان و زمين و آنچه فيمابين آن دو وجود دارد، پى به حقيقت مقدّس او ببريم. به تعبير ديگر بايد گفت هيچ ذرّه اى از ذرّات جهان هستى،

(10) خداشناسى

اعمّ از آسمان و زمين و كوه ها و درياها و غيره، از حيطه قدرت او خارج نيست و هر چه هست، از آن او و در يَدِ قدرت لايزالى اوست. كدام قسمت از آسمان و زمين و كدام لحظه از لحظات شبانه روز، كه از حركت زمين به دور خورشيد ناشى مى ش__ود، ك__ه هر ص__احب عقل__ى را متحيّ__ر مى گ_رداند، از نظر او غايب است.

تفكّر در جهان آفرينش

نظاره كردن به كرات آسمانى و اجرام متشكلّه و تركيبات به وجود آمده در زمين و آسمان، انسان صاحب معرفت را به ذات هستى بخش رهنمون مى فرمايد. اختلاف در شب و روز، و كم و زياد شدن آن ها، و اختلاف ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها در دوران سال كه از دو حركت وضعى و انتقالى ناشى مى شود و هر سه ماه يكبار حركت انتقالى يا به سمت شمال مى رود يا به طرف جنوب، كه اين دو حركت تغيير شبانه روز و فصول مختلف را موجب مى شود، آيا اين ها نمى تواند دليل بر معرفت به ذات كبريايى محسوب شود و صاحبان خرد و

تفكّر در جهان آفرينش (11)

انديشه را با تفكر در آفرينش به شناخت حقيقى هدايت كند؟ آيا زمينى كه در عالم نجوم به صورت بيضى شكل تعبيه شده، همه موجودات را به

حال آرامش و سكون در روى خود به اعتبار قدرت لايزالى حضرتش جاى داده، و هر موجودى بر مبناى موقعيت زيست محيطى خود و زندگى مخصوص به خود، چه در دريا و چه در خشكى و چه در هوا، زندگى خود را سپرى مى نمايد، دلايل قوى بر شناخت و معرفت خداوندى نخواهد بود؟

خ__داى تع__الى ح__قّ است

علاّمه طباطبايى (ره) نسبت به شناخت و آگاهى به ساحت مقدّس خداوندى ، تعبير بسيار جالب و ارزشمندى دارند . ايشان مى فرمايد : «خداى تعالى خود حق است و حقّى كه هر موجودى را تحقّق مى دهد» . شناخت حق بودن حق تعالى از ذرّه ذرّه موجودات هستى نشأت گرفته ، تا آخرين و بزرگ ترين موجودات

(12) خداشناسى

هستى» . «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ اَنَّ__هُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ : آن به درستى كه خداوند حق است و به درستى كه زنده مى كند مرده را و به درستى كه بر هر چيزى قادر است» . خلقت انسان و گياه و تدابير امر آنها ، از نظر حدوث و بقاء و هم از نظر خلقت و تدبير ، امرى است داراى واقعيّت ، كه هيچ كس نمى تواند در آنها ترديد كند ، مراد به حق ، خود حق است . بلكه مى خواهد بفرمايد : خداى تعالى خود حق است ، حقّى كه هر موجودى را تحقّق مى دهد و در همه چيز نظام ، حق را جارى مى كند . پس همين كه خداى تعالى حق است و هر چيزى تحقّقش به او است و سبب شده كه اين موجودات حقّه و نظام هاى حقّه ، حقّ جارى در آن ب__وج__ود آي__د و هم__ه

اي__ن ه__ا كش__ف مى كن_د از اينكه او حق است . (1)

1- تفسير الميزان ، جلد 28 ، صفحه 207 ، ذيل آيه 6 / حج .

خداى تعالى حقّ است (13)

خلقت انسان نشانه قدرت خداست

«يا اَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ . اَلَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِراشا وَ السَّماءَ بِناءً وَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقا لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ اَنْدادا وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ : اى مردم ! پروردگار خويش را كه شما و پيشينيان شما را آفريد بپرستيد ، شايد پرهيزكار شويد . و او خدائى است كه زمين را قرار داد براى شما فرش و آسمان را بنا كرد و از آسمان براى شما آب فرو فرستاد و با آن آب ، ميوه ها براى روزى شما پديد آورد . پس با اينكه مى دانيد، براى خدا شريك قرار ندهيد» . (1) خطاب آيه مباركه به مردم است ،

1- 20 / بقره .

(14) خداشناسى

كه بفهمند و بدانند كه در حقيقت شما خودتان به وجود نيامديد و اين خلقت شما به خودى خود تحقّق نيافته است . علل و معاليل مختلفه اى صورت پذيرفته تا وجود يافته ايد ، بلكه آباء و اجداد شما هم به اعتبار قدرت و عظمت ما خلق شده اند و هر آنچه به وجود آمده ، از قدرت خداوندى است . شايد درك عظمت و قدرت ما ، شما را به پرهيزگارى و تقواى حقيقى وادارد .

عظمت خلقت نشان از خ_القى ت_وان_ادارد

و در ادامه آيه مى فرمايد : «براى خداوند بايد تقوى پيشه كنيد ، كه زمين را براى شما فرش قرار داد و گسترده نمود و

آسمان را سقف و بنائى عظيم كه آب را از آن فرو مى فرستد (تراكم ابرها) و با ريزش باران بر فراخناى گستردگى زمينى كه در ظاهر همانند فرش است ، ثمرات و ميوه ها براى شما از آن خارج مى كنيم (به وسيله خاك ، املاح خاك ، نور خورشيد ، آب)» . بعد از شرح موارد خلقت مى فرمايد : «براى خالقى كه چنين آسمانى و آن چنان زمين كه اين همه

عظمت خلقت نشان از خالقى توانا دارد (15)

منفعت براى شما و جهان دارد ، شريك و همتا قرار ندهيد . زيرا در نظام هستى ، نظم حيرت آورى وجود دارد ، كه اگر به تفكّر و انديشه بنشينيد و به صانع حكيم و قادر آن بينديشيد ، خواهيد فهميد كه شما و نياكان و هرآنچه در طبيعت به دست قدرت او خلق شده ، رزق و بقاء همه را يك وجود مقدّس و كبريائى ، كه با هيچ چيز شبيه نيست ، آفريده است .

پ__وي__ائ_ى آف___رينش

براى آگاهى بيشتر و بهتر نسبت به معرفت كردگار و تسبيح كائنات و آمد و شد خورشيد و ماه و رسالت باد و ابر و باران و شكوه و عظمت كوهساران و درياها و درختان ، آواز مرغان خوش الحان و گياهان رنگارنگ و ميوه هاى الوان ، مراحل تكوين جنين و خلقت از خاك و بطور كلى نيايش بندگى و خلوص بندگان پاكباز در مناجات هاى پرطنين شبانه ، تماما گوياى حقيقتى بس شگرف از وج__ود و عظم__ت خ_داون_دى است .

(16) خداشناسى

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

اين همه نقش ازل بر در و

ديوار وجود هركه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

كوه و دريا و درختان همه در تسبيح اند نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار

خبرت هست كه مرغان سحر مى گويند آخر اى خفته سر از خواب جهالت بردار

تا كى آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش حيف باشد كه تو در خوابى و نرگس بيدار

كه تواند كه دهد ميوه ايوان از چوب يا كه داند كه برآرد گُل صد برگ از خار

پاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيز ماه و خورشيد مسخّر كند و ليل و نهار

نيك بسيار بگفتيم در اين باب سخن و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار (1)

1- ذك___ر جمي__ل سع______دى ، ص 253 .

پويائى آفرينش (17)

اين بود كلام سعدى در باب معرفت حق تعالى . تمامى اين معارف ، براى جذب معرفت حقيقى حىّ سبحان است و او خود مى خواهد ، كه مخلوقش به نام انسان را به اعتبار شناخت حقيقى ، به سر منزل مقصود هدايت فرمايد . تمامى آيات قرآنى ذيل ، مسائل مطرح شده در فوق را جواب قطعى مى دهد و سرّ حقيقت مع__رفت ب__ه س__وى خ_داون_دى را در مسي_ر رشد و تكامل انسان قرار مى دهد .

شگفتى هاى خلقت راهى روشن به سوى خداشناسى

«وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمآءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ» : و هر آينه ، زينتِ آسمان دنيا به چ__راغ ه__اى (ست__ارگ_ان و ماه و كواكب) آن است . (1)

«اِنّا زَيَّنَّ_ا السَّم__اءَ ال__دُّنْيا بِ_زينَةٍ الْكَ_واكِ_بِ» : به درستى كه زينت داده است پروردگار شما ، آسمان دنيا را به كواكب و ستارگان» . (1) نگاه كردن به آسمان در شب و نظاره كردن به كواكب و ستارگان با آن

زينت ترسيم يافته از ناحيه قدرت حضرت حق انسان را به شگفتى و تعجّب و تفكر در امر خلقت وام_ى دارد و ايم__ان ب__اطن__ى را به تح__رّك و تكامل به سمت و سوى معبود س__وق مى ده__د و به درج__ات بالاى معرفت مى كشاند .

1- 5 / ملك .

(18) خداشناسى

شناخت عظمت خدا ازطريق توجه درآفرينش انسان

يكى ديگر از راه هاى رسيدن به اوج معرفت حق تعالى ، سير در آفرينش انسان از بدو خلقت تا مراحل مختلف و پرورش نهايى در رحم مادر و تولد اوست، كه همواره دفتر معرفتى است كه در جهان گشوده شده . و در قرآن عظيم ، براى شناخت عظمت خدا از طريق توجه در آفرينش انسان (19)

1- 6 / صافات .

تفكّر انسان بارها متذكّر آن شده ، تا انسان با نگرش عميق در مراحل آن ، به ساحت مق__دّس كب__ري_ائى آگ__اهى و شناخت پيدا كند .

«اَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنى» : آيا آدمى در اول قطره آب نطفه نبود ؟»(1) وجود اوليه انسان قبل از نطفه ، خاك است . اما در اين آيه مباركه ، موجوديت يك انسان كه از نجاست به صورت جسم متجلّى مى شود ، از ناحيه حىّ سبحان در كت_اب عظي_م الق_درش (يعنى ق__رآن كريم) آورده است .

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ (2). ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَاالمُضْغَةَ عِظاما فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْما» : و هر آينه خلقت انسان از خاك ، سپس اين خاك طىّ مراحل مختلفى به عنوان نطفه و از نطفه به

1- 37 / قيامت .

2- 12 / مؤمنون .

(20) خداشناسى

علقه و از علقه به مضغه و بعد از آن استخوان

و روى استخوان را گوشت پوشانده ايم» . (1) اين سير اجمالى و بسيار دقيق و منظم نظام تكوين انسان ، ما را به معرفت ذات اقدس حق رهنمون نمى نمايد ؟ كوچك ترين ذرّات وجودى انسان ، تا بزرگ ترين اندام آن از اعضاء و جوارح متشكّله داراى شعور تكوينى در مسير تكامل هستى تعيين شده از ناحيه حىّ سبحان (جَلَّ جَلالُهُ) مى باشد و دگرگونى هاى مختلف و حساب شده اى كه در كالبد انسان هر از چند گاهى تحقّق مى يابد ، حكايت از معرفت ذات كبريائى در قالب ظاهرى و باطنى انسان دارد ، كه انسان را با معرفت ذات احديتش و مراتب و مراحل آن آشنا و آگاه مى سازد . و لذا هر فرد كه داراى معرفت حقيقى باشد ، نسبت به كسب آن ، درجاتى را سپرى نموده است. پيامبران و اولياى خاصِّ حضرت حق (عَزَّ اسْمُهُ) و اوصياء پيامبران ، هركدام براساس داشتن معرفت و مراتب آن ، در مرتبه اى از مراتب حقيقت معرفت سكنى گ__زي_ده اند .

1- 14 / مؤمنون .

وصول به مق_ام قرب الهى

عاشق به لقاء اللّه ، نه از آب خوشگوار لذّتى مى برد و نه ميلى به غذا و تنعّمات مادى برايش اهميّت دارد و نه مى خواهد كه سر به بالين نرم گذارد و نه در خانه اى مى تواند مأوى گزيند و نه اصلاً در آبادى سكونت مى پذيرد و خلاصه هيچگونه قرار و آرامى ندارد . و دائما به عبادت و راز و نياز با معشوق (حضرت بارى) مشغول است و با زبان شوق ، رازهاى درونى خود را با محبوبش در ميان مى گذارد . (1) حضرت موسى عليه السلام عرضه داشت : «پروردگارا ! شتابان به سويت آمدم

تا راضى شوى» . حالِ درونىِ حضرت موسى را ، پيامبر عظيم الشأن اسلام چنين بيان فرموده است : «موسى در خلال چهل روز كه رفت و برگشت ، از ش__وق__ى كه به پ__روردگ__ارش داشت ، ن__ه غ__ذا خ__ورد و ن__ه آب آش__امي__د و نه خ__واب ب__ه چشمش رفت و ن__ه ميل__ى به اين چي__زه_ا در او پيدا شد» . (2)

(22) خداشناسى

توحيدِ ناب

1- لقاء اللّه امام خمينى (ره) ، ص 37 و 38 .

2- لق__اء اللّه ام__ام خمين__ى (ره) ، ص 36 .

توحيد ناب (23)

ذات اقدس حقّ تعالى (عَزَّ اسْمُهُ) با هر چيزى هست، نه اين كه همراه او باشد بلكه هر چيزى قائم و پابرجا به اعتبار اوست و غير از هر چيزى است، يعنى هيچ چيز مثل او نيست. اما اين به آن معنى نيست كه از آن چيز يا چيزها فاصله داشته باشد. زيرا اگر فاصله از چيزى بگيرد، آن چيز، چيزى نخواهد بود، چون وجود يا حيات يا قوام آن چيز به اعتبار حضرت ربوبى (جلّ جلاله) خواهد بود و نگاهدارنده هستى ذات ازلى اوست. در ادامه مى فرمايد: «فاعل است و فعل از او ص___ادر مى ش__ود، ن__ه اي__ن ك__ه فعل و انفعال و يا انتقالات از حالى به حالى صورت پذيرد.

زيرا حركت، از لوازم جسم است و جسميّت از او مبرّى مى باشد و نه فاعليت به معنى وسيله. چ__ون اگ__ر ص__دور ي__ا ص__ادر ش___دن فعل ب__ه كمك وسيله اى انجام شود، نياز او به غير خودش را به دنب__ال دارد و اين نق__ص محس___وب مى شود و ذات واجب ال__وج__ود از اين مس__ايل مب___رّاست. بى آن كه چشمى ب__اش__د، بصي___ر و بين__ا ب__وده. هنگ__امى

ك__ه هي__چ چي__زى از آنچه را ك__ه آفريده نبوده، و منفرد است و تنها بوده. هنگامى كه سكنى نبوده تا به آن م__أن___وس ش____ود و وحش___ت نكن___د از تنه__ايى.

(24) خداشناسى

در حال كه شناختى او را و كمال معرفت به او يافتى، بدان كه اوست خداوند قهّار و بزرگى كه به قدرت كامله خود تمامى اجرام جهان را آفريده و به قدرت لايزالى خود، به آن ها قوام و استمرار هستى مى دهد» .

توحيد ناب (25)

مع___رف___ت عل___وى

امام عليه السلام به اعتبار ولايتش، و بر مبناى استقرار يافتن بر سكّوى عصمت و طهارت و به اذن اللّه مى داند، كه وسعت رحمت حضرت حقّ (جلّ و علا) آنقدر گسترده و جهان شمول است، كه اگر بندگان خدا با شيوه التماس و التجاء و تملق و اصرار و پافشارى به درگاه ربوبى عاجزانه و خاضعانه به راز و نياز بنشينند، پاسخ لبيك خواهند شنيد.

زيرا اين مسير را امام معصوم عليه السلام بر اساس معرفت و آگاهى خالصش مى داند، و در اين راستا هم او مى داند كه ارتباط و اتّصال عالم فانى و عالم باقى و نشئه دنيا و آخرت، چگونه و چطور به هم آميخته و ناگسستنى، و اصلاح دو سراى از طريق راه و رسم اين بزرگواران ميسّر خواهد بود. به قسمتى از فراز دعاى پرنور و طراوت كميل (عليه الرّحمه) كه اميرالمؤمنين على عليه السلام به او ياد داده

(26) خداشناسى

است توجّه فرماييد. «يا رَبَّ قَوِّ عَلى خِدْمَتِكَ جَوارِحى، وَ اشْدُدْ عَلىَ الْعَزيمَةِ جَوانِحى وَهَب لِىَ الْجِدَّ فى خَشْيَتِكَ، وَ الدَّوامَ فِى الاِْتِّصالِ بِخِدْمَتِكَ، حَتّى اَسْرَعَ اِلَيْكَ فى مَيادينِ السّابِقينَ» (1)، اى پ__روردگ__ار م__ن! اعض__اء و ج__وارح م__را در طاعت و

بندگى خويش قوى گردان، و دلم را در عزيمت به سوى خودت راسخ و محكم فرما، و ترسيدن و خاشع بودن به حضرتت را به من عطا فرما، و در صرف كردن عمرم به طاعت و بندگى خودت، مداومت و كوشش نما، تا در ميدان هاى مختلف،از جمله سبقت گيران به سمت تو باشم.

هيچ جايى از زندگى انسان و حتى جهان، از حيطه و كانون قدرت حضرت حقّ خارج نيست. هر چه هست از اوست و تمامى جهان به سوى او در حركت است.

1- دعاى كميل .

معرفت علوى (27)

سرنوشت كائنات در دفتر لوح محفوظ، ثبت و ضبط است و كوچك ترين حركت از انواع و تمامى موجودات، بر حضرت قيّوم پوشيده نيست. و از ميان سرنوشت افراد بشر كه از كجا آغاز و به كجا ختم مى شود و اين موارد در شب هاى قدر قطعى مى شود. امّا آنچه در دفتر لوح محفوظ به ثبت رسيده، چه بسا در شب هاى قدر دستخوش تغيير و تبديل گردد. و همچنين هر آنچه در شب هاى قدر تحقّق يافته و مقدّر و مسجّل شده است، چه بسا در ايام سال دگرگون شود. ذات حق تعالى بعد از تقدير و ثبت در دفاتر، باز هم صاحب اختيار در تغيير و تبدّل است، (1) و راه بندگان را براى يافتن معرفت به سوى خودش باز مى دارد، تا با عبادت بيشتر و راز و نياز مخلصانه تر، خواهان سرنوشت بهترى باشند.

1- صحيح الكافى، ص 64 .

(28) خداشناسى

آثار خداشناسى در حديث قدسى

حضرت سبحان (عَزَّ اسْمُهُ) به پيامبرش حضرت موسى عليه السلام اين چنين مى فرمايد: «يَا بْنَ ادَمَ اِذا كانَ اللّه ُ تَعالى قَد تَكَفَّلَ لَكَ بِرِزْقِكَ، فَطُولُ اهْتِمامِكَ لِماذا، وَ اِذا كانَ الْخَلْقُ

مِنّى حَقّا فَالْبُخْلُ لِماذا، وَ اِذا كانَ اِبْليسُ عَدُوّا لَكَ فَالْغَفْلَةُ لِماذا، وَ اِذا كانَ الْحِسابُ وَ الْمُرُورُ عَلَى الصِّراطِ حَقّا فَجَمْعُ الْمالُ لِماذا» (1)، اى پسر آدم! هرگاه خدايتعالى متكفّل روزى تو مى باشد، پس تو چگونه نگران و مضطرب از به دست آوردن و اهتمام بيش از حدّ روزى خود هستى؟ و هرگاه چنين است كه من به راستى خلق كرده ام، پس بخل از روزى براى چيست؟ و هرگاه چنين است كه شيطان دشمن من است، پس غفلت تو (موسى) براى چيست؟ (يعنى شيطان

1- ح__ديث قدسى، ص 38، نشر اسلاميه .

آثار خداشناسى در حديث قدسى (29)

دشمن خداوند تعالى هست، حتما دشمن انسان ها نيز خواهد بود. پس چرا وقتى چنين است، انسان ها از او غافلند؟) (زيرا انسان در اثر غفلت و غرور منحرف خ__واه__د شد) و هرگاه حساب (در قيامت) مى باشد و گذشتن بر صراط حقّ است، پس جمع م__ال دني_ا براى چيست؟

«وَ اِن كانَ عِقابُ اللّه ِ حَقّا فَالْمَعْصِيَةُ لِماذا، وَ اِن كانَ ثَوابُ اللّه ِ تَعالى فِى الجَنَّةِ حَقا فَالاِْسْتِراحَةُ لِماذا، وَ اِن كانَ كُلُّ شَيىْ ءٍ بِقَضائى وَ قَدَرى فَالْجَزَعُ لِماذا، لِكَىْ لاتَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُم وَ لا تَفْرَحُوا بِما اتيكُم» (1)، و هنگامى كه عقوبت خدايتعالى مى باشد، پس نافرمانى كردن حضرتش براى چيست؟ و هرگاه خداوند تبارك و تعالى بهشت را براى ثواب قرار داده است، پس استراحت كردن در دنيا براى چيست؟ و هرگاه هر چيزى برمبناى قضا و قدر ترسيم شده است، بنابراين جزع و زارى و ناراحتى براى چيست؟ نبايد محزون شويد، بر آن چه فوت شده از شما. و همچنين شادمان نگرديد، بر آن چه به سوى شما مى آيد.

1- چهل حديث قدسى، ص 39، نشر اسلاميه .

(30) خداشناسى

آثار وجودى حقّ تعالى در جهان خلقت اعم از انسان و حيوان و گياه و جماد و انجام فعل و انفعالات گوناگون در سراسر گيتى، و تغيير و تبدّل شدن آن ها از حالتى به حالتى ديگر و نقل و انتقالات مُحَيّر العقول آنان به صورت ذرات گوناگون از مشخصّه هاى ب__ارز مع__رفت و شن__اخت به س__احت رب__وب__ى (جَلَّ جَلالُهُ) محس___وب مى ش__ود و از سويى ديگر، ارس__ال رس__ل و انزال كتب به عنوان قوانين لايتغيّر هستى، يكى ديگر از راه هاى مهمّ و مطمئن و غير قابل ت__ردي__د ب__راى آگ__اه_ى و شناخت به سوى معبود است.

آثار خداشناسى در حديث قدسى (31)

معارفِ حقّه

در اين نوشتار برآنيم كه مسيرهاى مختلف معرفة اللّه را، حتّى به صورت احاديث قدسى و همچنين رهنمودهاى پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام از طريق كتاب اللّه (قرآن كريم) و احاديث متقن و ادعيه مأثوره بازگو نمائيم. شايد همگى ما از خير و بركت و رحمت بهره و نصيبى عايدمان گردد. و با استمداد از ارواح مطهره حضرات معصومين عليهم السلام و رحمت واسعه حضرت حقّ (جلّ و علا)، معرفت و شناخت به او و اولياء گرامى او را دريابيم. شناخت ذات ربوبى در پرتو انوار قدسيه ائمه معصومين عليهم السلام تحقّق عينى مى يابد. معصوم عليه السلام بر اساس علم لدّنى و عصمت و طهارت ذاتى كه از ناحيه مقدسه حضرت حق (جلّ و علا) و به اذن او دريافت فرموده است، در هدايت تشريعى انسان ها با ابزار ايمان و عقل و وجدان و فطرت، مسير نورانى معارف حقّه را روشن مى نمايد، تا جنود كفر و الحاد

و شيطان و نفس امّاره نتواند با القاآت خود، طريق هدايت را مخدوش جلوه دهند. بديهى است كه جنود شيطان در قلب حق___اي___ق و مع___ارف او از هي__چ گ__ون__ه ك__وشش__ى دري__غ نمى نمايند.

(32) خداشناسى

پيم________انِ متعهّ_____د

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در ارتباط با برنامه انبياء حديثى بيان فرموده است، كه نقل آن در اين جا مناسب است. حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: «ما بَعَثَ اللّه ُ نَبِيّا حَتّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلاثُ خِصالٍ: اَلاِْقْرارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ، وَ خَلْعِ الاِْنْدادِ، وَ أَنَ اللّه َ يُقَدِّمُ ما يَشاءُ وَ يؤَخِّرُ ما يَشآءُ»(1)، امام عليه السلام مى فرمايد: خداوند هيچ پي___امب__رى را ب__رني__انگيخ__ت، ت___ا اي__ن ك__ه پيمان گرفت كه در ب__راب__ر س_ه ب_رن_امه متعهّ__د ب__اش____د:

1- ترجمه صحيح الكافى، ص 64 .

پيمان متعهّد (33)

1 _ به بندگى اللّه معترف باشد، اقرار و اعتراف به حقيقت ذات لايزالى را با تمام وج__ود يقي___ن كن__د و در نش__ر اين حقيقت از هي__چ ك_وششى ف_روگذار ننمايد.

2 _ خداهاى پوشالى را از خدايى خلع كند. يعنى با تمام قدرت و توان، از طريق معجزه علمى و فيزيكى، نسبت به محو انواع بت هاى ساخته شده به دست بشر، اقدامِ قوى و سازمان يافته بنمايد.

3 _ معترف باشد كه خداوند تعالى هر آن و لحظه كه بخواهد، مى تواند برنامه اى را پيش از موعد مقرّر اج__را نمايد و هر برنامه اى را كه بخواهد، ديرتر از م__وع__د مق__رّر به اجرا گذارد.

حضرت امام عليه السلام از سه راه، مسير شناخت و آگاهى انسان به سوى معبود را، طورى ترسيم فرموده اند كه در حقيقت، انبياء عظام مى خواهند انسان ها را از مسير سهل تر و آسان ترى به معارف حقّه رهنمون گردند و اين بهترين طريق شن__اخت ح__قّ

تع_الى (عَزَّ اسْمُهُ) مى باشد، كه ذات مقدّسش اين چنين مى خواهد.

(34) خداشناسى

مسيرِ خداشناسى در كلام امام سجاد عليه السلام

حض__رت ام_ام زي_ن ال_عاب_دين عليه السلام در يكى از مناجات هاى خود، به نام (من_اج_ات الش_اكّي_ن) ب_ه گ_ون_ه اى ديگ_ر مسي_ر مع_رفت را بي_ان مى ف_رم_اي_د:

«اِلهى اِلَيْكَ اَشْكُو نَفْسا بِالسُّوآءِ اَمّارَةً، وَ اِلىَ الْخَطيئَةِ مُبادِرَةً وَ بِمَعاصيكَ مُولَعَةً، وَ لِسَخَطِكَ مُتَعرِّضَةً، تَسْلُكُ بى مَسالِكَ الْمَهالِكِ، وَ تَجْعَلُنى عِنْدَكَ اَهْوَنَ ه__الِ__كٍ، كَثي_رَةَ الْعِلَلِ طَويلَةَ الاَْمَلِ». (1)

خداى من! به سوى تو شكايت مى كنم، از نفسى كه به بدى فرمان مى دهد و به

1- من_اج_ات الشّ_اكين، از من_اج_ات خمسه عشر، ص 244، مفاتيح الجنانِ محدِث قمى (ره) .

مسيرِ خداشناسى در كلام امام سجاد عليه السلام (35)

سوى خطا پيش قدم، و براى سركشى هايت حريص و آزمند است. و براى قراردادن در معرض خشم و غضب مرا به راه هاى نابودى مى كشاند و در پيشگاه تو مرا خوارترين هلاك شدگان قرار مى دهد. تعلّل و بهانه گيرى هايش بسيار زياد و آرزوهايش طولانى است.

امام سجاد عليه السلام به اعتبار معرفت و شناخت والايى كه از خالق و محبوب خود دارد، و از جايگاه رفيع و بلند حضرت بارى اطلاع و آگاهى دارند، اين چنين لب سخن مى گشايد و ناله سرمى دهد. و همين امام بزرگوار معصوم هست كه ظرف آب براى وضو خدمتش مى آورند، اما به دليل داشتن درك حضور والاى حضرت حق (جَلَّ جَلالُهُ) يعنى همان پويايى در معرفت و كمالِ معرفت، آن قدر دستش مى لرزد كه ظرف از آب خالى مى شود و مجبور مى شوند ظرف آب ديگرى براى حضرتش فراهم آورند. اين كه انسان بفهمد در حضور چه كسى است، و

(36) خداشناسى

مى خواهد در برابر چه كسى ركوع و سجود كند، و چگونه بايد راز و

نياز داشته باشد، خود يكى از اساسى ترين پايه هاى معرفت محسوب مى گردد. «اِنْ مَسَّهَا الشَّرُ تَجْزَعُ، وَ اِنْ مَسَّهَا الْخَيْرُ تَمْنَعُ، مَيّالَةً اِلَى اللَّعْبِ وَ اللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ، تُسْرِعُ بى اِلىَ الْحَوْبَةِ، وَ تُسَوِّفُنى بِالتَّوْبَةِ» (1)، مى فرمايد: «اگر زيان و شرّى به او (نفس انسان) رسد، بيتابى و خشونت از خود نشان مى دهد و اگر خيرى به او برسد، دريغ مى نمايد. به سوى بازى و سرگرمى و لهو و لعب بسيار مايل و خرسند، و از غفلت و فراموشى مملو و آكنده. و به سوى هلاكت و نابودى به سرعت حركتم مى دهد، و از توبه كردن به درگاهت با تعلّل و امروز و فردا كردن به تأخيرم مى اندازد». اى واى و صد افسوس، كه چه بر س__ر اي__ن عمر

1- مناجات الشّاكين امام سجاد عليه السلام ، همان مدرك .

مسيرِ خداشناسى در كلام امام سجاد عليه السلام (37)

عزيز آورده ايم، و ن_مى داني_م و ن_دانستيم كه چگ__ون__ه ب__ا اي__ن درّ ارزشمندتر از گ_____وه_____ر ب___رخ______ورد كني___م!

«اِلهى اَشْكُو اِلَيْكَ عَدُوّا يُضِلُّنى، وَ شَيْطانا يُغْوينى، قَدْ مَلأََ بِالْوَسْواسِ صَدْرى، وَ اَحاطَت هَوا جِسُهُ بِقَلْبى، يُعاضِدُ لِىَ الْهَوى، وَ يُزَيِّنُ لى حُبَّ الدُّنْيا، وَ يَحُولُ بَيْنى وَ بَيْ_نَ الطّاعَةِ وَ ال_زُّلْفى» (1).

حضرت سيّد الساجدين عليه السلام به درگاه باعظمت كبريايى عرضه مى دارد: «خدايا! به سوى تو از دشمنى كه گمراهم مى كند، و شيطانى كه به بيراهه مرا مى برد شكايت مى كنم. سينه ام را از خيالات باطل و فاسد پر كرده، و هوس هايش تمامى قلبم را فراگرفته و براى هواى نفسم دستيارى مى كند. محبّت دنيا را برايم

1- همان ، ص 244 .

(38) خداشناسى

آرايش مى دهد و ميان من و ميان فرمانبردارى و تق__رّب به ت__و

حايل مى گردد».

«اِلهى اِلَيْكَ اَشْكُو قَلبا قاسِيا، مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّبا، وَ بِالرَّيْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّسا وَ عَيْنا عَنِ الْبُكاءِ مِن خَوْفِكَ جامِدَةٌ، وَ اِلى ما تَسُرُّها طامِحَةً» (1)، معبودا! به سويت از دلى كه قسى شده، و با وسوسه زير و رو مى گردد، و به زنگار و خودسرى پوشيده شده، و چشمى كه از گريه و ترس تو خشك و بى اشك شده، و بدانچه خوش دارد پرخروش و پرتحرك باشد شكايت دارم. امام عليه السلام بر اساس راز و نياز واقعى خودش به درگاه ربوبى، كه خود مى داند چگونه و چطور نيايش كند، خاضعانه و خاشعانه از نفس مبارك خويش به درگاه با عظمت خداوندى شكايت مى كند و عيوب نفس خود را با شناخت و معرفتى كه نسبت به حركات آن

1- همان .

مسيرِ خداشناسى در كلام امام سجاد عليه السلام (39)

دارد بازگو مى فرمايد. بايد بدانيم كه امام معصوم عليه السلام به اعتبار عصمت و طهارتى كه به طور ذاتى و فطرى دارد، از هرگونه الم و آلامى مبرّاست. اما او خود در برابر ذاتِ حضرت حقّ، وظيفه اى دارد كه بايد به انجام رساند، و ما نمى دانيم. هركس بر مبناى معرفت و شناختى كه نسبت به پروردگار خويش دارد، درد دل و راز و ني___از مى كن___د و نفس خ___ود را م___ورد عت___اب ق___رار مى دهد. كه در اين راست___ا حض___رات ائم___ه معص___ومي___ن عليهم السلام خ__ود بهت___ر مى دانن____د.

كمال معرفت

از جمله فرمايشات حضرت اباعبداللّه الحسين سيدالشهداء عليه السلام كه به عنوان خطبه بيان فرموده است، در ارتباط با معرفت و شناخت مى باشد، حضرت چنين فرموده است: «اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ اللّه َ ما خَلَقَ خَلْقَ اللّه ِ اِلاّ لِيَعْرِفُوهُ، فَاِذا عَرَفُوهُ، وَاسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادَةِ ما سِواهُ. فَقالَ

رَجُلٌ: يَابْنَ رَسُولِ اللّه ِ! ما مَعْرِفَةُ اللّه ِ

(40) خداشناسى

عَزّ و جلّ؟ فَقالَ: مَعْرِفَةُ اَهْلِ كُ__لِّ زَم__انٍ اِم__امَهُ الّ__ذى يَجِبُ عَلَيْهِم طاعَتُهُ» (1) .

اى مردم! به درستى كه خداوند، خلق خود را نيافريده است، مگر از براى آن كه به او معرفت و شناخت پيدا كنند. پس زمانى كه او را بشناسيد، به عبادت و بندگى او قيام مى كنند، (در مقام بندگى و عبوديّت او برمى آيند) و به اعتبار عبادت و بندگى او، از عبادت و بندگى غير از او (از هر چه غير حضرت حق تعالى هست) بى نياز مى شوند (از جميع ماسوى اللّه مستغنى مى گردند) در اين حال مردى گفت: «اى پسررسول خدا!معرفت خداوندعزّوجلّ چيست؟»حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام : «معرفت و شناخت اهل هر زمان، و آن اين كه امام خود را بشناسد و از او اطاعت و پيروى نمايد، و اين پيروى و اطاعت از امام زمان خود را واجب بداند». خطاب

1- لَمَعاتُ الْحُسَيْن، ص 2، به نقل از ملحقات اِحْقاقُ الْحَق، ص 594، ج 11 .

كمال معرفت (41)

حضرت سيدالشهداء عليه السلام به تمامى مردم است كه: «اين است و جز اين نيست، كه خداوند تعالى شما را خلق نكرده است، مگر براى دريافت معرفت. و اين معرفت براى شما حاصل نمى شود، مگر از راه تعبّد و عبادت خالصانه به درگاه حضرت ح__ق (جلّ و علا). و چن___انچ___ه با خلوص و شناخت كافى عبادت متّعال به انجام رس___انيد، موفق خ__واهي__د بود. و فق___ط عب___ادت خ__الص__ان__ه به درگ__اه اوس__ت، ك__ه شم_____ا را از ست______ايش و بن____دگى ديگ___ران ب__از م_ى دارد».

ترسيم معرفت

اين فردى كه در وسط خطبه حضرت امام حسين عليه السلام سؤال مى كند: «يابن رسول اللّه اين معرفتى كه شما از آن سخن

به ميان آورديد، چگونه و كدام معرفت حق تعالى مى باشد؟» حضرتش در جواب مى فرمايد: «معرفت و شناخت اهل هر زمان، كه اين آگاهى و معرفت زمان، مستقيما و بدون واسطه با شناسائى امام و

(42) خداشناسى

رهبر و مقتدايى كه واجب است از او پيروى و اطاعت كند، منتهى مى شود». در حقيقت انسان در زمان خود، اولين شناختى كه مى تواند داشته باشد و بايد به آن شناخت اهميّت خاصّ و ويژه اى قائل باشد، درك معرفت و شناخت به امام و رهبر خود مى باشد. اگر فردى در زمان خود، امام و رهبر خود را شناخت، زمان و موقعيت خود را شناخته است. بنيان و اساس هر مكتب و مذهبى، بر پايه اصلى رهبران آن مكتب، و ايده و داشتن يك برنامه مدوّن و قوى استمرار مى يابد، كه مى تواند مردم را به دور خود جمع كند ؛ گرچه ممكن است برخى از اين مكاتب، فطرى و ذاتى هم نباشد، يعنى از ناحيه وحى بر مردم عرضه نشده باشد و بعد از مدتى از هم پاشيده شود، اما انتظام و نظم آن ها و هدايت كارهاى اجتماعى آنان، بستگ__ى ب__ه ي__ك اص__ول م__دوّن و برنامه ريزى مشخص و رهبران لايق دارد.

ترسيم معرفت (43)

آئين___ه خ__داشن___اسى

«قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : يا رَبِّ ما اَوَّلُ الْعِبادَةِ: قالَ اللّه ُ تَعالى: اَلصُّمْتُ وَ الصَّوْمُ. قالَ اللّه ُ تَعالى: يا اَحْمَدَ اَتَعْلَمُ ما ميراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لا يا رِبِّ. قالَ اللّه ُ تَعالى: ميراثُ الصَّوْمِ، قِلَّةُ الاَْكْلِ وَ قِلَّةُ الْكَلامِ. وَ الْعِبادَةُ الثّانِيَةِ: اَلصُّمْتِ وَيُورِثُ الصُّمْتَ الْحِكْمَةَ وَ يُورِثُ الْحِكْمَةَ الْمَعْرِفَةَ وَ يُورِثُ الْمَعْرِفَةَ الْيَقينَ» (1).

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله عرضه داشت: «پروردگارا! سرآمد عبادت ها چيست؟» خداى تعالى

فرمود: «خاموشى و روزه دارى» .باز حضرت حقّ عزّاسمه فرمود: «اى احمد! مى دانى نتيجه روزه چيست؟» عرض كرد: «نه پروردگارا». فرمود خداى سبحان: «نتيجه روزه، كم خوردن و كم گفتن است و عبادت دوم،

1- رساله لقاءُ اللّه ص 40 و 41 .

(44) خداشناسى

عبارت است از خاموشى و خاموشى، حكمت را به ارث مى گذارد و حكمت، معرفت را و معرفت يقين را» .

مق_________ام رض_______ا

«وَ اِذَا اسْتَيْقَنَ الْعَبْدُ لا يُبالى كَيْفَ اَصْبَحُ بِعُسْرٍ اَم بِيُسْرٍ، فَهذا مَقامُ الرّاضينَ، فَمَن عَمِلَ رِضاىَ ألْزَمَتْهُ ثَلاثَ خِصالٍ: اُعَرِّفُهُ شُكْرا لا يُخالِطُهُ الْجَهْلُ، وَ ذِكْرا لايُخالِطُهُ النِسْيانُ، وَ مَحَبَةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقينَ» (1)، و هنگامى كه بنده اى به مرحله يقين رسيد، تشويشى به دل راه ندهد كه روزش در آسايش خواهد گذشت، يا در سختى. پس اين حالت مخصوص كسانى است كه به مقام رضا رسيده باشند. پس كسى كه به رضاى من عمل كند، سه خصلت به او عنايت مى كنم: شكرى به او معرفى مى كنم، كه هيچ گونه جهلى به آن آميخته نباشد و ذكرى كه با فراموشى نياميزد، و محبتى كه بر محبت من، محبت هيچ مخلوقى را مقدّم نشمارد.

1- هم__ان .

مقام رضا (45)

مقام رضا كه از ناحيه خداوند بر بنده اى عرضه مى شود و او در عمل پياده مى كند، خود معرفتى است كه حقيقت وجودى بنده را در پيشگاه حضرتش جلوه گر مى سازد. و لذا معرفت به خلقت آسمان ها و زمين، معرفت به خالق و آفريدگار است و معرفت به تحولات گوناگون در جهان و آمد و رفت شب و روز، معرفت به ذات مقدّس پديدآورنده است و زمانى كه معرفت به انسان تجلّى مى يابد، او را

متعبّد و معتقد مى سازد و آنگاه كه متعبّد شد، با حال خضوع و خشوع، به درگاه حضرت حقّ به عبادت خالصانه مى پردازد. و كسى كه چنين حالتى پيدا كرد، خود رادائما در محضر دوست مى بيند و آنگاه است كه به معرفت قرب حضرتش نائل آمده است. در غير اين صورت، يعنى عدم وصول به معرفت حق تعالى و نشناختن او و عمل نكردن به اوامرش، نتيجه اى جز خذلان و خ_وارى و ع__ذاب نخ__واه___د ب___ود.

(46) خداشناسى

ان______وارِ مع____رف__ت

حديث معراج در ادامه سيرت و صورت رحمانيّه موحّد بامعرفت را اين گونه ترسيم مى نمايد: «وَ لا جَعَلْنَ مَلَكَ هذَاالْعَبْدَ فَوْقَ مَلِكِ الْمُلُوكِ (1) حَتّى تَتَضَعْضَعُ لَهُ مَلَكٍ وَ... كُلَّ سُلْطانٍ جآئِرٍ وَ جَبّارٍ عَنيدٍ وَ يَتَمَسَّحُ لَهُ كُلَّ سَبُ__عٍ ضارًّ وَ لاََشْوَقَنَّ اِلَيْهِ الْجَنَّةً وَما فيها وَ لاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَ لاََقْوَمَنَّ لَهُ مَق_امَ عَقْلِهِ» مى فرمايد: قدرت و سلطنت چنين بنده اى را، به طور حتم و يقين برتر از سلطنت

1- حديث معراج، لقاءاللّه ص 42 .

انوارِ معرفت (47)

پادشاهان قرار مى دهم، آن چنان كه همه پادشاهان در برابر او سر فرود آورده، و هر چه پادشاه ستمكار و ستمگر كينه توز است، هيبت او را به دل گيرند و درنده هاى زيان گر، ص__ورت ب__ر ق__دم آن بن__ده بم__الن__د و بهشت و هر آنچه را كه در آن اس_ت، مشت__اق او گ__ردانم و خ__ود به ج__اى عق__ل او قي__ام كن__م.

بهترين اظهار بندگى خدا

بهترين حالتى كه مخلوق مى تواند در برابر خالق داشته باشد و يا بنده در مقابل معبود، به سجده افتادن است كه با راز و نياز در آن هنگام، شكر و سپاس و تشكر خود را به درگاه خداوند اعلام نمايد. پس بر بنده است كه چون نماز گذاشت، سجده شكر به جاى آورد و در اين زمان است كه خدايتعالى حجاب ميان او و فرشتگان را برمى دارد. سپس مى فرمايد: «اى فرشتگان من! بنده مرا بنگريد، فريضه من كه برعهده اش بود بجا آورد و عه__دى ك__ه بست__ه بودم به اتمام رساند و بر نعمت هايى كه براى او ارزانى داشت__م، سج__ده شك__ر نموده است» .

(48) خداشناسى

حضرت حقّ خطاب به فرشتگان كه: «اى فرشتگان من! به نظر شما چه پاداشى به او

دهم؟» فرشتگان گويند: «پروردگارا! رحمتت را پاداش ده». پروردگار متعال مى فرمايد: «سپس چه؟» فرشتگان عرض مى كنند: «مهمّاتش را كفايت فرما». پس پروردگار مى فرمايد: «سپس چه؟» پس چيزى از خير نمى ماند، مگر آن كه فرشتگان به عرض مى رسانند. پس خداى تعالى مى فرمايد: «فرشتگانم! سپس چه؟» فرشتگان عرض كنند: «پروردگارا! ما ديگر چيزى نمى دانيم». پس خداى تعالى مى فرمايد: «حتما او را شكرگذارى خواهم كرد، همان طور كه او شكر مرا كرد و با فضل خودم با او روبرو خواهم شد، و وجه خودم را به او خواهم نماياند». (1)

بهترين اظهار بندگى خدا (49)

وي__ژگى انس__ان خ_داشن_اس

موجودى همچون انسان كه مخلوق ذات باريتعالى است، از ناحيه خداوند، جز خير و نيكى به او چيز ديگرى واصل نمى شود و هر چه از جانب خداوند رسيده و مى رسد، خير محض است و در اين خير محض، كوچك ترين قصورى و كمبودى رخ نمى دهد، مگر آنچه از ناحيه خودِ انسان و اعمال او ناشى مى شود. زيرا اعمال و رفتار بد و زشت كه از القاآت نفس اماره و شيطان سرچشمه مى گيرد، موجبات هتك و بدبختى انسان را فراهم مى آورد و چنانچه رفتار آدمى از دين و عقل و

1- هم_ان ، ص 44 .

(50) خداشناسى

وجدان ناشى گردد، سبب خوشبختى و سعادت انسان مى شود. در اين جا بحثى

ميان علماى اخلاق و متكلّمين مطرح شده، كه وجود انواع مشكلات و ناملايمات در زندگى انسان، به عنوان امتحان و بالابردن درجات او در مسير تكامل معنوى مى باشد: «اِلهى تَوَّلَ مِن اَمْرى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ عُدْ عَلىَّ بِفَضْلِكَ عَلى مُذْنِبٍ قَد غَمَرَهُ جَهْلُهُ» (1)، خداى من! سرپرستى و تصدّى امر مرا به عهده بگير، و هرچه را

شايسته خودت هست براى من پيش آور، و توجّه و عنايت خودت را به فضل خود بر من ارزان__ى ف__رم__ا و بر گنهك__ارى كه ن__ادانى س__راپاى او را فراگرفته است، عنايت و امر خ_ودت را حفظ كن.

انسان چه بخواهد و چه نخواهد، در عالم معنى، سرپرستى و اختيار و امر او در ذيل قدرت حىّ سبحان قرار دارد و هيچ كس و هيچ چيزى نيست، مگر به حول و

1- مصباح المنير، آية اللّه مشكينى، ص 288 .

ويژگى انسان خداشناس (51)

قوّه حضرت بارى و هر موجودى ذى شعور و فاقد شعور، در تحت سلطه و سيطره قدرت لايزال خداوندى است و بر همين مبناست كه معصوم عليهم السلام به درگاه ربوبى دعا و نيايش و راز و نياز مى كند. زيرا كه جهان در دو بُعد تكوين و تشريع، در يد قدرت خداوندى است. در نظام تكوين، هستى را خود به وجود آورده، و در هدايت و كنترل و نظارت آن، ذات باريتعالى مستقيما و غيرمستقيم حاضر و ناظر بر هستى، و هيچ موجودى حق تخطّى از آن صراط مستقيم را ندارد. اما نظام تشريع كه جهت تبيين شريعت حضرت حقّ مى باشد، بعد از آگاهى از مسير حركت و يافتن طريق هدايت و انتخاب صحيح از ناصحيح، توسط انبياء عظام و اولياء گرامشان ترسيم مى گردد. و لذا هركس از مسير صراط مستقيم كه حضرت باريتعالى توسط انبياء مشخص نموده خارج شود، منحرف شده است.

(52) خداشناسى

رج__وع ب___ه غي__ر خ__دا م_اي_ه ي_أس و ن_وميدى است

امام صادق عليه السلام در يكى از دعاهاى معروف خودشان، كه در ماه رجب به درگاه خداوند تعالى راز و نياز كرده اند اين چنين نيايش مى كنند، تا ابواب مختلف مع_رفت را ب_ه روى انسان هاى

مشتاق بگشايند: «خابَ الْوافِدُونَ عَلى غَيْ____رِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعِرِّضُونَ اِلاّ لَكَ وَ ضاعَ الْمُلِمُّونَ اِلاّ بِكَ وَ اَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ اِلاّ مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ، بابُكُ مَفْتُوحٌ لِلرّاغِبينَ، وَ خَيْرُكَ مَبْذُولٌ لِلطّالِبينَ وَ فَضْلُكَ مُباحٌ لِلسّائِلينَ وَنَيْلُكَ مُتاحٌ لِلاْمِلينَ،وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَن عَصاكَ»_(1)

حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «آن ها كه بر در خانه غير تو رفتند، نااميد شدند و آنان كه جز تو را خواستند، زيان ديدند و آن هايى كه جز به درگاهت روى

1- مف__اتي__ح الجن____ان، مح_____دث قم_______ى، ص 230 .

رجوع به غيرخدا مايه يأس و نوميدى است (53)

آوردند، تباه و نابود گشتند. آنان كه غير تو را يافتند، به بينوايى افتادند. درگاه توبه به روى مشتاقان باز است، و خير و خوبى تو بر آن ها كه بخواهند، بخشيده مى گ___ردد و فضل__ت، ب__راى تق__اض__اكنن___دگ__ان دائم__ا روان است. و رسيدن به تو براى آرزومن__دان آم__اده، و روزى ت__و ب__ر نافرمانان گست__رده.

معرفتِ عملى

امام معصوم عليه السلام توحيد و وحدانيّت حضرت حقّ را، با لسان دعا به انسان ها گوشزد مى نمايد و راز اصلى حركت به سمت پروردگار را بيان مى فرمايد، و نيازمند و محتاج بودن ساير موجودات، خصوصا انسان را مطرح مى كند، كه تمامى موجودات به ذات هستى بخش محتاج و نيازمند و اميد به ذات حضرت حق از اساسى ترين محورهاى زندگى انسان محسوب مى شود و لذا چنانچه هر كس غير از اين عمل كند، رو به سوى محتاجان نموده و هركس به نيازمندان روى آورد، بدان ها دلبسته است و اين دلبستگى نوعى اميد به وجود مى آورد، كه اين امي___د م__وجب___ات ذلّ__ت و خس___ران و ن_ابودى را براى انسان فراهم مى نمايد.

(54) خداشناسى

بنابراين خصوصياتى كه امام معصوم عليه السلام در فرازهاى اين دعا مطرح

فرموده، به ذات هستى بخشى انطباق دارد، كه از همه چيز و همه كس بى نياز است. كدام فرد يا افرادى وجود داشته و يا دارند، كه هميشه درگاه و بارگاهشان به روى مشتاقان باز باشد و فضل و عنايت آن ها دائما و به طور مستمر جارى و سارى باشد؟ چه كسى را سراغ داريم كه روزيش براى آن ها كه اطاعت نمى كنند، گسترده باشد. «وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَن ناواكَ، عادَتُكَ الاِْحْسانُ اِلىَ الْمُسيئينَ، وَ سَبيلُكَ الاِْبْقاءُ عَلىَ الْمُعْتَدينَ، اَللّهُمَّ فَاَهْدِنى هُدَى الْمُهْتَدينَ، وَ ارْزُقْنِى اجْتِهادَ

معرفت عملى (55)

الْمُجْتَهِدينَ» (1)، خداوند تعالى در اين دعا، مورد خطاب امام معصوم عليه السلام است، عرضه مى دارد: خداوندا! شكيبائيت بر دشمنانت هم شامل مى شود. راه و روش تو، نيكى به بدكاران است، و رفتارت آنچنان است، كه به تجاوزكاران مهلت مى دهد.

مقامِ بندگى و خضوع

امير المؤمنين على عليه السلام در فراز ديگرى باب معرفت را به روى ما مى گشايد: «اِلهى! فَلَكَ اَسْئَلُ وَ اِلَيْكَ اَبْتَهِلُ وَ اَرْغَبُ وَ اَسْئَلُكَ اَن تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اَن تَجْعَلَنى مِمَّن يُديمُ ذِكْرَكَ وَ لا يَنْقُضُ عَهْدَكَ وَ لا يَغْفُلُ عَن شُكْرِكَ وَ

1- هم__ان .

(56) خداشناسى

لايَسْتَخِفُّ بِاَمْرِكَ» (1)، خدايا! از تو مى خواهم و به سوى تو زارى و گريه مى كنم، و از تو مى خواهم كه درود فرستى بر محمّد و آل محمّد. و مرا از كسانى قرار دهى، كه پيوسته به ياد تو هستند و پيمانت را نمى شكنند و از شكر تو غافل نشوند و دستور تو را سبك نشمارند. ما در زندگى روزمره خود، چقدر و چگونه به درگاه خداوند راز و نياز داريم و چگونه و با چه ديدى به احكام حضرت بارى

(جَلَّ جَلالُهُ) مى نگريم و عمل مى كنيم، و آيا نسبت به اجراى احكام و دستورات حضرت حقّ بى تفاوت و كم اهميّت هستيم؟! و يا بر اعمال ناقص و انجام شده خود، با غرور و تكبّر نگاه مى كنيم. ما كجا و بيانات ائمه دين و حركات و گفتار آن بزرگواران كجا!

خجالت و سرافكندگى

ائمه معصومين عليهم السلام با آن مقام عظمت و شأن والا و جايگاه ارزشمند در پيشگاه حضرت حق و از سويى ديگر آن عبادات و نيايش هاى خالصانه و خاضعانه، در برابر حضرت ربوبى عرضه مى دارند، خجلت و رسوايى بنده در مقابل ساحت كبريايى را چگونه مى توان تحمل كرد، آن هم در برابر خلق اولين و آخرين؟

1- صحيفه علويه، ص 191، و مصباح المنير، ص 294 .

خجالت و سرافكندگى (57)

امام صادق عليه السلام در يك حديث زيبا اين چنين مى فرمايد: «وَ لَوْ لَم يَكُنْ لِلْحِسابِ مَهُولَةُ اِلاّ حَياءُ الْعَرْضِ عَلَى اللّه ِ وَ فَضيحَةِ هَتْكِ السَّتْرِ بِحَقِّ لِلْمَرْءِ أَن لا يَهْبِطَ مِن رُؤُسُ الْجِبال» (1)، و اگر نبود براى موقف حساب هيچ هول و وحشتى، مگر خجلت و سرافكندگى عرضه شدن اعمال بر خداوند تعالى و رسوايى و پرده درى آن، سزاوار بود كه آدمى سر به كوه نهاده و از فراز كوه ها و شهرها و آبادى ها فرود نيايد. رسوايى در قيامت در حضور خلق اولين و آخرين، و از اين رسواتر اين كه در برابر خالق مهربانى كه جز رحمت و بزرگوارى و ستاريّت در دنيا بر بندگانش هيچ نداشته است. اما در قيامت، سهل انگارى، بدرفتارى، توهين و خيانت ها و جنايت هاى عظيم و زشتى هاى وحشتناك ما را به رخ مى كشند، درصورتى كه در دنيا كوچك ترين و كمترين اعتراف به

گناه و شكستگى خاطر و اظهار ذلّت و ش___رم زدگ___ى (ش___رمن__دگ__ى) در رخس__ار م_ا پ__دي__د نيامده.

1- رساله لقاءاللّه آية اللّه ميرزا جواد ملكى تبريزى، ص 180 .

(58) خداشناسى

بن___دگى خ__دا افتخ__ار انس_ان

اميرالمؤمنين على عليه السلام فخر بندگى خود را در پيشگاه حضرت حق اين چنين ترسيم مى فرمايد: «اِلهى! كَفى بى عِزّا اَن اَكُونَ لَكَ عَبْدا، وَ كَفى بى فَخْرا اَن تَكُونَ لى رَبّا» (1)، خداوندا! كافى است مرا اين عزّت كه بنده تو هستم، و كافى است مرا اين افتخار كه پروردگار من هستى. بنده تو هستم و كافى است مرا اين افتخار كه پروردگار من هستى. «اَنْتَ كَما اُحِبُّ فَاجْعَلْنى كَما تُحِبّ»، تو (خداوند جلّ و علا)

1- كلمات ثلاث اميرالمؤمنين در مناجات .

بندگى خدا افتخار انسان (59)

چنانى كه دوست دارم، مرا چن__ان ك_ن كه دوست دارى.

يكى از تفضّلات حىّ سبحان به انسان اين است، كه او را بنده خود قرار دهد، يعنى زمينه بنده شدن و مطيع اوامر او گرديدن را براى بنده اش فراهم آورد و به طور كامل او را بنده خود نمايد و چنانچه بنده به مقام بندگى حضرت حقّ نائل شد، مُخلصين درگاه محسوب شده است. و اگر بنده به چنين جايگاه رفيعى رسيد، شيطان در برابرش اظهار عجز و ناتوانى مى كند.

«فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ . اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»(1)، «شيطان گفت: «به عزّت و جلال تو قسم، كه خلق را تمام گمراه خواهم كرد، مگر مخلصين و خ___اصّان از بن__دگ__انت، كه دل از غي__ر تو بريده اند» .

1- 82 و 83 / ص .

(60) خداشناسى

يعنى افرادى كه صددرصد تسليم و راضى به رضاى اوامر حضرت حقّ هستند، مغلوب شيطان نخواهند شد.

زيرا بنده اى راست و مخلص مى باشد، كه واقعا عبد تمام عيار مولاى خود باشد. يكى از راه هايى كه انسان مى تواند به معرفت بندگى دست يابد، راز و نياز و دعا و نيايش به درگاه حضرت حقّ مى باشد و بهترين مسير جهت تحقق اين هدف متعالى، ارتباط و اتصال داشتن به مناجات راز و نيازهاى خالصانه و عاشقانه ائمه معصومين عليهم السلام است، كه به عنوان الگو و ذخيره اى جاويدان جهت رسيدن به كمال مطلوب، انسان را به بهره مندى كامل مى رساند.

بندگى خدا افتخار انسان (61)

عجائب خلقت نشان از عظمت خالق دارد

يكى از دانشمندان معروف جهان، در زمينه عوامل طبيعى مطالعات زيادى كرده است. او مى گويد: «در تنظيم عوامل طبيعى منتهاى دقت و ريزه كارى به كار رفته است، مثلاً اگر قشر خارجى كره زمين دو پا ضخيم تر از آنچه هست مى بود اكسيژن، يعنى ماده اصلى حيات، وجود پيدا نمى كرد، يا هرگاه عمق درياها چند يا بيشتر از عمق فعلى بود، كليّه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد و ديگر امكان هي__چ گ___ون__ه زن__دگى نب__اتى و يا حي__وانى در سطح خاك باقى نمى ماند». (1)

بنابراين عجائب و نشانه هاى روشنى كه در زمين و اطراف آن وجود دارد، حكايت از يكتاى مدبّرى است كه در تمامى امور تدبير او مشهود و آشكار است و

1- ب__رگ__زي__ده تفسي__ر نم__ون___ه، ج 4، ص 540 .

(62) خداشناسى

مدبريت او در خشكى و دريا و كوه ها و تل ها و چشمه ها و نهرها و معادن و اشجار و هرگونه سبزى و خشكى و غيره و منافعى كه دارند يكسان است و اين منافع به يكديگر متصل و به نحوى سازگار با هم. و اين نظام همچنان ادامه دارد و به صرف

تصادف موجود نشده اند و در تمامى آن ها آثار قدرت و علم و حكمت نمايان، و مى فهم__ان__د ك__ه خلقت و ت__دبي__ر امرش منتهى به خالقى است مدبّر و قادر و عليم و حكيم.

و لذا به هر سو از جوانب مختلف عالم نظر افكنيم، آئين روشن و برهانى قاطع از وحدانيّت حضرت حقّ را مش___اه__ده مى كنيم، كه ب__راى اه__ل يقي__ن و مع__رفت جل__وه ه_ا دارد.

عجائب خلقت نشان از عظمت خالق دارد (63)

تأمين رزق و روزى از ناحيه خداوند حكيم

در مورد رزق، صاحب الميزان، علامه طباطبائى (ره) در اين مورد مطلبى دارن__د ك__ه آوردن آن ب__راى خ__وانن__دگ__ان ارجمن__د مفي__د خ__واه__د ب__ود.

ايش___ان در تفسي__ر چني__ن ن__وشت__ه ان__د: «كلم__ه رزق به معناى مصدريش، روزى دادن و به معناى اسم مصدريش، عبارت است از ه__ر چي__زى كه موجودى ديگر را در بقاء حياتش كمك نمايد، هم__انند غ___ذاي__ى ك__ه حي__ات بش_ر و بقاءش به وسيله آن امتداد پيدا مى كند.

غذا داخل بدن آدمى و جزء بدن مى گردد و به همين قياس، هر چيزى كه دخالتى در بقاء موجودى داشته باشد، رزق آن موجود شمرده مى شود و اين معنا واضح است كه موجودات مادى، بعضى به بعض ديگر ارتزاق مى كنند و نيز حيوانات با گياهان و گياهان با آب و هوا». و در ادامه اين بحث چنين آورده كه:

(64) خداشناسى

«اين نيز روشن است كه قضايى كه خدايتعالى در جهان رانده، محيط به عالم است و تمامى ذرات را فراگرفته و آنچه در هر موجودى جريان دارد، چه در خودش و چه در اطوار وجودش، همه از آن قضا است و از اين جا روشن مى شود كه رزق و م__رزوق دو ام__ر مت__لازم اس__ت ك_ه ب__ه هي__چ وج__ه

از هم جداشدنى نيستند.

رزقِ مقدّر

پس رزق داخل در قضاى الهى است، و داخل بودنش هم اَوْلى و اصلى است نه بالعرض و تبعى و اين معناى همين عبارت است كه مى گوييم رزق حقّ است .(1)

يك__ى از ارزاق حض__رت ح__قّ ك__ه رزق حقيق__ى مى ب__اش_د و عدّه اى به شم__ار ك__م از آن به__ره من_د هستند، ارزاق عل__م و دانش و دين و فضيلت است.

1- تفسير الميزان، ج 36، ص 282 و 283 .

رزقِ مقدّر (65)

حضرت مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام در وصيّت خود به كميل بن زياد نخعى (البته اين بخشى از وصيت خود به كميل است) چنين مى فرمايد: «سوگند به خدا كه آنان از حيث شمار كم و بسيار اندك هستند و از حيث رتبه و منزلت در نزد خداى، بسى ارجمند و بزرگوارند، خداوند به وسيله آنان حجّت ها و دليل هاى روشن خود را حفظ و نگهدارى مى كند، تا آن كه آنان امانت بسپارند آن را به امث___ال خ___ود و بك___ارند آن را در دل اشب__اه خ__ود، ت__ا در دني___ا از حجّت خالى نماند، علم و دانش با حقيقت و بنيانى بر آنان يكباره روى آورده و باآسودگى و يقين بكار بندند» .(1)

اين ها فرازهايى از كمال معرفت است كه از زبان مبارك عارف حقيقى و يگانه

1- شرح دعاى كميل، زمرديان، ص 8 .

(66) خداشناسى

دهر، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام جهت هدايت و ساخته شدن انسان و سير به سوى انسانيّت، صادر شده است. و لذا علم و دانش و دين يك رزق محسوب مى شود، كه حقّ است و به آن هايى كه بخواهند و در مسير قرارگيرند و سعى و تلاش نمايند مى دهند. و ما براى اين كه معرفت

و عرفان حقيقى و واقعى را بخواهيم كسب و دريافت نمائيم، تنها راه آن از طريق و مسير گوياى واقعى قرآن و احاديث و ادعيه ذاكيّه ائمه هدى عليهم السلام خصوصا نهج البلاغه مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام مى باشد، كه خداوند تعالى هم به همين راه راضى و خشنود است. در اين جا مجددا از وصاياى اميرالمؤمنين على عليه السلام روح و روانمان را به ترنّم ولايت خوشبو مى سازيم .

رزقِ مقدّر (67)

وصيّت اميرالمؤمنين عليه السلام

سعيد بن زيد گفته است: روزى كميل را ملاقات كردم و از فضل اميرالمؤمنين على عليه السلام از او پرسيدم. كميل گفت: «آيا خبر دهم تو را به وصيّتى (سفارشى) كه آن بزرگوار به من فرمود؟ و آن بهتر است براى تو از دنيا و آنچه در آن است» گفت__م: «آرى» گف___ت: على عليه السلام به من ف__رم__ود: اى كمي__ل! ن__ام بب__ر ه__ر روز ب__ه ن__ام خ___دا و بگ__و (بِسْمِ اللّه وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه ِ) و توكّل كن ب_ه خ_دا.

اى كميل! همانا خدا، رسولش را ادب آموخت و رسول اللّه صلى الله عليه و آله مرا تربيت فرمود و من مؤمنين را ادب (كمال) مى آموزم و ادب را به مكرّمين به ارث مى دهم. اى كميل! علمى نيست، مگر آن كه من آن را افتتاح مى كنم و راز سرّى نيست، مگر آن كه قائم آن را به پايان مى برد. اى كميل! هيچ حركتى نيست مگر اين كه تو در آن نيازمند و محتاج معرفت هستى (بايد علوم را با شناخت و معرفت كافى فراگيرى و بدانى علوم براى چيست) اى كميل! تندرستى از كم خوردن غذا و كم نوشيدن آب است.

(68) خداشناسى

نص__ايحِ حكيم__انه

اى كميل! وقتى براى خدا با كسى مجادله مى كنى، مورد خطاب قرار مده آنان كه شبيه عقلا هستند (آن ها كه فهم و درك دارند) و اين سخن ضرورى است. اى كميل! در هر جمعيتى صنفى بالاتر و برتر از ديگرانشان است. بپرهيز از اين كه با افراد پست آنان مناظره كنى، و اگر سخنى ناروا به تو گفتند تحمّل كن و از كسانى باش كه خدايتعالى در قرآن عظيمش اين چنين وصفشان كرده: «وَ اِذا خاطَبَهُمُ

الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما». و هنگامى كه مورد خطاب نادانان قرار گيرند، پاسخشان را به مسالمت دهند. اى كميل! در هر حال حقّ بگو و پشتيبان متّقين باش و از مردمان فاسق دورى گزين. اى كميل! از منافقين كناره گير و با خيانت كاران همدم مش___و، و ح___ذر ك__ن از اين كه در دستگاه ظالمين راه يابى. اى كميل! مؤمن آئينه مؤمن است، زيرا در او ت___أمل نم___وده، راه ن__اراحت__ى را ب__ر او مى بندد و ب_ه نيك_وئيش مى كش_اند .

نصايح حكيمانه (69)

ايم__انِ ث_ابت و ع_اريه

اى كميل! گفتار خدايتعالى را نگهدار، اى كميل! فريفته و مغرور مشو به گ__روه__ى ك__ه نم__از طولانى و روزه م__داوم دارند و صدقه مى دهند و پندارند كه آن ه__ا م_وف_ق هستند.

اى كميل! همانا ايمان مستقر و مستودع است (ايمان ثابت و عاريه) بپرهيز از اين كه از آنان باشى كه ايمانشان عاريت است. اى كميل! هيچ وقت خالى از نعمت خدا و عافيت او نيستى، پس هيچ وقت و در هر حال از تحميد و تمجيد و تقديس و شكر و ياد او خالى مباش.

(70) خداشناسى

اى كميل! دين براى خداست گول حرف هاى اين امّت فريب خورده را مخور كه گمراه شد بعد از آن كه هدايت يافت و انكار كرد، بعد از آن كه قبول كرده بود (منظور حضرت مردمى هستند كه حقّ ولايت و امامت را فهميدند و شناختند اما به صورت آشكار و واضح منكر ولايت و امامت شدند) اى كميل! فضيلت به دست خداست به هر كس بخ__واه__د مى ده__د و خ__دا ص__احب فض__ل ب__زرگ اس_ت.

اى كميل! همه به آخرت بازگشتشان است، آن كه به آخرت راغب باشد براى او است ث___واب خ___داى ع__زّ و

ج__لّ و درج__ات بلن__د و بهشتى كه آن را به ارث نمى برد مگر آن كه متّقى باشد .(1)

1- شرح دعاى كميل، زمرديان، ص 11 .

ايمان ثابت و عاريه (71)

مواهبِ معرفتِ ولايت

هر فرد و گروهى تحت هر عنوان و شخصيّت علمى، كه بخواهد از علم حقيقى و عرفان واقعى برخوردار گردد، مى بايست از سرچشمه جوشان و پر فروغ آن، كه از دري___اى م__وّاج و ذات__ى عل__م و دانش به__ره من__د است استف___اده نمايد.

درياى خروشان و موّاج علم، از منبع ذاتى و علم مطلق كه نزد حضرت حقّ جلّ جلاله مى باشد، به جهان تسرّى مى يابد، براى تسرّى و سرايت علم مطلق و تزريق آن، از ناحيه حضرت حق (به هر اندازه كه مصلحت بداند) به جهان، كه انسان ها و ساير موجودات به عنوان هدايت پذيرى زندگى مى نمايد، از طريق اولياء و نخبگان و پيامبران و اوصياء آنان و خصوصا از زمان پيامبرى خاتم الانبياء و شروع ولايت و امامت ائمه هدى عليهم السلام قابل دسترسى براى بشر خواهد بود و لذا اگر بشر بخواهد، به اندازه فهم و درك خود، از مواهب علم و معرفت بهره مند گردد،

(72) خداشناسى

مى بايست از مكتب پرفيض انبياء عظام و خصوصا پيامبر عظيم الشأن اسلام و ائمه معصومين عليهم السلام خوشه هاى علم و فضيلت و معرفت دريافت نمايند، همچنان كه در هر عصرى از اعصار، كه متعلق به يك پيامبر و يا بعد از آن ها متعلق به معص__ومى ب___وده است ع___دّه ف___راوانى از اف___راد بافضيلت از محضر پرفيض و ن__ورانى آن بزرگواران بهره ها برده اند.

كه در اين جا ما به يكى از چشمه هاى فروزان و باعظمت علم و معرفت اشاره مى نماييم، و آن پنجمين معصوم و سومين امام

شيعيان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام است كه با ناله هاى جانسوز و عارفانه اش در روز عرفه، بهترين و عالى ترين مسير شناخت و آگاهى را در ارتباط با خداشناسى و توحيد و جهان بينى و انسان شناسى و هستى شناسى و قيامت و خصوصيات قبل و بعد از مرگ را در دعاى عارفانه خود بيان فرموده است.

مواهب معرفت ولايت (73)

معرفت حسينى

بُشْر و بَشير پسران غالب اسدى روايت كرده اند: عصر روز عرفه در عرفات، خدمت آن حضرت بوديم، كه از خيمه خود با گروهى از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت تذلل و خشوع و خضوع در جانب چپ كوه (جبل الرحمه) ايستادند و روى مبارك را به سوى كعبه گردانيدند و دست ها را در برابر صورت مبارك گرفتند و همانند مسكينى كه طعام طلب كند، به درگاه حضرت كبريايى عزاسمه اين چنين دعا خواندند: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ، وَ لا لِعَطائِهِ مانِعٌ، وَ لا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ، وَ هُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ اَجْناسَ الْبَدايِعِ، وَ اَتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنايِعَ، لا يَخْفى عَلَيْهِ الطَّلايِعُ وَ لا تَضيعُ عِنْدَهُ الْوَدايِعُ» (1)

1- دعاى عرفه، مفاتيح محدث قمى، ص 514 .

(74) خداشناسى

مى فرمايد: حمد براى خدايى است كه براى قضايش دافعى و برابر عطايش مانعى نيست و همانند صنعش صانعى نمى باشد و او جواد و بخشنده است وسعت بخش، كه آفريده، و پديده هاى گوناگون بيافريند و به حكمت خويش مصنوعات را متقن و مستحكم قرارداده، طليعه هاى هستى بر او پنهان نمى ماند و وديعت هاى وجود نزد او ضايع نمى گردد.

حكي___مِ عل__ى الاط__لاق

در برابر قضاى حضرت حقّ، هيچ گونه مانع و رادعى قدرت پايدارى ندارد، زيرا قضاى الهى حتمى و لازم الاجراست و همانند قَدَرَ حق تعالى نيست، كه بتوان به وسيله دعا و مقدرات ديگر و يا به اعتبار مصالحى قابل دگرگونى باشد. و چنانچه حضرت حقّ عزّ شأنه مشيتش تعلق گيرد، به هر كس و تحت هر عنوان

حكيم على الاطلاق (75)

بخواهد بخشش نمايد، هيچ كس نمى تواند جلوگيرى كند و هر آنچه حضرت ذوالجلال عزاسمه بيافريند، هيچ كس را قدرت خلقِ مثل

آن را ندارد، زيرا آفريننده و صانع اصلى و حقيقى فقط اوست، و هم اوست كه با قدرت لايزالى خودش هر آنچه به مصلحت بوده پديده آورده و در بخشندگى وجود، گفتار و فكر و انديشه نمى گنجد، او حكيم على الاطلاقى است كه مصنوعات و مخلوقات خود را با دوام و با استقامت در مسير تكامل خودشان قرار داده است و آنچه به عنوان وديعه در جهان هستى مستقر فرموده است، نزد او ضايع نمى گردد.

حضرت امام حسين عليه السلام در ادامه دعا چنين فرموده است: «جازى كُلِّ صانِعٍ، وَ رايِشُ كُلِّ قانِعٍ، وَ راحِمُ كُلِّ ضارِعٍ، وَ مُنْزِلُ الْمَنافِعِ وَ الْكِتابِ الْجامِعِ بِالنُّورِ السّاطِعِ» (1) پاداش دهنده هر سازنده (به هر كس كه چيزى را اختراع نمايد و پديد

1- دع____اى ع______رف__ه، مف__اتي__ح مح______دث قم___ى، ص 514 .

(76) خداشناسى

آورد و بسازد و يا كارى را صورت دهد مزدى و پاداشى مى دهد) و سامان بخش هر قناعت و مهربان بر هر راز و فرودآورنده سودهاى بى شمار و كتاب گسترده و فراگير، كه به نورى درخشنده است، خداوند تبارك و تعالى پاداش هر عملى را كه فردى يا افرادى در جهان طبيعت انجام دهد، خواهد داد، برخى را در همين دنيا و برخى ديگر را در آخرت، آن ها كه از نظر دين و فضايل دينى بهره اى ندارند، يا به طور كلى بى دين هستند، جزاى آن ها را در همين نشئه عطا مى فرمايد، اما آنان كه به جهان آخرت ايمان دارند و از توحيد و دين و انجام اعمال عبادى بهره مند هستند، به صورتى در اين دنيا و به صورتى در آخرت و يا به طور كلى برمبناى مصالحى

در آخرت عنايت مى نمايد.

حكيم على الاطلاق (77)

عل_____مُ اليقي____ن

«وَ هُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ، وَ لِلْكُرُباتِ دافِعٌ، وَ لِلدَّرَجاتِ رافِعٌ، وَ لِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ، فَلا اِلهَ غَيْرُهُ، وَ لا شَىْ ءَ يَعْدِلُهُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ اللَّطيفُ الْخَبيرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ» (1) مى فرمايد: و اوست شنونده دعاها و برطرف كننده گرفتارى ها و بالابرنده درجات و گردن شكن گردنكشان. پس نيس__ت معب__ودى غي__ر او، و ن__ه چي__زى مس__اوى او نه چي__زى هم__انن__د او و اوست شن__واى بين__اى لطي__ف آگ__اه و او ب__ر ه__ر چي____زى ت__وان__اس__ت.

شنونده اى كه تمام نواها و ناله ها و زارى ها و دعاها را به شيوه هاى گوناگون مى شنود. گر چه اين شنيده ها يا گفته هاى مختلف را خودش ابداع و ايجاد كرده است و از اول و ازل هم مى داند كه انواع صداها چه هستند و چگونه چيزى و درخواستى را دارند، اما نه از راه هاى حسّى و مادى كه يك موجود زنده مثل انسان از راه گوش مى شنود، بلكه از راه هاى مختلفى كه ما احساس درك آن نخواهيم كرد. جز در مواردى كه افراد از علم اليقين و حق اليقين بهره مند باشند.

1- همان مدرك، ص 515 .

(78) خداشناسى

يعنى مى داند كه حضرت حق عزّاسمه دعاى او را مى شنود و بر مبناى مصالحى يا جواب مى فرمايد و يا به مصلحت شخص به تأخير مى اندازد و در وقت مقرر ديگرى جواب مى دهد و يا به طور كلّى، آن هم بر مبناى مسائلى جواب نمى دهد. و همچنين است در رفع كردن گرفتارى ها، كه با شيوه هاى گوناگون از انسان هاى مختلف يا موجودات ديگر به سوى او نجوى مى شود، كه چگونه و بر اساس چه مصلحت__ى و چ__ه م__واردى ك__ه

خ__ودش ص__لاح م_ى دان_د دف__ع بلا مى نمايد.

در بالابردن انسان ها در ابعاد ظاهرى و باطنى حول و قوّه او مطرح است،

علم اليقين (79)

هركس كه از راه ايمان و فضيلت به او منتسب مى باشد، بايد ارتقاء درجه علمى و اخلاقى و ايمانى خود را از او بخواهد و در حقيقت توفيق صعود به مدارج حقيقى ايم__انى و علم__ى و اخ__لاقى را از س__احت مق__دّس كب__ري__ايى او طل__ب نم__اي__د و با مج__اه__ده و ك__وشش به آنچه او رضايت داشته باشد نايل مى آيد.

هدايتِ حقيقى

اما افراد و گروه هايى كه خود را در پرتو نور هدايت او قرار نمى دهند و يا به عبارت ديگر خداخواه حقيقى نيستند، استمداد و سير حركت ترقى روزگار مادى آنان هم از راه مسيرى كه او (خداوند) مى خواهد خارج است و دائما به ورطه نابودى و اضمحلال كشيده مى شوند، گرچه انسان به صورت ظاهر از عقل و شعور، كه از ناحيه حضرت ذوالجلال (عزّشأنه) همچون ساير نعمات به فضل و كرمش در وجودش تعبيه شده است و با همين ابزار مهمّ مى تواند به اختراعات و

(80) خداشناسى

اكتشافات مهمّ برسد، اما هرچه در اين جهان تحقّق مى يابد، فقط و فقط به حول و قوّه خداوندى است، زيرا خودش در كتاب عظيم الشأن قرآنش چنين مى فرمايد:

«اَلَّذى لَهُ مُلْكُ السَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهي_دٌ»(1)، آنان كه براى اوست پادشاهى آسمانى و زمين، و خداوند است كه بر هر چيزى گواه هست، بنابراين ايجاد و ابداع و كنترل و هدايت امور و اجرام، از كوچك ترين تا بزرگ ترين موجود و از ذى روح و غير آن در يد قدرت حقّ تعالى (جَلَّ جَلالُهُ) مى باشد و هيچ كس و هيچ موجودى

قدرت تكبّر و بزرگ منشى در بارگاه حكيم و قادر على الاطلاق را ندارد.

حضرت امام حسين عليه السلام در ادامه راز و نيازش مى فرمايد: «وَ لِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ،

1- 9 / ب__روج.

هدايت حقيقى (81)

فَلا اِلهَ غَيْرُهُ، وَ لا شَىْ ءَ يَعْدِلُهُ، وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»(1) خداوند گردن گردنكشان را مى شكند و اين اختصاص به ذات كبريايى حضرت حقّ عزاسمه دارد. (گردنكش و طغيانگر از فردى يا افرادى كه از فرمان حضرت حقّ سرپيچى مى كند اطلاق مى شود، تا ستمگران متجاوزى كه بر مردم بناحقّ و يا به حقّ «به نظر خودشان» ستم مى كنند و اينان همان هايى هستند كه گردن آن ها توسط خداوند قهار شكسته مى شود و غير از او هيچ كس نمى تواند قدرت ستمگران را مضمحل و نابود سازد. زيرا هيچ كس مثل او نيست و از سطح تجاوز طغيانگران مثل او هيچ كس خبر ندارد) و در اجراى عدالت و رساندن حقّ مظلوم از سوى ظالم، جز او كسى نمى تواند عمل به عدل حقيقى و صحيح نمايد و به طور كلى

1- دعاى عرفه از كتاب محدث قمى (ره)، ص 515 .

(82) خداشناسى

هيچ كس با او (ذات كبريايى) قابل مقايسه در اجراى عدالت نيست، زيرا در هيچ بُعدى حضرت حق عزاسمه با انسان قابل مقايسه نيست، چون او خالق هستى هست و انسان يكى ازمخلوقات ضعيف وناتوان او.

ب_ى ني___ازِ حقيق__ى و ني___ازمن__دِ حقيق__ى

حضرت امام جواد عليه السلام در يك دعاى كوتاه اما بسيار پرمحتوا، قابل مقايسه نبودن حقّ تعالى را با انسان نيازمند و ناتوان را بيان مى فرمايد: «يا مَن يَكْفى مِن كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لا يَكْفى مِنْهُ شَىْ ءٌ اِكْفِنى ما اَهَمَّنى»، اى كسى كه از هرچيزى كفايت مى كند مرا، و هيچ چيزى از او كفايت نمى كند (و كفايت نمى كند هيچ چيزى مرا جز

او) امر مرا و مهمّ مرا كفايت كن. تمامى موجودات و مخلوقات عالم اعم از نبات و گياه و حيوان و انسان و جماد و هرچه هست خلقت يافته از ناحيه مقدس او هستن__د و ب__ه او (خ__داون__د تع___الى) ني__ازمن_دن_د و اي__ن نيازمندى و وابستگى به او، براى ابد وجود دارد.

بى نياز حقيقى و نيازمند حقيقى (83)

بنابراين زمانى كه موجودى نيازمند باشد، هيچ كس نمى تواند او را رفع نياز نمايد، مگر خالقش، و آن كس كه او را پديد آورده است و طبيعى است كه رفع نياز نمودن، يعنى كفايت تمامى كارهاى او را كردن كه فقط از ناحيه مقدسه او امكان پذير است و اين بزرگ ترين دليل بر غيرقابل مقايسه نمودن بشر با خالق اوست، كه همانند اين مطلب در كلام مبارك پنجمين معصوم و سومين امام شيعيان، يعنى حضرت حسين بن على عليه السلام در دعاى عرفه آمده است و چه تعبير زيبا و بلندى است كه از زبان مبارك معصوم صادر شده است تا معرفت و شناخت حقيقى را به م_ا بي___اموزد.

(84) خداشناسى

آيا مى توان خدا را با چشم ديد ؟

معرفت و شناخت حق به ديدن ظاهرى حق تعالى نيست كه العياذباللّه انسان با چشم ظاهرى و يا با چشم سر بتواند خدا را ببيند، همچنان كه قوم بنى اسرائيل به حضرت موسى عليه السلام بعد از آن كه كوه طور برگشت و الواح تورات را براى هدايت آنان آورد، بنى اسرائيل به حضرت موسى عليه السلام اظهار داشتند اين گفته هاى تو را و الواحى كه آورده اى قبول نداريم، بايد خداى تو را ببينيم و او (خداى تو) علنا و آشكارا به ما بگويد اين فرد (موسى) پيامبر من به سوى شماست «وَ اِذْ قُلْتُمْ يامُوسى

لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَاَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ اَنْتُ_مْ تَنْظُ_رُونَ»(1)، و به ياد آوري___د هنگ___امى كه گفتيد: اى موسى! تو را تصديق نمى كنيم مگ___ر آشك___ارا خ___دا را ببيني___م، پس ص___اعق___ه اى شم__ا را گ_رف__ت در حالى كه شما مى نگريستيد .

1- 55 / بقره .

آيا مى توان خدا را با چشم ديد ؟ (85)

برخى مفسّرين كلمه جَهْرَه (علنى) را صفت گفتار آنان دانسته، يعنى آن ها (قوم بنى اسرائيل) اين سخن را صريحا و علنا به موسى گفتند كه ما خدا را نبينيم تو را تصديق نمى كنيم. (1) اين ها بهانه هاى اسرائيلى است كه براى فرار از حكم خدا و توجيه كردن افكار و انديشه هاى نادرست خود مطرح مى كردند و در اين زمان و هر زمان ديگر و همچنين براى مردم هر عصرى كه در مقابل احكام و حقايق خداوندى انكار و يا ضعف و ناتوانى نشان مى دهند و يا نمى خواهند حكم خداوند تعالى را پياده نمايند مطرح است.

1- تفسي__ر مجم__ع البي__ان، ج 1، ص 181 .

(86) خداشناسى

افرادى كه از نظر ايمان و تديّن نسبت به ديگران ضعيف النفس هستند خيلى زود در برابر تهاجمات فرهنگى استدلالات بى محتوى بيگانه از دين و فطرت، خود را مى بازند و اين گونه افراد از معرفت دينى خارج و خود را از اجراى احكام و دستورات حق تعالى كنار مى كشند و با بهانه هاى واهى و پوچ، كم كم روزنه عدم معرفت و آگاهى در وجودشان نمايان مى گردد و هر از چند گاهى ياد خداوند و وجود او را منكر و در درازمدت صورى و ظاهرى ياد و نام و آثار حق تعالى و به طور كلى زمانى فرامى رسد كه ذات هستى بخش جهان آفرين را به صورت ظاهرى منكر

و براى قرار نگرفتن در حصار فطرت و دين به صورت ظاهرى منكر ابدى مى گردند و قوم بنى اسرائيل اين چنين راهى را پيمودند، قرآن كريم در وصف آنان بنا به درخواست بسيار زشت و ناهنجارشان مى فرمايد: «فَقَدْ سَئَلُوا

آيا مى توان خدا را با چشم ديد ؟ (87)

مُوسى اَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوآا اَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً» (1)، پس به تحقيق از موسى بالاتر از اين را درخواست كردند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده. در حقيقت باطن قوم بنى اسرائيل گوياى حقيقت ذاتى حق تعالى بود، امّا آنان براى فرار از دستورات حضرت حقّ و از زير بار مسؤوليت شرعى و قانونى شانه خالى كنند، اين بهانه ها و ايرادهاى واهى را عنوان مى نمودند و بدين ترتيب خود را از معرفت و شناخت و آگاهى فطرى و ذاتى حق تعالى دور نگه مى داشتند، زيرا انسان تا معرفت و شناخت به مبدأ آفرينش به طور منطقى و استدلالى پيدا نكند محال است

1- 153 / نساء .

(88) خداشناسى

به ايمان واقعى و حقيقى دست يابد، و لذا فرد با افراد و يا قومى كه از ايمان حقيقى بهره اى نداشته باشند در كفران نعمات خداوند جليل و كريم غوطه ور شده و با ناسپاسى كردن به درگاه حضرت حقّ، يعنى از محور دستورات او خارج شده و به طور گسترده عصيان و نافرمانى او مى نمايند و اين همان فقر معرفت دينى است.

محمدبن يحيى به نقل از برخى روات در گفتگو با امام صادق عليه السلام نسبت باايمان مؤمن در پيشگاه خداوند و ثابت قدم بودن او مى پرسد، مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم ممكن است كه مردى كافر باشد و كفر او نزد خدا ثابت بوده

باشد و بعدا خداوند او را از كفر به سوى ايمان سازد؟ حضرت جواب فرمودند: همانا خداوند عزّو جل همه مردم را بر فطرت توحيد و آشنايى با حق آفريده است و براساس فطرت خالص قرار داده، نه از ايمان به شرايع و برنامه هاى مذهبى شناختى دارند و نه از كفر و انكار شرايع، با پشتوانه اين فطرت، خداوند انبياء را مى فرستد تا بندگان او را به ايمان دعوت كنند تا در برابر اين دعوت برخى از رهب_رى اللّه به__ره من__د گ___ردن__د و ب__رخ_ى هم از هدايت حقّ دور مى مانند. (1)

آيا مى توان خدا را با چشم ديد ؟ (89)

بيشتر انسان ها در شناخت فطرت دچار مشكل مى شوند و يا ترديد مى نمايند كه اين اشكالات و ترديدها، انسان را از درك حقيقت و معرفت ذات حقّ جدا مى س__ازد و كس__ى ك__ه از راه فط__رت خ__دايى نت__واند مع__رفت حقيقى را كس___ب نم____اي___د واقع__ى دس__ت نمى ي__اب__د.

ثم__ره خ__داشن__اسى شك__ر نعمت ه__است

بايد در حد توان و قدرت و هر اندازه كه انسان مى تواند شكر نعمت حضرت حقّ را به جا آورد. شكر نعمت به صورت سورى و ظاهرى و زبان عادى بايد

1- صحيح الكافى، ص 312 و 313 دفتر ايمان و كفر .

(90) خداشناسى

توسط انسان انجام شود تشكر و امتنان غريزه فطرى و خدادادى است كه حضرت حقّ در وجود انسان به وديعت گذارده است و لذا انسان بعد از آن كه فردى كارى را براى او انجام مى دهد بازبان خود و اعمال و رفتار ظاهرى از فرد خدمت كننده تشكر و قدردانى مى نمايد و اين تشكر و قدردانى تا حدودى صاحبِ نعمت و خدمت را براى ادامه كارشان تشويق و ترغيب

و از سوى ديگر، ديگران كه شاهد چنين اعمال خير و نيكويى هستند تشويق كه به افراد همنوع خود خدمت نمايند و از طرفى فردى كه به او خدمت مى شود خود را ملزم مى نمايد همان گونه كه به او خدمت شده است به ديگران خدمت نمايد، بنابراين سه عامل مهم در خدمت به ديگران از اساسى ترين عوامل ارتباطات انسانى و اجتماعى مى باشد كه در م__ذه__ب و اس__لام وج_ود دارد و در فط__رت انسان هم نهفته است بنابراين:

1 _ تشكر از زحمات و خدمات فرد خدمت كننده موجب تقويت روحى و دينى و فكرى او و خانواده و بستگان و دوستان و آشنايان و همچنين يادآورى و تذكر به اين كه او هم در وقت مقرر و مناسب به ديگران خدمت نمايد و در انتها و امتنان م__وج_ب ي__ادگي_رى چني_ن حسن_ه و نيك_وك__ارى ب__راى ديگ_ران خ_واه_د شد.

ثمره خداشناسى شكر نعمت هاست (91)

2 _ تشكر و سپاسگزارى در انجام نيكوكارى و خدمت به ديگران، آنان را كه شاهد چنين خدماتى هستند ترغيب و تشويق مى نمايد كه از اين گونه امور را انجام دهند و با خدمت به همنوعان و بركات حضرت حقّ جلّ جلال_ه ق_رار دهند.

3 _ اين سپاس ها و تشكرها و امتنان ها متعلق به ساحت مقدّس كبريايى است و در حقيقت هر كس از فرد يا افرادى كه خدمتى كنند و امورى را براى افراد يا جامعه به انجام مى رسانند و از آنان تشكر و قدردانى مى شود، در حقيقت از صاحب اصلى نعمت يعنى حضرت ذوالجلال عزّاسمه سپاس و تشكر مى نمايند و اين برترين و عالى ترين سپاس و تشكر است و اگر انسان از خدمات ديگران تشكر

و سپاس ننمايد و در حقيقت از خداوند تبارك و تعالى و نعمت هاى بى پايان

(92) خداشناسى

او و سپاسگزارى نكرده است و لذا كفران نعمتى كه از گناهان بزرگ محسوب مى شود و نعمت از فرد يا افراد يا جوامعى كه رعايت شرايط آن را نكرده باشند از سوى صاحب نعمت (حضرت حقّ جلّ جلاله) حذف و يا گرفته خواهد شد. بنابراين قرآن سرنوشت كسانى كه در برابر نعمت هاى فراوان و بى شمار خداوند تعالى ناسپاسى را پيشه خود ساختند و سپاس و تشكر از انعام حضرت حقّ را به صورت عملى ننموده اند مستحق عذابى دردناك مى داند. آرى كفران نعمت و ناسپاسى در مقابل نعمت هاى الهى عذاب خداوندى را در پى دارد و اين از سنت هاى الهى به شمار مى آيد. خداوند تعالى در سوره مباركه نحل در آيه شريفه 112 و 113 با يك مثال جالب كفران كنندگان به نعمت هاى حضرت حقّ را اين چنين ترسيم مى فرمايد: «وَ ضَ_رَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَدا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما

ثمره خداشناسى شكر نعمت هاست (93)

كانُوا يَصْنَعُونَ . وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ»، خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند) مثالى زده است. منطقه آبادى كه امن و آرام مطمئن بود و همواره روزيش از همه جا مى رسيد، اما نعمت هاى خداناسپاسى كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس بر اندامشان پوشاند، پيامبرى از خودشان به سراغشان آمد، او را تكذيب كردند، از اين رو عذاب الهى آن ها را فراگرفت، در حالى كه ظالم بودند. (1) در اين آيات

مباركه چند عامل به عنوان نعمت مطرح شده است كه مردم آن ها را كفران كردند و خ_داون_د تع_الى آن نعمت ه__ا را از آن ه__ا گ__رفت.

1 _ اولين نعمت مطرح شده كه در اين آبادى يا ق__ري__ه يا شه__ر چه شهر

1- امثال القرآن، آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى، ص 381 و 382 .

(94) خداشناسى

بزرگ و چه شهر كوچك كه به منطق__ه آب__اد ن__امگ__ذارى شده، امنيت آن است.

امنيت مهمترين نعمتى است كه از ناحيه خداوند بر بشر ارزانى شده است و به همين خاطر حضرت حقّ اين نعمت را بر ديگر نعمت ها مقدّم داشته است. اگر امنيت در يك قريه يا يك شهر يا شهرهاى بزرگ محقق نشود برنامه هاى اقتصادى سالم و خوب و همچنين فراگيرى علم و دانش در محيط آرام امكان پذير نمى شود و انجام تكنيك و صنعت مدرن و قوى و دقيق به نحو مطلوب سامان نمى ي__اب__د و خ_داون__د در شه__رى كه امنيت صحيح و قابل قبولى نداشته باشد عبادت نمى گردد.

در زمان جنگ تحميلى عراق عليه ايران كه ملت سلحشور و مسلمان ايران به حول و قوّه حضرت حقّ عزّاسمه و عنايات حضرت حجة بن الحسن العسكرى ارواحنا فداه جنگ با پيروزى دلير مردان ايران اسلامى و خارى و خفت دشمنان

ثمره خداشناسى شكر نعمت هاست (95)

قسم خورده به پايان رسيد، فراموش نكرديم كه در آن زمان به دليل خطرات گوناگون جنگى و موشك باران شهرها در هنگام نماز و وقت افطار و سحرى زمانى كه آژير به صدا درمى آمد انجام هركارى از جمله عبادت خداوند را به تعويق و يا با اضطراب و نگرانى به تعليق و تعويق درمى آورد. بنابراين ارزشمندترين هديه حضرت حقّ همان امنيّت است كه در

صدر اين آيه مباركه آورده شده است و از سوى ديگر بايد يادآور شويم كه ايجاد امنيت و استقرار آن يك مطلب مهم و ادامه و استمرار آن امنيت مهمتر مى باشد.

2 _ دومين مطلبى كه در اين آيه مباركه آورده شده است تأمين امنيت و آسايش در شهر و قريه است، بايد به طور مداوم و پيوسته باشد، يعنى يك شهر آباد وقتى آبادى و عمرانش به طور مداوم و هميشگى حفظ مى شود كه امنيت آن هم ادامه يابد، ثبات و دوام در امنيت ام__رى ض__رورى و حي__اتى خواهد بود،

(96) خداشناسى

دعاى ابراهيم خليل الرحمان در زم__انى كه در س__رزمي__ن خشك و سوزان مك__ه وارد شد اي___ن معن___ا را ك__ام__لاً بي__ان مى دارد «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدا امِنا وَ ارْزُق اَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَن امَنَ مِنْهُ_م بِ_اللّه ِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ»(1).

مى فرمايد: پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده، و اهل آن را كه به خدا و روز قيامت، ايمان آورده اند از ثمرات گوناگون روزى ده.

ملاحظه مى فرماييد حضرت ابراهيم عليه السلام با ورودش به سرزمين مكه و استقرارش در آن اولين دعايى كه به زبان جارى مى سازد، درخواست امنيّت و آسايش است. در قانون اسلام عزيز پرارج ترين و ذيقيمت ترين ارمغان جامعه را امنيت و آسايش مى شناسد و در مقابل آن بزرگترين و شديدترين مجازات ها را ب__راى اف__رادى قرار داده است كه امنيت و آسايش جامعه را برهم زنند، يعنى ه__ر ك__س امني__ت ج__امع__ه مسلمي__ن را مخت__ل نمايد و يا آسايش را از جامعه سلب كند مجازات او اع_دام خ__واهد بود.

1- 126 / بقره .

ثمره خداشناسى شكر نعمت هاست (97)

3 _ مطلب سوم در اين آيه تأمين

اقتصاد اين قريه و شهر و تضمين رزق مردم كه از نقاط مختلف فراهم مى شود، زيرا وقتى امنيت برقرار شد، تأمين و تضمين اقتص___اد هم به طور طبيع__ى ف_راه_م مى گردد.

4 _ مورد مشخص در محور چهارم اين آيه قراردادن نعمت معنوى در كنار ساير نعمت هاى مادّى است، زيرا وقتى امنيت پايدار و سالم و اقتصاد اصيل و درست مستقر گرديد. لازمه حكمت متعاليه حضرت حقّ اين است كه نعمت قوى معنوى را نيز به آنان عن__ايت ف__رم__اي__د تا از اي__ن ط__ري__ق با ارش__اد و ه__دايت م__ردم، آن ه__ا را به رشد علمى و اخلاقى برساند و براى رسيدن به اهداف عاليه خلقت مسير آن ها را هموار نمايد. (1)

(98) خداشناسى

فق_ر و ب_دبخت_ى دستاورد كفر و ناسپاسى است

امّا مردم اين قريه يا شهر كه در تفاسير معتبر اسلامى آمده است، مقصور شهر مقدس مكّه معظمه مى باشد، به جاى تشكر و سپاسگزارى در مقابل اهداء انواع نعمت هاى حضرت حقّ، كفران و ناسپاسى را با عمل و رفتار و گفتار پيشه خود ساختند و لذا در آيه مباركه اين چنين آمده است: «فَكَفَرَتْ بِاَنْعمُ اللّه ِ فَاَذَقَهَا اللّه ُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ»(2) مردم اين قريه يا شهر به جاى سپاس و شكرگزارى انواع و اقسام نعمت هاى بى شمار حضرت باريتعالى كفران نعمت

1- امث_ال ق_رآن، آي_ة اللّه العظمى مكارم شيرازى، ص 381 .

2- 112 / نَحل .

فقر و بدبختى دستاورد كفر و ناسپاسى است (99)

نمودند و از نعمت هاى خدادادى سوءاستفاده كردند و حريم نعمت هاى گرانبها را به وسيله گناه آلوده ساختند و به جاى استفاده صحيح از نعمت هاى گرانقدر و بى دريغ حضرت حقّ و شناخت و درك مطلوب از آن ها، از طريق نعم الهى ظلم و ستم بيدادگرى نمودند،

و لذا بديهى است كه نتيجه اين ناسپاسى عذاب سخت و شديد خداوند را در پى خواهد داشت و از اين طريق خداوند طعم تلخ ناامنى و گ__رسنگ__ى را ب__ه تم__ام معن__ا به آن ها چشانيد به گونه اى كه امنيّت به طوركلى از بين رفت و ناامنى بر آن ها مسلّط ش__د و دزدان و غ__ارتگ__ران و اراذل و اوباش بر جامعه و مردم چي__ره ش__دن__د و در پ_ى تزلزل امنيت، اقتصاد سالم آنان نيزمتزلزل گرديد.(1)

1- هم______________ان ، ص 382 .

(100) خداشناسى

آبادى چنان امن و امان و آسايش بود كه ساكنان آن با اطمينان خاطر به زندگى روزمره خود ادامه مى دادند و با حالت مطمئنه از انواع روزى هايى كه مورد نيازشان بود در اختيار آنان قرار داده بهره مند مى شدند و نياز به مهاجرت و كوچ كردن از محلى به محل ديگر را نداشتند، اما سرانجام با اعمال و رفتار خود، با كفران، فقر، تنگدستى را براى خود فراهم نمودند. انسان اگر عارف به حقّ باشد و از معرفت حقيقى بهره اى داشته باشد در برابر نعمت هاى حضرت بارى سپاس و تشكر عملى و مادى و معنوى نشان مى دهد و آنچه موجب كفران و ناسپاسى را پديد مى آورد، انجام نمى دهد و حداقل در حركات و سكنات موجبات ناشكرى عملى از خود بروز نمى دهد.

فقر و بدبختى دستاورد كفر و ناسپاسى است (101)

ولايت معصومين عليهم السلام شجره طيبه خداشناسى است

عمر بن حُرَيْث از بعضى اصحاب از قول امام صادق عليه السلام ذيل اين آيه مباركه كه در امر ولايت مطلبى را نقل كرده است كه مى آوريم:

«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ»(1)، آيا ن__دي__دى چگ__ونه خداوند كلمه طيبه

را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و آن در آسم___ان است.

عَمْرُو بْنُ حُرَيْثٍ قالَ: سَأَلْتُ اَبا عَبْدِاللّه ِ عليه السلام عَنْ قوُلِ اللّه ِ تَعالى كَشَجَرَةٍ طيِّبَةٍ اَصْلُه___ا ث__ابِتٌ وَ فَ__رْعُه___ا فِ__ى السَّم___أَ، ق_____الَ :

فَق_______الَ: رَسُ___ولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله اَنَااَصْلُه___ا وَ اَمي___رُالْمُ__ؤْمني__نَ عَلِ__ىٌّ عليه السلام

1- 24 / ابراهيم .

(102) خداشناسى

فَ____رْعُه________ا وَ الاَْئِمَّ__ةُ مَ___ن ذُرِّيَّتِهم___ا اَغْص___انُها.(1)

عَمْرُو بنُ حُرَيْثٍ گويد: قول خداى تعالى را: مانند درخت پاكى كه ريشه اش بر جا و شاخه اش سر بر آسمان كشيده از امام صادق عليه السلام پرسيدم حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله اصل و ريشه آن درخت است و اميرالمؤمنين على عليه السلام فرع آن و (تنه آن) و امامان از نسل آن ها شاخه هاى آن خداوند تبارك و تعالى محمّد و آل محمد صلى الله عليه و آله را به عنوان كلمه طيّب و طاهر به درخت تناور و پاك مثال زده است و كلمه خبيثه و ناپاك را به درخت ناپاكى كه ريشه ندارد فرموده.

عَن هِشامِ بن الْحَكَم، عَن اَبى عَبْداللّه عليه السلام فى قوُلِ اللّه ِ تَعالى عَزَّ وَ جَلَّ لا يَنْفَعُ نَفْسَأ اِيمانُها لَم تَكُن امَنَتْ مِنْ قَبْلُ (يَعْنى فِى الْميثاقِ) اَوْ كَسَبَتْ فى اِيمانِها خَيَرا،

1- اص______ول ك____اف____ى، ج 2، كت_____اب الحج______ه، ص 303 .

ولايت معصومين عليهم السلام شجره طيبه خداشناسى است (103)

قالَ: اَلاِْقْرارُ بَالاَْنْبياءِ وَ الاَْوْصِياءِ و اَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام خ__اصَتَّهُ، قالَ: لا يَنْفَعُ اِيم___انُه__ا لاَِنَّه___ا سَلِيَ__ت .(1)

هِشام بن حَكَم از قول بعضى اصحاب و از قول امام صادق عليه السلام در مورد قول خداى عزّ و جلّ كه فرموده است ايمان آوردن افرادى كه قبلاً ايمان نياورده اند، يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند سودى به حالشان نخواهند داشت، از حضرتش سؤال

كردم فرمود: مقصود، اقرار به پيامبران و اوصيائشان و اميرالمؤمنين على عليه السلام به طور اخص و بالخصوص مى باشد كه خداوند فرمايد: ايمان او را سود ندهد، زيرا ايمانش را سلب كرده است، حضرت علامه مجلسى (ره) در شرح اين حديث مطالبى را بيان داشته است نوشته است: مقصود از ايمان

1- همان مدرك، ص 303 و 304 .

(104) خداشناسى

آوردن، اقرار به پيامبر صلى الله عليه و آله مقصود از كار خير كردن در ايمان، اقرار به ولايت امي____رالم____ؤمني___ن عل___ى عليه السلام است پ___ى كس___ى ك___ه ب__ه پيغمبر صلى الله عليه و آله ايمان نياورده باشد، ايمان به پيامبر صلى الله عليه و آله از او صلب و هي___چ گ__ونه ارزش و س__ودى براى آن فرد با افراد نخواهد داشت.

خ__داشن_اسى در ك__لام عل____ى عليه السلام

خ__داشن_اسى در ك__لام عل____ى عليه السلام

در كلمات اميرالمؤمنين، استدلال بر وجود خدا به طور مستقل، كم تر مشاهده مى شود و عنوانى تحت براهين اثبات وجود خدا، در كلمات آن حضرت نمى توان يافت. دليل اين مطلب مى تواند دو امر باشد:

1 _ امير المؤمنين على عليه السلام خداشناسى و خداجويى را امرى فطرى مى داند ؛ همان گونه كه فرموده اند: خداوند قلب ها را با اراده و محبت خود، و عقل ها را با معرفت خود سرشته است: «اَللّهُمَّ خَلَقْتَ القُلوبَ عَلى اِرادَتِك و فَطَرْتَ الْعُقولَ

خداشناسى در كلام على عليه السلام (105)

عَلى مَعْرِفَتِكَ»(1). در جايى ديگر مى فرمايند: «عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِى اللّه ِ وَ هُوَ يَرى خَلْقَ اللّه ِ» ؛ (2) «من در شگفتم از كسانى كه آفريدگان را مى بينند، و در وجود آفريننده شك مى كنند». اين سخن برگرفته از آيه اى در قرآن است: «اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ»(3) ؛ «مگ__ر درب__اره خدا، پديدآورنده آسمان ها و زمين، ترديدى هست» .

2 _ دليل ديگر آن است كه مخاطبان اميرالمؤمنين عليه السلام اشخاصى بودند

كه به وج___ود خ___دا ب___اور داشتن___د. آن___ان بيشت__ر محت__اج تصحي___ح

1- مجلس___ى، محم___د ب__اق__ر، بح___ارالانوار، ج 95، ص 403، ح 34؛ ابن طاووس، مهج الدعوات، ص 154 .

2- نهج البلاغه، حكمت 126 .

3- 10 / اب_____راهي___م .

(106) خداشناسى

اعتق___اداتش___ان ب__ودند، نه تأسيس.

در لابلاى كلمات امام مى توان دلايلى را بر اثبات وجود خدا يافت كه استاد فرزانه جناب آقاى محمد محمود رضايى هفت دليل بر اثبات وجود خدا در كلمات حضرت يافته است (1)؛ هرچند كه راه هاى منتهى به خدا، به عدد نفوس خلايق است. آن دلايل هفت گانه، بدين قرارند:

1. برهان معقوليت ؛

2. برهان فط___رى ؛

3. برهان نظ______م ؛

4. برهان عِلّ______ى ؛

1- دانشن____ام___ه ام___ام عل___ى عليه السلام ، زي__ر نظ__ر عل__ى اكب__ر رش__اد، ج 2، ص 12 .

خداشناسى در كلام على عليه السلام (107)

5. ب______ره______ان معج__________زه ؛

6. برهان وجوب و امكان (حدوث) ؛ (1)

7. ب______ره______ان فس__خ ع____زائم .

1. برهان معقوليت يا احتياط عقلى

يكى از راه هاى اثبات وجود خدا، معقوليّت اعتقاد به او است ؛ زيرا آدمى را يكى از اين دو راه پيش رو است: اعتقاد به خدا ؛ عدم اعتقاد به او. از سويى، هر يك از اين دو لوازمى دارد. براى نمونه، كسى كه به خداوند باور دارد، بايد بپذيرد كه چون خداوند حكيم است، انسان و جهان را بيهوده نيافريده است ؛ بلكه از آفرينش

1- ش___رح اي___ن دلي___ل ب__ات__وج__ه ب__ه پيچي__دگ___ى بح___ث، در گ__زين__ش مطل_ب براى اي__ن كت__اب حذف شده است .

(108) خداشناسى

آن دو، مقصودى دارد كه همانا هدايت انسان و رساندن او به كمال نهايى خويش است ؛ از اين رو پيامبران را براى هدايت او فرستاده است.

همچنين پس از اين جهان، جهان ديگرى وجود دارد كه در آن انسان ها كيفر و پاداش اعمال خود را مى بينند. بدين سان اعتقاد به خدا با اعتقاد به نبوت و شريعت و معاد توأم مى شود. در مقابل، عدم اعتقاد به خدا، لوازمى ديگر، غير از آنچه گفته شد، دارد.

حال اگر اعتقاد به خدا و لوازم آن را _ كه سعادت ابدى در پى دارد _ در نظر بگيريم و آن را با ناباورى به خدا و لوازم آن بسنجيم، اعتقاد به خدا و لوازم آن را معقول تر خواهيم يافت ؛ زيرا در صورت صحت اعتقاد به خدا، ما از منافع بسيارى برخورداريم و از شقاوت ابدى اجتناب ورزيده ايم ؛ اما اگر معلوم گردد كه چنين اعتقادى، خرافه و ناصواب است، نيز ضرر و زيانى نكرده ايم. بنابراين معقول آن است كه اعتقاد به خدا و لوازم آن را بپذيريم.

1. برهان معقوليت يا احتياط عقلى (109)

شبيه به اين استدلال در كلمات امام على عليه السلام آمده است ؛ چنان كه مى فرمايد:

زَعَمَ الْمُنَجِّمُ وَ الطَّبيبُ كِلاهُما أَنْ لا مَعادَ فَقُلْتُ ذاكَ اِليكُما

اِنْ صَحَّ قولُكُما فَلَسْتُ بِخاسِرٍ أَو صَحِّ قولى فَالْوَبالُ عَلَيْكُما(1)

در دي___وان___ى ك___ه منس__وب ب__ه ام__ام عل__ى عليه السلام اس__ت، مى خ____واني__م:

قالَ الْمُنَجِّمُ و الطَّبيبُ كِلاهُما لَنْ يَحْشُرَ الاَمْواتُ قُلْتُ اِلَيْهِما

اِنْ صَحَّ قولُكُما فَلَسْتُ بِخاسِرٍ اِن صَحَّ قولى فَالْخِسارُ اِلَيْكُما(2)

«منجم و طبيب هر دو مى گويند كه قيامتى وجود ندارد، به آنان مى گويم: اگر قول و عقيده شم___ا صحي___ح ب__اش__د، م___ا زي___انى نك___رده ايم، و اگر قول و

1- بح_ارالان__وار، ج 78 ،ح 92 ؛ اب__ن طلح_ه شافعى، محمد، مطالب السؤول، ص 62 . 2- دي______________وان منس__________وب ب_______ه

ام_______ام عل________ى عليه السلام ، ص 520 .

(110) خداشناسى

عقيده من صحيح باش___د، شم___ا از زي__ان ك__اران خ__واهيد بود».

يكى از توابع اعتقاد به وجود خداوند، اعتقاد به قيامت است. اگر تصديق به قيامت را با انكار آن بسنجيم، بدون شك تصديق به قيامت را معقول تر خواهيم يافت ؛ زيرا در صورت صحت اعتقاد به قيامت، شخص معتقد، زيانى نكرده است ؛ ولى ناباوران گرفتار شقاوت ابدى خواهند شد. اما اگر چنين اعتقادى در واقع كاذب باشد، باز شخص معتقد، زيانى نكرده است و البته منكر نيز.

از خواندنى هاى تاريخ، مناظره امام رضا عليه السلام با مردى زنديق است ؛ نوشته اند:

يكى از زنادقه وارد مجلسى شد كه امام رضا عليه السلام نيز در آن مجلس حضور داشت. امام بدو فرمود: «اى مرد، اگر اعتقاد شما صحيح باشد _ كه در واقع چنين نيست _ آيا ما با شما مساوى نيستيم؟ [زيرا [نماز و روزه و زكات و اقرار و تصديق، زيانى به ما نمى رساند». آن مرد ساكت شد. سپس امام ادامه داد: «و اگر

1. برهان معقوليت يا احتياط عقلى (111)

اعتقاد ما بر حق باشد _ كه چنين است _ آيا نصيب شما هلاكت، و بهره ما رستگارى نيست»؟(1)

2. برهان فطرت

راه هاى اثبات وجود خدا دوگونه است: سير آفاق و انفس ؛ چنان كه در قرآن آمده است: «سَنُريهِمْ اياتِنا فِى الاْفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ»(2) ؛ «به زودى نشانه هاى خود را در افق ها[ى گوناگون] و در دل هايشان بديشان خواهيم نمود ؛ تا بر ايشان روشن گردد كه او خود حق است». راه آفاق، آن است كه از طريق مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امكان و

نظم پديده ها، به وجود

1- كلين__ى، محم__د بن يعقوب.الكافى، ج 1، ص 78، ح 3 ؛ صدوق، عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 131، ح 28 .

2- 53 / فصلت .

(112) خداشناسى

خالق و مدبرى دانا و توانا پى برند. اما اگر انسان از راه تأمّل در خود، پى به وجود خدا برد، و در برابر او كه كمال مطلق است، سر تعظيم فرود آورد، خدا را از راه انفس يا فطرت يافته است. آيه مشهور قرآن در اين باره، بدين قرار است: «فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (1) ؛ «پس روى خود را به سوى آيين خالص پروردگار بگردان! اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده ؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست. اين است آيين استوار ؛ ولى اكثر مردم نم_ى دانن__د».

امام على عليه السلام ني__ز در كلم__اتى ب__ه راه فط_رت اشاره فرموده اند ؛ بدين شرح:

1- 30 / روم .

2. برهان فطرت (113)

_ پس رسولانش را در ميانشان گمارد و پيمبرانش را پياپى فرستاد تا از آنان بخواهند حق ميثاق فطرت را بگزارند و نعمتى را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا جاى عذرى برايشان نگذارند و گنجينه هاى خود را برايشان بگش__ايند. (1)

_ حم___د و سپ__اس مخص__وص خ__داي__ى است ك__ه حم___د خ___ود را به بن___دگ__ان الهام ك_رده اس_ت و سرشت آنان را با معرفت خود آميخته است. (2)

_ همانا، بهترين چيز كه تقرب جويان به خداى سبحان بدان توسل مى جويند، ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا است

كه موجب بلندى كلمه مسلمانى است و يكت__ا دانست__ن پ__روردگ___ار ك__ه مقتض__اى فط__رت انس_انى است. (1)

_ خدايا، قلب ها را با اراده خود خلق كرده اى و عقل ها را با معرفت خود سرشته اى. (2)

1- نهج البلاغه، خطبه 1 .

2- الكافى، ج 1، ص 139، ح 15 .

(114) خداشناسى

_ من بر فطرت مسلمانى زاده شده ام. (3)

1- نهج البلاغه، خطبه110؛ صدوق، علل الشرايع، ص 247، ح1؛ برقى،ابوجعفراحمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج 1، ص 451، ح 1040 ؛ طوسى، الامالى، ص 216، ح 380؛ اب__ن شعب__ه ح__رانى، تحف العقول، ص 149 .

2- مَهَ____جُ ال_____دَّعَ_____وات، ص 154 ؛ بح____ارالان_____وار، ج 95، ص 403، ح 34.

3- نه_____ج الب_____لاغ_____ه، خطب________ه 57 .

2. برهان فطرت (115)

شايد بحث درباره معناى فطرت، زمينه را براى آشنايى بيشتر با اين برهان، مساعد كند. فطرت از ماده فَطَرَ در اصل به معناى آغاز و شروع است. از همين روى به معناى خل__ق نيز به ك__ار م_ى رود ؛ زي__را خل__قِ چي___زى، به معن___اى ايج__اد و آغ__از وج__ود و تحق__ق آن است.

ابن عباس مى گويد: در معناى آيه شريفه «اَلْحَمْدُلِلّهِ فاطِرِالسَّمواتِ وَالاَْرْضِ»، حيران بودم و معناى «فاطِر» را نمى دانستم تا اين كه دو نفر كه بر سر چاهى نزاع داشتند، نزد من آمدند و يكى از آن دو گفت: اَنَا فَطَرْتُها: يعنى من قبل از همه و براى اولين بار حفر آن را آغاز كردم. (1) بنابراين «فَطَرَ» به معناى آغاز و ابتدا است و فط__رت، به معن__اى حالت خاصى از شروع و آغاز است، كه هم معناى

1- احمد بن فارس، معج_م مق_اييس اللغ_ه، ج 4، ص 510 ؛ ابن اثي_ر ج_وزى، النهايه، ص 457؛ ابن منظور،

لسان العرب، ج 5، ص 56 .

(116) خداشناسى

آفرينش مى شود. امورى را مى توان براى موجودى، فطرى دانست كه آفرينش آن، اقتض__اى آن ه__ا را دارد. ام__ور فط__رى، سه وي__ژگى مهم دارند:

1. در تمام افراد يك نوع وج__ود دارند ؛ البت__ه با ش__دّت و ضعف ؛

2. همواره ثابت و تبدل ناپذيرند و چنان نيست كه در برهه اى از تاريخ اقتضاى خاصى داشته باشند، و در برهه اى ديگر اقتضايى ديگر ؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ» (1) .

3. امور فطرى از آن حي___ث ك__ه فط___رى و مقتض___اى آف__رين__ش م__وجودى هستند، نياز به تعليم و تعلم ندارند ؛ هرچند تقويت و يادآورى و يا جهت دادن به آن ه____ا ني___از ب_____ه آم_____وزش و پ____رورش دارد.

1- 30 / روم .

2. برهان فطرت (117)

پس از روشن تر شدن معناى فطرت و امور فطرى، اكنون بايد ديد چه امورى، فط__رى انس__ان هستن__د. فط__ري_ات انس__ان را مى توان را دو دسته تقسيم كرد:

الف: شناخت هاى فطرى ؛

ب: گ__رايش ه_اى فطرى .

نوعى شناخت خدا كه نيازى به آموزش و فراگيرى ندارد، خداشناسى فطرى است، و اگر نوعى گرايش به سوى خدا و پرستش او در هر انسانى باشد، مى توان آن را خداپرستى فطرى ناميد. اما نه خداشناسى و نه خداپرستى، آن گونه آگاهانه نيست كه انس__ان را از ت__لاش عق__لانى يا استم___داد از پي_امب__ران براى شناخت خداوند، بى نياز كند.

بر فط___رى ب___ودن خ___داشن__اسى، هم دليل نقل__ى و هم دليل عقلى _ فلسفى اق__ام__ه ك__رده ان__د. نم__ون__ه ه__اي_ى از آن دلاي__ل ب____دي____ن ق____رار اس__ت:

(118) خداشناسى

از آيات و روايات، نيك برمى آيد كه خداشناسى، فطرى است. بدين معنا كه

ما پيش تر معرفتى نسبت به خداوند داشته ايم، ولى آن را فراموش كرده ايم ؛ پيامبران ما را به تأمل در آفاق و انفس خواندند، تا به شناخت فطرى آگاهى پيدا كنيم ؛ يعنى انبياء نگفتند كه اى مردم بدانيد كه خدا وجود دارد ؛ بلكه گفتند: «اى مردم، بدانيد كه مى دانيد خدا وجود دارد» . قرآن نيز مى فرمايد: «فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ»(1) ؛ «پس يادآورى كن كه تو تنها تذكر دهنده اى». به تعبير امام على عليه السلام «لِيَسْتَأدُوهُم ميثاقَ فِطْرَتِهِ...»(2) همچنين هنگامى كه از اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيدند كه آيا پروردگارت را هنگام پرستش ديده اى، فرمود: من عبادت نمى كنم پروردگارى كه را كه نديده ام ؛ «ما كُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ». وقتى پرسيدند چگونه ديده اى، فرمود:

1- 21 / غاشيه .

2- نهج البلاغه، خطبه 1.

2. برهان فطرت (119)

«لا تُدْرِكُهُ العُيونُ فى مُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَ لكِنْ رَأَتْهُ الْقُلوبُ بِحَقائِقِ الاْيمانِ» ؛ (1) «چشم ها هنگام نظر افكندن، او را نمى يابند، بلكه دل ها با حقايق ايمان او را مى بينند».

در اي__ن ج___ا دو پ__رسش روى مى نم_اي_د:

1. در چه زمانى انس__ان به اين شن__اخت و رؤيت قلب__ى ن__ائ__ل شده است ؟

2. آيا شناخت و رؤيت قلبى خدا، اختصاص به برخى انسان ها دارد، يا تمامى انس_ان ه_ا از چني__ن مع__رفت__ى ب__رخوردارند؟

آيه «ميثاق» در قرآن از زمانى سخن مى گويد كه پروردگار از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفته، پرسيدند: «آيا من

1- الكافى، ج 1، ص 98، نهج البلاغه، خطبه 179 .

(120) خداشناسى

پروردگارتان نيستم؟» گفتند: «آرى ؛ گواهى داديم». (1)

از اين آيه به خوبى برمى آيد كه گفت و گويى ميان خدا و همه انسان ها

صورت گرفته است، و همه آنان به خداوندى خدا و اين كه او پروردگار هستى است، اعتراف و شهادت داده اند تا بهانه اى براى آنان در روز قيامت نباشد. در روايتى از امام صادق عليه السلام درباره «ميثاق» آمده است: «شناخت خدا در قلب ها ثابت ماند، آنان متوقف ميثاق را فراموش كردند و روزى به يادشان خواهد آمد و اگر اين مسئله نبود، كسى نمى دانست آفريننده و روزى رسانش كيست». (2) همان امام بزرگوار درباره معرفت قلبى نيز مى فرمايد: «كانَ ذلِكَ مُعايَنَةَ اللّه ِ فَأَنْساهُمُ

1- 172 / اعراف .

2- ب___رق___ى، اب__و جعف__ر، المح___اس_ن، ج 1، ص 376.

2. برهان فطرت (121)

الْمُعايَنَةَ وَ أَثْبَتَ الاِْقْرارَ فى صُدورِهم» (1) ؛ «آنچه در آيه ميثاق آمده است، معاينه خدا بود. پس از آن، خداوند معاينه را از ياد آنان برد و اقرار را در قلب هايشان ثابت و استوار ساخت». از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا مؤمنان در روز قيامت خدا را مشاهده خواهند كرد؟ امام فرمود: «بلى، و قبل از روز قيامت نيز او را مشاهده كرده اند». پرسيد: در چه زمانى؟ امام فرمود: «وقتى كه به آنان گفته شد: «أَلَسْتُ بِرَبِّكم قالوا بَلى». آن گاه امام مدتى سكوت كرد و سپس فرمود: «همانا مؤمنان در دنيا و قبل از قيامت نيز خدا را مشاهده مى كنند. آيا اكنون خدا را نمى بينى؟... مشاهده قلبى، همچون نگريستن با چشم نيست» (2). از تعابير ديگر امام على عليه السلام چنين برمى آيد كه معرفت خدا با سرشت انسان عجين شده و از بدو خلقت انسان، چنين معرفتى ملازم او بوده است:

1- همان، ص 438 .

2- صدوق، التوحيد، ص 117 .

(122) خداشناسى

«اَللَّهُمَّ...

فَطَ__رْتَ الْعُق_ولَ عَل__ى مَعْ___رِفَتِ___ك» .(1)

«ف___اطَ___رَهُ___م عَل__ى مَعْ__رِفَ___ةِ رُبُ__وبيَّتِ_هِ»(2)

بنابراين ويژگى هاى معرفت فطرى خدا چنين است:

1. سابقه آن به پيش از جهان كنونى ب__رم__ى گ___ردد ؛ يعن__ى ع__ال__م ذر كه خ_داون_د در آن ب_ا انس_ان ها عه_د و ميثاق بسته است.

2. در ابت___دا شن__اخ__ت خ__دا، در نه___ايت شدت و عمق بوده است ؛ به طورى كه از آن تعبير به مشاهده و معاينه ش_ده است.

1- مَهَجُ الدَّعَوات،ص154؛بِحارالانوار،ج95،ص403،ح34.

2- الك___افى، ج 1، ص 139، ح 5 .

2. برهان فطرت (123)

3. انسان، موقف آن ميثاق و شدت اين شناخت را فراموش كرده است ؛ اما اصل معرفت به خدا و اقرار به آن در جان و روح او باقى است و در همين جهان با درجات متفاوت به ياد او مى آيد.

4. معرفت قلبى خدا در انحصار گ__روه__ى خاص از انس__ان ها نيست ؛ بلك___ه خ___داون___د در آغ__از خلقت، خ___ويش را ب__ه هم___ه انسان ها شناسانده و از همه آنان در اين باره اقرار گ_رفته است. بنابراين مع___رفت خود را با سرشت انس___ان، عجي__ن ك___رده است.

امام باقر عليه السلام در تفسير اين جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرموده اند: «هر مولودى بر فطرت متولد مى شود» مى فرمايند: «يَعْنى عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _

(124) خداشناسى

خالِقُهُ فَذلِكَ قَوْلُه: وَ لَئِنْ سَأَلْتُهُم مَن خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرضَ لَيَقُولُنَّ اللّه ُ» (1) ؛ «مراد از فطرت، معرفت به اين امر است كه خدا خالق او است و اين آيه نيز به همين مطلب اشاره دارد: اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است، خواهند گفت: خدا» .(2)

بنابراين، همه انسان ها حتى فرزندان مشركان، هنگام تولد معرفت خدا را همراه خود

دارند و با فطرت الهى متولد مى شوند. اصل معرفت خدا در روح و

1- 25 / لقم______ان ؛ 39 / زم_______ر.

2- صدوق، التوحيد، ص 331، كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، ج 2، ص 13 .

2. برهان فطرت (125)

جان آدمى باقى است و در جهان كنونى به درجات مختلف به ياد انسان مى آيد، و راه هاى عقلى خداشناسى در واقع تنبه و يادآورى اين رؤيت فطرى خدا در ايستگاه اَلَسْت است.

3. ب_رهان نظم

بدون شك، برهان نظم از متداول ترين براهينى است كه براى وجود خدا اقامه شده است. اين برهان نيز همانند بعضى از براهين اثبات وجود خدا، تاريخى به بلندى عمر انسان ها دارد. آدميان از ديرباز با مشاهده پديده هاى منظم و هماهنگ به اين فكر مى افتادند كه اين نظم و هماهنگى در ميان موجودات، معلول چيست. آيا خود اجزا با همكارى يكديگر اين نظم را پديد آورده اند؟ يا اين كه ناظمى حكيم و مدبر، آن ها را چنين، منظم كرده است؟ انسان بر اثر تأمل و تعمق در ساختار موجودات، به اين نتيجه مى رسد كه ناظمى حكيم، چنين ساختار منظمى را پديد آورده است و به تعبيرى اين مجموعه هاى منظم، نشانه هاى تدبيرى است كه ما را به خدا رهنمون مى كند. چنان كه اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايند: «خداوند با نشانه هاى تدبيركه درآفريدگانش ديده مى شود، بر عقل ها آشكار شده است». (1)

(126) خداشناسى

ب___ره__ان نظ__م را مى ت__وان چني__ن باز گفت:

مقدمه اول: ع__ال___م طبيع__ت، پ__دي___ده اى منظ__م است ؛ يا اين كه در ع___ال__م طبيع__ت، پ_دي_ده ه_اى منظم وجود دارد ؛

مقدمه دوم: بر اساس بداهت عقلى، هر نظمى از ناظم حكيم و با شعورى برخاسته است كه براساس آگاهى

و علم خويش، اجزاى پديده منظم را با هماهنگى و آرايش خاصى براى وصول به هدف مشخصى در كنار هم نهاده و آن را براساس طرح حكيمانه اى منظم ساخته است.

بنابراين عالم طبيعت كه پديده اى است منظم، ناظم حكيم و باشعورى آن را تدبير كرده است.

1- نهج البلاغه، خطبه182؛ اصول كافى، ج 1، ص 141 .

3.برهان نظم (127)

در قرآن و روايات معصومين عليهم السلام به ويژه در سخنان اميرالمؤمنين على عليه السلام به اين برهان اشاره شده است. برخى از آن ها را يادآور مى شويم و سپس تقريرهاى مختلف برهان نظم را با استشهاد به كلمات اميرالمؤمنين على عليه السلام بازمى گ___ويي__م.

1. قرآن در آيات بسيارى، از جمله آيه زير، به موارد نظم در آسمان ها و زمين و خلقت انسان ها و جنبندگان اشاره مى كند و آن ها را نشانه هايى بر ناظم حكيم مى شن__اس__ان_د:

به راستى در آسمان ها و زمين، براى مؤمنان نشانه هايى است و در آفرينش خودتان و آنچه از [انواع] جنبندگان پراكنده مى گرداند، براى مردمى كه يقين دارند، نشانه هايى است و [نيز در [پياپى آمدن شب و روز و آنچه خدا از آسمان

(128) خداشناسى

فرود آورده و با آن، زمين را پس از مرگش زنده گردانيده است و [همچنين[ گردش بادها [به هر سو] براى مردمى كه مى انديشند نشانه هايى است. اين[ها[ است آيات خدا كه به راستى آن را بر تو مى خوانيم. پس، بعد از خدا و نشانه هاى او به ك___دام سخن خ__واهن__د گرويد. (1)

2. اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز از نظم و تدبير جهان و موجودات بسيار سخن گفته اند ؛ پاره اى از آن ها بدين قرار است ؛

_ در اتقان صنع، نشانه اى كافى بر خداوند است و در تركيب

طبيعت [اشيا[ دليل كافى بر او وجود دارد و در حدوث خلقت، برهان كافى بر قديم بودن او، و در

1- 3 _ 6 / جاثيه .

3.برهان نظم (129)

استحك___ام صُن__ع مخل__وقات، عب___رتى است ك__افى ب___راى شن___اخت او. (1)

_ آثار حكمت خدا در آفريده هاى بديعش هويدا است و آنچه آفريده حجت و دليلى بر وجود او است و همه منتسب به اويند. هرچند مخلوقى خاموشند، دليل گويا بر تدبير ذات پاك او هستند. (2)

_ آيا به خُردترين چيز كه آفريده، نمى نگرند كه چسان آفرينش او را استوار داشته و تركيب آن را برقرار ؛ آن را شنوايى و بينايى بخشيده و برايش استخوان

1- صدوق، عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 121، ح 15 ؛ همو، التوحيد، ص 69، ح 26 ؛ بِح____ارالان___وار، ج 4، ص 221، ح 2 .

2- نهج البلاغه، خطبه91، صدوق،التوحيد، ص52؛ بِحارالانوار، ج57، ص 107، ح 90.

(130) خداشناسى

و پوست آفريده. بنگريد به مورچه كه جُثه او كوچك وپيكرش لطيف وزيبا است .(1)

از مجموع آيات و روايات به خوبى برمى آيد كه يكى از راه هاى شناخت خدا، تأمل در آثار صنع و حكمت خداوند است، و در نظم شگفت انگيز آفريدگان مى توان دست تواناى خداوند را كه ناظم جهان است، ديد. اينك به توضيح مفهوم نظ__م و وي__ژگ__ى ه__اى آن و تق_ريرهاى مختل__ف اين ب__ره__ان مى پ__ردازيم.

در برهان نظم از موارد جزئى نظم، پى به ناظم حكيم برده مى شود. امروزه

1- نهج البلاغه، خطبه 185؛ طبرسى، احمدبن على، الاحتجاج، ج 1، ص 481، ح 117 ؛ بِحارالانوار، ج 3، ص 26، ح 1.

3.برهان نظم (131)

بعضى برآنند كه برهان نظم غير از برهان غايى است ؛ زيرا تأكيد برهان نظم بر موارد جزئى

نظم است، اما برهان غايى از يك مجموعه هماهنگ به نام جهان، سخن مى گويد. در بيانات اميرالمؤمنين على عليه السلام هر دو تقرير وجود دارد. اكنون به تقرير برهان نظم از ديدگاه آن امام گرامى مى پردازيم.

اميرالمؤمنين على عليه السلام در بيانات خود بسيار به موارد جزئى نظم، مانند نظم در آسمان ها و زمين، طاووس، ملخ، خفاش، مورچه و خزندگان، و نظم موجود در ساختار انس_ان اش_اره فرموده اند كه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى كنيم.

_ خداوند موجودات عجيب و شگفت را آفريد ؛ بعضى جاندار و بعضى بى جان و بعضى ساكن و آرام (مانند كوه ها) و بعضى متحرك (مانند ستارگان). [اين ها[ دليل آشكارى است، بر زيبايى آفرينش او بر بزرگى [و] توانايى اش، گواهى مى دهند .(1)

1- نه__ج الب_لاغ_ه، خطبه 165 ؛ بحارالانوار، ج 65، ص 30.

(132) خداشناسى

_ و شگفت انگيزتر، ميان پرندگان در آفرينش، طاووس است كه آن را در استوارترين هيئت پرداخت، و رنگ هاى او را نيكوترين ترتيب داد ؛ با پرى كه ناى استخوان هاى آن را به هم درآورد، و دُمى كه كشش آن را دراز كرد. چون به سوى ماده پيش رود، آن دُمِ درهم پيچيده را مى گشايد و بر سر خود برمى افرازد، كه گويى بادبانى است برافراشته و كشتيبان زمام آن را بداشته. به رنگ هاى خود مى نازد، و خرامان خرامان دُم خود را را بدين سو و آن سو مى برد و سوى ماده مى تازد... اگر آن را همانند كنى بدان چه زمين رويانيده، گويى گل هاى بهاره است و از اين سوى و آن سوى چيده، و اگر به پوشيدنى اش همانند سازى، همچون حله ها است نگارين و فريبا، يا چون بُرد يمانى

زيبا، و اگر به زيورش همانند كنى،

3.برهان نظم (133)

نگين ها است رنگ_ارن_گ، در سي_م ها، نش_ان_ده، خوش نما _ چون نقش ارژنگ. (1)

_ اگر مى خواهى از ملخ بگويم كه دو ديده سرخ آفريد براى آن، و دو حدقه برايش افروخت چون ماه تابان و او را گوشى بداد پوشيده و پنهان، و دهانى گشود به اعتدال و حسى نيرومند و به كمال. و دو دندان پيشين كه بدان ها ببرد و دو پاى داس مانند كه بدان ها چيزى را بگيرد. كشاورزان در كشت خود از آن مى ترسند و توانايى راندنش را ندارند ؛ هرچند همه كسان خود را فراهم آرند، تا گاهى كه در جست و خيزهايش روى به كِشته آرد، هرچه خواهش آن است روا دارد. و همه اندام ملخ به اندازه يك انگشت باريك نيست _ و اين حقيقتى است. (2)

1- نهج البلاغه، خطبه 165 .

(134) خداشناسى

_ پس از آن كه حق تعالى، زمين را پهن كرد و امر خود را به آفرينش انسان جارى ساخت، آدم عليه السلام را برگزيد و او را ب_رت_ر از س_اي_ر مخل_وقاتش گردانيد. (1)

_ و با سازوارى كه ميان چيزها پديد آورد، دانسته شد كه براى او قرينى نتوان تصور كرد. روشنى را ضد تاريكى قرار داد، و سپيدى را ضدسياهى، و ترى را مخالف خشكى و گرمى را مخالف سردى نهاد و ناسازوارى هاى طبيعت را با يكديگر آشتى داد و جداها را به هم نزديك كرد، و دورها را كنار هم نشاند و نزديك ها را جدا گرداند .(2)

_ پس كجى هاى هر چيز را راست كرد، و مرزهاى هر يك را برابر آورد. و

1- همان،خطبه185؛الاحتجاج، ج1، ص483، ح

117؛ بِحارالانوار، ج 3، ص 27، ح 1.

2- نهج البلاغه، خطبه 90 .

3- نهج البلاغه، خطبه 186 .

3.برهان نظم (135)

ناهماهنگ ها را به قدرت خود هماهنگ ساخت، و طرح هر يك را در آن چه مناسب آن بود، انداخت و آن ها را جنس هايى كرد _ از شماره برون _ در حد و اندازه و غ__ري__زه و هيئت ه__اى گ__ون__ه گ__ون ؛ پ__دي__ده ه__ايى كه آف__رينش آن ه__ا را است__وار ك___رد، و ه__ر يك__ى را ب__ه س__رشت__ى ك_ه خ_ود خواست، درآورد. (1)

_ گشادگى [و تنگى] و پست و بلندى ها[ى آسمان] را منظم كرد، و شكاف هاى آن را به هم آورد ؛ و هر يك را با آن چه جفت آن بود، پيوند داد... . آسمان را كه دودى بود متراكم، بخواند، بيامد و سر بر خط گذاشت و هر جزء آن جزء ديگرى را نگاه داشت. پس درهاى بسته آن را بگشاد... و آفتاب را آيتى كرد روشن كننده كه به روز درآيد ؛ و ماه را آيتى كه تاريكى شب، نور آن بزدايد. پس آفتاب و ماه را در منزلگاه هاشان روان فرمود، و مدت گردش آن دو را در خانه ها

1- نهج البلاغه، خطبه 1 .

(136) خداشناسى

معين نمود تا بدين گردش، روز را از شب داند و حساب ساليان و اندازه گيرى زمان را تواند. (1)

_ زمين را پديد آورد و نگاهش داشت، بى آن كه خود را بدان مشغول دارد، و برجايش ايستاده گرداند، بى آن كه آن را بر چيزى نهد، و بر پايش داشت بى پايه ها، و بالا بردش بى استوانه ها، و نگاهش داشت از كجى و خميدن، و بازداشت آن را از افتادن و شكافتن. ميخ هاى آن را كوبيد و

سدها را گرداگردش برافروخت. چشمه هاى آن را روان گردانيد و دره هاى آن را بشكافانيد. آن چه را ساخت، سست نگرديد، و آن را كه نيرويش بخشيد، ناتوان نشد. (2)

1- نه__ج الب__لاغ___ه، خطب__ه 91 ؛ بحارالانوار، ج 57، ص 108، ح 90.

2- نه___ج الب___لاغ___ه، خطب___ه 186؛ الاحتج_______اج، ج 1، ص 477 .

3.برهان نظم (137)

_ پس خداى، فضاى ميان زمين و آسمان را فراخ ساخت، و هوا را براى نفس كشيدن بپرداخت. و اهل زمين را در آن ساكن فرمود، با آن چه بايسته آنان مى بود. و زمين هاى خشك را، كه آب چشمه ها نتوانست خود را به پستى و بلندى هاى آن رساند، و جوى هاى خرد و بزرگ در رسيدن بدان زمين ها درماند، وانگذاشت. اب__ره__ايى آف___ريد و بر آن زمين ها بگماشت تا مرده آن را زنده گرداند و گياه آن را بروياند. (1)

_ پس چون زمين خود را بگسترد و فرمان خويش روان كرد، از ميان آفريدگان، آدم را ب_رگ_زي_د. (2)

1- نه____ج الب__لاغ__ه، خطبه 91 .

(138) خداشناسى

_ پس چه كسى تو را به مكيدن شير از پستان مادرت رهنمون گشت. (1)

قرآن نيز از هماهنگى بين عالم خبر مى دهد كه به دو نمونه آن اشاره مى كنيم: _ از نشانه هاى او اين كه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدان ها آرام گيريد، و ميانتان دوست__ى و رحم__ت نهاد. آرى، در اين [نعمت [براى م_ردم_ى ك_ه مى ان_ديشند، قطعا نشانه هايى است. (2)

_ و او است كسى كه از آسمان، آب را فرود آورد ؛ پس با آن از هرگونه گياهى را برآورديم، و از آن [گياه] جوانه سبز رويانديم .(3)

1- نهج البلاغه، خطبه 211 ؛ بحارالانوار،

ج 57، ص 38، ح 15 .

2- نهج البلاغه، خطبه 163 .

3- 21 / روم .

3.برهان نظم (139)

4. برهان عِلّى

يكى از راه هاى اثبات وجود خدا، برهان عِلّى است كه در آن خدا از راه معلوليّت ع___ال__م، ث__ابت مى ش___ود. امام على عليه السلام در تعابيرى، به اين برهان اشاره ك_رده اند ؛ از جمله:

_ هر م_وج_ودى غي_ر از خ_داون_د معل_ول است ؛ كُلُّ قائِمٍ فى سِواهُ مَعْلُولٍ. (1)

_ ه_ر چي__زى به خ__دا قي__ام دارد ؛ كُلُّ شَىْ ءٍ قائِمٌ بِهِ. (2)

_ هر چيزى خاشع و قائم به خدا است و خدا غناى هر فقيرى و عزت هر خوارى و قوت هر ضعيفى است ؛ كُلُّ شَىْ ءٍ خاشِعٌ لَهُ، و كُلُّ شَىْ ءٍ ق__ائِ__مٌ بِ__هِ، غِن__ى كُلِّ

1- 99 / انع_______________ام .

2- نهج البلاغه، خطبه186 ؛ بحارالانوار، ج 77، ص 310، ح 14 .

3- نهج البلاغه، خطبه 109 ؛ بحارالانوار، ج 4، ص 317، ح 43 .

(140) خداشناسى

فَقي____رٍ و عِ____زُّ كُ___لِّ ذَلي____لٍ و قُ___وَّةُ كُ___لِّ ضَعي__فٍ .(1)

_ خدا از هر چيزى بى نياز است و هيچ چيز از او بى نياز نيست ؛ سُبْحانَ الْغَنِىَّ عَ__نْ كُ__لِّ شَ__ىْ ءٍ وَ لا شَ__ىْ ءَ مِ__نَ الاَْشْي___اءِ يُغْن_ى عَنهُ .(2)

_ خلق هر چيزى از خدا است ؛ مِنْهُ كانَ كُلُّ شَىْ ءٍ لِلْخَلْقِ. (3)

_ هر قومى غير از خداوند، ضعيف است و هر ضعيفى وابسته به غنى است و فقط خدا بى نياز از هر چيزى است ؛ كُلُّ قَوِىٍّ غَيْرُهُ ضَعيفٌ. (4)

1- نه_ج الب__لاغه، خطبه 109 ؛ بحارالانوار، ج 4، ص 317، ح 43 .

2- ابن ابى الح__دي___د، ش___رح نه__ج الب__لاغ__ه، ج 20، ص 348 .

3- بح________________ارالان_______________وار، ج 84، ص 131،

ح 24 .

4- نه_____ج الب___لاغ___ه، خطب___ه 65 ؛ غ___ررالحك____م، ح 6884 .

4. برهان عِلّى (141)

از اين بي__ان__ات ني__ك برمى آي__د كه هم__ه اشي__ا غي_ر از خ_داون___د، معلول و در نتيج___ه ق__ائ_م به خداوندند.

تق___ري___ر ب__ره__ان عِلّ__ى، به اختص__ار، چني__ن است ؛

يك. جهان معلول است ؛ دو. هر معلولى نيازمند علت است. بنابراين جهان كه معلول است، نيازمند علتى است كه آن يا خدا است و يا در نهايت به خدا منتهى مى شود. از اين رو خدا وجود دارد.

بنابراين جهان، معلول است و امام على عليه السلام نيز فرموده اند: هر چيزى غير از خداوند، معلول است ؛ كُلُّ قائِمٍ فى سِواهُ مَعْلُولُ. (1) در كلامى ديگر، قيام همه اشيا

1- نهج البلاغه، خطبه 186 ؛ بحارالانوار، ج 77، ص 310، ح 14 .

(142) خداشناسى

را به خداوند، دانسته اند ؛ كُلُّ شَىْ ءٍ قائِمٌ بِهِ.(1) نيز نقل كرده اند كه فرمود: او است كه حي__ات و ن__ور هر م__وج__ودى است ؛ هُوَ حَياةُ كُلِّ شَىْ ءٍ و نورُ كُلِّ شَىْ ءٍ .(2)

5. برهان معجزه

يكى از راه هاى شناخت خدا، معجزه است. انسان با مشاهده معجزه، دستِ تواناى خدا را مى بيند. از همين رو پيامبران براى اثبات صدق دعوى خود و اتمام حجت، به اذن خدا، معجزه مى آوردند. در قرآن، معجزات بسيارى به انبياى گذشته نسبت داده شده است كه به اذن خداوند بر ايجاد آن ها قدرت پيدا

1- نه_ج الب__لاغه، خطبه 109 ؛ بِحارالانوار، ج 4، ص 317، ح 43 .

2- الكافى، ج 1، ص 130، ح 1 ؛ بِحارالانوار، ج 58، ص 10، ح 8 .

5. برهان معجزه (143)

مى كردند. بر اين گونه حوادث در قرآن، آيه، بينه،

حجت، برهان و سلطان اطلاق شده است. غرض و غايت عمده اين آيات و نشانه ها، اثباتِ حقانيّت مدعى رسالت بوده است. تحدى و مبارزه طلبى قرآن، نش__انه اعج___از آن است و اين ماجرا چن__دي_ن ب__ار در قرآن تك___رار شده است.

بنابراين انسان با مشاهده قرآن كه معجزه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است، مى تواند پى به خدا ببرد ؛ زيرا هر اثرى دلالت بر مؤثر خود دارد. در اين جا اثر كه قرآن است جز از خدا صادر نمى شود. در قرآن و روايات معصومين عليه السلام مخصوصا كلمات امام على عليه السلام تعابيرى وجود دارد كه قرآن را دليل وجود خدا گرفته اند ؛ چنان كه قرآن خود فرموده است:

«اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْاآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافا كَثيرا»(1)

1- 82 / نساء .

(144) خداشناسى

«آيا در [معانى] قرآن نمى انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسيارى مى يافتند» .

ام_ام على عليه السلام مى فرمايد:

_ وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلى رَبِّكُم ؛ (1) «ق_رآن را دليل گي_ريد بر شناخت پروردگارتان».

_ فَالْقُرآنُ... حُجَّةُ اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ ؛ (2) «قرآن... حجت خدا است بر آفريدگانش» .

_ فَتَجَلّى سُبحانَهُ لَهُم فى كِتابِهِ مِنْ غَيرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ ؛ «پس خداى سبحان در كتاب خويش، بى آن كه او را ببيند، خ_ود را به ايش_ان (بن_دگان) نمايانده است».

بنابراين انسان با مشاهده قرآن و عدم اختلاف در آن و ساير جنبه هاى

1- نه__ج البلاغ_ه، خطبه 176 .

2- همان، خطبه 184 .

5. برهان معجزه (145)

اعجاز، درمى يابد كه اين كتاب جز از جانب خدا نيست. به ديگر سخن، حكمت و تدبير خدا در اين كتاب تجلى يافته، انسان با مشاهده آن، پى به

خداوند مى برد.

معج___زه وي__ژگ__ى ه__ايى دارد ك__ه ب__دي__ن ق_____رار است:

1. مدعى نبوت آن را براى اثبات صدق گفتار خويش اقامه كند.

اگر از اولياى الهى امور خارق العاده سرزند، ملازم با دعوى نبوت نيست و به آن ها كرامت مى گويند ؛ مثل آماده شده غذا براى حضرت مريم. (1)

2. ب__اي__د مط____ابق خ____واست_ه م__دع__ى نب__وت ب___اش__د.

3. مردم از انجام آن ناتوانند و راهى براى تعليم و تعلم آن وجود ندارد ؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْانِ لايَأْتوُنَ بِمِثْلِه وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرا»(2) ؛ «بگو: اگر انس و جن

1- 37 / آل عمران .

2- 88 / اسراء .

(146) خداشناسى

گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد ؛ هرچند برخى از آن ها پشتيبان برخى [ديگر] باشند» .

4. همراه تحدى است ؛ يعنى مدعى نبوت، ديگران را به مقابله دعوت كند. ممكن است كسى امور خارق العاده انجام دهد، ولى جرأت تحدى نداشته باشد ؛ زيرا ممكن است ديگرى بهتر از او را بياورد. قرآن در اين باره مى فرمايد: «وَ اِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»(1) ؛ «اگر در آن چه بر بنده خ___ود نازل ك___رديم، ش___ك داريد، پس _ اگ___ر راست مى گ___ويي___د _ س___وره اى م___انند آن بي__اوري___د».

1- 23 / بقره .

5. برهان معجزه (147)

5. خارق العاده باشد، نه عادى. امر خارق العاده را مى توان به دو صورت تصوير كرد: گاهى منظور از خارق العاده، امورى است كه منافى عقل است، مثل اجتماع تناقض، و يا ارتفاع تناقض يا اين كه معلولى بدون علت تحقق پيدا كند.

معناى ديگر خارق العاده، امورى است كه مخالف قواعد عادى است ؛ يعنى به حسب قواعد و وسايل عادى، محال است، ولى عقل به مخالفت با آن برنمى خيزد ؛ مثل ماجراى تخت بلقيس به حسب قوانين عادى، جسم مادى نمى تواند فاصله دور را دريك چشم بر هم زدن طى كند، ولى امتناع عقلى ندارد. (1)

6. محدود به نوع خاصى نيست. تبديل عصا به اژدها، دست از گريبان بيرون آوردن و درخشش آن، زدن عصا به دريا و شكافتن آب دريا، از گِل پرنده ساختن،

1- م__انن__د م__اج__راى تخت بلقي__س ك__ه يك__ى از اط__رافي__ان سليمان عليه السلام آن را در ي__ك چش___م ب__ر ه_____م زدن، ح____اض___ر ك__رد. (ر.ك: 40 / نمل) .

(148) خداشناسى

شفاى نابينايان و زنده كردن مردگان و... شمه اى از ك__ارستان معج__زه است. (1)

قرآن همه اين ويژگى ها را دارا است ؛ يعنى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله قرآن را براى صدق گفتار خويش كه باز همان قرآن است، اقامه كرده است و مطابق خ__واست او و هم_راه تح_دى بوده و ديگران نيز از آوردن مثل آن ناتوان بوده اند.

6. برهان فسخ عزائم

يكى از راه هاى اثبات وجود خدا، برهان فسخ عزائم است كه امام على عليه السلام از اين راه نيز بهره برده و فرموده اند: «عَرَفْتُ اللّه َ _ سَبْحانَه _ بِفَسْخِ الْعَزائِمِ، و حَلِّ الْعُقُودِ، و نَقْضِ الْهِمَمِ» (2) ؛ «من خدا را به فسخ تصميم ها و بازگشايى مشكلات و

1- ب___رگ_____رفت____ه از: سبح_____ان__ى، جعف____ر، الهي______ات، ص 36 .

2- نهج البلاغه، حكمت 250 ؛ فتال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 38 .

6. برهان فسخ عزائم (149)

شكسته شدن نيت ها، شناختم». در روايتى آمده است كه مردى از اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيد: «به چه

چيز پروردگارت را شناختى ؛ حضرت فرمود: من پروردگارم را به فسخ عزم و شكسته شدن نيت شناختم: چون قصد و نيت كارى را كردم و مانعى بين من و تصميم و نيتم پيدا شد، و چون عزم آن كردم، قضا با عزم من مخالفت كرد، دانستم كه مدبرى غير از من هست» .(1) در روايتى ديگر از امام سؤال مى شود: چه دليلى بر اثبات صانع وجود دارد؟ امام مى فرمايند: «سه چيز: دگرگونى حال و ضعف اركان و قوا، و شكسته شدن نيت». (2) گاه انسان

1- التوحيد، ص288 ؛الخصال،ص33 ؛ علامه حلى، مختصر بصائرالدرجات، ص 131 .

2- سب__زوارى، محم__د ب__ن محمد، جامع الاخبار، ج 39، ص 28 ؛ بحارالانوار، ج 3، ص 55، ح 29 .

(150) خداشناسى

تصميم به كارى مى گيرد و عزم خود را بر آن جزم مى كند، ولى ناگهان مانعى در قلب و ذهن انسان پيدا مى شود و او را از تصميم خود بازمى دارد. گاهى اين تبدّل تصميم ها يا فسخ عزم ها چندين بار روى مى دهد. در اين كه چنين حادثه اى براى همگان رخ مى دهد، جاى انكار نيست، اما سؤال اين است كه اين موانع را به چه چيزى بايد نسبت داد. از كلام حضرت به خوبى برمى آيد كه اين مانع را بايد به امرى خارج از اراده انسان _ يعنى به عالم غيب و خدا _ نسبت داد.

گفتن__ى اس__ت كه ام__ام عل_ى عليه السلام سه تعبي__ر، يعن__ى فسخ عزائم و حل العق__ود و نقض الهمم را بر ه__م عطف ك__رده اند كه مى توان حل العقود و نقض الهم_م را عط__ف تفسي__رى ب__راى فس__خ ع__زائم گ__رفت.

بنابراين معناى فسخ عزائم همان مى شود كه در بالا گفتيم.

نيز مى توان سه تعبير را بر سه معنا حمل كرد، و فسخ عزائم را «شكسته شدن تصميم ها» و

6. برهان فسخ عزائم (151)

حل العقود را «بازشدن گره ها» دانست ؛ يعنى گاه براى انسان مشكلات و دشوارى هايى پيش مى آيد كه از حل آن ها عاجز است ؛ ناگهان درى بر روى او مى گشايند و راه بر او هموار مى گردد، و آن گشاينده جز خدا نيست.

معناى نقض الهمم نيز روشن است: از آن جا كه يكى از معانى هم و همت، تصميم و ع__زم است، معناى آن، همان معناى فسخ العزائم مى شود.

(152) خداشناسى

فهرست منابع و مآخذ

تفسيرنمونه،آية اللّه العظمى مكارم شيرازى،انتشارات دارالكتب الاسلاميه،ج 4

مجمع البيان ،تأليف م__رح__وم آي___ة اللّه طب___رسى ، انتشارات فراهانى

بح_______ار الان_______________وار، مجلس__ى، محم_____د ب__اق_____ر، ج 95

تفسي_______رالمي_______زان

ذك___ر جمي__ل سع____دى

لقاءاللّه ام__ام خمين_ى «ره»

نهج البلاغه، فيض الاسلام

صحي______ح الك_______افى

چهل حديث قدسى، نش__ر اس___لامي___ه

مناجات الشّاكين، من_اجات خمسه عشر

(153)

مفاتيح الجنان، محدث قمى «ره»

لمع_ات الحسين، به نق__ل از ملحق__ات احق___اق الحق

مصب__اح المنير، آية اللّه مشكينى

صحيف_______ه عل______وي_______ه

رساله لقاءاللّه آية اللّه ميرزا ج__واد ملك__ى تب__ري__زى

شرح دع__اى كمي__ل، زم_ردي_ان

امث__ال الق____رآن، آي__ة اللّه العظم__ى مك__ارم شيرازى

دانشنامه امام على، عليه السلام ، زير نظر على اكبر رشاد، ج 2

(154)

آسمان

ابواب كليات احوال جهان و آنچه باوضاع آسمانى مربوط است

پيدايش جهان و آغاز آفرينش آن و چگونگى آن و برخى از امور كلى

آيات قرآن در اين باره

1- البقره- 20- او است كه آفريد برايتان همه آنچه در زمين است سپس استوار شد بر آسمان و آنها را هفت آسمان ساخت و او بهر چيزى دانا است.

2- الانعام- 2- سپاس از آن خدا است كه آفريد آسمانها و زمين و ساخت تاريكيها و روشنى را.

3- الاعراف- 54- راستى پروردگارتان خدائيست كه آفريد آسمان و زمين را در شش روز سپس استوار شد بر عرش.

4- يونس- 4- راستى پروردگارتان خدائيست كه آفريد آسمانها و زمين را در شش روز سپس استوار شد بر عرش تا تدبير كارها كند.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 5

5- هود- 70- و او است آنكه آفريد آسمانها و زمين را در شش روز و عرشش بر آب بود تا بيازمايد شما را كدام نيكوكارتريد.

6- الكهف- 51- گواهشان نكردم بر آفرينش آسمانها و زمين و نه آفرينش خودشان و نبودم كه گمراه كننده ها را پشتيبان خود گيرم.

7- الأنبياء- 30- آيا نبينند آنان كه كافرند براستى آسمان و زمين هر دو بسته بودند و ما آنها را گشاديم و هر زنده اى را از آب

ساختيم آيا باور نميدارند.

8- الفرقان- 9- آنكه آفريد آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در شش روز سپس استوار شد بر عرش، بپرس تو از يك آگاهى در باره او.

9- التنزيل- 4- خدا است كه آفريده آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز سپس استوار شد بر عرش 10- السجدة: بگو آيا شما كافريد بدان كه آفريد زمين را در دو روز و برايش همتاها ساختيد آنست پروردگار جهانيان 9 و نهاد بر روى آن لنگرها از كوه و بركت داد در آن و اندازه گرفت قوتهايش را در چهار روز برابر براى خواستاران 10 سپس استوار شد بر آسمان كه دود بود و بآن و زمين فرمود بيائيد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه 11 و مقرر نمود آنها را بهفت آسمان در دو روز و القاء كرد در هر آسمانى فرمانش را و زيور نموديم آسمان نزديكتر را به چراغها از اختران و نگهبانى آن، اينست تقدير نيرومند و دانا- 12 11- ق- 38- و البته آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز و نرسيد بما هيچ رنج و خستگى.

12- الحديد 4- او است كه آفريد آسمانها و زمين را در شش روز سپس استوار شد بر عرش 13- النازعات: آيا شما سخت تريد در آفرينش خود يا آسمان كه آن را ساخته 27 بر آورده افراشتگى آن را و درستش كرده 28 و تيره كرده شبش را و بر آورده پرتو آن را در روز 29 و زمين را پس از آن كشش داده و هموار كرد 30 بر آورده

آسمان

و جهان، ج 1، ص: 6

از آن آبش را و چراگاهش را 31 و كوهها را لنگر ساخته برايش 32 تا بهره باشد براى شما و چهار پايانتان 33 14- الاعلى تسبيح گو بنام پروردگار والاترت 1- آنكه آفريد و درست آفريد 2- و آنكه اندازه گرفت و رهبرى نمود 3.

تفسير آيات

1- «او است كه آفريد برايتان همه آنچه در زمين است» منتى است كه بر بندگان نهاده براى آفريدن هر آنچه زندگيشان بدان منوط است و كمال معيشت آنها است و فرمود (براى شما) يعنى براى اينكه از آنها در اين جهان سود بريد و در مصلحت خويش بواسطه يا بى واسطه بكار اندازيد و براى دين خود بدان دليل آريد و پند گيريد و لذتها و دردهاى آخرت را بشناسيد، اين آيه دليل است كه همه چيز مباح است جز آنچه دليلى آن را از اين حكم بيرون كرده و خود زمين را شامل نيست مگر آنكه مقصود از زمين سوى پائين باشد چنانچه بسا مقصود از لفظ سماء سوى بالا است «استوار شد بر آسمان» يعنى آهنك آن كرد و خواست آن را و گفته اند استوارى بمعنى استيلا و دارا بودن آنست چنانچه شاعر گفته:

استوار شد بشر بر عراق بى شمشير زدن و بى خونريزى

و مقصود از آسمان اجرام علويه يا فضاى بالا است چنانچه گفته اند كه آنها را بي كژى و سستى آفريده و هفت آسمان با نه فلكي كه رصدبانان گفته اند منافات ندارد زيرا فلك هشتم و نهم در زبان شرع به كرسى و عرش نام برده شده اند «و او بهر چيزى دانا است» بيان علت آفرينش است بر وجه اكمل و دليل آنست

كه اين نسق عجيب و ترتيب خوب دليل بر دانش او است و اين آيه دليل بر حدوث آسمانها بلكه زمين است نيز، چنانچه بيانش ببايد.

2- «سپاس از آن خدا است كه آفريده آسمانها و زمين را» گزارش كرد كه خدا شايسته سپاس است براي نعمتهاى بزرگ سپاسش گويند يا نه تا حجتى باشد بر آنان كه از پروردگارشان رو گردانند، سماوات را جمع آورد و زمين را مفرد با اينكه او هم مانند

آسمان و جهان، ج 1، ص: 7

آنها است زيرا طبقات آسمان در ذات خود مختلفند و در آثار و حركات متفاوت و آن را مقدم داشت براى شرافت و برترى مكانش.

شرح

سماء در زبان عرب بالا است و آسمان در زبان پارسى بالاى چرخنده است عرب ببالا نگريسته و فضاى كبود را همان بالاى سر گفت و پارسيان با دقت بيشترى چرخش آنها را هم بزبان آورده و بآسيايش مانند ساخته و تعبير هفت آسمان از نظر چرخش و گردش گوناگون اختران معروف شده زيرا هفت سياره از دير زمانى معروف آدميان بوده اند و امروز هم دانش فلكي فضا را به هفت طبقه مشخص نموده كه شرح آن را در شرح خصال در باب هفتگانه بيان كرديم و معتقدات هيئت بطلميوسى منظور آيات قرآن و تعبير اخبار نيست و اين فرضيه باطل شده است (پايان).

«و تاريكها و روشنى ساخت» يعنى آنها را برآورد و نمودار كرد و فرق ميان «خلق» و «جعل» يك مفعولى اينست كه در خلق اندازه گيرى منظور شده و اصالت دارد ولى جعل امريست ضمنى و فرعى كه بخودى خود وجودى ندارد چنانچه ثنويه ظلمت را يك مبدء جدا و

اصيل دانسته اند بلكه ظلمت نابودى نور است و سايه موجودى نورانى، بود و نمود دارد و از اسباب و اجرام بسيارى تراود كه بلفظ جمع آورده و اگر منظور از نور هدايت باشد كه روشنى دلها است باز هم ظلمت بمعني گمراهى تعدد دارد زيرا راه راست يكى است و راه كژ هزارها كه بر اثر انحراف از آن در هر نقطه محقق ميشوند.

«در شش روز» مشهور اينست كه مقصود بروزها در اينجا همان اندازه روزهاى دنيا است و در روايتى از ابن عباس آنها را از روزهاى آخرت دانسته كه هر روزى هزار برابر سال شماره شما آدميانست من ميگويم: با اين خبر نميشود آيه را از ظاهر خودش برگرداند، و چرا خدا كه ميتوانست همه چيز را در چشم بهمزدنى بيافريند جهان را در شش روز بتدريج آفريد براى اينكه:

1- پندى باشد براى فرشته ها كه آفريده بود زيرا عبرت پذيرى در تدريج بيش

آسمان و جهان، ج 1، ص: 8

است چنانچه در خبرى رسيده.

2- دانسته شود كه اينها همه از توانائى مختار دانا بمصالح و وجوه حكمتها صادر شدند زيرا اگر از طبع يا ناچارى بودند همه در يك حال محقق ميشدند.

3- تا بمردم آرامش در انجام كارها را بياموزد و شتابزدگى را دريغ سازد چنانچه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه «اگر ميخواست همه را در كمتر از چشم بهمزدنى آفريند مى آفريد ولى پس انداختن و مدارا را نمونه اى آورد براى امنايش و حجتى نمود بر آفريده هايش».

در اينجا اشكالى آورده اند و آن اينست كه روز از حركت خورشيد و طلوع و غروبش باشد و در اينجا روز چه معنا دارد؟ و ممكن

است پاسخ از آن بچند وجه.

1- ميزان اندازه گيرى روز همان چرخش فلك نهم است نه هفت آسمان.

و آفريدهاى روزهاى مشخص ششگانه، همان هفت آسمان و زمين و آنچه ميان آنها است ميباشد نه آنچه برتر از آنهاست و اين سبب خلأ نشود زيرا كه آبى كه مايه آفرينش همه آنهاست پيش از آنها بوده و فضا را پر كرده.

2- منظور از روزها چند گاه است چنانچه در فرموده خدا «هر كه پشت دهد به جهاد در آن روز».

3- مقصود از شش روز مقدار آنست نه وجود خارجى آن و مرجع همه يكى است زيرا پيش از وجود خورشيد روز حقيقى تحقق پذير نيست پس مقصود يا اندازه است از زمان مطلق يا اندازه حركت خورشيد بمقدار شش روز بر فرض وجود آن و بهر تقدير پايه اينست كه زمان كششى است انتزاعى از بقاء ذات الهى يا مخلوقى كه بوده چون آب، يا روح بنا بر قول تقدم آفرينش آن بر اجسام، يا فرشته ها چنانچه در خبر آينده است و يا بايد گفت فلكى پيش از آن آفريده بوده بنا بر اينكه زمان وجودى دارد و آن مقدار حركت فلك است زيرا تجدد و گذشت كه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 9

منشأ تحقق زمانيست نزد حكماء در همه متصور «1» است. برخي صوفى مآبان گفته اند زمان هم روح مجردى دارد كه چون نفس است براى تن چنانچه مكان هم روح مجردى دارد و روح زمان و مكان از عوارض مجردات هستند و اين سخن مانند بسيارى از خيال بافيهاى ديگرشان قابل فهم نيست و خرد پذير نميباشد و بهر حال اين آيه و آيه هاى ديگر آينده دليل

بر حدوث آسمانها و هر آنچه در آنها است ميباشند، زيرا آنچه در روز آخر پديد شد پنج روز گذشته در پيش خود دارد و بقايش پايان پذير است و وجودش در گذشته به نيستى پيوندد و هر چه پيش از خود نيست بوده حادث است و آنچه در روز نخست پديد شده باندازه محدودى از آخرى وجود دارد پس همه موجودى پايان پذير و حادث باشند و اين ايراد بر حكماء لازم آيد كه خود زمان هم حادث است زيرا مقدار حركت فلكى است كه خود حادث است.

فخر رازى گفته: مراد از شش روز شش حال است زيرا آسمان و زمين و ما بين آنها خود سه چيزند و هر كدام ذاتى دارند و صفتى كه شش ميشوند و دوران آفرينش هر كدام روزى تعبير شده چون آدمى آنها را از روزنه زمان مينگرد كه ظرف هر كاريست و روز

آسمان و جهان، ج 1، ص: 10

زمان مشهورتريست و گر نه پيش از آفرينش آسمانها شب و روزى نبوده چنانچه يكى بديگرى گويد روزى كه زادى مبارك بود و بسا كه در شب زاده است ولى با مقصودش مخالف نيست زيرا منظورش ظرف اين كار است ولى آنچه او گفته تكلفى است دور از فهم و آنچه ما گفتيم بتعبير آيه كريمه نزديكتر است و با مقصود قرآن موافقتر و بزودى معناى عرش و استواى بر عرش بيان مى شود.

5- «و عرش او بر آب بود» بيضاوى گفته (ج 2 آيه 7 سوره هود) يعنى چيزى ميان عرش او و آب فاصله نبود نه اينكه عرش بر روى آب بود و آن را دليل بر امكان خلأ

دانسته و بر اينكه نخست حادث پس از عرش آب است از اجرام اين جهان و گفته شده آب بر دوش باد بوده و خدا آن را بهتر داند پايان.

طبرسى گفته اين آيه دليل است بر اينكه عرش و آب پيش از آسمانها و زمين بوده اند و آب به نيروى خدا بى قرارگاه بوده و اين خود بزرگترين عبرت است براى منكر آن و گفته اند عرش بمعنى ساختمانست يعنى ساختمان آفرينش او بر پايه و مايه آب بوده كه بديعتر و شگفت انگيزتر است چنانچه يعرشون در «مِمَّا يَعْرِشُونَ» بمعنى ساختمان ميكنند آمده (ج 5 سوره هود مجمع البيان).

رازى در تفسيرش گفته: كعب گفته: خداى تعالى يك دانه ياقوت سبز آفريد و بهيبت بر آن نگريد و آن آبى شد كه بر خود لرزيد و باد را آفريد و آب را بر دوشش نهاد و سپس عرش را بر آن استوار كرد، ابو بكر اصم گفته: عرش او بر آبست چنانست كه گويند آسمان بر زمين است و مقصود اين نيست كه يكى بر ديگرى چسبيده است و هر گونه بوده دليل است بر اينكه عرش و آب پيش از سماوات و ارض بوده اند. معتزله گفته اند اين دليل است بر اينكه فرشته ها پيش از آفرينش آسمان و زمين بوده اند زيرا نشايد كه آنها را آفريند و كسى نباشد كه از آنها بهره مند شود پايان. و در برخى اخبار است كه مقصود از اين جمله اينست كه دانش و كيش خود را بدوش آب نهاده و كسى كه قائل به هيولا است كلمه آب را بهيولا تعبير كرده (ج 5 ص 57 در تفسير سوره هود).

آسمان و جهان،

ج 1، ص: 11

«تا بيازمايد شما را كه كدام خوش كردارتريد» يعنى حكمت بالغه آفرينش آسمان و زمين آنست كه مسكن بنده هايش باشند و انواع نعمتها را به آنها ارزانى دارد آنها را مكلف سازد تا بپاداش آخرت رساند، اين خود مانند آزمايشى است كه فرمود «تا بيازمايد شما را» يعنى تا با شما كار يك ممتحن كند تا چه كار ميكنيد و از امام صادق عليه السّلام است كه مقصود بسيارى عمل نيست بلكه مقصود درست كاريست كه درستى كار بنده بترس از خدا و نيت درست و اخلاص است.

6- «گواهشان نكردم بآفرينش آسمانها و زمين» طبرسى (ج 6 ص 476 مجمع البيان) گفته است يعنى ابليس و فرزندانش را حاضر نساختم در آفرينش آسمانها و زمين و نه در آفرينش خودشان كه مرا يارى كنند و يا بر آفرينش يك ديگر يار باشند و اين گزارشى است از كمال قدرت و بى نيازى او از ياران و كمك كاران و دليل آنست فرموده او: «من نگرفته ام گمراه كننده ها را پشتيبان» يعنى ديوانى كه مردم را گمراه كنند ياران خود نساختم تا بمن كمك دهند و بسيار باشد كه كلمه عضد را بمعنى يار بكار برند، و گفته اند مقصود اينست كه شما چنان پيروى شيطان كنيد كه گويا او را دانشى است مخصوص كه از جز او بدست نيايد و من آنها را بآفرينش آسمانها مطلع نساختم و نه بر آفرينش خودشان و بآنها نياموختم كه چگونه هر چيزى آفريده شود پس از كجا پيرو آنها ميشوند. و گفته اند مقصود اينست كه مشركان عرب و اين كفار در خلق آسمانها و زمين حضور نداشتند و بر خلق يك ديگر

واقف نشدند و نبودند كه من آنها را آفريدم پس از كجا ميگويند فرشته ها دختران خدايند.

رازى دو وجه ديگر بر تفسير آيه افزوده (ج 5 ص 729 سوره كهف):

1- در پاسخ كافرانى كه به پيغمبر گفتند اگر مستمندان را از مجلست نرانى ما بتو نگرويم، خدا فرموده اين پيشنهاد دهنده ها و زورگوهاى بيهوده و ياوه در آفرينش جهان شريك من نبودند و چون ديگران بودند و چرا چنين پيشنهادى ميدهند؟ چنانچه در پاسخ كسى كه پيشنهادهاى بزرگى بتو كند گوئى تو پادشاه كشور و وزير پادشاه نيستى تا اين پيشنهادها را از تو بپذيريم.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 12

2- بهمين كفار گفته شده كه شما باحوال سعادت و شقاوت و سرنوشت نادانيد و نتوانيد خود را برتر از ديگران دانيد پايان، و عياشى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: بار خدايا اسلام را به عمر بن خطاب يا ابو جهل بن هشام عزيز ساز و خدا اين آيه را در باره آنها بدو فرستاد: و در كافى ج 1/ 440 از امام جواد آورده كه خدا تعالى پيوسته در يگانگى خود يكتا بود و سپس محمّد و علي و فاطمه عليهم السّلام را آفريد و هزار روزگار ماندند و سپس همه چيز را آفريد و آنان را گواه آفرينش آنها نمود و فرمانبريشان بر آنها روا داشت و كار همه را بدانها واگذاشت «تا آخر خبر» و اين خبر صريح است در حدوث همه اجزاء عالم.

7- «آيا نبينند آنان كه كافرند» طبرسى ره گفته پرسشى است براى سركوبى و معنا اينست كه آيا نميدانند

كه خداى سبحان است كه اين كارها ميكند و جز او بر آنها توانا نيست؟ پس او است معبود شايسته پرستش نه ديگرى «راستى كه آسمانها و زمين هر دو بسته بودند و ما گشاديمشان» يعنى هر دو بستگى داشتند و بهم چسبيده بودند و بسته بودند و ما آنها را بوسيله هوا از هم جدا كرديم، از ابن عباس و ديگران نقل شده، و گفته شده: همه آسمانها در هم بودند و ما آنها را از هم باز گشوديم تا هفت آسمان شدند و زمين هم چنين بود و آن را بهفت زمين برگشوديم و از مجاهد و سدى چنين نقل شده و گفته اند: آسمان بسته بود و باران نميداد و زمين بسته بود و گياه نداشت و آسمان را بباران گشوديم و زمين را بگياه- از عكرمه و عطيه و ابن زيد است و از امام باقر و امام صادق هم چنين روايت شده پايان (ج 7 ص 45 تفسير مجمع البيان).

رازى گفته: رؤيت يا ديدنست يا دانستن و اولى مشكل است چون مردم آن را نديدند و خدا هم فرموده: «من آنها را گواه آفرينش آسمان و زمين نساختم» و دومى هم مشكل است براى آنكه هر جسم پذيراى رتق و فتق است ولى حكم باينكه نخست بسته بوده و سپس گشوده شده راهى جز بيان شرع ندارد و مناظره با كفار منكر رسالت بدين بيان نشايد و پس از اختيار وجه دوم اشكال را چند جواب داده: 1- ما نبوت محمّد را بمعجزه هاى ديگر ثابت كنيم و سپس قول او را دليل آوريم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 13

و هر دو را

دليل حصول مصالح جهان و نفي فساد از آن سازيم.

2- مقصود از رتق و فتق امكان آنها است و عقل دليل است كه همه اجسام شايد كه با هم باشند و يا نباشد و حكم باجتماع آنان و جداشدنشان از هم يا بالعكس نياز بدليل دارد.

3- يهود و نصارى اين معنا را ميدانستند زيرا در تورات آمده كه خدا تعالى گوهرى آفريد و بديده هيبت بر آن نگريست و آب شد و آسمانها و زمين را از آن آفريد و آنها را از هم جدا كرد و بت پرستها با يهود در دشمنى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دوستى داشتند و خدا اين دليل را براى آنها آورد بنا بر اينكه گفته يهود را در اين زمينه باور داشتند.

سپس گفته مفسرين در معنى رتق و فتق اختلاف دارند بچند قول يكى- و همان وجه اول طبرسى را آورده و گفته اين وجه مستلزم آنست كه آفرينش زمين پيش باشد بر آسمان زيرا خدا تعالي چون آنها را از هم جدا كرد زمين را بحال خود گذاشت و اجزاء آسمانى را برافراشت. كعب گفته: خدا آسمانها و زمين را بهم چسبيده آفريد سپس ميان آنها بادى آفريد و بدان از همشان جدا ساخت سپس وجه دوم و سوم را آورده و سوم را ترجيح داده و تأييد كرده بفرموده خدا تعالى (12 و 13- الطارق) سوگند بآسمان برگشت دار يعنى ريزش باران و بزمين شكافدار بروئيدن گياه و هم بفرموده خدا «و ساختيم از آب هر چيز زنده اى را» سپس گفته تفسير چهارم گفته ابى مسلم اصفهانى است كه گويد روا است مقصود از

رتق و فتق ايجاد و اظهار باشد چون فرموده خدا (2- الفاطر) فاطر و آفريننده آسمان و زمين و ايجاد را بلفظ فتق گزارش داده و حال پيش از ايجاد را به رتق، من گويم: تحقيقش اينست كه در نيستى محض چيزها ممتاز و اعيان جدا نيست و نيستى بماننده بستگى است و حقائق در پرتو هستي از هم جدا شوند و از اين رو رتق را تعبير به نيستى آورده و فتق را براى هستى.

قول پنجم، شب پيش از روز بوده بفرموده خدا (28- يس) «نشانه اى است بر ايشان كه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 14

از شب و روز بر آوريم» و آسمان و زمين در تاريكى بهم بسته بودند و جدائيشان پيدا نبود و خدا با اظهار روز روشن آنها را جدا نمود از هم (مفاتيح الغيب ج 6 ص 144) كه بطور خلاصه نقل شده، من گويم اخبارى آيد كه وجه سوم را تاييد كنند و برخى خطبه هاى امير المؤمنين عليه السّلام اشارت بوجه دوم دارد چنانچه بزودى بدانى و كلينى در روضه كافى بسند خود از عده روايت كرده از ابى حمزه ثمالى كه گفت نافع از امام پنجم عليه السّلام پرسيد از تفسير قول خدا عز و جل «آيا نديدند آنان كه كافر شدند آسمان و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» فرمود خدا تبارك و تعالى آدم را بزمين فرود آورده و آسمان بسته بود هيچ نميباريد و زمين بسته بود هيچ نميروئيد و چون خدا عز و جل توبه آدم را پذيرفت فرمود: تا آسمان ابر باران دار برگرفت و آنگاه فرمود تا درهاى خود را گشود و

فرو باريد و زمين را فرمود تا درختها بر آورد و ميوه ها ببار آورد و جويها روان ساخت و اينست رتق آن و اينست فتق آن. نافع گفت راست گفتى اى زاده رسول خدا تا آخر خبر، و اين دليل وجه سوم است.

«و ساختيم از آب هر چيز زنده را» طبرسى (در مجمع البيان ج 7 ص 45) گويد:

يعني با آبى كه از آسمان فرود آورديم هر زنده را زنده كرديم، و گفته اند: يعنى هر آفريده را از نطفه بر آورديم و نخست درست تر است. عياشى بسندش از حسين بن علوان روايت كرده كه پرسش شد از امام صادق عليه السّلام از مزه آب فرمود: براى فهميدن بپرس نه براى رنج دادن مزه آب همان مزه زندگى است خداى سبحان فرمود: «از آب هر چيز زنده را آفريديم» و گفته اند: يعنى از آب زندگى هر جاندار و نمو او را ساختيم و شامل جانور و گياه و درختها همه مى شود، از ابى مسلم.

«آيا باور نميداريد و نميگرويد» بقرآن و بدان چه مشاهده كنيد از دليل و برهان.

8- «رحمان» خبر «الذى است در صدر آيه» يا خبر «هو كه متعدد است» يا بدل ضمير در (استوى) يا صفت «الحى» در آيه سابقه «فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً» يعنى بپرس از آفرينش و استوارى بر عرش دانشمندى را كه بتو گزارش دهد و آن خدا تعالي يا جبرئيل يا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 15

دانايان بكتابهاى آسماني پيشين هستند، و برخي گفته اند معنا اينست كه اگر منكر اطلاق (رحمان) بر خدا هستند از اهل كتاب بپرسند كه چنين لفظى بدين معنا بر خدا اطلاق شده ...

9- «بگو راستى گفته شما

كافريد بدان كه زمين را در دو روز آفريده» بيضاوى گفته: يعنى در مقدار دو روز يا در دو نوبت و در هر نوبت با شتاب هر چه بيشتر آنچه را بايد آفريده، و شايد مقصود از زمين جرمهاى بسيط زير آسمانست و منظور از دو بار آفرينش اينست كه يك بار ماده مشترك آنها را آفريده و بار دوم صور مخصوص بهر كدام را و كفرشان ناروا گوئى نسبت بذات و صفات خدا است «و ميسازيد برايش همتاها» با اينكه همتا را نشايد «آنكه» زمين را در دو روز آفريده هم «او پروردگار جهانيانست» آفريننده هر چه است و پرورنده آنها «و نهاده در زمين لنگرها از كوه» بر بالاى زمين بر افراشته تا بيننده ها از آن بصيرت يابند و جوينده ها سودها برند.

(ج 2 ص 384 تفسير بيضاوى) رازى در (ج 7 ص 353) تفسير خود گفته: چون اگر كوهها را زير زمين ميساخت گمان ميرفت ستونهائى نگهدار آنند و بر روى آن ساخت تا آدمى بيند زمين و كوه بار سنگينى بر يك ديگرند و نيازمند نگهدارى پايدارند و او جز خداى سبحان نتواند بود (ج 7 ص 353).

«و بركت داد در آن» بيضاوى گفته: (ج 2 ص 384) خير بسيار داد بآفرينش هر جور گياه و جاندار «و اندازه گرفت در آن قوتهايش را» يعنى خوراك اهل زمين را و براى هر نوعى خوراك شايسته باو را معين كرد و يا در هر سرزمينى خوراك مناسب آن آفريد و بجاى «قدّر» قسّم هم قرائت شده «در چهار روز» مقصود تتمه چهار روز است نه چهار روز جدا از دو روز خلق خود

زمين كه با هم شش روز شوند چنانچه بذله گوئى از بصره تا بغداد ده روز رفتم و تا كوفه پانزده روز و شايد آنكه دو روز نگفته براى بيان پيوست بودنشان بدو روز نخست. من گويم: بسا كه اين چهار روز حمل شود بچهار وقت كه خدا در آنها خوراك جهان را آماده كرده از مردم و چهار پايان و پرنده ها و خزنده هاى زمين و آنچه در بيابان و دريا است از ميوه ها و گياه و درخت و همه آنچه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 16

گذران جانورانست و آن چهار وقت بهار و تابستان و پائيز و زمستانست و اين تأويل از سياق بدور است «برابر هم» بودند اين روزها و دليلش قرائت يعقوب است كه آن را مجرور خوانده بوصف ايام و گفته اند: حال از ضمير «اقواتها» يا «فيها است» و مرفوع قرائت شده كه خبر «هي» مقدر باشد «براى پرسش كننده ها» از مدت آفرينش زمين و آنچه در آنست يا باين معنا كه خوراكها را براى خواستاران اندازه كرده در چهار روز.

«سپس استوار شد بسوى آسمان» و آهنگ آن كرد «و آن دود بود» و بيضاوي «درج 2 ص 385 تفسيرش» گفته و چيزى تاريك بوده و شايد مايه و تيكه هاى ريزى بوده كه از آن فراهم شده، و طبرسى در (ج 9 ص 6) مجمع البيان گفته ابن عباس گفته بخار زمين بوده و گفته اند يعنى فرمانش بر آسمان استوار شد و رازى در (ج 7 ص 385) تفسيرش گفته: صاحب اثر آورده كه عرش خدا بر آب بود از آنگاه كه آسمانها و زمين را آفريد، و خدا در آب گرمى پديد كرد

و از آن كفى و دودى برخاست و آن كف بر روى آب بماند و خدا خشكش كرد و از آن زمين برآورد و دود برافراشت و بالا رفت و خدا از آن آسمانها را آفريد. و بدان كه اين داستان در قرآن نيست و اگر دليل درستى دارد پذيرفته است و گر نه مردود است و اين داستان در آغاز كتابى كه بگمان يهود تورات است آمده و در آنست كه خدا تعالى آسمانها را از تيكه هاى تيره آفريده و اين در خرد گنجد زيرا مادر علم معقول ثابت كرديم كه تاريكى يك كيفيت وجودي نيست بلكه بى نوريست و چون خداى سبحان اتمها را آفريد پيش از آنكه بدانها روشني دهد تيره و بي نور بودند و چون آنها را فراهم آورد و آسمانها و اختران و خورشيد و ماه ساخت و در آنها پرتو نهاد نورانى شدند و اين اجزاء اتم در آنگاه كه خدا خواست از آنها آسمان و خورشيد و ماه بسازد تيره بودند و نام دود بر آنها درست آيد زيرا دود اجزاء از هم پاشيده بى نور است.

«پس گفت بآن آسمانها و بزمين بيائيد» بيضاوى گويد: يعنى اثر بخشى و اثرگيرى خود را بر داريد و هويدا كنيد آنچه در شما نهادم از اوضاع گوناگون و هر جور

آسمان و جهان، ج 1، ص: 17

بودنيها يا آنكه بهستى درآئيد بنا بر اينكه خلقت پيش اندازه گيرى و پايه بندى و گزارش بوده يا معنى آمدن آسمان پديد شدن او است و آمدن زمين كشش آن يا آنكه هر كدام هر چه را از شما خواستم زاده شود برآريد و مؤيد اين معنى است قرائت

«آتيا» از مؤاتات يعنى بسازيد هر كدام با ديگرى در آنچه از شماها خواستم «بدلخواه يا ناخواه» و بخواهيد يا نخواهيد، يا مقصود اظهار كمال قدرت است كه بايد خواست او انجام شود نه حقيقت طوع و كراهت آنها، از اينجاست كه «گفتند آمديم بدلخواه» يعنى فرمانبردار و اظهر آنست كه منظور اثر پذيرى آنها است از نيروى وى بمانند فرمانى مطاع و پذيرش شده چون فرموده او «باش پس ميباشد» و آنچه گفته اند كه بدانها سخن گفت و نيروى پاسخ داد بنا بر معنى اول و آخرى تصور مى شود. طبرسى در مجمع البيان (ج 9 ص 6) گويد: ابن عباس گفته: آسمان خورشيد و ماه و اخترانش را آورد و زمين جويها و درختان و ميوه هايش را و سخنى در ميان نبوده و پاسخى بزبان نيامده و خدا قدرت و سرعت آفرينش خود را بدين تعبير آسان نموده كه توقف و درنگى نداشته و چون فرمان و پذيرشى انجام گرفته و آن چون گفتار او است «همانا فرمانش هنگام خواست چيزى اينست كه ميگويد باش و ميباشد» و تعبير به «طائعين» كه جمع مذكر عاقل است باعتبار ضم ذوى العقول يا موافقت با لفظ خطابست «و همه در چرخ شناورند».

«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ- آفريدشان هفت آسمان» بيضاوى گفته: يعنى بى نقشه و محكم آنها را آفريد ...

«در دو روز» روز پنجشنبه آسمانها را آفريد و روز جمعه خورشيد و ماه و ستاره ها را «و وحى كرد در هر آسمانى فرمان خود را» بكار پردازى او تا آنجا كه از او آيد كه او را بدان واداشت باختيار يا بطبع كار، و گفته اند: وحى او باهل آن

بوده بفرمانهايش «و آراستيم آسمان نزديكتر را به چراغها» زيرا همه اختران بر آن بدرخشند «و نگهبانى» از هر آفت دارند و اين خاص آسمان نزديكتر است كه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 18

زيور دارد و نگهبانى است از دست برد ديوان «اينست تقدير و تدبير خداوند با عزت و دانا» كه قدرت و دانشش رسا است.

11- در آخر آيه سوره ق فرمايد: «نرسيد بما هيچ رنج و خستگى» و اين دروغ شمردن سخن يهود است كه گفتند: خدا روز شنبه آسايش يافت كه آفرينش را بپايان رسانده بود و از اين رو ما در آن هيچ كارى نكنيم.

رازى در (ج 7 ص 644) تفسيرش گفته: از يك مفسرى كه مقصود آيه ردّ بر يهود است كه گفتند: خدا روز يك شنبه آفرينش جهان را آغاز كرد تا شش روز كه بروز جمعه پايان يافت و روز شنبه آرام شد و بر عرشش استوار گرديد و خدا فرمود:

«رنج و ناآرامى بما نرسيد» ردّ بر آنها كرد، و ظاهر آنست كه مقصود او ردّ بت پرست ها است يعنى ما بآفرينش نخست رنج نديديم تا توانا نباشيم باعاده آن در بار دوم و آنچه يهود گفتند و از تورات برگرفتند يا تحريف كردند و يا تفسيرش را ندانستند زيرا يك شنبه و دوشنبه زمانى است از هم جدا و اگر آفرينش آسمان از روز يك شنبه باشد بايد زمان پيش از اجسام باشد ولى زمان از اجسام جدا نتواند بود و بايد پيش از اين اجسام اجسام ديگر باشند و قول بقدم عالم لازم آيد كه مذهب فلاسفه است من گويم: تعيين اين ايام در آفرينش در اخبار معتبره

آمده كه بزودى بدانى، و توهم اينكه قدم عالم لازم آيد باطل است چنانچه پيش دانستى زيرا تصحيح آن بچند وجه ممكن است كه قدم لازم نيايد و تعيين ايام بتقدير زمان آنها مى شود كرد، بطورى كه پس از آفرينش خورشيد و حركت افلاك بر آن تطبيق شوند و بفرض وجود خورشيد در حركت همان ايام باشند بينديش.

13- «آيا شما در آفرينش دشوارتريد» بيضاوى (ج 2 ص 644) تفسيرش گفته يعنى آفرينش شما دشوارتر است يا آسمان كه آن را ساخت و از زمينش برافراشت يا كلفتى او را تا بلندى رسانيد و آن را راست كرد و هموار نمود و با آفرينش اختران و تداوير و جز آنها كاملش كرد و شبش را تيره نمود بحركت آسمان و پرتو آفتابش را بر آورد و روز شد و زمين را پس از آن كشش داد و هموار كرد براى سكونت و آبش

آسمان و جهان، ج 1، ص: 19

را با چشمه هاى جوشان برآورد و هم چراگاهش را و كوهها را لنگرش كرد «و بهره شما و چهارپايانتان ساخت» تا خود و بهائمتان از آن بهره مند شويد.

14- «آنكه آفريد و درست آفريد» كه براى او ساخت هر چه در زندگى بدان نياز دارد و بايدش «و آنكه اندازه كرد» جنس همه چيز را و نوع آن را و شخصيت و مقدار و اوصاف و كار و عمر آنها را «پس رهبرى كرد» آنها را بكار خود بطبع و منش يا اختيار و كنش بآفريدن ميل و الهام و نصب دليل و فرود آوردن آيات.

رفع شبهه

ملحدى ايراد تناقض گرفته ميان آيات سوره بقره و السجده با آيات سوره النازعات

چون كه پنداشته اولى دلالت دارد كه آفرينش زمين پيش از آسمانست و دومى بر عكس و از آن چند جواب داده شده:

1- مايه زمين پيش از آسمان بوده ولى كشش و پهناوريش پس از آن و اينجا دو اشكال شده يكى آنكه زمين جسمى است بزرگ و ممكن نيست مايه آن از كشش آن جدا شود و اگر كشش آن پس آفرينش آسمان بوده خلقش هم بدنبال آن بوده و دوم اينكه آيه اولى دلالت دارد بر اينكه خلق زمين و هر چه در آنست پيش از خلق آسمان است و خلق اشياء زمين بناچار پس از كشش آنست.

از اشكال اول بمنع امتناع انفكاك جواب داده اند و از دوم باينكه قول خدا تعالى «و زمين را پس از آن كشش داد» دلالت دارد بر تقدم خلق آسمان بر كشش زمين و دلالت ندارد بر تقدم تسويه آسمان بر كشش زمين پس مى شود كه تسويه آسمان پس از كشش زمين باشد و كشش زمين پس از تسويه آسمان و منافات نباشد و ايراد مى شود كه آيه سوم دلالت دارد بر اينكه تسويه آسمان مقدم است بر كشش زمين و آيه دوم دلالت دارد كه خلق زمين و هر چه در آنست مقدم است بر تسويه هفت آسمان و خلق آنچه در زمين پيش از كشش آن بعيد است و ممكن است جواب داد كه مقصود از خلق در آيه اول اندازه گيرى و نقشه آنست كه در عرف و لغت معروف است يا مقصود از خلق آنچه در زمين است خلق ماده آنها است مانند آنكه خلق زمين هم پيش از

آسمان و جهان، ج 1، ص: 20

كشش

آن همين معنا را دارد پس تسويه آسمان پيش از كشش زمين باشد چنانچه ظاهر آيه سوم است.

يا اينكه تسويه در آيه سوم و تسويه هفت آسمان در آيه اولى دو معنا دارند و تسويه مطلق بر كشش زمين مقدم است و تسويه بهفت آسمان پس از آنست و اين بهتر است در جمع ميان آيات يا گفته شود (فاء) در «فسوّيها» بمعنى «ثم» آمده و لفظ «ذلك» در «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» اشاره ببناء آسمانست و اصل خلق آن نه آنچه پيش از آن ذكر شده، يا گفته شود لفظ «ثم» براى ترتيب در بيانست نه در آفرينش و تقديم خلق ما في الارض در معرض امتنان آمده پس خلق آنچه در زمين است پس از كشش آن بوده است چنانچه ظاهر همين است و تسويه سماء پيش از آنست و پيش از كشش زمين طبق ظاهر آيه سوم ولى اين يك منافرتى در تعبير دارد با آيه دوم و ما توجيهاتى در اين باره در شرح اخبار آينده آورده ايم.

بيضاوى در (ج 1 ص 62) تفسيرش گفته كلمه (ثم) در دو آيه بقره و السجده براى بيان تفاوت خلق آسمان و زمين است در فضيلت نه در وجود چون لفظ آن در آيه «ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا» زيرا اگر براى تأخير در وجود باشد مخالف است با ظاهر قول خدا تعالى «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» زيرا كه آن دلالت دارد بر تاخر كشش زمين كه پيش از خلق ما في الارض نسبت بآفرينش آسمان و تسويه آن باشد مگر اينكه «دحيها» جمله جدائى باشد و «الارض» بفعل مقدرى منصوب باشد چون

«تعرف يا تدبر امرها بعد ذلك» ولى خلاف ظاهر است پايان جواب دوم براى رفع اصل اشكال اينست كه لفظ «بعد» در آيه سوم براى تاخر زمانى نيست بلكه براى شمارش نعمتها است گرچه پيش و پس باشند زيرا منظور گزارش زمان نعمت نيست بلكه يادآورى آنها است.

سوم- رازى در (ج 8 ص 365) تفسيرش گفته است معنى «دحيها كشيد آن را» كشش تنها نيست بلكه كششى آماده براى روئيدن خوراكها كه آن را بيان كرد و گفت «بر آورد از آن آب و چراگاهش را» و اين پس از خلق آسمان بوده زيرا اين آمادگى زمين

آسمان و جهان، ج 1، ص: 21

پس از آنست براى آنكه زمين چون مادر است و آسمان چون پدر و تا هر دو نباشند نوزاد آن معادن و گياه و حيوان بوجود نيايند.

چهارم- كه نيز از او است كه «بعد ذلك» بمعنى «مع ذلك است بهمراه آن» چون قول خدا «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ» كه بمعنى مع ذلك است و چنانچه تو بمردى گوئى تو چنين و چنانى و پس از آن هم چنينى و مقصودت ترتيب در كارهاى او نيست و خدا تعالى (18- البلد» فرموده «فَكُّ رَقَبَةٍ» تا گويد «سپس بوده از آنان كه گرويدند» و همان بودن منظور است نه ترتيب و اين تقرير تفسيريست كه از ابن عباس نقل شده كه گفته «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» يعنى با گسترش زمين آن را كشش داد، من گويم اين جواب نزديك بهمان جواب دوم است، سپس مشهور اينست كه آفرينش زمين پيش از آسمان بوده و اظهر همانست و برعكس هم گفته اند. واحدي در كتاب بسيط از

مقاتل آورده كه گفت: خدا آسمان را پيش از زمين آفريد و تأويل «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» اينست كه پيش از آن بر آسمان استوار شد كه دودى بود پيش از آفرينش زمين و لفظ كان در آن مقدر گرفته چنانچه خدا فرموده (78- يوسف) «إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ- اگر دزدى كرده البته برادرش هم پيش از آن دزدى كرد» معنا اينست كه اگر بوده كه دزدى كرده.

رازى در (ج 7 ص 358) تفسيرش گويد: مختار من اينست كه آفرينش آسمان پيش از زمين بوده همين ميماند كه تفسير اين آيه يعنى آيه سجده چيست؟ من ميگويم خلق ايجاد نيست بدليل قول خدا تعالى (60- آل عمران) نمونه عيسى نزد خدا نمونه آدم است كه آفريدش از خاك و سپس باو گفت باش و او بود» و اگر خلق ايجاد بود لازم آيد كه بموجودى گفته باشد باش، و اين محال است و چون اين ثابت شد ميگوئيم خلق ارض در دو روز بمعنى صدور فرمان آفرينش او است.

نه ايجاد او و اين فرمان پيش از ايجاد آسمان بوده و مستلزم پيش بودن وجود زمين بر آسمان نيست پايان. و اعتراض در اين سخن نهان نيست و در ضمن شرح اخبار بر حقيقت حال آگاه شوى.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 22

در شرح اخبار اين باب

1- در نهج (158) امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه خود فرموده است: خدائى كه نديده شناخته شده، و بى انديشه آفريدگار است، آنكه هميشه پايدار و پيوسته بوده است، آنگه كه نه آسمان برج دارى بوده و نه حجابهاى پرده وارى، و نه شبي تيره و نه دريائى خموش و تار) نه

كوهى با دره و نه دره اى كژمدار، نه زمين گسترده و نه مردمي بر آن پايدار، او است نخست آفريننده خلق و وارث آنان همه و معبود خلق و روزى بخش روزى خواران، و اين صريح است در حدوث عالم.

2- نهج البلاغه (194) اول هر اولي است و آخر بر هر آخرى، يعنى از او پيشترى نيست و او پس از همه چيز باشد و ظاهرش آنست كه هر چه جز او حادث است و به جمله دوم دليل آوردند بدان چه عقيده بيشتر متكلمين است كه پيش از رستاخيز همه جهان نابود گردد و جز خدا نماند و ممكن است معنى آخر بودنش نظر باين باشد كه هر چيزى جز او در دگرگونى است و بقائى ندارد چنانچه در روايتى آمده و گفته اند پيش از هر چيزيست در عالم خارج و پس از هر چيزيست در ذهن يا در رشته نيازمندى موجودات زيرا نياز همه باو پايان پذيرد كه بى نياز از همه است و همه باو نيازمندند.

3- نهج البلاغه (ج 1 ص 274) فرموده: سپاس از آن خدا است كه خلقش را دليل وجود خود ساخت و حدوث خلقش را دليل هميشه بودنش و در ضمن آن فرمود:

سپاس از آن خدا آفريننده بنده ها و گشاينده بسترها و سيل گير ساز دره ها، و نعمت آر بلنديها و تپه ها نخستين او را آغازى نيست و هميشه بودنش را پايانى نه، او است نخستين هميشه، و پاينده بى مدت- تا گويد- پيش از هر پايان و مدت است و هر آمار و شمارش- تا گويد- نيافريده هيچ چيز را از اصولي كه هميشه بودند، و نه از اوائلي كه

هميشه باشند، بلكه آنچه را آفريده حدى بر آن نهاده و آنچه نگارش كرده خوب نگاريده.

بيان- ازليتش را پايانى نيست يعنى از سوى ابد بريده نشود و اين اشاره است

آسمان و جهان، ج 1، ص: 23

بآن كه ازلى بودن مستلزم ابدى بودنست زيرا آنچه قدم آن ثابت باشد عدمش ممتنع است چون بخود موجود است و فنا پذير نيست و دلالت اين عبارات بر ازلى بودن تنها ذات و حدوث هر چه جز او است پوشيده نيست زيرا ذكر اوصاف مشتركه ميان او و خلقش مقام مدح را نشايد.

سپس بدان تصريح كرده كه فرموده اشياء را از اصولى ازلى نيافريده براى ردّ بر حكماء كه بهيولاى قديم معتقدند و ابد روزگار است و دائم و قديم بمعنى ازلى است چنانچه در قاموس آمده و بعضى آن را زمان درازى دانسته كه پايان ندارد و ظاهر آنست كه آن تفسير عبارت نخست است و محتمل است مراد نقشه هائى باشد كه خدا اشياء را طبق آن آفريده باشد و آنها را نفى ميكند و در برخى نسخه ها «بدية» آمده بر وزن رضى بمعنى نمونه هاى پيش از ايجاد كه آن را نفى كرده.

4- در شرح نهج البلاغه كيدرى است: در خبر آمده كه چون خدا تعالى خواست آسمان و زمين را آفريند گوهر سبزى آفريد. سپس آن را آب كرد و بلرزه آمد، سپس از آن بخارى برآورد چون دود و از آن آسمان را آفريد چنانچه فرمود «بر آسمان استوار شد و آن چون دودى بود» و آنگاه آن را شكافت و هفت آسمانش ساخت، سپس از آن آب كفى برآورد و از آن زمين مكه را آفريد

سپس همه زمين را از زير كعبه پهن كرد و از اين رو مكه را مادر قريه ها ناميدند زيرا مايه همه زمين است، سپس از آن زمين هفت زمين برشكافت و ميان هر آسمانى تا آسمانى پانصد سال راه نهاد و همچنان ميان هر زمينى تا زميني، و همچنان ميان اين آسمان و اين زمين، سپس فرشته اى از زير عرش فرستاد تا زمين را بر شانه و گردن نهاد و دو دست را كشيد تا يكى بمشرق و ديگرى بمغرب رسيد، سپس براى قرارگاه قدم آن فرشته گاوى از بهشت فرستاد كه چهل هزار شاخ و چهل هزار دست و پا داشت، و ياقوتى از فردوس اعلى فرستاد و ميان سنام و گوش آن جاى گرفت و دو پاى آن فرشته بر سنام و ياقوت استوار شد و براستى شاخهاى آن گاو در اطراف زمين تا زير عرش برافراشته و سوراخ بينى او برابر زمين است و چون دم برآرد دريا بمد آيد و چون دم فرو كشد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 24

دريا بجز آيد، براى آن، سپس براى قرارگاه دست و پاى آن گاو، سنگى آفريد و همانست كه خدا در سوره لقمان از آن حكايت كرده «در سنگى باشد» و پهناى آن سنگ هفت بار از هفت آسمان و هفت زمين فزونست، سپس يك ماهى آفريد كه بدان سوگند خورده و فرموده «نون و القلم» و نون ماهى است و فرمان داده خدا آن سنگ را بر پشت آن ماهى نهند و آن ماهى در آبست و آب بر باد است و خدا باد را بقدرت خود نگه مى دارد.

5- در نهج البلاغه (ج

1 ص 350) و در احتجاج (ص 107) در خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه آنكه دليل آورد بر قدم خود بحدوث خلقش، و دليل آورد بحدوث خلق خود بر وجودش- تا گويد- حدوث همه چيز را گواه گرفت.

6- در خطبه مشهور ديگر است: هيچ وقتى بهمراه آن (خدا نيست) و هيچ ابزارى بگرد او نرسد (زيرا در كار نياز بابزار ندارد) بودش پيش از زمانست و هستى او پيش از نيستى، آغاز هميشه بودن او است- تا گويد: ايست و جنبش بر او روا نيستند و چگونه بر او روا بود آنچه خود او بوجود آورده و چگونه بدو برگردد آنچه خودش پديد كرده، و رخ دهد در او آنچه او آفريده، اگر چنين شود، تفاوت و تجزيه در ذاتش رخنه كنند و ازليت او ممتنع باشد- تا گويد- هر چه را خواهد گويد:

باش، پس ميباشد، نه آوازى در اينجا است و نه فريادى شنيدنى و سخنش جز همان آفرينش هستى نيست كه پيش از آن نبوده و اگر قديم بودى معبود دومى بشمار آمدى در باره او گفته نشود بود پس از نبودن تا اوصاف پديدشده ها بر او روا شود و ميان او و آنها جدائى نباشد و او را بر آنها برترى نبود پس سازنده و ساخته شده برابر شوند و آفريده و آفريدگار همتا باشند، همه آفريده ها را بى نمونه اى آفريد كه از ديگر باشد و در آفرينش آنها بهيچ كدام از آفريده هايش يارى نجست، زمين را آفريد و بى ورگيرى بدان نگهش داشت، و بى پايه در لنگرش انداخت، و بيستون آن را واداشت، و بى پشتيبان آن را برافراشت، و از كجى

و كاستى آن را نگهدارى كرد، و از پاشيده شدن و از هم گسيختن آن را بازداشت، لنگر پايه اش داد و بندها بر او

آسمان و جهان، ج 1، ص: 25

نهاد، چشمه هايش را برآورد، و رودهايش را بر كند، نه آنچه ساخت سست بود، و نه آنچه نيرو داد ناتوان- تا گويد او است كه نابودشان كند پس از هستى تا هستشان ناپديد شود، نيست شدن جهان پس از پيدايش آن عجب تر نيست از آفرينش و ابتكار آن- تا گويد- راستى كه خدا پس از نيست شدن دنيا باز تنها گردد و چيزى همراه او نباشد چونان كه پيش از آفرينش جهان بوده است پس از فناى آن خواهد بود كه نه گاه و جايى است و نه هنگام و زمانى، در آن صورت مدتها و وقتها نباشند، و سالها و ساعتها نيست گردند و نماند جز يكتاى چيره، كه سررشته همه كارها با او است، ناتوان بودند كه آفرينش آنها را آغاز كرد و از فناء خود جلوگيرى ندارند. و گر داشتند هميشه ميماندند، ساختن هيچ كدامش براى او رنج نياورد، و آفرينش هر چه پديد كرد و آفريد بر او دشوار نبود، آنها را نيافريد تا پادشاهيش را محكم كنند و نه از بيم نيستى و كاستى و نه براى كمك در برابر همتائى فزونگر. يا دشمنى دلاور، و نه براى فزونى در ملك، و نه براى رقابت با شريكى، و نه از بيم تنهائى براى آرامش و آسايش، سپس او است كه همه را نيست كند، نه از دل تنگى در اداره امور آنها و نه براى آسايش خود، و نه از گرانى چيزى

از آنها بر او، آزرده نسازد او را هر چه بمانند تا شتاب كند در نيست كردنشان، ولى خداى سبحان آنها را بلطف خود سرپرستى كرده و بفرمان خود نگهداشت، و بنيروى خود محكم ساخت، سپس پس از فناء آنها را باز گرداند، بى نيازش بدانها، و نه براى يارى جستن از آنها، و نه براى گريز از حال هراس بآرامش بادمساز، و نه از ناداني و نابينائى بدانش و التماس و نه از ندارى و نيازمندى به توانگرى و فزونى، و نه از خوارى و زبونى بعزيزى و توانائى.

توضيح: «قدمش را دليل حدوث خلقش نموده» با آنچه بدنبال دارد دليل آنست كه علت نياز به مؤثر حدوث است، و اثر بخشى در وجود ازلى قديم محال است چون جمله «حدوث همه چيز را دليل ازليت خود نموده».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 26

«وقتى بهمراه ندارد» دو معنى را شايد، يكى آنكه هميشه وقتى با او نبوده زيرا وجودش پيش از زمانست دوم اينكه اصلا زمانى نيست چنان كه حكماء گفته اند زمان نسبت متغيرى است بمتغيرى ديگر، و در آنچه تغيير نپذيرد راه ندارد و مقصود اينست كه زمان بدو نچسبد و قرين او نتواند، و بسا كه اين معنا تاييد شود بقول او: «چگونه او را باشدش آنچه خود پديد آورده» زيرا دليل بركنارى او را از سكون و حركت چنين آورده كه او آفريننده آنها است و نتوانند از صفات كامل او باشند، زيرا فعل كمال فاعل نشود «1» و اگر بدون آن وصف او شوند مايه دگرگونى و كاستى او شوند «2»، و اين دليل در زمان هم صادق آيد، و همچنين است، گفته

او «و برگردد باو آنچه خود باديد كرده» و چنين تقرير شده، كه خدا تعالى حركت و سكون را پديد آورده و در ذات خود از او متاخرند، و اگر از صفات او شوند بايد متاخر بازگردد و مقدم شود چون صفات خدا عين ذات اوست و روا نباشد از چيزى تهى باشد در مقام اظهار و ايجاد، و آنچه خود پديد كند در او پديد گردد، و نميشود چيزى بيك چيز هم اثر بخش باشد و هم اثر پذير، يا آنكه چنانچه گذشت لازم آيد در ذات خود كاست باشد و از ديگرى كمال يابد «در اين صورت تفاوت در ذاتش آيد» يعنى اختلاف و دگرگونى در آن حاصل شود «و كنهش تجزيه شود» يعنى حقيقتى باشد داراى اجزاء و ابعاض، زيرا حركت و سكون تحيّز خواهند و آن جز در جسم نباشد و يا اينكه بايد استعداد و فعليت در او باشد تا حركت و سكون صدق

آسمان و جهان، ج 1، ص: 27

كند و در باره او استعداد محال است زيرا مخالف ازليت او است كه از اسماء حسناى او محسوبست، چون كه داراى حركت و سكون است محال است ازلى باشد «مثله» يعنى آن را برپا داشته، و گفته اند: خدا قرآن را بنوشتن در لوح محفوظ براى جبرئيل نمونه ساخت و گفته شود: «مثّلته بين يدى» يعنى او را پيش خود حاضر كردم، و چون خدا قرآن را واضح و روشن كرده چنانست كه آن را براى مكلفين مثل ساخته پايان و ظاهر اينست كه گفته «كن فيكون» كلام نيست كه آوازى داشته باشد بلكه كنايه و مثل است از تعلق اراده و

حصول هر چيز بمحض اراده و حصول هر چيز بمحض اراده او بى تاخير و وابستگى بچيز ديگر.

«و اگر قديم بود خداى دومى ميشد» اين صريح است در اينكه امكان با قدم فراهم نشود و ايجاد جز به نبوده تعلق نگيرد.

«عليه الصفات المحدثات» بوصف و اضافه بى الف و لام در صفات هر دو ضبط شده و باضافه مناسب تر است، يعنى اگر حادث باشد با اجسام حادثه در صفات حدوث شريك گردد و فرقى ميان آنها نماند ...

«چنانچه پيش از آفرينش آنها بود» تا آخر كلام صريح است در اينكه جز خدا تعالى همه چيز حادث است، و ظاهرش اينست كه پيش از آفرينش جهان زمان هم نبوده و خدا زمانى نيست جز اينكه حل شود بر زمانهاى مشخص چون شبها و روزها و ماهها و سالها و دلالت دارد كه همه اجزاء جهان پس از هستى نيست شوند و اين هم نيز با قدم جهان منافى است زيرا اتفاق دارند بر اينكه هر چه قدمش ثابت شود عدمش ممتنع است، و براهين عقليه بر آن آورده اند.

«يعيدها» جهان را يا امور را بر ميگرداند، ظاهرش اينست كه همه چيز نابود مى شود، تا برسد بارواح و فرشته ها «سپس بر ميگردد» پس دلالت دارد به جواز برگشت معدوم و در مجلد سوم سخن در باره آن گذشت.

7- در توحيد (ح 3 ص 187) عيون (131- ح 28) سند را به محمّد بن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 28

عبد اللَّه خراسانى رسانيده كه امام رضا عليه السّلام فرمود: او مكان را آورد، او بود و مكانى نبود، و او چگونگى را پديد كرد، او بود و چگونگى نبود «تا آخر خبر».

8-

در احتجاج (ص 22) از صفوان بن يحيى كه گفت: ابو قرّه محدث از من خواست كه او را نزد ابو الحسن الرضا عليه السّلام ببرم و از آن حضرت اجازه خواستم و بمن اجازه داد، و نزد او آمد و مسائلى پرسيد، و سخن را كشاند تا گفت: چه فرمائى در باره كتب؟ فرمود: تورات و انجيل و زبور و قرآن و هر كتابى كه نازل شده كلام اللَّه هستند كه آنها را براى جهانيان فرستاده تا روشنى و رهبرى راه حق باشند و اينها همه پديد شده اند، و جز خدايند، ابو قره گفت: آيا فانى شوند؟ ابو الحسن فرمود: مسلمانان اتفاق دارند كه هر چه جز خدا است فنا پذير است، و هر چه جز خدا است كار خدا است و تورات و انجيل و زبور و قرآن هم كار خدايند، نشنيدى مردم ميگويند: پروردگار قرآن و اينكه قرآن روز قيامت ميگويد: پروردگارا اين فلانى- و او شناساتر است بوى- البته روزش تشنه بسر كرده و شبش را بيخواب مانده و (عبادت كرده) شفاعت مرا در باره او بپذير، و همچنين تورات و انجيل و زبور همه پديد شده و پرورده شده اند، پديد آورده آنها را آنكه مانندى ندارد براى رهنمائى مردمى كه خردمندند، و هر كه پندارد اينها هميشه بودند اظهار كرده كه خدا نخست موجود قديم نبوده و يكتا نيست و هميشه سخن با او بوده، و آغازى ندارد و معبود نباشد.

بيان- «ليس له بدء» يعنى كلام را علت ايجاد نباشد چون قديم خود ساخته است و سازنده ندارد «و ليس باللَّه» يعنى با اينكه خدا نيست چگونه نياز به صانع

ندارد، يا اينكه لازم آيد خداى صانع معبود بحق نباشد، چون شريك داشته از قديم، يا لازم آيند كه خدا خداى كلام نباشد چون هميشه با او بوده و بر آن سبقت نداشته است.

9- در مهج الدعوات بسند خود از امير المؤمنين عليه السّلام گفته: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 29

اين دعا بمن آموخت و فضيلت بسيارى برايش نقل كرده: «سپاس از آن خدا است كه نيست شايسته پرستشى جز او حق است و روشن، مدبريست بى وزير و با هيچ آفريده اى مشورت نكند، نخستى كه ديگرگونى ندارد، پاينده پس از فناء آفريده ها. بزرگ پروردگار. نور آسمانها و زمين، و آفريننده آنها و آغازكننده شان، بيستون آفريدشان، و زمينها بالاى آب برقرار شدند بوسيله كوههاى خود، سپس بالا گرفت پروردگار، در آسمانهاى بلند، بخشاينده اى كه بر عرش استوار شد، از او است هر چه در آسمانها و در زمين است. و ميان آنها و هر چه زير خاك است- تا گويد- توئى خدا نيست شايسته پرستش جز تو، بودى آنگه كه نه آسمانى ساخته بود، و نه زمينى كشيده و نه خورشيدى تابان، و نه شبى تيره، و نه روزى فروزان، و نه دريائى جوشان، و نه كوهى لنگرين و نه اخترى روان. و نه ماهى نور بخش، و نه بادى وزان، و نه ابرى باران ريز، و نه برقى درخشان، و نه جانى دم زن، و نه پرنده اى پرّان، و نه آتشى سوزنده، و نه آبى در جريان، بودى پيش از هر چيز، و آفريدى هر چيز و آغاز كردى آفرينش هر چيز را» تا آخر دعاء 10-

از همان كتاب بچند سند كه رسانده تا ابن عباس و عبد اللَّه بن جعفر از امير المؤمنين عليه السّلام در دعاء يمانى معروف: و توئى جبار قدوس كه پيوسته از ازل بود و هميشه در ناديدنى ها تنهائى: در آنها جز تو نيست، و نباشد از براى آنها جز تو.

11- از همان- در دعائى كه جبرئيل به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آموخته: اول و آخر بوده پيش از هر چيز، و بود كن هر چيز، و باشنده پس از فناء هر چيز.

12- در توحيد بسندش از سليمان جعفرى. گفت: امام رضا عليه السّلام فرمود:

مشيت از صفات كار است و هر كه پندارد خدا در ازل مريد و خواستاره بوده يگانه پرست نيست (ص 93).

بيان: لزوم شرك از اين راه است كه اگر اراده و خواست ازلى باشند مراد و خواسته شده هم ازلى ميشوند و اثر بخشى در قديم محال است و خداى دومى باشد چنانچه در پيش گذشت چند بار، يا اينكه آن دو چون عين ذات نيستند هميشه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 30

بودنشان با خداى سبحان دو خداى ديگر را لازم آورد بتقريبى كه گذشت و مؤيد معنى يكم است آنچه نيز در توحيد آورده از عاصم بن حميد از امام ششم عليه السّلام گويد: باو گفتم از ازل خدا مريد بوده؟ پس فرمود البته كه مريد نباشد جز همراه بامراد: بلكه از ازل دانا و توانا بوده سپس اراده كرده «1».

13- توحيد (ص 232) بسندش از سلمان، گفته: جاثليق از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد بمن بگو پروردگار در دنيا است يا در ديگر سرا؟ در پاسخش فرمود:

پروردگار

ما ازلى است. پيش از دنيا بوده، او سرپرست دنيا و دانا بديگر سرا است.

14- و بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: سپاس از خدا است كه بوده است پيش از آنكه بودى باشد، بودن ستايش او را نشايد، سپس فرمود: بود آنگاه كه هيچ نبود. و گوينده اى او را نميستود، بود آنگه كه بود شدن نبود. توحيد ص 28 15- نهج البلاغه (ج 1 ص 426) از نيروى جبار و ريزه كاريهاى شگفت او است كه از آب درياى جوشان در هم موج بر موج چيزى آفريد خشك و خوددار و از آن چند طبقه برآورد و بهفت آسمانش برگشود، پس از آنكه در هم و بسته بودند، و بفرمانش خود نگهدار شدند و بر مرزى كه او خواسته بودند برپا ماندند، ميكشد آنها را سبزه فامى بس ژرف ناى و دريائى مسخر و بر آب، بفرمانش زبون شده و هيبت او را پذيرفته و از ترس حضرت او برجا مانده، و سرشت سنگهاى سخت و برآمدگيها و تپه ها را بر پشت آن و كوههايش را و آنها را در لنگرگاه در افكند و در جايگاه خود چسبانيد، و سرهايشان تا فضا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 31

بر آمد و بيخشان در آب نشست، و كوههايش را چون پستانى از دشتهاى آن بالا آورد، و پايه هاى آنها را در گروه همه نواحيش فرو برد و در جايگاههاى مقرر خود واداشت و قله هاى آن كوهها بسيار بلند كرد و تپه هايشان را دراز نمود، و آنها را ستون زمين ساخت و در آن چون ميخها پابرجا كرد و از جنبش باز ايستاد تا ساكنان خود را نلرزاند

و آنچه بر دوش دارد فرو نكشد و از جا برنكند، منزه باد آن خدا كه نگهش داشت پس از تموج آبهايش و خشكش كرد پس از تر بودن همه جايش، و آن را بستر آسايش خلق خود نمود و آن را بستروار برگشود بر روى دريائى ژرف و ايستاده و بيجريان و برجا مانده و بى سريان، بموج مى آورد آن را بادهاى سخت و طوفانى و ميمكد آن را ابرهاى بارنده، راستى كه در اين عبرتى است براى كسى كه ميترسد.

بيان: و گفته او عليه السّلام «و برگشود آن را» اشاره است بقول خدا تعالى «آيا نبينند آنان كه كافرند البته آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» و وجوه تفسيرش گذشت و اين تشريح مؤيد بعضى از آنها است كه گفته اند آسمانها در هم بودند و خداوند آنها را بهفت آسمان برگشود از هم، و دلالت دارد بر حدوث آسمانها و بر اينكه نخست در حقيقت از هم جدا بودند و در ظاهر بهم پيوسته بودند و روى هم بودند و خدا آنها را از هم گشود و از هم دور كرد و هفت آسمان جدا گرديدند و ميان آنها فضائى عيان شد براى فرشته ها، قيام آسمانها بر مرز مقرر كنايه است از بر قرارى هر كدام در مكان خود باندازه و شكل و هيئت و طبيعت مشخص و خارج نشدن آنها از اين حد.

«مثعنجر» بصيغه اسم فاعل: آب يا اشك جارى و با فتح جيم ميانه دريا كه در سطح دريا مانندى ندارد فيروزآبادى چنين گفته و جزرى در ذكر حديث على عليه السّلام «يحملها الاخضر المثعنجر» گفته: آنجاى دريا

كه از همه ژرف تر و پرآب تر است، و ميم و نونش زائده اند و از اين معنا است حديث ابن عباس «دانش من بقرآن در برابر دانش على عليه السّلام مانند حوض كوچكى است در ژرف دريا». هر كه ميترسد» مقصود علما هستند چنانچه خداى سبحان فرموده.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 32

«جز اين نيست كه ميترسند از خدا دانايان از بنده هايش» و بسا كه تخصيص براى اينست كه نترسيدن مايه بى مبالاتى بعبرت انگيزها و توجه نكردن بآنها است.

16- در علل الشرائع (ج 1 ص 198) بسندش از معاذ بن جبل كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا مرا و علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السّلام را هفت هزار سال پيش از جهان آفريد، گفتم: يا رسول اللَّه كجا بوديد شما؟ فرمود جلو عرش، تسبيح خدا ميكرديم و سپاس او و بقدس و بزرگوارى او را ميستوديم، گفتيم: بر چه نمونه؟

گفت: دور نماهاي نور «تا آخر خبر».

17- در توحيد (ص 15 و در عيون ص 150) بسند خود از امام رضا عليه السّلام در خطبه اى طولانى فرموده: آغاز پرستش خدا شناخت او است، و بنياد شناخت خدا يگانه دانستن او، و رشته يگانه شناسى خدا نفى صفت از او است، زيرا خردها گواهند كه هر صفت و موصوفى آفريده اند، و هر آفريده گواه است آفريدگارى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، هر صفت و موصوفى گواهند كه دو قرينند و قرين بودن گواه حدوث است و حدوث گواه ناازلي بودنست كه ازلى از حدوث ممتنع است و بخودى خود وجود دارد تا گويد:

جدائى انداخت ميان آنها به

پيش بودن و پس بودن تا دانسته شود كه او را نه پيش هست و نه پس- تا گويد بموقت ساختن آنها گزارش داد كه وقتگذارشان را وقتى نيست- تا گويد- او پروردگارى داشت آنگاه كه پرورش شده اى نبود، حقيقت الهيت را داشت گرچه پرستش كننده اى نبود، داراى دانش بود آنگه كه دانسته شده نبود، و معنى آفريدگارى داشت آنگه كه آفريده اى نبود، و حقيقت شنوائى بود و شنوده شدنى نبود، نه اين باشد كه از آنگه كه آفريد معني آفريدگارى را بايست شد، و نه اينكه به پديد كردن آفريده ها معنى پديد آرنده يافت، چگونه چنين باشد، با اينكه «از آنگاه» او را نهان نسازد، و از «اين گاه» او را نزديك نكند. و «شايد» پرده او نشود، و «ازكى؟» وقتى بدو نياورد، زمان او را در برنگيرد، و معيت ويرا همراهى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 33

نياورد- تا گويد- هر آنچه در آفريده است در آفريدگارش يافت نشود، و هر چه در او شايد در صانعش نيايد، حركت و سكون در او روا نيست، و چگونه در او روا بود آنچه كه خود برآورده، يا بدو باز گردد آنچه خودش آفريده و پديد كرده، در اين صورت ذاتش گوناگون گردد، و كنهش تيكه تيكه شود، و حقيقتش از ازل ممتنع باشد. گفته محال و نشدنى حجت نشود و پرسش از آن پاسخ ندارد، و مقصود از آن بزرگداشت خدا نيست، جدا بودنش از آفريده ها در ازل ستم نيست؛ جز اينكه ازلى دوتا نتواند بود و آنچه آغازى ندارد آغازى نپذيرد «تا آخر خطبه».

در احتجاج (ص 217) بى ذكر سند مانند آن را آورده و در مجالس ابن الشيخ

هم بسند خود از امام رضا عليه السّلام مانند آن را آورده و در مجالس شيخ مفيد هم از حسن بن حمزه مانند آن را آورده.

بيان: در كتاب توحيد شرح اين خطبه گذشته، و البته دلالت دارد كه حدوث يعنى معلول بودن با ازليت منافات دارد، و تاويل ازلى به واجب الوجود با آنچه پس از او باشد بحدوث ذاتى سخن را بى فائده ميسازد، و دلالت جمله هاى ديگر روشن است چنانچه در پيش شرح كرديم، و ظاهر بيشتر جمله ها نفى زمانى بودن خداى سبحانست و همچنان گفته او عليه السّلام «جز اينكه ازلى دوتا نتواند بود» دلالت دارد بر امتناع تعدد قدماء و همچنين جمله دنبال آن.

18- در توحيد (ص 28) بسندش از امام ششم از پدرانش عليهم السلام كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود در برخى خطبه هاى خود «سپاس از آن خدا است كه در ازل يگانه بوده- تا گويد- آغاز كرد آنچه بى سابقه آفريد، و پديد آورد آنچه آفريد بى نقشه و نمونه پيشين براى هيچ يك از آنچه آفريد، پروردگار ما قديم است، و بلطف پرورش و بدانش آگاهش برگشود دفتر هستى را، و بنيروى محكمش آفريد آنچه را آفريد «تا آخر خبر».

19- از همان: بسندش از جعفر بن محمّد عليه السّلام كه هميشه ميفرمود: سپاس از آن خدا است كه بود پيش از آنكه بودنى باشد و بود شدن در وصف او نيايد، بلكه خود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 34

از نخست بوده، و بودكننده او را بود نكرده، والا است ستايش او، بلكه بود كرده همه چيز را پيش از بودنش و بوجود آمده چنانچه او بودش

كرده، دانسته آنچه را بوده و آنچه را خواهد بود، بوده است آنگه كه چيزى نبوده و سخنى از آن نيامده، پس او بوده است آنگه كه بود شدن نبوده.

20- و همان بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: در باره ربوبيت عظمى و الهيت كبرى «بود نسازد چيزى را از هيچ مگر خدا، و نگرداند چيزى را از گوهر خود بگوهر ديگر جز خدا و نگرداند چيزى را از هستى به نيستى جز خدا».

21- و در همان بسند خود از امام رضا عليه السّلام از پدرانش آورده كه امير المؤمنين عليه السّلام در مسجد كوفه براى مردم خطبه خواند و گفت: سپاس از آن خدا است كه نه خود از چيزى پديد شده و نه آنچه را پديد شده از چيزى آفريده، حدوث همه چيز را گواه ازلى بودن ساخته و آفرينش بى ماده آنها را گواه بر قديم بودنش نموده «تا آخر خطبه».

22- و در همان بسند خود از منصور بن حازم كه گفت: گفتم: ببين آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قيامت آيا نبودند در علم خدا تعالى؟ گفت: در پاسخ فرمود:

چرا، پيش از آنكه آسمانها و زمين را بيافريند.

23- در همان بسندش از منصور بن حازم، گويد: پرسيدم از امام ششم عليه السّلام آيا امروز چيزى هست كه در علم خدا عز و جل نبوده؟ فرمود: نه، بلكه در علمش بوده پيش از آنكه برآورد آسمانها و زمين را.

24- در همان: بسند خود از ابى الحسن الرضا عليه السّلام، فرمود: راستى خدا دانا است بهمه چيز پيش از بودشان- تا گفت- هميشه دانش خداى عز و جل پيش است بر

همه چيز، قديم است پيش از آنكه آنها را آفريند، مبارك باد پروردگار و برتر برترى بزرگى آفريد همه چيز را- و پيش از آنها همه را ميدانست- چنانچه خدا خواست همچنين هميشه پروردگار ما بسيار دانا و شنوا و بينا است.

25- و بهمين سند از ابن مسكان، گفت: از امام ششم پرسيدم از خدا تعالى كه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 35

آيا ميدانست مكان را پيش از آنكه مكان را بيافريند يا دانستن آن همراه آفريدن آن بود و پس از آنها؟ فرمود: برتر است خدا، بلكه هميشه دانا بود بمكان پيش از پديد آوردنش چونان كه آن را دانست پس از آنكه پديدش آورد، و چنين است دانش او بهمه چيز چون دانشش بمكان.

26- در همان: بسندش از حسين بن خالد، گفت: گفتم بامام رضا عليه السّلام كه مردم مى گويند راستش خدا عز و جل پيوسته دانا بوده بدانش جدا از ذات خود، و توانا بوده بتوانائى، و زنده بوده بزندگى، و قديم بوده بقدم، و شنوا بوده به شنودن، و بينا بوده به بينائى؟ فرمود: هر كه چنين گويد و بدان معتقد باشد با خدا خدايانى ديگر برگرفته و از ولايت ما بدور است.

27- در توحيد (ص 318) و در عيون (ج 1 ص 169) گويد: عمران صابى بامام رضا عليه السّلام گفت: بمن گزارش بده از نخست موجود و از آنچه آفريد امام فرمود:

پرسيدى پس بفهم، اما خداي يكتا هميشه تنها بود و چيزى با او نبود، حدودى و نمودى نداشت او پيوسته چنين بود سپس آفريده آفريد بى نمونه و سابقه داراى نمودارها و حدود گوناگون نه بر چيزى آن را

برپا داشت و نه بر مرزي واداشت و نه با چيزى برابرش نمود و نمونه گيرى كرد و ساخت از پس آن آفرينش برگزيده و برنگزيده و گوناگونى و هماهنگى و رنگها و چشش و مزه ها نه براى نيازى كه بدانها داشت و نه بالا رفتن بپايه اى كه جز بدان نميداشت و در آنچه آفريد براى خود بيش و كمى نديد، اى عمران اين را ميفهمي؟ گفت آرى اى آقايم فرمود: بدان اى عمران اگر آنچه آفريده بود براى نيازى بود نيافريدى جز كسى را كه از او يارى خواستى، و بايستى چند برابر آنچه آفريد بيافريند چون هر چه يار بيش صاحبشان را نيرو بيش و برفع نياز اى عمران رسانيست زيرا هيچ پديد نكند جز آنكه نيازى ديگر پديد شود و از اينست كه ميگويم خلق را براى نياز نيافريده ولى خلق را بيكديگر نيازمند كرده و بر يك ديگر برترى داده و بدان كه برترش ساخته نيازى نداشته و آن را كه زبون كرده از او انتقام نكشيده و براي آنش نيافريده.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 36

عمران گفت: اى آقايم بمن گزارش نميدهى از حدود آفريده هايش كه چگونه است؟ و چه معنا دارند؟ و چند جورند؟ فرمود: پرسيدى بفهم، راستى حدود آفريده هايش بر شش نوع است.

1- لمس پذير و وزن دار و چشمگير 2- آنچه نه وزن دارد و نه مزه چشيدنى و آن روح است 3- چشمگير و بى وزن لمس ناپذير و غير محسوس و بيرنگ 4- اندازه ها چون صور و درازى و پهنى 5- اعراض قاره محسوسه چون رنگ و روشنى 6- اعراض گذرا و ناپايدار چون كار و حركتى كه

مى سازد چيزها را و مى كند آنها را و ديگرگون ميكند آنها را از حالى بحالى و ميفزايد آنها را و ميكاهد، اما كردارها و جنبشها راستش كه از دست ميروند و ناپايدارند زيرا وقتى نخواهند بيش از آنچه بدانها نياز است و چون فراغت از چيزى حاصل شود حركت ساخت آن برود و اثر حاصل بماند و اين چون سخن گفتن است كه خودش ميرود و اثرش ميماند.

عمران باو گفت: اى آقايم آيا بمن گزارش نميدهى كه چون آفريننده تنها بود و چيزى با او نبود بآفرينش خلق ديگرگونى نيافت؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: خدا عز و جل بآفرينش خلق ديگرگون نشد ولى خلق دچار ديگرگونى خويش است.

عمران گفت: اى آقايم، بمن نميگوئي كه خدا بحقيقت يگانه است يا وصف يگانگى دارد؟ فرمود: راستى خدا مبدئى است يگانه نخست هستى پيوسته يكتا بود و چيزى با او نبود تنها بود و دومى نداشت نه، معلوم بود نه مجهول نه محكم نه متشابه، نه در ياد و نه در فراموشى، نه داراى هيچ نامى و نه محدود بوقتى نه بر چيزى و نه بسوى چيزى، نه بچيزى پشت داده، و نه در چيزى جا گرفته، همه اينها نظر به پيش از آفرينش خلق است كه چيزى با او نبوده و اين واژه ها كه برايش آوردم اوصاف محدثى است كه او را نشايد و نبايد ولى شرحي است براى فهم كسى كه بفهمد.

و بدان كه ابداع و مشيت و اراده سه نامند و يك معنا دارند و نخست پديده آنها حروف است كه خدا آنها را مايه هر چيزى ساخته و دليل هر چه

درك شود و شارح هر مشكلى كه باشد و باين حروف هر چيزى ممتاز گردد از حق و باطل و فعل و مفعول و معنا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 37

و جز معنا و سرچشمه همه امور باشند، حروف در مرحله ابداعشان معنائى جز خود ندارند، وجود مستقلى نباشند چون نمايش ابداع باشند و در اين مرحله نور نخست كار خدا است كه خود نور آسمانها و زمين است و حروف برآورده شده باين كارند آن حروفى كه سخن و عبارت همه بر پايه آنها است و خدا عز و جل آنها را بخلقش آموخته و آنها 33 حرفند كه 28 از آنها واژه هاى عربى را دليل باشند و از اين 28 حرف 22 حرف زبان سرياني و عبراني را دليلند و پنج دگر بتحريف در زبان عجم اقاليم ديگر در آمده و اين پنج حرف از همان 28 حرف تحريف شده و همه حروف تلفظ 33 گرديده و آن پنج حرف جدا شده دليلى دارند كه ذكرشان بيش از آنچه گفتيم روا نباشد، سپس چون حروف آمار شدند و آماده شدند فعل از آنها ساخت چون گفته خدا عز و جل «كن- باش» فيكون- پس بود» و از «كن» ساخت و «آنچه بود شد» همان مصنوع بود و آفرينش نخست خدا عز و جل همان ابداع است كه نه وزن دارد نه جنبش نه شنودن نه رنگ نه حسّ و خلق دوم: حروف است كه نه وزن دارد و نه رنگ ولى شنودنى هستند و وصف شدنى و چشمگير نيستند و خلق سوّم انواع آفريده هايند كه همه محسوس و لمس پذير و چشيدنى و چشمگيرند و

خدا تبارك و تعالى پيش از ابداع است زيرا پيش از او عز و جل چيزى نبوده و بهمراه او هم چيزى نبوده و ابداع پيش از حروف است و حروف بر جز خود دلالت ندارند.

مأمون گفت: چگونه بر جز خود دلالت ندارند؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: براى اينكه خدا عز و جل آنها را بى معنا تركيب نكند هرگز و چون تركيب كند از آنها حروفى چهار يا پنج يا شش يا بيشتر يا كمتر بى معنا نباشد و معنى تازه پديد آيد كه پيش زمان نبوده.

عمران گفت: چگونه ما آن را بفهميم؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: راهش اينست كه تو چون حروف را بشمارى جز خود آنها را در دل نيارى و تنها بزبان آرى و گوئى: ا، ب ت ث ج ح خ تا بآخر بشمارى و جز خودشان معنائى در نيابى و چون آنها را جمع كنى و چند تا را تركيب نمائى. نامى يا وصفى براى هر معنا كه خواهى بسازى و آن را

آسمان و جهان، ج 1، ص: 38

دليل بر آن معنا نمائى و بموصوف آن دعوت كنى آيا فهميدى آن را؟ گفت آرى، سپس گفت اى آقايم بمن نگوئى كه خود ابداع خلق است يا نه؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: بلكه خلقى است ساكن كه سكونش هم درك نشود و همانا براى آن خلق است كه پديده ايست و خدا است كه پديدش كرده پس خلق او شده و همان خدا عز و جل بود و خلقش و سومى ميانشان نبوده و سومى جز آنها نبوده و آنچه خدا عز و جل آفريده جز خلق او نباشد و بسا

كه خلق ساكن باشد و متحرك و گوناگون باشد و هم آهنگ و معلوم باشد و مبهم و هر چه حدى دارد پس خلق خدا عز و جل باشد.

و بدان كه آنچه حواس تو دريابند معنائى باشد كه حواس تو دريافته و هر نيروى حسى دليل است بر آنچه خدا عز و جل بدو دريافت داده و در دل نيروى فهم همه آنها را نهاده، و بدان كه يكتاى برپا بى اندازه و حد، خلقى كه آفريده اندازه و حد دارد و آنچه را آفريده دو بوده اندازه و اندازه شده و در هيچ كدامشان رنگ و وزن و ذوق نبوده و يكى را دريافت كن ديگرى ساخته و هر كدام را دريافت كن خود نموده و يكتائى نيافريده كه تنها خودش باشد نه ديگرى براى آنكه خواسته دليل وجود او باشند براى آنكه خدا تبارك و تعالى يگانه و يكتا است و دومى بهمراهش نيست كه او را نگهدارد يا كمك كند و يا در حقيقت با او تركيب شود و آفريده ها هستند كه همدگر را بفرمان و خواست خدا نگه مى دارند، و همانا مردم در اين بابت با هم اختلاف كردند تا گم و سرگردان شدند و خواستند از تاريكى بتاريكى رها شوند بوسيله اينكه خدا را متصف بوصف خود نمودند و از حق دورى فزودند و اگر خدا را عز و جل بصفات شايسته او وصف مى كردند و مخلوقات را بصفات بايسته خودشان، از روى فهم و يقين سخن گفته بودند و اختلافى نداشتند و چون بسرگردانى در جستجو شدند بخطا دچار گرديدند، و خدا رهنمايد هر كه را خواهد براه راست «تا

آخر خبر».

بيان «و لا في شى ء أقامه- در چيزى آن را برپا نداشت» يعنى در مايه قديمى چنانچه فلاسفه پنداشته اند، و «مثله» يعنى بشيوه مخلوق نقشه اى از آن برايش نكشيد «و الحاجة يا عمران لا يسعها» يعنى اگر نيازى منظور بود خلق جهان جلوگير آن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 39

نبود، زيرا هر آفريده براى نگهدارى و پرورش و روزى و دفع بدلش نياز بچند برابر داشت و همچنين بدنبال آن «على ستة انواع» شايد:

1- لمس پذير و وزن دار و چشمگير باشد.

2- آنچه اين اوصاف را ندارد چون روح. همانا از آن تعبير به بى جنبش كرده و بهمين وصف او اكتفاء نموده، و در برخى نسخه ها است «آنچه بى رنگ است» و آن روح است و شايد كه روشنتر باشد براى برابرى.

3- آنچه چشمگير است و لمس پذير و محسوس و وزن دار و رنگين نيست چون هوا و آسمان و مقصود از چشمگيرى آن اينست كه آثارش ديدنى است، و بسا كه ديده شود چيزى كه در جوهر خود رنگ ندارد، (مانند آب) يا مقصود از آن جن و فرشته و مانند آنها است، و ظاهر آنست كه «رنگ ندارد» را نسخه بردارها افزوده اند.

4- اندازه پذيرى مانند اشكال و طول و عرض 5- عرضهاى ثابت كه بحواس دريافت شوند، چون رنگ و نور و از آن به اعراض تعبير كرده.

6- عرضهاى ناثابت و زودگذر چون كردارها و حركتها كه خود بروند و اثرشان بماند، و ممكن است بوجوهى ديگر تقسيم شود كه آنها را بفكر انديشمندان واگذارديم «هل يوحد بحقيقة» بحاء بى نقطه و با تشديد، يعنى كنه يگانگى او در خرد آيد يا فهم يگانگى

او بيك وجهى و وصفى ميسر است، در بعضى نسخه ها «يوجد» كه بجيم آمده يعنى شناخته مى شود آن روشنتر است و امام عليه السّلام جواب داده كه خداى سبحان بوجوهى شناخته شود كه پديده هائى باشند در ذهن ما و جدا از حقيقت اويند و مقام ازليت او كه بيشتر بيان كرده، و قديم مخالف است با پديدشده ها در حقيقت و هر چه جز او است حادث است و قوله» و لا معلوما و لا مجهولا» شرح غير او است، يعنى نبود با او ديگرى كه آن ديگر نه معلوم بود و نه مجهول و مقصود از محكم چيزيست كه حقيقتش روشن باشد و مقصود از متشابه ضد آنست و محتمل

آسمان و جهان، ج 1، ص: 40

است كه اشاره باشد به نفى قول كسانى كه قرآن را قديم دانسته اند. زيرا محكم و متشابه بر آيات قرآن بكار ميروند.

«و براى حروف در آفرينش خود معنائى نساخت» يعنى حروف مفرده را آفريد كه جز خود معنا ندارند و وضع براى معنائى جز خود نشدند» و ممكن است مقصود از معنا كه در حروف نيست صفت باشد «1» باين معنى كه نخست آفريد، داراى صفتى نبوده كه بدان موصوف باشد زيرا بمحض ابتكار آفريده شده و در آنجا چيزى جز ابداع و حروف نبوده تا معناى حروف يا صفت آنها باشد، و مقصود از نور هستى است كه مظهر هر چيز است چنانچه در پرتو روشنى موجودات در حس ظاهر ميشوند ابداع همان ايجاد است و بايجاد هر چيزى موجود شود، ابداع تأثير است و حروف اثر آنست و بعبارت ديگر حروف محل تأثيرند، و از آن بمفعول و فعل

تعبير كرده و فعل و اثر همان وجود است.

«و اما آن پنج گوناگون براى دليلهائى است» در بيشتر نسخه ها چنين است يعنى باسباب و علل چندى بوجود آمده اند مانند اختلاف لهجه و اختلاف زبان مردم كه ذكر آن شايسته نيست، و در پاره اى نسخ «فبحح» بدو حاء است از «بحّه» كه غلظت صوت است، و اظهر آنست كه اين حروف را ذكر كرده و بر راويان مشتبه شده اند و آنها را تصحيف كردند «2» و آن پنج «گاف فارسى است» در بگو، و چ

آسمان و جهان، ج 1، ص: 41

در «چه ميگوئى» و «ژ» در «ژاله» و «پ» در «پياده و پياله»، «ث» در تلفظ هندى كه ميان ت و ث مى آيد، سپس حروف را تركيب كرد و از آنها همه چيز آفريد، و آن تركيب را فعل آن ناميد چنانچه فرمود «همانا فرمانش اينست كه چون چيزى خواهد گويد، باش و ميباشد» و باش، ساختن و آفريدن همه چيز است، و آنچه بدان يافت شود همان ساخته شده است، صادر نخست همان ايجاد است كه نه وزن دارد و نه حركت، و نه شنيدنيست و نه رنگين و نه محسوس، و آفريده دوم حروف است كه وزن و رنگ ندارند ولى شنودنى و وصف شدنى اند و ديدنى نيستند و آفريده سوم هر آنچه باين حروف يافت شده است از آسمانها و زمين كه همه محسوسند و لمس پذير و چشيدنى و ديدنى، پس خدا پيش از ابداع است كه خلق نخست است زيرا چيزى پيش از آن نيست تا ابداع ديگر بر آن مقدم باشد و چيزى هم بهمراه او نيست هميشه، و ابداع بر حروف

مقدم است چه از آن هست شدند و مقصود از اينكه حروف جز خود معنائى ندارند اينست كه حروف براى تركيب وضع شدند و معنائى ندارند كه بر آن دلالت كنند جز پس از تركيب.

گفته او عليه السّلام «بلكه آفريده ساكن است» يعنى نسبتى است ميان علت و معلول و در آنها ساكن است، يا چون عرضى است قائم بمحل كه از آن جدا نتواند شد «درك نشود بسكون» يعنى امريست اضافى و اعتبارى كه عقل آن را انتزاع ميكند، و در خارج وجود قابل اشاره ندارد و محسوس نيست گرچه مربوط بدان محسوس است.

و همانا گفتيم كه آن آفريده است. براى اينكه اين نسبت و تأثير جز خدا است و بايد پديده اى باشد، و نميشود گفت اصلا نيست زيرا چيزيست كه نبوده و پديد شده و از نيستى بيرون شده و يك نحوه هستى يافته و هر پديده آفريده ايست و نبايد توهم شود كه آن هم نياز بتأثير ديگرى دارد و همچنان بايد، رشته كشيده شود و تسلسل لازم آيد، بلكه در حقيقت چيزى نيست جز خدا و آفريده اى كه بوجود آورده، و ايجاد خود وجود معلول را در پى دارد، پس هر

آسمان و جهان، ج 1، ص: 42

چه را خدا آفريده بيرون از اين نيست كه خدا آن را آفريده و اين خود معنى ابداع است نه چيز ديگر و اين معنا محدود باشد و هر چه محدود است همان آفريده خدا باشد يا اينكه گفته شود: «و اللَّه الذى احدثه» براى رفع اين توهم است كه موجود حادث بيواسطه نسبت بخدا ندارد و بايد ابداعى ديگر باشد تا او را بخدا منسوب سازد

و همچنان تا بينهايت برسد و ارتباطات بينهايت تحقق يابد و آن محال است و موقوف آن هم محال است و امام عليه السّلام از چند راه جواب آن را داده.

1- هر پديده كه دنبال پديده ديگر باشد و در پايه آن، نميتواند مستند به علت ديگرى باشد.

2- در اين ميانه وجود سومى نيست كه اين دنباله بدو مستند گردد.

3- سخن در مطلق ابداع است نه در فرد خاصى از آن و تصور نميشود جز خدا بر مطلق ابداع مقدم باشد و همه افرادش چنين باشند چون فرقى نيست.

4- براى رفع توهم اينكه چيزى مستند باو باشد و مخلوق او نباشد فرمود:

هر استنادى و ارتباطى همان آفرينش است و نمى شود آفريده او جز اين باشد كه آفريده او است.

5- شبهه تسلسل را از بيخ بر كند باينكه ميان حقائق موجوده فرق است و مراتب اقتضائى آنها با هم تفاوت دارند و روا نيست در هر حال آنها را با هم سنجيد و يك نواخت دانست تا بآسانى باور شود كه حكم موجودات ربطى مخالف با موجودات حقيقى و عينى است و ابداع موجودات عينى مستلزم ابداع موجود رابطى كه خود ابداع است نيست و آن بدنبالش خود بخود موجود است چنانچه مشهور است كه اراده نياز باراده ديگرى ندارد و تسلسل لازم نشود و ممكن است اشاره باشد بدفع تسلسل باعتبار فرقى كه ذكر شد آنچه در روايت كافى است (اصول كافى ص 110) كه امام ششم عليه السّلام فرمود: خدا مشيت را خود بخود آفريد و سپس همه چيز را بمشيت آفريد.

6- براى تتميم مقصود خود يك فرمول كلى بيان كرد كه نشانه

شناختن خلق

آسمان و جهان، ج 1، ص: 43

خدا باشد و فرمود «هر چه وجودش محدود است پيش از آن وجود نداشته» و بايست آفريده خدا باشد چون ممكن است و نياز به علت دارد.

«و آنچه آفريد دو بود» بسا اشاره بهمان خلق اول است كه حروف باشند كه در آفريدنشان دو چيز است حرف و حد آن و اندازه آن و حرف و عرض قائم بر آن رنگ و وزن و ذوق ندارند و حروف بحدود آنها شناخته مى شود و دانسته مى شود كه چيزى است محدود و مقصود اينست كه اگر محدود نباشد بحواس دريافت نشود و حرف و حدش هر دو خود بخود دريافت شوند نه باثر خود (زيرا اثرى ندارند كه معرف آنها شود) زيرا امور محسوسه بخود درك شوند نه باثر خود «1».

«و نيافريد چيزى را يگانه جدا از حد و اندازه پايدار بخويش و بى ربط با ديگرى» يعنى چيزى بى حد نيافريده كه لا نهايت باشد زيرا خواسته حروف و اصوات بر خود دلالت كنند و خود را ثابت كنند و آنچه دلالت بر معنا دارد و رهبر مردم است بشناسائى جز محسوس نباشد و هر محسوسى محدود باشد و مقصود اينست كه خواسته محدود باشد تا دليل امكانش گردد و نيازش بآفريننده و خود بخود دلالت بر صانع كند نه بمدلول خود و محتمل است مراد از تقدير همان ابداع باشد كه هر پديده همانا بابداع درك شود عيان گردد و در آفرينش دو پديده باشد يكى آفريده شده و ديگرى آفريدن مربوط بدان ولى در تطبيق عبارات بعدى بر اين معنا دقت و عنايتى لازم است كه بتامل ظاهر شود، تمام

اين خبر با شرحش در مجلد چهارم گذشته و قسمتى از آن كه مناسب مقام است در اينجا ذكر شد.

28- در عيون (ج 1 ص 183) و در توحيد (ص 323) در ضمن مناظره طولانى امام رضا با سليمان مروزى آورده سليمان گفت: راستى كه او از ازل مريد بوده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 44

امام فرمود: اى سليمان: اراده اش جز خودش بود؟ گفت: آرى. فرمود: پس تو از ازل ثابت كردى با او ديگرى، سليمان گفت: نه ثابت نكردم فرمود: اراده پديده است اى سليمان زيرا هر چه ازلى نباشد پديده است و اگر پديده نباشد ازلى است و مناظره كشيد تا آنجا كه امام عليه السّلام فرمود: بمن بگو اراده فعل است يا جز فعل؟

گفت: آن فعل است فرمود: پس پديده است زيرا هر فعلى پديده است گفت: فعل نيست فرمود: پس از ازل ديگرى با او بوده سليمان گفت: اراده ساخته شده فرمود: پس پديده است و سخن كشيد تا اينكه گويد: سليمان گفت: مقصودم اينست كه از ازل فعل خدا است فرمود عليه السّلام: تو نميدانى كه ازلى مفعول نباشد و هم قديم و هم حادث با هم نميشود و او ديگر جوابى نداشت سپس سخن را برگردانيد تا اينكه فرمود:

آنچه ازلى است مفعول نيست، سليمان گفت اشياء اراده نيستند و در ازل چيزى را اراده نكرده، فرمود: اى سليمان دچار وسواس شدى پس كرده و آفريده آنچه را آفريدن و فعلش را اراده نكرده؟ اين وصف كسى است كه نداند چه كند، برتر است خدا از آن، سپس سخن را باز گردانيد و فرمود: اراده پديده است و گر نه بهمراه

او ديگرى باشد.

در احتجاج (ص 218) مانند آن را بى سند ذكر كرده.

در اين خبر چند بار فرموده: قديم جز خدا نباشد و معقول نيست تأثير باراده و اختيار در چيزى كه از ازل با خدا بوده است. «1»

29- در عيون (ج 1 ص 262) بسندش از امام رضا عليه السّلام از پدرانش كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: نخست چيزى كه خدا عز و جل آفريد ارواح ما بود كه بستايش يگانگى و سپاس خود گويا نمود سپس فرشته ها را آفريد «تا آخر خبر»

آسمان و جهان، ج 1، ص: 45

30- در روضه كافى (ص 145) بسند خود از عبد اللَّه بن سنان گفت: شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: راستى خدا خير را روز يك شنبه آفريد و نميشد كه شر را پيش از خير آفريند و در روز يك شنبه و دوشنبه زمينها را آفريد و خوراك آنها را روز سه شنبه آفريد و آسمانها را روز چهارشنبه و پنجشنبه، قوتهاشان را روز جمعه و اينست فرموده خدا عز و جل «آفريد آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنهاست در شش روز».

عياشى هم از ابن سنان مانندش آورده با اين تفاوت كه: روز چهارشنبه آسمانها را آفريد و روز پنجشنبه و جمعه اقواتشان را. و اينست گفته خدا «و آفريد آسمان و زمين را در شش روز» و از اين رو يهود روز شنبه دست از كار مى كشند.

بيان- «و نميشود آفريده باشد شر را پيش از خير» شايد منظور اينست كه خدا سبحان آفرينش همه جهان را روز يك شنبه آغاز كرد زيرا خدا كه خير محض است

ميبايد پيش از خير شر نيافريند و آغاز آفرينش خير روز شنبه بوده و پيش از آن هيچ نيافريده و بدان كه معنى اين خبر با آنچه در آيات كريمه گذشت دو تنافي دارد.

1- ظاهر آيه اين بود كه آفرينش اقوات زمين و تقديرش در دو روز بود و خبر دلالت دارد كه خلق اقوات زمين در يك روز بود و خلق اقوات آسمان در يك روز.

2- آيه دلالت دارد كه دو روز خلق اقوات بر دو روز خلق آسمانها مقدم بوده و خبر دلالت دارد كه يك روزش از آن مؤخر بوده؛ و ممكن است يكم را پاسخ داد كه مقصود از خلق اقوات سما خلق موجبات قوت مردم زمين است كه از آسمان آيد چون باران و برف و دفترهاى تقدير ارزاق و فرشته هاى گماشته بر آنها و مؤيدش آنست كه اهل آسمان قوت و خوراك و پوشاكى ندارند، يك روز اسباب زمينى اقوات اهل زمين را مقدر كرده و يك روز اسباب آسمانى آن را و در آيه هر دو را نسبت بزمين داده و در خبر محل تقدير آن را شرح كرده و جواب از دوم ممكن است طبق گفته بيضاوى داده شود كه لفظ ثم براى ترتيب و تراخى در مدت نيامده بلكه منظور همان ترتيب ذكرى است.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 46

و از پيشامدهاى غريب اينست كه چون شرح اين خبر را نوشتم دراز كشيدم و گويا در خواب ديدم كه در باره اين آيه فكر ميكردم و در آن حال بخاطرم رسيد كه مقصود از چهار روز تقدير اقوات زمين همه چهار روز است نه تتمه آنها و

خلق آسمان هم در ضمن تقدير ارزاق مردم زمين درج شده زيرا آنهم خود يكى از اسباب آنست و مكان اسباب ديگر چون فرشته هاى كارگر و الواح منقوشه و خورشيد و ماه و ستاره ها كه تاثير دارند در پرورش ميوه ها و گياه و لفظ «ثم» در قول خدا تعالى «ثُمَّ اسْتَوى» براى ترتيب در گزارش و شرح اين باشد كه دو روز از اين چهار روز صرف در آفرينش آسمانها شده و دو ديگر در آفرينش اسباب ديگر و گر نبود كه اين معنا در اين حال بخاطرم آمده بود جرات نميكردم آن را بياورم گر چه كمتر از آن معانى نيست كه مفسران آورده اند و بدان اشكال دفع مى شود و اما روايت عياشى دچار تصحيف و تحريف شده و بهيچ وجه درست نميشود.

31- در تفسير على بن ابراهيم: «بگو اى محمّد آيا شما كافريد بدان كه زمين را در دو روز آفريد» يعنى در دو وقت: آغاز آفرينش و پايانش «و نهاد در آن لنگرها از فرازش و بركت نهاد در آن و مقدر ساخت قوتهايش را» يعنى نيست نشنوند و بجا مانند «در چهار روز برابر براى پرسنده ها» يعنى در چهار وقت و آنها اوقاتى است كه خدا در آنها خوراك جهان را برآورد از مردم و چهارپايان و پرنده ها و خزنده ها و آنچه از خلق در بيابان و دريا است و هم ميوه ها و گياه و درخت و آنچه زندگى همه جاندارانست و آن اوقات بهار و تابستان و پائيز و زمستانست؛ در زمستان خدا بادها و بارانها و نم و نا از آسمان ميفرستد و درخت بار برميدارد؛ و زمين و

درخت سيراب ميشوند و آن هنگام سرما است، سپس بهار مى آيد كه وقت معتدل است، گرم و سرد و درخت ميوه آورد و زمين گياه و سبزه ناتوان برآيد و دنبالش تابستان گرم آيد و ميوه ها برسد و دانه ها كه خوراك بنده ها و جانوانند سخت شوند؛ سپس پائيز آيد و هوا را خوش و خنك سازد و اگر همه وقت بيك حال بود؛ گياه از زمين نميروئيد؛ اگر همه بهار بود ميوه نميرسيد و حبوب نميرسيدند و اگر همه تابستان بود همه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 47

چيز زمين مى سوخت و معاش و خوراكى براى جانداران نبود، و اگر همه پائيز بود و اين اوقات پيش از آن نبود چيزى نبود كه مردم جهان از آن بخورند، و خدا اقوات را در اين اوقات نهاد در زمستان و بهار و تابستان و پائيز و جهان ب بدان پايدار شد و استوار گرديد و بجا ماند و خدا اين اوقات را «روزها ناميد برابر براي خواستاران» يعنى نيازمندان زيرا هر نيازمندى خواستار است و در جهان از خلق خدا بسيارند از جانداران كه زبان خواهش ندارند و آنان خواستارند گر چه بزبان نيارند و گفته او «سپس استوار شد بر آسمان» يعنى آن را تدبير كرد و آفريد و پرسيدند از أبو الحسن الرضا عليه السّلام از آنچه خدا با آن سخن گفت و نه پرى بود و نه آدمى فرمود:

سماوات و زمين بودند در گفته خدا «بياييد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه» «پس فرمانشان داد» يعنى آفريدشان «هفت آسمان در دو روز» يعنى در دو وقت كه آغاز و انجام بودند و وحى كرد

در هر آسمانى فرمانش را اين وحى تقدير و تدبير بود.

بيان: اين تأويل براى آيه نزديكتر بفهم است از آنچه گذشت و شايد از بطون آيه باشد و منافى با ظاهرش هم نيست «لا تزول و تبقى» يعنى منظور تقدير پيوسته است و ممكن است كه آن تفسير «بارَكَ فِيها» باشد گفته او «و ان لم يسألوا» يعني خواستارند بزبان نيازمندى و بيچارگى از پروردگار سبحان كه بگوش فيض بخشى و مهربانى خود ميشنود و زبان حال رساتر است از زبان گفتار.

32- در توحيد (ص 216) بسند خود از كلينى، حديث را بابن ابى العوجاء رسانده در گفتگويش با امام ششم عليه السّلام كه باز گشت بآن حضرت در روز دوم و سوم و گفت چه دليلى است بر حدوث اجسام فرمود: من هيچ جسم خورد و يا بزرگتر نيابم جز آنكه با پيوست مانندش بر آن بزرگتر مى شود و اين خود مايه دگرگونى است از حالى بحالى و اگر قديم بود نه خود را از دست ميداد و نه دگرگون مى شد زيرا آنچه دچار دگرگونيست رواست كه نباشد پس از بودن و بود پس از نبود همان حدوث است و اگر ازلى باشد بايد قديم باشد و دو صفت ازلى و نابودى هرگز در چيزى فراهم نيايند، عبد الكريم گفت: فرض كن از جريان اين دو حالت و دو زمان دانستى آنچه گفتى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 48

و دليل آوردى بر حدوث آنها و اگر همه چيز خرد ميماند از كجا دليل بر حدوث آنها را مى آوردى؟ عالم عليه السّلام فرمود. سخن ما در اين عالم ساخته شده موجود است و اگر

آن را برداريم و عالم ديگر بجايش گذاريم، هيچ چيزى بهتر دلالت بر حدوثش ندارد از همين كه ما آن را برداشتيم و ديگرى بجايش گذاشتيم، ولى من از همان راهى كه تو در نظر گرفتى جوابت مى دهم و مى گويم: گو همه چيز خورد بماند باز هم در خاطر تو آيد كه اگر چيزى مانندش بدان پيوندد بزرگتر مى شود و همين روا بودن تغيير آن، دليل آنست كه قديم نيست چنانچه خود دگرگونى آن را حادث مى نمايد، در پس اين ديگر چيزى ندارى كه بگوئى اى عبد الكريم، پس سخنش قطع شد و زبون شد.

در كافى (ج 1 ص 76) و در احتجاج (ص 183) مانند آن را بى ذكر سند آورده، و در احتجاج گفته «و هرگز صفت حدوث و قدم در يك چيز فراهم نگردند».

بيان: اين خبر طولانى با شرحش در كتاب توحيد گذشته، و ابهامى دارد و محتمل است مقصود از آن حدوث و قدم ذاتى باشد يا زمانى و اگر اولى باشد منظور اثبات اينست كه همه اجسام ممكنة الوجود و ساخته و نيازمند سازنده اند كه آنها را بيافريند، و بر وجه دوم بر پايه آنست كه در اخبار بسيار گذشت كه قديم جز واجب الوجود نتواند بود و مخلوق جز حادث زمانى نيست و اين روشنتر است و صدوق عليه الرحمه هم همچنين فهميده و آن را در باب حدوث عالم آورده و بدنبالش ادله مشهور متكلمان را بحدوث جهان نقل كرده و گفته شده: حاصل استدلال امام يا بر ميگردد بدليل متكلمين كه گفتند دچار بودن به حوادث مستلزم حدوث است يا باينكه اگر جسم قديم باشد

اين احوال دگرگون و نابود هم قديمند يا همه حادثند و هر دو محال است زيرا فرض اول براى آن محال است كه مقرر است نزد حكماء كه: هر چه قدمش ثابت شد عدمش ممتنع است، و اما فرض دوم براى اينكه تسلسل لازم آيد و تسلسل در امور دنبال هم محال است، و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 49

معنى اول روشنتر است.

33- در كافى (ج 1 ص 147) بسند خود از مالك جهني، گفت: پرسيدم از امام ششم از قول خدا عز و جل «آيا نداند انسان كه او را آفريديم و چيزى نبود» «1» گويد: فرمود: نه اندازه شده بود و نه هستى داشت. گفت: پرسيدمش از قول خدا عز و جل «آيا آمده است بر آدمى زمانى از روزگار كه در آن چيزى نبود نامبردار (1- الانسان) فرمود: اندازه شده بود و نامبردار نبود بيان- دلالت ظاهر دارد بر حدوث نوع انسان.

35- تفسير على بن ابراهيم: مكه را ام القرى ناميدند چون نخست بقعه زمين بود كه خدا آفريد، بدليل قول خدا (97- آل عمران) «راستى نخست خانه كه ساخته شد براى مردم هم آنست كه در مكه است و با بركت است» (تفسير على بن ابراهيم قمى ص 595).

36- در علل و در عيون (ج 1 ص 241) شامى از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد: چرا مكه را ام القرى ناميدند؟ فرمود: براى اينكه زمين از زير آن كشيده شد. و پرسيده شد از نخست بقعه اى كه ايام طوفان از زمين گشاده شد، فرمود جاى كعبه بود و يك دانه زبرجد سبز مى نمود.

بيان: شايد مقصود از ايام طوفان روزگار موج بردارى

آب بوده و پريشانى آن پيش از آفرينش زمين نه ايام طوفان نوح.

37- در ارشاد القلوب: پرسش شد از امير المؤمنين عليه السّلام چرا مكه ناميده شد؟

فرمود: چون خدا زمين را از زير آن كشيد.

38- در مجالس صدوق و توحيد (ص 180) و كنز كراچكى و احتجاج (ص 182) بسندشان «در مناظره امام صادق عليه السّلام با ابن ابى العوجاء، فرمود: اين است كه خدا بدان بنده هايش را بپرستش خود خوانده- تا فرمود- خدا دو هزار سال

آسمان و جهان، ج 1، ص: 50

پيش از كشش زمين آن را آفريده.

39- در علل (ج 2 ص 82) و عيون (ج 2 ص 90): در علل ابن سنان از حضرت رضا عليه السّلام كه فرمود: علت نهادن خانه خدا در ميان زمين اينست كه همان جا است كه زمين از زير آن كشيده شده و هر بادى در جهان وزد راستش از زير ركن شامى برجهد، آن نخست بقعه است كه در زمين نهاده شده، زيرا در ميانست و فريضه اهل مشرق و مغرب در باره آن يكسانست.

40- در علل (ج 2 ص 85) بسندش از ابى حمزه ثمالى، گفت: امام پنجم عليه السّلام فرمود: راستى آفرينش خانه خدا پيش از زمين بوده و خدا پس از آن زمين را از زيرش كشيد.

در كافى: بسند خود از ثمالى مانندش را آورده.

41- عياشى از حلبى، از امام ششم عليه السّلام فرمود: در سنگى از سنگهاى خانه كعبه نوشته: راستى منم خدا صاحب مكه آفريدمش روزى كه آفريدم آسمانها و زمين و روزى كه آفريدم خورشيد و ماه، و آن دو را بهفت فرشته بخوبي در ميان نهادم.

42- در كافى (ج

1 ص 44) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: خدا تبارك و تعالى فرمود: اى محمّد راستى كه من تو و على را نورى آفريدم- يعنى جانى بى تن- پيش از آنكه بيافرينم آسمانهايم را [و زمينم و عرشم را] و دريايم را «تا آخر خبر».

43- و بسند خود از محمّد بن سنان گويد: نزد امام نهم بودم و اختلاف شيعه را بميان كشيدم، فرمود: اى محمّد راستى خدا تبارك و تعالى هميشه يگانه بوده در يكتائيش، سپس آفريده محمّد و على و فاطمه را صلوات اللَّه عليهم اجمعين و هزار روزگار ماندند، سپس همه چيز را آفريد و آنها را گواه گرفت و فرمانبردارى ايشان را بر همه مجرى داشت «تا آخر حديث».

بيان: «هميشه يگانه بوده به يكتائيش» يعنى تنها بوده و چيزى با او نبوده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 51

يا آنكه باء سببيت است و مقصود اينست كه سبب يكتائيش از همه جهت يگانه بوده آنچه چنين است واجب بالذات است، و قدم بر او روا است بخلاف ديگرى، زيرا قدم با تكثر منافات دارد و هم با امكانى كه مستلزم آنست «آنها را گواه آفرينششان ساخت» يعنى در آفرينششان حاضر بودند و بچگونگى آن دانا- از اين رو خدا در باره ابليس و فرزندان ابليس و پيروانش فرمود (52- الكهف) «من گواه نساختم آنها را بر آفرينش آسمانها و زمين و نه بر آفرينش خودشان» و بعدش فرمود: «آيا شما برگيريد او را و فرزندانش را جز از من دوستان» و آن اشاره است باينكه شايسته ولايت و پيروى آن كسى است كه گواه آفريدن همه چيز بوده و دانا بحقايق آنها

و كيفيات و صفات و نهاد و ناديدنى و فهميدنى آنهاست.

44- در توحيد (ص 32) بسند خود از جابر جعفي گفت: مردى از دانشمندان شام نزد امام پنجم عليه السّلام آمد و گفت من آمدم مسأله اى از شما بپرسم كه نيافتم كسى را كه آن را برايم توضيح دهد، و از سه دسته مردم آن را پرسيدم و هر دسته جواب ديگرى دادند، امام عليه السّلام فرمود: آن مسأله چيست؟ گفت از شما ميپرسيم نخست آفريده خدا چيست؟ از بعضى كه پرسيدم گفتند، توانائى است، و بعضى گفتند دانش است، و برخى ديگر گفتند: روح است امام پنجم فرمود: چيز درستى نگفتند من بتو ميگويم كه: خدا، علا ذكره؛ بود و جز او نبود، با عزت بود و عزت ديگرى نبود و اينست فرموده او (181- الصافات) «منزهست پروردگارت پروردگار عزت از آنچه وصف كنند» آفريننده بود و آفريده اى نبود «1» و سرآغاز آنچه آفريد چيزى بود كه همه چيزها از آن بود، و آن آبست، سائل گفت: [چيزى را] خدا از چيزى آفريد يا از ناچيز، فرمود: چيزى آفريد و چيزى پيش از آن نبود و اگر چيزى را از چيزى مى آفريد هرگز دنباله آن نميبريد، و خدا كه هميشه بوده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 52

چيزى با او بوده، ولى خدا بود و چيزى با او نبود، پس آفريد چيزى را كه همه چيز از آن بود شد، و آن آب است.

بيان- اين گفته او كه «برخى كسانى كه از او پرسيدم گفتند توانائى است» بسا اين پاسخگو پنداشته صفات خدا تعالى فزون بر ذات او است، و آفريد او است چنانچه عقيده جمعى

از عامه است. و بروايت كلينى مى آيد كه نخست آفريده «قدر است» و بسا كه او گمان كرده تقدير خدا تعالى جوهر است، يا مقصودش از قدرت لوحى است كه خدا تقدير امور را در آن ثبت كرده، و همچنان گفتن اينكه نخست آفريده ها علم است بر بنياد قول به مخلوق بودن صفات است، در كافى بجاى آن قلم» آمده و آن موافق برخى اخبار است كه مى آيد، و ما وجه جمع ميان آنها و اخبار ديگر را ذكر خواهيم كرد.

گفته او عليه السّلام «لا نه كان قبل عزه» بسا مراد اينست كه خدا غالب و عزيز بود پيش از آنكه عزت و غلبه اش بر همه چيز نمايان شود بآفريدن آنها، از اين رو فرمود «رب العزة» زيرا فعليت عزت و نمايشش از آنست، و معنا اينست كه ديگرى عزت ندارد در برابر او، و مراد بعزت در آيه عزت مخلوقات است، و در كافى است كه «كسى پيش از عزت او نبوده» و اينست معنى گفته او «يعنى كسى پيش از او نبوده كه خدا باو عزيز باشد» و دليلش را قول خدا «رب العزة» آورده زيرا آن دلالت دارد كه خداى سبحان سبب هر عزتيست، و اگر عزتش بديگرى باشد آن ديگر رب العزه مى شود و اين خبر نص صريح است بر حدوث و هيچ تاويلى ندارد.

45- در احتجاج (ص 10) و تفسير امام ابى محمّد عسكرى: از پدرانش عليهم السّلام، فرمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر دهريان حجت آورد و فرمود: چه كشانده و خوانده شما را بگفتن اينكه اشياء جهان را آغازى نيست، و آنها هميشه

بودند و هميشه خواهند بود، گفتند چون ما قضاوت نكنيم مگر بدان چه مشاهده كنيم، و نيافتيم براى اشياء جهان پديد شدن و قضاوت كرديم كه هميشه بودند، و نيافتيم برايشان پايانى و فنائى و قضاوت كرديم كه هميشه خواهند بود، رسول خدا (ص) فرمود: شما قديم بودن آنها را مشاهده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 53

كرديد يا ماندن جاويدشان را مشاهده كرديد؟ اگر بگوئيد كه شما يافتيد آن را، خود را وادار كرديد كه بگوئيد هميشه بوديد، بر اين وضع و خردى كه داريد بى پايان و هميشه چنين باشيد، و اگر چنين گوئيد منكر عيانيد و همه جهانيانى كه شما را مشاهده ميكنند شما را دروغگو ميشمارند.

گفتند: بلكه، نه قديم بودن آنها را مشاهده كرديم و نه ماندن جاويدان آنها را، رسول خدا (ص) فرمود: پس چرا توجه كرديد كه قضاوت كنيد به بقاء و ابديت زيرا آن را مشاهده نكرديد و حكم بحدوث و پايان پذيرى آن سزاوارتر است به بى تميزي مانند شماها، پس بايد قضاوت كنيد به حدوث و پايان پذيرى و دنباله بريدن آن چون قدم و ابديت آن را مشاهده نكرديد، آيا شما ننگريد شب و روز را و اينكه يكى بدنبال ديگريست؟ گفتند: چرا، فرمود آيا ميدانيد كه هميشه بودند و هميشه باشند؟ گفتند: آرى، فرمود روا است نزد شما كه شب و روز با هم جمع شوند: گفتند نه فرمود: در اين صورت يكى از ديگرى بريده باشد و بناچار يكى پيش بوده و دومى پس از او آمده.

گفتند چنين باشد؛ فرمود شما قضاوت كرديد كه آنچه از شب و روز گذشته حادث است «1» با اينكه آنها را

نديديد، پس منكر قدر خدا نباشيد! سپس فرمود:

آيا گوئيد آنچه شب و روز پيش از شما بوده پايان پذيرند يا بى پايانند، و اگر بگوئيد بى پايانند يك پايانى بشما رسيده كه آغازش پايان ندارد، و اگر بگوئيد پايانى پذيرند، بايد باشد كه هيچ كدام نبودند، گفتند آرى، بآنها فرمود:

ميگويند عالم قديم است و حادث نيست و شما عارفيد به معنى آنچه معترفيد و بمعنى آنچه منكريد؟ گفتند: آرى. رسول خدا (ص) فرمود: آنچه را كه از اشياء مشاهده كنيم بهم نياز دارند، زيرا برخى را پايندگى نيست مگر بدان چه با او مربوط

آسمان و جهان، ج 1، ص: 54

است چنانچه بينى ساختمان در اجزاء خود بهم نياز دارند، و گر نه مرتب نباشند و استوار نگردند، و همچنين باشند سائر آنچه بنگريم، فرمود: اگر اين جهان كه هر جزء آن نيازمند است بجزء ديگر كه آن را نيرو دهد و تماميت بخشد قديم است، شما بمن بگوئيد: اگر حادث بود چگونه بود؟ و در آن صورت چه وصفى داشت؟

گويد: همه سرافكنده شدند و دانستند كه براى حادث هيچ وصفى نيابند كه بدانش شرح كنند جز آنكه موجود است در اين جهانى كه پنداشتند قديم است پس خاموش شدند و دم نزدند، و گفتند ما بنگريم در كار خود (تا آخر خبر).

بيان: دهريها گفته اند جهان قديم زمانى است و هميشه بوده، و گفتند همه چيز پيوسته هست، بلكه برخى پديده هاى شبانه روزى را منكرند و گويند هر چه عيان مى شود در درون جهان از ازل بوده تا قديم بودن پديده هاى شبانه روزى را هم تصحيح كند، و وجود آنچه را در حواس خمس (ديدن و شنيدن و

بسيدن و بوئيدن و چشيدن) در نيايد منكرند و از اين رو وجود خداى صانع را منكرند، چون حواس او را درك نكنند، و گويند وجود موجودات از طبايع دنبال هم باشند كه پايان ندارند.

چون اين را ثابت نموديم بدان كه ظاهر حديث اثبات حدوث زمانى است، زيرا ظاهر لفظ «بدء» و آغاز بدء زمانى است، و مؤيد آنست قولش «و آنها هميشه بوده اند و هميشه باشند» و قول او «آيا يافتيد- تا قول او- آيا ميگوئيد آنچه از شب و روز پيش از شما بوده» براى ابطال گفته آنها است در انكار وجود آنچه بحواس درك نشود، و اثبات وجود ايمان به ناديده بحكم برهان، زيرا آنها حكم ميكنند به قدم جهان و بتقدم شب و روز بر هم در زمانهاى گذشته و بعدم اجتماع آنها با هم با اينكه هيچ كدام را نديده اند، و بر آنها لازم شود كه بناديده معترف باشند و بدان چه در حس آنها نگنجد، و محتمل است تا گفته او: «آيا شما شب و روز را مشاهده نكنيد» اثبات حدوث زمانى باشد از راه جدل، براى آنكه چون آنها حكم به قدم كنند بعلت اينكه حدوث را نديده اند بر آنها لازم آيد حكم بحدوث كنند چون

آسمان و جهان، ج 1، ص: 55

قدم را هم نديده اند.

و بقيه كلام براى اثبات ايمان بغيب باشد يا براى اثبات حدوث بدليل معروف متكلمين كه جهان جدا از حوادث نيست و بايد حادث باشد، يا اينكه خود حدوث شب و روز كافى است در احتياج بصانع كه آنها را پديد كند و قدم طبيعت سودي ندارد، و اينكه فرمود:

«آيا ميگوئيد آنچه شبانه روز پيش

از شما بوده» تا آنجا كه گويد «آيا گوئيد» براى اثبات انقطاع شب و روز است در زمان گذشته، چون بينهايت محال است، و اين خود دليل انقطاع زمانست و لازمه آن انقطاع حركات و حدوث اجسام است و اعراض قائمه بآنها، و از قول او «آيا گوئيد» اثبات امكان جهانست كه مستلزم وجود صانع تعالى است.

و بسا كه در احتجاج خود درجه بندى كرده و در آغاز آنها را از حال انكار بحال شك آورده سپس دليل آورده پس از آنجا كه فرموده «آيا ميگوئيد» تا آخر كلام يك دليل باشد و حاصلش اينكه يا زمان پايان پذير است يا نه و بنا بر اول اشياء نياز بصانع دارند چون حادثند پس فرموده او «پس باشد و هيچ كدام نباشند» يعنى صانع باشد پيش از وجود هر كدام آنها سپس دومى را باطل كرده باينكه شما قدم آنها را گفته ايد تا نياز بصانع نباشد و خرد حكم ميكند باينكه دليل حاجت بصانع در حادث و قديم يكى است، و بسا كه تا آخر كلام دو دليل باشد و ما در باره آن تفصيل سخن داديم در مجلد چهارم و اينجا دو باره تفصيل ندهيم، و دلالت حديث بر حدوث بهر وجه روشن است.

46- در تفسير على بن ابراهيم (ص 297) «و او است كه آفريده آسمانها و زمين را در شش روز و عرش او بر آب بوده» و اين در آغاز آفرينش است كه پروردگار تبارك و تعالى هوا را آفريد سپس قلم را و فرمانش داد كه روان شود و بنگارد، گفت پروردگارا چه بنگارم؟ فرمود: هر چه بود نيست، سپس تاريكى

را از هوا برآورد، و روشنى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 56

را از هوا آفريد و آب را از هوا آفريد، و عرش را از هوا آفريد، و عقيم كه باد شديد است از هوا آفريد و آتش را از هوا آفريد و همه خلق را از اين شش آفريد كه از هوا بودند، و باد تند را بر آب مسلط كرد و بر آن زد و موج و كف بسيارى برآورد و دودش در فضا بركشيد، و چون وقتى را كه خواست رسيد، بكف فرمود خشك شو خشك شد و بموج فرمود خشك شو، خشك شد، و كف را زمين كرد و موجها را كوههاى لنگر زمين، و چون آن دو را خشك ساخت، بروح و قدرت فرمود: عرشم را بر آسمان بسازيد، و عرشش را بر آسمان ساختند، و بدود فرمود: خشك باش و خشك شد، و باو فرمود سوت بزن و سوت زد، پس باو و زمين هر دو آواز داد كه:

كه بيائيد بدلخواه يا ناخواه: گفتند آمديم بدلخواه.

و آنها را هفت آسمان ساخت در دو روز و زمين را هم مانند آنها ساخت، و چون شروع كرد در آفرينش روزى خلقش، آسمان و بهشت و فرشته ها را روز پنج شنبه آفريد، و زمين را يك شنبه، و جانوران بيابان و دريا را روز دوشنبه و آن دو روزيست كه خدا عز و جل فرمايد: «آيا شما كافر ميشويد بدان كه آفريد زمين را در دو روز» و درخت و گياه زمين و جويهاى آن و آنچه در آنهاست و جانوران گزنده را روز سه شنبه آفريد، و جان كه پدر پريانست روز

شنبه، و پرنده ها را روز چهار شنبه، و آدم را در شش ساعت روز جمعه، و در اين شش روز خدا آسمانها و زمين و هر چه ميان آنها است آفريد.

بيان «يوم السبت» در پاره اى نسخه ها نيست، و آن روشنتر است، و در صورتى كه باشد گر چه خلاف مشهور است ممكن است كه جمعه خلق آدم، در شش روز بحساب نيايد، چون پس از آفرينش جهان بوده يا اينكه آفرينش جان را از خلق جهان محسوب نكرده چون مقصود از جهان آنست كه مشاهده شود و ديده گردد و ذكر فرشته ها هم بمناسبت است براى شرافت آنان يا حساب شش روز را روى تركيب آورده و آغاز آفرينش ظهر روز شنبه بوده و پايانش ظهر روز جمعه كه بحساب نجومى شش روز مى شود، و اينكه فرمود «در شش ساعت» مؤيد آنست و بهر تقدير اين حديث دچار

آسمان و جهان، ج 1، ص: 57

غرابت است و گفتگوئى در اين باره خواهد آمد.

47- در تفسير علي بن ابراهيم (ص 427) بسندش از ابى بكر حضرمى، از امام ششم گويد: هشام بن عبد الملك كه بهمراه او ابرش كلبى بود بحج رفت و هر دو بامام ششم در مسجد الحرام برخوردند، هشام بابرش گفت: اين را ميشناسى؟ گفت: نه گفت همين است كه شيعه از فزونى علمش او را پيغمبرى پندارند، ابرش گفت البته از او مسأله اى پرسم كه پاسخش نتواند جز پيغمبر يا وصى پيغمبر، هشام بابرش گفت:

دوست دارم اين كار را بكنى، و ابرش نزد امام ششم رفت باو گفت يا ابا عبد اللَّه بمن گزارش بده از گفته خدا عز و جل «آيا ندانند آنان

كه كافرند كه آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» بسته بودنشان چه بود و گشودنشان چه بود؟ امام ششم فرمود: اى ابرش آن همچنانست كه خدا خود را ستوده «بود عرش او بر آب» و آب بر هوا، و هوا را مرزى نبود، و آن روز جز آن دو نبود، و آب آن روز شيرين و گوارا بود، و چون خدا خواست زمين را آفريند باد را فرمود تا بر آب زد و موج برآورد و كف كرد و بهم پيوست و يكى شد و آن را در مكان خانه كعبه گرد آورد و كوهى از كف ساخت و زمين را از زير آن كشيد، و آن است كه خدا فرمود: «راستى اول خانه كه براى مردم نهاده شد همانست كه در مكه است و با بركت است».

سپس خدا تعالى درنگ كرد تا ميخواست، و چون خواست آسمان را بيافريند باد را فرمود تا بر دريا وزيد و آنها را كف آلود كرد، و از آن ميان آن موج و كف دودى برآورد فرازان بى آتش و از آن آسمان را آفريد و در آن بروج و اختران و منازل خورشيد و ماه ساخت و آنها را بر چرخ روان كرد و آسمان سبز بود برنگ آب شيرين سبز و زمين هم سبز بود و برنگ آب، و هر دو بسته بودند و درهائى نداشتند و زمين بسته بود و درها كه گياه باشند نداشت و آسمان بر آن نميباريد تا گياه رويد و خدا آسمان را بباران گشود، و زمين را بگياه و اينست معنى قول خدا عز و جل «آيا

ندانند آنان كه كافر شدند آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» ابرش گفت: بخدا هيچ كس هرگز چنين حديثى بمن باز نگفته

آسمان و جهان، ج 1، ص: 58

دو باره برايم بگو، و بر او باز گفت: و ابرش ملحد بود و سه بار گفت: من گواهم كه تو زاده پيغمبرى.

48- و از همان «راستى پروردگار شما آنست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريده» فرمود در شش وقت «سپس بر عرش استوار شده» يعنى برآمده بر عرش- تفسير علي بن ابراهيم (ص 219).

بيان: تاويل روزها بوقت يا براى اينست كه هنوز شب و روزى نبوده و روز باندازه آن گرفته شده يا مقصود از روز يك بار است و آفريدن هر چيزى در اسرع وقت شده و مجازاً آن را روز خوانده چنانچه گفته شده.

49- در عيون (ج 1 ص 240) بسند خود از امام رضا عليه السّلام از پدرانش فرمود:

علي عليه السّلام در جامع كوفه بود كه مردى شامي برابرش ايستاد و گفت بمن خبر ده از نخست چيزى كه خدا آفريده، فرمود: روشنى آفريده، گفت پس آسمانها را از چه آفريده فرمود: از بخار آب، گفت: زمين را از چه آفريده؟ فرمود: از كف آب گفت: كوهها را از چه آفريده؟ فرمود: از موجها «تا آخر خبر».

بيان: ممكن است مقصود از نور نور پيغمبر و ائمه عليه السّلام باشد چنانچه در بيشتر اخبار آمده.

50- در توحيد (ص 125) بسند خود از ابي الحسن الرضا عليه السّلام كه فرمود:

بدان، خدا خيرت آموزاد، كه خدا تبارك و تعالى قديم است و قدم وصفى است كه خردمند آن را دليل داند

كه چيزى پيش از او و بهمراه او نبوده، و البته روشن است براى ما باعتراف عموم معجزه اين وصف كه چيزى پيش از خدا نبوده و چيزى با او پاينده نيست، و باطل است گفته كسى كه پنداشته پيش از او يا بهمراه او چيزى بوده، و اين براى آنست كه اگر چيزى از هميشه همراه او باشد نمى تواند كه آفريننده او باشد، چون هميشه با او بوده و چگونه آفريننده چيزيست كه هميشه با او بوده؟ و اگر پيش از او چيزى باشد مبدأ نخست او است نه اين، و نخست سزاوارتر است كه آفريننده دومي باشد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 59

در كافى از على بن محمّد بى سند از امام أبى الحسن الرضا مانند آن را آورد (ج 1 ص 120) بيان: اين خبر صريح است در حدوث جهان و ذكر علت در آن شده و شرحش در كتاب توحيد گذشته.

51- در توحيد (ص 236) و در عيون بسندش از ابى صلت هروى. گفت:

مأمون از ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السّلام تفسير قول خداى عز و جل «و او است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرشش بر آب بود تا بيازمايد كه كدام شما خوشرفتارتريد» پرسيد و در پاسخ فرمود: راستى كه خدا تبارك و تعالى عرش و آب و فرشته ها را پيش از آسمانها و زمين آفريد، و فرشته ها بخود و بعرش و آب دليل بر وجود خدا عز و جل آوردند، سپس عرش خود را بر آب نهاد تا بدان توانائيش بفرشته ها روشن شود و بدانند كه خدا بر هر چيز توانا است، سپس

عرش را به توان خود برافراشت، و بر آورد و بالاى هفت آسمان نهاد.

سپس آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، و استوار بر عرش بود، مى توانست همه را در يك چشم بهمزدن آفريند. ولى خدا عز و جل آنها را در شش روز آفريد تا بر فرشته ها روشن شود آنچه را خرده خرده مى آفريند و از آن دليل گيرند بر خدا تعالى ذكره پى در پى، و نيافريد عرش را براى آنكه نيازى بدو داشت زيرا خدا بى نياز است از عرش و از همه آفريده ها، وصف نشود كه بر عرش قرار دارد زيرا خدا جسم نيست و بسيار از صفت آفريده هايش برتر است.

و اما اينكه فرمود «تا بيازمايد كدام خوشرفتارتريد» خدا عز و جل خلقش را آفريد تا آنها را بفرمانبرى و پرستش خود بيازمايد اما نه براى تجربه و بازرسى زيرا او هميشه بهر چيز دانا است، مامون گفت: اى ابا الحسن عقده دلم را گشودى خدا بتو گشايش دهد.

52- در علل (ج 2 ص 295) بسندش از ابى اسحاق ليثى گفت: امام پنجم عليه السّلام بمن فرمود: اى ابراهيم راستى خدا تبارك و تعالى هميشه دانا بوده:

همه چيز را از ناچيز آفريده، و هر كه پندارد خدا چيزها را از چيزى آفريده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 60

البته كافر است، زيرا اگر اين چيزى كه اشياء را از آن آفريده از قديم بهمراه او بوده بايد ازلى باشند، بلكه خدا همه چيز را از ناچيز آفريده، و از آنچه خدا آفريده زمين پاك است و چشمه هاى گوارا و زلال از آن روان كرده، و ولايت ما خاندان را بر آن عرضه داشته،

و آن آب را هفت روز بر آن روان ساخته تا آن را سراسر فرا گرفته و سپس در آن فرو رفته و از برگزيده آن گل گلى برگرفته و سرشت ائمه عليهم السّلام را ساخته سپس از ته نشين آن گل برگرفته و از آن شيعيان ما را آفريده «تا آخر خبر».

53- در علل (ج 2 ص 156) در خبر ابن سلام است، گفت بمن خبر ده از نخست روز كه خدا عز و جل آفريده؟ پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: روز يك شنبه گفت: چرا يك شنبه نام گرفت؟ فرمود: چون يكى بود و مشخص بود گفت: دوشنبه، فرمود آن روز دوم دنيا بود گفت: پس سه شنبه؟ فرمود آن روز سوم دنيا بود گفت: پس چهار شنبه فرمود آن روز چهارم دنيا بود گفت پس پنجشنبه؟ فرمود روز پنجم دنيا بود، و آن روز آرامش است، ابليس در آن لعن شده، و ادريس بالا رفته، گفت: پس جمعه؟ فرمود: روزيست كه در آن جمع شوند، و آن روزيست مشهود، و روز شاهد است و مشهود، گفت: پس شنبه؟ فرمود روز ساكتى است، و آنست قول خدا عز و جل در قرآن «و البته كه آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز» و از يك شنبه تا جمعه شش روز است و شنبه تعطيل شد (تا آخر خبر).

بيان: در قاموس گفته: سبت آسايش و بريدنست، در نهايه گفته، گفته اند:

روز شنبه ناميده شده زيرا خدا جهان را در شش روز آفريد كه پايانش جمعه بود، و از كار دست كشيد در روز شنبه و روز

هفتم سبت ناميده شد 54- در احتجاج (ص 184- 188) از هشام بن حكم، گفت: زنديق از امام ششم پرسيد و گفت: خدا اشياء را از چه آفريده؟ فرمود: از ناچيز، گفت: چگونه از ناچيز چيزى برآيد امام فرمود: از اين بيرون نيست كه اشياء را از چيزى آفريده يا از ناچيز و اگر از چيزى آفريده باشد با او بوده است و آن چيز هم قديم است و قديم پديده نباشد و نيست

آسمان و جهان، ج 1، ص: 61

نشود و ديگرگون نگردد و نمى شود اين چيز جز يك جوهر باشد و يك رنگ پس اين رنگهاى گوناگون و جوهرهاى فراوان موجود در اين جهان از كجا آمده اند بهر شكلى؟ و اگر آنچه اشياء را از آن آفريده زنده بوده مرگ از كجا آمده؟ و اگر مرده بوده زندگى از كجا آمده؟ و نشود كه آن چيز قديم زنده و مرده هر دو باشد و هر دو ازلى باشند، زيرا از زنده اى كه ازلى است مرده بر نيايد و نشايد كه مرده ازلى باشد با اينكه مرده است زيرا مرده توانائى ندارد و بقائى ندارد.

گفت پس از كجا گويند همه چيز ازلى است؟ فرمود: اين گفتار مردمى است كه مدبر اشياء را منكرند و رسولان خدا و گفتارشان را دروغ پندارند، و پيغمبران و آنچه پيغام آرند دروغ دانند و كتب آنها را افسانه هاى ديرين نامند، و براى خود بنظر خويش كيشى ساخته اند و خوشش داشته اند.

راستى همه چيز دليل است كه پديده است و تازه از چرخش چرخ بدان چه در آنست كه هفت چرخ است و از جنبش زمين و آنچه بر آنست و از

دگرگونى زمانها و اختلاف وقتها و همه پديده هاى نو جهان از فزونى و كاستى و مرگ و گرفتارى، و ناچارى هر كس باينكه اقرار كند صانعى و مدبرى دارد، آيا نبينى شيرين ترش مى شود، و خوشمزه تلخ مى شود و نو كهنه ميگردد، و همه چيز دچار دگرگونى و نابوديست؟

و حديث را كشانده تا آنجا كه گويد: زنديق گفت: و كسى هست كه پنداشته، خدا هميشه بوده و بهمراهش سرشتى آزارگر هم بوده و خدا نتوانسته خود را از آن خلاص كند جز باينكه با آن آميخته و در آن در آمده، پس از آن سرشت اشياء را آفريده.

امام فرمود: سبحان اللَّه، وه چه درمانده خدائيست كه او را توانا ستايند و نتواند خود را از سرشتى و گلى بيجان رها كند، اگر آن سرشت زنده و ازلى باشد پس دو خداى قديمند كه بهم آميخته و جهان را از پيش خود تدبير كرده اند و اگر هر دو زنده بودند ديگر مرگ و نابودى از كجا آمده اند، و اگر سرشت مرده و بيجان بوده، براى مرده در برابر ازلى قديم بقائى و مقاومتى نيست و از مرده زنده بر نيايد، اين گفته ديصانيه است كه بدترين زنديقانند، سپس در چند جاى اين خبر فرموده: اگر قديم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 62

و ازلى باشد، از حالى بحالى دگرگون نشود و روزگار موجود ازلى را دگرگون نكند، و نابودى براى او نيايد.

بيان: «قديم حادث نشود» يعنى آنچه وجود ازلى دارد، پديده و معلول نيست پس واجب الوجود است و خود ساخته و ديگرگونى و نابودى در آن راه ندارد، و بسا بيكى از حكما نسبت داده شده كه

گفته آفريننده نخست تنها صورتها را آفريده و هيولا پيوسته با آفريننده بوده، و حكماى ديگر، گفته اند اگر هيولا ازلى و قديم باشد صورت پذير نباشد، و از حالى بحالى ديگر نشود، و پذيراى فعل ديگرى نگردد، زيرا ازلى بى تغيير است.

گفته او عليه السّلام «پس از كجا اين رنگهاى گوناگون آمده اند» بسا اين اعتراض بر اساس اينست كه پنداشتند هر پديده بايد علتى داشته باشد كه مانند او باشد در ذات و صفات (گويند معلول وجود دوم علت خود است) و امام بر عقيده خودش او را وادار كرده، يا مقصود اينست كه احتياج بماده سابقه براى وجود اشياء اگر براى ناتوانى صانع باشد از پديد كردن چيزى كه نيست، پس بايد همه چيز با هر وصفى كه دارد در ماده باشد تا او را از آن بر آرد و اين محال است، چون مستلزم اينست كه ماده حقائق متباينه و متضاده داشته باشد و صفات متضاده در او باشد و اگر گويند برخى را دارد پس حكم كرديد باينكه برخى بى ماده پديد شدند و بايد همه چنين باشند و چرا نباشند، و اگر گويند جوهر ماده بجواهر ديگر مى گردد و اوصافش باوصاف ديگرى لازم مى آيد ازلى نابود شود و اين محال است، و لازم مى آيد چيزى از ناچيز برآيد و همين مطلوب ما است.

و اما آنچه از زندگى و مرگ ياد كرده و برگشت آن بسخن ما است، و خلاصه اش اينست كه: ماده كل كه تصور شده يا بذات خود زنده است (ماده اى با نيرو) يا مرده است (ماده صامت) يا ماده اشياء دو تا است يكى زنده و يكى مرده، اين هم دو

احتمال دارد اول آنكه هر چيزى، خود از زنده و مرده هر دو باشد و دوم اينكه زنده از زنده برگرفته شده و مرده از مرده، يكم را ابطال كرده كه گفته اگر مرده بالذات از زنده برآيد لازم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 63

آيد كه حيات ازلى از اين جزء ماده برود و گذشت كه اين ممتنع است يا حقيقت دگرگون شود، زنده مرده گردد، اين هم بحكم ضرورتى عقل ممتنع است، و اگر گفته شود زنده رفته و مرده پديد شده، فساد قول بفناء ازلى را دارد و بعلاوه معترف شده اند به مدعاى ما كه حدوث شى ء از لا شى ء است.

و بهمين دليل وجه دوم و سوم هم باطل مى شوند زيرا در جزء حى ماده همان دليل جاريست اگر مرده از آن باديد شود كه بدان اشارت كرده و فرمود «زيرا از زنده مرده بر نيايد» و اشاره بوجه چهارم كرده و فرموده «نمى شود چيز مرده قديم باشد» و با اين گفته: وجه دوم و سوم هم نيز باطل شوند، و تقريرش اينست كه ازلى بايد بذات خود واجد وجود باشد و بذات خود كامل و بى كاستى باشد، چون همه خردها گواهند نياز و كاستى از دلائل امكانند كه نياز بمؤثر و موجد آرند و نمى شود ازلى مرده (ماده فاقد نيرو باشد)، بسا كه كلمه زنده در اين خبر حمل شود بموجود و كلمه مرده بموجود اعتبارى و معدوم، و ظاهر اينست كه بيشتر سخن بر اساس مقدماتى است پذيرفته شده و مقبول نزد طرف، و تمام اين خبر با شرح اجمالى آن در مجلد چهارم گذشته.

55- در توحيد (ص 40) بسند خود از

موسى بن جعفر عليه السّلام كه فرمود: او است نخست موجودى كه چيزى پيش از او نبوده، و آخر موجودى كه چيزى پس از او نباشد، و او است قديم و جز او پديد شده و آفريده، برتر است از اوصاف آفريده ها برترى شايانى.

56- در توحيد (ص 29) بسند خود از امير المؤمنين عليه السّلام كه در ضمن خطبه اى طولانى فرموده اشياء را از مايه هاى ازلى نيافريده، و نه از موجودات نخستين كه پديده آمده بودند بلكه هر چيز را آفريده و محكم ساخته آفرينشش را، و پيكر بندى كرده هر پيكرى را و خوب ساخته پيكر او را «الخبر».

57- و از همان (ص 38) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه هميشه مى فرمود: سپاس از آن خدا كه بود آنگه كه جز او نبود، و پديد آورد همه چيز را چنانى كه پديد آورد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 64

و دانست آنچه را بود و آنچه را خواهد بود.

58- و از همان (ص 22) بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه در دعائى نوشت.

اى آنكه بود بيش از هر چيز سپس آفريد هر چيز را «الخبر» 59- و از همان و در توحيد (ص 61) بسندش از ابى الحسن سوم (امام دهم) عليه السّلام فرمود: اى پسر دلف، راستى كه جسم پديد است و خدا پديدار آنست و جسم سازش «الخبر».

60- و از همان و در توحيد (ص 80) بسندش از مفضل از امام ششم، در ضمن گفتارى كه در آن وصف بارى تعالى است: چنين است هميشه بود و هميشه هست تا جاويد جاويدان، و چنين بود آنگه كه زمينى نبود و نه آسمانى

«نه شبى و نه روزى نه خورشيدى و نه ماهى، نه اخترانى و نه ابرى و نه بارانى و نه بادها، سپس خدا (تبارك و تعالى) دوست داشت خلقى آفريند كه بزرگوارى او را بزرگ دارند، و كبريائيش با تكبير بستايند، و والائى او را والا شناسد پس فرمود: باشيد دو سايه: پس بودند، مى گويم: تمام خبر در باب جوامع توحيد است.

61- و از همان (و در توحيد ص 89) بسندش از جابر از امام پنجم فرمود:

راستى خدا تبارك و تعالى بود و چيزى جز او نبود «الخبر» 62- و از همان (و توحيد ص 92) بسندش از محمّد بن مسلم از امام پنجم عليه السّلام، گويد: شنيدم كه مى فرمود: بود و جز او چيز ديگر نبود، و هميشه خدا دانا بوده بدان چه بود ساخته، و دانستن او پيش از بودن آن چون دانستن او بوده پس از آنكه او را بود كرده.

63- و از همان (توحيد ص 13) بسندش از ابى هاشم جعفرى، گويد: نزد امام نهم عليه السّلام بودم، و مردى از او پرسيد و گفت: بمن بگو پروردگار تبارك و تعالى كه در كتابش قرآن نامها و وصفها دارد، نامها و اوصافش همان خود او هستند؟ امام عليه السّلام فرمود: اين سخن دو رو دارد، اگر مى گوئى «اينها خود اويند با همه كثرت و چندانى» پس خدا برتر است از آن. و اگر مى گوئى اين نامها و اوصاف هميشه بودند

آسمان و جهان، ج 1، ص: 65

باز هم دو احتمال دارد، اگر گوئى هميشه در علم او بودند و سزاوار آنها بوده است آرى چنين است، و اگر مى خواهى بگوئى تلفظ آنها بصورت

و هجاى الف باء و تقطيع حروفشان از ازل بوده، نه، بخدا پناه از اينكه بهمراه او جز او باشد، بلكه خدا بود و آفريده اى نبود، سپس آنها را آفريد تا وسيله ميان او و خلق او باشند و مردم بدانها بدرگاه او زارى كنند و او را بپرستند، و آنها ذكر او باشند، و خداى سبحان بود و ذكرى نبود، و آنچه ياد شود بذكر آن خداى قديم است كه هميشه بوده، اسماء و صفات آفريده اند و مقصود از آنها خدا است (الخبر) در احتجاج (ص 244) از جعفرى مانندش آورده.

در كافى (ج 1 ص 116) از محمّد بن ابى عبد اللَّه كه حديث را تا ابى هاشم جعفرى كشانده مانندش را آورده من گويم: شرحش در كتاب توحيد گذشت، و دلالتش بر مدعى صريح است.

64- در توحيد (ص 115) و در كافى (ج 1 ص 90) روايت شده كه از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيده شد: كجا بود پروردگار ما پيش از آنكه آسمانى و زمينى بيافريند؟ فرمود: كجا پرسش از جا است، خدا بود و جايى نبود.

65- در احتجاج (ص 249) از ابو الحسن على بن محمّد (امام نهم) عليه السّلام از توحيد پرسش شد كه آيا هميشه خدا تنها بوده و چيزى با او نبوده، سپس همه چيز را بى نقشه آفريده و نيكوترين نامها را براى خود برگزيد؟ يا اينكه اسماء و حروف از قديم پيوسته با او بودند؟ نوشت: هميشه خدا بوده، سپس آنچه را خواست آفريد (الخبر).

66- در توحيد (ص 216) بروايت كلينى كه سند آن را كشانده. گفته ابو العوجاء از امام ششم عليه السّلام پرسيد و گفت:

چه دليلى هست بر حدوث اجسام؟ فرمود راستش من چيزى خرد يا بزرگ نيافتم جز اينكه چون مانندش را بر آن فزايند بزرگتر مى شود، و اين خود زوال و انتقال از حالت نخست است، و اگر قديم بود زوال و انتقال نداشت، زيرا آنچه زوال و انتقال دارد روا است كه باشد و نباشد، و بود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 66

پس از نبودش معنى حدوث است، و ازلى بودنش معنى قدم دارد، و صفت ازل و عدم در يك چيز فراهم نشوند.

67- و از همان (ص 159) بسندش از عبد الرحيم، گويد بدست عبد الملك بن اعين بامام ششم عليه السّلام نوشتم: قربانت، مردم در باره قرآن اختلاف دارند، گروهى پندارند قرآن كلام خدا است و آفريده نيست، و ديگران گويند قرآن كلام خدا است و آفريده است، در پاسخ نوشت: قرآن كلام خدا است پديده است و دروغ نيست و ازلى نيست كه همراه خدا بوده باشد برتر است از اينكه همراه او چيزى باشد برترى بزرگى، خدا بوده است و چيزى جز او با او نبوده، چه معروف و چه نامعروف خدا عز و جل بود و متكلم و مريد و متحرك و فاعل نبود، و والا و با عزت است پروردگار ما، همه اين صفت ها از كار او پديد آمده اند (عز و جل ربنا) و قرآن كلام خدا است و غير مخلوق است و در آنست گزارش كسانى كه پيش از شما بودند و گزارش آنچه پس از شما باشد، از نزد خدا فرود آمده برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم.

صدوق رحمه اللَّه- گفته غير مخلوق است يعنى دروغ

نيست و مقصود اين نيست كه حادث نيست زيرا فرموده: كه حادث و غير مخلوق و غير ازلى با خدا تعالى ذكره، ما دريغ داريم كه كلمه مخلوق بر قرآن اطلاق شود براى اينكه مخلوق در زبان عرب بمعنى دروغ آمده، و كلام مخلوق يعنى دروغ و ساختگى، خدا فرموده (17- العنكبوت) همانا مى پرستيد از جز خدا بتها را و دروغ ميسازيد.

من گويم: در اين روش نوعى تقيه يا پرهيز كارى بوده چون مخالفان از اطلاق اين لفظ بقرآن سخت جلوگيرى داشتند.

68- در قصص راوندى بسندش از جابر از امام پنجم عليه السّلام فرمود: چون خدا زمين ها را آفريد آنها را پيش از آسمانها آفريد، ميگويم تتمه اين حديث در باب عوالم است.

69- در ثواب الاعمال (ص 242) بسندش از ابى خالد صيقل، از امام پنجم عليه السّلام كه فرمود: راستى خدا كار را واگذارد بيك فرشته از فرشته ها و هفت آسمان را آفريد و با

آسمان و جهان، ج 1، ص: 67

زمين و همه چيز را، و چون ديد همه چيز در فرمان او است گفت: چه كسى مانند من است، و خدا عز و جل، درخشى از آتش فرستاد، گفت: درخشى از آتش چيست؟ فرمود باندازه انگشتي فرستاد و او را با هر چه آفريده بود در پيش گرفت و ميان آنها نفوذ كرد تا باو رسيد، چون خود بين شده و دچار عجب گرديده بود.

در محاسن (ص 123) از پدرش از ابن سنان مانند آن را آورده.

70- و از همان (232 محاسن) بسندش از جابر از امام پنجم فرمود: خدا تبارك و تعالى بود و چيزى جز او نبود نورى كه تارى نداشت، راستى

كه بدروغى آلوده نبود.

و دانشى كه نادانى در آن نبود و زندگى بى مرگ، و همچنين است تا هميشه.

71- در عياشى، از محمّد بن مسلم، از امام پنجم عليه السّلام فرمود: خدا تبارك و تعالى چنانست كه خود را ستوده، عرشش بر آب بود و آب بر هوا، و هوا جريان نداشت، و جز آب آفريده نبود، و آن روز آب شيرين و خوشگوار بود، و چون خدا خواست زمين را آفريند «بچهار باد فرمانداد تا آب را بهم زدند و موج شد و يك كفى برآورد، و آن را در جاى اين خانه گرد آورد و خدايش فرموده تا خشك شد و كوهى از كف شد و زمين را از زيرش كشيده سپس فرمود: (96- آل عمران) راستى نخست خانه كه براى مردم نهاده شد همانست كه دربكه است و بركت دارد، و رهنماى جهانيانست.

72- از همان، از عيسى بن ابى حمزه، گفت: مردى بامام ششم عليه السّلام گفت:

قربانت: مردم پندارند عمر دنيا هفت هزار سال است، فرمود: چنان نيست كه مى گويند، خدايش آفريده و پنجاه هزار سالش بيابانى تهى واگذاشت و ده هزار سال ويران، سپس خدا را نمودى با ديد شد، و در آن خلقى آفريد، نه پرى و نه فرشته و نه آدمى تا ده هزار سال و چون موعدشان رسيد در آن تباهى كردند و خدا آنها را از بن بركند و تا ده هزار سال آن را بيابانى تهى و ويران وانهاد، سپس پريان را در آن آفريد تا ده هزار سال و چون موعدشان نزديك شد در آن تباهى كردند و خون ريختند و اينست معنى گفتار فرشته ها «آيا

در آن مينهى كسى كه تباهى كند و خونها بريزد» چنانچه زاده هاى جان ريختند پس خدا آنها را نابود كرد و آدم را آفريد، و برايش

آسمان و جهان، ج 1، ص: 68

ده هزار سال مقرر داشت و البته هفت هزار و دويست سال آن گذشته و شما در آخر الزمان هستيد.

73- در تفسير امام، گفت: امير المؤمنين عليه السّلام گفت: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در تفسير قول خداى عز و جل (53- طه) «آنكه ساخت برايتان زمين را بستر» فرمود: چون خدا عز و جل آب را آفريد عرشش را بر آن نهاد پيش از آنكه آسمانها و زمين را آفريند و اينست گفته خدا عز و جل (8- هود) «او است كه آفريده آسمانها و زمين را در شش روز و عرشش بر آب بوده» يعنى عرشش بر آب بوده پيش از اينكه بيافريند آسمانها و زمين را پس فرستاد خدا بادها را بر آب و آب موج برآورد و دودى از آن برخاست و بر بالاى كف برآمد و از آن دود هفت آسمان آفريد و از كفش هفت زمين، زمين را بر آب پهن كرد و آب را بر صفا نهاد و صفا را بر ماهى و ماهى را بر گاو و گاو را بر سنگى كه لقمان براى پسرش ياد آورد و گفت: (16- لقمان) «پسر جانم راستى كه آن اگر باندازه يك دانه خردل باشد و در سنگى باشد يا در آسمانها يا در زمين مى آورد آن را خدا» و آن را بر ثرى نهاد و زير ثرى را جز خدا نمى داند.

و چون خدا زمين را آفريد

كشش داد آن را از زير كعبه و پهن كرد آن را بر آب و بهمه چيز احاطه كرد، و زمين بر خود باليد، گفت: همه چيز را فرا گرفتم و كيست كه بمن چيره گردد؟ و در هر كدام از گوشهاى ماهى زنجيرى بود از طلا كه بعرش بسته بود، و خدا ماهى را فرمود: تا جنبيد و زمين مانند كشتى طوفانى بر اهل خود چرخيد و نتوانست خوددارى كند، و ماهى بر خود باليد و گفت من بر زمين كه همه چيز را فرا گرفته بود چيره شدم و كيست كه بر من چيره شود، و خدا عز و جل كوهها را آفريد و لنگر آن شدند و زمين سنگين شد و ماهى نتوانست آن را بجنباند.

و كوهها بخود باليدند و گفتند ما بر ماهى كه بر زمين چيره شده بود چيره شديم و كيست بر ما چيره شود؟ و خدا آهن را آفريد تا كوهها را بريده و دفاعى و امتناعى نتوانست، و آهن بخود باليد و گفت بر كوه كه بر ماهى چيره شده بود چيره شدم، چه كسى بر من چيره تواند شد؟ خدا آتش را آفريد و آهن را نرم كرد و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 69

اجزايش را از هم پاشيد و دفاع و امتناع نتوانست، و آتش بخود باليد و گفت من بآهن كه بر كوه چيره شده بود چيره شدم و چه كسى بر من چيره شود؟ خدا عز و جل آب را آفريد و آتش را خاموش كرد و دفاعى و امتناعى نتوانست و آب بخود باليد و گفت من بآتش كه بر آهن چيره بود

چيره شدم چه كسى بر من چيره شود؟ پس خدا عز و جل با درا آفريد و آن را خشكانيد و گفت من بر آبى كه بر آتش چيره بود چيره شدم چه كسى بر من چيره شود، و خدا انسان را آفريد و او بساختمان بادها را از مجارى خودشان گردانيد.

و آدمى هم بخود باليد و گفت من بر باد كه بر آب چيره بود چيره شدم چه كسى بر من چيره شود؟ و خدا عز و جل ملك الموت را آفريد و آدمى را ميرانيد و ملك الموت بخود باليد و گفت من بر آدمى كه بر باد چيره بود چيره شدم چه كسى بر من چيره شود؟ و خدا عز و جل فرمود: منم پر قهر و پر غلبه و پر بخشش، بر تو و بر هر چيزى چيره گردم و اينست گفته او (6- الحديد) بسوى او بر گردد هر كار.

74- در عياشى از امام ششم عليه السّلام فرمود: خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، پس از سال شش روز كاسته شد.

بيان: شايد منظور اينست كه مقتضاى حال اينست كه ماهها همه برابر باشند و همه سى روز باشند، و خدا شش روز از همه ماههاى سال كم كرد و حركت ماه را چنان ساخت كه سال قمرى 354 روز شد، و از اين رو در عرف شرع و عرف عرب سال به 360 روز اطلاق شود با اينكه نه موافق حركت خورشيد است و نه حركت ماه و خدا ميداند.

75- در عياشى از جابر از امام پنجم عليه السّلام فرمود: راستى خدا جل ذكره و تقدست اسماؤه

آفريد زمين را پيش از آسمان سپس بر عرش استوار شد براى تدبير كارها.

و از همان- از محمّد بن مسلم از امام پنجم فرمود: خدا تبارك و تعالى چنانست كه خود را ستوده، و عرشش بر آب بوده و آب بر هوا، و هوا جريانى نداشت.

76- و از همان از محمّد بن عمران عجلى، گفت: گفتم بامام ششم عليه السّلام: در جاى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 70

خانه كعبه وقتى همه جا آب بوده كه خدا فرمود: «و عرش او بر آب بود» چه چيزى بوده است؟ فرمود: يك دانه گوهر سفيد و درخشان.

77- در مناقب (ج 4 ص 354) آورده كه ضباع هندى پرسيد: اصل آب چه بوده؟ امام عليه السّلام فرمود: اصل آب از ترس خدا است.

بيان: يعنى ترس خدا سبب شده كه آن گوهر آب شود و آب گردد چنانچه بزودى بيايد.

78- در تنبيه الخاطر ورام، از ابن عباس از امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: راستى خدا تعالى در آغاز آفرينش آفريده ها نورى آفريد، آن را از هيچ چيز برآفريد، سپس از آن تاريكى آفريد، مى توانست تاريكى را از ناچيز آفريند چنان كه نور را از ناچيز آفريد، سپس از تاريكى نورى آفريد، و از آن نور يك دانه ياقوت آفريد بكلفتى هفت آسمان و هفت زمين، سپس آن ياقوت را تشر زد و از هيبت او خود را باخت و آبى شد لرزان، و پيوسته ميلرزد تا روز قيامت سپس عرش خود را از نورش آفريد، آن را بر آب نهاد، و عرش ده هزار زبان داشت كه خدا را بهر زبانى با ده هزار لغت تسبيح مى گفت كه هيچ كدام مانند

ديگرى نبود، و عرش بر آب بود، بى پرده هاى مه (با پرده هائى از مه خ ل).

79- در تفسير فرات: از عبيد بن كثير بسندى از حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: پدرم را نزد عمر بن خطاب ديدم كه كعب الاحبار نزد او بود و او مردى بود كه تورات و كتب پيغمبران را خوانده بود، عمر باو گفت: اى كعب داناترين بنى اسرائيل پس از موسى بن عمران چه كسى بود؟ گفت: او يوشع بن نون بود كه پس از موسى بن عمران وصى او بود، و همچنين هر پيغمبرى كه پس از موسى بن عمران در گذشت يك وصىّ داشت كه پس از او كارگذار امتش بود، پس عمر باو گفت:

پس وصى پيغمبر ما و داناى آنان كه بود: ابو بكر بود؟ گويد على عليه السّلام خاموش بود سخن نمى گفت.

كعب گفت: آرام باش كه خموشى در اينجا بهتر است، ابو بكر مردى بهره ور

آسمان و جهان، ج 1، ص: 71

از صلاح بود و مسلمانها براى صلاح او او را پيش داشتند و وصى نبود، زيرا [موسى بن عمران] چون درگذشت وصيت كرد بيوشع بن نون و گروهى از بنى اسرائيل او را پذيرفتند و گروهى هم فضل او را منكر شدند، و اين همانست كه خدا تعالى در قرآن ياد كرده (14 الصفّ) «پس باور كردند او را گروهى از بنى اسرائيل و كافر شدند گروهى و كمك داديم بدان گروهى كه باور شدند در برابر دشمنشان و گرديدند پيروز» و چنين بودند پيغمبران گذشته و امتهاى پيشين هيچ پيغمبرى نبود جز اينكه يك وصى داشت و قومش بر او حسد بردند، و

فضل او را منكر شدند، عمر گفت: واى بر تو اى كعب پس بنظر تو وصى پيغمبر ما كيست؟

كعب گفت: او در همه كتب پيغمبران معروف است و در همه كتبى كه از آسمان فرود شده اند، او على است برادر پيغمبر عربى، يار او است در كار و پشتيبان او بود در برابر دشمنانش [و] همسرى مبارك دارد [و] و از او دو پسر دارد كه امتش پس از او هر دو را مى كشند و با وصيش حسد برند چنانچه امتهاى گذشته باوصياء پيغمبران خود حسد بردند، و او را از حقش دور كنند و پس از او فرزندانش را بكشند، چون حسد امتان گذشته، گويد: عمر دم دركشيد و گفت، اى كعب اگر در بيان كتاب منزل خدا راست گفتى البته بسيار دروغ هم گفتى كعب گفت: من هرگز در باره كتاب خدا دروغ نگفتم، ولى از من چيزى پرسيدى كه ناچار بودم شرح آن را برايت بدهم راستش من ميدانم كه داناترين اين امت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام است پس از پيغمبرشان زيرا من چيزى از او نپرسيدم جز اينكه يافتم در بر او هر آنچه را تورات و همه كتب پيغمبران آن را تصديق دارند.

عمر باو گفت: اى يهودى زاده خاموش باش، بخدا تو بر آوردهاى دروغين بسيار دارى، كعب گفت: بخدا نميدانم كه در هيچ چيز از كتاب خدا دروغ گفته باشم پس از آنكه مكلّف شدم، و اگر بخواهى من يك مسأله علمى از تورات پيشنهاد مى كنم اگر تو بهتر دانستى تو از او داناترى، و اگر او فهميد از تو داناتر است، عمر گفت:

بياور برخى

از آنچه ناستوده دارى، كعب گفت: بمن بگو از قول خدا «و عرش او بر آب

آسمان و جهان، ج 1، ص: 72

بود» پس كجا بوده زمين؟ و كجا بوده آسمان؟ و كجا بوده همه آفريدگان؟ عمر گفت:

كدام ما غيب مى داند جز آنچه مردى از ما از پيغمبر ما شنيده باشد؟ گفت ولى بگمانم اگر از ابو الحسن پرسش شود از اين مسأله آن را شرح مى دهد بدان چه ما آن را در تورات خوانديم، عمر باو گفت: باو بچسب وقتى بمجلس در آمد.

گويد: چون على عليه السّلام بر عمر و يارانش وارد شد، خواستند امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام از پا درآيد، كعب گفت: اى ابو الحسن بمن بگو: از قول خدا تعالى در كتابش «و بود عرش او بر آب تا بيازمايد كه كدام شما خوشرفتارتريد» امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آرى، عرش او بر آب بود آنگه كه نه زمين كشيده شده بود، و نه آسمان ساخته شده، نه آوازى شنيده مى شد، نه چشمه اى مى جوشيد، و نه فرشته مقربى بود، نه پيغمبر مرسلى، و نه اخترى روانه بود، و نه ماهى در گردش، و نه خورشيدى در تابش، عرش او بر آب بود، و براى هيچ آفريده اى در هراس نبود، خود را چنانچه مى خواست بزرگ مى داشت و تقديس مى نمود، سپس با ديدش آمد كه بيافريند آفريده ها را، موج درياها را برانگيخت، و از آنها چون بزرگترين آفريده خدا برخاست، و آسمانى بسته از آن ساخت، و سپس زمين را از زير جاى كعبه بركشيد و پهن كرد، و آن ميان زمين است «1» و با درياها پيوست، سپس آن را كه

يك نواخت بود در ساختمان هفت طبقه اش نمود.

سپس به آسمان توجه كرد كه دودى بود و بخارى برخاسته از آن درياها، و آن را با كلمه اى كه جز خودش نمى داند هفت طبقه ساخت، و در هر آسمانى فرشته ها بر نشاند كه بر كنار از گناه آنان را آفريد از نورى برگرفته از درياهاى خوشگوار، كه درياى رحمت است، و خوراكشان را تسبيح ساخت و تهليل و تقديس و چون كارش گذشت

آسمان و جهان، ج 1، ص: 73

و آفرينشش، استوار شد بر ملك خود، و ستوده شد چنان كه در خور او بود سپس ملك خود را اندازه و نقشه بست، و در هر آسمانى اختران فروزانى آويخت مانند قنديلها كه در مساجد آويزند، نشمارد آنها را جز خودش تبارك و تعالى، يك اختر آسمانى چون بزرگترين شهريست در زمين «1» سپس خورشيد و ماه را آفريد و هر دو را تابنده ساخت، و اگر خدا تعالى آن دو را وانهاده بود چنانچه نخست بار آفرينش خود بودند شناخته نميشد شب از روز، و ماه و سال و زمستان و تابستان و بهار و پائيز از هم شناخته نمى شدند و دينداران وقت وظائف دينى خود را نمى دانستند، و كارگر نمى دانست كى بدنبال زندگانى خود رود و كى آسايش كند، و خدا از مهرى كه به بنده هاى خود داشت، براى آنها پيش بينى كرد، و جبرئيل را فرستاد تا بپرش يكى از دو خورشيد را مسح كرد، و پرتو آن را برد و روشنى آن را بجا نهاد، و اينست فرموده خدا (12- أسرى) و ساختيم شب و روز را دو نشانه و نشانه شب را سترديم و

نشانه روز را بيناكننده ساختيم تا از فضل پروردگارتان بكوشيد و شماره سالها و حساب را بدانيد و هر چيز را خوب تفصيل داديم، و آنها را نهاديم تا در فلك روان باشند و فلك ميان آسمان و زمين فرازگيرنده در آسمان، فرازگيريش تا سه فرسخ است در فرو گرفتن خورشيد و ماه روانست و هر كدام در شتابند و سيصد فرشته آنها را مى كشاند، در دست هر فرشته حلقه ايست كه آنها را در فرود اين دريا روانه دارند هر كدام جنجالى در تهليل و تسبيح و تقديس دارند، اگر يكيشان از فرود آن دريا درآيد هر چه بر روى زمين است مى سوزد، تا برسد بكوه ها و سنگها و هر چه خدا آفريده، و چون خدا آسمانها و زمين و شب و روز و اختران و فلك را آفريد و زمين ها را بر پشت ماهى نهاد بر او سنگينى كرد و لرزيد و بوسيله كوهها آن را آرام كرد، و چون آفرينش آنچه در آسمانها بود كامل شد و زمين در آن روز تهى بود و در آن كسى نبود، خدا بفرشته ها فرمود: (20- البقره) من در زمين يك جانشين

آسمان و جهان، ج 1، ص: 74

گذارنده ام، گفتند آيا در آن بجا نهى كسى كه تباهى در آن كند و خونها را بريزد با اينكه ما تسبيح گوئيم بسيارت و تقديس نمائيمت، فرمود: من مى دانم آنچه شما ندانيد» پس خدا جبرئيل را فرستاد و از روى زمين مشتى برگرفت و آن را با آب شيرين و تلخ خمير كرد. و طبائع را در آن در آميخت پيش از آنكه جان در آن دمد و او را از

روى گندم گون زمين آفريد و براى همين آدمش ناميد، زيرا چون با آبش خمير كرد گل آلود شد و آن را چون كوهى بزرگ بدامنه كوه افكند، ابليس در آن روز خازن بر آسمان پنجم بود، از سوراخ بينى آدم درون ميشد و از دبر او در مى آمد، سپس دست بر شكمش مى زد و مى گفت: براى چه تو آفريده شدى، اگر بالا دست من گردى فرمانت نبرم و اگر زير دستم شوى ياريت ندهم.

از روزى كه آفريده شد تا جان در او دميده شد هزار سال در بهشت ماند او را از آب و گل، نور ظلمت و با دو پرتوى از خدا آفريد، اما بر اثر نور ايمان آرد و بر اثر ظلمت بكفر گرايد و گمراهى سرشت خاكيش در برخورد با آب او را دچار لرزش و ناتوانى و زبرى پوست تن مى نمايد، و او را بچهار طبع وصف كنند، طبع خون و بلغم، و صفراء و باد، و اينست قول خدا تبارك و تعالى (66- مريم) «آيا ياد نيارد آدمى كه او را پيش از اين آفريديم و نبود چيزى» گويد: كعب گفت: اى عمر، تو را بخدا دانشى دارى بمانند دانش امير المؤمنين على بن ابى طالب؟ گفت: نه، كعب گفت: على بن ابى طالب عليه السّلام وصى پيغمبرانست و محمّد خاتم پيغمبران عليهم السلام، و على خاتم وصيان، و نيست امروزه در روى زمين نفس كشى جز اينكه على بن ابى طالب از او داناتر است، بخدا ياد نشده از خلق آدمى و پرى و آسمان و زمين و فرشته ها چيزى جز اينكه من آن را در تورات خواندم

چنانچه او خواند، گويد: هيچ روز عمر را خشمناكتر از آن روز نديدند.

بيان: «ثم فتقها بالبنيان» بسا منظور اينست كه گشادگى ميان طبقاتش برآورد و چون ساختمان شد، يا اينكه ساختمان و آبادانى در آن نهاد و تقسيم به هفت اقليم شد بنا بر قولى، اين خبر تصحيفاتى دارد و رموزى و شايد ما در موضع

آسمان و جهان، ج 1، ص: 75

مناسبى در باره بعضى از آن توضيح بدهيم.

80- در كافى (ج 1 ص 132) بسندش از داود رقى، گفت پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از تفسير قول خدا عز و جل «و بود عرش او بر آب» فرمود: آنها چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند: عرش بر روى آب بود و پروردگار بالاى آن، فرمود:

دروغ مى گويند، هر كه اين را بگويد خدا را چون بارى پنداشته، و بصفت آفريده ها ستوده و بايدش چيزى كه خدا برداشته است نيرومندتر از او باشد، گفتم: قربانت برايم شرح بده، فرمود: خدا دين و دانش خود را بار بر آب كرد پيش از آنكه زمينى يا آسمانى يا پرى، يا آدمى، يا خورشيد و ماهى باشند، چون خواست مردم را آفريند آنها را در برابر خود پراكند و بآنها گفت: پروردگارتان كيست؟

نخست گوينده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين و ائمه بودند كه گفتند: توئى پروردگار ما، پس دين و دانشش را بدانها وانهاد، سپس بفرشته ها فرمود: اينان حاملان دين و علم منند و امينانم بر خلقم، و آنان مسئول هستند.

سپس به آدمى زاده ها فرمود: براى خدا به پروردگارى اقرار كنيد، و براى اينان بولايت و فرمانبردارى، گفتند: الهى پروردگارا، ما اقرار كرديم، پس خدا

بفرشته ها فرمود: گواه باشيد، ملائكه گفتند: گواهيم بر اينكه فردا نگويند راستى ما از اين بيخبر بوديم، يا بگويند، همانا پدران ما پيش از اين مشرك بودند، و ما فرزندان ناتوانى بوديم پس از آنها، آيا ما را بدان چه بيهوده كاران كردند عذاب مينمائى، اى داود، ولايت ما در ميثاق بر آنها مؤكد شده.

در توحيد بسند خودش از سهل مانند آن را آورده.

بيان: ظاهرش آنست كه خدا سبحانه بآب حالتى داد كه آماده حمل دين و دانش او شد، و بسا مقصود اين باشد كه چون آب نخست آفريده ها است، و خدايش آماده كرد تا از آن خلقى برآيد كه قابل حمل دين و دانش او باشند، و اسباب برآمدن آنها را فراهم كرده بدان ماند كه دين و دانشش را بدو حمل كرده، و هر كس بروش حكماء برود آب را تفسير به خرد مى كند و بسا كه تفسير بهيولا شود، و از اين

آسمان و جهان، ج 1، ص: 76

سخنان بفضل خدا تعالى بر كناريم.

81- در روضه كافى (ص 94) بسندش از محمد بن عطيه آورده كه گفت:

مردى از دانشمندان شام بامام پنجم عليه السّلام گفت: يا ابا جعفر آمدم از تو مسأله اى بپرسم كه در پاسخگوئى آن درمانده شدم، من از سه دسته مردم آن را پرسيدم: هر كدام پاسخى مخالف هم داده اند، امام عليه السّلام فرمود: آن مسأله چيست؟ گفت:

راستش من از شما مى پرسم نخست آفريده خدا چيست؟ برخى بمن گفته اند، قدر است، و برخى گفته اند: قلم است، و برخى آن را روح دانسته اند، امام پنجم عليه السّلام فرمود: چيز درستى نگفتند، من بتو خبر دهم كه خدا تبارك و تعالى بود و

چيزى جز او نبود، عزيز بود و هيچ كس پيش از عزت او نبود، و اينست فرموده او «منزه است پروردگارت پروردگار عزت از آنچه وصف مى كنند» «18- الصافات» آفريدگار پيش از آفريده بوده و اگر نخست بار چيزى را از چيزى آفريده باشد آن را نابودى نشايد هرگز، و هميشه با خدا چيزى بوده كه خدا پيش از او نبوده، ولى خدا بوده آنگه كه جز او چيزى نبوده، و آفريده چيزى كه همه چيز از آن است و آن آب است كه همه چيز را از آن آفريده و نژاد هر چيز را بآب پيوست، و آن را نژادى نبود كه بدان پيوندد، و باد را از آب آفريد و باد را بر آب چيره ساخت و دل آن را شكافت تا از آب كفى برانگيخت تا اندازه اى كه خدا خواست، و از آن كف زمينى سپيد و پاك آفريد كه شكستگى و سوراخى نداشت، و بلندى و پستى در آن نبود و بى درخت بود، سپس آن را در هم نورديد و بالاى آب نهاد، سپس خدا آتش را از آب آفريد و آتش دل آب را شكافت تا از آب دودى برآمد باندازه اى كه خدا خواست، و از آن دود آسمانى صاف و پاك آفريد كه شكستگى و سوراخ نداشت و اينست فرموده او «يا بلكه آسمان را ساخت و آن را برافراشت و درست، كرد شبش را تيره كرد و روز روشنش را برآورد، 27- النازعات» فرمود: نه خورشيدى بود و نه ماه، و نه اختران و نه ابر، سپس آن را در هم نورديد و بالاى زمين نهاد، سپس دو

آفريده را بهم مربوط ساخت، و آسمان را پيش از زمين برافراشت، و اينست فرموده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 77

او عز ذكره «و زمين را پس از آن كشيد 20- النازعات» مى فرمايد: پهن كرد.

گفت: شامى گفت: يا ابا جعفر، گفته خدا عز و جل «و آيا ندانند آنها كه كافرند آسمانها و زمين هر دو بسته بودند و آنها را گشوديم 20- الأنبياء» امام عليه السّلام فرمود:

شايد پندارى آنها بهم چسبيده و پيوسته بودند، و يكى را از ديگرى برگشود؟

گفت: آرى، امام فرمود: از پروردگارت آمرزش جو، زيرا معنى قول خدا عز و جل «بسته بودند» اينست كه مى فرمايد آسمان بسته بود و باران فرود نمى كرد. و زمين بسته بود و دانه گياه نمى روئيد، و چون خدا تبارك و تعالى مردم را آفريد، و از هر جانورى در زمين پراكند آسمان را بباران ريزى گشود، و زمين را بروياندن دانه، شامى گفت: گواهم كه تو پيغمبرزاده اى و دانشت از دانش پيمبرانست.

توضيح: اين كه فرمود «اگر نخست آفريده از چيزى باشد» يعنى اگر چنان باشد كه حكماء پندارند هر پديده را در پيش ماده اى بايد، چيزى كه نخست پديد باشد محقق نشود، و قديم جز خدا بايست گردد و آن محال است «نسب هر چيز را بآب پيوست» يعنى همه را از آب آفريد نه مقصود اين باشد كه مى گويد:

«ساختيم از آب هر چيز زنده» زيرا ظاهرش مخصوص به داراى زندگى است مگر اينكه گفته شود، مقصود به هر چيز در اينجا هم همان زنده ها است، يا گفته شود نسبت زنده ها بآب مستلزم نسبت ديگر چيزها بدان است نيز از هر يك عناصر زيرا آنها هم

جزء جاندارانند «سپس دو آفريده را هم نژاد كرد» يعنى در وضع خود مرتب نمود، و يكى را در بالاى ديگرى نهاد، يا آنكه نسبت آنها را در كتاب خود ياد كرد و فرمود: «و زمين را پس از آن كشش داد» و بيان كرد كه كشش زمين پس از افراشتن آسمان بوده.

82- در كافى (ص 95 و 153 روضه) بسندش از محمّد بن مسلم، گفت: امام پنجم بمن فرمود: همه چيز آب بود، و عرش خدا بر آب بود، و فرمان داد خدا عز و جل آب را تا بر افروخت و آتش گرفت، سپس آتش را فرمود تا خاموش شد و از خموشيش دودى برخاست و خدا آسمانها و زمين را از آن دود آفريد، و زمين را از

آسمان و جهان، ج 1، ص: 78

خاكسترش آفريد، سپس آب و آتش و باد با هم ستيزه كردند، آب گفت: منم بزرگتر لشكر خدا، آتش گفت: منم بزرگتر لشكر خدا، و خدا عز و جل به باد خطاب كرد:

توئى لشكر بزرگترم.

بيان: زمينى كه از خاكستر آفريده، شايد بقيه زمينى باشد كه بعد از كشش حاصل شده، و بسا كفى كه در اخبار ديگر ذكر شده مايه اوليه زمين باشد و خاكستر از آن بوجود آمده و از آن خاكستر زمين آفريده شده يا اينكه خاكستر با كف آميخته و كف خشكيده و سفت شده و زمين شده.

83- در كافى (ص 145 روضه) بسندش از سلام بن مستنير از ابى جعفر عليه السّلام فرمود: راستى خدا عز و جل، بهشت را پيش از دوزخ آفريد، و طاعت را پيش از گناه، و رحمت را پيش از خشم،

و خوبى را پيش از بدى، و آسمان را پيش از زمين آفريد، و زندگى را پيش از مرگ، و خورشيد را پيش از ماه، و نور را پيش از ظلمت.

بيان: شايد مقصود از خلق طاعت تقدير آن باشد، بلكه در بيشتر آنها ظاهر همين است، و خلق بمعنى تقدير شايع است، و مقصود از خلق شر و بدى خلق چيزيست كه بدى بحسب ظاهر بدنبال آنست و اگر چه خير او غالب و وجودش صلاح است.

84- در كافى (ص 148 روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا هيچ نيافريد جز آنكه بر او فرماندهى گماشت كه بدو چيره است، اين براى آنست كه چون خدا تبارك و تعالى ابر (درياها خ ل) فروردين را آفريد بخود باليد و غريد و گفت: كدام چيز بر من چيره شود؟ پس زمين را آفريد و بر پشت او پهن كرد و زبون شد، سپس زمين بخود باليد و گفت: كدام چيزى بر من چيره شود؟

و كوهها را آفريد و چون ميخ ها بر پشتش كوبيد تا اهل خود را نلرزاند، و زمين زبون شد و آرام گرديد، سپس كوهها بر زمين باليدند، و بينى كشيدند و سر افراشتند و گفتند: كدام چيز بر ما چيره شود؟ خدا آهن را آفريد تا كوه را بريد و زبون شد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 79

سپس آهن بر كوهها باليد و گفت، كدام چيز مرا غلبه كند؟ و آتش را آفريد و آهن را گداخت و آهن زبون شد، سپس آتش شعله زد و شيهه زد و باليد و گفت:

كدام چيز

بر من چيره شود؟ پس آب را آفريد و آب را خاموش كرد و آتش زبون شد.

سپس آب باليد و غريد و گفت: كدام چيز بر من چيره شود؟ پس باد را آفريد و امواج آن را بجنبش آورد و آنچه در تكش بود برانگيخت و آن را از مجاريش باز گرفت و آب زبون شد، سپس باد باليد و تند وزيد و دامن خود را نمود و گفت:

كدام چيز بر من چيره شود؟ پس آدمى را آفريد و او ساختمان كرد و چاره جست و برگرفت آنچه را كه از باد و ديگر آفاتش پنهان دارد، و باد زبون شد، سپس آدمى سركشى كرد و گفت كيست نيرومندتر از من؟ و خدا مرگ را آفريد و او را مقهور كرد و انسان زبون شد سپس مرگ پيش خود باليد و خدا عز و جل فرمود: مبال بر خود كه من تو را ميان دو گروه بهشتيان و دوزخيان سر ميبرم، سپس هرگزت زنده نكنم تا اميد و بيمى شوى و باز فرمود: بردبارى بر خشم چيره است و مهربانى بر سخط چيره مى شود، و صدقه بر گناه غلبه مى كند، سپس امام ششم عليه السّلام فرمود: چه مانند است اين بدان چه بر ديگرى غلبه كند.

ايضاح: ظاهر اينست كه اين بيانات بر سبيل استعاره تمثيليه آمده و مقصود اينست كه هر چه جز حق تعالى مقهور و مغلوب ديگريست، و خداى سبحان همان قاهر و غالب بر آنچه جز او است و اينكه خداى سبحان بحكمت در اين دنيا زيان چيزى را بچيز ديگر دفع كرده تا زندگى براى مردم فراهم شود ... قول او «راستى

آب بخود باليد» بسا مراد بآب در اينجا آبهائيست كه درون زمين جاى دارند و زمين بر روى آنها آفريده شده، از اين جهت آب را در اول خبر به «بحار سفلى» تعبير كرد و غلبه زمين همانا بر آبهاى درون او است نه آبهاى ظاهر، و منافات ندارد پس افتادن خلق اين گونه آب از بسيار چيزها با پيش بودن اصل آفرينش آب و حقيقت آن بر

آسمان و جهان، ج 1، ص: 80

جز خودش از سائر چيزها.

«لوَّحت اذيالها» يعنى دامنها بالا زد و حركتشان داد از سرافرازى و تكبر و اين از بهترين استعاره ها است «تا اميد و بيم شوى» يعنى زنده شدنت اميد دوزخيان گردد و بيم بهشتيان و شايد مقصود از سر بريدن مرگ، سر بريدن چيزى باشد بنام او تا هر دو گروه بفهمند مرگ از آنها بطور چشم گير برداشته شده، اگر نگوئيم أعراض در نشئه ديگر مجسم ميشوند، و بسا كه بيان آن از باب ضرب المثل است.

85- در اختصاص: گفت: يونس بن عبد الرحمن روزى به امام هفتم عليه السّلام گفت كجا بود پروردگارت آنگه كه نه آسمانى ساخته بود، و نه زمينى پهناور؟ فرمود:

نورى بود در نور، نورى بر نور، و از اين نور آبى آفريد كدر، و از اين آب ظلمتى آفريد، و عرش او بر اين ظلمت بود، گفت از جا پرسيدم شما را، فرمود: هر چه گوئى: كجا پس خود جا در كجا است؟ گفت: وصف كردى و خوب آوردى، همانا شما را از مكان موجود و معروف پرسيدم، فرمود: در دانش خود بود كه دانش او بود، و دانش دانشمندان در بر دانشش كوتاه است،

گفت همانا شما را از مكان پرسيدم فرمود: اى نانجيب! آيا جوابت ندادم كه او دانش خود بود كه دانش او بود، و كوتاه و نارسا است دانش دانشمندان در بر دانش او.

86- در سعد السعود: سيد بن طاوس است كه يافتم در صحف ادريس از يك نسخه كهن نخست روزى كه خدا جل جلاله در آن آفريد روز يك شنبه بود، سپس بامداد روز دوشنبه، پس خدا جل جلاله درياها را گرد زمين فراهم آورد؛ و آنها را چهار دريا نمود، فرات، نيل، سيحون، جيحون، سپس شام سه شنبه آمد، و تاريكى و هراس شب همه جا را فرا گرفت، و بامداد سه شنبه آمد و خدا جل جلاله خورشيد و ماه آفريد، و شرح مفصلى در اينجا آورده و گفته: شب چهار شنبه شد و خدا هزار هزار صنف فرشته آفريد، بعضى چون ابر، بعضى بر خلقت آتش، همه در آفرينش و در جنبش از هم جدا بودند، سپس بامداد روز چهار شنبه شد و خدا از آب اصناف چهار پايان و پرندگان را آفريد، و روزى آنها را در زمين

آسمان و جهان، ج 1، ص: 81

نهاد، و آتش بزرگ را آفريد، و انواع گزندگان را.

سپس شب پنجشنبه شد، و خدا جانوران درنده و پرنده هاى شكارى را ممتاز ساخت سپس بامداد روز پنجشنبه شد، و خدا هشت بهشت آفريد، و درهاشان را برابر هم ساخت، و سپس شب جمعه شد و خدا نور زهراء را آفريد، و صد باب رحمت گشود كه در هر باب جزئى از رحمت بود، و بهر در هزار فرشته رحمت گماشت و رئيس همه را ميكائيل نمود، آخر همه

را باب رحمت همه خلائق نمود كه بدان ميان خود بهم رحم و مهربانى كنند، سپس بامداد روز جمعه شد و خدا درهاى آسمان را گشود و باران فرود شد و بادها وزيد، و ابر پديد آورد، و فرشته هاى رحمت را بزمين فرستاد تا ابر را فرمان دهند بر زمين ببارد و زمين با گياه خود گلستان شود، و خوبى و خرميش بيفزايد، و فرشته ها غرق نور شوند، و بدين جهت خدا روز جمعه را روز درخشان ناميد و روز فزونى، و خدا فرمود: من روز جمعه را گرامى ترين و دوست داشته ترين روزها ساختم.

سپس شرح والائى آورده و گفته: خدا جل جلاله زمين را معرفى كرد كه از آن خلقى آفريند، برخى فرمانبر و برخى گنهكار، زمين لرزيد و خواست معاف باشد و خواهش كرد از آن خلقى نگيرد كه گنهكار شود و بدوزخ رود، جبرئيل آمد تا گل آدم را از آن بردارد و از او خواهش كرد بعزت خدا كه بر ندارد چيزى جبرئيل بخدا ناليد و زمين ناليد و خدا فرمود برگردد، و ميكائيل را مأمور كرد و زمين لرزيد و خواهش كرد و زارى كرد و خدا فرمود تا دست از آن كشيد و سپس اسرائيل را مأمور كرد و باز زمين لرزيد و خواهش كرد و زارى كرد و خدا فرمود تا دست كشيد.

سپس عزرائيل را مأمور كرد و زمين لرزيد و خواهش كرد و زارى كرد و او گفت خدا بمن فرمانى داده و من آن را انجام مى دهم خوشت آيد يا بدت آيد و مشتى از آن طبق فرمان خدا برگرفت، و آن را بجايگاه خود بالا برد و

خدا فرمود: چنانچه متصدى بر گرفتن خاك زمين شدى و نخواه بود، متصدى جان گرفتن همه اهل زمين شو با ناخواهى آنان تا روز قيامت، و چون خورشيد روز جمعه غروب كرد خدا خواب را

آسمان و جهان، ج 1، ص: 82

آفريد و همه جانوران زمين را فرا گرفت و خواب را آسودگى نمود و آن شب را بهمين جهت شب سبقت ناميد و فرمود: منم خدا شايسته پرستشى نيست جز من آفريننده هر چيزم، آفريدم آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است و آنچه زير خاك است در شش روز از ماه نيسان كه نخست ماه است از ماههاى دنيا و شب و روز ساختم و روز را براى كار و زندگى منور كردم و شب را براى خفتن و آسودگى، سپس صبح روز شنبه شد.

خدا زبانها را از هم جدا كرد و همه خلائق براى عزت و جلال خدا تسبيح كردند و خلق او كامل شد و شب و روز استوار شدند و سپس روز يك شنبه دوم كه هشتم عمر دنيا بود آمد و خدا فرشته اى را فرمود تا گل آدم را خمير كرد و بهم زد و خدا آن را چهل سال در خمير نگهداشت، سپس آن را چسبنده نمود سپس سياه و بدبو كرد تا چهل سال سپس آن را خشكيده و چون گل كوزه كرد تا چهل سال سپس از صد و بيست سال كه گل آدم را خمير كرده بود به فرشته ها فرمود: راستى من آفريننده آدمى هستم از گل، و چون او را ساختم و از روح خود در آن دميدم همه برايش بسجده افتيد، گفتند: آرى.

در صحف

گويد بدين لفظ: پس خدا آدم را بدان صورت كه در لوح محفوظ برايش نقشه كشيده بود آفريد (على بن طاوس، ميگويد: برخى مسلمانها جزئى از اين كلام را انداختند و گفتند: خدا آدم را بصورت خود آفريد و معتقد بجسم بودن خدا شدند، و مسلمانان بتأويل اين حديث پرداختند، و اگر تمام كلام صحف نقل شده بود نياز بتأويل نبود و باور كردنى بود بگواهى خرد درست) در صحف گفته: سپس او را تنى ساخت و تا چهل سال بر سر راه فرشته هائى كه بآسمان بالا مى رفتند افتاده بود سپس نژاد پريان و تباهكارى آنان و گريختن ابليس را بدرگاه خدا ياد كرده و خواهش او كه با فرشته ها باشد و پذيرش آن را و هم آنچه را از پريان با ديد شد تا خدا ابليس را فرمود با فرشته ها فرود آيد و پريان را از زمين براند و او هم فرود شد و پريان را از زمينى كه در آن تباهى كرده بودند راند، و كيفيت جاندادن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 83

بآدم و اندام او و نشستن او را شرح داده، و خدا فرمود: تا فرشته ها بر او سجده كنند و همه سجده كردند جز ابليس كه از پريان بود و باو سجده نكرد، آدم عطسه زد و خدا فرمود: اى آدم بگو: الحمد للَّه رب العالمين و او هم گفت، و خدا فرمود: رحمت خدا بر تو، براى آن تو را آفريدم كه يگانه ام خوانى و مرا بپرستى و مرا سپاس گوئى و مرا باور دارى و مرا انكار نكنى و شريك برايم نگيرى.

87- گويم تمام آن در كتاب نبوت و كتاب غيبت

گذشت، و در برخى از قول امام صادق عليه السّلام يافتم كه در ضمن كلامش فرمود: بآنچه از اصول دين و حقائق يقين، و رضا و تسليم كه مردم با صفا و پاك در آن اتفاق دارند بچسب و در اختلاف مردم وارد مشو كه بر تو دشوار گردد، و البته امت برگزيده اتفاق دارند كه خدا يكى است و بمانند او چيزى نيست؛ و بر اينكه در حكم خود عادل است و هر چه خواهد مى كند و بهر چه خواهد حكم مى دهد، و در هيچ وصف (چرا) نيارند، و نبود و نباشد چيزى جز بخواست او، و براى اينكه او بهر چه خواهد توانا است، و در وعد و تهديد خود راستگو است، و براى اينكه قرآن كلام اوست، و براى اينكه پيش از بودن و مكان و زمان موجود بوده و بر اينكه پديد كردن و نابود كردن جز خودش براى او برابر است، نه بآفرينش آن علمش فزايد و نه بنابوديش ملكش كم آيد، عزّ سلطانه و جل سبحانه. هر كه بتو گويد چيزى كه اين قاعده را نقض كند از او نپذير (الخبر).

88- در (الاخبار المسلسلات) بسندى مسلسل آورده كه رسول خدا (ص) فرمود:

خدا زمين را روز شنبه آفريد، و كوهها را روز يك شنبه، دريا را روز دوشنبه، و بدى را روز سه شنبه، و دوستى را روز چهارشنبه، و جانوران را روز پنجشنبه، و آدم را روز جمعه، گويم: اين حديث ضعيف است، و مخالف مشهور و اخبار ديگر و اعتمادى بر آن نيست.

89- در كتاب زيد نرسى: از عبيد بن زراره، گفت: شنيدم امام ششم عليه

السّلام فرمود: چون خدا اهل زمين را بميراند درنگ كند باندازه زمانى كه خلق بوده اند و باندازه آنچه آنها را ميرانيده و چند برابرش، سپس اهل آسمان اول را ميراند سپس

آسمان و جهان، ج 1، ص: 84

درنگ كند بمانند آنچه خلق را آفريده و مانند آنچه اهل زمين و اهل آسمان اول را ميرانده و چند برابر آن، سپس اهل آسمان دوم را بميراند، و بهمين ترتيب بيان كرده تا مرگ اهل آسمان هفتم، و فرمود: پس از آن درنگ كند بمانند دوران خلقت و دوران مرگ اهل زمين و اهل هفت آسمان و چند برابر آن سپس ميكائيل را بميراند سپس درنگ كند بمانند زمان آفرينش خلق و مانند همه اينها و چند برابر سپس جبرائيل را بميراند. و پس از درنگ همه اين مدت و چند برابرش اسرافيل را بميراند و پس از درنگ همه آن مدت و چند برابر عزرائيل را بميراند.

گفت: سپس خدا تبارك و تعالى مى فرمايد: از آن كيست امروزه پادشاهى؟ و خود پاسخ گويد: از آن يگانه قهّار، كجايند جبارها؟ كجايند آنان كه معبودى با من ادعا مى كردند؟ كجايند متكبران؟ و مانند اينها سپس درنگ كند باندازه دوران آفرينش خلق و باندازه همه اين مدت و چند برابر آن همه، سپس زنده كند خلق را و يا بدمد در صور.

عبيد بن زراره گويد: گفتم: راستى چنين كارى مى شود؟ مدت را طولانى پنداشتم، فرمود آيا مدتى را كه پيش از آفرينش بوده درازتر است يا اينها: گويد:

گفتم: اين، فرمود: مگر آن را دانستى و آمار كردى؟ گفتم: نه فرمود: پس همچنين است اين.

بيان: اين خبر صريح است در حدوث

و اينكه گفت اين ظاهرش اشاره بمدت پيش از آفرينش است و دلالت دارد بر زمان موهوم «1».

90- در نهج البلاغه (150- 181) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود:

امير المؤمنين اين خطبه را بر منبر كوفه ايراد كرد براى اينكه مردى نزد او آمد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 85

و گفت: يا امير المؤمنين پروردگار ما را براى ما وصف كن، تا دوستى و شناسائيش براى ما فزون گردد در خشم شد و فرياد (الصلاة جامعه) برآورد و مردم گردش جمع شدند تا مسجد بر حاضران تنك شد و بمنبر برآمد در خشم و رنگ پريده خدا را سپاس گفت و درود بر پيغمبر فرستاد سپس گفت:

سپاس از آن خدائيست كه دريغ از بخشش او را توانگر نسازد و عطا كردن وجود او را گدا نكند زيرا هر بخشنده جز او كاستى گيرد و هر دريغ كننده نكوهيده است جز او، او است كه بهر گونه نعمت پر بخشيده است و بهره هاى فزون را بسيار بخش كند همه خلائق نانخوران اويند ضامن روزى آنها است و خوراك شان را مقدر كرده و راه مشتاقان درگاهش را و خواستاران هر چه را نزد او است شوسه كرده با خواهش و بى خواهش يك نواخت بخشش كند او را پيشى نبود تا چيزى پيش از او باشد پايان همه چيز است و چيزى پس از او نباشد سياهى ديده ها را از خود براند تا نتوانند باو رسند و او را درك كنند، روزگار بر او نگذرد تا دگرگونش كند در جايى نيست تا نقل از آن بر او روا باشد اگر همه سيم و زر معادن كوهها و در

و مرجان خندان درياها را ببخشد اثر نقصانى در جودش ندارد و از پهناور آنچه دارد نكاهد و آن اندازه نعمت گنجينه دارد كه خواسته هاى همه مردم آن را به پايان نرسانند زيرا او است بخشنده اى كه خواهش همه خواهشمندانش بخشم نيارد و اصرار پر خواهشان بدريغش نكشاند. بنگر اى پرسش كن كه قرآنش چگونه وصف كند، و پيرو آن باش و بنور رهبريش پرتو گير و آنچه شيطان بدلت اندازد كه بدانى و در قرآن و حديث پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و امامان بر حق واجب نشده و اثرى ندارد علمش را بخدا واگذار كه اين پايان حقى است كه خدا بر تو دارد، و بدان كه دانشمندان استوار هم آنانند كه بى نيازشان كرده از سركشى به پشت پرده غيب همان اقرار بدان چه شرحش را نداند از امور نهانى و پشت پرده و خدا آنها را ستوده بهمين اعتراف به درماندگى از درك آنچه دانش آنها فرا نگيرد و ترك تعمق آنان را در آنچه مكلف ببررسى نيستند در باره حقيقت او استوارى خوانده بهمان اكتفاء كن و بزرگى خدا را باندازه عقل مسنج تا از هالكان باشى او است همان توانائى كه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 86

هر وهمى خواهد بپايان قدرتش رسد، و بركنار از وسواس سر به ژرف ملكوت غيبش كشد و هر دلى كه شيفته كيفيت صفاتش شود و از هر خرد كه درك وصفش نتواند بخواهد پى به ذاتش برد همه را جلو گيرد و در پرتگاه حجابهاى غيب بچرخند و بگردند و بخداى سبحان ملتجى شوند و برگردند چون سرشان بسنگ آيد و معترف

شوند باينكه بزور و كژ كسى بكنه او نتواند رسيد و خاطره جلال عزتش بدل انديشمندان خطور نكند.

آنكه خلق را بى نقشه و نمونه از نخست آفريد و اندازه اى در پيش نداشت از آفريننده اى پيش از خود و بما نموده از ملكوت قدرت و شگفتيهاى آنچه آثار حكمتش بدان گويا است و اعتراف نيازمندى خلق كه بايد آنها را بچنگال نيروى خود داشته باشد دليل است باينكه ناچار حجتى براى شناخت او وجود دارد و در بدائعى كه پديد آورده آثار صفت و نشانه هاى حكمتش آشكار است و هر چه آفريده حجت و دليل وجود اوست اگر چه آفريده بى زبان و خموش است تدبير هستى او دليلى است گويا بوجود صانع و دلالتش بر مبدع پايدار است من گواهم اينكه هر كه تو را شبيه سازد كه اعضاء جدا از هم دارى چون آفريده هايت و تركيبى از بندها در وجود تو است براى تدبير كارهاى استوارت، از دل تو را نشناخته و بدل نگرفته كه همتائى ندارى و بگوشش نخورده كه پيروان از پيشوايان خود بيزارى جويند و گويند «بخدا راستى كه ما در گمراهى آشكار بوديم آنگه كه شما را برابر با پروردگار جهانيان نموديم 98- 99 الشعراء» دروغ گفتند منحرف شدگان از تو كه تو را مانند بتهاى خود نمودند و بوهم خود زيور مخلوق بر تو آراستند و مانند پيكر بخاطر خود تو را تيكه تيكه ساختند و به دريافت خرد ناقص خود تو را با مخلوق پراكنده نيرو اندازه كردند و گواهم كه هر كه تو را بچيزى از آفريده ات برابر كرده از تو منحرف است و منحرف از تو كافر است بدان

چه آيات محكم تو بدان نازل شده و حجت هاى روشن بدان گويا است و گواهم كه توئى آن خدا بى نهايت در خردها، كه انديشه چگونگى برايت درك نكند و در پيشنهاد خاطره ها محدود و دگرگون نباشى.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 87

و از آنست: اندازه كرد آنچه آفريد و استوار كرد تقديرش را، و تدبيرش كرد بنازك بينى، و آن را بسوئى كه بايدش برد و از مرز مقام خود تجاوز نكرد، و از رسيدن به هدف خود كوتاه نيامد، و در برابر فرمان او نايستاد، و چگونه؟ با اينكه همه چيز از خواست او بر آمده، آنكه آفريننده هر جور چيزيست بى نياز از انديشه اى كه بدان كشاند و به طبعى كه بدان پابند باشد، و نه آزمايشى كه پديده هائى روزگار را باو نمايد و نه بهمكارى كه بر آفرينش ابتكارى امور شگفت آور باو كمك دهد پس خلقش كامل شدند و سر بفرمانش نهادند و دعوتش را پذيرفتند و باندازه درنگ كند كار و يا مهلت خواهى تنبل در برابرش ايستادگى نكردند و كژى همه چيز را راست كرد و حدودش را براه آورد و ميان اضدادش به نيروى خود الفت داد همگانش را بهم پيوست و اجناس جدا جدا در حدود و اندازه و غريزه و شكل پراكند، با ديدهاى مخلوقاتى كه ساخت آنها را استوار كرد، و چنانچه خواست نقشه بست آنها را آفريد و از آنست در صفت آسمان: و بى آويزه گشوده هاى فواصل آنها را يك نواخت ساخت و تركشهاى گشودگى آنها را بهم پيوست و ميان آنها و همگنانشان شكاف انداخت و براى آنها كه به فرمانش فرود آيند رامشان نمود، و

براى آنها كه كردار بنده هايش را بالا برند ناهموارى فراز گرفتن را هموار كرد و آنها را فرياد زد و دور بودند و حلقه هاى گره بند آنها را پيوست و پس از آنكه بسته بودند درهاى خموش آنها را گشود و ديده بانى از اختران سوزان بر سوراخهاى آنها گماشت و آنها را نگهداشت تا در شكافهاى هوا نلرزند و فرمود تا گوش بفرمان او باشند خورشيد آنها را نشانى بيناى روز ساخت و ماهشان را نشانه زدوده شب و اين دو را در منازل دائره خود روان كرد و در هر پايه از گردش آنها سرشان را اندازه گرفت تا بدانها شب و روز را از هم ممتاز كند و شماره سالها و حساب كارها باندازه دانسته شود.

سپس چرخ آنها را در جوّشان آويخت و رخشنده هاى نهان و چراغ هاى اختران آنها را بدان آويخت و دزده شنوهاى شياطين را به ستاره هاى سوزانشان

آسمان و جهان، ج 1، ص: 88

به تير زد، و بر پايه رام بودن تسخير آنها روانشان ساخت كه ثابت آنها بر جا ماند و سياره هاشان گردش كرد، و فرود و صعود و نحس و سعدشان مقرر شد.

از آنست در وصف فرشته ها: سپس خدا براى سكونت در آسمانهايش و آباد كردن صحنه والاى ملكوتش خلقى بديع از فرشته ها آفريد و گشاده هاى دره هاى آنها را بدانها پر كرد و فضاى آنها را بدانها آگند در ميان گشاده هاى فضاى آسمانى جنجالى است از تسبيح گويان در حظيره هاى قدس و پرده هاى حجب و سرادقات مجد و در ما وراء آن آوازهاى پر لرزشى است كه گوشها را كر مى كند، و جلوه هاى نورى كه ديده ها را خيره سازند و در

مرز خود رانده بمانند، آفريد فرشته ها را با پيكره هائى مختلف و اندازه هائى متفاوت همه پرها دارند و تسبيح خوان جلال عزت اويند بخود نبندند آنچه در خلق او هويداست از صنع وى و مدعى نشوند كه شريك اويند در آفرينش بلكه بنده هائى باشند ارجمند و در گفتار او پيشى نگيرند و به فرمان او كار كنند.

و خدا آنها را در آنجا امانت دار وحى خود ساخته بوسيله آنها سپرده هاى امر و نهيش را به پيمبران خود فرستد و آنها را از بدگمانى و اشتباه مصون نموده و هيچ كدام براه كژ ميل نكنند و با بهره هاى كمك آنها را امداد كرده و دلشان را متواضع ساخته و آرامش داده و ابواب هموارى براى تمجيدش بروى آنها گشوده و دلائل روشنى بر يگانه بودنش برابر آنها افراشته بار گناه بر دوش ندارند و از گذشت شب و روز دچار مرگ نشوند شك در ايمانشان رخنه نكند و به بدگمانى در يقين خود دچار نشوند ميان آنها دشمنى نباشد در شناخت خدا و از درك بزرگى او دچار سرگردانى نشوند وسوسه و ترديد در فكر آنها رخنه نكند.

برخى از آنان چون ابرهاى توده باشند و در بزرگى چون كوههاى سر برافراشته و بمانند تاريكهاى مبهم و درهم برخى باشند كه گامشان در تخوم زمين فرو شده و قد در قضا افراشته اند بمانند پرچمهاى سپيد كه نشيب آنها بادهاى وزنده است و آنها را در مرزهاى محدودى نگه مى دارد و بكار پرستش همه وقت خود را مى گذرانند و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 89

حقايق ايمان آنها را بشناخت خدا پيوسته و يقين به حضرت او آنان را به شيفتگى

درگاهش وابسته و از آنچه در نزد خدا است بدان چه نزد ديگرى است توجه ندارند شيرينى شناسائى او را چشيدند و از جام انديشه دوستيش سيرابند در درون دلشان رشته ترس وى پابرجا است پشت در طاعت او خم كرده اند و توجه طولانى بحضرت او، مايه زارى آنها را پايان نداده و عظمت تقرب وى آنها را از قيد خشوع آزاد نكرده و خودبينى در آنها راه نيافته تا آنچه پيش كرده اند در نظرشان فزون آيد و آستان بوسى اجلال خدا فرصت بزرگداشت كارهاى خويشان را بآنها نداده در شيوه طولانى طاعت آنان سستى رخنه ندارد.

شوقشان نكاهد تا از اميد به پروردگار خود دور شوند، و از طول مناجات زبانشان خشك نشود و كارهاى بر آنها چيره نشوند تا ناله خيرجوئى آنها بريده و خاموش گردد، در صفوف عبادت همدوشند، و در انجام فرمانش گردن كجى نكنند تصميم جدى آنها دچار كندى غفلتها نشود، و در همت آنها خدعه شهوت رخنه نيندازد، خدا را ذخيره روز بينوائى خود برگرفته اند، و چون مردم رو بسوى آفريده كنند آنها بآستان او توجه دارند، دست از پرستش او نكشند، و خوشگذرانى آنها را از ملازمت طاعتش برنگرداند و از اميد و بيم او بريده نباشند، اسباب نگرانى آنها منقطع نشود تا در كوشش بعبادت سست شوند، و طمع آنها را اسير نكند تا بدنبال آن از تلاش خود باز مانند.

آنچه كرده اند بزرگ نشمارند، و اگر بزرگ شمارند اميدشان به بيم زائل شود در باره پروردگار خود اختلافى ندارند باغواء شيطان كشمكش و تفرقه اى اندازى با هم ندارند، و حسد بهم آنها را پريشان نكند، و بد دلى

در آنها رخنه نيندازد، و اختلاف مقاصد آنها را دسته دسته نسازد.

آنان اسير ايمانند و كژى و انحراف آنها را از بند آن آزاد نكند، و نه سستى و تنبلى، در طبقه هاى آسمان جاى پوستى نباشد جز آنكه در آن فرشته اى بسجده است يا كوشا و سبك رواست، هر چه بيشتر اطاعت كنند بيشتر خدا را شناسند، و عزت

آسمان و جهان، ج 1، ص: 90

پروردگارشان در دل آنها فزون گردد.

و از آنست در وصف زمين و كشش آن بر آب: فشرد زمين را بر امواج جوشان انبوه، و لجه هاى درياهاى خروشان كه موجهاى كوه پيكر آنها بروى هم ميغلطيدند، و جهش پرتاب آنها بهم ميخوردند، و بمانند نره شترهاى گرفتار هيجان شهوت كه كف ميكردند، و سركشى آبهاى متلاطم زير بار سنگين زمين فروتنى كردند، جهش آبها بكوبش سينه زمين آرام شد.

و زبون و خوار شد چون با شانه هاى خود بر آن غلطيد، و پس از غرش امواجش آرام و مقهور شد، و در لگام زبونى منقاد و اسير گرديد، و زمين آرام گرفت با كشش خود بر فراز ژرف ناى خروشان، و نخوت و گردنكشى آن را رد كرد و هم سرافرازى و بلند پروازيش را، و دهان او را بر جوشش جريانش بست، و جهشهاى آن فرو نشست، و پس از جوشش جهش آن كندى گرفت.

و چون هيجان آب در زير اطراف زمين آرام شد، و كوههاى بلند و قله دار را بر دوشهاى خود بار كرد، چشمه هاى جوشان را از تپه هاى آن بر گشود، و آنها را به بيابانهاى پهناور و دره هاى ژرف آن پخش كرد و حركات زمين را با لنگر كوههاى سنگين

معتدل نمود كه داراى قله هاى بلند و صخره هاى سخت بودند، و با فرود شدن كوهها در تيكه هاى سطح آن از لرزش آرام شد براى آنكه كوهها در تهيگاههاى بينيهاى آن خوب فرو شدند و جا گرفتند و بر گردن دشتها و صحنه هاى آن سوار شدند، و ميان جوّ و زمين فضاى پهناورى گشود، و هوا را براى دمزدن ساكنان زمين آماده كرد.

و اهل زمين را بر همه وسائل آسايش آن برآورد، و سرزمينهاى خشكى كه آبهاى چشمه ها بلنديهاى آن را نميگرفت، و نهرها و كانالها بدان نميرسيدند بيهوده وانگذارد تا ابرهاى بارنده براى آنها آفريد و مرده آنها را زنده كرد، و گياهشان را با الفت ابرشان برآورد، پس از پراكندن تابشهاى برق آن، و جدا ساختن تيكه هاى ابر باران زا تا چون دوشيده شد ژرف ابر در آنها تابيد برق در اطرافش و بريده نشد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 91

تابشش در انبوه ابرهاى سپيده، و ابرهاى درهم آن باران پياپى از آن فرو ريخت، و قطرات پيوسته آن رشته وار بزمين نزديك شد و باد جنوبى بر آن گذر كرد و آن را بر زمين دوشيد و باران تندش را از آن بدر آورد.

و چون ابر مانند شتر بر زمين خفت و آنچه دربار داشت بر آن فرو نهاد، خدا بوسيله آن از زمين بى گياه برآورد، و از كوههاى لخت هيزم و بوته بدر آورد؛ و آنها با زيور گلستانهاى خود خرم شدند، و از گوشواره گلهاشان كه بر آنها پوشاند بخود باليدند و هم از آرايش شكوفه هاى خرمى كه بدان آراسته شدند و اين را براى مردم خوراكى ساخت و براى چهار پايان روزى، و

در هر سوى آن كوهها دره ها گشود، و نشانه ها براى رهگذران بر راههاى شوسه آن نهاد، و چون زمينش را گسترد، و فرمانش را گذارند، آدم را بخوبى از آفريده هايش برگزيد و او را نخست خلق خاكى خود ساخت، و در بهشتش جاى داد، و خوراكى فراوان در برش نهاد، و آنچه بر او غدقن كرد بدانش اشاره نمود و اعلام كرد كه تعرض بدان نافرمانى است و براى مقام او خطر دارد، و آدم بدان چه بر او غدقن كرد رو آورد طبق آنچه خدا از پيش دانسته بود.

و پس از توبه او را فرود آورد، تا زمين را بنژادش آباد كند، و بوسيله او حجت را بر بنده هايش تمام سازد و پس از اينكه جانش را گرفت آنان را بى حجت بر ربوبيت خود وانگذاشت، تا آنان را با شناختن بدو پيوست دهند، بلكه از آنها پى در پى بازرسى كرد با حجتهائى بزبان پيغمبران خويش، و حاملان امانات رسالت او دوره بدوره تا آنكه پيغمبر ما حجت او را تمام كرد، و حق قطع عذر و بيم دهى را بكمال رسانيد.

خدا روزيها را اندازه گرفت، بيش و كم داشت: و با تنگى و فراوانى پخش كرد، و دادگرى نمود، بخاطر اينكه هر كه را خواهد بفراوانى يا سختى معيشت بيازمايد، و شكر و شكيبائى از ثروتمند و بينوا تجربه كند، فراوانى آن را قرين دنباله دملهاى ندارى كرد، و تندرستيهايش را با پيشامدهاى ناگهانى آفت و بلا، و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 92

گشايشهاى آن را با غصه هاى اندوه در آميخت و عمرها را آفريد، بلند و كوتاه پيش و پس، مرگ را باسبابش

پيوست، و آن را رخنه كننده در رشته عمر ساخت و برنده طناب محكم آن.

داناى راز نهان دلها و درازگوئى رازگويان در گوشى است، و نهادهاى گمان پرانى، و گرههاى تصميم يقين، دزديهاى اشاره پلك ديده ها و آنچه در گوشه هاى دلها اندر است و در نهان ناديدنيها، و آنچه پرده هاى گوش آن را ميدزدند، و در سوراخهاى تابستانى مورچه، و در لانه هاى زمستانى خزنده ها است، و برگشت آه شيفته ها، و در گامهاى آهسته، و گشايش ميوه را از گوديهاى پرده غنچه، و بر آمدن جانوران وحشى را از غارها و دره هاى كوهها، و نهانگاه پشه را ميان تنه درختان و پوستهاى آن، و نشستنگاه برگها را از شاخه درختان، و بارانداز نطفه ها را از كاروانسرهاى اصلاب، و بر آمد ابرها و پيوستن آنها، و ريزش قطره هاى ابر و درهم شدن آنها، و آنچه بر انگيزد گردبادهاى دامنكشان را.

و فروزان كند بارانهاى سيل آسا را (و آنها را محو كند خ ب) و شناى گياه زمين را در تپه هاى ريگها، و آشيانه پرنده ها را بر قله هاى كوهها، و سرود پرنده هاى خواننده را در تاريكيهاى لانه ها، و آنچه را صدفها در خود گيرند، و امواج دريا در دامن پرورند، و هر آنچه پرده شبش پوشد، و تابنده روز بر آن تابد، و هر چه را امواج ظلمت شب و پرتو روشنى بدنبال باشد، و اثر هر گام، و واكنش هر جنبش، و برگرد هر سخن، و جنبش هر لب و قرارگاه هر دم زن، و اندازه هر ذره و همهمه هاى هر همهمه كن، و آنچه بر روى زمين است.

از ميوه درخت يا برگ افتاده، يا قرار نطفه، و

نشيمنگاه خون و مضغة يا آفريده شدن آفريده و نژاد، و در اين باره هيچ رنجى بدو نرسد و در نگه داشت هر چه آفريده هيچ مانعى براى او رخ ندهد، و در گذراندن كارها و تدبير مخلوقات دلتنگى و سستى او را نگيرد، بلكه همه را بداند و همه را آمار گيرد و در دامن رساى عدل خود بدارد، و فضل خود را بر آنها فرا دارد و با كوتاه آمدن آنها از حق

آسمان و جهان، ج 1، ص: 93

آنچه او را شايد و بايد.

بار خدايا تو را وصف نيك بايد و شمار بيش اگر بتو آرزو شود بهتر آرزو بر آورى، و اگر بتو اميد بندند بهترين اميد پرورى، بار خدايا البته بمن زبانى گشاده دادى در آنچه جز تو را مدح نگويم، و جز تو را نستايم، و آن را به معادن نوميدى، و جاهاى ريبه نكشانم، من زبان از ستودن آدميان بر گرفتم، و از ثناى پرورده ها و آفريده ها بار خدايا هر ستايشگر بر كسى كه ستوده پاداشى دارد و يا جائزه اى از بخشش، و از تو اميد پس انداز رحمت و گنجينه هاى آمرزش دارم.

بار خدايا اين ايستگاه كيست كه تو را تنها يگانه دانسته چنانت كه بايد، و شايسته اين سپاس ها و ستايشها جز تو را نداند، مرا بتو نيازيست كه بينوائيش را جز فضلت جبران نتواند، و خلل آن را وانتابد جز عطا و بخشش تو، در اينجا خشنوديت را بما ببخش، دست ما را از دراز شدن بسوى جز خودت بى نياز كن، زيرا تو بهر چيزى توانائى.

توحيد (ص 23) بسندش از امام ششم عليه السّلام مانند آن را با اختصار

آورده، و در كتاب توحيد بحار گذشت.

بيان: شرح بيشتر تيكه هاى اين خطبه در كتاب توحيد گذشت، و شايد خشمش براى دانستن اين بود كه غرض پرسنده وصف خداى سبحان بود بوصف اجسام يا منظورش بيان كنه ذات او سبحانه بود يا وصف او بالاتر و رساتر از آنچه در قرآنست و اخبار، چون كه پندارش كافى نبودن آن در شناخت خدا بوده، و هر پاره اى از عبارات يكى از اين وجوه را تأييد ميكند.

«جامعة» منصوبست و حال از صلاة كه مرفوع است يعنى بر شما باد بنماز در جماعت ... و اين بانگ براى دعوت در كارهاى بزرگ معروف بوده و اگر چه وضع آن براى دعوت به نماز جماعت بوده است، «و لا تكديه الاعطاء» يعنى او را گدا صفت و بى خير نسازد، و اينكه فرموده منع عطا از جز او نكوهيده است مقصود اينست كه منع ديگران ممكن است نادرست باشد و مذموم ولى منع او هميشه از روى مصلحت و بجا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 94

است يا اينكه منع در ديگران بمعنى بخل است و مذموم است.

و دليلش روايتى است از حضرت رضا عليه السّلام كه او را از معنى جواد پرسيدند، فرمود: سخن تو دو وجه دارد، اگر از مخلوق ميپرسى راستش جواد آن كسى است كه هر چه خداى سبحان بر او واجب كرده بپردازد و بخيل آنست كه دريغ كند از آنچه خدا بر او واجب كرده، و اگر مقصودت خالق است پس او جواد است اگر ببخشد و او جواد است اگر دريغ كند، زيرا اگر به بنده بخشد او بخشيده چيزى را كه از آن او نيست

و اگر دريغ كند چيزى را دريغ كرده كه از او نيست.

«الاول الذى لم يكن له قبل» گفته اند وجود خدا زمانى نيست و قبليت و بعديت زمانى بر او اطلاق نشود، و مقصود اينست كه قبليت ندارد تا ممكن باشد چيزى پيش او باشد، و بعديت هم ندارد تا ممكن باشد چيزى پس از او باشد و بسا مقصود اينست كه مسبوق بعدم نيست و ذاتى نيست فنا پذير تا بعد از او چيزى باشد، و ممكن است مقصود به پيش از او زمان متقدم باشد، چه موجود، و چه موهوم، يعنى پيش از او زمانى نبوده تا تصور شود موجودى پيش از او بوده.

«مردمك ديده ها را پس ميزند» كنايه از آنست كه ديده نميشود، زيرا خداى سبحان جسم و جسمانى نيست و در جهت خاصى نيست كه شعاع ديده باو برسد يا در ذهن كسى گنجد «ما اختلف عليه دهره» ظاهرش نفى زمان از خدا است و بسا مقصود اين باشد كه روزگار بر خلاف مراد او نگردد هرگز تا مانند خلق سختى و خوشى، و نعمت و نقمت، و تندرستى و بيمارى داشته باشد.

«بنگر اى پرسنده تا آخر» دلالت دارد بر منع از انديشه در اوصاف خدا و بحث از آن بدان چه در قرآن و سنت نباشد.

«و بدان كه راسخان در دانش» ... ظاهر اينست كه مقصود از اقرار راسخان و مدح آنها در ضمن قول خدا است (8- آل عمران):

و اما آنان كه در دلهاشان كژيست ميجويند آنچه را كه از آن متشابه است- تا آنجا كه گويد- و يادآور نشوند جز خرد داران» و اقرارشان اينست كه گفتند

آسمان و جهان،

ج 1، ص: 95

«آن را باور داريم همه اش از نزد پروردگار ما است» و ستودن خدا از آنها اينست كه سخن آنها را كه متضمن ايمان و تسليم است بعنوان مدح نقل كرده يا اينكه ترك تعمق آنها را رسوخ در علم دانسته.

در اين صورت مقصود از متشابه آياتى است كه شامل كنه ذات و صفات خداى سبحانست از آنچه دانش آن را مخصوص خود ساخته، و بنا بر اين در كلمه «الا اللَّه» بايد وقف شود چنانچه مشهور ميان مفسران و قراء قرآنست، و دليل است كه علم متشابه مخصوص خدا است، و «الراسخون» مبتداء است، و «يقولون» خبر آنست، و ظاهرش مخالف مدلول اخبار بسياريست كه ائمه عليهم السّلام متشابه قرآن را ميدانستند چنانچه در كتاب امامت گذشت و بنا بر اين وقف در كلمه «العلم» است، و جمعى از مفسران هم بدان معتقدند، و بنا بر اين «يقولون» حال مى شود از الراسخين يا آنكه جمله جدائيست در محل حال و ممكن است بوجوهى ميان همه جمع كرد و همه را موافق ساخت بوجوه زير:

1- كلام امام در اينجا براى الزام مخالفين است چنانچه ميان آنها مشهور است.

2- آيه ظاهر و باطنى دارد و متشابه بمعنى علم بكنه واجب، و آنچه مخصوص بخدا است از علم بكنه ذات و صفات ظاهر آيه است، و علم راسخون بتاويل متشابه جز آن باطن آيه است كه در اخبار بدان اشاره شده، و بنا بر اين قارى مخير است كه بر هر دو جا وقف كند.

3- گفته شده: اعتراف و تسليم راسخين پيش از آن بوده كه خدا تاويل آيات متشابهه را به آنها بياموزد و گويا

خدا بيان كرده كه چون آنها ايمان بمحكم و متشابه آوردند و مانند كژ دلان دنبال ظاهر نرفتند و تاويل بباطل نكردند خدا علم تاويل بدانها داد و آنها را بخود پيوست و استئناف براى رفع استبعاد شركت آنها است با خدا در اين دانش و بيان اينكه آنها براى اعتراف بجهل و قصور از دانستن متشابهات مستحق افاضه علم بدانها شدند و علم تاويل را از خدا آموختند و در خبرى رسيده كه چون آن حضرت از برخى امور نهانى خبر داد مردى باو گفت يا امير المؤمنين علم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 96

غيب بتو عطاء شده؟ فرمود: اين علم غيب نيست و همانا آموختن از داناى بآنست و سخنى در اين باره در كتاب توحيد گذشت ...

«در خردها پايانى ندارد» يعنى خردها نهايت و كنه تو را در نيابند بطورى كه ما وراى آن صفتى نداشته باشى يا اينكه خردها بتو احاطه نكنند تا محدود و با نهايت باشى «المصرف» پذيراى دگرگونى و جنبش يا محكوم بتجزيه و تحليل و تركيب است «اندازه كرد آنچه را آفريد و تقديرش استوار ساخت» يا براى هر چيزى بر حسب حكمت اندازه مخصوص نهاد يا آنكه براى هر چيزى چنانچه خواست خصوصيات و كارهائى آماده كرد يا آنكه عمر مقدرى باو داد.

«و آن را بسوى وجهى كه بايدش واداشت» يعنى هر چيزى را آماده كرد براى آنچه منظور از آفرينش او بود چنانچه حبوب را براى خوردن و چهارپايان را براى سوارى و بار بردن و هر دسته از آدميان را براى مصلحتى از نظم جهان و بسا كه مقصود توجه بمحل سكونت آنها باشد و

معنى نخست اعم است و اظهر ... اذعان همه مخلوق براى فرمانبردارى و پذيرائى دعوت او بمعنى آمادگى آنها است براى آنچه هدف آفرينش آنانست يا آمادگى براى اجراى تقديرات و اراده خدا بر آنها و اشاره است بقول خداى سبحان «آمديم بدلخواه» (در آفرينش آسمان و زمين) و بسا حمل بر ظاهر شود بنا بر اينكه هر آفريده اى شعور دارد چنانچه ظاهر قول خدا است (45- أسرى) و نيست چيزى جز آنكه تسبيح كند بسپاس او.

«كژى هر چيز را راست كرد» يعنى هر چيزى را آماده كرد براى آنچه شايسته او بود يا مفاسدى را كه طبع سر خود بودن اشياء بهمراه داشت از ميان برداشت و نهج حدود واضح ساختن هر چيزيست از نظر هدف و فراهم نمودن وصول بدان يا مقصود اينست كه امتيازات براى اشخاص و انواع مقرر داشت كه از هم جدا باشند زيرا اعظم مصالح و با ارزشترين آنها امتياز اشخاص و انواع است از يك ديگر، من ميگويم بسا مقصود از حدود جاى وجود آنها است مانند جاى عناصر كه هر كدام را مرزيست و از آن بيرون نشوند و شايد اين معنا بما بعد آن انسب باشد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 97

«و رهوات فرجها» رهوة تپه و هم گودال را گويند، و نظم آن هموار كردن آنست در نهايه گفته: در حديث على عليه السّلام است «هموار كرد ناهموارى گشاده هاى آن را» يعنى جاهاى گشوده از آن را، و آن از گفته عرب «رها رجليه رهوا» بازگرفته شده يعنى گشود و آن دلالت دارد كه آسمان رخنه ها و تركها داشت و خداى سبحان آنها را هموار كرد

و مناسب است با آنچه گذشت كه مايه آن دود بوده كه از آب برخاسته؛ زيرا مانند آن تيكه تيكه و رخنه دار است، و برخى شارحان آن را تفسير كرده كه اجزاء مركب پيش از تركيب و آميختن از هم جدا هستند.

يا مقصود فاصله ايست كه ميان آسمانها بوده اگر خدا آنها را كروى و چسبيده بهم نميساخت، اين تفسير از نظر اعتقاد بقواعد فلاسفه و تقليد آنها است ...

ابن ميثم گفته مقصود از ازواج افلاك، ارواح آنها است كه فرشته هاى آسمانى هستند و قرين آنهايند، و هر قرينى را جفت گويند، يعنى پيوست ميان آنها و ارواح آنها بپذيرش هر جرم آسمانى روح خود را كه جز او نميپذيرفت.

من گويم: قول باينكه آسمانها جاندارانند و روح دارند مخالف مشهور ميان اهل اسلام است، بلكه سيد مرتضى رضى اللَّه عنه اجماع همه مسلمانان را نقل كرده بر اينكه افلاك بيشعور و بى اراده اند، و اجسامى بيجانند كه آفريننده آنها را ميچرخاند «1» و ممكن است مقصود از ازواج، فرشته هاى گماشته بر آنها يا ساكنان آنها باشد،

آسمان و جهان، ج 1، ص: 98

يا مقصود كواكب و افلاك جزئيه است كه مانند آنهايند و بسا عبارات پيش بر اين دو معنى اخير حمل شوند، و ممكن است مقصود از ازواج همانند آنها باشد در جسميت و امكان از آنچه زمينى است و مناسب مى شود با آنچه بر سر زبانها است كه علويات آبائند و سفليات امهات و مادران ...

«و نداء آسمان» اشاره است بدان چه گذشت از گفته خداى سبحان «و گفت براى آن و براى زمين بيائيد بدلخواه يا ناخواه» (11- فصلت) «بهم پيوست حلقه هاى اطراف را» كنايه است

از كامل كردن آفرينش آنها و افاضه صورتهاى آسمانى بدانها.

«و درهاى بسته آنها را گشود» كنايه است از ايجاد درها بر ايشان و شكاف دادن آنها پس از اينكه بسته و بى در بودند يا مقصود اينست كه درهاى آنها را كه آفريده بود باز كرد و آن درها است كه فرشته ها از آن بالا روند و فرود آيند و كردار و دعا و جان بنده ها از آنها بالا روند چنانچه خدا تعالى فرمود: «گشوده نشود بر ايشان درهاى آسمان 40- الاعراف» و آن درها كه از آنها باران فرو ريزد چنانچه اشاره كرده بدانها بقول خود «گشوديم درهاى آسمان را بابى سيل آسا 11- القمر». «نقاب» سوراخ و پارگى است و منظور واداشتن تيرهاى شهاب است براى رندان ديوان از سر گوشى كردن چنانچه خداى سبحان بدان اشاره كرده «راستى كه مى نشستيم جايى كه گوش بدهيم بآسمان و اكنون هر كه گوش بگيرد شهابى ديدبان دريابد 9- الجن» و تصريحى ندارد كه آن مقارن آفرينش آسمان بوده تا منافات داشته باشد بر حدوث آن پس از بعثت پيغمبر خاتم و ممكن است رخصتى در اين ميانه بوده باشد ... مقصود از لرزش در خرق هوا يا حركت طبعى يا فشاريست در فواصل جسم هوائى كه يكى از عناصر است زيرا دليلى نيست كه منحصر باشد بدان چه ميانه آسمان و زمين است يا مقصود جنبش آن در جاى تهى موهوم يا موجود است بطبع يا فشار يا حركت اجزاء آنست كه ميان آسمان و زمين است ... «آيه مبصرة» يعنى نشانه چشمگير و مبصرة در قول خدا تعالى «12- الاسراء: و ساختيم نشانه روز را مبصرة»

تفسير شده بروشن و آشكار و به

آسمان و جهان، ج 1، ص: 99

تابانى كه بدان ديده شود و به بينائى مردم در آن يعنى بيناكننده مردمان، و محو بردن اثر و خاموش كردن نور است و محو ماه تفسير شده باينكه خود بخود تاريك است و چون خورشيد نيست و باينكه نسبت بخورشيد كم نور است و بكاستن نورش خرده خرده تا دوران محاق، و روايت شده كه ابن كواء از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد از سياهى كه روى ماه است؟ فرمود: اين همان محو نشانه شب است و ممكن است اثرى داشته باشد در كاستى روشنى ماه.

«المنقل» راه كوهستانى و «المدرج» راه، و مناقل و مدارج ماه و خورشيد منازل و بروج آنهاست، و اين اشارت است بقول خدا تعالى «و ساختيم شب و روز را دو نشانه و زدوديم نشانه شب را و گردانيديم نشانه روز را روشن» 12- الاسراء و بقول خدا عز و جل «اوست كه خورشيد را درخشان ساخت و ماه را تابان و اندازه گرفت او را در منازلى تا شماره سال و آمار را بدانيد» 4 يونس ...

ظاهر كلام امام عليه السّلام آنست كه دو آيت را در آيه نخست به خورشيد و ماه تفسير كرده، نه بشب و روز، و اگر چه ظاهر روايت همان شب و روز است، و گفته شده مقصود اينست كه شب و روز صاحب دو نشانه اند، و مقصود از آنها خورشيد و ماه است در هر دو جا و مقصود از حساب عمرها و مدتهائيست كه مردم در دين و دنياشان بدان نياز دارند، و اندازه آنها و اندازه گردش آنها و

تفاوت احوالشان.

«سپس در جوّشان فلكشان را آويخت» «ثم» در اينجا براى ترتيب در بيانست و شايد مقصود اين باشد كه فلك را به نيروى خود در جاى آن از فضا آويخت، و اين منافات با نفى تعليق اجزاء ندارد كه گذشت، جوّ فضاى پهناور است يا فضاى ميان آسمان و زمين، فلك گردشگاه اخترانست، و گفته اند مقصود از آن دائره معدل النهار است، و گفته شده: مقصود جنس آنست و همه اجسام دائره وارى كه اين نام را دارند و گفته شده فلك در اينجا همان آسمان نزديك است، موافق گفته خداى سبحانه «راستى آرايش نموديم آسمان نزديكتر را بزيور اختران، 6- الصافّات» و توجيه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 100

تعليق آن در جو مشترك است ميان همه اين تفسيرها و بنا بر مشهور كه همه اختران در آسمان يكم نيستند. شايد أظهر اين باشد كه مقصود از فلك چيزيست كه اختر متحركى بحركت آن در آن جا دارد، و مقصود از جوّ فضاى پهناور موهوم است يا موجود كه جاى فلك است و چون فلك از آن او است بدو نسبت داده شده، و در اين صورت ممكن است كه مقصود از فلك محيط محرك سراسر آن باشد و ممكن است مقصود از فلك آن باشد كه اختران مدير در آن جا دارند، و روشن است كه فلك در جو آنست، يا مقصود از سماء افلاك كلى باشد و مقصود از فلك افلاك جزئيه كه در توى آنست، و در برخى نسخه ها است كه: «آويخت در جو آنها فلكى را» بى ضمير در فلك و آن مناسب اينست كه همه اختران در يك فلك باشند «1» درارى

جمع درىّ است بمعنى درخشان و گويا منسوب به درّ است از نظر صفاى آن، فراء گفته: كواكب درىّ نزد عرب ستاره هاى بزرگ است، و گفته اند يكى از [سبعه سياره است و در نهايه كواكب] و يا خمسه سياره، و پوشيده نماناد كه توصيف درارى به نهانى منافى ظاهر دو قول است «ثواقب شهب» اشاره است بگفته خداى سبحان «جز كسى كه دزدانه گوش گيرد و شهابى روشن در دنبال او باشد، 18- الحجر» و گفته او «جز كسى كه يك پرشى كند و بدنبالش شهاب ثاقبى باشد، 10- الصافات» «اذلال» جمع ذل است بكسر، يعنى حال خود، و مقصود به هبوط يا در برابر شرف است باصطلاح منجمان، يا مقصود توجه به حضيض حامل است و تدبير، يا توجه بغروب كه هبوط حسى است، و صعود برابر آنست، و نحوس ضد سعود است.

«ثم خلق» در اينجا ثم بمعنى ترتيب حقيقى است، و بزودى اخبارى آيد كه دلالت دارند بر پيش بودن خلق فرشته ها بر آسمانها، و ممكن است جمع ميان آنها بتخصص اين مورد بفرشته ها، كه هميشه در آسمانند و خلق آنها پس از آسمان شده ... «فج»

آسمان و جهان، ج 1، ص: 101

راه پهن ميان دو كوه است، جو، فضاء پهن ميان آسمان و زمين است، و اين كلام صريح است كه آسمانها بهم نچسبيده اند، و فرشته ها جسمند، و ميان آسمانها از آنها پر است، و خلاء لازم نشود چنانچه بزودى بفهمى. سبحات را بنور و بهاء و جلال و عظمت تفسير كرده اند و گفته اند: سبحات چهره زيبائيهاى آنست زيرا چون روى زيبا بينى گوئى: سبحان اللَّه، و شايد مقصود از آن انواريست كه

ديده ها توانائى ديد آن را ندارند و از آن ممنوع ميشوند، و آنها را حجب مينامند و گفته اند مقصود اينست كه ديده در آنجا كه نيرويشان تمام مى شود ميمانند چون نيروى آنها پايان پذير است و چون بمرز خود رسيدند ميايستند.

«اولى اجنحة تسبح جلال عزته» اشاره است بقول خدا تعالى «صاحبان پرهائى دو دو و سه سه و چهار چهار 11- الفاطر» تسبّح در بيشتر نسخه ها با تشديد است از تسبيح و آن تنزيه خدا است از نقائص ... و در برخى نسخه ها بى تشديد است بمعنى شنا ميكنند و شايد مقصود از آن سير در طبقه هاى آسمانها باشد و بالاى آن، يا بالا رفتن و پائين آمدن براى اداى پيامها و جز آن يا سيرشان در مراتب قرب خدا به عبادت و تسبيح ... «جعلهم فيما هنا لك» شايد مخصوص برخى فرشته ها است چنانچه خدا فرموده «خدا برگزيند از فرشته ها پيغام برها، 75- الحج» و همين در نسبت بهمه كافى است، و آنچه در آنجا است، درجه هاى فرشته ها يا كارها و مشاغلى است كه بدانها واگذار شده، و يا مقصود ارباب و ياران آنها است ...

كمك او بفرشته ها تاييد آنها است باسباب طاعت و تقرب و معارف و الطاف مانع از گناهان ... گشودن درها براى فرشته ها كنايه است از الهام و آسان كردن وظائف آنها، زيرا شيطان و نفس اماره بالسوء ندارند و در سرشت آفرينش خود از فرمانبردارى لذت ميبرند چنانچه در حديث آمده: نوشابه شان تسبيح است و خوراكشان تقديس.

نصب چراغ بر سر كوه براى فرشته: عبارت است از آشكارى كامل حقائق در بر آنها چون شك و شبهه اى كه بشر دارد آنها

ندارند، و دلائل بسيار در بر دارند

آسمان و جهان، ج 1، ص: 102

چون بآستان عزت و ملكوت حق نزديكند، و آنچه از آثار عزت و ملكوت خدا مشاهده ميكنند بر ما نهانست ... گفته اند: شبها و روزها در فرشته ها اثرى ندارند و سنگينى نكنند چنانچه بار بر شتر اثر دارد، و گذشت شب و روز مايه كوچيدن آنان از خانه شان نشود، و غرض بر كنارى آنها است از آنچه براى آدمى رخ ميدهد از ناتوانى و نزديكى بمرگ بر اثر گذشت زمانه. و مقصود نفى رخنه كردن شك و شبهه است در عقائد يقينى آنان ... و بسا كه مقصود از حيرت شيفتگى بر اثر شدت دوستى باشد و كمال معرفت كه خرد را خيره ميسازد چنانچه بيايد.

و در صحيفه سجاديه است كه: تعقل نميكنند براى شيفتگى بحضرت تو» «مقصود اينست كه شدت شيفتگى آنها مايه كاستى معرفت و بى خبرى از ملاحظه عظمت و جلال تو نشود چنانچه در آدمى. «تقترع» از قرعه كشيدن يا تفترع خ ب» بمعنى برآمدن، و مقصود اينست كه وسوسه هاى پياپى ندارند چنانچه آدميان.

«فرشته هاى ابر نما» گفته شده. اين دسته از فرشته ها خازنان باران و راننده هاى ابرند و بسا شامل آنها است كه دنبال برف و سرما و قطره هاى بارانند و اگر جا خواهند پيش از نزول جايشان ابر است، و هم گماشته گان بر كوهها براى نگهدارى و مصالح ديگر، و ساكنان در تاريكيها براى رهنمائى مردم و نگهدارى آنها و جز آن.

من ميگويم: بسا مقصود تشبيه آنها است بابر در لطافت جسم، و بكوهها در بزرگى خلقت، و بتاريكى در سواد بلكه آن نزد من اظهر است ... «الريح الهفافه»

يعنى خوش و آرام، و گفته شده: يعنى مشوش نيست تا آن پرچمها را بلرزاند، بلكه آرام است و آنها را تا آنجا كه ميرسند نگه مى دارد.

مايه تضرع بدرگاه خدا در فرشته ها پايان پذير نيست چون كاهش در دانش آنها ببزرگى خدا و نيازشان بوى رخ ندهد و چيزى آنها را از آن باز ندارد، و مراتب عرفان و قرب كه داعى بتضرع و عبادتند پايان ندارند، و سستى در نيروى آنها

آسمان و جهان، ج 1، ص: 103

راه ندارد، و باندازه اى كه در پايه هاى طاعت بر آيند تقرب فزايند، و هر چه تقرب فزايند دانش آنان ببزرگى يزدان دو چندان شود چنانچه اشارت بدان آيد ...

و دور نباشد كه براى آنان نوعى پاداش باشد در برابر فرمانبريشان چون مزيد تقرب و افاضه معارف و يادآورى و بزرگداشت خدا نسبت بآنها و روز فاقه آنها اشارت باشد بروز پاداششان ... و مقصود اثبات دوام خوف و رجاء آنها است كه سبب جدا نشدن آنها است از طاعت و بلكه سبب فزودن در آنست، .. و فرشته ها برشته طمع دچار نيستند نيستند كه تلاش در عبادتشان براى درك ثواب باشد مانند آدميان ... و غرض نفى اختلاف است ميان فرشته ها و نفى دشمنى با هم و تفرقه براى ترديد و اختلاف در مقاصد يا نفى اختلاف از آنها و بيان اينكه همه يك دسته اند و هم آهنگ چون ترديد و خلافى در آنها نيست «پس از غرش و جوشش امواجش آرام گرفت».

در اينجا اشكالى شده، و آن اينست كه سخن حضرتش مشعر است باينكه گذاشتن زمين بر آب باعث آرامش و فرو نشستن موج و جوشش آن شد،

و اين خلاف مشاهده ما است كه چون جسم سنگينى را در آب آرامى مياندازند بلرزه مى آيد و موج برميدارد.

و پاسخ گفته اند كه اگر موج آب بواسطه باد تند باشد ممكن است كه با افتادن چيز سنگينى در آن آرام شود چه كه آن جسم جلو باد را ميگيرد، از اين رو اگر آب ظرفى را با بادبزن موج دار كنيم در صورتى كه يك جسمى بر سطح آن قرار دهيم كه اطراف آن ظرف را بگيرد، آب آرام مى شود، و روا است كه هيجان آب از نخست براى باد سختى بوده و چون زمين بر روى آن نهاده شده جلو آن باد را گرفته، و در كلام آن حضرت ذكر اين باد بيايد آنجا كه فرمايد: نازاد شد وزشگاهش تا آخر كلامش كه آيد.

و بهتر اينست كه گفته شود مقصود آن حضرت نفى تموج مطلق نيست بلكه نفى تموج شديد است كه دچار او شده بود بر اثر گرد باد تند و طوفان سخت، چون بادى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 104

آفريد كه آن را مانند مشك سقا بجنبش در آورد، و آن را از همه بهم ميزد، و اول و آخر آن را روى هم ميغلطانيد چنانچه بزودى در كلامش مى آيد، و چون زمين را در آن فشرد بطورى كه آب همه آن را فرا نگرفت شكى نيست كه وزش باد و تموج از اين سوى بريد شد. كه زمين بدان چسبيده بود، و چون زمين از يك سو جلو سيل را بست مايه سستى تموج آن گرديد، بعلاوه كره آب در گودال ها و دره هاى زمين و بصورت درياها پخش شد و تموج شديد

را از دست داد، و همه اينها مايه آرامش است كه بدان اشارت كرده.

من گويم: مؤيد آنست كه اگر حوضى بپهناى يك فرسخ در يك فرسخ باشد و ما يك ساختمان بسيار بزرگى ميان آن بسازيم شكى ندارد كه موجش كمتر مى شود زيرا موج از هر سو بآن ساختمان ميخورد و بر ميگردد، اين جوابها بنا بر قواعد ماديها و خيالات سست آنها است، و گر نه در برابر بيان آن حضرت دليلى لازم نيست، زيرا بسا آفريدن زمين و فشردن آن در آب اثرى در آرامش آن داشته باشد كه بعقل ما نرسد.

ابن ميثم گفته مقتضاى كلام آن حضرت آنست كه آفرينش آب پيش از زمين بوده و مايه آرامش آن گرديده و برهان عقلى هم بدان گواه است، زيرا چون آب بيشتر زمين را در خود دارد جاى زمين محسوب است و مكان تقدّم طبعى دارد بر آنچه در آنست و گرچه كلام حضرت دلالت دارد كه آفرينش آب تقدّم زمانى دارد بر آفرينش زمين و شنونده ها آن را پذيرا شدند پايان.

و اين تاويلات خنك براى عباراتى كه ظاهر در تقدم و حدوث زمانى است بعيد است چنانچه بزودى خواهى دانست ان شاء اللَّه تعالى ... و بسا كه تعديل حركات زمين بواسطه كوههاى لنگر آسا براى اينست كه كوهها را برابر حركت نهاده كه اسباب تحرك را خنثى كنند و آرامش فراهم شود، يا مقصود اينست كه بواسطه كوهها حركات تقسيم شدند بهر سو و آرامش پديد شد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 105

و ممكن است مقصود اين باشد كه بواسطه كوهها زمين وضعى بخود گرفت كه بواسطه زلزله ها گاهى جنبش كند و

گاهى نكند و حركت را چيره بر آرامش نساخت با احتمال اينكه ممكن است زمين هميشه حركت نامحسوس داشته باشد، و كسى كه حركت تند شبانه روزى را از زمين ميداند نيازى بتكليف و توجيه ندارد و كوهها را وسيله تعديل آن حركت ميشمارد ...

مفاد كلام اينست كه زمين پيش از آفرينش كوهها در جنبش و لرزش بود و بواسطه آنها آرام شد، و ظاهر است كه نفوذ كوهها در ژرفناى زمين و برآمدن و بلند شدن بر روى زمين هر دو در آرامش زمين اثر دارند، و برخى سخن در كتاب توحيد گذشت، و برخى در بابهاى آينده بيايد ان شاء اللَّه.

«و مهد الارض» يعنى آن را ساخت و پرداخت، و شايد مقصود در اينجا كامل كردن آفرينش زمين باشد موافق صلاح ساكنانش در نظم امور، و گفته شده بسا مقصود از تمهيد زمين آنست كه آن را بستر نموده چنانچه خدا فرموده جل و علا:

«آيا نساخت زمين را بستر: 6- النبأ» يا اينكه آن را گهواره نموده مانند گهواره كودك چنانچه خداى سبحان فرموده «آنكه ساخت زمين را براى شما گهواره» 53- طه «جبلّه» بمعنى خلقت و طبيعت است، و گفته شده در قول خداى تعالى «و جبله پيشينيان، 184- الشعراء» يعنى دارندگان جبله. و ممكن است بمعنى مخلوق باشد و گفته شده: جبله، گروهى مردمند، و مقصود از اول جبله اول كس از نوع انسان است رد بر كسى كه معتقد بقدم انواع متوالده است «رغد» زندگى فراوان و خوش خدا تعالى فرموده «و بخوريد از بهشت بخوشى هر جا خواستيد».

«موافاة» ابن ابى الحديد گفته: روانيست مفعول له باشد تا عذر و

علت عمل گردد، بلكه مصدر فعل محذوفى است يعنى انجام داد گناه را انجام دادنى، و با آنچه خدا از پيش دانست موافق شد.

«پس از توبه فرودش آورد» صريح است كه فرود آوردن پس از توبه بوده، و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 106

آنچه از بسيارى آيات و اخبار برآيد كه عكس آنست مقصود توبه كامله است يا آنكه قبول توبه پس از آن بوده، و تأويل اين گناه و مانند آن كه نسبت بانبياء داده شده در مجلد پنجم گذشت.

«و بر آنها تأكيد كرد» تعبير بلفظ تأكيد شايد براى آنست كه شناختن خدا فطريست يا اينكه آيات صنع در دلالت بوجود او روشنند يا بهر دو جهت، قرن: مردم هر دوره را گويند كه عمرشان قرين همدگر است و گفته شده چهل سال است و گفته شده هشتاد سال است و صد سال هم گفته اند، زجاج گفته: قرن نزد من با اينكه خدا داناتر است- اهل هر دوره ايست كه در آن پيغمبرى يا طبقه اى دانشمند بوده اند كم باشد سالهايش يا بيش.

«عقابيل» دمل و جوشهاى خرديست كه دنبال تب و بيمارى در لب برآيند، و تشبيه ندارى و نيازمندى بدانها لطف آشكارى دارد، زيرا آنها مايه زشتى رخساره شوند و در جايى در آيند كه پوشيدن آن ميسر نيست و فوائد نهانى دارند، و فقر و آثارش هم چنانند و بعلاوه بيشتر پس از تلذذ و نعمت خوارگى باشند ...

(جفن) بفتح پلك چشم از بالا و پائين و منظور احاطه علم خداى سبحانست بهمه چيز از كلى و جزئى رد بر كسى كه علم خدا را منحصر بهمان كلى دانسته، اكنان هر ساختمانى و پناهگاهى كه

آدمى براى دفع گرما و سرما بدان پناهد، و نگهدار هر چيزى را گويند چنان كه خدا تعالى گويد «و ساخت براى شما از كوهها پناهگاه، 81- النحل» ابن ابى الحديد گفته: «اكنة القلوب» روايت شده، و آن غلاف و پوشش دلها است، و خدا تعالى فرمود «و نهاديم بر دلهاشان پوششها از اينكه بفهمند: 25 الانعام».

«مسارب» جاها كه منى در آن بريزد يا نهان شود چون زهدان يا مجراى منى از سرب بمعنى راه؛ و مقصود ظرف منى است در اصلاب يا مجراى منى، و تفسير مسارب باخلاطى كه منى از آن توليد شود چنانچه ابن ميثم احتمال داده بعيد است.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 107

«سبحات نور»: جلوهاى آنست، سبحات وجه اللَّه: انوار او است، ابن ابى الحديد گفته: مقصود از سبحات در اينجا آن نيست كه در «سبحات وجه ربنا» است زيرا آنجا بمعنى جلال است و اينجا بمعنى شناگاه نور، مثقال ذره: اندازه آنست نه مثقال متعارف 24 نخود چنانچه خدا فرمود «راستى خدا ستم نكند باندازه ذره اى، () 40- النساء».

«سلالة» آنچه از چيزى كشيده و برآورده شود، و اشاره است بفرموده خدا سبحانه «و البته آفريديم آدمى را از برآورده از گل: 13 المؤمنون»- تا فرمود «سپس او را خلق ديگرى آفريديم مبارك باد خدا بهتر آفريننده ها» و مقصود از ذكر اين چيزها تصريح بعموم دانش خدا، و اشاره باصناف خلق و انواع آفريده، و عجائب پروردگارى او است، زيرا دليل بر علم او اينست كه آنها را آفريده و همه را نگهداشته و پروريده، و بدايع حكمت را در هر وصف و هر حال آنها وانموده.

چنانچه سبحانه فرموده «آيا نميداند

كسى كه آفريده و او است لطيف و آگاه 14- الملك» ... يعنى نيرو و سخن مرا گشودى در آنچه جز ستودن تو نباشد، و غرض شكرگزارى خداى سبحانست بر فضيلت شيوائى دانش باو و مدائح او، و توفيق بر انحصار مدح بر خدا جل شأنه ...

و همانا در شرح اين خطبه تا اندازه اى بسط سخن داديم چون از خطبه هاى جليله است و از اين رو همه آن را ذكر كرديم، چون بيشترش مربوط به مطالب اين مجلد است، و اگر آن را در هر باب مناسب پخش ميكرديم نظم و كمال شيوائى آن از دست ميرفت، چنانچه سيد- ره- بواسطه اختصار و انتخاب بسيارى از فوائد خطبه را از دست داده، و اما دلالت آن بر حدوث آسمان و زمين و فرشته ها و جز آن بر كسى كه تامل كند پوشيده نماند.

92- در كافى (21- روضه) بسندش از ابى الهيثم بن التيهان كه امير المؤمنين عليه السّلام در مدينه براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: سپاس از آن خدا است كه شايسته پرستشى جز او نيست و زنده بوده بى چگونگى، و براى او پديد آمدن نبوده، تا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 108

گفته او: و نيرو برنگرفت پس از آنكه چيزى پديد كرد، و ناتوان نبود پيش از آنكه پديد كند، در هراس نبود از تنهائى پيش از آنكه چيزى بر آفريند، مانند چيزى نيست، و بى پادشاهى نبود پيش از آفرينش جهان، و بى آن نباشد پس از نابودى جهان، بود معبودى زنده بى زندگى جدا از ذاتش، و مالك و پادشاه پيش از آنكه چيزى آفريند، و مالك پس از آنكه جهان را آفريد.

و در همان

(ج 1- 88) بسندش از امام پنجم مانند آن.

در توحيد (ص 113) از احمد بن محمّد بن يحيى از پدرش مانند آن.

بيان «و لم يكن له كان» ظاهرش نفى زمان است از خدا تعالى و احتمال دارد نفى پديد شدن باشد بمعنى نفى حدوث، سپس نهان نماند كه عبارات ديگر دلالت بر حدوث ما سوى اللَّه دارند قوله «و لا كان خلوا من الملك قبلا انشائه» ملك بمعنى پادشاهى است و بمعنى كشور و بهر دو معنى كلام صحيح است ...

93- در كافى (173 روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه روز جمعه اين خطبه را امير المؤمنين عليه السّلام ذكر كرد: سپاس از آن خدا است اهل حمد و ولىّ آن، نهايت حمد و جاى آن، نخست موجود، پديد آرنده هر چه بود،- تا گفته او- آنكه در اوليت خود پيش از همه بود و در پايندگى و جاودانى مسلط است، همه آفريده ها براى يگانگى و پروردگارى و ازليت او خاضعند، و گردن نهاده اند و معتقدند به دوام ابديتش.

94- در كافى (ج 1 ص 89) بسندش از امام ششم فرمود: دانشمندى از احبار نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت: يا امير المؤمنين! كى بود پروردگارت؟ در پاسخش فرمود: مادرت بعزايت، كى نبوده كه گفته شود: كى بوده؟ پروردگارم پيش از پيش بوده و او را پيشى نبوده، و پس از پس باشد و پس از او نباشد، غايتى ندارد و نهايتى براى غايت او نيست، همه غايات در برابر او منقطع شوند و او نهايت هر غايت باشد.

95- در كافى (ج 1- ص 90) بسندى مرفوع از زراره گويد بامام پنجم

عليه السّلام

آسمان و جهان، ج 1، ص: 109

گفتم: بود خدا و هيچ نبود؟ فرمود: آرى بود و هيچ نبود گفتم پس كجا بود (گويد تكيه كرده بود برخاست نشست و فرمود: اى زراره محالى بزبان آوردى و از جا پرسيدى آنگه كه جا نبود.

96- در كافى (ج 1 ص 105) بسندش از محمّد بن زيد، گفت: آمدم حضور امام رضا عليه السّلام تا بپرسمش از توحيد و برايم املاء كرد: سپاس از آن خدا است بر آرنده همه برآوردنى، و بر آفريننده آنها از آغاز (آفريدنى خ ب) بتوانائى و حكمت خود نه از چيزى آنها را آفريد تا ابتكار باطل شود و نه از علت و ماده اى تا نخست آفرينى درست نباشد (الخبر).

در علل (ج 1 ص 9) بسندش از سهل مانند آن را آورده و در توحيد (57) از سهل نيز 97- در كافى (ج 1 ص 107) بسندش از ابى بصير، گفت: شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: هميشه خدا عز و جل پروردگار ما بوده و دانش ذات او است و دانسته شده اى نبوده، شنوائى ذاتش بود و شنوده شده اى نبوده، ديد ذاتش بوده و ديدنى نبوده، توانائى ذاتش بوده و توانا پذيرى نبوده، پس چون همه چيز را پديد آورد، دانشش بر دانستنى افتاد و شنيدنش بر شنيدنى و ديدش بر ديدنى، و توانائيش بر توان پذير گفتم: هميشه خدا در حركت بوده؟ فرمود: برتر است خدا از اين، راستى حركت صنعتى است پديده، ازلى نيست خدا عز و جل بود و متكلم نبود.

در توحيد (88) بسندش از على بن ابراهيم مانند آن را آورده.

98- در كافى (ج 1 ص 107)

بسندش از محمّد بن مسلم از امام پنجم عليه السّلام گويد:

شنيدمش ميفرمود: خدا بود و جز او نبود، هميشه دانا بود، دانش او بهر چه پيش از بودنش چون دانش او بود بدان پس از بودنش.

99- و از همان (ج 1 ص 107) بسندش از ايوب بن نوح نوشت بامام هشتم عليه السّلام و پرسيد كه خدا عز و جل ميدانست همه چيز را پيش از آنكه بيافريند همه چيز را و بوجود آورد آنها را يا نميدانست آن را تا آفريدشان و خواست بيافريندشان

آسمان و جهان، ج 1، ص: 110

و بوجودشان آورد و دانست آنچه را آفريد هنگامى كه آفريد و آنچه را بوجود آورد هنگامى كه بوجود آورد. پس امام عليه السّلام بخط خود نگاشت: هميشه خدا دانا بود بهمه چيز پيش از آنكه همه چيز را بيافريند چون دانستن او آنها را پس از آنكه آفريد همه چيز را.

در توحيد (92) از احمد بن محمّد بن يحيى از پدرش مانند آن را آورده.

99- در كافى (ج 1 ص 107) بسندش از جعفر بن محمّد بن ابى حمزه، گفت نوشتم بدان مرد و پرسيدم كه دوستانت اختلاف دارند در باره علم برخى گفته اند هميشه خدا دانا بوده پيش از خلق اشياء، بعضى ميگويند: ما نگوئيم: هميشه خدا دانا بوده چون معنى ميداند اينست كه ميكند، و اگر علم باشياء را براى او ثابت كنيم در ازل با او چيزى ثابت كرديم، پس اگر نظر دارى، قربانت كه بياموزى بمن چيزى كه بدانم و از آن نگذرم، بخط خودش نوشت: هميشه خدا تعالى دانا بوده، تبارك و تعالى ذكره.

بيان: شرح اين خبر گذشت و بيش

از آنچه در اخبار گذشت دلالت دارد كه نزد اصحاب معلوم بوده است كه روانيست چيزى در ازل با خدا باشد و چون پنداشتند علم لازم دارد حصول صورت را نزد عالم، علم باشياء را در ازل نفى كردند تا با او جز او نباشد، قياس بر آنچه شاهد است امام متعرض رفع توهم آنها نشد و علم قديم را براى خدا اثبات كرد، و خلاصه اين اخبار صريحند در اينكه مخلوقات همه حادثند و مسبوق بعدم و خداى سبحان در حال عدم آنها را ميدانسته.

100- در كافى (ج 1 ص 108) بسندش از فضيل سكره، گفت بامام پنجم عليه السّلام گفتم: قربانت اگر خواهى بمن بياموز خدا جل و جهه پيش از آنكه خلق بيافريند ميدانست كه يگانه است، دوستانت اختلاف دارند، برخى گفته اند: البته پيش از آنكه خلق را آفريند ميدانست، و برخى گويند معنى ميدانست عمل ميكرد است، و او امروز ميداند كه او بود و جز او نبود نه پيش از آفريدن اشياء، و گفته اند كه اگر ثابت داريم او هميشه دانا بوده، او است و جز او نيست در ازل چيزى را با او ثابت داشتيم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 111

پس اگر خواهى اى آقايم بمن بياموز آن را كه از آن بچيز ديگر تجاوز نكنم پس نوشت: هميشه خدا تبارك و تعالى ذكره دانا بوده.

در توحيد (92) از احمد بن محمّد بن يحيى عطار از پدرش مانند آن را آورده.

101- در كافى (ج 1 ص 109) بسندش از عاصم بن حميد گويد بامام ششم گفتم: هميشه خدا مريد بوده؟ فرمود: مريد بى مراد نميشود، هميشه خدا دانا و توانا بوده

و سپس اراده كرده.

102- از همان (ج 1 ص 113) بسندش از ابن سنان گفت: از أبو الحسن الرضا عليه السّلام پرسيدم خدا عز و جل پيش از آفرينش خلق شناسا بخود بود؟ فرمود: آرى، گفتم: خود را ميديد و ميشنيد؟ فرمود: خدا بدان نياز نداشت، زيرا از خود پرسشى نداشت و خواهشى نداشت، او خود بود و خودش او، توانائيش مجرى بود، و نياز نداشت از خود بپرسد، ولى براى خود نامها برگزيد كه ديگران او را بدانها بخوانند.

در توحيد (129) در عيون (ج 1، 127) در معانى الاخبار (ص 2) از پدرش از احمد بن ادريس مانند آن را آورده.

103- در كافى (ج 1، 134) بسندى مرفوع از امام ششم عليه السّلام كه امير المؤمنين عليه السلام بسخن ايستاد و فرمود: سپاس از آن خداى يكتا، يگانه، بى نياز، تنها آنكه نه از چيزى بوده و نه از چيزى آفريده آنچه بود- تا گفته او- برنجش نياورد ساخت چيزى كه بود، همانا هر چه را خواست فرمود: باش و بود شد، برآفريد آنچه آفريد بى نمونه پيشين، و بى رنج و خستگى، هر سازنده چيزى را از چيزى ميسازد و خدا از ناچيز ساخت آنچه آفريد، هر دانا ندانسته بوده و آموخته بود، و خدا نادان نبوده و نياموخته، فراگرفته بدانش خود همه چيز را پيش از بودنشان، و نفزوده بهست شدن دانشى را، دانشش بدانها پيش از آنكه بودشان سازد همان دانش او بوده پس از آنكه بودشان كرده- تا گفته- يكتاى يگانه بى نياز، نابود ساز ابد و وارث روزگار، آنكه هميشه و پيوسته يگانه و ازليست پيش از باديد شدن روزگاران، و پس از

گذشت كارداران (الخبر).

آسمان و جهان، ج 1، ص: 112

سپس كلينى- ره- گفته: اين خطبه از سخنرانيهاى مشهور آن حضرت عليه السّلام است تا آنجا كه همه آن را دست بدست دهند، و همين بس است براى كسى كه جوياى علم توحيد باشد چون در آن انديشه كند و آنچه در آنست بفهمد- تا گويد آيا ننگريد بگفتارش «نه از چيزى بوده اند نه از چيزى آفريده آنچه بوده» و با گفته خود: از چيزى نبوده، معنى حدوث را از او زدوده، و چطور وصف خلق و اختراع بى ماده و نمونه را بر آفريده هاى او افكنده براى رد گفته كسى كه ميگويد همه چيز از همديگر پديد شدند، و براى ابطال گفته ثنويه كه پنداشتند پديد نشود چيزى جز از مايه اى و ساخته نشود جز از روى نمونه، و دفع كرد بفرموده خود «از ناچيز آفريده هر چه بوده» همه دليلهاى ثنويه و شبهه شاهان را زيرا بيشتر چيزى كه ثنويه در حدوث جهان بدان دل بسته اند اينست كه ميگويند از اين دو بيرون نيست كه: آفريننده چيزها را از چيز آفريده يا از ناچيز و گفته آنها از چيز خطاء است و گفته آنها از ناچيز هم تناقض است، زيرا نميشود چيزى از ناچيز باشد، و امير المؤمنين عليه السّلام اين واژه را رساتر و درست آورد و فرمود: «نه از چيزى آفريده آنچه بوده» با كلمه «من» نفى كرده كه چيزى بوده، و خود «چيز را» هم نفى كرده، زيرا هر چيزى كه آفريده و پديد شده است نه از مايه اى است كه خدا او را از آن پديد كرده باشد چنانچه ثنويه گويند كه خدا

از ماده قديم اشياء را پديد كرده و تدبير همان تقليد از نمونه است «1» در توحيد (18) بسندش از امام صادق عليه السّلام از پدرانش مانندش را آورده.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 113

104- در كافى (ج 1 ص 138) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه امير المؤمنين عليه السّلام به ذعلب فرمود: راستى پروردگارم لطيف لطافت است، لطف وصف او نشود، پيش از هر چيز است گفته نشود چيزى پيش از اوست- تا گويد-: اماكن او را در خودشان نگيرند، و اوقات او را در برنيارند- تا گويد- پيش است بر وقتها بودش و بر نيستى وجودش، آغاز ازل او است- تا گويد- جدا كرد پيش را از پس تا دانسته شود كه او را نه پيش باشد و نه پس، و غريزه هاشان را گواه آورد كه غريزه آفرين خود غريزه ندارد، بموقت كردن آنان خبر داد كه وقت گزارشان وقت ندارد، آنها را از يك ديگر در پرده داشت تا دانسته شود ميان او و خلقش پرده اى نيست پرورنده بود آنگه كه پرورده شده نبود، و معبود بود آنگه كه معبود دارى نبود، دانا بود آنگه كه دانسته اى نبود، شنوا بود آنگه كه شنيدنى نبود.

بيان: ظاهر گفته او عليه السّلام «جدا كرد ميان پيش و پس» اينست كه خدا زمانى نيست اصلا و بسا مقصود اينست كه حدوث هر چيزى را منوط بوقتى ساخت تا دانسته شود وجودش آغازى ندارد، يا اشياء را علت يك ديگر ساخت تا دانسته شود او را علتى نيست، و اين دو معنى دورند و دومى دورتر است، و همچنين ظاهر گفته او «كه وقت گزارشان را

وقتى نيست» ظاهر است در نفى زمان از او گرچه محتمل است براى وجه دوم، و همچنين گفته اول او «در بر نگيردش اوقات» بر آن دلالت دارد گرچه ممكن است مقصود اين باشد كه پيش از او و بعد از او زمانى نيست تا او را در بر گيرد و سخن در گفته او كه «پيش است از همه وقت بود او» گذشت، و دلالت فقرات ديگر بر حدوث جز او روشن است.

105- در كافى (ج 1 ص 139) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: امير المؤمنين در كوفه براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: سپاس از آن خداست كه سپاس خود را بدل بندگانش انداخت، و آنان را بفطرت خداشناسى خود آفريد، خلقش را دليل وجودش آورد، و حدوث خلقش را دليل ازلى بودنش- تا فرمود- مدتى نيست براى بودش،

آسمان و جهان، ج 1، ص: 114

و نه نهايتى براى وجودش.

106- و در (ج 1 ص 140) بسندى از فتح بن عبد اللَّه مولى بنى هاشم روايت كرده كه گويد نوشتم بامام هفتم عليه السّلام و چيزى از توحيد پرسيدم و او بخط خود بمن نوشت:

سپاس از آن خدا است كه سپاس خود را بدل بنده ها گذاشت، و مانند آنچه سهل روايت كرده آورده- تا گفته او: آغاز دين شناخت او است، و كمال شناختش يگانه دانستن او، و كمال يگانه شناسى او نفى هر وصفى است از او چون هر وصفى گواه است كه جز موصوف است و موصوف هم گواه است كه جز وصف است، و هر دو گواه دوتا بودنند كه دو بودن در ازل ممتنع است و ناشدنى- تا گويد- دانا

بود و دانسته اى نبود، پرورنده بود و پرورده اى نبود، چنين توصيف شود پروردگار ما و برتر است از آنچه كننده ها او را بستايند.

در توحيد (24) بسندش از امام رضا عليه السّلام مانندش را آورده.

107- در كافى (ج 1 ص 141) بسندش از حارث اعور، گفت: امير المؤمنين عليه السّلام خطبه خواند و گفت: سپاس از آن خدا است كه نميرد و شگفتيهاى او پايان نپذيرد زيرا هر روز در كارى است و پديده تازه اى آورد كه نبوده- تا گويد- اوليت او را نهايتى نيست و آخريت او را حد و غايتى نه، آنكه وقتى پيش از او نبوده و زمانى بر او تقدم نداشته- تا گويد- آغاز پيش از هر چيز است و او را پيش نيست و آخر پس از هر چيز است و او را بعدى نيست- تا گويد- متقن ساخت هر چه را خواست بيافريند از هر نمونه بى مانندى كه پيش از آن بوده، و بى خستگى در آفرينش هر آنچه آفريده، هر آنچه را خواسته آغاز كرده و هر چه خواسته برآورده از جن و انس تا پروردگارى او را بدانند (الخطبه).

در توحيد (13) از احمد بن محمّد بن خالد مانندش را آورده.

108- در تفسير فرات: بسندى از قبيصه جعفى، گفت بر امام صادق عليه السّلام در آمدم و گروهى نزد او بودند سلام كردم و نشستم و گفتم: شما كجا بوديد پيش از آنكه خدا آسمانى ساخته و زمينى گسترده يا تاريكى و نور آفريند؟ فرمود: اى قبيصه ما

آسمان و جهان، ج 1، ص: 115

نمونه هائى از نور بوديم گرد عرش و خدا را پانزده هزار سال پيش از خلق آدم تسبيح ميگفتيم.

109-

كتاب تاويل الايات بسندى از ابن عباس كه شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بعلى ميگفت: اى على، راستى خدا تبارك و تعالى بود و چيزى با او نبود، پس مرا و تو را با هم آفريد از نور جلالش، و مادر جلو عرش پروردگار جهانيان بوديم خدا را تسبيح و تقديس و سپاس و سگانه ستائى ميكرديم پيش از آنكه آسمان و زمين آفريده شوند (الخبر).

110- كتاب المقتضب- از سلمان فارسى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى سلمان خدا مرا از نور پاكش آفريد مرا خواند و فرمانش بردم، و از نورم على را آفريد و او را خواند و فرمانش برد، پس از نور من و على فاطمه را آفريد و او را خواند و فرمانش برد، پس از من و از على و از فاطمه حسن و حسين را آفريد و آنان را خواند و فرمانش بردند سپس از نور حسين نه امام آفريد و آنها را خواند و فرمانش بردند پيش از اينكه بيافريند آسمانى ساخته و زمينى گسترده، يا هوا، يا آب، يا فرشته، يا آدمى، مادر علمش نورها بوديم كه تسبيحش ميگفتيم گوش بفرمانش بوديم (الخبر).

در اختصاص بسندش تا سلمان مانند آن را آورده.

111- كتاب رياض الجنان از فضل اللَّه فارسى بسندش از انس كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا ما را آفريد آنگه كه نه آسمانى ساخته بود، و نه زمينى گسترده، و نه عرشى و نه بهشتى و نه دوزخى، ما او را تسبيح ميكرديم (الخبر) 112- بسندش تا جابر جعفى از

امام پنجم عليه السّلام كه فرمود: اى جابر خدا بود و چيزى جز او نبود، نه دانسته و نه ندانسته، آغاز كرد بآفرينش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و آفرينش ما خاندان بهمراه او از نور عظمتش و ما را سايه هاى سبزى در برابر خود واداشت آنجا كه نه آسمانى بود و نه زمينى، نه مكانى، نه شب، نه روز و نه خورشيد و نه ماه، جدا ميشد نور ما از نور پروردگارمان چون پرتو خورشيد از

آسمان و جهان، ج 1، ص: 116

خورشيد؛ خدا را تسبيح و تقديس و سپاس ميكرديم و او را چنانچه شايد ميپرستيديم.

سپس براى خدا باديد آمد كه مكانى را آفريند و آن را آفريد، و بر آن مكان نگاشت (لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، على امير المؤمنين و وصى او است كه بدو كمكش دادم و ياريش كردم، سپس خدا عرش را آفريد و بر پرده هاى عرش همان را نوشت، سپس آسمانها را آفريد و بر كناره هايش مانند آن را نوشت، سپس بهشت و دوزخ را آفريد، و بر آنها مانند آن را نوشت، سپس فرشته ها را آفريد و در آسمان جا داد، سپس هوا را آفريد و بر آن هم مانند آن را نوشت، سپس پريان را آفريد و در هوا جا داد، سپس زمين را آفريد و بر كنارهايش مانند آن را نوشت، اى جابر بدان بود كه آسمانها بى ستون بر پا ماندند و زمين بر جا ماند، سپس خدا آدم را از روى زمين آفريد، سپس حديث درازى كشانده- تا گفته- ما نخست آفريده خدائيم، و نخست آفريده كه خدا را پرستيد و

تسبيح گفت، ما سبب خلق هستيم و سبب تسبيح و عبادت از فرشته ها و آدميان (تمام الخبر)، 113- و بسندش از مفضل كه پرسيد از امام صادق عليه السّلام شما چه بوديد پيش از آنكه آسمانها و زمين آفريده شوند؟ فرمود: نورها در گرد عرش خدا را تسبيح و تقديس ميكرديم تا خداى سبحان فرشته ها را آفريد (الخبر) 114- و از احمد بن حنبل از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: من و على نورى بوديم برابر خدا پيش از آنكه بيافريند عرش را به چهارده هزار سال.

115- و بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام كه نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را چهارده هزار سال پيش از مخلوقات آفريد و با او دوازده حجاب آفريد.

116- بسندش از جابر بن عبد اللَّه گويد: برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفتم نخست چيزى كه خدا تعالى آفريد چه بود؟ فرمود: نور پيغمبر تو اى جابر، او را آفريد سپس از او هر خوبى را آفريد (تا آخر خبر طولانى).

117- و از جابر كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: نخست چيزى كه خدا آفريد نور من بود، و نور على را از آن برگشود، سپس آفريد عرش و لوح و خورشيد و روشنى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 117

روز و نور ديده ها و خرد و شناسائى را (الخبر) «1».

118- كتاب الوصية مسعودى بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام كه در خطبه فرمود: سپاس از آن خدا است كه در ساخت همه چيز يگانه است، و اجناس آفريده ها را بى مايه و بى نمونه پيشين

آفريده، و بى كمك بر آفرينش آنها، بلكه بر آفريده آنها را بنيروى لطيف خود، و بخواست او پيكره گرفتند فروتن و زبون و پديده پذير فرمانش. يكتا، يگانه، پاينده بى حد و بى مدت، بى زوال و نيستى، چنين بوده هميشه و پيوسته چنين باشد، زمانه ها او را دگرگون نسازند و هيچ مكانى او را فرا ندارد، و وصفش در زبانها نگنجد، و خواب و چرتش نگيرد، ديده هايش نديدند تا از ديدن او گزارش دهند، و خردها بر او نتاختند تا حقيقت وصفش را پندارند، و ندانى چونست جز بدان چه خودش گزارش داده، حكمش بر گرد ندارد، و گفتارش دروغ نشود، برآفريد همه چيز را بى انديشه و بى ياور، بى پشتيبان و بى وزير، بنيروى خود همه را آفريد، و بدان چه خواست آنها را گردانيد، پيكره هاى آنها را بقالب ريخت، و جان آنها را آفريد، و اجناس آنها را بيرون كشيد، خلقى آفريده، برآورده در اقطار آسمانها و زمينها.

نياورد چيزى را بر روشنى جز آنچه ميخواست او را برآورد تا بنمايد ببندگانش نشانه والائى و بخششهايش را، منزه است. نيست شايسته پرستشى جز او يگانه و قهار است، و رحمت خدا بر محمّد و خاندانش و درود فراوان، بار خدايا، هر كه نادانست بفضل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من براستى مقرم باينكه پهن نكردى زمينى و نيافريدى خلقى را تا آفرينش او را از نورى كه برشته هستى پيش بود محكم ساختى، و آفريدى برايش آدم را بر جا و او را در جاى استوارى سپردى، و در محل امانتى محفوظ (تا آخر

آسمان و جهان، ج 1، ص: 118

خطبه طولانى).

119- در كافى (ج 1 ص 11)

بسندش از محمّد بن مسلم از امام ششم عليه السّلام، فرمود مشيت پديد شده است.

بيان: چون مشيت پديد شده است و همه چيز بمشيت هست شده بايد به پديد شدن اولى باشند.

120- المتهجد: در دعاى روز يك شنبه: توئى خداى زنده، نخست موجود پيش از همه چيز، و بوجود آورنده آنها بنيروى خود و دانا بآينده برآوردشان كه چگونه بود، توئى كه عرشت را در هوا افراشتى كه جايگاهت بلند است، و ديده ها را از نورش خيره كردى، و ببزرگى ملك خود از ديده ها در پرده اى، و در فراز عرشت بقهر و پادشاهى يگانه اى، سپس آسمانها را بانجام فرمانت خواندى، دعوت تو را با زبونى پذيرفتند، و از ترس تو بى ستون بر جاى ماندند، و آنها را زيور بيننده ها ساختى، و بنده هاى تسبيح گو را در آنها جا دادى، و زمينها را گشودى تا بستر آنچه باشند كه در آنها است و با كوهها آنها را لنگر دادى و ميخكوب كردى، و بن آنها در خاك فرو شد و گنگره هايشان در هوا برآمدند، و زمين بر لنگرهاى بلند استوار شد، و آن را بگياه آراستى، و با زنده ها و مرده هايش آكندى (تا آخر دعا).

121- و در دعاى شب دوشنبه: فراز گرفتى بعرش خود بر جهانيان، و آباد كردى آسمانهايت را بفرشته هاى مقرب، و آموختى تسبيح خود را به اولين و آخرين و دنيا و ديگر سراى مهارشان را بتو دادند، و نگهداشتى آسمانها و زمين را با كليدهاشان، و با هر كه از بالاى آن بود بفرمانت گردن نهادند، و از ترس بار امانت را نكشيدند، و بكلمات تو در قرارگاه خود آرميدند، و جا

كردند دو دريا در جاى خود، و شب و روز بدنبال هم آمدند چنانچه فرمانشان دادى، و هر چيز آنها را آمار گرفتى؛ و بدانش خود آنها را فرا دارى، آفريننده خلق و برگزيده كن آن، و غالب و برآرنده و آفريننده و پراكنده ساز آن، تو بودى تنها بى شريك يكتا معبود، عرشت

آسمان و جهان، ج 1، ص: 119

بر روى آب بود، پيش از آنكه زمينى و آسمانى باشند، و نه آنچه در آنها آفريدى بعزت خود، تو بديع و مبتدع بود، و وجود، بودكننده خوانده شوى چنانچه خود را ناميده اى، بعظمت خود خلق را آغاز كردى، و بدانشت آنها را تدبير نمودى (تا آخر دعاء).

122- و در دعاى شب سه شنبه: ميچرخيد (جابجا مى شود خ ب) گرد اركان عرش تو نور و وقار پيش از آنكه بيافرينى آسمانها و زمين را، و بوده باشد عرش تو بر آب، و كرسيت، و كرسيت فروزان بود از نور، و سرا پرده ات، از نور و عظمتت گسترده بود، و از سلطان و عزت و مدحت كنگره اى بر آن احاطه داشت، نيست شايسته پرستشى جز تو پروردگار عرش بزرگ (تا آخر دعاء) 123- و در دعاء شب پنجشنبه: آفريدى خلقت را و هر چه خواستى تو را آمد بى خستگى، و عرشت بر آب بود و ظلمت بر هوا، و فرشته ها عرش تو را بر دوش داشتند عرش نور و كرامت، تسبيح ميكردند بسپاست- تا گفته- تو پيش از همه خلقت بودى.

124- در اقبال: در دعاى شب بيست و يكم ماه رمضان: نيست شايسته پرستشى جز خداى مدبر همه كارها، و گرداننده روزگارها، آفريننده همه چيزها بحكمت خود كه دلالت كنند

بر ازليت و قدمتش (الدعاء).

125- (256) و در وداع ماه رمضان نقل از كتب دعاء: سپاس از خدا كه در نيابند دانشمندان دانشش- تا گفته- آفريد خلقش را بى مايه و نمونه، بى رنج و خستگى و آموزش، و برآورد آسمانهاى محكم را بى ياران و كمك كاران و كشيد و پهن كرد زمين را بر سر آب بى پايه، بى آموزش دانست، و بى نمونه آفريد، خلق خود را پيش از اينكه بوجودشان آرد چنان ميدانست كه بعد از بود كردنشان- تا گفته- سپاس از آن خدا است كه بود آنگه كه نبود زمين پهن شده و نه آسمان ساخته، و نه كوههاى لنگر انداز، و نه خورشيد چرخان، و نه ماه گردان، و نه شب تار، و نه روز روشن (تا آخر).

آسمان و جهان، ج 1، ص: 120

126- (اقبال 271) و بسندى از امام ششم عليه السّلام در دعاء روز عرفه: توئى بوده پيش از هر چيز، و بود كن هر چيز- تا گفته- سپاس از آن خدا كه عرشش بر آب بود، آنگاه كه نه خورشيدى ميدرخشيد، و نه ماهى ميگشت، و نه دريائى روان بود و نه بادى ميوزيد، و نه آسمانى برپا بود، و نه زمينى كشيده و برجا، و نه شبى تار، و نه روزى پرده دار، و نه چشمه اى جوشان، و نه آوازى خروشان، و نه كوهى لنگر انداز، و نه ابرى براى باران، نه آدمى آفريده، و نه پرى هستى گرفته، نه فرشته اى ارجمند و نه ديوى رانده، نه سايه كشيده، و نه چيزى شمرده.

و در دعاء ديگر روز عرفه: و از تو است سپاس پيش از آنكه بيافرينى چيزى از خلقت را، و بر آغاز

آفرينشت تا انجام آفرينشت (اقبال 203) 128- در دعاء عيد قربان بروايت مرسل: و توئى موجود پيش از هر چيز.

بيان: «و نه روز پرده دار» يعنى دعوت كند به پرده گيرى در برابر گرمى خورشيد يا تاريك شود بظلمت شب، يا آنكه مردم را در پرتو خود فرا گيرد و چون جامه اى شود بر تن آنها يا بمعنى سير شديد باشد و بيشتر اين معانى بعيد است.

129- در بلد الامين، از دعاهاى هفتگى امام سجاد عليه السّلام: حمد از آن خدا كه پيش از هر چيز و هر زنده بوده.

130- و از امير المؤمنين عليه السّلام: حمد از آن خدا كه نه از چيزى بوده، و نه آنچه آفريده از مايه بوده، و حدوث همه چيز را گواه ازليت خود گرفته، و تازه بودن آنها را دليل بر قديم بودن خود، محكم ساختن بس است كه نشانه او باشد. و حدوث آفرينش بس است دليل بر قديم بودن او.

131- و در دعاى شب شنبه: نخست بودى كه هيچ چيز از خلقت نبود، و هيچ از ملكت در ديد نيامده بود- تا گفته- آفريدى آسمانها و زمين را بستر و ساختمان و ساختى آسمان را منزلى كه آن را پسنديدى براى جلال و وقار و عزت و پادشاهيت سپس نهادى در آن عرش و كرسى خود را تا گفته و توئى زنده پيش از هر چيز، و قديم پيش از هر قديم.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 121

132- در مهج و بلد الامين: از امام كاظم عليه السّلام: بودى آنگاه كه چيزى نبود، و عرش تو بر سر آب بود، نه آسمانى ساخته نه زمينى پرداخته، و نه خورشيدى

درخشان، و نه ماهى در جريان، و نه اخترى فروزان، و نه ستاره اى گردان، نه ابرى آفريده، نه كيشى دانسته شده نه آخرتى مفهوم شده بود، و بجا ميمانى تنها چنان كه بودى تنها، دانستى آنچه بوده پيش از آنكه بوده باشد.

133- در خصال و در معانى الاخبار (306) بسند متصل بسفيان ثورى از امام صادق عليه السّلام از پدرانش از على عليه السّلام فرمود: براستى خدا تبارك و تعالى آفريد نور محمّد را پيش از آنكه بيافريند آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را، و پيش از آنكه بيافريند آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان را، و پيش از آنكه بيافريند همه پيغمبران را بچهار صد و بيست و چهار هزار سال (تا آخر خبر).

134- در علل صدوق بسندش تا معاذ بن جبل كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا آفريد مرا و على را و فاطمه و حسن و حسين را هفت هزار سال پيش از آنكه دنيا را بيافريند، گفتم: يا رسول اللَّه پس شما كجا بوديد؟ فرمود: برابر عرش خدا را تسبيح ميگفتيم و سپاس ميكرديم، و تقديس و تمجيد ميكرديم، گفتم در چه نمونه اى؟

فرمود: پيكره هاى نور (الخبر).

135- تفسير فرات ابن ابراهيم بسندش از ابى ذره- ره- در خبرى طولانى در وصف معراج، كشانيده است آن را تا گفته: گفتم اى فرشته هاى پروردگارم آيا ما را چنانچه بايد ميشناسيد؟ گفتند: اى پيغمبر خدا چگونه شما را نشناسيم با اينكه نخست آفريده خدائيد، شماها

را پيكره هاى نورانى آفريد از نور خود، و براى شما جاى نشستن ساخت در ملكوت پادشاهيش، و عرش او بر سر آب بود پيش از آنكه آسمانى ساخته باشد، و زمينى پرداخته، سپس آفريد آسمانها و زمين را در شش روز، سپس برافراشت عرش را تا آسمان هفتم و بر عرش استوار شد و شما در برابر عرش او بوديد تسبيح ميگفتيد و تقديس ميكرديد و تكبير ميگفتيد، سپس فرشته ها را آفريد در آغاز

آسمان و جهان، ج 1، ص: 122

آنچه خواست از انوارى پراكنده (الخبر).

136- نهج البلاغه (ج 1، 14- 20) در خطبه اى كه آغاز آفرينش آسمانها و زمين و آفرينش آدم عليه السّلام را يادآور شده: سپاس از آن خدائيست كه گفتار سخنوران بستايشش رسا نيست، و آمارگران نعمتهايش را شماره نتوانند و كوشش كنان حقش را نپردازند، آنكه همتهاى دور پرواز او را در نيابند، و غواصى هوشمندان بدو نرسد، آنكه وصفش نه اندازه دارد، نه شرح و نه وقت شمردنى، و نه مدتى بهر درازى، خلائق را بنيروى خود آفريد، و بادها را بمهرش پراكند، و عرصه زمين را به سنگهاى گران ميخكوب كرد.

آغاز دين شناخت او است، و كمال شناختش باور كردن او، و كمال باور او يگانه شناسى او است، و كمال يگانه شناسى او، اخلاص باو، و كمال اخلاص باو نفى صفات از او است، زيرا هر صفتى گواه است كه جز موصوف است و هر موصوفى گواه است كه جز صفت است، هر كه خدا سبحانه را با صفتى داند او را همگنان ساخته، و هر كه همگنان گرفتش او را دو تا كرده، و هر كه او را دو كرد

تجزيه كرد، و هر كه تجزيه كرد او را ندانست، و هر كه باو اشارت كرد، او را محدود ساخت، و هر كه محدودش كرد بشماره اش گرفت و يگانه اش ندانست، هر كس گفت در چه جايى است البته او را در ضمن چيزى دانست، و هر كس گفت: بر كجا قرار دارد؟ جايى را از او تهى دانست و او را محيط بهستى ندانست، ميباشد نه از پديد شدن، هست نه از نيستى بر آمده باشد، با همه چيز هست نه بهمگنانى، و جز هر چيزيست نه بجدائى، مطلق كننده است نه باينكه حركت و ابزارى داشته باشد بينا بود و ديدنى از خلقش نبود، يگانه بود از آنگاه كه آرامش بخشى نبود و از نبودش هراسى نداشت برآورد خلق را برآوردنى، و آغاز كرد آنها را آغاز كردنى، بى انديشه اى كه آن را بچرخاند، و بى آزمايشى كه از آن بهره گيرد، و بى حركتى كه در خود پديد آورد، و بى حديث نفسى كه در آن پريشان باشد، هر چيزى را بوقت خود حوالت كرد، و ميان دگرگونهاى آنها پيوست و الفت انداخت، نعشهاشان را بر جاى نشاند و به پيكره شان چسباند، دانا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 123

بود بدانها پيش از آغاز كردنشان، و همه حدود و نهايتشان را فرا داشت، و همگنان و هم آهنگان و اطراف آنها را شناسا بود، سپس خدا سبحانه برآورد و گشود هر جو و شكافت هر كناره را و همه طبقات هوا و فضا را، و آبى در آن روان ساخت كه موجش درهم بود و ژرفش برهم، و بر دوش بادى سخت، و طوفانى شكننده آن را بار كرد، و

آن باد را فرمان داد تا آن را برگرداند، و بر آنش مسلط كرد تا آن را بكوبد، و آن را بر مرز خود واداشت، هوا در زيرش شكافان بود و آب بر بالايش جوشان، سپس خداى سبحان بادى برآورد كه وزشگاهش عقيم شد و هر چه در خود داشت بكار گماشت، و وزش آن پيوست شد و هيچ باز نايستاد، و جريانش تندى گرفت و گردباد شد، و از منشأ خود دورى گرفت، و او را فرمود تا آن آب خروشان را سخت سيلى زد و موج درياها را خوب برانگيخت، و چون مشك سقاء آن را برهم زد، و بفضاء پرتاب كرد، و اولش را بآخرش برگرداند و آرامش بروى لرزانش برپاشيد تا ژرفنايش برافراشت، و برهم انباشته اش كف پراند، و آن كف را در هواى گشاده بالا برد در فضائى پهناور، و از آن هفت آسمان ساخت و نشيب تر آنها را موجى خود دار ساخت، و فرازترشان را سقفى خود نگهدار و برآورده اى بلند بى ستونى كه پايه آن باشد، و بى ميخى كه آن را در رشته دارد، سپس آراستش بزيور اختران و پرتو ستاره هاى فروزان، و روانه كرد در آن چراغى پران و ماهى تابان در چرخى گردنده و بر سقفى گردان، و نگارى لرزان، سپس برگشود ميانه هفت آسمان بلند را، و پر كرد آنها را از فرشته هاى گوناگون، برخى هميشه در سجده كه ركوع ندارند برخى هميشه در ركوع كه برپا نايستند، برخى رده بسته كه از صف بدر نشوند، و تسبيح گويانى كه خسته نشوند، فرو نگيرد آنها را خواب در چشم و نه سهو در خرد، و نه سستى

در تن، و نه بى خبرى از فراموشى، برخى امناء بروحى اويند، و پيغام ايشان بسوى رسولانش، و رفت و آمد كنان بحكم و فرمانش، برخى نگهبانان بنده هاى اويند، و دربانان بهشتش، برخى را گام در نشيب ترين زمين ها و گردن ها از بلندترين آسمانها بدر رفته، و اندامشان از همه سوى جهان بيرون ز از همه سوى جهان بيرون زده و دوششان

آسمان و جهان، ج 1، ص: 124

مناسب است كه پايه هاى عرش را بردارند، ديده ها بزير انداخته و پرها را بر خود پيچيده اند، حجب عزت ميان آنها و زير دستانشان زده شده، و پرده هاى قدرت آويخته.

پروردگار خود را در درون خود صورت بندى نكنند، و اوصاف آفريده ها را باو روا ندارند، او را بهيچ جايى محدود نسازند، و با همانندى بوى اشارت ندارند و مانندى برايش نشناسند.

در مطالب السئول ابن طلحه مانند آن را با اندكى تغيير آورده.

ايضاح: شرح بسيارى از عبارات اين خطبه در كتاب توحيد گذشت، و اينجا ببرخى كه مناسب مقام است اشاره ميكنيم، «مدحة» وضع ستايشگر است در حال ستايش و بسا منظور اينست كه همه ستايشگران با هم درمانده اند، «وقت شمرده و مدت دراز» نفى زمانست بطور مطلق از خدا تعالى مانند مكان، و ممكن است حمل آن بر زمان هاى محدود و پايان پذير و شايد اولى براى گذشته است و دومى براى آينده (نشر رياح) بسط آنها است، و هر جا در قرآن لفظ رياح است براى رحمت است، و آنچه بلفظ مفرد است براى عذاب و شايد اشاره باينست كه عذاب كم است و رحمت فراوان، و بسا كه رحمت بمعنى بارانست، چنان كه خداى سبحان فرموده: «و او است كه

ميفرستد بادها را مژده بخش پيش از باران رحمتش، «56- الاعراف» و گفته شده عرب پندارند ابر باران نگيرد مگر از چند باد مختلف و بسا كه معنى نشر رياح اين باشد، فراء گفته نشر ببادهاى خوب و با نرمش گويند كه ابر باران را برآرند و تعميم بهتر است، زيرا بادهاى رحمت بسيارند و از آنها است بادهاى آبستن كننده و باران خيز، نگهدار ابر ميان آسمان و زمين، و فشارنده ابر تا ببارد و روان كننده كشتيها در درياها و جز آن «كمال اخلاص باو نفى صفات از اوست» بسا مناسبت اخلاص با نفى صفات اينست كه اخلاص در عبادت از نظر عموم مردم قصد نكردن مخلوق است در عبادت خدا، و نظر بخواص شناخت خدا است بيگانگى بحسب امكان در عبادت و هر كه براى خدا صفات زائد بر ذات معتقد باشد خداى يگانه نپرستيده و خداى چندى پرستيده و بلكه اصلا خدا نپرستيده چنانچه در خبر گذشت «هر كه نام

آسمان و جهان، ج 1، ص: 125

پرستد برابر معنا البته كافر است، و هر كس نام و معنا هر دو را پرستد مشرك است، و هر كه تنها معنا را پرستد و نام و صفت را نشانه آن داند و دل بدو بندد و در نهان و آشكار زبانزدش او باشد هم آنان ياران امير المؤمنين باشند بدرستى» ابن ميثم گفته مقصود از معرفت، معرفت كامله است كه هدف عارف است در مراتب سلوك، و در عقل اوليت دارد براى آنكه علت غائى است، و ترتيب را بيان كرده باينكه معرفت بواسطه عبادت بيش شود و بپذيرش فرمانها و سالك در آغاز آماده باور داشت

يقينى هستى او گردد و سپس براى يگانه شناسى سپس براى اخلاص، سپس براى نفى جز او، و در موج درياى عظمت غرق مى شود، و هر مرتبه بكمال است نسبت به پيش از خودش تا معرفت مطلوبه بحسب توانائى بكمال رسد، و بكمال آن دين بكمال رسد و سفر بسوى خدا پايان پذيرد، و آنچه ما گفتيم مناسبتر است چنان كه پوشيده نيست «كائن لاعن حدث و موجود لاعن عدم» ظاهرش اختصاص بخدا و حدوث جز اوست و همچنين است گفته او «يگانه بود آنگه كه آرامش بخشى نبود».

دلالت دارد بر حدوث جهان و آفرينش خلق آن، و فرق ميان انشاء و ابتداء اينست كه انشاء مانند واژه خلق اعم است از ابتداء و ممكن است ماده سابقه باشد چنانچه خدا فرموده (آفريد انسان را از گل خشك و پالوده، 14- الرحمن) ولى ابتداء آفرينش بى پيش بودن مايه و نمونه است، و اگر هم از لغت اين فرق مفهوم نباشد تقابل قرينه نيكو باشد و ممكن است تأكيد هم باشد «حواله كرد هر چيزى را بوقتش» در برخى نسخه بجاى حاء بى نقطه جيم نقطه دار است باين معنى كه خدا هر چيزى را در متن عدم چرخانده تا آن را بهنگام مناسب وجودش رسانده «و ميان گوناگون آنها پيوست داد» چنانچه مختلف در طبع را بما هم پيوست و همچنان جانها و تنها را بهم بست.

«منشها را برجا نشاند و بهمگنانشان چسباند» تغريز غرائز ايجاد آنها است يا تخصيص هر موجودى بغريزه مخصوص او، يا بمعنى فرو كردن قلم چوبست در زمين براى بار آوردن چنانچه گفته اند و مقصود اينست كه آنها را طورى كرده كه از

صاحبانشان جدا نشوند، يا اشخاص را لازم كليات ساخته بنا بر نسخه ديگر كه بجاى اسناخ اشباح است، يا مقصود اينست

آسمان و جهان، ج 1، ص: 126

كه هر صاحب غريزه با هر شخص طوريست كه غريزه او غالبا يا دائما از او جدا نشود.

«محيط بحدود و انتهاء آنها است».

بسا مقصود از حدود اطراف و تشخصات يا حدود ذهنيه است، و مقصود از انتهاء نهايت لازمه محدود است يا انقطاع هستى و فنا و عبارت دليل است كه اطلاق وصف عارف بخدا رواست و گرچه برخى آن را منع كرده اند ... مقصود از گشودن فضا ايجاد اجسام است در جاهاى تهى آن بنا بر وجود مكان و امكان خلا، يا مقصود از جو معبد موهوم است، و يا يكى از عناصر بنا بر اينكه آفرينش هواء مقدم بر عناصر ديگر بوده چنانچه ظاهر شود از نقل آينده تفسير على بن ابراهيم، و در اين كلام تصريحى باول صادر ندارد و سخن در باره آن بيايد ان شاء اللَّه ... ابن ميثم گفته، اگر گوئى اجواء و ارجاء و سكائك هوا امور عدميه هستند و ارتباطى با آفرينش و قدرت ندارند گويم: اينها عبارت از خلا و حيّزاند، و خلاف در اينكه خلا و حيّز وجوديند يا عدمى معروف است، و اگر وجودى باشند با قدرت ارتباط دارند، و بمعنى گشادن و شكافتن آنها، بوجود آوردن آنها است، و اگر عدمى باشند معنى گشودن و شكافتن آنها و نسبت قدرت بدانها، اندازه گيرى آنها است بآفرينش موجودات چون آب در آنها زيرا خدا با ايجاد آب در آنها از مطلق هوا و خلاء ممتازشان كرد و گويا آنها را

شكافته و گشوده باينكه جسمى در آنها آفريده، و روايت شده كه زراره و هشام در باره هوا اختلاف كردند كه آيا آفريده است يا نه؟ و برخى دوستان جعفر بن محمّد عليه السّلام اين اختلاف را نزد او برد و گفت: من سرگردانم و بينم اصحاب ما در باره آن اختلاف دارند و امام عليه السّلام فرمود: اين اختلاف مايه كفر و گمراهى نيست،: و بدان كه امام از بيان آن خوددارى كرد زيرا دوستان خدا كه گماشته اند براهنمائى خلق و توضيح راه راست ذاتا بدو امر بيشتر توجه ندارند.

1- آنچه بروشنى راه راست را بنمايد:

2- آنچه از گمراهى برهاند و براه راست برگرداند و بيان اينكه هواء مخلوق است يا مخلوق نيست چندان فايده اى براى كار آخرت ندارد و ندانستن آن زيانى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 127

بدان نرساند و ترك آن و بكار شدن در آنچه اهم از آنست بهتر است «روانه كرد در آن آبى كه موجش متلاطم بود» يعنى خداى سبحان آبى پرتلاطم و خروشان و پر موج آفريد، و آن را بحال خود گذاشت تا در هوا روان شد سپس باد را فرمود تا او را بر گرداند و گردهم فراهم كرد.

«و آن را بر دوش باد تند بار كرد» ... و اين باد جز هوائيست كه نخست ذكر كرد چنانچه بيايد در گفته امام صادق عليه السّلام در پاسخ زنديق كه فرمايد: «باد بر هوا بود و هوا را قدرت نگه مى داشت» و ممكن است مقصود همان جزء متحرك از خود هوا باشد چنانچه مشهور است.

«پس فرمود تا برش گردانيد» يعنى باد را فرمود تا آب را برگرداند و

از روانى باز دارد كه بدان اشاره شد بقولش «آبى در آن روان داشت» و پيش از رد بر طبع جريان خود بود، و آن باد را نيرو داد تا آن را بهم بست و بر آن احاطه كرد، و بسا كه مقصود امر تكوين است چنانچه در قولش «باش پس باشد، 81- يس» و قولش «باشيد ميمونها () 65- البقره» كيدرى گفته: فرمودش معنى مجازى دارد زيرا حكيم به جماد فرمان نميدهد «هوا زير آب گشاده و آب روى آن ريخته است» مقصود قدرت نمائى در اينست كه هوا چون ظرف آب را در خود نگهداشت.

«سپس بادى آفريد كه وزشگاهش عقيم شد» ظاهر آنست كه اين باد جز آنست كه خدا آن را جاى آب قرار داد بلكه اين از خود آب آفريده شد چنانچه در روايت بيايد، و اعتقام اينست كه چاهى بكنى و چون به آب شوى چاه كوچكى باندازه اى كه مزه آب را بچشى در آن بكنى تا اگر شيرين باشد آن را باتمام رسانى و بمعنى نازاد شدن هم هست و باين معنى است باد عقيم، و در كتاب العين، گفته: اعتقام بمعنى دخول در كار است، ابن ميثم به پيروى از كندرى گفته: اعتقام سخت كردن و بستن است، و ما آن را در كتب لغت نيافتيم، مهب بمعنى وزيدن يا مكان وزيدن و (رب) بمعنى جمع كرد، و فزود، و برپا داشت آمده. گفته شده، مقصود اينست كه خدا تعالى آن را باندازه مخصوصى كه مقتضاى حكمت بود فرستاد و آن را رها نكرد بلكه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 128

وزشگاهش را تنگ ساخت چنانچه چاه كوچك را در

چاه بزرگ ميكنند، و گفته شده مقصود اينست كه آن را عقيم ساخت و نازاد كه تلقيح نميكرد و صحتش بنا بر اينست كه اعتقام متعدى باشد يا مهب مرفوع باشد تا فاعل آن باشد ولى در همه نسخه ها منصوب آمده است و گفته شده (اعقم) در برخى نسخه ها ثبت شده و بنا بر اين درست مى شود و بسا كه مقصود اينست كه وزشگاهش را سخت كرد و بحكمت و مصلحت آن را وابست، و گفته شده: بفرض كه (اعتقم) با تاء باشد مقصود اينست كه وزشگاهش را از موانع رها كرد و آن را فرستاد بطورى كه وزشگاهش از اقامتگاهش شناخته نشود و اين هم چنانست كه ميبينى، و مقصود از ادامه مرب آن آنست كه آن را ملازم تحريك آب كرد و وزشش ادامه يافت و در برخى نسخه ها «مدبها» آمده بدال يعنى آن را كشيد و روان كرد «1» ... «و افراشتش در هوائى گشاده» يعنى خدا آن كف را بالا برد باينكه برخى از آن را دود ساخت در هوائى كه گشوده شده بود به آفرينش آفريده هاى پيشين يا بوسيله بالا بردن همين دود «در فضائى پهناور» ابن ميثم گفته: قرآن كريم گويا است كه آسمان از دود آفريده شده، و آنچه در اين خبر است گويا است كه از كف آفريده شده و هم در اين خبر است كه اين كف همانست كه زمين از آن پديد شده، و بايد آنها را با هم جمع كرد، جمع ميان كلام آن حضرت و تعبير قرآن كريم همانست كه امام باقر عليه السّلام فرمود: «پس برآمد از اين موج و كف دودى

كه از ميان آن افراشته بود نه از آتش پس آسمان را از آن آفريد» و شكى نيست كه مقصود قرآن دود حقيقى نيست زيرا آن جز از آتش نباشد، و مفسران اتفاق دارند كه اين دود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 129

از آتش نبود، بلكه از جوشش و آب و بخار دادن آن بود بواسطه موج گرفتن و مقصود از دود همان بخار آب است، و بنا بر اين گوئيم كلامش با قرآن كريم موافق است، زيرا كف بخاريست كه از حرارت حركت آن بروى آن برآيد جز اينكه تا در هم است بروى آبست و جدا نشده نام كف بدان مخصوص است و آنچه لطيف شد و اجزاء هوا بر آن غلبه كرد و از آب جدا شد نام بخار دارد، و چون كف بخار است و مقصود از دود هم در قرآن كريم همان بخار است مقصود آن حضرت با مقصود قرآن يكيست، و بخار پيوسته همانست كه زمين از آن آفريده شده و آن كف است، وجه شباهت دخان و بخار كه منظور شده دو چيز است:

1- محسوس و آن صورتيست كه مانند هم از دود و بخار بچشم مى آيد تا بسا ديده نتواند آنها را از هم جدا كند.

2- معنوى و آن اينست كه بخار ذرات آبست كه بواسطه لطافت با هوا آميخته چنانچه دود هم همانست ولى بوسيله آتش بر آمده زيرا دود هم همان اجزاء آب جرمى است كه ميسوزد و بواسطه حرارت آتش لطيف شده و با هوا آميخته و جدائى آنها از هم بواسطه سبب آنها است و روا است نام يكى را براى ديگرى بكار برند

و اللَّه ولى التوفيق.

«نشيب ترشانرا را موجى خوددار ساخت» ... كيدرى گفته: آسمان دنيا را بموج تشبيه كرده براى صفا و بلندى يا مقصود اينست كه نخست موج بوده و سپس بسته و خوددار شده!. ابن ميثم گفته: آن را بموج تشبيه كرده در بلندى و رنگ موهوم، و گفته شده: بموج تشبيه شده براى اينكه در نظر اختران آن لرزش دارند، و شايد مقصود از محفوظى آسمان بلندتر دورى او از كاستى و ويرانى و سقوط و شكافتگى است جز بفرمان خدا سبحانه، بيشتر شارحان گفته اند: محفوظ از شياطين است و آن مناسب عليا نيست و بلكه مناسب سفلى است، و مناسب است مقصود از كلامش قول خدا باشد «و ساختيم آسمان را سقفى محفوظ 32- الأنبياء» يعنى آسمان بلندتر.

وجهى ديگر بنظر ميرسد: كه مقصود اينست خدا سطح پائين هر آسمانى را

آسمان و جهان، ج 1، ص: 130

مواج و متحرك ساخته بحسب واقع يا در نظر ناظر و سطح بالاى آنها را محفوظ و سخت نموده تا فرشته ها بر آن برقرار باشند و ديوها نتوانند آن را بشكافند و ضمير (زيّنها) و ضمائر ديگر همه بمجموع برميگردد و مناسب آيه پيش است كه «نگهدارى از هر ديو متمرد 7- الصافات».

و بسا بخاطر وجهى ديگر ميگذرد كه با قواعد هيئت مناسب است و آن اينست كه امام عليه السّلام آسمان دنيا را بموجى خوددار تشبيه كرده تا حركت مخصوص ماه از همه اختران شتابانتر باشد كه گويا هميشه موج دارد و نمى افتد و عليا را محفوظ وصف كرده زيرا حركت ويژه اش را كند دانسته و گويا نگهداشته است و حركت ندارد و بروش پيش ممكن است مقصود

از سفلى از هر كدام خارج مركز و تدوير آنها باشد و مقصود از عليا فلكهاى ممثل كه اولى مواج است چون حركتش تند است و ديگران محفوظند چون كندند ولى اين دو وجه از زبان شرع و مقاصد او بدورند وجه نخست كه ابتكار ما است از قوت و لطافت خالى نيست.

... «سپس آراستشان بزيور اختران» ظاهر همان آسمان پائينتر است تا موافقتر باشد با قول خدا تعالى «راستى آراستيم آسمان دنيا را بزيور اختران 6- الصافات» ولى از نظر لفظ بعيد است و قصد زيور همه آسمانها روشنتر است و آراستن برخى آراستن همه است و اين مؤيد وجه اول است كه ما گفتيم و (زينة) يا بمعنى آراستن است يا بمعنى زيور، كشاف در قول خدا (بزينة الكواكب) هر دو را احتمال داده ...

و زيور شدن اختران براى آسمان يا براى پرتو آنها است يا براى اشكال زيباى آنها است مانند ثريا و جوزاء يا براى اختلاف اوضاع و حركت آنها است يا براى تابش آنها است در شب تار برابر چشم مردم يا براى همه اينها و قول خدا آنها را (چراغها) خوانده در جاى ديگر مؤيد برخى از اين وجوه است، گفتار در جاهاى اختران در محلش بيايد.

«ضياء ثواقب» مقصود از آن يا اخترانست و تفسير زينة كواكب است و معنى ثواقب اينست كه با تابش خود تاريكى را سوراخ مينمايند يا مقصود شهابهاى پرّانند

آسمان و جهان، ج 1، ص: 131

كه شياطين را به تير ميزنند و هوا را سوراخ ميكنند.

«سراج مستطير و قمر منير» گفته شده چون شب سايه زمين است و خورشيد آن را ميبرد چراغ خوانده مى شود- مستطير

يعنى تابش پران و پراكنده و گفته اند ضوء تابش ذاتى است و نور تابش مستعار چنانچه خدا سبحان گويد «اوست كه خورشيد را ضياء ساخته و ماه را نور- 5- يونس».

«در فلكى گردون» دليل بر حركت پائينتر يا بالاتر يا همه است، نظر باينكه مقصود حركت شبانه روزى يا حركت خاصه سيارات يا همه است ..

(فلك) با حركت لام هر چيز گردانى است چون چرخ ريس، به پستان گرد زن هم گفته شده «سقف روان و رقيم لرزان» رقيم نگاشته است و بنوشته گويند ابن اثير گفته:

از آنست حديث على رضى اللَّه عنه در وصف آسمان «سقف سائر و رقيم مائر» مقصود نگارش آسمانست با اختران، لرزان: متحرك است و نه بآن معنى كه خدا فرموده «روزى كه بلرزد آسمان لرزيدنى 9- الطور» اين دو عبارت نيز دلالت بر حركت آسمان دارند و مخالف حركت خود ستاره نيستند چنانچه ظاهر آيه است.

«سپس ميان آسمانهاى بلند را گشود و از هر جور فرشته پر كرد» ظاهرش اينست كه گشودن آسمانها پس از آفريدن خورشيد و ماه و بلكه پس از هفت ساختن و آفرينش اختران آنها است و بسا كه منظور ترتيب ذكرى باشد و ظاهر آنست كه گشادن آنها فاصله انداختن ميان آنها است و مؤيد برخى معانى آيه است (در فتق سماوات) چنانچه سابقا اشاره بدان كرديم و دليل است بر بطلان گفته فلاسفه در اينكه افلاك بهم چسبيده اند و هوا و ديگر چيزها ميان آنها فاصله نيست.

(اطوار) گوناگون خدا فرموده «و البته كه شما را گوناگون آفريده، 14- نوح» يك بار نطفه، يك بار علقه، يك بار مضغه، و گفته اند حالى بدنبال حالى، و

گفته اند:

با اوصاف مختلف از توانگرى و بينوائى و افليجى و تندرستى، و شايد معنى اخير انسب باشد.

و اگر آفرينش فرشته ها پيش از آسمانها باشد چنانچه ظاهر برخى اخبار آينده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 132

است پيش از گشودن آسمانها در جاى ديگر بوده اند ... صف: رده بندى گروهى است در يك خط مانند صف نماز وصف جنگ، و ابو عبيده گفته: هر چه ميان آسمان و زمين است و دو طرفش بهم بسته نيست صف باشد و باين معنا است قول خدا تعالى «و پرنده صف باشند، 41- النور» يعنى پرهاى خود را گشايند، بهر دو وجه تفسير شده قول خدا تعالى «و الصافات صفا، 1- الصافات» «فرا نگيرد آنها را خواب ديده ها تا آخر اوصاف» ظاهر اختصاص اين اوصاف است بهمين صنف، و ممكن است توصيف اين صنف بهمه آنها يا برخى از آنها براى اختصاص نباشد.

«و برخى امينان وحى اويند» اصل وحى، القاء چيزيست بديگرى نهانى و بمعنى كنايه و اشاره و رسالت هم آمده «و ألسنة هستند به رسولانش» يعنى رسولان به آنهايند چنانچه خدا تعالى فرموده «خدا برميگزيند از فرشته ها رسولانى، 75- الحج» «مختلفون بقضائه» يعنى بدان چه خواهد چنانچه در شب قدر و جز آن فرمانهاى او را برسانند. و امر او، احكام او است يا امورى كه مقدر است، چنانچه خدا فرموده «باذن پروردگارشان از هر امرى، 14- القدر».

«و برخى نگهدار بنده هاى اويند» بسا كه مقصود از آنها جز نگهبانانى باشند كه خدا آنها را در قرآن ياد كرده «و راستى كه بر شما نگهبانيست، نويسنده هاى ارجمند 10- 11- الانفطار» بلكه مقصود آنهايند كه خدا در اين آيه ياد آورده «از

او است پيگردانى از پيش و پس كه نگه مى دارند او را بفرمان خدا، 11- الرعد» ممكنست مقصود در كلام امام نويسنده هاى اعمال باشند يعنى حافظان كردار بنده ها و بسا از برخى اخبار برآيد كه هر دو دسته يكى هستند، دربانان بهشت سركاران بهشتند كه درها را ميگشايند و مى بندند و اصل آن خادمان و كعبه و بتخانه است «و برخى گامهاشان در ارضين سفلى است» در برخى نسخه ها گامهاشان در زمين ثبت شده و آن روشنتر است و مقصود از ارضين هم تيكه ها و بقعه هاى زمين است، يا اينكه در هفت طبقه زمين جاى قدم دارند ...

«براى پروردگار خود صورت توهّم نكنند» غرض تقديس فرشته ها است از

آسمان و جهان، ج 1، ص: 133

اثبات لوازم جسم و امكان براى خداى سبحان، و سرزنش مشبّهه از آدميان (النظائر) يعنى همانند در شكل و اخلاق و افعال، در نسخه (بالنواظر) است يعنى ديدن خدا را روا ندارند، و در نسخه اى هم (بالمواطن) است يعنى مكان را براى خدا روا ندارند.

137- در نهج البلاغه (ج 2 ص 44) در وصيت امير المؤمنين عليه السّلام بامام حسن عليه السّلام: ولى او معبود يكتا است چنانچه خود را ستوده، هيچ كس در ملك او با او ضد نتواند بود، هرگز نابود نشود، و هميشه از نخست بوده پيش از همه چيز و بى آغاز، و پس از همه چيز باشد بى پايان.

138- در تاويل الايات الظاهره بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى يگانه است و در يگانگى خود تنها بود سپس كلمه اى برآورد و آن نور گرديد، سپس از آن نور محمّد

صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را آفريد و مرا و فرزندانم را آفريد، سپس كلمه اى گفت و روحى شد و آن را در اين نور جا داد و در تنهاى ما نهاد.

پس مائيم روح خدا و كلمات او، و ما پرده دار او هستيم در برابر خلقش، و پيوسته در سايبانى از نور بوديم، آنجا كأنه خورشيد بود، نه ماه، نه شب و نه روز، و نه ديده بينا، خدا پرستيديم و تقديس كرديم و تمجيد نموده و تسبيح گفتيم پيش از آنكه خلق را بيافريند (الخبر) 139- مصباح الانوار: بسندش از انس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا مرا آفريد و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد پيش از آنكه آدم را بيافريند آنگه كه نه آسمانى ساخته و نه زمينى گسترده بود و نه ظلمتى و نه نورى، نه خورشيدى و نه ماهى و نه آتشى، عباس گفت: آغاز آفرينش شما چگونه بوده است؟ يا رسول اللَّه فرمود: اى عمو چون خدا خواست ما را بيافريند يك كلمه اى گفت و از آن نورى آفريد باز يك كلمه اى گفت و از آن روحى آفريد، و آن نور را به آن روح درآميخت و مرا و على را و فاطمه و حسن و حسين را آفريد و او را تسبيح گفتيم و تسبيحى نبود و تقديس كرديم و تقديسى نبود.

و چون خدا خواست كه خلقش را آفريند مرا گشود و از آن عرش خود را آفريد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 134

و عرش از نور من است، و نور من از نور خدا و نور من

برتر از عرش است سپس نور برادرم على را گشود و از آن فرشته ها را آفريد و فرشته ها از نور على هستند و نور على از نور خدا و على برتر است از فرشته ها، سپس نور دخترم فاطمه را گشود و از آن آسمان و زمين را آفريد و آسمانها و زمين از نور دخترم فاطمه اند و نور دخترم فاطمه از نور خدا است و دخترم فاطمه برتر است از آسمانها و زمين سپس نور فرزندم حسن را گشود، و از آن خورشيد و ماه آفريد، و اين هر دو از نور فرزندم حسنند و نور حسن از نور خدا و حسن برتر است از خورشيد و ماه، سپس نور فرزندم حسين را گشود و از آن بهشت و حور العين خلق كرد و بهشت و حور العين از نور فرزندم حسين باشند و نور او از نور خدا و فرزندم حسين برتر است از نور بهشت و حور العين (الخبر).

140- در كافى: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى فرمود:

اى محمّد، راستى كه آفريدم تو را و على را يك نورى- يعنى روحى بى تن- پيش از آنكه بيافرينم آسمانها و زمينم را و عرش و دريايم را، و پيوسته مرا يگانه ستوديد و بزرگوار شمرديد، سپس دو روح شما را فراهم آوردم و يكى كردم و او مرا بزرگوار شمرد و تقديس كرد و يگانه شمرد، سپس آن را دو بخش كردم و دو بخش را دو بخش و چهارتا شد، يكى محمّد، يكى على، و حسن و حسين دوتا، سپس آفريد فاطمه را از روحى بى تن، سپس با دست

راستش ما را مسح كرد و نورش را در ما كشاند (ج 1 ص 440).

بيان: «بى تن» يعنى مجرد بودند يا تن عنصرى نداشتند و تن مثالى داشتند و ظاهرش اينست كه روح هم جسم است و مجرد نيست، و بسا كه مقصود از خلق در اينجا همان اندازه گيريست نه وجود خارجى «پيش از آنكه بيافرينم» بحسب زمان موهوم يا بحسب رتبه «يگانه شمرديد» بزبان جسد مثالى يا بزبان حال «روح شما را جمع كردم» گويا مقصود اينست كه ماده بدنتان را در پشت آدم نهادم و آن را از پشت عبد المطلب دوتا كردم و نيمى به عبد اللَّه رسيد و نيمى به ابى طالب و هر كدام دو تا شدند پس از انتقال بعلى و فاطمه و حسن و حسين پيدا شدند چنانچه اخبار بسيارى بر آن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 135

دلالت دارد.

برخى محدثين گفته اند: معلوم است كه دو مجرد يك نمى شوند و يك مجرد هم تقسيم پذير نيست و بايد روح را در اينجا بمعنى يك موجود جسمانى نورانى بركنار از ماده بدنى دانست، و برخى افاضل گفته: مقصود بخلق دو روح بى تن اينست كه مجرد بودند، و مقصود از جمع آنها تعلق آنها است بيك بدن مثالى نورانى لاهوتى و مقصود از تفريقشان تعلق هر كدام از آنها است ببدن مشهود جسمانى و امتناع تعلق دو روح بيك بدن نسبت ببدن مشهود جسمانى است نه ببدن مثالى لاهوتى پايان.

اطلاق مسح و يمين هر دو در اينجا استعاره است چون كسى كه بديگرى اظهار لطف ميكند دست راست باو ميكشد يا اينكه يمين كنايه است از رحمت چنانچه در شرح قولشان «و الخير في

يديك» تحقيق كرديم و گفتيم ممكن است مقصود اين باشد كه سود و زيان از تو هر دو حكمت است و مصلحت است و رحمت، و سود مربوط بدست راست است و زيان بدست چپ ... و مقصود از نور علم است و كمالات ديگر.

141- در كافى (ج 1، 440) بسندش از محمّد بن سنان گفت: نزد امام نهم عليه السّلام بودم و اختلاف شيعه را بميان كشيدم و فرمود: اى محمّد راستى خدا تبارك و تعالى پيوسته تنها بود و در يگانگى خود، سپس محمّد و على و فاطمه عليه السّلام را آفريد و هزار روزگار زيستند، سپس همه چيز را آفريد و آنان را گواه بر آن گرفت، فرمانبردنشان را مجرى كرد و كارشان را بدانها وانهاد و آنها هر چه را خواهند حلال سازند و هر چه را خواهند حرام سازند، و جز آنچه خدا تبارك و تعالى خواسته نخواهند، سپس فرمود: اى محمّد: اين كيشى است كه هر كه از آن پيش افتد از دينبدر شده و هر كه از آن پس بماند، نابود شود، و هر كه بدان بچسبد برسد بحق، بگير آن را اى محمّد.

142- و در همان (ج 1 ص 441) بسندش از مفضل گويد: گفتم: بامام ششم عليه السّلام چگونه بوديد آنگه كه اظلّه بوديد؟ فرمود: اى مفضل نزد پروردگار خود بوديم و جز ما نزد او نبود در سايه بانى سبز، تسبيح و تقديس و تمجيد و تهليلش

آسمان و جهان، ج 1، ص: 136

مينموديم، نه فرشته مقربى بود، نه جاندارى جز ما، تا با ديدش آمد آفرينش اشياء و آفريد آنچه خواست و هر گونه خواست از فرشته ها

و جز آنها، سپس دانش آن را بما وانهاد.

بيان «در اظله» يعنى عالم ارواح يا مثال يا ذرّ «نزد پروردگار خود بوديم» يعنى مقرب او بوديم بقرب معنوى يا در علم او بوديم و ملحوظ عنايتش، و گويا مقصود از سايبان سايه عرش است پيش از آفرينش آسمانها و زمين. و گفته اند: در نورى سبز و مقصود تعلق آنهاست بدان عالم نه آنكه در آن باشند و مكان آنها باشد، و نه بسا اين تعبير كنايه باشد از شناخت خدا سبحانه چنانچه در شرح عرش بيايد ان شاء اللَّه يعنى غرق انوار معرفت خدا تعالى بودند و بدان خوش بودند، زيرا موجودى جز او و آنها نبوده ... «انهى» يعنى آن را بما ابلاغ كرد و رسانيد علم بحقائق آنها را و احكام آنها را.

143- در كافى (ج ص 441) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: راستى خدا بود چون بودى نبود و بودن و مكان را آفريد، و نور الأنوار را كه همه نورها از آن نورانى شدند، و از نور خود كه همه نورها را روشن كرد در آن روان ساخت، و آن نورى بود كه از آن محمّد و على آفريد، و پيوسته دو نور نخست بودند، زيرا چيزى پيش از آنها نيافريد، و پيوسته پاك و پاكيزه در جريان بودند در اصلاب پاك تا در دو صلب پاكيزه تر عبد اللَّه و ابى طالب از هم جدا شدند.

بيان: «إذ لا كان» يعنى هيچ ممكن نبود، و شايد مقصود از نور الانوار همان نور پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است زيرا او روشن كن ارواح خلائق است بعلوم و

كمالات و هدايات و معارف، بلكه سبب وجود موجودات و علت غائى آنها است و نور خود را در آن روان ساخت براى افاضه و هدايت تا همه نورها از آن بهره گرفتند ...

144- در كافى (ج 1 ص 442) بسندش از جابر بن يزيد گفت: امام پنجم عليه السّلام بمن فرمود: اى جابر راستى خدا نخست چيزى كه آفريد محمّد و فرزندان هداة و مهتدى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 137

او بود، و نمونه هاى نورانى بودند در برابر خدا گفتم: نمونه هاى نورانى چيست؟

فرمود: سايه نور، تنهاى نورانى بى روح، و همه از يك نور كمك ميشدند، و آن روح القدس بود، و بدو خدا را ميپرستيد و هم خاندانش، و از اين رو آنها را آفريده بردبار و دانشمند و نيكوكار و پاك، خدا پرستند به نماز و روزه و سجده و تسبيح و تهليل و نمازها را همه بگزارند و روزه دارند و حج بجا آرند.

ميگويم: شرح اين اخبار و مانند آنها در مجلد ششم و هفتم و نهم گذشته و اخبار دال بر اينكه نخست موجودات ارواح آنان بوده بسيار است، و ممكن است آنها را دليل آورد بحدوث همه ممكنات با پيوست اخبارى كه بيايند و دلالت كنند كه فاصله ميان خلق ارواح و اجسام زمانى محدود بوده زيرا آنچه زائد بر متناهى بزمانى متناهى است بناچار متناهى است.

145- ابو الحسن بكرى استاد شهيد ثانى در كتاب الانوار از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: خدا بود و چيزى با او نبود و نخست چيزى كه آفريد نور حبيبش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود پيش از آفريدن

آب و عرش و كرسى و آسمانها و زمين و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و فرشته ها و آدم و حواء به چهار صد و بيست و چهار هزار سال و چون خدا تعالى نور پيغمبر ما را آفريد هزار سال برابر خدا عز و جل ايستاد و تسبيح و حمد ميگفت و خدا تبارك و تعالى باو نگاه ميكرد و ميفرمود: اى بنده من توئى مراد و مريد، و توئى بهترين آفريده من، بعزت و جلالم قسم اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم، هر كه تو را دوست دارد دوستش دارم و هر كه تو را دشمن دارد دشمنش دارم.

و نورش تتق كشيده و پرتو برآورد و خدا از آن 12 حجاب آفريد نخست حجاب قدرت و پس حجاب عظمت، سپس حجاب عزت و سپس حجاب هيبت، سپس حجاب جبروت سپس حجاب رحمت سپس حجاب نبوت سپس حجاب كبرياء سپس حجاب منزلت سپس حجاب رفعت سپس حجاب سعادت سپس حجاب شفاعت، سپس خدا نور رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را فرمود تا در حجاب قدرت درآيد درآمد و ميگفت (سبحان العلى الاعلى)

آسمان و جهان، ج 1، ص: 138

و ماند تا 12 هزار سال.

سپس فرمودش تا در حجاب عظمت درآيد در آمد 11 هزار سال ميگفت (سبحان عالم السرّ و اخفى) سپس در حجاب عزت درآمد و 10 هزار سال ميگفت (سبحان الملك المنان) سپس در حجاب هيبت درآمد و نه هزار سال ميگفت (سبحان من هو غنىّ لا يفتقر) سپس در حجاب جبروت درآمد و هشت هزار سال ميگفت (سبحان الكريم الاكرم) سپس در حجاب رحمت درآمد و 7 هزار

سال ميگفت (سبحان رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) سپس در حجاب نبوت درآمد و 6 هزار سال ميگفت (سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ) سپس در حجاب كبرياء درآمد و 5 هزار سال ميگفت (سبحان العظيم الاعظم) سپس در حجاب منزلت درآمد و چهار سال ميگفت (سبحان العليم الكريم) سپس در حجاب رفعت درآمد و 3 هزار سال ميگفت (سبحان ذى الملك و الملكوت) سپس در حجاب سعادت درآمد و 2 هزار سال ميگفت (سبحان من يزيل الاشياء و لا يزول) سپس در حجاب شفاعت درآمد و هزار سال ميگفت (سبحان اللَّه و بحمده سبحان اللَّه العظيم).

امام على بن ابى طالب فرمود: سپس خدا تعالى از نور محمّد بيست درياى نور آفريد كه در هر دريا علومى بود كه جز خدا تعالى آنها را نميداند، سپس بنور محمّد فرمود:

بدرياى عزت فرو شو و فرو شد، سپس بدرياى شكيبائى سپس بدرياى خشوع، سپس بدرياى تواضع، سپس بدرياى رضا، سپس بدرياى وفاء، سپس بدرياى بردبارى، سپس بدرياى پرهيزكارى، سپس بدرياى ترس، سپس بدرياى انابت، سپس بدرياى عمل سپس بدرياى فزونى، سپس بدرياى هدايت، سپس بدرياى صيانت، سپس بدرياى حيا، تا در بيست دريا چرخيد.

و چون از آخرين درياها برآمد خدا تعالى فرمود: اى دوستم، اى آقاى پيغمبرانم، اى نخست آفريده هايم واى پايان پيغمبرانم توئى شفيع روز محشر، آن نور بسجده افتاد فرمود: از او 124 هزار قطره چكيد، و خدا تعالى از هر قطره نورش

آسمان و جهان، ج 1، ص: 139

پيغمبرى آفريد، و چون انوار كامل شدند همه گرد نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گرديدند چنانچه حاجيان بگرد خانه كعبه ميگردند و همه خدا را تسبيح

ميكردند و سپاس ميگفتند و ميگفتند، منزهست آنكه دانا است و نادانى ندارد، منزه است آنكه ميداند و شتاب ندارد، منزه است آنكه بى نياز است و نياز ندارد.

پس خدا بآنها ندا كرد: ميدانيد من چه كسم؟ نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بهمه انوار پيشى گرفت و گفت: توئى خدائى كه معبودى جز تو نيست يگانه ئى شريك ندارى، رب الارباب و ملك الملوكى، بناگاه نداء از جانب خدا رسيد: تو برگزيده منى، تو دوست منى، تو بهترين خلق منى، امتت بهترين امتند كه براى مردم برآورده شدند سپس از نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گوهرى آفريد و آن را دو بخش كرد و بهيبت ببخش يكم نگريست و آبى خوشگوار شد و بمهر ببخش دوم نگريست و از آن عرش را آفريد و بر روى آب استوار شد.

پس كرسى را از نور عرش آفريد و لوح را از نور كرسى و قلم را از نور لوح و باو فرمود: يگانگى مرا بنگار، و قلم هزار سال از گفته خدا بيهوش شد و چون بهوش آمد فرمود: بنويس، عرض كرد بار خدايا چه بنويسم؟ فرمود: بنويس لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه و چون قلم نام محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را شنيد بسجده افتاد و گفت: سبحان الواحد القهار، سبحان العظيم الاعظم، سپس سر از سجده برداشت و نوشت: لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه.

سپس گفت پروردگارا محمد كيست كه نامش را با نام خود قرين كردى، و ذكرش با ذكر خود آوردى؟ خدا تعالى باو گفت: اى قلم، اگر او نبود تو

را نيافريدم و نيافريدم خلقم را جز بخاطر او، او بشير و نذير است، سراج منير است، شفيع و حبيب است، در اينجا قلم از شيرينى نام محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شكاف برداشت، سپس قلم گفت: درود بر تو اى رسول خدا، خدا فرمود: بر تو درود از من و رحمت و بركات از اين رو سلام سنّت شد و جواب سلام واجب سپس خدا فرمود: قضا و قدر و هر چه تا روز قيامت بيافرينم بنويس.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 140

سپس خدا فرشته ها را آفريد تا صلوات فرستند بر محمّد و آل محمد، و براى امتش آمرزشخواهند تا روز قيامت سپس خدا از نور محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بهشت را آفريد و بچهار چيزش آراست، تعظيم و جلالت و سخاوت و امانت، و آن را براى دوستان و فرمان برانش ساخت.

سپس بباقى آن گوهر با ديد هيبت نگريست و آب شد، و از دودش آسمانها را آفريد و از كفش زمينها را و چون خداى تبارك و تعالى زمين را آفريد مانند كشتى اهلش را ميلرزانيد و خدا كوهها را آفريد و لنگرش ساخت، سپس فرشته اى با بزرگترين نيرو آفريد و زير زمين درآمد و گامش را قرار گاهى نبود و خدا صخره بزرگ آفريد و زير دو گام آن فرشته نهاد سپس آن صخره را قرارگاهى نبود، و گاو بزرگى كه هيچ ديده تاب ديدنش را از بزرگى آن و از برق چشمانش نداشت آفريد و تا آنجا بزرگ بود كه اگر همه درياها را در يك سوراخ بينى او نهادند چون خردلى بود كه

در بيابانى اندازند و آن گاو زير آن صخره درآمد.

سپس براى آن گاو قرارگاهى نبود، و خدا يك ماهى بزرگ بنام بهموت آفريد و زير دو پاى گاو رفت و گاو بر پشت آن ماهى قرار گرفت، پس همه زمين بر دوش فرشته است و فرشته بر صخره، و صخره بر گاو، و گاو بر ماهى، و ماهى بر آب، و آب بر هوا، و هوا بر ظلمت، سپس كس نداند كه زير ظلمت چيست.

سپس خدا عرش را از دو پرتو آفريد يكى فضل و دوم عدل سپس فرمود آن دو هر كدام دمى بركشيدند، و از آن دو چهار چيز آفريد، عقل و حلم و علم و سخاوت سپس از عقل خوف آفريد، و از علم رضا و از حلم دوستى و از سخاوت محبت و همه اينها را در سرشت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خمير كرد، سپس پس از آنها ارواح مؤمنان امت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را آفريد سپس خورشيد و ماه و ستارگان و شب و روز و نور و ظلمت و فرشته هاى ديگر را از نور محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آفريد و چون همه انوار كامل شدند نور محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هفتاد و سه هزار سال زير عرش آرام گرفت، سپس نورش ببهشت جا كرد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 141

تا هفتاد هزار سال سپس در سدره المنتهى جا گرفت تا هفتاد هزار سال سپس بآسمان ششم و آسمان بآسمان پائين آمد تا رسيد بآسمان دنيا و در آن ماند تا خدا خواست كه

آدم را بيافريند تا آخر آنچه در مجلد ششم گذشت.

146- در كتاب ابى سعيد عباد عصفرى بسندش از ابى حمزه گفت شنيدم امام چهارم عليه السّلام ميفرمود خدا محمد و على و يازده تن از فرزندان على عليه السّلام را از نور عظمتش آفريد و آنها را نمونه هائى در پرتو نورش بپاداشت و او را ميپرستيدند پيش از آفرينش خلق، خدا را تسبيح ميگفتند و تقديس ميكردند، و آنان امامان از فرزندان رسول خدايند صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم 147- و از همان بسندش از امام پنجم فرمود: خدا زمين كربلاء را بيست و چهار هزار سال پيش از زمين كعبه آفريد، و آن را مقدم داشت و مبارك و هميشه پيش از اينكه خدا خلق كند مقدس و مبارك بود، و پيوسته چنين است تا خدا آن را برترين زمين بهشت سازد، و بهترين منزل و مسكنى كه دوستانش را در آن جا دهد.

و از همان بسندش از امام چهارم عليه السّلام مانند آن را آورده.

148- در كافى (ج 1 ص 412) از فروع كافى بسندش از محمد بن عمران عجلى گفت: بامام ششم عليه السّلام گفتم جاى خانه كعبه آنگاه كه آب بود بگفته خدا عز و جل «و بود عرش او بر آب» چه بوده است؟ فرمود: يك درّ درخشان.

149- فروع كافى (ص 611، ب 3، ح 3) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود:

راستى خدا عز و جل زمين را از زير خانه كعبه تا منى كشيد، سپس از منى تا عرفات كشيد، سپس از عرفات تا منى پس زمين از عرفاتست، و عرفات از منى و منى از

كعبه.

بيان: «سپس از عرفات كشيد تا منى» يعنى رويه زمين را از عرفات تا پايانش كشيد، سپس آن را از زير زمين برگردانيد تا كروى شود و بمنى رسانيد، و كيفيت

آسمان و جهان، ج 1، ص: 142

اتمامش را ياد نياورد چون معلوم بود يا مقصود اينست كه از زير بسوى ديگر برگردانيد تا بكعبه رسيد، سپس اطراف كره را از رو تتميم كرد تا منى، و اما آنچه برخى معاصران در توجيه آن گفته و لفظ منى در آخر حديث را بفتح ميم خوانده كه فعل باشد بمعنى (قدّر) و مقصود اين باشد كه تا آنجا كه خدا مقدر كرده بود از پايان زمين، استبعاد روشنى دارد.

150- فروع كافى (طبع قديم ص 116، ب 3 ح 8) بسندش از امام پنجم عليه السّلام فرمود: چون خدا خواست زمين را آفريند بادها را فرمود تا بر آب وزيدند و موج شد، سپس كف كرد و يك پارچه كف شد، و آن را در جاى خانه كعبه گرد آورد و كوههايى از كف ساخت و زمين را از زير آن كشيد و اينست معنى قول خدا عز و جلّ «راستى نخست خانه كه براى مردم وضع شد آنست كه به مكّه است و با بركت (96- آل عمران» و بسند ديگر از امام ششم عليه السّلام مانندش را آورده 151- در در المنثور سيوطى بچند سند از مجاهد، گفت خدا زمين را پيش از آسمان آفريد و چون زمين را آفريد از آن دودى برخاست و اينست قول خدا «سپس استوار شد بر آسمان و آنها را هفت آسمان ساخت 30- البقره) ميفرمايد هفت آسمان ساخت روى يك

ديگر و هفت زمين ساخت روى يك ديگر.

152- و از همان نيز بچند طريق از ابن عباس و ابن مسعود، و مردانى از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در تفسير قول خدا تعالى «او است كه آفريد براى شما هر آنچه در زمين است سپس استوار شد بر آسمان و آنها را هفت آسمان ساخت 30- البقره» گفت: عرش خدا بر آب بود و پيش از آب چيزى نيافريده بود، و چون خواست خلق را بيافريند از آب دودى برآورد و بالاى آب برافراشت و آن را نام گذاشت آسمان سپس آب را خشكانيد و آن را يك قطعه زمين كرد، سپس در دو روز آن را از هم گشود در روز يك شنبه و دوشنبه، و هفت زمين كرد، و زمين را بر پشت ماهى نهاد و آنست كه خدا در قول خود ياد كرده «ن وَ الْقَلَمِ» و ماهى در آب بر روى سنگى است، و سنگ بر فرشته اى، و فرشته بر صخره اى، صخره بر هوا، و آن صخره است كه لقمان ياد كرده،

آسمان و جهان، ج 1، ص: 143

نه در آسمانست و نه در زمين، ماهى جنبيد و زمين لرزيد، و كوهها را لنگرش ساخت تا آرام شد، و اينست قول خدا «و نهاد برايش لنگرها تا شما را نلرزاند».

و آفريد كوهها را در آن و خوراك اهل آن را با درختش و هر چه سزايش بود در دو روز سه شنبه و چهارشنبه و اينست قول خدا «آيا شما كافريد بآن كه زمين را در دو روز آفريد- تا گفته او- و بركت داد در آن» ميفرمايد درخت

در آن روياند، و اقواتش و اهلش را تقدير كرد «در چهار روز برابر براى پرسش كننده ها» ميفرمايد هر كه پرسد كار چنين بوده «سپس استوار شد بر آسمان و آن دود بود» و اين دود از دم زدن آب بود كه دم برآورد و آن را يك آسمان كرد سپس آن را گشود و هفت آسمان كرد در دو روز پنجشنبه و جمعه كه در آن آفرينش آسمانها و زمين فراهم كرد.

«و در هر آسمانى فرمانش را القاء كرد» گفت: در هر آسمانى فرشته هايش را آفريد و درياها و كوههاى برف و آنچه كس نداند، سپس آسمان دنيا را بزيور اختران آراست، و از ديوان نگهداشت، و چون از آفرينش آنچه خواست فارغ شد بر عرش استوار گرديد (الدر المنثور ج 1 ص 43) 153- (الدر المنثور ج 1 ص 43). و از ابن عباس در تفسير قول او تعالى «سپس استوار شد بر آسمان» يعنى فرمانش بآسمان برآمد «و آنها را ساخت» يعنى هفت آسمان آفريد گفت: آتش بآب روان كرد و دريا بخار كرد، و بهوا برآمد و از آن آسمان ساخت.

154- (همان، ج 1 ص 33) و از عبد اللَّه بن عمر، گفت: چون خدا خواست اشياء را آفريند آنگه كه عرشش بر آب بود، و نه زمينى بود و نه آسمانى، باد را آفريد و بر آب چيره كرد تا امواجش پريشان شد، و روى هم برانباشت، و از آب دودى و گلى، و كفى برآورد و دود را فرمان داد تا برافراشت و بلند شد و نمو كرد، و از آن آسمانها را آفريد، و از آن گل زمين را

آفريد، و از كف كوهها را آفريد.

155 (ج 1 ص 43 در المنثور) از ابى هريرة گفت: پيغمبر دستم را گرفت و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 144

فرمود: خدا خاك را روز شنبه آفريد، و كوهها را روز يك شنبه، درخت را روز دوشنبه بدرا روز سه شنبه، و نور را روز چهارشنبه و جانواران را روز پنجشنبه در زمين پراكند و آدم را عصر روز جمعه آفريد.

156- (در همان ج 1 ص 46) از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: زمين از مكه كشيده شد و فرشته ها گرد خانه كعبه ميگرديدند، و آن نخست جا بود كه بدان طواف كردند، و آن همان زمين است كه خدا فرموده (من در زمين خليفه گذارم).

157- ابن عباس گفت: خانه را روى آب بر چهار پايه نهادند دو هزار سال پيش از آنكه دنيا آفريده شود سپس زمين از زير خانه كشيده شد (درّ المنثور ج ج 1 ص 127).

158- مجاهد گفت: خدا جاى بيت اللَّه الحرم را دو هزار سال پيش از زمين آفريد و پايه هايش در زمين هفتم است (در المنثور ج 1 ص 127) 159- از كعب الاحبار گفت، كعبه چهل سال پيش از خلق آسمانها و زمين كفى بود بر سر آب و از آن زمين كشيده شده.

160- و از ابن عباس گفت: چون عرش بر آب بود پيش از آنكه خدا آسمانها و زمين را آفريند، خداوند بادى وزنده برانگيخت و آن باد بر آب بوزيد بسختى و در جاى خانه كعبه گنبد مانندى پيدا شد و خدا زمين را از زيرش كشيد، و لرزيد و لرزيد تا خدا

با كوهها ميخكوبش كرد؛ و نخست كوهى كه بر آن نهاده شد ابو قبيس بود و از اين رو آن را ام القرى ناميدند.

161- مجاهد گفت: آغاز كرد خدا بآفريدن عرش و آب و هوا و زمين را را از آب آفريد، و آغاز آفرينش روز يك شنبه بود، و روز جمعه آفرينش فراهم شد، و يهود روز شنبه روش يهودى بخود گيرند، و يك روز از اين شش روز چون هزار سال است كه شما شماره كنيد (الدر المنثور ج 3 ص 91).

162- و از عكرمه كه گفت: راستى خدا آفرينش آسمانها و زمين و هر چه ميانشانست روز يك شنبه آغاز نمود، سپس روز جمعه بر عرش استوار شد در سه ساعت

آسمان و جهان، ج 1، ص: 145

و در يك ساعتش خورشيدها را آفريد تا مردم رغبت كنند بدعا و مسألت از درگاه پروردگار خود (الدّر المنثور ج 3 ص 91) 163- يزيد بن مسلم به جابر بن يزيد نوشت و از آغاز آفرينش پرسيدش، گفت عرش و آب و قلم و اللَّه اعلم (درّ منثور ج 3 ص 91) 164- و از عمران بن حصين از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا پيش از هر چيزى بود و عرشش بر آب بود، و نوشت بر لوح محفوظ ذكر هر چيزى را (درّ منثور ج 3 ص 91) 165- از عبد اللَّه بن عمرو بن عاص كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا پنجاه هزار سال پيش از آنكه آسمانها و زمينها را آفريند مقادير خلائق را اندازه گرفت و عرش بر آب بود

(درّ منثور ج 3 ص 321) 166- از ابن عباس پرسش شد از قول خدا تعالى «و بود عرش او بر آب» كه آب بر چه بود؟ گفت بر دوش باد (درّ منثور ج 3 ص 322) 167- از مجاهد در تفسير قول خدا «و بود عرش او بر آب» پيش از آنكه بيافريند اشياء را.

168- از ربيع بن انس گفت: «عرش او بر آب بود» و چون آسمانها و زمين را آفريد آن آب را دو بخش كرد و نيمى را زير عرش نهاد و آن بهر مسجور است و از آن قطره اى بچكد تا صور بدمد و فرو ريزد.

169- از عكرمه، گفت پرسيده شد ابن عباس كه شب پيش بوده يا روز؟

گفت: شب، و خواند كه «راستى آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» آيا ميدانيد كه ميان آنها جز تاريكى بود؟ 170- از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه در قول خدا «و ساختم از آب هر چيز زنده را» فرمود: هر چيزى از آب خلق شده (در منثور ج 3 ص 713) 171- از وهب، گفت: عزير گفته: پروردگارا آب را فرمودى تا در ميان هوا خشك شد و از آن هفت چيز ساختى و آسمانها ناميدى آنها را سپس آب را فرمودى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 146

تا خاكى بر آورد، و خاك را فرمودى از آب جدا شد، و چنين شد و همه آنها را با درياها زمين ناميدى، سپس آفريدى از آب چشمانى نابينا و آنها را بينا كردى، و از آن گوشهاى ناشنوا بود كه شنوا كردى، و مرده ها بودند كه زنده

كردى همه آنها را بيك كلمه آفريدى، برخى را زندگى بآبست و برخى را تاب آن نيست، خلقى با تنها و رنگهاى گوناگون، اجناسى آوردى و آنها را با هم جفت كردى و اصنافى ساختى و بدانها الهام كردى.

سپس از خاك و آب جنبنده هاى زمين و چهار پايان و درنده هايش را آفريدى برخى بشكم روند و برخى بر دو پا و برخى با چهار پا، بزرگ دارند و خرد، سپس در زمين هر گياهى را با يك كلمه كشتى، يك خاك و يك آب داده شوند و بخواست تو محصولهاى گوناگون در مزه و رنگ و بو ببار آورند، شيرين، ترش، تلخ، خوشبو، بدبو و زشت و زيبا، عزير گفت: پروردگارا جز اين نيست كه، آفريده تو كار دستى توايم، آفريدى تنهاى ما را در رحم مادرانمان، و صورت بستى ما را چنانچه خواستى براى ما اندامى ساختى، و در آنها استخوانها نهادى، و شكافتى براى ما گوشها و ديده ها، سپس نهادى برايشان در اين تاريكى نور و در اين تنگى وسعت، و در اين اندوه خوشى سپس آماده كردى برايشان از فضل خود روزى كه او را نيرو دهد بخواست تو، سپس پندش دادى بكتاب و حكمت خود، سپس او را بناچار دچار مرگ ساختى، سپس او را برگردانى چنانچه آغاز كردى.

عزير گفت: بار خدايا بكلمه اى همه خلقت را آفريدى، و بر خواست تو برآمد و در آن رنجى نبردى، هيچ خسته نشدى، عرشت بر آب بود، و ظلمت بر هوا، و فرشته ها عرشت را بدوش داشتند و بسياست تسبيح ميكردند و خلق مطيعت بودند و از ترست خاشع در آن جز نورت ديده

نميشد، و جز آوازات شنيده نميشد، سپس گنجينه نورت را گشودى و راه ظلمت را شب شد و روز كه بفرمانت رفت و آمد ميكنند (درّ منثور ج 5 ص 6) 172- از ابن عباس است كه يهود نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمدند و از خلق

آسمان و جهان، ج 1، ص: 147

آسمانها و زمين پرسيدند، فرمود: خدا زمين را روز يك شنبه و دوشنبه آفريد، و كوهها و منافع آنها را روز سه شنبه، و در چهارشنبه درخت و آب و شهرها و آبادانى و ويرانى را آفريد، و اين شد چهار روز و خدا تعالى فرمود «بگو آيا شما كافريد بآن كه آفريد زمين را در دو روز- تا گفت- در چهار روز برابر براى پرسش كنان» روز پنجشنبه آسمان را آفريد، و روز جمعه اختران و خورشيد و ماه و فرشته ها تا سه ساعت بغروب كه در اول ساعت آن برگها را آفريد، هنگامى كه ميميرد هر كه مرده و در دوم آفت براى هر سودمند آفريد، و در سوم آدم را آفريد و در بهشت جاى داد و ابليس را فرمود بر او سجده كند، و در ساعت آخر او را برآورد.

يهود گفتند: سپس چه شد اى محمّد؟ فرمود: سپس استوار شد بر عرش، گفتند درست گفتى اگر تمامش ميكردى، و خودشان گفتند: سپس آرميد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در خشم شد بسختى و اين آيه نازل شد «و البته كه آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز و هيچ خستگى بما نرسيد شكيبا باش بر آنچه ميگويند»

(ق- 38 و 39) (درّ منثور ج 5 ص 360) 173- از ابن جريج در قول خدا «و بركت داد در آن» گفت هر چه براى آدميزاده سودمند است مبارك است (در منثور ج 5 ص 360) 174- از ابن عباس در قول او «و مقدّر كرد در آن قوتهايش را» گفت جويها را شكافت، درختها را كشت، كوهها را نهاد و درياها را روان كرد، و در هر كدام فائده اى نهاد كه در ديگرى نيست.

175- عكرمه در قول خدا تعالى «و مقدر كرد در آن قوتهايش را» گفت:

در هر سرزمينى مقدّر كرد چيزى را كه در جز آن خوب نيست.

176- و از ابن جبير كه گفت: مقصود معاش آنست.

177- و از حسن كه گفت: ارزاق آنست.

178- از ابن عباس كه گفت: خدا آسمانها را از دود آفريد، سپس خلق زمين را آغاز كرد در روز يك شنبه و روز دوشنبه و اينست قول او «آيا شما كافر

آسمان و جهان، ج 1، ص: 148

شويد بآن كه آفريد زمين را در دو روز» سپس قوتهايش مقرّر كرد در روز سه شنبه و چهارشنبه، و اينست قولش «و مقدّر كرد در آن اقواتش را در چهار روز برابر براى پرسش كنان، سپس استوار شد بسوى آسمان و آن دود بود، و آن را برافراشت و آراست باختران و خورشيد و ماه و گرداندشان در فلكشان، و آفريد در آنها هر چه خواست از خلقش و فرشته هايش را روز پنجشنبه و روز جمعه، و آفريد بهشت را روز جمعه و آدم را روز جمعه، و اينست قول خدا «آفريد آسمانها و زمين را در شش روز» و بپايان رسيد

و ثبت كرد همه چيز را در روز شنبه.

و يهود روز شنبه را بزرگدارند براى آنكه در آن هر چيزى پايان يافت، و نصارى روز يك شنبه را بزرگ دارند براى آنكه در آن خلق هر چيزى آغاز شد، و مسلمين روز جمعه را بزرگ دارند كه خدا از آفرينش فراغت يافت، و رحمتش را در بهشت آفريد، و آدم را آفريد، و در آن آدم از بهشت بزمين فرود شد، و در آن بود كه در زمين توبه اش پذيرفته شد و اين بزرگتر از همه بود (درّ منثور، ج 5 ص 361) 179- از عبد اللَّه سلام گفت: خدا آغاز كرد خلق را و زمينها را روز يك شنبه و دوشنبه آفريد، و قوتها و كوهها را روز سه شنبه و چهارشنبه، و آسمانها را در پنجشنبه و جمعه تا نماز عصر، و آدم را در آن آفريد، آن ساعتى كه هر بنده در نماز خود پروردگارش را بخواند دعايش را مستجاب كند و آن بس ميان نماز عصر تا غروب آفتاب است (درّ منثور ج 5 ص 361) 180- از عكرمه است كه يهود به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفتند: روز يك شنبه چيست؟ فرمود خدا در آن زمين را آفريد و فشرد، گفتند: دوشنبه؟ فرمود: در آن و در سه شنبه كوهها را و آب را و چنان و چنان آنچه خواست آفريد، گفتند: پس روز چهارشنبه؟ فرمود: قوتها را آفريد، گفتند: پس روز پنجشنبه؟ فرمود: در آن آسمانها را آفريد، گفتند: روز جمعه؟ فرمود: در دو ساعتش فرشته ها را آفريد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 149

و در دو

ساعت بهشت و دوزخ را، و در دو ساعت خورشيد و ماه و اختران را و در دو ساعت شب و روز را، نام شنبه و راحت را بردند، فرمود: منزّه است خدا و خدا فرو فرستاد «البته كه آفريدم آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در شش روز و نرسيد بما هيچ خستگى»، از ابن عباس هم مانند آن روايت شده.

181- از ابن عمر از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا تعالى در شش روز از آفرينش خلقش فارغ شد كه از نخست روز يك شنبه بود و دوشنبه و سه شنبه و چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه.

182- از ابن عباس در قول خدا تعالى «پس گفت باو و زمين بيائيد بدلخواه يا ناخواه» فرمود: بآسمان برآر خورشيد و ماه و اخترانت را، و بزمين بشكاف نهرهايت را و برآور ميوهايت را «پس گفتند آمديم بدلخواه» (درّ منثور ج 5 ص 361) 183- و از ابن عباس كه مردى باو گفت: دو آيه در قرآن مخالف يك ديگرند گفت در نظر تو با هم مخالفند بخوان، گفت «بگو آيا شما كافريد بآن كه آفريد زمين را در دو روز»- تا رسد- به «سپس استوار شد بسوى آسمان» و قول خدا «و زمين را بعد از آن كشيد» ابن عباس گفت: خدا زمين را پيش از آسمان آفريد و سپس آسمان را آفريد، پس از آن زمين را كشيد، و همانا «دحاها» بمعنى پهن كردن آنست (درّ منثور ج 6 ص 313) بيان: در نهايه است كه كعبه يك تپه كوتاهى بود بر روى آب كه نه سنگ

بود و نه گل و روايت شده كه (خشفه) بود و خطائى گفته: بمعنى سنگ نرمى است كه از آن گياهى ميرويد (نهايه ج 1 ص 295).

183- مروج الذهب مسعودى بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: چون خدا خواست خلق را بيافريند، و مردم را برآورد، و آفريده ها را هستى بخشد، خلق را به صورتهائى مانند ذره واداشت پيش از كشش زمين و برافراشتن آسمان، و خدا در

آسمان و جهان، ج 1، ص: 150

ملكوت خود تنها بود، و در جبروتش يكتا، پس از نور او پرتوى تافت و از روشنى او پاره اى درخشيد، و آن نور در ميان اين صورتهاى نهانى گرد آمد و با صورت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم موافق شد و خدا فرمودش: توئى برگزيده و انتخاب شده، بتو بسپارم نورم را و گنجينه هاى هدايتم را، و بخاطر تو زمين را پهن كنم و آسمان را برافرازم، و آب را بياميزم، ثواب و عقاب مقرر سازم، و بهشت و دوزخ را، و خاندانت را برهبرى برگمارم، و از دانش نهانم بآنها دهم تا بآنها نهان نماند هيچ نكته باريك و از آنها هيچ نهانى نديده نباشد، و آنها را حجّت بر خلقم سازم، و آگاه كننده بر دانشم و يگانگيم.

سپس خدا گواه بر پروردگارى و خلوص در يگانگى را برگرفت، و پس از اين تعهد انتخاب محمّد را بديد مردم نهاد، و بآنها نمود كه هدايت با او است، و نور از او است و امامت در خاندان او باشد، براى پيش داشتن روش عدالت، و تمام كردن حجّت سپس خداوند خلق را در غيب خود نهان ساخت و در

مكنون علمش پنهان كرد، سپس عوالم را برپا داشت، و زمان را گشود، و آب را برهم زد، و كف را برانگيخت و دود را برجهاند، و عرشش بر روى آب قرار گرفت، و زمين را بر پشت آب پهن كرد سپس آنها را بفرمانبرى خواند، و گردن بپذيرش نهادند، سپس فرشته ها را از نور نبوّتى كه برآورده بود آفريد، و انوارى اختراع كرد، و نبوّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را قرين توحيد خود ساخت، و نبوت او در آسمان شهرت گرفت پيش از آنكه در زمين مبعوث شود.

و چون خدا آدم را آفريد برترى او را بر فرشته ها پديد كرد، و بآنها نمود كه از پيش دانش مخصوصى باو داده، از آن راه كه نام اشياء را از آنها جستجو كرد، و خدا آدم را محراب و كعبه و قبله نمود، و انوار و روحانيان و ابرار را بسجده او واداشت سپس آدم را بر سپرده باو آگاه كرد: و اهميت امانت كه بعهده او است روشن ساخت باينكه او را نزد فرشته ها پيشوا ناميد، و حظ آدم اين بود كه از پرده نورنمايش آگاه كرد و سخن گفت.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 151

و پيوسته خدا آن نور را در افق زمان نهان داشت تا آنكه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را از نژادهاى پاك بدر آورد و جدا كرد، و مردم را بظاهر و باطن دعوت كرد، و در نهان و آشكار برخواند، و خواست آنها را آگاه كند بر عهدى كه پيش داشته بود در عالم از پيش از پيوست نژاد بشر، و هر كه

با او موافق بود و از چراغ نور پيشين پاره اى بر گرفته بود، بر از نبوت او ره يافت، و امر روشن او را هويدا شناخت، و هر كه در بيخبرى اندر شد و سزاوار خشم خدا گرديد، بدان ره نبرد.

سپس آن نور بسرشتهاى ما منتقل شد و بهمراه ائمه از ما درخشيد ما هستيم انوار آسمان و انوار زمين، نجات بوسيله ما است، مكنون علم از ما است و گردش كارها بما سپرده است، بواسطه ما قطع حجتها شود، و خاتم أئمه هم از ما باشد كه رهاكننده امت است و غايت نور و مصدر امور، ما صابرترين مخلوقيم، و كاملترين موجودات و حجتهاى پروردگار جهانيان، گوارا باد نعمت بر كسى كه بولايت ما چسبيد و حلقه ارادت ما را بدست گرفت (مروج الذهب ج 171 و 18) بيان: «افرج الماء» يعنى آب با چيز ديگر آميخت و از آن مركبات را آفريد و ممكن است به راء بى نقطه باشد چون قول خدا تعالى «آميخت دو دريا را، 19- الرحمن» ...

185- در كافى (كتاب صوم فروع، ب 7، ج 3، ص 183) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى دنيا را در شش روز آفريد و آنها را از روزهاى سال بركنار كرد، و سال سيصد و پنجاه و چهار روز شد، شعبان هرگز تمام نيست، و رمضان بخدا هرگز كم نشود، و رجب هرگز كم نميشود راستى خدا عز و جل ميگويد «براى اينكه كامل كنيد شماره را، 185- البقره» شوال 29 روز است، و ذو القعده 30 روز براى اينكه خدا عز و جل گفته «وعده گذاشتيم

با موسى سى شب و تتميم كرديم آن را آن را باده، و ميقات پروردگارش چهل شب تمام شد، 142- الاعراف» ذى حجه 29 روز است و محرم 30 روز، و ماههاى ديگر يكى تمام است و يكى كم (الخبر).

186- در فقيه (ص 196، ح 4) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه يعقوب بن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 152

شعيب باو گفت: مردم روايت ميكنند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم 29 روز ماه رمضان را بيشتر روزه گرفته تا سى روز آن را، فرمود: دروغ ميگويند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روزه نگرفته آن را مگر سى روز تمام، واجبات كم نباشند، خدا سال را 360 روز آفريد، و آسمان و زمين را در شش روز آفريد و از 360 كنار نهاد و سال 354 روز شد، و ماه رمضان 30 روز است كه خدا فرموده «و تا كامل كنيد شماره را» و كامل ماه تمام است.

شوال 29 روز است و ذو القعده 30 روز چون خدا عز و جل فرمايد «وعده كرديم با موسى سى شب» و ماه چنين است و سپس جنين، يعنى يك ماه تمام و يكى كم و ماه رمضان هرگز كم نباشد و ماه شعبان هرگز تمام نيست.

تبيين: [بيانى در باره تخصيص آفرينش جهان در شش روز]

برخى محققان علت تخصيص آفرينش جهان را به شش روز چنين بيان كرده: كارهاى خدا روى حكمت و صلاح است، و حكمتش در آفرينش خلق خود دو قسم است.

1- يكباره بى توقف بر ماده و مدّت صادر شود.

2- در مدتى كه ماده آن بتدريج آماده گردد صادر شود. آبى كه ماده همه امور جسمانى

بود از قسم يكم بود و خلق آسمانها و زمين و مانند آنها از قسم دوم، و همه مليين و جمعى فلاسفه بر آن اتفاق دارند، و آنچه مفسران گفته اند كه آفرينش آسمانها و زمين بطور ابداع و از لاشى ء بوده درست نيست، و دليلش خطبه هاى امير المؤمنين عليه السّلام و جز آنها است.

سپس قسم دوم نسبت بهر آفريده اندازه معين از زمان را خواستار است چنانچه ملاحظه مى شود كه عادت خدا در خلق گياهها از مواد عنصرى و هم انواع جانداران از نطفه در رحم مادر مدتى لازم دارد، بنا بر اين خلق آسمانها و زمين از ماده آب در زمان مقدر از اين باب است، و حكمت اين خلق تدريجى در زمان محدود معلوم نيست، زيرا از اسرار قضا و قدر است و عقل بشر بدان راه ندارد و بهمين جهت بازرسى از اسرار قدر بر ما و بلكه برخى مقرّبان و مرسلان غدقن شده است در قرآن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 153

و خبر.

بعلاوه روز يك دوره خورشيد است بحركت سريع شبانه روزى و چگونه ممكن است آفرينش آسمان كه خورشيد را در بر دارد و جز آن از اختران با روز اندازه گيرى شود، و تصوير دائره روز در تكوين دوره آن مستلزم دور محال است و ابن عربى (محى الدّين) در كتاب خود بنام فتوحات گفته روز يك دوره فلك اطلس است و نياز بوجود خورشيد و هفت آسمان ندارد شب و روز بآنها نياز دارند و آنها جز آنند.

و اشكالش اينست كه اين بنا بر اصطلاح فلسفه است و عرف و لغت جز آنست كه بناى زبان شرع بدانها است، و

براى همين است كه همه مفسران در صدد تاويل آن برآمده اند و يا روز را زمانى برابر آن دانسته و يا بمعنى اوقات و مرات بدان شماره تفسير كرده اند كه معنى خلق زمين در دو روز خلق آن در دو بار باشد، يك بار خلق اصلش و يك بار خلق اجزاء و خصوصياتش، و همچنين در آسمان و جز آن.

و نهان نيست كه هيچ كدام از دو تأويل و خصوص دومى مناسب تعيين روز مخصوصى براى آفرينش هر كدام از آنها چنانچه در رواياتست نميباشد و اين بخوبى روشن است، و بعلاوه از عقل دور است كه خلق انسان از نطفه در كمتر از شش ماه نشود و خلق آسمان ها و زمين و ما بين آنها در شش روز باشد با اينكه خدا فرموده:

«هر آينه خلق آسمانها و زمين بزرگتر است از خلق مردم ولى بيشتر مردم ندانند، () 58- المؤمن» و نيز تعبير خدا از زمان مخصوص بايد نكته اى داشته باشد و دست كم اينكه اشاره بكمى يا فزونى باشد و هيچ كدام در اينجا مناسب نيست زيرا اگر منظور اينست كه مردم پى به عظمت قدرت خدا ببرند كه در اين مدت كم همه آسمانها را و زمين را آفريده معلوم است كه موقعيتى ندارد بعد از آنكه اعلام كرده، هر چه را خواهد گويد باش و بيدرنگ ميباشد، و اگر براى اينست كه بر بنده هاى خود منّت نهد كه آفرينش در اين مدت طولانى براى فراهم كردن نيازمندى هاى آنان در

آسمان و جهان، ج 1، ص: 154

زندگانى بوده معلوم است كه شش روز صلاحيّت اين مقصود را ندارد.

و درست اينست كه روز- و العلم

عند اللَّه و أهله- تفسير بروز الهى شود كه يك بار فرمود «راستى يك روز نزد پروردگارت چون هزار سال است كه شما شماره كنيد، 47- الحج».

و بار ديگر گفته «در روزى كه باندازه هزار سال در شمار شما است، 5- السجده» و بار سوم فرمود «در روزى كه اندازه اش پنجاه هزار سال است.

4- المعارج» چون آيات قرآن مفسّر يك ديگرند، و بسا روز نخست را روز بانى گويند و دومى را روز الهى و بهر تقدير موافق مى شود با هر روزى از هفته كه خلق هر كدام را بدان وابسته و با امتنان هم مناسبت دارد كه منظور خدا است در بسيارى از امثال اين آيات.

و شايد حمل آن بمعنى اول كه هر روزى هزار سال دنيويست در مسأله ى ما، انسب و اقربست، و تقريرش اينست كه هر امتدادى را خواه ثابت باشد چون جسم و يا گذرا باشد چون زمان ميتوان تقسيم باجزائى كرد و هر جزئش هم به اجزائى خردتر تا آنجا كه نياز به تعبير دارد، چون اندازه گيرى فلك با بروج و منازل و درجات، و اندازه گيرى زمان به سال و ماه و روز و ساعت بنا بر اين از حكمت خدا بدور نيست كه زمان پيش از دنيا را اندازه گيرد و زمان پس از آن را هم اندازه گيرد باندازه هاى متعارف زمان دنيا از سال و ساعت ولى با رعايت تناسب و چنانچه يك روز دنيا يك گردش خورشيد است رواست كه يك روز پيش از دنيا باندازه هزار سال زمان دنيا باشد، و يك روز پس از دنيا باندازه پنجاه هزار سال زمان دنيا باشد، و دو آيه

پيشين حال زمان پيش از دنيا است، و آيه سوم حال زمان پس از دنيا.

و دور نيست چنانچه از اشاره اخبار برآيد كه خدا براى زمان پيش از دنيا هفته ها مقدر كرده باشد و اول هفته آن را احد (يك شنبه) ناميده باشد و دوم را دوشنبه و همچنين تا برسد به شنبه، و همچنان ماهها برايش مقدر كرده باشد و اول آنها را محرم ناميده باشد يا رمضان باختلاف روايات در باره نخست ماه سال و دومى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 155

را به صفر يا شوال و همچنان تا ذى الحجّة يا شعبان و بهر تقدير مجموع يك سال كامل بوده و 360 روز بوده، سپس روزهاى هفته و ماههاى ما را موافق آن هفته ها و ماهها نموده در آغاز و در شمار و در نامگذارى.

و مؤيد آنست آنچه در سوره توبه است از قول خدا تعالى «راستى شماره ماهها نزد خدا دوازده ماه است در كتاب خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده چهار آنها ماه حرام است، 36- التوبه» و بدين تقرير درست مى شود رواياتى كه گويند خدا تعالى زمين و آسمان را روز يك شنبه آفريد يا فرشته ها را در روز جمعه و ديگر اشكال نشود كه اصل روز يا خصوص يك شنبه پس از خلق آسمان و زمين است و نه اينكه خلق فرشته ها پس از خلق آسمان و زمين است كه پس از آنها بوده چنانچه در حديث امام رضا عليه السلام است.

و روايت خلق زمين در شب بيست و پنجم ذى قعده هم درست مى شود و استبعاد و گرفتگى در عقل ندارد بحساب اينكه امتياز ماهها

از يك ديگر و انضباط آنها باين اسامى و آنچه دنبال آنها است از آفرينش آدمى و بلكه پرى پس از كشش زمين بوده نه پيش از آن.

از آنچه صاحب ملل و نحل در اين زمينه ذكر كرده مطلب روشن مى شود، گويد: يهود اتفاق دارند بر اينكه خدا تعالى چون از آفرينش آسمان و زمين فارغ شد بر عرش خود قرار گرفت و به پشت خوابيد و يك پايش را بر پاى ديگر نهاد، و گروهى از آنها گفتند شش روز همان شش هزار سال است زيرا يك روز نزد پروردگارت چون هزار سال است كه شما شماره كنيد بگردش سال قمرى و آن همان مدتى است كه از زمان آدم عليه السّلام تا امروز گذشته و بدان آفرينش بكمال رسيده و چون آفرينش بكمال رسد شروع كار است و از شروع كار استوارى بر عرش است و فراغت از آفرينش و اين چيزى نبوده كه گذشته باشد بلكه در آينده است در صورتى كه هر روز را هزار سال بشماريم پايان.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 156

و معلوم مى شود كه در بعضى كتب آسمانى چون تورات اشاره اى بوده كه مقصود از روزهاى آفرينش آسمانها و زمين روزهاى ربّانى است ولى يهود متوجه نشدند كه آنها پيش از زمان دنيا بودند و عمداً آن را تحريف كردند و تطبيق بر زمان دنيا كردند تا پندار غلط خود را كه شريعت موسى اول شريعت خدا است ثابت كنند و نسخ شريعتى پيش از آن را معترف نشوند تا بامكان نسخ شريعت خود تن در دهند.

و از آنچه محمّد بن جرير طبرى در آغاز تاريخش ذكر كرده روشن

است كه حمل اين ايام بر ايام ربانيّه امر ثابتى بوده ميان مسلمانان از ايام پيشين، و از تامل در آنچه ما تقرير و بيان كرديم برايت روشن شود كه آسمانها و زمين و هر چه در آنها است چون يك شخصى كه از نطفه آب خلق شود بر طبق استعداد خود بتدريج موجود شدند چنانچه خدا خواسته در مدتى كه بحساب ما شش هزار سال قمرى است موافق شش روز ربّانى و پس از اين مدت كه دوران حمل آنها بوده بصورت كامل در طالع سرطان و شرف اختران متولد شدند، و از آنگاه خورشيد و ماه بچرخش مقدر خود پرداخته و شب و روز را ساخته اند، و اين در روز جمعه بوده بتقريرى كه گذشت موافق ششم محرم الحرام يا ماه رمضان المبارك سه ساعت و دوازده دقيقه از روز گذشته.

و اين منافات ندارد با آنچه در حديث امام رضا عليه السّلام گذشت كه آفتاب در ميانه آسمان پديدار شده زيرا آن حضرت نظر بروز دنيا داشته نه بايام ربانيه، و آنچه ما گفتيم بنا بر آنها است و توافق ميان ساعات روز دنيا و روز ربانى لازم نيست، اين آغاز عمر دنيا است و آغاز آفرينشش از نطفه باندازه زمان حمل كه فهميدى مقدم بوده و آغاز روز يك شنبه از ايام حمل غرّه يكى از دو ماه بوده (محرم يا رمضان) و بسا كه خدا تعالى براى آغاز خلق زمين تا مرگ آن يك سال كامل از سالهاى ربانى مقدر كرده و شش روز آن را دوران آفرينش آن ساخته و بقيه را كه سيصد و پنجاه و چهار روز مطابق

سيصد و پنجاه و چهار هزار سال دنيوى است عمر آن مقرّر ساخته و اين مطلب از جمله روايات و اشارات صادقين روشن است.

1- آنچه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در فضيلت جهاد و توابع آن رسيده كه فرمود: يك روز

آسمان و جهان، ج 1، ص: 157

مرزدارى در راه خدا بهتر است از عبادت مرد در ميان كسان خود مدت يك سال كه سيصد و شصت روز است و هر روزى هزار سال است زيرا هوشمند از خصوصيتى كه در آن ياد شده ميفهمد كه مقصود از اين سال و روز جز سال و روز دنيا است زيرا در دنيا سالى بدين شماره از روز وجود ندارد چون نه موافق سال شمسى است و نه قمرى، و روزى در دنيا باين بلندى نيست پس گمان ميرود كه اين تعبير براى بيان نهايت آنچه ممكن است مرد در آن عبادت كند ميباشد و آن تمام عمر دنيا است.

2- آنچه صدوق در فقيه و كلينى در كافى روايت كردند- سپس هر دو روايت را آورده و گفته- وجه دلالت اين دو حديث بر گفته ما اينست كه سال نخستى كه شش روز از آن كم شده بايد همان سال ربانى باشد زيرا سال شمسى و قمرى دنيا 360 روز آفريده نشدند چنانچه در جاى خود ثابت است، و براى آنكه اگر بسال دنيوى حل شوند آن شش روز اگر دنيوى باشند از كسر آنها لازم آيد كه اولين سال عمر دنيا 354 روز شود نه همه سالها و اگر مقصود ايام ربانيه باشد كسر آن تصور نشود زيرا هر روزش هزار از اين

سالها است.

پس محقق است كه منظور از اين سال سال ربانى است چنانچه بيان كرديم كه اين شش روز هم روزهاى ربانى است و اما سال دوم كه در اين حديث ذكر شده بايد همان سال دنيوى باشد كه ماه سى كم دارند، بنا بر اين فهميده شود از پيوست نقصان در اين سال و در ماههاى آن براى كسرى نامبرده كه اگر اين شش روز از سر سال ربانى كم نشده بود و دنيا در زمانى بيرون از آن و پيوست بدان آفريده شده بود ايام سال دنيوى 360 روز ميشد.

و هم دلالت دارد كه اگر مثلًا ده روز از آن كم شده بود ايام سال دنيوى 350 روز ميشدند و بر اين روش و از اينجا روشن مى شود كه حكمت الهيه مقتضى بوده ايام باقيمانده از سالهاى ربانى با ايام هر سال دنيوى برابر باشند، و هوشمند از لزوم اين برابرى كه هر دو مربوط بيك چيزند و چنانچه روزهاى سال دنيا مربوطند بدنيا و از عمر آن محسوبند همچنان ايام باقى نامبرده ربانى هم منسوبند بدنيا و از عمر آن ميباشند.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 158

و مؤيد آنست كه روزهاى بركنار شده هم بدان مربوط شدند و روزهاى آفرينش آن شمرده شدند، و در ضمن آنچه تقرير كرديم سرّ اين بركنارى روشن شد بدان طورى كه ذكر شده. زيرا اگر اين روزها بركنار نشده بودند يا طور ديگر شده بود هزار سال از عمر دنيا بر يك روز از روزهاى ربانى افزوده ميشد يا از آن كم ميشد و آن مخالف اين بود كه خدا تعالى بما خبر داده از برابرى آنها

بنا بر حكمت و مصلحتش بى ترديد.

سپس بدان كه احتساب سال دنيوى قمرى به 354 روز بنا بر اينست كه كسر كمتر از نيم من باب مساهله از حساب ساقط گردد و منافات با اين ندارد كه هشت ساعت و چهل و هشت دقيقه بيش است چنانچه در رصدها ضبط شده.

بنا بر اين باقيمانده سال ربانى در برابر دنيا هم بمانند اين ساعات و دقائق فزونى دارد تا برابر باشند، و از اين رو لازم آيد كه شش روز بركنار شد براى آفرينش دنيا باين اندازه كم باشد تا روى هم از 360 فزون نباشد، و مادر تصوير دوران حمل دنيا باين نكته اشاره كرديم، سخنش پايان يافت- خدا درجه اش را بلند كند.

و البته خوب گفت و نيكو آورد، تحقيق كرد و سودمند بود، اظهار اين وجه درست با تأييدش بدان چه بيان كرد و بجز آن از اخبار گذشته از قول مجاهد و ديگران، بدان چه صدوق- ره روايت كرده در علت پنج وقت نماز از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: و اما نماز مغرب پس آن ساعتى است كه خدا عز و جل در آن توبه آدم را پذيرفت و فاصله ميان خوردن او از درخت و زمانى كه خدا عز و جل توبه اش را پذيرفت سيصد سال از ايام دنيا بود و در ايام آخرت يك روز چون هزار سال است و آن مدت ميان عصر است تا عشاء و من مانند آن را بچند سند در مجلد پنجم روايت كردم.

و تأييد مى شود بدان چه سيوطى در الدر المنثور از عكرمه روايت كرده كه گفت

آسمان و جهان، ج 1،

ص: 159

مردى از ابن عباس پرسيد چه معنى دارند اين آيه ها «در روزى كه پنجاه هزار سال اندازه دارد 4- السجده» و «تدبير ميكند كار را از آسمان بسوى زمين سپس بر مى آيد بسوى آن در روزى كه هزار سال اندازه دارد، 5- السجده» و «شتاب ميكنند بعذاب و هرگز خدا خلف وعده نكند و راستى يك روز نزد پروردگارت چون هزار سال است كه شماره ميكنيد، 47 الحج» در پاسخ گفت: روز قيامت بحساب پنجاه هزار سال است، و آفرينش آسمانها و زمين در شش روز است كه هر روزى هزار سال است، و تدبير ميكند كار را از آسمان بسوى زمين سپس بسوى او بالا ميرود در روز كه اندازه اش هزار سال است اين اندازه مسافت و سير است، و از عكرمه «در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است» گفت: اين دنيا است از اول تا آخرش يك روزيست كه پنجاه هزار سال است.

ولى در انتقادى كه از وجوه ديگر كرده است اعتراض هست زيرا بناء تحقيق او بر اساس تحقيق زمانيست موهوم پيش از خلق جهان گر چه آن را بايام و ساعت اندازه كرده پس ممكن است گفت: پس از خلق اختران و حركات آنان و تشخيص شبها و روزها و ماهها و هفته ها ممكن است بعقب برگشت و همه اين ازمنه را در گذشته فرض كرد، و تكلف اين فرض مشترك است در هر دو وجه، با اينكه اين وجه موافقتر است با ظاهر آيات و اخبار.

و اما اينكه شش روز دنيوى مبالغه در كمى وقت نيست درست نيست: زيرا خلق آسمانها و زمين با اين عظمت و داشتن

انواع حكم دقيقه و مصالح چشمگير در شش روز دنيوى دليل نهايت قدرت و علم و حكمت است.

و اما امكان خلقشان در مدت كمترى را امام رضا (ع) حكمت آن را بيان كرده و بسا كه خداى سبحان جمع كرده ميان دو موضوع يعنى نيافريدن يكباره و كم كردن زمان خلقت براى رعايت هر دو مصلحت، و سائر گفته هايش يا محض استبعاد است و يا مقايسه مخلوقات بهمديگر كه در اينجا اهميتى ندارند.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 160

و اما كنار زدن شش روز از شماره سال شايد غرض امام عليه السّلام اشاره باشد بعلت شيوع اين اصطلاح در عرف كه سال را در نزد شرع و عرف عام 360 روز ميدانند با اينكه نه موافق سال شمسى است نه قمرى و امام گفته اين اصطلاح موافق سال اول خلقت است بحساب از آغاز آفرينش، و اما سال قمرى بر اساس حركت قمر است پس از وجود آن و شش روز گذشته كه مصرف شده در آفرينش عالم از آن بركنار است اساسا و براى آن در محل خود تحقيق بيشترى بيايد ان شاء اللَّه تعالى.

سپس بدان كه بسيارى از وابسته هاى هر گروه مردم در اندازه عمر دنيا سخن گفته اند بيشتر يهود و سائر اهل كتاب بدست آويزهاى خيالى كه پسند عقول سليمه نيست آن را كم شمرده اند، و بيشتر هنود بخيالهاى حسابى باندازه آن را افزون ساخته كه طبايع مستقيمه از آن نفرت دارند ولى مشاهير حكماى قديم و گروه بزرگان منجمين ميانه روند، و بچند دسته شدند ابو معشر بلخى در كتاب سر الأسرار خود از برخى هنديها نقل كرده كه دور اصغر 360

سال است و دور اوسط 3600 سال و دور اكبر 360000 سال و شايد مقصود از دور اكبر عمر دنيا باشد و سال سال شمسى است و موافق مى شود با گفته جمعى از بزرگان همچنين از گفته حكماء فارس و بابل كه عمر دنيا 360000 سال شمسى است، و هر سالى 365 روز و 15 دقيقه و 32 ثانيه و 24 ثالثه.

و دليل آنها چنانچه ابو معشر از اهل فارس نقل كرده اينست كه هفت ستاره سيار در آغاز خلق دنيا در اول حمل گرد هم بودند و در آخر دنيا در آخر حوت گرد هم شوند و فاصله اين دو 360000 سال چنانى است و اما دليلشان در اجتماع مذكور كه تصور كردند معلوم نيست.

و بدان كه اين خيالات و روايات گر چه بر پايه درستى استوار نيستند ولى مايه رفع استبعاد اوهام از اخبار وارده در باب رجعت و طول ادامه آنند زيرا آن دوره هم از عمر دنيا است، و چون اين زمانه ها را حساب كنى با آنچه در اخبار از زمانه هائى ياد شده كه جز آدم و اولادش در زمين زيسته اند نزديك بگفته اين گروه مى شود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 161

و خلاصه هر دو رفع استبعاد از همدگر ميكنند.

سپس برخى كسانى كه در صدد حل اين خبر برآمده راه دورترى رفته چون گفته: سال در عرف يكى شمسى است كه عبارت از فاصله برگشت خورشيد است بحركت خاصه خود بجائى كه اول فرض شود مثلا اول حمل كه شب و روز تقريبا در آن برابر شوند پس از اينكه شب در اكثر معموره بلندتر از روز است دوم قمريست و آن

دوازده دور ماه است تا برگردد بدان جا كه فرض شده با خورشيد و هر دوره اش يكماه قمريست و از تجربه و از رصد معلوم شده كه مدت يكم 365 روز و كسرى است و مدت دوم 354 روز و كسرى.

و اگر كسى فرض كند خورشيد سريعتر حركت كند كه دوره خود را در 360 روز بى كم و بيش طى كند و ماه بحال خود باشد اندازه سال قمرى هم مى شود 360 روز و هر ماهى سى روز چنانچه بر حسابگر مخفى نيست و در اين صورت اختلافى ميان سال شمسى نميماند ولى خداوند دوره سال شمسى را قريب شش روز بيش كرده و سال قمرى را بآن اندازه كم كرده براى مصالح مخلوقاتش در آسمانها و زمين و تحقق نظام اكملى كه كنهش را جز خودش نميداند.

و شايد مقصود از اينكه سال در اصل 360 روز بوده و شش روز از آن كم شده همين باشد، و از عقل دور نيست كه مقصود از اينكه آسمانها و زمين در شش روز آفريده شدند هم همين باشد، يعنى بر پايه اختلاف شش روزه حركت اجرام سماويه و خصوص دو نوربخش آفريده شدند كه ماه و سال و شب و روز با آنها اندازه گيرى ميشوند و جز آنها از مصالح مردم، و اين اختلاف در هر سالى شش روز است و خوب در اين باره فكر كن پايان.

و اعتراض شده بر آن بچند وجه:

1- توافق سال شمسى و قمرى با فرض اينكه خورشيد شش روز سريعتر حركت كند در صورتيست كه فزونى ايام سال شمسى 360 درست موافق كمى ماه باشد از آن با اينكه چنين

نيست زيرا فزونى اولى بيش از پنج روز و ربعى نيست و فزونى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 162

دومى پنج روز و پنج ثمن روز است و ما به التفاوت بيش از نه ساعت است پس بايد سرعت حركت خورشيد را نصف تفاوت ميان دو سال فرض كرد تا درست باشد و در اين صورت هيچ كدام به شصت تمام نميرسند بلكه در حدود پنج ساعت كمتر ميشوند و آن سهل است زيرا با اطلاق شصت روز در عرف منافات ندارد.

2- سيصد و شصت روز حديث إخبار از يك واقعى است خواه خلق بمعنى ايجاد باشد يا تقدير و بر توجيه او يك امر فرضى صرف است كه واقعى ندارد اصلا.

3- اگر مقصود از روزهاى بركنار از روزهاى سال، اين ايام اختلاف ميان سال شمسى و قمرى است چگونه تصور مى شود كه برخى براى زمين باشد و برخى براى آسمان چنانچه از بعضى آيات استفاده مى شود بلكه نهاية امر اين است كه دخالتى در نظام منظور از همه دارند.

4- اين معنا براى اين ايام موافق هيچ كدام از رواياتى نميشود كه دلالت دارند بر تعيين هر روزى براى خلق يكى از مخلوقات نامبرده.

187- در مجمع البيان نقل از تفسير عياشى بسندش از اشعب بن حاتم گفت ما در خراسان بوديم آنجا كه امام رضا عليه السّلام با فضل بن سهل و مامون در ايوان حيرى مرو گرد هم بودند سفره غذا گستردند و امام رضا فرمود: مردى از بنى اسرائيل در مدينه از من پرسيد روز پيشتر خلق شده يا شب؟ شما چه داريد در جواب؟ گفت:

سخن را بدور انداختند و جوابى نداشتند و فضل بامام

رضا عليه السّلام گفت: بما خبر ده اصلحك اللَّه، فرمود: بسيار خوب، از قرآن بگويم يا از حساب؟ فضل گفت: از حساب.

فرمود: اى فضل تو ميدانى كه طالع دنيا سرطانست در حالى كه كواكب در شرف خود بودند، پس زحل در ميزان بوده، و مشترى در سرطان و خورشيد در حمل، و ماه در ثور و اين دلالت دارد كه خورشيد در حمل بود و در دهم درجه طالع در ميانه آسمان پس روز پيش از شب خلق شده، و اما در قرآن هم خدا فرموده «نه خورشيد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 163

را شايد كه بماه رسد و نه شب پيش از روز باشد، 40- يس» يعنى روز پيش از او بوده.

در كتاب النجوم سيد بن طاوس بچند سندش از ابن ذى العلمين مانند آن را آورده و بچند سند بكتاب الواحده ابن جمهور عمّى مانند آن را آورده.

تحقيق و توضيح بدان كه بر اين خبر اشكالاتى وارد است:

1- ظلمتى كه شب آورد نبودن نور است كه روز از آنست و عدم حادث مقدم بر وجود آنست.

جواب ظلمت عدم مطلق نيست بلكه عدم ملكه است يعنى تاريكى در جاى نور، و باين معنا ممكن است مقدم باشد بر نهار يا مؤخر، و حاصل اينست كه آغاز آفرينش جهان روز است يا شب.

2- هنگامى كه خورشيد آفريده شد ناچار در يك روى زمين شب است و در يك روى آن روز و هيچ كدام بر ديگرى پيش نيست.

جواب مقصود از سؤال معظم آبادانى جهانست كه در آغاز شب بوده يا روز نه همه روى زمين.

3- مقصود از طالع دنيا چيست؟ زيرا هر نقطه ى از زمين يك

طالعى دارد، و هر نقطه از نقاط منطقة البروج طالع يكى از آفاق جهانست.

جواب ممكن است مقصود از طالع دنيا طالع قله زمين است يعنى جايى از ربع مسكون در وسط خط استواء بطول غربى يا شرقى نود درجه و بسا كه مقصود از آن نقطه اى از زمين باشد بطول نود درجه و عرض 33 درجه كه وسط اقاليم سبعه است و خاصيتش اينست كه چون خورشيد بنصف النهارش برسد بهمه جاى ربع مسكون بتابد و روز باشد و همين است نكته تخصيص بدان، و ممكن است طالع در اينجا از نظر كعبه باشد كه وسط زمين است از نظر مردم و شرع و شرافت.

4- كواكب سبعه در شرف خود بودند، بنا بر قواعد و اصطلاح منجمان درست نميشود، زيرا شرف عطارد در سنبله است و شرف خورشيد در حمل، و عطارد هيچ وقت باندازه نيم دائره از خورشيد دور نميشود، و طبرى و جز او در اين باره بخطا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 164

رفته اند كه گفته اند عطارد در اين هنگام در درجه پانزدهم سنبله بوده است بنقل از جماهير حكماء.

جواب ممكن است اين قضاوت بر طبق عقيده خود او باشد در باره شرف عطارد نه طبق عقيده منجمان، يا گفته شود كه عطارد منظور نبوده چون حال او معلوم بوده، يا مقصود شرف چهار كوكبى است كه نام برده بعد از آن نه همه كواكب.

5- در كتب احكام نجوم در بحث قرانات كواكب مقرر است كه كواكب سبعه هنگام خلق جهان همه در اول حمل بودند نه هر كدام در شرف خود، و اگر فرض شود كه خطاء گفته اند بايد فضل و جز او

از اساتيد علم نجوم كه حضور داشتند در اين باره پرسشى كنند و مراجعه كنند و از آنها چنين چيزى نقل نشده.

جواب: همه منجمان در اين باره هم عقيده نيستند چنانچه از طبرى و جز او روشن است، و شايد فضل و ديگر حاضران مجلس اين عقيده مخالف را داشتند، و بسا گفته اند كه شايد راوى در نقل و فهم كلام امام عليه السّلام اشتباه كرده، و گويا امام فرموده: كواكب با خورشيد در شرف آن همراه بودند و او شرف را براى همه كواكب فهميده نه خصوص خورشيد.

من گويم: بنا بر آنچه ما ذكر كرديم نيازى بتحريف حديث و نسبت اشتباه براوى نيست، و آنچه آنها گفته اند دليلى ندارد و بيشتر گفته هاشان از اين نمونه ها هستند اوهام فاسد و خيالات بى مايه است چنانچه بر كسى كه نوشته هاشان را وارسيده نهان نيست.

ابو ريحان گويد در تاريخ خود كه در دست ما است، در اين زمينه: در هر دورى كواكب سبعه در اول گرد هم آيند چه در آغاز و چه در برگشت ولى نه در اوقات مختلفه ولى دعوى اينكه كواكب در آغاز خلقت همه در اول حمل خلق شدند يا اينكه گرد آمدنشان در آنجا آغاز عالم يا انجام آنست دليلى ندارد و اگر چه ممكن است ولى اين مسائل بايد بحجت روشن يا مبادى مورد اعتماد از اوائل باشند كه مستند بوحى است تا در دل جا كند، زيرا ممكن است اين كواكب هنگام آفرينش عالم و خود آنها گرد هم نباشند و داراى حركاتى باشند كه بر طبق حساب در اين دوران آنها را در يك جا فراهم

آسمان و جهان، ج 1، ص:

165

سازد، پايان.

6- استدلال بآيه تمام نيست زيرا ممكن است مقصود از گفته خدا تعالى «شب پيشگير بر روز نيست» اين باشد كه از نظم مقرر خود تجاوز نميكند و بر روز پيشى نميگيرد بطورى كه نظم شبانه روزى مختل شود، چنانچه خورشيد هم پيش از وقت مقرر خود طلوع نميكند تا نظم شب را بر هم زند، و منظور توجه بنظم ثابت شبانه روز است نه بيان خلقت روز پيش از شب.

جواب در برابر تفسير امام كه مورد قبول آنان شد اين احتمال مردود است و از قبيل اجتهاد در برابر نص است.

7- بنقل از سيوطى از ابن عباس حديثى گذشت كه شب پيش از روز خلق شده و از تورات هم چنين نقل شده است و مخالف با اين حديث است.

جواب حديث ابن عباس معارض با كلام امام عليه السّلام نميشود و در برابر آن اعتبارى ندارد و نقل از تورات هم ثابت نيست و ثابت هم كه بشود بيشتر تورات تحريف شده و مورد اعتماد نيست، و بسا جواب داده شده كه حدوث نور پس از ظلمت است و بظلمت بر نور پيش است، ولى طالع خلق دنيا و كشش زمين سرطان بوده و در آن هنگام خورشيد در حمل بوده و حمل در درجه عاشر و ظهر بوده چنانچه امام عليه السّلام فرموده و آغاز كشش زمين ظهر بوده و بدين مناسبت نماز ظهر را نماز نخست گفته اند و نماز ميانه روز ناميده شده نزد بيشتر علماء، و طالع دنيا را همان طالع كشش زمين تفسير كرده اند براى آنكه خلق اصل زمين پيش از آسمان بوده ولى كشش آن بعد از خلق

آسمان براى جمع ميان آيات (پايان).

من گويم: ممكن است حمل حديث امام رضا (ع) بآغاز آفرينش كواكب سبعه چون روز با آن محقق شده و حاصل اينست كه آفرينش اجزاء جهان وقتى بوده كه سرطان نسبت به قبه زمين در افق مشرق بوده، و چون بروج را از زير زمين پى در هم شماره كنى، شش در زير زمين قرار دارد و سه بالا زمين و عاشر همان حمل مى شود كه بالاى سر قرار ميگيرد و چون خورشيد در شرف خود بود كه حمل است نسبت باكثر معموره روز بوده چنانچه دانستى، پس در آغاز خلق در اكثر معموره كه مسكن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 166

اشرف خلق است روز مقدم بر شب بوده.

و بسا ذكر اين اصطلاحات نجومى بر خلاف شيوه ائمه عليهم السلام و اجراء قواعد نجوم كه نزد ائمه مردود است چنانچه بدانى ان شاء اللَّه براى الزام فضل استاد معروف علم نجوم بوده و براى بيان اينكه ائمه عليهم السلام همه علوم و اصطلاحات را ميدانند، و بسا گفته شود كه: چون اين كواكب وقت آفرينش عالم در مواضع مخصوصى بودند كه دانشمندان آن را از پيغمبران و حجج (ع) ياد گرفته و ضبط كردند منجمان كه اين مواضع را از آنها ياد گرفتند پنداشتند كه آن جاها بهترين جاى كواكب بودند و آنها را شرف كواكب ناميدند، و مواضع مقابل آن را هبوط ناميدند بگمان اينكه كواكب از منزلت خود در اينجا سقوط كردند، و شرف و هبوط آن ستاره هم كه از دانشمندان در نيافتند از پيش خود ساختند بر اساس خيالات شاعرانه اى كه در كتب آنها ذكر شده.

سپس

برخى مردم از اين حديث پنداشتند كه روز از ظهر است تا ظهر ديگر چنانچه منجمين براى آسانى حساب اعتبار كرده اند، و سستى اين كلام نزد خردمندان نهان نيست، و پس از همه اينها دلالت حديث بر حدوث اجزاء عالم بيش از آنچه حكماء قديم پنداشته اند روشن است و نيازى به شرح ندارد.

188- كتاب المحتضر حسن بن سليمان بروايت از كتاب خطب عبد العزيز بن يحيى جلودى، گفت: امير المؤمنين عليه السّلام در سخنرانى خود فرمود: بپرسيد از من كه از هر چه زير عرش است اگر پرسيده شوم پاسخ گويم، نگويد اين سخن را پس از من جز نادان پر مدعا يا دروغگوى ياوه سرا، و يك مردى گندم گون، و ظريف، بلند قد با موى تابيده كه گويا از مرتاضان عرب بود و كتابى چون قرآن بگردن آويخته بود از گوشه مسجدش برخاست و آواز برآورد اى على اى آنكه مدعى هستى چيزى را كه ندانى و بگردن ميگيرى چيزى را كه نفهمى، منم پرسش كن پس پاسخ ده و ياران و شيعيان على از هر سو بر جستند و قصد او كردند، و على آنها را تشر زد و فرمود: او را وانهيد و شتاب بر او نكنيد كه حجج خدا با دست يازى و زور برپا نشوند و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 167

بدان وسيله براهين خدا روشن نگردند.

سپس بدان مرد رو كرد و فرمود: با همه زبانت و نهاد دلت هر چه خواهى بپرس كه خدا تعالى دچار شكوك نگردد و چرتش نگيرد، آن مرد گفت: ميان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ على عليه السّلام فرمود: باندازه مسافت هوا، گفت: مسافت

هوا چند است؟ فرمود: باندازه چرخش فلك، آن مرد گفت: اندازه چرخش فلك چيست؟

فرمود: يك روز سير خورشيد، آن مرد گفت: راست گفتى قيامت كى باشد؟ فرمود:

باندازه كوتاهى آرزو (حضور مرگ خ ب) و رسيدن مرگ؟ آن مرد گفت: راست گفتى:

آن مرد گفت: عمر دنيا چه اندازه است؟ على فرمود: گويند هفت هزار سال سپس حدى برآورد نشده آن مرد گفت: راست گفتى، پس بكّه كجاى مكه است؟ على عليه السّلام فرمود: مكه از حدود حرم است مجموع سرزمين حرم و بكه جاى خود خانه كعبه است، گفت چرا مكه را مكه گفتند؟ فرمود: براى آنكه خدا بركشيد زمين را از زير آن، گفت پس چرا جاى خانه را بكه ناميدند؟ فرمود: براى آنكه خم كرد گردن جباران و ديده گنهكاران را، گفت راست گفتى، كجا بود خدا پيش از آنكه عرش خود را بيافريند.

على عليه السّلام فرمود: منزه است آنكه در نيابد كنه وصفش را حاملان عرشش با اينكه گروههاى آنان نزديكند به كرسيهاى كرامتش، و نه فرشته هاى نزديك به جلوه هاى كرامتش، واى بر تو، نبايد گفت: كجا است؟ و نه آنجاست؟ و نه در چيست؟ و نه از چيست؟ و نه از كجا آمده، و نه كجا ميباشد، و نه چگونه است، آن مرد گفت راست گفتى، بگو چه اندازه درنگ كرد عرش خدا بر آب پيش از آنكه زمين و آسمان را بيافريند؟

فرمود: تو خوب ميتوانى حساب كنى؟ گفت: آرى.

فرمود: شايد نتوانى، گفت: چرا، راستش خوب ميتوانم حساب كنم، على فرمود: اگر دانه خردل بريزند در روى زمين تا هوا و ميانه مشرق و مغرب را پر كند، و آنگه بمانند تو

ناتوانى اجازه دهند تا دانه آن را در مسافتى از مشرق بمغرب نقل كنى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 168

و آن اندازه عمر كنى و نيرو بتو دهند تا آنها را دانه دانه جابجا كنى و بشمارى البته كه اين آسانتر است از شماره گيرى سالهائى كه پيش از آفرينش زمين و آسمان عرش او بر آب مكان داشت، و همانا آنچه را برايت شرح دادم برخى از يكدهم دهم دهگان است از يك جزء صد هزار جزء، و از خدا آمرزشخواهم از اين اندازه گيرى اندك، گفت: آن مرد سرش را جنبانيد و گفت: گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا و راستى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسول خدا است، و مسلمان شد.

بيان ضرب، براء ساكن مردكم گوشت «و على مسافة الهواء» اين تشبيهات در پاسخ براى آگاهى عدم تعرض ببررسى مسائلى است كه مردم مأمور بدانستنشان نيستند و اينكه دانستن حقائق موجودات و اندازه آنها كه فلاسفه عمر خود را در باره آن ضايع ميكنند سودى براى مردم ندارد ...

تفهيم و تتميمى است كه سود عمومى دارد
حدوث آفرينش

بيارى خداى بخشاينده كريم بدان كه مقصود از اين باب حدوث عالم، رد كلام فلسفه بافانست، چون كه اثبات آن از بزرگترين اصول اسلامى است خصوص بروش فرقه ناجيه اماميه، در زمان قديم قول به قدم تنها بدهريها و ملحدان و فلاسفه منكر همه اديان منسوب ميشد، و از اين رو كلينى و برخى محدثان ديگر در كتب خود بابى جدا براى آن ايراد نكردند بلكه در باب حدوث عالم اخبار اثبات صانع را آوردند بدين اعتماد كه پس از اعتراف بخدا جل و علا زمينه اى براى قول به قدم عالم و

ما سوى اللَّه نميماند چون همه ملتها بدان اتفاق دارند «1»

آسمان و جهان، ج 1، ص: 169

و در پيرامون زمان ما مردم بمطالعه كتب فلسفه حريصند، و از بررسى قرآن و سنت و اخبار أئمه دين رو گردانند، و دورى دوران أئمه مايه ترك آثارشان شده و خموشى انوارشان، و حقايق شرعيه با اصطلاحات فلسفه بهم مخلوط شدند و مسأله حدوث عالم مورد اختلاف شديد گرديده، و بسيارى از عالم نمايان ديندار رو به شبهه هاى گمراه كنندگان فلسفه بافان آوردند، و آنها را ميان مسلمانان رواج دادند، و گمراه شدند و گمراه كردند، و بر پيروان شريعت طعن زدند تا دلتنگ شدند و اندك و تا كار بجائى رسيده كه برخى معاصران از آنها بزبان آورده و بنوك خامه كشيدند كه جز يك خبر در باره حدوث عالم وجود ندارد و آن «بود خدا و نبود با او چيزى» است، سپس آن را هم برأى فاسد خود تفسير كردند.

براى اينست كه من در اين باب اكثر آيات و اخبار شك برانداز و ريبه گداز را نقل كردم، و بدنبالش مقاصدى آراسته و مباحثى دقيق آوردم تا شبهه هاى آنها را از بيخ بركنم، و لشكر شكوكشان را از پايگاه خود بگريز وادارم بمنظور محكم ساختن قواعد دين، و بركنارى از خشم هاى پروردگار جهانيان، چنانچه از سيد مرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه چون بدعت در امت من پديدار شود بايد عالم علم خود را پديدار كند و گر نه بر او باد لعنت خدا و فرشته ها و همه مردم.

مقصد يكم- در بيان معانى حدوث و قدم

حدوث دو معنى مشهور دارد، ذاتى و زمانى، از كلام شيخ (الرئيس) برآيد كه حدوث

نبودن پيشين است يا در ذات حادث كه مى شود حدوث ذاتى، يا در زمان كه مى شود حدوث زمانى، و ظاهر هم همين است زيرا متبادر از آن اينست كه نبوده پس وجود يافته، و بر او اعتراض شده كه تقدم عدم بر وجود بالذات معنا ندارد، زيرا تقدم ذاتى نزد آنها همان تقدم علت است، و تقدم عدم علت بر وجود جمع دو نقيض است (يعنى علت هم باشد و هم نباشد).

محقق طوسى ره گفته: حدوث پيش داشتن ديگريست و آن ديگر اگر تنها

آسمان و جهان، ج 1، ص: 170

علت باشد حدوث ذاتى است، و اگر عدم باشد حدوث زمانى است، و بر اين هم همان اعتراض وارد است، چون معلول در مرتبه ذات علت نيست و پس از اين نيستى هست شده چون بايد وجود علت پيش از وجود معلول باشد، و تقدم نيستى معلول بر وجود جز همان تقدم ذاتى كه تقدم بعليت باشد نيست و همان اعتراض برميگردد، و حكماء را در اينجا اعتراضها و جوابها است كه مناسب مقصود كتاب ما نيست، و بيشتر آنها در حواشى محقق دوانى و ديگران بر شرح جديد تجريد ذكر شده.

و خلاصه اينكه اطلاق حدوث بر اين معنى صرف اصطلاح است و موافق عرف و لغت نيست، و در حقيقت برميگردد بترتيب وجود معلول بر وجود علت زيرا عقل حكم كند كه او بود پس اين بود شد.

سيد داماد يك معنى سومى ثابت كرده بنام حدوث دهرى آنجا كه گفته:

نيستى براى ممكن سه تا است:

1- نيستى ذاتى كه هر ممكنى موجود هم كه هست آن نيستى را دارد چون وجود او از ديگريست.

2- نيستى غنچه اى براى

هر حادث زمانى زيرا پيش از وجودش در غنچه زمانست.

3- نيستى صرف دهرى پيش از لحاظ او در غنچه زمان، و در نيستى اول مقابل هستى نيست زيرا يكم آنها در حال وجود تحقق دارد و بر وجود سبق ذاتى دارد، و دومى هم يك امتياز زمانى است، اينست كه از شرائط تناقض وحدت زمانست پس آنچه مقابل وجود است نيستى صرف است كه حد و مرزى ندارد، و امتيازى از نظر حال در آن نيست.

و در اين باره تحقيق طولانى كرده و خلاصه اش اينست كه براى موجودات دو وعاء ديگر جز زمان ثابت كرده بنام دهر و سرمد، و گفته زمان رابطه متغير است با متغير و دهر رابطه ثابت است با متغير، و سرمد رابطه ثابت است با ثابت و بر آن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 171

از گفته حكماء گواه بسيارى آورده، چون قول شيخ الرئيس در تعليقات آنجا كه گفته تعليق: عقل سه بودن را دريابد:

1- بودن در زمان و آنگاه وجود چيزهاى متغير است كه آغاز و انجامى دارند بلكه هميشه در جريانند و در گذشت از حالى و تجديد حالى.

2- بودن بهمراه زمان كه دهر ناميده شود، و اين كون خود زمان را فرا دارد و آن بودن فلك است با زمان و زمان در اين كون اندر است زيرا ناشى از حركت فلك است، و آن نسبت ثابت است بمتغير و در وهم نگنجد، زيرا وهم چيزى كه در زمان است درك كند، و گذشته و حال و آينده را ميفهمد، و براى هر چيز «كى باشد» ميفهمد يا گذشته يا حال يا آينده.

3- بودن ثابت با ثابت ديگر

كه سرمد ناميده شود و دهر را فرا دارد.

تعليق: وهم هر چيز را در گاهى ميفهمد، و محال است كه خود زمان گاهى داشته باشد.

تعليق: آنچه در چيزى فرا گرفته است در آنست، و با تغيير آن تغيير كند و هر چه در زمانست با تغيير زمان دگرگون شود و همه اعراض زمان بدو چسبد.

اوقات چندى بر او گذرد، و اين وقتى كه مثلا آغاز بود و يا حال او است جز وقتى باشد كه پايان آنست زيرا زمان او ميرود و مى آيد، و آنچه بهمراه چيزى است تغيير و عرض او را نپذيرد.

تعليق: دهر وعاء زمانست زيرا بدو محيط است.

در شفا، هم همين معنا را بيان كرده، سپس گفته: دهر و سرمد امتداد ندارند و گر نه اندازه حركت باشند، سپس زمان چون معلول دهر است و دهر چون معلول سرمد، و نيز در شفاء گفته، در زمان جز حركت و متحرك وجود ندارد، حركت بذات خود در زمانست و متحرك بواسطه حركت، و اما امور ديگر در زمان نيستند و گرچه بهمراه آنند چنانچه جهان درون يك دانه خردل نيست و همراه آنست- تا آخر آنچه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 172

گفته، و محقق طوسى آن را پسنديده ره- و هم سيد شريف و ديگران.

و بدان كه آنچه ما اثبات آن را خواهانيم بستگى بتحقيق اين امور ندارد، زيرا مورد اجماع اهل ملل و نصوص متواتره اينست كه همه آنچه جز خدا تعالى وجود دارد زمان بودش از سوى ازل پايان پذير است، و وجودش آغازى دارد، و ازليت و وجود بى نهايت منحصر بپروردگار سبحانست، خواه پيش از پديده ها زمان موهوم باشد يا دهر

چنانچه بزودى آن را ميفهمى ان شاء اللَّه تعالى.

مقصد دوم در تحقيق احوال اين مسأله

بدان كه ميان مسلمانان خلافى نيست بلكه ميان همه ارباب ملل در اينكه جز پروردگار و صفات كمالش هر چه هست حادث است بدان معنا كه ما گفتيم و هستى آن را آغازيست، بلكه ضرورى دين شمرده شده، و سيد داماد در قبسات آن را مورد اتفاق همه انبياء و اوصياء دانسته، و صاحب ملل و نحل در كتاب نهاية الاقدام با تصحيح محقق طوسى- ره- گفته: مذهب حق همه ملل اينست كه: جهان پديد شده و آفريده است آغازى دارد، خدا تعالى آن را آفريده و ابتكار كرده پس از آنكه نبوده، و خدا بوده و با او چيزى نبوده، و جمعى از بزرگان حكماء و فيلسوفان ديرين چون تاليس، انكساغورس، انكسيمالس، از ملطيان، و چون فيثاغورس و انباذقلس، سقراط، افلاطون از آتن يونان و گروهى از شعراء و پيشينيان و مرتاضان موافق آنهايند.

و قول بقدم عالم و ازلى بودن حركات پس از اثبات صانع و اعتراف بعلت اولى تنها پس از ارسطو پيدا شده زيرا او با قدماى حكماء در اين مسأله صريحاً مخالفت كرد، و اين گفته را در آورد بدليلهائى كه آنها را حجت و برهان پنداشت، و شاگردانش مانند اسكندر افروديسى، ثامسطيوس و فرفوريوس صريحاً بدان اعتراف كردند و برقلس كه منسوب بافلاطون است در اين مسأله كتابى نگاشته و اين شبهه ها را در آن ذكر كرده.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 173

سيد داماد- ره- گفته طبق نقل درست و متواتر افلاطون و شش تن ديگر از استادان فلسفه و ديگران از قدماء معتقد بحدوث هر دو عالم امر و خلقند با

هر چه دارند و ارسطو و شاگردانش معتقد بقدم آنند (پايان) ولى ظاهر اينست كه مذهب افلاطون حدوث امور زمانى است، چون گفته اند كه او نفوس و بعد مجرد را قديم دانسته، و سيد- ره- در قبسات گفته قول به قدم عالم نوعى شرك است، و در جاى ديگر گفته كه الحاد است.

و صدوق- ره- در كتاب توحيد (156) گفته: دليل بر اينكه خدا عز و جل دانا، توانا و زنده است بخويش و قدرت و زندگى جز خود ندارد اينست كه اگر علم جز ذاتش باشد يا آن علم قديم است يا حادث، اگر حادث باشد خدا پيش از پديدشدنش دانا نباشد و آن صفت نقص است و هر ناقص حادث است بدليلى كه پيش گفتيم، و اگر آن علم قديم باشد بايد ديگرى با او قديم باشد، و اين كفر است باجماع.

و در ضمن ابطال مذهب ثنويه توحيد (194) گفته: آنچه «مانى» و «ابن ديصان» از خرافات خود بهم بافته اند. و گبرها از حماقت بدان معتقد شدند در باره «اهرمن» فاسد است بهمان دليلى كه قدم اجسام فاسد است، و در اين كتاب (222) با بى منعقد كرده براى اثبات حدوث، و دلائل مشهورى كه ببرخى اشاره كنيم آورده و ما همه را نياورديم براى آنكه كلام طولانى نشود، و در ضمن گفته: كه حادث آنست كه نبوده است و بود شده و قديم هميشه بوده، و در پايان سخنش گفته (223) اينست ادله يگانگى موافق قرآن و اخبار درست از پيغمبر و ائمه عليهم السلام.

و سيد مرتضى به نقل از استادش مفيد- رفع اللَّه شأنهما- در رد قول ابى هاشم به حال، در

ضمن سخنش گفته: ابى هاشم نخواسته حال را چيزى بداند، هست يا نيست، و اگر هست باشد، بر اصل او و اصول ما هر دو بايدش قديم باشد يا حادث و نمى تواند آن را قديم بداند تا مخالف توحيد شود و بدتر از آنها باشد كه صفات را زائد بر ذات دانند و كلام را كشانده تا گفته: و قول به هيولا و قدم سرشت عذر بهترى است براى اينان اگر عذرى داشته باشند ولى هيچ كدام عذرى در برابر ضلالتى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 174

كه آوردند نيست، زيرا گويند هيولا ماده جهانست و پيوسته بوده و قديم است، و خدا پديدار جهانست از اين ماده چنانچه زرگر از شمش طلا انگشتر سازد، و نساج از پنبه ريشه جامه بافد، و نجار از چوب درخت تخته سازد تا آخر آنچه در رد آنها گفته.

و علامه- ره- در مختلف سخنى از شيخ مفيد نقل كرده كه قول بقدم از مذاهب صاحب كيشان نيست، آنجا كه گفته: و اما صابئه در عقيده خود تنهايند از شمارى كه شمرديم زيرا جمهورشان خدا را در ازل يگانه دانند، و برخى از آنها بهمراه او هيولا آرند در قديم كه جهان را از آن ساخته و آن مايه خلقت است بعقيده آنها و معتقدند كه فلك زنده و ناطق است، و مدبر اين جهانست و رهبر آن، و كواكب را بزرگدارند و در برابر خدا عز و جل بپرستند، برخى آنها را فرشته خوانند و بعضى معبود و براى آنها معبد سازند، و اينان با سنجش بمشركان عرب و بت پرستها به گبرها نزديكترند تا آخر آنچه گفته و مؤيد آنست

كه ما ذكر كرديم.

و شيخ الطائفه- قدس اللَّه لطيفه- در كتاب اقتصاد بابى ساخته در اينكه (خدا تعالى يگانه است و دومى ندارد در قدم)، و دلائلى بر آن آورده تا گفته: و چون اين ثابت شد اثبات دو قديم باطل است و چون وجود دو قديم باطل شد قول ثنويه كه نور و ظلمت را قديم دانند و قول گبران كه، خدا و شيطان را قديم دانند، و قول نصارى كه سه خدا گفته اند باطل است بعلاوه گفته ثنويه بدليل حدوث اجسام باطل است، و حدوث اجسام را، دلائل مشهوره متكلمان ثابت كرده.

و سيد مرتضى- ره- در كتاب «الغرر» دليلها بر بطلان قول به هيولاى قديم آورده.

و شيخ محقق أبو الفتح كراچكى «1» شاگرد سيد مرتضى قدس اللَّه نفسها در كتاب

آسمان و جهان، ج 1، ص: 175

«كنز الفوائد» گفته: يك دسته از ملحدان حوادث و حادث كننده آنها را ثابت دانند و گويند وجودشان آغازى ندارد و هميشه بوده اند، و پندارند خدا هميشه كار كرده و هميشه كار مى كند و كارش آغاز و انجامى ندارد و با ما در ازلى دانستن افعال خدا مخالفند زيرا ما معتقديم خدا آنها را آغاز كرده و پيش از آنها موجود بوده ولى در اينكه پايانى ندارند با ما موافقند، گرچه آنها مى گويند: جهان بهمين صورتى دارد هميشه هست ولى ما ميگوئيم جهان دنيا تمام مى شود و آخرت بجايش مى آيد و كار خدا نعمت دادن به اهل بهشت است تا هميشه و عذاب دوزخ است هميشه و كارهاى خدا از اين رو پايانى ندارند.

و اينان همان دهريانند كه گويند دهر سرمدى است و آغاز و انجامى ندارد، و گويند حركت

فلك بدنبال هم بوده و خواهد بود بى نهايت، روز و شب هميشه بدنبال هم بودند و خواهند بود انسان هميشه از نطفه بوده و نطفه از انسان، پرنده هميشه از تخم برآمده و تخم از پرنده، و هميشه درخت از هسته بوده و هسته از درخت، و اين پديده ها هميشه بدنبال هم بودند و خواهند بود، گذشته آنها آغازى ندارد، و آينده آنها را انجامى نه، و همه آنها ساخت سازنده ايست كه پيشتر از آنها نبوده، و حكمت حكيمى است كه پيش از آنها يافت نشده، و ساخت و سازنده قديم بودند و هميشه، برتر است آن خدا كه جز او قديمى نيست، و سپاس او را است كه بما نعمت شناسائى داده، و من بيارى خدا چند دليل بر بطلان گفتار ملحدان و فساد عقيده دهريان برايت بيان كنم.

من گويم: سپس خداش رحمت كناد، دليلهاى شافى و جوابهاى كافى، و تحقيقات محكم و الزامات مستحكم آورده و برخى از آنها را بزودى در جاى خود بياوريم، و اينجا نياورديم كه تكرار نشود، سپس مناظره خود را با يكى از دهريان قائل بقدم جهان بيان كرده و گفته كه آن را براى سيد مرتضى ره- نوشته، و جوابى هم كه او داده ذكر كرده، و هر كه خواهد همه اينها را بداند بآن كتاب مراجعه كند.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 176

سيد مرتضى ره- در پاسخ پرسشى در باره آيه تطهير گفته: پرسنده گفته:

اگر اشباحشان قديمست و آنان همه در اصل پاك بودند، كدام رجس از آنها زدوده شده؟ سيد در ضمن پاسخ آن گفته: قديم دانستن اشباحشان مورد انكار است و اين اطلاق روا نيست،

قديم حقيقى همان خداى تعالى است، يگانه اى كه هميشه بوده، و هر چه جز اوست پديد شده، و ساخته و آغاز دارد، و او را اولى است- تا آخر كلامش- ره- سپس گفته: مسألة، يك فيلسوف اعتراض نموده كه: اگر بقول شما خدا يگانه بوده و چيزى بهمراه او نبوده و همه چيز پديد شده؟ پس از چه چيزى پديد شده، گفتيم: آفريده شدند نه از چيزى، او گفت: همه چيز را با هم پديد آورد يا در هر زمانى چيزى پديد آورد؟ گفت: اگر بگوئيد همه با هم پديد شدند، وجدان شما گواه است كه همه با هم نبودند و خرده خرده بدنبال هم پديد شوند و اگر بگوئيد: خرده خرده بدنبال هم پديد شوند، براى خدا شريك بوده باشد (آن زمان مقارن يا مقدم بر اول آفريده است).

و جواب اينست كه خدا هميشه يكتاست چيزى با او نبوده و دوامى ندارد، و نخست پديده او زمانى نداشته و لازم نيست براى پديده ها زمانى باشد و اگر هم زمان براى آنها بسازد لازم نيست كه زمان قديم باشد زيرا زمان حركات فلك يا اندازه وقتى است بجاى آن و از كجا نزد اين فيلسوف لازم آيد كه در صورت يكباره خلق نشدن همه چيز بايد زمان قديم باشد جز اينكه او معنى زمان را نفهمد تا آخر كلام او در اين مقام «1».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 177

محقق طوسى طيّب اللَّه روحه القدسى در تجريد گفته: قديم جز خدا تعالى نيست «1» و در آن گفته: بود شدن عالم پس از آنكه نبوده دليل مختار بودن خدا است، و در كتاب فصول گفته:

(اصل) ثابت

است كه وجود ممكن از ديگريست در حال پديد شدن نيست بوده چون پديد آوردن هست، نشدنى است پس بناچار نيست بوده و هست شده و وجود هر ممكن مسبوق به نيستى است، اين گونه وجود حدوث ناميده شود و اين گونه موجود محدث پس هر موجود جز واجب الوجود محدث باشد و محال بودن حوادث بى آغاز كه فلسفى گويد نياز ببيان درازى ندارد پس از اثبات حوادث كه مقتضى حدوث آنها است. سپس گفته است:

مقدمه هر اثر بخشى اگر اثرش دنبال اراده و قدرت او باشد قادر ناميده شود و اگر اثرش بى قدرت و اراده او باشد و اثر قادر موجب باشد و اثر قادر مسبوق به نيستى است زيرا داعى متوجه نيست است اثر موجب همزمان او است زيرا اگر پس از او باشد و منتظر شرطى براى تمام شدن علت نباشد ترجيح بلا مرجح لازم آيد و اگر براى انتظار شرطى باشد مؤثر تام نبوده و خلف لازم آيد.

سپس گفته است:

نتيجه- واجب الوجود مؤثر در ممكنات قادر است زيرا اگر موجب بود بايد همه ممكنات قديم باشند و اين باطل است بدليلى كه گذشت.

و سيد مهنان بن سنان در ضمن سؤالات خود از علامه حلّى- ره- اين مسأله را پرسيده:

آسمان و جهان، ج 1، ص: 178

چه ميفرماييد در باره معتقدان باينكه جواهر و اعراض فعل فاعل نيستند و جوهر امر عدمى است گرچه موجودهم باشد، آيا اين عقيده فاسده مايه كفر است و بى ايمانى و ناپذيرى اعمال صالحه و گواهى و تحريم ازدواج با آنها يا باعث هيچ كدام نباشد، و حكم آنها در اين دنيا چيست؟

جواب: پستى اين عقيده شكى ندارد و

باطل است ولى باعث كفر و بى ايمانى و ناپذيرى كارهاى خوب و گواهى و تحريم ازدواج با آنها نيست، و حكمشان در دنيا و آخرت حكم مؤمنين است زيرا باعث كفر اعتقاد بقديم بودن جوهر است و آنها بدان معتقد نيستند، زيرا قديم بودن وجود ميخواهد و آنها او را در ازل موجود ندانند، ولى اشتباهى كردند كه وجود و ثبوت را از هم جدا دانستند و ثبوت را اعم فهميدند، و بيشتر استادان متكلم از معتزله و اشاعره مثبتى هستند و چگونه رواست تكفير آنها؟

سؤال ديگر، چه ميفرمايد آقاى ما در باره كسى كه بتوحيد و عدل معتقد است ولى جهان را قديم ميداند و حكمش در دنيا و آخرت چيست؟

جواب هر كه معتقد بقدم جهانست بدون خلاف كافر است، زيرا فرق ميان مسلمان و كافر همين است، حكمش در آخرت حكم كفار است باجماع، و شيخ جليل ابو الصلاح حلبى در «تقريب المعارف» تصريح كرده بحدوث جهان و چند دليل بر آن آورده، و همچنان سيد بزرگوار ابن زهره در كتاب «غنية النزوع» دليلها بر آن آورده.

و نوبختى در كتاب «ياقوت» گفته: همه اجسام حادثند، زيرا بيك سو توجه دارند و اگر اين توجه ذاتى آنها بود بايد جابجا نشوند و اگر بتأثير علتى باشد آن علت يا مختار است كه عقيده ما بر آنست و يا موجب و آن باطل است زيرا تسلسل باطل لازم آيد، و دليل ديگر اينكه اجسام پديده نو دارند كه معلوم است نداشته اند، و قديم عدم ندارد زيرا واجب الوجود است، زيرا اگر ممكن الوجود باشد و علت آن مختار باشد مخالف فرض است كه قديم بوده

و اگر علت آن موجب باشد تسلسل وجود لازم آيد و مقصود ما نيز ثابت گردد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 179

و علامه در شرح آن گفته: اين مسأله از بزرگترين مسائل اين علم است و همه مسائل آن بر او بچرخد، و مورد اختلاف شديد است ميان مسلمانان و دشمنان آنها، و مردم در باره آن سخت اختلاف دارند و خلاصه اقوال اينست:

1- جهان در ذات و صفات هر دوحادث است، و اين عقيده همه مسلمانها و نصارى و يهود و مجوس است.

2- در ذات و صفات قديم است، و اين عقيده ارسطو، و ثاوفرطيس، و ثاميطوس و ابى نصر، و ابى على بن سينا است كه آسمانها را بذات و صفات قديم دانند؛ و حركات و اوضاع آنها را بحسب نوع قديم شمارند، يعنى هر پديده بدنبال ديگريست بى نهايت.

3- در ذات قديم باشند و در صفات حادث و اين عقيده انكساغورس، و فيثاغورس و سقراط، و ثنويه است و در اين باره اختلافات بسيارى دارند كه در اين مختصر نگنجد.

4- ذات آنها حادث باشد و صفاتشان قديم و كسى بدان معتقد نيست زيرا محال است، و جالينوس در همه متوقف است.

من ميگويم. سپس- ره- سخن را بادله مذكور در متن كشانده در شرح تجريد هم مانند آن را گفته است، و عقيده بحدوث همه را بهمه ارباب ملل نسبت داد، در كتاب نهاية المرام در علم كلام گفته: همه مسلمانان اتفاق دارند كه جز خدا و صفاتش قديم نيست، و اماميه معتقدند كه قديم همان خدا است و بس و باز در آن گفته: از نظر عقل چهار قسم پيش نيست.

1- جهان در ذات

و صفات حادث است، و اين عقيده مسلمانها و سائر ملّيين و برخى حكماى قديم است.

2- در ذات و صفات قديم است و اين عقيده ارسطو و جمعى از حكماى قديم است و برخى متاخرين چون ابى نصر و شيخ الرئيس گفته اند: آسمانها در ذات

آسمان و جهان، ج 1، ص: 180

و صفات قديمند جز حركات و اوضاعشان كه در نوع خود قديمند، نه در شخص خود و عناصر و هيولا شخصا قديمند و صور جسميه آنها و صور نوعيه بنوع قديمند نه بشخص.

3- در ذات قديمند و در صفات حادث و اين عقيده حكماى پيش از ارسطو است چون ثاليس ملطى؛ انكساغورس، فيثاغورس، سقراط و همه ثنويه چون مانويه، ديصانيّه، مرقوبيه و ماهانيه، سپس اينان دو گروه شدند، برخى گفتند اين ذات قديم جسم بوده و اينان هم اختلاف كردند، ثاليس گفت: آبست، چون قابل هر صورتيست، و پندارد كه خشك شده و زمين شده، و لطيف شده و هوا گرديده، و جوش زده و آتش برآورده و از آتش دود برخاسته و از دود آسمان پديد شده، و گفته اند اين عقيده را از تورات گرفته كه در سفر نخست گويد: خدا گوهرى آفريد و بنظر هيبت بدان نگريد و اجزائش وارفتند و آب شد، و از آن بخارى چون دود برخاست و از آن آسمانها را آفريد، و بر روى آب كفى پديد شد و از آن زمين را آفريد، و آن را با كوهها لنگر بست.

انكسيمايس پنداشته كه آن جسم هوا بوده كه از لطافتش آتش برآمده و از درهم شدنش آب و زمين و از تلطيفش چيزهاى ديگر و ديگران گفتند همان بخار بوده،

و هوا و آتش از لطيف شدنش پديد شدند و زمين از درهم شدنش، انوفلطيس گفته: آتش بوده و همه چيز به تلطيفش پديد شده، از او حكايت است كه همه چيز به بخت منظم شده، و بخت يك ديد عقلا نيست كه در جوهر كلى نفوذ دارد، انكساغورس گفته:

جسم نخست، آميخته بى پايانيست از اجسام خرد بى پايان براى هر نوعى چون اجزائى از سرشت نان و اجزائى از سرشت گوشت، و چون بسيارى از آنها گرد هم آيند و بديد درآيند گمان شود كه پديد شدند، و او منكر مزج و استحاله شده، و بكمون و ظهور معتقد شده، برخى گفته اند اين مايه آميخته در ازل ساكن بوده سپس خدا تعالى او را بحركت آورده و جهان را از آن آفريده.

ذيمقراطيس گفته اصل جهان ذرات خرد كروى است و قابل قسمت در توهم نه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 181

در خارج و پيوسته در حركتند و بر اثر جهشى خاص اين جهان از آنها پيدا شده و بدين شكل آسمانها و عناصر پديد شدند، و سپس از حركت آسمانها عناصر بهم آميختند و از عناصر اين تركيبها برآمدند، و شيخ در شفا از او نقل كرده كه گويد: اين اجزاء در شكل مخالفند و در گوهر و سرشت يكى هستند، و همانا افعال گوناگون آنها بر اثر اختلاف شكل باديد شوند، ثنويه گويند: اصل جهان همان نور است و ظلمت دسته دوم گويند: اصل جهان جسم نيست و دو دسته شدند:

1- جرمانى كه پنج قديم معتقدند، خدا، نفس، هيولا، دهر، خلا، خدا را در دانش و حكمت كامل دانند و بركنار از سهو و غفلت. خرد، از او

بتابد چنانچه نور از قرص خورشيد و همه چيز را بطور كامل بداند.

و اما نفس زندگى بخش است چون نور بخشى خورشيد ولى تا بررسى نكند چيزى نداند، و خدا ميداند كه نفس علاقه بهيولا دارد و عاشق او است و بدنبال لذّت جسمانيست، و دورى از تن را خوش ندارد و خود فراموش است، و خدا بحكمت تامه اى كه در خور او است به هيولى كه مورد علاقه نفس است توجه كرد، و آن را بتركيبهائى چون آسمانها و عناصر درآورد، و اجساد حيوانات را بزيباتر شكلى كالبد بست، جز فسادى كه در آنها رخنه كند و زوالش نشدنى است، سپس خدا بنفس عقل و ادراكى داد تا خود را بياد آورد و متوجه شد كه در عالم هيولا است دردمند است و دانست كه در جهان خود لذتهاى بى آزارى دارد و شيفته عالم شد و بدان پيوست، و پس از مفارقت بالا رود و تا هميشه با خرمى و خوشبختى در آن بماند؛ گفتند از اين راه شبهه ها كه ميان فلاسفه معتقد بقدم و متكلمان معتقد بحدوث اند برطرف شوند.

2- پيروان فيثاغورس، گفتند: مبدء جهان اعدادى باشند كه از يكان تركيب شدند، زيرا مايه هر تركيبى اجزاء بسيط آنست كه هر كدام خودش يكى است، زيرا هر چيزى يا وجهى دارد جز اينكه يك واحديست يا نه، اگر دارد مركب است زيرا در او ماهيتى است با وحدت، و سخن ما در مركبات نيست بلكه در مبدء آنها است و اگر ندارد تنها وحدتها باشند و بايد خوددار باشند و خود آمده و گر نه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 182

نياز بديگرى پيش از خود

دارند و سخن ما در مبدأ مطلق است و خلف لازم آيد اين يكانها امور خود آمده اند و چون وضعى بخود گيرند نقطه پديد شود، و دو نقطه بگرد هم خطى گردد، و دو خط سطحى شود و دو سطح جسمى، و پديد شد كه مبدأ اجسام يكانها هستند، و نيز از او نقل شده كه اگر وحدت ذاتى باشد نه از ديگر آيد و آن است كه برابر كثرت است و مبدأ اول است و اگر مستفاد از ديگرى باشد خود مبدأ كثرت است، گرچه در آن نيست و مقابل آنست، و از آن شماره ها برآيند، و همان مبدأ موجوداتست، و همانا اختلاف طبع موجودات براى اختلاف خواص شماره هاى آنها است.

4- صفات قديم باشند و ذات جهان حادث، و اين محال است و كسى بدان معتقد نشده چون بطلانش بديهى است، ولى جالينوس در باره همه توقف كرده و قولى را ترجيح نداده (پايان).

و همانا اين عقائد پست را آورديم تا دانسته شود كه حكماء بدين خرافتها چسبيده و آنها را بزبان آوردند و پيروانشان بدنبال آنها رفتند و آنها را بزرگداشتند و چون از دينداران مطلبى كه از قرآن يا كلام پيغمبر و امام است بشنوند منكر شوند و بباد مسخره گيرند، خدا آنها را بكشد از كجا دروغ بافند «1».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 183

محقّق دوانى در انموذج خود گفته: فلاسفه با اهل سه ملت در حدوث جهان مخالفند، زيرا مليّين همه بر حدوث عالمند مگر برخى گبرها، اما مشهور فلاسفه اتفاق بر قدم آن دارند به تفصيل آينده، و از افلاطون قول بحدوث نقل شده، و بحدوث ذاتى نزد بعضى تفسير

شده، سپس گفته: هر سه ملت معتقدند كه جهان جز از ذات خدا و صفات او چه جوهر و چه عرض همه حادثند و بطور حقيقت نبودند و بود شدند، نه آنكه تنها حدوث ذاتى دارند و وجودشان از عدمشان تاخّر ذاتى دارد چنانچه فلاسفه معتقدند و آن را حدوث ذاتى نامند، و تقرير اين حدوث بمعنى تاخّر وجود از عدم بحث دقيقى دارد كه در حاشيه تجريد ايراد كرديم.

و جمهور فلاسفه معتقدند كه عقول و اجرام فلك و نفوسشان قديمند، و مطلق حركت و وضع و تخيل آنها نيز قديمند، زيرا هرگز از آنها تهى نبودند، و برخى اوضاع حادثى براى آنها قائلند كه از مبدء بنفوس آنها افاضه مى شود، ولى چنانچه ابو نصر و ابو على در تعليقاتشان گفته اند بنقل از محققان آنها بوسيله ارسطو آنها معتقدند مطلوب آنها نفس حركت است و با همان تشبّهشان بمبدئشان كامل مى شود، و آن هم وجود فعلى دارد نظر بذات و صفات ديگر جز همان حركت در اوضاع جزئيه كه ثبات شخصى را نپذيرد، و دوام نوعى دارد براى تكميل شباهت بمبادى خود كه از همه جهت وجود فعلى دارند، و چون تشبه لازمه حركت است آن را هدف نهائى دانسته اند باعتبار لازمش، و مواد عناصر و مطلق صورتهاى جنسى و نوعى و مطلق عرضهاشان همه نزد آنها قديمند.

زيرا بعقيده آنها يك صورت كه از جسم كل جدا مى شود دو تا بجاى آن پديد ميشوند، و يك صورت جدا كه پيوست مى شود، دوتا يكى ميشوند، آرى اشراقيها معتقدند كه صورت جسميه در حال اتصال و انفصال هر دو بجا ميماند، و اما نفوس ناطقه بشر نزد

برخيشان قديمند و از افلاطون هم نقل شده ولى مخالف نقل حدوث عالم است از او، و مشّائيها و معظم ديگران آنها را حادث دانند.

و در شرح عقائد عضديه هم مانند آن را گفته و افزوده كه: متبادر از حدوث

آسمان و جهان، ج 1، ص: 184

وجود پس از عدم، پس از او بودن زمانى است، و حدوث ذاتى يك زبان فلسفى است، و گفته: مخالف در اين حكم فلاسفه اند، زيرا ارسطو و پيروانش معتقدند كه عقول و نفوس فلكيه، و اجسام فلك بامايه آنها، و صور جسميه و نوعيه و اشكال و اضواءشان و عناصر و مايه شان، و مطلق صور جسميه نه اشخاص آنها همه قديمند، و گفته شده صور نوعيه حادثند، زيرا خصوصيات انواع نبايد قديم باشند، و ظاهر كلامشان اينست كه انواع هم قديمند، سپس گفته: نقل شده كه جالينوس در اين باره متوقف بوده، و از اين رو او را فيلسوف نشمرده اند كه در اصول حكمت ترديد داشته (پايان) و بدان چه از سخنان قوم در اين باره آورديم بايد اكتفاء كنيم، و آوردن همه يا بيشترش مايه تطويل بى فائده است، و از آنچه آورديم يك دليل بر حدوث عالم بدست آمد، زيرا بنقل از مخالف و موافق معلوم شد كه همه مليين با همه اختلافى كه دارند در حدوث عالم متفقند، و همه دعوى دارند از رهبر شرع خود آن را دريافت كردند، و اين خود مايه علم باينست كه صاحبان شرايع آن را گفته اند، و اين چون اجماعات منقوله ديگر نيست كه مقصود از آن مفهوم نباشد و يكى گفته باشد و ديگران پيرو او شده باشند، و فرق ميان آنها

بر هيچ خردمند و با انصافى نهان نيست.

مقصد سوم وجه استدلال به روايات گذشته

من گويم: با انديشه در آنچه پيش داشتيم و رعايت انصاف و دورى از زور- گوئى و ناحق، از آيات بسيار و اخبار متواترى كه بروشهاى مختلفه و عبارات گوناگون با بيانات شافيه و ادله وافيه آمده قطع پيدا ميكنى بحدوث جهان بهمان معنا كه پيش گفتيم، و هر كه كلام عرب را بررسى كند در مورد بكار بردن الفاظ و رجوع بكتب لغت نمايد ميداند كه: ايجاد، احداث، خلق، فطر، ابداع، اختراع، صنع

آسمان و جهان، ج 1، ص: 185

ابداء بكار نروند مگر بمعنى هست كردن بعد از نيست بودن.

محقق طوسى- ره- در شرح اشارات گفته: اهل لغت فعل را بپديد كردن چيزى تفسير كردند، و باز گفته: صنع ايجاد چيز نبوده است، و در لغت، ابداع پديد كردنست، و بدعت پديده هاى امور هم از اين ماده است، خلق، به پديد كردن چيزى بى نمونه تفسير شده، ابن سينا در رساله «الحدود» گفته: ابداع دو مفهوم دارد يكى بود كردن چيزى و نه از چيزى و نه بواسطه چيزى دوم وجود ناشى از علت بى ابزار و واجب الوجود كه خود هيچ از خود نداشته.

و در ملل و نحل از ثاليس ملطى نقل كرده كه: ابداع هست كردن نابود است، و چون بودكننده همه بوده ها است پس بود ساختن از ناچيز قديم است، و هر كه در آيات و اخبار بررسى كند شكى برايش نماند در اين باره چون فرموده او: «خلقت از چيزى نبوده تا ابتكار باطل باشد، و علتى نداشته تا ابداع درست نباشد» با اينكه در بيشتر نصوص متقدمه تصريح بحدوث بهمان معنا شده بطورى كه قابل

تأويل نيست، و با پيوستن آنها بيكديگر قطع بمقصود حاصل شود.

و براى اينست كه اكثر اعتقادات اصولى چون معاد جسمانى و امامت امير المؤمنين عليه السّلام و مانند آنها در كلام صاحب شرع بعبارات گوناگون و روشهاى چند وارد شده تا از جميع آنها جزم بمراد برآيد، با اينكه خود آنها داراى دليلهاى عقلى اجماليند كه هر كه انديشه كند در آنها مقصود را ميداند، آيا نظر نكنى بفرموده شان عليه السّلام در چند جا كه «اگر كلام قديم باشد بايد معبود دومى باشد» و بفرموده شان «چگونه ميتواند آفريننده چيزى باشد كه پيوسته با او بود» كه خود اشاره دارد جعل به قديم تعلق نگيرد، زيرا علت وجود بخش است يا وجود نگهدار كه نخست علت موجده است و دومى مبقيه، و موجود قديم محال است علت موجده داشته باشد بحكم فطرت سالم خواه آن علت مختار باشد و يا موجب، ولى اوّلى اوضح و اظهر است.

و آنچه مايه آگاهى است بر آن مشاهده پديده هاست كه نخست اثر علت در آنها وجود بخشى است و پس از آن در هر آنى نگهدارى آنست، و اگر ممكن از

آسمان و جهان، ج 1، ص: 186

ازل باشد هر آن گذشته بقاء و استمرار وجود اوست، و وجود بخشى ندارد (اين بيان مخصوص زمانى است نه خود زمان و خارج از زمان) و در توجيه جز اول گوئيم:

اگر كلام كه فعل خدا است پيوسته بوده است از قديم بايد نياز بعلت نداشته باشد، چون وجود بخش نميخواهد و وجود نگهدار كه پيرو آنست لازم ندارد زيرا اگر اولى لازم نيست دومى سزاوارتر است كه لازم نباشد، و بى نياز از علت واجب

الوجود است و معبود دومى مى شود و خلف فرض مى شود كه كلام فعل خدا است و از او است، و همين بيان در خبر دوم هم مى آيد.

و مؤيد آنست آنچه در كافى (ج 1 ص 81) و جز آن آمده در حديث فرجه از امام صادق عليه السّلام آنجا كه بزنديق فرموده: اگر دو خدا دعوى كنى بايدت ميان آن دو فرجه اى باشد تا دو باشند و اين فرجه مى شود سومى كه از قديم بهمراه آن دو تا است و بايدت سه تا بگوئى (الخبر) چون امام فرجه را براى قديم بودنش معبود سوم و واجب الوجود دانست.

اكنون بدان كه سبب نياز بمؤثر بسا كه خود امكان باشد، زيرا مصداق امكان تنها پديده باشد و فردى كه فرض شده قديم است در نفس الامر مصداق امكان نيست، بلكه ممتنع الوجود است زيرا مستلزم تسلسل محال است چنانچه بيايد، و ممتنع الوجود بسا يك مجموع تركيبى است، چون دو ضد و دو نقيض، و بسا كه علت نياز بمؤثر همان حدوث باشد يا امكان بشرط حدوث، و بهر كدام گروهى معتقدند و ظاهر اكثر اخبار يكى از دو تاى آخريست كه حدوث يا امكان بشرط حدوث است، چنانچه در برخى از آنها بدان اشاره كرديم چون حديث امام رضا عليه السّلام در علت خلق آسمانها و زمين در شش روز «1» و دليل آنست آنچه از امام رضا عليه السّلام روايت شده كه مردى نزد او آمد و گفت يا بن رسول اللَّه، دليل بر حدوث عالم چيست؟ فرمود: «تو نبودى و بود شدى، و دانى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 187

كه تو خود را بود نكردى

و چون توئى هم بودت نكرده» زيرا روشن است كه مقصود سائل از حدوث عالم اثبات صانع است زيرا حدوث عالم با وجود صانع پيوسته است، و امام بوجود مخاطب پس از نبودش يعنى بحدوث زمانى استدلال كرد بر وجود صانع تعالى.

و از دلائل حدوث است هر چه كه به اوليت خدا تعالى دلالت دارد زيرا اوليت تفسير شده باينكه خدا سبحانه پيش از هر چيز است «1» وجه ديگر: همه آيات و هر روايتى كه دلالت دارند بر نابودى همه موجودات كه برخى در اينجا گذشت و برخى در مجلد سوم، با پيوست مقدمه اى كه معتقدان بقدم عالم پذيرفته اند، و آن اينست كه هر چه قديم باشد نابود نشود «2» و در احتجاج (129) روايت شده كه زنديقى از امام صادق عليه السّلام در ضمن مسائلى پرسيد: روح بعد از بيرون رفتن از تن پاشيده شود يا بماند؟ فرمود: بماند تا در صور دميده شود؟ و آنگاه همه چيز نابود گردد و از ميان برود، نه حسى بماند و و نه محسوسى، سپس همه چيز برگردد چنانچه خدا آنها را آغاز كرده بود، و آن چهار صد سال است كه آفرينش بجا ماند، و ميان دو نفخه باشد. و دليل بر حدوث خصوص آسمانها آيات و اخباريست كه دلالت دارند بر شكافتن و از هم گسيختن و نورديده شدن آنها و بر پراكنده شدن اختران از آنها بتقريبى كه گذشت، و همه آنها در مجلد سوم گذشته.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 188

و دليل ديگر: آيات و اخباريست كه دلالت دارند آسمانها و زمين در شش روز آفريده شدند زيرا پديده روز آخر پنج روز

پيش دارد و در گذشته منقطع الوجود است، و زمان موجود روز يكم پيش است بر زمان موجود آخرى باندازه پايان دار پس همه متناهى و حادث باشند، و زمان موجود هم كه ثابت ميكنند متناهى است نيز زيرا بعقيده آنها اندازه حركت فلك است، و تأويل امام و كيفيت اندازه گيرى بدانها در تفسير آيات گذشت.

و با دانستن آنچه از آيات و اخبار صريحه كه نقل كرديم، آيا هيچ خردمندى كه بوى دين شنيده جرات دارد روى از همه برتابد و آنها را پشت سر اندازد و بتقليد فلاسفه پردازد، و شبهه هاى نارواج و عقيده هاى تباه آنها را بپذيرد، و بزودى بدانى كه آنها از تار عنكبوت سست ترند، بفضل زنده اى كه هرگز نميرد.

محقق دوانى در انموذجش پس از گفتگو در باره شبهه ايشان گفته: از خاطر مبر كه اگر دلائل قدم عالم در پيش خرد ناتمام باشد و بتواتر و اخبار پيغمبران كه بنياد بشرند و باجماع اهل ملل معلوم شود كه وحى الهى بحدوث عالم ناطق است و تاويل بردار نيست مگر بوجه بعيدى كه طبع سليم و ذهن مستقيم از آن نفرت دارد چاره اى نيست جز پيروى از پيغمبران در اين باره و پذيرش گفته آنان زيرا بزرگان فلاسفه خود را بآنها ميبندند و پندارند كه مايه گفته هايشان از آنها گرفته شده.

در اين صورت پيروى از اين بزرگانى كه خداشان برگزيده، و براى تكميل بنده ها گسيل داشته و براى ارشاد بصلاح معاش و معاد، و فلاسفه پذيراى سخن آنهايند سزاوارتر است از تقليد فلاسفه كه خود معترفند به برترى پيغمبران از ايشان، و بوابستن خود بآنها تبرك جويند، و بسيار عجب است كه

برخى فلسفه بافان بگمراهى خود پويند و گويند، سخن پيغمبران تأويل دارد و ظاهرش مقصود نباشد با اينكه ما ميدانيم قرآن مجيد در بيشتر مسائل اعتقادى به طورى روشن گفته كه قابل تاويل نيست چنانچه امام رازى گويد: ممكن نيست كسى آنچه را پيغمبر آورده باور كند و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 189

حشر جسمانى را منكر شود زيرا در قرآن به طورى صريح و روشن بيان شده كه اصلا قابل تأويل نيست.

و من گويم: جمع ميان قدم عالم و حشر جسمانى هم ممكن نيست، زيرا اگر چنانچه گويند نفوس ناطقه بى پايان باشند بنا بر قدم عالم، حشر جسمانى ممتنع باشد براى آنكه بدنهاى بى پايان و جاهاى بى پايان بايد، با اينكه ثابت شد بعد پايان دارد و بى پايان نشايد، با اينكه تفسيرها كه از سخن پيغمبران نمايند بسا در سخن فلاسفه هم توان نمود، بلكه بسيارى از آن تفسيرها مكابره و غلط اندازى است، زيرا ما ميدانيم مقصود از اين الفاظى كه در قرآن و اخبار است همان معانى است كه نزد زبان دانان معروفند زيرا چنانچه شك نداريم كسى كه از ما استفسار از مسأله جزء لا يتجزى كند بدون ترديد مقصودش پرسش از حال نشستن و برخاستن زيد نيست همچنان شك نداريم كه مقصود از قول خدا تعالى «گفت كى زنده كند استخوانها را با اينكه خاك شدند؟ بگو زنده شان كند كسى كه آفريدشان از نخست و او به هر آفرينش دانا است، 79 يس» همين معناى روشن است نه معناى ديگرى از احوال معاد روحانى كه فيلسوفان گويند و خلاصه بايد بيانات قرآن را حمل بر ظاهر كرد، و تجاوز از آن نوعى گمراهى است،

و اهل كمال بدان ملتزمند (پايان) و البته خوب گفته، ولى از كلام او برآيد كه نصوص قرآن در باره حدوث عالم بطور بعيد تاويل بردار هستند. و چنين نيست، بلكه اگر برخى تاويل پذيرند از مجموع قطع بمقصود حاصل شود، و شايد براى آن چنين گفته كه از نصوص ائمه هدى عليه السلام بى اطلاع بوده يا عقيده بدانها نداشته چنانچه از حالش برآيد، و گرچه در برخى مواضع اشعار دارد كه كيش حق شيعه را داشته، و اما منافات قول بقدم عالم با حشر جسمانى در صورتى درست است كه نفوس را بى پايان دانند و هر كدام را از بدنى شمارند، و تناسخ روا ندارند چنانچه ارسطو و متاخران او گفته اند.

ولى اگر گويند نفوس قديمند ولى تعلق آنها ببدن حادث است چنانچه افلاطون و پيروانش گفته اند كه تنها نفوس قديمند ولى سائر عالم و همه تنها حادث

آسمان و جهان، ج 1، ص: 190

و پايان پذيرند، اين اشكال نشود، يا گفته شود يك نفس ممكن است بر سبيل تناسخ بچند بدن نامتناهى تعلق گيرد و در معاد يك نفس با يك بدن برگردد اشكال نشود «1».

آرى عقيده به قدم نفوس بشريه در نوع خود، و حدوثشان با پيدايش بدنها پياپى و بى پايان، چنانچه مشائيها بنقل از متاخران از آنها گويند از چيزهائيست كه با تصديق بما جاء به النبى صلّى اللَّه عليه و آله بلكه با كلام پيغمبران ديگر از چند راه جمع نميشود و مخالفت دارد.

1- تصديق بوجود آدم و حواء كه قرآن و سنت متواتره مشروحا بدان گويايند.

2- آنها معتقدند كه هيولاى عناصر شخصا قديم است و صورتهاى ناپايان پياپى بخود گيرد، و بايد

بگويند بدنهاى نامتناهى از حصص هيولا موجود ميشوند، و نفوس نامتناهى بدانها تعلق ميگيرند، زيرا بعقيده آنها ممكن نيست دو صورت بيك حصه از هيولا تعلق گيرند، و با اعتراف بمعاد جسمانى بايد ملتزم شوند بتعلق نفوس نامتناهى بيك بدن و مفاسد ديگر هم دارد كه ما براى اختصار آنها را وانهاديم.

مقصد چهارم در ذكر چند دليل عقلى بر اين مقصود،

و اگر چه خارج از مقصد كتابست براى تحكيم مطلوب از هر جهت و گرچه مايه طول كلام شود و آن شامل چند مطلب است.

1- در ابطال تسلسل بهر گونه باشد و آن نياز بچند مقدمه دارد:

الف: آنچه سيد- ره- در قبسات گفته: حكم بهمه افراد اگر بر فرض وجود هر فرد تنها يا با هم درست باشد بر مجموع مركب از همه نيز درست آيد بدون ترديد و اگر مخصوص بهر يك در تنهائى باشد حكم مجموع تركيبى جز آنست.

مثلا اگر هر يك از رشته افراد سپيدند و اگر هر يك اندازه اى دارند در ضمن مجموع هم همان اندازه را دارند و مثالهاى ديگر هم در اين زمينه هست

آسمان و جهان، ج 1، ص: 191

ولى هر گاه يك فرد متناهى است لازم نيست همه با هم متناهى باشند و اگر يك جزء تركيبى تجزيه پذير نيست، نبايد مجموع اجزاء تجزيه پذير نباشند و اگر يك جزء رشته واجب بالذات باشد لازم نيست كه مجموع رشته واجب بالذات باشند، زيرا در اين موارد تنهايى اثر دارد.

ب- آنچه محقق دوانى و جز او بدان اشاره كرده اند: بسا كه عقل ببديهه يا حدس بطور اجمال حكمى بكلى يا فرد دارد چه متناهى باشند يا نامتناهى با اينكه اگر يك فرد خاصى را ابتداء در نظر گيرد

در حكم آن متوقف بماند، چنانچه عقل بطور اجمال حكم ميكند باينكه هر پديد آرنده بايد پيش از پديد شده وجود داشته باشد، سپس ثابت ميكند بواسطه آن كه نميشود ماهيت علت وجود خودش باشد، و اين قضيه در همه كبراهاى شكل اول نسبت به اصغر ثابت است كه اصغر بطور كلى نزد عقل محكوم است بحكم اكبر نه بطور خصوصى و تفصيل (پايان) و باين مقدمه برهان سلمى (در ابطال تسلسل) تتميم مى شود، زيرا هر يك از ابعاد مفروضه بايد در ما فوقش يافت شوند و همچنين است مجموع نامتناهى ج- برخى امور اعتباريه زائيده عقلند و اگر عقل آنها را نيافريند بهيچ وجه در نفس الامر نباشند، و اين در صورتيست كه موصوف و وصف و نسبت و اضافه همه اعتبارى محض باشند و باعتبار عقل و فرض او وابسته باشند، چون نفس، عدد بى معدود خارجى، زيرا عدد عرضى است كه جز بوجود معدود تحقق ندارد، و وجود وجود و لزوم لزوم هم چنين هستند زيرا جز باعتبار عقل تحقق ندارند، نسبت اعتبارى محض و انطباق آحاد دو رشته مفروض هم زائيده عقلند و با قطع اعتبار و عقل منقطع ميشوند، و برخى اتصافات و نسب زائيده عقل نباشند بلكه در واقع تحقق دارند و گرچه فرض كسى نباشد چون لوازم ماهيت و اوصاف واقعى.

زيرا ما ببديهه ميدانيم كه عدد زوج است يا فرد، آسمان بالاى زمين است و پدر پدر است و پسر پسر، و گرچه عقل فرض نكند بلكه اعتبار عقل تابع واقع متحقق است. و گر نه ميشد هر مفهومى را از هر چيزى برداشت كرد و پدر را پسر

آسمان

و جهان، ج 1، ص: 192

خواند و بالعكس و وسيله آگاهى بسيار است و نهان نيست و روشن است كه در اين موارد برداشت عقل و صحت قضاوتش تابع و فرع واقع است. و فرض عقل در درستى و تحقق اين امور دخيل نيست، و همين اندازه براى دفع اعتراض ببرهانهاى آينده كافى است، و ما اين برهانها را بطور اختصار بياوريم گرچه در كتب متكلمان ذكر شدند.

يكم: برهان تطبيق كه مادر همه براهين است و چند تقرير شده:

الف- پديده ها پياپى پيوسته بحسب وضع يا طبع يا علت و معلول يا زمان يا هر چه دو رشته دارند. يكى از آنجا كه بگيريم و بالا رويم و يكى از بالاتر و بعبارت روشنتر يك رشته زاينده و يك رشته زائيده شده كه در برابر هم قرار گيرند، اكنون يكى تا ده تا مثلا از يك رشته كنار هم ميگذرانيم باقيمانده دو رشته يا برابرند بايد كل و جزء با هم برابر باشند و اين محال است يا اينكه رشته دست نخورده يك يا ده بيشتر از ديگريست و در اين صورت رشته كوتاه پايان يابد بيك يا ده بآخر رشته دست نخورده و رشته دست نخورده هم كه بهمين اندازه بيش از آنست پايان پذير شده و نامتناهى بودنشان خلف است.

و در اينجا كشش و جنبشى براى اين دو رشته لازم نيست تا روى هم قرار گيرند و آحاد آنها برابر هم افتد، زيرا نسبت آحاد هر رشته با آحاد رشته ديگر بى فرض عقل تحقق دارد، زيرا يكم رشته دست نخورده برابر يكم رشته كم شده است كه پنجم آنست پس از آنكه چهار تا از

آن كنار رفته و دوم رشته دست نخورده برابر ششم ديگريست و سوم اولى برابر هفتم دومى است و اين تناسب در همه يكان دو رشته جاريست تا بآخر، و يكم هر رشته يك است و دوم دو و سوم سه و همچنان و باين نسبت دو رشته در واقع با هم تطبيق ميشوند، و هر جزئى برابر جزء مناسب خود مى افتند دنبال هم و چون يكم رشته كم شده برابر يكم رشته دست نخورده است و دوم بر دوم بدنبال هم تا برسد بآخر بى كم و كاست بناچار بجائى رسيم كه در رشته دست نخورده جزئى ميماند كه در رشته دست خورده برابرى ندارد و گر نه بايد جزء و كل برابر

آسمان و جهان، ج 1، ص: 193

شوند و رشته ناقصه پايان يافته و آن ديگر بر او افزونست باندازه متناهى و و بناچار متناهى است.

و اعتراض شده بر اين دليل به نقض بمراتب عدد كه نامتناهى است و باجزاء جسم كه نامتناهى قابل تقسيم است و بمانند لزوم لزوم و پى در پى لزوم و نظائرشان كه اين دليل در آنها هم مى آيد.

جواب، نامتناهى بى توقف بهمه افرادش در خارج وجود ندارد، زيرا وجود نامتناهى محال است، و عدم توقف فرضى است كه آن را نامتناهى كرده و اگر همه افرادش تحقق يابند و لو نامتناهى، توقف كند چيزى كه فرض كرديم توقف پذير نيست و لازم آيد كه در اجزاء جسم و مراتب عدد بجائى رسيم كه فوق آن تصور نشود، و اين خلاف بديهه است، بلكه مفهوم مجموع با مفهوم لا يقف منافات دارد، چنانچه در جاى خود ثابت كردند، و با اثبات

اين مطلب بايد گفت بسا كه وجود همه افراد عدد و مانند آن چه در خارج و چه در ذهن محال است، آرى بعنوان كلى عدد غير متناهى در ذهن مى آيد ولى مشمول اين برهان نميشود، همانا اين نقض وارد است در صورت وجود همه مراتب نامتناهى عدد در واقع كه تحقق آن محال است.

و اگر نقض شود بتحقق آن در علم خدا جوابش اينست كه علم خدا مجهول الكنه است و در خور فهم نيست و مخالف با علم ما است و اين نقض وارد است اگر برهان با همه شرائط بمنظور علم خدا باشد و اجراء آن از نظر علم الهى ممنوع است، و در خبر سليمان مروزى در باره بداء اشاره اى بحل اين اشكال هست براى كسى كه بفهمد و در مجلد دوم و چهارم گذشت.

ب- اگر امور نامتناهى ممكن باشد ممكن است دو رشته منظم بوجود آيد كه يكانشان همه در برابر هم باشند تا آخر تقرير گذشته، و اين تقرير در نامتناهى نامرتب هم جاريست ولى در مرتب منظم روشنتر است. و منع امكان ذاتى مكابره است و چگونه هوشمند ترديد كند در اينكه تواناى بر ايجاد آن در نخست توانا است كه آن را بار ديگر مرتب و منطبق پديد سازد يا نامرتب را مرتب نمايد، و انكارش زورگوئى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 194

و مكابره است.

ج- تقرير محقق طوسى است كه فاضل دوانى آن را آراسته، و اعتراضات مشهوره بر آن وارد نيست، و انطباق در آن برهانيست و جاى ترديد و توهم ندارد، و كم و بيش آن از سوئيست كه نامتناهى فرض شده، و آن اينست كه

اين دو رشته علت و معلول باشند و مرتب و پيوسته بسوى بالا تا بى نهايت، گوئيم جز معلول اخير دو رشته نامتناهى داريم كه يكى از نظرى همه علت و زاينده است و ديگرى بنظر ديگر همه معلول و زاييده شده آخرين معلول آغاز رشته زائيده ها است و يكى بالاتر آغاز رشته زاينده ها، و چون اين دو را بهم جفت كنيم كه هر زائيده در بر زاينده خود باشد لازم آيد كه رشته زائيده از سوى بالا بر رشته زاينده يكى فزون باشد، چون هر زاينده خود زائيده است جز آخرين زائيده در رشته ها كه زاينده نيست.

و چون پس از تطبيق اين فزونى در آغاز نيست بناچار در سوى ديگر است، زيرا ممتنع است در وسط باشد براى آنكه بترتيب رشته بندى شده، و انقطاع پديد شود و لازم آيد زائيده بى زاينده باشد كه پيش از او بود، بينديش كه مطلب باريك است، و اين دليل در جز رشته علل و معلول از يك مجموعه مرتب و مترتب جاريست زيرا هر مجموعه مرتب يكانش از نظر پيش و پس بودن بهر معنا و يا از نظر نسبت هاى واقعيه ديگر با هم تناسب دارند.

برهان 2- تضايف است، و تقريرش اينست كه اگر رشته علل نامتناهى باشد لازم آيد شماره معلول شدن بيش از علت بودن باشد و اين نشدنى است، براى اينكه يكان هر رشته جز آخرين معلول هم عليت دارند و هم معلوليت دارند و هم شماره اند و معلول اخير فزونست و معلوليتها رشته بر شماره عليتها يكى بيش است و معلولى بى علت مى شود و آن محال است، و اين دليل در هر رشته اى كه

يكانش نسبت واقعى دارند جاريست ولى جريانش در مقادير متصله مشكل است، زيرا اثبات نسبت واقعى ميان حدود مفروضه آن مشكل است چون اين حدود صرف فرض عقلى است و واقعيت ندارند، مگر آنكه گفته شود، هر جزئى از اجزاء مقدار متصل بحسب واقع نه بمجرد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 195

فرض عقل موصوفند بتقدم و تأخر واقعى و تناسب حقيقى دارند.

و مؤيد آنست تصريح آنها باينكه اجزاء اجسام در وجود كل آن وجود حقيقى دارند، و تقسيم جسم ايجاد تازه اى براى هر جزء نيست بلكه تشخيص اجزاء موجوده در كل است، و اعتراض مى شود كه لازمه آن اينست كه اجزاء جسم متناهى باشند و جزء لا يتجزى نباشد.

سپس بدان كه اين برهان در تسلسل يك جانبى تنها روشن است، و اما در تسلسل دو جانبى مورد اشكال شده، و دفعش باينست كه تسلسل دو جانبى هم به تسلسل يك جانبى برميگردد و چون معلول معينى را در نظر گيريم و بسوى بالا رويم يا سوى پائين بايد دو متناسب در اين سلسله برابر باشند و دليل در آن جاريست چون معلوم است هم نسبت در عليت واقع در اين قطعه سلسله همان معلوليت واقع در خود آنست، نه افرادى كه دون آن قطعه هستند.

مثلا اگر زيد علت عمرو است و عمرو علت بكر، هم نسبت معلوليت عمرو همان عليت زيد است نه ديگرى، بلكه هر دو تا دنبال هم، هم نسبتند، و اضافه مشخصى ميان آنها هست كه در جز آنها نيست، و هم نسبت آخرين معلول كه در اين قطعه منظور شده عليت همرديف آنست كه بالاى آنست نه ديگرى. فافهم و اعتراضاتى كه

باين دليل وارد شده كه هم نسبتى امريست فرضى و جز آن دفع ميشوند بآنچه در مقدمات پيش داشتيم پس از تأمل و سخن را با تفصيل آن طول ندهيم.

برهان 3- برآورد برخى هوشمندان معاصر كه آن را برهان عدد و معدود ناميده، و نزد من برهان محكمى است بدين تقرير: اگر امور نامتناهى موجود باشند خواه با هم و يا بتدريج، و خواه مترتب بر هم يا جدا بناچار شمارى دارند زيرا حقيقت شمار رويهمرفته يكانها است، و ترديدى نيست در تحقق يكانها و تحقق رويهمرفته آنها در رشته هستى و بناچار رويهم شمارى دارند، چون هر شمارى جز اندازه تكرار يكانها نيست، و از تأمل در مقدمات هم اين مقصود روشن است، و هر مرتبه اى از شمار كه فرض شود متناهى است، زيرا ممكن است مرتبه اى بالاى آن فرض كرد و گر نه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 196

مراتب عدد متوقف شوند و آن خلاف بداهت است، بلكه مرتبه محصوره ميان دو مرز محصور است يكى، يكان و دوم همان مرتبه اى كه فرض شده، و معدودهم كه مجموع رشته نامتناهى است بفرض مسأله بناچار متناهى مى شود، زيرا همه آن را جز يك مرتبه از شماره از يكسو فرا نگيرد، و هر مرتبه كه فرض شود متناهى است چنانچه گذشت.

آرى اگر همه مراتب لا يقف عدد در نظر گرفته شوند و ممكن باشد كه همه در خارج پديد گردند، و ممكن باشد بيك مجموعه بيش از يك مرتبه از شمار بنظر واحد منطبق گردد، عروض عدد نامتناهى بمجموع تحقق پذير است، لكن اين فرض محال است، زيرا ممكن نيست همه مراتب لا يقف را در

نظر گرفت و تصور نشود كه همه در خارج محقق شوند و لو بدنبال هم و گر نه متوقف گردند و خلف فرض باشد گرچه نظّام در اجزاء جسم بدان گردن نهاده بلكه گوئيم: مفهوم لا يقف با مفهوم مجموع ذاتاً منافات دارند چنانچه در جاى خود مقرر است، و اين برهان مقدمات روشنى دارد و در امور با هم و بدنبال هم، و مربوط بهم و جدا از هم بيدغدغه جاريست، و همچنين برهان تطبيق و تضايف با رجوع بمقدمات چيده شده روشنند بشرط خوش بينى بتقريرات گذشته.

و محقق طوسى- ره- در تجريد برهان تطبيق و تضايف را در همه آنها جارى دانسته، و در «نقد المحصل» پس از انتقاد ادله متكلمين در ابطال تسلسل نسبت بامور متعاقبه گفته: اين خلاصه سخن آنها است در اينجا.

من گويم: هر پديده پيش از ديگرى با پس از آن منظور شود، و چون همه پديده هاى گذشته را از هم اكنون در نظر گيريم از اين نظر كه هر كدام پيش باشند و بار ديگر از اين نظر كه هر كدام آنها بدنبال ديگريست، پيشها و بدنبالها كه در اعتبار از هم جدايند در وجود خارجى يكى باشند، و تطبيق آنها نيازى بفرض ندارد و با اين حال بايد پيشها از نظرى كه مورد بحث است بيش از آنها باشند كه به دنبالند چون در مقام علت هستند، و در اين صورت رشته كه بدنبال است از نظر گذشته منقطع شوند پيش از آنها كه بيشند، و آنها كه بيشند باندازه اى متناهى بيشند و خود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 197

هم متناهى باشند (پايان) و اعتراض شده كه براى

تطبيق يكانها بر هم ناچار است كه يكانها ممتاز و شمارگير باشند و اين در خارج كه نيست و در ذهن هم ممكن نيست زيرا ذهن از چنين احاطه اى عاجز است، و عقل هم امتياز و تشخيص افراد را نتواند چون همان كليات را درك كند، و وجود هر كدام در اوقات بيش از تطبيق سود ندهد، زيرا بتطبيق معدوم برگردد و وجود خارجى براى تطبيق ضرورى است و اعتراض ديگر نيز اينست كه براى انطباق وجود مجموع يكانها لازم است.

و وجود مجموع با هم ممكن نيست، زيرا اين مجموع پيش از آخرين پديده نبوده، و پس از آنهم هيچ يكان ديگر نيست، و وجود مجموع در مجموع اوقات مانند حركت قطعيه تصورى بيش نيست، زيرا وجود مجموع در جميع اوقات، بنا بر اين مستلزم وجود كلّ است بى اجزاء خود، و در اين اعتراض بحث است، زيرا براى وجود اين كلّ وجود اجزاء در اجزاء كل زمان كافى است (پايان) و تحقيق اينست كه موجود گاهى در زمان پديد شود، چون موجودات يكباره آفريده و گاهى با خود زمان بوجود آيند چون امور تدريجى مانند جنبش و سخن گفتن كه خرده خرده با گذشت زمان آيند و گذرند و مجموع اين گونه امور در مجموعى از زمان وجود دارند چون طى مسافت يك فرسخ در يك ساعت يا دو صفحه سخنرانى در نيم ساعت كه با آن برابرند، و مجموع در بعضى از زمان و يا در آنى موجود نباشد و اگر پرسند حركت در يك روز در يك آنى از آن يا يك ساعت آن وجود دارد؟

جواب (نه) است بلكه وجود آن در مجموع

روز است و اين مطلب در جاى خود كاملا روشن شده، و انطباق در پديده هاى پياپى زمانى با همدگر از روش دوم است و انطباق مجموع در مجموع زمانست نه آن بآن، و دو منطبق هم در حكم از انطباقند مانند انطباق حركت در يك روز با خود روز يا با مسافت يك فرسخ، و اين روشن است.

آيا نبينى يك كره كه بر صفحه صافى ميچرخد جز با يك نقطه آن تماس ندارد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 198

ولى يك دائره از محيط كره بر آن صفحه منطبق شده، و اين انطباق تدريجى در مجموع زمان يك دوره صورت گرفته و نميدانى كه حركت و خود زمان انطباق تدريجى دارند در مجموع زمان حركت كه مثلا يك ساعت باشد، و اگر منطبق نشود زمان بر حركت اندازه آن نميشود، خواه وجود خارجى باشند يا نباشند.

و بنا بر اينكه زمانيات تدريجى وجود ندارند جواب ديگرى از اعتراض ممكن است باينكه ترديدى نيست يكان پى درهم يك رشته با يكان رشته ديگر همزمان خود در متن واقع منطبق هستند و اگر چه در حال توجه ما بانطباق وجود ندارند، و بودنشان در اين حال لازم نيست كه مانع جريان برهان شود، و همان وجود حين انطباق واقعى كافى است، و اين تطبيق معدوم بر معدوم نيست بلكه حكم بانطباق دو موجود همراه است در حال نبودن آنها مانند همه گونه حكم نسبت بامور گذشته.

و اعتراض ديگر هم شده باين تقرير كه تطبيق موقوف است بترتيب و آن موقوف است بوجود اوصاف و ارتباطات و تناسبى كه ترتيب آور باشند، و در امور دنبال هم اين شرائط محقق نشوند،

زيرا جز همان آخرين پديده چيزى نيست كه طرف نسبت باشد، و او هم يك طرف است و ارتباطى وجود ندارد زيرا ارتباط نياز بوجود دو طرف دارد.

اگر گوئى؛ اتصاف در ذهن است كه هر دو طرف در آن وجود دارند مانند ارتباط ميان اجزاء خود زمان در تناسب تقدم و تاخر.

گويم: چون حوادث نامتناهيد، ذهن معمولى و بلكه مدركات عاليه هم بآنها بطور تفصيل احاطه ندارند تا ارتباطات بوجود آيند، و وجود ذهنى اجمالى و كلى كافى نيست چون يكان در آن ممتاز نيستند (پايان).

جواب: عقل جازم است كه حوادث زمان طوفان پيش از حوادث دوران بعثت خاتم صلّى اللَّه عليه و آله است بحسب خارج و پيش از حادث امروزيست و اين صرف يك فرض عقلى نيست با اينكه دو طرف نسبت وجود فعلى خارجى ندارند، با

آسمان و جهان، ج 1، ص: 199

اينكه آنها معترفند پديده پيش علت معدّه پديده پس از خود است و بعدم او آن ديگرى موجود مى شود، و عليت و معلوليت خارجى ميان آنها است، زيرا تا علت بعليت خود در خارج نباشد معلول موجود نشود، و اين دو كه يكى هست و يكى نيست با هم تناسب و تضايف دارند، و روشن شد كه تناسب عليت و معلوليت ميان علت معده و معلول تحقق خارجى دارد با اينكه علت وجود سابق و عدم او است؛ و نسبت ميان موجود و معدوم محقق شده.

درست است كه ارتباط ميان دو معدوم صرف ممكن نيست ولى اگر يك نوع تحقق داشته باشند گو كه با هم موجود نباشند عقل ارتباط آنها را روا دارد و از آن سرپيچ نيست، و هر كه

حقيقت وجود اعراض تدريجى را تصور كند كيفيت ارتباط اجزاء پياپى آنها را تصور كند، و دور نشمرد و بدان گردن نهد.

بعلاوه ارتباط بتقدم و تاخر ميان اجزاء بحسب واقع نه بمجرد فرض و اعتبار عقل و هم اتصاف آنها بصفات ثبوتيه و حكم باحكام نفس الامرى بلكه خارجى كه مستلزم ثبوت موضوع است در واقع براى كسى مورد ترديد نيست، و از قبيل احكام فرضى صرف عقل نيست كه جز بفرض وجود ندارند، زيرا اگر چنين باشد حكم عقل باينكه اين جزء پيش است و آن پس، حكمى دروغ باشد چون در خارج چنين چيزى نيست، نبينى كه گردشهاى نامتناهى حركت و زمان را بدرستى محكوم به تقدم و تاخر و قسمت توان كرد، و صرف انتزاع اجمالى و كلى كافى نيست براى توصيف هر جزء جزء بتقديم و تاخر، و عقل هم از اعتبار شخصيات در نظر آنها عاجز است و نميشود اين اتصافات بفرض عقلى اجزاء باشد چنانچه معتقدند كه عقل جزئيات را درك نكند.

كسى اعتراض كرده كه چرا اين جزء زمان مقدم باشد و آن جزء مؤخر و محققى جواب داده كه اين اوصاف براى اجزاء مشخصه زمان ذاتى است، و چنانچه نبايد گفت: چرا زيد زيد است و عمرو عمرو است نبايد گفت: چرا ديروز ديروز است و امروز امروز، و نيز معتقدند كه اتصاف جزئى از فلك به قطب و جزئى به

آسمان و جهان، ج 1، ص: 200

منطقه هم ذاتى اجزاء است و واقعيت دارد و صرف فرض نيست، ولى اجزاء و صفات ذاتى آنها موجودند بوجود كل و همه يك موجودند و چنانچه اجزاء يك جسم و تشخصات آن

موجودند بيك وجود ثابت و برقرار اجزاء زمان موجودند بوجود كل كه وجود تدريجى دارد بى تفاوت، و اين مناقشه ناشى است از تصور نكردن وجود تدريجى چنانچه شايد، و پيوست زمان حركت بيك وجود منافاتى ندارد. زيرا اين نوع از اختلاف در نحوه وجود مستلزم قسمت فعلى و جدائى از هم نباشند با اينكه وجود كل يكى است.

بعلاوه همه حكماء تصريح كردند كه لازم نيست صفت در ظرف اتصاف موجود باشد، يا در حين حكم يك قضيه محكوم به وجود خارجى داشته باشد با اينكه حكم هم نسبت ميان دو چيز است و معتقدند كه نسبت ممكن بوجود و عدم هر دو برابر است و طرف نسبت عدم است و هم اتصاف به اعدام ملكه مانند كورى بحسب خارج صحيح است و نظائر ديگر، و نهان نيست كه ممكن است اجزاء همه اينها كه گفتيم در جريان اين دليل در امور پياپى در سائر براهين هم گفته شود و سخن را با تعرض خصوص هر يك طولانى نكنيم.

برهان 4- آنست كه شيخ كراچكى در كنز الفوائد خود پس از برهان تطبيق آورده و گفته:

دليل ديگر بر تناهى جهان گذشته اينست كه روزها و شبهائى گذشته و در پايان آنها هستيم گوئيم يا شمار يكى از آنها بيشتر است يا برابرند اگر يكى بيش است چون كم را بشماريم و جلو رسيم بناچار پيش از ديگرى پايان پذيرد و آن ديگر هم بناچار متناهى باشد، و اگر هر دو برابرند شمار مجموع بيش از شمار هر كدام جداگانه است و اين خود دليل تناهى است زيرا اگر هر كدام نامتناهى بودند عقل تصور عدد بيشتر از

آن را نميكرد، با اينكه ما ميدانيم هر دو روى هم بيش از يكى از آنها است، و اين خود دليل تناهى است، و باين دليل ميتوانيم متناهى بودن جميع حركات و سكنات، اجتماعات و افتراقات پرنده ها و تخمها، درخت و هسته و هر چه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 201

مانند آنها است ثابت كنيم (پايان).

سپس بدان كه براى بطلان تسلسلى كه آنان مدعى شدند نسبت بامور پياپى يا غير مرتب هم راههاى ديگر هست:

1- گويند پديده هاى بى نهايت داريم كه بى استثناء هر گذشته اى علت معدّه آينده ايست، و آفرينش مشروط بآنست و گوئيم اگر علتهاى معده گذشته بينهايت باشند، وجوب هر كدام مشروط است بوجود پيش از خودش، و چون نهايت ندارند اين شرط بطور قطع محقق نيست، تا بوجود آيد و بعلاوه خدا ميتواند ترك كند ايجاد همه حوادث را چون شرط ايجاد محقق نيست، زيرا وجود هر حادثى مشروط بوجود حادث ديگريست كه نهايت ندارند.

و برخى در مقام جواب توهّم كردند كه نبود همه حوادث ممكن نيست چون مستلزم نبود طبيعت است كه بى شرط مستند بخدا است تعالى شأنه، و اين مردود است، زيرا خود طبيعت بلا شرط را نتوان مستند بخدا دانست چون اگر طبيعت ذاتى امور طبيعى باشد خودش مجهول نيست و پيرو امور طبيعى بوجود مى آيد و آن هم مشروط است چنانچه گفتيم، آرى اگر خود طبيعت با قطع نظر از افراد اثر پذير باشد بى واسطه يا بواسطه صحيح است ولى اين خود دليل است كه همه حوادث نهايتى دارند و آن پديده ايست كه بى شرط از خدا بوجود آمده و رشته همه پديده ها نهايت پذيرد زيرا وجود او شرطى ندارد.

و همچنان ممكن

است بسيارى از براهين اثبات واجب را كه وابسته بابطال دور و تسلسل نيستند با اندك تصرفى در اينجا بكار برد كه بر خردمند پوشيده نباشد، زيرا اثر بخشى خدا تعالى در هر پديده اى بعقيده آنها موقوف بر يك علت اعداديست وجود واجب نزد آنها در حكم يك معدّى است كه- العياذ باللَّه خود بتنهائى اثر ندارد «1»

آسمان و جهان، ج 1، ص: 202

و علت تامه بعقيده آنها خداست بهمراه معدّ ديگر، و مجموع مركب از واجب و معد خود ممكن است، و بايد علل تامه همه حوادث نامتناهى ممكنات باشند، و چنانچه پذيرش تسلسل براى اثبات واجب سودى ندارد پذيرش آن در اينجا هم سودى ندارد، و همه ادله اثبات واجب منهاى تمسك ببطلان تسلسل در اينجا جارى شوند با اندكى تفاوت.

دوم ميگوئيم: پديده هاى پى در پى را هر كدام عدم ازلى در پيش است كه چون رشته هاى سياه كوتاه و كوتاه تر تا عدم ازلى بدنبال هم كشيده است و بناچار در يك نقطه مبداى همه باهمند و همه پديده ها در اين مرتبه نابودند، و وجود همه بدنبال آنست گرچه بتدريج است و اين خود نهايتى است براى همه و بينهايت منقطع مى شود و مطلوب ما ثابت ميگردد و اگر گوئى در اين ميانه يك پديده ايست كه عدم ازلى ندارد و شخصا قديم است باز هم رشته پديده ها بدان ميرسد و متناهى مى شود.

نگوئى كه: يك مجموعه متناهى را عدمى سابق نهايت مى شود ولى عدم نهايت يك مجموعه نامتناهى نميشود.

زيرا ما گوئيم كه نابودى پيشين براى هر پديده روشن است بطور پياپى، و در مقدمات گذشته گفتيم كه اين گونه احكام هر فردى در افراد ديگر

جاريست و استثناء ندارد و جاى اين توهم نيست.

توانى بتقرير ديگر بگوئى: در اينجا دو رشته است يكى رشته وجود همه پديده ها و ديگرى رشته نبود آنها، و چون همه بودها را بى استثناء در نظر بگيريم و همه نبوديها را شكى ندارد كه مجموع نبوديها همه و همه پيش از همه بودهايند، زيرا نبود هر پديده پيش از بود او است و اين حكم فرد فرد مجموع را فرا گيرد، و چون همه نبوديها ازليند، و همه پديده ها حادثند تقدم ازلى بر حادث روشن است، و در نظر گرفتن همه بى استثناء ممكن است زيرا مانند مراتب لا يقف نيست كه نتوان مجموع آنها را در نظر گرفت با اينكه مجموع ممكنات را در دليل اثبات واجب منظور كرده اند، و در اينجا هم ممكن است، و در اين مرتبه نابودى همه هيچ پديده اى نيست و تناهى ثابت است.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 203

و باز ميتوانيم بگوئيم هر پديده خود يك عدم ازلى دارد و بهمراه وجود آن همه پديده هاى آينده هم كه اين مقدمه وجود آنها است معدومند، و اين وضع در همه پديده هاى رشته حوادث حكمفرما است و در همه جاريست و لازمه آن انقطاع و نهايت پذيرى آنها است.

يا بگوئيم: همه حوادث با هم يك واحد مشخص است، چون هر جزء آن يك واحد مشخص حادث است و مستلزم پايان پذيريست.

و باز بگوئيم: همه اجزاء رشته حوادث بعقيده آنها معدّند و وجود و عدم معد شرط موجود بعد است و هر دو بر آن مقدمند، و ما رشته همه عدمهاى آينده را كه پيش از معلولها هستند در نظر آريم و گوئيم يا عدم

همه و همه آنها بر وجودها پيشند نظير بنظير پس رشته عدمها همگى پيش از وجودها باشند و نهايت آنها گردند، و بعلاوه عدم آينده مقدمه وجود سابق شود و خلف لازم آيد. و اگر همه و همه عدم سابق ندارند و بفردى رسيم كه عدم معدّ پيش از آن نبوده باز هم رشته معدّها پايان پذيرفته.

و بر اين تقريرها اعتراضات زير وارد نيست:

1- گفته اند ازل را وقت معينى نيست كه عدمها و جز آنها را در آن نشانه گذارى بلكه برگشتش باينست كه پيش از هر پديده پديده ايست تا لا نهايت و آن اشكالى ندارد.

جواب: جمع هر عدم ازلى با عدم ازلى ديگر تا هر چه برسد و تا لا نهايت در گذشته زمان كه نزد آنها نامتناهى است بديهى است و مورد ترديد نيست و بر ما لازم نيست كه زمان مشخصى از ازل را براى آن نشانه گذاريم.

2- گرچه در ازل همه پديده نيستند ولى عدم هر پديده خاصى هميشه بهمراه وجود پديده ايست كه پس از او است، و هيچ گاه نيست كه همه موجودات نابود باشند و عدم صرف حكمفرما شود.

جواب: بدان چه ما تقرير كرديم اين اعتراض مردود است با اينكه خود يك فساد ديگريست كه ناشى از لا نهايت حوادث است، و همه مفاسدى هم كه ما ذكر كرديم ناشى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 204

از حوادث لا نهايت ميشوند.

و باز بتقرير ديگر ميتوان گفت: پديده امروزى را عدمى معد در پيش است و عدم معد معدّ تا برسد بلا نهايت و عدم معدى كه يك واسطه دارد درازتر است از آنكه واسطه ندارد و آنكه دو واسطه دارد از هر

دو درازتر است و آنكه سه واسطه دارد از هر سه، و بفزونى رشته معدات امتداد اعدام لاحقه آنها كشيده مى شود؛ و اگر به لا نهايت رسد لازم آيد كه عدم لاحق نامتناهى گردد با اينكه خودش مسبوق بوجود معديست، و محال بودن آن روشن است. و اين خود برهانيست لطيف و محكم، و اعتراضات برهان سلمى بدان وارد نيست: زيرا همه عدمهاى پيشين اجزاء علت تامه پديده امروزيند بهمراه يك ديگر و تحقق واقعى دارند و مشخصند بخلاف برهان سلم كه بايد فرجه را به لا يقف برد و نقطه هائى بر دو ساق فرض كرد.

سوم: محققى گفته: امور نامتناهى صرف بدنبال خود امور نامتناهى ديگر دارند كه مترتب بدانهايند، و لازمه آن اينست كه نفوس متناهى باشند و از نظرى هم حادث، و چنانچه شرح آن گذشت يك مجموعى موقوف بيك مجموعى است كه يكى از آن كم شود، و اين مجموع دوم موقوف بر مجموع ديگريست كه يكى كم شده، و بهمين روش ميرود تا لا نهايت و تطبيق و تضايف ميان اين مجموع هاى بى نهايت محقق شوند، زيرا امورى موجود و پيرو همدگرند.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 205

مقصد پنجم در دفع برخى شبهه هاى فلاسفه

كه زبانزد بيدينان، و شك آوران راهزن حق و يقينند بر خواستاران آن. و در آن چند مرصد است:

مرصد يكم: گفته اند: چون واجب تعالى را در يكسو نهيم، و همه جهان جز او را در سوى ديگر، يعنى هر آنچه علتى خواهد، يا اينكه خدا علت تامه آنها است و هر چه در اثر بخشى بايد خواه اراده زائد و خواه ذات او محقق است يا نه؟ اگر محقق است بايد از ازل جهان بهمراه

او موجود باشد چون تخلف اثر از مؤثر تام محال است، و اگر نه وجود همه چيز محال است تا هميشه چون دگرگونى در ذات خدا محال است.

و بتقرير ديگر يا خدا در ازل همه شرائط آفريدن را دارد يا نه، اگر دارد اثر نخست بايد قديم باشد، چون تخلف از علت تام نشدنيست و اگر ندارد جهان وابسته بشرط حادثى است و سخن در آن هم باز بهمين برميگردد و اگر آن هم شرط ديگر خواهد و ديگر، تسلسل لازم آيد و وجود شروط بينهايت و آن باطل است بدان چه گذشت.

باز گوئيم: اگر همه اين شروط را در نظر بگيريم يا جز آنها و جز ذات واجب تعالى شرط ديگرى هم لازمست بس جميع شروط منظور نشده و آن خلف است يا شرط ديگرى لازم نيست، پس ذات الهى مستقل است در ايجاد اين مجموع، و در اين صورت يا شروط در همان آن حدوث اثر فراهم گردند و واجب هم در سلسله حدوث باشد لازم آيد حدوث واجب و اگر نباشد لازم آيد تخلف شروط از علت تامه خود و هر دو محالند، و يا همه و همه ازليند؛ و لازم آيد اين شروط همه قديم باشند و مشروط آنها هم كه عالم است قديم باشد و گر نه مشروط از مؤثر تام خود تخلف كرده كه واجب و همه شروط است، زيرا فرض اينست كه شرطى بيرون از مجموع نيست.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 206

و اگر اين شروط دنبال هم باشند در حدوث و با هم باشند در بقاء، پس در آن حدوث جهان بايد امور نامتناهى و پيرو هم موجود

باشد، و براهين ابطال تسلسل باتفاق در آن جاريست بعلاوه بايد نوع فعل و طبيعت آن قديم باشد و فى الجمله مطلوب حاصل است، و اگر اين دنبال هم بودن در حدوث و بقاء هر دو هست و دوتاى آنها هيچ گاه همزمان نشوند، پس طبيعت عالم قديم است و بدنبال هم بودن اين امور نامتناهى باقى است، و اين امور بدنبال هم روى يك ماده قديم باشند كه شخص آن ماده هم قديم است، و چون ماده بيصورت نبوده جسم هم قديم است.

يا گفته شود: شرائط بدنبال هم نيستند، چون تاثير فاعل در هر شرطى موقوف است بر شرط ديگر، و بى تفاوت است نسبت بايجاد شروط و ترك آن و بر هم ترجيح ندارند، و نياز بمرجح خارجى دارد و همين سخن را باو كشانيم تا روشن شود كه لازم است ميان آفريننده و حوادث واسطه اى باشد كه ذاتش يكى باشد و روابطش بسيار، ذاتش قديم باشد و رابطه اش حادث و آن حركت است، و لازم دانسته اند وجود حركت را كه قديم باشد بلكه وجود جسمى قديم كه اين حركت را داشته باشد و آن حركت از فلك اعظم است كه خودش قديم است و آنچه هم در درون دارد قديم است تا خلاء لازم نيايد.

و براى آنكه چون يك حركت بسيطه در ذات خود اختلافى ندارد، تاثيرش هم در يك ماده مختلف نيست، چون اجزاء متشابهه دارد، و حركات چندى و افلاك بسيارى ثابت كردند كه از اجتماع و اختلافشان در سرعت و بطوء و جهة و و اوضاع گوناگون پديد گردد چون مقارنه ها، مقابله ها تربيعها، تسديسها تثليثها و جز آنها و رشته

حوادث بوسيله آنها در عقيده آنها منظم گردد.

اين شبهه بدين بيانات قويترين شبهه آنها است، و براى رهائى از آن روشهائى است:

روش يكم: بيان متكلمان مشهور است كه ميگويند جهان را قديم دانند بپندار اينكه بايد داراى دو جهت استمرار و تجدد ميان پديدهاى روز و ذات قديم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 207

واسطه باشد تا تخلف معلول از علت تامه لازم نيايد، ما ميگوئيم آن واسطه خود زمانست و آن موجودى قديم نيست، بلكه امرى اعتبارى و انتزاعى است، و دليل وجود آن نادرست است، ما آن را مننزع از موجود ممكن ندانيم تا قدم ممكن لازم آيد بلكه از بقاء خدا انتزاع كنيم و چنانچه آنان ربط حادث را با قديم بحركت و زمان درست كنند ما آن را با همان زمان درست كنيم و گوئيم زمان حركت فلك نيست، زيرا بروشنى ميدانيم كه اگر فلك هم بچرخد يك امتداد و كششى بنظر مى آيد كه نامش زمانست. و اين صرف توهم نيست.

سپس گرچه زمان وجود وهمى دارد ولى صرف فرض نيست و واقعيتى است، و ميتواند زمينه موجودات ديگر شود گرچه فاعل آنها نيست، فلاسفه هم با ما هم- قولند كه زمان يك امتداد مستقل موجود در ذهن است ولى منشأ انتزاعش را يك وجود قديم سرمدى ميدانند كه نه امتداد دارد و نه اندازه و چون حركت وجود تدريجى دارد و نامش را آن سيال نهادند، و پنداشتند همانست كه در ذهن امتداد متصل ناثابتى بوجود مى آورد، و مانند حركت رشته نما است و نامش زمان است، و با اينكه وجود اين امر بسيط در خارج نه لزومى دارد و نه دليلى.

شيخ (الرئيس)

هم در شفا همان دعوى را چند بار و در چند فصل بچند تعبير آورده، و دليلى بر آن نياورده، و مقلدين روى خوشبينى آن را باور داشته اند و بدنبالش رفته، و اگر تقليد بايد چرا از پيغمبران و ائمه نبايد، با اينكه عقل پذيراى وجود خارجى آن سيال نيست و ممكن است دليل بر بطلان آن آورد ولى جاى آن نيست. با اينكه ايرادى كه بر ما وارد است بر آنها هم وارد است.

و اعتراض باينكه زمان بوجود موهوم خود امتيازى از هم ندارد و ترجيحى ميان اجزاءش نيست، مردود است كه گرچه در خارج نيست ولى در واقع هست و عقل ميتواند روى آن قضاوت كند، و اگر گوئيم صرف فرض است تخلف ميان علت و معلول تحقق نيابد، و جاى سؤال از ترجيح بى مرجح نباشد و اصل اعتراض آنها ساقط است، و حاصل جواب اينست كه ميگوئيم، در ازل همه شرائط تأثير موجود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 208

نبوده، گويد پس توقف بحدوث چيزى داشته.

گوئيم آرى آن چيز همان گذشت زمانى است كه وجود عالم وابسته بآنست و رابط ميان قديم و حادث است، چنانچه فلاسفه حركت را رابطه دانسته اند، ولى واسطه بودن آن مايه اينست كه حركت توسطيه سرمديه قديم باشد و بلكه متحرك بدان هم قديم باشد و اجسام ديگر هم چنانچه دانستى، ولى بدين روش هيچ كدام لازم نيست. زيرا زمان گرچه واقعيت دارد، ولى وجود خارجى ندارد، و از حركت و جسم برنخاسته تا خودش يا مايه اش قديم دومى شود، و مايه آن همان ذات يگانه خدا است.

و زمان گرچه گذر است و خدا ثابت است ولى دليل ندارد

كه نتواند از ذات ثابت خدا برداشت شود و بسا كه زمان پيش از آفرينش جهان گذرا نباشد و با ذات ثابت خدا از نظرى كه ما نتوانيم درك كرد تناسبى داشته باشد، و ندانستن دليل نيستى نگردد، چنانچه زوجية و فردية و بالائى و زير بودن و جز آن از چيزهائى مايه گيرند كه تناسب آنها روشن نيست، براى اينكه يا در واقع تناسبى نبايد، يا ما از آن آگاه نيستيم، و در اينجا هم چنين است، با اينكه اعتراض بى مناسبتى بفلاسفه هم وارد است زيرا زمان و حركت قطعى از آن سيال و حركت توسطيه مايه گيرند با آنكه در اوصافى كه بايد از هم جدا باشند.

و اعتراض ديگر هم وارد نيست كه گفته اند: وصف بقاء براى خدا موقوف بر زمانست زيرا مفهومش وجود در آنات پياپى است و اگر زمانهم از ذات خدا مايه گيرد موقوف بر آنست و دور مى شود، زيرا مردود است باينكه در تعبير مسامحه شده از نظر روشنى مطلب، زيرا مايه زمان ذات خدا است كه بخود پاينده است و اين پايندگى موقوف بر زمان نيست گرچه ملازم آنست و دور نيست، زيرا انتزاع بقاء متاخر است از ذات، بلكه از انتزاع زمان.

اعتراض ديگرى هم شده كه اگر زمان از ذات خدا انتزاع شود بايد وصف او گردد، مانند علم و اراده و قدرت و خلق و جز آن از معانى وصفى و خدا نه زمانست

آسمان و جهان، ج 1، ص: 209

و نه زمانى و نه مكانى چنانه عقل سليم گواه است و اخبار معصومين.

جواب نپذيريم كه هر چه از چيزى انتزاع شود وصف او گردد، زيرا وصف شدن

ارتباط مخصوصى لازم دارد كه مجرد انتزاع مستلزم آن نيست، و بر مدعى اثبات آن لازم است، بعلاوه اگر بپذيريم كه بايد خدا زمانى شود گوئيم مقصود از اخبار كه گويند خدا زمانى و مكانى نيست اينست كه در ظرف زمان قرار ندارد كه بيش از او و بعد از او زمانى باشد مانند اينكه در جايى قرار گيرد و مكان باو احاطه كند و اين منافات ندارد كه همراه زمان باشد از ازل تا ابد كه همين طور هم هست و اطلاق زمانى باين معنا بر خدا مانعى ندارد، چون دليلى نيست كه زمانى در لغت و عرف بهمان معنا باشد كه بر خدا روا نيست.

ولى البته خدا مكانى نيست زيرا نه در آن بوده و نه همراه آن از ازل تا ابد ولى توصيف خدا بزمانى بمعنى همراه زمان از ازل تا ابد مانعى از عقل و نقل ندارد بلكه توصيف خدا به باقى، دائم، سرمدى، ازلى و ابدى گواه صدق آنست و دليل است كه مقصود از نفى زمانى بودن خدا در سائر نصوص نفى احاطه زمانست بوجود او مانند پديده ها كه دچار دگرگونيند، يا مقصود اينست كه خدا با شب و روز و ماه سال اندازه گيرى نميشود مانند حوادث تاريخ و عمر بشر.

روش دوم: جوابى بر پايه اينكه خدا بهيچ وجه زمانى نيست و همراه زمان هم نيست چنانچه پيش اشاره كرديم و گواه بسيارى دارد از اخبار و ببرخى از آنها در جاى خود اشاره نموديم، و بسياريشان در كتاب توحيد گذشت، مانند آنچه صدوق از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى نه بزمان وصف شود،

نه به مكان و نه بحركت و نه بسكون و نه انتقال، بلكه او است آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون، برتر است خدا از آنچه ستمكاران گويند برترى بيشى.

و آنچه از امام هفتم عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى پيوسته بى زمان و مكان بوده، و اكنون هم چنانست كه بوده (الخبر) و در خبر ديگر است از آن حضرت كه خدا مكانى ندارد، و زمانى بر او اجراء نشود و در كافى و جز

آسمان و جهان، ج 1، ص: 210

آن در اخبار بسيارى است كه «خدا اوصاف آفريده اش را ندارد».

و از سيد الشّهداء عليه السّلام در ضمن خطبه اى روايت شده كه: «قديمى او از دهر نيست» زيرا ظاهرا مقصود اينست كه خدا قدم زمانى ندارد كه از مقارنه زمان باشد، و فرموده امير المؤمنين عليه السّلام گذشت كه: نيست برايش وقت محدود، و مدت ممدود و نعت محدود.

و در نهج البلاغه است كه: حال پيش و پس ندارد تا آغاز باشد پيش از آنكه پايان شود، و ظاهر باشد پيش از آنكه باطن بود، و فرموده او گذشت كه:

وقتها بهمراه او نيستند، و فرموده اش: روزگار بر او نگردد تا حال گوناگون يابد، و فرموده اش. وصف او را نه محدوديست و نه نعمت موجودى. و نه وقت معدودى، و نه مدت ممدودى.

و در توحيد از امام كاظم عليه السّلام آورده: راستى كه خدا بزمان و مكان وصف نشود امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: دوره هاى دراز شبانه روز بر او نچرخند، و باز از اوست كه: هميشه يگانه بوده و ازلى پيش از پيدايش دهرها، و پس از گذشت همه

چيز، و از آن حضرت گذشت كه: خدا پس از نيستى جهان بتنهائى باز گردد و چيزى با او نباشد، چنانچه پيش از آفرينش آن بود پس از نابوديش باشد، نه وقتى نه مكانى، نه حين و نه زمانى، در حديث ذعلب هم گذشت: اوقاتش در برنگيرند- تا فرمود- بوقت گذارى خبر داد وقت گذار خود وقتى ندارد.

و در خطبه ديگر: بودش پيش از وقتها است و آغازش ازل است- تا فرمود- چگونه بر او جارى شود آنچه خود اجراء كرده- در خطبه ديگر: گفته نشود كى بوده؟ مدت برايش مقرر نيست به تا كى، در خطبه امام رضا عليه السّلام هم گذشت: وقتها بهمراهش نيستند- تا فرمود: آنها را بپيش و پس از هم جدا كرد تا دانسته شود كه خود نه پيش است و نه پس- تا فرمود-: بوقت گذارى آنها خبر داد كه وقت گزارشان را وقتى نباشد- تا فرمود- از كى وقت او نشود، و زمانى او را فرا نگيرد، بهمراه مقارن او نيست تا فرمود هر چه در خلق است در خالق آن نيست و هر چه در خلق روا است در صانع آن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 211

ممتنع است و حركت و سكون بر او روا نيست و چگونه بر او روا باشد آنچه خودش اجراء كرده و باو باز گردد آنچه خودش آفريده؟ و از امام باقر عليه السّلام است: براى او بوده باشد نيست و مانند اينها بسيار است كه بيشترشان گذشت و ظاهر همه و بلكه صريح برخى زمانى نبودن خداى سبحانست و هر آنچه از خدا نفى اندازه كند هم بر آن دليل است چون زمان هم بحسب

ظاهر اندازه ايست و همچنان است هر چه دلالت كند بر اينكه دگرگونى و تجدّد حال بر او محال است.

و آنچه بر خلاف آن دلالت دارد چون قول خدا تعالى «هر روزى در كاريست. 29-

الرحمن» و قول خدا «آسمانها و زمين را در شش روز آفريد 54- الاعراف» و مانند آنها كه گذشت بسا كه از نارسائى تعبير است زيرا عموم اهل زبان تجرد از زمان را نميفهمند و الفاظ را براى معانى معروف ميان خود يا عموم مردم وضع ميكنند و البته تصور بيزمانى سخت است و نياز بلطف قريحه دارد. و يا از قبيل قول خدا است «او با شما است هر جا باشيد 4- الحديد» و همراهى خدا با زمان بمعنى همراهى او بامكانست و مكانيات.

و يا بايد گفت: زمان ذاتى از خدا نفى شده و زمان بالعرض را داراست چنانچه از سخن سيد شريف در معنى «سرمد» برآيد يا مقصود نفى زمانست و اثبات نتيجه آن مانند صفات ديگرى كه ابزار آنها را ندارد و نتيجه آنها را دارد چون شنيدن و ديدن و جز آنها كه براى خدا ثابت شده، و همچنانست رحمت و غضب و لطف خدا كه ابزار آنها مانند دل و احساس از او منتفى است و نتيجه آنها كه بخشش يا عقابست براى او ثابتند، و خود زمان هم از خدا منفى است ولى نتيجه آن كه توصيف كارهاى خدا بزمانى بودن از پياپى بودن و ترتيب و وجود آنها در امروز و ديروز و جز آنها براى خدا ثابت است، و خود افعال خدا بدان موصوفند، يا ما آنها را چنين درك ميكنيم با اينكه دگرگونى

و تجدد و گذرائى در ذات الهى نيست و چنان نيست كه خدا بالقوه و بالفعل داشته باشد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 212

و در اين استبعادى نيست، زيرا همه كارهاى خدا غريب و عجيب است، و بديده نيايند و در خاطر انديشمندان نگنجند، عقول بشر بدانها نرسد بلكه بدنبال انديشه خود خسته و وامانده باز گردند و پايان دانش راسخان در علم اعتراف بعجز از درك حقيقت و چگونگى آنها است، براى پايندگى حضرت او سبحانه كشش و درازاى زمانى نيست چون پايندگى ممكنات منطبق بر تيكه اى از زمان، بلكه خدا برتر از آنست كه ستايند و بمانند او چيزى نيست.

و مؤيد برخى از اين وجوه است آنچه كلينى و صدوق در كافى و مجالس روايت كردند بسند خود از امير المؤمنين عليه السّلام كه در ضمن خطبه وسيله فرموده:

اگر گويند بود معنايش ازلى بودن وجود است، و اگر گويند هميشه است باين معنا است كه نيستى ندارد، و در كافى در خطبه ديگر فرمايد، ازلى بودنش جلوگيرى از جولان انديشه ها است در ساحت ذات او و پايندگيش پرتاب كردن خردهاى سركش است، كنهش ديده هاى تيزبين را خيره كند، و هستيش اوهام گردان را از بن بركند ...

بدان كه خرد خردمندان در اين مسأله سرگردانست، بسيارى از محققان براى خداى سبحان زمان ثابت كرده و گويند ذهنى است و انتزاعى و واقعيتى ندارد، و از بقاى او مايه گيرد چنانچه دانستى، و بسيارى از حكماء و محققان عروض زمان را براى واجب تعالى و عقول مجرده ذاتى كه همه كار و كمالشان بالفعل است بپندار حكماء محال دانند. و ارسطو در «اثولوجيا» گفته: موجود زمانى

تنها در زمانيست كه مناسب او است ولى فاعل نخست همان وجود دارد، زيرا در آنجا زمانى نيست، و هر آينده هم در آنجا استوار است، و بناچار وجوديست پابرجا، چنانچه در آينده ميباشد و همه چيز در بر خدا درست و تمام است زمانى باشد يا نباشد، و همه در بر او برپايند، از نخست چنان باشند و در پايان هم چنان باشند.

و گفته: همه چيز در آنجا پاينده است و در هيچ حالى دگرگونى ندارد، و نيز گفته نشايد شنونده سخن فيلسوف- مقصودش- استاد او افلاطونست- كه بلفظ او توجه كند و پندارد كه او گفته: خدا خلق را در زمان آفريده، و راستش اينست كه پيشينيان براى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 213

شرح بود شدن بناچارى زمان را در شرح بود شدن آوردند، و همچنان براى شرح آفريده هاى فوق زمان اين لفظ را آوردند، چون هر كه ميخواهد علت را شرح دهد ناچار مى شود كه زمان را پيش كشد چون علت بايد پيش از معلول باشد و شنونده توهم ميكند كه پيش بودن زمانست ولى چنين نيست (پايان).

گفته اند: شايد از اين راه واژه هاى زمان نما در كلام شارع آمده است.

من گويم: شيخ هم در تعليقات و شفا تصريح كرده كه خدا تعالى زمانى نيست چنانچه بعض سخنانش گذشت، و هم فارابى در فصوص و تعليقات، و شيخ اشراق، و علامه شيرازى، شارح تلويحات، فخر الدين رازى و محقق دوانى و محقق طوسى- ره- در نقد المحصل گفته: و اما خدا تعالى و هر چه علت زمان يا شرط وجود آنست در ظرف زمان و همراه آن نيستند مگر در توهّم كه آنها را

بازمانيات ميسنجد، ولى عقل چنانچه از تقدم مكان دريغ دارد از تقدم زمان هم دريغ دارد، و شايسته است گفته شود خدا را تقدمى است بر جهان نه مكانى و نه زمانى و اگر چه ذهن از فهمش عاجز است.

و در پاسخ سؤالهاى قونويه گفته: چون لامكانست همه جا باو يك نسبت دارد و چون بى زمانست همه زمانها از حال و گذشته و آينده نسبت باو برابرند، و در شرح رساله (العلم) گفته: ازلى بودن خدا اينست كه او پيش از ديگرانست و ديگرى پيش از او نيست، و هر كه پيرامون زمان يا دهر يا سرمد براى بيان ازليت بگردد ديگرى را با خدا در وجود همراه دانسته- پايان- بدان كه پذيرفتن حكما اين اصل را بلكه همان احتمال عقل براى حل برخى شبهه هاى آنها در حدوث كافى است، و گفته اند يكدليل عقلى بر محال بودن عروض زمان بر خدا تعالى اينست كه حقيقت زمان گذرائى آنست كه جزئى ميرود و جزئى مى آيد چنانچه نزد عقل روشن است و در كتب مشروح است، و گذرائى بر خدا محال است و عقل و نقل بر آن دلالت دارند (پايان).

چون اين مقدمه چيده شد با آنچه ما پيشتر در باره تحقيق دهر و سرمد نقل كرديم در دفع شبهه هاى آنها گوئيم: بر تقدير حدوث جهان نپذيريم كه علت تامه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 214

از معلول جدا شده زيرا تخلف در علت زمانى فرض مى شود كه علت تامه در زمانى باشد و معلول در آن زمان با او نباشد، و در اينجا علت و شايد علت و معلول هر دو بى زمانند، اما خود علت كه خدا است

دليلش گذشت و اما نخست آفريده هم كه اصلا زمان و زمانى نبوده زيرا جز خداى يگانه در آغاز آفرينش نبوده است.

خلاصه اينكه اگر علت و معلول هر دو زمانى باشند بايد در يك آن و يك زمان باشند و گر نه، مانند تخلف در مكان كه اگر هر دو مكانى باشند بايد با هم باشند چون اجتماع و افتراق و تماس و جدائى تصور مى شود، و اگر هر دو يا يكى مكانى نباشد، اين چيزها زمينه ندارد، و همچنين در زمانى است كه چرا در اين جزء شده و در آن جزء نشده، يا يك بار شده و يك بار نشده، و پيش از خلق جهان نه زمان بوده و نه زمانى، نيستى صرف بوده، و جاى اين اوهام دروغين نيست كه ناشى از الفت ذهن بازمان و مكانند.

و بسا توهم شود كه چرا جهان در اين جاى كنونى آفريده شده، بالاتر نشده يا پائين تر نشده يا اين سو و آن سو نشده و توهّمات و خيالات پوچ ديگر و خدا جل شانه از اين گونه امور پاك است، و هيچ خرد و هوشى بكنه عظمت و جلالش راه ندارد و در پيرامون كبريايش انديشه مخلوق پرواز ندارد.

آنچه گفته اند كه ما به پيش و پسى اجزاء جهان يقين داريم و بهمراهى برخى از آنها و اگر چه امتدادى نباشد و چرخ و جنبشى نبود و شب و روزى نيايند ممنوع است، مانند اينكه گفته شود، يقين داريم بتقديم حدود بر يك ديگر از نظر وضع و رتبه گرچه جسمى و جابگيرى نباشد، و بهمين بعد موهوم نامتناهى خلاء را ثابت ميدانند، و توهم چنين

امتداد زمانى و مكانى ناشى از الفت بازمانيات و مكانياتست و هيچ پايه اى ندارد.

بر اين روش گفته مى شود: زمان يا حركت و رشته همه پديده هاى هستى از طرف گذشته نهايت دارند و به نيستى صرف ميرسند و ناچيزى، نه امتدادى بوده، نه اندازه اى، نه ثابتى و نه جريانى و پيش از آغاز آفرينش جز يگانه قهار

آسمان و جهان، ج 1، ص: 215

نبوده، و تعبير به «موجودات همه به نيستى صرف ميرسند» و يا «آغاز موجودات ناچيزى محض است» از تنگناى تعبير است كه عبارتى ديگر براى اداى مطلب در ميان نيست.

پيش بودن نيستى و رسيدن بعدم بطور حقيقت تصور نميشود مانند تناهى زمان و امتداد ناثابت يا تناهى مكان و ابعاد ثابت كه ابعاد ثابت و مكان به نيستى صرف پيوندد نسبت به بعد و جسم، و پايان آخرين جسم نه بعديست، و نه فضائى، نه موجود نه موهوم تا اينكه اگر كسى دست در آن دراز كند بماند و در آن فرو نشود، نه براى برخورد با جسمى سخت و نه براى جلوگيرى بلكه براى نيستى بعد و فضاء.

و در روايتى امام صادق عليه السّلام پس از شمارش اجسام جهان فرمود، در پس آن نه فراخى است، نه تنگى، نه چيزى كه بوهم گنجد، و چنين است وضع در ما وراى زمان و همه موجودات ممكنه از سوى گذشته كه امتدادى ندارد اصلا نه موجود چنانچه حكماء پندارند و نه موهوم چنانچه متكلمين توهم كرده اند عدمند نه جنبشى در آن تواند بود چنانچه حكماء آن را دليل لا نهايت زمان آورده اند، بلكه ناچيز مطلق است و نيستى صرف.

و چون مردم بابعاد ثابت و جسمى بدنبال

ديگر عادت كرده اند تصور عدم محض بر متكلمان دشوار آمده، و بابعاد موهوم نامتناهى گرائيدند و خلاء ملتزم شدند و چون موجودات پياپى را ديده و زمانى پيش از زمانى سنجيده تصور ناچيز صرف را سخت دانسته اند و گروهى از حكماء بزمان نامتناهى موجود دلبسته و گروهى از متكلمان بزمان نامتناهى موهوم و البته تصور در زمان صرف دشوارتر است از تصور لا مكان و نياز بدقتى فزون و هوشى سرشار دارد.

من گويم: اين جواب بسى محكم است، و سيد مرتضى و شيخ كراچكى و ديگران آن را پسنديده اند، سيد در پاسخ شبهه معتقد بقدم عالم در ضمن كلامش

آسمان و جهان، ج 1، ص: 216

گفته: جز اينكه صانع قديم بايد پيش از صنع خود باشد در صورتى كه اوقات و ازمان نامتناهى و بى اندازه فرض كنيم و اين دليل است كه زمان را قديم ندانسته بلكه آن را امرى فرضى شمرده و تصريح او رضى اللَّه عنه بحدوث زمان گذشت و گفت خداى سبحان آنچه را در آغاز پديد آورد بى زمان بود و زمان حركت فلك است در مقصد دوم گذشت.

كراچكى گفته: چون ملحدان چاره اى نجستند كه تقدم صانع را بر صنع دفع كنند گفتند تقدم او برتبه است نه بزمان بايد از آنها بپرسيم تقدم رتبه يعنى چه؟

جوابى از برخى شنيديم كه يعنى فعال و مدبر آنست پرسيديم پس در حقيقت پديده نيست، برگشت بكلام اول و گفت هر جزئى از مصنوع پديده است و پرسش پيش را باز آورديم تا اعتراف كردند كه همه پديده اند و از آنها بيان حقيقت پديده و قديم را خواستيم چاره نجستند جز اينكه بگويند وجود قديم پيش از

پديده است بهمان مفهوم معلوم كه يكى بوده و ديگرى نبوده و بود شده.

و ما نگوئيم اين تقدم بحسب زمانست زيرا زمان خود يك آفريده خدا است و خدا پيش از همه آفريده هاست، و شرط پيش و پس بودن در هستى اين نيست كه در زمان باشد، زيرا بعضى از زمان ببعض ديگر پيشى دارد و اين پيشى زمانى لازم ندارد و سخن در اينجا بلند پايه است، و هر كه بفهمد حقيقت را شبهه هاى بسيارى از او حل ميشوند.

و پس از بيان جواب سيد از شبهه معتقد بقدم عالم گفته: هر جا گفته است ميان قديم و نخست حوادث اوقاتى است كه آغازى ندارند مقصودش وقت فرضى است نه وقت حقيقى، زيرا اوقات حقيقى كارهاى خدايند و ثابت شده كه كار آفرينش را آغازيست، و اگر بگوئيم ميان قديم و اول كارها اوقات حقيقى است آن را نقض كنيم و بمذهب خصم درآئيم، پناه بخدا از اين گفتار.

سپس گفته: يك دانشمند گفته: نشايد بگوئيم: «ميان قديم و ميان پديده» چون اين لفظ دو چيز محدود را ميرساند و قديم محدود نيست و آغازى ندارد،

آسمان و جهان، ج 1، ص: 217

و بايد بگوئيم، هستى قديم از نيستى نبوده، و سخن را كشانده تا گفته؛ و مقصود ما از آن اين نيست كه پيش از فعل آفرينش مدتى طولانى بوده، زيرا اين خودش پديد شدن و تجدد است و همان معنى زمان و حركت است كه عقيده دشمن است.

اگر كسى گويد در ذهن جز اين امتداد زمانى تحقق نپذيرد جوابش اينست كه نه هر چه در ذهن آيد درست باشد، آيا شما نميگوئيد بيرون از جهان خلاء

نيست با اينكه اين در ذهن نگنجد، و سخن را كشيده تا گفته: بمن بگوئيد اگر كسى بشما گويد: موجودى كه در مكان نيست در ذهن من نميآيد، پس بايد خدا تعالى در مكان و سوئى باشد آيا جوابش اين نيست كه آنچه جسم فرض كنيد در ذهن مى آيد، و اما آنچه جسم نيست و لامكانست در ذهن نيايد، و همين است جواب ما بشما.

گويد: اين متكلم گفت: اگر گويند چون مدتى دراز پيش از آفرينش نيست بايد بگوئيد خداى سبحان پيش از آفرينش نبوده، گفته اند، بلكه ميگوئيم پيش از آن بوده باين معنى كه هست بوده و آفرينش نبوده سپس او بوده و آفرينش هم بوده و معنى سپس همان نبود آفرينش است.

گويم: در اين باره بسيار سخن گفته: تا گفته: اين روشى كه بيان كردم نزد من شبهه را از بيخ ميكند و براى دليل آور حجت كافى است و ابو القاسم بلخى آن را پسنديده چون او بمدت ميان قديم و پديده ها معتقد نيست و ميگويد: خدا پيش از آنها بوده يعنى خدا بود و سپس آنها بود شدند و اين همان معنا است كه اين متكلم گفت: وجودش با ناآفريدن بود سپس با آفريدن همراه شد، باين معنا پيش از آفرينش خود بوده.

سپس گفته: در اينجاها عبارت رسا نيست براى بيان مقصود و بناچارى آنچه سر زبانها است گفته مى شود تا اشاره اى بحقيقت باشد مانند واژه هاى، پيش، پس، بود و سپس كه معنى زمان دارند ولى چون گوئيم خدا تعالى پيش از آفرينش بود سپس

آسمان و جهان، ج 1، ص: 218

آفريده ها را موجود كرد اين تقديم و تاخير معنى زمان ندارد چنانچه

وقتها بذات خود پيش و پسند نه بواسطه زمان و همچنين است تعبير اينكه وجود خدا پيش از وجود آفريده هاى اوست كه وجود جز موجود نيست، و در تعبير توسعه شده و مقصود معلوم است (پايان).

و شيخ مفيد- ره- در كتاب (المقالات) گفته: وقت آنست كه وقت گذار براى چيزى نهاده و پديده اى جدا نيست، زمان نام حركات فلك است و آفرينش نيازى بوقت و زمان ندارد و همه يگانه پرستان چنين گويند (پايان).

همانا سخن اين بزرگان را آوردم تا توهم نشود اين عقيده تازه ايست و مخالف مذهب اماميه است و قدما آن را نگفته اند بلكه ظاهر كلام بيشتر قدماء همين است و خدا داند.

روش سوم: پذيرش هستى در معلول شرط است و ربطى بكامل بودن علت ندارد، و مى شود يك پديده هميشه آماده هستى باشد، و ديگر هيچ گاه آماده آن نباشد چنانچه در جاى خود بيان شده و اين تفاوت ذاتى است و نياز بعلتى ندارد و موجب تغييرى در علت نباشد و نبايد گفت: چرا اين هميشه وجود پذير است و آن نيست يا اين فلان وقت وجود پذير است و فلان وقت نيست، و ميگوئيم شايد ماهيت بطور كلى آماده وجود دائم نيست، و اخبار گذشته و عقل آن را تاييد كند، و تائيد ديگرى هم در نقض دليل آنها بيايد.

و خلاصه آنها بايد اثبات كنند كه ممكن بذات خود آماده پذيرش وجود ازلى هست تا دليلشان درست باشد و اين بسيار مشكل و نشدنيست.

روش چهارم: نقض دليل آنها به پديده هاى تازه هر روزه، زيرا گوئيم: خدا در يكسو و جز او همه و همه در سوى ديگر در اين صورت

اگر خدا علت تامه يك چيزى باشد لازم است آن چيز قديم باشد و گر نه بايد هيچ چيزى نباشد هرگز، و خدا را با صادر نخست در نظر آريم و گوئيم خدا با اين صادر علت تامه چيزى هست جز از آن دو يا نه؟ و بايد دوم آفريده هم قديم باشد و همچنين سوم و چهارم تا برسد بهمه پديده هاى روزانه كه بايد همه قديم باشند و اين را خودشان نپذيرند و وساطت حركت

آسمان و جهان، ج 1، ص: 219

و زمان و استعداد جواب اين نقض نميشود.

محقق دوانى در بحث اعاده معدوم گفته: هر گاه ذات چيزى در ازل علت تامه چيز ديگر باشد در ابد لازم آيد كه آن معلول در ازل بوجود آيد و دوره هاى زمانه با هم همراه گردند (پايان) و شرحش اينست كه چون علت اولى را در نظر گيريم و همه چيز را بطور نزول ناچار بنوبت ايجاد زمان و حركت ميرسيم زيرا اينها هم از ممكنات هستند و بايد در رشته معلولها باشند و بى ترديد هر مرتبه پيش آنها علت تامه مرتبه پس از آنست و بعقيده آنها قديم است و عليت حركت و زمان مستقل و تمام است و پديده ديگر با آنها شريك نيست پس لازم آيد كه بريده شوند و همه اجزائشان همراه گردند و همه پديده ها قديم و ازلى باشند.

زيرا اگر علت همه يكى باشد كه مطلب روشن است و اگر علت جزئى باشد و آن جزء مقدمه جزء ديگر بدنبال هم، براى اينكه هر جزء هر چه هم كوتاه باشد قسمت پذير است و اجزائش پيش و پس دارند و با هم جمع

شدند و بايد اجزاء جزء ديگر هم با هم جمع شوند و تو ميدانى كه اگر بخواهيم يك پديده روز را بگيريم و بالا رويم تا بينهايت و بگوئيم هر موجود پيشى علت موجود بعدى است تدليس محض است و برخى براى دفع اين اعتراض حركت توسطيه و آن سيال را بميان كشيده كه هم پيوسته است و هم تازه بتازه و از جهت پيوستگى از قديم صادر شده و از جهت تازگى واسطه صدور حادث از قديم شده.

و جوابش اينست كه اگر اين درست باشد ممكن است همه اجزاء جهان از همين راه حادث باشند و هيچ قديمى در ميان نباشد و اين مخالف عقيده آنها است با اينكه ما سخن را بهمان تازگى كشانيم و گوئيم اگر وجود واقعى دارد همان اعتراض برميگردد و اگر ندارد نميشود واسطه باشد.

و غزالى بآنها جواب داده كه مبدأ بودن حركت براى پديده ها جهت پيوستگى آنست يا تازگى آن اگر جهت پيوست آنست چگونه از علت پيوسته متشابه الاجزاء

آسمان و جهان، ج 1، ص: 220

پديده مخصوص در زمانى مخصوص پيدا شده، و اگر از جهت تازگى آن باشد سبب آن تازگى چيست و نياز بسبب ديگر و ديگر دارد و تسلسل مى شود و از آن جواب گفته اند كه اين گونه تسلسل نزد آنها رواست زيرا آحادش بهمراه هم نيستند.

و محقق دوانى در شرح عقائد باين جواب جواب داده و گفته: تازگى گذشت چيزيست و پديد شدن ديگرى، و نيستى جزئى از حركت علت تازه ميخواهد اين علت يا موجودى است يا نبود موجودى يا مركب از هر دو، اگر موجود است علتش چيست و چيست و تسلسل در

امور موجوده لازم آيد و اگر نبود موجودى است بايد نبود جزئى از علت وجود او باشد كه در نبود اثر كند باز هم تسلسل در موجوداتى لازم آيد كه اين نبودها نبود آنها است.

و اگر مركب باشد بايد يك قسمت آن كه امور موجوده است و همه نبودها يا هر دو نامتناهى باشند و بهر حال تسلسل در امور موجوده مترتبه مجتمعه لازم آيد يا در حال وجود سابق يا باعتبار عدم لاحق زيرا عدم اگر مستند بامر موجود يا وجود مانع باشد مستلزم تسلسل در امور موجوده مترتبه مجتمعه گردد كه در حال عدمش پديد شدند، و اگر سبب نبود موجودى باشد كه موجودى نخواهد تسلسل هنگام وجود اين حادث باشد و همچنين درشق سوم.

اگر گوئى: نبود هر جزو مستند بوجود مانع است و ميان اين موانع ترتبى نيست تا تسلسل محال شود بلكه اجتماع موانع هم در زمان لازم نيست زيرا بسا كه حدوث آنى آن بس باشد در نفى ممنوع.

گويم: اين موانع در حدوث بايد دنبال هم باشند بحسب زمان و با هم موجود شوند و تطبيق ميان آنها پديد گردد، و عدم ترتب ذاتى آنها ضررى ندارد چنانچه بر فطرت سالم نهان نباشد، زيرا ما رشته اى كه از پديده امروزى آغاز شده در نظر گيريم و با رشته اى كه از پديده ديروز آغاز شود تطبيق كنيم و برهان را در آن بكشانيم، و اگر با هم موجود نشوند سخن را بعلت عدم كشانيم تا تسلسل محال لازم آيد در موجودات حادثه بهنگام عدم آنها يا وقت وجود آنها.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 221

زيرا سبب نبود هر مانعى يا عدم عدم

مانع است كه مستلزم وجود مانع است يا نبودى جزء علت و بنا بر اول لازم آيد وجود موانع مترتبه در حدوث و نامتناهى و بنا بر دوم لازم آيد كه اين مانع موقوف باشد بر امورى موجود نامتناهى مترتب بر هم، و تسلسل محال در اسباب وجود او محقق شود (پايان).

تو ميدانى كه اينها براى همنفسى با حكماء است و گر نه ما روشن كرديم و او هم روشن كرده ببرخى وجوهى كه ما گفتيم تسلسل مطلقا باطل است و محال، خواه در امور پياپى و خواه بهمراه يك ديگر، و روشن شد كه حكماء چاره اى ندارند جز اينكه آمادگى پذيرش در معلول را بپذيرند، و آن زيانى بتماميت علت ندارد.

و چون اجتماع اجزاء حركت در زمان براى اينكه ناثابت است محال است و تخلف آور، و اين دو ميان علت قديم و پديده ها واسطه اند. و اين خود عيناً جواب از اصل دليل است، و خلاصه اينست كه از هر راه حكماء حادث را بقديم وابندند، ما همه جهان را بواجب تعالى وابنديم و فرقى نيست.

و بسا كه نقض را بتعبير ديگر تقرير كنند و گويند: بتقرير آنها پديده جزئى هر روزه بواسطه موجود شخصى دو پهلو كه از نظرى ثابت و از نظرى تازه مى شود بوجود ازلى مربوط ميشوند، و آن حركت توسطيه سرمديه است كه از نظر استمرارش آفريده خود ذات قديم است و از نظر تازه گى ذاتش سبب پديده و در اين صورت علت تامه وجود پديده موجوديست تدريجى در زمانى نامتناهى از سوى ازل، و پديده اى كه معلول او است اكنون پيدا شده و طرف آن زمانست، و اين خود

تخلف معلول از علت تامّه است زيرا تخلف همين است كه ظرف وجود معلول جدا از ظرف وجود علت باشد و آنها از آنچه فرار كردند بدان گرفتارند.

و از اين تقرير جواب دادند كه تخلف محال كه ترجيح بلا مرجح آرد آنجا است كه زمانى ميان علت تامه و معلول فاصله شود و جاى اين سؤال باشد كه چرا معلول در اين جزء آمده و در آن جزء نيامده با اينكه در هر دو علت تامه موجود بوده ولى در اينجا چنين نيست زيرا زمان وجود علت پيوسته است به پيدا شدن معلول و در آن طرف

آسمان و جهان، ج 1، ص: 222

زمان وجود علت است.

در اينجا نتوان گفت: چرا معلول در آخر زمان علت موجود شده زيرا فاصله اى بميان نيست، و نتوان گفت چرا پيش از آن پيدا نشده زيرا پيش از آن علت تدريجى كامل نبوده و از قوه بفعل نيامده و وجود معلول موقوف بكمال آنست.

گفته شده: اعتراض در پديده هائى كه يكباره يافت شوند با اين بيان دفع مى شود ولى اگر معلول هم تدريجى باشد اشكال بجا ميماند براى اينكه واسطه تدريجى مقرر آنها بحكم عقل اجزاء خرد و تيكه ريز دارد كه سابق آنها شرط وجود لاحق آنها است تا ارتباطشان با قديم درست شود و جدا نبودن اين تيكه ها در وجود خارجى زيانى بما ندارد بحكم فطرت سالم و كتب فلاسفه هم پر است از تصريح باجزاء تدريجى.

و شكى نيست كه جواب مذكور در معلول تدريجى الحصول سودى ندهد براى دفع تخلف زيرا در صورتى كه قطعه سابقه كه علت است تماما موجود شده در زمان خودش چرا همه اجزاء معلول

تدريجى در آن آخر زمان آن موجود نشده يا در همان زمان پيدا نشده كه ظرف وجود علت است، تا هر دو تيكه حركت كه يكى علت است و يكى معلول در ظرف زمان با هم مطابق باشند و هم آهنگ در هستى خود، زيرا علت و معلول هر دو زمانى هستند، و چنانچه علت در آنات مفروضه زمان وجودش فعليت نداشته معلول هم چنانست، و در مجموع زمان گذشته علت كامل شده و معلول در مجموع اين زمان وجود نيافته بلكه در مجموع زمان ديگرى كه باولى پيوسته است و اين جز تخلف نيست.

و جواب اعتراض را چنين داده اند كه اگر قطعه تدريجى بعد يكباره موجود شود لازم آيد كه حركت ثابت باشد و اين منافى ماهيت او است و بايد حركت حركت نباشد و بعلاوه در متحرك اجتماع مثلين شود و آن محال است چنانچه در محل خود بيان شده.

ولى اين جواب مردود است باينكه دفع تخلف محال و ترجيح بلا مرجح يا

آسمان و جهان، ج 1، ص: 223

بانحصار زمان تأثير است در يك آن مانند معلول آنى كه در زمان علت واقع مى شود يا بيان مرجح كه در وقتى علت را كامل كرده و شرائط تاثير جمع شده و وجود معلول بآن مخصوص گرديده نه در ديگرى، و اين دو مطلبى كه ذكر شده هيچ كدام از اين دو جواب را نميدهند و حاصلشان اينست كه اگر تخلف محال واقع نشود محال ديگر لازم آيد چون اجتماع مثلين يا انقلاب ماهيت حركت، پس بايد تخلف محال محقق شود، و لزوم محال از تخلف مجوز آن نميشود كه بالبديهه محال است.

و حاصل اين سخن

در حقيقت مغالطه اى است كه نتيجه آن اينست كه واقع ظرف يك امر محالى شود يا دو محالى كه ذكر شده يا تخلف علت از معلول و جوابى براى اين اعتراض نيست مگر آنكه گفته شود قطعه لاحقه معلول چنانچه وجودش موقوف بقطعه سابقه است بامر ديگرى هم موقوف است و آن اجزاء خرد خود همان لاحقه است مانند اين نصف و آن نصف، و از اينجا روشن شود كه ممكن نيست لاحقه در زمان سابقه وجود يابد چون موقوف است باجزائى كه هنوز هيچ از قوة بفعل نيامدند.

و باز هم در اين جاى سخن هست، و اصل همانست كه ما پيشتر گفتيم و آن اينست كه اعتراض استحاله مشترك است چنانچه دانستى، و اين وجه آخرى را ميتوان در زمان موهوم نيز تقرير كرد چنانچه دانستى.

روش پنجم: آنچه محقق دوانى گفته كه ما ميگوئيم جميع شرائط وجود جهان در ازل فراهم نبوده زيرا يك شرط تعلق اراده خدا بوده بايجاد آن و مراد او وجود ازلى جهان نبوده بلكه وجود حادث آن بوده براى حكمت و مصلحتى، و بآن اعتراض نشود كه اگر تعلق ازلى متمم علت بوده بايد از ازل موجود شده باشد و گر نه تخلف معلول از علت لازم شود و اگر نياز بچيز ديگرى بوده جز تعلق اراده خلف فرض است بعلاوه سخن را بآن ميكشانيم، زيرا ما ميگوئيم قدرت طبق اراده اثر ميكند و اراده بوجود حدوثى تعلق داشته و جز آن نشود.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 224

اگر گفته شود بايد يكى از دو احتمالى را كه گفتيم اختيار كنيد يا علت تامه هست يا شرطى لازم است.

ما گوئيم

اگر مقصود علت تامه براى وجود ازلى جهان منظور است ميگوئيم:

نه و اگر مقصود متمم علت است در آينده و بطور حدوث ميگوئيم چنين است ولى نه جهان ازلى شود و نه نياز بچيزى ديگر باشد، چنانچه فاعل مختار هر گاه خواهد جسمى را باندازه معينى از درازى يا كوتاهى بسازد بهمان اندازه موجود مى شود، در اينجا هم چون فاعل مختار وجود حادث جهان را خواسته، جز وجود حادث تصور نشود، و خلاصه معلول طبق خواست فاعل مختار خود موجود شود خواه بهمراه او يا پس از او.

و بسا گفته شده در تقرير حدوث جهان كه ازل فوق زمانست و ازلى موجود پيش از زمان است، و واجب تعالى در زمان نيست چنانچه در مكان نيست و جز او در ازل نبوده و هر چيز ديگر باراده ازلى او در وقت خود پديد شده كه زمان هم خود پديده است از آنها، و خدا بخواست ازلى خود جهان متناهى را خواسته و خدا از نظر زمان پيش از جهان نيست، چون خدا زمانى نيست تا تقدم زمانى داشته باشد برجز خود.

اگر گويند: اراده قديم خود كافى براى وجود ممكن نيست، و اگر هم كافى باشد نياز به تعلق دارد و اين تعلق يا حادث است يا قديم و اگر حادث باشد تسلسل لازم آيد چون باز سببى و سببى خواهد و بنا بر دوم بايد ممكنى قديم باشد.

جوابش داده شده كه تعلق وجود خارجى ندارد و امر اعتباريست و نياز بمخصص ندارد و تسلسل در امور اعتباريه هم محال نيست ولى تو ميدانى كه اختصاص هر وضعى وجودى يا عدمى بوقتى نياز بمخصص دارد و

اين بديهى است و اما التزام بتسلسل در اين تعلقات بينهايت تا برسد بذات بارى تعالى همان پذيرش قول فلاسفه است كه استعدادهاى پى درهم نامتناهى وجود دارند تا برسند بآن استعداد نزديك بوجود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 225

معلول، و بعلاوه تسلسل در تعلقات اراده با قطع نظر از دليل تطبيق باطل است چون لازمه اش انحصار امور غير متناهيه است ميان دو مرز مشخص كه نفس اراده باشد و تعلقش بممكن.

من گويم: تو ميدانى كه انحصار ميان دو مرز در اينجا زمينه ندارد زيرا خود اراده در جميع مراتب نامتناهى محفوظ است مانند استعدادات نامتناهى ماده، و اراده و مريد طرف رشته نباشند چنانچه خود ماده در رشته استعدادات طرف رشته نيست، و انحصار توهّمى است ظاهر الفساد و اگر چه گفته استاد سرشناسى است و ايرادهاى ديگر هم در اينجا آورده اند كه با جواب آنها در كتب كلاميه ذكر شده.

روش ششم: آنچه محقق طوسى ره در تجريد گفته كه تخلف از علت تامه در صورتى محال است كه معلول در دو وقت امكان وجود داشته باشد، و با اين، بدون مرجح در يكى از آنها موجود و شرائط و اجزاء علت در هر دو وقت برابر باشند، و در اينجا چنين نيست زيرا وقت خود از اجزاء جهانست و پيش از حدوث جهان وقتى نبوده تا گفته شود چرا در اين وقت شده و در آن وقت نشده، و چون حقيقت اين روش بروش دوم باز ميگردد كه شرح آن را داديم، در اينجا دوباره گفتار را دراز نسازيم.

مرصد دوم: دفع شبهه ديگر آنها است، كه جهان ممكن است از ازل و و اگر

ممتنع ازلى باشد و بعد ممكن شود انقلاب محال لازم آيد، و بارى تعالى هم قادر و كامل و جواد محض است و عالم را بجود ذاتى خود بى عوض و بيغرض آفريده و بايد وجود عالم ازلى باشد.

و جواب اينست كه خدا در ذات و صفات ذاتى چون قدرت و علم و اراده و فيض بخشى نقصانى ندارد ولى ايجاد جهان موقوف بشرطى بوده است كه علم به اصلح مقتضى آنست و اين شرط در ازل نبوده، البته خدا فيض بخش است بدان چه شايد ولى وجود جهان در ازل نشايد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 226

برخى محققان جواب ديگر داده و گفته: اين اعتراض بر اين پايه است كه ازليت امكان مستلزم امكان ازليت باشد و آن ممنوع است، زيرا معنى اول اينست كه امكان چيزى هميشه بوده، و معنى دوم اينست كه چيزى وجود هميشه داشته باشد و ملازم بودن اولى با دومى دليل ميخواهد، و دليلش را چنين آورده كه اگر امكان هميشه است در هيچ جزء از ازل مانع وجود ندارد، و اين بى مانعى در همه اجزاء ازل محقق است و در هر جزء آن ميتواند باشد نه تنها على البدل بلكه با همدگر هم و نتيجه اش امكان اتصاف بوجود ازلى است، و بنا بر اين ازلى بودن امكان مستلزم امكان ازليت است.

ولى اينكه گفته: بهمراه هم ميتواند باشد و اينكه گفته: اتصاف بوجود در هر جزء را دارد ممنوع است، زيرا امور آنى نميتوانند در ظرف زمان همراه هم باشند و بعلاوه گفته او نقض مى شود بحركت توسطيه از مبدأ معين، زيرا مكان وجودش ازلى است ولى وجود ازلى براى او

ممكن نيست چون مبدأ مشخصى براى او فرض شده (پايان).

مرصد سوم دفع شبهه صاحب محاكمات: و آن اينست كه نميشود كار خدا معدوم باشد و سپس موجود شود زيرا عدم محض امتياز پذير نيست تا اينكه امساك فاعل از ترك ايجادش در وقتى از وقت ديگر اولى باشد يا صدورش از فاعل در يك حالى اولى باشد بلكه يا همه حال واجب الصدور است يا در همه حال نابود است و بايد كار قديم باشد و يا هيچ نباشد، و اين اعتراض بر كسى است كه گفته جهان در وقت مخصوصى پديد شده زيرا اصلح بود براى وجود او يا در آن وجودش ممكن بوده، و تقييد نبودى به محض براى كنار زدن نبود حادث است كه مسبوق بماده باشد (پايان) جواب: همه چيز جز خدا از قديم و حادث نيستى محض بوده در مرتبه علت پس چگونه ممكنات از ممتنعات جدا شدند و موجود شدند، و چگونه ماده قديم آفريده شده؟ و پديده ها پس از مدت نامتناهى آفريده شدند؟ و بايد گفت امتياز در علم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 227

خدا كافى است و اگر چه در خارج محض نيستى است، و خدا هر چيز را از ممكن و ممتنع و نحوه وجود آن ميداند، و هر چه را خواسته بر وفق مصلحت بوده و قدرت در آن اثر كرده چنانچه خواسته و جهان بنظامى كه هست موجود شده، بى دگرگونى در ذات و صفات ذاتى او، و همانا اختلاف در جز او است كه ممكن باشند يا ممتنع، پيش باشند يا پس، خرد باشند يا بزرگ، يا با تفاوتهاى ديگر، و خرد كنه تاثيرات و

ايجادات او را در نيابد، چنانچه از خطبه ها و اخبار وارده از ائمه اطهار عليه السّلام برآيد.

و پرسش از اينكه چرا جهان را پيشتر يا پستر از اين زمان يا بالاى فضاى كنونى يا زير آن يا بزرگتر و يا كوچكتر نيافريده يا مواد را طور ديگر نيافريده كه آمادگيهاى ديگر داشته باشند ياوه گوئيست و فرق ميان ازليت امكان و امكان ازليت روشن است زيرا امكان ذاتى شرط معلول نيازمند است و از لوازم ماهيت معلول است و ذاتى آنست و ربطى بعلت تامه نياز برآور ندارد و در آوردن جوابهاى ديگر از اين شبهه بملاحظه آنچه گذشت ممكن است بهوش باش.

مرصد چهارم در دفع شبهه ديگرشان كه گفته اند زمان اگر حادث باشد پيش از خودش نبوده و اين پيش نبود با پس بود از هم جدا است و در واقع با هم جمع نشوند و پيش و پس تناسب اجزاء زمانست با يكديگر و اتصاف هر چيز دگر بدانها بواسطه زمانست و بنا بر اين بايد زمان پيش از خود باشد تا پيش و پس محقق شود و اين خلف است و با اين بيان ثابت شود كه زمان نيست نشود و سرمدى است.

ولى اين بيان مغالطه دارد زيرا اگر زمان بيواسطه مستند بذات واجب باشد بايد صادر اول زمان باشد و اين مخالف عقيده آنها است و اگر علت ممكنى دارد كه بالذات ممكن است، نسبت بزمان هم ممكن است كه معلول او است زيرا معلول باعث وجوب علت خود نشود و اين علت ممكنه اگر معدوم فرض شود محالى لازم نشود و در فرض عدم آن يا زمان موجود است بى علت مبقيه

و اين محال است زيرا نياز بعلت امكانست بعقيده آنها و يا زمان هم نابود شود و اين هم نظر باين دليلشان محال است زيرا معتقدند كه نابودى زمان پس از وجود آن محال است و امكان زمان نظر بآغاز

آسمان و جهان، ج 1، ص: 228

او است ولى پس از وجودش تصريح كردند كه عدمش ممتنع است.

جواب از اصل شبهه اينست كه ما نپذيريم نيستى صرف پيش از جهان وصفى داشته باشد با اينكه ناچيز محض است در واقع آرى پس از وجود جهان تصور پيش بودن آن مى شود و اگر هم وصفى پذيرد محال بودن جمع آن با وجود لاحق اين نيست كه پيش از او است بلكه تقابل بود و نبود است و بهمين جهت با هم جمع نشوند و بعلاوه نپذيريم كه پيش بودن منحصر بزمانست و گرچه براى آن ذاتى است و مشهور ميان متكلمان در جواب اين شبهه اثبات قسم ديگريست براى پيش بودن بنام پيش بودن بالذات و اين براى رد گفته آنها خوبست گرچه اثباتش مشكل است.

محقق طوسى- ره- در قواعد العقائد گفته: پيشى يا بحسب ذاتست چون تقدم علت بر معلول يا بطبع چون تقدم يك بر دو يا بزمان چون تقدم گذشته بر حال يا بشرف چون تقدم استاد بر شاگرد يا بوضع چون تقدم نزديكتر بيك سرآغازى بر دورتر از آن و متكلمان تقدم ديگرى هم افزوده اند بنام تقدم در رتبه مانند تقدم ديروز بر امروز.

رازى در اربعين گفته: ما جز اين پنج قسم نوع ديگر از تقدم ثابت كنيم: و دليلش اينست كه ديروز بالبديهة بر امروز پيش است و اين پيشى نه بعليت است

نه بذات نه بشرف نه بمكان، و نميشود بزمان هم باشد و گر نه لازم آيد اين در زمان ديگرى باشد و سخن در آن زمان آيد و بوجود زمان بينهايت كشد در يك بار كه هر كدام در ديگرى باشند و اين محال است و اين تقدم جدا از همه اين اقسام است و گوئيم تقدم نبود جهان بر بودش و تقدم وجود خدا بر وجود عالم بر اين وجه است و اشكال برطرف است (پايان).

ميگويم: شبهه ياوه ديگرى هم دارند كه جوابش از آنچه گفته ايم براى انديشمند روشن است، و چون تو آنچه تحقيق كرديم فراگيرى بخبره گى، و تقليد بزرگان و كبرا را وانهى، و از شكوك و هوسها دست بردارى، گمان ندارم در قوت دليلهاى حدوث و ضعف شبهه هاى قدم شك كنى و يا اينكه آنها را برابر دانى، و در اين صورت هم جرات نكنى با كتب آسمانى و اخبار متواتره از پيغمبر، و آثار ظفرمند وارده از ائمه رهبر، و عترت پاك كه معادن وحى و الهام، و مبعوث براى اصلاح عوام

آسمان و جهان، ج 1، ص: 229

كالأنعامند مخالفت كنى براى شبهه هاى ياوه كه برآورنده آن معترف به سستى آنست چنان كه شيخ و ارسطو خود گفته اند اين يك مسأله ايست كه از دو طرف مورد جدال است.

اى برادران دين اى دوستان يقين اگر دلتان زنگ نگرفته چشم گشائيد و عناد را از ميانه برداريد و با ديده هاى بانصاف سرمه كشيده و از رمد تعصب و زورگوئى درمان شده بنگريد تا در اصول دين بيقين رسيد و در گروه پيغمبران و اوصياء و صديقان درآئيد به بنيادهاى خود پشت نكنيد و بخرد

خويش سخن نگوئيد خصوص در مقاصد دينى و مطالب الهى زيرا بسيار مى شود كه بديهه عقل با بديهه وهم مشتبه شوند و شيوه هاى مأنوس طبيعى را بجاى امور يقينى نهند منطق ماده قياس را درست نكند انديشه خود را با ترازوى شرع بسنج و مقياس دين و با آنچه صدورش از ائمه راسخين محقق است صلوات اللَّه عليهم اجمعين تا در شمار هالكان نباشى.

تكمله ايست [در باره نخستين آفريده]

بدان كه دانشمندان در نخست آفريده از جهان اختلاف دارند و اخبار هم اختلاف دارند حكماء گويند: نخست آفريده عقل يكم است سپس عقل دوم را عقل يكم آفريده با فلك اول و همچنين تا بعقل دهم رسيده كه فلك نهم را آفريده با ماده عناصر و گروهيشان گويند عقول واسطه اند و همه را خدا آفريده و جز او وجود بخشى نيست و همه اينها با آنچه از آيات و اخبار برآيد مخالف است و هم با اجماع مليون همه «1».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 230

و ديگران را قولى اينست كه نخست آفريده آبست چنانچه بيشتر اخبار گذشته بر آن دلالت دارند، و از تاليس ملطى هم در پيش نقل كرديم و در كتاب «علل الاشياء» منسوب به بليناس حكيم ديدم كه: آفريدگار تبارك و تعالى پيش از آفريده ها بوده، و چون خواسته آنها را بيافريند فرموده: بايد چنين و چنان باشند و اين كلمه علت آفرينش است و همه آفريده ها معلول و كلام خدا عز و جل برتر و والاتر و بزرگتر است از اينكه حواسش دريابند زيرا نه طبيعت است نه جوهر نه گرم نه سرد نه خشك.

سپس گفته: نخست پديده بعد از كلام خدا تعالى فعل است فعل

را دليل حركت نمود و حركت را دليل حرارت، حرارت كه كاسته شد سكون آمد و سكون سرما آورد سپس گفته: طبع چهار عنصر از اين دو نيروى گرما و سرما است گفته: چون حرارت نرمش آورد و برودت خشكى و اين چهار نيروى تك شد و با هم آميختند طبائع از آميزش آنها بدر آمدند و اين كيفيات تا تنها بودند بخود برپا بودند و بسيط بودند و بى تركيب و از آميزش حرارت و خشگى آتش برآمد و از ترى و سردى آب و از گرمى و ترى هواء و از سردى و خشكى زمين.

سپس گفته: حرارت طبيعت آب و زمين را بجنبش آورد و آب كه لطيف بود از سنگينى زمين جنبش برداشت و حرارت آن را گداخت و بخارى لطيف و هوائى رقيق و روحانى از آن برخاست و اين اول دودى بود كه از زير آب برآمد و با هوا آميخت و چون سبك بود بالا رفت و باندازه نيروى خود و نفرت از زمين اوج گرفت و ايستاد و خدا فلك اعلى را كه فلك زحل است از آن آفريد باز هم آتش آب را جنبانيد و بخارى كه از نخست كمتر لطيف بود و هم ناتوانتر از آن برخاست و به گوهر و لطافت خود بالا رفت و بفلك زحل نرسيد چون از بخار پيش كمتر لطيف بود و فلك دوم كه فلك مشترى است از آنست و گفته بهمين ترتيب بخار چند بار برخاست و پنج فلك ديگر از آنها است سپس گفته: هفت فلك توى هم واقعند، و ميان هر دو فلك هواى پهناورى است كه جنبش

ندارد.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 231

صاحب ملل و نحل هم از «فلوطرخيس» كه از حكماء قديم است چنين نقل كرده كه: مايه مركبات همان آبست و چون زلالش بهم برخورده آتش يافت شده و چون با سنگينى بهم برخورده هوا شده و چون سخت با هم درهم رفته و كشيده شده زمين شده و از تورات نقل شد كه آغاز آفرينش يك گوهرى بود كه خدايش آفريد و با هيبت بدو نگريست و اجزائش وارفت و آب شد تا آخر آنچه گذشت و نزديك بآنست آنچه عامه از كعب روايت كرده اند كه گفت: خدا يك دانه ياقوت سبز آفريد سپس با هيبت بدو نگريست و آبى سوزان شد سپس باد را آفريد و آب را بر دوشش نهاد سپس عرش را بر روى آب نهاد چنانچه خدا تعالى فرمود: «و بود عرش او بر روى آب».

و گفته اند: نخست آفريده هوا است چنانچه در تفسير على بن ابراهيم است و ظاهر است كه آن را از خبرى گرفته ولى با اخبار بسيار و سند دار معارضه نتواند و اگر درست باشد ممكن است مقصود اين باشد كه آب نخست آفريده اجسام ديدنيست كه همه مردم آن را درك مى كنند چون هوا چنين نيست و از اين رو جمعى منكر آنند و گفته اند: نخست آفريده آتش است چنانچه گذشت.

و در برخى اخبار گذشت كه نخست آفريده خدا نور است و در برخى نور پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و در برخى نور او بهمراه نور ائمه عليه السّلام و در برخى اخبار عامه است كه فرموده: نخست چيزى كه خدا آفريده روح من

بوده و ممكن است كه مقصود همه اخبار يكى باشد و آفرينش ارواح پيش از آفرينش آب و اجسام ديگر باشد، و آب نخست آفريده عناصر و افلاك باشد زيرا برخى اخبار دلالت دارند پيش از عناصر و افلاك آفريده شدند چنانچه گذشت و اخبار بسيار دلالت دارند كه ارواح و انوار پيغمبر و ائمه عليهم السلام پيش از همه چيز بوده.

و كلينى (كافى ج 1 ص 21) و ديگران بسندهاى بسيار از امام ششم عليه السّلام روايت كردند كه فرمود: راستى نخست چيزى كه خدا آفريد عقل بود و آن نخست آفريده است از روحانيين بر سمت راست عرش از نور خدا (الخبر) و اين دليل است بر آنكه عقل بر همه موجودات پيش بوده و بلكه بر روحانيين

آسمان و جهان، ج 1، ص: 232

و ممكن است كه آفرينش روحانيين همه پس از آفرينش آب و هوا باشد و اما خبر معروف «نخست چيزى كه خدا آفريده عقل بوده» در طرق ما آن را نيافتيم و همانا از طريق عامه و اهل سنت وارد است و بر فرض صحتش ممكن است مقصود از آن عقل نخست آفريده نفس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باشد، زيرا آن يكى از موارد بكار بردن لفظ عقل است، بعلاوه ممكن است مقصود از خلق عقل تقدير و پيش بينى آن باشد يا خود تقدير باشد چنانچه در برخى اخبار آمده، و يكى از معانى آنست، و همچنين حديث «نخست آفريده قلم است» ممكن است مقصود اين باشد كه نخست آفريده از جنس فرشته است يا نخست آفريده يك دسته از آفريده هاى ديگر چنانچه خبر عبد الرحيم

قصير آينده بر آن دلالت دارد كه در باب خود مى آيد.

يك فائده بزرگ [حل اشكال و اعتراض]

بدان كه در آيات سوره سجده يك پيچيدگى است، چون از ظاهرشان برآيد كه آفرينش آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در هشت روز بوده، با اينكه آيات ديگر دلالت دارند كه در شش روز بوده و دومى روشن است، و اولى براى اينست كه خدا فرمايد (زمين را در دو روز آفريده:- 12 فصلت) و بعد فرمايد «در بالاى آن كوهها نهاده و در آنها بركت داده و اقواتشان را مقدر ساخته در چهار روز و باز فرمايد «آنها را هفت آسمان فرمان داده در دو روز» و روى هم ميشوند هشت روز و حل آن به چند راه است.

() 1- آنچه گذشت و ميان مفسران مشهور است، كه مراد از چهار روز تتمه آنست باينكه دو روز زمين آفريده شده و دو روز هم اقوات مقدر شده در آن بتنهائى يا بهمراه كوهها و بركت و اخبار متقدمه مؤيد آنست.

() 2- برخى افاضل معاصرين- ره- در شرح كافى خود گفته: چهار روز مخصوص آفرينش موجودات روى زمين است، يكم بآفرينش كوهها دوم بآفرينش بركت، سوم و چهارم بآفرينش اقوات كه عبارت از آفرينش آب و چراگاه باشد كه در سوره

آسمان و جهان، ج 1، ص: 233

النازعات، ياد شده و فرمود «برآورد از آن آبش را و چراگاهش» 31- النازعات.

و دو روز آفرينش زمين با آفرينش آسمانها يكى است جز اينكه روز يكم اصل آسمانها و زمين آفريده شده و روز دوّم اجزائشان از همدگر ممتاز شده و باين اعتبار درست آيد كه آسمانها در دو روز

خلق شدند و زمين در دو روز و روى هم ميشوند شش روز:

3- آنچه ما در تفسير خبر كافى ياد كرديم كه دو روز آفرينش آسمانها در چهار روز داخلند و ياد آور شو.

4- آنچه يك محقق معاصر گفته: چهار روز بلكه دو روز اخيرهم كه در سوره سجده است جز شش روزيست كه در سوره هاى ديگر است، و مؤيد آنست تغيير روش بايراد لفظ خلق در آيات ديگر و لفظ جعل و بركت و تقدير و قضا هفتگانه در سوره سجده، و مؤيد آنست لفظ «ما بينهما» در آيات سوره فرقان و التنزيل و ق زيرا خواه آفرينش زمين و برخى از آنچه روى زمين است در چهار روز باشد و آفرينش آسمانها در دو روز يا خلق آنچه بر زمين است در چهار روز و خلق آسمانها و زمين در دو روز طبق دو تفسير گذشته باز هم براى آفرينش ميان آسمانها و زمين چون هواء و آنچه در آنست از كائنات جوى وقتى نميماند، و شايسته است كه دو روز آفرينش زمين جز آنها باشند، و آفرينش آنچه ميان آنها است در دو روز جز آن چهار روز باشد و روى هم شش روز ميشوند چنانچه ظاهر آياتست.

و در اين شش روز تمام شده آنچه را خدا تعالى ياد كرده در سوره النازعات و فرموده «شما سخت تريد در آفرينش يا آسمان كه آن را ساخته و بلنديش را افراشته و درست كرده و تيره كرده و شبش را، و برآورده تابش روزش را و همه اينها پيوست شوند بفرموده او «و زمين را پس از آن كشش داد، و برآورد از آن

آبش را و چراگاهش را، و كوهها را لنگر ساخت» النازعات 32. و اين در يك روز يا چند روز ديگر بوده، جز آن شش روز نامبرده.

و مؤيد آنست روايتى كه گويد: كشش زمين دو هزار سال پس از آفرينش آن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 234

بوده بنا بر اين دور نيست كه آفرينش جز آنچه ذكر شده در اين آيه ها مانند تقدير اقوات و آفرينش آفريده هاى ديگر كه بيشماره و آمار است در روزهاى ديگر شده باشد، چگونه چنين نباشد با اينكه آنچه در آسمانها است و آنچه زير زمين است چون صخره و خروس و ماهى و جز آن كه در حديث زينب عطاره آمده جز آسمانها و زمين و ميانه آنهايند.

و تسبيح وارد و مشهور هم كه گويد «منزه است خدا پروردگار هفت آسمانها و پروردگار هفت زمين و آنچه در آنها است و ميان آنها است و در زير آنها است» دليل آنست و آفرينش آنها در غير شش روز شده، و نيازى نيست كه زمان تقدير اقوات و كوهسازى را مثلا در زمان آفرينش آسمانها و زمين و ميان آنها در آوريم تا زمان آفرينش همه بيش از شش روز نشود.

و اما رواياتى كه اين تفسير را بدان تاييد كردند حمل آنها بر روز نوعى ايام آفرينش ممكن است باين معنا كه اشجار در يك چهارشنبه آفريده شدند، و آبها در چهارشنبه ديگر، و همچنين آفرينش خورشيد و ماه در روز يك جمعه شده و اختران و فرشته ها و آدم در جمعه هاى ديگر، و اتحاد شخصى و پياپى بودن اين روزها لازم نيست، زيرا اگر بر آن حمل نشوند جمع ميان

آنها و روايت امام رضا عليه السّلام كه گذشت و در آن فرموده: عرش و آب و فرشته ها را پيش از آسمانها و زمين آفريد، ممكن نيست، و همچنين جمع ميان آنها و ميان آنچه كسى در آن شك ندارد كه فرشته ها و پريان روزگارهاى دراز پيش از آدم آفريده شده، و در ديوان مشهور منسوب به امير المؤمنين عليه السّلام ضمن دو بيت چنين است.

چه روز خوب باشد روز شنبه براى صيد اگر خواهى تو بيشك

و در يك شنبه ميباشد بنا نيك كه خلق آسمان در آن خدا كرد

و اين صريح است كه آسمان روز يك شنبه آفريده شده و رواياتى دلالت دارند كه روز پنجشنبه خلق شده و جمع ميان آنها ممكن است باين طور شود كه اصل خلقت در يكى از اين دو روز باشد و امتيازاتشان از هم در روز ديگر، و مناسب آنست تعبير

آسمان و جهان، ج 1، ص: 235

بلفظ سماء در منظومه نه در روايات كه لفظ سماوات آمده، و بدان چه ما ذكر كرديم راه جمع ميان روايات متعارضه بحسب ظاهر باز مى شود.

و سخن را با ذكر اقوال مورّخان معتبر پايان دهيم تا دانسته شود كه حدوث جهان مورد اتفاق همه فرق مسلمانانست.

مسعودى از دانشمندان اماميه در كتاب «مروج الذهب» فرموده اهل ملت اسلام همه اتفاق دارند كه خدا همه چيز را بى نمونه آفريده، و بى مايه پيش ابتكار كرده سپس از ابن عباس و ديگران روايت كرده كه نخست آفريده خدا عز و جل آبست و عرش او بر روى آب بوده، و چون خواست آسمان را آفريند از آب دودى برآورد و بالاى آب بلند شد و آسمان

ناميده شده، سپس آب را خشك كرد و آن را يك زمين ساخت، سپس آن را گشود و هفت زمين نمود در دو روز يك شنبه و دوشنبه زمين را بر پشت ماهى نهاد، و همان ماهى است كه خدا در كتاب خود ياد كرده و فرموده «ن و قلم و آنچه مينگارند» ماهى و آب بر روى سنگ هستند، و سنگ بر دوش فرشته، و فرشته بر روى صخره و همانست كه خدا در قرآن ياد كرده و فرموده «پس بوده باشد در صخره» ماهى لرزيد و زمين هم لرزيد.

و خدا كوهها را لنگرش كرد و آرام شد چنانچه خدا تعالى فرموده: «تا شما را نلرزاند» و كوهها را آفريد و درختها را و آنچه شايسته آنها بود در روز سه شنبه و چهارشنبه چنانچه خدا فرموده «آيا شما كافر ميشويد بآن كه آفريد زمين را در دو روز تا فرموده- سپس توجه كرد بسوى آسمان و آن دود بود» اين دود از دمزدن آب بر آمد و خدا آن را يك آسمان نمود و سپس آن را در دو روز از هم گشود و هفت آسمان نمود در روز پنجشنبه و جمعه، و آن روز جمعه ناميده شد براى اينكه آفرينش آسمانها و زمين در آن فراهم شد.

سپس خدا فرمود «و وحى كرد در هر آسمانى فرمانش را» يعنى در هر آسمانى آفريده ها ساخت از فرشته ها و درياها و كوههاى برف و تگرگ، سپس گفته: گزارشها كه از آغاز آفرينش داديم همانست كه در شرع آمده و خلف از سلف و باقيمانده از

آسمان و جهان، ج 1، ص: 236

گذشته ها نقل كردند، و ما بلفظ آنها

از آن تعبير كرديم، و هر آنچه در كتابهاشان يافتيم از گواهى ادله بحدوث جهان و شرح آفرينش آن، و نپرداختيم بشرح قول كسانى كه در اين باره با آنها موافقند و دل نهاده از معتقدان بحدوث عالم از ملتهاى ديگر و نه رد ديگران كه مخالف آنهايند و معتقد بقدم جهان چون در كتب پيش و تاليفات گذشته خود آنها را ياد كرديم (پايان) (مروج الذهب ج 1 ص () 15- 17).

ابو ريحان بيرونى در تاريخش مدت عمر دنيا و آغاز آفرينش آن را از جمعى منجمان حكماء نقل كرده و بطور قطع برايش آغازى دانسته و دليل بر آن آورده، و سخن را بذكر آن دراز نكنيم.

ابن اثير در «الكامل» گفته: عبادة بن صامت در خبر صحيحى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شنيده كه ميفرموده: راستى نخست چيزى كه خدا آفريده قلم است و باو فرمود: بنويس، و در آن هنگام روان شد بهر آنچه بايد بود، و مانند آن را از ابن عباس روايت كرده.

و محمّد بن اسحاق گفته: نخست چيزى كه خدا آفريد نور و ظلمت بود، ظلمت را شب تارى ساخت و روز را نورى تابان، و روايت نخست درست تر است، و از ابن عباس است كه گفت: راستى كه عرش خدا بود پيش از آنكه چيزى آفريند، و نخست چيزى كه آفريد قلم بود، و روان شد بهر آنچه بايد بود تا روز قيامت، گفت: سپس پس از قلم ابر سياهى آفريد و گفته اند سپس لوح را آفريد و آنگاه ابر را، سپس در آفريده پس از ابر اختلاف است، ضحاك از ابن عباس

روايت كرده نخست چيزى كه خدا آفريد عرش بود كه بر آن استوار شد، و ديگران گفتند: خدا آب را پيش از عرش آفريد و سپس عرش را آفريد و آن را بروى آب نهاد، و اين قول ابى صالح است از ابن عباس، و قول ابن مسعود و وهب بن منبه، و گفته شده آنچه پس از قلم آفريد كرسى بود سپس عرش، سپس هوا، سپس ظلمات، سپس آب، و عرش خود را

آسمان و جهان، ج 1، ص: 237

بر روى آن نهاد.

و گفته است: سخن كسى كه گفته: آب آفريده شده پيش از عرش درست تر است براى حديث ابن ابى رزين از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و البته گفته شده: آب بر پشت باد بود هنگامى كه عرش آفريده شد، ابن جبير از ابن عباس آورده كه اگر چنين باشد البته هر دو پيش از عرش آفريده شدند، ضمره گفته: راستش خدا هزار سال پيش از آنكه چيزى آفريند قلم را آفريد.

و در روزى هم كه خدا آفرينش آسمانها و زمين را آغاز كرد، اختلاف دارند، عبد اللَّه بن سلام و كعب و ضحاك و مجاهد، آغاز آفرينش را روز شنبه دانند محمّد بن اسحاق گفته: آغاز آفرينش روز يك شنبه بوده و همچنين ابو هريره، در آنچه هم كه در هر روزى آفريده شده اختلاف دارند، ابن سلام گفته: خدا آفرينش را روز يك شنبه آغاز كرد و زمينها را روز يك شنبه و دوشنبه آفريد، و اقوات و كوهها را روز سه شنبه و چهار شنبه، و آسمانها را روز پنجشنبه و جمعه، و در آخرين ساعات روز جمعه

از آن فراغت يافت و آدم را آفريد و آن ساعتى است كه در آن هنگامه ى رستاخيز مى شود، ابن مسعود و ابن عباس هم بروايت ابى صالح از او چنين گفته اند جز اينكه نامى از خلق آدم و از ساعت نبرده اند.

ابن عباس در روايت ابى طلحه از او گفته: راستى خدا زمين را با اقواتش بى آنكه آن را بكشد و پهن كند آفريد، سپس توجه بآسمان كرد و آنها را هفت آسمان ساخت، و آنگه زمين را كشيد و پهن كرد و اينست فرموده خدا «و زمين را پس از آن كشيد» و اين گفته نزد من درست است ابن عباس در روايت عكرمه از او گفته: خدا دو هزار سال پيش از آنكه جهان را بيافريند خانه كعبه را روى آب بر چهار ركن نهاد سپس زمين از زير خانه كشيده شد. و ابن عمر هم مانند او گفته و سدى از ابى صالح و ابى مالك از ابن عباس و ابى مره از ابن مسعود آن را روايت كرده اند در تفسير قول خدا تعالى «او است كه آفريده براى شما هر آنچه در زمين است همه را سپس توجه كرد بسوى آسمان»

آسمان و جهان، ج 1، ص: 238

فرمود: عرش خدا عز و جل بر روى آب بود و هنوز چيزى جز آب نيافريده بود و چون خواست خلق را بيافريند از آب دودى برآورد و برآمد روى آب و بالا گرفت بر آن و آن را آسمان ناميد سپس آب را خشك كرد و يك زمين آفريد و در دو روز يك شنبه و دوشنبه آن را گشود و هفت زمينش كرد، و زمين

را بر ماهى آفريد و ماهى است كه خدا در قرآن نام برده «ن وَ الْقَلَمِ» ماهى در آبست و آب بر دوش سنگ صاف و آن بر دوش فرشته و فرشته روى صخره و صخره در باد هوا است، و همان صخره است كه لقمان ذكر كرده نه در آسمان است و نه در زمين.

ماهى جنبيد و پريشان شد و زمين لرزيد، و كوهها را بر آن لنگر نمود و آرام شد و كوهها بر زمين باليدند و اين است فرموده خدا تعالى «و نهاد در آن لنگرها» و ابن عباس و ضحاك و مجاهد و كعب و ديگران گفته اند: هر روز از اين شش روزى كه خدا در آن آسمان و زمين را آفريده چون هزار سال است (پايان) سخن مورّخان ديگر هم بر اين دور زده و فائده اى در نقل آنها نيست.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 239

عوالم

باب دوم عوالم

و هر كه در زمين بوده پيش از آفرينش آدم عليه السّلام و هر كه پس از گذشت رستاخيز در آن خواهد بود و در احوال جابلقا و جابرسا

آيات

1- پروردگار جهانيان 2- فاتحه الكتاب 2- از قوم موسى گروهى بودند كه بدرستى رهبرى ميكردند و بدان داد ميگستردند (158- الاعراف) 3- و از كسانى كه آفريده ايم گروهى باشند كه بدرستى رهبرى كنند و بدان عدالت گسترى نمايند (180- الاعراف)

تفسير

جمع (العالمين) عالمها اشاره دارد به تعداد عوالم چنانچه بيايد و اگر چه برخى آن را تعبير كرده اند باينكه جمع آوردن اين كلمه نظر باينست كه مقصود از آن اجناس مختلفه است.

«و از قوم موسى امتى بودند»: طبرسى- ره- گفته گروهى كه بدرستى ميخواندند و بدان رهبرى ميكردند، و بحق و درستى قضاوت ميكردند و عدالت مينمودند و اختلاف است كه اين گروه كدامند بچند قول:

آسمان و جهان، ج 1، ص: 240

1- آنكه اين گروه در پشت چين باشند و دشتى از ريگ روان ميان آنها و چين است و دگرگون نشده و شريعت موسى را تبديل نكردند، از ابن عباس، سدّى، ربيع، ضحاك، و عطاء و هم روايت شده از امام پنجم عليه السّلام، گفته اند: هيچ كدام در برابر يار خود مالى ندارند و هر شب باران دارند، و در روزها كشت و كار ميكنند، هيچ كس از ما بآنها نميرسد، و نه از آنها بما، و آنان بر حق هستند.

ابن جريج گفته: بمن رسيده كه چون بنى اسرائيل پيغمبرهاى خود را كشتند و كافر شدند دوازده سبط بودند يك سبط آنها از آنچه كردند بيزارى جستند و پوزش خواستند و از خدا خواهش كردند ميان آنها و اسباط ديگر جدائى اندازد و خدا كانالى در زمين برايشان گشود و يك سال و نيم در آن راه رفتند تا از پشت چين بدر آمدند

و آنان در آنجا يگانه پرست و مسلمانند و بقبله ما توجه دارند.

و گفته شده كه جبرئيل در شب معراج، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را نزد آنها برد و ده سوره قرآن را كه در مكه نازل شده بود براى آنها خواند و بدو گرويدند و او را باور كردند و بآنها فرمود: در جاى خود بمانند و شنبه را رها كنند و آنها را بنماز و پرداخت زكات فرمان داد و جز آنها واجب ديگر مقرر نشده بود و آنها فرموده آن حضرت را بكار بستند.

ابن عباس گفته: و اين است مقصود از قول خدا «و گفتيم ببنى اسرائيل از آن پس ساكن باشيد در زمين و چون موعد رستاخيز آيد همه شما را فراهم شده بياوريم 104- الاسراء» مقصود عيسى بن مريم است كه بهمراه او بيرون شوند و اصحاب ما روايت كردند كه بهمراه قائم آل محمّد عليه السّلام بيرون آيند و روايت شده ذو القرنين آنها را ديده است و گفته: اگر فرمان اقامت داشتم خوش داشتم در ميان شماها بمانم.

2- آنان مردمى از بنى اسرائيلند كه هنگام گمراهى ديگران بحق چسبيدند و بشريعت درست موسى، و در قتل پيغمبران دست نداشتند و آن پيش از اين بود كه شريعت آنها بشريعت عيسى عليه السّلام نسخ شود و تقدير آيه اينست كه از مردم موسى گروهى بودند كه بدرستى رهبرى ميكنند از جبائى.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 241

3- آنانند از بنى اسرائيل كه گرويدند به پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مانند عبد اللَّه بن سلام و «ابن صوريا» و جز آنها و در

حديث ابى حمزه ثمالى و حكم بن ظهير است كه چون موسى الواح تورات را گرفت گفت: پروردگارا من در اين الواح امتى را يابم كه بهترين امتى باشند كه براى مردم برآورده شدند: بنيكى وادارند و از بدى باز دارند آنان را امت من نما، خدا فرمود: آنان امت احمد باشند موسى گفت: پروردگارا راستش من در الواح يابم امتى را كه آخرين آفريده اند و پيشتازان ببهشت آنها را امت من نما فرمود آنان امت احمدند گفت من در الواح امتى يابم كه كتاب آسمانى آنها در سينه آنها است و از بر ميخوانند، آنها را امت من نما، فرمود: آنان امت احمدند.

گفت: پروردگارا من در الواح امتى يابم امتى را كه چون يكيشان قصد كار نيك كند و آن را نكند يك حسنه برايش نوشته شود و اگر بكند ده حسنه برايش نوشته شود و اگر قصد كار بد كند و آن را نكند چيزى بر او نوشته نشود و اگرش بكند يك بدى بر او نوشته شود آنها را امت من نما، فرمود: آنان امت احمدند گفت پروردگارا من در الواح امتى را يابم كه كتاب نخست و كتاب آخرى را باور دارند، و با يك چشم دروغگو نبرد كنند آنان را امت من نما، فرمود آنان امت احمدند.

گفت: من در الواح امتى را يابم كه شفاعت كننده و شفاعت شده اند، آنها را امت من نما، فرمود آنان امت احمدند، موسى گفت پروردگارا مرا هم از امت احمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نما، ابو حمزه گفت: بموسى دو معجزه داده شد كه بدان امت داده نشد يعنى بامت احمد، خدا

فرمود: اى موسى من تو را بر مردم برگزيدم برسالات خود و بسخن گفتن خود، 144- الاعراف» فرمود: از امت موسى مردمى باشند كه بدرستى رهبرى كنند و بدرستى عدالت گسترى، گفت: موسى بهمه دل خشنود شد.

و در حديث جز ابى حمزه است، گفت: چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خواند «و از كسانى كه آفريديم امتى باشند كه بدرستى رهبرى كنند و بدرستى دادگسترى، 181- الاعراف» فرمود، اين از شماها است و بقوم موسى هم مانندش داده شده (پايان) در مجمع البيان ج 4، ص 489).

آسمان و جهان، ج 1، ص: 242

اما آيه دوم مشهور است كه در باره اين امت است، و اخبار بسيارى دلالت دارند كه مقصود بدان ائمه عليهم السّلام و شيعيان آنها است چنانچه در كتاب امامت گذشت، و طبرسى در (ج 4 ص 503) مجمع البيان گفته: ربيع بن انس اين آيه را بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله خواند و آن حضرت فرمود: راستى از امت من باشند مردمى بر حق تا آنكه عيسى بن مريم بر آنها فرود آيد.

و عياشى بسند خود از امير المؤمنين عليه السّلام آورده كه فرمود: بدان كسى كه جانم بدست او است البته اين امت هفتاد و سه دسته شوند و همه در آتشند جز يك دسته «و از كسانى كه آفريديم امتى باشند كه بدرستى رهبرى كنند و بدرستى دادگسترى» و هم اينانند كه نجات يابند، و از امام پنجم و ششم روايت شده كه فرمودند: ما آنها هستيم (پايان).

من گويم: رازى در (ج 1- ص 378) تفسير خود روايت كرده كه آدميزاده يك دهم پريانند، و پريان

همه يكدهم جانداران بيابان، و آنان همه يكدهم پرنده ها، و آنان همه يكدهم جانداران دريا، و آنان همه يكدهم فرشته هاى گماشته بر زمين، و آنان همه يكدهم فرشته هاى آسمان نزديك تر، و آنان همه يكدهم فرشته هاى آسمان دوم، و بهمين روش تا آسمان هفتم، سپس همه در برابر فرشته هاى كرسى كمى و اندك باشند، سپس همه آنان يكدهم فرشته هاى يك سراپرده از سراپرده هاى عرشند كه شماره هاى آنها ششصد هزار است.

و چون درازاى هر سراپرده و پهنا و بلنديش با آسمانها و زمينها و آنچه در آنها و ميان آنها است سنجيده شود همه اينها در برابرش اندكند، و اندازه كوچكى، و باندازه جاى پائى در آن نيست جز اينكه فرشته اى در آن بسجده است يا در ركوع و يا بر سر پا ايستاده، و جنجالى دارند بتسبيح و تقديس.

سپس همه اينان در برابر فرشته ها كه گرد عرش ميگردند چون يك قطره باشند در دريا و شماره شان را جز خدا نداند، سپس با اينها است فرشته هاى لوح كه پيروان اسرافيلند، و فرشته هائى كه سپاههاى جبرئيلند، و همه شنوا و فرمانبردارند سستى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 243

ندارند، و در كار پرستش خداى سبحان هستند، و زبانشان بذكر و تعظيمش گويا است و بهم در آن پيشى گيرند از روزى كه خداشان آفريده، در آن هاى شب و روز از پرستش او سر بزرگى نكنند و خسته نشوند، اجناس آنها شماره ندارند، و نه مدت عمرشان، و نه كيفيت عباداتشان، و اينست تحقيق حقيقت ملكوتش جل جلاله چنانچه فرمود:

«نداند لشكرهاى پروردگارت را جز خود او».

[روايات]

1- در خصال بسندش از محمّد بن مسلم، گفت: شنيدم امام پنجم عليه السّلام ميفرمود: البته

كه خدا عز و جل از آنگاه كه زمين را آفريده هفت جهان آفريده كه از فرزندان آدم نيستند، آنان را از خاك روى زمين آفريده و در آن يكى را پس از ديگرى در جهان خود جا داده، سپس خدا عز و جل آدم أبو البشر را آفريد و فرزندانش را از او آفريد، نه بخدا از روزى كه بهشت را آفريده از ارواح مؤمنان تهى نبوده، و نه دوزخ از ارواح كفار و گنهكاران از آنگاه كه خدا عز و جلش آفريده شايد شما در نظر آريد كه چون روز رستاخيز شود، و خدا بدنهاى بهشتيان را با ارواح آنها در بهشت درآورد، و بدنهاى كافران را با ارواحشان در دوزخ خدا تبارك و تعالى در بلادش پرستيده نشود، و خلقى نيافريند كه او را بپرستند و يگانه دانند، و بزرگ شمارند؟ آرى بخدا كه البته خلقى آفريند بى نر و ماده كه او را بپرستند و يگانه شناسند و بزرگدارند، و بيافريند براشان زمينى در زير پا و آسمانى بالاى سر، آيا نيست كه خدا عز و جل ميفرمايد: «روزى كه بجاى زمين زمين ديگر آيد و بجاى آسمانها آسمانهاى ديگر، 48- ابراهيم) و خدا عز و جل فرموده: «آيا درمانديم در آفرينش نخست بلكه آنها هر روزه در پوششى از آفرينشى تازه اند، 15- ق).

عياشى از محمّد مانند آن را آورده.

2- در خصال (172) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: راستى براى خدا عز و جل 12000 عالم است كه هر كدام بزرگترند از هفت آسمان و هفت زمين،

آسمان و جهان، ج 1، ص: 244

و هيچ كدامشان نميدانند كه خدا عز و

جل عالم ديگرى دارد، و من حجت بر همه آنها هستم «1».

در منتخب البصائر سعد بن عبد اللَّه مانند آن را آورده.

3- در توحيد (200) و در خصال (180) بسندش از جابر بن يزيد، گفت: از امام پنجم تفسير قول خدا عز و جل را پرسيدم «آيا درمانده شديم بآفرينش نخست بلكه آنان هر روز در پوششى از آفرينشى تازه اند، 15- ق) پاسخ فرمود: اى جابر تاويلش اينست كه چون خدا عز و جل اين خلق را پايان دهد و اين جهان را و اهل بهشت در بهشت جا كنند، و اهل دوزخ در دوزخ، خدا عز و جل جهانى جز اين جهان از نور بيافريند، و خلقى بى پدرى و بى مادرى، او را بپرستند و يگانه شناسند، و زمينى جز اين زمين براى آنها بيافريند كه روى آن باشند، و آسمانى جز اين آسمان كه بر آنها سايه كند، شايد تو پندارى كه خدا عز و جل همانا اين يك جهان را آفريده، يا اينكه خدا عز و جل آدمى جز شما نيافريده، آرى بخدا البته خدا تبارك و تعالى هزار هزار جهان و هزار هزار آدم (ابو البشر) آفريده و تو دنبال اين همه جهان و اين همه آدميانى «2».

بيان قول خدا عز و جل «آيا درمانديم در آفرينش اول» مشهور اينست كه براى اثبات بعث است، و مقصود از آفرينش تازه همانست، طبرسى- ره- در (ج 9 ص 144) تفسيرش فرموده: يعنى آيا درمانديم هنگامى كه نخست آنها را آفريديم با اينكه هيچ نبودند پس چگونه درمانيم از بعث و بازگرداندن آنها، بلكه آنها در اشتباه و گمراهيند از بازگرداندن آفرينش تازه.

آسمان و

جهان، ج 1، ص: 245

و صوفيه آن را بتجدد نمونه ها در يك شخص تاويل كردند، و مخالف خردمندان و دينداران ديگر بدان معتقد شدند و شايد تاويل وارد در خبر از بطون آيه است، و جمع ميان آن و آنچه پيش گذشت ممكن است باينكه مقصود از اولى جنس عالمها باشد و مقصود از اين خبر نوع عالمها، و بهر حال اين اخبار دلالت دارند بحدوث عالم نه بقدم آن چنانچه برخى معتقدان بدان گفته اند، زيرا زمان هر چه هم بيش شماره شود تا متناهى نشود.

4- در تفسير على بن ابراهيم (715) بسندش از ابن عباس در تفسير قول خدا (رب العالمين) گفته: راستى خدا عز و جل سيصد و ده و چند جهان پشت قاف آفريده و پشت هفت دريا كه هرگز يك چشم بهمزدن نافرمانى خدا نكرده اند: و آدم و فرزندانش را نشناخته اند، جهان هر كدامش از سيصد و سيزده برابر آدم است و آنچه فرزند آورده، و اينست قول او «جز اينكه بخواهد خدا پروردگار عالميان» 5- در قصص راوندى بسندش از امام پنجم، فرمود: پرسيده شد امير المؤمنين عليه السّلام كه آيا در زمين پيش از آدم و فرزندانش آفريده از آفريده هاى خدا بوده اند كه خدا را بپرستند؟ پاسخ فرمود: آرى البته در آسمانها و زمين خلقى بودند كه خدا را تقديس ميكردند و تسبيح ميگفتند، و بزرگ ميداشتند در شب و روز بى سستى و كاستى، چون كه خدا عز و جل چون زمينها را آفريد پيش از آسمانها بود، سپس فرشته هاى روحانى بالدار آفريد كه هرجا خدا ميخواست پرواز ميكردند، و آنها را ميان طبقه هاى آسمان جا داد و شبانه روز

او را تقديس ميكردند، و اسرافيل و ميكائيل و جبرئيل را از ميان آنها برگزيد.

سپس خدا عز و جل در زمين پريان روحانى بالدار آفريد كه پائين تر از فرشته ها بودند، و آنها را نگهداشت كه در پرش و جز آن بفرشته ها نرسند و آنها را ميان طبقه هاى هفت زمين جا داد و بالاى آن و خدا را شبانه روز تقديس ميكردند و سست نميشدند، سپس آفريده هائى پائين تر از آنها آفريد با تن و جان و بى بال و پر ميخوردند و مينوشيدند «نسناس» مانند خلق آنان هستند، آدمى نيستند، آنها

آسمان و جهان، ج 1، ص: 246

را ميانه زمين و پشت زمين جا داد با پريان خدا را شبانه روز تقديس ميكردند و سست نمى شدند.

گفت: پريان بآسمان ها پرواز ميكردند و بفرشته ها برميخوردند و بآنها درود ميگفتند و از آنها ديدن ميكردند و با آنها مى آسودند و از آنها مى آموختند (الخبر) سپس گروهى از پريان و نسناس كه خدا آفريد و در ميانه هاى زمين با فرشته ها جا داد از فرمان خدا سرپيچى كردند، و هرزگى كردند و بناحق ستم كردند، و بيكديگر در سركشى بر خدا بالا دستى نمودند، تا آنجا كه خون هم را ريختند، و تباهى بار آوردند و پروردگارى خدا تعالى را منكر شدند، فرمود: گروه فرمانبران از پريان بكارهاى خدا پسند و فرمانبردارى او ايستادگى كردند و از دو گروه پرى و نسناس كه از فرمان خدا سركشى كردند جدا شدند.

فرمود: خدا بال پريانى كه از فرمان خدا سركشى كردند و تمرد نمودند فرو ريخت و نتوانستند بآسمان بپرند و بديدار فرشته ها برسند چون گناه و نافرمانى كردند فرمود:

گروه فرمانبر خدا از پريها شب و

روز مانند پيش بآسمان پرواز ميكردند و ابليس كه (حارث) نام داشت بفرشته ها وانمود ميكرد كه از گروه فرمانبر است سپس خدا خلقى آفريد نه فرشته بودند، نه پرى، نه نسناس، مانند خزنده ها در زمين مى لوليدند ميخوردند و مى نوشيدند چون چهارپايان از چراگاه زمين همه نر بودند و ماده نداشتند خدا خواهش زنان و دوستى فرزندان، و آز، و آرزوى دراز، و كام زندگى در آنها ننهاده بود، نه شب به آنها تيره بود و نه روز آنها را فرا ميگرفت، نه بهيمه بودند و نه خزنده، برگ درخت ها جامه شان بود و از چشمه هاى جوشان و نهرهاى بزرگ مينوشيدند.

سپس خدا خواست آنها را دو گروه سازد و گروهى را پشت آفتاب زدن و دريا انداخت و برايشان شهرى ساخت بنام (جابرسا) كه 12 هزار فرسخ در 12 هزار فرسخ وسعت داشت و با روئى آهنين بر آن نهاد از زمين تا آسمان و سپس آنها را در آن جا داد، و گروه ديگر را پشت آفتاب غروب و آنور دريا افكند و شهرى برايشان

آسمان و جهان، ج 1، ص: 247

ساخت بنام (جابلقا) 12 هزار فرسخ در 12 هزار فرسخ با باروئى آهنين تا آسمان و آنها را در آن جا داد، اهل (جابرسا) جاى اهل (جابلقا) را نميدانند و آنها هم جاى جابرسائيان را نميدانند، و اهل ميانه زمين از پرى و نسناس هم هيچ كدام را نمى شناسند.

و خورشيد بر اهل ميانه هاى زمين از پرى و نسناس مى تابد و از حرارت و روشنى آن سود برند، سپس در چشمه گل آلودى غروب كند و اهل جابلقا از آن بيخبرند و هم اهل جابرسا چون طلوع كند،

زيرا آن از پس جابرسا برآيد و از پس جابلقا غروب كند.

گفته شد يا امير المؤمنين پس چگونه بينند و زنده مانند، چگونه ميخورند و مينوشند با اينكه خورشيد بر آنها نتابد؟ فرمود: آنها از نور خدا پرتو گيرند كه تابنده تر از نور خورشيد است، ندانند كه خدا خورشيدى آفريده و نه ماهى و نه اختران و نه كواكبى و جز خدا را نشناسند، گفته شد: يا امير المؤمنين ابليس چه ارتباطى با آنها دارد؟ فرمود: ابليس را نشناسند و نامش را نشنيدند، و جز خداى يگانه و بى شريك نشناسند، هيچ كدام هرگز خطاء و گناهى نورزند، بيمار نشوند پير نشوند، نميرند تا روز رستاخيز، خدا را بپرستند و سست نشوند، شب و روز در برابر آنها يكسانست.

و فرمود: راستى خدا پس از هفت هزار سال از گذران پرى و نسناس دوست داشت خلقى آفريند، و چون آفرينش خدا بر اين شد كه آدم را آفريند براى تدبير و تقدير پديدشى در آسمانها و زمين پرده هاى آسمان را بالا زد و سپس بفرشته ها فرمود:

آفريده هاى پرى و نسناس مرا در زمين بنگريد كه آيا كردار و فرمانبريشان را برايم مى پسنديد؟

و آنها سركشيدند و كردار آنان را از گناهان و خون ريزى و تباهى در زمين بناحق ديدند و آن را بزرگ شمردند و براى خدا خشم گرفتند و بر اهل زمين افسوس خوردند و خشم خود را مهار نكردند و گفتند: پروردگارا تو عزيزى جبارى قاهر و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 248

بزرگوارى و اينان همه آفريده ناتوان و زبون تواند همه در زمين تو و زير دست تو ميچرخند و روزى تو را ميخورند، و از

عافيت تو بهره برند و با اين همه نافرمانى تو كنند با اين گناهان بزرگ و تو خشم نكنى و انتقام آنچه از آنها بينى و شنوى براى خود نكشى اين بر ما ناگوار است، و در خور تو نيست.

فرمود: و چون خدا گفتار فرشته ها را شنيد فرمود: من در زمين جايگزين گذارم تا حجت من باشد بر آفريده هايم در زمين من، فرشته ها گفتند: منزهى تو پروردگار ما آيا مى گذارى در آن كسى كه فساد انگيزد و خونريزد با اينكه ما تسبيح گوئيم بسپاست، و تقديس كنيم برايت؟

خدا تعالى فرمود: اى فرشته هايم راستش ميدانم من آنچه را شما ندانيد، من بدست خود آفريده اى بيافرينم، و از نژادش پيغمبران و رسولان و بنده هاى خوب و امامان رهبر بيافرينم، و آنان را بر خلقم خليفه نمايم در زمينم تا از نافرمانيم آنها را باز دارند، و از عذابم آنان را بترسانند، و بفرمانبريم رهنمايند، و آنها را براهم بكشانند.

آنان را حجت خود كنم براى اتمام عذر و بيم دادن، و ديوان را از زمينم برانم و آن را از لوث وجودشان پاك سازم و در هوا و گوشه هاى زمين و در بيابانها جايشان دهم، پس آفريده هايم آنان را نبينند، و شخصشان را ننگرند و همنشين و آميخته با آنها نباشند، هم خور و هم نوش آنها نگردند و دور كنم نژاد سركشان پرى نافرمان را از نژاد آفريده و خلق خودم و برگزيده ام و در كنار خلق من نباشند، و ميان پريان و خلقم پرده كشم، و خلقم شخص پرى را بچشم نياورند، و با آنها همنشين نشوند و هم نوش نگردند، و يورش چون آنها نكنند، و هر

كه از نژاد خلقم كه او را بزرگ داشتم و برگزيدم براى نهان خود، مرا نافرمانى كند، آنان را بجايگاه نافرمانان برم، و بآبگاه آنها درآرم و باكى ندارم.

فرشته ها گفتند: ما را دانشى نيست جز آنچه تو بما آموختى زيرا تو عزيز و حكيمى، و بفرشته ها فرمود: راستش من آفريننده ام آدمى را از گلى خشكيده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 249

كه از خره اى سالخورده است، و چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم همه براى او پيشانى بر خاك نهيد.

فرمود: اين از خدا حجتى بود كه پيش داشت براى فرشته ها پيش از آنكه او را بيافريند و نيست كه خدا دگرگون سازد آنچه را بر پا دارد مگر پس از اتمام حجت و بيم دادن، و خدا يك فرشته را فرمان داد تا با دست راستش مشتى بر گرفت و آن را در كفش ساخته و خشك كرد و خدا عز و جل فرمود: از تو بيافرينم! ايضاح: «فمرحوا» يعنى شرارت كردند و بزرگى فروختند، و اگر به جيم باشد بمعنى تباهى و پريشانى است «و لا يلبسهم الليل» بسا منظور اينست كه در شب نياز بپوشش ندارند و در روز پرده و پوشش نخواهند يا اينكه خورشيد بر آنها نتابد نه شب دارند و نه روز، و از اين خبر برآيد كه جابلقا و جابرسا از اين جهان بدرند و پشت آسمان چهارم بلكه هفتمند بنا بر مشهور و اهلشان صنفى از فرشته ها يا مانند آنهايند، راوندى خبر را مختصر كرده، و تمام آن بسند ديگرى در مجلد پنجم گذشت.

6- در بصائر بسند خود از امام ششم كه روايت را به

امام حسن عليه السّلام رسانيده روايت كرده كه فرمود: راستى براى خدا دو شهر است يكى در مشرق و ديگرى در مغرب، بر آنها دو بارو است از آهن و در هر شهرى هزار هزار در يك لنگه است از طلا، و در آن هفتاد هزار هزار زبان جدا جدا است، و من همه آن زبانها را ميدانم و آنچه را در آن دو شهر است، و در ميان آنها است، و حجتى براى آنها نيست جز من و برادرم حسين عليهما السّلام (در ج 1 كافى ص 462 بسندش روايت شده).

و از همان بسند ديگر مانندش آمده.

7-: از همان بسندش از جابر گويد از امام پنجم پرسيدم از قول خدا عز و جل «و همچنين نموديم بابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را، 75- الانعام» گويد

آسمان و جهان، ج 1، ص: 250

سرم بزير بود و امام دستش را بالا كرد و فرمود: سرت را بالا كن، سرم را بالا كردم و ديدم سقف شكافت تا ديده ام بنورى افتاد كه چشمم خيره شد، سپس فرمود: ابراهيم ملكوت آسمانها را چنين ديد، فرمود: سر فرو كن، فرو كردم سپس فرمود: سر برآور برآوردم و سقف برجا بود، گفت: سپس دستم را گرفت و برخاست و مرا از خانه اى كه در آن بوديم بدر آورد و بخانه ديگر برد و جامه اش را كند و جامه ديگر پوشيد.

سپس بمن فرمود: چشم خود را ببند و چشمم را بستم فرمود: چشمت را باز نكن و ساعتى گذشت و بمن فرمود ميدانى در كجائى؟ گفتم: نه قربانت! فرمود در آن تاريكى كه ذو القرنين پيمود گفتم قربانت اجازه ميدهى چشمم را باز

كنم فرمود باز كن كه چيزى نخواهى ديد، چشم گشودم و بناگاه در يك تاريكى بودم كه جاى پاى خود را نميديدم، سپس اندكى رفت و ايستاد و فرمود: ميدانى كجائى؟

گفتم: نه، فرمود: بر سرچشمه زندگانى كه خضر از آن نوشيد.

و از آن عالم درآمديم و بعالم ديگر برآمديم، و در آن راه رفتيم و ساختمان و مساكن و اهل آن چون عالم ما بودند. و بعالم سومى درآمديم بهمان شكل، تا به پنج عالم گذر كرديم، فرمود: اين ملكوت زمين است كه ابراهيم نديده است و همان ملكوت آسمانها را ديده، ملكوت زمين دوازده عالم است هر كدام بشكلى است كه ديدى، هر امامى از ماها كه درگذرد در يكى از اين عالمها جاى گيرد تا پايان آنها كه امام قائم است در عالمى بماند كه ما در آن جا داريم.

گفت: سپس بمن فرمود: چشم ببند، بستم و دستم را گرفت و ناگاه در همان خانه بوديم كه از آن درآمديم، و آن جامه ها را كند و جامه اى كه داشت پوشيد و بمجلس خود باز گشتيم، و گفتم: قربانت از روز چقدر گذشته؟ فرمود: سه ساعت.

بيان: ابراهيم آن را نديده يعنى همه را يا در هنگام مناظره با قومش آن را نديده و از آن پس ديده، و گويا در قرائت آنها (الارض) منصوب است و ملكوت بر آن اضافه نشده است.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 251

8- در بصائر بسندش از ابى بصير، گفت: نزد امام ششم بودم و پاى بر زمين كوفت و بناگاه دريائى بود كه كشتيهاى نقره در آن بود، سوار كشتى نقره شد و بهمراهش سوار شدم تا رسيد بجائى

كه در آن چادرهائى از نقره برپا بود، درون آنها رفت و بدر آمد و بمن فرمود، آن چادر را ديدى كه نخست درون آن رفتم گفتم: آرى فرمود: آن چادر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود و ديگرى چادر امير المؤمنين عليه السّلام و سومى از فاطمه و چهارم از خديجه و پنجم از امام حسن و ششم از حسين و هفتم از على بن الحسين و هشتم چادر پدرم بود و نهم از آن خودم، و كسى از ما نميرد جز اينكه چادرى دارد و در آن جاى گيرد.

9- و از همان بسندش از سدير گفت: امام پنجم بمن فرمود: اى أبا الفضل من در مدينه مردى را ميشناسم كه پيش از برآمدن خورشيد و پيش از غروبش رفت نزد گروهى كه خدا فرموده «و از قوم موسى امتى باشند كه بحق رهبرى كنند و بحق دادگسترى» براى كشمكشى كه ميان آنها بود و آن را اصلاح كرد.

10- و از همان بسندش از عبد الصمد بن على گفت: مردى نزد امام چهارم عليه السّلام آمد و امام باو فرمود: تو كيستى؟ گفت: من منجم هستم، فرمود: پس تو عراف و شناسنده اى، گفت بدو نگريست و سپس فرمود: بتو مردى را نشان دهم كه از آنگاه كه نزد ما آمدى در چهارده عالم گام زد كه هر كدامشان بزرگتر از سه برابر دنيا است و از جاى خودش هم نجنبيد؟ منجم گفت: او كيست؟ فرمود: من هستم و اگر بخواهى تو را آگاه كنم بدان چه خوردى و بدان چه در خانه ات ذخيره كردى.

11- و از همان بسندش از امير

المؤمنين عليه السّلام فرمود: راستى خدا را شهريست پشت مغرب «جابلقا» نام دارد و در آن هفتاد هزار امت است و هر كدام مانند امت اين جهانند و يك چشم بهمزدن نافرمانى خدا نكردند و هيچ كارى نكنند و هيچ نگويند جز نفرين بدوتاى اول و بيزارى از آنها و اظهار دوستى با خاندان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 252

12- و از همان بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود براستى خدا را پس اين زمين شما زمين درخشانيست كه پرتو اين از آنست، در آن خلقى است كه خدا را ميپرستند و چيزى را يا او شريك نسازند و همه از فلان و فلان بيزارى جويند.

13- و از همان بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: راستى پشت اين چشمه خورشيد شما چهل چشمه خورشيد است و در آنها خلق بسياريست، و راستى پشت ماه شما چهل ماه است و در آنها خلق بسياريست، نميدانند خدا آدمى آفريده يا نه، و بالهام لعن بر فلان و فلا را دانسته اند.

14- و از همان بسندش تا ابى سعيد همدانى، گفت: امام دوّم فرمود:

راستى خدا را دو شهر است، شهرى در مشرق و شهرى در مغرب، و هر كدام را باروئى است از آهن، در هر باروئى هفتاد هزار لنگه در است كه از هر لنگه آن هفتاد هزار زبان آدمى در جريان گفتگو است كه همه با يك ديگر تفاوت دارند، و ما همه آن زبانها را ميدانيم و در آنها و در ميان آنها پيغمبرزاده اى جز من و جز برادرم نيست، و منم حجت بر همه آنها.

15-

و از همان بسندش از ابو الحسن عليه السّلام گفت: شنيدم ميفرمود: راستى خدا را پشت اين نطاق آسمانى يك زبرجد سبزيست كه آسمان سبزه فام است گويد:

گفتم: نطاق چيست؟ فرمود: پرده است، و خدا را پشت آن هفتاد هزار عالم است بيش از آدميان و پريان و همه فلان و فلان را لعنت كنند.

بيان: شايد مقصود از نطاق كوهها باشد كه بچشم ما آيند، و مقصود از زبرجد كوه قاف باشد يا مقصود از نطاق همان كوه است و مقصود از زبرجد پشت آنست، و احتمال دوريست كه مقصود آسمان باشد، در نهايه گفته: در شرح حديث مدح عباس در وصف پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم:

تا در برگرفت خاندان والاى تو از خندف والا كه زير آن نطاقها بود

نطق جمع نطاق است و نطاق دورنماى يك رشته كوه بلند و كوتاه كه مانند شده

آسمان و جهان، ج 1، ص: 253

با كمربند كه بميان بندند پايان و در برخى كتابها نطاف با فاء يك نقطه آمده يعنى آب زلال پشت درياها و تفسير آن بحجاب براى اينست كه مايع ديد پس از خود است.

من گويم: اخبار بسيارى بدين مضمون آوردم در كتاب حجت در باب اينكه ائمه عليهم السّلام حجت بر همه خلائقند و همه عوالم.

16- در جامع الاخبار: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: موسى از پروردگارش خواست كه باو بفهماند از چنديست دنيا را آغاز كرده، خدا بموسى وحى كرد تو از پيچيده هاى دانشم مرا ميپرسى، گفت: دوست دارم آن را بدانم پروردگارا فرمود:

اى موسى، ده برابر چند مليون سال است كه دنيا را آفريدم، 50 هزار سال ويرانه

بود، و 50 هزار سال آن را آباد كردم، سپس در آن مردمى چون گاو آفريدم كه روزى مرا ميخوردند و جز مرا ميپرسيدند تا 50 هزار سال، سپس همه را در يك ساعت ميرانيدم و دنيا را 50 هزار سال ويران كردم، باز آبادش كردم تا 50 هزار سال.

سپس دريائى در آن آفريدم تا 50 هزار سال و چيزى نبود كه يك مزه آب بنوشد، سپس يك جانورى آفريدم و بر آن دريا مسلط كردم و آن را در يك نفس نوشيد سپس خلقى آفريدم كمتر از زنبور و مهتر از پشه و آنها را بر آن جانور مسلط كردم تا او را گزيدند و كشتند و دنيا ويران شد 50 هزار سال سپس آن را باز 50 هزار سال آباد كردم سپس همه دنيا را بيشه نى ساختم و سنگ پشتها آفريدم و بر آن مسلط نمودم، و آنها را خوردند تا چيزى از آنها نماند.

سپس همه را در يك ساعت نابود كردم و دنيا تا 50 هزار سال ويران ماند سپس تا 50 هزار سال آن را آباد كردم، سپس 30 آدم آفريدم در سى هزار سال كه فاصله آدمى تا آدم ديگر هزار سال بود، و همه را بقضا و قدرم نابود كردم، سپس در آن 50 مليون شهر از نقره سپيد آفريدم، و در هر شهر صد مليون كاخ از طلاى سرخ، و همه شهرها را تا فضا پر از دانه خردل نمودم كه در آن روز از شكر

آسمان و جهان، ج 1، ص: 254

خوشمزه تر بود و از عسل شيرينتر و از برف سپيدتر، سپس پرنده كور آفريدم كه در هر

هزار سال يك دانه خردل خوراكش بود و آنها را خورد تا پايان يافتند.

سپس دنيا را ويران كردم تا 50 هزار سال، سپس آن را آباد ساختم تا 50 هزار سال سپس در روز جمعه هنگام ظهر پدرت آدم را بدست خود آفريدم، و جز او را از گل نيافريدم. و از پشت او پيغمبر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را برآوردم.

بيان اين روايت از مخالفين است كه مؤلف جامع نقل كرده و من هم از او نقل كردم و اعتماد بدان ندارم.

17- در كتاب منتخب البصائر و كتاب المحتضر بسندش از محمّد بن مسلم گفت: از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از اندازه ميراث علم كه يك امور كلى است يا شرح هر آن چيزيست كه ماها در باره آن سخن كنيم؟ فرمود: راستى خدا عز و جل را دو شهر است، يكى در مشرق و ديگرى در مغرب، در آنها مردمى باشند كه ابليس را نشناسند، و آفرينش او را ندانند، در هر حال ما آنها را ملاقات كنيم، از ما هر چه نياز دارند بپرسند و از ما خواستار دعاء شوند، و بآنها بياموزيم و از ما بپرسند كه قائم ما كى ظهور كند، عبادت و تلاشى در خداپرستى دارند، فاصله ميان دو لنگه شهرشان صد فرسخ است، تمجيد و دعاء و كوشش سختى دارند.

اگر شما بآنها بنگريد كردار خود را ناچيز شمريد، يكى از آنان يكماه سرش بسجده نمازش باشد، خوراكشان تسبيح است، و جامه شان برگ و چهره شان تابان، چون يكى از ائمه را بينند او را بليسند و گردش را بگيرند، و از خاك زير پايش بردارند

و بدان تبرك جويند، چون نماز گزارند بانگى بلند كنند سخت تر از بانگ گردباد، گروهى از آنها از آنگاه كه انتظار ظهور قائم ما را دارند اسلحه بزمين نگذاشته اند، در حال آماده باشند، و از خدا عز و جل خواستارند كه ويرا بدانها بنمايد. عمر هر كدام هزار سال است، در چهره آنها خشوع و خدا ترسى و خداجوئى نمايانست.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 255

چون خود را از آنها باز داريم پندارند، از خشم بر آنها است. اوقاتى كه نزد آنها ميرويم در نظر دارند، نه خسته شوند و نه سست گردند، قرآن را چنانچه بآنها آموختيم قرائت كنند، و در تعليم ما چيزها است كه اگر بر مردم خوانده شود بدان كافر شوند و منكر آن باشند، از مشكلات قرآن از ما ميپرسند و چون بر ايشان شرح ميدهيم خوشدل ميشوند از آنچه از ما ميشنوند، و براى ما عمر دراز ميخواهند و اينكه ما را از دست ندهند، و ميدانند در اينكه بآنها مى آموزيم نعمت بزرگى است از خدا كه بآنها عطا شده، آنها با امام قائم خروجى دارند. و اسلحه داران آنها پيشتازند و خواستار نصرت امامند.

پير دارند و جوان چون جوانشان پيرى بيند بنده وار برابر او نشيند و برنخيزد تا او فرمانش دهد بهتر از همه ميدانند امام چه دستورى دارد و تا بآنها فرمانى دهد بر آن ايستادگى دارند تا فرمان ديگر صادر كند اگر بهمه خلق ميان مشرق و مغرب درآيند در يك ساعت همه را نابود كنند، آهن در آنها اثر نكند، شمشيرهائى از آهن دارند جز آهن معمولى اگر يكيشان بكوهى شمشير زند آن را دو نيم

كند امام بدانها است كه با هند و ديلم و گروه روم و بربر و فارس نبرد كند.

و در ميان جابرسا تا جابلقا كه دو شهرند يكى در شرق و ديگرى در مغرب اهل هر كيشى را بخدا عز و جل و اقرار به پيغمبرى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و توحيد و ولايت ما خانواده دعوت كنند هر كه پذيرد و مسلمان شود او را رها كنند و فرماندهى بر او گمارند از خود و هر كه نپذيرد و مسلمان نشود او را بكشند تا در ميان مشرق و مغرب و پائين كوهستان كسى جز مؤمن نماند.

18- بصائر صفار بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: براى خدا شهريست پشت دريا بمسافت چهل روز سير خورشيد، در آن مردميند كه هرگز نافرمانى نكردند، و ابليس را نشناسند (الخبر) بيان گويا حديث محمّد بن مسلم دو تا است كه از راوى يا نويسنده آخر يكم و آغاز دوم ساقط شده و آخر يكم همانست كه بهمين سند در كتاب امامت گذشت كه فرمود:

آسمان و جهان، ج 1، ص: 256

از اين امورى كه مردم در آن سخن گويند از طلاق و فرائض ارث، فرمود: راستش على عليه السّلام همه دانش را نوشته، قضاوت و فرائض ارث را و اگر ما بر سر كار باشيم چيزى نباشد جز در آن قانونيست كه آن را اجراء كنيم، و آغاز دومى همانست كه بروايت صفار آورديم (لحس) ليسيدن چيزيست و بسا كه مقصود اهتمام در اخذ دانش است تا جايى كه ميخواهند همه دانش او را فرا گيرند، چون كسى كه كاسه ليسد تا همه آنچه

در آنست برگيرد، در برخى نسخ است (لحبسوه- او را بازداشت كنند) يعنى براى بهره ورى.

19- در منتخب البصائر بسندش از امام ششم فرمود: خدا را شهريست در مشرق بنام (جابلقا) كه 12 هزار در طلا دارد، ميان هر درى تا ديگرى يك فرسخ است بر هر درى برجى است كه 12 هزار جنگجو دارد كه دم اسبها را گره زده و تيغ و سلاح را تيز كرده و در انتظار ظهور قائم ما هستند، و خدا شهرى دارد در مغرب بنام (جابرسا) با همين وصف، منم امام آنها.

20- در كافى (روضه 220) بسندش از ابن عباس، گفت: پرسش شد امير المؤمنين عليه السّلام از خلق، فرمود: خدا 1200 در خشكى آفريده و 1200 در دريا و 70 جنس از آدميزاده، و همه مردم فرزند آدمند جز يأجوج و مأجوج.

21- و از همان (روضه كافى 231) بسندش از ابى حمزه گفت: امام پنجم شبى كه نزد او بودم نگاهى بآسمان كرد و بمن فرمود: اى ابا حمزه، اين گنبد پدر ما آدم است و راستى كه خدا عز و جل 39 گنبد جز آن دارد، در آنها آفريده ها هستند كه يك چشم بهمزدن نافرمانى خدا نكردند.

22- و از همان (روضه كافى 231) بسندش از عجلان بن صالح گفت: مردى نزد امام ششم آمد و باو گفت: قربانت: اين گنبد آدم است؟ فرمود: آرى و خدا را گنبدهاى بسيار است هلا راستى كه پشت اين مغرب شما 39 مغربست زمينى است درخشان پر از خلقى كه بنور او تابانند و خداى عز و جل را يك چشم بهمزدن نافرمانى نكرده اند ندانند خدا آدم را آفريده يا نه

بيزارند از فلان و فلان.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 257

23- در خرائج بسندش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: اى على راستى كه خدا حاضر كرد تو را با من در هفت جايگاه، و آنها را ياد كرد تا جايگاه دوم، فرمود: جبرئيل آمد و مرا بآسمان برد و بمن گفت: برادرت كجا است؟ گفتم:

او را بجاى خود نهادم، گفت: از خدا بخواه او را با تو بياورد، از خدا خواستم و ناگاه تو با من بودى، و براى من پرده بردارى شد از هفت آسمان و هفت زمين تا ساكنان و آبادكننده ها و جاى هر فرشته اى را در آسمانها ديدم، و نديدم چيزى از آنها جز كه تو هم ديدى.

24- گويم: برسى در «مشارق الانوار» روايت كرده از ثمالى از امام چهارم عليه السّلام، فرمود: راستى خدا آفريده محمّد و على و نژاد پاكشان را از نور عظمت خود و آنان را پيكره ها واداشته پيش از مخلوقات، سپس فرمود: تو گمان دارى خدا خلقى جز شما نيافريده، آرى بخدا البته خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريده، و تو بخدا دنبال همه اين عالمهائى.

25- در كتاب واحدة روايت شده از امام صادق عليه السّلام كه خدا را دو شهر است يكى در مغرب و ديگرى در مشرق بآنها جابلقا و جابرسا گويند درازى هر كدام 12 هزار فرسخ است، در هر فرسخ درى است، در هر روز از هر در هفتاد هزار درون روند و مانند آن برون شوند و تا روز قيامت باز نگردند، نميدانند خدا آفريده آدم را و نه ابليس و نه خورشيد

و نه ماه را آنان بخدا فرمانبرترند براى ما از شماها براى ما ميوه آرند در غير فصل آن، گماشته اند بلعن بر فرعون و هامان و قارون.

26- از ابن عباس روايت شده كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: راستى پشت قاف جهانيست كه جز من بدان نميرسد، و آن فراگير بهر آنچه هست كه در پس آنست و من مانند اين دنياى شما آن را ميدانم، و منم نگهبان و گواه بر آن، و اگر بخواهم همه دنيا و سراسر هفت آسمان و هفت زمين را در كمتر از يك چشم بهمزدن بگردم ميتوانم، براى اسم اعظمى كه نزد من است، و منم آيت عظمى، و معجز باهر.

27- و نيز روايت شده از امير المؤمنين عليه السّلام كه روزى فرمود: آه اگر براى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 258

آن دريافت كننده اى مييافتم، مردى كه بر گردنش كتابى آويخته بود برخاست و ببانگ بلند گفت: اى كه مدعى هستى آنچه را ندانى، و بخود بندى آنچه را نفهمى، من پرسنده ام جواب گو، گويد ياران على عليه السّلام برجستند تا او را بكشند، امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: او را واگذاريد كه حجتهاى خدا بزور برپا نشوند، و براهين خدا بيهوده روشن نگردند، و رو كرد بدان مرد و فرمود: با همه زبانت بپرس كه من پاسخ گويم ان شاء اللَّه.

گفت ميان مشرق و مغرب چند است؟ فرمود باندازه مسافت هواء، گفت مسافت هواء چند است؟ فرمود چرخش فلك، گفت چرخش فلك چيست؟ فرمود: يك روز سير خورشيد، آن مرد گفت راست گفتى، پس قيامت كى باشد؟ فرمود: چون مرگ در رسد و عمر بگذرد، گفت: راست گفتى، عمر

دنيا چند است؟ فرمود: گويند هفت هزار سال و اندازه ندارد.

گفت راست گفتى، مكه چونست از بكّه فرمود: مكه اطراف حرم است و بكه جاى خانه كعبه، گفت چرا مكه را مكّه نام نهادند، فرمود براى آنكه خدا زمين را از زير آن كشيد، گفت: چرا بكه ناميده شد؟ فرمود: چون گرياند ديده جباران و گنهكاران را.

گفت راست گفتى؟ خدا پيش از آفرينش عرش خود كجا بود؟ امير المؤمنين فرمود: منزه است خدائى كه حاملان عرشش با همه تقربى كه بكرسى او دارند كنه وصف او را درنيابند و نه فرشته هاى مقرب پرتوهاى جلالش، واى بر تو در باره او نگويند: براى چه، و نه چگونه، و نه كجا است، و نه از كى، و نه براى چه، و نه از كجا و نه، كجا.

آن مرد گفت: راست گفتى، تا چند عرش روى آب ماند پيش از آفرينش آسمان و زمين، فرمود ميتوانى بشمارى؟ گفت: آرى، فرمود: بگو اگر از دانه خردل همه فضاى ميان زمين و آسمان را پر كنند، سپس بتو ناتوان بگويند آن را دانه دانه از مشرق بمغرب ببرى، و عمرت دراز شود تا آن را ببرى و بشمارى آسانتر است از شماره

آسمان و جهان، ج 1، ص: 259

آنچه عرش بر آب مانده پيش از آفرينش زمين و آسمان، و همانا من جزئى از يكدهم يكدهم آنچه عرش بر آب مانده پيش از آفرينش زمين و آسمان، برايت شرح دادم، جزئى از عشر عشير از يكجزء صد هزار جزء، و از خدا آمرزشخواهم كه اندك گفتم، گفت: آن مرد سرش را جنبانيد و گفت: گواهم كه خدا يكى است و جز او

شايسته پرستش نيست و محمّد رسول خدا است.

28- در المحتضر بسندش گويد: امير المؤمنين در خطبه خود فرمود: از من بپرسيد كه هر پرسشى را از زير عرش باشد پاسخ گويم، اين را نگويد پس از من مگر نادانى دعوى دار، يا دروغگوئى ياوه باف، سپس مردى برخاست ... و دنبالش مانند آن را آورده.

29- برسى گفته: رازى در كتابش بنام مفاتيح الغيب گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: شبى كه مرا بآسمان بردند در آسمان هفتم ميدانها ديدم مانند ميدانهاى شما در زمين، و ديدم فوجها از فرشته در پروازند و در برابر هم ايستى ندارند، بجبرئيل گفتم اينان كيانند؟ گفت: نميدانم، گفتم: از كجا آمده اند؟ گفت: ندانم گفتم:

كجا ميروند؟ گفت: ندانم، گفتم: از آنها بپرس، گفت: نميتوانم، ولى اى دوست خدا تو از آنها بپرس.

فرمود: بيكى از آنها برخوردم و گفتم: نامت چيست؟ گفت: كيكائيل گفتم از كجا آمدى؟ گفت: نميدانم، گفتم: كجا ميروى؟ گفت: نميدانم، گفتم:

چند راه طى كردى؟ گفت: نميدانم جز اينكه اى دوست خدا ميدانم خدا در هر هزار سال يك ستاره آفريند، و من در سير خود شش هزارش را ديدم كه خدا آفريد.

30- النجوم: گفته: محمّد بن على مؤلف كتاب «الأنبياء و الاوصياء» روايت كرده مردى نزد امام چهارم آمد و يارانش گرد او بودند امام باو فرمود: از كجائى؟

گفت: منجم و قيافه شناس و عراف هستم امام بدو نگريست و فرمود: مردى بتو نشان دهم كه از روزى كه تو بر ما وارد شدى او در چهار هزار عالم گذر كرده؟

آسمان و جهان، ج 1، ص: 260

گفت: او كيست؟ فرمود: اما آن مرد را بتو

نشان ندهم ولى اگر خواهى بتو گزارش دهم كه چه خوردى و چه در خانه ات ذخيره كردى؟ گفت: بمن آگاهى ده.

گفت: امروز خوراك تو حيس بود (و آن خرمائيست كه هسته اش را درآورند و با كشك بكوبند و با روغن مخلوط كنند و دست مال كنند تا چون تريد شود) و اما در خانه تو بيست اشرفى طلا است كه سه تاش تمام وزنست، آن مرد گفت: من گواهم كه تو حجت عظمى، مثل اعلى و كلمه تقوا هستى، امام فرمود: تو هم يك صديقى كه خدا دلت را با ايمان آزموده (و برجا داشته).

31- من گويم: در يكى از كتب قدماى اصحاب در نوادر معجزات ديده ام بسند خود از صدوق كه آن را به سلمان رسانيده گفته: بهمراه امير المؤمنين عليه السّلام بوديم و گفتگو در معجزه هاى پيغمبران مينموديم من بآن حضرت گفتم: اى آقايم دوست دارم ناقه ثمود و چيزى از معجزه هاى خود را بمن بنمائى، فرمود: بسيار خوب، بر جست درون منزلش رفت و سوار بر اسب تيره اى برون آمد، قباى سپيدى بر تن و كلاه سپيدى بر سر داشت و بقنبر فرياد كرد آن اسب پيشانى سفيد و تيره رنگ را بدر آور و بمن فرمود: اى ابا عبد اللَّه سوار شو من سوارش شدم و بناگاه دو پر داشت كه بپهلويش چسبيده بودند، باو بانگ زد و او بهواء برآويخت و من آواز پر فرشته ها را در زير عرش شنيدم، و بر كناره درياى پر كولاك و طوفانى بر آمديم و امام نگاهى تند بدان انداخت و دريا آرام شد.

گفتم: اى آقايم از نگاهت دريا از جوشش خود ايستاد و آرام

شد، فرمود:

اى سلمان همانم بس كه بدو فرمانى دهم، سپس دستم را گرفت و روى آب براه افتاد و اسبها بدنبال ما مى آمدند و مهار كشى نداشتند، بخدا نه پاى ما تر شد و نه سم اسبها، از آن دريا گذشتيم و بجزيره پر درخت پر ميوه و پر پرنده و پر از جوى آب رسيديم و ناگاه بدرختى تنومند و بى ميوه و پر از گل برخورديم.

امام با عصائى كه بدست داشت آن را جنبانيد و شكاف برداشت و از آن ماده شترى بطول 80 ذراع و پهناى 40 ذراع بدر آمد و كره اى در دنبالش بود، بمن فرمود

آسمان و جهان، ج 1، ص: 261

نزديكش برو و از شيرش بنوش، نزديك شدم و نوشيدم تا سير شدم از عسل خوشمزه تر و از كره نرم تر بود، و مرا بس شد، فرمود: اين خوبست گفتم: خوب آقايم، فرمود ميخواهى به از آن را بتو نمايم؟ گفتم: آرى اى آقايم، فرمود: اى سلمان: فرياد كن يا حسناء بدر آى، من فرياد كردم و ماده شترى با 120 ذراع درازا و 60 ذراع پهنا از ياقوت احمر بدر آمد و مهارى از ياقوت زر داشت، و پهلوى راستش از طلا بود و پهلوى چپش از نقره، و پستانش از در خوشاب.

فرمود: اى سلمان از شيرش بنوش، گفت: پستانش را در دهن گرفتم و عسلى زلال و پاك از او بدر آمد گفتم: آقايم اين از كيست؟ فرمود: از تو و همه شيعيان ديگر از دوستانم، سپس باو فرمود: برگرد و فورا برگشت و مرا در آن جزيره گردانيد تا بدرخت بزرگى رسانيد كه در پاى آن خوانى بزرگ گسترده بود

و بر آن خوراكى بود كه بوى مشك ميداد، ناگاه پرنده بشكل يك كركس بزرگ جست و بآن حضرت درود گفت و بجاى خود برگشت.

گفتم: اى آقايم اين خوان چيست! فرمود خوانى است كه براى شيعيان و دوستانم تا روز قيامت گسترده است، گفتم: اين پرنده چيست؟ فرمود: فرشته اى كه بر آن گماشته شده، گفتم: تنها است؟ فرمود خضر عليه السّلام هر روز بر او گذر كند.

سپس دستم را گرفت و بدرياى ديگر برد و از آن گذشتيم و بجزيره بزرگى رسيديم كه كاخى داشت يك خشت از طلا و يكى از نقره سپيد و كنگره هايش از عقيق زرد بود و بر هر ركن كاخ هفتاد صنف فرشته بود و امام بر آن ركن نشست، و فرشته ها مى آمدند و باو درود ميگفتند، سپس اجازه داد به جاهاى خود باز گشتند.

سلمان گفت: سپس آن حضرت بكاخ در آمد و در آن درختها و جويها و پرنده ها و گياههاى رنگارنگ بود، امام رفت تا بپايانش رسيد و بر سر درياچه اى ميان بستان ايستاد، بر پشت بام رفت و بر آن تختها از طلاى سرخ بود، بر آن نشست

آسمان و جهان، ج 1، ص: 262

و سر كشيديم و درياى سياه پر موج درهم بود موجهايش چون كوههاى بلند بودند و نگاهى تند بدان انداخت و دريا بنگاه او از جوشش افتاد، فرمود: بس باشد كه باو فرمانى دهم، سلمان ميدانى اين چه دريائيست؟ گفتم: نه، اى آقايم، فرمود: اين دريائيست كه فرعون و قومش در آن غرق شدند، راستى كه شهرى بر پر جبرئيل بر داشته شد و باين دريا افكنده شد، و فرو رفت و تا قيامت بتك

آن نرسد، گفتم: اى آقايم، دو فرسخ راه رفتيم؟ فرمود: 50 هزار فرسخ راه رفتى و 20 بار گرد جهان چرخيدى.

گفتم: اى آقايم اين چگونه است؟ فرمود: اى سلمان ذو القرنين در شرق و غرب جهان گرديد و بسد يأجوج و مأجوج رسيد آيا بر من كه برادر سيد المرسلين و امين رب العالمين هستم و حجت خدايم بر همه خلق اين امر متعذر است؟ آيا نخواندى قرآن را آنجا كه فرمايد «داناى غيب است و بر غيب خود كسى را آگاه نسازد جز آنكه برسالت خود پسندد، 26- 27 الجن».

گفتم: چرا اى آقايم؟ پس فرمود: اى سلمان منم پسنديده رسولى كه او را بر غيب خود گمارد، منم ربانى، منم كه خدا سختيها را بر من آسان كرده و دور را براى من نورديده، سلمان گفت يك فرياد زنى كه از آسمان فرياد كرد و ما آواز او را ميشنيديم و خودش را نميديدم ميگفت: راست گفتى، راست گفتى توئى راست گوى باور شده، سپس برجست و بر اسب نشست و من با او سوار شدم و بر او بانگ زد و بهوا آويخت و بزمين كوفه باز شديم و سه ساعت از شب نگذشته بود، و فرمود: اى سلمان، واى، پس واى بر كسى كه چنانچه بايد، ما را نشناسد و منكر ولايت ما باشد.

اى سلمان سليمان بن داود برتر است يا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم؟ گفتم بلكه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى سلمان اين آصف بن برخيا بود كه در يك چشم بهمزدن تخت بلقيس را از يمن به بيت المقدس آورد و

علم كتاب داشت، و من نتوانم آن را بكنم با اينكه علم 124000 كتاب نزد من است كه پنجاه صحيفه آن بر شيث بن آدم نازل شده، و سى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 263

صحيفه بر ادريس، و بيست صحيفه بر ابراهيم، و تورات و انجيل و زبور؟ گفتم راست گفتى اى آقايم، امام عليه السّلام فرمود: اى سلمان بدان كه شاكّ در امور ما و علوم ما چون مردّد در شناخت ما است و حقوق ما، با اينكه خدا در كتابش ولايت ما را واجب كرده، و بيان كرده در آن آنچه را بايد بكار بست و آن مشروح نيست.

من گويم: اين خبر پر غريب و ناشناس است و من بدان اعتماد ندارم چون از اصل معتبرى نيست گرچه بصدوق نسبت داده شده.

32- در بصائر بسندش از ابان بن تغلب، گفت: نزد امام ششم عليه السّلام بودم كه مردى از دانشمندان يمن نزد او آمد و امام عليه السّلام باو فرمود: اى يمانى ميان شما دانشمندانى هستند؟ گفت: آرى، فرمود: دانش آنها تا كجاها ميرسد؟ گفت:

در مسير يك شب دو ماه ميرود، و از پرنده ها فال ميگيرد و پى زنى ميكند، باو فرمود دانشمند مدينه داناتر است از دانشمندان شما، گفت دانش او تا كجا ميرسد؟ فرمود در يك بامداد يك سال راه ميرود، مانند خورشيد كه فرمان دارد، و امروزه بيش از آن فرمان ندارد، ولى چون فرمان يابد، درنوردد دوازده خورشيد، دوازده ماه، دوازده مشرق، و دوازده مغرب، و دوازده بيابان، و دوازده دريا، و دوازده جهان را، گفت: در دست يمانى چيزى نماند، و ندانست چه گويد، امام عليه السّلام سخن را

باز داشت.

بيان: شايد مقصود يمانى از مسير دو ماه اينست كه در يك شب تا مسافت دو ماه در شهرها و اهل آنها بحسب نجوم قضاوت ميكند و مؤيد آنست كه در احتجاج چنين است «عالمشان فال پرنده زند و پى زند، در يك ساعت باندازه سير يك سوار تندرو» و بسا منظور از پى زدن حكم باوضاع اختران و حركات آنها است و بفال پرنده آنچه ميان عرب معمول بوده كه بحركات پرنده ها و آوازشان پيش بينى ميكردند.

33- در بصائر بسندش از عبد اللَّه بن سنان گفت: پرسشى كردم از امام ششم عليه السّلام فرمود من حوضى دارم ميان بصرى (شهرى بوده در مرز شام) تا به صنعاء (پايتخت يمن)

آسمان و جهان، ج 1، ص: 264

ميخواهى آن را ببينى؟ گفتم: آرى، قربانت گفت: دستم را گرفت و از مدينه بدر آورد تا پشت مدينه، سپس پا بر زمين زد، و من نگاه كردم نهرى روان بود كه دو كناره اش ديده نميشد جز همان جا كه ايستاده بودم كه مانند يك جزيره بود و من و آن حضرت بر پا بوديم، بيكسوى نهر نگريستم آبى بود از يخ سفيدتر، و از سوى ديگر شيرى از يخ سفيدتر، و در ميانه مى بود بهتر از ياقوت، و من چيز زيباتر از اين مى كه ميان آب و شير بود نديده بودم.

گفتم: قربانت، اين نهر از كجا برآيد، و مجرايش چيست؟ فرمود: همان نهرها است كه خدا در قرآن ياد كرده، نهرهاى بهشت، چشمه اى از آب، چشمه اى شير و چشمه اى از مى كه اين نهرها از آنها روانند، در كناره اش درختها ديدم و بر آنها حوريانى آويخته بودند، و

بر سرشان مويها بود كه بهتر از آنها نديده بودم، و بدستشان جامها كه بهتر از آنها نديده بودم، از جامهاى دنيا نبودند، بيكى از آنها نزديك شد و فرمود او را بنوشاند، ديدم سرازير شد بر جوى تا آب گيرد و درخت هم با او سرازير شد، و آب برگرفت، و درخت هم با او بلند شد، آن جام را بوى داد و آن را بدست من داد و نوشيدم، و نوشابه اى نديدم روانتر و خوشمزه تر از آن، بوى مشك داشت.

در جام نگاه كردم سه رنگ نوشابه داشت، باو گفتم: قربانت چنين روزى هرگز نديدم، و نميدانستم كار چنين است، فرمود: اين كمترين چيزيست كه خدا براى شيعيان ما آماده كرده است، چون مؤمن بميرد جانش بدين نهر گرايد، و در بستانهاى بهشت بچرد، و از نوشابه اش بنوشد و چون دشمن ما بميرد جانش به وادى «برهوت» گرايد و در عذاب آن بماند، و زقومش بخورد او دهند و از آب جوشانش بكام او ريزند، از اين وادى بخدا پناه بريد.

34- و از همان بسندش از امام پنجم عليه السّلام فرمود: اما ذو القرنين را مخير كردند ميان دو ابر و او ابر آرام را برگزيد و ابر سركش براى امام زمان شما ذخيره شد گفت: گفتم: ابر سركش چيست؟ فرمود ابرى كه رعد و صاعقه و يا برق

آسمان و جهان، ج 1، ص: 265

دارد و او بر آن سوار شود، هلا كه او بر ابر سوار شود، و باسباب برآيد اسباب هفت آسمان و هفت زمين كه پنج آن آبادند و دو تا ويران.

35- و از همان بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه

فرمود: على عليه السّلام داراى هر آنچه شد كه روى زمين است و هر آنچه در زير زمين، و دو ابر بر او عرضه شد يكى رام و ديگر سركش، در سركش ملك هر آنچه بود كه زير زمين است، و در رام ملك آنچه در روى زمين است، و او ابر سركش را بر رام برگزيد، و در هفت زمين او را گردانيد، و يافت كه سه تا ويرانست و چهار تا آباد.

36- در يكى از مؤلفات قدما است بسندى از ابى جعفر ميثم تمار گفت: من پيش مولايم امير المؤمنين عليه السّلام بودم كه غلامى در آمد و در ميان مسلمانان نشست، و چون آن حضرت از احكام فارغ شد، آن غلام نزد او برخاست و گفت: اى ابا تراب من پيامى برايت آوردم كه كوهها را ميلرزاند از طرف مرديكه قرآن را از اول تا آخر از بر دارد، و دانا بعلم قضاوت و احكام است، و از تو در سخن شيواتر و باين مقام سزاوارتر است، آماده پاسخ باش، و بآراستگى سخن بپرداز.

خشم در چهره امير المؤمنين پديد شد و بعمار گفت شترت را سوار شو، و در قبائل كوفه بگرد، و بهمه بگو: على را اجابت كنيد تا حق را از باطل امتياز دهيد و حلال را از حرام، و تندرستى را از بيمارى، عمار سوار شد و دمى نگذشت كه ديدم عرب چنانچه خدا گفته «نباشد جز يك فرياد و بناگاه آنان همه از گورها بسوى پروردگارشان سرازير ميشوند، 51- يس» مسجد جامع كوفه بر حاضران تنگ شد و مردم چون ملخ بر كشت تازه رسيده بر هم برآمدند

و عالم اروع و بطل انزع برخاست و بمنبر بالا رفت و فراز گرفت و سينه صاف كرد، و هر كه در مسجد بود خاموش ماند و او فرمود:

رحمت كند خدا هر كه شنود و فرا گيرد، أيا مردم! كه پندارد او امير المؤمنين است؟

بخدا امام امام نباشد تا مرده زنده كند، يا از آسمان باران ببارد، يا كارى كند مانند اينها كه جز او از آن درماند، در ميان شما كسانيند كه ميدانند منم آيت باقيه و

آسمان و جهان، ج 1، ص: 266

كلمه تامه، و حجت بالغه.

و البته كه معاويه يك نادانى از نادانهاى عرب را نزد من فرستاده كه ياوه سرائى كرد، و شما ميدانيد كه اگر ميخواستم مى توانستم استخوانهايش را بخوبى خرد كنم، و زمين را از زير پايش يكباره گرد هوا سازم و او را بسختى در زمين فرو كنم، جز اينكه تحمل نادان صدقه ايست، سپس خدا را سپاس گفت و بر او ستايش كرد، و بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم صلوات فرستاد؛ و بدست خود بجوّ اشاره كرد و همهمه اى نمود، و ابرى برآمد و بالا گرفت، و شنيديم فريادى كه ميگفت: درود بر تو اى امير المؤمنين، و اى سيد اوصياء و اى امام شيعيان و اى دادرس دادجويان، و اى گنج مستمندان و معدن شيفتگان، و بدان اشارت كرد و نزديك شد.

ميثم گفت: ديدم همه مردم از هوش رفتند، و امام پاى برداشت و بر آن ابر سوار شد و بعمار گفت: با من سوار شو، بگو «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» عمار هم سوار شد و از ديده ما نهان شدند، و ساعتى گذشت و

ابرى آمد و بر جامع كوفه سايه كرد و من متوجه شدم كه مولايم بر دكّة القضا نشسته و عمار در برابر اوست و مردم گرد او را دارند.

سپس برخاست و بمنبر برآمد و خطبه معروفه شقشقيه را ايراد كرد، و چون بپايان رساند مردم پريشان شدند، و در باره او گوناگون سخن گفتند، برخى را ايمان و يقين فزود و برخى را كفر و طغيان بيش بود.

عمار گفت آن ابر ما را در جو پرواز داد، و طولى نكشيد كه مشرف شديم بيك شهر بزرگ كه پيرامونش درختها و جويها بودند، آن ابر ما را فرود آورد، و بناگاه در شهرى بزرگ بوديم و مردمش بزبانى جز عربى سخن ميگفتند، همه گرد آن حضرت آمدند، و باو پناهنده شدند، آنها را بزبان خودشان پند داد و بيم داد و سپس گفت: اى عمار سوار شو، سوار شدم و بجامع كوفه رسيديم.

سپس فرمود: اى عمار! ميشناسى شهريرا كه در آن بوديم؟ گفتم خدا داناتر است و رسول و وليّش، فرمود: ما در جزيره هفتم چين بوديم، و من چنانچه ديدى سخنرانى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 267

ميكردم، راستى خدا تبارك و تعالى پيغمبرش را بهمه مردم فرستاده و بر او است كه همه آنها را رهبرى كند و مؤمنان آنها را براه راست آورد، تو قدر نعمتى كه دادمت بدان، و از نااهلش نهان دار كه خداى تعالى را الطافى است در خلق خود كه جز او نداند و هر كه او از رسولش پسنديده است.

سپس گفتند خدايت چنين نيروى چيره داده و تو مردم را براى نبرد معاويه برانگيزى؟ فرمود: خدا آنها را به نبرد

با كفار و منافقان، و ناكثان و قاسطان و مارقان بعبادت خود واداشته، بخدا اگر بخواهم اين دست كوتاه خود را از اين زمين دراز شما بركشم و بسينه معاويه در شام برزنم، و سبيل او را، يا فرمود ريش او را بكشم، و دستش را دراز كرد و برگرداند و در آن موى فراوان بود، و مردم از آن در شگفت شدند، و پس از مدتى خبر رسيد كه معاويه در همان روز كه آن حضرت دست بسوى او دراز كرده از تختش افتاده و از هوش رفته و مويهائى از سبيل و ريش خود را نابود يافته.

بيان: «اروع» مرديكه از زيبائيش در شگفت شوى «عجرفه» بد رفتارى و بيباكى است ...

37- كتاب حسين بن عثمان از امام ششم عليه السّلام گفت: بهشت ميگويد:

پروردگارا دوزخ را پر كردى چنانچه بدو وعده دادى مرا پر كن چنانچه بمن وعده داده اى، فرمود: خدا در آن روز خلقى آفريند و آنها را ببهشت برد، سپس امام ششم فرمود: خوشا بحال آنها. كه هراسهاى دنيا و غمهايش را نديدند.

38- الدر المنثور (ج 3 ص 136) از ابن جريج در قول خدا تعالى «و از قوم موسى مردمى باشند» تا آخر آيه فرمود: بمن رسيده كه چون بنى اسرائيل پيغمبران خود را كشتند و كافر شدند و 12 سبط بودند يك سبط آنها بيزارى جست از آنچه كردند، و پوزش خواستند و از خدا خواستند آنها را از ديگران جدا كند. و خدا كانالى در زمين براى آنها گشود، تا از پشت چين درآمدند، و آنان در آنجا هستند يگانه پرست و مسلمان، و رو بقبله ما دارند، و

ابن جريج گفت، ابن عباس گفت:

آسمان و جهان، ج 1، ص: 268

اينست قول خدا «و گفتيم ببنى اسرائيل جا كنيد در زمين و چون وعده آخرت رسيد شما را بياوريم پيوسته بهم «104 الاسراء» وعده باز پسين عيسى بن مريم است، ابن عباس گفت: در آن كانال يك سال و نيم راه رفتند.

39- از مقاتل است كه گفت: از فضائلى كه خدا بمحمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم داد اين بود كه شب معراج قوم موسى را كه پشت چين بودند ديدار كرد، چون كه وقتى بنى اسرائيل نافرمانى كردند و كسانى كه امر بعدالت مينمودند و بخدا دعوت ميكردند در ارض مقدسه كشتند گروهى گفتند بار خدايا ما را از ميان اينها بيرون بر، خدا دعاشان را مستجاب كرد، و برايشان كانالى در زمين ساخت و در آن درآمدند و نهرى با آنها روان كرد، و چراغى از نور در جلوشان نهاد، و يك سال و نيم راه رفتند، از بيت المقدس تا آنجا كه نشيمن كردند، در آن، و خدا آنها را از زمين برآورد و با خزنده ها و جانوران و درنده ها آميختند و در آنجا گناه و نافرمانى نيست، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آن شب نزد آنها آمد و جبرئيل با او بود، و باو ايمان آوردند و او را باور داشتند، و نماز را بدانها آموخت، و گفته اند موسى بآنها مژده او را داده بود.

40- و از سدّى است در تفسير قول خدا «از قوم موسى امتى باشند كه بدرستى رهبرى كنند و بدرستى عدالت گسترى» گفت: ميان شما و آنها رودخانه ايست از ريگ روان (كه

گذر از آن را نميتوان).

41- و از صفوان بن عمرو (الدر المنثور ج 3 ص 136) گفت: آنانند كه خدا فرموده: «و از قوم موسى امتى باشند كه بدرستى رهبرى كنند و بدرستى دادگسترى» يعنى يك سبط از اسباط بنى اسرائيل در روز پيشامد بزرگتر يارى كنند اسلام و اهل آن را.

42- و از شعبى (الدر المنثور ج 3 ص 136) گفت خدا را بنده هائيست آن سوى اندلس و ندانند كه خدا را مخلوقى نافرمانى كند، ريگ زمين آنها درّ است و ياقوت.

و كوههاشان طلا و نقره نه كشت كنند، و نه بدروند، و نه كارى كنند، درختى بر در خانه آنها است، برگهاى پهنى دارد كه جامه آنها است، و درختى بر در خانه آنها است ميوه اى دارد كه خوراك آنها است.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 269

43- از يكى پيشوايان كوفه گفت: چندى از ياران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايستاده بودند، و آن حضرت بسوى آنها رفت و خاموش شدند، فرمود: چه ميگفتيد؟ گفتند:

نگاه بخورشيد كرديم، در انديشه شديم كه از كجا آيد و بكجا رود، در آفرينش خدا فكر كرديم، فرمود: چنين كنيد در آفرينش خدا بينديشيد، و در ذات خدا نينديشيد، البته براى خدا تعالى پشت مغرب، زمين درخشانيست كه درخشندگى و نورش تا مسافت چهل روز سير خورشيد است و خدا در آن خلقى دارد كه يك چشم بهمزدن او را نافرمانى نكرده اند، گفته شد: اى پيغمبر خدا، آنان فرزندان آدمند؟

فرمود: ندانند آدم آفريده شده يا نه، گفته شد: اى پيغمبر خدا، ابليس از آنها در كجا است؟ فرمود ندانند ابليس آفريده شده يا نه.

44- از

ابن عباس (ج 6 ص 141، الدر المنثور) گفت: در مسجد جوقه جوقه نشسته بوديم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد شد، و بما فرمود: در چه بوديد شماها؟ گفتيم:

در انديشه خورشيد كه چگونه برآيد و چگونه فرو شود، فرمود: خوب كرديد، چنين باشيد در باره مخلوق انديشه كنيد، و در خالق نينديشيد، زيرا خدا آفريده هر چه خواهد براى هر چه خواسته، و شما از آن در شگفتيد، راستى كه در پشت قاف هفت دريا است، هر دريا پانصد سال راه است، پشت آن هفت زمين است كه نورشان بدرخشد براى اهل آنها، و از پس آن هفتاد هزار امت است بمانند پرنده ها كه با جوجه خود در هوا باشند و از يك تسبيح گفتن سستى نكنند.

و از پس آن هفتاد هزار امت كه از باد آفريده شدند، خوراكشان باد است، و نوشابه شان باد، جامه شان باد، ظرفهاشان از باد، و دابه هايشان از باد، سم جانوران آنها تا روز قيامت بزمين استوار نشود، چشمه هاشان در سينه آنها است. چون يكى از آنها يك بار بخوابد و بيدار شود روزى او نزد سر او آماده است در پس آن سايه عرش است، و در سايه عرش هفتاد هزار امت كه ندانند خدا آدم را آفريد و فرزندان آدم را، و نه ابليس و نه فرزندان ابليس و آن قول خدا است «و آفريند آنچه ندانيد، 8- النحل».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 270

45- و از ابن عباس در قول خدا تعالى «و زمين را براى انام نهاد، 11- الرحمن» فرمود: انام هزار امتند، ششصد در دريا و چهار صد در بيابان.

گويم: اخبار

بسيارى از اين باب در جلد هفتم آوردم در باب اينكه آنها حجت بر همه عوالم و همه مخلوقاتند.

46- كفعمى و برسى در فضيلت دعاء معروف بجوشن كبير بسند خود از امام هفتم از پدرانش عليه السّلام روايت كردند كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: جبرئيلش گفت:

بدان كه تو را براستى به پيغمبرى فرستاده در پس مغرب زمينى است درخشان و در آن خلقى است از آفريده هاى خدا كه او را بپرستند و نافرمانى نكنند، و البته گوشت چهره شان از گريه آب شده، خدا بآنها وحى كرد چرا گريه كنيد با اينكه يك چشم بهمزدن نافرمانى من نكرديد، گفتند: ميترسيم خدا بر ما خشم كند و ما را بدوزخ عذاب كند.

گفت على عليه السّلام: يا رسول اللَّه در آنجا ابليس يا يك آدميزاده نيست، فرمود:

بدان كه مرا براستى به پيغمبرى فرستاده نميدانند كه خدا آدم و ابليس را آفريده و شمار آنها را جز خدا نميداند، خورشيد در بلاد آنها چهل روز سير كند نخورند و نياشامند. «1»

(دنباله ايست) [در باره عالم مثال]

بدان كه اخبار اين باب غريب هستند و برخى سند معتبر ندارند چون روايات برسى و جامع الاخبار و كتاب قديم، و برخى از اصول قدماء است، و مطالب آنها از قدرت خدا دور نيست «2»، و «جابلقا» و «جابرسا» را اهل لغت بوجه ديگرى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 271

تفسير كردند.

فيروزآبادى گفته: جابلص- بفتح باء و لام يا سكون آن شهريست در مغرب و از پس آن آدمى نيست، و جابلق شهرى است در مشرق (ج 2 قاموس ص 297 و ج 3 ص 217) پايان (1).

و گفته شده كه

در هر دو يا يكيشان ياران قائم عليه السّلام باشند، صوفيه و حكماء الهى بيشتر اين اخبار را بعالم مثال تفسير كردند.

شارح مقاصد گفته: برخى حكماء الهى بانسبت بقدماء گفته: ميان دو عالم محسوس و معقول يك عالم ميانه است بنام عالم نمونه ها كه نه مجرد كامل است و نه مادى كامل و در آن براى هر چيزى از مجرد و جسم و عرض و حركت و سكون و وضع و هيئت و طعم و بو نمونه ايست خوددار كه ماده و جا ندارد، و بكمك مظهرى چون آئينه و خيال و آب و هوا و مانند آنها محسوس گردد، و بسا كه از مظهرى جابجا شود، و بسا كه محو شود چنانچه آئينه يا خيال تباه شوند، يا برابرى و تخيل از ميان بروند.

و خلاصه آن جهانى است بسيار پهناور و نامتناهى و چون عالم حسى افلاك مثالى

آسمان و جهان، ج 1، ص: 272

آن هميشه در حركتند و عناصر و مواليدش اثر حركات افلاك و اشراقات عالم عقلى مناسب آنست، و اين همانست كه قدماء گفتند عالمى هست جز عالم حسى، اندازه دارد و نامتناهى است عجائب آن و شهرهايش فزون از شمار است.

و از آنها است جابلقا و جابرسا كه دو شهر بزرگند و هر كدام هزار در دارند و خلائق آنها شماره ندارند، و از اين عالم است آنجا كه فرشته هايند و جن و شياطين و غولها چون همه نمونه اند و يا نفوس ناطقه بى پيكر كه در آن نمونه ها آشكارند، و بوسيله نمونه هاى مثالى مجردات گوناگون جلوه گرند، زيبا و زشت لطيف يا زمخت، يا طور ديگر طبق آمادگى قابل و فاعل و معاد جسمانى

را هم بر اين پايه نهادند، زيرا پيكر مثالى كه روح بدان تعلق گيرد چون بدن حسى است و حواس ظاهره و باطنه دارد، و خوشى و ناخوشى و دردهاى جسمى را دريابد، و صور معلقه نورانى دارد كه براى سعداء نعمت بارند و ظلمانى كه براى اشقياء عذاب آرند.

و همچنين است خوابها كه بينند و بسيارى از ادراكات ديگر، زيرا آنچه در خواب ديده شود يا در خيال آيد ببيدارى يا در مرض و ترس بديده آيد همه صورتهاى اندازه داريست كه در عالم حس نيستند و از عالم مثالند، و همچنين بسيارى از امور غريبه و خارق عادت، چنانچه حكايت شده يكى از اولياء اللَّه با اينكه در شهر خود بوده در ايام حج در مسجد الحرام ديده شده يا اينكه از ديوار و در بسته و روزنه بيرون آمده يا شخصى را و ميوه اى را از مسافت دور در اندك زمانى حاضر كرده و جز اينها.

و دليل يك دسته معتقدان باين عالم مكاشفه و آزمايش درست است و يك دسته ديگر گويند آنچه از اين صور جزئيه مشاهده مى شود نيست محض نيست و از عالم ماده هم نيست و از عالم عقل هم نيست چون اندازه دارد، و نقشى نيست در درون مغز چون نقش بزرگ در كوچك ممتنع است پس بايد اينها از عالم مثال باشند و چون دعوى بلند پايه است و شبهه ها ياوه چنانچه پيش گفتيم محققان از حكماء و متكلمين بدانها توجه نكردند (پايان)

آسمان و جهان، ج 1، ص: 273

و برخى از معلم اول در رد كسانى كه گفتند عالم جسمانى بيش از يكى است نقل كرده كه حكماء الهى چون

هرمس، و انباذقلس، و فيثاغورس، و افلاطون و ديگر از افاضل قدماء گفته اند: عوالم ديگر موجودند كه اندازه دارند جز اين عالم و جز نفس و عقل، در آنها امور شگفت آور و دور از نظر است، و در آنها است بلاد و عباد و جويها و درياها و درختها، و صورتهاى نمكين و زشت بينهايت، و اين جهان در اقليم هشتم است كه در آن جابلقا و جابرسا هستند، و آن اقليم شگفت خيزيست، و آن ميانه ترتيب عوالم است.

و آن عالم دو افق دارد، يكم كه لطيف تر است از فلك اقصى است كه ما در آنيم، و آن بحواس درك مى شود، و افق بالاترش كنار نفس ناطقه است و زمخت تر است از آن، و طبقه هاى چندى از انواع لطيف و زمخت و لذت بخش و بهجت زا و درد آور و نفرت آور بينهايت دارد، و بناچار تو را بر آن گذريست، و بسا كه برخى كاهنان و جادوگران، و دانشمندان روحانى آن را مشاهده كنند و مبادا آنها را منكر شوى.

ارسطو در «اثولوجيا» گفته: در پس اين جهان آسمانى است و زمينى و دريائى و حيوانى، و گياهى و مردمى، و آسمانى، و هر كه در اين عالم جسمانيست، و آنجا چيز زمينى نيست، و روحانيانى كه آنجا هستند مناسب آدميانيند كه در آنجايند و از هم نفرتى ندارند، و دشمنى ندارند، و بلكه وسيله همدگرند.

و صاحب فتوحات گفته: در همه خلق خدا عوالمى است كه شب و روز تسبيح خوانند و سستى ندارند، و خدا در ضمن عوالم خود عالمى آفريده همصورت ما، چون عارف آن را مشاهده كند خود را

در آن بيند، و عبد اللَّه بن عباس در آنچه از او روايت شده بدان اشاره كرده كه گفته: اين خانه كعبه يكى از چهارده خانه است، و راستى كه در هر يك از هفت زمين خلقى است مانند ما تا اينكه چون من ابن عباسى هم دارند و اين روايت را اهل كشف باور دارند، و هر كدام از اين عوالم زنده است و گويا، و باقى نه فناء شود، و نه دگرگون گردد، و عارفان با ارواح خود در آنها درآيند نه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 274

با پيكرهاى خود، بدن خود را در اين زمين دنيوى وانهند و مجرد شوند.

در آنها شهرهاى بى شماريست و برخى بنام شهرهاى نورند و جز عارفان برگزيده و پسنديده در آنها راه ندارند، و هر حديث و آيه كه بما رسيده و بعقل خود آن را از ظاهرش تأويل كنيم، در آن سر زمن بظاهر خود باشد، و هر جسدى در آن شكل روحانى گيرد فرشته باشد يا پرى و صورتى كه انسان در خواب بيند از اجساد آن عالم است (پايان) من گويم: چه اندازه اين مزخرفات بخرافات و خيالات واهى و اوهام فاسد مانند، و تصحيح آنچه گفته اند موقوف بر اين عقيده زشت نيست، و بسط سخن در آن بدرازا كشد، آن اجساد مثاليه كه ما گفتيم از اين قبيل نباشند چنانچه تحقيق آن را در مجلد سوم شناختى، و اكثر اخبار اين باب را ممكن است بظاهر آن حمل كرد زيرا جز انبياء و اوصياء كسى از گرد همه عالم خبرى ندارد تا حكم به نبود آنها شود، و آنچه حكماء و روحانيون گفته اند جز

پندارى نيست، و خدا رهبر است بحق آشكار و روشن.

يك آگهى

بسا دليل آرند براى عالم مثال بآنچه شيخ بهائى- ره- روايت كرده در كتاب مفتاح الفلاح در تاويل دعاء تعقيب «اى كسى كه پديدار كنى نيكو را و بپوشانى زشت را» از امام صادق عليه السّلام كه فرمود هيچ مؤمنى نباشد جز آنكه نمونه اى در عرش دارد، چون بكار ركوع و سجود و مانند آن پردازد، در نمونه او منعكس شود، و فرشته هاى عرش ببينند و بر او رحمت فرستند و برايش آمرزشخواهند، و چون بنده گناهى ورزد خدا پرده بر نمونه اش كشد تا فرشته ها بر آن آگاه نشوند. اينست تاويل «يا من اظهر الجميل و ستر القبيح» (پايان).

من گويم: گرچه تاويلش با سخن آنها ممكن است، ولى دليل بر اثبات خصوصياتى كه آنها گفتند نيست و در همه چيز دلالت ندارد، و همين سخن است در باره وجود اشباح امير المؤمنين و حسنين، و ديدار پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و آدم اشباح ائمه عليهم السّلام را در

آسمان و جهان، ج 1، ص: 275

طرف راست عرش، نمونه هاى آن بسيار است و سخن در همه يكى است، ما منكر بدن مثالى و تعلق روح بدان پس از مرگ نيستيم، بلكه آن را قبول داريم چون اخبار بسيارى و معتبرى و صريحى بر آن دلالت دارند؛ و دور نيست پيش از مرگ هم باشند و ارواح در حال خواب و احوال ضعف اجساد اصليه بدانها تعلق گيرند، و آنها را بعالم ملك و ملكوت ببرند.

و دور نميدانم كه ارواح قويه باجساد مثاليه بسيارى تعلق گيرند و در يك حال در همه تصرف كنند، و

در يك آن نزد جميع محتضران حضور يابند و جز آنان ولى براهى كه با قواعد عقل و قوانين شرع منافات نداشته باشد، و اينجا گنجايش بسط سخن در باره آن ندارد، و برخى خردهاى كوتاه از درك حقائق خفيه بسا تاب پذيرش آن را ندارند، از اين رو آن را سر بسته نهاديم و سخن را كوتاه كرديم، و خدا توفيق ده است براى رسيدن به دقائق پيچيده و راز آنها «1».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 276

در اينكه چرا دنيا را نام دنيا است و آخرت را نام آخرت است

روايات

1- در علل بسندش گويد: يك يهودى نزد على بن ابى طالب آمد و چند مسأله پرسيد، و در ضمن آنچه پرسيد اين بود كه چرا دنيا را دنيا ناميدند و آخرت را آخرت در پاسخ فرمود: براى آنكه دنيا از هر چيز نزديكتر است، و آخرت را آخرت ناميدند براى آنكه جزاء و ثواب در آنست (علل الشرائع ج 1 ص 3).

و از همان (ج 2 ص 156) در ضمن آنچه يزيد بن سلام از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پرسيد اين بود كه چرا دنيا را دنيا ناميدند؟ فرمود چون دنيا پست است و جلوتر از آخرت آفريده شده، و اگر با آخرت آفريده شده بود اهلش فانى نميشدند چنانچه اهل آخرت، گفت: بمن خبر ده چرا آخرت را آخرت ناميدند! فرمود: چون كه بدنبال است و پس از اين دنيا آيد و سالهايش وصف شدنى نيست! و روزهايش شماره ندارد و سكّانش نميرند (الخبر).

بيان: اينكه در خبر يكم فرمود چون نزديكتر از هر چيزيست يعنى نزديكتر بحسب مكان يا زمان يا مقصود اينست كه رذل و پست است بموجب خبر دوم؛ و

اينكه فرمود چون جزاء در آنست بيان ملزوم علت است، چون جزاء پس از كردار است و كردار در دنيا است و جزاء پس از آنست و از اين رو پس از دنياست و آخرت ناميده شده خدا عز و جل فرمايد «ميگيرند كالاى اين نزديكتر را: 169 الاعراف» كه دنيا را ار دنو بمعنى نزديكى گرفته، باز فرموده «و البته بچشانيم بآنها از عذاب نزديكتر؛ 22- السجده» و خلاصه ادنى و دنيا بچند معنايند يكى كمتر در برابر بيشتر و بزرگتر و بار ديگر بمعنى ارذل و احقر در برابر اعلى و افضل و بار ديگر اقرب و نزديكتر در برابر دورتر، و بار ديگر بمعنى اولى است و برابر است با ديگرى، و در قرآن بهمه اين معانى آمده، جزرى در نهايه گفته دنيا نام اين زندگى است براى آنكه آخرت از آن دور است.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 277

قلم و لوح محفوظ و كتاب مبين و امام مبين، و ام الكتاب

آيات

1- هود: نيست جنبنده اى در زمين جز اينكه بر خدا است روزيش و ميداند قرارگاه و امانتگاهش را همه در كتاب مبين باشند (6- هود).

2- طه: گفت دانش آن نزد پروردگار من است در كتاب نه گم كند پروردگارم و نه فراموش كند (52- طه).

3- الحج: آيا ندانى كه بداند خدا آنچه در آسمانست و زمين راستى كه آن در كتابست راستى كه آن بر خدا آسانست (70).

4- النمل: نيست نهانى در آسمان و زمين جز كه در كتاب مبين است (آيه 75).

5- سبا پوشيده نيست از او اندازه ذره اى در آسمانها و نه در زمين، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر جز كه در كتاب مبين است (آيه، 3).

6- فاطر:

عمر نگذارد صاحب عمرى و نكاهد از عمرش جز در كتاب راستى كه آن بر خدا آسانست (آيه- 11).

7- يس: و هر چيزى را شمرديم در كتاب مبين (آيه- 12).

8- الزخرف: و راستى كه آن در ام الكتاب نزد ما بلند است و با حكمت (آيه- 4).

9- ق: و نزد ما كتابى است حفيظ (آيه- 4).

10- الطور: كتابى نگاشته در برگى باز شده (آيه 2- 3).

11 الحديد: نرسد هيچ گرفتارى در زمين و نه در خود شما جز كه در كتاب است پيش از آنكه آن را قطعى بسازيم راستى كه آن بر خدا آسانست، تا اندوه نخوريد بر آنچه از دست داده ايد و شاد نشويد بدان چه بدست شما آمده (آيه- 22)

آسمان و جهان، ج 1، ص: 278

القلم: ن و قلم و آنچه بنگارند (آيه- 1).

النبأ: و هر چيزى را شمرديم در كتاب (آيه- 29).

البروج: بلكه آن قرآنيست نيكو در لوح محفوظ (آيه 21- 22).

تفسير

طبرسى در (ج 5 ص 144 مجمع) گفته: «همه در كتاب مبين باشند» گزارشى است از خدا سبحانه كه همه آن نوشته است در كتابى روشن، و آن لوح محفوظ است، و همانا آن را ثبت كرد، با آنكه هيچ آفريده اى از علمش نهان نباشد براى اينكه لطفى براى فرشته ها باشد يا براى هر كه از آن گزارش دهد.

و در تفسير «علمها عند ربي» گفته: يعنى كردارشان نزد خدا نگهداشته شده و سزاى آنها را ميدهد، يعنى علم كردارشان نزد پروردگار من است در كتابى كه لوح محفوظ باشد، و مقصود اينست كه اعمال آنها ثبت شده بر آنها، و گفته شده مقصود از كتاب آنست كه فرشته ها نويسند «لا

يَضِلُّ رَبِّي» يعنى چيزى از علم او نرود، و گفته اند يعنى خطا نكند پروردگارم «و لا ينسى» فراموش نكند يا واننهد.

رازى در (ج 6 ص 259) تفسيرش گفته: در شرح قول خدا «راستى آن در كتاب است» كه در كتاب دو قول است.

1- ابى مسلم گفته: كتاب حفظ و ضبط و بستن است، گويند: كتبت المزادة يعنى در توشه دان را بستم و آنچه در آنست محفوظ نمودم، و معنى كتاب ميان مردم حفظ آنست كه با آن معامله كنند و مقصود از قول خدا «راستى كه آن در كتاب است» اينست كه نزد خدا محفوظ است.

2- گفته اكثر مفسران كه هر چه را خدا در آسمانها و زمين پديد آرد آن را در لوح محفوظ بنگارد، و اين بهتر است زيرا قول يكم گرچه از نظر ماده لغت درست است، ولى بايد لفظ را بمعنى معروف حمل كرد، و معلوم است كه كتاب چيزيست كه امور در آن نويسند و اين معنى بهتر است، ولى توهم شود كه دانش خدا در نوشته است، و بعلاوه چه سودى در اين نوشته هست؟ و پاسخ از يكم اينست

آسمان و جهان، ج 1، ص: 279

كه نگاشتن خدا اين چيزها را در نوشته اى مطابق موجودات بهتر دليل است بر اينكه خدا در دانش خود از اين نوشته بى نياز است.

و پاسخ از دوم اينست كه فرشته ها در آن كتاب نگاه كنند و پديده هائى كه بود شدند بدانند، و بهتر بفهمند كه خداى سبحان همه چيز را ميداند، و اما معناى قول او «راستى كه بر خدا آسانست» اينست كه نوشتن حوادث ناديده كه بر مردم نشدنى است بر خداى تعالى هر

گاه بخواهد شدنى است و آسانست، گرچه وصف آسانى در باره ما بكار رود و بمعنى حقيقى بر خدا روا نباشد.

طبرسى- ره- در (ج 7 ص 232 مجمع) در قول خدا سبحانه «و نيست هيچ پوشيده» گفته يعنى هيچ خصلت ناديده «در آسمان و زمين» يعنى همه آنچه خدا از خلقش پوشيده و نهان كرده نباشد «جز در كتاب مبين» يعنى جز اينكه روشن است در لوح محفوظ.

«لا يَعْزُبُ عَنْهُ» يعنى از او فوت نشود «الا در كتاب مبين» يعنى در لوح محفوظ (ج 8 ص 477 مجمع).

و در تفسير قول خدا «وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ» گفته: يعنى دراز نشود عمر عمركننده اى «و نه از عمرش كاسته شود» يعنى از عمر آن عمركننده بگذشت زمان و گفته اند مقصود اينست كه كاسته نشود از عمر ديگرى، و گفته اند مقصود اينست كه خدا ميداند اگر فلانى فرمانبرد تا فلان وقت ميماند و اگر گناه كند از عمرش كاسته شود و نماند «جز در كتاب مبين» يعنى در لوح محفوظ ثبت است (ج 8 ص 308 مجمع).

و در تفسير «كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ» گفته: يعنى شماره كنيم هر پديده را در كتاب روشن و آن لوح محفوظ است و گفته اند: مقصود از آن نامه هاى اعمال است (ج 8 ص 418 مجمع).

من گويم: در بسيارى اخبار است كه مقصود از امام مبين امير المؤمنين عليه السّلام است چنانچه گذشت «و راستى كه آن» معنى قرآن «در ام الكتاب» لوح محفوظ

آسمان و جهان، ج 1، ص: 280

است كه سرچشمه همه كتابهاى آسمانى است «نزد ما علىّ است» يعنى والامقام (حكيم است) يعنى صاحب حكمت بالغه چنين گفته شده، و در بسيارى

از اخبار است كه ضمير به امير المؤمنين برگردد و مقصود از ام الكتاب هم سوره فاتحه است كه در آن نوشته «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» و صراط همان امير المؤمنين است و شناخت او و روش او «و نزد ما است كتاب حفيظ» طبرسى- ره- (ج 9 ص 141) گفته: يعنى نگهدار شمارش و نامهاى آنها است و آن لوح محفوظ است، و گفته شده: يعنى محفوظ است از پوسيدگى و كهنه شدن، و آن كتاب نگهبانانست «و كتاب مسطور» يعنى نوشته شده «در رق منشور» و آن كتابى است كه خدا براى فرشته ها در آسمان نگاشته تا در آن بخوانند آنچه بوده و باشد، و گفته اند مقصود قرآنست كه نزد خدا در لوح نوشته است كه آن لوح رق منشور است، و گفته اند: نامه هاى اعمال است؛ و گفته اند: مقصود تورات است، و گفته اند: همان قرآنست كه مؤمنان در برگى نويسند و منتشر سازند تا خوانده شود، ورق برگى است كه در آن مينويسند (ج 9 ص 173 مجمع) و در تفسير قول خدا است «و نرسد مصيبتى در زمين» مانند قحط باران و كمى گياه و كاستى ميوه ها «و نه در جان شما» از بيمارى و داغ فرزند «مگر در كتاب است» يعنى ثبت است در لوح محفوظ پيش از آفرينش مردم «تا اندوه نخوريد بر آنچه از دست داديد» يعنى اين كار را كرديم تا غم نخوريد بر آنچه از نعمت دنيا از دست شما رفته «و شاد نشويد بدان چه شما را آمده» يعنى بدان چه خدا بشما داده، و آنچه باعث اينست كه در هر دو جا اندوه و شادى نباشد

اينست كه چون كسى بداند خدا تعالى ضامن است كه عوض از دست رفته را در آخرت بدهد نشايد كه بر آن غم خورد، و چون بداند كه بدان نعمتى كه رسيده بايد شكر كند و حقوق واجبه اش بپردازد نشايد كه بدان شاد شود بعلاوه چون بداند كه چيزى از آن نماند نشايد كه بدان همت ورزد و بايد كه بامر آخرت پردازد كه پاينده است و نابود نشود (ج 9

آسمان و جهان، ج 1، ص: 281

ص 140 مجمع).

بيضاوى (ج 2 ص 499) در تفسير «پيش از آنكه آن را بسازيم» گفته: يعنى بيافرينيم و ضمير بمصيبت برگردد يا بزمين يا به نفس، و يا در قول خدا «تا غم نخوريد» گفته: هر كه بداند همه مقدرند كار بر او آسان شود، و اشعار دارد كه از دست رفتن آن بطبع خود آنست، و اما وجود و بقائش سبب خواهند، و مقصود نفى افسوسى است كه مانع از پذيرش فرمان خدا باشد و نفى شادى موجب فساد و تكبر و از اين رو دنبالش فرموده كه «خدا دوست ندارد هيچ متكبر و بر خود بالنده اى را» (پايان).

طبرسى (ج 10 ص 332 مجمع) گفته در معنى نون اختلاف است، گفته شده نام يك سوره است، گفته شده آن ماهى است كه زمينها بر پشت آنست، از ابن عباس و ديگران، و گفته شده: يك حرف از لفظ رحمان است، در روايت ديگرى از ابن عباس و گفته شده بمعنى دوات است، از حسن و ديگران، و گفته شده لوحى است از نور و در روايتى كه سندش را تا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم

بالا برده اند فرموده: نهريست در بهشت و خدا بدو فرمود: مداد شو و منجمد گرديد سپيدتر است از شير، و شيرينتر از عسل سپس بقلم فرمود: بنويس و قلم نوشت آنچه را كه بود و خواهد بود تا روز قيامت، از امام پنجم عليه السّلام است.

و گفته شده مقصود از آن ماهى دريا است كه نشانه هاى خداشناسى است، زيرا از آب آفريده شود و چون از آن جدا گردد و بميرد، چنانچه جانوران بيابان كه در آب افتند بميرند، و قلم ابزار نوشتن است، خدا تعالى بدان سوگند خورده كه سود رسان بمردم است زيرا قلم يكى از دو زبان انسان است و آنچه در دل دارد بر نوك آن آرد و بنگارد و بجاى دور برساند چنانچه هر گاه نزديك رس كسى باشد با زبانش مقصود او را برساند، و با قلم است كه احكام دين حفظ مى شود و كار مردم جهان استوار ميگردد.

و گفته اند: بيان دو تا است: يكى بزبان و ديگرى با نگارش انگشتان، بيان

آسمان و جهان، ج 1، ص: 282

زبان را گذشت زمان كهنه سازد و بيان قلمها با گذشت روزگاران بجا ماند «و آنچه بنگارند» و آنچه بنويسند فرشته ها از آنچه بدانها وحى شود و از كردار آدميزاده ها و گفته اند ما مصدريه است (يعنى سوگند بقلم و نگارش) پايان.

رازى (ج 8 ص 28 تفسير خود) گفته: در قلم دو وجه است:

1- سوگند متعلق به جنس قلم است كه در آسمان يا زمين باشد چنانچه فرمود «پروردگار اكرمت كه آموخت با قلم، 2- العلق».

2- سوگند ياد شده بيك قلم معين معهود كه در خبر آمده «نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود»

ابن عباس گفت نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود، سپس فرمود: بنويس آنچه شدنى است تا روز قيامت گفته: آن قلمى بود از نور بدرازى ميان آسمان و زمين مجاهد از او روايت كرده كه گفت: نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود پس باو فرمود: بنويس مقدر را و نوشت آنچه شدنى بود تا روز قيامت و همانا مردم در جريان امرى هستند كه از آن فراغت حاصل شده.

قاضى گفته: بايد اين خبر را بمجاز حمل كرد زيرا قلم ابزار ويژه نوشتن است و نميشود زنده و خردمند باشد «1» و امر و نهى شود زيرا نشايد هم جاندار و مكلف باشد و هم ابزار نوشتن گفته مقصود اينست كه خدا قلم را بهر چه بايد باشد روان ساخته چون قول خدا «چون بچيزى حكم كند همان گويد باش و ميباشد» زيرا در اين جا نه فرمانيست و نه تكليفى بلكه تنها بكار بستن نيرو است در آفريده بى كشمكش و جلوگيرى و برخى مردم پنداشته اند قلم مذكور در اينجا همان عقل است و آن چيزيست كه مايه همه آفريده ها است.

گفته اند: دليلش اينست كه در اخبار آمده آن نخست چيزى است كه خدا آفريده، و در خبر ديگر است كه نخست چيزى كه خدا آفريده عقل است، و در خبر ديگر: نخست چيزى كه خدا آفريده يك دانه گوهر بود و با ديده هيبت بدان نگريست

آسمان و جهان، ج 1، ص: 283

و آب شد تا آخر آنچه گذشت. گفته اند: روى همرفته اين اخبار دلالت دارند كه عقل و قلم و آن گوهر كه مايه آفريده ها است يكى است و گر نه تناقض شود (پايان) من

گويم بوجوه دگر جمع آنها ممكن است چنانچه گذشت.

«و هر چيزى را در كتاب شماره كرديم» بيضاوى (ج 2 ص 589) تفسير خود گفته:

يعنى شماره كرديم شماره كردنى و كتاب بجاى مصدر احصاء آمده كه در ضبط با آن هم معنا است يا براى فعل مقدر خودش، و يا اينكه حال است بمعنى مكتوب در لوح محفوظ يا نامه فرشته هاى نگهبان.

«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» رازى در (ج 8 ص 528) در تفسيرش گفته يعنى لوحى محفوظ از اينكه جز پاكان بر آن سايند، يا محفوظ از اطلاع آفريده ها جز فرشته هاى مقرّب يا از اينكه دچار تغيير و تبديل گردد، برخى متكلمين گفته: لوح چيزيست كه بديده فرشته ها آيد و آن را ميخوانند و چون مضمون اخبار و آثار است بايد آن را باور داشت.

من گويم: آنچه در قرآن و سنت از اين نمونه ها آمده نبايد بمجرد استبعاد و هم بدون برهان و حجت و نص معارض باعث آن را تأويل نمود و در آن تصرف كرد، و آنچه در برخى اخبار است كه لوح و قلم دو فرشته اند با ظاهر آن منافاتى ندارد چنانچه پوشيده نباشد، و از اخبار برآيد كه خدا عز و جل دو لوح دارد يكى لوح محفوظ كه تغيير ناپذير است و ديگرى لوح محو و اثبات كه در آن بدا است چنانچه در باب خود تحقيقش گذشت و بدان اشارت دارد قول خدا سبحانه: «محو كند خدا هر چيز را خواهد و ثبت كند و نزد او است ام الكتاب، 35- الرعد».

رازى در (ج 5 ص 309) تفسيرش گفته: در محو و اثبات چند وجه است تا گفته:

8- اينكه در باره

روزى و محنت و مصيبت است كه در كتاب ثبت كند و سپس بدعاء و صدقه محو كند سپس گفته:

و اما «ام الكتاب» يعنى اصل كتاب، و عرب هر چه را در شمار اصل باشد مادر خوانند چون «ام الرأس» براى مغز و (ام القرى) براى مكه: پس ام الكتاب هم چنين

آسمان و جهان، ج 1، ص: 284

است و آنست كه اصل همه كتابها است و در باره آن دو قول است يكم ام الكتاب همان لوح محفوظ است. و همه پديده هاى علوى و سفلى در آن ثبت است، از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: خدا بود و چيزى نبود سپس لوح را آفريد و همه احوال خلق را تا روز قيامت در آن ثبت كرد.

بنا بر اين تقدير خدا را دو كتاب است، يك كتاب كه فرشته ها براى مردم نويسند و اين كتاب محو و اثبات دارد و ديگرى لوح محفوظ كه داراى همه احوال عالم بالا وزيرين است، و آن باقى است. ابو درداء از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه فرمود:

خدا تعالى در سه ساعت مانده از شب نگاه كند در كتابى كه جز او ديگرى در آن نگاه نكند، و محو كند هر چه خواهد و ثبت كند هر چه خواهد.

دوم: اينكه ام الكتاب همان علم خدا است كه همه چيز از هست و نيست در آنست، و گرچه دانسته ها دگرگون شوند ولى دانش خدا بجا است و منزه از دگرگونيست، و مقصود از ام الكتاب همانست (پايان).

طبرسى- ره- در (ج 5 ص 298) تفسيرش گفته: در ضمن اقوال در اين

باره:

4- لوح محو و اثبات در همه چيز هست، روزى را بيش و كم كند، عمر را، و سعادت و شقاوت را، و عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: دو كتاب هستند كتابى جز ام الكتاب كه خدا محو كند هر چه را خواهد از آن و ثبت كند و ام الكتاب كه هيچ از آن دگرگون نكند، و عمران بن حصين هم آن را از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده، سپس گفته: ام الكتاب همان لوح محفوظ است كه دگرگونى و جابجا شدن ندارد، زيرا كتابها كه نازل شدند از آن نسخه بردارى شدند، و محو و اثبات همانا در كتابهائيست كه نسخه شده اند نه در اصل كتاب از بيشتر مفسران.

و گفته شده: ام الكتاب نام گرفته براى آنكه در آن نوشته است، چنان و چنان خواهد شد براى هر چه كه ميباشد. و چون آن چيز واقع شد. نوشته شود كه شد آنچه بايد بشود، و وجه آن مصلحتى است كه دارد، و عبرتيست براى فرشته ها كه انديشه

آسمان و جهان، ج 1، ص: 285

كنند و آن نوشته را با آنچه مى شود مقابله كنند و بدانند كه همه پديده ها را كه بسيارند خدا دانسته و پيش از وقوعشان پيش بينى كرده، با اينكه اين نوشته پيشين بهتر هراسناك و جاگير درد دلها است بعظمت تا آنجا كه هر كه تصور كند آن را و بينديشد در آن گويا آن را مشاهده كرده (پايان).

و بدان كه حكماء را در اين بابت خرافاتى است كه بمحالات ميكشد و سپس بزندقه و بيرون شدن از مذاهب ديندا دينداران، و بنام تاويل

بيشتر آيات و روايات را رد كردند و منكر شدند، و اگر چه پنداشته اند بانواع ناروا آنها را شرح و تطبيق كردند برخى گويند قلم همان عقل اول است، و همه چيز صورت بسيط و پاكى از شائبه كثرت و تفصيل در آن دارد، و همان صورت قضاء الهى است و براى همين ام الكتاب ناميده شود، و از آن در الواح نفوس كليه سماويه نقش بندند، چنانچه با قلم صور معلوم و مضبوط وابسته بعلل و اسباب خود نسخه بردارى شود بطور كلى و اين رتبه قدر خدا است.

و از اين نفوس كليه در قواى منطبعه خياليه نقوشى جزئى نسخه شود كه شكل و هيئت معين ندارند مطابق پديده خارجى، و اين عالم لوح قدر است چنانچه عالم نفوس كليه لوح قضاء است و هر كدام بدين اعتبار كتاب مبين هستند جز اينكه نخست از محو و اثبات مصونست و دومى كتاب محو و اثبات است، و بداء در آنست، زيرا قواى انطباعى فلك به تفصيل پديده هاى آينده همگى احاطه ندارد يكباره، چون بى نهايتند، و پديده ها خرده خرده در آن نقش بندند و بطور اجمال با علل و اسباب خود بروشى پيوسته، و نظمى برقرار.

زيرا هر چه در جهان كون و فساد پديد شود همانا لازمه حركات افلاك است و از بركت آنها است، و بسا در آن نقش بندد وقوع امرى با علل ناقص و بدان حكم كند و علتى ديگر آيد كه امر بر خلاف اين پيشگوئى واقع شود كه مقتضاى اسباب ديگر بوده و آن سبب متاخر را هنوز ندانسته حكم كرده و چون وقتش فرارسد و بر آن مطلع شود،

بر خلاف اول حكم كند و نقش حكم پيش از آن محو شود و حكم ديگر

آسمان و جهان، ج 1، ص: 286

ثبت گردد، و چون اسباب اين تخيل ناقص بخدا منتهى شود بداء را بدو نسبت داده اند با اينكه علم خداى سبحان بهمه چيز از كلى و جزئى از ازل تا ابد احاطه دارد.

روايات

1- در تفسير على بن ابراهيم (536) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود، و باو فرمود: بنويس، پس نوشت آنچه بود و آنچه خواهد بود تا روز قيامت.

2- و از همان (72) در قول خدا «بلكه آن قرآنى است نيكو، در لوح محفوظ» فرمود: لوح محفوظ دو طرف دارد يكى بر [راست] عرش، و ديگرى بر پيشانى اسرافيل، و چون خدا سخن كند بوحى لوح، به پيشانى اسرافيل زند تا در لوح نگرد و آنچه وحى شده به جبرئيل وحى كند.

3- و از همان (960) بسندش از عبد الرحيم قصير گويد از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از «ن و القلم» فرمود: راستى خدا قلم را از درختى در بهشت آفريد بنام:

خلد، سپس به نهرى از بهشت فرمود: مداد شو، و آن نهر بسته شد، و از برف سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، سپس بقلم فرمود: بنويس، گفت پروردگارا چه بنويسم؟ فرمود: بنويس آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قيامت، و قلم در برگى سفيدتر از نقره و پاكتر از ياقوت نوشت، سپس خدا آن را لوله كرد و در ركن عرش نهاد سپس دانه هاى قلم را مهر كرد، و پس از آن سخن نگفت و نگويد هرگز و همانست كتاب

مكنونى كه همه نسخه ها از آنست.

آيا شما عرب نيستيد؟ چگونه معنى سخن را نفهميد، يكى از شما به يارش مى گويد: اين كتاب را نسخه بردار، آيا نيست كه نسخه از كتاب ديگر است كه اصل آنست، و آنست قول خدا و راستى كه ما بوديم نسخه بردار از آنچه شما مى كرديد.

29- الجاثيه).

بيان اين دليل است بر اينكه قلم بنسبت آنچه بعد از او است اول است چون خلقت بهشت پيش از آن بوده «1».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 287

4- در علل الشرائع (ج 2 ص 87) بسندش از يحيى بن ابى علاء رازى گفت: مردى نزد امام ششم عليه السّلام آمد و گفت: قربانت بمن بگو تفسير قول خدا عز و جل را «ن و قلم و آنچه نگارند» و تفسير قول خدا عز و جل بابليس «راستى تو از مهلت يافته هائى تا روز وقت معلوم، 80- ص» و بمن بگو از اين خانه كعبه چگونه بر مردم واجب شده كه بيايند نزد آن، گويد: امام ششم بدو رو كرد و فرمود:

هيچ كس پيش از تو هرگز پرسش تو را از من نكرده، راستى خدا عز و جل چون بفرشته ها فرمود «راستى من در زمين جايگزينى گذارنده ام». فرشته ها از آن شيون كردند و گفتند: اگر ناچار در زمين خود گزارنده جاى گزينى از ما كسى را گذار كه در باره آفريده تو بفرمانت كار كند. و خدا سخن آنها را رد كرد كه «راستى من ميدانم آنچه را شما ندانيد» و فرشته ها در گمان شدند كه اين از خشم خدا عز و جل است بر آنها، و بعرش پناهنده شدند و بدان طواف كردند و

خدا عز و جل برايشان خانه فرمود از مرمر با سقفى از يك دانه ياقوت سرخ، و ستونهائى از زبرجد، هر روزى هفتاد هزار فرشته در آن درآيد كه ديگر تا يوم وقت معلوم در آن در نيايند.

فرمود: آن روزيست كه باريكم در صور دميده شود، و ابليس در ميان دم يكم و دوم صور بميرد و اما «ن» نهريست در بهشت سفيدتر از برف و شيرينتر از عسل، خدا عز و جل باو فرمود: مداد شو! مداد شد، سپس درختى به دست خود بر گرفت و كاشت، فرمود: دست همان قدرت است. نه آنچه مشبهه معتقدند، سپس باو فرمود: قلم شو سپس باو فرمود: بنويس، گفت: پروردگارا چه بنويسم، فرمود: هر چه بودنى است تا روز قيامت، و آن كار را كرد، سپس آن را مهر كرد، و فرمود زبان باز مكن تا روز وقت معلوم.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 288

5- در معانى الاخبار (23) بسندش از سفيان ثورى گفت تفسير (ن) را از جعفر بن محمّد عليه السّلام پرسيدم پاسخ داد نهريست در بهشت، خدا عز و جل فرمود: بسته شو، بسته شد و مداد شد، سپس خدا عز و جل بمداد فرمود: بنويس، و قلم در لوح محفوظ نگاشت آنچه بود و آنچه خواهد بود تا روز قيامت، مداد از نور بود، و قلم از نور، و لوح لوح نور. سفيان گويد: گفتم: يا ابن رسول اللَّه برايم امر لوح و قلم و مداد را بهتر بيان كن و بمن بياموز از آنچه خدا بتو آموخته.

فرمود: يا ابن سعيد اگر تو اهل پاسخ نبودى پاسخت نميدادم. فرشته ايست كه بقلم ميرساند و

او هم فرشته ايست كه به لوح ميرساند و او هم باز فرشته ايست كه باسرافيل ميرساند، و اسرافيل بميكائيل ميرساند، و ميكائيل بجبرئيل ميرساند، و جبرئيل بانبياء و رسل ميرساند گويد سپس بمن فرمود: اى سفيان برخيز كه بر تو ايمن نيستم.

6- و از همان (30) بسندش از ابراهيم كرخى، گفت: از جعفر بن محمّد عليه السّلام پرسيدم از لوح و قلم؛ پاسخ فرمود: دو فرشته اند.

7- عياشى از محمّد بن مروان از امام صادق عليه السّلام از پدرش در تفسير قول خدا تعالى «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» فرمود: «ن» نهريست در بهشت سفيدتر از شير فرمود: خدا قلم را فرمان داد تا جارى شد بهر آنچه بود و باشد، و آن برابر خدا گذاشته است، بر آن هر چه خواهد افزايد و هر چه خواهد بكاهد و هر چه خدا خواهد كه باشد و هر چه خواهد كه نباشد.

من گويم: تمام اين خبر در باب طواف است.

8- در اختصاص: ابن سلام از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پرسيد از «ن و القلم» فرمود: نون لوح محفوظ است و قلم نوريست تابان و اينست معنى قول خدا «ن، و قلم و آنچه نگارند» گفت: اى محمّد راست گفتى بگو: بچه درازا بود؟ و چه پهنا؟ و مدادش چه بود؟ و در كجا جارى شد فرمود: درازى قلم پانصد سال راه بود و پهنايش مسافت هشتاد سال و مداد از ميان نيشهايش در مى آمد و در لوح محفوظ بامر خدا و سلطان او روان

آسمان و جهان، ج 1، ص: 289

بود گفت راست گفتى اى محمّد بگو لوح محفوظ از چه بوده؟ فرمود: از يك

دانه زمرد سبز كه درونش لؤلؤ بود و آسترش رحمت گفت راست گفتى اى محمّد گفت: بمن بگو چند بار خدا در هر شبانه روز بلوح محفوظ نگرش دارد؟ فرمود: 360 نگرش.

9- در علل (ج 1 ص 18) بسندش از كسى كه شنيده بود از زراره كه ميگفت:

از امام ششم سؤال شد از آغاز نسل آدم و در ضمن سخنانش فرمود: فقهاء اهل حجاز و فقهاء اهل عراق خلافى ندارند در اينكه خدا عز و جل امر فرمود تا قلم بر لوح محفوظ جارى شد بهر آنچه بايد بود تا روز قيامت دو هزار سال پيش از آفرينش آدم و در اينكه كتابهاى خدا همه نوشته همان قلم است اين كتابها كه در عالم شهرت دارند تورات، انجيل، زبور و قرآن كه خدا آنها را از لوح محفوظ بر رسولان خود فرود آورد (الخبر).

10- عقائد صدوق: اعتقاد ما در لوح و قلم اينست كه دو فرشته اند.

من گويم: شيخ مفيد- ره- گفته: لوح كتاب خدا است، در آن نوشته آنچه ميباشد تا روز قيامت، و آنست تفسير قول خدا «و البته نوشتيم در زبور پس از ذكر كه زمين را ارث برند بنده هاى خوب من، 105- الحج» لوح همان ذكر است و قلم ابزارى كه خدا بدان در لوح نوشته و لوح را مرجعى نموده تا فرشته ها آنچه خواهد بود از آن بدانند، و چون خدا خواهد فرشته ها را بر غيب آگاه كند يا آنها را بدان بانبياء فرستد فرمايد تا در لوح نگاه كنند آنچه را بايد به پيغام گير برسانند از آن از بر نمايند و از آن بدانند كه چه بايد بكنند.

و البته

اخبارى از پيغمبر و ائمه عليهم السلام بدين مضمون رسيده، و كسى كه گفته: لوح و قلم دو فرشته اند بدور افتاده از اين مطلب و از حق فاصله گرفته، زيرا فرشته ها نه الواح ناميده شوند و نه اقلام، و در عرف و لغت نام فرشته اى و نه آدمى لوح و قلم معروف نيست.

بيان: صدوق- ره- در آنچه گفته پيروى از روايت كرده و اعتراضى بر او نيست، با اينكه آنچه مفيد در وصف لوح و قلم گفته منافات با آن ندارد، زيرا ممكن

آسمان و جهان، ج 1، ص: 290

است هر دو فرشته باشند و يكى ابزار نقش و نگارش باشد و ديگرى جاى نگارش، و بسا مقصود از اينكه دو فرشته اند اينست كه حامل آنها دو فرشته اند، و شايد همان ايمان اجمالى بدانها سالمتر از خطاء و گمراهى باشد.

11- عقيده ما در نزول وحى از جانب خدا عز و جل اينست كه ميان دو ديده اسرافيل لوحى است و چون خدا سبحانه خواهد وحى صادر كند، اين لوح بر پيشانى اسرافيل زند و آن بنگرد و آنچه در آنست بخواند و آن را به ميكائيل رساند، و ميكائيل بجبرائيل رساند، و جبرائيل به پيغمبران رساند.

12- در منثور (ج 1- 328) از ابى نعيم در حليه، سند را به على عليه السّلام كشانده كه فرمود: كرسى لؤلؤ است و قلم لؤلؤ است، و درازاى قلم هفتصد سال راه است و درازاى كرسى تا آنجا كه ندانند آن را جز دانشمندان.

13- (در منثور ج 6، 13) ابن عباس گفته: نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود، و باو فرمود تا هر چه بايد باشد تا روز قيامت بنويسد،

و كتابش نزد خدا است، سپس خواند «و راستى كه آن نزد ما است در ام الكتاب و الا و حكيم 4- الزخرف».

14- (در منثور ج 3- ص 144) از جعفر بن محمّد عليه السّلام فرمود با پدرم محمّد بن على بودم و مردى باو گفت: اى ابا جعفر آغاز آفرينش اين ركن چيست؟ فرمود:

چون خدا خلق را آفريد بآدميزاده ها گفت: آيا من پروردگار شماها نيستم؟ گفتند چرا، و اعتراف كردند، و خدا نهرى شيرين تر از عسل و نرم تر از كره جارى كرد، و بقلم فرمود از آن نهر مداد برگرفت، و اعتراف آنها را با هر چه بود شدنى است تا روز قيامت نوشت سپس آن نوشته را لقمه اى ساخت در درون اين سنگ حجر الأسود، و اين دست كشيدن كه مى بينى همانا بيعتى است بر آن اعتراف كه از نخست داشته اند.

15- و از انس است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا پيش از آفرينش آسمانها و زمين كتابى نگاشت و آن كتاب نزد او است بالاى عرش،

آسمان و جهان، ج 1، ص: 291

و خلق بنهايت رسند تا آنچه كه در اين كتابست، و گواه آن در قرآنست «و راستى كه آن در ام الكتاب نزد ما است البته والا و با حكمت، 4- الزخرف».

16- (در منثور ج 6، 13) و از ابن ساباط، گفت: در ام الكتابست آنچه شدنى است تا روز قيامت و بر آن سه فرشته گماشته اند كه نگهداريش ميكنند، جبرئيل گماشته وحى است كه به پيغمبران فرود مى آورد و گماشته هلاك است چون خدا خواهى قومى را هلاك كند مأمورش او است، و گماشته

بيارى در نبردها است چون خدا خواهد يارى دهد، و ميكائيل گماشته بر نزول باران و نگهدارى آنست، و بر نگهدارى گياه زمين، و ملك الموت گماشته بر جان گرفتن است. و چون دنيا تمام شود، محفوظات آنها را با متن ام الكتاب مقابله كند و با هم برابر يابد.

17- (در منثور ج 6 ص 13) از ابن جريج در قول خدا «راستى كه آن در ام الكتاب است» گفت: در ذكر حكيم است هر چه بوده و هر چه باشد، و هر كتابى نازل شده از آنست.

18- (در منثور ج 6 ص 36) از ابن عباس كه پرسش شده از اين آيه «راستى كه ما نسخه برداريم از آنچه شما ميكنيد، 28- الجاثيه» پاسخ گفت: كه نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود، سپس ن را آفريد، و آن دوات بود، سپس الواح را آفريد و دنيا را تا پايان در آن نوشت، از خلق و مخلوق، كار و كردار، از نيك و بد، و هر چه باشد از روزى حلال و حرام، و از هر تر و خشك، و هر كدام را واداشت بدان چه بايدش، كى در دنيا آيد، و چند در آن بماند و تا چند فانى شود سپس بر آن كتاب فرشته ها گماشت، و به خلق هم فرشته ها گماشت، و فرشته هاى گماشته بر خلق نزد فرشته گماشته بر آن كتاب آيند و هر چه بايد در روز و شب باشد و بر پخش آن گماشته اند نسخه بردارند، سپس بسرپرستى مردم آيند و آنها را بفرمان خدا نگهدارى كنند و بر جاى دارند (و برانند خ ب) طبق همان نسخه اى كه

در دست دارند.

آسمان و جهان، ج 1، ص: 292

مردى برخاست و گفت: يا بن عباس، اين را ندانيم و نه بينيم، فرشته ها در هر روز بنويسند؟ ابن عباس گفت: آيا شما مردمى عرب زبان نيستيد؟

«راستى ما نسخه برداريم آنچه را شما ميكنيد» آيا نسخه بردارى جز از كتاب است؟ 19- (در منثور ج 6 ص 37) از ابن عباس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در تفسير قول خدا «راستى ما نسخه برداريم از آنچه شما ميكنيد» فرمود: مقصود كارهاى مردم دنيا است از نيكيها و بديها، هر بامداد و شام از آسمان فرود آيد آنچه در آن روز و شب بانسان ميرسد، آنكه كشته مى شود، آنكه غرق مى شود، آنكه از بالاى بامش مى افتد و آنكه از بالاى كوه پرت مى شود، آنكه در چاه مى افتد و آنكه در آتش ميسوزد همه اينها را ضبط كنند و شب بآسمان بالا برند و دريابند چنانست كه در ذكر حكيم آسمان ثبت بوده.

و از ابن عباس كه گفت در ذكرى كه نزد او است هر چه شدنيست نوشته، سپس فرشته هاى نگهبان بر آدم و فرزندانش را بفرستد، و فرشته ها از آن ذكر نسخه بردارند آنچه بنده ها ميكنند، سپس خواند «اينست كتاب ما درست بر شما سخن ميگويد راستى ما نسخه برداريم از آنچه شما ميكرديد».

21- (در منثور ج 6 ص 37) از ابن عباس كه خدا جل ذكره عرش را آفريد و بر آن استوار گرديد سپس قلم را آفريد و فرمودش تا فرمان او را اجراء كند و ثبت كند، قلم آنچه ميان آسمان و زمين است بزرگ شمرد، و گفت: پروردگارا بچه جارى شوم؟

فرمود: بدان چه من آفريننده ام و در خلق من باشند از قطره هاى باران يا گياه، يا شخص، يا اثر، منظور كردار است، يا روزى، يا عمر، پس قلم جارى شد بهر چه خواهد بود تا روز قيامت و خدا آن را در كتاب مكنون ثبت كرد نزد خود زير عرش.

و اما اينكه فرمود: «راستى ما نسخه برداريم آنچه را شما ميكرديد» اينست كه خدا فرشته ها گماشته و از آن كتاب نسخه بردارند هر سالى در ماه رمضان و شب

آسمان و جهان، ج 1، ص: 293

قدر آنچه را تا شب قدر ماه رمضان آينده در زمين خواهد بود، و برابر كنند آن را نگهبانانى كه خدا بر بنده ها دارد هر شب پنجشنبه با نامه عملى كه نوشته اند، و دريابند كه نامه عملى كه حافظان بالا برده اند موافق است با آنچه در كتاب آنها است، نه بيش است و نه كم، و اما اينكه فرموده «راستى ما هر چيزى را باندازه آفريديم، 49- القمر) خدا آفريده براى هر چيزى آنچه مناسب او است از آفريده خود و آنچه وسيله روزى او است، و شتر را آفريده براى نيازهائى كه جز آن از چهارپايان ديگر شايسته آنها نيستند، و همچنين باشند چهارپايان ديگر كه هر كدام براى نيازى هستند مخصوص بخود، و براى جانوران بيابان و پرنده هايش رزقى آفريده كه شايسته آنها است در بيابان، و براى جانوران دريا و پرنده هايش روزى شايسته در دريا آفريده و براى اينست كه فرموده: ما هر چيزى را باندازه آفريديم.

21- (در منثور ج 6 ص 37) از ابن عباس گفت نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود. پيكره قلمى از نور ساختش

و باو گفته شد: در لوح محفوظ جارى شو! گفت: پروردگارا چه نگارم؟ فرمود: هر آنچه باشد تا روز قيامت و چون خدا خلق را آفريد بمردم گماشت فرشته هائى كه كارهاشان را نگهبانى كنند، و چون روز قيامت شود نامه هاى عمل آنها بدانها عرضه شود، و گفته شود: اينست نوشته ما كه بدرستى با شما گويا است البته كه ما نسخه برداشتيم هر آنچه شما ميكرديد» دو كتاب با هم مقابله شوند و برابر باشند.

22- (در منثور ج 6 ص 143) از ابن عباس در تفسير قول خدا «هر روز او در كاريست، 29- الرحمن) گفت: راستى از آنچه خدا آفريده لوحى است از يك درّ سپيد، كه دو پوسته جلدش از ياقوت سرخ است، قلمش از نور است و كتابش از نور و پهنايش ميانه آسمان و زمين، هر روزى 360 بار در آن نگاهى كند، در هر نگاهى بيافريند، روزى دهد، بميراند و زنده كند، عزيز سازد و خوار كند، (بزنجير كشد خ ب) و آزاد كند، و هر چه خواهد كند، و اينست فرموده او «هر روزى او در كاريست».

آسمان و جهان، ج 1، ص: 294

23- (در منثور ج 6 ص 122) از ربيع بن انس در تفسير قول خدا تعالى «براستى كه آن قرآنست ارجمند در كتابى نهانى، 77- 78- الواقعه» گفت:

قرآن ارجمند همان قرآنست، و كتاب نهانى همان لوح محفوظ كه آن را لمس نكنند مگر پاكيزه شده ها، گفت: پاكيزه شده ها فرشته هايند كه پاك از گناهند.

24- (در منثور ج 6 ص 250) از عبادة بن صامت گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميفرمود: راستى نخست چيزى كه خدا

آفريد قلم بود، پس باو فرمود: بنويس، و او جارى شد بهر آنچه بايد بود تا ابد.

25- و از معاوية بن قره از پدرش گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» لوحى از نور. و قلمى از نور، نوشت هر چه شدنى است تا روز قيامت.

26- از ابن عباس گفت: راستى خدا نون را آفريد. و آن دواتى بود و قلم را آفريد و فرمود: بنويس، گفت: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس آنچه بايد باشد تا روز قيامت.

27- و از او (در منثور ج 6 ص 250) كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: نون لوح محفوظ است و قلم از نور درخشان.

28- (در منثور ج 6 ص 250) و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: نخست چيزى كه خدا آفريد قلم بود، سپس نون را آفريد كه دوات بود، سپس بقلم فرمود: بنويس! گفت چه بنويسم؟ فرمود: آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت از كردار، يا اثر، يا روزى، يا عمر، و نوشت هر چه ميباشد و خواهد بود تا روز قيامت و اينست معنى قول او «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» سپس مهر بر دهان قلم نهاد، و نگفته و نگويد تا روز قيامت، سپس خدا عقل را آفريد و فرمود: البته تو را بكمال رسانم در باره هر كه او را دوست دارم و از تو بكاهم در باره هر كسى كه او را

آسمان و جهان، ج 1، ص: 295

دشمن دارم.

29- (در منثور ج 6 ص 250) از قتاده و حسن است

كه نون همان دوات است.

30- (در منثور ج 6 ص 250) از ابن عباس در تفسير اين آيه است كه گفت خدا قلم را آفريد و فرمود: جارى شو، پس جارى شد بهر آنچه باشد تا روز قيامت، سپس ماهى را آفريد كه نون است و زمين را بر آن فشرد و سپس فرمود: «ن و قلم و آنچه نگارند».

31- و از ابن عباس در تفسير قول خداى «لوح محفوظ» گفت: خبر داده شدم كه يك لوحى است و در آن ذكر است، و آن لوح از نور است، و بمسافت سيصد سال راه است.

32- و از ابن عباس است كه گفت: خدا لوح محفوظ را بمسافت صد سال آفريد و پيش از آنكه خلق را آفريند بقلم فرمود: بنويس آنچه در باره خلق خود دانش دارم، پس جارى شد بدان چه باشد تا روز قيامت.

33- (در منثور ج 6 ص 335) و از انس، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: براستى براى خدا لوحى است از زبرجد سبز كه آن را زير عرش نهاده، و در آن نوشته: راستى منم خدا، نيست شايسته پرستشى جز من آفريدم سيصد و ده و چند خلق، هر كه آيد با شهادت باينكه نيست شايسته پرستشى جز خدا، ببهشت برده شود.

34- (در منثور ج 6 ص 335) از انس گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى برابر خدا رحمان تبارك و تعالى لوحى است كه در آن سيصد و پانزده شريعت و آئين است، رحمان ميفرمايد كه بعزت و جلالم سوگند، نيايد هيچ بنده اى از بنده ها نزد من كه

مرا يگانه داند و شريكى با من نگيرد و داراى يكى از شما آئينهاى من باشد جز آنكه او را ببهشت درآورم.

35- (در منثور ج 6 ص 335) و از ابن عباس گفت: كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم

آسمان و جهان، ج 1، ص: 296

فرمود: خدا لوحى از يك درّه سپيد آفريد كه دو پوسته جلدش از زبرجد سبز است و نوشته اش از نور است، و در هر روز سيصد و شصت بار بآن نگرد، زنده كند، و بميراند، و بيافريند و روزى دهد، و عزت بخشد و زبون سازد، و هر چه خواهد بكند «1».

پايان جلد يكم آسمان و جهان

ابواب فرشتگان

حقيقت فرشته ها، صفات و شئون و اطوار آنها

آيات قرآن: در اين باره

1- البقره (آيه 30- 34) و چون كه پروردگارت بفرشته ها گفت: راستى من در زمين جاى گزين گذارم تا آخر آيات.

67- 68- بگو هر كه دشمن جبرئيل است راستش او است كه بفرمان خدايش آن را بدل تو اندازد مصدّق آنچه پيش تو است و رهبر و مژده براى مؤمنان* هر كه دشمن خدا و فرشته ها و فرستاده هاى او است و جبرئيل و ميكائيل راستش خدا دشمن كافرانست، 248- بر مى دارندش فرشته ها.

2- آل عمران (18) گواه است خدا كه نيست شايسته پرستش جز او، و هم فرشته ها و صاحبان دانش.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 127

و فرمود: و فريادش زدند فرشته ها و او ايستاده بود نماز ميخواند در محراب (39).

و فرموده: چون فرشته ها گفتند اى مريم (الآية) (42).

و فرمود: چون فرشته ها گفتند اى مريم راستى خدايت مژده دهد (الآية) (45).

3- الانعام (8- 9) گفتند چرا فرشته بر او فرو نشود اگر فرشته بر او فرو آريم كار بگذرد و مهلت ندارند و اگرش

فرشته سازيم بايدش مردى پردازيم بپوشانيمش آنچه ميپوشند.

و فرمود: و او است قاهر بالاى بنده هايش و فرستد بر شما نگهبانانى تا چون مرگ يكى از شما رسد فرستاده هاى ما او را جان گيرند و كوتاه نيايند (61).

و فرمود: اگر بينى چون كه ستمكاران در فشار مرگند و فرشته ها دستها دراز كرده كه جان بدهيد امروز سزا كشيد عذاب خواركننده بدان چه ناسزا بخدا گفتيد و از آياتش تكبر ورزيديد (93).

و فرمود: آيا انتظارى دارند جز اينكه فرشته ها نزد آنها آيند (158).

4- الانفال (9- 12) من شما را رديف آدم بهزار فرشته كمك كار- تا فرمايد- چون كه وحى كرد پروردگارت بفرشته كه من با شمايم، بر جا داريد آنان كه گرويدند.

5- الرعد (11) پى گيرها دارد از پيش و پس خود كه بفرمان خدا نگهش دارند.

و فرمود: و تسبيح گويد رعد بحمدش و فرشته ها از ترسش.

6- الحجر (8) ما نفرستاديم فرشته ها را جز براستى و مهلت ندارند در اين هنگام.

و فرمود: آگاهشان كن از مهمانان ابراهيم كه بر او درآمدند و گفتند:

درود بر تو (تا آخر داستان) 51- 60.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 128

7- الاسراء (15) بگو اگر در زمين فرشته بودند بآرامى راه ميرفتند البته ميفرستاديم بر آنها فرشته اى را رسول.

8- مريم (17) فرستاديم باو روح خود را و مجسّم شد برايش آدمى درست.

9- الحج (75) خدا بگزيند از فرشته ها رسولانى و از مردم.

10- الفرقان (21- 24) روزى كه بينند فرشته ها را مژده اى نيست در آن روز براى بدكاران- تا فرمايد- و روزى كه شكافد آسمان به ابر تيره و فرو شوند فرشته ها پياپى.

11- الاحزاب (9) پس فرستاديم بر آنها بادى و سپاهانى كه نمى ديدند

آنها را.

12- سبا (40 و 41) و روزى كه همه را فراهم آرد سپس بفرشته ها گويد آيا اينان شما را پرستيدند، گويند: منزهى تو سرپرست مائى در برابر آنها بلكه پرى پرستيدند و بيشترشان بدان گرويدند.

13- فاطر (1) سازنده فرشته ها است رسول پرها دارند دو، دو سه سه چهار چهار فزايد بخلق هر چه خواهد راستى كه خدا بهر چيز توانا است.

14- الصافات (1- 3) سوگند به صف كشنده ها صف كشيدنى، و زجركنندگان كه سپس ياد خدا را تلاوت كنند.

و فرمود: از آنها بپرس آيا پروردگارت را دخترانست و آنها را پسران (149- 166) 15- الزمر (75) ببينى فرشته ها را فراگيرد گرد عرش تسبيح گويند به سپاس پروردگارشان.

16- السجده (30- 32) آنان كه گفتند پروردگار ما خدا است و پايدار ماندند فرو شوند برشان فرشته ها نترسيد و اندوه مخوريد و مژده گيريد به بهشتى كه نويد داريد و مائيم دوستانتان در دنيا و آخرت و شما راست در آن هر چه دلخواهتان باشد و هر آنچه بطلبيد* پذيرائى از آمرزنده مهربان.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 129

و فرمود: اگر سر بزرگى كنند، آنان كه نزد پروردگارتند بتسبيحش گويند شب و روز و ملالت ندارند (38).

17- حمعسق (5) فرشته ها تسبيح گويند بسپاس پروردگارشان و آمرزشخواهند براى كسانى كه در زمينند.

18- الزخرف (15- 19) و ساختند برايش از بنده هايش جزئى راستى آدمى ناسپاس روشنى است- تا گويد- فرشته ها را كه بنده هاى خدايند ماده سازند تا آخر آيه.

و فرمود: اگر خواهيم بجاى شما فرشته در زمين جانشين شما سازيم (60).

19- الذاريات (84) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً.

20- الحاقه (17) و فرشته بر اطراف آنست.

21- المعارج (4) برآيند فرشته ها و روح بسويش در

روزى كه اندازه اش پنجاه هزار سال است.

22- المدثر (30- 31) بر آن نوزده باشند، ياران دوزخ را ننموديم جز فرشته ها و شمارشان را نساختيم جز آزمايش كافران.

23- المرسلات (1- 6) وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- تا آيه ششم.

24- النبأ (38) روزى كه روح و فرشته ها در صف ايستند، سخن نگويد جز كسى كه خدايش فرمان دهد و درست گويد.

25- النازعات (1- 5) وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً.

26- عبس (16) بدست فرستاده ها ..

تفسير

: «و چون پروردگارت گفت» تفسيرش در مجلّد پنجم گذشت، اين آيات بر حالات بسيارى از فرشته ها دلالت دارند «بگو هر كه دشمن جبرئيل است» طبرسى در (ج 1 ص 167) تفسيرش گفته: روايت است كه ابن صوريا و گروهى از يهود فدك نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمدند و چند مسأله پرسيدند و بآنها پاسخ داد، ابن صوريا گفت، يكى مانده اگر پاسخ گفتى بتو بگروم و از تو پيروى كنم، چه فرشته ايست كه آنچه خدا فرو فرستد برايت مى آورد؟ فرمود: جبرئيل، ابن صوريا گفت: او دشمن ما است كار زار و سختى و جنگ فرود آورد، ميكائيل است كه آسانى و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 130

فراوانى آورد، اگر ميكائيل نزد تو آمدى ما بتو گرويديم و خدا اين آيه را فرستاد «او است كه آن را بدل تو اندازد بفرمان خدا» نه از پيش خودش، و آن را بدلش وابست چون پس از فرود آن را حفظ ميكرد و مى فهميد.

«باذن اللَّه» يعنى بفرمان خدا و گفته اند: يعنى بدانش يا باعلام خدا باو «مصدق هر آنچه برابر او است» از كتابها و موافق آنها «هدايت و بشارت براى مؤمنان» كه جنگ و سخت گرفتن

بر كافران در آنست كه آن هدايت و مژده بمؤمنانست «هر كه دشمن خدا و فرشته هايش و رسولانش باشد» دشمنى با خدا انجام مخالفت و نافرمانيست و گفته اند: دشمنى با دوستان او است «جبرئيل و ميكائيل» را باز گفت براى فضل آنها و براى آنكه يهود نام آنها را برده بودند «خدا دشمن كافرانست» نگفت دشمن آنها است براى آنكه رواست ايمان آرند و دوست شوند (پايان).

ميگويم: تعبير بكافران از آنها بيان اينست كه همين اظهار دشمنى هم كفر است و آيه دليل است كه دوستى فرشته ها واجب و دشمنى آنها كفر است «و گويند چرا فرشته بدو نيايد» طبرسى- ره- در (ج 4 ص 276) مجمع گفته: يعنى تا ما او را ديدار كنيم و باور داريم «و اگر فرو آوريم فرشته اى» موافق پيشنهادشان باز ايمان نياورند و بايد ريشه كن شوند و اينست معنى قول او «كار بگذرد و مهلت نيابند»، و گفته اند: يعنى اگر فرشته اى بصورت خود آيد قيامت برپا شود يا هلاكت بايست گردد.

«و اگرش فرشته سازيم» رسول را تا گواهى دهد برسالت چنانچه خواهند «بايدش او را مردى نمائيم» چون نمى توانند فرشته را بصورت خودش بنگرند زيرا ديده آدمى از ديدن فرشته خيره شود جز اينكه بصورت جسمانى تاريك مجسم گردد و براى همين است كه فرشته ها بصورت آدمى به پيغمبران فرو شوند و جبرئيل بصورت دحيه كلبى نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله مى آمد و همچنين خصمانى كه از ديوار محراب نزد داود آمدند، و فرشتگانى كه نزد ابراهيم و لوط آمدند بصورت مهمانان آدمى بودند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 131

لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ زجاج گفته: ناتوانان خود

را باشتباه ميانداختند در كار پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و ميگفتند اين هم يك آدمى است مانند شماها و خدا فرمود: اگر بشر صورتى هم از فرشته ها آيد همين اشتباه را دارند، و گفته اند اگر فرشته هم آيد جز با انديشه او را نشناسند ولى نينديشند و در اشتباه خود بمانند، و اشتباه را بخود نسبت داد چون بنزول او فرشته ها را محقق شود.

و در (جزء 4 ص 313) گفته: در تفسير وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً يعنى بفرستد بشما فرشته ها كه ديده بان كارهاتان باشند و آنها را بشمارند و بنويسند، و اين لطفى است به بنده ها چون بدانند كه از پاسبانى گواه دارند و از گناه باز ايستند «توفته» يعنى جان او را بگيرند «رسلنا» يعنى ياوران ملك الموت، از ابن عباس و جز او گفته اند بفرمان او ميگيرند و از اين رو جان ستانى را در آيه ديگر «بگو جان شما را ملك الموت ستاند» باو وابسته.

بيضاوى در (ج 1 ص 391) تفسيرش در قول خدا سبحانه گفته «و اگر بنگرى گاهى را كه ستمكاران در فشارهاى مرگند» يعنى در سختيهاى آن «و فرشته ها دست درازند» مانند خواستار با اصرار براى ستاندن جانشان يا عذابشان «بر آريد جان خود را» از تن خود با سخت گيرى و فشار بدانها يا از عذاب ما خود را رها كنيد (امروز) كه روز مردن است يا تا هميشه «سزا كشيد عذابى خوار» و سخت (پايان).

«از آن او است پى گيرها» طبرسى- ره- در (ج 6 ص 280- 281) او كيست؟ مفسران اختلاف دارند بچند وجه.

1- آنست كه «در نهان و عيان گفتار دارد».

2- بخدا برگردد

كه داناى نهان و عيانست.

3- به پيغمبر برگردد در قول خدا «همانا توئى بيم دهنده، و در پى گيرها چند قول است.

الف: فرشته هاى شب و روز كه دنبال هم رفت و آمد دارند و ديده بانان كار بنده اند و حسن گفته: چهارند كه در نماز سپيده دم گرد هم باشند و اينست معناى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 132

قول خدا «راستى خوانده شده سپيده دم گواهى شده است، 79 اسرى» و از ائمه ما هم عليهم السّلام روايت شده.

ب: فرشته هاى نگهبان از مهلكه اند تا بمقدّر خود رسد و او را بدان وانهند از على عليه السّلام، گفته اند فرشته بر هر آدمى گماشته اند و از همه سو او را پاسبانند «نگهش دارند بفرمان خدا» هميشه در گرد او باشند، و گفته اند: كار او را نگهبانى كنند تا بميرد و آن را بنويسند، گفته اند: او را نگهدارند از هر مهلكه و نابودى و از پرى و آدمى و جانوران ابن عباس گفته: نگهش دارند از آنچه مقدّر او نيست و چون مقدر آيد نگهدارى بسر آيد .. و از كعب است كه: اگر خدا بشما فرشته ها نگماشته بود كه دفاع كنند از شما در نوشاك، خوراك، و عورات پرى شما را ميربود (پايان).

رازى در (ج 5 ص 275- 277) تفسيرش گفته: روايت است كه برسول خدا صلى اللَّه عليه و آله گفته شد: بمن بگو چند فرشته بهمراه بنده است؟ فرمود:

يكى از راست براى حسنات، و او ناظر بر فرشته سمت چپ است، چون كار نيكى كنى ده برابر نويسد، و چون بد كنى آنكه در چپ است گويد بدان كه بر راست است بنويس، گويد: نه، شايد توبه كند، تا سه

بار كه گفت: گويد: چرا مينويسم، خدا ما را از او آسوده كند، چه بد هم نشينى است چه كم ملاحظه و شرم از خدا دارد اينست قول خدا تعالى «از او است پى گيرها از پيش و پس او».

و فرشته اى كه مهارت را دارد و چون براى پروردگارت تواضع كنى تو را بالا برد و اگر تكبّر كنى تو را خرد كند، دو فرشته بر لبان تواند نمازت را نگهدارند، فرشته اى بر دهان تو است تا ما را در آن نرود، فرشته اى بر ديده تو است و اينان 10 فرشته اند براى هر آدمى در شب و در روز و با هم 20 فرشته بر هر آدمى است.

سپس گفته: اگر گفته شود: گماشتن اين فرشته ها بر ما چه سودى دارد؟

گوئيم: اين سخن دور از باور نيست چون منجمان گويند: تدبير در هر روزى با اخترى جداگانه است، و هم در هر شبى، و ترديد نيست كه نزد آنها اختران جان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 133

دارند، و اين تدبيرهاى گوناگون از ارواح آنها است، و اين سخن در زبان طلسم چيان مشهور است، و از اين رو گويند طبائع كامل بمن خبر دادند، و مقصودشان از طبائع كامل اينست كه هر آدمى را روحى است آسمانى كه مهماتش را اصلاح كند و از او دفع بلا كند، و اينكه مورد اتفاق فيلسوفان قديم و منجمين است چه بعدى دارد كه در شرع آيد.

تحقيق كامل اين مقام اينست كه نفوس بشرى در طبع و گوهر از هم جدايند برخى نيكند و برخى بد، برخى نيرومند و برخى سبك سر و ارواح آسمانى هم چنين باشند گرچه نيرومندترند، هر گروه از

ارواح آدمى هم آهنگ يك گروه از ارواح فلكى است و منش و خاصيّت آنها را دارند و گويا زاده آنهايند، بنا بر اين روح آسمانى ياور و رهبر او است بمصالحش و حافظ او از بلاء، اين را محققان فلاسفه گفتند و بنا بر آن ميدانيم آنچه در شرع آمده معقول و پذيرفته همه است و انكارش نشايد اگر گفته شود: اين فرشته ها و تسلّط آنها بآدمى زاده چه سودى دارد؟

گوئيم: چند وجه دارد.

1- شيطان آدميزاده را بشرّ و گناه ميكشاند و اين فرشته ها در برابر او را بخير و طاعت.

2- مجاهد گفته: هيچ بنده خدا نباشد جز اينكه فرشته گماشته است و او را از پرى، آدمى و جانوران نگه مى دارد.

3- مى بينيم كه بسا خاطره اى بدل ما آيد و سببى ندارد، و بعد معلوم مى شود كه سبب مصلحتى بوده و بسا كشف شود كه سبب، بلاء يا گناه و تباهى بوده، و آن داعى نخست از فرشته رهبر است و آن دومى از شيطان گمراه كننده.

4- چون آدمى بداند فرشته كردار او را آمار ميكند و با او است بيشتر از گناه حذر ميكند چنانچه با حضور مرد محترمى شرم ميكند و گناه نميكند بويژه كه بداند گناه او را مينويسند.

اگر گفته شود چه سودى دارد نوشتن كردار بنده ها؟

آسمان و جهان، ج 3، ص: 134

گوئيم در اينجا دو مقام است.

الف: نوشته بمعنى معروف، متكلّمان گويند: فائده اين نامه ها وزن آنها است، اگر كفه طاعت سنگين تر باشد مردم بدانند اهل بهشت است و برعكس قاضى گفته: اين دور است، زيرا ادله دلالت دارد كه هر كس در حال احتضار ميفهمد از سعداء است يا اشقياء و

اين شناخت نياز به ترازو ندارد و پاسخ داده كه بسا اطلاع مردم بر حال او مايه مزيد شاديست در نيكان و عكس آن در بدكاران.

ب: حكماء اسلام گويند نوشتن نقشى است براى بيان يك معنا وضع شده، و نقشى كه خود بخود دلالت بر اعيان معانى كند اقوى است و چون آدمى بارها پى در پى كارى كند ملكه اى پايدار در نهادش پديدار شود، و اگر آن سعادت بار باشد از نظر روحانى پس از مرگ بدان شاد است و خرّم و چون تكرار كار وسيله آنست هر بار اثرى در حصول آن دارد گرچه محسوس نباشد و از اينجا روشن شد كه هر چشم بهم زدن و حركت و سكون در گوهر جان آدمى اثرى دارد براى سعادت يا شقاوت كم باشد يا بيش و منظور از نوشتن أعمال نزد اينان همين است و اللَّه العالم بحقائق الامور ما سخن او را آورديم تا به تحريفات فلاسفه آگاه شوى و بتاويلى كه از آيات و اخبار كنند كه جز تو هم و استبعاد و بى اعتنائى بكلام صاحب شريعت وجهى ندارد توجه بكنى.

«و روزى كه همه را محشور سازيم» يعنى ديگر پرستان خدا را با معبودانشان «آيا اينان شما را پرستيدند» بطور انكار تا بر خلاف آن اقرار كنند «گويند منزهى تو» از اينكه جز تو پرستش شود «توئى ياور ما» و سرپرست ما نه اين كافران ما راضى نبوديم كه ما را بپرستند «آنها جن را پرستيدند» يعنى ابليس و نژادش را كه پيرو دعوت آنان شدند در پرستش فرشته ها و جز آنها «بيشترشان بدانها مؤمن بودند» و ديوها را راستگو دانستند و فرمانبر

آنها بودند.

«سازنده فرشته ها رسولان» طبرسى- ره- در (ج 8 ص 400) مجمع

آسمان و جهان، ج 3، ص: 135

گفته: يعنى پيك به پيغمبران بودند در پيغام و وحى خدا «پر داشتند» براى آنكه بآسمان بالا روند و بزمين فرود آيند، برخى دو پر دارند و برخى سه و برخى چهار از قتاده است «فزايد در آنها هر چه خواهد» يعنى در آفرينش هر چه خواهد، ابن عباس گفته: رسول خدا در شب معراج ديد جبرئيل 600 پر دارد، و گفته اند مقصود از فزودن در خلق آواز خوش است، و گفته اند: نمكداشتن چشمانست، و از پيغمبر است كه: چهره زيبا، آواز خوب، و موى نيكو است.

رازى در (ج 7 ص 30) تفسيرش گفته: كمترين پر پرنده دوتا است و بيشش فزونى است، و قومى گفته اند: پر اشاره به جهت است چون فوق خدا چيزى نيست و هر چه هست زير قدرت و نعمتش است، فرشته ها روئى بخدا دارند كه از او فيض ستانند و بزير دستان رسانند آنچه ستانند بفرمان خدا چنانچه فرمود «فرو آورد آن را روح الأمين، بر دلت، 194- الشعراء» و فرمود «آموختش سخت نيروها، 6- النجم» و آنها را مدبّرات امر وصف كرده و دو سو دارند و دو بال، و برخى در انجام و كار خير واسطه دارند و سه سو و سه بال دارند، و برخى چهار و بيشتر و آنچه نخست ذكر كرديم روشن است و مفسّران بر آن اتفاق دارند.

و در تفسير وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا در (ج 7 ص 123- 125) گفته: اين سه وصف (صافات، زاجرات، تاليات) كه بدانها سوگند ياد شده بسا وصف يك چيز باشند و بسا

از سه چيز جدا بنا بر اوّل در آن چند وجه است.

1- وصف فرشته ها باشند باين تقرير كه آنها براى عبادت در آسمانها صف ميكشند چنانچه خدا گزارش داده و فرموده «راستى ما البته رده بندانيم، 166- الصافات» و گفته اند: در هوا پر در پر صف شوند و انتظار فرمان خدا برند و بسا مقصود اين باشد كه پايه بندى شده اند و هر كدام درجه مشخص دارند در شرف و فضل يا در جوهر و اثر كه اين درجه ها چون صف تغيير پذير نباشند.

و امّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً ليث گفته: زجر شتر تشويق او است براه رفتن

آسمان و جهان، ج 3، ص: 136

و زجر آدمى بازداشتن او است از كار بد و وصف فرشته بزجر چند وجه دارد.

1- ابن عباس گفته: مقصود فرشته هاى گماشته بابرند كه آن را از جايى بجائى ميرانند.

2- مقصود فرشته هاى اثر بخش در دل آدميزاده اند كه وجدان او را برانگيزند تا از گناه باز ايستد.

3- شايد هم فرشته هائى باشند كه شياطين را از بد كردارى و آزار آدمى باز ميدارند.

من گويم: در علوم عقليه ثابت است كه موجودات بر سه بخشند، يكم اثر بخش اثر ناپذير كه خدا سبحانه است و اشرف موجوداتست.

دوم: اثر پذير بى اثر در ديگر و آن عالم اجسام است كه پست تر موجوداتست.

سوم: اثر بخش در چيزى و اثر پذير از ديگرى و آن عالم ارواح است كه از خدا اثر پذيرد و در اجسام اثر بخشد، و جهت اثر پذيرى او از خدا جز جهت اثر بخشى او است بر اجسام و قدرت تصرّف در آنها است و اينكه فرمود فَالتَّالِياتِ ذِكْراً اشاره است بجهت اشرف اثرگيرى كه وسيله أثر

بخشى است در عالم اجسام.

چون اين را دانستى گفته او وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا اشاره است برده بندى فرشته ها براى پرستش و طاعت و خضوع و خشوع كه جهت پذيرش اين جواهر قدسيه است هر گونه نور الهى و كمال صمديرا و فَالزَّاجِراتِ زَجْراً اشاره است به اثر بخشى اين فرشته ها در روشنگرى ارواح قدسيه بشر و برآوردن آنها از آمادگى بعمل، چون قطره اى نسبت بدريا، و شعله اى نسبت بخورشيد، و ارواح بشر از آمادگى بدريافت معارف الهيه و كمالات روحانيه رسند باثر بخشى فرشته ها، و بدين ماند كه فرمايد «فرو فرستد فرشته ها را با روح از فرمانش بهر كه خواهد از بندگانش، 2- النحل» و فرمايد «فرو آورد آن را روح الامين، بر دلت» و فرمايد «در اندازه هاى ذكر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 137

5- المرسلات».

چون اين را دانستى ميگويم: در اين آيه نكته ديگريست، و آن اينست كه كمال مطلق هر چيز وقتى باشد كه تمام و بالاتر از آن گردد، تمام بودن باين است كه هر كمالى را شايد در او بيايد، و بالاترش اينكه از آن كمالات بديگر برساند، و البته كامل بودن خودش مقدمه كامل نمودن ديگريست، چون اين را دانستى فرموده او وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا و اشاره بكمال پذيرى گوهر فرشته ها در عبادتگاه و رده بندى خدمت و طاعت خود است.

و فرموده او فَالزَّاجِراتِ زَجْراً اشاره است بوضع تأثير بخشى آنها در ازاله آنچه را نشايد از گوهر ارواح آدمى، و فرموده او تعالى فَالتَّالِياتِ ذِكْراً اشاره است بوضع تأثير آنها در افاضه پرتوهاى قدسيه و انوار الهيه بر نفوس روشن ناطقه بشريه، اينها است مناسبات عقلى و اعتبارات دقيقى كه اين

الفاظ سه گانه بر آنها تطبيق شوند.

وجه دوم: مقصود از اين كلمات نفوس پاك و مقدس آدمى باشند كه دل بپرستش خدا داده و فرشته هاى زمينند بدو وجه.

1- مقصود از «الصَّافَّاتِ صَفًّا» صفهاى نماز جماعت باشد و فَالزَّاجِراتِ زَجْراً اشاره بگفتن اعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ باشد كه بواسطه آن شياطين را از وسوسه دلها در حال نماز ميرانند، و فَالتَّالِياتِ ذِكْراً اشاره بخواندن قرآن در نماز باشد و گفته اند منظور بلند خواندن است كه وسيله راندن شيطانست.

2- مقصود از جمله يك صفوف علماء محقق باشند كه بدين خدا دعوت كنند و بدوّم پرداختن آنها بدفع شبهه ها و شهوتها و به سوم پرداختن آنها بدعوت بدين خدا و تشويق بعمل بشريعتهاى خدا.

وجه سوم: مقصود جنگجويان و مجاهدان در راه خدا باشد، و جمله يك اشاره بصفوف نبرد است كه فرموده «راستى خدا دوست دارد كسانى را كه بصف در راه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 138

خدا ميجنگند، و بدوّم آواز برآوردن براندن اسبها و بسوّم قرائت قرآن و تهليل و تقديس در آغاز پيكار.

وجه چهارم: وصف آيات قرآن باشند، يك، انواع گوناگون آن در دلائل توحيد، و بيان تكليف و احكام و تعليم اخلاق فاضله كه ترتيبى تغيير ناپذير دارند چون افراد رده شده، دو- آيات نهى از زشتيها سه آيات وارده در كارهاى خير، و آيات را تالى وصف كرده از اين باب كه گويند شعر شاعر و كلام قائل، خدا فرموده «راستى اين قرآن رهبرى كند بدان چه استوارتر است، 9- الاسراء».

و اما احتمال دوم كه مقصود سه چيز جدا باشد، گفته اند: مقصود از «الصافات» پرنده است كه خدا فرموده «و پرنده ها صف بندند، 41-

النور»، و زاجرات هر چه از گناه باز دارد، تاليات هر چه از قرآن خوانده شود.

و گويم: توجيه ديگرى هم هست زيرا آفريده هاى خدا يا جسمانيند يا روحانى، آنچه جسمانيست، پايه بندى تغيير ناپذير دارد، زمين وسط عالم است و گردش كره آبست، و گرد آن كره هوا، گرد آن كره نار و اين چهار درون افلاكند تا پايان عالم جسمانى، اين اجسام در آستان جلال خدا هميشه در صف اند و فرشته ها با درجه هاى مختلف و اوصاف جدا جدا دو صف مشترك دارند، يكى اثر بخشى در تحريك اجسام كه به «الزاجرات» بدان اشاره شد زيرا گفتيم زجر بمعنى راندنست.

دوم: ادراك و شناخت خدا و ستايش او كه با «فَالتَّالِياتِ ذِكْراً» بدان اشاره شده و چون جسم دون پايه است نسبت بروح كه غرق درياى معرفت و رو بتسبيح خدا دارد پيوسته چنانچه فرمود «و آنان كه نزد اويند سر بزرگى از پرستش ندارند، 19 الأنبياء» از اين رو اجسام را مرتبه نخست آورد، سپس ارواح مدبره اجسام عالم را ياد كرد و پس از آن بالاترين درجات را كه ارواح مقدسه خودباخته بشناخت جلال خدا و غرقه ستايش اويند، اينها است احتمالاتى كه بخاطر رسيد، و داناى باسرار كلام خدا جز خدا نيست.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 139

«بپرس از آنها كه پروردگارت را دخترانست و آنان را پسران؟» بيضاوى در (ج 2 ص 334- 336) تفسيرش گفته: فرمان پرسش داد چون براى خدا دختران ساختند كه گفتند فرشته ها دختران خدايند، و خود پسران برگزيدند، و اينان گمراهيها بر بت پرستى افزودند، جسم دانستن خدا، روا داشتن نيستى بر خدا، زيرا ولادت ويژه جسم است كه

كون و فساد دارد، و خود را برتر شمردند كه جنس بهتر را برگزيدند.

و بفرشته ها توهين كردند كه آنها را ماده شمردند از اين رو در قرآن بارها آن را انكار كرده و ابطال نموده و آن را از آنچه دانسته كه آسمانها را بشكافد و زمين را تيكه كند و كوهها را يك جا خاك نمايد، و اين انكار مخصوص دو تاى اخير است كه مخصوص اين طائفه است، زيرا فساد آنها را همه كس ميفهمد بمقتضاى طبعشان از اين رو آن را در برابر اين پرسش آورد «يا آفريديم فرشته ها را ماده و آنها گواهند» و بچشم خود ديده اند، چون اين گونه امور را بايد ديد تا فهميد براى آنكه ماده بودن ذاتى آنها نيست تا بصرف عقل فهميده شود، و اين استهزاء آنها است و اشعار بنهايت نادانى كه گويا بچشم خود ديده اند آفرينش آنها را.

«هلا راستى كه از دروغ بافى گويند خدا فرزند آورده» زيرا مقتضى ندارد و دليل بر خلاف دارد «و راستى كه آنها دروغ گويند» در آنچه معتقدند «آيا برگزيده دختران را بر پسران» پرسشى است در مقام انكار و استبعاد «شما را چه شده؟ چگونه قضاوت ميكنيد؟» بدان چه عقل نپسندد «آيا نينديشيد» كه خدا منزه از آنست «يا دليل روشنى داريد؟» كه از آسمان آمده بر اينكه فرشته ها دختران خدايند، «بياوريد كتاب خود را» كه بر شما فرود آمده «اگر راست گويانيد» در دعوى خود.

«و ميان او و جن نسبى ساخته اند» مقصود همان فرشته ها است كه بنام جن ياد كرده كه زبونتر از اينند كه دختر خدا باشند، و گفته اند: مقصود اينست كه ميگفتند خدا با جن زناشوئى

كرده و فرشته ها بيرون آمدند، و گفته اند: گفته بودند:

خدا و شيطان برادرند، «و البته جن ميدانند كه آنان» يعنى كفار يا آدميان يا خود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 140

جنيان در صورتى كه بفرشته ها تفسير نشود «هر آينه احضار شده اند» براى عذاب، با اينكه خود فرشته ها معترفند كه «و هيچ كدام ما نيست جز اينكه مقام معلومى دارد» در بنده گى خدا، ردّ بر فرشته پرستانست.

و مقصود اينست كه گويند هر كدام ما را مقامى است در معرفت خدا و پرستش او در تدبير جهان «و راستى كه ما در صف هستيم» براى فرمانبردارى و خدمتگزارى «و راستى كه ما تنزيه گوئيم» خدا را از آنچه بدو نشايد، و شايد اولى اشاره است بدرجات طاعت آنها و اين اشاره است بدرجات معرفت آنها.

طبرسى- ره- در (ج 8 ص 461 مجمع) گفته: «و ما منا الاله مقام معلوم» گفته جبرئيل است براى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و گفته اند: گفته فرشته ها است يعنى هيچ كدام از ما فرشته ها نيست جز اينكه در آسمان مقام مشخص دارد براى پرستش خدا، و گفته اند: مقصود اينست كه از فرمان بيرون نرود كه بدو داده شده چنانچه صاحب مقامى از حد خود بيرون نرود، و چگونه كسى كه زير فرمانست شايسته پرستش است «و راستى كه ما در صف باشيم» گرد عرش و در انتظار فرمان خدائيم، و گفته اند:

در صف نمازيم.

كلينى گفته: صفهاى فرشته ها در آسمان چون صفهاى مردم دنيا است در زمين جبّائى گفته: پر در پر صف بستيم در هوا براى عبادت و تسبيح «و مائيم البته مسبّحون» يعنى نمازگزاران و تنزيه كنان خدا از آنچه او را نشايد، نماز

را سبحه گويند چون تسبيح و تعظيم خدا در آنست، مسبّح كسى باشد كه براى بزرگداشت خدا گويد سبحان اللَّه.

و در (ص 511) گفته: در قول خدا «و بينى فرشته ها را فراگير گرد عرش 75- الزمر» كه بدان ميگردند و «تسبيح گويند بستايش پروردگارشان» و خدا را از آنچه بدو نسزد منزه دارند و بوضعى كه شايدش نام برند، و گفته اند: خدا را سپاس گويند، هنگامى كه يگانه پرستان ببهشت درآيند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 141

و در (ج 9- ص 12- 13) در قول خدا «فرود آيند برشان فرشته ها» گفته:

يعنى هنگام مردن از امام ششم عليه السّلام روايت شده، و گفتند چون از گور بر آيند براى قيامت فرشته آنها را پيشواز كنند و از خدا تعالى بدانها مژده رسانند، و گفته شده مژده در سه جا است: هنگام مرگ، در گور و هنگام قيامت «و ما دوستان شمائيم» و ياران شما «در دنيا» و خيرات را از جانب خدا بشما ميرسانيم «و در آخرت» با شما بانواع احترام و ثواب دوستى كنيم و از ابى جعفر عليه السّلام است كه:

يعنى شما را در دنيا پاسبانى كنيم و در هنگام مرگ و در آخرت.

رازى در (ج 7 ص 371) تفسيرش گفته: «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ

تا آخر آيه» در برابر تهديد كفار است كه گفته: «برانگيزيم براى آنها همگنانى و جلوه دهند براشان، 4- فصّلت» و معنى دوستى آنها با مؤمنان اينست كه در روح آدمى الهام كنند و كشف يقينى و مقامات حقّه باو نمايند چنانچه ديوان در روح آدمى وسوسه كنند و خيال باطل جلوه دهند، و خلاصه دوستى فرشته ها با ارواح پاك از جهات بسيارى

معلوم است براى اهل كشف و شهود.

و گويند اين دوستى دنيا در آخرت هم ادامه دارد و زائل نشود بلكه پس از مرگ نيرومندتر و پايدارتر گردد، چون گوهر جان از جنس فرشته گانست و چون پرتويست از خورشيد وجود آنها و چون قطره اى از همان دريا، و علاقه هاى تن است كه ميان او و فرشته ها جدائى آرد چنانچه فرمود: «اگر ديوان گرو دل انسان نبودند ملكوت آسمانها را ميديدند» و چون علاقه هاى جسمانى تنى برافتند، پرده برداشته شود و اثر بمؤثر پيوندد، و قطره بدريا و پرتو بخورشيد رسد، اينست معنى «ما دوستان شمائيم در دنيا و آخرت».

سپس گفته: بنظر من اينكه فرموده «در آنست آنچه دلخواه شما است» اشاره ببهشت جسمانيست و «از شما است آنچه خواهيد» اشاره ببهشت روحانى كه در قول خدا ياد شده «دعويشان در آن تسبيح بار خدايا است و درودشان در آن سلام

آسمان و جهان، ج 3، ص: 142

و آخر دعويشان اينست كه سپاس از آن خدا پروردگار جهانيانست، 10- يونس پايان «آنان كه نزد پروردگارتند» يعنى همه فرشته ها يا دسته اى از آنها، و بنا بر يكم دوام تسبيح آنها مانع از سائر خدمتها نيست با اينكه خدمتها هم خود يك تسبيح است «و آنها خسته و سست نشوند».

رازى در (ج 7 ص 387- 388) تفسيرش گفته: در قول خدا «فرشته ها تسبيح گويند بسپاس پروردگارشان» بدان كه آفريده هاى خدا دو نوعند، جسمانى كه بزرگترشان آسمانهايند، روحانى كه بزرگترشان فرشته هايند، خدا كمال عظمت خود را بتسلط هيبتش بر جسمانى بيان كرد باينكه «نزديك است آسمانها بشكافند از بالاى خود، 5- الشورى».

و بذكر روحانيات پرداخته و گفته «فرشته ها تسبيح گويند بسپاس پروردگار

خود» فرشته گوهران را دو علاقه است يكى بعالم جلال و كبرياء كه پذيرش است چون وقتى پرتوهاى صمدانيه بر گوهرهاى روحانيه بتابند پرتو گيرند و ماهيتشان روشن گردد، و چون اين استفاده را برند بر عالم جسمانى نيرومند شوند، و در اين صورت دو رو و دو سو دارند، از يك طرف بسوى حضرت جلال و از سوى ديگر بعالم اجسام و سوى نخست اشرف است از سوى دوم.

چون اين را دانستى گوئيم در جهت نخست كه مقدس علويست در چيز است يكى تسبيح و ديگرى سپاس، زيرا تسبيح تنزيه خدا است از آنچه او را نسزد، سپاس ستايش او است ببخشش هر خير و مبرا بودنش از آنچه نشايد پيش است بر فيض بخشى او هر خير و سعادت را، زيرا حصول هر چه در ذات خود، مقدم است در رتبه به افاضه بر ديگرى، از اين رو تسبيح را بر حمد مقدم آورد و فرمود: «يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ».

اما سوى دوم علاقه به ارواح جسمانيه است كه بدان اشاره كرده بقولش «و آمرزشخواهند براى هر كه در زمين است» و مقصود از آن تأثير در نظم احوال اين عالم است و حصول بهترين راه در آن (پايان) اين آيه را دليل عصمت فرشته ها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 143

آوردند، زيرا اگر گنهكار بودند براى خود آمرزش خواستند نه ديگران، و آن مورد اعتراض است.

«و ساختند براى او از بنده هايش جزئى» و گفتند: فرشته ها دختران خدايند آن را جزء ناميده چون فرزند جزئى از پدر است و اين خود مستلزم تركيب منافى با واجب الوجودى است «البته كفور مبين است» يعنى كفرانش روشن است «و

چون مژده دهند يكيشان را بدان چه براى رحمان نمونه داند» يعنى بدان جنس چون فرزند نمونه پدر است «رويش سياه ثابت شود» از اندوه و «در هم رود» از غم «آيا كسى كه زيور پرورده است» دختر خود گيرد «با اينكه در مجادله روشنگر نيست» و شيوا نتوانند سخن راند و دعوى خود را باثبات رساند چون نيروى خردش كم است «و فرشته ها كه بنده هاى خدايند ماده سازند» و اين خود كفر ديگريست در گفته آنها كه آنها را ياوه گوش مرده باينكه اكمل و اكرم بنده هاى خدا را كم خردتر و پست تر شمرده اند «آيا گواه آفرينش آنها بودند» و ديدند كه ماده اند چون بايد ديده شود و اين نادان ساختن و سرزنش آنها است «البته گواهى آنها نوشته شود» بر فرشته ها «و از آن بازپرسى شوند» در قيامت.

فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً فرشته ها كه هر چيز را ميان مردم پخش كنند چنانچه فرمان دارند، طبرسى در (ج 9 ص 152 مجمع) گفته: ابن كوّاء از أمير المؤمنين عليه السّلام كه بر منبر خطبه ميخواند پرسيد، الذَّارِياتِ ذَرْواً چه باشند (فرمود:

بادها، گفت: فَالْحامِلاتِ وِقْراً؟ فرمود: ابر، گفت: فَالْجارِياتِ يُسْراً؟ فرمود:

كشتيها، گفت: فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً؟ فرمود: فرشته ها و از ابن عباس و مجاهد هم روايت شده اين تفسير.

«در روز پنجاه هزار سال» يعنى اندازه آن از بالا آمدن ديگران 50 هزار سال است و آن از پائينتر زمين است تا بالاى آسمانها، و گفته شده: بلندى آن روز بر برخى كفّار چنين است، و گفته اند از آغاز نزول فرشته ها بدنيا و امر و نهى و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 144

قضاوت آنها ميان مردم تا پايان بالا رفتن آنها بآسمان كه

روز قيامت شود اين اندازه است.

«بر آنست 19» طبرسى- ره- در (ج 10 ص 388 مجمع) گفته: يعنى 19 فرشته خازن دوزخ كه 18 آنها چشمانى دارند برق آسا و دندانها چون خارك پاى مرغ (شاخ گاو و سلت جولا را هم گويند» از دهانشان شراره آتش برآيد، ميانه دو شانه هر كدام يك سال راه است، كف هر كدام چون شماره ربيعه و مضر را فرا گيرد، رحمت در دل ندارند، هر كدام 70 هزار را برميدارند و بهر جاى دوزخ خواهند بيندازند.

«ننموديم ياران دوزخ را جز فرشته ها» كه گماشته بر آنند و آن را سرپرستى ميكنند و از عذاب كردن دوزخيان خوششان مى آيد «و ننموديم شماره شان را جز آزمون براى آنان كه كافرند» و اين شماره 19 محنت و شدت تكليف است.

چون كفار آن را كم شمارند و پندارند ميتوانند آنها را دفع كنند، و سخن در اين آيات در كتاب معاد گذشت.

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً طبرسى در (ج 10 ص 415) روايت كرده از أبى حمزه ثمالى تا على عليه السّلام كه: آنها فرشته هائى باشند كه فرستاده شدند بدان چه معروف است از أمر و نهى خدا فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً بادهاى تند وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فرشته ها كه نامه از خدا آورند فَالْفارِقاتِ فَرْقاً آيات قرآن كه فرق ميان حق و باطل و هدايت و ضلالت باشند فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً فرشته ها كه كتاب آورند به أنبياء و آنها بامّتها رسانند.

بيضاوى در (ج 2 ص 574) تفسيرش گفته: بچند گروه فرشته سوگند خورده كه خدا آنها را فرستاده پى در پى و چون باد در انجام فرمانش روان شدند، و شرائع او را در زمين منتشر كردند

يا مرده دلها را بوحى زنده كردند و حق را از باطل جدا كردند، و ذكرى بانبياء رساندند كه عذر حق جويانست و بيم براى بيهودگان. يا فرستاده شدند بآيات قرآن فرستاده بهر عرفى بسوى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و بباد فنا گرفتند كتابها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 145

و اديان ديگر را بنسخ كردن، و منتشر كردند آثار هدايت و حكمت را در شرق و غرب، و جدا كردند حق را از باطل، و ذكر حق را بهمه جهانيان رساندند.

يا سوگند بنفوس كامله است كه به تنها فرستاده شوند براى كامل شدن، و بباد دادند آنچه را جز حق است، و اثرش را در همه اعضاء منتشر كردند، و حق را بذاته از باطل بالذات جدا نمودند، و هر چيز را جز وجهه خدا نابود ديدند، و ذكرى سر دادند كه در دلها و زبانها جز ذكر آنها نيست.

يا سوگند ببادهاى عذاب است كه فرستاده شدند و بباد گرفتند و بادهاى رحمت كه ابر را در فضا منتشر كردند و جدا جدا كردند و ياد خدا را القاء بدلها كردند چون خردمند از ديدن وزش آنها و آثارش بياد خدا افتد و كمال قدرتش را فرياد آرد «عُذْراً أَوْ نُذْراً» يعنى براى عذرخواهى از گناه و بيم دادن نافرمانان.

«روزى كه بايستد روح و فرشته ها در يك صف» در (ج 10 ص 426) مجمع البيان طبرسى- ره- گفته: در روح چند قول است.

1- خلقى بصورت آدمى ولى نه آدمند و نه فرشته يك صف آنها باشند و ديگرى فرشته ها و هر دو سپاه خدايند از مجاهد و قتاده و أبى صالح، شعبى گفته اين دو

رده آستان خداى جهانند روز قيامت.

2- يك فرشته است و خدا از او بزرگتر نيافريده، روز قيامت او تنها در يك صف ايستد، و همه فرشته ها در يك صف، و برابر صف همه آنها باشد، از ابن مسعود، عطاء از ابن عباس.

3- ارواح آدمى زاده ها است كه ميان دو نفخه صور پيش از برگشت به بدنها بهمراه فرشته ها در صف شوند از عطيه از ابن عباس.

4- جبرئيل است از ضحّاك، وهب گفته جبرئيل برابر خدا ايستد لرزان و خدا از هر لرزش او 100 هزار فرشته آفريند، و فرشته ها برابر خدا سر بزير

آسمان و جهان، ج 3، ص: 146

صف شوند، و چون خدا اجازه سخن بآنها دهد، گويند لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ، «و بگويد درست» يعنى لا إله إلّا اللَّه بگويد، على بن ابراهيم بسندش از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه روح فرشته ايست بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل (تفسير قمى، 710).

5- روح آدمى زاده هايند، صف كشند يعنى آنها را در صف كنند، از حسن.

و گفته در (ج 10 ص 438) در وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً چند معنا گفته اند.

1- فرشته هايند كه جان كفار را بسختى از بدن آنها بيرون كشند، چنانچه كماندار زه را تا پايان بكشد از على عليه السّلام و جز او، مسروق گفته: فرشته هايند كه جانهاى آدميزاده را برآرند، از مجاهد است كه مرگ است و جان ستاند و اين از امام صادق عليه السّلام هم روايت شده.

2- اخترانند كه از افقى بافقى كشيده شوند، برآيند و فرو شوند، أبو عبيده گفته از مطالع خود نزع شوند و در مغارب غرق شوند.

3- كشنده هاى زه كمان، و كشنده هاى مهار برگردن چهارپايان، و سوگند بمجاهد است كه

اين كار كند.

وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً در آن چند قول است.

1- آنچه گفتيم: كه گذارنده مهار است بر گردن چهارپا.

2- فرشته ها كه جان كفار را ميان پوست و ناخن بكشند تا از درون آنها با رنج و اندوه برآرند، از على عليه السّلام.

3- فرشته هايند كه جان مؤمنان را بگيرند مانند زانوبند كه از زانوى شتر بركشند. 4- نفوس مؤمنانند كه هنگام مرگ از ديدار مقام بهشتى خود بنشاط آيند، از ابن عباس.

5- اخترانند كه از افقى بافقى كشيده شوند و بروند.

در «السَّابِحاتِ سَبْحاً» نيز چند قول است.

1- فرشته هايند كه جان مؤمنان را بگيرند و آنها را بنرمى از تن برآرند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 147

سپس آنها را واگذارند تا آسايشى كنند مانند چيزى كه در آب شنا دهند و آن را بيفكنند از على عليه السّلام.

2- فرشته ها كه شتابان از آسمان بزمين آيند.

3- اخترانند كه در چرخ خود شناگرند، و گفته اند، اسب سواران مجاهدند كه ميدوانند اسب را چون وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً و گفتند كشتيهايند كه در آب شناورند.

در فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هم چند قول است.

1- فرشته هايند كه بآدميزاده در خير و ايمان و كار خوب پيش افتند، يا بر ديوان پيش افتند بوحى بر پيغمبران و گفته اند: ارواح مؤمنان را زود ببهشت رسانند، از على عليه السّلام.

2- نفوس مؤمنانند كه پيشى گيرند بر فرشته هاى جان ستان، از شوق برحمت و لقاء ثواب و كرامت خدا.

3- اخترانند كه در سير خود بر هم سبقت جويند.

4- اسبانند كه در نبرد بر هم سبقت جويند.

در فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً نيز چند قول است.

1- فرشته هاى سرپرست كار بنده هايند از سال تا سال، از على عليه السّلام.

2- مقصود جبرئيل، ميكائيل، ملك الموت و اسرافيلند

كه امور جهان را سرپرستى كنند، جبرئيل گماشته بر بادها و سپاهها است، ميكائيل گماشته بر باران و گياه است، ملك الموت گماشته بگرفتن جانها است، اسرافيل فرمان بآنها ميرساند.

3- افلاكند كه فرمان خدا در آنها واقع شود و بقضا جارى شوند در دنيا، علىّ بن ابراهيم آن را روايت كرده.

و در (ج 10 ص 438 مجمع) گفته: در قول خدا فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ

آسمان و جهان، ج 3، ص: 148

يعنى اين قرآن يا اين يادآورى در كتابهاى بزرگى است نزد خدا كه آن لوح محفوظ است، گفته اند: كتب فرو شده بر پيغمبرانست «مرفوعة» بالا برده شدند تا آسمان هفتم، گفته اند: خدا آنها را از ناپاكى بالا برده «مطهّره» كه جز پاكيزه ها آن را نسايند و گفته اند: مصون باشند از اينكه دست كافران بآنها رسد زيرا در دست فرشته هايند، در محفوظتر جايند، گفته اند پاك از هر پليدى باشند، و يا از هر شك و شبهه و تناقض.

«بدست سفيرانى» از فرشته ها كه از خدا وحى بأنبياء آرند، قتاده گفته: آنها قاريانند دانشمندان قرآن كه آن را مينويسند و ميخوانند، و از فضيل بن يسار روايت شده كه امام صادق فرمود: حافظ قرآن كه بدان عمل كند بهمراه سفراء ارجمند نيك است «ارجمندند» نزد خداى خود «برره اند» فرمانبردارند، گفته اند ارجمند باشند از اينكه آلوده شوند (بَررَه) باشند يعنى خوب و پرهيزكارند.

روايات

1- در احتجاج (15) بسندى از امام يازدهم عليه السّلام. در احتجاج پيغمبر است با مشركان كه بدانها فرمود حواس شما درك فرشته نكنند، چون از جنس هوا هست كه ديده نشود، و اگر ديد شما بآنجا رسد كه او را به بينيد گوئيد اين فرشته نيست اين يك

آدمى است.

2- در تفسير علىّ بن ابراهيم (366- 374) بسندش از امام صادق عليه السّلام در خبر معراج، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود جبرئيل برآمد و من برآمدم با او تا آسمان دنيا كه بر آن فرشته اى بنام اسماعيل است، و هم او خطفه به آن است كه خدا فرموده «جز كسى كه ربايد ربودنى و بدنبالش شهابى است سوزان، 10- الصافات» و زير فرمانش 70 هزار فرشته است، كه زير فرمان هر يك 70 هزار فرشته است سپس گذر كردم و حديث را كشانده تا گفته خود، وارد آسمان دنيا شدم، و فرشته اى خندان و خرّم بمن برخورد تا بيك فرشته رسيدم كه خلقى از او بزرگتر نديدم، بدچهره و خشمگين- تا گويد- سپس گذر كردم بيك فرشته كه نشسته و گويا همه جهان در ميان دو زانويش است، لوحى از نور در دست دارد نوشته و پيوسته بدان نگاه ميكند و براست و چپ رو

آسمان و جهان، ج 3، ص: 149

نميكند و اندوه دارد، گفتم: اى جبرئيل اين كيست؟ گفت: ملك الموت است.

فرمود: سپس فرشته اى شگفت انگيز ديدم نيمى از تنش آتش و نيمى برف نه آتش برف را آب ميكرد، نه برف آن را خاموش ميكرد، و او بآواز بلند فرياد ميزد: منزه است خدائى كه سوز اين آتش را از برف باز داشته و آن را آب نكند و سردى برف را از آتش باز داشته و خموش نشود بار خدايا كه الفت دادى ميان برف و آتش الفت انداز ميان دلهاى بنده هاى مؤمنت، گفتم: اى جبرئيل اين كيست؟

گفت فرشته ايست كه خدا بهر سوى آسمان و زمين گماشته

و او خيرخواه تر فرشته ايست براى مؤمنان زمين، دعا كند از روزى كه آفريده شده براى آنها بدان چه شنوى، و فرشته اى دو كه فرياد ميزدند در آسمان، يكى ميگفت: بار خدايا بهر انفاق كن عوض بده و ديگرى ميگفت: بار خدايا بهر دريغ كنى تلف بده.

سپس گذر كرديم به فرشته هاى ديگر كه خدا هر گونه خواسته آنها را آفريده با چهره هائى كه خواسته، هر عضو آنها بآوازهاى گوناگون تسبيح و سپاس خدا ميكردند و آوازشان بحمد خدا و گريه بلند بود، جبرئيل را از آنها پرسيدم، گفت: چنانشان كه بينى آفريده شدند، هر كدام با يار پهلوى خود هرگز يك كلمه سخن نگفته و سر بالا و پائين نكرده از ترس خدا.

سپس بآسمان دوم بر آمديم، در آن فرشته هائى بودند با خشوع، خدا هر گونه خواسته بود چهره هاشان را آفريده بود، همه بآوازهاى چندى تسبيح و حمد خدا ميكردند، همچنان بود آسمان سوم تا بآسمان چهارم برآمديم و در آن فرشته هاى با خشوع بودند مانند آسمانها، و مرا بخير خود و امتم مژده دادند.

فرشته اى ديدم بر تختى كه زير فرمانش 70 هزار فرشته بودند كه هر كدام 70 هزار فرشته در فرمان داشتند و حديث را كشانده تا آنجا كه: سپس برآمديم بآسمان هفتم، فرمود: و در ميان عجائب خدا آفريده خروسى ديدم كه دو پايش در زمين هفتم بودند و سرش نزد عرش كه او يك فرشته بود و چنانش كه خدا خواسته آفريده پاهاش در زمين هفتم بودند، و بآسمان برآمده تا آسمان هفتم، و برآمده

آسمان و جهان، ج 3، ص: 150

تا آنجا كه شاخش نزديك عرش است و ميگويد: منزه است پروردگارم، هر

جا باشى ندانى پروردگارت كجا است از بلندى مقام.

در دو شانه دو بال داشت كه چون بازشان ميكرد از مشرق و مغرب ميگذشتند در سحر بالها ميگشود و مى بست و فرياد تسبيح برميآورد و ميگفت: سبحان الملك القدوس، سبحان اللَّه الكبير المتعال، لا اله الا اللَّه الحىّ القيوم، چون اين را ميگفت همه خروسهاى زمين پر ميزدند و بانگ ميكردند، و چون آن خروس آسمانى خاموش ميشد خروسهاى زمين هم همه خاموش ميشدند، آن خروس را تيره اى پرها سبز بودند و پرهاى سفيد بدان سفيدى كه هرگز نديده بودم و تير پرهاى سبز بدان سبزى كه هرگز نديده بودم.

گويم: اين خبر طولانى در باب معراج گذشته.

3- در تفسير: بامير المؤمنين عليه السّلام رساند كه: خدا فرشته اى بصورت خروس نمكين و سرخ آفريده كه چنگالش در زمين هفتم است و بالش در زير عرش دو پر دارد، در مشرق و مغرب؛ آنكه در مشرق است از برف است و آنكه در مغرب از آتش، هنگام نماز كه رسد بر چنگال برآيد و بالش را زير عرش برآورد و بالهايش را بهم زند مانند خروسهاى خانه شما، نه برف آتش را خاموش كند و نه بال آتشين برف را آب كند، سپس بآواز بلند فرياد كشد: گواهم كه نيست شايسته پرستش جز خدا، و گواهم كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله بنده و رسولش خاتم پيغمبرانست، و وصى او بهتر اوصياء، سبوح قدوس رب الملائكة و الرّوح، در زمين خروسى نماند جز آنكه پاسخش دهد، و اينست معنى قول خدا پرنده ها در صف باشند هر كدام دانند نماز و تسبيح او را، 42- النور» (تفسير قمى،

359).

4- و از همان: در قول خدا «سپاس از آن جدا است، آفريننده آسمانها و زمين سازنده فرشته ها رسولان كه داراى دو و سه و چهار بالند،- 1- فاطر» امام صادق عليه السّلام فرمود: خدا فرشته ها را گوناگون آفريده رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله جبرئيل را ديد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 151

كه 600 بال داشت، در ساقش درّ بود چون قطره هاى شبنم سبزى، ميان آسمان و زمين را پر كرده بود فرمود: چون ميكائيل را فرمان فرود دهد بدنيا يك پا در آسمان هفتم نهد و پاى ديگر بر زمين هفتم.

و خدا را فرشته ها است نيمى از تگرگ و نيمى از آتش، گويند: اى الفت بخش تگرگ و آتش، دل ما را بفرمانت ثابت دار، فرمود: خدا را فرشته ايست ميان پره گوشش تا چشمش 500 سال پرش پرنده است، فرمود: فرشته ها نخورند ننوشند و نكاح نكنند، بهمان نسيم عرش زنده باشند، خدا را فرشته ها است در ركوع تا روز قيامت، فرشته ها در سجود تا روز قيامت.

سپس امام ششم عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده: چيزى از فرشته خدا بيشتر نيافريده، و راستى كه البته هر روز و هر شب 70 هزار فرشته فروآيند و بر كعبه طواف كنند و سپس نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آيند و پس از آن نزد امير مؤمنان و سلام دهند و بر سر قبر حسين عليه السّلام آيند تا سحر و آنگه از نردبانى بآسمان روند و هرگز برنگردند.

5- ابو جعفر عليه السّلام فرمود: خدا اسرافيل، جبرائيل و ميكائيل را از يك تسبيح آفريده و گوش و

ديده و خرد و سرعت فهم بدانها داده.

6- و از همان: كه على عليه السّلام در خلق فرشته ها فرمود: آنان را آفريدى و در آسمانهايت جا دادى، نه سستى دارند، نه غفلت، نه گناه، از همه بتو داناترند، و از تو ترسانتر، بتو نزديكترند، و از تو فرمانبرتر، نه خواب دارند، و نه از هوش روند و نه تنشان سست شود، نه پشت پدر بودند، و نه رحم مادر ديدند، و نه از نطفه آفريده اند، يكباره آنها را آفريدى، و در آسمانهايت جا دادى، و در پناهت ارجمند داشتى و امين وحى خود ساختى، از هر آفتشان دور داشتى، و از هر بلا بركنار نمودى، و از هر گناه پاك، اگر نيرو بخشى تو نبود نيرو نداشتند، و اگر پايدار كردنت نبود پايدار نبودند، و اگر لطف تو نبود فرمانبردار نشدند، اگر تو نبودى نبودند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 152

هلا با اين مقام و اين فرمانبرى و شأنى كه در پيشگاهت دارند و كم غفلتى از فرمانت اگر آنچه از تو بر آنها نهانست بينند كارهاى خود را خوار شمارند، و خود را زبون دانند، و بدانند كه حقّ پرستشت را انجام ندادند، منزهى تو آفريننده و معبود چه نيك است آزمايش تو از آفريده ات (تفسير قمى 543- 544).

7- در تفسير (تفسير قمى 583) بسندش از امام ششم عليه السّلام در پاسخ اين پرسش كه: فرشته ها فزونترند يا آدمى زاده ها؟ فرمود: بدان كه جانم بدست او است البته فرشته ها در آسمان بيشند از شمار خاك در زمين، در آسمان جاى پائى نيست جز اينكه فرشته اى تسبيح و تقديس كند، و در زمين درخت و كلوخى نيست

جز اينكه فرشته اى بر آن گماشته و خدا هر روز كار او را بياورد و خدا بدو داناتر است، هيچ كدام نيستند جز اينكه هر روز بولايت خاندان من بخدا تقرب جويند، و براى دوستان ما آمرزش خواهند، و بدشمنانمان لعن كنند، و از خدا عذاب آنها را خواهند.

در بصائر: بسندى مانندش را آورده.

8- مجالس ابن الشيخ: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: خدا آفريده اى بيش از فرشته ها نيافريده، و البته هر روزى 70 هزار فرشته فرو شوند، و بگرد بيت المعمور بگردند، از آن پس فرو شوند و گرد كعبه گردند، از آن پس بزيارت قبر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آيند و بر او سلام دهند، سپس بيرون روند، و مانند آنها پيوسته تا روز قيامت فرو شوند.

9- فرمود: هر كه امير المؤمنين عليه السّلام را با شناخت حقّ او زيارت كند بى تجبر و تكبّر خدا برايش ثواب 100 هزار شهيد بنويسد، و گناه گذشته و آينده اش را بيامرزد، و از آسوده ها مبعوث شود، حساب او آسان باشد، و فرشته ها او را پيشواز كنند، و چون بخانه اش برگردد او را بدرقه كنند، و اگر بيمار شود عيادت كنند، و اگر بميرد تا گورش او را تشييع كنند و برايش آمرزشخواهند.

10- در خصال (33): بسندش از ابن عمر كه حسن و حسين عليه السّلام را دو تعويذ بود كه درونشان خرده هاى پر جبرئيل بود.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 153

11- و از همان (66) بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه جبرئيلم آمد و گفت ما گروه فرشته ها بخانه اى كه در آن سگ باشد، مجسّمه تن باشد، يا

ظرفى كه در آن بول كنند وارد نشويم.

در كافى (ج 3 ص 363) مانندش را آورده.

بيان: بسا مخصوص باشد بجز فرشته هاى حافظ، با اينكه ممكن است از برون هم بر حال او آگاه شوند.

12- خصال (23): بسندش تا برسد به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرشته ها سه بخشند يك بخش دو بال دارند و يك بخش سه بال، و يكى هم چهار بال.

در كافى (272- روضه): بسندى تا عبد اللَّه بن طلحه مانندش را آورده.

بيان: بسا مقصود اينست كه بيشتر فرشته ها چنين هستند و منافات ندارد با آنچه وارد است در كثرت بالهاى برخى فرشته ها.

13- در (توحيد، 201) و در خصال (36): بسندش از زيد بن وهب كه از على عليه السّلام پرسش شد از قدرت خدا عزّ و جلّ پس بسخن برخاست و سپاس خدا نمود و او را ستود و فرمود: براى خدا فرشته ها است كه اگر يكى از آنها بزمين فرو شود از بزرگى او و بسيارى بالش زمين او را جاى ندهد، برخى از آنهايند كه اگر جن و انس مكلف شوند كه او را بستايند نتوانند از بس بندهاى بدنش از هم دورند و خوش تركيب است، چگونه فرشته او كه ميان دو شانه و پره گوشش 700 سال است ستوده شود؟.

برخى با يك پرش افق را ببندد و برخى باشند كه آسمانها تا كمر اويند برخى گام بر هواى زير زمين دارند بى قرارگاه و همه زمين تا زانوى او است، برخى همه آبهاى جهان را در پشت صدف ناخن بزرگ خود جا دهد، برخى باشند كه اگر همه كشتيها در اشك ديده اش افكنده شوند تا هميشه روان

باشند فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.

14- در عيون (ج 2 ص 76): بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه براى خدا خروسى است يالش زير عرش است و پاهاش در درون زمين زير زمين هفتم، در يك

آسمان و جهان، ج 3، ص: 154

سوم آخر شب بآوازى خدا را تسبيح گويد كه همه چيزى جز جن و انس بشنوند، و خروسهاى دنيا هم بهمراه او بانگ دهند.

15- در احتجاج (161) از هشام بن حكم كه زنديق در پرسشهاى خود از امام ششم عليه السّلام پرسيد، چه علت دارند فرشته هاى گماشته بر بنده هايش كه خوب و بد او را بنويسند با اينكه خدا نهان و نهانتر را ميداند؟ فرمود: بدين آنها را بعبادت گرفته و گواهان خلقش ساخته، تا بنده هايش بيشتر مواظب طاعت خدا باشند و از گناهش خوددار گردند.

بسا بنده اى كه قصد گناه كند، و فرشته را ياد آورد و باز ايستد و ميگويد پروردگارم بنگرد مرا، و حافظان گواه بر من شوند، و نيز خدا بلطف خود آنها را بر بنده اش گماشته تا ديوان سركش، و جانوران زمين و آفات بسيارى را از آنجا كه نبينند بفرمان خدا از او بگردانند، تا فرمان خدا عزّ و جلّ برسد.

16- در تفسير على بن ابراهيم (237) در روايت ابى جارود از امام پنجم عليه السّلام در قول خدا «از او است پى گيرها از پيش و از پس كه نگهش دارند بفرمان خدا» ميفرمود: بفرمان خدا از اينكه در چاهى افتد، يا ديوارى بر او فرود آيد يا بدو بدى رسد، تا چون مقدّر آيد او را با آن رها كنند و بدست مقدراتش سپارند، آن دو

فرشته اند پاسبان شب، و دو تا پاسبان روز كه بدنبال هم باشند.

17- در تفسير (337)، همان آيه نزد امام ششم خوانده شد و بخواننده فرمود: شما عرب نيستيد چگونه پى گير در پيش است، با اينكه بايد از پس باشد آن مرد گفت: قربانت اين چطور مى شود؟ فرمود: نزولش چنين است كه «له معقبات من خلفه و رقيب من بين يديه يحفظونه بامر اللَّه» كيست بتواند چيزى را از امر خدا نگهدارد، آنان فرشته ها باشند كه مردم را نگهدارند.

بيان: طبرسى در (ج 6 ص 279) مجمع گفته: در شواذ قرائت ابى برهسم است «له معقبات من بين يديه و رقباء من خلفه يحفظونه بامر اللَّه» و روايت شده از امام ششم عليه السّلام «له معقبات من خلفه و رقيب من بين يديه يحفظونه بامر اللَّه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 155

از على و ابن عباس و عكرمه و زيد بن على هم نقل شده.

18- در توحيد (ص، 204) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا را فرشته- ايست فاصله ميان پره گوش تا گردنش 500 سال پرواز پرنده است.

در كافى (272- روضه) بسند عدّه مانندش را آورده.

19- در توحيد (205): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا را فرشته ها است، نيمى از تگرگ و نيمى از آتش ميگويند: اى الفت بخش ميان تگرگ و آتش دل ما را بر طاعتت پايدار كن.

20- و از همان (202- 203): بسندش تا پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود:

خدا خروسى دارد كه دو پايش درون زمين هفتم و سرش نزد عرش و گردنش زير عرش و فرشته ايست از خدا كه پاهاش درون زمين هفتم است باندازه زمينها

برآيد تا از افق آسمان سرآيد، و باز برآيد تا شاخش عرش را بسايد، گويد: منزهى تو پروردگارم، آن خروس دو پر دارد كه چون بازشان كند از مشرق و مغرب بگذرند، آخر شب پر گشايد و بر هم زند و فرياد تسبيح كشد و گويد: سبحان اللَّه الملك القدوس الكبير المتعال، لا اله الا هو الحى القيوم چون چنين كند همه خروسهاى زمين تسبيح گويند و پر زنند و فرياد كشند.

و چون او در آسمان خموش شود خروسهاى زمين خموش گردند، و سحرگاه پر باز كند و از مشرق و مغرب بگذرد و بر هم زند و گويد بفرياد خود بتسبيح:

سبحان اللَّه العزيز، سبحان اللَّه العظيم، سبحان اللَّه العزيز القهّار سبحان اللَّه ذى العرش المجيد، سبحان اللَّه ذى العرش الرفيع، چون چنين كند خروسهاى زمين بخوانند و تسبيح گويند، چون بهيجان آيد خروسهاى زمين بهيجان آيند و او را با تسبيح و تقديس پاسخ گويند آن خروس را پرى است بينهايت سپيد كه مانندش را نديدم هرگز، زغبى دارد در زير پر سپيدش بينهايت سبز كه مانندش را نديدم هميشه شوق دارم كه بدان پر خروس بنگرم.

بيان: جوهرى گفته: زغب موهاى ريز زرديست بر پر جوجه.

21- در توحيد (203): بسند گذشته از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه خدا را فرشته ايست

آسمان و جهان، ج 3، ص: 156

نيمى بالاترش آتش است و نيم پائينتر برف نه آتش برف را آب كند؛ نه برف آتش را خاموش كند، و او ايستاده و بآواز بلند فرياد زند: منزه است آن خدا كه سوزش اين آتش را باز داشته و برف را آب نكند، و سردى

برف را باز داشته كه سوزش اين آتش را خاموش نكند، بار خدايا كه الفت دادى ميان برف و آتش الفت ده دل بنده هاى مؤمنت را بر طاعتت.

22- و از همان: بهمين سند از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه خدا را فرشته ها است كه بهمه اندام بآوازهاى گوناگون تسبيح و حمد خدا كنند و سر بآسمان بر نيارند، و بكام خود فرو نبرند از گريه و ترس از خدا عزّ و جلّ.

23- و از همان: بسندش از جميل بن درّاج كه از امام ششم پرسيدم در آسمان دريا هست؟ فرمود: آرى، پدرانم از جدم بمن خبر دادند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: در هفت آسمان درياها است ژرف يكيشان 500 سال راه است در آنها فرشته ها است كه از آغاز آفرينش خود ايستادند و آب تا زانوى آنها است، هر كدام 1400 بال دارند و در هر بالى چهار چهره و در هر چهره چهار زبان، با همه بال و چهره و زبان و دهان خدا را تسبيح گويند كه يكى با ديگرى نماند.

24- و از همان: بسندش از اصبغ گفت: ابن كوّاء نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت بخدا كه در قرآن يك آيه است كه دلم را تباه كرده و مرا در دينم بشك انداخته، فرمود: داغت بدل مادرت، تو را از دست بدهد، آن آيه چيست گفت قول خدا تعالى وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ، 41- النور (براى پرنده چه صفى، چه نمازى، چه تسبيحى است) فرمود: اى پسر كوّاء راستش خدا فرشته ها را بصورتهاى گوناگون آفريده.

هلا خدا را يك

فرشته است چون خروس چشم گشاده (كلفت آواز خ ب) خاكسترى، چنگالش در زمين هفتم است و يالش در زير عرش فرو ريخته، دو بال دارد، يكى در مشرق و ديگرى در مغرب، يكى از آتش و يكى از برف، چون هنگام نماز شود بر دو چنگال ايستد و از زير عرش گردن فرازد و پرها بهم زند مانند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 157

خروسها در خانه هاى شما و فرياد كشد، گواهم كه نيست شايسته پرستش جز خدا يكى است، شريك ندارد، و گواهم كه محمّد سيّد پيغمبرانست و وصى او سيّد اوصياء و اينكه خدا سبّوح است و قدّوس پروردگار فرشته ها و روح. فرمود پس خروسهاى خانه هاى شما پر زنند بر هم و او را پاسخ گويند در گفتارش و اينست مقصود از قول خدا «و پرنده ها در صف اند و هر كدام نماز و تسبيح خود را دانند».

در احتجاج (121) مانندش را از اصبغ آورده.

25- در توحيد: بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام كه: هيچ كس نيست جز كه با او فرشته هاى پاسبانند و او را نگهدارند از اينكه در چاه افتد، يا ديوار بر او ويران شود، يا بدى باو رسد، و چون مرگش رسد او را در بر آفت رها كنند (الخبر).

26- در بصائر: بسندى كه تا امام ششم رسيده فرمود: كروبيين گروهى از شيعه ما هستند از آفريده هاى نخست خدا آنها را پس عرش نهاده، اگر نور يكى از آنها را بر اهل زمين پخش كنند آنها را بس است فرمود: چون موسى از پروردگارش آنچه را نبايد خواست بيكى از كروبيان فرمود تا بر كوه تجلّى كرد و آن را نرم

ساخت و گرد نمود.

در سرائر: از سيارى مانندش را آورده.

27- در اكمال الدين: بسندش تا ابن عباس كه: شنيدم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ميفرمود: خدا تبارك و تعالى را فرشته ايست بنام «دردائيل» 16000 بال دارد كه ميان هر دو بالش هوائى است چون ميان آسمان و زمين، با خود ميگفت: آيا بالاى پروردگار ما چيزيست؟ خدا تبارك و تعالى گفته او را دانست و برابر بالهايش بدانها فزود 32000 شدند و باو وحى كرد بپرد و 500 سال پريد و سرش بيكى از پايه هاى عرش نرسيد، و چون خدا عزّ و جلّ دانست خسته شده بدو وحى كرد: بجايت برگرد من بزرگم؛ بالايم چيزى نيست مكان ندارم، پس خدا بالهايش را گرفت و از مقامى كه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 158

در صفوف فرشته ها داشت بيرونش كرد.

و چون حسين عليه السّلام زاده شد جبرئيل با هزار دسته از فرشته ها فرو شدند براى مباركباد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و بدردائيل گذر كرد و وى از او خواست كه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بحق نوزادش خواهش كند كه نزد خدا شفيع او گردد، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله برايش دعا كرد بحق حسين عليه السّلام و خدا دعايش را پذيرفت و بالهايش را برگرداند و او را بمقامش برگردانيد.

گويم: تمام آن در باب ولادت حسين عليه السّلام است.

بيان: «آيا بالاى پروردگار ما چيزيست؟» بسا محض خطور در نهادش بوده و ترديدى نداشته تا منافى عصمت و جلالت باشد.

28- در اكمال: بسندش از داود بن فرقد كه يكى از ياران ما پرسيدم بمن بگو: فرشته ها ميخوابند، گفتم: نميدانم، گفت خدا

ميفرمايد «تسبيح گويند شب و روز سستى ندارند، 20- الأنبياء» سپس گفت: تازه اى از امام ششم برايت نگويم؟

گفتم: چرا، گفت: اين پرسش را از امام صادق عليه السّلام كردند، فرمود: هر زنده خواب دارد جز خداى يگانه، عزّ و جلّ فرشته ها هم ميخوابند، گفتم خدا عزّ و جلّ فرمايد «تسبيح گويند شب و روز، واننهند» فرمود نفس آنها تسبيح است.

29- در خرائج: بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه: مائيم آنان كه فرشته ها نزد ما رفت و آمد دارند، برخى آواز را بشنوند و صورت را نه بينند، راستش فرشته ها در پشتى ها با ما مزاحمت كنند و ما از موى ريزه هايشان براى فرزندان خود گردن بند بسازيم.

30- در خرائج: بسندش از امام ششم عليه السّلام در قول خدا تعالى «راستى آنان كه گفتند پروردگار ما خدا است و آنگه پايدار ماندند فرو شوند بر آنها فرشته ها كه نترسيد و غم مخوريد، 30- فصّلت» هلا، بخدا كه بسا شده ما در خانه خود براى آنها پشتى نهاديم، گفته شد: فرشته ها بر شما نمايان شوند؟ فرمود: بكودكان ما از خود ما مهربانترند و دست بچند پشتى زد كه در خانه بود و فرمود: بخدا بسيار

آسمان و جهان، ج 3، ص: 159

شده كه فرشته ها بر آنها پشت داده اند، و بسا از ريزه پرهايشان بر گرفتيم.

31- عياشى: بسندش از امام ششم در قول خدا «نگهدارندش از فرمان خدا، 12- الرعد» فرمود: بنده اى نيست جز آن كه با او دو فرشته است كه نگهداريش كنند و چون فرمان خدا رسد او را با آن وانهند.

32- در مناقب: امام صادق از أبو حنيفه پرسيد، نشيمنگاه دو فرشته كاتب كجا است؟ گفت: نمى دانم،

فرمود: بر دو گونه است، دهان دوات است، و زبان خامه، آب دهن مداد.

بيان: بسا كه مقصود دهان و زبان و آب دهن خود فرشته است، و اگر منظور از آدمى باشد، ممكن است بمحض سخن گفتن در الواح آنها نقش بندد، و مخصوص بگفتار است.

33- در كافى (ج 3 ص 69): بسندش از أبى اسامه گويد: نزد امام ششم بودم و مردى پرسيدش آداب رفتن در خلاء چيست؟ فرمود: ياد خدا كند و از شيطان رجيم پناه برد، و چون تمام كردى بگو «سپاس خدا را بر اينكه آزار از من بدر كرد بآسانى و عافيت، مرد گفت: آدمى در اين حال تاب نيارد جز اينكه بنگرد بدان چه از او بيرون آيد: فرمود: در زمين هيچ آدمى نباشد جز دو فرشته بر او گماشته اند و در اين حال گردنش بزير آرند و گويند: اى آدمى زاده بنگر تا آنچه برايش در اين جهان رنج ميكشى چه مى شود؟ 34- و از همان (ج 3 ص 113): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: چون دو فرشته بنده بيمار هر شام بآسمان برآيند پروردگار تبارك و تعالى فرمايد: براى بنده من در حال بيماريش چه نوشتيد؟ گويند: شكايت، فرمايد: اگرش در حبس بدارم و از شكايتش دريغ دارم با او انصاف نكردم، بنويسيد برايش هر آنچه در حال تندرستى از كار خير برايش مينوشتيد، و هيچ گناهى بر او ننويسيد تا از حبسش بر آرم چه كه او در حبس من است.

35- و از همان (ص 314): بسندش از درست كه شنيدم امام هفتم عليه السّلام

آسمان و جهان، ج 3، ص: 160

ميفرمود: چون بنده اى بيمار شود خدا

بفرشته دست چپ وحى كند: تا در بند من است بر او گناهى ننويس، و بدست راستى وحى كند: هر كار نيكى كه در تندرستى او براى او مينوشتى بنويس.

36- و از همان (0 ص 120): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: هر كه يك بيمار مسلمان را عيادت كند خدا تا هميشه باو 70 هزار فرشته گمارد تا در بنه او در آيند و تا قيامت تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير گويند و نيمى از نمازشان براى عيادت كننده بيمار باشد.

37- و از همان: بسندش از مهران بن محمّد كه: شنيدم از امام ششم عليه السّلام مرده اى كه در گذشته خدا فرشته اى بدردناكتر كسانش فرستد تا دست بدلش كشد و سوزش غم را از آن ببرد، اگر چنين نبود جهان آبادان نميشد.

38- و از همان (0 ص 213): بسندش از أبى جعفر عليه السّلام كه: جبرئيل گفت: يا رسول اللَّه ما در خانه اى نرويم كه در آن صورت آدمى باشد و نه در خانه اى كه در آن بول شود، و يا در آن سگ باشد.

39- و از همان (ج 2 ص 176): بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه جبرئيلم باز گفت: خدا عزّ و جلّ فرشته اى بزمين فروآورد و او رفت تا بدر خانه اى كه مردى از صاحب خانه اجازه ورود ميخواست، باو گفت: تو چه نيازى بصاحب اين خانه دارى؟ گفت: برادر مسلمان من است، بديدار او آمدم براى خدا تبارك و تعالى، گفت تنها براى همين آمدى؟ گفت براى همين، فرشته گفت: مرا خدا بتو فرستاده و بتو سلام داده و فرموده: بهشت براى

تو واجب است، و افزود كه خدا عزّ و جلّ فرمايد، هر مسلمانى را ديدن كند او را ديدن نكرده بلكه مرا ديدن كرده و ثوابش بهشت است.

40- و از همان (0 ص 177): بسندش از أبى قرّه كه شنيدم امام ششم ميفرمود: هر كه برادرش را براى خدا ديدار كند در بيمارى يا تندرستى او نيرنگى نزند و عوضى نخواهد خدا بر او 70 هزار فرشته بگمارد تا در دنبالش فرياد كنند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 161

پاكى و بهشت بر تو خوش باد، شما زوّار خدائيد، مهمانان رحمانيد، تا بخانه اش برگردد، يسير باو گفت قربانت گر چه راه دور باشد؟ فرمود: آرى اى يسير گر چه يك سال باشد، خدا جواد است و فرشته ها بسيار، بدرقه اش كنند تا بخانه اش بر گردد.

41- و از همان (0 ص 178): بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه: مؤمن از خانه بدر آيد تا برادرش را ديدن كند و خدا عزّ و جلّ فرشته اى بدو فرستد تا بالى در زمين نهد و بالى در آسمان او را جويد (باو سايه اندازد خ ب) تا چون بمنزل او درآيد، جبار تبارك و تعالى ندا كند: اى بنده كه حقّم را بزرگداشتى و از آثار پيغمبرم پيروى كردى مرا بايد تو را بزرگدارم، بخواه تا بتو بدهم، دعا كن تا اجابت كنم، خموش شو و من آغاز كنم، چون برگردد آن فرشته بدرقه اش كند و با بالش او را سايه اندازد تا بخانه اش در آيد و خدا تبارك و تعالى ندايش كند، اى بنده كه حقّم را بزرگداشتى بر من بايد ارجمندت دارم، بهشتم را بايست تو كردم و در

باره بنده هايم تو را شفيع نمودم.

42- و از همان (0 ص 281) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: راستى چون دو مؤمن برخورند و بهم دست دهند خدا عزّ و جلّ رحمت بر آنها فرو آرد و 99 آن از آن پر محبت تر آنها است نسبت بيارش، و چون همراه شوند رحمت آنها را فرو گيرد و چون بنشينند و با هم گفتگو كنند فرشته هاى حافظ بهم گويند: ما كنار رويم شايد رازى دارند و خدا خواسته نهان باشد، گفتم: نه اينكه خدا فرمايد «هيچ لفظى نگويد جز اينكه رقيب و عتبه بر او هستند، 18- ق» فرمود: اى أبا اسحاق اگر حافظان نشنوند البته خداى داناى راز بشنود و ببيند.

43- و از همان (45- روضه): بسندش از امام پنجم كه در ضمن مناجات موسى عليه السّلام با خدا عزّ و جلّ اين بود كه خدا باو فرمود: اى موسى، سائل را گرامى دار ببخشى كم يا پاسخى نيك، كه نزد تو آيد آنكه نه آدمى است

آسمان و جهان، ج 3، ص: 162

نه پرى، از فرشته هاى خدا است تا آزمايشت كنند در آنچه من بتو دادم و از تو خواهند آنچه من بتو وانهادم، بپا چه ميكنى اى پسر عمران.

44- در كافى (ج 4 ص 64): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه هر كه روزه اش را نهان دارد، خدا عزّ و جلّ بفرشته هايش فرمايد: بنده ام از عذابم پناهنده شد او را پناه دهيد، خدا عزّ و جلّ فرشته هايش را گماشته بدعاء براى روزه داران، و به آنها نفرموده دعا كنند به كسى جز اينكه مستجاب كند.

45- از همان (00): بسندش از امام ششم كه:

هر كه براى خدا عزّ و جلّ روزه دارد در گرماى سخت، و تشنه شود خدا هزار فرشته بر او گمارد تا دست برويش كشند و او را مژده دهند.

46- از همان (ج 4 ص 547): بسندش از امام ششم كه در روزهاى حج خدا فرشته ها فرستد بصورت آدمى تا كالاى حاج و تجار را بخرند، گفتم: با آن چه كنند؟ فرمود به دريا افكنند.

47- و از همان (276- روضه): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: خلقى بيش از فرشته ها نباشند و البته هر شب 70 هزار از آسمان فرو آيند و به خانه كعبه طواف كنند و هم در هر روزى.

48- در اختصاص (109) بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه خدا عزّ و جلّ فرشته ها را از نور آفريده (الخبر).

49- و از همان: بسندش از امام ششم كه: فرشته اى از پروردگارش اجازه خواست تا بصورت آدمى بزمين آيد، به او اجازه داد، و او گذر كرد به مردى كه بر در خانه مردمى بود و از يكى از مردان آنها سؤال ميكرد، فرشته گفت، اى بنده خدا از اين مرد چه ميخواهى، گفت يك برادر دينى است در مسلمانى و دوست دارم به او سلام دهم، گفت: خويش او نيستى و به او كارى و نيازى ندارى؟ گفت: نه، جز دوستى در راه خدا عزّ و جلّ آمدم به او سلامى بدهم گفت: من فرستاده خدايم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 163

بتو كه فرمايد، براى دوستى با او در راه من تو را آمرزيدم.

50- در كتاب حسين بن سعيد: از امام ششم عليه السّلام كه معاوية بن عمار گويد شنيدم ميفرمود: در آسمان

دو فرشته گماشته بر بنده هايند، هر كه براى خدا تواضع كند بالايش برند، و هر كه تكبّر كند زبونش سازند.

51- در نوادر راوندى: كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيلم آمد و گفت:

اى محمّد چگونه بشما فرود شوم با اينكه مسواك نكنيد و با آب خود را نشوئيد، و بندهاى پشت دست خود را نشوئيد.

52- در مجالس شيخ: بسندى تا پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه: فرشته اى مردمى را بر در خانه اى كه صاحبش نبود ديد و باو گفت: اى بنده خدا براى چه باين خانه آمدى؟ گفت: برادرم را ديدن كنم گفت: خويش نزديك تو است يا نيازى باو دارى؟ گفت: هيچ خويشى از پيوند مسلمانى نزديكتر نيست و باو هم نيازى ندارم و آمدم او را ديدن كنم در راه خدا پروردگار جهانيان، گفت مژده گير كه من فرستاده خدايم بتو و خدا تو را سلام رساند و فرمايد: قصد زيارت من كردى و پذيرائى تو با من است، من بهشت را بتو واجب كردم، و تو را از خشم خود و از دوزخ معاف كردم، كه بديدن او آمدى.

53- و از همان: بسندى از ابن عباس كه: هميشه بامداد على عليه السّلام نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم ميرفت و او دوست داشت كه كسى بر على سبقت نجويد، و بناگاه پيغمبر در صحن خانه بود و سرش بدامن دحية بن خليفه كلبى بود و على عليه السّلام گفت:

درود بر تو، حال صبح پيغمبر چگونه است؟ گفت خوب است اى برادر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله على گفت خدايت از طرف ما

خاندان جزاى خير دهاد، دحيه گفت: راستى من دوستت دارم و نزد من هديه خوبى دارى از مدح، توئى أمير مؤمنان، و پيشواى دست و رو سفيدان و آقاى آدميزاده ها تا روز قيامت جز پيغمبران و مرسلين، لواء حمد در قيامت بدست تو است، تو و شيعيانت بهمراه محمّد و گروهش ببهشت برده شويد.

البته رستگار است هر كه دوستت دارد و نوميد و زيانكار است هر كه تو را

آسمان و جهان، ج 3، ص: 164

وانهد بدوستى محمّد تو را دوست دارند و بدشمنى او دشمنت دارند، شفاعت محمّد صلى اللَّه عليه و آله بدانها نرسد، نزديك بيا اى برگزيده خدا، و سر پيغمبر را صلى اللَّه عليه و آله گرفت و بدامن او نهاد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بيدار شد و گفت: اين همهمه چه بود؟ و بوى باز گفت، فرمود: دحيه كلبى نبود و جبرئيل بود، تو را بنامى خواند كه خدايت بدان ناميده رواست كه دوستى تو را بدل مؤمنان انداخته، و ترست را بدل كافران.

54- در علل محمّد بن على بن ابراهيم: پرسش شد امام ششم از فرشته ها كه ميخورند و مينوشند و نكاح ميكنند؟ فرمود: نه، آنها بهمان نسيم عرش زنده اند پرسش شد سبب خوابشان چيست؟ فرمود براى جدائى آنها از خدا عزّ و جلّ چون آن را كه خواب و چرت نگيرد همان خدا است.

55- و از همان: علّت در اينكه صيحه آسمانى را چگونه همه اهل دنيا بفهمند با اينكه صيحه بيك زبانست و زبان مردم مختلف است؟ فرمود: در هر كشورى فرشته ها گمارده است، و بزبان أهل آن ندا كنند، ابليس هم در هر كشورى شياطينى

بگمارد تا بزبان آن فرياد زنند هلا كار از آن عثمان بن عفانست.

56- اقبال (35) در تعقيب نماز ماه رمضان و جز آن: و رحمت فرست بر جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، ملك الموت، مالك دوزخ، رضوان دربان بهشت روح القدس، روح الامين حاملان مقرب عرش، منكر و نكير، دو فرشته نگهبان و بر كرام كاتبين.

57- در نهج البلاغة (ج 1 ص 341) از نوف بكالى كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى متكلّف وصف پروردگارت پس وصف كن جبرئيل و ميكائيل و لشكرهاى مقرب فرشته ها را كه در آستانهاى قدس سنگين بار و سرگردانند از اينكه وصف كنند احسن الخالقين را.

58- در نوادر على بن اسباط: بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه: چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در گذشت خاندانش درازتر شبى را گذراندند، گويا نه آسمانى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 165

بر آنان سايه اندازد، نه زمينى آنها را بر خود دارد از هراس، چون پيغمبر نزديكان و بيگانگان را بخون كشيده بود براى خدا، در اين ميانه يكى برشان آمد كه او را نديدند و سخنش را شنيدند و گفت:

درود بر شما اى اهل بيت و رحمت و بركات خدا، خدا از هر مصيبت دلدارى است و نجات از هر هلاكت است و جبران آنچه از دست رفته، خدا شما را پسنديد و فضيلت داد و پاكيزه كرد و خاندان پيغمبرش ساخت و علمش را بشما سپرد، و كتابش را بشما وانهاد، شما را صندوق دانش خود، و عصاى عزّت خويش نمود، و نمونه نور خود آورد، از لغزشها نگهداشت و از فتنه ها آسوده كرد، تسليت خدا را بپذيريد كه رحمت خود

را از شما باز نگيرد و دشمن را بر شما نچرخاند.

شمائيد اهل خدا كه بوسيله شما نعمتش را كامل كرده، و تفرقه را گرد آورده و كلمه را يكى كرده، شمائيد اولياء اللَّه، هر كه بشما پيوست نجات يافت و هر كه بشما ستم كرد نابود شود، دوستى شما در قرآنش بر بنده هاى مؤمنش واجب شده، و خدا بيارى شما هر گاه خواهد توانا است، در عواقب امور شكيبا باشيد كه همه بخدا برگردند، شما را سپرده پيغمبر خود پذيرفته، و باولياء مؤمن خود در زمين سپرده، هر كه امانتش را بپردازد خدا راست كردارش سازد، شمائيد امانت سپرده، و دوست داشتنى واجب.

از آن شما است طاعت مفروضه، و بشما نعمت كامل شده خدا پيغمبرش را برده با اينكه دين را بدو كامل كرده، و راه را براى شما باز كرده نادان را عذرى نيست هر كه نادانى كند يا منكر شود يا تغافل نمايد حسابش با خدا است، خدا پشتيبان حوائج شماست، از خدا يارى جوئيد بر هر كه بشما ستم كند، و هر نيازى را از خدا بخواهيد، و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

يحيى بن أبى القاسم پرسيد قربانت از كى اين تسليت براى شما آمد؟ فرمود:

از خدا عزّ و جلّ.

گويم: مانند آن بچند سند انبوه در مجلد ششم گذشت، و در ابواب جنائز بيايد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 166

59- در كافى (272- روضه): بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه خدا خروسى دارد و پايش در زمين هفتم و گردنش زير عرش تا شده، دو بالش در هواست، نيمه شب يا يك سوم آخر شب پر زند و فرياد كشد،

سبّوح قدوس پروردگار ما پادشاه حق آشكار، نيست معبودى جز او پروردگار فرشته ها و روح، و همه خروسها پر زنند و بخوانند.

60- در احتجاج (191) ترجمه آن در شماره 15 باب گذشته.

61- در كافى (204- روضه): بسندش از ابى بصير كه امام ششم فرمود:

اى ابا محمّد راستى براى خدا عزّ ذكره فرشته هاست كه گناه را از دوش شيعه هاى ما بريزند چنانچه باد برگ را از درخت در خزان، و اينست معنى قول خدا «تسبيح گويند بسپاس پروردگار خود و آمرزشجويند براى آنان كه گرويدند، 7- المؤمنون» بخدا نخواسته است با اين جز شما را.

62- دلائل الامامه طبرى: بسندى از يونس بن ظبيان كه از امام ششم اجازه ورود خواستم، معتب بدر آمد و بمن اذن داد، وارد شدم و او با من چون گذشته وارد نشد، چون بآنجا رسيدم بناگاه مردى بصورت امام ششم را ديدم و باو بشيوه گذشته سلام دادم، گفت: اى مرد تو كيستى؟ كافرى يا مؤمن؟ برابرش دو مرد كه گويا پرنده بر سر آنها است آرام و بيحركت ايستاده بودند، گفت درآ و در اتاق دوم وارد شدم و بناگاه مردى بصورت امام ششم بود و برابرش خلق بسيارى هم شكل بودند.

گفت: كه را خواهى؟ گفتم: امام ششم را، گفت: بر امر بزرگى وارد شدى يا كفر است و يا ايمان و از اتاق مردى برآمد و بيرون در ايستاد و مرا بر در نگهداشت و ديده ام را نورى فرا گرفت و گفتم: السلام عليكم يا بيت اللَّه و نوره و حجابه فرمود: و عليك السلام يا يونس و باتاق درآمدم و برابرش دو پرنده سخن مى گفتند و من

سخن امام را ميفهميدم و سخن آنها را نمى فهميدم، چون بيرون شدند فرمود: اى يونس، بپرس، مائيم نور در همه تاريكيها. مائيم بيت المعمور كه هر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 167

كه در آن درآمد آسود، مائيم عترت خدا و كبريائش.

گويد: گفتم: قربانت چيز عجيبى ديدم، مردى بصورت شما فرمود: اى يونس، ما را وصف نتوان آن سرپرست آسمان سوم بود، و خواهش ميكرد از خدا اجازه بگيرم كه با برادرش در آسمان چهارم باشد گويد: گفتم: اينان كه با تو در خانه بودند؟ فرمود: اينان ياوران فرشته قائم بودند گويد: گفتم: آن دو تا فرمود:

جبرئيل و ميكائيل بودند بزمين فرو شدند، و بالا نروند تا اين كار بشود، و آنان 5 هزار بودند اى يونس، بواسطه ما ديده ها بينند و گوشها شنوند، و دلها ايمان بخود گيرند.

بيان «مؤمنى يا كافر» يعنى اگر منكر شوى آنچه را بينى كافرى و گر بپذيرى مؤمنى.

63- در كافى (ج 7 ص 436): بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه خدا را فرشته- ايست دو پايش در پائينتر زمين است تا 500 سال راه و سرش در بالاتر آسمان تا 1000 سال ميگويد: منزهى تو چه اندازه بزرگى، فرمود: خدا عزّ و جلّ بدو وحى كند آن را نداند كسى كه بمن سوگند دروغ خورد.

64- و از همان (0 ص 437): بسندش از ابى جعفر عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى خروسى سفيد آفريده گردنش زير عرش است و دو پايش در آخر زمين هفتم بالى در مشرق دارد و بالى در مغرب، خروسها نخوانند تا او بخواند، و چون بخواند دو پر بخواباند و گويد:

منزه است خداى بزرگ، نيست مانندش چيزى فرمود: خدا تبارك و تعالى پاسخش دهد و فرمايد، كسى كه بفهمد آنچه تو گوئى بمن سوگند دروغ نخورد.

65- در درّ منثور (ج 1 ص 49) از انس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: نخست تلبيه گو فرشته ها بودند، چون خدا فرمود: «من در زمين جايگزين گذارم گفتند آيا در آن ميگذارى كسى كه تباهى انگيزد و خونها ريزد با اينكه، تسبيح گوئيمت و بسپاست تقديس نمائيم- البقره» و با او ردّ كردند، و خدا از آنها رو گردانيد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 168

و شش سال گرد عرش گرديدند و گفتند: لبيك، لبيك، در عذر خواهيت، لبيك از تو آمرزشخواهيم و بتو باز گرديم.

66- و از ابن جبير است كه عمر نماز فرشته ها را از پيغمبر پرسيد و باو پاسخى نداد، و جبرئيل آمد و گفت اهل آسمان دنيا همه در سجده اند تا قيامت و گويند: سبحان ذى الملك و الملكوت، و اهل آسمان دوم راكع تا قيامت و گويند:

سبحان ذى العزة و الجبروت، و اهل آسمان چهارم ايستاده اند تا قيامت و گويند:

سبحان الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ.

67- و از ابن عباس كه چون دو لشكر در بدر برابر هم شدند برسول خدا وحى آمد و از او رفت و مژده داد بمردم كه جبرئيل با لشكرى از فرشته ها در جناح راست لشكر است و ميكائيل با لشكرى ديگر در چپ، و اسرافيل در لشكرى ديگر ابليس بصورت سراقة بن مالك شده كمك مشركانست و ميگويد: امروز كسى بر شما چيره نشود از مردم.

و چون دشمن خدا فرشته ها را ديد پس رفت و گفت: من از

شما بيزارم، راستى مينگرم آنچه را شما ننگريد، حارث بن هشام بگمان اينكه سراقه است او را باز- داشت چون سخن او را شنيد و زد تو سينه حارث و او را انداخت، و رفت تا خود را بدريا افكند و دو دست برداشت و گفت: پروردگارا از تو خواهم موعدى كه بمن وعده كردى (00 ج 3 ص 160).

68- و از حسن در قول خدا «من بينم آنچه شما نبينيد» گفت: جبرئيل را ديد عبا بر سر دارد و جلو يارانش اسب خود را ميكشد و سوار آن نشده (...)

66- و از ابى ذر رضى اللَّه عنه كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: راستى من بينم آنچه شما نبينيد، و شنوم آنچه شما نشنويد ناله كرد آسمان و سزد كه ناله كند، در آن جاى چهار انگشت نباشد جز فرشته اى براى خدا پيشانى بسجده نهاده، بخدا اگر بدانيد آنچه من دانم، كم بخنديد، و پر بگرييد، از زنان در بستر كام نگيريد، و بتپه ها در آئيد تا بخدا پناه بريد كه اى كاش من درختى بودم.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 169

بيان: ... طيّبى در شرح اين حديث گفته: دوست دارم درختى باشم، بسخن ابى ذر بهتر ماند، زيرا پيغمبر خداشناستر از اين است كه آرزوى حالى كند پست تر از آنچه دارد.

و من گويم: اين اظهار ترس از خدا است و منافى قرب بخدا نيست بلكه مؤيّد آنست «همانا ترسند از خدا علماء».

70- درّ منثور (ج 6 ص 322) از ابن عباس كه خدا نهاده بر آدميزاده دو نگهبان در شب، و دو نگهبان در روز، عمل او را حفظ كنند و

اثر او را بنويسند.

71- و از ابن عباس است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: خدا شما را نهى كرد برهنه شويد، شرم كنيد از فرشته ها كه با شمايند و كرام كاتبين هستند و از شما جدا نشوند مگر در سه حاجت، غائط، جنابت، غسل.

72- و از مردى از بنى تميم، گفت ما نزد ابى عوام بوديم، اين آيه را خواند عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ بر آنست نوزده 21- المدثر» الفا؟ گفتم: نه بلكه 19 فرشته، گفت تو كجا اين را دانستى؟ گفتم: چون خدا ميفرمايد: «و نساختيم شماره آنها را جز آزمايش براى آنان كه كافر شدند» گفت: راست گفتى آنها 19 فرشته اند و بدست هر فرشته عموديست از آهن كه دو پره دارد، و با هر ضربت 70 هزار را فرو برد، ميانه دو شانه هر فرشته چنين و چنان است.

73- از ابى سعيد خدرى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله براى آنها از شب معراج باز گفت، فرمود من و جبرئيل بآسمان دنيا برآمديم و بناگاه فرشته اى بنام اسماعيل كه سرپرست آنست ديدم كه برابرش 70 هزار فرشته بودند و با هر فرشته 100 هزار سپاه و اين آيه را خواند «و نداند سپاههاى پروردگارت را جز او 32- المدثر» (ج 1 ص 284 درّ منثور).

74- (ج 6 ص 275- درّ منثور) و از ابن عباس كه نفرستاده خدا بر پيغمبرش چيزى از قرآن جز بهمراه چهار فرشته نگهبان كه آن را حفظ كردند تا به

آسمان و جهان، ج 3، ص: 170

پيغمبر رساندند، سپس اين را خواند «داناى نهانست و مطلع نكند بر نهان خود كسى را

جز رسولى كه به پسندد و البته براه اندازد از پيش و از پس او ديده به آنها، 28- الجن» يعنى چهار فرشته «تا بداند كه رسالات پروردگارش را رسانده اند».

75- (...) و از سعيد بن جبير در قول خدا «البته او براه اندازد از پيش او و از پس او ديده بان» گفت: چهار نگهبان با جبرئيل تا بداند محمّد كه رسالات پروردگارشان را رسانند، گفت: جبرئيل قرآن را نياورد جز با او چهار فرشته نگهبان بودند 76- (.. ص 276) از ضحّاك بن مزاحم در قول خدا «جز رسولى كه پسندد و البته براه اندازد از پيش او و از پس او ديده بان» گفت: چون نزد پيغمبر فرشته مى آمد فرشته هائى از پيش و پس او مى آمدند تا نگذارند شيطان بصورت فرشته درآيد.

77- (ج 5 ص 275 درّ منثور) از ابن عباس در تفسير قول خدا «جز رسولى كه پسنديد و البته براه اندازد از پيش او و پس او ديده بان» گفت: فرشته هاى پى گير بودند كه پيغمبر را از شياطين حفظ ميكردند تا بر او روشن شود وضع آنكه بر او فرستاده شده.

78- (.. ص 292): و از سعيد بن جبير «و نيست از ما جز آنكه مقام معلومى دارد، 145- الصافات» گفت: فرشته هايند، در آسمان جايى نيست جز آنكه در آن فرشته ايست بسجده يا ايستاده تا قيامت.

79- (.. ص 292) از علاء بن سعد كه روزى رسول خدا به همنشينانش فرمود:

آسمان ناليد و سزد كه بنالد جاى پائى در آن نيست مگر آنكه فرشته اى در ركوع است يا سجود، سپس خواند وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ، وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ- الصافات.

80- از مجاهد، وَ إِنَّا لَنَحْنُ

الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ گفت: ناليد آسمان و سرزنش ندارد كه بنالد بر آن يك وجب نيست جز فرشته اى پيشانى نهاده يا دو

آسمان و جهان، ج 3، ص: 171

گام بر آن دارد.

81- ترجمه آن در شماره 69 گذشت.

82- (.. ص 293) از حكيم بن حزام كه نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوديم، فرمود ميشنويد آنچه شنوم؟ گفتيم: يا رسول اللَّه چه شنوى؟ فرمود: ناله آسمان، و سرزنش ندارد كه بنالد، در آن جاى پائى نيست جز فرشته اى راكع است يا ساجد.

83- در فردوس الاخبار: از سعد بن معاذ كه پيغمبر فرمود: با خلال دهان خود را پاك كنيد كه جاى دو فرشته نگهبان و نويسنده است و راستى مدادشان آب دهن است و قلمشان زبان، و چيزى سخت تر بر آنها نيست از مانده خوراك در ميان دهن.

84- در سعد السعود: پس از ذكر دو فرشته گماشته ببنده گفت: در روايتى است كه بام و شام كه ميخواهند فرو آيند، اسرافيل كار بنده را از لوح محفوظ نسخه بردارد و بدانها دهد، و چون بام و شام برگردد بدفتر مربوط بهر بنده اسرافيل آن را مقابله كند با نسخه اصل تا روشن شود كه برابر آنست.

تكمله ايست در مورد حقيقت و صفات فرشته ها

بدان كه همه اماميه و مسلمانان جز اندكى فيلسوف مآب مسلمان نما كه مايه ويرانى اصول و عقائدند اتفاق دارند بر اينكه فرشته ها هستند و جسمى لطيف و نورانى و بالدارند دو تا و سه تا و چهار و بيشتر، و بخواست خدا طبق مصلحت ميتوانند بهر شكلى درآيند، بالا روند و فرو آيند و پيغمبران و اوصياء آنها را

بينند، و مجرّد دانستن و تعبير از آنها به عقول و نفوس فلكى و قواى طبيعت و تأويل آيات بسيار و اخبار متواتره در باره آنها باعتماد بر شبهه هاى سست و استبعاد و هم انحراف از راه راست و پيروى از نادانان و كوردلانست.

محقق دوانى در شرح عقائد گفته: فرشته ها اجسامى لطيف و توانا بر تشكلات مختلفند، شارح مقاصد گفته آنچه از كتاب و سنت برآيد و عقيده أكثر ملّت است اينست كه فرشته ها جسمى لطيف و نورانى قادر بظهور در اشكال مختلفند، علم و قدرت

آسمان و جهان، ج 3، ص: 172

بر كارهاى سخت دارند، كارشان طاعت است و جايشان آسمانها، رسولان وحى خدايند بر پيغمبران و امناى آنند. شبانه روز تسبيح خوانند و وانگيرند، گناه خدا را در آنچه فرمايد نكنند، هر آنچه فرمان دارند انجام دهند «1».

و گفته: فرشته ها نزد فلاسفه عقول مجرده و نفوس فلكيه اند، و آنها كه هيچ ارتباطى با اجسام ندارند كروبيين نام دارند و طلسم چيان معتقدند هر فلكى روحى كلى دارد كه سرپرست او است و ارواح بسيارى از آن پراكنده شود، مثل اينكه عرش كه بزرگترين فلك است روحى دارد كه در همه درونيهاى آن اثر كند و از آن ارواح بسيارى برآيند كه با اجزاء عرش و اطرافش مربوطند چنانچه نفس ناطقه سرپرست تن است و قواى طبيعى و حيوانى و نفسانى دارد باعتبار هر عضوى و بدين معنا است قول خدا «روزى كه برخيزد روح و فرشته در صف، 28- النبأ» و قول خدا «ببينى فرشته ها را فراگيرند در گرد عرش بتسبيح و سپاس پروردگارشان 75- الزمر» و چنين اند فلكهاى ديگر.

و براى هر درجه روحى دانند كه

اثرش هنگام ورود خورشيد بدان ظاهر شود، و همچنان براى همه روزها و ساعتها و درياها و كوهها و بيابانها و آباديها و انواع گياهها و جانداران و جز آن كه در زبان شرع هم آمده، فرشته ارزاق، فرشته درياها، فرشته بارانها، ملك الموت، و جز آن، و خلاصه چنانچه هر تن

آسمان و جهان، ج 3، ص: 173

را نفس سرپرستى است هر نوعى از انواع بلكه هر صنفى را روح سرپرستى است بعقيده آنها كه طبائع نام دارند، طبائع تام آن نوع كه از آفات و ترسها نگهش دارند، و أثرش در نوع چون اثر نفس انسانى در شخص ظاهر شود (پايان) رازى در (ج 1 ص 276- 280) تفسيرش گفته: ميان عقلا خلاف نيست كه درجه اشرف عالم بالا وجود فرشته ها است چنانچه اشرف عالم خاكى وجود آدمى است جز اينكه در ماهيت و حقيقت فرشته اختلاف است و چند قول دارد.

1- فرشته مكان دارد و جسمى است لطيف چون هوا و باشكال مختلف درآيد و در آسمانها است و اين قول اكثر مسلمانانست.

2- طوائفى از بت پرستها گويند فرشته ها همان اختران سعد و نحسند كه بنظر آنها زنده اند و ناطق و سعد آنها فرشته هاى رحمتند و نحسشان فرشته هاى عذاب.

3- گبران و ثنويه گويند: اين جهان دو ريشه ازلى دارد كه نورند و ظلمت و هر دو جوهر و شفاف و حساس و مختار و توانا هستند و نفس و صورت و كار و تدبيرشان ضد هم است، جوهر نور خوب و خيرمند، پاك، خوشبو، كريم النفس است شادى آور و بى زيان، سودمند و بى دريغ، زنده كن و بى مرگ و جوهر ظلمت بر ضد آنست، از

جوهر نور اولياء زايند نه به زناشوئى بلكه بتابش چون پرتو از نور بخش و آن اولياء فرشته هايند و جوهر ظلمت دشمن زايد كه ديوانند نه بزناشوئى بلكه چون برآمدن سفاهت از سفيه و بنا بر اين گفته ها و فرشته ها موجودات مكانى و جسمانيند.

4- فرشته ها موجوداتى خود دارند ولى لامكان و بى جسم و در حقيقت نفوس ناطقه اند كه جدا از پيكرند و اگر پاك و خالص و خيرمندند فرشته اند و اگر پليد و تيره اند ديوند.

5- قول فلاسفه است كه: جوهر خوددار لامكانند و در ماهيت از نفوس ناطقه بشريه جدايند و از آنها نيرومندتر و داناترند و چون خورشيدند كه نفوس

آسمان و جهان، ج 3، ص: 174

آدميان پرتوى از آنند و دو درجه دارند يكم وابسته باجرام فلكى چون نفوس آدمى كه وابسته به تن آنها است دوم بالاتر از اينكه سرپرست فلك باشند و اختران چون نفوس ما نسبت به ابدان بلكه غرق در شناخت خدا و دوستى اويند و در كار پرستش او و فرمانبردارى او، و اينان فرشته هاى مقرب باشند و نسبت آنها بدسته يكم چون نسبت دسته يكم است بنفوس ناطقه آدميان.

و اين دو قسم مورد اتفاق فلاسفه اند، و برخى فرشته ها را بانواع ديگر معتقدند نيز كه فرشته هاى سرپرست احوال جهان خاكى باشند و آنها را فرشته هاى زمينى نامند و اگر خيرمند باشند فرشته باشند و اگر بد باشند و زيانبخش ديوان و شياطين باشند و دانشمندان اختلاف دارند كه دليل وجود فرشته عقلى است يا منحصر بدليل شرع است و فلاسفه بر قول اولند.

گويم: برخى دلائل آنها را ذكر كرده و گفته: در برخى كتب تذكير ديدم چون پيغمبر صلى اللَّه

عليه و آله بمعراج رفت در يك جا فرشته ها را بوضع بازارگردانان ديد كه در برابر هم بودند، پرسيد اينها كجا ميروند؟ جبرئيل گفت: نميدانم جز اينكه از روزى كه آفريده شدم آنها را بينم و هر كدام را پيش ديدم پس از آن نديدم، و از يكيشان پرسيدند از كى آفريده شدى؟ گفت نميدانم جز اينكه خدا تعالى در هر 400 هزار سال اخترى آفريند، از آنگاه كه مرا آفريده 400 هزار كوكب آفريده.

سپس گفته: بدان كه خدا در قرآن اصناف و اوصاف فرشته ها را ذكر كرده اما اصناف آنها.

1- حاملان عرش «و بر ميدارند عرش پروردگارت را تا آخر آيه، 17- الحاقه.

2- فراگيرنده ها گرد عرش «ببينى فرشته ها را فراگير گرد عرش تا آخر آيه (75- الزمر).

3- بزرگان فرشته ها چون جبرئيل و ميكائيل كه خدا فرموده «جبرئيل و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 175

ميكائيل، 98- البقره، و جبرئيل را بچند چيز وصف كرده.

يكم: وحى آور بانبياء «فرو آورد او را روح الأمين، 193- الشعراء.

دوم: اينكه او را بميكائيل مقدم داشته.

سوم: او را دوم خود نام برده «راستى خدا مولاى او است و جبرئيل 40- التحريم).

چهارم: او را روح القدس ناميده.

پنجم: يار دوستان خدا است و مقهور ساز دشمنان او با هزارها فرشته نشان دار.

ششم: باو شش لقب داده «راستى كه او رسولى است كريم- تا فرموده- امين 19- 21- التكوير، و يكى از آنها هم اسرافيل صاحب صور و ديگر عزرائيل قابض ارواح است كه ياورانى دارد.

4- فرشته هاى بهشت «و فرشته ها از هر در بر آنها درآيند تا آخر آيه، 33- الرعد».

5- فرشته هاى دوزخ «بر آنست نوزده و ننهاديم ياران دوزخ را جز فرشته ها 30-

31- المدثر» و رئيس آنها مالك است «اى مالك حكم كند در باره ما پروردگارت 77- الزخرف» و نام همه «زبانيه است» «البته بخوانيم زبانيه را، 18- العلق».

6- فرشته هاى گماشته بآدميزاده كه فرموده «از راست و از چپ نشسته ايست لفظى نگويد جز اينكه نزد او رقيب و عتيدند، 17- ق» و قول خدا «از او است پى گيرها تا آخر آيه، 11- الرعد» و قول او «و ميفرستد بر شما نگهبان، 61- الانعام».

7- گماشته هاى باحوال اين جهان وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا، 1- الصّافات و قول او فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً، 5- النازعات و از ابن عباس است كه: براى خدا فرشته ها است جز حافظان كه نويسند هر برگى از درخت افتد، و چون يكى از شما در بيابانى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 176

درمانده شد، فرياد زند: كمك كنيد اى بندگان خدا.

اما اوصاف ملائكه از چند وجه است.

1- رسولان خدايند «سازنده است فرشته ها را رسولان، 1- الفاطر» و قول او «خدا برگزيند از فرشته ها رسولان، 75- الحج».

2- قربى از شرافت بخدا دارند و همانست مقصود از قول خدا «و آنان كه نزد اويند تكبّر نورزند، 19- الأنبياء» و قول خدا «بلكه بنده هائى ارجمندند 26- الأنبياء».

3- وصف فرمان برى آنها از چند راه.

يكم: حكايت خدا از آنان «ما تسبيح خوانيم بسپاست و تقديس كنيم برايت 30- البقره» و اينكه گفته اند «و راستى كه ما در صف باشيم، و راستى كه تسبيح كننده ايم، 665- 166- الصافات» و خدا آنها را در اين دروغگو نشمرده.

دوم: پيشتازى آنها بانجام فرمان خدا كه فرموده «بيدرنگ فرشته ها همه سجده كردند 37- ص».

سوم: كارى جز بفرمان و غدقن او نكنند كه فرمود «در گفته بر او پيشى نگيرند و

بفرمان او كار كنند، 27- الأنبياء».

چهارم: وصف نيروى آنها از چند راه.

يكم: اينكه حامل عرشند و هشت از آنها عرش را بردارند با اينكه كرسى در آنست و از عرش كوچكتر است و خود بزرگتر از هفت آسمانست چون خدا فرمايد «فرا دارد كرسيش آسمانها و زمين را، 255- البقرة».

دوم: اينكه بلندى عرش تا آنجا است كه وهم بدان نرسد و دليلش قول خدا تعالى است «برآيند فرشته ها و روح بسوى او در روزى كه 50 هزار سال است» و آنان نيروئى دارند كه در يك لحظه از آن فرودآيند.

سوم: قول خدا «و دميده شود در صور تا آخر آيه، 51- يس» و نيروى صاحب صور تا آنجا است كه بيك دميدن هر آنچه در آسمانها و زمين است بيجان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 177

كند و بدميدن دوّم همه زنده شوند.

چهارم: نيروى جبرئيل تا آنجا رسيد كه كوههاى قوم لوط را با شهرهاى آنها يكباره از جا بركند.

5- وصف ترس آنها از خدا و دليلش چند وجه است.

يكم: با پر عبادتى و بى گناهى ترسان و هراسانند تا آنجا كه گويا عبادات خود را گناهان دانند، خدا فرموده «و مى ترسند از خدا بر فراز خود، 50- النحل» و فرموده «از ترس خدا نگرانند و هراسان، 58- المؤمنون».

دوم: از بيهقى در شعب الايمان از ابن عباس كه: در اين ميان كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در يكسو بود و جبرئيل با او بود، در اين ميان افق آسمان شكافت و جبرئيل كوچك شد و درهم رفت تا آخر آنچه بروايت سيوطى در باب آينده آيد (پايان).

من گويم: گر چه در آغاز سخن خود گفته:

بيشتر مسلمانان فرشته ها را جسم دانند، ولى از پايان سخنش روشن است كه مخالف آن جز نصارى و فلاسفه كه هيچ شرعى باو ندارند نيستند، زيرا در همه چيز برأى پست و خرد ناتوان خود سخن گفته اند.

و ميگويم: از سيد مرتضى پرسيدند، چگونه جبرئيل بصورت دحيه كلبى وحى به پيغمبر فرو مى آورد، آيا خود ميتوانست بصورتى ديگر گردد يا خدايش او را چنين ميكرد، و اگر پيغمبر از جز صورت جبرئيل قرآن را ميشنيد كه مورد اعتراض است و اگر از جبرئيل ميشنيد چگونه بصورت بشر بود و روايت است كه شيطان و پرى هم اين قدرت تشكل را دارند، درخواست كه آن را توضيح دهيد و ديگر اينكه جبرئيل وحى را از خدا ميشنيد يا از حجاب و چگونه باو ميرسيد، و ديگر اينكه جبرئيل اوصاف خدا را بيش از ما ميدانست يا مانند ما، و در كجاى آسمان است، و آيا چون جبرئيل بخدا متوجه ميشد مانند ما در باره او سرگردان بود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 178

چه كه وهم بدو نرسد يا او و ديگران فرشته ها در شناخت خدا بر ما امتيازى داشتند؟ جواب: نزول جبرئيل بصورت دحيه كلبى بدرخواست پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوده، و تشكّل او بقدرت خود او نبوده بلكه خدا او را براستى بدين صورت نموده نه بصورت سازى، و آنچه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده از خود جبرئيل بوده كه قرآن را بدو خوانده، و اما ابليس و جن قادر بر تشكل نيستند و هيچ قادرى نتواند صورت خود را عوض كند، و اگر مصلحت باشد خدا او را بصورت ديگر

ميگرداند، و جبرئيل بسا كه وحى را از كلام خدا ميشنيده و ياد ميگرفته، و رواست كه آن را از لوح محفوظ ميخوانده.

و اما آنچه جبرئيل از صفات خدا ميدانسته از راه دليل و تعقل بوده، و مانند دانشمندان ديگر است، و امّا جاى او روايت است كه در آسمان چهارم است، و اما آنچه در نهاد او بيايد جائز نيست باعث سرگردانى او باشد و ترديد كند، زيرا معصوم است و زشتى از او نسزد (پايان).

در برخى از آنچه افاده كرده اعتراض است و بر انديشمند نهان نيست و از او رحمة اللَّه عليه پرسيدند كه: چون اهل بهشت در بهشت درآيند تكليف فرشته ها چيست؟

آيا با آدميان در آن بمانند، و مردم آنها را ببينند و چون آدميان ميخورند و مينوشند، يا تسبيح و تقديس ميكنند؟ و آيا تكليف از آنها ساقط مى شود؟ و آيا جن چه وضعى دارند؟

جواب: رواست با آدميان در بهشت باشند، و رواست در بهشت ديگر باشند زيرا بهشت بسيار است: بهشت خلد، بهشت عدن، جنّة المأوى و جز آن كه خدا نام نبرده، اما ديد آدمى از آنها درست نيست مگر بر يكى از دو وجه.

1- خدا ديد چشم آدمى را تا آنجا نيرو دهد و بيفزايد كه آنها را توانند ديد.

2- فرشته جسم زمختى شوند كه بديد آدمى آيند، و اما خوردن و نوشيدن

آسمان و جهان، ج 3، ص: 179

آنها رواست زيرا پاداش لذت بخشى به آنها دهد و رواست لذت آنها در خور و نوش باشد، و امّا تكليف آنها ساقط مى شود، زيرا تكليف و پاداش با هم نمى شود، سخن در باره جن هم همين است.

شيخ مفيد- ره-

در كتاب مقالات گفته: قول اينست كه ائمه كرام كلام فرشته ها را ميشنيدند گرچه شخص آنها را نمى ديدند و من گويم از نظر عقل رواست كه آنها را بينند، و در باره صديقان شيعه و معصوم از گمراهى ممتنع نيست، و صحت آن در باره أئمه عليه السّلام رسيده، و از شيعيان ابرار و اخيار با حجت و برهان نام برده شده و آن مذهب فقهاء اماميه و محدّثان آنها است.

ولى بنى نوبخت و جمعى از أهل امامت كه معرفت ندارند باخبار و خوب فكر نكردند آن را منكر شدند و گفته است: رواست محتضر فرشته ها را بچشم بيند بواسطه آنكه خدا ديد او را بيفزايد تا جسم شفاف و رقيق آنها را بنگرد.

و گفته است: گفته اى در فرود آمدن دو فرشته بر مرده ها در گور و پرسش از اعتقاد آنها.

من گويم: اين درست است و مورد اتفاق شيعه و محدّثانست و تفسير خلاصه اش اينست كه خدا بهر كه خواهد نعمت دهد پس از مردنش دو فرشته بنام مبشّر و بشير بر او فرود آرد و از پروردگارش جلت عظمته و از پيغمبرش و از وليّش بپرسند و بحقى كه در دنيا معتقد بوده پاسخ دهد، و غرض از پرسش آنها، نشانه گيرى براى نعمتى است كه او را سزد، در پاسخ لذت آن را دريابد، و هر كه را خدا خواهد عذاب كند در برزخ دو فرشته بنام ناكر و نكير بدو فرود آرد و بعذابش گمارد، و منظور از بازپرسى او نشانه گيرى براى عذابيست كه او را سزد بواسطه جواب مشوّش يا اظهار اعتقاد بد يا اشتباه يا درماندن از جواب، و دو فرشته

باصحاب قبور فرو نشوند مگر بوجهى كه ما ذكر كرديم.

سيد داماد هم به پيروى از فلاسفه در اين باره گفته: نزول وصف چيزى شود كه در ذات خود جايى دارد و اعراض را نشايد خصوص آنها كه مستقر نيستند مانند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 180

اصوات و وصف قرآن به نزول خواه از نظر حروف ملفوظه يا معانى محفوظه آن باشد باعتبار محل آنست و آن فرشته ايست كه سخن قرآن را از خداوند بشنيدن يا درك روحانى برگرفته يا از لوح محفوظ حفظ كرده و آن را به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم آورده، و اين هم نشايد مگر بگفته كسى كه فرشته ها را جسم داند، و آن سخن مردم تحصيل نكرده است.

ولى حق صريح كه عقيده حكماء الهى و تحصيل كرده هاى مسلمانست اينست كه فرشته ها چند گروهند، سفلى و علوى، زمينى و آسمانى، جسمانى و مجرد، و هر گروهى شعوب و طبقاتى دارد چون قواى منطبعه، طبائع جوهريه، ارباب أنواع نفوس مفارقه آسمانى، جواهر عقلى مجرّد، با طبقات انواع و انوار خود كه يكى از آنها روح القدس است كه در دل قدسى روانان باذن خدا ميدمد «و نداند لشكرهاى خدا را جز خود او، 31- المدثر».

و در حديث است از او عليه السّلام كه «نالد آسمان و سزد كه بنالد در آن جاى پائى نيست مگر آنكه فرشته اى ساجد است يا راكع» و بنا بر اين مطلب نهان نيست، جز اينكه ظهور عقلانى را براى نفوس أنبياء نزول نام شود از نظر تشبيه هيولاى عقلى و ارتباط روحانى او به نزول جسمى و پيوست مكانى، و نزول فرشته استعاره تبعيّه باشد

و اينكه گوئيم (نزل القرآن فرو شد قرآن) مجاز مرسل باشد بتبع آن استعاره تبعيه.

ولى من گويم هيچ كس از من خوشدل نشود كه اين را بهيچ وجه صحيح شمارم چون مخالفتى است با همه فرق است اسلامى، و احاديث متواتره، و شكستى است در قوانين عقلى فلسفى و نسخ ضوابط مقرره بيانيه است چون امّت اتفاق دارند كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم جبرئيل و فرشته هاى مقرّب را بچشم جسمانى ميديد، و سخن خداى كريم را از زبان آنها با گوش جسمانى خود مى شنيد.

و قانون درست حكمت اينست كه ملاك ديد بشرى و حسى نقش گرفتن صورت است در حسّ مشترك، و همانا آنچه ديده شود از چيزى كه برابر حس است صورت

آسمان و جهان، ج 3، ص: 181

ذهنى آنست كه نقش شده و هويت خارجى بالعرض ديده شود و بطور مجاز گرچه برابر بودن وجود او شرط ديد است، و دو عدسى ديده وسيله رساندن بحس مشتركند نه آنكه لوح نقش آن باشند، و روش شنيدن هم همين است، و افاضه نيروى ديد و شنيد بطور مطلق از آفريننده صور است.

چون نفس يكسره در تن فرو شده و جز او همتى ندارد، و كششى بعالم قدس حق در او نيست، حس مشترك راهى براى نقش صور ندارد جز از حس ظاهر، و نمود ماده خارجيه در برابر او، و اگر نفسى فطرت قدسى دارد، و در جوهر آفرينش خود روشنگر است و تحصيل خصال پاك كرده، گوهر تابناك شده و بعالم عقل وابسته گرديده و تا آنجا رسيده كه بخلع بدن نيرو يافته و برفض حواس تن و اندر خود تواند

فروشد هرجا خواهد و هر زمانى خواهد بفرمان پروردگار خود.

قوت متخيله او نيز چندان گرفتار عالم ظاهر نيست و تواند از عالم غيب دريافت كند، چون از دام طبيعت رسته، خود را برشته جان بسته و تواند بروح القدس پيوست و بهر فرشته مقرب كه خدا خواهد تا علم و حكمت از آنجا در وى نقش بندد و بتابد، چون آئينه زلال در برابر خورشيد ولى چون بهر حال نفس در جهان ماده گرفتار است و بدست سپاه جسد دچار است آنچه از عالم غيب در برابرش نمود كند بايد مناسب جهان ماده گردد و فرشته بصورت بشر در نظر او جلوه گر شود كه سخنهاى منظمى شنيده شود از طرف خدا سخن گويد، چنانچه خدا فرموده «پس فرستاديم نزد او روح خود را و مجسم شد در برابر او آدمى درست، 17- مريم».

و مقصودم اينست كه صور شنيدنى و ديدنى در لوحه نقش گير نقش بندد نه از راه حسن ظاهر كه صماخ گوش و پرده ديده اند، بلكه از بالا فرود آيند تا فرا خور او شوند و در او نقش بندند، و در شنيدن و ديدن معمول شنيده شده و ديده شده از مواد خارجيه برداشت ميشوند و بالا ميروند تا بلوح نقش گير حس مشترك، و از آنجا بالا ميروند بخيال و متخيله و از آنجا بالا ميروند بعالم نفس عاقله.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 182

ولى در ديد فرشته و شنيدن وحى كه خود ديد و شنيد است كار برعكس است و فيض الهى از عالم امر بنفس ميرسد پاك و مجرّد و از آنجا بعالم خيال فرو مى شود تا آن را مفصل و پيوست

بعبارتى منظم درك ميكند و اين صورت متحققه در عالم خيال بحس مشترك فرو مى آيد و سخن را ميشنود و شخص را مى بيند و اين بهترين اقسام وحى است.

و گفته اند وحى اينست كه عقل فعال با الفاظ شنيدنى و مفصلى نفس را مخاطب ميسازد، و آن را درجات چندى است در برابر درجات متفاوته نفس آماده، و بسا كه ديد و شنيد بدين ترتيب از يكسو نباشد بلكه از هر سو باشد.

و در حديث است كه حارث بن هشام از رسول خدا پرسيد چگونه وحى بتو آيد؟ فرمود گاهى مانند نواى زنگ آيد و آن سخت تر است و از من برود و آنچه گفته حفظم بماند، و گاهى فرشته چون مردمى مجسم شود و با من سخن گويد و من آنچه گويد حفظ كنم.

و بسا نفس روشنگر در زمانى كاملتر است و چون از جهان حس رو برگرداند و بروح القدس پيوندد بديد عاقله خود نمود روح القدس را بصورت اصلى او بنگرد چنانچه در حديث آمده كه يك بار جبرئيل بصورت ويژه خود نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و گويا همه جهان را پر كرده بود، و در درجات پائين تر از مرتبه هاى نبوت بسا كه فرشته هاى خدا را بيند و سخن خدا را از آن شنود ولى در خواب نه بيدارى.

و تحقيقش همانست كه دانستى جز اينكه كار در اينجا بهمان نيروى متخيله بسامان ميرسد كه بوسيله آن نظم و تفصيل آنچه در عالم ملكوت ديده انجام شود و صورت و عبارت بحس مشترك نرسند، و خوابهاى درست عارفان و صالحان هم بهمين روش است جز اينكه بپايه نبوّت نيست و

بنهايت كمال نباشد و در حديث است كه آن 46/ 1 يا 70/ 1 از نبوّت باشد باختلاف درجات كه درجه كاملترش از آن (محدّثين) است بفتح دال از تحديث، و آنها كسانيند كه از عالم حس بعالم غيب صعود كردند،

آسمان و جهان، ج 3، ص: 183

و بسا كه در بيدارى هم آوازى از درون خود شنوند ولى شخص نمود دارى را بچشم نبينند.

و در كتاب حجة كافى كلينى- رضي الله عنه- در فرق ميان رسول و نبىّ و محدّث است كه ائمه عليهم السلام محدّث و مفهّمند (ج 1 ص 270) و چون مسأله از راهش بتو روشن شد پديد گردد كه جمله (نزل الملك، فرو شد فرشته) مجاز عقلى است، دو واژه جمله معنى حقيقى خود را دارند و مجاز در اسناد است زيرا نزول در حقيقت از آن صورت نمودار است و بالعرض بجوهر مجرّد قدسى كه فرشته است نسبت داده شده، در اينجا استعاره بكار نرفته، چنانچه گوئيم، آنكه در كشتى است حركت كرد، و گوئيم: من حركت كردم، يا ساكنم، يا زيد را ديدم در صورتى كه مقصود وجود عينى او است نه صورت ذهنى نقش بسته در حسن مشترك و همچنانست در همه مقولاتى كه ما نسبت بآنها بالعرض متصف هستيم.

و امّا جمله (نزل الفرقان قرآن فرود آمد) مجاز است و استعاره تبعيه دارد، چون نازل حقيقى محل آنست كه نمودار فرشته است بصورت بشرى، يا اينكه مجاز در اسناد است نه در كلمه بنا بر اينكه اصوات و الفاظ عرض قائم بزبان گوينده نيستند بلكه عارض هوا هستند و حركت زبان سبب آنها است.

اگر گوئى: تو مطلب را در

افاده خود بر قول بانطباع در ديدن بنياد كردى و بنا بر دو قول ديگر چه گوئى؟.

1- ديد اينست كه شعاعى بفيض الهى از درون چشم برآيد بشكل مخروط و در هواى ميانه آن و مرئى قرار گيرد و ديد محقق شود.

2- ديد يك فيض بخشى اشراقى است از جانب مبدأ كه مايه كشف ابصاريست نامرئى و عدسى چشم در برابر هم باشند.

گويم: من از اين باك ندارم زيرا اين اختلاف سه قولى در ديد از مواد خارجيه است و از راه عدسى ديده بمذهب معمول نه در ابصار از درون و از راه غيب بدون دريافت از ماده خارجيه، بعلاوه هر سه قول در لوازم با هم موافقند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 184

و بيشتر حكماء روش انطباع را پذيرايند و حق همانست، و آنچه يك دسته از اشراقيان گفته اند كه: ابصار عبارت از يك صور مثالى آويخته ميان ديدگر و ديد شده است تا ديد در آئينه و صور خياليه صرف و امور وحى را تصحيح كنند، برهانى برايش نيافتم، بلكه بصورتسازيهاى صوفيه بيشتر ماند تا بقوانين حكماء، و تفصيل سخن در اين باره بعهده كتب برهانى ما است (پايان).

و شايد او- ره- خواسته مطلب را از نظر فلسفه مآبان تحقيق كند، و نوشابه حقيقت را بسراب آراء منحرفان آميخته با اينكه دو راه از هم جدايند، و حق در اين ميانه روشن است، و از آنچه گفتيم حق پديد گردد و باز هم خواهيم گفت.

85- ميگويم: بچند سند معتبر براى ما روايت شده اين دعاء امام چهارم عليه السّلام در صلاة بر حمله عرش و هر فرشته مقرب: بار خدايا، و حاملان عرشت

كه وانگيرند از تسبيحت و دلگير نشوند از تقديست، و خسته نشوند از عبادتت، و كوتاهى روا ندارند در فرمانت، و از شوق بتو غفلت نورزند، و اسرافيل صاحب صور كه بر پا است چشم براه اجازه تو است و رسيدن وقت تا با يك دميدن همه خفته هاى گور را بيدار كند، و ميكائيل كه نزد تو آبرو و مقام بلندى دارد، و جبرئيل امين وحى تو كه مطاع اهل آسمانها است، و پا بر جا در برت، و مقرب درگاهت و آن روح كه سره فرشته هاى حجب است، و آن روح كه از فرمان تو است.

بار خدايا رحمت كن بر آنان و بر فرشته ها كه فروتر از آنهايند، از آنها كه در آسمانهايت باشند، و امانت دار پيامهايت، و آنان كه از مداومت دلتنگ نشوند، و از رنج خسته و مانده نشوند و سست نگردند، و دلخواه از تسبيحت بازشان ندارد، و غفلت از تعظيمت آنها را نبرّد، ديده هاشان بزير است، چشم بتو نيندازند گردن فرودند و پيوسته شيفته تواند پر در ياد نعمت هاى تواند، و در برابر عظمت و جلال كبريائت فروتنند، و آنان كه چون بينند دوزخ بر نافرمانان بغرّد گويند منزهى تو، ما بسزاوارى تو پرستشت نكرديم.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 185

رحمت فرست بر آنها و بر روحانيين از فرشته هات و نزديكانت و پيام رسانان برسولانت، و امينان بر وحيت، و آن تيره ها كه ويژه خود ساختى و از خوراك و نوشابه بتقديس خود آنها را بى نياز كردى، و درون طبقه هاى آسمانهايت جا دادى و آنها كه چون قيامت رسد بر اطراف آسمانها باشند، و بر خازنان باران، و راننده هاى ابر، و

آنكه از آواز راندن ابرش جنجال رعد شنوده شود، و چون وزش ابر را بدو بشنا اندازى آتشبارهاى برق بدرخشند و به آنها كه برف و تگرگ را بدرقه كنند، و با قطره هاى باران كه فرو ريزند بزمين آيند، و سرپرستهاى خزائن بادها و گماشته هاى بكوهها تا از جا نكنند.

و آنان كه اوزان آبها را بدانها آموختى، و پيمانه هاى بارانهاى سخت و طوفانى و پيكان بلا آور از فرشته هات، و پيك هاى فراوانى بخش، و آنان كه سفيران ارجمند و نيكند، و نگهبانان گرامى نويسنده، و ملك الموت و ياورانش، و منكر و نكير و مبشّر و بشير، و رومان فتان القبور، و طواف گران بر بيت المعمور، و مالك و خازنها، و رضوان و خادمان بهشتها، و آنان كه نافرمانى خدا نكنند در هر فرمانى و انجام دهند آنچه فرمان دارند، و آنان كه گويند «درود بر شما براى شكيبائى شما، وه چه خوب سرانجام خانه ايست» و زبانيه ها كه چون بدانها گفته شود «بگيريدش، بندش نهيد بدوزخش اندازيد، 23- الحاقه» بدو بشتابند و مهلتش ندهند.

و آنان كه يادشان را از دل برديم و مقامشان را نزد تو ندانيم، و ندانيم بچه كارى آنها را گماردى، و سكّان هوا و زمين و آب، و آنان كه سرپرست مردمند، رحمت فرست بر آنها روزى كه هر كس با راننده و گواهى آيد، و رحمت فرست بر آنها رحمتى كه كرامت بر كرامت آنها فزائى، و پاكى بر پاكى آنها، بار خدايا چون رحمت فرستى بر فرشته ها و پيامبرانت و دعاى ما را بدانها رساندى، بر ما هم رحمت فرست براى گفتار خوبى كه در باره آنها توفيق بما

دادى، زيرا تو جواد و كريمى.

تبيان: گويم اين دعا در صحيفه كامله مشهوره هم هست و در روايات ديگر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 186

چنانچه در مجلد آخر بيان كرديم و در اينجا توضيحاتى در شرح آن بدهيم گرچه در كتاب الفرائد (الفوائد خ ب) الطريفه بطور نهانى در آن سخن گفتيم.

«اللهم و حملة عرشك ...» و او براى عطف بر جمله هاى دعاى پيش است، يا عطف قصه است بر قصه، و گفته اند زائد است يا استيناف يا عطف به ادعو است كه از اللهم فهم شود، و جز دو تاى اولى همه بعيدند، و مقصود اينست كه حاملان عرش سزاوار رحمت تواند و معانى عرش گذشت و مناسب در اينجا همان جسم بزرگى است كه بر دوش فرشته ها است.

تسبيح و تقديس هر دو بمعنى منزه دانستن از عيب و نقص است، و بسا كه يكم تنزيه ذاتست و دوم تنزيه صفات ... فرشته موكل بصور و آن شاخى است كه در آن بدمد چنانچه خدا فرموده «دميده شود در صور و جان دهد هر كه در آسمانها و زمين است جز آنكه خدا خواهد، سپس دميده شود در آن بار ديگر و ناگاه همه ايستاده اند و نگاه ميكنند، 48- الزمر» و خدا فرمود: «نيست جز يك آواز و بناگاه همه نزد ما حاضر شده اند، 53- يس» و تفصيلش در كتاب معاد گذشته.

«رهائن قبور» بسا مقصود كسانى باشند كه مرده ها را تا روز قيامت در آنها نگهدارند، يا مردها كه گرو كردار خود هستند، چنانچه خدا فرموده: «هر كسى بدان چه كرده گرو است، 38- المدثّر» و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روايت شده

كه جان شما در گرو كردار شما است، آنها را باستغفار آزاد كنيد، و مانند آن در اخبار بسيار است ... و امام بذكر نفخه دوم اكتفاء كرده، چون سخت تر است و نزديكتر بقيامت، و احتمال اينكه كلمه اذن و امر اشاره بنفخه يكم باشد بعيد است.

ميكائيل از بزرگان فرشته ها است، و روايت است كه رئيس فرشته هاى گماشته بارزاق مردم است چون فرشته هاى ابر و رعد و برق و باد و جز آن، و در آن چند املاء است، ميكال چون قنطار، ميكائيل و ميكئيل، و ميكائل و ميكئل.

جبرئيل هم از بزرگتران فرشته ها است و چند تلفظ دارد، جبرئيل، جبرئل جبريل چون قنديل، جبرالّ بلام تشديد دار و جبرائيل و جبرائل، گفته اند بمعنى عبد اللَّه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 187

است يا صفوة اللَّه او پيك وحى است بر همه پيغمبران يا بخصوص اولو العزم، يا برخى ديگر هم و او را مطاع و امين وصف كرده اشاره بقول خدا تعالى (مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ، 21- التكوير).

«و روح سرپرست بر فرشته هاى حجب» معنى حجب گذشته و اين دليل است كه روح رئيس فرشته هاى موكل بر حجب است و ظاهر اينست كه يك شخص است و بسا مقصود اينست كه هر فرشته گماشته بر حجابى روح است «و روحى كه از فرمان تو است» اشاره است بقول خدا «پرسند از روح بگو روح از فرمان پروردگار من است، 85- بنى اسرائيل» و ظاهر اين عبارت اينست كه روح از جنس فرشته ها است يا مانند آنها است كه از باب تغليب نام آنها را گرفته و مقصود روح آدمى نيست، و در باره آن ميان مفسران اختلاف است چنانچه

در باب نفس و روح بيايد و گفته اند: روح انسان است: گفته اند مقصود جبرئيل است، و ظاهر دعاء اينست كه جز او است.

و گفته اند از بزرگان فرشته ها است و آنست كه خدا تعالى فرموده «روزى كه بايستند روح و فرشته ها در صف، 38- الأنبياء» و از امير المؤمنين عليه السّلام روايت است كه 70 هزار چهره دارد، و در هر چهره 70 هزار زبان، در هر زبان 70 هزار لغت، و خدا را بهمه اين لغات تسبيح گويد، و خدا با هر تسبيحى فرشته اى آفريند كه تا قيامت با فرشته ها پرواز كند، و خدا آفريده اى بزرگتر از روح ندارد جز عرش، و اگر خواهد همه آسمانها و هفت زمين را يك لقمه سازد و ببلعد، و جواب در اين صورت اينست كه او از غرائب آفريده هاى خدا است.

و گفته اند خلقى است بزرگ و از فرشته ها نيست، از آنها بالاتر است و اين اظهر است از اخبار ديگر چنانچه كلينى (ج 1 ص 273) كافى و على بن ابراهيم و صفار و ديگران بسندهاى صحيح از ابى بصير روايت كردند كه پرسيدم از امام ششم از قول خدا عزّ و جلّ «و پرسندت از روح بگو روح از فرمان پروردگار من است» فرمود: آفريده ايست بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، بهمراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بود و با ائمه عليهم السلام است و او از ملكوتست.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 188

و كلينى در (ج 1 ص 274- كافى) باسناد خود روايت كرده كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و از روح پرسيدش كه آيا او جبرئيل نيست و امير المؤمنين باو فرمود:

جبرئيل از فرشته ها است و روح جز جبرئيل است، و بارها همان را بدان مرد گفت، و او گفت البته چيز بزرگى گفتى، كسى نه پندارد كه روح جز جبرئيل است، امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: تو خود گمراهى و از گمراهان روايت ميكنى خدا عز و جل ميفرمايد به پيغمبرش صلى اللَّه عليه و آله «و فرو فرستد فرشته ها را با روح، 2- النحل» و روح جز فرشته ها است، و اخبار در اين باره گذشت و اينكه در دعايش روح را با فرشته ها آورده از باب تغليب است چنانچه دانستى يا از راه تقيه طبق عقيده مخالفين است.

«و بر فرشته هاى فروتر» بحسب مكان چون گذشته ها حاملان عرش و كرسى و ساكنان آنها بودند و حجب و اينها بالاتر از هفت آسمانند يا بحسب درجه و مقام يا هر دو.

«و امانت داران پيامهاى تو» دلالت دارد كه تبليغ پيام منحصر به جبرئيل نيست، و ممكن است اينها بر جز اولو العزم فرو شوند يا گاهى هم بدانان، چنانچه برخى اخبار بر آن دلالت دارد، يا مقصود وسائط ميان خدا و جبرئيل است چون قلم، لوح و اسرافيل و جز آن كه گذشت، و در بعضى اخبار قدسيه است كه: از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از جبرئيل از ميكائيل، از اسرافيل، از لوح، از قلم، از خدا عزّ و جلّ يا مقصود پيكها است كه بفرشته هاى ابر و باران و عذاب و رحمت و ديگر فرشته هاى گماشته بر امور بنده ها آيند، يا فرشته هاى گماشته بر دو لوح كه همه كتب آسمانى در آنها ثبت است، يا آنان كه در شب قدر بانبياء و

اوصياء فرو شوند.

«آنان كه از پيوسته كارى دلتنگى ندارند، درماندگى از خستگى و سستى ندارند» اين عبارت براى عموم است پس از ذكر افراد خاص زيرا كه آن و پس از آن حال همه فرشته ها است و شامل فرشته هاى زمين هم ميشوند، بلكه فرشته هاى حجب و عرش و كرسى، يا خاصى است پس از عام براى ذكر برخى صفات كه بحسب

آسمان و جهان، ج 3، ص: 189

ظاهر ويژه برخى از آنها است كه بعد از اين هستند، و ذكر اين اوصاف هم منافات ندارد زيرا اينها كمال آنها هم هستند، و مجموع اوصاف مخصوص بدانهايند يا عطف تفسيريست براى بيان برخى اوصاف ثابته آنها، و ذكر سبب سزاوارى بطلب رحمت. «شهرت آنها را از تسبيح تو باز ندارد» يعنى شهوت ندارند.

«ديده هاشان خاشع است و نظر بسوى تو بر ندارند» در برخى نسخه ها است كه نظر بسوى تو نيندازند، و بسا مقصود اينست كه از شرم سر بزير دارند يا از ترس، يا ديده بدان سو دارند كه خدا قبله آنها ساخته و بسوى عرش چشم نيندازند.

و بسا كه مقصود نظر دل است يعنى در ذات و صفاتت نينديشيدند و بدان چه خرد آنها نرسد و ظاهر اينست كه اين دو وصف از برخى فرشته ها است چنانچه در خبر معراج گذشت و بسا كه عمومى باشد «و آنان كه چون بنفس كشيدن دوزخ بنگرند بر نافرمانهاى تو» ترسند از اينكه مقصر باشند در عبادت تو و گويند «سبحانك ما عبدناك حق عبادتك».

يعنى تو را منزه دانيم از اينكه عبادات ما تو را سزد، زيرا چون سختى كيفر خدا را نگرند بخود بنگرند و كردار خود و ببزرگى

و جلال خدا و دريابند كه كردارشان قاصر است از آنچه خداى سبحان را سزد و باو پناه برند و بتقصير خود اعتراف كنند، و برحمت و عفو و كرمش پناه گيرند، يا اينكه چون با شنيدن صوت عذاب بر خود ترسند كه مبادا بناحق دچار كيفر شوند، خدا را از آن منزّه شمارند و خود را مستحق آن دانند.

و والد- ره- ميگفت: بسا كه اين اظهار تعجب باشد از مخالفت دوزخيان تا آنكه به كيفر سزاوار شدند يا از آواز هراس آور غير عادى، و اين توبه آنها باشد از مكروه، و بسا بقصد شفاعت گنهكاران باشد كه خود را با آنها پيوسته و گفتند: خدايا ما مقصريم بما و آنها همه رحم كن.

«و بر روحانيان از فرشته هايت» در نهايه گفته فرشته هاى روحانى با راء

آسمان و جهان، ج 3، ص: 190

ضمه دار و فتحه دار است و منسوب بروح كه جانست يا روح بفتح كه نسيم بهشت است و الف و نون براى نسبت فزوده شدند، و مقصود اينست كه اجسامى لطيفند و ديده آنها را درك نكند (پايان) و آنچه گفته اند: كه جوهر مجرّد عقل و نفسند رجم بغيب است و آنچه معلوم است نوعى از فرشته هايند «و حملة غيب ...» غيب دو قسم دارد.

يكم: آنكه دليلى ندارد و مقصود است از قول خدا «و نزد او است كليدهاى غيب، و جز او كسى نداندش 56- الانعام».

دوم: آنچه دليلى دارد چون صانع و اوصافش و روز باز پسين و احوالش بيضاوى چنين ذكر كرده، و مقصود در اينجا يا خصوص يكم است يا احم «و المؤتمنين» تأكيد است يا عطف تفسيرى يا طائفه ديگر

از فرشته هاى مبلغ احكام و شرائع و اولى اظهر است و تكرار مطلب در مقام دعا و عبادت بچند عبارت مؤكد بلاغت است.

«تيره هاى فرشته هاى مخصوص خودت» كه هميشه كارشان عبادتست بخلاف آنان كه بعد ذكر كرده و كار ديگر دارند از بالا رفتن و پائين آمدن و جز آن، گرچه اين كارها هم عبادت آنها است، يا اينكه مخصوص باسراريند كه ديگران ندانند.

«و بى نيازشان كردى از خوراك و نوشابه بتقديس خودت» يعنى خلقى هستند كه در بقاء نياز بغذاء ندارند، و چنانچه نيروى ما بغذاء است نيروى آنها بتسبيح و تقديس و عبادتست.

«و در درون طبقه هاى آسمانهات جاشان دادى» دلالت دارد بر رخنه ميان آسمانها كه جاى فرشته ها است «و آنان بر اطرافش هستند چون قيامت شود» اشاره است بقول خدا «و بشكافد آسمان و در آن روز از هم پاشيده باشد و فرشته بر اطراف آنست و بردارند عرش پروردگارت را در آن روز هشتا بر بالاى خود 16- 17- الحاقه» طبرسى- ره- در (ج 10 ص 346 مجمع) گويد: ارجاء اطراف است، فرشته اسمى است كه بر يكى و جمعى گويند و آسمان جاى فرشته ها است و چون از هم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 191

پاشيد آنها باطراف افتند و گفته اند: فرشته ها در اطراف آسمان در انتظار رسيدن فرمانند كه دوزخيان را بدان رانند و بهشتيان را تحيت و خوشامد گويند در بهشت (پايان).

و گفته اند: اين مثلى است براى بيان ويران شدن آسمانها و پراكنده شدن اهلشان باطراف آنها مانند خانه اى كه خراب شود ...

«خازنان باران» فرشته هاى گماشته بدرياهاى باران خيز چنانچه از برخى اخبار برآيد، يا گماشته باندازه بارانها، يا آنها كه ابرها

را انگيزند و گرچه از بخارهاى زمين و دريا باشند چنانچه مشهور است و زواجر سحاب عطف تفسيرى آنست يعنى راننده ابرها و بدان تفسير شده قول خدا تعالى فَالزَّاجِراتِ زَجْراً چنانچه گذشت «و آنكه بآواز راندنش جنجال رعدها شنيده شود» در قاموس است كه رعد آواز ابر است، و يا نام فرشته اى كه آن را ميراند چنانچه مشتريان شتر را باحدى خواندن.

اذا سبحت به حفيفة السحاب در اين عبارت نسخه ها بسيار مختلفند، در بعضى سبّحت بياء با تشديد، و در بعضى با تخفيف، حفيفة بحاء بى نقطه و دو فاء يك نقطه «خفيفه» با خاء نقطه دار و فاء و قاف بعد از آن، در برخى، حفيقه با بى نقطه و فاء و قاف بدنبال، بناء بر تشديد باء ممكن است اشاره باشد بقول خدا «او است كه تسبيح گويد رعد بحمدش، 14- الرّعد» و با تخفيف بمعنى شنا است و مناسب تر است.

حفيف آواى دويدن اسب و پريدن پرنده است، و خفق آواز كفش است در راه رفتن و حركت پرچم در وزش باد، ولى حفيق بحاء بى نقطه و فاء و قاف كه در نسخه ابن ادريس است در كتب لغت نيافتيم و شايد سهو قلم است و اين عبارت دنباله كلام پيش است و وصف فرشته ديگر نيست، و در نسخه ابن شاذان است كه إذا ساق به متراكم السحاب التمعت صواعق البروق چون ابر در هم آن را براند آتش برق از آن بجهد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 192

«بدرقه كنان برف و تگرگ و فروشونده با قطره هاى باران چون فرو شوند» بر زمين نه برابر، والد گفته: ظاهر اينست كه نزول هر سه مراد است

كه فائده عام تامى دهد و تغيير عبارت در تشييع و نزول محض تفنن است يا براى اينكه برف و تگرگ در بسيارى از بلاد زيان دارند، و از اين رو بطور صريح آنها را نسبت بفرشته ها نداده.

من گويم: بسا بنا بر خبرى كه آيد در اينكه از آسمان تگرگ بر أبر ريزد و أبر آبش كند و باران گردد اشاره بدان باشد چون از نخست بدرقه برف و تگرگ هستند بخلاف باران كه از أبر بهمراه آنند، يا گفته شود نكته اسناد خير است بخدا و ضرر بفرشته ها زيرا در بدرقه نوعى كمك هست بخلاف هبوط.

گويم: اخبارى در تفصيل اين گذشته و باز هم بيايد.

«قوّام بر خزينه بادها» يعنى نگهبانان آنها و گفته اند. هرجا در قرآن كريم لفظ رياح آمده بجمع براى رحمت است چون قول خدا «و ميفرستد رياح را مژده بخش، 46- الروم» و هر جا بلفظ مفرد است در شرّ است چون قول خدا «و فرستاديم بر آنها باد نازاد، 41- الذاريات» گويم: اگر اين قاعده شامل اين عبارت شود نكته در تخصيص خير بذكر روشن است، و زود است كه اخبار در باره بادها و اسباب آنها و اوصافشان در باب خود بيايد.

«فلا تزول» يعنى كوهها بحفظ گماشته ها از جا در نروند يا خود فرشته پيوسته در آنها بمانند و يكم اظهر است.

«لواعج امطار» بارانهاى سخت و زيان بار كه آفت گياه و ويرانى خانه ها است و عوالج آنها يعنى درهم و سيل آسا، در حديث است كه دعاء با بلاء برخورد و با هم درآويزند تا قيامت، در فائق گفته: يعنى با هم كشمكش كنند، در نهايه است كه در

حديث دعاء است: آنچه در برگيرندش عوالج رمال، يعنى ريزه شن درهم «سفره كرام» يعنى نويسنده هاى ارجمند، جوهرى گفته: سفره: نويسنده ها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 193

است، خدا فرموده: بدستهاى سفره، و بسا پندارند جمع سفير است بمعنى ميانجى ولى جمع سفير سفراء است.

«حفظه كرام» اشاره است بقول خدا سبحانه «و راستى بر شما حافظانى باشند كرام نويسنده، بدانند چه ميكنيد، 10- 12- الانفطار» طبرسى- ره- در (ج 12 ص 450 مجمع) گفته: راستى بر شما حافظانى باشند از فرشته ها كه نگهدارند هر آنچه بكنيد از طاعت و معصيت سپس وصف آنها كرده و فرموده گراميند نزد پروردگار خود و اعمال آدمى زاده ها را بنويسند (پايان).

و دليل تعدد آنها بر هر آدمى قول خدا است «از راست و از چپ همنشينى است و گفته نشود گفتارى جز آنكه در برش رقيب عتيديست، 17- 18 ق» و اخبار بسيارى دلالت دارند كه فرشته هاى شب جز فرشته هاى روزند چنانچه در تفسير قول خدا تعالى است «راستى خوانده شده سپيده دم مشهود است، 78- الاسراء» يعنى فرشته هاى شب و روز هر دو گواه آنند، و حكمت آفريدن آنها و گماردن بر بنى آدم با آنكه خداى سبحان داناتر است بوى از آنها بسيار است كه برخى در بعضى اخبار گذشت.

«ملك الموت و اعوانش» نامش عزرائيل است و دلالت دارد كه اعوانى دارد چنانچه آيات و اخبار بر آن دليلند زيرا خدا فرمايد «خدا جانها را گيرد هنگام مرگشان، 42- الزمر» و فرمايد «بگو جان شما را بگيرد ملك الموت كه گماشته بر شما است، 11- الم سجده» و فرمايد جلّ و «علا جانشان را گيرند فرستاده هاى ما و كوتاهى نكنند، 64- الانعام»

و فرمايد عزّ و جلّ «آنان كه فرشته ها جانشان را گيرند در پاكى، 28- النحل» و فرمايد «آنان كه فرشته ها جانشان را گيرند و ستمكار بر خودند، 28- النحل».

و صدوق در توحيد (193) روايت كرده كه أمير المؤمنين در جواب زنديق مدّعى تناقض در اين آيات قرآن مجيد فرمود: خدا هر طور خواهد كارسازى كند و هر كدام از آفريده هايش را بر هر چه خواهد بگمارد اما ملك الموت

آسمان و جهان، ج 3، ص: 194

را بمخصوصان خواسته از خلقش گمارده، و فرستاده هاى از فرشته گانش را براى گرفتن جان خاصان از خلقش كه خواهد و خدا كار سازى كند چنانچه خواهد.

طبرسى- ره- اين خبر را در احتجاج آورده و جواب در آن چنين است:

خدا تعالى بزرگتر از آنست كه خود متصدى اين كار شود، ولى كار فرستاده ها و فرشته هايش كار او است چون بفرمانش كار ميكنند، و خدا از فرشته ها ايلچى ميان خود و خلقش مقرّر كرده و همانهايند كه فرموده «خدا برگزيده از فرشته ها رسل و از مردم».

هر كه اهل طاعت است متصدى قبض روحش فرشته هاى رحمتند، و هر كه گنهكار است متصدى آن فرشته هاى نقمت و ملك الموت اعوانى دارد از فرشته هاى رحمت و نقمت كه بفرمان اويند و كارشان بدو وابسته است، و كار ملك الموت هم كار خدا است و او است كه جان هر كسى را ستاند بدست هر كه خواهد، ميدهد، دريغ ميكند، پاداش ميدهد و كيفر مينمايد بدست هر كه خواهد، و كار امناء او كار او است چنانچه فرموده «نخواهيد جز آنچه خدا خواهد».

صدوق در فقيه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه در اين باره فرمود: خدا

براى ملك الموت ياورانى مقرّر كرده كه جان ستانند چون رئيس شهربانى كه ياورانى دارد و دنبال كارهايش فرستد، و جان آنها را فرشته ها گيرند، و ملك الموت از آنها دريافت كند و خدا عزّ و جلّ از ملك الموت دريافت كند.

«و منكر و نكير و مبشر و بشير» دو تاى آخرى در بيشتر اخبار ذكر نشدند و آيا نام دو فرشته اند يا دو نوع فرشته؟ مؤيد يكم اينست كه دو تاى اخير در اكثر اخبار نيستند، اخبار و سخن در كسى كه بازپرسى شود و پرسشها و كيفيت زنده شدن و سؤال در قبر در مجلّد سوّم گذشته و تكرار آن نكنيم.

«و رومان فتان گورها» كه آزمايش كند و بازرسى نمايد، اين فرشته را در هيچ خبر معتبرى از شيعه جز اين دعاء نديدم ولى در اخبار مخالفين آمده، در

آسمان و جهان، ج 3، ص: 195

زهرة الرياض از عبد اللَّه بن سلام است كه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پرسيدم از نخست فرشته كه پيش از نكير و منكر در گور بميت وارد شود؟ فرمود: اى پسر سلام فرشته اى باشد كه رويش چون خورشيد بدرخشد بنام رومان كه بگور آيد و مرده را بنشاند و باو گويد: كردار نيك و بد خود را بنويسد با انگشت خود بجاى قلم و آب دهن بجاى مداد بر قطعه از كفن خود بجاى كاغذ و كارهاى خويش را نويسد.

و چون بكار بدش رسد شرم كند، فرشته گويد: اى خطا كار در دنيا از خدا شرم نكردى و كردى و اكنون شرم دارى و همه كار نيك و بد را در آن نويسد و فرمايدش در

پيچ و مهر بنه، گويد مهر ندارم، گويد انگشت بزن و آن را در گردنش اندازد تا روز قيامت چنانچه خدا فرمايد «و هر آدمى طائرش چسبيده بگردن او است تا آخر آيه» سپس منكر و نكير آيند.

و شاذان بن جبرئيل در كتاب فضائل از اصبغ بن نباته آورده كه سلمان- رضي الله عنه- بمن گفت: مرا بگورستان بر كه رسول خدا فرموده: اى سلمان چون مرگت رسد البته مرده اى با تو سخن گويد، و چون او را بردم و مرده ها را فرياد زد يكى جوابش داد، سلمان از مرگ و پس از آن از او پرسيد و او داستانهاى طولانى و هراسهاى بزرگ كه ديده بود در جوابش گفت و در ضمن گفت: چون خاندانم با من وداع كردند و خواستند برگردند از گورم، پشيمانى مرا گرفت و گفتم كاش بر ميگشتم و يكى از گوشه گور بمن پاسخ داد، نه هرگز، اين كلمه ايست كه او گوينده آنست از پس آنها برزخ است تا روز قيامت.

گفتم: تو كيستى؟ گفت: منبه، فرشته اى كه خدا مرا بهمه خلقش گماشته تا پس از مرگ آنها را بكردارشان آگاه كنم تا در برابر خدا كارهاى خود را بنويسند سپس مرا كشيده و نشانيد و گفت: كارهايت را بنويس، گفتم: شماره آنها را ندارم گفت: نشنيدى قول پروردگارت را «شماره كند خدا آن را و فراموش كرديد».

سپس گفت: من برايت ميگويم و تو بنويس، گفتم كاغذ كجا است؟ گوشه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 196

كفنم را كشيد و كاغذى شد و گفت اين نامه عمل تو است، گفتم: قلم كجا است؟

انگشت سبابه ات، گفتم: مداد؟ گفت آب دهانت، و آنگه هر

چه در دنيا كرده بودم بمن ديكته كرد و خوردى و درشتى را بجا نگذاشت چنانچه خدا فرمايد «و ميگويند واى بر ما اين چه نامه ايست كه خرد و درشتى بجا نگذارد جز اينكه همه را شمرده و يابند هر آنچه كردند پيش خود و ستم نكند پروردگارت كسى را، 50 الكهف».

سپس نامه را گرفت و مهر نهاد و بگردنم انداخت و گويا همه كوههاى جهان را طوق گردن من كردند، گفتم: اى منبه چرا با من چنين ميكنى؟ گفت: گفته پروردگارت را نشنيدى؟ «و هر آدمى نامه عملش بگردنش بسته، و برآوريم برايش روز قيامت نامه اى كه برخورد با آن باز شده، بخوان نامه خود را بس است برايت امروز كه خودت حسابرس باشى، 13- 14- الاسراء» و اين خطاب با تو است در روز قيامت و تو را آرند و نامه ات جلو چشمت باز است، خود گواه خودى، سپس از بر من رفت (تا آخر خبر).

«و آنان كه گناه نكنند خدا را در فرمانش» تفسير مالك و خازنانست و اشاره است بقول خدا «أيا آنان كه گرويديد نگهداريد خود و كسانتان را از آتشى كه هيزمش مردمند و سنگ، سرپرستش فرشته هاى تندخو و سخت رويند و گنه نكنند خدا را در فرمانش و بكنند هر چه فرمان دارند، 6- التحريم» و «آنان كه گويند» شرح رضوان و خادمان بهشت است، و بسا حال برخى خادمان بهشت باشد، چون ذكر زبانيه پس از خازنان دوزخ، و شرح دوزخ را پيش از بهشت آورد، چون بيم براى بيشتر مردم اصلح است از اميد، زيرا شهوت آنها را به بدكردارى كشاند.

«سلام عليكم» اشاره است بقول خدا

در وصف بهشتيان «و فرشته ها از هر دو بر آنها درآيند كه درود بر شما براى شكيبائى شما و چه در انجام، خانه خوبيست 23 و 24- الرعد» بيضاوى در (ج 1 ص 622) تفسيرش گفته: سلام عليكم، مژده

آسمان و جهان، ج 3، ص: 197

بدوام سلامتى است يعنى اين بسزاى صبر شما است.

«فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» يعنى خوب انجامى است اين خانه كه مخصوص شما است اى مؤمنين، كلينى در (98- روضه) و على بن ابراهيم در (576 تفسير قمى) بچند سند معتبر از امام پنجم عليه السّلام در وصف حال متّقيان در روز قيامت و پس از رفتن ببهشت روايت كردند كه: خدا هزار فرشته ببهشت فرستد تا باو مبارك باد گويند و حوريه را با او تزويج نمايند، و بدر نخست باغش رسند و بدربانش گويند: از ولىّ خدا براى ما اجازه بگير، خدا ما را براى تهنيت او فرستاده.

فرشته دربان گويد من بحاجب او بگويم تا از شما باو خبر دهد و او نزد حاجب كه سه باغ از او دور است بيايد تا بدر نخست رسد و باو گويد بر آستانه هزار فرشته اند كه ربّ العالمين فرستاده تا بولىّ خدا تهنيت گويند، و خواستند من برايشان اجازه گيرم حاجب گويد بر من گرانست كه از ولىّ خدا اجازه خواهم و او با زنش حوراء خلوت كرده، گفت: ميان حاجب و ولىّ خدا دو باغ است گفت: حاجب نزد سركار رود گزارش دهد و اجازه خواهد و سركار نزد خدمتكاران رود و همين را گزارش دهد و گويد بولىّ خدا برسانيد، و آنها بوى اعلام كنند، و فرشته ها بولىّ خدا وارد شوند، او در

تالاريست كه هزار در دارد، و بر هر درى فرشته اى گماشته.

و چون اجازه ورود فرشته ها صادر شود هر گماشته درى را باز كند و سركار هر فرشته را از يك در رهنمائى كند گفت: پيغام خدا عزّ و جلّ را برسانند و اينست قول خدا «و فرشته ها از هر در بر او درآيند 23- الرعد» يعنى از در تالار (سلام عليكم تا آخر آيه)- فرمود: اينست معنى قول خدا «و چون بينى نعمت و ملك بزرگى بينى، 20- الدهر» مقصودش ولىّ خدا و كرامت و نعمت او است و ملك بزرگ او كه فرشته هاى خدا بى اجازه بر او وارد نشوند، اينست ملك بزرگ و والا (الخبر).

آسمان و جهان، ج 3، ص: 198

«و زبانيه كه بآنها گفته شود او را بگيريد و بند نهيد و بآتش كشيد» زبانيه 19 فرشته گماشته بدوزخند و همان غلاظ شدادند، جوهرى گفته: زبانيه نزد عرب پاسبانست و برخى فرشته ها را گويند كه مردم را بدوزخ كشند، أخفش گفته: در زبان عرب شناخته نيست و جمعى است كه مفرد ندارد چون ابابيل و عباديد.

«و من اوهمنا من ذكره» يعنى آنان كه بخصوص نام نبرديم «و جا و مقام آنها بر ما معلوم نيست، و اين اندكى منافات دارد با اكثر اخبار كه آنها همه عوالم را ميدانند و خدا ملكوت آسمانها و زمينها را بآنها نموده جز اينكه گفته شود منظور فروتنى است يا اينكه مقصود اينست از ظاهر قرآن و سنت ندانيم گر چه از راه ديگر بدانيم و مصلحت در اظهارش نيست، يا اكنون جا و مكان آنها را ندانيم، زيرا دور نيست كه برخى خصوصيات حادثه را ندانند، يا

آنكه از زبان ديگران كه دعاء را خوانند گفته است، زيرا او دعاها را براى ديگران ديكته كرده و آن بزرگترين نعمتى است براى شيعيان.

«و سكان هوا و زمين و آب» دلالت دارد كه در هر كدام فرشته جا دارد چنانچه شيخ بسندش از امام ششم عليه السّلام روايت كرده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

غدقن شده از شاشيدن در آب جارى فرمود: آب اهلى دارد، و در سفارش پيغمبر است صلى اللَّه عليه و آله و سلم بعلى عليه السّلام كه خدا بد داشته براى امّتم غسل را زير آسمان جز با لنگ و بد داشته ورود در نهرها جز با لنگ زيرا در آنها فرشته هائى جا دارند.

و نيز در علل (ج 1 ص 363) بسندش از ابى جعفر عليه السّلام آورده كه خدا عزّ و جلّ فرشته ها بگياه زمين از درخت و نخل گماشته و هيچ درخت و نخلى نباشد جز با او از طرف خدا عزّ و جلّ فرشته ايست كه او را و آنچه دارد نگهدارد، و اگر نگهبان او نبود درنده ها و جانوران زمين وقتى ميوه داشت ميخوردند (الخبر).

«و آنان كه بر مردم گماشته اند» يعنى فرشته ها كه همراه مردمند يا بر آنها مسلطند يا بر آنها گماشته اند از فرشته هاى ديگر و چند دسته اند كه بيشترشان گذشته مانند معقّبات آنان كه گردن بزير كشند تا عبرت گرفته شوند، و بدرقه كنان عيادت كننده هاى بيمار

آسمان و جهان، ج 3، ص: 199

و زائرين مؤمن، و آنها كه براى امتحان گدائى ميكنند، آنان كه دست بدل مصيبت زده ميكشند و دعاگويان بروزه داران، و آنان كه به روى روزه دار تشنه دست ميكشند و باو مژده ميدهند

و آنان كه در حائر حسين عليه السّلام اند و زائران را بدرقه كنند و بيمار آنها را عيادت كنند و بدعايشان آمين گويند، آنان كه وسوسه شياطين را از مؤمنان دفع كنند و مانند آنها در اخبار بسيار است.

اين بنا بر اينكه خلق در اينجا بمعنى مخلوق است و اگر معنى مصدرى دهد يعنى آنان كه بآفرينش مردم گماشته اند اشاره است بآنچه در اخبار بسيارى وارد است كه خدا را دو فرشته خلاق است و چون خواهد كسى را آفريند بدانها فرمان دهد و از آن خاك كه خدا در قرآنش فرموده «از آن شما را آفريديم و در آن شما را باز گردانيم و بار ديگر از آن شما را برآوريم، 55- طه» برگيرند و آن را با نطفه جا گرفته در رحم خمير كنند و گويند: پروردگارا چه آفرينى؟ و خدا آنچه خواهد بدانها وحى كند (الخبر).

«رحمت فرست بر آنها روزى كه هر كس آيد» و اين اشاره است كه اين حكم جز سائق و شهيد را هم شامل است و فرشته ها در روز قيامت كارهاى بزرگى دارند، و يا اينكه در اين روز بفرشته ها نياز هست، با او است سائق و شهيد» دو فرشته اند كه يكى او را بمحشر براند و ديگرى گواه كردار او است، و گفته يكى است كه هر دو كار را ميكند، و گفته اند: سائق نويسنده بديها و شهيد نويسنده نيكيها، و گفته اند، سائق خود او است و گواه اندام و كردارش، و بسا مقصود كمتر شماره است كه با هر كسى است.

يا مقصود جنس است، زيرا در اخبار آمده كه نيكان را هزارها فرشته بدرقه كنند، و

بهمراه اشرار هم بعضى بيش باشند براى عذاب سخت تر، و گواهان از فرشته در اكثر اخبار بيش از يكى است، دعاء براى مزيد پاكى فرشته ها كه خود معصوم از گناهند ممكن است بما برگردد، جواد در نامهاى خدا آن كس است كه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 200

از بخشش دريغ ندارد و كريم آنكه بخشش او پايان نپذيرد و بهر كس هر چه را بايد بدهد جامع انواع خير و شرف و فضائل را هم گويند، و بمعنى بسيار گذشت كننده هم آمده.

ميگويم: همانا اين دعاء شريف را اينجا آوردم و شرح مفصلى نمودم چون جامع اخبار و آيات وارده در اصناف و درجات و مراتب فرشته ها است و سندش متواتر و متنش محكم است از نظر لفظ و معنا.

نيشابورى در تفسيرش گفته: روايت است كه آدميزاده 10/ 1 جنّ است، و جن و آدمى 10/ 1 جانوران خشكى، و اينان همه 10/ 1 پرنده ها، و همه اينها 10/ 1 جانوران دريا و همه شان 10/ 1 فرشته هاى زمين و گماشته بدان، و همه شان 10/ 1 فرشته هاى آسمان دنيا، و همه 10/ 1 فرشته هاى آسمان دوم و بدين ترتيب تا فرشته هاى آسمان هفتم سپس همه در برابر كرسى بسيار اندكند، و همه آنها 10/ 1 فرشته هاى يك سرا پرده عرشند كه شمارشان 600 هزار است، و درازا و پهنا و ارتفاع هر سرا پرده چون برابر آسمانها و زمين و هر چه دارند شود چيز كمى باشند، و جايى پائى نيست جز در آن فرشته اى ساجد يا راكع يا قائم است و جنجال تسبيح و تقديس.

سپس همه در برابر فرشته هائى كه گرد عرش- ميچرخند چون قطره اند در دريا

و شماره آنان را جز خدا نداند و بهمراه آنهايند فرشته هاى لوح كه پيروان اسرافيلند و فرشته هائى كه سپاههاى جبرئيلند و همه شنوا و فرمانبر دارند و از عبادت خدا تكبر نورزند و دلتنگ نشوند.

يك فائده در مورد اصناف فرشتگان

بليناس در كتاب «علل الاشياء» گفته: خدا عزّ و جلّ چون آفرينش را بهم برزد و طولانى شد، ارواح انديشمند توانا آفريد، آنها را از گرمى باد و روشنى آتش آفريد، برخى از گرمى باد سرد، برخى از پرتو آتش سوزان، برخى از جنبش آب سرد، برخى از جنبش آب داغ و برخى از آب شور آفريده شدند، خدا علويه را از اين سه آفريد چند طبيعت، از طبيعت خاك ندارند هيچ، هر كدام هم زمينى باشند از همين سه طبع اند كه ذكر شد، همه بسيطاند و تركيب ندارند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 201

اگر داشتند مرگ داشتند.

اينانند همه اجناس انديشمند از فرشته و جن و شيطان و ساكنان باد خنك و دريا و زمين سياه و سفيد، و اختران بدانها پرتو اندازند و نورشان با نور آنها پيوندد و جاى ديگرى را هم نگيرند زيرا نورند، جاى ديگرى را هم نگيرند كه خود پر طبايع باشند و آنها را سرپرستى كنند و بر آنها رو آورند.

هر يك از طبائع را خلق بزرگى از روحانيان اندر براست، كه از هم نباشند و نيست نشوند، چون تركيب ندارند و از يك گوهرند و از اين رو شماره شان از همه چيزها بيشتر است، دلتنگ نشوند، نخوابند، بيمار نشوند، پيوسته كار كنند در شب و روز بدان چه بر آن گماشته اند از حركت فلك و در هم داشتن آنها در

يك ديگر، و حركت خورشيد و ماه و اختران و بارانها و بادها و گرما و سرما و پيش آوردن و پس بردن گياه و جاندار و معادن و كارهاى آدمى و جانور، و همه پيوسته كارگرند در آنچه بدان گماشته اند، و چند جنسند.

يكى در فلك اعلى است كه هميشه بر پا ايستاده و ننشينند زيرا طبع آنها روحانى و لطيف است، براى لطافت نتوانند نشست زيرا آنها را ببالا ميكشاند، همه تسبيح گويند براى آنكه آنها را آفريده از روزى كه آفريده شان كارى ندارند بسوى راست و چپ نروند و جز تسبيح پروردگار شغلى ندارند، غلظت و سختى دارند براى تندى طبع خود چه كه از آتش آفريده شدند.

و بر فلك مشترى خلقى بزرگند از روحانيون همچنين، خلقى معتدل و آرام چون از روح آب آفريده شدند سختى و سنگ دلى ندارند، فلك مشترى را سرپرستى كنند، و با حركتش روى آورند و بچرخند و تمجيد خالق كنند، در مريخ خلقى عظيم از نورانيين هستند، غليظ و سخت، زيرا از نور آتش تافته اند، از اين رو رأفت و رحمت ندارند از اين رو فلك مريخ را سرپرستى كنند و با آن بچرخند و جز آن چيزى ندارند، چون مهر ندارند، و گماشته بر كار مردم نيستند.

در فلك خورشيد خلقى باشند از كروبيين سخت و بى رحم چون طبعشان سخت

آسمان و جهان، ج 3، ص: 202

است و از باد و روح آفريده شدند، و آرامش و نور دارند، گماشته بر كارهاى بنى آدمند از كشت كردن و توليد نسل و آنها خورشيد را حركت دهند و بحركتش بخار و دخان برآيد و آن بخار را بماه برآرند

و بخورشيد، و بكواكب بالا رسانند و غذاى آنها باشد، و آنان گماشته بر ميوه ها و زراعتها و ولادت جانورانند و بر همه روحانيون فراتر از خود تسلط دارند و همه را بكار گيرند، لطيفند و نورانى و با خورشيد بچرخند، و با آن كار كنند و در اصلاح جهان و زايش مواليد اثر كنند و آنهايند كه پيروان شيطان و فرزندانش را نگهدارند تا جهان را تباه و ويران نسازند و جانوران را از آنها حفظ كنند، و آنها را ملائكه گويند چون مهار دار ديوانند تا جهان را ويران نسازند.

در فلك زهره نيز خلقى از روحانيان باشند كه معتدل و شايسته اند، و خوش چهره و خوشبو و نيك رو، دوستدار آدميند و هر چه از زنده ها كه فروتر از آنهايند و بدانها مهربان و دلسوزند، و در الفت ميان نر و ماده هر چيزى تلاش كنند تا نسل و ولادت باشد و بدان گماشته اند.

و در فلك عطارد روحانيانى باشند كه از باد گرم آفريده شدند و بدان روحانيانى كه از نورند پيوسته و در برابرشان چون بنده باشند، و از چشم آنها هيچ نهان نگردند در خدمت ملائكه فلك خورشيد شتابانند، و بدلشادى آنها كار كنند، و بوزيران آنها مانند، و گماشته بر اصلاح گياهانند و نگهدارى جوانه هاى گياه كه از زمين برآيند تا بكمال رسند و گماشته اند نيز بر جانور خرد و حفظ آن از شياطين سركش، جرم و تابش ماه از خورشيد است و نور آن، و آنها پيوسته در شب و روز در كارند.

فلك ماه پر است از فرشته كه فرشته هاى رحمانند و خوش چهره، زيبا و نيك صورت، خشم و

سختى ندارند و بآدميزاد سخت نگيرند چون بدانها نزديكند، و بآدميان از همه روحانيان ماننده ترند، و به جانوران مهر دارند و گياهان را اصلاح كنند و در روش آدميزاده اند هميشه، و از پيوست با آنان بسا كه بر آنها نمايان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 203

شوند و با آنها سخن گويند، و بر آسمان تسلط دارند و آن را از شيطان تو نگهدارند و فرزندانش تا از فرشته هاى بالا سخن ندزدند آنها كه بفلك خورشيد پيوستند و همانها گماشته اند بر دانه ها كه در زمين كشت شوند، و آن را از شيطانها حفظ كنند تا تباه نسازند، زيرا شيطان تو و فرزندانش را در جهان و در كشت و نسل نيروى بزرگى است.

و هر آفرينش روحانى لطيف تر و نازكتر باشد بيشتر پر دارد، برخى شش بال و برخى پنج بال، برخى چهار بال دارند تا برسد بيكى، و اما مفكران طبيعت چون پديد شوند بطبائع ملحق گردند، و در پرده آب و خاك و باد باشند زيرا از گرمى آب شور و باد تند و خاك گنديده اند و مام آنها شيطائيل است و فرزندانش و همه نافرمان و جفاكار و تباهكارند در زمين، بسيار خبيث و پر نيرو و زشت چهره اند روهاى سمج دارند، جانهايشان پليد است و بر سر طغيان و فسادند، و ويران كردن جهان و آفرينش بالا بر آنها مسلّط است و از ويران كردن و تباه ساختن جهان جلو آنها را بگيريد (پايان).

و گويم: من خلاصه از كلام او را آوردم تا بدانى بيشتر كلمات حكماء ديرين از آنها است كه دانش از انبياء گرفته اند و موافقند با آنچه در زبان شرع آمده،

و متأخران آنها برأى عليل و فاسد خود بدعتها درآوردند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 204

باز هم در وصف فرشته هاى مقرب

آيات قرآن مجيد

1- الشعراء (193- 194) فرو آوردش روح الامين* بر دلت تا باشى از بيم دهان.

2- النجم (5- 9) آموختش سخت نيرو* نيرومندى كه استوار شد* و او در بالاترين افق بود* سپس نزديك شد و آويزان گرديد* و شد چون دو سوى كمان يا نزديكتر.

3- التكوير (19- 24) راستى كه آن گفته فرستاده ارجمنديست* نيرودار نزد صاحب عرش پايدار* مطاع سپس امين* و نيست يار شما ديوانه* و البته او را در افقى روشن ديد* و او دريغمند نيست بر غيب.

تفسير

: طبرسى- ره- در (ج 7 ص 204) مجمع گفته: يعنى خدا قرآن را بوسيله امين كه جبرئيل است و آن را دگرگون نسازد فرو فرستاده و او را روح ناميده كه دين را زنده كند، و گفته اند: چون جانها را بدان چه از بركات نازل كند زنده كند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 205

و گفته اند: چون جسمى است روحانى «بر دلت» اى محمّد، و اين بر سبيل توسع است چون خدا آن را بجبرئيل ميشنوانيد و او را حفظ ميكرد، و بر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى آورد و بدو ميخواند، و وى آن را بدل ميسپرد و حفظ ميكرد، پس گويا بدل او فرو مى آوردش.

و گفته اند مقصود اينست كه خدا آن را بخوبى بتو تلقين كرده و بر دلت جا داده و آن را وعاءش نموده بيضاوى در (ج 2 ص 188) تفسيرش گفته: اگر مقصود از دل روح است بجا است و اگر عضو مخصوص است براى اينست كه معانى روحانيه نخست بروح فرو شوند و آنگه منتقل بدل شوند بواسطه وابستگى آنها با هم و آنگه بمغز برآيند،

و در لوح خيال نقش بندند، و روح الامين جبرئيل است كه امين بر وحى است «تا باشى از بيم دهنده ها» كه عذاب مخالفانست.

«عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى» طبرسى در مجمع (ج 9 ص 173) گفته: يعنى جبرئيل كه با نيرو است در جان و آفرينش خود «ذو مرة» يعنى نيرومند و سخت در خلقت از كلبى، و گفته: از نيروى او بود كه قريه هاى قوم لوط را از روى آب سياه كند و بآسمان برآورد و واژگون نمود، و از سختى او بود كه فريادى بر قوم ثمود كشيد و نابود شدند، گفته اند يعنى تندرست و خوش خلق، از ابن عباس و ديگران و گفته شده ذو مرة يعنى در هوا و گذر داشت برفت و آمد و فرود برآمد.

«فاستوى» يعنى استوار گرديد بصورت اصلى خود پس از فرود بمحمّد كه همان جبرئيل است «بافق بالاتر» يعنى افق مشرق كه بالاتر از مغربست در روى زمين نه در هواء، گفتند: جبرئيل بصورت آدميان به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرو ميشد و رسول از او خواست كه خود را بصورت اصلى بوى نمايد، و دو بار نمود، يك بار در زمين و يك بار در آسمان، زمينى آن در افق اعلى بود كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله در حراء بود و جبرئيل از مشرق بر او طلوع كرد و همه افق را بست و پيغمبر از هوش رفت و جبرئيل در صورت آدميان آمد و او را بخود چسبانيد و اينست قول خدا كه «سپس نزديك شد و در آويخت».

آسمان و جهان، ج 3، ص: 206

حسن و قتاده گفتند جبرئيل پس از استوارى در

افق اعلى از زمين بمحمّد نزول كرد، زجاج گفته: دنى و تدلى يك معنا دارند و تدلى فزونى قرب است و از ابن مسيّب است يعنى كه جبرئيل استوار شد بر آسمان پس از آموختن محمّد، و گفته شده يعنى با شتاب آمد و در هوا معتدل ايستاد تا پيغمبر او را بيند، و گفته اند: يعنى جبرئيل و محمّد در افق اعلى كه آسمان دنيا است استوار شدند در شب معراج «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ» قوس كمانست و عادت عرب بود كه نزديك را قاب قوس ميگفتند و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روايت شده كه قوس، مقياس است و بمعنى ذراع است يعنى فاصله دو ذراع بود و كمتر.

عبد اللَّه بن مسعود گفته: پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله جبرئيل را با 600 بال ديد، و در قول خدا إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ گفته: قرآن گفته رسولى است گرامى نزد پروردگارش كه او جبرئيل است و كلام خدا بزبان او فرو شده، «نيرومند است در انجام هر فرمانى از دانش و كردار و پيغام رسانى، و از نيرويش بود كه شهرهاى قوم لوط را با سرهاى بالش از زمين بركند تا بآسمان و آنها را واژگون كرد.

«نزد صاحب عرش مكين است» مقامى بالا و قدرى عظيم دارد چنانچه گويند:

فلانى مكين است نزد سلطان «مطاع است آنجا» يعنى در آسمان، فرشته ها فرمانش را برند گفته اند از فرمانبرى آنها از وى اين بود كه شب معراج خازن بهشت را فرمود تا درهايش براى پيغمبر گشود، و در آن درآمد و هر چه در آن بود ديد دربان دوزخ را فرمود تا آن را گشود و

در آن نگاه كرد «امين» يعنى بر وحى خدا و پيغام رسانى بانبياء.

در حديث است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بجبرئيل فرمود، چه خوب پروردگارت تو را ستوده «نيرومند است و نزد صاحب عرش مقام دارد و امين است» نيرويت چيست و امانتت كدام است؟ گفت: نيرويم اينست كه فرستاده شدم براى شهرهاى قوم لوط چهار شهر بود و در هر شهرى 400 هزار مرد جنگجو، جز كودكان و زنان، و آنها را از ته زمين بركنده و برداشتم ببالا تا اهل آسمانها بآواز جوجه و بنگ سگها را شنيدند و آنگه آنها را پرت كردم و هلاك كردم، و اما امانتم اينست كه هرگز

آسمان و جهان، ج 3، ص: 207

از فرمانى كه دارم پا فرا ننهادم.

وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ پيغمبر جبرئيل را بصورت اصليش در آنجا كه خورشيد ميدمد ديد كه افق اعلى است از سوى مشرق «او بغيب تهمت زده نيست» بنا بر قرائت بظاء كه قرائت اهل بصره است جز سهل و قرائت ابن كثير است و كسائى اينكه (بغيب بخيل نيست) كه آنچه را خدا باو تعليم دهد به پيغمبران نرساند بنا بر قرائت به ضاد كه معروف است.

اخبار

1- در مجالس صدوق: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه چون مرا بمعراج بردند جبرئيلم بنهرى رسانيد بنام «نور» كه خدا فرموده آفريده است ظلمات و نور را، در كنار آن جبرئيلم گفت اى محمّد ببركت خدا از آن بگذر كه خدا ديده ات را روشن كرد و جلوت را باز كرد، اين نهريست كه هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسل از آن نگذشته

جز اينكه من هر روز در آن يك بار غسل كنم و برايم و پر فشانم و از هر قطره اش خدا فرشته مقربى آفريند كه 20 هزار چهره دارد و 40 هزار زبان و بهر زبانى لغتى گويد كه زبان ديگر نفهمد.

2- در تفسير على بن ابراهيم (373) در خبر معراج جبرئيل گفت نزديكتر خلق بخدا منم و اسرافيل.

3- و از همان (511): بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه چون مرا بآسمان بردند فرشته اى ديدم كه لوح نورى بدست داشت و پيوسته بى اينكه براست و چپ رو كند بدان نگاه ميكرد، بر هيئت حرير (حزين خ ب) بود، بجبرئيل گفتم:

اين كيست؟ گفت اين ملك الموت است و مشغول جان گرفتن است، گفتم: اى جبرئيل مرا نزد او ببر تا با او سخن گويم مرا نزدش برد و باو گفتم، آيا هر كه مرده و ميرد تو جانش را ستانى؟ گفت: آرى، گفتم: خود بالاى سرش روى؟

گفت: آرى، خدا همه دنيا را بمانند يك درهمى براى من مسخر كرده كه در دست كسى باشد و آن را بچرخاند، هيچ خانه در جهان نيست جز اينكه من هر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 208

روز پنج بار در آن درآيم و بخاندانى كه بر مرده خود گريند ميگويم: گريه نكنيد كه من باز آيم و باز آيم تا هيچ كدام شما نمانيد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى جبرئيل، مرگ بس است براى كوبنده گى؟ گفت: آنچه پس از مرگ است كوبنده تر و بزرگتر است.

4- و از همان (654) در قول خدا «البته از آيات بزرگتر خدا ديد» كه جبرئيل را ديد بر

ساقش درّ بود چون قطره ها بر سبزه، 600 بال داشت كه ميان آسمان و زمين را پر كرده بودند.

5- در توحيد (69): بسندش از حفص بن غياث كه پرسيدم امام ششم عليه السّلام را از قول خدا عزّ و جلّ «لقد رأى- الآية-» و مانند آن را آورده.

6- در معانى الاخبار (49) كه جبرئيل يعنى عبد اللَّه، ميكائيل يعنى عبيد اللَّه و همين است معنى اسرافيل.

7- در خصال (105) از امام هفتم عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: راستى خدا از هر چيزى چهار برگزيده است و از فرشته ها برگزيده جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت را- الخبر.

8- در تفسير على بن ابراهيم: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه در اين ميان كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نشسته بود و جبرئيل در برش بود جبرئيل را توجهى بسوى آسمان شد و رنگش پريد تا مانند زعفران شد و برسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم پناه برد و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بدان جا كه جبرئيل نگريسته بود نگاه كرد و ناگاه چيزى سراسر جهان را پر كرده بود و پيش مى آمد تا يك زه كمان بزمين سپس گفت: يا محمّد من پيك خدايم بسوى تو، تا مخيرت كنم پادشاه پيغمبرى باشى دوست دارى يا بنده و پيغمبرى باشى؟ رسول خدا بجبرئيل كه رنگش باز گشته بود رو كرد، جبرئيلش گفت: بلكه بنده اى باش پيغمبر، و رسول خدا فرمود: بنده اى پيغمبر باشم، آن فرشته يك پاى راست را برداشت و بر جگر آسمان اول نهاد پاى دوم را در

آسمان دوم و پس هر آسمانى را با يك گام پيمود تا بآسمان هفتم رسيد، ميان هر آسمانى يك گامش بود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 209

و هر چه بالا رفت خرد شد تا چون گنجشكى شد.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم بجبرئيل رو كرد و فرمود: ديدمت هراسان شدى، و چيزى هراس آورتر براى من از رنگ پريدگى تو نيست، فرمود: اى پيغمبر خدا سرزنش مكن، ميدانى اين كه بود؟ فرمود: نه. گفت: اين اسرافيل دربان خدا است، و از آنگه كه خدا آسمانها و زمين را آفريده از جاى خود نجنبيده و چون ديدمش فرو مى شود، پنداشتم فرمان قيامت را آورده، و از اين رو رنگم پريد، و چون ديدم آنچه خدا تو را بدان برگزيده رنگم بجا آمد و خود را يافتم، نديدى هر چه بالا رفت خرد شد.

راستش چيزى نيست كه نزديك خدا شود جز از بزرگى خدا خرد گردد، اين دربان خدا و نزديكتر خلق باو است و لوح از يك ياقوت سرخ برابر ديده او است، چون خدا تبارك و تعالى سخنى وحى كند بر لوح زند و او بنگرد و سپس بما افكندش و ما آن را در آسمانها و زمين باجراء گزاريم. راستش او نزديكترين آفريده رحمانست بدو و ميان من و او نود پرده از نور است تا آنجا كه چشم رس نيست و شماره و آمار ندارد، و من نزديكتر خلقم بدو و ميان من و او هزار سال راه است.

بيان: مقصود از پرده ها يا حجب معنويه است چنانچه گذشت يا مقصود ميان او و ميان عرش خدا است يا نهايت آفريده ها يا تا

آنجا كه مصدر وحى است.

ميگويم: اين حديث را بخط يكى از اساتيد ديدم كه آن را با حذف اسناد از مدينة العلم صدوق آورده.

9- و از همان: از امام صادق عليه السّلام كه: چون خدا ميكائيل را فرمايد تا فرو شود بدنيا در انجام فرمانى يك پا در آسمان هفتم گذارد و ديگرى را در زمين هفتم.

10- و از همان: از امام صادق عليه السّلام كه: خدا مارى آفريده كه گرد آسمانها و زمين را گرفته و سر و دمش را زير عرش گرد آورده و چون گناهان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 210

بنده ها را بيند افسوس خورد و از خدا اجازه خواهد كه آسمانها و زمين را ببلعد.

11- در قصص: بسندهاى گذشته در باب عوالم از أبى جعفر عليه السّلام كه خدا فرشته هاى روحانى آفريده و بالها دارند كه هر جا خدا خواهد با آنها پرواز كنند، و آنها را ميان طبقه هاى آسمانها جا داده، شبش تا روز تقديس كنند و از ميان آنها اسرافيل و ميكائيل و جبرئيل را برگزيده.

12- در صحيفه امام رضا عليه السّلام: تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: چون مرا بآسمان بردند، در آسمان سوّم مردى را ديدم نشسته يك پا در مشرق دارد و يكى در مغرب و لوحى بدست دارد و سرش را ميجنباند، بجبرئيل گفتم: اين كيست؟

گفت: ملك الموت است.

13- در خرائج: بسندى از معتّب غلام امام صادق عليه السّلام، گفت: من در عريض با امام صادق بودم و راه رفت تا بمسجدى آمد كه پدرش در آنجا خدا را عبادت ميكرد، و چون برگشت فرمود: اى معتب اينجا را مى بينى؟ گفتم: آرى،

فرمود: در اين ميان كه پدرم در اينجا بنماز ايستاده بود ناگاه پيرى آمد و وارد شد خوش سيما و نشست، در اين ميان كه او نشسته بود، مردى گندم گون و خوش رو آمد و او را خواست و بدو گفت: براى چه نشستى، اين فرمان را ندارى، بر خواستند و رفتند و نهان شدند از من و چيزى نديدم، پدرم فرمود: پسرم آن شيخ را با رفيقش ديدى؟ گفتم: آرى، شيخ كه بود و رفيقش كه؟ فرمود: آن شيخ ملك الموت بود و آنكه او را برد جبرئيل بود.

14- و از همان: بسندى از امام ششم عليه السّلام، در اين ميان كه من با كنيزم در خانه بودم بناگاه مرد ترشروى پيش آمد، و چون ديدمش دانستم ملك الموت است، و مردى ديگر با روى گشاده پيشوازش كرد و گفت: بدين فرمان ندارى در اين ميان كه من با آن كنيزك گفتگو ميكردم جانش گرفته شد.

بيان، بدين فرمان ندارى، يعنى به پس انداختن، يا ببرخورد جز متوفى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 211

يا بترشروئى با امام، در خبر پيش محتمل است نشستن يا جان گرفتن از امام با دو احتمال اوّل، و اللَّه يعلم.

15- المتهجد: در تعقيب نماز أمير المؤمنين عليه السّلام، و بنامت كه بر پيشانى اسرافيل نوشته شده و بنيروى آن نامى كه اسرافيل بدان در صور دمد، و از تو خواهم بنامت كه بر كف رضوان خادم جنانست.

16- الاختصاص: بسندش تا گفت: عبد اللَّه بن سلام در ضمن پرسش خود از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله گفت: كه بتو خبر داده؟ فرمود: جبرئيل، گفت: از كه؟ فرمود:

از ميكائيل، گفت: از

كه؟ فرمود: از اسرافيل، گفت: از كه؟ فرمود از لوح محفوظ، گفت: از كه؟ فرمود: از قلم، گفت: از كه؟ فرمود: از پروردگار جهانيان.

گفت: راستى گفتى، بگو جبرئيل در ژست زنانست يا مردان؟ فرمود:

مردان، گفت: بمن بگو خوراكش چيست؟ فرمود: تسبيح و نوشابه اش تهليل است گفت: راست گفتى اى محمّد، بمن بگو درازاى جبرئيل چند است؟ فرمود: ميانه است در فرشته ها نه بسيار دراز و نه بسيار كوتاه، 80 گيسو دارد، برچيده مو و مجعّد است، و ميان دو چشمش ماه نويست، درخشان و گشاده چشم و سفيد پاى. پرتو او ميان فرشته ها چون پرتو روز است در تاريكى شب 24 بال سبز دارد، توربافى با درّ و ياقوت و پايانش لؤلؤ است.

حمايلى دارد كه آسترش رحمت است و تكمه هايش كرامت و رويه اش وقار پرش از زعفرانست، پيشانى گشاده، بينى برآمده، كشيده گونه، دو فكش مدور خوش قد و بالا، نخورد، ننوشد، خسته نشود، سهو نكند، تا قيامت مأمور وحى خدا است گفت: راست گفتى اى محمّد- سپس حديث را تا آنجا كشانده- كه گفت:

سه چيست؟ فرمود: جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل كه رؤساء فرشته هايند و سرپرست وحى پروردگار جهانيان (45- اختصاص).

17- در كافى (199- روضه): بسندش از حنان بن سدير كه بامام پنجم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 212

عليه السّلام گفتم: خبرم ده از قول يعقوب بپسرانش «برويد و جستجو كنيد از يوسف و برادرش 87- يوسف» ميدانست يوسف كه 20 سال از او جدا بوده زنده است؟

فرمود: آرى، گفتم: چگونه دانست؟ فرمود: سحرگاه دعا كرد و از خدا خواست كه ملك الموت بر او فرود شود، و بريال ملك الموت بر او فرو شد و

باو گفت اى يعقوب چه كارى دارى؟ گفت: بمن بگو جانها را كه ميستانى با همند يا جدا جدا؟

گفت: جدا جدا، گفت: در ميان جانها كه بتو گذر كردند، جان يوسف گذر كرده؟ گفت: نه، و يعقوب دانست او زنده است و بپسرانش گفت: جستجو كنيد از يوسف و برادرش.

بيان: اين فرشته يا عزرائيل بوده كه جان ستاند يا ديگرى كه جانها را از او ستاند و اگر با هم دريافت ميكرد بسا روح يوسف مشخص نبود و بسا كه در سرى ارواحى كه بدو نرسيده بود قرار داشت.

18- در كافى (272- روضه): بسندى از امام پنجم كه در بهشت نهريست و جبرئيل هر بامداد در آن فرو شود و از آن برآيد و پر تكاند، و خدا عزّ و جلّ از هر قطره كه از او بچكد فرشته اى آفريند.

19- و از همان (318- روضه كافى): بسندى از امام ششم عليه السّلام فرمود:

چون روز احد مردم گريختند- و حديث درازى كشانده تا فرموده- پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله گفت: پروردگارا بمن نويد دادى كه دينت غلبه كند، و اگر خواهى درمانده نيستى و على نزد نبىّ صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت؛ بنگى سخت شنوم و شنوم كه «پيش شو، حيزوم. و قصد ضربت بكسى را نكنم جز آنكه پيش از ضربت مرده بر زمين افتد، فرمود: اين جبرئيل است با ميكائيل و اسرافيل بهمراه فرشته ها.

سپس جبرئيل آمد و كنار رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ايستاد و گفت: اى محمّد اين كار على هماى همدردى است فرمود: راستى على از من است و من از او، جبرئيل گفت:

منهم از هر

دو شما، سپس مردم گريختند- و حديث را كشانده تا گفته- جبرئيل آنان را دنبال كرد و چون آواز سم اسبش را مى شنيدند در رفتن شتاب ميكردند و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 213

او در پى آنها بود، و چون كوچ ميكردند ميگفتند آن همان لشكر محمّد است كه آمد، أبو سفيان بمكّه در آمد و گزارش داد، شبانها و هيزم كشها بمكّه آمدند، گفتند: ما ديديم كه هر گاه لشكر أبو سفيان كوچ ميكرد لشكر محمّد بجاى آنها منزل ميگرفتند و يك سوارى بر پشت اسب سرخى بدنبال آنها بود، أهل مكّه رو به ابو سفيان كردند و او را بباد سرزنش گرفتند، تا آخر خبر.

20- و از همان (328- روضه): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا چهار فرشته فرستاد براى هلاك قوم لوط: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و كروبيل، و اينها عمامه بسته بابراهيم عليه السّلام گذر كردند و بر او سلام دادند، و آنها را نشناخت و وضع زيبائى در آنها ديد، و گفت: خودم بايد بآنها خدمت كنم، مهمان نواز بود، يك گوساله فربه براى آنها سر بريد و پخت و نزد آنها برد، و چون در بر آنها نهاد و ديد دست بدان نزدند، همه آنها را ناشناس دانست و از آنها ترسيد.

چون جبرئيل اين را ديد عمامه از رو برگرفت و از سر و ابراهيم عليه السّلام او را شناخت، گفت: تو او هستى، گفت: آرى، و زنش ساره گذر كرد و او را باسحاق و پس از او به يعقوب مژده داد، و گفت: آنچه خدا فرموده، و پاسخش دادند بدان چه در قرآنست ابراهيم گفت: براى چه آمديد؟

گفتند براى هلاك كردن قوم لوط- و حديث را كشانده تا فرموده- نزد لوط آمدند و او در كشت خود بود نزديك شهر باو سلام دادند و عمامه بر سر داشتند، چون آنها را زيبا ديد با عمامه سفيد و جامه سفيد، بآنها گفت: منزل ميخواهيد؟ گفتند: آرى، جلو افتاد و بدنبالش رفتند و از منزل بردن آنها پشيمان شد، گفت: چه كارى كردم آنها را نزد قوم خود آوردم كه آنها را ميشناسم.

بآنها رو كرد و گفت: نزد شرار خلق اللَّه مى آئيد- و كشيده تا فرموده- و چون زنش آنها را ديد كه زيبا هستند، پشت بام برآمد دست زد و مردم نشنيدند و دود كرد و چون دود را ديدند، دويدند در خانه- و كشيده تا فرموده- بسيار شدند و وارد خانه شدند، و جبرئيل با انگشت بدانها اشاره كرد و كور شدند- و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 214

كشيده تا فرموده- سپس جبرئيل آن شهر را از زمين هفتم با بال خود كند و بالا برد تا أهل آسمان دنيا بنگ سگان و آواز خروسهاى آنها را شنيدند، و آن را واژگون كرد و بر آنها و هر كه اطراف شهر بود سنگ سجيل باريد.

21- و از همان (362- روضه): بسندش از أبى جعفر عليه السّلام، كه چون خدا ابراهيم را خليل خود ساخت و مژده خلّت او رسيد، ملك الموت در صورت جوان سفيد كه دو جامه سپيد پوشيده، و سرش مرتب كرده بخانه ابراهيم عليه السّلام آمد و وى او را از بيرون خانه پيشواز كرد، ابراهيم مرد غيورى بود و چون از خانه بيرون ميرفت براى كارى در خانه اش را

مى بست و كليدش با خود برميداشت، سپس بازگشت و در گشود، ناگاه مردى زيباتر مردها را در خانه ديد، دست او را گرفت و گفت: اى بنده اك خدا چه كسى تو را وارد خانه من كرده؟ گفت: پروردگارش مرا وارد كرده، گفت: پروردگارش بدان سزاوارتر از من است، تو كيستى؟ گفت من، ملك الموتم.

ابراهيم هراس كرد، و گفت: آمدى جانم را بگيرى؟ گفت، نه ولى خدا بنده اى را دوست خود برگرفته و آمدم بتو مژده دهم، گفت: او كيست تا اينكه خدمت او كنم تا بميرم؟ گفت او توئى، و او نزد ساره رفت و گفت: خدايم مرا دوست خود گرفته.

22- در درّ منثور (1 ص 91) از چند كتاب از ابن عباس، گفت: در اين ميان كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم با جبرئيل در يك گوشه بود و بناگاه افق آسمان شكافت و جبرئيل رنگ باخت و درهم شد و بزمين چسبيد، ناگاه فرشته اى برابر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد خدايت سلام ميرساند و مخير ميكند كه پيغمبر باشى و شاه يا پيغمبر باشى و بنده؟ رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: جبرئيل با دست بمن اشاره كرد كه فروتنى كن و من دانستم خيرخواه است، و گفتم، پيغمبر و بنده، و آن فرشته بآسمان برآمد.

پيغمبر فرمود: من ميخواستم تو را از وى بپرسم، و حالى در تو ديدم كه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 215

مانع پرسش شد، اين كى بود؟ گفت: اين اسرافيل بود خدا از روز اوّل كه او را پيش خود آفريده گام نهاده و چشم بزير است، ميان او

و پروردگار 70 نور است كسى بدانها نزديك نشود جز اينكه بسوزد، لوح محفوظ نزد او است، و چون خدا فرمانى در آسمانها يا زمين صادر كند آن لوح برآيد و بپيشانى اسرافيل زند تا بدان بنگرد، اگر كار من باشد بمن فرمايد، و اگر كار ميكائيل باشد باو فرمايد، و اگر كار ملك الموت باشد باو گويد.

گفتم: اى جبرئيل تو بر سر چه كارى؟ گفت بر باد و لشكرهايم گفتم:

ميكائيل چه كاره است؟ گفت گياه و باران بدست او است، گفتم: ملك الموت؟ گفت:

جانستانست و من گمان كردم فرو نشده مگر براى برپا كردن قيامت، و آن ترسى كه در من ديدى از برپا شدن قيامت بود.

23- و از ابن عباس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: برتر فرشته ها جبرئيل است (..)

24- و از موسى بن أبى عائشه كه بمن رسيده جبرئيل عليه السّلام امام أهل آسمانست (....)

25- از جابر بن عبد اللَّه كه جبرئيل گماشته بر حاجت بنده ها است، چون، مؤمنى دعا كند خدا فرمايد اى جبرئيل دعايش را نگهدار كه من او را و آوازش را دوست دارم، و چون كافر دعا كند، فرمايد: زود حاجتش برآر كه دشمن او و آواز اويم.

26- و از شريح بن عبيد است كه چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بآسمان برآمد جبرئيل را در آفرينش او ديد و پرهاش از زبرجد و لؤلؤ و ياقوت بود، فرمود: بنظرم رسيد كه ميان دو ديده اش افق را بسته، و پيش از آن بصورتهاى مختلفش ديده بودم و بيشتر بصورت دحيه كلبى، و بسا او را چنان ميديدم كه از پشت غربال (..)

27- از

حذيفه است كه جبرئيل دو پر دارد و حمايلى از درّ برشته كشيده دندانهاى پيشين او درخشانند، پيشانى او روشن، و سرش مانند لؤلؤ تيره تيره دارد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 216

و چون برف است رد و گامش سبزه است.

بيان: «رأس محبّك» در نهايه است كه يعنى مانند فرزده.

28- در منثور: از ابن عباس كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: ميان دو شانه جبرئيل پانصد سال راه است براى پرنده شتابان.

29- در روايت وهب آن را 700 سال راه دانسته (ج 1- 92).

30- و از ابن شهابست كه رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم از جبرئيل خواست كه خود را بصورت اصلى نمايد، جبرئيل گفت تاب ديدن آن را ندارى، فرمود: دوست دارم چنين كنى، رسول خدا شب مهتابى براى نماز بيرون شد و جبرئيل در صورت خود آمد و نمايان شد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم چون او را ديد از هوش رفت، چون بهوش آمد جبرئيل او را داشت يك دست بر سينه او نهاده و يك دست ميان دو شانه اش.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود نميدانستم خدا چيزى را چنين آفريده باشد، جبرئيل گفت: چگونه اى اگر اسرافيل را بينى كه 12 بال دارد يكى در مشرق و يكى در مغرب و عرش بر دوش او است و بسا از عظمت خدا چنان كوچك شود كه مانند پرنده اى كوچكتر از گنجشك شود، تا عرش او را جز عظمتش برندارد (...)

31- از أبى سعيد از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه در بهشت نهريست هر بار جبرئيل در آن درآيد و برآيد و

خود تكاند خدا از هر قطره كه از او بچكد فرشته اى آفريند (00 ص 93).

32- گفت: روايت است كه جبرئيل گريان نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم آمد و پيغمبر باو گفت: چرا گريه كنى؟ گفت: چرا نگريم بخدا از روزى كه دوزخ را آفريده چشمم خشگ نشده از ترس اينكه گناه كنم و مرا در آن افكند، گفت ميكائيل از روزى كه دوزخ آفريده شده نخنديده.

33- و از عكرمه كه رسول خدا از جبرئيل پرسيد گرامى تر خلق نزد خدا كيست، بالا رفت و فرو شد و گفت: گرامى تر خلق نزد خدا جبرئيل است و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت، اما جبرئيل سركار جنگ و يار پيغمبرانست و ميكائيل

آسمان و جهان، ج 3، ص: 217

سركار هر قطره كه ببارد، و هر برگ كه برويد، و هر برگ كه بيفتد، و ملك الموت گماشته بگرفتن جان هر بنده است در خشكى و يا دريا، و اسرافيل امين خدا است ميان او و آنان (...)

34- و از ابن عباس است كه جبرئيل برابر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ايستاد و سربندى سبز داشت كه گرد گرفته بود، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اين گرد كه بر سربند تو است چيست؟ گفت: من خانه كعبه را زيارت كردم و فرشته ها بر ركن مزاحمت كردند و با بال خود اين گرد كه بينى برافشاندند (...)

35- و از ابن عباس كه جبرئيل در يك مجلسى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نشسته بود آمد برابر او نشست و دو كف بر دو زانوى او نهاد و گفت: يا رسول اللَّه

اسلام را بمن بازگو، فرمود: اسلام اينست كه دل بخدا دارى و گواهى دهى نيست معبودى بر حق جز خدا: يگانه است، شريك ندارد و اينكه محمّد بنده و رسول او است، فرمود: چون چنين كنى مسلمانى، گفت: يا رسول اللَّه از ايمان بمن بازگو.

فرمود: ايمان اينست كه باور دارى خدا و روز باز پسين و فرشته ها و قرآن و پيغمبران و مرگ و زندگى پس از مرگ را، باور كنى بهشت و دوزخ و حساب و ميزان را، و باور دارى قدر را از نيك و بدش، و چون چنين كنى ايمان دارى، گفت: يا رسول اللَّه بمن بگو از احسان؟ فرمود: كه براى خدا چنان كار كنى كه گويا او را مى بينى، و اگر نبينى او تو را بيند (...)

36- و از انس و ديگران بچند سند كه در اين ميان كه پيغمبر با يارانش نشسته بود: مردى در جامه سفر نزد او آمد و مردم را بهمزد تا در برابر او نشست و دست بر زانويش نهاد و گفت: يا محمّد اسلام چيست؟ و حديث را چنانچه گذشت كشانده تا گفته- يا رسول اللَّه قيامت كى مى شود؟ فرمود: آنكه پرسيده شده داناتر نيست بدان از پرسنده، و مرد برگشت و رفت، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: او را نزد من آريد، دنبالش رفتند و چيزى نديدند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اين جبرئيل بود، آمده بود دين شما را بشما بياموزد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 218

37- و از وهب بن منبه كه خدا صور را از لؤلؤ سفيد آفريده بزلالى آئينه و پس از آن بعرش

فرمود: بگير اين صور را و بدان در آويخت «سپس فرمود، باش، و اسرافيل شد، و باو فرمود: صور را بگير: آن را گرفت و در آن بشماره هر جان و هر نفس كش سوراخى است، دو جان از يك سوراخ بر نيايند.

در ميان صور روز نيست چون گردى آسمان و زمين و اسرافيل لب بر آن نهاده و آنگه خدا تعالى فرمود: البته تو را گماردم بر صور، دميدن و فرياد تور است، اسرافيل در جلو عرش درآمد و پاى راستش را زير عرش در آورد و چپش از پيش داشت، و از روزى كه خدايش آفريده ديده بر هم نزد و چشم دارد كه خدا چه وقت او را فرمان دهد (درّ منثور ج 5- ص 338) 38- از ابن عباس از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در قول خدا تعالى «فرود آورد بدو روح الامين» فرمود: روح الامين جبرئيل است كه 600 بال لؤلؤ در او ديدم بازشان كرده بود بمانند پر طاوسها (... ص 94) 39- و از أبى سعيد خدرى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: چگونه خوشم وقتى كه صاحب صور صور را بدهان گرفته و پيشانى خم كرده و گوش فرا دارد و منتظر فرمان دميدنست تا بدمد؟

مسلمانان گفتند: چه گوئيم يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم، فرمود: بگوئيد: «حسبنا اللَّه و نعم الوكيل على اللَّه توكلنا بس است ما را خدا و خوب نگهداريست، كار خود بخدا گذاريم».

توضيح:

جوهرى گفته: كيف انعم، از نعمه بفتح است بمعنى شادى و خوشى و رفاه.

40- در درّ منثور: از ابن مسعود كه: صور

مانند شاخى است كه در آن ميدمند (.. ص 338).

41- و از أبى هريره كه گويد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: از روزى كه اسرافيل

آسمان و جهان، ج 3، ص: 219

گماشته شده بر صور ديده بعرش بالا نكرده مبادا پيش از آنكه ديده برگرداند، فرمان فرياد باو داده شود، دو چشمش چون دو اختر درخشانند (...)

42- و از أبى سعيد كه دو صور دار، دو شاخ بدست دارند، و ميپايند كه كى فرمان بدانها رسد (...)

43- و از او از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه: بامداد نيايد جز دو فرشته گماشته بر صور منتظرند كى فرمان يابند در صور بدمند و در آن بدمند (...)

44- و از كعب كه: اسرافيل 4 بال دارد، دو تا در هوا و دو تا بخود بسته و پيراهن كرده، و بالى هم بر دوش او است، و قلم بر گوش او، چون وحى رسد قلم بنگارد و فرشته ها بخوانند، و فرشته صور از او فروتر است، بر سر يك زانو نشسته و ديگرى را بلند دارد، و صور را بدم گرفته، و پشت خم كرده، و ديده باسرافيل دوخته؟ و فرمانش بدميدن در صور آنگه است كه اسرافيل پر بخواباند (...) و از عائشه هم مانند آنست.

45- از ابن عباس كه چون آيه فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ، 9- المدثر فرود شد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: چگونه خوش باشم و صاحب صور شاخ بدم گرفته و پيشانى خم كرده و گوش ميدارد چه وقت فرمان شود، گفتيم: يا رسول چه گوئيم: فرمود:

بگوئيد حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ و على اللَّه توكّلنا (درّ منثور

ج 6- ص 282).

46- از قتاده است كه فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ يعنى چون دميده شود در صور (... ص 321) 47- و از ابى مسعود «البته او را در افق مبين ديد» جبرئيل در رفرفي سبز بود و افق را پوشانده بود (000 ص 361).

48- و باز از او كه جبرئيل را 600 بال است كه افق را بندد (... ص 321).

49- و از ابن عباس در تفسير اين آيه كه مقصود جبرئيل است كه محمّد او را در صورت وى در سدرة المنتهى ديد (...)

آسمان و جهان، ج 3، ص: 220

50- از معاوية بن قرّه كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم بجبرئيل فرمود پروردگارت خوب تو را ستوده كه «نيرومند است، در بر صاحب عرش مقام دارد، مطاع است و امين» نيروى تو چيست و امانتت كدام است؟ گفت نيرويم همين كه مأمور شهرهاى قوم لوط شدم چهار شهر بودند و در هر شهرى 400 هزار مرد جنگى جز زن و بچه آنها را از هفتم زمين بركندم تا أهل آسمان آواز مرغان و بنگ سگان را شنيدند و آنها فرو انداختم و همه را كشتم، اما امانتم اينكه هيچ فرمانى بمن نشد كه از او تعدى كنم بكار ديگر (.. ص 321) 51- و از أبى صالح در قول خدا «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» فرمود: جبرئيل است «مطاع است و امين» بر 70 حجاب كه بى اجازه در آنها درآيد (...)

52- و از خزرج كه شنيدم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ميفرمود: و نگاه ميكرد بملك الموت بالاى سر يك انصارى، كه اى ملك الموت، بيار من آسان

گير و او گفت:

خوشدل باش و چشم روشن كه من بهر مؤمنى آسان گيرم: و بدان اى محمّد كه من جان آدمى زاده را گيرم، آنگه كه در خانه شيون برپا شود جان او در دست منست برخيزم ميگويم اين شيون چيست؟ بخدا ما ستم نكرديم و پيش از اجلش نيامديم و شتاب نكرديم و گناهى در گرفتن جانش نداريم.

اگر بدان چه خدا كرده شكيبا باشيد اجر بريد، و اگر خشم گيريد گناه ورزيد ما را نزد شما بازگشتى و بازگشتى است، الحذر، الحذر، هيچ خاندانى زير چادر يا خانه گلى، نيك يا بدكار، در دشت يا كوه نباشند جز اينكه من هر شبانه روز آنان را بازرسى كنم، و خرد و بزرگشان را از خودشان بهتر شناسم، بخدا اگر بخواهم جان يك بشر را بگيرم نميتوانم تا خدا اجازه آن را دهد (ج 5 ص 173- درّ منثور).

53- و از ابن عباس كه ملك الموت گماشته گرفتن جان آدميانست و او متصدى اينست، و فرشته اى از آن پريانست و فرشته اى از ديوان، فرشته اى از پرنده فرشته اى از وحوش و درنده ها و ماهيها و مورچه، و آنان 4 فرشته اند خود فرشته ها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 221

در فرياد يكم ميميرند، و ملك الموت جان همه را گيرد، و سپس بميرد، امّا شهيدان دريا را خدا جان ستاند، آن را بملك الموت وانهند باحترام آنان (...)

54- از أبى جعفر محمّد بن على عليه السّلام كه پيغمبر بر يكى از انصار وارد شد او را عيادت كند و ناگاه ملك الموت بالاى سرش بود باو فرمود: اى ملك الموت بيارم آسان گير كه مؤمن است، گفت اى

محمّد مژده ات باد كه من بهر مؤمنى آسان گيرم و بدان كه من جان آدميزاده بگيرم و خاندانش شيون كنند، و بگوشه خانه هستم و گويم: بخدا من گناهى ندارم، باز هم برگردم، الحذر، الحذر، خدا خاندانى نيافريده در ده و بيابان و خشكى و دريا جز اينكه من در هر شبانه روز آنها را وارسم پنج بار، تا اينكه خرد و بزرگشان را از خودشان بهتر شناسم، بخدا اى محمّد من نميتوانم جان يك پشه را بگيرم تا خدا تبارك و تعالى فرمان آن را ندهد (.. ص 174).

55- در كافى (ج 3 ص 136): بسندى از امام ششم با اندك تغيير مانند آن را آورده.

56- (...): بسندى از امام پنجم بمانند آن جز اينكه پس از 5 بار «نزد اوقات نماز را» افزوده.

بيان: نهان نيست كه اين اخبار دلالت ندارند بر اينكه جان ستان جانوران ملك الموت است، زيرا غرض اينست كه بر هيچ كار كوچك و بزرگ بى اجازه خدا قادر نيست، و منافات با خبر ابن عباس ندارند، ولى در اخبار ما تصريحى بهيچ طرف نيست و توقف در آن احوط است، و اخبار مناسب اين باب و پيش از آن در كتاب معاد و جز آن گذشت.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 222

عصمت فرشته ها، داستان هاروت و ماروت بيان حقيقت سحر و انواع آن

آيات قرآن

1- البقره: (102) پيروى كردند از آنچه ديوان بر ملك سليمان ميخواندند و سليمان كافر نبود و ديوان كافر بودند، ياد ميدادند بمردم جادو و آنچه فرو آمده بودند بر دو فرشته ببابل هاروت و ماروت و نياموختند بكسى تا باو ميگفتند جز اين نيست كه ما فتنه ايم كافر مشو، پس مى آموختند از آنها آنچه بدان جدا كنند ميان مرد

و جفتش و زيان رسان باحدى نيستند جز بفرمان خدا و ياد ميگرفتند آنچه زيانشان داشت و سودشان نداشت، و البته دانستند هر آينه كسى كه خريدار سحر شود در آخرت بهره اى ندارد.

2- النساء (172) هرگز روگردان نيست مسيح از اينكه بنده خدا باشد و نه فرشته هاى مقرّب.

3- الاعراف (206) راستى آنان كه نزد پروردگارتند سر باز نزنند از عبادتش و تسبيحش گويند و برايش سجده كنند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 223

4- النحل (49- 50) و براى خدا سجده كنند هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمين از جانور و فرشته ها و سرباز نزنند ميترسند از پروردگار فراز خود و ميكنند آنچه را فرماندارند.

5- مريم (64) ما فرو نشويم جز بفرمان پروردگارت از او است آنچه در پيش و در پس داريم و آنچه ميان آنهاست و نيست پروردگارت فراموشكار.

6- الأنبياء (19- 20) و هر كه نزد او است تكبر نكند از پرستش او و مانده نشوند* تسبيح گويند در شبانه روز و وانگيرند و فرموده (26- 29) و گفتند خدا پسر گرفته منزه است بلكه بنده هاى گراميند پيشى نگيرند از او در گفتار و بفرمانش كار كنند* ميداند آنچه پيش آنها است و آنچه در پس آنها و ميانجى نشوند جز براى كسى كه بپسندد و آنان از ترسش نگرانند* هر كدام گويند من معبودم جز او، سزايش دهم با دوزخ، چنين سزا دهم ستمكاران را.

7- التحريم (6) بر آنند فرشته هاى بدخو و سخت نافرمانى خدا نكنند در آنچه فرمايد، و بكنند هر چه فرمان گيرند.

تفسير
تفسير

: «پيروى كردند از آنچه ميخواندند ديوها» گويم: اين آيه بنظر آرد كه فرشته ها معصوم نيستند،

و علماء را در تأويل آن چند راه است كه ما ببرخى اشاره كنيم گرچه بدرازا كشد:

سيد مرتضى- ره- در كتاب «غرر و درر» گفته: اگر كسى از قول خدا عز و علا «و پيروند آنچه را شياطينى ميخوانند- تا فرموده- و البته چه بد است آنچه خود را بدان فروختند اگر ميدانستند اى كاش» پرسد و گويد چگونه خدا بفرشته ها جادو فرو فرستد يا چگونه فرشته ها آن را بمردم آموزند و ميان زن و شوهر جدائى افكنند؟ و چگونه زيان ناشى از آن باذن خدا تعالى وابسته است با آنكه از آن نهى كرده و بر حذر داشته؟ و چگونه براى آنها علم را اثبات كرده و در قول خدا وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و در جمله ديگر خود لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ آن را نفى كرده؟

آسمان و جهان، ج 3، ص: 224

جواب: گوئيم: در آيه چند راه است و هر كدام شبهه اى كه بر ناواردى كه خوب انديشه نكرده در آيد از ميان ببرد.

1- معنى «آنچه نازل شده بر دو فرشته» اينست كه خدا خبر داده گروهى اهل كتاب پيروند از دروغى كه شياطين بملك سليمان بسته اند و جادوئى كه بدان نسبت دادند، و خدا عزّ و جلّ او را از آنچه دروغ در آورده اند تبرئه كرده كه فرموده «سليمان كافر نبود ولى ديوها كافر بودند» براى جادوگرى و ظاهرسازى بر مردم.

سپس فرموده «مى آموختند بمردم جادو را و آنچه بدو فرشته فرو شده بود» و همانا آنچه بر آنها فرو شده بود جادوگرى نبود بلكه بيان حقيقت جادو و نيرنگ آن بود براى اينكه مردم از آن دورى

كنند، چنانچه خدا انواع گناهان و احوال زشتيها را براى ما بيان كرده تا از آنها دورى كنيم نه اينكه آنها را انجام دهيم، جز اينكه ديوها چون جادو را دانستند بكار بستند و انجام دادند، و ديگران كه مؤمن بودند چون آن را فهميدند از آن حذر كردند، و از دانستن آن سود بردند.

سپس فرمود «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» اعلام نكردند دو فرشته آن را بكسى» و علم در كلام عرب بمعنى اعلم آمده چنانچه قطامى مى گويد:

تعلّم انّ بعد الغىّ رشداً و ان لتانك الغمر انقشاعا «1»

و كعب بن زهير گويد:

تعلّم رسول اللَّه انك مدركى و ان وعيداً منك كالأخذ باليد «2»

و آنچه دليل است كه در اينجا بمعنى اعلام است نه تعليم قول او است «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ» يعنى براى كسى جادو را

آسمان و جهان، ج 3، ص: 225

وصف نكردند جز اينكه ميگفتند، وسيله امتحانيم كه امرى براى مكلفين القاء كردند تا از آن دورى كنند و دست بكشند با اينكه ميتوانند بكار برند و مرتكب شوند، و آنها بهر كس از آن آگهى دادند گفتند با بكار بردن آن كافر مشو، و از هدف اعلام بدان رو مگردان» چون هدف اينست كه از آن دورى كنى نه اينكه بدان عمل كنى.

سپس فرمود: آموختند از آنها وسيله جدائى زن و شوهر را گرچه مقصود فرشته ها اين نبود كه آن را در اين باره بكار برند، و از اين رو گفت: «ياد گرفتند آنچه را زيانشان داشت و سودشان نداد، چون قصدشان عمل بدان بود نه دورى از آن و بسوء اختيارشان از آن زيان

بردند.

2- مقصود اين باشد كه: پيروند آنچه را ميخوانند ديوها بر ملك سليمان و بر آنچه با دو فرشته فروشده كه «ما انزل» عطف بر ملك سليمانست و على بمعنى مع يعنى آنچه بزبان دو فرشته فرو آمده چنانچه خدا فرموده است «پروردگارا بما بده آنچه را بر رسولانت وعده دادى» يعنى بر زبان آنها و بهمراه آنها و واسطه شدن لفظ ديگر ميان معطوف و معطوف عليه جائز است (و از كلام عرب و آيات قرآن گواه بر آن آورده) و گفته اين در روش عرب مانند بسيار دارد.

سپس خدا فرموده «آن دو فرشته جادو بكسى ياد ندادند» بلكه بسختى از آن غدقن كردند تا آنجا كه «ميگفتند» ما خود وسيله آزمودنيم «مبادا كافر شوى» بجادوگرى، چنانچه مردى گويد: من فلانى را چنين فرمان ندادم بلكه در غدقن از آن اصرار كردم تا باو گفتم اگر اين كار كنى چنين و چنان ميشوى، و اين نهايت بلاغت در سخن است و كوتاه گوئى است كه با لفظ اندك معانى بسيار بفهماند، زيرا با همين جمله كوتاه شرح مفصلى را كه ما گفتيم بيان كرده و براى آن در قرآن مانندهائيست.

خدا فرموده «نگرفته خدا فرزندى و نيست با او معبودى، در اين صورت بدر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 226

ميبرد هر معبودى آنچه آفريده، 73- المؤمنون» و مانند قول خدا تعالى «روزى كه سپيدند چهره هائى و سياهند چهره هائى اما آنان كه روسياهند آيا كافر شديد پس از ايمان خود، پس بچشيد عذاب را بكفر خود، 106- آل عمران».

يعنى گفته شود بدانها كه كافرند آيا كافر شديد پس از ايمان خود، و مثل بيشتر از آنست كه

بياوريم، سپس خدا فرموده «پس آموختند از آن دو وسيله جدائى زن و شوهر را؟ و نميتوانند آن دو، فرشته ها باشند زيرا خدا تعليم را از آنها نفى كرد بلكه بايد كفر و جادو باشند كه ذكر آنها گذشته، چون از «و كفروا» كفر فهم شود، و جادو خود ذكر شده و مانند آنست قول خدا سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى* وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى البته يادآور شود كسى كه ميترسد و كناره كند از آن بدبخت 10- 11- الاعلى» كه ضمير بذكرى بر كشته چون فعلى آن در كلام است گرچه خودش نيست.

و ممكن است مقصود اين باشد كه مى آموختند بجاى تعليم آن دو فرشته، يعنى از تعليم فرشته ها كه نهيشان كرده بودند از جادو عدول ميكردند و آن را بكار ميبردند چنانچه كسى گويد: كاش براى ما از فلانى، فلانى بود يعنى بجاى او بود چنانچه شاعر گفته (و دو شعر بى گواه آورده كه «من» معنى بدل دارد).

و بعد گفته «آنچه بدان جدائى اندازند ميان مرد و جفتش» دو وجه دارد يكى اينكه شوهر يا زن را گمراه ميكردند و به بت پرستى ميكشيدند و او را از همسر مؤمنش كه ديندار و خداپرست بود جدا ميكردند، براى اختلاف در دين و دوّم اينكه ميان آنها سخن چينى و بدگوئى ميكردند بناحق تا كار آنها بجدائى ميكشيد.

3- مقصود اين باشد كه بدو فرشته چيزى فرو فرستاده نشده و گويا خدا فرمود:

پيرو بودند آنچه را ديوان ميخواندند بر عهد ملك سليمان و سليمان كافر نبود و جادو بر دو فرشته فرود نيامده بود، ولى ديوان كافر شدند و بمردم جادو آموختند در بابل هاروت و ماروت و قول

خدا «بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ» پس ذكر شده و در معنى پيش است و بنا بر اين تأويل هاروت و ماروت نام دو مرد است از مردم و ذكر آنها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 227

پس از ذكر مردم براى امتياز مكانست و دو فرشته كه خدا جادو را از آنها نفى كرده جبرئيل و ميكائيلند، چون يهود مدعى بودند كه خدا جادو را بزبان جبرئيل و ميكائيل بسليمان فرو فرستاده و خدا اين گفته آنها را دروغ شمرده.

و ممكن است هاروت و ماروت از ديوان باشند و گويا خدا فرموده: ولى ديوها كه هاروت و ماروت اند كافر شدند و اين تعبير رواست چنانچه خدا فرموده «و بوديم براى قضاوتشان گواهان، 79- الأنبياء» و منظور همان داود و سليمانست، و بنا بر اين تأويل قول «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ» برميگردد بهمان هاروت و ماروت كه ديو بودند يا شاگرد او كه از او جادو آموخته بودند و جادوگرى ميكردند.

و گفته آنها كه «همانا ما فتنه ايم و كافر مشو» بر اين تفسير شوخى و لودگى است، چنانچه يك بازيگر بشوخى ميگويد: من كار زشتى ميكنم يا بيهوده ميگويد اين كار كسى است كه رستگار نشود و گفته كسى كه نجات ندارد، و بخدا جز زيان بدست نياوردم، و اينها از راه اندرز بمردم و حذر دادن آنها نيست بلكه شوخى و لودگى است.

و بنا بر اينكه مقصود نفى نزول است رواست كه هاروت و ماروت نام دو فرشته باشد كه جادوگرى از آنها نفى شده، «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» تا آخر برگردد بدو تيره از جن و انس

كه لفظ تثنيه با آن مناسب است، و اين تأويل نفى نزول از ابن عباس و جز او نقل شده.

و از او روايت است كه ميخوانده «ملكين دو پادشاه» بكسر لام و ميگفته كى اين دو كافر عجمى پادشاه بودند بلكه مانند پادشاه بودند.

و بر اين قرائت هم مانعى ندارد كه «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» بآنها برگردد و بر اين قرائت لازم نيست «وَ ما أُنْزِلَ» نفى باشد بلكه معنى اين باشد كه آنان كه گزارش حال آنها شد پيرو شياطين باشند و پيرو آنچه بر اين دو پادشاه فرو شده از

آسمان و جهان، ج 3، ص: 228

جادوگرى، و نزول آن وابسته بخدا نباشد بقرينه اينكه خدا جادوگرى نازل نكند و از برخى گمراهان و گنهكاران بدانها فرو آمده باشد و معنى نزول حمل باشد از سرزمينهاى بلند و از شهرها و مانند آن نه از آسمان زيرا كسى كه از جاى بلند بزمين پستى رود گويند فرو شد، و اما اينكه فرموده خدا «و زيان رسان نيستند بكسى جز باذن خدا» چند وجه دارد.

1- اذن يعنى علم خدا (و گواه از تلفظ عرب و شعر او آورده).

2- زيانى كه در جادو بكسى رسد از اثر داروها است كه بجادو شده ميخورانند و او را گول ميزنند و اين گونه زيان از خدا است كه آنها را آفريده گرچه نبايد آنها را بكسى دهند و اگر دهند كيفر دارند و بايد زيان را جبران كنند.

3- زيان مورد آيه همان جدائى زن و شوهر است كه بزيان هر دو است و اين جدائى پس از اثر جادو در اختلاف ميان آنها بايد باذن خدا باشد و

بفرمان او است كه زن و شوهر ناساز از هم جدا ميشوند، چون يكى از آنها دنبال جادو رفته و كافر شده، از اين رو خدا فرموده: «آنها زيانمندكننده نيستند مگر بفرمان خدا» يعنى اگر حكم خدا نبود كه بايد زن و شوهر باختلاف دين از هم جدا شوند، اين زيان در ميان نبود، مؤيد آنست روايتى كه گويد از دين سليمان بود كه هر كه جادو كند از زن خود جدا شود.

و اما قول خدا «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ دانستند البته كسى كه آن را بر گيرد در آخرت بهره ندارد» باز فرمود «كاش ميدانستند» و اين دو بظاهر با هم منافات دارند در حلّ آن چند وجه است.

1- آنان كه دانستند جز آنها بودند كه نميدانستند، دانايان ديوان بودند، يا دانشمندان تورات كه آن را پشت سر گذاشتند و گويا نميدانند و پيرو شدند آنچه را ديوان ميخواندند بر ملك سليمان، و نادانان جادوگرانى بودند كه خود را بدان فروختند.

2- داناها همان نادانها بودند چون دانش خود را بكار نبستند و از آن سود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 229

نبردند، خدا فرمايد: آنها دانا بودند كه هر كه آن را بخرد و بكار برد و بخود پسندد بهره ندارد ولى بكيفر معنوى و بى پايانش دانا نبودند.

3- چون بدانش خود عمل نكردند در حكم نادان بودند، (و گواه از عرف و از شعر عرب براى آن آورده).

4- اينكه اينان ميدانستند كه در آخرت بهره خوب ندارند چون كار زشت كنند جز اينكه طمع در خوراك و زيور دنيا آنها را فريفت و بدان كشانيد و خدا فرمود «چه بد است آنچه خود را بدان

فروختند و كاش ميدانستند» يعنى آنچه خود را بدان فروختند براى آنها نماند و از ميان برود و باطل گردد و همه اينها روشن است بحمد اللَّه (پايان).

رازى در (ج 1 ص 635- 654) تفسيرش گفته در تفسير اين آيه: «و پيرو شدند آنچه را ديوها ميخواندند بر ملك سليمان» چند مسأله دارد، 1- پيرو شدند حكايت از يهود است كه پيشتر گفته و آيا كدام يهود؟ چند قول است يكم: يهود زمان پيغمبرند صلى اللَّه عليه و آله دوم: يهودان پيش اند سوّم يهودان جادوگر زمان سليمانند زيرا بيشتر يهود منكر پيغمبرى سليمانند و او را از پادشاهان شمارند، و دور نيست كه معاصرانش عقيده داشتند اين پادشاهى بزرگ را از جادو بدست آورده است چهارم اينكه همه يهود را فرا گيرد و اين بهتر است چون دليلى بر اختصاص نيست پنجم اينكه همانها باشند كه پيشتر فرموده «افكنند آنان كه كتاب بدانها داده شد».

سدّى گفته: چون پيغمبر نزد آنها آمد با تورات با او معارضه كردند، و چون تورات و قرآن موافق درآمدند تورات را كنار گذاردند و با كتاب آصف و سحر هاروت و ماروت با او معارضه كردند كه موافق قرآن نبودند، و اينست معنى قول خدا «و چون آمد بدانها رسولى از نزد خدا مصدق كتابى كه با آنها است گروهى از آنها كه داراى كتاب بودند كتاب خدا را پشت سرشان انداختند» سپس از آنها گزارش داده كه پيرو كتابهاى جادوگران شدند.

2- در تفسير «تتلو ميخواندند» دو وجه گفته اند: يكم ميخواندند و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 230

گزارش ميدادند دوم دروغ ميشمردند، ابو مسلم گفته: يعنى دروغ مى بستند بر ملك سليمان

(گواه از لغت بر آن آورده) و اقرب همان معنى كلمه است زيرا حقيقت تلاوت خواندن و گزارش است جز اينكه خبرگزار راست گو نميگويد: ميگويد بر فلان تا معلوم باشد كه راست است و ميگويد روايت كرد از فلان و گزارش داد از فلان و خواند از فلان و همين است كه سزاوار اخبار و تلاوتست و دور نيست كه آنچه از سليمان گزارش ميدادند خواندنى بود و دروغ و همه اوصاف در آن جمع بوده.

3- در شياطين اختلاف است، گفته اند مقصود شياطين جن اند و آن قول بيشتر مفسرانست، و گفته اند: شياطين انس و آن قول متكلمين است از معتزله، و گفته اند هر دو با هم، آنها كه شياطين دانند گفته اند جن گوش گيرى ميكردند از آسمان و دروغهائى هم با آن جفت ميكردند و بكاهنان القاء ميكردند و آنها در كتابى مينوشتند و بمردم مى آموختند و در عهد سليمان شهرت يافت تا گفتند جن غيب ميداند و دانش سليمان از آنجا است و پادشاهى او از آن كامل شده و جن و انس و باد را بدان مسخر خود كرده كه بفرمان او است.

و آنان كه شياطين انس دانند گفتند: در خبر است كه سليمان بسيارى از علومى كه خدايش بدان مخصوص كرده بود زير تختش نهفته بود تا اينكه اگر آنچه از آنها پديدار است از ميان برود، آنچه نهفته است بماند، و چون مدتى گذشت منافقان مطالبى مناسب آن علوم نهفته در ميان آنها نوشتند از جادوگرى و چون وى درگذشت و مردم بر آن كتابها دست يافتند پنداشتند كه همه آنها كار سليمانست و آن مقامى كه بدان رسيده تنها براى

آنها بوده و معنى «ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» اينست.

و دليل آوردند بر ردّ قول يكم باينكه اگر شياطين جن ميتوانستند كتب و شرائع انبياء را دگرگون كنند بطورى كه تحريف آنها بر مردم نهان ماند اعتماد بشرائع انبياء از ميان ميرفت و اين خود مايه طعن بر همه اديان است.

اگر گوئى شما كه اين را بشياطين انس روا ميداريد چرا بجن آنها روا

آسمان و جهان، ج 3، ص: 231

نباشد گوئيم فرق اينست كه كار آدمى بيك راهى روشن مى شود و اگر بر جن روا باشد كه بتقليد از خط سليمان در كتب او دست برند راه فهميدن ندارد و مايه طعن بر همه اديان است.

4- «عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ» از ابن جريج است كه يعنى در ملك سليمان و گفته اند: در عهد سليمان و بهتر اينست كه مقصود از آنچه را ميخواندند شياطين افتراء بر ملك سليمان است باشد، زيرا آنها كتب جادو را ميخواندند و ميگفتند سليمان بوسيله اين علم اين شاهى را بدست آورد. و خواندن آنها اين كتب را چون دروغ بستن بملك سليمان بود و اللَّه أعلم.

5- در معنى ملك سليمان اختلاف است، قاضى گفته: مقصود نبوّتست و يا شامل آنست و كتابى كه بر او نازل شده و شريعتى كه براى او آمده و بدين وجه درست آيد كه چون آن مردم صحيفه جادوگرى را كه زير تخت سليمان نهان كرده بودند و درآوردند و اشتباه كارى كردند كه از او است بملك او دروغ بستند، و درست تر نزد من اينست كه چون ميگفتند سليمان بجادوگرى اين پادشاهى را بدست آورده بر ملك سليمان دروغ بستند، و اللَّه أعلم.

6- سبب اينكه جادو را

بسليمان بستند وجوهى است:

يكم: براى بزرگداشت آن و تشويق مردم بدو آن را از سليمان دانستند.

دوم: يهود بنبوت سليمان معترف نبودند و ميگفتند پادشاهى او بر اثر جادو است.

سوم: چون خدا جن را براى سليمان مسخر كرد و با آنها درآميخت رموز عجيبى از آنها دريافت و گمان شد كه وى جادو هم از آنها آموخته و اما اينكه فرمود «و كافر نشد سليمان» براى تبرئه او بود از كفر و اين دليل است كه آن قوم كفر و جادو باو بسته بودند و در اين باره چيزها گفته اند.

يكم: از برخى دانشمندان يهود روايت شده كه ميگفت تعجب نداريد از محمّد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 232

كه پندارند سليمان پيغمبر بوده و او تنها يك جادوگر بوده؟ و خدا اين آيه را فرو آورد.

دوم: اينكه جادوگران از يهود بودند، ميپنداشتند كه جادوگرى را از سليمان دريافته اند و خدايش از آن تبرئه كرد.

سوم: مردمى معتقد بودند كه مايه پادشاهى او جادو بوده و خدا از آنش تبرئه كرد، زيرا پيغمبر بودنش با اينكه كافر و جادوگر باشد درست در نميآيد، و سپس بيان كرد كه آنچه از او دور است دامن گير ديگرانست كه: ولى شياطين كافر شدند اشاره دارد بدانها كه جادوگرى پيشه نموده و آن را بسليمان بسته اند، و بيان كرد كه كفر آنها بجادوگرى و تعليم آنست بمردم.

كلامى در باره سحر و جادو
و بدان كه سخن در باره سحر از چند راه است

يك: در معنى لغوى آن و گوئيم أهل لغت گفته اند معنى اصلى آن يك نازك كاريست كه سبب آن نهانست، و سحر بفتح همان خوراك است كه نهانست و مجارى آن لطيفند، لبيد گفته: (و نسحر بالطعام و بالشراب) فريب خوريم بخوراك و نوشابه، يا غذا خوريم

بخوراك و نوشابه، و بهر دو معنى مقصود نهانيست و در شعر ديگر گفته:

اگر از ما بپرسى از چه باشيم چه گنجشكيم از اين قوم مسحّر

و كلمه مسحر اين بيت هم هر دو معنا را شايد و احتمال ديگرى هم آيد كه مقصود از مردم سحر داريم و سحر بمعنى شش است و آنچه بحلقوم بند است، و اين هم بهمان نهانى برگردد و از اين معنا است قول عائشه كه «رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم ميان سحر و نحر من جان داد» و قول خدا تعالى كه «همانا تو از مسحرين باشى 153- الشعراء» يعنى تو خالى كه ميخورى و مينوشى و دليلش گفته آنها است «نيستى تو جز آدمى چون ما 154- الشعراء، و خدا بحكايت از موسى فرموده كه بجادوگران گفت «آنچه آورديد جادو است و خدا البته باطلش كند، 81- يونس» و فرمود «چون در افكندند چشمهاى مردم را جادو كردند و آنها را ترساندند، 116-

آسمان و جهان، ج 3، ص: 233

الاعراف» اين أصل معنى سحر است در لغت.

دو: لفظ سحر در عرف شرع هر كارى كه سببى نهانى دارد و يك حقيقت بر ديگران نموده شود، و ظاهر سازى و فريب است و چون مطلق آيد و قيدى ندارد مفيد نكوهش است، خدا فرموده «جادو كردند ديده مردم را» يعنى بآنها اشتباه كارى كردند تا گمان كردند ريسمان و چوبدستى آنها بخود تلاش ميكنند و جان دارند، و فرموده «بخيال او افتاد از جادوى آنها كه آنان كوشش دارند» و بسا با قيدى خوب و پسند است.

روايت شده كه زبرقان بن بدر و عمرو بن اهتم نزد

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آمدند و بعمرو گفت: از زبرقان گزارش بده، گفت: در انجمن قومش مطاع است و سخت رو، و حمايت كش است، زبرقان گفت: بخدا او ميداند كه من از او برترم، عمر گفت: او را جوانمردى اندك است و آستانه تنگ، پدر نابخرد است، و دائى او پست، يا رسول اللَّه در هر دو راست گفتم: خشنودم كرد و بهتر چيزى كه دانستم گفتم، بخشمم آورد و بدترين چيزى هم كه ميدانستم گفتم، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود:

برخى گفته ها جادويند و پيغمبر برخى گفته ها را جادو ناميد، چون گوينده مشكلى را با سخن گيرا و شيرين بيان كرده.

اگر گفته شود: چگونه توضيح حقيقت و گزارش از آن جادو است با اينكه گوينده نهانى را پديد كرده نه پديدى را نهان كرده باشد، و لفظ جادو براى نهان كردن پديدار است.

گويم: آن را جادو ناميده از دو راه.

يكم: اينكه شيرين و دلپذير و گيراست و دلربا است مانند جادو است كه دلربا است.

دوم: اينكه سخنور شيوا ميتواند زشت را نيكو جلوه دهد و نيك را زشت و از اين رو بجادو ماند.

اقسام جادو

و بدان كه جادو چند قسم است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 234

قسم يكم سحر كلدانيها

: سحر كلدانيها و دروغزنها (سكدانيها خ ب) كه در دوران ديرين بودند و ستاره پرست بودند، و معتقد بودند كه ستاره ها مدبّر اين جهانند و خير و شر و خوشى و ناخوشى أثر آنها است و آنهايند كه خدا ابراهيم را فرستاد براى ابطال عقيده ورد كيش آنان، و اينان دو دسته اند.

الف: آنها كه پنداشتند

اين افلاك و كواكب بخود هستند و در هستى خود نياز بسرپرست و آفريننده ندارند، و علت نخواهند و خودشان سرپرست عالم كون و فسادند و اينان صابئه دهريه اند.

ب: آنان كه گفتند: محال است جسم واجب الوجود باشد، چون مركب است و نيازمند اجزاء، و هر جزء آن جز كل است و در ذات خود ممكن است، و هر ممكنى مؤثرى دارد و اجرام فلكى و اختران را مؤثرى بايد، و گفتند: اين مؤثر يا حادث است يا قديم و اگر حادث باشد مؤثر ديگرى بايد و تسلسل محال لازم شود و اگر قديم است با همه شرائط اثر بخشى را در ازل دارد يا نه چه گفته شود خلق عالم در اين خيرى كه هست براى آنست كه اصلح است يا گويد براى آنست كه ازل بگذرد يا براى حضور وقت مقدر يا محققى است.

بهر حال اگر علت تامه در ازل موجود است بايد اثر هم از ازل موجود شود زيرا اگر نشود يا ممتنع الترتب است و علت مؤثر نيست و خلف لازم آيد، و اگر ممكن الترتب است و نسبت بدان بى تفاوت و گوئيم يك بار بى اثر است و يك بار با اثر يا ترتب اثر در اين بار مشروط بانضمام چيزيست يا نه، اگر مشروط است پس مؤثر تام نيست و باز هم خلف است چون فرض كرديم مؤثر تام است و اگر مشروط نيست لازم آيد ترجح بى مرجح و تجويز آن راه استدلال بوجود ممكن بر صانع را مى بندد.

و اگر گوئيم در ازل علت تامه وجود نداشته و اگر اين فقدان پيوسته باشد لازم آيد كه اصلا مؤثرى نباشد ولى

ما يك مؤثر ازلى را قبول كرديم و خلف لازم آيد و اگر وضع تازه اى پيدا شود بايد شرط تأثير حادث شود و اگر اين شرط خود بخود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 235

حادث شود بى مؤثر محال باشد و اگر علتش حادثى است پيش از آن باز خلف است چون فرض شد اين اول حادث است بعلاوه نقل كلام بدان كنيم تسلسل لازم آيد كه محال است.

و گفته اند: اين دليل بايست كند كه ممكنات مستند بيك علت تامه ازلى باشند و لازم آيد كه همه آثار هم ازلى باشند و هيچ تغييرى در جهان پديد نشود ولى تغيير مشهود و قطعى است و ناچار بايد راهى جست پس گوئيم مؤثر نخست قديم است و واجب الوجود جز اينكه هر حادثى را حادث ديگر در پيش است و گذشت آن شرط حدوث متأخر است از مبدأ قديم و از اين راه مبدأ قديم سبب حوادث متغيره است.

و در اينجا يك حركت دائم لازم است كه هر جزء آن پيش از ديگرى باشد بى آغاز، و اين حركت نشود كه مستقيم باشد و گر نه بعد بى نهايت لازم آيد كه محال است و ناچار بايد جرم متحرك دورانى باشد كه فلك است و ثابت شد كه حركت افلاك مبادى نزديكند براى حوادث جهان و از اين رو آنها را معبود دانند و بپرستند و براى هر كدام هيكلى مخصوص و بتى معين ساخته و بخدمت آن پرداختند، و اين كيش بت پرستانست.

سپس اينان گفته اند وجود مبدأ فاعلى براى حصول أثر بس نيست بلكه بايد اثرپذيرى هم باشد و شرائط موجود و موانع مفقود گردد، و بسا كه امر مشكل و

غريبى در عالم أعلى باديد آيد ولى چون ماده زمينى آن را نپذيرد آن هيئت حاصل نشود، و اين ناآمده گى بسا براى مانعى است از پذيرش اثر و بسا براى نبود شرائط است ولى اگر ما طبع اين تشكل آسمانى را بدانيم و وقت حصول آن را و طبع امورى كه شرطند در پذيرش ماده زمينى براى آن اثر، ممكن است ماده را آماده اثرپذيرى كنيم و مانع را از ميان برداريم تا فيض بخشى بكمال رسد و بماده سرايت كند، چون ثابت است كه با وجود فاعل تام و قابل تام فعل تام پديد مى شود.

چون اين را دانستى پس بدان كه ساحر آنست كه قواى عاليه فعاله را از بسيط

آسمان و جهان، ج 3، ص: 236

و مركب ميشناسد و لياقت هر يك از عوالم زمينى را هم ميداند و معدّات و عوائق را هم تشخيص ميدهد بحسب طاقت بشريه، و سحر اينست كه انسان ميتواند خارق عادت را جذب كند، و مانع آن را از ميان ببرد، بوسيله نزديك كردن أثر پذير باثر بخش، و اينست معنى گفته بطلميوس «دانش نجوم از تو است و از آنها» اين اشاره است بخلاصه گفتار فلاسفه صابئه در حقيقت سحر و جادو.

دسته سوم: براى افلاك و كواكب خالق مختارى معتقدند، ولى گفتند خدا بدانها جان داده و نيرو و كار و تدبير اين جهان را بدانها وانهاده گفته اند دليل بر زنده بودن اجرام فلكيه دو است.

1- جا نداشتن اشرف است از بيجانى و چگونه در حكمت خدا ميگنجد كه بجسم پستى چون كرم و سوسك جان دهد و اين اجرام شريفه روحانيه بيجان باشند.

2- افلاك حركت دارند و

بدور خود ميچرخند و اين حركت يا طبعى است يا بزور يا باراده، نميشود طبعى باشد چون حركت طبعى ميل بيك جهت است و بايد برود و برنگردد يا بعكس و نميشود برود و بيايد، و هر نقطه فلك كه فرض شود حركتش از او حركت بسوى او است و محال است اين گونه حركت طبعى باشد و چون طبعى باطل شد قسرى و بزور هم نميشود چون حركت قسرى يعنى بر خلاف طبيعت و در اين صورت بايد ارادى باشد و ثابت شود كه افلاك و اختران همه اجرام زنده و با شعورند، بعد ذلك گوئيم بشر نتواند بر همه طبائع علويه و سفليه احاطه كند بچهار دليل:

1- اثبات كواكب راهى ندارد جز ديدن، و ترديد نيست كه او چيز كوچك را از دور نتواند درك كرد، خردترين ستاره كه در فلك هشتم است و تيزى چشم را را با آن امتحان كنند، ده و چند برابر زمين است، و ستاره عطارد هزار بار كوچكتر از زمين است، و اگر در فلك أعظم ستاره ها باشد باندازه كوچكترين ستاره فلك ثوابت ديدن آنها ميسّر نيست تا چه رسد كه اندازه عطارد باشند.

بنا بر اين ممكن است در آسمان ستاره هاى فعالى باشند كه ما از خود آنها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 237

آگاهى نداريم تا چه رسد باثر آنها، از اين رو مؤلّف كتاب «تنكلوشا» از رواياى (سيد خ ب) بشر نقل كرده كه در پشت اختران شماره شده فلك اختران بيشماريست كه رصد نشدند براى اينكه بسيار خردند يا اينكه اثر و كارشان نهانست.

2- همه اختران ديدرس رصد نشدند و تنها 1022 از آنها رصد شدند،

و دليلش اينست كه كهكشان خود ستاره هاى خرديند كه در فلك ثوابت بديدن وضع مخصوص مركوزند و دانستن طبع آنها متعذر است.

3- اطلاع كافى از طبع همين كواكب رصد شده هم در دست نيست زيرا گفته حكماء در باره آنها ضعيف و بيحاصل است.

4- اگر طبع يك يك را بدانيم طبع مجموع را نميدانيم مگر بطور تقريب دور از تحقيق، و ميدانيم كه حوادث اين عالم اثر طبع بسيط آنها نيست و گر نه هميشه بايد باشند بلكه از تركيب آنها است كه نهايتى ندارند و از قياس فهم آنها ميسر نيست و باين چهار وجه ثابت شد كه دانستن همه طبائع فعاله نشدنى است، و دانستن اثرپذيرى همه چيزى هم متعذر است چون وابسته بشرائط مخصوصى است از اندازه و چگونگى، و وقوع و جا و مقولات ديگر و مواد زمينى يك حال ثابت ندارند و پيوسته ديگرگون ميشوند و گرچه بديد نيايد، و اگر كسى وقوف تام بهمه طبائع فعاله و منفعله پيدا كند داناى بهمه تفاصيل خواهد بود كه گذشته باشند يا بيايند، و ميتواند امور بى نهايتى را احداث كند.

سپس گفته اند اين ملاحظات عقل بشرى را از اين كار سست كند ولى گفته اند (مالا يدرك كله لا يترك كله) و قواى بشر كه اطلاع از همه چيز را نتوانند و اطلاع بر بعضى را توانند، اين گر چه نسبت بدان چه هست ناچيز است ولى توانائى بزرگى است در آدمى كه بتجربه هاى طولانى گذشته بسيارى از احوال اختران سياره و ثوابت را دانسته و احوال بروج و حدود و مثلّثات را فهميده كه بهره مهمى براى كسى كه بر طبائع آنها مطلع

شود دارد، و نبايد براى آنكه يقين كامل بدست نيايد بهره از اين قوانين آماده را وانهيم چنانچه براى نبودن برهان يقينى بر همه طبائع غذاها و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 238

دواهاى بسيط و مركب نبايد بهره گيرى را از آنها را وانهيم.

بلكه صنعت نجوم بهتر از پزشكى است زيرا هر دو در اينكه برهان قاطع براى قضاوتهاى خود ندارند شريكند، زيرا در طب اگر دارو عوضى باشد زيان بزرگى دارد و اما در نجوم اگر هم خطا شود زيانى ندارد و ظن بنفع در هر دو ثابت است و نجوم بهتر از طب است.

اگر كسى گويد: راهى براى شناخت طبائع اختران و بروج نيست، چون تجربه نشدنيست، براى آنكه در تجربه بايد ناچار دو بار ملاحظه شود، و فلك دو چرخش برابر ندارد و نزد برخى فلاسفه نشدنيست و اگر هم بشود، اختران در جاى خود نباشند و اين تجربه بايد با دو دوره عمر عالم انجام شود و كدام عمر بدان ميرسد و كدام عقل؟

جواب: برگشت فلك بشكل نخست لازم نيست كه از همه جهت باشد بلكه چون اخترى در برجى بود و اثرى داد و چند بار آن را مشاهده كرديم گمان مى آيد كه آن اختر در اين برج اين اثر را دارد و همين كافى است بعلاوه بسا كه طبائع و آثار اين كواكب الهام ميشوند.

از جالينوس حكايت است كه بسيارى از امور طب را در خواب ديده گفته اند:

چون اين ثابت شد البته تجربه ها كه منجمان داشته اند دلالت دارند كه هر مكان و زمان و روز و ساعت و غذا و بو و شكلى وابسته بستاره ايست در وقت شرف و قوت او

و چون از او خواهند دور نيست كه عمل خارق عادتى را انجام دهد خصوص اگر مباشر اين كار داراى نفس نيرومند و پاك باشد و روحش از جوهر ارواح سماويه باشد كه كار تمام است و غرض حاصل مى شود، اين مجموع اقوال صائبه است در تقرير اين گونه سحر.

اما معتزله از مسلمانان باتفاق گويند جز خدا توانا بر آفرينش جسم نيست و نه بر زندگى و رنگ و مزه و دليلها آوردند كه قاضى آنها را ذكر كرده و در تفسير و ديگر كتب خود خلاصه نموده و ما برخى را با اعتراض بر آنها بياوريم.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 239

يكم: يك نكته عقلى است، ميگويند هر چه جز خدا، مكانست يا وابسته بآنست و اگر جز خدا جسم يا زندگى آفريند بايد در مكان باشد، و هر چه در مكان است نيروى او جدا از ذات او است و اگر از ذاتش بود بايد هر جسمى چنين باشد زيرا همه اجسام يك ذات دارند و آنچه قدرت جدا از ذات خود دارد نميتواند جسم يا زندگى بسازد و دليلش دو وجه است.

يكم: ما همه ببداهت ميدانيم كه نميتوانيم ابتكار خلق جسم و زندگى داشته باشيم و قدرت ما در ناتوانى مشترك است و علّتى ندارد جز اينكه قدرت ما جدا از ذات ما است و اين ناتوانى در هر چه قدرتش مانند ما است جاريست.

وجه دوم: قدرت ماها بى ترديد با هم تفاوت دارند و اگر ميتوانستيم جسم و زندگى بسازيم آن هم يك تفاوتى بود كه بيش از تفاوتهاى موجود نبود و اگر صرف تفاوت نيروى خلق جسم و زندگى را بوجود مى آورد،

بايد در اين قدرت متفاوت ما هم اين نيرو باشد و چون نيست ميدانيم كه قادرى كه قدرتش جدا از ذات است قادر بخلق جسم و زندگى نيست.

دوم: اگر آن را روا دانيم معجزه دليل نبوت نشود زيرا ممكن است خرق عادت بواسطه تركيب نيروهاى آسمانى با زمينى انجام شود و ممكن نيست علم باينكه بدست پيغمبران باشد و از خدا صادر شده باشد و بسا كه آن را بسحر فراهم كردند و در اين صورت عقيده به نبوت از هر راه بسته شود.

سوم: اگر در آدميان كسى باشد كه جسم و زندگى و رنگ آفريند بايد بى رنج اموال بسيارى بدست آورد، ولى ما بچشم مينگريم كه مدعيان سحر و جادو براى بدست آوردن پول كمى رنج فراوان ميكشند، پس ميدانيم دروغ ميگويند، و از همين راه دروغگوئى مدعيان كيمياء ثابت شود. زيرا اگر ميتوانستند با دارو طلا بسازند در صورتى كه هزينه كمى داشت براى خود ميساختند و از رنج ميرهيدند و اگر براى ابزار كار هزينه بسيار لازم بود از سرمايه داران ميگرفتند و براى آنها ميساختند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 240

و براى پادشاهان پول پرست اين كار آسانتر از جهانگشائى و غنيمت ستانى بود كه بايد اموال و گنج فراوان صرف آن شود، و چون ميدانيم كسى بدان اقدام ندارد ميفهميم كه نادرست است، قاضى گفته از اينجا ثابت شد كه جادوگر نميتواند كار غير عادى انجام دهد.

بدان كه اين دلائل همه سست هستند اما دليل اول اعتراضش اينست كه چه دليلى داريد بر اينكه هر چه جز خدا در مكانست يا وابسته بدان، مگر ندانيد كه فلاسفه اصرار دارند باثبات عقول و

نفوس فلكيه و نفوس ناطقه و ميگويند همه مجرد از مكانند.

اگر گويند: اگر موجودى چنين باشد بايد مثل خدا باشد و آن نميشود.

گوئيم: اين را نپذيريم زيرا اشتراك در اوصاف سلبى ملازم اشتراك در ماهيت نيست تا مثل ثابت شود و اگر اين را بپذيريم گوئيم چرا برخى اجسام قادر بالذات نباشند، اينكه گفته: اجسام متساويند و اگر يكى چنين باشد بايد همه چنين باشند گوئيم: چه دليلى داريد كه همه اجسام مثل هم باشند.

اگر گويند: جسم معنائى ندارد جز اينكه از هر جهت كشش دارد و جاگير است و در اين معنا تفاوتى ميان آنها نيست.

گوئيم: كشش و جاگيرى از اوصاف و لوازم جسمند و بسا كه چند ماهيت مختلف در برخى لوازم مشترك باشند.

پذيريم كه قدرت آنها جدا از ذاتست چرا بدين قدرت نتواند جسم و زندگى آفريند، اينكه گفته قدرت همه ماها مشتركند در ناتوانى و اين ناتوانى حكمى است مشترك و علتى مشترك لازم دارد و آن جز اين نيست كه قدرت ما ذاتى نيست گوئيم همه اين مقدمات ممنوع باشند ما نپذيريم كه ناتوانى را علّتى بايد چون امريست عدمى و عدم علت نخواهد، گو بپذيريم كه امر وجوديست ولى آنها معتقدند كه بسيارى از احكام را علّتى نيست چرا اينجا چنين نباشد.

بپذيريم كه آن علت خواهد، چرا ميگوئيد حكم مشترك را علّت مشترك بايد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 241

آيا قبح يك حكم نيست با اينكه چند علت دارد چون ستم، دروغ و جهل، پذيرفتيم كه علّت مشترك بايد، ولى نپذيريم كه هيچ وجه اشتراكى نيست جز اينكه همه قدرت ذاتى نداريم ولى چرا اين قدرت در برخى وسيله خلق

جسم و زندگى نباشد.

و اما اعتراض در وجه دوم اينست كه صرف مخالفت اين قدرت با قدرتهاى ديگر سبب امتياز آن نيست براى خلق جسم و زندگى بلكه براى خصوصيتى است كه بدان از قدرتهاى ديگر ممتاز است و آن خصوصيت در آنها نيست، و نظير اين سخن است كه گفته شود مخالفت آواز با سفيدى سخت تر نيست از مخالفت آن با سياهى، و اگر اين مخالفت مانع از آنست كه هوا ديده شود بايد سبب شود كه سفيدى هم ديده نشود.

و چون اين سخن فاسد است آن سخن آنها هم فاسد است و عجب است از قاضى كه چون اين وجوه را از اشعريه در مسأله رؤيت حكايت كرده همه را با اين اعتراضها انتقاد كرده سپس خودش در اين مسأله كه پايه اثبات نبوّت و ردّ بر منكران رسالت است بدان تمسك جسته.

و اما وجه سوّم كه اگر اين اصل درست باشد دليلى براى اثبات نبوت نماند گوئيم: يا قول بصحت نبوت فرع فساد اين اصل است يا نيست اگر باشد نميشود فساد اين اصل را فرع صحت نبوت دانست زيرا دور لازم آيد و اگر نيست اين سخن بيهوده گردد.

و اما اعتراض در وجه آخر اينست كه سخن در امكان غير از سخن در عمل است و ما نميگوئيم اين حالت براى هر مدعى حاصل است بلكه بسا در هزارها سال يكى بچنين مقامى رسد و اين كه شما گوئيد لازم نيايد، اين بود سخن در نوع يكم سحر و جادو.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 242

نوع دوم از سحر و جادو سحر وهم پرستان و نفوس توانا است

گفتند: مردم در باره آنچه هر

كس بكلمه (من) بدان اشاره كند اختلاف دارند كه چيست؟ برخى گويند همين پيكره جسمانيست و برخى گويند جسمى است لطيف و در آن روان و دوانست، و برخى گويند موجوديست آسمانى نه جسم و نه جسمانى اگر گوئيم انسان همين ساختمان جسمانيست ترديد نيست كه مركب از اخلاط اربعه است چرا روا نباشد كه در يك دورانى، در يك سرزمين مزاجى باشد كه جسم آفرين و دانا بامور نهان از ما باشد و اين سخن بنا بر اينكه انسان جسم لطيف روان در تن است هم مى آيد.

و امّا اگر بگوئيم انسان نفس ناطقه است و جدا از تن چرا روا نباشد كه نفوس مختلف باشند و برخى نفوس خود بخود توانا بر اين حوادث باشند و آگاه بر اسرار نهان و دليلى بر خلاف اين احتمال نيست جز وجوه گذشته كه بطلان آنها روشن شد.

از آن پس چيزى كه اين احتمال را تأييد كند وجوه چند است.

يك: آدمى ميتواند بر سر يك تيرى كه روى زمين است راه برود و اگر آن را روى يك پرتگاه پل كنند نميتواند بر آن راه رود و اين علّتى ندارد جز اينكه توهم سقوط سبب آن شود.

دوم: همه پزشكان دچار بخوندماغ را از نگاه بر چيزهاى سرخ منع كنند و غشى را از نگاه بچيزهاى درخشان و چرخان و اين براى آنست كه وهم در نفوس اثر بخش است.

سوم: مؤلف شفاء در طبائع الحيوان از ارسطو نقل كرده كه جوجه مرغ چون

آسمان و جهان، ج 3، ص: 243

بسيار با خروس آوازه خواند بر ساق او مانند خروس چيزى برويد و مؤلف شفاء گفته اين دليل است كه احوال

تن پيرو احوال نفس است.

چهارم: همه امتها اتفاق دارند كه دعاء اجابت پذير است و گويند دعاء زبانى بى توجه دل كم بركت و بى اثر است، و اين دليل است كه همت و نفس را اثريست و همه ملتها و كيشها آن را پذيرفته اند.

پنجم: اگر انصاف دهى، دانى كه علّت نزديك همه كارهاى جانوران جز خاطره هاى دل آنان نيست، زيرا نيروى حركت طبعى و منش وار در اندام براى كار و بيكارى هر دو آماده است و ترجيح يكى بر ديگرى جز تصور زيبائى و لذت يا تصور زشتى و آزار و زيان نيست و همين خاطره هايند كه اندام را براى كار بحركت آرند پس از آمادگى كه دارند، و چون خاطره ها مبدء مبادى كارهايند دور نيست كه خود علّت بيواسطه كارى شوند.

ششم: اين خاطره ها بحكم تجربه و ديد سبب چگونگيهائى شوند در ابدان چنانچه در خشم مزاج بسيار داغ شود، از يكى پادشاهان حكايت است كه فلج شد و همه پزشكان از درمانش درماندند و يك پزشك استاد بى اجازه بر او وارد شد و او را بباد دشنام و بدگوئى گرفت و فحش ناموسى باو داد و او سخت خشمگين شد و از خوابگاهش يكباره جستن كرد، و آن بيمارى مزمن و مهلك درمان شد، و چون رواست خاطره ها علّت پديده هاى تن باشند، دور نيست كه علّت پديده هاى برون از آن شوند.

هفتم: چشم زخم مورد اتفاق خردمندانست و آن هم دليل امكان گفته ما است.

چون اين را دانستى گوئيم نفوس جادوگر گاهى بخودى خود توانايند بر كارهاى جادوئى و نيازى بكمك ابزار و وسائل ندارند و گاهى توانائى آنها كم است و نيازمند بآنند، و

تحقيقش اينست كه چون نفس نيرومند و چيره بر تن باشد و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 244

بخوبى پيوسته بجهان آسمانى است گويا يك روح آسمانيست و ميتواند در موادّ اين جهان اثر بخشد، و اگر ناتوان و دچار لذتهاى اين بدنست هيچ تصرفى جز در همان بدن ندارد، و چون خواهد در بدن ديگر تصرف كند تمثال او را گيرد و در برابر خود نهد تا ديده بدان مشغول شود و خيال بدنبالش آيد و نفس ناطقه هم بدان رو كند و اثر نفس و روح در آن پديد گردد از اين رو همه امتها اتفاق دارند كه هر كه پيرامون اين كارها است ناچار است از دلخواه ببرد و رياضت كشد و كم بخورد، و از مردم كناره گيرد، و هر چه اين امور كاملتر باشد اثرش بيشتر است، در صورتى كه نفس از نظر ساخت خود با اين كار هم آهنگ باشد اثر بزرگى دارد.

و علتش اينست كه چون نفس بيكسو رو كند همه نيرويش در آن بكار رود و چون بكارهاى بسيار پردازد نيرويش تفرقه شود و بر آنها و بهر كدام اندكى رسد و از اين رو دو آدمى كه ذهن برابر دارند اگر يكى بيك صنعت پرداخت و ديگرى بدو صنعت، يك صنعتى نيرومندتر شود از ديگرى، و كسى كه خواهد حق در يك مسأله را بداند بايد خاطر خود را از مسائل ديگر برهاند تا كارش آسانتر باشد.

آدمى كه همّ و همتش دنبال لذت و شهوتست نفسش غرق در آنست، و نتواند كار خارقى انجام دهد، در اينجا آفت ديگر هم هست از اين نظر كه اين نفس عادت

بلذت كرده از نخست و بكار پديد نمودن اعمال غريبه نپرداخته و بمنش خود نسبت باولى شوق دارد و از دومى نفرت، و تا اولى را بدلخواه بيابد كجا بدومى گرايد و روشن شد كه ارتكاب چنين كارها ميسّر نيست مگر با تجرّد از احوال جسمانيه، و گوشه گيرى و يكباره دل دادن بعالم صفا و ارواح.

و اما اوراد براى اينست كه چون ديده را بايد بامور مناسب اين عرض واداشت گوش را هم بايد بدان گماشت، زيرا چون همه حواس رو بيك عرض آرند نفس بهتر بدان متوجه گردد، و اگر اوراد الفاظ نامفهوم باشند، نفس را حيرت و دهشت رخ دهد و در اين ميانه از محسوسات رو برگيرد و بدان كار رو آورد و بكوشد و اثر نفسانى نيرومند شود و غرض حاصل گردد، و همچنين است دود كردن.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 245

گفته اند: البته ثابت شده كه اين اندازه از نيروى نفسانى خود بخود اثر بخش است، و اگر نوع اول جادو كه استعانت باخترانست بدان پيوندد اثرش بيش شود، و در اينجا دو نوع اثر بخش ديگر هم هستند.

يكم- جانها كه از تن جدا شدند بسا بسيار مانند اين نفس اند در قوت و اثر و چون اين نفس پاك شود بسا كه آن ارواح مجذوب او گردند و در انجام آن كار باو كمك دهند.

دوم نفوس ناطقه چون از كدورت بدن پاك شوند از ارواح آسمانى فيض گيرند و بكمك آنها بكارهاى خارق العاده دست يابند اينست شرح جادوى وهم جويان و وردخوانان.

نوع سوم سحر و جادو استعانت بارواح ارضيه است

برخى از فلاسفه متأخر و معتزله منكر جن شده اند، امّا فلاسفه بزرگ

آن را منكر نشدند جز آنكه آنها را ارواح ارضيه نامند كه در گوهر خود از هم جدايند برخى خوبند و برخى بد و آزار كن، خوب آنها پرى و بدشان كفار جن و ديوان سپس جمعى از آنها گفتند: اين ارواح جواهريند خوددار نه مكان دارند و نه در مكانى جا دارند، توانا، دانا، مدرك امور جزئيه اند و پيوست نفس ناطقه بدانها آسانتر است از پيوست او بارواح آسمانى ولى نيروى حاصل از پيوست با آنها سست تر است از نيروى پيوست با ارواح آسمانى.

اما اينكه پيوست با آنها آسانتر است براى بيش بودن رابطه است و هم شكلى كاملتر با آنها از هم شكلى با ارواح آسمانى و اما اينكه نيروى پيوست با ارواح آسمانى بيشتر است براى اينست كه نسبت آنها با ارواح ارضيه چون خورشيد است با شعله و چون دريا با قطره و شاه با رعيت، گفته اند اگر چه برهان قطعى بوجود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 246

اين چيزها نيست ولى احتمال و امكانش هست و اصحاب اين فن بتجربه يافته اند كه پيوست با ارواح ارضيه بكارهاى آسان و اندكى از ورد و دود و رياضت بدست شود و اين نوع را عزائم و عمل تسخير جن نامند.

وع چهارم از سحر خيال گيرى و چشم بندى است

و اين نوع چند مقدمه دارد.

يكى: خطاى بسيار ديد چنانچه كشتى نشسته بيند كشتى ايستاده و شط روانست و اين دليل است كه ايستاده را در حركت بيند و بعكس، يك قطره فرو گير را خطى راست بيند و يك آتش گردان سريع را دائره اى از آتش، يك گنبد را در ميان آب يك حباب بيند و يك

چيز كوچك را در مه بزرگ، و چون بخار زمين كه قرص خورشيد را هنگام برآمدن بزرگ نمايد، و چون از آن بگذرد و بالا گيرد خرد باشد، و اما اينكه چيز بزرگ از دور خرد ديده شود كه روشن است، اين چيزها رهبرى كردند كه بسا چشم بيك سببى چيزى را بر خلاف واقع بيند.

دوم: ديده چون در فرصت كافى چيزى را بيند آن را خوب درك كند، و اگر بدنبال هم آيند و بى فرصت باشد بهم آميزند و از هم ممتاز نگردند، از اين رو اگر سنگ آسيا از مركز تا محيط برنگهاى مختلف رنگ آميزى شود و بچرخد بيك رنگ ديده شود كه تركيبى است از همه اين رنگها.

سوم: اگر دل و نفس مشغول چيزى باشد بطور كامل بسا چيز ديگر برابر حس آيد و آن را نيابد. چنانچه كسى در ورود بپادشاه بآدم ديگر برخورد كه با او سخن گويد ولى او را نشناسد و سخنش را نفهمد، چون دلش بديگرى مشغول است و يكى در آينه مينگرد كه خاشاك چشم خود را بيند و آن را بيند و آنچه در جاى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 247

ديگر چهره اش از آن بزرگتر است نبيند، بسا قصدش اينست كه صفحه آينه را بررسى كند و آنچه در آينه منعكس است در نيابد.

چون اين مقدمه ها را دانستى برايت آسانست كه بفهمى اين نوع جادو چيست و شعبده باز استاد، كارى كند كه حاضران را سرگرم سازد و چشم آنها را بگيرد، و چون خوب آنها را فريفت و چشم آنها را بخود دوخت شتابانه كارى ديگر كند كه بر آنها نهان ماند، و بكار

يكم آنها را سرگرم كرده و دومى را شتابانه انجام داده و چيزى بر آنها پديد گردد كه بر خلاف انتظار آنها است، و از آن در شگفت مانند، و اگر خاموش باشد و سخن دلفريبى نگويد كه حاضران را سرگرم نمايد بضدّ آنچه خواهد كرد، بيننده ها همه كارهايش را بفهمند و تعجبى نكنند.

و اين معنى سخن آنها است كه شعبده باز چشم بند است يعنى ديده ها را بجز آن كارى كه قصد دارد ميكشاند، و هر چه چشم و دل آنها را بهتر ببرد كارش استادانه تر است، و هر چه ديد را پريشانتر كند كار او را بهتر سازد چنانچه شعبده باز در يك جاى درخشان باشد و ديده را خيره كند، يا در تاريكى باشد، و رنگهاى روشن تند هم چشم را ميزنند و رنگهاى سياه را ديده خوب تشخيص نميدهد، اين كليات سخن است در باره اين نوع سحر.

نوع پنجم از سحر تركيب ابزارى به نسبت هندسى

كارهائيست كه ناشى شوند از تركيب ابزارى به نسبت هندسى يا بخيال انگيزى، چون دو سوارى كه با يك ديگر ميجنگند، يا سوارى كه بوقى بدست دارد بر پشت اسبى و در هر ساعت از روز بوق ميزند بى آنكه كسى دست باو زند و چون صورتها كه نقاشان روم و هند بكشند و بسازند و بيننده آنها را با آدمى زنده فرق نگذارد: و آنها را در حال خنده و يا گريه ميسازند، تا آنجا كه خنده

آسمان و جهان، ج 3، ص: 248

شادى و خنده شرم و خنده شماتت را هم مجسّم مينمايند.

و اينها نيرنگهاى صنعتى است و جادوى جادوگران فرعون از اين نوع بوده، و ساعت سازى

و جر اثقال از اين بابست و نبايد جزء سحر شمرده شوند، چون بوسيله صنعت است و هر كس ميتواند سبب آنها را بفهمد ولى چون در اين زمانه اطلاع فنى بدانها دشوار است و كمتر كسى وارد صنعت آنها است، اهل ظاهر آنها را هم سحر شمردند.

و از اين باب است آنچه كه ارجعانوس موسيقار (ارجميانوس خ ب) در هيكل قديم اورشليم ساخت هنگام تجديد ساختمان آن و داستانش اينست كه در بيابانى گذر كرد و بيك جوجه پرنده بر اصل برخورد كه پرنده مهربانيست، آن جوجه سوت اندوه بارى ميزد بخلاف سوت بر اصل ديگر، و بر اصل دانه هاى لطيف زيتون را مى آوردند و نزد او ميانداختند، برخى را ميخورد و مقدارى هم بجا ميماند كه بيش از نيازش بود، و اين موسيقار آنجا ايستاد و انديشيد كه سوت او بر خلاف پرنده هاى ديگر حزن آور است و مهرانگيز كه پرنده ها را بكمك خود ميكشاند و برايش خوراك مى آورند.

لذا ابزار سوتى ساخت كه در برابر باد همان سوت را ميداد و آن را آزمايش كرد تا آنجا كه بر اصل را بخود جلب كرد و برايش زيتون مى آوردند بگمان اينكه از جنس آنها است، و چون كارش درست درآمد خود را بصورت ناسكان درآورد و وارد هيكل اورشليم شد، و از شبى كه اسطرخن (اسطرخس خ ب) در آن دفن شده بود پرسيد: آن ناسكى كه هيكل را ساخته بود و باو گفتند شب يكم ماه آب بوده.

او پرنده مجوّف بشكل بر صله ساخت و بالاى هيكل واداشت و رويش قبه اى نهاد و فرمود تا در يكم آب در آن را باز كنند،

و براى وزيدن باد بدان مجسمه آواز بر صله بلند ميشد و پرنده هاى بر اصل زيتون مى آوردند و در آن گنبد ميريختند و هر روز پر از زيتون ميشد، و مردم معتقد شدند كه اين از كرامات مدفون در

آسمان و جهان، ج 3، ص: 249

آنست، و در اين باب انواع بسيارى وجود دارد كه شرح آنها مناسب اينجا نيست.

نوع ششم از جادو بكار بردن دارو

بكار بردن دارو است مانند داروئى كه عقل را ببرد يا ذره هاى سكرآور چون مغز خر كه چون بخورد كسى دهند كم خرد شود، و نميتوان منكر خاصيتها شد چون خاصيت كهرباء روشن است، ولى مردم در باره آن پر گفتند و راست و دروغ را بهم آميختند.

نوع هفتم جادو تسخير دلها

تسخير دلها است مانند اينكه جادوگر گويد من اسم اعظم را ميدانم يا جن فرمان مرا ميبرند، و اگر شنونده ضعيف العقل و بى تجربه باشد بدان فريفته شود و هراسى او را گيرد و حواسش ناتوان گردد، و جادوگر با او هر چه خواهد كند كسى كه تجربه اندوخته ميداند تسخير دلها وسيله انجام كارها و پرده پوش رازها است.

نوع هشتم جادو سخن چينى

سخن چينى و دو بهمزنيست با نيرنگهاى گوناگون و آن ميان مردم شايع است و اين خلاصه ايست در بيان اقسام جادو و شرح انواع و اصناف آن و خدا داناتر است.

اقوال مسلمانان در باره جادو

مسأله 11- أقوال مسلمانان در باره اينكه اين انواع جادو ممكن هستند يا نه؟ معتزله همه را منكرند جز جادوى خيال انگيزى و تأثير برخى داروهاى خردبر و دو بهم زنى و سخن چينى، و بسا كسى كه معتقد بآنها است و آنها را جائز داند كافر شمارند.

آسمان و جهان، ج 3، ص:

250

و أهل سنت روا دارند كه جادوگر در هوا بپرد و آدم را بصورت خر درآورد و خر را بصورت آدم جز اينكه گويند خالق همه اين چيزها خدا است هنگام ورد خواندن جادوگر نه اينكه فلك يا اختر مؤثر باشد، و اما فلاسفه و منجمين و صابئه همان را گويند كه بيانش گذشت.

و اصحاب ما در ردّ قول صابئه دليل آرند كه عالم پديد شده است و بايد آفريننده اش قادر باشد زيرا مقدور او بايد ممكن باشد و امكان در همه ممكنات يكسانست و همه ممكنات مقدور خدايند و اگر يكى از آنها سبب ديگرى داشته باشد لازم آيد كه مقدور خدا نباشد و اين مستلزم عجز خدا است و آن محال است و ثابت شد كه وقوع هر ممكنى جز بقدرت خدا محال است و بنا بر اين عقيده صابئه باطل است.

گفته اند چون اين نوع ثابت شد گوئيم وقوع اين خوارق عادت مانعى ندارد كه خدا را عادت باشد هنگام جادوى جادوگران چيزى آفريند، و بر وقوعش دليل آورده اند از قرآن باين آيه كه «نبودند زيان رسان بدان هيچ كس جز بفرمان خدا» و استثناء دليل است بر حصول أثر بسبب آن.

اخبار

و از اخبار.

1- روايت شده كه پيغمبر را جادو كردند، و در او اثر كرد تا فرمود:

بنظرم آيد كه چيزى را گفتم و كردم با اينكه نه گفتمش، و نه انجامش دادم، و روايت است كه زنى يهودى او را جادو كرد و طلسم را زير سنگ چاه نهاد، و چون آن را درآوردند، اين عارضه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم برطرف شد، و معوّذتين بسبب آن نازل

شدند.

2- زنى نزد عائشه آمد، باو گفت من جادوگرم، آيا توبه دارم، پرسيدش جادويت چيست؟ گفت: رفتم در بابل هاروت و ماروت تا جادو آموزم بمن گفتند اى كنيز خدا عذاب آخرت را بكار دنيا براى خود مخر، و نپذيرفتم، بمن گفتند: برو و بر اين خاكستر بشاش، رفتم بشاشم و با خود فكر كردم كه نميكنم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 251

و نزد آنها آمدم و گفتم: كردم، گفتند: براى كارت چه ديدى؟ گفتم چيزى نديدم گفتند تو بر سر كار خودى از خدا بترس و مكن و نپذيرفتم، گفتند برو و همان را بكن، و رفتم و كردم، و ديدم يك سوار با روپوش آهن از فرجم بيرون آمد و بآسمان بالا رفت، و آمدم و بآنها گزارش دادم.

گفتند: ايمان از دل تو بيرون رفت و خوب جادوگرى شدى، گفتم چگونه است، گفتند هر چه بخواهى و در خاطر آورى مى شود، من گندم در خاطر آوردم و ناگاه گندمى حاضر شد، گفتم: كاشته شو، كاشته شد، و همان ساعت خوشه كرد گفتم: آرد شود، آرد شد، گفتم: نان شو، نان شد، و من هر چه خواهم در دل خود آرم و موجود شود، عائشه گفت تو توبه ندارى.

3- حكايات بسيارى كه در اين باب آورده اند، و مشهورند، اما معتزله بچند دليل آن را منكرند.

يكم: قول خدا «و رستگار نشود جادوگر هر جا آورد، 69- طه».

دوم: خدا فرموده در وصف محمّد صلى اللَّه عليه و آله «و ستمگران گفتند شما پيروى نكنيد جز از مردى جادو شده، 48- اسرى» و اگر جادو شده بود اين گفته مذمتى نداشت.

سوم: اگر جادو اثر كند امتيازى ميان معجزه

و جادو نباشد، سپس گفته اند اين دلائل يقين آورند، و آنچه شما آورديد اخبار آحادند و معارض با اين دلائل نتوانند بود.

در عدم قبح و منع جادوگرى

مسأله 12- در اينكه علم جادوگرى نه زشت است و نه ممنوع، محققان بر آن اتفاق دارند، زيرا دانش در ذات خود شريف است و هم براى عموم قول خدا «آيا برابرند آنان كه دانند و آنان كه ندانند، 10- الزمر» و براى آنكه اگر جادو را ندانند امتياز دادن ميان آن و معجزه را نتوانند، و علم بمعجزه واجب است و مقدمه آن هم واجب است، و اين دليل است بر اينكه تحصيل علم بسحر واجب است و واجب چگونه حرام باشد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 252

در كفر جادوگر

مسأله 13- جادوگر كافر است يا نه؟ فقهاء در آن اختلاف دارند، از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: هر كه نزد كاهن يا جادوگر رود و او را باور دارد البته كافر است بدان چه بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرود آمده، بدان كه نزاعى ميان امت اسلام نيست كه هر كه اختران را مدبر و خالق جهان و حوادث جهان داند از خوب و بد كافر است، و اين همان نوع يكم از سحر است.

و اما نوع دوم كه معتقد شود روح آدمى نيرومند گردد تا آنجا كه جسم و زندگى و قدرت و تغيير شكل پديد آرد اظهر اينست كه امّت اسلام بر كفر او اجماع دارند، و اما نوع سوم كه معتقد شود جادوگر از تصفيه و خواندن ورد و دود كردن برخى داروها بآنجا رسد كه خدا در دنبال كار او بر سبيل عادت آنها را پديد كند معتزله همه او را كافر دانند و گفته اند: با اين عقيده ممكن نيست پيغمبران بر حق

را شناخت.

و اين گفته زشتى است زيرا كسى را رسد كه گويد: اگر مدّعى نبوت دروغگو باشد نبايد خدا اين چيزها را بدست او پديد آورد تا مايه اشتباه گردد، ولى اگر مدعى نبوّت نشود و اين امور را پديد آورد اشتباهى بميان نيايد و امتياز ميان حق گو و باطل جوانيست كه براى حق گو اين امور بدنبال دعوى نبوّت محقق شوند، و اما انواع ديگر جادو كه شمرديم شكّى نيست كه مايه كفر نباشند.

اگر گويند: چون يهود سحر را بسليمان بستند خدا در تبرئه او فرمود:

«و كافر نشد سليمان» و اين دليل است كه هر جادو و سحرى كفر است، بعلاوه فرمود «ولى شياطين كافر شدند كه سحر بمردم مى آموختند» و اين هم مقتضى است كه هر سحرى كفر باشد، و از دو فرشته هم حكايت كرده كه آنها بكسى جادو نياموختند جز اينكه گفتند «همانا ما فتنه ايم پس تو كافر مشو» و اين هم دلالت دارد كه هر سحرى كفر است.

گوئيم: حكايت حال را بس كه يك صورت كفر وجود داشته باشد و آن را حمل كنيم بر كسى كه معتقد بخدائى ستارگانست سپس پس از ايراد مسأله 14 در

آسمان و جهان، ج 3، ص: 253

باره حكم كشتن ساحر گفته: اينست كليات سخن در باره سحر و جادو و اكنون بر گرديم بتفسير آيه.

قول خدا «ولى شياطين كافر شدند و جادو بمردم مى آموختند» ظاهر آيه اينست كه كفر آنها براى آموختن جادو بوده، زيرا وصف مشعر بعليت است، و آموختن آنچه كفر نباشد كفر نيست، پس آيه دليل است كه تعليم جادو كفر است و مانع را رسد كه گويد: وصف مشعر بعليت

نيست و معنا اينست كه شياطين كفر آوردند، و جادو هم مى آموختند.

اگر گوئى: اين مورد اشكال است، زيرا خدا در اين آيه خبر داده كه دو فرشته بمردم جادو مى آموختند، و اگر آموختن جادو كفر باشد لازم شود، دو فرشته را كافر دانند با اينكه همه فرشته ها معصومند، و بعلاوه شما دليل آورديد كه هر جادو كفر نيست.

گوئيم: لفظ مشترك همه نامدارانش را نگيرد و ما اين جادو كه كفر است همان نوع اول دانيم كه عقيده بخدائى اختران است و آن جادوئى است كه كفر است شياطين هم براى اينكه اين جادو را آوردند كافر شدند نه بانواع ديگر و راجع بدو فرشته گوئيم: نپذيريم كه اين نوع از جادو را آموختند بلكه بسا از اقسام ديگر آن بوده، چنانچه خدا فرموده «از آنها ياد ميگرفتند آنچه وسيله جدائى ميان مرد و جفت او است».

«و بعلاوه اگر مقصود تعليم اين نوع جادو هم باشد در صورتى كفر است كه مقصود آموزگار اين باشد كه شاگرد آن را حق داند و درست و اما اگر آن را بياموزد براى اينكه از آن كناره گيرد كفر نيست، و آموختن فرشته ها براى اين بوده كه مكلف از آن دورى كند كه فرموده «بكسى نمى آموختند تا ميگفتند ما فتنه ايم» و اما قصد شياطين از آموختن آن اعتقاد حق بودن اين چيزها بوده است، و فرق روشن است.

مسأله 15- نافع و ابن كثير و عاصم و ابو عمرو «لكنّ» با تشديد خواندند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 254

ولى ديگران بتخفيف نون خواندند اما اينكه فرموده وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ چند مسأله دارد.

1- در لفظ (ما)

دو وجه است يكى اينكه بمعنى «الّذى آنچه» باشد و بر اين معنا سه قول است، عطف باشد بر سحر كه آنچه بر دو فرشته هم نازل ميشده تعليم ميدادند، يا عطف باشد بر ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ يعنى پيرو خواندن افتراء شيطان بودند و پيرو آنچه بر دو فرشته فرو شده بود، زيرا سحر يك قسم آن كفر بود و آن همانى بود كه شياطين ميخواندند و يك قسم آن كفر نبود چون تأثير در تفرقه زن و شوهر و آن نازل بر ملكين بود و خدا گويا از يهود گزارش داده كه پيرو هر دو بودند.

و يا اينكه عطف باشد بر ملك سليمان، يعنى آنچه شياطين ميخواندند افتراء بر ملك سليمان بود و هم بر آنچه بدو فرشته نازل بود، ابو مسلم اين را اختيار كرده و منكر است كه سحر بر دو فرشته نازل باشد، و چند دليل بر آن آورده اند.

الف: زيرا اگر سحر بر آنها نازل شود بايد از خدا باشد و آن روا نيست چون سحر كفر است و عبث و انزال آن بر خدا روا نيست.

2- اينكه قول خدا «شياطين كافر شدند كه جادو بمردم مى آموختند» دليل است كه آموختن جادو كفر است، و اگر ثابت شود كه آنها چنين كردند بايد كافر باشند و آن باطل است.

3- چنانچه روا نيست پيغمبران جادو آموزند فرشته را بطريق اولى روا نباشد.

4- جادو را جز بكافران و فاسقان و ديوان سركش نسبت ندهند، و چگونه كارى كه خدا از آن نهى كرده و بدان سزاى كيفر نويد داده بخدا بسته شود، جادو جز امرى بيهوده و اشتباه كارى نيست و رسم خدا

ابطال آنست چنانچه در داستان موسى فرموده «آنچه شما آورديد جادو است و البته خدا باطلش سازد».

آسمان و جهان، ج 3، ص: 255

سپس در تفسير آيه براهى رفته كه با اكثر مخالفين مخالف است، گفته:

چنانچه شياطين جادو را بملك سليمان بسته اند با اينكه ملك سليمان از آن بدور است، همچنان جادو را نسبت دادند به «ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ» و آن هم از جادو بدور است، براى اينكه نازل بدانها شرع است و دين و دعوت بنيكى و آنان همينها را بمردم ياد ميدادند و ميگفتند ما وسيله آزمون هستيم براى تأكيد در پذيرش و فرمانبرى، ولى برخى پذيرفتند و ديگران از آن رو گرداندند «و آموختند از آن دو» يعنى فتنه و كفر باندازه اى كه جدائى اندازند ميان مرد و جفتش، اين تقرير مذهب أبى مسلم است.

وجه دوم: اينست كه «ما» نفى باشد و عطف باشد به «ما كَفَرَ سُلَيْمانُ» يعنى سليمان كافر نشد و بدو فرشته هم جادو نازل نشد، چون جادوگران جادو را بسليمان مى بستند و ميگفتند از همانست كه بدو فرشته نازل شده در بابل كه هاروت و ماروت بودند، و خدا هر دو گفته آنها را رد كرد، و پس از آن فرمود «و بهيچ كس جادو نياموختند بلكه از آن بسختى غدقن كردند، و اينكه گفتند «همانا هر دو فتنه ايم و تو كافر مشو» يعنى وسيله آزمونيم كه شما را از جادو نهى كنيم تا مبادا كافر شويد.

و بدان كه اينها پنج قولند در تفسير آيه و قول يكم بهتر است از همه زيرا عطف «ما أُنْزِلَ» بر آنچه پهلوى آنست بهتر است از عطف بر آنچه از آن دور

است مگر دليلى آيد و اينكه گفته اند لازم آيد خدا جادو نازل كرده باشد، گوئيم شرح چيزى گاهى براى تشويق بانجام آنست و گاهى براى جلوگيرى از آن و دور كردن مردم از آن چنانچه شاعر گفته.

(بدى را دانستم نه براى آنكه دنبالش بروم بلكه تا از آن پرهيز كنم) اينكه دوباره گفته آموختن جادو كفر است چون خدا فرموده «شياطين كافر شدند كه تعليم دادند بمردم جادو» گفتيم در صدق اين جمله كافى است يك نوع جادو كفر باشد، و آن تعليم جادو است با اعتقاد باينكه كواكب خدايند و با قصد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 256

اثبات اين عقيده، و اينكه دربار سوم گفته آموختن جادو براى انبياء هم روا نيست تا چه رسد بفرشته ها.

گوئيم اگر مقصود از آن آگاهى بر ابطال آن باشد چرا بر پيغمبران روا نباشد و اينكه گفته جادو را بكفار و سركشان وابندند و چگونه بخدا كه از آن نهى كرده نسبت توان داد؟ گوئيم فرق است ميان عمل و تعليم، علاوه ممكن است بيك نظر حرام باشد و بيك نظر جائز.

مسأله دوم: حسن «ملكين» بلام كسره دار خوانده و از ضحاك و ابن عباس هم روايت است و در مقصود آن اختلاف است حسن گفته دو عجمى نبريده در بابل بودند كه جادو ياد ميدادند و گفته شده: دو پادشاه خوب بودند ولى قرائت مشهوره با لام فتحه دار است يعنى دو فرشته كه از آسمان نازل شدند بنام هاروت و ماروت و سپس گفتند همان جبرئيل و ميكائيل بودند و ديگران را هم گفته اند، براى كسر لام چند دليل آوردند.

1- آموختن جادو بفرشته ها سزاوار نيست.

2- چگونه رواست

فرشته نازل شود با اينكه خدا فرمايد «اگر فرشته فرو آريم كار بگذرد و سپس مهلت نيابند، 9- الانعام».

3- اگر دو فرشته فرو شوند يا بصورت دو مرد باشند يا نه در صورت يكم جلوه دادن آنها بصورت دو مرد اشتباه كارى است و روا نيست و در صورت دوم مخالف قول خدا است كه «اگر او را فرشته مقرّر سازيم بايدش مردى نمائيم، 10- الانعام) و جواب از اعتراض يكم در بيان حكمت نزول فرشته بيايد و جواب از دوم اينست كه اين آيه با قرائت ملكين بمعنى فرشته خاص است و متواتر و بر آن آيه عام مقدم مى شود.

و جواب از سوم اينست كه بصورت دو مرد بودند و بر مكلّفان زمان انبياء لازم بود كه هر كه بصورت آدمى بينند بطور قطع او را آدمى ندانند و در زمان رسول صلى اللَّه عليه و آله هر كه دحيه كلبى را ميديد نبايد او را يك آدمى شناسد و بايد در

آسمان و جهان، ج 3، ص: 257

ترديد باشد.

مسأله سوم: گفتيم فرشته اند آيا چرا فرود آمدند؟ از ابن عباس روايت است كه براى پاسخگوئى بفرشته ها بود كه از گناه آدميزاده و از اينكه خدا به آنها مهلت ميدهد و خصوص پس از جادوگرى آنها تعجب كردند، و خدا از آنها خواست تا داناتر و زاهدتر و ديندارتر خود را انتخاب كنند براى فرو شدن بزمين و آنها از ميان خود هاروت و ماروت را انتخاب كردند و خدا شهوت آدمى بدانها داد و آنها را بزمين فرستاد، و شرك و آدم كشى و زنا و ميخوارى را بر آنها غدقن كرد.

فرو شدند و زيباترين زنها

بنام زهره نزد آنها رفت و ويرا بخود خواندند و او نپذيرفت جز پس از آنكه بت پرستند و مى نوشند و آنان در آغاز سر باز زدند ولى شهوت بر آنها چيره شد و همه را انجام دادند، و چون مى نوشيدند و بت پرستيدند گدائى نزد آنها آمد، زهره گفت: اگر او بيرون رود و آنچه از ما ديده بمردم بگويد كار ما تباه شود، اگر خواهيد دست شما بمن برسد اين مرد را بكشيد.

نخست خوددارى كردند، ولى او را هم كشتند، و چون از كشتن او فارغ شدند و آن زن را خواستند او را نيافتند، و آنگه پشيمان شدند و افسوس خوردند و بدرگاه خدا لابه كردند، و خدايشان ميان عذاب دنيا و عذاب آخرت مخير كرد، و عذاب دنيا را برگزيدند، و آنها در بابل ميان آسمان و زمين آويخته شدند و جادو بمردم مى آموزند.

و در باره زهره هم دو قول دارند:

يكى اينكه چون دو فرشته را خداوند بشهوت آدميزاده آزمود، ستاره زهره را با فلكش بزمين فرود آورد تا شد آنچه شد، و باز زهره و فلكش بجاى آسمانى خود برگشتند و آن دو را سرزنش ميكردند بدان چه از آنها ديدند.

دوم اينكه آن زن يك بدكاره بود از مردم زمين و پس از ميخوارى و آدم كشى و بت پرستى با او مواقعه كردند، و اسم اعظم كه بوسيله آن بآسمان بالا ميرفتند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 258

باو ياد دادند و او آن را خواند و بآسمان بالا رفت نامش «بيدخت» بود و خدا او را مسخ كرد و زهره اش نمود.

و بدان كه اين روايت فاسد است و مردود و ناپذيرفتنى،

زيرا در قرآن بر آن گواهى نيست بلكه آن را از چند راه باطل داند.

يكم: آنچه در آن دليل است بر عصمت فرشته ها از هر گناه.

دوم: اينكه گفته اند مخير شدند ميان عذاب دنيا و آخرت فاسد است بلكه بهتر اين بود كه مخير شوند ميانه توبه و عذاب زيرا خدا از كسى كه عمرى بت پرستيده توبه پذير است و چگونه از آنها دريغ ميكرد.

سوم: عجبتر از همه اينكه گويند در حالى كه معذبند بمردم جادو آموزند و بدان دعوت كنند و هم كيفر بينند.

و چون فساد اين گفته روشن شد گوئيم سبب فرود آوردنشان چند چيز بوده.

يك: جادوگران در آن زمان بسيار بودند، و جادوهاى ناشناخته اى بكار ميبردند و خود را پيغمبر ميناميدند و آن را معجزه خود وانمود ميكردند و خدا اين دو فرشته فرستاد تا فرمولهاى جادو را بمردم آموزند و آنها بتوانند با مدعيان دروغى نبوّت معارضه كنند و اين بهترين غرض و مقصد است.

دوم: اينكه امتياز معجزه از جادو توقف دارد بر دانستن حقيقت معجزه و جادو و مردم بدان نادان بودند و شناخت حقيقت معجزه براى آنها نشدنى بود، و خدا اين دو فرشته را فرستاد تا ماهيت جادو را براى همين بشناسانند.

سوم: دور نيست كه گفته شود جادو تا آنجا كه مايه جدائى ميان دشمنان خدا و دوستى ميان دوستان خدا بوده براى آنها مباح يا مستحب بود و خدا براى همين دو فرشته را فرستاد كه جادو را بدين غرض بياموزند و مردم آن را از آنها ياد گرفتند و در بدى بكار بردند و مايه جدائى دوستان خدا و الفت دشمنان او شدند.

چهارم: اينكه دانستن هر

چيزى خوبست و چون از جادو غدقن شده بايد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 259

آن را فهميد تا از آن دورى كرد چون نهى از آن نامفهوم نشدنيست.

پنجم: شايد جن چند نوع جادو ميدانستند كه آدمى بمانند آنها توانا نبود و خدا فرشته ها را فرو فرستاد تا بآدمى ياد دهند آنچه را بتواند با آن بمعارضه جن پردازد.

ششم: ممكن است براى سخت گرفتن در تكليف باشد كه بفهمد و بدشوارى از آن خوددارى كند و از لذت آن چشم پوشد و ثواب بيشتر برد، چنانچه خدا قوم طالوت را بجوى آب آزمود، «كه هر كه از آن نوشد از من نباشد و هر كه از آن نچشد از من است» و از اينها روشن شد كه دور نيست خدا تعالى دو فرشته را براى ياد دادن جادو بزمين فرو آورده باشد.

مسأله چهارم: برخى گفتند اين واقعه در زمان ادريس عليه السّلام رخ داده، زيرا چون آن دو فرشته براى اين غرض بصورت آدمى فرو شدند، بايد در آن وقت پيغمبرى باشد كه اين معجزه او گردد، و نميشود خود آنها پيغمبر بشر باشند چون ثابت شده كه خدا از فرشته ها بآدمى پيغمبر نفرستد، و اللَّه اعلم.

مسأله پنجم: هاروت و ماروت كه بيان دو فرشته است نام عجمى آنها است كه منصرف نشده اند و اگر از كلمه هرت و مرت بمعنى شكستن بودند بپندار برخى بايد منصرف باشند، و زهرى (هاروت و ماروت) برفع خوانده يعنى «هما هاروت و ماروت» و قول خدا كه «ياد نميدادند جادو را بكسى تا ميگفتند همانا ما فتنه ايم» شرح اينست كه آنها بسختى بر حذر ميداشتند از بكار بردن جادو كه

ميگفتند «همانا ما فتنه ايم» و مقصود از آن امتحان و امتياز فرمانبر از نافرمانست و البته ما راههاى اينكه فرستادن دو فرشته براى تعليم جادو نيكو بوده بيان كرديم كه بهمراه آموختن جادو اندرز ميدادند كه مبادا آن را بكار زنيد بلكه از آن فرق ميان معجزه و جادو را بدانيد و بس، و مبادا بدانستن آن بگناه و فساد و اغراض دنيا بگرائيد.

اما اينكه فرمود: «از آنها ياد ميگرفتند آنچه بدان جدا ميكردند مرد را

آسمان و جهان، ج 3، ص: 260

از جفتش» در آن چند مسأله است.

يكم: اينكه با اعتقاد باينكه اين جدائى اثر جادو است شوهر كافر ميشد و از همسر خود جدا ميشد بحكم شرع.

دوم: اينكه: اشتباه كارى و نيرنگ و دوبهمزنى آنها را از هم جدا ميكرد.

مسأله دوم: اينكه مقصود اين نيست كه جادوى آنها بهمين كار منحصر بوده بلكه آگهى بدين صورت آگهى بكارهاى ديگر هم هست زيرا آرامش مرد بهمسر خود معروف است و بيش از هر دوستى است و اگر با جادو بتوان آن را بر هم زد كارهاى ديگر آسانتر است.

اما اينكه فرموده «نبودند زيانزن بكسى» دليل بر گفته ما است كه زيان را مطلق آورده و منحصر بتفريق زن و شوهر نكرده است و ذكر آن براى نمونه است.

اما اينكه فرموده «بِإِذْنِ اللَّهِ» اذن بمعنى فرمانست و خدا جادو را نكوهش كرده و عيب آنها شمرده بدان فرمان ندهد و گر نه نبايد نكوهش آنها كند و بايد آن را تاويل كرد بچند وجه.

1- حسن گفته مقصود اينست كه چون جادو شود خدا جادوگر را آزاد گذاشته و جلو او را نبسته.

2- اصمّ گفته: يعنى با علم

خدا جادو اثر ميكند و خدا آن را ميداند چون اذن بمعنى اعلام است و اذان هم از آن آمده و شواهد ديگر هم آورده.

3- زيان دنبال جادو را خدا آفريده و از اين رو باذن او است چنانچه خدا فرموده «همانا گفته ما است كه چون چيزى خواهيم باو گوئيم باش و ميباشد، 41- النحل».

4- مقصود باذن فرمانست و بدين معنا بايد تفريق ميان زوجين بواسطه كفر باشد و آن حكم شرعى است و جز بامر خدا نيست اما قولش «و البته دانستند هر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 261

آينه كسى كه آن را خريده در آخرت خلاقى ندارد» در آن چند مسأله است.

مسأله يكم: لفظ خريد در اينجا استعاره است بچند وجه، يكم: چون كتاب خدا پشت سر انداختند و بآنچه شياطين ميخواندند چنگ زدند گويا جادو را ببهاى كتاب خدا خريدند دوم: فرشته ها ميخواستند آنها جادو را وانهند و سود آخرت ببرند و چون جادو بكار بستن پيشه كردند بعوض سود آخرت سود دنيا را خريدند سوم: جادوگرى را برياضت خريدند چون بى آن ميسر نبود.

مسأله دوم: بيشتر مفسرين گفتند: خلاق بهره است، و از خلق بمعنى اندازه گيريست و ديگران گفتند بمعنى خلاص است (و شعر اميّه را گواه آن آورده).

در آيه يك پرسش ديگر مانده و آن اينست كه چگونه نخست براى آنها در قول خود «و البته دانستند» دانش ثابت كرد ولى آن را با قول خود «كاش ميدانستند» نفى كرد و جواب آن چند راه دارد يكم: آنان كه دانستند جز آنانند كه ندانستند داناها استادان جادوگر بودند كه كتاب خدا را پشت سر افكندند و نادانها مردم ديگر كه شاگرد

آنها بودند، اين جواب اخفش است و قطرب.

دوم: دانا و نادان يكى است و آنچه دانستند جز آنچه است كه ندانستند دانستند كه از آخرت بهره ندارند ولى اندازه سودى كه از دست دادند و زيانى كه دچار شدند ندانستند.

سوم: دانا و نادان يكى است و معلوم هم يكى ولى چون از دانش خود بهره نگرفتند و بدان عمل نكردند و از آن رو گردانيدند دانش آنان چون نادانى شد چنانچه خدا تعالى كفار را كران، لالان و كوران خوانده براى آنكه از اين حواس خود بهره نبرند، بمردى كه كار بيجا كند گويند: كردى و نكردى (پايان).

و همانا من بيشتر سخن دراز او را كه فزونى ها دارد در اينجا آوردم چون مناسب مطالب بابهاى آينده است، و براى اينكه بر عقائد فاسده آنها در اين ابواب آگاه شوى.

يكى از دوستان شيخ بهائى ما- ره- از او گفته بيضاوى را در تفسير اين آيه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 262

پرسيده آنجا كه گفته «و آنچه روايت شده كه آن دو فرشته شكل آدم شدند، و شهوت دار شدند، و بزنى بنام زهره درآويختند و وى آنها را بر گناه و بت پرستى واداشت و سپس بدان چه از آنها آموخت بآسمان برآمد، از يهود حكايت شده و شايد يكى از معماگوئى پيشينيانست و حلّ آن بر روشنفكران نهان نيست، شما آن را شرح دهيد تا ما هم روشنفكر شويم.

شيخ پس از نقل داستان بمانند آنچه رازى در آن روايت كرده گفته: قدماء مفسران عامه آن را از ابن عباس روايت كردند، ولى متأخرانشان آن را نپسنديدند و فخر رازى و ديگران در انتقاد آن سخن بسيارى دارند

و گفته: فاسد و مردود و ناپذيرفتنى است بسه دليل، تا آخر آنچه از او در ضمن كلامش نقل كرديم، سپس گفته در همه اين دليلها اعتراض است.

اما يكم: براى آنكه دليلى نيست كه پس از اينكه خدايشان بشكل آدمى كرد و نيروى شهوت و خشم بدانها داد و چون آدميزاده شدند ديگر معصوم مانده باشند چنانچه از داستان روشن است، و اعتراض بر وجه دوم اينست كه تخيير ميان توبه و عذاب گرچه براى آنها اصلح است ولى بمذهب مفسر رعايت اصلح بر خدا لازم نيست بلكه رعايت اصلح بدين معنا نزد ما هم واجب نيست.

زيرا ما هر چه بحال بنده اصلح است بخدا واجب ندانيم چنانچه مخالفان بما بسته اند و بدان بر ما طعن زنند بلكه آن اصلح را بخدا واجب دانيم كه تركش نقض غرض او باشد چنانچه در حواشى تفسير بيضاوى آن را تحقيق نمودم، و بسا خدا ياد توبه را از آنها برد براى مصلحتى كه جز او نداند و بر اين فرض بخلى بر خدا لازم نيايد و اما در وجه سوم اعتراض مى شود كه تعليم در حال عذاب ديدن نشدنى نيست.

و گمانم اينست كه انتقاد فخر رازى از اين روايت باعث شده كه او آن را حمل برمز نموده و آنچه از پدرم- ره- در حلّ آن شنيدم اينست كه عالم عامل كامل مقرب بدرگاه خدا گاه شود كه بنفس فريبنده خود اعتماد كند و توفيق و عنايت

آسمان و جهان، ج 3، ص: 263

خدايش او را فرا نگيرد و دست از دانش خود كشد و بدلخواه نفس پليد و پست پردازد و از لذات معنوى چشم پوشد و بپائين تر

دركات فرو افتد، و آنكه نادان است و غرق پليدى بسا كه با اين دانشمند هواپرست و هرزه برخورد و توفيق الهى او را فرا گيرد، و از دانش او بهره ور شود، و از پليديهاى عالم ماده برهد و باوج عرفان رسد، و شاگرد در بالاترين درجه سعادت برآيد و استاد بپائين تر درجه شقاوت گرايد.

و در برخى تفاسير ديدم، مقصود از دو فرشته مذكور جانست و دل كه از عالم روحانى فرو شدند بعالم جسمانى تا حق را بپا دارند، و فريفته شكوفه زندگى دنيا شدند و در دام شهوت افتادند و مى غفلت نوشيدند، و با دنياى هرزه درآميختند و بت هوا را پرستيدند، و خودكشى كردند از نظر نعمت جاودانى و سزاوار شكنجه درد آور و عذاب سخت شدند.

و اين داستان را كه علماى عامه از ابن عباس روايت كردند علماى ما هم از امام پنجم عليه السّلام روايت كردند و شيخ جليل ابو على طبرسى- ره- آن را در (ج 1 ص 170- 177) مجمع البيان آورده ولى ميان دو روايت اندك اختلافى است، زيرا در روايت اصحاب ما نيست كه هنگام عذاب ديدن جادو مى آموختند، بلكه صريح است در اينكه تعليم پيش از عذاب بوده، و همچنان در آن نيست كه آن زن اسم اعظم از آنها ياد گرفت و ببركت آن بآسمان برآمد.

و حاصل اينكه اين داستان از طرق ما و طرق عامه هر دو روايت شده و از حكايات بى سند نيست چنانچه از سخن علامه دوّانى در شرح عقائد عضديّه برآيد آنجا كه گفته: اين داستان نه در قرآنست و نه در سنت رسول خدا صلى اللَّه عليه و

آله دليلى بر درستى آنست.

و دليل آورده كه از دروغها است باينكه اين زن بواسطه آنچه از دو فرشته آموخت يعنى اسم اعظم بآسمان برآيد ولى آنها با اينكه آن را دانند اين كار با دانستن اسم اعظم نتوانند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 264

و نهان نيست كه اين دليل او در صورتى تمام است كه خدا- جل اسمه- پس از اينكه مرتكب گناهان كبيره شدند اسم اعظم را از يادشان نبرده باشد و اثبات آن دشوار است (پايان سخن او- ره-).

2- «ْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ

» طبرسى- ره- در (ج 3 ص 146) مجمع گفته اين آيه را دليل آوردند بر اينكه فرشته ها افضل از پيغمبرانند گفتند پس انداختن ذكر فرشته ها در چنين خطابى دليل تفضيل آنها است، زيرا شيوه بر اين نيست كه گويند: امير از اين كار سر نتابد و بلكه پاسبان هم بلكه فروتر را پيش دارند و بزرگتر را بدنبال آرند و گويند: وزير از اين كار سر نتابد و نه پادشاه.

و اصحاب ما از آن پاسخ دادند كه: فرشته ها را پس انداخته براى آنكه همه فرشته ها افضل و پرثواب ترند از يك شخص مسيح، و اين را نبايد دليل گرفت كه هر يك از او برترند، و اين مورد خلاف است، و بعلاوه با اينكه ما ميگوئيم انبياء برتر از فرشته اند، تفاوت را بسيار نميدانيم و در اين صورت تقدم ذكر برتر خوبست نبينى كه خوبست گفت: سرباز نزنند فلان امير و فلان امير در صورتى كه هم پايه باشند يا در پايه بهم نزديك باشند.

بيضاوى در (ج 1 ص 319) تفسيرش گفته: بسا تقديم مسيح در عطف براى تكثير فرشته ها است نه بزرگتر

بودن آنها، چنانچه گوئى امير بجائى رسيد كه نه رئيس مخالف او است و نه مرءوس.

3- «راستى آنان كه نزد پروردگار تواند» يعنى همه فرشته ها يا مقربان آنها «و از برايش سجده كنند» يعنى با زبونى او را بپرستند و با خوارى «و شريك نسازند با او» ديگرى را.

4- «براى خدا سجده كنند هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمينند» يعنى هم بآفرينش و منش خود فرمانبر اويند و هم فرمان او را ببرند و پيشانى بر خاك نهند، تا همه اهل آسمانها و زمين را فرا گيرد، و هر آنچه جنبد چه در آسمان باشد و چه در زمين و مجردات عطف شده بامور جسمانى و هر كه معتقد است كه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 265

فرشته ها مجردند بدين آيه دليل آورده يا مقصود از آنچه در آسمانها است و در زمين از فرشته ها چون حافظان و جز آنها، و ما كه در غير عقلاء اطلاق شود و بر عقلاء هم شده جون هر دو تيره با هم جمعند و اين بهتر است از آوردن لفظ «من».

«و آنان سرباز نزنند» از پرستش او «ميترسند از پروردگار خود از بالاى خود» كه مبادا عذابى بر سرشان آيد، يا اينكه بر آنها قهر نمايد، و قول خدا است كه «و او است قهركننده بر بنده هايش» 19- الانعام، براى آنكه هر كه از خدا ترسد سرپيچى از عبادتش نكند «و انجام دهند هر چه فرمان دارند» از طاعت و تدبير، و اين است كه فرشته ها مكلفند و ميان بيم و رجاءاند (ج 1 ص 668 تفسير بيضاوى).

و در باره قول خدا «و فرو نشويم جز بفرمان

پروردگارت» در (ج 2 ص 42) گفته: اين حكايت از گفتار جبرئيل است كه در وقتى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم از اصحاب كهف و ذى القرنين و روح پرسيدند دير آمد و او ندانست چه پاسخ دهد، و اميد داشت باو وحى شود و 15 روز تا 40 روز دير آمد و مشركان گفتند: پروردگارش با او وداع كرد و او را ناخوش داشت و سپس بيان آنها فرود آمد، و مقصود اينست كه ما گاه گاه بفرمان خدا فرو شويم نه بدلخواه.

«و از او است آنچه در پيش و در پس ما است و آنچه ميان آنها است» از اماكن و اوقات، نه از جايى بجائى و نه درگاهى و گاهى فرو نشويم جز بفرمان و خواست او «و نيست پروردگارت تارك تو» و فرو نيامدن ما براى نبودن فرمان او بود نه براى اينكه وانهاده ات چنانچه كفار پندارند، و حكمتى در آن بوده «نه خسته شوند و نه واگيرند».

«و گفتند خدا فرزند گرفته» در باره خزاعه فرو شد كه فرشته ها را دختران خدا دانستند و او را از آن تبرئه كرد كه فرمود «منزه است او» «بلكه آنان بنده هائى ارجمندند» نه فرزندان او «كه از او پيشى نگيرند در گفتار» مانند بنده ها «و بفرمان او كار كنند» و كارى بيفرمانش نكنند «ميداند هر چه برابر آنها و در

آسمان و جهان، ج 3، ص: 266

پس آنها است» هيچ چيز بر او نهان نيست از آنچه پيش داشتند يا پس گذاشتند، و براى همين است كه كاملا خود را بپايند.

«از ترسش در هراسند» و ميلرزند از عظمت و هيبت او

و اصل خشيه ترس با تعظيم است و از اين رو مخصوص علماء است، و اشفاق نگرانيست «و هر كدام گويند» چه فرشته باشد و يا جز او كه من معبودم سزاش دوزخ است «چنين سزا دهيم ستمكاران را» از ستم و شرك و دعوى خدائى، و اين منافات با عصمت فرشته ها ندارد، زيرا فرض وجود منافات با امتناع وقوع ندارد چنانچه خدا فرموده «اگر مشرك شوى البته عملت را حبط كنيم، 65- الزمر».

5- «بر آن» يعنى دوزخ «فرشته ها گماشته اند» كه كارش را تصدى دارند و آنها زبانيه اند «غِلاظٌ شِدادٌ» سخت گفتار و سخت كردار يا سخت خلقت و سخت خلق و نيرومند بر هر كار دشوار «نافرمانى خدا نكنند» در گذشته و بكنند هر چه فرمايد» در آينده و فرمان را بپذيرند و انجام دهند.

طبرسى- ره- در (ج 10 ص 318) مجمع گفته: اين آيه دليل است كه فرشته هاى گماشته بر دوزخ معصومند از گناه و نافرمانى خدا نكنند، جبائى گفته:

همانا مقصود اينست كه نافرمانى او نكنند و هر چه در دنيا بآنها فرمان دهد انجام دهند، زيرا آخرت تكليف ندارد و همانا سراى سزا است براى مؤمنان و خدا ثواب آنها را عذاب كردن دوزخيان مقرر داشته كه از آن شادند و كامياب، چنانچه شادى مؤمنان و لذت آنها را در بهشت مقرر كرده (پايان).

من گويم: معلوم نيست آخرت سراى سزا باشد براى فرشته ها آنچه معلوم است سراى آدميانست و منافات ندارد كه فرشته ها در آن مكلّف باشند، و بسا كه سزاى آنها بهمراه كردار آنها است كه از آن لذّت برند و درجه صورى و معنوى يابند، بلكه خود خدمت آنها سزاى

آنها است چنانچه وارد است كه خوراكشان تسبيح است و نوشابه شان تقديس.

و شيخ مفيد- ره- در مقالات گفته: گويم: فرشته ها مكلّفند و نويد و تهديد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 267

دارند خدا تبارك و تعالى فرموده «و هر كدام گويند من معبودم سزايش دوزخ است كه باو دهيم و چنين سزا دهيم ستمكاران را» و گويم: آنها بركنارند از آنچه كيفر دوزخ دارد، و اين قول جمهور اماميه و همه معتزله و اكثر مرجئه و جمعى از اصحاب حديث است، و گروهى از اماميه تكليف فرشته ها را منكرند و پندارند بهر كارى واداشته اند و جمعى از اصحاب حديث با آنها موافقند.

روايات

1- در علل (ج 2 ص 175): بسندش از محمّد بن جعفر اسدى كوفى كه سهيل و زهره دو جانورند در درياى محيط بجهان كه كشتى بدان نرسد، و دسترسى بدان نيست، و آنها در اصناف مسخ شده ها نام برده شدند، و غلط گفته كسى كه آنها را دو ستاره دانسته (آن دو ستاره كه معروفند به سهيل و زهره، و هاروت و ماروت دو روحانى فرشته نما بودند و در زمينه اين بودند كه فرشته شوند و در حدّ فرشته نبودند، و محنت و ابتلاء را برگزيدند و كارشان بآنجا رسيد كه رسيد (در پاورقى از مصدر روايت نقل شده) و اگر دو فرشته بودند معصوم بودند و گناه نميكردند.

و خدا آنها را در قرآن دو ملك گفته يعنى آماده بودند كه فرشته شوند، چنانچه خدا عزّ و جلّ به پيغمبرش فرموده «راستى تو مرده اى و آنها هم مرده اند 31- الزمر» يعنى مرده ميشوى و مرده ميشوند.

من گويم: «در زمينه اين بودند كه فرشته شوند» اگر اسدى

از خود گفته مورد اعتراض است زيرا فرشته شدن امرى نيست كه عارض ذاتى شود بلكه از حقائق ذاتيه است مانند انسانيّت و حيوانيّت مگر مقصود اين باشد كه فرشته نبودند و فرشته نما بودند و ميشد با فرشته ها در آميزند مانند شيطان.

2- در تفسير على بن ابراهيم: بسندش از محمّد بن قيس كه در مكه بوديم و عطا از امام پنجم از هاروت و ماروت پرسيد و او فرمود: فرشته ها در هر روز و شب از آسمان بزمين فرو شوند، و كردار ساكنان زمين را از آدمى و پرى نگهبانى كنند و بنويسند و بآسمان برند، فرمود: اهل آسمان از گناهان اهل زمين شيون كردند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 268

و با هم در اين باره گفتگو كردند و سخن چينى نمودند از آنچه ميشنيدند و ميديدند از دروغ و از جرأت آنها بر خدا و خدا را منزه ميدانستند از آنچه خلقش بدو بستند و او را بدان وصف كنند.

گروهى از فرشته ها گفتند پروردگارا خشم نكنى از آنچه خلقت در زمين كنند و از دروغ وصف كردن آنها تو را و آنچه بناروا گويند، و گناه ورزند، با اينكه آنها را نهى كردى، بردبارى كنى با آنكه آنها در قبضه قدرت تواند و آسايش از تو دارند.

امام فرمود خدا خواست بفرشته ها قدرت و نفوذ فرمان خود را در همه خلقش بنمايد، و بفرشته ها بفهماند كه چه منتى بر آنها دارد از اينكه آنچه با خلقش كرده از آنها برگردانده و چه آمادگى بآنها ارزانى داشته از طبع اطاعت و عصمت آنها از گناهان، فرمود: خدا بفرشته ها وحى كرد كه از ميان خود دو فرشته

انتخاب كنيد، تا بزمين فرستم و بآنها منش خوردن و نوشيدن و شهوت و حرص و آرزو كه خوى آدميانست بدهم و آنها را در فرمانبرى خود بيازمايم.

فرمود: دو فرشته بنام هاروت و ماروت كه بيش از ديگران از آدميان نكوهش ميكردند و براى خدا خشم داشتند بر انسان انتخاب كردند، و خدا بآنها سفارش كرد كه بشما خوى خوردن و نوشيدن و شهوت و حرص و آرزو دادم و خود را بپائيد كه بت نپرستيد و آدم بى تقصير مكشيد و زنا نكنيد و مى ننوشيد.

فرمود: سپس آسمانها را برگرفت و گشود تا قدرت خود را بآنها نمايد، و آنها را بصورت آدمى و جامه آن بزمين فرو فرستاد در گوشه بابل فرو شدند و يك ساختمان مجلل كنگره دارى بنظر آنها جلوه كرد و بسوى آن رفتند و ناگاه در آن زنى نيكو، زيبا خوشبو، آرايش كرده آنها را پيشواز كرد، و چون او را ديدند و با او سخن گفتند و باو خيره شدند سخت دل آنها را بغريزه شهوتى كه داشتند ربود و عاشق او شدند و از او كام خواستند.

گفت من كيشى دارم و جز با هم كيش خود هم بستر نشوم مگر اينكه شما هم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 269

بكيش من در آئيد، گفتند: دين تو چيست؟ گفت من يك بت دارم هر كه آن را پرستد و باو سجده كند از من كام تواند برد گفتند معبود تو كدام است؟ گفت: اين بت، فرمود: بهم نگاه كردند و گفتند: اين دو كار است كه خدا ما را از آن نهى كرده، بت پرستى و زنا، چون سجده و پرستش اين بت

شرك بخدا است، و بت پرستيم تا بزنا برسيم.

فرمود: با خود مشورت كردند، و شهوت بر آنها غلبه كرد و از آن پذيرفتند و او گفت: اين مى است بنوشيد كه شما را آماده كار كند، باز هم با هم شور كردند كه اين سه كار كه خدا ما را از آن نهى كرده، شرك، زنا و ميخوارى، بت پرستى و ميخوارى براى زنا است، با هم شور كردند و گفتند اى زن تو چه بلائى خواهشت را پذيرفتيم، گفت بسيار خوب از اين مى بنوشيد، و اين بت را بپرستيد و بر او سجده كنيد و اين كارها را نمودند.

و چون از او كام خواستند و او هم آماده شد و آنها آماده شدند يك گدا بر آنها درآمد و درخواست چيزى كرد، و از ديدن او ترسيدند و وى بآنها گفت شما دو مرد ترسوئيد و با اين زن عطر زده و زيبا خلوت كرديد، شما دو مرد بد هستيد و از بر آنها بيرون رفت.

آن زن گفت بمعبودم قسم دست شما بمن نرسد با اطلاع اين مرد بحال شما و سخنان شما و جاى شما، او الان ميرود و بديگران ميگويد، زود برويد او را بكشيد تا شما و مرا رسوا نكرده و آنگه كار خود را انجام دهيد با دل آرام و آسوده.

فرمود: برخاستند و آن مرد را گرفتند و كشتند و نزد او برگشتند و او را نديدند، و پشيمان شدند و پرهاشان ريخت و سربزير شدند.

فرمود: خدا بآنها وحى كرد، من شما را يك ساعت بزمين فرستادم و از چهار گناه نهى كردم بخصوص و شما مرا منظور نداشتيد و

از من شرم نكرديد و شما از همه بيشتر بر اهل زمين عيب ميكرديد و از افسوس و خشم من بر آنها دم ميزديد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 270

چون شما را معصوم ساخته و از گناه بدور داشتم، چگونه خواهيد من شما را كيفر دهم، يا عذاب دنيا را بخواهيد يا آخرت.

يكى بديگرى گفت اكنون كه باين دنيا آمديم از دلخواههاى آن بهره بريم تا روزى كه بعذاب آخرت رسيم، ديگرى گفت: عذاب دنيا اندازه دارد و تمام شدنيست و عذاب آخرت پيوسته و بى نهايت است و نبايد عذاب آخرت را بر عذاب دنيا برگزينيم كه تمام شدنيست، فرمود: عذاب دنيا را اختيار كردند، در زمين بابل بمردم جادو ياد ميدادند، و چون ياد دادند از زمين بهوا برآمدند و آنها وارو در هوا آويزانند تا روز قيامت.

عياشى: از محمّد بن قيس آن را آورده.

گويم: ممكن است اين خبر حمل بر تقيه شود، چون پرسش كننده از علماى عامّه است.

3- در عيون: (ج 1 ص 266) و در تفسير امام: بسندى از امام صادق عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «و پيرو شدند آنچه را ميخواندند ديوها بر ملك سليمان» فرمود: پيرو شدند آنچه را ميخواندند ديوان كافر از جادو و نيرنجات بر ملك سليمان آنان كه پنداشتند سليمان بدان پادشاه شد، و ما هم اكنون بوسيله آن عجائب پديدار كنيم تا مردم فرمانبر، شوند و بى نياز شويم از فرمانبرى علي.

و گفتند سليمان كافر و جادوگر استادى بود و بجادوگرى چنان پادشاهى بدست آورد و چنان نيروئى يافت، و خدا عزّ و جلّ رد كرد آنها را و فرمود سليمان كافر نبود و جادو نكرد

ولى ديوها كافر شدند و جادو بمردم ياد دادند و آن را بسليمان بستند و بدان چه نازل شد بدو فرشته در بابل هاروت و ماروت.

پس از نوح جادوگر بسيار شد و خدا عزّ و جلّ دو فرشته فرستاد به پيغمبر آن زمان كه وسيله جادو را بيان كنند و وسيله دفع آن را بمردم بياموزند تا جادو را از خود دفع كنند و آن پيغمبر آن را از دو فرشته گرفت و بمردم رساند بفرمان خدا

آسمان و جهان، ج 3، ص: 271

عزّ و جلّ و بآنها فرمود جادو را بفهمند و باطلش كنند و از جادو كردن مردم غدقن كرد، چنانچه زهر را ياد دهند و ترياق را و بشاگرد گويند اين زهر است و اين ترياق و مبادا با زهر كسى را بكشى.

سپس خدا عزّ و جلّ فرمود: «و بكسى ياد ندادند تا گفتند ما فتنه ايم مبادا كافر شوى» يعنى بامر پيغمبر آن دو فرشته خود را بمردم نمودند بصورت آدمى و آنها را ياد دادند و خدا فرمود «بكسى ياد ندادند جادو و ابطالش را جز اينكه ميگفتند بشاگرد «همانا ما فتنه ايم» يعنى آزمايش بنده هائيم تا خدا را فرمان برند و بآنچه ياد گيرند جادوى جادوگر را باطل كنند و خود جادو نكنند، و كافر مشو با بكار بردن جادو و زيان زدن بمردم و دعوت مردم باينكه بتو معتقد شوند كه جان دهى و جان بگيرى و بر آنچه خدا عزّ و جلّ توانا است توانائى، كه اين كفر است.

خدا عزّ و جلّ فرمود طالبان جادو از آنها كه ديوان بر ملك سليمان نوشته بودند از نيرنجات ياد ميگرفتند و آنچه را

كه بر دو فرشته نازل شد ببابل هاروت و ماروت و از هر صنف مى آموختند وسيله جدا كردن مرد را از همسرش، اين آنچه براى زيان رساندن بمردم ياد ميگرفتند، از دو بهمزدن و نيرنگ و سخن چينى و وانمودن اينكه طلسم را در كجا زير خاك كرده تا مرد عاشق زن شود و يا بعكس يا اينكه از هم جدا شوند.

سپس خدا عزّ و جلّ فرمود «و نبودند زيان رسان بكسى جز بفرمان خدا» يعنى شاگردان بكسى زيان رسان نبودند، جز باينكه خدا آنها را وانهد و بداند زيرا اگر خدا ميخواست آنها را بزور باز ميداشت.

سپس فرمود: «و ياد ميگرفتند آنچه زيانشان ميزد و سودشان نداشت» چون بقصد زيان زدن ياد ميگرفتند و جادوگرى و آن زيان بدين آنها بود و سودى نميبردند بلكه از دين خدا بوسيله آن بيرون ميشدند و البته اين شاگردان كه آنچه را با دين خود عوض كردند در آخرت بهره اى از بهشت ندارند، سپس خدا عزّ و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 272

جلّ فرمود «چه بد بود بهائى كه خود را بدان فروختند و گرو نمودند بعذاب «اگر ميفهميدند» كه آخرت را بدنيا فروختند و بهره بهشت خود را از دست دادند، زيرا يادگيران جادو هم آنانند كه عقيده دارند نه پيغمبرى هست، و نه خدائى، نه قيامتى نه زنده شدنى.

فرمود «و البته دانستند كه كسى كه آن را بخرد در آخرت بهره ندارد» چون عقيده بآخرت ندارند، زيرا معتقدند كه آخرتى نيست و پس از دنيا براى آنها بهره اى وجود ندارد، و اگر هم آخرتى باشد با كفر آنها بهره اى از آن ندارند، سپس فرمود «چه بد است

آنچه خود را بدان فروختند» كه آخرت را بدنيا فروختند و خود را گرو كردند بعذاب ابد «كاش ميدانستند» با خود چه كردند، ولى چون كافرند آن را ندانند، زيرا در حجج خدا انديشه نكردند تا عذاب خود را بفهمند و بدانند كه منكر حق شدند.

يوسف بن محمّد بن زياد و على بن محمّد بن سيّار از دو پدرشان گفته اند كه آنان گفتند ما بامام حسن پدر امام قائم عليه السّلام گفتيم: گروهى نزد ما هستند كه پندارند هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه چون گناه آدميزاده ها فزون شد خدا آنان را با يك سوّمى بدنيا فرستاد و زهره آنها را فريفت و آنها دنبال زنا رفتند و مى نوشيدند و آدم كشتند و خدا تبارك و تعالى آنها را در بابل عذاب كرد و جادوگران از آنها جادو مى آموختند و خدا آن زن را بصورت اين اخترى درآورد كه زهره است.

امام فرمود: بخدا پناه از اين گفتار، البته فرشته ها معصومند و محفوظ از كفر و گناه بلطف خدا، خدا عزّ و جلّ فرموده «گناه نكنيد در آنچه بدانها فرمايد و انجام دهند فرمان را» و فرموده «از او است هر چه در آسمانها و زمين است و هر كه نزد او است» يعنى از فرشته ها «سر برنتابند از عبادتش و مانده نشوند تسبيح گويند در شب و روز و وانگيرند» و باز در باره فرشته ها فرموده «بلكه بنده هائى ارجمندند و باو پيشى نگيرند در گفتار و بفرمان او كار كنند، ميداند آنچه در پيش آنها است و آنچه در پس آنها و ميانجى نشوند مگر براى كسى كه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 273

بپسندد

و آنان از ترس او نگرانند».

سپس امام عليه السّلام فرمود: اگر چنان باشد كه گويند خدا اين فرشته ها را خليفه زمين ساخته و چون پيغمبران باشند در دنيا يا چون امامان، لازم آيد پيغمبر و امام هم آدم كشد و زنا كند، سپس فرمود: آيا ندانى كه خدا عزّ و جلّ هرگز دنيا را از پيغمبر يا امامى از بشر تهى ننهد؟ آيا خدا نفرموده «و نفرستاديم پيش از از تو- يعنى بمردم- جز مردانى كه بآنها وحى كرديم از اهل آباديها، 110- يوسف» و خبر داده كه فرشته ها نفرستاده است بزمين تا امام و حاكم باشند، و بس فرشته ها به پيغمبران فرستاده شدند.

گفتند آن دو بآن حضرت گفتيم: بنا بر اين ابليس هم فرشته نبود؟ فرمود: نه بلكه از جن بوده، آيا نشنيديد خدا عزّ و جلّ فرمايد «و چون بفرشته ها گفتيم براى آدم سجده كنيد همه سجده كردند جز ابليس كه از جنّ بود، 51- الكهف» و خبر داده كه از جن بوده و همانست كه خدا عزّ و جلّ فرموده «و جان را پيش از آن از آتش سوزان آفريديم، 28- الحجر» امام حسن بن على عليه السّلام فرمود بسند پدرانش از على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كه خدا عزّ و جلّ، گروه آل محمّد را برگزيد، و پيغمبران را برگزيد و فرشته هاى مقرّب را، و آنها را برنگزيد مگر ميدانست كارى نكنند كه از او ببرند و از عصمت او جدا شوند و بسزاواران عذاب و نقمتش گرايند گفتند: براى ما روايت شده كه چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تصريح كرد

بامامت على عليه السّلام خدا عزّ و جلّ ولايت او را در آسمانها بگروهها از مردم و گروه ها از فرشته عرضه كرد و از آن سرباز زدند و خدا آنها را قورباغه كرد.

فرمود: پناه بر خدا، اينان دروغ بند و افتراء زن بر مايند، فرشته ها هم رسولان خدايند و چون پيغمبران و رسولان ديگر بمردم، مى شود كافر باشند؟ گفتيم:

نه، فرمود چنين باشند فرشته ها، راستى مقام فرشته ها البته بزرگ است و كار آنها والا است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 274

در احتجاج (255) بسندى از أبى محمّد عسكرى عليه السّلام از آنجا كه گويد «گفتيم بامام حسن پدر امام قائم» تا آخر نقل كرده.

4- در عيون (ج 1 ص 271): بسندش از علي بن محمّد بن جهم كه شنيدم مأمون از امام رضا عليه السّلام پرسيد از آنچه مردم در باره زهره روايت كنند كه زنى بود كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند، و آنچه روايت كنند از سهيل كه يك گمركچى بوده در يمن، فرمود: دروغ گفته اند كه اين دو ستاره اند، همانا دو جانور دريائى اند و مردم بغلط آنها را دو ستاره دانند، خدا دشمنانش را بصورت نور بخش تابان درنيارد كه تا آسمان و زمين باشند بمانند.

مسخ شده ها بيش از سه روز زنده نمانند و بميرند، و نژادى از خود نگذارند امروز در روى زمين مسخ شده نيست و آنچه از مسوخ شمرده شده چون ميمون و خوك و خرس و مانند آنها همانا شبيه مسخ شده هايند كه خدا مردمى را از خشم خود براى اينكه منكر توحيد خدا بودند و پيغمبران را دروغ دانستند بصورت آنها در آورد و لعن كرد.

و امّا هاروت و ماروت

دو فرشته بودند كه بمردم جادو آموختند تا بدان از جادوى جادوگران دورى جويند و نيرنگ آنها را باطل كنند و بهر كس آموختند گفتند همانا ما فتنه ايم كافر مشو، و مردمى كافر شدند كه آنچه بايد از آن دورى جويند بكار بستند، و جدائى ميان مرد و همسرش افكندند، خدا عزّ و جلّ فرموده «زيان رسان نبودند بكسى جز باذن او» يعنى بعلم او.

5- در علل (ج 2 ص 171): بسندش از أبى الحسن عليه السّلام كه مسخ شده ها را شمرد و حديث را كشيده تا گفته: و زهره مسخ شد براى آن كه زنى بود و هاروت و ماروت بدو فريفته شدند.

6- و از همان (ج 2 ص 173): بسند ديگر از امام صادق عليه السّلام كه و اما

آسمان و جهان، ج 3، ص: 275

زهره زنى بود بنام «ناهيد» كه مردم گويند: هاروت و ماروت بدو فريفته شدند.

7- و از همان (ج 2 ص 173- از امام صادق نه امام رضا): باسناد ديگر از امام رضا عليه السّلام كه: و اما زهره زنى بود كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند و خدا او را بصورت زهره درآورد.

8- و از همان (00 ص 174): باسناد ديگر از امام صادق عليه السّلام كه از پدرانش از پيغمبر نقل كرده، و اما زهره يك زن ترسا بود از يكى از پادشاهان بنى اسرائيل همان كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند نامش «ناهيل» بود و مردم ميگويند «ناهيد».

گويم: اخبار را با سندهاشان در باب مسوخات ذكر كنم ان شاء اللَّه.

9- عياشى از زراره، از أبى طفيل كه در مسجد كوفه بودم و شنيدم على عليه السّلام بر

منبر بود، و ابن كواء از ته مسجد فرياد زد، يا أمير المؤمنين، هدايت چيست؟

آهسته فرمود كه نشنود لعن كندت خدا هدايت نخواهى و كورى خواهى سپس باو فرمود: نزديك آى، نزديك او شد و از چيزهائى پرسيد و باو خبر داد.

پس گفت: بمن خبر ده از اين ستاره سرخ- يعنى زهره- فرمود: خدا فرشته ها را بخلق خود آگاه كرد در يك گناهى بودند، و هاروت و ماروت دو فرشته بودند و گفتند، اينانند كه پدرشان را بدست خود آفريدى و فرشته ها را بسجده او واداشتى و اكنون نافرمان تواند.

فرمود: شايد شما اگر مانند آنها آزموده شويد و شهوت داشته باشيد مرا نافرمانى كنيد چون آنها، گفتند بعزتت سوگند كه نه، فرمود: خدا آنها را بمانند آدميزاده گرفتار شهوت كرد و بآنها فرمود: بت نپرستيد، آدم بناحق نكشيد، زنا نكنيد و مى ننوشيد و آنگه آنها را بزمين فرو كرد.

آنها ميان مردم قضاوت ميكردند هر كدام در يك ناحيه و بدين كار بودند تا اين ستاره كه زيباترين مردم بود نزد يكى از آنها بمرافعه آمد و او را خوشامد باو

آسمان و جهان، ج 3، ص: 276

گفت: حق با تو است ولى حكم بتو ندهم تا خود را بمن واننهى، روزى را با او وعده گذاشت و نزد ديگرى رفت و مرافعه باو برد و دل او را برد مانند آن يكى و همان وعده را در همان ساعت با او گذاشت.

و در آن ساعت هر دو با وى ملاقات كردند، و هر كدام از رفيق خود خجالت داشت و سرها را بزير انداختند، و آنگه شرم از آنها رفت و يكى بديگرى گفت:

من براى مقصدى

آمدم كه تو آمدى و با هم از او كام خواستند گفت: نه تا بت او را بپرستند و از مى او بنوشند و چون نوشيدند به بت او نياز بردند.

و گدائى وارد شد و آنها را ديد و زن بآنها گفت: اين ميرود و گزارش شما را ميدهد، برخاستند و او را كشتند و از او كام خواستند گفت نه تا بمن نياموزيد وسيله اى را كه با آن بآسمان بالا رويد و آنها گفتند نه، و او هم گفت: نه، تا باو خبر دادند و آن را براى آزمايش گفت و بآسمان بالا رفت و ديده بدو برداشتند و ديدند اهل آسمان سر بسوى آنها كشند و آنها را مينگرند، و آن زن هم بآسمان رسيد و بصورت اين ستاره كه بينى درآمد.

10- و از همان: بسندش از ابى ولّاد كه: بامام ششم گفتم: قربانت، راستى كه مردى از ياران ما پارسا مسلمان بسيار نماز خوان گرفتار لهو شده و گوش بسرود ميدهد فرمود: اين كارش از نماز در وقت و از روزه و از عيادت بيمار و از حضور در جنازه و ديدار برادر باز ميدارد؟ گفتم: نه، او را از كار خير و نيك باز نمى دارد فرمود: اين از وسوسه هاى شيطانست و ان شاء اللَّه آمرزيده شود براى او.

سپس فرمود: گروهى از فرشته عيب گرفتند بر آدميزاده در لذت و شهوت او يعنى از حلال نه از حرام: فرمود: خدا در باره آدميزاده هاى مؤمن سرزنش فرشته ها را نپسنديد، فرمود: خدا در خاطر آن فرشته ها لذت و شهوت افكند تا بر مؤمن عيب نگيرند، و چون آن را احساس كردند، از آن

بخدا ناليدند كه ما را ببخش ببخش و برگردان بهمان آفرينش خودمان كه براى ما اختيار كرده بودى كه ميترسم در كار پريشان و ناروائى درآئيم، فرمود: خدا آن را از خاطر آنها زدود.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 277

فرمود: چون رستاخيز آيد و اهل بهشت در بهشت درآيند همان فرشته ها اجازه گيرند و نزد اهل بهشت روند و بر آنها درود گويند و گويند درود بر شما در برابر شكيبائى شما در دنيا از لذتها و شهوتهاى حلال.

11- در اقبال (366) از امام چهارم در دعاء عرفه: بار خدايا البته فرشته هايت نگرانند از ترست، شنوا و فرمانبر تواند، و بفرمان تو كار كنند، وانگيرند در شب و روز تسبيح گويند.

12- در احتجاج (185) زنديق از امام ششم پرسيد در باره دو فرشته هاروت و ماروت چه گوئى چه مردم گويند كه آنها بمردم جادو مى آموختند؟ فرمود آنها وسيله آزمايش بودند، تسبيح آنها در هر روز اين بود كه اگر كسى چنين و چنين كند چنان مى شود، اگر بچنين و چنين معالجه كند چه مى شود اصنافى از جادو بود و آنجا اظهار ميكردند مردم از آنها ياد ميگرفتند و آن دو بآنها ميگفتند همانا ما وسيله آزمايشيم از ما دريافت نكنيد چيزى را كه زيان براى شما دارد و سود ندارد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 278

ابواب عناصر و كائنات فضا

هواء، طبقات هوا، پديده هوا از سپيده و شفق و جز آنها

آيات قرآن مجيد

1- (96) الانعام: شكافنده سپيده دمها.

2- المدثر (34): و بامداد چون رخ نمايد و چهره گشايد.

3- التكوير (18): و بامداد چون بدمد.

4- الانشقاق (16- 18) نه، سوگند بسرخى شب* و بشب و آنچه فراهم كند* و بماه چون استوار گردد.

5- الفجر (1): سوگند بسپيده دم.

تفسير

: رازى (ج 8 ص 484) گفته «إِذا تَنَفَّسَ» اشاره است بكامل شدن طلوع صبح، در اين تعبير مجازى دو قول است.

يكم: با بامداد وزش نسيمى است كه آن را دم صبح ناميده.

دوم: شب تاريك را چون غمگينى بحساب آورده كه نفس او بند آمده و دلش گرفته و چون دم زند آسوده شود و طلوع صبح رهائى از اين اندوه است و از

آسمان و جهان، ج 3، ص: 285

آن به دم زن تعبير كرده، و آن استعاره لطيفى است.

2- «نه، سوگند بشفق» يعنى سرخى افق در آغاز شب و گفته اند: سفيدى آن، وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ يعنى آنچه در تاريكى خود فراهم آرد كه در روز پراكنده اند يا آنكه براند چون شب هر چيزى را بمسكنش ميراند يا بدان چه از اختران براند در پرتو روز ...

و بدان كه در كتب حكماء و رياضى دانان سپيده صبح و سرخى و سپيده آغاز شب از اينست كه پرتو خورشيد بكره بخاردار هوا افتد، گفته اند هميشه بر اثر پرتو خورشيد نيم بيشتر كره زمين روشن است؛ چون تابش كره بزرگتر بر كوچكتر بيش از نيم آن را فرا گيرد، و سايه زمين چون مخروطى است كه قاعده آن بر مدار خورشيد در سطح زمين است و تا زهره ميرسد چنانچه حساب شده، روز مدتيست كه اين مخروط زير زمين افق است و

شب مدتى كه بالاى آنست، و چون خورشيد نزديك افق مشرق شود، مخروط سايه بمغرب برگردد و پيوسته چنين است تا شعاع گرد آن بچشم رسد و هر جاى آن بچشم بيننده نزديكتر باشد زودتر ديده شود.

و آن پرتويست كشيده بالاى افق كه ميان آن و افق تيكه تاريكى فاصله است كه بقاعده مخروط نزديكتر و از ديد دورتر است، و آن فجر كاذب است، و چون خورشيد خوب در زير زمين بافق نزديك شود آن سپيده در افق پهن ديده شود سپس سرخ بنظر آيد.

و شفق واروى آنست نخست سرخى ديده شود و پس از آن سفيدى پهن در افق و آنگاه سپيده دراز بالاى افق، و صبح و شفق در شكل بهم مانند و در وضع برابر هم باشند، و رنگ شفق و سپيده صبح با هم فرق دارند براى فرق كيفيت هواء مجاور افق، زيرا بخار سمت مشرق بواسطه خنكى هواى شب پاك و سفيد است ولى در سمت مغرب بواسطه اجزاء دودى اثر خورشيد زرد است، و جسم تار هر چه پاك و سفيد باشد پرتوگيرتر است، و پرتو را بهتر بازده ميكند.

و بابزار رصد معلوم شده كه خورشيد در آغاز سپيده دم و هنگام غروب شفق

آسمان و جهان، ج 3، ص: 286

18 درجه زير دائره افق است در همه جا و بر اثر اختلاف مطالع قوس انحطاط ساعت ميان سپيده دم و برآمدن خورشيد و هم ميان غروب خورشيد و غروب شفق كم و بيش ميشوند.

علامه- ره- در كتاب المنتهى گفته: روشنى روز از پرتو خورشيد است، و هر چه خودش تار باشد از خورشيد پرتو گيرد چون زمين و ماه و

اجزاء پيوسته و جداى زمين، و هر چه از خورشيد پرتو گيرد سايه اى از پس خود دارد، و خدا بلطف حكمتش مقدّر كرده كه خورشيد گرد زمين بچرخد و چون زير زمين باشد سايه مخروطى زمين بالاى زمين باشد و هوائى كه در گرد اين مخروط پرتو گرفته پايان اين مخروط تاريك است، ولى پرتوگيرى هوا سست است، و هر چه دورتر باشد سست تر است و در ميان مخروط تاريكتر است.

و چون خورشيد در زير زمين بافق شرق نزديك شود، مخروط سايه ببالاى سر كج شود، و اجزاء پرتو دار كناره سايه بديدرس آيند و در نزديك صبح ديده شوند و بنا بر اين هر چه خورشيد بافق نزديكتر شود پرتو كناره هاى سايه ديدرس تر و روشنتر گردد تا خورشيد برآيد، و نخست بار كه پرتو نزديك بصبح ديده شود باريك و دراز است چون عمود و صبح كاذب نام دارد، و مانند دم گرگ است، در باريكى و درازى و سپيده نخستش نامند چون پيش از دومى است و كاذبش گويند چون هنوز افق تاريك است، براى آنكه اگر راست بود بايد نزديكتر بخورشيد روشنتر باشد و ضعيف است و باريك و روى زمين در تاريكى خود است و اين پرتو فزايد تا پهن شود در كنار افق چون نيم دائره و آن سپيده دم دوم و صادق است كه براستى صبح شده.

روايات

1- در كافى (ج 3- ص 279): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا پرده اى از تاريكى در پهلوى مشرق آفريده و بدان فرشته اى گماشته، چون خورشيد فرو شود آن فرشته تا دو كف خود از آن تاريكى برگيرد و بمغرب آيد

و بدنبال شفق باشد، و خرده خرده از ميان دو كفش برآيد و بگذرد تا هنگامى كه شفق فرو شود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 287

و تاريكى پهن گردد، سپس بمشرق بازگردد و چون خورشيد برآيد با پر خود تاريكى را بمغرب راند تا آن را هنگام برآمدن خورشيد بمغرب رساند.

بيان: اين حديث از اخبار مشكله و از اسرار نهانست و شايد داستانيست براى بيان اينكه تاريكى كامل شب بدنبال نهانى شفق است و برعكس و همه اينها بقدرت خداوند دانا است.

و بسا خبر را تأويل كردند باينكه مقصود از حجاب و پرده ظلمانى همان سايه مخروطى زمين است، و فرشته موكل بآن جان خورشيد است كه او را ميچرخاند و يك دست او خود خورشيد را جابجا ميكند و دست ديگرش سايه را جابجا ميكند و بازگشتش بمشرق برعكس آغاز است نظر بپرتو و سايه و نظر ببالاى زمين و زير زمين و پر كشيدنش كنايه از نشر پرتو است از يكسو و نشر تاريكى از سوى ديگر.

من گويم: در اين اخبار خموشى و رد علم آن بامام احوطى و اولى است.

2- در كافى (000 ص 278): بسندش تا يكى از اصحاب ما كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: وقت نماز مغرب آنگه است كه سرخى از مشرق برود، ميدانى كه آن چگونه است؟ گفتم: نه، فرمود: براى آنست كه مشرق بالاگير است بر مغرب همچنين- و دست راستش را بالاى چپش برآورد چون خورشيد در آنجا فرو شود سرخى از آنجا برود.

بيان: در يك نسخه (مظلّ) بظاء نقطه دار است يعنى سايه انداز و در مقصود با مطلّ فرق ندارد و حاصل اينست كه مغرب

معتبر براى نماز و افطار نهانى خورشيد و رفتن آثارش از افق مشرق است چه از سر ديوارها و كوهها و چه از كره بخار، و سخن تمام در اين باره در كتاب صلاة آيد ان شاء اللَّه.

3- در كافى (00 ص 280): بسندش از عمران حلبى كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام نماز عشا كى لازم شود؟ فرمود: چون شفق كه سرخى است نهان گردد، عبيد اللَّه، گفت «اصلحك اللَّه» پس از رفتن سرخى سپيدى شديد در پهناى افق ميماند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 288

امام فرمود: همانا شفق سرخى است و سپيدى شفق نيست.

4- در كافى (00 ص 283) بسندش از امام دهم عليه السّلام فرمود: چو نيمه شب رسد يك سپيدى عمود مانند در ميان آسمان پديد گردد كه جهان را روشن كند يك ساعت بماند و برود و تاريك شود، چون 3/ 1 شب بماند از سمت مشرق سپيدى پديد شود و دنيا را روشن كند و ساعتى بماند و برود و هنگام نماز شب رسد، سپس پيش از سپيده تاريك گردد و آنگه سپيده بدمد كه صادق است از سوى مشرق و فرمود: هر كه خواهد نماز شب را از نيمه شب بخواند ميتواند.

بيان: بسا مقصود از اين روشنى ظهور انوار معنويه است براى مقرّبان با گشودن درهاى آسمان رحمت و فرو آمدن فرشتگان چنانچه در روايات ديگر است و بسا روشنى ضعيفى است كه بيشتر اوقات بر بيشتر مردم پديدار شود، و بديد عارفان آيد كه بنور خدا مينگرند چنانچه انبياء و اوصياء فرشته ها را بينند و ديگران نبينند.

و بسا گفته اند: پديد شدن روشنى كنايه از فرود آمدن فرشته

است كه نيمه شب بآسمان دنيا آيد و بنده ها را فرياد زند و دنيا بدو روشن گردد، يعنى بنده ها بعبادت برخيزند، و از عبادتشان نورى برآيد، چنانچه در خبر است كه ميدرخشند براى أهل آسمان «سپس ميرود» چون پس از عبادت اندكى ميخوابند چنانچه در روش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم وارد است سپس در ثلث آخر شب برخيزند، و سپيدى از سوى مشرق برآيد چون فرشته بدان سو گرايد «باز پيش از سپيده دم تاريك شود» زيرا باز اندكى بخوابند، و خلاصه خبر متشابه است و علمش نزد أهل آسمانست اگر درست باشد.

5- در خرائج، از صفوان جمّال روايت شده كه در حيره بهمراه امام صادق عليه السّلام بودم، ناگاه ربيع حاجب آمد و گفت: كه أمير المؤمنين را اجابت كن، و درنگى نشد كه بآن حضرت باز گشت گفتم: زود برگشتى، فرمود: او چيزى از من پرسيد، تو از ربيع بپرس از آن، صفوان گويد: من با ربيع ميانه خوبى داشتم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 289

رفتم نزد او و از او پرسيدم، گفت خبر عجيبى بتو بدهم، عربهاى بيابان رفته بودند سماروغ بچينند، مخلوقى در بيابان افتاده بود، نزد منش آوردند، و من آن را نزد خليفه بردم چون آن را ديد، گفت: از من دورش كن و جعفر را بخوان، او را خواندم.

منصور باو گفت: يا أبا عبد اللَّه بمن بگو در هواء چيست؟ فرمود: در هوا موجى است خوددار، گفت: در آن ساكنى هست؟ فرمود: آرى، گفت: سكانش چه باشند؟ فرمود: خلقى كه بدنشان چون ماهى است، و سرشان چون پرنده، و مانند خروس يال دارند و

نغنغ (سوراخهاى برآمده در گردن) و بالهاى بسيار سفيد چون پرنده ها بمانند نقره زلال شده.

خليفه گفت: طشت را بياور، آوردم و همان در وى بود، بخدا همچنان بود كه جعفر وصف كرده بود، و چون او بيرون شد، بمن گفت: اى ربيع اين كه در گلويم گير كرده از اعلم مردم است.

بيان: چون آن حضرت سزاوار خلافت بوده و شرائط آن را داشته نه منصور و نميتوانسته او را دفع كند تشبيهش كرده باستخوانى كه در گلو گير كرده: نه مى شود فرو داد و نه بيرون انداخت، موج مكفوف درياى امواجى است كه خوددار است و فرو نريزد، و بسا اشاره بدرياى محيط باشد و ابر اين جانور را از آنجا با خود آورده.

ولى ظاهر اين خبر و خبر آينده اينست كه آن دريائى است ميان آسمان و زمين جز محيط.

6- در كشف الغمّه: محمّد بن طلحه گفت: چون امام رضا عليه السّلام پدر امام هفتم درگذشت يك سال پس از آن مأمون ببغداد آمد و روزى بشكار ميرفت در يك سوى شهر بر سر راهش كودكها بازى ميكردند و امام هفتم كه در حدود 11 سال داشت با آنان بود، چون مأمون رسيد همه كودكان گريختند، و او ايستاد و از جاى خود نجنبيد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 290

خليفه نزديك او شد و باو نگاهى كرد، و خدا مهر او را بدلش انداخت، و نزد او ايستاد و گفت: اى پسر چرا بهمراه بچه ها نرفتى؟ بى درنگ گفت: يا امير- المؤمنين راه تنگ نبود كه با رفتن خود آن را برايت توسعه دهم، جرمى نداشتم كه از تعقيبش نگران باشم، و بتو خوشبينم كه بيگناه

را نيازارى، سخن و چهره وى او را خوش آمدند، باو گفت: نامت چيست؟ گفت: محمّد، گفت: پسر كيستى؟

گفت: يا امير المؤمنين من پسر على الرضايم، بر پدرش رحمت فرستاد، و اسبش را نزد او راند و بازى همراهش بود.

چون از شهر دور شد او را بدنبال دراجى روانه كرد، و مدّتى طولانى نهان شد و سپس از فضا بازگشت و ماهى خردى كه هنوز رمقى داشت در نوكش بود، خليفه از آن بسيار تعجب كرد، و آن را در مشت گرفت و از همان راه بخانه برگشت و چون بهمانجا رسيد كودكان را بر حال خود ديد و همه با ورود او مانند بار يكم بكنارى رفتند و امام نهم نرفت و ايستاد مانند بار يكم.

چون خليفه باو نزديك شد، گفت: اى محمّد، فرمود: لبيك يا امير المؤمنين گفت: اين چيست در كف من؟ و خدا باو الهام كرد كه گفت: اى امير المؤمنين خدا بخواستش در دريا بقدرتش ماهيان خردى آفريده كه بازهاى شاهان و خلفاء شكارشان كنند، و سلاله خاندان نبوّت را بدان بيازمايند، چون مأمون سخن او را شنيد عجب كرد و از او خوشش آمد و پر بدو نگريست، و گفت: براستى پسر رضا هستى و بدو دو چندان احسان نمود.

على بن عيسى گفته: در كتابى كه اكنون نامش در يادم نيست ديدم كه بازها برگشتند و در چنگالشان مارهاى سبزى بود، و از يك امام پرسش شد و پيش از آنكه موضوع سؤال گفته شود، فرمود: ميان آسمان و زمين مارهاى سبزيند كه بازهاى سرخ آنها را شكار كنند، و پيغمبرزاده ها را با آن آزمايش كنند و آنچه معنايش

اين بوده است، و اللَّه اعلم «1».

آسمان و جهان، ج 3، ص: 291

7- و در دلائل طبريست: بسندى تا امام ششم كه چون از نزد منصور بيرون آمد و بحيره منزل كرد در اين ميان كه آن حضرت در حيره بود، ربيع نزد او آمد و گفت: امير المؤمنين را اجابت كن، و سوار شد بسوى او كه در بيابان صورت عجيبى يافته بود و از خلقت آن بى خبر بود و كسى كه آن را يافته بود گفته بود كه ديده با باران فرو افتاده و چون امام نزد منصور رفت: گفت يا ابا عبد اللَّه بمن بگو در هواء چيست؟ فرمود: دريائى خوددار، گفت: ساكنانى دارد؟ فرمود: آرى، گفت آنها چيستند؟ فرمود: تنشان چون ماهى و سرشان چون پرنده و يال و نغنغ خروس دارند و بالها چون بالهاى پرنده سفيدتر از نقره.

منصور طشت را خواست همان بى كم و بيش در آن بود و بامام اجازه برگشت داد و بربيع گفت: واى بر تو اى ربيع، اين استخوان كه گلوى مرا گرفته داناترين مردم است.

8- در شرح نهج كيدرى و ابن ميثم است كه روايت شده زراره و هشام در باره هوا اختلاف داشتند كه مخلوق است يا نه؟ و يكى از مواليان آن را بامام صادق عليه السّلام رسانيد و گفت من در اين باره سرگردانم، چون اصحاب در باره آن اختلاف دارند، فرمود: اين خلافى نيست كه مايه كفر و گمراهى باشد.

بيان: دلالت دارد كه خطاء در اين گونه امورى كه ربطى باصول و فروع دين ندارد سبب گمراهى و عذاب نيست و اشاره دارد كه دانستن آنها براى آدمى فضل و كمال

نيست، و بسا كه اختلاف آنها در وجود هوا بوده بمعنى خلاء و بعدى كه متكلمان آن را مكان دانند چنانچه ابن ميثم گفته، و يا مقصود هوائى باشد كه از عناصر است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 292

فائده، در طبقات هوا و عناصر ديگر

ميان حكماء خلاف است، خواجه نصير در تذكره گفته طبقات عناصر هشت است.

1- طبقه آتش صرف.

2- طبقه مخلوط از آتش و هواى سوزان كه دودهاى برآمده از زمين در آن نابود شدند، و ستاره هاى دنباله دار و تير شهاب و مانند آن از ستونهاى سوزان و شاخ دار در آن پديد شوند، و بسا كه بهمراه فلك اعظم بچرخند «1».

3- طبقه هواى حارّ كه در آن شهابها پديد آيند.

4- طبقه زمهرير سرد كه منشأ پيدايش ابر و رعد و برق و صاعقه است.

5- هواى گرم و درهم مجاور زمين و آب.

6- طبقه آب كه مقدارى از كره آن باز است و زمين خشك پيدا است بعنايت خداوند براى آنكه مسكن جانداران نفس كش باشد.

7- طبقه زمين آميخته با ديگر عناصر كه در آن كوه و معدن و بسيارى از گياهان و جانوران پديد آيند.

8- طبقه زمين صرف گرد مركز، برخى، نُه شمرده اند.

9- طبقه گل كه خاك مخلوط بآبست و نهم طبقه خاك صرف.

برخى 7- شمرده يكم طبقه آتش خالص و 5 طبقه زير آن و طبقه خاك خالص و گفته اند 7 طبقه چنين است 1- طبقه آتش خالص 2 طبقه آب و 3 طبقه از زمين و 2 طبقه هواء.

يكى هواء خالص لطيف كه آلوده ببخار و دود كه از زمين و آب برآيند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 293

نيست براى اينكه اين تأثيرات اندازه اى دارد كه از

آن تجاوز نكنند و آن هر سوى زمين 50 ميل و اندكى است در حدود 19 فرسخ و از آنجا تا اثير هواء خالص است كه زلال است و نور و ظلمت و رنگ نپذيرد مانند افلاك.

دوم هواء در هم با اجزاء زير زمين و آب كه دود و بخار است، و شكل اين طبقه از هواء چون كره ايست گرد زمين و آب كه مركزش همانست و سطح زبرينش از هر سو مساويست در ارتفاع و كم و بيش ندارد چون كره است ولى اختلاف دارد در قوام خود زيرا نزديكترش بزمين درهم تر است از دورتر چون لطيف تر بيشتر بالا رود از درهم تر ولى درهم بودنش تا آنجا نيست كه پرده پس از خود گردد و مانع ديد آن باشد.

اين كره را كره بخار نامند و جهان نسيم چون وزش بادها از آنست و هواى بالاتر خالص و آرام است و جنبشى ندارد، و كره شب و روز هم نام دارد زيرا روشنى روز و تاريكى شب در آن نمودارند نه در هواى خالص.

و يكى از محققان آنها گفته: بهتر اينست كه عناصر را هفت طبقه دانيم باين ترتيب 1- آتش خالص 2 هواى خالص بى دود 3 هوا: با دود و بى بخار كه در بالايش جرقه ها و مانند آن پديد گردند و در زيرش تيرهاى شهاب 4- طبقه هواء با بخار كه بسيار سرد است و آن طبقه زمهريريه است كه در آن ابر و رعد و برق و صاعقه پديد شوند 5- طبقه هواء درهم مجاور زمين و آب 6- طبقه آب 7- طبقه زمين.

و اين ترتيب را برخى پسنديدند در تفسير قول خدا

تعالى «خدائى كه آفريد هفت آسمان و از زمين بمانند آن، 12- الطلاق» بنا بر اينكه مقصود از زمين جز آسمانها و ما فيها است.

و گفتند: كبودى كه مردم گمان برند رنگ آسمانست نموديست در كره بخار هوا براى آنكه چون هواى لطيف تر بيشتر از درهم تر بالا ميرود آن قسمتى كه نزديك روى كره بخار است كمتر روشنى پذير است از قسمت زيرين و تاريك مينمايد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 294

و بيننده چون در كره بخار نگاه كند رنگى ميان تاريكى و روشنى بيند، يا براى اينكه كره بخار هميشه در درخشش اخترانست و آنچه در پس آنست، و چون پرتو پذير نيست بديد ما تاريكى نما است و از پس اجزاء نورپذير هوا رنگى ميان روشنى و تاريكى نشان ميدهد كه رنگ لاجورد است، چنانچه اگر از پشت آينه سرخ جسم سبزى را بنگريم بنفس نمايد كه تركيبى از سرخ و سبز است.

و رنگ لاجوردى براى چشم از همه رنگها بهتر است و ظهورش برابر چشمها يك لطف خداداد است تا بينندگان از نگاه بآسمان لذت برند و چشمشان نيرو گيرد چنانچه عقلشان از انديشه در آن لذت معنويه برد.

گويم: اينها است كه بگمان پردازى در باره آن گفته اند، و خدا بحقائق آفريده هاش داناتر است و حجج گرامش عليهم السلام.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 295

ابر، باران، شهاب، برق، صاعقه، قوس و پديده هاى ديگر فضا

آيات قرآن مجيد

1- البقره (22) آنكه زمين را بستر ساخت و آسمان را خانه و از آسمان آب فرو آورد و از آن ميوه ها برآورد تا روزى شما باشند، براى خدا همتا نگيريد دانسته، و فرمود (64) راستى در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتى روان

در دريا بسود مردمان و آنچه فرو آرد خدا از آب آسمان و زنده كند بدان زمين مرده را البته نشانه ها است براى مردم خردمند.

2- الانعام (99) و او است كه فرو آورد از آسمان آب و برآورديم بدان گياه هر چيز را.

3- الاعراف (57) و او است كه فرستاد بادها را مژده آر پيش از رحمتش تا چون بر دوش گرفتند ابرهاى سنگين آنها را بشهر مرده رانديم و از آن آب فرو آورديم و بدان از هر ميوه برآورديم، چنين برآريم مرده ها را شايد شما يادآور شويد.

4- الرّعد (12- 13) او است كه بشما نمايد برق را براى ترس و طمع و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 296

و پديد كند ابرهاى سنگين و تسبيح گويد بحمدش رعد و از ترسش فرشته ها و بفرستد صاعقه ها و برساند بهر كه خواهد، و آنان در باره خدا ستيزه دارند و او است نيرومند و سخت كيفر.

5- ابراهيم (32) فرو آورد از آسمان آب و برآورد از آن ميوه ها براى روزى شما.

6- الحجر (18) جز آنكه بدزدد بگوش خود و بدنبال او باشد شهابى روشن و فرمايد (31- 32) نيست چيزى جز آنكه گنجينه هايش در بر ما است و ما از آن فرو نياريم جز باندازه معلوم* و فرستاديم بادها را آبستن كن پس فرو آورديم از آسمان آبى و بشما نوشانديم و شما خزانه دار آن نباشيد.

7- النحل (10) و او است كه فرو آورد از آسمان آب براى شما از آن نوش داريد و از آن درختى كه در آن بچرانيد* و فرموده (65) و خدا فرو آرد از آسمان آب و زنده كند بدان زمين

كه مرده، البته در آن نشانه است براى مردم شنوا.

8- الحج (5) بينى زمين را پوسيده و چون فرو آريم بر آن باران بجنبد و برآيد و بگياهد از هر جفتى خرّم، و فرموده (63) آيا نبينى كه خدا فرو آرد از آسمان آب و بگردد زمين سبز راستى خدا لطيف است و آگاه.

9- المؤمنون (18- 19) و فرو آورديم از آسمان آب باندازه و جايش داديم در زمين و ما ببردنش توانائيم* و برآورديم بدان برايتان بوستان از نخل و تاك كه براى شما ميوه هاى فراوان دارند، و از آنها ميخوريد.

10- النور (43- 44) نبينى خدا براند ابر را سپس بپيوندد ميانشان و آنگه آن را درهم و تار سازد و بينى كه باران از آن تراود و فرو آرد از آسمان كوهها از تگرگ و بزند بدان هر كه را خواهد و بگرداندش از هر كه خواهد، بسا كه روشنى برقش ديده ها را بربايد، بگرداند خدا شب و روز را راستى در اين البته عبرتيست

آسمان و جهان، ج 3، ص: 297

براى چشم داران.

11- الفرقان (48- 50) و او است كه ميفرستد بادها را مژده پيش از رحمتش و فرستاديم از آسمان آب پاك كننده تا زنده كنيم شهرى مرده را و بنوشانيم آن را بدان چه آفريديم از آدميان و چهارپايان بسيار و البته گردانديم آن را ميان آنها تا يادآور شوند و نخواستند بيشتر مردم جز ناسپاسى.

12- النمل (60- 64) و فروآرد برايتان از آسمان آب و رويانديم بدان باغهاى خرّم كه شما را نميرسيد درختش را برويانيد آيا معبودى با خدا است- تا فرموده- و كى روزى دهد شما را از آسمان و

زمين.

13- العنكبوت (63) اگر از آنها بپرسى چه كسى فرو آورد از آسمان آب و زمين مرده را بدان زنده كرد البته گويند خدا.

14- الروم (26) و از آياتش نمود بشما برق را براى خوف و طمع و فرو آورد از آسمان آب و زنده كرد بدان زمين مرده را راستى در آن نشانه ها است براى مردمى كه تعقل ميكنند، و فرمود (48- 51) خدا كه ميفرستد بادها را پس برانگيزد ابر را و پهن كندش در آسمان هر گونه خواهد و آن را درهم سازد و بينى كه باران از روزنه هايش برآيد و چون برساندش بهر كه خواهد از بنده هايش بناگاه آنها خوشدل شوند* و اگر چه بودند پيش از آنكه بر آنها فرو آيد در اشتباه* بنگر بآثار رحمت خدا چگونه زنده كند زمين را كه مرده راستى كه او البته زنده كن مرده ها است و او بر هر چيز توانا است* و اگر فرستاديم بادى و ديدند آن را زردكننده بگردند پس از آن كافر.

15- لقمان (10) و فرو آورديم از آسمان باران و رويانديم در آن از هر نوع ارجمند.

16- فاطر (9) و خدا كه فرستاد بادها را و برانگيختند ابر را و رانديمش تا شهر مرده و زنده اش كرديم پس از مردنش چنين است قيامت.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 298

17- الصافات (10) جز آنكه نهانى برگيرد و بدنبالش آمده شهابى سوراخ كن.

18- الزمر (21) نبينى خدا از آسمان فرود آورد آبى و روانش كرد در چشمه هاى زمين سپس برآورد بدان زراعتى چند رنگ، سپس برجهيد تا ديدى آن را زرد شده و آنگه هيزمش كند راستى در آن ياديست براى

خرد داران.

19- المؤمن (13) او است كه نمايد بشما آياتش را و فرو فرستد از آسمان روزى.

20- الشورى (28) او است كه فرو آرد باران پس از آنكه نوميد شديد و پراكند رحمتش را و او است ولىّ و حميد.

21- الزخرف (11) و آنكه فرو آورد از آسمان آب باندازه و زنده كرديم بدان شهرى مرده را چنين برآئيد.

22- الجاثيه (5) و اختلاف شب و روز و آنچه فرو فرستد از آسمان از روزى و زنده كند زمين را بدان پس از آنكه مرده و گردش بادها نشانه ها است براى مردمى كه تعقل كنند.

23- ق (9- 11) و فرو آورديم از آسمان آبى مبارك و رويانديم بدان باغها و دانه درو شده و نخلهاى بلند كه گل بر هم چيده دارند* روزى براى بنده ها و زنده كرديم بدان شهرى مرده را چنين است برآمدن از گور.

24- الذاريات (1- 4) سوگند به پراكننده ها، روانه ها بآسانى، پس بخش كن كارها.

25- القمر (11) گشوديم درهاى آسمان را ببارانى سيل آسا.

26- الواقعه (68- 70) آيا بنگريد آبى كه نوشيد آيا شما آن را از ابر فرو آريد يا ما فرو آورنده ايم* اگر خواهيم آن را تلخ سازيم آيا نبايد كه شكر كنيد؟ 27- الجن (8- 16) و ما سائيديم آسمان را و يافتيم پر شده از پاسبانهاى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 299

سخت و از شهابها و بوديم كه نشستيم براى گوش گيرى از آن و هر كه اكنون گوش گيرد بيابد شهابى را ديده بان- تا گفته خدا- و اگر استوار بودند بر راه البته نوشانيم بآنها آب فراوان.

تفسير

: «و فرو فرستاديم از آسمان آب» بيضاوى گفته: ميوه از قدرت

و خواست خدا است ولى آب مخلوط با خاك را سبب برآمدنش ساخته و مايه آن چون نطفه براى جانوران، يعنى شيوه او است كه صورت و كيفيت را بمايه آميخته از آن دو افاضه كند، يا آب نيروى فعل داده و بزمين نيروى پذيرش كه از جمع آنها انواع ميوه ها پديد شوند با اينكه ميتواند همه چيز را بى مايه و سبب بيافريند چنانچه اسباب و ماده ها را آفريده است.

ولى در اين تدريج و سبب سازى عبرتيست براى روشن دلان و اعتماديست بعظمت قدرت او كه آفرينش يكباره و بى سبب نيست، باران از آسمان بابر آيد و از أبر بزمين چنانچه ظواهر بر آن دلالت دارند يا اينكه سبب آن اسباب آسمانيند كه بخار زمين و آب را بهوا برآرند و أبر بارنده شود و ببارد (از تفسير بيضاوى (ج 1 ص 46).

«راستى در آفرينش آسمان و زمين» گفته اند: چند آسمان گفته و يك زمين براى آنكه آسمانها طبقه هاى جدا از هم اند در فاصله و در ذرات خود، بخلاف زمينها «بِما يَنْفَعُ النَّاسَ» بدان چه سود بخشد بمردم.

بيضاوى در (ج 1 ص 126) تفسيرش گفته لفظ سما فلك است يا خود ابر و يا بالاى سر و رازى در (ج 2 ص 100) تفسيرش گفته: اگر گفته شود: ميگوئيد باران از آسمانست بطور حقيقت يا از ابر است يا روا داريد آنچه را گفته اند كه از بخاريست كه از تابش خورشيد بزمين بالا ميرود تا بجوّ رسد و سرد شود و سنگين شود و برگردد بزمين و از پيوست آن بهم قطره باران فرو ريزد.

گوئيم: بلكه چنانچه خدا فرموده و او راست گو است از آسمان

آيد، و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 300

خدا كه تواند آب را در ابر نگهدارد چرا نتواند آن را در آسمان نگهدارد، و آنكه گفته باران از بخار زمين است محال نگفته ولى اعتقاد بدان ممكن نيست مگر با نفى فاعل مختار و قول بقدم عالم و آن كفر است زيرا با عقيده به اينكه فاعل مختار قادر است بآفريدن جسم چگونه اعتقاد كنيم بدان چه آنها گفته اند (پايان).

(ولى با وجود دلائل قطعى كه از تجربه هاى علمى بدست آمده ممكن است حصول علم عادى بدان چنانچه در آثار طبعى اسباب ديگر كه وجود يابند (از پاورقى ص 349).

«فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ» زمين را بوجود گياه زنده كند و اين زندگى مجازيست «و منتشر كند در آن از هر جنبنده» بيضاوى در (ج 1 ص 126) تفسيرش گفته:

از فرود باران و بود شدن گياه و نشر جانوران در زمين دليل آورده و رازى در (ج 2 ص 102) در باره تصرف بادها گفته: راه استدلال اينست كه آنها را رقيق و لطيف و گردش بردار آفريده، و خدا آنها را چنان گرداند كه براى آدمى و جانوران سود بسيار دارند از چند راه.

1- مايه نفس كشيدنست كه اگر يك ساعت از جانوران بريده شود بميرند، از اين رو بيشتر از هر چيز در دسترس است و پس از آن آبست كه آن را بايد بر گرفت و نوشيد بخلاف هوا كه خود بخود نوش مى شود، پس از آن نياز جدى بخوراك است ولى نه چون نياز بآب، از اين رو بدست آوردن خوراك دشوارتر از آب است پس از خوراك نياز به معجونها و داروها است كه كم

اتفاق افتد، و از اين رو كميابند.

و بدنبال آن نياز بانواع جواهرات است از ياقوت و زبرجد كه نيازيست بسيار كم و از اين رو آنها بسيار كميابند، و ثابت شد هر چه بيشتر مورد نياز است يافتنش آسانتر است و هر چه كمتر بدان نياز است يافتنش دشوارتر، و اين نيست مگر از رحمت و حكمت خدا بر بنده ها، و چون نياز برحمت خدا بزرگترين نيازها است اميدواريم كه يافتن آن آسانتر از هر چيز باشد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 301

2- اگر هوا نميگرديد و باد نمى آمد كشتى روان نميشد و كسى جز خدا بدان توانا نيست و اگر همه عالم جمع شوند كه باد را از شمال بجنوب برگردانند و بجريان آرند در صورتى كه هوا ساكن است نتوانند.

«ابر مسخّر ميان آسمان و زمين» آن را مسخّر خوانده بچند وجه.

يكم: طبع آب فرود آمدنست و ماندنش در هوا نياز بقدرتى دارد كه آن را بر خلاف طبعش نگهدارد.

دوم: اگر هميشه ابر باشد زيان دارد چون خورشيد را بپوشاند و پر ببارد و اگر هيچ نباشد هم ضرر دارد چون قحط شود و گياه نباشد.

سوم: ابر در يك جا نايستد و خدا تعالى بوسيله بادها آن را هر جا خواهد براند و اين هم خود تسخير آنست (پايان).

«لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» بيضاوى در (ج 1 ص 126) تفسيرش گفته: بينديشند در آن و بچشم خرد آن را بنگرند و خلاصه سخن در دلالت اين نشانه ها بوجود خدا و يكتائيش اينست كه اينها امورى ممكن الوجودند و هر كدام با اينكه چند راه موجود شدن دارند بوجه مخصوصى يافت شدند، مثلا ميشد آسمانها بيحركت باشند يا

برخى آنها بيحركت باشند مانند زمين يا بر وارونه حركت كنند يا از جنوب بشمال بچرخند و يا اينكه اوج و حضيض نداشته باشند.

يا بدين صورتى كه هست نداشته باشند چون بسيطند و اجزاء برابر دارند، و ناچار آفريننده توانا و حكيم و بى معارضى آنها را طبق حكمت و خواست خود بدين نمط مخصوص آفريده، زيرا اگر با او خداى ديگر بود و توانائى او را داشت:

اگر هر دو اثر ميكردند لازم ميشد اجتماع دو مؤثر تام در يك اثر و اگر يكى از آنها اثر ميكرد ترجيح بى مرجح ميشد و ناتوانى ديگرى منافي خدائى او بود، و اگر با هم مخالف بودند يك ديگر را دفع و طرد ميكردند و موجودى نبود چنانچه خدا بدان اشاره كرده «اگر در آسمانها و زمين خدايانى جز خداى يگانه بودند تباه ميشدند، 22- الأنبياء» «و او است كه فرو آورده از آسمان آب».

آسمان و جهان، ج 3، ص: 302

رازى در (ج 4 ص 153) تفسيرش گفته: در اين باره اختلاف است جبّائى گفته: خدا تعالى آب را از آسمان بابر فرو آرد و از ابر بزمين چون ظاهر نص دلالت دارد بر اينكه باران از آسمانست و تأويل نياز بدليل دارد كه ظاهر كلام غير ممكن است، و در اينجا دليلى نيست كه فرو شدن باران از آسمان نشدنى است و لازم است حمل بظاهر، و امّا گفتار كسى كه بخارها در درون زمين فراهم شوند و بهوا برآيند و از آنها ابر بسته شود و بچكد و آن بارانست جبّائى چند دليل بر نادرستى آن آورده.

1- اينكه بسا در وقت گرما بلكه در قلب تابستان تگرگ آيد

و در سرماى شديد باران آيد و اين گفته آنها را تباه كند.

2- بخارها چون برآيند و بالا روند از هم بپاشند و جدا شوند و ديگر بارانى از آنها پديد نگردد.

3- اگر باران از بالا رفتن بخارات بود، بخارات هميشه بالا روند و بايد هميشه ببارد و چنين نيست، گفته باين دليلها ثابت شد كه پيدايش باران از بخار زمين نيست.

سپس گفته: آن مردم نياز باين گفته دارند از اين راه كه جهان را قديم شمارند و بيش و كم در آن روا ندارند، و بنا بر اين كم و زياد در آن نشود و معناى پديده اينست كه اين ذرّات وصف خود را عوض كنند و براى همين براى هر پديده چاره اى جسته اند و اما مسلمانان كه معتقدند اجسام مخلوق خدايند و خدا قادر و مختار است و ميتواند هر وقت خواهد جسم آفريند نيازى باين من دراريها ندارند و ظاهر قرآن اينست كه آب از آسمان فرود آيد و دليلى بر نشدن آن نيست و بايد ظاهر آن را گرفت و روشن شد كه خداى سبحانه باران را از آسمان بزير آورد يعنى اين اجسام را در آسمان آفريند و آنها را بابر فرو آرد و از ابر بزمين.

قول دوم: اينست كه مقصود فرود آمدن بارانست از سوى آسمان نه از

آسمان و جهان، ج 3، ص: 303

خود آن.

قول سوم: اينكه از ابر باران را فرود آرد و خدا ابر را آسمان ناميده چون عرب هر بالاى سر را سماء گويد مانند سقف خانه كه آن را سماء بيت گويند.

سپس گفته: واحدى در كتاب بسيط از ابن عباس روايت كرده كه آب همان بارانست.

من

گويم: در جاى ديگر نزول باران را از ابر دانسته نه از آسمان گفته:

بسا آدمى در قله كوه بلندى باشد و ابرى فروتر از آن بنگرد، و چون از آن كوه بزير آيد بيند كه بر مردم باريده، و چون اين امر بچشم ديده شود نزاع در آن بيهوده است، و قطره اى باران فرو نيايد جز اينكه بهمراهش فرشته ايست، و فلاسفه فرشته را طبع خود جسم دانند كه سبب فروشدنست (پايان) (000 ص 154) تفسير رازى.

«و او است كه فرستد بادها را مژده» برخى نشر خواندند بنون ضمه دار يعنى پراكنده از هر سو، و بعضى نشرا بنون فتحه دار بمعنى زندگى يا زنده كن «تا چون بردارد ابرى سنگين» رازى در (ج 4 ص 355) تفسيرش گفته: يعنى ابرهاى پر باران و سنگينى را بردارند كه در هوا آويزانند چون خدا بحكمتش بادها را بسختى بجنباند و در آن فوائديست.

1- تا پاره هاى ابر بهم بچسبند و در هم شوند و بارانزا گردند.

2- بر اثر اين جنبش سخت بادها براست و چپ اين اجزاء آبى فرو نيايند و در هوا آويزان مانند تا قطره شوند.

3- باين بادها ابر جابجا شود تا برسد بدان جا كه خداوند نياز بباران دارند و از آن سود برند.

4- گاهى بادها ابرها را از هم بپاشند و از ميان ببرند تا زيانى نرسد.

5- اين بادها بسا كه زراعت و درخت را نيرو بخشند و نشو و نمو آنها را كامل سازند و آنها بادهاى آبستن كن باشند و گاهى نشو و نما را متوقف كنند چون

آسمان و جهان، ج 3، ص: 304

بادهاى پائيز.

6- بسا اين بادها خوش و لذت بخش باشند و تن

پرورد گاهى مهلك و نابود نابودكننده براى گرمى سخت آنها مانند بادهاى سموم يا بواسطه سرماى سخت.

7- اين بادها گاهى شرقى باشند و گاهى غربى يا شمالى و جنوبى و اين ضابطه كلى آنها است نزد مردم و گر نه باد از هر سوى جهان وزد و انضباطى ندارد و منحصر بجهت خاصى نيست.

8- باد گاهى از درون زمين برآيد چون كشتى سوار بيند كه دريا بخاطر بادها كه از آن برآيند ميجوشد و در اين صورت وزش بادها در سطح دريا سخت باشد و گاهى از بالا بزير آيند، و اين اختلافها در بادها هم عجيب است و از سدّيست كه خدا باد را ميفرستد تا أبر آورد سپس ابر را پهن كند در آسمان هر گونه بخواهد و آنگاه درهاى آسمان را گشايد و آب بر أبر فرو آيد و پس از آن ابر ببارد.

چون اين را دانستى گوئيم: اختلاف اوصاف مذكوره بادها با اينكه طبيعت خود هوا يكى است و تأثير طبائع و اختران و افلاك يكى است دليل است بر اينكه اين أحوال حاصل نشوند جز بتدبير فاعل مختار سبحانه و تعالى سپس فرمود:

«رانديمش بشهرى مرده» يعنى برديم آن ابر را بجائى كه در آن گياه نبود و باران و سبزه نبود براى خاطر اينكه زنده شود و «اخرجنا به» برآورديم بدان آب «ميوه ها را» پس خدا تعالى ميوه را از آب ميسازد ولى بسيارى از متكلمين گفته اند: ميوه از آب برنيايد بلكه شيوه خدا است كه گياه و روئيدنى را بدنبال آميختن خاك و آب بيافريند.

جمهور حكماء گفتند مانعى نيست كه خدا نيرو و طبعى بآب سپرده باشد كه مايه

پديد آمدن احوال مخصوصه باشد، و متكلمين بر نادرستى اين گفته دليل آوردند كه طبع آب و خاك يكى است با اينكه ما مى بينم كه در يك روئيدنى تنها چند حال گوناگونست، چون: انگور كه پوستش سرد و خشك، و گوشت و آبش گرم و تر، و هسته اش سرد و خشك است، و پديد شدن جسمى با اين اوصاف

آسمان و جهان، ج 3، ص: 305

مختلفه از آب و خاك دليل است بر اينكه فاعل مختارش ساخته و اثر طبع و خاصيت نيست (پايان).

«خَوْفاً وَ طَمَعاً» زمخشرى گفته مفعول له نيستند چون شرط آن موجود نيست و حالند براى برق يا مخاطبين.

رازى در (ج 5 ص 279) تفسيرش گفته: در اينكه خوفند و طمع چند وجه است.

1- چون برق جهد ترس از فرو آمدن صاعقه است و طمع در فرو آمدن باران.

2- باران مايه ترس مسافر است كه از آن زيان بيند و مايه ترس كسى كه خرما و كشمش در انبان دارد و ميترسد خيس و فاسد شوند و مايه طمع كسى است كه از آن سود برد.

3- هر چه در دنيا بوجود آيد خوبست براى مردمى و بد است براى ديگران باران هم براى كسى كه بدان نياز دارد خوبست و براى كسى كه از آن زيان بيند بد است بحسب جا و زمان.

و بدان كه پديد شدن برق دليل شگفت آوريست بر قدرت خدا تعالى زيرا ابر تركيبى است از اجزاء آبى و هوائى و آب ضدّ آتش است و بروز ضد از ضد مخالف عقل است و بايد صانعى مختار آن را انجام كند.

اگر گفته شود: چرا گفته نشود كه باد در درون

ابر جاگير شده و سرما بر برون آن چيره گرديده و يخ زده و باد آن را بسختى از هم ميدرد و از آن جنبش سخت برق ميجهد چون حركت عنيف گرماآور است.

جوابش اينست كه همه گفته هاى شما خلاف معقول است و بيان آن از چند وجه است.

يكم: اگر چنين بود لازم بود كه هر جا برق است رعد باشد كه آواز پاره شدن ابر است، و معلوم است كه چنين نيست زيرا بسيار شده كه برق قوى جهيده بى رعد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 306

دوم: اينكه گرماى حاصل از حركت در برابر طبع آبست كه مايه سرديست با اين تعارض آتشى بوجود نيايد بلكه يك آتش سوزى بزرگ بريختن آب خاموش شود و ابر همه اش آب است و چگونه در آن شعله اندكى پديد شود.

سوم: عقيده شما اينست كه آتش صرف بى رنگ است، گو اينكه از حركت عنيف آتش زايد ولى اين رنگ سرخ از كجا آيد، و روشن شد علّتى كه گفتند سست است و پديد شدن آتش خالص در ابرى كه آبى است خالص نشدنى است مگر بقدرت قادر حكيم.

«و آفريند ابر سنگين» بدان كه اين هم از دلائل قدرت و حكمت است زيرا يا گفته شود اين اجزاء آب در جوّ هوا پديد شوند يا اينكه از روى زمين بالا روند بنا بر اول بايد آفريننده حكيم قادر آنها را پديد كند و مطلوب همين است.

و بنا بر دوّم بايد گفت اين اجزاء از زمين بالا رفتند و چون بطبقه سرد هوا رسيدند سرد و سنگين شده و بزمين بازگشتند، گوئيم اين درست نيست براى اينكه بارانها مختلفند، يكباره درشت قطره و يكباره

ريز، يك بار بهم نزديك و يك بار دور يك بار دوام دارد و يك بار اندك آيد، و اين اختلاف با اينكه زمين يك طبع دارد و طبع پرتوهاى گرم كن هم يكى است بايد بتأثير و تقدير فاعل مختار باشند، بعلاوه بتجربه رسيده كه دعاء و لابه بدرگاه خدا درآمدن باران اثر بزرگى دارند و از اين رو نماز استسقاء تشريع شده، و از اينجا دانيم كه مؤثر در آن قدرت فاعل مختار است نه طبيعت خاصه (پايان).

«و تسبيح گويد رعد بحمد او» طبرسى- ره- در (ج 5 ص 283) مجمع گفته: تسبيح رعد اينست كه دلالت دارد بر تنزيه خدا تعالى و وجوب سپاسش، و گويا كه تسبيح گو است، و گفته اند: رعد نام فرشته ايست كه ابر را ميراند و با آوازش او را بكار ميدارد و تسبيح گو او است، و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت است كه فرمود:

راستى پروردگار شما سبحانه ميفرمايد: اگر بنده هايم فرمانم برند، شب بآنها باران دهم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 307

و روز آفتاب بى غرّش رعد، و هميشه چون غرّش رعد را ميشنيد ميفرمود: منزه است كسى كه رعد تسبيح گويد بسپاس او، و ابن عباس ميگفت: منزه است آنكه برايش تسبيح گويد.

و سالم بن عبد اللَّه بسندى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كرده كه: چون غرّش رعد و صاعقه ميشنيد ميفرمود: بار خدايا ما را بخشم خود مكش، و بعذابت نابود مكن، و از اين بابت ما را معاف دار، ابن عباس گفت: هر كه غرّش رعد شنود و گويد: سبحان الّذى يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ

وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، اگر برق گير شد گناهش بر من است.

«وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ» يعنى فرشته ها تسبيح گويند از ترس خدا، ابن عباس گفته: ترس آنها از خدا مانند ترس آدميزاده نيست، چنانست كه هيچ كدام نفهمند چه در راست و چپ آنها است و خوراك و نوشاك و هيچ چيز آنها را از عبادت خدا باز ندارد «وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ» يعنى بهر كه خواهد برساند و از هر كه خواهد بگرداند و عبارت دوم حذف شده و از امام پنجم عليه السّلام روايت است كه صاعقه بمسلمان و جز مسلمان رسد ولى بكسى كه در ذكر خداست نرسد (پايان) و رازى در (ج 5 ص 682) تفسيرش، در باره «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» گفته در آن چند قول است.

1- رعد نام فرشته است، و آوازى كه شنيده شود، تسبيح و تهليل او است از ابن عباس است كه يهود از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم پرسيدند رعد چيست؟ فرمود: فرشته ايست كه گماشته بابر است و شلاق آتشين دارد كه با آن ابر را ميراند بدان جا كه خدا خواهد، گفتند غرّشى كه از آن بگوش رسد؟ فرمود: راندن ابر است و از حسن است كه آن يك آفريده خداست و فرشته نيست و بدين قول رعد نام فرشته است كه گماشته بابر است و آوازش تسبيح خداست و آن آواز را هم رعد نامند.

و مؤيد آنست آنچه از ابن عباس روايت است كه چون رعد را ميشنيد ميگفت: منزه است آن خدا كه تو تسبيح او گوئى و از پيغمبر

صلى اللَّه عليه و آله است كه خدا ابر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 308

را آفريند و با بهترين زبان سخن گويد و خوشتر از همه برايت بخندد سخنش رعد است و خنده اش برق.

و اين قول دور از باور نيست، براى آنكه نزد اهل سنت پيكر شرط زنده بودن نيست، و از خدا بدور نيست كه زندگى و دانش و نيرو و زبان باجزاء أبر دهد و اين آواز مسموع كار او باشد، چگونه دور است با اينكه بينيم سمندر در آتش زايد، و قورباغه از ابر و در آن زاده شود، و بسا كه در برفهاى ديرينه كرمى بزرگ پديدار گردد.

و نيز در صورتى كه تسبيح جانوران در زمان حضرت داود عليه السّلام و تسبيح سنگريزه در زمان محمّد صلى اللَّه عليه و آله رواست چرا تسبيح رعد دور باشد و بنا بر اين آنكه رعد نام دارد فرشته است يا نه؟ دو قول است.

يكم: فرشته نيست چون بفرشته ها عطف شده.

دوم: اينكه از جنس فرشته است و بخصوص ذكر شده از شرافت او.

قول دوم: اينست كه رعد نام غرّش ابر است، و او هم تسبيح گوى خداست زيرا تسبيح و تقديس و مانند آنها همان لفظى است كه دلالت بر پاكى و قدس دارد و چون اين صورت دليل است بر يك وجود برتر از نقص و امكان مى شود تسبيح خداوند و همانست معنى قول خدا تعالى «و نيست چيزى جز اينكه تسبيح گويد بحمد او، 44- اسرى».

سوم: تسبيح رعد اينست كه هر كه اش شنود سبحان اللَّه گويد، و اينست كه بدو وابسته است.

چهارم: صوفيه گويند: رعد شيون عارفانه فرشته ها است، برق سوزش دل آنها

و باران گريه آنها سپس گفته: محققين حكماء گفته اند، اين آثار آسمانى را نيروى روحانى فلكى است، ابر را يك روح آسمانى تدبير كند، و همچنان بادها و آثار ديگر را و اين جز قول باينست كه رعد نام فرشته است.

سپس گفته صاعقه جدا چيز عجيبى است، زيرا آتشى است كه از ابر جهد،

آسمان و جهان، ج 3، ص: 309

و بسا بدريا فرو رود و ماهيان را بسوزد، و حكماء در اندازه نيرويش مبالغه كردند از اين راه دليل آوردند كه آتش گرم و خشك است و طبعش ضد ابر است و بايد آتش آن كم سوزش تر باشد از آتش ما بر حسب عادت، ولى چنين نيست و نيرومندتر از آتش اين جهانست، و بايد چنين نيروئى را از خداوند فاعل مختار گرفته باشد.

«وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ» يعنى اين كافران با وجود اين دلائل در باره خدا ستيزه كنند و در آن چند وجه است.

يك: رد بر كسى است كه گفت: بگو كه خداى ما از مس است يا از آهن؟ ...

دو: رد بر انكار آنها است در باره بعث رستاخيز و ابطال حشر.

سه: رد بر آنها در باره اينكه معجزه هائى ميخواستند و يا عذاب ريشه برانداز خواهش ميكردند «و او است شَدِيدُ الْمِحالِ» يعنى سخت نيرو از حول با ميم زائده يا سخت حيله، يا سخت كيفر، يا سخت هم آورد، و گفته اند سخت ستيزه.

«رِزْقاً لَكُمْ» بيضاوى در (ج 1 ص 632) تفسيرش گفته: يعنى وسيله زندگى از خوراك و جامه «إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ» بيضاوى (ج 1 ص 645) مقصود شيطانيست كه دزده خبر از آسمان ميگرفت بواسطه شباهتى كه با فرشته ها داشت و

مناسبتى كه در گوهر هستى آنها است، يا بواسطه استدلال از اوضاع كواكب و حركت آنها خبرى در مى آورد، و از ابن عباس است كه آنها را مانعى نبود از رفتن بآسمانها و چون عيسى عليه السّلام متولد شد از سه آسمان ممنوع شدند و چون محمّد صلى اللَّه عليه و آله بجهان آمد همه آسمانها بوسيله شهاب بر آنها قدغن شد.

و بودن شهاب پيش از مولد با آن منافات ندارد چون ممكن است اسباب ديگر هم داشته باشد و هر كه گوش ميگرفت بدنبالش بود شهابى روشن كه همه بينند و آن شعله آتش درخشانى است، و ستاره و نيزه را هم كه درخشانند شهاب گويند (پايان).

رازى در (ج 5 ص 386) تفسيرش گفته: بسا كسى گويد: شما كه روا

آسمان و جهان، ج 3، ص: 310

داريد شيطان بآسمانها برآيد و با فرشته ها بياميزد و اخبار غيب بربايد و بزمين آرد و بديگرى رساند ديگر اخبار بغيب را نبايد از معجزه شمرد و دليل راستى دانست نگويند كه خدا خبر داده كه آنها از اين كار پس از ولادت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله عاجز شدند زيرا گوئيم اثبات اين معجزه توقف دارد بقطع برسالت او، و قطع برسالت او هم توقف يابد بدين معجزه و اثبات اينكه خبر از غيب معجزه است كه ثابت نشود جز بابطال اين احتمال و دور لازم آيد و آن هم محال است.

و ممكن است جواب آن باينكه ما نبوت او را بمعجزه هاى ديگر ثابت كنيم و بدنبال آن بدانيم كه خدا شياطينى را از غيب دانى بدين راه عاجز كرده، و آنگه اخبار از غيب معجزه باشد

و دور نباشد (پايان).

و ميگويم: رواست گفته شود: در لطف و حكمت خدا لازم است كه دروغگو را از اين راه امكان دعوى نبوت و امامت ندهد، و گر نه واداشتن بكار زشت لازم آيد گرچه نسبت به عوام مردم باشد و از اين رو گفته اند شعبده هم بدست مدعى كاذب نبوت و امامت بى أثر باشد و محقق نشود، فتامل.

«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» يعنى چيزى نباشد جز اينكه ما بر آفريدن چند برابرش توانائيم، خزائن را نمونه نيروى خود آورده يا مقدوراتش را انبار شده نموده است كه برآوردنش نياز برنج و كوشش ندارد و فرموده فرو نياريم از آن خزينه ها (جز اندازه معلوم) كه موافق حكمت است و خواست خدا بدان تعلق گرفته زيرا آفرينش برخى با وصفى و حالى در وقت معين بايد بنظر گزينش حكمتدارى باشد عليّ بن إبراهيم گفته: خزينه آب اينست كه از آسمان فرو شود و براى هر جانورى باندازه اى كه خدا مقدر كرده روزى بروياند و غدا آماده كند.

يكى از محققان گفته: من گويم: تفسير يكم سخن بى تحصيلى است و دوّمى مثلى است براى نزديك كردن مقصود به فهم عمومى و تفسيريست سطحى ولى باطن و تأويل آيه اينست كه خزائن نوشته هاى قلم اعلى است از نخست بر وجه كلى در لوح قضا كه تغيير ناپذير است كه چون سرچشمه اى امور جزئيه از آن در لوح قدر روان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 311

شوند كه محو و اثبات دارد و خرده خرده فرود آيند و به اولى اشاره كرده است بقول خود وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ و بقولش وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ، 39-

الرعد».

و اشاره كرده بدومى بقول خود «و فرو نفرستيم آن را جز باندازه معلوم» و از آنجا فرو آيد و در علم شهادت پديدار شود، و از امام سجّاد عليه السّلام است كه در عرش نمونه ايست از هر چه خدا در خشكى و دريا آفريده، گفته: اينست تأويل قول خدا (وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ تا آخر) (پايان).

«و فرستيم بادها را آبستن» بباران و يا آبستن كن درختان چنانچه بادهاى ديگر را عقيم و نازاد ياد كرده «و آن را نوشابه شما ساختيم» و شما خزينه دار آن نيستيد» كه آن را درآوريد و در حوضچه ها و چشمه ها و چاهها انبار كنيد و نگهداريد و اين كار مدبريست حكيم مانند گردش بادها بسود مردم زيرا طبع آب اينست كه باعماق زمين فرو رود و توقف آن در اندازه دسترس سببى خواهد (از آنست نوش شما» «و از آنست درخت» و گياهى كه چهارپايان شما در آن ميچرند و گفته اند هر آنچه رويد درخت نام دارد.

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً رازى در (ج 5 ص 278) تفسيرش گفته: هر كه سماء را أبر دانسته گفته خدا تعالى بخار را از تك زمين و از دريا بالا برد مانند عرق تا زلال و خوشگوار شود، سپس ذرات آب آن بهم پيوندد و شكل گيرد، و خدا باندازه نياز آن را فرود آورد، و اگر نه چنين بود كسى از آن سود نميبرد زيرا در تك زمين پراكنده بودند و در دريا شور بودند، و نميشد آب دريا را بسطح زمين روان كرد چون فروتر از آنند.

اين تقريريست از آنها كه منكر فاعل مختارند، و اما كسى كه بخداى قادر

معترف است نيازى بدين سخنها ندارد (باندازه اى) كه زيانبخش نباشد و سودمند باشد براى زراعت و درختكارى و نوشيدن و آنچه خدا نياز و صلاح آنها داند «و آن را در زمين جا داديم» و پايدار ساختيم.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 312

ابن عباس گفته: خدا تعالى از بهشت پنج نهر فرو آورد: سيحون، جيحون دجله، فرات و نيل مصر و چون يأجوج و مأجوج آيند آنها را برگيرد و قرآن را هم بالا برد «و ما بر بردن آن توانائيم» چنانچه بر فرو آوردنش توانا بوديم.

و چون خدا نعمت آب را يادآور كرد نعمتهاى حاصله از آن را ذكر كرد و فرمود «آفريد براى شما بدان باغها از نخل و انگورها» اين دو را نام برد چون سود بسيار دارند، هم خوراكند و هم نانخورش، هم ميوه تر و خشك «در آنها براى شما ميوه هاى بسيار است» يعنى در اين باغها كه نخل و تاك است ميوه هاى بسيار است «از آنها زندگى كنيد».

«آيا نبينى بچشم خرد و ندانى كه خدا براند أبر را» و كالا را مزجات گويند كه هر كس آن را براند «سپس آن را بهم بندد» و تيكه هايش بهم جفت كند، «و آن را درهم سازد» و بينى كه باران از سوراخهاى آن فرود آيد و هم تيكه هاى بزرگ چون «كوه از تگرگ» گفته اند در مظله كوهها است از تگرگ چنانچه در زمين كوهها است از سنگ، و ظاهر بسيارى از اخبار بر آن دلالت دارد و دليل قطعى بر نفى آن نيست.

رازى در (ج 6 ص 319) تفسيرش گفته: ماديون گويند پديد شدن ابر و باران و برف و تگرگ و

شبنم و عزو بيشترش از درهم شدن بخار است و كمترش از درهم شدن خود هوا اما اولى اگر بخارى كه بالا رفته اندك باشد و هوا گرم باشد كه آن را از هم بپاشد تبديل به هوا شود و اگر بسيار باشد و گرمى هوا نتواند آن را از هم بپاشد بالا رود تا بطبقه سرد هوا رسد يا فروتر بماند، اگر بطبقه سرد رسد و سرما سخت باشد و اجزاء آب بخار پيش از پيوست بهم يخ زنند برف مى شود و اگر پس از آن يخ زنند تگرگ گردد و اگر سرما سخت نباشد آن بخار بتناسب سرما درهم شود و فراهم گردد و بچكد.

بخار درهم شده ابر است و آنچه بچكد بارانست، و نرمه باران و ترشحات هوا هم از اين ابرها است و اگر بخار فروتر ماند از طبقه سرد: هوا كم باشد يا بيش

آسمان و جهان، ج 3، ص: 313

اگر بسيار باشد ابر گردد و ببارد و گاه ابر نشود و بالا نرفتن بخار بسيار تا طبقه سرد هوا چند علت دارد.

1- جلوگيرى بادها از بالا رفتن آن بخارها.

2- فشار باد آنها را گرد هم كند و درهم نمايد براى آنكه كوه در برابر باد باشد.

3- بادها از هر طرف بوزند و با هم تصادف كنند و مانع از بالا رفتن بخار شوند.

4- بخشى كه پيشتر است سنگين باشد و كند و بايستد و بخش فروتر بدان بچسبند و بمانند.

5- هواى نزديك زمين سرد باشد و آنها را نگهدارد چه بسا ديده شود كه بخار اندكى در برابر كوه بالا رفته و بمانند چادرى بر فراز دره كوه كشيده شده و

بيننده آن از بالاى كوه بر فراز آن باشد و آنها كه زير آن تيكه ابرند باران دارند و آنان كه بالاى آنند در آفتابند و اگر بخار كم بالا رفته و اندك است و لطيف و بسرماى شب دچار شد، و درهم شده و بسته شده و در حال پراكندگى فرود آمده كه احساس نشود جز پس از فراهم شدن مقدارى بسيار از آن اگر يخ نزند شبنم باشد و اگر يخ زند عزو باشد.

و بسا كه ابر از درهم شدن و پيچيدن خود هوا باشد در صورتى كه هوا باد سرد شود و درهم رود و باز هم همه اين اقسام از آن بوجود آيد.

جواب اينست كه چون حدوث اجسام را ثابت كرديم و پذيرفتيم كه خدا قادر است و مختار و ميتواند جسم آفريند نميتوانيم بگفته شما قطع داشته باشيم چه بسا خدا ابر را يكباره بيافريند نه از راهيكه شما گفتيد، بعلاوه فرض كن چنانست كه شما گفتيد ولى جسم در ذات خود ممكن الوجود است و بايد مؤثرى داشته باشد و همانند و امتياز آنها بوضعى معين از بالا رفتن و فرو آمدن و لطافت و كثافت و گرمى و سردى علتى ميخواهد، و چون خدا طبيعت آفرين است و طبيعت در اين احوال اثر دارند، خالق اين احوال هم هست.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 314

و بنا بر اين او است كه ابر را ميراند چون او طبع جنباننده اين بخارها را از درون زمين تا جوّ هوا آفريده، و آنگاه اينها دنبال هم شدند و بهم چسبيدند و خداست كه آنها را درهم كرده، و ثابت شد كه بهر

تقدير راه استدلال باين چيزها بر قدرت و حكمت خدا روشن و آشكار است (پايان).

«برساند آن تگرگ را بهر كه خواهد و بگرداند از هر كه خواهد» رساندن هلاك كردن زرع و مال است و بسا نفس «نزديك است روشنى برقش ببرد ديده ها را» از بينندگان براى فرط درخشش آن «زيرورو كند خدا شب و روز را» كه بدنبال يك ديگرند و از هم ميكاهند يا گرم و سرد و تاريك و روشن ميشوند «راستى در آن» چه ذكر شد «البته عبرتى است براى صاحب ديده ها» كه بصيرت و عقل دارند چون دليلند بوجود صانع قديم و كمال قدرت او و احاطه علم و نفوذ مشيّت و بسى نيازى او ...

(بشراً) با باء ضمه دار در قرائت عاصم يعنى مژده بخش «نشراً» بنون و سكون شين در قرائت ابن عامر يعنى پراكن كن ابر.

«ماءً طَهُوراً» يعنى باران، طهور نام وسيله پاكى است چون وضوء و وقود «تا زنده كنيم بدان سرزمين مرده را» بوسيله گياه «و مردم بسيارى را» يعنى بيابان گردانى كه بآب باران زنده اند، براى اينكه مردم شهر و آبادى از نهر و چاه بهره برند ...

«و گردانديمش ميان آنها» بيضاوى گفته: يعنى اين گفتار را در قرآن و كتب ديگر ميان مردم نشر داديم يا باران را در سرزمينهاى مختلف و در هر وقت و بهر وصف از تند و آرام فرو آورديم، از ابن عباس است كه سالى از سال ديگر پربارانتر نيست ولى خدا آن را ميان بنده هايش چنانچه خواهد پخش كند، و اين آيه را خواند يا در چاهها و نهرها و منابع تقسيم كرديم «تا بينديشند» و كمال قدرت و

حق نعمت را بفهمند و شكر گزارند يا با دريغ از آن و اعطاى آن عبرت گيرند «و نخواستند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 315

بيشتر مردم جز ناسپاسى را» و بى اعتنائى و انكار را پيشه كردند و گفتند باران از فلان ستاره بوده و كسى كه ستاره ها را اثر بخش در باران داند كافر است، بخلاف كسى كه آن را آفرينش خدا داند و ستاره ها را واسطه يا نشانه خدائى شمارد.

«پس رويانديم» بخود نسبت داد براى تأكيد اينكه كار ويژه او است و آگهى بر اينكه روياندن باغهاى خرّم بهر گونه و با طبع گوناگون و دور از هم از مايه مانند هم جز بقدرت خدا نيست و اشاره كرد بدان بقول خود «نرسد شما را كه برويانيد درخت آنها را».

«بنمايد بشما برق را» «ترساننده» از صاعقه و هراس آور براى مسافر «و طمع بخش» در باران و براى حاضر «پس پهن كند آن را» پيوسته «در آسمان» يا سمت آن «هر طور خواهد» رونده و ايستاده همه گير و جز آن در يك جانب «و سازد آن را تيكه تيكه» بار ديگر «و بينى باران از روزنه هاى آن برآيد، در هر دو بار .. «فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا» يعنى بينند زراعت را كه اثر بارانست و يا ابر را كه سبب آنست زرد چون ابر زرد باران ندارد ...

«چنين است قيامت» يعنى زنده كردن زمين موات چون زنده كردن زمين اموات است در آنكه هر دو مقدورند زيرا با هم تفاوتى ندارند جز اختلاف ماده و آن را در اين قدرت اثرى نيست، و گفته اند مقصود وضع زنده شدن مرده ها است كه خدا تعالى بارانى از زير

عرش ببارد و با آن پيكر مردگان همه برويند و درست شوند.

«جز آنكه يك ربودنى كند» يعنى سخنى از فرشته ها بدزدد «و شهابى بدنبالش آيد» يعنى ستاره اى كه فرو افتد، و اينكه گفته اند: آن ستاره بخاريست كه باثير رسيده و آتش گرفته يك تخمين است و منافى با آيه نيست زيرا در آن نيست كه از فلك فرو افتد و نه در قول خدا تعالى «و البته زيور كرديم آسمان دنيا را بچراغها و راننده هاى ديوان» زيرا هر درخشنده در فضاى عالى چراغ است براى زمين و زيور است براى آسمان از اين رو كه در سطح آن نمود دارد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 316

و دور نيست كه اين پديده بخارى گاهى سبب راندن شيطانى شود كه نزد فلك رود تا گوش گيرد، و روايت اينكه آن پس از تولد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله رخ داده اگر درست باشد شايد مقصود كثرت وقوع آنست، يا اينكه از آن وقت وسيله راندن شده است و اختلاف است كه هدف آن آزار بيند و برگردد يا بسوزد ولى بسا كه خطا كند و بشيطان نرسد، مانند موج براى كشتى سوار، و از اين رو بكلى دست از خبر دزدى بر ندارند.

گفته نشود شيطان از آتش است و نسوزد، زيرا او از آتش صرف نيست مانند آدمى كه از خاك صرف نيست، با آنكه آتش تند آتش سست را نابود سازد (ثاقب) يعنى با پرتوش هوا را بشكافد.

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً رازى در (ج 7 ص 239) تفسيرش گفته: آن آب بارانست، و گفته اند هر چه آب در زمين است از آسمانست و خدا آن را

بيك موضعى ميفرستد و پخش ميكند «و آن را در چشمه هاى زمين روان ميكند» كه رگهاى جسم زمينند «سپس بدان زرعى با رنگ گوناگون بر مى آورد» سبز، سرخ، زرد و سفيد و جز آن، يا بانواع مختلف از گندم و جو و كنجد ...

مِنَ السَّماءِ رِزْقاً يعنى اسباب روزى چون باران «يُنَزِّلُ الْغَيْثَ» بيضاوى در (ج 2 ص 399) تفسيرش گفته: يعنى بارانى كه از قحطى بفرياد آنها رسد و مقصود باران نافع است ...

وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً طبرسى- ره- در (ج 9 ص 152) مجمع گفته: از ابن كواء روايت است كه پرسيد از امير المؤمنين عليه السّلام و او بر منبر خطبه ميخواند كه «الذَّارِياتِ ذَرْواً» چيست؟ فرمود: بادها، گفت: «فَالْحامِلاتِ وِقْراً»؟ فرمود: ابر گفت: فَالْجارِياتِ يُسْراً؟ فرمود: كشتيها، گفت: «فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» فرمود: فرشته ها.

و از ابن عباس و مجاهد هم روايت شده، ذاريات بادها است كه خاك و خاشاك را مى پاشاند، حاملات ابر كه آب را از جايى بجائى حمل كنند و بدان سنگين

آسمان و جهان، ج 3، ص: 317

بار باشند كه وقر بار سنگينى است بر دوش يا درون، جاريات يسراً كشتى كه بآسانى بر آب روانست تا هر جا برده شود، و گفته اند آن هم ابر است كه بآسانى بهر سرزمينى خدا آن را ميبرد.

و گفته اند هفت ستاره سيّارند، و مقسمات امر فرشته هايند كه امور را طبق فرمان ميان مردم پخش كنند، خدا باين چيزها سوگند ياد كرده چون براى بنده ها سودمند و دليل بر يگانگى خدا و بدائع صنعش باشند، گفته اند مقصود سوگند به پروردگار اين چيزها است (پايان).

(بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) آب فرو ريخته، رازى در (ج 7 ص 786) تفسيرش گفته:

مقصود از

گشودن و از ابواب و از سماء يا حقيقت آنها است و گوئيم آسمانها در دارند و باز و بسته شود و دور نيست و يا بر سبيل استعاره است، چون ظاهر اينست كه آب باران از ابر است و اين تعبير چنانست كه در باران تند گويند ناودان بآسمان گذاشتند، يا درهاى مشك را گشودند، يعنى بمانند آنست.

«آيا بنگريد آبى كه بنوشيد» بيضاوى در (ج 2 ص 492) تفسيرش گفته:

يعنى آب گوارا و نوشيدنى كه از ابر آمده ابر سفيد كه آبش گواراتر است يا مائيم فرو آورش ...

لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً يعنى روزى فراوان بآنها داديم و آب فراوان را نام براى آنكه مايه زندگى است و فراوانى و ميان عرب كمياب بوده.

ميگويم: تفسير باقى سوره در باب جن آيد و در آن چيزها است كه مناسب اين بابست.

روايات

1- در تفسير على بن ابراهيم (427): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه هشام بن عبد الملك بحج رفت و ابرش كلبى بهمراه او بود، و در مسجد الحرام بامام ششم برخوردند (و ترجمه اين حديث در باب بدو خلقت بشماره 47 گذشته).

2- در علل (ج 2 ص 141): بسندش تا امام پنجم عليه السّلام كه شيوه على عليه السّلام

آسمان و جهان، ج 3، ص: 318

بود در زير نخست باران ميايستاد تا سر و ريش و جامه اش تر ميشدند، و باو گفته ميشد، الكنّ، الكنّ، ميفرمود: اين آبيست كه تازه از عرش آمده، سپس شروع ميكرد بحديث، ميفرمود: راستى زير عرش دريائى است و در آن آبى كه روزى جانوران از آن ميرويد، و چون خدا خواهد براى آبها از رحمت خود بروياند، خدا عزّ

و جلّ وحى فرستد و ببارد از آن هر چه خواهد از آسمانى تا آسمانى تا برسد بآسمان دنيا و آن را بابر افكند و ابر چون غربال است.

سپس خدا باو وحى كند كه آن را بفشار و آب كن مانند نمك در آب و آن را در فلان جا ببر يكباره يا چند باره و ببارد بر آنها چنانش كه فرمايد، و قطره اى نبارد جز اينكه با آن فرشته ايست تا آن را بجاى خود رساند و از آسمان قطره اى فرو نشود جز بشماره وزن معين جز آنچه در زمان طوفان عهد نوح عليه السّلام باريد كه در آن بارانى سيل آسا باريد بى شماره و وزن.

در قرب الاسناد هم بسندى مانندش آورده (ص 42).

3- در تفسير (446): بسندش از امام پنجم عليه السّلام در تفسير قول خدا «و فرو فرستاديم از آسمان آبى باندازه و جا داديم آن را در زمين» كه آن نهرها و چشمه ها و چاهها است.

و على بن ابراهيم در تفسير قول خدا «آيا ندانى خدا ميراند ابر را» گفته:

يعنى برميانگيزد آن را از زمين سپس الفت مياندازد ميان آنها و چون سخت شد بادى فرستد تا آن را بفشارد و از آن باران درآيد و اينست معنى قول خدا كه «بينى ودق را كه برآيد از ميانه آن» يعنى باران.

4- و از همان (403): بسندش از حارث اعور كه از امير المؤمنين عليه السّلام پرسش شد از ابر كه در كجا است؟ فرمود: بر درختى در هم كناره دريا منزل كند در آن، و چون خدا خواهد بفرستدش، بادى فرستد تا آن را برانگيزد.

5- در قرب الاسناد بسندى از امام پنجم

عليه السّلام كه على عليه السّلام فرمود: ابر غربال بارانست و اگر نبود هر چه باران بدان ميريخت تباه ميشد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 319

6- و در تفسير قول خدا «برآيد از آنها لؤلؤ و مرجان، 22- الرحمن» كه مقصود آب آسمان و آب دريا است و چون باران آيد صدفهاى دريا دهن گشايند و باران در آن ريزد، و لؤلؤ خرد از قطره خرد باشد و لؤلؤ درشت از قطره درشت آفريده شود.

بيان: اين يك وجه است در تأويل آيه كريمه و مفسرانش از ابن عباس روايت كردند، و مؤيدش آنست كه از درياى شيرين لؤلؤ برنيايد بنا بر مشهور، و شايد آفرينش از قطره باين معنا است كه در آن اثرى دارند نه اينكه قطره ها مايه آنند، و گفتار كامل در اين باره در جاى خود آيد.

6- در معانى الاخبار (ص 319): بسندش از محمّد بن ابراهيم تيمى كه ما نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بوديم تيكه ابرى پديد شد، حاضران گفتند يا رسول اللَّه ابريست پديدار، فرمود: پايه هايش را چگونه بينيد؟ گفتند: چه بسيار خوبست و برجا فرمود: پره هاى كشيده آن را چون بينيد؟ گفتند يا رسول اللَّه چه بسيار خوب و درهمند فرمود: چگونه بينيد رنگ قيرگونش را؟ گفتند: يا رسول اللَّه، چه خوبست و بسيار سياه است فرمود: چگونه بينيد چرخش آن را؟ گفتند: يا رسول اللَّه چه بسيار خوبست و خوش دائره، فرمود: چگونه بنگريد برقش را پخش مى شود يا جرقه است يا عمودى و كشيده است، گفتند: يا رسول اللَّه عمودى و كشيده است رسول خدا فرمود: باران، گفتند يا رسول اللَّه چه شيوائى تو،

ما نديديم شيواتر از تو، فرمود: چه مانعى از آن دارم با اينكه قرآن بزبانم فرو آمده «بزبان عربى روشن».

و از ابى عبيده در شرح حديث نقل شده كه قواعد ابر پايه هاى آنست كه در افق پهن شدند، مانند شده به پايه هاى خانه، خدا هم فرموده «و چون ابراهيم پايه هاى خانه كعبه را بر آورد و هم اسماعيل، 127- البقره» بواسق: پره هاى كشيده ابر است در فضا تا بافق ديگر و هر درازى را باسق گويند و خدا عزّ و جلّ فرموده:

آسمان و جهان، ج 3، ص: 320

«نخلهاى بلند كه گلهاى روى هم چيده دارند، 10- ق»، چون سياه ذغالى است.

و اما اينكه فرمود: «كيف ترون رحاها» رحا چرخ زدن ابر است در آسمان و از اين رو گفتند: رحا الحرب، و آن جاييست كه نبرد در آن بچرخد، خفو: پهن شدن برق است در اطراف ابر ...

بيان: زمخشرى در فائق گفته: پيغمبر در باره ابرى كه گذر كرد پرسش نمود و فرمود «كيف ترون قواعدها و بواسقها و رحاها أ جون ام غير ذلك، سپس از برق پرسيد و فرمود: أ خفوا أم وميضا أم يشق شقّا؟ قالوا يشقّ شقّا، فرمود: باران براى شما آيد.

مقصودش از قواعد پهن شدن ابر است و پايه دار شدن آن مانند پايه هاى خانه و از بواسق پره هاى كشيده آن، و از رحى چرخش آن و از جون رنگ آن، خفو پهن شدن برق است، و ميض يك جرقه و شق كشش عمودى آن بسوى زمين ...

گويم: پاره اى از گفتار در اين باره در مجلّد ششم گذشت.

7- در علل (ج 2 ص 147): بسندش از معاوية بن عمّار كه امام ششم

عليه السّلام فرمود: مؤمن را برق نگيرد، مردى باو گفت: ما ديديم فلانى را در مسجد الحرام در حال نماز برق زد، امام عليه السّلام فرمود: راستش او كبوتران حرم را تير ميزد.

8- بهمين سند آورده كه برق مؤمن و كافر را ميگيرد و آنكه در ياد خدا است نگيرد.

بيان: بسا مقصود از مؤمن در حديث او كامل ايمانست و در حديث دوم مطلق مؤمن بدليل اينكه تير زدن به كبوتر حرم بى ايمانى نيست، و بسا كه اين تيرانداز از مخالفان بوده و اسناد به تيراندازى تقيه باشد.

9- در تفسير (369- تفسير قمى): بسندش از امام ششم عليه السّلام در خبر معراج كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل بالا رفت و بهمراهش بالا رفتم تا آسمان دنيا كه بر آن فرشته اى بود بنام «اسماعيل» كه او سركار خطفه ايست كه خدا عزّ و جلّ فرمايد «جز آنكه ربودنى دارد و بدنبال او شهابيست روشن» و هفتاد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 321

هزار فرشته در فرمان او است كه زير دست هر فرشته 70 هزار فرشته است (الخبر).

10- و از همان (555) «و حفظ از هر ديو مارد» فرمود: مارد پليد است «گوش نتوانند گرفت از ملأ أعلى و پرتاب شوند از هر سو براى راندن» يعنى ستاره ها كه بدانها تير زده شوند «از آنها است عذابى بايست جز آنكه ربايد ربودنى» يعنى كلمه اى شنوند و آن را ربايند «و بدنبالشان آيد شهابى ثاقب» كه بدان تير زده شوند و بسوزند، و در روايت ابى جارود از امام پنجم عليه السّلام است كهعذاب واصب يعنى پيوسته و دردناك و دلگداز (شهاب ثاقب)

يعنى گذرا چون سخت بدانها رسد.

11- در عيون (ج 1 ص 294) و معانى الاخبار (374): بسندش از امام رضا عليه السّلام در قول خدا عزّ و جلّ «او است كه نمايد بشما برق را براى ترس و طمع» ترس است براى مسافر، و طمع براى حاضر.

12- در احتجاج (144) و خصال: در آنچه امام دوم عليه السّلام در جواب پرسشهاى پادشاه روم فرمود: پرسيده بود كه قوس قزح چيست؟ فرمود: واى بر تو مگو قوس قزح زيرا قزح نام شيطانست و آن قوس خدا است، و نشانه فراوانى و امان مردم زمين از غرق.

13- در احتجاج (138) از اصبغ كه ابن كوّاء بامير المؤمنين گفت: بمن خبر ده از قوس قزح فرمود: مادرت بعزايت اى پسر كواء مگو قوس قزح زيرا قزح نام شيطانست، ولى بگو: قوس خدا چون رخ دهد فراوانى و روستاى خرّم پديد آيد.

14- در علل (ج 1 ص 28): بسندش از وهب بن منبه كه اهل دو كتاب (تورات و انجيل) گويند چون نوح از كشتى فرو شد خدا عزّ و جلّ باو وحى كرد كه راستش من خلقم را آفريدم براى عبادتم و بدانها فرمان طاعتم را دادم، و مرا نافرمانى كردند و جز مرا پرستيدند و دچار خشمم شدند و آنها را غرق كردم و قوس خود را امان بنده ها و بلادم ساختم و پيمانى ميان خودم و آنها كه تا قيامت از غرق آسوده باشند، و چه كسى به پيمانم از خودم پاينده تر است.

نوح بدان شاد شد و مژده بهم دادند و در قوس تير و زه هم بود، و خدا تير و زه

آسمان و جهان، ج 3،

ص: 322

از آن بركند، و آن را امان بنده و بلادش از غرق ساخت.

بيان: اين اخبار دلالت دارند كه تا قوس و رنگين كمان در فضاء پديد گردد طوفان و غرق بمردم نرسد.

15- در قصص راوندى: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه قومى از بنى اسرائيل به پيغمبر خود گفتند براى ما بدرگاه پروردگارت خواستار شو كه هر وقت ما خواستيم بما باران دهد، و خدا اجابت كرد و بخواست آنها بآنها باران داد، و چون درو كردند دانه نداشت، گفتند: باران را براى سود خواستيم، خداى تعالى وحى كرد آنها تدبير مرا نپسنديدند، يا بمانند اين مضمون.

16- در محاسن: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: اگر نبود كه خدا باد را از مردم دنيا نگهدارى كند زمين از مردم تهى ميشد، و اگر أبر نبود زمين ويران ميشد و چيزى نمى روياند، ولى خدا فرمان ميدهد بابر تا آب را غربال كند و قطره قطره فرو آيد، و راستش بيحساب بقوم نوح فرستاده شد.

17- در خصال (165): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آسمان از آنگاه كه خدا بندش آورده قطره آبى فرو نكرده، و اگر قائم ما خاندان ظهور كند آسمان ببارد و زمين گياه خود را برآرد.

18- در تفسير امام: در قول خدا تعالى «و فرو آورد از آسمان آب» يعنى باران كه با هر قطره اش فرشته ايست تا آن را بجايش بنهد كه پروردگارش عزّ و جلّ فرمان داده.

19- عياشى: بسندش كه داود گفت: نزد او بوديم و آسمان غرّيد، فرمود:

منزّه است آنكه تسبيح گويد رعد بحمدش و فرشتها از ترسش، أبو بصير گفت:

قربانت،

رعد سخن گويد؟ فرمود: اى أبا محمّد بپرس از آنچه تو را بايد و وانه آنچه تو را نبايد.

بيان: دلالت دارد بر اينكه انديشه در حقائق آفريده ها و مانند آن را بخلق

آسمان و جهان، ج 3، ص: 323

نفرمودند بلكه سودى هم ندارد «1».

20- عياشى: از أبى بصير كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم رعد چيست؟

فرمود: چون مرديكه شتردار است و آنها را براند و گويد: هاى، هاى، اين چنين است، گفتم: برق چيست؟ بمن فرمود: تازيانه هاى فرشته ها است كه ابر را ميزنند و ميرانندش بدان جا كه خدا خواهد ببارد.

در فقيه از أبى بصير مانند آنست.

21- گفت: و روايت است كه رعد آواز فرشته ايست بزرگتر از مگس و خردتر از زنبور (فقيه 139).

22- در كافى (ج 2 ص 500): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه مؤمن بهر مرگى دچار شود جز بصاعقه كه تا بياد خدا است او را نگيرد.

23- و از همان (0000): بسندش از امام صادق عليه السّلام كه صاعقه به ذكر گو نرسد.

24- در كافى (239- روضه): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه شيوه على عليه السّلام بود كه در نخست باران ميايستاد تا سروريش و جامه هايش خيس ميشدند و باو گفته ميشد: يا أمير المؤمنين، الكنّ، الكنّ، ميفرمود: اين آب قريب العهد است با عرش، سپس آغاز حديث ميكرد و ميفرمود: راستى زير عرش دريائيست كه در آنست روزى جانداران، و چون خدا از لطف خود خواهد هر چه خواست او است بر ايشان روياند وحى كند بدو و ببارد بدان چه او خواهد از آسمانى تا برسد بآسمان دنيا- در گمان من- و او با پرش افكند كه

چون غربال است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 324

سپس وحى كند بباد خردش كن و آبش كن بمانند آب و آن را ببر بفلان جا و بدانها ببار تا چنين و چنان شود يك بار باشد يا چند بار و طبق فرمان ببارد بر آنها و قطره اى نيست جز آنكه فرشته اى با آنست تا آن را بجايش نهد، و فرو نيايد از آسمان يك قطره باران جز با شمار و وزن معلوم جز در طوفان عهد نوح عليه السّلام كه آبى سيل آب فرو شد بى وزن و شمار.

25- بسندى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه راستى خدا عزّ و جلّ أبر را غربالهاى باران ساخته، آنها تگرگ را آب كنند تا بدان چه رسد زيانش نرساند، و آنچه بنگريد در ابر از تگرگ و صاعقه عذاب خدا عزّ و جلّ است كه بدان گرفتار كند هر بنده اش را كه خواهد، فرمود: اشاره بباران و ماه نو نكنيد كه خدا آن را بد دارد.

در علل: بسندش از هارون بن مسلم مانندش آورده تا آنجا كه فرموده:

پس براستى از آن آبى سيل آسا فرود آيد بى شمار و وزن.

در قرب الاسناد ص (49) از هارون مانند آنست تا آخر خبر.

بيان: «نخست باران» يعنى آغاز هر باريدن يا باران اول سال، در علل است كه نخست بارانى كه بارد و آن مؤيد معنى دوم است «الكنّ» بكاف فتحه دار براى واداشتن گويند يعنى آن را بجو و بخواه و با كسره بمعنى نهانگاه است ساختمان باشد يا جز آن «بگمان من» در علل و قرب الاسناد اين جمله نيست و اگر هم باشد كلام راوى است يعنى بگمانم امام

صادق عليه السّلام نام آسمان دنيا را برد.

«سپس وحى كند بباد» در دو كتاب چنين است «سپس خدا وحى كند بابر كه آن را خرد كن و چون نمك آب كن» و اين روشن است، و آخر خبر صريحا دلالت دارد كه آنچه از آسمان بزير آيد تگرگ است و چون خواهد آن را باران سازد بباد يا أبر فرمان دهد تا خردش كند و آبش كند.

و آيه قرآن هم اين احتمال را دارد بلكه اين احتمال در آن روشنتر است زيرا ظاهر اينست كه ودق مفعول «ينزل» است ولى ذكر دريا در آغاز خبر با آن

آسمان و جهان، ج 3، ص: 325

مناسب نيست جز گفته شود كوههاى تگرگ در آن دريا است، يا اينكه آب دريا بدين كوهها برخورد و يخ زند و تگرگ شود يا از آن تگرگ با خود بزير آورد و بنا بر باب تأويل كه فلسفه مآبان گشودند كار آسانست.

«بِماءٍ مُنْهَمِرٍ» يعنى سيل آسا كه قطره ندارد يا بسيار كه وزن و شمارش را فرشته ها ندانند «اشاره نكنيد بباران و ماه نو» شايد مقصود اشاره بدانها است از روى مدح و تعجب چنانچه گويد وه چه خوب هلالى است وه چه خوب بارانيست، يا اينكه با ديدن آنها سزاوار است بدعا پرداخت نه بدانها اشاره كرد چنانچه كم خردان كنند، يا اينكه در دعا و توسل بدانها اشاره نكند بمانند مردمى كه گمان برند ماه نو و مانند آن در نظم جهان اثرى دارند و بدانها توسل جويند و توجه كنند و اين مقصود در ماه نو روشنتر است.

و مؤيد آنست آنچه در فقيه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه

فرمود:

چون ماه شهر رمضان را ديدى بدان اشاره مكن ولى رو بقبله كن و دو دست بسوى خدا بردار و ماه نو را خطاب كن (الخبر)، و گفته اند مقصود اشاره با دل است و اعتقاد باثر بخشى آنها در عالم، و گفته اند جلوگيرى از اشاره بوضع پديد شدن آنها است و بيان آن كه بعقيده عاميان زيان دارد چنانچه نظير آن را گفته اند در قول خدا «و بپرسندت از ماههاى نو بگو آنها براى وقت مردم باشند و وقت حج، 19- البقره».

26- در كافى (218) روضه، بسندى مرفوع كه أمير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ پرسش از اينكه أبر كجا است؟ فرمود: بر درختى بالاى تلّى كنار دريا كه در آن منزل كند، و چون خدا عزّ و جلّ خواهد آن را بفرستد بادى فرستد تا آن را بر انگيزد، و فرشته ها بدان گمارد تا او را با تازيانه آتشين بزنند و آن برق است و برآيد سپس اين آيه را خواند «و خدائى كه بفرستد بادها را تا برانگيزند أبر را و برانيم آن را تا بلدى مرده تا آخر آيه «10- الفاطر» و نام آن فرشته رعد است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 326

تفسير على بن ابراهيم (603): بسندش از حارث اعور از او عليه السّلام مانند آن.

بيان: «بر درختى است» بسا كه آن هم نوعى أبر است، يا كنايه است از اينكه از دريا و نزديك آن برخيزد، و گفته اند «على شجر» يعنى أبر چند نوع است يكى از آنها بر كثيب است كه نام موضعى است در كناره درياى يمن كه از آنجا أبر بمكه آيد.

در نهايه است كه در حديث علي

است «برق مخاريق فرشته ها است» جمع مخراق است و آن پارچه ايست كه بهم تاب دهند و كودكان با آن بزنند يك ديگر را مقصود اينست كه ابزاريست كه فرشته ها با آن ابر را زجر كنند و برانند، و تفسير آن حديث ابن عباس است، برق تازيانه ايست از نور كه فرشته ها با آن أبر را برانند.

27- نوادر راوندى: بسندى از علي عليه السّلام كه: بارانى كه روزى جاندار از او است از دريائيست زير عرش و از اين رو رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم با نخست باران بارانى ميشد و ميايستاد تا سر و ريشش تر ميشد، سپس ميفرمود اين آب بعرش قريب العهد است و چون خدا خواهد كه ببارد آن را از آن آسمان بآسمان فرو آرد تا بزمين رسد و گفته شده كه، مزن، همان دريا است، از ساق عرش خدا بادى وزد كه أبر را بارانزا كند و آنگه از مزن آب فرو ريزد و با هر قطره فرشته ايست تا بزمين رسد در جاى خود.

28- در مجالس الشيخ: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: برق نجهد هرگز در شب تاريك يا روز روشن جز اينكه بارنده است.

در كافى (218 روضه) مانندش را آورده.

بيان: با هر برقى بارانى هست گرچه در آنجا كه درخشيده نبارد.

29- دعوات راوندى: چنين بود أمير المؤمنين عليه السّلام كه چون باران بدو ميرسيد ببالاى پيشانى ميماليد و ميفرمود: بركتى است از آسمان كه دست نخورده

آسمان و جهان، ج 3، ص: 327

و مشك نديده است.

30- در كتاب الغارات است كه ابن كوّاء از أمير المؤمنين عليه السّلام از «وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً» پرسيد فرمود: واى بر

تو بادهايند، گفت:

فَالْحامِلاتِ وِقْراً چيست؟ فرمود: أبرها، واى بر تو، گفت، پس فَالْجارِياتِ يُسْراً؟ فرمود، كشتيها واى بر تو، گفت: فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً چيستند؟ فرمود: فرشته ها واى بر تو، گفت: قوس قزح چيست؟ فرمود: واى بر تو مگو قوس و قزح كه قزح شيطانست ولى آن قوس است، و امان أهل زمين است پس از قوم نوح غرقى نيست.

31- در كتاب جعفر بن محمّد بن شريح: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه صاعقه بذاكر خدا نرسد.

32- ترجمه آن در شماره 3 گذشت.

33- در شماره 22 گذشت.

34- در كافى (ج 2 ص 500): از امام ششم كه فرمود: صاعقه ها بيادآور خدا نرسند، گفتم: يادآور خدا كيست؟ فرمود: هر كه 100 آيه بخواند.

35- و از همان (0000) از أبى بصير كه پرسيدم از امام ششم از مردن مؤمن، فرمود: مؤمن بهر مرگى مى ميرد، غرق شود، زير آوار رود، درنده اش بخورد، صاعقه اش بگيرد، و كسى كه ياد خدا عزّ و جلّ باشد نگيرد.

36- توحيد مفضل: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مفضّل بينديش در آسمان پاك و بارانى كه چگونه دنبال هم باشند در اين جهان بمصلحت او، و اگر يكيشان هميشه بود تباهى مى آورد، نبينى كه اگر باران پيوسته باشد تره ها و سبزيها بگندند تن جانوران سست شوند، هوا سرد شود بسختى، و انواعى بيمارى در آن پديد شوند، راهها همه ويران شوند، اگر هميشه آسمان پاك باشد، خشكى با ديد شود گياه بسوزد، آب چشمه ها و نهرها فرو رود، و مردم زيانمند شوند، و هوا پر خشك شود و أنواع ديگرى از بيمارى رخ دهد و چون همچنين در عالم بدنبال هم باشند

آسمان و جهان، ج 3،

ص: 328

هوا معتدل باشد و هر كدام ضرر ديگرى را جلوگيرند و همه چيز خوب و استوار گردد.

اگر كسى گويد: چرا در هيچ كدام از آن دو نبايد هيچ زيانى نباشد گفته شود براى اينكه انسانى كمى آزار و درد كشد و از گناهان كناره كند، و چنانچه آدمى در بيمارى نياز بداروهاى تلخ و بدمزه دارد تا طبعش بجا آيد و آنچه از او تباه شده به شود، همچنان وقتى سركش و نارو شد نياز دارد بدان چه او را آزار كند تا دست از بدكارى بكشد، و براى آنچه حظّ و رشد او است بخود آيد.

اگر پادشاهى خروارها طلا و نقره ميان مردم كشورش پخش كند نزد آنها بزرگ نشود و نامش بلند نگردد؟ آيا اين برابر است با يك باران سيراب كننده كه بلاد را آباد سازد و غلات را بيفزايد بيش از خروارها طلا و نقره در همه اقاليم زمين.

آيا ندانى يك باران چه اندازه قدرش بزرگتر و نعمتش سترگ تر است بر مردم و آنان از آن بى خبرند، و بسا يك نياز كوچك از يكى آنها پس افتد و بغرّد و خشم كند براى چيزى زبون در برابر نعمتى بزرگ از نادانى و بى معرفتى خود بينديش كه فرو ريزد بزمين از بالا تا آنچه برآمده و سطبر است فراگيرد، و اگر از سوى ديگر مى آمد جاهاى بلند زمين را نميگرفت و زرع آن كم ميشد، آيا نبينى آنچه از زمين بآبيارى كشت شود كمتر است از ديم.

بارانست كه همه زمين را بگيرد، و بسا كه بيابانهاى پهناور دامنه كوهها را كشت كنند و خوار بار بسيار بدست آيد، و بدان وسيله در

بسيارى از بلاد رنج آب يارى از مردم بيفتد و نزاع و ستيزه در باره آب نكنند و نيرومندان آن را نبرند و ناتوانان محروم شوند.

و آنگه چون آن را روانه زمين كرد بآرامى قطره هائى چون ترشح نمودش تا بزمين فرو رود و آن را سيراب كند، و اگرش يكباره فرو ميريخت بزمين فرو نميرفت و زراعت برپا شده را درهم خرد ميكرد، و آرام نازل مى شود تا دانه و كاشته را بروياند و زمين و زراعت را رسته زنده سازد، و باز هم در نزولش مصالح ديگريست

آسمان و جهان، ج 3، ص: 329

زيرا بدنها را نرم كند، و هوا را پاك كند، و وباء را برطرف سازد كه از كدورت هوا باشد، و درد يرقان را از درخت و زراعت بشويد و مانند آنها.

اگر كسى گويد: آيا در برخى سالها از بارانهاى سخت زيانهاى بزرگ نميرسد؟

يا از تگرگ كه بسيارى زراعتها را خرد و نابود ميكند، و يا هوا را نمناك مينمايد و مردم را بيمار ميكند و بزراعت آفت ميرساند؟ گفته شود چرا، بسا براى مصلحت معنوى انسان چنين شود تا او را از گناه و دنباله روى آن بركنار سازد و اين صلاح دينى او مقدم است بر زيان مالى.

بيان: در أكثر نسخه ها «ماء حاصر» بحاء بى نقطه است يعنى كندكننده و خسته كننده ولى بى تكلّف نيست و در برخى نسخه ها با خ نقطه دار و ث سه نقطه است يعنى غليظ و بدمزه و گلوگير، و يرقان، آفت زراعت است.

37- در منثور: از ابن عباس كه أبر سياه باران دارد و ابر سفيد رطوبت آرد و ميوه ها را برساند (در درّ منثور روايتى بدين لفظ نيافتيم

ولى بدين معنا در آن هست و بسا كه نقل بمعنا شده (ج 1 ص 165- از پاورقى 387) 38- در منثور (ج 5 ص 73): از ابن عباس كه باران سالى كمتر از سالى نيست ولى خدا آن را بهرجا خواهد مصرف كند سپس اين آيه را خواند (و البته بگردانيمش ميان آنها تا يادآور شوند (الآية).

39- (0000) و از عمر مولا عفره كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد كه دوست دارم امر أبر را بدانم جبرئيل گفت: اين فرشته أبر است از او بپرس، او گفت: چك هاى مهر شده بدست ما آيد كه بفلان بلد چنين و چنان قطره بباريد.

40- (000 ص 271): و از ابن عباس كه چون شهاب زده شود خطا ندارد و خواند «پس بدنبال او است شهابى روشن».

41- و در روايت ديگر از او است كه با شهاب نه كشته شوند، نه بميرند ولى بدرّد و بيرون شود.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 330

42- (00 ج 6 ص 279): از ابن عباس كه خدا نفرستاده هيچ باد و آبى را مگر به پيمانه جز در طوفان نوح و هلاك قوم عاد، اما در طوفان آب سركشى كرد بر نگهبانش و نتوانستند جلو آن را بگيرند سپس خواند «راستى كه ما چون كه آب سركشى كرد، 11- الحاقه» و اما در روز عاد راستى كه باد از دست نگهبانانش بدر رفت و راهى بدان نداشتند، سپس خواند «بباد صرصر و سركش، 6- الحاقه».

و از على عليه السّلام است كه فرمود: قطره آبى فرو نشود جز با پيمانه و بدست فرشته.

43- (00 ج 5 ص 235)

از زهرى از علي بن الحسين از ابن عباس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با چند تن از اصحابش نشسته بودند و ستاره پرتاب شد، فرمود:

در جاهليت چه ميگفتيد در باره اين؟ گفتند ميگفتيم: بزرگى متولد شده يا بزرگى مرده، فرمود: اين براى مرگ يا زندگى كسى پرتاب نشود ولى چون پروردگار فرمانى دهد بكارى حاملان عرش تسبيح گويند، سپس فرشته هاى آسمانى كه پهلوى عرشند و بحاملان عرش گويند پروردگار شما چه فرمود؟ و خبر از هر آسمانى بآسمانى رسد تا بآسمان دنيا، و جن بربايند و تير خورند، هر خبرى درست آرند حق است ولى تحريف كنند و بدان بيفزايند.

معمّر گفت: بزهرى گفتم: در جاهليت هم شهاب پرتاب ميشده؟ گفت: آرى ديدى «بوديم ما كه مى نشستيم براى گوش گرفتن پس هر كه اكنون گوش گيرد شهابى ديده بان را يابد، 10- الجن» گفت: از وقتى رسول خدا مبعوث شده كار آنها سخت شده.

تتميم گفتار در مورد عناصر طبقات زمين رنگين كمان باران و ...

فلاسفه 4 عنصر ثابت كردند: آتش، هواء، آب و خاك، گفتند: آتش گرم است و خشك، هواء گرم است و تر، آب سرد است و تر و زمين سرد و خشك كره آتش را چسبيده بفلك ما دانند و بدنبالش در حركت و يك طبقه است، زيرش هواء در چهار طبقه.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 331

يكم: آميخته بآتش كه دودهاى برآمده از زير بدان متلاشى شوند و ستاره هاى دنباله دار و نيازك و ستونهاى سوزان و جز آن در آن پديد شوند.

دوم: هواء پاك و نزديك بدان كه دودهاى لطيف در آن نابود شوند و شهابها در آن پديد گردند.

سوم: هواء سرد بواسطه بخار كه پرتو منعكس از زمين

بدان نرسد.

چهارم: هواء در هم مجاور سطح زمين و آب كه بر اثر انعكاس پرتو خورشيد گرم شده.

پس از آن كره آب كه ناتمام است و به 4/ 3 زمين تقريبا احاطه دارد، زيرا آن كره زمين است كه 4/ 3 آن را آب فرا گرفته و تهى نيست، آب بشكل كره ميان تهى كه تيكه شده و زمين بدرون آنست و اكنون آب و زمين با هم يك كره را مينمايند، آب يك طبقه است كه درياى محيط بزمين است و خالص نيست چون پرتو خورشيد در آن نفوذ كرده و اجزاء زمين هم بدان آميخته، و امتيازات چندانى در تيكه هاى آن نيست كه طبقه بندى شود و زمين در اين ميانه ساكن است بوضعى كه مركز آن منطبق با مركز جهانست.

اينست مشهور ميان فلاسفه، و برخى قدماى آنان گفته اند زمين بدور خود از مشرق بمغرب ميچرخد و طلوع و غروب كواكب بواسطه آنست نه حركت فلك و اين قول نزد فلاسفه سست و متروك است (ولى اكنون معتبر و مشهور است و بوسائل علمى معلوم است (شرح مترجم).

زمين را سه طبقه است.

يكم: خالص در گرد مركز.

دوم: گل مجاور آب.

سوم: طبقه بيرون از آب كه بخار و دود در آن حبس شوند و معادن و گياهان و جانوران در آن پديد گردند، و بدشتها و كوهها پخش شود كه آن را ربع مسكون گويند و بهفت اقليم تقسيم شده ولى چرا از آب بيرون افتاده؟ گفته اند: براى اينكه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 332

بر اثر حرارت خورشيد كه در جنوب است آب بسمت جنوب كشيده شده، چون حضيض خورشيد در برجهاى جنوبى است و پرتو

آن از نزديك اثر بيشترى دارد تا از دور و گرمى آن بيشتر است و حرارت رطوبت را ميكشد.

و بنا بر اين ممكن است كه معموره از شمال بجنوب جابجا شود و از جنوب بشمال بدنبال انتقال اوج خورشيد از يكى بديگرى، و معموره هميشه در سمت اوج است تا در تابستان آفتاب نزديك بالاى سر نشود و گرما سوزنده گردد و در زمستان پر دور نگردد تا سرما كشنده شود.

و گفته اند براى اينست كه در سمت شمال گودالهاى عميقى بيك سبب نامعلوم بوجود آمده و آب بدرون آنها كشيده شده و جاهاى بلند بيرون افتاده، و گفته اند سبب طبيعى ندارد و خواست خداست كه اين بخش زمين بيرون از آب باشد و جايگاه آدم و جز او از جانداران و وسائل زندگى آنان گردد.

و باز گويند همه اين عناصر پذيراى كون و فسادند و هر كدام بى واسطه يا بواسطه بيكديگر بدل شوند، چون آب كه سنگ مرمر شود، چون سنگ مرمر از آب زلال روان نوشيدنيست كه در يك گودى جمع شود و در اندك زمانى نزديك بحجم آب حجم گيرد چنانچه از برخى جاهاى مراغه آذربايجان نقل شده، و گفته اند: اين بر اثر خاصيت برخى جاها است كه خدا در آن نيروى معدنى پر اثرى آفريده براى سنگ سازى و چون آبها بدان برخورند سنگ شوند، و بسا در درون زمين باشند بواسطه لرزش زمين بدرآيند.

و از اين بابست آنچه نقل شده كه برخى مردم سنگ شدند، و در برخى جاها پيكره هاى سنگى بشكل اشخاص آدمى از مرد و زن ديده شده و هم كودك كه در پيكره و خطوط تن چيزى كم

ندارند، اشخاصى جانور مآب با همه امور آدمى بحال مخصوص كه گمان غالب ميرود مردمى بودند و با آنچه بدانها وابسته بوده سنگ شدند و دور نيست بر اثر خشم خدا چنين شده باشند (پايان).

آسمان و جهان، ج 3، ص: 333

گفته اند: سنگ با اعمال شيميائى آب روان مى شود و هوا بدل بآب ميگردد، چنانچه در قله هاى كوه و جز آن ديده شده كه هوا بر اثر سردى غليظ مى شود و ابر چكاننده ميگردد، و در قطراتى كه بر طاس وارو بر يخ است ديده شود، و آب هم با گرم شدن بخورشيد يا آتش هوا مى شود چنانچه در بخار متصاعد از آب گرم ديده شود، چون بخار هوائيست كه از آب ساخته شده و اجزاء لطيف آب هم با خود دارد، و هوا آتش شود چنانچه در كوره آهنگرى بردم كه سوراخهاى آن بسته است و هواى تازه در آن نرود ملاحظه شود كه هواى درون آتش شده.

باد گرم كشنده هم از اين قبيل است، و آتش هم بدل بهواء شود، در شعله چراغ، زيرا اگر آتش بماند بخطّ مستقيم بالا پرد و هر چه در برابرش باشد بسوزد و چنين نيست.

باز هم گفتند چون اين عناصر خرد شوند و با هم بياميزند و با نيروهاى متضاد خود در هم اثر كنند يك كيفيت ميانه پديد شود كه مزاج باشد، و اين تركيب اگر كامل باشد و ماندنى صورت نوعيه اى بدان افاضه شود و آن را زمانى دراز نگهدارد و بسا ناقص باشد و درنگى نكنند و باندك سببى منحلّ گردد مانند كائنات جوّ.

مؤلّف مقاصد گفته: مركّبات بى مزاج 3 نوعند، زيرا يا در فضاى بالاى زمينند

يا در روى زمين يا درون زمين، نوع يكم از بخار پديد شود يا دخان كه هر دو اثر حرارتند كه از ترى اجزاء هوائى آب دار برآرد كه بخار است و از خشكى اجزاء خاك آميخته باجزاء آتش و البته اجزاء هواء هم دارد و آن دود است.

بخار بسا لطيف شود و اجزاء آبى آن بتحليل رود و هوا گردد، و بسا بطبقه زمهريريه رسد و درهم شود ابر چكاننده گردد، و اگر پيش از قطره شدنش بسرماى سختى برخورد برف فرو ريزد و اگر پس از آن باشد تگرگ گرد خردى بريزد در صورتى كه از مسافت دور آيد زيرا بواسطه حركت و برخورد بهم پره هايش بسايد و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 334

گرد و خرد گردد و گر نه درشت ناهموار باشد.

و همانا تگرگ در هواى بهار يا پائيز است چون در تابستان بخار تحليل شود و در زمستان گرفتار سرما است، و بسا بخار بطبقه زمهريريه نرسد پس اگر بسيار باشد مه گردد و اگر كم باشد و بسرماى شب درهم شود و يخ بندد عزو گردد و اگر نه شبنم باشد، و نسبت عزو به شبنم چون برف است بباران.

و بسا أبر بارنده از بخار بسياريست كه بسرما درهم شده پيش از آنكه بزمهرير رسد بسبب بادهاى مانع از بالا رفتن يا فشار آور بآنها تا درهم شوند براى آنكه كوه در برابر باد است يا براى آنكه هواى بالاتر سنگين و كند شده است.

و بسا كه با بخار بالا رفته دودى باشد، و چون بهواى سرد رسيدند و ابر شدند و دود در درونش محبوس شد اگر گرم باشد ميخواهد بالا

رود و اگر سرد شده ميخواهد بزير آيد و فساد مى آورد و ابر را بسختى ميدرد و از دريدنش غرشى برآيد كه رعد است و آتشى لطيف كه برق است يا درهم و جهنده كه صاعقه است.

و بسا كه دود غليظ متصاعد بكره آتش رسد و شعله ور شود چنانچه در دود چراغ خاموش شده كه بشعله چراغ برخورد مشاهده گردد، و اين دود شعله ور چون اخترى بچشم آيد كه فرو افتد و همان شهاب است و بسا كه از بس غليظ و كلفت است شعله ور نشود و بسوزد و بجا بماند بمانند گيسو يا دم يا مار يا جانور شاخدار و بسا زير اخترى باشد و با كره آتش كه بهمراه فلك ميچرخد بچرخد، و بسا وضع هراسناكى در آن رخ دهد سرخ باشد، سياه باشد اين بستگى بكلفتى دود دارد و اگر عمود دود كه بالا رفته بزمين پيوسته باشد و شعله ور شود، بنظر آيد كه مارى بزرگ از آسمان بزمين فرو شده و در آن حريق است (پايان).

از مواقف هم در شرح توليد برق و صاعقه همان بيان صاحب مقاصد را نقل كرده) و سپس گفته:

و شارح مواقف گفته: چون برق بزمين رسد بسا تا آنجا لطيف شود كه در اجسام روزنه دار نفوذ كند و آنها را نسوزد ولى اجسام درهم و بى روزنه را مانند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 335

طلا و نقره اى كه كيسه شده باشند آب كند، و همان را بسوزد از آنها كه آب شده باشد، بتواتر نقل شده كه يك صاعقه اى در شيراز بگنبد شيخ كبير أبى عبد اللَّه بن حفيف برخورد و يك قنديل در آن آب كرد

و چيز ديگرى را نسوخت.

و بسا كه آن برق و صاعقه درهم و كلفت باشد و بهر چه رسد آن را بسوزد و بكوه زند و آن را خرد كند بسختى، و حكايت است كه كودكى را در بيابان برق گرفت و هر دو پايش را برد و خونى از آن نچكيد چون محل قطع را داغ كرده بود.

رازى در مباحث مشرقيه گفته: چون بخارى دخانى و چسبناك و چرب برآيد و بالا رود تا بآتش رسد و پيوسته با زمين باشد آتش گيرد و فرو ريزد و بچشم آيد كه مارى آتشين از آسمان بزمين آمده و چون بزمين رسد خود و آنچه گرد آنست بسوزاند و نمونه اش آنست كه چون چراغ خاموش شده را زير چراغ شعله ور گذاريم، دود اول بدوم رسد و بگيرد و شعله بفتيله چراغ زير كه خاموش است برسد.

در شرح مواقف در باره علت بروز هاله گرد ماه و رنگين كمان گفته: بسا در فضا اجزاء رطوبت دار زلالى ابر مانند تشكيل شود كه بآينه مانند و پس خود را پنهان نسازد و از ميان صفحه آن ماه پديد شود و پرتو ماه بقسمتهاى ديگر بتابد و در آن منعكس شود و گرد ماه دائره اى بچشم آيد كه هاله است زيرا آنچه از آن برابر قرص ماه قرار دارد بچشم ما نيايد چون قوت شعاع ماه آن را از ديد بيندازد، ولى آن قسمتش كه برابر قرص خود ماه نيست ديده شود.

گفته اند بيشتر وقت توليد هاله هنگامى است كه باد نوزد و هوا آرام باشد، و اگر هاله از هر سو دريده بچشم آيد دلالت بر بى بارانى و پاكى

هوا دارد و اگر ابر كلفت باشد تا وقتى هاله محو شد دلالت بر باران دارد و اگر از يكطرف دريد دليل باديست كه از آن طرف آيد و بسا دو طبقه هاله تشكيل شود روى يك ديگر و زيرين كه بما نزديكتر است بزرگتر باشد، برخى گفته اند كه هفت طبقه هاله را روى يك ديگر ديده است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 336

و بدان كه هاله گرد خورشيد كه آن را «طفاوه» نامند بسيار كم است زيرا خورشيد ابرهاى نازك را نابود ميكند، ولى ابن سينا گفته هاله اى ديده گرد خورشيد كامل در رنگهاى رنگين كمان، و پس از آن و بدنبال آن يك نيمه هاله كمى ديده، و هاله گرد خورشيد بر اثر ابر درهم و تيره پديد آيد، و حكايت شده كه او گرد ماه هاله اى ديده چون رنگين كمان چون ابر غليظ بوده و پرتو را پريشان كرده و بمانند رنگين كمان نمودار شده است و بسا كه ابرهاى نازك رطوبت دار زلال در برابر خورشيد قرار گيرند بشكل دائره و همان رنگين كمان باشد.

و شرحش اينست كه چون در برابر خورشيد بخارى لطيف و زلال بدان هيئت قرار گيرد و پس آن جسم تيره اى باشد مانند كوه يا ابر تيره و خورشيد نزديك افق باشد چون رو از خورشيد برگردانند و بدان بخار اندازند رنگين كمان بچشم آيد و رنگهاى پرتو خورشيد را بنمايد چنانچه در آينه ديده شوند و بتناسب اختلاف رنگهاى ابر بخارى و رنگهاى پس آن از كوه و برگشت آنها از اجرام تيره رنگهاى رنگين كمان گوناگون بچشم آيند.

در مباحث مشرقيه گفته: برخى پنداشتند سبب پديد شدن

اين گونه پديده هاى فضائى اتصالات فلكيه و نيروهاى روحانى باشند، و بنا بر اين امور خيالى نيستند كه صورت نخست را در چيزى مانند آينه بنگرد و گمان برد كه واقعا در آنست با اينكه چنين نيست.

امام گفته: اينكه او گفته است منافى با گفته ما نيست زيرا تندرستى و بيمارى گاهى بيك سبب مادى است و گاهى از يك اتصالات فلكى و تأثيرات نفسانيه است ولى مؤيد سخن او اينست كه آزمايشگران مشاهده كردند كه اين گونه پديده هاى فضائى دلالت دارند بر اينكه حوادثى در زمين رخ دهند، و اگر آنها موجوداتى مستند بدان اتصالات نبودند اين استدلال پايدار نبود (پايان).

برخى از آنان گفته اند: چون خدا سبحانه خواهد بمردمى مهربانى كند يا خشم گيرد بواسطه نمود يك پديده اى در زمين و آفرينش آفريده اى چون باران يا

آسمان و جهان، ج 3، ص: 337

باد و مانند آنها بفرشته هاى آسمانى بويژه دو فرشته گماشته بخورشيد فرمايد تا بوسيله فرشته هاى گماشته بزمين جنبشى پديد كنند و آن را بهم زنند تا آنچه خواهد بشود زيرا هر چه در فضا و زمين پديد گردد بر اثر آميختن عناصر زمينى است.

و نخست پديده آن كه هنوز مزاج كاملى بخود نگرفته همان بخار و دود است زيرا فرشته ها چون بوسائل آسمانى گرمى را برانگيزند از آب بخار برآرند و از زمين دود كه نخست آميخته اى از هوا و آبست و دوم از آتش و خاك، و آنگاه بوسيله آنها موجودات چندى پديد شوند كه مزاج كامل ندارند چون ابر، باران برف، تگرگ، شبنم، عزو، رعد و برق، صاعقه، رنگين كمان، هاله ها، شهابها بادها، زمين لرزه ها و جوشيدن چشمه ها و قناتها و چاهها

و نيزارها، همه اينها بفرمان خدا سبحانه و وسيله فرشته هاى او است، چنانچه خدا سبحانه ببرخى از آنها اشاره فرموده «آيا نبينى كه خدا ميراند ابر را- الآية- 44- النور».

انديشه در ساختمان گرمابه و عوارض آن خوب كمكى است بدرك ماهيت فضا و بسيارى از پديده هايش، بلكه انديشه در آنچه از زمين معده آدمى برآيد و بزمهرير مغز او رسد و سپس بسوراخهاى چهره اش فرود آيد باز هم كمكى است بدان چون بسيارى از امور نفسى و آفاقى (پايان).

يكى از محققين در باره رنگهاى رنگين كمان گفته: روشن كردن آن دو مقدمه ميخواهد.

يكم- رنگها كه ميان سپيد و سياهند از آميختن اين دو پديد آيند، و خلاصه اينكه سفيد چون بوسيله سياه يا با آميختن بدان ديده شود رنگهاى ديگر مى شود اگر سفيد غالب بر سياه باشد سرخ نمايد و اگر نه آبى و ارغوانى، و غلبه آن در آبى بيشتر و در ارغوانى كمتر است.

دوم- رنگ سياه در حكم نديدنست، زيرا چون قرص خورشيد را نبينيم و پرتوى باشد گمان بريم چيز سياهى است و آنجا كه ابرى است سفيديش غالب بر سياهى است آن را سرخ بينيم و آنجا كه سياهش غالب است ارغوانى بينيم و آنجا كه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 338

ميانه است آبى.

چون اين دو مقدمه چيده شدند گوئيم:

چون پرتو خورشيد در اين زمينه در ابر ديده شود رنگين كمان باشد و بيشتر اوقات سه رنگ است، دوره بيرونش كه پهلوى آسمانست سرخ است چون سياهيش كم است و سفيديش بيش، و دور درونى آن آبيست چون ميانه است در كمى و بيشى سياهى و سفيدى و دوره سومش كه سوى

زمين است ارغوانى و بنفش است چون سياهيش بيش و سفيديش كم است، و دوره زردى كه گاهى ميانه سرخ و آبى ديده شود انعكاس مستقلى نيست بلكه نموديست از سرخى در كنار آبى، و علتش اينست كه سفيد در كنار سياه سفيدتر نمايد، و چون دوره سرخ سفيدى دارد و آبى سياهى بيشتر كناره سرخ كه نزديك سياهى است روشنتر نمود دارد و زرد ديده شود و بسا دو رنگين كمان در پهلوى هم ديده شوند و هر كدام همان رنگ نامبرده را دارند ولى وضع و ترتيب رنگين كمان بيرونى واروى درو نيست يعنى دوره بالايش كه سوى آسمانست بنفش است و پهلوى آن آبى و زيرين سرخ و دور نيست كه يكى از دو رنگين كمان واروى ديگرى باشد (پايان).

من گويم: اينست سخنان آن مردم در اينجا، و همه آنها مخالف زبان شرع است و آدمى مكلف نيست در اين مسائل بررسى كند و در حقائق آنها بينديشد، و اگر سودى براى مكلف داشت صاحب شرع بيانش را وانميگذاشت نميگذاشت، و در بسيارى اخبار از رنج دانستن آنچه نفرمودند قدغن شده.

مؤلف مواقف و شارحش پس از ايراد اين مباحث گفتند: آنچه ما ذكر كرديم رأى فلاسفه است كه بقادر مختار عقيده ندارند، و گوناگونى صور اجسام را از گوناگونى ماده دانند و اثر صور گوناگون و جدا از هم و مزاجهاى مختلف آنها پندارند و همه اينها را بحركات و اوضاع فلك وابندند، و اما متكلمان گفته اند اجسام همه يك جنسند و يك ماده دارند مانند هم كه جوهر فرد است و اتم و اختلافى ندارند و اختلاف اجسام از ذات آنها

نيست بلكه عرضى است و خواست خداى تواناى مختار

آسمان و جهان، ج 3، ص: 339

است (پايان).

و بدان كه آنچه مشاهده شود از اينكه ابر بر قله كوه منعقد شود و ببارد با اينكه ايستاده بر سر قله آفتاب دارد و باران و آبى نبيند مخالف ظاهر اوليه اى كه گويند باران از آسمانست نيست بدو وجه.

1- ممكن است باران از آسمان خرده خرده ترشح كند كه احساس نشود يا پيش از بسته شدن ابر در آنجا فرود آمده باشد كه ابر بالا شده.

2- گوئيم باران دو قسم است يكى از آسمان فرو آيد و ديگرى از درياها و زمينهاى تر برآيد، و مؤيد آنست آنچه شيخ بهائى- ره- در كتاب «مفتاح الفلاح» روايت كرده، آنجا كه گفته: خاص و عام نقل كرده اند كه مأمون روزى براى شكار سوار شد و بيكى از كوچه هاى بغداد بدسته كودك گذر كرد، همه كودكان ترسيدند و گريختند و يكى از آنها بر جاى خود ماند.

مامون پيش او شد و گفت: چرا مانند يارانت نگريختى؟ گفت: چون راه تنك نبود تا با رفتن خود آن را گشاد كنم، و گناهى نداشتم تا براى آن از تو بترسم پس چرا بگريزم؟ مامون را سخن او پسند آمد، و چون بيرون بغداد رسيد بازش را فرستاد، و بزمين بازنگشت تا ماهى خردى بنوك خود آورد، و مأمون از آن تعجب كرد، و چون از همان راه برگشت باز همه كودكان گريختند جز همان كودك كه بجاى خود مانده بود در بار نخست.

مأمون آن ماهى را ميان دست خود پنهان كرد و نزد او رفت و باو گفت: بگو ميان دست من چيست؟ در پاسخ

او فرمود: راستش چون ابر از آب دريا برگيرد ماهيان خرد بدرونش درآيند و از آن بيفتند و پادشاهان آن را شكار كنند و با آن نژاد نبوت را بيازمايند، و مأمون از آن بهراس افتاد و باو گفت: تو كيستى؟ گفت من محمّد بن على الرضا هستم و اين پيشامد پس از درگذشت امام رضا عليه السّلام بود، و عمر آن حضرت در آن هنگام 11 سال بود گفته اند: 10- سال.

مأمون از اسب بزير آمد و او را پرسيد و در بر او تواضع كرد و دخترانش

آسمان و جهان، ج 3، ص: 340

بدو تزويج نمود.

من گويم: اين داستان در ابواب تاريخ امام عليه السّلام گذشت.

از سيد مرتضى سؤال شد: رعد و برق و ابر چيستند، و اينكه خدا فرموده «و فرو آورد از آسمان كوهها كه در آنها تگرگ است، 44- النور» يعنى چه؟

آيا آنجا است تگرگ؟

و او- قدّس سرّه- در پاسخ گفت: ابر جسمى است در هم و در آن شكى نيست و اما رعد و برق روايت دارد كه دو فرشته اند و آنچه ما گوئيم اينست كه رعد غرشى است از برخورد تيكه هاى ابر و برق هم از برخورد آنها بهم بدرخشد و اينكه خدا فرموده «از كوهها است تا آخر آيه» شكى ندارد كه كلام خدا است و مانعى ندارد كه كوههاى تگرگ آفريده باشند در هنگامى كه تگرگ فرو ميبارد.

پايان شرح و ترجمه جلد 3 از مجلد 14 بحار الانوار بنام السماء و العالم روز چهارشنبه سوّم خرداد ماه سال 1351 خورشيدى هجرى در شهر ري بخامه محمّد باقر بن محمّد كمره اى.

گاهشماري نجومي

1- گاه شماري

گاه شماري، سالنما (سالنامه) يا تقويم شيوه تعيين، نگهداري و

تنظيم حساب زمان و تاريخ است كه محور آن سال مي باشد. تقويم و سالنامه بيشتر به محاسبه و نمايش يك دوره يا يك سال گفته مي شود. در جهان شيوه هاي گوناگوني از گاه شماري رواج دارد.

2- پيرامون واژه

واژه تقويم معاني گوناگوني دارد:

در لغت نامه دهخدا ذيل اين كلمه معاني مختلفي آمده است، از جمله: محاسبه كردن وقت ها، اوراقي چند كه در آن حركات كواكب و تاثيرات آن را نويسند، گاه شمار و ....

در قرآن «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم» تقويم به معني اندازه، تناسب، تعديل و تركيب آمده است. در تفسير تاريخ طبري مي خوانيم :«از بهر آن گفت في احسن تقويم كه آنگه، كه آدم را بيافريد؛ هيچ خلق بر پشت زمين نبود نيكوتر از آدم، از بهر آنكه خداي عزوجل او را به يد خويش بيافريد و يد اين جايگاه قدرت است.» در تفسير نمونه ذيل اين آيه آمده است: «تقويم به معني در آوردن چيزي به صورت مناسب و نظام معتدل و كيفيت شايسته است و... »

تقويم در اصطلاح نجومي، مجموعه اي از اصول و قوانين است كه براي تنظيم زمان و تطبيق سال حقيقي (مدت زمان يك دور كامل زمين به دور خورشيد) با سال مجازي (مدت زماني كه انسانها در محاسبهٔ سال و تقسيمات آن در تقويم به كار مي برند) و چگونگي تقسيم آن به بخش هاي كوچكتر، جهت انجام امور كشاورزي، مالي، آييني، اجتماعي، زناشويي، شرعي و انجام فرايض ديني مورد استفاده قرار مي گيرد و در زبان فارسي با كلمه «گاهشماري» و در شكل مدون آن با «گاهنامه» مترادف است.[5] در متون قديمي، كتيبه ها و ديوارنبشته ها واژه هايي مانند «معرفة المواقيت»

و «دفتر السنه» نيز ديده مي شود.

در بعضي از جوامع اين اصول و قوانين نه بر اساس گردش زمين به دور خورشيد بلكه بر اساس گردش كره ماه به دور زمين محاسبه و تدوين شده اند.

انسان متمدن در كنار ديگر نشانه هاي تمدن، از تقويم به عنوان وسيله اي براي مشخص كردن زمان استفاده كرد . سنگ نبشته ها، كتيبه ها و كنده كاري هاي ابنيه ها مي تواند شاهدي محكم بر اين مدعا باشد.

3- تاريخچه گاه شماري در جهان

سابقه استفاده از تقويم با توجه به ثبت اهله ماه به 30,000 سال مي رسد. مصريان از 4241 قبل از ميلاد اولين اقوامي بودند كه از تقويم خورشيدي 365روزه استفاده نمودند و بابليان اولين قومي كه سال را براساس دوازده ماه 30روزه تعريف كرده اند. اقوام بابلي بعد از گذشت چند سال هر وقت متوجه مي شدند كه اختلاف تقويم شان با چهار فصل زياد شده به تقويم خود يك يا چند ماهي اضافه مي كردند. كه شكل نسبتا تكامل يافته آن هر شش سال يكماه اضافي بود. ژوليوس سزار در سال 45 قبل از ميلاد به پيشنهاد ستاره شناسي يوناني تقويم ژوليني را معرفي كرد. اين تقويم براساس سال خورشيدي با طول 365.25 روز بود. سال 365 روز بود و براي جبران كسر روز هر چهار سال يك روز به طول سال اضافه مي شد (سال كبيسه). از آن پس تقويم ميلادي مسيحي با مبدأ ميلادي از آن بدست آمد كه بعدها بوسيله تقويم گريگوري دقيقتر شد. تقويم ايراني نيز كه برگرفته از تقويم بابلي بود در زمان اردشير اول متاثر از تقويم ژوليني 365 روزه شد و 5 روز به پايان هرسال 360روزه اضافه مي شد.

4- اشكال گاه شماري

گاه شماري ها به سه شكل كلي زير مي باشند:

گاه شماري خورشيدي

گاه شماري مهي

گاه شماري خورشيدي - مهي

5- انواع گاه شماري

برخي از مشهورترين و پركاربردترين گاه شماري هاي جهان عبارت اند از:

گاه شماري ميلادي

گاه شماري هجري

گاه شماري هجري قمري

گاه شماري هجري خورشيدي

گاه شماري ايران

گاه شماري چيني

گاه شماري هندو

گاه شماري كره اي

گاه شماري بودايي

گاه شماري حيواني

گاه شماري قبطي

گاه شماري بربري

گاهشماري عبري

گاهشماري ارمني

گاه شماري كردي

گاه شماري كردي گرمسيري سلطاني

علاوه بر موارد بالا، نظام هاي گاه شماري ديگري نيز ابداع شده است كه يا استفاده از آن ها منسوخ شده است و يا كاربردي بسيار محدود و يا منطقه اي دارد.

منبع : ويكي پديا

نجوم از منظر شريعت

1- قرآن

1- بقره/22

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ

همان [خدايى] كه زمين را براى شما فرشى [گسترده]، و آسمان را بنايى [افراشته] قرار داد؛ و از آسمان آبى فرود آورد؛ و بدان از ميوه ها رزقى براى شما بيرون آورد؛ پس براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه خود مى دانيد.در اين آيه، نخست از آفرينش زمين سخن مي گويد: «همان خدايي كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد» (الذي جعل لكم الارض فراشاً).

اين مركب راهواري كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آوري در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مي دهد، بي آنكه كمترين لرزشي بر وجود شما وارد كند، يكي از نعمتهاي بزرگ او است.

نيروي جاذبه اش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسايل زندگي مي دهد، نعمت ديگري است، هيچ فكر كرده ايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه ها و وسايل زندگيمان بر اثر حركت دوراني زمين به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مي شد؟!

تعبير به «فراش» (بستر استراحت) چه

تعبير زيبايي است، فراش، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگي خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نيز در مفهوم آن افتاده است.

جالب اينكه: چهارمين پيشواي شيعيان جهان امام سجاد علي بن الحسين عليه السّلام در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسير همين آيه تشريح فرموده است:

جعلها ملائمة لطباعكم، موافقة لاجسامكم، و لم يجعلها شديدة الحمي و الحرارة فتحرقكم و لا شديدة البرد فتجمدكم، و لا شديدة طيب الريح فتصدع ها ماتكم، و لا شديدة النتن فتعطبكم، و لا شديدة اللين كالماء فتغرقكم و لا شديدة الصلابه فتمتنع عليكم في دوركم و ابنيتكم و قبور موتاكم ...: فلذلك جعل الارض فراشاً لكم!

«خداوند زمين را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزيد، و زياد سرد نيافريد تا منجمد شويد، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوي تند آن به مغز شما آسيب رساند و آن را بدبو نيافريد تا مايه هلاكت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شويد و نيز چنان سفت و محكم نيافريد تا بتوانيد در آن خانه و مسكن بسازيد و مردگان را (كه وجودشان در سطح زمين مايه هزار گونه ناراحتي است) در آن دفن كنيد، آري خداوند اين گونه زمين را بستر استراحت شما قرار داد» {نور الثقلين، جلد اول ، صفحه 41}.

سپس به نعمت آسمان مي پردازد و مي گويد: «آسمان را همچون سقفي بر بالاي سر شما قرار داد» (والسماء بناء).

كلمه «بناء» با توجه به

كلمه «عليكم» بيانگر آنست كه آسمان بر بالاي سر شما بنا شده است، طبعاً همچون سقف، اين معني به صورت صريحتري در جاي ديگر قرآن آمده است و جعلنا السماء سقفاً محفوظاً: «ما آسمان را سقف محفوظي قرار داديم» (انبياء _ 32).

شايد اين تعبير براي بعضي از كساني كه به وضع ساختمان آسمان و زمين از نظر هيئت امروز آشنا هستند عجيب بيايد كه اين سقف چگونه است و كجاست؟ آيا اين تعبير، فرضيه هيئت بطلميوس را دائر به قرار گرفتن افلاك به روي هم همچون طبقات پوست پياز در خاطره ها تداعي نمي كند؟ ولي با توجه به توضيح زير مطلب كاملاً روشن مي شود:

كلمه «سماء» در قرآن به معاني مختلفي آمده است، كه قدر مشترك همه آنها چيزي است كه در جهت فوق قرار گرفته است، يكي از آنها كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است، يعني قشر هواي متراكمي كه دور تا دور كره زمين را پوشانده، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن، چند صد كيلومتر است.

اگر به نقش اساسي و حياتي، اين قشر ضخيم هوا، كه زمين را از هر سو احاطه كرده است بينديشيم خواهيم دانست كه تا چه حد اين سقف، محكم و براي حفاظت انسانها مؤثر است.

اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفي بلورين، اطراف ما را احاطه كرده در عين اينكه مانع از تابش نور آفتاب _ اين اشعه حياتبخش و زندگي آفرين _ نيست بقدري محكم و مقاوم است كه از يك سد پولادين كه چندين متر ضخامت داشته باشد نيز محكمتر است!

اگر اين سقف نبود، زمين دائماً

در معرض رگبار سنگهاي پراكنده آسماني بود و عملاً آرامش از مردم جهان سلب مي شد ولي اين قشر فشرده چند صد كيلومتري تقريباً تمام سنگهاي آسماني را قبل از سقوط به سطح زمين مي سوزاند و نابود مي كند و تنها تعداد بسيار كمي مي توانند از آن عبور كرده و به عنوان يك زنگ خطر براي زمينيان به گوشه اي پرتاب شوند، و اين تعداد كم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند.

از جمله شواهدي كه نشان مي دهد يكي از معاني آسمان همين «جو زمين» است حديثي است كه از پيشواي بزرگ ما امام صادق عليه السّلام درباره رنگ آسمان نقل شده است آنجا كه به مفضل مي فرمايد:

«اي مفضل در رنگ آسمان بينديش كه خدا آن را اينچنين آبي آفريده كه موافقترين رنگها براي چشم انسان است و حتي نظر كردن به آن ديده را تقويت مي كند» {توحيد مفضل}.

امروز اين را همه مي دانيم كه رنگ آبي آسمان چيزي جز رنگ هواي متراكم شده اطراف زمين نيست، بنابراين منظور از آسمان در اين حديث همان جو زمين است.

در آيه 79 سوره نحل مي خوانيم الم يروا الي الطير مسخرات في جو السماء: «آيا آنها به پرندگاني كه در دل آسمان تسخير شده اند نگاه نكردند»؟

بعد از آن به نعمت باران پرداخته مي گويد: «و از آسمان آبي نازل كرد» (و انزل من السماء ماء).

اما چه آبي؟ حياتبخش، و زندگي آفرين، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاي مادي.

جمله و انزل من السماء ماء بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مي كند كه منظور از «سماء» در اينجا همان جو زمين است، زيرا مي دانيم باران از

ابرها و ابرها از تراكم بخارهايي كه در جو زمين پراكنده اند به وجود مي آيند.

2- بقره/29

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

اوست آن كسى كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريد؛ سپس به [آفرينش] آسمان پرداخت، و هفت آسمان را استوار كرد؛ و او به هر چيزى داناست.كلمه «سماء» در لغت به معني طرف بالا است، و اين مفهوم جامعي است كه مصداق هاي مختلفي دارد، لذا مي بينيم در قرآن در موارد گوناگوني به كار رفته است:

1- گاهي به «جهت بالا» در قسمت مجاور زمين اطلاق شده، چنانكه مي فرمايد: الم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء «آيا نديدي خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاك را به درخت پاكيزه اي كه ريشه اش ثابت و شاخه اش در آسمان است» (ابراهيم _ 24).

2- گاه به منطقه اي دورتر از سطح زمين(محل ابرها) اطلاق شده، چنانكه مي خوانيم: و نزلنا من السماء ماءً مباركا: «ما از آسمان آب پربركتي نازل كرديم» (ق _ 9).

3- گاه به «قشر متراكم هواي اطراف زمين» گفته شده: و جعلنا السماءَ سقفاً محفوظاً: «ما آسمان را سقف محكم و محفوظي قرار داديم» (انبياء _ 32).

زيرا مي دانيم جو زمين كه همچون سقفي بر بالاي سر ما قرار دارد، داراي آنچنان استحكامي است كه كره زمين را در برابر سقوط سنگهاي آسماني حفظ مي كند، اين سنگها كه شبانه روز، مرتباً در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوي آن جذب مي شوند، اگر اين قشر هواي متراكم نبود ما مرتباً در معرض سقوط

اين سنگهاي خطرناك بوديم، اما وجود اين قشر، سبب مي شود كه سنگها پس از برخورد با جو زمين مشتعل و سپس خاكستر شود.

4- و گاهي به معني «كرات بالا» آمده است: ثم استوي الي السماءِ و هي دخان: «به آسمانها پرداخت در حالي كه دود و بخار بودند» (و از گاز نخستين، كرات را آفريد) (فصلت _ 11).

در اينكه مقصود از آسمانهاي هفتگانه چيست؟ مفسران و دانشمندان اسلامي بيانات گوناگوني دارند و تفسيرهاي مختلفي كرده اند:

1- بعضي آسمانهاي هفتگانه را، همان «سيارات سبع» مي دانند (عطارد، زهره، مريخ، مشتري، زحل، ماه و خورشيد) كه به عقيده دانشمندان فلكي قديم جزء سيارات بودند.

2- بعضي ديگر معتقدند كه منظور طبقات متراكم هواي اطراف زمين است و قشرهاي مختلفي كه روي هم قرار گرفته است.

3- بعضي ديگر مي گويند: «عدد هفت در اينجا به معني عدد تعدادي (عدد مخصوص) نيست، بلكه عدد تكثيري است كه به معني تعداد زياد و فراوان مي باشد، و اين در كلام عرب و حتي قرآن نظائر قابل ملاحظه اي دارد مثلاً در آيه 27 سوره لقمان مي خوانيم: و لو ان ما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله: «اگر درختان زمين قلم گردند، و دريا مركب، و هفت دريا بر آن افزوده شود، كلمات خدا را نمي توان با آن نوشت».

به خوبي روشن است كه منظور از لفظ «سبعه» در اين آيه عدد مخصوص هفت نيست بلكه اگر هزاران دريا نيز مركب گردد، نمي توان علم بي پايان خداوند را با آن نگاشت.

بنابراين سماوات سبع اشاره به آسمانهاي متعدد و كرات فراوان عالم بالا

است بي آنكه عدد خاصي از آن منظور باشد.

4- آنچه صحيحتر به نظر مي رسد، اين است كه مقصود از «سماوات سبع» همان معني واقعي آسمانهاي هفتگانه است، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن، نشان مي دهد كه عدد «سبع» در اينجا به معني تكثير نيست، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است.

منتها از آيات قرآن چنين استفاده مي شود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتي را كه ما مي بينيم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاي علمي امروز ما بيرون است و مجموعاً هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مي دهند.

شاهد اين سخن اينكه: قرآن مي گويد: و زينا السماءَ الدنيا بمصابيح: «ما آسمان پايين را با چراغهاي ستارگان زينت داديم» (فصلت _ 12).

در جاي ديگر مي خوانيم: انا زينا السماءَ الدنيا بزينةٍ الكواكب: «ما آسمان پايين را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم» (صافات _ 6).

از اين آيات بخوبي استفاده مي شود كه همه آنچه را ما مي بينيم و جهان ستارگان را تشكيل مي دهد همه جزء آسمان اول است، و در ماوراي آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه ما در حال حاضر اطلاع دقيقي از جزئيات آن نداريم.

و اما اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براي ما مجهول است و ممكن است علوم از روي آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر بهر نسبت كه پيش مي رود از عجائب آفرينش تازه هايي را بدست مي آورد، مثلاً علم هيئت هم اكنون بجايي رسيده است كه بعد از آن، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مي دهند، آنچه

رصدخانه هاي بزرگ كشف كرده اند، فاصله به اندازه هزار ميليون (يك ميليارد) سال نوري مي باشد، و خود معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن، پس چه مانع دارد كه در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمانها و كهكشانها و عوالم ديگري كشف گردد.

بهتر اين است كه اين سخن را از زبان يكي از رصدخانه هاي بزرگ جهان بشنويم.

رصدخانه «پالومار» عظمت جهان بالا را چنين توصيف مي كند:

«... تا وقتي كه دوربين رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنيايي كه بنظر ما مي رسيد بيش از پانصد سال نوري نبود، ولي، اين دوربين وسعت دنياي ما را به هزار ميليون سال نوري رساند، و در نتيجه ميليونها كهكشان جديد كشف شد كه بعضي از آنها هزار ميليون سال نوري با ما فاصله دارند، ولي، بعد از فاصله هزار ميليون سال نوري فضاي عظيم، مهيب و تاريكي به چشم مي خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمي شود، يعني روشنايي از آنجا عبور نمي كند تا صفحه عكاسي دوربين رصدخانه را متأثر كند.

ولي بدون ترديد در آن فضاي مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيايي كه در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشانها نگهداري مي شود. تمام اين دنياي عظيمي كه به نظر مي رسد و داراي صدها هزار ميليون كهكشان است جز ذره اي كوچك و بي مقدار از يك دنياي عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوي آن دنياي دوم دنياي ديگري نباشد».

از اين گفته به خوبي برمي آيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفت انگيز خود در قسمت آسمان ها كشفيات خويش را سرآغاز جهان مي داند نه پايان آن، بلكه آن

را ذره كوچكي در برابر جهان بس باعظمت، مي شمارد.

3- بقره/164

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، و كشتيهايى كه در دريا روانند با آنچه به مردم سود مى رساند، و [هم چنين] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده، و با آن، زمين را پس از مردنش زنده گردانيده، و در آن هر گونه جنبنده اى پراكنده كرده، و [نيز در] گردانيدن بادها، و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است، براى گروهى كه مى انديشند، واقعاً نشانه هايى [گويا] وجود دارد.در اين آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستي كه هر كدام آيت و نشانه اي از آن مبدأ بزرگ است اشاره شد:

1- «در آفرينش آسمان و زمين ...» (ان في خلق السماوات و الارض ...).

آري آفرينش اين آسمان پرشكوه، و اين همه كرات عالم بالا يعني ميليونها ميليون آفتاب درخشان، و هزاران هزار ستارگان ثابت و سيار كه در يك شب تاريك و پرستاره با چشمك زدنهاي پرمعني خود با ما سخن مي گويند، و يا در پشت تلسكوپ هاي عظيم خود را به ما نشان مي دهند، با آن نظام دقيق و عجيب خود، كه سراسر آنها را همچون حلقه هاي يك رشته زنجير به هم پيوسته است، و همچنين آفرينش زمين با انواع مظاهر حيات و زندگي كه در چهره هاي بسيار متنوع و در لباس صدها

هزار نوع گياه و حيوان، جلوه گر شده، همه نشانه هاي ذات پاك او و آئينه هاي درخشان قدرت و علم و يگانگي او هستند.

عجب اينكه هر چه علم و دانش بشر پيشتر مي رود، عظمت اين عالم و وسعتش در نظر او بيشتر مي شود، و معلوم نيست اين گسترش علمي تا كي ادامه خواهد يافت؟!

امروز دانشمندان به ما مي گويند: هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسي ما جزئي از يكي از اين كهكشانها است، تنها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روي محاسبات دانشمندان در ميان آنها ميليونها سياره مسكوني است با ميلياردها موجود زنده!، وه چه عظمت چه قدرتي؟!

2- «و نيز درآمد و شد شب و روز ...» (و اختلاف الليل و النهار ...).

آري اين دگرگوني ليل و نهار، و اين آمد و رفت روشنايي و تاريكي با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائماً از يكي كاسته و بر ديگري افزوده مي شود، و به كمك آن فصول چهارگانه به وجود مي آيد، و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملي خود را در پرتو اين تغييرات تدريجي، گام به گام طي مي كنند، اينها نشانه ديگري از ذات و صفات متعالي او هستند.

اگر اين تغيير تدريجي نبود، و يا اين تغييرات توأم با هرج و مرج صورت مي گرفت و يا اصلاً هميشه روز، و يا هميشه شب بود، حيات و زندگي از صفحه كر ه زمين به كلي برچيده مي شد و اگر فرضاً وجود داشت دائماً دچار آشفتگي و نابساماني بود.

3- «و كشتيهايي كه در درياها به سود مردم به حركت درمي آيند

...» (والفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس...).

آري انسان به وسيله كشتيهاي بزرگ و كوچك، صحنه اقيانوسها را مي نوردد، و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين، براي انجام مقاصد خود سفر مي كند، اين حركت مخصوصاً با كشتيهاي بادباني، معلول چند نظام است:

نخست بادهاي منظمي كه در سطح اقيانوسها مي وزد (اعم از وزشهاي سراسري كه به طور مداوم از قطب شمال و جنوب زمين به سوي خط استواء و از خط استواء به سوي قطب شمال و جنوب در حركتند و بنام «آليزه» و «كنتر آليزه» معروفند، يا وزشهاي منطقه اي كه تحت برنامه هاي معيني حركت مي كنند و به كشتيها امكان مي دهند، از اين نيروي فراوان و رايگان طبيعي بهره گيرند و به سوي مقصد پيش روند (همچنين خاصيت طبيعي چوب يا فشار مخصوصي كه از ناحيه آن به اجسام وارد مي شود و آنها را بر سطح آب، شناور مي سازد، و همچنين خاصيت تغييرناپذير دو قطب مغناطيسي زمين، كه عقربه هاي قطب نماها را تنظيم مي كند، و يا نظام ستارگان آسمان كه راه مقصد را به انسان نشان مي دهند، آري تا همه اين نظام ها دست به دست هم ندهند، استفاده از كشتيها با آن فوائد سرشارشان امكان پذير نيست و در نتيجه اينها نيز آيتي است براي ذات پاك او.

عجب اينكه امروز نه تنها با پيدايش كشتيهاي موتوري از عظمت اين معني كاسته نشده بلكه به مراتب بر عظمت آن افزوده است چرا كه هنوز مهمترين وسيله نقليه بشر كشتي هاي غول پيكري هستند كه گاهي به اندازه يك شهر وسعت دارند، و در آن، ميدانها و مراكز تفريح و زمين بازي و حتي بازار وجود دارد

و يا بر عرشه آن فرودگاه عظيمي است براي نشستن و برخاستن هواپيماهاي زياد.

4- «و آبي كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن، زمينهاي مرده را زنده كرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است ...» (و ما انزل الله من السماء من ماءِ فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة ...).

آري دانه هاي حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و بابركت اين آب تصفيه شده طبيعي به هر جا مي ريزد، زندگي و حيات مي پاشد، و حركت و بركت و آبادي و نعمت، همراه خود مي آورد، اين آب كه با نظام خاصّي ريزش مي كند و آن همه موجودات و جنبندگاني كه از اين مايع بي جان، جان مي گيرند همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.

5- «و حركت دادن و وزش منظم بادها ...» (و تصريف الرياح ...).

كه نه تنها بر درياها مي وزند و كشتيها را حركت مي دهند، بلكه سطح خشكي ها، كوه ها و دره ها و جلگه ها را جولانگاه خود قرار داده اند، گاهي گرده هاي نر را بر قسمتهاي ماده گياهان مي افشانند و به تلقيح و باروري آنها كمك مي كنند ميوه ها به ما هديه مي كنند و بذرهاي گوناگون را مي گسترانند.

و زماني با حركت دادن امواج اقيانوسها، آنها را به طور مداوم به هم مي آميزند تا محيط آماده اي براي زيست موجودات زنده دريا فراهم گردد.

و گاه با انتقال دادن گرماي مناطق گرمسير به مناطق سردسير، و انتقال سرماي مناطق سردسير به مناطق گرمسير، كمك به تعديل هواي كره زمين مي كنند.

و زماني با جابجا كردن هواي مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها، وسائل تصفيه و

تهويه را براي بشر فراهم مي سازند.

آري وزش بادها با اينهمه فوائد و بركات، نشانه ديگري از حكمت و لطف بي پايان او است.

6- «و ابرهايي كه در ميان زمين و آسمان معلقند ...» (و السحاب المسخر بين السماءِ و الارض ...).

اين ابرهاي متراكم كه بالاي سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه در ميان زمين و آسمان، معلق نگاه داشته، و آنها را از هر نقطه به نقطه ديگر مي برند، بي آنكه كمترين خطري ايجاد كنند، خود نشانه اي از عظمت اويند.

بعلاوه اگر آبياري و «منصب آبدهي» آنها نبود در سرتاسر خشكي هاي روي زمين نه قطره آبي براي نوشيدن وجود داشت و نه چشمه و جويباري براي روييدن گياه، همه جا ويرانه بود و كوير بود و بر همه جا خاك مرده پاشيده مي شد، اين نيز جلوه ديگري از علم و قدرت او است.

آري همه اينها «نشانه ها و علامت ذات پاك او هستند اما براي مردمي كه عقل و هوش دارند و مي انديشند» (لايات لقوم يعقلون).

نه براي بي خبران سبك مغز و چشم داران بي بصيرت و گوش داران كر!

4- بقره/189

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَ_كِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

درباره [حكمت] هلالها[ى ماه] از تو مى پرسند، بگو: «آنها [شاخصِ] گاه شمارى براى مردم و [موسم] حجّ اند.» و نيكى آن نيست كه از پشتِ خانه ها درآييد، بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند، و به خانه ها از در [ورودى] آنها درآييد، و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار گرديد.شأن نزول:

در حديثي مي خوانيم

كه مُعاذ بْن جَبَل خدمت پيغمبر اكرم (ص) رسيد و گفت بسيار از ما سؤال مي كنند كه اين هلال ماه چيست؟ و چه فايده دارد آيه فوق نازل شد و فوايد مادي و معنوي آن را در نظام زندگي انسان بيان كرد.

تقويم طبيعي

همانطور كه در شأن نزول آمده است گروهي در مورد هلال ماه از پيغمبر اسلام (ص) پرسشهايي داشتند و از علت و نتايجي كه اين موضوع دربر دارد جويا مي شدند كه قرآن سؤال آنها را به اين صورت منعكس كرده است. «درباره هلالهاي ماه از تو سؤال مي كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْاَهِلَّةِ).

«اَهِلَّه» جمع «هِلال» به معني ماه در شب اول و دوم است و بعضي گفته اند در سه شب نخستين «هِلال» نام دارد و بعداً به آن «قَمَر» مي گويند و بعضي بيش از آن را هلال ناميده اند.

مرحوم «طبرسي» در «مجمع البيان» و بعضي ديگر از مفسران بزرگ معتقدند كه اين واژه در اصل از اِسْتِهْلال صَبِيّ يعني گريه كودك در آغاز تولد گرفته شده سپس براي آغاز ماه به كار رفته و نيز در آنجا كه حاجيان صداي خود را به لبيك بلند مي كنند (اَهَلَّ الْقَوْمُ بِالْحَجِّ) گفته مي شود.

ولي از كلمات «راغب» در «مفردات» عكس اين استفاده مي شود كه اصل اين واژه را همان هِلال ماه مي داند كه «اِسْتِهْلال صَبِيّ» (گريه كردن كودك) از آن گرفته شده است.

بر هر حال از جمله «يَسْئَلُونَكَ» كه به صورت فعل مضارع به كار رفته معلوم مي شود اين سؤال كراراً از رسول خدا (ص) شده است.

سپس مي فرمايد: بگو اينها بيان اوقات (طبيعي) براي مردم و حج است»

(قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ

الْحَجِّ).

هم در زندگي روزانه از آن استفاده مي كنند و هم در عبادتهايي كه وقت معيني در سال دارد در حقيقت ماه يك تقويم طبيعي براي افراد بشر محسوب مي شود كه مردم اعم از با سواد و بي سواد و در هر نقطه اي از جهان باشند مي توانند از اين تقويم طبيعي استفاده كنند نه تنها آغاز و وسط و آخر ماه را مي توان با آن شناخت بلكه با دقت شبهاي ماه را نيز مي توان تشخيص داد و بديهي است نظام زندگي اجتماعي بشر بدون تقويم يعني يك وسيله دقيق و عمومي براي تعيين تاريخ امكان پذير نيست به همين دليل خداوند بزرگ براي نظام زندگي اين تقويم جهاني را در اختيار همگان قرار داده است.

اصولاً يكي از امتيازات قوانين اين است كه دستورات آن بر طبق مقياسهاي طبيعي قرار داده شده است زيرا مقياسهاي طبيعي وسيله اي است كه در اختيار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثري بر آن نمي گذارد. اما به عكس مقياسهاي غيرطبيعي در اختيار همه نيست حتي در عصر ما هنوز همه مردم نتوانسته اند از مقياس هاي جهاني استفاده كنند.

لذا مي بينيم اسلام مقياس را گاهي وجب، گاهي گام و گاهي بند انگشتان و گاهي طول قامت و در مورد تعيين وقت، غروب آفتاب و طلوع فجر و گذشت خورشيد از نصف النهار و رؤيت ماه قرار داده است.

و از اين جا امتياز ماههاي قمري بر شمسي روشن مي شود گرچه هر دو از حركات كواكب آسمان گرفته شده ولي ماههاي قمري براي همه قابل مشاهده است در حالي كه ماههاي شمسي را فقط منجمان با وسايلي كه دارند تشخيص مي دهند كه مثلاً در اين ماه

خورشيد در مقابل كدام يك از صورتهاي فلكي و كدام برج آسماني است.

در اين جا اين سؤال مطرح است كه آيا پرسش كنندگان از هلال ماه هدفشان سؤال از فايده اين تغييرات بوده يا سؤال از چگونگي پيدايش هلال و دگرگوني هاي هلال تا بدر كامل؛ بعضي از مفسران احتمال اول را پذيرفته اند و بعضي احتمال دوم را، و افزوده اند چون سؤال از علل پيدايش آن فايده اي براي آنان در بر نداشته و شايد فهم جواب آن براي بسياري مشكل بوده قرآن به بيان نتايج آن پرداخته تا به مردم بياموزد همه جا به دنبال نتيجه ها بروند.

5- بقره/255

اللّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ

خداست كه معبودى جز او نيست؛ زنده و برپا دارنده است؛ نه خوابى سبك او را فرو مى گيرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. كيست آن كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند؟ آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى داند. و به چيزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى يابند. كرسى او آسمانها و زمين را در برگرفته، و نگه دارى آنها بر او دشوار نيست، و اوست والاىِ بزرگ.«كُرْسي» از نظر ريشه لغوي از «كِرْس» (بر وزن ارث) گرفته شده كه به معني اصل و اساس مي باشد و گاهي نيز به هر

چيزي كه بهم پيوسته و تركيب شده است گفته مي شود و به همين جهت به تختهاي كوتاه «كُرْسي» مي گويند و نقطه مقابل آن «عَرْش» است كه به معني چيز «مسقّف» يا خود سقف و يا تخت پايه بلند مي آيد.

و از آنجا كه استاد و معلم به هنگام تدريس و تعليم بر كُرْسي مي نشيند گاهي كلمه كُرْسي كنايه از علم مي باشد و نظر به اينكه «كرسي» تحت اختيار و زير نفوذ و سيطره انسان است گاهي به صورت كنايه از «حكومت» و «قدرت» و فرمانروايي بر منطقه اي به كار مي رود.

در اين آيه مي خوانيم كه كرسي خداوند همه آسمان ها و زمين را در بر مي گيرد، كرسي در اينجا به چند معني مي تواند باشد:

الف: منطقه قلمرو حكومت _ يعني خداوند بر همه آسمان ها و زمين حكومت مي كند و منطقه نفوذ او همه جا را در بر گرفته و به اين ترتيب كرسي خداوند مجموعه عالم مادّه اعم از زمين و ستارگان و كهكشان ها و سحابي ها است.

طبيعي است كه عَرْش طبق اين معني بايد مرحله اي بالاتر و عالي تر از جهان ماده بوده باشد (زيرا گفتيم عرش در لغت به معني سقف و سايه بان و تختهاي پايه بلند است به عكس كرسي) و در اين صورت معني عرش عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراء طبيعت خواهد بود البته اين در صورتي است كه عرش و كرسي در مقابل هم قرار گيرند كه يكي به معني «عالم ماده و طبيعت» و ديگري به معني «عالم ماوراء طبيعت» است ولي عرش معاني ديگري نيز دارد و مخصوصاً اگر در مقابل كرسي ذكر نشود ممكن است به معني مجموع عالم هستي

بوده باشد.

ب: منطقه نفوذ علم _ يعني علم خداوند به جميع آسمانها و زمين احاطه دارد و چيزي از قلمرو نفوذ علم او بيرون نيست زيرا همانطور كه گفتيم كرسي گاهي كنايه از علم مي باشد. در روايات متعددي نيز روي اين معني تكيه شده است از جمله حَفْص بن غِياث از امام صادق عليه السّلام، نقل مي كند كه از آن حضرت پرسيدم: منظور از «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ» چيست؟

فرمود: منظور علم او است {تفسير نورالثقلين، جلد اوّل، صفحه 259، شماره 1036}.

ج: موجودي وسيع تر از تمام آسمان ها و زمين _ كه از هر سو آنها را احاطه كرده است و به اين ترتيب معني آيه چنين مي شود: كرسي خداوند همه آسمانها و زمين را در بر گرفته و آنها را احاطه كرده است.

در حديثي از اميرمؤمنان علي عليه السّلام اين تفسير نقل شده آنجا كه مي فرمايد: «اَلْكُرْسِيُّ مُحيطٌ بِالسَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّري» {تفسير نورالثقلين، جلد اول، صفحه 260، حديث شماره 1042}

«كرسي احاطه به زمين و آسمانها و آنچه ما بين آنها و آنچه در زير اعماق زمين قرار گرفته است دارد».

حتّي از پاره اي از روايات استفاده مي شود كه كرسي به مراتب از آسمانها و زمين وسيع تر است بطوري كه مجموعه آنها در برابر كرسي همچون حلقه اي است كه در وسط بياباني قرار داشته باشد از جمله از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «مَا السَّمواتُ وَ الْاَرْضُ عِنْدَ الْكُرْسِيِّ اِلّا كَحَلْقَةِ خاتَمٍ في فَلاةٍٍ وَ مَا الْكُرْسِيُّ عِنْدَ الْعَرْشِ اِلّا كَحَلْقَة في فلاةٍ» {مجمع البيان، جلد 1 و 2، صفحه 362}

«آسمانها و زمين

در برابر كرسي همچون حلقه انگشتري است در وسط يك بيابان و كرسي در برابر عرش همچون حلقه اي است در وسط يك بيابان».

البته معني اوّل و دوّم كاملاً مفهوم و روشن است ولي معني سوم چيزي است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از آن پرده بردارد زيرا وجود چنان عالمي كه آسمانها و زمين را در بر گرفته باشد و به مراتب وسيع تر از جهان ما باشد هنوز از طرق متداول علمي اثبات نشده است، در عين حال هيچگونه دليلي بر نفي آن نيز در دست نيست، بلكه همه دانشمندان معترف اند كه وسعت آسمان و زمين در نظر ما با پيشرفت وسائل و ابزار مطالعات نجومي روز به روز بيشتر مي شود و هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه وسعت عالم هستي به همين اندازه است كه علم امروز موفق به كشف آن شده است بلكه به احتمال قوي عوالم بي شمار ديگري وجود دارد كه از قلمرو ديد وسائل امروز ما بيرون است.

ناگفته نماند كه اين تفسيرهاي سه گانه هيچ منافاتي با هم ندارد و جمله «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ» مي تواند هم اشاره به نفوذ حكومت مطلقه و قدرت پروردگار در آسمانها و زمين باشد و هم نفوذ علمي او و هم جهاني وسيع تر از اين جهان كه آسمان و زمين را در بر گرفته است و در هر صورت اين جمله، جمله هاي ما قبل آيه را كه درباره وسعت علم پروردگار بود تكميل مي كند.

نتيجه اين كه حكومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و كرسي علم و دانش او به همه اين عوالم احاطه

دارد و چيزي از قلمرو حكومت و نفوذ علمي او بيرون نيست.

6- آل عمران/190

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ

مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هايى [قانع كننده] است.آيات قرآن تنها براي خواندن نيست، بلكه براي فهم و درك مردم نازل شده و تلاوت و خواندن آيات مقدمه اي است، براي انديشيدن، لذا در اين آيه اشاره به عظمت آفرينش آسمان و زمين كرده است و مي گويد: «در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز نشانه هاي روشني براي صاحبان خرد و انديشمندان است».

و به اين ترتيب مردم را به انديشه در اين آفرينش بزرگ جلب و جذب مي كند، تا هر كس به اندازه پيمانه استعداد و تفكرش از اين اقيانوس بي كران سهمي ببرد و از سرچشمه صاف اسرار آفرينش سيراب گردد. و به راستي، جهان آفرينش و نقشهاي بديع و طرحهاي زيبا و دل انگيز آن و نظامات خيره كننده اي كه بر آنها حكومت مي كند كتاب فوق العاده بزرگي است كه هر حرف و كلمه آن دليل بسيار روشن، بر وجود و يكتايي آفريدگار جهان است.

7- انعام/1

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ

ستايش خدايى را كه آسمانها و زمين را آفريد، و تاريكيها و روشنايى را پديد آورد. با اين همه كسانى كه كفر ورزيده اند، [غير او را] با پروردگار خود برابر مى كنند.در اين كه چرا درباره آفرينش زمين و آسمان، كلمه «خَلَقَ» به كار رفته، و در مورد نور و ظلمت كلمه «جَعَلَ»، مفسّران سخنان گوناگوني دارند، ولي آنچه نزديك تر به ذهن مي رسد اين است كه خلقت درباره اصل وجود چيزي است و جعل درباره خواص

و آثار و كيفياتي است كه به دنبال آنها وجود پيدا مي كند و از آنجا كه نور و ظلمت جنبه تبعي دارد از آن تعبير به جعل شده است.

جالب توجّه اين كه در حديثي از اميرمؤمنان علي عليه السَّلام در تفسير اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود: اين آيه در حقيقت به سه طايفه از منحرفان پاسخ مي گويد، اوّل به «مادّي ها» كه جهان را ازلي مي پنداشتند و منكر خلق و آفرينش بودند، دوم به دوگانه پرستاني كه نور و ظلمت را دو مبدأ مستقل مي دانستند، سوم ردّ بر مشركان عرب كه براي خدا شريك و شبيه قائل بودند. {تفسير نورالثقلين، جلد اوّل، صفحه 701}.

آيا ظلمت از مخلوقات است؟

از اين آيه استفاده مي شود، همان طور كه «نور» مخلوق خداوند است، «ظلمت» هم آفريده او است، در حالي كه معروف در ميان فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعي اين است كه «ظلمت» چيزي جز عدم نور نيست، و اين را مي دانيم كه نام مخلوق بر معدوم نمي توان گذاشت، بنابراين چگونه آيه مورد بحث، ظلمت را جزء مخلوقات خداوند به شمار آورده است؟!

در پاسخ اين ايراد مي توان گفت:

اوّلاً: ظلمت هميشه به معناي ظلمت مطلق نيست، بلكه ظلمت غالباً به معناي نور بسيار كم و ضعيف در برابر نور فراوان و قوي به كار مي رود، مثلاً همه مي گوييم «شب ظلماني» با اينكه مسلّم است، در شب، ظلمت مطلق نيست، بلكه همواره ظلمت شب آميخته با نور كم رنگ ستارگان يا منابع ديگر نور مي باشد، بنابراين، مفهوم آيه اين مي شود كه خداوند براي شما روشني روز و تاريكي شب، كه يكي نور قوي و ديگري نور بسيار ضعيف است،

قرار داد؛ و بديهي است كه ظلمت به اين معني از مخلوقات خدا است.

و ثانياً: درست است كه ظلمت مطلق يك امر عدمي است، امّا امر عدمي هنگامي كه در شرايط خاصي واقع شود، حتماً از يك امر وجودي سرچشمه مي گيرد؛ يعني كسي كه ظلمت مطلق را در شرايط خاصي براي اهداف معيّني به وجود مي آورد، حتماً بايد از وسايل وجود استفاده كند، مثلاً ما مي خواهيم در لحظه معيّني اطاق را براي ظاهر كردن عكسي تاريك كنيم ناچاريم جلوي نور را بگيريم تا ظلمت در اين لحظه معيّن به وجود آيد، چنين ظلمتي مخلوق است (مخلوق بِالتَّبَع).

و به اصطلاح عدم مطلق گرچه مخلوق نيست، امّا عدم خاص سهمي از وجود دارد و مخلوق مي باشد.

نكته ديگري كه در اينجا بايد به آن توجّه داشت اين است كه در آيات قرآن، «نور» با صيغه مفرد آورده شده و «ظلمت» به صورت جمع (ظُلُمات).

ممكن است اين تعبير اشاره لطيفي به اين حقيقت باشد كه ظلمت (اعم از حسي و معنوي) همواره سرچشمه پراكندگي ها و جدايي ها و دور افتادن ها است، در صورتي كه نور رمز وحدت و اجتماع مي باشد.

بسيار با چشم خود ديده ايم كه در يك شب تابستاني، چراغي در وسط حياط يا بيابان روشن مي كنيم، در مدّت كوتاهي همه گونه حشرات گِرد آن جمع مي شوند و در واقع مجمعي از زندگي را در اشكال متنوع تشكيل مي دهند، امّا هنگامي كه آن را خاموش كنيم هر كدام به طرفي مي روند و پراكنده مي گردند، در مسائل معنوي و اجتماعي نيز همين گونه است، نور علم و قرآن و ايمان مايه وحدت، و ظلمت جهل و كفر و

نفاق موجب پراكندگي است.

8- انعام/14

قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّيَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكَينَ

بگو: «آيا غير از خدا - پديد آورنده آسمانها و زمين - سرپرستى برگزينم؟ و اوست كه خوراك مى دهد، و خوراك داده نمى شود.» بگو: «من مأمورم كه نخستين كسى باشم كه اسلام آورده است، و [به من فرمان داده شده كه:] هرگز از مشركان مباش.»مشركان با اينكه آفرينش جهان را مخصوص ذات خداوند مي دانستند بت ها را به عنوان تكيه گاه و پناهگاه براي خود انتخاب كرده بودند و گاه براي هر يك از نيازمندي هاي خود به يكي از بت ها تكيه مي كردند به خدايان متعدّد: خداي باران، خداي نور، خداي ظلمت، خداي جنگ و صلح، و خداي رزق و روزي قائل بودند و اين همان عقيده أربابِ أنواع مي باشد كه در يونان قديم نيز وجود داشت.

قرآن براي از بين بردن اين پندار غلط به پيامبر چنين دستور مي دهد: «به آنها بگو: آيا غير خدا را وليّ و سرپرست و پناهگاه خود انتخاب كنم؟ در حالي كه او آفريننده آسمان ها و زمين، و روزي دهنده همه موجودات است بدون اينكه خود نيازي به روزي داشته باشد».

بنابراين، هنگامي كه آفريننده همه چيز او است، و بدون اتكاء به قدرت ديگري سراسر جهان هستي را به وجود آورده و روزي همگان به دست او است، چه دليل دارد كه انسان غير او را ولي و سرپرست و تكيه گاه قرار دهد، اصولاً بقيه همه مخلوقند و در تمام لحظات وجود خود به او نيازمندند، چگونه مي توانند نياز ديگري را برطرف سازند؟

جالب اينكه در

اين آيه هنگامي كه سخن از آفرينش آسمان و زمين به ميان آورده خدا را به عنوان «فاطِر» معرّفي مي كند. «فاطِر» از ماده «فُطُور» و به معني شكافتن است.

از «ابن عبّاس» نقل شده كه مي گويد: معني «فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَ الْأرْضِ» را آنگاه فهميدم كه دو عرب بر سر چاه آبي با هم نزاع داشتند يكي از آنها براي اثبات مالكيت خود مي گفت: «أنَا فَطَرْتُهْا»؛ «من اين چاه را شكافته و احداث كرده ام»!

ولي ما امروز معني فاطر را بهتر از «ابن عبّاس» مي توانيم به كمك علوم روز دريابيم؛ زيرا اين تعبير جالبي است كه با دقيق ترين نظريات علمي روز با پيدايش جهان هماهنگ است چه اينكه: طبق تحقيقات دانشمندان، عالم بزرگ (مجموعه جهان) و عالم كوچك تر (منظومه شمسي) همه در آغاز، توده واحدي بودند كه بر اثر انفجارهاي پي در پي از هم شكافته شدند و كهكشان ها و منظومه ها و كرات به وجود آمدند، در آيه 30 سوره انبيا اين مطلب با صراحت بيشتري بيان شده آنجا كه مي گويد: أوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أنَّ السَّمَوَاتِ وَ الْأرْضِ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا: «آيا كافران نمي دانند آسمان و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم».

9- انعام/75

وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ

و اين گونه، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد.مَلَكُوت در اصل از ريشه «مُلْك» (بر وزن حكم) به معني حكومت و مالكيت است، و «واو» و «ت» براي تأكيد و مبالغه به آن اضافه شده بنابراين، منظور از آن در اينجا حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستي است.

اين

آيه گويا اجمالي از تفصيلي است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پي بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان آمده است.

يعني، قرآن ابتدا مجملي از مجموع آن قضايا را ذكر كرده، سپس به شرح آنها پرداخته است، و به اين ترتيب منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين به ابراهيم روشن مي شود.

و در پايان آيه مي فرمايد:«هدف ما اين بود كه بر ابراهيم يقين گردد» (وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ).

شك نيست كه ابراهيم يقين استدلالي و فطري به يگانگي خدا داشت امّا با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد، همان طور كه ايمان به معاد و رستاخير داشت ولي با مشاهده مرغان سربريده اي كه زنده شدند، ايمان او به مرحله «عَيْن الْيَقين» رسيد.

10- انعام/76

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَ_ذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ

پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره اى ديد؛ گفت: «اين پروردگار من است.» و آنگاه چون غروب كرد، گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم.»در اينكه منظور از كَوْكَبًا (ستاره اي) كدام ستاره بوده است؟ ميان مفسّران گفت و گو است، ولي بيشتر مفسّران ستاره زهره يا مشتري را ذكر كرده اند، و از پاره اي از تواريخ استفاده مي شود كه اين هر دو ستاره در زمان هاي قديم مورد پرستش بوده، و جزء آلهه (خدايان) محسوب مي شده اند، ولي در حديثي كه از امام عليّ بن موسي الرّضا عليه السّلام در عيون الأخبار نقل شده تصريح گرديده است كه اين ستاره، ستاره زهره بوده است، در تفسير علي بن ابراهيم نيز از امام صادق عليه السّلام اين موضوع، روايت

شده است. {تفسير نورالثقلين، جلد اوّل، صفحه 735 و 737}.

بعضي از مفسّران گفته اند كه مردم كلده و بابل، كه ابراهيم در آنجا مبارزات خود را با بت پرستان شروع كرده، هر يك از سيّارات را خالق يا ربّ النوع موجوداتي مي شناختند، «مريخ» را ربّ النوع جنگ و «مشتري» را ربّ النوع عدل و علم و «عطارد» را ربّ النوع وزيران ... و «آفتاب» را پادشاه همه مي دانستند! {تفسير ابوالفتوح، جلد چهارم، صفحه 467 (پاورقي)}

11- انعام/77

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَ_ذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ

و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: «اين پروردگار من است.» آنگاه چون ناپديد شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.»بازغ از ماده «بَزْغ» (بر وزن نذر) در اصل به معني شكافتن و جاري ساختن خون است و لذا به جراحي كردن بيطار (دامپزشك) بزغ گفته مي شود و اطلاق اين كلمه بر طلوع آفتاب يا ماه در حقيقت آميخته با يك نوع تشبيه زيباست زيرا آفتاب و ماه به هنگام طلوع خود گويا پرده تاريكي را مي شكافند، علاوه بر اين در كنار افق، سرخي كم رنگي كه بي شباهت به رنگ خون نيست، در اطراف خود ايجاد مي كنند.

12- انعام/79

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم.فَطَرَ از ماده فُطُور به معني شكافتن است، اطلاق اين كلمه بر آفرينش آسمان و زمين شايد به خاطر اين است كه طبق علم امروز، روز اوّل، جهان توده واحدي بوده و بعد از هم شكافته شده و كرات آسماني يكي پس از ديگري به وجوده آمده اند.

13- انعام/96

فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ الَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

[هموست كه] شكافنده صبح است، و شب را براى آرامش و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده. اين اندازه گيرى آن تواناى داناست.در اين آيه به سه نعمت از نعمت هاي جوّي و آسماني اشاره شده است.

نخست مي گويد: «خداوند شكافنده صبح است» (فَالِقُ الْإصْبَاحِ).

«فلق« (بر وزن خلق) در اصل به معني شكافتن است، و اينكه صبح را فلق مي گويند نيز به همين مناسبت مي باشد، «اصباح» و «صبح» هر دو به يك معني است.

اين تعبير از تعبيرهاي بسيار زيبايي است كه به كار رفته است. زيرا تاريكي شب به پرده ضخيمي تشبيه شده كه روشنايي سپيده دم آن را چاك زده از هم مي شكافد، و اين موضوع هم درباره صبح صادق تطبيق مي كند و هم صبح كاذب، زيرا كاذب به روشنايي كم رنگي گفته مي شود كه در آخر شب به صورت عمودي از مشرق در آسمان پاشيده مي شود و همچون شكافي است كه از طرف شرق به غرب در خيمه تاريك و سياه شب پديد مي آيد، و صبح صادق كه

بعد از آن طلوع مي كند به شكل نوار سفيد و درخشان و زيبايي است كه در آغاز در پهنه افق مشرق آشكار مي شود، گويي چادر سياه شب را از طرف پايين در امتداد شمال و جنوب شكافته و پيش مي رود و تدريجاً بالا آمده و سراسر آسمان را فرا مي گيرد.

قرآن علاوه بر اينكه كراراً روي نعمت نور و ظلمت و شب و روز تكيه كرده، در اينجا روي مسأله طلوع صبح تكيه مي كند كه يكي از نعمت هاي بزرگ پروردگار است زيرا مي دانيم اين پديده آسماني نتيجه وجود جوّ زمين (يعني قشر ضخيم هوا كه دور تا دور اين كره را پوشانيده) مي باشد، اگر اطراف كره زمين همانند كره ماه جوّي وجود نداشت نه بين الطلوعين و فلق وجود داشت و نه سپيده آغاز شب و شفق، بلكه آفتاب همانند يك ميهمان ناخوانده بدون هيچ مقدمه سر از افق مشرق برمي داشت و نور خيره كننده خود را در چشم هايي كه به تاريكي شب عادت كرده بود فوراً مي پاشيد، و به هنگام غروب مانند يك مجرم فراري، يك مرتبه از نظرها پنهان مي شد و در يك لحظه تاريكي و ظلمت وحشتناكي همه جا را فرا مي گرفت، امّا وجود جوّ زمين و فاصله اي كه در ميان تاريكي شب، و روشنايي روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدريجاً براي پذيرا شدن هر يك از اين دو پديده متضاد آماده مي سازد، و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور، به صورت تدريجي و ملايم و كاملاً مطبوع و قابل تحمّل انجام مي گردد، بسيار ديده ايم هنگام شب در يك اتاق پر نور كه

در يك لحظه چراغ خاموش مي شود چه حالت ناراحت كننده اي به همه دست مي دهد و اگر اين خاموشي ساعتي طول بكشد، هنگامي كه چراغ بدون مقدمّه روشن مي شود باز حالت ناراحتي تازه اي به همه دست مي دهد، نور خيره كننده چراغ چشم را مي آزارد و براي ديدن اشياي اطراف دچار زحمت مي شويم و اگر اين موضوع تكرار شود مسلّماً براي چشم زيان بخش خواهد بود، شكافنده صبح اين شكل را به صورت بسيار عالي براي بشر حل كرده است. علماي هيئت مي گويند: طلوع صبح هنگامي شروع مي شود كه خورشيد در سمت مشرق به 18 درجه فاصله به افق برسد و هنگامي تاريكي شب همه جا را مي پوشاند و شفق ناپديد مي گردد كه خورشيد در سمت مغرب به همان 18 درجه زير افق برسد.

ولي براي اينكه تصوّر نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكي و ظلمت شب، چيز نامطلوب و يا مجازات و سلب نعمت است بلافاصله مي فرمايد: خداوند «شب را مايه آرامش قرار داد» (وَ جَعَلَ الَّيْلَ سَكَنًا).

اين موضوع مسلّم است كه انسان در برابر نور و روشنايي تمايل به تلاش و كوشش دارد، جريان خون متوجّه سطح بدن مي شود، و تمام سلول ها آماده فعاليت مي گردند، و به همين دليل خواب برابر نور چندان آرام بخش نيست، ولي هر قدر محيط تاريك بوده باشد خواب عميق تر و آرام بخش تر است، زيرا در تاريكي، خون متوجّه درون بدن مي گردد و به طور كلّي سلول ها در يك آرامش و استراحت فرو مي روند، به همين دليل در جهان طبيعت نه تنها حيوانات بلكه گياهان نيز به هنگام تاريكي شب به خواب فرو مي روند و با نخستين اشعه صبحگاهان جنب و جوش

و فعاليت را شروع مي كنند، به عكس دنياي ماشيني كه شب را تا بعد از نيمه بيدار مي مانند، و روز را تا مدّت زيادي بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مي روند، و نشاط و سلامت خود را از دست مي دهند.

در احاديثي كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام وارد شده دستورهايي مي خوانيم كه همه با روح اين مطلب سازگار است، از جمله در نهج البلاغه از علي عليه السّلام نقل شده كه به يكي از دوستان خود دستور داد در آغاز شب هرگز به سير خود ادامه مده زيرا خداوند شب را براي آرامش قرار داده است و آن را وقت اقامت نه كوچ كردن قرار ده؛ در شب بدن خود را آرام بدار و استراحت كن. {تفسير صافي، ذيل آيه}.

در حديثي كه در كافي از امام باقر عليه السّلام نقل شده مي خوانيم: تَزَوَّجْ بِالَّيْل فَإنَّ اللهَ جَعَلَهُ سَكَنًا: «مراسم ازدواج را در شب قرار ده زيرا خداوند شب را مايه آرامش قرار داده است» {تفسير صافي، ذيل آيه}.

و نيز در كتاب كافي مي خوانيم: كه امام عليّ بن الحسين عليه السّلام به خدمتكاران دستور مي داد كه هرگز به هنگام شب و قبل از طلوع فجر حيوانات را ذبح نكنند و مي فرمود: إنَّ اللهَ جَعَلَ الَّيْلَ سَكَنًا لِكُلِّ شَيْءٍ: «خداوند شب را براي همه چيز مايه آرامش قرار داده است». {تفسير صافي، ذيل آيه}.

سپس اشاره به سومين نعمت و نشانه عظمت خود كرده مي فرمايد: «و خورشيد و ماه را وسيله حساب در زندگي شما قرار داد» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبَانًا).

حُسْبان (بر وزن لقمان) مصدر از ماده «حساب»، به معني حساب كردن است، و

در اينجا ممكن است منظور اين بوده باشد كه گردش منظّم و سير مرتب اين دو كره آسماني (البته منظور از حركت آن در نظر ما است كه ناشي از حركت زمين است) موجب مي شود كه شما بتوانيد برنامه هاي مختلف زندگي خود را تحت نظام حساب درآوريد.

بعضي از مفسّران نيز احتمال داده اند كه منظور از جمله بالا اين است كه خود اين دو كره آسماني تحت نظام و حساب و برنامه اند.

بنابراين، در صورت اوّل اشاره به يكي از نعمت هاي خداوند است براي انسان ها، و در صورت دوم اشاره به يكي از نشانه هاي توحيد و دلايل اثبات وجود خدا است، و ممكن است اشاره به هر دو معني بوده باشد.

و در هر صورت اين موضوع بسيار جالب توجّه است كه ميليون ها سال كره زمين به دور خورشيد، و ماه به دور زمين گردش مي كند، و بر اثر آن قرص آفتاب در برابر برج هاي دوازده گانه فلكي در نظر ما زمينيان گردش مي كند، و قرص ماه با هلال منظّم خود و تغيير تدريجي و نوسان مرتب ظاهر مي شود، اين گردش بقدري حساب شده است كه حتّي لحظه اي پس و پيش نمي شود، اگر طول مسير زمين را به دور خورشيد در نظر بگيريم كه در يك مدار بيضي شكل كه شعاع متوسط آن 150 ميليون كيلومتر است مي گردد با آن نيروي عظيم جاذبه آفتاب، و همچنين كره ماه كه در هر ماه مسير دايره مانند خود را با شعاع متوسط 384 هزار كيلومتر طي مي كند و نيروي عظيم جاذبه زمين دائماً آن را به سوي خود مي كشد، آنگاه متوجّه خواهيم شد كه چه تعادل دقيقي در

ميان نيروي جاذبه اين كرات از يك سو، و نيروي گريز از مركز آنها از سوي ديگر، برقرار شده كه در سير منظم آنها لحظه اي وقفه يا كم و زياد ايجاد نمي كند، و اين ممكن نيست مگر در سايه يك علم و قدرت بي انتها كه هم طرح آن را بريزد و هم آن را دقيقاً اجرا كند.

و لذا در پايان آيه مي گويد: «اين اندازه گيري خداوندي است كه هم توانا است و هم دانا» (ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ).

14- انعام/97

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

و اوست كسى كه ستارگان را براى شما قرار داده تا به وسيله آنها در تاريكي هاى خشكى و دريا راه يابيد. به يقين، ما دلايل [خود] را براى گروهى كه مى دانند به روشنى بيان كرده ايم.اين آيه به يكي ديگر از نعمت هاي پروردگار اشاره كرده مي گويد: «او كسي است كه ستارگان را براي شما قرار داده تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكي صحرا و دريا، در شب هاي ظلماني، بيابيد».

و در پايان آيه مي فرمايد: «نشانه ها و دلايل خود را براي افرادي كه اهل فكر و فهم و انديشه اند روشن ساختيم».

انسان هزاران سال است كه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است گرچه هر قدر علم و دانش انسان پيش تر رفته است به عمق اين نظام واردتر شده، ولي در هر حال هميشه كم و بيش به وضع آنها آشنا بوده لذا براي جهت يابي در سفرهاي دريايي و خشكي بهترين وسيله او، همين ستارگان بودند.

مخصوصاً در اقيانوس هاي وسيع كه هيچ نشانه اي براي پيدا كردن راه مقصد در دست

نيست و در آن زمان دستگاه قطب نما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنّي جز ستارگان آسمان وجود نداشت، همان ها بودند كه ميليون ها بشر را از گمراهي و غرقاب نجات مي دادند و به سر منزل مقصود مي رسانيدند.

نگاه پي در پي به صفحه آسمان در چند شب متوالي نشان مي دهد كه وضع قرار گرفتن ستارگان در همه جا يك نواخت است؛ گويي ستارگان همانند دانه هاي مرواريدي هستند كه روي يك پارچه سياه دوخته شده اند، و اين پارچه را از آغاز شب از سمت مشرق به سوي مغرب مي كشند و همگي با آن در حركتند و به دور محور زمين مي گردند بدون اينكه فاصله آنها تغيير پيدا كند، تنها استثنايي كه به اين قانون كلّي مي خورد اين است كه تعدادي ستارگان هستند كه آنها را سيّارات مي نامند و آنها حركات مستقل و مخصوص به خود دارند، و مجموع آنها از 8 ستاره تجاوز نمي كند كه 5 عدد آنها با چشم ديده مي شوند (عطارد، زهره، زحل، مريخ و مشتري) ولي تنها با دوربين هاي نجومي مي توان سه سياره ديگر (اورانوس و نپتون و پلوتو) را مشاهده كرد.

شايد انسان هاي قبل از تاريخ نيز با وضع «ثوابت» و «سيارات» آشنا بوده اند، زيرا براي انسان هيچ منظره اي جالب تر و دل انگيزتر از منظره آسمان در يك شب تاريك و پرستاره نيست، و به همين دليل بعيد نيست كه آنها نيز براي پيدا كردن مسير خود از ستارگان استفاده مي كردند.

از بعضي از روايات كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام وارد شده است استفاده مي شود كه آيه فوق تفسير ديگري نيز دارد، و آن اينكه منظور از نجوم رهبران الهي و هاديان راه

سعادت؛ يعني امامان هستند كه مردم به وسيله آنها در تاريكي هاي زندگي از گمراهي نجات مي يابند، و همان طور كه بارها گفته ايم اين گونه تفسير معنوي با تفسير ظاهري و جسماني آيه منافاتي ندارد، و ممكن است آيه ناظر به هر دو قسمت باشد. {تفسير نورالثقلين، جلد اوّل، صفحه 750}.

15- اعراف/54

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ

در حقيقت، پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد؛ سپس بر عرش [جهاندارى] استيلا يافت. روز را به شب - كه شتابان آن را مى طلبد - مى پوشاند، و [نيز] خورشيد و ماه و ستارگان را كه به فرمان او رام شده اند [پديد آورد]. آگاه باش كه [عالم] خلق و امر از آنِ اوست. فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان.بحث از آفرينش جهان در شش روز، در هفت مورد از آيات قرآن مجيد آمده است {آيه مورد بحث ، 3 يونس، 7 هود، 59 فرقان، 4 سجده، 38 ق و 4 حديد} ولي در سه مورد، علاوه بر آسمان ها و زمين، «ما بَيْنَهُما» (آنچه در ميان زمين و آسمان قرار دارد) نيز به آن اضافه شده است كه در حقيقت توضيحي است براي جمله قبل، زيرا همه اينها در معني آسمان ها و زمين جمع است، چون مي دانيم آسمان شامل تمام چيزهايي مي شود كه در جهت بالا قرار دارد و زمين نقطه مقابل آن است.

در اينجا فوراً اين سؤال به ذهن مي آيد كه قبل از آفرينش زمين و آسمان، شب و

روزي وجود نداشت، كه اينها در آن آفريده شود، شب و روز از گردش زمين به دور خود و در برابر نور آفتاب به وجود مي آيد.

به علاوه پيدايش مجموعه جهان در شش روز، يعني كمتر از يك هفته چيزي است بر خلاف علم، زيرا علم مي گويد: ميلياردها سال طول كشيد تا زمين و آسمان به وضع كنوني درآمد.

ولي با توجّه به مفهوم وسيع كلمه «يَوْم» (روز) و معادل آن در زبان هاي ديگر، پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا بسيار مي شود كه «يَوْم» به معني «يك دوران» به كار مي رود، خواه اين دوران يك سال باشد يا صد سال يا يك ميليون سال و يا ميلياردها سال، شواهدي كه اين حقيقت را ثابت مي كند و نشان مي دهد يكي از معاني «يَوْم» همان «دوران» است فراوان مي باشد:

1- در قرآن صدها بار كلمه «يَوْم» و «اَيَّام» به كار رفته است، و در بسياري از موارد به معني شبانه روزي معمول نيست، مثلاً تعبير از عالم رستاخير به «يَوْمَ الْقِيامَةٍ» نشان مي دهد كه مجموعه رستاخير كه دوراني است بسيار طولاني به عنوان «روز قيامت» شمرده شده است، از پاره اي از آيات قرآن استفاده مي شود كه روز رستاخيز و محاسبه اعمال مردم پنجاه هزار سال طول مي كشد (معارج _ 4).

2- در متن كتب لغت نيز مي خوانيم كه «يوم» گاهي به مقدار زمان ميان طلوع و غروب آفتاب گفته مي شود و گاهي به مدّتي از زمان، هر مقدار بوده باشد.

3- در روايات و سخنان پيشوايان ديني نيز كلمه «يَوْم» به معني دوران طولاني آمده است، چنان كه اميرمؤمنان علي عليه السّلام در نهج البلاغه مي فرمايد: اَلدَّهْرُ يَوْمانِ يَوْمٌ

لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ: «دنيا براي تو دو روز است، روزي به سود تو است و روزي به زيان تو».

در تفسير برهان در ذيل همين آيه از تفسير عليّ بن ابراهيم نيز مي خوانيم كه امام فرمود: فِي سِتَّةِ أيّامٍ يَعْنِي فِي سِتَّةِ أوْقاتٍ: «شش روز يعني شش وقت و دوران».

4- در گفت و گوهاي روزمره و اشعار شعرا در زبان هاي مختلف كلمه يَوْم و معادل آن نيز به معني «دوران» زياد ديده مي شود، مثلاً مي گوييم كره زمين يك روز گداخته و سوزان بود و روز ديگر سرد شد و آثار حيات در آن آشكار گرديد، در حالي كه دوران گداختگي زمين به ميلياردها سال بالغ مي شود.

يا اينكه مي گوييم يك روز بني اميه خلافت اسلام را غصب كردند، و روز ديگر بني عباس، در حالي كه دوران خلافت هر يك به ده ها يا صدها سال بالغ مي گردد.

شعر ظريف و پرمعنايي از «كليم» كاشاني داريم كه شاهد روشني براي بحث ما است آنجا كه مي گويد:

بدنامي حيات دو روزي نبود بيش * آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن * روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت

از مجموع بحث فوق چنين نتيجه مي گيريم كه خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالي آفريده است، هر چند اين دوران ها گاهي به ميليون يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبي را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.

اين دوران هاي ششگانه محتملاً به ترتيب ذيل بوده است:

1- روزي كه همه جهان به صورت توده گازي

شكلي بود كه با گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات را تشكيل داد.

2- اين كرات تدريجاً به صورت توده مذاب و نوراني و يا سرد و قابل سكونت درآمدند.

3- روز ديگر منظومه شمسي تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد.

4- روز ديگر زمين سرد و آماده حيات گرديد.

5- سپس گياهان و درختان در زمين آشكار شدند.

6- سرانجام حيوانات و انسان در روي زمين ظاهر گشتند. چرا جهان را در يك لحظه نيافريد؟

در اينجا سؤال ديگري نيز مطرح مي شود كه خداوند با وجود قدرت بي انتهايي كه دارد مي توانست همه آسمان ها و زمين را در يك لحظه بيافريند، چرا آنها را در اين دوران هاي طولاني قرار داد؟

پاسخ اين سؤال را از يك نكته مي توان دريافت و آن اينكه آفرينش اگر در يك لحظه مي بود، كمتر مي توانست از عظمت و قدرت و علم آفريدگار حكايت كند، امّا هنگامي كه در مراحل مختلف، و چهره هاي گوناگون، طبق برنامه هاي منظم و حساب شده، انجام گيرد، دليل روشن تري براي شناسايي آفريدگار خواهد بود، في المثل اگر نطفه آدمي در يك لحظه تبديل به نوزاد كامل مي شد، آنقدر نمي توانست عظمت خلقت را بازگو كند، امّا هنگامي كه در طي 9 ماه، هر روز در مرحله اي، و هر ماه به شكلي، ظهور و بروز كند مي تواند به تعداد مراحلي كه پيموده است نشانه هاي تازه اي از عظمت آفريدگار به دست دهد.

سپس قرآن مي گويد: «خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين، زمام رهبري آنها را به دست گرفت» يعني نه تنها آفرينش از او است بلكه اداره و رهبري جهان نيز با او

مي باشد (ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ).

و اين پاسخي است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مي دانند نه در بقا و ادامه هستي.

«عرش» در لغت به معني چيزي است كه داراي سقف بوده باشد و گاهي به خود سقف نيز عرش گفته مي شود: أوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا: « مانند كسي كه از كنار قريه اي گذشت در حالي كه آن چنان ويران شده بود كه سقف هايش فرو ريخته و ديوار بر سقف ها در غلطيده بود» (بقره _ 259).

گاهي به معني تخت هاي بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است، چنان كه در داستان سليمان مي خوانيم كه مي گويد: أيُّكُمْ يَأتِينِي بِعَرْشِها: «كدام يك از شما مي تواند تخت او (بلقيس) را براي من حاضر كند» ( نمل _ 38).

و نير به داربست هايي كه براي بر پا نگهداشتن بعضي از درختان مي زنند، عرش گفته مي شود: همان طور كه در قرآن مي خوانيم: وَ هُوَ الَّذِي أنْشَأ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَ غَيْرَ مَعْروشَاتٍ: «او كسي است كه باغ هايي از درختان داربست دار و بدون داربست آفريد» (انعام _ 141).

ولي هنگامي كه در مورد خداوند به كار مي رود و گفته مي شود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعه جهان هستي است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مي شود.

اصولاً جمله اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ كنايه از تسلّط يك زمامدار بر امور كشور خويش است، همان طور كه جمله «ثُلَّ عَرْشُهُ» (تختش فرو ريخت) به معني از دست دادن قدرت مي باشد، در فارسي نيز اين تعبير كنايي زياد به كار مي رود، مثلاً مي گوييم در فلان كشور، جمعي شورش كردند و زمامدارشان را از تخت فرو كشيدند،

در حالي كه ممكن است اصلاً تختي نداشته باشد، يا جمعي به هواخواهي فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است.

بنابراين، در آيه مورد بحث جمله ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلّط او بر تدبير امور آسمان ها و زمين بعد از خلقت آنها است.

و از اينجا روشن مي شود: آنها كه جمله فوق را دليل بر «تجسّم خدا» گرفته اند گويا توجّه به موارد استعمال فراوان اين جمله در اين معني كنايي نكرده اند.

معني ديگر براي «عَرْش» نيز هست، و آن در مواردي است كه در مقابل «كُرْسِي» قرار گيرد، در اين گونه موارد كرسي (كه معمولاً به تخت هاي پايه كوتاه گفته مي شود) ممكن است كنايه از جهان ماده بوده باشد و عرش كنايه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان).

سپس مي فرمايد: «او است كه شب را همچون پوششي بر روز مي افكند و روشنايي روز را با پرده هاي ظلماني شب مي پوشاند» (يُغْشِي الَّيْلَ النَّهَارَ).

جالب توجّه اينكه تعبير فوق تنها در مورد شب ذكر شده و نفرموده «به وسيله روز تاريكي شب را نيز مي پوشاند» زيرا پوشش تنها مناسب تاريكي است، نه روشنايي.

بعد از آن اضافه مي كند: «شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» همانند طلبكاري كه با سرعت به دنبال بدهكار مي دود (يَطْلُبُهُ حَثِيثًا).

اين تعبير با توجّه به موقعيت شب و روز در كره زمين تعبير جالبي است؛ اگر كسي از بيرون كره زمين ناظر چگونگي حركت آن به دور خود و افتادن سايه مخروطي شكل زمين بر روي خودش بوده

باشد با توجّه به اينكه كره زمين با سرعت سر سام آوري به دور خود مي گردد چنين احساس مي كند كه گويا هيولاي سياه مخروطي شكل با سرعت زياد در روي اين كره به دنبال روشنايي روز در حركت است، ولي اين موضوع در مورد روشنايي روز صادق نيست، زيرا روشنايي آفتاب در نيمي از كره زمين و در تمام فضاي اطراف پخش است، و شكلي به خود نمي گيرد، تنها تاريكي شب است كه به صورت سايه مخروطي شكل همانند يك شبح اسرارآميز غول پيكر روي زمين مي دود.

باز اضافه مي كند: «او است كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است، در حالي كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ و َالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأمْرِهِ).

پس از ذكر آفرينش جهان هستي و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مي گويد: «آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستي تنها به دست او است» (ألَا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأمْرُ).

در اينكه منظور از «خَلْق» و «اَمْر» چيست، ميان مفسّران گفت و گو است، امّا با توجّه به قرائني كه در اين آيه و آيات ديگر قرآن موجود است استفاده مي شود كه منظور از «خلق» آفرينش نخستين، و منظور از «امر» قوانين و نظاماتي است كه به فرمان پروردگار در عالم هستي حكومت مي كند و آنها را در مسير خود رهبري مي نمايد.

اين تعبير در حقيقت پاسخي است به آنها كه چنين مي پندارند، خداوند جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذارده و كناري نشسته است، و به تعبير ديگر، عالم هستي در ايجادش نيازمند به خدا

است، امّا در بقا و ادامه حيات نيازي ندارد!

اين جمله مي گويد: همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به او است در تدبير و ادامه حيات و اداره اش نيز وابسته به او مي باشد، و اگر لحظه اي لطف خدا از آن گرفته شود نظامش به كلّي از هم گسسته و نابود مي گردد.

بعضي از فلاسفه مايلند كه عالم «خلق» را عالم «ماده» و عالم «امر» را عالم «ماوَراء ماده» بدانند، زيرا عالم خلق جنبه تدريجي دارد و اين خاصيت جهان ماده است و عالم امر جنبه دفعي و فوري دارد و اين خاصيت جهان ماوراء ماده است چنان كه مي خوانيم: إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَيئًا أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ: «هنگامي كه خداوند چيزي را اراده كند، به او فرمان مي دهد موجود باش، آن هم موجود مي شود»(يس _ 82).

ولي با توجّه به موارد استعمال «امر» در آيات قرآن و حتّي جمله وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِاَمْرِهِ استفاده مي شود كه امر به معني هر گونه فرمان الهي است، خواه در جهان ماده باشد يا جهان ماوراي ماده _ دقّت كنيد.

و در پايان آيه مي فرمايد: «پربركت است خداوندي كه پروردگار عالميان است» (تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ).

در حقيقت اين جمله بعد از ذكر آفرينش آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان و تدبير جهان هستي يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه به عنوان تعليم به بندگان فرموده.

16- يونس/3

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ

أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد. سپس بر عرش استيلا يافت. كار [آفرينش] را تدبير مى كند. شفاعتگرى جز پس از اذن او نيست. اين است خدا، پروردگار شما، پس او را بپرستيد. آيا پند نمى گيريد؟كلمه «يوم» در لغت عرب و «روز» در فارسي و معادل آن در ساير لغات در بسياري مواقع به معني دوران، استعمال مي شود چنانكه مي گوييم: روزي در كشور ما استبداد حكومت مي كرد، ولي اكنون در پرتو انقلاب روز آزادي است، يعني دوراني استبداد بود و پس از پايان استبداد دوران رهايي مردم رسيده است.

بنابراين مفهوم جمله فوق اين مي شود كه پروردگار آسمان و زمين را در شش دوران آفريده است.

سپس اضافه مي كند: «خداوند پس از آفرينش جهان زمام امور آنها را در دست گرفت» (ثم استوي علي العرش).

«همه كارهاي جهان به فرمان او است، و همه چيز در قبضه تدبيرش» (يدبر الامر).

كلمه «عرش» گاهي به معني «سقف»، و گاهي به معني چيزي كه داراي سقف است، و زماني به معني تختهاي بلند مي آيد، اين معني اصلي آن است اما معني كنايي آن همان قدرت است، چنان كه مي گوييم فلان شخص بر تخت نشست، و يا پايه هاي تختش فرو ريخت، و يا او را از تخت به زير آوردند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن و يا از دست دادن قدرت است در حالي كه ممكن است اصلاً تختي در كار نبوده باشد، به همين دليل «استوي علي العرش» به معني اين است كه خداوند زمام امور جهان را بر دست گرفت.

«تدبر» از ماده «تدبير» در اصل از «دبر»

(بر وزن ابر) به معني پشت سر و عاقبت چيزي است بنابراين تدبير به معني بررسي كردن عواقب كارها، و مصالح را سنجيدن و بر طبق آن عمل نمودن است. پس از آنكه روشن شد خالق و آفريدگار «الله» است و زمام اداره جهان هستي به دست او است و تدبير همه امور به فرمان او مي باشد معلوم است كه بتها اين موجودات بي جان و عاجز و ناتوان هيچگونه نقشي در سرنوشت انسانها نمي توانند داشته باشند لذا در جمله بعد مي فرمايد: «هيچ شفاعت كننده اي جز به اذن و فرمان او وجود ندارد» (ما من شفيع الا من بعد اذنه).

آري «اين چنين است «الله» پروردگار شما، او را بايد پرستش كنيد نه غير او» (ذلكم الله ربكم فاعبدوه).

«آيا با اين دليل روشن متذكر نمي شويد؟» (افلا تذكرون).

17- يونس/5

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذَلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

اوست كسى كه خورشيد را روشنايى بخشيد و ماه را تابان كرد، و براى آن منزلهايى معيّن كرد تا شماره سالها و حساب را بدانيد. خدا اينها را جز به حقّ نيافريده است. نشانه ها[ى خود] را براى گروهى كه مى دانند به روشنى بيان مى كند.اين آيه اشاره به قسمت هايي از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده مي گويد: «او كسي است كه خورشيد را ضياء و روشني و قمر را نور قرار داد»

خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مي سازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسي دارد، و اصولاً هر حركت و جنبشي در كره زمين وجود

دارد حتي حركت بادها و امواج درياها و جريان رودها و آبشارها _ اگر درست دقت كنيم از بركت نور آفتاب است، و اگر روزي اين اشعه حياتبخش از كره خاكي ما قطع شود در فاصله كوتاهي تاريكي و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

ماه با نور زيبايش چراغ شبهاي تار ما است، نه تنها شبروان را در بيابانها رهبري مي كند بلكه روشنايي ملايمش براي همه ساكنان زمين مايه آرامش و نشاط است.

سپس به يكي ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده مي گويد: «خداوند براي آن منزلگاه هايي مقدر كرد تا شماره سالها و حساب زندگي و كار خويش را بدانيد».

يعني اگر مي بينيد ماه از نخستين شب كه هلال باريكي بيش نيست رو به افزايش مي رود تا حدود نيمه ماه و از آن پس تدريجاً نقصان مي يابد تا يكي دو روز آخر ماه بعد در تاريكي محاق فرو مي رود و بار ديگر به شكل هلال ظاهر مي گردد، و همان منزلگاه هاي پيشين را طي مي كند، اين دگرگوني عبث و بيهوده نيست، بلكه يك تقويم بسيار دقيق و زنده طبيعي است كه عالم و جاهل مي توانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگي خود را نگهدارند و اين اضافه بر نوري است كه ماه به ما مي بخشد.

سپس اضافه مي كند اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسري و از بهر بازيگري نيست.

و در پايان آيه تأكيد مي كند كه «خدا آيات و نشانه هاي خود را براي آنها كه مي فهمند و درك مي كنند شرح مي دهد». اما بي خبران بي بصر چه بسيار از كنار همه اين آيات و نشانه هاي پروردگار

مي گذرند و كمترين چيزي از آن درك نمي كنند.

18- يونس/101

قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ

بگو: «بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست؟» و[لى] نشانه ها و هشدارها، گروهى را كه ايمان نمى آورند سود نمى بخشد.در اين آيه راه تحصيل ايمان اختياري را نشان مي دهد و به پيامبر (ص) مي فرمايد: «به آنها بگو درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفي است كه هر گوشه اي از آن دليلي بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است ».

اين همه ستارگان درخشان و كرات مختلف آسماني كه هر كدام در مدار خود در گردشند اين منظومه هاي بزرگ و اين كهكشان هاي غول پيكر و اين نظام دقيقي كه بر سراسر آنها حكم فرما است، همچنين اين كره زمين با تمام عجائب و اسرارش، و اينهمه موجودات زنده متنوع و گوناگونش، درست در ساختمان همه اينها بنگريد و با مطالعه آنها به مبدأ جهان هستي آشناتر و نزديكتر شويد.

اين جمله به روشني مسأله جبر و سلب آزادي اراده را نفي مي كند و مي گويد: ايمان نتيجه مطالعه جهان آفرينش است يعني اين كار بدست خود شما است.

سپس اضافه مي كند ولي با اين همه آيات و نشانه هاي حق باز جاي تعجب نيست كه گروهي ايمان نياورند، چرا كه آيات و نشانه ها و اخطارها و انذارها تنها به درد كساني مي خورد كه آمادگي براي پذيرش حق دارند، اما «آنها كه تصميم گرفته اند هرگز ايمان نياورند اين امور هيچگونه اثري بر ايشان ندارد».

19- رعد/2

اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاء رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ

خدا [همان]

كسى است كه آسمانها را بدون ستونهايى كه آنها را ببينيد برافراشت، آنگاه بر عرش استيلا يافت و خورشيد و ماه را رام گردانيد؛ هر كدام براى مدّتى معيّن به سير خود ادامه مى دهند. [خداوند] در كار [آفرينش] تدبير مى كند، و آيات [خود] را به روشنى بيان مى نمايد، اميد كه شما به لقاى پروردگارتان يقين حاصل كنيد.اين آيه با توجه به حديثي كه در تفسير آن وارد شده است، پرده از روي يك حقيقت علمي برداشته كه در زمان نزول آيات، بر كسي آشكار نبود، چرا كه در آن زمان هيئت بطلميوس با قدرت هر چه تمامتر، بر محافل علمي جهان و بر افكار مردم حكومت مي كرد، و طبق آن آسمانها به صورت كراتي تو در تو همانند طبقات پياز روي هم قرار داشتند و طبعاً هيچكدام معلق و بي ستون نبوده، بلكه هر كدام بر ديگري تكيه داشت، ولي حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات، علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازي، به كلي موهوم است و آنچه واقعيت دارد، اين است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جايگاه خود، معلق و ثابتند، بي آنكه تكيه گاهي داشته باشند، و تنها چيزي كه آنها را در جاي خود ثابت مي دارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است كه يكي ارتباط با جرم اين كرات دارد و ديگري مربوط به حركت آنهاست.

اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئي، كرات آسمان را در جاي خود نگه داشته است.

حديثي كه از اميرمؤمنان علي عليه السّلام در اين زمينه نقل شده بسيار جالب است، طبق اين حديث امام فرمود: هذه النجوم

التي في السماء مدائن مثل المدائن الذي في الارض مربوطة كل مدينة الي عمود من نور: «اين ستارگاني كه در آسمانند، شهرهايي هستند همچون شهرهاي روي زمين كه هر شهري با شهر ديگر (هر ستاره اي با ستاره ديگر) با ستوني از نور مربوط است».{سفينة البحار، جلد 2، صفحه 574، نقل از تفسير علي بن ابراهيم قمي.}

آيا تعبيري روشنتر و رساتر از «ستون نامرئي» يا «ستوني از نور» در افق ادبيات آن روز براي ذكر امواج جاذبه و تعادل آن با نيروي دافعه پيدا مي شد؟

سپس مي فرمايد: «خداوند بعد از آفرينش اين آسمانهاي بي ستون كه نشانه بارز عظمت و قدرت بي انتهاي او است، بر عرش استيلا يافت، يعني حكومت عالم هستي را بدست گرفت» (ثم استوي علي العرش)

بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها، سخن از تسخير خورشيد و ماه مي گويد: «او كسي است كه خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگذار ساخت» (و سخر الشمس و القمر).

چه تسخيري از اين بالاتر كه همه اينها سر بر فرمان او هستند، و خدمتگذار انسانها و همه موجودات زنده اند. نور مي پاشند، جهاني را روشن مي سازند، بستر موجودات را گرم نگه مي دارند، موجودات زنده را پرورش مي دهند، در درياها جزر و مد مي آفرينند و خلاصه سرچشمه همه حركتها و بركتها هستند.

اما اين نظام جهان ماده جاوداني و ابدي نيست، و هر كدام از اين خورشيد و ماه تا سر آمد مشخصي كه براي آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مي دهند» (كل يجري لاجل مسمي).

و به دنبال آن مي افزايد كه اين حركات و گردشها و آمد

و شدها و دگرگونيها بي حساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فايده نمي باشد بلكه «اوست كه همه كارها را تدبير مي كند»، و براي هر حركتي حسابي و براي هر حسابي هدفي در نظر گرفته است (يدبر الامر).

«او آيات خويش را براي شما برمي شمرد و ريزه كاريهاي آنها را شرح مي دهد تا به لقاي پروردگار و سراي ديگر ايمان پيدا كنيد» (يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون).

20- اسراء/78

أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً

نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپا دار، و [نيز] نماز صبح را، زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است.اين آيات به مسأله نماز و توجه به خدا و نيايش مي پردازد، كه عامل مؤثري براي مبارزه با شرك است، و وسيله اي براي طرد هرگونه وسوسه شيطاني از دل و جان آدمي.

آري نماز است كه انسان را به ياد خدا مي اندازد، گرد و غبار گناه را از دل و جانش مي شويد و وسوسه هاي شيطاني را طرد مي كند.

نخست مي گويد: «نماز را برپادار، به هنگام زوال آفتاب، تا نيمه شب و همچنين قرآن فجر (نماز صبح) را، چرا كه اين نماز مورد توجه فرشتگان شب و روز است».

«دلوك شمس» به معني زوال آفتاب از دايره نصف النهار است كه وقت ظهر مي باشد، و در اصل از ماده «دلك» به معني ماليدن گرفته شده، چرا كه انسان در آن موقع بر اثر شدت تابش آفتاب چشم خود را مي مالد، و يا از دلك به معني متمايل شدن است چرا كه خورشيد در اين موقع از دايره نصف النهار به سمت مغرب متمايل مي شود

و يا اينكه انسان، دست خود را در مقابل آفتاب حائل مي كند، گويي نور آن را از چشم خود كنار مي زند و متمايل مي سازد.

به هر حال در روايتي كه از منابع اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده «دلوك» به همين معني زوال خورشيد تفسير شده است، در روايتي از امام صادق عليه السّلام مي خوانيم كه «عبيد بن زراره» از تفسير همين آيه از امام، عليه السلام سؤال كرد امام فرمود: «خداوند» چهار نماز بر مسلمانان واجب كرده است كه آغاز آن وقت زوال شمس (ظهر) و پايان آن نيمه شب است» {وسايل الشيعه، جلد 3، صفحه 115}.

در روايت ديگري از امام باقر عليه السّلام در تفسير همين آيه هنگامي كه زراره محدث بزرگ شيعه از آن سؤال كرد چنين فرمود: دلوكها زوالها، غسق اللّيل الي نصف اللّيل ، ذلك اربع صلوات وضعهن رسول الله (ص) و وقتهن للناس و قرآن الفجر صلوة الغداة: «دلوك شمس به معني زوال آن (از دايره نصف النهار) است ، و غسق اللّيل به معني نيمه شب است، اين چهار نماز است كه پيامبر (ص) آنها را براي مردم قرار داد و توقيت نمود، و قرآن الفجر اشاره به نماز صبح است» {نور الثقلين، جلد 3، صفحه 205}.

البته بعضي از مفسران، احتمالات ديگري در معني دلوك داده اند كه قابل ملاحظه نيست.

و اما «غسق اللّيل » با توجه به اينكه غسق شدت ظلمت است، و تاريكي شب در نيمه شب از هر وقت متراكم تر مي باشد اين كلمه روي هم رفته «نيمه شب» را مي رساند.

«قرآن» به معني چيزي است كه قرائت مي شود و «قرآن فجر» روي هم رفته اشاره به

نماز فجر است.

به همين دليل اين آيه از آياتي است كه اشاره اجمالي به وقت نمازهاي پنجگانه مي كند، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز است، و روايات فراواني كه در اين رابطه وارد شده، وقت نماز پنجگانه دقيقاً مشخص مي شود.

البته توجه به اين نكته لازم است كه بعضي از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده، مانند حافظوا علي الصلوات و الصلوة الوسطي (بقره-238) كه نماز وسطي طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است.

و گاهي اشاره به وقت سه نماز از نمازهاي پنجگانه كرده، مانند و اقم الصلوة طرفي النهار و زلفاً من الليل (هود-114) كه «طرف النهار» اشاره به نماز صبح و مغرب و «زلفاً من الليل» اشاره به نماز عشا است.

و گاهي اوقات هر پنج نماز را اجمالاً بيان مي كند، مانند آيه مورد بحث.

به هر حال جاي ترديد نيست كه جزئيات اوقات نمازهاي پنجگانه در اين آيات بيان نشده، بلكه مانند بسياري ديگر از احكام اسلامي تنها به كليات قناعت شده و شرح آن در سنت پيامبر (ص) و امامان راستين آمده است.

نكته ديگري كه در اينجا باقي ميماند اين است كه آيه فوق مي گويد: ان قرآن الفجر كان مشهوداً: «نماز صبح مورد مشاهده است» اكنون اين سؤال پيش مي آيد كه مشاهده چه كساني؟

رواياتي كه در تفسير اين آيه به ما رسيده مي گويد: مشهود ملائكه شب و روز است، زيرا در آغاز صبح فرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاي خود را به فرشتگان روز مي دهند، و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مي گيرد هر دو گروه آن

را مشاهده كرده و بر آن گواهي مي دهند.

اين روايات را دانشمندان شيعه و اهل تسنن هر دو نقل كرده اند.

از جمله (طبق نقل تفسير روح المعاني) احمد و نسائي و ابن ماجه و ترمذي و حاكم از پيامبر (ص) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرموده: تشهده ملائكة الليل و ملائكة النهار {تفسير روح المعاني، جلد 15، صفحه 126}.

محدث معروف اهل سنت بخاري و مسلم نيز همين معني را در صحيح خود نقل كرده اند {تفسير روح المعاني، جلد 15، صفحه 126}.

21- انبياء/20

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ

آيا كسانى كه كفر ورزيدند ندانستند كه آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند، و ما آن دو را از هم جدا ساختيم، و هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم؟ آيا [باز هم] ايمان نمى آورند؟در اين كه منظور از «رتق» و «فتق» (پيوستگي و جدايي) كه در اينجا در مورد آسمانها و زمين گفته شده است چيست؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تفسير، نزديك تر به نظر مي رسد و چنان كه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

1- به هم پيوستگي آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مجموعه اين جهان به صورت توده واحد عظيمي از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات دروني و حركت، تدريجاً تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسي و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است.

2- منظور از پيوستگي، يكنواخت بودن مواد جهان است

به طوري كه همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدي خودنمايي مي كرد، اما با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدي پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتي كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خواص ويژه اي دارد، و هر كدام نشانه اي است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بي پايانش.

3- منظور از به هم پيوستگي آسمان اين است كه در آغاز باراني نمي باريد و به هم پيوستگي زمين اين است كه در آن زمان گياهي نمي روييد، اما خدا اين هر دو را گشود، از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.

روايات متعددي از طرق اهل بيت عليهم السلام به معني اخير اشاره مي كند، و بعضي از آنها اشاره اي به تفسير اول دارد.

بدون شك، تفسير اخير چيزي است كه با چشم قابل رؤيت است كه چگونه از آسمان باران نازل مي شود، و زمينها شكافته مي شوند و گياهان مي رويند، و با جمله «او لم ير الذين كفروا» (آيا كساني كه كافر شدند نديدند...) كاملاً سازگار است، و با جمله «و جعلنا من الماء كل شيء حي» نيز هماهنگي كامل دارد.

ولي تفسير اول و دوم نيز با معني وسيع اين جمله ها، مخالف نيست، چرا كه رؤيت گاهي به معني «علم» مي آيد، درست است كه اين علم و آگاهي براي همه نيست تنها دانشمندانند كه مي توانند درباره گذشته زمين و آسمان و به هم پيوستگي آنها و سپس جدائيشان آگاهي هايي پيدا كنند، ولي مي دانيم قرآن كتاب يك قرن و يك عصر

نيست، بلكه راهنما و راهگشاي انسانها در تمامي قرون و اعصار است.

به همين دليل آنچنان محتواي عميقي دارد كه براي هر گروه و هر عصر، قابل استفاده است، روي اين حساب ما معتقديم، هيچ مانعي ندارد كه آيه فوق داراي هر سه تفسير باشد كه هر كدام در جاي خود، صحيح و كامل است، و بارها گفته ايم استعمال لفظ در بيش از يك معني نه تنها ايراد ندارد بلكه گاهي دليل كمال فصاحت است، و اينكه در روايات مي خوانيم: «قرآن داراي بطون مختلفي است» نيز ممكن است اشاره به همين معني باشد.

22- انبياء/32

وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ

و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم، و[لى] آنان از [مطالعه در] نشانه هاى آن اعراض مى كنند.منظور از آسمان در اين آيه جوي است كه گرداگرد زمين را گرفته، و ضخامت آن صدها كيلومتر طبق تحقيقات دانشمندان مي باشد، اين قشر ظاهراً لطيف كه از هوا و گازها تشكيل شده به قدري محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمي از بيرون به سوي زمين بيايد نابود مي شود، و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزي سنگهاي «شهاب» كه از هر گلوله اي خطرناكترند حفظ مي كند.

بعلاوه اشعه آفتاب كه داراي قسمتهاي مرگباري است به وسيله آن تصفيه مي شود، و از نفوذ اشعه كشنده كيهاني كه از بيرون جو، به سوي زمين سرازير است جلوگيري مي كند.

آري اين آسمان سقف بسيار محكم و پايداري است كه خدا آن را از انهدام حفظ كرده است.

23- انبياء/33

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ

و اوست آن كسى كه شب و روز و خورشيد و ماه را پديد آورده است. هر كدام از اين دو در مدارى [معيّن] شناورند.مفسران در تفسير جمله «كل في فلك يسبحون» بيانات گوناگون دارند، اما آنچه با تحقيقات مسلم دانشمندان فلكي سازگار است، اين است كه منظور از حركت خورشيد در آيه فوق يا حركت دوراني به دور خويش است، و يا حركتي است كه همراه منظومه شمسي دارد.

بعضي از مفسران بزرگ نيز احتمال داده اند كه اشاره به «شب» و «روز» و «ماه» و «خورشيد» (هر چهار) باشد، زيرا شب كه همان سايه مخروطي زمين است نيز براي خود مداري دارد، اگر كسي در بيرون كره زمين

از دور به آن نگاه كند اين سايه تاريك مخروطي را در گرد زمين دائماً در حركت مي بيند و همچنين نور آفتاب كه به زمين مي تابد و روز را تشكيل مي دهد همانند استوانه اي است كه در گرد اين كره دائماً نقل مكان مي كند، بنابراين شب و روز نيز هر كدام براي خود مسير و مكاني دارند {اقتباس از الميزان ذيل آيه}.

اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از حركت خورشيد حركت آن در احساس ما باشد زيرا به نظر بينندگان زميني خورشيد و ماه هر دو در گردشند.

24- حج/65

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاء أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ

آيا نديده اى كه خدا آنچه را در زمين است به نفع شما رام گردانيد، و كشتيها در دريا به فرمان او روانند، و آسمان را نگاه مى دارد تا [مبادا] بر زمين فرو افتد، مگر به اذن خودش [باشد]. در حقيقت، خداوند نسبت به مردم سخت رؤوف و مهربان است.«خداوند آسمان را در جاي خود نگه ميدارد تا بر زمين جز به فرمان او فرود نيفتد» (و يمسك السماء ان تقع علي الارض الا باذنه).

از يكسو هر يك از كرات آسماني را در مدار خود به حركت درآورده و نيروي «دافعه» حاصل از گريز از مركز را درست معادل نيروي «جاذبه» آنها قرار داده است، تا هر يك در مدار خود بي آنكه در فاصله هاي آنها دگرگوني حاصل بشود به حركت درآيند، و تصادمي در ميان كرات روي ندهد.

از سوي ديگر جو زمين را آنچنان آفريده كه به سنگريزه هاي سرگردان اجازه

برخورد با زمين و توليد ناراحتي و ويراني براي اهلش ندهند.

آري اين رحمت و لطف او نسبت به بندگان است كه اين چنين گهواره زمين را امن و امان و خالي از هرگونه خطر آفريده تا محل آسايش و آرامش بندگان باشد، نه سنگهاي سرگردان آسماني بر زمين سقوط مي كنند نه كرات ديگر با آن تصادم مي نمايند.

لذا در پايان آيه اضافه مي كند: «خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است (ان الله بالناس لرئوف رحيم).

25- مومنون/80

وَهُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ

و اوست آن كس كه زنده مى كند و مى ميراند، و اختلاف شب و روز از اوست. مگر نمى انديشيد؟خداوند در اين آيه آفرينش «مرگ» و «حيات» را در كنار آفرينش «شب» و «روز» قرار مي دهد چرا كه نور و ظلمت در پهنه عالم هستي همانند مرگ و حيات در جهان جانداران است همانگونه كه در پرتو امواج نور، عالم هستي جنب و جوش و حركت پيدا مي كند و زير پرده هاي ظلمت به خاموشي مي گرايد، همين گونه موجودات زنده با نور حيات حركت خود را آغاز مي كنند و با ظلمت مرگ خاموش مي گردند و هر دو جنبه تدريجي دارند.

اختلاف شب و روز ممكن است به معني آمد و شد آنها بوده باشد كه هر يك «خلف» و جانشين ديگري مي شود، و نيز ممكن است به معني اختلاف و تفاوت تدريجي آنها باشد كه فصول چهارگانه سال را به وجود مي آورد، و گردش حيات را در جهان گياهان تحت نظام دقيقي رهبري مي كند.

در هر حال همه اين مسايل مي تواند راهنماي طريق معرفت پروردگار باشد.

به همين دليل در پايان آيه مي گويد:

«افلا تعقلون»: «آيا انديشه نمي كنيد»؟!

26- مومنون/86

قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

بگو: «پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ كيست؟»«عرش» به معني تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مي شود، اين كلمه هنگامي كه در مورد پروردگار به كار مي رود به معني «مجموعه عالم هستي» است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروايي او محسوب مي شود اما گاهي اين كلمه فقط بر جهان ماوراء طبيعت اطلاق مي گردد در مقابل «كرسي» كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند «وسع كرسيه السماوات و الارض» (بقره _ 255).

27- نور/35

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌدر اينجا خواص و ويژگيهاي نور را دقيقاً بررسي مي كنيم، با مطالعه اجمالي روشن مي شود كه نور داراي خواص و ويژگيهاي زير است:

1- نور زيباترين و لطيفترين موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زيباييها و لطافتها است!

2- نور بالاترين سرعت را طبق آنچه در ميان دانشمندان معروف است در جهان ماده دارد نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه مي تواند كره زمين را در يك چشم بر هم زدن (كمتر از يك ثانيه) هفت بار دور بزند، به همين دليل مسافتهاي فوق العاده عظيم و سرسام آور نجومي را فقط با سرعت سير نور مي سنجند و واحد سنجش در آنها سال نوري است، يعني مسافتي را كه نور در يكسال با آن سرعت سرسام آورش مي پيمايد.

3- نور وسيله تبيين

اجسام و مشاهده موجودات مختلف اين جهان است، و بدون آن چيزي را نمي توان ديد، بنابراين هم «ظاهر» است و هم «مظهر» (ظاهركننده غير).

4- نور آفتاب كه مهمترين نور در دنياي ما است پرورش دهنده گلها و گياهان بلكه رمز بقاي همه موجودات زنده است و ممكن نيست موجودي بدون استفاده از نور (به طور مستقيم يا غير مستقيم) زنده بماند.

5- امروز ثابت شده كه تمام رنگهايي را كه ما مي بينيم نتيجه تابش نور آفتاب يا نورهاي مشابه آن است وگرنه موجودات در تاريكي مطلق رنگي ندارند!

6- تمام انرژيهاي موجود در محيط ما (بجز انرژي اتمي) همه از نور آفتاب سرچشمه مي گيرد، حركت بادها، ريزش باران و حركت نهرها و سيلها و آبشارها و بالاخره حركت همه موجودات زنده با كمي دقت به نور آفتاب منتهي مي شود.

سرچشمه گرما و حرارت و آنچه بستر موجودات را گرم نگه مي دارد همان نور آفتاب است حتي گرمي آتش كه از چوب درختان و يا ذغال سنگ و يا نفت و مشتقات آن به دست مي آيد نيز از گرمي آفتاب است چرا كه همه اينها طبق تحقيقات علمي به گياهان و حيواناتي بازمي گردند كه حرارت را از خورشيد گرفته و در خود ذخيره كرده اند، بنابراين حركت موتورها نيز از بركت آن است.

7- نور آفتاب نابودكننده انواع ميكروبها و موجودات موذي است و اگر تابش اشعه اين نور پربركت نبود كره زمين، تبديل به بيمارستان بزرگي مي شد كه همه ساكنانش با مرگ دست به گريبان بودند!

خلاصه هر چه در اين پديده عجيب عالم خلقت (نور) بيشتر مي نگريم و دقيق تر مي شويم آثار گرانبها و بركات عظيم آن

آشكارتر مي شود.

حال با در نظر گرفتن اين مقدمه اگر بخواهيم براي ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلي از موجودات حسي اين جهان انتخاب كنيم (گرچه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر است) آيا جز از واژه «نور» مي توان استفاده كرد؟! همان خدايي كه پديدآورنده تمام جهان هستي است، روشني بخش عالم آفرينش است، همه موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اي چشم لطف خود را از آنها باز گيرد همگي در ظلمت فنا و نيستي فرو مي روند.

و جالب اينكه هر موجودي به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنايي كسب مي كند:

قرآن نور است چون كلام اوست.

آيين اسلام نور است چون آيين او است.

پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.

امامان معصوم انوار الهي هستند چون حافظان آيين او بعد از پيامبرانند.

ايمان نور است چون رمز پيوند با او است.

علم نور است چون سبب آشنايي با او است.

بنابراين الله نور السموات و الارض.

بلكه اگر نور را به معني وسيع كلمه به كار بريم يعني «هر چيزي كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهركننده غير» در اين صورت به كار بردن كلمه «نور» در ذات پاك او جنبه تشبيه هم نخواهد داشت، چرا كه چيزي در عالم خلقت از او آشكارتر نيست، و تمام آنچه غير او است از بركت وجود او آشكار است.

در كتاب «توحيد» از «امام علي بن موسي الرضا» عليه السّلام چنين آمده: از آن حضرت تفسير آيه «الله نور السموات و الارض» را خواستند فرمود:

هاد لاهل السموات و هاد لاهل الارض: «او هدايت كننده اهل آسمانها و هدايت كننده اهل زمين است».

28- نور/44

يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُوْلِي الْأَبْصَارِ

خداست كه شب و روز را با هم جابجا مى كند. قطعاً در اين [تبديل] براى ديده وران [درس] عبرتى است.در اين آيه به يكي ديگر از آيات خلقت و نشانه هاي عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و روز و ويژگيهاي آنها است اشاره كرده مي فرمايد: «خداوند شب و روز را دگرگون مي سازد، و در اين، عبرتي است براي صاحبان بصيرت».

در اينكه اين دگرگوني از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده اند:

بعضي آن را به معني آمد و شد شب و روز گرفته اند كه يكي مي آيد و ديگري را محو مي كند.

و بعضي آن را به معني كوتاه شدن يكي و طولاني شدن ديگري كه به صورت تدريجي انجام مي يابد دانسته اند كه پيدايش فصول نيز با آن مربوط است.

و بالاخره بعضي آن را به معني دگرگونيهايي از قبيل گرما و سرما و حوادث ديگري كه در شب و روز صورت مي گيرد دانسته اند {تفسير كبير فخر رازي، تفسير مجمع البيان، تفسير روح المعاني}.

ولي ناگفته پيدا است كه اين تفسيرها هيچگونه منافاتي با هم ندارند و ممكن است همه آنها در مفهوم جمله «يقلب» جمع باشد.

بدون شك _ همانگونه كه علم ثابت كرده است _ هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات تدريجي آنها براي انسان جنبه حياتي دارد، و درس عبرتي است براي «اولي الابصار».

تابش يكنواخت آفتاب، درجه حرارت هوا را بالا مي برد و موجودات زنده را مي سوزاند، اعصاب را خسته مي كند، اما هنگامي كه در لابه لاي اين

تابش پرده هاي ظلمت شب قرار مي گيرد آن را كاملاً تعديل مي كند.

تغييرات تدريجي روز و شب كه سرچشمه پيدايش فصول چهارگانه است عامل بسيار مؤثري براي بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول بارانها و ذخيره آب در زمين ها است.

29- فرقان/2

الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً

همان كس كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آنِ اوست، و فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نبوده است، و هر چيزى را آفريده و بدان گونه كه در خور آن بوده اندازه گيرى كرده است.نه تنها نظام حساب شده و متقن جهان از دلايل محكم توحيد و شناسايي خدا است كه اندازه گيري دقيق آن نيز دليل روشن ديگري مي باشد، ما هرگز نمي توانيم اندازه گيري موجودات مختلف اين جهان و كميت و كيفيت حساب شده آنرا معلول تصادف بدانيم كه با «حساب احتمالات» سازگار نيست.

دانشمندان در اين زمينه مطالعاتي كرده و پرده از روي اسراري برداشته اند كه انسان را در اعجاب عميقي فرو مي برد آنچنان كه بي اختيار زبان او به ستايش از عظمت و قدرت پروردگار مترنم مي گردد.

در اينجا گوشه اي از آن را از نظر شما مي گذرانيم.

دانشمندان مي گويند اگر قشر خارجي كره زمين ده پا كلفت تر از آنچه هست مي بود اكسيژن يعني ماده اصلي حيات وجود پيدا نمي كرد، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلي بود كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مي شد، و ديگر امكان هيچگونه زندگي نباتي يا حيواني در سطح خاك باقي نمي ماند، به احتمال قوي كليه اكسيژن موجود را قشر زمين و آب

درياها جذب مي كردند و انسان براي نشو و نماي خود بايد منتظر بنشيند تا نباتات برويند و از پرتو وجود آنها اكسيژن لازم به انسان برسد.

با حسابهاي دقيقي كه بعمل آمده معلوم شده است اكسيژن براي تنفس انسان ممكن است از منابع مختلف به دست آيد، امّا نكته مهم آنست كه مقدار اين اكسيژن درست باندازه اي كه براي تنفس ما لازم است در هوا پخش شده.

اگر هواي محيط زمين اندكي از آنچه هست رقيق تر مي بود اجرام سماوي و شهاب هاي ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مي كنند و در همان فضاي خارج منفجر و نابود مي شوند دائماً به سطح زمين مي رسيدند، و هر گوشه آنرا مورد اصابت قرار مي دادند!

اين اجرام فلكي به سرعت هر ثانيه از 6 تا چهل ميل حركت مي كنند و به هر كجا برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مي نمايند، اگر سرعت حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مي بود، مثلاً به اندازه سرعت يك گلوله بود، همه آنها به سطح زمين مي ريختند، و نتيجه خرابكاري آنها معلوم بود.

اگر خود انسان در مسير كوچك ترين قطعه اين اجرام سماوي واقع شود شدت حرارت آنها كه با سرعتي معادل نود برابر سرعت گلوله حركت مي كنند او را تكه پاره و متلاشي مي سازد.

غلظت هواي محيط زمين به اندازه اي است كه اشعه كيهاني را تا ميزاني كه براي رشد و نمو نباتات لازم است به سوي زمين عبور مي دهد، و كليه ميكرب هاي مضر را در همان فضا معدوم مي سازد، و ويتامين هاي مفيد را ايجاد مي نمايد.

با وجود بخارهاي مختلفي كه در طي قرون متمادي از اعماق

زمين برآمده و در هوا منتشر شده است، و غالب آنها هم گازهاي سمي هستند، معهذا هواي محيط زمين آلودگي پيدا نكرده، و هميشه به همان حالت متعادل كه براي ادامه حيات انساني مناسب باشد باقي مانده است.

دستگاه عظيمي كه اين موازنه عجيب را ايجاد مي نمايد و تعادل را حفظ مي كند همان دريا و اقيانوس است كه مواد حياتي و غذايي و باران و اعتدال هوا و گياهان و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه مي گيرد، هر كسي كه درك معاني مي كند بايد در مقابل عظمت دريا سر تعظيم فرود آورد و سپاس گذار موهبت هاي آن باشد!...

30- فرقان/25

وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاء بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنزِيلاً

و روزى كه آسمان با ابرى سپيد از هم مى شكافد و فرشتگان نزول يابند!اكنون ببينيم منظور از شكافته شدن آسمان با ابرها چيست؟ با اينكه مي دانيم اطراف ما چيزي به نام آسمان كه قابل شكافته شدن باشد وجود ندارد.

بعضي از مفسران مانند «علامه طباطبايي» (رضوان الله عليه) در تفسير «الميزان» فرموده اند: منظور شكافته شدن آسمان عالم شهود و كنار رفتن حجاب جهل و ناداني و نمايان گشتن عالم غيب است، يعني انسان در آن روز درك و ديدي پيدا مي كند كه با امروز بسيار متفاوت است، پرده ها كنار مي رود، و فرشتگان را كه در حال نزول از عالم بالا هستند مي بيند.

تفسير ديگر اين است كه منظور از سماء، كرات آسماني است كه بر اثر انفجارات پي در پي از هم متلاشي مي شود، و ابري كه حاصل از اين انفجارات و متلاشي شدن كوهها است صفحه آسمانها را فرا مي گيرد، بنابراين كرات آسماني شكافته مي شود، در حالي كه همراه

با ابرهاي حاصل از آن است.

آيات بسياري از قرآن مجيد، مخصوصاً آنها كه در سوره هاي كوتاه آخر قرآن آمده، بيانگر اين حقيقت است كه در آستانه قيامت، دگرگونيهاي عظيم و انقلاب و تحول عجيب، سرتاسر عالم هستي را فرا مي گيرد، كوهها متلاشي شده و همچون غبار در فضا پخش مي گردد، خورشيد بي نور، و ستارگان بي فروغ مي شود، حتّي فاصله ماه و خورشيد از بين مي رود، و لرزه و زلزله عجيبي سراسر زمين را فرا مي گيرد.

آري در چنان روز، متلاشي شدن آسمان، يعني كرات آسماني و پوشيده شدن صفحه آسمان از يك ابر غليظ امري طبيعي خواهد بود.

همين تفسير را به نحو ديگري مي توان بيان كرد:

شدت دگرگونيها و انفجارات كواكب و سيارات سبب مي شود كه آسمان از ابري غليظ پوشيده شود، اما در لابلاي اين ابر گاه شكافهايي وجود دارد، بنابراين آسماني كه در حال عادي با چشم ديده مي شود به وسيله اين ابرهاي عظيم انفجاري از هم جدا مي شود.

31- فرقان/45-46

أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاء لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً * ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً

آيا نديده اى كه پروردگارت چگونه سايه را گسترده است؟ و اگر مى خواست، آن را ساكن قرار مى داد، آنگاه خورشيد را بر آن دليل گردانيديم. * سپس آن [سايه] را اندك اندك به سوى خود باز مى گيريم.بدون شك اين آيه اشاره اي است به اهميت نعمت سايه هاي گسترده و متحرك، سايه هايي كه يك نواخت باقي نمي ماند بلكه در حركت است و نقل مكان مي دهد، ولي در اينكه منظور از اين سايه كدام يك از سايه ها است در ميان مفسران گفتگو است: جمعي مي گويند اين سايه

كشيده و گسترده همان سايه اي است كه بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرما است و لذتبخش ترين سايه ها و ساعات همان است، اين نور كم رنگ و سايه گستر، از لحظه طلوع فجر شروع مي شود و به هنگام طلوع آفتاب روشنايي جايگزين آن مي گردد.

بعضي ديگر گفته اند منظور تمام سايه شب است كه از لحظه غروب شروع مي شود و به لحظه طلوع آفتاب منتهي مي گردد، زيرا مي دانيم شب در حقيقت سايه نيمكره زمين است كه در برابر آفتاب قرار گرفته، سايه اي است مخروطي كه در طرف مقابل در فضا گسترده مي شود و اين سايه مخروطي دائماً در حركت است و با طلوع آفتاب در يك منطقه پايان مي گيرد و در منطقه ديگر تشكيل مي شود.

بعضي نيز گفته اند منظور سايه اي است كه بعد از ظهر براي اجسام پيدا مي شود و تدريجاً كشيده تر و گسترده تر مي گردد.

البته اگر جمله هاي بعد نبود ما از اين جمله معني وسيعي مي فهميديم كه تمام سايه هاي گسترده را در بر مي گرفت ولي ساير قرائني كه به دنبال آن آمده نشان مي دهد كه تفسير اول از همه مناسبتر است.

زيرا به دنبال آن مي فرمايد «سپس خورشيد را بر وجود اين سايه گسترده دليل قرار داديم» (ثم جعلنا الشمس عليه دليلا).

اشاره به اينكه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمي شد، اصولاً سايه از پرتو آفتاب به وجود مي آيد، زيرا «سايه» معمولاً به تاريكي كم رنگي گفته مي شود كه براي اشياء پيدا مي شود و اين در صورتي است كه نور به جسمي كه قابل عبور از آن نباشد بتابد و در طرف مقابل سايه آشكار شود، بنابراين نه فقط طبق قانون تعرف

الاشياء باضدادها سايه را با نور بايد تشخيص داد بلكه وجود آن نيز از بركت نور است.

بعد مي فرمايد: «سپس ما آن را آهسته جمع مي كنيم» (ثم قبضناه الينا قبضاً يسيراً).

مي دانيم هنگامي كه خورشيد طلوع مي كند تدريجاً سايه ها برچيده مي شود تا به هنگام ظهر كه در بعضي از مناطق سايه به كلي معدوم مي شود، زيرا آفتاب درست بالاي سر هر موجودي قرار مي گيرد، و در ديگر مناطق به حداقل خود مي رسد، و به اين ترتيب سايه ها نه يكدفعه ظاهر مي گردند، و نه يك دفعه برچيده مي شوند، و اين خود يكي از حكمتهاي پروردگار است، چرا كه اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعكس ناگهاني صورت مي گرفت براي همه موجودات زيان آور بود، اما اين نظام تدريجي در اين حالت انتقالي چنان است كه بيشترين فائده را براي موجودات دارد بي آنكه ضرري داشته باشد.

تعبير به يسيراً اشاره به جمع شدن تدريجي سايه است، و يا اشاره به اينكه نظام ويژه نور و ظلمت در برابر قدرت پروردگار چيز ساده و آساني است، و كلمه «الينا» نيز تأكيد بر همين قدرت الهي است.

به هر حال جاي ترديد نيست همانگونه كه انسان در زندگي خود نياز به تابش «نور» دارد براي تعديل و جلوگيري از زمان شدت نور، نياز به «سايه» دارد، تابش نور يكنواخت زندگي را مختل مي كند، همانگونه كه سايه يكنواخت و ساكن، مرگبار است.

در صورت اول همه موجودات زنده مي سوزند و در صورت دوم همه منجمد مي شوند اين نظام متناوب «نور» و «سايه» است كه زندگي را براي انسان ممكن و گوارا ساخته.

32- فرقان/61

تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاء بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيهَا

سِرَاجاً وَقَمَراً مُّنِيراً

[فرخنده و] بزرگوار است آن كسى كه در آسمان برجهايى نهاد، و در آن، چراغ و ماهى نوربخش قرار داد.«بروج» جمع «برج» در اصل به معني «ظهور» است، و لذا آن قسمت از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشگر را كه بلندتر و آشكارتر است «برج» مي نامند، و نيز به همين دليل هنگامي كه زن زينت خود را آشكار سازد «تبرجت المرئة» مي گويند.

اين كلمه به قصرهاي بلند نيز اطلاق مي شود.

به هر حال برجهاي آسماني اشاره به صورتهاي مخصوص فلكي است كه خورشيد و ماه در هر فصل و هر موقعي از سال در برابر يكي از آنان قرار مي گيرند مثلاً مي گويند خورشيد در برج «حمل» قرار گرفته، يعني محاذي «صورت فلكي حمل» مي باشد، و يا «قمر» در «عقرب» است، يعني كره ماه برابر صورت فلكي «عقرب» واقع شده است.

به اين ترتيب آيه اشاره به منزلگاههاي آسماني خورشيد و ماه كرده، و به دنبال آن اضافه مي كند: «و در اين برجها چراغ روشن و ماه نوربخشي قرار داد».

در حقيقت اين آيه بيانگر نظم دقيق سير خورشيد و ماه در آسمان (البته در نظر ما هر چند اين تغييرات حقيقتاً مربوط به گردش زمين دور آفتاب است) و نظام فوق العاده دقيقي است كه ميليونها سال بي كم و كاست بر آنها حكم فرما است به گونه اي كه منجمان آگاه مي توانند از صدها سال قبل وضع حركت خورشيد و ماه را در روز و ساعت معين نسبت به صدها سال بعد پيش بيني كنند، اين نظامي كه حاكم بر اين كرات عظيم آسماني است شاهد گويايي بر وجود پروردگاري است كه مدبر و

اداره كننده عالم بزرگ هستي مي باشد.

آيا با اين همه نشانه هاي روشن، با اين منازل بديع و دقيق خورشيد و ماه باز او را نمي شناسيد و مي گوييد: «ما الرحمان»؟!

اما اينكه چرا خورشيد را «سراج» ناميده؟ و ماه را با صفت «منير» همراه نموده؟ ممكن است دليلش اين باشد كه «سراج» به معني چراغ است كه نور از درون خودش سرچشمه مي گيرد، و اين متناسب با وضع خورشيد است كه طبق تحقيقات مسلم علمي نورش از خود او است، بر خلاف ماه كه نورش از پرتو خورشيد است، و لذا آنرا با «منير» توصيف كرده، يعني «روشني بخش» هر چند نورش از ديگران گرفته شده باشد.

33- نمل/88

وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ

و كوهها را مى بينى [و] مى پندارى كه آنها بى حركتند و حال آنكه آنها ابرآسا در حركتند. [اين] صنعِ خدايى است كه هر چيزى را در كمال استوارى پديد آورده است. در حقيقت، او به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.بسياري از مفسران معتقدند كه آيه فوق اشاره به حوادث آستانه رستاخيز است، چرا كه مي دانيم در پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر زلزله ها و انفجارها و دگرگونيهاي عظيم واقع مي شود، و كوهها از هم متلاشي مي گردند، اين نكته در بسياري از سوره هاي آخر قرآن صريحاً آمده است.

قرار گرفتن اين آيه در ميان آيات رستاخيز، دليل و گواه اين تفسير است.

ولي قرائن فراواني در آيه وجود دارد كه تفسير ديگري را تأييد مي كند و آن اينكه آيه فوق از قبيل آيات توحيد و نشانه هاي عظمت خداوند در همين دنيا است و به «حركت كره

زمين» كه براي ما محسوس نيست اشاره مي كند.

توضيح اينكه:

1- آيه فوق مي گويد: «گمان مي كني كوهها جامد و ساكنند، در حالي كه همچون ابر در حركتند» معلوم است اين تعبير با حوادث آغاز رستاخيز سازگار نيست، چرا كه اين حوادث به قدري آشنا است كه به تعبير قرآن «از مشاهده آنها مادران كودكان شيرخوار خود را فراموش مي كنند و زنان باردار سقط جنين مي نمايند، و مردم از شدت وحشت همچون مستانند در حالي كه مست نيستند»! (حج - 2).

2- تشبيه به حركت ابرها متناسب حركات يكنواخت و نرم و بدون سر و صدا است، نه انفجارهاي عظيمي كه صداي رعدآسايش، گوشها را كر مي كند.

3- تعبير بالا نشان مي دهد، در عين اينكه ظاهراً كوهها ساكنند در واقع در همان حال به سرعت حركت مي كنند (يعني دو حالت از يك شيء را در آن واحد بيان مي كند).

4- تعبير به «اتقان» كه به معني منظم ساختن و محكم نمودن است نيز تناسب با زمان برقراري نظام جهان دارد، نه زماني كه اين نظام فرو مي ريزد و متلاشي و ويران مي گردد.

5- جمله «انه خبير بما تفعلون» مخصوصاً با توجه به اينكه «تفعلون» فعل مضارع است نشان مي دهد كه مربوط به اين دنيا است چرا كه مي گويد: «او از اعمالي كه شما در حال و آينده انجام مي دهيد باخبر است» و اگر مربوط به پايان اين جهان بود مي بايست گفته شود «ما فعلتم» (كاري كه انجام داديد).

از مجموع اين قرائن دقيقاً چنين استفاده مي شود كه اين آيه يكي ديگر از عجايب آفرينش را بيان مي كند.

نتيجه اي كه از اين تفسير مي گيريم اين است كه

اين كوهها كه ما آنها را ساكن مي پنداريم با سرعت زياد در حركتند، مسلماً حركت كوهها بدون حركت زمينهاي ديگر كه به آنها متصل است معني ندارد، و به اين ترتيب معني آيه چنين مي شود كه زمين با سرعت حركت مي كند همچون حركت ابرها!

طبق محاسبات دانشمندان امروز سرعت سير حركت زمين به دور خود نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است و سرعت سير آن در حركت انتقالي به دور آفتاب از اين هم بيشتر است.

اما چرا قرآن «كوهها» را مركز بحث قرار داده شايد به اين جهت است كه كوهها از نظر سنگيني و وزن و پابرجايي ضرب المثلند و براي تشريح قدرت خداوند نمونه بهتري محسوب مي شوند، جايي كه كوهها با اين عظمت و سنگيني به فرمان خدا (همراه زمين) حركت كنند قدرت او بر هر چيز به ثبوت مي رسد.

به هر حال آيه فوق از معجزات علمي قرآن است، زيرا مي دانيم نخستين دانشمنداني كه حركت كره زمين را كشف كردند، «گاليله» ايتاليايي و «كوپرنيك» لهستاني بودند كه در اواخر قرن 16 و اوايل 17 ميلادي اين عقيده را برملا ساختند، هر چند ارباب كليسا شديداً آنها را محكوم كرده و تحت فشار گذاشتند!

ولي قرآن مجيد حدود يك هزار سال قبل از آنها، پرده از روي اين حقيقت برداشت، و حركت زمين را به صورت فوق به عنوان يك نشانه توحيد مطرح ساخت.

34- روم/22

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ

و از نشانه هاى [قدرت] او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست. قطعاً در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانه هايى است.اين

آيه معجوني از آيات آفاقي و انفسي است: نخست به مسأله خلقت آسمانها و زمين اشاره كرده مي گويد: «از نشانه هاي بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است» (و من آياته خلق السموات و الارض).

آسمانها با آن همه كرات، با آن همه منظومه ها و كهكشانها، آسمانهايي كه انديشه بلند پرواز انسان از درك عظمت آن عاجز و فكر از مطالعه آن خسته مي شود و هر قدر علم و دانش انسان پيش مي رود نكته هاي تازه اي از عظمتش آشكار مي گردد.

يك روز بود كه انسان كواكب آسمان را همين تعدادي مي دانست كه با چشم ديده مي شود.

اما هر قدر تلسكوپهاي قويتر و عظيمتري ساخته شد عظمت و كثرت ستارگان آسمان فزونتر گرديد، تا آنجا كه امروز معتقدند تنها كهكشان ما كه يكي از انبوه كهكشانهاي آسمان است بيش از يكصد ميليون ستاره دارد كه خورشيد ما با عظمت خيره كننده اش يكي از ستارگان متوسط آن محسوب مي شود!، و تنها خدا مي داند كه در همه كهكشانها كه تعداد آنها بر هيچكس روشن نيست چقدر ستاره وجود دارد.

همچنين هر قدر علوم طبيعي، زمين شناسي، گياه شناسي، حيوانشناسي و علم تشريح و فيزيولوژي و روانشناسي و روانكاوي پيشرفت مي كند عجايب تازه اي درباره آفرينش زمين كشف مي شود كه هر يك آيتي از آيات عظمت خدا است.خ

35- لقمان/10

َلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

آسمانها را بى هيچ ستونى كه آن را ببينيد خلق كرد و در زمين كوههاى استوار بيفكند تا [مبادا زمين] شما را بجنباند، و در آن از هر گونه جنبنده اى پراكنده گردانيد، و

از آسمان آبى فرو فرستاديم و از هر نوع [گياه] نيكو در آن رويانيديم.در اين آيه نخست به پنج قسمت از آفرينش «پروردگار» كه پيوند ناگسستني با هم دارند (آفرينش آسمان، و معلق بودن كرات در فضا، و نيز آفرينش كوه ها براي حفظ ثبات زمين، و سپس آفرينش جنبندگان، و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنها است) اشاره مي كند.

مي فرمايد: «خداوند آسمان ها را بدون ستوني كه آن را ببينيد آفريد» «خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها».

«عَمَد» (بر وزن قمر) جمع «عمود» به معني ستون است، و مقيد ساختن آن به «تَرَوْنَها»، دليل بر اين است كه: آسمان ستون هايي مرئي ندارد، مفهوم اين سخن آن است كه: ستون هايي دارد اما قابل رؤيت نيست، اين تعبير، اشاره لطيفي است به قانون «جاذبه و دافعه»، كه همچون ستوني بسيار نيرومند اما نامرئي، كرات آسماني را در جاي خود نگه داشته.

در حديثي كه «حسين بن خالد» از «امام علي بن موسي الرضا» عليه السّلام نقل كرده، به اين معني تصريح شده است، فرمود: سُبْحانَ اللهِ، أ لَيْسَ اللهُ يَقُولُ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؟ قُلْتُ بَلي، فَقالَ: ثَمَّ عَمَدٌ وَ لكِنْ لا تَرَوْنَها: «منزه است خدا، آيا خداوند نمي فرمايد، بدون ستوني كه آن را مشاهده كنيد؟ راوي مي گويد: عرض كردم آري، فرمود: پس ستون هايي هست ولي شما آن را نمي بينيد»! {تفسير برهان، جلد 2، صفحه 278}

36- فاطر/41

إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً

همانا خدا آسمانها و زمين را نگاه مى دارد تا نيفتند، و اگر بيفتند بعد از او هيچ كس آنها را نگاه نمى دارد؛ اوست بردبار

آمرزنده.در اين آيه سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها و زمين است و به اثبات «توحيد خالقيت» و «ربوبيت» پرداخته است.

نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است كه نگهداري و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت او است، بلكه آنها هر لحظه آفرينش جديدي دارند، و هر زمان خلقت نويني، و فيض هستي، لحظه به لحظه از آن مبدأ فياض به آنها مي رسد، كه اگر لحظه اي رابطه آنها با آن مبدأ بزرگ قطع شود، راه فنا و نيستي را پيش مي گيرند:

اگر نازي كند يك دم فرو ريزند قالبها!

درست است كه آيه، روي مسأله حفظ نظام عالي هستي، تكيه مي كند، ولي همان گونه كه در بحثهاي فلسفي به اثبات رسيده، ممكنات در بقاي خود همان گونه نيازمند به مبدأ هستند كه در حدوث خود، و به اين ترتيب، حفظ نظام جز ادامه آفرينش جديد و فيض الهي چيزي نيست.

قابل توجه اين كه: كرات آسماني بي آن كه به جايي بسته باشند، ميليونها سال در قرارگاه خود، يا مداري كه براي آنها تعيين شده، در حركتند، بي آن كه كمترين انحراف پيدا كنند، همان گونه كه نمونه آن را در منظومه شمسي مي نگريم، كره زمين ما ميليونها بلكه ميلياردها سال است بر دور آفتاب در مسير خود با نظم دقيقي كه از تعادل نيروي جاذبه و دافعه سرچشمه مي گيرد، مي چرخد و سر بر فرمان پروردگار دارند.

سپس به عنوان تأكيد، مي افزايد: «و هر گاه بخواهند از محل و مسير خود خارج شوند، كسي غير از خداوند نمي تواند آنها را نگاهداري كند».

نه بتهاي ساختگي شما، نه فرشتگان، و نه غير آنها، هيچ

كس قادر بر اين كار نيست.

در پايان آيه، براي اين كه: راه توبه را به روي مشركان گمراه نبندد و اجازه بازگشت در هر مرحله، به آنها دهد مي فرمايد: «خداوند هميشه حليم و غفور است» (إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً).

به مقتضاي حلمش، در مجازات آنها تعجيل نمي كند و به مقتضاي غفوريتش، توبه آنها را با شرايطش در هر مرحله كه باشد، پذيرا مي شود. بنابراين، ذيل آيه ناظر به وضع مشركان و شمول رحمت الهي نسبت به آنان به هنگام توبه و بازگشت است.

بعضي از مفسران، اين دو وصف را در ارتباط با نگهداري آسمان و زمين دانسته اند، چرا كه زوال آنها عذاب و مصيبت است، و خداوند به مقتضاي حلم و غفرانش، اين عذاب و مصيبت را دامنگير مردم نمي كند، هر چند گفتار و اعمال بسياري از آنها ايجاب مي كند كه اين عذاب نازل گردد، همان گونه كه در آيات 88 تا 90 سوره «مريم» آمده است: وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً * لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً:

«آنها گفتند خداوند رحمان فرزندي براي خود اختيار كرده * چه سخن زشت و زننده اي؟! * نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشي گردد، و زمين شكافته شود، و كوهها به شدت فرو ريزد».

اين نكته نيز قابل توجه است كه: جمله «وَ لَئِن زالَتا...» به اين معني نيست كه اگر آنها زائل شوند، كسي جز خداوند آنها را نگهداري نمي كند، بلكه به اين معني است كه اگر در آستانه زوال و سقوط قرار گيرند، تنها خدا مي تواند آنها را حفظ كند، و گرنه

حفظ كردن بعد از زوال مفهومي ندارد.

بارها در طول تاريخ بشر، اين مطلب پيش آمده است كه: بعضي از ستاره شناسان پيش بيني كرده اند: ممكن است فلان ستاره دنباله دار و يا غير آن در مسير خود از كنار كره زمين بگذرد، و احتمالاً با آن تصادف كند، اين پيش بيني ها افكار تمام جهانيان را در نگراني فرو برده است، در اين شرايط، اين احساس براي همه پيدا شده كه در مقابل اين ماجرا هيچ كاري از هيچ كس ساخته نيست، چرا كه اگر فلان كره آسماني به سوي زمين بيايد و تحت تأثير جاذبه با يكديگر برخورد كنند، اثري از تمدن چندين هزار ساله بشر، و حتي موجودات زنده ديگر بر صفحه زمين باقي نخواهد ماند، و هيچ قدرتي جز قدرت پروردگار، قادر به جلوگيري از اين حادثه نيست.

در اين گونه حالات، همگان احساس نياز مطلق، به خداوند بي نياز مطلق مي كنند، اما هنگامي كه خطرات احتمالي برطرف مي شود، فراموش كاري و نسيان بر وجود انسانها سايه مي افكند.

نه تنها تصادم سيارات و كرات آسماني، فاجعه آفرين است، مختصر انحراف يك سياره، همچون زمين از مدارش ممكن است فاجعه ها بيافريند.

37- يس/37

وَآيَةٌ لَّهُمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ

و نشانه اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن بر مى كنيم و بناگاه آنان در تاريكى فرو مى روند.تعبير «نَسْلَخُ» از ماده «سلخ» (بر وزن بلخ) كه در اصل، به معني «كندن پوست حيوان» است، تعبير لطيفي است، گويي روشنايي روز، همچون لباس سفيدي است كه بر تن شب پوشانيده شده، به هنگام غروب آفتاب اين لباس را از تن او همچون پوستي مي كنند، تا باطن و

درون او آشكار گردد.

دقت در اين تعبير، اين نكته را بازگو مي كند كه: طبيعت اصلي كره زمين تاريكي است، نور و روشنايي صفتي است عارضي، كه از منبع ديگري به او داده مي شود، همچون لباس كه بر تن كسي بپوشانند، كه هر گاه آن لباس را بيرون آورد رنگ طبيعي تن آشكار مي شود!

در اينجا قرآن مجيد روي تاريكي شب، انگشت نهاده، گويا مي خواهد بعد از بيان زنده كردن زمين هاي مرده، تبديل روشنايي روز را به تاريكي شب، به عنوان نمونه اي از مرگ بعد از حيات بيان كند. به هر حال، هنگامي كه انسان در ميان ظلمت شب غرق مي شود، به ياد نور و بركاتش، نور و هيجاناتش، نور و منبع وجودش، مي افتد، و با يك مقايسه با «خالق نور و ظلمت» آشنا مي گردد.

38- يس/38

وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژه خود روان است. تقديرِ آن عزيز دانا اين است.اين آيه، به وضوح حركت خورشيد را به طور مستمر، بيان مي كند، اما در اين كه: منظور از اين حركت، چيست؟ مفسران بحثهاي فراوان دارند:

گروهي، آن را اشاره، به حركت ظاهري خورشيد بر گرد زمين مي دانند، كه اين حركت تا پايان جهان _ كه در حقيقت قرارگاه خورشيد و پايان عمر اوست _ ادامه دارد.

بعضي ديگر، آن را اشاره، به ميل شمس در تابستان و زمستان به سوي شمال و جنوب زمين، دانسته اند؛ زيرا مي دانيم: خورشيد از آغاز بهار از خط اعتدالي به سوي شمال متمايل مي شود، و تا مدار 23 درجه شمالي پيش مي رود، و از آغاز تابستان، به عقب بازمي گردد تا در آغاز پاييز باز به خط

اعتدالي مي رسد، و همين خط سير را تا آغاز زمستان به سوي جنوب ادامه مي دهد، و از آغاز زمستان به سوي خط اعتدال حركت مي كند و در آغاز بهار به آن مي رسد.

البته، تمام اين حركات، در واقع ناشي از حركت زمين و تمايل محور آن نسبت به سطح مدارش مي باشد، هر چند در ظاهر، و به حسب حسّ، مربوط به حركت آفتاب است.

بعضي ديگر، آن را اشاره، به حركت وضعي «كره آفتاب» دانسته اند، زيرا مطالعات دانشمندان به طور قطع ثابت كرده كه خورشيد به دور خود گردش مي كند.

آخرين و جديدترين تفسير، براي آيه فوق همانست كه اخيراً دانشمندان كشف كرده اند، و آن حركت خورشيد، با مجموعه منظومه شمسي در وسط كهكشان ما، به سوي يك سمت معين و ستاره دوردستي كه آن را ستاره «وگا» ناميده اند، مي باشد.

اين معاني، منافاتي با هم ندارند و ممكن است جمله «تَجْرِي» اشاره به تمام اين حركتها و حركتهاي ديگري كه تاكنون علم و دانش ما به آن نرسيده، و شايد در آينده كشف شود، بوده باشد.

به هر حال، حركت دادن خورشيد، اين كره بسيار عظيمي كه بيش از يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بزرگتر است، آن هم با حركت حساب شده در اين فضاي بي كران از هيچ كس ميسّر نيست، جز از خداوندي كه قدرتش فوق همه قدرتها، و علم و دانشش بي انتهاست، و به همين جهت در پايان آيه مي فرمايد: «اين تقدير خداوند قادر و داناست» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَليمُ).

39- يس/39

وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ

و براى ماه منزلهايى معيّن كرده ايم، تا چون شاخكِ خشك خوشه خرما برگردد.منظور

از «مَنازِلَ» همان منزلگاه هاي بيست و هشتگانه اي است كه ماه قبل از «محاق» و تاريكي مطلق، طي مي كند؛ زيرا هنگامي كه ماه، سي روز تمام باشد، تا شب بيست و هشتم در آسمان قابل رؤيت است، ولي در شب بيست و هشتم به صورت هلال بسيار باريك زرد رنگ، كم نور و كم فروغ درمي آيد، و در دو شب باقيمانده قابل رؤيت نيست كه آن را «محاق» مي نامند، البته در ماههايي كه بيست و نه روز است، تا شب بيست و هفتم معمولاً ماه در آسمان ديده مي شود، و دو شب باقيمانده «محاق» است.

اين منزلگاه ها كاملاً دقيق و حساب شده است، به طوري كه منجمان از صدها سال قبل، مي توانند طبق محاسبات دقيقي كه دارند، آن را پيش بيني كنند!

اين نظام عجيب به زندگي انسانها نظم مي بخشد، و يك تقويم طبيعي آسماني است كه با سواد و بي سواد، توانايي خواندن آن را دارد، به طوري كه اگر انسان كمي دقت و ممارست در وضع ماه، در شبهاي مختلف كند، مي تواند با نگاه كردن وضع آن، دقيقاً و يا تقريباً بداند آن شب، كدام شب از ماه است.

زيرا در آغاز ماه، نوك هاي هلال رو به طرف بالا است، و تدريجاً بر حجم ماه افزوده مي شود تا هفتم كه نيمي از دايره كامل ماه آشكار مي شود، و باز بر آن افزوده مي شود، تا چهاردهم كه به صورت بدر كامل درمي آيد.

از آن به بعد، از سمت پايين ماه كم مي شود، تا بيست و يكم كه باز، به صورت نيم دايره درمي آيد، همچنين از آن كاسته مي شود تا شب بيست و هشتم كه به صورت هلال ضعيف كم رنگي

درمي آيد كه نوكهاي آن رو به طرف پايين است.

آري، اساس زندگي انسانها را نظم، تشكيل مي دهد، و نظم، بدون تعيين دقيق زمان، امكان پذير نيست، و خداوند اين تقويم دقيق ماهانه و سالانه را در آسمان براي همين هدف قرار داده است.

و از همين جا مفهوم تعبير لطيف «كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ» روشن مي شود زيرا «عُرْجُون»، به طوري كه غالب مفسران و ارباب لغت گفته اند، آن قست از خوشه خرماست كه به درخت، اتصال دارد.

توضيح اين كه: خرما به صورت خوشه، بر درخت ظاهر مي شود، پايه اين خوشه، به صورت چوب قوسي شكل زرد رنگي است كه به درخت متصل است و نوك آن مانند جارو است، و دانه هاي خرما همچون دانه هاي انگور به نخهاي آن متصل اند، هنگامي كه خوشه «نخل» را مي برند آن پايه قوسي شكل، بر درخت باقي مي ماند كه وقتي مي خشكد و پژمرده مي شود، كاملاً به هلال قبل از محاق، مي ماند: زيرا همان گونه كه هلال آخر ماه، كه در جانب مشرق آسمان، نزديك صبحگاهان ظاهر مي شود، خميده، پژمرده، زرد رنگ، و نوكهاي آن رو به پايين است، «عرجون قديم» نيز همين گونه است.

در حقيقت، اين شباهت در جهات مختلف ظاهر مي شود:

از نظر هلالي بودن چوب خوشه خرما، از نظر زرد رنگ بودن، از نظر پژمردگي، از نظر تمايل نوك قوس آن به طرف پايين، و از نظر قرار گرفتن در ميان توده سبز رنگ شاخه هاي درخت «نخل» كه بي شباهت به قرار گرفتن هلال آخرين شب، در ميان آسمان تيره رنگ نيست.

و توصيف آن به «قديم» اشاره به كهنگي آن است؛ زيرا هر قدر اين شاخه ها كهنه تر مي شود، باريكتر، پژمرده تر

و زردرنگ تر، مي شود و شباهت بيشتري به هلال آخر ماه، پيدا مي كند، سبحان الله كه در يك تعبير كوتاه چه ظرافتها و چه زيباييها نهفته شده است؟

40- يس/40

!لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ

نه خورشيد را سِزَد كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى جويد، و هر كدام در سپهرى شناورند.در اين آيه، سخن از ثبات و دوام نظم سال و ماه، و شب و روز است. پروردگار، آن چنان برنامه اي براي آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگوني در وضع آنها، پيدا نمي شود، و تاريخ بشر، به خاطر همين ثبات، كاملاً تنظيم مي گردد.

مي دانيم خورشيد دوران خود را در برجهاي دوازدهگانه در يك سال طي مي كند، در حالي كه كره ماه، منزلگاه هاي خويش را در يك ماه طي مي كند.

بنابراين، حركت دوراني ماه، در مسير دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است، لذا مي فرمايد: خورشيد هرگز در حركت خود، به پاي ماه نمي رسد، تا حركت يك ساله خود را در يك ماه انجام دهد، و نظام ساليانه بر هم خورد.

همچنين شب بر روز پيشي نمي گيرد، كه بخشي از آن را در كام خود فرو برد، و نظام موجود به هم ريزد، بلكه همه اينها مسير خود را ميليونها سال بدون كمترين تغيير، ادامه مي دهند.

از آنچه گفتيم، روشن مي شود: منظور از حركت خورشيد در اين بحث، حركت آن به حسب حس ماست، جالب اين كه: اين تعبير، حتي بعد از آن كه ثابت شده خورشيد در جاي خود ساكن، و زمين در مدت يك سال يك بار به دور آن مي گردد، نيز به كار

مي رود، مثلاً امروز مي گويند: تحويل خورشيد به «برج حمل» (رسيدن آن به آغاز فروردين) و يا رسيدن خورشيد به دايره نصف النهار، و يا رسيدن به ميل كلي، (منظور از ميل كل رسيدن خورشيد به آخرين نقطه ارتفاع خود، در نيم كره شمالي در آغاز تابستان و يا به عكس آخرين نقطه انخفاض در آغاز زمستان است).

اين تعبيرات، همگي نشان مي دهد: حتي بعد از كشف حركت زمين به دور خورشيد، و سكون آن، تعبيرات گذشته راجع به حركت خورشيد، به كار مي رود؛ چرا كه از نظر حسي، چنين به نظر مي آيد: كه خورشيد در حركت است، و اين تعبيرات از همين جا گرفته مي شود.

و به اين ترتيب، شناور بودن خورشيد و ماه در فلكهاي خود «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» نيز از همين جا ناشي مي شود.

اين احتمال نيز، وجود دارد كه: كه منظور از شناور بودن خورشيد در فلك خود، حركت آن همراه با منظومه شمسي و همراه با كهكشاني كه ما در آن قرار داريم باشد؛ چه اين كه: امروز، ثابت شده است: منظومه شمسي ما جزيي از كهكشان عظيمي است كه به دور خود در حال گردش است.

زيرا «فَلَك» چنان كه ارباب لغت گفته اند: در اصل، به معني برآمدن پستان دختران و شكل دوراني به خود گرفتن است، سپس به قطعاتي از زمين كه مدور است و يا اشياء مدور ديگر، اطلاق شده، و از همين رو، به مسير دوراني كواكب نيز اطلاق مي شود.

جمله «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»، به عقيده بسياري از مفسران، اشاره به هر يك از خورشيد، ماه و ستارگان است كه براي خود، مسير و مداري دارند،

هر چند، نام ستارگان، قبلاً در آيات ذكر نشده، ولي با توجه به ذكر «ليل» (شب) و قرين بودن ستارگان با ماه و خورشيد، فهم اين معني، از جمله مزبور بعيد به نظر نمي رسد، به خصوص كه «يَسْبَحُونَ» به صورت صيغه جمع آمده است.

اين تفسير، نيز وجود دارد كه: اين جمله، اشاره به هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز بوده باشد، چرا كه، شب و روز هر كدام براي خود، مداري دارند، و دقيقاً دور كره زمين گردش مي كنند، تاريكي، نيمي از كره زمين را، هميشه پوشانده، و روشنايي نيم ديگر را، و اين دو در بيست و چهار ساعت يك دور تمام به گرد زمين مي گردند.

تعبير به «يَسْبَحُونَ» از ماده «سباحت» كه طبق نقل «راغب» در «مفردات» در اصل به معني حركت «سريع» در آب و هوا است اشاره، به حركت سريع كرات آسماني مي كند، و آنها را تشبيه به موجودات عاقلي كرده است كه با سرعت به گردش خود ادامه مي دهند، امروز، نيز اين حقيقت ثابت شده كه اجرام آسماني با سرعتهاي بسيار عجيب و گاه سرسام آوري، در مسير خود حركت دارند.

41- زمر/5

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ

آسمانها و زمين را به حقّ آفريد. شب را به روز در مى پيچد، و روز را به شب در مى پيچد و آفتاب و ماه را تسخير كرد. هر كدام تا مدّتى معيّن روانند. آگاه باش كه او همان شكست ناپذير آمرزنده است.براي تثبيت اين واقعيت كه خدا هيچ نيازي به مخلوقات ندارد، و

نيز براي بيان نشانه هايي از توحيد و عظمتش مي فرمايد: «خداوند همه آسمانها و زمين را به حق آفريد» (خلق السموات و الارض بالحق).

حق بودن آن دليل بر اين است كه هدفي بزرگ در كار بوده كه آن چيزي جز تكامل موجودات، و در پيشاپيش آنها انسان، و سپس منتهي شدن به رستاخيز نيست.

بعد از بيان اين آفرينش بزرگ به گوشه اي از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده، مي گويد: «او شب را بر روز مي پيچد و روز را بر شب».

چه تعبير جالبي؟ اگر انساني بيرون كره زمين ايستاده باشد و به منظره حركت وضعي زمين به دور خودش و پيدايش شب و روز بر گرد آن نگاه كند، مي بيند كه گويي به طور مرتب از يكسو نوار سياه رنگ شب بر روشنايي روز پيچيده مي شود و از سوي ديگر نوار سفيد رنگ روز بر سياهي شب، و با توجه به اينكه «يكور» از ماده «تكوير» به معني پيچيدن است و مخصوصاً ارباب لغت پيچيدن عمامه و دستار را به دور سر نمونه اي از آن مي شمارند، نكته لطيفي كه در اين تعبير قرآني، نهفته است روشن مي شود، هر چند بسياري از مفسران بر اثر عدم توجه به اين نكته مطالب ديگري ذكر كرده اند كه چندان مناسب با مفهوم «تكوير» نيست، نكته اين است كه زمين كروي است و به دور خود گردش مي كند، و بر اثر اين گردش، نوار سياه شب، و نوار سفيد روز، دائماً گرد آن مي گردند، گويي از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوي ديگر نوار سياه بر سفيد پيچيده مي شود.

به هر حال قرآن مجيد در مورد نظام «نور» و «ظلمت» و پيدايش شب و روز تعبيرات گوناگوني دارد كه هر كدام به نكته اي اشاره مي كند و از زاويه خاصي به آن مي نگرد:

گاه مي گويد: يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل:

«شب را در روز تدريجاً وارد مي كند، و روز را در شب» (فاطر -13).

در اينجا سخن از ورود مخفيانه و بي سر و صداي شب در روز و روز در شب است.

و گاه مي گويد: يغشي الليل النهار: «خداوند پرده هاي ظلماني شب را بر روز مي پوشاند» (اعراف -54) و در اينجا شب به پرده اي ظلماني تشبيه شده كه گويي بر روشنايي روز مي افتد و آن را پنهان مي سازد.

و در آيات مورد بحث سخن از «تكوير» و پيچيده شدن اين دو بر يكديگر است كه آن نيز نكته اي دارد كه در بالا به آن اشاره شد.

سپس به گوشه ديگر از تدبير و نظم اين جهان پرداخته مي گويد: «او خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد كه هر كدام تا سرآمد معيني به حركت خود ادامه مي دهند» (و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي).

نور خورشيد در حركتي كه به گرد خود دارد، يا حركتي كه با مجموع منظومه شمسي به سوي نقطه خاصي از كهكشان پيش مي رود كمترين بي نظمي از خود نشان مي دهد، و نه ماه در حركت خود به دور زمين و به دور خودش، و در همه حال سر بر فرمان او دارند، «مسخر قوانين آفرينش» اويند، و تا سرآمد عمرشان به وضع خود ادامه مي دهند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه

منظور از تسخير خورشيد و ماه «مسخر شدن آنها براي انسان» به اذن پروردگار باشد، چنانكه در آيه 33 سوره ابراهيم آمده است و سخر لكم الشمس و القمر دائبين: «او خورشيد و ماه كه دائماً درحركتند مسخر شما قرار داده.»

ولي با توجه به جمله هاي قبل و بعد در آيه مورد بحث، و نيز با توجه به اينكه تعبير به «لكم» در آيه مورد بحث وجود ندارد اين معني بعيد به نظر مي رسد.

در پايان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف و عنايت مي فرمايد: «بدانيد او عزيز غفار است!»

به مقتضاي عزت و قدرت بي انتهايش هيچ گنهكار و مشركي نمي تواند از چنگال عذابش بگريزد، و به مقتضاي غفاريتش پرده بر روي عيوب و گناهان توبه كاران مي افكند و آنها را در سايه رحمتش قرار مي دهد.

42- مومن/64

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَالسَّمَاء بِنَاء وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ

خدا [همان] كسى است كه زمين را براى شما قرارگاه ساخت و آسمان را بنايى [گردانيد] و شما را صورتگرى كرد و صورتهاى شما را نيكو نمود و از چيزهاى پاكيزه به شما روزى داد. اين است خدا پروردگار شما! بلند مرتبه و بزرگ است خدا، پروردگار جهانيان.«بناء» چنان كه «ابن منظور» در «لسان العرب» مي گويد: به معني خانه هايي است كه اعراب باديه نشين از آن استفاده مي كردند، مانند خيمه ها و سايبانها و نظائر آن.

چه تعبير جالبي است كه آسمان را به خيمه اي تشبيه كرده كه اطراف زمين را گرفته، البته منظور از «آسمان» در اينجا بيشتر همان جو و هواي فشرده اي است كه گرداگرد زمين

را فرا گرفته، و همچون خيمه اي بر تمام كره زمين كشيده شده است.

اين خيمه بزرگ الهي هم از شدت تابش نور آفتاب مي كاهد كه اگر نبود اشعه آفتاب، و همچنين اشعه مرگبار كيهاني، موجود زنده اي را بر زمين نمي گذاشت، و به همين دليل مسافران فضايي مجبورند دائماً در برابر اين پرتوها از لباسهاي مخصوص سنگين و گران قيمتي استفاده كنند.

بعلاوه اين خيمه جلو سقوط سنگهاي آسماني را كه پيوسته به كره زمين جذب مي شوند مي گيرد، و آنها را در نخستين برخورد به خاطر سرعت و فشاري كه دارند آتش مي زند تا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.

و اين همان چيزي است كه در «آيه 32 سوره انبياء» از آن تعبير به «سقف محفوظ» شده است: و جعلنا السماء سقفا محفوظا

43- فصلت/9-10

قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ * وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاء لِّلسَّائِلِينَ *

بگو: «آيا اين شماييد كه واقعاً به آن كسى كه زمين را در دو هنگام آفريد، كفر مى ورزيد و براى او همتايانى قرار مى دهيد؟ اين است پروردگار جهانيان.» * و در [زمين]، از فراز آن [لنگرآسا] كوهها نهاد و در آن خير فراوان پديد آورد، و مواد خوراكى آن را در چهار روز اندازه گيرى كرد [كه] براى خواهندگان، درست [و متناسب با نيازهايشان] است. *در اينجا سؤال مهمي مطرح است و آن اينكه:

چگونه در اين آيات آفرينش زمين را در دو روز، و كوهها و بركات و غذاها را در چهار روز، و در دنباله اين آيات، آفرينش آسمانها را نيز در

دو روز ذكر كرده كه مجموعاً هشت روز مي شود؟ در حالي كه در آيات فراواني از قرآن مجيد آفرينش آسمانها و زمين مجموعاً در شش روز، يا به تعبير ديگر در شش دوران، بيان شده است.

مفسران در پاسخ اين سؤال دو راه را انتخاب كردند:

راه اول كه مشهور و معروف است اين كه: آنجا كه مي گويد «اربعة ايام» (چهار روز) منظور تتمه چهار روز است، به اين ترتيب در دو روز اول از اين چهار روز زمين آفريده شد، و در دو روز بعد ساير خصوصيات زمين، به اضافه خلقت آسمانها در دو روز مجموعاً شش روز (شش دوران) مي شود.

نظير اين تعبير در زبان عرب و تعبيرات فارسي نيز وجود دارد كه في المثل گفته مي شود: از اينجا تا مكه ده روز طول مي كشد، و تا مدينه پانزده روز، يعني پنج روز فاصله مكه و مدينه است و ده روز فاصله اينجا تا مكه.

البته اگر آيات متعدد آفرينش در شش روز نبود چنين تفسيري پذيرفته نمي شد، ولي از آنجا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مي كنند، و قرينه يكديگر مي شوند، تفسير بالا بخوبي قابل قبول است.

راه ديگري كه تعداد كمي از مفسران آن را انتخاب كرده اند اين است كه: اربعة ايام (چهار روز) مربوط به آغاز خلقت نيست بلكه اشاره به فصول چهارگانه سال است كه مبداء پيدايش ارزاق و پرورش مواد غذايي انسانها و حيوانات است.

ولي اين تفسير علاوه بر اينكه هماهنگي را در ميان جمله هاي آيات فوق تأمين نمي كند چرا كه در مورد خلقت زمين و آسمان «يوم» به معني دوران آغاز پيدايش است، طبق اين تفسير

«يوم» در مورد خصوصيات زمين و مواد غذايي به معني فصول سال مي باشد كه پيوسته تكرار مي گردد.

بعلاوه نتيجه آن اين است كه از شش روز آفرينش تنها از دو روز مربوط به خلقت زمين، و دو روز مربوط به خلقت آسمانها، بحث شده، اما دو روز باقيمانده كه مربوط به خلقت موجوداتي است كه ميان زمين و آسمان قرار دارند (مابينهما) سخني به ميان نيامده است.

به هر حال تفسير اول از جهاتي مناسبتر به نظر مي رسد.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه «روز» در آيات فوق هرگز به معني روز معمولي نيست، چرا كه قبل از آفرينش زمين و آسمان اصلاً روز به اين معني وجود نداشت، بلكه منظور از آن دورانهاي آفرينش است كه گاه ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده.

در اينجا دو نكته ديگر باقي مي ماند كه بايد به آن توجه كرد:

نخست اينكه منظور از «بارك فيها» چيست؟ ظاهر اين است كه اشاره به معادن و منابع زيرزميني و روي زميني و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايه بركت و استفاده همه موجودات زنده زمين مي باشد.

در اينكه تعبير به «في اربعة ايام» (در چهار روز) مربوط به آفرينش كداميك از موضوعاتي است كه در آيه ذكر شده بعضي از مفسران چنين تصور كرده اند كه تنها به مسأله «اقوات» (مواد غذايي) مربوط است، در حالي كه چنين نيست، بلكه مربوط به هر سه قسمت مذكور در آيه است (آفرينش كوهها، آفرينش منابع و بركات زمين، و آفرينش مواد غذايي) زيرا در غير اين صورت بعضي از اين امور داخل در ايامي كه در اين

آيات آمده است نخواهد بود و اين با نظام آيات تناسب ندارد.

44- فصلت/11-12

ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ * فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

سپس آهنگ، [آفرينشِ] آسمان كرد، و آن بخارى بود. پس به آن و به زمين فرمود: «خواه يا ناخواه بياييد.» آن دو گفتند: «فرمان پذير آمديم.» * پس آنها را [به صورت] هفت آسمان، در دو هنگام مقرّر داشت و در هر آسمانى كار [مربوط به] آن را وحى فرمود، و آسمان [اين] دنيا را به چراغها آذين كرديم و [آن را نيك] نگاه داشتيم؛ اين است اندازه گيرىِ آن نيرومند دانا.در اين دو آيه نكات مهمي است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:

1- تعبير به «ثم» (سپس) معمولاً براي تأخير در زمان مي آيد، ولي گاه به معني تأخير در بيان مي باشد.

اگر به معني اول باشد مفهومش اين است كه آفرينش آسمانها بعد از خلقت زمين و آفرينش كوهها و معادن و مواد غذايي صورت گرفته است، ولي اگر به معني دوم باشد هيچ مانعي ندارد كه آفرينش آسمانها قبلاً صورت گرفته، و زمين بعد از آن، ولي به هنگام بيان كردن نخست از زمين و ارزاق و منابع آن كه مورد توجه و نياز انسانهاست شروع كرده، سپس به شرح آفرينش آسمان پرداخته است.

معني دوم گذشته از اينكه با اكتشافات علمي هماهنگ تر است با آيات ديگر قرآن نيز موافقت دارد چرا كه در سوره نازعات چنين مي فرمايد أأنتم اشد خلقا ام السماء بناها رفع سمكها فسواها

و اغطش ليلها و اخرج ضحاها و الارض بعد ذلك دحاها اخرج منها مائها و مرعاها و الجبال ارساها متاعاً لكم و لانعامكم:

«آيا زنده شدن شما بعد از مرگ مهمتر است، يا آفرينش آسمان؟ خداوند آن را بيان كرد و برافراشت و منظم ساخت، شب آن را تاريك، و روز آن را آشكار ساخت، و زمين را بعد از آن گسترد، آبهاي دروني آن و گياهان و چراگاههاي آن را خارج نمود، و كوهها را بعد از آن پابرجا ساخت، تا وسيله زندگي براي شما و چهارپايانتان فراهم گردد» (نازعات 27-33).

اين آيه به خوبي روشن مي سازد كه گسترش زمين و جوشيدن چشمه ها و پيدايش درختان و مواد غذايي، همه بعد از آفرينش آسمانها صورت گرفته است، در حالي كه اگر «ثم» را به تأخير زماني تفسير كنيم بايد بگوييم همه اينها قبل از آفرينش آسمان صورت گرفته، و از آنجا كه كلمه بعد ذلك به روشني همه اينها را بعد از آن مي شمرد، تفسير ثم به تأخير بياني روشن به نظر مي رسد.

2- «استوي» از ماده «استواء» در اصل به معني اعتدال يا مساوات دو چيز با يكديگر است، ولي به طوري كه بعضي از ارباب لغت و مفسران گفته اند اين ماده هنگامي كه با «علي» متعدي شود به معني «استيلاء و سلطه بر چيزي» است، مانند الرحمن علي العرش استوي «خداوند بر عرش استيلا دارد» (طه _ 5).

و هنگامي كه با «الي» متعدي شود به معني «قصد» مي آيد، مانند آيه مورد بحث كه مي فرمايد: ثم استوي الي السماء: «سپس اراده آفرينش آسمان كرد».

3- جمله «هي دخان»: «آسمانها در آغاز به

صورت دود بود» نشان مي دهد كه آغاز آفرينش آسمانها از توده گازهاي گسترده و عظيمي بوده است، و اين با آخرين تحقيقات علمي در مورد آغاز آفرينش كاملاً هماهنگ است.

هم اكنون نيز بسياري از ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اي از گازها و دخان هستند.

4- جمله «فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً»: «خداوند به آسمان و زمين فرمود به شكل خود درآييد از روي اطاعت يا اكراه» به اين معني نيست كه واقعاً سخني با لفظ گفته شده باشد، بلكه گفته خداوند همان فرمان تكويني، و اراده او بر امر آفرينش است، و تعبير به «طوعاً او كرهاً» اشاره به اين است كه اراده قطعي خداوند به شكل گرفتن آسمانها و زمين تعلق يافته بود و در هر صورت مي بايست آن مواد به چنين صورت مطلوبي درآيند بخواهند يا نخواهند.

5- جمله «اتينا طائعين»: ما از روي اطاعت شكل نهايي به خود گرفتيم اشاره به اين است كه مواد تشكيل دهنده آسمان و زمين از نظر تكوين و آفرينش كاملاً تسليم اراده و فرمان خدا بود، اشكال لازم را به خود پذيرفت، و هيچگونه مقاومتي در برابر اين فرمان الهي از خود نشان نداد.

به هر حال روشن است كه آن «امر» و اين «امتثال» جنبه تكليفي و تشريعي نداشته، بلكه صرفاً از نظر تكوين صورت گرفته است.

6- جمله «فقضاهن سبع سماوات في يومين»: «آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد» اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمانها است كه هر دوراني از آن ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده، و هر دوران به نوبه خود

به ادوار ديگري تقسيم مي شود، اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاي فشرده به مايع و مواد مذاب، و دوران تبديل مواد مذاب به جامد بوده باشد.

استعمال «يوم» و معادل آن در فارسي (واژه روز) و در لغات ديگر به معني «دوران» بسيار رايج و متداول است، و حتي در كلمات روزمره ما فراوان ديده مي شود، في المثل مي گوييم انسان در زندگي يكروز گرفتار ناكامي مي شود و روز ديگر پيروز مي گردد، اشاره به تركيب زندگي از دورانهاي مختلف شكست و پيروزي است.

7- عدد «سبع» (هفت) ممكن است در اينجا «عدد تكثير» باشد يعني آسمانهاي فراوان و كرات بيشماري آفريديم، و نيز ممكن است «عدد تعداد» باشد، يعني عدد آسمانها درست هفت است، با اين قيد كه تمام آنچه از كواكب و ستارگان ثوابت و سيارات را مي بينيم طبق گواهي جمله بعد در اين آيه جزء آسمان اول است. به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعه بزرگ تشكيل يافته كه تنها يك مجموعه آن در برابر ديدگان انسانها قرار گرفته، دستگاههاي علمي و تحقيقاتي انسان به ماوراء اين منطقه يعني غير از آسمان اول نفوذ نكرده است.

اما شش عالم ديگر چگونه است؟ و از چه تشكيل يافته؟ جز خدا نمي داند.

8- جمله «و اوحي في كل سماء امرها»: «در هر آسماني فرمان خود را وحي كرد و نظام لازم را به آنها بخشيد» اشاره به اين است كه تنها با آفرينش آسمانها مسأله تمام نشد، بلكه در هر كدام آنها موجودات و مخلوقات و نظام و تدبير خاصي مقرر فرمود كه هر يك به تنهايي نشانه اي از عظمت و علم و قدرت

او است.

9- جمله «و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا»: «آسمان پايين را به چراغهاي روشن ستارگان زينت بخشيديم و در آن شهاب هايي كه پهنه آسمان را از شياطين حفظ مي كنند آفريديم» دليل بر اين است كه همه ستارگان زينت بخش آسمان اول مي باشند و در نظر انسانها همانند چراغ هايي هستند كه از سقف اين آسمان نيلگون آويزان شده است، و نه تنها زينت آسمانند و با تلألؤ خاص و چشمك زدنهاي پر معني و پي در پي قلب عاشقان اسرار آفرينش را به سوي خود جذب مي كنند، و ترانه توحيد سر مي دهند، بلكه در شبهاي تاريك براي گمشدگان بيابانها چراغ هايي هستند كه هم با روشنايي خود راهنمايي مي كنند، و هم سمت و جهت حركت را معين مي سازند.

«شهب» كه در حس ما به صورت ستارگان سريع السيري در آسمان ظاهر مي شوند تيرهايي هستند كه بر قلب شياطين مي نشينند، و پهنه آسمان را از نفوذ آنها حفظ مي كنند.

آنچه به عنوان يك احتمال مي توان در اينجا گفت اين است اين گونه بيانات در كلام الهي از قبيل امثالي است كه براي روشن شدن حقايق غير حسي در لباس حسي ذكر مي شود، همانگونه كه خداوند مي فرمايد و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون: «اينها مثلهايي است كه براي مردم مي زنيم و جز عالمان آنها را درك نمي كنند» (عنكبوت _ 43) و امثال اين تعبيرات در قرآن فراوان است، مانند عرش، كرسي، لوح، كتاب.

بنابراين منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است، يك عالم ملكوتي و ماوراء طبيعي است، كه از اين جهان محسوس، برتر و بالاتر است، و منظور از نزديك شدن شياطين به

اين آسمان براي استراق سمع و پرتاب كردن شهب به آنها آن است كه آنها مي خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده آگاهي يابند، ولي آنها شياطين را با انوار معنوي ملكوتي كه تاب تحمل آن را ندارند مي رانند.{الميزان، جلد 17، صفحه 130 (ذيل آيات سوره صافات).}

10- جمله «ذلك تقدير العزيز العليم»: «اين آفرينش و اندازه گيري خداوند قادر دانا است» در حقيقت مكملي است براي 9 جمله قبل و مجموعاً «عشره كامله اي» را تشكيل مي دهد و مي گويد: تمام آنچه در آسمان و زمين از آغاز آفرينش سپس دوران شكل گيري و نظم دقيق رخ داده، همه برنامه حساب شده اي داشته كه از ناحيه آن مبداء بي پايان علم و قدرت تنظيم گرديده، و انديشه و تفكر در هر كدام راهي به سوي آن مبداء بزرگ مي گشايد.

45- فصلت/37

وَمِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلَا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ

و از نشانه هاى [حضور] او شب و روز و خورشيد و ماه است؛ نه براى خورشيد سجده كنيد و نه براى ماه، و آن خدايى را سجده كنيد كه آنها را خلق كرده است اگر تنها او را مى پرستيد.شب مايه آرامش، روشنايي روز وسيله جنبش و حركت است، و اين دو توأماً چرخهاي زندگي انسانها را به گردش منظم و متناوبي درمي آورند كه اگر هر كدام جاويدان و يا حتي طولاني بود، زندگي تمام موجودات زنده دستخوش فنا مي شد، لذا كره ماه كه شبهايش معادل 15 شبانه روز زمين، و روزهايش به همين اندازه است به هيچ وجه قابل سكونت نيست، چرا كه در شب هاي سرد و

تاريكش همه چيز منجمد مي شود، و در روزهاي سوزانش همه چيز آتش مي گيرد، به همين دليل زندگي كردن موجودات زنده اي همچون انسان در آنجا غير ممكن است.

اما خورشيد منبع همه بركات مادي در منظومه ما است، نور و گرما و حركت و جنبش و نزول بارانها، و روئيدن گياهان، و رسيدن ميوه ها، حتي رنگهاي زيباي گلها همه از پرتو وجود او است.

ماه نيز روشني بخش شبهاي تار، و چراغ پرفروغ و زيباي رهروان بيابانها و گمشدگان صحراها است، و با جزر و مد خود نيز بركات فراواني مي آفريند.

ولي بخاطر همين بركات گروهي در مقابل اين دو كوكب پرفروغ آسمان سجده مي كردند و آنها را پرستش مي نمودند، آنها در عالم اسباب، متوقف مانده، بي آنكه مسبب الاسباب را ببينند.

لذا قرآن بعد از اين بيان بلافاصله مي گويد: «براي خورشيد و ماه سجده نكنيد، براي خدايي كه آفريننده آنها است سجده كنيد اگر مي خواهيد او را عبادت نماييد.»

شما چرا به سراغ سرچشمه اين بركات نمي رويد؟ چرا سر بر آستان او نمي ساييد؟ چرا موجوداتي را مي پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند، و داراي طلوع و غروبند و دستخوش انواع تغييرات.

بايد به سراغ كسي رفت كه حاكم و خالق اين قوانين است هرگز غروب و افولي ندارد و دست تغيير و دگرگوني به دامان كبريايش دراز نمي شود.

به اين ترتيب يكي از شعبه هاي گسترده شرك و بت پرستي را كه به صورت پرستش موجودات مختلف طبيعت كه داراي فوايدي هستند نفي مي كند، و به همه آنها پيام مي دهد به سراغ خالق اين موجودات برويد و در معلول متوقف نشويد، به دنبال علت العلل بگرديد.

در حقيقت در اين

آيه از نظام واحدي كه بر خورشيد و ماه و شب و روز حاكم است استدلال بر وجود خداوند يكتا شده و از خالقيت و حاكميت او براي لزوم عبادتش اتخاذ سند كرده است.

جمله «ان كنتم اياه تعبدون» در حقيقت اشاره به اين نكته دارد كه اگر قصد عبادت خدا را داريد غير او را حذف كنيد و چيزي را در عبادت او شريك قرار ندهيد، چرا كه عبادت او با عبادت ديگري هرگز جمع نمي شود.

46- شوري/29

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ

و از نشانه هاى [قدرتِ] اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از [انواع] جنبنده در ميان آن دو پراكنده است، و او هر گاه بخواهد بر گرد آوردن آنان تواناست.آسمانها با آن همه عظمت، با آن منظومه ها و كهكشان ها، و ميليونها ميليون ستاره عظيم و درخشان، آسمانها با آن نظامي كه انسان از مطالعه آن در حيرت فرو مي رود، و زمين با انواع منابع حياتيش، با گياهان متنوع و رنگارنگ، و گلها و ميوه ها، با انواع مواهب و بركات، و انواع زيبايي هايش، همه آيات و نشانه هاي او است اين از يكسو.

از سوي ديگر جنبندگان زمين و آسمان، انواع پرندگان، صدها هزار نوع حشرات، انواع حيوانات وحشي و اهلي، و خزندگان، و ماهيان بسيار كوچك و ظريف و غول پيكر و عظيم، و انواع آبزيان و عجايب و شگفتي هايي كه در ساختمان هر يك از آنها به كار رفته، و از همه مهمتر در اصل حقيقت «حيات» و زندگي و اصول اسرارآميزي كه بر آن حاكم است كه هنوز بعد از هزاران سال مطالعه ميليونها

دانشمند، كسي به عمق آن نرسيده، همه و همه آيات خدا است.

جالب اينكه «دابة» هم موجودات زنده ذره بيني را شامل مي شود كه داراي حركت ظريف و مرموزي است، و هم حيوانات غول پيكري كه دهها متر طول و دهها تن وزن دارد، هر يك به نوعي تسبيح حق مي گويند، و ثناخوان او هستند و با زبان حال بيانگر عظمت و قدرت علم بي پايان او.

و در پايان آيه مي فرمايد: «او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنها است»

در اين كه منظور از جمع كردن تمام جنبندگان در اين آيه چيست؟ بسياري از مفسران آن را به معني جمع براي حساب و جزاي اعمال در قيامت دانسته اند، و مي توان آياتي را كه از قيامت به عنوان «يوم الجمع» ياد مي كند گواه بر اين معنا گرفت (مانند شوري-7 و تغابن-9).

در اين صورت سؤال پيش مي آيد كه آيا همه جنبندگان در قيامت محشور مي شوند، حتي غير انسانها؟ بلكه گاه گفته مي شود كه دابة (جنبنده) معمولاً به غير انسانها اطلاق مي شود، در اين صورت اين مشكل مطرح خواهد شد كه چگونه جنبندگان غير انسان حشر و حساب دارند در حالي كه عقل و شعور و تكليفي ندارند؟

زندگي بسياري از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزي است كه روشنگر سطح عالي فهم و شعور آنها است؛ كيست كه درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدّن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخناني نشنيده باشد، و بر درك و شعور تحسين آميز آنها آفرين نگفته باشد؟ گر چه بعضي ميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزي بدانند، امّا هيچ دليلي بر اين

موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه بدون عقل) انجام مي شود.

چه مانعي دارد كه اين اعمال همان طور كه ظواهرشان نشان مي دهد ناشي از عقل و درك باشد؟ بسيار مي شود كه حيوانات بدون تجربه قبلي در برابر حوادث پيش بيني نشده دست به ابتكار مي زنند، مثلاً گوسفندي كه در عمرش گرگ را نديده براي نخستين بار كه آن را مي بيند به خوبي خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده، و به هر وسيله كه بتواند براي دفاع از خود و نجات از خطر متوسّل مي شود.

علاقه اي كه بسياري از حيوانات تدريجاً به صاحب خود پيدا مي كنند شاهد ديگري براي اين موضوع است، بسياري از سگ هاي درّنده و خطرناك نسبت به صاحبان خود و حتّي فرزندان كوچك آنان مانند يك خدمتگزار مهربان رفتار مي كنند.

داستان هاي زيادي از وفاي حيوانات و اينكه آنها چگونه خدمات انساني را جبران مي كنند در كتاب ها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمي توان افسانه دانست.

و مسلّم است آنها را به آساني نمي توان ناشي از غريزه دانست، زيرا غريزه معمولاً سرچشمه كارهاي يكنواخت و مستمر است، امّا اعمالي كه در شرايط خاصي كه قابل پيش بيني نبوده به عنوان عكس العمل انجام مي گردد به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه.

اين احتمال نيز در تفسير آيه مورد بحث وجود دارد كه منظور از «جمع» نقطه مقابل «بث» (پراكندن) است، به اين معني كه «بث» اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مي فرمايد هر گاه خدا بخواهد آنها را «جمع» كرده و نابود يا منقرض مي سازد.

همانگونه كه در طول

تاريخ تاكنون بسياري از انواع جنبندگان در روي زمين گسترش عجيبي پيدا كرده، و در زماني بعد از آن منقرض و جمع شده اند، هم گسترش آنها به دست خدا است و هم جمع آنها، و در حقيقت شبيه آياتي است كه مي گويد: حيات دهنده خدا است، و ميراننده هم او است.

در اين صورت مسأله حساب وجزاي حيوانات در اين آيه مطرح نخواهد شد.

از نكات قابل ملاحظه اي كه از اين آيات استفاده مي شود اين است كه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمانها دارد، گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعي در اين زمينه قضاوت نمي كنند، همين قدر سربسته مي گويند: در ميان كواكب آسمان به احتمال قوي ستارگان زيادي هستند كه داراي موجودات زنده اند، ولي قرآن با جمله «و ما بث فيهما من دابة» (آنچه در آسمان و زمين از جنبندگان گسترده است)، با صراحت اين حقيقت را اعلام مي دارد كه در پهنه آسمان نيز جنبندگان زنده فراوان است.

و اين كه بعضي از مفسران احتمال داده اند «فيهما» منحصر به كره زمين باشد بسيار بعيد به نظر مي رسد، زيرا «ضمير تثنيه» است و به آسمان و زمين هر دو برمي گردد، همانگونه كه تفسير دابة به فرشتگان آسمان تفسيري است بسيار بعيد، چرا كه «دابة» معمولا به جنبندگان مادي اطلاق مي شود.

اين معني از آيات متعدد ديگر قرآن مجيد نيز استفاده مي شود.

در حديث معروفي از امير مؤمنان امام علي بن ابيطالب نقل شده است كه فرمود: هذه النجوم التي في السماء مدائن مثل المدائن التي في الارض مربوطة كل مدينة الي عمود من نور: «اين ستارگاني كه در آسمان است شهرهايي همچون شهرهاي زمين دارد،

هر شهري با شهر ديگر (هر ستاره اي با ستاره ديگر) با ستوني از نور مربوط است»{سفينة البحار، ماده نجم، جلد 20، صفحه 574 نقل از تفسير علي بن ابراهيم قمي.}

47- جائيه/5

وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

و [نيز در] پياپى آمدن شب و روز، و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به [وسيله] آن، زمين را پس از مرگش زنده گردانيده است؛ و [همچنين در] گردش بادها [به هر سو،] براى مردمى كه مى انديشند نشانه هايى است.مسأله نظام «نور و ظلمت» و آمد و شد شب و روز كه هر يك با نظم خاصي جانشين و خليفه ديگري مي شود بسيار حساب شده و شگفت انگيز است، هر گاه روز دائمي بود يا فوق طولاني آنقدر حرارت بالا مي رفت كه تمام موجودات زنده مي سوختند، و هرگاه شب جاويدان بود و يا بسيار طولاني همه از شدت سرما منجمد مي شدند!

اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه اختلاف به معني جانشيني يكديگر نباشد بلكه اشاره به همان تفاوتي است كه شب و روز در فصول سال پيدا مي كنند و بر اثر آن محصولات مختلف، گياهان و ميوه ها و نزول برف و باران و بركات ديگر عائد انسانها مي شود.

جالب اينكه دانشمندان مي گويند با تمام تفاوتي كه مناطق مختلف روي زمين از نظر طول شب و روز دارند اگر مجموع ايام سال را حساب كنيم تمام مناطق دقيقاً به اندازه هم از نور آفتاب بهره مي گيرند!

در مرحله دوم از رزق حياتبخش آسماني، يعني باران، سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش

كلامي است، و نه در قدرت احياگريش سخني، و همه جا نشانه زندگي و طراوت و زيبايي است.

چرا چنين نباشد در حالي كه قسمت اصلي بدن انسان و بسياري از جانداران ديگر و گياهان را همين آب تشكيل مي دهد.

و در مورد سوم سخن از وزش بادها است بادهايي كه هواي پر اكسيژن زنده را جابجا مي كنند، و در اختيار جانداران مي گذارند، هواي آلوده به كربن را براي تصفيه به دشتها و جنگلها و صحراها مي فرستند، و پس از تصفيه به شهرها و آباديها مي برند، و عجب اينكه اين دو دسته از موجودات زنده يعني «حيوانات» و «گياهان» درست بر ضد هم عمل مي كنند، اولي اكسيژن را مي گيرد و گاز كربن مي دهد، و دومي كربن را مي گيرد و اكسيژن مي دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد، و با گذشت زمان ذخيره هواي مفيد زمين نابود نشود.

وزش بادهايي كه علاوه بر اين، تلقيح گر گياهان، و باروركننده آنها، و افشاننده انواع بذرها در سرزمينهاي مختلف، و پرورش دهنده مراتع طبيعي و جنگلها، و موج آفرين در دل اقيانوسهاست، موجي كه به دريا حيات و حركت مي بخشد، و آب را از عفونت و فساد حفظ مي كند، و نيز همين بادها كشتيها را بر صفحه اقيانوسها به حركت درمي آورد.

48- ذاريات/7

وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ

سوگند به آسمان مشبكبراي «حبك» (بر وزن كتب) جمع حباك (بر وزن كتاب) در لغت معاني بسياري گفته شده، از جمله: راهها و چين و شكن هايي كه بر اثر بادها روي رمل هاي بيابان، و يا صفحه آب، و يا ابرهاي آسمان پيدا مي شود.

به موهاي «مجعد» نيز «حبك» گفته مي شود.

گاه «حبك» را به معني زيبايي و زينت

تفسير كرده اند.

و همچنين به معني شكل موزون و مرتب.

و ريشه اصلي آن كه «حبك» (بر وزن كبك) است به معني بستن و محكم كردن است.

به نظر مي رسد كه همه اين معاني به يك معني بازمي گردد، و آن چين و شكن هاي زيبايي است كه در ميان امواج، ابرهاي آسمان، رمل هاي بيابان و موهاي سر پيدا مي شود.

و اما تطبيق اين معني بر آسمان يا به خاطر اشكال مختلف توده هاي ستارگان و صورتهاي فلكي است و يا به خاطر موجهاي جالبي است كه در ابرهاي آسماني پيدا مي شود، و گاه به قدري زيبا است كه مدتها چشم هاي انسان را متوجه خود مي سازد و يا توده هاي عظيم كهكشان ها است كه همچون پيچ و خمهاي موهاي مجعد بر صفحه آسمان ظاهر مي شود، مخصوصاً عكسهاي جالبي كه دانشمندان به وسيله تلسكوپها از اين كهكشان ها برداشته اند، كاملاً موهاي مجعد و پيچيده را تداعي مي كند.

بنابراين معني، قرآن به آسمان و اين كهكشان هاي عظيم كه در آن روز چشم تيزبين علم و دانش بشر هنوز به آن نيفتاده بود سوگند ياد مي كند.

با توجه به اينكه اين معاني منافاتي با هم ندارند ممكن است همه آنها در اين سوگند جمع باشند. در آيه 17 سوره مؤمنون نيز مي خوانيم و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق: «ما بر فراز شما هفت راه آفريديم» كه اشاره به تنوع و كثرت آسمانها و كرات و كهكشان ها و عوالم مختلف است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه ريشه اصلي «حبك» مي تواند اشاره به استحكام آسمانها و پيوند محكم كرات با يكديگر مانند سيارات منظومه شمسي با قرص خورشيد بوده باشد.

49- ذاريات/74-48

وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ

وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ * وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ

و آسمان را به قدرت خود برافراشتيم، و بى گمان، ما [آسمان] گستريم. * و زمين را گسترانيده ايم و چه نيكو گسترندگانيم.«ايد» (بر وزن صيد) به معني قدرت و قوت است، و در آيات قرآن مجيد كراراً به اين معني آمده است، و در اينجا اشاره به قدرت كامله خداوند بزرگ در آفرينش آسمانها دارد.

نشانه هاي اين قدرت عظيم هم در عظمت آسمانها و هم در نظام خاصي كه بر آنها حاكم است به خوبي آشكار مي باشد.

در اينكه منظور از «انا لموسعون» (ما پيوسته وسعت مي بخشيم) در اينجا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضي آن را به معني توسعه رزق از سوي خدا بر بندگان از طريق نزول باران دانسته اند، و بعضي آن را به معني گسترش رزق از هر نظر مي دانند، و بعضي نيز آن را به معني غني و بي نيازي خداوند تفسير كرده اند، چرا كه خزائن او آنقدر گسترده است كه با اعطاء رزق به خلايق هرگز پايان نمي پذيرد و كم نمي شود.

ولي با توجه به مسأله آفرينش آسمانها در جمله قبل و با توجه به كشفيات اخير دانشمندان در مسأله «گسترش جهان» كه از طريق مشاهدات حسي نيز تأييد شده است معني لطيف تري براي آيه مي توان يافت و آن اينكه خداوند آسمانها را آفريده و دائماً گسترش مي دهد.

علم امروز مي گويد: نه تنها كره زمين، بر اثر جذب مواد آسماني تدريجاً فربه و سنگين تر مي شود، بلكه آسمانها نيز در گسترشند، يعني ستارگاني كه در يك كهكشان قرار دارند به سرعت از مركز كهكشان دور مي شوند، حتي سرعت اين گسترش را در بسياري از مواقع اندازه گيري كرده اند.

در كتاب «مرزهاي نجوم» نوشته «فرد هويل» مي خوانيم: «تندترين سرعت عقب نشيني كرات كه تاكنون اندازه گيري شده نزديك به 66 هزار كيلومتر در ثانيه است! كهكشان هاي دورتر در نظر ما به اندازه اي كم نورند كه اندازه گيري سرعت آنها به سبب عدم نور كافي دشوار است، تصويرهايي كه از آسمان برداشته شده آشكارا اين كشف مهم را نشان مي دهد كه فاصله اين كهكشان ها بسيار سريعتر از كهكشان هاي نزديك افزايش مي يابد».

نامبرده سپس به بررسي اين سرعت در كهكشان هاي «ابر سنبله» و «اكليل» و «شجاع» و غير آن پرداخته و بعد از محاسبه، سرعت هاي عجيب و سرسام آوري را در اين ارائه مي دهد.{«مرزهاي نجوم»، ترجمه «رضا اقصي»، ص 338 تا 340}

چند جمله هم در اين زمينه از آقاي «جان الدر» بشنويد او مي گويد: «جديدترين و دقيق ترين اندازه گيري ها در طول امواجي كه از ستارگان پخش مي شود پرده از روي يك حقيقت عجيب و حيرت آور برداشته، يعني نشان داده است مجموعه ستارگاني كه جهان از آنها تشكيل مي يابد پيوسته با سرعتي زياد از يك مركز دور مي شوند، و هر قدر فاصله آنها از اين مركز بيشتر باشد بر سرعت سير آنها افزوده مي گردد، مثل اين است كه زماني كليه ستارگان در اين مركز مجتمع بوده اند، و بعد از آن از هم پاشيده، و مجموعه ستارگان بزرگي از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه مي شوند!

دانشمندان از اين موضوع چنين استفاده كرده اند كه جهان داراي نقطه شروعي بوده است.{«آغاز و انجام جهان»، صفحات 74-77 (با تلخيص)}

«ژرژ گاموف» در كتاب «آفرينش جهان» در اين زمينه چنين مي گويد: «فضاي جهان كه از ميلياردها كهكشان تشكيل يافته در يك حالت

انبساط سريع است، حقيقت اين است كه جهان ما در حال سكون نيست، بلكه انبساط آن مسلم است.

پي بردن به اينكه جهان ما در حال انبساط است كليد اصلي را براي گنجينه معماي جهان شناسي مهيا مي كند، زيرا اگر اكنون جهان در حال انبساط باشد لازم مي آيد كه زماني در حال انقباض بسيار شديدي بوده است»!{«آغاز و انجام جهان»، صفحات 74-77 (با تلخيص).}

تنها دانشمندان فوق نيستند كه به اين حقيقت اعتراف كرده اند، افراد ديگري نيز اين معني را در نوشته هاي خود آورده اند كه نقل كلمات آنها به درازا مي كشد.

جالب توجه اينكه تعبير به «انا لموسعون» (ما گسترش دهندگانيم) با استفاده از جمله اسميه و اسم فاعل دليل بر تداوم اين موضوع است و نشان مي دهد كه اين گسترش همواره وجود داشته، و همچنان ادامه دارد، و اين درست همان چيزي است كه امروز به آن رسيده اند كه تمام كرات آسماني و كهكشان ها در آغاز در مركز واحدي جمع بوده (با وزن مخصوص فوق العاده سنگين) سپس انفجار عظيم و بي نهايت وحشتناكي در آن رخ داده، و به دنبال آن اجزاي جهان متلاشي شده، و به صورت كرات درآمده، و به سرعت در حالت عقب نشيني و توسعه است.

اما در مورد خلقت زمين و تعبير به «ماهدون» تعبير لطيفي است كه نشان مي دهد خداوند زمين را با تمام وسايل استراحت براي زندگي انسانها «ممهد» و آماده ساخته است، زيرا «ماهد» از ماده «مهد» به معني گاهواره و يا هر محلي است كه براي استراحت آماده مي كنند، چنين محلي بايد آرام، مطمئن، محفوظ و گرم و نرم باشد و تمام اين شرايط در كره زمين

حاصل است.

به فرمان الهي از يكسو سنگ ها نرم و تبديل به خاك شده، و از سوي ديگر صلابت كوهها و پوسته سخت زمين آن را در برابر فشار جزر و مد مقاوم ساخته، از سوي سوم قشر هوايي كه گرداگرد آن را فرا گرفته، هم حرارت خورشيد را در خود نگه مي دارد، و همچون لحاف بزرگي بر اين بستر گسترده افتاده، و هم سپر نيرومندي است در برابر هجوم سنگ هاي آسماني كه آنها را به محض ورود به قلمرو زمين آتش زده، خاكستر مي كند.

و به اين ترتيب تمام شرايط آسايش از سوي خداوند براي پذيرايي از انسان كه ميهمان خدا در اين كره خاكي است فراهم شده است.

50- قمر/1

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ

نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه.در اين آيه از دو حادثه مهم سخن به ميان آمده: يكي نزديك شدن قيامت است كه عظيمترين دگرگوني را در عالم آفرينش همراه دارد و سرآغازي است براي زندگي نوين در جهان ديگر، جهاني كه عظمت و گستردگي آن براي ما زندانيان عالم دنيا قابل درك و توصيف نيست.

و حادثه ديگر معجزه بزرگ شق القمر است كه هم دليلي است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چيز و هم نشانه اي است از صدق دعوت پيغمبر گراميش.

قابل توجه اينكه سوره گذشته (سوره نجم) با جمله هائي پيرامون نزديكي قيامت پايان گرفت «ازفت الازفة» و اين سوره با همين معني آغاز مي شود و اين تأكيدي است بر اين موضوع كه قيامت نزديك است گر چه در مقياس عمر دنيا ممكن است هزاران سال طول بكشد، اما با توجه به مجموع عمر اين جهان از يكسو، و

با توجه به اينكه تمام عمر دنيا در برابر قيامت لحظه ي زودگذري بيش نيست منظور از اين تعبير روشن مي شود.

ذكر اين دو حادثه باهم، همان گونه كه جمعي از مفسران گفته اند، به خاطر آن است كه اصولاً ظهور پيامبر اكرم(ص) كه آخرين پيامبران الهي است خود از نشانه هاي نزديكي قيامت است، لذا در حديثي از خود پيامبر(ص) مي خوانيم كه فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين «مبعوث شدن من و قيامت همچون اين دو است (اشاره به دو انگشت مباركش كه در كنار هم قرار گرفته) {تفسير فخر رازي، جلد 29، ص 29}.

از سوي ديگر شكافتن ماه خود دليلي است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب و نمونه كوچكي است از حوادث عظميي كه در آستانه رستاخيز در اين جهان رخ مي دهد، چرا كه تمامي كواكب و ستارگان و زمين در هم مي ريزند و عالمي نو به جاي آنها ايجاد مي شود.

طبق روايات مشهور كه بعضي ادعاي تواتر آن نيز كرده اند مشركان نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر راست مي گوئي و تو پيامبر خدائي ماه را براي ما دو پاره كن! فرمود: اگر اين كار را كنم ايمان مي آوريد؟ عرض كردند آري _ و آن شب، شب چهاردهم ماه بود _ پيامبر(ص) از پيشگاه پروردگار تقاضا كرد آنچه را خواسته اند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد، و رسول الله آنها را يك يك صدا مي زد و مي فرمود: ببينيد»!{مجمع البيان و كتب تفسير ديگر ذيل آيه مورد بحث}.

نكته اي كه ذكر آن در اينجا لازم است اينكه بعضي از مفسران كه تحت تأثير پاره اي از القائات سوء قرار گرفته اند، و

هر گونه انجام عمل خارق عادتي را (جز قرآن) براي پيامبر اسلام(ص) منكر شده اند، با توجه به وضوح آيه فوق و كثرت رواياتي كه در اين زمينه در كتب علماي اسلام نقل شده به زحمت افتاده اند كه چگونه اين خارق عادت را توجيه كنند و طوري از كنار آن بگذرند كه جبنه اعجاز آن نفي شود.

ولي حق اين است كه مسأله «شق القمر» به صورت اعجاز انجام گرفته، و آيات بعد شواهد روشني بر اين امر در برابر دارد، چه خوب بود آنها در آن اعتقاد نادرست تجديد نظر مي كردند تا بدانند كه پيامبر اسلام(ص) نيز معجزات و خارق عادتي داشته، و اگر آياتي از قرآن آنرا نفي مي كند اشاره به «معجزات اقتراحي» است كه گروهي بهانه جو مطرح مي كردند، نه قصد پذيرش حق داشتند، نه بعد از انجام آن تسليم حق مي شدند، ولي معجزاتي كه براي تحقيق حقيقت مطالبه مي شد از سوي پيغمبر(ص) انجام مي گرفت، و شواهد فراواني بر اين امر در تاريخ زندگي آن حضرت وجود دارد.

نكته ها:

1- شق القمر يك معجزه بزرگ پيامبر اسلام(ص)

گر چه بعضي از كوتاه نظران اصرار دارند كه اين معجزه را طوري توجيه كنند كه از صورت يك خارق العاده خارج شود، چنانكه گفته اند: آيه فوق از آينده خبر مي دهد، و مربوط به «اشراط ساعت» يعني حوادث قبل از قيامت است، ولي قرائن متعددي در آيه وجود دارد كه تأكيد بر وقوع يك اعجاز مي كند، از جمله ذكر اين موضوع به صورت «فعل ماضي» كه نشان مي دهد «شق القمر» واقع شده است، همان گونه كه نزديكي رستاخيز با ظهور آخرين پيامبر نيز تحقق يافته.

بعلاوه اگر

سخن از معجزه نباشد هيچ تناسبي با نسبت سحر به پيامبر(ص) كه در آيه بعد آمده است ندارد، و همچنين با جمله «و كذبوا و اتبعوا اهوائهم» كه خبر از تكذيب آنها مي دهد هماهنگ نيست.

افزون بر اينها روايات فراواني در كتب اسلامي در زمينه وقوع اين اعجاز نقل شده كه در حد شهرت يا تواتر است، و لذا قابل انكار نمي باشد در اينجا به گفتاري از «فخر رازي» و «طبرسي» دو مفسر معروف اهل سنت و شيعه اشاره مي كنيم، فخر رازي مي گويد: «عموم مفسران معتقدند مراد از آيه اين است كه ماه شكافته شد، و روايات صحيحي نيز بر اين معني دلالت مي كند، و امكان عقلي آن نيز جاي ترديد نيست، و از سوي ديگر پيامبر صادق(ص) از آن خبر داده، بنابراين بايد آنرا پذيرفت، اما داستان عدم خرق و التيام در افلاك (طبق عقيده ابطال شده بطلميوسي) مطلبي بي اساس و غير علمي است، چرا كه با دلائل عقلي ثابت شده كه خرق و تخريب در آسمانها كاملاً ممكن است».

مرحوم طبرسي نيز در «مجمع البيان» مي گويد: مفسران اين آيه را مربوط به معجزه شق القمر در زمان پيامبر اكرم(ص) مي دانند، سپس تنها كسي را كه در جهت مخالف اين عقيده نام مي برد عطا و حسن و بلخي است كه با بي اعتنايي از قول آنها مي گذرد».

بعضي نقل كرده اند كه «حذيفه» صحابي مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع كثيري در مسجد مدائن نقل كرد و هيچكس بر او ايراد نگرفت، با اينكه بسياري از حاضران عصر پيامبر(ص) را درك كرده بودند (اين حديث را درالمنثور و قرطبي در ذيل آيه مورد بحث

آورده اند).

بنابراين نه با توجه به خود آيه و قرائن موجود در آن، و نه از نظر روايات، و اقوال مفسران، موضوع شق القمر قابل انكار نيست، البته در اينجا سؤالاتي وجود دارد كه به پاسخ آن خواهيم پرداخت.

2- شق القمر از نظر علوم روز

از سؤالات مهمي كه در اين بحث مطرح است اين است كه وقوع انشقاق و شكاف در اجرام آسماني اصولاً امكان دارد؟ يا اينكه علم آنرا به كلي نفي مي كند؟

پاسخ اين سؤال با توجه به مطالعات و اكتشافات دانشمندان فلكي چندان پيچيده نيست، زيرا اكتشافات مي گويد: چنين چيزي نه تنها محال نيست، بلكه بارها نمونه هاي آن مشاهده شده، هر چند در هر كدام عوامل خاصي مؤثر بوده است.

به تعبير ديگر: كراراً در دستگاه منظومه شمسي و ساير كرات آسماني انشقاقها و انفجارهائي روي داده است كه براي نمونه موارد زير را يادآور مي شويم:

الف _ پيدايش منظومه شمسي _ اين نظريه از سوي همه دانشمندان پذيرفته شده است كه تمام كرات منظومه شمسي در آغاز جزء خورشيد بود كه بعداً از آن جدا شده، و هر يك در مدار خود به گردش درآمده است.

منتها درباره عامل اين جدائي گفتگو است:

«لاپلاس» معتقد است عامل اين جدائي «نيروي گريز از مركز» در منطقه استوائي خورشيد بوده، به اين معني كه در آن هنگام كه خورشيد به صورت توده گاز سوزاني بود (و هم اكنون نيز چنين است) و به دور خود گردش مي كرد سرعت اين گردش در منطقه استوائي سبب شد كه قطعاتي از آن جدا گردد، و در فضا پراكنده شود، و به دور مركز اصلي

يعني خورشيد به گردش درآيد.

ولي تحقيقات بعضي ديگر از دانشمندان بعد از لاپلاس منتهي به فرضيه ديگري شده كه عامل اين جدائي را وقوع جزر و مدهاي شديدي در سطح خورشيد بر اثر عبور يك ستاره عظيم از نزديكي آن مي شمرد.

طرفداران اين فرضيه كه حركت وضعي خورشيد را در آن روزگار كافي براي توجيه جدائي قطعات از آن نمي دانند دست به سوي اين فرضيه دراز كرده، مي گويند: اين جزر و مد، امواج عظيمي در سطح خورشيد به وجود آورد، درست همانند سقوط قطعه سنگ عظيمي در يك اقيانوس، و بر اثر آن قطعاتي از خورشيد يكي پس از ديگري به خارج پرتاب شد، و به گرد كره مادر به گردش درآمد.

در هر حال عامل جدايي هر چه باشد مانع از اين نيست كه همه معتقدند پيدايش منظومه شمسي از طريق انشقاق و جدائيها صورت گرفته است.

ب _ «آستروئيدها» _ «آستروئيدها» قطعات سنگهاي عظيم آسماني هستند كه به دور منظومه شمسي در گردشند، و گاهي از آنها به كرات كوچك و «شبه سيارات» تعبير مي كنند، بزرگي چنان است كه قطر آن به 25 كيلومتر مي رسد، ولي غالباً از اين كوچكترند.

دانشمندان عقيده دارند آستروئيدها بقاياي سياره عظيمي هستند كه در مداري ميان مدار «مريخ» و مدار «مشتري» در حركت بوده، سپس بر اثر عوامل نامعلومي منفجر و شكافته شده است.

تاكنون بيش از 5 هزار آستروئيد كشف و مشاهده شده، و عده زيادي از آنها كه بزرگتر هستند نامگذاري، و حجم و مقدار و مدت حركت آنها به دور خورشيد محاسبه شده است، بعضي از فضاشناسان براي آستروئيدها اهميت خاصي قائلند، و

معتقدند احياناً مي توان از آنها به عنوان پايگاهي براي مسافرت به نقاط دوردست فضا استفاده كرد!

اين نمونه ي ديگري از انشقاق در اجرام آسماني است.

ج _ «شهابها» _ «شهابها» سنگهاي بسيار كوچك آسماني هستند كه گاه از اندازه فندق تجاوز نمي كنند، و به هر حال با سرعت شديدي در مدار خاصي بر گرد خورشيد در گردشند، و گاه كه مسير آنها با مدار كره زمين تقاطع پيدا مي كند، به سوي زمين جذب مي شوند.

اين سنگهاي كوچك بر اثر شدت برخورد با هوائي كه زمين را احاطه كرده، به خاطر سرعت سرسام آوري كه دارند، داغ و برافروخته و مشتعل مي شوند، و ما به صورت يك خط نوراني زيبا در لابلاي جو زمين آنها را مشاهده مي كنيم، و از آن به تير شهاب تعبير مي نمائيم.

و گاه تصور مي كنيم كه ستاره دوردستي است كه سقوط مي كند، در حالي كه شهاب كوچكي است كه در فاصله بسيار نزديكي آتش گرفته، و سپس خاكستر مي شود.

مدار گردش شهابها با مدار زمين در دو نقطه تماس دارد، به همين دليل در مرداد ماه و آبان ماه كه دو نقطه تقاطع دو مدار است شهابها بيشتر ديده مي شوند.

دانشمندان مي گويند: اينها بقاياي ستاره دنباله داري است كه بر اثر حوادث نامعلومي منفجر و از هم شكافته شده است.

اين هم نمونه ديگري از انشقاق در كرات آسماني.

به هر حال مسأله انفجار و انشقاق در كرات آسماني امري بي سابقه نيست، و هرگز از نظر علم محال نمي باشد تا گفته شود اعجاز به محال تعلّق نمي گيرد.

اينها همه در مورد انشقاق است ولي بازگشت آن به حال معمولي بر اثر نيروي جاذبه اي

كه ميان دو قطعه وجود دارد كاملاً امكان پذير است.

گرچه در هيئت قديم كه بر محور عقيده «بطلميوس» و افلاك نه گانه پوست پيازي اش، دور مي زد، چنان اين افلاك بلورين به هم پيوسته بودند كه خرق و التيام آنها از نظر جمعي محال بود، و لذا پيروان اين عقيده هم معراج جسماني را منكر بودند، و هم شق القمر را، چرا كه موجب شكافته شدن و سپس التيام در افلاك بود، ولي امروز كه فرضيه هيئت بطلميوسي به دست افسانه ها و اسطوره هاي خيالي سپرده شده، و اثري از آن افلاك نه گانه باقي نمانده، زمينه اي براي اين سخنان باقي نيست.

شايد اين نكته نياز به يادآوري ندارد كه شق القمر تحت يك عامل طبيعي معمولي صورت نگرفت، بلكه جنبه اعجاز داشت، ولي چون اعجاز به محالات تعلق نمي گيرد منظور در اينجا بيان امكان اين مطلب بود (دقت كنيد).

3- شق القمر از نظر تاريخي

ايراد ديگري كه بعضي از ناآگاهان به مسأله «شق القمر» دارند اين است كه اگر اين امر حقيقتي داشت با آن همه اهميتي كه دارد بايد در تواريخ جهان ثبت گردد، در حالي كه چنين نيست.

ولي براي اينكه روشن شود اين ايراد تا چه حد قابل اهميت است، بايد تجزيه و تحليلي روي جهات مختلف اين مسأله صورت گيرد:

الف _ بايد توجه داشت كه ماه همواره در نيمي از كره زمين قابل رؤيت است، نه در تمام آن، بنابراين نيمي از مردم روي زمين از اين حساب خارجند.

ب _ در نيمي از همين نيم كره نيز اكثريت قريب به اتفاق آنها در خوابند، زيرا بعد از نيمه شب است، به

اين ترتيب تنها يك چهارم مردم جهان مي توانند از چنين حادثه اي باخبر شوند.

ج _ در بخش قابل رؤيت نيز هيچ مانعي ندارد كه قسمتهاي قابل توجهي از آسمان ابري، و چهره ماه با ابر پوشيده شده باشد.

د _ حوادث آسماني در صورتي جلب توجه افراد مي كند كه يا مانند صاعقه ها توأم با سر و صداي شديد باشد، يا مانند خسوف و كسوف كلي نور به طور كامل قطع شود، آن هم براي يك مدت نسبتاً طولاني.

به همين دليل در خسوفهاي جزئي و ماه گرفتگي هاي مختصر اگر قبلاً از طرف منجمين اعلام نشود كمتر كسي باخبر مي گردد، و حتي گاه بسياري از مردم از خسوف كلي نيز بي خبر مي مانند.

تنها دانشمنداني كه اجرام آسماني و ماه را رصد مي كنند و يا كساني كه تصادفاً چشم آنها به آسمان بيفتد ممكن است از چنين جرياني باخبر شوند، و عده اي ديگر را نيز باخبر سازند.

بنابراين چنين حادثه كوتاه مدتي آنطور كه ابتدا تصور مي شود مايه جلب توجه عمومي مردم جهان نيست، مخصوصاً مردم آن زمان كه اصولاً براي اجرام آسماني اهميت كمتري قائل بودند.

ه _ بعلاوه وسائل ثبت مطالب در تاريخ و نشر آن در آن زمانها محدود بود، و حتي تعداد باسوادها بسيار كم بودند، و كتابها خطي بود، مثل امروز نبود كه حوادث مهم، برق آسا به وسيله راديوها و تلويزيونها و مطبوعات در سراسر جهان نشر شود.

با توجه به اين جهات و جهات ديگر هرگز نمي توان از عدم ذكر اين حادثه در غير تواريخ اسلامي تعجب كرد، و آنرا دليل بر نفي آن گرفت.

4- تاريخ وقوع اين معجزه بزرگ

در اينكه شق القمر در مكه و قبل از هجرت پيامبر(ص) واقع شده در ميان مفسران و روات حديث بحثي نيست، ولي از بعضي روايات استفاده مي شود اين امر در آغاز بعثت پيامبر(ص) بوده{بحارالانوار، جلد 17، صفحه 354، حديث 8)} در حالي كه از بعضي ديگر برمي آيد كه اين امر نزديك هجرت و در اواخر دوران مكه روي داده است، آن هم بنا به تقاضاي حقيقت جوياني بود كه از مدينه خدمت پيامبر(ص) آمدند و در عقبه با او بيعت كردند{بحارالانوار، جلد 17، صفحه 352، حديث 1}.

و نيز در بعضي روايات مي خوانيم كه علت پيشنهاد «شق القمر» به پيامبر(ص) اين بود كه مي گفتند سحر در امور زميني اثر مي گذارد، ما مي خواهيم مطمئن شويم كه معجزات محمد(ص) سحر نيست{بحارالانوار، جلد 17، صفحه 355، حديث 10}.

حتي جمعي از متعصبان لجوج بعد از ديدن اين معجزه بزرگ گفتند ما قبول نخواهيم كرد مگر اينكه كاروانهاي شام و يمن فرا رسند، و از آنها سؤال كنيم: آيا آنها در مسير خود چنين چيزي را ديده اند، اما هنگامي كه مسافران گفتند ديده ايم باز ايمان نياوردند!{درالمنثور، جلد 6، صفحه 133}.

آخرين نكته اي كه ذكر آن نيز در اينجا لازم است اينكه: اين معجزه بزرگ همانند بسياري از معجزات ديگر در تواريخ و روايات ضعيف با خرافاتي آميخته شده كه چهره آنرا در نظر انديشمندان دگرگون ساخته است، مانند فرود آمدن قطعه اي از ماه به روي زمين، ولي بايد با دقت اين خرافات را از آن جدا كرد تا چهره اصلي معجزه كه جنبه علمي دارد لوث نشود.

51- الرحمن/5

الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ

خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند.اصل وجود خورشيد از بزرگترين

نعمتها براي انسان است، چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگي در منظومه شمسي غير ممكن است، و هر جنبش و حركتي در كره خاكي ما صورت مي گيرد سرچشمه اصلي آن نور و حرارت خورشيد است، نمو و رشد گياهان و تمام مواد غذائي، بارش بارانها، وزش بادها، همه به بركت اين موهبت الهي است.

ماه نيز به سهم خود نقش مهمي را در حيات انسان ايفا مي كند، علاوه بر اينكه چراغ شبهاي تاريك او است، جاذبه آن كه سرچشمه جزر و مد در اقيانوسهاست عاملي است براي بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسياري از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مي ريزند.

و افزون بر همه اينها نظام ثابت حركت اين دو حركت (يا به تعبير ديگر حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد) كه سبب پيدايش منظم شب و روز، سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگي انسانها و برنامه ريزي براي امور تجاري و صنعتي و كشاورزي است كه اگر اين سير منظم نبود زندگي بشر هرگز نظم نمي يافت.

نه تنها حركت اين كرات آسماني نظام بسيار دقيقي دارد، بلكه مقدار جرم و جاذبه آنها و فاصله اي كه از زمين، و از يكديگر، دارند همه روي حساب و «حسبان» است،و به طور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمي در منظومه شمسي و به دنبال آن در نظام زندگي بشر رخ مي دهد.

و عجب اينكه به هنگامي كه اجزاي اين منظومه از كره خورشيد جدا شد بسيار پريشان و نامنظم به نظر مي رسيد ولي سرانجام در شكل

كنوني تثبيت شد. يكي از دانشمندان علوم طبيعي در اين زمينه چنين مي گويد:

منظومه شمسي ما از مخلوط (ظاهراً) درهم برهم مواد و مصالحي كه با حرارت 12 هزار درجه از خورشيد جدا شده، و با سرعتي غير قابل تصور در فضاي بي پايان پراكنده گشته، به وجود آمده است.

اما در همين آشفتگي ظاهري و انقلاب جوي چنان نظم و ترتيب دقيق و منظمي ايجاد شده كه امروز حتي دقايق و لحظات حوادث آينده آنرا مي توانيم پيش بيني كنيم، و نتيجه اين نظام و ترتيب آن است كه اوضاع فلكي ما هزار ميليون سال است كه به همين حال باقي مانده است. {راز آفرينش انسان، صفحه 28}.

اين نكته نيز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومه شمسي ظاهراً بدون حركت ثابت مانده است، ولي نبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كهكشاني كه به آن تعلق دارد به سوي نقطه معيني (ستاره معروف وگا) در حركت و اين حركت نيز نظم و سرعت معيني دارد.

52- الرحمن/7

وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ

و آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت«آسمان» در اين آيه خواه به معني «جهت بالا» باشد يا «كواكب آسماني» و يا «جو زمين» موهبتي است بزرگ و نعمتي است بي نظير، چرا كه بدون آن زندگي كردن براي انسان محال است و يا ناقص.

آري نور و روشنائي كه مايه گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوي آسمان مي آيد، باران از طريق آسمان مي بارد، و نزول وحي نيز از آسمان است. (در اين صورت آسمان مفهوم اعم از مادي و معنوي دارد).

از همه اينها

گذشته اين آسمان برافراشته با تمام مفاهيمش آيت عظميي از آيات خدا است، و در طريق معرفتش به انسانها بهترين كمك را مي كند، و هنگامي كه «اولوالالباب» در آن مي انديشند بي اختيار مي گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا: «پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده اي» (آل عمران _ 191).

«ميزان» به معني هر گونه وسيله سنجش است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاي مختلف اجتماعي.

«ميزان» هر قانون تكويني و دستور تشريعي را شامل مي شود، چرا كه همه وسيله سنجشند.

درست است كه «ميزان» در لغت به معني ترازو و وسيله وزن كردن سنگيني اجسام است، اما مسلماً ميزاني كه در اين آيه، بعد از ذكر آفرينش آسمان به آن اشاره شده مفهوم گسترده اي دارد كه هر وسيله سنجش و همه قوانين تكوين و تشريع را فرا مي گيرد، نه فقط وسيله سنجش وزن اجناس.

اصولاً برافراشته بودن آسمان و نظم دقيقي كه بر ميليونها كره آسماني حاكم است بدون ميزان و قوانين حساب شده اي امكان پذير نيست.

و اينكه مي بينيم در بعضي از عبارات «ميزان» به معني «قرآن» يا به معني «عدل» يا به معني «شريعت» يا «ترازو» تفسير شده است در حقيقت هر كدام اشاره به مصداقي از اين مفهوم كل و گسترده است.

53- الرحمن/10

وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ

و زمين را براى مردم نهاد.«أنام» را بعضي به معني «انسانها» و بعضي به معني «انس و جن» و گاه آنرا به معني «هر موجود ذي روح» تفسير كرده اند.

البته جمعي از ارباب لغت و مفسران آنرا به مطلق «خلق» نيز تفسير كرده اند ولي قرائن

موجود و خطابهاي سوره كه متوجه انس و جن است نشان مي دهد كه منظور از آن در اينجا همان انس و جن است.

آري اين كره خاكي كه در اينجا به عنوان يك موهبت مهم الهي ذكر شده و در آيات ديگر از آن به عنوان «مهاد» (گهواره) ياد كرده، قرارگاه مطمئن و آرام و آماده اي است كه براي غالب ما اهميتش در حالت عادي درك نمي شود، اما هنگامي كه يك زمين لرزه كوچك همه چيز را به هم مي ريزد، و يا يك آتشفشان، شهري را زير مواد مذاب و دود و آتش دفن مي كند، به اين حقيقت پي مي بريم كه اين زمين آرام چه نعمت و بركتي است، مخصوصاً اگر به آنچه دانشمندان درباره سرعت حركت زمين به دور خود، و به دور آفتاب، گفته اند بينديشيم اهميت اين آرامش در عين حركت سريع و سرسام آورش، نه يك حركت بلكه انواع مختلف حركت، روشنتر مي شود.

تعبير به «وضع» در مورد زمين در برابر «رفع» در مورد «آسمان» علاوه بر لطف خاصي كه در اين مقابله است اشاره پرمعنائي به تسليم بودن زمين و منابع آن در مقابل انسان است، همانگونه كه در آيه 15 سوره ملك مي خوانيم: هو الذي جعل لكم الارض ذلولا فامشوا في مناكبها و كلوا من رزقه: «او كسي است كه زمين را «رام» و «مسخر» شما قرار داد، در جاده ها و طرق مختلف آن حركت كنيد، و از رزق الهي كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد».

54- الرحمن/33

يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ

اى گروه جنّيان و انسيان، اگر

مى توانيد از كرانه هاى آسمانها و زمين به بيرون رخنه كنيد، پس رخنه كنيد. [ولى] جز با [به دست آوردن] تسلّطى رخنه نمى كنيد.«معشر» در اصل از «عشر» به معني «عدد ده» گرفته شده است، و چون عدد ده يك عدد كامل است واژه «معشر» به جمعيت كاملي گفته مي شود كه از اصناف و طوائف مختلف تشكيل گردد.

«اقطار» جمع «قطر» به معني اطراف چيزي است.

«تنفذوا» از ماده نفوذ در اصل به معني پاره كردن و عبور كردن از چيزي است، و تعبير به «من اقطار» اشاره به اين است كه جوانب آسمانها را بشكافيد و از آن بگذريد، و به خارج آنها سفر كنيد.

ضمناً مقدم داشتن «جن» در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه آنها آمادگي بيشتري براي سير در آسمانها دارند.

در اينكه آيه فوق مربوط به قيامت است، يا دنيا، و يا هر دو؟ در ميان مفسران گفتگو است، و چون آيات قبل و بعد از آن ناظر به رويدادهاي سراي ديگر است به نظر مي رسد كه اين آيه نيز مربوط به فرار از چنگال عدالت الهي در قيامت باشد.

ولي بعضي با توجه به جمله «لا تنفذون الا بسلطان» (نمي توانيد بگذريد مگر با قدرت و نيرو) آنرا اشاره به مسافرتهاي فضائي بشر دانسته اند كه قرآن شرط آنرا داشتن سلطه علمي و صنعتي بر اين كار دانسته است.

اين احتمال نيز داده شده كه هم ناظر به رستاخيز باشد، و هم ناظر به دنيا، يعني نه در اينجا قادريد بدون قدرت در اقطار آسمان نفوذ كنيد، و نه در آنجا، منتها، در اينجا وسيله محدودي در اختيار شما قرار دارد، اما

در آنجا هيچ وسيله اي نيست.

بعضي نيز تفسير چهارمي براي آن گفته اند كه منظور نفوذ فكري و عملي در اقطار آسمانها است كه با قدرت استدلال براي بشر امكان پذير است.

ولي تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مي رسد و مؤيد آن بعضي از اخباري است كه در منابع اسلامي در اين زمينه نقل شده از جمله در حديثي از امام صادق(ع) مي خوانيم: «روز قيامت خداوند بندگان را در محل واحدي جمع مي كند و به فرشتگان آسمان پايين وحي مي فرستد فرود آييد، آنها كه دو برابر جمعيت روي زمين از جن و انس هستند فرود مي آيند، سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مي باشند فرود مي آيند، و به همين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مي آيند و همچون هفت حجابي گرداگرد انس و جن را احاطه مي كنند، اينجاست كه منادي صدا مي زند: اي جمعيت جن و انس اگر مي توانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد، اما هرگز نمي توانيد جز با قدرت الهي و در اينجا مي بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فرا گرفته اند (و راهي براي فرار از چنگال عدالت نيست).{ تفسير صافي، صفحه 517، تفسير مجمع البيان، جلد9، صفحه 205}

55- الرحمن/37

فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاء فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ

پس آنگاه كه آسمان از هم شكافد و چون چرم گلگون گردد.از مجموع آيات «قيامت» به خوبي استفاده مي شود كه در آن روز نظام كنوني جهان به كلي درهم مي ريزد، و حوادث بسيار هول انگيز در سرتاسر عالم رخ مي دهد، كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگرگون مي شوند، و مسائلي كه تصور آن امروز براي ما مشكل است واقع مي گردد، و از جمله

چيزي است كه در اين آيه آمده است كه كرات آسماني از هم مي شكافد و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مي آيد.

«وردة» و «ورد» به معني «گل» است و از آنجا كه گلها غالباً سرخ رنگند معني سرخ را در اينجا تداعي مي كند.

اين واژه به معني اسبهاي سرخ رنگ نيز آمده، و از آنجا كه اين گونه اسبها در فصول سال تغيير رنگ مي دهند در فصل بهار كمي زرد رنگ و در فصل زمستان سرخ رنگ، و در شدت سرما تيره رنگ مي شوند، دگرگونيهايي كه صحنه آسمان در قيامت پيدا مي كند به آن تشبيه شده است كه گاه همچون شعله آتش سرخ و سوزان، و گاه زرد رنگ، و گاه سياه دود آلود و تيره و تار مي شود.

«دهان» (بر وزن كتاب) به معني روغن مذاب، و گاه به معني دردي است كه در روغن ته نشين مي كند، و غالباً رنگهاي مختلفي دارد. اين تشبيه ممكن است از اين نظر باشد كه رنگ آسمان به صورت روغن مذاب گلگون در مي آيد، و يا اشاره به ذوب شدن كرات آسماني، و يا رنگهاي مختلف آن بوده باشد. بعضي «دهان» را به معني «چرم سرخ رنگ» نيز تفسير كرده اند، و در هر صورت اين تشبيهات تنها مي تواند شبحي از آن صحنه هولناك را مجسم سازد، چرا كه در واقع شباهتي به هيچ حادثه اي از حوادث اين دنيا ندارد، و صحنه هائي است كه تا كسي نبيند نمي داند.

56- واقعه/75-76

فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ

نه [چنين است كه مى پنداريد]، سوگند به جايگاههاى [ويژه و فواصل معيّن] ستارگان. * اگر بدانيد، آن

سوگندى سخت بزرگ است!مفسران در مورد «مواقع النجوم» تفسيرهاي متعددي ذكر كرده اند: نخست يعني جايگاه ستارگان و مدارات و مسير آنها.

ديگر اين كه منظور محل طلوع و غروب آنها است.

و ديگر اين كه منظور سقوط ستارگان در آستانه رستاخيز و قيامت است.

بعضي نيز آن را تنها به معني غروب ستارگان تفسير كرده اند.

بعضي هم به پيروي پاره اي از روايات آن را اشاره به نزول قسمت هاي مختلف قرآن در فواصل زماني متفاوت مي دانند (زيرا «نجوم» جمع «نجم» در مورد كارهاي تدريجي به كار مي رود).

گر چه منافاتي بين اين معاني نيست، و ممكن است همه در اين آيه جمع باشد، ولي تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مي رسد، چرا كه به هنگام نزول اين آيات غالب مردم اهميت اين سوگند را نمي دانستند امروز براي ما روشن شده است كه ستارگان آسمان هر كدام جايگاه مشخصي دارد، و مسير و مدار آنها كه طبق قانون جاذبه و دافعه تعيين مي شود بسيار دقيق و حساب شده است و سرعت سير آنها هر كدام با برنامه معيني انجام مي پذيرد.

اين مسأله گر چه در كرات دوردست دقيقاً قابل محاسبه نيست، اما در منظومه شمسي كه خانواده ستارگان نزديك به ما را تشكيل مي دهد دقيقاً مورد بررسي قرار گرفته، و نظام مدارات آنها به قدري دقيق و حساب شده است كه انسان را به شگفتي وامي دارد.

هنگامي كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهي دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هزار ميليون ستاره وجود دارد! و در جهان كهكشان هاي زيادي موجود است كه هر كدام مسير خاصي دارند، به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مي شويم.

در

كتاب «الله و العلم الحديث» مي خوانيم:

«دانشمندان فلكي معتقدند اين ستارگاني كه از ميلياردها متجاوزند كه قسمتي از آنها را با چشم غير مسلح مي توان ديد، و قسمت (بسيار بيشتري) را جز با تلسكوپها نمي توان ديد. بلكه قسمتي از آنها با تلسكوپ هم قابل مشاهده نيست فقط با وسايل خاصي مي توان از آنها عكسبرداري كرد همه اينها در مدار مخصوص خود شناورند و هيچ احتمال اين را ندارد كه يكي از آنها در حوزه جاذبه ستاره ديگري قرار گيرد، يا با يكديگر تصادف كنند، و در واقع چنين تصادفي همانند اين است كه فرض كنيم يك كشتي اقيانوس پيما در درياي مديترانه با كشتي ديگري در اقيانوس كبير تصادف كند در حالي كه هر دو كشتي به يك سو و با سرعت واحدي در حركتند و چنين احتمالي اگر محال نباشد لااقل بعيد است»!

با توجه به اين اكتشافات علمي از وضع ستارگان اهميت سوگند بالا روشن تر مي گردد.

و به همين دليل در آيه بعد مي افزايد: «و اين سوگندي است بسيار بزرگ اگر بدانيد».

تعبير به «لو تعلمون» (اگر بدانيد) به خوبي گواهي مي دهد كه علم و دانش بشر در آن زمان اين حقيقت را به طور كامل درك نكرده بود، و اين خود يك اعجاز علمي قرآن محسوب مي شود كه در عصري كه شايد هنوز عده اي مي پنداشتند ستارگان ميخ هاي نقره اي هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند!، يك چنين بياني، آن هم در محيطي كه به حق محيط جهل و ناداني محسوب مي شد از يك انسان عادي محال است صادر شود.

57- طلاق/12

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ

عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً

خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد. فرمان [خدا] در ميان آنها فرود مى آيد، تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست، و به راستى دانش وى هر چيزى را در بر گرفته است.اين آيه كه آخرين آيه سوره طلاق است، اشاره پرمعني روشني به عظمت قدرت خداوند در آفرينش آسمانها و زمين، و نيز هدف نهائي اين آفرينش دارد.

نخست مي فرمايد: « خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد.»

اين تنها آيه اي از قرآن مجيد است كه اشاره به زمين هاي هفتگانه مي كند.

اكنون ببينيم منظور از اين آسمانهاي هفتگانه و زمين هاي مشابه آن چيست؟

ممكن است، منظور از عدد هفت، همان كثرت باشد، زيرا اين تعبير در قرآن مجيد و غير آن گاه به معني كثرت آمده است، مثلاً مي گوئيم اگر هفت دريا را هم بياوري كافي نيست.

بنابراين منظور از هفت آسمان و هفت زمين، تعداد عظيم و كثير كواكب آسماني و كراتي مشابه زمين است.

اما اگر عدد هفت را براي «تعداد» و شماره بدانيم، مفهوم آن وجود هفت آسمان مي شود، و با توجه به آيه 6 سوره صافات كه مي گويد: انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب: «ما آسمان نزديك (آسمان اول) را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم» روشن مي شود كه آنچه ما مي بينيم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد همه مربوط به آسمان اول است، و ماوراي اين ثوابت و سيّارات، شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس علم ما بيرون است.

اين در مورد

آسمانهاي هفتگانه، و اما در مورد زمين هاي هفتگانه ممكن است اشاره به طبقات مختلف كره زمين باشد، زيرا امروز ثابت شده كه زمين از قشرهاي گوناگوني تشكيل يافته، و يا اشاره به اقليم هاي هفتگانه روي زمين چرا كه هم در گذشته و هم امروز كره زمين را به هفت «منطقه» تقسيم مي كردند (البته طرز تقسيم در گذشته و امروز متفاوت است، امروز زمين به دو منطقه منجمد شمالي و جنوبي و دو منطقه معتدله و دو منطقه حاره و يك منطقه استوائي تقسيم مي شود، اما در گذشته اقليمهاي هفتگانه به شكل ديگري تقسيم مي شد).

ولي ممكن است در اينجا نيز عدد هفت كه از تعبير «مثلهن» استفاده مي شود نيز براي «تكثير» و اشاره به زمينهاي متعددي باشد كه در عالم هستي وجود دارد. تا آنجا كه بعضي از دانشمندان فلكي مي گويند كراتي كه مشابه كره زمين بر گرد خورشيدها در اين عالم بزرگ گردش مي كند حداقل سيصد ميليون كره است!{ تفسير مراغي، جلد 28، صفحه 151}

هرچند با اطلاعات كمي كه ما از ماوراي منظومه شمسي داريم به دست دادن عدد در اين زمينه كار مشكلي است، ولي به هر حال دانشمندان ديگر فلكي نيز تأكيد مي كنند كه در كهكشاني كه منظومه شمسي جزء آن است ميليونها ميليون كره وجود دارد كه در شرايطي مشابه كره زمين قرار گرفته، و مركز حيات و زندگي مي باشد.

البته ممكن است پيشرفت علم و دانش بشر در آينده اطلاعات بيشتري درباره تفسير اينگونه آيات در اختيار ما بگذارد.

سپس به مسأله تدبير اين عالم بزرگ به وسيله فرمان خداوند اشاره كرده مي افزايد: «امر و فرمان او در ميان

آنها پيوسته نازل مي شود» (يتنزل الامر بينهن).

پيدا است كه منظور از «امر» در اينجا همان فرمان تكويني خداوند در مورد تدبير اين عالم بزرگ و آسمانها و زمين هاي هفتگانه است، چرا كه او پيوسته با فرمان مخصوص خود آنها را در مسير منظمي هدايت و رهبري مي كند در حقيقت اين آيه شبيه آيه 4 سوره سجده كه مي فرمايد: يدبر الامر من السماء الي الارض «او تدبير امور مي كند از آسمان به زمين».

به هر حال اگر تدبير او لحظه اي از اين عالم برداشته شود نظام همگي درهم مي ريزد، و راه فنا پيش مي گيرند.

و در پايان به هدف اين آفرينش عظيم اشاره كرده، مي گويد: «اينها همه به خاطر آن است كه شما بدانيد خداوند بر هر چيزي توانا است و علم و آگاهي او به همه چيز احاطه دارد».

چه تعبير جالبي كه هدف اين آفرينش عظيم را آگاهي انسان از صفات خدا از علم و قدرت او مي شمرد كه آگاهي از اين دو صفت براي تربيت انسان كافي است.

58- ملك/3

الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ

همان كه هفت آسمان را طبقه طبقه بيافريد. در آفرينشِ آن [خداى] بخشايشگر هيچ گونه اختلاف [و تفاوتى] نمى بينى. باز بنگر، آيا خلل [و نقصانى] مى بينى؟در مورد «طباقاً» بايد بگوييم كه بر اساس اين تعبير آسمانهاي هفتگانه هر كدام فوق ديگري قرار دارد، زيرا معني «مطابقه» در اصل آن است كه چيزي را فوق چيز ديگري قرار دهند.

حال اگر آسمانهاي هفتگانه را اشاره به كرات هفتگانه منظومه شمسي بدانيم كه با چشم غير مسلح قابل رؤيتند، هر

كدام فاصله معيني از خورشيد دارند و هر يك فوق ديگري است.

و اگر آنچه را از ستارگان ثوابت و سيار مي بينيم همه را جزء آسمان اول بشمريم معلوم مي شود كه در مراحل بالاتر عوالم ديگري است كه يكي برتر از ديگري قرار دارد.

و به دنبال آن مي افزايد: «در خلقت خداوند رحمان هيچ نقص و تضاد و عيبي نمي بيني» (ما نزل في خلق الرحمن من تفاوت).

با تمام عظمتي كه عالم هستي دارد هر چه هست نظم است و استحكام، و انسجام، و تركيبات حساب شده، و قوانين دقيق و اگر بي نظمي در گوشه اي از جهان راه مي يافت آن را به نابودي مي كشيد.

از نظام عجيب و شگفت انگيزي كه بر يك دانه اتم، و ذرات الكترون و پروتون حاكم است گرفته، تا نظامات حاكم بر كل منظومه شمسي، و منظومه هاي ديگر و كهكشانها، همه در سيطره قوانين دقيقي قرار دارند كه آنها را در مسير خاصي پيش مي برند، خلاصه همه جا قانون است و حساب، و همه جا نظم است و برنامه.

و در پايان آيه براي تأكيد بيشتر مي فرمايد: «بار ديگر نگاه كن و عالم را بادقت بنگر، آيا هيچ شكاف و خلل و اختلافي در جهان مشاهده مي كني»؟! (فارجع البصر هل تري من فطور).

«فطور» از ماده «فطر» (بر وزن سطر) به معني شكافتن از طول است، و به معني شكستن (مانند افطار روزه) و اختلاف و فساد نيز مي آيد، و در آيه مورد بحث به همين معني است.

منظور اين است كه هر چه انسان در جهان آفرينش دقت كند كمترين خلل و ناموزوني در آن نمي بيند.

59- ملك/5

وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاء

الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِّلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ

و در حقيقت، آسمان دنيا را با چراغهايى زينت داديم و آن را مايه طرد شياطين [قواى مزاحم] گردانيديم و براى آنها عذاب آتش فروزان آماده كرده ايم.اين آيه نظري به صفحه آسمان افكنده، و از ستارگان درخشنده و زيبا سخن به ميان آورده: مي گويد: «ما آسمان پائين را با چراغهاي پرفروغي زينت بخشيديم، و آنها را تيرهائي براي شياطين قرار داديم، و براي آنها عذاب آتش دوزخ فراهم ساختيم».

يك نگاه به آسمان در يك شب تاريك و پرستاره، و توجه به آن عوالم رؤيائي دوردست، و تصور نظامهائي كه بر آنها حاكم است، و دقت در زيبائي و ظرافت و عظمت و سكوت اسرارآميز و پر ابهّتي كه بر آنها سايه افكنده، انسان را در جهاني مملو از عرفان و نور حق وارد مي كند، و در عوالمي از عشق پروردگار سير مي دهد كه با هيچ زباني قابل توصيف نيست.

اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مي كند كه تمام ستارگاني كه ما مي بينيم همه بخشي از آسمان اول است، آسماني كه از ميان آسمانهاي هفتگانه به ما نزديكتر مي باشد، و به همين دليل به عنوان «السماء الدنيا» (آسمان نزديك و پائين) از آن تعبير شده است.

تعبير به «رجوم» (تيرها) اشاره به شهابها است كه همچون تيري از يكسوي آسمان به سوي ديگر پرتاب مي شود، مي دانيم «شهب» باقيمانده ستارگاني است كه طي حوادثي از هم متلاشي شده، بنابراين اگر مي گويد ما كواكب را تيرهائي براي شياطين قرار داديم اشاره به همين سنگريزه هاي مخصوص است.

60- ملك/15

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِن رِّزْقِهِ

وَإِلَيْهِ النُّشُورُ

اوست كسى كه زمين را براى شما رام گردانيد، پس در فراخناى آن رهسپار شويد و از روزى [خدا] بخوريد و رستاخيز به سوىِ اوست.«ذلول» به معني «رام» جامعترين تعبيري است كه درباره زمين ممكن است بشود.

چرا كه اين مركب راهوار با حركات متعدد و بسيار سريعي كه دارد آنچنان آرام به نظر مي رسد كه گوئي مطلقا ساكن است، بعضي از دانشمندان مي گويند زمين چهارده نوع حركت مختلف دارد كه سه قسمت آن حركت به دور خود، و حركت به دور خورشيد، و حركت همراه مجموعه منظومه شمسي در دل كهكشان است، اين حركات كه سرعت زيادي دارد چنان نرم و ملايم است كه تا براهين قطعي بر حركات زمين اقامه نشده بود كسي باور نمي كرد حركتي در كار باشد!

از سوي ديگر، پوسته زمين نه چنان سفت و خشن است كه قابل زندگي نباشد، و نه چنان سست و نرم است كه قرار و آرام نگيرد، بلكه كاملاً براي زندگي بشر رام است، اگر في المثل غالب سطح زمين باتلاقهائي بود كه همه چيز در آن فرو مي رفت، يا ماسه هاي نرمي كه پاي انسان تا زانو در آن فرو مي نشيند يا سنگهاي تيز و خشني كه با مختصر راه رفتن بدن انسان را كوفته و مجروح مي كند، آنوقت معني ناآرامي زمين روشن مي شد.

از سوي سوم، فاصله آن از خورشيد نه چندان كم است كه همه چيز از شدت گرما بسوزد، و نه چندان دور است كه همه چيز از سرما بخشكد، فشار هوا بر كره زمين آنچنان است كه آرامش انسان را تأمين كند، نه آن قدر زياد است كه او را

خفه كند، و نه آن قدر كم است كه از هم متلاشي شود، جاذبه زمين نه آنقدر زياد است كه استخوانها را در هم بشكند، و نه آن قدر كم است كه با يك حركت انسان از جا كنده شود و در فضا پرتاب شود!

خلاصه از هر نظر «ذلول» و رام و مسخر فرمان انسان است، جالب اينكه بعد از توصيف زمين به ذلول بودن دستور مي دهد كه بر «مناكب» آن راه برويد، و مي دانيم «مناكب» جمع «منكب» (بر وزن مغرب) به معني شانه است، گوئي انسان پا بر شانه زمين مي گذارد و چنان زمين آرام است كه مي تواند تعادل خود را حفظ كند.

در عين حال اشاره اي است به اينكه تا گامي برنداريد و تلاشي نكنيد بهره اي از روزيهاي زمين نخواهيد داشت!

تعبير به «رزق» نيز تعبير بسيار جامعي است كه تمام مواد غذائي زمين را اعم از حيواني و گياهي و معدني شامل مي شود.

ولي بدانيد اينها هدف نهائي آفرينش شما نيست، اينها همه وسائلي است در مسير «نشور» و رستاخيز و حيات ابدي شما.

61- ملك/16-17

أَأَمِنتُم مَّن فِي السَّمَاء أَن يَخْسِفَ بِكُمُ الأَرْضَ فَإِذَا هِيَ تَمُورُ * أَمْ أَمِنتُم مَّن فِي السَّمَاء أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ

آيا از آن كس كه در آسمان است ايمن شده ايد كه شما را در زمين فرو برد، پس بناگاه [زمين] به تپيدن اُفتد؟ * يا از آن كس كه در آسمان است ايمن شده ايد كه بر [سر] شما تندبادى از سنگريزه فرو فرستد؟ پس به زودى خواهيد دانست كه بيم دادن من چگونه است!اين آيه به سراغ تهديد و انذار مي رود، و مي افزايد: «آيا

خود را از عذاب كسي كه حاكم بر آسمان است در امان مي دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد و شما را در خود فرو برد، و دائماً به لرزش خود ادامه دهد»؟!

آري اگر او دستور دهد اين زمين ذلول و آرام طغيان مي كند، و به صورت حيوان چموشي در مي آيد، زلزله ها شروع مي شود، شكافها در زمين ظاهر مي گردد و شما و خانه ها و شهرهايتان را در كام خود فرو مي بلعد، و باز هم به لرزه و اضطراب خود ادامه مي دهد.

جمله «فاذا هي تمور» (آن پيوسته حركت مي كند و ناآرام است) ممكن است اشاره به اين باشد كه خدا مي تواند فرمان دهد زمين شما را فرو برد و پيوسته از نقطه اي به نقطه اي ديگر در درون خود منتقل سازد حتي قبر شما هم آرام نباشد!

يا اينكه زمين آرامش خود را براي هميشه از دست دهد، و زلزال دائمي بر آن حاكم گردد، درك اين معني براي كساني كه در بعضي از مناطق زلزله خيز زندگي كرده اند و ديده اند گاه زمين در چند شبانه روز مطلقاً آرامشي ندارد و خواب و خوراك و راحت را از همگان سلب مي كند، بسيار آسان است، اما براي غالب ما مردم كه به آرامش زمين عادت كرده ايم مشكل است.

تعبير به «من في السماء» (كسي كه در آسمان است) اشاره به ذات پاك خدا است كه حاكميت او بر كل آسمانها _ تا چه رسد به زمين _ مسلم است، بعضي نيز گفته اند اشاره به فرشتگان خدا است كه در آسمانها هستند و مأمور اجراي فرمان او مي باشند.

سپس مي افزايد: «لازم نيست حتماً زلزله ها به سراغ شما آيد بلكه

مي تواند اين فرمان را به تندبادها دهد، «آيا شما خود را در امان مي دانيد كه خداوند حاكم بر آسمانها تندبادي مملو از سنگ ريزه بر شما فرستد» و شما را زير كوهي از آن مدفون سازد؟!

«و به زودي خواهيد دانست تهديدهاي من چگونه است»! (فستعلمون كيف نذير).

درك اين معني نيز براي كساني كه شنهاي روان و بادهاي «حاصب» (بادهائي كه توده هاي ريگ را با خود حركت داده، از جائي به جاي ديگر منتقل مي كند) ديده اند بسيار ساده است، آنها مي دانند كه ممكن است در چند لحظه خانه ها يا آباديهائي زير توده اي از ريگها و شنهاي روان مدفون گردد، و يا كاروانهائي كه در وسط بيابان در حركتند در زير آن دفن شوند!

62- نوح/15

أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً

مگر ملاحظه نكرده ايد كه چگونه خدا هفت آسمان را تو بر تو آفريده است؟

حضرت «نوح» در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد، تا آيات انفسي را مشاهده كنند، سپس آنها را به مطالعه نشانه هاي خداوند در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقي مي برد.

نخست از آسمان شروع كرده، مي گويد: «آيا نمي دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكي بالاي ديگري آفريده است»؟!

«طباق» مصدر باب «مفاعله» به معني «مطابقه» است، گاه به معني قرار گرفتن چيزي بالاي چيزي مي آيد، و گاه به معني هماهنگي و مطابقت دو چيز با يكديگر است، و در اينجا هر دو معني صدق مي كند.

مطابق معني اول آسمانهاي هفتگانه يكي بالاي ديگري قرار دارد، يك تفسير قابل توجه اين است كه تمام آنچه

را ما با چشم مسلح از ستارگان ثوابت و سيار مي بينيم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم ديگر يكي مافوق ديگري بعد از آن قرار دارد كه از دسترس علم و دانش انسان امروز بيرون است، و ممكن است در آينده اين شايستگي را پيدا كند كه آن عوالم عجيب و گسترده را يكي بعد از ديگري كشف كند.

63- قيامت/8-9

وَخَسَفَ الْقَمَرُ * وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ

و ماه در خسوف افتد * و آفتاب و ماه به هم گرد آينددر اينكه منظور از «جمع ماه و خورشيد» چيست؟ مفسران تفسيرهاي گوناگوني ذكر كرده اند.

گاه گفته اند: هر دو در كنار هم قرار مي گيرند، و يا هر دو با هم از مشرق طلوع كرده در مغرب غروب مي كنند.

و گاه گفته اند هر دو در اين صفت كه نور خود را از دست مي دهند جمع خواهند بود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ماه تدريجاً تحت تأثير جاذبه خورشيد به آن نزديك و سرانجام به سوي آن جذب و جمع مي شود، و هر دو بي فروغ مي گردند.

به هر حال در اينجا به دو قسمت از مهمترين پديده هاي انقلابي آخر جهان، يعني بي نور شدن ماه و جمع شدن خورشيد و ماه با يكديگر اشاره شده، كه در آيات ديگر قرآن نيز كم و بيش اشاراتي به آن ديده مي شود، مثلاً در آيه 1 سوره تكوير مي فرمايد: اذا الشمس كورت: «هنگامي كه خورشيد تاريك گردد» و مي دانيم نور ماه از خورشيد است، هنگامي كه خورشيد تاريك شود ماه نيز تاريك مي گردد، در نتيجه كره زمين در ظلمت و تاريكي وحشتناكي فرو مي رود.

64- مرسلات/8-10

فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ * وَإِذَا السَّمَاء فُرِجَتْ * وَإِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ

پس وقتى كه ستارگان محو شوند * و آنگاه كه آسمان بشكافد * و آنگاه كه كوهها از جا كنده شوند«طمست» از ماده «طمس» (بر وزن شمس) به معني محو كردن و زائل كردن آثار چيزي است، و در اينجا ممكن است اشاره به محو نور ستارگان باشد يا متلاشي شدن آنها، ولي تفسير اول مناسبتر است، همانگونه كه

در آيه 2 تكوير آمده است و اذا النجوم انكدرت: «در آن هنگام كه ستارگان تاريك شوند».

و «نسفت» از ماده «نسف» (بر وزن حذف) در اصل به معني ريختن دانه هاي غذائي در غربال و تكان دادن آن است تا پوسته از دانه جدا شود، و در اينجا به معني خرد شدن و سپس بر باد رفتن كوهها است.

اصولاً از آيات متعددي در قرآن مجيد استفاده مي شود كه پايان اين جهان با يك سلسله حوادث بسيار هول انگيز و كوبنده همراه است، به طوري كه نظام آن را به كلي متلاشي مي سازد، و جهان آخرت با نظامي نوين جايگزين آن مي گردد.

به طوري اين حوادث عجيب و وحشتناك است كه با هيچ بياني نمي توان آن را توصيف كرد، آيا حوادثي كه كوهها را از جا مي كند و چنان به هم مي كوبد كه تبديل به غبار مي شود، و به صورت پشمهاي زده شده درمي آورد قابل توصيف است؟

و به تعبير بعضي از مفسران عظمت اين حوادث به قدري است كه عظيمترين زلزله هائي كه انسان به چشم ديده در برابر آن مانند ترقّه هاي كوچكي است كه بچه ها براي بازي منفجر مي كنند در برابر بزرگترين بمب اتم.

و به هر حال اين تعبيرات قرآني دليل بر تفاوت زياد نظامات آخرت با نظامات دنيا است.

65- نبا/6-7

أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَاداً * وَالْجِبَالَ أَوْتَاداً

آيا زمين را گهواره اى نگردانيديم؟ * و كوهها را [چون] ميخهايى [نگذاشتيم]؟«مهاد» به طوري كه «راغب» در «مفردات» مي گويد: به معني مكان آماده و صاف و مرتب است، و در اصل از «مهد» به معني محلي كه براي استراحت كودك آماده مي كنند (اعم از گاهواره و يا بستر)

گرفته شده و جمعي از ارباب لغت و مفسران، آن را به «فراش» يعني «بستر» تفسير كرده اند كه هم صاف و نرم است و هم راحت.

انتخاب اين تعبير براي زمين، بسيار پرمعني است، چرا كه از يكسو قسمتهاي زيادي از زمين آنچنان نرم و صاف و مرتب است كه انسان به خوبي مي تواند در آن خانه سازي كند، زراعت و باغ احداث نمايد.

از سوي ديگر همه نيازمندي هاي او بر سطح زمين يا در اعماق آن به صورت مواد اوليه و معادن گرانبها نهفته است.

و از سوي سوم مواد زائد او را به خود جذب مي كند، و اجساد مردگان با دفن در آن به زودي تجزيه و متلاشي مي شوند، و انواع ميكروب ها به واسطه اثر مرموزي كه دست آفرينش در خاك نهاده است نابود مي گردد.

و از سوي چهارم با حركت نرم و سريع خود به دور آفتاب، و به دور خود گردش مي كند، شب و روز و فصول چهارگانه را كه نقش عمده اي در حيات انسان دارند مي آفريند.

از سوي پنجم قسمت زيادي از آبهايي كه بر سطح آن مي بارد در درون خود ذخيره مي كند و به صورت چشمه ها و قناتها بيرون مي فرستد.

خلاصه در اين بستر آرام همه وسايل آسايش و آرامش فرزندان اين زمين آماده و مهيا است، و هنگامي اهميت اين نعمت آشكارتر مي گردد كه مختصر تزلزل و دگرگوني در آن رخ دهد.

و از آنجا كه ممكن است در برابر نرمي زمينهاي مسطح، اهميت كوهها و نقش حياتي آنها، فراموش شود، در آيه بعد مي افزايد: «آيا، ما كوهها را ميخ هاي زمين قرار نداديم»؟ (و الجبال اوتاداً).

كوهها علاوه بر اين كه

ريشه هاي عظيمي در اعماق زمين دارند، و در آنجا به هم پيوسته اند و همچون زرهي پوسته زمين را در برابر فشار ناشي از مواد مذاب دروني، و تأثير جاذبه جزر و مد آفرين ماه از بيرون حفظ مي كنند، ديوارهاي بلندي در برابر طوفان هاي سخت و سنگين محسوب مي شوند، و پناهگاه مطمئني براي مهد آسايش انسان مي سازند كه اگر نبودند دائماً زندگي انسان زير ضربات كوبنده طوفان ها دستخوش ناآرامي بود.

و از سوي سوم كانوني هستند براي ذخيره آبها و انواع معادن گرانبها.

علاوه بر همه اينها در اطراف كره زمين قشر عظيمي از هوا وجود دارد كه بر اثر وجود كوهها كه به صورت دندانه هاي يك چرخ، پنجه در اين قشر عظيم افكنده اند همراه زمين حركت مي كنند، دانشمندان مي گويند اگر سطح زمين صاف بود، قشر هوا به هنگام حركت زمين روي آن مي لغزيد، و طوفان هاي عظيم ايجاد مي شد، و هم ممكن بود اين اصطكاك دائمي سطح زمين را داغ و سوزان و غير قابل سكونت كند.

66- نباء12

وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً

و بر فراز شما هفت [آسمان] استوار بنا كرديم.عدد «هفت» در اين آيه ممكن است عدد «تكثير»، و اشاره به كرات متعدد آسمان، و مجموعه هاي منظومه ها و كهكشانها و عوالم متعدد جهان هستي باشد، كه داراي خلقتي محكم و ساختماني عظيم و قوي هستند، و يا عدد «تعداد» به اين ترتيب كه آنچه ما از ستارگان مي بينيم همه به حكم «آيه 6 سوره صافات» انا زَيَّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب: «ما آسمان پائين را با ستارگان زينت بخشيديم» متعلق به آسمان اول است و ماوراي آن شش عالم و آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس

علم بشر بيرون است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور طبقات متعدد هواي اطراف زمين باشد كه در عين رقيق بودن ظاهري، از چنان استحكامي برخوردار است كه اين كره خاكي را از هجوم مستمر سنگهاي آسماني حفظ مي كند، و به محض اينكه يكي از آنها جذب كره زمين شود بر اثر تصادم شديد با قشر هوا چنان داغ مي شود كه آتش مي گيرد، و مي سوزد، و خاكستر آن به طور ملايم بر زمين مي نشيند، و اگر اين قشر هوا نبود شهرها و آباديهاي ما شب و روز در معرض پرتاب اين سنگها قرار داشت.

بعضي از دانشمندان محاسبه كرده اند كه استقامت قشر هواي اطراف زمين كه بيش از يكصد كيلومتر ضخامت دارد به اندازه يك «سقف پولادين به ضخامت ده متر» است! و اين است يكي از تفسيرهاي سبع شداد.

67- نباء/13

وَجَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً

و چراغى فروزان گذارديم.«وهاج» از ماده «وهج» (بر وزن كرج) به معني نور و حرارتي است كه از آتش صادر مي شود بنابراين ذكر اين وصف براي اين چراغ پرفروغ آسماني اشاره اي به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايه همه مواهب مادي اين جهان است «نور» و «حرارت».

نور خورشيد نه تنها صحنه زندگي انسان و تمام منظومه شمسي را روشن مي سازد، بلكه تأثير عميقي در پرورش موجودات زنده دارد.

حرارت آن نيز علاوه بر تأثيري كه در حيات انسان و حيوان و گياه به طور مستقيم دارد، منبع اصلي وجود ابرها، و وزش بادها، و نزول بارانها و آبياري سرزمينهاي خشك است.

خورشيد به خاطر اشعه مخصوص «ماوراء بنفش» تأثير فراواني در كشتن ميكروبها دارد، كه اگر نبود كره زمين به بيمارستان عظيمي

تبديل مي شد، و چه بسا در مدت كوتاهي نسل موجودات زنده از ميان مي رفت.

خورشيد نوري سالم و مجاني و دائمي و از فاصله اي مناسب، نه چندان گرم و سوزان، و نه سرد و بي روح، در اختيار همه ما مي گذارد.

اگر قيمت انرژي حاصل از خورشيد را با قيمت منابع ديگر انرژي محاسبه كنيم عدد بسيار عظيمي را تشكيل مي دهد، و اگر فرضاً بخواهيم درخت سيبي را با نور و انرژي مصنوعي پرورش دهيم قيمت هر دانه سيب سرسام آور خواهد بود، آري اين «سراج وهاج» عالم آفرينش همه اينها را رايگان در اختيار ما مي گذارد.

در كتاب دنياي ستارگان تأليف «آنتري وايت» محاسبه اي درباره نور و حرارتي كه خورشيد به اهل زمين مي دهد كرده است؛ و مي گويد: اگر قرار بود براي نور و حرارتي كه رايگان از خورشيد دريافت مي داريم طبق بهاي معمولي «برق» پول بپردازيم مردم روي زمين هر ساعتي مي بايست يك ميليارد و هفتصد ميليون دلار بپردازند، و در يك سال مبلغ سرسام آوري مي شود، اين نشان مي دهد چه ثروت عظيمي از اين رهگذر به طور رايگان به ما مي رسد.

و به گفته نويسنده كتاب «از جهانهاي دور» اگر مردم زمين بخواهند نوري را كه از خورشيد مي گيرند از لامپهائي دريافت دارند كه در همان محلي كه خورشيد قرار گرفته نصب شود به تعداد هر يك نفر بيش از «پنج ميليون ميليارد لامپ صد شمعي» بايد روشن شود!

جرم خورشيد كه حدود «يك ميليون و سيصد هزار» برابر كره زمين است و فاصله آن حدود «يكصد و پنجاه ميليون» كيلومتر مي باشد و حرارت بروني سطح خورشيد كه بالغ بر شش هزار

درجه سانتي گراد، و حرارت دروني آن كه در حدود بيست ميليون درجه! تخمين زده شده است، همه آنچنان حساب شده است كه اگر كمي كمتر يا بيشتر مي بود، عرصه زندگي را بر اهل زمين تنگ مي كرد و ادامه حيات را غير ممكن مي ساخت كه شرح آن در حوصله اين بيان مختصر نمي گنجد.

68- نازعات/27-33

أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاء بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا * وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا * وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا * أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءهَا وَمَرْعَاهَا * وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا * مَتَاعاً لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ

آيا آفرينش شما دشوارتر است يا آسمانى كه [او] آن را برپا كرده است؟ * سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معيّن] درست كرد، * و شبش را تيره و روزش را آشكار گردانيد، * و پس از آن، زمين را با غلتانيدن گسترد، * آبش و چراگاهش را از آن بيرون آورد، * و كوهها را لنگر آن گردانيد، * [تا وسيله] استفاده براى شما و دامهايتان باشد.هر انساني در هر مرحله اي از درك و شعور باشد مي داند كه آفرينش اين آسمان بلند اين همه كرات عظيم و كهكشانهاي بي انتها قابل مقايسه به آفرينش انسان نيست كسي كه اين قدرت را داشته چگونه از بازگرداندن شما به حيات عاجز است.

سپس به شرح بيشتر درباره اين آفرينش بزرگ پرداخته مي افزايد «سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم و مرتب و موزون كرد».

سمك (بر وزن سقف) در اصل به معني ارتفاع و بلندي است و به معني سقف نيز آمده. در تفسير كبير فخر رازي آمده است كه بلندي چيزي را هر گاه از سمت بالا به پائين اندازه گيري

كنند عمق ناميده مي شود و هر گاه از سمت پائين به بالا اندازه گيري كنند سمك ناميده مي شود.{تفسير فخر رازي، جلد 31، صفحه 46}.

«سواها» از ماده تسويه به معني تنظيم و موزون ساختن چيزي است و اشاره به نظم دقيقي است كه بر تمام كرات آسماني حكمفرماست و اگر منظور از سمك سقف باشد اشاره به قشر عظيمي از هوا است كه همچون سقف محفوظ و محكمي گرداگرد زمين را گرفته و آن را از هجوم سنگهاي پراكنده آسماني و اشعه هاي مرگبار كيهاني حفظ مي كند.

بعضي تعبير فوق را اشاره به كروي بودن آسماني كه گرداگرد زمين را گرفته است مي دانند چرا كه تسويه اشاره اي است به فاصله ي مساوي اجزاي اين سقف نسبت به مركز اصلي يعني زمين و اين بدون كرويت ممكن نيست.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصله بسيار زياد و سرسام آور كرات آسماني از ما بوده باشد و هم اشاره به سقف محفوظ اطراف زمين.

به هر حال اين آيه شبيه چيزي است كه در سوره مؤمن آيه 57 آمده است.

لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لايعلمون.

«آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها مهمتر است ولي اكثر مردم (غافل و بي خبر) نمي دانند.»

سپس به يكي از مهمترين نظامات اين عالم بزرگ يعني نظام نور و ظلمت اشاره كرده مي فرمايد: شبش را تاريك و ظلماني و روزش را آشكار و نوراني ساخت (و اغطش ليلها و اخرج ضحاها).

كه هر كدام از اين دو در زندگي انسان و ساير موجودات زنده اعم از حيوان و گياه

نقش فوق العاده مهمي دارد. نه انسان بدون نور مي تواند زندگي كند كه همه بركات و روزي ها و حس و حركت او وابسته به آن است و هم بدون ظلمت زندگي او ممكن نيست كه رمز آرامش او است.

«اغطش» از ماده غطش (بر وزن عرش) به معني تاريكي است ولي راغب در مفردات مي گويد اصل آن از اغطش به معني كسي كه چشم كم نوري دارد گرفته شده.

«وضحي» به معني موقعي است كه نور آفتاب در آسمان و زمين پهن مي شود.

سپس از آسمان به زمين مي آيد و مي فرمايد: زمين را بعد از آن گسترش داد (والارض بعد ذلك دحاها).

«دُحا» از ماده دحو (بر وزن محو) به معني گستردن است بعضي نيز آن را به معني تكان دادن چيزي از محل اصليش تفسير كرده اند و چون اين دو معني لازم و ملزوم يكديگرند به يك ريشه باز مي گردد.

به هر حال منظور از «دحو الارض» اين است كه در آغاز تمام سطح زمين را آبهاي حاصل از بارانهاي سيلابي نخستين فرا گرفته بود اين آبها تدريجاً در گودالهاي زمين جاي گرفتند و خشكيها از زير آب سر بر آوردند و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلي درآمد (و اين مسأله بعد از آفرينش زمين و آسمان روي داد).

بعد از گسترش زمين وآماده شدن براي زندگي و حيات سخن از آب و گياه به ميان آورده مي فرمايد: «خداوند در زمين آب آنرا خارج نمود و همچنين چراگاههايش را» (اخرج منها ماءها و مرعاها).

اين تعبير نشان مي دهد كه آب در لابلاي قشر نفوذپذير زمين پنهان بود، سپس به صورت چشمه ها و

نهرها جاري شد و حتي دريا و درياچه ها را تشكيل داد.

ولي از آنجا كه عوامل مختلفي مي توانست آرامش زمين را برهم زند، از جمله طوفانهاي عظيم و دائمي و ديگر جزر و مدهايي كه در پوسته زمين بر اثر جاذبه ماه و خورشيد و همچنين لرزه هايي كه بر اثر فشار مواد مذاب دروني، آن را به وسيله شبكه نيرومندي از كوهها كه سرتاسر روي زمين را فرا گرفته آرام كرد، و لذا مي فرمايد: «و كوهها را در زمين ثابت و محكم ساخت» (و الجبال ارساها)

و در پايان مي فرمايد همه اينها را براي اين انجام داد تا وسيله تمتع و حيات شما و چهارپايانتان باشد (متاعاً لكم و لانعامكم).

آري آسمان را برافراشت.

و نظام نور و ظلمت را برقرار ساخت.

زمين را گسترش داد.

و آب و گياه از آن خارج نمود.

كوهها را مراقب حفظ زمين نمود.

و همه وسائل زندگي انسان را فراهم ساخت.

و همه را از بهر او، سرگشته و فرمانبردار كرد.

تا از مواهب حيات بهره گيرد و به غفلت نخورد، و بپاس اين همه فرمانبرداران كه براي او آفريده است، فرمان الهي برد.

اينها از يكسو نشانه هاي قدرت او بر مسأله معاد است و از سوي ديگر دلائل عظمت و نشانه هاي وجود او در مسير توحيد و معرفت است.

69- تكوير/1

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ

آنگاه كه خورشيد به هم درپيچد«كورت» از ماده «تكوير» در اصل به معني پيچيدن و جمع و جور كردن چيزي است (همچون پيچيدن عمامه بر سر) اين مطلبي است كه از كتب مختلف لغت و تفسير استفاده مي شود، و گاه به «افكندن» يا «تاريك شدن» چيزي

گفته شده، و به نظر مي رسد كه اين دو معني نيز بازگشت به همان ريشه اول مي كند.

به هر حال منظور در اينجا پيچيده شدن نور خورشيد، و تاريك شدن و جمع شدن حجم آن است.

مي دانيم خورشيد در حال حاضر كره اي است فوق العاده داغ و سوزان به اندازه اي كه تمام مواد آن به صورت گاز فشرده اي درآمده و در گرداگردش شعله هاي سوزاني زبانه مي كشد كه صدها هزار كيلومتر ارتفاع آنها است! و اگر كره زمين در وسط يكي از اين شعله هاي عظيم گرفتار شود در دم خاكستر و تبديل به مشتي گاز مي شود!

ولي در پايان اين جهان و در آستانه قيامت اين حرارت فرو مي نشيند، و آن شعله ها جمع مي شود، روشنائي آن به خاموشي مي گرايد، و از حجم آن كاسته مي شود، و اين است معني «تكوير».

و لذا در «لسان العرب» آمده است «كورت الشمس: جمع ضوءها و لف كما تلف العمامة»: «معني تكوير خورشيد اين است كه نور آن جمع و پيچيده مي شود، همانگونه كه عمامه را مي پيچند».

اين حقيقتي است كه در علم و دانش امروز نيز منعكس است و ثابت خورشيد تدريجاً رو به تاريكي و خاموشي مي رود.

70- تكوير/2

وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ

و آنگه كه ستارگان همى تيره شوند«انكدرت» از ماده «انكدار» به معني «سقوط كردن و پراكنده شدن» است، و از ريشه «كدورت» به معني «تيرگي و تاريكي» است، و جمع ميان هر دو معني در آيه مورد بحث امكان پذير است، چرا كه در آستانه قيامت ستارگان هم فروغ و روشنائي خود را از دست مي دهند و هم پراكنده مي شوند و سقوط مي كنند و نظام جهان بالا درهم مي ريزد، همانگونه

كه در آيه 2 سوره انفطار آمده و اذا الكواكب انتثرت «هنگامي كه ستارگان فرو ريزند و پراكنده شوند» و همانگونه كه در آيه 8 سوره مرسلات آمده: و اذا النجوم طمست: «و هنگامي كه ستارگان محو و تاريك شوند».

71- انفطار/1-2

إِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ * وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ

آنگاه كه آسمان ز هم بشكافد * و آنگاه كه اختران پراكنده شوندنظام جهان بالا درهم مي ريزد، و انفجارهاي عظيمي سراسر كرات آسماني را فرا مي گيرد، منظومه ها نظام خويش را از دست مي دهند، و ستارگان از مدار خود بيرون مي روند، و بر اثر تصادم شديد به يكديگر متلاشي مي شوند، عمر اين جهان به پايان مي رسد، و همه چيز ويران مي شود، تا بر ويرانه هايش عالم نوين آخرت برپا گردد.

«انفطرت» از ماده «انفطار» به معني انشقاق و شكافته شدن است، نظير اين تعبير در بسياري از آيات قرآن آمده، از جمله: در آيه 1 سوره انشقاق مي خوانيم اذا السماء انشقت، و در آيه 18 سوره مزمل مي فرمايد السماء منفطر به

«انتثرت» در اصل از ماده «نثر» (بر وزن نصر) به معني پراكنده ساختن و «انتثار» به معني پراكنده شدن و از آنجا كه پراكنده شدن ستارگان (همانند گردن بندي كه رشته آن گسيخته باشد) سبب مي شود كه هر كدام در گوشه اي بيفتد بسياري از مفسران آن را به معني سقوط ستارگان تفسير كرده اند، و اين لازمه معني پراكندگي است.

«كواكب» جمع كوكب در لغت عرب معاني زيادي دارد از جمله: ستاره به طور اعم، و ستاره زهره به طور اخص، سفيدي كه در چشم ظاهر مي شود، گياهان بلند، شكوفه درختان، درخشندگي فولاد، نوجوان زيبا، شمشير، آب، رئيس يك جمعيت، و غير

آن.

ولي ظاهراً معني حقيقي آن، همان ستاره درخشنده و فروزان است، و بقيه، معاني مجازي محسوب مي شود كه به مناسبت شباهت با معني اصل، در آنها استعمال شده است.

در اينكه پراكنده شدن ستارگان و انفجار كواكب آسمان و به هم ريختن نظام آنها تحت تأثير چه عواملي رخ مي دهد؟ آيا تعادل جاذبه و دافعه به هم مي خورد؟ يا يك نيروي عظيم مرموزي آن را تحت الشعاع خويش قرار مي دهد؟ يا انبساط تدريجي عالم كه امروز از نظر دانشمندان به اثبات رسيده به جائي مي رسد كه اين نتيجه را به دنبال دارد؟ هيچ كس به درستي نمي داند، ولي همين اندازه مي دانيم كه هدف اعلام اين مطلب است جايي كه اين كرات عظيم آسماني به چنين سرنوشتي دچار شوند تكليف انسان ضعيف در اين ميان معلوم است!

اين همه هشداري است به انسان در زمينه فناي اين جهان، تا آن را سراي جاويدان خود نداند؟، به آن دل نبندد، به خاطر آن آلوده هزاران گناه نشود.

72- انشقاق/16-18

فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ * وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ * وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ

نه، نه، سوگند به شفق * سوگند به شب و آنچه [شب] فرو پوشاند * سوگند به ماه چون [بَدْر] تمام شود«شفق» به گفته «راغب» در «مفردات» آميخته شدن روشنايي روز به تاريكي شب است، و لذا واژه «اشفاق» به معني توجه و عنايت آميخته با ترس به كار مي رود، في المثل هر گاه انسان نسبت به كسي علاقه داشته باشد و در عين حال از حوادثي درباره او بيمناك گردد به اين حالت «اشفاق» گويد و آن شخص را «مشفق».

ولي فخر رازي معتقد است كه واژه «شفق» در

اصل به معني «رقت» و «نازكي» است، ولذا به لباس بسيار نازك «شفق» مي گويند و حالت «شفقت» به همان حالت رقت قلب اطلاق مي شود (ولي گفته راغب صحيح تر به نظر مي رسد).

به هر حال منظور از «شفق» در اينجا همان روشني آميخته با تاريكي در آغاز شب است، و از آنجا كه در آغاز شب نخست سرخي كمرنگي در افق مغرب پيدا مي شود، و بعد جاي خود را به سفيدي مي دهد، اختلاف شده است كه آيا شفق به آن سرخي اطلاق مي شود، يا سفيدي، مشهور و معروف در ميان علما و دانشمندان و مفسران همان معني اول است كه در اشعار نيز روي آن تكيه شده است، و شفق را به «دماء الشهداء» (خون شهيدان) تشبيه كرده اند.

ولي بعضي معني دوم را انتخاب كرده اند كه بسيار ضعيف به نظر مي رسد، به خصوص اينكه اگر ريشه لغوي اين واژه را «رقت» بدانيم تناسب با همان سرخي كمرنگ كه نور رقيق آفتاب است دارد.

به هر حال از آنجا كه ظهور «شفق» خبر از يك حالت تحول و دگرگوني عميق در جهان مي دهد، و اعلام پايان روز و آغاز شب است، بعلاوه جلوه و زيبايي خاصي دارد، و از همه گذشته وقت نماز مغرب است، خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديده زيباي آسماني كند.

تعبير به «ما وسق» با توجه به اينكه «وسق» به معني جمع كردن پراكنده هاست اشاره به بازگشت انواع حيوانات و پرندگان و حتي انسانها به خانه ها و لانه هاي خود به هنگام شب است، كه نتيجه آن آرامش و آسايش عمومي جانداران مي باشد، و يكي

از اسرار و آثار پراهميت شب محسوب مي شود، چنانكه در آيه 61 سوره «غافر» مي خوانيم: الله الذي جعل لكم الليل لتسكنوا فيه: «خداوند كسي است كه شب را براي شما آفريد تا در آن آرامش و سكون پيدا كنيد» و از اينجا روشن مي شود كه تعبير به «اذا اتسق» كه از همان ماده است نيز به معني جمع و جور شدن و در اينجا به معني كمال نور ماه در شب چهاردهم است و مي دانيم كه ماه در اين حالت جلوه فوق العاده اي دارد كه تمام چشمها را به سوي خود جلب مي كند، نور و فروغ آن صفحه زمين را روشن مي كند، روشنائي كمرنگي كه مزاحم آرامش شب نيست، و در عين حال راه را براي رهروان شب مي گشايد، لذا آيتي از آيات بزرگ خداوند است، و به همين دليل به آن سوگند ياد فرموده.

قابل توجه اينكه هر چهار موضوعي كه در اين آيات به آن سوگند ياد شده است (شفق _ شب _ موجوداتي كه شب آنها را گردآوري مي كند _ ماه در حالت بدر كامل) همه موضوعاتي است مربوط به هم، و مكمل يكديگر، و مجموعه اي زيبا و منسجم را تشكيل مي دهد كه انديشه انسان را تحريك مي كند، تا در قدرت عظيم آفرينش بينديشد، و از اين دگرگونيهاي سريع به مسأله معاد و قدرت خداوند برآن آشناتر شود.

و جالب اينكه اين قسمتها اشاره به حالات و دگرگونيهائي است كه پشت سرهم در عالم آفرينش رخ مي دهد، خورشيد سر در نقاب فرو مي برد، شفق كه بقاياي نور آن است ظاهر مي شود، موجودات زنده به سرعت به لانه هاي خود باز مي گردند، ماه در

صورت بدر كامل طلوع مي كند) توجه داشته باشيد كه ماه شب چهارده در همان آغاز شب طلوع مي كند و اين سوگندها را مقدمه اي قرار مي دهد براي جمله «لتركبن طبقا عن طبق» كه بيانگر حالات مختلفي است كه انسان در مسير زندگي خود يكي پس از ديگري پيدا مي كند.

73- بروج/1

وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ

سوگند به آسمان آكنده ز برج«بروج» جمع «برج» در اصل به معني قصر است، و بعضي آن را به معني «شيء ظاهر و آشكار» مي دانند، و نامگذاري قصرها و عمارتهاي بلند و مرتفع را به اين نام به خاطر وضوح و ظهورشان دانسته اند، به همين جهت قسمت مخصوصي از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز و ظهور خاصي دارد «برج» ناميده مي شود، و هنگامي كه زن زينت خود را آشكار سازد «تبرجت المراة» مي گويند.

برجهاي آسماني يا به معني ستارگان درخشان و روشن آسمان است يا به معني «صورتهاي فلكي» است، يعني مجموعه اي از ستارگان در نظر ما شباهت به يكي از موجودات زميني دارد، و برجهاي دوازدهگانه صورت فلكي است كه خورشيد در مسير سالانه خود در هر ماه محاذي يكي از آنها قرار مي گيرد (البته خورشيد حركت نمي كند بلكه زمين به دور آن مي گردد ولي به نظر مي رسد كه خورشيد جا به جا مي شود و محاذي يكي از اين صورتهاي فلكي مي گردد.)

سوگند به هر يك از اين معاني باشد حكايت از عظمت آن مي كند، عظمتي كه شايد در آن زمان در نظر عرب روشن نبود، ولي امروز براي ما كاملاً شناخته شده است، هر چند بيشتر به نظر مي رسد كه منظور همان ستارگان درخشان آسماني باشد.

لذا در حديثي آمده

است كه از پيغمبر اكرم(ص) تفسير اين آيه را خواستند فرمود: «منظور كواكب و ستارگان است»{در المنثور، جلد 6، صفحه 331}.

74- طارق/1-3

وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ

سوگند به آسمان و آن اختر شبگرد * و تو چه داني كه اختر شبگرد چيست؟ * آن اختر فروزانطارق از ماده «طرق» بر وزن برق به معني كوبيدن است، و راه را از اين جهت «طريق» گويند كه با پاي رهروان كوبيده مي شود، و «مطرقه» به معني پتك و چكش است كه براي كوبيدن فلزات و مانند آن به كار مي رود.

و از آنجا كه درهاي خانه ها را به هنگام شب مي بندند، و كسي كه شب وارد مي شود ناچار است در را بكوبد، به اشخاصي كه در شب وارد مي شوند «طارق» گويند.

امير مؤمنان علي(ع) درباره «اشعث بن قيس» منافق كه شب هنگام به در خانه آن حضرت آمد و حلواي شيريني با خود آورده بود كه به پندار خام خويش قلب علي(ع) را به خود متوجه سازد تا در ماجرائي به نفع او حكم كند مي فرمايد: و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة في وعائها: «و از اين شگفت انگيزتر داستان كسي است كه شب هنگام، در خانه را كوبيد و بر ما وارد شد، در حالي كه ظرف سرپوشيده پر از حلواي لذيذ با خود آورده بود»{نهج البلاغه، خطبه 224}.

اما قرآن خودش در اينجا «طارق» را تفسير كرده، مي گويد: «اين مسافر شبانه، همان ستاره درخشاني است كه بر آسمان ظاهر مي شود و بقدري بلند است كه گوئي مي خواهد سقف آسمان را سوراخ كند، و نورش بقدري خيره كننده است كه تاريكيها را مي شكافد

و به درون چشم آدمي نفوذ مي كند (توجه داشته باشيد كه «ثاقب» از ماده «ثقب» به معني سوراخ كردن است).

در اينكه آيا منظور ستاره معيني است مانند «ستاره ثريا» (از نظر بلندي و دوري در آسمان) يا ستاره زحل، يا زهره يا شهب (از نظر روشنايي خيره كننده) يا اشاره به همه ي ستارگان آسمان است؟ تفسيرهاي متعددي در اينجا گفته شده، ولي با توجه به اين كه در آيات بعد آن را به «نجم ثاقب» (ستاره نفوذ كننده) تفسير كرده است معلوم مي شود منظور هر ستاره اي نيست بلكه ستارگان درخشاني است كه نور آنها پرده هاي ظلمت را مي شكافد و در چشم آدمي نفوذ مي كند.

در بعضي از روايات «النجم الثاقب» به ستاره «زحل» تفسير شده است كه از سيارات منظومه شمسي و بسيار پرفروغ و نوراني است.

اين معني از حديثي كه از امام صادق(ع) نقل شده استفاده مي شود، در آنجا كه منجمي از آن حضرت سؤال كرد كه منظور از «ثاقب» در كلام خدا «النجم الثاقب» چيست؟

فرمود: ستاره «زحل» است كه طلوعش در آسمان هفتمين است، و نورش آسمانها را مي شكافد، و به آسمان پائين مي رسد، لذا خداوند آن را «نجم ثاقب» ناميده است.{نور الثقلين، جلد 5، صفحه 550، حديث 4}

قابل توجه اينكه زحل آخرين و دورترين ستاره منظومه شمسي است كه با چشم غير مسلح ديده مي شود، و از آنجا كه از نظر ترتيب بندي كواكب منظومه شمسي نسبت به خورشيد در هفتمين مدار قرار گرفته (با محاسبه مدار ماه) امام(ع) در اين حديث مدار آن را آسمان هفتم شمرده است.

اين ستاره ويژگيهائي دارد كه آن را شايسته سوگند

مي كند، از يك سو دورترين ستارگان قابل مشاهده منظومه شمسي است، و به همين جهت در ادبيات عرب هر چيز بلند را بدان مثال مي زنند، و گاه آن را «شيخ النجوم» گفته اند.{ دائرة المعارف دهخدا، ماده زحل}

ستاره زحل كه نام فارسي اش «كيوان» است داراي حلقه هاي نوراني متعددي است كه آن را احاطه كرده ، حلقه هاي نوراني زحل كه گرداگرد آن را گرفته از عجيب ترين پديده هاي آسماني است كه دانشمندان فلكي درباره آن نظرات گوناگوني دارند، و هنوز هم پديده اي اسرارآميز است.

البته اين اسرار در آن روز كه قرآن نازل شد بر كسي روشن نبود، بعدها با گذشت قرنها آشكار گشت.

اما به هر حال تفسير نجم ثاقب به خصوص ستاره «زحل» ممكن است از قبيل بيان يك مصداق روشن باشد، و منافاتي با تفسير آن به ديگر ستارگان بلند و درخشان آسمان ندارد، ولي مي دانيم تفسير مصداقي در روايات ما بسيار است.

در آيه 10 سوره صافات مي خوانيم: الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب: «مگر كسي كه در لحظه اي كوتاه براي استراق سمع به آسمان نزديك شود كه «شهاب ثاقب» او را تعقيب مي كند» در اين آيه «شهاب» توصيف به «ثاقب» شده است، و از آنجا كه اين پديده آسماني از عجائب عالم آفرينش است ممكن است يكي از تفسيرهاي آيه مورد بحث باشد.

75- طارق/11-12

وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ * وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ

سوگند به آسمان بارش انگيز،* سوگند به زمين شكافدار [آماده كشت]«رجع» از ماده «رجوع» به معني بازگشت است، و عرب به باران، «رجع» مي گويد، به خاطر اينكه آبي كه از زمين و درياها برخاسته، از طريق ابرها و باران به سوي زمين

برمي گردد، يا اينكه در فواصل مختلف بارش باران تكرار مي شود.

به گودالهائي را كه آب باران در آن جمع مي شود نيز «رجع» مي گويند، يا به خاطر جمع آب باران در آن، و يا به خاطر امواجي كه بر اثر وزش نسيم بر سطح آن آشكار مي گردد{مفردات راغب، ماده «رجع»}.

«صدع» به معني شكاف در اجسام صلب و سخت است، و با توجه به آنچه در معني «رجع» گفته شد آن را اشاره به شكافتن زمينهاي خشك و سخت، بعد از نزول باران، و رشد و نمو گياهان دانسته اند.

در حقيقت اين دو سوگند اشاره اي است به احياي زمينهاي مرده به وسيله باران كه قرآن بارها آن را به عنوان دليلي بر مسأله رستاخيز ذكر كرده است، مانند آيه 11 سوره ق واحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج: «ما بوسيله باران سرزمين مرده اي را زنده كرديم، خروج و قيام شما در قيامت نيز همين گونه است»!

به اين ترتيب تناسب روشني در ميان اين سوگندها و آنچه سوگند به خاطر آن ياد شده وجود دارد، و اين يكي از لطائف بلاغت قرآن است، كه در ميان سوگندها و آنچه براي آن سوگند ياد مي كند تناسب جالبي ديده مي شود.

يا به تعبير ديگر: همانگونه كه در آيه 5 سوره حج، به هنگام استدلال بر مسأله معاد، هم استدلال به مسأله آفرينش انسان از نطفه و تطورات جنين مي كند، و هم استدلال به زنده شدن زمينهاي مرده بر اثر نزول باران، در اين سوره (سوره طارق) نيز روي هر دو مسأله تكيه شده است.

بعضي براي جمله «والسماء ذات الرجع» تفسير ديگري نيز ذكر كرده اند، و آن تكرار گردش

كواكب آسمان و بازگشت آنها به حالت نخستين در طي دورانهاي مختلف است، گردش زمين به دور خود و به دور خورشيد، و حركت سيارات منظومه شمسي، و حركت طلوع و غروب حسي ماه و خورشيد و ستارگان، همه حركاتي است داراي بازگشت.

وجود اين بازگشتها نشانه اي است از بازگشت عمومي انسانها به حيات، البته معني اول تناسب بيشتري با مسأله شكافته شدن زمين و همچنين دلائل معاد دارد.

76- غاشيه/18

وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ

و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟آسمان با آن عظمتش، و با آن همه شگفتيهايش، ستاره ها و كهكشانها و آن همه جمال و زيبائي و شكوه كه آدمي را غرق در حيرت مي كند، و خود را در مقابل آفريننده اين جهان عظيم و مملو از نظم و حساب كوچك و ناچيز، بلكه همچون «صفر» در مقابل «بي نهايت» مي بيند.

چگونه اين كرات عظيم هر يك در مدار خود ميخكوب شده اند؟ و بدون ستوني در جاي خود قرار گرفته اند؟ ميليونها سال بر كرات منظومه شمسي مي گذرد و محورهاي اصلي حركت اين كرات تغيير نمي يابد.

آفرينش آسمان گر چه هميشه عجيب بوده، ولي در پرتو اكتشافات علمي امروز شگفتيهايش به مراتب بيشتر و عظمتش جلوه گرتر شده است.

آيا نبايد درباره خالق و مدبر اين جهان بزرگ انديشيد و به اهداف بزرگ و والاي او نزديك شد؟!

2- حديث

1- آگاهان به علم نجوم

امام صادق(ع):

سُئِلَ عَنِ النُّجُومِ قَالَ مَا يَعْلَمُهَا إِلَّا أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الْعَرَبِ وَ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الْهِنْدِ.

از امام صادق(ع) در مورد _ علم _ نجوم سؤال شد، آن حضرت فرمود: از علم نجوم آگاهي ندارند مگر خانداني از عرب و خانداني از هند _ به احتمال زياد خاندان عرب همان اهل بيت پيامبر(ص) هستند كه از علم نجوم آگاهي كامل دارند.

اصول كافي، ج 8، ص 330، حديث 508

2- آگاهي از نجوم

امام علي(ع):

مَنِ اقْتَبَسَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ النُّجُومِ مِنْ حَمَلَةِ الْقُرْآنِ ازْدَادَ بِهِ إِيمَاناً وَ يَقِيناً ثُمَّ تَلَا إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهار.

حضرت علي(ع) فرمود: هر كس از حاملان قرآن علمي از نجوم را فرا گيرد، آن علم ايمان و يقين او را زياد گرداند.

بحارالانوار، ج 55، ص 254، حديث 41

3- آگاهي از وجود ني

امام صادق(ع):

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) إِنَّ لِي فِي النَّظْرَةِ فِي النُّجُومِ لَذَّةً وَ هِيَ مَعِيبَةٌ عِنْدَ النَّاسِ فَإِنْ كَانَ فِيهَا إِثْمٌ تَرَكْتُ ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ فِيهَا إِثْمٌ فَإِنَّ لِي فِيهَا اللَّذَّةَ قَالَ فَقَالَ تَعُدُّ الطَّوَالِعَ فَقُلْتُ نَعَمْ فَعَدَدْتُهَا لَهُ فَقَالَ كَمْ تَسْقِي الشَّمْسُ الْقَمَرَ مِنْ نُورِهَا قُلْتُ هَذَا شَيْ ءٌ لَمْ أَسْمَعْهُ قَطُّ قَالَ وَ كَمْ تَسْقِي الزُّهْرَةَ مِنْ نُورِهَا قُلْتُ وَ لَا هَذَا قَالَ فَكَمْ تُسْقَى الشَّمْسُ مِنَ اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مِنْ نُورِهِ قُلْتُ وَ هَذَا شَيْ ءٌ لَمْ أَسْمَعْهُ قَطُّ قَالَ فَقَالَ هَذَا شَيْ ءٌ إِذَا عَلِمَهُ الرَّجُلُ عَرَفَ أَوْسَطَ قَصَبَةٍ فِي الْأَجَمَةِ ثُمَّ قَالَ لَيْسَ يَعْلَمُ النُّجُومَ إِلَّا أَهْلُ بَيْتٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الْهِنْدِ.

شخصي در مورد اخترشناسي و علاقه اش به آن از امام صادق(ع) سؤال مي كند و مي گويد: مردم اين را نوعي عيب براي صاحب اين علم مي دانند. اگر در اين عمل گناهي باشد ترك مي كنم و اگر گناهي نداشته باشد من به آن علاقه مندم. سپس امام(ع) مسايلي در رابطه با نورافشاني خورشيد و زهره به ماه و ... را از آن شخص پرسيد. آن فرد اظهار بي اطلاعي نمود. امام فرمود: اگر مردي به اين مسائل علم پيدا كند، از وجود ني متوسط در ميان درختان انبوه آگاه مي گردد. علم نجوم را نمي داند مگر خانداني از قريش و خانداني از

هند.

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 101، حديث 14893

4- اصل نجوم

امام صادق(ع):

عَنْ هِشَامٍ الْخَفَّافِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) كَيْفَ بَصَرُكَ بِالنُّجُومِ قَالَ قُلْتُ مَا خَلَّفْتُ بِالْعِرَاقِ أَبْصَرَ بِالنُّجُومِ مِنِّي قَالَ كَيْفَ دَوَرَانُ الْفَلَكِ عِنْدَكُمْ إِلَى أَنْ قَالَ مَا بَالُ الْعَسْكَرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ فِي هَذَا حَاسِبٌ وَ فِي هَذَا حَاسِبٌ فَيَحْسُبُ هَذَا لِصَاحِبِهِ بِالظَّفَرِ وَ يَحْسُبُ هَذَا لِصَاحِبِهِ بِالظَّفَرِ ثُمَّ يَلْتَقِيَانِ فَيَهْزِمُ أَحَدُهُمَا الْآخَرَ فَأَيْنَ كَانَتِ النُّجُومُ قَالَ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ لَا أَعْلَمُ ذَلِكَ قَالَ فَقَالَ صَدَقْتَ إِنَّ أَصْلَ الْحِسَابِ حَقٌّ وَ لَكِنْ لَا يَعْلَمُ ذَلِكَ إِلَّا مَنْ عَلِمَ مَوَالِيدَ الْخَلْقِ كُلِّهِمْ.

امام صادق(ع) از شخصي به نام هشام در مورد آگاهي او به علم نجوم سؤال مي كند، او در پاسخ مي گويد: كسي در عراق آگاه تر از من به نجوم نيست. امام(ع) از او مسائلي درباره ي منظومه ي شمسي، حركت، سيارات و ... پرسش مي كند و او از اظهار پاسخ عاجز مي ماند. امام(ع) در ادامه ي اين نشست روي سخن را متوجه احكام نجوم كرده و به هشام مي فهماند كه احكام نجوم از محدوده ي انديشه ي منجمان خارج است و آن ها تنها از درصد اندكي از آن بهره مندند.

سپس امام(ع) مي فرمايد: همانا اصل حساب نجوم حق است، اما آن را جز خدايي كه آگاه به شمار مخلوقات و زمان تولد هر يك مي باشد نمي داند.

وسائل الشيعه، ج 17، ص 141، حديث 22196

5- امام (ع) ومنجم فالگير

امام سجاد(ع):

أَنَّ رَجُلًا أَتَى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع) وَ عِنْدَهُ أَصْحَابُهُ فَقَالَ لَهُ مِمَّنِ الرَّجُلُ قَالَ أَنَا مُنَجِّمٌ قَائِفٌ عَرَّافٌ فَنَظَرَ إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى رَجُلٍ قَدْ مَرَّ مُنْذُ دَخَلْتَ عَلَيْنَا فِي أَرْبَعَةِ آلَافِ عَالَمٍ قَالَ مَنْ هُوَ قَالَ أَمَّا الرَّجُلُ فَلَا أَذْكُرُهُ وَ لَكِنْ إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ بِمَا أَكَلْتَ وَ ادَّخَرْتَ فِي بَيْتِكَ قَالَ

نَبِّئْنِي قَالَ أَكَلْتَ فِي هَذَا الْيَوْمِ جُبُنّاً فَأَمَّا فِي بَيْتِكَ فَعِشْرُونَ دِينَاراً مِنْهَا ثَلَاثَةُ دَنَانِيرَ وَازِنَةً فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ كَلِمَةُ التَّقْوَى فَقَالَ لَهُ وَ أَنْتَ صِدِّيقٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَكَ بِالْإِيمَانِ وَ أَثْبَت.

مردي به نزد امام زين العابدين(ع) مي آيد، اصحاب آن حضرت نيز حضور داشتند. امام(ع) مي فرمايد: اين مرد كيست؟ او مي گويد: من منجمي اثرشناس و فالگير هستم.

امام(ع) به او مي گويد: آيا مي خواهي معرفي كنم مردي را كه از وقتي كه تو در جمع ما داخل شدي در 4000 عالم سير كرده است! مرد منجم مي گويد: آن مرد كيست؟

امام مي فرمايد: نام آن مرد را نمي گويم ولي اگر بخواهي از چيزي كه خوردي و در خانه ات اندوخته اي خبر مي دهم! آن مرد منجم مي گويد: خبر ده. امام(ع) مي فرمايد: امروز تو پنير خوردي و در خانه ات 20 دينار است كه سه دينار آن كامل و بدون نقص است. در اين هنگام مرد منجم به امام گفت: شهادت مي دهم كه تو دليل بزرگ خدا، مَثَل اَعلي ملاك و معيار تقوي هستي ...

بحارالانوار، ج 46، ص 42

6- انواع علوم

امام علي(ع):

الْعُلُومُ أَرْبَعَةٌ الْفِقْهُ لِلْأَدْيَانِ وَ الطِّبُّ لِلْأَبْدَانِ وَ النَّحْوُ لِلِّسَانِ وَ النُّجُومُ لِمَعْرِفَةِ الْأَزْمَانِ.

علم ها چهار نوع اند: فقه براي دين ها، طب براي بدن ها، نحو براي زبان و نجوم براي شناخت زمان ها است.

مستدرك الوسائل، ج 4، ص 278، حديث 4694

7- اولين دانشمند نجوم

إِنَّمَا سُمِّيَ إِدْرِيسَ لِكَثْرَةِ دَرْسِهِ لِلْكُتُبِ وَ صُحُفِ آدَمَ وَ شَيْثَ وَ كَانَ أَوَّلَ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ أَوَّلَ مَنْ خَاطَ الثِّيَابَ وَ لَبِسَ الْمَخِيطَ وَ أَوَّلَ مَنْ نَظَرَ فِي عِلْمِ النُّجُومِ وَ الْحِسَابِ.از معصوم روايت شده: ادريس _ پيامبر _ بدين خاطر ادريس ناميده شد چون صحف آدم و شيث و كتاب هاي زيادي را حفظ بود، او اولين كسي بود كه با قلم نوشت و اولين كسي بود كه لباس دوخت و لباس دوخته پوشيد و نيز اولين كسي بود كه به علم اخترشناسي و محاسبات آن روي آورد.

بحارالانوار، ج 55، ص 274، حديث 64

8- اهميت نجوم

پيامبر(ص):

النُّجُومُ أَمَنَةٌ مِنَ السَّمَاءِ لِأَهْلِ السَّمَاءِ فَإِذَا تَنَاثَرَتْ دَنَا مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ مَا يُوعَدُونَ وَ الْجِبَالُ أَمَنَةٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ فَإِذَا سُيِّرَتْ دَنَا مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ مَا يُوعَدُونَ.

در اين حديث ستارگان آسمان موجب ايمني اهل آسمان و كوه ها موجب ايمني اهل زمين معرفي شده است.

بحارالانوار، ج 7، ص 100، حديث 3

9- ايمان به نجوم

مَنْ آمَنَ بِالنُّجُومِ فَقَدْ كَفَرَ.

هر كسي كه به ستارگان _ يعني اعتقاد داشتن به اين كه ستارگان مدبِّر عالم هستند _ ايمان آورد، كافر شده است.

بحارالانوار، ج 56، ص 30

10- ايمان به نجوم

پيامبر(ص):

سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنِ السَّاعَةِ فَقَالَ عِنْدَ إِيمَانٍ بِالنُّجُومِ وَ تَكْذِيبٍ بِالْقَدَرِ.

از پيامبر گرامي اسلام در مورد وقت _ قيامت _ سؤال شد. فرمود: هنگام ايمان آوردن مردم به ستارگان _ اعتقاد به مدخليت آن ها در دخل و تصرف عالم _ و تكذيب كردن تقديرات _ قضا و قدر _ الهي است.

وسائل الشيعه، ج 17، ص 143، حديث 22200

11- پيش گويي آزر

امام صادق(ع):

أَنَّ آزَرَ أَبَا إِبْرَاهِيمَ(ع) كَانَ مُنَجِّماً لِنُمْرُودَ وَ لَمْ يَكُنْ يَصْدُرُ إِلَّا عَنْ أَمْرِهِ فَنَظَرَ لَيْلَةً فِي النُّجُومِ فَأَصْبَحَ وَ هُوَ يَقُولُ لِنُمْرُودَ لَقَدْ رَأَيْتُ عَجَباً قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ رَأَيْتُ مَوْلُوداً يُولَدُ فِي أَرْضِنَا يَكُونُ هَلَاكُنَا عَلَى يَدَيْهِ وَ لَا يَلْبَثُ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى يُحْمَلَ بِهِ قَالَ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِكَ وَ قَالَ هَلْ حَمَلَتْ بِهِ النِّسَاءُ قَالَ لَا قَالَ فَحَجَبَ النِّسَاءَ عَنِ الرِّجَالِ فَلَمْ يَدَعِ امْرَأَةً إِلَّا جَعَلَهَا فِي الْمَدِينَةِ لَا يُخْلَصُ إِلَيْهَا وَ وَقَعَ آزَرُ بِأَهْلِهِ فَعَلِقَتْ بِإِبْرَاهِيمَ(ع) فَظَنَّ أَنَّهُ صَاحِبُهُ فَأَرْسَلَ إِلَى نِسَاءٍ مِنَ الْقَوَابِلِ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ لَا يَكُونُ فِي الرَّحِمِ شَيْ ءٌ إِلَّا عَلِمْنَ بِهِ فَنَظَرْنَ فَأَلْزَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا فِي الرَّحِمِ إِلَى الظَّهْرِ فَقُلْنَ مَا نَرَى فِي بَطْنِهَا شَيْئاً وَ كَانَ فِيمَا أُوتِيَ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّهُ سَيُحْرَقُ بِالنَّارِ وَ لَمْ يُؤْتَ عِلْمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيُنْجِيهِ قَالَ فَلَمَّا وَضَعَتْ أُمُّ إِبْرَاهِيمَ أَرَادَ آزَرُ أَنْ يَذْهَبَ بِهِ إِلَى نُمْرُودَ لِيَقْتُلَهُ فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ لَا تَذْهَبْ بِابْنِكَ إِلَى نُمْرُودَ فَيَقْتُلَهُ دَعْنِي أَذْهَبْ بِهِ إِلَى بَعْضِ الْغِيرَانِ أَجْعَلْهُ فِيهِ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيْهِ أَجَلُهُ وَ لَا تَكُونَ أَنْتَ الَّذِي تَقْتُلُ ابْنَكَ فَقَالَ لَهَا فَامْضِي بِهِ قَالَ فَذَهَبَتْ بِهِ إِلَى غَارٍ ثُمَّ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ جَعَلَتْ عَلَى بَابِ الْغَارِ صَخْرَةً ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ قَالَ

فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رِزْقَهُ فِي إِبْهَامِهِ فَجَعَلَ يَمَصُّهَا فَيَشْخُبُ لَبَنُهَا وَ جَعَلَ يَشِبُّ فِي الْيَوْمِ كَمَا يَشِبُّ غَيْرُهُ فِي الْجُمْعَةِ وَ يَشِبُّ فِي الْجُمْعَةِ كَمَا يَشِبُّ غَيْرُهُ فِي الشَّهْرِ وَ يَشِبُّ فِي الشَّهْرِ كَمَا يَشِبُّ غَيْرُهُ فِي السَّنَةِ فَمَكَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَمْكُثَ ثُمَّ إِنَّ أُمَّهُ قَالَتْ لِأَبِيهِ لَوْ أَذِنْتَ لِي حَتَّى أَذْهَبَ إِلَى ذَلِكَ الصَّبِيِّ فَعَلْتُ قَالَ فَافْعَلِي فَذَهَبَتْ فَإِذَا هِيَ بِإِبْرَاهِيمَ(ع) وَ إِذَا عَيْنَاهُ تَزْهَرَانِ كَأَنَّهُمَا سِرَاجَانِ قَالَ فَأَخَذَتْهُ فَضَمَّتْهُ إِلَى صَدْرِهَا وَ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ فَسَأَلَهَا آزَرُ عَنْهُ فَقَالَتْ قَدْ وَارَيْتُهُ فِي التُّرَابِ فَمَكَثَتْ تَفْعَلُ فَتَخْرُجُ فِي الْحَاجَةِ وَ تَذْهَبُ إِلَى إِبْرَاهِيمَ(ع) فَتَضُمُّهُ إِلَيْهَا وَ تُرْضِعُهُ ثُمَّ تَنْصَرِفُ فَلَمَّا تَحَرَّكَ أَتَتْهُ كَمَا كَانَتْ تَأْتِيهِ فَصَنَعَتْ بِهِ كَمَا كَانَتْ تَصْنَعُ فَلَمَّا أَرَادَتِ الِانْصِرَافَ أَخَذَ بِثَوْبِهَا فَقَالَتْ لَهُ مَا لَكَ فَقَالَ لَهَا اذْهَبِي بِي مَعَكِ فَقَالَتْ لَهُ حَتَّى أَسْتَأْمِرَ أَبَاكَ قَالَ فَأَتَتْ أُمُّ إِبْرَاهِيمَ(ع) آزَرَ فَأَعْلَمَتْهُ الْقِصَّةَ فَقَالَ لَهَا ائْتِينِي بِهِ فَأَقْعِدِيهِ عَلَى الطَّرِيقِ فَإِذَا مَرَّ بِهِ إِخْوَتُهُ دَخَلَ مَعَهُمْ وَ لَا يُعْرَفُ قَالَ وَ كَانَ إِخْوَةُ إِبْرَاهِيمَ(ع) يَعْمَلُونَ الْأَصْنَامَ وَ يَذْهَبُونَ بِهَا إِلَى الْأَسْوَاقِ وَ يَبِيعُونَهَا قَالَ فَذَهَبَتْ إِلَيْهِ فَجَاءَتْ بِهِ حَتَّى أَقْعَدَتْهُ عَلَى الطَّرِيقِ وَ مَرَّ إِخْوَتُهُ فَدَخَلَ مَعَهُمْ فَلَمَّا رَآهُ أَبُوهُ وَقَعَتْ عَلَيْهِ الْمَحَبَّةُ مِنْهُ فَمَكَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَبَيْنَمَا إِخْوَتُهُ يَعْمَلُونَ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ الْأَصْنَامَ إِذَا أَخَذَ إِبْرَاهِيمُ(ع) الْقَدُومَ وَ أَخَذَ خَشَبَةً فَنَجَرَ مِنْهَا صَنَماً لَمْ يَرَوْا قَطُّ مِثْلَهُ فَقَالَ آزَرُ لِأُمِّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ نُصِيبَ خَيْراً بِبَرَكَةِ ابْنِكِ هَذَا قَالَ فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إِذَا أَخَذَ إِبْرَاهِيمُ الْقَدُومَ فَكَسَرَ الصَّنَمَ الَّذِي عَمِلَهُ فَفَزِعَ أَبُوهُ مِنْ ذَلِكَ فَزَعاً شَدِيداً فَقَالَ لَهُ أَيَّ شَيْ ءٍ عَمِلْتَ فَقَالَ لَهُ

إِبْرَاهِيمُ(ع) وَ مَا تَصْنَعُونَ بِهِ فَقَالَ آزَرُ نَعْبُدُهُ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِيمُ(ع) أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ فَقَالَ آزَرُ لِأُمِّهِ هَذَا الَّذِي يَكُونُ ذَهَابُ مُلْكِنَا عَلَى يَدَيْهِ.

آزر كه منجم نمرود بود توانست با نگاه به نجوم و حساب هاي نجومي از تولّد حضرت ابراهيم(ع) آگاه گردد كه حكومت نمرود را نابود خواهد كرد. وقتي كه زنان متخصص، مادر ابراهيم را معاينه كردند گفتند: بچّه اي در آن نمي بينيم. منجّم گفت: آن فرزند _ ابراهيم _ به آتش خواهد سوخت، اما از طريق علم نجوم نفهميد كه خداوند او را نجات خواهد داد...

اصول كافي، ج 8، ص 366، حديث 558

12- پيش گويي حسن بن سهل

امام رضا(ع):

لَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ مِنْ خُرَاسَانَ يُرِيدُ بَغْدَادَ وَ خَرَجَ الْفَضْلُ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ وَ خَرَجْنَا مَعَ أَبِي الْحَسَنِ(ع) وَرَدَ عَلَى الْفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ ذِي الرِّئَاسَتَيْنِ كِتَابٌ مِنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ وَ نَحْنُ فِي بَعْضِ الْمَنَازِلِ إِنِّي نَظَرْتُ فِي تَحْوِيلِ السَّنَةِ فِي حِسَابِ النُّجُومِ فَوَجَدْتُ فِيهِ أَنَّكَ تَذُوقُ فِي شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ حَرَّ الْحَدِيدِ وَ حَرَّ النَّارِ وَ أَرَى أَنْ تَدْخُلَ أَنْتَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الرِّضَا الْحَمَّامَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ تَحْتَجِمَ فِيهِ وَ تَصُبَّ عَلَى يَدَيْكَ الدَّمَ لِيَزُولَ عَنْكَ نَحْسُهُ فَكَتَبَ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ إِلَى الْمَأْمُونِ بِذَلِكَ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَسْأَلَ أَبَا الْحَسَنِ ذَلِكَ فَكَتَبَ الْمَأْمُونُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ يَسْأَلُهُ ذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُلَا الْحَمَّامَ غَداً فَأَعَادَ عَلَيْهِ الرُّقْعَةَ مَرَّتَيْنِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَسْتُ بِدَاخِلٍ غَداً الْحَمَّامَ فَإِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي النَّوْمِ فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ لَا تَدْخُلِ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ

وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُلَا الْحَمَّامَ غَداً فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ صَدَقْتَ يَا سَيِّدِي وَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً وَ الْفَضْلُ أَعْلَمُ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ فَلَمَّا أَمْسَيْنَا وَ غَابَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَنَا الرِّضَا(ع) قُولُوا نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَلَمْ نَزَلْ نَقُولُ ذَلِكَ فَلَمَّا صَلَّى الرِّضَا(ع) الصُّبْحَ قَالَ لِيَ اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ فَاسْتَمِعْ هَلْ تَسْمَعُ شَيْئاً فَلَمَّا صَعِدْتُ سَمِعْتُ الضَّجَّةَ وَ الْتَحَمَتْ وَ كَثُرَتْ فَإِذَا نَحْنُ بِالْمَأْمُونِ قَدْ دَخَلَ مِنَ الْبَابِ الَّذِي كَانَ إِلَى دَارِهِ مِنْ دَارِأَبِي الْحَسَنِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا سَيِّدِي يَا أَبَا الْحَسَنِ آجَرَكَ اللَّهُ فِي الْفَضْلِ فَإِنَّهُ قَدْ أَبَى وَ كَانَ دَخَلَ الْحَمَّامَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ بِالسُّيُوفِ فَقَتَلُوهُ وَ أُخِذَ مِمَّنْ دَخَلَ عَلَيْهِ ثَلَاثُ نَفَرٍ كَانَ أَحَدُهُمْ ابْنَ خَالِهِ الْفَضْلَ ابْنَ ذِي الْقَلَمَيْنِ قَالَ فَاجْتَمَعَ الْجُنْدُ وَ الْقُوَّادُ وَ مَنْ كَانَ مِنْ رِجَالِ الْفَضْلِ عَلَى بَابِ الْمَأْمُونِ فَقَالُوا هَذَا اغْتَالَهُ وَ قَتَلَهُ يَعْنُونَ الْمَأْمُونَ وَ لَنَطْلُبَنَّ بِدَمِهِ وَ جَاءُوا بِالنِّيرَانِ لِيُحْرِقُوا الْبَابَ فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِأَبِي الْحَسَنِ(ع) يَا سَيِّدِي تَرَى أَنْ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ وَ تُفَرِّقَهُمْ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ فَرَكِبَ أَبُو الْحَسَنِ وَ قَالَ لِيَ ارْكَبْ فَرَكِبْتُ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ بَابِ الدَّارِ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ تَزَاحَمُوا فَقَالَ لَهُمْ بِيَدِهِ تَفَرَّقُوا تَفَرَّقُوا قَالَ يَاسِرٌ فَأَقْبَلَ النَّاسُ وَ اللَّهِ يَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ مَا أَشَارَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا رَكَضَ وَ مَرَّ.

راوي حديث شخصي به نام ياسر گويد: مأمون از خراسان خارج و قصد بغداد كرد. ما هم به همراه فضل بن سهل ذوالرياستين و امام رضا(ع) خارج شديم. در يكي از منازل راه براي فضل نامه اي از برادرش حسن بن سهل بدين مضمون رسيد: من در

تحويل اين سال در حساب اختران بدين نتيجه رسيدم كه تو _ فضل _ در فلان ماه در روز چهارشنبه گرمي آهن و آتش را خواهي چشيد، پس براي دفع اين پيش بيني بهتر است كه تو به همراهي مأمون و حضرت رضا(ع) در اين روز به حمام رفته، حجامت كنيد و خون بريزيد تا نحسي اين روز برطرف گردد. فضل سپس از مأمون و امام رضا(ع) جويا شد كه آيا با وي به حمام خواهند رفت؟ مأمون با امام(ع) مشورت كرد، حضرت فرمود: من داخل حمام نخواهم شد و شما _ مأمون و فضل _ نيز در اين روز وارد حمام نشويد. زيرا من پيامبر(ص) را ديشب در خواب ديدم كه فرمود: داخل حمام نشو!

در روز پيش بيني شده فضل به تنهايي وارد حمام شد و توسط گروهي با شمشيرهاي آخته به قتل رسيد.

اصول كافي، ج 1، ص 490، حديث 8

13- پيش گويي دهقان

امام علي(ع):

أَنَّهُ اسْتَقْبَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) دِهْقَانٌ وَ فِي رِوَايَةِ قَيْسِ بْنِ سَعْدٍ أَنَّهُ مرخانُ بْنُ شاسوا اسْتَقْبَلَهُ مِنَ الْمَدَائِنِ إِلَى جِسْرِ بَوَزِانَ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ تَنَاحَسَتِ النُّجُومُ الطَّالِعَاتُ وَ تَنَاحَسَتِ السُّعُودُ بِالنُّحُوسِ فَإِذَا كَانَ مِثْلُ هَذَا الْيَوْمِ وَجَبَ عَلَى الْحَكِيمِ الِاخْتِفَاءُ وَ يَوْمُكَ هَذَا يَوْمٌ صَعْبٌ قَدِ اقْتَرَنَ فِيهِ كَوْكَبَانِ وَ انْكَفَأَ فِيهِ الْمِيزَانُ وَ انْقَدَحَ مِنْ بُرْجِكَ النِّيرَانُ وَ لَيْسَ الْحَرْبُ لَكَ بِمَكَانٍ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَيُّهَا الدِّهْقَانُ الْمُنْبِئُ بِالْآثَارِ الْمُخَوِّفُ مِنَ الْأَقْدَارِ مَا كَانَ الْبَارِحَةَ صَاحِبُ الْمِيزَانِ وَ فِي أَيِّ بُرْجٍ كَانَ صَاحِبُ السَّرَطَانِ وَ كَمِ الطَّالِعُ مِنَ الْأَسَدِ وَ السَّاعَاتُ فِي الْحَرَكَاتِ وَ كَمْ بَيْنَ السَّرَارِيِّ وَ الزَّرَارِيِّ قَالَ سَأَنْظُرُ فِي الأسطلاب [الْأُسْطُرْلَابِ] فَتَبَسَّمَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ قَالَ لَهُ

وَيْلَكَ يَا دِهْقَانُ أَنْتَ مَسِيرُ الثَّابِتَاتِ أَمْ كَيْفَ تَقْضِي عَلَى الْجَارِيَاتِ وَ أَيْنَ سَاعَاتُ الْأَسَدِ مِنَ الْمَطَالِعِ وَ مَا الزُّهَرَةُ مِنَ التَّوَابِعِ وَ الْجَوَامِعِ وَ مَا دُورُ السَّرَارِيِّ الْمُحَرَّكَاتِ وَ كَمْ قَدْرُ شُعَاعِ الْمُنِيرَاتِ وَ كَمِ التَّحْصِيلُ بِالْغَدَوَاتِ فَقَالَ لَا عِلْمَ لِي بِذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ يَا دِهْقَانُ هَلْ نُتِجَ عِلْمُكَ أَنِ انْتَقَلَ بَيْتُ مَلَكِ الصِّينِ وَ احْتَرَقَتْ دُورٌ بِالزَّنْجِ وَ خَمَدَ بَيْتُ نَارِ فَارِسَ وَ انْهَدَمَتْ مَنَارَةُ الْهِنْدِ وَ غَرِقَتْ سَرَانْدِيبُ وَ انْقَضَّ حِصْنُ الْأَنْدُلُسِ وَ نُتِجَ بِتَرْكِ الرُّومِ بِالرُّومِيَّةِ وَ فِي رِوَايَةٍ الْبَارِحَةَ وَقَعَ بَيْتٌ بِالصِّينِ وَ انْفَرَجَ بُرْجُ مَاجِينَ وَ سَقَطَ سُورُ سَرَانْدِيبَ وَ انْهَزَمَ بِطَرِيقِ الرُّومِ بِإِرْمِينِيَّةَ وَ فَقَدَ دَيَّانُ الْيَهُودِ نَائِلَهُ وَ هَاجَ النَّمْلُ بِوَادِي النَّمْلِ وَ هَلَكَ مَلَكُ إِفْرِيقِيَّةَ أَ كُنْتَ عَالِماً بِهَذَا قَالَ لَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ فِي رِوَايَةٍ أَظُنُّكَ حَكَمْتَ بِاخْتِلَافِ الْمُشْتَرِي وَ زُحَلَ إِنَّمَا أَنَارَا لَكَ فِي الشَّفَقِ وَ لَاحَ لَكَ شُعَاعُ الْمِرِّيخِ فِي السَّحَرِ وَ اتَّصَلَ جِرْمُهُ بِجِرْمِ الْقَمَرِ ثُمَّ قَالَ الْبَارِحَةَ سَعِدَ سَبْعُونَ أَلْفَ عَالِمٍ وَ وُلِدَ فِي كُلِّ عَالَمٍ سَبْعُونَ أَلْفاً وَ اللَّيْلَةَ يَمُوتُ مِثْلُهُمْ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى سَعْدِ بْنِ مَسْعَدَةَ الْخَارِجِيِّ وَ كَانَ جَاسُوساً لِلْخَوَارِجِ فِي عَسْكَرِهِ فَظَنَّ الْمَلْعُونُ أَنَّهُ يَقُولُ خُذُوهُ فَأَخَذَ بِنَفْسِهِ فَمَاتَ فَخَرَّ الدِّهْقَانُ سَاجِداً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَ لَمْ أَرْوِكَ مِنْ عَيْنِ التَّوْفِيقِ فَقَالَ بَلَى فَقَالَ أَنَا وَ صَاحِبِي لَا شَرْقِيُّونَ وَ لَا غَرْبِيُّونَ نَحْنُ نَاشِئَةُ الْقُطْبِ وَ أَعْلَامُ الْفَلَكِ أَمَّا قَوْلُكَ انْقَدَحَ مِنْ بُرْجِكَ النِّيرَانُ وَ ظَهَرَ مِنْهُ السَّرَطَانُ فَكَانَ الْوَاجِبُ أَنْ تَحْكُمَ بِهِ لِي لَا عَلَيَّ أَمَّا نُورُهُ وَ ضِيَاؤُهُ فَعِنْدِي وَ أَمَّا حَرِيقُهُ وَ لَهَبُهُ فَذَهَبَ عَنِّي وَ هَذِهِ

مَسْأَلَةٌ عَقِيمَةٌ احْسُبْهَا إِنْ كُنْتَ حَاسِباً فَقَالَ الدِّهْقَانُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً(ص) رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّكَ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ.

در اين روايت آمده وقتي علي(ع) آهنگ جنگ نهروان نمود با يك دهقان [تاجر يا بزرگِ دِه] روبه رو شد و او از اوضاع ستارگان خبر داد و گفت: دو كوكب نحس _ بهرام و كيوان _ طالع شده و كواكب سعد را نحس كرده اند... بنابراين جنگ به سود شما به پايان نمي رسد.

امام علي(ع) پس از پاسخي مفصّل بخش ديگري از نجوم و احكام آن از قبيل؛ سعد، نحس، تربيع، اتصالات و ... را بيان فرمود. آن گاه افزود: اي دهقان گمان دارم چون ديشب برجيس و بهرام را مشاهده كردي، حكم به اقتران آن ها نمودي، و چنين انگاشتي كه دليل آن است كه هزار هزار استحقاق و زمينه ي به دنيا آمدن دارند و به همين تعداد نيز خواهند مرد ... امام علي(ع) در پايان اين ديدار فرمود: اي دهقان اگر به كلامي كه گفتم عالم شوي مي تواني همه ي گره هايي كه در ني هاي اين نيزار است را محاسبه كني. سپس دهقان به يگانگي خدا و نبوت پيامبر(ص) و ولايت علي(ع) شهادت داد.

بحارالانوار، ج 40، ص 166

14- تاريخ علم نجوم

امام رضا(ع):

وَ ذَكَرَ اجْتِمَاعَ الْعُلَمَاءِ بِحَضْرَةِ الْمَأْمُونِ وَ ظُهُورَ حُجَّتِهِ عَلَى جَمِيعِ الْعُلَمَاءِ وَ حُضُورَ الصَّبَّاحِ بْنِ نَصْرٍ الْهِنْدِيِّ عِنْدَ مَوْلَانَا الرِّضَا(ع) وَ سُؤَالَهُ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ مِنْهَا سُؤَالُهُ عَنْ عِلْمِ النُّجُومِ فَقَالَ(ع) مَا هَذَا لَفْظُهُ هُوَ عِلْمٌ فِي أَصْلٍ صَحِيحٍ ذَكَرُوا أَنَّ أَوَّلَّ مَنْ تَكَلَّمَ فِي النُّجُومِ إِدْرِيسُ وَ كَانَ ذُو الْقَرْنَيْنِ بِهَا مَاهِراً وَ أَصْلُ هَذَا الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يُقَالُ

إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ النَّجْمَ الَّذِي يُقَالُ لَهُ الْمُشْتَرِي فِي صُورَةِ رَجُلٍ فَأَتَى بَلَدَ الْعَجَمِ فَعَلَّمَهُمْ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ فَلَمْ يَسْتَكْمِلُوا ذَلِكَ فَأَتَى بَلَدَ الْهِنْدِ فَعَلَّمَ رَجُلًا مِنْهُمْ فَمِنْ هُنَاكَ صَارَ عِلْمُ النُّجُومِ بِهَا وَ قَدْ قَالَ قَوْمٌ هُوَ عِلْمٌ مِنْ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ خُصُّوا بِهَا لِأَسْبَابٍ شَتَّى فَلَمْ يَسْتَدْرِكِ الْمُنَجِّمُونَ الدَّقِيقَةَ فِيهَا فَشَابُوا الْحَقَّ بِالْكَذِبِ.

مأمون گروهي از دانشمندان را براي مناظره با امام رضا(ع) دعوت نمود و آن حضرت در مناظره بر همه چيره شد. در اين هنگام فردي به نام «صباح بن نصر هندي» درباره ي نجوم پرسيد. امام فرمود: دانشي است كه بر پايه ي صحيح استوار گشته و نخستين كسي كه از دانش نجوم سخن به ميان آورد حضرت ادريس بود. ذوالقرنين نيز بدان ماهر بود. اصل و ريشه ي اين علم از جانب خداست ... اين دانش از علم پيامبران است كه حق تعالي به عللي آن را ويژه ي آنان ساخته است، اما اخترشناسان به ژرفا و دقايق آن راه نيافته؛ از اين رو حق را به كذب آميخته اند.

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 100، حديث 14890

15- تعليم نجوم

پيامبر(ص):

تَعَلَّمُوا مِنَ النُّجُومِ مَا تَهْتَدُونَ بِهِ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ثُمَّ انْتَهُوا.

از علم نجوم به اندازه ي آنچه كه بدان در تاريكي خشكي و دريا به كارتان آيد، فرا بگيريد.

بحارالانوار، ج 55، ص 275، حديث 66

16- تفكر در نجوم (نجوم شناسي

امام صادق(ع):

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي النُّجُومِ وَ اخْتِلَافِ مَسِيرِهَا فَبَعْضُهَا لَا تُفَارِقُ مَرَاكِزَهَا مِنَ الْفَلَكِ وَ لَا تَسِيرُ إِلَّا مُجْتَمِعَةً وَ بَعْضُهَا مُطْلَقَةٌ تَنْتَقِلُ فِي الْبُرُوجِ وَ تَفْتَرِقُ فِي مَسِيرِهَا فَكُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا يَسِيرُ سَيْرَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ أَحَدُهُمَا عَامٌّ مَعَ الْفَلَكِ نَحْوَ الْمَغْرِبِ وَ الْآخَرُ خَاصٌّ لِنَفْسِهِ نَحْوَ الْمَشْرِقِ كَالنَّمْلَةِ الَّتِي تَدُورُ عَلَى الرَّحَى فَالرَّحَى تَدُورُ ذَاتَ الْيَمِينِ وَ النَّمْلَةُ تَدُورُ ذَاتَ الشِّمَالِ وَ النَّمْلَةُ فِي تِلْكَ تَتَحَرَّكُ حَرَكَتَيْنِ مُخْتَلِفَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا بِنَفْسِهَا فَتَتَوَجَّهُ أَمَامَهَا وَ الْأُخْرَى مُسْتَكْرَهَةٌ مَعَ الرَّحَى تَجْذِبُهَا إِلَى خَلْفِهَا فَاسْأَلِ الزَّاعِمِينَ أَنَّ النُّجُومَ صَارَتْ عَلَى مَا هِيَ عَلَيْهِ بِالْإِهْمَالِ مِنْ غَيْرِ عَمْدٍ وَ لَا صَانِعٍ لَهَا مَا مَنَعَهَا أَنْ تَكُونَ كُلُّهَا رَاتِبَةً أَوْ تَكُونَ كُلُّهَا مُنْتَقِلَةً فَإِنَّ الْإِهْمَالَ مَعْنًى وَاحِدٌ فَكَيْفَ صَارَ يَأْتِي بِحَرَكَتَيْنِ مُخْتَلِفَتَيْنِ عَلَى وَزْنٍ وَ تَقْدِيرٍ فَفِي هَذَا بَيَانُ أَنَّ مَسِيرَ الْفَرِيقَيْنِ عَلَى مَا يَسِيرَانِ عَلَيْهِ بِعَمْدٍ وَ تَدْبِيرٍ وَ حِكْمَةٍ وَ تَقْدِيرٍ وَ لَيْسَ بِإِهْمَالٍ كَمَا تَزْعُمُ الْمُعَطِّلَةُ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ وَ لِمَ صَارَ بَعْضُ النُّجُومِ رَاتِباً وَ بَعْضُهَا مُنْتَقِلًا قُلْنَا إِنَّهَا لَوْ كَانَتْ كُلُّهَا رَاتِبَةً لَبَطَلَتِ الدَّلَالَاتُ الَّتِي يُسْتَدَلُّ بِهَا مِنْ تَنَقُّلِ الْمُنْتَقِلَةِ وَ مَسِيرِهَا فِي كُلِّ بُرْجٍ مِنَ الْبُرُوجِ كَمَا قَدْ يُسْتَدَلُّ عَلَى أَشْيَاءَ مِمَّا يُحْدَثُ فِي الْعَالَمِ بِتَنَقُّلِ الشَّمْسِ وَ النُّجُومِ فِي مَنَازِلِهَا وَ لَوْ كَانَتْ كُلُّهَا مُنْتَقِلَةً لَمْ يَكُنْ لِمَسِيرِهَا مَنَازِلُ تُعْرَفُ وَ لَا رَسْمٌ يُوقَفُ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ إِنَّمَا يُوقَفُ بِمَسِيرِ الْمُنْتَقِلَةِ مِنْهَا بِتَنَقُّلِهَا فِي الْبُرُوجِ الرَّاتِبَةِ كَمَا يُسْتَدَلُّ

عَلَى سَيْرِ السَّائِرِ عَلَى الْأَرْضِ بِالْمَنَازِلِ الَّتِي يَجْتَازُ عَلَيْهَا وَ لَوْ كَانَ تَنَقُّلُهَا بِحَالٍ وَاحِدَةٍ لَاخْتَلَطَ نِظَامُهَا وَ بَطَلَتِ الْمَآرِبُ فِيهَا وَ لَسَاغَ لِقَائِلٍ أَنْ يَقُولَ إِنَّ كَيْنُونَتَهَا عَلَى حَالٍ وَاحِدَةٍ تُوجِبُ عَلَيْهَا الْإِهْمَالَ مِنَ الْجِهَةِ الَّتِي وَصَفْنَا فَفِي اخْتِلَافِ سَيْرِهَا وَ تَصَرُّفِهَا وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْمَآرِبِ وَ الْمَصْلَحَةِ أَبْيَنُ دَلِيلٍ عَلَى الْعَمْدِ وَ التَّدْبِيرِ فِيهَا ...

در اين حديث امام صادق(ع) مفضل را به تفكّر در ستاره ها و اختلاف خط سير آن ها فرا مي خواند، اين كه بعضي از آن ها در مركز خود گروهي سير مي كند و بعضي ديگر آزاد و در مسير خود جدا هستند...

امام از فرموده ي خود نتيجه مي گيرد كه ستارگان به اهمال و به طور اتفاقي پديده نيامده اند بلكه آن ها با تدبير _ الهي _ آفريده شده اند.

بحارالانوار، ج 3، ص 114

17- جايگاه علم نجوم

امام كاظم(ع):

رُوِيَ أَنَّ هَارُونَ الرَّشِيدَ بَعَثَ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع) فَأَحْضَرَهُ فَلَمَّا حَضَرَ عِنْدَهُ قَالَ لَهُ إِنَّ النَّاسَ يَنْسِبُونَكُمْ يَا بَنِي فَاطِمَةَ إِلَى عِلْمِ النُّجُومِ وَ أَنَّ مَعْرِفَتَكُمْ بِهَا مَعْرِفَةٌ جَيِّدَةٌ وَ فُقَهَاءُ الْعَامَّةِ يَقُولُونَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ إِذَا ذَكَرُوا أَصْحَابِي فَاسْكُتُوا وَ إِذَا ذَكَرُوا الْقَدَرَ فَاسْكُتُوا وَ إِذَا ذُكِرَ النُّجُومُ فَاسْكُتُوا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) كَانَ أَعْلَمَ الْخَلَائِقِ بِعِلْمِ النُّجُومِ وَ أَوْلَادُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ الَّذِينَ تَقُولُ الشِّيعَةُ بِإِمَامَتِهِمْ كَانُوا عَارِفِينَ بِهَا فَقَالَ لَهُ الْكَاظِمُ(ع) هَذَا حَدِيثٌ ضَعِيفٌ وَ إِسْنَادُهُ مَطْعُونٌ فِيهِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ مَدَحَ النُّجُومَ وَ لَوْ لَا أَنَّ النُّجُومَ صَحِيحَةٌ مَا مَدَحَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْأَنْبِيَاءُ(ع) كَانُوا عَالِمِينَ بِهَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي حَقِّ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ الرَّحْمَنِ(ع) وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ

الْمُوقِنِينَ وَ قَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ فَلَوْ لَمْ يَكُنْ عَالِماً بِعِلْمِ النُّجُومِ مَا نَظَرَ فِيهَا وَ مَا قَالَ إِنِّي سَقِيمٌ وَ إِدْرِيسُ(ع) كَانَ أَعْلَمَ أَهْلِ زَمَانِهِ بِالنُّجُومِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ أَقْسَمَ بِهَا فَقَالَ فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ وَ قَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً إِلَى قَوْلِهِ فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً وَ يَعْنِي بِذَلِكَ اثْنَيْ عَشَرَ بُرْجاً وَ سَبْعَ سَيَّارَاتٍ وَ الَّذِي يَظْهَرُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَعْدَ عِلْمِ الْقُرْآنِ مَا يَكُونُ أَشْرَفَ مِنْ عِلْمِ النُّجُومِ وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِيَاءِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ وَ نَحْنُ نَعْرِفُ هَذَا الْعِلْمَ وَ مَا نَذْكُرُهُ فَقَالَ لَهُ هَارُونُ بِاللَّهِ عَلَيْكَ يَا مُوسَى لَا تُظْهِرُوهُ عِنْدَ الْجُهَّالِ وَ عَوَامِّ النَّاسِ حَتَّى لَا يُشَنِّعُوا عَلَيْكَ وَ نَفِّسِ الْعَوَامَّ بِهِ وَ غَطِّ هَذَا الْعِلْمَ وَ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ ثُمَّ قَالَ لَهُ هَارُونُ وَ قَدْ بَقِيَتْ مَسْأَلَةٌ أُخْرَى بِاللَّهِ عَلَيْكَ أَخْبِرْنِي بِهَا فَقَالَ لَهُ سَلْ فَقَالَ لَهُ بِحَقِّ الْقَبْرِ وَ الْمِنْبَرِ وَ بِحَقِّ قَرَابَتِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَخْبِرْنِي أَنْتَ تَمُوتُ قَبْلِي أَمْ أَنَا أَمُوتُ قَبْلَكَ لِأَنَّكَ تَعْرِفُ هَذَا مِنْ عِلْمِ النُّجُومِ فَقَالَ لَهُ مُوسَى(ع) آمِنِّي حَتَّى أُخْبِرَكَ فَقَالَ لَكَ الْأَمَانُ فَقَالَ أَنَا أَمُوتُ قَبْلَكَ وَ مَا كَذَبْتُ وَ لَا أَكْذِبُ وَ وَفَاتِي قَرِيبٌ.

در روايت آمده كه هارون، امام كاظم(ع) را احضار نموده و به ايشان گفت كه مردم شما فرزندان فاطمه را به دانستن علم اختران منسوب دانسته ولي فقهاي عامه مي گويند پيامبر(ص) فرمود: هنگامي كه از نجوم سخن

رود ساكت گرديد، در حالي كه امام علي(ع) داناترين مردم به دانش نجوم بود. امام فرمود: اين حديث ضعيف و سندش مخدوش است، چون خداوند نجوم را مدح كرد و پيامبران نيز بدان آگاه بودند. هم چنان كه حضرت ابراهيم به ستارگان آسمان نگاهي كرد و به قوم خود گفت: من بيمارم. اگر به دانش نجوم آگاه نبود، نگاه نمي كرد. حضرت ادريس نيز عالم ترين اهل زمان خود به نجوم بود. سپس در ادامه هارون به امام گفت: آيا تو قبل از من خواهي مرد يا من پيش از تو مي ميرم، زيرا اين مسأله را از طريق علم نجوم مي داني؟ امام فرمود: من قبل از تو خواهم مرد.

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 102، حديث 14898

18- جواز علم نجوم

امام صادق(ع):

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ النُّجُومِ أَ حَقٌّ هِيَ قَالَ لِي نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ وَ فِي الْأَرْضِ مَنْ يَعْلَمُهَا قَالَ نَعَمْ وَ فِي الْأَرْضِ مَنْ يَعْلَمُهَا.

شخصي از امام صادق(ع) در مورد حقيقت علم نجوم مي پرسد، امام مي فرمايد: بله اين علم حقيقت دارد. سپس سؤال مي كند از امام(ع) آيا در روي زمين كسي هست كه اين علم را بداند، امام مي فرمايد: بلي

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 100، حديث 14891

19- جواز نظر به نجوم

امام صادق(ع):

كَتَبَا إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَنَّ أَبَانَا وَ جَدَّنَا كَانَ يَنْظُرُ فِي النُّجُومِ فَهَلْ يَحِلُّ النَّظَرُ فِيهَا قَالَ نَعَمْ.

محمد و هارون _ دو پسر سهل _ به امام صادق(ع) نامه اي نوشتند و در آن پرسيدند: پدر و جد ما نجوم مي دانستند، آيا نظر به آن ها حلال است؟ امام مي فرمايد: بله

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 102، حديث 14895

20- حالات شمس و قمر

امام سجاد(ع):

إِنَّ مِنَ الْآيَاتِ الَّتِي قَدَّرَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ الْبَحْرَ الَّذِي خَلَقَهُ اللَّهُ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ قَالَ وَ إِنَّ اللَّهَ قَدَّرَ فِيهِ مَجَارِيَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ الْكَوَاكِبِ ثُمَّ قَدَّرَ ذَلكَ كُلَّهُ عَلَى الْفَلَكِ ثُمَّ وَكَّلَ بِالْفَلَكِ مَلَكاً مَعَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ فَهُمْ يُدِيرُونَ الْفَلَكَ فَإِذَا أَدَارُوهُ دَارَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْكَوَاكِبُ مَعَهُ فَنَزَلَتْ فِي مَنَازِلِهَا الَّتِي قَدَّرَهَا اللَّهُ فِيهَا لِيَوْمِهَا وَ لَيْلَتِهَا وَ إِذَا كَثُرَتْ ذُنُوبُ الْعِبَادِ وَ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَسْتَعْتِبَهُمْ بِآيَةٍ مِنْ آيَاتِهِ أَمَرَ الْمَلَكَ الْمُوَكَّلَ بِالْفَلَكِ أَنْ يُزِيلَ الْفَلَكَ الَّذِي عَلَيْهِ مَجَارِي الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ الْكَوَاكِبِ فَيَأْمُرُ الْمَلَكُ أُولَئِكَ السَّبْعِينَ الْأَلْفَ الْمَلَكِ أَنْ يُزِيلُوا الْفَلَكَ عَنْ مَجَارِيهِ قَالَ فَيُزِيلُونَهُ فَتَصِيرُ الشَّمْسُ فِي ذَلِكَ الْبَحْرِ الَّذِي يَجْرِي الْفَلَكُ فِيهِ فَيَطْمِسُ ضَوْؤُهَا وَ يُغَيَّرُ لَوْنُهَا فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُعَظِّمَ الْآيَةَ طَمَسَتِ الشَّمْسُ فِي الْبَحْرِ عَلَى مَا يُحِبُّ اللَّهُ أَنْ يُخَوِّفَ خَلْقَهُ بِالْآيَةِ فَذَلِكَ عِنْدَ شِدَّةِ انْكِسَافِ الشَّمْسِ وَ كَذَلِكَ يُفْعَلُ بِالْقَمَرِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُمَا وَ يَرُدَّهُمَا إِلَى مَجْرَاهُمَا أَمَرَ الْمَلَكَ الْمُوَكَّلَ بِالْفَلَكِ أَنْ يَرُدَّ الشَّمْسَ إِلَى مَجْرَاهَا فَيَرُدُّ الْمَلَكُ الْفَلَكَ إِلَى مَجْرَاهُ فَتَخْرُجُ مِنَ الْمَاءِ وَ هِيَ كَدِرَةٌ وَ الْقَمَرُ مِثْلُ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) أَمَا إِنَّهُ لَا يَفْزَعُ لَهُمَا

وَ لَا يَرْهَبُ إِلَّا مَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَافْزَعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَاجِعُوا قَالَ وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) الْأَرْضُ مَسِيرَةُ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ الْخَرَابُ مِنْهَا مَسِيرَةُ أَرْبَعِمِائَةِ عَامٍ وَ الْعُمْرَانُ مِنْهَا مَسِيرَةُ مِائَةِ عَامٍ وَ الشَّمْسُ سِتُّونَ فَرْسَخاً فِي سِتِّينَ فَرْسَخاً وَ الْقَمَرُ أَرْبَعُونَ فَرْسَخاً فِي أَرْبَعِينَ فَرْسَخاً بُطُونُهُمَا يُضِيئَانِ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ ظُهُورُهُمَا لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْكَوَاكِبُ كَأَعْظَمِ جَبَلٍ عَلَى الْأَرْضِ وَ خَلَقَ الشَّمْسَ قَبْلَ الْقَمَرِ

در اين حديث شريف امام سجاد(ع) به نشانه هاي الهي كه خداوند متعال آن ها را براي نياز مردم قرار داده اشاره مي نمايد و آن عبارت از دريا ميان زمين و آسمان، مجاري خورشيد، ماه و ستارگان كه همه ي اين ها را در فلك و مداري قرار داد و سپس فرشته اي را كه تحت فرمان او هفتاد هزار فرشته ي ديگر است را بر آن ها وكيل قرار داد. وقتي كه فرشتگان فلك را مي چرخانند، به تبع آن خورشيد و ماه و ستارگان با آن مي چرخند تا به منزلگاه هاي خود كه خداوند معين كرده برسند ...

از اين حديث استفاده مي شود كه خالق و مدبّر همه ي موجودات از جمله آسمان، زمين، خورشيد و ستارگان خداوند است كه به دستور او در حركت و چرخش هستند.

بحارالانوار، ج 55، ص 146، حديث 4

21- حقانيت علم نجوم

امام صادق(ع):

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ النُّجُومِ أَ حَقٌّ هِيَ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ الْمُشْتَرِيَ إِلَى الْأَرْضِ فِي صُورَةِ رَجُلٍ فَأَخَذَ رَجُلًا مِنَ الْعَجَمِ فَعَلَّمَهُ النُّجُومَ حَتَّى ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَ ثُمَّ قَالَ لَهُ انْظُرْ أَيْنَ الْمُشْتَرِي فَقَالَ مَا أَرَاهُ فِي الْفَلَكِ وَ مَا أَدْرِي أَيْنَ هُوَ قَالَ فَنَحَّاهُ وَ أَخَذَ بِيَدِ رَجُلٍ مِنَ الْهِنْدِ فَعَلَّمَهُ حَتَّى

ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَ وَ قَالَ انْظُرْ إِلَى الْمُشْتَرِي أَيْنَ هُوَ فَقَالَ إِنَّ حِسَابِي لَيَدُلُّ عَلَى أَنَّكَ أَنْتَ الْمُشْتَرِي قَالَ وَ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ وَ وَرِثَ عِلْمَهُ أَهْلُهُ فَالْعِلْمُ هُنَاكَ.در اين حديث شريف شخصي از امام صادق(ع) سؤال مي كند كه آيا _ علم _ نجوم حقيقت دارد؟ ايشان در پاسخ مي فرمايند: بله، سپس اشاره مي كنند كه خدا سياره ي مشتري را در صورت مردي به زمين مي فرستد و اين مشتري مردي از عجم را پيدا مي كند و به او علم نجوم ياد مي دهد تا اين كه گمان مي كند او عالم شده، سپس به مرد عجم مي گويد: نگاه كن ببين كجاست مشتري. او مي گويد: نمي دانم .. سپس اين مشتري مردي از هند پيدا مي كند و به او نجوم ياد مي دهد و بعد به اين مرد هندي مي گويد: نگاه كن ببين كجاست مشتري، مرد هندي مي گويد: همانا محاسبه ي من دلالت مي كند كه تو مشتري هستي، ... و علم آن مرد مشتري به خانواده ي مرد هندي مي رسد. از حديث استفاده مي شود كه مردم هند در علم نجوم سابقه ي طولاني دارند.

اصول كافي، ج 8، ص 330، حديث 507

22- حكم كردن با ستارگان

امام صادق(ع):

عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ قَالَ كَانُوا يَقُولُونَ يَمْطُرُ نَوْءُ كَذَا وَ نَوْءُ كَذَا لَا يَمْطُرُ وَ مِنْهَا أَنَّهُمْ كَانُوا يَأْتُونَ الْعُرَفَاءَ فَيُصَدِّقُونَهُمْ بِمَا يَقُولُونَ.

يعقوب بن شعيب مي گويد: از امام صادق(ع) راجع به آيه ي شريفه ي (و ما يؤمنُ اكثرهم بالله الا و هم مشركون) سؤال كردم، امام فرمود آن ها كساني بودند كه مي گفتند فلان ستاره باعث ريزش باران مي شود و فلان ستاره باعث نمي شود. سپس نزد

منجمين مي رفتند و آن ها نيز اين گفته را تأييد مي كردند.

وسائل الشيعه، ج 11، ص 373، حديث 15047

23- حكم كردن بر اساس نجوم

امام صادق(ع):

عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) إِنِّي قَدِ ابْتُلِيتُ بِهَذَا الْعِلْمِ فَأُرِيدُ الْحَاجَةَ فَإِذَا نَظَرْتُ إِلَى الطَّالِعِ وَ رَأَيْتُ الطَّالِعَ الشَّرَّ جَلَسْتُ وَ لَمْ أَذْهَبْ فِيهَا وَ إِذَا رَأَيْتُ طَالِعَ الْخَيْرِ ذَهَبْتُ فِي الْحَاجَةِ فَقَالَ لِي تَقْضِي قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَحْرِقْ كُتُبَكَ.

عبدالملك بن اعين مي گويد: خدمت امام صادق(ع) عرض كردم كه من به علم نجوم مبتلا _ و واقف _ هستم، وقتي مي خواهم كاري انجام دهم به طالع مي نگرم، اگر طالع شر باشد مي نشينم و دنبال آن كار نمي روم و اگر طالع خير باشد دنبال كار را مي گيرم. امام(ع) فرمود: آيا بر طبق آن حكم مي كني؟ گفتم: بله، فرمود: كتابهايت را بسوزان _ ديگر اين كار را انجام نده _

وسائل الشيعه، ج 11، ص 370، حديث 15041

24- دستور العمل امام صادق (ع)

امام صادق(ع):

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَخَافُ الْعَقَارِبَ فَقَالَ انْظُرْ إِلَى بَنَاتِ نَعْشٍ الْكَوَاكِبِ الثَّلَاثَةِ الْوُسْطَى مِنْهَا بِجَنْبِهِ كَوْكَبٌ صَغِيرٌ قَرِيبٌ مِنْهُ تُسَمِّيهِ الْعَرَبُ السُّهَا وَ نَحْنُ نُسَمِّيهِ أَسْلَمَ أَحِدَّ النَّظَرَ إِلَيْهِ كُلَّ لَيْلَةٍ وَ قُلْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ اللَّهُمَّ رَبَّ أَسْلَمَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ سَلِّمْنَا قَالَ إِسْحَاقُ فَمَا تَرَكْتُهُ مُنْذُ دَهْرِي إِلَّا مَرَّةً وَاحِدَةً فَضَرَبَتْنِي الْعَقْرَبُ.

در اين حديث شخصي به امام صادق(ع) عرض مي كند من از عقرب مي ترسم. امام(ع) دستور العملي به او بيان مي كند و آن اين كه به بنات نعش نگاه كند و در نزديكي بنات نعش ستاره اي است كه عرب به آن سها و اهل بيت به آن اسلم مي گويند.

امام به شخص پرسش گر مي فرمايد: نگاه خود را هر شب به اين ستاره معطوف داشته و سه مرتبه بگويد «اللَّهُمَّ رَبَّ أَسْلَمَ صَلِّ عَلَى

مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ سَلِّمْنَا» سپس فرد سؤال كننده مي گويد من اين دستورالعمل امام را در طول عمرم فراموش نكردم، مگر يك شب كه آن بار عقرب مرا نيش زد.

اصول الكافي، ج 2، ص 570، حديث 6

25- دعاي امام

امام علي(ع):

رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ إِلَى النُّجُومِ فَقَالَ يَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ يَا نَوْفُ طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا الرَّاغِبِينَ فِي الْآخِرَةِ أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ(ع) يَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ(ع) قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ فَقَالَ إِنَّهَا سَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ رَبَّهُ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً الْخَيْرِ.

نَوف بِكالي گويد: شبي علي(ع) را ديدم از بستر خود بيرون آمده، نگاهي به ستارگان انداخت و فرمود: نوف خوابيده اي يا ديده ات باز است؟ گفتم: ديده ام باز است. فرمود: نوف! خوشا آنان كه دل از اين جهان گسستند و بدان جهان بستند.

سپس فرمود: نوف! داود(ع) در چنين وقتي از شب بيرون شد و گفت: اين ساعتي است كه بنده اي در آن دعا نكند جز آن كه از او پذيرفته شود...

بحارالأنوار، ج 66، ص 276

26- دعاي بعد از خواب

امام باقر(ع):

إِذَا قُمْتَ بِاللَّيْلِ مِنْ مَنَامِكَ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَدَّ عَلَيَّ رُوحِي لِأَحْمَدَهُ وَ أَعْبُدَهُ فَإِذَا سَمِعْتَ صَوْتَ الدِّيكِ فَقُلْ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتُكَ غَضَبَكَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ فَإِذَا قُمْتَ فَانْظُرْ فِي آفَاقِ السَّمَاءِ وَ قُلِ اللَّهُمَّ لَا يُوَارِي مِنْكَ لَيْلٌ دَاجٍ وَ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لَا ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ وَ لَا بَحْرٌ لُجِّيٌّ تُدْلِجُ بَيْنَ يَدَيِ الْمُدْلِجِ مِنْ خَلْقِكَ تَعْلَمُ

خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ غَارَتِ النُّجُومُ وَ نَامَتِ الْعُيُونُ وَ أَنْتَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ سُبْحَانَ رَبِّي رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ إِلَهِ الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين.

در اين حديث شريف امام باقر(ع) دعايي را بيان مي كند كه وقتي انسان از خواب بيدار شد آن را بخواند. سپس حضرت در ادامه به نگاه كردن به آفاق آسمان دعوت مي كند و در دعا به پنهان شدن نجوم و به خواب رفتن چشمان اشاره كرده و مي فرمايد كه خداوند زنده ي پابرجاست كه او را نه خواب سبك و نه سنگين مي گيرد.

اصول كافي، ج 2، ص 538، حديث 12

27- دور فلكي

امام صادق(ع):

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) مَا عَلَامَةُ الْقَائِمِ قَالَ إِذَا اسْتَدَارَ الْفَلَكُ فَقِيلَ مَاتَ أَوْ هَلَكَ فِي أَيِّ وَادٍ سَلَكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ ثُمَّ يَكُونُ مَا ذَا قَالَ لَا يَظْهَرُ إِلَّا بِالسَّيْفِ.

در اين حديث اشاره به نشانه اي از ظهور امام عصر شده است و آن عبارت از وقتي كه فلك دور بزند و بچرخد. ممكن است منظور از حركت فلكي حركت كل افلاك يا اين كه هر هفت سياره در حال حركت رجعي باشند... .

بحارالانوار، ج 51، ص 148، حديث 21

28- ردالشمس

امام صادق(ع):

قَوْمٌ يَقُولُونَ النُّجُومُ أَصَحُّ مِنَ الرُّؤْيَا وَ ذَلِكَ هُوَ كَانَتْ صَحِيحَةً حِينَ لَمْ تُرَدَّ الشَّمْسُ عَلَى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ وَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَلَمَّا رَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الشَّمْسَ عَلَيْهِمَا ضَلَّ فِيهَا عُلَمَاءُ النُّجُومِ فَمِنْهُمْ مُصِيبٌ وَ مُخْطِئٌ.

گروهي از مردم قائلند علم نجوم از خواب صحيح و دقيق تر است، اين در صورتي بود كه خورشيد براي يوشع بن نون و حضرت علي(ع) برنگشته بود. زماني كه خداي متعال خورشيد را براي آن دو برگرداند، علماي نجوم در اين علم گمراه شدند و _ محاسباتشان به هم خورد _ برخي از آن ها به خطا مي روند و برخي هم به صواب.

وسائل الشيعه، ج 11، ص 374، حديث 15049

29- زوال خورشيد

امام صادق(ع):

أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقَالَ لَهُ زَوَالُ الشَّمْسِ نَعْرِفُهُ بِالنَّهَارِ فَكَيْفَ لَنَا بِاللَّيْلِ فَقَالَ لِلَّيْلِ زَوَالٌ كَزَوَالِ الشَّمْسِ قَالَ فَبِأَيِّ شَيْ ءٍ نَعْرِفُهُ قَالَ بِالنُّجُومِ إِذَا انْحَدَرَتْ.

فردي به امام صادق(ع) مي گويد: ما زوال خورشيد را با روز _ با قرار دادن شاخص و ... _ مي فهميم اما زوال شب را چگونه بفهميم؟ امام مي فرمايد: براي شب هم مثل روز زوالي است و آن وقتي است كه _ بعضي از _ ستارگان رو به سرازيري و افول نهند.

منظور روايت از ستارگاني كه افول مي كنند، ستارگاني است كه اول شب طلوع مي نمايند.

بحارالانوار، ج 80، ص 137

30- ساعات سعد

امام صادق(ع):

رَأَيْتُ رَجُلًا يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ النُّجُومِ فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ قُلْتُ لَهُ هَذَا عِلْمٌ لَهُ أَصْلٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ حَدِّثْنِي عَنْهُ قَالَ أُحَدِّثُكَ عَنْهُ بِالسَّعْدِ وَ لَا أُحَدِّثُكَ بِالنَّحْسِ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ فَرَضَ صَلَاةَ الْفَجْرِ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ فَهُوَ فَرْضٌ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ فَرَضَ الظُّهْرَ لِسَبْعِ سَاعَاتٍ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ جَعَلَ الْعَصْرَ لِتِسْعِ سَاعَاتٍ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ الْمَغْرِبَ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ الْعَتَمَةَ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِيَ سَعْدٌ.

شخصي از امام صادق(ع) در مورد نجوم سؤالاتي مي پرسد. وقتي كه او از نزد امام(ع) خارج مي شود يكي از ياران امام به ايشان عرض مي كند: آيا براي اين علم اصل و ريشه اي وجود دارد؟ امام مي فرمايد: بله، سپس از امام در مورد آن جويا مي شود. امام(ع) نيز اوقات و ساعات سعد و نيكو را براي او بيان مي كند.

مستدرك الوسائل، ج 8، ص 124، حديث 9220

31- ساعات نحس و سعد

امام صادق(ع):

كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَ رَجُلٍ قِسْمَةُ أَرْضٍ وَ كَانَ الرَّجُلُ صَاحِبَ نُجُومٍ وَ كَانَ يَتَوَخَّى سَاعَةَ السُّعُودِ فَيَخْرُجُ فِيهَا وَ أَخْرُجُ أَنَا فِي سَاعَةِ النُّحُوسِ فَاقْتَسَمْنَا فَخَرَجَ لِي خَيْرُ الْقِسْمَيْنِ فَضَرَبَ الرَّجُلُ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى ثُمَّ قَالَ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ قَطُّ قُلْتُ وَيْلَ الْآخَرِ وَ مَا ذَاكَ قَالَ إِنِّي صَاحِبُ نُجُومٍ أَخْرَجْتُكَ فِي سَاعَةِ النُّحُوسِ وَ خَرَجْتُ أَنَا فِي سَاعَةِ السُّعُودِ ثُمَّ قَسَمْنَا فَخَرَجَ لَكَ خَيْرُ الْقِسْمَيْنِ فَقُلْتُ أَ لَا أُحَدِّثُكَ بِحَدِيثٍ حَدَّثَنِي بِهِ أَبِي قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَدْفَعَ اللَّهُ عَنْهُ نَحْسَ يَوْمِهِ فَلْيَفْتَتِحْ يَوْمَهُ بِصَدَقَةٍ يُذْهِبُ اللَّهُ بِهَا عَنْهُ نَحْسَ يَوْمِهِ وَ مَنْ أَحَبَّ

أَنْ يُذْهِبَ اللَّهُ عَنْهُ نَحْسَ لَيْلَتِهِ فَلْيَفْتَتِحْ لَيْلَتَهُ بِصَدَقَةٍ يَدْفَعُ اللَّهُ عَنْهُ نَحْسَ لَيْلَتِهِ فَقُلْتُ وَ إِنِّي افْتَتَحْتُ خُرُوجِي بِصَدَقَةٍ فَهَذَا خَيْرٌ لَكَ مِنْ عِلْمِ النُّجُومِ.

امام صادق(ع) با مردي در قطعه زميني شريك بودند، قرار شد اين زمين بين ايشان و آن مرد تقسيم شود. شريك امام، فردي عالم به علم نجوم و آگاه به ساعات نحس و سعد بود. وي در ساعتي سعد و امام(ع) در ساعتي نحس براي تقسيم زمين حضور پيدا مي كنند. وقتي كه زمين _ با قُرعه _ تقسيم مي شود بهترين قسمت آن به نام امام(ع) در مي آيد. شريك امام(ع) از نتيجه ي تقسيم متعجب مي شود _ زيرا او در ساعتي خوش و امام در ساعتي نحس خارج شده بود و در گمان او بايد بهترين قسمت زمين به نام او مي شد _ امام(ع) از پيامبر(ص) حديثي براي دفع نحسي به شريك خود بيان مي فرمايد كه هنگام صبح صدقه بده تا نحسي آن روز از بين برود و هنگام شب هم صدقه بده تا نحسي آن شب برطرف شود.

از اين حديث روشن مي گردد كه نحسي ساعات و ايّام با دادن صدقه برطرف مي گردد.

اصول كافي، ج 4، ص 6، حديث 9

32- ستارگان هفت گانه

امام صادق(ع):

سَأَلَ الزِّنْدِيقُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ زَعَمَ أَنَّ هَذَا التَّدْبِيرَ الَّذِي يَظْهَرُ فِي هَذَا الْعَالَمِ تَدْبِيرَ النُّجُومِ السَّبْعَةِ قَالَ(ع) يَحْتَاجُونَ إِلَى دَلِيلِ أَنَّ هَذَا الْعَالَمَ الْأَكْبَرَ وَ الْعَالَمَ الْأَصْغَرَ مِنْ تَدْبِيرِ النُّجُومِ الَّتِي تُسَبِّحُ فِي الْفَلَكِ وَ تَدُورُ حَيْثُ دَارَتْ مُتْعِبَةً لَا تَفْتُرُ وَ سَائِرَةً لَا تَقِفُ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ كُلَّ نَجْمٍ مِنْهَا مُوَكَّلٌ مُدَبَّرٌ فَهِيَ بِمَنْزِلَةِ الْعَبِيدِ الْمَأْمُورِينَ الْمَنْهِيِينَ فَلَوْ كَانَتْ قَدِيمَةً أَزَلِيَّةً لَمْ تَتَغَيَّرْ

مِنْ حَالٍ إِلَى حَال.

در اين حديث اشاره اي به توحيد و خداشناسي است. شخصي بي دين از امام صادق(ع) مي پرسد: درباره ي كسي كه گمان مي كند اين تدبير و نظمي كه در اين جهان جاري است مربوط به ستارگان هفتگانه است، چه مي گويي؟

امام(ع) فرمود: كساني كه اين گونه معتقد هستند، نياز به دليل محكمي دارند كه بيان كند اين عالم اكبر و اصغر از تدبير ستارگان است ... سپس اشاره فرمود: _ اين گونه كه آن ها تصور مي كنند نيست _ بلكه هر ستاره اي قرار داده شده و تدبير شده است _ نه اين كه خود مدبِّر باشد _ و آن ها مثل مأموراني هستند كه به دستور عمل مي كنند و امر و نهي مي شوند و اگر ستارگان قديم و ازلي _ و تدبيركننده _ بودند از حالي به حال ديگر تغيير نمي كردند.

مستدرك الوسائل، ج 8، ص 123، حديث 9219

33- ستاره طارق

امام علي(ع):

سُئِلَ عَلِيٌّ(ع) عَنِ الطَّارِقِ قَالَ هُوَ أَحْسَنُ نَجْمٍ فِي السَّمَاءِ وَ لَيْسَ يَعْرِفُهُ النَّاسُ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الطَّارِقَ لِأَنَّهُ يَطْرُقُ نُورُهُ سَمَاءً سَمَاءً إِلَى سَبْعِ سَمَاوَاتٍ ثُمَّ يَطْرُقُ رَاجِعاً حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَكَانِه.

از امام علي(ع) در مورد كلمه ي «طارق» _ كه در قرآن آمده «والسماء و الطارق» _ سؤال شد، فرمود: طارق نيكوترين ستاره اي است در آسمان و مردم آن را نمي شناسند و از اين جهت به طارق معروف شده چون نورش به طبقات آسماني، يكي بعد از ديگري رسيده، تا اين كه از هفت آسمان مي گذرد و سپس برگشته از آسمان به آسمان ديگر نزول مي كند تا به مكان خود برسد.

بحارالانوار، ج 55، ص 89، حديث 4

34- سردي و گرمي هوا

امام صادق(ع):

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ مِمَّا يَكُونَانِ فَقَالَ لِي يَا أَبَا أَيُّوبَ إِنَّ الْمِرِّيخَ كَوْكَبٌ حَارٌّ وَ زُحَلَ كَوْكَبٌ بَارِدٌ فَإِذَا بَدَأَ الْمِرِّيخُ فِي الِارْتِفَاعِ انْحَطَّ زُحَلُ وَ ذَلِكَ فِي الرَّبِيعِ فَلَا يَزَالَانِ كَذَلِكَ كُلَّمَا ارْتَفَعَ الْمِرِّيخُ دَرَجَةً انْحَطَّ زُحَلُ دَرَجَةً ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ الْمِرِّيخُ فِي الِارْتِفَاعِ وَ يَنْتَهِيَ زُحَلُ فِي الْهُبُوطِ فَيَجْلُوَ الْمِرِّيخُ فَلِذَلِكَ يَشْتَدُّ الْحَرُّ فَإِذَا كَانَ فِي آخِرِ الصَّيْفِ وَ أَوَّلِ الْخَرِيفِ بَدَأَ زُحَلُ فِي الِارْتِفَاعِ وَ بَدَأَ الْمِرِّيخُ فِي الْهُبُوطِ فَلَا يَزَالَانِ كَذَلِكَ كُلَّمَا ارْتَفَعَ زُحَلُ دَرَجَةً انْحَطَّ الْمِرِّيخُ دَرَجَةً حَتَّى يَنْتَهِيَ الْمِرِّيخُ فِي الْهُبُوطِ وَ يَنْتَهِيَ زُحَلُ فِي الِارْتِفَاعِ فَيَجْلُوَ زُحَلُ وَ ذَلِكَ فِي أَوَّلِ الشِّتَاءِ وَ آخِرِ الْخَرِيفِ فَلِذَلِكَ يَشْتَدُّ الْبَرْدُ وَ كُلَّمَا ارْتَفَعَ هَذَا هَبَطَ هَذَا وَ كُلَّمَا هَبَطَ هَذَا ارْتَفَعَ هَذَا فَإِذَا كَانَ فِي الصَّيْفِ يَوْمٌ بَارِدٌ فَالْفِعْلُ فِي ذَلِكَ لِلْقَمَرِ وَ إِذَا كَانَ فِي الشِّتَاءِ يَوْمٌ حَارٌّ فَالْفِعْلُ فِي ذَلِكَ لِلشَّمْسِ هَذَا

تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ وَ أَنَا عَبْدُ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

در اين حديث فردي از امام صادق(ع) در رابطه با سردي و گرمي هوا و علت آن مي پرسد. امام مي فرمايد: مريخ سياره اي گرم و آتشين و زحل سياره اي سرد است. در فصل بهار مريخ شروع به صعود و زحل نيز رو به فرود مي نهد تا اين كه در عرض سه ماه مريخ به نهايت درجه ي صعود و زحل به نهايت درجه ي فرود مي رسد، به همين دليل گرما شدت مي يابد، ولي در آخر تابستان و اول پاييز سياره ي زحل رو به صعود و مريخ رو به نزول نهاده تا اين كه مريخ به نهايت درجه ي فرود و زحل به نهايت درجه ي ارتفاع مي رسد و اين زماني است كه اول زمستان و آخر پاييز باشد. زحل در اين هنگام آشكار مي گردد و لذا سرما شدت مي يابد. سپس امام به اين قاعده اشاره مي كند كه هر كدام صعود كرد ديگري فرود مي كند و بالعكس. امام در ادامه علت سردي هوا را در تابستان منسوب به ماه و گرمي هوا را در زمستان منسوب به خورشيد مي دارد ...

لازم به ذكر است علامه مجلسي در توجيه اين حديث اشعار مي دارد كه صعود مريخ و فرود زحل و يا بالعكس در گرمي و سردي هوا؛ مؤثر تام نيستند بلكه ناقص هستند و يا اين كه اين ها نشانه اي براي گرمي و سردي هوا هستند.

اصول كافي، ج 8، ص 306، حديث 474

35- سير فلكي

امام باقر(ع):

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ إِذَا أَرَادَ فَنَاءَ دَوْلَةِ قَوْمٍ أَمَرَ الْفَلَكَ فَأَسْرَعَ السَّيْرَ فَكَانَتْ عَلَى مِقْدَارِ مَا يُرِيدُ.

در اين حديث اشاره شده است به اين كه اگر خداوند متعال اراده ي نابودي ثروت و پيروزي

قومي را بكند به فلك _ سپهر _ فرمان مي دهد سرعت سير خود را بيشتر كند، تا اراده ي الهي حاصل گردد.

بحارالانوار، ج 55، ص 98، حديث 21

36- شب و روز

امام رضا(ع):

كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ ذِي الرِّئَاسَتَيْنِ بِخُرَاسَانَ فِي مَجْلِسِ الْمَأْمُونِ وَ قَدْ حَضَرَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) فَجَرَى ذِكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ أَيُّهُمَا خُلِقَ قَبْلُ فَخَاضُوا فِي ذَلِكَ وَ اخْتَلَفُوا ثُمَّ إِنَّ ذَا الرِّئَاسَتَيْنِ سَأَلَ الرِّضَا(ع) عَنْ ذَلِكَ وَ عَمَّا عِنْدَهُ فِيهِ فَقَالَ لَهُ أَ تُحِبُّ أَنْ أُعْطِيَكَ الْجَوَابَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ مِنْ حِسَابِكَ فَقَالَ أُرِيدُهُ أَوَّلًا مِنْ جِهَةِ الْحِسَابِ فَقَالَ أَ لَيْسَ تَقُولُونَ إِنَّ طَالِعَ الدُّنْيَا السَّرَطَانُ وَ إِنَّ الْكَوَاكِبَ كَانَتْ فِي شَرَفِهَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَزُحَلُ فِي الْمِيزَانِ وَ الْمُشْتَرِي فِي السَّرَطَانِ وَ الْمِرِّيخُ فِي الْجَدْيِ وَ الزُّهَرَةُ فِي الْحُوتِ وَ الْقَمَرُ فِي الثَّوْرِ وَ الشَّمْسُ فِي وَسَطِ السَّمَاءِ فِي الْحَمَلِ وَ هَذَا لَا يَكُونُ إِلَّا نَهَاراً قَالَ نَعَمْ فَمِنْ كِتَابِ اللَّهِ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ أَيِ النَّهَارُ يَسْبِقُهُ.

در مجلس مأمون كه امام رضا(ع) هم حضور داشت سخن از شب و روز و اين كه كدام يك قبل از ديگري آفريده شده مطرح گرديد. از امام(ع) اين مسئله را جويا شدند. امام پاسخ آنان را بر اساس محاسبات نجومي و نيز قرآن مي دهد و بيان مي كند كه روز اول خلق شده است.

بحارالانوار، ج 55، ص 162، حديث 20

37- شما و خورشيد و ستارگان

امام رضا(ع):

أَنْتُمْ رُعَاةُ الشَّمْسِ وَ النُّجُومِ.

شما كارهاي خود را با طلوع و غروب خورشيد و ستارگان منظم مي كنيد.

مستدرك الوسائل، ج 3، ص 149، حديث 3233

38- شناخت مومن

امام صادق(ع):

في علم النجوم عندنا معرفة المؤمن من الكافر.در اين حديث شناسايي مؤمن از كافر در _ اعتقاد و عدم اعتقاد او به _ نجوم است. (يعني كساني كه معتقد به دخل و تصرف نجوم مستقلاً يا اشتراكاً در عالم هستند، كافر و كساني كه معتقد نيستند مؤمن هستند.)

الدعوات، ص 112، حديث 252

39- صنعت هاي مجاز

امام رضا(ع):

اعْلَمْ يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَنَّ كُلَّ مَا يَتَعَلَّمُهُ الْعِبَادُ مِنْ أَنْوَاعِ الصَّنَائِعِ مِثْلِ الْكِتَابِ وَ الْحِسَابِ وَ التِّجَارَةِ وَ النُّجُومِ وَ الطِّبِّ وَ سَائِرِ الصِّنَاعَاتِ وَ الْأَبْنِيَةِ وَ الْهَنْدَسَةِ وَ التَّصَاوِيرِ مَا لَيْسَ فِيهِ مِثَالُ الرُّوحَانِيِّينَ وَ أَبْوَابِ صُنُوفِ الْآلَاتِ الَّتِي يُحْتَاجُ إِلَيْهَا مِمَّا فِيهِ مَنَافِعُ وَ قِوَامُ مَعَاشٍ وَ طَلَبِ الْكَسْبِ فَحَلَالٌ كُلُّهُ تَعْلِيمُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ وَ أَخْذُ أَجْرَةٍ عَلَيْهِ وَ إِنْ قَدْ تَصْرِفُ بِهَا فِي وُجُوهِ الْمَعَاصِي أَيْضاً مِثْلُ اسْتِعْمَالِ مَا جُعِلَ لِلْحَلَالِ ثُمَّ تَصْرِفُهُ إِلَى أَبْوَابِ الْحَرَامِ وَ مِثْلُ مُعَاوَنَةِ الظَّالِمِ وَ غَيْرُ ذَلِكَ مِنْ أَسْبَابِ الْمَعَاصِي مِثْلُ الْإِنَاءِ وَ الْأَقْدَاحِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ لِعِلَّةِ مَا فِيهِ مِنَ الْمَنَافِعِ جَائِزٌ تَعْلِيمُهُ وَ عَمَلُهُ وَ حَرُمَ عَلَى مَنْ يَصْرِفُهُ إِلَى غَيْرِ وُجُوهِ الْحَقِّ وَ الصَّلَاحِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ بِهَا دُونَ غَيْرِهَا اللَّهُمَّ إِلَّا أَنْ يَكُونَ صِنَاعَةً مُحَرَّمَةً أَوْ مَنْهِيّاً عَنْهَا مِثْلَ الْغِنَاءِ وَ صَنْعَةِ آلَاتِهِ وَ مِثْلَ بِنَاءِ الْبِيَعِ وَ الْكَنَائِسِ وَ بَيْتِ النَّارِ وَ تَصَاوِيرِ ذَوِي الْأَرْوَاحِ عَلَى مِثَالِ الْحَيَوَانِ وَ الرُّوحَانِيِّ وَ مِثْلَ صَنْعَةِ الدَّفِّ وَ الْعُودِ وَ أَشْبَاهِهِ وَ عَمَلِ الْخَمْرِ وَ الْمُسْكِرِ وَ الْآلَاتِ الَّتِي لَا تَصْلُحُ فِي شَيْ ءٍ مِنَ الْمُحَلَّلَاتِ فَحَرَامٌ عَمَلُهُ وَ تَعْلِيمُهُ وَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ وَ بِاللَّهِ التَّوْفِيقُ.

در اين حديث شريف امام رضا(ع) برخي از صنايعي كه تعليم و

گرفتن مزد براي آن حلال است را مي شمارد كه از جمله ي آن ها نجوم، تجارت و ... است.

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 64، حديث 14757

40- عدم رويت نجوم

امام صادق(ع):

سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِذَا لَمْ تُرَ الشَّمْسُ وَ لَا الْقَمَرُ وَ لَا النُّجُومُ قَالَ اجْتَهِدْ رَأْيَكَ وَ تَعَمَّدِ الْقِبْلَةَ جُهْدَكَ.

شخصي قصد خواندن نماز مغرب و عشاء را دارد و قبله معلوم نيست. خورشيد، ماه و ستارگان هم ديده نمي شوند. از امام صادق(ع) وظيفه ي خود را جويا مي شود، ايشان مي فرمايد: رأي خود را با كوشش به دست آور و قبله را نتيجه ي كوشش ات قرار بده.

از حديث استفاده مي شود كه ديده شدن خورشيد، ماه و ستارگان در جهت يابي و تشخيص قبله كاربرد فراواني دارد.

اصول كافي، ج 3، ص 284

41- علامات ظهور مهدي (عج)

امام باقر(ع):

آيَتَانِ بَيْنَ يَدَيْ هَذَا الْأَمْرِ خُسُوفُ الْقَمَرِ لِخَمْسٍ وَ خُسُوفُ الشَّمْسِ لِخَمْسَ عَشْرَةَ وَ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ مُنْذُ هَبَطَ آدَمُ(ع) إِلَى الْأَرْضِ وَ عِنْدَ ذَلِكَ سَقَطَ حِسَابُ الْمُنَجِّمِينَ.

در اين حديث شريف دو نشانه براي ظهور امام عصر (عج) بيان شده يكي خسوف در پنجم ماه و ديگري كسوف در پانزدهم. اين دو رويداد در چنين روزهايي از زمان هبوط آدم(ع) به زمين واقع نشده است. امام(ع) در ادامه ي حديث بيان مي فرمايد كه در چنين زماني محاسبات منجمين به هم مي خورد.

بحارالانوار، ج 52، ص 207، حديث 41

42- علت كراهت علم نجوم

امام علي(ع):

قِيلَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) هَلْ كَانَ لِلنُّجُومِ أَصْلٌ قَالَ نَعَمْ نَبِيٌّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ إِنَّا لَا نُؤْمِنُ بِكَ حَتَّى تُعَلِّمَنَا بَدْءَ الْخَلْقِ وَ آجَالَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى غَمَامَةٍ فَأَمْطَرَتْهُمْ وَ اسْتَنْقَعَ حَوْلَ الْجَبَلِ مَاءٌ صَافٍ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ أَنْ تَجْرِيَ فِي ذَلِكَ الْمَاءِ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى ذَلِكَ النَّبِيِّ أَنْ يَرْتَقِيَ هُوَ وَ قَوْمُهُ عَلَى الْجَبَلِ فَارْتَقَوُا الْجَبَلَ فَقَامُوا عَلَى الْمَاءِ حَتَّى عَرَفُوا بَدْءَ الْخَلْقِ وَ آجَالَهُ بِمَجَارِي الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ سَاعَاتِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ كَانَ أَحَدُهُمْ يَعْلَمُ مَتَى يَمُوتُ وَ مَتَى يَمْرَضُ مَنْ ذَا الَّذِي يُولَدُ لَهُ وَ مَنْ ذَا الَّذِي لَا يُولَدُ لَهُ فَبَقَوْا كَذَلِكَ بُرْهَةً مِنْ دَهْرِهِمْ ثُمَّ إِنَّ دَاوُدَ(ع) قَاتَلَهُمْ عَلَى الْكُفْرِ فَأَخْرَجُوا إِلَى دَاوُدَ فِي الْقِتَالِ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ أَجَلُهُ وَ مَنْ حَضَرَهُ أَجَلُهُ خَلَّفُوهُ فِي بُيُوتِهِمْ فَكَانَ يُقْتَلُ مِنْ أَصْحَابِ دَاوُدَ(ع) وَ لَا يُقْتَلُ مِنْ هَؤُلَاءِ أَحَدٌ فَقَالَ دَاوُدُ(ع) رَبِّ أُقَاتِلُ عَلَى طَاعَتِكَ وَ يُقَاتِلُ هَؤُلَاءِ عَلَى مَعْصِيَتِكَ يُقْتَلُ أَصْحَابِي وَ

لَا يُقْتَلُ مِنْ هَؤُلَاءِ أَحَدٌ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنِّي كُنْتُ قَدْ عَلَّمْتُهُمْ بَدْءَ الْخَلْقِ وَ آجَالَهُ وَ إِنَّمَا أَخْرَجُوا إِلَيْكَ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ أَجَلُهُ وَ مَنْ حَضَرَ أَجَلُهُ خَلَّفُوهُ فِي بُيُوتِهِمْ فَمِنْ ثَمَّ يُقْتَلُ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ لَا يُقْتَلُ مِنْهُمْ أَحَدٌ فَقَالَ دَاوُدُ(ع) عَلَى مَا ذَا عَلَّمْتَهُمْ قَالَ عَلَى مَجَارِي الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ سَاعَاتِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ قَالَ فَدَعَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَحَبَسَ الشَّمْسَ عَلَيْهِمْ فَزَادَ فِي النَّهَارِ وَ اخْتَلَطَتِ الزِّيَادَةُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَلَمْ يَعْرِفُوا قَدْرَ الزِّيَادَةِ فَاخْتَلَطَ حِسَابُهُمْ قَالَ عَلِيٌّ(ع) فَمِنْ ثَمَّ كُرِهَ النَّظَرُ فِي عِلْمِ النُّجُومِ.

از علي(ع) سؤال شد: آيا _ علم _ نجوم داراي اصل و ريشه است؟ فرمود: بلي، سپس فرمود: قوم يكي از پيامبران به او گفتند ما به تو ايمان نمي آوريم تا اين كه از آغاز آفرينش و هنگام مرگ و پايان آن آگاه شويم و خداوند متعال به وسيله ي خورشيد و ماه و نجوم آن ها را از آغاز آفرينش و پايان آن آگاه فرمود، حتي اين كه هر كدام از آنان مي دانست كي مي ميرد و كي مريض خواهد شد و كدام يك صاحب فرزند و كدام يك داراي فرزند نخواهد شد. بعد از گذشت مدت زمان طولاني آنان كافر شدند و حضرت داود با آن ها به مبارزه برخواست در اين مبارزه هر كدام كه اجلشان رسيده بود در منزل مي ماند و بقيه كه اجل آن ها نرسيده بود به جنگ مي رفتند و در نتيجه از آن ها كسي كشته نمي شد ولي از ياران داود(ع) هر روز كشته مي شدند. داود(ع) اين قضيه را به خدا عرضه داشت و خداوند او را از حقيقت جريان آگاه نمود. بعد

از آن خداوند روز را طولاني كرد تا محاسبه هاي نجومي آنان به هم خورد. امام علي(ع) بعد از نقل اين جريان فرمود: به همين دليل است كه وارد شدن در علم نجوم مكروه است _ چون محاسبات آن بهم خورده است.

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 99، حديث 14889

43- علم نجوم و طب

امام علي(ع):

كَانَ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ يَسْتُرُونَ مِنَ الْعُلُومِ عِلْمَيْنِ عِلْمَ النُّجُومِ وَ عِلْمَ الطِّبِّ فَلَا يُعَلِّمُونَهُمَا أَوْلَادَهُمْ لِحَاجَةِ الْمُلُوكِ إِلَيْهِمَا لِئَلَّا يَكُونَ سَبَباً فِي صُحْبَةِ الْمُلُوكِ وَ الدُّنُوِّ مِنْهُمْ فَيَضْمَحِلَّ دِينُهُمْ.

دانشمندان بني اسرائيل دو علم را از ديگران پنهان مي داشتند؛ يكي علم نجوم و ديگري علم طب. آن ها به خاطر نياز پادشاهان به اين دو علم از آموزش اين علوم به فرزندانشان خودداري مي كردند تا موجب نزديكي آن ها به پادشاهان نشود و دين آن ها از بين نرود.

بحارالانوار، ج 55، ص 255

44- فاصله ستارگان

امام علي(ع):

هَذِهِ النُّجُومُ الَّتِي فِي السَّمَاءِ مَدَائِنُ مِثْلُ الْمَدَائِنِ الَّتِي فِي الْأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدِينَةٍ إِلَى عَمُودٍ مِنْ نُورٍ طُولُ ذَلِكَ الْعَمُودِ فِي السَّمَاءِ مَسِيرَةُ مِائَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ سَنَةً.اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اين ستارگان كه در آسمان هستند، شهرهايي هم چون شهرهاي زمين هستند و هر شهري با شهر ديگر _ هر ستاره اي با ستاره ي ديگر _ با ستوني از نور مربوط است كه طول هر عمود به اندازه ي دويست و پنجاه سال است.

بحارالانوار، ج 55، ص 91، حديث 8

45- قدرت الهي

امام صادق(ع):

اللَّهُمَّ إِنَّكَ خَلَقْتَ أَقْوَاماً يَلْجَئُونَ إِلَى مَطَالِعِ النُّجُومِ لِأَوْقَاتِ حَرَكَاتِهِمْ وَ سُكُونِهِمْ وَ خَلَقْتَنِي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنَ اللَّجَإِ إِلَيْهِمْ وَ مِنْ طَلَبِ الِاخْتِيَارَاتِ بِهَا وَ أَيْقَنُ أَنَّكَ لَمْ تُطْلِعْ أَحَداً عَلَى غَيْبِكَ فِي مَوَاقِعِهَا وَ لَمْ تُسَهِّلْ لَهُ السَّبِيلَ إِلَى تَحْصِيلِ أَفَاعِيلِهَا وَ أَنَّكَ قَادِرٌ عَلَى نَقْلِهَا فِي مَدَارَاتِهَا عَنِ السُّعُودِ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ إِلَى النُّحُوسِ وَ عَنِ النُّحُوسِ الشَّامِلَةِ الْمُضِرَّةِ إِلَى السُّعُودِ لِأَنَّكَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ أُمُّ الْكِتَابِ مَا أَسْعَدْتَ مَنِ اعْتَمَدَ عَلَى مَخْلُوقٍ مِثْلِهِ وَ اسْتَبَدَّ الِاخْتِيَارَ لِنَفْسِهِ وَ لَا أَشْقَيْتَ مَنِ اعْتَمَدَ عَلَى الْخَالِقِ الَّذِي أَنْتَ هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ.

امام(ع) در اين دعا اشاره به مردماني مي كند كه به محل طلوع ستارگان پناه مي برند و آن ها را دخيل در تدبير عالم مي دانند. ولي امام(ع) خود را مطيع محض خدا و از پناه بردن به ستارگان و قائل شدن به اختيار داشتن آن ها بري دانسته و بيان مي كند كه اين خداوند متعال است كه مي تواند ساعات سعد و خوش را به نحس و نحس را به سعد برگرداند زيرا او خدايي است كه هر چند را

بخواهد ايجاد و يا نابود مي كند.

وسائل الشيعه، ج 17، ص 144، حديث 22206

46- قلمرو علم نجوم

امام صادق(ع):

أَنَّهُمَا كَتَبَا إِلَيْهِ(ع) _ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ _ نَحْنُ وُلْدُ بَنِي نَوْبَخْتَ الْمُنَجِّمِ وَ قَدْ كَتَبْنَا إِلَيْكَ هَلْ يَحِلُّ النَّظَرُ فِي عِلْمِ النُّجُومِ فَكَتَبْتَ نَعَمْ وَ الْمُنَجِّمُونَ يَخْتَلِفُون فِي صِفَةِ الْفَلَكِ إِلَى أَنْ قَالَ فَكَتَبَ(ع) نَعَمْ مَا لَمْ يُخْرِجْ مِنَ التَّوْحِيدِ.

دو برادر _ محمد و هارون _ نامه اي براي حضرت امام صادق(ع) نوشتند كه ما پسران نوبخت منجم در گذشته نامه اي نوشتيم و پرسيديم كه آيا نظر در نجوم جايز است و شما در پاسخ فرموديد: بلي، در حالي كه منجمان در صفت و چگونگي فلك اختلاف دارند... امام(ع) در پاسخ نوشتند: بلي جايز است مادامي كه شخص را از توحيد خارج نسازد.

مستدرك الوسائل، ج 13، ص 102، حديث 14896

47- قمر در عقرب

امام صادق(ع):

مَنْ سَافَرَ أَوْ تَزَوَّجَ وَ الْقَمَرُ فِي الْعَقْرَبِ لَمْ يَرَ الْحُسْنَى.

در اين حديث اشاره به پديده ي نجومي شده است و آن عبارت از بودن قمر در برج عقرب كه هرگاه كسي در اين هنگام مسافرت يا ازدواج كند خيري نخواهد ديد.

بحارالانوار، ج 55، ص 268

48- كاستي هاي علم نجوم

امام صادق(ع):

أَنَّ زِنْدِيقاً قَالَ لَهُ مَا تَقُولُ فِي عِلْمِ النُّجُومِ قَالَ هُوَ عِلْمٌ قَلَّتْ مَنَافِعُهُ وَ كَثُرَتْ مَضَارُّهُ لَا يُدْفَعُ بِهِ الْمَقْدُورُ وَ لَا يُتَّقَى بِهِ الْمَحْذُورُ إِنْ خَبَّرَ الْمُنَجِّمُ بِالْبَلَاءِ لَمْ يُنْجِهِ التَّحَرُّزُ مِنَ الْقَضَاءِ وَ إِنْ خَبَّرَ هُوَ بِخَيْرٍ لَمْ يَسْتَطِعْ تَعْجِيلَهُ وَ إِنْ حَدَثَ بِهِ سُوءٌ لَمْ يُمْكِنْهُ صَرْفُهُ وَ الْمُنَجِّمُ يُضَادُّ اللَّهَ فِي عِلْمِهِ بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرُدُّ قَضَاءَ اللَّهِ عَنْ خَلْقِهِ.

شخصي مشرك به امام صادق(ع) عرض مي كند: در مورد علم نجوم چه مي گويي؟ امام مي فرمايد: اين علمي است كه منافع آن كم و ضررهايش زياد مي باشد. چون _ منجم _ نمي تواند تقدير الهي را دفع كند و اگر به بلايي خبر دهد نمي تواند از قضاي الهي دور شود، اگر به خيري خبر دهد قدرت زود رساندن آن را ندارد و اگر بدي برايش رسد امكان برگرداندن آن را ندارد. در مجموع فرد منجم ضديّت مي كند با خدا چون گمان مي كند مي تواند قضا و تقديرات الهي را از بندگان او رد كند.

وسائل الشيعه، ج 17، ص 143، حديث 22204

49- كوچكي و بزرگي ستارگان

پيامبر(ص):

أَنَّهُ سَأَلَ النَّبِيَّ(ص) مَا بَالُ النُّجُومِ تَسْتَبِينُ صِغَاراً وَ كِبَاراً وَ مِقْدَارُ النُّجُومِ كُلُّهَا سَوَاءٌ قَالَ لِأَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ سَمَاءِ الدُّنْيَا بِحَاراً يَضْرِبُ الرِّيحُ أَمْوَاجَهَا فَلِذَلِكَ تَسْتَبِينُ صِغَاراً وَ كِبَاراً وَ مِقْدَارُ النُّجُومِ كُلُّهَا سَوَاء.

از پيامبر(ص) درباره ي ستاره ها كه گاهي بزرگ و گاهي كوچك ديده مي شود سوال شد. با توجه به اين كه حجم و اندازه ي يك ستاره در همه حال يكسان است، اما چرا بعضاً كوچك و يا بزرگ به نظر مي رسد. پيامبر(ص) در پاسخ علت آن را وجود دريايي _ كنايه از بخارها _ بين ستارگان و آسمان دنيا بيان

فرمود كه موجب كوچك و بزرگ ديده شدن يك ستاره مي شود.

بحارالانوار، ج 55، ص 90، حديث 7

50- گرماي خورشيد

امام باقر(ع):

قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ لِأَيِّ شَيْ ءٍ صَارَتِ الشَّمْسُ أَشَدَّ حَرَارَةً مِنَ الْقَمَرِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الشَّمْسَ مِنْ نُورِ النَّارِ وَ صَفْوِ الْمَاءِ طَبَقاً مِنْ هَذَا وَ طَبَقاً مِنْ هَذَا حَتَّى إِذَا كَانَتْ سَبْعَةَ أَطْبَاقٍ أَلْبَسَهَا لِبَاساً مِنْ نَارٍ فَمِنْ ثَمَّ صَارَتْ أَشَدَّ حَرَارَةً مِنَ الْقَمَرِ.

از امام باقر(ع) سوال شد: چرا حرارت خورشيد از ماه بيشتر است؟ فرمودند: خدا خورشيد را از فروغ آتش و زلال آب آفريد، يك طبقه از آن و يك طبقه از اين، تا چون هفت طبقه شد، لباسي از آتش بر آن پوشانيد از اين رو خورشيد از ماه گرم تر شد.»

از ظاهر حديث به چند نكته مي توان اشاره كرد:

1- جرم خورشيد مركب از طبقات و عناصري است، بر خلاف تصورات پيشينيان كه آن را بسيط و منزه از تركيب فرض مي كردند.

2- خورشيد ذاتاً داراي حرارت است.

3- عمده حرارت خورشيد اين است كه خورشيد منشأ حرارت و نور است.

اصول كافي، ج 8، ص 241، حديث 332

51- محاسبه نجومي

امام رضا(ع):

قال أَبُو الْحَسَن لِلْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ كَيْفَ حِسَابُكَ لِلنُّجُومِ فَقَالَ مَا بَقِيَ مِنْهَا شَيْ ءٌ إِلَّا وَ قَدْ تَعَلَّمْتُهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ(ع) كَمْ لِنُورِ الشَّمْسِ عَلَى نُورِ الْقَمَرِ فَضْلُ دَرَجَةٍ وَ كَمْ لِنُورِ الْقَمَرِ عَلَى نُورِ الْمُشْتَرِي فَضْلُ دَرَجَةٍ وَ كَمْ لِنُورِ الْمُشْتَرِي عَلَى نُورِ الزُّهَرَةِ فَضْلُ دَرَجَةٍ فَقَالَ لَا أَدْرِي فَقَالَ لَيْسَ فِي يَدِكَ شَيْ ءٌ هَذَا أَيْسَرُ.

امام رضا(ع) به حسن بن سهل مي فرمايد: آيا به محاسبات نجومي آگاهي داري؟ او مي گويد: چيزي از اين علم باقي نمانده مگر اين كه فرا گرفته ام. بعد امام(ع) از مقدار برتري نور خورشيد نسبت به ماه و نور ماه نسبت به مشتري و ...

جويا مي شود، ولي حسن بن سهل از بيان پاسخ ناتوان مي شود. امام(ع) مي فرمايد: تو بهره اي از اين علم نداري، اين راحت ترين سؤالي بود كه پرسيدم.

از طرح مسأله و بيان امام روشن مي شود كه آن حضرت آگاهي كامل و متقني به علم نجوم و محاسبات نجومي دارد.

بحارالانوار، ج 55، ص 245، حديث 25

52- معالجه

امام صادق(ع):

قَالَ لِرَجُلٍ بِأَيِّ شَيْ ءٍ تُعَالِجُونَ مَحْمُومَكُمْ إِذَا حُمَّ قَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ بِهَذِهِ الْأَدْوِيَةِ الْمُرَّةِ بَسْفَايَجٍ وَ الْغَافِثِ وَ مَا أَشْبَهَهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يَقْدِرُ أَنْ يُبْرِئَ بِالْمُرِّ يَقْدِرُ أَنْ يُبْرِئَ بِالْحُلْوِ ثُمَّ قَالَ إِذَا حُمَّ أَحَدُكُمْ فَلْيَأْخُذْ إِنَاءً نَظِيفاً فَيَجْعَلَ فِيهِ سُكَّرَةً وَ نِصْفاً ثُمَّ يَقْرَأَ عَلَيْهِ مَا حَضَرَ مِنَ الْقُرْآنِ ثُمَّ يَضَعَهَا تَحْتَ النُّجُومِ وَ يَجْعَلَ عَلَيْهَا حَدِيدَةً فَإِذَا كَانَ فِي الْغَدَاةِ صَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ وَ مَرَسَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ شَرِبَهُ فَإِذَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الثَّانِيَةُ زَادَهُ سُكَّرَةً أُخْرَى فَصَارَتْ سُكَّرَتَيْنِ وَ نِصْفاً فَإِذَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الثَّالِثَةُ زَادَهُ سُكَّرَةً أُخْرَى فَصَارَتْ ثَلَاثَ سُكَّرَاتٍ وَ نِصْفاً.

در اين حديث امام صادق(ع) از مردي در مورد چگونگي معالجه ي تَب سؤال مي كند (كه با چه چيزي معالجه مي كنند...) سپس امام(ع) خود دستورالعملي در معالجه ي آن بيان مي كنند و آن اين كه ظرف تميزي انتخاب كرده و در آن شكر قرار داده، سپس هر آن چه از قرآن را مي داند بر آن ظرف بخواند و بعد آن را در زير ستارگان آسمان قرار داده ...

قرار دادن ظرف در زير نجوم آسمان بدون شك داراي خاصيتي است كه امام(ع) چنين سفارش نمودند.

اصول كافي، ج 8، ص 265، حديث 386

53- منافع علم نجوم

امام صادق(ع):

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) جُعِلْتُ لَكَ الْفِدَاءَ إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ النُّجُومَ لَا يَحِلُّ النَّظَرُ فِيهَا وَ هِيَ تُعْجِبُنِي فَإِنْ كَانَتْ تُضِرُّ بِدِينِي فَلَا حَاجَةَ لِي فِي شَيْ ءٍ يُضِرُّ بِدِينِي وَ إِنْ كَانَتْ لَا تُضِرُّ بِدِينِي فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَشْتَهِيهَا وَ أَشْتَهِي النَّظَرَ فِيهَا فَقَالَ لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ لَا تُضِرُّ بِدِينِكَ ثُمَّ قَالَ إِنَّكُمْ تَنْظُرُونَ فِي شَيْ ءٍ مِنْهَا كَثِيرُهُ لَا يُدْرَكُ وَ قَلِيلُهُ لَا يُنْتَفَعُ بِهِ تَحْسُبُونَ عَلَى طَالِعِ الْقَمَرِ

ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي كَمْ بَيْنَ الْمُشْتَرِي وَ الزُّهَرَةِ مِنْ دَقِيقَةٍ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ قَالَ أَ فَتَدْرِي كَمْ بَيْنَ الزُّهَرَةِ وَ بَيْنَ الْقَمَرِ مِنْ دَقِيقَةٍ قُلْتُ لَا قَالَ أَ فَتَدْرِي كَمْ بَيْنَ الشَّمْسِ وَ بَيْنَ السُّنْبُلَةِ مِنْ دَقِيقَةٍ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مَا سَمِعْتُ مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْمُنَجِّمِينَ قَطُّ قَالَ أَ فَتَدْرِي كَمْ بَيْنَ السُّنْبُلَةِ وَ بَيْنَ اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مِنْ دَقِيقَةٍ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مَا سَمِعْتُهُ مِنَ مُنَجِّمٍ قَطُّ قَالَ مَا بَيْنَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى صَاحِبِهِ سِتُّونَ أَوْ سَبْعُونَ دَقِيقَةً [شَكَّ عَبْدُ الرَّحْمَنِ] ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ هَذَا حِسَابٌ إِذَا حَسَبَهُ الرَّجُلُ وَ وَقَعَ عَلَيْهِ عَرَفَ الْقَصَبَةَ الَّتِي فِي وَسَطِ الْأَجَمَةِ وَ عَدَدَ مَا عَنْ يَمِينِهَا وَ عَدَدَ مَا عَنْ يَسَارِهَا وَ عَدَدَ مَا خَلْفَهَا وَ عَدَدَ مَا أَمَامَهَا حَتَّى لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ قَصَبِ الْأَجَمَةِ وَاحِدَةٌ.

در اين حديث شخصي از امام صادق(ع) مي پرسد كه مردم مي گويند همانا نگاه كردن به نجوم جايز نيست، سپس مي گويد: اگر به دين من ضرر بزند پس به آن نياز ندارم ولي اگر به دين من ضرري نرساند من به آن علاقه مند هستم. امام(ع) در پاسخ مي فرمايد: آنگونه كه مردم مي گويند نيست به دين تو ضرري نمي رساند ولي شما به چيزي نگاه مي كنيد كه منافع زياد آن قابل درك نيست و منافع كم آن هم قابل استفاده نيست. سپس حضرت مسائلي پيرامون فاصله ي سيارات و ستارگان را مطرح مي كند و پرسشگر اظهار بي اطلاعي مي كند. امام(ع) مي فرمايد: اگر كسي به چنين مسائلي و محاسبه ها علم پيدا كند مي تواند از وجود يك ني در انبوه درختان آگاهي يابد.

اصول كافي، ج 8، ص 195، حديث 233

54- منجم جهنمي

امام صادق(ع):

الْمُنَجِّمُ

كَالْكَاهِنِ وَ الْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَ السَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَ الْكَافِرُ فِي النَّارِ.

در اين حديث منجم اين گونه تشبيه شده است كه او مثل پيش گو است و پيش گو همانند جادوگر و جادوگر مثل كافر و كافر در آتش است.

شيخ صدوق بعد از نقل اين حديث مي گويد: منجم ملعون كسي است كه اعتقاد به قديم بودن افلاك دارد و به آفريننده ي آن ها اعتقاد ندارد.

وسائل الشيعه، ج 17، ص 143

55- منجم و امام علي (ع)

امام علي(ع):

عَزَمَ عَلِيٌّ(ع) الْخُرُوجَ مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى الْحَرُورِيَّةِ وَ كَانَ فِي أَصْحَابِهِ مُنَجِّمٌ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَسِرْ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ سِرْ عَلَى ثَلَاثِ سَاعَاتٍ مَضَيْنَ مِنَ النَّهَارِ فَإِنَّكَ إِنْ سِرْتَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَصَابَكَ وَ أَصَابَ أَصْحَابَكَ أَذًى وَ ضُرٌّ شَدِيدٌ وَ إِنْ سِرْتَ فِي السَّاعَةِ الَّتِي أَمَرْتُكَ بِهَا ظَهَرْتَ وَ ظَفِرْتَ وَ أَصَبْتَ مَا طَلَبْتَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ(ع) أَ تَدْرِي مَا فِي بَطْنِ فَرَسِي هَذِهِ أَ ذَكَرٌ هُوَ أَمْ أُنْثَى قَالَ إِنْ حَسَبْتُ عَلِمْتُ فَقَالَ(ع) مَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ بِالْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ ثُمَّ قَالَ(ع) إِنَّ مُحَمَّداً(ص) مَا كَانَ يَدَّعِي عِلْمَ مَا ادَّعَيْتَ عِلْمَهُ أَ تَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي يُصِيبُ النَّفْعُ مَنْ سَارَ فِيهَا وَ تَصْرِفُ عَنِ السَّاعَةِ الَّتِي يَحِيقُ السُّوءُ بِمَنْ سَارَ فِيهَا فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدِ اسْتَغْنَى عَنِ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فِي صَرْفِ الْمَكْرُوهِ عَنْهُ وَ يَنْبَغِي لِلْمُوقِنِ بِأَمْرِكَ أَنْ يُوَلِّيَكَ الْحَمْدَ دُونَ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ لِأَنَّكَ بِزَعْمِكَ هَدَيْتَهُ إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي يُصِيبُ النَّفْعُ مَنْ سَارَ فِيهَا وَ صَرَفْتَهُ عَنِ السَّاعَةِ الَّتِي يَحِيقُ السُّوءُ بِمَنْ سَارَ فِيهَا فَمَنْ آمَنَ بِكَ فِي هَذَا لَمْ آمَنْ عَلَيْهِ

أَنْ يَكُونَ كَمَنِ اتَّخَذَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ضِدّاً وَ نِدّاً اللَّهُمَّ لَا طَيْرَ إِلَّا طَيْرُكَ وَ لَا ضَيْرَ إِلَّا ضَيْرُكَ وَ لَا إِلَهَ غَيْرُكَ ثُمَّ قَالَ نُخَالِفُ وَ نَسِيرُ فِي السَّاعَةِ الَّتِي نَهَيْتَنَا عَنْهَا ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ التَّعَلُّمَ لِلنُّجُومِ إِلَّا مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ إِنَّمَا الْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ وَ الْكَاهِنُ كَالْكَافِرِ وَ الْكَافِرُ فِي النَّارِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَعْمَلُ بِالنُّجُومِ لَأُخَلِّدَنَّكَ السِّجْنَ أَبَداً مَا بَقِيتَ وَ لَأُحَرِّمَنَّكَ الْعَطَاءَ مَا كَانَ لِي سُلْطَانٌ ثُمَّ سَارَ فِي السَّاعَةِ الَّتِي نَهَاهُ عَنْهَا الْمُنَجِّمُ فَظَفِرَ بِأَهْلِ النَّهْرِ وَ ظَهَرَ عَلَيْهِمْ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَمْ نَسِرْ فِي السَّاعَةِ الَّتِي نَهَانَا عَنْهَا الْمُنَجِّمُ لَقَالَ النَّاسُ سَارَ فِي السَّاعَةِ الَّتِي أَمَرَ بِهَا الْمُنَجِّمُ فَظَفِرَ وَ ظَهَرَ أَمَا إِنَّهُ مَا كَانَ لِمُحَمَّدٍ(ص) مُنَجِّمٌ وَ لَا لَنَا مِنْ بَعْدِهِ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْنَا بِلَادَ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ أَيُّهَا النَّاسُ تَوَكَّلُوا عَلَى اللَّهِ وَ ثِقُوا بِهِ فَإِنَّهُ يَكْفِي مِمَّنْ سِوَاهُ.

در اين روايت اشاره شده است كه وقتي علي(ع) قصد خارج شدن از كوفه به سوي حروريه را داشت يكي از يارانش كه منجم بود گفت: در اين ساعت خارج مشو چون به تو و اصحابت سختي و مصيبت خواهد رسيد و اگر در وقتي كه من مي گويم خارج شوي پيروزي با توست! در اين هنگام علي(ع) فرمود: آيا مي داني آن چه در شكم اسب من است نر است يا ماده؟ منجم گفت: اگر محاسبه كنم مي دانم! امام علي(ع) فرمود: هر كه اين گفته ي تو را قبول كند، قرآن را منكر شده، سپس به آيه ي شريفه ي: «اِنَّ الله عنده علم الساعة ... و يعلم ما

في الارحام» اشاره نمود و فرمود: پيامبر(ص) مدعي علمي كه تو هستي نبود و هر كه به تو و گفته هاي تو ايمان آورد مثل كسي است كه غير از خدا، پروردگاري اتخاذ كند.

امام(ع) در ادامه ي اين برخورد ياران خود را از يادگيري نجوم مگر به قدر ضرورت پرهيز داشت و در همان ساعتي كه منجم آن حضرت را از حركت نهي نمود به جنگ رفت و پيروز گرديد، آنگاه به ياران خود فرمود: ... براي پيامبر(ص) منجمي نبود _ كه آن حضرت را به ساعات نيك و بد راهنمايي كند _ ... به خدا توكل و اعتماد كنيد همانا خدا شما را كفايت مي كند.

بحارالانوار، ج 33، ص 346

56- منع از نجوم

پيامبر(ص):

عَنِ النَّبِيّ(ص) قَال مَنِ اقْتَبَسَ عِلْماً مِنَ النُّجُومِ اقْتَبَسَ شُعْبَةً مِنَ السِّحْرِ زَادَ مَا زَادَ.

در اين حديث يادگيري علمي از نجوم، يادگيري شعبه اي از جادوگري معرفي شده است.

مستدرك الوسائل، ج 3، ص 104، حديث 14902

57- نبوت نوح (ع)

امام باقر(ع):

كَانَ قَدْ عَلِمَ نُبُوَّةَ نُوحٍ(ع) بِالنُّجُومِ.

در اين حديث امام باقر(ع) بيان مي فرمايد كه شخصي نبوّت حضرت نوح(ع) را از طريق علم نجوم استخراج كرد.

بحارالانوار، ج 55، ص 235

58- نجوم و صدقه

امام كاظم(ع):

كُنْتُ أَنْظُرُ فِي النُّجُومِ وَ أَعْرِفُهَا وَ أَعْرِفُ الطَّالِعَ فَيَدْخُلُنِي مِنْ ذَلِكَ شَيْ ءٌ فَشَكَوْتُ ذَلِكَ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع) فَقَالَ إِذَا وَقَعَ فِي نَفْسِكَ شَيْ ءٌ فَتَصَدَّقْ عَلَى أَوَّلِ مِسْكِينٍ ثُمَّ امْضِ فَإِنَّ اللَّهَ يَدْفَعُ عَنْك.

ابن ابي عمير مي گويد: مدت ها بود در ستارگان مي نگريستم و بر آن ها آگاه بودم و طالع را مي شناختم. گاهي از اين كار احساس بدي در دلم خطور مي كرد تا اين كه از اين مسئله به امام كاظم(ع) شِكوه كردم، آن حضرت فرمودند: در چنين مواقع به اولين فقيري كه رسيدي صدقه بده كه در اين صورت خداوند بدي آن را از تو دور خواهد كرد.

وسائل الشيعه، ج 11، ص 376، حديث 15053

59- نجوم و گمراهي

پيامبر(ص):

لَقَدْ طَهَّرَ اللَّهُ هَذِهِ الْجَزِيرَةَ مِنَ الشِّرْكِ مَا لَمْ تُضِلَّهُمُ النُّجُومُ.پيامبر(ص) فرمود: پاك كرد خداوند اين جزيره _ عربستان _ را از شرك اگر نجوم گمراه نكند آنان را. اين حديث اشاره اي دارد به گمراهي كساني كه نجوم را مدبّر عالم مي دانند.

بحارالانوار، ج 55، ص 277، حديث 83.

60- نجوم، علم انبياء

امام صادق(ع):

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي عَنْ عِلْمِ النُّجُومِ مَا هُوَ فَقَالَ هُوَ عِلْمٌ مِنْ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ فَقُلْتُ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) يَعْلَمُهُ فَقَالَ كَانَ أَعْلَمَ النَّاسِ بِهِ.

در اين حديث شخصي در مورد چيستي و حقيقت علم نجوم از امام صادق(ع) مي پرسد. حضرت مي فرمايد: علمي از علوم انبياء است. سپس مي پرسد: آيا علي(ع) از اين علم آگاهي داشت. حضرت مي فرمايد: داناترين مردم به اين علم بود.

بحارالانوار، ج 55، ص 235، ح 15

61- نشانه هاي خدا

پيامبر(ص):

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ نَاساً يَزْعُمُونَ أَنَّ كُسُوفَ الشَّمْسِ وَ كُسُوفَ هَذَا الْقَمَرِ وَ زَوَالَ هَذِهِ النُّجُومِ عَنْ مَوَاضِعِهَا لِمَوْتِ رِجَالٍ عُظَمَاءَ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ إِنَّهُمْ قَدْ كَذَبُوا وَ لَكِنَّهَا آيَاتٌ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ يَعْتَبِرُ بِهَا عِبَادَهُ لِيَنْظُرَ مَا يَحْدُثُ لَهُ مِنْهُمْ تَوْبَةٌ.

در اين حديث شريف پيامبر(ص) كسوف خورشيد، خسوف ماه و از بين رفتن ستارگان را غير مرتبط با مرگ انسان هاي روي زمين دانسته و مي فرمايد: اين ها نشانه هايي از نشانه هاي خداوند هستند.

بحارالانوار، ج 55، ص 276، حديث 73

62- نكوهش پيش گو

امام علي(ع):

لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْمَسِيرِ إِلَى الْخَوَارِجِ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ سِرْتَ فِي هَذَا الْوَقْتِ خَشِيتُ أَنْ لَا تَظْفَرَ بِمُرَادِكَ مِنْ طَرِيقِ عِلْمِ النُّجُومِ فَقَالَ(ع) أَ تَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا انْصَرَفَ عَنْهُ السُّوءُ وَ تَخَوَّفُ السَّاعَةَ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ وَ اسْتَغْنَى عَنِ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَيْلِ الْمَحْبُوبِ وَ دَفْعِ الْمَكْرُوهِ وَ يَنْبَغِي فِي قَوْلِكَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِكَ أَنْ يُولِيَكَ الْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ لِأَنَّكَ بِزَعْمِكَ أَنْتَ هَدَيْتَهُ إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي نَالَ فِيهَا النَّفْعَ وَ أَمِنَ الضُّرَّ ثُمَّ أَقْبَلَ(ع) عَلَى النَّاسِ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلَّا مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْكِهَانَةِ وَ الْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَ السَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَ الْكَافِرُ فِي النَّارِ سِيرُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ.

وقتي امام علي(ع) به همراه يارانش قصد حركت به سوي خوارج را گرفت، مردي به آن حضرت گفت: من از طريق علم نجوم مي دانم كه اگر در اين وقت حركت كنيد به مقصود _ پيروزي _ خود نخواهيد رسيد! امام(ع) فرمود: آيا تو گمان كردي به وقتي

راهنمايي مي كني كه اگر كسي در آن هنگام حركت كند، بدي از او دور خواهد شد. هر كس كه اين گفته هاي تو را قبول كند، قرآن را تكذيب كرده و در استمداد از خدا بي نياز خواهد شد. سپس حضرت به اصحاب رو كرده و فرمود: از يادگيري نجوم پرهيز كنيد مگر به مقدار آن چه كه در خشكي و دريا به دردتان بخورد. علم نجوم انسان را به پيش گويي مي خواند و پيش گو همانند جادوگر و جادوگر مثل كافر و كافر در آتش است.

وسائل الشيعه، ج 11، ص 373، حديث 15048

63- نور عرش

پيامبر(ص):

إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ خُلِقْنَ مِنْ نُورِ الْعَرْشِ.

خورشيد، ماه و ستارگان از نور عرش آفريده شده اند.

بحارالانوار، ج 55، ص 210، حديث 44

64- نهي از نگاه به ستارگان

امام علي(ع):

نَهَانِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنِ النَّظَرِ فِي النُّجُوم.

علي(ع) فرمود: پيامبر مرا از نگاه به ستارگان نهي نمود.

بحارالانوار، ج 55، ص 276 حديث 74

65- نهي از نگاه به نجوم

پيامبر(ص):

اَنَّ النَّبِيَّ(ص) نَهَى عَنْ خِصَالٍ مِنْهَا مَهْرُ الْبَغِيِّ وَ مِنْهَا النَّظَرُ فِي النُّجُومِ.

پيامبر گرامي اسلام از خصلت هايي نهي فرمود از جمله ي آن ها مهر گرفتن براي زنا و نگاه كردن به نجوم است. علت نهي پيامبر(ص) از نگاه به نجوم اين است كه برخي قائل به مدبر بودن آن ها در امور عالم هستند و بر اين اساس همه ي وقايع را به ستارگان منسوب و بدان ها حكم مي كنند.

وسائل الشيعه، ج 17، ص 142، حديث 22199

66- نهي پيامبر (ص)

پيامبر(ص):

لَوْ تَعَلَّمْتَ عِلْمَ النُّجُومِ فَازْدَدْتَ إِلَى عِلْمِكَ فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي التَّصْدِيقُ بِالنُّجُومِ وَ التَّكْذِيبُ بِالْقَدَرِ وَ ظُلْمُ الْأُمَّةِ.

پيامبر(ص):شخصي به نام سليمان بن عبدالملك به عبدالله بن تسخير مي گويد: اگر علم نجوم را ياد گرفته بودي به علم خود افزوده بودي! عبدالله هم روايتي را از پيامبر(ص) در اين رابطه بيان مي فرمايد كه ايشان از سه كار بر امت خود هراس دارند: 1- ايمان آوردن به نجوم _ يعني آدمي به حركات و محاسبات نجومي ايمان بياورد و طبق آن حكم كند و معتقد باشد كه آن ها مدبّر عالم و جهان هستند 2- تقدير الهي را نفي كند 3- به مردم ظلم كند.

بحارالانوار، ج 55، ص 330، حديث 25

67- وقت نماز مغرب

امام صادق(ع):

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَارِثِ عَنْ بَكَّارٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَيْحٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِذَا تَغَيَّرَتِ الْحُمْرَةُ فِي الْأُفُقِ وَ ذَهَبَتِ الصُّفْرَةُ وَ قَبْلَ أَنْ تَشْتَبِكَ النُّجُوم.

اين حديث اشاره اي است به وقت نماز مغرب كه قبل از به هم پيوستن و متحد شدن ستارگان است. بنابراين ستارگان نشانه اي براي تشخيص وقت مغرب هستند. تهذيب الأحكام، ج 2، ص 257، حديث 61

3- نجوم از ديدگاه فقها

مقدمه

در ادبيات فقهي مشهور است كه دو علم متكفّل بحث از نجوم و افلاك است.

اول: علم هيئت كه موضوع آن بحث از آسمان، حركات ستارگان، فاصله ي آن ها با يكديگر، مدار چرخش آن ها، نزديكي و دوري شان به خورشيد، خسوف و كسوف و ميزان ارتفاعشان و از اين قبيل است.

دوّم: علم نجوم كه موضوع آن ارتباط حوادث عالم و زمين با اوضاع نجوم و چگونگي تأثير نجوم و ستارگان در اين حوادث است مانند ارتباط متولدشدگان و عمر آن ها، زمان مرگ انسان ها، ارزاني و گراني، نحوست و جنگ و صلح و امثال اين حوادث با اوضاع ستارگان و حالات قرار گرفتن آنها.

علم هيئت علمي شريف و موجب زياد شدن معرفت و شناخت انسان نسبت به خداوند متعال مي باشد.

بحث در علم نجوم است كه آيا علم نجوم (در اصطلاح فقيهان «تنجيم») حرام است يا مباح؟

براي روشن شدن پاسخ اين مسأله ابتدا بايد اقوال بزرگان و علما را در اين مسأله بررسي كنيم.

مرحوم سيدمحمدجواد حسيني عاملي در كتاب «مفتاح الكرامة» مي فرمايند: بين علما از قديم الايام در اين مسأله اختلاف شديدي وجود دارد. سيد بن طاووس قائل به جواز تنجيم

و مباح بودن اين علم بوده و فرموده اند كه در نجوم و كواكب علامت ها و نشانه هايي براي حوادث عالم وجود دارد و مي توان از روي آن علامت ها حوادث را پيش بيني كرد ولي خداوند متعال مي تواند با اموري مثل صدقه و دعا و نيكي در حق ديگران و اسباب ديگر اين حكم را تغيير دهد. {مفتاح الكرامه، ج 4، ص 76-74}

همچنين ايشان تعليم و تعلّم نجوم را جايز دانسته و كنكاش در نجوم و عمل بر مقتضاي آنرا تا زمانيكه شخص معتقد به فاعليت نجوم نشده جايز مي دانند و رواياتي كه در ذم و نهي تنجيم وارد شده را حمل بر زماني مي كنند كه شخص اعتقادش اين باشد كه اين آثار و حوادث منتسب به خود ستارگان است.

وي براي تأييد اين مطلب اسامي عده اي از شيعيان را كه در علم نجوم متبحّر بوده اند و كتاب هايي در اين علم نگاشته اند ذكر فرموده است. همچنين عده ي زيادي از علماي شيعه را نام مي برند كه تأكيد فراواني بر نجوم داشته اند و از مرحوم فيض كاشاني نقل مي كند كه نسبت بداء را به خداوند از اين طريق صحيح دانسته اند.

در مقابل، عده اي از علما به شدّت نجوم را تقبيح كرده و تعليم و تعلم آنرا حرام دانسته اند. مرحوم سيدمرتضي، مرحوم شيخ مفيد، محمد بن حسين كندي و شيخ ابوالفتح محمد بن علي كراجكي، محمود سديدالدين حمصي و شيخ ابراهيم بن نوبخت.

شهيد ثاني(ره) در كتاب «دروس» فرموده اند: اعتقاد به تأثير نجوم در حوادث عالم حرام است چه به نحو استقلال چه به صورت شريك براي خداوند متعال؛ امّا اگر كسي بگويد عادت خداوند بر اين جاري است

كه فلان كار را در فلان موقع انجام دهد اين حرام نيست هر چند كراهت دارد زيرا اين قاعده عموميت ندارد.

سپس ادامه مي دهد اين كه بعضي از علماي شيعه علم نجوم را حرام دانسته اند، شايد بدان دليل باشد كه لازمه ي اين علم اعتقاد به تأثير نجوم در حوادث است يا به دليل اين كه احكام آن تخميني و خلاف واقع است.

اما علم هيئت حرام نيست زيرا علم هيئت باعث اصلاح و آگاهي از قدرت بيكران الهي است.

مرحوم شيخ بهايي(ره) فرموده اند: آنچه منجمين ادعا مي كنند كه برخي از حوادث عالم خاكي مرتبط به اجرام آسماني است اگر منظورشان اين است كه اجرام آسماني علت مؤثر در اين حوادث است (به نحو استقلال يا به نحو شركت) چنين عقيده اي براي مسلمان جايز نيست و علم نجوم مبتني بر اين عقيده كفر است و اگر منظورشان اين است كه روابط بين نجوم و اجرام آسماني و نحوه ي قرار گرفتنشان علامت و نشانه ي بعضي از حوادث عالم است، همانطور كه تپش نبض و كم و زياد شدن آن نشانه هايي است كه طبيب را در فهميدن بيماري ياري مي كند، چنين عقيده اي اشكال ندارد و علم نجوم مبتني بر چنين عقيده اي حرام نيست.

احاديثي كه در آن از تعلّم نجوم نهي شده بر معناي اول حمل مي شوند يعني منجميني كه اجرام آسماني را علت مؤثر در حوادث عالم مي دانند.

براي روشن شدن اين مسأله بايد از چند جهت به بررسي نكات آن بپردازيم:

1- حكم اعتقاد به نجوم

2- حكم اخبار از حوادث عالم به واسطه ي علم نجوم

3- حكم تعليم و تعلّم علم نجوم

حكم اعتقاد به نجوم

اعتقاد به

نجوم بر چند صورت متصوّر مي شود

1- كهكشان ها و تمام ستارگاني كه در آن ها وجود دارد زنده اند و به طور مستقل در عالم اثر گذارند.

2- كهكشان ها و نجوم آن به عنوان شريك خداوند در عالم اثر گذارند.

3- خاصيت و چگونگي وجود افلاك و نجوم در عالم اثرگذار است.

4- ستارگان به سبب حركات و وضع قرار گرفتنشان در عالم اثر مي گذارند.

5- نسبت دادن افعال به ستارگان به اين معناست كه خداوند متعال عادت و سنتش بر اين جاري است كه هرگاه نجوم به شكل مخصوص يا وضع خاصي قرار گيرند كار خاصي را انجام دهد.

6- ارتباط حركت ستارگان با حوادث عالم همانند ربط كاشف با مكشوف باشد.

_ بررسي حكم هر يك از اين صورت هاي شش گانه:

ابتدا بايد بگوييم كه حكم به كفر صاحبان اين عقايد متوقف است به اينكه اين عقيده مستلزم انكار وجود خداوند متعال يا توحيد ذاتي يا توحيد در خالقيت يا توحيد در ربوبيت باشد و يا مستلزم انكار رسالت پيامبر اكرم يا يكي از ضروريات دين باشد به صورتي كه انكار آن ضروري لازمه اش انكار خداوند يا رسول او باشد.

1- با توجه به اين مقدمه مي گوييم: اعتقاد به حيات كواكب و اين كه ستارگان فاعل مختار هستند و به طور مستقل در عالم تأثيرگذار هستند كفر است ولي گمان نمي رود احدي از منجمين قائل به اين قول باشد. گرچه در زمان هاي بسيار قديم عدّه اي زندگي و مرگ را به دهر نسبت مي داده اند و مي گفتند: «وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ» (جاثيه/ 24) ولي معلوم نيست اين گروه، منجمين

بوده باشند.

اعتقاد به استقلال نجوم در تأثير، ناشي از اعتقاد به وجوب وجود افلاك و غناي آنها از خالق است و چنين عقيده اي بلاشك كفر است چه فرد معتقد به وجود خداوند متعال اقرار كند يا خدا را انكار كند.

اگر مراد از استقلال، واگذاري تدبير عالم به ستارگان از جانب خداوند متعال باشد اين قول نيز با توحيد ربوبيت منافي و منجر به كفر مي شود. اين قول همان حرف منجمين در زمان ابراهيم(ع) است كه مي گفتند خورشيد و ماه يا ستارگان (به نحو تفويض) در عالم پايين مؤثر هستند.

2- اما قول به تأثير نجوم به صورت شركت: اگر منظور از آن، تأثير با مشاركت عقول قاهره باشد همان حرفي كه در قول اوّل زديم در اينجا تكرار مي شود زيرا كواكب با مشاركت عقول قاهره يا به وجود آورنده ي حوادث هستند كه در اين صورت با توحيد خالقيت منافات دارد يا مدبّر حوادث هستند كه با توحيد ربوبيت منافات دارد؛ اما اگر مراد از تأثير مشاركتي آنست كه كواكب آثار منسوبه را انجام مي دهند و لكن خداوند متعال مؤثر اعظم و بالاصاله مي باشد يعني ستارگان آلت و وسيله هستند (حال چه زنده و فاعل بالاختيار باشند چه غير زنده باشند) اين حرف نيز اشتباه است زيرا بر حسب شرع مقدس خلق كردن، رازقيت، احياء، و اماته فقط مختص خداوند سبحان است يا بعض ملائكه كه خداوند آن ها را به اين كار گمارده باشد كما اين كه عزرائيل(ع) مأمور قبض روح مي باشد ولي اجرام آسماني و كواكب و اوضاع فلكي چنين قدرت و اختياري ندارند. اعتقاد به تأثير نجوم در طول تأثير و قدرت

خدا اعتقادي باطل است ولي مستلزم كفر نيست.

3- اما قول به تأثير نجوم به خاطر كيفيت و خاصيتي كه در آن ها وجود دارد (گرچه سيد مرتضي(ره) آن را منع كرده) مانعي ندارد زيرا واضح است كه خورشيد و ماه در عالم هستي اثر گذارند و اين تأثير به خاطر خصوصيات كيفي اين دو است همانند تأثير ماه در جزر و مد و ... و تأثير خورشيد در رشد و نمو گياهان و ... و اين تأثيرات كمتر از تأثير آب در مورد گياهان نيست كه قرآن كريم بدان تصريح فرموده «وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ» (بقره/ 22)

4- قائل شدن به تأثير كواكب به اذن خداوند در عالم پايين به هنگام قرار گرفتن در موقعيت خاص و نزديك شدن به يكديگر يا دوري آن ها با هم يا مخفي شدن يكي از آن ها دليلي ندارد ولي مستلزم كفر نيز نمي باشد زيرا همانند يكي از علل طبيعي است كه به اذن خداوند متعال عمل مي كند.

بنابر آنچه كه گفتيم تكليف صورت پنجم و ششم نيز كه ستارگان را از قبيل علل عادي يا كاشف از حوادث زميني مي دانست روشن مي شود زيرا اين در دو قول نيز هيچ مخالفتي با عقايد ديني وجود ندارد بلكه در بعضي صور تجربه و روايات آن را تأييد مي كند. اين تمام مطلب راجع به اعتقاد به تنجيم.

حكم اخبار از حوادث عالم به واسطه ي علم نجوم

اخبار و پيش گويي مي تواند بر چند گونه باشد:

اوّل: پيش بيني اوضاع فلكي كه مبتني بر حركت ستارگان و سيّارات باشد مانند خسوف كه در اثر واقع شدن زمين بين ماه و خورشيد به وجود مي آيد و مثل كسوف

كه ناشي از واقع شدن ماه بين زمين و خورشيد است و امثال اين اتفاقات، اين نوع اخبار و پيش گويي از بحث ما خارج است زيرا گفتيم كه تنجيم بررسي و شناخت اثر كواكب در حوادث زميني يا ارتباط برخي از حوادث زميني با اجرام آسماني است ولي اين قسم اوّل داخل در عالم هيئت است كه مبتني بر محاسبات آن علم مي باشد.

دوّم: اين كه اوضاع و اتصالات كواكب و حركات ستارگان را نشانه اي براي پديد آمدن حوادثي در زمين قرار دهد در اين صورت اگر با استناد به تجربه بگويد اين وضع مخصوص نشانه ي پديد آمدن فلان حادثه است كه به اراده ي خداوند متعال پديد خواهد آمد در اين نوع پيشگويي هيچ اشكالي نيست و مخالفتي با قواعد شرعي صورت نگرفته است.

اما اين كه آيا اين پيشگويي كه كرده صددرصد درست است يا ظن و تخميني بيش نيست بحث ديگري است البته شايد اصل و ريشه ي اين نشانه ها از وحي گرفته شده باشد و كلام بزرگاني كه علم نجوم را مباح دانسته اند مي تواند حمل بر همين قسم شود و شايد كلام مرحوم سيد بن طاووس اشاره به همين معنا داشته كه فرموده است: «در نجوم علامت ها و اشاراتي بر حوادث عالم وجود دارد لكن خداوند متعال مي تواند اين حوادث را به وسيله ي صدقه و نيكي و دعا و اسباب ديگر تغيير دهد» و به همين جهت ايشان تعليم علم نجوم را جايز دانسته است به شرطي كه منجّم اعتقاد به مؤثريت نجوم نداشته باشد و اخباري را كه نهي از تنجيم مي كند بر صورتي كه شخص معتقد به موثريت نجوم باشد حمل

كرده است.

سوم: پيش گويي حوادث و حكم كردن به آن ها در حالي كه استناد منجم و اعتقاد او به تأثير اتصالات و اوضاع فلكي در حوادث زميني باشد. اين قسم از پيش گويي و اخبار در روايات ائمه ي هدي از آن نهي شده و روايات ذيل بر حرمت آن دلالت دارند:

1- ما رواه يعقوب بن شعيب قال سألتُ ابا عبدِاللهِ عليه السلام عن قولِهِ تعالي: «و ما يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللهِ الّا و هُم مُشرِكون» قال: كانوا يقولونَ يَمطُرُنَوءُ كَذَا و نَوءُ كذا لا يَمطُرُ وَ مِنهَا أنّهم كانوا يَأتونَ العُرَفاءَ فَيُصَدِّقونَهُم بما يقولون (وسائل الشيعه، ج 11، ص 373)

يعقوب بن شعيب مي گويد از امام صادق عليه السلام راجع به آيه ي شريفه (و ما يومن اكثرهم ...) سؤال كردم امام فرمودند آنها كساني بودند كه مي گفتند فلان ستاره باعث ريزش باران مي شود و فلان ستاره باران نمي بارد سپس نزد منجمين مي رفتند و آنها نيز اين حرف را تأييد مي كردند.

2- روايت مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام در حديثي كه راجع به آيه ي شريفه «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ» تا آنجا كه امام فرمود: اَمَّا الكَلِماتُ فَمِنهَا ما ذَكَرناهُ و منها المَعرِفَةُ بِقِدَمِ باريهِ و توحيدِهِ و تنزيهِهِ عَنِ التَّشبيه حتّي نَظَرَ الي الكواكبِ و القمرِ و الشَّمسِ وَ استَدَلَّ بِأفُولِ كُلِّ واحدٍ منها علي حَدَثِهِ و بِحَدَثِهِ علي مُحدِثِهِ ثمَّ أعلَمَهُ عَزّوجلّ أنَّ الحُكمَ بالنّجومِ خَطَأ (وسائل الشيعه، ج 11، ص 372)

و در بعضي روايات تفصيل داده شده بين حكم كردن بر طبق پيشگويي و حكم نكردن بر طبق آن كه در صورت حكم كردن پيشگويي حرام است. و در صورت دوّم حرام نيست

مثل روايت عبدالملك بن اعين كه مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه من به علم نجوم واقفم وقتي مي خواهم كاري انجام دهم به طالع مي نگرم اگر طالع شر باشد مي نشينم و دنبال آن كار نمي روم و اگر طالع خير باشد دنبال كارم را مي گيرم. امام فرمود: آيا بر طبق آن حكم مي كني؟ گفتم: بله فرمود: كتابهايت را بسوزان (ديگر اين كار را انجام نده).

منظور اين تفصيل كه از ظاهر روايت استفاده مي شود حكم كردن قطعي و تام است كه رد نمي شود و با دعا، صدقه و امثال آن عوض نمي شود كه اين نوع حكم حرام است و از روايات ديگر نيز همين مطلب استفاده مي شود.

اما اگر قضا تام و حكم قطعي نباشد به اينكه بر حسب مقتضاي دلالت كواكب اخبار و پيش گويي كند ولي اضافه كند كه خداوند مي تواند آن را تغيير دهد و در اين واقعه تصرف كند اين نوع اخبار اشكالي ندارد.

همه اين ها در صورتي است كه پيشگويي با استفاده قواعد قطعي و يقيني نزد منجم صورت گيرد اما اگر پيشگويي مستند به قواعد ظنّي باشد كه خود منجم هم مظنون است ولي به صورت قطعي پيشگويي را ابراز كند اين پيش گويي و اخبار به خاطر آنكه مشتمل بر كذب است حرام مي باشد زيرا آنچه را كه قطعي نيست قطعي اظهار كرده است. از اين رو فهميده مي شود كه چرا منجم به ساحر و ساحر به كافر تشبيه شده است: المنجّم كالكاهن و الكاهن كالسّاحر و السّاحر كالكافر و الكافر في النار (وسائل الشيعه، ج 17، ص 143) منجم مثل كافر است نه اينكه كافر است به معناي

مصطلح كافر. خلاصه بحث: به نظر مي رسد روايات ناهيه از تنجيم در مقام بيان امر اعتقادي و اينكه اعتقاد به تأثير نجوم در عالم پايين استقلالاً يا شركةً خطا يا كفر است نمي باشد همچنين ناظر به نفي تأثير كلّي نجوم در حوادث زميني هم نيست بلكه اين روايات در صدد نهي از تنظيم فعاليت هاي روزانه شخصي و اجتماعي بر اساس گفته ي منجمين و كاهنان و ساحران است زيرا خداوند متعال مؤثر در اين عالم است و نظام تمام عالم چه آسمانها و چه زمين تحت اراده ي اوست و او فاعل لما يشاء است بنابراين بايد در تمام امور و مسائل به او توجّه نمود و از او بايد كمك خواست و تضرّع و التجاء براي تمام امور خير و صلاح بايد به درگاه او باشد و اين مطلب منافاتي با ارتباط داشتن اجرام آسماني با حوادث زميني ندارد حال خواه به نحو تقارن وجودي يا اقتضاء طبيعي نظير ساير علل طبيعي. گرچه احاطه به تمام جزئيات اين ارتباط از حيطه علم و قدرت ما خارج است.

حكم تعليم و تعلّم علم نجوم

با توجه به آنچه گفته شد اكنون مي توان گفت تعليم و تعلّم علم هيئت حرام نيست بلكه چه بسا مستحب باشد زيرا موجب امتثال بهتر اوامر الهي در امثال اوقات نماز و خسوف و كسوف و ... مي شود علاوه بر آنكه اين علم خود باعث آشنايي و شناخت بيشتر خالق هستي و قدرت بيكران اوست؛ از اين رو در آيات قرآن و روايات يكي از راههاي شناخت خدا تدبّر در آفرينش آسمان ها بيان شده است:

«وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ؛ و به آسمان [نمي نگرند] كه چگونه برافراشته شده است»

(غاشيه/ 18)

«وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ؛ و آنان به وسيله ستاره راه يابي مي كنند» (نحل/ 16)

اما در مورد تعليم و يادگيري علم نجوم، اقوال علما متفاوت و مختلف است ولي به طور كلّي مي توان چنين گفت كه آنچه متضمّن كفر و نفي توحيد و يا حرام ديگري باشد تعليم و تعلّم آن حرام است. بنابراين با توجه به صور گذشته آن قسم از علم نجوم كه به لحاظ اعتقاد يا به جهت اِخبار خلاف واقع مغاير با شرع مقدس باشد تعليم و تعلّم آن حرام است.

و الله العالم بحقايق الامور

نيك و بد ايام

1- سعادت و نحوست ايام

اشاره

يكي از مسائل مهمّي كه در ميان ملل و اقوام گوناگون مورد توجّه بوده و مردم كم و بيش بدان معتقد بوده اند، «سعادت و نحوست ايّام» است كه بعضي از روزهاي سال، ماه و هفته يا برخي از ساعات روز را «سعيد و مبارك» و بعضي ديگر را «نحس و شوم» مي شمردند. همين اعتقاد، سبب مي شد كه در روزهاي مبارك اعمالي همچون دعا، عبادت، ديد و بازديد، ازدواج و امثال آن را انجام دهند و متقابلاً در ايّام شوم، از انجام دادن بعضي از كارها اجتناب ورزند.

در ميان مسلمانان و ما ايرانيان نيز مواردي از اين قبيل به چشم مي خورد. اعتقاد به مبارك بودن روز مبعث، عيدهاي فطر و قربان و روز جمعه و شوم بودن روز عاشورا در ميان مسلمانان و متقابلاً اعتقاد به بركت و سعادت نوروز و بديمني و نحوست روز سيزدهم فروردين و انجام دادن بعضي از امور، به صورت عادت در بين بسياري از ايرانيان - كه از آداب و رسوم زرتشتيان به جا مانده - نمونه هايي از اين قبيل

است.

بررسي اجمالي اين مسئله كه گاهي با مخالفت عدّه اي رو به رو مي شود و نحوست و يا سعادت بعضي از روزها را خرافات، بي مبنا و بدون ارزش معرّفي مي كنند و متقابلاً به نظر عدّه اي قابل توجّه و اعتنا شمرده مي شود، از مسائل مهمّي است كه داراي آثار روحي و اجتماعي نيز هست.

اين بررسي كه به مناسبت برگزاري كنگره بزرگداشت محقّق خوانساري و فرزندان دانشمندش و به تناسب رساله «اختيارات الأيّام» آقا جمال خوانساري، در بيان سعادت و نحوست يا بركت و شئومت ايّام هفته و ماه و سال انجام گرفته، مي تواند نظري و تأمّلي بر يك «پديده اجتماعي» - كه با اعتقاد و رفتار گروه زيادي از مردم ارتباط دارد - تلقّي شود و ميزان اعتبار يا بي پايه بودن آن ها و تفسير درست و يا نادرست از آن ها را روشن سازد.

نحوست در قرآن

در قرآن كريم، واژه «نحوست» دو مرتبه و در بيان ماجراي قوم عاد به كار رفته است:

اوّل، هنگامي كه قوم عاد، به ناحق تكبّر و سركشي نمود و عذاب خداوند بر آنان نازل شد:

فأرسلنا عليهم ريحاً صرصراً في أيّام نحسات لنذيقهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا و لعذاب الآخرة أخزي و هم لا ينصرون. (1)

[ما هم براي هلاكت آن قوم (عاد)] باد تندي در ايّام نحس فرستاديم تا به آن ها عذاب ذلّت را در دنيا بچشانيم، [در صورتي كه] خواري عذاب آخرت بيش از دنياست [و آنجا] هيچ كس آن ها را ياري نخواهد كرد.

دوم، هنگامي كه قوم عاد، پيامبر خود حضرت هود(ع) را تكذيب كردند و گرفتار عذاب الهي شدند:

انّا أرسلنا عليهم ريحاً صرصراً

في يوم نحس مستمرّ. (2)

ما بر هلاك آن ها تندبادي در روز نحسي پايدار فرستاديم.

«أيّام نحسات» را روزهاي شوم و بد يمن تفسير كرده اند. (3) برخي نيز روزهاي داراي گرد و غبار شديد كه افراد يكديگر را در آن نمي بينند، معنا كرده اند و آيه 24 سوره احقاف را مؤيّد اين معنا برشمرده اند. (4)

هنگامي كه قوم عاد، از دعوت حضرت هود(ع) مبني بر ترك بت پرستي و قبول توحيد سرپيچي كردند و تهديد او را نسبت به عذاب الهي ناديده گرفتند و او را تكذيب نمودند، ابري بر فراز رودخانه ها مشاهده كردند و تصوّر كردند كه باران مي بارد، غافل از آن كه عذاب الهي در حال نزول بود. قرآن مي فرمايد:

... ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب أليم، تدمّر كلّ شيء بأمر ربّها فأصبحوا لا يري الاّ مساكنهم كذلك نجزي القوم المجرمين. (5)

[بلكه] عذابي است كه به تعجيل درخواستيد. اين باد سختي است كه در آن، شما را عذابي دردناك است. اين بادي است كه هر چيزي را به امر خدا نابود مي سازد. پس شبي صبح كردند كه جز خانه هاي [ويران] آن ها، چيزي باقي نماند. بلي، ما بدين گونه قوم بدكار را مجازات مي كنيم.

برخي ديگر «يوم نحس» را روز سرد معنا كرده اند. (6)

در ميان تفاسير، معناي اوّل مشهورتر و نزد اكثر مفسّران مقبول تر است؛ ولي در مقام تبيين، از همين معنا نيز توصيف هاي گوناگوني شده است. از بعضي تابعيان نقل شده كه مراد از نحس، روزي است كه سبب شرّ و مراد از سعد، روزي است كه سبب خير است. (7)

مفسّر بنام شيعه، علاّمه طباطبايي مي گويد:

نحوست آن

است كه حوادثي كه رخ مي دهد، جز شرّ به دنبال نداشته باشد و اعمال يا پاره اي از اعمال براي عامل آن، هيچ گونه خير و بركتي نداشته باشد. (8)

سعادت و نحوست ذاتي ايّام

يكي از سؤالاتي كه در اين باره مطرح مي شود، اين است كه: آيا نحوست و سعادت ايّام، به معناي مؤثّر بودن ذاتي زمان خاصّي در نحوست و بديمني است و متقابلاً، مؤثّر بودن ذاتي ايّامي ديگر در بركت و خوش يمني، پايه و اساس علمي و منطقي دارد؟

مسلّماً عقل، ابتدائاً نمي تواند چنين امتيازي را براي زمان و ايّام - كه جز محصول حركت وضعي و انتقالي زمين نيست - درك كند و بپذيرد. از ديدگاه عقل، هيچ تفاوتي ميان حركت وضعي زمين - كه سبب به وجود آمدن شبانه روز است - در روز جمعه با روز دوشنبه نيست، چنانچه هيچ گونه فرقي ميان حركت انتقالي زمين در فصل ها و ماه هاي سال وجود ندارد و نمي توان بر سعادت و نحوست ايّام، به اين معنا، برهان عقلي ارائه كرد.

حكيم و مفسّر برجسته، علاّمه طباطبايي، معتقد است كه طبيعت مقداري زمان، داراي اجزاي متشابهي است و چون ما هيچ گونه احاطه اي به علل و اسبابي كه سبب بروز حوادث و تحقّق اعمال مي شود، نداريم، تا گذشت روز و قطعه اي از زمان را از علل و اسباب سعادت و نحوست بشماريم، از اين رو، تجربه كافي در اين زمينه سودي ندارد. زيرا همان طور كه راهي براي ثبوت نحوست و سعادت از طريق برهان وجود ندارد، راهي براي نفي آن هم نيست؛ گر چه ثبوت نحوست و سعادت براي ايّام، بعيد است، و البتّه، استبعاد، غير

از استحاله است. (9)

متفكّر شهيد مرتضي مطهّري نيز ضمن ردّ سعادت و نحوست به معناي خوب يا بد بودن روزي از آغاز خلقت، به دليل فقدان دليل عقلي يا نقلي بر آن، معناي معقول و صحيحي از سعادت و نحوست ايّام ارائه مي كند(10)كه بدان خواهيم پرداخت.

سعادت و نحوست ايام به اعتبار حوادث نيك و بد

اگر راهي براي اثبات سعادت و نحوست ذاتي ايّام وجود ندارد و اين مدّعا فاقد دليل عقلي و نقلي است، بلكه عقلاً بعيد مي نمايد، پس مراد قرآن كريم از «أيّام نحسات» و «يوم نحس» چيست؟ آيا مي توان معناي معقول و مقبولي براي آن ارائه كرد؟

بدون شك، اطلاق نحوست يا سعادت بر ايّام و ليالي، مانند منزلت داشتن شب قدر: «انّا أنزلناه في ليلة مباركة» (11)در قرآن، داراي معنايي معقول و مقبول است.

مفسّران، اطلاق نحوست يا بركت را به اعتبار حوادثي دانسته اند كه در آن زمان اتّفاق افتاده است. اطلاق «نحوست» بر ايّام در ماجراي قوم عاد، به دليل عذابي است كه در مدّت يك هفته بر آنان نازل شد. (12) چنانچه اطلاق «بركت» بر ليلة القدر، به اعتبار نزول قرآن در اين شب و احياناً حوادث ديگري، همچون «نزول فرشتگان الهي و روح» يا تقدير سرنوشت انسان هاست: «تنزّل الملائكة و الروح فيها باذن ربّهم من كلّ أمر».(13)

چنانچه عظمت ليلة القدر را كه از هزار ماه بيشتر است: «ليلة القدر خير من ألف شهر»، به اعتبار اعمال و عباداتي دانسته اند كه مؤمنان در اين شب انجام مي دهند، نه به دليل فضيلت ذاتي و برتري لحظات و ساعات اين شب. (14)

به عبارت ديگر، در صورت عدم نزول عذاب بر قوم عاد، معلوم نبود كه باز

هم آن ايّام، نحس و شوم خوانده مي شد؛ چنانچه - بنا بر تفسير اوّل - بدون وقوع حوادثي چون نزول قرآن و مقدّر شدن سرنوشت انسان ها و فرود آمدن فرشتگان الهي به محضر انسان كامل و حجّت خدا در هر عصري، معلوم نبود كه باز هم اين شب «مبارك» مي بود.

بنابراين، ذاتاً تفاوتي ميان لحظات و آنات ايّامي كه بر قوم عاد عذاب نازل شد، با لحظات و آنات ليلة القدر، وجود ندارد، يا لااقل دليل عقلي يا نقلي بر وجود چنين تفاوتي به نظر نمي رسد.

سعادت و نحوست ايام در روايات

اشاره

آنچه بحث بيشتري مي طلبد، بررسي «سعادت و نحوست ايّام» در رواياتي است كه سخن از نحوست و سعادت ايّام و يا سعادت و نحوست كواكب و اجرام آسماني دارند و انجام دادن اعمالي را براي روزهاي مبارك و ترك اعمالي را در روزهاي شوم و نامبارك سفارش مي كنند. اين روايات، تحت عنوان «اختيارات الأيّام»، مورد توجّه محدّثان و پاره اي از علماي اخلاق و فقيهان قرار گرفته است. ده ها كتاب و رساله در اين موضوع نگاشته شده و بر اساس رواياتي كه در منابع روايي وجود دارد، مردم را به انجام دادن اعمالي در بعضي از ايّام، تشويق كرده و از انجام دادن برخي از اعمال در بعضي از ايّام ديگر، نهي كرده اند. تنها بر دو اثر در اين باره، مروري گذرا مي كنيم.

ملاّ محسن فيض كاشاني، در رساله اي با عنوان «تقويم المحسنين و أحسن التقويم»، ضمن نقل رواياتي كه مردم را از اعتماد به سخن منجّمان نهي مي كند، نمونه هايي از پيش گويي هاي منجّمان را كه تحقّق نيافته، ذكر مي كند. سپس حوادث واقع شده در ايّام را بر اساس سال

قمري و شمسي بر شمرده و نحوست و سعادت آن روزها را به دليل آن حوادث مطلوب يا نامطلوب دانسته و اعمال مناسب يا نامناسب در آن ايّام را برشمرده است. آن گاه حوادثي را كه در روزهاي هفته اتّفاق افتاده، مثل دوشنبه - كه روز وفات پيامبر(ص) و انقطاع وحي شمرده شده - و جمعه - كه سيّد الأيام نام گرفته - نقل كرده، سپس ساعات خوب و بد را در شبانه روز مشخّص نموده است و جداولي هم چون جدول زمان هاي سفر، نقل مكان، شروع به كار، بريدن جامه و هم چنين جدول هاي اوقات خوردن، خوابيدن، استخاره، جدول برج هاي دوازده گانه و اعمال مناسب و نامناسب در هر ماه را ترسيم كرده و زمان هر يك را مشخّص كرده است. مؤلف، در خاتمه رساله، رواياتي را كه بيان كننده كيفيت رفع نحوست ايّام است، نقل نموده كه يك روايت را براي نمونه در اينجا مي آوريم:

امام صادق(ع) از پيامبر(ص) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

من سرّه أن يدفع نحس يومه فليفتح يومه بصدقة يذهب اللّه بها نحس يومه و من أحبّ أن يذهب عنه نحس ليلته فليفتح ليلته بصدقة يدفع عن ليلته... فهذا خير لك من علم النجوم. (15)

كسي كه دوست دارد نحوست و بد يمني روزش دفع شود، روز خود را با صدقه آغاز كند كه خداوند با آن، نحوست آن روزش را از بين ببرد و كسي كه دوست دارد نحوست و بد يمني شب او از بين برود، شب خود را با صدقه آغاز كند تا نحوست از شب او دفع گردد... [سپس امام صادق(ع) فرمودند:] اين كار براي تو

بهتر از [عمل كردن به] علم نجوم است.

فيض كاشاني، در خاتمه رساله، خوانندگان را نصيحت مي كند و مي گويد:

اي برادران ايماني! مبادا عمل كردن به اين احاديث و امثال آن ها را كه از مطلع نبوّت بر افق امامت و از جانب قدس و وحي الهي درخشيدن گرفته، كوچك بشماريد و تحقير نماييد. اين احاديث، اسرار و دقايقي در خود نهفته دارد كه جز عاملان و انديشمندان در آيات الهي و احكام او، درك نمي كنند و هيچ كدام از اين دستورات، خالي از حكمت و مصلحت نيست؛ چرا كه بي اطّلاعي شما از آن ها، سبب اهمال و كوتاهي در انجام دادن آن ها نمي شود. (16)

علاّمه جمال الدين محمّد خوانساري، معروف به آقا جمال خوانساري نيز در مقدمه رساله «اختيارات الأيّام» مي گويد:

بر اذهان حقايق نماي ارباب دانش و آراي دقايق گشاي اصحاب بينش كه واقف رموز صحايف ليالي و ايّام و عارف نكات صحايف شهود و اعوام اند، محتجب و مخفي نباشد كه حكيم ازلي و عليم لم يزلي، بنا بر اقتضاي حكمت بالغه و استدعاي عنايت سابقه، افراد دفتر زمان و اجزاي اين سلسله ابد، توأمان را به عنوانات مختلفه و خواصّ متخالفه مغبون و ممتاز گردانيده، بعضي را پيرايه سعادت در بر و بعضي را دورباش نحوست بر رهگذر، بر بعضي صلاحيّت همه اعمال رقم گشته و بر بعضي تنافر با جميع اشغال ثبت شده. بعضي به شايستگي بعضي امور دون بعض موصوف و بعضي به همين صفت، ولي به عكس اوّل معروف.

بنابراين، نيازمند درگاه كردگاري ابن حسين جمال الدين محمّد خوانساري، اين رساله در بيان سعادت و نحوست و بركت و شئومت

ايّام هفته و ماه و سال، بر وفق آنچه از آثار و احاديث اهل بيت عصمت - صلوات الله عليهم - كه در كتب اصحاب ما - رضوان الله عليهم - مانند «لئالي منثور» متفرّق گشته، مستفاد مي گردد، ترتيب نموده، تا همگي طوايف انام، از خواصّ و عوام به آن رجوع نموده، در ايّام مذمومه و ليالي منحوسه، مرتكب اعمال و اشغال نگرديده، در اوقات محموده و ساعات مسعوده به انجام مهام خود پردازند و در خاتمه آن، بعضي از دعوات و غير آن ايراد شد كه اگر از راه اضطرار يا بدون آن نيز در اوقات مذمومه، به امري از امور اقدام نمايند، به بركت آن ها از تشويش مضرّت آن، آسوده خاطر و فارغ البال باشند. (17)

آنگاه رساله را در سه فصل و يك خاتمه، به ترتيب با عنوان هاي «در اختيار ايّام هفته»، «در اختيار ايّام ماه»، «در ذكر آنچه وارد شده در باب بعضي از ايّام سال» و «در ذكر امري چند كه دفع كند نحوست ايّام را»، تنظيم كرده است.

نمونه هايي از روايات
اشاره

قبل از ورود به بحث درباره نحوست و سعادت ايّام در روايات، از هر دسته اي يك نمونه نقل مي كنيم. رواياتي كه در اصطلاح حديث شناسي، غالباً مرسل يا مرفوع شمرده مي شود و نمي تواند مستند حكم شرعي باشد.

نحوست روز دوشنبه

روايت اوّل: نحوست روز دوشنبه

شيخ صدوق از پدرش از سعد بن عبد اللّه از احمد بن محمّد بن عيسي از موسي بن قاسم بجلّي از علي بن جعفر نقل مي كند كه گفت فردي نزد برادرم موسي بن جعفر(ع) آمد و عرض كرد: «فدايت گردم! قصد سفر دارم، مرا دعا كن». حضرت فرمود:«كي خارج مي شوي؟». گفت: «روز دوشنبه». حضرت به او فرمود: «چرا روز دوشنبه؟». گفت: «از اين روز خير و بركت مي طلبم، چون رسول خدا(ص) در روز دوشنبه به دنيا آمد». حضرت فرمود: «دروغ گفته اند، رسول خدا(ص) روز جمعه به دنيا آمده است و روزي شوم تر از روزي كه رسول خدا(ص) در آن از دنيا رفت و وحي آسماني منقطع شد و در حق ما ظلم و ستم روا گرديد، وجود ندارد. آيا روزي را كه خداوند در آن آهن را براي داود نرم ساخت، به تو معرّفي كنم؟». آن مرد عرض كرد: «بله، فدايت گردم!». فرمود:«روز سه شنبه خارج شو».(18)

صدقه ،دفع كننده نحوست

روايت دوم: صدقه، دفع كننده نحوست

در كتاب «محاسن» از عبداللّه بن سليمان نقل شده كه امام صادق(ع) فرمودند: كسي كه صدقه اي بپردازد، هرگاه شب را به صبح رساند، خداوند نحوست آن روز را از او دفع گرداند. (19)

توكل بر خدا و ولايت اهل بيت (ع)، ايمني بخش از شرها ودشمني ها

روايت سوم: توكّل بر خدا و ولايت اهل بيت(ع)، ايمني بخش از شرها و دشمني ها

سهل بن يعقوب (ابونواس) مي گويد روزي به امام حسن عسكري(ع) عرض كردم: «آقاي من! از مولايمان امام صادق(ع) درباره اختيارات ايّام، مطالبي به من رسيده كه حسن بن عبداللّه بن مطهّر از محمد بن سليمان ديلمي از پدرش از امام صادق(ع) درباره هر ماهي نقل شده، آيا بر شما عرضه كنم؟.» حضرت فرمود: «عرضه كن». هنگامي كه عرضه كردم، گفتم: «در اكثر اين روزها، به دليل نحوست و گرفتاري هايي كه درباره آن ها گفته شده، از انجام دادن امور و مقاصدم باز مي مانم، مرا براي رهايي از اين گرفتاري ها، راهنمايي فرماييد». حضرت فرمود: «اي سهل! شيعيان ما به سبب ولايت ما در امان اند. اگر با چنين سرمايه اي در ميان درياهاي پوشاننده و بيابان هاي هموار، در ميان درندگان و گرگها و دشمنان جنّ و انس قرار گيرند، به سبب دوستي و محبّت ما ايمن از خطرهايند. پس بر خداي عزّ وجل اعتماد كن و در درستي ائمه طاهرين(ع) خلوص داشته باش و هر چه اراده نمودي، انجام بده و هر گاه صبح كردي، سه مرتبه اين دعا را بخوان». سپس دعايي مفصّل به سهل بن يعقوب آموخت. (20)

مخالفت با فال بد زدن

روايت چهارم: مخالفت با فال بد زدن

محمّد بن دقّاق مي گويد به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه سؤال كردم.حضرت مرقوم فرمود: برعكس آنچه مردمان فال بد زن گمان مي كنند، هر كس در روز چهارشنبه آخر ماه سفر كند، از هر بلايي محفوظ و از هر بيماري و ناراحتي اي در امان خواهد بود و خداوند نياز او

را بر آورده مي سازد. (21)

همان طور كه ملاحظه گرديد، روايات در اين زمينه چند دسته اند:

دسته اي از روايات، سخن از نحوست و سعادت ايّام هفته و ماه هاي شمسي يا قمري دارد و غالباً به اعتبار حوادثي است كه در اين ايّام رخ داده. حوادث خوش كه نشانه سعادت و بركت شمرده شده و حوادث ناخوش و نامطلوب كه نشانه نحوست و بد يمني دانسته شده است.

علاّمه طباطبايي، سرّ نحوست يا بركت اين ايّام را اين گونه توضيح داده است:

نحس شمردن چنين ايّامي و لزوم پرهيز از امور مطلوب طبع انسان و درخواست حوايجي كه انسان با رسيدن به آن ها لذّت مي برد، براي تحكيم تقوا و تقويت روح ديني است، به طوري كه بي اعتنايي به آن ها و تلاش براي انجام دادن هر كاري كه مطابق ميل و هواي نفس آدمي است، نوعي روگرداني از حق و هتك حرمت دين و بي اعتنايي به اولياي دين است. پس مراد از نحوست اين ايّام، ناظر به جهات معنوي است كه از علل و اسباب اعتباري - كه به نوعي با اين ايّام مرتبط است - نشأت گرفته و بي اعتنايي به آن ها، نوعي شقاوت ديني است. (22)

دسته ديگري از روايات، مردم را براي رهايي از نحوست و آثار نامطلوب احتمالي بعضي از ايّام، به پرداخت صدقه، قرائت قرآن و دعا و امثال آن تشويق كرده اند.

اين دسته از روايات را نيز ناظر به آنچه با نام «تطيّر (فال بد زدن)» در ميان مردم معروف بوده، دانسته اند.

چون در گذشته در ميان مردم مرسوم بود كه با ديدن پرنده اي چون كلاغ يا حيواني چون

گرگ، آن را شوم و نحس مي شمردند و علامت وقوع حادثه اي ناگوار در سفر مي دانستند،(23) چنين تطيّراتي، در روح مردم تأثير منفي داشت. از اين رو، براي رها ساختن مردم و آرامش بخشيدن به ايشان در مواجهه با چنين اموري، به جاي نهي كردن از انجام دادن كارهاي متعارف و روزمرّه، آنان را به اموري چون پرداخت صدقه و مانند آن فراخوانده اند، تا چنان كه - به نظر مردم - آثاري نامطلوب بر اين تطيّرات مترتّب باشد، خنثي شود و مردم با خيالي آسوده، به زندگي روزمرّه خود مشغول شوند؛ چرا كه تطيّرات، زندگي مردم را فلج مي كند.

اين كه اگر عطسه كردي، از انجام كار مورد نظر، منصرف شو، يا اگر در آغاز سفر با سيّدي رو به رو شوي، از اين سفر باز نخواهي گشت، پس از رفتن منصرف شو و امثال آن ها، غالباً اصل و اساسي ندارد و عمل كردن به آن ها، زندگي را دچار اختلال مي سازد و در هيچ يك از روايات نيز نقل نشده كه پيشوايان ديني ما به چنين اموري وقعي نهاده باشند؛ بلكه برعكس، با دادن دستورهايي، مردم را از تأثيرات احتمالي اين موهومات و عادات ناصحيح نجات داده اند. (24)

بديهي است كه مردم به لحاظ اعتقادات ديني، با پرداخت صدقه يا قرائت قرآن يا دعا يا گرفتن روزه، خود را از تأثير نفساني نحوست ايّام و تطيّرات - كه در جامعه رواج يافته - مي رهانند و آرامش روحي پيدا مي كنند؛ امّا معلوم نيست با انجام دادن عاداتي چون پريدن از روي آتش در روز چهارشنبه آخر سال و خارج شدن از شهر و گره زدن سبزه در روز سيزدهم

فروردين، بتوان شومي اين روزها را - در نظر معتقدان - خنثي نمود.

تجربه نشان داده كه گاه ارتكاب همين اعمال، خود سبب بروز گرفتاري ها و مصائبي براي مردم مي شود. چه بسيار افرادي كه در روز چهارشنبه آخر سال يا سيزدهم فروردين، با آتش بازي و يا به صحرا رفتن، دچار حوادث ناگواري شده اند و چه بسيار افرادي كه به اين اعمال مبادرت نمي كنند، امّا از آن خطرها مصون بوده، روز خوب و پر بركتي را سپري مي كنند. البتّه ناگفته نماند كه بسياري از ايرانيان مسلمان كه بعضي از اين امور را انجام مي دهند، از باب اعتقاد به نحوست اين روزها نيست، تا با انجام دادن آن اعمال، نحوست آن روزها را دفع نمايند، بلكه براي آن ها جنبه تفريح و سرگرمي پيدا كرده و هيچ اعتقادي در وراي آن وجود ندارد.

بعضي از رواياتي را هم كه احياناً از نظر سند معتبر شمرده اند، بر تقيّه حمل كرده اند؛(25) چرا كه در ميان اعراب نيز مثل ساير اقوام و ملل، چنين اعتقاداتي رواج داشته و پيشوايان ديني، گاهي در شرايطي قرار مي گرفتند كه ناچار به زبان قوم سخن مي گفتند.

نتيجه گيري از روايات

علاّمه طباطبايي، از مجموع روايات در اين زمينه، اين گونه نتيجه گيري مي كند:

خلاصه آن كه اين همه روايات، به بيش از اين كه سعادت و نحوست ايّام مبتني بر حوادثي است كه با دين نوعي ارتباط پيدا مي كند و بر حسب ذوق ديني يا تأثير در نفوس، موجب حسن يا قبح مي شود، دلالت ندارد؛ امّا اتّصاف يك روز يا قطعه اي از زمان به صفت خوشي و ميمنت يا نحوست و بد يمني و اختصاص آن به خواصّ تكويني

كه از علل و اسباب طبيعي تكويني ناشي شود، صحيح نيست و رواياتي كه ظاهر در اين معنا باشند، يا بايد بر تقيّه حمل شود يا غير قابل اعتماد شمرده شود. (26)

استاد شهيد مرتضي مطهري، سعادت و نحوست ايّام را نسبت به حوادث تلخ و شيريني كه در آن ها رخ مي دهد، به نسبت ميان الفاظ و معاني تشبيه نموده است. بدين معنا كه همان طور كه بعضي از الفاظ ركيك، از معاني خود كسب قباحت و ركاكت كرده و بعضي از الفاظ (مانند اللّه) از معناي خود كسب تقدّس نموده اند. سعادت و نحوست ايّام نيز به اعتبار حوادثي است كه در آن ها رخ داده است و دستورهاي ديني در آن ايّام را نيز بايد به دليل وقوع آن حوادث دانست. (27)

ايشان از سند روايات بحثي به ميان نياورده و بر فرض صحت روايات و وجود چنين مضاميني در جوامع روايي، در مقام توضيح محتوايي آن ها برآمده است.

يكي از اساتيد محترم، در اين باره نكات مفيدي را يادآور شده و گفته است:

اوّلاً، همه روايات در اين زمينه، مرسل است، به طوري كه در هيچ يك از كتب معتبر روايي نقل نشده و حتّي به مقدار اخبار «آحاد» نيز اعتبار ندارند.

ثانياً، در سيره معصومين(ع) مشاهده نشده كه آن بزرگواران به اين امور و نحوست و سعادت ايّام و انجام دادن اعمالي كه در اين روايات سفارش شده، به خصوص اعمالي كه براي روزهاي ماه هاي سال شمسي آمده - و در بين فارسي زبانان رايج است - عمل كرده باشند. در حالي كه اگر چنين وظيفه اي بر عهده مردم بود، علي القاعده به

لحاظ انگيزه قوي در بين مردم در همه زمان ها، بايد نقل مي شد.

ثالثاً، مفاد اين روايات، چيزي شبيه سخنان ساختگي آن دسته از منجّمان ايران قديم است كه به احكام نجومي مي پرداخته اند.

رابعاً، بعيد نيست كه در جعل اين روايات و مسائل، اغراض سياسي، مانند احياي سنّت هاي قومي و تقويت دول ايراني نيز نهفته باشد و اين امر، بر كساني كه با آنچه بين قدرت هاي سلطه گر رواج دارد كه حتّي بر عقايد، افكار و مقدّسات مردم نيز حكمراني مي كنند و منجّمان و پيش گوياني را در اين راه استخدام مي نمايند، پوشيده نيست. (28)

ناگفته نماند كه اين توضيحات، در ذيل بحث از سعادت و نحوست ايّام ماههاي عربي، در باب 21 كتاب «السماء والعالم» آمده است. و روايات اين باب، غالباً از كتب «مكارم الأخلاق»، «الدروع الواقية»، «زوائد الفوائد» و «العدد القمرية» نقل شده كه هيچ كدام از كتب معتبر روايي شمرده نمي شوند.

بعضي از نويسندگان نيز با اشاره به روايت معلّي بن خنيس از امام صادق(ع) درباره نوروز كه فيض كاشاني در رساله خويش آورده، اين سخنان را كه از سوي بعضي از اصحاب ائمه(ع) مطرح شده، به سبب علقه و ارتباطي دانسته اند كه بين آنان و زرتشتيان قديم بوده است كه با انگيزه رواج آنچه بين ايرانيان به صورت عادت رايج بوده، در ميان اعراب، آن ها را به يكي از پيشوايان ديني نسبت داده اند تا در مردم مسلمان مؤثّر باشد و به دليل سفارش ائمه(ع)، به انجام دادن آن ها مبادرت ورزند. (29)

بايد گفت:هرچند به دليل ضعف راويان و ناشناخته بودن بعضي از آنان و سابقه چنين انگيزه هايي در ميان بعضي از مسلمانان،

چنين احتمالي بعيد نيست؛ امّا شواهدي كه اين نويسنده بر مدّعاي خويش ذكر كرده، مخدوش و غير قابل قبول است. به خصوص درباره اين روايت كه معلّي بن خنيس از امام صادق(ع) درباره نوروز سؤال كرده، روايتي معارض از امام موسي بن جعفر(ع) نقل شده كه عيد نوروز را تخطئه نموده و هيچ يك از دو روايت از اعتبار سندي برخوردار نيستند تا بتوانند مورد اعتماد قرار گرفته، منشأ صدور حكم شرعي قرار گيرند.

به هر حال، روايات قابل اعتمادي در اين زمينه وجود ندارد و اعمالي را كه سفارش شده، نمي توان به قصد ورود به جا آورد و تنها به قصد رجا جايز است.

سعادت و نحوست اجرام آسماني

بحث ديگري كه در سعادت و نحوست ايّام مطرح است، «سعادت و نحوست اجرام آسماني» است. منجّمان، پاره اي از سيّارات مثل مرّيخ را شوم و بعضي ديگر مثل مشتري را سعيد و مبارك و منشأ بروز حوادث خوب يا ناگوار در زمين دانسته اند. بعضي از آنان، بين سيّارات و حوادث زميني ارتباطي قائل بوده اند و پيش گويان نيز با اعتقاد به وجود چنين ارتباطي، حوادث آينده را پيش بيني كرده، دستورهايي براي انجام دادن يا ترك اعمال صادر مي كرده اند. از خواجه نصير الدين طوسي نقل شده كه:

ماه را در مسير خويش، حالات گوناگوني است و هر حالت را حكمي است كه آن را دليل برحوادث و اتّفاقاتي كه روي زمين رخ مي دهد، دانند و از روي اين حالات مختلفه قمر است كه منجّمين حكم كنند كه چه كاري در آن وقت، فعل آن نيك و كردن آن اولي است و چه كاري در آن وقت، انجام آن بد و تركش

بهتر است.

هر گهي كآمد تقدير خداي لم يزل

جرم مه در خانه خورشيد يعني در حمل

نيك باشد هم سفر هم ديدن روي امير

جامه پوشيدن حرير و صيد افكندن به تير(30)

منجّمان هندي نيز حوادث زميني را با اوضاع آسماني مرتبط مي دانستند. برخي اين ارتباط را بين ستارگان و سيّارات با حوادث زمين مي دانستند و بعضي فقط بين سيّارات و حوادث زميني ارتباط قائل بودند (احكام النجوم) و معتقد بودند كه تحقّق هر موقعيّت و وضعي براي سيّارات، آثاري را به دنبال دارد. (31)

گرچه نمي توان ارتباط في الجمله ميان اجرام آسماني و حوادث زميني را انكار كرد؛ امّا نحس يا مبارك بودن اجرام آسماني، دليل عقلي يا نقلي ندارد. البتّه چنانچه كسي براي آن ها تأثير مستقلّي قائل باشد - چنانچه صابئين معتقدند - بدون شك، بنا بر مبناي اعتقاد توحيدي، مردود است.

در روايتي نقل شده كه راوي از شومي روزي كه حوادث ناگواري برايش رخ داده بود، شكايت كرد و امام هادي(ع)، او را به سبب بر زبان راندن چنين كلماتي، گنهكار خواند و گوشزد كرد كه بايد توبه نمايد و فرمود:

مگر نمي داني كه خداوند پاداش دهنده و مجازات كننده و حسابرس اعمال آدمي است؟ ايّام را در بروز حوادث و نظام آفرينش، صاحب نقش قلمداد مكن. (32)

گرچه روايت درباره نحوست ايّام است؛ امّا در فقدان دليل عقلي و نقلي، با قول نحوست اجرام آسماني يكسان است. همان طور كه زمان خاصّي نمي تواند استقلالاً منشأ بروز حادثه اي خوب يا بد باشد، سيّارات نيز نمي توانند مستقلاً منشأ چنين آثاري باشند.

علاّمه مجلسي، اين روايت را بر اين كه حركات افلاك و

زمان دخالتي در حوادث ندارند، شاهد گرفته و در عين حال، آن را منافي با بعضي از دستورهاي شرع، مبني بر ترك برخي از امور در بعضي از روزها ندانسته است. (33)

البته چنانچه منشأ ديني انجام دادن اعمال در رفتارهايي كه در بعضي از روزها در روايات سفارش شده، ثابت گردد و از دليل روشن و قابل اعتمادي برخوردار باشد، هيچ عالم و متشرّعي در اهتمام به آن ها ترديد نخواهد داشت؛ گرچه در باب سنن و مستحبّات، بسياري از دانشمندان اسلامي مسامحه روا داشته و بنا بر مبناي «تسامح در ادلّه سنن»، موشكافي هاي دقيق سندي و محتوايي را لازم ندانسته اند. احتمالاً بسياري از مؤلفان «اختيارات الأيام»، با اعتقاد به چنين مبنايي اقدام به تدوين چنين رسائلي نموده اند و البتّه غالباً نيز از محدّثان اند نه از فقها.

محكوم كردن عمل به احكام نجومي

اميرالمؤمنين علي(ع)، هنگام خروج از كوفه براي جنگ نهروان، فردي را كه طبق احكام نجومي از حوادث آينده خبر مي داد و سرانجام اين جنگ را شكست سپاه حضرت پيش بيني مي كرد، به شدّت مورد حمله قرار داد و به او فرمود:

أتزعم انّك تهدي الي الساعة ألتي من سار فيها صرف عنه السّوء و تخوّف من الساعة الّتي من سار فيها حاقّ به الضرّ؟ فمن صدّقك بهذا فقد كذّب القرآن و استغني عن الاستعانة باللّه في نيل المحبوب و دفع المكروه و تبتغي في قولك للعامل بأمرك أن يولّيك الحمد دون ربّه، لأنّك بزعمك انت هديته الي الساعة الّتي نال فيها النفع وأمن الضرّر! ايّها الناس ايّاكم و تعلّم النجوم الاّ ما يهتدي به في برّ او بحر فانّها تدعوا الي الكهانة والمنجّم كالكاهن والكاهن كالسّاحر والسّاحر كالكافر

والكافر في النّار، سيروا علي اسم اللّه. (34)

آيا گمان مي كني تو ساعتي را نشان مي دهي كه هر كس در آن سفر كند، بلا و بدي از او دور شود و برحذر مي داري از ساعتي كه هر كس در آن روانه شود، زيان و سختي بيند؟ كسي كه اين سخن تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده است و براي به دست آوردن مطلوب خويش و دوري از نامطلوب خود، از ياري جستن از خدا بي نياز گرديده. نتيجه گفتار تو آن است كه هر كس به سخن تو گوش فرا دهد و به دستورهاي تو عمل كند، بايد تو را سپاس گويد نه پروردگارش را؛ زيرا تو به گمانت، او را به ساعتي كه در آن به نفع برسد و از ضرر ايمن باشد، هدايت نموده اي. [سپس رو به مردم كرد و فرمود:] اي مردم! از آموختن دانش نجوم بپرهيزيد، مگر به مقداري كه براي يافتن راه در بيابان يا دريا، به كار آيد؛ زيرا آموختن نجوم به پيش گويي مي انجامد و منجّم، مانند كاهن است و كاهن، مانند ساحر و ساحر، همچون كافر است و كافر در آتش جهنم معذّب است. با ياري جستن از نام خدا سفر نماييد.

اتّفاقا در اين جنگ پيروزي چشمگيري نصيب سپاه علي(ع) گرديد و عملاً نيز پيش گويي آن شخص ابطال شد.

امام صادق(ع) نيز به فردي كه با عمل به احكام نجومي، زندگي خود را سپري مي كرد، دستور داد تا همه كتب مربوط به آن را بسوزاند. (35)

از اين رو، علي(ع) آموختن علم نجوم و ستاره شناسي را به مقداري كه به انسان در سفرهاي

زميني و دريايي كمك كند، مفيد دانسته و تجويز فرموده؛ امّا بيش از اين مقدار كه حركت سيّارات و فعل و انفعالات اجرام آسماني را علّت بروز حوادث زميني و مستقل در تأثيرگذاري پنداشته شود و منشأ رو آوردن به پيش گويي و اخبار از آينده باشد، نهي كرده است.

شيخ محمد عبده، شارح نهج البلاغه، بر اساس فرموده علي(ع) علم نجوم را دو دسته دانسته است: دسته اوّل را «علم هيئت» دانسته كه امروزه «ستاره شناسي» ناميده مي شود و حضرت تجويز فرموده و دومي را كه آن حضرت مورد نهي قرار داده، «علم تنجيم» دانسته كه همان احكام نجومي و پيش گويي است و براساس حركت اجرام آسماني استوار است. (36)

برخي از دانشمندان اهل سنّت، علم نجوم را معجزه بعضي از انبيا شمرده اند(37) و آن را به ابراهيم خليل(ع) نسبت داده اند كه هنگام خروج مردم از شهر، با نگاهي به ستارگان، آينده را پيش بيني كرد و از بيماري خود خبر داد: «فنظر نظرة في النجوم فقال انّي سقيم»؛(38) امّا به مرور زمان اين علم كهنه شد و درست و نادرست در آن به هم آميخت. مفسّران، در معناي اين آيه، احتمالات گوناگوني را مطرح كرده اند، حتّي بعضي از مفسّران اهل سنّت، تا هشت احتمال را بر شمرده اند؛(39) ولي اكثر آنان نظر كردن ابراهيم(ع) به ستارگان را از قبيل نظر منجّمان براي دستيابي به احكام نجومي ندانسته اند؛ چرا كه چنين نظر كردني به ستارگان، نادرست و فاسد است. (40)

اين معنا نيز در بعضي از تفاسير به چشم مي خورد كه «نظر به ستارگان»، براي دسترسي به احكام نجومي و پيش گويي حوادث آينده، در ميان قوم حضرت

ابراهيم(ع) كه شغل چوپاني و كشاورزي داشتند و نيازمند اطّلاع از حوادث آينده بودند، رواج داشت. هنگامي كه ابراهيم(ع) به ستارگان نظر كرد، آنان گمان كردند كه نگاه كردن او نيز مانند نگاه كردن ايشان است. لذا وقتي كه او گفت كه بيمار است، او را رها كردند و رفتند. (41)

به هر حال، آنچه در باب نجوم مردم را از آن باز داشته اند، يكي اعتقاد به تأثير استقلالي آن ها در حوادث زميني است؛ چرا كه با اصل توحيد ناسازگار است؛ و ديگري، تصديق منجّمان در صدور احكام نجومي است؛ چرا كه با اعتقاد به تأثير استقلالي آن ها و غفلت از اراده الهي انجام مي گيرد و بر جهل و ناداني آنان استوار است.

از امام صادق(ع) نقل شده كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: «من آمن بالنّجوم فقد كفر».اين حديث كه ايمان به نجوم را موجب كفر دانسته، بر ايمان به تأثير استقلالي آن ها و ناديده گرفتن نقش مسبّب الاسباب كه آن ها را آفريده، مسخّر خويش ساخته و مدبّرات امر قرار داده، حمل شده است.

برخي از متكلّمان، از مجموع سخنان اهل كلام و حكمت، نتيجه گرفته اند كه علم احكام نجومي، دخالتي در حوادثي كه انجام گرفتن آن ها به اختيار و اراده انسان بستگي دارد، ندارد. لذا سخن فال بين ها و پيش گوياني كه به ديگران مي گويند: تو فلان وقت ازدواج خواهي كرد، اسبي خواهي خريد، دشمنت را خواهي كشت، به فلان شهر سفر خواهي كرد و... باطل و نادرست است. امّا در باب امور كلّي كه رخ مي دهد و به اراده و اختيار انسان بستگي ندارد، چه بسا سخنان منجّمان و پيش گويان بي وجه نباشد؛ مثلاً حوادثي كه

بر اثر حركت سيّارات، خورشيد و ماه رخ مي دهد. امّا به طور كلّي، با توجّه به بطلان احكام نجومي به عنوان ضروري دين و تحريم اعتقاد به آن از سوي پيامبر اكرم(ص) و نهي از تصديق منجّمان، نمي توان به سخنان ايشان اعتماد نمود، به علاوه كه گاهي سخنان آنان، انسان را به اعجاب واداشته و ايشان را مستحق مدح و ستايش جلوه مي دهد و شخص از خداوند غافل مي شود، كه خود، نوعي كفر محسوب مي شود. (42)

ناگفته نماند كه در بحث از مكاسب محرّمه، فقهاي عظام درباره «تنجيم»، يعني احكام نجومي، به تفصيل بحث كرده و اقسام حرام آن را برشمرده اند. شيخ انصاري، پس از بحث مفصّلي در اين باره و اشاره به اقوال و روايات، در پايان نتيجه گرفته بهتر اين است كه انسان، از «حكم به نجوم» اجتناب نمايد، چون نه تنها علم به احكام نجومي از فعل و انفعالات اجرام آسماني پيدا نمي شود، بلكه ظنّ نيز حاصل نمي گردد. (43) البتّه اخبار از اوضاع فلكي را كه بر حركت كواكب مبتني است، مانند اخبار از خسوف و كسوف يا پيش بيني وضعيت هوا و امثال آن، جايز شمرده است. (44).

پي نوشت

1. سوره فصّلت، آيه16.

2. سوره قمر، آيه 19.

3. تفسير قمي، علي بن ابراهيم قمي، ج2، ص267.

4. ر. ك: الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج17، ص377.

5. سوره احقاف، آيات 24-25.

6. ر. ك: مجمع البيان، امين الاسلام طبرسي، ج5، ص8.

7. همان جا.

8. الميزان، ج19، ص71.

9. همان، ص72 (با تلخيص).

10. آشنايي با قرآن، ج5، ص237.

11. سوره دخان، آيه3.

12. سوره حاقه، آيه7: «سخّرها عليهم سبع ليال و

ثمانية أيّام حسوما...».

13. سوره قدر، آيه 3.

14. الميزان، ج20، ص332؛ مجمع البيان، ج5، ص520.

15. بحارالأنوار، ج47، ص52 (به نقل از اصول كافي).

16. تقويم المحسنين و أحسن التقويم، ص68.

17. رسائل آقا جمال خوانساري (اختيارات الأيّام)، ص312.

18. الخصال، شيخ صدوق، علميه اسلاميه، ص442.

19. بحارالأنوار، ج56، ص31.

20. همان، ص24 - 25.

21. الخصال، ص444.

22. الميزان، ج19، ص72.

23. وسائل الشيعة، حرّ عاملي، آل البيت، ج11، ص9(به نقل از الخصال).

24. ر. ك: بحارالأنوار، ج56،ص23.

25. الميزان، ج19، ص74.

26. همان، ص74 - 75.

27. آشنايي با قرآن، ج5، ص239 - 240.

28. بحارالأنوار، ج56، ص90 (حواشي استاد محمّد تقي مصباح يزدي).

29. مجموعه انجمن در ايران شناسي، ش1(روز شماري در ايران باستان و آثار آن در ادبيات فارسي)، محمد معين، ص68-69.

30. احوال و آثار نصيرالدين طوسي، محمد تقي مدرّس رضوي، ص566 - 675.

31. الميزان، ج19، ص75.

32. بحارالأنوار، ج56، ص2 (به نقل از: تحف العقول).

33. همان، ص3.

34. نهج البلاغه، خطبه78.

35. وسائل الشيعة، ج11، ص370.

36. نهج البلاغه (شرح شيخ محمد عبده)، ص128.

37. ر.ك: بحارالأنوار، ج56، ص30(نظر امام محمد غزالي)؛ تفسير قرطبي، ج15، ص29(نظر ابن عبّاس).

38. سوره صافّات، آيات 88 - 89.

39. تفسير كبير، فخرالدين رازي، ج26، ص147.

40. التبيان، شيخ طوسي، ج8، ص509؛ تفسير كبير، ج26، ص147.

41. الجامع لأحكام القرآن، قرطبي، ج15، ص92.

42. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج6، ص12.

43. ر.ك: المكاسب، ج1، ص232 (اعداد لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم).

44. همان، ص201-203.

2- سعد و نحس ايام

در ميان مردم معمول است كه بعضي از روزها را روز سعد و مبارك،

و بعضي را روز شوم و نحس مي شمرند، هر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است، سخن اينجا است كه اين اعتقاد عمومي تا چه حد در اسلام پذيرفته شده و يا از اسلام گرفته شده است؟

البته اين از نظر عقل محال نيست كه اجزاء زمان با يكديگر تفاوت داشته باشند، بعضي داراي ويژگي هاي نحوست و بعضي ويژگي هاي ضد آن، هر چند از نظر استدلال عقلي راهي براي اثبات يا نفي چنين مطلبي در اختيار نداريم، همين اندازه مي گوئيم ممكن است ولي از نظر عقل ثابت نيست.

بنابراين اگر دلائل شرعي از طريق وحي كه افق هاي وسيع تري را روشن مي سازد بر اين معني در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بي مانع بلكه لازم است.

در آيات قرآن تنها در دو مورد اشاره به «نحوست ايام» شده است: يكي در آيه 19 سوره قمر و ديگري در آيه 16 سوره فصلت كه درباره ماجراي قوم عاد سخن مي گويد. در آيه 16 سوره فصلت مي خوانيم: فارسلنا عليهم ريحا صرصرا في ايام نحسات: «ما تندبادي سخت و سرد در روزهاي شومي بر آن ها مسلط ساختيم».

و در نقطه مقابل، تعبير «مبارك» نيز در بعضي از آيات قرآن ديده مي شود، چنان كه درباره شب قدر مي فرمايد انا انزلناه في ليلة مباركة: «ما قرآن را در شبي پر بركت نازل كرديم» (دخان - 3).

«نحس» در اصل به معني سرخي فوق العاده افق است كه آن را به صورت «نحاس» يعني «شعله آتش خالي از دود» در مي آورد، سپس به همين مناسبت در معني «شوم» به كار رفته است.

به اين ترتيب قرآن جز اشاره سربسته اي به اين مسأله ندارد، ولي

در روايات اسلامي به احاديث زيادي در زمينه «نحس و سعد ايام» برخورد مي كنيم كه هر چند بسياري از آن ها روايات ضعيف است و يا احياناً آميخته با بعضي روايات مجعول و خرافات مي باشد، ولي همه آن ها چنين نيست، بلكه روايات معتبر و قابل قبولي در ميان آن ها بدون شك وجود دارد، چنانكه مفسران نيز در تفسير آيات فوق بر اين معني صحه نهاده اند.

محدث بزرگ مرحوم علامه مجلسي نيز روايات فراواني در «بحار الانوار» در اين زمينه آورده است.

آنچه به طور فشرده و خلاصه در اينجا مي توان گفت چند مطلب است: الف - در روايات متعددي سعد و نحس ايام در ارتباط با حوادثي كه در آن واقع شده است تفسير شده، في المثل در روايتي از امير مؤمنان علي (عليه السلام) مي خوانيم شخصي از امام (عليه السلام) درخواست كرد تا درباره روز چهارشنبه و فال بدي كه به آن مي زنند و سنگيني آن، بياني فرمايد كه منظور كدام چهارشنبه است؟ فرمود «آخر اربعاء في الشهر و هو المحاق و فيه قتل قابيل هابيل اخاه... و يوم الاربعاء ارسل الله عز و جل الريح علي قوم عاد»: «منظور چهارشنبه آخر ماه است كه در محاق اتفاق افتد و در همين روز «قابيل» برادرش «هابيل» را كشت... و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد».

لذا بسياري از مفسران به پيروي بسياري از روايات آخرين چهارشنبه هر ماه را روز نحس مي دانند، و از آن تعبير به «اربعاء لا تدور» مي كنند (يعني چهارشنبه اي كه تكرار نمي شود).

در بعضي ديگر از روايات مي خوانيم كه روز اول ماه روز سعد و مباركي

است چرا كه آدم در آن آفريده شد، همچنين روز 26 چرا كه خداوند دريا را براي موسي شكافت.

يا اين كه روز سوم ماه روز نحسي است، چرا كه آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند، و لباس بهشتي از تن آن ها كنده شد.

يا اين كه روز هفتم ماه روز مباركي است، چرا كه نوح سوار بر كشتي شد (و از غرقاب نجات يافت).

يا اينكه در مورد نوروز در حديثي از امام صادق (عليه السلام) مي خوانيم كه فرمود: روز مباركي است كه كشتي نوح بر جودي قرار گرفت، و جبرئيل بر پيامبر اسلام نازل شد، و روزي است كه علي (عليه السلام) بر دوش پيامبر (صلي اللّه عليه و آله) رفت بت هاي كعبه را شكست، و داستان غدير خم مصادف با نوروز بود....

اين گونه تعبيرات، در روايات فراوان است كه سعد و نحس ايام را با بعضي از حوادث مطلوب، يا نامطلوب پيوند مي دهد، مخصوصاً در مورد روز عاشورا كه بني اميه به گمان پيروزي بر اهل بيت (عليه السلام) آن را روز مسعودي مي شمردند، و در روايات شديداً از تبرك به آن روز نهي شده، و حتي دستور داده اند كه آن روز را روز ذخيره آذوقه سال و مانند آن نكنند، بلكه كسب و كار را در آن روز تعطيل كرده، و عملاً از برنامه بني اميه فاصله بگيرند. مجموع اين روايات سبب شده كه بعضي مسأله سعد و نحس ايام را چنين تفسير كنند كه مقصود اسلام توجه دادن مسلمين به اين حوادث است، تا از نظر عمل خود را بر حوادث تاريخي سازنده تطبيق دهند،

و از حوادث مخرب و روش بنيانگذاران آن ها فاصله گيرند.

اين تفسير ممكن است در مورد قسمتي از اين روايات صادق باشد ولي در مورد همه آن ها مسلماً صادق نيست، چرا كه از بعضي از آن ها استفاده مي شود تأثير مرموزي در بعضي ايام احياناً وجود دارد كه ما از آن آگاهي نداريم.

ب: اين نكته نيز قابل دقت است كه بعضي در مسأله سعد و نحس ايام به اندازه اي راه افراط را پوئيده اند كه به هر كاري مي خواهند دست بزنند قبلاً به سراغ سعد و نحس ايام مي روند، و عملاً از بسياري فعاليت ها باز مي مانند، و فرصت هاي طلائي را از دست مي دهند.

يا اين كه به جاي بررسي عوامل شكست و پيروزي خود و ديگران استفاده از اين تجربيات گرانبها در زندگي، گناه همه شكست ها را به گردن شومي ايام مي اندازند، همان گونه كه رمز پيروزي ها را در نيكي ايام جستجو مي كنند!

اين يك نوع فرار از حقيقت، و افراط در مسأله، و توضيح خرافي حوادث زندگي است كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد، و در اين مسائل نه گوش به شايعات ميان مردم داد، نه سخن منجمان، و نه گفته فال گيران، اگر چيزي در حديث معتبر در اين زمينه ثابت شود بايد پذيرفت، و گرنه بي اعتنا به گفته اين و آن بايد خط زندگي را ادامه داد، و با تلاش و سعي و كوشش به پيش محكم گام برداشت، و از توكل بر خدا ياري جست و از لطف او استعانت خواست.

ج: مسأله توجه به سعد و نحس ايام علاوه بر اين كه غالباً انسان را به يك سلسله حوادث تاريخي آموزنده رهنمون

مي شود، عاملي است براي توسل و توجه به ساحت قدس الهي، و استمداد از ذات پاك پروردگار، و لذا در روايات متعددي مي خوانيم: در روزهائي كه نام نحس بر آن گذارده شده مي توانيد با دادن صدقه، و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند، و قرائت بعضي از آيات قرآن، و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.

از جمله در حديثي مي خوانيم كه يكي از دوستان امام حسن عسكري (عليه السلام) روز سه شنبه خدمتش رسيد، امام فرمود: ديروز تو را نديدم، عرض كرد: دوشنبه بود، و من در اين روز حركت را ناخوش داشتم! فرمود: من احب ان يقيه الله شر يوم الاثنين فليقرأ في اول ركعة من صلاة الغداة هل اتي علي الانسان ثم قرأ ابو الحسن (عليه السلام) فوقيهم الله شر ذلك اليوم و لقيهم نضرة و سروراً: «كسي كه دوست دارد از شر روز دوشنبه در امان بماند در اولين ركعت نماز صبح سوره هل اتي بخواند، سپس امام (عليه السلام) اين آيه از سوره هل اتي را (كه تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: فوقاهم الله شر ذلك اليوم... خداوند نيكان را از شر روز رستاخيز نگاه مي دارد او به آن ها خرمي و طراوت ظاهر و خوشحالي درون عطا مي كند».

در حديث ديگر مي خوانيم كه يكي از ياران امام ششم (عليه السلام) از آن حضرت پرسيد: آيا در هيچ روزي از روزهاي مكروه چهارشنبه و غير آن سفر كردن مناسب است؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: سفرت را با صدقه آغاز كن و آية الكرسي را به هنگامي كه

مي خواهي حركت كني تلاوت كن» (و هر كجا مي خواهي برو).

در حديث ديگري نيز آمده است كه يكي از ياران امام دهم علي بن محمد الهادي (عليه السلام) مي گويد: خدمت حضرت (عليه السلام) رسيدم در حالي كه در مسير راه انگشتم مجروح شده بود، و سواري از كنارم گذشت و به شانه من صدمه زد، و در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند، گفتم: خدا مرا از شر تو اي روز حفظ كند، عجب روز شومي هستي! امام فرمود: با ما ارتباط داري و چنين مي گوئي؟! و روز را كه گناهي ندارد گناهكار مي شمري؟ آن مرد عرض مي كند از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به خطاي خود پي بردم، عرض كردم اي مولاي من استغفار مي كنم، و از خدا آمرزش مي طلبم، امام (عليه السلام) افزود: ما ذنب الايام حتي صرتم تتشأمون بها اذا جوزيتم باعمالكم فيها؟: «روزها چه گناهي دارد كه شما آن ها را شوم مي شمريد هنگامي كه كيفر اعمال شما در اين روزها دامانتان را مي گيرد»؟!

راوي مي گويد: «عرض كردم من براي هميشه از خدا استغفار مي كنم و اين توبه من است اي پسر رسول خدا».

امام (عليه السلام) فرمود: ما ينفعكم و لكن الله يعاقبكم بذمها علي ما لا ذم عليها فيه، اما علمت ان الله هو المثيب و المعاقب، و المجازي بالاعمال، عاجلا و آجلا،؟ قلت: بلي يا مولاي، قال لا تعد و لا تجعل للايام صنعاً في حكم الله!

«اين براي تو فايده اي ندارد، خداوند شما را مجازات مي كند به مذمت كردن چيزي كه نكوهش ندارد، آيا تو نمي داني كه خداوند ثواب و عقاب مي دهد، و

جزاي اعمال را در اين سرا و سراي ديگر خواهد داد، سپس افزود: ديگر اين عمل را تكرار مكن و براي روزها در برابر حكم خداوند كار و تاثيري قرار مده!»

اين حديث پر معني اشاره به اين است كه اگر روزها هم تأثيري داشته باشد به فرمان خدا است، هرگز نبايد براي آن ها تأثير مستقلي قائل شد، و از لطف خداوند خود را بي نياز دانست، وانگهي نبايد حوادثي را كه غالباً جنبه كفاره اعمال نادرست انسان دارد به تأثير ايام ارتباط داد، و خود را تبرئه كرد. و شايد اين بيان بهترين راه براي جمع ميان اخبار مختلف در اين باب است.

3- ماه هاي رومي در طب الرضا

فصل بهار

ماه آزار

فصل بهار روح زمان ها است، و اول آن ماه (آزار) است و شماره ي روزهايش سي و يك روز است. در اين ماه شب و روز پاكيزه است، زمين نرم مي شود، غلبه ي بلغم از بين مي رود و خون به هيجان مي آيد. در اين ماه غذاهايي كه خورده مي شود بايد سبك و لطيف باشد، غالباً خوراك در اين ماه از گوشت و تخم مرغ نيم برشت نبايد عاري باشد.

از خوردن سير و پياز و ترشي تا اندازه اي در اين ماه بايد پرهيز كرد. نوشيدن مسهل و فصد و حجامت در اين ماه پسنديده است.

ماه نيسان

نيسان سي روز است. در اين ماه روزها بلند مي شود، مزاج فصل بهار در آن نيرومند مي شود، خون به جنبش مي آيد و بادهاي شرقي در آن وزيدن مي گيرد. در اين ماه خوردن كباب و گوشتي كه با سركه به عمل بيايد و گوشت شكار مفيد است. عمل مجامعت در اين ماه مناسب است. ماساژ بدن در حمام به وسيله ي روغن نيكو است، و آب ناشتا خوردن در اين ماه خوب نيست. بوييدن رياحين و طيب بسيار پسنديده است.

ماه ايار

ايار سي و يك روز است. در اين ماه بادها صاف مي شود و اين ماه آخر فصل بهار است. از خوردن غذاهاي شور و گوشت هاي سنگين، مانند كله ي حيوانات و گوشت گاو و افراط در خوردن ماست نهي شده و در اين ماه صبحگاهان به حمام رفتن بسيار مفيد است، و حركت و تقلاي زياد قبل از غذا پسنديده نيست.

فصل تابستان

ماه حزيران

حزيران سي و يك روز است. در اين ماه غلبه ي بلغم و خون از ميان مي رود و دوره ي غلبه ي مِرّه ي صفرا روي مي آورد. در اين ماه نيز از رنج و زحمت بسيار نهي شده و از خوردن گوشت هاي چرب و زياده روي در مصرف گوشت و بوييدن مشك و عنبر منع كرده اند. خوردن سبزي هاي خنك مانند كاسني و خرفه و خيار گل بسر و خيار چنبر و شير خشت و ميوه هاي مرطوب و مصرف ترشي ها و گوشت بره ي شش ماهه و هفت ماهه تا يك ساله و گوشت بز يك ساله و مرغ هاي خانگي و طيهو و درّاج و شير گاو و ماهي تازه بسيار لازم و نافع است.

ماه تموز

تموز سي و يك روز است و گرمي هوا در اين ماه شديد مي شود، آب كم مي شود و آب سرد ناشتا نوشيده و چيزهاي سرد وتر خورده مي شود. غذاهاي لطيف سريع الهضم خورده شود، چنانچه درحزيران گذشت و ازگل ها و شكوفه هاي خنك مرطوب خوشبو استفاده شود.

ماه آب

آب سي و يك روز است. بادهاي سموم در اين ماه شديد مي شود، هنگام شب زكام به هيجان مي آيد، باد شمال شروع به وزيدن مي كند، در اين ماه مزاج به تريد و چيزهاي مرطوب خوردن صالح و سالم مي گردد. خوردن ماست نافع است و از مجامعت زياد بايد پرهيز كرد. همچنين با خوردن مسهل، بايد رنج و مشقت جوارح را كم كرد و از گل هاي خنك بهره مند شد.

فصل پائيز

ماه ايلول

ايلول سي روز است. در اين ماه هوا پاكيزه مي شود، تسلط مِرّه ي سوداء قوي مي گردد. شرب مسهل بد نيست، خوردن شيريني ها و گوشت هاي معتدل، مانند گوشت گوسفند يك ساله و بزغاله ي نر سودمند است. از خوردن گوشت گاو و زياده روي در خوردن كباب و گوشت هاي سرخ كرده و افراط در رفتن حمام بايد پرهيز كرد، و از استعمال بوهاي خوش معتدل المزاج نبايد غافل بود و از خوردن خيار چنبر و خربزه ي نارس بايد اجتناب كرد.

ماه تشرين اول

تشرين اول سي و يك روز است و بادهاي مختلف در اين ماه مي وزد. باد صبا در آن نفس مي كشد. در اين ماه از فصد و نوشيدن داروها بايد پرهيز كرد. مجامعت در آن خوب است. خوردن گوشت پروار چرب و انار ميخوش نافع است، و مصرف ميوه بعد از طعام مفيد است. گوشت با حبوبات مصرف شود. از نوشيدن آب بايد كم كرد و به فعاليت جوارح و اعضاء افزود.

ماه تشرين آخر

تشرين آخر سي روز است. در اين ماه، باران درشت قطره از نزول باز مي ماند، در آن از نوشيدن آب هنگام شب نهي شده، از دخول حمام و جماع بايد كم كرد، در اول هر صبح جرعه اي از آب گرم نوشيدن مصلحت است. از خوردن سبزي هايي مانند كرفس و نعناع و تره تيزك بايد اجتناب كرد.

فصل زمستان

ماه كانون اول

كانون اول سي و يك روز است. در آن ماه بادهاي تند شديد شود. سرماي هوا زياد مي گردد. هر چه در تشرين آخر ذكر شد، در اين ماه نيز نافع است. از خوردن خوراكي هاي سرد بايد حذر كرد. از حجامت و فصد پرهيز نمود. غذاهاي گرم بالقوه يا بالفعل بايد استعمال كرد.

ماه كانون آخر

كانون آخر سي و يك روز است. در اين ماه غلبه ي بلغم تقويت مي شود و شايسته است ناشتا آب گرم بنوشيم. جماع در آن پسنديده است. سبزي هاي گرم مانند كرفس و تره تيزك در آن ماه براي احشاء و اعضاي درون شكم مفيد است. اول روز به حمام رفتن و ماساژ بدن به روغن و آن چه با آن مناسبت دارد سودمند است. از شيريني و خوردن ماهي تازه با ماست بايد دوري جست.

ماه شباط

شباط بيست و هشت روز است. بادها در آن مختلف مي شود و باران زياد مي بارد. گياه و علف سر از زمين بيرون مي آورد. آب در شاخه هاي درختان جاري مي شود. خوردن سير و گوشت پرندگان و شكار و ميوه هاي خشك شده سودمند است. جماع و حركت و فعاليت و كار در اين ماه بسيار نيكو است.

4- أبواب ازمنه، انواع آن، سعد و نحس آن احوال ديگر آن

سالها، ماهها، انواع آنها، چهار فصل، احوال آنها

آيات قرآن

1- التوبه: (36- 37) راستى شماره ماهها نزد خدا 12 ماه است در كتاب خدا روزى كه آسمانها و زمين را آفريد از آنها چهار تا حرامست، اينست كيش پايدار، ستم نكنيد بر خود در آنها- تا فرمايد- همانا نسى ء فزودن بكفر است، گمراه كنند بدان آنان كه كافرند، حلالش شمارند يك سال و حرامش شمارند يك سال تا برابر كنند شماره آنچه را خدا حرام كرده پس حلال سازند آنچه را خدا حرام كرده، خوش نما شده در برشان بدكاريهاشان و خدا رهنمائى نكند مردم كافر را.

تفسير

رازى در (ج 4 ص 633) تفسيرش گفته: سال عرب 12 ماه قمريست

آسمان و جهان، ج 2، ص: 286

و دليلش اين آيه است و نيز قول خدا «و او است كه خورشيد را تابان و ماه را روشن ساخت، و منازلش را معين كرد تا بدانيد شماره سال و حساب را، 5- يونس» اندازه گيرى ماه را بمنازل سبب سالها شمرد، و اين وابستگى سال است بگردش ماه و نيز قول خدا «ميپرسندت از ماههاى نو بگو اوقات مردمند و حج، 189- البقره» و سال ديگر مردم يك دوره كامل خورشيد است، سال قمرى باندازه مشخصى كمتر از سال خورشيديست و از آنرو ماههاى قمرى فصل بفصل ميگردند، و حج يك بار در زمستانست و بار ديگر در تابستان، و حج تابستان سخت بود و بازار تجارت آنها كاسته ميشد، و از اين رو كبيسه مقرر در زيجها را پيش كشيدند، و سال شمسى را منظور داشتند و موقع حج را در آن تثبيت كردند تا موافق مصالح آنها باشد، و تجارتشان رونق يابد، و اين معنى نسى ء است

يعنى تأخير حج از ماه ذيحجه.

و اين گرچه با مصالح دنياشان هم آهنگ بود ولى سبب تغيير حكم خدا بود كه حج را در ماه قمرى مخصوص مقرر داشته، و بسبب نسى ء بماههاى ديگر مى افتاد بر خلاف حكم خدا، و خلاصه براى دنيا حكم خدا را تغيير دادند و سزاشان مذمتى شد كه در اين آيه است.

نيشابورى گفته: عرب را جنگ و غارت عادت بود و 3 ماه پى در پى تاب ترك آن را نداشت، و چون در يكى از ماههاى حرام جنگ و غارتى ميبرد ماه ديگرى را بجاى آن حرام مينمود، واحدى و بيشتر علماء گفتند كه اين تأخير از محرم بصفر بود و در كنانه رخ داد، زيرا پريشان بودند و نيازمند بغارت و جنادة بن عوف كنانى مطاع آنها در موسم حج بر شترى سوار ميشد و فرياد ميكشيد معبودان شما محرم را بشما حلال كردند آن را حلال شماريد و سال آينده جار ميزد محرم بر شما حرام شد آن را حرام شماريد.

بيشتر برآنند كه از سال همان چهار ماه را حرام ميكردند تا شماره اربعة حرام را نگهدارند، و ندانستند كه آنچه را خدا بر آنها حرام كرده از جنگ و

آسمان و جهان، ج 2، ص: 287

تعيين ماه حلال شمردند، ابن عباس هم حفظ شماره چهار حرام را نقل كرده است.

آيه را تفسير ديگريست و آن اينست كه:

مقصود از نسى ء كبيسه است و عرب براى اينكه ماه حج را هميشه در هواى معتدل پائيزى نگهدارند تا تجارتشان رونق داشته باشد 19 سال قمرى را بهفت ماه فزونى ميدادند تا با سال شمسى موافق شود يكماه بسال دوم ميافزودند و

يكماه بسال پنجم يكماه بسال هفتم، يكماه بسال دهم، و باز به 13، 16، 18، اين ماه افزوده كبيسه بود و همان را نسى ء ميخواندند، اين كبيسه را از يهود و نصارى ياد گرفته بودند كه براى عيدهاى خود معمول ميداشتند.

اين تفسير مطابق است با آنچه در خطبه حجة الوداع از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت شده كه فرمود «هلا، راستى زمان چرخيد بدان روزى كه خدا آسمانها و زمين را آفريد، سال 12 ماه است و چهار از آن ماه حرام است 3 دنبال هم، ذو القعده، ذو الحجة و محرم، و رجب مضر ميان جمادى و شعبان» و مقصود اينست كه ماه بنظم خود بر گرديده، و حج در همان ذيحجه است و پيغمبر نسى ء زمان جاهليت را ملغى كرد و حجة الوداع در همان ذيحجه انجام شد، و حج ابى بكر در سال پيش در ذى القعده بود كه آن را ذيحجه ناميده بودند.

سرزنش آنها از اين بود كه چون برخى سالها را 13 ماه ميگرفتند مخالف حكم خدا بود كه سال 12 ماه است، نه بيش و نه كم كه بدان اشاره شد و گفته «اينست دين استوار» با اينكه بنا بر كبيسه تغيير ماههاى حرام هم لازم آيد بر آنها (پايان).

طبرسى در (ج 5 ص 27- 28) تفسير خود گويد: «راستى شماره ماهها نزد خدا» يعنى ماههاى سال در حكم خدا و تقدير او «12 ماه است» و خدا بنده هايش را واداشت سال را 12 ماه گيرند تا با شماره ماههاى نو و منازل ماه برابر باشد، نه با آنچه اهل كتاب بحساب گيرند، ماه را شهر گفته اند

چون ميان مردم براى معامله

آسمان و جهان، ج 2، ص: 288

و بدهكارى و حج و روزه و مصالح ديگر شهرت دارد، كتاب اللَّه: يعنى لوح محفوظ و كتب الهى و گفته اند مقصود قرآنست، و گفته اند حكم و قضاى او است از أبى مسلم.

فرمود: «روزى كه خدا آسمانها و زمين را آفريد و از آن روز نظم ماه و سال بوجود آمد «چهار تا حرام است» 3 دنبال هم، ذو القعده، ذو الحجه و محرم، يكى تك و آن رجب است، و مقصود از حرام بودن اينست كه ارتكاب محرمات در آنها از ماههاى ديگر ممنوعتر است، عرب آنها را محترم ميشمرد تا آنجا كه اگر قاتل پدر خود را در آنها ميديدند باحترام ماه باو تعرضى نميكردند، و خدا هم احترام آنها را تأييد كرد چه بسا ترك ظلم در آنها سبب دفع كلى ظلم شود، چون در اين مدت آتش كينه خاموش مى شود.

ماههاى سال 1- محرم، چون جنگ در آن حرام بود. 2- صفر، چون در آن مكّه از حاجيان خالى ميشد و گفته اند چون در آن وبائى رخ داد و چهره ها زرد شد، ابو عبيده گفته براى آنكه مشكهاى دوغ آنها تهى شده در آن 3 و 4 ماه ربيع، چون زمين در آنها گياه آورده، و يا چون مردم در آن اقامت كرده اند، 5 و 6: جمادى، چون آب در آنها يخ بسته، 7: رجب چون آن را محترم ميداشتند و يا اينكه در آن جنگ را وامينهادند، چون أرجب مرد دست و پا بريده است.

و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت است كه در بهشت نهريست بنام رجب آبش از

برف سفيدتر و از عسل شيرين تر و هر كه يك روز از رجب روزه دارد از آن بياشامد 8: شعبان، براى آنكه قبائل در آن دسته دسته شدند، از أبى عمرو است.

و زياد بن ميمون از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت كرده كه براى آن شعبانش گفتند كه خير بسيارى براى ماه رمضان دارد 9- ماه رمضان، براى آنكه گناهان را بريزد يا آنكه گرما در آن سخت بوده، و يا آنكه رمضان نام خدا است، 10- شوال، چون قبائل در آن جابجا شدند، يا آنكه ماده شتران در آن دم برافراشتند، 11:

ذو القعده، چون دست از جنگ برميداشتند، 12- ذو الحجه، چون در آن حج ميگذاشتند.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 289

«اينست دستور استوار» نه نسى ء عرب، يا اينكه حساب درست، يا مقصود اينست كه دينى است كه بدان خدا پرستش شود، «در آنها بخود ستم نكنيد» يعنى در همه ماهها از ابن عباس است يا در خصوص ماههاى حرام بترك اوامر و ارتكاب مناهى و اگر مقصود همه ماهها باشد نهى از ظلم است در همه عمر، و اگر خصوص ماههاى حرام باشد فائده تخصيص اينست كه ثواب طاعت در آنها بيشتر است و كيفر گناه بزرگتر، اينست حكم خدا در هر زمان شريف و در هر جاى مقدس (پايان).

ميگويم: بسا مقصود اينست كه بهتك احترام آنها بخود ستم نكنيد، طبرسى رحمة اللَّه عليه در (ج 5 ص 29) تفسيرش گفته از قول مجاهد: مشركين دو سال در هر ماهى حج ميكردند، در ذيحجه دو سال، در محرم دو سال، در صفر دو سال، و بهمين ترتيب تا آنكه حج پيش از

حجة الوداع در ذى قعده واقع ميشد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله سال آينده كه حجة الوداع بود در ذيحجه حج نمود، و از اين رو در خطبه اش فرمود:

روزگار چرخيد تا بآغازش آفرينش آسمانها و زمين رسيد (الخبر) يعنى ماههاى حرام بجاى خود آمدند، و حج به ذى الحجه افتاد، و نسى ء باطل شد.

«يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا» بيضاوى در (ج 1 ص 500) تفسيرش گفته: يعنى بيشتر گمراه ميكنند، و بقرائت حمزه و كسائى و حفص يعنى بيشتر گمراه ميشوند «يك سال حلالش كنند» يعنى شهر حرام را پس اندازند و ماه ديگرى بجاى آن حرام سازند، «و يك سال آن را حرام دانند» بجاى خودش تا «چهار ماه حرام را برابر كنند» (پايان)

توضيح

گويم: چون فهميدن اخبار مذكوره و جز آن موقوف بر فهم ماهها و سالها و مصطلحات آنها است اندكى از آن را پيش داريم و گوئيم: چون اندازه گيرى حوادث نياز بتركيب روزها داشته، و چشمگيرترين اجرام آسمانى خورشيد است و سپس ماه، و دوره هر كدام چند روز است براى اندازه گيرى معين شدند طبعا، مهتاب پايه براى ماه است و خورشيد براى سال، در مهتاب تنها دوره اش منظور نيست بلكه اختلاف اشكال روشن آن نيز منظور است كه ماه از آن گرفته شده.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 290

اين اشكال مختلفه بنسبت او است با خورشيد، و يك دوره كامل مهتاب باعتبار فزونى حركت آنست بر خورشيد در يك چرخش، و دانستن آن نشدنيست زيرا چون هر دو بهم رسند و ماه بگردد تا باز بمحل اجتماع سابق رسد خورشيد يك قوس جلو رفته و چون ماه آن را دور

زند باز يك قوس جلوتر رفته، بعلاوه دو حركت خورشيد و ماه محركى دارند كه با هم اختلاف دارند و مضبوط نيستند، و كسانى كه بظاهر ماه قمرى را در نظر گيرند بر سه دسته اند.

() 1- هنگام اجتماع هر دو را آغاز ماه گيرند مانند يهود و ترك.

() 2- شب ديد ماه نو را آغاز ماه گيرند تا ماه نو ديگر مانند مسلمانان.

() 3- وضع ديگرى را منظور دارند مانند شب چهارده كه بدر كامل است يا جز آن بر حسب قرارداد خود تا بازگشت آن و رؤيت ماه نو بهتر است زيرا وضع روشن تريست ميان ماه و خورشيد و بهتر درك مى شود و ماه در آن پديده تازه ايست و زاده از تاريكى است ولى چون ديد ماه نو باعتبار آفاق و قوت ديده ها اختلاف دارد تنها راجع باحكام شرعى متعلق بآن معتبر است، ولى اهل حساب آن را فضل حركت ماه بر حركت خورشيد دانسته اند و 2/ 1 29 و يك دقيقه و پنجاه ثانيه گرفته اند در صورتى كه يك شبانه روز 60 دقيقه حساب شود و هر دقيقه 60 ثانيه، و اين ماه قمرى نجومى است باعتبار سير ميانه هر دو.

و چون ضرب شود در 12 كه شماره ماههاى سال است مى شود 354 روز و 5/ 1 و 6/ 1 روز كه ده روز و بيست ساعت و نيم تقريباً كمتر از سال خورشيديست و يكماه را 30 روز و ديگرى را 29 روز گيرند چون كسر زائد بر 2/ 1 تمام شمارند، و محرم كه نخست ماه سال قمريست 30 روز است و صفر 29 روز زيرا ما زاد آن جزء محرم

شده، و باقيمانده كه 3 دقيقه و 40 ثانيه است منظور نشده و ربيع الاول 30 روز مى شود و دومى 29 روز و بهمين ترتيب تا آخر سال كه ذيحجه 29 روز و 22 دقيقه مى شود.

و چون سال دوم بهمين حساب گرفته شود ذيحجه 44 دقيقه بيش دارد و چون

آسمان و جهان، ج 2، ص: 291

بالاى نصف است آن را سى روز حساب كنند، و از سال سوم 6 دقيقه ميماند و با اضافه همان سال 28 دقيقه مى شود كه از 2/ 1 كمتر است ولى با اضافه سال پنجم مى شود 50 دقيقه و باز ذو الحجه اين سال 30 روز مى شود، و از كسر سال ششم 10 دقيقه ميگيرد و 12 دقيقه ميماند و با كسر هفتم 34 دقيقه مى شود، و باز ذو الحجه آن 30 روز مى شود، و بهمين روش ذيحجه سال دهم باز 30 روز است و هم سال 13، و 16 و 18 و 21، 24، 26، 29، و اگر همان نصف را هم تمام حساب كنيم سال 15، بجاى 16 ذى حجه اش 30 روز است.

و بهر تقدير سال 29 كه 30 روز باشد 22 دقيقه كم دارد كه از سال 30 جبران مى شود، و در هر دوره 30 ساله شماره روزهاى ماه مرتب ميشوند و كسرى نميماند سپس دوره از سر گرفته مى شود.

و سببش آنست كه كسر يك سال 22 دقيقه است چنانچه گذشت و آن 5/ 1 و 6/ 1 60 است و اين دو كسر از عدد 30 در مى آيند كه 5/ 1 برابر 6 است و 6/ 1 برابر 5 كه رويهم ميشوند 11 و اين روزها را

كبيسه نامند، و كبيسه بترتيب بهز يجهج كادوط يا نهر يجوح كادوط است «1» بنا بر دو قول گذشته، اينست مشهور در كبيسه و شارحان تذكرة دو روش كبيسه ديگر نقل كرده اند 1- روش يهود و ترك كه سالهاى قمرى را بسالهاى شمسى برگردانند، در هر سه سال باضافه يكماه.

2- نسى ء عرب جاهليت است كه ماهها را برؤيت ماه نو ميگرفتند و حجشان در 10 ذيحجه بود چنانچه ابراهيم عليه السّلام مقرر كرده بود و در فصول سال ميگرديد مانند زمان ما و خواستند موسم حج ثابت باشد و هنگام رسيدن ميوه جات و اعتدال هوا

آسمان و جهان، ج 2، ص: 292

باشد يعنى اوائل پائيز، تا مسافرت و انجام حج بر آنها آسان باشد، و در موسم خطيب حمد و ستايش خدا ميكرد و ميگفت: من يكماه باين سال شما افزودم و هر 3 سال چنين كنم تا كار حج و سفر بر شما آسان گردد و با او موافقت ميكردند، و محرم را كبيسه ميكرد و نامش را بصفر ميداد، و نام صفر را بربيع الاول ميداد و همچنين تا آخر سال، و حج آينده در دهم محرم واقع ميشد كه نزد آنها ذيحجه بحساب مى آمد، زيرا چون صفر را محرم كرده بودند و آغاز 12 ماه سال محرم آينده ذيحجه ميشد و آخر سال، و در يك سال دو محرم بود يكى آغاز سال و يكى كبيسه در آخر و آن سال 13 ماه ميشد.

بنا بر اين 3 سال پياپى حج در محرم بود و سپس بصفر مى افتاد و سه سال در آن ميماند و بهمين ترتيب در هر ماهى و در هر 36 سال

دوازده ماه كبيسه داشتند، و اين كبيسه مشهور زمان جاهليت است و گفته اند در هر 24 سال 12 ماه كبيسه داشتند و اين كبيسه مشهور جاهليت بوده گرچه نخست بمقصودشان نزديكتر است، خلاصه چون دو يا سه سال ميگذشت، خطيب آن را اعلام ميكرد و چون نسى ء را در همه ماهها بنوبت ميفزودند، در سالى دو محرم داشتند و در سال ديگر دو صفر و چون در سالى ماه حرام مكرر ميشد، خطيب آن را اعلام ميكرد، و يكى از آن دو را بصلاح ديدشان حرام مينمود.

و چون در زمان پيغمبر سال دهم هجرت نوبت بذيحجه رسيد، پيغمبر حج را در آن انجام داد و فرمود: «هلا زمانه بروزگارى گرديد كه خدا آسمانها و زمين را آفريد» يعنى حج و نام ماهها بوضع نخست برگشت سپس فرموده خدا را خواند «راستى شماره ماهها نزد خدا 12 ماه است تا آخر آيه» (پايان) سال شمسى برگشت خورشيد است در گردش ساليانه خود بنقطه آغاز آن در مدت 4/ 1 365 جز كسرى چنانچه در تذكره گفته است و آن كسر بعقيده بطلميوس 300/ 1 روز است و بحسب ماههاى قمرى 12 ماه و 11 روز جز هفت دقيقه و 12 ثانيه است، و اين 12 ماه قمرى وسطى را سال قمرى اصطلاحى گويند.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 293

و سال شمسى چند روش دارد 1- روش منجمان قديم كه سال را از رسيدن خورشيد به نقطه اعتدال ربيعى دانند تا بهمان روز، و ماههاى شمسى را از همان نقطه آغاز كنند از بروج 12 و اگر آغاز ماه سال اول برج باشد چون اول حمل ماههاى ديگر

از اول برجهاى ديگر آغاز شوند و اگر دهم برج باشد آغاز ماههاى ديگر از دهم برجها است.

2- روش فرس قديم است كه نه كسر دارند و نه كبيسه، سالشان 365 روز است، هر ماهى 30 روز، و پنج روز را بآخر سال فزايند و آن را (خمسه مسترقه) گويند و ماههاشان بدين نام است فروردين ماه، ارديبهشت ماه، خرداد ماه، تير ماه، مرداد ماه، شهريور ماه، مهر ماه، آبان ماه، آذر ماه، ديماه، بهمن ماه، اسفندارمذماه.

در زمان قديم در 130 سال 4/ 1 زائد را كبيسه ميكردند و يكماه بسال 121 ميافزودند و آن سال 13 ماه ميشد، و تفصيلى در دوره كبيسه و جز آن دارند كه ما از بيانش صرف نظر كرديم، آغاز اين تاريخ از زمان جمشيد يا كيومرث است، و تا زمان يزدجرد بر جا بود و چون سلطنت آنها سقوط كرد، كبيسه را ترك كردند برخى منجمان پنج روز زائد را بآخر آبان ميافزودند و برخى بآخر اسفند، و در هر 4- 5 سال يك روز از سال شمسى حقيقى جلو مى افتد.

3- تاريخ جلالى است كه هشت دانشمند بهمراهى خيام آن را وضع كردند كه نزول خورشيد در نصف النهار اول حمل آغاز سال باشد و نوروز سلطانيش ناميدند و سال خورشيدى حقيقى است و هر ماهش با حلول خورشيد در اول هر برجى است چنانچه منجمان كردند، و چون هر ماه را 30 روز گيرند و 5 كسر را بآخر سال افزايند و كسر را در هر 4- 5 سال كبيسه كنند هميشه نزول خورشيد در اول حمل آغاز سال باشد و ماههايش بنام فرس قديم است كه

گذشت 4- تاريخ رومى كه آغازش 12 سال پس از مرگ اسكندر رومى است و سالهايش شمسى نجومى است و ماههايش بدين نام و شمار است: 1- تشرين اول 31 2- تشرين آخر 30- 3- كانون اول: 31- 4 كانون آخر 31- 5 شباط 28-

آسمان و جهان، ج 2، ص: 294

6- آذر 31- 7 نيسان 30- 8- ايار 31- 9 حزيران 30- 10- تموز 31- 11- آب 31- 12 ايلول 30.

بكار زنان اين تاريخ 4 ماه را 30 روز گيرند كه: تشرين الآخر، نيسان حزيران و ايلول است و 7 را كه جز شباط است 31 روز و شباط در سه سال بى درهم 28 روز و سال چهارم كه كبيسه است 29 روز و سال نزد آنها 4/ 1 365 كامل است با اينكه اندكى از ربع كسر دارد چنانچه گفتيم، و اين كسر در رصدها مورد اختلاف است در رصد تبانى 5/ 3 13 دقيقه است، در رصد بطلميوس 5/ 4 4 دقيقه، ولى فرس و روم موافق رصد ابرخس آن را 4/ 1 كامل گرفته اند و ماههاى رومى بر پايه آن رصد است و بنا بر رصدهاى ديگر سال رومى هر 30 سال يك روز از سال شمسى حقيقى پس مى افتد و در ماهها ميگردد، و در اين زمانه آغاز سالشان كه تشرين الاول است موافق 19 ميزانست و اول نيسان 23 حمل.

و بدان كه بسيارى از امور شرعيه بهمين ماههاى رومى تعلق دارند از احوال و اعمال و آداب مانند باران و آدابش در نيسان، و معلوم نيست منظور شارع فصول است يا شهور است و شايد يكم اقرب است، و اعتبار شهور

اين زمان مورد اشكال است و راه احتياط اينست كه در كارهاى با وسعت وقت مشترك ميان فصل و ماه را بگيرند، و در آنچه وقتش تنگ است در هر دو وقت بجا آرند و روز شمارى روميها براى ماهها هيچ دليلى ندارد و صرف قرارداديست و با سير خورشيد در بروج هم موافق نيست كه در حمل و ثور 31 روز و در جوزاء 32 روز، و در سرطان و اسد و سنبله 31 و در ميزان و عقرب 30 روز و در قوس و جدى 29 روز و در حوت 30 روز است.

و مبدأ تاريخ يك حادثه ملى يا دولتى يا جهانيست مانند طوفان يا زلزله عمومى يا جنگ عمومى براى شماره سالها در آينده، بمبدأ تاريخ روم و فرس اشاره نموديم، ولى تاريخ مورد عمل در زمان ما تاريخ هجريست و سبب وضع آن كه گفته اند:

آسمان و جهان، ج 2، ص: 295

1- چكى بپرداخت ماه شعبان بعمر دادند، گفت كدام شعبان؟ اينكه در آنيم يا آنكه بعد خواهد آمد؟

2- ابو موسى به عمر نوشت از تو نامه ها بما ميرسد كه در عمل بدان سرگردانيم چكى از شما خوانديم بپرداخت شعبان و نميدانيم كدام شعبان؟ آنكه گذشته يا آنكه مى آيد؟

عمر شوراى صحابه را تشكيل داد و ضبط اوقات را مطرح كرد، هرمزان پادشاه اهواز كه بدست او مسلمان شده بود گفت: عجم حساب ماه روز دارند كه از آن خسروان بوده و بيان كرد كه چگونه آن را بكار ميبرند، و آن را بكلمه «مورّخ» معرب كردند و مصدرش را تاريخ نهادند، عمر گفت: يك تاريخ براى مردم بسازيد كه اوقات آنها را ضبط

كنيم.

يك يهودى مسلمان گفت: ما تاريخ اسكندرى داريم و صحابه آن را نپسنديدند و توافق كردند كه مبدأ تاريخشان هجرت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله باشد كه وسيله ظهور دولت اسلام شد، و آن روز سه شنبه 8 ماه ربيع الاول بود، و غره محرم آن سال بقول اهل حديث پنجشنبه بود، و بر حسب رؤيت روز جمعه كه در زيجها بدان عمل كردند مگر در زيج معتبر كه از پنجشنبه حساب كرده، و اين توافق در سال 17 هجرت بود و آغاز ماه اين سال هجرى برؤيت است و گاهى 30 روز تمام است كه تا چهار دنبال هم ممكن است و گاهى 29 روز است كه بسا تا سه تا پى در هم مى آيند.

و بدان كه در اختيار هجرت براى مبدأ تاريخ اسلام بر حوادث معروفه ديگر چون بعثت و ولادت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله وجوه سستى آورده اند، چنانچه گويند سال بعثت معلوم نبوده و موقع ولادت هم مورد اختلاف است، با اينكه اگر مقصود عدم اتفاق در روز آنها باشد از ماه معيّنى اين اختلاف در هجرت هم هست چنانچه در جاى آن بيان كرديم با اينكه دانستن روز و ماه در اين باره لازم نيست، و اگر مقصود اختلاف در سال آنها است هرگز كه چنين نيست در زمان ما تا چه رسد بآغاز اسلام و همچنين است وجوه ديگرى كه گفته اند در اين باره.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 296

ولى من خبرى يافتم كه مرجح هجرتست و كمتر هوشمندى بدان متوجه شده و آن در خبر صحيفه شريفه سجاديه است از امام صادق عليه السّلام بسندش از

جدش على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله را بر سر منبر چرتى گرفت و در خواب ديد مردانى چون بوزينه بر منبرش ميجهند، و مردم را بعقب برميگردانند، و درست نشست و اندوه در رخسارش نمايان بود، و جبرئيل اين آيه را برايش آورد «و ما نساختيم خوابى كه بتو نموديم جز فتنه و آزمايش براى مردم، و درخت ملعون در قرآن تا آخر آيه، 60- الاسراء» و مقصود بنى اميه اند.

فرمود: اى جبرئيل در دوران منند؟ گفت: نه، ولى گردونه اسلام از هجرت تو تا ده سال ميچرخد، سپس تا 35 از هجرتت ميچرخد، و باز تا پنج سال ميماند (الخبر) و اين دلالت دارد كه مبدأ بودن هجرت براى تاريخ اسلام از جبرئيل عليه السّلام گرفته شده و مستندش وحى الهى است و منسوب بخبر نبويست، و مؤيد آنست كه على عليه السّلام هنگام تحير آنان بدان اشارت فرمود.

و سبب واقعى آن بسا اين باشد كه گفته اند كه هجرت آغاز غلبه اسلام و مسلمين، و سرگشاى شرائع دين و خلاص مسلمين از اسارت مشركين است، و جريانات ديگر از تأسيس قواعد دين مبين.

و بايد در اينجا بچند فائده اشاره كنيم.

1- در چند خبر است كه سال 360 روز است مانند اخبار وارده در شماره طواف مستحب و جز اينكه شش روز آفرينش جهان از شماره سال كم شده و اخبار ديگر، و اين شماره نه با سال شمسى موافق است و نه قمرى، و ممكن است توجيهش بچند وجه.

الف: مقصود از آن سال الهى است چنانچه در باب اول شرحش گذشت.

ب: مقصود سال يكم جهانست بانضمام شش روز دوره

آفرينش بسال قمرى.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 297

ج: اصطلاحى باشد از منجمان و مردم قديم: أبو ريحان بيرونى در تاريخش گفته: شنيدم، پادشاهان پيشدادى فرس كه همه دنيا را سراسر مالك بودند سال را 306 روز ميدانستند و هر ماهى 30 روز بى كم و بيش و در هر شش سال يكماه كبيسه بسال ميافزودند، و در 120 سال دو ماه كبيسه يكى براى 5 روز زائد و ديگرى براى 4/ 1 روز كسر و آن سال را بزرگ ميداشتند و مبارك ميناميدند، و در آن مشغول عبادت و كارهاى خوب ميشدند.

سپس پس از نسى ء عرب و كبيسه أهل كتاب و ديگران گفته: أبو محمّد تائب آملى در كتاب غرّه از يعقوب بن طارق آورده كه هند چهار نوع مدّت بكار دارند.

يكم برگشت خورشيد از نقطه اى از فلك البروج بهمان نقطه كه اين سال شمسى است.

دوم 360 بار طلوع خورشيد روزانه كه آن را سال وسطى خوانند چون بيش از سال قمرى و كمتر از سال شمسى است.

سوم برگشت ماه از شرطين كه بر سر حملند تا بهمانجا 12 بار كه آن سال قمرى معمولى است.

2- رازى در (ج 5 ص 706) تفسيرش گفته: در تفسير «و ماندند در غارشان سيصد سال و فزودند نه سال» كه چرا نفرموده سيصد و نه سال و فائده تعبير به «فزودند نه سال» چيست؟ گوئيم برخى گفته اند: مقصود سيصد سال شمسى است و 309 قمرى و اين مشكل است زيرا حساب اين دو درست در نميآيد و طبرسى- ره- در (ج 6 ص 463) تفسيرش گفته و هم ديگران كه: يك يهودى از علىّ عليه السّلام مدّت ماندن آنها

را پرسيد، و آن حضرت از قرآن باو خبر داد و او گفت در كتاب ما 300 سال است فرمود: آن بسالهاى شمسى است و اين بسال قمرى.

و اشكالى را كه در تفسير رازيست بدو وجه ميتوان تقرير كرد.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 298

1- خارج قسمت 309 قمرى بر 300 سال شمسى برابر 3/ 1 364 و بيست ساعت و 50 دقيقه و 38 ثانيه و 24 ثانيه است و باندازه يك سال شمسى رصدى نيست.

تفاوت 300 سال شمسى بيش از 9 سال قمريست با هر رصدى حساب شود كه كمترش بنا بر رصد تبانى كه 10 روز و 20 ساعت و 40 دقيقه و 24 ثانيه است مى شود 74 روز و 4 ساعت و 48 دقيقه، و بنا بر صد ابر خس كه در آن زمان معمول تر بوده از 77 روز هم بيش است.

و جواب اينست كه كسرهاى اندك در برابر عدد صحيح مورد توجه نيست و 70 و چند روز در برابر سال ملحوظ نميشود و رسم حساب نجومى هم چنين است و تعبيرات قرآن و حديث بر پايه آنست چنانچه در شرح حديث صباح بن سيابه خواهيم گفت.

مى گويم: در مجلّد نهم در باب علم امير المؤمنين عليه السّلام سخنى در اين باره گذشت.

3- در بسيارى از اخبار پايه امور شرعيه زمانيه بر اينست كه يكماه قمرى 30 روز محسوب شود و يكماه 29 روز و در كتاب صوم شرح آن بيايد ان شاء اللَّه تعالى و بر اين مبنا است آنچه روايت شده كه روز عيد قربان موافق روزه اول ماه رمضانست و روز عاشوراء موافق روز افطار اول شوال، ولى اين

تنها در سال كبيسه درست است زيرا چون يكم ماه رمضان مثلا شنبه است يكم شوال دوشنبه است زيرا شوال از ماههاى 30 روز است و يكم ذى قعده مى شود سه شنبه و يكى ذيحجه پنجشنبه و عيد قربان شنبه كه موافق يكم ماه روزه است و چون ذيحجه در غير سال كبيسه ناقصه است، جمعه يكم محرم است و روز يك شنبه عاشوراء است و موافق روز افطار يكم شوال نيست ولى در كبيسه درست است كه مى شود دوشنبه.

و ممكن است اين حديث مبنى بر غالب سالها باشد يا در مواقع ابرى بودن هوا باشد كه جمعى از اصحابش بدان مورد عمل ساخته اند، يا مقصود اينست كه

آسمان و جهان، ج 2، ص: 299

روزه يوم شك مستحب است كه بيشتر پيش از رؤيت واقع مى شود و اينكه برخى گفته اند معناى خبر آخرى اينست كه براى عارف هميشه روزه داشتن عيد است و روزه نداشتن عزا و ماتم است مايه خنده است، و تحقيق آن در جاى مناسبترى بيايد.

أبو ريحان گفته: آغاز ماه را از ديدن ماه نو ميدانستند، و شرع اسلام هم همان را پذيرفته كه خدا فرموده «ميپرسندت از ماههاى نو بگو آنها اوقات مردمند و حج، 189- البقره» سپس يك گروه جاهلى پديد شدند كم روش يهود و نصارى در پيش گرفتند كه جدول و حسابى بر تشخيص ماه و وقت روزه خود داشتند، و مسلمانان ناچار از ديدن ماه نو بودند و دچار شك و اختلاف ميگرديدند و پس از بررسى جاى ماه از هم تقليد ميكردند تا رجوع باهل هيئت نمودند و زيج و تقويم ساختند و از روى حساب آغاز ماه

عربى را شناختند بگمان اينكه وسيله رؤيت ماه نو است و آن را بامام جعفر صادق عليه السّلام منسوب كردند و از اسرار نبوت شمردند.

اين حسابها بر پايه حركات خورشيد و ماه وسطى است نه حركات معدّله آنها و روى اين نظر است كه يك سال قمرى 354 روز و 5/ 1 و 6/ 1 باشد و 6 ماه سال تمام باشند و 6 ماه كم و هر كمى بدنبال تمام باشد چنانچه در زيجها معمول است، و چون خواستند يكم ماه روزه و يكم شوال را براى فطر استخراج كنند يك روز در اغلب احوال پيش افتادند و اينكه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرموده: «روزه داريد بديدن ماه و افطار كنيد بديدن آن» را معنا كردند كه يعنى در شبى كه روزش را روزه داشتيد ماه را ببينيد، چنانچه گويند آماده پيشوازش باشيد، و آمادگى بر پيشواز مقدم مى شود، و گفتند ماه رمضان از 30 روز كم نميشود.

و اما از نظر علم هيئت و انديشمندان ديد ماه نو در همه جا و همه حال يكسان نيست زيرا دچار اختلاف است از نظر اينكه تند باشد يا كند، نزديك بزمين باشد يا دور، در شمال منطقة البروج باشد يا در جنوب، بعلاوه قطعه هاى منطقة البروج

آسمان و جهان، ج 2، ص: 300

هم گاهى زودتر غروب كنند گاهى ديرتر و بعلاوه عرض بلاد و اختلاف هوا در صافى و تيره گى و در زمستان و تابستان در ديد ماه اثر دارد و هم تيز بينى و كند بينى و اختلافات ديگر در اول ماه رمضان و شوال مؤثر است.

و ماه رمضان هم گاهى كم است

و گاهى تمام، و بسا يكماه بخصوص در بلاد شمالى تمام باشد و در بلاد جنوبى كم باشد و گاهى تمام، و بسا يكماه بخصوص در بلاد شمالى تمام باشد و در بلاد جنوبى كم باشد يا برعكس و بيك روش و يك حالت بخصوصى نيست چند بار پياپى يا مختلف و اگر عملشان بجدولهاى حساب و تقويم درست باشد و با رؤيت هلال موافق شود يا يك روز پيش از آن افتد چنانچه آن را قاعده خود ساختند بايد براى هر عرضى جدولى جدا بسازند و بعلاوه اختلاف بلاد در طول و نزديك و دور بودن آنها بمغرب تأثير بيشترى در اختلاف ديد ماه نو دارد، و ممكن نيست هر ماه رمضانى تمام باشد و اول و آخرش در همه معموره زمين يكى باشد چنانچه در جدول حساب آنها استخراج شده.

و امّا اينكه گفته اند معناى خبر وارد اينست كه روزه و افطار مقدم باشد بر رؤيت ماه نو باطل است، زيرا حرف لام چنانچه بقول آنها براى آينده مى آيد، براى گذشته هم آمده چنانچه گويند، نوشته شد براى چنانى كه از ماه رفته بود و اينجا نوشتن پس از گذشت روزهاى كذائيست نه پيش از آن.

و معناى خبر هم همين است كه اول ببين و پس روزه دار يا افطار كن بقرينه آنچه باز از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت شده كه فرمود: ما مردمى هستيم امّى نه مينويسيم و نه حساب ميكنيم، ماه رمضان چنين است، چنين است، چنين. و هر بار با ده انگشت خود اشاره كرد كه مى شود 30 روز تمام، سپس باز گفت: چنين، چنين چنين، و دربار

سوّم انگشت بزرگ را خواباند يعنى كه 29 روز و ناقص و اين تصريح است باينكه ماه رمضان يك بار تمام است و يك بار هم كم و باينكه روى ديد است نه تقويم و حساب چه كه فرمود: نه بنويسيم و نه حساب كنيم.

و اگر گويند مقصود آن حضرت از اشاره دوم اينست كه يكماه تمام است و

آسمان و جهان، ج 2، ص: 301

دنبالش كم است چنانچه در تقويم استخراج شود گوئيم اين خلاف عيانست و اشتباه كارى بر خرد و كلان، بعلاوه دنباله خبر يكم كه فرمود «روزه داريد بديدش و افطار كنيد بديدش» گويا بمحال بودن دعوى آنها است.

خصوص كه فرمود: «اگر ابر باشد شعبان را سى روز بگيريد و در روايت ديگر است كه اگر ابر يا غبار مانع ديد ماه شد سى روز را تمام كنيد» براى اينكه اگر از جدول يا حساب زيج معلوم شود كه روزه يا فطر پيش از ديد ماه است نيازى نباشد كه شعبان را 30 روز بگيرند و يا ماه رمضان را 30 روز بگيرند در صورتى كه ابر يا غبار همه آفاق را گرفته باشد، و اگر ماه رمضان هميشه 30 روز باشد و روز يكمش معلوم شود ديگر ديد ماه شوّال لازم نباشد.

با اينكه در كتب شيعه زيديه روايت شده كه در دوران خلافت امير المؤمنين عليه السّلام مردم ماه رمضان را 28 روزه گرفتند و ماه شوّال ديده شد و فرمود يك روز را قضا بگيرند و اين براى آن بوده كه شعبان و ماه رمضان پى درهم كم بودند و رؤيت ماه رمضان ميسّر نشده و شعبان را 30 روز كامل

گرفتند و در آخر ماه معلوم شده كه 29 روز بوده و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه بماه رمضان ميرسد آنچه بماههاى ديگر رسد از بيش و كم، و هم از او روايت است كه اگر يكم شعبان را دانستيد و آخرش ابر شد 30 روز بشماريد و روزه بداريد و از امام صادق عليه السّلام است كه پرسش شد از ماههاى نو فرمود همانها ماههايند چون ماه نو را ديدى روزه دار، و پس از آن چون او را ديدى افطار كن، و اما روايت آن حضرت كه اگر هلال رجب را ديدى 59 روز شماره كن سپس روزه دار و آنچه از او روايت شده كه اگر ماه نو رمضان را ديدى 354 روز بشمار و ماه رمضان آينده را روزه دار زيرا خدا سال را 360 روز آفريد و شش روز دوران آفرينش آسمانها و زمين را از آن جدا كرد و در شمار سال نيست» اگر درست باشد خبريست از نظر وضع غالب در يك سرزمين نه اينكه در هر جا و هميشه باشد چنانچه ما گفتيم.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 302

و امّا علّتى كه در روايت براى كسر شش روز بيان شده زشت است و مايه دروغ بودن روايت و بطلان آن، و من در ضمن اخبار خواندم كه محمّد بن سليمان حكمران كوفه از قبل منصور عبد الكريم بن أبى عوجاء دائى معن بن زائده مانوى را زندان كرده بود، و در بغداد چند كس از او شفاعت كردند و اصرار نمودند تا منصور فرمان آزاديش را نوشت به محمّد، و عبد الكريم انتظار رسيدن آن

نامه را داشت.

و عبد الكريم به أبى الجبّار كه دوستش بود گفت: اگر امير سه روز بمن مهلت دهد 100 هزار درهم باو ميدهم و أبو الجبّار بحكمران گفت و او پاسخداد كه من فراموشش كرده بودم و تو او را بياد من آوردى، چون از نماز جمعه برگشتم بياد منش آر، و چون برگشت او را يادآور شد و او هم ويرا خواست و فرمان داد گردنش را بزنند.

و چون يقين كرد كشته مى شود گفت: اگر مرا ميكشيد بخدا كه 4 هزار حديث ساختم و در ميان أحاديث شما انداختم حلال را حرام كردم و حرام را حلال در روزه شما را بافطار كشاندم و در فطر شما را بروزه واداشتم سپس گردنش را زدند و نامه عفوش بعد از آن رسيد، و چه سزاوار است كه سررشته اين جدول سازى ماهها و ريشه اش او باشد (پايان) و گفتار تمام اين موضوع در كتاب روزه است.

() 4- اينكه گفته اند مدت يكماه قمرى 2/ 1 29 و 44 دقيقه است باعتبار اجتماع ماه است با خورشيد تا اجتماع ديگر هر دو كه يك دوره ماه است باضافه آنچه خورشيد در اين مدت جلو رفته و امّا مدّت يك دوره خود ماه 3/ 1 27 روز است و 2 روز و 4 ساعت و 44 دقيقه كمتر است، و در اين مدار خودش منازلى دارد كه هر شبى در يكى از آنها است تا برگردد به نخست آنها و در حقيقت در هر سه دوره 82 منزل طى ميكند نظر بكسرى كه در ميانست، ولى مردم مسامحه كردند و مردم هند هر دوره را 27 منزل

گرفته اند و كسر را ساقط كردند و عرب آن را 28 منزل

آسمان و جهان، ج 2، ص: 303

دانسته اند و كسر را تمام حساب كردند و آن 28 منزل را با ستاره هاى نزديك بدان نشانه گذارى نموده اند كه نام آنها گذشت و در زبان فارسى آن را چنين نظم كرده اند بترتيب.

أسماء منازل قمر نزد عرب شرطين و بطين است و ثريا دبران

هقعه هنعه، ذراع و نثره پس طرف جبهه زبره صرفه و عواء پس از آن

پس سماك و غفر و زبانا إكليل قلب و شوله نعائم و بلده بدان

سعد ذابح سعد بلع سعد سعود باشد پس سعد اخبيه چارمشان

از فرع مقدم بمؤخّر چه رسيد آنگه به رشاء شد كه باشد پايان

و براى تفاوت اين دو دوره چون قمر در ماهى در منزل خاصى بدر باشد در ماه آينده در آن منزل هنوز بدر نشده و كمى دارد و در هر دوره آينده اين كمى بيش شود تا پس از 6 دوره در آن منزل ماه نو گردد و برعكس پس از شش دوره ديگر در همان جا باز بدر شود، و خلاصه هر حالى در منزلى دارد پس از 6 دوره در همان منزل بوضع مقابل آن رسد و پس از 12 دوره بهمان وضع برگردد و پيوسته چنين باشد.

و پس از اين مقدمه گوئيم: دانستى آنچه مفسران در تفسير قول خدا «و ماه را برايش منزلها مقدر كرديم تا بازگشت بمانند شاخه خرماى قديم، 39- يس» گفته اند و حاصلش اينست كه ماه از نمود شبانه خود بصورت ماه نو تا پايان ديد او در بامدادها كه روشنى دارد همه منازل را طى ميكند و در پايان بمانند

شاخه خرماى قديمى درمى آيد كه در گذشت زمان باريك و خم شده.

طبرسى- ره- در جامع الجوامع گفته: معنايش اينست كه مقدر كرديم گردش او را در منازلى كه 28 باشند و هر شبى در يكى از آنها است نه پيش افتد از آن و نه پس ماند و اندازه درست است «تا برگردد بمانند شاخه خرماى خشكيده قديمى» كه آن شاخه ايست از دير زمانى تا خشكيده و كمان شده، گفته اند: اين در مدّت شش ماه است و از انعراج است بمعنى انعطاف كه نازك مى شود و خم مى شود

آسمان و جهان، ج 2، ص: 304

و كوچك و از سه راه مانند ماه مى شود (پايان) زمخشرى پس از تفسير آيه مانند آنچه گذشت گفته.

و گفته اند كمتر زمانى كه او را قديم خوانند يك سال است و اگر مردى بگويد يا وصيت كند: هر بنده قديم من آزاد است، هر بنده كه يك سال يا پيش دارد آزاد مى شود (پايان) و على بن ابراهيم در (551 تفسير قمى) و طبرسى در (ج 8 ص 424- 425) مجمع البيان، رحمهما اللَّه و ديگران روايت كرده اند كه أبو سعيد مكارى نزد امام هشتم عليه السّلام آمد و پرسيد چه گوئى در باره مرديكه هنگام مرگش گفته: هر بنده قديم من آزاد است براى خدا؟ امام فرمود: هر چه را از شش ماه در ملك دارد قديم است و آزاد. گفت: از كجا چنين شد؟ فرمود: خدا فرمايد «ماه را منزلها مقدر داشتيم تا بازگشت بمانند شاخه خرماى قديم» خدا آن را قديم ناميد و چنين باز گردد در مدت شش ماه (الخبر) و در كافى (ج 6 ص 195 ط دار

الكتب) چنين است فرمود: آرى، خدا در كتابش ميفرمايد حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ هر بنده اى كه شش ماه بر او گذشته آزاد است، از سياق آنچه از تفسير و حديث آورديم روشن شد كه آزادى بنده او ميان خاصّه و عامّه مورد اتفاق است و اين حكم از آيه نامبرده استنباط شده و خلاف در اينست كه قديم بچه مدتيست؟ و عامّه آن را يك سال گمان برده اند و طبق آن حكم كرده اند و خاصه به پيروى امام خود آن را شش ماه دانسته اند و حق و موافق آيه شناخته اند و بهمان اكتفاء كرده و نيازى بوجه استخراج آن ندارند، زيرا ائمه را روشها است در استخراج احكام از قرآن مجيد كه ما را راهى بدان نيست.

ولى يكى از محققان در اينجا وجه دقيقى گفته و ما آن را در اينجا بياوريم و آن اينست كه «تا باز گردد مانند عرجون قديم» چند لفظ دارد.

يكم: آنچه دليل گويا است بر پايان تصويرى كه خدا براى گردش ماه نموده چون «عاد» كه خود دليل است بر اينكه آغازى دارد و هم بر اينكه هر دو

آسمان و جهان، ج 2، ص: 305

يكجاى معين هستند و چون در پايان آن را ماه نو خوانده بايد در آغاز بدر باشد كه برابر آنست.

دوم: بايد لفظ «قمر» بمعناى بدر باشد چنانچه مفهوم روشن آنست خصوص با ملاحظه اينكه در دو طرفش لفظ شمس آمده و اظهر من الشمس است كه اين ترتيب از شروع است تا برگشت بصورت ماه نو نه برعكس.

سوم: مشبّه به را قديم وصف كرده و اين دليل است كه آن روشنترين وجه شباهت اعتبار شده كه آن

را نام برده و وجوه ديگر پيرو آنند مانند اينكه چون بدر تابانست يا شير خشمناك كه تابنده گى و خشم وجه شباهتند نه اوصاف ديگر و خلاصه مقصود اينست كه ماه چون شاخه خرماى قديم است در منزل مخصوصى پس از آنكه در همان جا بدر كامل بوده و از اين جهت قديم است و اين بدنبال شش دوره منظم صورت پذير است كه شش ماه مى شود و گذشت شش ماه را قديم شمرده است و مطلوب همين است.

اگر گويند شش دوره خود ماه از شش ماه كمتر است.

گوئيم: در عرف أهل حساب زائد بر نصف را تمام بگيرند، و نقصان در اينجا كمتر از نصف است و منظور همان شش ماه تمام مى شود و بسا مؤيد اين توجيه است خبر على بن ابراهيم كه قديم را وصف خود ماه آورده نه وصف عرجون و فرمود كه: «ناميد آن را» يعنى ماه را قديم «و بر ميگردد چنين» گويم: اين توجيه لطيفى است و نكات بلندى دارد، ولى بسيار دور از فهم است، و خدا حقائق كلام خود را داند و كسانى كه مخصوص مزيد فضل اويند.

5- بدان كه علماى شيعه اتفاق دارند بر اينكه ولادت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله ما در ماه ربيع الاوّل است در 17 چنانچه مشهور است يا 12 چنانچه كلينى- ره- گفته و مشهور ميان مخالفين است، و كلينى و ديگران گفته اند آغاز حمل او در ايّام تشريق بوده (11- 13 ذيحجه) و لازم آيد كه دوران حمل آن حضرت 3 ماه باشد

آسمان و جهان، ج 2، ص: 306

يا يك سال و 3 ماه با اينكه شيعه متّفقند بر

اينكه دوران حمل كمتر از شش ماه و بيش از يك سال نمى شود، و كسى نگفته كه اين حمل غير عادى از خصائص آن حضرتست.

و جواب اينست كه اين بر پايه نسى ء بوده كه در آغاز باب در باره آن تحقيق كرديم و آن را سه معنا است كه ببرخى اشاره شد.

يك: كبيسه در يك دوره 19 ساله كامل قمرى كه آن را با افزودن 7 ماه كامل قمرى با 19 سال كامل شمسى برابر مى كردند و ماه افزوده سال كبيسه را نسى ء ميناميدند براى آنكه از جاى خود پس مى افتاد زيرا چون محرم ذيحجه ميشد صفر محرم ميگرديد و محرم از جاى خود پس مى افتاد و همچنين ماههاى دنبال آن.

2- افزودن يكماه در هر سه سال كه دوره آن مى شود 36 سال كامل قمرى با 12 ماه كبيسه قمرى 3- فزودن يكماه بهر دو سال قمرى كه دوره آن مى شود 24 سال با فزودن 12 ماه قمرى و اين روش مشهورتر است و موافق است با آنچه طبرسى و ديگران گفته اند، و خلاصه در برخى سالها يكماه ميافزودند و برخى را بحال خود وامينهادند و بعضى از سالهاشان 13 ماه ميشد و اين ماه افزوده هميشه در آخر سال بود كه حج پس از آن از ماهى بماه ديگر مى افتاد و ماه بماه جابجا ميشد (و در ضمن حساب مفصلى از سنجش مواقع ولادت آن حضرت كه ميان 12 تا 17 ربيع الاوّل است با سال وفات آن حضرت كه از 28 صفر تا 12 ربيع الاوّل است نتيجه ميگيرد كه «1» حمل آن حضرت در ايام تشريق حجّى بوده كه در جمادى الاولى

انجام شده و مدّت حمل آن حضرت ده ماه بوده بكم و بيش يك روز طبق قول كلينى كه ولادت را 12 دانسته يا چند روز طبق قول مشهور كه ولادت را در 17 دانسته اند و در مجلد ششم در باب ولادت آن حضرت كلامى در اين باره گذشت و در اينجا هم بمناسبت سخنى ميگوئيم.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 307

بدان كه خلافى ندارد كه روز ولادت شريفه در ربيع الاوّل عام الفيل 53 سال پيش از هجرت بوده و خلاف در روز آنست و باتفاق علماء اماميّه از 12- 17 ربيع الاوّل است و از آن بيرون نيست ولى مشهور 17 است شيخ مفيد رحمة اللَّه عليه در مقنعه فرمود: روز جمعه 17 ربيع الاوّل سال عام الفيل در مكّه متولّد شد و روز 27 رجب كه چهل سال داشت فرمان رسالت خود را ابلاغ كرد (پايان).

و شيخ الطائفة و علماء و محدّثان ديگر هم همين را گفته اند جز ثقة الاسلام كلينى- ره- در كافى (ج 1 ص 439) كه گفته اند متولّد شد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله در 12 ماه ربيع الاوّل عام الفيل در زوال روز جمعه و نيز روايت است كه در سپيده دم بيش از 40 سال از بعثت، و آن موافق مشهور ميان عامّه در مكّه و مدينه است و بلاد ديگر مخالفان و اين قول كه ميان ما شيعه نادر است بچند وجه مورد تأييد است.

اول: اينكه مسلّم است روز وفات آن حضرت دوشنبه بوده يا 28 صفر نزد شيعه و يا 12 ربيع الاوّل نزد مخالفان و كلينى (ره) در كافى، و بهر حال غره ربيع الاوّل

سال 11 هجرى كه سال وفات است روز پنجشنبه مى شود، و با برهانى حسابى بايد غره ربيع الاوّل سال ولادتش روز دوشنبه يا سه شنبه باشد، زيرا فاصله ميان اين دو غره 63 سال قمريست بى كم و بيش چون مدّت عمر آن حضرت مورد اتفاق است و 23- 24 سال اين 63 كبيسه دارد و باقيمانده بى كبيسه است و با حساب طرح هفت هفت ثابت مى شود كه غره ماه ولادت روز دوشنبه بوده و با ولادت آن حضرت در 12 تطبيق ميكند كه در روز جمعه بوده باشد نه با 17 روز كه روز جمعه نميشود.

دوم: با موافقت كلينى (ج 1 ص 503 كافى) و شيخ مفيد (325- ارشاد) وفات امام عسكرى و امامت صاحب الزمان عليه السّلام روز جمعه 8 ربيع الاوّل سال 260 هجرى بوده و غره ماه هم جمعه مى شود، و فاصله غره اين ربيع و غره ربيع

آسمان و جهان، ج 2، ص: 308

المولود 312 سال تمام است و با حساب طرح هفت باقيمانده 4 يا 5 روز است پس بايد غره ربيع المولود 4 يا 5 روز پيش از جمعه باشد كه روز دو شنبه يا يك شنبه مى شود و دومى مخالف اجماع است و اولى مطلوب ما را ثابت ميكند.

سوم: غره محرّم سال هجرت نزد علماء هيئت و حساب روز پنجشنبه ضبط شده و رؤيت هلال روز جمعه بوده چنانچه در تحفه و زيج جديد است، و همچنان غره رجب سال بعثت دوشنبه بوده، چون شيخ در مصباح گفته: بعثت در روز شنبه است و ناچار چون شنبه 27 است دوشنبه غره ماه است و مخالفى هم در دست نيست و

از اين دو تاريخ هم دو دليل ديگر براى اثبات مطلوب بدست مى آيد.

4- يكى از افاضل- ره- گفته: غره ربيع الاوّل كنونى ما كه سال 1088 هجريست بى ترديد سه شنبه است و اكنون از غره ربيع مولد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله 1140 سال است و بحساب مقرّر نزد أهل خبره كه در هر 210 سال ايام هفته و ماههاى عربى بوضع سابق برميگردند و از سر گرفته ميشوند و در 1050 سال پنج دوره بر ميگردد و باقى مانده 90 سال است كه 33 سالش كبيسه دارد و با طرح هفت هفت از آنها 5 ميمانده و از جز آنها 4 و اين بقايا روى هم 393 روز ميشوند و باز با طرح هفت هفت يكى ميماند، و معلوم مى شود كه غره ربيع ولادت يك روز پيش از غره ربيع الاوّل سال ما است و چون اين سه شنبه است آن دوشنبه مى شود و مطلوب ما ثابت ميگردد.

سپس- ره- گفته است اگر گويند شيخ در مصباح روايتى آورده كه روز ولادت را 17 بيان كرده گوئيم چون با اين دلائل حسابى مخالف است كه ترديد ندارند و بعلاوه با آنچه در خود مصباح آورده كه مبعث روز شنبه بوده معارض است زيرا نميشود ولادت 17 باشد و مبعث شنبه 27 رجب بايد اين بيان را از كلام امام ندانست بلكه راوى براى توضيح آن را افزوده بر حسب عقيده خودش و مانند آن در روايات ناياب نيست.

و با اين روش حسابى ميتوان بسيارى از اختلافات تاريخى را حل كرد.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 309

1- امّت اتفاق دارند كه هجرت پيغمبر صلى اللَّه عليه

و اله از مكّه بمدينه سال 14 بعثت است ولى در روز هفته و ماه و در چه ماهى بوده اختلاف است قول يكم دوشنبه 28 صفر، دوم شب دوشنبه 27 صفر سوم: پنجشنبه غزه ربيع الاوّل چهارم سه شنبه هشتم آن، پنجم دوشنبه بى ذكر ماه ششم يكم ربيع الاوّل، هفتم چهارم آن، هشتم:

دهم آن.

ولى چون ميدانيم غره محرم سال هجرت پنجشنبه و يا جمعه بوده و غره ربيع ولادت دوشنبه و با غره ربيع هجرت 53 سال فاصله دارد و هفته هاى اين مدت كسر ندارد بايد غره هر دو يك روز از هفته باشد اين نتائج بدست مى آيند كه:

دو قول اول نادرستند براى آنكه 26 و 27 صفر نميتوانند دوشنبه باشند و همچنين قول سوم و چهارم زيرا يكم ربيع الاول نميشود پنجشنبه باشد و نه هشتم آن سه شنبه و احتمال سه شنبه و پنجشنبه منتفى است ميماند همان دوشنبه موافق قول پنجم كه از ابن عباس بلكه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله روايت شده، و چون دوشنبه ثابت شد دو قول آخر هم با آن منافى است و باطل اند و ميماند همان قول ششم كه از شيخ مفيد- ره- نقل شده و روشن مى شود كه هجرت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روز دوشنبه يكم ربيع الاول بوده و الحمد للَّه.

2- در تاريخ رسيدن پيغمبر هم بمدينه اختلاف است قول اول يكم ربيع الاول دوم: دو روز از آن گذشته، سوم 12 روز از آن گذشته، و چون دو قول اول بر حسب عادت باطل است ميماند همان قول سوم كه شيخ مفيد- ره- در حدائق الرياض اختيار كرده،

و ابن جوزى در تلقيح خود از ابن سعد روايت كرده كه مورد اتفاق است و چون آن مشخص شد آنچه ابن جوزى و ديگران از ابن عباس نقل كردند و صاحب روضة الصفا آن را مورد اتفاق اخبار دانسته كه ورود پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بمدينه روز دوشنبه بوده است مردود است زيرا نميشود يكم و 12 يكماه يك روز از هفته باشد پس روز او روز جمعه بوده است.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 310

و آنچه هم از عروه نقل شده كه آن حضرت سه شب در قبا ماند و روز جمعه قصد مدينه كرد باز درست نيست بلكه آنچه از زهرى نقل شده درست است كه آن حضرت در قبا بخانه عمرو بن عوف فرود آمد و ده و اندى شب در آنجا ماند.

و هم موافق است با روايت كلينى در روضه (339) بسندش از امام چهارم عليه السّلام كه در ضمن حديث اسلام على عليه السّلام فرموده: تا اينكه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بمدينه كوچيد و على عليه السّلام را براى انجام امورى كه جز او نميتوانست بجاى خود گذاشت، و كوچ آن حضرت از مكه روز يكم ربيع الاول بود، روز پنجشنبه سال 13 بعثت و 12 ماه ربيع الاول هنگام ظهر بقباء رسيد، و ظهر و عصر را دو ركعت ميخواند، و پيوسته در آنجا بانتظار آمدن على عليه السّلام پنج وقت نماز را دو ركعت دو ركعت ميخواند و در خانه عمرو بن عوف بود و ده روز و اندى نزد آنها ماند، و ميگفتند: اگر نزد ما بمانى برايت منزلى و مسجدى بسازيم، ميفرمود:

نه، چشم براه على بن ابى طالبم، و ان شاء اللَّه تعالى زود زود ميرسد، و على عليه السّلام آمد و باز پيغمبر در خانه عمرو بن عوف بود و با او نزول كرد.

و چون على عليه السّلام آمد پيغمبر بهمراه على از خانه عمرو بن عوف در قبا نقل مكان كرد بخانه بنى سالم بن عوف در هنگام برآمدن خورشيد روز جمعه، و مسجدى براى آنها نقشه كشيد و قبله آن را نصب كرد، و با آنها نماز جمعه را خواند دو ركعت و دو خطبه، و همان روز بر شترى كه با آن آمده بود بمدينه كوچيد و على گام بگام با آن حضرت بود و از او جدا نميشد (الحديث) و در اين روايت دو اعتراض است:

1- اينكه فرمود: و آن روز پنجشنبه بود، چون دانستى كه يكم ربيع الاول سال هجرت دوشنبه بوده است.

2- اينكه فرمود: در سال 13 بعثت بود با اينكه دانستى اتفاق دارند در سال 14 بعثت بوده است و ممكن است از اولى جواب داد كه كلمه (ذلك) اشاره

آسمان و جهان، ج 2، ص: 311

باول روز ماه يا اول روز خروج آن حضرت نيست چنانچه متبادر بذهن است بلكه اشاره بجانشين ساختن على است كه پيش از آنها ذكر شده و با كلمه ذلك كه اشاره بدور است مناسبتر است از نظر لفظ و هم از نظر معنا چون نقل شده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله پس از آنكه از شهر مكه بيرون آمده سه روز در غار ثور توقف داشته و على عليه السّلام محرمانه با او تماس داشته، و ظاهر اينست كه استخلاف او

در امور هنگام كوچ آن حضرت بوده از غار ثور فتدبر.

و ممكن است جواب از دومى باينكه بعثت در رجب بوده ولى آغاز سال را محرم ميدانند و چون از رجب حساب شود سال 13 است و چون از محرم حساب شود سال 14 مى شود.

3- مسلمانان اتفاق دارند كه نص غدير 18 ذيحجه سال دهم هجرتست ولى در روز هفته اش اختلاف شده، بروايت ابن مردويه و اخطب خوارزم از ابى سعيد خدرى روز پنجشنبه است و برخى شيعه روز جمعه دانند، ولى حبيب السير گويد مورّخين اتفاق دارند كه روز عرفه حجة الوداع جمعه بوده و لازمش آنست كه 18 آن يك شنبه باشد چنانچه از روايت كتاب حجت كافى (ج 1 ص 290) هم توهم شده چون امام پنجم عليه السّلام در آن پس از بيان نزول نماز و زكاة و روزه و حج فرموده سپس ولايت نازل شد و همانا روز جمعه بود و در عرفه، خدا نازل فرمود «امروز دين را براى شما كامل كردم» (الحديث) و براى آن توهم است كه نميشود مقصود از لفظ عرفه در اين حديث روز عرفه باشد، چون با لفظ باء منافى است و نه موقف عرفه نه براى آنكه نام آن عرفات است و اطلاق عرفه بر آن نو درآمد است چنانچه در صحاح و قاموس گفته اند.

زيرا در بسيارى از روايات كتاب حج كافى و فقيه عرفه بر آن اطلاق شده بلكه براى ظاهر روايات اهل بيت عليه السّلام كه اين آيه ميان مكه و مدينه در برگشت از حجة الوداع نازل شده طبق روايتى كه در مجمع البيان از ربيع بن انس روايت كرده

آسمان

و جهان، ج 2، ص: 312

يا پيش از رسيدن آن حضرت بغدير خم چنانچه در روايت تفسير على بن ابراهيم است از امام پنجم عليه السّلام و يا بعد از آن چنانچه در روايت مجمع البيانست از امام پنجم و ششم عليه السّلام موافق روايت مخالفان از أبى سعيد خدرى و جمع ميان آنها بر دو وجه است.

1- حمل نزول اول بر مقدمه چينى و آگاهى براى آمادگى آن.

2- حمل نزول دوم بر تبليغ و اعلام آن بمردم، و اگر لفظ (عرفه) در اينجا از كلام امام باشد ممكن است بضم عين باشد كه در قاموس گفته نام 13 جا است و بسا كه يكى از آنها نزديك غدير خم باشد.

ولى تحقيق اينست كه هيچ كدام از اين سه روز (پنجشنبه و جمعه و يك شنبه) موافق با تواريخ مضبوطه و معلومه نشوند چون نزديكتر تاريخ بآن زمان غره صفر سال 11 هجريست كه چنانچه روشن شد روز سه شنبه بوده و بايد غره محرمش يك شنبه باشد و غره ذيحجه پيش از آن جمعه يا شنبه يا يك شنبه است و 18 آن دوشنبه يا سه شنبه يا چهارشنبه است، و دورترين تاريخ از آن غره ذيحجه سال 1087 است سال گذشته ما در اين زمان كه طبق حساب و رؤيت هر دو بى ترديد روز پنجشنبه بوده و بطريقه محاسبه اى كه گذشت 18 ذيحجه سال 10 هجرى روز دوشنبه مى شود و اين دو تاريخ معلوم مخالف هر سه قول است و دليل آنكه روز دوشنبه بوده است.

و مطابق است با آنچه ابن جوزى در تلقيح ضبط كرده كه قتل عثمان روز جمعه 18 ذيحجه سال

35 بوده زيرا فاصله اين دو 25 سال تمام است و با طرح 7 و 7 ميماند 4 و اگر اين روز جمعه بوده آن 4 روز بيشتر بوده و مى شود روز دوشنبه و موافق مى شود با آنچه طبرى در تاريخش آورده كه اول نماز جمعه كه پس از قتل عثمان على براى مردم خواند و خطبه برايشان خواند 25 ذيحجه بود.

اگر گوئى: صدوق- ره- در فقيه (113) روايت كرده كه خورشيد در روزى برنيامده بهتر از روز جمعه، و آن روزيست كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله امير المؤمنين عليه السّلام را

آسمان و جهان، ج 2، ص: 313

در غدير خم بخلاف واداشت (الحديث).

گوئيم: اولا روش او در اين كتاب نقل اخباريست بدين سياق گرچه مورد اعتماد او نباشد.

ثانياً: ممكن است كه «روزى بوده» تا آخرش عبارت راوى باشد نه امام يا عبارت خود او باشد چنانچه روش او در اين كتابست كه در بسيارى موارد سخن خود را در روايت درج ميكند بى نشانه و مؤيد آنست كه در تهذيب و كافى (ج 3 ص 413) صدر اين روايت را از امام ششم عليه السّلام نقل كرده و اين دنباله را ندارد و در كافى (ج 3 ص 415) از يكى از دو امام نقل كرده با دنباله ديگرى.

ثالثا: ممكن است منظور از نسب على عليه السّلام در روز جمعه نزول فرمان نصب باشد يا تقدير آن باشد در روز ميثاق يا آنكه اين معنا را امام بلفظ ديگرى بيان كرده و راوى بتوهم خودش بچنين تعبيرى درآورده، و روايت أبى الجارود مطابق توجيه يكم است و مؤيد دوم است روايت كافى و تهذيب

از أبى حمزه كه مردى بامام پنجم عليه السّلام گفت: چگونه جمعه ناميده شد؟ فرمود: براى آنكه خدا عزّ و جلّ همه خلق خود را در آن جمع كرد تا پيمان بگيرد بر ولايت محمّد صلى اللَّه عليه و اله و وصى او در ميثاق و آن را جمعه ناميد كه خلقش را در آن جمع كرد (الحديث) تامل كن.

4- اتفاق دارند كه واقعه بزرگ كربلا روز دهم محرم سال 61 هجرى بوده ولى در كدام روز هفته؟ مورد اختلاف است قولى است روز جمعه بوده و بعضى شنبه گفته اند و برخى دوشنبه، و حساب تاريخ معلوم با هيچ كدام موافق نيست زيرا نزديكتر تاريخ بدان همان روز غدير سال 10 است كه دوشنبه بوده و بنا بر آن غره محرم سال 11 شنبه است يا يك شنبه و ميان اين دو محرم 50 سال تمام است و پس از طرح هفته ها يكى ميماند يا دو بفرض كبيسه و لازم آيد كه غره محرم سال 61 پس از ايام روز از شنبه يا يك شنبه باشد، و موافق شنبه يا دوشنبه يا سه شنبه مى شود، و 10 آن سه شنبه يا چهارشنبه يا پنج شنبه است.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 314

و دورترين تاريخ از روز عاشورا غره محرم سال ما است كه 1088 است و طبق حساب و رؤيت بى ترديد روز جمعه بوده، و ميان اين دو محرم 1027 سال است و با محاسبه گذشته غره محرم سال 61 يك شنبه يا دوشنبه مى شود و 10 آن سه شنبه يا چهارشنبه، و تواريخ معلومه ديگر هم مؤيد آنست و اقوال نامبرده با آنها موافق نيستند، اگر گوئى

قول دوشنبه در كافى ضبط شده و روز شنبه در ارشاد مفيد و هر سه در مقنعه بر وجه ترديد و قدر مشترك ميان آنها مورد اتفاق دو شيخ بزرگوار است.

گوئيم: اتفاق هر دو و بلكه نقل هر يك مقبول است تا خلاف آن معلوم نشود ولى پس از علم بخلاف بايد معذرت خواست و بدنبال تأويل رفت و خدا بحقائق امور داناتر است.

5- ابن ادريس- ره- در سرائرش پس از ذكر فضيلت ايام ذيحجه و اعمالش گفته: در 26 آن سال 23 از هجرت بعمر بن خطاب خنجر زدند، و شايسته است كه آدمى در اين روزها روزه دارد كه فضل بسيار و ثواب شايان دارند و روز درگذشت عمر بر برخى اصحاب ما مشتبه شده و گمان كرده 9 ربيع الاول است، و اين قول باجماع اهل تواريخ و سير خطاء است و شيخ ما مفيد در كتاب تواريخ آن را تحقيق كرده و بدان چه گفتيم معتقد شده (پايان).

و مؤلف كتاب انيس العابدين مانند كفعمى در ذكر اعمال ايام ربيع الاول گفته 9 بروايت مؤلف مسار الشيعه هر كه چيزى اتفاق كند آمرزش دارد، و اطعام برادران و خوشبو كردن آنان در آن مستحب است و همچنان توسعه در نفقه و نو پوشيدن و شكرگزارى، و عبادت و آن [روز] بى اندوهى است، و روايت شده كه روزه ندارد.

و جمهور شيعه پندارند كه عمر در آن كشته شده و درست نيست، و مضمون سرائر و كتاب تواريخ را نقل كرده و گفته: همانا عمر در دوشنبه 26 ذيحجه سال 23 هجرت كشته شد، صاحب غره، و صاحب معجم و هم طبقات و مؤلف

كتاب

آسمان و جهان، ج 2، ص: 315

مسار الشيعه و ابن طاوس بدان تصريح كردند، بلكه مورد اتفاق شيعه و سنّى است (پايان).

و اعتراض بر آن مى شود كه روز 26 ذيحجه سال 23 نميشود دوشنبه باشد زيرا ضابطه محاسبه گذشته دلالت دارد كه سه شنبه يا چهارشنبه است و اين گفته تناقض دارد.

من گويم: بيشتر اينها را برخى افاضل دقت شعار معاصر- ره- گفته، دقتى كرده و خوب گفته ولى برخى مقدمات آن بر پايه گفتار برخى دانشمندانست كه از برخى مورّخان دست بدست گرفته شده و آن را اجماعى شمردند، و هيچ اجماعى در ميان نيست و نميشود آن را قادح اخبار معتبره دانست، و برخى مقدمات آن هم فرع نمود ارصاديست كه در كسور و كبائس با هم اختلاف دارند با اينكه حساب آنها روى حركت وسطى ماه است كه گاهى دو روز از رؤيت پيش و پس است زيرا گذشت كه بسا 4 ماه تمام دنبال هم است و يا 3 ماه كم بدنبال هم با اينكه ممكن است اول ماه بواسطه ابر يا مانع ديگر بيش از اينها پيش و پس افتد.

و بسا آنچه در اخبار است روى ظاهر شرع باشد نه روى قوانين علم هيئت و با اين حال ممكن است مرجع برخى اقوال گردد و يا اخبار مختلفه، و از اين رو ما سخن را با ذكر آن دراز كرديم و در باره هر كدام در باب خود باز سخن گوئيم ان شاء اللَّه تعالى و سخن در باره برخى هم گذشته، و اللّه الموفق للحق و الصواب.

روايات

1- در مهج الدعوات بسندى گويد نزد امام ششم عليه السّلام نام حزيران را

بردند فرمود: آن ماهى است كه موسى در آن بر بنى اسرائيل نفرين كرد و در يك شب و روز 300 هزار كس از آنها مردند.

2- در حديث ديگر است از آن كتاب و از آن امام كه خدا ماهها را آفريد و حزيران را و در آن مرگها را بهم نزديك كرد.

بيان: نزديكى مرگها كنايه از مرگ بسيار است، و در قاموس است كه «چون زمانه بهم نزديك گردد بسا كه خواب مؤمن دروغ نباشد» مقصود آخر الزمانست

آسمان و جهان، ج 2، ص: 316

و نزديك شدن قيامت چون هر چه كم باشد اطرافش كوتاه ميشوند (ج 1 ص 115 قاموس).

3- در خصال (84) بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه چون خدا ماهها را آفريد 360 روز بودند و شش روز دوران آفرينش آسمانها و زمين را از آنها كم كرد و از اين رو كوتاه شدند.

در علل (ج 2 ص 244) بسندش از حماد مانند آن را آورده.

عياشى از صباح مانندش آورده.

4- در فقيه: بسندش از پدر شعيب كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: مردم روايت كنند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ماه رمضان را 29 روز بيشتر روزه گرفته از 30 روز، فرمود:

دروغ گويند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله روزه نداشته جز ماه رمضان تمام، فرائض كاستى ندارند، خدا سال را 360 روز آفريده و آسمانها و زمين را در شش روز، و آن را از 360 كم كرده، و سال 354 روز شده، و ماه رمضان 30 روز است كه خدا فرموده «تا كامل كنيد شماره را، 185- البقره» و كامل ماه تمام است، شوال 29 روز

است و ذو القعده 30 روز كه خدا فرموده است «وعده نهاديم با موسى سى شب، 132- الاعراف» ماه همچنين است، پس همچنين، يعنى يكماه تمام است و يكماه كم، و ماه رمضان هرگز كم نباشد و ماه شعبان هرگز تمام نباشد (196- فقيه).

توضيح: پيش دانستى كه سال قمرى طبق ارصاد 8 ساعت و 48 دقيقه بيش از 354 روز است، و آنچه در خبر آمده است مبنى بر متعارف اهل حسابست كه كسر ناقص از نصف را سهل گيرند و بحساب نيارند و اگر 360 هم بى كسر باشد آن شش روز كه كم شده بهمان اندازه كاستى دارند، و شايد هم تمام باشند.

5- در تهذيب: كه پرسش شد امام ششم عليه السّلام از اهلّه تا فرمود: مقصود ماههاى نو است، چون ماه نو را ديدى روزه بدار، و چون آن را ديدى افطار كن.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 317

و در همان بسندش از آن امام مانندش را آورده است.

در المقنعه هم از امام صادق عليه السّلام مانندش را آورده.

بيان: مقصود از اهلّه همانست كه در قول خدا تعالى است «ميپرسندت از اهلّه» و امام آن را دليل آورده كه مدار احكام شرع رؤيت ماه است، چنانچه شيخ- ره- در تهذيب گفته: معتبر در شناخت آغاز ماهها همان ديدن ماه نو است نه شماره كه برخى از مسلمانان اندك بدان معتقدند و دليل آن قول خدا تعالى عزّ و جلّ است «ميپرسند از ماههاى نو بگو آنها اوقات مردم و حج ميباشند، 189- البقره» و خدا بيان كرده كه مناط وقت شناسى همان ديد ماه نو است، و اگر شماره مناط بود ديد ماه نو در

شناخت اوقات مناط نبود، زيرا بشماره رجوع ميكردند نه جز آن و اين خلاف قرآنست.

و ماه نو را هلال گفتند براى آنكه با ديد آن آواز بلند كنند و تكبير و تهليل گويند، و آواز گريه نوزاد را هنگام زادن او استهلال گويند، و ماهها را شهر گفتند چون با ديد ماه مشهور مى شود، و كسى كه پندارد شماره براى روزها و حساب براى ماهها و سالها كافى است نيازى بنشانه گذارى ماهها با ديدن ماه نو ندارد و هلال و شهر در زبان عرب بى معنا مى شود چنانچه گفتيم (پايان).

ميگويم: در برخى از سخن او راه اعتراض باز است و ما آن را در جاى خودش ياد كنيم ان شاء اللَّه.

6- در تهذيب: از محمّد بن عيسى كه ابو عمر بآن حضرت نوشت اى آقايم بمن بفرما كه بسا ماه نو شهر رمضان بر ما مشكل مى شود و آن را نبينيم، و در آسمان هم مانعى نيست، مردم افطار كنند و ما هم با آنها افطار كنيم؟ و مردمى حساب دان نزد ما هستند كه گويند در همين شب ماه در مصر و آفريقا و اندلس ديده مى شود، آيا گفته اهل حساب در اين باب معتبر است و فريضه مردم در شهرهاى مختلف مختلف مى شود، و روزه آنها جز روزه ما مى شود و افطار آنها جز افطار ما؟ پس نگارش كرد، با شك روزه مدار، با ديد ماه افطار كن و با ديد آن روزه دار.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 318

بيان: از كلام امام روشن مى شود كه مدار در تكليف ديدن ماه است، و اختلاف فرض با اختلاف در ديد ماه زيانى ندارد.

7- در اقبال (4): بسندى

از امام ششم عليه السّلام كه ماه رمضان آغاز سال است.

8- در فقيه: (175): از امام هفتم عليه السّلام كه اين دعا را در پيشواز آمدن سال بخوان كه هر كه آن را براى خدا و از روى اخلاص بخواند در آن سال از فتنه و آفت بركنار ماند، و دعا را ذكر كرده.

9- در كافى (ج 2 ص 65- فروع) و در تهذيب بسندى از امام ششم عليه السّلام كه شماره ماهها نزد خدا 12 ماه است در كتاب خدا روزى كه آسمانها و زمين را آفريده پس غرّه ماهها ماه خدا ماه رمضانست و قلب ماه رمضان شب قدر است، و قرآن در شب يكم ماه رمضان فرود آمده و اين ماه را با خواندن قرآن پيشواز كن.

تبيين: «غره شهور» يعنى آغاز آنها، در نهايه گفته: غره هر چيزى آغاز آنست، در اخبار هم آمده كه آغاز سال ماه رمضانست، يا مقصود اينست كه افضل و اكمل ماهها است، در نهايه گفته: هر چه بهايش بالا رود غره باشد، و بمعنى سپيدى هم است، يعنى انوار معنويه دارد و معنى يكم روشنتر است، و مشهور ميان عرب اينست كه آغاز سالشان محرّم است، و اين امور از نظرها مختلف ميشوند و ممكن است آغاز سال شرعى ماه رمضان باشد و از اين رو شيخ در هر دو مصباح خود از آن آغاز كرده.

آغاز سال عرفى محرم است، و آغاز سال مقدرات شب قدر است، آغاز سال جواز خوردن و نوشيدن ماه شوّال است چنانچه صدوق در علل (ج 1 ص 256) بسندش از فضل بن شاذان در علّت نماز عيد روايت كرده، چون

آغاز سال است كه در آن خوردن و نوشيدن حلال است، زيرا نخست ماه سال نزد أهل حق ماه رمضانست.

و در (ج 1 ص 257 علل) گفته: علّت اختصاص ماه رمضان بروزه اينست كه

آسمان و جهان، ج 2، ص: 319

در آن شب قدر است و آن شب بهتر از هزار ماه است، و در آن هر امر محكمى حل و فصل مى شود، و آن ماه آغاز سال است، و در آن شب تقدير مى شود هر نيك و بد، و هر زيان و سود، يا روزى و مرگ تا يك سال آينده و از اين رو شب قدر نام گرفته.

و سيّد بن طاوس- ره- در كتاب اقبال گفته: بدان كه روايات را در آغاز سال مختلف يافتم كه آيا محرم است يا ماه رمضان، ولى عمل هر كدام از علماء معتبر خودمان را ديدم و بسيارى از كتب علماء گذشته را خصوص ماه رمضان را آغاز سال دانند، و شايد ماه روزه آغاز سال عبادت است و ماه محرم آغاز سال براى امور ديگر از تاريخ و مقاصد مردم زيرا خدا جلّ جلاله ماه رمضان را بزرگداشت و فرمود: «ماه رمضانى كه نازل شده در آن قرآن رهنماى مردم و روشنيها براى رهنمائى و جدائى حق از باطل، 185- البقره» زبان حال اين تعظيم اينست كه ماه رمضان بر ماهها پيش است.

و ديگر اينكه هيچ كدام از ماهها در قرآن نام برده نشدند، و بزرگداشت ندارند مگر اين ماه كه ماه روزه است، و گويا اين اختصاص بنام بردارى آگهى است- و خدا داناتر است- بر اينكه آن بيشتر از ماههاى ديگر است، و ديگر براى آنكه

اگر ماه رمضان آغاز سال باشد كه مخصوص بعباداتيست كه در جز آن نيست، سال را با اين آمادگى و كوشش پيشواز كرده، و اميد ميرود كه باقى سال را بر اين روش درست و مقصد نيك بپايان برد، و ظاهر دلائل عقلى و بسيارى از دلائل نقلى اينست كه سرآغاز دخول در كارها زمينه و آمادگى و كمك هستند براى ميانه آنها و پايان آنها در هر حال، و براى آنكه در آنست شب قدر و اندازه عمرها و برآورد آرزوها در آن نوشته شوند، و اين هم خود يك آگهى است بر اينكه ماه روزه آغاز سال است.

و گويا گشايشى است براى بنده هاى خدا در آغاز سال كه طولانى ترين عمرها و رسيدن بآرزوها را درخواست كنند تا در آخرش بدان رسند، و ورود و خروج

آسمان و جهان، ج 2، ص: 320

در آن را بپسندند و سپاس نهند.

و محمّد بن يعقوب (ج 1 ص 160 فروع- كافى) و ابن بابويه در كتابهاى خود بدين لفظ كه از ابن يعقوبست از امام ششم عليه السّلام روايت كردند كه فرمود: شب قدر آغاز سال است و همان پايان آنست و ديگر آنكه اخبار ناطقه باينكه ماه رمضان آغاز سال است از تقيه دورترند و بمقصود خاندان نبويه نزديكتر، و بس است تو را گواه و آگهى و تأكيد آنچه در ضمن دعاهاى منقول است براى اول ماه رمضان كه آن آغاز سال است بطور مشخص و مقرون ببيان (4- الاقبال) 10- در خصال (85) بسندش از امام ششم عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «راستى شماره ماهها نزد خدا 12 ماه باشند در كتاب

خدا روزى كه آفريد آسمانها و زمين را» فرمود: محرم است، صفر، ربيع اول، ربيع آخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة، رجب، شعبان، شهر رمضان، شوال، ذو القعده، ذو الحجه، چهار آنها حرام است: بيست روز ذى الحجه با محرم و صفر و ماه ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر.

بيان: ماهها كه در اين خبر بعنوان حرام ذكر شده اند ماههاى گردش و آزادى مشركانست كه خدا فرمود: «پس بگرديد در زمين چهار ماه، 2- برائه» و مشهور اينست كه آغاز آنها روز عيد قربان بوده تا دهم ربيع الآخر، و گفته اند: از اول شوال بوده تا آخر محرم، زيرا اين آيه در ماه شوّال نازل شده، و گفته اند: از دهم ذى قعده است تا دهم ربيع الاوّل، زيرا حج در آن سال در ماه ذى قعده بوده، و بهر تقدير اين چهار ماه جز ماههاى حرام ثابتند، و مخصوص بهمان سال بودند و اين اصطلاح ديگريست براى ماههاى حرام جز آنچه مشهور است، يا اينكه از خبر چيزى افتاده است و شايد اين روشنتر است 11- در خصال (85) در خطبه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله در ايام تشريق: أيا مردم راستى كه زمان بگردش خود افتاده، و آن امروز بشكلى است كه در روز آفريدن خدا آسمانها را و زمين را بود، و راستى كه شماره ماههاى سال نزد خدا 12 ماه

آسمان و جهان، ج 2، ص: 321

است در كتاب خدا روزى كه آفريد آسمانها و زمين را، چهار از آنها ماه حرامند: رجب مضر كه ميان جمادى و شعبان است، و ذو القعده، و ذو الحجه، و محرّم. خود را در باره

آنها ستم نكنيد «زيرا نسى ء فزودن بكفر است گمراه ميشوند بدان آنان كه كافر بودند حلالش شمارند در سالى و حرامش شمارند در سالى تا برابر سازند شماره آنچه را خدا حرام كرده» و محرم را در سالى حرام ميشمردند و صفر را حلال، و صفر را در سالى حرام ميشمردند و محرم را حرام.

بيان: در نهايه گفته: ترجيب بمعنى بزرگداشت است، و از اينجا است كه ماه را رجب گفته اند، زيرا آن را بزرگ ميداشتند، و از اينجا است حديثى كه گويد «رجب مضر ميان جمادى و شعبان» و رجب را بمضر وابسته زيرا آنها آن را بزرگ ميداشتند نه ديگران و گويا مخصوص آنان شده و تصريح باينكه ميان جمادى و شعبانست در برابر نسى ء است كه برخى سالها آن را جابجا ميكردند و بيان كرد كه شهر ديگر بجاى آن مقصود نيست.

12- در خصال (151) بسندش از على بن عبد العزيز كه پرسيدم امام ششم را كه سال چند روز است؟ فرمود: 360 روز كه خدا در شش روزش جهان را آفريد و از اصل سال بركنار شدند و سال 354 روز شد و مستحب است هر كسى بحج ميرود در ايامى كه در مكّه ميماند 360 طواف كند بشماره روزهاى سال و اگر بر آن قادر نيست 360 شوط بجا آرد (كه در حدود 52 دور طواف مى شود) 13- و از همان (151) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: مستحب است 360 شصت طواف هفتائى بكنى و اگر نتوانى هر چه توانى طواف كنى.

14- در علل (ج 1 ص 235) بسندش از أبى هريره كه رسول خدا صلى اللَّه عليه

و اله فرمود: چون گرما سخت شود نماز خود را خنك كنيد زيرا گرما از وزش دوزخ بپروردگارش شكايت برد و خدا باو اجازه داد دو نفس بكشد، يكى در زمستان و ديگرى در تابستان و گرماى سخت كه دريابيد از وزش حرارت آنست و آنچه از سرما دريابيد از زمهرير آنست.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 322

بيان: اين حديث از عامّه است و ضعيف است، در نهايه گفته: در حديث است كه «سختى گرما از وزش دوزخ است» و وزش ديگ وقتى است كه جوش مى آيد و اين نمونه ايست كه آورده يعنى گويا در گرما چون آتش دوزخ است (پايان) طيبى گفته «دو نفس دارد» بيان كرده كه بر وجه حقيقت است نه مجاز، كرمانى در شرح بخارى گفته: اين علت مشروع بودن تأخير نماز است تا وقت خنك شدن هوا زيرا سختى گرما خشوع را ميبرد، يا براى اينكه هنگام خشم خدا است و مناجات و دعا در آن باجابت نرسد مگر براى كسى كه خدا باو اجازه داده (پايان) و ميگويم تمام سخن در باره آن در كتاب صلاة است ان شاء اللَّه.

15- عياشى: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و آن شش روز از روزهاى سال كاسته شدند.

مى گويم: بزودى فضائل ماهها و خواص آنها در بابهاى مناسب هر كدام در ضمن كتاب مى آيند ان شاء اللَّه تعالى فائده: أبو ريحان گفته: ماههاى عرب 12 اند كه از محرم آغاز شوند، و در وجه نامگذارى آنها گفته ها است، يكى آنكه محرم ناميده شده چون از ماههاى حرام است، و صفر براى آنكه

از گروهى بنام صفريه جدا شدند، و دو ماه ربيع، براى گل و سبزه، و بارانهاى پياپى كه در آنها بوده، و آن نسبت بطبع فصلى است كه ما آن را پائيز ناميم، و آنها ربيعش خواندند، و دو ماه جمادى براى آنكه آب در آنها يخ بسته، و رجب براى آنكه در آن جنگ نبود و با اطمينان سفر ميكردند، و رجبه بمعنى اعتماد است، و از اينجا است كه گفته اند: عذق مرجّب شاخه محكم.

شعبان براى آنكه قبيله ها در آن دسته بندى شدند، ماه رمضان چون از گرما سنگ در آن تافته ميشد، شوّال براى آنكه حرارت رفته و برداشته شده، ذو القعده براى آنكه در منزلهاشان ميماندند، ذو الحجه براى آنكه در آن حج ميكردند.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 323

براى ماههاى عرب نامهاى ديگر هم بوده كه عربهاى نخست بدانها نامشان را ميبردند و آنها چنين است مؤتمر، ناجر، خوّان، صوّان، حنتم، زبّاء، اصمّ، عادل نافق، واغل، هواع، برك، و بسا نامها با اختلافى در تلفظ و ترتيبى كه ما گفتيم يافت شوند چنانچه يكى از شعراء آنها را چنين سروده.

بمؤتره و ناجره آغاز كرديم و به خوان كه دنبالش صوان است

و زبّاء كه دنبالش بائده است و اصمّ باز گردد كه دشمنى بدان سخت شود

و واغله و نائله با همديگر و عادله كه سه درخشان و زيبايند

و رنّه كه پس از آن برك است و ماههاى سال كامل شوند و انگشت شمار

معانى اين نامها چنانچه در كتب لغت آمده:

مؤتمر: يعنى براى هر چه در سال آيد مشورت و پيش بينى گردد.

ناجر: از نجر است بمعنى سخت شدن گرما.

خوّان: از خيانت و صوّان:

از صيانت و نگهداريست.

و در هنگام نامگذارى اين چيزها پيشامد كرده و آن را وجه نامگذارى نمودند.

زباء: گرفتارى بزرگ و ژرف است و بدان ناميده شده براى آنكه جنگ بسيار و درهم در آن بوده.

بائده: نابودكننده براى آنكه جنگ در آن بسيار بوده و مردم بسيار در آن نابود ميشدند، و اين مثل هم از آن جارى شده كه «العجب كل العجب بين جمادى و رجب شگفتيها ميان ماه جمادى و رجب است» در آن شتابزده بودند خونخواهى و غارت پيش از رسيدن ماه رجب و آتش بس در آنكه ماه حرام بوده.

اصمّ: براى آنكه در آن دست از جنگ ميكشيدند و آواز سلاح در آن شنيده نميشد.

واغل: براى آنكه بر مجلس ميخوارى هجوم ميكردند و آن را وانميگذاردند

آسمان و جهان، ج 2، ص: 324

چون بشهر رمضان يورش ميبرد و در ماه رمضان بسيار ميخوارى ميكردند زيرا بدنبالش ماههاى حج بود.

ناتل: نام پيمانه مى است و بدانش ناميدند براى آنكه بسيار اين پيمانه را در آن بكار ميزدند.

عادل: براى آنكه از ماههاى حج بود و در آن دادگسترى مينمودند و از باطل دست ميكشيدند.

زباء: چون چهارپايان كه آماده قربانى ميشدند در آن بسيار ناله ميكردند.

برك: براى آنكه شترها در قربانگاه براى نحر در آن زانو ميزدند.

و بهتر از اين شعرى كه ذكر كرديم در اين باره شعر صاحب بن عباد است كه سروده.

خواهى كه بدانى ماههاى عرب را در جاهليت برگير آنها را بترتيب محرّم تا آخر

مؤتمر است و پس از آن ناجر مى آيد خوّانست با صوّان كه در يك رشته اند

حنين، زبّاء اصم و عادل باشند با نافق، واغل، رنّه بهمراه برك

(پايان) من گويم: در قاموس

گفته: ناجر رجب است يا صفر و هر كدام از ماههاى فصل تابستان و گفته: خوّان بر وزن شدّاد و عمّال- ماه ربيع الاول است، و گفته:

زبّى چون ربّى بى لام جمادى الآخرة است، و گفته: حنين چون أمير و سكّيت با لام در هر دو نام جمادى الاولى و آخره.

سپس أبو ريحان گفته: محمّد بن دريد در كتاب و شاح نامهاى ديگرى براى ماههاى عربى از ثمود ياد كرده و آن اينست: نام محرّم موجب سپس موجر، مولد

آسمان و جهان، ج 2، ص: 325

ملزم، مصدر، هوبر، هوبل، موها، ديمر، دابر، حيفل، مسبل، گفته: آغاز سال را ديمر ميگرفتند كه ماه رمضانست.

و عرب همه روزهاى ماه را بيك نام نميخواندند مانند عجم بلكه براى هر سه شب از ماه خود نامى بمناسبت حال ماه برآورده بودند، 3 شب اول را «غرر» ميناميدند كه بمعنى نخست هر چيز است و يا اينكه شكل ماه چون پيشانى سفيد اسب است، و سه ديگر را «نفل» ميناميدند از بخشش بى لزوم و برخى 3 دوم را «شهب» ميگفتند، سه ديگر را «تسع» چون بنهم ختم ميشدند، و برخى اين سه را «بهر» ميگفتند كه روشنى آن تاريكى شب را خيره مينمود، و سه ديگرى «عشر» كه به دهم آغاز ميشدند.

سه ديگر را «بيض» كه همه شب با ماه روشن است سه ديگر را «درع» كه آغاز آنها تاريك است بمانند گوسفند سر سياه و تن سفيد، و اصل تشبيه آنها به زره است كه سر كسى كه پوشيده و رنگى جز باقى تن او دارد، سه ديگر را «ظلم» كه بيش آنها سياه است، سه ديگر را «حنادس» و نيز «دهم»

چون سياهند، سه ديگر را «دآدى» نامند چون مانده از ماهند: و گفتند اين واژه از راه رفتن شتر است كه يك پا را جلو ميگذارد و يك پا را بدنبال آن مينهد شتابانه، سپس سه ديگر «محاق» است چون مهتاب و ماه بتاريكى فرو ميروند.

و باز هم تك شبهاى ماه را نامهاى تكى داده اند و شب آخر را «سرار» ناميدند كه ماه در آن نهانست، و «فحمه» نيز كه روشنى ندارد، و «براء» براى آنكه خورشيد از آن بيزار است، و مانند آخر روز ماه كه آن را «نحيره» گويند زيرا ماه در آن نحر مى شود، و مانند شب 13 كه آن را «سواء» نامند، و شب 14 كه آن را «بدر» نامند چون مهتاب در آن پر مى شود و روشنيش كامل ميگردد، و بدر بمعنى كامل است چنانچه به 10 هزار درهم بدره گويند، زيرا آن شماره كامل است بوضع حسابگران نه بحسب طبع.

آسمان و جهان، ج 2، ص: 326

پايان جزء دوم مجلد 14 كتاب بحار الأنوار كه جزء 58 طبع زيباى ما است.

و ما آن را با نسخه اى كه فاضل خبير شيخ محمّد تقى يزدى تصحيح كرده مقابله نموديم و با آنچه حاشيه و ريزه كارى دارد و اللَّه ولى التوفيق.

پايان ترجمه در 13 فروردين ماه 1351 خورشيدى برابر 27 محرم سال 1392 هجرى قمرى در ورآباد خمين نگارش محمّد باقر- كمره اى.

روزها، ساعتها، شب و روز

1- خصال (86) بسندش از امام صادق عليه السّلام فرمود: شب 12 ساعت است است و روز 12 ساعت و بهترين ساعتهاى شب و روز هنگام نماز است، سپس فرمود چون ظهر شود، درهاى آسمان گشوده گردد و بادها بوزند، و خدا

بخلقش نگاه كند، من دوست دارم در اين وقت كار خوبى از من بآسمان برآيد باز فرمود: بر شما است كه دنبال هر نماز دعا كنيد كه مستجابست.

و از همان (86) بسندش از ابى هاشم كه بامام دهم عليه السّلام گفتم: چرا نماز واجب و مستحب پنجاه ركعت است نه بيش و نه كم؟ فرمود: چون شب 12 ساعت است، و از سپيده دم تا طلوع خورشيد يك ساعت، و روز هم 12 ساعت، براى هر ساعت دو ركعت مقرّر شده، و ميان غروب خورشيد تا نهانى شفق هم غسق است.

3- در علل (ج 2 ص 17) بسندش همين حديث را آورده و بر آن افزوده:

آسمان و جهان، ج 3، ص: 3

براى غسق هم ركعتى مقرّر است.

بيان: مقصود دو ركعت وتيره است كه يك ركعت محسوبند و منظور از ساعات ساعات معوجه زمانيه است كه شرحش بيايد، و اينكه اين دو ساعت را از شب و روز جدا كرده، رعايت اصطلاح قدما، و اهل كتاب را نموده، و ابو ريحان بيرونى در قانون مسعودى از برهمنان هند نقل كرده كه ميان سپيده دم تا بر آمدن خورشيد و ميان غروب خورشيد تا غروب شفق از شب و روز نيستند بلكه مرز ميان آنهايند، و بيرجندى هم در برخى حواشى خود آن را نقل كرده.

4- در علل (ج 2 ص 155) بسندش در خبر ابن سلام است كه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله پرسيد چرا شب را ليل گفتند؟ فرمود: چون مردها و زنها در آن داد و ستد دارند با هم، خدا عز و جل آن را الفت و پرده ساخته كه فرموده «و

نموديم شب را لباس، و نموديم روز را معاش 10، 11- النبأ».

بيان: داد و ستد شبانه را ملايله گويند، و روزانه را مياومه، و از آن بر آيد كه ليل را از ملايله باز گرفتند با اينكه ظاهر برعكس است، و بسا مقصود اينست كه اصل ليل پرده است.

5- در علل (ج 2 ص 264) بسندش از امام صادق عليه السّلام از پدرش كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: بادها را دشنام ندهيد كه فرماندارند، كوهها و ساعتها و روزها و شبها را دشنام ندهيد تا گنه ورزيد و به شما برگردانند.

بيان: مقصود اينست كه هر بدى و زيانى در آنها است به تقدير آفريدگار آنها است و بر آن وادارند و لعن را نسزند و لعن نابجا به لعن كننده بر گردد.

6- در تحف العقول (482) حسن بن مسعود گفت: نزد امام دهم عليه السّلام رفتم با اينكه انگشتم خون آمده و سوارى با من تصادف كرده و دوشم را كوفته بود و در ميان ازدحام مردم در آمده بودم و برخى جامه هايم را دريده بودند و گفتم اى روز خدا شرّت را از من كفايت كند كه چه شوم بودى امام عليه السّلام بمن فرمود: اى حسن

آسمان و جهان، ج 3، ص: 4

اين را در بر ما ميگوئى، گناهت را به بيگناه ميبندى، حسن گفت عقلم را باز آورد و بخطايم پى بردم و گفتم: اى آقايم استغفر اللَّه.

فرمود: اى حسن روزها چه گناهى دارند كه شما چون سزاى كار خود را در آنها بكشيد آنها را شوم شماريد، حسن گفت: من هميشه از خدا آمرزش خواهم اينست توبه من

يا بن رسول اللَّه، فرمود: بخدا كه سودى بشما ندهد ولى خدا شما را بنكوهش آنچه نكوهيده نيست كيفر دهد، آيا ندانى اى حسن كه پاداش ده و كيفر كن و سزا ده هر كارى در دنيا و آخرت همان خدا است؟ گفتم: چرا اى آقايم فرمود: باز مگرد، و براى روزها در حكم خدا كردارى مقرّر مدار.

بيان: دلالت دارد بر اينكه حركات افلاك و پديد شدن زمانه در پيشامدها اثرى ندارند، و اين منافات ندارد با آنچه مقرر است از كناره گيرى برخى ساعات و روزها از كارها زيرا آن براى دورى از آنچه است كه خدا در آنها مقدر كرده چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: من از قضاى خدا بقدر او ميگريزم.

7- در نهج البلاغه: در پاسخ پرسش از مسافت ميان مشرق و مغرب فرمود:

يك روز گردش خورشيد است.

بيان: شايد عدول از پاسخ و جواب حقيقى بجواب اقناعى براى اشاره باينست كه دانستن آن مسافت سودى ندارد، چنانچه خدا در جواب پرسش از ماههاى نو فرمود «بگو: براى وقت شناسى مردم است، 189 «البقره» يا براى اينست كه اثبات آن بر وجهى كه منافقان حاضر خرده نگيرند دشوار بوده چنانچه در پاسخ كسى كه از شماره موى ريش خود پرسيد بدان تصريح كرده، يا براى اينكه حاضران آماده نبودند آن را از روى دليل روشن درك كنند و مصلحت نبوده كه بى دليل آن را ذكر كند.

8- در علل (علل شيخ صدوق نيست) محمّد بن علىّ بن ابراهيم گفت: علّت برترى شب بر روز آنست كه در آن بيات است، و رفع عذاب مى شود، و گناهان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 5

كم ترند و شب قدر در

آنها است.

بيان: بسا مقصود از بيات خواب و آسايش است، يا شب گذرانى بطاعت و ظاهر آنست كه «سبات» بوده و نسخه بردارانش بيات كرده اند، و جوهرى گفته سبات بمعنى خواب است و اصلش آسايش است و از آنست قول خدا تعالى «خواب شما را سبات نموديم» و رفع عذاب از مخلوق است بر حسب غالب.

9- در كافى (123- روضه) بسندش از عمر بن عبد اللَّه ثقفى كه چون هشام بن عبد الملك امام پنجم را بشام برد يكى از دانشمندان نصارى از آن حضرت پرسيد مسائلى را و در ضمن آنها گفت: ساعتى را بمن بگو كه نه از شب است و نه از روز امام عليه السّلام فرمود: از سپيده دم است تا برآمدن خورشيد، آن ترسا گفت: اگر نه از ساعات شب است و نه از روز پس چه ساعتى است؟ فرمود: از ساعات بهشت است و در آنست كه بيماران ما بخود آيند (الخبر).

توضيح: دانستى كه اين اصطلاح ديگريست در شب و روز و ساعاتشان كه ميان اهل كتاب معروف بوده و امام بزبان خودشان پاسخ داده و خلاصه اينست كه اين ساعت مانند ساعات شب و روز نيست و چون ساعات بهشت است و خدايش در دنيا نهاده تا مردم خوشى هوا و لطف و اعتدال بهشت را بفهمند.

10- در ارشاد القلوب: بسندى كه كشانده تا امام هفتم عليه السّلام از پدرانش كه امام يكم عليه السّلام فرمود: خدا تعالى در شبانه روز بر امّت محمّد پنج وقت واجب كرد دو تا در شب و سه تا در روز و آنها را برابر پنجاه نماز ساخت و كفاره گناهانشان نمود (الخبر).

در

خصال است كه ثعلب نام ساعات شب را چنين ديكته كرد: غسق، فحمه عشوه، هدأه، (مهدأه خ ب)، سباع (سياع)، جنح، هزيع، عفر (فقد خ ب) زلفة، سحره، بهره، و ساعات روز: راد، شروق، متوع (منزع خ ب)، ترجّل دلوك، جنوح، هجيرة، ظهيره، اصيل، طفل.

توضيح: فيروزآبادى گفته: غسق سياهى آغاز شب، فحمه: سياهتر از شب يا ميان غروب تا خوابيدن مردم ويژه تابستانست، عشوه: تاريكى از آغاز شب

آسمان و جهان، ج 3، ص: 6

تا 4/ 1 آن و عشاء آغاز تاريكى است يا از زوال ظهر است تا سپيده دم و عشيه آخر روز است و مغرب عتمه را عشاءان گويند.

در مصباح المنير است كه عشى از زوال است تا بامداد و گفته اند عشى و عشاء از مغربست تا عتمه و عشاءان مغرب است و عتمه و از ابن الانباريست كه عشاء بكسر آغاز تاريكى شب است و بفتح و مد خوراك شام است هدأ: آرامش شب و رجل تا 3/ 1 شب، سباع در كتب لغت نيست و شايد بمعنى هنگام جماع است يا از سبع است بمعنى عدد 7 يا سياع بياء دو نقطه بمعنى تيكه شب، جنح تيكه اى از شب است كه تاريك است.

در قاموس گفته: هزيع ليل: تيكه ايست باندازه 3/ 1 يا 4/ 1 شب و عفر يا غفر يا فغد يا فقد معناى مناسبى ندارند و در قاموس گفته: يعفور تيكه ايست از شب و مناسب همان اولى است اگر تصحيف آن نباشد، در قاموس گفته: زلفه با جمع زلف چون غرفه و غرف تيكه ايست از شب يا ساعات آخر شب كه روز ميشوند يا آخر روز كه بشب ميرسند، سحر پيش از

صبح است و سحره سحر بلند است، راغب گفته: سحر و سحرة آميزش تاريكى آخر شب است با پرتو روز.

در قاموس گفته: «ابهارّ الليل» يعنى شب به نيمه رسيده يا تاريكيش در هم شده يا بيشترش رفته يا 3/ 1 آن مانده و بهره بضمّ باء نيمه شب است، رائد الضحى برآمدن آنست، شرق خورشيد است و تابش آن و برآمدن آن، متع النهار چون منع برآمدن روز است پيش از ظهر و ضحى نهايت برآمدن آنست مانند ترجّل كه برآمدن كامل روز است و دلوك خورشيد غروب يا زرد شدن يا ميل و زوال آنست از ميانه آسمان (پايان).

من گويم: دلوك در اخبار همان زوال خورشيد است از نيمه روز، جنوح بمعنى ميل آنست بمغرب و در كتب لغت باين معنى نديدم، در قاموس هجير و هجيره و هجر و هاجره را نيم روز دانسته يا از ظهر تا عصر زيرا مردم در آن ميان خانه ها آرامند و گويا از سختى گرما كوچيدند، گفته: ظهر ساعت زوال است و ظهيره نيم روز است و مخصوص تابستانست، راغب گفته ظهيره هنگام ظهر است و گفته به

آسمان و جهان، ج 3، ص: 7

شام اصيل و اصيله گويند، جوهرى گفته: اصيل پس از عصر است تا مغرب و گفته طفل پس از عصر است كه خورشيد كودكانه بدامن مغرب مى افتد.

گويم: در برخى كتب ديدم عرب هر كدام از شب و روز را به 12 ساعت بخش كنند و بهر ساعت نامى نهند ساعات روز، بكور، شروق، غدوّ، ضحى، هاجره، ظهيره، رواح، عصر، قصر، اصيل، عشىّ، غروب، ساعات شب: شفق، غسق، عتمه، سدفه، جهمه، زلفه، بهره، سحر، سحرة، فجر،

صبح و صباح و برخى ساعات روز را چنين نامند: دزور، بزوغ، ضحى، غزاله، هاجره، زوال دلوك، عصر، اصيل، صبوب، حدود، غروب.

و برخى چنين گويند: بكور، شروق، اشراق، راد، ضحى، متوع، هاجره، اصيل، عصر، قصر، طفل، غروب، در قاموس گفته بكره و غدوه بمعنى بامدادند و پيشى گرفتن بهر كارى را در هر وقت باشد ابكار گويند، و غدوه و غدا از سپيده دم تا طلوع خورشيد است، و ضحو و ضحوه و ضحيه چاشت است و ضحى اندكى بالاتر و ضحاء نزديك نيم روز، رواح شامگاه است از زوال تا شب، و عصر تا سرخ نمودن خورشيدن است.

و جوهرى گفته: قصر: آميختن با تاريكى است و بمعنى شامگاه، شفق روشنى آغاز شب است و خليل گفته سرخى آغاز شب تا هنگام نماز عشاء، و گفته:

عتمه 3/ 1 از اول شب است پس از نهان شدن شفق، اصمعى گفته: سدفه و سدفه در زبان نجد تاريكى است و نزد ديگران روشنى و از لغات اضداد است و سدف هم چنين است، أبو عبيده گفته: سدفه تاريك روشن است چون پس از سپيده دم تا روشن شدن هوا.

فيروزآبادى گفته: جهمه تاريكى پايان شب است، و فجر: سپيده دم، و صبح همان فجر است يا آغاز روز، و صبح نزد عرب نامهاى بسيار دارد چون:

فلق، سطيع، صديع، مغرب، صرام، صريم، شميط، سدف، شقّ، فتق، ذرور

آسمان و جهان، ج 3، ص: 8

و بزوغ خورشيد هم برآمدن آنست، در قاموس گفته: غزاله نام خورشيد است كه اشعه خود را مانند نخ ريس پراكنده ميكند در هنگام طلوع يا برآمدن آن، و غزالة الضحى پس از پهن شدن خورشيد است تا گذشت 5/ 1 روز

(پايان) صبوب و حدود معنى مناسبى ندارند، و بام و شام را بردان، ابردان، عصران صرغان، قرّتان، كرّتان گويند، برخى ساعات شب را: وسق يا سهواء نامند، و هبّه آخر ساعت سحر است، و بلجه صبح تابش آنست، اينست آنچه از نام ساعات شب و روز نزد عرب يافتيم و بشب و روز با هم نامها داده اند چون: دائبان، صرفان جديدان، اجدّان، حاديان، اصرمان، ملوان، عصران، ردفان، صرعان، اثرمان، متباديان، فتيان، طريدان، ابنا سبات، ابنا جمير، ابنا سمير:

دائبان براى آنكه پيوسته در رفت و آمدند، صرفان براى آنكه گذشت روزگارند: جديدان و اجدّان چون پيوسته تازه ميشوند، حاديان چون مردم را بمرگ ميرانند، اصرمان چون عمرها را ميبرند، ملوان چون تيكه اى از زمانند، عصران از عصر بمعنى روزگار است، ردفان چون در پى هم باشند، صرعان چون دو شتر كه يكى بر سر آب ميرود و يكى برميگردد و بمعنى دو مانند، أثرمان يعنى دو ديرين و پير زيرا ثرم دندان انداختن باشد، متباديان چون پديدار ميشوند فتيان چون هميشه تازه و جوانند، طريدان چون رانده ميشوند بزودى سبات بضم بمعنى روزگار است و جمير بمعنى گرد هم بودن، سمير داستان گوئى در شب و بمعنى روزگار.

فوائديست سودمند: در مورد شب و روز

1- روز دو نوع است، حقيقى و وسطى، حقيقى نزد برخى منجّمين گذر خورشيد است از دائره نيم روز بالاى زمين تا برگشتش بهمان جا و نزد برخى گذر آنست از دائره نيم روز زيرا زمين تا برگشتش بهمان جا و بهر دو نظر شبانه روز يك دوره معدل است باضافه قوسى كه خورشيد در اين مدت از فلك البروج بسوى مشرق برگشته با

حركت مخصوص خودش (كه تقريبا 30/ 1 درجه است، و روز وسطى مقدار

آسمان و جهان، ج 3، ص: 9

يك دوره معدّل است باضافه يك قوسى كه خورشيد از منطقه البروج طى كرده با سير وسطى، و براى اختلاف حركت وسطى با تقويمى روز حقيقى و وسطى اندكى اختلاف دارند كه در روزهاى بسيارى پديدار مى شود، ولى روز بهر دو اصطلاح باختلاف افق مختلف نشوند.

برخى هم روز را از برآمدن خورشيد تا برآمدن ديگرش گيرند و برخى از غروب خورشيد تا غروب ديگر، و روز باين معنى باختلاف آفاق مختلف مى شود چنانچه در محلّ خود مقرّر است أبو ريحان گفته: شبانه روز برگشت خورشيد است بچرخش كل افلاك تا آنجا كه آغاز آن محسوب شده بشرط اينكه دائره عظيمه باشد، زيرا هر دائره عظيمه را ميتوان افق يك جا بحساب آورد و فلك بر دو قطب خود بر آن ميچرخد.

سپس عرب آغاز شبانه روز را از نقطه هاى مغرب بحساب گرفته و يك شبانه روزش از هنگام غروب خورشيد است تا غروب ديگرش از افق در فردا، براى اينكه ماههاى آنها روى گردش مهتاب است بر پايه ديد ماه نو نه طبق حساب نجومى، و آن هنگام غروب خورشيد است كه آغاز ماه خود دانند و شب را پيش روز شمارند و در گردش هفته هم شب را پيش از روز دانند و دليل موافقان آنها اينست كه رتبه تاريكى پيش از روشنى است و روشنى بدنبال آن آمده و بايد شب تاريك را پيش داشت بعلاوه سكون شب را كه آرامش و آسايش دارد بر جنبش روز غلبه داده اند كه روى نياز و ناچاريست زيرا حركت خستگى

آرد و عناصر بى حركت تباهى نياورند و از حركت است كه زلزله و طوفان و موج برخيزد و آنچه بدانها ماند.

و امّا ديگران از روم و فرس و موافقانشان گويند شبانه روز از برآمدن خورشيد آغاز شود تا فردا باز برآيد، زيرا حساب آنها پايه ماه آنها است و وابسته بگردش مهتاب و جز آن نيست، و روز آنها پيش از شب است و دليل آرند كه روشنى هستى دارد و تاريكى نيست است و هستى مقدم بر نيستى باشد و حركت را بر سكون غلبه دهند زيرا وجود است نه عدم و زندگى است نه مرگ، و با آنها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 10

معارضه كنند باينكه آسمان متحرك به از زمين است، و كارگر و جوان تندرستند بيش از بيكاران و پيران، و آب روان بو نگيرد چون آب ايستاده.

و امّا منجّمين بويژه دانشمندان آنها روز را از رسيدن خورشيد بدائره نيم روز گيرند تا برگشتش بهمان دائره و بر پايه آن حساب كنند و آغاز روز را از همان دائره نصف النهار گيرند، و جاى اختران را بر پايه آن مشخص سازند و برخى نيمه نهان دائره نامبرده را آغاز گرفته و از نيمه شب حساب نگهدارند مانند مؤلف زيج شهرياران، و همه اصطلاحى است بى اعتراض و بيك حقيقت برگردند.

و دليل اعتبار دائره نصف النهار در برابر افق در نزد آنها بسيار است.

1- چون اندازه شبانه روز هميشه يكى نيست و در كسوفها بخوبى اختلافشان روشن است براى اينكه سير خورشيد در منطقة البروج تند و كند مى شود و گذر منطقة البروج هم بر دوائر كم و بيش ميگردد و نياز بتعديل دارد

براى رفع اختلاف و اين تعديل در مطالع خورشيد بر دائره نصف النهار كه در همه بقاع زمين يك نواخت است آسانتر است از دائره افق كه در هر جا مختلف است و در هر عرضى بر شكلى مخالف عرض ديگر پديد مى شود و گذر منطقة البروج بر آنها تفاوت ميكند و عمل بر آنها ناتمام و بى نظم مى شود.

2- فاصله ميان دوائر نصف النهار با همان دائره معدل و دائره هاى مشابه آن اندازه گيرى مى شود ولى فاصله دوائر افق مركب است از آن و از انحراف بجنوب و شمال، و تصحيح و جاى اختران در خط طول آنها نظر بهمان نصف النهار دارد، و خط انحرافى عرض در آن منظور نشود، و از اين رو دائره اى را اختيار كردند كه حساب آنها يك نواخت درآيد و از دوائر ديگر صرف نظر كردند، و اگر هم دائره افق را منظور ميداشتند باز همان نتيجه دائره نصف النهار را ميداد ولى با رفتن از راهى دورتر و اين خطا است كه راه راست را بگذارند و عمدا براه دور روند تا بمقصد رسند.

2- گاهى منظور از روز شبانه روز است و گاهى در برابر شب آيد كه رديف نهار باشد، و شكّى نيست كه آغاز روز شرعى در برابر شب از سپيده دم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 11

است تا نهان شدن قرص خورشيد در نزد برخى و تا نهان شدن سرخى مشرق نزد أكثر شيعه، ولى منجّمين فارس و روم روز را از برآمدن خورشيد دانند تا غروب آن و برخى اين دو اصطلاح را درهم كرده و گفته روز شرعى هم در جز روزه همين است و اين

خطاء است و ما در كتاب صلاة آيات و اخبار بسيارى آورديم كه دلالت بر گفته ما دارند و از شبهه هاى مخالفان پاسخ داديم.

أبو ريحان در دنبال گفته پيش خود گويد: اينست تعريف شبانه روز و امّا روز در برابر شب كه نهارش گويند از طلوع جرم خورشيد است تا غروبش و شب برعكس آنست و اين عرف همه مردم است و مورد اتفاق جمهور بى گفتگو جز اينكه برخى فقهاء اسلام آغاز روز را سپيده دم دانسته و پايانش را غروب خورشيد برابر مدت روزه و دليل آورده بقول خدا تعالى «و بخوريد و بنوشيد تا رشته سپيد از رشته سياه از سپيده دم براى شما روشن شود سپس روزه را بسر بريد تا شب، 187- البقره» و مدعى شده كه اين دو حد دو طرف روز است.

ولى اين رأى بهيچ وجه از اين آيه در نميآيد، زيرا اگر مدّت روزه همان نهار بود و آغاز نهار سپيده دم بود نزد مردم تحديد آن باين عبارت مشكل معنا نداشت چنانچه براى آخر روز و آغاز شب چنين تعبير پيچيده نياورد، چون شب را همه ميدانند و ميفهمند ولى چون خدا تعالى آغاز روزه را بسپيده دم محدود كرد و پايانش را بمانند آن بيان نكرد بلكه تنها بذكر شب اكتفاء كرد و همه مردم ميدانند كه آن غروب قرص خورشيد است دانسته شد كه مقصود او از آغازش بيان آغاز روز نبوده.

و از آنچه دلالت بر درستى گفته ما دارد قول خدا تعالى است كه «حلال شد بر شما در شب روزه خلوت با زنانتان- تا فرمود- سپس روزه را تمام كنيد تا شب 187- البقره» و مباشرت و

خوردن و نوشيدن را آزاد كرد تا وقت معينى نه تا شب همه چنانچه پيش از نزول اين آيه خوردن و نوشيدن پس از عشاء آخر بر مسلمانان حرام بود، و روزه خود را بيك روز و برخى از شب شماره نميكردند بلكه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 12

با روز شماره ميكردند.

و اگر گفته شود مقصودش از آن فهماندن آغاز روز بوده بمردم لازم آيد كه مردم پيش از آن بآغاز روز و شب نادان باشند، و اين خود نشدنيست، اگر گويند نهار شرعى غير از نهار عرفى است، اين هم اختلافى است در تعبير و يك نامگذارى غير متعارفى است با اينكه در آيه ذكرى از روز و آغاز روز نيست و ما از اين گفتار لفظى روگردان نيستيم هر گاه طرف در مقصد با ما موافق است، و چگونه بچيزى عقيده دارد كه خلافش روشن است، زيرا سپيده در سوى مغرب مانند سپيده دم است در سوى مشرق و هر دو در علت برابر و در حالت همانند، و اگر سپيده دم آغاز روز باشد بايد نهانى شفق پايان آن باشد، و برخى شيعه بپذيرش آن دچار شدند «1».

و بعلاوه كسى كه در آغاز روز با ما مخالف است موافق ما است در اينكه شب و روز در سال دو بار برابر شوند، در آغاز بهار و آغاز پائيز و موافق است كه بلندتر روز نهايت نزديك شدن خورشيد به قطب شمال است و كوتاه ترش نهايت دور شدن آن از آنست و موافق است كه كوتاه تر شب تابستان برابر كوتاه تر روز زمستان است، و همين است معناى قول خدا تعالى «فرو برد شب را در روز

و فرو برد روز را در شب، 16- الحج» و قول خدا تعالى «و بچرخاند شب را بر روز و بچرخاند روز را بر شب، 5- الزمر».

و اگر همه اينها را ندانند يا نديده گيرند چاره ندارند كه نيم نخست روز را شش ساعت دانند و نيم دوم را شش ساعت و نتوانند از آن ديده بر هم نهند چون اين خبر در فضائل پيشتازان بجمعه شايع است كه تفاضل آنها در تسابق نسبت به شش ساعت نخست روز جمعه است بسوى نماز جمعه كه اول روز است، تا وقت

آسمان و جهان، ج 3، ص: 13

زوال و مقصود از اين ساعات ساعات زمانيه معوجه است نه ساعات معتدله مستويه.

و اگر ما با آنها مسامحه كنيم و دعوى آنها را بپذيريم بايد برابرى شب و روز هنگامى باشد كه خورشيد در دو سوى انقلاب شتوى است و آن تنها در برخى جاها است و شب زمستان برابر روز تابستان نباشد، و نصف النّهار رسيدن خورشيد بميان قوس طلوع و غروب نباشد، و خلاف همه اينها نزد أهل بصيرت پذيرفته است و لزوم اين شناعات را بر آنها كسى بخوبى داند كه از حركات كره ها اندكى مطّلع باشد.

و اگر كسى باين بچسبد كه مردم در سپيده دم گويند بامداد كرديم و شب رفت اين مانند آن است كه نزديك غروب ميگويند شب كرديم و روز گذشت و اين بيان نزديك شدن روز و شب است و بر وجه مجاز است، چنانچه خدا تعالى فرموده «فرمان خدا آمد در آن مشتابيد، 10- النحل» و گواه گفتار ما اينست كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرموده: «نماز روز

بى زبانست» (يعنى آهسته خوانده شود).

و اينكه مردم نماز ظهر را اولى نامند چون نخست نماز روز است و عصر را وسطى خوانند كه ميان اولين نماز روز و اولين نماز شب است، و منظور من در اينجا جز اين نيست كه نفى كنيم گفته كسى را كه گويد قرآن بر خلاف ضرورياتست و دليل آورد از گفته يك فقيه يا مفسّر و اللَّه الموفق للصواب (پايان) من گويم: جواب همه اينها بيايد و ادله بسيارى بر خلاف آن، و آنچه كه وى گفته اگر هم درست باشد منافى گفته ما در عرف شرع نيست بلكه عرف عام هم آغاز روز را همان سپيده دم ميداند: و بيشتر گفته او اينست كه بر حسب نجوم آغاز روز طلوع خورشيد است و در آن سخنى نيست، و اينكه گفته اگر آغاز روزه آغاز نهار بود الخ.

جوابش اينست كه چون نزد أهل حساب طلوع خورشيد آغاز نهار است خدا

آسمان و جهان، ج 3، ص: 14

سبحانه بيان كرده كه مقصود در اينجا روز شرعى است، چنانچه چون «يد» بچند معنى گفته مى شود در آيه وضوء، تا مرفق را آورد و يك معنا را مشخّص كرد و چون در آخر روز اختلافى نبود آن را توضيح نداد.

و همانا عرف عام و خاص آغاز روز را سپيده دم داند و آغاز شب را غروب خورشيد چون بيايد كه مردم چون در شب آرميده اند و دست از كارهاى لازم خود بر أثر تاريكى كشيدند، روشنى صبح را براى حركت و توجه بكار غنيمت شمردند از نظر دين و دنيا و در شب برعكس است زيرا خسته اند و از تاريكى غروب براى راحت بهره گرفتند و

آغاز نهار و پايانش از اين نظر از هم جدا است، و آنچه در شرع رسيده كه زوال نصف النهار است تقريبى است، و برابرى شب و روز در اعتدالين اصطلاح نجومى است و سخن در همه اينها در كتاب صلاة بيايد انشاء اللَّه.

3- شك ندارد كه از نظر شرع شب پيش از روز است، و آنچه براى شب جمعه رسيده مثلا مقصود شب پيش از روز جمعه است نه پس از آن، و آنچه منجّمين و برخى عرب معتبر دانند كه شب آينده از روز گذشته است اصطلاح خود آنها است و احكام شرع بر آنها پايه نگيرد، و دليلش روايت كلينى است در روضه (332) بسند موثقى از عمر بن يزيد كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: مغيريه پندارند امروز از شب آينده است، فرمود: دروغ گفتند امروز از شب گذشته است، زيرا اهل بطن نخله چون ماه نو را ديدند گفتند: شهر حرام آمد.

توضيحش: اينست كه مغيريه پيروان مغيرة بن سعد بجلى بودند كه مذموم و مورد طعن است و كشى اخبار بسيار آورده كه از دروغ بندان بامام پنجم است و روايت شده كه مردم را بمحمد بن عبد اللَّه بن حسن دعوت ميكرد و از زيديه بتريه بود، و در برخى نسخ (مغيّره) است يعنى دگرگونسازان دين خدا از مخالفان و داستان بطن نخله كه در تفسير و تاريخ است اينست كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله عبد اللَّه بن جحش را با 8 يا 12 تن از مهاجران فرستاد و باو فرمود: در نخله ميان مكه و طائف منزل گيرد، و ديده بان و بررس قريش باشد تا چه ميكنند

و اخبار آنها را بداند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 15

آنها رفتند تا به نخله فرود شدند، و عمر بن حضرمى را با كاروان بازرگانى قريش در آنجا يافتند و روز آخر جمادى دوم بود بنظر آنها ولى ماه رجب شده بود و مسلمانان با هم در گفتگو شدند، يكى گفت برخورديست بدشمن و غنيمت كه روزى شما شده و معلوم نيست ماه حرام شده باشد و ديگرى گفت ماه حرام شده و نبايد طمع بغنيمت ورزيد و آن را حلال دانست، و در نتيجه بعمرو بن حضرمى تاختند و او را كشتند و كاروانش را بغنيمت گرفتند.

اين گزارش بقريش رسيد و نماينده هاشان بسوى مدينه آمدند تا بر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله وارد شدند و گفتند آيا جنگ در ماههاى حرام حلال است؟ و خدا اين آيه را فرستاد «پرسندت از ماه حرام و نبرد در آن تا آخر آيه 217- البقره» و از خبرى برآيد كه اين كار را پس از ديدن ماه نو رجب كردند، و امام گواه آورد كه صحابه بمحض ديدن ماه نو گفتند رجب آمد پس شب پيش از روز است و با نهار پس از او يك شبانه روز است، و آنچه گذشت كه آفرينش روز پيش از شب است با اين منافات ندارد چنانچه روشن است.

4- شبانه روز حقيقى و وسطى را به 24 بخش برابر بخش نمودند و آنها را ساعات مستويه و معتدله ناميدند، ساعات شبانه روز حقيقى را حقيقى گويند و وسطى را وسطى، و بسا كه روز و شب را در هر فصل به 12 بخش كنند برابر و آنها را ساعات كژ

خوانند، چون در روزهاى بلند و كوتاه اندازه شان مختلف شود بخلاف ساعات مستويه كه شماره شان مختلف شود نه اندازه شان، و كژها برعكسند، و كژها را زمانيه خوانند زيرا هميشه 12/ 1 روز يا شب باشند، و بسيارى از اخبار ساعات را بدين معنا آورده چنانچه بدان اشاره كرديم.

و اين دو گونه ساعات در خط استواء و هنگام اعتدالين هميشه برابرند در همه افقها، و بسا كه در برخى اخبار ساعات بجزئى از شب و يا روز اطلاق شود كه حكمى يا وصف خاصى دارد، مانند ساعت ميان سپيده دم و طلوع خورشيد، ساعت زوال، ساعت بعد از عصر، ساعت آخر شب و مانند آنها و يا اطلاق شود بر زمانى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 16

جز تيكه اى از شب و روز مانند ساعت بمعنى قيامت چنانچه بسا روز اطلاق شود بر زمانى كه مخصوص بواقعه يا حكمى است مانند روز قيامت، روز حنين، و خدا هم فرموده «ياد آورشان كن بروزهاى خدا، 5- ابراهيم».

12- در كافى (253- روضه): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه در قول خدا عزّ و جلّ «گو فرو گرفته چهره شان را تيكه هائى از شب تاريك، 27- يونس» فرمود: نبينى كه خانه در شب از فضاى بيرون تاريك تر است همچنين آنها تاريكى بيشترى دارند و فزايند.

13- در تهذيب: بسندش از ابى بكر حضرمى كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام دو ركعت بامداد را كى بخوانم؟ فرمود: آنگاه كه سپيده دم پهن شود بر افق، و آنست كه عرب آن را صديع نامند.

بيان: در قاموس است كه صديع چون امير بامداد است؛ و در اساس است كه انصدع الفجر و طلع الصديع مجاز است

و آن همان سپيده دم است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 17

رواياتى در سعد و نحس روزهاى هفته

1- در خصال (26): بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: روز جمعه روز عبادتست، در آن براى خدا عزّ و جلّ عبادت كنيد، روز شنبه از آن آل محمّد عليهم السلام است، روز يك شنبه از شيعه آنها است، روز دوشنبه از بنى اميّه است، روز سه شنبه روز آرامى است، چهارشنبه از بنى عباس و فتح آنها است، روز پنجشنبه مبارك است و پيش دستى بكارها در آن براى امّتم بركت دارد.

2- (26): بسندش كه تا امام ششم رسانده كه بيكى از دوستانش فرمود:

اى فلانى چرا بيرون نروى؟ گفت: قربانت روز يك شنبه است، فرمود: يك شنبه چه دارد؟ آن مرد گفت: حديثى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمده كه از تيزى يك شنبه بترسيد كه چون تيزى شمشير است، فرمود: دروغ گفتند، دروغ گفتند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چنين نفرموده، احد، يكى از نامهاى خدا عزّ و جلّ است گويد: گفتم: قربانت دوشنبه چطور؟ فرمود: نام هر دو را دارد آن مرد گفت: نام هر دو را دارد و هيچ كدام نيست.

امام عليه السّلام فرمود: چون تو را باز گفتم بفهم خدا تعالى روزى كه پيغمبرش را جان گرفت و روزى كه وصى او در آن ستم شد ميدانست و بنام هر دو آن را ناميد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 18

گويد: گفتم: پس سه شنبه؟ فرمود: در آن دوزخ آفريده شده و اينست معنى قول خدا عزّ و جلّ «رها شويد بدان چه اش دروغ دانستيد+ رها شويد بسايه اى سه پرّه+ كه نه خنكى دارد و نه

از شراره جلوگيرد، 29- 31- المرسلات».

گويد: گفتم: پس چهارشنبه؟ فرمود: چهار پايه دوزخ ساخته شده، گويد:

گفتم: پس پنجشنبه؟ فرمود: خدا در آن پنج را (بهشت را خ ب) آفريد كه روز پنجشنبه شد گويد: گفتم: پس جمعه؟ فرمود: خدا عزّ و جلّ در آن خلق را براى ولايت جمع كرد، گويد: گفتم: پس شنبه؟ فرمود: فرشته ها در آن به پروردگارشان منقطع شدند و يافتند كه او هميشه يگانه بوده.

بيان: بنام هر دو يعنى بنام ابى بكر و عمر، و پنج اصحاب كساءاند عليهم السلام «سبتت الملائكه» يعنى از كارهاى خود بريدند براى انديشه در باره خدا تعالى راغب در مفرداتش گفته اصل سبت بريدن از كار است .. و گفته اند روز سبت ناميده شده براى آنكه خدا آفرينش آسمانها و زمين را روز يك شنبه آغاز كرد و آنها را در شش روز آفريد چنانچه فرموده و روز شنبه از كار بريد و بدان ناميده شده.

3- در خصال (33- 34): بسندش از صقر بن أبى دلف كرخى گويد:

چون متوكّل آقاى ما أبو الحسن عسكرى را بسامره برد من آمدم از او خبرى گيرم و زرّاقى دربان متوكّل بمن نگاهى كرد و گفت درآى من نزد او رفتم، گفت: اى صقر چه كار دارى؟ گفتم: يا استاد خير است، گفت: بنشين، و از من همه چيز را پرسيد و گفتم خطا كردم كه آمدم گويد: مردم را از گرد خود دور كرد و سپس بمن گفت: چه كار دارى و براى چه آمدى؟ گفتم: براى يك خبرى، گفت: شايد آمدى خبرى از آقاى خود بدست آرى گفتم: آقايم كيست؟ آقايم امير المؤمنين است، گفت خاموش باش،

آقاى تو همان امام بر حق است از من نترس، من با تو هم عقيده ام، گفتم: الحمد للَّه.

گفت: ميخواهى او را ببينى؟ گفتم: آرى گفت بنشين تا پست چى از نزد او

آسمان و جهان، ج 3، ص: 19

برود، گويد نشستم و چون او بيرون شد بغلامش گفت: دست صقر را بگير و او را در اطاقى كه علوى زندانى است ببر و آنها را تنها بگذار، گويد مرا بدان جا برد و بخانه اى اشاره كرد و من در آن درآمدم و بناگاه ديدم آن حضرت روى حصيرى نشسته و برابرش گورى كنده است گويد باو سلام كردم و جواب داد و فرمود: اى صقر بنشين بعد فرمود: براى چه آمدى؟ گفتم: آمدم خبرى از شما بگيرم گويد سپس نگاهى بدان گور كردم و گريستم، بمن نگاه كرد و فرمود اى صقر غم مخور اكنون بما بدى نرسانند گفتم: الحمد للَّه.

سپس گفتم: حديثى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روايت است كه معنايش را نميفهمم فرمود:

چيست؟ گفتم: اينكه فرموده: «با روزها دشمنى نكنيد تا با شما دشمنى كنند» چه معنا دارد، فرمود: آرى روزها ما هستيم از آنگاه كه آسمانها و زمين آفريده شدند سبت نام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است، احد كنايه از امير المؤمنين است، اثنين حسن و حسين باشد، ثلثاء على بن الحسين، محمّد بن على و جعفر بن محمّد است، اربعاء: موسى بن جعفر، على بن موسى، محمّد بن على و منم، و خميس فرزندم حسن بن على است، جمعه پسر پسرم هست كه گروه حق جويان بگردش فراهم شوند، او است كه زمين را پر از عدل و داد كند

پس از اينكه پر از ستم و ناحق شده، اينست معنى ايام مبادا در دنيا با آنها دشمنى كنيد تا در آخرت دشمن شما باشند، سپس فرمود: وداع كن و بيرون رو كه برايت نگرانم.

صدوق- ره- گفته: روزها در حقيقت امام نيستند ولى آنها را رمز امامان نمودند تا جز أهل حق معنا را درك نكنند چنانچه خدا عزّ و جلّ تين و زيتون وَ طُورِ سِينِينَ، وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ را رمز پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و على و حسن و حسين نموده و چنانچه عزّ و جلّ نعاج (گوسپندان را) رمز و كنايه زنان آورده بنا بر كسى كه آن را در داستان داود و دو خصم آورده است.

و چنانچه سير در زمين را كنايه از انديشه در قرآن آورده، از امام صادق عليه السّلام

آسمان و جهان، ج 3، ص: 20

پرسش شد از قول خدا عزّ و جلّ، «آيا سير نكنيد در زمين، 9- الروم» فرمود:

مقصود اينست كه: آيا ننگريد در قرآن.

و چنانچه سرّ را كنايه از جماع آورده در قول خدا عزّ و جلّ «ولى نهانى با آنها وعده نگذاريد، 135- البقره» و چنانچه خدا اكل طعام را كنايه از تغوّط آورده و در باره عيسى و مادرش فرموده «و بودند كه ميخوردند خوراك، 75- المائدة» و مقصود اينست كه تغوط ميكردند، و چنانچه نحل (مگس انگبين) را كنايه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آورده در قول خود «و وحى كرد پروردگارت به نحل، 68- النحل» و مانند آن بسيار است.

بيان: «اخذنى ما تقدم» يعنى مرا بازپرسى كرد از امور چندى كه سبب آمدنم

را بداند و من براى نگرانى از اينكه عقيده ام را بفهمد از آمدن پشيمان شدم يا مقصود اينست فكر مرا گرفت نسبت بكارهاى گذشته كه مايه گمان او بشيعه بودنم بود و آنچه بدنبالش آيد از مفاسد، پست چى كه صاحب بريد است نامه رسانست و گفته اند كلمه بريد فارسى است و اصلش بريده دم بوده كه استران نامه رسانها چنين بودند و معرب شده و بنامه بر گفته اند و بمسافت ميان دو مركز نامه برى (كه دو يا چهار فرسخ بوده).

خميس را كنايه از عسكرى نمودند، براى آنكه امامت يا ولادتش روز پنجشنبه بوده و اگر چه مخالف ضبط برخى است زيرا اكثر روزش را مشخص نكردند يا براى آنكه پنج سال امامت داشته چون سال ششم را بانجام نرسانده يا چون پنجمين كسى است كه نامش و يا كنيه اش حسن بوده يا براى آنكه پيوسته بامام قائم عليه السّلام است كه جمعه كنايه از او است يا براى عللى ديگر كه ندانيم.

و شايد اين تفسير امام از بطون خبر پيغمبر باشد زيرا اخبار آنها هم چون قرآن ظهر و بطن دارد، و ظاهر آن هم مرادست، و بدفالى بدانها اثر دارد و اين خود دشمنى آنها است با مردم، و اما آنان كه بخدا توكل دارند و متوسل بولاء خاندان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 21

پيغمبر عليهم السّلام اند نحسى ايّام و ساعات در آنها اثر ندارد چنانچه در روايت مجالس شيخ بيايد.

4- در علل (ج 2 ص 285) و در عيون (ج 2 ص 247) و در خصال (27) بسندى گويد از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيده شد از روزها و كارها كه در آنها رواست فرمود:

روز شنبه روز نيرنگ و فريب است، روز يك شنبه براى عروسى و ساختمان روز دوشنبه، براى سفر و خواهش، روز سه شنبه روز جنگ و خون، روز چهارشنبه روز شومى است كه مردم بدان فال بد زنند، روز پنجشنبه روز ورود بر اميران و برآمدن حاجاتست، روز جمعه براى خواستگارى و ازدواج.

صدوق- ره- گفته روز دوشنبه براى سفر بمحل استسقاء و طلب باران است.

بيان: ممكن است آنچه در باره دوشنبه رسيده حمل بر تقيه شود.

5- در عيون (ج 1 ص 279): بسندش از بكر بن صالح جعفرى گفت از أبو الحسن عليه السّلام شنيدم ميفرمود: روز سه شنبه ناخن بگيريد، روز چهارشنبه حمام برويد و حجامت كنيد، روز پنجشنبه براى حاجت است و روز جمعه براى استعمال بهترين عطر.

در خصال (31) مانندش را آورده.

در علل (ج 2 ص 156): در خبر ابن سلام است كه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله پرسيد از روز نخست آفرينش خدا، فرمود: روز احد است گفت: چرا احد ناميده شد فرمود: براى آنكه يكى و محدود بود و اول روز بود، گفت پس اثنين فرمود چون روز دوم جهان بود گفت: ثلثاء فرمود چون روز سوّم جهان شد، گفت: اربعاء فرمود چون روز چهارم جهان شد، گفت: خميس؟ فرمود: چون روز پنجم شد و آن روز انس است و ابليس در آن لعن شده و ادريس بآسمان برآمده، گفت:

جمعه؟ فرمود: روزيست كه مردم در آن جمع شوند، روز مشهوديست، روز شاهديست (بر كارهاى مردم) گفت: سبت؟ فرمود روز قطع كار است براى آنكه خدا در قرآن فرمايد «و البته كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريم، 38-

ق»

آسمان و جهان، ج 3، ص: 22

و از احد تا جمعه 6 روز است و سبت تعطيل است.

7- در مجالس ابن الشيخ از پدرش تا ابى نواس گويد روزى بامام عسكرى عليه السّلام گفتم: اى آقايم اختيارات روزها براى هر كارى بسندى از قول آقايم امام صادق عليه السّلام بمن رسيده و بشما مينمايم فرمود: بنما پس از آنكه نمودم و تصحيح كردم بآن حضرت گفتم: اى آقايم در بيشتر اين روزها نحوست و هراس است و بسا كه ضرورت دارم بكار پردازم، فرمود اى سهل شيعه ما در پناه ولايت ما مصونند و اگر در لجّه درياهاى ژرف و درّه هاى بيابانهاى دوردست ميان درنده ها و گرگها و دشمنان از جن و انس بروند ببركت دوستى و ولايت ما از هر ترسى آسوده اند، بخدا عزّ و جلّ توكّل كن و بولايت أئمه طاهرين بچسب هر كجا باشى و در بامداد هر جا خواهى برو و سه بار بگو:

«بامداد كردم بار خدايا در پناه منيع تو كه بر آن دست نرسد و قصد يورش بر آن نشود از شرّ هر شب گرد و ستمكار از آفريده هايت و از شرّ هر آفريده خاموش و گويايت، در پشت سپرى از هر هراس آورى در جوشنى از ولايت خاندان پيغمبرت بركنار از هر آهنگ آزارى بباروى محكم اخلاص در اعتراف بحق آنان و تمسّك برشته همه آنها با يقين باينكه حق از آنها است و با آنها است و در آنها است دوستدارم هر كه را دوستند، و دورم از هر كه دورند، مرا پناه ده بدانها از شرّ هر آنچه پرهيز دارم اى بزرگوار، دفع كردى دشمنان را از

من ببديع آسمانها و زمين، ما نهاديم از بر آنها سدّى و از پس آنها سدّى و چشمشان را بستيم و نبينند» و شام هم آن را سه بار بگو تا در أمن و آسايش باشى از هر هراس.

و چون خواستى روزى كه در آنت بر حذر داشتند دنبال كارى بروى پيش از آن بگو: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، و معوّذتين و آية الكرسى و سوره قدر و آخر سوره آل عمران را بخوان و بگو: بار خدايا بتو است كه يورشگر يورش برد، و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 23

بنيروى تو هر كه دست اندازى كند، و جنبشى ندارد هر جنبنده جز بتو، و هر نيرومند تنها از تو نيرو گيرد، سوگند به برگزيده هايت از آفريده هايت و نيكان خلقت محمّد پيغمبرت و عترتش و نژادش عليه و عليهم السلام كه بر آنها رحمت فرست و شرّ و زيان اين روز را از من بگردان و خير و يمنش را روزى من كن، و كارهايم را خوش فرجام و دوست داشتنى نما، و پيروزم گردان و شرّ سركش گمراه از من بگردان و شرّ هر آزاركننده را تا در پناه و مصونيت باشم از هر بلاء و نقمت، و هر هراس مرا بدل بآسودگى ساز، و از هر مانعى آسانى بخش تا هيچ مانعى مرا از مقصد باز ندارد، و هيچ شب گرد آزار كنى بمن برنخورد، كه تو بر هر چيزى توانائى، و هر كارى بتو باز گردد، اى كه مانندش چيزى نيست و او است شنوا و بينا.

8- در خصال (33): بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: شنبه از ما است يك شنبه

از شيعيان، دوشنبه از دشمنان ما سه شنبه از بنى اميّه، چهارشنبه روز نوشيدن دواء، پنجشنبه براى برآمدن حاجات، جمعه براى نظافت و خوشبو نمودن، و آن عيد مسلمانانست، و بهتر از روز فطر و قربانست و غدير بهترين عيدها است و 18 ذيحجه است، و روز جمعه بوده، و قائم خاندان ما در آن ظهور كند، و قيامت روز جمعه برپا شود، و روز جمعه هيچ كارى به از صلوات بر محمّد و خاندانش نيست.

9- در علل: محمّد بن علىّ بن إبراهيم، گفت علّت روزه پنجشنبه و چهارشنبه اينست كه روز جمعه أعمال بالا روند و روز چهارشنبه دوزخ آفريده شده.

10- در درّ منثور از ابن عباس است كه خداوند تعالى روزى را آفريد و احدش ناميد، و دومى آفريد اثنين ناميد، و سوّمى و ثلثاء ناميد، و چهارمى و أربعاء ناميد، و پنجمى و خميس ناميد، و خدا زمين را روز يك شنبه و دوشنبه آفريد، و كوهها را روز ثلثاء، و از اين رو مردم گويند روز سنگينى است، و جاى نهرها و درخت و آباديها را در أربعاء آفريد، و پرنده و وحش و درنده ها و خزنده ها

آسمان و جهان، ج 3، ص: 24

و آفت را روز پنجشنبه آفريد، و آدم را روز جمعه، و روز شنبه از آفرينش فراغت يافت.

11- در عيون (ج 2 ص 42): بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه شنبه از ما است، يك شنبه از شيعه ما، دوشنبه از بنى اميّه، سه شنبه از شيعه آنها، چهار شنبه از بنى عباس، پنجشنبه از شيعه آنها، جمعه از همه مردم و در آن سفر نباشد خدا فرموده «چون

نماز خوانده شد پراكنده شويد در زمين و بجوئيد از فضل خدا 10- الجمعة» مقصود روز شنبه است.

در صحيفه امام رضا بسندى مانندش را آورده.

بيان: بر خلاف اخبار ديگر سه شنبه و پنجشنبه را مذموم دانسته جز اينكه گفته شود تبرّك مخالفان بآنها دليل ذم آنها نباشد مگر با همراه كردن دوشنبه بآنها، و شايد مقصود از قضاء نماز در جمعه پرداختن بتوابع و مكمّلاتش باشد از اعمال ديگر جمعه تا آخر روز.

12- در مكارم از حلبى از امام ششم عليه السّلام، آيا بد است سفر در هر روز بدى چون چهارشنبه و جز آن؟ فرمود: در سر سفر صدقه بده و هر وقت خواهى سفر كن، و آية الكرسى بخوان و هر وقت خواهى حجامت كن.

13- در ديوان منسوب بأمير المؤمنين عليه السّلام است.

چه خوش است روز شنبه بحقيقت ار بخوانى كه شكار بر كف آرى ز دد و ز مرغ و ماهى

به يه شنبه ساختمان كن كه در آن خدا نموده ز پديد آسمانها چه بزرگ بارگاهى

بدوشنبه در سفر رو تو بخير و با سلامت كه قرين كاميابى و نجاح و مال و جاهى

اگرت نياز باشد بحجامت از سه شنبه مگذر كه اندر آن ريخته خون بيگناهى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 25

چه كسى دواء بنوشد كه از آن رسد بدرمان چه خوش است روز چارشنبه كه نياورد تباهى

تو برو به پنجشنبه پى هر قضاى حاجت كه در آن خدا اجازه داده هر نياز خواهى

همه جمعه ها است تزويج و عروسى اولى كه بر زنان نشينند بكام و بر ملاهى

ز كجاى اين علم بدانند به جز كه باشند پيمبر خداوند و وصى حق پناهى

شارح گفته:

در علم نجوم است كه شنبه وابسته به زحل است و يك شنبه بخورشيد و دوشنبه بماه و سه شنبه بمريخ و چهارشنبه بعطارد، و پنجشنبه بمشترى و جمعه بزهره، و مناسبت ماه با سفر و مريخ با حجامت و خونريختن و عطارد با نوشيدن دواء و مشترى با قضاء حوائج و دعاء و زهره با تزويج و عروسى و اجتماع مردان با زنان در اين فنّ مسلّم است ولى مناسبت زحل با شكار و خورشيد با ساختمان از اين فنّ روشن نميشوند.

و شايد تخصيص شنبه بشكار براى روايت از ابن عباس و مجاهد است كه يهود را بجمعه فرمان دادند و آن را وانهادند و شنبه را برگزيدند و خدا آنها را بدان آزمود و شكار را در آن بر آنها حرام كرد، و چون شنبه ميشد ماهيها بر آنها نمايان ميشدند و بدانها نگاه ميكردند در دريا و چون شنبه ميگذشت ماهيان ميرفتند و برنميگشتند مگر در شنبه آينده، و اين آزمايشى بود كه خدا از آنها كرد، و وجه اختصاص يك شنبه بساختمان در شعر ياد شده (پايان).

من گويم: شايد تخصيص شكار بشنبه براى اينست كه در آن بما رخصت شكار داده شده و مبادرت به رخصتهاى خدا بايست است چون مبادرت بواجباتش، و از اين رو جماع در شب يكم ماه رمضان خوبست، يا بمنظور مخالفت با يهود است كه شكار را در آن حرام دانند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 26

سپس شعر آخر دليل است كه اين علمى كه شعبه اى از نجوم است مخصوص بائمه عليهم السّلام است و ديگرانش نميدانند چنانچه در اخبار گذشت.

غزّالى در احياء گفته: آنچه از نجوم

نهى شده دو چيز است:

1- تصديق باينكه اختران بطور استقلال كارگرند و مؤثر در حوادث.

2- تصديق منجّمين در احكامشان زيرا ندانسته ميگويند، و اين علم معجزه پاره اى از پيغمبران بوده سپس از ميان رفته و از آن بجا نمانده جز مخلوطى كه درست و نادرستش ممتاز نيستند، و اعتقاد باينكه اختران سبب آثارى هستند كه خدا آفريند ضررى بدين ندارد بلكه حق است (پايان).

علاء الدوله صوفى گويد: چون خواهى بدانى باران براى اتصالات كواكب بالا پديد مى شود كه منجمان آنها را فتح الباب خوانند اين آيه را بخوان «و گشوديم آسمان را بآبى سيل آسا، 11- القمر» و چون خواهى بدانى علم نجوم علم پيغمبران است اين آيه را بخوان «پس نگاه كرد در اختران و گفت راستى من بيمارم، 88- 89- الصافات».

و مقصود پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از اينكه فرمود: «هر كه نجوم را باور دارد كافر است» اينست كه كسى كه آنها را بخود در تسخير جهان مؤثر مستقل داند و مسخّرشان بفرمان خدا تعالى نداند بدان خدائى كه آنها را آفريده و مسخر ساخته كافر است زيرا او است كه آنها را مدبّر نموده بفرمان خود و در هر كدام خاصيتى مخصوص بوديعت نهاده و بجمع آنها خاصيتى داده جز خاصيت شخصى هر كدام (پايان) و سخن ما در اين باره گذشت در باب خودش.

14- در مكارم (ج 1 ص 291) از يكى از دو امام عليهما السّلام است كه چون پدرم روز چهارشنبه يا هر روزى كهمردم بد ميدانستند چون محاق بيرون ميشد صدقه اى ميداد و بيرون ميشد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 27

و از امام ششم عليه

السّلام كه هر كه هر بامداد صدقه اى دهد خدا نحسى آن روز را از او دفع كند.

و از كتاب طبّ الائمّه از امام هشتم عليه السّلام است كه روز سه شنبه ناخن بگيريد و روز چهارشنبه حجامت كنيد و روز پنجشنبه حمام بگيريد، و روز جمعه بوى خوش بكار بريد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 28

در آنچه براى خصوص روز جمعه آمده

1- در قرب الاسناد: (168): بسندش از عبد الرحمن بن عمر بن اسلم گفت: ديدم امام هفتم روز چهارشنبه حجامت كرد و تبدار بود و تبش نبريد و روز جمعه حجامت كرد و تبش بريد.

2- در عيون (ج 2 ص 16): بسندش از مقاتل بن مقاتل گفت: ديدم امام هشتم عليه السّلام روز جمعه وقت زوال در سر راه حجامت كرد با اينكه محرم بود صدوق- ره- گفته: در اين حديث چند فائده است.

1- جواز حجامت در روز جمعه براى ضرورت، و بدان كه آنچه در كراهتش رسيده همان در حال اختيار است.

2- روان بودن حجامت هنگام زوال.

3- روا بودن حجامت براى شخص محرم در حال ضرورت با اينكه محل آن را نتراشد و لا قوّة إلّا باللَّه العلىّ العظيم.

3- در خصال (30): بسندش از محمّد بن رباح قلّاء گفت ديدم امام هفتم روز جمعه حجامت ميكرد گفتم: قربانت روز جمعه حجامت ميكنى؟ فرمود: آية الكرسى خواندم، چون خونت جوشيد در شب باشد يا روز آيت الكرسى بخوان و حجامت كن.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 29

4- و از همان: بسندش از على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: باهل خود در هر جمعه چيزى از ميوه و گوشت هديه دهيد تا بروز جمعه شاد شوند،

و چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در تابستان بستر از خانه بيرون ميبرد روز پنجشنبه بود و چون از سرماى زمستان بخانه برميگشت در روز جمعه بود، و در روايتى است كه برون شدن و درون آمدنش هر دو در روز جمعه بود (30 خصال).

5- و از همان (31- 32): بسندش از امام ششم عليه السّلام در باره كسى كه خواهد كار خوبى كند چون صدقه و روزه و مانندش خوبست در روز جمعه باشد كه كار روز جمعه دو برابر ثواب دارد.

6- و از همان (32): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: سفر و تلاش در كارها بامداد جمعه بد است براى خاطر نماز جمعه و اما پس از نماز روا است و مايه بركت است.

7- و از همان (31): بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه هر كه روز جمعه ناخن گيرد خدا درد انگشتانش ببرد و درمان در آنها درآورد، و روايت شده كه ديوانگى و خوره و پيسى باو نرسند.

8- و از همان (31): بسندش از سكن خزّاز كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: خدا حق دارد بر هر مكلّفى در هر جمعه كه موى سبيل بچيند و ناخن بگيرد و عطر بزند.

9- در محاسن (347): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه سفر در شب جمعه باكى ندارد.

10- در خصال (171): بسندش تا امير المؤمنين عليه السّلام كه در جمعه ساعتى است حجامت نكند در آن كسى جز كه بميرد.

بيان: بارها تجربه شده كه در حجامت روز جمعه خون بند نيامده تا مرگ رسيده و حجامت أئمه در آن با اين

منافات ندارد زيرا آنها آن ساعت را ميدانستند يا اينكه نخواندن آية الكرسى باعث آنست، و آنچه صدوق- ره- گفته كه فرق

آسمان و جهان، ج 3، ص: 30

است ميان حال ضرورت و اختيار باز وجهى دارد.

11- در روضه الواعظين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: پنج خصلت مايه پيسى شوند: نوره كشيدن در روز جمعه و چهارشنبه، وضوء و غسل با آبى كه بخورشيد داغ شود، خوردن در جنابت، در آمدن بزن در حيض، خوردن در سيرى (363).

بيان: بيايد كه نوره كشيدن در روز جمعه بد نيست و اخبار نهى حمل بر تقيه شده.

12- در مكارم (ج 1 ص 276): از انس كه محبوبترين روز براى سفر نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روز جمعه بود.

13- و از همان: از امام ششم عليه السّلام كه: روز جمعه دنبال كارى مرو و روز شنبه كه خورشيد زد دنبال كار بيرون شو.

14- و از همان (ج 1 ص 83): از مفضّل بن عمر كه: درآمدم بر امام صادق عليه السّلام و او در روز جمعه حجامت ميكرد، فرمود: آيا تو آية الكرسى نخوانى و نهى شده از حجامت هنگام زوال روز جمعه.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 31

روز شنبه و يك شنبه

1- در خصال (26): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه گذشت بمردمى كه حجامت ميكردند، فرمود: چه شد شما را كه آن را بشام يك شنبه پس نينداختيد كه بهتر درد را بيرون بكشد.

2- و از همان (28): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: هر مسافرى روز شنبه سفر كند كه اگر در آن سنگى از سنگى (كوهى خ ب) برافتد خدا تعالايش بجايش

برگرداند، هر كه حوائج بر او ناروا شوند آنها را در سه شنبه بخواهد كه روزيست كه خدا در آن آهن را براى داود عليه السّلام نرم كرد.

و از همان: بسندش از سعد تا گفته او «بجايش».

3- در عيون (ج 2 ص 34): بسندش از امام رضا عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: بار خدايا بامداد روز شنبه و پنجشنبه را بر امّتم مبارك گردان.

و از همان: بسندش از امام رضا عليه السّلام مانندش را آورده.

در صحيفه امام رضا (9) مانندش آمده.

4- در خصال (32): بسندش از ابى ايوب خزّاز كه: پرسيدم از امام ششم از قول خدا عزّ و جلّ «و چون نماز گذشت پراكنده شويد در زمين و بجوئيد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 32

از فضل خدا، 10- الجمعة» فرمود: نماز در روز جمعه است، و پراكندگى در روز شنبه و امام عليه السّلام فرمود: افّ بر مرد مسلمانى كه خود را در روز جمعه فارغ نسازد براى كار دينش و از آن نپرسد.

5- و از همان: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه: هر كه روز شنبه و پنجشنبه ناخن بگيرد و شارب بچيند از درد دندان و درد چشم عافيت يابد.

6- در محاسن (346): بسندش از عبد اللَّه بن سنان و أبى ايّوب خزّاز كه پرسيديم امام ششم عليه السّلام را از قول خدا عزّ و جلّ «چون گذشت نماز پراكنده شويد در زمين و بجوئيد از فضل خدا» فرمود: نماز روز جمعه است و پراكندگى روز شنبه، و فرمود: شنبه از ما است و يك شنبه از بنى اميّه.

7- در جمال الأسبوع: حديث

مشهور است از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه شنبه و پنجشنبه اش براى امّتم مباركند.

8- در مكارم (ج 1 ص 82): از امام كاظم عليه السّلام كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كدام شما حجامت كند روز شنبه حجامت كند.

9- و از امام صادق عليه السّلام فرمود: حجامت در روز شنبه درمان هر درديست.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 33

روز دوشنبه و سه شنبه

1- در خصال (27): بسندش از على بن جعفر كه مردى نزد برادرم موسى بن جعفر آمد و گفت: قربانت ميخواهم بيرون روم برايم دعا كن، فرمود: كى بيرون ميروى؟ گفت: روز دوشنبه، فرمود: چرا روز دوشنبه؟ گفت از آن بركت جويم كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آن متولد شده، فرمود: دروغ گفتند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روز جمعه متولّد شده، روزى شوم تر از روزى نيست كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آن مرده و وحى آسمان در آن قطع شده و حق ما را در آن بستم گرفته اند، آيا تو را بروزى آسان دلالت نكنم كه خدا در آن آهن را براى داود عليه السّلام نرم كرد؟ آن مرد گفت قربانت چرا، فرمود: سه شنبه بيرون شو.

قرب الاسناد (در آن يافت نشد) بسندش از على بن جعفر از برادرش مانندش را آورده.

2- و از همان (76): بسندش از امام هفتم كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روز دوشنبه و پنجشنبه سفر ميكرد و در آنها پرچمها را مى بست و مى افراشت.

3- در خصال (27): بسندش از يونس بن يعقوب كه شنيدم امام ششم ميفرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه

و آله روز دوشنبه حجامت كرد و گندمى به حجام داد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 34

4- و از همان: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روز دوشنبه پس از عصر حجامت ميكرد.

5- و از همان: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: حجامت آخر روز دوشنبه بخوبى درد را از تن ميكشد.

6- و از همان: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: هر كه روز سه شنبه 17 يا 14 يا 21 ماه حجامت كند درمانى است از همه دردهاى سال و در جز آن درمان درد سر و دندانها و درمان ديوانگى و خوره و پيسى است.

بيان: يعنى حجامت روز سه شنبه در جز آن روزها از ماه.

7- در خصال (27): بسندش از عقبة بن بشير أزدى كه: روز جمعه آمدم نزد امام پنجم عليه السّلام، فرمود: بخور، گفتم: روزه ام فرمود: چگونه روزه اى؟

گفتم روز تولد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است، فرمود: روز تولّد او را كه نميدانيد، و اما روز وفاتش را چرا، سپس فرمود: در آن نه روزه شو و نه سفر كن.

8- در مجالس ابن الشيخ: بسندش از علىّ بن عمر عطّار، گفت روز سه شنبه بامام يازدهم عليه السّلام وارد شدم فرمود: ديروزت نديدم گفتم نخواستم روز دوشنبه حركت كنم فرمود: اى على هر كه خواهد خدايش از شرّ روز دوشنبه نگهدارد بايد در ركعت يكم نماز بامدادش «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ» را بخواند سپس اين آيه را خواند «خداشان از شرّ آن روز نگهداشت و با خرمى و شادى بآنها برخورد، 11- الدهر».

9- در محاسن

(345): رسانده بامام ششم عليه السّلام كه فرمود: هر كه حاجتى دارد روز سه شنبه اش بخواهد كه خدا تبارك و تعالى در آن آهن را براى داود عليه السّلام نرم كرد.

10- و از همان: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه در روز دوشنبه سفر مكن و حاجت مخواه.

11- و از همان (347): بسندش از محمّد بن أبى الكرام كه آماده سفر عراق

آسمان و جهان، ج 3، ص: 35

شدم و نزد امام ششم آمدم تا بر او سلام دهم و وداع كنم فرمود: كجا قصد دارى؟

گفتم سفر بعراق، فرمود: امروز، روز دوشنبه بود؟ گفتم: مردم گويند امروز كه رسول خدا متولّد شده مبارك است، فرمود: بخدا ندانند در چه روزى متولّد شده و راستش روزيست شوم كه در آن رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وفات كرده و وحى قطع شده، ولى دوست دارم روز پنجشنبه بيرون روى كه پيغمبر در آن براى نبرد بيرون ميرفت.

12- و از همان: بسندش از أبى أيّوب خزّاز گفت: خواستيم سفر كنيم و آمديم تا بامام ششم عليه السّلام سلام دهيم، فرمود: گويا بركت دوشنبه را ميخواهيد؟

گفتيم: آرى، فرمود كدام روز از دوشنبه شومتر است روزى كه پيغمبر خود را از دست داديم و وحى برداشته شد، روز دوشنبه بيرون نرويد و روز سه شنبه بيرون رويد.

در فقيه: بسندش همين را آورده (222).

در كافى (314- روضه) بسندش آن را آورده.

13- در مجمع البيان (ج 5 ص 69) در تفسير قول خدا «بگو بكنيد البته خدا كار شما را بيند و هم رسولش و مؤمنان، 106- التوبه» اصحاب ما روايت كردند كه أعمال امّت هر روز دوشنبه و پنجشنبه بر پيغمبر صلى

اللَّه عليه و آله عرضه شوند، و همچنين عرضه شوند بر امامان جانشينش و آنانند مقصود از مؤمنان.

14- در جمال الأسبوع: از طريق خاصه روايت است كه وقت عرض اعمال نزد گذشت اين دو روز است.

15- مسلم در صحيحش آورده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كارهاى مردم در هر هفته دو بار كه روز دوشنبه و پنجشنبه باشد عرضه شدند و براى هر مؤمنى آمرزش است مگر بنده اى كه با برادرش دشمنى دارد و فرمايد: آنها را پس اندازيد تا بصلح برگردند.

16- و نيز از او صلى اللَّه عليه و آله روايت است كه روز دوشنبه و پنجشنبه درهاى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 36

بهشت باز شوند و براى هر بنده اى كه بخدا مشرك نيست بچيزى آمرزيده شود.

17- در تفسير على بن ابراهيم (536): امام صادق عليه السّلام فرمود:

حوائج را روز سه شنبه بخواهيد كه در آن خدا آهن را براى داود عليه السّلام نرم كرد.

18- در رجال كشّى گفت: امام هادى عليه السّلام بعلىّ بن مهزيار نوشت:

از خدا خواهم تو را از پيش و از پس نگهدارد در هر حال كه باشى، مژده گير كه من اميدوارم خدا از تو دفاع كند، و از خدا خواستارم در اينكه تصميم گرفتى روز يك شنبه سفر كنى برايت خير پيش آرد، و آن را تا روز دوشنبه پس انداز ان شاء اللَّه، خدا در سفرت يارت باد، و در خاندانت جانشينت باد، و از تو كفايت كند، و بقدرتش سالم باشى.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 37

روز چهارشنبه

1- در علل (ج 2 ص 284) و در عيون (ج 1 ص 247) و در خصال:

بسندش كه بامام

رضا عليه السّلام ميرسد از پدرانش عليهم السلام در پرسشهاى شامى از أمير- المؤمنين عليه السّلام است كه گفت: بمن خبر ده از روز چهارشنبه و بد فالى مردم بدان و گرانى آن و چه چهارشنبه ايست، فرمود: آخر چهارشنبه ماه كه محاق باشد و در آن قابيل برادرش هابيل را كشته، و روز چهارشنبه ابراهيم عليه السّلام بآتش افكنده شده، چهارشنبه در منجنيق نهاده شده، چهارشنبه خدا فرعون را غرق كرده، چهارشنبه خدا قوم لوط را زيرورو كرده، چهارشنبه خدا عزّ و جلّ باد را بر قوم عاد فرستاده، روز چهارشنبه، مزرعه نابود گرديده، روز چهارشنبه خدا پشّه را بر نمرود چيره ساخته.

روز چهارشنبه فرعون موسى را خواسته تا او را بكشد، چهارشنبه بام خانه بر سرشان فرو ريخته، چهارشنبه فرعون فرمان سربريدن پسر بچه ها را صادر كرده، چهارشنبه بيت المقدّس ويران شد، چهارشنبه مسجد سليمان بن داود در اصطخر فارس سوخته شده، روز چهارشنبه يحيى بن زكريّا كشته شده، چهارشنبه نخست عذاب بر قوم فرعون سايه افكنده، چهارشنبه خدا عزّ و جلّ قارون را بزمين

آسمان و جهان، ج 3، ص: 38

فرو برده، چهارشنبه خدا أيوب را گرفتار بردن مال و فرزند كرده.

چهارشنبه يوسف عليه السّلام به زندان رفته، روز چهارشنبه خدا عزّ و جلّ فرموده «راستى ما آنها را و قومشان را نابود كرديم، 51- النمل» روز چهارشنبه صيحه آنها را فرا گرفته، روز چهارشنبه ناقه را پى كردند، چهارشنبه سنگ سجيل بر آنها باريد، چهارشنبه سر پيغمبر شكسته و دندانهاى پيشين او شكسته شدند، روز چهارشنبه عمالقه تابوت را گرفتند.

صدوق- ره- گفته: هر كه روز چهارشنبه ناچار از سفر باشد، يا خونش بجوشد رواست

كه سفر كند و حجامت كند و بر او شوم نباشد بويژه اگر بقصد مخالفت با بدفالان باشد، و هر كه از مسافرت بى نياز و از خون گرفتن بى نياز باشد اولى ترك هر دو است.

بيان: بسا كه گذاشتن در منجنيق در خبر روز بآتش انداختن باشد و بسا در يك روز باشند، و روز چهارشنبه خدا گفته: يعنى در باره آن گفته و آن داستان صالح و قوم او است، همچنان صيحه عذاب آنهاست و آن منافات دارد كه پى كردن شتر هم چهارشنبه باشد، زيرا ميان آن و عذاب 3 روز بيش نبوده، جز اين كه مقصود توطئه براى آن باشد، و نيز شكستن سر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بقول مشهور مفسّران و مورّخان روز شنبه بوده، و اين مايه ضعف روايت است، محاق آخر ماه يا سه روز از آخر ماه است.

2- در خصال (28): بسندش از برخى اصحاب ما كه: روز چهارشنبه نزد امام دهم عليه السّلام رفتم و او حجامت ميكرد، گفتم أهل حرمين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كنند كه هر كه روز چهارشنبه حجامت كند و پيس شود سرزنش نكند جز خود را فرمود دروغ ميگويند همانا اين بكسى رسد كه مادرش در حيض باو آبستن شده.

3- و از همان: بسندش از عبد الرحمن بن عمرو بن اسلم (ترجمه اين روايت گذشت) در حديث 1- باب 16.

4- و از همان: بسندش از محمّد بن احمد دقّاق گفت: بامام هفتم نوشتم و پرسيدم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 39

از سفر روز آخر چهارشنبه ماه، نوشت هر كه در آخر چهارشنبه ماه به مخالفت بد فالان

سفر كند از هر آفتى محفوظ ماند و از هر دردى عافيت يابد و خدا حاجتش برآورد.

و بار ديگر بآن حضرت نوشت و از حجامت آخر چهارشنبه ماه پرسيد و پاسخ نوشت هر كه در آخر چهارشنبه ماه بر خلاف بدفالان حجامت كند از هر آفت عافيت يابد، و از هر دردى محفوظ ماند، و حجامتگاه هايش تباه و ريش نشوند.

5- در عيون (ج 1 ص 248): بسندش از احمد بن عامر طائى كه:

شنيدم امام رضا عليه السّلام ميفرمود: روز چهارشنبه روز نحس مستمرّ است، هر كه در آن حجامت كند هراس است كه حجامتگاهش تباه و ريش گردد، و هر كه در آن نوره كشد بيم پيسى در او رود.

6- در خصال (28): بسندش تا آنجا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آخر چهارشنبه هر ماه روز نحس مستمر است.

7- و از همان: بسندش از بشار بن بشار كه بامام ششم گفتم: براى چه چهارشنبه را روزه گيرند؟ فرمود چون دوزخ در آن آفريده شده.

8- و از همان (29): بسندش از حذيفة بن منصور كه: ديدم امام ششم عليه السّلام روز چهارشنبه پس از عصر حجامت كرد.

9- و از همان: بسندش تا أمير المؤمنين عليه السّلام كه: از حجامت و نوره كشيدن روز چهارشنبه خوددارى كنيد كه آن روز نحس مستمر است و در آن دوزخ آفريده شده.

10- و از همان: بسندش تا امير المؤمنين عليه السّلام كه سزا است مرد در چهار شنبه از نوره خوددارى كند كه روز نحس مستمرّ است.

11- و از همان (30): بسندش از امام ششم كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را پرسيدند از

روزه دو پنجشنبه كه ميانشان چهارشنبه است؟ فرمود: پنجشنبه روز عرض اعمال

آسمان و جهان، ج 3، ص: 40

است، در چهارشنبه دوزخ آفريده شده، و روزه پناه از دوزخ است.

12- در مشارق الانوار: بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه: هر چه با ما دشمنى كرده تا برسد بفاخته از پرنده ها و بچهارشنبه از روزها.

13- در علل محمّد بن علىّ بن ابراهيم است كه: علّت روزه در پنجشنبه و چهار شنبه اين است كه در پنجشنبه أعمال بالا روند و در چهارشنبه دوزخ آفريده شد.

14- در دروع واقيه: از امام صادق عليه السّلام دستور روزه چهارشنبه ميان ماهها براى اين است كه هرگز عذاب نشدند قومى مگر در آن و بروزه نحوستش از ما بگردد.

15- و از امام رضا عليه السّلام است كه: چهارشنبه روز نحس مستمر است زيرا آغاز و انجام روزهائى است كه خدا تعالى در كتاب خود ياد كرده كه فرمايد «هفت شب و هشت روز بن برانداز: 7- الحاقه».

16- در مكارم: از زيد بن على از پدرانش از على عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه در چهارشنبه حجامت كند و پيس شود سرزنش نكند مگر خودش را.

17- از شعيب عقرقوفى كه: نزد امام هفتم عليه السّلام رفتم و روز چهارشنبه در زندان حجامت ميكرد گفتم: مردم گويند هر كه در اين روز حجامت كند پيس شود فرمود: اين نگرانى براى ولد حيض است.

18- كتاب المسلسلات: حديث را بابن عباس رسانده كه شنيدم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ميفرمود: آخر چهارشنبه ماه روز نحس مستمرّ است.

مصنف گفته: روايت است كه معنى مستمر اين است كه

روز از آغازش تا شب نحس است، و فرمود عليه السّلام: كه مستمر اين است كه تا يك ساعت از روز پنجشنبه نحسى آن نميرود.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 41

روز پنجشنبه

1- در قرب الاسناد (ج 1 ص 76): بسندى تا امام هفتم كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، روز دوشنبه و پنجشنبه سفر ميكرد و در آنها پرچم مى بست.

2- از همان: بسندى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: روز پنجشنبه را خدا دوست دارد، و در آن آهن را نرم كرد.

3- و گويد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بار خدايا بامدادش را براى امّتم مبارك گردان و روز خميسش ساز.

بيان: ظاهر اين مخالف آنچه است كه گذشت در باره اينكه نرم كردن آهن روز سه شنبه بوده و ممكن است حمل بر تقيه شود چون راويش سنّى است يا آنكه اين كار در هر دو روز شده.

4- در خصال (30): بسندش از معتب بن مبارك كه: روز پنجشنبه بامام ششم وارد شدم و او حجامت ميكرد، گفتم: يا ابن رسول اللَّه روز پنجشنبه حجامت ميكنى؟ فرمود: هر كه حجامت خواهد روز پنجشنبه اش بايد زيرا در شام هر جمعه خون از ترس قيامت ميجوشد، و تا بامداد پنجشنبه بآشيانه خود بر نمى گردد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 42

و امام ششم فرمود: هر كه در آخر پنجشنبه ماه آغاز روز حجامت كند بخوبى درد از تنش كشيده شود.

5- در عيون (ج 2 ص 24): بسندش كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: بار خدايا بركت بده بامّتم در بامداد كاريش، در روز شنبه و پنجشنبه اش.

در صحيفه رضا: بسندى مانندش

را آورده (9).

6- در خصال (30): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه: هر كه ناخنهايش را در روز پنجشنبه بگيرد و يكى را براى روز جمعه گذارد خدا ندارى را از او ببرد.

7- در عيون (ج 2 ص 27) باسنادش كه: رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله روز پنجشنبه مسافرت ميكرد، و ميفرمود اعمال را در آن بالا برند، و در آن پرچم ها را مى بست.

8- در خصال (32): بسندش كه: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه روز شنبه و پنجشنبه ناخن گيرد، و شارب زند از درد دندانها و درد چشم عافيت يابد.

9- در صحيفه رضا، كه رسول خدا روز دوشنبه و پنجشنبه سفر ميكرد و ميفرمود در آنها أعمال بدرگاه خدا بالا برده شوند و در آنها پرچمها را مى بست (20).

10- محاسبة النفس: سيّد علىّ بن طاوس كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دوشنبه و پنجشنبه را روزه ميگرفت، و گفته شد براى چه؟ فرمود أعمال در هر دوشنبه و پنجشنبه بالا برده شوند، و دوست دارم عملم را بالا برند و من روزه باشم.

11- و باسنادش كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هيچ دوشنبه و پنجشنبه نيست جز آنكه أعمال را در آنها برآرند جز آنچه بتقدير خدا است.

12- و از همان: باسنادى از عنبسة بن بجاد عابد كه شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: در آخر پنجشنبه هر ماه كارهاى آن ماه را بالا برند.

13- در مكارم (ج 1 ص 83) از امام صادق عليه السّلام كه روز پنجشنبه خون

آسمان و جهان، ج 3، ص: 43

در جاى حجامت جمع مى شود، و چون

ظهر شود پراكنده ميگردد، بهره از حجامت را پيش از ظهر برگير.

خلاصه ايست در مورد ايام هفته

جمعه بضم جيم و سكون يا ضم ميم يك روز هفته است كه در قديم عروبه اش ميگفتند بفتح عين و ضمّ راء بى نقطه جوهرى در (ج 1 ص 180) صحاح چنين گفته، و در مصباح المنير است كه آن را جمعه ناميدند براى اينكه مردم در آن اجتماع كنند و با سكون ميم نام هفته است كه آغازش شنبه است، و از ابن اعرابى نقل است كه آغاز جمعه شنبه است و آغاز ايام هفته يك شنبه.

در مجمع البيان گفته جمعه ناميده شد براى اينكه آخر روز آفرينش است و همه آفريده در آن فراهم شدند، گفته اند نخست كسى كه جمعه اش ناميد، كعب بن لؤىّ بود كه براى بار يكم «اما بعد گفته» و گفته اند: انصار اين نام را بر آن نهاده اند (پايان) و آن اسعد و اشرف ايام است چنانچه گذشت، و چون روز عبادت و تقرب است نشايد در آن بسفر و كار دنيا پرداخت كه منافى آنست، شبش مانند روزش مبارك و درخشان و نورانى است، تزويج و عروسى و سر تراشيدن و ناخن و شارب چيدن، حمام رفتن و سر را با سدر و خطمى شستن و كارهاى ديگر كه بيايند در آن مستحب است، ولى در باره نوره كشيدن ظاهر منع است ولى حمل بر تقيه شود.

و در باره حجامت هم اخبار مختلفند و بهتر ترك آنست مگر ناچار باشد، در باره فصد نهى نديدم، منجّمين گويند: متعلق بزهره است و شبش بماه وابسته است و اما روز سبت (شنبه) جوهرى در (ج 1 ص

150) صحاح گفته: سبت بمعنى راحت و روزگار و سر تراشيدن و گردن زدن آمده و بهمين معنى نام روز هفته است كه خدا در آن از آفرينش جهان بريد، و گفته اند براى آنست كه يهود در آن از كار ببرند، يا راحت باش كنند.

سيّد اجل مرتضى در غرر و درر خود پاسخ پرسش از قول خدا تعالى وَ جَعَلْنا

آسمان و جهان، ج 3، ص: 44

نَوْمَكُمْ سُباتاً، 9 النبأ كه اگر سبات بمعنى خواب باشد لغو مى شود چنين داده كه: 1- سبات بمعنى راحت و آسايش است، و جمعى گفته اند آفرينش روز جمعه فراهم شد و روز سبت از آن فراغت بود و بدين جهتش سبت خواندند، و براى اينكه خدا در آن بنى اسرائيل را فرمان آسايش از كار داد و اصل سبت كشش است و سبت زن مويش را اينست كه گيسوان را باز كند و آن را فرو ريزد.

2- مقصود از سبت قطع است و بمعنى سر تراشيدن هم آمده و آن هم قطع است و مقصود اينست كه: خواب شما را وسيله دست كشيدن از كار و تصرف نموديم و اين جواب موافق كسى است كه گويد وجه نامگذارى سبت اينست كه آفرينش روز يك شنبه آغاز شده، و روز جمعه تمام شده و روز شنبه دنبالش بريده، اهل تورات آغاز آفرينش را روز يك شنبه دانند و انجامش را روز جمعه و اهل انجيل آغاز را روز دوشنبه دانند تا شنبه و فراغت را روز يك شنبه و امّا نزد مسلمانان آغاز آفرينش روز شنبه است تا پنجشنبه و جمعه عيد شده و بنا بر اين شنبه را سبت گفتند چون

برخى از آفرينش زمين تمام شده در آن.

و از ابى هريره است كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: خدا خاك را روز شنبه آفريد و كوهها را روز يك شنبه تا آخر آنچه افاده كرده و آنچه- ره- گفته كه آغاز آفرينش روز شنبه است مخالف مشهور ميان فريقين است خلاصه روز شنبه مبارك است و هر كار را شايد و بامداد بدنبال كار رفتن در آن ميمنت بيشتر دارد چنانچه دانستى خصوص سفر و خواستن حوائج، نزد منجّمين روزش وابسته بزحل است و شبش بمريخ و نام عربى قديمش (شيار) روز يك شنبه كه در قديمش اوّل گفتند و أحدش نامند براى آنكه نخست روز آفرينش جهان است، روزيست ميانه براى هر كار و ذم و مدحش متعارضند و مدحش اقوى است و منجمانش روز را وابسته بخورشيد دانند و شبش را بعطارد.

روز دوشنبه: در زبان قديم بنقل جوهرى (ج 6 ص 218) صحاح آن را أهون

آسمان و جهان، ج 3، ص: 45

نامند، و بروايت از ابن دريد در اين شعر جاهلى آمده است.

آرزو دارم بمانم روز من باشد همى اوّل و اهون و زان پس آيدم روز جبار

يا بدنبالش دبار آيد كه باشد روز من يا كه مؤنس يا عروبه بعد از آن آيد شيار

و وجه نامگذارى از آنچه گذشت روشن است و آن نحسترين روز هفته است و هيچ كارى را نشايد، و آنچه در مدحش رسيده تقيه است چون مخالفينش متبرك شمارند بپيروى بنى اميّه، و بيشتر مصائب اهل بيت در آن واقع شده و از اين رو اخبارى در بركت آن جعل كردند چون تبرك بروز عاشوراء.

و ممكن است

برخى اخبار حمل بضرورت شود يا منسوخ باشد كه نخست مبارك بوده و بدان چه در آن واقع شده نحس شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آن وفات كرد و مصائب بر اهل بيت وارد آمدند و بتبرّك مخالفان بدان انحس روزها شد، و اين هم باخبار خود آن حضرت بوده تا لازم نيايد نسخ پس از او، و ممكن است روز عاشورا هم چنين باشد، و اين وجه خوبيست براى جمع ميان اخبار و گرچه وجه يكم بهتر است، و نزد منجمان روزش وابسته بماه است و شبش بمشترى.

روز ثلثاء (سه شنبه) به ثاء فتحه دار كه گاهى هم مضموم شود با مدّ آخر كه در زبان قديمش جبار گفتند چون غراب روزيست براى بيشتر كارها ميانه بويژه كارهاى دشوار، چون خدا در آن آهن را نرم كرده براى داود عليه السّلام و در مجمع البيانست كه خدا كوهها را در آن آفريده، و روايت است كه درختها و جويها و خزنده ها را در آن آفريده، نهى و جواز حجامت هر دو در آن وارد است و جواز اقوى است، و سفر هم خوبست، و نزد منجمان روزش از مريخ است و شبش از زهره.

روز اربعاء (چهارشنبه) با 3 حركت باء و مدّ آخر، در مصباح باء را مكسور دانسته، گفته در كلمه هاى مفرد همتا ندارد و وزن جمع دارد ... در زبان قديم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 46

نامش دبار است بر وزن غراب و كتاب هر دو چنانچه در (ج 2 ص 27) قاموس است و در مجمع است كه خدا درخت و آبادى و ويرانى را در آن آفريده، و

گفته شده:

پرنده ها را در آن آفريده، روزيست نحس بويژه آخر چهارشنبه ماه ولى بنحسى دوشنبه نيست، و گذشت كه خدا دوزخ را در آن آفريده، جواز برخى كارها چون حمام رفتن و دوا نوشيدن در آن رسيده است، و از حجامت و نوره و سفر منع شده و نزد منجمان روزش از آن عطارد است و شبش از زحل.

روز خميس (پنجشنبه) عربش بنقل جوهرى مؤنس گفتند، و مناسب خبر است كه روز انيسش گفته، روزيست براى هر كارى شايد، بويژه سفر و طلب حوائج و بامداد كردن در آن بيشتر بركت دارد، و فضل و اعمال خوب آن در كتاب صلاة آيد ان شاء اللَّه، و منع از حجامت در آن وارد است و جواز اقوى است، و مؤيد منع آنست كه رشيد در آن حجامت كرد و مرد و آن مؤيد سعادت آنست، نزد منجمين روزش از آن مشتريست و شبش از خورشيد، و شب در همه آنچه از آنها نقل كرديم شب آينده است بر خلاف اصطلاح شرع كه شب گذشته را از روز آينده دانند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 47

سعد و نحس روزهاى ماه عربى و هر روزى براى چه كار شايد

سعد و نحس روزهاى ماه عربى و هر روزى براى چه كار شايد

1- در خصال (71) بسندش تا أمير المؤمنين عليه السّلام كه: هر كه قصد جماع با اهل خود دارد بايد شب يكم و نيمه را پرهيز كند، كه شيطان در اين دو وقت فرزند جويد، و خواهند شريك فرزند شوند، و بيايند و آبستن سازند.

2- در مكارم (ج 1 ص 276): امام صادق عليه السّلام فرمود روز 3 و 4 و 21 و 25 ماه سفر مكن كه نحسند امير المؤمنين بد داشت سفر و تزويج در محاق ماه را، و در

برخى كتب از امام يازدهم روايت است كه در هر ماه عربى روز نحسى است كه هيچ كار را نشايد جز خلوت و عبادت و روزه و آنها: 22 محرم، 10- صفر 4- ربيع اوّل 28- ربيع دوم، 28 جمادى يكم، 12- جمادى دوم، 12- رجب، 16- شعبان، 24 ماه رمضان، 2- شوّال 28- ذى قعده، 8- ذيحجه ميباشند.

و از برخى اخبار ظاهر شود كه اين روزهاى ماه نحسند، 3 و 4، 5، 13 16، 21، 24، 25، 26 و از سفر در 8- و 13 ماه منع شده، و روايتى است كه 4 و 21 سفر را شايند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 48

و بشعر گفته اند:

هفت روز نحس باشد هر مهى زان حذر كن تا نيابى هيچ رنج

3 و 4، 13، با شانزده 21 با 24 و بيست و پنج

اين روايت گفته بحر العلوم از على از مصطفى دان و بسنج

و مضمون روايت امام يازدهم را كه در هر ماهى روز نحسى است بشرحى كه گذشت بشعر درآوردند كه از ترجمه اش صرف نظر كرديم.

3- در مكارم (ج 1 ص 83): رسول خدا فرموده در سه شنبه 17 (19) يا 21 حجامت كنيد كه درمان بيمارى سال است.

4- و نيز فرموده: روز پنجشنبه 15 يا 17 يا 21، ماه حجامت كنيد تا خون شما نجوشد و شما را بكشد.

5- و از امام صادق عليه السّلام هر كه آخر روز آخر پنجشنبه ماه حجامت كند درد را بخوبى از تن بكشد.

6- و از پيغمبر است كه فرمود: حجامت سه شنبه 17 ماه درمان درد يك سال است.

7- و فرمود پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله حجامت در 17 ماه

درمانست، و روز سه شنبه تندرستى است.

ميگويم: از امام صادق عليه السّلام اخبارى است در سعد و نحس روزهاى ماه و من با مدارك آنها را در اينجا گرد آوردم.

روز يكم ماه

سيّد ره- در دروع واقيه گفته: براى هر روز از ماه رواياتيست در اختيارات و دعاهاى هر روز ماه كه هر كدام در فصلى است و همه را در 30 فصل ذكر ميكنيم تا آنكه گويد.

8- روز يكم ماه- بنقل از امام صادق عليه السّلام روز آفرينش آدم است، روزيست مبارك براى طلب حوائج و ورود بر شاه و طلب دانش، و تزويج، و سفر، و خريد و فروش، و گرفتن وام، هر كه در آن بگريزد يا گم شود تا شب هشتم پيدا شود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 49

و بيمارش به شود، و نوزادش خوش و روزيمند و مبارك است.

سلمان فارسى- ره- گفته: روز هر مزد است كه يكى از نامهاى خدا است روزيست خوب و مبارك و طلب حوائج و ورود بر شاه را شايد.

9- سيّد گفته: در روايت ديگرى از امام صادق عليه السّلام است كه در پاسخ پرسش از اختيارات روزها فرموده: روز يكم ماه آفرينش آدم است، خوش و سعد است، در آن با شاه گفتگو كن و زن بگير، و هر حاجتى دارى بكار بند.

10- در مكارم است (ج 2 ص 558) از امام صادق عليه السّلام كه: سعد است ملاقات امراء، و حاجت خواستن و خريد و فروش، و زراعت، و سفر را شايد.

11- در زوائد الفوائد: از امام صادق است كه: روزيست مبارك و محمود خدا آدم را در آن آفريد، خوش است براى طلب حاجت، و رفتن

نزد شاه، و شروع بكار، و فروش و خريد، گرفتن و بخشيدن، نوزادش محبوب و روزيمند و مبارك است، بيمار در آن باذن خدا تعالى خوب شود.

12- در روايت ديگرى: هر كه در آن گريزد يا گم شود تا هشت شب بدست آيد.

بيان: آنچه در اين زمينه در گذشته و آينده از سلمان فارسى- ره- روايت شود موافق روايت منجّمين و تقويم نگارانست از فرس ولى اختلافاتى دارند كه ما بدانها اشاره كنيم، گفته اند نام روز يكم ماه (اورمزد) يا (فرّخ) و نزد برخى (به روز است).

روز دوم ماه

13 در دروع از امام صادق عليه السّلام، حوّاء در آن از آدم خلق شده، تزويج، و بناء خانه، نوشتن قرارداد، حاجت خواستن، برگزيدن را شايد، آنكه در آغازش بيمار شود سبك است بخلاف پايانش، نوزادش خوب پرورش يابد، سلمان گفته: روز بهمن فرشته زير عرش است، تزويج و حاجت خواستن را شايد و سعد است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 50

14- در روايت ديگرى: تزويج كن، از سفر بخاندانت برگرد، بخر بفروش، حاجت خواه، از شاه بپرهيز.

15- در مكارم (ج 2 ص 558) از آن حضرت عليه السّلام، سفر و طلب حاجت را شايد.

16- در زوائد: از امام صادق عليه السّلام روزيست محمود، خدا در آن آدم را آفريده، تزويج، نقل مكان، فروش، خريد، ساختمان، زراعت، كشت درخت سلف، وام گرفتن، معامله، درآمدن بخانه، حاجت خواهى، ملاقات شاه را شايد هر كه در آن بيمار شود به گردد، نوزادش مبارك است و ميمون.

17- در روايت ديگر: نوشتن قرارداد را شايد، هر كه در آغازش بيمار شود سبك باشد و در پايانش سنگين.

روز سوم ماه

- 18- دروع: از امام صادق عليه السّلام روز نحس مستمر است، آدم و حوا لخت شدند، و از بهشت بدر شدند، در آن خانه دارى كن و اگرت ميسّر است از آن بيرون ميا، از سلطان، و خريد و فروش، حاجت خواهى، معامله و شركت بپرهيز گريزنده در آن دستگير شود، بيمارش برنج افتد، نوزادش روزى مند و دراز عمر است.

سلمان گفته: روز ارديبهشت فرشته گماشته ببدبختى و بيماريست، روز گران و نحسى است، كارى را نشايد 19- در روايت ديگرى است از او عليه السّلام روز نحسى است كه آدم و حواء لخت

شدند، در آن مخر، مفروش نزد شاه مرو، حاجت مخواه.

20- در مكارم (ج 2 ص 558) روايت است كه هيچ كارى را نشايد.

21- در زوائد: از او عليه السّلام روز نحسى است، هابيل بدست برادرش قابيل كشته شده، روز مذمومى است در آن سفر مكن، كارى مكن، كسى را ملاقات مكن، از شر او بتعويذ امير المؤمنين عليه السّلام بخدا پناه ببر، نوزادش نحس است، بيمار در آن يا شبش خطرى است جز اينكه خدا چيز ديگر خواهد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 51

22- در روايت ديگر: نوزادش روزيمند و پر عمر است، در آن آدم و حوّاء لخت شدند و از بهشت بدر شدند گريزانش دستگير شود، بيمارش برنج افتد.

گويم: ارديبهشت بضمّ همزه و سكون راء بى نقطه و كسر دال بينقطه يعنى ماهى كه جهان در آن چون بهشت سبز، درخت و زمين خرّم و پرگل است.

روز چهارم ماه

: 23- دروع: از امام صادق عليه السّلام، خوبست براى زراعت، شكار بناء، وام دارى، بد است در آن سفر، هر كه در آن سفر كند در خطر كشتن و غارت و بلاء است، هابيل در آن زاده، نوزادش تا زنده است خوب و مبارك است، هر كه در آن گريزد جستنش دشوار است و پناه دارى يابد.

سلمان گفته: روز شهريور نام فرشته ايست كه جواهر در او (از او) آفريده شده و بدان گمارده است و گماشته بدرياى روم است.

24- در روايت ديگر: روزيست كه تزويج و شكار را شايد، و سفر در آن مذموم است، هر كه در آن سفر كند غارت شود، در آن هابيل بن آدم زاده.

25- در مكارم: از امام عليه السّلام، تزويج را شايد

و سفر را نشايد.

26- از امام عليه السّلام روزيست ميانه قضاى حاجت در آن شايد هبة اللَّه پسر آدم در آن زاده است سفر در آن بد است، نوزادش مبارك است، بيمارش در شبى شفا يابد و به شود باذن خدا تعالى.

27- در روايت ديگريست: كه هابيل نيز در آن زاده، مسافرش در خطر كشتن و غارت و بلاء است هر كه در آن گريزد بكسى پناهد كه او را پناه دهد.

روز پنجم ماه

28- در دروع: از امام صادق عليه السّلام روز نحس مستمر است، قابيل شقى ملعون در آن زاده و برادرش را كشته، و بخود نفرين كرده، نخست كسيست كه در زمين گريسته، در آن كارى مكن، از خانه ات بيرون مشو هر كه در آن سوگند دروغ خورد زود كيفر بيند، نوزادش خوشحال باشد.

سلمان گفته: روز اسفندار فرشته گماشته بر زمينها است، روزيست نحس، در

آسمان و جهان، ج 3، ص: 52

آن حاجت مخواه، نزد شاه مرو.

29- در روايت ديگر از اوست عليه السّلام: كه قابيل در آن زاده و برادرش را كشته در آن، حاجت در آن مخواه.

30- در مكارم است از امام عليه السّلام كه پست است و نحس.

31- در زوائد: روز نحسى است شيطان و هاروت و ماروت و هر فرعون و جبّارى در آن لعن و عذاب شدند روز بى بهره دشواريست، خيرى ندارد، از شرّش بخدا پناه بر، نوزادش شوم است و گران و بد زندگى، و كم روزى، بيمار شب و روزش سنگين است و در خطر.

32- در روايت ديگريست كه: قابيل در آن هابيل را كشته اصلاح دام را شايد، هر كه در آن دروغ گويد خدا زود كيفرش كند.

ميگويم:

نزد فارسيان به اسفندارمذ مشهور است، و اسپندارمذ، سفندارمذ سپندارمذ هم گفته شده.

روز ششم ماه

33- در دروع: از امام صادق عليه السّلام كه تزويج را شايد، هر كه در آن سفر دريا يا خشكى رود دلپسند خود به خاندانش برگردد، براى خريد دام خوبست، هر كه در آن گم شود يا گريزد يافت شود، نوزادش خوش پرورش و بر كنار از آفاتست.

سلمان- رضى اللَّه عنه- گفته: روز خرداد نام دارد فرشته گماشته بپريان تزويج و كسب و هر كارى نيك است خوابش پس از دو روز تعبير شود.

34- در روايت ديگر: تزويج و شكار و كسب و هر حاجت را شايد.

35- در مكارم: از آن حضرت عليه السّلام مبارك است و طلب حوائج را شايد.

36- در زوائد: از امام عليه السّلام روزيست نيك نوح عليه السّلام در آن زاده حوائج را، شاه را، سفر را، فروش و خريد را، وام گرفتن، پرداخت، و قضاوت ستاندن، بخشيدن، تفريح، و شكار را شايد، نوزادش مبارك، ميمون، خوش زندگى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 53

است، بيمارش در شب و روز آن از يك هفته بيش بيمار نماند و باذن خدا به شود.

37- در روايت ديگر: تزويج و خريد دام را شايد.

روز هفتم ماه

: 38- دروع: از امام صادق عليه السّلام، همه كار را شايد، هر كه در آن نويسندگى آموزد استاد شود، هر كه در آبادانى و كشت درخت شروع كند خوش انجام باشد، نوزادش خوش پرورش و پر روزيست.

سلمان- رضى اللَّه عنه- گفته: روز مرداد، فرشته ايست گمارده بمردم و روزيشان، روزيست مبارك و مسعود، هر كار خيرى در آن بكن.

39- و در روايت ديگر: روز خوبيست چون ششم.

40- در مكارم از امام عليه السّلام، مبارك است و مختار هر چه را خواهى و

در آن بكوشى شايد.

41- الزوائد: از امام عليه السّلام، روز مسعود و مباركى است، نوح عليه السّلام در آن سوار كشتى شد، در كشتى سوار شو، در خشكى سفر كن، با دشمن نبرد كن هر چه خواهى بكن، روزيست پر بركت خوب براى طلب حوائج و كوشش در آنها نوزادش مبارك است و ميمون بر خود و پدر و مادر سبك ستاره پر روزى هر كه در آن يا شبش بيمار شود باذن خدا خوب شود.

42- در روايت ديگر، آغاز نويسندگى، و آبادانى، درختكارى را شايد.

ميگويم: مرداد بضمّ است، ابو ريحان گفته معنايش خلق جاويد است بى مرگ و نابودى.

روز هشتم ماه

: 43- دروع: از امام صادق عليه السّلام روزيست كه كارى را شايد از فروش و خريد، هر كه در آن نزد سلطان رود حاجتش برآورد، بدريا رفتن، سفر خشكى، رفتن نبرد در آن بد است نوزادش خوش ولادت است، هر كه در آن گريزد بآسانى بدست نيايد، هر كه در آن گم شود جز بسختى راه نيابد، بيمارش برنج افتد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 54

سلمان گفته: روزنما در از نامهاى خدا است، روزيست مبارك و مسعود، هر كارى را خواهى شايد.

44- در روايت ديگر: روز خوب و مباركى است، هر حاجتى را شايد جز سفر.

45- در مكارم (ج 2 ص 550) هر حاجتى را شايد جز سفر كه در آن بد است.

46- در زوائد: از امام عليه السّلام، نيك است براى خريد و فروش، در آن بفروش و بخر، بستان بده، سفر مرو كه سفر دريا و خشكى در آن بد است، نوزادش ميانه حال است و پر عمر، و هر كه در آن يا

شبش بيمار شود باذن خدا به گردد.

47- در روايت ديگر: ديدار شاه و قضاء حوائج را شايد، هر كه در آن گريزد جز بسختى بدست نيايد، هر كه گم شود جز بسختى راه نيابد، گفته اند: هر كه در آن بيمار شود بميرد.

گويم: معروف به «ديبازر» است نزد آنها.

روز نهم ماه

: 48- از امام صادق عليه السّلام كه: روزيست سبك نيك براى هر چه بخواهى، در آن بكار پرداز، وام بگير، زراعت كن، درخت بكار، با هر كه در آن نبرد كند چيره گردد، هر كه سفر كند، مال فراوان يابد و خير بيند، هر كه گريزد نجات يابد، هر كه بيمار شود سنگين گردد، هر كه گم گردد يافته شود نوزادش خوش زايش است و در هر حال موفّق است.

سلمان گفت: روز آذر نام فرشته ترازودار روز قيامت است، خوش آرمانست و روز تندرستى.

49- در روايت ديگرى: روز سبك نيكى است براى هر چه خواهى، نوزادش روز عيد است و تنگدستى نه بيند.

50- در مكارم (ج 2 ص 556) از امام عليه السّلام كه مبارك است، هر چه را آدمى خواهد شايد هر كه در آن سفر كند مالى روزيش شود و هر خيرى بيند.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 55

51- زوائد: از امام صادق عليه السّلام، خوب روزيست و مبارك، در آن سام پسر نوح زاده، روز مباركى است، هر حاجت را شايد از ورود بر سلطان و هر كارى، وام گرفتن، و وام دادن، ستاندن و پرداختن، نوزادش دوست داشتنى و پذيرفته در بر مردم است، دانش جو و خوش رفتار است، هر كه در آن يا شبش بيمار شود باذن خدا به شود.

52- در روايت

ديگر است كه: هر كه در آن سفر كند روزى يابد و خير بيند، درختكارى، زراعت را شايد، هر كه در آن سفر كند روزى يابد و خير بيند، درختكارى، زراعت را شايد، هر كه در آن نبرد كند چيره گردد، هر كه گريزد بسلطانى كه پناهش دهد نجات يابد، هر كه در آن بيمار شود سنگين گردد.

گويم: آذر نزد آنها با آى مدى و ذال نقطه دار مفتوح بمعنى آتش است و نام فرشته گماشته بر آن، برخى آن را بضمّ ذال تصحيح كرده و اول روشنتر است.

روز دهم ماه

: 53- دروع: از امام صادق عليه السّلام در آن نوح زاده، هر كه در آن زاده شود به پيرى رسد و روزيمند است، خريد و فروش و سفر را شايد، گمشده اش يافت شود، گريخته در آن بدست آيد و زندانى گردد، بيمار در آن را سزد كه وصيت كند.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: روز آبان نام خوشتر گماشته بدرياها و واديها است، روزيست سبك و مبارك، هر كه در آن از سلطان گريزد گرفتار شود، نوزادش تنگى نكشد و روزيمند است خوابش در 20 روز تعبير شود.

54- در روايت ديگر است كه نوح عليه السّلام در آن زاده، براع زرع پيش خريد، و هر كار خيرى خوبست.

55- در مكارم (ج 2 ص 559) براى هر حاجتى شايد جز رفتن نزد سلطان، هر كه در آن از سلطان گريزد گرفته شود، از هر كه چيزى گم شود آن را بيابد، براى فروش و خريد نيك است، هر كه در آن بيمار شود به شود.

56- در زوائد: از امام صادق عليه السّلام: روزيست پسنديده، خدا ادريس را

آسمان

و جهان، ج 3، ص: 56

در آن بجاى بلندى بر آورده و موسى تورات را برگرفته، نوشتن اوراق و شروط و قرارداد را شايد، و كافر دفتر و حساب، نوزادش بردبار و خوب و پارسا است، بيمار آن و شبش در خطر است.

57- در روايت ديگر: فروش و خريد را شايد، هر كه چيزى گم كند آن را يابد، خوبست بيمار در آن وصيّت كند، هر كه در آن گريزد گرفتار و زندانى شود.

روز يازدهم ماه

: 58- دروع: از امام صادق عليه السّلام، شيث در آن زاده، شروع كار و فروش و خريد و سفر را شايد، رفتن نزد سلطان را نشايد، هر كه گريزد فرمانبر برگردد، هر كه بيمار شود بسا به شود سالم ماند، نوزادش خوش زندگى است جز اين كه بينوا شود و از سلطان گريزد.

سلمان گفته: روز خور نام فرشته بر خورشيد گمارده است، روزيست سبك مانند آنچه گذشت.

59- در روايت ديگر: هر كه در آن گريزد گرفته شود، نوزادش روزى مند است و ميماند تا پير شود و مستمند نشود.

60- در مكارم: از امام عليه السّلام فروش، خريد، همه حوائج و سفر را شايد جز رفتن نزد سلطان، گريز را شايد.

61- در زوائد از امام عليه السّلام، فروش، خريد، معامله و قرض را شايد، دخول بسلطان بد است و معامله و تصرف در كار او، نوزادش خوب و خوش پرورش است، هر كه در آن و شبش بيمار گردد به شود.

62- در روايت ديگرى، شيث در آن زاد، هر كه گريزد برگردد فرمانبر هر كه گم شود سالم ماند، و گفته شده مستمند ميرد يا در گريز از سلطان.

روز دوازدهم ماه

: 53- از امام صادق عليه السّلام: تزويج، گشودن دكّان، شركت، نشستن در كشتى را شايد، ميانجيگرى ميان مردم را نشايد، بيمارش بسا به شود، نوزادش بآسانى تربيت شود.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 57

سلمان- رضي الله عنه- گفته: روز ماه برگزيده است و نام فرشته گماشته بماه است.

در روايت ديگر: چون روز يازدهم است.

64- در مكارم (ج 2 ص 559) از امام عليه السّلام، روزيست خوب مبارك، حاجات خود را بخواهيد و در آنها بكوشيد كه برآورده

شوند.

65- در زوائد از امام عليه السّلام: روزيست مبارك، موسى در آن مدّت شبانى را بسر برد، روز تزويج مشاركت، گشادن دكّان، تعمير منازل، فروش و خريد، و ستدن و دادنست، نوزادش پارسا عابد و خوب است، تبدارش چه در روز و چه شب در خطر است جز آنكه خدا عزّ و جلّ خواهد.

66- و در ديگريست كه: كشتى نشستن در آن خوب است، و از ميانجيگرى كناره شود.

روز سيزدهم ماه

: 67- در دروع: از امام صادق عليه السّلام روزيست نحس، نزاع، قضاوت، برخورد با سلطان و هيچ كار را نشايد، سر را صابون مكش، موى را نتراش، هر كه گم شود يا گريزد سالم ماند بيمارش سختى كشد، نوزادش را گفتند زنده نماند.

سلمان- رضي الله عنه- گفته روز تير نام فرشته گماشته بر اخترانست، روزيست نحس پست، از سلطان و هر كارى به پرهيز، خوابش در نه روز درست درآيد.

در روايت ديگر: روز نحسى است هيچ حاجتى مخواه.

68- در مكارم: از امام عليه السّلام روز نحسى است از هر كارى بپرهيزيد.

69- در زوائد از امام عليه السّلام، نحس است، پسر نوح و زن لوط در آن هلاك شدند، در هر حال مذموم است، از شرّش بخدا پناه بر، نوزادش شوم سخت روزى، كينه ور و بدخلق است، بيمار آن و شبش خطريست، خدا داناتر است.

70- در روايت ديگر، از ستيزه ها و برخورد سلطان، قضاوتها و سر-

آسمان و جهان، ج 3، ص: 58

تراشيدن و روغن زدن موى پرهيز شود، هر كه در آن گريزد سالم ماند، نوزادش زنده نماند.

روز چهاردهم ماه

: 71- دروع از امام صادق عليه السّلام، همه كار را شايد، نوزادش دغل است، طلب دانش، فروش و خريد، سفر، وام گرفتن، كشتى نشستن نيك است، گريزان آن گرفتار شود، بيمارش به شود ان شاء اللَّه تعالى.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: روز جوش نام فرشته گماشته بر آدمى و پرى است و باد، مسعود و مبارك است براى هر كارى و برخورد سلطان و اشراف و علماء خوبست، نوزادش أديب نويسنده و در آخر عمر ثروتمند است، خوابها پس از 26 روز درست باشند.

72- در روايت ديگر،

سعيد است و نيك براى هر كار، نوزادش عمر دراز و شيفته دانشجوئى است، در آخر عمرش ثروتمند شود.

73- در مكارم: از امام عليه السّلام براى هر كار و هر حاجت نيك است.

74- در زوائد: از امام عليه السّلام براى هر حاجتى خواهى و برخورد پادشاهان و طلب علم و پرداخت وام خوب است، نوزادش سالم و سعادتمند است و در كارش كامياب پسنديده، روزيمند، بيمار در آن و شبش بزودى به شود، خدا داناتر است.

75- در روايت ديگر است كه نوزادش در پايان عمر پر ثروت باشد، و دغل و ستمكار است، فروش و خريد، وام گيرى و وام دادن و كشتى نشستن را شايد، هر كه در آن گريزد گرفته شود.

روز پانزدهم ماه

، 76- عدد القويه: از شيخ رضى نواده علامه حلّى امام صادق عليه السّلام فرمود مبارك است هر حاجت و سفر را شايد، حاجتها را بخواهيد كه بر آورده اند.

77- در روايت ديگر: بد است و نحس براى هر كار مگر وام گرفتن و دادن

آسمان و جهان، ج 3، ص: 59

يا بررسى آنچه ميخرد، قابيل در آن زاده كه ملعونست و برادرش را كشته، خوب از آن حذر كنيد، كه خشم در آن آفريده شده، بيمارش بميرد.

78- در روايت ديگر: بيماريش بزودى به شود، هر كه گريزد در جاى نزديكى گرفته شود، نوزادش بدخلق است.

79- در روايت ديگرى نوزادش زبانش بگيرد و يا لال و زبان گران باشد 80- أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: نوزادش لال يا زبان گير است.

فرس گفتند: روز سبكى است.

در روايت ديگر: مبارك است و هر كارى را شايد، خوابش تا سه روز درست درآيد، ملاقات قاضيان و علماء، آموزش، درخواست

آنچه نزد سرورانست نيك است.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: ديمهروز از نامهاى خدا تعالى است (ديمهر خ ب).

81- دروع: از امام صادق عليه السّلام براى هر كارى نيك است جز وام گرفتن و وام دادن، بيمارش بزودى به شود، هر كه گريزد دستگير شود، نوزادش زبان گرفته است يا لال.

در روايت ديگر: براى هر كارى نيك است، نوزادش لال يا زبان گرفته است.

82- در مكارم: براى هر حاجت خواهى نيك است، در آن حوائج خود را بخواهيد كه برآورده است.

83- در زوائد: هر كارى و حاجتى و ديدار اشراف و بزرگان و سروران را شايد، حوائج خود را بخواه و شاهت را ببين، هر كارى خواهى بكن كه روز خوشى است، نوزادش زبان گرفته يا لال است بيمارش در خطر است جز كه خدا خواهد.

84- در روايت ديگر: روزيست حذرناك، براى وام گرفتن و وام دادن،

آسمان و جهان، ج 3، ص: 60

بررسى هر چه خرند شايد، بيمارش باذن خدا به شود، گريزان در آن در جاى غريبى گرفته شود.

بيان: شروع بنقل از عدد براى اين است كه از اين كتاب جز از روز 15 تا آخر ماه بدست ما نرسيده است.

روز شانزدهم ماه

، 85- در عدد: امام صادق عليه السّلام فرمود: نحس مستمر و پست است، سفر مكن، هر كه در آن سفر كند هلاك شود و بدى بيند، از جنبش كناره كنيد، از حوائج تا توانيد بپرهيزيد، حاجت نخواهيد، برخورد با سلطان بد است.

86- در روايتى: تجارت، فروش، شركت و رفتن بدريا، ساختمان و پى ريزى و كار خير را شايد.

87- در روايتى: دوستى و شهوت در آن آفريده شدند، سفر خشكى و دريا در

آن نيك است، هر كه را خواهى مزدور كن، بهر كه خواهى بده، نوزادش حتما ديوانه و بخيل است.

88- در روايتى: هر كه در بامدادش تا ظهر زاده ديوانه است، و نوزاد پس از زوال تا آخرش نيكو است، هر كه در آن گريزد برگردد، هر كه گم شود سالم ماند، هر كه گمشده در آن دارد بيابد، بيمارش بزودى به شود.

89- مولا أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بيمارش در خطر مرگ است، فارسيان گويند روز سبكى است.

90- در روايتى، روز خوبى است براى هر كار و هر مقصد و هر تصرّف، نوزادش كاركن است، روز طلب هر كار خوب است.

در روايتى: نحس است، نوزادش بناچار ديوانه است، مسافرش هلاك است براى كار خير نيك است از حركت در آن پرهيز بايد، خوابهاش پس از دو روز درست درآيند.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: مهر روز نام فرشته گماشته برحمت است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 61

91- دروع: از امام صادق عليه السّلام كه روز نحسى است براى كارى نشايد جز بنا و پايه گذارى، هر كه در آن سفر كند هلاك شود، هر كه گريزد برگردد هر كه گم شود سالم ماند، هر كه بيمار شود زود به شود نوزاد پيش از ظهرش ديوانه است، و پس از ظهر نيك.

و در روايت سلمان نحس است، از حركت بپرهيز، خوابهاش پس از دو روز درست درآيند.

92- در روايت ديگر: نحس است، نوزادش ديوانه است، مسافرش هلاك.

93- در مكارم (ج 2 ص 559) بد و مذموم است براى هر چيز.

94- در زوائد: از امام عليه السّلام، نحس است و بد و مذموم و بى خير، در آن سفر مكن،

حاجت مخواه، تا توانى خود را نگه دار، از شرّش بخدا پناه بر نوزادش شوم و سخت پرورش و نحس زندگى است، بيمار در آن يا در شبش خطرى است و بيماريش طولانى و اللَّه أعلم.

95- در روايت ديگر: هر كه در آن سفر كند هلاك شود، برخورد با سلطان بد است، تجارت و خريد و شركت و سفر دريا و ساختمان و پى ريزى را شايد، نوزادش تا ظهر ديوانه است و پس از ظهر خوشرفتار.

روز هفدهم ماه

، 96- در عدد: امام صادق عليه السّلام فرمود: روز پاك و بر گزيده ايست براى هر حاجت نيك است براى خريد و فروش، تزويج، و رفتن نزد سلطان و جز آن، خوب است براى هر حاجت هر چه خواهى بطلب كه خوش است نيرو در آن آفريده شد، و هم ملك الموت، در آن خدا به يعقوب بركت داده، خوب و شايسته است براى آبادانى، جوى سازى، درختكارى، سفرش ناتمام ماند.

97- در روايتى ديگر: ميانه است، از ستيزه حذر بايد، هر كه در آن وام دهد بدو برنگردد، يا با رنج برگردد هر كه در آن وام گيرد نپردازد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 62

98- ابن معمر گفته: روايت ديگريست كه روز سنگينى است طلب حوائج را نشايد، در آن حذر كن، به فرزند و بنده ات نيكى كن، بيمارش به شود، خوابش دروغ است، گريزانش يافت شود، نوزادش دراز بماند، نيك حال و خوش پرورش و خوش زندگى باشد، مستمندى نبيند.

فرس گفتند: روز سبكى است.

99- در روايت ديگر روز سنگينى است، كار خير را نشايد، در آن حاجت مخواه.

100- در روايت ديگر: روز خوب و پسنديده ايست، تزويج، ختان، شركت تجارت، ديدار

برادران و مضاربه در اموال را شايد.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: سروش روز نام فرشته گماشته بنگهبانى جهانست و آن جبرئيل است عليه السّلام.

101- در دروع: از امام صادق عليه السّلام روز ميانه ايست، از ستيزه و وام دادن و گرفتن حذر كن وامش نه برگردد نه پرداخت شود، نوزادش نيك حال است.

در روايت از سلمان- رضي الله عنه- روز سنگينى است در آن حاجت مخواه.

در روايت ديگر: روز خوبيست.

102- گفت: در روايت ديگر روز سنگينى است، طلب حاجت را نشايد.

103- در مكارم: پاك است و پسنديده، هر چه خواهيد در آن بخواهيد تزويج كنيد، بفروشيد، بخريد، زراعت كنيد، بسازيد، نزد سلطان رويد براى حوائج كه برآورده است.

104- در زوائد: از امام عليه السّلام، خوب، پسنديده و محمود است هر كار و هر حاجت، هر حاجت در آن بخواه، بخر، بفروش، با دفتر داران و كارمندان ملاقات كن و هر كه خواهى، نوزادش مبارك و با سعادت است در هر چيزى، بيمارش در روز و شب بهبود يابد باذن خدا.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 63

105- در روايت ديگر: ميانه است از ستيزه و وام دادن و گرفتن حذر كن.

روز هيجدهم ماه

، 106- در عدد: امام صادق عليه السّلام فرمود: پسنديده و نيك مبارك و مسعود است تزويج و سفر را شايد، هر كه سفر كند حاجت روا شود، براى هر كار و طلب حوائج مبارك است فروش، خريد، زراعتش سود بخشد، بكوش براى هر حاجت كه رواست، هر چه خواهى بجو كه پيروزى، رفتن نزد سلطان و قضات و كارمندان را شايد، هر كه با دشمن در آن خصومت ورزد باذن خدا بر او پيروز گردد

و چيره شود، هر كه تزويج كند در آن خير بيند، هر كه وام گيرد بپرداز بيمارش در معرض بهى است، نوزادش نيك است، و خوش زندگى، مستمندى نبيند، بى توبه نميرد فارسيان گويند: روزيست سبك.

107- در روايت ديگر، بنا در آن پسند است و خريد خانه، حوائج برآورده است و سفر را شايد.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: رش روز نام فرشته گماشته بر آتش است 108- دروع: از امام صادق عليه السّلام روزيست خوش، شايسته هر چيز از فروش و خريد، زراعت و سفر در خصومت بر دشمن پيروزيست، وامش پرداخت شود بيمارش به گردد، نوزادش نيك است.

در روايت سلمان: سفر و طلب حوائج را شايد.

109- در روايت ديگر: سفر و هر حاجتى خواهى در آن شايد.

110- در مكارم: از امام عليه السّلام پسنديده و شايسته سفر و طلب حوائج است و پيروزى بر دشمن باذن خدا.

111- در زوائد: ااز امام عليه السّلام (بر آنچه گفته شد افزوده) نوزادش خوش پرورش و پسنديده زندگى است بيمارش در روز يا شب باذن خدا نجات يابد.

112- در روايت ديگر: فروش و خريد و زرع را شايد.

گويم: بيشتر نام را با فتحه راء بى نقطه و سكون شين نقطه دار و نون

آسمان و جهان، ج 3، ص: 64

دانسته اند و در دروع رش بى نون آمده.

روز نوزدهم ماه

: 113- در عدد: از امام صادق عليه السّلام، سبك است هر چه را شايد و سفر را كه حاجت رواست و كارش گذرا و بهر چه خواهد رسد تزويج، معاش، حوائج، آموختن دانش، خريد بنده و دام را شايد، مسعود است و مبارك، نوزادش اسحاق پسر ابراهيم عليهما السّلام است، هر كه در آن گم

شود يا گريزد پس از 15 روزش بيابند، نوزادش نيك است و خيرمند.

114- در روايت ديگر: سخت است و پر شرّ، هيچ كار دنيا مكن، در خانه بمان و پر ذكر خدا عزّ و جلّ بگو و ذكر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله، بيمارش رها شود، در آن سفر مكن، چيزى بكسى مده نزد سلطان مرو «نوزادش بد خلق است».

115- أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: نوزادش روزيمند و مبارك است.

فرس گفته اند: روزيست سنگين.

116- در روايت ديگر: ملاقات ملوك براى نيازمندى و بهره گيرى از آنها خوبست و روز مباركى است.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: فروردين روز نام فرشته گماشته بجانها است (و) و گرفتن آنها، در شب 19 ماه رمضان كاروان حاج ثبت شود، غسل در آن مستحب است، شب چهارشنبه 19 ماه رمضان سال 40 هجرى بمولا أمير المؤمنين عليه السّلام ضربت زدند.

117- دروع: از امام صادق عليه السّلام: سعد است و نوزادش اسحاق است، سفر كسب، حوائج، آموختن خريد بنده و دام را شايد، گمشده و گريخته اش پس از 15 شب بدست آيد، نوزادش نيك و موفق است.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: فروردين روز مباركى است.

در روايت ديگر: چون 18 است.

118- در مكارم: از امام عليه السّلام، پسند و شايان هر كاريست، نوزادش مبارك است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 65

119- در زوائد: از امام عليه السّلام، روز پسنديده، مبارك، خوب براى هر كارى خواهى، نوزادش اسحاق پسر ابراهيم، حوائج در آن بجو، سلطان را برخور، نامه بنويس، كارها را بكن، نوزادش نويسنده، مبارك روزيمند است.

بيمارش در روز يا شب در خطر است.

120- در روايت ديگر: سفر، كسب، طلب علم، خريد بنده و

دام را شايد گمشده و گريخته اش پس از نيم ماه بدست آيد.

روز بيستم ماه

، 121- در عدد: امام صادق عليه السّلام فرمود: روز خوب مباركى است، طلب حوائج و سفر را شايد مسافرش حاجت رواست، بناء، تزويج نزد سلطان رفتن و جز آن در آن خوبست.

122- در روايت ديگر: نوزادش اسحاق است، خوش انجام است، طلب حوائج را شايد، حقت را در آن بخواه، هر چه خواهى بكار، در آن بنده مخر.

123- در روايت ديگر: از خريد بنده در آن كناره گيرى شود.

124- در روايت ديگر ميانه است، سفر، بناء، پايه گذارى، درو، درخت كارى، دام ستانى را شايد گريخته اش دور بدست آيد، گمشده اش در نهانى است، بيمارش سخت است.

125- در روايتى: بيمارش بميرد، نوزادش در سختى زندگى كند و ناتوان باشد.

126- در روايت ديگر: نوزادش بردبار و فاضل باشد.

127- أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: مسافرش سلامت و بهره مند برگردد خدا حاجتش روا كند و از هر بديش نگهدارد فرس گويند: روزى سبك و مبارك است.

128- در روايت ديگريست كه: پسند است، طلب روزى در آن خوبست و توجه بانتقال و شغل و هر كار خوب و آغاز هر امر.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 66

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: بهرام روز است.

129- دروع: از امام صادق عليه السّلام، روزيست ميانه، سفر، قضاء حاجت، بناء، پايه ريزى، درختكارى، موزدن، ستاندن دام را شايد، گريخته اش دور بدست آيد، گمشده اش در خطر است بيمارش سخت است، نوزادش در سختى زندگى.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: روز بهرام نام فرشته گماشته بر پيروزى و شكست و نبرد و ستيزه است، روز مباركى است.

130- در روايت ديگر: مبارك است، سفر، طلب حوائج را شايد.

131-

مكارم: از امام عليه السّلام، خوبست و پسند براى حوائج، سفر بناء، درختكارى، ورود بر سلطان، مبارك است بخواست خدا.

132- در زوائد: از امام عليه السّلام، خوب، دلپسند، مسعود، مبارك براى هر چه آرند، بخر بفروش، هر كار خواهى بكن، نوزادش دراز عمر است است، پادشاه كشورى يا استانى است، بيمارش در روز يا شب به شود باذن خدا تعالى.

133- در روايت ديگر: روزيست ميانه، سفر، بناء، حوائج، پى گزارى درختكارى، موزنى، ستاندن دام را شايد، گريخته اش دير بدست آيد، گمشده اش وضع روشنى ندارد، بيمارش سخت است، نوزادش در دشواريست.

روز بيست و يكم ماه

: 134- از امام صادق عليه السّلام، نحس مستمرّ است خون گرفتن را شايد تا توانيد پرهيز كنيد، حاجت نخواهيد، ستيزه نكنيد، كه بد است و نحس و مذموم، با سلطانى كه از او بترسى بر مخور كه روزيست بد براى هر كار، تا توانائى از خانه ات بيرون ميا و پرهيز كن، از قسم راست هم بپرهيز، و از خزنده ها كه هر كه گزيده شود بميرد، با كسى نپيوند كه نخست روز خونريزى است و حوّاء در آن حيض ديده، مسافرش برنگردد، در خطر است و ناراحت، بيمارش سخت، به نشدنى، نوزادش نيازمند و درويش.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 67

135- در روايت ديگر: نوزادش خوبست.

فرس گويند: روز خوبيست.

136- در روايت ديگر: خون گرفتن را شايد، حاجت خواستن را نشايد از آزار در آن بپرهيز.

137- در روايت ديگر: همه كار در آن بد است، فصد و حجامت و برخورد با لشكرها، افسرها و سياستمدارها را نشايد، سلمان فارسى- رضي الله عنه- رام روزش گفته.

138- دروع: از امام صادق عليه السّلام، نحس و پست است، حاجت در آن مخواه

از سلطان بپرهيز، مسافرش در خطر است، نوزادش مستمند و محتاج.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: روز ماه نام فرشته گماشته بر شاديست، تنها خون گرفتن را شايد.

139- در روايت ديگر: روز نحس است، روز خون گرفتن، حاجت در آن مخواه.

140- در مكارم: از امام عليه السّلام روز نحس مستمر است.

141- در زوائد: از امام عليه السّلام، روز نحس و بد در آن آدم از درخت خورد و از خدا نافرمانى كرد، از آن حذر كن، حاجت مخواه، نزد شاه مرو، كارى مكن، شريك كس مشو، در خانه ات بنشين! از شرّش بخدا پناه بر، نوزادش تنگ روزى، بد زندگى است، بيمارش در خطر است.

142- در روايت ديگر از سلطان و سفر پرهيز بايد.

روز بيست و دوم ماه

، 143- عدد: امام صادق عليه السّلام فرمود: پسنديده و خوش است، بدى ندارد، هر حاجت و خريد و فروش و شكار و سفر را شايد، مسافرش با سود و سلامت بخانه برگردد صدقه اش مقبول، و هر كه نزد سلطان رود حاجت روا شود، در نسخه ديگر، هر كه قصد سلطان كند ترسناك گردد.

144- در روايت ديگر: سبك، براى هر چه خوب، خوابش درست است

آسمان و جهان، ج 3، ص: 68

تجارتش مبارك، گريخته اش برگردد، غلبه بر خصم دارى، تزويجش نيك، نوزادش خوش زندگى و مبارك، بيمارش به شود بزودى فرس گفته اند: روز سنگينى است.

145- در روايت ديگرى: هر حاجت پسند است، كارهاى شاهانى، هر كارى را شايد، روزى است سبك حاجت برآر.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: باد روز.

146- دروع: از امام صادق عليه السّلام، برآمدن حوائج فروش و خريد، رفتن سلطان را شايد، صدقه قبول است، بيمارش زود به شود، مسافرش سالم برگردد.

سلمان- رضي

الله عنه- گفته: روز باد نام فرشته گماشته بر باد است، روزيست سبك هر حاجت را شايد.

147- در روايت ديگر براى همه كار خوب است.

148- در مكارم: از امام عليه السّلام، پسند است، فروش و خريد و ديدن شاه و سفر و صدقه را شايد.

149- زوائد: از امام عليه السّلام، سعد، مبارك، پسنديده، براى هر كار خواهى نوزادش مبارك، ميمون، سعيد، بيمارش خطر ندارد و خواب شود، فروش و خريد در آن خوب است.

روز بيست و سوم ماه

، 150 عدد: امام صادق عليه السّلام فرمود: سعد و پسند است، يوسف پيغمبر صدّيق در آن متولّد شده هر چه را خواهى شايد بويژه تزويج و تجارت و ديدار سلطان و سفر، مسافرش بهره ور است، ديدار اشراف و هر كار مهم را شايد، سبك است چون روز گذشته، خوابش دروغ است، گريخته اش بدست آيد، گمشده اش برگردد، بيمارش به شود، نوزادش خوب، خوش نفس زيبا دوست داشتنى، خوش پرورش و خوشدل است در نسخه ديگر: روز نحس شوم نوزادش جز بكشتن نميرد، فرعون در آن زاده.

151- از گفته مولا أمير المؤمنين عليه السّلام، نوزادش ابن يامين برادر يوسف عليه السّلام

آسمان و جهان، ج 3، ص: 69

بوده، نوزادش روزيمند و مبارك است.

فرس گفته اند: سبك است، تزويج، نقل، سفر، داد و ستد، ديدار سلاطين هر كار و حاجت را شايد.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: ديبدين روز نام فرشته گماشته بخواب و بيدار شدن و نگهبان جانها است تا بتن باز گردند، و در روايتى از نامهاى خدا تعالى است.

152، دروع: از امام صادق عليه السّلام، روز ولادت يوسف عليه السّلام است، طلب حاجت، تجارت، تزويج، ديدار سلطان را شايد، مسافرش بهره مند و خيريابست

نوزادش خوش پرورش است.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: روز بندين از نامهاى خدا است، سبك و خوب براى هر حاجت، در روايت ديگر چون 22 است.

153- در مكارم: پسند و خوب است خصوصى براى تزويج و هر تجارت و ديدار سلطان.

154- در زوائد: از امام عليه السّلام، سعيد است و مبارك براى هر چه خواهى از سفر و نقل مكان، حوائج و ديدار شاهان نوزادش سعيد و خوش زندگانيست، بيمارش رها شود باذن خدا تعالى.

155- در روايت ديگر: يوسف در آن زاده و تزويج را شايد.

گويم: ديبدين، بدال فتحه بدال بى نقطه و ياء ساكن دو نقطه بزير و باء كسره دار يا فتحه دار است، ديبادين هم گفته اند ...

روز بيست و چهار ماه

: 156- عدد: امام صادق عليه السّلام فرمود: نحس مستمر، مذموم شوم ملعونست، نوزادش فرعونست، لعنه اللَّه- روز سخت بديست تا توانيد از خدا بپرهيزيد، دنبال حاجت نرويد، هر كارش بد است براى هر چه نحس، مسافرش بميرد در سفر.

157- هر كه در آن بيمار شود طولانى باشد، نوزادش ناخوش است تا دم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 70

مرگ، بد زندگى است و بى توفيق گر چه تلاش كند و كشته شود يا غرق گردد.

158- در روايت ديگر: براى سفر نيك است، خوابش دروغ است.

159- از على عليه السّلام: نوزادش مقام يابد ولى اندوهگين و خوار باشد، بيماريش طولانى گردد.

فرس گفته اند: سبك است.

160- در روايت ديگر: پست و بد است، حاجت را نشايد، فرعون ذو الأوتاد نوزاد آنست.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: دين روز نام فرشته گماشته بتلاش و جنبش است در روايت ديگر گماشته بخواب و بيدارى و پاسبانى جانها است تا بتن برگردند.

161- دروع: از امام صادق

عليه السّلام: بد است و نحس، زادگاه فرعونست هيچ كارى مجو، نوزادش سخت زندگى است و توفيق خير نيابد، در پايان كشته و يا غرق شود، بيماريش طولانى است.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: روز دين نام فرشته گماشته بر خواب و بيداريست و كوشش و جنبش و پاسبانى جانها تا بتنها برگردند، روز نحس مستمر است، نوزادش چنانست كه گفتيم همين پيش.

162- در روايت ديگر: روز نحس مستمرّ است، فرعون در آن زاده نوزادش كشته شود و توفيق نيابد گرچه تلاش كند و تا زنده است در سختى است.

163- در مكارم: از آن حضرت است گه روز شومى است.

164- در زوائد: از امام عليه السّلام، روز نحس مستمر است، براى هر حال و كار بد است، از آن حذر كن و در آن كارى مكن كسى را ديدار مكن، در خانه ات بنشين و از شرّش بخدا پناه بر، نوزادش نحس است، بيمارش خطرى است يا طولانى.

165- در روايت ديگر: زادگاه فرعونست، نوزادش براى حرص در روزى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 71

خود كشته يا غرق شود.

روز بيست و پنجم ماه

: 166- عدد: از امام صادق عليه السّلام: نحس است و مذموم مصر در آن نه آفت گرفت، حاجت مخواه و خود را نگهدار، كه خدا در آن فرعون را بآياتى كه بلاى سخت بودند بزد، گمشده اش برگردد، سوگند مخور براست يا دروغ روز بديست، مسافرش سود نبرد، بيمارش در رنج است، اگر بهوش نيايد پرهيز از او بايد.

167- در روايت ديگر، بيمارش بسا به نشود بمرگ نزديكتر است، رها نشود، نوزادش شاهى است روزيمند و آبرومند، باو علّت سختى رسد كه از آن برهد.

168- در روايت ديگر: نوزادش فقيه

و دانشمند شود.

169- در روايت ديگر: روزيست خوب براى فروش و خريد، بناء و زراعت، قضاى حوائج را شايد، نوزادش دروغگو، سخن چين و بى خير است.

170- از على عليه السّلام در آن بخدا پناه بريد.

فرس گويند: سنگين است و بد و نخواستنى، مصريان در آن هفت نوع بلاء ديدند، نحس است در آن بعبادت و نماز و كار خير پرداز.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفت: ارد روز نام فرشته گماشته بر پريان و ديوان است.

171- دروع: از امام صادق عليه السّلام: روز نحس بدى است، خود را باش و حاجت مخواه كه پر بلاء است، خدا مصريان را با فرعون در آن بآيات خود گرفت بيمارش در رنج است، نوزادش مبارك روزيمند و نجيب، علّت سختى بيند و از آن برهد.

سلمان- رضي الله عنه- روز اردش گفته و آن را نحس شمرده، خدا در آن مصريان را بآيات زد، در آن بدعاء و نماز و كار خير پرداز.

172- در روايت ديگر از امام عليه السّلام: نحس بد، مصريان ببلاء گرفتار شدند تا توانى از آن بپرهيز بيمارش بهوش نيايد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 72

173- در مكارم از امام عليه السّلام: پست است و مذموم، از هر چيز حذر كن.

174- در زوائد از امام عليه السّلام: نحس، ناخواه، سنگين و بد است، حاجت مخواه، كسى را نبين، سفر مرو، در خانه ات بنشين و بخدا پناه بر، نوزادش سنگين پرورش و بد زندگى است، بيمارش خطريست.

175- در روايت ديگر: خدا در آن مصريان را با فرعون بباد آيات گرفت نوزادش نجيب، مبارك روزيمند است، علّتى سخت بيند و از آن برهد.

گويم: ارد بهمزه فتحه دار و راء

بى نقطه ساكن و دال بى نقطه تصحيح شده، و بسا همزه را مد دهند و برخى آن را بكسر خوانند.

روز بيست و ششم ماه

176- عدد: از امام صادق عليه السّلام كه: مبارك است براى تيغ، موسى عليه السّلام در آن عصا بدريا زد و شكافت، هر حاجتى را شايد جز تزويج و سفر از آن دورى كنيد هر كه تزويج كند نادرست درآيد و از همسرش جدا گردد، سفر را نشايد و صدقه يابد.

177- در روايت ديگر: سفر و هر كارى را شايد جز تزويج كه مايه جدائى شود، چون شكافى كه موسى از دريا كرد، و زندگى هر دو بخشم اندر شود، هر كه از سفر آيد باهل خود در نيايد، نقل مكان در آن نيك است، نوزادش كم بهره است چون فرعون غرق شود.

178- در روايت ديگر: نوزادش را عمر دراز باشد.

179- در ديگر: نوزادش ديوانه و بخيل است، بيمارش در رنج.

فرس گويند: روزى پسند و نيك و مبارك است، هر كه تزويج كند نادرست درآيد و جدائى افتد.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: اشتاد روز نام فرشته آفريده در پيدا شدن دين است.

180- دروع: از امام صادق عليه السّلام: روز شايسته است براى سفر و هر كار جز تزويج كه بجدائى كشد، چون دريا در آن براى موسى شكافت، از سفر كه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 73

آمدى با هلت درنيا، بيمارش سخت است، نوزادش را عمر دراز.

در روايت سلمان- رضي الله عنه- روز اشتاد هر كارى را شايد جز تزويج.

181- در روايت ديگر: از امام عليه السّلام، در آن خدا دريا را براى موسى عليه السّلام شكافت، هر كارى را شايد جز تزويج كه جدائى آيد

مانند شكاف دادن خدا در دريا.

182- در مكارم: از امام عليه السّلام، هر كارى را شايد جز تزويج و سفر شما را صدقه بايد كه بهره دارد.

183- زوائد: از امام عليه السّلام خوبست و ميانه براى فروش و خريد و سفر و قضاء حوائج و بناء و درختكارى و زراعت، نيك است، در آن سفر كن، هر كه را خواهى ببين و بهره بر، حاجت گير، نوزادش ميانه حال است، بيمارش پس از مدتى به شود، تزويج را نشايد.

184- در روايت ديگر: روزيست كه موسى عصا بدريا زد، بخانواده ات مگذر چون آمدى از سفر، نوزادش را عمر دراز است، بيمارش سخت است.

ميگويم: اشتاد بهمزه فتحه دار و شين نقطه دار و دال بى نقطه، از سيّد ركن الدين آملى نقل است كه به سين بى نقطه است.

روز بيست و هفتم ماه

، 185- عدد: از امام صادق عليه السّلام مبارك است و پسند و نيك، حاجت خواستن، فروش و خريد، ديدار سلطان، بناء، زراعت مرافعه، ديدن قضات، سفر، آغاز هر كار، اسباب، (پى ريزى خ ب)، تزويج را شايد، سعيد است و خوب، شب قدر دارد، هر چه خواهى طلب كن، براى هر حال سبك است، در آن تجارت كن، حقت را بخواه، دنبال دشمنت برو، تزويج كن نزد سلطان برو، هر كه را خواهى ببين، خون گرفتن بد است، هر كه بيمار شود بميرد، نوزادش نيك، زيبا دراز عمر، روزيمند، نزديك با مردم و محبوب آنها است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 74

186- در روايت ديگر: دغل است و روزيمند.

187- از على عليه السّلام، يعقوب عليه السّلام نوزاد آنست كه هر نوزادش روزيمند و محبوب خاندان است ولى پراندوه است و ديده اش تباه شود.

فرس گويد:

نيك است، هر حاجت را شايد، كارها آسان، برخورد تجار و سفر را شايد كه كارش پسند درآيد، نوزادش روزيمند، محبوب مردم، دراز عمر است.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: روز آسمان نام فرشته گماشته بپرنده است.

188- دروع: از امام صادق عليه السّلام هر كار را شايد، نوزادش زيبا، نيك عمر دراز است خيرمند و محبوب مردم است.

در روايت سلمان: نوزاد آن چنانست كه اكنون گفته شد.

189- در ديگر روايت: سعد است و هر كارى خواهى شايد.

190- در مكارم: خوب است و پسند براى حوائج و هر چه خواهى، و ديدار سلطان.

191- در زوائد: از امام عليه السّلام روز پاك مباركى است بى نحوست، حاجت از سلطان و برادران خواستن، سفر بشهرها را شايد، هر كه را خواهى ببين، هر جا خواهى سفر كن، نوزادش مبارك است و سبك پرورش، بيمارش زود به شود.

192- در ديگرى: عمرش دراز و خيرش بسيار است.

ميگويم: اين فرشته را گماشته بر آسمان و مرگ و كارهاى آن روز هم دانسته اند.

روز بيست و هشتم ماه

: 193- عدد: از امام صادق عليه السّلام، پسند است، هر حاجت را شايد و خون گرفتن را، سعيد است و مبارك، نوزادش يعقوب عليه السّلام است سفر، هر حاجت و كار، بناء و خريد و فروش و ديدار سلطان را شايد، با دشمنانت نبرد كن كه بر آنها پيروزى، تزويج نيك است.

194- در روايت ديگر: خون نگير كه بد است، بيمارش بميرد، گريخته اش

آسمان و جهان، ج 3، ص: 75

برگردد، نوزادش، خوب، زيبا، روزيمند، دوست داشتنى است، عمرانه دلگير و اندوهناك است، تنش بلاء بيند و در آخر عمر به شود، عمرش دراز باشد و ديده اش در خطر است.

195- از على

عليه السّلام، نوزادش خوش رو، خوش بخت، مبارك و ميمون است هر كه چيزى خواهد بيابد فرس گفته اند: نحس است و سنگين.

196- در روايت ديگر: براى قضاء حوائج و گذراندن كارهاى مهم و دفع ضرورت و ديدار افسران و دربانان و ديدار سپاه خوب است و مبارك، خواب روزش درست است.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: راهياد روز نام فرشته گماشته بقضاوت ميان مردم است، در روايتى گماشته بآسمانها است.

197- دروع: از امام صادق عليه السّلام براى هر كارى خوبست، نوزادش يعقوبست محزون گردد غم بيند، تنش گرفتار باشد.

سلمانش روز رامياد خوانده مبارك و سعيد، خوابش درست درآيد.

198- در روايت ديگر: روزى خوش، نوزادش يعقوب، روزى مند، و محبوب خاندان و مردم است، عمرش طولانى است: غمباره باشد، چشمش آفت بيند.

199- در مكارم: زناشوئى كن.

200- در زوائد: مبارك و خوش براى هر كار و حاجت، سفر، بناء و درخت كارى، هر كه را خواهى ببين، روز مبارك خوشى است، نوزادش مبارك و بزرگوار است، بيمارش به شود.

201- در روايت ديگر: يعقوب درش زاده و نوزادش غمگين و دراز عمر است و تنش بلا بيند.

ميگويم «رامياد» با راء فتحه دار بى نقطه و سكون ميم و آخرش دال بى نقطه است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 76

روز بيست و نهم ماه

: 202- عدد: از امام صادق عليه السّلام، پسند است، هر حاجت را شايد و خون گرفتن را خدا ارض مقدسه را در آن مبارك كرد، نقل مكان، خريد بنده و دام، ديدار برادران و دوستان كار نيك و حركت را شايد وام و پيش خريد و سوگند را نشايد، هر كه سفر كند مال بسيار يابد جز نويسنده كه او را بد

آيد، خوابش راست است، جز پس از يك روز آن را بكس مگو، بيمارش بميرد گمشده اش يافت شود، كسى را در آن قسم مده، از كسى چيزى مگير، بديدار سلطان برو، كسى را مزن، هر كه گم كند بيابد.

203- در روايت ديگر: بيمارش به شود، نوزادش شايسته و بردبار است.

204- در ديگر: ميانه است، از جنبش پرهيز شود.

فرس گفته اند: خوبست، نقل، سفر، و حركت را شايد، نوزادش دلير است هر حاجت، ديدار برادران و دوستان و كار خير را شايد، خوابش همان روز درست آيد.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: مار اسفند روز نام فرشته گماشته بزمان و خرد و ديد و شنيد است، در روايتى گماشته بدلها است.

205- دروع: از امام صادق عليه السّلام، براى هر كار شايد، نوزادش بردبار است، هر كه سفر كند مال فراوان يابد بيمارش زود به شود، در آن وصيّت منويس.

سلمان- رضي الله عنه- گفته: فارسفند ديدار دوستان و هر كار را شايد، خوابش همان روز درست آيد.

206- در روايت ديگر: مبارك است هر كار از ديدار سلطان و دوستان و كار خوب و جز آن.

207- در مكارم: از امام عليه السّلام پسند است و خوب براى هر حاجت جز نويسنده كه بد است او را، در هر حاجتى اگر تواند نكوشد، بيمارش زود به شود، مسافرش مال

آسمان و جهان، ج 3، ص: 77

بسيار يابد، گريخته اش برگردد.

208- در زوائد: از امام عليه السّلام مبارك است و خوش، كارش زود گذر، حوائج تصرف، ديدار ملوك، سفر، نقل مكان را شايد، نوزادش مبارك است، بيمار آغاز شبش خطر دارد.

209- در روايت ديگر: نوزادش بردبار است، مسافرش مال بسيار يابد وصيت در آن

بد است.

من گويم: مار اسفندان، اسپند، اسپندان هم به پ گفته شده

روز سى ام ماه

210- در عدد قويه: از امام عليه السّلام پسند است و خوب، هر كار و خريد، فروش، زراعت، درختكارى، بناء، تزويج، سفر، خون گرفتن را شايد.

211- در روايت ديگر: در آن سفر مكن، و نه كار ديگر جز از داد و ستد، كم حركت كن، سفر در آن بد است، نوزادش بردبار و مبارك است و سخت پرورش و بدخلق، روزيش بديگرى رسد و خودش از آن بهره نبرد.

212- در روايت ديگر: هر كه در آن زاد آزار نكشد، مبارك است و شايسته بمقام بلندى رسد اسماعيل بن ابراهيم عليه السّلام در آن متولد شده خدا خرد را در آن آفريده و بهر بنده اش خواسته داده گريخته اش بدست آيد گمشده اش يافت شود وامش بزودى پرداخت گردد بيمارش بزودى به شود.

213- از على عليه السّلام نوزادش حليم و مبارك و راستگو امين و صاحب شأن گمشده اش يافت شود باذن خدا تعالى.

فرس گفته اند: روز سبك است همه كارها و تصرفات را شايد و نوشيدن مسهل را.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: ايران روز نام فرشته گماشته بروز كار است.

214- دروع واقيه: از امام صادق عليه السّلام فروش خريد تزويج را شايد

آسمان و جهان، ج 3، ص: 78

نوزادش حليم و مبارك و سخت پرورش و بد خلق است از بهره روزيش ممنوع گردد گريخته اش گرفته شود گمشده اش يافت شود وامش بزودى پرداخت شود.

سلمان فارسى- رضي الله عنه- گفته: روز انيران نام فرشته گماشته بروز كار است روز خوش مباركى است براى هر چه خواهى.

215- در روايت ديگر: خوش و مبارك و هر حاجت را شايد.

216- مكارم الاخلاق

(ج 2 ص 560) از امام عليه السّلام پسند و خوب براى هر چيز و هر حاجت از فروش و خريد و زراعت و تزويج بيمارش زود به شود نوزادش بردبار مبارك است و مقامش بالا رود راستگو و وفادار است.

217- زوائد الفوائد: از امام صادق عليه السّلام مبارك ميمون مسعود كامياب و پيروز و شاد است هر كار خواهى بكن ببين بستان بده سفر كن نقل مكان كن بفروش و بخر كه همه خوب است نوزادش مبارك است و ميمون بزرگوار و خوش پرورش و توانگر بيمارش طولانى نباشد و سالم شود باذن خدا تعالى.

218- در روايت ديگر: سفر بد است نوزادش پر روزيست كه براى ديگرى باشد و خود بهره نبرد گريخته اش گرفته شود گمشده اش يافت شود وامش بزودى پرداخت شود و اللَّه احكم و اعلم «1».

بيان: انيران با همزه فتحه دار و ياء ساكنه و راء بى نقط است بدان كه ظاهر اكثر روايات روزهاى ماه عربيست و اخبار سلمان- رضي الله عنه- اشاره بماه و روز عجمى دارند چنانچه از نام و توافق با نقل منجمان از فرس روشن است و ممكن است

آسمان و جهان، ج 3، ص: 79

گفت: در آغاز آفرينش فروردين فارسى با ماه عربى برابر بوده و سعد و نحس در هر دو سرايت كرده و چون از هم جدا شدند در هر دو بجا مانده يا مخصوص يكى شده و بسا كه اختلاف اخبار در سعد و نحس روزها بنا بر اينست كه در يكى مقصود روز و ماه فارسى است و در ديگرى عربى ولى تميز مشكل است و احتياط رعايت هر دو است در صورت امكان و تمام

سخن در باب آينده است ان شاء اللَّه

آسمان و جهان، ج 3، ص: 80

نوروز و تشخيص آن، سعد و نحس روزهاى ماه فرس و روم و برخى نوادر

نوروز و تشخيص آن، سعد و نحس روزهاى ماه فرس و روم و برخى نوادر

1- بسندى از معلّى بن خنيس كه در نوروز نزد امام صادق عليه السّلام رفتم، فرمود: امروز را ميشناسى؟ گفتم روزيست كه عجمها بزرگش دارند و بهم هديه دهند قربانت، فرمود: بكعبه اى كه در مكّه است، اين شيوه براى امريست ديرين كه تفسيرش كنم برايت تا بفهمى، گفتم: اى آقايم، آن را از شما بدانم دوست تر است نزد من از اينكه مرده هايم زنده شوند و دشمنانم بميرند، فرمود: در نوروز بود كه خدا از بنده هايش پيمان گرفت او را بپرستند و شريك با او نياورند، و برسولان و حججش بگروند، و بائمّه عليهم السلام ايمان آرند.

نخست روز است كه خورشيد تابيده، باد وزيده، گل شكفته در زمين، روزى كه كشتى نوح بر جودى استوار شده، روزى كه خدا در آن هزارها كه از ترس مرگ گريخته و مرده بودند زنده كرد، روزى كه جبرئيل به پيغمبر فرود آمد روزى كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را بدوش گرفت تا بتهاى قريش را از فراز كعبه افكند و خرد كرد، و همچنين بود ابراهيم عليه السّلام، روزى كه پيغمبر فرمود تا اصحابش

آسمان و جهان، ج 3، ص: 81

با أمير المؤمنين بيعت كردند، روزى كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را بوادى پريان فرستاد تا از آنها بيعت گيرد: روزى كه دوباره مردم با على عليه السّلام بيعت كردند، روزى كه بخوارج نهروان پيروز شد و ذو الثدية را كشت، روزى كه قائم ظهور كند و روزى كه بدجّال پيروز شود و او را در زباله دان كوفه

بدار زند، نو روزى نيايد جز اينكه ما توقع فرج داريم زيرا از روزهاى ما و روزهاى شيعيان ما است، حججش نگه داشتند و شما آن را گم كرديد.

فرمود: يكى از پيغمبران از پروردگارش پرسيد چگونه اينها كه برون شدند زنده كنى؟ خدا در اين روز باو وحى كرد آب بر مرقدشان بپاشد كه نخست روز سال پارسيانست و آنان كه 30 هزار بودند زنده شدند، و آب پاشيدن در آن روز سنّت شد گفتم: اى آقايم، قربانت نام روزهاى پارسى را بمن نگوئى؟ فرمود: آنها 30 روزند از ماههاى قديم بى كم بيش در هر ماه.

1- هر مزد روز نامى از نامهاى خدا تعالى كه آدم را در آن آفريد، پارسيان گويند: خوبست و نوشيدن و شادى را شايد.

امام صادق عليه السّلام ميفرمود: سعد است و مبارك: روز شاديست، با أميران و سروران در آن سخن گوئيد، حوائج را بخواهيد كه برآورده شوند باذن خدا، نوزادش مبارك است، نزد سلطان برويد، بخريد، بفروشيد، زراعت كنيد، درخت بكاريد بنا كنيد، سفر كنيد كه همه كار را شايد و تزويج را، بيمارش بزودى به شود گمشده اش يافت شود ان شاء اللَّه.

2- بهمن روز، شايسته و پاك، خدا در آن حواء را آفريد، يك دنده از آدم عليه السّلام بود، نام فرشته گماشته بحجب قدس و كرامت است فرس گفته اند: خوب و پسند است امام صادق فرمايد: مبارك است تزويج كنيد. از سفر بخانه آئيد، سفر كنيد، بخريد بفروشيد هر نوع حاجت بخواهيد، روزيست پسنديده بيمار آغازش سبك است و از آخرش سخت، و در خطر مرگ.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 82

3- «ارديبهشت روز» نام فرشته گماشته بدرمان و

درد، فرس گويند:

سنگين است و امام صادق فرمايد: نحس مستمر است از همه حوائج و كارها بپرهيزيد، نزد سلطان نرويد نخريد نفروشيد تزويج نكنيد حاجت مخواهيد بكسى تكليف نكنيد خود را باشيد از كارهاى سلطان بپرهيزيد تا توانيد صدقه بدهيد كه هر كه در آن بيمار شود خطر دارد، روزيست كه خدا عزّ و جلّ آدم و حوّا را از بهشت دور كرد، لخت كرده، مسافرش دچار راهزن شود.

4- «شهريور روز» نام فرشته اى كه جواهر از آن آفريده شده و گماشته بر آنها است، و بدرياى روم، فرس گويند پسند است.

امام صادق عليه السّلام فرمايد: مبارك است نوزادش هابيل پسر آدم است تزويج و شكار خشكى و دريا را شايد، نوزادش شايسته مبارك و محبوب مردم است جز اينكه سفر را نشايد و در آن خطر راهزنست و بلاء و اندوه بيمارش زود به شود ان شاء اللَّه تعالى.

5- «اسفندار مذروز» نام فرشته گماشته بزمينها.

فرس گفته اند: سنگين است امام صادق عليه السّلام فرمايد نحس است و بد، نوزادش قابيل پسر آدم است كه ملعون و كافر كشنده برادر خود، نفرين كن بخاندانش بود غم و گريه بر آنها وارد كرد، از آن كناره كنيد كه شوم و نحس و مذموم است حاجت نخواهيد، نزد سلطان نرويد، در منزل خود بمانيد و بخوبى از درنده ها و آهن حذر كنيد.

6- «خرداد روز» نام فرشته گماشته بر كوهها، فرس گويند: سبك است امام صادق عليه السّلام فرمايد: مبارك است تزويج و كوشش در هر كار خير در خشكى و دريا و شكار و كسب در هر دو را شايد و هر حاجتى را، مسافرش زود و با هر

چه خواهد بخانه برگردد، در هر حاجت داريد بكوشيد كه برآورده است ان شاء اللَّه.

7- «مرداد روز» نام فرشته گماشته بمردم و روزيشان، فرس گويند: نيك است و امام صادق فرمايد: سعد است و مبارك هر كار خواهيد بكنيد از بناء

آسمان و جهان، ج 3، ص: 83

درخت كارى، زراعت، شكار نزد سلطان رفتن، سفر كه پسند و شايسته هر حاجت است ان شاء اللَّه.

8- «ديبار روز» از نامهاى خدا است، فرس گويند: نيك است، امام صادق عليه السّلام فرمايد مبارك است و شايسته كوشش در هر حاجت و فروش و خريد و شكار جز سفر كه نرويد بيمارش زود به شود نزد سلطان و جز او برويد كه حاجت در آن روا است و از سلطان بخواه.

9- «آذر روز» نام فرشته گماشته بر آتش روز قيامت فرس گفته اند:

سبك است، صادق عليه السّلام فرمايد: صالح، سبك، مبارك است همه اش، سفر و هر چه را خواهى شايد مسافرش مال بسيار يابد و هر چيزى بيند بيمارش زود به شود و بد نبيند ان شاء اللَّه حاجت خواهيد كه باذن خدا برآورده است ان شاء اللَّه.

10- «ابان روز» نام فرشته گماشته بدريا و آبها فرس گويند سنگين است صادق عليه السّلام فرمايد: همه چيز را شايد جز رفتن نزد سلطان روز ولادت نوح است نوزادش روزيمند است سختى نكشد نميرد تا پير شود بينوا نشود هر كه از سلطان يا ديگرى گريزد گرفته شود گمشده اش يافت شود براى فروش و خريد و سفر نيك است بيمارش زود به شود ان شاء اللَّه.

11- «خور روز» نام فرشته گماشته بخورشيد فرس گويند: چون پيش از خود سنگين است صادق فرمايد: روز

ولادت شيث پسر آدم عليه السّلام است كه پيغمبر بوده فروش و خريد هر كار و حاجت را شايد و سفر را جز رفتن نزد سلطان كه نشايد و نهانى از او بهتر است كناره كنيد نوزادش مبارك روزيمند پر عمر است بينوا نشود هرگز حاجات خود را جز رفتن نزد سلطان بجوئيد.

12- «ماه روز» نام فرشته گماشته بر ماه فرس گويند: سبك است روزبه نام دارد صادق فرمايد: نيك است و خوب و پسند چون 11 نوزادش عمر طولانى دارد حوائج را بخواهيد آغازش نزد سلطان رويد نه پايانش از خدا كمك خواهيد كه بخواست خدا بگذرد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 84

13- «تير روز» نام فرشته گماشته باختران فرس گويند: روزيست جدّا سنگين: صادق فرمايد: نحس مستمر است از هر كار بپرهيزيد تا توانيد حاجت مخواهيد نزد سلطان و جز او مرويد لا حول و لا قوة الا باللَّه:

14- «جوش روز» فرشته گماشته بآدمى و چهارپا و دام فرس گويند:

سبك است صادق فرمايد: نيك است براى هر چه خواهى ديدار اشراف و علماء را شايد و طلب حوائج نوزادش با كمال و دانش دوست و دراز عمر است در پايان عمر مال فراوان دارد بيمارش بخواست خدا به شود.

15- «ديمهر روز» نام خدا است فرس گويند: سبك است صادق فرمايد: خوب است و مبارك براى هر كار و حاجت كه خواهى جز اينكه نوزادش لال يا زبان گرفته است حاجت خواهيد كه برآورده است ان شاء اللَّه.

16- «مهر روز» فرشته گماشته برحمت فرس گويند: بسيار سبك است صادق فرمايد: منحوس بد مذموم است، حاجت مخواهيد، سفر مكنيد كه مسافرش هلاك است، نوزادش بناچار ديوانه

است بيمارش بسا رها نشود، حاجت و حركت را وانه كه اگر هم برآورده شود سخت است، و بسا بمقصد نرسد تا توانيد بپرهيزيد و صدقه بدهيد.

17- «نمروش روز» فرشته گماشته بويرانى جهان كه جبرئيل است، فرس گويند: پسند و سبك و ميانه است.

صادق فرمايد: نيك است براى هر چه خواهى، موافق و پاك پسند هر حاجت بخواهيد، تزويج كنيد، خريد، فروش، زراعت، بناء انجام دهيد، نزد سلطان و جز او برويد كه بخواست خدا حاجت روا شويد.

18- «رش روز» فرشته گماشته به آتش، فرس گويند: سبك است.

صادق فرمايد: پسند و نيك است براى تزويج، سفر، زراعت، خواست حاجت و هر كار، هر كه با دشمن خصومت كند پيروز گردد بقدرت خدا تعالى.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 85

19- «فروردين روز» فرشته گماشته بجان خلائق و ستاندن آن، فرس گويند: سنگين است، صادق فرمايد: پسند و نيك است براى تزويج، خواست حاجت، هر كه با دشمنى درآويزد بقدرت خدا بدو چيره شود، هر كار را شايد اسحاق در آن زاده، نوزادش مبارك است ان شاء اللَّه.

20- «بهرام روز» فرشته گماشته به پيروزى و شكست در نبرد، فرس گويند:

سبك است، صادق فرمايد: نيك است براى سفر، و خصوص طلب حوائج، و بناء و تزويج و عروسى و رفتن نزد سلطان و جز او، روز مباركى است ان شاء اللَّه.

21- «رام روز» فرشته گماشته بشادى و خرّمى، فرس گويند: نيك است و مبارك، صادق فرمايد: نحس مستمر است، روز خون گرفتن است، تا توانيد بپرهيزيد، حاجت مخواهيد، با دشمن نستيزيد، نوزادش بيشتر نيازمند و بينوا است مسافرش سود نبرد و در خطر است.

22- «باد روز» فرشته گماشته ببادها،

فرس گفتند: سنگين است، صادق فرمايد: پسند و نيك براى هر حاجت بويژه فروش و خريد، صدقه ثواب شايان دارد نوزادش مبارك و محبوب است، بيمارش بزودى به شود، مسافرش سودمند و سالم بخانه برگردد، هر كه نزد سلطان رود بخواسته هاى خود رسد و كامياب گردد.

23- «ديبدين روز» فرشته گماشته بخواب و بيدارى، فرس گويند: سبك است، صادق فرمايد: پسند است روز ولادت يوسف عليه السّلام است، هر كار و حاجت را شايد بويژه تزويج و تجارات و رفتن نزد سلطان و درخواست حاجت، نوزادش مبارك است و نيك، مسافرش بهره مند و خيرجو است بخواست خدا عزّ و جلّ.

24- «دين روز» فرشته گماشته بكوشش و جنبش و فرس گويند: سبك است و نيك، صادق فرمايد: نحس است و زادگاه فرعون- لعنه اللَّه- سخت است و بد، تا توانيد بپرهيزيد، مسافرش بميرد، در نسخه اى، نوزادش در سفر بميرد يا كشته يا غرق شود و عمرانه غمگين، رنجبر و دژم باشد و بى توفيق، بيمارش طولانى و بمقصد نرسد هر چه كوشد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 86

25- «ارد روز» فرشته گماشته بپريان و ديوان، فرس گويند سنگين است صادق فرمايد: نحس و بد و مذموم است، روزيست كه هفت آفت بمصر زد، بلايش سخت است، بيمارش بسا رها نشود و به نشود، مسافرش برنگردد و سود نبرد، حاجت نخواهيد، خود را باشيد، و تا توانيد بپرهيزيد.

26- «اشتاد روز» فرشته گماشته هنگام ظهور دين، فرس گويند: خوب است، صادق فرمايد: شايسته و مبارك است، موسى در آن دريا را شكافت، هر حاجت را شايد جز تزويج و سفر: هر كه تزويج كند ناتمام ماند و جدا شود، هر كه

سفر كند سود نبرد و برنگردد، صدقه بدهيد كه سودش فراوانست، و زيانها مردود بخواست خدا.

27- «آسمان روز» فرشته گماشته بآسمانها، فرس گويند: پسند است صادق فرمايد: نيك است و پسند براى هر حاجت و هر چه خواهى، نوزادش خوب زيبا و نمكين است، بناء، زراعت فروش، خريد، رفتن نزد سلطان را شايد، در حوائج خود بكوشيد.

28- «رامياد روز» فرشته گماشته بقضاوت ميان خلق، فرس گويند: سنگين است و نحس، صادق فرمايد: سعد است و مبارك و ستوده روز ولادت يعقوب پيغمبر عليه السّلام است، سفر و هر حاجت را شايد، نوزادش روزيمند و محبوب مردم و خانواده است و بدانها نيكى كند جز اينكه غمنده باشد و در آخر عمر مبتلا شود و ديده اش در خطر است.

29- «مهر اسفند روز» فرشته گماشته بر فناها، روزگاران، خردها، گوشها و ديده ها، فرس گويند: نيك است، صادق فرمايد: پسند است براى هر حاجت جز براى نويسنده كه در آن نوشتن بد است، و بنظرم در حاجت خود نكوشد اگر تواند بيمارش زود به شود، مسافرش مال فراوان يابد جز نويسنده كه او را بد باشد گريخته اش زود برگردد، گمشده اش يافت شود.

30- «انيران روز» فرشته گماشته بروزگارها، فرسش مبارك دانند، صادق

آسمان و جهان، ج 3، ص: 87

فرمايد: پسند و نيك است براى همه چيز، روز ولادت اسماعيل بن ابراهيم عليهما السّلام است، همه كار و همه حاجت را شايد از خريد و فروش و زرع و غرس و تزويج و بناء، بيمارش زود به شود ان شاء اللَّه، أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: نوزادش فرزانه بردبار، راستگو و مبارك است و كارش بالا گيرد و شأنش برآيد، زبانش راست

و وفادار باشد، گريخته اش را يابند، گمشده اش يافت شود ان شاء اللَّه.

2- در مناقب (ج 4 ص 319) حكايت است كه منصور موسى بن جعفر را پيش داشت تا روز نوروز جلوس كند، و آنچه عيدى نزد او آرند دريافت كند فرمود: من اخبار از جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بازرسى كردم، از اين عيد خبرى نيافتم اين روش پارسيان بوده و اسلام آن را محو كرده معاذ اللَّه چيزى را زنده سازيم كه اسلام محوش كرده، منصور گفت: براى سياست سپاه اين كار را ميكنيم بحق خداى بزرگ از تو خواهش دارم كه جلوس كنى، و جلوس كرد، تا آخر آنچه در باب تاريخ آن حضرت آوردم.

بيان: اين خبر مخالف اخبار معلى است، و دلالت دارد بر بى اعتبارى نوروز شرعا، ولى اخبار معلّى سندش قوى تر و ميان اصحاب مشهورتر است، و ممكن است اين خبر حمل بر تقيه شود، چون خبر معلى مشتمل بر مطالبى است كه تقيه داشته و امروز هم در بلاد مخالفان از اظهار تبرك بدان بايد تقيّه كرد، يا مقصود از آن تعظيم روز ديگريست جز روزى كه در خبر معلى است.

3- المتهجّد: معلى بن خنيس از امام صادق عليه السّلام در يوم نوروز آورده كه:

غسل كن، پاكترين جامه خود را بپوش عطر بزن و آن روز روزه باش (الخبر).

مى گويم: در برخى كتب منجّمان بروايت از امام صادق عليه السّلام روزهاى ماههاى فرس را چنين يافتم.

1- «هرمز» كه نام خداست: آدم و حوّاء در آن خلق شدند، تجارت و صحبت ملوك شكار بناء و نو پوشيدن را شايد، حمام و فصد و قرض و نبرد و

مناظره را نشايد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 88

2- «بهمن» مبارك است، بيشتر كارها را شايد فصد و حجامت و حمام را نشايد.

3- «ارديبهشت» فرشته گماشته بدرمان، آدم و حوّاء از بهشت بدر شدند تنها شكار و نوشيدن دارو را شايد.

4- «شهريور» روز خوبيست زادگاه هابيل است عمارت بناء صلح نكاح تجارت و صيد را شايد سفر نقل مكان و تحويل و سر تراشيدن را نشايد.

5- اسفندار مذ نحس است هابيل كشته شده جز عمارت و شرب دواء را نشايد.

6- «خرداد» فرشته گماشته بكوهها مبارك و نيك است از فصد و تعليم و نبرد حذر كن.

7- «مرداد» فرشته گماشته بجانوران فصد و حجامت و زراعت و طلاق را نشايد.

8- «ديبازر» از نامهاى خدا سفر و شكار و مناظره و حمام را نشايد.

9- «آذر» فرشته گماشته بآتش آغازش نيك و آخرش بد است ملك نخرند كه زود ويران شود.

10- «آبان» نام فرشته گماشته بدرياها زادگاه نوح عليه السّلام است ديدار بزرگان نوشتن نامه خوب است و ارسال رسول سفر شكار درمان بالا رفتن جاى بلند را نشايد كه خطر سقوط دارد.

11- «خور» فرشته گماشته بخورشيد زادگاه موسى است فصد حمام، نكاح، نو پوشيدن بنده خريدن را نشايد.

12- «ماه» فرشته گماشته بارزاق اين روز را مخزن الاسرار گويند: از گريز پرهيز شود كه دستگير گردد.

13- «تير» گماشته بر اختران روز نحس است تنها مجالست خوبان را شايد و اشتغال بدعاء.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 89

14- «جوش» فرشته گماشته ببهائم زادگاه ابراهيم عليه السّلام است كارهاى بد را حذر بايد.

15- «ديب مهر» فرشته گماشته بعرش روز نجات ابراهيم عليه السّلام از آتش از فصد حذر كن.

16- «مهر» فرشته گماشته

بدوزخ روز نحس مستمر جز حمام و سر تراشيدن را نشايد سفرش خطر هلاك دارد.

17- «سروش» از نامهاى خدا و گفته اند جبرئيل، از جز طلب حاجت و كار خير حذر كن.

18- «رشن» فرشته گماشته بآتش از فسق و فجور و كارهاى بد حذر كن.

19- «فروردين» نام ملك الموت زادگاه اسحاق از خون گرفتن و سر- تراشيدن حذر كن.

20- «بهرام» فرشته گماشته به نبرد از خصومت و شكار و تقاضاى كارشناس حذر كن.

21- «رام» فرشته گماشته به جان نحس است از هر كارى حذر كن در برخى نسخه ها فرشته گماشته بأبر است مبارك است شكار معالجه و حمام را نشايد.

22- «باد» فرشته گماشته بابرها و در برخى نسخه ها نام خدا است از فسق و فجور حذر بايد.

23- «ديبدين» از نامهاى خدا نيك است و شايسته در نسخه اى زادگاه فرعونست از خوراك بد و هر كار بويژه سفر حذر بايد.

24- «دين» نحس و زادگاه فرعونست جز فصد را نشايد و از خوراكها و هر كار حذر بايد.

25- «ارد» فرشته گماشته بديوها، روز هلاك مصريان تنها باش و بكارى مرو، ويژه سفر تجارت، نكاح حمام و شكار.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 90

26- «اشتاد» فرشته گماشته بآدمى موسى از دريا گذشت از نقل مكان سفر عمارت فصد و تزويج حذر بايد.

27- «آسمان» فرشته گماشته بسماوات مبارك است از فصد و شكار و نكاح و دام خريدن پرهيز شود.

28- «رامياد» فرشته گماشته بزمينها از فصد و حمام حذر بايد.

29- «مار اسفندار» نام ميكائيل سفر طلب علم نو پوشيدن و بريدن جامه و خريد دام را نشايد.

30- «انيران» فرشته گماشته بروزها زادگاه اسماعيل از هر كار بد حذر بايد و هر

كار خير را شايد در نسخه اى فرشته گماشته بجنگ است از كارهاى بد حذر بايد و كار خير را شايد (در ترجمه اين روايت از منجّمان بيان كارهاى مجاز در هر روزى ترجمه نشد و بترجمه همان كارهائى كه نشايد اكتفا شد چون در اختيارات گذشته مفصل بيان شده بودند).

5- در روايت ديگر بسندى از امام صادق عليه السّلام اختيارات هر روز ماه باين شرح است.

1- روز آفرينش آدم عليه السّلام نيك است و مناظره با امراء را شايد.

2- تزويج سفر فروش و خريد و شروع در هر كار را شايد.

3- نحس است نزد سلطان مرو حاجت مخواه فروش و خريد مكن.

4- زادگاه قابيل پسر آدم تزويج و هر كار را شايد جز سفر كه لخت شود چنانچه آدم و حواء لخت شدند.

5- ملعون نحس قابيل هابيل را كشته و بخاندانش نفرين كرده.

6- تزويج سفر حجامت ديدار سلطان را براى هر حاجت شايد.

7- مناظره خصومت طلب حاجت ديدار قاضيان و جز آنان سفر آغاز هر كار را شايد.

8- چون روز گذشته است جز كه سفر را نشايد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 91

9- سعد است و حاجت بخواه كه برآورده شود.

10- سعد است چون ديروزش.

11- مسافرش بهره برد گريخته از سلطانش دستگير شود نوزادش خوب و روزيمند باشد.

12- براى حاجت خواستن و سفر و هر چه خواهى نيك است.

13- نحس است و بد از ديدار سلطان و جز او بپرهيز و تير ميانداز كه شوم است.

14- هر حاجت را شايد نوزادش تا آخر عمر توانگر است.

15- نحس است، مسافرش هلاك است و بد بيند نوزادش ناچار ديوانه است.

16- براى هر كارى شايد.

17- براى هر كارى شايد.

18-

هر كارى را شايد و سفر را كه حاجت در آن برآيد.

19- چون ديروز است.

20- مانند آنست.

21- نحس است، براى خون گرفتن است، سلطان را مبين از خانه ات بيرون ميا، حاجت مخواه.

22- چون ديروزش است.

23- چون روز گذشته.

24- نحس مستمر شوم است نوزادش كشته شود.

25- نحس است و آغاز كارى را نشايد.

26- نيك است خدا در آن براى موسى دريا را شكافته تزويج مكن كه جدائى آيد چون شكاف دريا.

27- تزويج و قضاى حاجت را شايد روز سعديست هر چه خواهى بطلب.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 92

28- زادگاه يعقوب عليه السّلام است، سعد است و نوزادش محبوب است.

29- سفر را شايد و هر حاجت روز سعديست.

30- سفر خواستن حاجت خون گرفتن را شايد روز سعديست.

ميگويم: در كتابى اختيارات روزهاى ماههاى فرس بدين شرح از امام صادق عليه السّلام روايت شده.

1- «ارمزد» در 12 ماه پسنديده است زيرا نام خدا تعالى است.

2- «بهمن» ميانه است در 10 و نخست سال در «بهمن ماه» نحس است و در «اسفندارمذ» ميانه.

3- «ارديبهشت» ميانه است در فروردين سعد است در ارديبهشت و خرداد و تير ميانه است در مرداد نحس است در شهريور ميانه است در مهر و دى و بهمن سعد است در آذر و اسفند.

4- «شهريور» ميانه است در فروردين تا آخر ماه سال سعد است در خرداد مرداد شهريور.

5- «اسفندار مذ» ميانه است در فروردين مرداد مهر دى بهمن سعد است در ارديبهشت خرداد تير و شهريور و آبان و آذر نحس است در اسفند.

6- «خرداد» ميانه است در فروردين ارديبهشت مهر آذر و بهمن، سعد است در باقى ماهها.

7- «مرداد» ميانه است در جز مرداد

شهريور آبان دى و اسفند كه در آنها سعد است.

8- «ديبازر» ميانه است در همه ماهها.

9- «آذر» نحس است در ماه يكم و 12 ميانه است در ارديبهشت و مهر تا آذر سعد است در ماههاى ديگر.

10- «آبان» نحس است در آبان، ميانه است در همه ماهها.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 93

11- «خور» نحس است در خرداد، ميانه است در ماههاى ديگر.

12- «ماه» پسند است در همه ماه چون نام مهتاب است.

13- «تير» سعد است در فروردين و ارديبهشت، نحس است در تير، ميانه است در ماههاى ديگر.

14- «جوش» سعد است در ارديبهشت، تير و مرداد، ميانه است در ديگر ماهها.

15- «ديمهر» نحس است در ارديبهشت، سعد است در آبان، ميانه است در ديگر ماهها.

16- «مهر» سعد است در ارديبهشت، خرداد، مهر، و اسفند، ميانه است در ديگر ماهها.

17- «سروش» سعد است در آبان، آذر، بهمن، ميانه است در ديگر ماهها.

18- «رشن» سعد است در شهريور و مهر، ميانه است در ماههاى ديگر.

19- «فروردين» سعد است در فروردين، تير، آذر. ميانه است در ماههاى ديگر.

20- «بهرام» نحس است در مرداد، آذر و دى، سعد است در اسفند ميانه است در باقى ماهها.

21- «رام» ميانه است در خرداد، تير، آذر و دى سعد است در ديگر ماهها.

22- «باد» نحس است در فروردين و بهمن، سعد است در مرداد، شهريور و دى، ميانه است در ماههاى ديگر.

23- «ديبدين» سعد است در آبان، ميانه است در ماههاى ديگر.

24- «دين» سعد است در فروردين، دى، بهمن و اسفند، ميانه است در ديگر ماهها.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 94

25- «ارد» سعد است در فروردين، ارديبهشت، مهر، بهمن و اسفند ميانه

است در ماههاى ديگر.

26- «اشتاد» سعد است در تير، شهريور و دى ميانه است در ماههاى ديگر.

27- «آسمان» ميانه است در فروردين، مرداد، مهر، آبان آذر و بهمن و اسفند سعد است در ديگر ماهها.

28- «رامياد» سعد است در دى، ميانه است در باقى ماهها.

29- «ماراسفند» ميانه است در هر ماه.

30- «انيران» نحس است در خرداد ميانه است در باقى ماهها.

ميگويم: اين روايات آخرين را ما از كتب منجمين برآورديم چون از ائمه ما روايت كردند ولى بدانها اعتماد ندارم و در نسخه ها اختلاف بسياريست كه ببرخى اشاره شد.

7- در علل (ج 1- ص 38- 41) و در عيون (ج 1 ص 205- 209) بسندى تا امام هشتم عليه السّلام كه مردى از اشراف بنى تميم نزد على بن ابى طالب عليه السّلام آمد سه روز پيش از شهادت او بنام «عمرو» گفت: يا امير المؤمنين بمن بگو، اصحاب رسّ در چه عصرى و در كجا بودند، و پادشاهشان كه بود؟ آيا خدا پيغمبرى بدانها فرستاد؟ و بچه بلا هلاك شدند، من در قرآن خدا عزّ و جلّ ذكرشان را يابم و خبرى از آنها نيابم، فرمود از من پرسشى كردى كه پيش از تو كسى از من نكرده و پس از من كسى بتو جز از من پاسخى ندهد، در كتاب خدا عزّ و جلّ هيچ آيه نيست جز آنكه من تفسيرش را ميدانم، و دانم در كجاى دشت و كوه فرود آم آمده و در چه گاه از شب يا روز و راستى در اينجا (اشاره بسينه خود كرد) دانشى ژرف است ولى جوينده هايش كمند و بزودى چون مرا از دست دهند پشيمانند:

بدان

اى أخا تميم كه مردمى بودند درخت صنوبرى را بنام «شاه درخت» ميپرستيدند كه يافث بن نوح آن را در كنار چشمه اى بنام «وشناب» كشته بود اين چشمه پس از طوفان براى نوح جوشيد اصحاب رس نام گرفتند چون پيغمبر خود

آسمان و جهان، ج 3، ص: 95

را زنده بگور كردند پس از سليمان بن داود بودند 12 ده داشتند در كنار نهرى بنام «رسّ» از بلاد شرق كه نهر نام از آنها گرفته، آن روز در زمين نهرى پر آب تر و خوشگوارتر از آن نبود، آباديهائى بيشتر و آبادتر از آنها نبود، نام آنها 1- آبان 2- آذر، 3- دى، 4- بهمن 5- اسفندار 6- فروردين 7- ارديبهشت 8- ارداد 9- مرداد 10- تير 11- مهر 12- شهريور شهر بزرگشان «اسفندار» بود كه منزل پادشاه آنها بود از نواده هاى نمرود بن كنعان كه در برابر ابراهيم عليه السّلام بود.

چشمه و صنوبر هم در آنجا بودند و از آن صنوبر تخمه اى در هر كدام آبادانيها كشته و از آن نهر جوئى بدان درآورده بودند و آن درخت بزرگى شده بود و آب چشمه و جويهايش را غدقن كرده بودند و خود و چهارپايانشان از آن نمينوشيدند ميگفتند زندگى معبودان ما هستند و نسزد كسى از آنها بكاهد و خود و چهارپايانشان از نهر رسّ مينوشيدند در هر ماه سال در هر آبادى جشن برپا ميكردند بنام عيد و پرده اى ديبا كه هر گونه نقشى داشت بر آن درخت مى بستند و گوسفندى و گاوى برايش قربانى ميكردند و آتشى بر آن قربانى مى افروختند.

و چون دود و بويش بر مى خواست و ميان آنها و آسمان فاصله ميشد همه

بر آن درخت سجده ميكردند و گريه و زارى مينمودند تا از آنها راضى شود و شيطان مى آمد شاخه هايش را ميجنبانيد و از ساقه اش آواز كودكانه اى بر مى آورد كه من از شماها راضى شدم خوشدل باشيد و چشم روشن و آنگه سر بر ميداشتند و بميخوارى و ساز و آواز ميپرداختند سنج بدست ميگرفتند (دستبند بدست ميكردند خ ب) شبانه روز خود را ميگذرانيدند و برميگشتند عجم نام ماههاى خود را از اين آباديها باز گرفتند كه بهم ميگفتند: عيد ماه كذا و كذا و در جشن عيد شهر بزرگ همه از خرد و درشت گرد مى آمدند در كنار درخت صنوبر و چشمه اش سرا پرده ديباى منقشى كه 12 در بنام هر شهرى داشت برپا ميكردند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 96

و بيرون آن براى صنوبر سجده مينمودند و برابر قربانى همه شهرهاى ديگر برايش قربانى ميكردند.

آنگه ابليس مى آمد و آن را بسختى ميجنبانيد و از درونش فرياد ميكرد و بيش از شياطين ديگر صنوبرها بدانها نويد و آرزو بخشى ميداد و سر از سجده برميداشتند و غرق شادى و نشاط تا بسر حد مستى ميرسيدند و از ميخوارى و ساز و آواز ديگر سخنى نميگفتند و 12 شبانه روز بشماره جشنهاى سال در آنجا بودند و سپس برميگشتند:

چون كفرشان بخدا و پرستش جز او طولانى شد خدا پيغمبرى از نژاد يهود پسر يعقوب اسرائيلى بدانها فرستاد و مدتى دراز در ميان آنها بود و آنها را به خداپرستى و خداشناسى ميخواند و چون آنها را در سركشى و گمراهى سرسخت ديد و دعوت او را پذيرا نشدند و عيد شهر بزرگشان رسيد گفت: پروردگارا بندگانت

از تكذيب من و پرستش تو سر پيچند و بپرستش درختى بى سود و زيان دلداده اند همه درختهايشان را خشك كن و قدرتت را بدانها بنما بامدادان ديدند همه درختها خشكند بهراس افتادند و بيچاره شدند و دو دسته گرديدند:

يكى گفت: اين مردى كه خود را فرستاده خداى آسمان و زمين ميداند معبودان شما را جادو كرد تا دل بمعبود او دهيد و دسته دوم گفتند: نه معبودان شما از نكوهش و بدگوئى اين مرد از آنها خشم گرفتند و زيبائى و خرمى خود را زير پرده كردند تا خشم كنيد و انتقام او را بگيريد و اتفاق بر كشتن آن پيغمبر كردند و لوله هاى بلند و گشادى از قلع ساختند و مانند گنگ از ته چشمه روى هم سوار كردند و آب چشمه را كشيدند و در ته آن چاهى تنگ دهنه كندند و پيغمبر خود را در آن افكندند و سنگ بزرگى بر دهانه آن نهادند و لوله ها را بيرون آوردند و گفتند: اكنون اميدواريم معبودان ما از اينكه بدگوى آنها را كشتيم از ما خشنود شوند ما در زير بزرگتر همه او را بخاك كرديم و سبزى و خرّمى خود را براى ما بازگردانند چنانچه بود و تا پايان روز ماندند و ناله

آسمان و جهان، ج 3، ص: 97

پيغمبر خود را شنيدند كه ميگفت: اى آقايم تنگى جا و سختى بلاى مرا مينگرى بناتوانى و بيچاره گيم رحم كن و جانم را بگير و دعايم را پس مينداز تا جان داد عليه السّلام.

خدا بجبرئيل فرمود: گمان برند اين بنده هايم كه حلم من آنها را فريفته و از نيرنگ من آسوده اند كه جز مرا پرستند با

خشمم برابرى توانند و از سلطانم بيرون بمانند چگونه كه از نافرمانها انتقام گيرم و از آنها كه از كيفرم نترسند سوگند بعزّت و جلالم آنها را عبرت و نكال جهانيان سازم، هنوز در جشن و مراسم عيد بودند كه بادى سخت و سرخ آنها را بخود آورد تا سرگردان و هراسان شدند و بهم چسبيدند زمين زير پايشان چون سنگ كبريت شعله ور شد و ابرى سياه بالاى سرشان آمد و چون گنبدى شراره سوزان بر آنها باريد تا مانند قلع در آتش آب شدند بخدا پناه از خشم و نزول نقمتش و لا قوّة إلّا باللَّه العلى العظيم.

فوائدى ارزنده
فائده 1 در باره نام روزهاى ماههاى فارسى

نامها كه در خبر معلّى براى ماه آمده بيشتر با آنچه منجّمين از پارس نقل كردند موافق است و در ظاهر مقصود از ماهها همان ماههاى فرس قديمند نه ماههاى عربى و هر كدام از خمسه مسترقه را هم نامى نهادند: 1- اهنود 2- اشنود 3- اسفند مذ 4- دهشت 5- هشتويش نامهاى ديگر هم نقل شده و گفتند هر كدام نام فرشته گماشته بر آن روز است محققان در باره اين فرشته ها سخنها دارند.

برخى گفته: خدا بهر آفريده اى فرشته اى گماشته كه نگهبان او است و او را ميپرورد و بهدف آفرينش او ميكشاند چنانچه در اخبار آمده فرشته گماشته بر درياها گماشته بر كوهها گماشته بر درختها و گياههاى ديگر فرشته هاى گماشته بابرها ببرقها بصاعقه ها و بهر قطره باران فرشته هاى گماشته بروزها بشبها بماهها بساعتها و مقصود از سخن روز و ماه و زمين و گور و جز آن سخن فرشته هاى گماشته بر آنها است.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 98

برخى آنها را مثل افلاطون و

پيروانش دانسته از اشراقيّين زيرا آنان براى هر نوع از فلك و اختر و عنصر بسيط و مواليد پرورنده مدبّرى ثابت كردند كه او را بكمال آماده برايش ميرسانند قول يكم موافق سلك مليين و ديندارانست و دوم بروش ماديها موافق است گرچه برخى معتقدان بوجود صانع هم بدان گرويدند و اينجا مناسب تحقيق اين بحث نيست.

أبو ريحان گفته هر يك از 12 ماه فارسى 30 روز است و هر روز را نام جدائيست (و اين نامها با اندك اختلافى همانست كه در حديث ششم باب در نقل اختيارات ماههاى فرس از امام صادق گذشت) و بدنبالش گفته در نام اين روزها براى هر ماه بهمين ترتيب اختلافى نيست جز در «هرمز» كه برخى آن را «فرّخ» نامند و در (انيران) كه برخى آن را «به روز» نامند، و همه ماهها 360 روزند، و گذشت كه سال 4/ 1 365 روز است و به پنج روز زائد نامهاى ديگر دادند جز نام روزهاى ماه و آنها، اهشدگاه، اشتدگاه، اسفندگاه، اسفندمذگاه و بهشيشگاه اند.

گويم: سپس آنچه را گذشت با وجوه بسيارى آورده و روز سالشان 365 روز شده، و ربع را رها كردند تا از جمع آنها ماهى بدست آمده در مدت 120 سال و آن را بماههاى سال افزودند و آن سال را 13 ماه شمردند و نامش را «كبيسه» نهادند و بروزهايش نام همان روزهاى ماههاى ديگر را دادند، و اين روش را داشتند تا پادشاهيشان نابود شد و دينشان از ميان رفت و پس از آنها 4/ 1 رها شد و سال كبيسه مقرّر نشد تا بحال نخست بازگردد، و اوقات محموده پس نيافتند،

زيرا اين كبيسه در شوراى دانشمندان فنون مختلف مركز و شهرستانها زير نظر پادشاه انجام ميشد و دست كم يك مليون اشرفى طلا هزينه بر ميداشت، و بنام عيد كبيسه در آن جشن با شكوهى برپا ميشد و آن سال پادشاه ماليات را برعايا ميبخشيد و 4/ 1 روز را در هر چهار سال يك روز حساب نكردند كه بعنوان كبيسه بآخر يكى از ماهها يا آخر خمسه مسترقه بيفزايند، زيرا معتقد بودند كه كبيسه در ماه است نه در سال و در روز، و بعلاوه در كيش آنها هر روز ذكر و دعاى واجبى داشت

آسمان و جهان، ج 3، ص: 99

كه بايد نام روز در آن برده شود.

و اين روز فراهم شده نامى نداشت، و شيوه خسروان آن بود، كه براى هر روز از خمسه مسترقه يك نوع گل و شكوفه مقرّر كرده بودند كه در بر آنها بگذارند و يك رنگ شراب بمجلس بياورند شيوه منظم كه تخلف پذير نبوده، و گزاردن (خمسه مسترقه) را ميان آبان و آذر اين بوده كه پارسيان گمان ميكردند آغاز سالشان از هنگام آفرينش آدم نخست بوده، در روز هرمز، و ماه فروردين كه خورشيد در اعتدال ربيعى ميان آسمان جا داشته، و آن آغاز هزاره هفتم از هزاره هاى سال جهانست نزد آنها.

و منجمين هم گفته اند، طالع عالم سرطانست كه خورشيد در آغاز حمل و نيمه نهايت عمارت بوده كه طالع سرطان مى شود، و آغاز دوره و پيشرفت است و گفته اند بدانش ناميدند چون سرش از همه بروج بمعموره نزديكتر است، و شرف مشترى كه مزاج معتدل دارد در آنست، و پيشرفت همانا از تأثير حرارت معتدله در

رطوبت است و سزد كه طالع عالم باشد و گفته اند وجه تسميه اينست كه با طلوعش چهار طبع كامل شوند و پيشرفت حاصل گردد، و از اين گونه مانندها گفته است.

چون زردشت آمد و سالها را با ماهى كه از 4/ 1 فراهم ميشد كبيسه كرد، زمان بآغاز خود برگشت و بآنها گفت مانند او عمل كنند، و فرمانش را اجراء كنند نام جدائى براى ماه كبيسه ننهادند، و آن را مكرّر نكردند، بلكه بنوبه محافظتش نمودند، و نگران شدند كه مبادا نوبه ها بر آنها اشتباه شود، و پنج روز بآخر ماه كه كبيسه بدان منتهى ميشد منتقل گردند.

و چون در اين كبيسه گيرى مراسم جشن بايد و موافق حكمت و بصلاح پادشاه و رعيت بود اگر در هنگام آن كار كشور نامنظم بود آن را پس ميانداختند تا بدو ماه ميرسيد و اگر مانع پيش بينى ميشد، دو ماه آن را پيش ميانداختند، چنانچه در دوران يزدجرد پسر شاپور پيش آمد، و آن آخر كبيسه اى بود كه عمل

آسمان و جهان، ج 3، ص: 100

شد و متصديش مردى بنام يزدجرد هزارى بود و نوبت آن كبيسه آبان ماه بود و پنج روز را بآخر آن وابستند و همچنان ماند، زيرا كار كبيسه را رها كردند (پايان) همانا اين سخن را نقل كرديم كه زمينه باشد براى بيان فائده دوم.

فائده 2 در باره نوروز

شيخ طوسى- قده- و متأخرينش، نوروز و اعمال آن را از غسل، روزه و نماز و جز آن ذكر كردند، و روزش را مشخص نكردند، و بايد در ضمن نقل أقوال آن را تعيين نمود، فقيه مدقق ابن ادريس- ره- در سرائر گفته: شيخ ما ابو جعفر در

مختصر مصباح آورده كه: مستحب است چهار ركعت نماز- باين كيفيت- در روز نوروز خواند، و نگفته آن چه روزيست و ماه رومى يا عربى آن را نام نبرده و آنچه برخى أهل حساب و هيئت كه استاد اين صنعتند تحقيق كردند اينست كه نوروز دهم ماه ايار است كه 31 روز است و آن را نيروز هم گويند (پايان).

و شهيد- ره- آن را بآغاز سال پارسيان، يا حلول خورشيد ببرج حمل، يا 10 ايار تفسير كرده است ابن فهد حلّى- ره- در كتاب مهذب البارع شرح مختصر نافع گفته: نو روز جليل القدر است و تشخيص آن مشكل است و مهم زيرا عبادتى بدان مربوط است و معرفتش براى امتثال لازم، علماء، جز ابن ادريس و شهيد متعرض آن نشده اند (و پس از نقل كلام گذشته آنها گفته) احتمال سوم شهيد موافق گفته ابن ادريس است، و احتمال يكمش اشاره است بمشهور نزد فقهاء عجم كه در بلاد خود، نزول خورشيد را به جدى نوروز دانند، آن نزديك است بگفته مؤلّف كتاب- الأنواء- كه آن را، 17- كانون يكم كه روزه يهود است دانسته كه خورشيد از شمال برگشته و شب 13 ساعت شده، و خورشيد دو روز پيش از آن ببرج جدى وارد مى شود.

برخى علماء هم آن را آغاز سال دانستند و گفتند: روز 9- شباط است كه غسل و چهار ركعت نماز مستحب است چنانچه در روايت معلّى بن خنيس است از امام صادق عليه السّلام، سپس خبر را ذكر كرده و تفسير آخرى را بطور جزم برگزيده

آسمان و جهان، ج 3، ص: 101

و اقرب اين تفاسير همان نزول خورشيد ببرج حمل است

بچند وجه.

1- معروف تر است ميان مردم و بيشتر بكار ميرود، و خطاب مطلق و عمومى بموضوع عرفى منصرف است نه آنچه ضد آنست زيرا همان معلوم است از عادت و حكمت شرع مانند اينكه اوقات نماز را به گردش خورشيد مربوط ساخته و روزه را بديد ماه نو ماه رمضان و هم حج را و آنها اموريند روشن و همه شناس بلكه جانداران هم آن را ميفهمند.

اگر بگويى: در بلاد عجم نزول شمس ببرج حمل معروف نيست بلكه مورد انكار است و چرا عرف برخى بلاد را بر برخى ترجيح دادى، بعلاوه اينكه تو گوئى تازه است و «نوروز سلطانى» است و نخست قديمتر است و گويند تا زمان نوح سابقه دارد و پاسخ اعتراض يكم اينست كه چون عرف متعدد شد عرف شرع مقدّم است و اگر نباشد عرف اقرب بلاد و لغات بشرع، و منصرف بعرف و لغت عرب شود كه اقرب بشرع است، و از دوم باينكه هر دو تفسير پيش از اسلام بوده اند 2- مناسب است با آنچه در الأنوار گفته: كه آفرينش خورشيد در شرطين بوده كه در اول حمل اند و مناسب است بزرگداشت روزى كه بسر آغاز پديد شدن خود برميگردد 3- مناسب است با آنچه علىّ بن طاوس گفته: كه آغاز آفرينش جهان ماه نيسان بوده، نيسان هنگام بودن خورشيد در حمل داخل مى شود، و چون روز آغاز آفرينش است مناسب است كه روز عيد و شادى باشد و از اين رو وارد است كه بهترين عطر بكار رود، و پاكترين جامه پوشيده شود، و شكرگزارى گردد، بغسل آماده دعا شوند، و آن را با روزه و نماز مقرّر

بكمال رسانند، كه آغاز نعمت كبرى است و آن برآمدن از نيستى بهستى است و سپس گرايش بشر بثواب جاويد خدا، و از اين رو فرمان داريم ببزرگداشت روز مبعث و غدير كه آغاز منصب نبوّت و امامتند، و همچنان روز ولادت پيغمبر و على عليهما السّلام

آسمان و جهان، ج 3، ص: 102

اگر گوئى: نسبتش بفرس مؤيد قول يكم است زيرا آنها مقرّرش داشتند و دومى را قوم خاصى مقرّر كردند كه ديگران موافق آن نبودند گوئيم: در نسبت گفته يك گروه از آنان كافى است گرچه ديگران بيشتر باشند، نبينى كه خدا فرمايد «يهود گفتند عزيز پسر خداست و نصارى گفتند مسيح پسر خداست، 31- التوبه» با اينكه همه يهود و همه نصارى آن را نگفته اند، و مانند فرموده خدا تعالى «و آنان را كه كتابشان داديم شادند بدان چه بتو فرو فرستاديم 38- الرعد» كه مقصود همه اهل كتاب نيستند بلكه خصوص عبد اللَّه بن سلام است و يارانش بعلاوه: آنچه در فضل آن وارد شده و مؤيد گفته ما است حديث معلّى است از امام صادق عليه السّلام كه نوروز همان روزيست كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم براى أمير المؤمنين عليه السّلام در غدير خم بيعت گرفت و اقرار بولايت او كردند، و خوشا بر آنكه بدان ثابت ماند، واى بر آنكه آن را بشكند، و روزيست كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را بوادى جن فرستاد تا از آنها پيمان ستد، و روزيست كه باهل نهروان پيروز شد و ذو الثدية را كشت، و روزيست كه قائم ما خاندان ظهور كند با كارگزاران

و خدايش بدجّال پيروز گرداند و او را بر كناسه كوفه بدار زند، هيچ نوروزى نيايد جز آنكه ما در آن توقع فرج داريم، زيرا آن از روزهاى ما است كه فرسش نگهداشتند و شما آن را گم كرديد سپس يك پيغمبر از بنى اسرائيل از پروردگارش خواست مردمى را كه بيرون شده بودند از خانه شان و هزارها بودند و خدا آنها را ميرانيد زنده نمايد و خدا بدو وحى كرد كه آب بر آنها بريزد، و در اين روز بر آنها آب ريخت و زنده شدند، 30 هزار كس بودند، و آب پاشيدن در اين روز سنت ثابتى شد و سببش را جز پايداران در علم ندانند، و آن نخست روز سال فرس است، معلى گويد آن را بمن ديكته كرد و من نوشتم.

و باز از معلّى است كه بامداد نوروز نزد امام صادق عليه السّلام رفتم، فرمود: اى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 103

معلّى امروز را ميشناسى؟ گفتم: نه، ولى عجمش بزرگ داشتند و بدان تبرك جستند فرمود: نه هرگز، بكعبه اى كه در درّه مكّه است عظمت اين روز براى امرى است ديرين كه آن را برايت شرح دهم تا بدانى، گفتم: اين آموختن از زندگى جاويد نزد من دوست تر است، خدا دشمنانتان را نابود سازد، فرمود: اى معلّى نوروز همان روزيست كه خدا پيمان ستد از بنده ها كه او را بپرستند بيگانگى، بى شريك (تا آخر خبر طولانى) كه گذشت، و گفته گواه چندى در اين حديث وجود دارد كه نوروز همان اول حمل است.

يكم- فرموده او كه روز بيعت غدير خم است، و در تقويم و تاريخ آن روز كه سال 10 هجرت

و 19 ذيحجه بوده موافق اول حمل است و چون ماه ديده نشده بود همان 18 ذيحجه مى شود.

دوم- آب پاشيدن بهم كه شيوه معروفى است و در ظاهر شامل همه مكلفين است بايد در وقتى باشد كه نفرت بار نباشد و آن در وقتى كه خورشيد در جدى است و زمستانست نميشود، زيرا شدت سرما است در بلاد اسلامى سوم: در حديث دوم گويد: «روز آغاز آفرينش خورشيد است» و آن مناسب با اينست كه گفته اند: خورشيد در شرطين آفريده شده.

چهارم: «در آن شكوفه هاى زمين آفريده شده» همانا در حمل است نه جدى و اين روشن است (پايان سخن او).

من گويم: تحقيق سخن در اينجا اينست كه در گذشته دانستى سال خورشيدى يك دوره خورشيد است بحركت خود از هر جا فرض شود و آن طبق رصد ابرخس و قدماء موافقش 4/ 1 365 روز تمام است و طبق رصدهاى مشهور ديگر 4/ 1 تمام نيست بلكه چند دقيقه كم دارد، آن كمى بگفته بيرجندى در شرح تذكره برصد تبانى 5/ 3 13 دقيقه است، و بحساب مغربى 12 دقيقه، و برصد مراغه، 11- دقيقه، برصد يكى از متأخرين 5/ 3 9 دقيقه، و برصد بطلميوس 4/ 5 4 دقيقه است، و فرس از زمان جمشيد يا بيشتر و روم از عهد اسكندر يا پس از آن كسر را برصد ابرخس

آسمان و جهان، ج 3، ص: 104

4/ 1 تمام گرفته اند.

و فرقشان اينست كه روميان در هر چهار سال ربع را كبيسه كرده و آن سال را 366 روز تمام ميگرفتند، و فرس تا عهد يزدجرد آخر پادشاه عجم يا بيشتر كبيسه را در هر 120 سال

ميگرفتند و بر سال كبيسه 30 روز ميافزودند و 395 روز ميشد، بسا كه بواسطه جلوس شاه تازه اى سال را از سر ميگرفتند و گذشته را اسقاط ميكردند، امّا پس از آن كسر را رها كردند و سال را هميشه 365 روز گرفتند، و آغاز سال اين دو ملت كه يكم تشرين اول روم و يكم فروردين فرس است بنام نوروز و هر جزء از ماههاشان پيوسته موافق ديگرى نبوده و در هم ميچرخيده چون حساب آنها از هم جدا بوده.

و همچنين آغاز اين سالها و اجزاء آنها پيوسته با آغاز فصلى يا جزئى از آن موافق نبوده و در فصول ميچرخيده، و تا عهد جلال الدين ملكشاه سلجوقى چنين بوده، و او خواست در زمان خود بنام خود تاريخ جدائى بسازد، و دانشمندان فن را كه در حضرت او بودند فرمود: بناى حساب را برصد ابرخس كه نزد آنها درست تر بوده بگذارند، سپس آغاز سال را در اول حمل پايدار نمايند و انتقال خورشيد را در نيمه روز آغاز حمل آغاز سال دانند و آن موافق روز جمعه 10 ماه رمضان سال 471 هجرى و 18 فروردين ماه اول سال يزدجردى بود، و آن روز را يكم فروردين ماه سال جلالى ساختند، و روزهاى گذشته را انداختند، و آن را نوروز سلطانى ناميدند و بنا شد سال خورشيدى 365 روز باشد و ششمين روز نوروز باشد، و كسر را در هر 4- 5 سال يك روز گرفتند و سال كبيسه 366 روز شد و اين روش تاكنون جاريست.

چون اين را دانستى گوئيم اوّلا توقع ابن ادريس از شيخ كه نوروز را بيك روز ماه

عربى يا رومى مشخص سازد و آنچه از بعض أهل حساب نقل كرده كه 10- ايار است جدا غريب است، چون دانستى روزهاى ماه فرس قديم و جديد در ماه عربى و رومى ميچرخند و بعكس، چون حسابشان در اعتبار سال مختلف است

آسمان و جهان، ج 3، ص: 105

و چگونه مى شود يك روزى يا ماهى در ديگرى متعين گردد و بگذشت زمان دچار تغيير نشود و اينكه برخى اهل حساب نيروز را 10- ايار مشخص كرده براى اينست كه در بعضى زمان گذشته چون زمان امام صادق عليه السّلام كه مرجع روايات نوروز است آن را موافق ديده و توهم كرده هميشه چنين است.

چون از توضيحات آينده دانسته شود كه اين توافق در اواسط سده دوم هجرى نزديك اواخر زمان امام صادق عليه السّلام بوده، و اين اشتباه در مردم ناياب نيست چنانچه كفعمى- ره- در اعمال شهر شعبان گفته: 23 آن نوروز معتضديست كه به 11- حزيران نهم ماه رومى ضبط شده و در سرائر ابن ادريس با دليلش ذكره شده، و معلوم است كه ممكن نيست ضبط آن در ماه عربى زيرا هر كدام در ديگرى ميچرخند.

و ثانيا: ترديد شهيد- ره- در نوروز فرس ميان آغاز سالشان و روز ديگر چون 10 ايار بيجا است و مانند ترديد در آغاز سال عربى است ميان يكم محرم و روز ديگر، زيرا مسلم است كه نوروز آغاز سال فرس است و در اكثر سندهاى روايت بدان تصريح شده همانا مقصود تعيين نخست روز سال آنها است كه آيا يكم حمل است يا روز ديگر.

و ثالثا: آنچه ابن فهد- ره- گفته: كه نوروز نزد فقهاء عجم روز

يكم سال پارسى است درست است و موافق روايت ولى اينكه روز نزول خورشيد بجدى مقرر دارند بنا بر توهم تطبيق دائمى آنست با اين از توافق در برخى سالها و غفلت كردند كه آغاز سال آنها در فصول ميچرخند چنانچه بيان كرديم و همچنين است حال آنچه بمؤلف الأنوار نسبت داده اند كه 17- كانون يكم دو روز از جدى رفته است، و همچنين قول او باينكه روز 9- شباط است.

و خلاصه اين غفلت دامنگير همه شده و نقل سخن مؤلف الانواء ممكن است كه بر پايه همين اتفاق در زمان او باشد كه اواسط سده هشتم هجريست و ضوابط حسابيه- چنانچه بزودى شرح شوند- كه آغاز فروردين ماه فرس كه نوروز عجم

آسمان و جهان، ج 3، ص: 106

است در سال دهم هجرت نزديك بنزول خورشيد در برج حمل بوده و موافق اواسط آذر رومى و 18 ذيحجه عربى روز بيعت گرفتن پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بولايت أمير المؤمنين عليه السّلام در غدير خم بوده در مراجعت از حجة الوداع چنانچه در روايت بدان تصريح شده سپس در سال 11 پس از وفات پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم پادشاهى عجم به يزدجرد آخرين شاهان آنها منتقل شد، و آنچه از سال گذشته بود انداخت و روز جلوسش را اوّل سال و روز نوروز شناخت چنانچه شيوه آنها بوده، و اين موافق اواسط حزيران و 22 ربيع الاول است.

و دانستى كه بناء حساب سال فرس در دوران يزدجرد و كمى پيش در زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله حساب سال 365 روز است و رها كردن كبيسه كه ميان

قدماشان متداول بود، و بناچار نوروز در هر چهار سال بروز ديگرى از ماههاى رومى منتقل شود پيش از روزى كه در آن بوده، چون آنها در هر چهار سال يك روز كبيسه داشتند و نسبت ببروج همه جا جابجا شود بهمين جهت گرچه اندك باشد.

و رابعا: دليلى كه آورده براى اختيار اينكه نوروز اول حمل است در برابر تفسيرهاى ديگر كه چون ميان مردم معروف تر است بطلانش نزد اهل خبره و حساب و تاريخ روشن است، زيرا مسلم است كه نوروز فرس خصوص از زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله تا زمان ملكشاه ميان فصول سال ميچرخيده و خلافش شنيده نشده از هيچ كدام بلكه در شرح تذكره و جز آن تصريح كرده كه روم و فرس در آغاز سال خود ملاحظه جاى خورشيد را نميكردند، و قرار اعتدال ربيعى آغاز سال مخصوص تاريخ ملكى است و موافق تواريخ مشهور نيست.

و چگونه توان آن را مناط حكم شرعى دانست كه پيش از زمان ملكشاه نزديك 500 سال پيدا شده، و انصراف لفظ در صورت نبود عرف شرعى بلغت عرب مسلّم است ولى از كجا كه نوروز در زبان عرب به يكم حمل اطلاق شده باشد، بلكه برخى لغويان طبق روايت آن را به يكم سال فرس تفسير كرده اعتماد بر شهرت، و ميدانى كه اقدم و اتقن لغويانست در كتاب «سامى در اسامى» خود پس از ذكر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 107

نامهاى ماهها و روزهاى فارسى آن را به «نخست روز فروردين ماه» ترجمه كرده.

و اگر از اين حقيقت بگذريم و ناچار شويم حمل بر عرف كنيم، بر متتبع شكى نماند كه در

زمان خطاب عرف متعدّد نبوده و زمانى دراز پس از آن متعدّد شد و ملكشاه روز نزول خورشيد را ببرج حمل نوروز سلطانى ناميده، و خوارزمشاه نهم آن را كه شرف خورشيد است نوروز خوارزمشاهى ناميده، و ديگرى روز ديگر را نوروز معتضدى و همچنين، و انكار پديد شدن آن در اين زمان با اينكه گاهى مقيد به سلطانى است و گاهى به جلالى و يك بار به ملكى براى نسبت بهر كدام از القاب سلطان جلال الدين ملكشاه كه در دفترها و تقويمها ضبط است و در كتابهاى منجمين و اهل هيئت مايه شگفتى است.

اگر گوئيد: دعوى تقدم آن بر اسلام بنا بر اينست كه شهرت دارد آغاز تاريخشان در عهد جمشيد يا جز او موافق يكم حمل بوده و چرخيدن آن در فصول بسبب اسقاط كبيسه و افتادگى ها ديگر بوده كه ذكرشان گذشت.

گوئيم: اگر آن را بپذيريم ترديد نيست كه مقصود از نوروز فرس آنست كه در هر سال آنها تازه مى شود، و آن را آغاز سال ميدانند نه آنچه جز بندرت واقع نشود مانند يكم حمل.

اگر گوئى: در اينجا سه احتمال بيشتر نيست، يكم: نوروز مورد روايت يكم حمل باشد هميشه دوّم: يكم فروردينشان هميشه، سوّم: يكم فروردين مطابق با يكم حمل، سوّمى درست نيست چون در ساليانى دراز يك بار مى شود، و معلوم است كه مقصود نوروز هر سال است، دومى هم نظر بحساب درست نيست، چون وقتى ما روزهاى فروردين زمان خود را جمع كنيم تا برسد به 18 ذيحجه سال 10 هجرت كه در نص روايت آن را نوروز دانسته و آن را تقسيم كنيم بر سالهاى بى كبيسه آنها

از زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله تاكنون كه 365 روز است 92- 93 روز باقى ميماند اينها اين مقدار، فروردين داشتند پس از تاريخ نامبرده، و چون اين دو احتمال

آسمان و جهان، ج 3، ص: 108

از ميان رفت احتمال يكم ميماند كه مطلوب است، با اينكه تأييد مى شود بحساب كه دلالت دارد بر اينكه تاريخ نامبرده يك يا دو روز با اول حمل فاصله داشته و بطور تسامح اول حمل محسوب مى شود.

گوئيم: درست نبودن احتمال دوم ممنوع است زيرا اين بيان حسابى بر پايه صرف نظر از اسقاط يزدجرديست كه در سال 11 هجرت واقع شده چنانچه گذشت زيرا اگر آن را بحساب بياوريم آن تاريخ با فروردين پيش از يزدجرد مطابق مى شود زيرا جلوس يزدجرد مطابق 22 ماه ربيع الاول سال 11 هجريست چنانچه گذشت و تفاوت دو تاريخ همان 92 تا 93 روز است، و روشن شد كه اگر حساب را بميان بياوريم موافق تر است با يكم فروردين، از يكم حمل كه 1 يا 2 روز تفاوت دارد و نادرست در مى آيد، و اگر هم تفاوت ندارد دو امرى كه در ساليان دراز فاصله دارند با هم مطابق شدند و نتيجه مطلوبه را ندهد بعلاوه تنها مطابق بودن روز غدير روايت بهر معنا باشد مطلوب را ثابت نكند بى موافقت روزهاى ديگر كه در روايت ذكر شده و بزودى واضح شود كه مطابق بودن همه آنها با يكم حمل محال است نه با يكم فروردين.

اگر گفته شود: از سخن ابى ريحان و كوشيار در برخى كتبشان برآيد كه اعتدال ربيعى نزد منجمين در طالع سال و حساب دوره ها لازمست و ميان منجمان بزرگان

فرس بودند مانند زردشت و جاماسب و بسا كه همين دليل شود كه نوروز روايت كه آغاز سال فرس است همان يكم حمل باشد.

گوئيم اولا: وقت مذكور را در موارد مقرّر نزد آنها قبول داريم، ولى نقل نشده كه آن را نوروز ناميده و عيد بدانند چنانچه در روايت است.

دوم: تعبير از منجمان بفرس بملاحظه آنكه برخى منجمان پارسى بودند بعيد است و فرس در برابر روم و عرب ملت بزرگى بودند وابسته بجمشيد و فريدون تا خسرو و يزدجرد، و نوروزشان آغاز هر سال آنها بوده است كه نزد شاهانشان عيد رسمى بوده، و ميان اهل خبره خلافى نيست كه آن همان يكم فروردين آنها بوده كه در فصول جابجا ميشده.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 109

سوم: تعبير از آن روز بنوروز يك بار و بآغاز سال آنها بار ديگر براى منصف روشن ميكند كه از نظر فصل روز معينى نبوده و گر نه ميگفتند يكم بهار يا يكم حمل كه بى نياز بتفسير معلوم باشد.

چهارم: اهل لغت نوروز را بيكم فروردين تفسير كردند و اطلاق آن باول بهار از زمان ملك شاه و زمان ما مجاز است از نظر اينكه ملتزمند يكم فروردينشان هميشه يكم بهار باشد و باتفاق هر لفظى پيش از شهرت معنى مجازى معنى حقيقى خود را ميدهد، و نشانه هائى كه در دو روايت نوروز است به يكم حمل تطبيق نشوند و بايد حمل به يكم فروردين شود.

پنجم: اينكه گفته عادت و حكمت شرع احاله بمعنى معلوم نزد مردم است تا آخر قياس مع الفارق است زيرا نقل خورشيد از حوت بحمل مانند رسيدن آن بنصف النهار و امثالش بحسّ و عيان

معلوم نيست و نياز برصد و حساب دارد كه استادان هيئت و رصدشناسان هم بآسانى نميتوانند آن را استخراج كنند تا برسد بديگران و دليلش اختلاف رصدها است در باره آن و رصدها در باره آن بكم و بيش چند روز اختلاف دارند، و كسى كه اندك شناسائى بشيوه شرع در باره تكاليف دارد روا نميدارد موضوع آن نياز به بررسى علمى نجوم داشته باشد با همه تناقضى كه در گفته هاى آنها است يا مخير باشد و يا رجوع بشهرتى كند كه در زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و ائمه عليهم السّلام وجود نداشته.

و از اين جهت كراهت نكاح و سفر در قمر در عقرب را محققان حمل بصورت عقرب كردند كه روشن است نه برج عقرب كه نياز باستخراج از تقويم دارد بنا بر اين مناسب عادت و حكمت شرع همان يكم فروردين است كه نه كبيسه دارد و نه رصدبانى دارد و براى عموم مكلفين روشن است.

ششم: اينكه گفته يكم حمل مناسب است با آفرينش خورشيد در شرطين چنانچه مؤلف الانواء گفته بفرض درستى گفته او نتيجه اى ندارد جز اينكه آفرينش در اوائل صورت حمل است زيرا شرطين دو ستاره اند كه نزديك شاخ آنند و يكى

آسمان و جهان، ج 3، ص: 110

از منازل ماه بشمارند، و اگر اين مناسب بزرگداشت روزى باشد كه خورشيد به آفرينشگاهش برميگردد بايد روز بزرگداشتش در زمان پيغمبر اواسط برج حمل باشد و در زمان ما اواخر آن كه شرطين بآنها منتقل شده بنا بر اينكه حركت صور كواكب بهمراه كواكب ثابته 70 سال يكدرجه است چنانچه ميان رصدشناسان معروف است.

و از اينجا ظاهر شد حال اينكه

گفته ابتداء آفرينش جهان ماه نيسان بوده زيرا هيچ روزى از نيسان از زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله تا زمان ما موافق اول حمل نبوده كه اثبات آن مطلوبست و در حاصل سخن او خوب دقت كن و در نتيجه گيرى او و تعجب كن.

هفتم: اينكه گفته خورشيد در 19 ذى حجة بحمل رسيده اگر موافق حساب هم درآيد براى او نتيجه ندارد.

هشتم: اينكه گفته آب پاشيدن در آن روز سنت است و با اول حمل موافق است نه اول جدى اگر بتوان چنين مناسباتى را ملاك احكام شرع دانست با 10 ايار موافقتر است تا اول حمل زيرا كه آن دو ماه پس از اول حمل است و براى آب پاشان معمول در زمان بهتر است ولى ابن جمهور گفته: مقصود از آن غسل نيروز است نه آب بديگران پاشيدن و آن بعيد نيست.

نهم: اينكه طلوع خورشيد در نوروز چنانچه در روايت است مناسب اينست كه آغاز حمل باشد چون خدا آن را در شرطين آفريده كه در حمل است، و اين هم راجع بخلط صورت حمل است با برج آن، علاوه بر آنكه حديث امام رضا عليه السّلام دلالت دارد بر اينكه خورشيد در موضع شرف خود آفريده شده و آن درجه 19 حمل است و دور نيست كه شرطان هم هنگام آفرينش آن در همان درجه بودند و كلام صاحب الانواء مخالف با حديث نامبرده نباشد، و موافق باشند در اينكه مطابق يكم حمل نيستند، چنانچه مطلوب است، سپس آفرينش خورشيد جز طلوع آنست و چون طبق آن حديث وسط آسمان آفريده شده است روز دوم كه آغاز طلوعش

آسمان و جهان،

ج 3، ص: 111

بوده نوروز مى شود نه روز آفريدن آن فتدبر.

دهم: تناسب شكفتن گل زمين با اول حمل نه جدى روشن نيست، زيرا مى توان گفت مبدء، آفريدن آن در جديست و پديدشدنش در حمل با اينكه بلاد در اين باره اختلاف بسيار دارند، با اينكه تفسيرهاى ديگر نوروز با يكم حمل موافق نيستند و تنها موافقت گل شكفتن كافى نيست، و بسا كه گل شكفتن و طلوع خورشيد در حساب فرس روزى موافق يكم فروردين بودند ولى پس از آن يكم سال آنها جابجا شده است بخاطر آنچه چند بار گفتيم كه در فصول ميگردد، فرض كن آغاز آفرينش هم مطابق نزول خورشيد در حمل بوده و آن هم مانند اوضاع ديگر است كه بمقصود ما ربط ندارد چون مواضع اختران ديگر، و اين مطابقه هميشه نبايد حفظ شود تا كار نوروز از زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و تا زمان ما با ضوابط حساب سالها مختلّ نگردد.

اگر گوئى: رعايت كبيسه در فرس دليل است كه قدماشان ميخواستند آغاز سال خود را ثابت نگهدارند و گمان اينست كه همان آغاز بهار باشد كه گفته اند چون بر اوقات ديگر امتيازات بيشترى دارد از زيبائى و هوا و صفا.

گوئيم: ميپذيريم كه قصد آنها تعيين آغاز بهار بوده براى آغاز سال و اين نيازى به كبيسه 120 سال هم نداشته و در كمتر و بيشتر آن هم حاصل ميشده، چنانچه روم هم در كبيسه از آنها اضبط بودند ولى آغاز بهار را براى آغاز سال معين نكردند.

ولى ميدانيم كه مصالح ملّى با تغيير زمان و طبع و عادت تغيير ميكند و شايد باعث اتفاق بر خلاف نظر

قدماء رخ دادن مصلحت اهمى بوده، و باعث اعتبار مصلحت آنها در نظر شارع، حكمتى داشته كه خرد ما بدان نميرسد، و امروزه تكليف ما پيروى از ظاهر رواياتى است كه بما رسيده، و احتياط از پيروى آراء خود بامثال اين خوش پسنديها.

يكى از افاضل پس از بيان مقدارى از آنچه ما گفتيم گفته است: روشن

آسمان و جهان، ج 3، ص: 112

است كه مقصود از نوروز فرس آغاز سال آنها است كه بى ترديد و خلاف همان آغاز فروردين آنها است، و از قديم باسباب چندى در فصول سال جابجا ميشده خصوص پس از زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كه كبيسه را رها كردند و تاكنون بر آن پائيده اند و هميشه سال خود را 365 روز بحساب مى آورند بى تغيير و تفاوت، روز غدير سال 10 هجرت مطابق يكم فروردين آنها بوده، و اگر در جلوس يزدجرد سال آنها از سر گرفته شده باشد و مقدار گذشته افتاده باشد چنانچه شيوه آنها بوده و آن را معتبر دانيم نوروز معتبر شرعى همانست كه منجمين در تقويمها ثبت ميكنند مطابق يكم فروردين آنها در هر سالى، و اكنون كه سال 1088 هجريست مطابق روز جمعه 10 ماه شعبان 28 ايلول رومى و 23 مهر ماه جلالى است.

و اگر اسقاط يزدجردى را معتبر ندانيم، چون پس از زمان پيغمبر و اكمال دين بوده و در حكم بدعت است، نوروز شرعى بمقدار روزهائى كه ساقط شده پيش از فروردين تقويمى مى شود، بهر حال در هر چهار سال يك روز بر ماههاى رومى پيش افتد و در 4 تا 5 سال يك روز بر ماههاى جلالى، و در

هر سال 11- روز بر ماههاى عربى و در سال كبيسه آنها 10- روز، و نيز در هر سال يك روز از هفته نسبت بسال گذشته پس مى افتد.

و روشن شد كه بنا بر اين تقرير آنچه شهرت دارد كه انتقال خلافت ظاهر بأمير المؤمنين عليه السّلام پس از كشتن عثمان هم در نوروز بوده و روز غدير هم نوروز بوده، اين احتمال را تأييد ميكند كه اسقاط يزدجردى منظور شده، زيرا هر دو واقعه در اواخر ماه ذيحجه بوده و فاصله آنها 25 سال است و بى اسقاط جز در 36 سال اين توافق ممكن نيست.

و نصّ بر اينكه اين هر دو واقعه مطابق نوروز بودند در حكم نص بر اعتبار اسقاط نامبرده است و نيز اثبات هر دو واقعه در نوروز روشنترين دليل است بر بطلان قول باينكه نوروز يكم حمل است زيرا اتفاق دو نوروز باين معنا در يكماه عربى بفاصله 25 سال ممكن نيست، و كسى كه اتفاق اين دو واقعه را در نوروز

آسمان و جهان، ج 3، ص: 113

دليل آورده كه مقصود همان اعتدال ربيعى است، دليل صريح بر بطلان قول خود آورده (پايان).

ميگويم: گفته أبو ريحان در كتاب (الآثار الباقيه) گفته گذشته ما را تأييد ميكند، آنجا كه در شمار تواريخ مشهوره گفته: سپس تاريخ يزدجرد شاه پسر شهريار بن خسرو پرويز كه بر پايه سالهاى فارسى بى كبيسه است، و براى آسانى در زيجها بكار رفته، و شهرت تاريخ او ميان شاهان ديگر پارس براى اينست كه پس از شوريدگى كشور و تسلّط زنها و افراد نالايق بر آن قيام كرد و با اين حال آخرين شاه آنها بود، و بيشتر نبردهاى

با عمر بن خطاب بدست او انجام شد، تا دولت او نابود شد و خودش در مرو شاهجان كشته شد.

گفته پس از آن تاريخ احمد بن طلحه معتضد باللَّه است بر پايه سال روم و ماه فرس بمأخذ ديگرى كه كبيسه در هر 4 سال 1 روز باشد، و سببش چنانچه أبو بكر صولى و حمزه اصفهانى گفتند اين بود كه متوكّل براى شكار گردش ميكرد و ديد زراعت هنوز نرسيده و درو نشده، گفت: عبيد اللَّه بن يحيى اجازه دريافت خراج از من خواسته و مى بينم زراعت هنوز سبز است، مردم از كجا خراج بپردازند، باو گفتند اين كار بمردم زيان رساند، زيرا بايد وام بگيرند و پيش فروش كنند، و از وطن آواره شوند، و بسيار شكايت دارند.

گفت: اين در دوران من رخ داده يا هميشه چنين بوده؟ گفتند بر پايه اينست كه پادشاهان فرس در هنگام نوروز خراج ميگرفتند و شاهان عرب از آنها پيروى كردند، مؤبد را خواست و گفت در اين باره بسيار بحث شده و من از شيوه فرس تجاوز نكنم، آنها چگونه از رعيت خراج ميگرفتند با آنكه رعيت پرور بودند؟

و چگونه در اين وقت كه محصول بدست نيامده و نرسيده اجازه مطالبه ميدادند، مؤبد گفت: گرچه در نوروز شروع ميكردند، ولى جمع آورى هنگام رسيدن زراعت بوده، گفت: چطور؟ و او اندازه سال و وضع كبيسه را برايش شرح داد و گفت: آنها كبيسه داشتند و چون اسلام آمد كبيسه رها شد و بمردم زيان رسيد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 114

و دهقانها در زمان هشام بن عبد الملك نزد خالد قسرى آمدند و اين موضوع را برايش بيان

كردند و درخواست نمودند كه يكماه نوروز را پس اندازد و او اباء كرد و بهشام نوشت، و گفت ميترسم اين كار از قول خدا شود كه فرموده است:

«همانا تأخير فزونى در كفر است، 38- التوبه» و در دوران رشيد بخالد بن يحيى بن برمك مراجعه كردند و خواهش كردند نوروز را دو ماه پس اندازد، و بر آن تصميم گرفت و دشمنانش او را بطرفدارى از گبرى متهم كردند، و از آن منصرف شد و بهمان وضع باقى ماند.

متوكل ابراهيم بن عباس صولى را خواست و فرمود كه با مؤبد در باره نوروز هم نظرى كند، و روزها را حساب كند و يك قانون ثابتى تنظيم نمايد، و تأخير نوروز را بهمه شهرستانها ابلاغ كند، و موافقت شد كه نوروز به 17 حزيران پس افتد و سال 243 هجرى در محرّم نامه ها بهمه شهرستانها فرستاده باشد، و بخترى در باره آن قصيده اى در مدح متوكّل سرود، و متوكّل كشته شد و اين كار بسامان نرسيد، تا معتضد بخلافت برخاست و شهرستانها را از شورشيان باز گرفت، و بامور رعيت پرداخت، و مسأله كبيسه را مهمترين كار خود ساخت و باتمام رساند و نوروز را پس انداخت، جز اينكه نظرى جز نظر متوكل داد.

چون متوكل فاصله را تا آغاز تاريخ يزدجرد در نظر گرفت و معتضد تا زوال ملك فرس و هلاك يزدجرد، بگمان اينكه اهمال كبيسه از اين زمان بوده، و آن 243 سال بود و 4/ 1 روز در آنها برابر 60 روز كسرى شد، و آن را بسال افزود و نوروز را دو ماه پس انداخت و برابر يكم خرداد ماه آن

سال شد و 11 حزيران، و بناى نوروز را بر كبيسه روم نهاد تا با آنها در كبيسه ماهها برابر باشد، و متصدى انجام اين كار وزيرش أبو القاسم نواده سليمان بن وهب بود، و على بن يحيى در اين باره سرود.

روز نوروزت يكى باشد نيفتد پيش و پس در حزيران تا هميشه يازدهم در دسترس

آسمان و جهان، ج 3، ص: 115

و او گرچه در تحصيل نوروز دقت كرد ولى نوروز فرس را بدست نياورد، زيرا رها شدن كبيسه نزديك 70 سال پيش از هلاك يزدجرد بود، زيرا آنان در زمان يزدجرد پسر شاپور دو ماه كبيسه كردند، يكماه براى پس انداختن سال كه لازم بود، و نشانه گذارى شد و نوبت بآبانماه ميرسيد چنانچه آن را ياد آريم و يكماه براى آينده كه تا مدّت درازى از آن فراغت باشد.

و چون از فاصله ميان يزدجرد بن شاپور را تا او 120 سال كم كنيم هفتاد سال ميماند تقريبا زيرا تواريخ فرس مشوّش هستند و سهم 4/ 1 اين 70 سال نزديك 17 روز است و بايد نوروز را 77 روز پس انداخت نه 60 روز و بنا بر آن نوروز 28 حزيران مى شود، ولى متصدّى پنداشت روش كبيسه فرس موافق كبيسه روم است و روزها را از زمان هلاك و ملك آنها در حساب گرفت و مطلب بر خلاف آنست چنانچه بيان كرديم و بيان خواهيم كرد.

سپس گفته: اين آخرين تاريخ مشهور در جهانست، و شايد ملّتهاى بسيار دور از ما را تاريخها باشد كه بما نرسيده يا متروك شده مانند گبران كه در كيش خود آغاز هر تاريخ را قيام هر پادشاه خود ميدانستند بترتيب

و چون پادشاهى ميمرد تاريخ گذشته را رها ميكردند و از جلوس شاه جانشين او آغاز ميكردند (پايان آنچه ميخواستم از كتابش بياورم).

اين گفته اگر چه ترك كبيسه را از زمان يزدجرد تأييد ميكند و گردش نوروز را در فصول ميرساند، ولى دليل بر اسقاط نميشود و با برخى ضوابط گذشته هم منافات دارد، و در آنچه بعد از او نقل كنيم مؤيّد آن هم بيايد.

و خلاصه: امر در باره اخبار وارده در اين موضوع بچند وجه دور ميزند.

يكم: نظر اخبار باسقاط 4/ 1 و همه 5 روز است چنانچه سال پادشاهان پيشدادى و برخى ملوك هند بوده كه در پيش بدان اشاره كرديم و فرموده او در خبر معلّى هم بدان اشاره دارد كه فرموده «اينها روزهاى ديرينى هستند از ماههاى ديرين كه هر

آسمان و جهان، ج 3، ص: 116

ماهى 30 روز بوده بى كم و بيش، و مؤيّد آنست اخبار بسيارى كه دلالت دارند سال 360 روز است و آغاز فروردين بدين حساب نوروز است.

و بر آن اعتراض مى شود كه حواله نوروز و سال بر قرارداد متروكى كه نه معين است و نه آغاز ماهش معلوم است از قانون گذار دور است.

دوم: بر پايه نوروز فرس قديم باشد كه بيانش گذشت و اين قوى است ولى بنيادگذارى يك امر شرعى بر وضعى تغيير پذير كه در هر زمانى بدنبال فرمان يك پادشاه جور است و دچار غفلت و ناتوانى از انجام كبيسه چنانچه در دوران يزدجرد رخ داد بسيار دور است از باور بعلاوه ظاهر اينست كه فضيلت اين روز يا براى امور مقارن آنست و احوال واقع در آن كه بسيارى از آنها پيش از

زمان يزدجرد بوده و بر پايه كبيسه بوده و پس از آن سقوط كرده، يا براى برخى اوضاع فلكيه يا زمينى است مانند ورود خورشيد در برجى و دخول برجى از بروج يا درجه اى از آن يا پديد شدن گل و روئيدن گياه و درخت و جز آن و هيچ كدام از آنها وابسته به نوروز باين معنى نيستند كه در فصول جابجا مى شود و با اين باز هم از نظر دليل اقوى از همه است.

سوم: بر پايه نوروز قديم بر اساس كبيسه در 120 سال چنانچه دانستى چون در فرس همان نوروز اصيل بوده، و رها كردن كبيسه براى مشوّش شدن وضع و ناتوانى از ضبط قواعد رخ داده، و باز هم اعتراض گذشته مى آيد كه يك تكليف عام مشترك ميان عوام و خواصّ نمى تواند مبنى بر يك امر مشكل باشد كه جز يك استاد يگانه در نجوم و هيئت از آن خبر ندارد، بلكه براى هيچ كس شناخت حقيقت آن ميسّر نيست جز آنكه گفته شود قاعده آن را امام بمعلّى آموخته و او روايت نكرده يا مردم از او روايت نكرده اند و آن هم بعيد است.

چهارم: اينكه مراد همان نوروزيست كه اكنون ميان منجمان معروف است كه دخول خورشيد ببرج حمل است براى آنكه امام عليه السّلام ميدانسته قانون فرس قديم همين بوده، و آن را وانهادند و بدنبال كبيسه 120 ساله رفتند براى آسان شدن كارشان

آسمان و جهان، ج 3، ص: 117

يا گفته شود نوروز فرس آغاز فروردين بوده با رعايت كبيسه بهر وضع از كم و بيش در زمان و شامل نوروز جلالى هم هست گرچه اين نوع هنوز مورد عمل

نشده بوده.

و مؤيّد آنست كه منجمان فرس و ديگران آغاز سال را بتحويل خورشيد بحمل مقرر داشته اند چنانچه كوشيار در كتاب مجمل الاصول گفته «معلوم است كه آغاز سال جهان همان تحويل خورشيد است باول ثانيه از برج حمل و طالع آن طالع سال است» و مانند آن از كلمات آنها، خبر هم ميگويد نوروز آغاز سال فرس است و باز تأييد شده باينكه در آغاز آفرينش جهان خورشيد در حمل بوده و باينكه چون ما پس گرد حساب كنيم دريابيم كه عيد غدير در سال 10 هجرى مطابق نزول خورشيد باول حمل بوده، طبق برخى ارصاد و طبق برخى يك روز پيش از آن بوده چنانچه ابن فهد- ره- بدان اشاره كرده، و طبق برخى دو روز چنانچه ديگرى گفته، و موافقت برخى ارصاد كافى است.

و باينكه آغاز حمل آغاز نموّ بدن جانداران و درختان و گياهها است چنانچه خدا سبحانه فرموده «آيا ندانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده ميكند» (اختلافى با آيه 19 و 50 سوره روم و 17 سوره- الحديد دارد) و قدرت و حكمت و لطف و رحمت صانع در آن نمايان شود، و سزاوارتر است كه شكر پروردگار كريم نمود و آن را آغاز سال و عيد بزرگ دانست، و سخن در باره بيشتر اينها گذشت.

و دليل بر اينكه اين مقصود از روايت نيست اينست كه آن در زمان امام صادق عليه السّلام مشهور و معمول نبوده است با اينكه معلّى ميگويد: من روز نوروز نزد امام صادق عليه السّلام رفتم. و بايد آن روز معروف باشد در آن زمان، و در آن زمان جز تاريخ يزدجردى

وجود نداشته است و اين درست نيايد جز با تكلف و بست و بندى كه ما در آغاز بدان اشاره كرديم «1».

آسمان و جهان، ج 3، ص: 118

فائده 3 در باره تطبيق نوروز با مبعث و غدير و فتح مكه و ...

بدان كه اشكال مى شود در احاديث وارده باينكه نوروز بهر تفسيرى و نظر بهر تاريخى باشد كه در دو روايت ثبت است و سالش نزد مورّخان با ماه و روز آن ضبط است نميشود در مانند روز مبعث، فتح مكه و نص غدير وجود داشته باشد بلكه تحقق نوروز در دو تا از آنها هم نميشود تا برسد بهمه.

زيرا مبعث 13 سال پيش از هجرتست و فتح مكّه در سال هشتم هجرت، و نصّ غدير در 10 هجرت، و بايد فاصله ميان نوروز مبعث و هر كدام از دو تاى آخر از نظر ماههاى عربى بيش از هفت ماه باشد (چون هر سال عربى 10 تا 11

آسمان و جهان، ج 3، ص: 119

روز جلو مى افتد و بيش از هفت ماه فاصله مى شود) و ميان نوروز دوتاى آخرى بايد كمتر از يك ماه عربى فاصله باشد، (چون كمتر از 3 سال فاصله دارند و سال عربى كمتر از يك ماه با سال خورشيدى فاصله پيدا ميكند) با اينكه مبعث در آخر ماه رجب بوده و فتح مكّه در اواخر ماه رمضان و سومى در اواخر ذيحجه (و فاصله ميان رجب و دو تاريخ بعد كمتر از شش ماه است و فاصله دو تاى آخر در حدود سه ماه) و ممكن است جواب از اين اعتراض بدو وجه:

الف: آنچه يكى از افاضل گفته: كه در سال 19 بعثت آن حضرت خسرو پرويز كشته شد و تا آخر زمان او سه شاه

بنام شيرويه، اردشير، توران دخت بتخت نشستند، دو تاى اول پيش از فتح مكّه بوده و آخرى بعد از آن، و ممكن است هر كدام مقدارى از سال را انداخته باشند و نوروز را تجديد كرده باشند چنانچه شيوه پيوسته آنها بوده و براى اين پيشامدها نوروز موافق اين حوادث شده، و اين خود دليل است چون دلائل ديگر كه از دو روايت برآيند بر اينكه مقصود از نوروز در شرع اعتدال ربيعى نيست زيرا بنا بر آن بهيچ وجه نميتوان اين تواريخ را توجيه كرد و هم بر تفسيرهاى ديگر جز يكم فروردين و معين است كه مقصود همان اول فروردين است (پايان).

ب: آنچه بخاطر من آمد و آن اينست كه در حديث لفظ مبعث نيست بلكه گفته: جبرئيل بر پيغمبر فرود آمد و ميان آنها ملازمه نيست زيرا بعثت فرمان تبليغ رسالت است به مردم و ممكن است نزول جبرئيل سالها پيشتر باشد و اما بت شكستن در خبر نيست كه در فتح مكّه بوده بلكه از بعض اخبار برآيد كه پيش از هجرت بوده.

و ممكن است متعدد باشد و يكى موافق نوروز شده باشد، چنانچه در كشف الغمّه از مسند احمد بن حنبل آورده تا على عليه السّلام كه من بهمراه پيغمبر رفتم تا خانه كعبه و پيغمبر بمن فرمود بنشين و بدوشم بالا رفت و او را بلند كردم و ديد من توانائى ندارم، و او نشست و من بدوش او بالا رفتم، و مرا بلند كرد تا خيال كردم بافق

آسمان و جهان، ج 3، ص: 120

آسمان رسيدم و بت هاى مس و آهن بر كعبه بود و من آنها را از همه

سو جمع كردم و چون همه را بدست آوردم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود آنها را پرت كن، آنها را پرت كردم و مانند شيشه خرد شدند، سپس فرود آمدم و با رسول خدا مسابقه كردم تا در خانه ها نهان شديم از ترس اينكه كسى بما برخورد.

اخبار باين مضمون بسيارند و گذشتند و همه دلالت دارند كه اين بت شكنى پيش از هجرت بوده، و گر نه ترس و نهانى آنها از مردم معنا نداشته، و تنافى بهر تفسير از نوروز رفع مى شود، زيرا تاريخ نزول جبرئيل و بت شكنى نامعلوم است.

اگر گفته شود: در خبر لفظ يوم آورده كه بمعنى روز است و نتوان به كار شب تعبير كرد.

گوئيم: يوم بسيار بر شبانه روز اطلاق شده، و فضيلت شب بسيار بروز سرايت كرده چون مواليد پيغمبر و أئمّه عليهم السّلام.

اگر گفته شود: فتح نهروان و كشتن ذو الثدية در مناقب ابن شهر آشوب در 19 ماه صفر سال 39 ثبت شده و با فروردين فرس موافق نيست چون سال پيش از آن در اواسط محرم بوده يا پس از آن در اواسط شوال باختلاف دو اعتبار (كه سقوط يزدجردى منظور شود يا نشود) و در آغاز بهار نبوده چون بهار پس از آن در اواخر شوال بوده است و دو توجيه گذشته در آن نمى آيند.

گوئيم: سال فتح مذكور نزد جمهور مورّخان همان 39 است كه گفته يا سال 38 است ولى از ماه و روزش نامى نبرده اند و نقل يكى مورد اعتماد نيست.

فائده 4

أبو ريحان در كتاب نامبرده گفته: برخى حشويان گفته: چون انگشتر حضرت سليمان بن داود عليهما السّلام گم شد و

از شاهى افتاد و پس از 40 روز بدو برگشت و مقام خود را باز يافت و پرنده ها گرد او آمدند فرس گفتند (نوروز آمد) و اين نام از آنجا شد، سليمان بباد فرمود تا بساط او را برداشت و پرستو جلوش آمد و گفت، پادشاها من آشيانه دارم كه چند

آسمان و جهان، ج 3، ص: 121

تخم در آنست راه را بگردان و او راه را گردانيد، و چون بزمين نشست، پرستو با منقار خود آبى برابر او پاشيد و ران ملخى باو هديه كرد، و آب پاشى و هداياى نوروز از آنجا شد، علماء عجم گويند روزيست پسنديده چون هرمز نام دارد كه نام خداست عزّ و جلّ آفريننده و سازنده و پرورش ده جهان و جهانيان كه با هيچ زبانى وصف جزئى از نعمتش را نتواند.

سعيد بن فضل گفته: در هر شب نوروز در هر فصلى باشد برقى از كوه دماوند ميدرخشد و در هوا ميتابد و بر آن چون ابرى فرا ميگيرد، و عجب تر از آن «كلواذا» است گرچه تا چشم نبيند دل نپذيرد ولى أبو الفرج زنجانى منجم گفت:

در سالى كه عضد الدوله وارد بغداد شد با جمعى قصد كلواذا كردند و در آن آتشها و شمعهاى بيشمارى ديدند كه در جانب غربى دجله برابر كلواذا در شب نوروز افروخته بودند، و سلطان ديده بانانى در آنجا گذاشته بود كه بازرسى كنند، مبادا از طرف گبرها باشد و نيرنگى باشد، و آنها اطلاعى بدست نياوردند چون كه هر چه بآنها نزديكتر ميشدند آنها دورتر ميرفتند و چون دور ميشدند نزديك مى آمدند.

من به أبو الفرج گفتم نوروز از جاى خود بدر رفته چون فرس

كبيسه را رها كردند، و چرا اين شب فروزى پس نرفته؟ و اگر پس رفتن آن لازم نباشد اگر كبيسه آمد آيا پيش خواهد آمد، نزد او پاسخ قانع كننده اى نبود.

اصحاب نيرنجات گويند هر كه در نوروز پيش از سخن گفتن سه انگشت عسل بخورد و سه تا شمع بخور كند از هر دردى درمان باشد، در نوروز رسم است كه بهم شكر هديه ميدهند، مؤبد بغداد گفت براى اينست كه نيشكر روز نوروز در كشور جم كشف شد و پيش از آن نبود، و او بود كه نى هاى پر آبى ديد و مكيد و شيرينى و لذّت آن را چشيد و دستور داد آبش را گرفتند و از آن شكر ساختند، و روز پنجم بدست آمد و براى تبرّك آن را هديه بهم دادند و در مهر جان هم بكار برده شد.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 122

آغاز سال را از انقلاب صيفى (اول تابستان) گرفتند چون با ابزار نجومى و ديد، روشنتر از موقع اعتدالين (اول بهار و پائيز) ميباشند، چون پيش و پس شدن خورشيد از ميل كلى چشمگير است، و رصد سايه عمودى در تابستان و سايه كشيده در زمستان در هر جاى زمين بر رصدشناس نهان نماند گرچه هندسه و هيئت نداند ولى روز اعتدالين نياز بشناخت عرض بلد و ميل كلى دارد و چون انقلاب صيفى بسمت الرأس شمالى نزديكتر است آن را برگزيدند بر شتوى و بعلاوه موسم رسيدن غلات است و براى دريافت خراج مناسب تر است.

و بسيارى از علماء و حكماء يونان طالع سال را طلوع ستاره «كلب الجبار» گرفتند و سال را از آن آغاز كردند نه از

اول بهار چون موافق همان انقلاب صيفى يا نزديك آن بوده، و اين نوروز از وقت خود بدر رفته و در زمان ما بدخول خورشيد در حمل رسيده كه آغاز بهار است و ملوك خراسان را رسم شده كه در آن بفرماندهان قشون خود خلعت بهارى و تابستانى دهند و روز ششم آن كه روز خرداد است نوروز بزرگ فرس است و مقامى بلند دارد، و گفته شده كه خدا در آن از آفرينش آفريده ها فراغت يافت كه آخر شش روز نامبرده است و در آن مشترى آفريده شد و ساعات آن را سعد نمود.

اصحاب نير نجات گفته اند: هر كه بامداد اين روز پيش از سخن شكر چشد و روغن زيت بخود بمالد در همه سال هر نوع بلا از او دفع شود، گفته اند: جمشيد مردم را فرمود در آن روز غسل كنند تا از گناه پاك شوند، و هر سال چنين كنند تا خدا از آنها آفات سال را بدور دارد، برخى پندارند جم فرمان داده بود نهرها بكنند و در اين روز آب در آنها روان شد و مردم شاد شدند و مژده فراوانى گرفتند و با آن غسل كردند و تبرك جستند و آينده ها از گذشته ها پيروى كردند، گفته شده، سبب غسل اين روز اينست كه از هروزا فرشته آبست و با آن مناسب است و همه مردم در اين روز با آب چشمه و حوض تن شوئى كنند.

و بسا بر سر آبهاى روان روند و از آنها بر خود بپاشند براى تبرّك و دفع

آسمان و جهان، ج 3، ص: 123

آفات، و در آن مردم بهم آب بپاشند، و سببش همان سبب غسل است

و پس از جم پادشاهان ماه فروردين را همه عيد دانستند و شش بخش نمودند، پنج روز نخست براى ملوك، و دوم براى اشراف و سوم براى خدّام ملوك و چهارم براى اطرافيان و پنجم براى عموم و ششم براى شبانان تا آخر آنچه گفته.

من گويم: همانا اين ياوه ها را نقل كردم تا ببرخى خرافاتشان آگاه شوى و در آن تأييد برخى گفته هاى پيش ما بود، و در برخى كتب معتبره يافتم كه جمشيد همه جهان را مالك شد و أقاليم ايران را آباد كرد، و در نوروز يكم فروردين قديم كارش استوار شد و آغاز سال عجم شد و آن زادگاه كيومرث بن عبد اللَّه پسر آدم است.

و نوروز سلطانى آغاز دخول خورشيد است در يكم دقيقه برج حمل كه در عهد عهد ملكشاه سلجوقى مقرّر شد موافق پنجشنبه 9 ماه رمضان سال 471 هجرى قمرى.

و مهرگان روز نيمه مهر ماه است كه فريدون قصد ضحاك كرد و او را در زمين مغرب دستگير كرد و در اين روزش بكوه دماوند زندانى نمود، و بياران خود گفت:

اين كار من مهرجان بان هست. و آن روز مهرگان نام گرفت، و نخست كسى كه رسم مبارك باد را در نوروز و مهرگان نهاد فريدون بود (پايان).

گويم: منجمان در كتب خود روزهاى نحس ماه را از أمير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده اند و از ماههاى قديم فرس دانسته اند و آنها، 3، 5-، 13-، 16- 21-، 24 يا 25- هستند كه در اين دو شعر فارسى فراهم شدند.

هفت روز نحس باشد در مهى زان حذر كن تا نيابى هيچ رنج

سه و پنج و سيزده با شانزده بيست و

يك با بيست و چهار و بيست و پنج

و بسا كه حمل بماههاى عربى شده چنانچه گذشت، و از امام صادق عليه السّلام نحوست برخى روزهاى ماه فرس قديم روايت شده چنانچه خواجه نصير الدين طوسى آن را در اين اشعار سروده.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 124

ز قول جعفر صادق خلاصه سادات ز ماه فارسيان هفت روز مذموم است

نخست روز و سيم باز پنجم و پس از آن چه روز سيزدهم روز شانزده شوم است

ديگر ز عشر سيم بيست و يك چه بيست و چهار چه بيست و پنج كه آن هم بنحس مرقوم است

بجز عبادت كارى مكن در اين ايّام اگر چه نيك و بدت هم ز رزق مقسومست

بماند بيست و سه روز اى خجسته مختار كه در عموم حوائج بخير موسوم است

ولى چهارم و هشتم سفر مكن زنهار كه خوف هلك در اين هر دو نصّ محتوم است

بروز پانزدهم پيش پادشاه مرو اگر چه سنگ دلش بر تو نيز چون موم است

گريز نيز در اين روز ناپسند آمد كه ره مخوف و هواى خلاص مسموم است

مكن دوازدهم با كسى مناظره اى كه در خصومت اين روز صلح معدوم است

ز روزهاى گزيده همين چهار آنگه در اين حوائج در سلك نحس منظوم است

و از موسى كليم اللَّه هم روايت كردند كه در ماههاى رومى روزهاى نحسى است هر كه در آنها بجنگ برود كشته شود، هر كه سفر كند بمقصد نرسد، هر كه زناشوئى كند بهره نبرد و آنها 24 روزند، در هر ماهى از سال 2 روز، 10 و 20- از تشرين يكم، 1 و 15- از تشرين دوم، 15 و 17- از كانون

يكم، 7 و

آسمان و جهان، ج 3، ص: 125

14- از كانون دوم، 16 و 17- از شباط، 4 و 20- از آزار، 20 و 3- از نيسان، 6 و 8- از ايار، 3 و 8- از حزيران، 20 و 6- از تموز، 4 و 15- از آب، 1 و 3- از ايلول و در برخى نسخه ها 9 و 10- از تشرين يك، 9 و 12- از كانون يك، 2 و 14- از كانون دو، 12 و 16- از شباط 13 و 10- از حزيران، و در برخى 4 و 11- از آب.

8- در مكارم (ج 1 ص 83) از أبى الحسن عليه السّلام فرمود: وام گذار حجامت را در هفتم حزيران و اگر از دستت رفت در چهاردهم.

آسمان و جهان، ج 3، ص: 126

نجوم درآئينه ادب پارسي

1- فصلنامه تخصصي سبك شناسي نظم و نثر فارسي (بهار ادب)

مشخصات مقاله

علمي - پژوهشي

سال سوم – شماره اول – بهار 89 - شمارة پي درپي 7

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي

( (ص 119 تا 139

سيد اسماعيل قافله باشي 1 (نويسنده مسئول) ، سيد علي هاشمي عرقطو 2

88/8/ تاريخ دريافت مقاله : 1

89/3/ تاريخ پذيرش قطعي : 28

چكيده

فردوسي در شاهنامة خود، نوآوريها و كاربردهاي گوناگوني را در زمينه هاي

مختلف ايجاد كرده است كه هر كدام از اين موارد ميتوا ند بخشي از سبك شخصي

او را در شاهنامه تشكيل ده د؛ تا كنون تلاشهايي در جهت شناختن اين عناصر

سبكي صورت گرفته كه هر يك در جاي خود قابل توجه و تقدير است. اين مقاله

تلاش دارد تا اصطلاحات نجومي وارد شده در شاه نامه، ميزان و چگونگي استفادة

از آنها را مورد بررسي قرار دهد و از طر يق مقايسه با ميزان بهره مندي فردوسي از

اين اصطلاحات نسبت به شاعران پيش از خود، به اين سؤال پاسخ دهد كه آيا

ميتوان استفادة گسترده از اصطلاحات نجومي را جزء سبك شخصي فردوسي

دانست يا خير؟

كلمات كليدي :

اصطلاحات نجومي، فردوسي، شاهنامه، سبك شخصي.

mghafelehbashi@yahoo.com 1 - اُستاديار دانشگاه بين المللي امام خميني (ره) قزوين

ali_hashemi828@yahoo.com 2 - كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي

120 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

مقدمه

(1)« سبك فردي » يا « سبك شخصي » در كتابهاي سبك شناسي از اص طلاحي تحت عنوان

ياد ميشود . در بررسي شاهنامة فردوسي نيز، ويژگيهاي مختلفي بعنوان كاربردهايي كه قبل

از فردوسي و يا در زمان او ميان شاعران وجود نداشته و يا كم كاربرد بوده، يافت ميشود .

يكي از اين موارد، كاربرد اصطلاحات نجومي در شاهنام ه است . البتّه شاهنامة فردوسي

بعنوان حافظ فرهنگ ملّي ايران، دربردارندة جلوه هاي گوناگون تمدن ايران يست، اما حجم

تأثير اصطلاحات نجومي در شاهنامه، اين كتاب را از ا ين نظر، از ديگر آثار شاعران سبك

خراساني متمايز ميكند . پيش از اين مقاله اي راجع به نجوم در شاهنامه توسط دكتر

سرافراز

دانش » غزني نگاشته شده كه در مجموعه مقالات كنگرة فردوسي، تحت عنوان

545 ) ام ا در آن -550 : منتشر شده است (غزني، 1369 « ستاره شناسي و نجوم فردوسي

تحقيق به استفادة فراوان فردوسي از اين اصطلاحات از ديدگاه سبكي پرداخته نشده است .

يادآوري ميشود كه در اين مقاله اعداد جلو ابيات ، نشان دهندة شمارة صفحه اي است كه

منبع اين مقاله بوده است .

كاربرد اصطلاحات نجومي در آثار شاعران پيش از فردوسي

قبل از بررسي ميزان تأثير اصطلاحات نجومي در شاهنامة فردوسي و م يزان علاقة

فردوسي به استفاده از اين اصطلاحات، بهتر ست نگاهي به آثار برخي شاعران پيش از

فردوسي بيندازيم و ميزان ورود اصطلاحات نجومي را در اشعار آنها بررسي كنيم تا

بدينوسيله ميزان بهره مندي فردوسي از اين اصطلاحات بيشتر مشخّص شود.

ايرانيان از ديرباز علاقة ويژه اي به آسمان و رخدادهاي كيهاني نشان داده اند . اين علاقه،

پيش از اسلام با باورهاي عميق ديني همراه شده بود و صحت اين مطلب با مطالعة آثار

ديني زردشتي نظير اوستا و همچنين دقّت در اديان كهن ايراني نظير زر وانيسم و ميترائيسم

علم ستاره شناسي و نجوم در » : و ...ثابت ميشود، دكتر سرافراز غزني در اين باره مينويسند

400- ايران قبل از اسلام از اهميت خاصي برخوردار بوده، آنچه دربارة نام ماهها و 300

لغت اسم و علامت و مشخّصات ستارگان كه در كتب قديم و بر سنگنوشته ها و ا لواح گلي

و سفالي و مخصوصا الواح ايلاميها بجاي مانده نشان ميدهند كه شناخت نجوم خيلي قبل

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 121

از تمدن بابل بوده ... كتابي است به نام (المواليد علي الوجود و المحدود ) كه مشخّص شده

ترجمة

يك كتاب پارسيك است كه به زبان پهلوي بوده و در زمان انوشيروان نوشته

546 ) پس از ورود اسلام نيز، نه تنها اين علاقه از بين نرفت، بلكه با - همان : 547 )«. شده

گذشت زمان جلوه هاي گوناگوني يافت و باعث پديد آمدن اصطلاحات مختلف مرتبط با

رخدادهاي كيهاني شد . اين اصطلاحات نيز بنوبة خود اندك اندك در آثار شاعران نفوذ

كردند و پس از مدتها، شبكة مهمي از تصاوير شاعرانه و باورهاي فرهنگي را ايجاد كردند

كه بخشي از آنها در كتاب فرهنگ اصطلاحات نجومي گردآوري شده اند . نكته اي كه در

اين ميان بايد به آن اشاره شود آ نست كه همواره وارد شدن هر موضوع و يا گروه واژگاني

خاص به عرصة ادبيات ، از زماني بطور غيرمحسوس آغاز ميشود و در جايي اين ورود

بعنوان يكي از خصايص سبكي يك شاعر مطرح ميشود و پس از اين مرحله، استفاده از آن

نوع گروه واژگاني اوج ميگيرد و در مرحلة آخر، بر اثر شيوع استفاده و نوآوريهاي بيمزه و

نامناسب دچار انحطاط و ابتذال ميشود . در ادبيات فارسي نمونه هاي مختلفي از اينگونه

موضوعات و كلمات وجود دارد كه از جملة آنها ميتوان به برخي از داستانهاي حماسي

اشاره كرد.

استفاده از واژ ه هاي مربوط به نجوم و واژ ه هاي كيهاني نيز چيز يست كه در شعر شاعران

پيش از فردوسي مانند رودكي و كسايي ديده ميشود، اما اين بازتاب هرگز نميتواند بعنوان

يك قاعدة سبكي در آثار اين شاعران مورد بررسي قرار گيرد . البتّه اين مطلب درست است

كه ما به بخش زيادي از آثار شعراي پيش از فردوسي دسترسي نداريم و بنابراين شايد

نتيجة اين بحث در تمام

جزئيات بطور صددرصدي مورد پذيرش واقع نشود، اما مقايسة

مجموعة اشعار با قيماندة رود كي و كسايي با شاهنامة فردوسي بهر حال اين تفاوت را در

نحوة بكارگيري اصطلاحات نجومي نشان ميدهد.

ما در بررسي آمار يي كه ميان شاهنامه و دو مجموعة شعر بالا كرديم - بي آنكه بخواهيم

تمام اصطلاحات نجومي شاهنامه را با آن دو مجموعه قياس كنيم و يا اينكه تمام

اصطلاحات نجومي موجود در اين دو مجموعه را پيدا كنيم - به نتايج جالبي دربارة كاربرد

كلمات يكسان رسيديم كه بخشي از نتايج اين مقايسه در زير به صورت جدول آمده است:

122 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

علاوه بر اين موارد، كه در آنها فاصلة بسيار زياد كاربرد اصطلاحات نجومي در ش اهنامه و

ديوان رودكي و كسايي ديده ميشود، در مقايسه اي كه بر روي بيش از پنجاه اصطلاح

نجومي انجام شد، مشخّص گرديد كه يا باز هم فاصلة كاربردها ميان دو طرف مقاي سه، به

نفع شاهنامه، بسيار زياد ست و يا برخي از اصطلاحات، نظير اوج، دوپيكر، ترازو، تقويم و

... در ديوانهاي رودكي و كسايي وجود ندارند.

نگاهي به چگونگي بهره گيري فردوسي از اصطلاحات و مفاهيم نجومي

در ادامة بررسيهايي كه در مبحث پيشين ارائه شد، ما در اين بخش بحث خود را بر روي

شاهنامة فردوسي و ميزان و چگونگي بهره گيري فردوسي از اصطلاحات نجومي متمركز

ميكنيم. استفادة فردوسي از اصطلاحات و مفاهيم نجومي در سطوح مختلف صورت گرفته است:

1- بهره گيري از الفاظ نجومي با بار معنايي مستقيم :

اولين سطح استفادة فردوسي از اين اصطلاحات، بهره گيري از الفاظ نجومي با بار

معنايي مستقيم آنهاست . در شاهنامه بيش از ( 160 ) مور د از اصطلاحات نجومي كه در

فرهنگ اصطلاحات نجومي دكتر مصفّي آمده اند(مصفي ، 1381 ) ، حداقل يكبار بكار رفته

بيش از « جهان » اند و اين مطلب زماني بيش تر اهميت مي يابد كه بدانيم بعنوان نمونه كلمة

منبع

اصطلاح

شاهنامه

ديوانهاي

رودكي

و كسايي

منبع

اصطلاح

شاهنامه

ديوانهاي

رودكي

و كسايي

15 8 خورشيد 541 آسمان 187

12 7 زمين 1235 آفتاب 146

3 0 سپهر 340 اختر 221

24 2 شب 728 برج 36

4 1 گردون 91 ثريا 10

20 56 گيتي 768 جهان 2069

2 23 دهر 28 خاك 681

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 123

بيش از هزار و دويست م رتبه در اين اثر « زمين » دو هزار بار در اين كتاب آمده و يا كلمة

بكار رفته است.

نكتة ديگري كه از مطالعه در واژ ه هاي نجومي اين كتاب حاصل ميشود اين ست كه در

شاهنامه، استفاده از واژ ه هاي نجومي فارسي نسبت به لغات نجومي راه يافته از زبان عربي

برتري دارد . در شاهنامه بيش از ( 120 ) واژة نجومي فارسي بكار رفته است .اين حجم

گستردة استفاده از واژ ه هاي فارسي كه بيش از ( 75 ) درصد اصطلاحات را شامل ميشود،

ناشي از دلايل زير است:

-1 متن داستاني كه فردوسي آن را

به نظم ميكشيد، سرشار از باورها و اصطلاحات نجومي

فارسي بود و همين امر فردوسي را بر آن ميداشت كه از اينگونه تعابير بيشتر استفاده كند.

-2 زبان كهن خراساني كه آميختگي اندكي با زبان عربي داشت فردوسي باعث ميشد كه او

تا حد امكان از لغات فارسي در اثرش بهره ببرد و بدين ترتيب واژ ه هاي نجومي هم از اين

ويژگي بي بهره نمي ماندند.

نمونه هاي زير، گوشه اي از اين كاربردها را نشان ميدهد:

آذر: دي و بهمن و آذر و فرودين

آسمان:كه من عاشقم همچو بحر دمان

آفتاب: همي برشد آتش فرود آمد آب

ابر بهار :ز كوه اندر آمد چو ابر بهار

اختر:همي گفت كاين جايگاه منست

باختر: ز خاور بياراست تا باختر

باد: كي اژدهافش بيامد چو باد

بره: بتابيد از آنسان ز برج بره

ماهي: دهم دختر خويش و شاهي ورا

پروين: بت آراي چون او نبيند به چين

پگاه: چنان بد كه ابليس روزي پگاه

چرخ: بگشت از برش چرخ سالي چهل

سفندارمذ:چو بگذشت زو شاه شد يزدگرد

(٢)( هميشه پر از لاله بيني زمين ( 186

( ازو برشده موج تا آسمان ( 97

( همي گشت گرد زمين آفتاب ( 3

( گرفته تن زال را در كنار ( 90

( به نيك اختر بومتان روشنست ( 44

( پديد آمد از فرّ او كان زر ( 8

( به ايران زمين تاج بر سر نهاد ( 25

( كه گيتي جوان گشت از آن يكسره ( 11

( برآرم سر از برج ماهي ورا ( 234

( برو ماه و پروين كنند آفرين ( 101

( بيامد بسان يكي نيكخواه ( 22

( پر از هوش مغز و پر از راي دل ( 15

( به ماه سفندارمذ روز ارد ( 1861

124 / بهار

ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

ش ب ا ه ن گ : چ و ي ك ب ه ر ه ا ز ت ي ر ه ش ب درگذشت

( شباهنگ بر چرخ گردان گذشت ( 247

همچنين علاوه بر لغات بالا، اصطلاحات زير هم در شاهنامه بكار رفته اند : بام، خرچنگ ،

خوشه، دوپيكر، شير، كمان، گاو، بوم، بهار، بهرام، بهرام روز، بهمن، پاس، پائيز، پگاه،

ترازو، تگرگ، تندباد، تير، جنبش، چارگوهر، خاك، خاور، خردادروز، زمستان، زمين، سپهر،

شبانگاه، شبگير، شيد، كمان، كيوان، گردون، گيتي، گيهان، ماهتاب، مه، مهر، ميغ، ناهيد،

هرمزد، هفت اختر، هفت گرد، هور ... .

علاوه بر اصطلاحات نجومي فارسي، در شاهنامه بيش از چهل بار هم از واژ ه هاي نجومي

عربي يا معرّب استفاده شده است . البتّه ذكر اين نكته لازم ست كه بيشتر اين واژه هاي عربي

از جملة واژه هاي ساده اي هستند كه در زبان فار سي نفوذ زيادي داشت ند.در ادامه ،نمونه هايي

از اين لغات عربي را مي آوريم:

اسد: نگه كرد روشن به قلب اسد

افلاك: ز مغز زمين تا به چرخ بلند

برق: ز گرد سواران هوا بست ميغ

تقويم: همي آز كمتر نگردد به سال

زحل: كه خرطوم او از هوا برترست

حمل: به خورشيد ماند همي دست شاه

سحاب:يكي جاي دارد سر اندر سحاب

سماك: يكي كاخ بد تارك اندر سماك

سهيل يمن:ز سر تا به پايش گلست و سمن

شوال: گذشته ز شوال ده با چهار

فال: بدو گفت ضحاك چندين منال

( كه هست او نمايندة فتح و جد ( 1258

( ز افلاك تا تيره خاك نژند ( 1445

( چو برق درخشنده پولاد تيغ ( 75

( همي روز جويد به تقويم و فال (

287

( ز گردون مر او را زحل ياورست ( 1124

( چو اندر حمل برفرازد كلاه ( 947

( به چاره برآورده از قعر آب ( 77

( نه از دست رنج و نه از آب و خاك ( 87

( به سرو سهي بر سهيل يمن ( 101

( يكي آفرين باد بر شهريار ( 1177

( كه مهمان گستاخ بهتر به فال ( 41

همچنين علا وه بر نمونه هاي بالا، كلمات عربي يا معرّب زير نيز در شاهنامه آمده اند: ثري،

ثريا، شوال، شهر، صرلاب، صلّاب، طالع، عرش، عطارد، قلب اسد، قوس قزح، ماه محرّم،

مركز، مشتري، منجم، وقت، اثير، برج، دهر، رعد، ساعت، زيج، ميل، هوا.

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 125

2 - بيان اعتقادات ايرانيان و مسلمانان دربارة مسائل مربوط به نجوم:

يكي از مهمترين كاربردهايي كه اصطلاحات نجومي در شاهنامه پيدا كرده اند، استفاد ه از

آنها جهت بيان افكار و باورهاي اعتقادي و اجتما عي جامعة مسلمان و جامعة ايراني ست.

گسترة نفوذ اين كاربردها بگونه ايست كه ميتوان گفت، بخش مهمي از اصطلاحات نجومي

در جهت بيان اين افكار بكار گرفته شده اند. ما در اين بخش نگاهي به گونه هاي مختلف

اين كاربردها ميندازيم:

1-2 . اعتقادات مربوط به آفرينش دنيا:

در ديباچة فردوسي بر شاهنامه، پس از ابيات ابتدائي در ستايش خدا و ستايش خرد،

ابياتي در بيان چگو نگي آفرينش عالم و آفرينش ماه و خورشيد آمده است كه اين ابيات به

دو دليل قابل توجهند . دليل اول آنكه، فردوسي در اين ابيات اعتقادات خودش را در زمينة

آفرينش عالم شرح ميدهد و با توجه به اينكه در ميان مذاهب مختلف، اختلافاتي دربارة

نحوة آفرينش عالم وجود دارد، اين ابيات ميتوانند در صورت اثبات اصالت، پرسش ما را

دربارة مذهب

فردوسي پاسخ دهند . دليل ديگرِ اهميت اين بخش كه بي ارتباط با دليل اول

نيست، بحث دگرگونيهاي فراوانيست كه در اين بخش، در نسخه هاي مختلف اين كتاب

رخ داده و اين امر نشاندهندة توجه نسخه نويسان به اين بخش از شاهنامه است.

طبق ابياتي كه در شاهنامة چاپ مسكو در اين قسمت آمده است، فردوسي در اين ابيات

ابتدا به مسئله آفرينش چيز از ناچيز ميپردازد و دربارة چهار گوهر سخن ميگويد:

از آغاز بايد كه داني درست

كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد

سرِ ماية گوهران اين چهار

يكي آتشي برشده تابناك

سر ماية گوهران از نخست

بدان تا توانايي آرد پديد

برآورده بي رنج و بي روزگار

ميان آب و باد از بر تيره خاك...

همچنين فردوسي در ادامه دربارة پديد آمدن افلاك و ستاره ها و درياها و ديگر مخلوقات

سخن ميگويد؛ اما در كتابهاي مختلف و در نسخه هاي گوناگون، اختلافاتي دربارة اين

آسمان » بخش از شاهنامه ديده ميشود كه بيان بخشي از آنها در اينجا ضروريست . در كتاب

دربارة رد انطباق ابيات ابتداي شاهنامه با عقايد فلسفي و تاكيد بر عقيدة شيعة اثني « و خاك

126 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

اين ابيات و امثال آن بر مبناي آيات قرآن مجيد و اقوال » : عشري فردوسي آمده است

مذكور در تورات قرار دارد؛ مثلا، آيات ابتداي سورة فصلت كه ميفرمايد : قُل اَئنّكُم لَتَكفُرون

بِالَّذي خ لَقَ الا رض في ي ومين . ... و يا آنچه در تورات در ابتداي س فر پيد ايش آمده است، به

تقريب هما نست كه مسلمانان و ديگر ملل صاح ب كتاب به آن معتقدند و در اين ابيات نه

تنها از اعتقادات

يا تخيلات فلسفي دربارة خلق عالم، مانند مسالة عقول و افلاك و ترتيب

آنها و نيز تاثيرشان در مواليد و مخلوقات، نشاني نيست بلكه فردوسي در ابياتي ديگر،

فلسفه و معتقدان به تاثير افلاك و كواكب و سيارات و ثوابت را نكوهش

(54-55 : آصفي، 1376 )«. ميكند

اين در حاليست كه استاد زرياب خويي، در مقاله اي با نگاهي ويژه به مقدمة شاهنامه و

بر اين عقيده پافشاري ميكند كه مذهب « گفتار اندر آفرينش عالم » علي الخصوص، بخش

فردوسي در مقدمة » : فردوسي شيعة اسماعيلي بوده است . ايشان در اين باره ميگويند

شاهنامه نوعي جهان بيني عرضه كرده است كه با عقايد مسلمانانِ اهل سنّت و حديث و

حتّي اشاعره و معتزله سازگار نيست و داستان آفرينش آسمانها و زمين و انسان، بدانگونه

كه در قرآن مجيد و احاديث تفسيركنندة آن آمده است، در اين مقدمه ديده نميشود .

برعكس، اين جهان بيني بيشتر با عقايد حكماي اسماعيلي مطابقت دارد كه در كتب

حكمت اسماعيلي مانند راحة العقل و منابيع و زادالمسافرين آمده و اصل آن ماخوذ از افكار

(653 : زرياب خويي، 1382 )«. فلوطين و نوافلاطونيان است

همچنين ايشان در صفحات بعد به بررسي ابيات اين بخش، از روي چاپ دكتر خالقي و

كه در شاهنامة « گفتار اندر آفرينش آفتاب و ماه » نقد آنها پرداخته اند. از جمله دربارة بخش

گفتار پنجم (اندر » : 4)، آورده اند كه : چاپ مسكو هم در دو بخش آمده است (فردوسي، 1384

آفرينش آفتاب و ماه ) در موضع منطقي و ترتيب طبيعي قرار ندارد و اگر از فردوسي باشد

جاي آن پس از (گفتار در آفرينش عالم ) و پيش از (گفتار اندر آفرينش

مردم ) است؛ زيرا

مسلّم است كه آفرينش انسان پس ازآفرينش آفتاب و ماه است، ... بنابراين، اين فصل بايد

654 ) دليل ديگر استاد زرياب، براي الحاقي دانستن : زرياب خويي ، 1382 )«. الحاقي باشد

بيت (شنيدم ز دانا دگرگونه زين / چه دا نيم راز جهان آفرين ) بهترين » : اين بخش آنست كه

گواهست كه اين بيت و ابيات بعدي را كس ديگري به گفتار فردوسي افزوده است . اگر

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 127

راي فردوسي در بابِ آفرينش جهان همان باشد كه در ابيات قبلي گفته است، اين بيت چه

همان : 655 ) همچنين در اين بخش، بيتي آمده است كه در آن )«؟ معني ميتواند داشته باشد

آسمان از جنس ياقوت سرخ دانسته شده است:

ز ياقوت سرخست چرخ كبود نه از آب و گرد و نه از باد و دود

دربارة اينكه مادة اصلي آسمان چه بوده است سخنهايي گفته شده است، در فرهنگ اساطير

گوهر مادي آسمان را گاهي سنگ م يپنداشته اند و گاهي فلز و » : در ا ين باره چنين آمده است

دانا و » 44 ) و در همان كتاب ذكر شده است كه در كتاب : ياحقي، 1386 )«. گاهي آبگينه

جنس آسمان از ياقوت است .(همان) اما با توجه به اينكه فردوسي در بخش « مينوي خرد

نخستين كلام خود عقايد ا يراني را بيان نكرده است و همچنين با توجه به سستي و ضعفي

: كه در معناي شعر وجود دارد و استاد زرياب به آن اشاره كرده اند (زرياب خويي ، 1382

656 )، از جمله آنكه اگر ياقوت از جنس يكي از عناصر چهارگانه

است، يعني خاك، پس

يعني آتش « دود » يعني خاك و « گر د » از « چرخ كبود » چرا در مصراع دوم م يگويد كه

نيست؟ بايد گفت كه اين بيت و ابيات بعدي آن الحاقي هستند.

گفتار اندر » با توجه به اين نظرات ميتوان گفت كه دگرگونيها و تفسيرهايي كه در بخش

وجود دارد بيشتر ناظر بر آنست كه عقيدة مذهبي فردوسي را آشكارتر كند، « آفرينش عالم

،( گاه توسط كاتبي سنّي مذهب، ابياتي به اين بخش افزوده و يا كاسته ميشود (همان : 661

گاه از اين ابيات، تفسيري مطابق عقايد شيعة اثني عشري داده ميشود و گاه اين ابيات

نمايانگر عقايد اسماعيليان ميشوند، و در اين ميان گاه باورهاي ايرانيِ پيش از اسلام نيز راه

مي يابند.

2-2 . اعتقادات مربوط به تاثير ستارگان و افلاك در زندگي انسانها.

از جمله موارد مهمي كه در فرهنگ مردم ايران در پيش از اسلام وجود داشته و پس از

اسلام نيز با جلوه اي ديگر مورد توجه قرار گرفته است، مس ئله تاثير ستارگان و افلاك در

زندگي انسانهاست . در ايران پيش از اسلام، عقيدة زردشتيان و همينطور مانويان، بر وجود

جبر و حكمفرمايي افلاك و ستارگان بر سرنوشت انسان بوده است و ما ميتوانيم از مذهب

زرواني و اعتقادات موجود در آن بعنوان يكي از مهمترين نشانه هاي اين عقايد نام

128 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

60 ). پس از ورود اسلام به ايران نيز، اين باورها در قالب -61 : ببريم(مينوي خرد ، 1385

مذهب اهل سنّت و مذهب اشاعره ادامه يافت و در آثار ديني وارد شد و بازتاب فراواني در

آثار ادبي يافت اما در

شاهنامة فردوسي ما با پيچيدگيهايي در اين زمينه روبرو هستيم . در

شاهنامه، فردوسي عقلگرا، بايد بيانگر داستانهايي باشد كه در آن پهلوانان، به جنگ تقدير و

سرنوشت ميروند . بدين ترتيب در اين كتاب، پهلوانان جرات مي يابند تا با پهلوانان قوي و

رويدادهاي بزرگ به مبارزه بپردازند؛ اما اين مخالفت با جبر و تاثير ستارگان به هر ميزان

كه قوي باشد، باز هم مانع از آن نشده است كه آن باورهاي كهن بازتاب خ ود را در

شاهنامه نشان ندهند . بعنوان مثال در داستانهاي رستم و سهراب و رستم و اسفنديار، ما

بطور آشكارا نقش تقدير را در ايجاد حوادث و اتّفاقات مي بينيم. همچنين ابيات فراواني در

زمينة عقيده به تاثير اجرام سماوي، در شاهنامه آمده است كه در اينجا تعدادي از آنها به

همراه نمونه آورده ميشود:

تاثير خورشيد بر خوشبختي افراد:

ببينم كه راي جهاندار چيست

تاثير گردش چرخ بر زندگي افراد:

بدانگه كه گردنده چرخ بلند

كنون باورم شد كه او اين بگفت

( رخ شمع چرخ روان سوي كيست ( 358

( نگردد ببايست روز گزند ( 760

( كه گردون گردان چه دارد نهفت ( 341

تعيين روز نيكو بر اساس حركت ستارگان و طالع جستن:

از اختر يكي روز فرّخ بجست

بر آن طالع او را كسي كرد شاه

كجا طالع زادنش ديده بود

س ه روز اندر آن كار شد روزگار

( كه بيرون شدن را كي آيد درست ( 491

( كه اين بوم گردد به ما بر تب اه ( 314

( ز دستور و گنجور بشنيده بود ( 1802

( نگه كرده شد طالع شهريار ( 1185

وجود گروهي براي بررسي چگونگي اتّفاقات آينده از روي حركت ستارگان:

سه روز اندران كارشان شد درنگ

چو بشنيد داناي ايران سخن

ز

قنّوج و ز دنور و مرغ و ماي

گشاد آن سخن بر ستاره شمر

( برفتند با زيج رومي به چنگ ( 129

( نگه كرد آن زيجهاي كهن ( 981

( برفتند با زيج هندي ز جاي ( 836

( كه فرجام اين بر چه باشد گذر ( 109

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 129

كه تا ماه و خورشيد را بنگرد

يكي انجمن كردم از بخردان

همه زيج و صرلاب برداشتند

همي بازجستند راز سپهر

( ستاره يكايك همي بشمرد ( 237

( ستاره شناسان و هم موبدان ( 57

( بر آن كار يك هفته بگذاشتند ( 302

( به صلّاب تا بر كه گردد به مهر ( 755

3-2 . ابياتي كه ميزان علمي بودن باورهاي نجومي و اصطلاحات آن را در ميان ايرانيان نشان ميدهند.

همانطور كه پيش از اين گفته شد، اعتقاد به تا ثير اجرام سماوي در سرنوشت انسانها از

اعتقادات ايرانيان بوده است و همين باور باعث ايجاد گروهها و آموزه ها و ابزاري در

جهت فهم بيشتر مسائل فلكي شده است . فردوسي نيز در اثر خود به انحاي مختلف به بيان

اين ابزار و معرّفي اين گروهها پرداخته است و دانش خود را در اين باره به رخ كشيده

جالبترين قضيه در ساختن جام جم و يا » : است، چنانكه دكتر غزني دربارة او مينويسند

اسطرلاب اين است كه براي سيستم محاسبة صورتهاي فلكي و ماهها و تاثير آن بر اعداد و

رياضيات و خطوط سينوسي و كسينوسي و رابطه هاي مثلّثاتي پشت اسطرلاب بايد

صورتهاي بروج را واژگونه نوشت . تنها فردوسي است كه اين مطلب را در گوشة يك بيت

شعرش آورده و هيچكس تاكنون به آن توجه نكرده و يا

آنكه به نظر اينجانب نرسيده است .

اين فردوسي است كه ميگويد:

ز ماهي به جام اندرون تا بره نگاريده پيكر بدو يكسره...

اين واژگونه سيستم محاسبه فقط در شعر فردوسي آمده با وجود آنكه خاقاني و منوچهري

و ساير شعرا اطلاعات بسيار جالبي از نجوم داشته اند به اين موضوع اشاره

549 ) و ما ميتوانيم گوشه هايي از اين اصطلاحات را در شاهنامه بيابيم: : غزني، 1369 )«. نكرده اند

تقويم: همي آز كمتر نگردد به سال

زيج رومي :سه روز اندران كارشان شد درنگ

زيج كهن : چو بشنيد داناي ايران سخن

زيج هندي :ز قنّوج دنور و ز مرغ و ماي

ستاره شمر : گشاد آن سخن بر ستاره شمر

ستاره شناس:يكي انجمن كردم از بخردان

صرلاب: همه زيج و صرلاب برداشتند

( همي روز جويد به تقويم و فال ( 287

( برفتند با زيج رومي به چنگ ( 129

( نگه كرد آن زيجهاي كهن ( 981

( برفتند با زيج هندي ز جاي ( 836

( كه فرجام اين بر چه باشد گذر ( 109

( ستاره شناسان و هم موبدان ( 57

( بر آن كار يك هفته بگذاشتند ( 302

130 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

صلّاب: همي بازجستند راز سپهر

منجم: منجّم بياورد صلّاب را

( به صلّاب تا بر كه گردد به مهر ( 755

( بينداخت آرامش و خواب را ( 1258

4-2 .اصطلاحات نجومي براي نامگذاري زمانها و جشنها:

ايرانيان در پيش از اسلام، بر اساس باورهاي ديني خود به نامگذاري روزها و ماههاي

سال اقدام كرده بودند . در كتاب بندهش دربارة ترتيب اين نامگذاري چنين

هرمزد نام سي امشاسپند را بدان سي روز چنين نهاد كه نخست هرمزد است، »: ميخوانيم

سپس شش

امشاسپند، كه ميشود هفت . هشتم دي كه دادار است، سپس شش امشاسپند، كه

ميشود هفت . هشتم دي كه دادار است، سپس هفت امشاسپند، كه ميشود هشت، نهم دي كه

دادار است، سپس هفت امشاسپند كه ميشود هشت . چنانكه نام خويش را به چهار جاي در

ماهها جاي داد . هرمزد و آن سه دي يكي نام، يكي گاه، يكي دين و يكي زمان است كه

47 ) همچنين براي بيان بخشهاي مختلف شبانه روز و : فرنبغ دادگي ، 1385 )«. هميشه بوده اند

برجهاي مختلف آس مان، اصطلاحاتي در زبان فارسي وجود داشت و يا پس از اسلام از

زبان عربي به آن وارد شد كه از جملة آنها ميتوان موارد زير را نام برد : بامداد، شامگاه،

شبگير، پگاه، سپيده دم، برج حمل، خرچنگ، نيمسب، اسد و ... . در شاهنامة فردوسي نيز

نمونه هاي فراواني از اصطلاحات مر بوط به نام روزها، نام ماهها، بروج، فصول و اوقات

مختلف شبانه روز آمده است كه نمونه هايي از آنها در ادامه مي آيد:

نام روزها:

آسمان روز:به فرخنده فال و به روز آسمان

ارد روز : خنيده به توران سياووش گرد

بهرام روز : به بهرام روز و به خردادشهر

خردادروز: برون رفت خر م به خردادروز

دي روز : كه چون ماه آذر بد و روز دي

سروش روز:ز گيتي برآمد سراسر خروش

شهريورروز: به شهريور بهمن از بامداد

هرمزد: به شبگير هرمزد خردادماه

( برفتند گرد اندرش خادمان ( 1524

( كز اختر بنش كرده شد روز ارد ( 350

( كه يزدانش داد از جهان تاج بهر ( 1444

( به نيك اختر و فال گيتي فروز ( 37

( جهان را تو باشي ج هاندار كي ( 1831

( در

آذر بد اين جشن روز سروش ( 1311

( جهاندار داراب را بار داد ( 1075

( ازان دشت سوي دهي رفت شاه ( 1362

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 131

نام ماهها:

بهمن: دي و بهمن و آذر و فرودين

خرداد ماه:به شبگير هرمزد خرداد ماه

سفندارمذ:چو بگذشت زو شاه شد يزدگرد

شوال: گذشته ز شوال ده با چهار

ماه آذر: كجا ماه آذر بدي روز دي

نام برجها:

برج بره : بتابيد از آنسان ز برج بره

برج حمل : چو آمد به برج حمل آفتاب

برج خرچنگ:چو برزد سر از برج خرچنگ شيد

برج خوشه :بدو گفت گردوي نوشه بدي

برج دوپيكر:همان تير و كيوان برابر شده ست

برج شير:چو خورشيد برزد سر از برج شير

نام فصول:

بهار: بهار آمد از گلستان گل چنيم

خزان: بهار آرد و تير ماه و خزان

زمستان:زمستان و سرما به پيش اندرست

نام اوقات شبانه روز:

بام: چو آگه شد از كار دستان سام

پگاه: چنان بد كه ابليس روزي پگاه

سپيده دمان:چو آمد زواره سپيده دمان

شام: برآشفت و برداشت زين و لگام

شبگير: گرانمايه شبگير برخاس تي

( هميشه پر از لاله بيني زمين ( 186

( از آن دشت سوي دهي رفت شاه ( 1362

( به ماه سفندارمذ روز ارد ( 1861

( يكي آفرين باد بر شهريار ( 1177

( گه آتش و مرغ بريان و مي ( 1824

( كه گيتي جوان گشت از آن يكسره ( 11

( جهان گشت با فرّ و آئين و آب ( 11

( جهان گشت چون روي رومي سپيد ( 497

( چو ناهيد در برج خوشه بدي ( 1781

( عطارد به برج دوپيكر شده ست ( 1862

( سپهر اندر آورد شب را به زير ( 419

( ز روي زمين شاخ سنبل

چنيم ( 101

( برآرد پر از ميوه دار رزان ( 105

( كه بر نيزه ها گردد افسرده دست ( 785

( ز كابل بيامد به هنگام بام ( 94

( بيامد بسان يكي نيكخواه ( 22

( سپه راند رستم هم اندر زمان ( 284

( بشد بر پي رخش تا گاه شام ( 598

( ز بهر پرستش بياراستي ( 23

همچنين در ايران قديم، بر اساس يك رخداد نجومي، ديني يا ملّي و همينطور بر اساس

نامگذاري روزها و مطابقت نام روز و ماه، جشنهايي گرفته ميشد كه بيشتر رنگ مذهبي

كه طبق عقيدة ايرانيان، در اين « نوروز » داشتند. نمونه هايي از اين جشنها عبارتند از جشن

132 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

روز خداوند از آفرينش جهان آسود و مشتري را بيافريد و زردشت با خداوند توفيق

كه در دومين روز از ماه « بهمنجنه » مناجات يافت و كيخسرو بر آسمان عروج كرد، جشن

كه در روز ششم خردادماه برگزار ميشد و « خردادگان » بهمن برگزار ميشد، جشن

كه در روز نهم از ماه آذر برگزار ميشد .(ياحقي ، 1382 ). در شاهنامة « آذرجشن » جشن

فردوسي هم به اين جشنها اشاره شده است:

سده:يكي جشن كرد آن شب و باده خورد

مهرگان: بد آن مهرگان گزين روز مهر

نوروز: به نوروز و مهر آن هم آراستست

( سده نام آن جشن فرخنده كرد ( 16

( كز آن راستي رفت مهر سپهر ( 853

( دو جشن بزرگ و با خواستست ( 1876

5-2 . ابياتي كه ويژگيهاي طبيعي اجرام سماوي را بيان مي كنند:

در برخي از ابيات نيز، فردوسي به بيان ويژگيهاي طبيعي برخي اجرام و رخدادهاي

نجومي ميپردازد:

حركت خورشيد:ز خاور

برآيد سوي باختر

( نباشد از اين يك روش راستتر ( 4

مدت زمان حركت ماه و نزديك شدن او به خورشيد:

به سي روز مه را سرآيد شمار

بود هر شبانگاه باريكتر

( برينسان بود گردش روزگار ( 130

( به خورشيد تابنده نزديكتر ( 4

6-2 . بيان داستانهايي كه صبغة اعتقادات نجومي دارند:

تاثيرگذاري اصطلاحات نجومي در شاهنامة فردوسي، گاه از حد يك واژه يا اصطلاح

منفرد، گذشته و بافت داستاني كلام فردوسي را شامل ميشوند . ما براي مثال ميتوانيم از سه

مورد زير ياد كنيم.

1-6-2 . در داستان زال و رودابه، منوچهر از ستاره شناسان ميخواهد دربارة عاقبت اين

ازدواج پيشگويي كنند و آنها با بررسي اجرام سماوي، تولّد رستم را پيشبيني ميكنند،

همچنين در ادامة آن داستان، شاه، زال را با پرسيدن سؤالهايي كه توسط ستاره شناسان و

موبدان طرح ميشوند و شكل معما دارند امتحان ميكند و زال با پاسخ دادن به آنها فرزانگي

خود را نشان ميدهد:

زماني پر انديشه شد زال زر

وز آن پس به پاسخ زبان برگشاد

برآورد يال و بگسترد بر

همه پرسش موبدان كرد ياد

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 133

نخست از ده و دو درخت بل ند

به سالي ده و دو بود ماه نو

به سي روز مه را سرآيد شمار

كه هر يك همي شاخ سي بركشند

چو شاه نوآيين ابر گاه نو

( برينسان بود گردش روزگار...( 130

2-6-2 . از جملة داستانهايي كه اجر ام سماوي و دانش ستاره شناسي ايرانيان در آن نقش

ويژه اي دارند، داستان رستم و اسفنديار است . در اين داستان گشتاسپ، پدر اسفنديار، پس

از آنكه از قصد و خواهش فرزندش در تملّك تاج و تخت آگاه ميشود، به سراغ

ستاره شناسان و فالگويان

ميرود و راه چاره را از آنا ن ميپرسد؛ اتّفاقا يگانه راه چارة اين كار

هم در نبرد اسفنديار با رستم است كه منجر به مرگ اسفنديار ميشود:

سيم روز گشتاسپ آگاه شد

همي در دل انديشه بفزايدش

بخواند آن زمان شاه جاماسپ ر ا

برفتند با زيجها بركنار

كه او را بود زندگاني دراز

به سر برنهد تاج شاهنشهي

چو بشنيد داناي ايران سخن

ز دانش بروها پر از تاب كرد

بدو گفت جاماسپ كاي شهريار

ورا هوش در زاولستان بود

كه فرزند جويندة گاه شد

همي تاج و تخت آرزو آيدش

همان فالگويان لهراسب را

بپرسيد شاه از گو اسفنديار

نشيند به شادي و آرام و ناز

برو پاي دارد بهي و مهي

نگه كرد آن زيجهاي كهن

ز تيمار مژگان پر از آب كرد ....

تو اين روز را خوارمايه مدار

( بدست تهم پور دستان بود.... ( 980 و 981

3-6-2 . يكي ديگر از داستانهايي كه در آن ما شاهد تاثير مستقيم باورهاي نجومي هستيم،

داستان پيشگويي كردن رستم، سردار سپاه يزدگرد در نبرد قادسيه، دربارة اوضاع

چهارصدسالة ايران است كه در آن اين سردار با استفاده از دانش ستاره شناسي و بهره گيري

از زيج، سقوط دولت ساساني و تسلّط اعراب بر ايران و ديگر وقايع را پيشگويي ميكند:

بدانست رستم شمار سپهر

بياورد صلّاب و اختر گرفت

يكي نامه سوي برادر به درد

ز چارم همي بنگرد آفتاب

ستاره شمر بود و با داد و مهر

ز روز بلا دست بر سر گرفت

نوشت و سخنها همه ياد كرد ....

كزين جنگ ما را بد آيد شتاب

134 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

ز بهرام و زهره ست ما را گزند

همان تير و كيوان برابر شده ست

دريغ اين سر و تاج و اين داد و تخت

كزين پس

شكست آيد از تازيان

نشايد گذشتن ز چرخ بلند

عطارد به برج دوپيكر شده ست....

دريغ اين بزرگي و اين فرّ و بخت

( ستاره نگردد مگر بر زيان ( 1862

3- كاربردهاي ادبي با استفاده از اصطلاحات نجومي:

در شاهنامه، در زم ينة استفاده از اصطلاحات نجومي بمنظور ساخت تعابير و فضاي

شاعرانه، ميتوان مطالب زير را مورد بحث قرار داد:

1-3 . تصويرهايي كه در آنها با استفاده از تشبيهات و استعارات، اصطلاحات نجومي بيان

شده اند و به عبارت ديگر در آنها اصطلاحات نجومي، مشبه و مستعارله شده اند . در اين

ميان، تصاوير تشبيهي مرتبط با طلوع و دميدن صبح، يكي از وسيعتر ين قلمروهاي تصاوير

465 )، همچنين تصاوير مربوط : تشبيهي فردوسي را تشكيل ميدهند (شفيعي كدكني ، 1380

به شب و آسمان شب در شاهنامه كاربرد زيادي دارند . در اين تصاوير، تيرگي شب به (پر

زاغ)، (آّبنوس)، (روي زنگي ) و... مانند شده و روشني روز هم به (چراغ روشن )، (درياي

عاج) و ... تشبيه شده است . همچنين تصاوير ديگري از رخدادهاي نجومي در شاهنامه

آمده است كه در زير نمونه هايي از آنها را مي بينيم:

تشبيه:

مشبه،جهان: جهان از شب تيره چون پرّ زاغ

جهان چون عروسي رسيده جوان

مشبه،ستاره:زمين تيره گون كوه چون نيل شد

مشبه،زمين:چو دريا و چون كوه و چون دشت و راغ

به شبگير چون شيد بنمود تاج

مشبه، هو ا: چو روي هوا گشت چون آبنوس

مشبه،شب: شب تيره چون روي زنگي سياه

استعاره:

استعاره مكنيه : چو خور چادر زرد بر سر كشيد

چو خورشيد زان چادر قيرگون

( هم آنگه سر از كوه برزد چراغ ( 29

( پر از چشمه و باغ و آب روان ( 168

( ستاره به كردار قنديل شد ( 1255

( زمين شد بكردار روشن چراغ

( 3

( زمين شد بكردار درياي عاج ( 1436

( نهادند بر كوهة پيل كوس ( 77

( ستاره نه پيدا نه خورشيد و ماه ( 201

( ببد باختر چون گل شنبليد ( 961

( غمي شد بدريد و آمد برون ( 507

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 135

ز چارم همي بنگرد آفتاب

چو افكند خور سوي بالا كمند

استعاره مصرّحه : چو پيراهن شب بدريد روز

چو خورشيد تابنده شد ناپديد

دگر روز چون خور برآمد ز زاغ

همه روي گيتي شب لاژورد

ببينم كه راي جهاندار چيست

تو گفتي كه بر گنبد لاژورد

روان اندرو گوهر دلفروز

( كزين جنگ ما ر ا بد آيد شتاب ( 1862

( زبانه برآمد ز چرخ بلند ( 265

( پديد آمد آن شمع گيتي فروز ( 1401

( در حجره بستند و گم شد كليد ( 103

( نهاد از بر چرخ زرين چراغ ( 783

( از آن شمع گشتي چو ياقوت زرد ( 8

( رخ شمع چرخ روان سوي كيست ( 358

( بگسترد خورشيد ياقوت زرد ( 29

( كزو روشنايي گرفتست روز ( 4

2-3 . تصويرهايي كه در آنها با استفاده از اصطلاحات نجومي، تشبيهات و استعارات

ديگري ساخته شده اند و در آنها اين اصطلاحات بعنوان مشبه به و يا مستعارمنه بكار

رفته اند. فردوسي در اين بخش تصويرهاي ادبي فراواني را بوجود آورده است كه از ميان

آنها ميتوان موارد زير را نام برد : 1- تشبيه دست انسان بخشنده به ابر بهمن . 2- تشبيه افراد

در سرعت حركت به باد . 3- تشبيه چهرة زيبا به بهار و همچنين به تابش پروين و تابش

خورشيد. 4- تشبيه آراستگي خانه به بوستان. 5- تشبيه لشكر به سپهر.

نمونه هايي

از اين ابيات چنين هستند:

تشبيه:

مشبه به، ابر : ز كوه اندر آمد چو ابر بهار

به تن ژنده پيل و به جان جبرئيل

مشبه به، باد : كي اژدهافش بيامد چو باد

مشبه به،بهار :به بالا چو سرو و به رخ چون بهار

به ديدار او شاد شد شهريار

مشبه به ،پروين:به بالاي تو در چمن سرو نيست

مشبه به،خورشيد:به خورشيد ماند همي دست شاه

سه خورشيد رخ را چو باغ بهشت

( گرفته تن زال را در كنار ( 90

( به كف ابر بهمن به دل رود نيل ( 9

( به ايران زمين تاج بر سر نهاد ( 25

( به هر چيز مانندة شهريار ( 49

( بسان گلستان به ماه بهار ( 1808

( چو رخسار تو تابش پرو نيست ( 97

( چو اندر حمل برفرازد كلاه ( 947

( كه موبد چو ايشان صنوبر نكشت ( 53

136 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

سپاهي گزين كرد بر ميسره

به بالا ز سرو سهي برتر است

به گيتي درون سال سي شاه بود

چو خورشيد تابان ميان هو ا

مشبه به، مشتري :فروزنده چون مشتري بر سپهر

مشبه به ،قوس قزح:زمرّد برو چارصد پاره بود

مشبه به،ناهيد : بدو گفت گردوي نوشه بدي

استعاره:

بياورد هر سه بديشان سپرد

فريدون فرزانه شد سالخورد

( چو خورشيد تابان ز برج بره ( 748

( چو خورشيد تابان به دوپيكر است ( 255

( به خوبي چو خورشيد بر گاه بود ( 11

( نشسته برو شاه فرمانروا ( 20

( همه جاي شادي و آرام و مهر ( 38

( به سبزي چو قوس قزح ناپسود ( 1141

( چو ناهيد در برج خوشه بدي ( 1781

( كه سه ماه نو بود و سه شاه گرد (

53

( به باغ بهار اندر آورد گرد ( 54

3-3 . از ديگر مواردي كه فردوسي در شاهنامه، در آنها از اصطلاحات نجومي استفاده

كرده است، اغراقهاي مربوط به صحنه هاي جنگي و يا توصيف زيبايي افراد ست كه البتّه

زيرساخت اين اغراقها و مبالغه ها هم تشبيه است. نمونه هايي از اين اغراقها چنين هستند:

توصيف زيبايي :بت آراي چون او نبيند به چين

به بالا ز سرو سهي برتر است

به گيتي درون سال سي شاه بود

ز سر تا به پايش گلست و سمن

توصيف كاخها و قلعه ها:

سر اندر ثريا يكي كوه ديد

كه ايوانش برتر ز كيوان نمود

يكي جاي دارد سر اندر سحاب

يكي كاخ بد تارك اندر سماك

بيان قدرت : جهان مر ترا داد يزدان پاك

به كيوان رسيدم ز خاك نژند

جهاني سراسر به شاهي مراست

دهم دختر خويش و شاهي ور ا

( برو ماه و پروين كنند آفرين ( 101

( چو خورشيد تابان به دوپيكر است ( 255

( به خوبي چو خورشيد بر گاه بود ( 11

( به سرو سهي بر سهيل يمن ( 101

( كه گفتي ستاره بخواهد كشيد ( 87

( كه گفتي ستاره بخواهد بسود ( 38

( به چاره برآورده از قعر آب ( 77

( نه از دست رنج و نه از آب و خاك ( 87

( ز تابنده خورشيد تا تيره خاك ( 56

( از آن نيكدل نامدار ارجمند ( 8

( در گاو تا برج ماهي مراست ( 421

( برآرم سر از برج ماهي ورا ( 234

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 137

كه خرطوم او از هوا برترست

كه چون خواس تي ديو برداشتي

توصيف نبرد:كه گفتي زمين شد سپهر روان

ز گرد سواران هوا بست

ميغ

( ز گردون مر او را زحل ياورست ( 1124

( ز هامون به گردون برافراشتي ( 20

( همي بارد از تيغ هندي روان ( 169

( چو برق درخشنده پولاد تيغ ( 75

4-3 . همچنين فردوسي با استفاده از اين اصطلاحات، آرايشهايي چون جناس و تضاد در

كلام خود ايجاد كرده است كه نمونه هايي از آنها را در زير ميخوانيم:

جناس زايد:

(تيره)و(تير): هو ا تيره گون بود از تير ماه

جناس مضارع:

(شاهي)و(ماهي):دهم دختر خويش و شاهي ورا

(ميغ)و(تيغ): ز گرد سواران هوا بست ميغ

(نوشه)و(خوشه):بدو گفت گردوي نوشه بدي

جناس مكرّر:

چو برزد سر از چنگ خرچنگ هور

جناس مطرّف:

(شير)و(شيد):چو برزد سر از چشمة شير شيد

اشتقاق:

(گردون)و(گردان):كنون باورم شد كه او اين بگفت

تضاد:

(كيوان) و (خاك): به كيوان رسيدم ز خاك نژند

(ماهي) و (ماه): ز ماهي بر انديشه تا چرخ ماه

(هامون)و(گردون):كه چون خواستي ديو برداشتي

( همي گشت بر كوه ابر سياه ( 500

( برآرم سر از برج ماهي ورا ( 234

( چو برق درخشنده پولاد تيغ ( 75

( چو ناهيد در برج خوشه بدي ( 1781

( جهان شد پر از جنگ و آهنگ و شور ( 768

( جهان گشت چون روي رومي سپيد ( 1631

( كه گردون گردان چه دارد نهفت ( 341

( از آن نيكدل نامدار ارجمند ( 8

( چو تو شاه ننهاد بر سر كلاه ( 91

( ز هامون به گردون برافراشتي ( 20

نتيجه

اصطلاحات و باورهاي نجومي ايرانيان ،بازتاب گسترده اي در شاهنامة فردوسي داشته اند.

اين بازتاب بدينصورت بوده است كه:

-1 بيش از يكصد و شصت مورد ازاين اصطلاحات در شاهنامه آمده اند.

138 / بهار ادب – شمارة پي در پي – بهار 1389

-2 بيش از هفتاد و پنج درصد واژ ه

هاي نجومي استفاده شده در شاهنامه ، فارسي هستند

نظيرِ بره، پروين، پگاه، شبگير و ... واژه هاي عربي يا معرّب موجود در شاهنامه، بيشتر از

واژه هاي ساده اي نظير : اسد، برق، حمل و ... تشكيل شده اند كه در زبان فارسي رواج

زيادي دارند.

-3 از جمله كاربردهاي مهمي كه اصطلاحات و باورهاي نجومي دارند، نق ش آنهاست در

بيان اعتقادات ايرانيان و مسلمانان كه در شاهنامه موارد زير يافت شدند:

الف- اعتقادات مربوط به آفرينش دنيا : در اين بخش، نشانه هاي گوناگوني مبني بر افزودن

و تغيير ابيات فردوسي، جهت هماهنگ ساختن آنها با عقايد مختلف مذهبي صورت گرفته

است.

ب- اعتقاد ات مربوط به تاثير ستارگان و افلاك در زندگي انسانها : تعارض روحية عقلگراي

فردوسي و جبرگراي ايرانيان پيش از اسلام كه نمودهاي آن در داستانهاي شاهنامه هم

وجود دارد، در اين بخش قابل توجه است.

پ- در شاهنامه ابياتي وجود دارد كه نشان ميدهد افراد خاصي،با بهره مند ي از آموزش و

ابزار لازم، به عمل ستاره شناسي و پيشگويي در ايران مشغول بودند.

ت- نامگذاريهاي وقايع نجومي مختلف، نظير اوقات شبانه روز، ماهها، فصول و بروج نيز

در شاهنامه بازتاب داشته است و همچنين نام جشنهاي ايرانيان كه بيشتر بر اثر وقايع

نجومي بوده اند، در اين اثر ديده ميشود.

ث- فردوسي در برخي ابيات، ويژگيهاي طبيعي اجرام سماوي را بيان ميكند.

ج- گاه، تاثير باورهاي نجومي از سطح واژه فراتر ميرود و بر يك داستان اثر ميگذارد.

-4 استفاده از اصطلاحات نجومي بعنوان مشبه يا مشبه به و مستعارله يا مستعارمنه،

همچنين اس تفاده از آنها جهت ايجاد صنايعي چون جناس و تضاد، از ديگر كاربردهاي اين

اصطلاحات در شاهنامه هستند.

يادداشتها

.individual style و private style

: (1)

كاربرد خاص اصطلاحات نجومي يكي از خصيصه هاي سبكي فردوسي/ 139

فهرست منابع

-1 آصفي، تاجماه ( 1376 )، آسمان و خاك، چاپ اول ،تهران : مركز نشر دانشگاهي.

-2 دادگي، فرنبغ ( 1385 )، بندهش، گزارنده: مهرداد بهار، چاپ سوم ، تهران: انتشارات توس.

-3 زرياب خويي ، عباس ( 1382 )، نگاهي تازه به مقدمة شاهنامه ،(شاهنامه از دستنويس موزة

فلورانس)، به قلم دكتر عزيزاللّه جويني، چاپ دوم ،تهران : انتشارات دانشگاه تهران.

-4 شفيعي كدكني ، محمدرضا ( 1380 )، صور خيال در شعر فارسي ، چاپ هشتم ،تهران : انتشارات آگاه.

-5 غزني ، سرافراز ( 1369 )، دانش ستاره شناسي و نجوم فردوسي، (نميرم از اين پس كه من زنده ام،

مجموعة مقالات كنگرة فردوسي)؛ به كوشش غلامرضا ستوده،چاپ اول،تهران:انتشارات دانشگاه تهران.

-6 فردوسي ، ابوالقاسم ( 1384 )، شاهنامه (بر پاية چاپ مسكو) ، چاپ دوم ،تهران : انتشارات هرمس.

-7 مصفّي، ابوالفضل ( 1381 )، فرهنگ اصطلاحات نجومي همراه با واژه هاي كيهاني در شعر فارسي ،

چاپ سوم، تهران : پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

-8 ياحقي ، محمدجعفر ( 1386 )، فرهنگ اساطير و داستان واره ها در ادبيات فارسي ، چاپ اول ،

تهران: انتشارات فرهنگ معاصر.

-9 مؤلف نامعلوم ( 1385 ) ، مينوي خرد ، ترجمه احمد تفضلي ، به كوشش ژاله آموزگار ، چاپ

چهارم تهران : نشر توس.

2- نجوم در ادبيات

اشاره

نجوم و مسائل مربوط به آن يكي از اولين موضوعات مورد توجه بشر است. انسان هاي اوليه شاهد طلوع و غروب انواع اجرام سماوي بودند. نظم اين فرآيندها به تدريج مورد توجه آدميان قرار گرفت و علم نجوم پايه ريزي شد.

چيني هاي باستان پرسابقه ترين مردم در آشنايي با ستارگان هستند. مردم بابل كه بين دو رودخانه ي دجله و فرات (بين النهرين)

زندگي مي كردند، نيز با صورت هاي فلكي و دوره ي تناوب خورشيد گرفتگي ها (18 سال و 11 روز) آشنا بودند.

در دوران فراعنه ي مصر نيز روحانيون مصري (كاهنان) با علم نجوم آشنا بودند. تمدّن باستاني يونان كه حدود 300 سال قبل از ميلاد مسيح در اطراف درياي مديترانه پديد آمد، در پيشرفت علم نجوم تأثير فراواني داشت.

ايران نيز يكي از خاستگاه هاي علم نجوم در جهان است. دانشمندان زيادي از ايرانيان در حوزه ي نجوم فعّاليت كردند و در پيشرفت اين علم تأثير شگرفي داشتند. با شكوفايي تمدن اسلامي، انبوهي از پژوهش هاي نجومي به جريان افتاد. ابوريحان بيروني، خوارزمي، حكيم خيام نيشابوري، خواجه نصيرالدين طوسي و بسياري ديگر از دانشمندان ايراني در دامنه ي تمدّن اسلامي در پيشرفت علم نجوم سهم زيادي داشتند. ابوريحان بيروني حداقل 113 كتاب تأليف كرد. خوارزمي در رصدخانه ي بغداد كار مي كرد و جداول نجومي او همراه با دانش گسترده رياضي اش، به پيشرفت دانش نجوم كمك فراواني كرد. حكيم خيّام نيشابوري با پايه ريزي تقويم جلالي بر اساس خورشيد، بهترين زمان براي آغاز سال جديد را انتخاب كرد. هنوز كسي نتوانسته نشان دهد او بر چه اساسي به چنين دقتي از محاسبات رياضي و نجومي دست يافته است. تلاش هاي خواجه نصيرالدين طوسي به تنظيم گزارش هاي نجومي، موسوم به زيج، منجر گرديد و راهگشاي بسياري از دستاوردهاي منجمان بعدي شد. حتي بسياري از دانشمندان مي گويند كارهاي خواجه نصيرالدين طوسي، الهام بخش كوپرنيك در ارائه ي مدل جديد از منظومه ي شمسي بوده است. براي واكاوي جايگاه ايران در علم نجوم توجه به اين نكته نيز مفيد و ضروري است كه در دوران اسلامي بخشي از كتاب المجسطي بطلميوس، به عربي

و بعدها در قرون وسطي به لاتين ترجمه شد و تا زماني كه نظريه ي كوپرنيك تفكر بطلميوسي را از هم پاشيد، مورد استناد قرار گرفت. بنابراين مي توان گفت دانش نجوم از طريق تمدن اسلامي - ايراني به اروپا رفت و بدين ترتيب اروپائيان را در اين علم وامدار اسلام و ايران شمرد.

نجوم در اشعار حافظ

اشاره

نجوم و مسائل مربوط به آن در فرهنگ عمومي ايران زمين نيز تأثيرگذار بوده است. بالاترين تبلور اين حضور و تأثير در اشعار شاعران و سخن سرايان بزرگي چون حافظ، سعدي، سنائي، خاقاني، نظامي و... متجلّي است. شاعران گاه اصطلاحات و نام هاي نجومي را به عنوان استعاره يا تشبيه در كلام خود مي آوردند و گاه براي ردّ برخي از افكار خرافي كه در ذهن توده ي مردم رسوخ كرده بود.

از اين بين حافظ برخي از اين تجليات و افكار نجومي را بيشتر در آثار خود به كار برده كه نشان مي دهد اين شاعر و دانشمند فرزانه علاوه بر علم كتاب و شعر در هيئت نيز دستي توانا داشته است كه نمونه هايي از اشارات او را ياد مي كنيم:

تشبيهات و كنايه ها

خواجه ي شيراز با آن شخصيت عرفاني و ادبي اش يار پريچهره اي دارد و در توصيف او مي گويد:

عارضش را به مثل ماه فلك نتوان گفت نسبت دوست به هر بي سر و پا نتوان كرد

اگر سيري در ديوان او داشته باشيم، خواهيم ديد كه يار حافظ در نظرش از تمام افلاك برتر است و در كمتر جايي تلألو ستارگان درخشان با آن يار پريچهر برابري دارد:

يارب آن شاهوش ماهرخ زهره جبين در يكتاي كه و گوهر يكدانه كيست

حافظ و راز و رمز آسمان

حافظ فقط آسمان را با يارش در مقايسه نيست بلكه خوشبختي و شوربختي خود را در راز و رمز حركات آسماني مي داند:

حافظ سر ز كله گوشه خورشيد برآر بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد شبي كه ماه مراد از افق شود طالع بود كه پرتو نوري به بام ما افتد آن شب قدري كه گويند اهل خلوت امشبست يارب اين تأثير دولت در كدامين كوكبست ز مشرق سر كو آفتاب طلعت تو اگر طلوع كند طالعم همايون است ز جور كوكب طالع سحرگهان چشمم چنان گريست كه ناهيد ديد و مه دانست

يعني از جفاي روزگار و گردش نابكام زمانه آنقدر گريستم كه در سحرگاه ناهيد طلوع كرد و من آن را ماه پنداشتم.

آسمان حافظ

نوع تفكر حافظ بيانگر آن است كه او نيز هم چون ديگر مردم هم عصر خود با آسمان غريبه نبوده است. سيري در اشعار حافظ زيبايي آسمان را برايمان دو چندان مي كند.

عجب علمي است علم هيئت عشق كه چرخ هشتمش هفتم زمين است

او دليل آگاهي اش از آسمان و اوضاع فلكي را شب بيداري تا روز مي داند:

ز چشم من بپرس اوضاع گردون كه شب تا روز اختر مي شمارم

منظومه ي شمسي

در اشعار او بارها خورشيد، ماه، عطارد، ناهيد، مريخ، مشتري و زحل با نام هاي مختلف به كار گرفته شده اند. با توجه به سالهاي زندگي حافظ مي توان گمان برد كه تا آن زمان سه سياره ي ديگر منظومه ي شمسي هنوز شناخته نشده بودند.

ماه خورشيد نمايش ز پس پرده زلف آفتابي است كه در پيش سحابي دارد اي كه انشاء عطارد صفت شوكت توست عقل كل چاكر طغراكش ديوان تو باد بياور مي كه نتوان شد ز مكر آسمان ايمن به لعب زهره چنگي و مريخ سلحشورش بگير طره مه چهره اي و قصه مخوان كه سعد و نحس ز تأثير زهره و زحل استبه آهوان نظر شير آفتاب بگيربه ابروان دو تا قوس مشتري بشكن شكر خدا كه باز درين اوج بارگاه طاووس عرش مي شنود صيت شهپرم

در اين بيت طاووس كنايه از خورشيد است.

مكان ماه در هر يك دور ماهانه را كه بيست و هشت روز است و در هر روز در همان ساعت در مكان خاصي ديده مي شود را منازل ماه مي گويند و منازل خورشيد هم همان دوازده ماه است كه در شعر گفته شده، خداوند اين ها را دائما به منزل مي رساند:

ماه و خورشيد به منزل چو به امر تو رسند يار مه روي مرا نيز به من باز رسان

خواجه ي شيراز در ديوان خود بسيار در بيان عظمت آسمان ها سخن رانده است و در افلاك در پي جستجوي معرفتي است كه در نهايت آن را يافته مي گويد:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملك جهان را به جوي نفروشم

اگر ملك جهان با اين عظمت به جوي نيرزد روضه رضوان چيست كه با دو گندم بتوان آن را معاوضه كرد؟

او بهترين راه براي رسيدن به درجات عاليه را مهرورزي مي داند:

كمتر از ذره نه اي پست مشو مهر بورز تا بخلوتگه خورشيد رسي چرخ زنان

او عالم را به زيبايي آيه و نشانه ي خداوند مي داند و معتقد است ما انسانها هرگز نمي توانيم نور انور الهي را آن طور كه هست ببينيم همانطور كه هرگز نمي توانيم مستقيم به خورشيد بنگريم ولي ماه كه نورش را از آن مي گيرد و به تعبير او سايه اي از آفتاب است را به راحتي مي توان ديد:

اي كه بر ماه از خط مشكين نقاب انداختي لطف كردي سايه اي بر آفتاب انداختي

كه البته اشاره اي به وجود مقدس حضرت ختمي مرتبت دارد كه نور الله در سايه ي او زيبا جلوه مي كند و ما را رهنمون مي شود.

و در اشعار پاياني ديوان گذري به يوم الحساب ميزند، روزي كه بايد به حساب اعمالش رسيده شود و براي آن روز مي انديشد.

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو گفتم اي بخت بخفتيدي و خورشيد دميدگفت با اين همه از سابقه نوميد مشو

گر روي پاك و مجرد چو مسيحا به فلك از چراغ تو به خورشيد رسد صد پرتو تكيه بر اختر شب دزد مكن كاين عيار تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش دور خوبي گذرانست نصيحت بشنو چشم بد دور زخال تو كه در عرصه حسن بيدقي راند كه برد از مه و خورشيد گرو آسمان گو مفروش اين عظمت كاندر عشق خرمن مه بجوي خوشه پروين به دو جو آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو

در اشعار حافظ از خورشيد با نامهايي چون مهروخور نيز ياد شده است و زهره را با نام ديگر ناهيد مي توان يافت اما ديگر سيارات را با همان اسامي آشنا و متعارف مي يابيم.

ستارگان ديگر

غير از خورشيد ستارگان ديگري نيز در نزد حافظ جايگاهي براي خود داشته اند. ستارگاني چون ستاره ي تنها (قطبي)، سه ستاره ي كمربند صورت فلكي جبار، عيوق (سروش) وسماك رامح.

چه گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب سروش عالم غيبم چه مژده ها دادست مدام در پس طعن است بر حسود و عدوت سماك نيزه از آن روز و شب عنان گيرد در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت

كوكب هدايت به احتمال قريب به يقين همان ستاره ي قطبي است.

رؤيت هلال حافظ

رؤيت هلال ماه در اشعار حافظ نيز موضوع ديگري است كه جلب توجه مي كند. او رؤيت هلال را كاري دشوار ولي شيرين مي داند و بيننده ي هلال را شيفته و واله ي اين كار:

چو ماه نو ره بيچارگان نظاره زند به گوشه ابرو و در نقاب رود در گوشه اميد چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ايم شكل هلال هر سرمه ميدهد نشان از افسر سيامك و ترك كلاه زو

حتي او ديدن ماه نو را بسيار اعتقادي ميداند و معتقد است كه فقط پاكان مي توانند آن را ببينند:

او را به چشم پاك توان ديد چون هلال هر ديده جاي جلوه آن ماهپاره نيست

و گاه ضعف و ناتواني خويش را به هلال باريك تشبيه كرده است:

رحم آر بر دل من كز مهر روي خوبت شد شخص ناتوانم باريك چون هلالي

اصطلاحات نجومي

اينطور كه قرائن نشان مي دهند حافظ با مفاهيم نجومي چون قران، مقابله، ارتفاع و... نيز آشنايي داشته است:

قران ماه و مشتري:

گفتم كه خواجه كي به سر حجله مي رود گفت آنزمان كه مشتري و مه قران كنند

در فرهنگ اصطلاحات نجومي قران مشتري و ماه قراني سعد بوده و خصوصاً تزويج در آن جايز است.

مقابله:

ز اخترم نظري سعد هست كه دوش ميان ماه و رخ يار من مقابله بود

ارتفاع گرفتن خورشيد كه نشان اقبال بلند بوده:

ز آفتاب قدح ارتفاع عيش بگير چرا كه طالع وقت آنچنان نمي بينم

صور فلكي

در اشعار حافظ از صورتهاي فلكي هم سخن به ميان رفته است، صوري چون خوشه ي پروين، ارغنون يا چنگ رومي ، جوزا يا جبار، سهم يا تير و....

ارغنون ساز فلك رهزن اهل هنر است چون از غصه نناليم و چرا نخروشيم در زواياي طربخانه جمشيد فلك ارغنون ساز كند زهره به آهنگ سماع آسمان گومفروش اين عظمت كاندرعشق خرمن مه بجوي خوشه پروين به دوجو

در شعر حافظ به ايهام از صورت فلكي تير نامبرده شده است.

به اوج ماه رسد موج خون چون تيغ كشد به تير چرخ برد حمله چون كمان گيرد خورده ام تير فلك باده بده تا سرمست عقده در بند كمر تركش جوزا فكنم

خواجه شيرازي دو بار در ستايش شعر خويش و مانند بودن نظم خود به عقد يا نظم ثريا گفته است:

غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثريا را

مجموعه ي پروين نمودار جمعيت و همبستگي و اتحاد است و بدين جهت در شعر

گاهي با نظم در مقابل نثر همراه شده است:

گردون چو كرد نظم ثريا به نام شاه من نظم در چرا نكنم از كه كمترم رموز مستي و رندي زمن بشنو نه از واعظ كه با جام و قدح هردم نديم ماه و پروينم

موضوعي كه در اشعار حافظ خيلي جلب توجه مي كند دو بيت درباره ي صورت فلكي جبار است:

جوزا سحر نهاد حمايل برابرم يعني غلام شاهم و سوگند مي خورم خورده ام تير فلك باده بده تاسرمست عقده در بند كمر تركش جوزا فكنم

در فرهنگ اصطلاحات نجومي در شرح جبار يا اريون مشهورترين ستارگان آن را اين گونه ياد ميكند:منكب الجوزاء، يدالجوزاء مرزم الجوزاء، نطاق الجوزاء و سيف الجوزاء.

علت همراهي نام جوزا با نام ستارگان اين صورت آنست كه نام مشهور ديگر جبار، جوزاست ولي اين اشتراك نبايد سبب يكي دانستن صورت جبار با جوزاي اصلي كه صورت دو پيكر يا توأمان و برج سوم است بشود.به همين علت گاهي از روي مجامله جبار را توأمان هم گفته اند.

در شعر فارسي جوزا و توأمان و دوپيكر نامهاي مشتركي است هم براي صورت جبار هم براي دو پيكر و تشخيص ميان آن دو مشكل است مگر با وجود قرينه اي مانند كمربند و كمر تركش به معني نطاق الجوزا يا منطقه الجوزا كه مخصوص صورت جبار است.

در زمان حيات حافظ رويداد نجومي ويژه اي روي داد كه آن را در شعري گنجانده كه مشتري در صورت فلكي قوس و خورشيد در صورت فلكي اسد يا شير واقع شده بوده:

به آهوان نظر، شير آفتاب گير به ابروان دو تا قوس مشتري بشكن

در قديم

مرسوم بوده براي ثبت رويدادهاي ويژه، مكان خورشيد و ستاره ها را در صور هفت گانه ثبت مي كردند و يا سال آن را با حروف ابجد رمز مي كردند كه حافظ هم در گذشت خواجه قوام الدين را كه خورشيد در جوزا و ماه در سنبله يا خوشه پروين بوده در شعر آورده است:

هفتصد و پنجاه از هجرت خير البشر مهر را جوزا مكان و ماه را خوشه وطن

اخترگويي

حافظ در رد يا نفي اخترگويي كه در بين عامه جايگاه خاصي پيدا كرده بود و بعضي از دانشمندان نيز ناخواسته براي گذران امور به اين مسائل دامن زده اند چنين مي سرايد:

از چشم خود بپرس كه مارا كه مي كُشد جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست

حافظ در جايي سعد و نحس بودن زهره را قصه يعني داستاني خيالي و باوري عاميانه مي داند:

بگير طره مه چهره اي و قصه مخوان كه سعد و نحس ز تأثير زهره و زحل است

يعني اين قصه و افسانه ي بي پايه را كه مي گويند سعد و نحس از تأثيرات فلكي و ستارگان در زندگي آدمي است، باور نداشته باش و درباره ي منسوبات آنها خطاب به حكيم كه منجم احكامي است مي گويد:

گر رنج پيش آيد و گر راحت اي حكيم نسبت مكن به غير كه اينها خدا كند

مثال ها و نمونه هاي ديگري نيز در اشعار حافظ از اصطلاحات نجومي و اسامي صور و ستارگان بكار گرفته شده كه از آنها مي توان به: كهكشان، اسد، شهباز، سنبله، سماك رامح، شلياق، دوپيكر يا جبار، نسر طاير، ُزحل، مشتري، زهره، ماه و آفتاب و... اشاره كرد، كه استفاده از آنها كاملاً به دور از

خرافه ها و با استفاده از اصطلاحات صحيح نجومي و كاملاً درست و صحيح بكار گرفته شده اند، كه نشان از جايگاه اين علم در بين ايرانيان و فرهنگ آنها دارد.

ابزارهاي نجومي در ادبيات فارسي

جام جمشيد، جام گيتي نما، ستاره ياب، استرلاب يا اسطرلاب يكي از آلات و ادوات منجمين است كه در نثر و شعر فارسي فراوان به كار گرفته شده است.

محمود شبستري آورده است:

يكي جم نام وقتي پادشا بود كه جامي داشت كان گيتي نما بود كه صنعت كرده بودندش چنان راست كه پيدا ميشد از وي هرچه ميخواست

ايوب تبري در نوشته ي فارسي كهن خود آورده است:

«به زب__ان پارسي دري او را ستاره ياب گوين__د و به پهلوي جام جهان نم__اي، و ب__ه تازي اصط__رلاب نويسن__د.

و ضربها و صورت كردارهاش از بسيار نوع است، لكن نهاد جمله از سه روي است: يا كري بود، يا دَوري يا زورقي.

اما كري آن باشد كه چون گويي باشد گرد، بر گرد قطب ثابت بركردار فلك، بر وي نگاشته صورتهاي بروج و ستارگان ثوابت و پيشينيگان در روزگار قديم بر آن كردار داشتندي.

اما دَوري آن باشد كه چون قرصهاي بود گرد و پهن و متاخران اندرين روزگار ما بيشترين برين كردار دارند.

و زورقي بركردار جامي بود نيم گرد، و اندر شكم وي صورت فلك و جايگه ستارگان نگاشته باشند و پارسيان در روزگار قديم برين كردار داشته اند.»

حمزه اصفهاني آنرا فارسي معرب دانسته و به ستاره يابش تفسير كرده گفته است: بزبان پهلوي آنرا جام جهان نما خوانند. و گفته او را جمعي پسنديده و مقرون بصواب دانسته اند و گفته اند: كه

حروف آن با اصطرلاب چندان فرقي ندارد و جز با تغير بعضي از حروف اختلاف بسياري در آنها نيست.

فردوسي طوسي فرزانه آورده است:

پس آن جام بر كف نهاد و بديد درو هفت كشور همي بنگريد ز ماهي به جام اندرون تا بره نگاريده پيكر بدو يكسره چه كيوان چه هرمز چه بهرام و شير چو مهر و چو ماه و چو ناهيد و تير

و حافظ شيرازي در اشعار خود آورده است:

سال ها دل طلب جام جم از ما مي كرد و آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مي كرد

3- افسانه هاي صورت هاي فلكي

بره (حمل)

يكي از شيرين ترين افسانه ها درباره ي حمل، داستان قوچ پشم طلايي است كه از مردم يونان سرچشمه مي گيرد. در زمان هاي دور پادشاهي به نام آتاماس در يونان زندگي مي كرد. او با نفله، بانوي ابرها ازدواج كرد و از او دو فرزند به نام هاي فريكسوس و هله حاصل شد. اما مدتي بعد آتاماس، نفله را طلاق داد و با زني به نام اينو ازدواج كرد. اينو نامادري بد جنس و ظالمي براي هله و فريكسوس بود و آنان را به شدت آزار و اذيت مي كرد. روزي اينو زنان سرزمين خودش را قانع كرد كه دانه هاي گندم را برشته كنند و در خاك بكارند تا گندم ها رشد نكند و مردم با خطر قحطي رو به رو شوند. هنگامي كه آتاماس اوضاع را اين گونه ديد دستور داد دو پيك پيش راهبه پيتيا در معبد دلفي بروند و از او راه حل مشكل قحطي را بپرسند؛ اما اينو دو پيك را تطميع كرد و به آن ها گفت كه به شاه آتاماس بگويند كه مشكل حل نمي شود مگر با قرباني

كردن فريكسوس در محراب خداي خدايان زئوس. شاه براي نجات قومش از قحطي و گرسنگي با قرباني كردن پسرش موافقت كرد ولي كار به آن جا نرسيد.

هنگامي كه فريكسوس در غل و زنجير بر قربانگاه دراز شده بود، قوچي با پشم طلايي از سوي نفله، بانوي ابرها ظاهر شد. اين قوچ مي توانست سخن بگويد. اين حيوان باشكوه فريكسوس و هله را بر پشت خود سوار كرد و به آسمان پرواز كرد. سفر از اروپا به آسيا بود اما در بين راه هله كه كودكي بيش نبود از پشت قوچ سقوط كرد و در دريا غرق شد. قوچ همراه فريكسوس به پرواز ادامه داد تا به دورترين قسمت جهان به نام كلوخيس رسيد. پادشاه كلوخيس قوچ را قرباني كرد و پشم او را بر درختي انداخت كه اژدهايي خطرناك از آن محافظت مي كرد. بعدها دريانوردي به نام لاسون با كشتي خود به نام آرگو، قوچ را به يونان بازگرداند كه به پاس كار وي روح قوچ به آسمان رفت.

هركول

قهرمان كبير يوناني هركول مأموريت داشت يك اژدهاي آبي چند سر را بكشد. اين نبرد نخست نااميد كننده به نظر مي رسيد. به جاي هر سري كه ه__ركول از بدن اژدها قطع مي كرد، دو سر مي روئيد. تمام جان__وران از هركول پشتيباني مي كردند، مگر يك خرچنگ كه از سوي الهه ي هرا كه از هركول نفرت داشت فرستاده شده بود. اگر چه خرچنگ مرتب پاشنه ي پاي قهرمان را گاز مي گرفت، ولي بالاخره او موفق شد بر اژدهاي بزرگ پيروز شود. شير نيميا را از پاي در آورد. گراز وحشي اريمانت را زنده به دام انداخت. او استيمفاليد پرنده ي آهنين

بال شكمباره و حريص را، كه مانع تابش خورشيد شده بود، با نيزه هاي خود به زير كشيد. گوزن كرينيا را كه جانوري با شاخ طلايي بود، يك سال تمام تعقيب كرد و بالاخره او را به چنگ آورد. او تنها در يك روز اصطبل آگيا را، كه در آن سه ه__زار گاو يك سال تمام نگاه داري شده بودند، تميز و پاكيزه ك__رد. او گاوميش وحشي پادشاه مينو و هيولاي اسب پيكر آدم خوار ديومد را به چن__گ آورد. او در جنگ با ملكه ي آمازون ها پيروز ش__د و گاوهاي سرخ ارغواني رنگ گريونوي را به دست آورد. بالاخره بر اژدهاي لادون غلبه يافت و با دستان خالي زربروس سگ جهنمي را خفه كرد.

وقتي انسان به تمام اين عمليات قهرمانانه نظر مي افكند، صورت فلكي هركول متواضع تر و بي تكلف تر در نظرش جلوه مي كند. هركول، با كهكشان راه شيري نيز ارتباط داده مي شود. مي گويند خداوند هرمس در مأموريتي از جانب زئوس هركول نوزاد را بر سينه ي الهه ي هرا كه خفته بود گذاشت. نوزاد با تغذيه از اين شير خدايي چنان قوي و قدرتمند شد كه در ميان فناپذيران مثل و مانند نداشت. وقتي كه هرا از خواب بيدار شد، هركول كوچك را با شدت و سرعت از سينه ي خود جدا كرد، شير او تا دوردست هاي آسمان پاشيد و راه شيري را به وجود آورد.

آندرومدا

يكي از زيباترين افسانه هاي ستارگان آسمان به طور حتم افسانه ي ذات الكرسي و آندرومدا است. كفوس پادشاه اتيوپي و همسر خودپسندش كاسيوپيا، دختر بسيار زيبايي به نام آندرومدا داشتند. روزي كاسيوپيا ملكه ي خدايان را از خود رنجاند و آن ها را آزرده خاطر كرد، به

اين ترتيب كه ادعا كرد دخترش زيباتر از نرايدين دختر نرويس خداوند درياها است.

آن ها نزد پوزيدون حكمران درياها، كه ما امروزه اغلب او را نپتون مي ناميم، شكايت و ادعاي خود را مطرح كردند. پوزايدون از اين امر بسيار خشمگين شد و هيولاي دريايي ترسناكي را به اتيوپي فرستاد، كه امروزه به شكل صورت فلكي نهنگ در آسمان قرار دارد. اين هيولاي وحشتناك كه از دهانش آتش مي باريد تمام آن سرزمين را ويران كرد. مردم كه از اين امر مأيوس و نااميد شده بودند بالاخره به پادشاه خود روي كردند. كفوس از غيب گويان راه چاره خواست و آن ها راه حل وحشتناكي را به او گفتند. او دريافت كه هيولاي بي رحم تنها در صورتي از سرزمين او دست خواهد برداشت كه او يگانه دخترش آندرومدا را به هيولا تحويل دهد. شاه ابتدا اين كار را به تأخير انداخت، ولي هيولاي دريايي هر روز خشمگين تر مي شد و سرزمين او را بدتر ويران مي كرد. بالاخره شاه دستور داد شاهزاده خانم را در غل و زنجير كنند و بر صخره اي در دريا محكم ببندند.

هيولاي دريايي به زودي پديدار شد و مي خواست آندرومدا را در چنبره بگيرد، ولي درست در همان لحظه برساوش پهلوان، كه او نيز به شكل صورت فلكي در آسمان قرار دارد، از راه رسيد. برساوش، كه صندلي هاي بالداري در پا داشت و مي توانست با آن ها پرواز كند، دختر بيچاره را كه براي كمك فرياد مي كشيد، ديد. او بي درنگ به هيولا حمله ور شد، اما نتوانست با شمشير خود بر هيولا غلبه كند. خوشبختانه او در ماجراي ديگري، سر گورگون را به دست آورده بود،

سري كه هر موجودي به آن نگاه مي كرد، بلافاصله تبديل به سنگ مي شد. او اين سر را در برابر صورت هيولا گرفت، به نحوي كه هيولاي دريايي در يك چشم بر هم زدن به سنگ تبديل شد و بدين ترتيب برساوش، شاهزاده خانم را كه بعدها همسر او شد، نجات داد.

عقرب (كژدم)

بر اساس افسانه اي يوناني عقرب به فرمان الهه ي آرتيميس جبار را نيش زد و به قتل رساند. مي گويند از آن زمان كه جبار به شكل صورت هاي فلكي به آسمان انتقال يافته است، از تمام عقرب ها چنان نفرت دارد، كه به محض طلوع صورت فلكي عقرب در شرق، بلافاصله در زير خط افق غربي آسمان ناپديد مي شود.

براي ساكنان نيمكره ي شمالي زمين، صورت فلكي عقرب بلااستثناء صورتي تيره و ظلماني و نشانه ي بداقبالي و بيماري آور بوده است. بر خلاف آن ساكنان نيمكره ي جنوبي اين صورت فلكي را نشانه ي رويدادهاي نيك و خوش اقبالي مي دانند و در دم نيش مانند اين جانور يك قلاب ماهيگيري بزرگ را مجسم مي كنند. در يك افسانه ي پولينزيايي آمده است كه مردي جوان با اين قلاب ماهي بسيار بزرگي گرفت. جوان هنگامي كه خواست ماهي را به خشكي بكشد، متوجه شد كه قطعه زميني بزرگ با كوه ها، درختان و پرندگان رنگارنگ در قلاب خود دارد. او با نيروي زيادي قلاب را يكباره بالا كشيد و به اين ترتيب جزيره اي جديد ايجاد شد. اين افسانه ي قديمي ناظر بر اين واقعيت است كه بسياري از جزيره ها در اثر فرايندهاي آتشفشاني سر از آب برآورده اند.

ارابه ران

بنابر افسانه ها، ارابه ران همان اريختونيوس است كه موجودي با بدن انسان و پاهايي به صورت دم مار بود. اين جوان از آتنه، الهه ي دانش و خرد، متولد شد و نمو كرد. او، اين كودك عجيب الخلقه را كه به جاي پا، دم مار داشت، در يك سبد گذاشت و به دو راهبه تحويل داد و به آن ها گفت كه هرگز اجازه ندارند سبد را باز كنند، اما آن ها از

روي كنجكاوي اين كار را انجام دادند و هنگامي كه كودك را ديدند، از وحشت و هراس پا به فرار گذاشتند و خود را از ساختمان اكروپوليس آتن به زير انداختند و به كام مرگ فرو رفتند. چندي بعد اريختونيوس پادشاه آتن شد و ارابه هاي چهار چرخ مسابقه ي ارابه راني را اختراع كرد؛ خدايان به خاطر اين اختراع او را به شكل صورت فلكي به آسمان انتقال دادند.

درباره ي صورت فلكي ارابه ران افسانه ها و داستان هاي زياد ديگري هم وجود دارد. نكته ي جالب و عجيب اين است كه او را هميشه به همراه بزها و بزغاله ها نمايش مي دهند. در يكي از داستان ها، ارابه ران همان هفستوس، پسر لنگ زئوس و هرا است. هفستوس، خداي آتش و حامي هنرمنداني بود كه با فلز و آهن كار مي كردند. او، به دليل اين كه پيمودن مسافت هاي طولاني با پاي لنگ برايش دشوار بود، ارابه را اختراع كرد!

گاو (ثور)

صورت فلكي ثور يكي از زيباترين صور فلكي است و در عهد بابل باستان هم شناخته شده بود.

افسانه هاي بابلي حكايت از اين دارند كه ثور به خواهش ايشتار، الهه ي عشق بابل به آسمان رفت تا قهرمان اسطوره اي گيلگمش را كه به نداي عشق او پاسخ نداده بود نابود سازد.

افسانه هاي يوناني مي گويند زئوس نيرومندترين خداي يونانيان، خود را به صورت گاوي درآورد و دختر پادشاه را كه اروپا نام داشت با خود ربود و به جزيره ي كرت در درياي مديترانه برد. اروپا از زئوس صاحب پسري به نام مينوس شد كه تمدن مينويي مديون اوست. هنگامي كه مينوس بزرگ شد، به پادشاهي رسيد. در كنار قصر مينوس ساختماني با راه پله هاي پيچ

در پيچ بود كه لابيرينت ناميده مي شد. در اين ساختمان هيولايي به نام مينوتاروس بود كه از گوشت انسان تغذيه مي كرد و به دست قهرمان بزرگ يونان تزوس به قتل رسيد. تزوس پس از كشتن هيولا به كمك گلوله ي نخ باز شده اي كه آريادنه دختر پادشاه به او داده بود از راهروهاي پيچ در پيچ لابيرينت خارج شد.

مصريان باستان در اين صورت فلكي، گاو مقدس آپيس را مي ديدند كه در آغاز سال صفحه ي خورشيد را ميان شاخ هايش مي گرفت و آن را به بالاترين وضعيتش در آسمان مي برد.

هم چنين در صورت فلكي ثور مي توان خوشه ي پروين را ديد كه به هفت خواهر نيز مشهور است. افسانه ها مي گويند كه آنان هفت دختر اطلس كبير بودند. اطلس خدايي بود كه جهان را بر دوش خود داشت. جبار شهوت پرست همواره به دنبال اين هفت دختر بود تا آن كه زئوس همه ي اين خواهران را به آسمان منتقل كرد.

اسب بزرگ

در افسانه اي گفته مي شود كه بر قله ي كوه پارناس چشمه اي وجود داشت كه هر كس از آب آن مي نوشيد داراي نبوغ و استعداد شعرپردازي و قدرت خلاقه مي شد. به هر حال رسيدن به اين چشمه ي جادويي امكان پذير نبود، مگر با كمك اسب بزرگ.

در افسانه ي ديگري مي گويند كه چشمه اي به نام هيپوكرنه از جاي سم اسب بزرگ جوشيده است. اين چشمه در اختيار الهه هاي شعر و موسيقي، هنر و دانش به نام موزه قرار گرفت.

صورت فلكي اسب بزرگ اغلب وارونه نمايش داده مي شود. اين امر شايد از آن جا ناشي مي شود كه قهرمان افسانه اي بلروفون كه به اسب بالدار لجام زده بود، مي خواست با او تا ژرفاي

آسمان پرواز كند تا در آن جا با خدايان زندگي كند. اين موضوع چنان زئوس را خشمگين كرد كه اسب و سوار كار را از هستي ساقط كرد و آن ها را بر زمين پرتاب كرد.

بزماهي (جدي)

پيشينيان ما، در منطقه ي درياي مديترانه و خاورميانه علاقه ي زيادي به موجودات افسانه اي داشتند؛ موجوداتي خيالي كه از تركيب اعضاي موجودات واقعي و معمولي شكل مي گرفتند از قبيل مينوتاروس (هيولاي آدم خوار با سر گاوميش) و انسان هاي اسب پيكر. عجيب تر از آن ها بزماهي است، كه قبلاً در بابل قديم نقش مهمي را بازي مي كرد. يونانيان باستان بر اين باور بودند كه پان خداي جنگل در نبردي كه خدايان عليه غول هاي افسانه اي در پيش گرفتند، براي آن كه بتواند از چنگ دشمنان فرار كند، خود را به رودخانه اي انداخت. او مي خواست مانند شماري از ديگر خدايان براي استتار، خود را به شكل ماهي در آورد. چون او دير به داخل آب پريد، تنها نيمه ي پاييني او تبديل به دم ماهي شد و سر شاخدارش به شكل بز در آمد. به اين ترتيب موجود عجيب و خيالي بزماهي خلق شد، كه بعد زئوس خداي خدايان او را به آسمان انتقال داد.

صورت فلكي بزماهي را امروزه بيشتر جدي مي خوانند. براي اين اسم نيز افسانه اي وجود دارد. مي گويند زماني كه زئوس نبرد بر سر قدرت را با پدرش كرونوس آغاز كرد، آيجيپان، پسر خداي جنگل به شكل يك بز كوهي در كنار او قرار گرفت و از او حمايت كرد. زئوس خداي پيروزمند، براي قدرداني از كمك آيجيپان بعداً او را به يك صورت فلكي تبديل كرد.

برساووش

برساووش، پسر زئوس، قهرمان ماندگارترين افسانه ي يوناني، يعني برساووش و آندرومدا است. ماجراي او از آن جا آغاز مي شود كه عزم كشتن مدوسا را مي كند. مدوسا يكي از سه هيولاي عفريته ي بالدار بود كه هركس به موهاي مار مانند او

نگاه مي كرد سنگ مي شد. برساووش هنگامي كه مدوسا در خواب بود، دزدانه بر او غلبه يافت و تنها به تصوير منعكس كرده ي آن در سپر خود نگاه كرد تا از سنگ شدن در امان بماند. او سر مدوسا را از تن جدا كرد و در كيسه اي گذاشت. زماني كه به طرف خانه پرواز مي كرد، دوشيزه آندرومداي زيبا را ديد كه با زنجير به صخره اي بسته شده بود تا قرباني هيولاي دريا شود. برساووش، هيولا را كشت و آندرومدا را به عنوان عروس خود انتخاب كرد.

ترازو (ميزان)

سابقه ي تاريخي اين صورت فلكي به سال 2000 قبل از ميلاد باز مي گردد. مردم با اين صورت فلكي حتي در دوران بابليان نيز آشنا بوده اند. اين صورت، زماني را نشان مي دهد كه در آن، در نوعي قضاوت پس از مرگ، روح مردگان وزن مي شود. ميزان، در مصر باستان نيز اهميت و معناي مشابهي داشت. مي گويند آنوبيس يكي از خدايان مصر باستان كه صورتي چون صورت سگ داشته، از ترازوي آسماني براي توزين روح مردگان استفاده مي كرده است. تنها زماني كه وزن روح سبك تر از يك پر پرنده بود، مرده اجازه مي يافت به قلمرو خدايان راه يابد و در آن جا پذيرفته شود.

خرس بزرگ و خرس كوچك

معروف ترين افسانه ي يوناني خرس ها، افسانه ي زئوس و كاليستوي زيباست. پدر خدايان، زئوس، عاشق اين دختر زيبا شده بود، كه البته اين امر پيامدهايي را در بر داشت. كاليستو از زئوس پسري به نام آركاس به دنيا آورد كه بعدها شكارچي ممتازي شد. چون هرا، همسر زئوس، از داستان عشق و عاشقي آن دو خبردار شد، بسيار خشمگين گشت و براي انتقام كاليستو را به خرس بزرگي تبديل كرد. آركاس در يكي از شكارهايش مي خواست خرس بزرگي را شكار كند. او خبر نداشت كه اين خرس در واقع مادر خود اوست كه در اثر حسادت هرا به آن شكل درآمده بود. زئوس در آخرين لحظه موفق شد، تير آركاس را از مسيرش منحرف كند. او براي اين كه در آينده از كاليستو محافظت كند، آركاس را به خرس نر جواني تبديل كرد و مادر و پسرش را به شكل صورت هاي دب اكبر و دب اصغر به آسمان انتقال داد.

دلو

دلو شكلي است باستاني در آسمان كه تحت نام هاي گوناگون شناخته مي شود. اين صورت فلكي نمايشگر مرد يا پسري است كه از كوزه اي آب مي ريزد. در بسياري از اسطوره ها و افسانه ها، از جمله اسطوره ي سومري، اين چهره گوياي سيل و طوفاني جهاني، پيش از داستان سيل كتاب مقدس بوده است.

دلو يا دول يكي از قديمي ترين صورت هاي فلكي است. بنابر افسانه ها، او در بابل قديم بر منطقه ي وسيعي از آسمان كه آن را دريا مي خواندند فرمانروايي مي كرد. در اين منطقه از آسمان بسياري از صورت هاي فلكي كه با آب ارتباط داده مي شوند از قبيل حوت جنوبي، دلفين، مارآبي، جدي، قيطس و رودخانه جمع هستند. مردم اين

صورت هاي فلكي را سرچشمه ي تمام زيست مي پندارند كه خورشيد در دوران نزول باران از ميان آن ها عبور مي كند.

بسياري از اقوام باستاني گزارش هايي درباره ي طوفان نوح در تاريخ خود دارند، يونانيان باستان نيز بر اين باور بودند كه اين طوفان، مجازات خدايان براي بشريت گناهكار و فاسد بوده است. برابر افسانه هاي يونان، تنها دو انسان از اين بلاي طبيعي جان سالم به در بردند. اين زوج دويكاليون و پيورها نام داشتند. آن ها نيز مانند نوح با استفاده از كشتي خود را نجات دادند و چون طوفان فرو نشست و آب ها فروكش كردند، آن ها در برابر خود، زمين را ويران و خالي از انسان يافتند. آن ها براي اين كه دوباره زمين را مسكوني كنند، از سوي زئوس مأموريت يافتند كه سنگ هايي را پشت خود پرتاب كنند، كه از اين سنگ ها انسان هايي جديد از زمين بر مي خاستند. مي گويند پس از آن، دويكاليون از سوي خدايان به صورت فلكي دلو تبديل شد. در بسياري از نقشه هاي ستارگان آسمان دلو به صورت گانيمد جوان نشان داده مي شود كه مي بايست به عنوان ساقي خداوندان المپ انجام وظيفه مي كرد و به اين لحاظ سبويي در دستان خود نگاه مي دارد.

خوشه (سنبله)

صورت فلكي سنبله، يكي از قديمي ترين ص__ورت هاي فلكي است كه توسط انسان شناسايي و توصي__ف شده است. اكثر اقوام باستاني اين صورت فلكي را به عنوان الهه ي باربري مقدس مي شمردند. بابلي ها در اين صورت فلكي الهه ي ايشتار را مي ديدند كه به خداي غ__لات، تموز عشق مي ورزيد. هر سال وقتي كه او را درو مي كردند و زمين را شخم مي زدند ايشتار به س__وگ او مي نشست. او در زمستان به جهان زيرين مي رفت تا

تموز را بازگرداند. آنگاه در آغاز سال تموز در جامه اي سبز و تازه دوباره در زمين ظاهر مي ش__د.

اين صورت فلكي نزد يونانيان باستان نيز الهه ي باربري ديمتر يا دخترش پرزفون به شمار مي رفت. خداي خدايان زئوس به خداي جهان زيرين، هادس قول داده بود كه اين دختر را به همسري او درآورد و هادس دختر را فريفته و ربوده بود. الهه ديمتر با از دست دادن دخترش خيلي غمگين شد و درختان و زمين هاي كشاورزي را خشكانيد. بالاخره زئوس تصميم گرفت براي جلوگيري از قحطي و گرسنگي انسان ها اجازه دهد كه پرزفون دو سوم سال را نزد مادرش بر زمين و يك سوم ديگر را نزد همسرش در جهان زيرين به سر آورد. به محض آن كه پرزفون به زير زمين مي رفت هوا سرد و باراني مي شد. برگ هاي درختان مي ريختند بارش برف آغاز مي شد و زمستان از راه مي رسيد. زماني كه پرزفون دوباره به روي زمين باز مي گشت همه جا سبز مي شد و بهار آغاز مي شد. به اين ترتيب صورت فلكي سنبله تغيير فصل ها را نيز به خاطر مي آورد.

در تعبير ديگر صورت فلكي سنبله اوانيا الهه ي يوناني اخترشناسي به شمار مي آمد. روميان اين صورت فلكي را آسترآ يعني الهه ي عدالت و قوانين طبيعت تصور مي كردند و مسيحيان پيشين در اين صورت فلكي مريم مقدس را مشاهده مي كردند.

دوپيكر (جوزا)

برابر افسانه ها پولوكس فناناپذير بود، زيرا او پسر پدر خدايان، يعني زئوس بود؛ ولي كاستور از نوع بشر بود و به همين دليل جزء فناپذيران به شمار مي آمد. هر دو برادر قهرمانان بزرگي بودند و هيچ گاه از يكديگر جدا نمي شدند. هنگامي كه كاستور در

نبردي به قتل رسيد، پولوكس تحمل جدايي از برادر را نداشت. به خصوص اين مسأله كه كاستور مي بايد به قلمرو تاريك زيرزميني مردگان مي رفت، پولوكس را خيلي آزار مي داد. به اين جهت پولوكس از پدرش خواهش كرد كه اجازه دهد او هم بميرد تا بتواند به برادر فناپذيرش بپيوندد.

زئوس كه تحت تأثير اين عشق برادرانه قرار گرفته بود، به پولوكس پيشنهاد كرد به جاي اين كه هميشه نزد خدايان در المپ زندگي كند، با كاستور به طور نوبتي يك روز را در قلمرو مردگان و روز ديگر را در المپ به سر آورد. پولوكس بدون مكث و تفكر تصميم گرفت اين پيشنهاد را بپذيرد تا ديگر هرگز مجبور به جدايي از كاستور نباشد.

مي گويند چندي پس از آن، زئوس به پاس وحدت و وفاداري دو برادر به يكديگر آن ها را به ستارگاني نوراني در آسمان تبديل كرد. از آن زمان آن ها به شكل صورت فلكي دوپيكر در آسمان زمستان مي درخشند و آدميان را به ياد عشق برادري و رفاقت و دوستي مي اندازند.

در افسانه ها آمده است كه اين دو برادر در سفر دريايي آرگو شركت داشتند. مي گويند هنگامي كه خطر واژگوني كشتي آن ها در طوفان مي رفت، دو برادر درياي كف آلود را آرام كردند. شايد به اين خاطر است كه مي گويند صورت فلكي جوزا براي دريانوردان خوش اقبالي مي آورد.

در روم باستان نيز اين دو برادر مورد احترام بودند. مي گويند دو برادر در سال 490 پيش از ميلاد به روميان كمك كردند تا در جنگ پيروز شوند. در همان روز آن ها با لباسي ارغواني رنگ در رم ظاهر شدند و بر سر يك چشمه به اسبان

خود آب دادند و پس از آن ناپديد شدند. مردم رم به منظور سپاس گزاري و قدرداني براي پيروزي در جنگ، معبد بزرگي به يادبود دو برادر برپا كردند، كه هنوز هم خرابه هاي آن برجاست.

شلياق (لير)

ايرانيان از قديم اين پيكر آسماني را ديگ پايه، يك پايه و عوام سه پايه مي ناميدند. اين پيكر آسماني را همچنين به گونه ي كركسي با بال هاي جمع شده تصور مي كرده اند.

لير كه يكي از قديمي ترين آلات موسيقي تاريخ بشريت است، برابر افسانه ها توسط خداوند هرمس اختراع شد و ماجراي آوازخوان بزرگ اورفئوس را به خاطر مي آورد. همسر اورفئوس كه اويريديكه نام داشت توسط ماري گزيده شد و بدرود حيات گفت و مي بايست به قلمرو زيرزميني مردگان مي رفت. اورفوس كه دل شكسته و تسلي ناپذير بود وارد جهان زيرين شد تا همسرش را باز گرداند. او چنان زيبا و دلنواز لير مي نواخت كه حتي نگهبانان خشمگين قلمرو مردگان را نيز محسور كرد.

بالاخره اويريديكه اجازه يافت به زمين، به جهان زندگان، باز گردد. به هر حال اورفئوس اجازه نداشت در راه بازگشت به زمين پشت سر خود و به سوي همسرش نگاه كند. هنگامي كه او اين كار را كرد، اويرديكه براي هميشه ناپديد شد و اورفئوس را با سازش تنها گذاشت.

باز هم افسانه هاي زيادي وجود دارد كه انسان را به ياد ساز زهي لير مي اندازد. مثلاً مي گويند اين ساز، زندگي شاعر و آوازخوان بزرگ، آريون را نجات داده است. يك بار هنگامي كه او قصد داشت به يونان سفر كند، خدمه ي نادرست و غارتگر كشتي متوجه شدند كه پول زيادي به همراه خود دارد و مي خواستند دست و پاي او را ببندند و

او را غارت كنند. موسيقي دان خواهش كرد به او اجازه دهند يك بار ديگر سازش را كوك بكند و بنوازد. او چنان آهنگ زيبايي اجرا كرد كه جانوران دريايي زيادي را به دور كشتي جمع كرد. پس از آن آريون ناگهان به دريا پريد و در آن جا يك دلفين او را بر پشت خود گرفت و به ساحل آورد. از آن زمان در آسمان تابستان، صورت فلكي دلفين در نزديكي صورت فلكي شلياق قرار دارد.

شير (اسد)

اين صورت فلكي نافذ و درخشان انسان را به ياد هركول، قهرمان بزرگ افسانه اي يونان مي اندازد. اين قهرمان مأموريت داشت شير نيميا را كه در نزديكي قصبه ي نيميا موجب اذيت و آزار و اضطراب مردم شده بود، از پا در آورد. جانور درنده عملاً شكست ناپذير و پوست او سخت تر از فولاد بود. غاري كه شير در آن مي زيست دو راه خروجي داشت و جانور درنده به راحتي مي توانست خود را نجات دهد. هركول يكي از راه هاي خروجي را بست و بر سر راه خروجي ديگر به كمين شير خطرناك و ترسناك نشست. سر و كله ي جانور درنده خيلي زود پيدا شد. هركول با كمان خود نيزه هايي به سوي حيوان انداخت، ولي نيزه ها به پوست سخت جانور كارگر نيفتاد و كمانه كرد. هركول بالاخره موفق شد حيوان درنده را با دست هايش خفه كند. جانور مرده نيز براي هركول مشكلات زيادي ايجاد كرد، زيرا كندن پوست حيوان با ابزار معمولي غير ممكن مي نمود. تنها يال شير كه سخت تر از الماس بود، توانست به قهرمان كمك كند تا عاقبت پوست را پاره كند و از بدن جانور جدا سازد. او پوست

با شكوه و فولاد مانند شير را در بر كرد و به اين ترتيب خود، روئين تن و شكست ناپذير شد.

خداي خدايان صورت هاي فلكي، زئوس، عاقبت شير را به يكي از زيباترين صورت هاي فلكي منطقةالبروج تبديل كرد، تا ما را در تمام زمان ها به ياد پيكارهاي قهرمانانه هركول بياندازد. بسياري از اقوام باستاني ستاره ي اصلي صورت فلكي را كه قلب الاسد نام دارد مظهر قدرت و فرمانرواي آسمان مي شمردند. ايراني ها آن را يكي از چهار نگهبان آسمان مي دانستند كه ثروت، قدرت و افتخار با خود مي آورد.

كمان (قوس)

مردان اسب پيكر كه در واقع نيمي انسان و نيمي ديگر اسب بودند، بنابر افسانه هاي يونانيان، جملگي موجوداتي ظالم، بي رحم و خوشگذران بودند، تنها شيرون يك استثناء بود. او مردان جواني را كه بعداً قهرمان مي شدند، تعليم مي داد و انواع فنون جنگي از قبيل فلاخن اندازي، پرتاب نيزه و تيراندازي با كمان را به آنان مي آموخت. در واقع شيرون مانند ساير خدايان فنا ناپذير بود. روزي هركول تصادفي و غير عمدي او را با نيزه اي زهرآلود سخت مجروح كرد. جراحت چنان عميق و بد بود كه سراسر وجود شيرون را درد وحشتناكي فرا گرفت. مرد اسب پيكر براي رهايي از درد و خاتمه دادن به عذاب، داوطلبانه از موهبت فناناپذيري چشم پوشيد. بالاخره خداي خدايان زئوس اجازه داد تا او بميرد و او را به شكل صورت فلكي به آسمان انتقال داد.

مارافساي (حوا)

يونانيان قديم در اين صورت فلكي، آسكلپيوس خداوند هنر سلامت بخشي را مي ديدند كه شيرون دانشمند اسب پيكر به او رازهاي علم پزشكي را آموخته بود. آسكلپيوس يا اسكولاپ – نام امروزي آن – ماري را در دست داشت كه تا به امروز هم نشانه و نمودار علم پزشكي است. او حتي قادر بود مردگان را زندگي بخشد.

هنگامي كه عقرب، شكارچي را نيش زد، آسكلپيوس خواست او را از مرگ حتمي برهاند، كه اين امر به هر حال موجب خشم و غضب خداي جهان زيرزمين شد. زئوس براي آرام كردن اين خدا، بالاخره آسكلپيوس را با ضربه ي صاعقه از پاي در آورد و او را به شكل صورت فلكي به آسمان انتقال داد.

ماكيان (دجاجه)

صورت فلكي دجاجه يا ماكيان كه به نظر مي آيد در حال پرواز از ميان راه شيري به سمت جنوب است، انسان را به ياد خداي خدايان زئوس مي اندازد. مي گويند او خود را به شكل يك قوي سفيد در آورد، تا به لداي زيبا نزديك كند. از اين ارتباط دو فرزند به وجود آمد هلناي زيبا و پلي دويكس كه از او با نام لاتينش يعني پولوكس در صورت فلكي جوزا هم ياد مي شود.

ماهي (حوت)

بابليان باستان ستارگان اين صورت فلكي را به صورت مادر و پسري نمايش مي دادند، كه خود را به شكل ماهي در آورده اند. يونانيان نيز داستان كاملاً مشابهي در اين مورد دارند. آفروديت، الهه ي عشق و پسرش اروس تحت تعقيب مردي به نام تيتونوس بودند، كه سرنوشت عجيبي داشت: او هر چند كه فناناپذير بود، ولي مانند انسان هاي معمولي پير مي شد. تيتونوس، كه روميان او را به صورت غول نفرت آوري مجسم مي كردند، در پي آفروديت و پسر كوچكش بود.

پيش از آن كه تيتونوس بتواند به آن ها برسد، مادر و پسر به دريا پريدند و خود را به شكل دو ماهي در آوردند. پس از آن اين ماهي ها از سوي خدايان به آسمان انتقال يافتند و به وسيله ي نوار پهني با يكديگر مرتبط شدند. اين طريقه ي ارتباطي به عنوان نمود و نشاني از عشق مادري به شمار مي آيد.

4- اشعار

قاعده ي تفكر در آفاق

مشو محبوس اركان و طبايع****برون آي و نظر كن در صنايع

تفكر كن تو در خلق سماوات(1) ****كه تا ممدوح حق گردي در آيات

ببين يك ره كه تا خود عرش اعظم(2) ****چگونه شد محيط هر دو عالم

چرا كردند نامش عرش رحمان ****چه نسبت دارد او با قلب انسان

چرا در جنبشند اين هر دو مادام ****كه يك لحظه نمي گيرند آرام

مگر دل مركز عرش بسيط است**** كه آن چون نقطه وين دور محيط است

برآيد در شبانروزي كم و بيش ****سراپاي تو عرش(3) اي مرد درويش

ازو(4) در جنبش اجسام مدوّر(5) ****چرا گشتند يك ره نيك بنگر

ز مشرق تا به مغرب همچو دولاب**** همي گردند دائم بي خور و خواب

به هر روز و شبي اين چرخ اعظم(6)**** كند

دور تمامي گرد عالم

وز او افلاك ديگر هم بدين سان ****به چرخ اندر همي باشند گردان

ولي برعكس دور چرخ اطلس(7)**** همي گردند اين هشت مقوّس(8)

معدل(9) كرسي(10) ذات البروج است ****ك__ه آن را نه تفاوت نه ف__روج است(11)

حمل با ثور و با جوزا و خرچنگ ****بر او بر همچو شير و خوشه آونگ

دگر ميزان و عقرب پس كمان است ز جدي و دلو و حوت آنجا نشان است ثوابت ي__ك ه__زار و بيست و چارند(12) كه بر كرسي مقام خويش دارند به هفتم چرخ كيوان پاسبان است ششم برجيس را جا و مكان است بود پنجم فلك مريخ را جاي به چارم آفتاب عالم آراي سيم زهره دوم جاي عطارد قمر(13) بر چرخ دنيا(14) گشت وارد زحل را جدي و دلو و مشتري باز به قوس و حوت كرد انجام و آغاز حمل با عقرب آمد جاي بهرام اسد خورشيد را شد جاي آرام چو زهره ثور و ميزان ساخت گوشه عطارد رفت در جوزا و خوشه قمر خرچنگ را همجنس خود ديد ذنب چون راس شد يك عقده بگزيد(15) قمر را بيست و هشت آمد منازل ش__ود با آفت__اب آنگه مق__ابل(16) پس از وي همچو عرجون قديم است ز تق__دير عزيزي ك__و علي__م است(17) اگر در فكر گردي مرد كامل هر آيينه كه گويي نيست باطل كلام حق همي ناطق بدين است كه باطل ديدن از ضعف يقين است(18) وجود پشه دارد حكمت اي خام نباشد در وجود تير و بهرام ولي چون بنگري در اصل اين كار فلك را بيني اندر حكم جبّار منجم چون ز ايمان بي نصيب است اثر گويد كه

از شكل غريب است نمي بيند كه اين چرخ مدوّر ز حك__م و امر ح__ق گشته مسخ__ر (19)

گلشن راز، شيخ محمود شبستري

پي نوشت

1- اشاره به آيه ي 191 آل عمران

2- فلك الافلاك

3- فلك معدل النهار

4- از عرش، از فلك الافلاك

5- افلاك و ستارگان

6- فلك الافلاك، عرش اعظم

7- فلك الافلاك، عرش اعظم

8- هشت افلاك كه دايره هستند.

9- راست كننده،فلك نهم، فلك معدل نيز گفته اند. اين مصراع اشاره به آيه ي 1 بروج دارد.

10- فلك نهم، فلك البروج، ذات الكرسي نيز گويند.

11- اين مصراع اشاره به آيه 6 ق دارد.

12- كواكب دو قسم مي باشند: كواكب سيّار كه هفت تا هستند، و كواكب ثابت كه به آن ها ثوابت مي گويند و تعدادشان 1024 است و در فلك البروج يا كرسي كه فلك هشتم است، جاي دارند.

13- قمر كه به چرخ دنيا معروف است در فلك اول فرود آمده و در آنجا مستقر است.

14- فلك اول را گويند.

15- قمر نخستين سيّاره آسمان و در فلك اول واقع است و با گردش آن فلك به دور زمين مي چرخد. قمر و خرچنگ هر دو در جايگاهي سرد و تر هستند. آفتاب داراي مداري است كه از ميان برج ها مي گذرد و آن را منطقةالبروج مي خوانند و ماه نيز داراي مداري ديگر است كه در دو نقطه ي مقابل هم، اين دو مدار يكديگر را قطع مي كنند كه آن دو نقطه ي تقاطع را عقده مي گويند؛ پس يك نيمه از مدار ماه در جانب شمال و يك نيمه ي ديگر در جانب جنوب است و آن عقده كه ماه از آن مي گذرد و در

شمال واقع است رأس و آن عقده كه ماه از آن مي گذرد و در جنوب واقع است ذنب مي گويند و به سبب آن كه در شكل مانند سر و دم اژدها است به رأس و ذنب مشهور شده است و رأس را «سعد» و ذنب را «نحس» دانسته اند.

16- قمر داراي بيست و هشت منزل است و هر روز در يك منزل از اين منازل مي باشد و چون اين منازل را طي مي كند چهارده منزل كامل در ميان ماه و آفتاب واقع مي شود. و به تدريج كه از آفتاب دور مي شود نورش بيشتر مي شود تا پس از طي چهارده منزل كه در مقابل آفتاب قرار مي گيرد و اين حالت را بدر گويند و چون از مقابل ماه بگذرد نورش كمتر مي شود تا به هلال تبديل شود.

17- ماه در طي منازل خود هنگامي كه از مقابل آفتاب دور و به آن نزديك مي شود نور آن كمتر مي شود تا مثل حالت اوليّه همچون چوب خشك خوشه خرما (عرجون ) هلالي و قوسدار مي شود. مصراع اول به آيه ي 39 يس و مصراع دوم به آيه ي 38 يس اشاره مي كند.

18- اين بيت به آيه ي 27 ص اشاره مي كند.

19- اين بيت به آيه ي 2 رعد اشاره دارد.

ماه نو ديدي حمايل

ماه نو ديدي حمايل ز آسمان انگيخته اختران تعويذ سيمين بي كران انگيخته شب ز انجم گرد بر گرد حمايل طفل وار سيمهاي قل هواللهي عيان انگيخته صحف مينا را ده آيت ها گزارش كرده شب از شفق شنگرف و از مه ليقدان انگيخته شب گوزن افكنده گويي شاخش اينك در هوا خونش از نيلوفر چرخ ارغوان انگيخته شب چو فصادي

كه ماهش مبضع و گردونش طشت طشت كرده سرنگون خون از رگان انگيخته شب همانا نسر طائر خواهد افكندن كه هست از كواكب مهره ها وز مه كمان انگيخته زهره با ماه و شفق گوئي ز بابل جادويي است نعل و آتش در هواي قيروان انگيخته گو ز بازد چرخ چون طفلان بعيد از بهر آنك گو ز مه كرده است و گوز از اختران انگيخته آتشين حراقه برده گرمي از حراق چرخ ليك بر قبه شررها از دخان انگيخته ني شرر باشد به زير و دود بالا پس چراست دود در زير و شرر بالاي آن انگيخته پاسبان بر بام دارد شاه و پنهان شاه چرخ زير بام از هندوي شب پاسبان انگيخته شب مگر اندود خواهد بام گيتي را به قير كز بنات النعش هستش نردبان انگيخته در بره مريخ گرزگاو افريدون به دست وز مجره شب درفش كاويان انگيخته پنبه زاري بر فلك بي آب و كيوان بهر آن دلو را از پنبه زارش ريسمان انگيخته چرخ پيچان تن چو مار جان ستان و آنگه قضا كژدمي از پشت مار جان ستان انگيخته شير با گاو و بره گرگ آشتي كرده به طبع آشتي شان اورمزد(1) مهربان انگيخته ساز آن رعناي صاحب بربط اندر بزم چرخ سوز از آن قراي صاحب طيلسان انگيخته چشم بزغاله بر آن خوشه كه خرمن كرده شب داس كژدندان ز راه كهكشان انگيخته نقش جوزا چون دو مغز اندر يكي جوز از قياس يا دو يبروج الصنم در يك مكان انگيخته خور به سرطان مانده تا معجون سرطاني كند زانكه مفلوج است و صفرا از رخان انگيخته مشتري

را ماهيي صيد و كماني زيردست آفت تير از كمان تركمان انگيخته بخت بر زرهاي انجم در ترازوي فلك نقش نام اخستان كامران انگيخته وز شهاب ناوك انداز و سماك نيزه باز لشكر شروان شه صاحب قران انگيخته

ديوان اشعار،خاقاني شرواني

پي نوشت

1- اورمزد ستاره ي مشتري را گويند.

مخسب اي يار مهمان

مخسب اي يار مهمان دار امشب كه تو روحي و ما بيمار امشب برون كن خواب را از چشم اسرار كه تا پيدا شود اسرار امشب اگر تو مشترييي گرد مه گرد بگرد گنبد دوار امشب شكار نسر طاير را به گردون چو جان جعفري طيار امشب تو را حق داد صيقل تا زدايي ز هجر ازرق زنگار امشب بحمدالله كه خلقان جمله خفتند و من بر خالقم بر كار امشب زهي كر و فر و اقبال بيدار كه حق بيدار و ما بيدار امشب اگر چشمم بخسبد تا سحرگه ز چشم خود شوم بيزار امشب اگر بازار خالي شد تو بنگر به راه كهكشان بازار امشب شب ما روز آن استارگان ست كه درتابيد در ديدار امشب اسد بر ثور برتازد به جمله عطارد برنهد دستار امشب زحل پنهان بكارد تخم فتنه بريزد مشتري دينار امشب خمش كردم زبان بستم وليكن منم گوياي بي گفتار امشب

ديوان شمس، مولانا جلال الدين محمد بلخي

در صفت افلاك و بروج و مدح ناصرالدين طاهر بن المظفر

جرم خورشيد دوش چون گه شام سر به مغرب فرو كشيد تمام از بر خيمه ي سپهر بتافت ماه رزين او چو ماه خيام چون طناب شفق ز هم بگسست شب فرو هشت پرده هاي ظلام گفتيي چرخ پرده ي كحليست از پسش لعبتان سيم اندام به تعجب همي نظر كرديم من و معشوق من ز گوشه ي بام گاه در دور و جنبش افلاك گاه در سير و تابش اجرام گفتيي مهرهاي سيمابيست بر سر حقه هاي مينافام اين ز تاثير آن نموده اثر وان به تدبير اين سپرده زمام محدث صد هزار آرامش ليكن اندر نهاده بي آرام نه يكي را بدايت و آغاز

نه يكي را نهايت و انجام تير در پيش چهره ي زهره از خجالت همي شكست اقلام زهره در بزم خسرو از پي لهو به كفي بربط و به ديگر جام تيغ مريخ در دم عقرب تخت خورشيد بر سر ضرغام دلو كيوان در اوفتاده به چاه ماهي مشتري رميده ز دام توامان گشته در برابر قوس سپر يكدگر به دفع خصام جدي مفتون خوشه ي گندم بره مذبوح خنجر بهرام اسد اندر تحير از پي ثور كام بگشاده تا بيابد كام مايل يكدگر ز نيك و ز بد كفه هاي ترازوي اقسام گه به جوي مجره در سرطان خارج از استوا همي زد گام گه به كلك شهاب دست اثير به فلك بر همي كشيد ارقام گفتيي كلك خواجه در ديوان ملك را مي دهد قرار و نظام خواجه ي خواجگان هفت اقليم ناصر دين حق رضي انام بوالمظفر كه رايت ظفرش آيتي شد به نصرت اسلام آنكه با حكم او قضا و قدر خط باطل كشيده بر احكام وانكه از بهر او شهور و سنين داغ طاعت نهند بر ايام خواهد از راي روشنش هر روز جرم خورشيد روشنايي وام گيرد از كلك و دفترش هردم قلم و دفتر عطارد نام زيبدش مهر چرخ مهر نگين شايدش طرف چرخ طرف ستام صلح كرد از توسط عدلش باز با كبك و گرگ با اغنام بخل را مائده ي سخاوت او معده ي آز پر كند ز طعام زهره در سايه ي عنايت او تيغ مريخ بركشد ز نيام...

ديوان اشعار، انوري

در مرثيه امير رشيدالدين اسد شرواني

آه و دردا كه شبيخون اجل در زد آتش به شبستان اسد بدل نغمه ي عنقاست كنون نغمه ي جغد بر ايوان اسد

اسدالله عجم خواند عليش كه علي بود ز اقران رسد لاجرم خيبر خزران بگشاد ذوالفقار كف رخشان اسد لاجرم ز ابلق چرب آخور چرخ دل دلي داشت خم ران اسد بود معن عرب و سيف يمن در كرم هندوي دربان اسد گر اسد خانه ي خورشيد نهند داشت خورشيد كرم خان اسد تاج بخش ملك مشرق بود اين نه بس باشد برهان اسد مشتري ساختي از جرم زحل مسن خنجر بران اسد باز مريخ ز مهر افكندي ساخت زر بر تن يكران اسد باز زهره به عطار بردي نامه ي جود به عنوان اسد باز مه بودي هر ماه دوبار گاه خوان گاه نمكدان اسد آسمان كردي بر گنج كمال حمل و ثور دو قربان اسد مهر و مه بود چو جوزا دو بدو خادم طالع سرطان اسد كمتر از داس سر سنبله بود اسد چرخ به ميزان اسد نيش عقرب شده و قوس قزح هم كمان هم سر پيكان اسد مجلسش كعبه و انداخته دلو خلق در زمزم احسان اسد بخت بر كوس فلك بستي پوست از تن جدي به فرمان اسد وز فم الحوت نهادي دندان بر سر تركش تركان اسد سالها قصد فلك داشت مگر جنبش راي فلك سان اسد اسدا كنون چو اسد بر فلك است اي فلك جان تو و جان اسد فلكي بين شده بالاي فلك اسدي بين شده مهمان اسد دشمن نيك اسد خوانندم دوستان بد نادان اسد به خدائي كه فرستاد از عرش آيت عاطفه در شان اسد به خدائي كه رقوم حسنات كرد توقيع به ديوان اسد به خدائي كه اسد را ز فلك بگذرانيد ز امكان اسد به خدائي

كه اسد را به بهشت بسانيد ز ايمان اسد كه به شروان ز دلم سوخته تر هيچ دل نيست ز هجران اسد...

ديوان اشعار، خاقاني

انكار فلسفي بر قرائت ان اصبح ماكم غورا

نحس كيوان يا كه سعد مشتري نايد اندر حصر گرچه بشمري ليك هم بعضي ازين هر دو اثر شرح بايد كرد يعني نفع و ضر تا شود معلوم آثار قضا شمه اي مر اهل سعد و نحس را طالع آنكس كه باشد مشتري شاد گردد از نشاط و سروري وانك را طالع زحل از هر شرور احتياطش لازم آيد در امور اذكروا الله شاه ما دستور داد اندر آتش ديد ما را نور داد گفت اگرچه پاكم از ذكر شما نيست لايق مر مرا تصويرها ليك هرگز مست تصوير و خيال در نيابد ذات ما را بي مثال ذكر جسمانه خيال ناقصست وصف شاهانه از آنها خالصست شاه را گويد كسي جولاه نيست اين چه مدحست اين مگر آگاه نيست

مثنوي معنوي، مولوي

اين چرخ فلك كه ما

اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم فانوس خيال از او مثالي دانيم خورشيد چراغ دان و عالم فانوس ما چون صوريم كاندر او حيرانيم

رباعيات، خيام

از جرم گل سياه

از جرم گل سياه تا اوج زحل كردم همه مشكلات كلي را حل بگشادم بندهاي مشكل به حيل هر بند گشاده شد بجز بند اجل

رباعيات، خيام

در مدح امير اسماعيل بن ابراهيم

خورشيد چو از حوت به برج حمل آمد گويند ز سر باز جهان در عمل آمد در باغ خلل يافته و گلبن خالي اكنون به بدل باز حلي و حلل آمد فردوس شد امروز جهاني كه ازين پيش در چشم همه كس چو رسوم و طلل آمد خورشيد ثناي تو همي كرد بر آن دل چون از دم ماهي به سروي حمل آمد گفتي نظر مشتري از مركز تقديس ناگاه ز تسديس به جرم زحل آمد چه جاي مه از زينت ماه فلك آمد چه جاي محل آلت جاه و محل آمد اي مير اسماعيل كه مانند براهيم جود تو نه از مال زعون ازل آمد هم در دم اول كه ترا ديدم گفتم كين چون دم آخر به هنر بي بدل آمد آراسته ي تير اجل بود مرا جان ور چه ز طرب معده برقص جمل آمد صفراي من از خلق تو شد پير و عجب نيست زيرا عسل خلق تو خالي زخل آمد در افسر تو نيست سخن ليك چه سودست كز اصل مرا خود سر بي مغز كل آمد خالي ز خلل باد جلال تو ازيراك خود عمر تو چون جود كفت بي خلل آمد تو تازه و نو باش كه فرزند حسودت نزد غربا بار نوند وابل آمد

ديوان اشعار، سنايي

شب چو شد خورشيد

شب چو شد خورشيد غايب اختران لافي زنند زهره گويد آن من دان ماه گويد آن من مشتري از كيسه زر جعفري بيرون كند با زحل مريخ گويد خنجر بران من وان عطارد صدر گيرد كه منم صدرالصدور چرخ ها ملك من است و برج ها اركان من آفتاب از سوي مشرق صبحدم

لشكر كشد گويد اي دزدان كجا رفتيد اينك آن من زهره زهره دريد و ماه را گردن شكست شد عطارد خشك و بارد با رخ رخشان من كار مريخ و زحل از نور ما هم درشكست مشتري مفلس برآمد كاه شد هميان من چون يكي ميدان دوانيد آفتاب آمد ندا هان و هان اي بي ادب بيرون شو از ميدان من آفتاب آفتابم آفتابا تو برو در چه مغرب فرو رو باش در زندان من وقت صبح از گور مشرق سر برآر و زنده شو منكران حشر را آگه كن از برهان من عيد هر كس آن مهي باشد كه او قربان او است عيد تو ماه من آمد اي شده قربان من شمس تبريزي چو تافت از برج لاشرقيه تاب ذات او برون شد از حد و امكان من

ديوان شمس، مولوي

بزم و شراب لعل

بزم و شراب لعل و خرابات و كافري ملك قلندرست و قلندر از او بري گويي قلندرم من و اين دلپذير نيست زيرا كه آفريده نباشد قلندري تا كي عطارد از زحل آرد مدبري مريخ نيز چند زند زخم خنجري تا چند نعل ريز كند پيك ماه نيز تا چند زهره بخش كند جام احمري تا چند آفتاب به تف مطبخي كند بازار تنگ دارد بر خلق مشتري تا چند آب ريزد دولاب آسمان تا چند آب نشف كند برج آذري تا چند شب پناه حريفان بد شود تا چند روز پرده درد بر مستري تا چند دي برآرد از باغ ها دمار تا كي بهار دوزد ديباج اخضري زين فرقت و غريبي طبعم ملول شد اي مرغ روح وقت نيامد كه برپري

وين پر درشكسته پرخون خويش را سوي جناب مالك و مخدوم خود بري اندر زمين چه چفسي ني كوه و آهني زير فلك چه باشي ني ابر و اختري زان حسن آبدار چو تازه كني جگر ني آب خضر جويي ني حوض كوثري اي آب و روغني كه گرفتار آمدي با آنچ در دلست نگويي چه درخوري

ديوان شمس، مولوي

مستي امروز من

مستي امروز من نيست چو مستي دوش مي نكني باورم كاسه بگير و بنوش غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب گفت خرد الوداع بازنيايم به هوش عقل و خرد در جنون رفت ز دنيا برون چونك ز سر رفت ديگ چونك ز حد رفت جوش اين دل مجنون مست بند بدريد و جست با سرمستان مپيچ هيچ مگو رو خموش صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان كز سوي هفتم فلك دوش شنيدم خروش گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن وي اسد آن ثور را شاخ بگير و بدوش خون شده بين از نهيب شير به پستان ثور شير فلك را نگر گشته ز هيبت چو موش گرم كن اي شير تك چند گريزي چو سگ جلوه كن اي ماه رو چند كني روي پوش چشم گشا شش جهت شعشعه نور بين گوش گشا سوي چرخ اي شده چشم تو گوش بشنو از جان سلام تا برهي از كلام بنگر در نقش گر تا برهي از نقوش گفتمش اي خواجه رو هر چه شود گو بشو صافم و آزاد نو بنده دردي فروش ترس و اميد تو را هست حواله به عقل دانه و دام تو را هست شكاري وحوش دردي دردش مرا

چون به حمايت گرفت با من از اين ها مگو كار توست آن بكوش

مولوي

اي دلبر بي دلان

اي دلبر بي دلان صوفي حاشا كه ز جان بي وقوفي از هجر دوتا چو لام گشتيم دلتنگ ز غم چو كاف كوفي آن دم كه به طوف خود بطوفي وآنگه كه به خانه هم به طوفي ما را بنماي مهر و الفت چون معدن مهري و الوفي مكشوف ز كشف توست اسرار زيرا كه كشوف هر كشوفي آني كه بري خسوف از ماه آن ماه نه اي كه در خسوفي آني كه بري كسوف از شمس آن شمس نه اي كه در كسوفي در آحاديم اي مهندس تو ساكن خانه الوفي اي آحادي الوف را باش كاين جا تو به منزل مخوفي

مولوي

تجديد مطلع

چه ديد ديده ي دل افروز عالمي كه در آن گوهر به جاي حجر بود و در به جاي مدر ز مشرقش كه نجوم بروج دولت را ز عين نور صفا بود مطلع و مظهر ستاره اي بدرخشيد كز اشعه ي آن فروغ بخش شد اين كهنه توده ي اغبر سهيلي از افق فيض شد بلند كزان عقيق رنگ شد اين كهنه گنبد اخضر غرض كه پادشهي بر سرير عزت و جاه به من نمود جمالي ز آفتاب انور من گدا متفكر كه اين كدام شه است كه آفتاب صفت سوده بر سپهر افسر ز غيب هاتفي آواز داد كه اي غافل برآورنده ي حاجات توست اين سرور پناه ملك و ملل شاه و شاهزاده ي هند كه خاك روب در اوست خسرو خاور فلك سرير و عطارد دبير و مهر ضمير ستاره لشگر و كيوان غلام و مه چاكر نظام بخش خواقين دين نظام الملك كمين بارگه كبريا شه اكبر نطاق بند خواقين گره گشاي ملوك خدايگان سلاطين جسم جهان داور

بلند رتبه سوراي كه رخش سركش او نهد ز كاسه ي سم بر سر فلك مغفر هژبر حمله دليري كه شير چرخ پلنگ چنان هراسد ازو كز درنده شير نفر مصاف بيشه نهنگي كه زورق گردون ز پيش او گذرانند حاملان به حذر ز جا بجنبد اگر تند باد صولت او ز هيبتش گسلد كشتي زمين لنگر گهي ز دغدغه ي ناقه كش بر افتد نام چو فاق تير مرا كام پر ز خون جگر گر استعانه كند ماه ازو به وقت خسوف زمين ز دغدغه از جا رود به اين همه فر و گر مدد طلبد مهر ازو محل كسوف ز جوز هر جهد از سهم وي چو سر قمر چو خلق او ره آزار را كنند مسدود گشايد از بن دندان مار جوي شكر ز گرمي غضبش سنگ ريزه در ته آب ز تاب واهمه يابد حرارت اخگر مهي بتافت كه از پرتو تجلي آن فرود ديده ي ايام را جلاي ديگر سپهر مرتبه شاها به رب ارض و سما به شاه غايب و حاضر خداي جن و بشر به شاه تخت رسالت محمد عربي حريف غالب چندين هزار پيغمبر به جوشن تن خيرالبشر علي ولي حصار قلعه ي دين فاتح در خيبر به نور چشم من آن كودك يتيم غريب كه دامن دمن از آب چشم او شده تر به لطف سوي منش كن روان كه باقي عمر مرا به بوي برادر چه جان بود در بر اميد ديگرم اينست و نااميد نيم كه تا جهان بودي خسرو جهان پرور به اهل بيت محمد كه ذيل طاهرشان بود ز پرده ي چشم فرشتگان اطهر به آب چشم

يتيمان كربلا كه بود بر او درخت شفاعت از آن خجسته ثمر به دفتر كرامت نام اين گدا بنگار به حال محتشم اي شاه محتشم بنگر چنان به كام تو باشد كه گر اراده كني سفال زر شود و خاك مشك و خار گوهر

ديوان اشعار، محتشم كاشاني

آغاز داستان بهرام

گوهر آماي گنج خانه راز گنج گوهر چنين گشايد باز كاسمان را ترازوي دو سرست در يكي سنگ و در يكي گهرست از ترازوي او جهان دو رنگ گه گهر بر سر آورد گه سنگ صلب شاهان همين اثر دارد بچه يا سنگ يا گهر دارد گاهي آيد ز گوهري سنگي گاه لعلي ز كهربا رنگي گوهر و سنگ شد به نسبت و نام نسبت يزدگرد با بهرام آن زد و اين نواخت اين عجبست سنگ با لعل و خار با رطبست هركه را اين شكسته پائي داد آن لطف كرد و موميائي داد روز اول كه صبح بهرامي از شب تيره برد بدنامي كوره تابان كيمياي سپهر كاگهي بودشان ز ماه و ز مهر در ترازوي آسمان سنجي باز جستند سيم ده پنجي خود زر ده دهي به چنگ آمد در ز دريا گهر ز سنگ آمد يافتند از طريق پيروزي در بزرگي و عالم افروزي طالعش حوت و مشتري در حوت زهره با او چو لعل با ياقوت ماه در ثور و تير در جوزا اوج مريخ در اسد پيدا زحل از دلو با قوي رائي خصم را داده باد پيمائي ذنب آورده روي در زحلش وآفتاب اوفتاده در حملش داده هر كوكبي شهادت خويش همچو برجيس بر سعادت خويش با چنين طالعي كه

بردم نام چون به اقبال زاده شد بهرام

هفت پيكر، نظامي گنجوي

شب ...

باز، شب آمد، بدنها خسته شد خستگان خفتند و، درها بسته شد جز در رحمت، كه هرگز بسته نيست عشق اگر باشد، كسي دلخسته نيست شب گذشت از نيمه و، آيات رب شد نمايان تر، به لوح تيره شب اختران در آسمان چشمك زنان با اشارت، بسته از گفتن زبان هر يكي در جاي خود خوب و قشنگ هر يكي بر دل زند چون «زهره» چنگ گردش اين اختران و اين «زمين» قدرت حق را نمايش بس همين آسمان و، لوح زينت بخش آن رمز مليون سال نوري، نقش آن شب همه زيبايي و خوش منظري است روز، كي در آسمانش «مشتري» است اين «عطارد» اين «اُرانوس» اين «زُحَل» آيتي روشن، ز نور لَمْ يَزَلْ در مدار عشق، «نپتُون» رهسپار مي رود «مرّيخ» هم بي اختيار «ماه» همچون عاشق سرگشته اي مات و حيران، در پي گم گشته اي محو نور لايَزالي «كهكشان» جذبه ي دلبر بَرَد او را كشان خطّ نوري، از «شهاب ثاقب» است شب، خداوندا، چه ماه و جالب است اين شب و، اين رازها و، اين سكوت رمز تسبيح خداي لا يَموُت

سفر به كره ماه

شنيدم مه نورداني هنرمند بسوي آسمان پرواز كردند در آن كيهان نورد غول پيكر سفر را سوي ماه آغاز كردند دري از كارگاه آفرينش به روي اهل دانش باز كردند به ميلاد مسيح آن مه نوردان به تسخير فضا اعجاز كردند به پيروزي چو برگشتند از ماه بشر را نغمه هايي ساز كردند كه زيبا نيست ماه آسماني مناسب بهر عيش و كامراني نه آنجا سبزه زار و باغ و صحراست نه آنجا چشمه سار و زرع و كشت است نه در آنجا بناهاي مجلّل نه در آنجا كليسا نه كُنشت است

ولي آنجا ز خونريزي نشان نيست كه جنگ آئين اهريمن سرشت است تو پنداري كه ظلم و فتنه و جنگ به چشم مه نوردان گر چه زشت است كند روشن چه بزم خاكيان را چنان زشتي به چشم ما بهشت است بهشت آنجاست كازاري نباشد كسي را با كسي كاري نباشد

ديوان اشعار، دكتر قاسم رسا

گفتار ماه

ماه گردون شد چو تسخير بشر اين چنين با مه نوردي گفت ماه كاي بشر بردار دست از دامنم زانكه دارم دامني پاك از گناه گفته اي مه لكّه دار و زشت روست وادي خاموش و بي آب و گياه نيستم من زشت رو اي خودپسند گر كني بر چهره پاكم نگاه لكّه ها جز دود و آه خلق نيست آينه هرگز ندارد تاب آه تيره دنياي تو از نيرنگ و جنگ روشن از صلح و صفا اين بزمگاه چشمه مهتاب از پاكي سفيد چهره دنيا ز ناپاكي سياه اي زمين كز خاكيان بوالهوس روزگارت شد چنين زار و تباه باش تا فردا كه باشم نزد حق بر جنايات بشر اوّل گواه اهرمن را گر نهي نام آدمي اشتباه است اشتباه است اشتباه

ديوان اشعار، دكتر قاسم رسا

الفتح

بشر از خاك قدم بر كره ماه نهاد تا رها بي خبران را كند از بي خبري لوحه بر ماه نهادند و شد اين كشف بزرگ ثبت بر لوحه تاريخ علوم بشري گر چه گويند كه در ماه نه آب است و هوا سنگلاخي تهي از سبزه و گلبرگ طري نه در آن وادي خاموش كند زمزمه آب نه در آن مرغ خوش آهنگ كند نغمه گري عيب جوئي مكن اي بي خبر از راز وجود كه مه آئينه حسن است و ز هر عيب بري چشمه نورفشاني است كه در ظلمت شب از پي روشني خاك كند جلوه گري كن بر اين صحنه زيباي طبيعت شب و روز نگه اي مرد خردمند ز روشن نظري تا بيابي كه پي گردش گردونه ما فلك و مهر و مه افتاده بدان دربدري! يك طرف چشمه مهتاب بدان نور و

شكوه يكطرف مشعل خورشيد بدان شعله وري آفرينش ز پي خدمت ما بسته كمر گر به اركان طبيعت به حقيقت نگري نظري كن به گلستان كه در اين راه، تو را سخن سعدي شيراز كند راهبري «ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري» «همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري» هان بر آراي بشر خفته سر از خواب گران دست بردار ز جنگ و ستم و خيره سري پايه ظلم برانداز كه با تيشه عدل بركني ريشه گمراهي و بيدادگري كوكب صلح و صفا تا ندرخشد نشود دوره غفلت و عِصيان و تباهي سپري رهبر عالم اسلام كه در ملك وجود رهبري نيست بدين پاكي و والاگُهري داده در سوره «الفتح» ترا وعده فتح كز زمين سوي سماوات توان شد سفري از پي تهنيت فتح بشر طبع «رسا» خوش برانگيخته از خامه سخنهاي دري

ديوان اشعار، دكتر قاسم رسا

اي خدا اي برتر

اي خدا اي برتر از انديشه ها اي عيان در شاخه ها و ريشه ها اي همه عالم پر از آواي تو وي بيانم عاجز از معناي تو عقل ما را عشق تو ديوانه كرد جان ما را باده ات ميخانه كرد آسمان ها در خط پرگار تست نقش گل ها پرده پرده كار تست رنگ ها زد نقش تو بر كهكشان آسمان ها از تو شد اخترنشان اختران گلهاي باغ آسمان كهكشان ها چلچراغ آسمان زهره يك سو، سوي ديگر مشتري ديده ها حيران به اين مينا گري اي همه انديشه ها حيران تو پاي هر پرگار سرگردان تو آستانت سجده گاه سروران طفل ابجدخوان

تو پيغمبران مرغكان از بهر تو عاشق وش اند اختران از عشق تو در آتش اند در پر پروازها پرواز تست در گلوي بلبلان آواز تست اي تمام سجده ها بر خاك تو اختران سرگشته افلاك تو خامه ي لطف تو در گلخانه ها نقش ها زد بر پر پروانه ها اي همه زيباي زيبا آفرين من كه باشم تا بگويم آفرين از ازل چشم جهان سوي تو بود آفرينش آفرين گوي تو بود

مهدي سهيلي

قبله شناسي

1- تاريخ قبله شناسي

مقدمه

قبله به معناي جهت و آنچه كه پيش روي گيرند، است. در واقع قبله جهت كعبه است. دانستن جهت قبله براي مسلمانان ضروري است. در طرح و بناي مساجد، براي انجام بسياري از مراسم مذهبي و در معماري اسلامي، جهت قبله اهميت خاصي دارد.

از ماه رجب در سال دوم هجري، جهت قبله ي مسلمانان از بيت المقدس به سوي مكه ي معظمه تغيير يافت. در اوايل رواج اسلام، قبله يابي به دليل نزديكي مناطق جغرافيايي به مكّه، به راحتي صورت مي گرفت، ولي بعد از گسترش اسلام در سرزمين هاي دور، جهت يابي قبله اهميت خاصي يافت. امروزه به كمك قمرهاي مصنوعي و عكس برداري هاي هوايي به راحتي مي توان وضعيت نقاط با فواصل زياد را بر روي كره ي زمين دقيقاً تعيين كرد.

براي مشخص كردن جهت قبله در هر مكان بر روي كره ي زمين، بايد طول و عرض جغرافيايي كعبه در دست باشد. البته، چون مختصات جغرافيايي كعبه در دست نيست از مختصات جغرافيايي مكّه استفاده مي شود.

شمالي'Φ=21° 27

شرقي'λ=39° 49

شهر مكه در غرب شبه جزيره ي عربستان قرار دارد. از شمال به مدينه، از مشرق به طائف، از جنوب به عسير و از طرف غرب به جدّه در ساحل درياي

سرخ محدود است. ارتفاع مكّه از سطح دريا، حدود 33 متر است و بين دو رشته كوه محصور مي باشد. براي تعيين قبله بايد زاويه ي انحراف قبله ي هر محل را نسبت به امتداد شمال و جنوب جغرافيايي به دست آورد.

چنان كه مشهور است و در كتاب «قبله ي اسلام، كعبه يا مسجدالحرام» آمده است، قبله ي مسلمانان از آغاز تا سال دوم هجرت، به سوي بيت المقدس بود و از آن پس، به سمت كعبه و مسجدالحرام تغيير يافت. حضرت محمد(ص) در مدّت اقامت در مكّه، قبل از هجرت، طبق مدارك و روايات، چنان مي ايستادند كه بيت المقدس روبه رو واقع شود. البته، در طول مدّت سيزده سال، گاهي نماز را به سوي كعبه و مسجدالحرام نيز مي گزاردند. آيه ي قبله (آيه ي 144 سوره ي بقره) در روز دوشنبه نيمه ي رجب سال دوم هجرت نازل شد و در ركعت دوم نماز ظهر، حضرت محمد(ص) به اشاره ي جبرئيل، روي به جانب مسجدالحرام گردانيد و كساني كه با آن حضرت نماز مي خواندند، به تبعيت از ايشان، تغيير قبله دادند، به صورتي كه مردان به جاي زنان و زنان به جاي مردان ايستادند، بنابراين، در ابتداي آن نماز، قبله ي پيغمبر به سوي بيت المقدس و در آخر به سوي كعبه بود.

قبله شناسي در ايران

علاوه بر رساله هاي ابوريحان بيروني، در ايران فعاليت هاي قبله يابي در دوره ي اخير نيز صورت گرفته است. كتاب معرفة القبله (1331 ه.ش) نگارش مهندس عبدالرزّاق بغايري، گزارش هاي 73 و 79 سال هاي 1367 و 1375 مؤسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران، دروس معرفة الوقت و القبلة (1364 ه.ش) تأليف آيت الله حسن زاده آملي و كاربرد علوم در قبله يابي (1367) نوشته ي ماشاء الله علي احيائي به قبله شناسي به

منزله ي يك فريضه نگريسته و به تفصيل از شيوه هاي مختلف قبله يابي و محاسبات مربوط سخن رانده اند. در اين آثار مي توان پاسخ بسياري از سؤالات مطرح شده از جمله قبله يابي براي نقاط واقع در نيمكره ي غربي مقابل با مكه ي معظمه و يا نقاط دوردست در شرق و غرب زمين و نزديك به قطب هاي جغرافيايي را پيدا كرد. آنچه بيشتر مورد توجه است يافتن راهي ساده و دقيق است كه مردم عامي هم توان استفاده از آن را داشته باشند و نيازي به محاسبات رياضي و پيچيده نباشد.

گرچه قبله نماهاي مغناطيسي مانند قبله نماي رزم آرا كم و بيش اين مشكل را از پيش روي برداشته اند ولي با توجه به مشكلات قطعي از جمله عدم انطباق قطب هاي جغرافيايي و مغناطيسي و نياز به اطلاعات كافي و ضرورت در نظر گرفتن زاويه هاي انحراف و ميل مغناطيسي و اثرگذاري محيط بر عقربه ي قطب نما، دست يابي به جهت واقعي قبله چندان هم آسان نخواهد بود. علاوه بر اين، دسته بندي تعدادي از شهرها با موقعيت جغرافيايي متفاوت و زاويه هاي انحراف مغناطيسي نابرابر در يك راستا و يا تعيين سهمي مشترك براي چندين شهر چندان اطمينان بخش نيست، زيرا تنها يك درجه انحراف در فاصله ي 07/1935 كيلومتر (طول كمان دايره ي عظيمه ي تهران تا مكّه ي معظّمه) نمازگزار را به ميزان 25/32 كيلومتر از مقصد (شهر مكّه ي مكرّمه) منحرف مي كند كه خود نكته اي است كاملاً قابل توجه.

از سوي ديگر، براي مردم مسلمان و پراكنده در سطح جهان توجه به قبله از اهميّت خاصي برخوردار است. نقشه هاي شماره ي (1) و (2) و جدول پراكندگي جمعيت مسلمانان و شهرهاي ميليوني در سطح جهان و كشورهاي اسلامي مؤيد

همين نكته است. پراكندگي جمعيت مسلمانان بر اساس 12 منطقه ي مشخص شده در نقشه ي شماره ي (2) قابل توجه آن كه در اطلس قبله نما به دليل رعايت محاسبات مثلثاتي و ترسيم نقشه ها و علايم جهت يابي اشتباه كمتري وجود دارد. اطلس قبله نما در سه بخش تدوين شده است:

بخش اول: جهت يابي و قبله يابي، با توجه به اهميت موضوع، اطلاعات لازم را به علاقه مندان مي دهد (اين اطلاعات برگرفته از كتاب اصول و مباني جغرافياي رياضي از انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي است).

بخش دوم: قبله ي 1415 شهر از 157 كشور؛ در اين بخش اطلاعات مربوط به شهرها (طول و عرض جغرافيايي، زاويه ي انحراف و جهت قبله)، جمعيت و درصد پيروان اديان كشورها كه با توجه به نقشه هاي منطقه اي بخش سوم و به تفكيك كشورها منظم شده اند در اختيار پژوهشگران و اهل مطالعه قرار مي گيرد. توضيح اين كه براي نمايش قبله روي نقشه ها شهرها، مراكز عمده ي جمعيت و نقاطي كه بتوانند در گستره ي كشور راهنماي قبله باشند مورد توجه قرار گرفته اند، و براي تعيين قبله ي ساير نقاط پس از مكان يابي آن ها در روي نقشه بايستي برابر راهنماي كاربردي رفتار شود.

بخش سوم: نقشه هاي قبله نما، كه شامل دستورالعمل يا راهنماي كاربردي و نقشه هاي منطقه اي مي باشد و در آن ها نام شهرها، جهت قبله و زاويه ي انحراف با حداكثر دقت منعكس شده است. اميد است اطلس قبله نما مورد استفاده ي مسلمانان قرار گيرد و جايگاه شايسته و مفيد خود را به دست آورد.

با بررسي و دقت در جدول هاي اطلاعات و جمعيت و درصد پيروان اديان به اين نتيجه مي رسيم كه:

از 193 كشور جهان (176 كشور بيش از 000/150 نفر و 17 كشور

بين 1000 تا 000/150 نفر جمعيت دارند) در 47 كشور، مسلمانان با تراكم بيش از 4/39% زيست مي كنند. به عبارت ديگر در حدود 25% از كشورهاي جهان بيش از 40% جمعيت معتقد به دين مبين اسلام مي باشند و قبله گاهي مشترك دارند. بنابراين، شناخت صحيح و دقيق قبله جايگاهي خاص دارد و از اين رو، اشتباهات موجود در آثار مربوط به قبله غير قابل اغماض است.

گرچه كتاب معرفة الوقت و القبله حاوي اطلاعات منظمي براي كشورهاي جهان است ولي اشتباهات موجود در جداول آن قابل تأمل است و به نظر مي رسد اين اشتباهات ناشي از روش هاي محاسباتي است، زيرا موقعيت هاي جغرافيايي آن ها با ارقام استخراج شده در كتاب حاضر چندان تفاوتي ندارند (اختلافات به منظور مقايسه آورده شده اند). با نگاهي دوباره به جدول ملاحظه مي شود كه بيشتر اختلافات مربوط به ناحيه ي هندوستان و كشورهاي آسياي خاوري (ژاپن، چين، كره، نپال، روسيه ي شرقي) است. چنانچه اين نقاط در روي نقشه مكان يابي شوند به اين نتيجه خواهيم رسيد كه دامنه ي اين اختلافات در محدوده ي مدارهاي°18 تا °27 عرض شمالي و نصف النهار°75 شرقي بيشتر است و به همين دليل دستورالعمل قبله يابي از طريق دايره ي هندي و روش ترسيمي نمي تواند در سطح كليه نقاط جهان مورد استفاده قرار گيرد و با توجه به روايات و دلايل عقلي و نقلي كه كوتاهترين فاصله (خط مستقيم) جهت قبله است تنها راه وصول به جهت واقعي قبله از طريق محاسبات مثلثات كروي اطمينان بخش است و همين وضعيت براي نقاط دور در نيمكره ي غربي (قاره ي آمريكا شمالي) قابل تعميم است.

2- راه هاي قبله يابي

1- قبله يابي از راه مثلثات كروي

يك مثلث كروي شكلي است كه بر روي سطح يك كره از

تقاطع سه كمان از سه دايره ي عظيمه به دست مي آيد و زوايايي كه توسط سه كمان، در سه رأس مثلث كروي به وجود مي آيند به نام زواياي مثلث موسوم اند. كمان هاي BA و BC و CA قوس هايي از سه دايره ي عظيمه اند كه يكديگر را در نقاطC ،B ،A قطع كرده اند، معمولاً زواياي مثلث كروي با حروف بزرگC ،B ،A و اضلاع مقابل آن ها با حروف كوچكc ،b ،a مشخص مي شوند.

بنابراين هر مثلث كروي مانند مثلث مسطحه داراي سه ضلع و سه زاويه است.

اگر از نقطه ي A دو خط مماس بر دو قوس AB و AC رسم كنيم زاويه ي A به دست مي آيد كه به آن زاويه ي كروي گويند. با توجه به روابط بين اضلاع و زوايا در مثلث كروي مي توان از دو دستور براي محاسبه ي سمت يا انحراف قبله استفاده كرد، همچنين براي سهولت كار مي توان اين دستورها را به ماشين هاي حساب الكترونيكي و يا رايانه داد و نتيجه را به دست آورد.

بنابراين چنين داريم:

2- تعيين سمت قبله از راه زاويه ي انحراف محاسبه شده

امروز با پيشرفت دانش نقشه و ترسيم و تدوين آن بر پايه ي مثلثات كروي انحراف اكثر شهرها و نقاط كره ي زمين از مكه ي معظمه در جدول هايي به محاسبه و نگارش رفته و به سهولت مي توان سمت قبله را به دست آورد، بر اين پايه:

الف) نخست خط شمال و جنوب را تحصيل و ترسيم كرده و آن را به منزله ي قطر دايره به حساب مي آوريم، آن گاه خطي ديگر (خط مشرق و مغرب اعتدال) بر آن عمود مي كنيم، با اين كار مركز دايره به دست مي آيد.

ب) مقدار زاويه ي انحراف شهر مورد نظر را از جدول ياد شده

گرفته و به كمك يك نقاله خطي از نقطه ي جنوب S و يا شمال N (به اعتبار انحراف از شمال يا جنوب داشتن) از محيط دايره تا مركز رسم مي كنيم، رأس پيكان اين خط، نقطه ي سمت قبله را نشان خواهد داد.

مثال 1- انحراف شهر قم از نقطه ي جنوب سي و نه درجه (°39) و هشت دقيقه (′8) به جانب غرب است، بنابراين چنين خواهيم داشت. مثال 2- انحراف شهر واشنگتن پنجاه و شش درجه (°56) و سي و دو دقيقه (′32) به سمت شمال شرقي است. مثال 3- انحراف نيويورك پنجاه و هشت درجه (°58) و پنجاه و نه دقيقه (′59) به جانب شمال شرقي است.

3- تعيين سمت قبله از كره ي جغرافيايي

روش استفاده از كره ي جغرافيايي چنانچه با دقت انجام شود سريع بوده و احتمال اشتباه در آن كم است و در واقع همان روش مثلثاتي است كه بر روي يك كره پياده مي شود. لوازم مورد نياز در اين شيوه عبارتند از:

الف) يك كره ي جغرافيايي كه دواير، مدارات، نصف النهارها و شهرها بر آن ترسيم شده، بايد از دقت و صحّت لازم برخوردار باشد.

ب) يك رشته نخ نازك و محكم، يا يك صفحه ي كاغذ با لبه ي صاف و مستقيم و يك نقاله. آن گاه به اين طريق عمل مي شود:

نخست محل مكه ي معظمه و شهر موردنظر بر روي كره مشخص مي شود، سپس نخ نازك و محكم را بين شهر موردنظر و مكه از دو سر، بر روي كره مي كشيم، زاويه ي نخ با امتداد نصف النهار شهر موردنظر، «جهت انحراف قبله» را معين مي كند، و به كمك نقّاله مي توان اندازه ي زاويه را به دست آورد، يا اين كه زاويه ي ايجاد شده

را بر روي كاغذ منتقل و سپس اندازه گيري مي كنيم، بايد بسيار دقت كرد كه نخ بر روي كره نلغزد وگرنه موجب اشتباه مي شود، به ويژه اگر فاصله ي بين شهر و مكه زياد باشد. انحناي زياد كره سبب لغزيدن نخ مي گردد، همچنين بايد امتداد نخ را از طرف شهر موردنظر به جانب مكّه با چشم نشانه رفته و از كجي آن جلوگيري كنيم، اين نخ به منزله ي قوسي از يك دايره ي عظيمه است. نيز به جاي نخ مي توان از لبه ي صاف و مستقيم يك صفحه ي كاغذ استفاده كرد.

4- تعيين جهت قبله از امتداد سايه در روز معين

اين روش بر اندازه ي ميل خورشيد استوار است. ميل (δ) خورشيد از استواي سماوي در شمال مثبت و در جنوب آن منفي است. مقادير ميل از °5/23- در اول زمستان تا تقريباً °5/23+ در اول تابستان متغيّر است و اندازه ي آن حتي در طول روز متفاوت مي شود.

بهترين راه تعيين سمت قبله روزهايي است كه آفتاب در لحظه ي ظهر شرعي در مكه ي معظمه در سمت الرأس قرار گيرد، با تعيين اين وقت در هر افقي مي توان شاخص نصب، و خلاف امتداد سايه يا برعكس آن (بستگي به آفاق) را به عنوان سمت قبله مشخص ساخت.

خورشيد در مكه زماني در سمت الرأس خواهد بود كه ميل آفتاب برابر عرض جغرافيايي مكه باشد، با مراجعه به جدول نجومي، ميل خورشيد در هفتم خرداد، ′30،°21 = δ و روز 25 تير، ′28،°21 = δ تق__ريباً ب__راب__ر عرض جغرافيايي مكه (°5/21 = ΦM ) مي شود، يعني يك بار هنگامي كه خورشيد از نقطه ي اعتدال بهاري به سوي انقلاب تابستاني حركت مي كند و بار ديگر وقتي كه از انقلاب تابستاني به سوي اعتدال

پاييزي برمي گردد ميل خورشيد با عرض جغرافيايي مكه برابر است. بر اين پايه براي پيدا كردن ظهر مكه در هر محل اين شيوه را به كار مي گيريم:

1- تعيين اختلاف طول جغرافيايي مكه و محل مورد نظر.

2- تقسيم عدد به دست آمده از اختلاف مزبور، بر عدد 15 تا درجه تبديل به ساعت شود.

مي دانيم هر 15 درجه يك ساعت و هر درجه چهار دقيقه است.

3- افزودن زمان به دست آمده به ظهر شرعي شهرهاي شرق مكه و كاستن آن از ظهر شرعي شهرهاي غرب مكه، تا اين كه زمان مورد نظر (وقوع خورشيد به سمت الرأس مكه) به دست آيد.

مثال: براي به دست آوردن زماني كه خورشيد در 7 خرداد به وقت قم در سمت الرأس مكه قرار مي گيرد.

1- اختلاف طول جغرافيايي قم و مكه برابر است با:

′5 ،°11 = ′50 ،°39-′55، °50 = λQ-λM

2-

ثانيه 20 / دقيقه 44 → ثانيه 20 = 4×′5، دقيقه 44 = 4×°11

3- چون شهر قم در شرق مكه ي معظمه واقع شده است خورشيد 44 دقيقه و 20 ثانيه بعد از ظهر شرعي قم به سمت الرأس مكه مي رسد، در اين حال خلاف جهت سايه ي شاقول و شاخص شهر قم، دقيقاً به سمت مكه است.

4- تطبيق وقت به دست آمده با ساعت رسمي ايران (ظهر وسطي) و در نظر گرفتن تعديل زمان: ظهر شرعي شهر قم در روز 7 خرداد برابر است با ساعت 12 و 3 دقيقه و 6 ثانيه ي وسطي (″6:′12:3) و چنانچه زمان به اندازه ي يك ساعت به جلو كشيده شود خواهيم داشت:

+ ثانيه 6 / دقيقه 3 /

ساعت 13 = 1+12

ثانيه 26 / دقيقه 47 / ساعت 13 = ثانيه 20 / دقيقه 44

بنابراين در روز 7 خرداد خورشيد در ساعت 13 و 47 دقيقه و 26 ثانيه به افق قم از بالاي سر مكه ي معظمه عبور مي كند.

ولي ظهر شرعي شهر قم در روز 25 تير برابر است با ساعت 13 و 11 دقيقه و 36 ثانيه پس چنين داريم:

ثانيه 56 / دقيقه 55 / ساعت 13 = ثانيه 20 / دقيقه 44 + ثانيه 36 / دقيقه 11 / ساعت 13

يعني در روز 25 تير ساعت 13 و 55 دقيقه و 56 ثانيه آفتاب دقيقاً بالاي سر شهر مكه ي معظمه قرار دارد و چنانچه در اين دو روز شاقول يا شاخصي نصب شود، هنگام رسيدن آفتاب بالاي سر مكه خلاف جهت امتداد سايه، نقطه ي سمت قبله خواهد بود.

5- قبله يابي از طريق دايره ي هنديه (روش ترسيمي):

براي به دست آوردن قبله از دايره ي هنديه يا روش ترسيمي چند نكته قابل ذكر است:

الف) دايره ي سمت قبله: و آن دايره ي عظيمه اي است كه از طرفي به سمت الرأس يك شهر و يا يك نقطه ي مفروض و از سوي ديگري به سمت الرأس مكه مي گذرد.

ب) نقطه ي سمت قبله: نقطه ي تقاطع دايره ي سمت قبله در جهت مكه با افق شهر مفروض، نقطه ي سمت قبله است.

ج) قوس سمت قبله: قوسي است از دايره ي افق بين دايره ي نصف النهار (خط شمال و جنوب) و بين دايره ي سمت قبله، از جانب اقرب، اين قوس، قوس انحراف سمت قبله نيز ناميده مي شود.

د) خط سمت قبله: خط واصل بين نقطه ي سمت الرأس ناظر در افق حسي و بين نقطه ي سمت قبله را

خط سمت قبله گويند. و چنانچه نمازگزار بر اين خط قرار گيرد رو به قبله و فضاي متعلق به آن ايستاده است. بنابراين سمت قبله نقطه اي است در محيط دايره ي افق كه هر گاه انسان مواجه آن باشد مواجه قبله خواهد بود.

ه) دانستن طول و عرض بلاد و نقاط كره ي زمين در روش ترسيمي براي به دست آوردن قبله نقش مهم و اساسي دارد و بدون در دست داشتن نقشه يا جدول طول و عرض دست يافتن به سمت قبله كار آساني نيست.

پس از توجه به نكات ياد شده و ترسيم دايره ي هنديه خواهيم گفت:

1. اگر شهر و يا نقطه ي مفروض، با مكه ي معظمه در يك طول قرار گرفته و عرض شهر مفروض شمالي تر از عرض مكه باشد، هر دو شهر در سطح يك دايره ي نيمروز قرار دارند و نقطه ي جنوب دايره ي هنديه، نقطه ي سمت قبله ي آن شهر است. در اين فرض اگر عرض شهر، كمتر از عرض مكه و يا در نيمكره ي جنوبي باشد، نقطه ي شمالي دايره ي مزبور، سمت قبله است.

2. اگر طول و عرض شهر منظور، بيشتر و يا كمتر از طول و عرض مكه باشد لازم است نخست چهار جهت اصلي بر روي دايره ي هنديه توسط دو خط شمال و جنوب و مشرق و مغرب اعتدال، ترسيم شود آن گاه تفاوت ميان طول عرض شهر با مكه، محاسبه، و توسط دو خط طول و عرض روي دايره معلوم گردد و سرانجام «خط سمت» بين موضع شهر و موضع مكه ي معظمه كشيده شود، خط سمت نشان دهنده ي تقريبي شهر مكه است.

مثال 1) طول مكه سي و نه درجه و پنجاه

دقيقه (′50، °39 = λM) شرقي و عرض آن بيست و يك درجه و بيست و پنج دقيقه (′25 ، °21 = ΦM) شمالي و طول قم پنجاه درجه و پنجاه و پنج دقيقه (′55 ، °50 = λQ) و عرض آن سي و چهار درجه و سي و هشت دقيقه (′38 ، °34= ΦQ) شمالي است،تفاوت بين دوطول يازده درجه و پنج دقيقه (′5 ، °11) و تفاوت بين دو عرض سيزده درجه و سيزده دقيقه (′13 ، °13) است، يعني شهر مكه (′5، °11) يازده درجه و پنج دقيقه غربي تر و (′13 ، °13) سيزده درجه و سيزده دقيقه جنوبي تر از قم است. بنابراين خط واصل بين نصف النهار نقطه ي مكه خط سمت قبله است. مثال 2) اين مثال فني تر است ولي توضيح كاملي را همراه خواهد داشت. اگر بخواهيم نقطه ي سمت قبله ي تهران را با روش ترسيمي شرح دهيم چنين خواهيم داشت:

الف) دايره اي مانند دايره NESW رسم و فرض شود كهT يعني خط EW امتداد مشرق و مغرب جغرافيايي باشد، بنابراين نقاط E ،S ،N و W تشكيل چهار جهت اصلي را داده اند، پس قطر هاي NS و EW محور مختصات جغرافيايي مي باشد. ب) كمان EB را برابر اختلاف جبري عرض هاي جغرافيايي نقاط M و T جدا سازيد.

°28/14- = °68/35-°4/21 = EB = ETB

اين مقدار در حقيقت فاصله اي بين دو مدار دو نقطه است سپس خط ′BB محور WE رسم گردد.

ج) كمان NA برابر اختلاف جبري جغرافيايي نقاط M و T جدا شود.

°55/11- = °45/51-°9/39 = NA = NTA

در حقيقت اين مقدار برابر با فاصله ي زاويه اي بين نصف النهارهاي

دو نقطه است، سپس خط ′AA را به موازات محور S رسم مي كنيم.

زواياي ATN و ETB را ممكن است با استفاده از يك نقّاله جدا كرد، اما براي دقت بيشتر مي توان تانژانت زاويه را جدا كرد بدين ترتيب كه طول مشخصي را از مبدأ مختصات بر روي محور موردنظر جدا كرده آن گاه اندازه ي طول آن را در تانژانت زاويه ي مربوط ضرب مي كنيم، سپس از انتهاي طول جدا شده خطي عمود بر محور، برابر با حاصل ضرب به دست آمده در جهت مورد نظر رسم مي كنيم. از اتصال انتهاي اين خط به مبدأ مختصات، زاويه ي مورد نظر رسم مي شود، اين روش براي رسم زاويه ي °28/14-=ETB در شكل نشان داده شده است. د) خط ′AA خط ′BB را در نقطه اي مانند M قطع مي كند از اتصال M به نقطه ي T جهت قبله به دست مي آيد. يعني خط TM جهت قبله در تهران است. زاويه ي MTS انحراف قبله نسبت به امتداد جنوب جغرافيايي را به طرف مغرب نشان مي دهد. اندازه ي زاويه ي MTS در اين مثال تقريباً برابر با °5/38 است. اندازه گيري با نقاله تقريباً با نتيجه ي محاسبه °52/38 برابر است.

اما هميشه نتيجه ي روش ترسيمي با نتيجه ي شيوه ي محاسبه از راه مثلثات كروي يكي نيست و گاهي ميزان اختلاف خيلي زياد است بلكه به طور كلي هر چه فاصله ي محل موردنظر بر روي زمين از مكه ي معظمه بيشتر باشد اختلاف نتيجه دو روش بيشتر خواهد بود.

اساس كار اين روش در شكل نمايانده شده است، بدين ترتيب كه دو محور مختصات عمود بر هم در نقطه ي مورد نظر يعني نقطه ي T صفر بوده و وضعيت مكه ي معظمه

(نقطه ي M) با توجه به جهت هاي مربوط از راه تفاوت جبري، مختصات جغرافيايي نقطه ي T و نقطه ي M به دست مي آيد. به ديگر سخن در اين روش سطح زمين بين نقاط T و M به صورت مسطح فرض مي شود كه فرض درستي نيست، اين مطلب در فواصل كمتر ممكن است خطاي زيادي را موجب نشود، اما در فواصل زيادتر ميزان خطا بيشتر خواهد بود، مثلاً جهت قبله را در بمبئي در هندوستان با مختصات زير به دست مي آوريم: مختصات مكه را نيز همچنان در نظر مي گيريم، پس چنين خواهيم داشت: نتيجه ي روش ترسيمي كه در شكل نشان داده شده جهت قبله را 5/85 درجه در مغرب امتداد شمال جغرافيايي به دست مي دهد، در حالي كه نتايج محاسبه از راه مثلثات كروي 52/79 درجه است، بنابراين ميزان خطا در روش ترسيمي زياد است از اين رو بايد از روش مثلثات يا كره ي جغرافيايي استفاده كرد. افزون بر اين روش ترسيمي براي شهر و نقطه اي كه تا مكه ي معظمه 90 درجه و بيشتر فاصله داشته باشد كارساز نيست؛ از اين رو، محقق طوسي و برخي ديگر از پژوهشگران در مقام چاره انديشي گفته اند: اگر بين طول مكه ي معظمه و شهر مورد نظر 90 درجه فاصله باشد، اگر آن شهر در جهت شرقي مكه است يك خط طولي موازي خط نصف النهار شهر، عمود بر نقطه ي مغرب اعتدال (يعني نقطه ي تقاطع دايره ي هنديه با خط اعتدال) اخراج شود كه خط طولي در نقطه ي مغرب اعتدال، مماس دايره، از خارج مي گردد.

و اگر شهر مورد نظر در جهت غربي باشد، خط طولي را بر نقطه ي مشرق اعتدال همچنان عمود بايد كرد

پس از آن، يك خط عرضي موازي خط اعتدال بايد اخراج و امتداد داده شود تا خط طولي را در خارج دايره قطع كند، نقطه ي قطع، سمت قبله است، و خطي كه از مركز دايره بدان وصل شود خط سمت قبله است. ولي چنان كه اشاره شد روش ترسيمي در فواصل زياد از مكه ي معظمه نمي تواند نتيجه ي درستي به بار آورد به ويژه در 90 درجه و بيشتر، از باب نمونه به مثال زير توجه شود:

جهت قبله در نقطه اي در سانفرانسيسكو در آمريكا با مختصات زير: چنين داريم: در اين مثال ديده مي شود كه فاصله ي محل و مكه ي معظمه از نظر طول جغرافيايي از 90 درجه بيشتر است و روش ترسيمي نمي تواند كاربرد داشته باشد.

با روش محاسباتي (مثلث كروي) جهت قبله در سانفرانسيسكو °7/18 در مشرق شمالي جغرافيايي است. يعني با توجه به اين كه مدار سانفرانسيسكو (′35 ، °37 = Φsan شمالي) در شمال مدار مكه (°5/21 = Φm) قرار دارد ممكن است تصور شود كه جهت قبله ي شهر مزبور مي بايست در شرق جنوب جغرافيايي باشد _ نه در شرق شمال جغرافيايي _ ولي چنين تصوري درست نيست و نتيجه ي محاسبه (مثلثاتي) صحيح است. اين اشتباه از آن جا ناشي مي شود كه با مقايسه ي عرض هاي جغرافيايي، زمين به صورت مسطح تصور مي شود و اين نكته كه فاصله ي زاويه اي سانفرانسيسكو و مكه ي معظمه در حدود °4/162 درجه است فراموش مي گردد. بنابراين براي يافتن جهت قبله ي يك محل، مسير كوتاهترين فاصله، يعني مسير دايره ي عظيمه را بايد در نظر گرفت.

6- جهت قبله در نقطه ي مقابل مكه

هر گاه موضع شخص و مكه ي معظمه متقاطر باشند، يعني آن محل، طرف قطري باشد

كه از مكه به مركز زمين و امتداد آن به موضع شخص رسيده باشد، طبعاً طول غربي آن محل، برابر ′10،°140، و عرض جنوبي آن ′51،°21 است، چنين محلي در جنوب شرقي جزيره ي تاهيتي (Tahiti) نزديك مجمع الجزاير پلينزي در ميان مجمع الجزاير تواموتو در اقيانوس آرام قرار گرفته است.

در اين هنگام هيچ يك از دايره ي سمت قبله، نقطه ي سمت و ديگر امور ياد شده صورت نخواهد پذيرفت. چون هر دايره ي عظيمه اي كه از اين محل عبور كند از نقطه ي مقابل آن - كه مكه ي معظمه است - خواهد گذشت، بنابراين هنگام نماز مثلاً م__ي توان ب__ه ه_ر طرف نماز گزارد «أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» به هر سو رو كنيد به سوي خدا رو آورده ايد. (بقره/ 115)

7- تعيين قبله در قطب و مناطق قطبي

در نقطه ي انقلاب تابستاني (در نيمكره ي شمالي) ميل خورشيد به بالاترين درجه (°5/23+) مي رسد در اين حالت بيشترين وسعت از ناحيه ي قطب شمالي در روشنايي دايم خورشيد قرار مي گيرد و بر عكس بيشترين سطح از ناحيه ي منجمد جنوبي در تاريكي دائم شب فرو مي رود.

از اول تابستان به بعد خورشيد تدريجاً به امتداد سطح دايره ي استوا نزديك تر و از روشنايي و ارتفاع آن كاسته مي شود اما براي ناظري كه در اين روز طولاني در نقطه ي قطب قرار گرفته خورشيد هميشه روبروي نقطه ي قطب شمال مي درخشد، يعني خورشيد را در يك مسير دايره اي شكل تقريباً به موازات سطح افق در حركت مي بيند. اين حركت ناشي از حركت وضعي زمين است و به همين علت به نام حركت ظاهري روزانه ي خورشيد ناميده مي شود، در شكل مسيرهاي اول تابستان و اول بهار نشان داده شده است و جهت ظاهري

خورشيد همسوي عقربه هاي ساعت است. (در حال مسير حركت روزانه ي خورشيد در قطب جنوب برعكس عقربه هاي ساعت به نظر مي رسد).

چنان كه ناظر در عرض هاي جغرافيايي كمتر از 90 درجه ي شمالي و بيش از 5/66 درجه ي شمالي قرار گيرد، خورشيد به نظر او مسيري دايره اي را خواهد پيمود، اما سطح مسير دايره اي به موازات سطح افق نبوده بلكه نسبت به آن متمايل است. شكل براي مدار 80 درجه ي شمالي است: در عرض 80 درجه، در اعتدال پاييزي كه ميل خورشيد از صفر به 10 درجه مي رسد (28 مهرماه) شب طولاني قطبي آغاز مي شود - و بر روز طولاني قطبي در مدار 80 درجه ي جنوبي شروع مي گردد - اين شب و روز طولاني تا چهارم اسفند كه ميل خورشيد دوباره به 10 درجه مي رسد به طول مي انجامد؛ بنابراين مدت شب طولاني قطبي در مدار 80 درجه ي شمالي، و روز طولاني قطبي بر مناطق واقع بر مدار 80 درجه ي جنوبي در حدود 127 روز به درازا مي كشد. از نقطه ي اعتدال بهاري به بعد كه ميل خورشيد صفر درجه است تا 27 فروردين ماه كه ميل خورشيد تقريباً 10+ درجه مي شود در مناطق واقع بر مدار 80 درجه ي شمالي خورشيد به صورت معمولي داراي طلوع و غروب مي باشد و طول شبانه روز 24 ساعت است كه به تدريج طول روز افزايش يافته و از شب كاسته مي شود.

از 27 فروردين به بعد كه ميل خورشيد از 10+ درجه بيشتر مي شود خورشيد پيوسته در آسمان مي درخشد، غروب نمي كند و تا ششم شهريور كه ميل خورشيد دوباره به 10+ درجه مي رسد ادامه مي يابد، از اين تاريخ به بعد مجدداً خورشيد داراي

طلوع و غروب است.

در 6 شهريور خورشيد بار ديگر در مناطق واقع بر مدار 80 درجه ي جنوبي طلوع مي كند. بنابراين هر يك روز مناطق شمالي در مدار ياد شده و شب طولاني مناطق جنوبي در مدار مزبور حدود 135 روز به طول مي انجامد.

با توجه به اين توضيحات خواهيم گفت:

الف) در مناطقي كه عرض آن ها بيش از 5/66 درجه است غير از خود قطب، مي توان با استفاده از امتداد يك شاخص قائم در روز هفتم خرداد ماه در ساعت 9 و 17 دقيقه ي صبح، و يا در روز 25 تير ماه در ساعت 9 و 26 دقيقه ي صبح به وقت گرينويچ جهت قبله را در مناطق منجمد شمالي تعيين كرد، زيرا مكه ي معظمه نسبت به گرينويچ، شرقي است و خورشيد زودتر به دايره ي نصف النهار آن گذر خواهد كرد.

ب) در قطب كه فقط داراي روز طولاني است اين امور لازم است:

1- ميزان كردن ساعت به وقت گرينويچ.

2- تعيين زمان عبور خورشيد از نصف النهار گرينويچ به كمك جدول تعديل زمان.

3- تعيين امتداد سايه ي يك شاخص عمودي در زمان محاسبه كه امتداد سايه، امتداد نصف النهار 180 درجه ي شرقي و يا غربي است، و جهت عكس امتداد سايه، امتداد نصف النهار گرينويچ را نشان مي دهد.

4- اگر در قطب شمال جغرافيايي خطي در جهت عكس عقربه هاي ساعت رسم شود به طوري كه با امتداد نصف النهار گرينويچ زاويه ي 9/39 درجه بسازد اين خط، جهت قبله را نشان مي دهد. 5- در قطب جنوب، خط مزبور در جهت حركت عقربه هاي ساعت ترسيم مي شود. ج) در قطب شمال و مناطق قطبي شمالي، راه ديگر جهت تحصيل قبله آن

است كه وقتي ميل خورشيد به اندازه ي عرض مكه رسيد، يعني هنگامي كه خورشيد فوق رأس مكه به وقت نيمروز برسد (7 خرداد و 25 تير) با وسايل پيشرفته ي مخابراتي لحظه ي ظهر شرعي مكه به سرتاسر جهان مخابره گردد، از جمله در مناطق قطبي در آن لحظه خورشيد بالاي افق مشاهده مي شود، چنانچه ناظر در اين هنگام (ظهر شرعي مكه) خطي رسم كند، و به جانب خورشيد امتداد دهد و در برابر خورشيد بايستد تحقيقاً به سمت قبله و روبروي مكه ي معظمه ايستاده است.

لازم به ذكر است كه مناطق قطبي جنوبي از اين شيوه بهره مند نخواهند بود زيرا در اين دو روز، خورشيد را بالاي دايره ي افق خويش مشاهده نخواهند كرد.

8- استفاده از قبله نما:

سرتيپ حسينعلي رزم آرا در سال 1331 هجري شمسي به ابتكار شايسته ي قبله نما دست يافت، در اين قبله نما يك عقربه ي مغناطيسي و يك صفحه ي مدرج حاوي جهت قبله در شهرهاي مختلف استفاده و در محاسبات مربوطه مسأله ي ميل مغناطيسي منظور شده است. به نظر كارشناسان، رزم آرا، زاويه ي بين امتداد قبله و شمال مغناطيسي را از روي جداول و نقشه ها با در نظر گرفتن ميل مغناطيسي، طبق آخرين نقشه ها تعيين كرده و در تهيه ي قطب نماي مغناطيسي به نحوي تركيب و دخالت داده كه - به جز در مواردي كه وجود مواردي آهني يا معادن تركيبات آهن سبب انحراف غير عادي عقربه مي گردد - امتداد قبله را با دقت لازم نشان مي دهد. گر چه انحراف مغناطيسي نقاط مختلف، افزون بر تغيير ناچيز روزانه به طور دايم نيز تغيير مي كند ولي براي مدت زيادي كه تغيير انحراف مغناطيس از حدود چند درجه تجاوز نكند

از اعتبار ساختار قبله نماي مغناطيسي نمي كاهد.

رزم آرا محاسبات قبله نما را از دو راه ذكر كرده و گفته است:

1- پس از تعيين طول و عرض جغرافيايي دقيق مكه و شهر منظور، به وسيله ي دستورهاي حل مثلثات كروي، جهت قبله تعيين مي شود. اين طريق (مثلثات) خيلي دقيق است و مي توان درجه ها، دقيقه ها و ثانيه ها را نيز تعيين كرد، ولي محتاج به محاسبات طولاني و استعمال لگاريتم است كه براي اشخاص غير ورزيده احتمال اشتباهات كلي مي رود.

[ولي امروزه با دسترسي به ماشين هاي دقيق حساب الكترونيكي، رايانه و جداول ويژه، مشكل محاسبات طولاني حل شده است].

2- اندازه گيري جهت مكه روي كره: اين طريق چنانچه با مهارت انجام شود سريع بوده احتمال اشتباه كمتري مي رود و دقت آن در حدود نيم درجه است. براي ساختن قبله نماي مغناطيسي دقت طريقه ي دوم كافي است. با اين وجود با نتيجه ي طريقه ي اول تطبيق شده است.

ساختمان قبله نما

قبله نما جعبه اي است مدور از فلز يا پلاستيك كه در قسمت فوقاني آن يك عقربه ي مغناطيسي و در قسمت تحتاني آن يك يا چند صفحه قرار دارد. روي هر صفحه نام تعدادي از شهرها بر اساس محاسبه ي دقيق جهت مكه و انحراف مغناطيسي محل نوشته شده است.

قبله نماي خودكار محلي، علاوه بر عقربه ي مغناطيسي، عقربه ي ديگري به رنگ قرمز يا برنجي يا شب نما دارد كه جهت قبله را مي نمايد و كعبه ي معظمه در خارج صفحه در نظر گرفته شده است.

قبله نما با صفحه ي گردان كه جديدترين نوع و خودكار براي همه جا به حساب مي آيد در آن عقربه اي ديده نمي شود و خود صفحه ي فلزي مي گردد و توجيه مي شود و محل كعبه در

وسط صفحه فرض شده است. لذا با يك مرتبه توجيه صفحه به وسيله ي گرداندن قبله نما، يا به طور خودكار در نمونه هاي با صفحه ي گردان، خطي كه جلوي هر شهر رسم شده، جهت قبله ي آن است به طرف مركز صفحه.

روش استفاده از قبله نما

الف) قبله نماي عقربه دار:

1- اگر داخل قبله نما، برگ هاي متعددي است برگي كه نام شهر مورد نظر در آن است بايد روي همه ي صفحات زير عقربه قرار گيرد.

2- قبله نما، روي سطحي افقي دور از آهن آلات و ابزار و ادوات برقي گذاشته شود.

3- عقربه ي مغناطيسي پس از نوسان، يك نوك آن، معمولاً نوك سياه يا شب نما، به سوي شمال خواهد ايستاد.

4- به آرامي قبله نما را گردانده تا شعاع شهر مورد نظر زير نوك شمالي عقربه قرار گيرد، خط قبله كه روي صفحه رسم شده است - جهت مكه را نشان مي دهد.

ب) نمونه هاي خودكار با صفحه ي گردان:

هر گاه قبله نما در سطحي افقي دور از آهن آلات قرار گيرد صفحه ي آن پس از قدري نوسان بي حركت مي شود و شعاع هر شهر، قبله ي آن را به طور خودكار نشان خواهد داد. چنان كه اشاره شد مكه ي معظمه در مركز صفحه فرض شده و محاسبات زاويه ي قبله هر محل روي اين فرض به عمل آمده است.

تأكيد مي شود در قبله نماي عقربه دار، عقربه ي مغناطيسي، شمال و جنوب مغناطيسي را نشان مي دهد نه قبله را، و هنگام قبله يابي بايد شعاع مربوط به هر شهر را مورد استفاده قرار داد نه نام شهر را، مانند قرار گرفتن عقربه ي سياه برابر شعاع كلمبو در شكل. لازم به ذكر است - با توجه به تغيير ميدان ها و خطوط مغناطيسي

- در مواردي كه تعيين دقيق جهت قبله مورد نظر است، مانند احداث ابنيه ي اسلامي به ويژه محراب مساجد، شايسته است تنها به قطب نما اكتفا نشود، بلكه نتايج شيوه هاي ديگر قبله يابي را نيز بايد در نظر داشت.

9- تعيين جهت قبله از نشانه ها

از ديرباز فقهاي اسلام - اعم از شيعه و سني - تاكنون از نشانه هاي وارده در آيات، احاديث و نصوص ديني - هنگام عدم دسترسي به علم قطعي - بهره جسته و در اين راستا علامت هايي را خاطرنشان ساخته اند، از ميان دانشمندان شيعه شيخ طوسي در مبسوط، محقق حلي در شرايع، علامه حلي در كتب فقهي خويش، نجفي به تفصيل در جواهر الكلام و در پي او سيد طباطبايي در كتاب گرانسنگ عروة الوثقي به شرح و بيان قبله يابي از طريق علامات پرداخته اند، ما در اين جا به گزيده ي سخن آنان بسنده خواهيم كرد.

1- ستاره ي جدي:

براي دست يابي تقريبي به قبله، از اين ستاره در برخي روايات نام به ميان آمده است، اين ستاره براي اهالي و ساكنان اوساط عراق چون كوفه، نجف و بغداد پشت شانه ي راست قرار مي گيرد، احتياط آن است كه در نهايت ارتفاع يا انخفاض باشد، زيرا در اين دو حالت در راستاي دايره ي نصف النهار محل قرار گرفته است. دليل آن، مؤثقه ي محمد بن مسلم از امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) است.

«قال سألته عن القبلة فقال ضع الجدي قفاك و صل» از امام(ع) از سمت قبله پرسش كردم، فرمود: ستاره ي جدي را پشت گردن خود قرار ده و نماز بخوان، و با توجه به اين كه راوي، عراقي بوده است در حديث نيست كه او از قبله ي كدام ناحيه ي عراق پرسش

به عمل آورده است.

و در مرسله ي فقيه آمده است: «قال رجل للصادق(ع) اني اكون من السّفر و لا اهتدي الي القبلة باللّيل، فقال: أتعرف الكوكب الذي يقال له جدي؟ قلت نعم، قال(ع): اجعله علي يمينك و اذا كنت في طريق الحج فاجعله بين كتفيك» مردي به امام صادق(ع) عرض مي كند من در سفرم و در شب، قبله را نمي دانم، فرمود: آيا ستاره اي كه به او جدي گفته مي شود مي شناسي؟ گفتم آري، فرمود: به جانب راست خود قرارش ده، و هر گاه در راه حج باشي ميان دو شانه ات قرار ده، و در تفسير عياشي آمده سكوني، از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است: «قال رسول الله(ص) «وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (نمل/16) قال: هو الجدي لانه نجم لا يزول و عليه بناء القبله و به يهتدي اهل البر و نحوه خبره الاخر» پيامبر(ص) درباره ي آيه ي «به وسيله ي ستاره، ايشان راهنمايي مي شوند» فرمود مراد از نجم همان ستاره ي جدي است، زيرا آن ستاره اي است كه هميشه در آسمان است و اساس قبله بر آن استوار است و به وسيله ي آن اهل خشكي و دريا راهنمايي مي شوند.

شايان توجه است كه اطلاق اين روايات قابل عمل نيست و نمي توانند براي هر افقي نشانه و راه گشا باشند، بلكه تنها شامل شهرها و نقاطي مي شوند كه با قواعد علمي همخواني داشته باشند، البته پاسخ هاي پيشوايان (عليهم السلام) در احاديث ياد شده بر پايه ي قرائني استوار بوده كه در روايات ذكر نشده است. بر اين اساس، روايات ياد شده تنها براي نقاط معيّن و محدودي از كره ي زمين نشانه ي قبله است و براي اوساط عراق نيز تقريبي است، و در اين

زمان از جدول هاي تدوين شده در طول و عرض بلاد و انحراف آن ها از قبله نبايد غفلت ورزيد.

ستاره ي جدي براي ساكنان بصره و ساير بلاد شرقي پشت گوش راست قرار مي گيرد و براي موصل و شهرهاي غربي قرار گرفتن ميان دو كتف علامت قبله است.

لازم به ذكر است كه انحراف بصره طبق جدول، حدود 40 درجه است كه با علامت ياد شده تقريباً نزديك است. ولي انحراف موصل از جنوب غربي حدود 12 درجه است كه با علامت ياد شده (قرار گرفتن جدي وسط پشت) اختلاف چشمگير دارد.

علامت براي اهل شام آن است كه جُدي را پشت شانه چپ قرار دهند.

و اهالي عدن (در يمن) جُدي را ميان دو چشم قرار مي دهند و در صنعاء (يمن) بر گوش راست قرار مي گيرد، و براي حبشه و نوبه بر گونه ي چپ مي باشد.

ليكن علامت ذكر شده براي شام تقريبي است ولي به واقع نزديك است، زيرا انحراف قبله ي شام 15 درجه به سمت جنوب شرقي است اما علامتي كه براي عدن ذكر كرده اند اقتضا دارد قبله ي عدن نقطه ي شمال باشد، حال آن كه قبله ي عدن حدود 30 درجه به سمت شمال غربي منحرف است، چنان كه انحراف قبله ي صنعاء نيز حدود 29 درجه ي غربي است و با نشانه ي ياد شده هماهنگ نخواهد بود.

2- ستاره ي سهيل:

فقهاء سهيل را عكس جدي دانسته اند، يعني در شهرهاي ياد شده بايد با نشانه هاي آن ها 18 درجه تقابل داشته باشد.

3- خورشيد:

هر گاه آفتاب از برابر بيني گذشت و مقابل ابروي راست قرار گيرد نشانه ي قبله ي اهل عراق است در صورتي كه روبروي نقطه ي جنوب ايستاده

باشند.

4- ساكنان شمال عراق چون موصل و حومه، مغرب را برطرف راست و مشرق را بر سمت چپ و ستاره ي جدي را ميان گرده ي خود قرار مي دهند.

5- ابوالفضل، شاذان بن جبرئيل قمي(ره) گفته است: ستاره ي «ثريا» و «عيوق» براي اهالي مغرب نشانه ي قبله است، بدين سان كه ثريا را هنگام طلوع بر طرف راست و عيوق را بر طرف چپ قرار دهند.

6- محراب معصوم:

اگر علم حاصل شود كه معصوم(ع) بدون انحراف به چپ يا به راست در محرابي نماز گذارده است قطعاً جهت قبله را نشان خواه_د داد (وگرنه موجب گمان خواهد بود) مانند محراب پيامبر(ص) در مدينه ي منوره ك__ه درباره ي آن فرمود: «محرابي علي الميزاب» محراب من روبروي ميزاب خانه ي كعبه است، اين محراب تاكنون تغييري نكرده و به عنوان يك معجزه ي جاويدان نشان دهنده ي آن است كه دين او برخاسته از جهاني است فراسوي جهان ماده و اثر.

7- قبر معصوم:

اگر دانسته شود كه قبر معصوم از وضع اول تغيير نكرده است سبب علم، به جهت قبله خواهد بود، وگرنه موجب گمان به جهت است.

8- قبله ي شهر مسلمان:

در شهر مسلمان نشين نشانه هايي چون محراب مسجد، قبور آنان و نماز آنان مي تواند علامت جهت قبله باشد - تنها وقتي از اعتبار ساقط است كه انسان علم به اشتباه آن ها داشته باشد، بلكه سيره و روش عملي و اجماع قطعي كاشف از اعتبار آن ها است.

9- قواعد علم هيئت:

و سخن اهل خبره ي اين فن نيز راه گشاي سمت قبله است.

دانشمندان اهل سنت نيز بسياري از علامت هاي ياد شده را در كتب فقهي خود پژوهش و ذكر كرده كه

ما در اين جا به يكي از آنان اشاره خواهيم داشت:

«جزيري» در كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعه» با اعتقاد به اين كه شريعت اسلام با هر دانشي كه به سود جامعه ي اسلامي باشد (در رابطه با عبادات يا معاملات) ارتباط واقعي برقرار كرده است جهت يابي را مورد كاوش قرار داده، آنگاه گفته است:

قطب، عبارت است از ستاره ي كوچكي در بنات النعش صغري، و به واسطه ي آن راهنمايي مي شوند.

اهالي مصر، اسيوط، فوت، رشيد، دمياط، اسكندريه، تونس و اندلس، اين ستاره را جهت نماز پشت گوش چپ مي گذارند.

نمازگزاران عراق، و ماوراء النهر، اين كوكب را پشت گوش راست خود قرار مي دهند.

در مدينه، قدس، غزه، بعلبك و طرسوس، جدي را مايل به كتف چپ مي نهند.

در جزيره، ارمنيه، موصل و اطراف، جدي را بر فقرات پشت مي گذارند.

در بغداد، كوفه، خوارزم، ري و حلوان آن را بر گونه ي راست مي نهند.

در بصره، اصفهان، فارس و كرمان جدي را فوق گوش راست مي گذارند.

در طائف، عرفات، مزدلفه و مني بر شانه ي راست قرارش مي دهند.

در يمن، ستاره ي جدي روبرو مايل به طرف چپ قرار مي گيرد.

در شام، پشت سر، و به طرف چپ بايد مايل باشد و در نجران نمازگزاران ستاره ي جدي را پشت سر مي گذارند.

ليكن يادآوري دو نكته در كلام جزيري شايان ذكر است:

اول: قطب، ستاره ي جدي نيست و ستاره ي جدي هم قطب نيست.

دوم: نشانه هاي مذكور همه تقريبي است و امروزه نمي توان به آن ها تكيه كرد.

سخنان فقها در قبله يابي

اقوال فقهاء پيرامون قبله براي شهرهاي نزديك و دور به اين شرح است:

1- قبله عبارت از خود كعبه است براي افرادي كه آن را

مشاهده مي كنند و يا در حكم مشاهده هستند و جهت كعبه است براي كساني كه از آن فاصله دارند.

اين نظر با موازين علمي كاملاً موافق است و حق سخن همين است زيرا براي فاصله هاي دور، عين كعبه قبله بودن بسيار مشكل بلكه محال مي نمايد گر چه قبله عين كعبه است مطلقاً چه دور و چه نزديك.

2- قبله عبارت از خود كعبه است براي مسجدالحرام و مسجدالحرام قبله است براي اهل حرم، و حرم قبله است براي همه ي دنيا.

اين قول را شيخ طوسي در دو كتاب خلاف و مبسوط، صدوق در من لايحضره الفقيه، محقق اول در شرايع، هم چنين مفيد، سلار، ابن براج و ابن حمزه اين قول را پذيرفته، و شهيد اول در ذكري و شهيد ثاني در روضه و مسالك آن را به اكثر اصحاب نسبت داده اند.

اين گروه به چند دليل تمسك جسته اند:

اول: اجماع

دوم: به روايت بشير بن حفص، «قال سمعت جعفر بن محمد(ع) يقول: البيت قبلة لاهل المسجد، والمسجد قبلة لاهل الحرم والحرم قبلة للناس جميعاً»

و به روايت ديگر از عبدالله بن عبدالرحمن: «قال: قال رسول الله(ص) الكعبة قبلة لأهل المسجد و المسجد قبلة لأهل الحرام والحرام قبلة لأهل الافاق».

ولي اين قول از چند جهت مورد خدشه و مناقشه قرار گرفته است از جمله:

اولاً: اجماع مزبور مخالف هاي فراوان دارد، علامه در معتبر نوشته است: چنين اجماعي براي ما ثابت نيست و بسياري از بزرگان دانشمندان با آن مخالف مي باشند.

ثانياً: دو روايت نگاشته شده يكي ضعيف و ديگري ضعيف و مرسل است.

ثالثاً: بر فرض كه هر دو روايت صحيح هم به حساب آيند،

براي شهرهاي دور، كعبه، مسجدالحرام، و حرم همه به منزله ي يك نقطه به شمار مي روند و جايي براي تفصيل مزبور باقي نخواهد ماند.

رابعاً: همه ي اهل عالم - حتي يهود و نصاري - مي دانند كه قبله ي اسلام كعبه ي معظمه است نه مسجدالحرام و نه حرم، چنان كه از آيه ي «جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِّلنَّاسِ» نيز همين مطلب به دست م__ي آيد پيامبر اكرم(ص) نيز در برابر مشركان فرمود: چون حق تعالي به ما فرمان داد با روي آوردن به كعبه او را پرستش كنيم از دستور او پيروي كرديم «فلما امرنا ان نعبده بالتوجه إلي الكعبة اطعنا...».

3- «جهت كعبه» قبله است براي نزديك و دور.

4- عين كعبه، قبله ي همه ي اهل زمين است چه نزديك و چه دور.

برخي از شافعيان اين قول را اختيار كرده و از شيعيان سيد طباطبايي صاحب كتاب عروة الوثقي نيز اختيار كرده و گفته است: «يجب استقبال عينها (اي الكعبة) لا المسجد او الحرم و لو للبعيد، و لا يعتبر اتصال الخط من موقف كل مصل بها، بل المحاذاة العرفية كافية، غاية الامر ان المحاذاة تتسع مع البُعد و كلما ازاداد بعد ازدادت سعة المحاذاة كما يعلم ذلك بملاحظة الاجرام البعيدة كالأنجم و نحوها» يعني استقبال عين كعبه واجب است - نه استقبال مسجدالحرام و نه حرم - گر چه از مكه هم دور باشند از سوي ديگر لازم نيست خط موهوم از جايگاه نمازگزار به عين كعبه برسد، بلكه محاذات و برابر كعبه قرار داشتن عرفي، كافي است چرا كه هر چه فاصله از مكه زيادتر گردد گستره ي محاذات هم زيادتر مي گردد، چنان كه اين امر،

با مشاهده ي اجرام دور همچون ستارگان و مانند آن دانسته مي شود.

برخي از فقها بر كلام و فتواي سيد (در فراز بالا) حاشيه نوشته اند كه ما از ميان آن ها حاشيه ي امام خميني(ره) را بررسي مي كنيم، وي نوشته است: «گر چه استقبال عين كعبه واجب است چه دور و چه نزديك، ولي هنگامي كه نمازگزار از مكه ي معظمه به مقداري چشمگير دور شود استقبال عين كعبه از استقبال مسجدالحرام عرفاً و حساً انفكاك ندارد، و وقتي فاصله بسيار دور شود استقبال كعبه و مسجدالحرام از استقبال حرم عرفاً و حساً جدا نيست.

و شايد اهالي عراق و ايران به هنگام استقبال مكه ي معظمه، عرفاً با همه ي سرزمين حجاز روبرو باشند آيا نمي بيني وقتي روبروي خورشيد باشيم روبروي همه ي جرم آن قرار گرفته ايم؟ با اين كه زمين در مقابل خورشيد اندازه ي محسوسي ندارد، و اين به خاطر فاصله ي زياد خورشيد است. زيرا هر چه اشياء دورتر گردند در ديد انسان كوچكي آن ها بيشتر مي شود و هر چه زاويه ي پديد آمده از خروج شعاع چشم - بر مرئي يا نوري كه بر چشم وارد مي شود - حاده تر و تيزتر گردد شيء مرئي كوچك تر گشته، و هر چه زاويه منفرجه تر گردد شيء مرئي بزرگ تر مي شود ... و شكي نيست كه با زياد شدن فاصله، محاذات گسترده تر مي شود»

ولي اگر ما دقت كافي به علم آوريم خواهيم ديد كه روح هر دو فتوا يكي است و اختلافي كه موجب حاشيه نگاري گردد وجود نخواهد داشت و بعيد نيست كه قول دوم و چهارم نيز يكي باشند به ويژه آن گاه كه براي همه ي دنيا، حرم را قبله بدانيم، بديهي است از

فاصله هاي بسيار دور، حرم، مسجد و كعبه، نقطه اي بيش نمي نمايند.

اختلاف در تفسير جهت:

فقها در بيان و تفسير «جهت قبله» براي فاصله هاي دور سخنان مختلفي عرضه داشته اند از جمله:

1- جهت: همان سمتي است كه گمان مي رود كعبه در آن قرار داشته باشد - نه مطلق جهت - مثل اي__ن كه گفته شود «جنوب» قبله ي اهل شمال و «مشرق» قبله ي اهل مغرب است و يا برعكس.

2- علامه در تذكره و نهايه گفته است: جهت، عبارت است از مقداري كه گمان مي رود قبله در آن قرار گرفته باشد. پس چنانچه احتمال رود از آن مقدار خارج است، نماز صحيح نيست. اما در معتبر نوشته است: جهت، همان «سمتي» است كه كعبه در آن مي باشد.

3- محقق كركي در جامع المقاصد گفته است: چيزي كه هميشه به خاطرم خطور مي كند اين است كه جهت كعبه، آن مقداري است كه در خورشان يك انسان باشد كه از فاصله ي دور تجويز كند كعبه هر جزيي از اجزاء آن مقدار است، به طوري كه قطع به عدم خروج كعبه از مجموعه ي آن مقدار داشته باشد، البته زياد و كمي اين مقدار به اختلاف فاصله متفاوت خواهد بود. شهيد ثاني نيز در مسالك اين تعريف را اختيار كرده است.

4- محقق ثاني در بيان ديگري كه در شرح الفيه ي شهيد اول دارد گفته است: جهت، عبارت است از خط مستقيمي كه در سمت كعبه فرض مي شود به گونه اي كه اگر از جاي نمازگزار (مثلاً) خطي مستقيم به آن خط برخورد كند دو زاويه ي قائمه تشكيل دهد، پس چنانچه يكي از زاويه ها حاده و ديگر منفرجه باشد روبروي جهت كعبه

ايستاده نيست.

5- فاضل مقداد گفته است: جهت كعبه براي فاصله هاي دور خط مستقيمي است كه از مشرق به مغرب اعتدال و از سطح كعبه مي گذرد، آنگاه شعاع ديد ناظر خط مستقيم ديگري فرض مي شود كه به خط اول برخورد كند و دو زاويه ي قائمه ايجاد نمايد، در اين صورت رو به كعبه است، اما اگر با زاويه ي حاده يا منفرجه برخورد كرد رو به كعبه نيست، بلكه بين مشرق و مغرب قرار گرفته است.

6- مي توان گفت: جهت، همان سمت در اصطلاح هيئت است. يعني نقطه اي است از دايره ي افق كه هر گاه انسان رو به روي آن بايستد رو به قبله ايستاده است و چون زمين كروي است روبروي عين كعبه ايستادن براي فاصله ي دور امكان پذير نيست، اما چون قبله چنان كه در روايات وارد شده عبارت است از موضع بيت الله تا عنان آسمان و اعماق زمين، اين امكان را فراهم آورده كه همه ي نقاط كره ي زمين بدان جانب بايستند.

ليكن شهيد ثاني در «مقاصد علّيه» بر آن است كه اگر مراد از جهت، سمت اصطلاحي باشد لازم مي آيد چنانچه مردم به اندازه ي بال مگس از سمت قبله منحرف شوند نماز و عبادات آنان باطل باشد.

لازم به ذكر است كه اگر تحصيل سمت حقيقي ممكن باشد حتي به اندازه ي بال مگسي هم جايز نيست از آن منحرف شوند. زيرا انحراف بسيار كم حتي يك درجه از فاصله هاي دور، انسان را كيلومترها از قبله منحرف مي سازد، مثلاً در انحراف و خطاي يك درجه در شهر تهران با مختصات جغرافياي زير چنين داريم:

شرقي °45/51 = λT شمالي °68/35 = ΦT

در شكل

نقطه ي M نمايانگر محل مكه ي معظمه و نقطه ي T نمايانگر تهران است. كمان MT قسمتي از دايره ي عظيمه اي است كه از اين دو نقطه مي گذرد، فرض مي كنيم كه جهت امتداد كمان MT، جهت صحيح قبله در تهران باشد و جهت كمان MT به سوي نقطه اي مانند ′M در نزديكي مكه ي معظمه باشد به صورتي كه زاويه ي ′MTM برابر يك درجه بوده MT=P و TM′M=90°باشد.

در اين صورت اندازه ي كمان′MM در مثلث كروي قائم الزاويه MM′T از اين رابطه محاسبه شده و خواهيم داشت: در مثل كروي قائم الزاويه MM′T با استفاده از اين روابط خواهيم داشت: اين بدان معنا است كه چنان چه نمازگزاري در تهران فقط با يك درجه اشتباه در امتداد قبله بايستد، او به سمت محلي در 254/33 كيلومتري مكه قرار گرفته است.

با همين رابطه مي توان ميزان اثر خطاي يك درجه را براي محل هاي ديگر نيز محاسبه كرد.

7- مرحوم نائيني - بنابر آنچه در تقريرات صلاة آملي به چشم مي خورد - معتقد است:

در استقبال به قبله همانا واجب است مقاديم بدن (سر، سينه، شكم، زانوها...) رو به جهت كعبه باشد، اين امر به متوجه ساختن ناحيه ي مقدم سر انسان تحقق مي پذيرد، زيرا ناحيه ي مقدم سر يك ششمِ (سدس = °60) دايره ي محيط به سر است، پس اگر از ناحيه ي كعبه خط مستقيم اخراج شود و به هر جزء از اين سدس (60 درجه) برسد در حقيقت برابر كعبه است.

توضيح اين كه: اگر دايره ي بزرگتري به دايره ي دور سر انسان محيط باشد و هم چنين دايره ي بزرگتر و بزرگتري در محاذات آن تا برسد به كعبه ي معظمه وقتي انسان به

جانب كعبه متوجه گردد سدس دايره ي محيط به سر انسان، محاذي سدس آن دايره اي است كه محيط به كعبه است، بديهي است همين نسبت (سدس) براي ساير دواير هم محفوظ خواهد بود، گر چه فرآيند فاصله ي آن سدس كه از كعبه مي گذرد فرسخ ها مي باشد پس از هر جاي سدس دايره ي محيط كعبه خطي اخراج شود به سدس مقدم دايره اي مي رسد كه دور سر انسان نمازگزار را احاطه كرده است، زيرا كه سدس همه ي دواير، محاذي جهت قبله است.

ليكن لازمه ي سخن مرحوم نائيني آن است كه با انحراف 30 درجه از كعبه به طرف چپ يا 30 درجه به طرف راست نماز صحيح باشد، و چنان كه مي دانيم امروزه چنين گفتار و نوشتاري هرگز مورد پذيرش نيست و تأييد نگرديده و مهر صحت بر آن نقش نمي بندد، زيرا بر پايه ي محاسبات قبل، بايد در شهرهايي چون تهران و قم با 30 درجه مسامحه حدود 900 كيلومتر انحراف از قبله را تجويز كنيم كه بس مشكل و دشوار است.

از اين رو علامه در منتهي فرموده است: «لو استقبل ببعضه الكعبه و خرج الباقي من بدنه عن المحاذاة لم تصح صلاته لانه مأمور بالاستقبال...» اگر برخي از اعضاي بدن او رو به قبله باشد و بقيه ي اعضاي بدن او از محاذات خارج باشد نمازش صحيح نيست زيرا نمازگزار، مأمور به استقبال كعبه است.

گفتمان خواجه طوسي و محقق حلي پيرامون تياسر

بسياري از فقهاي پيشين به مقدار اندكي مايل به چپ ايستادن (تياسُر) از قبله را براي اهل عراق، جزيره، فارس، جبال، خراسان، راجح دانسته اند، بر اين پايه برخي فتوا به وجوب تياسر، و پاره اي فتوا به استحباب آن داده اند، دليل آنان

چند روايت است:

1- روايت مفضّل بن عمر از امام صادق(ع) «ان المفضل بن عمر سأل اباعبدالله(ع) عن التحريف لاصحابنا ذات اليسار عن القبله و عن السبب فيه؟ فقال: ان الحجر الاسود لما انزل من الجنة و وضع في موضعه جعل انصاب الحرم من حيث يلحقه النور، نور الحجر، فهي عن يمين الكعبة اربعة اميال و عن يسارها ثمانية اميال، كله اثني عشر ميلا فاذا انحرف الانسان ذات اليمين خرج عن القبلة لقلة انصاب الحرم، و اذا انحرف الانسان ذات اليسار لم يكن خارجاً من حد الكعبة».

مفضل بن عمر از امام صادق(ع) از سبب انحراف از قبله به جانب چپ سؤال مي كند، امام مي فرمايد: چون حجرالاسود از بهشت نازل شد و در جاي خود وضع گرديد حدود حرم تا جايي كه نور حجر رسيد تعيين گشت، حدود نور حجر از جانب راست به چهار ميل، از طرف چپ به هشت ميل و جمعاً به 12 ميل رسيد، پس هر گاه انسان به طرف راست حرم مايل شود چه بسا از قبله خارج گردد چون حدود حرم كم است و وقتي به طرف چپ منحرف گشت از حد كعبه خارج نمي شود.

2- روايت مرفوعه ي علي بن محمد از امام صادق(ع)

3- روايت فقه رضوي، مضمون اين دو خبر تقريباً با روايت مفضل يكي است.

مقصود از انحراف به چپ يا به راست قبله (تياسر، تيامن) بنابر آنچه از مرفوعه به دست مي آيد چپ و راست كسي است كه رو به قبله مي ايستد.

كساني كه چنين رجحاني را (چه به نحو وجوب يا استحباب) قائل شده اند برآنند كه «حرم» قبله ي شهرهاي دور است نه عين كعبه.

ليكن با چند دليل ثابت شد كه خود كعبه، قبله ي مسلمانان است چه در شهرهاي دور و چه نزديك.

به هر روي، نوشته اند روزي سلطان المحققين، خواجه نصيرالدين طوسي(ره) در شهر حله به حوزه ي درس محقق حلي وارد شد، بحث فقه محقق پيرامون تياسر اهل عراق بود، به محض ورود خواجه، محقق حلي جهت احترام، بزرگداشت و احترام به قدر، منزلت و مقام خواجه، بحث را قطع كرد، ولي خواجه از او خواست درس و بحث را تمام كند.

وقتي سخن از استحباب تياسر اهل عراق به ميان آمد خواجه طوسي اشكال كرده گفت: دليلي بر اين استحباب نيست. زيرا اگر تياسر، از قبله به غير قبله باشد، مسلماً حرام است و اگر از غير قبله به سوي قبله باشد، اين بدون اشكال واجب است.

محقق اول در پاسخ خواجه گفت: «من القبلة الي القبلة» تياسر، از قبله، به سوي قبله است.

مرحوم خواجه ساكت شد.

پاسخ محقق حلي مبني بر آن است كه كعبه قبله ي كسي است كه در مسجدالحرام است، و مسجدالحرام قبله ي كسي است كه در حرم است و حرم قبله ي همه ي دنيا است (چنان كه از پاره اي روايات به دست آمد) و چون ناحيه ي چپ حرم بيشتر از ناحيه ي راست آن است انحراف ناچيز را مستحب دانسته اند، از اين رو محقق در مختصر النافع گفته است: «و قيل يستحب التياسر لاهل المشرق عن سمتهم قليلاً و هو بناء علي توجههم الي الحرام».

باري محقق(ره) پس از اشكال خواجه، رساله اي پيرامون قبله به نگارش آورد و براي خواجه فرستاد وي در پايان رساله با تمجيد از خواجه اشكال او را مطرح ساخته

و گفته است چنين اشكالي به هيچ خاطره اي خطور نكرد، و هيچ كسي از پيشينيان و متأخران متوجه آن نشد و نه كسي توانست از آن پرده بردارد لكن الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء.

محقق سپس چنين استدلال مي كند: فقها در قبله داراي دو قول هستند: يكي اين كه كعبه، قبله ي همه دنيا است، چه شهرهاي نزديك و چه دور، ديگر، اين كه كعبه، قبله ي كسي است كه در مسجد و مسجد قبله ي كسي است كه در حرم و حرم قبله ي كسي است كه از آن خارج است، محقق بيشترين بحث و سخن را پيرامون قول دوم قرار داده و سرانجام گفته است اين قول (دوم) مورد اعتماد نيست، بلكه بايد به جهت كعبه ايستاد (نه تياسر) و دليل تياسر را اخبار آحاد و ضعف تشكيل داده است.

خواجه طوسي(ره) پس از اطلاع از مضمون رساله، محقق حلي را تحسين كرده است.

3- دايره هنديه

براي به دست آوردن قبله از دايره ي هنديه يا روش ترسيمي چند نكته قابل ذكر است:

الف) دايره ي سمت قبله: و آن دايره ي عظيمه اي است كه از طرفي به سمت الرأس يك شهر و يا يك نقطه ي مفروض و از سوي ديگري به سمت الرأس مكه مي گذرد.

ب) نقطه ي سمت قبله: نقطه ي تقاطع دايره ي سمت قبله در جهت مكه با افق شهر مفروض، نقطه ي سمت قبله است.

ج) قوس سمت قبله: قوسي است از دايره ي افق بين دايره ي نصف النهار (خط شمال و جنوب) و بين دايره ي سمت قبله، از جانب اقرب، اين قوس، قوس انحراف سمت قبله نيز ناميده مي شود.

د) خط سمت قبله: خط واصل بين نقطه ي سمت الرأس ناظر در افق حسي و بين

نقطه ي سمت قبله را خط سمت قبله گويند. و چنانچه نمازگزار بر اين خط قرار گيرد رو به قبله و فضاي متعلق به آن ايستاده است. بنابراين سمت قبله نقطه اي است در محيط دايره ي افق كه هر گاه انسان مواجه آن باشد مواجه قبله خواهد بود.

ه) دانستن طول و عرض بلاد و نقاط كره ي زمين در روش ترسيمي براي به دست آوردن قبله نقش مهم و اساسي دارد و بدون در دست داشتن نقشه يا جدول طول و عرض دست يافتن به سمت قبله كار آساني نيست.

پس از توجه به نكات ياد شده و ترسيم دايره ي هنديه خواهيم گفت:

1. اگر شهر و يا نقطه ي مفروض، با مكه ي معظمه در يك طول قرار گرفته و عرض شهر مفروض شمالي تر از عرض مكه باشد، هر دو شهر در سطح يك دايره ي نيمروز قرار دارند و نقطه ي جنوب دايره ي هنديه، نقطه ي سمت قبله ي آن شهر است. در اين فرض اگر عرض شهر، كمتر از عرض مكه و يا در نيمكره ي جنوبي باشد، نقطه ي شمالي دايره ي مزبور، سمت قبله است.

2. اگر طول و عرض شهر منظور، بيشتر و يا كمتر از طول و عرض مكه باشد لازم است نخست چهار جهت اصلي بر روي دايره ي هنديه توسط دو خط شمال و جنوب و مشرق و مغرب اعتدال، ترسيم شود آن گاه تفاوت ميان طول عرض شهر با مكه، محاسبه، و توسط دو خط طول و عرض روي دايره معلوم گردد و سرانجام «خط سمت» بين موضع شهر و موضع مكه ي معظمه كشيده شود، خط سمت نشان دهنده ي تقريبي شهر مكه است.

مثال 1) طول مكه سي

و نه درجه و پنجاه دقيقه (′50، °39 = λM) شرقي و عرض آن بيست و يك درجه و بيست و پنج دقيقه (′25 ، °21 = ΦM) شمالي و طول قم پنجاه درجه و پنجاه و پنج دقيقه (′55 ، °50 = λQ) و عرض آن سي و چهار درجه و سي و هشت دقيقه (′38 ، °34= ΦQ) شمالي است، تفاوت بين دو طول يازده درجه و پنج دقيقه (′5 ، °11) و تفاوت بين دو عرض سيزده درجه و سيزده دقيقه (′13 ، °13) است، يعني شهر مكه (′5، °11) يازده درجه و پنج دقيقه غربي تر و (′13 ، °13) سيزده درجه و سيزده دقيقه جنوبي تر از قم است. بنابراين خط واصل بين نصف النهار نقطه ي مكه خط سمت قبله است. مثال 2) اين مثال فني تر است ولي توضيح كاملي را همراه خواهد داشت. اگر بخواهيم نقطه ي سمت قبله ي تهران را با روش ترسيمي شرح دهيم چنين خواهيم داشت:

الف) دايره اي مانند دايره NESW رسم و فرض شود كهT يعني خط EW امتداد مشرق و مغرب جغرافيايي باشد، بنابراين نقاط E ،S ،N و W تشكيل چهار جهت اصلي را داده اند، پس قطر هاي NS و EW محور مختصات جغرافيايي مي باشد. ب) كمان EB را برابر اختلاف جبري عرض هاي جغرافيايي نقاط M و T جدا سازيد.

°28/14- = °68/35-°4/21 = EB = ETB

اين مقدار در حقيقت فاصله اي بين دو مدار دو نقطه است سپس خط ′BB محور WE رسم گردد.

ج) كمان NA برابر اختلاف جبري جغرافيايي نقاط M و T جدا شود.

°55/11- = °45/51-°9/39 = NA = NTA

در حقيقت اين

مقدار برابر با فاصله ي زاويه اي بين نصف النهارهاي دو نقطه است، سپس خط ′AA را به موازات محور S رسم مي كنيم.

زواياي ATN و ETB را ممكن است با استفاده از يك نقّاله جدا كرد، اما براي دقت بيشتر مي توان تانژانت زاويه را جدا كرد بدين ترتيب كه طول مشخصي را از مبدأ مختصات بر روي محور موردنظر جدا كرده آن گاه اندازه ي طول آن را در تانژانت زاويه ي مربوط ضرب مي كنيم، سپس از انتهاي طول جدا شده خطي عمود بر محور، برابر با حاصل ضرب به دست آمده در جهت مورد نظر رسم مي كنيم. از اتصال انتهاي اين خط به مبدأ مختصات، زاويه ي مورد نظر رسم مي شود، اين روش براي رسم زاويه ي °28/14-=ETB در شكل نشان داده شده است. د) خط ′AA خط ′BB را در نقطه اي مانند M قطع مي كند از اتصال M به نقطه ي T جهت قبله به دست مي آيد. يعني خط TM جهت قبله در تهران است. زاويه ي MTS انحراف قبله نسبت به امتداد جنوب جغرافيايي را به طرف مغرب نشان مي دهد. اندازه ي زاويه ي MTS در اين مثال تقريباً برابر با °5/38 است. اندازه گيري با نقاله تقريباً با نتيجه ي محاسبه °52/38 برابر است.

اما هميشه نتيجه ي روش ترسيمي با نتيجه ي شيوه ي محاسبه از راه مثلثات كروي يكي نيست و گاهي ميزان اختلاف خيلي زياد است بلكه به طور كلي هر چه فاصله ي محل موردنظر بر روي زمين از مكه ي معظمه بيشتر باشد اختلاف نتيجه دو روش بيشتر خواهد بود.

اساس كار اين روش در شكل نمايانده شده است، بدين ترتيب كه دو محور مختصات عمود بر هم در نقطه ي مورد نظر يعني نقطه ي

T صفر بوده و وضعيت مكه ي معظمه (نقطه ي M) با توجه به جهت هاي مربوط از راه تفاوت جبري، مختصات جغرافيايي نقطه ي T و نقطه ي M به دست مي آيد. به ديگر سخن در اين روش سطح زمين بين نقاط T و M به صورت مسطح فرض مي شود كه فرض درستي نيست، اين مطلب در فواصل كمتر ممكن است خطاي زيادي را موجب نشود، اما در فواصل زيادتر ميزان خطا بيشتر خواهد بود، مثلاً جهت قبله را در بمبئي در هندوستان با مختصات زير به دست مي آوريم: مختصات مكه را نيز همچنان در نظر مي گيريم، پس چنين خواهيم داشت: نتيجه ي روش ترسيمي كه در شكل نشان داده شده جهت قبله را 5/85 درجه در مغرب امتداد شمال جغرافيايي به دست مي دهد، در حالي كه نتايج محاسبه از راه مثلثات كروي 52/79 درجه است، بنابراين ميزان خطا در روش ترسيمي زياد است از اين رو بايد از روش مثلثات يا كره ي جغرافيايي استفاده كرد. افزون بر اين روش ترسيمي براي شهر و نقطه اي كه تا مكه ي معظمه 90 درجه و بيشتر فاصله داشته باشد كارساز نيست؛ از اين رو، محقق طوسي و برخي ديگر از پژوهشگران در مقام چاره انديشي گفته اند: اگر بين طول مكه ي معظمه و شهر مورد نظر 90 درجه فاصله باشد، اگر آن شهر در جهت شرقي مكه است يك خط طولي موازي خط نصف النهار شهر، عمود بر نقطه ي مغرب اعتدال (يعني نقطه ي تقاطع دايره ي هنديه با خط اعتدال) اخراج شود كه خط طولي در نقطه ي مغرب اعتدال، مماس دايره، از خارج مي گردد.

و اگر شهر مورد نظر در جهت غربي باشد، خط طولي را بر

نقطه ي مشرق اعتدال همچنان عمود بايد كرد پس از آن، يك خط عرضي موازي خط اعتدال بايد اخراج و امتداد داده شود تا خط طولي را در خارج دايره قطع كند، نقطه ي قطع، سمت قبله است، و خطي كه از مركز دايره بدان وصل شود خط سمت قبله است. ولي چنان كه اشاره شد روش ترسيمي در فواصل زياد از مكه ي معظمه نمي تواند نتيجه ي درستي به بار آورد به ويژه در 90 درجه و بيشتر، از باب نمونه به مثال زير توجه شود:

جهت قبله در نقطه اي در سانفرانسيسكو در آمريكا با مختصات زير: چنين داريم: در اين مثال ديده مي شود كه فاصله ي محل و مكه ي معظمه از نظر طول جغرافيايي از 90 درجه بيشتر است و روش ترسيمي نمي تواند كاربرد داشته باشد.

با روش محاسباتي (مثلث كروي) جهت قبله در سانفرانسيسكو °7/18 در مشرق شمالي جغرافيايي است. يعني با توجه به اين كه مدار سانفرانسيسكو (′35 ، °37 = Φsan شمالي) در شمال مدار مكه (°5/21 = Φm) قرار دارد ممكن است تصور شود كه جهت قبله ي شهر مزبور مي بايست در شرق جنوب جغرافيايي باشد _ نه در شرق شمال جغرافيايي _ ولي چنين تصوري درست نيست و نتيجه ي محاسبه (مثلثاتي) صحيح است. اين اشتباه از آن جا ناشي مي شود كه با مقايسه ي عرض هاي جغرافيايي، زمين به صورت مسطح تصور مي شود و اين نكته كه فاصله ي زاويه اي سانفرانسيسكو و مكه ي معظمه در حدود °4/162 درجه است فراموش مي گردد. بنابراين براي يافتن جهت قبله ي يك محل، مسير كوتاهترين فاصله، يعني مسير دايره ي عظيمه را بايد در نظر گرفت.

4- جهت يابي

اشاره

يافتن جهت هاي جغرافيايي را «جهت يابي» گويند. جهت يابي در

بسياري از موارد كاربرد دارد. براي نمونه وقتي در كوهستان، جنگل، دشت يا بيابان گم شده باشيد، با دانستن جهت هاي جغرافيايي، مي توانيد به مكان مورد نظرتان برسيد. يكي از استفاده هاي مسلمانان از جهت يابي، يافتن قبله براي نماز خواندن و ذبح حيوانات است. كوهنوردان، نظاميان، جنگل بانان و... هم به دانستن روش هاي جهت يابي نيازمندند.

جهت هاي اصلي و فرعي

اگر رو به شمال بايستيم، سمت راستمان مشرق (شرق، باختر)، سمت چپمان مغرب (غرب، خاور) و پشت سرمان جنوب است. اين چهار جهت را جهت هاي اصلي مي نامند.

با دانستن يكي از جهت ها، بقيه ي جهت ها را مي توان به سادگي مشخص نمود؛ براي مثال اگر به سوي شمال ايستاده باشيد، دست راست شما شرق، دست چپ شما غرب و پشت سر شما جنوب است.

علاوه بر جهت اصلي به منظور اين كه امتدادها را با دقت بيشتري تعيين كنند، جهات فرعي نيز شناسانده شده اند؛ بدين ترتيب كه بين چهار جهت اصلي دايره ي افق هر محل را به چهار قسمت برابر تقسيم كنند و هر يك از زواياي قائمه ي ميان جهات اصلي به سه قسمت ديگر تقسيم شوند، در نتيجه هشت جهت ديگر به دست خواهد آمد كه به آن ها جهات فرعي گويند.

اسامي اين جهات عبارتند از: 1. شمال شمال شرقي 2. شمال شرقي. 3 شرق شمال شرقي 4. شرق جنوب شرقي 5. جنوب شرقي 6. جنوب جنوب شرقي 7. جنوب جنوب غربي 8. جنوب غربي 9. غرب جنوب غربي 10. غرب شمال غربي 11. شمال غربي 12. شمال شمال غربي.

روش هاي جهت يابي

هر چند امروزه با وسايلي مانند قطب نما يا GPS مي شود به راحتي و با دقت بسيار، جهت جغرافيايي را مشخص كرد، در نبود ابزار، دانستن روش هاي ديگر جهت يابي مفيد و كاراست.

برخي از روش هاي جهت يابي، مخصوص روز و برخي ويژه ي شب اند. برخي از روش ها هم در همه ي مواقع كارا هستند.

توجه شود كه بسياري از اين روش ها به طور كامل دقيق نيستند و فقط جهت هاي اصلي را به صورت تقريبي مشخص مي كنند. براي جهت هاي دقيق بايد

از قطب نما استفاده كرد و ميل مغناطيسي و انحراف مغناطيسي آن را هم در نظر داشت.

آنچه گفته مي شود در غالب موارد مربوط به نيمكره ي شمالي است؛ به طور دقيق تر، بالاي 5/23 درجه (بالاي مدار رأس السرطان) در نيمكره ي جنوبي در برخي روش ها ممكن است، جهت شمال و جنوب برعكس آنچه گفته مي شود، باشد.

جهت يابي در روز

1. استفاده از مكان هاي طلوع و غروب خورشيد

خورشيد صبح از سمت شرق طلوع مي كند، و شب در سمت غرب غروب مي كند.

اين مطلب فقط در اول بهار و پاييز صحيح است؛ يعني در اولين روز بهار و پاييز، خورشيد از شرق طلوع و در غرب غروب مي كند؛ ولي در زمان هاي ديگر، محل طلوع و غروب خورشيد نسبت به مشرق و مغرب مقداري انحراف دارد. در تابستان طلوع و غروب خورشيد شمالي تر از شرق و غرب است و در زمستان، جنوبي تر از شرق و غرب مي باشد. در اول تابستان و زمستان، محل طلوع و غروب خورشيد حداقل حدود 5/23 درجه با محل دقيق شرق و غرب فاصله دارد كه اين خطا به هيچ وجه قابل چشم پوشي نيست. در واقع از آن جا كه موقعيت دقيق خورشيد با توجه به فصل و عرض جغرافيايي متغير است، اين روش چندان دقيقي نيست.

تنها در استوا، خورشيد هميشه از شرق طلوع و در غرب غروب مي كند.

2. استفاده از ظهر خورشيدي

در نيمكره ي شمالي زمين، در زمان ظهر شرعي، خورشيد هميشه به طور دقيق در جهت جنوب است و سايه ي اجسام رو به شمال مي افتد.

ظهر شرعي يا ظهر نجومي در موقعيت جغرافيايي شما، هنگامي است كه خورشيد به بالاترين نقطه ي خود در آسمان مي رسد. در اين زمان، سايه ي شاخص به حداقل خود در روز مي رسد، و پس از آن دوباره افزايش مي يابد؛ همان زمان اذان ظهر.

توضيح بيشتر آن كه لحظه ي ظهر خورشيدي وقتي است كه خورشيد از صفحه ي نصف النهار محل مي گذرد و آن را «ظهر شرعي» نيز مي نامند و مي دانيم در طول سال اين ظهر با ساعت دوازده ظهر منطبق نيست؛ بلكه تنها در چند روز معدود انطباق دارد.

براي

اين كه ظهر خورشيدي را به دست آوريم نيازمند به يك شاخص يا سايه ي نخ شاقول مي باشيم؛ از اين رو بايد نخست زمان ظهر خورشيدي به وقت رسمي را با محاسبه يا از طريق رايانه يا جدول تعديل زمان به دست آورد و لحظاتي قبل از ظهر خورشيدي در كنار شاقول- شاقول بي حركت و نوسان- ايستاد، سپس درست در لحظه ي محاسبه شده، امتداد سايه ي نخ شاقول را بر روي صفحه مشخص كرد بدانسان كه در شكل نقاط A و B از سايه ي شاقول نشان دهنده ي خط شمال و جنوب (N و S) مي باشند.

3. استفاده از مسير حركت روزانه ي خورشيد

حركت خورشيد از شرق به غرب است. اين هم روشي است يافتن جهت هاي جغرافيايي.

4. استفاده از سايه ي شاخص

شاخص، چوب يا ميله اي صاف و راست است (مثل شاخه ي نسبتاً صافي از يك درخت به طول يك متر) كه به طور عمودي در زميني مسطح و هموار و افقي (تراز و ميزان) جاي گرفته است.

روش اول:

نوك (انتهاي) سايه ي شاخص روي زمين را (با چيزي مثل سنگ) علامت گذاري مي كنيم. مدتي (مثلاً ده- بيست دقيقه بعد، يا بيشتر) صبر مي كنيم تا نوك سايه چند سانتي متر جابه جا شود. حال محل جديد سايه ي شاخص (كه تغيير مكان داده است) را علامت گذاري مي نماييم. حال اگر اين دو نقطه را با خطي به هم وصل كنيم، جهت شرق - غرب را مشخص مي كند. نقطه ي علامت گذاري اول سمت غرب و نقطه ي دوم سمت شرق را نشان مي دهد؛ يعني اگر طوري بايستيم كه پاي چپمان را روي نقطه ي اول و پاي راستمان را روي نقطه ي دوم بگذاريم، روبرويمان شمال را نشان مي دهد و رو به خورشيد (پشت سرمان) جنوب است.

از آن جا كه جهت ظاهري حركت خورشيد در آسمان از شرق به غرب است، جهت حركت سايه ي خورشيد بر روي زمين از غرب به شرق خواهد بود؛ يعني در نيمكره ي شمالي سايه ها، ساعتگرد مي چرخند.

هر چه از استوا دورتر بشويم، از دقت پاسخ در اين روش كاسته مي شود؛ يعني در مناطق قطبي (عرض جغرافيايي بالاتر از 60 درجه) استفاده از آن توصيه نمي شود.

در شب هاي مهتابي هم از اين روش مي شود استفاده كرد: به جاي خورشيد از ماه استفاده كنيد.

روش دوم:

در اين روش كه به روش دايره ي هنديه نيز معروف است، محل سايه ي

شاخص را زماني پيش از ظهر علامت گذاري مي كنيم. دايره يا كماني به مركز محل شاخص و به شعاع محل علامت گذاري شده مي كشيم. سايه به تدريج كه به سمت شرق مي رود كوتاه تر مي شود، در ظهر به كوتاه ترين اندازه اش مي رسد و بعد از ظهر به تدريج بلندتر مي گردد. هر گاه بعد از ظهر سايه ي شاخص از روي كمان گذشت (سايه ي شاخص هم اندازه ي پيش از ظهرش شد) آن جا را نقطه ي دوم به حساب آورده و علامت گذاري مي كنيم. مانند روش پيشين، اين نقطه، سمت شرق و نقطه ي پيشين سمت غرب را نشان مي دهد.

در واقع هر دو نقطه سايه ي هم فاصله از شاخص، امتداد شرق - غرب را مشخص مي كنند.

با اين كه اين روش دقيق تر است، وقت بيشتري مي برد.

براي كشيدن كمان طنابي مانند بند كفش يا نخ دندان را انتخاب كنيد. يك طرف طناب را به شاخص ببنديد و طرف ديگرش را به يك جسم تيز؛ به شكلي كه وقتي طناب را مي كشيد به محل علامت گذاري شده برسد. نيم دايره اي روي زمين با جسم تيز رسم كنيد.

وقتي سايه ي شاخص به كم ترين اندازه ي خود مي رسد (در ظهر شرعي) اين سايه سمت جنوب را نشان مي دهد (بالاي 5/23 درجه).

با توجه به مطالبي كه بيان شد، به دست آوردن علامت ظهر خورشيدي، «ظهر شرعي» خط شمال و جنوب، زوال، نصف النهار، همچنين خط مشرق و مغرب اعتدال از طريق دايره ي هنديه بسيار آسان است؛ زيرا نيازي به اعمال قواعد رياضي و رصدي نيست.

دايره ي هنديه چنان كه از نام آن پيداست منسوب به دانشمندان ديرين هند است. عمل به اين شيوه هنوز هم ميان منجمان مورد اهتمام است؛ با اين مزيت كه در

روز روشن قابل اجرا است و به رصد شبانه نيازي ندارد.

يك نكته، قابل توجه است كه در اين روش از تغييرات ميل خورشيد در طول روز چشم پوشي مي شود؛ لذا اگر آزمايش در اوايل تابستان و زمستان صورت پذيرد كه تغييرات ميل خورشيد در اين فصل ها كم است، نتيجه ي كار دقيق تر خواهد بود.

در عمل به دايره ي هنديه نخست بايد يك سطح، با طراز يا گونيا هموار گردد. اين سطح را مي شود از سنگ، چوب، فلز و... انتخاب كرد و آن را به منزله ي افق دانست؛ سپس يك شاخص (بهتر آن كه به شكل مخروط باشد) در وسط آن، به صورت قائم و استوار نصب كرده و نخي بدان بسته و به اطراف آن به گونه اي به گردش آورند كه نخ به منزله ي شعاع دايره باشد و يك دايره ترسيم كند و مي شود اين دايره را از طريق ديگر نيز به دست آورد.

رسم و عادت دانشمندان، آن است كه طول شاخص (مقياس) را مساوي يك چهارم قطر دايره انتخاب مي كنند تا دخول و خروج سايه در دايره بهتر نشان پذيرد.

صبحگاهان چون آفتاب به افق شرقي نزديك است سايه ي شاخص بيرون دايره به جانب مغرب، واقع و با ارتفاع آفتاب به تدريج كوتاه و كوتاه تر مي شود. آن گاه كه رأس سايه بر محيط دايره منطبق گشت بايد آن را نشان كرد (اين محل را مدخل سايه =A گويند).

سپس رأس سايه ي درون دايره به كوتاهي مي گرايد تا آن كه پس از انتهاي كوتاه شدن هنگام گذر خورشيد از نصف النهار محل (نقطه ي N) بار دوم رأس سايه به محيط دايره مي افتد (مخرج نقطه ي B) اين نقطه نيز بايد

علامت گذاري شود؛ آن گاه ميان هر دو نشان (مدخل و مخرج) با خطي مستقيم به هم وصل مي گردد كه اين خط، «وتر قوسي» از دايره ي ياد شده است. چنانچه وسط (منتصف) اين قوس را تا مركز شاخص (نقطه ي C) با خطي مستقيم دو قسم كنند، اين خط نيمروز يا خط شمال و جنوب (S,N) است. اين خط اگر تا محيط دايره امتداد يابد 180 درجه مقابل آن نقطه (S) خواهد بود و چنانچه خط ديگري بر خط مزبور عمود شود، خط مشرق و مغرب اعتدال (E,W) پديد خواهد آمد و با اين دو خط، دايره ي مزبور به چهار بخش مساوي 90 درجه تقسيم مي شود.

5. جهت يابي با ساعت عقربه دار

هر گاه در حوالي نيمروز يك ساعت مچي عقربه دار به طور افقي بر كف دست يا روي يك سطح به گونه اي قرار گيرد كه صفحه ي ساعت رو به بالا و عقربه ي ساعت شمار به طرف خورشيد باشد، نيمساز زاويه ي عقربه ي ساعت شمار با ساعت دوازده، امتداد تقريبي جنوب جغرافيايي را در نيمكره ي شمالي نشان خواهد داد. براي نيمكره ي جنوبي، ساعت دوازده بايد به طرف خورشيد قرار گرفته و نيمساز عقربه ي ساعت شمار با خط ساعت دوازده، امتداد تقريبي شمال جغرافيايي است. نكات:

الف) اين كه گفته شد عقربه ي كوچك ساعت به سمت خورشيد اشاره كند، يعني اين كه اگر شاخصي (مثل چوب كبريتي) كه در مركز ساعت قرار دهيم، سايه اش موازي با عقربه ي ساعت شمار و در جهت مقابل آن باشد يا اين كه سايه ي عقربه ي ساعت شمار درست در زير خود عقربه قرار گيرد يا اگر چوبي ده - پانزده سانتي متري را در زمين به طور عمودي قرار دهيم، ساعت روي زمين به شكلي قرار

گرفته باشد كه عقربه ي ساعت شمار، موازي با سايه ي چوب باشد.

ب) دليل اين كه زاويه ي بين عقربه ي ساعت شمار و دوازده را نصف مي كنيم اين است كه وقتي خورشيد يك بار دور زمين مي چرخد، ساعت ما دو دور مي چرخد (دو تا دوازده ساعت)؛ يعني گر چه روز 24 ساعت است و يك دور كامل را در 24 ساعت طي مي كند، ساعت هاي ما يك دور كامل را در دوازده ساعت طي مي نمايد. اگر ساعت 24 ساعته اي مي داشتيد، كه دور آن با 24 قسمت مساوي تقسيم شده بود، هر گاه عقربه ي ساعت شمار را رو به خورشيد مي گرفتيد عدد دوازده هميشه جهت جنوب را نشان مي داد.

ج) اين روش وقتي سمت صحيح را نشان مي دهد كه ساعت مورد نظر درست تنظيم شده باشد؛ يعني اگر در بهار و تابستان ساعت ها را نسبت به ساعت استاندارد يك ساعت جلو مي برند، ما بايد آن را تصحيح كنيم (ابتدا ساعتمان را يك ساعت عقب ببريم، سپس روش را اِعمال كنيم يا نيمساز عقربه ي ساعت شمار را [به جاي 12] ب_ا ي_ك حساب كنيم. (همچنين در هم__ه ي سطح يك كشور به ط__ور معمول ساعت يكساني وجود دارد، كه در كشوري مثل ايران حدود يك ساعت متغير است. ايران بي__ن دو نصف النهار قرار دارد؛ ل__ذا ظهر شرعي در شرق و غرب ايران حدود يك ساعت فاصله دارد). ساعت صحيح هر مكان همان ساعتي است كه هنگام ظهر شرعي در آن در طول سال، اطراف ساعت دوازده ظهر است. در واقع براي تعيين دقيق جهت هاي جغرافيايي، ساعت بايد طوري تنظيم باشد كه هنگام ظهر شرعي ساعت دوازده را نشان دهد.

د) روش ساعت مچي تا 24 درجه

امكان خطا دارد. براي دقت بيشتر بايد از آن در عرض جغرافيايي بين چهل و شصت درجه [شمالي يا جنوبي] استفاده شود؛ هر چند در عرض جغرافيايي 5/23 تا 5/66 درجه [شمالي يا جنوبي] نتيجه اش قابل قبول است. (البته در نيمكره ي جنوبي جهت شمال و جنوب برعكس است). در واقع هر چه به استوا نزديك تر شويم، از دقت اين روش كاسته مي شود. در ضمن هر چه زمان به كار بردن اين روش به ظهر شرعي نزديك تر باشد، نتيجه ي آن دقيق تر خواهد بود.

ه) اگر مطمئن نيستيد كدام طرف شمال است و كدام طرف جنوب، به ياد بياوريد كه خورشيد از شرق برمي خيزد، در غرب مي نشيند و در ظهر، سمت جنوب است.

و) توجه كنيد كه اگر اين روش را در هنگام ظهر شرعي (ساعت دوازده) اجرا كنيم، جهت عقربه ي ساعت شمار خود به سوي جنوب است. يعني مانند همان روش «جهت يابي با سمت خورشيد»، كه گفتيم خورشيد در ظهر شرعي به سمت جنوب است.

ز) اگر از ساعت ديجيتال استفاده مي كنيد، مي توانيد ساعت عقربه داري را روي يك كاغذ يا روي زمين بكشيد (دور دايره اي از 1 تا 12 بنويسيد، و عقربه ي ساعت شمار را هم بكشيد) و سپس از روش بالا استفاده كنيد.

ح) حتي وقتي هوا آفتابي نيست و خورشيد به راحتي ديده نمي شود، سايه ي خورشيد را مي شود ديد. اگر يك چوب كبريت را عمود نگه داريد، سايه ي آن برعكس جهت خورشيد مي افتد.

جهت يابي در شب

جهت يابي با ستاره ي قطبي

از آن جا كه ستاره ها به محور ستاره ي قطبي در آسمان مي چرخند، در نيمكره ي شمالي زمين ستاره ي قطبي با تقريب بسيار خوبي (حدود 7/0 درجه خطا) جهت شمال جغرافيايي (و نه شمال مغناطيسي) را

نشان مي دهد؛ يعني اگر رو به آن بايستيم، رو به شمال خواهيم بود.

براي يافتن ستاره ي قطبي روش هاي مختلف وجود دارد:

1. به كمك مجموعه ي ستارگان «دب اكبر»:

صورت فلكي دب اكبر شامل هفت ستاره است كه به شكل ملاقه قرار گرفته اند: چهار ستاره ي آن تشكيل يك ذوزنقه را مي دهند و سه ستاره ي ديگر مانند يك دنباله در ادامه ي ذوزنقه قرار گرفته اند. هر گاه دو ستاره اي كه لبه ي بيروني ملاقه را تشكيل مي دهند (دو ستاره ي قاعده ي كوچك ذوزنقه، لبه ي پياله ي ملاقه، محلي كه آب از آن جا مي ريزد) را با خطي فرضي به هم وصل كنيم، و پنج برابر فاصله ي ميان دو ستاره، به سمت جلو ادامه دهيم، به ستاره ي قطبي مي رسيم. 2. با مجموعه ستاره هاي «ذات الكرسي»:

صورت فلكي ذات الكرسي شامل پنج ستاره است كه به شكل W يا M قرار گرفته اند. هر گاه ستاره ي وسط (W رأس زاويه ي وسطي) را حدود پنج برابر «فاصله ي آن نسبت به ستاره هاي اطراف» به سوي جلو ادامه دهيم، به ستاره ي قطبي مي رسيم.

نكات:

الف) صورت ها ي فلكي ذات الكرسي و دب اكبر نسبت به ستاره ي قطبي روبه روي يكديگر و دور ستاره ي قطبي، خلاف جهت عقربه هاي ساعت مي چرخند. اگر يكي از آن ها پشت كوه پنهان بود، با ديگري مي توان ستاره ي قطبي را يافت. فاصله ي هر كدام از اين دو صورت فلكي تا ستاره ي قطبي تا حدي برابر است.

ب) اگر براي يافتن ستاره ها در آسمان از نقشه ي ستاره ياب (افلاك نما) استفاده كنيد، به خاطر داشته باشيد كه ستاره ياب ها موقعيت ستاره ها را در زمان، تاريخ و موقعيت جغرافيايي (طول و عرض جغرافيايي خاصي) نشان مي دهند.

ج) هرچه از استوا

به سوي قطب شمال برويم، ستاره ي قطبي در آسمان بالاتر (در ارتفاع بيشتر) ديده مي شود؛ يعني ستاره ي قطبي در استوا (عرض جغرافيايي صفر درجه) در افق ديده مي شود و در قطب شمال (بالاتر از عرض جغرافيايي 90 درجه) بالاي سر (سرسو، سمت الرأس، رأس القدم) ديده مي شود. بالاتر از عرض جغرافيايي هفتاد درجه ي شمالي در عمل نمي شود با ستاره ي قطبي، شمال را پيدا كرد.

جهت يابي با هلال ماه

اگر به دليل وجود ابر يا درختان، نمي توانيد ستاره ها را ببينيد، مي توانيد براي جهت يابي از ماه استفاده كنيد.

ماه به شكل هلال باريكي تولد مي يابد و در نيمه هاي ماه قمري به قرص كامل تبديل مي شود؛ سپس در جهت مقابل، هلالي مي شود. در نيمه ي اول ماه هاي قمري، قسمت خارجي ماه (تحدب، كوژي، برآمدگي و برجستگي ماه) مانند پيكاني جهت غرب را نشان مي دهد. در نيمه ي دوم ماه هاي قمري، تحدب ماه به سمت مشرق است.

● اگر خطي از بالاي هلال به پايين آن وصل كنيم و ادامه دهيم، در نيمه ي اول ماه قمري شكل p و در نيمه ي دوم ماه شكل q خواهد داشت.

● كره ي ماه در نيمه ي اول ماه هاي قمري، پيش از غروب آفتاب طلوع مي كند و در نيمه ي دوم پس از غروب، تا پايان ماه كه پس از نيمه شب طلوع مي نمايد.

● اگر خطي فرضي ميان دو نوك تيز هلال ماه رسم كرده و آن را تا زمين ادامه دهيد، تقاطع امتداد اين خط با افق، نقطه ي جنوب را در نيمكره ي شمالي زمين نشان مي دهد.

● اين روش جهت يابي چندان دقيق نيست؛ ولي دست كم راهنمايي تقريبي را فراهم مي سازد. در زمان قرص كامل نمي شود از اين

روش استفاده كرد. وقتي ماه به صورت قرص كامل است، مي توان به كمك حركت ظاهري ماه (كه از مشرق به طرف مغرب است) جهت يابي كرد.

روش هاي ديگر جهت يابي در شب

الف) حركت ظاهري ماه:

اين حركت در آسمان از شرق به غرب است.

ب) خوشه ي پروين:

دسته اي (حدود ده تا پانزده) ستاره، به شكل خوشه ي انگور، در يك جا مجتمع هستند كه به آن مجموعه ي خوشه ي پروين مي گويند. اين ستارگان مانند خورشيد از شرق به طرف غرب در حركتند؛ ولي در همه حال دُم آن ها به طرف مشرق است.

ج) ستارگان بادبادكي:

حدود هفت - هشت ستاره در آسمان وجود دارد كه به شكل بادبادك يا علامت سؤال مي باشند. اين ستارگان نيز از شرق به غرب حركت مي كنند و در همه حال دنباله ي بادبادكي آن ها به طرف جنوب است.

د) كهكشان راه شيري:

توده ي عظيمي از انبوه ستارگان است كه از شمال شرقي به جنوب غربي امتداد يافته است. اين راه در شمال شرقي، باريك است و هر چه به سمت جنوب غربي مي رود، پهن تر مي شود. هر چه به آخر شب نزديك تر مي شويم، قسمت پهن راه شيري به طرف مغرب منحرف مي شود.

روش هاي عمومي جهت يابي

جهت يابي با قبله

اگر جهت قبله و ميزان انحراف آن از جنوب (يا ديگر جهت هاي اصلي) را بدانيم، مي توانيم شمال را تشخيص دهيم، براي مثال اگر در تهران 37 درجه از سمت جنوب به غرب متمايل شويم (در حدود جنوب غربي)، به طرف قبله ايستاده ايم. پس هر گاه در تهران جهت قبله را بدانيم، اگر 37 درجه از سمت قبله در جهت عقربه هاي ساعت بچرخيم، به طرف جنوب ايستاده ايم، و اگر 143 درجه (37-180) در خلاف جهت عقربه هاي ساعت بچرخيم، به طرف شمال ايستاده ايم.

اما جهت قبله را به صورت دقيق يا تقريبي، با اين روش ها مي شود به دست آورد:

الف) قبله نما:

دقيق ترين روش تعيين

قبله، با قبله نماست، كه آن هم با يك قطب نما انجام مي گيرد و اگر ما قطب نما داشته باشيم، با آن قطب را مشخص مي كنيم.

ب) محراب مسجد:

محراب مساجد به طرف قبله است. در نمازخانه ها هم به طور معمول جهت قبله مشخص شده است.

ج) قبرستان:

مسلمانان مرده را در قبر روي دست راست، به سمت قبله مي خوابانند؛ پس اگر شما طوري ايستاده باشيد كه نوشته هاي سنگ قبر را به درستي مي خوانيد، سمت چپ تان قبله است.

د) دستشويي:

از آن جا كه قضاي حاجت نبايد رو به قبله باشد، اغلب توالت ها را عمود بر قبله مي سازند.

جهت يابي با قطب نما

عقربه ي قطب نما، جهت شمال و جنوب قطب هاي مغناطيسي زمين را نشان مي دهد و چنان كه اشاره شد محورقطب هاي مغناطيسي با محور قطب هاي جغرافيايي زمين، زاويه ي بيست درجه مي سازد و بر هم منطبق نيستند؛ اما به علت نزديك بودن نسبي قطب شمال مغناطيسي به قطب شمال جغرافيايي، استفاده از قطب نما در جهت يابي امكان پذير است؛ بدين سان كه زاويه ي ميل مغناطيسي را كه در هر نقطه اي بر روي زمين مشخص شده است، بايد در نظر گرفت و نقطه ي شمال و جنوب جغرافيايي را از قطب نما مشخص كرد؛ براي مثال زاويه ي ميل مغناطيسي در تهران به طور تقريبي برابر چهار درجه ي شرقي است.

جهت يابي با قطب نماي دست ساز

اگر قطب نمايي به همراه نداشتيد؛ ولي يك سوزن يا ميخ كوچك در جيبتان يافتيد، اين روش كمك كار شما در ساخت يك قطب نما خواهد بود. البته احتمال استفاده از آن در شرايط واقعي كم است؛ ولي انجام آن كاري سرگرم كننده است.

با مالش دادن يك سوزن فقط در يك جهت، به آهن ربا يا حتي يك چاقو يا ماليدن آن

فقط در يك جهت به پارچه ي ابريشمي يا پنبه اي، سوزن، مغناطيسي يا قطبي مي شود؛ مانند سوزن قطب نما. براي مثال با سي بار مالش دادن سوزن به آهن ربا از طرف خودتان به سمت بيرون، سوزن به اندازه ي كافي خاصيت آهن ربايي پيدا مي كند. همچنين مالش سر سوزن از پايين به بالا بر پارچه ي ابريشمي باعث مي شود كه سر سوزن نقطه ي شمال را نشان دهد. حتي مي توانيد آن را در يك جهت ميان موهاي سر خود بكشيد. توجه كنيد كه هميشه فقط در يك جهت مالش دهيد.

حال اگر آن را روي يك چوب پنبه يا پوشال كوچك قرار دهيد و سوزن را به چوب پنبه چسب بزنيد، يا درون آن فرو كنيد؛ يا در دو طرف سوزن، چوب پنبه هايي كوچك فرو كنيد و روي آب (آب راكد يا ظرفي پر از آب) شناور نماييد، مانند يك قطب نما عمل مي كند و سر سوزن رو به شمال مي چرخد. براي اين كه سمت شمال و جنوب سوزن را اشتباه نكنيد، اين نكته را در نظر بگيريد كه - در نيمكره ي شمالي زمين - آن سمت قطب نما كه رو به خورشيد و ماه است، سمت جنوب است؛ زيرا آن ها در قسمت جنوبي زمين قرار دارند؛ همچنين مي توانيد سوزن را با يك آهن ربا امتحان كنيد و سپس سمت شمال را با علامتي روي آن مشخص نماييد.

● روش ديگر ساخت آهن ربا اين است كه يك ميله يا سوزن آهني يا فولادي را در جهت ميدان مغناطيسي زمين تراز كنيم و سپس آن را حرارت داده يا بر آن ضربه وارد كنيم. حال اگ__ر اين آهن ربا را روي سطحي با اصطكاك كم قرار دهيم

(روي يك تكه چوب كوچك در آب شناور سازيد، يا سوزن را با يك ريسمان غير فلزي آويزان نماييد) قطب نماي ما كار مي كند؛ يعني ميله آن قدر مي چرخد تا در جهت ميدان مغناطيسي زمين (شمالي - جنوبي) قرار گيرد.

● اگر سيمي را دور سوزن بپيچانيد و براي چند دقيقه سر سيم را به ته باتري وصل كنيم، سوزن، مغناطيسي مي شود.

● به دليل كشش سطحي آب، مي شود سوزن را به تنهايي روي سطح آن شناور كرد. براي مثال سوزن را روي كاغذي مي گذاريم و كاغذ را روي آب. شايد سوزن روي آب باقي بماند اگر كاغذ روي آب بماند كه بهتر، و اگر كاغذ در آب فرو برود، سوزن را با گريس يا روغن غير قابل حل در آب چرب كنيد (براي مثال با مالش سوزن به موهاي خود سوزن را چرب نماييد) كار آسان تر خواهد شد. چرب بودن سوزن سبب مي شود كه سوزن روي سطح آب شناور بماند.

جهت يابي با نشانه هاي طبيعي

هرگونه اي از درختان، برش ها و خصوصيات خاصّ خود را دارد. باد و آفتاب بر درختان تأثير مي گذارند و اين سر نخي است براي محاسبه ي جهت شمال - جنوب.

● اين روش ها خيلي قابل اطمينان نيستند؛ مثلاً «باد غالب» ممكن است حالت عادي را به طور قابل ملاحظه اي تغيير دهد و باعث تغيير و انحراف آن شود؛ همچنين در جنگل هاي انبوه - به دليل عدم نفوذ و رسوخ آفتاب درون آن ها - برخي روش ها كارا نخواهند بود. اگر از علامت هاي طبيعي استفاده مي كنيد، براي تصميم گيري، بايد هر چند تا علامت مختلف را كه مي توانيد پيدا كنيد.

● بسياري از اين روش ها بر اساس آفتاب هستند. در

نيمكره ي شمالي زمين، جهت رو به جنوب در معرض آفتاب بيشتري است. تابش خورشيد رشد شاخه ها و برگ ها را افزايش مي دهد.

1. جهت يابي با خزه ها و گلسنگ ها:

سمت شمالي درختان و تخته سنگ ها، گلسنگ ها و خزه هاي بيشتري دارد؛ چرا كه نمناك تر و مرطوب تر از سمت جنوبي آن هاست.

● خزه در جايي رشد مي كند كه داراي سايه و آب فراوان باشد؛ محل هاي خنك و نمناك. تنه ي درختان در سمت شمالي، سايه و رطوبت بيشتري دارد و در نتيجه خزه ها به طور معمول بيشتر در اين سمت مي رويند.

● اين روش هميشه نتيجه ي درست به ما نمي دهد، زيرا:

1. هر چند سمت شمالي در سايه ي بيشتري است؛ ولي هميشه اين طور نيست كه رطوبت سمت شمال بيشتر باشد و براي رشد خزه ها رطوبت مهم تر از سايه است (جايي كه رطوبت در آن جا بيشتر ماندگار است.)

2. گاه ممكن است درختان و پوشش گياهي مجاور، طرف ديگر درخت را هم سياه كند.

3. در يك اقليم باراني (جنگل ها و بيشه هاي مرطوب) ممكن است همه طرف درخت نمناك باشد (خزه دور برخي درختان در همه طرف رشد كرده؛ البته در جهت جنوب بيشتر رشد كرده است).

4. ممكن است باد مانع رشد خزه در طرف شمالي درخت شود.

5. در مناطق خشك هم كه خزه اي وجود ندارد.

در نظر داشته باشيد كه اغلب خزه در جهت نور آفتاب (جنوب) خرمايي رنگ و در مكان هاي سايه و مرطوب، سبز يا طوسي رنگ مي باشد.

2. جهت يابي با درختان:

از آن جا كه سمت شمالي درختان در معرض آفتاب كمتري است، درختان در اين سمت خود شاخ و برگ كمتري دارند.

● چون

آفتاب بيشتر از سمت جنوب مي تابد، درختان جنوب، بهتر و بيشتر رشد مي كنند. وجود درختاني مانند صنوبر سياه و سفيد، راش، بلوط، درختان آزاد، شاه بلوط هندي، افراي نروژي و درخت اقاقيا صحت اين مسئله را ثابت مي كند. اين درختان در جنوب بيشتر ديده مي شوند.

● اغلب پوست درختان قديمي در سمت رو به آفتاب (جنوب) نازك تر است.

● پوسيده بودن يك طرف از اكثر درختان جنگل، جهت شمال را به ما نشان مي دهد و سمت پوسيده شمال است.

● به سبب نوع تابش خورشيد، شاخه هاي جنوبي اكثر درختان، افقي تر و شاخه هاي شمالي عمودي ترند.

● در كوه هاي سنگي، كاج هاي انحناپذير در شيب جنوبي، و صنوبرهاي انگلمان در شيب شمالي مي رويند.

● به طور معمول درختان برگ ريز در شيب هاي جنوبي تپه ها مي رويند و سراشيب هاي شمالي هميشه سبز است.

● زمين اطراف ريشه ي درختان، به سمت جنوب سست تر وتوخالي تر از قسمت شمالي است. پس زمين به سمت شمال سفت تر بوده و به خشكيِ زمينِ جنوب نيست.

● رشد پوشش گياهي در سمت جنوبي تپه ها بيشتر از سمت شمالي خواهد بود.

3. جهت يابي با تنه ي درختان بريده شده:

اگر مقطع درخت بريده شده اي را نگاه كنيد، تعدادي دايره هاي هم مركز را مشاهده خواهيد كرد كه هر يك از آنها نشان يك سال عمر درخت مي باشد. درختي كه به طور دائم آفتاب به تنه اش بتابد، دايره هاي نشان دهنده ي عمر آن درخت، در يك سمت به هم نزديك تر شده و در سمت ديگر از هم دور خواهند بود. سمتي كه فاصله ي خطوط حلقه هاي سني درخت به هم نزديك تر باشد، سمت شمال را مشخص مي كند و به علت تابش زياد آفتاب

و رشد شديدتر آن، سمتي كه خطوط حلقه هاي سني از هم فاصله ي بيشتري داشته باشد، سمت جنوب را نشان مي دهد. 4. جهت يابي به كمك گل ها و گياهان:

گياهان و گل هاي درختان تمايل دارند رو به آفتاب قرار بگيرند؛ يعني جنوب يا شرق.

● برخي گياهان براي جهت يابي اشتهار يافته اند؛ براي مثال در آمريكا گلي وجود دارد كه هميشه جهت گيري شمالي - جنوبي دارد (رشد برگهايش به سمت خط شمال - جنوب است) و آن را «گياه قطب نما يا Compass Plant»يا«رُزينويد» (Rosinweed) مي خوانند. نام علمي آن «سيلفيوم لاكينياتوم» (Silphium Laciniatum) است و مسافران اوليه ي اين سرزمين از اين گياه براي جهت يابي استفاده مي كرده اند.

● اكاليپتوس استراليايي هم گياهي جهت ياب است. اين گياه كه در سرزمين هاي گرم و خشك مي رويد، برگ هايش رو به شمال يا جنوب است.

● درختي به نام «نخل رهنوردان» يا Traveler’s Palm وجود دارد كه محور شاخه هايش شرقي- غربي اند.

● همان طور كه گفته شد، اين كه كدام طرف شرق است و كدام طرف غرب يا كدام يك از طرفين، شمال يا جنوب است را مي شود با توجه به سمت خورشيد و ماه در آسمان يا روش هاي ديگر يافت - ماه و خورشيد در سمت جنوبي آسمان قرار دارند.

5. جهت يابي به كمك باد غالب:

بادها را از جهتي نام گذاري مي كنند كه مي وزند؛ مانند باد شمالي از شمال. هر منطقه اي باد غالب و برجسته اي دارد كه در فصل خاص يا گاهي در تمام فصول حكمفرماست. باد غالب، باد خاصي است كه وزش آن طولاني تر بوده و در جهت خاصي مي وزد. با دانستن جهت بادهاي غالب مي توانيد چهار جهت اصلي را تشخيص دهيد.

● براي جهت يابي

به كمك باد غالب، ابتدا بايد جهت باد غالب منطقه را دانست؛ سپس بايد در جايي كه هستيم جهت باد غالب را تشخيص دهيم؛ براي نمونه اگر بدانيم كه در منطقه ي ما باد غالب از شرق مي وزد، و در ضمن جهت باد غالب منطقه را تشخيص دهيم، طرف منشأ، باد شرق خواهد بود كه با دانستن شرق، ديگر جهت هاي اصلي هم به سادگي يافته مي شوند.

اگر جهت باد غالب منطقه تان را نمي دانيد، اطلاعات زير ممكن است كمك كار باشد.

● در نواحي معتدل، باد غالب از غرب مي وزد (در هر دو نيمكره ي شمالي و جنوبي).

● در نواحي گرمسيري، باد غالب بين منطقه ي شمال شرقي و جنوبي شرقي جريان دارد.

● در نواحي استوايي، باد غالب از سمت شرق مي وزد.

جهت باد غالب منطقه را چگونه تشخيص دهيم؟

● در هر منطقه اي باد غالب ويژگي هاي خاص خود را دارد؛ مثل درجه ي حرارت، رطوبت و سرعت كه در فصول مختلف تغيير مي كند.

● باد غالب بر رشد درختان و گياهان، جهت جمع شدن برف هاي باد آورنده و در جهت علف هاي بلند تأثير گذار است. در واقع باد غالب بيشترين تأثير را بر روي جهت پوشش گياهي، برف، ماسه يا ديگر اشياي روي سطح زمين دارد.

الف) درختان

● جهت خم شدن اغلب درختان منطقه نشان دهنده ي جهت وزش باد غالب منطقه است؛ براي نمونه اگر درختان به طرف شمال منحرف و متمايل شده اند، باد غالب از سمت جنوب وزيده است.

● اثر ديگري كه باد غالب بر درختان دارد اين است كه در جهتي كه از وزش باد در امان است، شاخ و برگ بيشتري رشد كرده

است.

در واقع باد ممكن است با صدمه زدن يا خشك كردن شاخه هاي جوان، رشد درخت را كند يا متوقف كند. وزش باد،باعث كند شدن رشد درختان مي شود؛ برعكس خورشيد، كه بر رشد شاخه ها و برگ ها مي افزايد.

● در زمستان باد غالب به طور معمول با برف و تگرگ همراه است كه باعث شكستن شاخه هاي جوان مي شود.

● درختي كه براي تعيين جهت استفاده مي شود، بايد در محل باز و وسيع باشد. نبايد در پناه تپه، درختان ديگر يا ساختمان ها باشد. چند درخت نزديك به هم را بيازماييد و مطمئن شويد كه درختان هرس نشده باشند.

● درختان تحت تأثير عوامل بسياري هستند؛ از اين رو يافته هاي خود را با مشاهده ي درختان متعدد و همسايه تأييد كنيد.

ب) ماسه و برف

● امواج ماسه در بيابان ها، و امواج برف در مناطق قطبي، جهت باد را نشان مي دهند؛ البته گاه چون اين موج ها خيلي كوچك اند و از چند سانتي متر تجاوز نمي كنند، براي يافتن باد غالب نمي توانند كمك كار باشند؛ زيرا مي توانند با هر باد تند موضعي به سرعت تشكيل شوند.

● در بيابان ها، انواع مختلف تلماسه ها وجود دارند كه شكل آن ها جهت باد غالب را نمايان مي سازد؛ همچنين در مورد تل يخ هاي قطب، در مناطقي كه به شدت پوشيده از برف اند، باد غالب توده هاي برف را مي راند و آن ها را تبديل به تل هاي برآمده اي مي سازد. اين تل ها از چند سانتي متر تا يك متر ارتفاع دارند و موازي باد غالب تشكيل مي شوند. در واقع برف از لحاظ فيزيكي شبيه ماسه عمل مي كند.

ج) نسيم

در برخي مناطق، نسبت به جاهاي ديگر الگوي حركت جريان هوا نوسان بيشتري دارد؛ براي

مثال مردم ساحل با نسيم دريا مأنوس اند. بعد از ظهرها نسيم مداومي از طرف دريا مي وزد. در شب هم به طور معمول جهت نسيم برعكس مي شود و از خشكي به سمت دريا مي وزد. نسيم مشابهي در دره ها و كوه ها مي وزد. در روز نسيمي از دره به سمت بالاي كوه وزيدن مي گيرد و در شب برعكس، نسيم از بالا به سمت دره مي وزد. اگر - به كمك نقشه - بدانيم كه دريا، كوه، ساحل و دره در كدام جهتمان است، مي توانيم جهت اصلي را بيابيم.

د) هواي گرم و سرد:

در نيمكره ي شمالي زمين بادهاي شمالي از بادهاي جنوبي سردترند.

ه) ساير موارد

● اگر گمان مي كنيد بادي كه مي وزد، باد غالب منطقه است، مي توانيد با نگاه به نوك درختان جهت باد را بفهميد.

● مي توانيد به تغيير جهت ابرها دقت كنيد؛ به ويژه ابرهاي بلندي كه بادهاي غالب آن ها را مي آورد.

● در روي دريا واقيانوس ها بادهاي غالب داراي ويژگي ها و ابرهاي خاص خود هستند.

6. جهت يابي به كمك رودخانه ها:

در نيمكره ي شمالي زمين بسياري از رودها و نهرها رو به جنوب (رو به استوا) سرازيرند، اين روند عمومي رودهاست؛ ولي هميشه درست نيست؛ مثل رود نيل كه همه اش در نيمكره ي شمالي است؛ ولي به سوي شمال جريان دارد و به مديترانه مي ريزد.

7. جهت يابي به كمك حيوانات و حشرات:

● مورچه ها خاكِ لانه ي خود را به سمت جنوب يا شرق مي ريزند تا در هنگام روز سايه بان باشد و راحت تر كار خود را انجام دهند.

● مورچه ها خانه هاي خود (مورتپه ها) را بر روي شيب هاي جنوب شرقي مي سازند؛ زيرا خورشيد در پاييز و زمستان بيشتر به

اين قسمت ها مي تابد. آن ها مورتپه هاي خود را نزديك درختان و صخره هاي جنوبي و جنوب شرقي بنا مي كنند.

● اگر شما در كنار بركه يا درياچه اي باشيد كه پرندگان، ماهيان يا دوزيستان در حال توليد مثل هستند، در نظر داشته باشيد كه آن ها اغلب ترجيح مي دهند در سمت غربي زاد و ولد نمايند.

● داركوب حفره هايش را در سمت شرقي درخت حفر مي كند.

● سنجاب ها هم در سوراخ هاي سمت شرقي درختان خانه و لانه مي گزينند.

8. جهت يابي به كمك خانه هاي شهري:

امروزه اغلب خانه ها را به موازات شمال - جنوب يا شرق - غرب مي سازند؛ يعني نسبت به جهت هاي اصلي، مورب نمي سازند. اين مي تواند در تنظيم صحيح جهت ها و تصحيح روش هاي تقريبي بالا كمك كار باشد. بايد توجه كرد كه در بسياري موارد اين اصل رعايت نشده است.

روش دقيق آن چنين است: به سايت هايي مانند گوگل اِرس (Google Earth) يا كتاب اول (براي تهراني ها) برويد و خانه يا خيابان خود را بيابيد. در اين سايت ها جهت هاي جغرافيايي، مشخص شده است (اغلب، شمال سمت بالاست). اگر خانه يا خيابانتان مطابق جهت هاي جغرافيايي (موازي با لبه ي صفحه) باشد، مي توانيد به راحتي چهار جهت اصلي را بيابيد، كه در جهت ديوارهاي خانه اند (با اين فرض كه خانه مستطيلي است). اگر خانه يا خيابانتان نسبت به جهت هاي جغرافيايي زاويه دارد، مي توانيد تنظيم مقتضي را انجام دهيد.

همچنين مي توانيد به نقشه هاي [چاپي] شهرتان نگاه كنيد و ببينيد كه آيا خيابانتان جهت شمالي - جنوبي يا شرقي - غربي دارد يا نسبت به جهت هاي جغرافيايي انحراف دارد.

تقويم نجومي

مقدمه

ممكن است براي شما هم اين سوال پيش آمده باشد كه از كجا مي توان

از تاريخ و زمان دقيق رويدادهاي نجومي و وقايع آسمان شب مطلع گرديد؟ پاسخ شما در ادامه اين مقاله قرار دارد. بدون شك يكي از مهمترين چيزهايي كه هر منجم و علاقه مند به علم نجوم بايستي بداند زمان رويدادهاي نجومي است و ما كليه اين رويدادها از جمله زمان هاي كسوف، خسوف، ماه نو، ماه كامل، بارش هاي شهابي، بهترين زمان رويت سيارات و ... را تا پايان سال 2013 براي شما گردآوري و تنظيم نموده ايم.

لذا در ادامه اين مقاله ليست كاملي از شرايط آسمان و رويدادهاي نجومي به همراه تاريخ و زمان دقيق هر رويداد بر اساس تقويم و ساعت ايران و همچنين بر اساس تاريخ و زمان بين المللي ارائه شده است. پس به راحتي و تنها با مراجعه به اين مقاله قادر خواهيد بود تا از تاريخ و زمان دقيق وقوع هر يك از پديده هاي نجومي، پيش از وقوع آنها مطلع گرديد. اميدواريم تا اين مقاله براي شما سودمند و مفيد واقع شود.

تقويم رويدادهاي سماوي

دوشنبه 16 مرداد 1391 / (6 آگوست)

ورود فضاپيماي كنجكاوي به مريخ. آزمايشگاه علمي مريخ (MSL) يا همان كنجكاوي، در سياره سرخ فرود آمده و ماموريت خود را آغاز خواهد نمود. اين آزمايشگاه كه بطور رسمي با نام Curiosityخوانده مي شود، يكي از گشت هاي خودگردان شبيه گشتهاي Spiritو Opportunityمي باشد كه اخيراً از مريخ بازديد كرده اند. اين فضاپيما ابزارآلات و تجهيزات بيشتري نسبت به خويشاوندان قبلي اش حمل نموده و از آنها بزرگتر است. دوربين هاي رنگي Curiosityبا كيفيت عالي از سطح مريخ عكسبرداري خواهند كرد در حاليكه گروهي از ابزارآلات از خاك و هوا

نمونه برداري ميكنند و در جستجوي تركيبات آلي هستند.

شنبه 21 مرداد و يكشنبه 22 مرداد 1391 / (11 و 12 آگوست)

بارش شهابي برساووشي. اين شهاب باران يكي از بهترين بارش هاي شهابي براي رصد است كه در نقطه اوج آن تا حدود 60 شهاب در ساعت قابل رويت مي باشد.اوج بارش شهابي معمولاً در روزهاي 11 و 12 آگوست رخ خواهد داد اما با اين حال شما ممكن است قادر به ديدن برخي از اين شهاب ها در فاصله روزهاي 23 جولاي تا 22 اگوست باشيد. نقطه تشعشع براي اين بارش شهابي در صورت فلكي Perseusخواهد بود. مكاني دور از چراغهاي شهر پيدا كنيد و بعد از نيمه شب به سمت شمال شرقي نگاه كنيد.

جمعه 27 مرداد 1391 / (17 آگوست)

ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 20:24 دقيقه به وقت ايران (UTC 15:54) رخ مي دهد.

جمعه 3 شهريور 1391 / (24 آگوست)

سياره نپتون درمقابله. سياره آبي در نزديكترين فاصله اش به زمين بوده و سطح آن توسط خورشيد كاملا روشن خواهد شد. اين بهترين زمان براي مشاهده نپتون مي باشد. اگرچه با توجه به فاصله بسيار زياد سياره نپتون، حتي در تلسكوپ هاي بسيار قوي هم مانند يك نقطه ريز آبي رنگ به نظر خواهد رسيد.

جمعه 10 شهريور 1391 / (31 آگوست) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 20:28 به وقت ايران ((UTC 13:58رخ مي دهد. از آنجاييكه اين دومين قرص

كامل ماه در همين ماه مي باشد، بنام ماه آبي شناخته مي شود. اين رويداد تقويمي نادر تنها يكبار در هر چند سال اتفاق مي افتد. يكشنبه 26 شهريور 1391 / (16 سپتامبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 6:41 به وقت ايران (UTC 02: 11) رخ مي دهد. شنبه 1 مهر 1391 / (22 سپتامبر) اعتدال شب و روز سپتامبر. اعتدال شب و روز سپتامبردر ساعت 18:19 به وقت ايران (14:49 (UTCرخ خواهد داد. خورشيد مستقيماً روي خط استوا خواهد درخشيد و در سراسر دنيا روز و شب تقريباً يكسان خواهد بود. اين همچنين اولين روز پاييزي (اعتدالين پاييزي) در نيمكره شمالي و اولين روز بهاري (اعتدالين بهاري) در نيمكره جنوبي مي باشد. شنبه 8 مهر 1391 / (29 سپتامبر) اورانوس در مقابله. اين سياره سبز-آبي در نزديكترين فاصله اش به زمين بوده و سطح آن توسط خورشيد كاملا روشن خواهد شد. اين بهترين زمان براي مشاهده سياره اورانوس مي باشد. اورانوس در كل به خاطر فاصله زيادش حتي توسط قويترين تلسكوپها هم درست همانند يك نقطه ريزسبز-آبي رنگ به نظر خواهد رسيد. يكشنبه 9 مهر 1391 / (30 سپتامبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 6:49 به وقت ايران (UTC 03:19) رخ مي دهد. دوشنبه 24 مهر 1391 / (15 اكتبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت

در ساعت 15:32 به وقت ايران ( UTC 02: 12) رخ مي دهد. شنبه 29 مهر 1391 / (20 اكتبر) روز نجوم (بخش دوم). روز نجوم رويداد سالانه اي است كه هدف آن فراهم آوردن بستري براي ايجاد روابط متقابل بين مردم عادي، گروه ها، متخصصان و علاقه مندان به علم نجوم مي باشد. در اين روز مراكز و كلوپهاي نجومي مختلف و ساير سازمانهاي دور دنيا وقايع خاصي را برنامه ريزي خواهند كرد. شما مي توانيد از وقايع ويژه محلي از طريق تماس با مراكز نجومي و رصدخانه هاي واقع در محل زندگي خود باخبر شويد. شنبه 29 مهر و يكشنبه 30 مهر 1391/ (20 و 21 اكتبر) بارش شهابي جباريها. بارش ميانگيني است كه در نقطه اوج آن تا حدود 20 شهاب در هر ساعت نيز مي رسد. اين بارش معمولاً در روز 21 ام اكتبر به اوج خود مي رسد اما بسيار بي نطم مي باشد. صبح روزهاي 20 تا 24 اكتبر زمان خوبي براي رصد اين بارش هاي شهابي مي باشد اگرچه ممكن است در فاصله زماني 17 تا 25 اكتبر نيز قادر به ديدن شهاب ها به صورت پراكنده باشيد. دوشنبه 8 آبان 1391/ (29 اكتبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 23:19 به وقت ايران (UTC 19:49) رخ مي دهد. سه شنبه 23 آبان 1391 / (13 نوامبر) خورشيدگرفتگي كامل. مسير كلي تنها در شمالي ترين قسمت استراليا و جنوبي ترين قسمت اقيانوس آرام قابل مشاهده مي باشد. يك

گرفتگي جزئي نيز در اكثر نقاط شرق استراليا و نيوزيلند قابل رويت خواهد بود. چهارشنبه 24 آبان 1391 / (14 نوامبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 1:38 به وقت ايران ( (UTC 22:08رخ مي دهد. شنبه 27 آبان و يكشنبه 28 آبان 1391 / (17 و 18 نوامبر) بارش شهابي اسدي. اين يكي از بهترين شهاب بارانها مي باشد كه در نقطه اوج آن، به طور ميانگين تا 40 شهاب در ساعت قابل رصد است. خود بارش شهابي اسدي نيز داراي يك چرخه 33 ساله بوده، كه در آن بارش به اوج مي رسد و در هر ساعت صدها شهاب قابل رويت است. آخرين بار اين اتفاق در سال 2001 رخ داد. بارش معمولاً در روزهاي 17 و 18 نوامبر به اوج خود مي رسد اما شايد شما از 13 تا 20 نوامبر نيز بتوانيد برخي از شهاب ها را مشاهده كنيد. در اين روزها هلال ماه زود غروب مي كند و آسماني تاريك و شرايط عالي براي مشاهده بارش شهابي فراهم است. سه شنبه 7 آذر 1391 / (27 نوامبر) مقارنه سياره زهره و زحل. اين دو سياره درخشان در آسمان صبحگاهي روز سه شنبه، با اختلاف يك درجه از يكديگر قرار خواهند داشت. جهت مشاهده اين رويداد در هنگام طلوع آفتاب به سمت مشرق نگاه كنيد. چهارشنبه 8 آذر 1391 / (28 نوامبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در

ساعت 18:16 به وقت ايران (UTC 14:46) رخ مي دهد. چهارشنبه 8 آذر 1391 / (28 نوامبر) خسوف يا ماه گرفتگي نيمسايه. اين گرفتگي در سراسر اروپا، شرق آفريقا، آسيا، اقيانوس آرام و آمريكاي شمالي قابل رويت خواهد بود. دوشنبه 13 آذر 1391 / (3 دسامبر) مشتري در مقابله. سياره غول پيكر مشتري در نزديكترين فاصله اش به زمين بوده و سطح آن توسط خورشيد كاملا روشن خواهد شد. اين بهترين زمان براي مشاهده مشتري و عكسبرداري از آن و قمرهايش مي باشد. پنجشنبه 23 آذر 1391 / (13 دسامبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 12:12 به وقت ايران ( UTC 08:42) رخ مي دهد. پنجشنبه 23 آذر - جمعه 24 آذر 1391 / (13 و 14 دسامبر) شهاب باران جوزائيها. اين بارش شهابي، براساس نظر بسياري افراد، بهترين شهاب باران در آسمان در نظر گرفته مي شود. جوزائيها به خاطر توليد بيش از 60 شهاب رنگارنگ در هر يك ساعت در نقطه اوجشان معروف هستند . نقطه اوج بارش معمولاً در روزهاي 13 و14 دسامبر رخ خواهد داد، با اين وجود برخي از اين شهاب ها از 6 تا 19 دسامبر قابل رويت خواهند بود. نقطه تشعشع براي اين بارش در صورت فلكي جوزا خواهد بود. امسال، با توجه به وضعيت 'ماه نو' در 23 آذر، آسماني تيره و تاريك خواهيم داشت كه نمايش بسيار ديدني و تماشايي از شهاب باران را تضمين مي كند. بهترين ديد معمولاً از سمت شرق بعد از نيمه شب در يك مكان تاريك

مي باشد. جمعه 1 دي 1391 / (21 دسامبر) تحول دسامبر. تحول دسامبر در ساعت 14:42 به وقت ايران ((UTC 11:12رخ مي دهد. قطب جنوبي زمين به سمت خورشيد كج شده و به جنوبي ترين نقطه خود در آسمان مي رسد. در اين وضعيت مستقيماً روي راس الجدي در 23:44 درجه عرض جغرافيائي جنوبي خواهد بود. ايناولين روز از فصل زمستان (انقلاب زمستاني) در نيمكره شمالي و اولين روز تابستان (انقلاب تابستاني) در نيمكره جنوبي است. جمعه 8 دي 1391 / (28 دسامبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و در درخشان ترين وضعيت خود براي مشاهده از روي زمين قرار مي گيرد. اين وضعيت در ساعت 13:51 به وقت ايران (UTC 10:21) رخ مي دهد.

تقويم و رويدادهاي نجومي سال 2013

پنجشنبه 14 دي و جمعه 15 دي 1391 / (3 و 4 ژانويه) بارش شهابي ربعي. شهاب باران ربعي از جمله بارشهاي شهابي است كه كه در نقطه اوج تا بيش از40 شهاب در ساعت مي رسد. بارش معمولاً در روزهاي 3 و 4 ژانويه به اوج خود مي رسد اما برخي از شهاب ها از1 تا 5 ژانويه مي توانند مشاهده شوند. بهترين ديد معمولاً بعد از نيمه شب در يك مكان تاريك خواهد بود. تشعشع شهاب ها را در صورت فلكي گاوران ((Bootesتماشا كنيد. جمعه 22 دي 1391 / (11 ژانويه) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 23:14 به وقت ايران ( (UTC 19:44رخ مي دهد.

يكشنبه 8 بهمن 1391 / (27 ژانويه) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 8:08 به وقت ايران (UTC 04:38) رخ مي دهد. يكشنبه 22 بهمن 1391 / (10 فوريه) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 10:50 به وقت ايران ( (UTC 07:20رخ مي دهد. دوشنبه 7 اسفند 1391 / (25 فوريه) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 23:56 به وقت ايران (UTC 20:26) رخ مي دهد. دوشنبه 21 اسفند 1391 / (11 مارس) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 23:21 به وقت ايران ((UTC 19:51رخ مي دهد. چهارشنبه 30 اسفند 1391 / (20 مارس) اعتدال شب و روز ماه مارس. اعتدال شب و روز مارس ساعت 14:32 به وقت ايران (11:02 ( UTCرخ خواهد داد. خورشيد مستقيماً روي خط استوا خواهد درخشيد و در سراسر دنيا روز و شب تقريباً يكسان خواهد بود. اين همچنين اولين روز بهاري (اعتدالين بهاري) در نيمكره شمالي و اولين روز پاييزي (اعتدالين پاييزي) در نيمكره جنوبي مي باشد. چهارشنبه 7 فروردين

1392 / (27 مارس) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 13:57 به وقت ايران (UTC 9:27) رخ مي دهد. چهارشنبه 21 فروردين 1392 / (10 آوريل) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 14:05 به وقت ايران ( (UTC 09:35رخ مي دهد. شنبه 31 فروردين 1392 / (20 آوريل) روز نجوم (بخش اول ). روز نجوم رويداد سالانه اي است كه قصد دارد زمينه اي براي روابط متقابل بين مردم عادي، گروه ها، متخصصان و مشتاقان مختلف نجوم فراهم آورد. اصطلاح روز نجوم به ارمغان آوردن نجوم براي مردم بوده و در اين روز انجمن هاي نجومي و ساير سازمانهاي دور دنيا وقايع خاصي را برنامه ريزي خواهند كرد. شما مي توانيد از وقايع ويژه محلي بوسيله تماس گرفتن با رصدخانه يا انجمن نجوم محلي تان باخبر شويد.همچنين مي توانيد با چك كردن وبسايت نجوم ايران در مورد روز نجوم اطلاعات بيشتري كسب كنيد. يكشنبه 1 ارديبهشت و دوشنبه 2 ارديبهشت 1392 / (21 و 22 آوريل) بارش شهابي شلياقي. بارش ميانگيني است كه حدود 20 شهاب در ساعت در نقطه اوجش توليد مي كند. اين شهاب ها مي توانند غبار هاي روشن دنباله داري را ايجاد نموده كه به مدت چند ثانيه بطول انجامد. اين بارش معمولاً در روزهاي 21 و 22 آوريل به اوج خود مي

رسد، با اين وجود برخي از شهاب ها مي توانند از 16 تا 25 آوريل قابل مشاهده باشند. ماه تثليث مي تواند امسال مشكل ساز باشد و اكثر شهاب هاي كم نور را در تشعشع خود پنهان نمايد. اين واقعه قبل از طلوع آفتاب به وقوع مي پيوندد. نقطه تشعشع شهاب ها را در صورت فلكي بربط بعد از نيمه شب تماشا كنيد. پنجشنبه 5 ارديبهشت 1392 / (25 آوريل) خسوف يا ماه گرفتگي جزئي. اين گرفتگي در سراسر آفريقا، اروپا، آسيا و استراليا قابل رويت خواهد بود. جمعه 6 ارديبهشت 1392 / (26 آوريل) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 00:27 به وقت ايران (UTC 19:57) رخ مي دهد. يكشنبه 8 ارديبهشت 1392 / (28 آوريل) زحل در مقابله. سياره حلقوي زحل (كيوان) در نزديكترين فاصله اش به زمين بوده و سطح آن توسط خورشيد كاملا روشن خواهد شد. اين بهترين زمان براي مشاهده كيوان و عكسبرداري از اين سياره و قمرهايش مي باشد. يكشنبه 15 ارديبهشت و دوشنبه 16 ارديبهشت 1392 / (5 و 6 مي) بارش شهابي دلويها. بارش سبكي است كه معمولاً حدود 10 شهاب در ساعت در نقطه اوج آن قابل مشاهده است. اوج بارش معمولاً در روزهاي 5 و6 ماه مي رخ خواهد داد، با اين وجود در صبحگاه 4 تا 7 مي نيز شهاب هايي قابل رويت است. هلال ماه در آسمان خواهد بود اما با اين حال

نبايد باعث بروز مشكلات زيادي شود. نقطه تشعشع براي اين بارش در صورت فلكي برج دلو خواهد بود. بهترين ديد معمولاً به سمت شرق، بعد از نيمه شب و دور از چراغهاي شهر مي باشد. جمعه 20 ارديبهشت 1392 / (10 مي) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 4:58 به وقت ايران ( (UTC 00:28رخ مي دهد. جمعه 20 ارديبهشت 1392 / (10 مي) كسوف يا خورشيد گرفتگي حلقوي. مسير حلقوي از غرب استراليا شروع شده و از مركز اقيانوس آرام به سمت شرق حركت مي كند. شنبه 4 خرداد 1392 / (25 مي ) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 8:55 به وقت ايران (UTC 04:25) رخ مي دهد. شنبه 4 خرداد 1392 / (25 مي) خسوف يا ماه گرفتگي نيمسايه. اين گرفتگي در سراسر آمريكاي شمالي و جنوبي ، غرب اروپا و شرق آفريقا قابل رويت خواهد بود. سه شنبه 7 خرداد 1392 / (28 مي) مقارنه سياره ونوس و مشتري. اين دو سياره روشن با زاويه يك درجه از يكديگر در آسمان غروب قابل مشاهده خواهند بود. همچنين سياره عطارد هم در آن نزديكي قابل رويت خواهد بود. جهت مشاهده به سمت مغرب بهنگام غروب آفتاب نگاه كنيد. شنبه 18 خرداد 1392 / (8 ژوئن) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين

و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 20:26 به وقت ايران ( (UTC 15:56رخ مي دهد. جمعه 31 خرداد / (21 ژوئن) تحول ژوئن. تحول ژوئن در ساعت 9:34 به وقت ايران ((UTC 05:04رخ مي دهد. قطب شمالي زمين به سمت خورشيد كج شده و به شمالي ترين نقطه خود در آسمان خواهد رسيد، در اين حالت مستقيماً روي راس السرطان در 23:44 درجه عرض جغرافيائي شمالي خواهد بود. اين اولين روز تابستان ( انقلاب تابستاني) در نيمكره شمالي و اولين روز زمستان ( انقلاب زمستاني) در نيمكره جنوبي مي باشد. يكشنبه 2 تير 1392 / (23 ژوئن) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 16:02 به وقت ايران (UTC 11:32) رخ مي دهد. دوشنبه 17 تير 1392 / (8 جولاي) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 11:44 به وقت ايران ( (UTC 07:14رخ مي دهد. دوشنبه 31 تير 1392 / (22 جولاي) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 22:45 به وقت ايران (UTC 18:15) رخ مي دهد. يكشنبه 6 مرداد و دوشنبه 7 مرداد 1392 / (28 و 29 جولاي) بارش شهابي دلتا-دلوي جنوبي. در نقطه

اوج اين شهاب باران، تا حدود 20 شهاب در هر ساعت قابل رويت است. اوج بارش معمولاً در روزهاي 28 و 29 جولاي رخ خواهد داد اما شايد شما قادر به ديدن برخي از اين شهاب ها در روزهاي 18 جولاي تا 18 آگوست نيز باشيد. نقطه تشعشع براي اين بارش در صورت فلكيبرساووشخواهد بود. سه شنبه 15 مرداد 1392 / (6 آگوست) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 2:21 به وقت ايران ( UTC 21:51) رخ مي دهد. دوشنبه 21 مرداد - سه شنبه 22 مرداد 1392 / (12 و 13 آگوست) بارش شهابي برساووشي. اين شهاب باران را مي توان يكي از بهترين بارش هاي شهابي براي تماشا دانست كه در نقطه اوج آن تا حدود 60 شهاب در ساعت قابل رويت مي باشد. اوج بارش شهابي معمولاً در روزهاي 13و 14 آگوست رخ خواهد داد اما با اين حال شما ممكن است قادر به ديدن برخي از اين شهاب ها در فاصله روزهاي 23 جولاي تا 22 اگوست باشيد. مكاني دور از چراغهاي شهر پيدا كنيد و بعد از نيمه شب به سمت شمال شرقي نگاه كنيد. چهارشنبه 30 مرداد 1392 / (21 آگوست) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 6:15 به وقت ايران (UTC 01:45) رخ مي دهد. سه شنبه 5 شهريور

1392 / (27 آگوست) نپتون درمقابله. سياره آبي رنگ نپتون در نزديكترين فاصله اش به زمين بوده و سطح آن توسط خورشيد كاملا روشن خواهد شد. اين بهترين زمان براي مشاهده سياره نپتون مي باشد. البته با توجه به فاصله بسيار زياد سياره نپتون، حتي در تلسكوپ هاي بسيار قوي هم مانند يك نقطه ريز آبي رنگ به نظر خواهد رسيد. پنجشنبه 14 شهريور 1392 / (5 سپتامبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 16:06 به وقت ايران ( UTC 11:36) رخ مي دهد. پنجشنبه 28 شهريور 1392 / (19 سپتامبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته و در درخشان ترين حالت خود قرار خواهد داشت. اين وضعيت در ساعت 15:43 به وقت ايران (UTC 11:13) رخ مي دهد. دوشنبه ا مهر1392 / (22 سپتامبر) اعتدال شب و روز ماه سپتامبر. اعتدال شب و روز سپتامبر ساعت 14:00 به وقت ايران ( UTC 20:44) رخ خواهد داد. خورشيد مستقيماً روي خط استوا خواهد درخشيد و در سراسر دنيا روز و شب تقريباً يكسان خواهد بود. اين همچنين اولين روز پاييزي (اعتدالين پاييزي) در نيمكره شمالي و اولين روز بهاري (اعتدالين بهاري) در نيمكره جنوبي مي باشد. پنجشنبه 11 مهر 1392 / (3 اكتبر) اورانوس در مقابله. سياره سبزآبي در نزديكترين فاصله اش به زمين بوده و سطح آن توسط خورشيد كاملا روشن خواهد شد. اين بهترين زمان براي مشاهده سياره اورانوس مي باشد. اورانوس در كل به خاطر

فاصله زيادش حتي توسط تلسكوپهاي قويتر هم مانند يك نقطه ريز سبز-آبي رنگ به نظر خواهد رسيد. شنبه 13 مهر 1392 / (5 اكتبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 4:04 به وقت ايران ( UTC 00:34) رخ مي دهد. شنبه 20 مهر 1392 / (12 اكتبر) روز نجوم (بخش دوم). روز نجوم رويداد سالانه اي است كه هدف آن فراهم آوردن بستري براي ايجاد روابط متقابل بين مردم عادي، گروه ها، متخصصان و علاقه مندان به علم نجوم مي باشد. اصطلاح روز نجوم به ارمغان آوردن علم نجوم براي مردم عادي بوده و در اين روز انجمن هاي نجومي و ساير سازمانهاي دور دنيا وقايع خاصي را برنامه ريزي خواهند كرد. شما مي توانيد از وقايع ويژه محلي از طريق تماس با مراكز نجومي و رصدخانه هاي واقع در محل زندگي خود باخبر شويد. همچنين مي تواند اطلاعات بيشتر در مورد اين روز را در سايت نجوم ايران بيابيد. جمعه 26 مهر 1392 / (18 اكتبر) خسوف يا ماه گرفتگي. اين گرفتگي در سراسر دنيا بجز استراليا و دورترين نقطه شرق سيبري قابل رويت خواهد بود. شنبه 27 مهر 1392 (19 اكتبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 3:08 به وقت ايران (UTC 23:38) رخ مي دهد.

دوشنبه 29 مهر و سه شنبه 30 مهر 1392 / (21 و 22 اكتبر) بارش شهابي جباريها. بارش ميانگيني است كه در نقطه اوج آن تا حدود 20 شهاب در ساعت قابل رويت مي باشد. اين بارش معمولاً در روز 21 ام اكتبر به اوج خود مي رسد اما بسيار بي نظم مي باشد. صبح روزهاي 20 تا 24 اكتبر زمان خوبي براي رصد اين بارش شهابي مي باشد اگرچه ممكن است در فاصله زماني 17 تا 25 اكتبر نيز قادر به ديدن شهاب ها به صورت پراكنده باشيد. امسال ماه تثليث مشكلاتي را براي مشاهده به وجود خواهد آورد و نور آن اغلب شهاب ها (به جز درخشنده ترين شهاب ها) را پنهان خواهد نمود. بهترين ديد به سمت شرق و بعد از نيمه شب مي باشد. پس مطمئن باشيد كه يك مكان تاريك و به دور از چراغهاي شهر پيدا مي كنيد. يكشنبه 12 آبان 1392 / (3 نوامبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 16:20 به وقت ايران ( (UTC 12:50رخ مي دهد. يكشنبه 12 آبان 1392 / (3 نوامبر) كسوف يا خورشيد گرفتگي پيوندي. مسير گرفتگي از اقيانوس آرام دور از ساحل شرقي ايالات متحده شروع شده و از آتلانتيك و مركز آفريقا به سمت شرق حركت ميكند. يكشنبه 26 آبان 1392 / (17 نوامبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته و از روي زمين كاملاً روشن و

درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 18:46 به وقت ايران (UTC 15:16) رخ مي دهد. يكشنبه 26 آبان و دوشنبه 27 آبان 1392 / (17 و 18 نوامبر) بارش شهابي اسدي. اين يكي از بهترين شهاب بارانها مي باشد كه در نقطه اوج آن، به طور ميانگين تا 40 شهاب در ساعت قابل رصد است. خود بارش شهابي اسدي نيز داراي يك چرخه 33 ساله بوده، كه در آن بارش به اوج مي رسد و در هر ساعت صدها شهاب قابل رويت است. آخرين بار اين اتفاق در سال 2001 روي داد. بارش معمولاً در روزهاي 17 و 18 نوامبر به اوج خود مي رسد اما شايد شما از 13 تا 20 نوامبر نيز بتوانيد برخي از شهاب ها را مشاهده كنيد. امسال ماه كامل مانع از رخداد نمايشي خوب خواهد شد اما با اين حال هنوز هم وجود بيش از 40 شهاب در ساعت مي تواند بسيار ديدني باشد. بعد از نيمه شب به صورت فلكي برج اسد نگاه كنيد. سه شنبه 12 آذر 1392 / (3 دسامبر) ماه نو. ماه مستقيماً بين زمين و خورشيد بوده و از زمين قابل رويت نخواهد بود. اين وضعيت در ساعت 3:52 به وقت ايران ( (UTC 00:28رخ مي دهد. جمعه 22 آذر و يكشنبه 24 آذر 1392 / (13 و 15 دسامبر) شهاب باران جوزائيها. اين بارش توسط خيلي ها بهترين شهاب باران در آسمان در نظر گرفته مي شود. جوزائيها به خاطر توليد بيش از 60 شهاب رنگارنگ در

هر يك ساعت در نقطه اوجشان معروف هستند . نقطه اوج بارش معمولاً در روزهاي 13 و 14 دسامبر رخ خواهد داد، با اين وجود برخي از اين شهاب ها از 6 تا 19 دسامبر قابل رويت خواهند بود. نقطه تشعشع براي اين بارش در صورت فلكي جوزا خواهد بود.امسال ماه تثليث ميتواند مشكل ساز باشد و برخي از شهاب هاي كم نور را پنهان كند اما ديدن بيش از 60 شهاب در هر ساعت نيز مي تواند يك نمايش عالي باشد. بهترين ديد معمولاً به سمت شرق، بعد از نيمه شب و در يك مكان تاريك است. سه شنبه 26 آذر 1392 / (17 دسامبر) قرص كامل ماه. ماه مستقيماً روبروي زمين قرار گرفته (ازسمت خورشيد) و از روي زمين كاملاً روشن و درخشان ديده مي شود. اين وضعيت در ساعت 12:58 به وقت ايران (UTC 09:28) رخ مي دهد. شنبه 30 آذر 1392 / (21 دسامبر) تحول دسامبر. تحول دسامبر در ساعت 20:41 به وقت ايران (UTC 17:11) رخ مي دهد. قطب جنوبي زمين به سمت خورشيد متمايل شده و به جنوبي ترين نقطه خود در آسمان خواهد رسيد، در اين حالت مستقيماً روي راس الجدي در 23:44 درجه عرض جغرافيائي جنوبي خواهد بود. اين اولين روز زمستان (نقطه انقلاب زمستاني) در نيمكره شمالي و اولين روز تابستان ( نقطه انقلاب تابستاني) در نيمكره جنوبي مي باشد.

ابزارهاي نجومي

1- تلسكوپ ها(دوربين هاي نجومي)

تلسكوپ از مهم ترين ابزارهاي دانش نجوم هستند. گاليله براي اولين بار به صورت رسمي اين ابزار را به كار گرفت. او با دوربين نجومي كوچكي كه داشت توانست

اهله ي ناهيد، چهار قمر از هرمز، حلقه هاي كيوان و لكه هاي خورشيدي را ثبت كند.

دوربين هاي نجومي از زمان آغاز اختراع تاكنون با توجه به پيشرفت دانش بشري پيشرفت هاي مهمي داشته اند. امروز انواع مختلف دوربين هاي نجومي در جهان مورد استفاده قرار مي گيرد.

صرف نظر از انواع و مدل هاي مختلف، تلسكوپ ها دو عملكرد بنيادي دارد: 1. جمع آوري سطوح انرژي 2. تفكيك زاويه اي.

با استفاده از سطوح انرژي جمع آوري شده مي توان اجسام را واضح تر و پرنورتر ديد و به وسيله ي تفكيك زاويه اي مي توان اجسام را از هم تفكيك كرده و به صورت مجزا ديد. كار بزرگ نمايي تلسكوپ نيز جزء تفكيك زاويه اي به حساب مي آيد.

تلسكوپ ها از دو قسمت عمده تشكيل شده اند: 1. اپتيك و 2. پايه. هر كدام از اين قسمت ها از اجزاي متفاوتي تشكيل مي شود كه نوع تلسكوپ را مشخص مي كند. قسمت اپتيك كار جمع آوري نور، تفكيك و ايجاد تصوير نهايي را انجام مي دهد و به طور كلي از بدنه، شيئي و چشمي ساخته شده است.

كار بدنه ي تلسكوپ نگهداري چشمي و شيئي در يك راستا است، به طوري كه كانون هر دو در يك نقطه قرار گيرد.

شيئي، معرف مدل و نوع تلسكوپ است. بنابراين شما با شناسايي يك شيئي، مي توانيد كاربرد، قدرت و توانايي تلسكوپ خود را بشناسيد.

چشمي يكي ديگر از قطعات قسمت اپتيكي است و در انواع مختلف تلسكوپ يكسان است، يعني شما هر نوع تلسكوپي كه داشته باشيد يك نوع چشمي خواهيد داشت؛ به اين معنا كه با مدل هاي مختلف يك چشمي مدل تلسكوپ شما تغيير نمي كند و تنها پايه و شيئي يك تلسكوپ است كه مدل آن را مشخص مي كند.

قسمت بعدي هر

تلسكوپ پايه است. پايه ها انواع متفاوتي دارند كه به طور كلي به دو دسته ي سمت ارتفاعي و استوايي تقسيم مي شوند. پايه ها گاه به صورت سه پايه، لوله ي استوانه اي و يا مدل هاي ديگر ساخته مي شود، هر پايه از يك مقر تلسكوپ كه بدنه ي تلسكوپ در آن بسته مي شود و استقرار كه به وسيله ي آن مقر بر روي زمين مستقر مي شود، ساخته شده است.

انواع مختلف تلسكوپ ها

1- تلسكوپ هاي اپتيكي

الف: تلسكوپ هاي شكستي

شيئي اين نوع تلسكوپ ها از عدسي تشكيل شده است. اولين تلسكوپ ساخته شده در نجوم از نوع شكستي بود كه گاليله آن را ساخت. نوع ساده ي اين تلسكوپ از دو عدسي يكي براي چشمي و ديگري براي شيئي ساخته شده است. به دليل همين شيوه ي به كاربري از عدسي منفرد اين تلسكوپ داراي كج نمايي رنگي، كج نمايي كروي و... است.

در ابتدا تصور مي شد كه اين عيب ذاتي قابل رفع نمي باشد ولي دولاند (Dolland) در سال 1139 نشان داد كه با تركيب عدسي ها مي توان عيب رنگي و ديگر عيوب را برطرف كرد.

در اين نوع تلسكوپ نور توسط يك عدسي شيئي در فاصله ي كانوني Fo جمع مي شود. با استفاده از يك چشمي با فاصله ي Fe نور كانوني شده در Fo را موازي مي كنيم، نسبت بين Fo به Fe بزرگ نمايي تلسكوپ را نشان مي دهد.

پيش از اين گفتيم زماني كه تلسكوپ ساخته شد، بشر با ايراداتي در اين ابزار مواجه گشت. اين عيب ها از توانايي يك تلسكوپ به شدت كاست.

عيب هايي كه در تلسكوپ هاي ساده وجود دارد عبارتند از:

1. كج نمايي رنگي 2. كج نمايي كروي 3. انحراف كانوني 4. آستيگماتيسم

1- كج نمايي رنگي

اين عيب تنها

مختص عدسي ها است، يعني هر قطعه كه در آن عدسي به كار رفته باشد اين عيب را دارد. اين عيب به خاطر اين است كه ضريب شكست عدسي براي هر طول موج عدد خاصي است. اين عدد براي رنگ هاي آبي بيشتر و براي رنگ هاي قرمز كمتر است. نتيجه ي اين رخداد، تمركز زودتر رنگ آبي نسبت به قرمز است.

در سال 1139 دولاند با تركيب يك عدسي همگرا و يك عدسي واگرا شيئي را ساخت كه رنگ هاي بيشتري را در يك نقطه كانوني مي كرد.

به اين عدسي ها، عدسي آكروماتيك يا بي رنگ گفته شد. هر چند كه كج نمايي رنگي در اين نوع عدسي ها كم شد ولي كاملاً برطرف نشد.

عدسي شيئي هاي مركب را عدسي هاي بيرنگ مي نامند، اين نوع عدسي ها از يك عدسي مثبت با ضريب شكست متوسط و يك عدسي منفي با ضريب شكست بيشتر تشكيل شده است.

عدسي هاي شيئي بيرنگ در طرح هاي گوناگوني وجود دارد. طول موج هايي را كه در آن پديده ي بي رنگي به بهترين نحو رخ مي دهد مي توان با توجه به نحوه ي استفاده از تلسكوپ براي مقاصد بصري يا عكاسي انتخاب و عدسي شيئي را طبق آن طراحي كرد. البته شيئي هايي نيز وجود دارد كه هم براي مقاصد بصري و هم عكاسي به كار مي رود. اين شيئي ها از تعداد بيشتري عدسي ساخته مي شود.

بهترين نوع شيئي، شيئي هاي آپوكروماتيك مي باشند. اين شيئي ها حداقل از سه قطعه لنز ساخته مي شود. ساده ترين نوع اين شيئي ها حداقل سه رنگ را در يك نقطه كانوني مي كند.

هر چند كه كج نمايي رنگي در هيچ شيئي به طور كامل صفر نمي شود ولي در اين نوع شيئي ها اين عيب در حد صفر محسوب

مي شود.

2- كج نمايي كروي

اين عيب مختص عدسي هايي است كه سطوحشان كروي است. اكثر عدسي ها چنين سطوحي دارند. اين گونه عدسي ها نمي توانند نور را به درستي كانوني كنند. شعاع هاي نوري كه از نزديكي لبه ي اين عدسي ها مي گذرند بيش از شعاع هاي گذرنده از مركز، شكسته مي شوند. بدين ترتيب شعاع هايي كه از لبه مي گذرند نزديكتر از شعاع هايي كه از مركز مي گذرند به مركز، كانوني مي شوند. بنابراين براي بار ديگر رابطه ي نقطه به نقطه برقرار نيست و حاصل تصويري تار است.

اين نقص، كاملاً مستقل از كج نمايي رنگي است. ممكن است كج نمايي كروي حتي زماني كه هيچ تجزيه ي نوري هم صورت نپذيرد، پديد آيد.

اگر سطوح عدسي به جاي آن كه كروي باشند، به صورت هذلولي يا سهمي ساخته شوند، اين نقص رفع مي شود كه اين عمل متضمن مخارج بيشتري است. انحناي يك عدسي سهمي وار در لبه ها كمتر از مركز است و شعاع هاي موازي را در كانون مشخص واحدي جمع مي كند.

3- انحراف كانوني

اين عيب زماني رخ مي دهد كه تصوير ما در خارج از محور نوري قرار داشته باشد، به اين ترتيب تصوير منابع نقطه اي به صورت محو و حلقه اي شكل است. اين عيب از عمده عيوب موجود در سيستم هاي نوري است؛ اما عيب هاي ديگري نيز وجود دارد كه در تعيين كيفيت تصوير با اهميت اند.

ممكن است بتوان هنگامي كه يك عدسي مركب بيرنگ (آكرومات) را طراحي مي كنند ضمن تصحيح كج نمايي كروي آن، انحراف كانوني آن را نيز تصحيح كرد. به عدسي كه عاري از اين معايب باشد عدسي بدون كج نمايي كروي گفته مي شود.

4- آستيگماتيسم

اين عيب نيز باعث مي شود كه به جاي نقطه ي كانوني، خطي كانوني داشته

باشيم.

براي برطرف كردن اين عيب به جاي يك عدسي آكروماتيك از دو عدسي آكروماتيك با فاصله ي مناسب استفاده مي شود.

عيب آستيگماتيسم نيز باعث محوي تصوير مي شود.

در مجموع اگر شما سيستمي طراحي كنيد كه حداقل عيب هاي ممكن را داشته باشد به جاي يك سطح نوري به چندين سطح نوري همراه با ديافراگم نيازمنديد.

ب: تلسكوپ هاي نيوتني

اين نوع تلسكوپ را نيوتن اختراع كرد. شيئي اين سيستم تنها از يك آينه ي مقعر ساخته شده است. سيستم هاي شكستي داراي كج نمايي رنگي اند ولي در سيستم بازتابي چون هيچ نوري با شكست مواجه نمي شود، بنابراين كج نمايي رنگي آن برطرف مي شود؛ اما به خاطر كروي ساخته شدن آينه ي مقعر داراي كج نمايي كروي، انحراف ميدان، آستيگمات و ... است. براي برطرف شدن عيب كروي آن را سهموي مي سازند ولي اين سيستم هنوز عيب آستيگماتيسم را دارا مي باشد.

اين نوع تلسكوپ از يك آينه ي مقعر به نام آينه ي اوليه، يك آينه ي تخت و چشمي تشكيل شده است. در اين سيستم نور از اجسام بسيار دور به آينه ي مقعر برخورد كرده و كانوني مي شود. پيش از آن كه نور كانوني گردد به وسيله ي يك آينه ي تخت بيضي شكل، با زاويه ي °45 از لوله ي تلسكوپ خارج شده و توسط چشمي دريافت مي شود.

موضع كانون در اين تلسكوپ به طرف انتهاي آزاد و باز آن است كه براي استفاده از ابزار و تجهيزات اضافي مناسب نمي باشد، به اين دليل و دلايل ديگر تلسكوپ هاي بزرگ را با سيستم نيوتني نمي سازند.

ج: تلسكوپ هاي كاسگرين

سيستم كاسگرين از يك آينه ي كاو سهمي اوليه و يك آينه ي كوژ هذلولي ثانويه ساخته شده است. در اين سيستم موضع كانوني قسمت

انتهاي بسته ي تلسكوپ قرار دارد و به راحتي مي توان قطعات اضافه را به اين تلسكوپ نصب نمود.

به علت قابل تغيير بودن فاصله ي ميان دو آينه در سيستم كاسگرين، مجموعه اي از فواصل كانوني را به دست مي آوريم و اين سيستم استفاده از هر وسيله اي را در چنين دستگاه هايي ميسر مي سازد.

به علت استفاده از يك آينه ي محدب هم چنين فاصله ي كانوني بزرگتري نيز به دست مي آيد.

فاصله ي كانوني اين نوع تلسكوپ ها معادل تركيب فاصله ي كانوني ها، بزرگ نمايي آينه ي محدب و فاصله ي بين آينه ي محدب تا كانون آينه ي اوليه به دست مي آيد.

نكته ي مهم در اين تلسكوپ ها اين است كه آينه ي ثانويه بايد به اندازه ي كافي بزرگ باشد تا همه ي نور همگراي مخروطي شكل آينه ي نخستين را فرا بگيرد.

در اين تلسكوپ ها نور از بي نهايت به آينه ي اوليه برخورد مي كند و قبل از كانوني شدن نور به آينه ي ثانويه برخورد مي كند و از ميزان شدت كانوني كم شده و نور به سمت مركز آينه ي اوليه بازگشت داده مي شود. اين قسمت از آينه داراي سوراخي است كه نور از طريق آن به پشت تلسكوپ منتقل شده و در آن جا كانوني مي شود.

نمونه ي تكميل يافته اين سبك از تلسكوپ ها به تلسكوپ ريچي _ كرتين معروف است. در اين تلسكوپ قطر آينه ي ثانويه بيشتر از نوع كاسگرين است و اين باعث مي شود بازده ي نوري آن پايين بيايد، دو عيب انحراف كانوني و كج نمايي كروي كاملاً از بين برود و عيب آستيگماتيسم و انحناي ميدان تا حد زيادي كاهش يابد.

يكي ديگر از مزيت هاي اين نوع دوربين داشتن فاصله ي كانوني زياد و طول لوله ي كم است.

اين تلسكوپ توسط كاسگرين در سال

1051 طراحي شد و چهار سال بعد از آن نيوتن اولين تلسكوپ بازتابي را طراحي و ساخت.

د: تلسكوپ هاي عدسي _ آينه اي (كاتاديوپتريك)

دسته اي ديگر از تلسكوپ ها، تلسكوپ هاي تركيبي يا عدسي _ آينه اي اند. در اين دسته از تلسكوپ ها، هم از آينه استفاده مي شود و هم از عدسي. اين دسته به دو گروه كلي تقسيم مي شوند: اشميت _ كاسگرين و ماكسوتف _ باورز

تلسكوپ اشميت _ كاسگرين

پس از تلاش هاي بسيار براي تهيه ي تلسكوپ هاي بي عيب و با زاويه ي ديد بالا سرانجام در سال 1310 برنارد اشميت با استفاده از طرح كل نر (طرحي جهت تهيه ي نور موازي قوي) در هامبورگ دوربيني ساخت كه نمونه اي بسيار تكامل يافته و باصرفه تر از تلسكوپ كاسگرين است. ساخت اين تلسكوپ ساده تر از ساخت تلسكوپ گاسگرين است (در ابعاد بزرگ).

اين سيستم از يك تيغه ي تصحيح كننده، آينه ي كاو كروي، آينه ي دوم به شكل هذلولي و چشمي تشكيل شده است. نسبت دهانه ي ورودي تلسكوپ به آينه ي نخست معمولاً دو به سه است. در اين تلسكوپ ها صفحه ي عكاسي به صورت خميده قرار مي گيرد تا بتواند به انحناي صفحه ي كانوني منطبق شود و تصويري بسيار خوب از تمامي ميدان ديد بگيرد كه حدود °10 است.

سيستم اشميت علي رغم آن كه تصاوير خوب و با كيفيت عالي ارائه مي كند اما تصاوير كامل و بي عيبي نيست، تيغه ي تصحيح كننده نيز تنها در طول موج محدودي به تصحيح مي پردازد و در تصاويري كه از مركز فاصله دارند انحراف ميدان مشاهده مي شود.

تلسكوپ ماكسوتف _ باورز

نمونه ي تكامل يافته ي تلسكوپ اشميت به تلسكوپ ماكسوتف _ باورز مشهور است. اين طراحي در ميانه ي قرن سيزدهم انجام گرفت. در اين نمونه تيغه ي

تصحيح كننده ي غير كروي جاي خود را به يك عدسي هلالي منفي با فاصله ي كانوني زياد مي دهد. با طراحي خاصي كه اين عدسي هلالي دارد عيب كج نمايي رنگي آن برطرف شده است. كج نمايي كروي آن نيز با آينه ي كروي داخل منطبق مي شود و هم ديگر را خنثي مي كنند.

كار توليد عدسي هلالي منفرد ساده تر از تيغه ي تصحيح كننده اشميت است. صفحه ي كانوني اين تلسكوپ برخلاف اشميت تخت مي باشد.

چشمي ها:

قسمت ديگر تلسكوپ، چشمي است. چشمي ها نيز انواع متفاوتي دارند كه نسبت به كاربرد خود متفاوت اند. ابتدايي ترين چشمي، چشمي تك لنزي است. اين چشمي انواع مختلف عيوب تصوير را داراست.

1. چشمي رمزدن:

اين چشمي نوع ساده اي است. اين چشمي از دو عدسي تخت _ كوژ تشكيل شده است كه با فاصله ي تقريباً معادل نصف فاصله ي كانوني مجموع قرار گرفته به طوري كه دو طرف كوژ آن ها به سمت هم و به داخل چشمي است و يك سر تخت آن مقابل چشم و سر تخت ديگر مقابل كانون شيئي است.

2. چشمي هويگنسي:

اين چشمي نيز از دو عدسي تخت _ كوژ تشكيل شده است. جنس هر دو يكي است و نسبت به رمزدن كج نمايي رنگي كمتري دارد ولي ديگر عيوب را نيز دارد. اين چشمي داراي ميدان ديد بالا است.

عدسي ميدان در اين تلسكوپ به طوري است كه قسمت كوژ آن به سمت شيئي و قسمت تخت آن به سمت عدسي چشمي است. عدسي چشمي نيز قسمت تخت آن به سمت چشم مي باشد. در اين چشمي، عدسي ميدان باعث مي شود تا نور شيئي در فاصله ي كمتر كانوني شود و بنابراين زاويه ي خروجي بزرگ تر مي شود و ميدان

بيشتري را رصد مي كند.

3. چشمي كل نر:

اين چشمي نوع كامل تر و پيشرفته تري از چشمي رمزدن به شمار مي آيد. از لحاظ كج نمايي رنگي در وضعيت خوبي قرار دارد و براي بزرگ نمايي هاي متوسط بسيار متداول است.

ساده ترين نمونه ي آن از يك عدسي تخت _ كوژ، كه طرف تخت آن به سمت شيئي است و عدسي چشمي آكروماتيكي به قطر كمتر تشكيل شده است. عدسي ميدان در اين چشمي يك عدسي ساده است.

در نمونه ي دوم اين چشمي، عدسي ميدان آكرومات است.

نمونه ي سوم اين چشمي، كه چشمي پلوسل هم ناميده مي شود، هر دو عدسي ميدان و چشمي آكرومات هستند كه داراي ميدان ديد زياد است. فاصله ي بين دو عدسي از اختيارات طراح چشمي براي رسيدن به بهترين وضعيت و بيشترين ميدان ديد است. از چشمي هاي كل نر به طور گسترده در دوربين هاي شكاري نيز استفاده مي شود.

كارل كل نر (Carl Kellner) نورشناس آلماني اين نوع چشمي را در سال 1273 ابداع كرد.

4. چشمي ارتوسكوپيك:

اين چشمي از بهترين انواع چشمي هاي موجود است كه در آن مشكلات تصوير تقريباً از بين رفته است. اين چشمي مخصوص بزرگنمايي هاي زياد است. يكي ديگر از امتيازات اين چشمي نسبت به انواع ديگر زياد بودن فاصله ي راحتي چشم آن است.

چشمي ارتوسكوپيك از يك عدسي ميدان و يك عدسي ديد تخت _ كوژ تشكيل شده است. عدسي ميدان مركب از سه جزء است. اين سه جزء عبارتند از: يك عدسي واگرا فلينت كه بين دو عدسي همگراي كراون قرار گرفته است. عدسي ديد تخت _ كوژ و نزديك به عدسي ميدان قرار دارد و وجه تخت آن به طرف چشم است. عدسي ها

از نظر كج نمايي هاي كروي و رنگي تصحيح شده اند و در نسبت هاي عادي تصوير روشني را پديد مي آورند.

يكي از مشكلات در اين نوع چشمي ها كه از عدسي هاي زيادي تشكيل شده اند كاهش مقدار نور هنگام عبور از ميان عدسي ها است كه اين مشكل را با پوشش دار كردن عدسي ها برطرف كرده اند.

ميدان ديد آن زياد (حداكثر 80 درجه) بوده و جهت رصد سحابي ها بسيار مناسب است. اين چشمي و به طور كلي تمام چشمي هايي كه داراي ميدان ديد زياد هستند از مشكل آستيگماتيسم در نزديكي لبه ي ميدان ديد رنج مي برند.

5. چشمي ارف لر:

اين نوع چشمي مرغوب ترين چشمي ها است. عيوب رنگي، كروي، انحراف ميدان، آستيگماتيسم و... تقريباً از بين رفته است. اين چشمي از سه عدسي آكروماتيك تشكيل شده است كه عيوب تصوير را برطرف سازد. هزينه ي ساخت اين چشمي بالا بوده و براي بزرگ نمايي هاي بالا كاربرد دارد.

براي كاركرد بهتر عدسي ها، آن ها را اندوده مي كنند. معمولاً براي اين كار سطح لنزها را با فلوئوريد منيزيم مي پوشانند و اين كار باعث مي شود تا نور كمتري باز تابش نمايد. اين عمل روشنايي عدسي را تا 30% افزايش مي دهد.

توان هاي تلسكوپ

1. جمع آوري نور 2. تفكيك 3. بزرگ نمايي

1- جمع آوري نور

يكي از مهم ترين كارهاي تلسكوپ جمع آوري سطوح بيشتري از نور است. هر چه نور بيشتري جمع آوري شود طبيعي است كه اجرام كم نورتر آشكار مي شود. به عنوان مثال در يك شب تاريك قطر مردمك حدود 6 ميلي متر باز مي شود، در چنين آسماني ستارگاني تا حدود قدر 5/5 الي 6 قابل مشاهده اند.

اگر با يك دوربين به قطر 6 سانتي متر به چنين آسماني نگاه بكنيد اجرامي نه 10 برابر بلكه تا

100 برابر كم نور را مي توانيد ببينيد چرا؟

زيرا نور در مساحت جمع مي شود نه در قطر بنابراين نسبت مساحت يك شي ء 6 سانتي متري به چشم از رابطه ي زير به دست مي آيد:

اگر با يك دوربين دوچشمي 50 ميلي متري به چنين آسماني نگاه كنيد تا قدر 5/10، با يك تلسكوپ 15 سانتي متري تا قدر 9/12 و با يك تلسكوپ 38 سانتي متري تا قدر 8/14 را مي توان ديد.

2- توان تفكيك

توان تفكيك با وضوح رابطه ي مستقيم دارد، هرچه توان تفكيك تلسكوپ بيشتر باشد وضوح تصوير بيشتر است. توان تفكيك يك چشم معمولي 6 دقيقه است، يعني چنانچه زاويه ي بين دو جسم از رأس چشم كمتر از 6 دقيقه ي قوسي باشد، چشم آن دو را به صورت جسمي واحد مي بيند

رابطه س__اده اي كه بتوانيد ت__وان تفكيك ابزار نجوم_ي خود را بسنجيد عب__ارت است از:

در اين رابطه قطر شيئي بر حسب سانتي متر و توان تفكيك بر حسب ثانيه ي قوسي است، البته اين فرمول با تقريب است چرا كه توان تفكيك بستگي به طول موج نور دارد.

3- بزرگ نمايي

مشهورترين كاركرد تلسكوپ بزرگ نمايي آن است. بزرگ نمايي تلسكوپ ها به وسيله ي نسبت فاصله ي كانوني شيئي به فاصله ي كانوني چشمي سنجيده مي شود. اين عمل در واقع به واسطه ي بزرگ نمايي زاويه اي است كه تلسكوپ انجام مي دهد.

افزايش زاويه ي تصوير نزديكتر شدن را سبب مي گردد و به اين ترتيب موجب مي شود كه تصوير شيء نزديكتر به چشم آيد.

طبق اين رابطه مي توان با افزايش و يا كم كردن فاصله ي كانوني شيئي و يا تركيب اين دو بزرگ نمايي هاي زياد و بالا را ايجاد نمود اما اين از نظر عملي با محدوديت هايي

مواجه است:

1. بزرگ نمودن، با زياد شدن زاويه ي مجازي، از وضوح تصوير مي كاهد. هر چه بزرگ نمايي بيشتر شود وضوح و تمايز تصوير كمتر است.

2. افزايش بزرگ نمايي نور تصوير را كم مي كند.

3. افزايش بزرگ نمايي ميدان ديد واقعي را كم مي كند.

در تعاريف چنين مي آيد: بزرگ نمايي يك تلسكوپ بايد در بازه اي باشد كه در آن تصوير در حد قابل قبولي است. دامنه ي بزرگ نمايي طبق تعريف در رابطه ي زير قرار مي گيرد:

در اين رابطه m مقدار بزرگ نمايي و D قطر تلسكوپ بر حسب ميلي متر است. به عنوان مثال در يك تلسكوپ 10 سانتي متر ي بازه ي مناسب براي تصوير چنين تعريف مي شود:

البته اين عدد تقريبي و به عوامل ديگري چون روشنايي جسم، كيفيت آينه ي تلسكوپ، كيفيت چشمي و محيط رصد و ناظر بستگي دارد.

2- راديوتلسكوپ ها

در اواخر قرن دهم گاليله با ساختن تلسكوپ، چشم خود را به ابزاري مسلح نمود كه مي توانست توانايي رصد او را افزايش دهد. هر چند امروزه تلسكوپ هايي به مراتب قوي تر و حساس تر از آنچه گاليله ساخته بود، طراحي و توليد مي شوند، اما اصل موضوع هنوز تغيير نكرده است. واقعيت اين است كه بايد نوري وجود داشته باشد تا تلسكوپ با جمع آوري و متمركز ساختن آن تصويري تهيه نمايد.

جيمز كلارك ماكسول، فيزيك دان برجسته ي انگليسي در قرن نوزدهم ميلادي پي به ماهيت الكترومغناطيسي بودن نور برد. در واقع امواج الكترومغناطيسي تنها به نور محدود نمي شوند و طيف گسترده اي را در بر مي گيرند، اما چشم ما فقط قادر به ايجاد تصوير از محدوده ي خاصي از اين طيف گسترده مي باشد كه ما آن را نور مي ناميم. براي مشاهده و درك ساير

طول موج هاي ارسال شده به جانب ما، احتياج به ابزاري جهت جمع آوري، آناليز و آشكارسازي آن ها به شكل صوت يا تصوير داريم.

امواج الكترومغناطيسي طيف بسيار وسيعي از طول موج هاي بسيار كوچك تا بسيار بزرگ را در بر مي گيرند. اين امواج را با توجه به اندازه ي طول موج به هفت دسته ي مختلف تقسيم بندي مي كنند كه امواج گاما با طول موج هايي كوچك تر از 9-^10 سانتي متر تا امواج راديويي با طول موج بزرگ تر از 10 سانتي متر را شامل مي شوند. محدوده ي امواج نوري كه قابل ديدن توسط چشم انسان مي باشند، محدوده ي بسيار كوچكي از اين طيف گسترده است. با حركت از سمت امواج راديويي به سمت امواج گاما، همزمان با كاهش طول موج، فركانس آن و در نتيجه انرژي موج افزايش مي يابد.

هنگامي كه رصد از سطح زمين انجام مي گيرد، دريافت و آشكارسازي امواج الكترومغناطيسي با مشكلي روبرو مي شود كه به اثرات جوّ غليظ زمين مربوط مي گردد. جوّ زمين تنها به محدوده ي امواج مرئي، مايكروويو و راديويي، آن هم با جذب و پراكنده ساختن بسيار، اجازه عبور مي دهد. از آن جا كه امواج مايكروويو بخشي از امواج راديويي محسوب مي شوند، مشاهده مي شود كه با آشكارسازي محدوده ي وسيع امواج راديويي گسيل شده از آسمان، راه ديگري براي رصد اجرام سماوي گشوده مي شود.

اخترشناسان از سال 1310 كه كارل جانسكي (K.Jansky) به طور اتفاقي راديو تلسكوپ را كشف كرد، بارها و بارها به اين نكته پي برده اند كه جهان بسيار فراتر از آن چيزي است كه چشم انسان قادر به ديدن آن است.

با استفاده از راديو تلسكوپ ها، آشكارسازهاي زير قرمز و ماوراي بنفش و تلسكوپ هاي اشعه ي X و اشعه ي گاما

جزئيات بسيار دقيقي از كيهان آشكار شده است و معلوم شد كه كيهان مملو از اجرام عجيبي هم چون سياه چاله ها و تپ اختر ها است كه نمي توان آن ها را از وراي عدسي چشمي يك تلسكوپ نوري مشاهده كرد. در حقيقت هر قسمت از طيف الكترومغناطيس چيزهاي عجيب و منحصر به فردي را به اخترشناسان ارائه داده است.

ابزاري كه براي مشاهده ي راديويي آسمان مورد استفاده قرار مي گيرد را تلسكوپ راديويي مي نامند كه از نظر ساختار كلي بسيار شبيه يك راديوي معمولي عمل مي كند، بدين معني كه همانند راديوهاي معمولي از يك آنتن، يك آمپلي فاير و يك آشكار ساز تشكيل شده ا ست. آنتن ها مي توانند از يك آنتن ساده و معمولي نيم موج دو قطبي، نظير آنچه در گيرنده هاي تلويزيوني استفاده مي شود، تا آنتن هاي مجهز به بشقاب هاي عظيم 300 متري باشند.

در تلسكوپ هاي راديويي نيز همانند آنچه در مورد همتاي نوري آن ها صادق است، بزرگ بودن سطح جمع آوري كننده ي امواج از دو جنبه مفيد مي باشد.

اول آن كه توان جمع آوري امواج براي رصد منابع ضعيف و يا خيلي دور افزايش مي يابد و دوم اين كه توان تفكيك نسبت مستقيمي با قطر بشقاب آنتن دارد. هر چه، قدرت تفكيك تلسكوپي بيشتر باشد، توانايي آن براي جداسازي جزييات تصوير افزايش خواهد يافت. قدرت تفكيك تلسكوپ ها رابطه ي تنگاتنگي با سطح جمع آوري كننده ي امواج و طول موج آن ها دارد. هر چه سطح جمع آوري كننده بزرگ تر و طول موج امواج الكترومغناطيسي كوچك تر باشند، قدرت تفكيك تلسكوپ افزايش مي يابد. مشكل تلسكوپ هاي راديويي از اين جا شروع مي شود كه قدرت تفكيك يك تلسكوپ با طول موج دريافتي نسبت عكس دارد.

تلسكوپ هاي راديويي در مقابل همتايان نوري خود كه موظف به

جمع آوري و آشكارسازي امواجي در محدوده ي طول موج 4-^10 تا 5-^10 سانتي متر مي باشند، مي بايستي امواجي با دامنه ي وسيع طول موج، از يك ميلي متر تا چندين متر را جمع آوري نمايند. اين امر باعث مي شود كه توان تفكيك اين گونه از تلسكوپ ها به شدت كاهش پيدا كند. براي مثال قدرت تفكيك يك تلسكوپ نوري 50 سانتي متري، 2/0 ثانيه ي قوسي است، در حالي كه قدرت تفكيك يك تلسكوپ راديويي به خصوص، با همين قطر دهانه 138 درجه خواهد بود. اگر بدانيم كه قرص كامل ماه در آسمان تنها 5/0 درجه ي قوسي است مي فهميم كه چنين تلسكوپي عملاً كارايي ندارد. چنين تلسكوپي ماه را اصلاً نمي تواند ببيند.

مزيت عمده ي استفاده از امواج راديويي براي مشاهده ي آسمان، اين است كه حتي در نور روز و هواي ابري نيز مي توان رصد را ادامه داد. در طول روز پخش نور خورشيد توسط مولكول هاي گازيِ جوّ زمين باعث مي شود كه لايه اي روشن و آبي اطراف ما را احاطه كند. شدت روشنايي جوّ زمين در روز به حدي است كه از ميان آن قادر به ديدن ستاره هاي كم فروغ بالاي سرمان نمي شويم. تنها جرم پرنوري مانند خورشيد و يا در بعضي زمان هاي خاص، ماه را مي توان در طول روز رؤيت كرد. هم چنين نور مرئي قادر به گذر از لايه هاي ضخيم و متراكم بخار آب نمي باشد. اين موضوع به طول موج كوچك نور وابسته است. هيچ كدام از مواردي كه ياد شد براي امواج راديويي با طول موج هاي بزرگي كه دارند مانع و يا مزاحم شناخته نمي شوند و عمليات رصد راديويي پيوسته ادامه دارد.

در مورد تلسكوپ هاي راديويي بسيار عظيم، نظير راديو تلسكوپ 305 متري آرسيبو

واقع در كشور پورتوريكو، يك مشكل اساسي وجود دارد و آن، اين است كه حركت دادن چنين مجموعه ي عظيمي براي تنظيم روي سوژه ي مورد نظر، غير ممكن مي باشد. از اين رو دانشمندان براي رصد يك جرم سماوي خاص، بايد آن قدر صبر كنند تا در اثر چرخش زمين به دور خودش و يا خورشيد، هدف در راستاي ديد اين بشقاب بزرگ قرار گيرد.

براي رفع اين مشكل و هم چنين به دليل نياز به دستيابي به قدرت تفكيك بيشتر، روش ديگري در ساخت و استفاده از راديو تلسكوپ ها به وجود آمده است كه مبتني بر تداخل سنجي راديويي است.

در اين روش مجموعه اي از چند راديو تلسكوپ به نسبت كوچكتر، با كمك هدايت كننده هاي كامپيوتري در جهت خاصي تنظيم شده و سيگنال هاي دريافتي از آن ها آناليز مي شود تا تصوير واحد و واضحي به دست آيد. اخترشناسان راديويي با استفاده از روش تداخل سنجي قادر به رصد آسمان با دقتي افزون بر001/0 ثانيه ي قوسي هستند. در اين روش آنتن ها را روي خطي كه خط مبنا ناميده مي شود، به دنبال هم نصب مي كنند.

معمولاً نصب آنتن ها روي ريلي عمود بر خط مبنا صورت مي گيرد تا در صورت لزوم بتوان زاويه ي خط را نسبت به نصب مرجع تغيير داد. حال چنانچه امواج دريافتي عمود بر خط مبنا نباشند، تلسكوپ ها در فواصل زماني متفاوتي، موج يكساني را دريافت مي كنند.

با استفاده از الگوريتم هاي رياضي و توجه به فواصل زماني دريافت سيگنال ها، مي توان موقعيت منبع راديويي را با دقت بسيار خوبي تخمين زد. هر چه فاصله ي تلسكوپ ها از يكديگر بيشتر باشد، اختلاف زماني و در نتيجه دقت اندازه گيري افزايش خواهد يافت. در اين روش،

فاصله ي اولين تا آخرين تلسكوپ، معادل قطر بشقاب تلسكوپ واحد در نظر گرفته مي شود.

نمونه اي از اين گونه تلسكوپ ها، مجموعه اي با نام «آرايه ي خيلي بزرگ» (VLA) مي باشد كه در نيومكزيكوي آمريكا قرار دارد و طول خط مبناي آن 36 كيلومتر است.

اين مجموعه عظيم از 27 عدد تلسكوپ با قطر بشقاب 25 متر تشكيل شده است. آنتن ها روي ريل هايي قرار گرفته اند كه به دانشمندان اجازه مي دهد بتوانند آن ها را در انواع چيدمان هاي مختلف تنظيم نمايند.

3- تلسكوپ هاي پرتوي ايكس و پرتوي گاما

اصول كار تلسكوپ هاي پرتو ايكس و پرتو گاما نيز شبيه تلسكوپ هاي نوري است، با اين تفاوت كه اين پرتوها به راحتي مي توانند از بيشتر فلزها و شيشه ها عبور كنند كه اين موضوع دشواري هاي زيادي را در پي دارد.

برخي از تلسكوپ هاي پرتو ايكس از آينه هايي استفاده مي كنند كه از فلزهاي سنگين ساخته شده است و مي تواند باعث شكست چند درجه اي پرتوهاي ورودي شود. نكته اي كه بايد در مورد اين تلسكوپ ها دانست آن است كه جو زمين تا حدود زيادي مانع از ورود اين پرتوها به سطح زمين مي شود. به همين دليل براي بررسي اين پرتوها بايد اين تلسكوپ ها را در فضا مستقر كرد.

2- دوربين هاي دوچشمي

دوربين هاي دوچشمي از پركاربردترين ابزارهاي علم نجوم هستند.

معمولاً براي انتخاب دوربين دوچشمي به اين موارد زير توجه مي شود: 1. قطر عدسي شيئي 2. بزرگ نمايي 3. مردمك خروجي 4. زاويه ي ديد

براي آن كه اين پارامترها را بشناسيم معمولاً بر روي دوربين هاي دوچشمي، دو عدد حك مي شود. اين دو عدد در هم ضرب شده و عبارتند از a×b. عدد a نشانگر بزرگ نمايي است و b ميزان قطر شيئي برحسب ميلي متر. بنابراين اگر

بر روي بدنه ي دوربين دوچشمي عدد 50×7 حك شده بود اين دوربين داراي 7 برابر بزرگ نمايي و 50 ميلي متر قطر شيئي است.

عدد دي__گري كه معمولاً بر روي دوربين ها ح__ك شده ع__ددي است م__ثل 122m/1000m يا مشابه آن بر حسب يارد و يا فوت. اين عدد بيانگر ميدان ديد دوربين دوچشمي است براي مثال دوربيني كه عدد 122m/1000m بر روي آن حك شده، داراي ميدان ديد 122 متري در فاصله ي 1000 متري است. اگر شما از اين رابطه يعني از تقسيم 122 بر 1000، آرك تانژانت بگيريد زاويه ي دوربين به دست مي آيد كه براي نمونه زاويه ي اين دوربين حدود 3/6 درجه است.

نكته ي ديگر ميزان مردمك خروجي است، اگر عدد b را بر a تقسيم كنيد عدد حاصل مردمك خروجي دوربين دوچشمي است. براي مثال در دوربيني كه عدد 50×7 حك شده است ميزان مردمك خروجي حدود 7 است.

براي انتخاب دوربين دوچشمي مناسب جهت رصد اين مقادير مورد نياز است: حداقل قطر شيئي 50 ميلي متر، حداقل بزرگ نمايي 7 برابر، حداقل مردمك خروجي 3 ميلي متر و حداكثر مردمك خروجي 7 ميلي متر.

3- تئودوليت (دوربين نقشه برداري)

براي مقاصد خاصي مثل نقشه برداري، داشتن وسايلي قابل حمل كه به وسيله ي آن بتوان از طريق اندازه گيري اجرام نجومي موقعيت يك ناظر را تعيين كرد بسيار مفيد است. تئودوليت (دوربين نقشه برداري) از اين قبيل وسايل مي باشد.

اصولاً، تئودوليت يك تلسكوپ كوچك با يك چشمي قائم است كه در آن يك شيشه ي مشبك با خطوط مويين كار گذاشته شده و به حالت سمت _ ارتفاعي بر يك پايه نصب گرديده است. يك محور افقي بين دو ستون قرار داده شده، به طوري كه مي توان تلسكوپ

را به هر اندازه ارتفاع تنظيم كرد. ستون هاي مذكور بر روي يك حلقه ي قابل چرخش ثابت شده اند به نحوي كه مي توان محور افقي را به سوي هر زاويه ي سمتي نشانه رفت.

اين دستگاه را مي توان توسط پيچ هاي ترازو ترازهاي الكلي در هر محلي بر پا كرد. اندازه گيري زاويه ي سمت و ارتفاع هر جسم سماوي به وسيله ي دواير مدرجي كه به دو محور مذكور متصل است، صورت مي گيرد. براي انجام اندازه گيري هاي موضعي خورشيد فيلترهايي تهيه شده است كه بر روي عدسي شيئي قرار مي گيرد. اندازه گيري هاي موضعي را مي توان با خطايي كه اصولاً مقدار آن چند ثانيه ي قوسي است انجام داد. مي توان با ثبت مواضع اجرام مختلف در زمان هاي معين يا ثبت موضع يك جسم در طول مدت زماني معين، موقعيت جغرافيايي ناظر را تعيين كرد. البته اين كار پس از منظور كردن تصحيحات لازم براي شكست جوي، نيمه ي قطر (اگر ماه يا خورشيد را مشاهده كنيم) و ساير موارد صورت مي گيرد.

براي ردگيري اقمار، از تئودوليت هايي استفاده مي شود كه خيلي سريع تنظيم مي گردند.

4- سكستانت

سكستانت به طور اخص وسيله اي براي دريانوردي در درياهاست. ساده ترين نحوه ي استفاده از آن اندازه گيري ارتفاع اجرام سماوي است. از اندازه گيري ارتفاع اجرام در زمان هاي معين، موقعيت جغرافيايي ناظر را مي توان تعيين كرد. سكستانت به حد كافي سبك و جمع و جور است به طوري كه مي توان آن را در دست نگه داشت

دو آينه به چارچوبي كه داراي يك دسته است متصلند به طوري كه ناظر مي تواند آن را نگه دارد. آينه ي اول كه به آينه ي شاخص، I ، مشهور است به اهرمي متصل است كه اين اهرم حول محوري كه از سطح

اندود شده ي آينه مي گذرد، مي چرخد. در انتهاي ديگر اين اهرم، يك ورنيه قرار دارد كه زاويه ي آينه ي شاخص را بر روي قوس درجه بندي شده اي كه قسمت پايين چارچوب سكستانت را تشكيل مي دهد مي توان خواند. آينه ي دوم كه به آينه ي افق، H ، معروف است در جهت ثابتي بر روي چارچوب نصب شده است. اين آينه به دو نيمه تقسيم شده است. نيمه ي بالايي آن شفاف است در حالي كه نيمه ي پاييني آن اندوده است. هنگام مشاهده ي ميدان با تلسكوپ، آينه ي دو قسمتي افق سبب مي شود به طور همزمان افق و نيز ميدان را از طريق دو بازتابي كه از آينه ي I و نيمه ي پاييني آينه ي H پديد مي آيد مشاهده كرد.

براي مشاهدات خورشيدي فيلترهايي وجود دارد كه شدت آن ها متفاوت است و بر روي هر دو آينه ي I و H نصب مي شود.

واضح است هنگامي كه سطوح آينه هاي I و H موازيند، آينه ي I و قسمت شفاف آينه ي H تصوير يكنواختي از افق ارائه مي كنند. با تنظيم اهرمي كه آينه ي I بر آن نصب شده، مي توان دو تصوير را بر يكديگر منطبق كرد، بدين ترتيب نقطه ي ثابت يا شاخص را بر روي مقياس درجه بندي شده تعيين مي كنند.

پس از تعيين ارتفاع يك جسم سماوي، اهرم نگه دارنده ي آينه ي I را طوري تنظيم مي كنيم كه به نظر رسد جسم مذكور بر روي افق قرار دارد. چون بازتاب يك آينه، جهت حركت پرتو نوري را به اندازه ي دو برابر زاويه ي تابش تغيير مي دهد، پس زاويه اي كه بر روي مقياس درجه بندي شده خوانده مي شود با دو برابر ارتفاع ظاهري آن جسم مطابق است.

اين موضوع در درجه بندي مقياس مذكور

رعايت شده و هر °10 از چرخش را °5 ثبت كرده اند. قبل از تعيين رقم دقيق ارتفاع حقيقي جسم، بايد به ازاي هر خطايي در موضع نقطه ي شاخص، ارتفاع ناظر از افق و نيز شكست جوي تصحيحاتي صورت داد. ميزان عدم صحت در تعيين مواضع احتمالاً بين 5 تا 10 ثانيه ي قوسي است.

5- سلوستات

سلوستات سيستم جمع كننده ي ويژه اي است كه غالباً در مشاهدات خورشيدي به كار مي رود و تشكيل تصويري مي دهد كه در فضا ثابت است و به علاوه به كار بردن وسايل و ابزار سنگين تجزيه و تحليل را ساده مي كند. اكثر سيستم هاي سلوستات را در بالاي يك برج و ابزار و دستگاه هاي تجزيه را در زير سطح زمين نصب مي كنند، زيرا تغييرات دما در زير زمين به نحو ساده تري ثابت مي ماند. قرار دادن سلوستات در ارتفاعي بالاتر از سطح زمين به بهتر شدن شرايط ديد كمك مي كند و مسير عبور تشعشعات جمع آوري شده تا دستگاه هاي تجزيه را به طور مجازي مي توان با قرار دادن آن در يك لوله كه از نظر حرارت عايق بندي شده از جريان هاي مزاحم هوايي دور داشت.

سيستم جمع آوري سلوستات از دو آينه ي تخت مدور تشكيل شده است. آينه ي اول به طوري بر روي يك خرك نصب شده كه محور قطبي موازي سطح منعكس كننده ي جلوي آن است و از مركز آن مي گذرد. آينه ي مسطح دوم پرتو نوري را به درون يك وسيله ي تشكيل دهنده ي تصوير مثلاً يك عدسي شيئي با فاصله ي كانوني زياد منعكس مي كند. البته در برخي سيستم ها به طور كامل از وسايل بازتابي استفاده مي شود.

چرخش آينه ي اول حول محور قطبي با سرعتي معادل نصف سرعت چرخشي زمين، ما را

قادر مي كند اجرام سماوي را دنبال كنيم.

با تنظيم حالت هاي نسبي دو آينه ميل هاي متفاوتي به دست مي آيد. در حالتي كه در دستگاه مذكور در يك برج خورشيدي نصب شده، آينه هاي تشكيل دهنده ي تصوير در موقعيتي ثابت قرار دارند و در نتيجه، حركت آينه ي دوم سلوستات مي تواند ميزان كجي آن را تغيير دهد.

آينه ي اول و موتور آن بر روي وسيله ي متحركي قرار داده شده كه مي تواند در امتداد خط شمال _ جنوب حركت كند. به ازاي ميل هاي متفاوت موقعيت اين وسيله ي متحرك و مقدار كجي آينه ي دوم را بايد تنظيم كرد.

براي فائق آمدن بر مشكلي كه توسط آينه ي دوم پيش مي آيد و آن پوشانيدن قسمت هايي از آسمان از ديدرس آينه ي اول است، معمولاً دو سري ريل براي وسيله اي كه آينه ي اول را حمل مي كند تعبيه كرده اند. اين ريل ها در دو سوي نصف النهاري كه از آينه ي دوم مي گذرد كشيده شده اند. در مشاهدات خورشيدي به سادگي مي توان تصور كرد كه ريل هاي سمت شرق براي رصدهاي قبل از عبور از نصف النهاري (رصدهاي صبحگاهي) تعبيه شده اند و وسيله ي مذكور براي رصدهاي بعد از عبور از نصف النهار (رصدهاي بعدازظهر) بايد به ريل هاي سمت غرب منتقل شود.

البته دو سيستم جمع كننده ي ديگر نيز وجود دارد كه از آن ها در پاره اي اوقات براي ارائه تصويري از خورشيد استفاده مي شود. اين سيستم ها هليوستات (Heliostat) و سايدرستات (Siderostat) نام دارند. مزيت هليوستات در اين است كه گرچه مركز تصوير خورشيدي در وضعيتي ثابت قرار دارد، ولي تصوير به آرامي مي چرخد. سايدرستات اصولاً مجموعه اي تك آينه اي است كه عملكرد موتور آن براي دستيابي به يك تصوير ساكن و ايستا تا حدي پيچيده است.

تلسكوپ

خورشيدي ماك ماث (Mc Math) نمونه اي از يك هليوستات است. قطر آينه ي آن 5/1 متر مي باشد و اين سيستم تشكيل تصويري مي دهد كه 80 سانتي متر پهنا دارد.

6- خرمن نگار (تاج نگار)

تا قبل از اختراع خرمن نگار، خرمن (تاج) خورشيد را تنها در موقع گرفتگي كلي خورشيد مي توانستند ببينند. روشنايي خرمن خورشيد معمولاً از روشنايي آسمان اطراف خورشيد هنگام روز كمتر است. با اين وجود، با انتخاب صحيح محل رصد در جايي در ارتفاعات كوه ها مقدار نور پراكنده شده ي اطراف خورشيد تقليل يافته و شانس ديدن خرمن (تاج) خورشيد بيشتر مي شود.

هر تلسكوپ معمولي باعث پراكندگي نور در سيستم نوري مي شود و اين به نوبه ي خود مانع رصد خرمن خورشيد مي گردد. دستگاه ويژه اي به نام خرمن نگار كه داراي يك قطعه پوشاننده ي قرص خورشيد مي باشد ارائه شده كه نور پراكنده را به حداقل كاهش مي دهد.

عدسي شيئي يك عدسي تك عنصري است كه خصوصاً طوري انتخاب شده تا از معايبي چون حباب هوا و خراشيدگي كه باعث تفرق مي شوند عاري باشد. يك مخروط فلزي بر روي عدسي ميدان نصب شده تا قرص خورشيد را بپوشاند و نور حاصل از آن را به خارج از مسير نوري منعكس كند. ديافراگمي با يك پوشاننده ي كوچك مركزي در جايي قبل از شيئي دوربين كار گذاشته شده تا نوري را كه توسط عدسي شيئي خرمن نگار شكسته مي شود، حذف كند. گرچه كج نمايي رنگي ناشي از شيئي تك عنصري را مي توان توسط عدسي دوربين جبران كرد ولي وجود پوشاننده در هر محل تنها براي يك باند كوچك طول موج مؤثر است. اين موضوع عيب بزرگي محسوب نمي شود زيرا غالباً در اندازه گيري خرمن خورشيد از فيلترهايي با باند كوچك

استفاده مي شود. با تنظيم محل پوشاننده ي قرص خورشيد مي توان از اين دستگاه در طول موج هاي وسيعي استفاده كرد.

به كمك خرمن نگار، مشاهدات طولاني تري را نسبت به زمان يك خورشيد گرفتگي مي توان انجام داد و اين سبب مي شود خطوط طيفي كمرنگي از خرمن خورشيد مورد بررسي قرار گيرد. به علاوه با عكس برداري در فواصل زماني معين، خرمن نگار وسيله اي براي ثبت مراحل رشد و تشكيل زبانه هاي خورشيد است.

7- تداخل سنج ستاره اي مايكلسون

فاصله ي ستارگان به نسبت قطر آن ها به قدري زياد است كه حتي با بزرگ ترين تلسكوپ هاي جهان اندازه گيري قطر ظاهري آن ها با به كار بردن يك چشمي متداول داراي ريزسنج غيرممكن است. مايكلسون با به كار بردن روش تداخل سنجي كه براي اندازه گيري قطر اجرامي مثل اقمار مشتري ارائه كرد، در دهه ي 1299 اولين اندازه گيري مستقيم قطر چندين ستاره را انجام داد. دستگاه تداخل سنج وي هيچ گاه مورد استقبال عمومي قرار نگرفت ولي تشريح آن در اين جا مفيد است، زيرا اين دستگاه زيربناي آگاهي ما از اندازه ي ستارگان مي باشد.

تداخل سنج مايكلسون از دو دهانه ي جمع كننده كه توسط يك ميله به يكديگر متصل شده اند تشكيل شده بود به طوري كه ميزان جدايي آن ها را مي توانستند تنظيم كنند. طول ميله ي مذكور شش متر بود. با الحاق آن بر تلسكوپ 100 اينچي (54/2 متري) مونت ويلسون، سكوي كاملاً محكم و ثابتي به دست مي آمد. اصول آن با اصل آزمايش نوري قديمي كه به نام آزمايش دو شكاف يانگ مشهور است، مشابه مي باشد.

8- دستگاه تكثير كننده نور

هر گاه تشعشع نوري بر روي مواد خاصي از جنس قليا بتابد، از سطح اين مواد الكترون هايي آزاد و جدا مي شود. با محصور كردن اين مواد حساس نسبت به نور در محيط خلأ و قرار دادن صفحه اي با بار مثبت در مجاورت آن، الكترون هاي جدا شده يا به عبارت دقيق تر الكترون هاي نوري را مي توان جمع آوري كرد و سيلان آن ها را به شكل جريان برق اندازه گرفت. اين نوع آشكارساز وسيله اي بسيار دقيق براي سنجش نور ارائه مي كند. يكي از دلايل اصلي اين كار اين است كه اندازه ي جريان مذكور دقيقاً با مقدار انرژي كه بر روي سطح حساس مي تابد

متناسب است و اين تناسب در مورد همه ي انرژي هايي كه احتمالاً به آن وسيله و دستگاه مي رسد صادق است. گفته مي شود كه دستگاه فوق داراي پاسخ خطي مي باشد.

از سلول ساده ي فتوالكتريك به ندرت به عنوان آشكارساز در ستاره شناسي استفاده مي شود. زيرا جريان هاي توليد شده اندك است. البته وسايلي ساخته شده است كه اساس كار آن ها بر تأثير فتوالكتريك است ولي تقويت جريان را نيز خود به عهده دارند و در حال حاضر يكي از انواع آشكارسازهايي محسوب مي شوند كه اندازه گيري هاي نجومي را انجام مي دهند. اين وسايل و دستگاه ها را تكثيركننده هاي نور مي نامند.

هر تكثيركننده ي نور داراي يك كاتد نوري است كه كار اصلي آشكارسازي را انجام مي دهد و به دنبال آن مجموعه اي از دي نُدها (Dynode) قرار دارد كه فرآيند تقويت يا تكثير به عهده ي آن هاست. دي ندها به دنبال يكديگر قرار دارند به طوري كه هر يك از آن ها نسبت به دي ند قبلي داراي پتانسيل مثبت بيشتري است. با آزاد شدن يك الكترون نوري منفرد از كاتد نوري به دليل پتانسيل مثبت اولين دي ند به سوي آن جذب مي شود. در لحظه ي رسيدن و تصادم با اولين دي ند، به علت داشتن انرژي باعث مي شود تا چندين الكترون ديگر (حدود سه يا چهار الكترون) را آزاد كند. اين الكترون هاي آزاد شده به سوي دومين دي ند شتاب مي گيرند و در آنجا مجدداً عمل تكثير الكترون ها صورت مي گيرد. پس از جدا شدن از آخرين دي ند، گروه بزرگ الكترون ها كه از يك الكترون نوري منفرد پديد آمده است توسط آند جمع مي شود. با اندازه گيري جريان آند مقدار انرژيي كه بر روي كاتد نوري مي تابد تعيين مي شود.

9- طيف نما

كار طيف نما تجزيه ي شعاع

نور به رنگ هاي تشكيل دهنده ي آن است. كاري شبيه به آنچه قطرات آب در ابر انجام مي دهند و رنگين كمان را به وجود مي آورند.

تجزيه ي نور سفيد به چندين رنگ يا به وسيله ي منشور شيشه اي و يا به وسيله ي توري پراش انجام مي گيرد.

يك شعاع نور معمولي، مثلاً نور آفتاب، با ورود به شيشه ي منشور به رديف پيوسته اي از رنگ ها تجزيه مي شود و با خروج از منشور به هوا دستخوش تجزيه ي بيشتري مي گردد. اين رديف رنگ ها طيف ناميده مي شود. طيف نور خورشيد هر هفت رنگ عمده ي بنفش، نيلي، آبي، سبز، زرد، نارنجي و سرخ را شامل مي شود. همه ي رنگ هاي حد وسط نيز در آن وجود دارند.

اجزاء اصلي يك طيف نماي منشوري، علاوه بر منشور عبارت است از يك شكاف باريك، يك كليماتور و يك تلسكوپ.

شكاف باريك، دريچه اي است كه نور از آن وارد طيف نما مي شود. شكاف را نسبتاً باريك مي سازند تا از روي هم افتادن رنگ ها در طيف جلوگيري شود.

شكاف باريك در كانون يك عدسي غير رنگي (آكروماتيك) به نام كليماتور قرار داده مي شود كه كار آن تغيير امتداد شعاع هاي نور و آوردن آن ها به مسيرهاي متوازي است.

هر شعاع موازي با عبور از منشور به رنگ هاي گوناگون تجزيه مي شود. بنابراين شعاع A طيف كاملي از سرخ تا بنفش را به وجود مي آورد؛ شعاع B نيز يك طيف كامل از سرخ تا بنفش را پديد مي آورد و الي آخر.

كار جمع كردن مؤلفه هاي سرخ همه ي شعاع ها در يك مكان توسط شيئي تلسكوپ انجام مي گيرد: اين عدسي همه ي اجزاي سرخ تجزيه شده و نيز همه ي اجزاي تجزيه شده ي رنگ هاي ديگر را جمع مي كند و يكي بعد

از ديگري قرار مي دهد. چشم كه از چشمي تلسكوپ نگاه مي كند توالي رنگ هايي را مي بيند كه همان طيف است و البته متشكل از تصويرهاي شكاف باريك است و هر تصوير را نوري با طول موج مخصوص تشكيل داده است.

نوع ديگر طيف نما با توري پراش كار مي كند. در اين طيف نما، به جاي منشور يك توري پراش قرار داده شده است. ساده ترين شكل توري به صورت قطعه ي شيشه اي است كه بر آن تعداد زيادي خطوط موازي حك شده است. هرچه تعداد خطوط در سانتي متر بيشتر باشد، توري بهتر است. توري هاي خوب در حدود پانزده هزار خط در سانتي متر دارند. نوري كه از توري مي گذرد به رنگ هاي مختلف تجزيه مي شود. اما تجزيه در اين مورد بر اساس شكست نيست. بلكه در نتيجه ي تداخل ميان امواج نوري است كه از فاصله ي بين خطوط گذر كرده اند.

طيف نماي توري دار برتر از طيف نماي منشوري است. زيرا طيف را گسترده تر مي سازد. طيف نماي منشوري نور را در فضاي كوچكي متمركز مي سازد و طيفي كه پديد مي آورد پرنورتر از طيف نماي توري دار است. اين طيف نما منحصراً براي بررسي نوري به كار مي رود كه از ستارگان كم فروغ و اجرام سماوي ديگر به ما مي رسد.

10- طيف نگار

«طيف نگار» نام وسيله اي براي تهيه و ثبت دائمي طيف الكترومغناطيسي است. در طيف نماهاي اوليه، ستاره شناسان به مشاهده ي مستقيم طيف مي پرداختند و در آن ها از منشور جهت پراش پرتوهاي نور استفاده مي شده؛ اما امروزه طيف سنج ها داراي ساختمان پيچيده تري هستند. طيف سنج ها در مكاني ثابت در تلسكوپ نصب مي شود.

باريكه ي نور، از ستاره يا هر جسم سماوي از دهانه اي باريك از يك موازي كننده رد شده و به صورت پرتوهايي موازي درمي آيد؛ سپس وارد

يك گرته ي پراكنده مي شود كه خود داراي هزاران خطوط موازي مي باشد؛ در نتيجه نور به طيف هاي خود تجزيه مي شود؛ سپس از اين طيف با قطعه اي حساس مانند CCD تصوير ثبت مي شود. دهانه ي ورودي بدين دليل كوچك است كه نور ستاره بعد از عبور از جو وارد دستگاه مي شود، اين نور پخش شده و تصوير از حالت عادي پهن تر مي شود. با بهره گيري از دهانه ي باريك از ورود اين پرتوهاي خراب كننده ي تصوير جلوگيري مي شود و در نتيجه تصوير ساخته شده واضح تر و شفاف تر است.

توان تفكيك طيف، يكي از پارامترهاي مهم كيفيت دستگاه است. هر چه تفكيك خطوط طيفي با دقت و كيفيت بيشتري انجام شود، اندازه گيري ها دقيق تر و استخراج اطلاعات مهم تر فراهم مي شود. براي دستيابي به كيفيت بالاتر و تفكيك مطلوب تر خطوط طيفي علاوه بر طراحي طيف نگار، بهره گيري از تلسكوپ قوي تر و CCD حساس تر و با قدرت تفكيك بالاتر نياز است. براي بيان مراحل عملكرد يك طيف نگار به طور خلاصه مي توان گفت وسيله اي است كه در ابتدا پرتو نور را موازي مي كند و در ادامه نور را به كمك منشور و يا توري پراش به طيف آن تجزيه مي كند و در آخر از طيف حاصل عكس تهيه مي كند.

11- سي سي دي

دستگاه جفت كننده ي بار (CCD) يك «حسگر تصويربرداري» است كه از يك مدار يكپارچه تشكيل شده كه شامل آرايه اي از اتصالات يا خازن هاي حساس متصل مي شود. اين دستگاه را دستگاه «رنگ بردار» (Color Capture Device) هم مي نامند.

نام انگليسي دستگاه جفت كننده ي بار يعني CCD كوتاه شده Charage Coupled Device است.

از اين دستگاه در ساخت دوربين هاي تصويربرداري و دوربين هاي عكاسي ديجيتال استفاده مي شود.

ساختار اوليه

CCD را در سال 1348 بريل و اسميت از آزمايشگاه هاي بل پيشنهاد كردند. اين ساختار متشكل از يك سري الكترود فلزي به صورت آرايه اي از خازن هاي MOS بود كه هر كدام به يكي از سه الكترود موجود در يك سطر متصل شده اند. امروزه اين دوربين ها جايگزين خوبي براي دوربين ها و وسايل عكاسي شده اند. تراشه هاي CCD در تمام دوربين هاي ديجيتال و ويدئوهاي خانگي قرار دارد.

يك CCD تشكيل شده است از يك ويفرسيليسم كه در آن آرايه اي دوبعدي، به تعداد زيادي جزء تصوير يا پيكسل تقسيم شده است. زماني كه نور به يك جزء برخورد مي كند، بار الكتريكي در پيكسل انبار مي شود. مقدار بار ذخيره شده با تعداد فوتون هاي نوري كه بر پيكسل فرود آمده، رابطه ي مستقيم دارد؛ يعني متناسب با شدت نور در آن نقطه است. با كنترل الكترونيكي بار جمع شده، مي شود تصويري دوبعدي ساخت و بر صفحه ي رايانه آورد.

CCDها مزيت هاي بسياري نسبت به فيلم و دوربين عكاسي دارند كه با مقايسه ي بازدهي CCDها كه تقريباً 75 درصد فوتون هايي را ضبط مي كند كه بر آن مي تابد؛ درحالي كه اين درصد درمورد دوربين هاي عكاسي كمتر از پنج درصد است.

اگر يك تلسكوپ معين را در نظر بگيريم، زمان نوردهي به CCD ده تا بيست مرتبه كمتر از دوربين عكاسي است. CCDها جزئياتي را آشكار مي سازد كه عكاسي نشان نمي دهد؛ علاوه بر اين مزيت ها، تصوير ضبط شده ي CCD را مي شود به طور مستقيم از طريق شبكه ي رايانه مورد بررسي و تحليل قرار داد.

12- اسطرلاب

اسطرلاب از ابزارهاي قديم نجوم و طالع بيني است. اسطرلاب وسيله ي بسيار كارآمدي در نجوم رصدي بوده و اكنون بيشتر براي كاربردهاي

آموزشي به كار مي رود. اين ابزار براي سنجش ارتفاع، سمت، بعد و ميل خورشيد و ستارگان، تعيين وقت در ساعات روز و شب، قبله و زمان طلوع و غروب آفتاب و بسياري كاربردهاي ديگر به كار مي رفته است.

نام آن را مشتق از كلمه ي يوناني استرلابوس نوشته اند و برخي در معني آن به غلط «ترازوي ستارگان» را ذكر كرده اند. حمزه اصفهاني واژه ي «اسطرلاب» را معرب تركيب فارسي «ستاره ياب» مي داند.

بسياري از منابع تاريخي اختراع اسطرلاب را به هيپارخوس نسبت مي دهند اما به نظر مي رسد ابزارهاي مشابه با توانايي هاي مختلف در بين ستاره شناسان آشور و بابل بوده و نمونه هاي يوناني نتيجه ي تكميل اين ابزارها بوده است. از اسطرلاب هاي يوناني نمونه اي در دست نيست.

اسطرلاب هاي بسياري در ايران و ديگر كشورهاي جهان اسلام ساخته شده است. به گفته اي نخستين سازنده ي اسطرلاب در ميان مسلمانان محمد فزاري پسر ابراهيم فزاري بوده است. تا چندي پيش احتمال مي رفت كه كهن ترين اسطرلابي كه تاكنون باقي مانده، در 374 ق/984م به دست دو برادر اصفهاني به نام هاي احمد و محمد بن ابراهيم در اصفهان ساخته شده باشد. اما ظاهراً كهن ترين نمونه ي شناخته شده كه نام سازنده و تاريخ ساخت بر آن حك شده است اسطرلابي است كه به گواهي كتيبه ي كوفي پشت كرسي آن به دست «بسطلس» در تاريخ 315 هجري قمري ساخته شده است.

13- ربع

دستگاه ربع ابزاري بوده كه به شكل يك ربع دايره ساخته مي شده است و به اين ترتيب زواياي ستارگان را تا افق به وسيله ي يك خط كش يا نخ كه حول مركز دايره مي چرخد، اندازه گيري مي كرده اند.

ربع جداري يك ربع بزرگ بوده است كه به يك ديوار

به ارتفاع چند متر متصل مي شده و دقت بسيار بالايي داشته است.

14- ذات الحلق

ذات الحلق كهن ترين وسيله ي ستاره شناسي است كه با نام اسطرلاب كروي نيز شناخته مي شود. اين وسيله در واقع مدلي از چهار چوب كره ي سماوي است كه ناظر در مركز آن قرار گرفته و داراي حلقه هاي ثابت و متحرك است.

اين حلقه ها بيانگر استواي سماوي، دايرةالبروج، مدارهاي رأس السرطان و رأس الجدي، نصف النهار و افق مكان رصد بوده اند.

15- ساعت آفتابي

ساعت آفتابي وسيله اي است كه زمان را با استفاده از مكان خورشيد در آسمان مي سنجد. معمول ترين نوع ساعت آفتابي از ميله اي ساخته شده است كه روي صفحه اي قرار دارد و ساعت هاي شبانه روز روي صفحه ي نشانه گذاري شده اند.

وقتي مكان خورشيد در آسمان عوض مي شود، مكان سايه ي ميله هم روي صفحه جابه جا مي شود و ساعت را نشان مي دهد. بر اساس نوشته هاي هروات، قدمت اين ساعت ها به 5000 سال قبل برمي گردد و او ساخت اين ابزار را به سومري ها و كلداني ها نسبت مي دهد.

اطلاعات نجومي

1- اصطلاح نام هاي نجومي

آ ( 27 مطلب )

آنتن ياگي (yagi antenna)

آنتن ياگي نوعي آنتن است كه براي دريافت امواج راديويي مورد استفاده قرار مي گيرد. گروه هاي آنتن هاي ياگي معمولاً در اخترشناسي راديويي تحت عنوان قسمتي از يك تلسكوپ راديويي مورد استفاده قرار مي گيرند. يك آنتن ياگي از تعدادي ميله هاي كوچك كه به طور موازي نسبت به يكديگر مرتب شده اند، تشكيل يافته است. متداول ترين آنتن ياگي را كه مي توان ديد، يك آنتن تلويزيون است.

آب (water)

آب يك مايع بدون بو و مزه است. اين مايع تركيبي از اكسيژن و هيدروژن است. وقتي كه به آب حرارت مي دهيم آب به شكل گازي به نام بخار آب در مي آيد. در دماهاي صفر درجه سلسيوس و زير آن، آب به مادي جامدي به نام يخ تبديل مي گردد. زندگي بدون آب وجود ندارد. زمين تنها سياره اي است كه نواحي وسيعي از آب را در بر دارد. وجود آب در سياره اي ديگر ممكن است اجازه پيدايش برخي اشكال حيات را بدهد. در روي ماه آب وجود ندارد.

آتشفشان (Volcano)

آتشفشان حفره اي در زمين است. موادي كه در زير سطح يك سياره يا قمر، داغ و تحت فشارند از طريق آتشفشان به بيرون فوران ميكنند. بر روي بعضي از اجرام مانند زهره يا زمين، موادي كه از آتشفشان ها فوران مي كنند، مخلوطي از سنگ مذاب به نام گدازه و گاز هستند. به نظر مي رسد روي اجرامي مانند آيو يا تريتون مواد فوراني بيشتر از گازها باشند. اوليمپوس مونز، آتشفشاني در مريخ به ارتفاع 25 كيلومتر مي باشد.

آرايۀ خيلي بزرگ (Very Large Array)

آرايۀ خيلي بزرگ، يك راديو تلسكوپ است. اين تلسكوپ داراي 27 آنتن بشقابي مي باشد كه هر كدام آنها داراي 25 متر قطر هستند. اين آنتن هاي بشقابي به نحوي به هم متصل شده اند كه مي توانند جزئيات دقيقي را از منابع راديويي بدهند. آنها به شكل Y مرتب گرديده اند. هر يك از سه بازوي آرايه خيلي بزرگ به طول 21 كيلومتر است. اين تركيب قدرت لازم براي ديدن جزئياتي را مي دهد؛ در حالي كه تلسكوپ نوري براي ديدن اين جزئيات، به قدر كافي بزرگ نيست. آرايه خيلي بزرگ در سوكورو نيومكزيكو در ايالات متحده امريكا قرار دارد.

آمبريل (Umbriel)

آمبريل يكي از قمرهاي اوارنوس است. اين قمر يكي از پنج قمر بزرگ موجود از پانزده قمر اوارنوس است. وويجر2 نشان داد كه آمبريل از ديگر اقمار اوارنوس تاريكتر است. سطح اين قمر داراي تعداد زيادي گودال مي باشد. يكي از اين گودال ها داراي قطري معادل 110 كيلومتر و بسيار درخشان است. آمبريل قطري حدود 1170 كيلومتر دارد.

آزمايشگاه فضايي (Spacelab)

آزمايشگاه فضايي يك ايستگاه كوچك و قابل استفادۀ مجدد مي باشد كه توسط آژانس فضايي اروپا ساخته شده است. آزمايشگاه فضايي در قسمت حمل بار يك شاتل فضايي جا مي گيرد. اين آزمايشگاه، يك آزمايشگاه فضايي است. اعضاي آزمايشگاه فضايي مطالعات پزشكي و مشاهدات زميني نيز انجام مي دهند.

متخصصان حمل بار تا هنگامي كه شاتل در مدار است، روي آزمايشگاه فضايي كار مي كنند.

آژانس ملي توسعۀ فضايي (ناسدا) (NASDA)

آزانس ملي توسعۀ فضايي، (National Space Development Agency) يك آژانس دولتي ژاپن است. اين آژانس مسئووليت برنامه هاي فضايي ژاپن را به عهده دارد. اين آژانس به اختصار ناسدا ناميده مي شود.

ناسدا در ارتباط نزديك با آژانس هاي مشابه در ديگر كشورها كار مي كند.

آينه (mirror)

آينه، ورقي شيشه اي است كه يك طرف آن با نقره پوشيده شده است و نور را منعكس مي سازد. تلسكوپ هاي انعكاسي از آينه براي جمع كردن و تغيير دادن مسير نور استفاده مي كنند.

آينۀ اصلي بزرگترين تلسكوپ انعكاسي دنيا، قطري معادل شش متر دارد.

آلودگي نوري (light pollution)

آلودگي نوري، نامي است كه اخترشناسان به نوري كه در مطالعات آنها به هنگام شب در آسمان تداخل پيدا مي كند، داده اند. اين نوري است كه به وسيلۀ چراغ هاي خيابان ها و چراغ هاي نوراني ساختمان هاي شهر، به آسمان مي رود. براي جلوگيري از آلودگي نوري، رصدخانه ها در مكان هايي مانند صحراها و بالاي كوه ها ساخته مي شوند.

آلودگي نوري اطراف زمين مي تواند به وسيلۀ فضانوردان در فضا ديده شود.

آيو (Io)

آيو نام يكي از 16 قمر سيارۀ مشتري است. اين قمر يكي از اقمار گاليله اي است. آيو دومين قمر نزديك به مشتري است. آيو از نظر اندازه تقريباً همان اندازۀ قمر زمين است.

در يك تلسكوپ، سطح آيو پوشيده شده از لكه هاي تاريك و روشن به نظر مي رسد.



آجرهاي مقاوم حرارتي (heat – resistant tiles)

آجرهاي مقاوم حرارتي، قسمتي از شاتل فضايي هستند. اين پوشش ها از فضاپيما در مقابل گرماي آتشين جو زمين به هنگام بازگشت محافظت مي كنند. حدود 27000 آجر بر روي بال ها و بدنه شاتل وجود دارد.

آجرهاي مقاوم حرارتي قادر به مقاومت تا دماي 978 درجه كلوين مي باشند.



آژانس فضايي اروپا (اسا) European Space Agency (ESA)

آژانس فضايي اروپا، سازماني متشكل از 12 كشور اروپايي است. اين سازمان ماهواره هايي را براي اهداف صلح طلبانه طراحي و پرتاب مي كند. اسا به منظور مطالعه دنباله دار هالي در سال 1986 ميلادي يك آزمايشگاه فضايي ساخت و فضاپيماي تحقيقاتي جيوتو را به فضا پرتاب كرد.

آژانس فضايي اروپا، موشك آرين را به عنوان يك وسيله پرتاب مورد استفاده قرار داد.

آنتن بشقابي (dish aerial)

آنتن بشقابي يك آنتن راديويي است. اين آنتن به شكل نعلبكي است. يك آنتن بشقابي سيگنال هاي راديويي را بر روي يك آنتن دريافت كننده در مركز بشقاب، جمع و متمركز مي كند. اين بشقاب معمولا متحرك است، سپس مي تواند به طرف جهت هاي متفاوتي نشانه رود؛ در چنين حالتي مي تواند يك جسم در حال حركت را تعقيب كند.

از آنتن هاي بشقابي براي برقرار كردن ارتباط با ماهواره ها و فضاپيماها استفاده مي شود.



آتش (burn)

آتش، عمل روشن شدن موتور يك راكت را توصيف مي كند. مثلاً دومين آتش موتور شاتل فضايي بدين معني است كه اين موتور در طول پرواز براي دومين بار روشن شده است. دانشمندان دستور آتش را براي قرار گرفتن راكت در مسير راست دادند.



آسترولوژي (احكام نجوم) (astrology)

آسترولوژي، موضوعي است كه مكان ماه، خورشيد و سيارات را در مقابل زمينه آنها در منطقه البروج به هنگام تولد يك شخص بررسي مي كند. اين روش مدعي است كه قادر به پيش بيني شخصيت و رفتار افراد است.

اساس و پايه علمي واضحي براي آسترولوژي وجود ندارد.

آريل (Ariel)

آريل، نام مجموعه اي شش تايي، از ماهواره هاي علمي انگلستان مي باشد. آنها بين سال هاي 1962-1979 ميلادي توسط ناسا به فضا پرتاب شدند. ماهواره هاي آريل اغلب براي مطالعه روي يونوسفر زمين، اخترشناسي ماوراء بنفش، اخترشناسي اشعه x، اخترشناسي راديويي و مطالعه اشعه هاي كيهاني، مورد استفاده قرار گرفته اند.

آريل 5، تعدادي از منابع جديد اشعه x را كشف كرد و 5 سال در مدار فعاليت كرد.

آريل (Ariel)

آريل يكي از قمرهاي سياره اورانوس است. فضاپيماي وويجر 2 در ژانويه 1986 ميلادي از كنار آريل گذشت. سطح آن داراي گودال هايي بود. همچنين داراي شيارهايي طولاني و مستقيم و مناطقي با مواد نرم بود. اين قمر از يخ معمولي كه با صخره مخلوط شده، تشكيل شده است. مدار آريل در فاصله ميانگين 190930 كيلومتر از مركز اورانوس قرار دارد.

آريل قطري در حدود 1158 كيلومتر دارد. 

آرين (Ariane)

آرين راكتي است كه توسط آژانس فضايي اروپا ساخته شده است. اين موشك عمدتاً براي پرتاب ماهواره هاي ارتباطي استفاده مي شود. آرين 44 ال با دارا بودن وزن 483 تن قادر به حمل حدود 2/4 الي 7 تن مواد به مدار است. يك مدل جديد از آرين 5 بعد از سال 1995 ميلادي ساخته شد. آرين از گويان فرانسه در امريكاي جنوبي پرتاب مي شود.

آنتن (antenna)

آنتن، نوعي سيم به شكل ميله يا صفحه كوچك است كه براي انتقال يا گرفتن سيگنال هاي راديويي مورد استفاده قرار مي گيرد. اگر آنتن متصل به يك فرستنده باشد، جريان هاي الكتريكي در آن آنتن ايجاد مي شود. اين آنتن امواج راديويي را درون فضا مي فرستد. اگر آنتن متصل به يك گيرده باشد، امواج راديويي دريافتي از فضا، جريان الكتريكي در آن ايجاد مي كنند. اين امواج توسط گيرنده جذب مي شوند.

يك آنتن را مي توان آريل (هوايي) ناميد.

آنيك (Anik)

آنيك، نامي است كه به مجموعه اي از ماهواره هاي ارتباطي كانادا اطلاق مي شود. اين نام در پي يك رقابت ملي در كانادا انتخاب گرديد. اولين ماهواره آنيك A-1 بود كه در 17 نوامبر 1972 ميلادي پرتاب شد. آخرين ماهواره ها از سري آنيك E مي باشند. كانادا اولين كشوري بود كه يك شبكه مخابراتي ماهواره اي از خود داشت.

آنيك معادل لغت برادر در زبان اسكيموهاست.

آنگستروم (angstrom)

آنگستروم، واحدي از طول معادل يك ده هزار ميليونيم يك متر يا يكدهم نانومتر است. اين واحد اندازه گيري بيشتر براي اندازه گيري طول موج نور و تشعشعات ماوراء بنفش بكار مي رود. نور زرد مايل به سبز كه چشم انسان نسبت به آن خيلي حساس است، طول موجي معادل 5500 آنگستروم دارد.

آنگستروم به افتخار فيزيكدان سوئدي ا.ج.آنگستروم (1874-1814) ناميده شد.

ذره آلفا (Alpha particle)

ذره آلفا هسته اتم هليم است. اين ذره از دو پروتون و دو نوترون ساخته شده است.

ذرات آلفا بار الكتريكي مثبت دارند.

آلفا قنطوري (Alpha Centauri)

آلفا قنطوري، ستاره اي در صورت فلكي قنطورس يا قنطور است. اين ستاره از لحاظ درخشش سومين ستاره آسمان شب است. آلفا قنطوري در نيمكره جنوبي واقع شده است. اين ستاره در جهت جنوب به قدري دور است كه از امريكاي شمالي يا اروپا ديده نمي شود. آلفا قنطوري ستاره اي سه گانه است كه از سه ستاره نزديك به هم در آسمان تشكيل شده است. دو تاي آنها به رنگ زرد مايل به نارنجي و در اندازه خورشيد هستند. سومين آنها كوچكتر و از نوع ستاره هاي كوتوله قرمز مي باشد.

آلفا قنطوري رجل الجبار نيز ناميده مي شود.

آجنا (Agena)

آجنا راكتي است كه توسط ايالات متحده امريكا ساخته شده است. از اين راكت بيش از ديگر راكت ها در ماموريت هاي فضايي استفاده شده است. آجنا قادر است انواع مختلف فضاپيما را حمل كند. موتور اين راكت مي تواند پس از استفاده دوباره روشن شود؛ لذا آجنا مي تواند متصل به فضاپيماها براي مك كردن به آنها در جابجايي به مدارهاي مختلف مورد استفاده باشد. فضانوردان يك پرواز جميني، موتور يك راكت آجنا را در سال 1966 ميلادي در فضا مجدداً روشن كردند.

آئروديناميك (aerodynamics)

آئروديناميك، مطالعه چگونگي رفتار اجسام به هنگام حركت در گازهايي مانند هوا است. همچنين مطالعه چگونگي حركت گازها در خلاف جهت يا در اطراف اجسام جامد است. آئروديناميك، چگونگي پرواز يك هواپيما و يا فضاپيما را موقع حركت در جو زمين توضيح مي دهد.

آنها آئروديناميك راكتها را مطالعه كردند تا راه هايي براي سرعت بخشيدن به پرواز آنها بيابند.

آلفا – نهر (اخرالنهر) (Achernar)

آلفا – نهر ستاره اي در صورت فلكي نهر يا رودخانه مي باشد. اين ستاره از نظر درخشش نهمين ستاره در آسمان است و داراي رنگ آبي روشن است كه با چشم غير مسلح رويت مي شود. آلفا – نهر در نيمكره جنوبي قرار دارد. اين ستاره در آسمان جنوبي به قدري از استوا دور است كه از اروپا و امريكاي شمالي ديده نمي شود. درخشش آلفا – نهر 780 برابر خورشيد است.

آلفا – نهر در فاصله 85 سال نوري از خورشيد قرار دارد.

آ-1 ، آ- 2 (A-1,A-2)

آ-1 و آ-2 نام هاي دو نوع راكت هستند كه توسط شوروي ساخته شده اند. هر دوي آنها اكسيژن مايع و سوخت جت مصرف مي كنند. آ-1 مي تواند وزنه اي معادل 5 تن را به مدار پايين زمين برساند. راكت آ-2 از آ-1 قدرتمندتر و داراي اهميت بالاتري براي برنامه هاي فضايي شوروي است. از اين راكت براي پرتاب و سخود، سايوز، سايوز T، سايوز TM و پيشرفت فضاپيماها و برخي ماهواره هاي كيهاني استفاده شده است.

راكت آ-2 مي تواند وزنه اي معادل 5/7 تن را به مدار پايين زمين برساند.

ا ( 74 مطلب )

ابرغولها

هر ستاره رشته اصلي كه حداقل 10 جرم خورشيدي جرم داشته باشد به ابر غول تكامل مي يابد. درون هسته ابرغول، كوره اي هسته اي در دماهاي چند ميليارد درجه اي، مرتباً سلسله اي از عناصر سنگين تر را مي گدازد. دماي سطح اين ستارگان از حدود500/3 تا 000/50 درجه سانتيگراد (300/6 تا 000/90 فارنهايت ) متغير است و همين باعث ايجاد مجموعه اي از رنگهاي مختلف، از قرمز تا آبي، مي شود. ولي حتي آنهايي كه سطح نسبتاً سردي دارند، به اندازه ميليونها خورشيد درخشندگي دارند زيرا سطح پهناورشان پرتوهاي بسياري منتشر مي كند.

دماي هسته آهني هر ابرغول به بين 3 تا5 ميليارد درجه سانتيگراد (4/5 تا 9 ميليارد فارنهايت) بالغ مي شود. قطر بزرگترين ابرغول شناخته شده، به نام منكب الجوزا ، (واقع در صورت فلكي جبار) تقريباً 400 برابر خورشيد است و حجمش 64 ميليون خورشيد را در بر مي گيرد. پر جرمترين ابرغولها، همان هايي كه صد برابر بيش از خورشيد جرم دارند، تقريباً يك ميليون بار درخشنده تر از خورشيدند. 

اخترشناسي اشعه x (X-ray astronomy)

اخترشناسي اشعه x ، مطالعه اشعه x است. به اين دليل كه جو زمين از رسيدن اشعه هاي x به سطح زمين جلوگيري مي كند، تمام اخترشناسي اشعه x بايد توسط راكت ها و ماهواره ها در فضا انجام گيرد. اخترشناسي اشعه x تعدادي منابع اشعه x شامل سيستم هاي ستارگان دوتايي، بقاياي ابرنواختري و نواحي گاز داغي كه كهكشان ها را محاصره كرده اند، يافته است.

اولين ماهواره اي كه براي اخترشناسي اشعه x مورد استفاده قرار گرفت، يهورو بود.

اشعه هاي x (x-rays)

اشعه هاي x، نوعي از تشعشعات الكترومغناطيسي هستند. اشعه هاي x روي طيف نوري، بين اشعه هاي گاما و نور ماوراء بنفش قرار دارند.و به نظر مي رسد كه اكثر اشعه هاي x از نواحي داغ فضا مي آيند. اولين اشعه هاي x خورشيد در طول پرواز راكت ها در دهه 1950 كشف گرديدند.

اشعه هاي x به قدري قوي هستند كه موجودات زنده را مي كشند، اما جو از رسيدن آنها به زمين جلوگيري مي كند.

اثر ويلسون (Wilson effect)

اثر ويلسون، تغييري را در مسير يك لكه خورشيدي در خلال حركت آن بر روي سطح خورشيد توصيف مي كند. همان طور كه خورشيد به دور خود مي گردد، لكه هاي خورشيدي به طرف تيغه يا لبه حركت مي كنند. اثر ويلسون نيم سايه را كه وسعت زيادي در اطراف لكه خورشيدي دارد، توصيف مي كند. اثر ويلسون نشان مي دهد كه يك لكه خورشيدي، چاله اي بر روي سطح خورشيد است.

اثر ويلسون توسط اخترشناس اسكاتلندي، الكساندر ويلسون كشف گرديد.

اورانوس (Uranus)

اورانوس سياره اي در منظومۀ شمسي است. اين سياره هفتمين سياره از نظر دوري از خورشيد است. اوارنوس در سال 1718 ميلادي كشف گرديد. اين سياره كره اي بزرگ از گاز است كه اندازۀ آن چهار برابر زمين مي باشد. لايه هاي خارجي گاز آن از هيدروژن و هليم است. دانشمندان هنوز نمي دانند كه چه چيزي در لايۀ زيرين قرار دارد. بعضي دانشمندان بر اين باورند كه يك هستۀ كوچك و سنگي كه توسط يك جُبه از آب منجمد، آمونياك و متان احاطه شده، وجود داشته است. وويجر2 در سال 1986 ميلادي از كنار اوارنوس گذشت. محور اورانوس به قدري مايل است كه به نظر مي رسد اين سياره به بغل غلطيده است.

حلقه هاي اوارنوس را با تلسكوپ نمي توان ديد.

اورانيوم (uranium)

اورانيوم يك عنصر راديواكتيو است. اين عنصر يك فلز بسيار سنگين با رنگ سفيد مايل به خاكستري است كه در فرآيند شكافت هسته اي براي ايجاد انرژي مورد استفاده قرار مي گيرد.

اوارنيوم تحت عنوان سوخت در رآكتور اتمي مورد استفاده قرار مي گيرد.



ارتباط بالا (uplink)

ارتباط بالا، توصيف فرستادن اطلاعات از زمين به فضاپيما يا ماهوارۀ ارتباطي است.

ايستگاه زميني از طريق ارتباط بالا به ماهواره اطلاع داد كه دوربين را روشن كند.



اخترشناسي ماوارءبنفش (ultraviolet astronomy)

اخترشناسي ماوارء بنفش مطالعۀ تشعشعات ماوراء بنفش است. به دليل اين كه جو زمين اكثر تشعشعات ماوارء بنفش را جذب مي كند، اخترشناسي ماوارء بنفش توسط دانشمنداني كه به مطالعۀ كهكشان ها مي پردازند، مورد استفاده قرار گرفته است. ستارگان داغ و جوان در كهكشان ها منابع قوي اين نوع تشعشعات مي باشند.

اخترشناسي ماوارء بنفش، ستارگان داغ و جواني در سحابي جبار يافته است.

انفجار تونگوسكا (Tunguska explosion)

انفجار تونگوسكا واقعه اي بود كه در 30 ژوئن 1908 ميلادي در سيبري روسيه اتفاق افتاد. انفجاري عظيم موجب خسارت در منطقه اي وسيع شد. درختان در منطقه اي به وسعت حدود 70 كيلومتر نقش زمين شده يا شكسته شدند. دانشمندان بر اين باورند كه يك دنباله دار يا شهاب سنگ در جو منفجر شده است. آنها دريافتند كه اين انفجار بايستي در ارتفاع 5/8 كيلومتري اتفاق افتاده باشد، تا بتواند چنين خساراتي را به بار آورد. هيچ گودالي در منطقه كشف نشد.

علت واقعي انفجار تونگوسكا هرگز آشكار نگرديد.

ايستگاه رديابي (tracking station)

يك ايستگاه رديابي به دانشمندان اجازه رديابي يك فضاپيما را مي دهد. اين عمل مي تواند توسط آنتن هاي راديويي دريافت كنندۀ تپ ها و كامپيوتر هايي كه اين تپ ها را تغيير مي دهند انجام گيرد. ايستگاه هاي رديابي ممكن است اطلاعات گردآوري شده را به يك نقطه جمع آوري مركزي ارسال نمايند.

ايستگاه رديابي، مسير ماهواره هواشناسي را تعقيب كرد.



ايستگاه رديابي و رله داده ها (TDRS)

ايستگاه رديابي و رله داده ها (Tracking and Data Relay Station) سيستمي متشكل از چهار ماهواره است. اين ماهواره ها به وسيلۀ شاتل هاي فضايي از سال 1983 تا 1989 ميلادي پرتاب گرديدند. ايستگاه رديابي و رله داده ها مي تواند فضاپيماي پرتاب شده توسط ناسا را رديابي و با استفاده از سيستم مخابراتي، اطلاعات و فرمان ها را ردو بدل نمايد.

ايستگاه رديابي و رله داده ها، اولين سيستم رديابي ماهواره اي در فضا مي باشد.

اتساع زمان (time dilation)

اتساع زمان، يكي از نتايج نسبيت خاص است. برخي دانشمندان معتقدند كه اگر دو نفر با سرعت هاي متفاوت نسبت به يكديگر و نزديك به سرعت نور در حال حركت باشند، هر يك از آن دو فكر خواهد كرد كه ساعت ديگري زماني متفاوت از زمان او را نشان خواهد داد.

تأثير اتساع زمان در برخي از ذرات ديده شده است.

ابر نواختر (supernova)

ابو نواختر ستاره اي است كه منفجر مي شود. درخشش اين ستاره ممكن است 20 قدر افزايش يابد. يك ابر نواختر هنگامي به وقوع مي پيوندد يك ستارۀ بسيار بزرگ و پير، سوخت هسته اي خود را تمام مي كند. مواد باقي مانده در ستاره به طرف داخل فروپاشيده مي شوند. اين عمل موجب مي شود تا دماي مركز ستاره به ميليون ها درجه برسد. اين ستاره به صورت ابر نواختر منفجر مي شود و مواد خود را در فضا پخش مي كند كه به بازمانده هاي ابر نواختر تبديل مي گردند.

در سال 1987 ميلادي يك ابر نواختر در كهكشان ابر ماژلاني بزرگ وجود داشت.

ابر غول (supergiant)

ابر غول، ستارۀ بسيار درخشان است. ابرغول ها مي توانند حتي 500 برابر خورشيد باشند. برخي ابر غول ها مانند رجل الجبار بسيار داغند. ابرغول هاي قرمز، مانند يدالجوزا (ابط الجوزا، آلفا- جبار)، ستارگان در حال مرگ هستند. ابرغول ها ممكن است بر ابرنواختر تبديل گردند.

قدر مطلق ابرغول ها بين 4- تا 9- مي باشد.



ابر خوشه (supercluster)

ابر خوشه، يك خوشۀ بزرگ از كهكشان ها است. اكثر دانشمندان بر اين باورند كه ابرخوشه ها بزرگترين اجرام در جهان مي باشند. آنها بر اين عقيده اند كه كهكشان ها به وسيلۀ جاذبه به طرف يكديگر كشيده مي شوند تا ابر خوشه ها را تشكيل دهند. ابر خوشه ها داراي طولي معادل صدها ميليون سال نوري هستند.

حدود 50 ابر خوشه شناخته شده اند.

اطلس ستارگان (star atlas)

اطلس ستارگان، مجموعه اي از نقشه ها مكان ستارگان و ديگر اجرام موجود در آسمان را نشان مي دهند.

او از يك اطلس ستارگان براي پيدا كردن صورفلكي منطقه البروج استفاده كرد.

اسپوتنيك (Sputnik)

اسپوتنيك يك مجموعۀ سه تايي ماهواره اي بود. اسپوتنيك توسط اتحاد جماهير شوروي در 4 اكتبر 1957 ميلادي پرتاب گرديد. اين اولين قمر مصنوعي بود كه در مدار زمين قرار مي گرفت. اسپوتنيك يك كرۀ فلزي بود كه 58 سانتيمتر قط داشت. اسپوتنيك 84 كيلوگرم وزن داشت. اسپوتنيك تا 22 روز قبل از اتمام انرژي خود، اطلاعاتي راجع به دما ارسال كرد. اسپوتنيك در 4 ژانويه 1958 ميلادي به جو زمين بازگشت و كاملاً سوخت. اسپوتنيك به ارتفاعي معادل 933 كيلومتر رسيده بود و مدت 92 روز به دور زمين گشت.

اسپوتنيك معادل روسي كلمۀ مسافر مي باشد.

ايستگاه فضايي (space station)

ايستگاه فضايي يك فضاپيماي بزرگ در مدار دائمي مي باشد. ايستگاه فضايي طوري طراحي شده كه به اعضاي گروه امكان زندگي براي مدت طولاني در آن و انجام مشاهدات و آزمايش ها را فراهم مي سازد. قسمت هاي الحاقي، امكان پرواز فضاپيماهاي كوچك به ايستگاه فضايي براي جابه جا نمودن اعضاء و مواد را مي دهند. ايستگاه هاي فضايي از صفحات خورشيدي براي به دست آوردن انرژي مورد نياز خود استفاده مي كنند. دو ايستگاه فضايي كه پيش از همه راه اندازي شدند، ساليوت و اسكاي لب بودند. ايستگاه فضايي مير در سال 1986 ميلادي پرتاب گرديد. طبق برنامه ريزي انجام شده، ايستگاه فضايي بين المللي فريدم (آلفايا بين المللي .م) در اواخر سدۀ 1990 ميلادي شروع به كار كرد.

ايستگاه فضايي فريدم (آلفا يا بين المللي .م) توسط ژاپن، كانادا، آژانس فضايي اروپا و ايالات متحدۀ امريكا ساخته خواهد شد.

ايستگاه فضايي اسكاي لب (Skylab space station)

اسكاي لب يك ايستگاه فضايي بود كه توسط ايالات متحده امريكا در سال 1973 ميلادي در مدار قرار گرفت. اسكاي لب به وسيله قسمتي از راكت ساترن ساخته شده بود. اين قسمت به بخش كار و محلي براي زندگي سه فضانورد مبدل گرديد. كار انجام شده توسط اعضاي گروه شامل مشاهده زمين و خورشيد و آزمايش كردن با موادي مانند فلز و شيشه بود.

ايستگاه فضايي اسكاي لب در سال 1979 به هنگام بازگشت، كاملاً سوخت. 

ايستگاه فضايي ساليوت (Salyut space station)

ايستگاه فضايي ساليوت نام هفت ايستگاه فضايي بود كه توسط اتحاد جماهير شوروي بين سال هاي 1971 تا 1987 ميلادي به مدار زمين پرتاب گرديدند. اين ايستگاه هاي فضايي مانند آزمايشگاه هايي ساخته شده بودند تا كيهان نوردان قادر به كار و زندگي در آنها باشند. يكي از وظايف كيهان نوردان، مطالعۀ حالت بي وزني در مدت زماني طولاني بود.

دو كيهان نورد به مدت 237 روز را كه معادل مدت زمان يك سفر پروازي به مريخ است، در ايستگاه فضايي ساليوت 7 ماندند.

انكسار (شكست) (refraction)

انكسار، لغتي براي توصيف چگونگي تغيير مسير اشعه هاي نوري است. يك عدسي مسير نوري را كه از درون آن عبور مي كند، تغيير مي دهد؛ زيرا اين عدسي موجب تغيير سرعت نور مي شود.

بعضي وسايل نوري مانند تلسكوپ هاي انكساري با انكسار نور كار مي كنند.

امواج راديويي (radio waves)

امواج راديويي قسمتي از طيف الكترومغناطيس هستند. امواج راديويي نوعي انرژي به حساب مي آيند؛ براي مثال امواج راديويي كه توسط اجرام فضايي گسيل مي گردند، به صورت طبيعي يافت مي شوند. همچنين امكان توليد اين امواج راديويي توسط فرستنده هاي راديويي وجود دارد.

امواج راديويي پيام هايي را بين ماهواره ها و ايستگاه هاي گيرنده روي زمين رد و بدل مي كنند.



اخترشناسي راديويي (radio astronomy)

اختر شناسي راديويي، مطالعۀ امواج راديويي ارسال شده توسط اجرام واقع در فضا مي باشد. امواج راديويي توسط آنتن ها جمع مي شوند و سپس به صورت صوت منتشر شده يا تقويت مي گردند تا بتوان آنها را ضبط كرد.

اخترشناسي راديويي براي مطالعۀ خورشيد، برخي سيارات، ستاره هاي بخصوصي، كهكشان ها و جهان آغازين مورد استفاده قرار گرفته شده است.

اخترشناسي راداري (radar astronomy)

اخترشناسي راداري، مطالعۀ اجرام درون منظومۀ شمسي توسط جمع آوري بازتاب هاي راداراي از آنهاست. اين بازتاب ها از زمين ارسال و توسط آن اجرام به زمين منعكس مي گردند.

در اخترشناسي راداري، فاصلۀ يك جرم از زمين توسط اندازه گيري زمان رفت و برگشت يك تپ راديويي به دست مي آيد.

افلاك نما (planetarium)

افلاك نما، يك گنبد با يك آسمان مصنوعي در داخل آن است. يك پروژكتور تصاويري را از ستارگان و سيارات بر روي آسمان مي اندازد.

افلاك نما مي تواند تغييرات حاصلۀ در آسمان شب را در طول چندين سال نشان دهد.

اوزون (ozone)

اوزون يك گاز است. اين گاز در لايه هاي بالايي رجو زمين به هنگامي كه يك مولكول اكسيژن با يك اتم اكسيژن ديگر پيوند مي خورد، تشكيل مي يابد. اوزون تشعشعات ماوراء بنفش مضر را از خورشيد جذب مي كند.

اوزون يك گاز بي رنگ با بوي تند است.



اكسيژن (oxygen)

اكسيژن يك عنصر شيميايي است جو زمين حدوداً داراي 20 درصد اكسيژن است. اكسيژن همچنين در آب و موجودات زنده نيز وجود دارد.

زندگي بر روي زمين بدون اكسيژن امكان نخواهد داشت.

اخترشناسي نوري (optical astronomy)

اخترشناسي نوري، مطالعۀ اجرام فضايي با استفاده از تلسكوپ هاي نوري است.

اولين اكتشافات دربارۀ ستارگان و سيارات توسط اخترشناسي نوري صورت گرفته است.

اوديسه (Odyssey)

اوديسه، نام ناوفرماندهي در مأموريت فضايي آپولو 13 ايالات متحده به ماه بود. اين مأموريت فضايي به دليل يك انفجار به هدف خود نرسيد؛ اما اوديسه سه فضانورد را به سلامت به زمين بازگرداند.

اوديسه در 11 آوريل 1970 ميلادي پرتاب گرديد و شش روز را در فضا گذراند.

اوبرون (Oberon)

اوبرون نام يكي از اقمار اورانوس است. اين قمر داراي قطري معادل 1600 كيلومتر است.

اوبرون تقريباً 600000 كيلومتر از اورانوس فاصله دارد.

انرژي هسته اي (nuclear energy)

انرژي هسته اي، گونه اي از انرژي است. انرژي هسته اي به هنگام تغييرات ايجاد شده در ذرات هستۀ يك اتم رها مي گردد. سه شكل انرژي هسته اي وجود دارد: شكاف هسته اي، همجوشي هسته اي و واكنش حرارتي هسته اي . حرارت و تشعشعات توسط انرژي هسته اي بيرون داده يا گسيل داده مي شود.

سوخت برخي فضاپيماهاي تحقيقاتي، انرژي هسته اي است.

ابرهاي ماژلان (Magellanic Clouds)

ابرهاي ماژلان دو كهكشان هستند كه قسمتي از كهكشان هاي گروه محلي محسوب مي گردند. ابرهاي ماژلاني بزرگ و كوچك تقسيم مي گردند. آنها از نوع كهكشان هاي نامنظم هستند.

ابرهاي ماژلان از زمين مانند قسمت هاي جدا شده اي از راه شيري به نظر مي رسند.

اسدي ها (لئونيدها) (Leonids)

اسدي ها نامي است كه اخترشناسان به رگباري از شهاب هاي درخشان يا ستارگان ثاقب مي دهند. اين رگبار شهاب ها هر سال اتفاق مي افتند، اما فقط هر 33 سال يكبار مي توانند به وضوح ديده شوند. رگبار شهابي اسدي ها در حدود 17 نوامبر رؤيت مي شود. اين رگبار شهابي در صورت فلكي اسد (شير) ظاهر مي شود. در اين رگبار تا تعداد 10 شهاب در يك ساعت وجود دارد.

آخرين رگبار شهابي در 1999 ميلادي رؤيت شد.

اتحاديۀ بين المللي اخترشناسي (IAU)

اتحاديۀ بين المللي اخترشناسي،International Astronomical Union)) سازمان مخصوصي براي اخترشناسان سراسر دنياست. اين اتحاديه گزارش هاي مربوط به اكتشافات جديد را منتشر كرده و آگاهيهاي اوليه اي راجع به دنباله دارها و ديگر وقايع اختر شناسي را تهيه مي نمايد.

هركسي مي تواند عضو IAU شود و انتشارات آنرا كه سرشار از خبرهاي اخترشناسي است، دريافت كند.

اينتلست (Intelsat)

اينتلست نام مجموعه اي از ماهواره هاي ارتباطي است. اولين ماهواره از اين مجموعه در سال 1965 ميلادي پرتاب گرديد. اينتلست يك شبكه جهاني خطوط تلفني و كانال هاي تلويزيوني را فراهم مي آورد.

فيلم هاي خبري توسط اينتلست مي توانند از يك طرف دنيا به طرف ديگر مخابره شوند.

ابزار (instrument)

ابزار، وسيله اي است كه براي انجام يك عمل مورد استفاده قرار مي گيرد. اين كلمه معمولاً براي توصيف وسايلي كه كارهاي علمي و اندازه گيري هاي دقيق را انجام مي دهند، به كار مي رود. تلسكوپ ها ابزاري بسيار مهم براي اخترشناسان هستند.

آنتن ابزاري است كه براي دريافت امواج راديويي مورد استفاده واقع مي گردد.

اينمارست (Inmarsat)

اينمارست، نام گروهي از ماهواره هاي ارتباطي است. اين گروه به كشتي ها و حفاري هاي مستقر در نواحي كم عمق دريا اجازه مي دهد تا توسط راديو با يكديگر و با ايستگاه هاي راديويي روي زمين در ارتباط باشند.

ناخداي كشتي پيامي را توسط اينمارست فرستاد تا بگويد كه سفر او به تأخير افتاده است.

اخترشناسي مادون قرمز (infra – red astronomy)

اخترشناسي مادون قرمز مطالعۀ آسمانها با استفاده از تصوير برداري مادون قرمز است. تشعشعات مادون قرمز عكس هاي حرارتي از اجرام دور كه با نور مرئي قابل رؤيت نيستند، تهيه مي كند.

اخترشناسي مادون قرمز توسط تلسكوپ هاي مخصوصي روي زمين و در ماهواره هايي در فضا انجام مي پذيرد.

احتراق (igaition)

احتراق، عمل آتش گرفتن سوخت موتور راكت است. بعد از احتراق، راكت از زمين بلند مي شود.

در هنگام احتراق تماشاچيان دود و جرقه هاي آتش را كه از پايه راكت خارج مي شد، ديدند.

افق (horizon)

افق دورترين نقطه اي است كه يك مشاهده گر در هر جهتي قادر به ديدن آن است. افق به صورت يك خط منحني و طولاني كه زمين و آسمان را با هم تلاقي مي دهد، به نظر مي رسد. سمت الرأس مشاهده گر با خط افق معمولاً زاويۀ 90 درجه دارد.

اخترشناس قادر بع رؤيت ستارگاني كه زير افق او قرار دارند، نبود.

ايستگاه زميني (ground station)

ايستگاه زميني مكاني بر روي زمين است كه اطلاعات را به فضاپيما، مي فرستند و از آن دريافت مي كند. ايستگاه هاي زميني با مركز كنترل مأموريت، يك شبكه را ايجاد مي كنند. در سراسر دنيا ايستگاه هاي زميني فضاپيماها را با استفاده از آنتن هاي راديويي تعقيب مي كنند. هنگامي كه چرخش زمين حول محور خود باعث مي شود كه يك ساختمان كنترل از تماس مستقيم با فضاپيما خارج گردد، در اين هنگام معمولاً يك ايستگاه زميني مي تواند به آن كمك كند.

ايستگاه هاي زميني با تمام ماهواره هايي كه در حال چرخش به دور زمين هستند، در تماس مي باشند.

اثر گلخانه اي (greenhose effect)

اثر گلخانه اي، توصيف حالتي است كه در آن يك سياره به خاطر اين كه نمي تواند حرارت خود را از دست دهد، گرمتر مي شود. اگر جو سياره اي پر از گاز دي اكسيد كربن باشد، اين سياره گرما از دست نمي دهد. گرما بايد به صورت تشعشعات مادون قرمز باشد تا قادر به فرار گردد. زهره با اثر گلخانه اي مواجه است چون گرماي خورشيد توسط جو غليظ آن حبس مي گردد.

دانشمندان از اين مي ترسند كه امكان تأثيرپذيري زمين از اثر گلخانه اي وجود داشته باشد.

الفباي يوناني (Greek alphabet)

الفباي يوناني توسط اخترشناسان، رياضيدانان و دانشمندان مورد استفاده واقع گرديده است. اين الفبا براي نامگذاري ستارگان در يك صورت فلكي مورد استفاده قرار گرفته است. درخشانترين ستاره با نام اولين حرف، آلفا خوانده مي شود. دومين ستاره از لحاظ درخشش با دومين حرف، بتا خوانده مي شود. استفاده از الفباي يوناني راه ساده اي براي فهرست بندي ستارگان به دانشمندان داده است.

الفباي يوناني اولين بار براي نامگذاري ستارگان توسط جوهان باير در سال 1603 ميلادي مورد استفاده قرار گرفت.

الفباي يوناني

آلفا - يوتا - رو

بتا - كاپا - سيمگا

گاما- لامبدا - تاو

دلتا - ميو - اُپسيلون

اِپسيلون - نيو - في

زتا - اِكسي - چي

اِتا - اُميكرون - پسي

تتا - پي - اُمگا

ارسال مخصوص (Get-away Special)

ارسال مخصوص، برنامه اي است كه توسط ناسا اجرا مي شود. اين برنامه، قرار گرفتن حمل بار در شاتل فضايي را مجاز مي كند. اغلب بار اصلي يك شاتل فضايي، تمام اتاق را اشغال نمي كند. در اين صورت ارسال مخصوص مي تواند اضافه گردد. مدارس، دانشكده ها، افراد يا مشاغل و نيز مردم عادي قادر به فرستادن با ارسال مخصوص هستند.

برنامۀ ارسال مخصوص مردم را راجع به فضا مطلع تر مي سازد.



اتاق پرواز (Flight deck)

اتاق پرواز، يك قسمت فضاپيماست كه كنترل از آنجا صورت مي گيرد. اتاق پرواز صندلي هايي براي فرمانده و خلبان دارد. هر يك از اين دو فضانورد مي توانند فضاپيما را به پرواز درآورند، زيرا دو دستگاه كنترل وجود دارد. به همان گونه كه پرواز كنترل مي شود، صفحه هاي نمايشي وجود دارد كه اطلاعات راجع به حمل بار و تمام قسمت هاي فضاپيما را نشان مي دهد.

اتاق پرواز شاتل بيش از 2000 كنترل و صفحه نمايش مجزا دارد.

اخترشناسان معروف (famous astronomers)

در طول تاريخ اخترشناسان معروفي وجود داشته اند. آنها افرادي هستند كه به اكتشافات مهمي در جهان دست يافته اند. برخي از اخترشناسان معروف مانند بطليموس و نيكلاس كوپرنيك از طريق مشاهدۀ ستارگان و ديگر اجرام آسماني به اكتشافاتشان دست يافتند. بعضي ديگر مانند سرايزاك نيوتن ايده هايي ارائه دادند كه نحوۀ تفكر مردم را راجع به جهان تغيير داد. ما نمي دانيم چه كسي اولين مشاهده را در جهان انجام داد، زيرا اين اعمال در گذشته بسيار دور انجام گرديده و نام اخترشناسان ثبت نشده است.

برخي اخترشناسان معروف دريافتند كه اكتشافات آنها موجب ترس مردم مي شود و مردم تا آخر عمرشان آنها را باور نكردند.

اكسپلورر (Explorer)

اكسپلورر نامي بود كه به چهار ماهواره امريكايي داده شد. اكسپلورر 1 در سال 1958 ميلادي پرتاب گرديد. اين ماهواره با 14 كيلوگرم وزن هر 114 دقيقه يك بار به دور زمين مي چرخيد. اكسپلورر 1 كمربند ون آلن مربوط به تشعشعات دور زمين را يافت. اكسپلوررهاي بعدي كار اكسپلورر 1 را ادامه دادند.

اكسپلورر 1 براي مدت زماني بيش از 12 سال به دور زمين مي چرخيد.

اگزوست - ماهواره رصدخانه اشعه X اروپايي (EXOSAT)

ماهواره رصدخانه اشعه x اروپا (European X-ray Observatory Satellite) ماهواره اي است كه در 26 مه 1983 ميلادي پرتاب گرديده است. اين ماهواره طوري طراحي شده بود كه در مدار خود به دور زمين به آرامي بگردد. اگزوست هر چهار روز يك دور كامل بدور زمين مي چرخد. اين زمان به ماهواره فرصت زيادي براي مطالعه به منابع اشعه X مي دهد. دانشمندان در طول زندگي اگزوست، 50 تغيير در برنامه اصلي آن دادند كه اين تغييرات اجازه مطالعه بر منابع جدي اشعه x را مي داد.

ماهواره رصدخانه اشعه x اروپا به مدت 3 سال كار كرد.

اروپا (Europa)

اروپا يك قمر است. اروپا يكي از چهار قمر گاليله اي مشتري است. مشتري در مجموع 16 قمر دارد. اروپا قطري معادل 3112 كيلومتر دارد. سفينه هاي تحقيقاتي وويجر كه بر فراز اروپا پرواز مي كردند، و دريافتند كه اروپا سطحي بسيار صاف دارد. سطح اروپا از خطوط سايه و روشن پوشيده شده است و دانشمندان معتقدند كه اينها شيارهايي در يخ هستند اين شيارها ممكن است با مايع پر شد ه و دوباره يخ بسته باشد. اروپا احتمالاً بايد هسته اي سنگي داشته باشد.

پنج گودال بر روي اروپا يافت شده است. 

اتاكارينا (حمال) Eta Carinae

اتاكارينا ستاره اي در صورت فلكي كارينا (حمال) است. اين ستاره در مركز سحابي اتاكارينا قرار دارد. در حدود 100 سال پيش ستاره ياد شده دومين ستاره درخشان در آسمان بود، اما سپس تاريك شد. و اكنون به نظر مي رسد كه دوباره در حال درخشانتر شدن است. دانشمندان عقيده دارند كه اتاكارينا ممكن است به يك ابرنواختر تبديل گردد. اتاكارينا جرمي معادل 100 برابر جرم خورشيد دارد.

استوا (equator)

خط استوا خطي فرضي است كه دور يك كره، مانند زمين كشيده شده است. همچنين اين خط مي تواند دور يك جسم كروي نيز كشيده شود. استواي سماوي (آسماني) ستارگان را به دو نيمكره شمالي و نيمكره جنوبي تقسيم مي كند.

ستاره اخرالنهر به قدري دور از استوا در جنوب واقع شده كه از اروپا رويت نمي شود.

انرژي (energy)

انرژي، توانايي انجام كار است. انرژي انواع مختلفي دارد كه شامل نور، الكتريسيته، حرارت و انرژي هسته اي مي شوند. انرژي مي تواند از نوعي به نوع ديگر قابل تغيير يا تبديل باشد.

همجوشي هسته اي مقادير عظيمي انرژي توليد مي كند.

انرژيا (Energia)

انرژيا نام يك راكت است. اين راكت در اتحاد جماهير شوروي ساخته شد. از انرژيا براي قرار دادن ماهواره هاي بالاي وزن 100 تن در مدار استفاده شده است. همچنين انرژيا براي پرتاب شاتل فضايي بوران مورد استفاده قرار گرفته است.

قدرت انرژريا حدود قدرت راكت ساترن است كه انسان را به ماه انتقال داد.

انسلا داس (enceladus)

انسلاداس يك قمر است. انسلاداس يكي از 18 قمر زحل است. پرواز وويجر 2 بر فراز انسلاداس مشخص كرد كه سطح اين قمر گودال هاي اندكي دارد. چنين به نظر مي رسد كه سطح آن پوشيده از يخ است. بعضي از دانشمندان معتقدند كه اين يخ به علت خارج شدن آب از آتشفشان ها مي باشد.

سطح انسلاداس بسيار درخشان است.

الكترون (electron)

الكترون يك ذره است. الكترون يكي از اجزاء اتم است. همچنين الكترون ها جداي از اتم ها مي توانند يافت شوند. اكثر فعاليت هاي الكتريكي و مغناطيسي توسط الكترون ها انجام مي شود.

الكترون ها به دور هسته اتم مي گردند.

ارلي برد (پرنده آغازين) Early Bird

ارلي برد، نام يك ماهواره بود. اين يك ماهواره ارتباطي و اولين ماهواره پرتاب شده توسط اينتلست بود. ارلي برد در سال 1965 ميلادي بر فراز اقيانوس اطلس در مدارش قرار گرفت. اين ماهواره ارتباط تلفني و تلويزيوني به ايالات متحده امريكا و اروپا مي داد.

عمر ماهواره ارتباطي ارلي برد چهار سال بود.

ارتباط پايين (downlink)

ارتباط پايين فرآيند فرستادن اطلاعات از يك فضاپيما يا ماهواره ارتباطي به زمين را توصيف مي كند.

فضانوردان از ارتباط پايين براي گزارش دادن آزمايش ها استفاده كردند.

اثر دوپلر (Doppler effect)

اثر دوپلر تغييرات ظاهري به وجود آمده در طول موج امواج صوتي و نوري است. اين پديده بر اثر حركت منبع صوتي يا نوري به وجود مي آيد. همچنين اين پديده مي تواند متاثر از حركت ناظر باشد. نور قابل رويت با طول موج بلند، قرمز به نظر مي آيد و نور با طول موج كوتاه، آبي به نظر مي آيد. وقتي كه يك منبع نوري با سرعت زياد در حال نزديك شدن است، امواج نوري به هم فشرده مي شوند و آبي تر مي شوند. اين پديده آبي گرايي نام دارد. وقتي كه يك منبع نوري به شدت از ما در حال دور شدن است، امواج نوري از هم دور شده ، قرمزتر مي شود. اين پديده قرمزگرايي نام دارد.

دانشمندان با استفاده از اثر دوپلر كشف كردند كه جهان در حال انبساط است.

اثر حلقه الماس (diamond ring effect)

اثر حلقه الماس مرحله اي در يك خورشيد گرفتگي كامل است. اين اثر براي ثانيه هايي درست قبل و بعد از پوشيدگي كامل سطح خورشيد قابل رويت است. اثر حلقه الماس هنگامي اتفاق مي افتد كه قسمتي كوچك و باريك ولي درخشان از خورشيد، در امتداد شكاف ها و دره هاي واقع در ماه مي درخشد. اين اتفاق مانند برق زدن يك حلقه الماس است.

دانشمندان عكس هايي از اثر حلقه الماس گرفتند.



اشعه كيهاني (cosmic rays)

اشعه هاي كيهاني ذراتي با انرژي بسيار بالا هستند. آنها تقريباً با سرعت نور در فضا حركت مي كنند و در تمامي اوقات با جو اطراف زمين از تمام جهات برخورد مي كنند. بعضي از اشعه هاي كيهاني با انرژي پايين، از خورشيد يا انفجارهاي ابر نواختري گسيل مي شوند.

يك اشعه كيهاني با انرژي بالا ممكن است يك ميليون ميليون مرتبه انرژي بيشتري نسبت به يك اشعه كيهاني با انرژي پايين داشته باشد.

اتاق احتراق (combustion chamber)

اتاق احتراق قسمتي از يك راكت است. اين اتاق بخشي از موتور است كه در آن سوزاندن سوخت صورت مي گيرد. اتاق احتراق و سوزن مخروطي شكل موتور راكت با هم اتاق رانش راكت ناميده مي شوند.

اتاق احتراق، براي ايجاد فشار خيلي زيادي طراحي شده است.

ابزار جفت شده باري (charge- cpupled divice (CCD)

ابزار جفت شده باري، ابزاري است كه با استفاده از الكترونيك عكس مي گيرد. از اين دستگاه توسط يك دوربين يا تلسكوپ براي ثبت تصاوير اجرام نجومي مورد استفاده مي شود. ابزار جفت شده باري از مجموعه اي از قطعه هاي كوچك به نام پيكسل بر روي يك صفحه سيليكاني تشكيل يافته است. نوري كه به داخل هر يك از اين قطعه هاي كوچك مي تابد، به مقادير كوچكي از انرژي الكتريكي تبديل مي گردد. اين انرژي مي تواند از ابزار جفت شده باري به حافظه يك كامپيوتر انتقال يابد.

يك ابزار جفت شده باري اغلب بسيار حساستر از فيلم هاي عكاسي است.

اخترشناسي بالوني (balloon astronomy)

اخترشناسي بالوني نوعي اخترشناسي است كه در آن مطالعات بر پايه وسايلي كه توسط بالن ها به هوا فرستاده مي شوند، استوار است. اين وسايل مي توانند اجرام آسماني را از ارتفاعي بالغ بر 27400 متر در بالاترين طبقات هوا مشاهده كنند. در آن ارتفاع آنها مي توانند تشعشعاتي را كه از اجرام موجود در جهان مي آيند و جو زمين مانع رسيدن آنها به زمين مي شود، مشاهده كنند.

اخترشناسي بالوني تا حدود زيادي جاي خود را به استفاده از ماهواره ها و تحقيقات فضايي داده است.

اطلس (Atlas)

اطلس نام يك خانواده از راكت هاست. اطلس براي پرتاب اولين فرد آمريكايي به فضا در خلال پروژه مركوري مورد استفاده قرار گرفت. اطلس همچنين براي پرتاب فضاپيماهاي رنجر، سورويور و فضاپيماي ماه گرد به ماه مورد استفاده قرار گرفت. سپس از آن براي پرتاب ماهواره هايي مانند اينتلست 5 به مدار استفاده گرديد.

سري جديد راكت هاي اطلس 1 و اطلس 2 اختراع و توسعه يافته اند.

اختر فيزيك (astrophysics)

اختر فيزيك، شاخه مهمي از اخترشناسي است. اختر فيزيك از آخرين روش ها براي مطالعه فيزيكي و شيميايي موضوعات نجومي و فضاهاي خالي بين آنها استفاده مي كند. اختر فيزيك با توليد انرژي و استفاده از آن در جهان ارتباط دارد. همچنين اين علم چگونگي تغيير اجسام را بر اثر گذشت زمان مورد بررسي قرار مي دهد.

اختر فيزيك در سده 1800 با اختراع طيف نمايي آغاز شد.

اخترشناس (منجم) (astronomer)

اخترشناس، دانشمندي است كه در مورد ستارگان و ديگر اجرام آسماني مطالعه مي كند. اخترشناسان از تلسكوپ و ديگر وسايل براي جمع آوري اطلاعات استفاده مي كنند. آنها از ماهواره ها و فضاپيماهاي تحقيقاتي براي اكتشاف در منظومه شمسي استفاده مي نمايند. اخترشناسان علاقه دارند بدانند جهان چگونه آغاز شده و براي آن در ميليون ها سال آينده چه اتفاقي خواهد افتاد. اخترشناسان آسمان ها را براي سال هاي متمادي و در كشورهاي متعددي مطالعه كرده اند. اخترشناسان به كشفيات جالبي راجع به جهان دست يافته اند.

اخترشناسي (نجوم) (astronomy)

اخترشناسي به مطالعه علمي هر چيزي كه در ماوراء جو زمين در جهان واقع شده است، اطلاق مي شود. نجوم چنان دامنه وسيعي را در بر مي گيرد كه امروزه به شاخه هاي متعددي تقسيم گرديده است. اين شاخه ها شامل مطالعه ستارگان، غبار بين ستاره اي، كهكشان ها، منظومه شمسي و هر چيز درون آن مي باشد.

نجوم شامل مباحثي همچون كيهان شناسي و نظريه بيگ بنگ (مهبانگ – انفجار بزرگ) نيز مي شود.

اخترسنجي (هيئت موضعي) (astrometry)

اخترسنجي ، شاخه اي از علم اخترشناسي است. اين علم در ارتباط با اندازه گيري حركت اجرام آسماني همچنين دلايل تغيير اين مكان ها با گذشت زمان را مورد مطالعه قرار مي دهد.

روش ها و وسايل تجهيزاتي مورد استفاده براي اندازه گيري، بخش مهمي از اخترسنجي هستند.

اسطرلاب (astrolabe)

اسطرلاب وسيله اي بود كه سال ها پيش براي اخترشناسان و دستيارانشان به منظور اندازه گيري ارتفاع اجرام آسماني به كار مي رفت. اسطرلاب از صفحه اي مدور تشكيل شده بود كه سطحي مدرج نيز در كنار آن بود. در وسط صفحه يك بازوي متحرك وجود داشت كه براي كانوني كردن شيء مورد نظر مورد استفاده قرار مي گرفت. ارتفاع بر روي صفحه آن خوانده مي شد.

يك اسطرلاب قادر به كشف ارتفاع يك مكان بود.

انجمن (association)

يك انجمن، يك گروه نه چندان وابسته اي از ستارگان جوانند. اين گروه ممكن است در فاصله اي بيش از چند صد سال نوري از يكديگر گسترده شده باشند. ستارگان هر انجمني بر اثر تولد مجموعه ستاره ها كه تقريباً همزمان با شكل گيري يك ابر غبار و گاز به وجود آمده اند، شكل گرفته اند.

تاكنون در حدود 70 انجمن ستاره اي شناخته شده است.

ا اس پي (ASP)

ا اس پي ها مجموعه اي از راكت هايي بودند كه در سال 1950 ميلادي در ايالات متحده امريكا ساخته شدند. آنها نوعي از راكت هاي صدادار بودند كه امروزه نيز مورد استفاده قرار دارند. راكت هاي ااس پي به منظور حمل تجهيزات علمي و انجام آزمايش هايي در لايه هايي بالايي جو (اتمسفر) زمين مورد استفاده قرار مي گيرند. اين راكت ها براساس راكت هاي V-2 جنگ جهاني دوم ساخته شده اند.

راكت هاي اِاِس پي قادر به تحقيق در اتمسفر در ارتفاعي معادل 80 تا 160 كيلومتري بالاي سطح زمين هستند.

افروديت ترا (Aphrodite Terra)

افروديت ترا، بزرگترين ناحيه مرتفع روي سطح سياره زهره است. اين ناحيه نزديك خط استوايي اين سياره واقع شده است و حدوداً به اندازه قاره آفريقا در روي زمين است. قسمت هاي مركزي و شرقي آن با يك شيار بسيار بزرگ تقسيم شده است.

ارتفاع كوه هاي افروديت ترا حدوداً 1800 متر مي باشد.

ارتفاع (altitude)

ارتفاع، واژه اي براي توصيف فاصله يك شيء در بالا يا پايين افق در فضاست كه با زاويه اندازه گيري مي شود. ستاره اي كه در بالاي سر ما واقع شده است، ارتفاعي معادل 90 درجه دارد.

از ارتفاع همچنين براي توصيف فاصله يك ماهواره مصنوعي در كيلومتر بالاتر از سطح زمين استفاده مي شود.

انحراف (عدم انطباق كانوني) (aberration)

انحراف به معناي مقدار اختلافي است كه به نظر مي رسد به اندازه آن ستاره ها مكانشان را در آسمان تغيير مي دهند. علت اين تغيير جابه جايي زمين به هنگامي است كه در مدار خود به دور خورشيد مي چرخد و نيز اين واقعيت كه نور با يك سرعت خاص حركت مي كند.

انحراف نور ستارگان توسط منجم انگليسي جيمز برادلي در سال 1729 كشف گرديد.

ب ( 12 مطلب )

بي وزني (weightlessness)

بي وزني حالتي است كه براي فضانوردان در سقوط آزاد اتفاق مي افتد. آنها وزن ندارند زيرا با همان سرعت فضاپيما در حال پايين آمدن هستند. بي وزني، اغلب جاذبه صفر خوانده مي شود. اما اين اصطلاحي نادرست است. فضانوردان بايد به دقت آموزش ببينند تا به بي وزني عادت كنند.

حدود دو هفته طول مي كشد تا بدن به اكثر تاثيرات بي وزني عادت كند.

بدر نو (اتصال) (syzygy)

بدر نو، توصيف زماني است كه زمين و ماه در مدارهايشان با خورشيد تقريباً در يك خط راست واقع گردند.

ماه در حالت ماه نو يا قرص كامل در بدر و نو است.

بازمانده هاي ابر نواختر (supernova remnant)

بازمانده هاي ابر نواختر موادي هستند كه توسط انفجار يك ستاره به صورت ابر نواختر در فضا پخش مي شوند. برخي بازمانده هاي ابرنواخترها با چشم غيرمسلح قابل رؤيت مي باشند. برخي ديگر كه امواج راديويي يا اشعه X بيرون مي دهند، تا كنون كشف گرديده اند.

سحابي خرچنگ يك باقي ماندۀ ابر نواختر مي باشد.

باد خورشيدي (solar wind)

باد خورشيدي، توصيف جريان ذرات است كه خورشيد به طرف بيرون مي وزد. اين ذرات از تاج خورشيدي سرچشمه مي گيرند. لايه گازهاي داغ كه تاج خورشيدي را تشكيل مي دهند، هر چه سطح خورشيد دورتر مي شوند، رقيق تر مي گردند. كشش گرانشي خورشيد قادر به نگه داشتن ذرات آنها نيست و آنها را تبديل به باد خورشيدي مي شوند.

ذرات موجود در باد خورشيدي، داراي سرعتي حدود 500 كيلومتر در ثانيه در هنگام رسيدن به زمين مي باشند.

برج خورشيدي (solar tower)

برج خورشيدي نوعي تلسكوپ است. اين تلسكوپ براي مطالعۀ خورشيد طراحي گرديده است. دانشمندان براي به دست آوردند يك تصوير خوب از خورشيد، به فاصلۀ زيادي بين عدسي يا آينه يك تلسكوپ و نقطه اي كه يك تصوير در آن كانوني مي شود، نياز دارند. لايه هاي جو در سطح زمين به قدري ناخالصي دارند كه مانع به دست آوردن تصاوير شفاف مي گردند. دانشمندان براي رفع اين مشكل برجهايي مي سازند كه مانند تلسكوپهاي عظيم الجثه عمل مي كند.

يك برج خورشيدي در رصدخانه ساكرامنتوپيك در نيومكزيكو وجود دارد.

بازگشت (re-entry)

بازگشت، توصيف مراجعت و فرود يك كپسول يا شاتل فضايي از فضاست. يك شيء به هنگام بازگشت به جو زمين، به دليل سايش هوا بسيار داغ مي گردد. اين عمل اصطكاك نام دارد.

وسايل نقليۀ بازگشت توسط مواد مقاوم حرارتي محافظت مي گردند.

برساووشي ها (Perseids)

بر ساووشي ها نام يك رگبار شهابي هستند. بر ساووشي ها در هر ماه اوت مشاهده مي گردند. اين رگبار اكثراً حوالي 12 اوت فعال است. به نظر مي رسد منشأ بر ساووشي ها در صورت فلكي بر ساووش باشد. بر ساووشي ها بهترين و درخشان ترين رگبارهاي شهابي هستند.

بر ساووشي ها مي توانند شامل حدود 65 شهاب در هر ساعت باشند.

بيضي (ellipse)

يك بيضي، شكلي بيضوي است. اجرام در مدار، مسيري بيضوي در پيش مي گيرند.

مدار زمين به دور خورشيد يك بيضي است.

بوران (Buran)

بوران نام يك شاتل مدار گرد فضايي اتحاد جماهير شوروي است. بوران حامل موتور راكتي كه بتوان مجدداً قابل استفاده باشد، نيست. بوران راكت هاي كمكي بر روي راكت غول پيكر Energia را رها مي سازد. در ارتفاع حدود 160 كيلومتري راكت Energia نيز از بوران جدا مي گردد. موتور خود بوران، آن را تا ارتفاع 250 كيلومتري در مدار زمين بالا مي برد.

بيگ كرونچ (مهرمبش) (Big Crunch)

بيگ كرونچ (مهر مبش) يك نظريه است. بعضي از دانشمندان بر اين باورند كه اين اتفاقي است كه مي تواند در يك جهان بسته بيفتد. جهان از رشد متوقف شده، شروع به كوچك شدن مي كند. كم كم تمام مواد و تشعشعات جهان در يك نقطه طي يك برخورد بزرگ به نام بيگ كرونچ (مهرمبش) به گرد هم مي آيند. اين عمل برخلاف بيگ بنگ (مهبانگ) خواهد بود.

بعضي از دانشمندان معتقدند كه بعد از بيگ كرونچ (مهرمبش) احتمال يك بيگ بنگ (مهبانگ) ديگر وجود دارد.



بيگانه (alien)

يك بيگانه، موجودي از سياره اي ديگر است كه در جايي از جهان يافت شود. دانشمندان به طور قطع وجود بيگانه ها را باور ندارند ولي بعضي مردم وجود آنها را محتمل مي دانند. مشكل اين است كه ميلياردها ستاره وجود دارد. شايد بعضي از اين ستارگان سياره هايي دارند كه به دور آنها مي چرخند، ولي اين كه زندگي اين بيگانه ها روي كداميك از اين سياره ها شكل گرفته باشد، نامعلوم است.

فضاپيماهاي تحقيقاتي وويجر و پايونير در صورتي كه به وسيله بيگانه ها يافته شوند، حامل پيام هايي درباره زمين براي آنها هستند.

برنامه آزمايش علمي آپولوي قمري (ALSEP)

برنامه آزمايش علمي آپولوي قمري يا Apollo Lunar Science Experiment Package نامي بود كه به برنامه هاي آزمايش حمل شده به ماه در هنگام پروژه آپولو بين سالهاي 1969-1972 ميلادي داده شد. فضانوردان آنها را در سطح ماه نصب كردند و همانجا بر جاي گذاشتند تا به طور اتوماتيك اطلاعات را به زمين ارسال كنند. ALSEP به دانشمندان اجازه داد كه اطلاعات زيادي راجع به سطح ماه به دست آورند.

پ ( 16 مطلب )

پرواز فضايي (spaceflight)

پرواز فضايي، توصيف سفر كردن در فضا است. اولين انساني كه به فضا پرواز كرد، كيهان نوردي از اتحاد جماهير شوروي در سال 1961 ميلادي بود. از آن پس چندين پرواز فضايي صورت گرفت. به طور مثال مأموريت آپولو به ماه و آزمايش در ايستگاه فضايي مير را مي توان نام برد. پرواز فضايي همچنين توصيف پرتاب هر وسيله اي است در فضا كه به زمين باز مي گردد يا به دور ماه يا سيارات سير مي كند.

مدت زماني طولاني پيش از اين اولين فضاپيما پرتاب گردد، مردم قادر به تصور كردن پرواز فضايي بودند.

پلوتو (Pluto)

پولوتو سياره اي در منظومۀ شمسي است. پلوتو كوچكترين سياره است. پلوتو معمولاً نهمين سياره به نسبت دوري از خورشيد است، اما يك مدار غيرعادي دارد. اين بدان معني است كه از سال 1979 تا سال 1999 ميلادي پلوتو از نپتون به خورشيد نزديكتر گرديده است. مدار پلوتو به طور خيلي واضح با مسير خورشيد زاويه دارد. اين زاويه بيش از 17 درجه مي باشد. دانشمندان بر سطح پلوتو متان يخ زده يافته اند. آنها فكر مي كنند كه اين بدين معني است كه پلوتو يك سطح صخره اي با يك هسته جامد از سنگ يا آهن دارد.

پلوتو در سال 1930 ميلادي كشف گرديد.

پروكسيما قنطورس (قنطورس نزديك)(Proxima Centauri)

پروكسيما قنطورس، يك ستاره واقع در صورت فلكي قنطورس مي باشد. اين ستاره نزديكترين ستارۀ شناخته شده به منظومۀ شمسي ما است. پروكسيما قنطورس حدود 3/4 سال نوري از زمين فاصله دارد. پروكسيما قنطورس يك ستارۀ شراره اي است. اين ستاره سومين ستاره در گروه آلفا قنطورس است.

پروكسيما قنطورس به سادگي با يك دوربين دوچشمي قابل رؤيت است.

پروتون (proton)

يك پروتون، ذره اي با بار الكتريكي مثبت است. پروتون ها در هسته، در مركز اتم يافت مي شوند.

اتم هاي عناصر مختلف تعداد پروتون هاي متفاوتي دارند.

پلاسما (phasma)

پلاسما نامي است كه به يك ابر گازي كه داراي يون و الكترون آزاد مي باشد، داده شده است.

پلاسما بار الكتريكي زيادي ندارد ولي يك هادي خوب براي الكتريسيته مي باشد.

پارسك (parsec)

پارسك يك واحد اندازه گيري است. از اين واحد براي اندازه گيري فاصلۀ ستاره استفاده مي گردد. يك پارسك معادل 26/3 سال نوري است.

هر ستاره بجز خورشيد، فاصله اي بيشتر از يم پارسك با زمين دارد.

پارالاكس (اختلاف منظر) (parallax)

اختلاف منظور كلمه اي است كه چگونگي به نظر رسيدن حركت يك شيء را وقتي كه از دو جهت جداگانه ديده مي شود، توصيف مي كند. اين جابجايي آشكار مي تواند براي اندازه گيري فاصله زمين تا اجرام موجود در فضاي بيروني، مورد استفاده قرار مي گيرد.

خطي كه دو نقطه را كه از آن ها اختلاف منظر مشاهده مي گردد، به هم وصل مي كند، خط مبنا مي گويند.

پالاس (Pallas)

پالاس نام يك سيارك است. اين سيارك در سال 1802 ميلادي كشف گرديده است.

پلاس سومين سيارك بزرگ است و داراي قطري معادل 474 كيلومتر مي باشد.

پرواز فضايي سرنشين دار (manned space flight)

پرواز فضايي سرنشين دار، تمامي برنامه هاي فضايي و فضاپيماهايي را كه بشر را به ماوراء جو زمين و به درون فضا برده است، توصيف مي كند. اولين پرواز با سرنشين توسط كيهان نورد روسي، يوري گاگارين در سال 1961 ميلادي صورت گرفت. همچنين در سال 1961 ميلادي ايالات متحدۀ امريكا موفق به پرتاب يك فضانورد به فضا شد. پرواز هاي فضايي با سرنشين شامل پروژۀ آپولو كه در آن انسان قدم به ماه گذاشت، استفاده از ايستگاه هاي فضايي و كار شاتل فضايي مي شود.

اولين پرواز فضايي با سرنشين 1 ساعت و 48 دقيقه به طول انجاميد.

پرتاب (launch)

پرتاب، توصيف عملي است كه اجازه مي دهد يك فضاپيما زمين را ترك كند. فضاپيما به وسيلۀ راكت ها يا وسايل پرتابي كه آن را از زمين جدا مي كند و در مدار صحيح در فضا قرار مي دهد، پرتاب مي گردد. وقتي موتور راكت ها روشن مي شود، رانش عظيمي وسيلۀ پرتاب را به طرف بالا مي برد.

خيزش، لحظه اي در خلال پرتاب است كه راكت زمين را ترك مي كند.

پرواز كردن و فرود آمدن افقي (HOTOL)

پرواز كردن و فرود آمدن افقي، (Horizontal Take – Off and Landing) توصيف يك فضاپيماي جديد است. HOTOL در بريتانياي كبير در حال توسعه يافتن مي باشد. اين فضاپيما قادر خواهد بود كه مانند يك هواپيما پرواز كند و فرود آيد و نيز در فضا قادر به پرواز باشد. HOTOL موتوري از نوع جديد خواهد داشت. اين موتور در جو زمين مانند يك جت و در فضا مانند يك راكت كار مي كنند. HOTOL بال هاي كوچكتري نسبت به شاتل فضايي دارد ولي طول بدنۀ آن بيشتر است. HOTOL اولين بار براي پرتاب ماهواره ها مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

HOTOL بر خلاف شاتل فضايي، يك وسيلۀ منحصر به فرد است.

پروژۀ جميني (Gemini Project)

پروژۀ جميني، قسمتي از برنامۀ ايالات متحده امريكا براي فرستادن يك فضانورد به ماه بود. جميني نامي بود كه به مجموعه اي از فضاپيماهاي پرتاب شده از سال 1964 تا 1966 ميلادي داده شد. هر فضاپيما دو نفر را حمل مي كرد. فضانوردان در طول پروژه، ملاقات كردن و الحاق فضاپيماها و فعاليت هاي فراوسيله اي و استفاده از ابزارها را در فضا تمرين مي كردند. پروژۀ جميني بسيار موفقيت آمئيز بود.

در خلال پروژۀ جميني، ده فضاپيماي دو نفره به فضا پرتاب شد.

پوسته (Crust)

پوسته، قسمت خارجي يك جرم جامد، مانند يك سياره، يك قمر، يا يك ستاره نوتروني مي باشد. زمين داراي پوسته اي با ضخامت حدود 32 كيلومتر در زير قاره ها و 10 كيلومتر در زير اقيانوس هاست.

پوسته اجرام جامد معمولاً از صخره يا يخ تشكيل شده است.

پرتو (beam)

پرتو يك جريان باريك ذرات يا امواج است. پرتوها مي توانند از ذراتي مانند الكترون ها يا از تشعشعات الكترومغناطيسي مانند امواج راديويي كه با آن انرژي عبور مي كند، باشند.

پرتوي امواج راديويي توسط آنتن دريافت مي شود.

پروژه آپولو (Apollo Project)

پروژه آپولو، پروژه اي بود كه ايالات متحده امريكا در آن فرود انسان را بر روي ماه برنامه ريزي كرده بود.

در آن پروژه 17 ماموريت آپولو شركت داشت. شش تاي اول پروازهاي آزمايشي بدون سرنشين بودند. بين سال هاي 1969-1972 ميلادي، 6 ماموريت آپولوي ماه بطور موفقيت آميز انجام گرفت. راكت هاي ساترن براي پرتاب فضاپيماي آپولو مورد استفاده قرار گرفتند. فضانورداني كه توسط پروژه آپولو به روي ماه پرواز كرده بودند، تجارب بسياري كسب كردند.

فضانوردان در پروژه آپولو چند تكه صخره از ماه به زمين آوردند.

پروژه آزمايشي آپولو – سايوز (ASTP)

پروژه آزمايشي آپولو – سايوز Apollo Soyuz Test Project اولين پرواز فضايي مشترك بين ايالات متحده امريكا و اتحاد جماهير شوروي بود. اين پرواز در جولاي 1985 ميلادي صورت گرفت. سه فضانورد امريكايي در آپولو 18 با دو كيهان نورد روسي در سايوز 19 ، هنگامي كه دو فضاپيما به هم ملحق شده بودند، در انجام آزمايش ها شركت جستند.

بسياري برنامه هاي تشريفاتي در پروژه آزمايشي آپولو- سايوز انجام گرفت.

ت ( 42 مطلب )

تلسكوپ چند آينه اي اشعه x (x-ray multimirror telescope (XMT)

تلسكوپ چند آينه اي اشعه x پروژه اي از آژانس فضايي اروپا مي باشد. اين پروژه شامل يك رصدخانه مدار گرد است و اطلاعاتي را براي حداقل 10 سال به زمين ارسال خواهد كرد.

تلسكوپ چند آينه اي اشعه x اطلاعات بسيار زيادي را جهت مطالعه دانشمندان ارائه خواهد داد.



تداخل سنج خط مبناي بسيار طولاني (VLBI)

تداخل سنج خط مبناي بسيار طولاني، (Very long baseline interferometry) نوعي تداخل سنج راديويي است اين روش در آنتن هاي راديويي كه با فاصله هاي زياد از يكديگر قرار دارند استفاده مي نمايد. هر ايستگاه راديويي نواري از تپ هاي راديويي مي سازد و اين تپ ها را با دقت بسيار، زمان بندي مي كند. تمام اين نوارها جمع آوري مي شوند و از طريق يك گيرنده اجرا مي گردند؛ سپس اين اطلاعات مي توانند مورد مطالعه واقع شوند.

تداخل سنج خط مبناي بسيار طولاني توانست راديو تلسكوپي به اندازه زمين درست كند.

تشعشعات ماوارء بنفش (ultraviolet radiation)

تشعشعات ماوارء بنفش نوعي تشعشعات الكترومغناطيسي هستند. امواج ماوارء بنفش بين نورمرئي و اشعۀ X قرار دارند. خورشيد منبعي غني از تشعشعات ماوراء بنفش مي باشد. اكثر اشعه ها از رسيدن به سطح زمين بازداشته مي شوند، زيرا اوزون موجود در جو اكثر آنها را جذب مي كند. تشعشعات ماوارء بنفش اولين بار، با استفاده ازر بالن اندازه گيري گرديد.

برنزه شدن، يكي از اثرات تشعشعات ماوارء بنفش است.

تشعشعات 21 سانتي متري (twenty-one-centimetre radiation)

تشعشعات 21 سانتي متري نوعي از امواج راديويي است. اين امواج راديويي در تمام جهان يافت مي شوند. به نظر مي رسد منشأ آنها از ابرهاي گاز هيدروژن مي باشد. اين گروه امواج راديويي داراي طول موجي حدود بيست و يك سانتيمتر هستند لذا اين نام به آنها اطلاق گرديده است. دانشمندان مي توانند از تشعشعات بيست و يك سانتيمتري به منظور يافت و نقشه برداري از لكه هاي هيدروژن در آسمان استفاده كنند.

تشعشعات 21 سانتيمتري به دانشمندان نشان داد كه دماي هيدروژن در جهان حدود o170- (270- .م) سلسيوس است.

تريتون (Triton)

تريتون يك قمر است. اين قمر يكي از هشت قمر نپتون است. تريتون يكي از بزرگترين اقمار منظومۀ شمسي است. اين قمر داراي قطري معادل 2700 كيلومتر است. وويجر2 از كنار تريتون پرواز كرد و دريافت كه اين قمر بسيار سرد است. دماي تريتون 235- درجۀ سلسيوس بود. بر روي سطح اين سياره، فعاليت آتشفشاني شديدي وجود دارد. سطح آن داراي شبكه اي از شكافهاست. تريتون داراي يك حركت رجعي (بازگردي) است. اين قمر در خلاف جهت نپتون حول محور خود مي چرخد.

تريتون سردترين جرم در منظومۀ شمسي است.

ترانزيت (Transit)

ترانزيت نام مجموعه اي از ماهواره ها بود كه توسط ايالات متحدۀ امريكا از سال 1960 ميلادي پرتاب گرديدند. ترانزيت ها ماهواره هاي جهت يابي بودند و تحت تملك نيروي دريايي ايالات متحده قرار داشتند. ترانزيت ها به گونه اي طراحي شده بودند تا به نگهداشتن زير دريايي ها در محدوده دو كيلومتري كمك كنند.

ترانزيت ها اولين ماهواره هاي جهت يابي دنيا بودند.



توپكس (TOPEX)

TOPEX پروژه اي است كه ناسا و فرانسه سال هاي متمادي مشتركاً روي آن كار كرده اند. لفظ TOPEX از آزمايش هاي توپوگرافي گرفته شده است. در اين پروژه براي اندازه گيري ارتفاع اقيانوس از رادار استفاده خواهد شد كه اين كار با دقت بيشتري نسبت به اندازه گيري هاي قبلي انجام خواخد شد. TOPEX همچنين نمودار جريان هاي موجود در اقيانوس ها را ترسيم خواهد نمود. TOPEX يك قسمت از پروژه بسيار بزرگتر و معروف به نام «مأموريت به زمين» است.

نام فرانسوي TOPEX پازيدون است.

تايتانيا (Titania)

تايتانيا يكي از 15 قمر اورانوس است. اين قمر با قطر 1590 كيلومتر بزرگترين قمر اورانوس است. وويجر2 در سال 1986 ميلادي از كنار تايتانيا پرواز كرد و دريافت كه سطح تايتانيا پوشيده شده از گودال ها مي باشد. سطح اين قمر احتمالاً از يخي ساخته شده است كه زير آن يك هستۀ سنگي وجود دارد.

تايتانيا از نام شخيصتي در نمايشنامه هاي شكسپير گرفته شده است.

تايتان (Titan)

تايتان نام گروهي از راكت ها بود كه به وسيلۀ ايالات متحدۀ امريكا مورد استفاده قرار گرفتند. تايتان براي پرتاب فضاپيماهاي مدار كرد جميني نيز مورد استفاده قرار گرفتند. پس از آن يك راكت تايتانِ قدرتمندتر، براي پرتاب فضاپيماهاي تحقيقاتي وايكينگ به مريخ و دو مأموريت وويجر به سياره هاي خارجي مورد استفاده قرار گرفت.

برنامه هايي در دست اقدام است تا راكت تايتان قدرت كافي براي پرتاب (بارمفيد) 75 تن را داشته باشد.

تايتان (Titan)

تايتان، يك قمر است. تايتان يكي از 23 قمر زحل است. تايتان با قطري معادل 5140 كيلومتر، دومين قمر از نظر بزرگي در منظومۀ شمسي است. فضاپيماهاي تحقيقاتي وويجر از كنار تايتان پرواز كردند و دريافتند كه اين قمر داراي جوي بسيار ضخيم است. اين جو داراي رنگي نارنجي بود و به نظر مي رسد كه بيشتر آن از نيتروژن ساخته شده است.

تايتان بزرگترين قمري است كه به دور زحل مي گردد.

تتيس (Tethys)

تتيس، يك قمر است. اين قمر يكي از 18 قمر زحل است. وويجر 2 از كنار تتيس گذشت. عكس ها نشان دادند كه تعدادي گودال بر سطح تتيس وجود دارد كه در بين آنها گودالي بزرگ با قطري معادل 400 كيلومتر ديده مي شود. تتيس همچنين داراي يك دهۀ بسيار بزرگ بر روي سطح خود مي باشد. وويجر2 همچنين دريافت كه سطح تتيس از يخ تشكيل شده است.

تتيس داراي قطري معادل 1050 كيلومتر است.

تلسكوپ (telescope)

تلسكوپ وسيله اي براي كمك به انسان ها براي رؤيت اجرام دور است. يك تلسكوپ، نورهاي مرئي يا ديگر تشعشعات را جمع آوري و كانوني مي كند و تصوير را بزرگ مي نمايد. تلسكوپ انكساري از عدسي هايي براي انكسار و كانوني كردن نور استفاده مي كند. تلسكوپ انعكاسي براس ساختن يك تصوير از آينه ها استفاده مي كند. تلسكوپ هاي راديويي، تپ هاي راديويي را جمع آوري مي نمايند. اين تپ ها مي توانند به يك تصوير مبدل گردند.

بزرگترين تلسكوپ جهان يك تلسكوپ انعكاسي 6 متري است كه در كوه پاستوخو و در CIS (جامعۀ كشورهاي مستقل مشترك المنافع .م) واقع است.

تلستار (Telstar)

تلستار، مجموعه اي از ماهواره هاي ارتباطي بود كه به وسيلۀ ايالات متحده امريكا از سال 1962 تا 1965 ميلادي پرتاب گرديدند. اين مجموعه قادر بود براي اولين بار تصاوير زندۀ تلويزيوني را از آن طرف اقيانوس اطلس ارسال نمايد. تلستار همچنين مي توانست مكالمات تلفني را كنترل نمايد. اين عمل پيشرفت عظيمي در مخابرات بود. تلستار هر سه ساعت يك بار به دور زمين مي گردد. اين بدان معني است كه تلستار هميشه از ايستگاه هاي زميني تحت تعقيب است.

بعداً چهار ماهوارۀ تلستار ديگر به فضا پرتاب شد. همۀ آن ها تحت مالكيت خصوصي بودند.

تلستار مي توانست تا حدود 600 مكالمۀ تلفني را همزمان كنترل نمايد.

تله (tele)

تله پيشوندي به معناي دور است.

يك تلسكوپ ابزاري براي ديدن اشيايي است كه در دور دست قرار دارند.

مخابرات (ارتباطات از راه دور) (telecommunication)

مخابرات توصيف ارسال و دريافت اطلاعات به وسيلۀ انتقال راديويي است. از امواج راديويي مي توان براي ارسال تپ ها، تصاوير و اصوات استفاده نمود.

مخابرات امكان ارسال دستورالعمل به فضاپيماها را براي دانشمندان فراهم آورد.

تكتيت (tektite)

تكتيت، نوعي شيشه است. تكتيت در چهار منطقۀ عمده روي زمين يافت مي گردد. اين مناطق شامل استراليا، ساحل عاج در افريقا، چكسلواكي در اروپا و تگزاس و جورجيا در ايالات متحدۀ امريكا مي باشد. به نظر مي رسد كه شيشه هاي تكتيت خيلي سريع سرد شده اند. بعضي از دانشمندان معتقدند كه تكتيت از ذوب شدن صخره ها به دليل حرارت شهاب سنگ ها در محل فرود آمدن، به وجود مي آيد.

وزن بعضي از تكتيك به 15 كيلوگرم مي رسد.

تيل روبي (Teal Ruby)

تيل روبي ماهواره اي است كه به وسيلۀ نيروي هوايي ايالات متحدۀ در سال 1986 ميلادي پرتاب گرديد. اين ماهواره از حساسه گرهاي (دريابه هاي) مادون قرمز براي شناسايي هواپيماي در حال پرواز استفاده مي كند.

براي پرتاب تيل روبي از شاتل فضايي استفاده شد.

تپ (signal)

يك تپ، نوعي پيام است. اين پيام اطلاعات را از جايي به جاي ديگر حمل مي كند. انواع مختلف تشعشعات الكترومغناطيسي به عنوان تپ ها توسط آنتن هاي معمولي اطلاعات براي پيدا كردن مكاني كه اين تپ ها مي آيند، استفاده مي كنند.

دانشمندان دريافتند كه تپ ها از يك منبع راديويي قوي مي آيند.



تأخير (retardation)

تأخير، اختلاف زماني بين دو طلوع ماه متوالي است.

تأخير معمولاً حدود يك ساعت طول مي كشد.

تلسكوپ انكساري (refracting telescope)

تلسكوپ انكساري، تلسكوپي است كه نور را به وسيلۀ يك لنز كه عدسي شيئي ناميده شده، متمركز مي كند.

تصوير نقش بسته در يك تلسكوپ انكساري توسط عدسي هاي موجود در چشمي، كانوني و بزرگتر مي شوند.

تلسكوپ انعكاسي (reflecting telescope)

تلسكوپ انعكاسي، تلسكوپي است كه نور را به وسيلۀ يك آينه متمركز مي كند. نور از ميان مجموعه اي از عدسي ها منعكس مي شود تا به چشمي يا يك صفحۀ نمايش برسد.

بزرگترين تلسكوپ هاي دنيا، تلسكوپ انعكاسي هستند.

تداخل سنج راديويي (radio interferometer)

تداخل سنج راديويي، نوعي راديو تلسكوپ است. تداخل سنج راديويي وسيله اي است كه به اخترشناسان اجازه دريافت تپ هاي بسيار ضعيف را از فضا مي دهد. تداخل سنج راديويي از يك گروه آنتن بشقابي يا انواع آنتن ديگر كه آرايه ناميده شده اند، ساخته مي شود. هر قسمت از آرايه قسمت مختلفي از فضا را مي پوشاند.

بزرگترين تداخل سنج راديويي دنيا، در سوكورو واقع در نيومكزيكو است، كه شامل 7 آنتن بشقابي بزرگ مي شود.

تشعشع (radiation)

1- تشعشع، توصيف چگونگي حركت كردن انرژي به صورت امواج در فضاست. نور و حرارت و ديگر اشكال انرژي الكترومغناطيسي همگي توسط تشعشع سير مي كنند. تشعشع خورشيد زمين را گرم مي كند.

2- تشعشع نوعي انرژي است كه به صورت امواج حركت مي كند.

امواج راديويي نمونه اي از تشعشع مي باشند.

تپ اختر (پالسار) (pulsar)

تپ اختر، ستاره اي است كه منبع تپ هاي راديويي از فضاست. يك تپ اختر تكه اي از ماده است كه بر اثر انفجار يك ابر نواختر به وجود آمده است. تپ اختر در فضا به دور خود مي چرخد و در حين چرخيدن مي توان خطوط تپ هاي آن را توسط يك راديو تلسكوپ دريافت كرد.

به نظر مي رسد كه تپ هاي گسيل شده از تپ اختر به هنگام عبور از روي زمين، قطع و وصل مي گردند.

تلسكوپ نوري (optical telescope)

تلسكوپ نوري، تلسكوپي است كه نور را متمركز مي كند و تصاوير اجسام را بزرگ مي سازد. اين تلسكوپ، تصويري در چشمي توليد مي كند كه مي تواند توسط يك اخترشناس قابل رؤيت بوده و يا با دروبين قابل عكسبرداري باشد.

تلسكوپ هاي نوري به دو نوع مختلف انعكاسي ها (بازتابنده ها) و انكساري ها (شكستي ها) تقسيم مي شوند.

تئوري گرانش نيوتن (Newton's theory of gravitation)

تئوري گرانش نيوتن توسط دانشمند انگليسي سرايزاك نيوتن در اواخر سدۀ 1600 ميلادي ارائه شد. او دريافت كه نيرويي كه اجسام را روي زمين نگه مي دارد، همان نيرويي است كه ماه و سيارات را در مدارشان نگه داشته است.

نيروي توصيف شده در تئوري گرانش نيوتن، جاذبه ناميده مي شود.

تربيع آخر (last quarter)

تربيع آخر، اصطلاحي است كه براي توصيف يك حالت ماه به كار مي رود. از شروع تربيع آخر ماه نصف مي شود. ماه پس از پايان دورۀ هفت روزه، كوچك مي گردد و ديگر هيچ ديده نمي شود. اين زماني است كه ماه جديد شروع مي شود و به آغاز تربيع اول مي انجامد.

زماني كه ماه در حالت تربيع آخر است، فقط نيمي از سطح آن ديده مي شود.

تداخل سنج (Interferometer)

تداخل سنج نام گروهي از وسايل نوري يا راديو تلسكوپ هاست. شكلي كه آن ها را به همديگر پيوند مي دهد، آرايه خوانده مي شود. يك تداخل سنج تصاويري شفافتر و واضحتر از يك سيگنال تلسكوپ بزرگ توليد مي كند و مي تواند براي اندازه گيري فواصل بين اجرام در فضا ببه كار رود.

تداخل سنج نوع مخصوص از رصدخانه است.

تلسكوپ مادون قرمز (infra – red telescope)

تلسكوپ مادون قرمز نوعي تلسكوپ مخصوص است. اين تلسكوپ، تشعشعات مادون قرمز در فضا را جذب مي كند. نور مادون قرمز، نوري است كه شما قادر به ديدن آن نيستند، ولي مي توانيد آنرا مانند اشعه هاي گرمايي حس كنيد.

يك دوربين در تلسكوپ مادون قرمز، حرارت ستارگان دور را روي فيلم ضبط مي كند.

تشعشعات مادون قرمز (infra – red radiation)

تشعشعات مادون قرمز عبارتي است كه نوعي خاصي از امواج الكترومغناطيسي را توصيف مي كند. طول موج نورهاي مادون قرمز از طول موج نور مرئي بيشتر است و ما قادر به ديدن آنها نيستيم. تشعشعات مادون قرمز مي توانند بر روي يك فيلم با يك دوربين مخصوص ضبط گردند.

تشعشع مادون قرمز قسمتي از طيف الكترومغناطيسي است كه امواج راديويي را نيز در برمي گيرد.

تصوير (image)

تصوير، نوعي عكس است. هنگامي كه در يك آينه يا در عدسي يا در صفحه نمايش مي نگريد شما يك تصوير را مي بينيد. همچنين تصوير، توصيف ظهور يك شيء در چشمي تلسكوپ يا دوربين دو چشمي است.

او در تلسكوپ تصوير شفافي از زهره ديد.

تلسكوپ فضايي هابل (hubble Space Telescope)

تلسكوپ فضايي هابل، يك رصدخانه در حال گردش به دور زمين است. تلسكوپ فضايي هابل توسط ناسا از ايالات متحده آمريكا و آژانس فضايي اروپا ساخته شده است. تلسكوپ فوق در آوريل 1990 ميلادي توسط شاتل فضايي به مدار برده شد و پس از آن سريعاً واضح و آشكار گرديد كه يكي از آينه ها اشكال دارد و به سرعت نمي تواند كانوني كند. بقيۀ وسايل به خوبي كار مي كردند. بنابراين اطلاعاتي راجع به فضا از تلسكوپ كشف مي شد.

تلسكوپ فضايي هابل اطلاعات را بين سيستم رديابي و سيستم ماهواره اي انتقال، رد و بدل مي كند.

تشعشعات گاما (gamma readiation)

تشعشعات گاما، نوعي از تشعشات الكترومغناطيسي است. تشعشات گاما بسيار پر انرژي هستند. آنها فركانس بالايي دارند و در يكسوي طيف الكترومغناطيسي يافت مي شوند.

تشعشعات گاما داراي طول موج كمتري نسبت به اشعه هاي X هستند.

تربيع اول (first quarter)

تربيع اول، يكي از حالت هاي ماه است. تربيع اول مدت زمان بين هلال ماه و قرص ماه است؛ وقتي كه نيمي از قرص كامل ماه قابل رؤيت باشد. تربيع اول در هنگامي ديده مي شود كه ماه در حالت فزاينده است.

در آسمان صاف آن ها توانستند تربيع اول ماه را رؤيت كنند.

تصوير رنگي دروغين (false – colour image)

تصوير رنگي دروغين نوعي تصوير است. تصوير رنگي دروغين تصويري از رنگ هاست كه معمولاً توسط چشم غير مسلح ديده نخواهد شد. اخترشناسان از تصوير رنگي دروغين براي روشن شدن جزئيات تصويري كه با رنگ عادي ديده نمي شود، استفاده مي كنند. تصوير رنگي دروغين همچنين براي ساختن تصاويري كه چشم قادر به دريافت آنها از طريق اطلاعات جمع آوري شده از طول موج تشعشعات الكترومغناطيسي است، مورد استفاده قرار مي گيرد.

سطح زهره بع طريقۀ تصوير رنگي دروغين نقشه برداري شده است.

تشعشعات الكترومغناطيسي (electromagnetic radiation)

تشعشعات الكترومغناطيسي شكلي از انرژي است. اين تشعشعات در هر كجاي جهان يافت مي شوند. تشعشعات الكترومغناطيسي به صورت امواجي كه طول موج هاي مختلفي دارند، حركت مي كنند. امواج راديويي بلندترين طول موج را دارند. شكل ديگر تشعشعات الكترومغناطيسي ريز موج ها (ميكروويوها)، مادون قرمز (فروسرخ)، نور مرئي، ماوراء بنفش (فرابنفش)، اشعه هاي X و اشعه هاي گاما است كه كوتاهترين طول موج را دارا هستند.

طيف الكترومغناطيسي از تمامي انواع تشعشعات الكترومغناطيسي ساخته شده است.

تصحيح مسير (course correction)

تصحيح مسير، يك تغيير جزيي است كه در سرعت فضاپيما ايجاد مي شود. تصحيح مسير تضمين مي كند كه فضاپيما در طول سفر كاملاً از مسير درست براي مقصد رسيدن استفاده نمايد و همچنين رسيدن آن به مقصد در زمان مناسب باشد. يك تصحيح مسير، همچنين يك مانور تغيير خط براي تصحيح مسير يا TCM خوانده مي شود.

دانشمندان براي تصحيح مسير از كامپيوترها كمك مي گيرند.

تاج (corona)

تاج، بيروني ترين قسمت جو خورشيد است. اين قسمت به تاج داخلي و خارجي تقسيم مي گردد. تاج خورشيدي به طور طبيعي فقط به هنگام يك خورشيد گرفتگي كامل قابل رويت است. تاج داخلي از گازهايي با دمايي بسيار بالا حدود دو ميليون درجه كلوين تشكيل شده است. تاج خارجي اساساً از يون تشكيل شده است.

شكل تاج خورشيدي توسط فعاليت خورشيد تغيير پيدا مي كند.

تقويم (clendar)

يك تقويم، روشي براي تقسيم بندي زمان به دوره هاي مناسب مانند روز، هفته، ماه است. اكثر تقويم ها براساس سال يا مدت زمان يك گردش زمين در مدار خود به دور به دور خورشيد مي گردد، حول محور خود 25/365 بار مي چرخد. هر سال 365 روز در نظر گرفته شده است و يك روز اضافه در هر چهار سال براي برطرف كردن اين اختلاف به سال افزوده مي شود كه اين يك سال را كبيسه مي خوانند.

تقويم هاي گوناگوني در طول تاريخ مورد استفاده قرار گرفته اند.

تابش زمينه اي (background radiation)

تابش زمينه اي، نوعي از تشعشعات الكترومغناطيسي است. اين اشعه در تمامي جهان يافت مي شود. دانشمندان بر اين باورند كه اين اشعه بر اثر گرماي رها شده از شكل گيري جهان در بيگ بنگ (مهبانگ – انفجار بزرگ) به وجود آمده است. تابش زمينه اي كه هم اكنون يافت مي شود، فقط داراي دماي 3 درجه كلوين است. اين دما فقط 3 درجه بالاي صفر مطلق يا 270- درجه سلسيوس است.

تابش زمينه اي همچنين تشعشع 3 درجه كلوين يا تابش زمينه اي ميكرو موج كيهاني نيز خوانده مي شود.

تركيب گشودگي (operature synthesis)

تركيب گشودگي روشي است كه در اخترشناسي راديويي براي ساخت يك راديو تلسكوپ با گشودگي زياد مورد استفاده قرار مي گيرد. در اين روش از تعدادي راديو تلسكوپ هاي كوچك كه قادر به حركت و جايگيري در فواصل مختلف هستند، استفاده مي گردد. اطلاعات جمع آوري شده از تمامي بشقاب هاي كوچك، اندازه معادل فضاي بين تلسكوپ ها را به ما ارائه مي دهد.

تركيب گشودگي براي ساخت آرايه تلسكوپي خيلي بزرگ در نيومكزيكو مورد استفاده قرار گرفته است.

تقويم نجومي (almanac)

تقويم نجومي، كتابي است كه اطلاعاتي مربوط به تقويم ما مي دهد و هر سال منتشر مي گردد. اين كتاب همچنين حاوي انواع اطلاعات مفيدي براي اخترشناسان و فضاپيمايان است. يك تقويم نجومي ممكن است مكان خورشيد، ماه، سيارات و ستاره هاي درخشانتر را در هر روز از سال مشخص كند. اين تقويم نجومي ممكن است شامل طلوع و غروب و جزئيات گرفتگي ماه و خورشيد باشد. همچنين ممكن است اطلاعاتي راجع به اوقات جذر و مد به ما بدهد.

براي يافتن زمان غروب خورشيد به تقويم نجومي نگاه كردند.

تجهيزات اختر فيزيكي پيشرفته اشعه (AXAF)

تجهيزات اختر فيزيكي پيشرفته اشعه (AXAF) X (ماهواره چاندرا.م) يك رصدخانه اشعه X است. اين تجهيزات توسط ناسا ساخته شده و با شاتل فضايي در سال 1996 ميلادي پرتاب گرديد. AXAF (ماهواره چاندرا.م) اشعه X منتشره از اجسامي مانند سياهچاله ها و ستارگان نوتروني را مورد مطالعه قرار داد. همچنين به مطالعه اشعه X كه از كهكشان ها به دست مي آيد، پرداخت. اين اطلاعات به ستاره شناسان كمك كرد تا مطالب بيشتري راجع به جهان بياموزند.

AXAF (ماهواره چاندرا.م) در مداري در فاصله 600 كيلومتري سطح زمين قرار گرفت.

ث ( 3 مطلب )

ثور (Thor)

ثور نام يك راكت بود. اين راكت يك راكت نظامي بود كه در مجموعه اي از اقدامات توسط ايالات متحده امريكا براي رسيدن به ماه در سال 1958 ميلادي با دو راكت ديگر تركيب شده بود. هيچ يك از اين اقدامات براي فرستادن راكت به ماه موفق نشد. يكي از اقدامات اخير اين مجموعه كه امروزه پايونير خوانده مي شود، توانست از كنار ماه بگذرد. پايونير از راكت ثور استفاده نكرد.

سه بار براي رسيدن به ماه از راكت ثور استفاده شد.

ثور (Taurus)

ثور يا گاو يك صورت فلكي است. اين صورت فلكي يكي از صورفلكي منقطه البروج است. صورت فلكي ثور شامل يك ستارۀ غول قرمز به نام دبران نيز مي شود. اين صورت فلكي همچنين شامل دو خوشۀ ستاره اي قلايص و پروين مي گردد. در اين صورت فلكي، يك ستارۀ جوان جالب توجه مي گردد. در اين صورت فلكي، يك ستارۀ جوان جالب توجه تي ثور نيز وجود دارد. جالبتر از همه براي ستاره شناسان اين است كه سحابي خرچنگ نيز در صورت فلكي ثور است.

14 ستاره درخشانتر از قدر چهارم در صورت فلكي ثور وجود دارند.

ثوريها (Taurids)

ثوري ها، يك رگبار شهابي هستند كه مي توان آنها را در نوامبر روي زمين ديد. اين رگبار حدود 8 نوامبر به اوج فعاليت خود مي رسد. در رگبار ثوري ها حداكثر 10 شهاب در يكساعت وجود دارد.

به نظر مي رسد كه ثوري ها از صورت فلكي ثور سرچشمه مي گيرند.

ج ( 18 مطلب )

جهان (universe)

جهان، به مجموعۀ فضا، مواد و تشعشعات اطلاق مي گردد. جهان، هر چه را كه دانشمندان كشف كرده اند و همچنين هر آنچه را كه آنها حدس زده و يا تحت عنوان يك نظريه پيشنهاد داده اند، در بر مي گيرد. اندازۀ جهان به فاصله اي كه نور پس از بينگ بنگ (مهبانگ) تا كنون توانسته سير كند، محدود است. مطالعۀ جهان، كيهان شناسي نام دارد.

جهان به سرعت در حال انبساط است.

جذر و مد (tide)

جذر و مد، حركت آب يا ديگر مايعات را روي سطح يك سياره توصيف مي كند. جذر و مدها توسط كشش گرانشي خورشيد و ماه ايجاد مي شوند.

هر روز يك جذر و يك مد بزرگ روي زمين رخ مي دهد.

جنگ ستارگان (جنگهاي ستاره اي) (Star Wars)

جنگ ستارگان نامي آشنا براي ابتكار دفاعي استراتژيك يا SDI مي باشد. جنگ ستارگان قصد محافظت كردن از ايالات متحدۀ امريكا را در مقابل موشك يا راكت هايي كه از ارتفاع بالا مورد تهاجم قرار مي دهند، دارد. جنگ ستارگان شامل ساقط كردن راكت هاي شليك شده در فضا مي گردد. جنگ ستارگان همچنين قادر به تخريب راكت ها با اشعه هاي ليزر يا اشعه هاي ذره اي مي باشد. برخي مشكلات مثلاً يافتن هدف صحيح و تهيۀ انرژي كافي براي كار سيستم نيز وجود دارد.

قبل از اين كه جنگ ستارگان مورد استفاده قرار گيرد، مشكلات زيادي را پيشرو داريم.

جستجوي هوش برون زميني (ستي) (SETI)

جستجوي هوش برون زميني، ((Search for Extra – Terrestria Intelligence سال هاست ادامه داشته است. دانشمندان تپ هاي راديويي را شنيدند كه مي توانستند يك پيام باشد. راديو تلسكوپ موجود در رصدخانۀ آرسيبو براي فرستادن پيامي به فضا در سال 1974 ميلادي مورد استفاده واقع شد. اين پيام حاوي جزئياتي راجع به اين كه زمين كجا واقع شده و چه كسي روي آن زندگي مي كند بود، پيام هاي بيشتري در فضاپيماهاي تحقيقاتي پايونير و وويجر جاسازي شده بود.

دانشمنداني كه بر روي ستي فعاليت مي كنند، در آرزوي روزي هستند كه بيگانه ها جوابي به پيام هاي آنها بدهند.

جهان نوسان كننده (oscillating universe)

جهان نوسان كننده نامي است كه اخترشناسان به نظريه اي كه به آنچه جهان شبيه آن است، داده اند. بر طبق اين نظريه، جهان به صورت موجي، بيش از ميلياردها سال بزرگتر و كوچكتر شده است. جهان نوسان كننده گاهي نيز جهان چرخه اي خوانده مي شود.

طبق نظريۀ جهان نوسان كننده، هم اكنون جهان در حال گسترش است.

جباري ها (Orionids)

جباري ها نوعي رگبار شهابي هستند. آنها از موادي تشكيل شده اند كه زماني قسمتي از دنباله دار هالي بوده اند.

جباري ها حوالي 21 اكتبر، حتي اگر دنباله دار هالي قابل رؤيت نباشد، ديده مي شوند.

جبار (شكارچي) (Orion)

شكارچي نام يك صورت فلكي است. اين صورت فلكي چندين ستاره درخشان را در برمي گيرد و با چشم غير مسلح قابل رؤيت است. يكي از ستاره هاي صورت فلكي شكارچي، يدالجوزا (ابط الجوزا، آلفا- جبار) است كه داراي رنگ زرد مايل به قرمز است.

اجزاء صورت فلكي شكارچي در هر دو نيمكره شمالي و جنوبي قابل رؤيتند.

جهان باز (open universe)

جهان باز يك نظريه است. جهان باز نظريه اي است از آنچه كه جهان به آن شبيه است. نظريۀ جهان باز اظهار مي دارد كه جهان در حال رشد است و اين رشد براي هميشه ادامه خواهد داشت.

طبق نظريۀ جهان باز، جهان ما تنها جهاني است كه خلق گرديده است.

جرم (mass)

جرم توصيف مقدار مادۀ موجود در يك جسم است. تمام اشياءجرم دارند و فضا اشغال مي كنند. وقتي كه يك شيء به فضايي دور از گرانش زمين مي رود، جرم آن ثابت باقي مي ماند ولي وزن آن كمتر مي شود.

فضانوردان در فضا وزني ندارند ولي جرم آنها به همان اندازه روي زمين است.

جونو (Juno)

جونو نام يك سيارك درخشان است كه در مداري به دور خورشيد قرار دارد. قطر جونو حدود 240 كيلومتر است. جونو اولين بار در سال 1804 كشف گرديد.

مدار جونو از بين مدارهاي مريخ و مشتري عبور مي كند.

جعبۀ جواهر (Jewel Box)

جعبۀ جواهر نام خوشه اي از ستارگان است كه در قسمتي از صورت فلكي كه صليب جنوبي ناميده مي شود، قرار دارند. جعبۀ جواهر از نيمكرۀ شمالي غيرقابل رؤيت است. درخشانترين ستاره در جعبۀ جواهر يك ابر غول آبي به نام صليب كاپا است.

فاصلۀ جعبۀ جواهر از زمين 7800 سال نوري است.

جاذبه (gravity)

جاذبه يك كشش گرانشي بين زمين و يك جرم روي آن يا واقع در حوزه جاذبه اي آن است. وزن يك شيء با جاذبه به وجود مي آيد. جاذبه همچنين باعث مي شود كه اجرام با يك شتاب ثابت بر روي زمين بيفتند. يك ماهواره براي ماندن در مدار ناچار است به سرعتي برسد كه معادل نيروي جاذبه زمين باشد.

جاذبه باعث مي شود ماهواره به زمين بيفتد.

جيوتو (Giotto)

جيوتو يك فضاپيماي تحقيقاتي بود كه توسط آژانس فضايي اروپا در سال 1985 ميلادي پرتاب شد. مأموريت جيوتو ملاقات با دنباله دار هالي بود. جيوتو نسبت به هستۀ دنباله دار از هر فضاپيماي ديگر نزديكتر بود. جيوتو با استفاده از يك ابزار جفت شده باري (CCD) ، عكس هايي از دنباله دار گرفت. جيوتو همچنين مواد شيميايي تشكيل دهندۀ دنباله دار را مورد مطالعه قرار داد.

جيوتو هم اكنون در حال گردش به دور خورشيد است.

جوزائي ها (رگبارهاي شخانه اي) (Geminids)

جوزائي ها، يك رگبار شهابي هستند. آنها در ماه دسامبر از روي زمين قابل رؤيتند. رگبار آنها حدود 13 دسامبر به اوج فعاليت خود مي رسد. جوزائي ها يكي از بهترين و درخشانترين رگبار شهابي است. در رگبار جوزائي ها حداكثر 50 شهاب در هر ساعت وجود دارد.

به نظر مي رسد كه جوزائي ها از صورت فلكي جوزا (دوپيكر) سرچشمه گرفته باشند.

جميني (جوزا، دوپيكر) (Gemini)

جوزا يا دوقلوها يك از صورفلكي منطقه البروج است. دو ستاره از درخشانترين ستاره هاي دوقلو، ستارۀ رأس التوأم المقدّم و ستارۀ رأس التوأم المؤخّر هستند (آلفا جوزا، بتا جوزا) . هر دو ستاره قدر اول هستند. ستاره رأس التوأم المقدّم يك ستاره چندگانه است. صورت فلكي جوزا يك صورت فلكي در نيمكره شمالي است. همچنين يك خوشه باز بسيار درخشان از ستارگان در صورت فلكي جوزا وجود دارد.

راه شيري از ميان صورت فلكي جوزا عبور مي كند.

جهان بسته (closed universe)

جهان بسته، يك نظريه است. در يك جهان بسته، اين جهان توسعه يافته كه در مقابل چشمان ماست، از رشد باز مي ماند. سپس شروع به كوچك شدن خواهد كرد. اين انقباض به يك بيگ كرونچ (مهر مبش) منتهي مي شود؛ اين هنگامي است كه مواد به گرد هم جمع ميشوند. بيگ كرونچ درست برخلاف بيگ بنگ (مهبانگ) است. برخي از دانشمندان بر اين باورند كه پس از بيگ كرونچ (مهرمبش) انفجار بزرگ ديگري صورت مي گيرد و جهان جديدي دوباره متولد خواهد شد.

در يك جهان بسته احتمال وقوع بيگ بنگ ها (مهبانگ ها) و بيگ كرونچ ها (مهرمبش ها) هميشه وجود خواهد داشت.

جدي (Capricornus)

جدي يا درياي بز يكي از صور فلكي منطقه البروج است. جدي منطقه وسيعي را در جنوب استواي سماوي پوشانده است. صورت فلكي جدي بين صورت فلكي قوس و صورت فلكي دلو قرار دارد. صورت فلكي جدي ستاره درخشان واقعي ندارد و به سادگي رويت نمي گردد. درخشانترين ستاره هاي اين صورت فلكي يك ستاره دوتايي است كه با چشم غير مسلح قابل رويت است.

يك خوشه كروي شكل از ستارگان در كنار صورت فلكي جدي وجود دارد.

جو (atmosphere)

يك جو لايه اي از گازهاست كه دور يك سياره يا يك قمر يا يك ستاره را فرا گرفته است.

اجرام كوچك مانند ماه و عطارد داراي جو كمي هستند، يا اصلاً جو ندارند. زهره و زمين و مريخ همگي جو دارند. سيارات غول پيكر مشتري، زحل، اورانوس و نپتون داراي جوي عظيم و عميق اند. ستارگان كاملاً از گاز تشكيل يافته اند. دو عامل دماي سطحي و سرعت فرار براي مشخص نمودن اين كه جرم سماوي داراي جو است يا خير، كمك زيادي را انجام مي دهند.

چ ( 12 مطلب )

چرخۀ خورشيدي (solar cycle)

چرخۀ خورشيدي توصيف يك دوره يا چرخه فعاليت خورشيدي است. يك چرخۀ خورشيدي اغلب براي توصيف فعاليت لكۀ خورشيدي به كار مي رود. به نظر مي رسد كه اين چرخه حدود 11 سال به طول مي انجامد.

در ابتداي يك چرخۀ خورشيدي تعداد خيلي كمي لكۀ خورشيدي وجود دارد.

چشمك زني (پراكندگي) (scintillation)

چشمك زني، توصيف سوسوزدن نور يك ستاره است. اين عمل به هنگام گذشتن نور از جو آشفتۀ زمين به وقوع مي پيوندد. به هنگام مشاهدۀ ستارگان، به نظر مي رسد كه آنها از لحاظ درخشش به سرعت در حال تغييرند.

چشمك زني مي تواند رؤيت واضح يك ستاره را در يك تلسكوپ كوچك، با مشكل روبرو سازد.

چرخش (حركت وضعي) (rotation)

چرخش، حركت چرخشي اجسام را حول محور خود توصيف مي كند.

يك چرخش كامل زمين هر روز يك بار اتفاق مي افتد.



چهارمين تماس (fourth contact)

چهارمين تماس، يكي از مراحل گرفتگي خورشيد يا ماه است. در يك ماه گرفتگي، چهارمين تماس هنگامي است كه ماه از حالت سايه كامل ايجاد شده توسط زمين خارج مي گردد. در يك خورشيد گرفتگي، چهارمين تماس زماني است كه ماه فتوسفر (نور سپهر) خورشيد را به وضوح ترك مي كند.

چهارمين تماس در آخر يك خورشيد گرفتگي يا ماه گرفتگي ظاهر مي شود.

چشمي (eyepiece)

چشمي قسمتي از تلسكوپ است. چشمي، عدسي يا عدسي هايي است كه در نقطه اي از تلسكوپ قرار دارد كه مشاهده در آن مي نگرد. چشمي تصوير را كانوني و بزرگتر مي كند.

در بعضي از تلسكوپ ها، چشمي تصوير را وارونه نشان مي دهد.

چتر نجات بادي (drogue parachute)

چتر نجات بادي يك چتر نجات كوچك است. چتر نجات مانند يك ترمز به منظور فرود آمدن آرام يك كپسول فضايي يا فضاپيماي در حال فرود عمل مي كند. همچنين چتر نجات بادي مي تواند براي بيرون كشيدن يك چتر نجات بزرگتر، از فضايي كه در آن بسته بندي شده است، مورد استفاده قرار گيرد.

چتر نجات بادي براي بازگرداندن ناو فرماندهي آپولو به زمين مورد استفاده واقع شد.

چگالي (density)

چگالي يك كميت اندازه گيري است. چگالي جرم يك سانتي متر مكعب از يك ماده را اندازه گيري مي كند. موادي كه به نسبت حجمشان سبك هستند، داراي چگالي پاييني هستند زيرا كه اتم هاي آن ها از هم دورند. موادي كه به نسبت حجمشان سنگين هستند، داراي چگالي بالايي مي باشند؛ زيرا اتم هاي آن ها در نزديكي يكديگر متراكم شده اند. واحد چگالي كيلوگرم بر متر مكعب است.

چايرون (Chiron)

تصور مي شود كه چايرون يك سيارك باشد. اين سيارك جسمي غير معمولي است، كه در سال 1977 ميلادي كشف شد. چايرون عمدتاً بين مدارهاي زحل و اورانوس مي چرخد. 49 سال طول مي كشد تا چايرون يك دور در مدار خود بچرخد. 49 سال طول مي كشد تا چايرون يك دور در مدار خود بچرخد. برخي از دانشمندان بر اين باورند كه چايرون يكي از درخشانترين اعضاء گروه دور سيارك ها است. بقيه سيارك ها هنوز كشف نشده اند.

چارون (Charon)

چارون يك قمر است. اين قمر تنها قمر شناخته شده پلوتو است. چارون قطري معادل 1190 كيلومتر و اندازه اي حدود نصف پلوتو دارد. چارون هر 387/6 روز در فاصله اي فقط به مقدار 19640 كيلومتر از مركز پلوتو به دور آن مي چرخد. چرخش چارون به دور پلوتو معادل زماني است كه پلوتو حول محور خود مي گردد. اين عمل در منظومه شمسي بي همتا است.

چارون تقريباً از يخ تشكيل شده است.

چالنجر (Challenger)

چالنجر نامي بود كه به شاتل فضايي امريكايي اطلاق شده است. اولين پرواز چالنجر در آوريل 1983 ميلادي بود و تا آخر دسامبر 1985 ميلادي نه پرواز انجام داد. چالنجر 73 ثانيه بعد از پرتاب دهمين پرواز خود در 28 ژانويه 1986 ميلادي، طي يك انفجار، كاملاً تخريب شد و تمام 7 سرنشين آن كشته شدند.

بعد از حادثه چالنجر تا دو سال بعد، فضاپيماها پرواز نكردند.



چرخه كربن – نيتروژن carbon-notrogen cycle

چرخه كربن – نيتروژن قسمتي از يك واكنش هسته اي است. اين چرخه زنجيره اي است مشتمل بر 6 واكنش همجوش هسته اي كه ستارگان توسط آن انرژي توليد مي كنند. عناصر كربن، نيتروژن و اكسيژن همگي در مراحل مختلف زنجيره واكنش ها سهميند.

چرخه كربن – نيتروژن مهمترين منبع توليد انرژي در ستارگان داغ، غول پيكر سفيد مايل به آبي و سفيد است.

ح ( 10 مطلب )

حساسه گر (دريابه) (sensor)

حساسه گر، قسمتي از يك وسيله است. حساسه گر قسمتي است كه تپ دريافت شده را به علامتي كه توسط قسمت ديگر وسيله قابل اندازه گيري است، تغيير دهد. حساسه گرها براي تشخيص حرارت، سرما يا سرعت باد مورد استفاده قرار مي گيرند.

حساسه گرهاي وويجر2 ، دماي قمر تريتون را 38 درجۀ كلوين تشخيص دادند. 

حلقه (ring)

حلقه، توصيف يك نوار دايره مانند است كه اطراف برخي سيارات يافت مي شود. زحل چندين هزار حلقه دارد كه از سنگ، ريگ و غبار ساخته شده است. ضخامت اين حلقه ها فقط يك كيلومتر است. مشتري، اوارنوس و نپتون نيز حلقه هايي دارند.

دانشمندان فكر مي كنند كه حلقه ها موادي هستند كه به شكل اقمار در نيامده اند. 

حركت رجعي (بازگردي) (retrograde motion)

حركت رجعي، حركت يك جسم در فضا را توصيف مي كند. حركت يك جسم هنگامي رجعي است كه روبروي مسير حركت زمين در مدار قرار گرفته باشد.

اجسام در حركت رجعي به نظر مي رسد كه از شرق به غرب در حركت هستند.



حركت خاص (proper motion)

حركت خاص، توصيف حركت آشكار يك ستاره در آسمان است. ستارگان به قدري دروند كه حركت خاص آنها بسيار اندك است.

برخي ستارگان به قدري دورند كه حركات خاص آنها به دليل كم بودن قابل اندازه گيري نيست.



حوت جنوبي (ماهي جنوبي) (Piscis Austrinus)

حوت جنوبي نام يك صورت فلكي است كه فقط در نيمكرۀ جنوبي ديده مي شود. اين صورت فلكي فقط يك ستارۀ درخشان به نام فَم الحوت دارد.

حوت جنوبي گاهي ماهي جنوبي نيز خوانده مي شود.

حوت (ماهي- سَمَكه) (Pisces)

حوت يا ماهي يكي از صورت فلكي منطقه البروج مي باشد. اين صورت فلكي يك صورت فلكي نسبتاً كم نور است.

اين اسم از نام يوناني ماهي گرفته شده است.

حركت مستقيم (direct motion)

حركت مستقيم، خط سيري است كه يك سياره حين چرخيدن در مدار خود به دور خورشيد، در آن حركت مي كند. دانشمندان نقطه اي را بالاي مدار سيارات در نظر مي گيرند تا چگونگي حركت كردن آنها را مطالعه كنند. همه سياره ها و سيارك ها حركت مستقيم دارند. حركت مستقيم همچنين حركت آشكار سياره ها از غرب به شرق در مقايسه با ستارگان است. اين حركت برخلاف حركت رجعي (بازگردي) است.

حركت مستقيم، مسير سياره ها را به دور اجرامي كه والدين آنها محسوب مي شوند توصيف مي كند.

حلقه كريپ (Crepe ring)

حلقه كريپ يكي از حلقه هاي زحل است. حلقه كريپ نام معمولي حلقه C زحل است. كه اين حلقه اغلب به صورت شفاف ديده مي شود. حلقه كريپ در داخل حلقه B قرار دارد، كه درخشانترين حلقه به دور اين سياره است. عكس هاي نزديكي كه توسط فضاپيماي وويجر گرفته شده، نشان داده است كه حلقه كريپ از تخته سنگ هاي يخ زده بسيار بزرگ و بي شماري كه مانند ماه هاي كوچك به دور زحل در حال گردش هستند، تشكيل شده است.

حلقه كريپ در سال 1850 ميلادي كشف شد.

حوضچه (حوضه) (basin)

حوضچه يك گودال بسيار بزرگ است. حوضچه ها بر روي يك سياره يا اقمار آنها يافت مي شوند. آنها توسط حلقه هاي مدور و ناهمواري از كوه ها و دره ها محاصره شده اند. دانشمندان عقيده دارند كه چنين حوضچه هايي در خلال هفتصد ميليون سال از عمر سياره وقتي كه سيارك هاي بسيار بزرگ با آنان برخورد كرده اند، درست شده اند.

جوانترين حوضچه ماه حدود 3900 سال پيش نقش بسته است.

حمل (بره) (Aries)

حمل يا بره يكي از صور فلكي منطقه البروج است.

اين صورت فلكي در شمال استواي فلكي بين حوت (ماهي) و ثور (گاو) ديده مي شود. حمل ستارگان درخشان واقعي را در بر نمي گيرد، اما به سادگي قابل تشخيص است. درخشانترين ستاره آن از نوع قدر دوم است.

حمل هميشه اولين مكان را در ليست صورت فلكي منطقه البروج دارد.

خ ( 14 مطلب )

خوشه سنبله (Virgo cluster)

خوشه سنبله گروه بزرگي از كهكشان هاست. چندين هزار كهكشان در اين خوشه كه درصورت فلكي سنبله قرار دارد، يافت مي شوند. خوشبه سنبله بين 50 تا 60 ميليون سال نوري از زمين فاصله دارد. اين خوشه يكي از كهكشان هايي است كه گروه محلي را تشكيل مي دهد.

خوشه سنبله اكثراً از كهكشان هاي مارپيچي تشكيل شده است.

خرسي ها (Ursids)

خرسي ها، يك رگبار شهابي است كه در ماه دسامبر از روي زمين ديده مي شود. اين رگبار شهابي در حوالي 22 دسامبر به اوج فعاليت خود مي رسد. در اين رگبار شهابي حداكثر در هر ساعت، 15 شهاب وجود دارد.

به نظر مي رسد كه سرچشمۀ خرسي ها در صورت فلكي دب اصغر باشد.

خط سير (trajectory)

خط سير، مسيري است كه توسط يك جسم به وجود مي آيد. اين جسم تحت تأثير يك نيروي خارجي در حركت است. گرانش اجسام را به طرف زمين مي كشاند مگر آن كه نيروي خارجي وارده به حدي قوي باشد كه به سرعت فرار برسد.

خط سير فضاپيما، آن را به بالاي جود زمين بلند كرد زيرا راكت هاي قدرتمند براي پرتاب آن مورد استفاده قرار گرفته بودند.

خوشۀ ستاره اي (star cluster)

خوشۀ ستاره اي، يك گروه يا يك انجمن از ستارگان مي باشد. دانشمندان معتقدند خوشه هاي ستاره اي با هم شكل گرفته اند دو نوع خوشۀ ستاره اي وجود دارد؛ خوشه هاي كروي و خوشه هاي باز.

بيش از 1000 خوشۀ باز ستاره اي در كهكشان راه سيري وجود دارد.

خورشيد (Sun)

خورشيد يك ستارۀ كوتوله زرد است. اين ستاره يك توپ از گاز هيدروژن و هليم داغ است. در هستۀ خورشيد، هيدروژن توسط همجوشي هسته اي به هليم تبديل مي گردد. همجوشي هسته اي مقادير زيادي انرژي حرارتي توليد مي كند. مقدار اين انرژي حرارتي از لايه هاي هيدروژن به طرف سطح خورشيد يا فتوسفر زيادتر مي شود. سطح خورشيد توسط لكه هاي خورشيدي، شراره ها و زبانه ها بسيار فعال است. قسمت خارجي خورشيد تاج خورشيدي مي باشد. تشعشعات الكترو مغناطيسي، جريان هايي را از تاج خورشيدي رو به فضا ايجاد مي كنند.

خورشيد هر 27 روز يكبار حول خود مي گردد.

خطوط طيفي (spectral lines)

خطوط طيفي خطوطي هستند كه به هنگام تجزيه نور ستارگان در طيف ظاهر مي شوند. هنگامي كه نور ستارگان از لايه هاي خنك تر جو خارجي ستاره مي گذرد، برخي تشعشات آن گرفته شده يا جذب مي شود. اين تشعشعات توسط مواد شيميايي جذب مي گردد. اين طول موج حذف شده مانند خطوط سياهي در طيف ظاهر مي گردد. دانشمندان مي توانند از حالت خطوط طيفي بگويند كه چه نوع مواد شيميايي در جو ستاره وجود دارد.

خطوط طيفي وجود كلسيم در جو ستاره را نشان داد.

خورشيدي (solar)

خورشيدي به معني در ارتباط بودن با خورشيد است. انرژي خورشيدي انرژي صادر شده از خورشيد مي باشد.

يك گرفتگي خورشيدي، يك كسوف است.

خوشۀ پروين (Pleiades)

خوشۀ پروين، خوشه هاي ستاره اي رها شد مي باشند. هفت ستاره از خوشۀ پروين كه درخشانترين آنها نيز ثريا (ثور ثريا) مي باشد، با چشم غير مسلح ديده مي شوند. پنجاه تاي ديگر با يك تلسكوپ كوچك ديده مي شوند.

خوشۀ پروين گاهي هفت خواهران خوانده مي شود.

خوشۀ باز (open cluster)

خوشۀ باز گروهي از چند صد ستارۀ مجاور هم با گاز و غبار است. خوشه هاي باز بعد از گذشت يك دورۀ زماني شكل، خود را عوض مي كنند.

خوشه هاي باز با چشم غيرمسلح مانند لكه هاي تيره و تار و نامشخص نوري به نظر مي رسند.

خيزش (lift – off)

خيزش، زماني است كه يك وسيلۀ فضايي سطح زمين را ترك مي كند. خيزش زماني صورت مي گيرد كه موتور راكت روشن شده باشد و گيره هايي كه وسيله را در محل نگه داشته اند، رها شوند.

در عمل خيزش، از مقدار عظيمي از انرژي استفاده مي گردد.

خوشۀ كروي (globular cluster)

خوشه هاي كروي، گروه هايي از تودۀ ستارگان متراكمند. خوشه هاي كروي معمولاً به شكل كره هستند. اين خوشه ها مي توانند ميليون ها ستاره را در خود جاي دهند. حدود صد خوشۀ كروي در كهكشان (راه شيري) وجود دارد. بعضي از اين خوشه ها، پيرترين ستارگان راه شيري را در بر مي گيرند.

خوشه هاي كروي يك هاله به دور قسمت خارجي كهكشان درست مي كنند.

خوشه دوتايي (Double Cluster)

خوشه دوتايي يك جفت خوشه ستاره اي پرنور است. ستارگان در صورت فلكي بر ساووش در نزديكي يكديگر قرار دارند. اين دو خوشه به يك دوره زماني تعلق دارند كه آن دوره فقط در حدود 10 ميليون سال پيش بوده است. خوشه دوتايي حدود 8000 سال نوري از زمين فاصله دارد.

خوشه دوتايي با چشم غير مسلح قابل رويت است.

خوشه هاي كهكشاني (clusters of galaxies)

خوشه هاي كهكشاني، گروه هايي از كهكشان ها هستند. در هر خوشه احتمال وجود چندين هزار عضو وجود دارد. به نظر مي رسد كه اكثر كهكشان ها در خوشه ها واقع شده باشند. كهكشان ما به يك خوشه كوچك و نامنظم به نام گروه محلي تعلق دارد. نزديكترين و بزرگترين خوشه كهكشاني، خوشه سنبله است و باز هم خوشه هاي كهكشاني به ابر خوشه ها دسته بندي مي شوند.

خوشه هاي كهكشاني به وسيله كشش گرانشي خود در كنار هم قرار مي گيرند.

خوشه (cluster)

يك خوشه گروهي از ستارگان است. در يك خوشه ستارگان به قدري به هم نزديكند كه يك انجمن را تشكيل مي دهند. اكثر ستارگان در خوشه ها شكل مي گيرند و تنها نيستند. خوشه هاي باز گروه هاي بيست تا چند صدتايي ازستارگان موجود در كهكشان ها را كه مجزاي از هم هستند تشكيل مي دهند.

خوشه هاي كروي، خوشه هاي به هم چسبيده و توپ شكل هستند كه محتوي ده ها هزار تا شايد يك ميليون ستاره مي باشند.

خوشه هاي كروي، يك هاله عظيم را به دور كهكشان ما تشكيل مي دهند.

د ( 23 مطلب )

دب اصغر (Ursa Minor)

دب اصغر يا خرس كوچك، يك صورت فلكي در نيمكرۀ شمالي است. يكي از ستارگان دب اصغر جدي يا ستاره قطبي است.

دب اصغر گاهي ملاقۀ كوچك تر نيز خوانده مي شود.

دب اكبر (Ursa Major)

دب اكبر يا خرس بزرگ، يك صورت فلكي در نيمكرۀ شمالي است. اين صورت فلكي به دليل وجود يك گروه از ستارگان معروف و شناخته شده به نام گاو آهن در آن، براحتي قابل تشخيص است. اين هفت ستاره بسيار درخشانند. آنها مي توانند براي نشان دادن جهت ستارۀ قطبي يا ديگر صورفلكي مورد استفاده قرار گيرند. دب اكبر همچنين يك گروه از كهكشان ها را در برمي گيرد كه به ابرخوشه محلي تعلق دارند.

دب اكبر از نظر بزرگي سومين صورت فلكي در نيمكرۀ شمالي است.

دما (temperature)

دما، مقياسي براي اندازه گيري است. دما سردي يا گرمي يك جسم را توصيف مي كند. دما با درجه اندازه گيري مي شود. مقياس هاي اصلي دما، درجۀ فارنهايت، درجۀ سلسيوس و مقياس كلوين هستند.

سطح خورشيد دمايي حدود 6000 درجۀ سلسيوس دارد.

دورسنجي (telemetry)

دورسنجي، كنترل از راه دور فضاپيماست. اين عمل به وسيله ارسال تپ هاي راديويي به فضاپيما و دريافت آن تپ ها از فضاپيما به ما صورت مي پذيرد. انواع تپ هايي را كه به وسيلۀ دورسنجي مي توان ارسال كرد شامل دستورالعمل هايي براي فضاپيما مانند تصحيح مسير آن است. آنها همچنين شامل دستورالعملي به ابزار درون فضاپيما، مانند يك فرمان به دوربين براي آغاز عكسبرداري است.

دانشمندان براي دورسنجي از كامپيوتر استفاده مي كنند.

دنباله دار كوتاه دروه (short-Period comet)

يك دنباله دار كوتاه دوره، دنباله داري است كه حداكثر هر 25 ساعت يك بار در مدار دور خورشيد مي چرخد. گاهي دنباله دارهايي در گروه دنباله دارهاي كوتاه دوره قرار مي گيرند كه مدت زماين در حدود 200 سال براي يك گردش كامل آنها لازم است. دنباله دار انكه كوتاهترين دوره را دارد. مشهورترين دنباله دار كوتاه دوره، دنباله دار هالي است كه 76 سال دور كامل آن طول مي كشد.

برخي دانشمندان فكر مي كنند كه دنباله دارهاي كوتاه مدت دوره از ابر اوت مي آيند.

دومين تماس (second contact)

دومين تماس، يكي از مراحل خورشيد يا ماه گرفتگي است. در يك گرفت ماه، دومين تماس زماني حاصل مي شود كه ماه كاملاً توسط سايه يا تاريكي زمين پوشيده شود. در يك خورشيد گرفتگي، دومين تماس زماني است كه لبه هاي ماه و سطح خورشيد در ابتداي گرفتگي يكديگر را لمس مي كنند.

او تعدادي عكس از محرله دومين تماس در خورشيد گرفتگي تهيه كرد.

دنباله دار دوره اي (periodic comet)

يك دنباله دار دوره اي، دنباله داري است، كه در مداري نزديك به زمين در فواصل زماني منظمي در حال چرخيدن است.

دنباله دار هالي يك دنباله دار دوره اي است كه مي تواند در هر 75 الي 76 سال يك بار ديده مي شود.

درياي ماه (mare)

درياي ماه، لكه اي عظيم و تيره بر روي سطح ماه است. اخترشناسان زماني معتقد بودند كه اين لكه ها درياهايي هستند. اين درياهاي ماه امروز تحت عنوان گودال هايي كه با صخره هايي تيره رنگ پر شده اند، شناخته مي شوند.

درياي ماه معادل كلمۀ لاتين «دريا» است.

درخشش (luminosity)

درخشش كلمه اي است كه معناي آن درخشندگي نور تابيده شده از يك جرم در فضا است. درخشش با واحدي به نام وات اندازه گيري مي گردد.

درخشش ستاره هاي متغير لحظه به لحظه تغيير مي كند.

دنباله دار بلند دوره (long-period Comet)

دنباله دار بلند دوره، دنباله داري است كه به طور منظم اما در فواصل زماني طولاني از زمين قابل رؤيت است. دنباله دار بنت (Bennett) دنباله داري بلند دوره است كه تصور مي گردد فقط هر 1680 سال يكبار ظاهر مي شود. آخرين باري كه اين دنباله دار ظاهر شد، در سال 1970 ميلادي بود.

دنباله دار براد فيلد، دنباله دار بلند دوره اي است كه از زمين فقط هر 29000 سال يكبار رؤيت مي گردد.

دنباله دار هالي (Halley's comet)

دنباله دار هالي، مشهورترين دنباله دار است. دنباله دار هالي يك دنباله دار كوتاه دوره است كه هر 76 سال يا بيشتر، يك بار به دور خورشيد مي چرخد. دنباله دار هالي آخرين بار در سال 1986 ميلادي ديده شده است. پنج فضاپيماي تحقيقاتي كه دو تاي آنها از اتحاد جماهير شوروي و دوتاي آن ها از ژاپن و يكي از اروپا بود، به منظور مطالعه دنباله دار پرتاب شدند. جيوتو از فاصله 605 كيلومتري هسته دنباله دار عبور كرد. اين فضاپيما دريافت كه دنباله دار فوق از خاك و يخ تشكيل شده است. دنبالۀ غباري آن مي تواند چند صد ميليون كيلومتر طول داشته باشد.

دنباله دار هالي بعد از مرگ سرادموند هالي يعني اولين شخصي كه بر روي زمان گردش آن كاركرد، به نام او نامگذاري شد.

دنباله دار انكه (Encke's Comet)

دنباله دار انكه، يك دنباله دار كوتاه دوره است. پريود چرخش آن در مدار به دور خورشيد 3/3 سال است. دنباله دار انكه براي اولين بار در سال 1786 ميلادي در پاريس در كشور فرانسه رويت شد.

دانشمندان آنجا، براي ديدن دوباره دنباله دار انكه مدت زيادي را انتظار نكشيدند.

دنباله غباري (dust tail)

دنباله غباري، قسمتي از يك دنباله دار است. اين دنباله يك خط منحني عريض است. دنباله غباري ازميليون ها ذره كوچك غبار كه نور خورشيد را منعكس و پخش مي كنند، ساخته شده است. دنباله غباري معمولاً زردرنگ است. ذرات غبار از هسته يخي دنباله دارها توسط گازهاي فرار، بيرون داده مي شوند. اين ذرات به وسيله فشار جزيي كه از نور خورشيد به آنها وارد مي شود، به طرف مخالف خورشيد مي روند. دنباله غباري دنباله دارها ممكن است از يك ميليون تا ده ميليون تا ده ميليون كيلومتر طول داشته باشد.

بعضي از دنباله دارها بيش از يك دنباله غباري دارند.

ديسكاوري (Discovery)

ديسكاوري نام يك شاتل فضايي است. اين سومين فضاپيماي مدار گرد عملياتي است. ديسكاوري در اوت 1984 ميلادي اولين پرواز خود را انجام داد.

ديسكاوري اولين عمليات نجات براي دو ماهواره شكسته شده در فضا را انجام داد.

ديسك (صفحه) (disc)

ديسك يك ستاره يا سياره، چهره دايره اي شكل آن است كه توسط شخصي كه نظاره گر آن است ديده مي شود.

چهره خورشيد يك ديسك مدور است.

ديون (Dione)

ديون يكي از اقمار زحل با اندازه متوسط است. اين قمر با قطري معادل 1120 كيلومتر تقريباً گرد يا كروي شكل است. اين قطر آن را از لحاظ بزرگي چهارمين قمر زحل قرار داده است. ديون از يخ كه با مقدار كمي سنگ مخلوط ا ست، ساخته شده است. بر روي ديون تعدادي گودال كه بر اثر ضربه درست شده اند، وجود دارد كه ناشي از برخورد شهاب سنگها هستند.

وويجر 1 از كنار ديون عبور كرد و تصاويري از سطح آن گرفت.

دلتا (Delta)

دلتا نام مجموعه اي راكت هاي بسيار موفق است. اين راكت ها در ايالات متحده امريكا ساخته شده و توسط ناسا پرتاب گرديده اند. اولين پرتاب اين راكت ها، دلتا B در سال 1962 ميلادي بود. دلتا يك وسيله پرتابي با وزن متوسط است. آخرين موشك دلتا 2 قادر به حمل بار بين 175/3 تن تا 039/5 تن به مدار زمين است.

راكت دلتا براساس راكت تور ساخته شده بود.

ديموس (Deimos)

ديموس كوچكترين قمر، از دو قمر كوچك مريخ است. عكس هايي كه توسط فضاپيما گرفته شده است، نشان مي دهد كه ديموس شكل منظمي ندارد. اين قمر درست 15 كيلومتر طول و 10 كيلومتر عرض دارد. ديموس داراي صخره و گودال است و با يك لايه از سنگ و گرد و غبار پوشيده شده است.

ديموس هر 3/30 ساعت يك بار به دور مريخ مي گردد.

دنباله دار (comet)

يك دنباله دار عضوي فرعي از منظومه شمسي است. اين دنباله دار در مدارهاي بيضوي شكل كه اغلب بسيار كشيده يا طولاني هستند، به دور خورشيد مي گردد. اغلب دنباله دارها داراي سه قسمت هستند: هسته، گيسو و دنباله. دنباله هاي غباري و گازي رو به جهت مخالف خورشيدند. دنباله دارها به نسبت مدت زماني كه يك دور به دور خورشيد مي گردند، كوتاه دوره يا بلند دوره ناميده مي شوند. دنباله دارها معمولاً توسط منجمين آماتور پيدا مي شوند.

درخشانترين ستارگان (brightest starts)

درخشانترين ستارگان، ستارگاني هستند كه با چشم غير مسلح درخشان ترين به نظر مي رسند. درخشش يا قدر آنها از مقياس 5/1- كه خيلي درخشان هستند تا 00/2 اندازه گيري مي شوند. يك ستاره بزرگ و كم نور ممكن است به علت نزديكي به زمين، درخشان به نظر برسد، و حال آنكه ستاره اي با وصف داغتر و درخشانتر بودن، ممكن است به علت دوري از زمين درخشان به نظر نرسد.

خورشيد خيلي داغ و بزرگ نيست ولي درخشانترين ستاره اي است كه از زمين رويت مي گردد، زيرا نزديكترين ستاره به زمين است.

دانه هاي بيلي (تسبيحدانهاي بيلي) (Baily's Beads)

دانه هاي بيلي، نقاط درخشاني از نورند كه در خلال يك خورشيد گرفتگي كامل، اطراف خورشيد رويت مي شوند. آنها به صورت يك رشته دانه هاي سفيد مشتعل به نظر مي رسند. اين دانه ها براي لحظاتي قبل يا بعد از اين كه خورشيد كاملاً تاريك گردد، بر روي لبه هاي تاريك قرص ماه ديده مي شوند. آنها به علت تابش نور خورشيد بر دره هاي موجود در لبه ماه به وجود مي آيند.

دانه هاي بيلي به افتخار اخترشناس انگليسي فرانسيس بيلي كه در سال 1836 آنها را ديد، نامگذاري شدند.

دلو (ريزنده آب) (Aquarius)

دلو يا ريزنده آب يكي از صور فلكي منطقه البروج است. دلو، ستارگان درخشان واقعي ندارد ولي در آنجا خوشه اي از ذرات درخشان و دو سحابي سياره اي جالب توجه وجود دارد. اين سحابي ها به نام سحابي ساترن و سحابي هليكس خوانده مي شوند.

دلو قسمت بسيار بزرگي از آسمان را كه در جنوب استواي فلكي بين صورت فلكي جدي و حوت (ماهي و سمكتين) قرار دارد، پوشانده است.

دلوي ها (Aquarids)

دلوي دو رگبار شهابي هستند. دلوي هاي اتا در هفته اول ماه مه ديده مي شوند. آنها به عنوان ذرات بر جاي مانده از ستاره دنباله دار هالي درنظر گرفته شده اند. دلوي هاي دلتا در هفته آخر جولاي ديده مي شوند. منشا آنها دقيقاً مشخص نيست.

به نظر مي رسد كه دلوي ها از صورت فلكي دلو سرچشمه مي گيرند.

ذ ( 1 مطلب )

ذنب (deneb)

ذنب مهمترين ستاره در صورت فلكي دجاجه يا قو است. اين ستاره يكي از درخشانترين ستارگان در آسمان با قدر 3/1 است. با دو ستاره كركس و عقاب (سنر واقع و نسر طائر) ذنب شكلي به نام مثلث تابستاني مي سازد. در سال 1975 ميلادي يك نواختر در صورت فلكي دجاجه با روشنايي خيره كننده اي مي درخشيد و براي دو روز از ذنب درخشانتر به نظر مي رسيد.

ذنب ستاره اي درخشان است كه در نيمكره شمالي قرار دارد.

ر ( 38 مطلب )

رانش (Thrust)

رانش نيرويي است كه موتور يك راكت هنگام روشن شدن ايجاد امي كند. رانش، راكت را به طرف بالا مي راند. پرتاب كنندۀ ساترن 5 به رانشي معادل 3400 تن براي حمل سه نفر و يك ناوچۀ فرود به ماه نياز داشت.

گازهاي سوزان كه از راكت به طرف بيرون خارج مي شوند، رانش را توليد مي كنند.

ربع سوم (third quarter)

ربع سوم، يكي از حالت هاي ماه است. اين حالت بين ماه نو و ماه كامل، هنگامي كه نيمي از سطح ماه قابل رؤيت است، ديده مي شود. ربع سوم هنگامي ديده مي شود كه ماه در حال كاهش است.

ربع سوم همچنين ربع آخر نيز خوانده مي شود.

ردۀ طيفي (spectral class)

ردۀ طيفي ستاره ها را به وسيله رنگ طيف هاي آنها گروه بندي مي كنند. ردۀ طيفي از دماي بالا تا دماي پايين در تغيير است. ردۀ طيفي از 10 گروه تشكيل شده است. ردۀ طيفي يكي از ويژگي هاي ستارگان است كه در نمودار هرتس پرانگ- راسل استفاده شده است.

دانشمندان هنوز بر روي اصلاحات سيستم ردۀ طيفي كار مي كنند.

رصدخانۀ سولارهليوسفريك (سوهو) (SOHO)

رصدخانۀ سولارهليوسفريك ((Solar Heliospheric Observatory ماهواره اي است كه قرار است آژانس فضايي اروپا پرتاب كند. اين ماهواره 12 وسيله را با خود حمل خواهد كرد. اطلاعاتي كه آنها جستجو و جمع آوري خواهند كرد، شامل جزئياتي راجع به جو خورشيدي، نوسانات خورشيدي و چگونگي تشكيل يافتن خورشيد خواهد بود. سوهو در نقطه اي كه كشش جاذبه اي خورشيد و زمين با هم برابرند، به دور خورشيد خواهد گرديد.

سوهو دانسته هاي ما در مورد خورشيد را به مقدار زيادي افزايش خواهد داد.

رصدخانۀ سلطنتي گرينويچ (Royal Greenwich Observatory)

رصدخانۀ سلطنتي گرينويچ رصدخانه اي است كه در جنوب شرقي لندن در انگلستان واقع گرديده است. اين رصدخانه در سال 1675 ميلادي افتتاح گرديد و تا سال 1985 ميلادي مهمترين رصدخانۀ بريتانيا محسوب مي گرديد.

طول هاي جغرافيايي از خطي به نام نصف النهار گرينويچ كه از ميان رصدخانۀ سلطنتي گرينويچ عبور مي كند، اندازه گيري مي شوند.

رجل الجبّار (Rigel)

رجل الجبّار يكي از درخشانترين ستارگان است. اين ستاره با چشم غيرمسلح به آساني قابل رؤيت است. رجل الجبّار در صورت فلكي جبار (شكارچي) قرار دارد.

رجل الجبّار 900 سال نوري از زمين فاصله دارد.

رئا (Rhea)

رئا نام يكي از اقمار زحل است. رئا بزرگترين قمر داخلي و دومين قمر به نسبت بزرگي در اقمار زحل است. وويجر 1 برفراز رئا پرواز كرد و دريافت كه سطح اين قمر يخي و پوشيده از گودال هاست. چند خط نوراني نيز در سطح اين قمر رؤيت مي گردد.

رئا قطري معادل 1530 كيلومتر دارد.



راكت كنترل كننده (retro-rocket)

راكت كنترل كننده، راكتي كوچك است كه به يك فضاپيما يا كپسول فضايي متصل گرديده است. از اين راكت مي توان براي پايين آوردن سرعت وسيله يا تغيير جهت مسير آن استفاده كرد.

راكت هاي كنترل كننده هنگامي كه فضانوردان جابجايي كوچكي در فضا انجام مي دهند، مورد استفاده واقع مي گردند.

راكت (rocket)

يك راكت، موتوري قوي است كه براي توليد گاز از مخلوطي از سوخت ها و اكسيژن استفاده مي كند. گاز با نيروي خيلي زيادي بيرون داده مي شود و اين فشار و رانش راكت را به طرف بالا مي راند. يك راكت براي پرتاب فضاپيماها و ماهواره ها مورد استفاده قرار مي گيرد.

راكت ها اكسيژن مورد نياز خود را حمل مي كنند، لذا قادر به پيش راندن فضاپيما در فضا هستند.

راديو تلسكوپ (radio telescope)

راديو تلسكوپ، وسيله اي براي جمع آوري تپ هاي راديويي از فضاست. اكثر راديو تلسكوپ ها داراي يك آنتن بشقابي هستند كه قادر به چرخيدن به هر جهت و رو به هر قسمت در فضاست. يك تقويت كننده و يك آشكار ساز به آنتن متصل مي شود.

تپ هاي ارسالي اجرامي كه از ديد تلسكوپ هاي نوري بسيار دورند، به وسيله راديو تلسكوپ ها تشخيص داده مي شوند.

راديواكتيويته (پرتوزايي) (radioactivity)

راديواكتيويته نوعي انرژي است. اين نوع انرژي هنگامي كه هستۀ يك اتم راديواكتيو، يك يا چند ذره خود را مانند پروتون ها يا نوترون ها خارج مي كند، به دست مي آيد. اين عمل، ذره يا انرژي راديواكتيو آزاد مي كند.

به هنگام خلق جهان، مقادير زيادي تشعشعات راديواكتيو آزاد گرديد.

ربع ديواري ها (Quadrantids)

ربع ديواري ها، رگباري شهابي هستند. ربع ديواري ها در روزهاي اول ژانويۀ هر سال ظاهر مي شوند.

تعداد شهاب ها در ربع ديواري ها بين 20 تا 80 عدد در هر ساعت است.

ربع ديواري ها (Quadrantids)

ربع ديواري ها، رگباري شهابي هستند. ربع ديواري ها در روزهاي اول ژانويۀ هر سال ظاهر مي شوند.

تعداد شهاب ها در ربع ديواري ها بين 20 تا 80 عدد در هر ساعت است.

رصدخانۀ پاركز (Parkes Observatory)

رصدخانۀ پاركز يك رصدخانۀ ملي اخترشناسي راديويي استراليا است.

رصدخانۀ پاركز داراي بزرگترين راديو تلسكوپ در نيمكرۀ جنوبي مي باشد.

رصدخانه (observatory)

رصدخانه مكاني است كه در آن اخترشناسان اجرام موجود در فضا را با استفاده از تلسكوپ هاي بسيار بزرگ مورد مطالعه قرار مي دهند. تلسكوپ هاي نوري تصاوير و عكس هايي را از اجرام مورد مطالعه تهيه مي كنند. راديو تلسكوپ ها، سينگال راديويي را از فضا دريافت و ضبط مي نمايند.

برخي از رصدخانه ها اطلاعات فرستاده شده به زمين را از ماهواره ها جمع آوري مي كنند.

رصدخانۀ اخترشناسي مدارگرد (OAO)

رصدخانۀ اخترشناسي مدارگرد،(Orbiting Astronomical Observatory) يك ماهواره است. اين ماهواره به تلسكوپ و وسايل اندازه گيري مجّهز مي باشد. OAO كوپرنيكوس نيز خوانده مي شود.

OAO توسط راديو، اطلاعاتي را راجع به فضاي بيرون، به زمين ارسال مي كند.

راكت چند مرحله اي (multi- stage rocket)

راكت چند مرحله اي راكتي است كه بيش از يك موتور دارد. موتورها يكي در بالاي ديگري قرار گرفته اند. در ابتدا پايين ترين راكت روشن مي شود. و بقيه راكت ها به نوبت روشن خواهند شد. اين عمل به فضاپيما، رانش اضافه اي جهت فرستادن آن به فضا مي دهد.

يك راكت چند مرحله اي براي پرتاب مأموريت فضايي آپولو به ماه مورد استفاده قرار گرفت.

رصدخانۀ مونت ويلسون (Mount Wilson Observatory)

رصدخانۀ مونت ويلسون رصدخانه اي واقع در كاليفرنياي ايالات متحده امريكا است.

ادوين هابل در رصدخانۀ مونت ويلسون دريافت كه جهان هنوز در حال گسترش است.

راه شيري (Milky Way)

1- نام راه شيري برخي اوقات براي توصيف تمام كهكشان ما كه حدود 100000 ميليون ستاره دارد، مورد استفاده قرار مي گيرد. كهكشان راه شيري، زمين و ديگر سيارات و خورشيد را در بر مي گيرد.

2- راه شيري همچنين براي توصيف يك نوار نوري كه آسمان شب كشيده شده است. و ميليونها ستاره را در بر مي گيرد، به كار مي رود.

ستارگان در راه شيري بسيار نزديك به هم به نظر مي رسند زيرا ما آن ها را از بغل مي بينيم.

ريز موج (microwave)

ريز موج ها قسمتي از طيف الكترومغناطيسي هستند. ريز موج ها راديويي با فركانس خيلي بالا هستند. ريز موج ها براي برقراري ارتباط با فضاپيماها و ماهواره ها مورد استفاده قرار مي گيرند.

ريزموج ها مي توانند در امتداد شعاع هاي نوري مقصدي را دقيقاً مورد هدف قرار دهند.

ريزپردازنده (microprocessor)

ريزپردازنده، مداري بسيار كوچك است كه يك تراشۀ سيليكوني را در بر مي گيرد. ريزپردازنده ها در كنترل ماهواره ها و فضاپيماها مورد استفاده قرار مي گيرند.

ريزپردازنده ها داراي اجزايي هستند كه از كامپيوتر برنامه مي گيرند.

رگبار شهابي (meteor shower)

رگبار شهابي جرياني از شهاب ها است كه به نظر مي رسد به زمين مي بارد. رگبار شهابي هنگامي به وقوع مي پيوندد كه زمين از كنار يك ابر شهابي كه در حال چرخش به دور خورشيد است، مي گذرد.

رگبارهاي شهابي معمولاً در اواخر پاييز ديده مي شوند.

رصدخانۀ منوكا (Mauna Kea Observatory)

رصدخانۀ منوكا، رصدخانه اي در هاوايي، در ايالات متحدۀ امريكاست. اين رصدخانه در بالاي يك كوه آتشفشان قديمي كه هواي آن صاف و خشك است، ساخته شده است. در رصدخانه منوكا هم تلسكوپ نوري و هم تلسكوپ مادون قرمز وجود دارد.

بزرگترين تلسكوپ مادون قرمز در منوكا است.

رخگرد (libration)

رخگرد يكي از حركات ظاهري ماه است. رخگردها به ما اجازۀ رؤيت بيش از 50 درصد سطح ماه را مي دهند. اين منطقه از ماه كه هميشه رو به روي زمين مي باشد، دقيقاً يكسان نيست. به دليل رخگرد ماه، در مدت يك دورۀ زماني مي توان 59 درصد از سطح آن را مورد مطالعه قرار داد، اما در آن واحد نمي توان بيش از 50 درصد ماه را مشاهده كرد.

اگر ماه براي مدت طولاني مشاهده گردد، رخگردها موجب مي شوند كه ماه را كمي چرخيده ببينيم.



رصدخانۀ ملي كيت پيك (KPNO)

رصدخانۀ ملي كيت پيك، (Kitt Peak National Observatory) رصدخانه اي واقع در حوالي توكسون ايالات متحدۀ امريكاست. اين رصدخانه در ارتفاعي بالاي 2000 متر از كيت پيك ساخته شده است. اين رصدخانه در سال 1958 به وسيلۀ گروهي از دانشگاه هاي امريكا ساخته شده است.

رصدخانۀ ملي كيت پيك بزرگترين مجموعۀ تلسكوپ هاي نوري را داراست.

رصدخانۀ جادرل بنك (Jodrell Bank Observatory)

رصدخانۀ جادرل بنك، يك رصدخانۀ اخترشناسي راديويي در حوالي منچستر انگلستان است. آنتن بشقابي بزرگ آن سيگنال هاي راديويي را از اجرام موجود در فضا جمع آوري مي كند.

رصدخانۀ جادرل بنك، در سال 1975 ميلادي تأسيس شد و سيگنال هايي را از اولين ماهوارۀ شوروي، اسپوتينك 1 به دست آورد.

رهاكردن (jettison)

رهاكردن، توصيف پرتاب كردن يا دور انداختن اشيايي است كه ديگر مورد استفاده نمي باشند. در يك پرتاب فضاپيما، راكت هايي كه عمل پرتاب را انجام داده اند، زماني كه كارشان تمام شد، رها مي گردند. اين راكت ها هنگامي كه از درون جو به پايين سقوط مي كنند، مي سوزند.

مركز كنترل فضايي سومين مرحله رها كردن راكت فضاپيما را انجام داد.

رصدخانۀ فضايي مادون قرمز (Infra – Red Space Observatory (ISO)

رصدخانۀ فضايي مادون قرمز نام يك ماهواره بزرگ است كه براي ادامه كار ماهواره اخترشناسي مادون قرمز طراحي گرديده است. اين رصدخانۀ اشعه هاي مادون قرمز را از اجرام دور در فضا جذب مي كند و به زمين مي فرستد. دانشمندان آرزو دارند كه رصدخانۀ فضايي مادون قرمز در دستيابي به اكتشافات جديد به آنان كمك كند.

رصدخانۀ فضايي مادون قرمز در سال 1993 پرتاب گرديد.

رصدخانۀ اختر فيزيكي انرژي بالا (HEAO)

رصدخانۀ اختر فيزيكي انرژي بالا، (High Energy Astrophysical Observatory) سه رصدخانۀ امريكايي بودند كه بين سالهاي 1979- 1977 ميلادي پرتاب گرديدند. دوتاي اين ماهواره ها براي اخترشناسي اشعه X و يكي براي اختر شناسي اشعه گاما بود.

رصدخانۀ اختر فيزيكي انرژي بالاي- 2 (HEA-2) به نام رصدخانه اينشتاين شناخته شده است.

رصدخانه هاي هيل (Hale Observatories)

رصدخانه هاي هيل نامي است كه به دور رصدخانه در ايالات متحدۀ امريكا داده شده است. از سال 1970 ميلادي اين رصدخانه هاي در مونت پالوما و مونت ويلسون كاليفرنيا تحت عنوان رصدخانه هاي هيل با همديگر شروع به كار كرده اند. آنها همچنين رصدخانه خورشيدي خرس بزرگ و رصدخانه لاس كامپانلس شيلي را راه اندازي كرده اند. ساختمان مركزي رصدخانه هاي هيل در پاسادناي كاليفرنيا است.

رصدخانه هاي هيل در زمره مشهورترين رصدخانه هاي دنيا قرار دارند.

رمبش گرانشي (gravitational collapse)

رمبش گرانشي مي تواند در پايان زندگي يك ستارۀ سنگين اتفاق افتد. دماي هستۀ ستاره كاهش مي يابد. ديگر هيچ فشار دروني براي بيرون فشار دادن وجود ندارد. فشار بيروني، ديگر قادر به تعادل نيروهاي گرانشي كه به طرف داخل فشار مي آورند، نيست. ستاره به طور ناگهاني فرو مي ريزد. اين عمل مقدار زيادي انرژي آزاد مي كند و ستاره را به يك اَبَر نواختر (سوپر نوا) تبديل مي كند.

رمبش گرانشي يك گام در راه اختر (سوپر نوا) شدن است.

رصدخانۀ اشعه گاما (Gamma-ray observatory (GRO))

رصدخانۀ اشعۀ گاما، يك ماهواره است كه مشتركاً توسط ايالات متحده امريكا و آلمان ساخته شده است. اين ماهواره تشعشعات منابع اشعه گاما و همچنين فشاننده ها را مورد مطالعه قرار خواهد داد. رصدخانۀ اشعۀ گاما قرار بود در سال 1990 ميلادي توسط ناسا پرتاب گردد ولي پرتاب آن به تأخير افتاد.

رصدخانۀ اشعۀ گاما به وسيله شاتل فضايي پرتاب شد.

رصدخانه جنوبي اروپا (European Southern Observatory)

رصدخانه جنوبي اروپا، رصدخانه اي است كه توسط هشت كشور اروپايي بر پا گرديده است. آنها قصد اكتشاف آسمان هاي نيمكره جنوبي را داشتند. رصدخانه جنوبي اروپا در لاسيلاي شيلي، 200 كيلومتري شمال سانتياگو قرار دارد. قويترين تلسكوپ در اين رصدخانه يك تلسكوپ انعكاسي 6/3 متري است. همچنين يك راديوتلسكوپ 15 متري نيز آنجا وجود دارد.

رصدخانه جنوبي اروپا در يك بيابان بنا گرديد كه هواي آن بسيار صاف است.

رصدخانه اينشتاين (Einstein Observatory)

رصدخانه اينشتاين ماهواره اي بود كه در سال 1978 ميلادي به وسيله ايالات متحده امريكا پرتاب شد. اين ماهواره با استفاده از تلسكوپ اشعه x به مطالعه تابش زمينه اي و اشعه هاي x كه از گاز باقي مانده ابرنواختري گسيل مي شوند، مي پردازد. رصدخانه اينشتاين ثابت كرد كه خورشيد منبعي ضعيف از اشعه x بود.

رصدخانه اينشتاين اولين رصدخانه اشعه X بود كه توانست منابع ضعيف اشعه x را پيدا كند.

روز (day)

يك روز، زماني است كه زمين براي هر بار گردش يا چرخيدن حول محور خود صرف مي كند. يك روز خورشيدي زماني است كه زمين يكبار با در نظر گرفتن خورشيد به دور خود مي گردد. طول يك روز خورشيدي حقيقي به خاطر اين كه مدار گردش زمين به دور خورشيد مدور نيست، متغير است. ميانگين طول روز خورشيدي در سال 24 ساعت است.

اكثر سال هاي 365 روز طول مي كشند.

رصدخانه سروتولولو (Cerro Tololo Observatory)

رصدخانه سروتولولو، يك رصدخانه بزرگ نجومي است. اين رصدخانه در محلي در 2200 متري بالاي سطح دريا در قله كوهي در شيلي قرار دارد. هشت تلسكوپ در رصدخانه فوق وجود دارد. دوتاي آنها بزرگترين تلسكوپ هاي انعكاسي به قطر 4 و 5/1 متري هستند.

رصدخانه سروتولولو توسط يك گروه امريكايي اداره مي شود.

راكت كمكي (booster rocket)

راكت كمكي نوعي راكت است. اين راكت قادر به مصرف سوخت جامد و مايع است. راكت كمكي يك وسيله پرتاب است كه به وسيله پرتاب اصلي، به منظور دادن رانش بيشتر به هنگام اوج گرفتن و مدت كوتاهي پس از آن مي باشد.

شاتل فضاپيما از دو موشك كمكي بزرگ سوخت جامد براي تامين نيروي رانش در هنگام 120 ثانيه اول پرواز، استفاده مي كند.

رصدخانه هاي آسترو-1 ، آسترو – 2 (Astro-1-2 observatories)

رصدخانه هاي آسترو -1 و آسترو – 2 توسط آژانس فضايي اروپا (ESA) ساخته شده اند. اين رصدخانه ها قسمتي از حمل بار آزمايشگاه فضايي بودند كه توسط شاتل فضايي ايالات متحده به فضا فرستاده شدند. آسترو-1 چهار تلسكوپ مجزا حمل كرد كه سه تاي آنها براي اخترشناسي ماوراء بنفش و يكي ديگر براي اخترشناسي اشعه x مورد نظر بود. اين رصدخانه ها، ستارگان داغ، بقاياي ابرنواخترها، كهكشان ها و دورترين كوازارها را مورد مطالعه قرار داد.

رصدخانه آسترو – 2احتمالاً بدون تلسكوپ اشعه x به فضا فرستاده خواهد شد.

رصدخانه آرسيبو (Arecibo Observatory)

رصدخانه آرسيبو، يك رصدخانه و محل بشقاب بزرگترين راديو تلسكوپ جهان است. اين رصدخانه در يك دره طبيعي روي زمين در آرسيبو واقع در جزيره پورتوريكو ساخته شده است. اين تلسكوپ قطري معادل 304 متر دارد. رصدخانه آرسيبو قادر به دريافت سيگنال هاي ضعيفتر از سيگنال هايي است كه بقيه بشقاب هاي راديوتلسكوپي قادر به گرفتن آنها هستند.

ز ( 8 مطلب )

زوند zond))

زوند نام مجموعه اي از فضاپيماهاي تحقيقاتي شوروي بود كه بين سالهاي 1963 تا 1970 به فضا پرتاب گرديدند. دو زوند اول از كنار مريخ و زهره گشتند؛ ولي هيچ اطلاعاتي به زمين نفرستادند. زوندهاي بعدي به دور ماه رفتند. دانشمندان غربي بر اين باورند كه اتحاد جماهير شوروي قصد فرستادن انسان به ماه، توسط زوند را داشت. اين برنامه پس از اينكه آپولوي 8 با سه سرنشين به دور ماه پرواز كرد و به زمين بازگشت، لغو شد.

زوند 5 لاك پشت ها، مگس ها و كرم هايي را براي قسمتي از ماموريت خود حمل كرد.

زهره (Venus)

زهره، سياره اي در منظومه شمسي است. زهره دومين سياره از نظر نزديكي به خورشيد است. سياره زهره به وسيله فضاپيماهاي مختلفي رويت گرديده است. اين فضاپيماها دريافتند كه سطح زهره توسط يك جو غليظ از ابرها پوشيده شده است. اين ابرها از قطرات اسيد سولفوريك و گازهايي مانند دي اكسيد كربن تشكيل شده اند. زهره فشار جوي بسيار زيادي دارد. حرارت خورشيد قادر به خروج از ميان ابرهاي ضخيم آن نيست، بنابراين دما در آنجا بسيار بالاست. اين پديده اثر گلخانه اي نام دارد. طوفان هاي تندري به صورت دائم در آنجا وجود دارد. حيات روي زهره وجود ندارد. زهره حول محور خود بسيار آرام حركت مي كند.

زمان جهاني (universal time)

زمان جهاني، راهي براي اندازه گيري زمان است. اين اندازه گيري از روشي استفاده مي كند كه در آن به نظر مي رسد خورشيد هر روز حركت مي كند. زمان جهاني توسط اكثر مردم دنيا براي بيان وقت به كار مي رود.

زمان جهاني، همچنين زمان متوسط گرينويچ نيز خوانده مي شود.

زمان (time)

زمان، نوعي اندازه گيري است. زمان طول مدت وقايع و فاصله بين آنها را اندازه گيري مي كند. واحدهاي اندازه گيري زمان هميشه از مشاهدات نجومي گرفته شده است. يكسال مدت زماني است كه در آن يك بار زمين در مدار خود به دور خورشيد مي چرخد. يك روز مدت زماني است كه زمين در آن يك بار حول محور خود مي چرخد.

يك ماه قمري مدت زماني است كه ماه يك بار به دور زمين مي چرخد.

زحل (Saturn)

زحل سياره اي در منظومۀ شمسي است. اين سياره دومين سياره از نظر بزرگي و بالغ بر نه برابر زمين است. زحل ششمين سياره به نسبت دوري از خورشيد است. اين سياره توپي از گاز هيدروژن و هليم است. فضاپيماهاي وويجر1 و2 از كنار زحل پرواز كردند. آنها نشان دادند كه نوارهاي روشن و تاريك كه در سطح اين سياره ديده مي شوند، توسط بادها به وجود مي آيند. زيباترين مشخصۀ زحل، نظم حلقه هاي آن است كه در بالاي استواي آن به دور سياره قرار گرفته اند. حيات بر روي زحل وجود ندارد.

دانشمندان بر اين باورند كه زحل ممكن است هسته اي با جرم زياد و آهني داشته باشد.

زبانه (prominence)

يك زبانه، جرمي از گازهاي مشتعل است كه در بالاي سطح خورشيد قرار دارد. زبانه ها ممكن است در كروموسفر (رنگين سپهر) يا تاج رخ دهند. آنها فقط به هنگام يك خورشيد گرفتگي كلي ديده مي شوند.

برخي زبانه ها كه زبانه هاي فوراني نام دارند مانند ابرها در يك طوفان شديد به دور خود مي گردند.

زاويۀ ميل (inclination)

زاويۀ ميل زاويه بين محور يك سياره و صفحه مدار آن است. راويۀ ميل با درجه اندازه گيري مي شود.

زاويۀ ميل محور زمين با در نظر گرفتن صفحۀ مدار آن 5/66 درجه مي باشد.

زمين (Earth)

زمين سياره اي در منظومه شمسي است. زمين سومين سياره نزديك به خورشيد است. هفتاد درصد سطح زمين پوشيده از آب است. وجود آب و اكسيژن در جو، به رشد و نمو بر روي زمين جان مي دهد. جو همچنين زمين را از اشعه هاي مضر خورشيد محافظت مي نمايد. سطح جامد زمين به تعدادي صفحات تقسيم شده است. در طول لبه اين صفحات مناطقي قرار دارد كه آتشفشان ها و زمين لرزه ها در آنها صورت مي گيرند. زمين داراي يك قمر است كه ماه ناميده مي شود.

دانشمندان گمان مي كنند كه هسته زمين از آهن و نيكل ساخته شده است.

ژ ( 1 مطلب )

ژوپيتر (Jupiter)

ژوپيتر يا همان مشتري يك سياره در منظومۀ شمسي است. ژوپيتر بزرگترين سيارۀ منظومۀ شمسي است كه اندازۀ آن 11 برابر زمين است. اين سياره پنجمين سيارۀ نزديك به خورشيد است. ژوپيتر توپي غول پيكر از هيدروژن مايع و گاز است. اين سياره به سرعت حول محور خود مي چرخد. اين عمل موجب سرازير شدن گاز و مواد مايع از قطب ها و برآمده شدن آنها در استوا مي شود. پايونير 10 و 11 و وويجر 1 و 2 بر فراز ژوپيتر پرواز كردند. ميدان مغناطيسي ژوپيتر 4000 برابر قويتر از ميدان مغناطيسي زمين است. دانشمندان از اين سياره امواج راديويي دريافت كرده اند. در ژوپيتر حيات وجود ندارد.

ژوپيتر ممكن است يك هستۀ صخره اي كوچك داشته باشد.

س ( 85 مطلب )

سنمت الراس (zenith)

سمت الراس توصيف نقطه اي در كره سماوي است كه مستقيما در بالاي سر يك ناظر قرار دارد.

متضاد سمت الراس سمت القدم مي باشد.

سال (year)

يك سال، مقدار زماني است كه به طول مي انجامد تا زمين در مدار خود به دور خورشيد بگردد. يك سال نجومي، چرخش زمين را در ارتباط با ستارگان اندازه مي گيرد. اين سال 256/365 روز به طول مي انجامد. در استخراج تقويم ها، يك سال، اندازه گيري مهمي از زمان محسوب مي گردد.

به دليل اين كه يك سال عدد صحيحي از روزها نمي باشد، بعضي از تقويم ها هر چهار سال يكبار، يك روز به سال اضافه مي كنند.

ستاره وولف – رايه (Wolf-Rayet star)

ستارگان وولف – رايه، گروهي كمياب از ستارگانند كه داراي دماي سطحي بسيار بالايي هستند. دماي اين ستارگان مي تواند تا حد 50000 درجه كلوين باشد. دانشمندان كشف كرده اند كه ستارگان وولف – رايه، جرم خود را خيلي سريع از دست مي دهند. در يك طيف، برخي از ستارگان وولف – رايه نشان ميدهند كه در حال بيرون دادن كربن يا گسيل آن هستند. ديگر ستارگان وولف – رايه نشان مي دهند كه در حال گسيل نيتروژن هستند.

اكثر ستارگان وولف – رايه ستارگان دوتايي مي باشند.

سفيد چاله (white hole)

سفيد چاله به عقيده برخي از دانشمندان، مكاني است كه ماده از آنجا در جهان ظاهر مي شود. تاكنون هيچ سفيد چاله اي يافت نگرديده است. اگر سفيد چاله اي وجود داشته باشد، متضاد يك سياهچاله خواهد بود.

سفيد چاله، باوري عقيده اي است كه توسط دانشمندان مورد بحث قرار گرفته است.

ستاره كوتوله سفيد (white dwarf star)

ستاره كوتوله سفيد، يك ستاره پير و در حال مرگ است. وقتي كه يك ستاره تمام هيدروژن خود را مي سوزاند، هسته اي كه از آن باقي مي ماند، سرد مي شود و درخشش خود را از دست ميدهد. اتم هايي كه به درون مي رمبند، جرمي بسيار كوچك، متراكم و داغ به وجود مي آورند. كوتوله هاي سفيد داراي ميدان هاي مغناطيسي و نيروي جاذبه بسيار قوي هستند. ستارگان كوتوله سفيد پس از ميليون ها سال، سرد و تبديل به كوتوله هاي سياه بي نور مي شوند.

خورشيد پس از گذشت حدود 5000000000 سال به يك ستاره كوتوله سفيد تبديل خواهد شد.

سنبله (عذرا) (Virgo)

سنبله يا عذرا يك صورت فلكي در منطقه البروج است. سبنله دومين صورت فلكي از نظر بزرگي در آسمان است. سنبله در راستاي استواي سماوي قرار دارد، بنابراين هم از نيمكره شمالي و هم از نيمكره جنوبي قابل رويت مي باشد. اين صورت فلكي داراي يك ستاره دوتايي با قدر اول مي باشد.

خوشه اي بزرگ از كهكشان ها در صورت فلكي سنبله قرار دارد.

سرعت (velocity)

سرعت، مقدار تنديي است كه يك جرم در مسير حركت خود دارد. در اندازه گيري هاي سرعت شامل واحدهاي طول و واحدهاي زمان مثل متر بر ثانيه مي باشد. هر جسم در حال حركت، سرعتي متفاوت با جسم در حال حركت ديگر دارد.

سرعت براي اشياء غير زنده به كار مي رود.

سحابي سمحاق (پرده) (Veil nebula)

سحابي سمحاق يك سحابي در صورت فلكي دجاجه (ماكيان) است. سحابي سمحاق قسمتي از يك سحابي دايره اي باقي مانده از يك ابر نواختر است. چنين تصور مي شود كه اين سحابي 2500 سال نوري از زمين فاصله دارد و همچنين تصور مي شود عمر آن 30000 سال باشد.

سحابي سمحاق زماني به طور كامل محو خواهد شد.

ستارۀ متغير (variable star)

ستارۀ متغير، ستاره اي است كه درخشش آن در طول يك دوره زماني تغيير مي كند. ستارگان متغير شامل گروه هاي متعددي از قبيل دوتايي گرفتگي، ستارگان متغير قيفاووسي، ستارگان شلياقي RR ، و نواخترها مي شوند.

خروج نور از يك ستارۀ متغير مي تواند به صورت منظم يا نامنظم باشد.

سايه (umbra)

1- سايه، تاريك ترين قسمت تيرگي است. اين سايه توسط ماه در طول يك خورشيد گرفتگي بر روي زمين ايجاد مي شود. يك سايه همچنين تيرگيي است كه توسط زمين در طول يك ماه گرفتگي به روي ماه مي افتد.

يك خورشيد گرفتگي كامل فقط از سايه مي تواند رؤيت گردد.

2- يك سايه، مركز تاريك يك لكۀ خورشيد است. سايه از نيم سايه هاي اطراف خنك تر است. دماي اين سايه حدود 4000 درجۀ سلسيوس مي باشد.

سايۀ يك لكۀ خورشيدي داراي يك ميدان قوي مغناطيسي است.

ستارۀ تيكو (Tycho's Star)

ستارۀ تيكو، يك ستاره نيست؛ بلكه يك ابرنواختر در صورت فلكي ذات الكرسي مي باشد و در درخشان ترين موقعيت خود در هنگام روز هم مي تواند ديده شود. ستارۀ تيكو منبعي از اشعه X و منبعي قدرتمند از امواج راديويي است. ستارۀ تيكو در سال 1572 ميلادي كشف گرديد.

ستارۀ تيكو توسط اخترشناس دانماركي تيكو براهه پيدا شد.

سيارك هاي تروايي (Trojan asteroids)

سيارك هاي تروايي، دو گروه از سيارك ها هستند كه در مدار مشتري قرار دارند.

بالغ بر 200 سيارك در گروه هاي سيارك هاي تروايي يافت گرديده اند.

سحابي سه شاخه (Trifid nebula)

سحابي سه شاخه، يك سحابي است كه در صورت فلكي قوس يا كمانگير رؤيت شده است. اين يك سحابي گسيلشي (نشري) مي باشد كه از اتم هاي گاز افروخته شده تشكيل گرديده است. سحابي سه شاخه توسط لكه هاي تيره غباري به سه قسمت تقسيم شده است. قطر اين سحابي حدود 25 سال نوري اندازه گيري شده است. سحابي سه شاخه حدود 6000 سال نوري از زمين دور است.

ستاره هاي سحابي، سه شاخه در گاز نوراني در حال شكل گيري هستند.

سومين تماس (third contact)

سومين تماس، يكي از مراحل گرفتگي است. در ماه گرفتگي (خسوف)، سومين تماس زماني است كه ماه شروع به ترك سايه هاي تيره رنگي كه توسط زمين به روي آن افتاده است، مي كند. در يك خورشيد گرفتگي (كسوف) سومين تماس زماني است كه به نظر مي رسد لبۀ ماه و سطح خورشيد با هم تماس پيدا كرده اند. اين عمل در پايان گرفتگي اتفاق مي افتد.

سومين تماس فقط هنگامي وجود دارد كه يك خورشيد گرفتگي كامل يا حلقوي اتفاق افتد.

سيارات دروني (سيارات زميني) (terrestrial planets)

سيارات دروني، نامي است كه به چهار سيارۀ نزديك به خورشيد داده اند. اين سيارات عطارد، زهره، زمين و مريخ هستند. سيارات دروني اجرامي جامد و صخره اي هستند. مدار اين سيارات به دور خورشيد، تقريباً نزديك به دايره است.

تمام سيارات دروني مورد اصابت شهاب سنگ ها قرار مي گيرند.

سحابي رطيلي (Tarantula nebula)

سحابي رطيلي، يك سحابي در نيمكره جنوبي است. اين سحابي قسمتي از كهكشان ابر ماژلاني برزرگ واقع در صورت فلكي ماهي زرين يا ابوسيف است. سحابي رطيلي درخشان ترين قسمت ابر ماژلان است. سحابي رطيلي را مي توان با چشم غيرمسلح مشاهده كرد. سحابي رطيلي از هيدروژن يونيزه شده تشكيل گرديده است. اين سحابي بقاياي يك ابر نواختر است.

طول سحابي رطيلي حدود 900 سال نوري است.

ستارۀ تي ثور (T Tauri star)

ستارۀ تي ثور، يك ستارۀ خيلي جوان است. ستارۀ تي ثور در مراحل زندگي ستاره اي، در مرحلۀ اوليه بسر مي برد و هنوز در حال انقباض است. ستاره هاي تي ثور در حال كاهش جرم هستند و اين جرم از دست رفته به صورت ابري گازي شكل در اطراف ستاره تشكيل مي شود. بعضي از دانشمندان معتقدند كه شايد سيستم هاي سياره اي زماني از اين مواد تشكيل يافته اند. ستاره هاي تي ثور در ردۀ ستارگاني قرار دارند كه به گروه ستارگان متغيير نام گذاري شده اند. اين گروه در صورت فلكي ثور يا گاو كه در نيمكرۀ شمالي واقع است قرار دارد.

تعداد زيادي از ستاره هاي تي ثور در ابري غبار آلود در صورت فلكي حوا يا مار افساي وجود دارند.

سوروير (Surveyor)

سوروير نام يكسري هفت تايي فضاپيماهاي بدون سرنشين است كه توسط ايالات متحدۀ امريكا از سال 1966 تا 1968 ميلادي پرتاب گرديده اند. سورويرها به ماه فرستاده شدند. فرود آمدن سورويرها بر سطح ماه براي انجام كار، بهترين اطلاعات را به دانشمندان داد. سپس اين اطلاعات براي پروژۀ آپولو مورد استفاده واقع شد. سورويرها همچنين تصاويري از سطح ماه برداشتند و آزمايشهايي روي خاك آن انجام دادند.

دوتا از فضاپيماهاي سوروير به هنگام فرود با سطح ماه برخورد كردند.

ستارۀ بسيار سنگين (supermassive star)

ستارۀ بسيار سنگين ستاره اي با جرم بسيار عظيم است. اين ستاره ها جرمي در حدود 100 برابر جرم خورشيد دارند.

يك ستارۀ بسيار سنگين به بزرگي يك ابرغول نيست.

سيارۀ فوقاني (superior planet)

سيارۀ فوقاني، توصيف هر سياره اي است كه فراتر از زمين به دور خورشيد مي گردد. مريخ، مشتري، زحل، اورانوس، نپتون و پلوتو همگي سياره هاي فوقاني هستند. متضاد سيارۀ فوقاني، سيارۀ تحتاني است.

فضاپيماهاي تحقيقاتي وويجر براي يافتن برخي سياره هاي فوقاني پرتاب شده بودند.

سويزي (Suisei)

سويزي يك فضاپيماي تحقيقاتي بود كه توسط ژاپن پرتاب گرديد. اين فضاپيما به گونه اي طراحي گرديده بود كه اطلاعاتي راجع به دنباله دار هالي جمع آوري كند. سويزي از كنار اين دنباله دار در سال 1986 ميلادي پرواز كرد. اين فضاپيما يكي از دو فضاپيماي ژاپني بود كه از كنار دنباله دار هالي عبور كردند. فضاپيماي ديگر ژاپني ساكيگاك بود.

سويزي معادل ژاپني دنباله دار است.

سرعت نور (speed of light)

سرعت نور، سرعتي است كه در آن تشعشات الكترومغناطيسي در يك ثانيه مي باشد. اين سرعت بالاترين سرعت شناخته شده در جهان است. برخي دانشمندان معتقدند كه اين سرعت بالاترين سرعت است كه مي شود به آن رسيد. در يكسال، نور 9460800000000 كيلومتر سير مي كند. اين فاصله يكسال نوري نام دارد كه به عنوان يك واحد اندازه گيري براي فواصل بسيار طولاني در جهان مورد استفاده قرار مي گيرد.

با سرعت نور 33/8 دقيقه طول مي كشد تا پرتوهاي خورشيدي به زمين برسند.

ستاره (star)

ستاره يك توپ گازي است. يك ستاره بسيار داغ است و توسط واكنش حرارتي- هسته اي، انرژي توليد مي كند. يك ستاره با متعادل نمودن فشار رو به بيرون گاز و كشش رو به داخل جاذبه، در حالت پايدار باقي مي ماند. دانشمندان عقيده دارند كه ستاره ها در خوشه هايي كه از گاز و غبار تشكيل شده اند، به دنيا آمده اند. يك ستاره براي هزاران ميليون سال مي سوزد تا اين كه سوخت آن تمام گردد. سپس اين ستاره ممكن است به يك غول قرمز و يا يك كوتولۀ سفيد تبديل گردد، يا مانند يك ابونواختر منفجر شود و يك ستارۀ نوتروني يا تپ اختر (پالسار) يا سياهچاله را بر جاي گذارد.

نزديك ترين ستاره به زمين، خورشيد است.

سيستم حمل و نقل فضايي (Space Transportation System) (STS)

سيستم حمل و نقل فضايي، برنامه اي طراحي شده در ايالات متحدۀ امريكا است كه شامل شاتل فضايي مي شود. اين برنامه راكت هاي پيشرفته، مخازن سوخت و فضاپيماها را كه همگي قابل استفاده براي دفعات بعدي نيز هستند، شامل مي شود. اگر بتوان از ماشين آلات مجدداً استفاده كرد، مي توان هزينه برنامه هاي فضايي را كاهش داد.

سيستم حمل و نقل فضايي برنامه هايي براي كاهش هزينۀ تحقيقات فضايي دارد.

سايوز (Soyuz)

سايوز نام مجموعه اي از فضاپيماها بود كه توسط اتحاد جماهير شوروي از سال 1967 ميلادي پرتاب گرديدند. اولين پروازهاي سايوز به منظور آزمايش كردن به وسيلۀ تكنيك هاي ملاقات و الحاق در فضا انجام پذيرفت. پس از آن فضاپيماي سايوز به عنوان پرواز به ايستگاه فضايي ساليوت استفاده شدند. در سال 1975 ميلادي سايوز 19 به يك فضاپيماي آپولو ملحق شد.

فضاپيماي سايوز به طور معمول دو كيهان نورد را در خود جاي مي داد.

سفر خورشيدي (solar Sailing)

سفر خورشيدي، يك نظريه است. در سفر خورشيدي براي به حركت در آوردن فضاپيما از فشار نور خورشيد استفاده خواهد شد. نور خورشيد بر بادبان هاي پلاستيكي نازك و سبك مي تابد. پس از گذشت يك دورۀ زماني، فضاپيما بدون نياز به هيچگونه سوخت راكت، شتاب خواهد گرفت.

سفر خورشيدي ممكن است ارزانترين راه سفر كردن در فضا باشد.

ساكيگاك (Sakigake)

ساكيگاك، يك فضاپيماي تحقيقاتي بود كه توسط ژاپن پرتاب گرديد. اين فضاپيما براي جمع آوري اطلاعات راجع به دنباله دار هالي طراحي گرديد. ساكيگاك از كنار اين دنباله دار در سال 1986 ميلادي پرواز كرد. اين فضاپيماي تحقيقاتي اطلاعاتي راجع به ميدان مغناطيسي اين دنباله دار جمع آوري كرد و عكس هايي با يك دوربين ماوارء بنفش گرفت.

ساكيگاك معادل ژاپني كلمه پيشتاز است.

ساكيگاك (Sakigake)

ساكيگاك، يك فضاپيماي تحقيقاتي بود كه توسط ژاپن پرتاب گرديد. اين فضاپيما براي جمع آوري اطلاعات راجع به دنباله دار هالي طراحي گرديد. ساكيگاك از كنار اين دنباله دار در سال 1986 ميلادي پرواز كرد. اين فضاپيماي تحقيقاتي اطلاعاتي راجع به ميدان مغناطيسي اين دنباله دار جمع آوري كرد و عكس هايي با يك دوربين ماوارء بنفش گرفت.

ساكيگاك معادل ژاپني كلمه پيشتاز است.

ستاره هاي شلياقي آر آر (RR Lyrae stars)

ستاره هاي شلياقي آرآر ستارگاني متغيير هستند. اين ستارگان كم نورتر از آنند كه با چشم غير مسلح ديده شوند.

ستارگان شلياقي آرآر داراي دوره هايي از 1 الي 30 ساعت دارند.

سحابي روسِت (Rosette nebula)

سحابي روست، يك ابري گاز و غبار است كه قسمتي از كهكشان ما محسوب مي گردد.

سحابي روست به قدري درخشان و نزديك به زمين است كه با يك تلسكوپ نوري رؤيت مي گردد.

ستارۀ قطبي (Pole star)

ستارۀ قطبي نزديكترين ستاره به قطب شمال كرۀ سماوي است كه در نيمكرۀ شمالي در آسمان رؤيت مي گردد. اين ستاره درخشان ترين ستاره در صورت فلكي دب اصغر است. ستارۀ قطبي را مي توان با دنبال كردن امتداد ستارگان جنب المسلسله و دُبه در صورت فلكي دب اكبر به سادگي يافت.

ملوانان هم اكنون نيز در شب با استفاده از ستارۀ قطبي به عنوان يك علامت، جهت يابي مي كنند.

سياره (planet)

سياره اجرامي در فضا هستند كه درخشان نمي باشند. نُه سيارۀ اصلي در منظومۀ شمسي ما وجود دارد كه عطارد، زهره، زمين، مريخ، مشتري، زحل، اورانوس، نپتون و پلوتو مي باشند. همچنين هزاران سياره بسيار كوچك وجود دارد كه اغلب سيارك ناميده ميشوند.

عطارد نزديكترين سياره به خورشيد است.

سحابي شكارچي (Orion nebula)

سحابي شكارچي، يك ابر غباري و گازي در صورت فلكي شكارچي است. اين حسابي از ستاره هايي تشكيل يافته است كه در مرحله شكل گيري هستند. اين سحابي با چشم غير مسلح به سادگي قابل رؤيت است.

سحابي شكارچي يكي از بزرگترين سحابي هاي نزديك زمين است.

سرعت مداري (orbital velocity)

سرعت مداري، سرعتي است كه جسمي با آن در مدار خود به دور جسم ديگر مي گردد.

سرعت مداري ماه 3680 كيلومتر در هر ساعت مي باشد.

سحابي اومگا (Omega nebula)

سحابي اومگا يك ابر گازي و غباري در فضا مي باشد. اين ابر در سال 1946 ميلادي كشف گرديد.

سحابي اومگا به كمك دوربين دو چشمي به راحتي قابل رؤيت است.

ستارۀ نوتروني (neutron star)

ستارۀ نوتروني ستاره اي است كه تقريباً يا كاملاً از نوتروني تشكيل شده است. در زندگي يك ستاره، ستاره هاي نوتروني ستاره هاي پيري هستند كه بعد از انفجارات ابرنواختري شكل گرفته اند. آنها تقريباً در حال سوختن خودشان مي باشند، بنابراين درخشش يا تابش كمي دارند. ستاره هاي نوتروني فقط در حدود 10 كيلومتر قطر دارند.

اكثر دانشمندان عقيده دارند كه ستاره هاي راديويي كه ستاره هاي تپنده نيز خوانده مي شوند، ستاره هاي نوتروني هستند.

سحابي (nebula)

سحابي، انبوهي از گاز و غبار در فضاست. برخي از سحابي ها به وسيله تشعشعات الكترومغناطيسي مي درخشند. برخي ديگر از سحابي ها تاريك هستند، و فقط به دليل قرار گرفتن در محدودۀ يك سحابي يا ستارۀ درخشان ديگر رؤيت مي شوند. يك سحابي سياره اي حلقه اي از گاز است كه از يك غول قرمز به هنگام تبديل شدن به يك كوتولۀ سفيد در مرحلۀ تحول ستاره اي بيرون داده شده است.

با گذشت بالغ بر ميليون ها سال، از مواد موجود در يك سحابي، ستاره هاي جديد تشكيل مي شوند.

سازمان ملي هوانوردي و فضا (ناسا) (nasa)

سازمان ملي هوانوردي و فضا (National Aeronautics and Space Administration ) يا به اختصار ناسا، يك آژانس دولتي ايالات متحده است. اين آژانس مسئووليت پروازهاي فضايي، فضاپيماهاي تحقيقاتي و ماهواره هاي امريكا را به عهده دارد. ناسا تحقيقات انجام شده و محل عمليات پرتاب و مراكز كنترل را در چندين قسمت ايالات متحدۀ امريكا اداره مي كند. مسئوولين ناسا در واشنگتن دي سي هستند. سازمان ملي هوانوردي و فضا، كار خود را در اكتبر سال 1985 ميلادي شروع كرد.

ناسا برنامۀ مخصوص را براي حمل بارهاي كوچك و شخصي به اجراء در آورده است.

سمت القدم (نظير السمت)(nadir)

سمت القدم، نقطه اي واقع در كرۀ سماوي است كه در سمت زير پاي مشاهده گر قرار دارد. البته مشاهده گر قادر به ديدن سمت القدم نيست.

سمت القدم متضاد سمت الرأس است كه دقيقاً بالاي سر مي باشد.

ستارۀ چندگانه (multiple star)

ستارۀ چندگانه، گروهي متشكل از سه يا بيش از سه ستاره است كه در مدار خود به دور يكديگر مي گردند. اين گروه ستاره توسط گرانش در كنار يكديگر مانده اند. بعضي اوقات ستاره هاي دوتايي نيز در گروه ستاره هاي چندگانه قرار مي گيرد.

ستارۀ رجل الجبار در پاي جباري ها (شكارچي) ، يك سيستك ستاره هاي چندگانه است كه از پنج ستاره تشكيل شده است.

ستارۀ نوع M (M-type star)

ستاره هاي نوع M مجموعه اي از ستارگانند كه در سحابي ها، كهكشان ها و مارپيچ هاي موجود در فهرست مسيير دسته بندي شده اند. اين ستارگان توسط يك شماره و حرف M در جلوي آن شناخته شده اند.

ستاره هاي موجود در كهكشان آندروميدا (M-31) از نوع ستاره هاي M هستند.

سطح قمري (lunar Surface)

سطح قمري همان سطح ماه است. كوه ها و دره هاي سطح ماه، اشكال تاريكي به وجود مي آورند كه ما آنرا «انسان در ماه» مي ناميم.

تحقيقات قمري نشان داده اند كه سطح ماه صخره است.

سفينۀ ماه گرَد (Lunar Excursion Module)

سفينۀ ماه گرَد، يك فضاپيماست. اين سفينه در مداري به دور ماه قرار داشته و به فضاپيماي ديگري متصل است. سفينۀ ماه گرد مي تواند جدا شده، خودش حركت كند و فضانوردان را به سطح ماه ببرد.

اولين انسان ها در سال 1969 ميلادي از سفينه ماه گرَد قدم به روي ماه گذاشتند.

ستارۀ متغير بلند دروه (long-period variable star)

ستارۀ متغير بلند دوره ستاره اي است كه در طول يك مدت طولاني 400 روز، درخشندگي آن تغيير مي كند. تعدادي از ستاره هاي متغير بلند دروه بسيار پيرند.

ستارۀ ميرا (شگفت اختر، اعجوبه) ستاره اي متغير و بلند دوره است كه در بعضي مواقع به درخشندگي ستارۀ قطبي (جُدي) مي رسد.

سوخت مايع (liquid fuel)

سوخت مايع نوعي سوخت است كه در راكت ها براي فضاپيماها مورد استفاده قرار مي گيرد. اين سوخت معمولاً اكسيژن يا هيدروژن است. اين عناصر به طور معمولي گاز هستند اما وقتي كه تحت فشار قرار مي گيرند به مايع تبديل مي شوند.

در راكت ها سوخت مايع استفاده مي شود، چون ساده تر از گاز تبديل و پمپاژ مي شود.

سال نوري (light year)

سال نوري مقياسي براي اندازه گيري فاصله اجرام فضايي از زمين است. سال نوري فاصله اي است كه نور مي تواند در طول يك سال بپيمايد. اين فاصله در حدود 46/9 تريليون (ميليون ميليون) كيلومتر است.

ستارۀ نوراني شعراي يماني (شباهنگ) 6/8 سال نوري از زمين فاصله دارد.

سيستم حفظ حيات (life support system)

سيستم حفظ حيات، اصطلاحي است كه براي توصيف منابع و موادي كه فضانوردان مجبورند با خودشان به فضا ببرند. يك سيستم حفظ حيات شامل اكسيژن، غذا و آب به علاوه لوازمي است كه سلامتي فضانوردان را تأمين نمايد.

سيستم حفظ حيات ضروري است زيرا منابع و ذخائري در فضا وجود ندارد.

سكوي پرتاب (launch pad)

سكوي پرتاب مكاني براي پرتاب ماهواره ها و فضاپيما است. سوختگيري . كنترل هاي نهايي تجهيزات در سكوي پرتاب انجام مي گيرد.

شاتل فضايي براي سفرش به فضا از سكوي پرتاب، پرتاب گرديد.

سحابي مرداب (Lagoon nebula)

سحابي مرداب توده اي از گاز و غبار در فضاي بيروني است. اخترشناسان نام M8 را به اين سحابي داده اند. سحابي مرداب در فاصلۀ 4850 سال نوري از زمين قرار دارد.

سحابي مرداب مي تواند به راحتي با يك تلسكوپ خوب يا دوربين دوچشمي ديده شود.

سيارۀ دروني (inner planet)

سيارۀ دروني يكي از چهار سياره موجود در منظومۀ شمسي است و نزديكتر به خورشيد مي باشند. سيارات دروني عبارتند از: عطارد، زهره، زمين و مريخ. عطارد نزديكترين سياره به خورشيد، نسب به ديگر سيارات است. بعد از آن به ترتيب زهره، زمين و مريخ قرار دارند.

از چهار سياره دروني، مريخ دورترين سياره از خورشيد است.

سحابي كله اسبي (Horsehead nebula)

سحابي كله اسبي، يك سحابي در صورت فلكي جبار (شكارچي) است. كله اسب يك سحابي تاريك است كه از غبار ساخته شده است. اين سحابي مي تواند در مقابل نوري كه از يك ابر روشن سحابي گسيلشي (نشري) به آن مي تابد، به وضوح رؤيت شود.

سحابي كله اسبي به سادگي توسط شكلش به هنگامي كه در يك عكس ديده مي شود، قابل تشخيص است.

سپر حرارتي (heat shield)

سپر حرارتي نوعي محافظ است. اين سپر طوري طراحي گرديده كه بتواند از فضاپيما در مقابل حرارت آتشين جو زمين به هنگام بازگشت، محافظت به عمل آورد. سپرهاي حرارتي اوليه مانند سپر حرارتي ماهواره و ستوك طوري طراحي گرديده بودند كه به هنگام پايين آمدن فرسايش مي يافت و از بين مي رفت. سپرهاي حرارتي بعدي از مواردي ساخته شده اند كه در حرارت هاي بسيار بالا بدون خراب شدن مقاومت مي كنند.

سپرهاي حرارتي پوشش هايي بر لايه هاي بيروني فضاپيما هستند.

سيارۀ غول پيكر (giant planet)

سيارۀ غول پيكر توصيفي براي چهار سياره مشتري، زحل، اوارنوس و نپتون است. براي سيارات خيلي بزرگتر از سيارات كوچك و صخره اي مانند پلوتو و مريخ هستند.

سيارۀ غول پيكر مشتري قطري معادل 142700 كيلومتر در مقايسه با قطر سيارۀ عطارد صخره اي كه 4878 كيلومتر است، دارد.

سحابي گازي (gaseous nebula)

سحابي گازي يك ابر روشن از گاز است كه در فضا يافت مي شود. اين نوع سحابي مي تواند يك سحابي گسيلي يا يك صحابي بازتابنده باشد.

هر سحابي مي تواند تحت عنوان يك سحابي گازي شكل توصيف شود.

سال كهكشاني (galactic year)

سال كهكشاني زماني است كه در آن خورشيذ در مدار خود يك دور كانل به دور مركز كهكشان مي گردد.

سال كهكشاني حدود 220 ميليون سال طول مي كشد.

سلول سوخت (fuel cell)

سلول سوخت يك منبع انرژي است. اين سلول نوعي باطري است. سلول سوخت، هيدروژن و اكسيژن را براي توليد الكتريسيته با هم تركيب مي كند. در اين صورت سلول سوخت، آب نيز توليد مي كند. سلول سوخت مي تواند در مناطقي از فضا كه نور خورشيد كافي براي صفحه هاي خورشيدي وجود ندارد، مورد استفاده واقع گردد.

خورشيد بسيار ضعيف است، مورد استفاده قرار مي گيرند.

سوخت (fuel)

سوخت توصيف ماده اي است كه براي توليد انرژي حرارتي مورد استفاده قرار مي گيرد. سوخت خورشيد براي همجوشي هسته اي، از هيدروژن به دست مي آيد. يك راكت مي تواند از سوخت هاي گاز، مايع يا جامد استفاده نمايد.

اولين شاتل فضايي از يك سوخت مايع هيدروژني استفاده كرد.

سقوط آزاد (free fall)

سقوط آزاد معادل دقيق بي وزني است. اين فضاپيما كه در حال چرخش به گرد زمين است، همواره توسط جاذبۀ زمين كشيده مي شود. حركت جلو برندگي فضاپيما تأثير جاذبه زمين را از بين برده، لذا فضا پيما و محتويات آن براي هميشه به دور زمين مي گردد. هر چيز كه در حال سقوط است، وزن ندارد. سقوط آزاد توصيف اين حالت است.

فضانوردان بايد چگونگي كاركردن در سقوط آزاد را ياد بگيرند.

ستارۀ شراره اي (flare star)

ستارۀ شراره اي نوعي ستاره كوتوله است. ستارۀ شراره اي با گذشت زمان براق تر مي گردد. اين افزايش درخشندگي ممكن است بيش از مقدار قدر آن باشد. دانشمندان قادر به پيش بيني نيستند كه چه موقع ستارۀ شراره اي درخشنده مي گردد. ممكن است اين درخشندگي فقط چند دقيقه به طول بينجامد. دانشمندان بر اين باورند كه ممكن است انرژي موجود در ستارۀ شراره اي از همان نوع انرژي موجود در شرارۀ خورشيدي باشد.

پروكسيما يا قنطورس نزديكترين ستاره به خورشيد، يك ستارۀ شراره اي است.

سرعت فرار (escape celocity)

سرعت فرار، سرعت مورد نياز براي فرار از كشش گرانش يك جسم است. سرعت فرار براي دانشمندان كه قصد قرار دادن فضاپيما در مدار يا پرتاب فضاپيماهاي تحقيقاتي را دارند، مهم است. راكت هايي كه فضاپيماها را بلند مي كنند، بايد قدرت رانش كافي براي رهايي از جاذبه زمين را داشته باشند. يك راكت بايد 2/11 كيلومتر در ثانيه سير كند تا بتواند به سرعت فرار از زمين برسد.

سرعت فرار از ماه بسيار كمتر از زمين است.

سيستم رصدي زمين (Earth Observing System (EOS))

سيستم رصدي زمين،پروژه اي است كه در ايالات متحده امريكا انجام شده است. ناسا طرح پرتاب دو ماهواره احتمالاً در سال 1995 ميلادي داشته است. اولين ماهواره ها تمام سياره زمين را مورد مطالعه قرار خواهند داد. آنها جو، اقيانوسها، مناطق يخي و سطح زمين را بررسي خواهند كرد. سيستم رصدي زمين بزرگترين طرح مطالعه زمين تاكنون خواهد بود.

سحابي عقاب (Eagle nebula)

سحابي عقاب، يك سحابي است كه در صورت فلكي حيه در مار افساي (حوا) پيدا شده است. اين سحابي شامل يك خوشه ستاره اي مي باشد. اين ستارگان به نظر مي رسد ستارگان جواني باشند كه شايد دو ميليون سال عمر دارند. سحابي عقاب يك سحابي گسيلي (نشري) است.

سحابي عقاب 5500 سال نوري از زمين فاصله دارد.

ستاره كوتوله (dwarf star)

ستاره كوتوله فراوانترين نوع ستاره در كهكشان ما است. ستارگان كوتوله از ستارگان معمولي هستند. اكثريت ستارگان كوتوله آبي سنگين، دماي سطحي 50000 درجه كلوين مي باشند و يك ميليون بار درخشانتر از خورشيدمان هستند. اقليت ستارگان كوتوله سنگين، كوتوله هاي قرمز بسيار تاري هستند كه داراي دماي سطحي فقط 2500 درجه كلوين مي باشند و يك هزار بار از خورشيد ما درخشندگي كمتري دارند.

خورشيد يك ستاره كوتوله زرد معمولي مي باشد.

سحابي دمبل (Dumb-bell nebula)

سحابي دمبل، يك سحابي است كه در صورت فلكي ثعلب (روباه) پيدا شده است. سحابي دمبل شكلي شبيه يك ساعت شني دارد. سرتاسر اين سحابي حدود يك سال نوري است.

سحابي دمبل 700 سال نوري از خورشيد فاصله دارد.

سوخت خروج از مدار (de-orbit burn)

سوخت خروج از مدار، توصيف پايين آمدن آرام يك فضاپيماست. در سوخت خروج مدار از موتور راكت استفاده مي شود. اين عمل فضاپيما را با كم كردن سرعت يا تندي به آرامي از مدار پايين مي آورد. فضاپيما بدين صورت قادر به بازگشت به جو زمين است.

دانشمندان موتور راكت را براي يك سوخت خروج از مدار روشن كردند.

ستاره دمون (Demon star)

ستاره دمون، نام ستاره اي مايل به سفيد و معروف به راس الغول است. ستاره دمون دومين ستاره از نظر درخشش در صورت فلكي بر ساووش در نيمكره شمالي است. ستاره دمون يك ستاره چندگانه است كه حداقل از سه و شايد از چهار ستاره تشكيل شده است. اين ستاره همچنين به عنوان دمون چشمك زن، معروف است. به نظر مي رسد كه اين ستاره هر 59 ساعت به آرامي چشمك مي زند، اين وقتي اتفاق مي افتد كه يك جسم تاريكتر از جلوي آن عبور مي كند و نور آن را قطع مي نمايد.

نام علمي صحيح ستاره دمون بتاپرساي است.

سيگنوس 1-X (دجاجه، ماكيان) Cygnus X-1

سيگنوس X-1 يك منبع پر قدرت اشعه هاي x است كه در صورت فلكي دجاجه يا قو پيدا شده است. سيگنوس X-1 در كهكشان ما قرار دارد. اين يك ستاره دو تايي است، يك ابرغول درخشان كه به دور همتاي حجيم ولي غير قابل رويت در حال چرخيدن است.

همتاي تاريك سيگنوس X-1 كه 6 تا 15 برابر خورشيد ماست احتمالاً يك سياهچاله است.

سيگنوس A (دجاجه، ماكيان) Cygnus A

سيگنوس A يك منبع راديويي قوي در صورت فلكي دجاجه يا قو است. سيگنوس A در آسمان سومين منبع راديويي از لحاظ قدرت بعد از خورشيد و ابرنواختري به جاي مانده از ذات الكرسي A مي باشد. سيگنوس A يك كهكشان راديويي است، كه با فاصله اي در حدود 555 ميليون سال نوري از ما قرار دارد.

سيگنوس A اشعه X كم انرژي توليد مي كند.

ستاره تپنده خرچنگ (Crab pulsar)

ستاره تپنده خرچنگ يك ستاره است. اين ستاره مركز انرژي سحابي خرچنگ است. در انفجار ابرنواختري كه اين سحابي را تشكيل داده، هسته ستاره اوليه فروپاشيده بود. اين فروپاشيدگي يك جرم كوچك و متراكم به نام ستاره نوتروني به وجود آورده است. وقتي كه اين ستاره به سرعت به دور خود مي چرخد، تپش هاي تشعشعي، مانند اشعه يك فانوس دريايي از خود منتشر مي كند. اين ستاره نوتروني در حال چرخش، ستاره تپنده خرچنگ است.

دانشمندان بر اين باورند كه ستاره تپنده خرچنگ قطري حدود 19 كيلومتر دارد.

سحابي خرچنگ (Crab nebula)

سحابي خرچنگ، يك سحابي است. اين سحابي يك ابر گرداب مانند، از گازها و غبارهاي منبسط شده در صورت فلكي ثور، يا گاو نر مي باشد. اين سحابي به قدري كم نور است كه بدون دوربين دو چشمي يا تلسكوپ ديده نمي شود. سحابي خرچنگ بقاياي يك ابرنواختر است. ابر نواختر فرق توسط اخترشناسان چيني در سال 1504 ميلادي به صورت يك ستاره درخشان ديده شد.

سحابي خرچنگ يك منبع پر قدرت امواج راديويي، اشعه X و گاما است.

سال كيهاني (cosmic year)

سال كيهاني، نامي است كه به مدت زمان چرخش يك دور خورشيد به دور مركز كهكشان داده شده است.

سال كيهاني معادل حدود 225 ميليون سال است.

سحابي زغال كيسه (Coal Sack nebula)

سحابي زغال كيسه، يك سحابي تاريك و معروف است. اين سحابي در صورت فلكي صليب جنوبي يا در جنوب استراليا قرار دارد. زغال كيسه در نيمكره جنوبي واقع است. فاصله زغال كيسه در جنوب بيشتر از حدي است كه از اروپا يا امريكاي شمالي قابل رويت باشد. فاصله زغال كيسه از زمين 555 سال نوري است. زغال كيسه مانند تمام ابرهاي غباري – گازي به صورت سايه روشن مشاهده ميشود.

سحابي زغال كيسه به عنوان يك لكه تيره در مقابل زمينه روشن كهكشان راه شيري ديده مي شود.

ستارگان دور قطبي (circumpolar stars)

ستارگان دور قطبي، ستاره هايي هستند كه هرگز زير خط افق قرار نمي گيرند. به نظر مي رسد كه اين ستارگان به دور قطب مي چرخند. از بريتانيايي كبير و امريكاي شمالي خرس بزرگ دور قطبي است. خرس بزرگ هرگز از ديد خارج نمي شود. از نيوزيلند صليب جنوبي جزء ستارگان دور قطبي است.

در استوا، ستارگان دور قطبي وجود ندارد، زيرا همه آنها طلوع و غروب مي كنند.

(مدار ثابت زميني – مدار زمين همزماني) (Clarke orbit: geosynchronous orbit)

سرز (Ceres)

سرز يك سيارك است. سرز اولين و بزرگترين سياركي است كه تاكنون كشف شده است. سرز قطري معادل 933 كيلومتر دارد. نور آن به اندازه اي نيست كه بتوان آن را با چشم غير مسلح ديد. از مقدار نوري كه كه از خورشيد مي گيرد فقط حدود 6 درصد آنرا منعكس مي كند.

سرز شكلي شبيه به كره دارد و هر 075/9 ساعت يك دور حول محور خود مي چرخد.

ستاره متغير قيفاووسي (Cepheid variable star)

يك ستاره متغير قيفاووسي ستاره اي است كه درخشش آن به صورت منظم تغيير مي كند. اين درخشش در مدت زماني از حدود چند روز تا چند هفته تغيير مي كند. تغييرات درخشش ستاره متغير قيفاووسي به اين علت است كه به طور منظمي منبسط و منقبض مي شود. ستاره هاي متغير قيفاووسي ابرغول هاي زرد و نارنجي هستند كه بسيار درخشانتر از خورشيد ما مي باشند.

اولين ستاره متغير قيفاووسي در صورت فلكي قيفاووس مشاهده شد.

سنتار (Centaur)

سنتار راكتي است كه به عنوان بخشي از وسايل پرتاب سنگين در ايالات متحده امريكا مورد استفاده قرار مي گيرد. اين راكت با راكت هاي اطلس و تايتان تركيبي از راكت هاي اطلس – سنتار و تايتان – سنتار ساخته است. از تايتان – سنتار براي ماموريت هاي طولاني استفاده شده است.

براي فرستادن فضاپيماهاي تحقيقاتي و ايكينگ به مريخ و فضاپيماي وويجر، از سنتار استفاده شده است.

ستاره كربن (carbon star)

ستاره كربن يكي از گروه هاي كمياب ستارگان غول قرمز است كه دماي سطحي پايين حدود 2500 درجه كلوين دارند. در اين نوع ستارگان، عناصر كربن و ليتيوم به ميزان زياد وجود دارد و اكسيژن آنها كم است. ستاره هاي كربن از نوع ستاره هاي c شناخته شده اند.

ستاره هاي كربن در كهكشان راه شيري كميابند.

سهيل (آلفا – حمال) (Canopus)

سهيل، ستاره اي واقع در صورت فلكي كارينا يا حمال است. ستاره سهيل دومين ستاره از نظر درخشندگي در آسمان است. ستاره سهيل از اروپا يا كانادا ديده نمي شود. ستاره سهيل از نيمكره جنوبي در شب هنگام زمستان به خوبي ديده مي شود. ستاره سهيل تقريباً 1200 سال نوري از زمين فاصله دارد.

دانشمندان عقيده دارند كه ستاره سهيل 200000 بار از خورشيد ما درخشانتر است.

سرطان (خرچنگ) (Cancer)

سرطان يا خرچنگ، يكي از صور فلكي منطقه البروج است. سرطان در نيمكره شمالي بين صورت فلكي جوزا (دو پيكر) و صورت فلكي شير (اسد) مي تواند ديده شود. سرطان الگويي از ستارگان كم نور است، ولي به سادگي پيدا مي شود. چيزي كه قابل توجه است اين كه سرطان يك خوشه باز متشكل بيش از صد ستاره است كه به نام علفدان خوانده مي شود. علفدان توسط دوربين هاي دو چشمي به بهترين نحو ديده مي شود.

دو ستاره از ستارگان واقع در سرطان به نام اختصاري اسز خوانده مي شوند.

ستاره نوع B (B-type star)

ستاره نوع B ستاره اي نسبتاً بزرگ و مايل به آبي است. ستاره نوع B ستاره اي بسيار داغ، داراي دماي سطحي بين 12000 تا 25000 درجه كلوين است. داغترين ستارگان نوع B 20000 بار از خورشيد ما درخشانتر هستند. اين گونه ستارگان در مقايسه با خورشيد، سوخت هسته اي خود را زودتر از دست مي دهند. ستارگان نوع B كه امروزه ما مي بينيم، بايد بسيار جوان يعني حدود 5 تا 500 ميليون سال سن داشته باشند.

ستاره درخشان رجل الجبار يك ستاره نوع B است.

سياهچاله (حفره سياه) (black hole)

سياهچاله يك جرم فشرده شده است. اين جرم به قدري فشرده و متراكم شده است كه سرعت فرار آن از سرعت نور بيشتر است از سياهچاله هيچ نوري ساطع نمي شود، و براي مشاهده گران كاملاً تاريك به نظر مي رسد. هيچ سياهچاله اي تاكنون يافت نشده است (البته در سال هاي اخير چندين مورد توسط دانشمندان و اخترشناسان ثبت شده است.م) ولي دانشمندان دلايلي بسيار معتبر مبني بر وجود آن ها دارند. سياهچاله ها ممكن است هنگام انفجار ستاره هاي عظيم الجثه شكل گرفته باشند.

مواد موجود در سياهچاله هاي عظيم معادل وجود يك ميليارد خورشيد است و ممكن است در مركز برخي كهكشان هاي بسيار فعال قرار داشته باشند.

ستاره دوتايي (ستاره مضاعف) binary star

ستاره دوتايي يك جفت ستاره اند كه به دور يك مركز مشترك حركت مي كنند. اين ستاره ها در كنار يكديگر باقي مي مانند، چون آنها در مسيرهاي غير مدور يعني بيضوي به طرف هم جذب مي شوند. ستاره هاي دوتايي و چندتايي در كهكشان ما بسيارند.

سيروس (شباهنگ) يك ستاره دوتايي معروف است.

ستاره بارنارد (Barnard's Star)

ستاره بارنارد، يك ستاره كوتوله قرمز كوچك در صورت فلكي حوا يا مار افساي است. اين ستاره با چشم غير مسلح ديده نمي شود. ستاره بارنارد فقط 6 سال نوري با ما فاصله دارد. اين ستاره چهارمين ستاره نزديك به خورشيد است و نزديكترين ستاره به آن پس از آلفا قنطورس مي باشد.

بعضي دانشمندان بر اين باورند كه ستاره بارنارد دو سياره دارد.

ستاره نوع A (A-type star)

يك ستاره نوع A ستاره اي داغ، سفيد مايل به آبي يا سفيد است. دماي سطح آن بيش از 8000 تا 10000 درجه كلوين است. در طيف جذبي يك ستاره نوع A، خطوط تاريك هيدروژن و همچنين خطوط فلز كلسيم يونيزه شده بسيار واضح وجود دارد.

ستاره اي درخشان سيروس (شباهنگ)، نسر واقع (كركس نشسته) نسر طاير (كركس پرنده) و ذنب همگي ستارگان نوع A هستند.



سيارك (asteroid)

سيارك، يك جسم صخره اي است. اندازه سيارك ها، از قطر چند صد كيلومتر تا اندازه يك ذره گرد و خاك است. هزاران سيارك تاكنون يافته شده اند. سيارك ها اكثراً به صورت كمربندي بين مريخ و مشتري، حول خورشيد در حال چرخشند. همچنين دو گروه از سيارك ها همان مسير مداري مشتري را دنبال مي كنند. دانشمندان عقيده دارند كه سيارك ها تكه هايي از اجرامي هستند كه منظومه شمسي يا ذرات سياره اي را تشكيل مي دهند. اين ذرات قادر به چسبيدن به يكديگر براي تشكيل يك سياره نبوده اند.

بزرگترين سيارك سرز ناميده مي شود.

سيارك هاي آپولو (Apollo asteroids)

سيارك هاي آپولو، يك گروه از سيارك ها هستند. مدارهاي آنها مدار زمين را قطع كرده، از آن عبور مي كنند. يكي، دو تا از آنها حتي از عطارد به خورشيد نزديكتر مي شوند.

تمام سيارك هاي آپولو قطري كمتر از دو كيلومتر و شكلي بسيار نامنظم دارند.

ش ( 19 مطلب )

شيء پرندۀ ناشناخته (يوفو) (unidentified flying object (UFO)

شيء پرندۀ ناشناخته، شيئي در آسمان است كه توسط يك ناظر كه نمي داند آن چه بوده، گزارش مي شود. معلوم مي گردد كه بيشتر اشياء پرندۀ ناشناخته يا يوفوها، هواپيما، بالون هاي هواشناسي، ابرها يا ديگر چيرهاي عادي بوده اند. يكي مشاهده گر ممكن است اطلاعات كافي براي تشخيص آنها را نداشته باشد. برخي اشياء پرندۀ ناشناخته هنوز براي ما ناشناخته هستند.

اغلب ماهواره ها با اشياء پرنده ناشناخته، اشتباه گرفته مي شوند.

شاتل فضايي (space shuttle)

شاتل هاي فضايي مجموعه اي فضاپيماهاي ساخته شده توسط ايالات متحدۀ امريكا مي باشند. شاتل هاي فضايي توسط راكت ها پرتاب مي شوند ولي مانند يك هواپيما بر روي باند فرد مي آيند. آنها قابليت استفاده مجدد را نيز دارند. كشورهاي ديگر روي فضاپيماهايي كه چندبار قابل استفاده باشند، كار مي كنند. اتحاد جماهير شوروي بوران را ساخته و اروپاييان يك شاتل به نام هرمس را طراحي كرده اند.

اولين پرواز شاتل فضايي توسط شاتل فضايي كلمبيا در 12 آوريل 1981 ميلادي صورت گرفت.

شراره خورشيدي (solar flare)

شراره هاي خورشيدي، فوران هاي انرژي در سطح خورشيد مي باشند. به نظر مي رسد كه آنها با لكه هاي خورشيدي در ارتباط باشند. يك شراره، انفجاري است كه دقايق كمي به طول مي انجامد. اشعه X و امواج راديويي از شراره ها به بيرون داده مي شوند.

شفق هاي قطبي كه از روي زمين ديده مي شوند، مربوط به شراره ها هستند.

شعراي يماني (شباهنگ- سيروس) (Sirius)

شعراي يماني ستاره اي در صورت فلكي كلب اكبر يا سگ بزرگ است. اين ستاره درخشانترين ستاره در آسمان است و رنگ سفيد خالص دارد. شعراي يماني 26 بار درخشانتر از خورشيد است. فاصله شعراي يماني از زمين 5/8 سال نوري است. شعراي يماني يك ستارۀ دوتايي مي باشد. همتاي اين ستاره، شباهنگ B يك كوتوله سفيد است. شعراي يماني همچنين مي تواند ستارۀ سگ نيز خوانده شود.

سيروس يك كلمه يوناني به معني خيلي داغ است.

شبيه ساز (simulator)

شبيه ساز وسيله اي براي كمك به آموزش دادن فضانوردان است. اين وسيله مشكلات و موقعيت هايي را كه در طول پرواز به چشم مي خورد، مشابه سازي مي كند. يك شبيه ساز تمام ماشين آلات و ابزارهايي را كه يك فضانورد بايد داشته باشد، دارد. يك فضانورد مي تواند پرواز يك فضاپيما را بدون ترك كردن زمين تمرين كند. كامپيوترهاي قوي مي توانند يك پرواز فضايي را در شبيه ساز، مشابه سازي كنند.

خلبانان فضاپيماهاي شاتل از شبيه ساز براي آموزش خود استفاده مي كنند.

شعراي شامي (Procyon)

شعراي شامي يكي از درخشانترين ستارگان آسمان شب است. شعراي يكي از ستارگان آسمان شب است. شعراي شامي يكي از ستارگان كلب اصغر (سگ كوچك) است كه در نزديكي صورت فلكي جبار (شكارچي) مي باشد.

شعراي شامي از نظر درخشاني هشتمين ستاره است كه از هر جاي زمين رؤيت مي گردد.

شكافت هسته اي (nuclear fission)

شكافت هسته اي نوعي انرژي است. اين فرآيند استفادۀ يك نوترون براي شكافت هستۀ يك اتم به دو قسمت را توصيف مي كند. هنگامي كه اين اتفاق مي افتد، انرژي حرارتي و تشعشعات آزاد مي گردند.

هسته هاي عناصري مانند اورانيوم براي شكافت هسته اي مورد استفاده قرار مي گيرند.

شبكه تداخل سنجي راديويي چند جزيي (مرلين) (MERLIN)

شبكه تداخل سنجي راديويي چند جزيي) Multi-Element Radio- Linked Interferometer Network) يك گروه از بشقاب هاي راديويي مي باشند كه به رصدخانۀ جادرل بنك در انگلستان مربوط است. هر پنج بشقاب رو به يك قسمت آسمان قرار دارند.

پنج بشقاب مرلين قدرتمندتر از يك بشقاب بسيار بزرگ مي باشند.

شهاب واره (meteoroid)

شهاب واره، توصيف يك شهاب يا شهاب سنگ است كه هنوز در خارج از جو زمين مي باشد. تمامي شهاب واره ها از مواد بر جاي مانده از زمان آغاز منظومۀ شمسي يا قسمتي از دنباله يك دنباله دار هستند.

زماني اين نگراني وجود داشت كه شهاب واره ها مي توانند خطراتي براي فضاپيماها ايجاد كنند.

شهاب سنگ (سنگ آسماني) (meteorite)

شهاب سنگ قطعه اي ماده است كه از فضا مي آيد. شهاب سنگ به حدي بزرگ است كه بدون اين كه به طور كامل در جو بسوزد، به زمين مي رسد. شهاب سنگ ها ممكن است از سنگ، آهن يا مخلوطي از اين دو تشكيل شده باشند. اكثر شهاب سنگ ها از تكه سنگ هاي كوچك، بزرگتر نيستند، ولي شهاب سنگي در سال 1908 ميلادي در سيبري سقوط كرد، وزني حدود صدها تن داشت. اين شهاب سنگ گودالي عميق به وجود آورد.

دنبالۀ سوزان يك شهاب سنگ در طول آسمان يك گوي آتشين ناميده مي شود.

شهاب (meteor)

شهاب ذره اي از مادۀ موجود در فضاست كه وارد جو زمين مي شود. اكثر شهاب ها در جو زمين مي سوزند، در حالي كه خطي از نور در پشت سرخود باقي مي گذارند.

شهاب ها اغلب اشتباهاً ستارگان ثاقب ناميده مي شوند.

شلياقي ها (Lyrids)

شلياقي ها يك رگبار شهابي هستند كه در صورت فلكي شلياق (چنگ رومي) ظاهر مي شوند. در اين رگبار شهابي، در هر ساعت 15 شهاب رؤيت مي گردد.

شلياقي ها مي توانند در ماه ژوئن هر سال ديده شوند.

شير (اسد) (Leo)

اسد يا شير يكي از صورفلكي منطقه البروج است. شير نزديك دب اكبر يا خرس بزرگ قرار دارد. درخشانترين ستارۀ صورت فلكي شير، قلب الاسد ناميده مي شود.

صورت فلكي اسد از شمال خط استواي سماوي مي تواند رؤيت گردد.

شاتل فضايي هرمس (Hermes space shuttle)

هرمس طراحي براي يك شاتل فضايي است. اين طرح توسط آژانس فضايي اروپا مورد بهره برداري قرار گرفته و توسط فرانسه رهبري شده است. اين طرح يك فضاپيماي بسيار كوچك خواهد بود كه با استفاده از راكت آرين پرتاب خواهد گرديد.

هر مس بايد قبل از پايان قرن پرتاب گردد.

شبكه فضايي دوردست (شبكه ژرفايي فضا) (DSN)

شبكه فضايي دوردست يا DSN (Deep Space Network) يك سيستم ارتباطي و رديابي است. اين سيستم توسط ناسا به منظور برقرار داشتن ارتباط مداوم با فضاپيماهاي بي سرنشين كه در منظومه شمسي حركت مي كنند، اداره مي گردد. DSN از سه ايستگاه زميني فاصله دار استفاده مي كند كه يكي در امريكا، يكي در استراليا، و ديگري در اسپانيا است. هر ايستگاه زميني يك آنتن بشقابي بزرگ با قطر 70 متر و دو آنتن بشقابي كوچكتر با قطر 34 متر دارد.

شبكه فضايي دوردست پروازهاي فضاپيماهاي وويجر را رديابي كرد.

شمارش معكوس (countdown)

شمارش معكوس، مراحل پله به پله قبل از خيزش يك راكت يا فضاپيماست. شمارش معكوس همچنين توصيف شمارش معكوس زمان باقي مانده قبل از پرواز تا صفر است. زمان پرواز با حرف T شناخته مي شود. شمارش معكوس 2-T دقيقه بدين معني است كه دو دقيقه تا زمان پرواز وقت باقي مانده است.

وقتي كه شمارش معكوس به صفر مي رسد، راكت از سكوي پرتاب بلند مي شود.

شيء بكلين – نيوگبر (Becklin-Neugebeuer Object)

شيء بكلين – نيوگبر يك ستاره نوع B درخشان، بزرگ و جوان است. اين ستاره در ابرهاي كنار سحابي جبار (شكارچي) پنهان است. سطح ستاره بكلين – نيوگبر داراي دمايي معادل 20000 درجه كلوين است. اين ستاره فقط توسط اخترشناسي مادون قرمز ديده مي شود.

شيء بكلين – نيوگبر حدود ده ها هزار سال پيش شكل گرفته است.

شفق قطبي (aurora)

شفق قطبي، نامي است كه به نوارهايي از نورهاي رنگي آسمان شب داده شده است. اين نوارها را در نيمكره شمالي، شفق قطبي بوريوليز يا نورهاي شمالي مي خوانند. در نيمكره جنوبي آنها را شفق قطبي استروليز يا نورهاي جنوبي مي خوانند. شفق قطبي هنگامي توليد مي شود كه ذرات باردار فضا با اتم ها و مولكول هاي هوا در بالاي جو زمين برخورد مي كنند. اين برخورد باعث برافروختن اتم ها ميشود.

يك شفق قطبي در فاصله اي حدود 80 تا 600 كيلومتر بالاي سطح زمين نقش مي بندد.

شتاب (acceleration)

شتاب، افزايش سرعت يك جسم متحرك در يك گستره زماني است. واحد اندازه گيري شتاب متر بر مجذور ثانيه مي باشد. متضاد شتاب، ترمز يا تاخير است.

دانشمندان شتاب راكت را اندازه گيري كردند.

ص ( 5 مطلب )

صليب جنوبي (Southein Cross)

صليب جنوبي، يك صورت فلكي در نيمكرۀ جنوبي است. صليب جنوبي نزديكترين صورت فلكي به قطب جنوب سماوي است. صليب جنوبي يك خوشه باز زيبا را نيز در بر مي گيرد كه به عنوان جعبه جواهر نيز شناخته مي شود.

صليب جنوبي تقريباً توسط صورت فلكي قنطورس احاطه شده است.

صفحه خورشيدي (solar Panel)

صفحات خورشيدي براي به دست آوردن انرژي فضاپيما مورد استفاده واقع مي شوند. مقدار زيادي از نور خورشيد در فضا وجود دارد كه مي شود از آن براي تهيۀ الكتريسيته استفاده نمود. صفحات خورشيدي، روي بدنه فضاپيما را توسط خانه هاي رديف به رديف كه از سيليكون درست شده اند پوشانده است. هر خانه قادر به توليد يك جريان ضعيف الكتريسيته از خورشيد مي باشد.

صفحات خورشيدي همچنين آرايه هاي خورشيدي نيز خوانده مي شوند.

صور فلكي نيمكره جنوبي (CSH)

صور فلكي نيمكره جنوبي Constellations of the southern hemisphere))

آن دسته از صور فلكي هستند كه از هر نقطه در جنوب استواي زمين ، قابل رويت مي باشند. يك صورت فلكي گروهي از ستارگان است. اين گروه ستارگان شكل هايي را در آسمان شب درست مي كنند. در نيمكره جنوبي 51 صورت فلكي وجود دارد.

صور فلكي نيمكره جنوبي شامل صورت فلكي صليب جنوبي و صورت فلكي شجاع، كوچكترين و بزرگترين صور فلكي هستند.

صور فلكي نيمكره شمالي (CNH)

صور فلكي نيمكره شمالي، ( (constellations of the northern hemisphere آن دسته از صور فلكي هستند كه از هر نقطه در شمال استواي زمين قابل رويت مي باشند. يك صورت فلكي، گروهي از ستارگان است . اين گروه ستارگان شكل هايي را در آسمان شب درست مي كنند. در نيمكره شمالي 37 صورت فلكي و كلاً 88 صورت فلكي در كنار هم در جهان وجود دارد.

بطليموس اخترشناس يوناني فهرست 48 صورت فلكي را در نيمكره شمالي گردآوري كرد.

1- عقاب

2- آندروميدا (امرا المسلسله)

3- بره (حمل)

4- كالسكه ران (ممسك الاعنه)

5- ارابه ران (عوا)

6- زرافه

7- خرچنگ (سرطان)

8- سگ هاي تازي

9- ذات الكرسي

10- قيفاووس

11- قيطس

12- گيسوان برنيكه

13- كرونا شمالي

14- ماكيان (دجاجه)

15- دلفين

16- اژدها (تنين)

17- قلعه الفرس (اسب)

18- دو پيكر (جوزا)

19- هركوس (جاثي علي ركتبيه)

20- شجاع

21- چليپاسه

22- شير (اسد)

23- شير خرد (شير اصغر)

24- سياهگوش (فهد)

25- چنگ رومي (شلياق)

26- حوا

27- شكارچي (جبار)

28- اسب بزرگ (فرس اعظم)

29- برساووش

30- حوت (ماهي)

31- پيكان (سهم)

32- حيه

33- ثور

34- مثلث

35- دب اكبر (خرس بزرگ)

36- دب اصغر (خرس كوچك)

37- سنبله (عذرا)

صفر مطلق (absolute zero)

صفر مطلق، پايين ترين حد دماي ممكن است. صفر مقياس دماي مطلق است كه از واحد كلوين براي اندازه گيري آن استفاده مي كنند. صفر كلوين به وسيله دانشمندان به صورت Ok نوشته ميشود. صفر مطلق دمايي است كه در آن حركت اتم ها و مولكول ها متوقف مي شود. (البته در صفر مطلق حركت اتم ها و مولكولها متوقف نمي شود و دماي ذوب يخ نيست، بلكه دماي نقطه سه گانه است).

در مقياس سلسيوس، صفر مطلق 16/273 درجه زير دماي ذوب يخ خالص يا دماي 16/273- درجه سلسيوس مي باشد.

ض ( 1 مطلب )

ضد ماده (anti-matter)

ضد ماده نوعي از ماده است. ذرات تشكيل دهنده ضد ماده كاملاً ضد ذرات معمولي هستند. يك ماده معمولي از الكترونها، پروتونها و نوترونها ساخته مي شود. ضد ماده از پوزيترون، ضد پروتون و ضد نوترون ساخته شده است. ذره ها و ضد ذره ها بار الكتريكي معادل ولي مخالف هم دارند.

اگر ماده معمولي و ضد ماده با هم برخورد كنند يكديگر را نابود نموده و تماماً تبديل به انرژي مي شوند.

ط ( 9 مطلب )

طول موج (wavelength)

طول موج، توصيف فاصله بين نقاط بالا يا پايين يك موج خاص مي باشد. اين اندازه گيري به منظور پي بردن به اينكه چه نوع موجي مورد مطالعه قرار گرفته است، به كار مي رود. قسمت هاي يك موج در امتداد حركت ممكن است قوي تر يا ضعيف تر شوند.

اشعه هاي گاما داراي طول موج كوتاه هستند.

طلوع خورشيد (sunrise)

طلوع خورشيد، زماني است كه لبه يا كناره هاي خورشيد در هنگام بالا آمدن خورشيد در آسمان از افق نمايان مي گردد. زمين هر 24 ساعت يك بار حول محور خود مي گردد. تقريباً در نصف اين مدت زمان قسمتي از زمين پشت به نور خورشيد قرار دارد. اين قسمت در حال طي كردن شب است. همانطور كه زمين به چرخش خود ادامه مي دهد، نواحي تاريك كره زمين رو به نور خورشيد قرار مي گيرد. اين زماني است كه طلوع خورشيد قابل مشاهده مي باشد.

او صبح زود به منظور ديدن طلوع خورشيد، از خواب بيدار شد.

طيف (Spectrum)

طيف، نواري از رنگهاست. يك طيف هنگامي ساخته مي شود كه پرتويي از تشعشعات الكترومغناطيسي به طول موج هاي مختلف تجزيه مي گردد. هر رنگ از طيف با يك طول موج مطابقت دارد. طول موج بلند با رنگ قرمز نمايان مي شود. طول موج كوتاه با رنگ بنفش پديد مي گردد. معمولي ترين روش براي درست كردن يك طيف، عبور دادن پرتو نوري از يك منشور مي باشد.

يك رنگين كمان، طيفي بسيار آشناست.

طيف نما (spectroscope)

طيف نما وسيله اي براي تجزيه نور به صورت طيف است. اين طيف مي تواند با استفاده از يك دوربين يا ابزار جفت شدۀ باري (CCD) ضبط گردد. با استفاده از يك طيف نما، يك دانشمند قادر به كسب اطلاعات راجع به ستارگان، كهكشان ها و سحابي ها مي باشد. طيف هاي حاصله مي توانند براي فهميدن جزئياتي مانند درجۀ حرارت، حركت و ساختار شيميايي مورد استفاده قرار گيرند.

دانشمندان از يك طيف نما براي عكسبرداري از طيف يك كهكشان استفاده كردند.

طيف نماي خورشيدي (spectrohelioscope)

طيف نماي خورشيدي، نوعي طيف نما است كه فقط براي مطالعۀ خورشيد مورد استفاده قرار مي گيرد. طيف نماي خورشيدي يك تصوير از خورشيد را در يك طول موج بخصوص بر مي دارد. يك تصوير معمولي در نور سفيد كه از انواع طول موج ها تشكيل يافته، گرفته مي شود. تصاوير در يك طول موج واحد، امكان مطالعۀ خصوصيات خورشيد را به دانشمندان مي دهد، كه در غير اين صورت آنها قادر به ديدن اين خصوصيات نيستند.

دانشمندان از يك طيف نماي خورشيدي براي مطالعۀ هيدروژن موجود بر سطح خورشيد، استفاده كردند.

طول جغرافيايي (longitude)

طول جغرافيايي خطي فرضي به دور زمين است. خطوط طول جغرافيايي از شمال و جنوب عبور مي كنند. خطوط طول جغرافيايي از قطب شمال شروع شده، به قطب جنوب ختم مي شوند.

با اندازه گيري عرض و طول جغرافيايي هر موقعيتي را مي توان روي زمين پيدا كرد.

طبقه بندي هابل (hubble Classification)

طبقه بندي هابل روشي براي تفكيك و گروه بندي كهكشان هاست. در اين روش از شكل كهكشان استفاده مي شود. در طبقه بندي هابل كهكشان داراي سه گروه اصلي مي باشند: كهكشان هاي بيضوي، كهكشان هاي مارپيچي و كهكشان هاي مارپيچي ميله اي. اين روش به طور گسترده اي مورد استفاده قرار گرفته، زيرا راهي ساده براي توصيف كهكشان هاست.

طبقه بندي هابل توسط اخترشناس امريكايي ادوين هابل صورت گرفت.

طيف پيوسته continuous spectrum

طيف پيوسته، طيفي است كه به وسيله گازي كه مي تواند گرم باشد، جامد درخشان يا مايع و يا با غلظت بالا توليد مي شود.

يك طيف پيوسته مانند يك رنگين كمان از رنگ هاي مختلف به نظر مي رسد. سطح درخشان يا فتوسفر خورشيد، طيف پيوسته اي از تشعشعات ماوراء بنفش، نور مرئي و تشعشعات مادون قرمز توليد مي كند.

فيلامان يك لامپ معمولي يك طيف پيوسته را توليد مي كند.

طيف جذبي (absorption spectrum)

طيف جذبي طيفي است كه به هنگام جذب تشعشعات الكترومغناطيسي توسط ماده توليد مي شود. يك طيف جذبي هنگامي توليد مي شود كه تشعشعات يك منبع خيلي گرم كه طيف پيوسته دارد، از ميان ماده سرد بگذرد. اين تشعشات در طول موج مشخصي جذب مي شوند؛ بنابراين يك الگو از خطوط جذبي در بيناب پيوسته نشان داده مي شود. نمايه خطوطي كه توسط طيف جذبي توليد ميشود قادر است به يك منجم بگويد كه جو ستاره از چه موادي تشكيل شده است.

ع ( 12 مطلب )

عبور نصف النهاري (transit)

عبور نصف النهاري، عبور يك جسم مانند زهره، از روي يك جسم ديگر مانند خورشيد را توصيف مي كند. عبور نصف النهاري همچنين مي تواند براي توصيف عبور يك جسم آسماني از روي نصف النهار يا خط طول جغرافيايي شخص مشاهده گر استفاده شود.

دانشمندان عبور نصف النهار مريخ را از روي فوبوس ديدند.

عصرفضا (Space Age)

عصر فضا نامي است كه به آخرين دهه هاي سده 1900 ميلادي داده شده است. در اين زمان بود كه انسان قادر شد براي اولين بار راكتي بسازد كه داراي قدرت كافي براي قرار دادن ماهواره ها در مدار زمين باشد. اولين ماهواره توسط اتحاد جماهير شوروي در 4 اكتبر 1957 ميلادي پرتاب گرديد. در نيمۀ اول سدۀ 1900 ميلادي تعدادي از كشورها روي راكت ها كار مي كردند. اين كارها انسان را به كرۀ ماه فرستاد و فضاپيماهاي تحقيقاتي را براي مطالعۀ دورترين سيارات، به پرتاب درآورد.

امروزه همۀ ما در عصر فضا زندگي مي كنيم.

عقرب X-1 (Scorpius x-1)

عقرب ايكس- 1 يك منبع اشعه X مي باشد. اين منبع درخشانترين منبع اشعه X در آسمان مي باشد. عقرب X-1 ستاره اي دو تايي است.

دانشمندان تپ هاي اشعه X را از عقرب X-1 مورد مطالعه قرار دادند.

عقرب (Scorpius)

عقرب يا كژدم يكي از صور فلكي منطقه البروج مي باشد. قسمت اعظم عقرب در نيمكرۀ جنوبي قرار دارد. قسمتي ديگر از آن در نيمكرۀ شمالي واقع است. اين صورت فلكي تعدادي ستاره هاي درخشان دارد كه در آنها يك ابرغول قرمز به نام قلب العقرب وجود دارد، كه يك ستارۀ دوتايي مي باشد. در عقرب تعدادي خوشه هاي ستاره اي باز و كروي نيز وجود دارد.

برخي از افراد فكر مي كنند عقرب به راستي شبيه به يك عقرب است.



عدسي شيئي (object glass)

عدسي شيئي قسمتي از يك تلسكوپ انكساري است. عدسي شيئي نزديكترين قسمت از تلسكوپ است به چيزي كه در تلسكوپ ديده مي شود.

يك عدد شيئي گاهي نيز شيئي خوانده مي شود.

عطارد (Mercury)

عطارد سياره اي در منظومۀ شمسي است. عطارد دومين سيارۀ كوچك و نزديكترين سياره به خورشيد است. براي سال هاي متمادي اطلاعات راجع به عطارد بسيار كم بود. مدار عطارد به قدري به خورشيد نزديك است، كه ديدن آن با تلسكوپ براي اخترشناسان مشكل است. در سال 1974 و 1975 ميلادي فضاپيماي مارينر 10 سه بار از فراز عطارد گذشت. اين فضاپيما تصاويري از عطارد تهيه نمود كه نشان داد سطح آن صخره اي با تعدادي گودال است. عطارد جوي بسيار رقيق دارد كه تقريباً از گاز هليم تشكيل شده است. دانشمندان معتقدند كه مركز عطارد يك هستۀ عظيم آهني است. حيات در عطارد وجود ندارد.

عطارد بسيار آهسته حول محور خود مي چرخد.

عدسي (lens)

عدسي قطعه اي از پلاستيك يا شيشۀ شفاف با طرفين منحني است. عدسي ها مي توانند محدب يا مقعر باشند. از عدسي ها در تلسكوپ ها، دوربين ها، دوربين هاي دوچشمي و ديگر وسايل نوري استفاده مي گردد. يك عدسي اشعه هاي نوري را متمركز مي سازد و خم مي كند، بطوري كه يك تصويري واضح كه بتوان آن را از يك چشمي ديد يا تصوير برداري كرد، ايجاد نمايد.

تلسكوپ هاي نجومي بزرگ، هم عدسي و هم آينه دارند.

عرض جغرافيايي (latitude)

عرض جغرافيايي، خطي فرضي به دور زمين است كه موازي خط استوا است. از عرض جغرافيايي براي اندازه گيري فاصله از خط استوا، با واحدي به نام درجه استفاده مي شود. خطوط عرض جغرافيايي از بالا و پايين خط استوا به شرق و غرب كشيده مي شوند.

ملوانان براي پيدا كردن موقعيتشان از خطوط عرض جغرافيايي كمك مي گيرند.

عنصر (element)

عنصر يك ماده ساده است. عنصر مي تواند به صورت جامد، مايع يا گاز باشد. تمام اتم هاي يك عنصر شبيه هم هستند. عنصر هيدروژن را مي توان در سر تا سر جهان يافت.

بيش از 90 نوع عنصر وجود دارد كه ميتوان آنها را به طور طبيعي در زمين يافت.

عيوق (آلفا – ارابه ران) Capella) )

عيوق ستاره اي در صورت فلكي اريگا يا ارابه ران است. عيوق ششمين ستاره درخشان آسمان شب است. عيوق در نيمكره شمالي به رنگ زرد روشن قابل رويت است. اين يك ستاره چند تايي است كه از 3 ستاره نزديك به هم تشكيل شده است. عيوق در فاصله 45سال نوري از زمين قرار دارد. عيوق به معني بز كوچك ماده است.

عكسبرداري فضايي (astrophotography)

منظور از عكسبرداري فضايي، عكسبرداري از آسمان شب يا از موضوعات اخترشناسي است. اكثر سوژه هاي اخترشناسي اجرام بسيار كم نورند و عكسبرداري از آنها مشكل است. فيلم ممكن است براي مدتي طولاني، شايد حدود يكساعت در معرض نور اجسام كم نور قرار گيرد. همانگونه كه زمين مي چرخد، دوربين نيز بايد سوژه مورد نظر را هنگامي كه جاي آن در فضا تغيير مي كند، دنبال كند. عكسبرداري فضايي هنوز براي برخي مطالعات، بهترين روش جهت كسب اطلاعات است.

علم فضانوردي (astronautics)

علم فضانوردي علم سير در فضاست. در اين علم ماشين هاي فضايي كه با سرنشين و بدون سرنشين هستند، مورد مطالعه قرار مي گيرند. علم فضانوردي همچنين شامل ساختمان راكت هاي نيرومند يا وسايل پرتاب است كه به غلبه بر كشش جاذبه زمين نياز دارند. علم فضانوردي همچنين گونه هاي مختلف فضاپيما و ماموريت هاي آنها را مورد مطالعه قرار مي دهد.

علم فضانوردي از آخرين تكنولوژي جديد بهره مي جويد.

غ ( 3 مطلب )

غروب خورشيد (sunset)

غروب خورشيد، زماني است كه لبه يا كناره هاي خورشيد در هنگام غروب كردن خورشيد در آسمان از افق نمايان مي گردد. زمين هر 24 ساعت يك بار حول محور خود مي گردد. تقريباً نصف اين مدت زمان، قسمتي از زمين، نور خورشيد را دريافت مي كند. اين قسمت در حال طي كردن روز مي باشد. همان طور كه زمين به چرخش خود ادامه مي دهد، نواحي روشني از خورشيد دور مي گردد. اين زماني است كه غرب خورشيد، قابل مشاهده مي باشد.

نور خورشيد در هنگام غروب شروع به محو شدن كرد.

غول قرمز (red giant)

غول قرمز، مرحله اي از زندگي يك ستاره است. برخي ستارگان در طول زندگي خود در پايان زندگيشان باز شده يا منبسط مي گردند و به غول قرمز تبديل مي شوند؛ سپس غول قرمز منقبض شده و به كوتوله هاي سفيد تبديل مي گردد، كه نور ضيعفي از خود گسيل دارند.

غول قرمز ستاره اي است كه 300 الي 400 بار از اندازۀ خورشيد بزرگتر است. 

غبار كيهاني (cosmic dust)

غبار كيهاني، ذرات غبار را در هر جاي فضا يافت مي شوند، توصيف مي كند. اين ذرات داراي اندازه هاي متغيري بين، ذرات غبار بسيار كوچكتر از يك دانه شن تا قلوه سنگ هاي بزرگ قرار دارند. اين غبارها در گودال هاي روي سطح ماه و سيارات در فضاي بين سيارات و فضاي بين ستارگان يافت مي شوند. ذرات غبار كيهاني در اثر تجمع، سحابي هاي تاريك را شكل مي دهند.

غبار كيهاني، غبار ميان سياره اي و غبار ميان ستاره اي نيز خوانده مي شود.

ف ( 32 مطلب )

فزاينده (waxing)

فزاينده توصيف يكي از حالت هاي ماه است. به نظر مي رسد كه اندازه ماه فزاينده زياد شده و يا در حال افزايش يافتن است. عمل فوق به اين دليل صورت مي گيرد كه نور منعكس شده خورشيد توسط سطح ماه به طرف زمين بر مي گردد؛ بنابراين قسمت بيشتري از آن رويت مي شود. متضاد فزاينده، كاهنده است.

يك ماه فزاينده، حالت بين يك ماه نو و يك ماه كامل مي باشد.

فجر و شفق (twilight)

فجر و شفق، يك زمان است. اين زماني است قبل از طلوع و بعد از غروب خورشيد به هنگامي كه آسمان به وسيلۀ نور خورشيد اندكي روشن شده است. در حركت چرخشي زمين حول محور خود، يك نقطه از سطح آن رو به خورشيد خواهد چرخيد. خورشيد قبل از اين كه خود قابل رؤيت باشد، آسمان را در هنگام فجر روشن مي كند. در غروب، همان نقطه در سطح زمين ار خورشيد روي خواهد گردانيد. به هنگام شفق وقتي كه نور خورشيد قابل رؤيت نباشد، نور از روشنايي كامل روز به شب تغيير خواهد يافت.

فجر شفق در استوا بسيار كوتاه است.

فرستنده (transmitter)

فرستنده يك ماشين است. فرستنده ماشيني است كه مي تواند يك موج راديويي را توليد كند و آن را بيرون فرستد يا آن را پخش كند. فرستنده شامل تجهيزاتي براي ساختن تپ افزايش قدرت آن و بر روي آنتن بردن آن مي شود. از طريق آنتن تپ راديويي به فضا ارسال مي گردد.

تپ راديويي كه به وسيله فرستنده ارسال مي گردد، توسط يك گيرنده دريافت خواهد شد.

فهرست ستارگان (star catalogue)

فهرست ستارگان، يك ليست اطلاعاتي در ستارگان است. اين اطلاعات ممكن است شامل چگونگي يافتن موقعيت يك ستاره، قدر يك ستاره و تمام ستاره هايي كه در يك منطقه ديده مي شوند، باشد. فهرست ستارگان همچنين مي تواند ليست ستاره هاي دوتايي يا خوشه هاي ستاره اي را ارائه دهد.

فهرست ستارگان تمام ستارگاني را كه درخشانتر از قدر 6 بود، به صورت ليست در آورد.

فرود در آب (splashdown)

فرود در آب، توصيف لحظۀ فرور فضانوردان به زمين است. قبل از شاتل فضايي كه چندين بار قابل استفاده مي باشد، فضانوردان به وسيلۀ يك ناو فرماندهي به جو زمين باز مي گشتند. سفينۀ فرماندهي طوري طراحي گرديده بود كه با كمك چتر، آهسته پايين آمده و به آرامي در دريا مي نشست. فرود در آب توصيف زماني است كه يك جسم بزرگ به داخل آب مي افتد.

اقيانوس آرام براي فرود در آب براي فضانوردان آپولو مورد استفاده قرار گرفته بود.

فضاپيماي تحقيقاتي (space probe)

فضاپيماي تحقيقاتي، پروازهاي فضايي بدون سرنشين مي باشند. آنها مأموريت هايي براي كسب اطلاعات راجع به اقمار، سيارات و ديگر اجرام موجود در منظومه شمسي و فراتر از آن دارند. فضاپيماهاي تحقيقاتي همچنين وسايلي هستند كه ابزارهايي را براي ضبط و فرستادن اطلاعات به زمين با خود حمل مي كنند. فضاپيماهاي تحقيقاتي كه براي سيارات نزديكتر مورد استفاده قرار مي گيرند، از صفحات خورشيدي براي به دست آوردن انرژي استفاده مي كنند. فضاپيماهاي تحقيقاتي كه به عمق فضا مي روند، توسط انرژي هسته اي نيرو داده مي شوند.

فرستنده هاي هسته اي راديويي قوي، امكان برقرار كردن ارتباط ايستگاه هاي زميني با فضاپيماهاي تحقيقاتي را فراهم مي سازند.

فضاپيما (Spacecraft)

فضاپيما وسيله اي است كه در فضا كار مي كند. هرفضا پيما يك مأموريت دارد. فضاپيماها داراي انرژي مورد نياز خود هستند. آنها همچنين كامپيوترهايي قوي دارند كه با ايستگاه هاي زميني و مراكز كنترل مأموريت ارتباط برقرار مي كنند. برخي فضاپيماها در مدار خود به دور زمين مي گردند. برخي ديگر بين سياره اي مي باشند. فضاپيماها موارد استفادۀ متعددي دارند كه شامل ارتباطات، بررسي وضع هوا و مشاهدات علمي مي شود.

يك فضا پيما مي توانند با سرنشين يا بدون سرنشين باشد.

فضا (space)

فضا، توصيف نواحي بين تمام اجرام جهان مي باشد. فضا به طور كامل خالي نيست. فضا داراي ميدان هاي مغناطيسي، تشعشعات الكترومغناطيسي، ابرهاي گاز هيدروژن و ذرات غبار مي باشد. فضا با استفاده از تلسكوپ ها، ماهواره ها و فضاپيماهاي تحقيقاتي مورد كاوش قرار مي گيرد.

فضا، جو سيارات يا ستارگان را شامل نمي شود.

فعاليت خورشيدي (solar activity)

فعاليت خورشيدي، توصيف فعاليت انرژي زايي خورشيد است. اين فعاليت شامل لكه هاي خورشيدي، شراره هاي خورشيدي، مشعل ها و زبانه ها مي شود. دانشمندان دريافته اند كه حالت فعاليت خورشيدي در تغيير است. مثلاً تعداد لكه هاي خورشيدي هر 11 سال تغيير مي كند.

تعدادي از دانشمندان، فعاليت خورشيدي را مورد مطالعه قرار دادند.

فضاپيماهاي تحقيقاتي پايونير (Pioneer space probe)

فضاپيماهاي تحقيقاتي پايونير يك سري فضاپيماهاي تحقيقاتي بدون سرنشين بودند كه از زهره، مشتري و زحل بازديد كردند. برخي از آنها به فضاي بيروني رفته، قصد رفتن به ستارگان دور دست را دارند.

يك فضاپيماي تحقيقاتي پايونير اولين نقشه از سطح زهره را تهيه نمود.

فتوسفر (نور سپهر) (photosphere)

فتوسفر نام سطح درخشان خورشيد است. درجۀ حرارت اين سطح حدود 6000 درجۀ كلوين مي باشد.

انرژي الكترومغناطيسي ساطع شده از فتوسفر به زمين نور و حرارت مي دهد.

فوتون (photon)

يك فوتون ذره اي از تشعشعات الكترومغناطيسي است. امواج الكترو مغناطيسي از گروه هايي از بسته ها به نام فوتون ها ساخته شده اند.

نام ديگر يك فوتون يك كوانتم نوري است.

فوبوس (phobos)

فوبوس نام بزرگترين قمر مريخ از دو قمر موجود آن است. فوبوس بسيار كوچك است. اين قمر فقط 27 كيلومتر طول و 20 كيلومتر عرض دارد.

فوبوس چهره ناموزون داشته و در سطح آن گودال هاي بسياري وجود دارد.

فهرست عمومي جديد (New General Catalogue)

فهرست عمومي جديد، فهرستي از اجرام موجود در فضاست. تهيۀ اين فهرست از سال 1888 ميلادي آغاز گرديد. بالغ بر 13000 جرم در اين فهرست وجود دارد و در حدود 12000 آنها كهكشانند.

اجرام موجود در اين فهرست توسط يك شماره و پيشوند NGC شناخته مي شوند.

فهرست مسيير (Messier's catalogue)

فهرست مسيير ليستي از اجرام موجود در آسمان است. اين فهرست توسط اخترشناس فرانسوي چارلز مسيير بيش از 200 سال پيش گردآوري شده است. امروزه اخترشناسان هنوز از فهرست مسيير استفاده مي كنند. اجرام موجود در اين فهرست توسط حرف M و يك عدد شناخته مي شوند.

اخترشناسان آندرو ميداي مارپيچي را بر اساس فهرست مسيير، شمارۀ M.31 مي شناسند.

فضاپيماهاي تحقيقاتي مارينر (Mariner Probes)

فضاپيماهاي تحقيقاتي مارينر يكسري از فضاپيماهاي تحقيقاتي امريكايي بدون سرنشين بودند كه از كنار زهره، مريخ و عطارد گذشتند. اولين فضاپيماي تحقيقاتي مارينر در سال 1962 ميلادي پرتاب گرديد.

در دسامبر 1973 ميلادي، مارينر 10 از كنار عطارد عبور كرد و عكس هايي را به زمين ارسال نمود.

فضاپيماهاي تحقيقاتي لونا (luna Probes)

فضاپيماهاي تحقيقاتي لونا شامل مجموعه اي از سفرهاي بدون سرنشين بودند كه توسط فضاپيما از ماه صورت گرفت. اين فضاپيماها از اتحاد جماهير پرتاب گرديدند. لوناي 1 در سال 1959 ميلادي پرتاب شد. در همان سال لوناي 3 اولين عكس ها را از آن طرف ماه كه از روي زمين غير قابل رؤيت است، ارسال كرد.

لوناي 2 اولين شيءاي بود كه از زمين به روي ماه فرود آمد.

فركانس (frequency)

فركانس، يك نوع كميت اندازه گيري است. فركانس تعداد دفعات اتفاق افتادن يك چيز را اندازه مي گيرد. امواج الكترومغناطيسي توسط فركانس قابل اندازه گيري هستند. براي يافتن فركانس، تعداد امواج عبوري در يك نقطه مشخص در يك ثانيه اندازه گيري مي شوند.

امواج راديويي فركانس كمتري نسبت به اشعه X دارند.

فريدُم (آلفا) (Freedom)

فريدُم، نام يك پروژۀ ايستگاه فضايي است (در ايران با نام ايستگاه فضايي بين المللي شناخته مي شود). اين ايستگاه فضايي توسط ايالات متحده امريكا، كانادا، ژاپن و آژانس فضايي اروپا ساخته و راه اندازي شد. هر مدول به قدر كافي بزرگ بود كه بتواند قسمت حمل بار يك شاتل فضايي را اشغال كند. مدول ها با هوا تهيه شدند و انرژي آنها توسط چهار صفحه خورشيدي بسيار بزرگ تهيه گرديده بود.

فريدُم در مداري به ارتفاع 450 كيلومتر قرار گرفت.

فيلتر (filter)

فيلتر صفحه اي رنگي از شيشه يا پلاستيك است. فيلتر ممكن است توسط تلسكوپ يا دوربين مورد استفاده قرار گيرد. فيلترهايي كه از شيشه هاي رنگي درست شده اند، براي به دست آوردن تصاويري بهتر در موقع مشاهدۀ سيارات مورد استفاده قرار مي گيرند. فيلترها مي توانند براي كم كردن طول موج باندها جهت مطالعۀ تشعشعات الكترومغناطيسي مورد استفاده واقع گردند. اين عمل باعث به دست آوردن اطلاعات روشنتري مي شود. همچنين فيلترها براي از بين بردن آلودگي نوري مورد استفاده قرار مي گيرند.

او براي گرفتن عكس بهتري از سياره، از يك فيلتر استفاده كرد.

فعاليت فراوسيله اي (extra-vehicular activity) (EVA)

فعاليت فرا وسيله اي، توصيف قدم زدن در فضاست اولين شخصي كه اين كار را انجام داد، يك كيهان نورد از اتحاد جماهير شوروري بود. او براي 10 دقيقه فضاپيماي خود وسخود را ترك كرد. تمام فعاليتهاي فراوسيله اي بايد با پوشيدن لباس فضايي انجام گردد. اولين فضانوردها و كيهان نوردهايي كه فضاپيماهاي خود را ترك كردند، با طناب هايي به وسيله خود بسته شده بودند. فضانوردان فضاپيماهاي اخير، از يك واحد مانوري سرنشيندار استفاده كردند.

فعاليت فراوسيله اي براي فضانوردان جهت تعمير فضاپيمايشان مورد نياز است.

كاوشگر فوق فرابنفش (Extreme Ultraviolet Explorer (EUVE)

كاوشگر فوق فرابنفش مأموريتي است كه به وسيلۀ ناسا طراحي گرديده است. اين مأموريت بايد اطلاعاتي پيرامون همۀ منابع ماوراء بنفشي كه نزديك خورشيد مي توانند يافت شوند، جمع آوري كند. فضاپيما به دور خورشيد خواهد چرخيد و اطلاعاتي در سايۀ ايجاد شده توسط زمين جمع آوري خواهد كرد.

كاوشگر فوق فرابنفش از چهار تلسكوپ استفاده خواهد كرد.

فرازميني (extraterrestrial)

فرا زميني توصيف هر چيز در ماوراء زمين است. اين كلمه همچنين براي حيات هوشمند در هر كجاي جهان استفاده مي شود. تحقيقات براي برنامه فرازميني هوشمند به دنبال پيدا كردن حيات فرازميني ميباشد.

فراكهكشاني (extragalactic)

فراكهكشاني، توصيف هر چيز در ماوراء كهكشان راه شيري است.

كهكشان آندرومدا فراكهكشاني است.

فاصله ستارگان (distances of the stars)

فاصله ستارگان از زمين بسيار زياد است. خورشيد فقط 150 ميليون كيلومتر از زمين فاصله دارد. ولي نزديكترين ستاره به زمين بعد از خورشيد، پروكسي ها قنطورس در منظومه آلفا قنطورس است. اين ستاره 26/4 سال نوري يا 40 ميليون ميليون كيلومتر از زمين فاصله دارد. فواصل ستارگاني كه تا حدود 300 سال نوري از زمين فاصله دارند، توسط پارالاكس (اختلاف منظر) پيدا مي شوند.

فواصل برخي از ستارگان دوردست خيلي نامشخص است.

فرمانده (commander)

فرمانده فضاپيما يك عضو ارشد گروه است. او مسئول سلامت ساير اعضاء گروه است. فرمانده مي تواند طرح هاي پرواز و وظايف ساير اعضاء گروه را در موقعي كه خطر، سلامت گروه يا فضاپيما را تهديد مي كند، تغيير دهد. همچنين فرمانده بايد دستورات مسئولين كنترل زميني پرواز را انجام دهد. او مطمئن مي شود كه تمام اهداف ماموريت انجام مي گيرد.

فرمانده بايستي اطمينان پيدا كند كه افراد گروه با ورزش روزانه سلامت خود را حفظ كرده اند.

فرمان (command)

فرمان، يك سيگنال يا يك دستورالعمل است. فرمان دستور مي دهد تعدادي از اعمال به وسيله انسان يا دستگاه كه اين سيگنال ها را دريافت مي كنند، انجام پذيرد. براي مثال ممكن است سيگنال ارسالي يا فرستاده شده به دوربين هاي فضاپيما، دستور دهد كه در زمان مشخص شروع به كار كنند. اين فرمان ممكن است به صورت دستورالعملي به يك برنامه كامپيوتري باشد كه به كامپيوتر دستور كاري بدهد.

فرمان به فضاپيما دستور داد كه مسير را عوض كند.

فضاپيماي كاسيني (Cassini spacecraft)

فضاپيماي كاسيني فضاپيمايي بين سياره اي است. پرتاب اين فضاپيما براي آوريل 1996 ميلادي طرح ريزي شده است. اين فضاپيما در اكتبر 2002 ميلادي پس از كنارگذر زمين و مشتري به مدار سياره زحل خواهد رسيد.

كاسيني جزئيات بسيار مفصلي در رابطه با مطالعه زحل نسبت به گذشته به ما خواهد داد.

فشاننده (burster)

فشاننده، جرمي است كه اشعه X قوي را به بيرون مي فشاند. افشانش به طور ناگهاني آغاز و در كمتر از يك ثانيه به اوج خود مي رسد و سپس در يك دقيقه به آرامي از بين مي رود. فواصل بين فشانه ها از ساعت ها تا روزها تغيير مي كند. به نظر مي رسد فشانه ها به هنگام سقوط اجرام بر روي ستارگاني مانند كوتوله سفيد يا سياهچاله صورت مي گيرند. اين موجب يك انفجار شديد و كوتاه مدت گرما هسته اي مي شود.

بيش از 30 فشاننده اشعه X در كهكشان ما يافت شده است.

فروزنده (blazar)

فروزنده كلمه اي است كه يك كهكشان را توصيف مي كند. فرآيندهاي پر انرژي در نقاط مركزي فروزنده صورت مي گيرد. همچنين فروزنده ها منابع امواج راديويي هستند معمولاً از مركز كهكشان هاي فعال، فشانه هاي گازي جت با سرعتي حدود سرعت نور فوران مي كنند. فروزنده ممكن است نقطه پاياني ديد فشانه ها باشد.

دانشمندان چگونگي تغيير نور ساطع شده از فروزنده را مورد مطالعه قرار داده اند.

فشار جوي (atmospheric pressure)

فشار جوي، يك اندازه گيري است. اين روش نيرويي را كه در هر نقطه جو رو به پايين وارد مي شود، اندازه گيري مي كند. اين فشار توسط وزن گاز موجود در جو در بالاي نقطه مورد نظر به وجود مي آيد. فشار جوي مي تواند بر حسب واحدهاي نيوتن بر متر مربع، ميلي بار يا اتمسفر اندازه گيري شود. حالت استاندارد فشار جوي در سطح زمين 325 نيوتن بر متر مربع است.

فشار جوي در سطح زهره در حدود 90000 ميلي بار است.

فضانورد (astronaut)

فضانورد مرد يا زني است كه تعليم ديده است تا در فضا پرواز كند. فضانوردان شاتل فضايي امريكا و كيهان نورداني كه به ايستگاه فضايي مير شوروي پرواز كردند، به نسبت فضانوردان و كيهان نوردان قبلي، تعليمات بيشتري را ديده بودند. آنها بايد قادر به كار كردن با ديگر اعضاء گروه در فضاپيما و نيز كار كردن با كنترل كنندگان پرواز در روي زمين باشند. آنها همچنين بايد براي كمك به اعضاء مريض يا آسيب ديده گروه و رفع ضرورت ها آماده باشند.

فضانوردان اوليه تمامي تعاليمي كه ديده بودند، در حد يك خلبان بود.

فرسايش (ablation)

منظور از فرسايش، ذوب شدن يا بخار شدن لايه هاي بالايي يك شيء مانند يك فضاپيما يا يك شهاب سنگ است. هنگامي اين اتفاق مي افتد كه شيء با سرعت بسيار زياد وارد جو زمين شود. فرآيند فرسايش، بخشي از حرارت ايجاد شده بوسيله اصطكاك را مصرف مي كند. فرسايش سپر حرارتي يك فضاپيما، مانع از سوختن آن به هنگام بازگشت به جو زمين مي شود.

لايه بيروني فضاپيماي وستوك 1 به منظور حفظ فضاپيما در برابر فرسايش در هنگام بازگشت، مانند يك سپر حرارتي طراحي شده بود.

ق ( 13 مطلب )

قمرهاي شباني (shepherd moons)

قمرهاي شباني قمرهاي طبيعي سيارۀ زحل مي باشند. اين قمرها دوتا دوتا در مدار دور سياره مي چرخند. آنها در همه جاي حلقه قرار دارند و بنظر مي رسد كه به وسيلۀ كشش گرانشي جاي خود را در حلقه حفظ مي كنند.

پاندورا و پرومتوس، قمرهاي شباني موجود در قسمت حلقۀ F هستند.

قمرهاي شباني (shepherd moons)

قمرهاي شباني قمرهاي طبيعي سيارۀ زحل مي باشند. اين قمرها دوتا دوتا در مدار دور سياره مي چرخند. آنها در همه جاي حلقه قرار دارند و بنظر مي رسد كه به وسيلۀ كشش گرانشي جاي خود را در حلقه حفظ مي كنند.

پاندورا و پرومتوس، قمرهاي شباني موجود در قسمت حلقۀ F هستند.

قوس (Sagittarius)

قوس يا تيرانداز يك صورت فلكي است. قوس يكي از صور فلكي منطقه البروج است. قوس در نيمكرۀ جنوبي و نواحي جنوبي نيمكرۀ شمالي قابل رؤيت است. قوس قسمت اعظمي از آسمان را پوشانده و داراي ستارگاني درخشان مي باشد. همچنين قوس تعداد زيادي از خوشه هاي ستاره اي و سحابي ها را نيز در برمي گيرد. در بين اين سحابي ها، سحابي سه شاخه و سحابي مرداب قرار دارند.

مركز كهكشان راه شيري در پشت قوس قرار دارد.



قطب ها (poles)

قطب ها دو نقطه بر سطح زمين مي باشند. قطب شمال در شمالگان در مدار عرض جغرافيايي شمالي o90 و قطب جنوب در جنوبگان در مدار عرض جغرافيايي جنوبي o90 قرار دارد.

هر دو قطب با يك لايۀ ضخيم پوشيده شده اند.

قوانين حركت نيوتون (Newton's laws of motion)

قوانين حركت نيوتون توسط دانشمندان انگليسي سرايزاك نيوتن در اواخر سدۀ 1600 ميلادي شناخته شدند. آنها چگونگي رفتار اشياء متحرك را توصيف مي كنند.

قوانين حركت نيوتن اينرسي، شتاب و عكس العمل را تعريف مي كنند.

قمر (ماه) (moon)

اقمار يك سياره، قمرهاي طبيعي هستند كه با سيارۀ خود در مداري به دور خورشيد مي گردند. برخي سيارات مانند عطارد، قمر ندارند. سيارات ديگري مانند اورانوس تعداد زيادي قمر دارند. زحل حداقل 23 قمر دارد.

اخترشناسان مطمئن نيستند كه اورانوس چند قمر دارد ولي تعداد قمرهاي آن حداقل 15 تا مي باشد.

قدر (magnitude)

قدر، توصيف درخشش يك شيء در فضا به هنگام ديده شدن آن با چشم غير مسلح است. قدر توسط اعداد اندازه گيري مي شود. هر چه اعداد قدر كوچكتر باشد، درخشش جرم سماوي در آسمان بيشتر است.

درخشانترين ستاره يعني شعراي يماني (شباهنگ) داراي قدر 4/1 است.



قوانين كپلر (Keplers Iaws (plural)

قوانين كپلر يكسري قوانين در مورد حركت سيارات هستند. اين قوانين به وسيلۀ اخترشناس آلماني يوهانس كپلر بين سال هاي 1609 تا 1618 ميلادي تنظيم گرديدند. كپلر ثابت كرد كه سيارات به دور خورشيد در مدارهايي تخم مرغي يا بيضي شكل مي گردند.

قوانين كپلر بر اساس سال ها مطالعۀ حركات سيارات وضع گرديدند.

قلايص (حوريان دريايي) (Hyades)

قلايص يك خوشۀ ستاره اي است. اين خوشه يك خوشۀ باز در صورت فلكي ثور يا گاو است. اين خوشه نزديكترين خوشه ستاره اي به زمين است. خوشۀ ستاره اي قلايص 130 سال نوري از زمين فاصله دارد.

درخشانترين ستارگان در خوشۀ ستاره اي قلايص، يك شكل V مي سازند.

قنطورس A (Centaurus A)

قنطورس A نزديكترين كهكشان راديويي بزرگ است. قنطورس A سومين منبع راديويي قدرتمند در آسمان است. قنطورس A در عكس ها به صورت يك كهكشان كروي يا گرد به نظر مي رسد كه توسط يك رشته از غبارهاي تاريك از وسط قطع شده است. قنطورس A همچنين يك منبع قوي اشعه X است كه نشاني از وجود فعاليت هاي شديد داخل آن است.

قنطورس A در فاصله 13 ميليون سال نوري از كهكشان ما قرار دارد.

قمر مصنوعي (ماهواره) (artificial satellite)

يك قمر مصنوعي به هر فضاپيمايي كه به مدار كره زمين يا سياره ديگر پرتاب شود، اطلاق مي گردد. اسپوتنيك 1 اولين قمر مصنوعي دنيا بود كه در چهارم اكتبر 1957 ميلادي در مدار قرار گرفت؛ از آن پس چندين هزار قمر مصنوعي به فضا پرتاب شده اند. ماهواره ها موارد استفاده زيادي دارند كه شامل اخترشناسي، ارتباطات، كنترل از راه دور و پيش بيني وضع هوا مي شوند.

اكثر قمرهاي مصنوعي بدون سرنشينند.

قدر ظاهري (apparent magnitude)

قدر ظاهري ستاره به درخشش آن كه از زمين رويت مي شود اطلاق مي گردد. قدر ظاهري بستگي به درخشش واقعي ستاره، فاصله آن از زمين و مقدار نور جذب شده به وسيله مواد بين ستاره و زمين دارد. تنها راه تشخيص درخشش واقعي ستارگان، توسط قدر مطلق آنها صورت مي پذيرد.

كم نورترين ستارگاني كه تحت شرايط خوب با چشم غير مسلح ديده مي شوند، قدر 6 هستند.



قدر مطلق (absolute magnitude)

قدر مطلق، قدري (روشنايي.م) است كه يك ستاره بايد داشته باشد تا بتوان از فاصله 10 پارسك يا 6/32 سال نوري مشاهده نمود. اين مقدار بستگي به درخشش ستاره به هنگامي كه توسط چشم انسان ديده مي شود، دارد. يك ستاره با قدر 1، صد برابر درخشانتر از يك ستاره با قدر 6 است.

قدر مطلق ذنب با قدر مطلق خورشيد يك ضريب 11 تفاوت دارد كه به اين معني است كه ذنب 70000 بار از خورشيد درخشانتر است.

ك ( 36 مطلب )

كهكشان گردابي (Whirlpool Galaxy)

كهكشان گردابي، يك كهكشان مارپيچ در صورت فلكي سگ هاي تازي است. اين كهكشان در حدود 13 ميليون سال نوري از زمين فاصله دارد. كهكشان گردابي از كهكشان راه شيري كوچكتر است. اين كهكشان رو به زمين قرار دارد؛ بنابراين بازوهاي مارپيچ آن واضح هستند. در مركز اين كهكشان، غول هاي قرمز وجود دارند.

كهكشان گردابي اولين كهكشاني بود كه شكل مارپيچ خود را نشان داد.

كاهنده (waning)

كاهنده، توصيف يكي از حالت هاي ماه است. ماه كاهنده به نظر مي رسد كه اندازه آن كم شده و يا در حال كاهش يافتن است عمل فوق به اين دليل صورت مي گيرد كه نور منعكس شده خورشيد توسط سطح ماه به پشت زمين بر مي گردد؛ بنابراين قسمت كمتري از آن رويت مي شود. متضاد كاهنده، فزاينده است.

يك ماه كاهنده، حالت بين يك ماه كامل و يك ماه نو ميباشد.

كمربندهاي وَن آلن (Van Allen belts)

كمربندهاي ون آلن، دو ناحيۀ لوله اي شكل د رميدان مغناطيسي زمين هستند كه در آن ذرات باردارالكتريكي فضا به دام مي افتند. كمربند داخلي در حدود 1000 كيلومتر تا حدود 5000 كيلومتري بالاي زمين و كمربند ون آلن، ديگر حدود 15500 كيلومتر تا 25000 كيلومتري بالاي زمين يافت مي شود.

كمربندهاي ون آلن در سال 1958 ميلادي توسط ماهوارۀ امريكايي اكسپلور1 كشف گرديدند.

كهكشان مارپيچي (spiral galaxy)

كهكشان مارپيچي نوعي كهكشان است. اين نوع كهكشان بازوهايي دارد كه به صورت مارپيچي به دور آن خميده اند. توسط طبقه بندي هابل به كهكشان هاي مارپيچي و كهكشان هاي مارپيچي ميله اي گروه بندي شده اند. در اكثر كهكشان هاي مارپيچي، ستاره هاي در حال شكل گيري وجود دارند و ستاره هاي جوان در بازوها يافت مي شوند. ستارگان پير در مراكز تراكم، جايي در مركز كه تراكم ستاره ها در آنجا به اوج خود رسيده يافت مي شوند.

كهكشان راه شيري، يك كهكشان مارپيچي است كه منظومۀ شمسي را نيز در برمي گيرد.

كره (sphere)

كره، يك شكل گرد و سه بعدي مي باشد. تمام نقاط در سطح يك كره فاصله واحدي از مركز آن دارند. كره سماوي كره اي فرضي به دور زمين است.

توپ يك كره بسيار آشنا مي باشد.

كهكشان سيفرت (Seyfert galaxy)

يك كهكشان سيفرت، نوعي كهكشان است. اين كهكشان داراي مركز يا هسته بسيار درخشاني است. بازوهاي كهكشان سيفرت به صورت واضح مشخص نمي باشند. برخي كهكشان هاي سيفرت منابعي قوي از تشعشعات مادون قرمز مي باشند.

حدوداً دو درصد از كل كهكشان ها مربوط به كهكشان هاي سيفرت است.

كهكشان راديويي (radio galaxy)

كهكشان راديويي كهكشاني است كه تپ هاي راديويي بسيار قوي از خود گسيل مي نمايد. حدوداً در هر يك ميليون كهكشان، يك كهكشان راديويي وجود دارد. دجاجه (سيگنوس A) يك نوع كهكشان راديويي است.

اخترشناسان راديويي تپ هايي را كه از كهكشان هاي راديويي ضبط مي كنند مورد مطالعه قرار مي دهند.

كوازار (اختروَش) (quasar)

كوازار نام مختصر منبع راديويي شبه ستاره اي است. كوازارها كهكشان هايي هستند كه در فضاي دور دست قرار دارند. آنها نور مرئي قوي و سيگنال هاي راديويي قوي از خود گسيل مي دارند.

كوازارها به قدري دورند كه نور و سيگنال هاي دريافت شده از آنها به زمين، صدها ميليون سال پيش گسيل شده است.

كهكشند (neap tide)

كهكشند، يك جذر و مد است كه دوبار در طول ماه به هنگامي كه ماه به صورت نيم قرص در آمده است، اتفاق مي افتد. در يك كهكشند، بيشترين سطح بالا آمدگي آب در پايين ترين حد چرخۀجزر و مد قرار دارد.

كهكشند، درست بعد از ربع اول و سوم ماه اتفاق مي افتد.

كرۀ مغناطيسي (مغناكره) (magnetosphere)

كرۀ مغناطيس قسمتي از جو زمين است. اين قسمت نواري از ذرات باردار الكتريكي در ماوراء يونوسفر زمين است. كرۀ مغناطيسي از حدود 640 كيلومتر تا حدود 65000 كيلومتري در بالاي سطح زمين گسترده است.

ذرات موجود در كرۀ مغناطيسي توسط ميدان مغناطيسي زمين نگه داشته مي شوند.

كهكشان نامنظم (irregular galaxy)

كهكشان نامنظم نوعي كهكشان است كه يك جرم بي شكل را مي سازد. ديگر كهكشان ها به شكل مارپيچ يا بيضوي هستند.

كهكشان هاي نامنظم، مانند ديگر كهكشان ها مجموعه اي از ستارگان، گاز و غبار مي باشند.

كاشف بين المللي تشعشعات ماوراء بنفش (IUE)

كاشف بين المللي تشعشعات ماوراء بنفش (International Ultraviolet Explorer) يك ماهواره است. اين ماهواره در سال 1978 ميلادي به منظور مطالعۀ تشعشعات ماوراء بنفش خورشيد پرتاب گرديد. اين ماهواره يك تلسكوپ انعكاسي 45 سانتيمتري را با خود حمل مي كند. تجهيزات آن تشعشعات ماوارء بنفش را مطالعه، و نتايج را به زمين ارسال مي كند.

كاشف بين المللي تشعشات ماوراء بنفش قسمتي از يك پروژۀ مشترك بين اروپا و امريكا بود.



كمك جاذبه (gravity assist)

كمك جاذبه، در مدار يك فضاپيماي تحقيقاتي مورد استفاده قرار مي گيرد. فضاپيماي تحقيقاتي براي عبور از نزديكي يك سياره پرتاب مي گردد. جاذبۀ آن سياره ممكن است فضاپيماي تحقيقاتي را به طرف خود كشيده و سرعت آن را بالا ببرد. كمك جاذبه به يك فضاپيماي تحقيقاتي اجازه مي دهد كه به هنگام تغيير دادن مسير از سوخت كمتري استفاده نمايد.

وويجر 2 در سفر خود به نپتون براي حركت از سياره اي به سياره ديگر از كمك جاذبه اي استفاده كرد.

كوژ ماه (ماه محدب) (gibbous)

محدب، توصيف يكي از حالت هاي ماه است. اين حالت زماني است كه ماه بين نيم قرص و ماه كامل است. كوژماه وقتي كه ماه در حالت فزاينده يا كاهنده است، ديده مي شود.

كوژماه شبيه به يك برآمدگي است.

كهكشان (Galaxy)

كهكشاني كه با G بزرگ نشان داده مي شود، روشي است براي اشاره دانشمندان به كهكشاني كه خورشيد به آن تعلق دارد. اين كهكشان در شب تحت عنوان راه شيري ديده مي شود. راه شيري كهكشاني مارپيچي است كه حدود 200 ميليار ستاره را در خود جاي داده است. خورشيد و منظومۀ شمسي در فصله اي در حدود 28000 سال نوري از مركز كهكشان به روي يكي از بازوهاي مارپيچي آن قرار دارند.

در حدود 220 ميليون سال طول مي كشد تا خورشيد يكبار به دور مركز كهكشان بچرخد.

كهكشان (galaxies)

كهكشان، گروهي بسيار بزرگ از ستارگان است. ستاره ها به وسيله كشش گرانشي در نزديكي همديگر قرار گرفته اند. كهكشان كوچك مانند كهكشان كوتوله ممكن است فقط حدوداً 000/100 ستاره داشته باشند. بزرگترين كهكشان شناخته شده حدود 3000 ميليارد ستاره در خود جاي داده است. سه نوع كهكشامن وجود دارد: بيضوي، مارپيچي و نامنظم.

طبقه بندي هابل، كهكشان ها را به تناسب شكلشان دسته بندي كرده است.

كانوني كردن (focus)

كانوني كردن، توصيف چگونگي به دست آوردن يك تصوير شفاف است. عدسي ها و آينه ها در تلسكوپ، امواج نوري را به گونه اي متمركز مي كنند كه تمام نور در يكجا جمع مي شود. اين جايي است كه تصوير تشكيل مي شود. در كانوني كردن تصوير، مكان لنز تغيير مي كند. اين تغيير مكان لنز، تصوير را واضح و آشكار مي گرداند.

او تلسكوپ را به گونه اي كه تصوير واضحي از ماه به دست آورد، كانوني كرد.

كنار گذر (flyby)

كنارگذر، توصيف يك مأموريت فضايي است. در اين مأموريت، فضاپيما از نزديكي جرم مورد نظر عبور مي كند. اين فضاپيما بر روي جرم مورد نظر نمي نشيند يا در مدار خود به دور آن نمي گردد و همچنين به آن ملحق نمي شود. اين فضا پيما تصويرهايي برداشته و اطلاعاتي را ضبط مي كند.

فضا پيماي وويجر در حال مأموريت كنارگذر در سيارات خارجي بود.

كهكشان بيضوي (elliptical galaxy)

كهكشان بيضوي يك كهكشان است كه شكلي مانند بيضي يا بيضوي دارد. كهكشان هاي بيضوي شكل مارپيچ ندارند. اكثر كهكشان هاي بيضوي از ستارگان پير ساخته شده اند.

تعداد زيادي ستارگان غول قرمز در كهكشان هاي بيضوي وجود دارند.

كهكشان كوتوله (dwarf galaxy)

يك كهكشان كوتوله، كهكشاني فوق العاده كم نور است. علت كم نوري اين كهكشان ها مي تواند يكي از دو عامل زير يا هر عامل باشد: كهكشان كوتوله خيلي كوچك است و يا خيلي درخشان نيست. فقط كهكشان كوتوله اي را مي توان ديد كه كاملاً نزديك زمين است. اكثريت كهكشان هاي كوتوله قابل كشف نيستند.

دانشمندان نمي دانند در جهان چند كهكشان كوتوله وجود دارد يا اين كه اين كهكشان ها در كجا پيدا مي شوند.

كوتوله نواختر (dwarf nova)

كوتوله نواختر نوعي ستاره متغير است. درخشاني يك كوتوله نواختر به طور ناگهاني بين 6 تا 250 برابر افزايش مي يابد. اين عمل در فواصل زماني كه از چند هفته تا چندين ماه در تغيير است، صورت مي گيرد. كوتوله نواختر براي چند روز درخشان مي ماند. اكثر كوتوله هاي نواختر، ستاره هاي دوتايي هستند كه از يك كوتوله سفيد و يك ستاره زرد سردتر يا نارنجي معمولي تشكيل شده اند. جاري شدن گاز از ستاره سردتر به سطح كوتوله سفيد مي تواند باعث تشكيل لكه هاي داغ روي آن شود. اين جريان مي تواند گهگاهي فشانه هاي نوراني توليد كند.

دانشمندان، كوتوله نواختر را براي فهميدن اين كه چه مدت درخشان باقي مي ماند، مورد مطالعه قرار دادند.

كشش (drag)

كشش، نيروي كشندگي يا مقاومت است كه توسط يك جرم در حال حركت سريع در جو احساس مي شود. به طور مثال هوا قادر است بر روي يك فضاپيماي در حال حركت مداري به عنوان يك نيروي كشندگي عمل كند. كم شدن پيوسته ارتفاع فضاپيما در مدار، تاثير كشش را نمايان مي كند. در ارتفاع بيش از 240 كيلومتر، ارتفاع مدار به كندي كم ميشود و زير حدود 150 كيلومتر ارتفاع مدار به سرعت متلاشي مي شود.

فضانوردان هنگامي كه فضاپيمايشان در بازگشت به جو زمين رسيد، كشش را احساس كردند.

كاسموس (Cosmos)

كاسموس نامي است كه به يكسري بيش از 2000 ماهواره هاي بي سرنشين كه توسط اتحاد جماهير شوروي پرتاب شده اند، اطلاق مي شود. اولين ماهواره در 16 مارس 1962 ميلادي و هزارمين ماهواره در ماه مارس 1978 ميلادي به فضا پرتاب گرديد. ماهواره ها، موارد استفاده متعددي از قبيل نقشه برداري از زمين و اقيانوس ها، مطالعه لايه هاي بالايي جو زمين و آزمايش كردن طرح هاي جديد فضاپيمايي را دارند.

وقتي كاسموس 954 درهم شكست، تكه هايي از آن از طريق جو زمين در كشور كانادا افتادند.

كيهان نورد (cosmonaut)

كيهان نورد، شخصي است كه تلعيم ديده تا در فضا پرواز كند. اكثر كيهان نوردان اهل روسيه هستند. تعداد زيادي به وسيله فضاپيماهايي كه توسط اتحاد جماهير شوروي پرتاب شده، پرواز كردند. كيهان نوردان همانند فضانوردان امريكايي تعليم ديده اند. در سال هاي اخير تعدادي افراد غير روسي مانند كيهان نوردان در ماموريت هاي فضايي شوروي به عنوان اعضايي از برنامه بين كيهاني پرواز كرده اند.

اولين فردي كه در فضا پرواز كرد، يك كيهان نورد روسي بود.

كيهان شناسي (cosmology)

كيهان شناسي، مطالعه چگونگي آغاز جهان و چگونگي تغيير يافتن آن با گذشت زمان است. نظريات راجع به جهان توسط دانشمندان در قرون متمادي ارائه شده اند. آنان سعي به تشريح ساختار كنوني جهان، توصيف چگونگي آن در زمان گذشته و پيش بيني اين كه چه اتفاقي براي آن در آينده دور خواهد افتاد، دارند.

امروزه مشهورترين نظريه كيهان شناسي نظريه بيگ بنگ (مهبانگ) است.

كيهان (cosmo)

كيهان، پيشوندي است كه به معناي جهان يا فضا به كار مي رود.

كلمه كيهان نورد به معني فضانورد است.

كاشف زمينه كيهاني (كوبي) (COBE)

كاشف زمينه كيهاني يا به اختصار COBE (Cosmic Background Explorer) يك ماموريت فضايي ماهواره اي بود كه توسط ايالات متحده امريكا پرتاب گرديد. فضاپيماي COBE در 18 نوامبر 1989 ميلادي به داخل يك مدار مدور در ارتفاع 900 كيلومتري بالاي زمين پرتاب گرديد. اين فضاپيما حامل سه دستگاه بود كه به منظور جستجو براي تشعشعات كهكشان هاي اوليه طراحي شده بودند.

ماموريت COBE به برخي از سئوالات كليدي راجع به انفجار بزرگ پاسخ داد.

كلمبوس (Columbus)

كلمبوس، يك پروژه بزرگ آژانس فضايي اروپاست. اين پروژه بخش هاي متعددي را در بر مي گيرد. اولين بخش آن، يك آزمايشگاه مدار گرد كاملاً اتوماتيك و بدون سرنشين به نام فضاپيماي قابل برگشت اروپايي يا يوركا مي باشد. يك آزمايشگاه با سرنشين يا يك سفينه تحت فشار متصل يا APM، به ايستگاه فضايي بين المللي فريدم (آلفا) ملحق خواهد شد.

در پروژه كلمبوس يك يا دو پايگاه قطبي مدار گرد، وسايلي را براي مشاهده زمين با خود حمل خواهند كرد.

كروموسفر (رنگين كره) (chromosphere)

كروموسفر قسمتي از جو خورشيد است. كروموسفر بلافاصله در بالاي فتوسفر (نور سپهر) خورشيد قرار دارد. كروموسفر فقط در هنگام يك خورشيد گرفتگي كامل مشاهده مي شود. با استفاده از يك طيف نماي خورشيدي، كروموسفر را مي توان در هر زماني به سادگي مورد مطالعه قرار داد. كروموسفر به رنگ قرمز است.

كروموسفر عمدتاً از گاز هيدروژن ساخته شده است.

كره سماوي (celestial sphere)

كره سماوي يك توپ بزرگ و فرضي است. دانشمندان فرض دارند كه اين توپ بزرگ زمين را احاطه كرده است. ستاره ها و ديگر اجرام نجومي مي توانند به عنوان نقاطي بر روي سطح كره سماوي تصور شوند. محور زمين از شمال به قطب شمال سماوي و از جنوب به قطب جنوب سماوي مي رسد. همان طور كه زمين به دور خود مي چرخد اين قطبها ثابت به نظر مي رسند.

كره سماوي به دو نيمكره مساوي توسط استواي سماوي تقسيم مي گردد.

كپسول (Capsule)

كپسول، نام يك اتاقك كوچك و تحت فشار است كه در اولين فضاپيماي امريكايي وجود داشت. يك نمونه آن كپسول مركوري است كه اولين فضانوردان توسط آن به فضاپرواز كردند. در داخل اين كپسول ها تقريباً جاي كافي براي جابجايي وجود نداشت.

كپسول ها طوري طراحي شده بودند كه به داخل دريا بيفتند، جايي كه آنها را بتوان به سادگي پيدا كرد.

كيپ كاناورال (Cape Canaveral)

كيپ كاناورال، مهمترين سايت پرتاب راكت در ايالات متحده امريكاست. اولين ماهواره امريكايي يعني اكسپلورر 1 در سال 1958 ميلادي از اين محل به فضا پرتاب شد. اين پرتاب آغاز برنامه اكتشاف فضايي امريكا بود. تمام پروازهاي فضايي بزرگ سرنشين دار امريكا در كيپ كاناورال صورت گرفته است.

كاليستو (Callisto)

كاليستو يك قمر است. اين قمر يكي از 16 قمر مشتري است. كاليستو چهارمين و كم نورترين قمر از چهار قمر گاليله اي است؛ ولي در واقع دومين قمر از نظر بزرگي است. قطر اين قمر حدود 4806 كيلومتر است. دو فضاپيماي وويجر از كنار كاليستو گذشتند. آنها تعدادي گودال در كاليستو يافتند. مدار كاليستو در فاصله اي حدود 000/880/1 كيلومتر از مركز مشتري قرار دارد.

كاليستو توسط گاليله اخترشناس ايتاليايي در سال 1610 ميلادي كشف شد.

كمربند سياركي (asteroid belt)

كمربند سياركي، ناحيه اي بين مدارهاي مريخ و مشتري است كه اكثر سيارك ها را در بر مي گيرد. اين سيارك ها اكثراً به نام كمربند سياركي خوانده مي شوند. مدارهاي آنها به صورت كمربندي در فاصله 322 ميليون تا 494 ميليون كيلومتر از خورشيد قرار دارند. مدت زمان گردش اين سيارك ها در مدار خود به دور خورشيد در حدود 3 تا 6 سال طول مي كشد.

برخي از دانشمندان بر اين باورند كه كمربند سياركي از موادي تشكيل شده است كه قادر به تشكيل يك سياره نبوده اند.

كهكشان آندروميدا (امراه المسلسله) (Andromeda galaxy)

كهكشان آندروميدا، يك كهكشان بزرگ مارپيچي در صورت فلكي آندروميدا است. اين كهكشان مانند يك قطعه كم نور و غبارآلود با چشم غير مسلح كاملاً قابل رويت است. كهكشان آندروميدا بزرگترين كهكشان در گروه محلي كهكشانهاست و داراي ستارگاني معادل دو برابر كهكشان راه شيري است. مارپيچ آندروميدا در 2/2 ميليون سال نوري از كهكشان ما واقع شده است.

كهكشان آندروميدا دورترين شيء قابل رويت با چشم غير مسلح است.

كاشف ذرات فعال لايه مغناطيسي زمين (AMPTE)

كاشف ذرات فعال لايه مغناطيسي زمين (AMPTE) مجموعه سه ماهواره اند كه توسط ايالات متحده امريكا، آلمان و انگلستان ساخته شده اند. اين ماهواره ها در اوت 1984 ميلادي به فضا پرتاب شده اند. ماهواره هاي كاشف ذرات فعال لايه مغناطيسي زمين، به دانشمندان جهت درك كره مغناطيسي زمين و چگونگي تاثير پذيري آن توسط بادهاي خورشيدي كمك نمودند.

كاشف ذرات فعال لايه مغناطيسي زمين بهترين نمونه از همكاري بين المللي در نجوم مي باشد.

گ ( 15 مطلب )

گره (node)

گره، نقطه اي است كه مدار يك سياره يا دنباله دار يا يك قمر در صفحه مدار زمين قطع مي شود.

در يك مدار دو گره وجود دارد و خطي كه آن دو را با هم وصل مي كند، خط گره ها ناميده مي شود.

گروه محلي (local Group)

گروه محلي يك گروه از كهكشان هاست. كهكشان زمين عضوي از گروه محلي است. گروه محلي شامل 25 كهكشان است كه با شعاعي حدود 4/2 ميليون سال نوري گسترده شده است.

كهكشان هاي گروه، محلي شامل كهكشان آندروميدا و راه شيري مي شوند.

گرانش (gravitation)

گرانش، كشش يا جاذبه اي است كه بين تمامي اشياء جرم دار ايجاد مي شود. شيئي با گرانش قوي مانند زمين، اشياء با گرانش ضعيفتر مانند ماه را به طرف خود مي كشد. گرانش و قوانين مربوط به آن به ما كمك مي كند تا از چگونگي شكل گيري جهان مطلع شويم.

قوانين گرانش نيوتن و تئوري نسبيت اينشتاين هر دو چگونگي عمل گرانش را توضيح مي دهند.

گاز (gas)

گاز ماده اي است كه گسترده مي شود تا تقريباً هر فضايي را اشغال كند. گاز چگالي بسيار پاييني دارد. كشش گرانش يك سيارۀ بزرگ اتم هاي گاز را از پخش شدن در فضا باز مي دارد. هيدروژن گازي است كه تقريباً در همه جاي جهان يافت مي شود. جوّ كره اي شكل زمين، از گاز تشكيل شده است.

هواي موجود در جو زمين مخلوطي از گازهاست.

گانيميد (Ganymede)

گانيميد، يك قمر است. اين قمر يكي از چهار قمر گاليله اي مشتري است. مشتري روي هم 16 قمر دارد. گانيميد قطري حدود 5300 كيلومتر دارد. دو فضاپيماي تحقيقاتي وويجر از فراز گانيميد گذشته و تعدادي گودال در نواحي تاريك آن يافتند. آنها همچنين نواحي روشني را يافتند كه به نظر مي رسد سطوحي از يخ باشند. احتمال وجود آب در زير آنها نيز مي رود.

گانيميد از عطارد بزرگتر است.

گوي آتشين (fireball)

گوي آتشين، نوعي شهاب است. گوي آتشين يك شهاب بسيار بزرگ و درخشان است. گوي هاي آتشين ممكن است رنگي روشن داشته باشند. آنها وقتي كه سقوط مي كنند، ممكن است ردي از خود در هوا بر جاي گذارند. گوي هاي آتشين امكان دارد به طور كامل در جو زمين نسوزند. آنها مانند شهابسنگ ها مي توانند روي زمين بيفتند. گوي هاي آتشين، شهاب نيز ناميده مي شوند.

هيچكس، به طور قطع نمي داند چه موقع يك گوي آتشين ظاهر مي شود.

گسيل (تابش، نشر) emission

گسيل به معني بيرون دادن يا منتشر كردن است. يك ستاره كه گسيلنده امواج راديويي است امواج راديويي منتشر مي كند. يك سحابي گسيلي از خود انرژي بيرون مي دهد.

گرفتگي (eclipse)

گرفتگي موقعي اتفاق مي افتد كه نور يك جسم با حضور جسم ديگر قطع گردد. خورشيد گرفتگي (كسوف) هنگامي اتفاق مي افتد كه ماه بين آن و زمين قرار گيرد. ماه گرفتگي (خسوف) هنگامي اتفاق مي افتد كه ماه از داخل سايه اي كه زمين ايجاد كرده، عبور مي كند. خورشيد گرفتگي مي تواند كامل يا جزئي باشد. سومين نوع خورشيد گرفتگي، حلقه اي است.

گرفتگي ماه مي تواند كامل باشد و اين وقتي اتفاق مي افتد كه ماه كاملاً از داخل سايه ايجاد شده توسط زمين عبور مي كند. گرفتگي مي تواند جزيي باشد و اين وقتي اتفاق مي افتد كه فقط قسمتي از سايه ايجاد شده توسط زمين روي ماه افتاده باشد.

خورشيد گرفتگي (كسوف) بيش از ماه گرفتگي (خسوف) معمول مي باشد.

گنبد (dome)

گنبد، نوعي شكل است. گنبد يك نيمكره، شبيه نيمي از يك توپ توخالي است. از شكل گنبدي براي سقف متحرك يك رصدخانه استفاده مي شود. گنبد از تلسكوپ و ديگر تجهيزات داخل رصدخانه در مقابل هواي بد و حرارت خورشيد محافظت مي كند.

دانشمندان گنبد را باز مي كنند و تلسكوپ را رو به آسمان قرار مي دهند.

گروه (Crew)

گروه، فضانورداني هستند كه در يك فضاپيما پرواز كرده، همچنين آن اداره مي كنند. گروه به طور معمول شامل حداقل دو نفر مي شود. اين دو شامل يك فرمانده كه ممكن است يك خلبان نيز باشد و يك خلبان يا مهندس پرواز است.

اعضاي ذخيره گروه ممكن است بيشتر براي انجام آزمايشهايي در خلال پرواز مورد نياز باشند.



گودال crater))

گودال يك چاله دايره مانند است. گودال ها بر روي سطح ماه و برخي ديگر اجرام در منظومه شمسي پيدا شده اند. اكثر گودال ها توسط سنگ هايي كه از فضاي خارجي با سطح برخورد مي كنند، تشكيل يافته اند. برخي از اين گودال ها توسط آتشفشان ها شكل گرفته اند. برخي از گودال ها لبه ها يا دوره هاي برآمده دارند. برخي ديگر در مركز، برآمدگي هايي دارند.

گودال ها قطرهاي متغير بين يك متر تا بالغ بر 1000 كيلومتر دارند.

گيسو (coma)

گيسو، ابر نازك گاز و گرد و غباري است كه هسته يك دنباله دار را احاطه مي كند. اين ابر تقريباً شبيه يك توپ يا كره است. گيسو ممكن است از ده هزار كيلومتر تا يك ميليون كيلومتر از هسته دنباله دار كشيده شود. تعدادي از دنباله دارها همچنين به وسيله گيسويي وسيع از هيدروژن نيز احاطه مي شوند. اين گيسوها ممكن است به ضخامت 10 ميليون كيلومتر نيز بالغ شوند.

گيسو معمولاً طولاني ترين حالت خود را درست بعد از اين كه دنباله دار به نزديكترين موقعيت خود به خورشيد مي رسد، پيدا مي كند.

گسيختگي كاسيني (Cassini division)

گسيختگي كاسيني يك شكاف تاريك است. اين قسمت بين دو حلقه اول درخشان كه به دور زحل قرار دارند، ديده مي شود. گسيختگي كاسيني توخالي نيست. عكس هاي گرفته شده توسط فضاپيماي وويجر نشان مي دهد كه اين شكاف حاوي تعدادي حلقه كوچك و خيلي باريك است. اين حلقه ها از روي زمين قابل رويت نيستند.

اخترشناس ايتاليايي جيوواني كاسيني، اولين شخصي بود كه در سال 1675 ميلادي گسيختگي كاسيني را مشاهده كرد.

گروه پشتيباني (backup crew)

گروه پشتيباني گروهي از فضانوردانند. اين گروه به نحوي تعليم ديده اند كه قادرند به جاي اعضاء گروه اصلي يك فضاپيما در يك پرواز فضايي با سرنشين شركت كنند. ضرورت وجود اين افراد به خاطر احتمال اين كه يك يا چند نفر از اعضاء گروه اصلي دچار بيماري يا حادثه شوند، مي باشد.

گروه پشتيباني دقيقاً همان تعاليمي را كه گروه اصلي فرا مي گيرند، همزمان با آنها فرا خواهند گرفت.

گشودگي (aperture)

گشودگي، قطر عدسي اصلي در يك تلسكوپ انكساري يا آينه اصلي دريك تلسكوپ انعكاسي است. اگر اين قطر افزايش پيدا كند، تلسكوپ مي تواند نور بيشتري جمع كند و خواهد توانست اجرام كم نورتر را نيز تشخيص دهد. كلمه گشودگي همچنين قسمت جلوي يك دوربين را كه نور از ميان آن عبور مي كند، توصيف مي نمايد.

رصدخانه يركز يك تلسكوپ انعكاسي با گشودگي 102 سانتي متر دارد.

ل ( 8 مطلب )

لكۀ خورشيدي (sunspot)

لكه هاي خورشيدي، لكه هاي تاريكي بر سطح خورشيد هستند كه ظاهر مي شوند و پس از گذشت مدت زماني حدود 11 سال ناپديد مي گردند. اين قسمت ها دمايي كمتر نسبت به قسمت هاي درخشان سطح خورشيد يا فتوسفر دارند. مركز يك لكۀ خورشيدي يا سايه، داراي دمايي حدود 4000 درجۀ كلوين مي باشد. نواحي اطراف سايه يا نيمسايه، دمايي حدود 5500 درجۀ كلوين دارد.

هر لكۀ خورشيدي معمولاً دو هفته مي انجامد تا قرص خورشيد را طي كند.

لباس فضايي (space suit)

لباس فضايي، پوشاكي است كه توسط فضانوردان پوشيده مي شود. پوشش خارجي لباس فضايي، فضانوردان را از تشعشعات مضر و دماهاي بسيار گرم و يا بسيار سرد حفظ مي كند. يك لباس فضايي تمام بدن را مي پوشاند. يك كوله پشتي اكسيژن، نيروي الكتريسيته و ارتباط راديويي را فراهم مي سازد.

لباس فضايي تمام سيستم هايي را كه براي زنده نگه داشتن افراد در فضا لازم است، فراهم مي آورد.

لايۀ اوزون (ozone layer)

لايۀ اوزون، لايه اي از اوزون در حدود 25 كيلومتري بالاي جو زمين است. اين لايه تشعشعات ماوراء بنفش مضر خورشيد را جدا مي كند و مانع رسيدن آن به سطح زمين مي شود.

دانشمندان نگرانند كه حفره هاي ايجاد شده در لايۀ اوزون ممكن است موجب شود تا مقادير خطرناكي از تشعشعات ماوراء بنفش به زمين برسند.

لوناخود (Lunokhod)

لوناخود، يك وسيلۀ بدون سرنشين است كه براي سفر به ماه طراحي گرديده است. اولين لوناخود از يك فضا پيماي تحقيقاتي لوناي شوروي در سال 1970 ميلادي بر سطح ماه قرار گرفت. اين وسيله هشت چرخ داشت و با نيروي باطري كار مي كرد.

لوناخودها به وسيلۀ سيگنال هاي راديويي از زمين هدايت و رانده مي شوند.

لبه (limp)

لبه، كلمه اي است كه لبۀ خورشيد، ماه يا يك سياره را توصيف مي كند.

يك ماه نو فقط قسمتي از لبۀ خود را به مردمي كه در روي زمين به تماشايش ايستاده اند، نشان مي دهد.

لندست (Landsat)

لندست نام مجموعه اي از ماهواره هاست. از لندست براي به دست آوردن نقشه هاي دقيقي از سطح زمين و مطالعه منابعي مانند مواد معدني استفاده مي شود. لندست مي تواند تصاويري با نورمرئي، نور غيرمرئي و نور مادون قرمز تهيه كند.

تصاوير به دست آمده از ماهواره هاي لندست مي تواند نشان دهد كه كجا گياهان آفت زده يا در معرض نابودي قرار دارند.

لكۀ قرمز عظيم (Great Red Spot)

لكۀ قرمز عظيم، يك قسمت بزرگ قرمز رنگ به روي سيارۀ مشتري است. به نظر مي رسد اين لكه حداقل 300 سال بر روي مشتري بوده است. چرخش اين لكه، هر شش روز يكبار بر خلاف جهت عقربه هاي ساعت به دور خود مي باشد. اكثر دانشمندان بر اين باورند كه لكۀ قرمز عظيم، مركز يك طوفان عظيم است.

لكۀ قرمز عظيم، طولي حدود 40200 كيلومتر و عرضي معادل 32000 كيلومتر دارد.

لكۀ تاريك عظيم (Great Dark Spot)

لكۀ تاريك عظيم، يك قسمت تيره رنگ بر روي سيارۀ نپتون است. اين لكه توسط فضاپيماي تحقيقاتي وويجر2 كه در سال 1989 ميلادي بر فراز نپتون گذشت، كشف گرديد. دانشمندان معتقدند لكۀ تاريك عظيم، يك سيستم طوفاني در جو نپتون است. آنها فكر مي كنند اين لكه شبيه لكۀ قرمز عظيم بر روي مشتري است.

لكۀ تاريك عظيم حدود 12000 كيلومتر طول دارد.

م ( 60 مطلب )

منطقه البروج (zodiac)

منطقه البروج،گروهي 12 تايي از صور فلكي است. به نظر مي رسد در طول يكسال خورشيد و سيارات از 12 صورت فلكي عبور مي كنند. دانشمندان كشف كرده اند كه خورشيد از سيزدهمين فلكي ، حوا (مارافساي) نيز عبور مي كند.

12 صورت فلكي منطقه البروج عبارتند از:

حمل (بره)، ثور، جوزا (دو پيكر)، سرطان (خرچنگ)، اسد (شير)، سنبله (عذرا)، ميزان، عقرب، قوس، جدي (بزغاله نر) ، دلو و حوت (ماهي)

ماهواره هواشناسي (weather satellite)

ماهواره هاي هواشناسي، ماهواره هايي هستند كه به صورت روزانه عكس هايي از الگوهاي هواشناسي به طرف زمين ارسال مي كنند. اين عمل با دقت هر چه زيادتر به پيش بيني وضع هواي روزمره كمك مي كند. ماهواره هاي هواشناسي همچنين مي توانند جهت اطلاع رساني بروز خطراتي مانند طوفان هاي پيچنده (تورنادوها)، تندبادها و يا كوه هاي يخ مورد استفاده قرار گيرند. بيشتر ماهواره هاي هواشناسي در مدارهاي همگرد زميني قرار دارند. هر يك از ماهواره ها در يك قسمت زميني به مشاهده وضع هوا مي پردازند. گزارش هاي تعدادي از ماهواره ها، جمع آوري شده تا تصوير اوضاع هوا در يك منطقه وسيع ساخته شود. اكثر ماهواره هاي هواشناسي در مدارهايي كه حدود 36000 كيلومتري بالاي زمين هستند، سير مي كنند.

موج (wave)

موج، حركت برخي از انواع انرژي را توصيف مي كند. انرژي در يك موج نوسان مي كند؛ يعني به طرف عقب و جلو يا بالا و پايين در يك الگوي ثابت حركت مي كند. نور مادون قرمز و ماوراء بنفش اشكالي از انرژي هستند كه به صورت امواج سير مي كنند. تمام تشعشعات الكترومغناطيسي به صورت امواج سير مي كنند. فركانس و طول موج، امواج مختلف را اندازه گيري مي كنند.

يك راديو تلسكوپ امواج راديويي را براي مطالعه دانشمندان جمع آوري مي كند.

ماهوارۀ افسار بسته (tethered Satellite)

ماهوارۀ افسار بسته، يك طرح است. دانشمندان در ناسا مي خواهند از شاتل فضايي براي يدك كشيدن يك ماهواره كه توسط كابلي به شاتل متصل گرديده است، استفاده كنند. اين عمل به ماهواره اجازه خواهد داد كه در جو زمين در ارتفاعي كم مورد استفاده قرار گيرد. اين ماهواره ها مي توانند از شاتل آزاد شوند و به آن باز گردند. تلاش جهت پرتاب يك ماهواره افسار بسته در سال 1992 ميلادي ناموفق ماند. اعضاي اين شاتل نتوانستند كابل مسي را به خوبي باز كنند.

كامپيوتر ماهوارۀ افسار بسته، بايستي از شاتل كنترل گردد.

ماهوارۀ مدار گَرد تلويزيوني مادون قرمز (تيروس) (TIROS)

ماهوارۀ مدارگرد تلويزيوني مادون قرمز، Television Infra-Red Orbital Satellite)) دو گروه از ماهواره هاي هواشناسي بودند. اولين گروه در سال 1960 ميلادي و دومين گروه در سال 1970 ميلادي پرتاب گرديدند. حساسه گرهاي (دريابه هاي) مادون قرمز در شب مي توانستند مورد استفاده قرار گيرند و تفاوت بين ابرها، دريا و خشكي را مشخص كنند. ماهواره هاي بعدي تيروس در مداري به دور قطبين زمين قرار گرفتند.

ماهواره هاي مدارگرد تلويزيوني مادون قرمز اطلاعات هواشناسي روزانه را از سراسر زمين جمع آوري مي كردند.

منظومۀ شمسي (solar system)

منظومۀ شمسي، خورشيد و تمامي اجرامي را كه به دور خورشيد مي گردند، شامل سيارات، سيارك ها، قمرها، شهاب واره ها و دنباله دارها است. همچنين منظومۀ شمسي گاز و غبار سافت شده در بين اجرام بزرگتر را نيز در برمي گيرد. دانشمندان عقيده دارند كه منظومۀ شمسي از يك ابر گاز و غبار در حال چرخش شكل يافته است. اين ابر گاز و غبار در حدود 5 ميليارد سال پيش هنگامي كه شكل گرفت، خورشيد را احاطه كرد.

تمام اجران موجود در منظومۀ شمسي توسط كشش جاذبه اي خورشيد در مدار خود نگه داشته شده اند.

ماهوارۀ ماكزيمم خورشيدي (Solar Maximum Mission)

ماهوارۀ ماكزيمم خورشيدي، ماهواره اي بود كه توسط ايالات متحدۀ امريكا در سال 1980 ميلادي پرتاب گرديد. اين ماهواره قصد مطالعۀ خورشيد در طول يك دورۀ فعاليت خورشيدي شديد را داشت. اين ماهواره بعد از نه ماه در مدار خراب شد. فضانوردان شاتل فضايي چلنجر بعد از چندين بار سعي و تلاش، در به دست آوردن ماهواره ماكزيمم خورشيدي، موفق شدند. آنها توانستند آن ماهواره را تعمير كنند؛ اين ماهواره توانست تا سال 1989 ميلادي به كار خود ادامه دهد.

تغيير ماهوارۀ ماكزيمم خورشيدي در سال 1984 انجام پذيرفت.

ماهواره هاي اخترشناسي كوچك (Small Astronomy Satellites)

ماهواره هاي اخترشناسي كوچك، سه ماهواره بودند كه توسط ايالات متحدۀ امريكا پرتاب گرديدند. آن ها براي اخترشناسي اشعه X و اشعه گاما طراحي گرديده و در سال هاي 1970 و 1972 و 1973 ميلادي پرتاب شده اند.

اولين ماهوارۀ اخترشناسي كوچك با عنوان يهورو، شناخته شده تر است.

ماه شناسي (selenology)

ماه شناسي، مطالعۀ سنگ هاي ماه مي باشد. ماه شناسي همچنين به سطح و قسمت داخلي يا دروني ماه نظارت دارد.

ماه شناسي نامي است كه از نظر زمين شناسي به شكل ماه داده شده است.

ماه نگاري (selenography)

ماه نگاري، مطالعۀ ماه مي باشد. ماه نگاري مطالعۀ سطح ماه مي باشد كه شامل نقشه برداري از تمام خصوصيات آن است. دانشجوي ماه نگاري نقشۀ گودال هاي روي ماه را تهيه كرد.

ماهواره (قمر) (satellite)

ماهواره، يك جسم موجود در مدار پيرامون يك جسم بزرگتر مي باشد. دو نوع ماهواره وجود دارد. ماهواره هاي مصنوعي توسط انسان در مدار قرار گرفته اند، و ماهواره هاي طبيعي يا قمرها نيز به طور طبيعي در حال چرخش دور سيارات يافت مي شوند.

ماه قمر زمين است.

ماهواره پورله (SPOT)

ماهواره پورله آبزروسيون دلاتير (Satellite Pour l'Observation Terre) نام ماهواره اي است كه توسط فرانسه به مدار زمين پرتاب گرديده است. اين ماهواره ذخايز زميني را مورد مطالعه قرار مي دهد. دانشمندان توسط عكس هاي گرفته شده به وسيله اين ماهواره قادرند مطالبي راجع به كاني ها، محصولات كشاورزي، آب و ديگر ذخاير را مورد مطالعه قرار دهند.

ماهواره پورله آبزروسيون دلاتير عكس خيلي مفصل از اروپا گرفته است.

ماهوارۀ رله كننده (باز پخش كننده) (relay satellite)

ماهوارۀ رله كننده، ماهواره اي است كه تپ هاي يك ايستگاه زميني را دريافت و به ايستگاه ديگر منعكس مي كند.

برنامه هاي تلويزيوني ماهواره اي از ماهواره هاي رله كننده به دست ما مي رسد.

منبع راديويي (radio source)

منبع راديويي يك ستاره يا ديگر انواع اجرام موجود در فضاست كه از خود امواج راديويي گسيل مي كند.

اخترشناسان راديويي، تپ هاي ارسال شده از منابع راديويي را جمع آوري مي كنند و مورد مطالعه قرار مي دهند.

ماهواره راداري اكتشاف اقيانوسي (RORSAT)

ماهواره راداري اكتشاف اقيانوسي، (Radar Ocean Reconnaissance Sateellite) ماهواره اي است كه در مداري بالاي زمين قرار دارد. اين ماهواره، تپ هايي براي يافتن مكان و اندازه ناوهاي جنگي در دريا ارسال مي كند.

ماهواره راداري اكتشاف اقيانوسي به اختصار RORSAT شناخته مي شود.

مدار قطبي (polar orbit)

مدار قطبي مسيري است برگرد زمين، كه توسط يك ماهواره در پيش گرفته مي شود. يك مدار قطبي از بالاي قطب هاي شمال و جنوب مي گذرد.

اكثر ماهواره هاي طراحي شده براي تماشاي زمين در مدار قطبي قرار گرفته اند.

مأموريت فوبوس (Phobos mission)

مأموريت فوبوس يك مأموريت فضايي بدون سرنشين شوروي بود كه به مدار مريخ رفت. پرتاب اين مأموريت در سال 1989 ميلادي انجام گرديد.

مأموريت فضايي فوبوس شرايط فوبوس را مانند مريخ مورد بررسي قرار داد.

محل بار (payload bay)

محل بار يا محل محموله، قسمتي از شاتل فضاپيماست. محل بار قسمت مياني شاتل مدار گرد است كه تحت فشار نيست و در پشت كابين گروه قرار دارد. محل بار براي محل ماهواره هايي كه بايد در مدار قرار گيرند، كارهاي آزمايشي و ديگر تجهيزات مورد استفاده قرار مي گيرد. اين محل به قدري بزرگ است كه مي تواند آزمايشگاه فضايي را در خود جاي دهد و رصدخانه بسيار بزرگي مانند تلسكوپ فضايي هابل را حمل كند.

محل بار همچنين قطعاتي براي ايستگاه فضايي فريدُم (بين المللي .م) را در خود جاي خواهد داد.

محوله (payload)

محموله قسمتي از شاتل فضاپيماست. اين محموله شامل تمام تجهيزات درون محفظۀ محل بار شاتل فضاپيماي مدار گرد است. همچنين محموله شامل وسايل غير ضروري پرواز فضاپيما نيز مي شود؛ اين تجهيزات كه در مدار گرد يافت مي شوند، متعلق به اعضاء گروه هستند. آزمايش هايي كه توسط شاتل به مدار حمل مي شوند، قسمتي از محموله محسوب مي گردند ولي لباس هاي فضايي فضانوردان شامل آن نمي شود.

محموله تجربه اي بود براي ديدن اين كه، عنكبوت در فضا قادر به يافتن تارش مي باشد يا خير.

مدار استقرار (parking orbit)

مدار استقرار مداري است كه براي مدت زماني توسط يك ماهواره يا فضاپيما مورد استفاده قرار مي گيرد. تپ هايي كه از روي كرۀ زمين به شيء واقع در مدار استقرار ارسال مي گردد، دستور مي دهد كه از مدار خارج شده، به فضا رود يا به زمين برگردد.

ناو فرماندهي مأموريت فضايي آپولو به مدار استقرار، به دور ماه رفت.

مدار (orbit)

مدار مسيري است كه توسط يك شيء طبيعي يا مصنوعي در فضا طي مي شود. اكثر مدارها بيضوي هستند، اما مدار ثابت زميني مسيري مدور دارد. ماهواره ها توسط كشش گرانشي جرمي كه به دورش مي گردند، در مدار نگه داشته مي شوند. هر چه مدار پايين تر باشد، ماهواره بايد سريعتر حركت كند تا در مقابل كشش جاذبه اي مقاومت كند. سياره هاي منظومۀ شمسي در مدارهايي به دور خورشيد مي چرخند.

ماه ما و قمرهاي ديگر سياره ها در مدارهايي به دور ميزبانان خود مي چرخند.

ماه نو (new Moon)

ماه نو، شروع دور قمري است كه قبل از تربيع اول ماه شروع مي شود.

ماه نو به شكل يك خط نوري هلالي شكل كه منعكس شده از خورشيد است، رؤيت مي گردد.

ماه (Moon)

ماه، قمر زمين است. ماه در مدار خود به دور زمين مي گردد. ماه درخشانترين جسمي است كه در آسمان ديده مي شود. ماه با منعكس كردن نور خورشيد مي درخشد. وقتي كه مكان ماه خورشيد در آسمان تغيير مي كند، قسمت هاي مختلف ماه روشن مي شوند. چرخش ماه به دور زمين به گونه اي است كه فقط يك طرف يا يك صورت ماه قابل رؤيت است.

انسان در سفر با سري آپولوهاي فضاپيما بر ماه فرود آمد.

مركز كنترل مأموريت (mission control)

مركز كنترل مأموريت، مكاني است كه از آن جا يك مأموريت فضايي كنترل و مديريت مي گردد. دانشمندان در مركز كنترل مأموريت مي توانند سيگنال هايي را به فضاپيما فرستاده و همچنين دريافت كنند.

مركز كنترل مأموريت شاتل هاي فضايي امريكا در مركز قضايي جانسون در تگزاس واقع شده است.

مولنيا (Molniya)

مولينا نام مجموعه اي از ماهواره هاي ارتباطي روسيه است. ماهواره هاي مولينا بر فراز قلمرو CIS (جامعۀ كشورهاي مستقل مشترك المنافع .م) مي گردند. ماهواره هاي مولينا ارتباطات راديويي، تلويزيوني و مخابراتي را ميسر مي سازند.

مأموريت (mission)

مأموريت، كلمه اي است كه يك فضاپيماي تحقيقاتي و وظيفه اي را كه بايد انجام دهد، توصيف مي كند.

اولين مأموريت با سرنشين در سال 1961 ميلادي توسط يوري گاگارين از اتحاد جماهير شوروي انجام گرفت.

ميراندا (Miranda)

ميراندا، نام يكي از اقمار اورانوس است. قطر ميراندا 500 كيلومتر است. ميراندا داراي كوه ها و پرتگاه هاي بلندي است كه به دره هاي عميق منتهي مي گردند.

ميراندا از سنگ و يخ تشكيل شده است.

مير (Mir)

مير نام يك ايستگاه فضايي شوروي بود كه در سال 1986 ميلادي به فضا پرتاب شد. مير به گونه اي طراحي گرديده بود كه گروه آن و دانشمندان مي توانستند چندين ماه متوالي در اين ايستگاه زندگي كنند. فضاپيما مي توانست با مير ملاقات كند و غذا، سوخت و بازديد كننده براي آن ببرد.

مير به دانشمندان اجازه انجام آزمايش هايي در يك مدت زمان طولاني را مي داد.

ميماس (Mimas)

ميماس نام يكي از اقمار زحل است. قطر ميماس حدود 390 كيلومتر است.

ميماس يكي از 13 قمر داخلي زحل است و داراي جوي بسيار سرد است.

متان (methane)

متان يك گاز است. اين گاز مي تواند به هنگام مخلوط شدن با هوا منجر شود. جو چهار سيارۀ بسيار بزرگ مشتري، زحل، اورانوس و نپتون بيشتر از متان ساخته شده است.

امكان بقا براي موجودات زنده با جوي از متان وجود ندارد.

مِتوُسَت (Meteosat)

مِتوُسَت نام يك ماهوارۀ هواشناسي است كه اطلاعاتي را براي هواشناساني كه در اروپا كار مي كنند، فراهم مي آورد. اين ماهواره عكس هايي تلويزيوني از تشكيل شدن ابر فراهم مي سازد. اين عكسها براي پيش بيني طوفان ها مورد استفاده قرار مي گيرند.

اطلاعات گرفته شده توسط مِتوُسَت از ايستگاه هاي هواشناسي به كشتي هايي كه در آبهاي اروپا جريان دارند، ارسال مي گردد.

مريخ (Mars)

مريخ سياره اي در منظومۀ شمسي است. مريخ چهارمين سيارۀ نزديك به خورشيد است. چهار تا از فضاپيماهاي مارينر از كنار مريخ عبور كردند و سفينه هاي وايكينگ 1 و 2 بر روي سطح آن فرود آمدند. مناطق قطبي مريخ توسط پوشش هايي نازك از يخ كه از آب و دي اكسيد كربن منجمد شده است، پوشيده مي باشد. ابرها معمولاً در جو آن ديده مي شوند و بادهايي شديد باعث طوفان هاي شن عظيمي در آن مي شوند. صخره هاي روي سطح مريخ مملو از آهني هستند كه آهن آنها زنگ زده مي باشد. اين صخره ها باعث قرمز شدن رنگ اين سياره گرديده اند. تا كنون هيچگونه حياتي بر روي مريخ يافت نشده است.

دانشمندان معتقدند كه هستۀ مريخ از آهن ساخته شده است.

مارينر (Mariner)

مارينر نام يكسري 10 تايي فضاپيماهاي تحقيقاتي بود كه از سال 1962 الي 1973 ميلادي توسط ايالات متحدۀ پرتاب گرديدند. فضاپيماهاي مارينر زهره، عطارد و مريخ را مورد مطالعه قرار دادند. مارينر 10 اولين فضاپيماي تحقيقاتي بود كه دو سياره را ملاقات كرد. اين فضاپيما بر فراز عطارد و زهره پرواز كرد. فضاپيماي مارينر اطلاعاتي پيرامون اين سه سياره مانند دماي سطح زهره و گازهاي موجود در جو آن جمع آوري كرد.

مارينر 11 و 12 بهتر از وويجر 1 و وويجر2 شناخته شده اند.

مغناطيس سنج (magnetometer)

مغناطيس سنج وسيله اي است براي اندازه گيري تغييرات ايجاد شده در قدرت ميدان مغناطيسي زمين طراحي گرديده است. بعضي از فضاپيماهاي تحقيقاتي به منظور اندازه گيري ميدان مغناطيسي ديگر سيارات، مغناطيس سنج با خود حمل مي كنند.

مغناطيس سنج نشان مي دهد كه همواره شكل و قدرت ميدان مغناطيسي زمين در حال تغيير است.

ميدان مغناطيسي (magnetic field)

ميدان مغناطيسي يك لايۀ نامريي از انرژي است كه بعضي از اجران در فضا را احاطه كرده است. زمين يك ميدان مغناطيسي وسيع دارد. آن ميدان، ذرات باردار مانند يون ها و الكترون ها را به دام مي اندازد و كمربند وَن آلن را تشكيل مي دهد.

تعدادي از سيارات، ميدان مغناطيسي مانند ميدان مغناطيسي آهنربا دارند.

مدار (orbit)

مدار مسيري است كه توسط يك شيء طبيعي يا مصنوعي در فضا طي مي شود. اكثر مدارها بيضوي هستند، اما مدار ثابت زميني مسيري مدور دارد. ماهواره ها توسط كشش گرانشي جرمي كه به دورش مي گردند، در مدار نگه داشته مي شوند. هر چه مدار پايين تر باشد، ماهواره بايد سريعتر حركت كند تا در مقابل كشش جاذبه اي مقاومت كند. سياره هاي منظومۀ شمسي در مدارهايي به دور خورشيد مي چرخند.

ماه ما و قمرهاي ديگر سياره ها در مدارهايي به دور ميزبانان خود مي چرخند.

ماه قمري (lunation)

ماه قمري يك دروه زماني بين ماه جديد و ماه بعدي است. مدت زمان ماه قمري 29 روز و 12 ساعت و 44 دقيقه است.

اصطلاح ديگر ماه قمري، ماه هلالي است.

ماه نورد (Lunar Roving Vehicle)

ماه نورد وسيله اي است كه براي سفر بر روي سطح ماه طراحي شده است. قدرت آن از موتورهاي الكتريكي كه به وسيلۀ باطري كار مي كنند، تأمين مي گردد و قادر به حمل دو مسافر است.

در سال 1971 ميلادي دو فضانورد به وسيلۀ ماه نوردشان، سه بار ماه را نورديدند.

ماه گَردها (Lunar Orbiters)

ماه گردها مجموعه اي فضاپيماهاي تحقيقاتي امريكايي بودند. آنها ماهواره هايي بودند كه در مداري به دور ماه قرار گرفته و اطلاعاتي به زمين ارسال مي كردند. پنج ماه گرد تحقيقاتي وجود داشت كه اولين آنها در سال 1966 ميلادي پرتاب گرديد.

عكس هايي كه به وسيلۀ ماه گردها فرستاده شد، باعث به دست آمدن نقشه هاي دقيقي از ماه شد.

ميزان (Libra)

ميزان يا ترازو يكي از صورت فلكي منتطقه البروج است. ميزان متشكل از 4 ستاره است كه شكلي به وجود مي آورند كه چهارضلعي ناميده شده است. صورت فلكي ميزان دو قسمت جنوبي خط استواي سماوي در نيمكرۀ جنوبي قرار دارد. اين يكي از صورفلكي منطقه البروج است كه ديدن آن از همه مشكلتر است.

نام ميزان از كلمه لاتيني معادل ترازو آمده است.

مركز فضايي كندي (Kennedy Space Centre)

مركز فضايي كندي قسمتي از سايت پرتاب راكت كيپ كاناورال در ايالات متحده امريكاست. كيپ كاناورال پايگاه اصلي مطالعات فضايي ايالات متحده است. شاتل هاي فضايي از سكو هاي پرتاب مركز فضايي كندي پرتاب مي شوند و در همان جا نيز به زمين مي نشينند.

مركز فضايي كندي براي برگشت شاتل هاي فضايي، يك باند مخصوص دارد.

ماه نورد (Lunar Roving Vehicle)

ماه نورد وسيله اي است كه براي سفر بر روي سطح ماه طراحي شده است. قدرت آن از موتورهاي الكتريكي كه به وسيلۀ باطري كار مي كنند، تأمين مي گردد و قادر به حمل دو مسافر است.

در سال 1971 ميلادي دو فضانورد به وسيلۀ ماه نوردشان، سه بار ماه را نورديدند.

ماه گَردها (Lunar Orbiters)

ماه گردها مجموعه اي فضاپيماهاي تحقيقاتي امريكايي بودند. آنها ماهواره هايي بودند كه در مداري به دور ماه قرار گرفته و اطلاعاتي به زمين ارسال مي كردند. پنج ماه گرد تحقيقاتي وجود داشت كه اولين آنها در سال 1966 ميلادي پرتاب گرديد.

عكس هايي كه به وسيلۀ ماه گردها فرستاده شد، باعث به دست آمدن نقشه هاي دقيقي از ماه شد.

ميزان (Libra)

ميزان يا ترازو يكي از صورت فلكي منتطقه البروج است. ميزان متشكل از 4 ستاره است كه شكلي به وجود مي آورند كه چهارضلعي ناميده شده است. صورت فلكي ميزان دو قسمت جنوبي خط استواي سماوي در نيمكرۀ جنوبي قرار دارد. اين يكي از صورفلكي منطقه البروج است كه ديدن آن از همه مشكلتر است.

نام ميزان از كلمه لاتيني معادل ترازو آمده است.

مركز فضايي كندي (Kennedy Space Centre)

مركز فضايي كندي قسمتي از سايت پرتاب راكت كيپ كاناورال در ايالات متحده امريكاست. كيپ كاناورال پايگاه اصلي مطالعات فضايي ايالات متحده است. شاتل هاي فضايي از سكو هاي پرتاب مركز فضايي كندي پرتاب مي شوند و در همان جا نيز به زمين مي نشينند.

مركز فضايي كندي براي برگشت شاتل هاي فضايي، يك باند مخصوص دارد.

مقياس كلوين (Kelvin scale)

مقياس كلوين، مقياسي براي اندازه گيري دما است. درجۀ كلوين از صفر مطلق شروع مي شود كه معادل 16/273 درجۀ سلسيوس است.

اندازۀ يك درجۀ كلوين معادل يك درجۀ سلسيوس است.

مشتري (Jupiter)

مشتري يك سياره در منظومۀ شمسي است. مشتري بزرگترين سيارۀ منظومۀ شمسي است كه اندازۀ آن 11 برابر زمين است. اين سياره پنجمين سيارۀ نزديك به خورشيد است. مشتري توپي غول پيكر از هيدروژن مايع و گاز است. اين سياره به سرعت حول محور خود مي چرخد. اين عمل موجب سرازير شدن گاز و مواد مايع از قطب ها و برآمده شدن آنها در استوا مي شود. پايونير 10 و 11 و وويجر 1 و 2 بر فراز مشتري پرواز كردند. ميدان مغناطيسي مشتري 4000 برابر قويتر از ميدان مغناطيسي زمين است. دانشمندان از اين سياره امواج راديويي دريافت كرده اند. در مشتري حيات وجود ندارد.

مشتري ممكن است يك هستۀ صخره اي كوچك داشته باشد.

مادۀ ميان ستاره اي (interstellar matter)

مادۀ ميان ستاره اي، عبارتي است كه گاز و غبار موجود در بين ستارگان يك كهكشان را توصيف مي كند. اين گاز و غبار گاهي به صورت يك خوشه در مي آيد كه سحابي ناميده مي شود.

مادۀ ميان ستاره اي مانع ديدن واضح برخي از اجرام براي اخترشناسان مي شود.

ماهوارۀ اخترشناسي مادون قرمز Satellite (IRAS)

ماهوارۀ اخترشناسي مادون قرمز Infra – Red Astronomical) ) ماهواره اي مصنوعي است كه در سال 1983 ميلادي در مداري فراتر از جو زمين قرار گرفت. اين ماهواره تلسكوپ هاي مخصوصي را حمل مي كرد كه تشعشعات مادون قرمز ستاره ها، سيارات و ديگر اجرام را در فضا اندازه گيري مي كردند. از اين تشعشعات عكسبرداري گرديده، مانند تصاوير تلويزيوني به زمين ارسال مي شدند.

ماهوارۀ اخترشناسي مادون قرمز حضور تعدادي ستاره را كه تا قبل از آن ناشناخته بودند، آشكار ساخت.

متوقف شدن (hold)

متوقف شدن به معني متوقف كردن عمل چيزي است كه احتمالاً براي مدتي كوتاه باشد. متوقف شدن چيزي معمولاً فقط هنگامي صورت مي گيرد كه يك مشكل يا خطر به وجود آمده باشد كه بايد از آن جلوگيري شود.

بعد از فاجعه چلنجر، برنامه فضايي براي دو سال متوقف شد.

مدار ثابت زميني (geosynchronous orbit)

مدار ثابت زميني، مداري است كه در آن يك ماهواره در نقطه اي بالاي سطح زمين ثابت به نظر مي آيد. يك ماهواره در مدار ثابت زميني در ارتفاعي معادل 35900 كيلومتر به گِرد زمين مي چرخد. اين ماهواره دقيقاً در همان زماني كه زمين حول محور خود مي چرخد، به دور زمين، مي گردد. يك مدار زمين همزماني همچنين يك مدار ثابت زميني نيز ناميده مي شود.

ماهواره هاي ارتباطات اينتلست در مدار ثابت زميني واقعند.

ماهوارۀ ثابت زميني (geostationary satellite)

ماهوارۀ ثابت زميني، ماهواره اي است كه مدار ثابت زمين با مدار زمين همزماني قرار دارد. در اين مدار ماهواره بدون حركت به نظر مي رسد. ماهواره هاي هواشناسي معمولاً ماهواره اي ثابت زميني هستند.

ماهوارۀ عملياتي زيست محيطي ثابت زمين (GOES)

ماهواره عملياتي زيست محيطي ثابت زمين، (Geostationary Operational Environmental Satellites) مجموعه اي از ماهواره هاي هواشناسي هستند كه توسط ايالات متحدۀ امريكا به فضا پرتاب شده اند. ماهواره هاي فوق در مدار ثابت زمين (ژئوسينكرون) در بالاي خط استوا واقعند. اين ماهواره ها سيستم هاي هواشناسي را در سواحل غرب و شرق ايالات متحده دنبال مي كنند.

GOES هر نيم ساعت يك عكس از وضعيت هوا به زمين ارسال مي كند.

مركز كهكشان (galactic centre)

مركز كهكشان مناطق مركزي كهكشان راه شيري را توصيف مي كند. اخترشناسان قادر به ديدن مركز كهكشان نيستند، چون ابرهاي بسيار بزرگ غبار مانع ديدن آن هستند. يك منبع قوي امواج راديويي در مركز كهكشان وجود دارد كه به نام صورت فلكي قوس A (صورت فلكي رامي A) خوانده مي شود و نيز تعدادي ابرهاي گازي بسيار بزرگ نزديك مركز كهكشان وجود دارند.

به نظر دانشمندان، يك سياهچاله در مركز كهكشان وجود دارد.

ماه كامل (full Moon)

ماه كامل يكي از حالت هاي ماه است. اين شكل هنگامي است كه نور خورشيد از تمام سطح ماه در حال منعكس شدن باشد. ماه كامل هر 29 روز يكبار تشكيل مي شود.

او در حالت ماه كامل توانست تعدادي گودال را در سطح ماه ببيند.

مشعل (facula)

مشعل نقطه اي روشن در خورشيد يا در فتوسفر (نور سپهر) آن است. مشعل ابري درخشان است كه دقيقاً از هيدروژن تشكيل شده است. مشعل ها معمولاً در جايي ظاهر مي شوند كه در آنجا گروهي از لكه هاي خورشيد در حال شكل گرفتن مي باشند. اين امر حدوداً 15 روز به طول مي انجامد.

مشعل ها توسط كريستف شينر در سال 1611 ميلادي كشف گرديدند.

ملحق شدن (dock)

ملحق شدن، اتصال دو يا چند فضاپيما در مدار با هم است. همچنين الحاق به معني چسبيدن دو فضاپيماي سرنشين دار به يكديگر است، لذا درها و دريچه ها بين دو فضاپيما مي توانند بدون از دست رفتن فشار جوي باز شوند. اين عمل به افراد گروه اجازه مي دهد كه بدون پوشيدن لباس فضايي، از يك فضاپيما به فضاپيماي ديگر رفت و آمد كنند.

براي ملحق شدن موفقيت آميز دو فضاپيما به هم، محاسبات بسيار دقيقي بايد صورت گيرد.

متلاشي شدن (decay)

متلاشي شدن، توصيف اتمام مدار يك قمر مصنوعي است. متلاشي شدن، كاهش كند ولي پيوسته در ارتفاع مدار است. متلاشي شدن در مدارهاي نزديك به زمين براي ماهواره ها اتفاق مي افتد. اين عمل توسط جو زمين هنگامي صورت مي گيرد كه مانند يك ترمز مانع حركت ماهواره ها مي شود. سرانجام ماهواره به داخل لايه هاي پايين تر جو زمين مي افتد، سپس در جو زمين تكه تكه شده و مشتعل مي گردد.

مدار ماهواره به هنگامي متلاشي شد كه دوباره وارد جو زمين شد.

ماده تاريك (dark matter)

ماده تاريك، يك نظريه است. اين نظريه براي توصيف آن دسته مواد در جهان كه تقريباً هيچ نوري از آنها متصاعد نمي شود يا كاملاً غير قابل رويت هستند، به كار مي رود. در اين صورت ماده تاريك قابل رويت نيست و تاثير جاذبه آن دليل بر وجود آن است. دانشمندان بر اين باورند كه ما فقط تقريباً يك درصد از تمام مواد موجود در جهان را مي بينيم. آنها عقيده دارند مقدار زيادي از مواد تاريك در درون و بيرون كهكشان ها وجود دارند.

ماده تاريك ممكن است شكل سياهچاله ها، ذرات يا ستاره هاي كم نور را به خود بگيرند.

مجموعه ماموريتي (Cluster mission)

مجموعه ماموريتي، مجموعه اي از چهار ماهواره شناسايي است كه توسط آژانس فضايي اروپا به فضا پرتاب شدند. ماهواره توسط يك موشك آرين در سال 1995 ميلادي در مدار زمين جاي گرفتند. آنها يك نقشه سه بعدي از ميدان مغناطيسي زمين ترسيم كردند و بادهاي خورشيدي را مورد مطالعه قرار دادند.

چهار ماهواره مجموعه ماموريتي در فضا، هر كدام در يك رأس هرم فرضي بسيار بزرگي جاي گرفتند.

مركز گريز (centrifuge)

يك مركز گريز، ماشيني است كه مي تواند اثراتي مانند اثرات جاذبه قوي ايجاد كند. اين ماشين مجهز به موتور با بازويي بزرگ است. در انتهاي بازو يك قسمت كوچك قرار دارد كه انسان ها، حيوانات يا ابزار را مي تواند با سرعت هاي مختلف بچرخاند. يكي از قسمت هاي ضروري تعليم يك فضانورد، قرار گرفتن در مركز گريز است. اين ماشين به فضانوردان تجربه شتاب بالا و نيروي G بالا را در طول پروازهاي فضايي كه خواهند داشت، ميدهد.

فضانوردان، ساعت هاي متوالي در مركز گريز تعليم مي بينند.

مكانيك سماوي (celestial mechanics)

مكانيك سماوي به مطالعه حركت اجرام نجومي گفته مي شود. مكانيك سماوي شامل مطالعه نيروهاي گرانشي كه بر اجرام تاثير مي گذارند، مي شود. مكانيك سماوي از نظريه گرانش نيوتن و قوانين حركت نيوتن براي توضيح و پيشگويي مدار سيارات، قمرها، سيارك ها و ستاره هاي دنباله دار استفاده مي كند.

گرانش مهمترين قسمت مكانيك سماوي است.

مركز فضايي بايكونور (Baikonur Cosmodrome)

مركز فضايي بايكونور نام يك مركز فضايي مهم در قزاقستان است. كار در بايكونور در سال 1955 ميلادي آغاز شد. اكثر پرتاب هاي مهم برنامه هاي فضايي روسيه از آن محل صورت مي گيرد.

پرتاب اولين ماهواره اسپوتنيك 1 در اكتبر 1957 ميلادي و همچنين پرتاب يوري گاگارين اولين انسان به فضا، در آوريل 1961 ميلادي، شامل اين پرتاب ها مي گردد.

برخي از تحقيقات فضايي و پرتاب قمرهاي مصنوعي از مركز فضايي بايكونور صورت مي گيرد.

محور (axis)

محور، يك خط فرضي مستقيم است كه از مركز يك شيء عبور مي كند. اگر شيء در حال گردش باشد حول محور خود مي چرخد. زماني كه آن شيء براي يك چرخش كامل حول محور خود صرف مي كند، پريود محوري نام دارد.

زمين هر 24 ساعت يكبار حول محور خود مي چرخد.

محفظه هوا (دريچه هوابند) (airlock)

محفظه هوا، اتاقكي كوچك در فضاپيماست . اين اتاقك به سرنشينان و تجهيزات آنها اجازه مي دهد كه بين دو مكان كه اختلاف فشار متفاوتي دارند، حركت كنند. هواي آن محفظه قابل تعويض يا جايگزين شدن بدون تاثيرگذاري بر ديگر منابع هوا در نقاط ديگر فضاپيما است. فضانوردان به منظور ترك فضا پيما جهت راه پيمايي فضايي مجبور به استفاده از اتاقك هوا هستند.

محفظه هوا يك قسمت بسيار مهم از فضاپيماست.

ن ( 36 مطلب )

نور منطقه البروجي (zodiacal light)

نور منطقه البروجي ، نامي است كه به مخروط كمرنگي از نور درخشان كه اغلب در هنگام فجر يا شفق همچنان كه زمين در مدار خود به دور خورشيد مي گردد، رويت مي شود. اين نور انعكاس نور خورشيد از ذرات غبار است.

در بعضي از قسمت هاي دنيا نور منطقه البروجي در شب هاي بدون ماه رويت مي گردد.

نور مرئي (Visible light)

نور مرئي نواري از نور است كه مي تواند با چمش غير مسلح رويت گردد. نور مرئي شكلي از تشعشعات از تشعشعات الكترومغناطيسي مي باشد. اين تشعشعات از امواج انرگي تشكيل شده اند. نوري كه براي چشم انسان مرئي است حدود 2000 موج در هر ميليمتر دارد. نور مرئي بين نور ماوراء بنفش كه طول موج كوتاهتري دارد و نور مادون قرمز كه طول موج بلندتري دارد، قرار گرفته است.

اكثر حيواناتي كه چشم دارند، مي توانند نور مرئي را ببينند.

نسر واقع (كركس نشسته) (Vega)

نسر واقع، ستاره اي در صورت فلكي شلياق (جنگ رومي) است. نسر واقع پنجمين ستاره از نظر درخشندگي در آسمان، و داراي رنگي آبي است كه با چشم غيرمسلح نيز ديده مي شود. درخشش نسر واقع 52 برابر خورشيد است. اين ستاره 26 سال نوري از زمين فاصله دارد. برخي دانشمندان بر اين باورند كه نسرواقع توسط حلقه هاي گاز و غبار احاطه شده است. اگر اين باور صحيح باشد، ممكن است يك سيستم سياره اي در اطراف اين ستاره شكل گيرد.

نام علمي نسر واقع، آلفا شلياقي ها مي باشد.

نظريۀ حالت پايدار (Steady State theory)

نظريۀ حالت پايدار نظريه اي راجع به كيهان شناسي مي باشد. اين نظريه برخلاف نظريۀ بيگ بنگ (مهبانگ) است. نظريۀ حالت پايدار مدعي است كه جهان براي هميشه وجود داشته و هرگز شروعي وجود نداشته است. دانشمندان فكر مي كردند كه مواد نو براي هميشه در حال شكل گيري بوده اند. اين عمل فضاي بين كهكشان ها را به هنگام گسترش پر كرده است.

اكتشاف تشعشعات تابش زمينه اي ريز موج كيهاني، پايه هاي نظريۀ حالت پايدار را متزلزل ساخت.

نيمكرۀ جنوبي (southern hemisphere)

نيمكرۀ جنوبي، از كره زمين است كه در جنوب استوا قرار دارد. عرض هاي جغرافيايي موجود در نيمكرۀ جنوبي توسط درجات جنوبي اندازه گيري مي شوند. نيمكرۀ جنوبي آسمان، قسمتي از آسمان است كه از نيمكرۀ جنوبي زمين رؤيت مي شود. اين قسمت شامل صورفلكي نيمكرۀ جنوبي، سحابي ها، كهكشان ها و ديگر اجرام مي شود.

در نيمكرۀ جنوبي، صور فلكي بيشتري نسبت به نيمكرۀ شمالي آسمان وجود دارد.

نجومي (ستاره اي) (sidereal)

نجومي هر چيزي را كه در ارتباط با ستارگان است، توصيف مي كند.

وقت نجومي زماني است كه توسط چرخش زمين نسبت به ستارگان اندازه گيري مي شود.

رصدخانۀ سايدينگ اسپرينگ (Siding Spring Observatory)

رصدخانۀ سايدينگ اسپرينگ واقع در استراليا است. اين رصدخانه يك رصدخانۀ نوري است و داراي تلسكوپ هاي انعكاسي 66 سانتيمتري، 1 متري و 3/2 متري مي باشد. اين رصدخانه در ارتفاع 1000 متري برفراز كوه سايدينگ اسپرينگ واقع در نيوويلز جنوبي است.

رصدخانۀ سايدينگ اسپرينگ تحت تملك دانشگاه ملي استراليا مي باشد.

ناو خدماتي (service module)

ناو خدماتي، قسمتي از يك فضاپيماست. در يك پرواز فضايي با سرنشين، ناو خدماتي سوخت، آب و انرژي الكتريسيته را براي استفاده فضانوردان ذخيره مي كند. اين قسمت معمولاً چسبيده به ناو فرماندهي مي باشد.

ناو خدماتي فضاپيماي آپولو، 6/6 متر طول داشت.

نسبيت (relativity)

نسبيت رابطۀ بين فضا، زمان و حركت را توصيف مي كند. اگر سرعت يك جسم به حد سرعت نور برسد، زمان كندتر به نظر مي رسد؛ همچنين شكل جسم در حال حركت سريع تغيير مي كند و جرم آن افزايش مي يابد.

تئوري نسبيت توسط يك فيزيكدان آلماني به نام آلبرت اينشتاين پايه گذاري شد.

نظريۀ كوانتوم (quantum theory)

نظريۀ كوانتوم، توصيف روشي است كه در آن انرژي تشعشعات الكترومغناطيسي توسط اتم ها بيرون داده مي شود. نظريۀ كوانتوم مدعي است كه انرژي به صورت پيوسته نيست بلكه به صورت ناپيوسته بيرون داده مي شود كه گروه هاي كوانتا يا فوتون ها ناميده شده اند، و نسبتاً شبيه بسته هايي از انرژي هستند.

گسترش نظريۀ كوانتوم در اوايل سدۀ 1900 ميلادي نظريات دانشمندان را در مورد تشعشعات تغيير داد.



نظريۀ بطليموس (Ptolemaic theory)

نظريۀ بطليموس نگرشي راجع به منظومه شمسي است كه توسط بطليموس رياضيدان و اخترشناس يوناني حدود 1900 سال پيش ارائه گرديد. بطليموس معتقد بود كه سياره ها به دور زمين مي گردند، ولي مدارهاي مجزايي نيز دارند كه او آنها را فلك تدوير (سيستم دايره اي بطليموسي) ناميده بود.

اخترشناسان 1500 سال پيش تشخيص دادند كه نظريۀ بطليموس صحيح نيست.

نورسنج (photometer)

نورسنج وسيله اي براي انجام نورسنجي نوري- الكتريكي است.

يك نورسنج، نور را در واحدهايي به نام وات اندازه گيري مي كند.

حالت هاي ماده (phases of the Moon)

حالت هاي ماه، چهره هاي مختلفي هستند كه به هنگام رؤيت ماه از زمين به نمايش گذاشته مي شوند. هلال ماه اولين حالت از يك ماه نو است. هلال ماه بزرگ مي شود و يا افزايش مي يابد تا به صورت ماه تمام (بدر) در آيد. سپس كوچك مي شود يا كاهش مي يابد تا اين كه كاملاً محو گردد و ماه نو ديگري آغاز شود.

تمامي حالت هاي ماه دقيقاً در 29 روز كامل مي گردند.

نورسنجي نوري- الكتريكي (photoelectric photometry)

نورسنجي روشي براي اندازه گيري قدرت يا شدت نور است. نورسنج از يك باطري نوري- الكتريكي استفاده مي كند كه به هنگام رسيدن نور به آن، يك جريان الكتريكي توليد مي كند. نور از يك تلسكوپ به طرف باطري هدايت مي شود.

نورسنجي نوري- الكتريكي نوسانات نور ستارگان را مانند درخشندگي آنها اندازه گيري مي كند.

نيمسايه (penumbra)

1- نيمسايه توصيف قسمت خارجي يك لكه خورشيدي است. نيمسايۀ لكه خورشيدي، درخشان به نظر مي رسد.

2- نيمسايه يك ماه گرفتگي، ماه از نيمسايه به داخل سايه اصلي زمين يا سايه وارد مي شود.

نوسان (oscillation)

نوسان توصيف نوعي حركت است. نوسان حركت رو به عقب يا رو به جلو بين دو نقطه است. زمان هر حركت معادل زمان حركت قبلي طول مي كشد. نوسان در تمام اشكال تشعشعات الكترومغناطيسي ديده مي شود.

او نوسان يك پاندول را اندازه گرفت.

ناظر (مشاهده گر) (observer)

ناظر، توصيف شخصي است كه به چيزي نگاه مي كند، يا چيزي را تماشا مي كند. كلمۀ ناظر اغلب براي توصيف يك اخترشناس كه در حال تماشاي اجرام آسماني به كار مي رود.

ناظران، دنباله دار را از طريق تلسكوپ هايشان رصد كردند.

نيمكرۀ شمالي (northern hemisphere)

نيمكرۀ شمالي نيمي از زمين است كه در شمال استوا قرار دارد. عرض هاي جغرافيايي نيمكرۀ شمالي توسط درجۀ شمالي (از شمال) اندازه گيري مي شود. نيمكرۀ شمالي آسمان قسمتي از آسمان است كه از نيمكرۀ شمالي زمين قابل رؤيت است. اين نيمكره شامل صورفلكي نيمكرۀ شمالي، سحابي ها، كهكشان و ديگر اجرام آسماني مي شود.

به نظر مي رسد كه ستارۀ قطبي در مركز نيمكرۀ شمالي آسمان است.

نواختر (nove)

نواختر، ستاره اي است كه ناگهان نور مي دهد و درخشانتر از قبل مي گردد. اين ستاره ممكن است به حالت درخشان براي چند ماه باقي بماند. نوراني شدن ناگهاني يك نواختر به دليل انفجار گازهاست.

اخترشناسان زماني بر اين باور بودند كه نواخترها ستارگاني نو هستند، بنابراين آنها از لعنتي لاتيني معادل نو، براي توصيف آنها استفاده كردند .

نيتروژن (nitrogen)

نيتروژن يك گاز است. 78 درصد جو زمين از نيتروژن تشكيل شده است. نيتروژن در اطراف زهره نيز وجود دارد. نيتروژن در سال 1772 ميلادي توسط دانشمند بريتانيايي دانيل رادرفورد كشف گرديد.

نوترون (neutron)

نوترون يكي از ذراتي است كه هستۀ اتم را تشكيل مي دهد. اين ذره هيچ بار الكتريكي ندارد.

نوترون ها در تمام اتم ها بجز اتم هيدروژن وجود دارند.

نپتون (Neptune)

نپتون، سياره اي در منظومۀ شمسي است. اين سياره هشتمين سيارۀ نزديك به خورشيد است ولي در سال 1999 ميلادي مدار پلوتو، پلوتو را به مكان نهمين سيارۀ نزديك به خورشيد قرار داد. نپتون در سال 1846 ميلادي كشف گرديد. دانشمندان مي دانند لايه هاي خارجي جو نپتون از گازهاي هيدروژن، هليوم و متان تشكيل شده است؛ ولي هنوز نمي دانند كه در زير آن چه چيزي قرار دارد. فضاپيماي تحقيقاتي وويجر 2 از كنار نپتون در سال 1989 ميلادي گذشت. نپتون داراي ميدان مغناطيسي مي باشد و از آن امواج راديويي نيز دريافت شده است.

نپتون چهار حلقۀ بسيار كم نور دارد.

نوترينو (neutrino)

نوترينو ذرۀ كوچكي از ماده است كه به هنگام فروپاشي اتم راديواكتيو بيرون داده مي شود. نوتوينو بار الكتريكي و جرم ندارد. اين ذره در فضا با سرعت نور حركت مي كند.

وجود نوترينوها در سال 1956 ميلادي كشف گرديد.

نرئيد (Nereid)

نرئيد، نام كوچكترين قمر نپتون است. اين قمر، دورترين قمر از سياره مي باشد. نرئيد قطري حدود 170 كيلومتر دارد.

نرئيد در سال 1948 ميلادي توسط يك اخترشناس غير حرفه اي به نام ويليام لاسل كشف گرديد.

ناوستار (Navstar)

ناوستار، نام يك ماهواره دريانوردي مي باشد. اين ماهواره توسط ايالات متحدۀ امريكا در سال 1978 ميلادي پرتاب گرديد. ناوستار دائماً تپ هاي مشخص كنندۀ زماني و مكاني ارسال مي كند.

ناوستار نام اختصار سيستم دريانوردي با استفاده از زمان و گسترۀ مكاني است.

نانومتر (nanometer)

نانومتر، يك واحد اندازه گيري است. اين واحد يك هزار ميليونم يك متر است. نانومتر براي اندازه گيري طول موج نور و ديگر اشكال تشعشعات الكترومغناطيسي مورد استفاده قرار مي گيرد.

مخفف نانومتر nm است.

نصف النهار (meridian)

نصف النهار يك خط طول جغرافيايي است كه از شمال تا جنوب زمين در امتداد قطب هاي شمال و جنوب مي گذرند. خطوط طول جغرافيايي از نصف النهاري كه از گرينويچ انگلستان عبور مي كند، به طرف شرق و غرب شماره گذاري شده اند.

تمام نصف النهارات در قطب ها به هم مي رسند.

نور (light)

نور، شكلي از انرژي است. امواج نوري قسمتي از طيف الكترومغناطيسي هستند. در آسمان شب، نور مستقيماً از ستاره ها مي آيد و به وسيله ماه و سيارات منعكس مي گردد.

نور خورشيد منبعي براي تمام حيات روي زمين است.

نمودار هرتس پرونگ- راسل (Hertzsprung – Russell diagram)

نمودار هرتس پرونگ- راسل روشي براي تفكيك و گروه بندي ستارگان است. ستارگان بر روي اين نمودار بر اساس رنگ، دما و درخشش خود قرار مي گيرند. نمودار هرتس پرونگ- راسل نشان مي دهد كه اكثر ستارگان در يك نوار به نام رشته اصلي قرار مي گيرند.

تقريباً تمامي ستارگان در گروه هاي مشخص شده اي در نمودار هرتس پرونگ- راسل قرار مي گيرند.

نيمكره (hemisphere)

نيمكره نيمي از يك توپ خالي يا كره است. دانشمندان آسمان را مانند يك كره به دور زمين تصور مي كنند. آنها زمين را توسط استواي سماوي به دور قسمت تقسيم كرده اند.

صور فلكي و ديگر اجرام مي توانند به گونه اي روي نيمكره قرار گيرند كه نقشه هايي از آنها تهيه گردد.

نيم قرص (half Moon)

نيم قرص يكي از حالت هاي ماه است. نيم قرص زماني است كه ماه در نيمه راه ما نو و كامل شدن است. نيم قرص هنگامي كه ماه در حالت فزاينده يا كاهنده است، قابل رؤيت مي باشد. نيم قرص مي تواند ربع اول يا ربع سوم باشد.

نيم قرص هر دو هفته يكبار قابل رؤيت است.

نيروي (G- force) G

نيروي G انرژي مانند يك كشش گرانشي را توصيف مي كند. نيروهاي G در طول يك پرتاب توسط فضا نوردان احساس مي شوند. نيروهاي G در فضاپيماي اوليه تا هفت G يا هفت گرانش اندازه گيري شد. فضانوردان قادر به حركت دادن دست و پاهايشان نبودند. آنها احساس سنگيني بسيار مي كردند. دانشمندان اكنون توانسته اند اثر نيروي G را كاهش دهند. فضانوردان در آن فضاپيما سه برابر كشش معادل گرانش معمولي يا سه G را احساس كردند. بدن آنان سه برابر وزنشان در روي زمين سنگين است.

نيروي G فقط هنگامي احساس مي شود كه راكت پرتاب شده در حال شتاب گرفتن باشد.

نخستين تماس (first contact)

نخستين تماس، يكي از مراحل گرفتگي خورشيد يا ماه است. در يك ماه گرفتگي، نخستين تماس زماني است كه ماه وارد سايه كاملي كه زمين ايجاد كرده است، مي شود در يك خورشيد گرفتگي، تخستين تماس زماني است كه ماه شروع به حركت در فتوسفر (نور سپهر) خورشيد مي كند.

دانشجو زمان خورشيد گرفتگي را از حركت آن در نخستين تماس اندازه گيري كرد.

نرخ اطلاعات data rate))

نرخ اطلاعات، سرعتي است كه در آن اطلاعات يا داده ها از جايي به جاي ديگر فرستاده مي شوند. اطلاعات از فضاپيما و ماهواره ها توسط ايستگاه هاي زميني بر روي زمين به صورت جريان هايي از سيگنال كه كامپيوتر قادر به خواندن آنهاست و بيت نام دارند دريافت مي گردند. هر دو فضاپيماهاي وويجر به هنگامي كه بر فراز مشتري پرواز مي كردند، داراي نرخ اطلاعاتي معادل 115200 بيت در ثانيه بودند.

ناو فرماندهي (command module)

ناو فرماندهي قسمتي كوچك و گنبدي شكل از فضاپيماي آپولو بود. سه فضانورد در ناو فرماندهي به ماه مسافرت كردند. ناو فرماندهي مركز كنترل گروه و اقامتگاه افراد بود. ناو فرماندهي در هنگام بازگشت به زمين به دليل ورود دوباره به جو زمين، توسط سپر حرارتي از حرارت آتشين ناشي از ورود به جو زمين، محافظت مي شد. بعد از آن چترهاي نجات باز شد و ناو فرماندهي به آرامي داخل دريا افتاد.

ناو فرماندهي آپولوي 17 آمريكا نام داشت.

نظريه كپرنيك (Copernican theory)

نظريه كپرنيك، نظريه اي بود كه به وسيله يك راهب لهستاني به نام نيكلاس كپرنيك ارائه شد. كپرنيك فكر مي كرد كه سيارات از جمله زمين به گرد خورشيد مي گردند. اين نظريه همچنين به نام نظريه خورشيد مركزي خوانده مي شود. نظريه كپرنيك درست بود. قبل از نظريه كپرنيك مردم تصور مي كردند كه زمين مركز عالم است. اين نظريه را نظريه بطليموس مي ناميدند.

نظريه كپرنيك به وسيله كپرنيك در سال 1543 منتشر شد.

(رصدخانه مدار گرد اخترشناسي)

(نظريه بيگ بنگ – مهبانگ) Big Bang theory

نظريه بيگ بنگ (مهبانگ) نظريه اي است كه طبق آن تمامي مواد و تشعشعات موجود در جهان حدود 15 ميليارد سال قبل طي يك انفجار عظيم در يك آن به وجود آمده است. پس از بيگ بنگ (مهبانگ) تمامي مواد با سرعت فوق العاده اي به اطراف پراكنده شده اند. گسترش جهان از آن موقع آغاز شد. حدود ده ميليارد سال بعد از بيگ بنگ (مهبانگ)، خورشيد و منظومه شمسي آن شكل گرفته اند.

نگهبان شمال (Arcturus)

نگهبان شمال، ستاره اي در صورت فلكي گاو ران يا چوپان است. اين چهارمين ستاره درخشان آسمان است و رنگي نارنجي دارد. نگهبان شمال در نزديكي استواي فلكي قرار دارد و از هر قاره اي قابل رويت است. اين يك ستاره غول پيكر است كه قطر آن 30 برابر و درخشندگي آن 105 برابر خورشيد ما است.

نگهبان شمال در فاصله 36 سال نوري از خورشيد قرار گرفته است.

و ( 15 مطلب )

وزن (weight)

وزن، آنچه را كه هنگام جاذبه بر جرم يك جسم اتفاق مي افتد توصيف مي كند. نيروي جاذبه اي زمين همه چيز را چه نزديك و چه دور از زمين باشد، به سمت پايين جذب مي كند و به آن وزن مي دهد. وزن يك جسم، قابل اندازه گيري است. وزن يك جسم بستگي به ضعيفتر يا قويتر بودن نيروي جاذبه اي كه آن را خواهد كشيد، تغيير مي كند. وزن يك شخص روي ماه، بسيار كمتر از وزنش در زمين است؛ زيرا نيروي جاذبه بر روي ماه كمتر است.

دو واحد رايج وزن، پوند و نيوتن مي باشند.

وستوك (Vostok)

وستوك نام مجموعه اي شش تايي از فضاپيماهاي پرتاب شده توسط اتحاد جماهير شوروي بود. اين پرتاب ها از سال 1961 ميلادي آغاز گرديدند. وستوك 1 اولين انسان، يوري گاگارين را به فضا برد. در طول دو سال بعد پنج كيهان نورد ديگر با فضاپيماي وستوك به مدار دور زمين رفتند. در ميان آنها اولين زني كه به فضا رفت، والنتيناتر شكووا بود.

وستوك از دو قسمت، ناوچه فرودي شامل كابين كيهان نوردان و يك ناوا ابزاري ساخته شده بود.

وسخود (Voskhod)

وسخود نامي بود كه توسط اتحاد جماهير شوروي به دو فضاپيما كه در سالهاي 1964 و 1965 ميلادي پرتاب گرديدند، داده شد. وسخود 1 سه كيهان نورد را حمل مي كرد؛ همچنين براي اولين بار بود كه بيش از يك نفر همزمان با هم در فضا بسر مي بردند. فضا به قدري كوچك بود كه كيهان نوردان نمي توانستند لباس فضايي بپوشند. اولين شخصي كه در فضا راهپيمايي كرد، كيهان نوردي از وسخود 2 بود.

وسخود كلمه اي روسي به معناي طلوع خورشيد است.

وويجر (Voyager)

وويجر، نام دو فضاپيماي تحقيقاتي بود كه توسط ايالات متحده امريكا در سال 1977 ميلادي پرتاب گرديدند. فضاپيماهاي تحقيقاتي وويجر به گونه اي طراحي شده بودند كه به سوي سيارات خارجي پرواز كنند. وويجر در سال 1979 ميلادي به مشتري و در سال 1980 ميلادي به زحل رسيد. پس از آن فضاپيماي مذكور به طرف بيرون منظومه شمسي حركت كرد. وويجر 2 مشتري و زحل را ملاقات نمود و سپس به سمت اورانوس حركت كرد، و در سال 1986 ميلادي از كنار آن گذشت و در سال 1989 ميلادي به نپتون رسيد. سپس اين فضاپيما به طرف بيرون منظومه شمسي حركت كرد.

دانشمندان هنوز در حال دريافت اطلاعاتي از راديوهاي وويجر 2 هستند.

وايكينگ (Viking)

وايكينگ نام دو فضاپيماي تحقيقاتي بود كه توسط ايالات متحده امريكا در سال 1975 ميلادي پرتاب گرديدند. هر دو فضاپيماي تحقيقاتي به سياره مريخ فرستاده شدند. اين فضاپيماها از يك مدار گرد و يك ناوچه فرود تشكيل شده بودند. اين مدارگردها از تمام سياره و اقمار آن به طور مفصل عكس گرفتند. آنه0ا دريافتند كه در قطب شمال مريخ، يخ وجود دارد. ناوچه فرود نمونه هايي از خاك برداشت و آنها را براي يافتن نشانه هايي از حيات مورد آزمايش قرار داد.

ناوچه فرود وايكينگ هيچ نشانه هايي از حيات در نمونه هاي خاك مورد آزمايش نيافت.

وستا (Vesta)

وستا سومين سيارك از نظر بزرگي و درخشانترين سيارك مي باشد. وستا قطري معادل 501 كيلومتر دارد. اين سيارك گاهي با چشم غير مسلح نيز رويت مي گردد. مدار وستا بين مريخ و مشتري قرار دارد. وستا سطحي سنگي با قابليت انعكاسي زياد دارد.

ونرا (Venera)

ونرا نامي بود كه به مجموعه اي از فضاپيماهاي تحقيقاتي كه توسط اتحاد جماهير شوروي پرتاب گرديدند، داده شد. هدف اين دو فضاپيما، زهره بود. ونراهاي 5 و 6 در سال 1967 ميلادي بر روي زهره فرود آمدند و اطلاعاتي راجع به جو ارسال كردند. ونراهاي 13 و 14 در سال 1982 ميلادي روي زهره فرود آمدند و عكس هايي رنگي از مناظر آن به زمين ارسال كردند.

در سال 1985 ونراهاي 15 و 16 روي قسمت تاريك زهره فرود آمدند.

وگا (Vega)

وگا، نام دو فضا پيماي تحقيقاتي بود كه توسط اتحاد جماهير شوروي در سال 1985 ميلادي پرتاب شدند. فضاپيماي قرار بود از فراز زهره گذشته و دو فضاپيماي تحقيقاتي رها شده، بر سطح آن سياره قرار گيرند. اين ناوچه هاي فرود، اطلاعات بسيار مفيدي را به زمين ارسال كردند. در ادامۀ حركت، فضاپيماي وگا از فاصله 9600 كيلومتري دنباله دار هالي گذشت. آنها از هستۀ اين دنباله دار عكسبرداري كردند و اطلاعاتي بدست آوردند كه ثابت كرد اين دنباله دار تقريباً از يخ تشكيل شده است.

نام وگا از قسمت هايي از كلمات روسي براي زهره و هالي ساخته شده است.

وانگارد (Vanguard)

وانگارد، نام مجموعه اي از راكت ها بود كه توسط ايالات متحدۀ امريكا در اواخر دهۀ 1950 ميلادي ساخته شد. امريكايي ها اميدوار بودند كه وانگارد بتواند يك ماهواره را در طول سال 1957 ميلادي، سال ژئوفيزيكي بين المللي در مدار قرار دهد. اولين پرتاب هاي وانگارد با شكست مواجه شد ولي پس از آن يك راكت وانگارد، ماهوارۀ كوچكي را در 17 مارس 1958 ميلادي در مدار قرار داد. دو پرتاب موفق ديگر قبل از پايان يافتن وانگارد صورت گرفت.

وانگارد يك راكت سه مرحله اي بود.

وي-2 (V-2)

وي-2 ، راكتي بود كه در دهۀ 1930 ميلادي در آلمان توليد گرديد. سوخت اين راكت الكل و اكسيژن مايع بود. وي-2 طولي معادل 14 متر و وزني برابر 12150 كيلوگرم داشت. پس از جنگ جهاني دوم، دانشمندان مربوط به وي-2 ، به ايالات متحدۀ امريكا و اتحاد جماهير شوروي كمك كردند تا بناي تكنولوژي راكت هاي خود را بر اساس طرح پيشرفته وي-2 توسعه دهند.

وي-2 اولين بار به عنوان يك سلاح، طي جنگ جهاني دوم مورد استفاده قرار گرفت.

واكنش حرارتي- هسته اي (thermonuclear reaction)

واكنش حرارتي- هسته اي فرآيندي است كه موجب آزاد شدن انرژي هسته اي مي گردد. اين عمل در دماهاي بسيار بالا اتفاق مي افتد. دانشمندان بر اين باورند كه دما و فشار در هستۀ خورشيد به قدري زياد است كه واكنش هاي حرارت- هسته اي موجب تبديل هيدروژن به هليم مي گردد. اين عمل براي خورشيد انرژي بخش است.

واكنش حرارتي- هسته اي در دماهاي حدود 40- 20 ميليون درجۀ سلسيوس به وقوع مي پيوندد.

واحد مانوري سرنشين دار (MMU)

واحد مانوري سرنشين دار، (Manned Manoeuvring Unit) محفظه اي با موتور جت است. اين محفظه، به فضانوردان اجازۀ گام نهادن در فضاي جداي از فضاپيما را مي دهد. قدرت اين واحد مانوري سرنشين دار از طريق جريان هايي از گاز نيتروژن تهيه مي گردد.

اولين واحد مانوري سرنشين دار در شاتل فضايي كه در سال 1984 ميلادي پرواز كرد، مورد استفاده واقع گرديد.

وسيلۀ پرتاب (launch vehicle)

وسيلۀ پرتاب، راكتي است كه يك ماهواره يا فضاپيما را به فضا مي فرستد. وقتي كه از پرتاب فضاپيما اطمينان حاصل شد، وسيلۀ پرتاب به دور مي افتد يا رها مي گردد.

بعضي از وسايل پرتاب به چتر نجات مجهزند، چون بايد بتوانند دوباره مورد استفاده قرار گيرند.

واضح كننده تصوير (image intensifier)

واضح كننده تصوير، وسيله اي است كه به سيگنال هاي نوري ضعيف در يك تلسكوپ اجازه مي دهد تا از نزديكتر مورد مطالعه قرار گيرند. اين وسيله حاوي يك لوله الكترونيكي است كه سينگال را به يك تصوير شفاف بر روي صفحه نمايش تبديل مي كند.

واضح كننده تصوير، نورهاي ضعيف يك ستاره را به طور شفاف بر روي صفحه نمايش نشان داد.

واحد نجومي (astronomical unit)

واحد نجومي يك واحد اندازه گيري است. اين واحد براي اندازه گيري هاي اخترشناسي بخصوص در منظومه شمسي مورد استفاده قرار مي گيرد. اين واحد ميانگين فاصله مركز زمين و مركز خورشيد است.

يك واحد نجومي معادل 870/597/149 كيلومتر است.

ه ( 11 مطلب )

هسته (nucleus)

هسته، مركز سنگين اتم است. اين قسمت از پروتون ها و نوترون ها تشكيل شده است. هستۀ يك اتم حاوي انرژي است كه هنگام آزاد شدن، انرژي هسته اي نام دارد.

هستۀ اتم هيدروژن فقط داراي يك پروتون است.



همجوشي هسته اي (nuclear fusion)

همجوشي هسته اي نوعي انرژي است. اين فرآيند ساخته شدن هستۀ يك عنصر توسط ذوب كردن يا جوش دادن هسته هاي عنصر ديگر را توصيف مي كند. معمولاً هسته هاي عنصر هيدروژن به هم جوش مي خورند تا اتم هاي عنصر هليم را بسازند. در هنجوشي هسته اي از جرم مواد كاسته مي شود و به انرژي تبديل مي گردد.

همجوشي هسته اي فقط در درجۀ حرارت بسيار بالا صورت مي گيرد.

هسته اي (nuclear)

هسته اي لغتي است كه تغييرات حاصل در مركز اتم را توصيف مي كند. اين مركز هسته ناميده مي شود.

انرژي هسته اي توسط شكافته شدن هستۀ اتم هاي اورانيم و پلوتونيم در فرآيندي به نام شكافت هسته اي ايجاد مي شود.

هواشناس (meteorologist)

هواشناس، شخصي است كه حرفۀ او مطالعۀ چگونگي وضع هوا است. هواشناسان اطلاعات راجع به موقعيت هاي جو زمين را جمع آوري مي كنند. آن از تجهيزاتي مانند حرارت سنج هاي روي زمين و اطلاعات فرستاده شده توسط ماهواره هاي هواشناسي استفاده مي كنند.

ماهواره هاي هواشناسي به هواشناسان اجازه پيش بيني وضع هوا را براي يك دورۀ طولاني در آينده مي دهد.



هدايت اينرسي (inertial guidance)

هدايت اينرسي يكي از راه هاي نگه داشتن راكت در مسير خود مي باشد. هدايت اينرسي شامل سه ژيروسكوپ (گردش نما) مي باشد كه در مقابل نيروهايي كه درصدد تغيير سرعت يا مسير راكت هستند، مقاومت مي كنند. اين ژيروسكوپ ها سيگنال هايي را به كامپيوتري كه در قسمت تصحيح ضروري سرعت و مسير كار مي كند، مي فرستند.

راكت سيستم هدايت اينرسي آن را در مسير از قبل تعيين شده اش نگه داشت.

هيدروژن (hydrogen)

هيدروژن يك گاز است. هيدروژن فراوانترين گاز موجود در جهان است. دانشمندان بر اين باورند كه هيدروژن يك ميليون سال بعد از بيگ بنگ (مهبانگ) شروع به شكل گرفتن كرده است. ابرهاي هيدروژني در سراسر جهان يافت مي گردند. اكثر ستارگان با جرم هاي عظيم، در حال سوختن هيدروژن هستند.

هيدروژن يك عنصر است.

هايپاركوس (Hipparchos)

هايپاركورس ماهواره اي است كه توسط آژانس فضايي اروپا ساخته شده است. اين ماهواره براي اندازه گيري موقعيت ستارگان طراحي گرديده است. هايپاركوس در سال 1989 ميلادي پرتاب گرديد. دانشمندان آرزو دارند تا اين ماهواره ستارگاني را كه تا كنون ناشناخته بوده اند، پيدا كند. همچنين هايپاكورس ممكن است سياراتي را كه به دور ديگر ستارگان مي گردند، پيدا كند. بعضي دانشمندان نيز معتقدند كه ممكن است خورشيد يك ستاره همراه داشته باشد كه مدار آن وسط مسير بين خورشيد و آلفا قنطورس باشد. آنها اين ستاره را نمسيس ناميده اند. اگر نمسيس وجود داشته باشد، بايد هايپاركوس آن را كشف كند.

اطلاعات كسب شده از هايپاركوس منجر به حصول يك نقشه بهتر از ستارگان محدودۀ اطراف خورشيد شد كه تا كنون بي نظير بوده است.

هليم (helium)

هليم يك گاز است. بعضي از دانشمندان معتقدند كه هليم حدود سه دقيقه بعد از بيگ بنگ (مهبانگ) از ذرات شكل گرفته است. آنها دريافتند كه حدود 23 درصد جهان از هليم تشكيل شده است. هليم از هيدروژن موجود در هسته ستارگاني مانند خورشيد ساخته مي شود. اين عمل در دماي بسيار بالا توسط واكنش حرارتي- هسته اي اتفاق مي افتد. عمل ساخت هليم توأم با آزاد كردن مقادير زيادي انرژي است.

هليم يك عنصر است.

هسته (core)

هسته، قسمت مركزي يك ستاره مانند خورشيد است. در اين قسمت تمام انرژي ستاره توسط واكنش هاي حرارتي – هسته اي توليد مي شود. هسته همچنين ناحيه مركزي يك سياره مثل زمين نيز مي باشد.

سياره هاي غول پيكري مانند مشتري هسته كوچكي از فلز و صخره دارند.

هواتاب (شب تابه) (airglow)

هواتاب، درخشندگي خفيفي در جو بالاي زمين است كه در شب آشكارا ديده ميشود. هواتاب هنگامي به وجود مي آيد كه اشعه هاي قوي خورشيد به گازهايي خصوصاً اكسيژن و نيتروژن بتابد. اين تابش موجب واكنش هايي مي شود كه اتم ها و مولكول هاي خنثي را به يون تبديل مي كند. وقتي كه اين اتم ها و مولكول هاي يونيزه شده دوباره با هم گرد شوند، نور توليد مي شود.

هواتاب تا پاسي از شب كه از غروب خورشيد گذشته است، ادامه پيدا مي كند.

هوا (air)

هوا، مخلوطي است از گازهايي كه جو زمين را تشكيل مي دهند. 78 درصد هوا را نيتروژن و 21 درصد آنرا اكسيژن و آرگون تشكيل مي دهد. دي اكسيد كربن، ديگر گازها و بخار آب مقادير كمي از هوا را تشكيل مي دهند.

در ماه هوا وجود ندارد.

ي ( 7 مطلب )

يوليسز (Ulysses)

يوليسز، نام يك فضاپيماي تحقيقاتي است كه در سال 1990 ميلادي توسط آژانس فضايي اروپا پرتاب شد. مأموريت اين فضاپيما به خورشيد، طوري طراحي گرديد تا در سال 1994 ميلادي بر فراز قطب جنوب خورشيد و در سال 1995 ميلادي بر فراز قطب شمال خورشيد گذر كند. يولسيز اطلاعاتي راجع به چگونگي عملكرد خورشيد در اين نواحي جمع آوري كرد. اين فضاپيما همچنين اطلاعاتي راجع به باد خورشيدي كسب نمود.

يوليسز قبل از پرواز به سوي خورشيد، از كنار مشتري عبور كرد.

يهورو (Uhuru)

يهورو نامي بود كه به مجموعه اي از ماهواره هاي اكسپلورر داده شد. يهورو يك كلمه سواحلي به معني آزادي مي باشد. يهورو از كنيا پرتاب شد و اولين ماهوارۀ اخترشناسي اشعه X محسوب گرديد. اين ماهواره همچنين قادر بود كه اطلاعاتي راجع به قدرت اشعه هاي X بدهد.

يهورو در روز سالگرد استقلال كنيا در 12 دسامبر 1970 ميلادي به فضا پرتاب شد.

يونوسفر (يون سپهر) (ionosphere)

يونوسفر يك لايۀ يوني موجود در جو است. اين لايه در ارتفاعي بين 80 تا 640 كيلومتري بالاي سطح زمين قرار دارد. بارهاي الكتريكي موجود در يونوسفر، امواج راديويي را به زمين منعكس يا بر مي گرداند. اين بارها الكتريكي در روز و شب تغيير مي كنند و تحت تأثير لكه هاي خورشيدي قرار دارند.

يونوسفر توسط تشعشعات ماوراء بنفش و X خورشيدي به وجود آمده است.

يونيزاسيون (ionization)

يونيزاسيون چگونگي از دست دادن يا گرفتن الكترون توسط يون را توصيف مي كند.

وجود راديواكتيو يكي از علل يونيزاسيون است.

يون (ion)

يون معمولاً اتمي است كه يك يا چند الكترون خود را از دست داده باشد. اين اتم بار الكتريكي مثبت دارد. يك اتم كه الكتروني به دست مي آورد، به يون با بار منفي تبديل مي گردد.

اتم ها هنگامي شديداً با يكديگر برخورد مي كنند، به يون تبديل مي شوند.

ياپتوس (Iapetus)

ياپتوس يكي از 18 قمر زحل است. ياپتوس يكي از دورترين اقمار اين سياره است. قطر ياپتوس نامعلوم است.

ياپتوس بيش از دو ميليون مايل از مركز زحل فاصله دارد.

يد الجوزا (ابط الجوزا، آلفا – جبار) (Betelgeuse)

يد الجوزا ستاره اي در صورت فلكي جبار يا شكارچي است. اين ستاره در جبار از نظر درخشندگي سومين است. يد الجوزا يك ابر غول قرمز و روشن است. اين ستاره قطري معادل 402 ميليون كيلومتر دارد و حدود 290 برابر خورشيد ما است. اين ستاره به آرامي منقبض و منبسط مي شود كه اين امر موجب تنوع در درخشش آن مي گردد.

يد الجوزا در فاصله 590 سال نوري از خورشيد ما قرا دارد. مدار زمين به دور خورشيد از نظر اندازه، درون ستاره يد الجوزا جاي مي گيرد.

آپولو

نام برنامه اي از تحقيقات فضايي ايالات متحده آمريكا كه هدف آن فرود آوردن انسان بر سطح ماه بود . سفينه هايي كه مورد استفاده قرار گرفت به همين نام موسوم بود.آپولو 11نيل آرمسترانگ و ادوين آلدرين را در20ژوئيه سال1969بر سطح ماه فرود آورد

ابر اورت

ابري متشكل از هسته هاي ستاره هاي دنباله دار بي شمار كه منظومه ي شمسي را تا فاصله ي يك سال نوري احاطه كرده است. هرگز به طور مستقيم مشاهده نشده است ولي قرائن مختلفي دال بر وجود آن است منشأ ستاره هاي دنباله دار از ابر اورت است

ابر نو اختري

ستاره اي كه روشنيش به طور ناگاه تايك ميليون مرتبه افزايش پيدا مي كند. شبيه به نواختر است ولي افزايش روشني آن بسي بيشتر است و هرگز كاملا به روشني اوليه اش باز نمي گردد

ابرهاي ماژلان

اينها ابر نيستند ،بلكه كهكشانند .دو كهكشان نسبتا نزديك كه در نيمكره ي جنوبي ديده ميشوند و شكل آنها نا منتظم است و نام آنها از ماژلان سياح پرتقالي گرفته شده است

اثر دوپلر

تغييرفركانس نور در اثر حركت نسبي ناظر و چشمه ي نور

اثر زيمان

تغيير طول موج نور گسيل شده از يك چشمه ي نور وقتي كه آن چشمه در يك ميدان مغناطيسي قرار داشته باشد

(اختر نما(يا كوازار

نام متداول اجرام شبه ستاره اي. اختر نماها اجرام فوق العاده درخشاني (درخشانترين اجرام شناخته شده) هستند به فواصل بسيار زياد (دورترين اجرام شناخته شده) كه مقدار عظيمي انرژي توليد ميكنند .سرشت واقعي اختر نماها هنوز تحت بررسي و مطالعه است

اختفا

پنهان شدن يك ستاره يا يك سياره در پشت ماه. اصطلاح اختفا به هر موردي نيز اطلاق ميشود كه جرم نجومي بزرگي ميان جرم كوچك ونناظر حايل شود

اختلاف منظر

جابه جا شدن ظاهري يك شيء نسبت به زمينه اش كه معلول جابه جا شدن ناظر باشد

اختلاف منظر خورشيد مركزي

حركت ظاهري ستاره هاي نزديك نسبت به زمينه ي ستاره هاي دوردست. اين حركت ظاهري در واقع معلول حركت انتقالي زمين به دور خورشيد است

ارتفاع

فاصله ي زاويه ي يك جسم از افق در امتداد يك دايره قائم

افق رويداد

مرز يك سياه چاله. در يك سياه چاله ي غير دوار، افق رويداد(سطحي) كروي است كه شعاع آن برابر با شعاع شوارتزشيلد سياه چاله است. اين سطح حدي را مشخص ميكند كه در آن سرعت گريز يك جرم رمبنده برابر با سرعت نور ميشود ودر نتيجه هيچ اطلاعاتي از آن نميتواند به بيرون برسد

انتقال به سرخ

انتقال همه ي خطوط طيفي به جانب طول موج هاي بلند،كه در همه ي كهكشانها مشاهده شده است. انتقال به مكان سرخ كهكشاني معلول انبساط جهان است. انتقال به مكان سرخ گرانشي معلول جرم زياد جسم گسيل كننده است

انقباض هلم هولستي

نظريه اي كه بنا بر آن منشأ انرژي نورانيي كه از ستاره ها گسيل ميشود، انرژي پتانسيل گرانشي (يعني انقباض) ستاره است

اوج خورشيدي

دورترين نقطه ي مدار يك سياره از خورشيد

اوج زميني

دورترين نقطه ي مدار ماه از زمين

باد خورشيدي

موادي كه بيشتر پروتون و الكترون اند و از خورشيد به فضا جريان دارند خورشيد به طور عادي در هر ثانيه ميليون ها تن از جرم خود را به علت باد خورشيدي از دست مي دهد

برون كهكشاني

بيرون از كهكشان ما

بعد

فاصله ي زاويه اي يك جرم سماوي از دايره ي ساعتي مبدأ كه در طول معدل النهار از صفر تا سيصد و شصت درجه ( يا از صفرساعت تا بيست و چهار ساعت ) از مشرق به مغرب اندازه گيري مي شود . بعد نظير طول جغرافيايي است.

پارسك

واحدي براي فواصل ستارگان. يك پارسك برابر با 1/30 ميليون ميليون كيلو متر است

پايونير

نامي كه بر نخستين دسته از سفينه هاي بي سرنشين فضاپيماي آمريكا نهادند. اين سفينه ها از نظر فن پرتاب و هدايت سفينه هاي مارينر ، لونار ، آربيتر، رينجر و سرويور ، حائز اهميت است

پراش نور

پديده اي كه نور در عبور از شكافي باريك يا سوراخي خرد از خود بروز ميدهد ودر نتيجه ي آن نوارهاي باريك و روشن متناوب به وجود مي آيد

Xپرتو

تابش الكترومغناطيسي بر انرژيي كه طول موجش كوتاه تر تابش فرابنفش ولي بلندتر از تابش گاما است

پروتون

ذره اي هسته اي داراي بار الكتريكي مثبت. هسته ي اتم هيدروژن يك پروتون منفرد است.

پلاسما

گاز يونيده

پوزيترون

يك ذره ي زير اتمي شبيه الكترون كه بار آن مثبت است

پيش ستاره

قسمتي از يك سحابي كه قريباً به يك ستاره تبديل خواهد شد.

Xتابش-

Xنگاه كنيد به پرتو

تابش فرابنفش

تابش الكترومغناطيسي كه طول موج آن كوتاهتر از نور مرئي بنفش است

تابش فروسرخ

اشعه اي نامرئي كه طول موج آن اندكي بلندتر از نور سرخ است

تپ اختر

ستاره اي نوتروني كه علامت هاي راديويي گسيل مي كند . نخستين تپ اختر در سال 1967 كشف شد. پالس(تپه) اين تپ اختر يك سوم ثانيه طول ميكشد و با دقت زياد هر يك سوم ثانيه تكرار مي شود

تداخل سنجي پيسه اي

تكنيكي براي بهبود توان تفكيك تصوير هاي نجومي ، از طريق حذف آثار تلاطم جو زمين

تربيع

وقتي كه دوري ماه يا سياره اي از خورشيد ( بر كره ي سماوي )به اندازه ي نود درجه است

تلسكوپ

در نجوم اسبابي كه براي جمع آوري اشعه از اجرام سماوي به كار مي رود

تلسكوپ راديويي

اسبابي كه براي بررسي اجرام سماوي از طريق امواج راديويي گسيل شده از آنها ، به كار مي رود

توان تفكيك تلسكوپ

توان جداكردن دونقطه ي نزديك به هم به دو نقطه ي متمايز از يكديگر

ثابت خورشيدي

آن مقدار از گرماي تشعشعي خورشيد كه توسط يك سانتيمتر مربع از سطح زمين دريافت مي شود. مقدار آن 94/1كالري بر سانتيمتر مربع در هر دقيقه است

ثابت هابل

نسبت سرعت دور شدن يك كهكشان به فاصله ي آن. اين نسبت در حدود صدكيلومتر بر ثانيه در هر يك ميليون پارسك است

جمعيت ستاره اي

ستاره ها به دو جمعيت تقسيم ميشوند : جمعيت1(عدد به يوناني باشد) وجمعيت2(عدد به يوناني باشد) در ستاره هاي جمعيت1 فراواني عناصر سنگين زياد است . گستره سني اين ستاره ها وسيع است. ستاره هاي جمعيت1 عمدتاً در قرص كهكشانها و بازوهاي مارپيچي ديده ميشوند. ستاره هاي جمعيت 2، ستاره هايي پيراند كه عناصر سنگين در آنها اندك است. آنها را در هاله ها و هسته هاي كهكشاني مي توان يافت

جميني

نامي كه به يكي از برنامه هاي فضايي آمريكا و نيز به سفينه هاي اين برنامه داده شده است ؛ هدف از اين برنامه ، آمادگي براي فرود بشر بر سطح ماه بود. جميني3 تا جميني 12 (66-1965) هر يك دو سرنشين داشتند. اين برنامه شامل قدم زدن در فضا ؛ ملاقات با سفينه هاي ديگر ونيز تكنيك هاي پهلوگيري ميشد

چشمه هاي مجزا

نواحي كوچكي (تقريباً نقطه اي) در آسمان كه از آنها امواج الكترومغناطيسي بسيار شديدي در فركانس هاي راديويي به زمين ميرسد. اين نقاط را سابقاً ستارگان راديويي مي ناميدند

حد چاندراشيكار

بيشترين جرمي كه يك ستاره مي تواند داشته باشد تا سرانجام به صورت يك كوتوله سفيد آرام قرار گيرد. اين جرم در حدود 14 برابر جرم خورشيد است. ستاره اي كه جرمش از اين حد تجاوز كند، بر اثر گرانش ميرمبد و سرانجام آن يك ستاره ي نوتروني يا يك سياه چاله خواهد بود

حدفاصل

مرز بين قسمت هاي روشن و تاريك ماه و يا يك سياره

حركت تقديمي

تغييرات بطئي محور زمين در نتيجه ي كشش گرانشي ماه بر برآمدگي استواي زمين. اين حركت بطئي محور، موجب مي شود كه نقاط اعتدال در ميان صورتهاي فلكي به سمت مغرب حركت كنند

حركت خاص ستارگان

سرعت زاويه اي (بر حسب ثانيه ي قوس در سال) يك ستاره در امتداد قائم بر خط ديد ناظر زميني

حركت رجعي

حركت ظاهري يك سياره به عقب (به طرف غرب) در زمينه ي ستارگان.

حضيض خورشيدي

نزديك ترين نقطه ي مدار يك سياره يا ستاره ي دنباله دار به خورشيد

حضيض زميني

نزديكترين نقطه ي مدار ماه (يا يك ماهواره ي زميني) به زمين

خرده شهاب سنگ

ذره ي غبار ريزي كه در فضا شناور است و به قدري كوچك است كه به چشم برهنه مرئي نيست و در هنگام عبور از جو به دليل كوچكي ملتهب و فروزنده نمي شود

خروج از مركز

خروج از مركز يك بيضي حاكي از ميزان انحراف آن از دايره است

خور طيف نگار

اسبابي كه از خورشيد ، در نور تكفام (يك رنگ ) عكس مي گيرد

خوشه ي باز

نگاه كنيد به خوشه ستاره اي

خوشه ي ستاره اي

يك گروه ستاره اي كه اعضاي آن به قدر كافي به هم نزديك و به طور فيزيكي با يكدگر مرتبط اند و منشاء مشتركي دارند . خوشه هاي ستاره اي به دو دسته ي خوشه هاي كروي و خوشه هاي باز تقسيم مي شوند . در خوشه هاي كروي ، توزيع ستاره هاي كروي و فشرده است و تعداد ستاره ها چند ده هزار يا بيشتر است . توزيع ستاره ها در خوشه هاي باز ، پراكنده و نا متقارن است و تعداد ستاره ها از چند ده تا چد هزار است.

خوشه ي كروي

نگاه كنيد به خوشه ي ستاره اي

2- آشنايي با دستگاه هاي مختصات سماوي

كره آسمان (كره سماوي)

قبل از ورود به بحث سامانه هاي موقعيت يابي اجرام آسماني نياز به تعريف كره ي آسمان و ذكر چند ويژگي و نقاط به خصوص داريم. كره ي آسمان كره اي فرضي و بزرگ است كه عالم در آن قرار دارد، زمين در مركز آن است و ستارگان و ديگر اجرام آسماني به اين كره ي خيالي چسبيده و ثابتند. براي درك بهتر كره ي آسمان آن را توپي در نظر بگيريد كه زمين در مركز آن و ديگر اجرام به سطح داخلي اين توپ چسبيده اند. (مانند آسمان نماهاي بزرگي كه در آزمايشگاه هاي نجوم موجود است).

اين كره هم مانند زمين داراي استوا و قطب شمال و جنوب است. استواي كره ي آسمان كه به استواي سماوي يا معدل النهار نيز معروف است تصوير و امتدادي از همان استواي زمين است كه نتيجه مي دهد استواي زمين و استواي سماوي بر يك صفحه قرار دارند. قطبين سماوي «شمال سماوي و جنوب سماوي» نيز به همين ترتيب يعني به واقع امتداد قطبين كره ي زمين در اين كره ي بزرگتر هستند. كره ي آسمان به علت چرخش زمين نسبت به ناظر زميني در جهت خلاف حركت زمين چرخش دارد. به اين معنا كه جهت حركت وضعي زمين از غرب به شرق است و جهت حركت كره ي آسمان براي رصدگر از شرق به غرب است. به همين علت هر روز خورشيد را مي بينيم كه از مشرق طلوع و در مغرب پايين مي رود. به خطي كه نقاط شمال و جنوب سماوي را كه امتداد خط واصل نقاط شمال و جنوب زمين هست به يكديگر متصل مي كند محور عالم مي گويند. اين محور بر صفحه ي استواي سماوي

(معدل النهار) عمود است. ديگر موضوع در خور توجه در كره ي سماوي منطقه اي به نام دايرةالبروج است.

از ديد ناظر روي زمين، خورشيد در سال در مسيري دايره اي به دور زمين مي گردد. به اين دايره كه مسير ظاهري خورشيد در طول يك سال بر روي كره ي سماوي است دايرةالبروج مي گويند و به 8 درجه بالاتر تا 8 درجه پايين تر از اين دايره منطقةالبروج مي گويند.

دايرةالبروج مسير حركت انتقالي زمين در طول يك دور چرخش كامل به دور خورشيد است (چون ناظر واقع بر خورشيد هم مسير حركت زمين را همين دايرةالبروج مي بيند كه مسير واقعي حركت زمين از غرب به شرق به دور خورشيد مي باشد).

صفحه ي حركت انتقالي زمين يا دايرةالبروج با صفحه ي استواي سماوي يكسان نيستند و با هم زاويه ي در حدود 23 درجه و 27 دقيقه (برابر با 5/23 درجه) مي سازند. همين اختلاف است كه فصول را به وجود مي آورد زيرا باعث تغيير در زاويه ي تابش خورشيد بر زمين مي شود.

دو نقطه ي منحصر به فرد نيز در پي زاويه داشتن دايرةالبروج نسبت به دايره ي استوا به وجود مي آيد كه اعتدالين ناميده مي شوند. اعتدالين جايي هستند كه در آن طول شب و روز در زمين برابر است كه يكي ابتداي فصل بهار است و ديگر ابتداي فصل پاييز.

دو نقطه ي منحصر به فرد ديگر نيز در دايرةالبروج وجود دارد كه به انقلابين معروفند. در انقلابين ميل به شمال و جنوب دايرةالبروج در بيشترين حد است. انقلابين به دو انقلاب زمستاني (شروع زمستان در نيمكره ي شمالي و عكس آن تابستان در نيمكره ي جنوبي) زماني كه بيشترين ميل به جنوب سماوي را داريم و انقلاب تابستاني (شروع

فصل تابستان نيمكره ي شمالي و فصل زمستان نيمكره ي جنوبي) كه بيشترين ميل به شمال سماوي را داريم، گفته مي شود. در انقلابين اختلاف شب و روز به بيشترين مقدار مي رسد. انقلاب زمستاني در ايران به نام شب يلدا كه طولاني ترين شب سال است، شناخته مي شود. در انقلاب تابستاني روز طولاني ترين مدت خود در طول سال را دارد و طبيعتاً شب آن كوتاه ترين شب سال است.

مختصات جغرافيايي

از آن جا كه معمولاً بيشتر سامانه هاي مختصاتي در نجوم همانند مختصات جغرافيايي در زمين هستند و پيكربندي و اصول مشابه دارند، ساده تر به نظر مي رسد كه ابتدا به سيستم مختصات جغرافيايي بر روي زمين پرداخته شود تا در ادامه ي كار با سيستم هاي نجومي ساده تر باشد.

براي پيدا كردن موقعيت يك جسم بر روي يك كره (مانند زمين) از عرض و طول جغرافيايي استفاده مي شود.

فرض كنيد زمين از استوا تا دو قطب از دايره هاي موازي و با اندازه هاي مختلف (هر چه فاصله به قطبين كمتر شود طول دايره ها كوچكتر مي شود) پر شده باشد. به اين دايره هاي موازي مدار مي گوييم كه بزرگترين آن ها استوا است كه زمين را به دو نيمكره ي مساوي شمالي و جنوبي تقسيم مي كند. مدارها نشان دهنده ي عرض جغرافيايي يك منطقه اند و عرض جغرافيايي يعني زاويه اي كه خط وصل كننده ي آن نقطه به مركز زمين با صفحه ي استوايي مي سازد.

عرض جغرافيايي (زاويه ي خط با صفحه ي استوا) از 0 تا 90 در قطب شمال در تغيير است و در قطب جنوب نيز همين طور ولي براي جدا كردن اين دو نيمكره از يك ديگر و سهولت در مكان يابي عرض جغرافيايي نيمكره ي جنوبي را از 0 تا 90 _ در نظر مي گيريم.

(همانند دايره ي مختصاتي كه زاويه هاي زير محور X را منفي مي توان فرض كرد) در نيمكره ي شمالي، عرض جغرافيايي شمالي و در نيمكره ي جنوبي، جنوبي است. مثلاً اگر عرض جغرافيايي نقطه اي روي كره ي زمين 35 درجه ي شمالي باشد، يعني روي مدار 35 درجه در نيمكره ي شمالي قرار گرفته است.

نكته ي بعد اين است كه تمام نقاط واقع بر يك مدار، عرض جغرافيايي يكسان دارند (مانند نقاط A و B) و متفاوت از مدارهاي ديگر (نقطه ي C). در واقع مدارها مانند مختصات محور قائم (Y) در زوج (X و Y) عمل مي كنند ولي هنوز سيستم ما كامل نيست و نياز به مؤلفه ي ديگري نيز هست.

مؤلفه ي دوم را طول جغرافيايي گويند كه مكان يابي ما را كامل مي كند. از هر نقطه ي زمين يك مدار و يك دايره ي عمود بر صفحه ي استوا (كه نصف النهار مي ناميم) مي گذرد يا بهتر است بگوييم كه هر نقطه ي زمين محل برخورد يك مدار و يك نصف النهار است.

نصف النهارها نيز مانند مدارها نياز به مبدأ براي سنجيده شدن نسبت به هم دارند. به اين مبدأ فرضي، نصف النهار مبدأ مي گويند كه از گرينويچ (لندن) مي گذرد و طول جغرافيايي هر نقطه يعني مقدار زاويه ي بين نصف النهار گذرنده از آن نقطه و نصف النهار مبدأ. همه ي نقاط واقع بر يك نصف النهار از طول جغرافيايي مساوي برخوردارند. طول جغرافيايي از گرينويچ به طرف شرق، شرقي و به طرف غرب، غربي است. مقدار طول جغرافيايي از صفر براي نصف النهار مبدأ تا 180 درجه به طرف شرق و 180 درجه به طرف غرب، در حال تغيير است. هنگامي كه مي گوييم طول يك نقطه 51 درجه ي شرقي است، يعني در نيمكره ي شرقي گرينويچ واقع

شده و نصف النهاري كه از آن نقطه مي گذرد با نصف النهار مبدأ زاويه ي 51 درجه مي سازد.

معمولاً عرض و طول جغرافيايي برحسب درجه سپس دقيقه و ثانيه بيان مي شوند. هر دقيقه يك شصتم درجه و هر ثانيه يك شصتم دقيقه است (پس 30 دقيقه همان نيم درجه است و 3600 ثانيه يك درجه). عرض جغرافيايي با حرف φ (في) و طول جغرافيايي با λ (لاندا) مشخص مي شوند.

سامانه هاي موقعيت يابي نجومي

اشاره

بعد از آشنايي با عرض و طول جغرافيايي، به سراغ سامانه هاي موقعيت يابي نجومي مي رويم.

سامانه ي موقعيت يابي نجومي همان طور كه از اسم آن پيداست سامانه اي است كه براي آدرس دهي اجرام در كره ي آسمان به كار مي رود و با آن مي توان موقعيت يك جرم سماوي را نسبت به رصدگر تشريح كرد.

تعريف علمي تر سامانه هاي نجومي را اين گونه بيان مي كنيم:

سيستمي مرجع كه براي بيان مختصات و موقعيت اجرام سماوي بر روي كره ي سماوي تعريف مي شود. با توجه به كاربرد، چندين نوع سيستم مختصاتي تعريف شده است. سيستم مختصات استوايي كه داراي استفاده هاي زيادي است و در آن از كميت هايي مشابه طول و عرض جغرافيايي روي سطح زمين استفاده مي شود. سيستم مختصات افقي كه در آن افق ناظر به عنوان مرجع شناخته مي شود و داراي مختصات سمت و ارتفاع است. سيستم مختصات دايرةالبروجي كه بر اساس صفحه ي دايرةالبروج تعريف شده و داراي مؤلفه هاي طول دايرةالبروجي و عرض دايرةالبروجي است. سيستم مختصات كهكشاني كه در آن صفحه ي كهكشان و مركز آن دو مرجع هستند.

از بين سامانه هاي موجود به توصيف سه سامانه كه از بقيه مرسوم تر و ساده تر هستند مي پردازيم.

1. سامانه ي مختصات افقي (سمت و ارتفاعي)

همان طور كه لازم است براي مشخص نمودن يك نقطه روي كره ي زمين از عرض و طول جغرافيايي استفاده كنيم، بايد بتوانيم موقعيت هر جرم سماوي را نيز در يك دستگاه مختصات مشخص نماييم. يكي از ساده ترين اين دستگاه ها دستگاه مختصات افقي است.

در اين دستگاه هر جسم با دو مؤلفه ي سمت و ارتفاع، مشخص مي شود. براي تعريف اين دو مؤلفه بايد فرض كنيم كه ما در مركز يك دايره قرار گرفته ايم و افقي كه در اطراف ما

گسترده شده است، دايره اي است كه از شمال شروع مي شود و از مشرق به جنوب، سپس به غرب گسترش مي يابد. هم چنين فضاي بالاي سر ما مانند يك نيمكره است كه ما در مركز آن ايستاده ايم. هر جرم سماوي را كه در آسمان فرض كنيم، مشخص كننده ي نقطه اي از آن نيمكره ي فرضي است. بالاترين نقطه ي اين نيمكره را سمت الرأس مي ناميم.

زاويه ي سمت كه با (A) نمايش داده مي شود، نشانگر اين است كه نقطه ي مورد نظر چند درجه با شمال فاصله دارد. مقدار زاويه ي سمت بين 0 تا 360 درجه از طرف شمال به مشرق اندازه گيري مي شود. زاويه ي ارتفاع كه با (a) نمايش داده مي شود، زاويه اي است كه اگر از سمت الرأس كماني به طرف نقطه ي مورد نظر سپس به افق بكشيم، نقطه ي مورد نظر با افق تشكيل مي دهد. ارتفاع اشيايي كه در افق هستند، صفر و ارتفاع سمت الرأس 90 درجه است. بنابراين اگر مثلاً ماه در سمت 250 درجه و ارتفاع 10 درجه قرار گرفته باشد، در ناحيه ي جنوب غربي قرار گرفته و براي رؤيت آن بايد، 10 درجه سر خود را بالا ببريم.

اگر در حركت وضعي زمين كه از جهت غرب به شرق، انجام مي شود، قدري تأمل نماييم، متوجه مي شويم كه تمامي اجرام سماوي از شرق طلوع مي كنند و هنگامي كه به نصف النهار ناظر (نصف النهاري كه از نقطه اي كه ناظر در آن ايستاده است، مي گذرد) مي رسند، حداكثر ارتفاع خود را پيدا مي كنند و مجدداً در نيمه ي دوم مسير خود، رفته رفته ارتفاع خود را از دست داده و در سمت غرب، غروب مي نمايند. از همين رو است كه در ظهر شرعي خورشيد حداكثر ارتفاع را

دارد و دقيقاً در جهت جنوب (براي مثل شهر قم) يا شمال (براي دروبان در آفريقاي جنوبي) روي نصف النهار ناظر قرار مي گيرد.

2. سامانه ي مختصات استوايي

علي رغم سهولت درك دستگاه مختصات افقي، اين دستگاه كاملاً به موقعيت ناظر روي كره ي زمين بستگي دارد. مثلاً اگر براي كسي كه در شهر قم ايستاده است، ارتفاع خورشيد در اين لحظه 50 درجه باشد، براي كسي كه در تهران به خورشيد نگاه كند، اين ارتفاع اندكي بيشتر (51 درجه) يا كمتر (49 درجه) است. بنابراين نمي توان از اين دستگاه براي مشخص نمودن محل ستارگان، بدون در نظر گرفتن موقعيت ناظر، بهره گرفت. براي اين كار از دستگاه هاي ديگر مختصات استفاده مي شود. يكي از اين دستگاه ها، دستگاه مختصات استوايي است.

اگر عالم را مانند يك كره ي بزرگ فرض نماييم كه ما در مركز آن قرار گرفته ايم و ستارگان و سياره ها بر روي سطح داخلي كره پراكنده شده اند، بهتر مي توانيم اين دستگاه مختصات را درك كنيم. (اين كه ستارگان با فواصل متفاوتي از ما در آسمان قرار گرفته اند، ولي اگر روي سطح كره فرض شوند، همه يك فاصله با ما خواهند داشت، اشكال به جايي نيست، زيرا به خاطر فواصل بسيار دور اجرام سماوي، مي توانيم فاصله ي همه آن ها را بي نهايت فيزيكي فرض كنيم.)

با تصور اين كره ي سماوي فرض كنيد مي خواهيم موقعيت يك ستاره را روي كره مشخص كنيم. براي اين كار دقيقاً همان كاري را انجام مي دهيم كه در مورد مشخص نمودن يك نقطه روي كره ي زمين توسط عرض و طول جغرافيايي انجام مي داديم. با اين تفاوت كه فاصله ي زاويه اي آن نقطه با استواي سماوي (دايره ي بزرگي كه از امتداد استواي زمين روي

كره ي سماوي ايجاد مي شود) را ميل آن نقطه مي ناميم كه با حرف لاتين (δ) مشخص مي گردد. به جاي نصف النهار گرينويچ در اين جا ابتداي برج حَمَل (نقطه ي آغاز اعتدال بهاري) را در آسمان به عنوان مبدأ قرار مي دهيم. از مبدأ به طرف شرق حركت مي كنيم تا به نقطه ي مورد نظرمان برسيم، كماني كه در اين بين قرار مي گيرد، زاويه ي بُعد مي ناميم و آن را با (α) نشان مي دهيم.

زاويه ي ميل بين 0 تا 90 درجه مشخص مي شود و براي شمال استواي سماوي به طرف قطب شمال سماوي مثبت و در جهت قطب جنوبي سماوي منفي است. ولي زاويه ي بُعد كه بين 0 تا 360 درجه در حال تغيير است، با ساعت و دقيقه و ثانيه نمايش داده مي شود. كل 360 درجه در 24 ساعت نمايش داده مي شود كه هر ساعت مبين 15 درجه ي قوسي است. مثلاً وقتي گفته مي شود كه شع__راي يماني پرنورترين ستاره ي آسمان با قدر46/1- واقع در ص_ورت فلكي كلب اكب___ر، در مختص__ات α=-17° و'δ= 6h 40 قرار گرفته است، يعني اين ستاره 17 درجه پايين تر از استواي سماوي است و در موقعيت حدود 101 درجه از اعتدال بهاري به سمت مشرق قرار گرفته است. موقعيت اين ستاره صرف در اين دستگاه مختصات، صرف نظر از موقعيت ناظر، ثابت است.

3. سامانه ي مختصات دايرةالبروجي

چنان چه مي دانيد محور زمين كه به دور آن حركت وضعي انجام مي دهد، روي مدار زمين به دور خورشيد، به صورت عمودي قرار نگرفته است. اين محور زاويه اي حدود 23 درجه و 27 دقيقه با حالت عمودي خود مي سازد. همين زاويه باعث مي شود كه فصل هاي مختلف، پديد بيايد. بنابراين ما به عنوان ناظر زميني

چنين مي پنداريم كه خورشيد به جاي اين كه همواره به صورت عمودي به طرف ما بتابد، با زاويه ي ميلي بين 23 درجه و 27 دقيقه ي جنوبي و 23 درجه و 27 دقيقه ي شمالي در آسمان تغيير مكان مي دهد از ديد ناظر زميني خورشيد در طي مسير خود بين ستارگان، مداري را طي مي كند كه با استواي سماوي زاويه ي مزبور را تشكيل مي دهد ('e=23° 27) به مدار حركت خورشيد در آسمان دايرةالبروج گفته مي شود. در آسمان دوازده صورت فلكي مشخص كننده ي دايرةالبروج هستند كه در حقيقت خورشيد در يك سال شمسي از ميان هر يك از اين صور فلكي عبور مي كند. اين صور فلكي كه ابداع اسامي آن ها به بيش از 2000 سال قبل مي رسد، هر كدام مشخص كننده ي يك برج (يا به تعبير امروزي ماه) از سال شمسي هستند. مثلاً هنگامي كه خورشيد به صورت فلكي حمل وارد مي شود، ما در برج حمل كه معادل فروردين ماه است، وارد مي شويم و وقتي وارد عقرب مي شود، ما در آبان ماه قرار گرفته ايم.

تفاوت اين دستگاه با دستگاه استوايي آن است كه به جاي ملاك قرار دادن استواي سماوي در كره ي سماوي، دايرةالبروج را مبدأ قرار مي دهيم.

در اين دستگاه از دو مشخصه ي عرض كه با حرف β نمايش داده مي شود و طول كه با λ نمايش داده مي شود، استفاده مي كنيم. عرض هر نقطه مبين فاصله ي زاويه اي آن از دايرةالبروج است و بين 0 و 90 درجه ي شمالي (مثبت) و جنوبي (منفي) در حال تغيير است. طول هر نقطه نيز فاصله ي زاويه اي آن از اعتدال بهاري است، ولي در اين جا به جاي امتداد استواي سماوي از امتداد

دايرةالبروج استفاده مي كنيم. مقدار طول بين 0 تا 360 درجه از شرق به طرف غرب اندازه گيري مي شود.

چنان چه در تعريف اين دستگاه گذشت، عرض خورشيد در اين دستگاه همواره صفر است (β=0) و طول آن متناظر با يك سال شمسي از صفر تا 360 درجه تغيير مي كند. اول بهار طول دايرةالبروجي خورشيد، صفر است، در اول تابستان 90 درجه و در ابتداي پاييز 180 درجه و در شروع زمستان 270 درجه مي باشد.

اجزاي سامانه ي خورشيدي شامل سيارات و اقمار آن ها نيز با اختلاف كمي در دايرةالبروج حركت مي كنند. مثلاً ماه با عرض دايرةالبروجي حداكثر 5 درجه ي شمالي يا جنوبي رصد مي شود (β بين مثبت و منفي 5)بنابراين اين دستگاه مختصات براي مطالعه ي اجزاي سامانه ي خورشيدي، دستگاه خوبي است.

3- آشنايي با دانشمندان نجوم

1- ابوالحسن علي بن عبدالله بن محمد بن بامشاد قايني

مشهور به ابن بامشاد در بين نيمه ي دوم سده ي چهارم و نيمه ي اول سده ي پنجم هجري قمري در قاين مي زيست. وي از رياضي دانان بزرگ و معاصر ابوريحان بيروني است. وي توجه خاصي به استخراج ساعات شرعي بر اساس علوم نجوم و نيز تقويم بر اساس رصد ستارگان و هم چنين موقعيت جغرافيايي مناطق داشته و در اين مورد آثاري را از خود به يادگار گذاشته است.

بيشتر تحصيلات مقدماتي ابوالحسن قايني در زادگاهش قاين و شهرهاي نيشابور و طوس گذشت. وي تلاش خود را به فراگيري علم هيئت (ستاره شناسي)، رياضيات و هندسه معطوف داشت.

روزگار تحصيل قايني مقارن با زوال تدريجي قدرت غزنويان در خراسان و برآمدن سلجوقيان در آن منطقه بود. اما اين وقايع تغييري اساسي در جايگاه رفيع علمي ايالت خراسان پديد نياورد.

مطالعه ي آثار گذشتگان در زمينه ي نجوم و رياضيات و رصد ستارگان از امور مورد

علاقه ي ابوالحسن قايني بود.

روزگار جواني و ميانسالي ابن بامشاد مقارن با سلطه ي سلجوقي بر خراسان و عقب نشيني نيروهاي سلطان مسعود غزنوي از آن ايالت بود. با انتخاب نيشابور به عنوان نخستين پايتخت سلاجقه و حمايت هاي وزيران ايراني هم چون عميدالملك كندري و ديگران، اين خطه رونق علمي گذشته خود را بازيافت و رو به ترقي نهاد، چنان كه خراسان نيز متأثر اين فضا شد و افرادي چون ابن بامشاد در آن پرورش يافتند.

ابن بامشاد از نخستين كساني است كه ساعات شرعي را به طور مجللي از روي موقعيت جغرافياي محل و با بهره گيري از علم نجوم محاسبه نموده است.

بسياري از دانشمندان معاصر و پس از روزگار ابن بامشاد، مطالبي را از كتاب هاي وي نقل كرده و آموخته اند كه از آن جمله مي توان به ابوريحان بيروني اشاره كرد.

ابوريحان بيروني كه از منجمان و رياضي دانان معاصر ابن بامشاد بوده، برهان هاي وي را در برخي قضاياي هندسي ستوده است.

ابن بامشاد، نجوم، رياضي، هندسه و نيز جغرافيا را در خدمت تقويم و تعيين ساعات شرعي به كار مي برد و بر اساس محاسبات دقيقي به تعيين دقيق تقويم و ساعات مذكور مي پرداخت. در اين زمينه وي به نيازهاي محلي همشهريان خود توجهي خاص داشت و آثاري را در اين زمينه به جا گذاشت.

ابن بامشاد در اواسط سده ي پنجم هجري، به احتمالي در زادگاه خود قاين درگذشت.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1- حل دو مسأله ي هندسي

ابوريحان بيروني در كتاب خود تحت عنوان استخراج الاوتار از برهان در قضيه ي هندسي ياد كرده است كه توسط ابن بامشاد ابداع شده بود.

2- مقاله في استخراج تاريخ

اليهود

اين مقاله درباره ي استخراج تقويمي مبتني بر تقويم تورات است كه براي استفاده ي يهوديان ساخته شده است.

3- مقاله في استخراج ساعات ما بين طلوع الفجر و طلوع الشمس كل يوم من ايام السنه بمدينه قاين

يك نسخه ي خطي اين مقاله در كتابخانه ي آستان قدس رضوي موجود است (فهرست رضوي، ج 8، ص 343) موضوع اين رساله تعيين روش محاسبه ي مدت زمان بين طلوع فجر و آفتاب و هم چنين غروب آفتاب و غروب شفق است كه در هر يك از روزهاي سال مي توان آن را براي شهر قاين حساب كرد. مؤلف در آغاز رساله عرض جغرافيايي قاين را 33 درجه و 55 دقيقه معين كرده و نوشته است كه آن چه در مقاله گردآورده از روي حدس و تخمين نيست بلكه متكي بر اصول حساب، هندسه، هيئت و رصد است. اين مقاله در سال 1340 توسط خانم ماري داويديان و دكتر كندي به انگليسي ترجمه شده و مورد بحث قرار گرفته است.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگينامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم هجري، چاپ دوم. تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375، صص 80-79

2- حسام الدين علي بن فضل الله سالار

(مشهور به ابن سالار) منجم و رياضي دان ايراني بود.

روزگار كودكي ابن سالار معاصر با برقراري قدرت سلجوقيان بزرگ ابتدا در خراسان بود كه با تصرف نيشابور توسط طغرل بيك سلجوقي از دست واليان غزنوي صورت پذيرفت. قلمرو طغرل به تدريج گسترش يافت و سراسر ايران را در برگرفت و در زمان آلب ارسلان به تثبيت قدرت سلاجقه در ايران انجاميد.

حسام الدين سالار علاوه بر تحصيل علوم مقدماتي به طور تخصصي در حوزه ي هيئت و هندسه به مطالعه پرداخته و

در آن به تبحر و اجتهاد دست يافت.

روزگار تحصيل حسام الدين سالار معاصر با دوران تثبيت و قدرت سلجوقيان در زمان آلب ارسلان و ملكشاه سلجوقي بود. روزگاري كه با تشويق هاي خواجه نظام الملك طوسي مدارس نظاميه به ارتقاي علمي ايران و جهان اسلام ياري مي رساند.

حسام الدين علي بن فضل الله سالار در كنار تحصيل علوم رياضي و نجوم به مطالعه و نقد و شرح آثار يونانيان و دانشمندان مسلمان پيش از خود در آن حوزه ها پرداخت و در اين مورد خصوصاً به آثار اقليدس توجه خاصي داشت.

وي در سال 498 «زيج شاهي» را تأليف كرد. از نام اين جدول نجومي برمي آيد كه به شاهي تقديم شده است و بعيد نيست كه منظور از آن همان ملكشاه سلجوقي باشد. وي پس از آن شاهد نبردهاي غزنويان هند از جمله بهرام شاه غزنوي با جانشينان ملكشاه از جمله سلطان سنجر و غوريان بود.

رصد ستارگان جهت تنظيم زيج شاهي، مطالعه ي كتب دانشمندان گذشته به ويژه يونانيان چون اقليدس از كارهاي مورد علاقه ي حسام الدين سالار بوده است.

حسام الدين سالار از نظر توجه به جهت قبله و نگارش زيج جهت به كارگيري در اوقات شرعي و مصارف دولتي با منجم مشهور معاصر خود حكيم عمر خيام نيشابوري همفكري داشته است.

منابع تاريخي، سال دقيق را درباره ي تاريخ درگذشت حسام الدين سالار ذكر نكرده اند؛ اما مي توان حدس زد كه اگر به مرگ طبيعي درگذشته باشد، اواسط قرن پنجم وفات يافته است.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1- تبيين مصادره اقليدس في الخطوط المتوازيه

اين رساله ي كوچك مربوط به اصل موضوع پنجم كتاب اصول اقليدس و داراي شش مقدمه

كه مؤلف به زعم خود از روي آن ها اصل موضوع توازي را به ثبوت رسانيده است. نسخه ي خطي اين رساله در كتابخانه ي آستان قدس رضوي موجود است و عكس آن در كتاب خيامي نامه به چاپ رسيده است. جلال الدين همايي در آن كتاب اين رساله را مورد بحث قرار داده است.

2- جامع قوانين علم الهيئه

اين كتاب مربوط به مثلثات كروي و در سه موضوع است: في النسبه المولفه، في الشكل القطاع، في الشكل المغني عن القطاع. نسخه ي خطي اين رساله در كتابخانه ي آستان قدس رضوي موجود است.

3- رساله در استخراج سمت قبله

چنان كه از نام اين رساله پيداست، حسام الدين سالار با استفاده از علم نجوم به استخراج جهات جغرافيا و سمت قبله پرداخته است.

4- زيج شاهي

شامل جدول هاي نجومي درباره ي حركات خورشيد، ماه، ستارگان و حركات آن ها بر اساس اوقات روز، ماه و سال است، اين كتاب معلوم نيست به كدام پادشاه تقديم شده و نام شاهي يافته است.

5- طرائق الحكما

در منابع سخني از موضوع اين كتاب نيامده است، اما از عنوانش مي توان حدس زد كه مربوط به حكمت و اخلاق حكيمان و دانشمندان در آن روزگار است.

3-ابوالحسين عبدالرحمن بن عمر صوفي رازي

(365-282) مقدمات علوم را در ري آموخت. وي به سال 327 در اصفهان به خدمت ابن عميد (ابوالفضل محمد بن حسين) وزير معروف آل بويه درآمد. سپس در سال 339 در دربار عضدالدوله ديلمي منجم شد و كتاب نفيس صورالكواكب را به وي تقديم نمود. وي در اين كتاب بر اساس مشاهده و رصد به تعيين موقعيت ستارگان در آسمان و صورت هاي فلكي ناشي از آن پرداخته است.

ابوالحسين عبدالرحمن بن

عمر صوفي رازي در 20 آذر ماه سال 282 در شهر ري و در خانواده ي عمر صوفي كه اهل فساي فارس بود متولد شد. در اين زمان آل زيار، بر مناطق مركزي ايران سلطه داشتند و اندكي پس از آن برادران آل بويه حكومت را به دست گرفتند و تمامي قلمرو آل زيار را از چنگ آنان خارج ساختند، حتي اين كه شهر مهمي چون ري به زير سيطره ي حسن ركن الدوله ديلمي درآمد.

ابوالحسين عبدالرحمن بن عمر صوفي رازي انواع علوم زمانه به ويژه نجوم و رياضيات را در زادگاه خود ري فرا گرفت و در اصفهان و شيراز در دربارهاي ابن عميد وزير و عضدالدوله ديلمي به تحقيق و رصد پرداخت.

از كارهاي مورد علاقه ي ابوالحسين، مطالعه، رصد و ممارست در ترسيم اشكال هندسي گوناگون به ويژه شكل هاي متساوي الاضلاع بود.

وي علاوه بر خدمت در دربار، به رصد ستارگان در شيراز مي پرداخت و تمام فعاليت هاي خود را با تأليف كتابي تحت عنوان صورالكواكب به عضدالدوله تقديم كرد.

از جمله شاگردان وي امير عضدالدوله ديلمي، مشهورترين شاه آل بويه است كه نزد استاد خود، فن صورالكواكب (صورت هاي فلكي) را آموخت.

چنان كه ابوريحان بيروني نگاشته است مأخذ ابوالحسين عبدالرحمن بن عمر صوفي رازي در تأليف كتاب صورالكواكب، اندازه گيري و مشاهده بوده است. وي عمر خود را در فن معرفت صورالكواكب (تصاوير نجومي و صور فلكي) صرف كرده تا آن جا كه به همه ي زوايا و دقايق آن پي برده است. از اين رو وي در هندسه به اشكال هندسي گوناگون توجهي خاص نمود.

ابوالحسين در 10 خردادماه سال 365 در ري درگذشت.

از جمله آثار وي

عبارت است از:

1. اشكال متساوي الاضلاع (في عمل الاشكال المتساويه الاضلاع)

اين كتاب در زمينه ي هندسه و پيرامون به كارگيري شكل هاي متساوي الاضلاع در هندسه و نجوم است. به نظر مي رسد كه توجه وي به اين نوع شكل هاي هندسي براي به كارگيري محاسبات مربوط به آن ها در محاسبات نجومي بوده است. متن اين رساله به عربي و نسخه ي خطي آن به شماره ي 5535 در كتابخانه ي آستان قدس رضوي محفوظ است. اين رساله را عبدالرحمن صوفي به دستور عضدالدوله ديلمي نوشته و موضوع دقيق آن، ترسيم چند ضلعي هاي منتظم به ضلع معين با يك فتحه پرگار است. اين اثر، دومين اثر هندسي است كه رياضي دانان ايراني درباره ي ترسيم اشكال هندسي با يك فتحه پرگار نوشته اند.

2. صورالكواكب

اين اثر از مشهورترين آثار نجوم اسلامي پيرامون صورت هاي فلكي و محاسبات هندسي مربوط به فواصل و اشكال ايجاد شده بر اساس محل استقرار ستارگان در آسمان است.

4- ابوالحسين عبدالملك بن محمد شيرازي

رياضي دان و منجم ايراني است. وي بيشتر عمر خود را صرف مطالعه ي رياضيات يوناني و نجوم كرد. از او آثاري چون تصفح المخروطات و تلخيص المجسطي به زبان عربي باقي مانده است.

دوران كودكي عبدالملك شيرازي معاصر با حكومت سلطان محمود بن محمد سلجوقي در بخشي از ايران و عراق بود.

عبدالملك شيرازي، پس از تحصيل مقدمات علوم از جمله زبان و ادبيات فارسي و عربي و علوم ديني، به طور تخصصي به مطالعه ي رياضيات يوناني و نجوم پرداخت و درآن علوم به مهارت و استادي دست يافت.

ابوالحسين عبدالملك بن محمد شيرازي، در كنار تحصيل رياضيات و نجوم به مطالعه ي آثار يونانيان در اين زمينه ها علاقه ي بسيار داشته و نيز

ترجمه هاي عربي آن ها را مورد تلخيص يا تصحيح قرار مي داده است.

از معاصرين وي ابوالفتح اصفهاني، رياضي دان و خلاصه كننده ي آثار رياضي يونانيان در قرن پنجم و ششم است.

گر چه منابع نوشته اند كه ابوالحسين عبدالملك بن محمد شيرازي بيشتر وقت خود را صرف مطالعه ي رياضيات يوناني و نجوم مي كرد، بعيد نيست كه به عنوان منجم در دربار اتابكان فارس (آل زنگي) نيز مشغول به كار بوده است.

از كارهاي روزمره ي وي تلخيص منابع رياضي يوناني و نگارش شرح بر ترجمه هاي عربي آن ها بوده است.

در منابع نامي از شاگردان عبدالملك شيرازي نيامده است اما قطب الدين شيرازي كه صد سال پس از وي مي زيست از آثار وي به ويژه تلخيص المجسطي بهره برده است.

عبدالملك شيرازي پيش از سال 582 درگذشت.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1. تصفح المخروطات

در زمان عبدالملك شيرازي ترجمه ي مخروطات آپولونيوس موجود بود، زيرا مخروطات را قبلاً هلال بن ابي هلال حمصي و ثابت بن قره در سده ي سوم هجري به عربي برگردانده بودند و ابوالفتح اصفهاني در اواخر سده ي پنجم و اوايل سده ي ششم هجري آن را به وجهي نيكو تحرير كرده و ملخصي از آن نيز فراهم آورده بود. عبدالملك شيرازي با استفاده از ترجمه هاي حمصي و ثابت، خلاصه اي از هفت مقاله ي مخروطات آپولونيوس تهيه كرد.

2. تلخيص المجسطي

عبدالملك شيرازي، المجسطي بطلميوس را به زبان عربي تلخيص كرد و اين تلخيص را در حدود يك سده بعد از وي، همشهري او قطب الدين شيرازي به زبان فارسي ترجمه كرد و آن را فن دوم از جمله چهارم علوم رياضي كتاب «دره التاج لغر الدباج» خود

قرار داد، زيرا به قول او اين بهترين تلخيصي بوده كه از مجسطي فراهم آورده بودند. اين ترجمه در بخش دوم كتاب درة التاج چاپ وزارت فرهنگ در 238 صفحه به چاپ رسيده است.

منابع:

1. ناصر تكميل همايون، تاريخ ايران در يك نگاه، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1381، ص 46

5- ابوالوفاي بوزجاني

از بزرگان رياضي دانان و منجمين ايراني است. او به سال 319 در بوزجان (تربت جام امروزي) به دنيا آمد. در بيست سالگي به بغداد رفت و به خدمت شرف الدوله _ فرزند عضدالدوله _ درآمد و در رصدخانه اي كه شرف الدوله در بغداد ساخته بود، با سرپرستي ابوسهل كوهي مشغول به كار شد. ابوالوفا مانند بسياري از دانشمندان زمان خود به شرح و ترجمه ي آثاري از پيشينيان (مانند اقليدس، ديوفانت و خوارزمي) پرداخت.

اهميت آثار رياضي بوزجاني بيشتر به دليل سهم بسزاي او در پيشرفت مثلثات است. او اولين كسي است كه جدول هاي سينوس و تانژانت را در بازه هاي 15 دقيقه اي تنظيم كرد. اين كار قسمتي از كار اكتشافي درباره ي مدار ماه بود.

ابوالوفا براي محاسبه ي جدول هاي سينوس روش جديدي ابداع كرد. اگر اعداد جدول هاي مثلثاتي او را به صورت اعشاري بنويسيم، اعداد تا هشت رقم اعشار دقيق هستند. بوزجاني تابع هاي سكانت و كسكانت را معرفي كرد.

يكي از كتاب هاي او كتاب «مجسطي» است. بعضي معتقدند كتاب مجسطي ابوالوفا ترجمه ي المجسطي بطلميوس است، ولي برخي نيز گمان مي كنند كتاب ابوالوفا كتابي مستقل از كتاب بطلميوس است. اين كتاب را مي توان به سه بخش عمده شامل مثلثات، به كار بردن دستورهاي مثلثاتي درباره ي رصدها و فرضيه ي سيارات تقسيم كرد. ابوالوفا در اين كتاب، روابط مثلثاتي را كه اكنون

نيز براي ما آشنا و مهم هستند (مثلاً رابطه ي سينوس مجموع و تفاضل) ثابت كرده است.

يكي ديگر از كتاب هاي ابوالوفا بوزجاني «كتاب في مايحتاج اليه الكتاب و العمال من علم الحساب» نام دارد و مهم ترين كتاب او در حساب است. اين كتاب را «منازل» يا «منازل السبع» نيز مي نامند. كتاب هفت منزل دارد:

منزل اول: درباره ي نسبت ها

منزل دوم: درباره ي ضرب و تقسيم (محاسبات با اعداد صحيح و گويا)

منزل سوم: درباره ي كارهاي مساحي (مساحت اشكال، حجم اجسام، يافتن فاصله)

منزل چهارم: درباره ي اعمال خراج

منزل پنجم: درباره ي تصريف (ظاهراً: صرافي) و مقاسمات (ظاهراً: تقسيم به نسبت)

منزل ششم: درباره ي انواع گوناگون حساب كه در دواير دولتي به آن نياز است (واحدهاي پول، پرداخت به سربازان و...)

منزل هفتم: درباره ي معاملات تجار

در منزل دوم كتاب، نخستين مورد كاربرد اعداد منفي در تاريخ رياضيات در جهان اسلام را ذكر و از اصطلاح «دِين» (وام) براي اين مفهوم استفاده شده است.

كتاب «في مايحتاج اليه الصانع من اعمال الهندسه» از ديگر آثار ابوالوفاست. اين كتاب 13 بخش دارد و در آن ابتدا از ابزارهايي كه براي ساختمان هاي هندسي لازم است (خط كش، پرگار، گونيا) صحبت مي كند، بعد ساده ترين مسائل ترسيم هندسه (مثل تقسيم پاره خط يا زاويه دو بخش برابر، رسم عمود بر خط راست و بر صفحه، رسم خط هاي راست موازي، رسم مماس بر دايره، پيدا كردن مركز دايره) را شرح مي دهد و سپس به رسم شكل هاي پيچيده مثل چند ضلعي هايي با ضلع ها يا زاويه هاي برابر، شكل هاي محاطي و محيطي، تقسيم مثلث يا چهار ضلعي به دو يا چند بخش هم ارز، تبديل يك مربع

به چند مربع و برعكس، ... مي پردازد.

اين كتاب به خوبي روابط بين مهندس و صنعت گر را نشان مي دهد. بوزجاني همه جا، با استدلال و گاه با چند روش، حل مسأله را مي دهد و به كاربردهاي عملي راه حل هاي خود توجه دارد. تلفيق نظريه و كاربرد در جمله ي زير كه از ترجمه ي فارسي كتاب اعمال هندسي او انتخاب شده است، به خوبي معلوم مي شود: «... اكنون در اين باب، قسمت كردن و بريدن بعضي شكل ها را به چند بخش، آن طور كه صنعت كاران به كار مي برند، مي آوريم...». او در اين كتاب به شكل هاي فضايي هم توجه مي كند و به خصوص درباره ي رسم شكل روي كره و ساختن چند وجهي هاي منظم و نيمه منظم، مسأله هايي متعدد حل مي كند. در ضمن شكل هاي زينتي هندسي را هم كه در گلدوزي و قاليبافي و كاشيكاري كاربرد دارند، فراموش نمي كند.

يكي از آثار ابوالوفا كه شهرت كمتري دارد، رساله اي با نام «رساله في جمع اضلاع المربعات و المكعبات» است. اصل موضوع رساله _ همان طور كه از نامش برمي آيد _ حل و اثبات اتحاد و معكوس اتحادهاي مختلف جبري است. او در اين رساله، موضوعي عددي و به عبارت امروز، جبري را با استفاده از روش هاي هندسي حل و اثبات مي كند. البته اين روش در رياضيات دوره ي اسلام__ي روشي ك__م سابقه نيست و اف__رادي چ__ون خوارزمي و ك__رجي از آن بسيار استف__اده كرده ان__د. اب__والوفا براي اثب__ات ات__حاد a+b)^2=a^2+2ab+b^2)مربعي به ضلع a+b در نظر مي گيرد و آن را به دو مربع به ضلع هاي a و b و دو مستطيل هر يك به عرض a و طول b تقسيم مي كند و با محاسبه ي

مساحت مربع اول به دو روش، اتحاد را ثابت مي كند.

يكي از كارهاي مرتبط با فيزيك ابوالوفا كه در كتاب اعمال هندسي آمده است، دستور ساخت آينه هاي سوزان است. آينه هاي سوزان، آينه ي مقعر و سهمي وار است. خاصيت اين آينه اين است كه نوري كه از خورشيد به آن مي رسد، پس از انعكاس در نقطه اي به نام كانون جمع مي شود و اگر جسمي در اين نقطه قرار بگيرد و نور خورشيد به آينه بتابد، ممكن است جسم آتش بگيرد. (شايد اين داستان را شنيده باشيد كه ارشميدس براي آتش زدن كشتي هاي رومي از چنين آينه هايي استفاده كرد) ابوالوفا دو الگوي هندسي براي ساختن اين آينه ها پيشنهاد مي كند كه حقيقت رسم سهمي از طريق نقطه يابي است. يونانيان نيز با يكي از روش ها آشنا بوده اند، اما روش دوم در كارهاي رياضي دانان يوناني ديده نمي شود. در روش دوم، ابوالوفا راهي ابتكاري و جالب براي يافتن نقاطي كه سهمي را با كمك آن ها رسم كنيم بيان مي كند.

بوزجاني با چند اثر كوتاه نجومي، راه را براي كاربرد عملي علم نجوم هموار كرد و رساله ي «في معرفته الابعاد بين المساكن» يكي از آن هاست. او در اين رساله، با دو روش متفاوت فاصله ي شهر بغداد تا مكه را تعيين مي كند و سپس اين روش را براي تعيين فواصل ساير شهرها تعميم مي دهد.

ابوريحان بيروني، ابوالوفا را مي شناخت و با او مكاتبه داشت. وقتي ابوريحان در خوارزم بود، براي رصد هم زمان ماه گرفتگي، با بوزجاني قرار گذاشت. بيروني مي نويسد: «با ابوالوفا [...] قرار گذاشته بودم كه او در بغداد و من در خوارزم، ماه گرفتگي را رصد كنيم و اين رصد در 376 صورت

گرفت و از مقايسه ي ميان دو عمل نتيجه چنان شد كه اختلاف ساعت ميان نصف النهارهاي اين دو شهر نزديك يك ساعت مستوي است...» در واقع با اين رصد، اختلاف طول جغرافيايي را اندازه گرفتند و البته اين رصد، به نوعي ارتباط و همكاري علمي ميان اين دو اخترشناس مشهور و هم عصر و نشاط علمي آن دوره را نشان مي دهد.

ابوالوفا در سال 377 در بغداد درگذشت.

6- ابوجعفر خازن، محمد بن حسين صاغاني خراساني

فرزند حسين صاغاني يكي از بزرگترين رجال رياضي و نجوم ايران در نيمه ي اول قرن چهارم بود. وي در اواخر عمر و يا در تمام عمر در شهر ري مي زيست و در دستگاه ركن الدوله ديلمي صاحب مقام بوده است. وي در ساختن ابزار آلات نجومي و به كارگيري آن ها مهارت كامل داشت و در زمان خود در اين فن مشهور بود.

ري در روزگار كودكي ابوجعفر شاهد زوال تدريجي سلطه ي ديلميان آل زيار و برآمدن برادران بويه بود كه از ميان آنان حسن ركن الدوله حكومت ايران مركزي از جمله ري را بر عهده داشت. ري مركز كهن روحانيون زرتشتي و از مراكز علمي ايران بود و بنابراين دانش هايي چون نجوم و رياضي كه بي ارتباط با مذهب نبود در آن جا رواج كلي داشت.

ابوجعفر صاغاني احتمالاً سراسر عمر خود را در ري مي زيسته و در آن جا پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در علوم ادبي و ديني، به مطالعه ي تخصصي رياضيات و نجوم روي آورد.

وي در كنار مطالعه ي آثار گذشتگان در زمينه ي رياضي و نجوم، به ساخت ابزار آلات نجومي علاقمند بود و به تمرين در اين امور مي پرداخت.

گفته شده كه ابوجعفر خازن در دربار ركن الدوله حسن ديلمي

در شهر ري صاحب مقام بوده است كه به احتمال همان منصب منجم دربار را عهده دار بوده و براي اين كار به ساخت آلات نجومي پرداخته است.

ابوجعفر صاغاني علاوه بر تصدي شغل منجمي دربار، به تحقيق در زمينه ي رياضيات و نجوم و تأليف در اين زمينه مي پرداخت.

رياضي داناني چون ابونصر عراق، ابوريحان بيروني و ابوالجواد، حكيم عمر خيام و خواجه نصيرالدين طوسي از آثار وي بهره برده اند. هم چنين ابوزيد احمد بن سهل بلخي كتابي را به نام وي نوشته است.

بنا به نوشته ي ابوريحان بيروني در كتاب تجديد نهايات الاماكن، ابوالفضل هروي در سال 338 در شهر ري رصدي را به ياري ابوجعفر انجام داده است و به نظر مي رسد كه اين دو تن در زمينه ي رصد ستارگان هم نظر بوده اند.

صاغاني به نگاشتن شرح بر آثار گذشتگان از جمله المجسطي و اقليدس علاقه داشته است. وي معادله ي درجه سوم را كه ماهاني نتوانسته بود حل كند و آن را ممتنع انگاشته بود، حل نمود.

سرانجام ابوجعفر صاغاني پس از عمري طولاني بين سال هاي 340 تا 350 درگذشت.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1. تفسير صدر المقاله العاشره من كتاب اقليدس

چند نسخه ي خطي از اين كتاب موجود است و از آن جمله است، نسخه ي خطي شماره ي 284/5 دانشكده ي ادبيات دانشگاه تهران. مندرجات اين كتاب در مقاله اي به زبان روسي مورد بحث و تحقيق قرار گرفته است.

2. رسالة في الانشاء المثلثات القائمه الزوايا المنطقه الاضلاع

موض__وع اين رس__اله عبارت است از ي__افتن ع__ددهاي صحيحي كه ريش__ه ي يكي از مع__ادلات x^2=y^2=(z^2)^2 و x^2+(y^2)^2=z^2 و x^2+y^2=z^2 باشد و نيز يافتن عدد منطق x به

وجهي كه x^2+k مربع يك عدد منطق باشد.

3. رساله في البرهان علي انه لا يمكن ان يكون ضلعا عددين مربعين يكون مجموعهما مربعا فردين بل يكونان زوجين اوحداهما زوج و الاخر فرد

موضوع اين رساله اثبات اين حكم است: «مجموع مربعات دو عدد كه هر دو فرد باشند نمي تواند مربع كامل باشد، بلكه بايد هر دو عدد زوج و يا يكي از آن ها زوج و ديگري فرد باشد تا مجموع مربعات آن مربع كامل شود.»

4. في استخراج خطين بين خطين متناسبه من طريق الهندسه الثابته

موضوع اين رساله ترسيم دو واسطه ي هندسي بين دو پاره خط مفروض است.

7- ابوريحان بيروني

يكي از دانشمندان و مشاهير ملي ايران است. او در رياضيات، علم هيئت و نجوم در زمان خود تقريباً يگانه ي عصر بوده است.

وي در علوم حكمت، اخترشناسي، رياضيات، تاريخ و جغرافيا مقامي شامخ داشت. او به سال 352 در حوالي خوارزم متولد و از اين جهت به بيروني يعني خارج خوارزم معروف شد. ابوريحان نزد ابونصر منصور علم آموخت و در 17 سالگي از حلقه اي كه نيم درجه به نيم درجه مدرج شده بود، استفاده كرد تا ارتفاع خورشيدي نصف النهار را در كاث رصد كند و بدين ترتيب عرض جغرافيايي زميني آن را استنتاج نمايد. چهار سال بعد براي اجراي يك رشته از اين تشخيص ها نقشه هايي كشيد و حلقه اي به قطر 15 ذراع تهيه كرد. در 9 خرداد 376، بيروني براي رصد ماه گرفتگي (خسوفي) با ابوالوفا بوزجاني ترتيبي داد كه او نيز در همان زمان همين رويداد را در بغداد رصد كند. اختلاف زماني كه از اين طريق حاصل شد به آنان امكان داد كه اختلاف

طول جغرافيايي ميان دو ايستگاه را حساب كنند. وي هم چنين با ابن سينا فيلسوف و پزشك برجسته ي ايراني به مكاتبات تندي درباره ي ماهيت و انتقال گرما و نور پرداخت. ابوريحان در دربار مأمون خوارزمشاهي مقام و منزلت بزرگي داشته، چند سال هم در دربار شمس المعالي قابوس بن وشمگير به سر برد و در حدود سال 392 به خوارزم مراجعت كرد. هنگامي كه سلطان محمود غزنوي خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد ولي به شفاعت درباريان از كشتن وي درگذشت و او را در سال 396 با خود به غزنه برد. در سفر سلطان محمود به هندوستان، ابوريحان همراه او بود و در آن جا با حكما و علماء هند معاشرت كرد. وي در هند زبان سانسكريت را آموخت و براي تأليف كتاب خود موسوم به تحقيق ماللهند اطلاعات زيادي را جمع آوري كرد.

بيروني به نقاط مختلف هندوستان سفر كرد و در آن ها اقامت گزيد و عرض جغرافيايي حدود 11 شهر هند را تعيين نمود. بيروني خود مي نويسد كه در زماني كه در قلعه نندنه به سر مي برد، از كوهي در مجاورت آن به منظور تخمين زدن قطر زمين استفاده كرد.

علايق بيروني بسيار گسترده و ژرف بود و او تقريباً در همه ي شعبه هاي علومي كه در زمان وي شناخته شده بودند سخت كار مي كرد. وي از فلسفه و رشته هاي نظري نيز بي اطلاع نبود اما گرايش او به شدت به سوي مطالعه ي پديده هاي قابل مشاهده در طبيعت و انسان معطوف بود. در علوم نيز بيشتر جذب آن رشته هايي مي شد كه در آن زمان به تحليل رياضي درآمدند. در كاني شناسي، داروشناسي و زبان شناسي يعني در رشته هايي

كه در آن ها اعداد نقش چنداني نداشتند نيز كارهايي جدي انجام داد، اما در حدود نيمي از كل محصولات كار او در اخترشناسي، اختربيني و رشته هاي مربوط به آن ها بود.

بيروني درباره ي حركت وضعي زمين و قوه ي جاذبه آن دلايل علمي آورده است. مي گويند وقتي كتاب قانون مسعودي را تصنيف كرد سلطان پيلواري براي او جايزه فرستاد اما ابوريحان آن را قبول نكرد و گفت: من از آن بي نيازم زيرا عمري به قناعت گذرانيده ام و ترك قناعت سزاوار نيست.

نظريه پردازي، نقش كوچكي در تفكر او ايفا مي كرد. وي بر بهترين نظريه هاي علمي زمان خود تسلط كامل داشت اما داراي ابتكار و اصالت زيادي نبود و نظريه هاي تازه اي از خود نساخت. ابوريحان بيروني در سال 427 در سن 78 سالگي در غزنه بدرود حيات گفت.

برخي از آثار ابوريحان عبارت است از:

1- آثار الباقيه (الآثار الباقيه من القرون الخاليه)

بيروني در اين كتاب درباره ي مزاياي مبدأهاي مختلف تقويم بحث مي كند و طلوع يا غروب (كه بر مبناي افق اند) و دستگاه هايي را كه از هر يك استفاده مي كنند نام مي برد. بعد انواع مختلف سال را تعريف مي كند؛ سال شمسي، قمري، يولياني و ايراني و مفهوم كبيسه را در كار مي آورد و در فصل سوم به تعريف تاريخ هاي مختلف و بحث در آن ها مي پردازد.

2- قره الزيجات

كتاب مرجعي كه استفاده كننده با كمك آن مي توانست همه ي مسائل نجومي زمانه خود را حل كند و در آن تأكيد بيشتر بر محاسبات علمي است تا مباحث نظري و بدين دليل شبيه «زيج»هاي اسلامي است. مباحث اين كتاب شامل قواعد تقويم نگاري، طول روز، مكان متوسط و مكان واقعي خورشيد و

ماه و سيارات، ساعت روز، عرض جغرافيايي محل، خسوف و كسوف، شرايط رؤيت براي ماه و سيارات و... است.

3- قانون (القانون المسعودي)

اين كتاب، كه در ميان آثار نجومي بازمانده ي بيروني از همه جامع تر است، جدول هاي عددي بسياري را كه منجمان قرون وسطي براي حل مسائل متعارف خود لازم داشته اند، به تفصيل شامل است، اما در آن بيش از زيج هاي معمولي به گزارش هاي رصدي به روش به دست آوردن روابط توجه شده است. كتاب به يازده مقاله و هر مقاله به ايوب و فصولي تقسيم شده است.

4- ممرها (تمهيد المستقر في تحقيق معني الممر)

اين كتاب به توصيف پديده هاي احكامي مختلفي كه لفظ ممر (گذر يا عبور) بر آن ها اطلاق مي شد، اختصاص دارد. وقتي مي گوييم سياره اي از سياره ي ديگر عبور مي كند، منظور اين است كه از لحاظ طول سماوي يا عرض سماوي يا فاصله ي نسبي تا زمين از آن مي گذرد.

5- صيدنه (كتاب الصيدنه في الطب)

بيروني حقيقت را فقط در نوشته ها و گفته ها نمي جست، بلكه ميل شديدي به تحقيق مستقيم در پديده هاي طبيعي داشت و اين كار را گاهي در سخت ترين شرايط انجام مي داد و اين ميل او با قريحه اي در ساختن آلات و ابزار و تمايل به دقت در مشاهدات همراه بود.

6- التفهيم (التفهيم لاوائل صناعة التنجيم)

كتابي است درسي در علم احكام نجوم، كه بيش از نيم آن به مقدمات موضوع اصلي اختصاص دارد. كتاب به فارسي و عربي موجود است.

7- اسطرلاب (كتاب في استيعاب الوجوه الممكنه في صفعه الاسطرلاب)

8- الجماهر (الجماهر في معرفه الجواهر)

9- تحديد (تحديد نهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن)

10- چگالي ها (مقاله في

النسب التي بين الفلزات و الجواهر في الحيم)

11- سايه ها (افراد المقال في امر الظلال)

12- وترها (استخراج الاوتار في الدائره)

13- تحقيق ماللهند

منابع:

1. بررسي هايي درباره ابوريحان بيروني به مناسبت هزاره ولادت او، تهران، شوراي عالي انقلاب و هنر مركز مطالعات و هماهنگي فرهنگي، 1352، ص 3

8- احمد ابن محمد ابن عبدالجليل السجزي

مكني به ابي سعيد، از مشاهير رياضي دانان و منجمين قرن چهارم هجري از مردم سيستان است. او مخترع اسطرلاب زورقي است كه بر مبناي اعتقاد به حركت وضعي كره ي زمين به دور خورشيد ساخته شده و مورد توجه ابوريحان بيروني قرار گرفته است كه از اين منظر نخستين متفكر دوره ي اسلامي است كه با تحقيق به اين مقام مهم رسيده است. وي معاصر با ابوجعفر احمد بن محمد صفاري و عضدالدوله ديلمي بوده است.

ابوسعيد در علم نجوم و حساب و هندسه و هيئت تأليفات زيادي دارد كه برخي از آن ها بدين قرار است:

1- الاختيار

2- رساله تحصيل القوانين الهندسه المحدوده

3- جامع شاهي

مجموعه اي است مركب از پانزده رساله در علم نجوم و اختيارات و زايرجات طالع و نحوها و در موزه ي بريطانيه در لندن نسخه ي بسيار ممتازي از آن موجود است.

4- رساله في باب انقسام خط مستقيم ذي نهايه

5- رساله في عمل مثلث حادي الزوايا

6- رساله في اخراج الخطوط في الدوائر الموضوعه

7- رساله اي در حل ده مسئله

هم چنين از جمله نفايس ذخايري كه در كتابخانه ي ملي پاريس محفوظ است مجموعه اي است مركب از 41 رساله در علم حساب و هندسه و هيئت تأليف اشخاص مختلف از مشاهير رياضي دانان و تمام اين مجموعه به خط احمد ابن محمد بن عبدالجليل سجزي صاحب

ترجمه است و آن را در سال هاي 348، 349، 350 و 351 (يعني در عهد عضدالدوله ديلمي) در شيراز نوشته است و هر چند در آخر تمام رساله ها نام خود را ذكر نكرده ولي واضح است كه تمام كتاب (به استثناي رساله ي آخرين كه خط يكي از مالكين اين كتاب و مورخ است بسنه 639) خط يك كاتب است.

9- ابوسهل كوهي

رياضي دان در اصل از مردم طبرستان بود و در ايام سلطنت عضدالدوله و شرف الدوله در بغداد مي زيست. در سال 367 به دستور شرف الدوله رصدخانه اي در بغداد بنا كرد و در آن به رصد پرداخت. در جواني از شاگردان ابوحامد صاغاني بوده است. تاريخ وفات كوهي را مورخان 393 با كمي بعد از آن دانسته اند.

كوهي علاوه بر آن منجمي دقيق و زبردست بود، در رياضيات و به خصوص هندسه مقامي شامخ داشت. سارتن نوشته است: «كوهي هم خود را مصروف آن عده از مسائلي كرد كه ارشميدس و آپولونيس طرح كرده بودند و منجر به معادلات بالاتر از درجه ي دوم مي شد و بعضي از آن ها را حل كرد و شرايط قابل حل بودن آن ها را مورد بحث قرار داد.»

تحقيقات او در اين باره از بهترين آثار هندسي دوران اسلامي است.

از تفحص در آثار رياضي كوهي معلوم مي شود كه وي در رياضيات شخصيتي بارز داشته و به خصوص در هندسه استاد و زبردست بوده است و عده اي از بزرگترين رياضي دانان دوره ي اسلامي به آثار و تأليفات وي استناد و اشاره كرده اند.

بيروني در كتاب قانون مسعودي كوهي را از مبرزان زمان خود در هندسه ناميده است و در كتاب «تحديد نهايات الاماكن» نوشته است كه شرف الدوله، ابوسهل

كوهي را به تجديد رصد مأمور ساخت و او در بغداد بنايي ساخت كه قاعده اش قطعه كره اي به قطر 25 ذراع (تقريبا 5/12) بود و در مركز آن سوراخي در سقفِ بنا، قرار داشت و شعاع هاي خورشيد از آن سوراخ وارد بنا مي شد...»

حكيم عمر خيام در رساله ي «جبر و مقابله» خود نوشته است: «و مسأله اي كه ابوسهل كوهي، ابوالوفاي بوزجاني، ابوحامد صاغاني و جماعتي از رفقاي ايشان از حل آن عاجز ماندند، اين است كه مي خواهيم عدد 10 را به دو پاره تقسيم كنيم كه مجموع مربعين آن ها به اضافه ي خارج قسمت پاره ي بزرگتر بر پاره ي كوچكتر هفتاد و دو شود.»

در كتاب «تاريخ الحكما» در مورد زندگي ابوسهل كوهي چنين آمده است:

«منجمي است فاضل و كامل و به هيئت و به صنعت آلات ارصاد خبير و عالم. در دولت آل بويه و ايام عضدالدوله و بعد از آن، تقدم و تفوق وي بر اقران مسلم بود.

چون شرف الدوله وارد بغداد گرديد و برادرش صمصام الدوله را از عراق بيرون كرده خود بر آن مستولي شد. در سال 367 امر داد به آنكه كواكب سبعه را رصد كنند، به حسب مسيرات ايشان و به حسب انتقالات ايشان در بروج، بر همان مثال كه مأمون در ايام خود فرموده بود. ابوسهل ويجن بن رستم بود به هندسه و هيئت معرفتي به كمال داشت و در آن دو فن، كار به نهايت رسانيده بود. لاجرم خانه اي در دارالمملكه، در آخر بستاني نزديك دروازه حطابين، بنا نهاد و كمال اهتمام و اعتنا به استحكام اساس و قواعد آن رعايت كرد، تا مبادا بنيان حركتي كند يا ديوارها

نشستي بنمايند و آلتها كه خود استخراج نموده بود نصب كرد ...»

برخي از آثار ابوسهل كوهي عبارت است از:

1- كتاب الاصول علي نحو كتاب اقليدس

قسمتي از اين كتاب در كتابخانه ي خديويه مصر و بخش آخر در برلين به شماره ي 5922 موجود است.

2- كتاب البركار التام

اين كتاب به زبان عربي است و چند نسخه ي خطي آن در استانبول و ليدن و خديويه مصر موجود است.

3- رساله في استخراج ضلع المسبع

اين كتاب را به نام عضدالدوله ديلمي نوشته و نسخه ي خطي آن در كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران موجود است.

4- طريق في استخراج خطين بين خطين حتي تتوالا علي نسبه و قسمه الزاويه بثلثه اقسام متساويه

5- رساله في عمل مخمس متساوي الاضلاع في مربع معلوم

به شماره ي 1751/8 در كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران موجود است.

6- رساله في استخراج مساحه المجسم المكاني

7- مسئلتان هندسيتان = مسائل هندسه

8- رساله في قسمة الزاويه المستقيمه الخطين بثلثه اقسام متساويه

9- رساله في معرفه ما يري من السماء و البحر

10- قول علي ان في الزمان المتناهي حركه غير متناهيه

در كتابخانه ي اياصوفيا در شهر استانبول تركيه موجود است.

10- ابوسهل نوبختي

از خانواده اي ايراني و اولاد نوبخت زرتشتي ستاره شناس معروف زمان منصور خليفه دوم عباسي (154-132) است و افراد اين خاندان بزرگ بدو منسوب اند؛ از اين رو ايشان را آل نوبخت يا بني نوبخت يا نوبختيون نامند. اين خاندان نسبت خود را به گيو پسر گودرز پهلوان معروف ايراني مي رسانند.

منصور عباسي چون به ستاره شناسي و احكام نجوم رغبت داشت، منجمين و ستاره شناسان را از هر سو جمع مي كرد، از آن جمله نوبخت جد آل نوبخت

و پسرش ابوسهل را نزد خود خواند و به قبول دين اسلام وا داشت و هنگام بناي دارالخلافه ي بغداد (140) اساس آن شهر را در ساعتي ريخت كه نوبخت از روي احكام نجومي اختيار كرده بود. چون نوبخت در زمان منصور پير و ناتوان شد و نمي توانست چنان كه بايد از عهده ي وظايف محوله برآيد به امر خليفه، پسر خود ابوسهل را به جاي خويش گماشت و ظاهراً نوبخت جز اين يك پسر فرزند ديگري نداشته است زيرا نسبت عموم نوبختي ها به همين ابوسهل منتهي مي شود. ابوسهل از تاريخ بناي بغداد (140) تا سال فوت منصور (154) در خدمت خليفه و از ندماي او بود. وي بعد از مرگ منصور، زمان هارون الرشيد (188-165) را نيز درك كرده است. ابوسهل از منجمين ايراني و از مترجمين كتب فارسي پهلوي به عربي است و در نجوم مستند او اطلاعات و كتب منجمين ايراني عهد ساساني بود.

از ابوسهل ده پسر باقي ماند كه نام آن ها در كتب و اخبار و اشعار مذكور است. از اين خانواده تا اوايل قرن پنجم هجري عده اي علما و محدثين و ادبا و نويسندگان نامي برخاسته اند، از جمله ي آن ها:

1. ابوسهل اسماعيل بن علي اسحاق بن ابي سهل نوبختي كه در دربار خليفه منصب داشته و نيز در زمان خود رئيس اماميه بوده است. او به سال 302 در سن هفتاد و چهار سالگي درگذشته است.

2. ابوجعفر محمد برادر ابوسهل مذكور متصدي كارهاي دولتي و اديب و شاعر بوده است.

3. ابومحمد حسن بن موسي نوبختي از علماي كلام است و بين سال 291 تا 301 درگذشته است، وي خواهرزاده ي ابوسهل

ثاني است.

4. ابواسحاق ابراهيم نوبختي كه سلسله نسبش معلوم نيست، در اوائل قرن چهارم مي زيسته و از متكلمين است و كتابي در علم كلام موسوم به ياقوت از او معروف است.

5. ابوالقاسم حسين بن روح، نائب سوم امام غائب و از بزرگان شيعه كه به سال 317 درگذشت. او پنج سال (308-303) به تهمت رابطه با قرامطه در حبس به سر برده است.

6. ابوالحسن موسي بن كبرياء از اين خاندان در نيمه ي اول قرن چهارم از منجمين به شمار آمده است.

7. ابوالحسن علي بن احمد معروف به ابن نوبخت متوفّي به 404 شاعري صاحب ديوان است.

به نقل ابن نديم از جمله آثار وي عبارت است از:

1. كتاب النهمطان

2. كتاب الفال

3. كتاب المواليد

4. كتاب تحويل

5. كتاب المدخل

6. كتاب التشبيه

7. كتاب المنتحل

11- ابومحمود حامد بن خضر خجندي

از بزرگان علماي رياضي و هيئت (ستاره شناسي) بود. وي در شهر ري با ابوريحان بيروني ملاقات كرد. در آن روزگار خجندي در ري به رصد ستارگان مي پرداخت. وي ابزاري نجومي به نام سدس فخري ساخته و برخي از مسائل نجوم و گاه شماري را به وسيله ي آن حل كرده است.

پدر ابومحمود حامد بن خضر خجندي در روزگار كودكي حامد، به شهر ري مهاجرت كرد. ري در اوايل قرن چهارم تا اواخر قرن پنجم از شهرهاي مهم ايران و از مراكز مهم علم و فرهنگ ايراني در عهد رنسانس اسلامي (قرن چهارم و پنجم) بوده است. رونق اين شهر به سبب قرار گرفتن در مسير جاده ي تجاري ابريشم و نيز پايتختي آن شهر براي سلسله ي آل بويه جبال (ايران مركزي) بوده است.

ابومحمود پس از

كسب مقدمات علوم، به مطالعات عميق و تخصصي نجوم، هندسه و رياضيات پرداخت و چنان در اين امور مهارت يافت كه به عنوان منجم دربار فخرالدوله ديلمي راه يافت.

ابومحمود حامد بن خضر خجندي با ابوريحان بيروني، ابوالوفاي بوزجاني و ابونصر عراق معاصر بود و با آنان درباره ي مسائل هندسه به ويژه پيرامون «شكل مغني» مباحثات و مناظراتي داشته است.

وي از منجمين مهم دربار اميرعضدالدوله ديلمي از امراي آل بويه در قرن چهارم بود كه علاوه بر ساخت و ابداع ابزار آلات نجومي، به رصد ستارگان و محاسبات هندسي و رياضي نيز مي پرداخت.

ابومحمود حامد بن خجندي ابزاري براي رصد موسوم به «سدس فخري» به نام فخرالدوله ديلمي ساخت كه از حيث ابعاد بر كليه ي ابزار آلات نجومي كه تا آن زمان ساخته شده بود، برتري داشت. اين ابزار چنان كه برخي به خطا تصور كرده اند قابل حمل نبوده، بلكه بناي عظيمي داشته است. مقصود از سدس يك ششم دايره است و قوس مدرج اين آلت قوسي از دايره به شعاع چهل ذراع بوده است. اين ابزار در قله ي كوه طبرك در حوالي شهر ري واقع بوده و خجندي در حدود 373 در آن به رصد پرداخته و از جمله «ميل كلي» را مساوي با 23 درجه و 32 دقيقه به دست آورده است.

توجه به آسمان شب و به ويژه رصد ستارگان و هم چنين مطالعه ي آثار گذشتگان در علم نجوم و هندسه، از امور مورد علاقه ي ابومحمود حامد بن خضر خجندي بوده است.

ابوريحان بيروني در كتاب مقاليد علم الهيئه نوشته است كه ابونصر عراق نخستين بار «شكل مغني» را در همه حالات به

دست آورد. در حالي كه دو دانشمند ديگر يعني ابوالوفاي بوزجاني و ابو محمود خجندي هر يك ادعا كرده اند كه اين شكل را قبل از ابونصر عراق به دست آورده و به قانون آن عمل كرده اند.

ابومحمود حامد بن خضر خجندي، علاقه ي خاصي به هندسه و نيز به بحث مثلثات و كره داشته است و با توجه به هندسه به ستاره شناسي مي پرداخت. وي در ستاره شناسي در كنار رصد، اعتقاد به تجهيز و ابداع ابزارهاي رصد داشت كه از نتايج آن ابداع سدس فخري است.

مورخان تاريخ وفات ابومحمود حامد خجندي را در حدود سال 379 دانسته اند.

آثار وي عبارت است از:

1- سدس فخري

ابومحمود حامد بن خضر خجندي ابزاري براي رصد موسوم به سدس فخري به نام فخرالدوله ديلمي ساخت كه در قلعه ي كوه طبرك شهر ري واقع شده است و خجندي در حدود سال 373 در آن به رصد پرداخته و از جمله ميل كلي را مساوي با 23 درجه و 32 دقيقه و 21 ثانيه به دست آورده است.

2- مسائل متفرقه هندسيه لبعض العلماء

تنها اثر رياضي كه از ابومحمود حامد بن خضر خجندي باقي مانده است رساله اي است مختصر و متعلق به يك مجموعه در كتابخانه ي خديويه مصر. از جمله رسائل آن رساله اي به نام «مسائل متفرقه هندسيه لبعض العلماء» است. اين رساله داراي 12 مساله و درباره ي مثلثات كروي و مسايل ديگر در هندسه مي باشد.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگي نامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم هجري

2. ناصر تكميل همايون، تاريخ ايران در يك نگاه، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1381

12-ابونصر عراق

از خاندان آل عراق و

از مشاهير رياضي دانان و منجمان عصر خود و استاد ابوريحان بيروني است. وي در نيمه ي دوم سده ي چهارم و اوايل سده ي پنجم هجري شمسي در خوارزم مي زيست. او در نقاشي مهارت فراوان داشت.

ابونصر عراق از شاهزادگان آل عراق (خوارزمشاهيان) به شمار مي رفت، به همين دليل شرايط مناسبي براي تحصيل وي فراهم بود. او توانست در اندك مدتي در نجوم و هندسه به مهارت هاي لازم دست يابد.

مطالعه و تحقيق در نجوم و هندسه و هم نشيني با دانشمنداني چون ابوعلي سينا از فرصت هايي بود كه ابونصر عراق آن را مغتنم مي شمرد.

ابونصر عراق با ابوعلي سينا معاصر بود و مدتي با او در دربار مأمونيان مي زيست، چنان كه از تاريخ خوارزم اثر محمود بن محمد بن ارسلان برمي آيد، ابونصر عراق بسيار ثروتمند و صاحب املاك وسيع بوده و در قصر مجللي در يكي از روستاهاي نزديك شهر خوارزم زندگي مي كرده است. هنگامي كه سلطان محمود غزنوي به خوارزم رفت و به قصر او وارد شد، او از سلطان و لشكريانش پذيرايي كرد اما سلطان محمود به بهانه ي اين كه در املاك ابونصر عراق مسجدي ساخته نشده بود، او را به سوء اعتقاد متهم كرد.

ابونصر گر چه خود شاهزاده اي از نسل خوارزمشاهيان آل عراق بود، اما به عنوان يك دانشمند در كنار ساير عالمان نظير ابوعلي سينا در دربار خوارزمشاهيان مأموني رفت و آمد داشت.

ابونصر عراق در جرجانيه و كاث كه هر دو از پايتخت هاي خوارزمشاهيان بوده اند، به تدريس رياضيات، نجوم و هندسه مي پرداخت و بزرگاني چون ابوريحان بيروني در مكتب درس وي حاضر مي شد.

وي دوازده رساله ي رياضي و نجومي به نام شاگرد خود ابوريحان بيروني

نوشته و بيروني بارها در آثار خود از ابونصر عراق نام برده و مطالبي از آثار رياضي او را نقل كرده است. ابوريحان حتي در كتاب علم الهيئة او را مولاي برگزيده خود ناميده است. سال ها بعد خواجه نصيرالدين طوسي نيز در كتاب خود تحت عنوان كشف القناع عن اسرار شكل القطاع برخي از استدلال هاي ابونصر عراق را در مورد شكل مغني نقل و بيان نموده و به طور غير مستقيم خود را وامدار او دانسته است.

ابونصر عراق از هم مشربان و دوستان ابوعلي سينا بود. وي با شاگرد خود ابوريحان بيروني و ابوالخير حسين بن بابا الخماري پزشك نيز معاصر وهم صحبتي داشت و نيز از ابوالوفاي بوزجاني به نيكي ياد مي كرده است.

ابونصر عراق، بنا به نوشته ي ابوريحان بيروني، در ميان كساني كه مدعي كشف «شكل مغني» (قضيه ي سينوس ها در مثلث كروي و مسطح) بوده اند، نظير ابوالوفاي بوزجاني و ابومحمود خجندي، حق تقدم دارد. چنان كه بيروني نوشته است، ابونصر عراق در استخراج برهان هاي قضاياي رياضي بسيار قوي، دور انديش و تيزهوش بود.

ابونصر عراق بسياري از آثار خود را به خواهش شاگرد خود ابوريحان بيروني و در پاسخ سؤالات علمي او تأليف نموده است.

سلطان محمود غزنوي به سال 396، در جرجانيه، ابونصر عراق را به اتهام سوء اعتقاد به دار آويخت.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگينامه رياضي دانان دوره اسلامي، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375

13- ادموند هالي

يك اخترشناس، رياضي دان و مخترح انگليسي بود. از بيست سالگي در سنت هلن - جزيره اي در جنوب اقيانوس اطلس - به رصد ستارگان آسمان نيمكره ي جنوبي پرداخت. در بازگشت به وطن از دوستان بسيار نزديك نيوتن

شد. وي معتقد بود كه دنباله دارها مانند سيارات احتمالاً داراي مدار بيضوي هستند. اين بدان معنا بود كه دنباله دارها را مي توان رديابي نمود و بازگشت آن ها را محاسبه و حتي پيش بيني كرد. هالي با كمك قانون جاذبه ي نيوتن پيش بيني كرد كه دنباله داري كه در سال هاي 986 و 1061 از كنار زمين گذشت در سال 1137 بازخواهد گشت. دنباله دار مزبور در سال 1138 بازگشت يعني يك سال ديرتر، زيرا از مجاورت مشتري رد شده بود و جاذبه ي نيرومند مشتري از سرعت آن كاسته بود. ولي سال 1138 به سال 1137 بسيار نزديك است پس پيش بيني هالي دقيق بود و دنباله دار مزبور به افتخار او هالي ناميده شد.

14- ادوين پاول هابل

يك اخترشناس آمريكايي بود كه ابتدا در آكسفورد به تحصيل حقوق پرداخت و سپس به اخترشناسي روي آورد و از 1293 تا 1296 در رصدخانه ي يركيز مشغول به كار شد. جنگ جهاني اول وقفه اي در كارش پديد آورد و متعاقب آن در رصدخانه ي مونت ويلسون به كمك تلسكوپ صد اينچي به انجام رصدهاي آسماني و پژوهش هاي نجومي پرداخت. وي علاقه ي خاصي به سحابي ها داشت و در سال 1303 با بزرگترين تلسكوپ آن زمان ستارگان درون سحابي آندرومدا را كشف كرد. از آن پس نيز تحقيقات خود را در اين زمينه ادامه داد و ثابت كرد كه تعدادي از ستارگان از نوع متغيرهاي قيفاووسي هستند. هابل با استفاده از قانون دوره ي تناوب درخشندگي فاصله ي سحابي آندرومدا تا زمين را استنتاج كرد و به اين ترتيب مطالعه درباره ي جهان ماوراي كهكشان را بنياد نهاد و براي نخستين بار وجود اجرام سماوي برون كهكشاني را اعلام داشت. وي در صدد برآمد تا

كهكشان ها را از روي شكل و از نظر تحول احتمالي طبقه بندي كند. بزرگترين نتيجه اي كه از اين كار به دست آورد تحليلي بود كه در سال 1308 درباره ي سرعت هاي دور شدن يا نزديك شدن آن ها و انبساط جهان به عمل آورد.

15- استيون ويليام هاوكينگ

در سال 1321 خورشيدي و دقيقاً 300 سال پس از درگذشت گاليله، كودكي به دنيا آمد كه جهان فيزيك و كيهان شناسي را دگرگون كرد.

استيون ويليام هاوكينگ فيزيك دان بريتانيايي است كه زندگيش را صرف مطالعه ي حفره هاي سياه و نظريه ي انفجار بزرگ نموده است. حفره هاي سياه، ناحيه اي از فضا - زمان هستند كه قوانين معمولي فيزيك در آن جا كاربرد ندارند. اكنون پيش بيني او در مورد تشعشع از حفره هاي كوچك سياه (كه امروزه تشعشع هاوكينگ نامگذاري شده) فرضيه اي قابل قبول براي همه مي باشد. در بين عامه ي مردم، هاوكينگ، بيشتر به خاطر كتاب «تاريخچه ي زمان» معروف گشته نه به خاطر كارهاي علمي، اين كتاب كه 25 ميليون نسخه از آن به فروش رفته، افراد بسياري را با داستان پيدايش جهان آشنا كرده است.

هاوكينگ به عنوان فردي شناخته مي شود كه از زمان ارائه ي نظريه ي نسبيت عام به وسيله ي انيشتين، مهم ترين يافته ها را درباره ي گرانش يا جاذبه ارائه داده است.

او در حال حاضر مشغول تلفيق قانون گرانش و فيزيك كوانتومي و ارائه ي نظريه ي واحدي است كه منشأ و ساختار جهان را توضيح مي دهد. وي در دانشگاه كمبريج پروفسور رياضيات و صاحب كرسي لوكسيان است كه پيش از اين در اختيار نيوتن بود.

در زماني كه بر روي پايان نامه ي فوق ليسانسش كار مي كرد دريافت كه به معلوليتي به نام ALS يا بيماري لوگريگ مبتلا است. معلوليت نادر و پيش

رونده اي كه موجب نواقصي در حركت و گفتار مي شود. همين مشكل باعث شد كه او ناچار شود مسائل طولاني و پيچيده ي رياضي را كه لازمه ي كارش بود به صورت ذهني انجام دهد.

انديشه هاي هاوكينگ از روي يك صندلي چرخدار جهان را دگرگون كرده است.

16- پيئر سيمون لاپلاس

اخترشناس و رياضي دان فرانسوي بود. وي در خانواد ه اي فقير به دنيا آمد و به مساعدت و تشويق عموي كشيش خود به تحصيل روي آورد. در شانزده سالگي به دانشگاه كان راه يافت و با شوق هر چه تمام تر رشته ي رياضيات را دنبال كرد. در 18 سالگي عازم پاريس شد و با نوشتن رساله اي درباره ي مكانيك توجه ي دالامبر را جلب كرد و به استادي رياضيات مدرسه ي نظام پاريس دست يافت. يكي از مسائلي كه لاپلاس براي يافتن راه حل آن اقدام كرد مسئله ي بي نظمي مدار سيارات بود كه دانشمندان از مدت ها قبل به آن پي برده بودند. لاپلاس اين مشكل را حل كرد و نظريات خود را در كتاب بزرگي به نام مكانيك سماوي شرح داد. انتشار اين كتاب از سال 1178 تا سال 1204 طول كشيد. در اين سال ها حوادث سياسي عمده اي در فرانسه جريان داشت و لاپلاس با تدابير خاصي از اين جريان ها گذشت. شهرت عمده ي لاپلاس به خاطر ارائه ي نظريه اي درباره ي تشكيل سامانه ي خورشيدي بود. بنابراين نظريه سامانه ي خورشيدي در آغاز توده ي عظيم ابرمانندي بسيار داغ بوده است كه به كندي دوران مي كرده است. اين توده ي ابرمانند به تدريج گرماي خود را بر اثر تشعشع از دست داده، متراكم شده و بر اثر كم شدن حجم سرعت دوران آن افزايش يافته است. سپس بر اثر نيروي گريز از مركز

حلقه هايي از اين توده جدا شده و سرانجام به صورت سامانه ي خورشيدي درآمده است. اين نظريه كه به نظريه ي سحابي معروف است در قرن دوازدهم معتبر بود تا اين كه در اوايل قرن سيزدهم از اعتبار افتاد و سپس با اصلاحاتي اعتبار خود را به دست آورد.

17-تيكو براهه

ستاره شناس بزرگ دانماركي در سال 925 متولد شد و به عنوان يك ستاره شناس ماهر شهرتي براي خود كسب نمود. او در اندازه گيري موقعيت ستارگان و سياره ها در آسمان تبحر داشت و اين كار را بسيار دقيق تر از هر كسي كه در گذشته انجام داده بود انجام مي داد. خطاهاي او در اندازه گيري به ندرت بيشتر از يك دقيقه ي قوسي بود، او اين اندازه گيري ها را بدون كمك تلسكوپ انجام مي داد. در واقع او از وسيله اي به نام كوئدرانت يا يك ربع استفاده مي كرد كه اساساً يك ربع يك دايره بود كه به طور عمودي نصب شده بود و بر روي آن يك بازوي محوري ديداري قرار داشت. او در طول بازوي ديداري (كه بيشتر شبيه نشانه گيري يك تفنگ بود) به سمت يك ستاره نگاه مي كرد و موقعيت آن را روي درجه بندي كه روي كوئدرانت بود مي خواند. «فردريك» پادشاه دانمارك، جزيره ي كوچكي را در اختيار او گذاشت تا يك رصدخانه ايجاد كند و در اين جا بود كه او بيشتر كارهايش را انجام مي داد. او مشهور به بداخلاقي بود. چنين گفته شده كه او قسمتي از بيني اش را در يك دعوا از دست داده بود و بعد خودش آن را با آلياژي از فلزات جايگزين كرد كه تا آخر عمر نيز براي او باقي ماند.

تيكو براهه در مورد عالم نظريه ي خاص

خودش را داشت. او عقيده ي بطلميوس را كه هر چيزي به دور زمين مي گردد به طور كامل قبول نداشت و هم چنين از پذيرفتن پيشنهاد كوپرنيك كه زمين به دور خورشيد مي گردد نيز امتناع مي كرد. ولي بعدها اين تحقيقات تيكو بود كه درستي نظريات كوپرنيك را ثابت كرد.

18- جوواني

اخترشناس فرانسوي ايتاليايي تبار و استاد نجوم دانشگاه بولونيا بود. وي بيشتر اوقات به رصد ستارگان مي پرداخت. او مدت حركت وضعي بهرام و هرمز را به دست آورد و چهار قمر كيوان را كشف كرد. باارزش ترين كار علمي وي تعيين اختلاف منظر بهرام و تعيين فاصله ي سياره بهرام از زمين بود. او به همين طريق توانست فاصله ي خورشيد از زمين را به دست آورد، اما نتيجه اين كار چندان درست نبود. در سال 1048 لويي چهاردهم پادشاه فرانسه وي را به پاريس دعوت كرد. كاسيني اين دعوت را پذيرفت و بقيه ي عمر را در پاريس گذراند.

19- خواجه نصيرالدين طوسي

محمد بن حسن جهرودي طوسي مشهور به خواجه نصيرالدين طوسي در تاريخ 5 اسفند 579 در طوس متولد شد. او به تحصيل دانش علاقه ي زيادي داشت و از دوران كودكي و نوجواني در علوم رياضي، نجوم و حكمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گرديد. طوسي يكي از سرشناس ترين و بانفوذترين چهره هاي تاريخ فكري اسلامي است. علوم ديني و علوم علمي را زير نظر پدرش و منطق و حكمت طبيعي را نزد دايي اش بابا افضل ايوبي كاشاني آموخت. تحصيلاتش را در نيشابور به اتمام رسانيد و در آن جا به عنوان دانشمندي برجسته شهرت يافت. خواجه نصيرالدين طوسي را دسته اي از دانشوران «خاتم فلاسفه» و گروهي او را «عقل حادي عشر» نام نهاده اند.

وقتي كه هولاكو به فرمانروايي اسماعيليان در سال 616 پايان داد، طوسي را در خدمت خود نگاه داشت و به او اجازه داد كه رصدخانه ي بزرگي در مراغه ايجاد كند كه شروع آن از سال 619 بود. در نزديكي رصدخانه كتابخانه ي بزرگي ساخته شده بود كه

حدود 000/400 جلد كتب نفيس جهت استفاده ي دانشمندان و فضلا قرار داده بود كه از بغداد، شام، بيروت و الجزيره به دست آورده بودند. در جوار رصدخانه يك سراي عالي براي خواجه و جماعت منجمين و مدرسه علميه اي جهت استفاده ي طلاب دانشجو ساخته بودند. اين كارها مدت 13 سال به طول انجاميد، تا اين كه هولاكوخان مغول در سال 643 درگذشت، امّا خواجه تا آخرين دقايق عمر خود اجازه نداد كه خللي در كار آن جا رخ دهد و كوشش بسيار نمود كه آن رصدخانه و كتابخانه از بين نرود.

معروف ترين آثار نجومي وي زيج ايلخاني است كه در سال 631 نوشته شد و هم چنين تذكرة في علم الهيئة است، كتاب تنسوق نامه و كتاب هايي در زمينه ي اختربيني نيز نوشته است.

در نجوم، «تذكرة في علم الهيئة» وي شايد كامل ترين نقد بر نجوم بطلميوسي در قرون وسطي و معرّف تنها الگوي رياضي جديد حركت سيارات است كه در نجوم قرون وسطي نوشته شده است. اين كتاب به احتمال زياد از راه نوشته هاي منجمان بيزانسي به كوپرنيك اثر گذاشته است و همراه با كار شاگردان طوسي متضمن تمام تازه هاي نجوم كوپرنيكي است، به استثناي فرضيه ي خورشيد مركزي آن.

خواجه نصيرالدين با اين كه سر و كارش بيشتر در سياست و اجتماع بود، روشن ترين راه را براي رسيدن به جهان جاوداني ديانت مي داند. اگر چه در تمام نوشته هاي خود دم از استقلال و معرفت مي زند، اما آشكارا مي گويد دانش تنها از ايمان و دين حاصل مي شود و حقيقت دانش را دين مي داند كه تسلي بخش جان ها و روان بخش كالبدهاي افسرده است. طوسي بيشتر به عنوان منجم معروف است و رصدخانه ي وي

يك مؤسسه ي علمي در تاريخ علم به شمار مي رود. كتاب تنسوق نامه ي او از لحاظ موضوع فقط در مقايسه با مشابه اش يعني كتاب بيروني (كتاب الجماهر في معرفت الجوهر) در درجه ي دوم اهميت قرار دارد. طوسي يكي از پيشروترين فلاسفه ي اسلامي است كه تعليمات مشايي ابن سينا را پس از آن كه در طول دو سده در محاق كلام قرار گرفته بودند احياء كرد. او مظهر نخستين مرحله ي تركيب تدريجي مكتب هاي مشايي و اشراقي است، اخلاق ناصري وي رايج ترين كتاب اخلاقي بين مسلمانان هند و ايران بوده است.

در سال 652 خواجه نصيرالدين طوسي با جمعي از شاگردان خود به بغداد رفت كه بقاياي كتاب هاي تاراج رفته را جمع آوري و به مراغه بازگرداند. اما اجل مهلتش نداد و در تاريخ 11 تيرماه سال 653 در كاظمين دارفاني را وداع گفت. خواجه نصيرالدين طوسي ستاره ي درخشاني بود كه به هر جايي پا گذارد آن جا را به نور حكمت و دانش و اخلاق روشن ساخت. در آن دوره ي تاريك وجود چنين دانشمندي مايه ي اعجاب و اعجاز بود.

20- ابوعبدالله محمد بن موسي خوارزمي

از دانشمندان بزرگ رياضي و نجوم مي باشد. از زندگي خوارزمي چندان اطلاع قابل اعتمادي در دست نيست، جز اين كه وي در حدود سال 159 در خوارزم (خيوه كنوني) متولد شد. شهرت علمي وي مربوط به كارهايي است كه در رياضيات به خصوص در رشته ي جبر انجام داده به طوري كه هيچ يك از رياضي دانان قرون وسطي مانند وي در فكر رياضي تأثير نداشته اند. وي به هنگام خلافت مأمون عضو دارالحكمه ي بغداد به سرپرستي مأمون گرديد.

خوارزمي كارهاي ديونانتوس را در رشته ي جبر دنبال كرد و به بسط آن پرداخت و خود نيز

كتابي در اين رشته نوشت. «الجبر و المقابله» كه به مأمون تقديم شده كتابي است درباره ي رياضيات مقدماتي و شايد نخستين كتاب جبري باشد كه به عربي نوشته شده است. دانش پژوهان بر سر اين كه چه مقدار از محتواي كتاب از منابع يوناني، هندي و عبري گرفته شده است اختلاف نظر دارند. معمولاً در حل معادلات دو عمل معمول است، خوارزمي اين دو را تنقيح و تدوين كرد و از اين راه به وارد ساختن جبر به مرحله ي علمي كمك شاياني انجام داد. اثر رياضي ديگري كه چندي پس از جبر نوشته شد، رساله اي است مقدماتي در حساب كه ارقام هندي (يا به غلط ارقام عربي) در آن به كار رفته بود و نخستين كتابي بود كه نظام ارزش مكاني را (كه آن نيز از هند بود) به نحوي اصولي و منظم شرح مي داد.

اثر ديگري كه به مأمون تقديم شد زيج السند هند بود، «مكه» نخستين اثر اخترشناسي عربي است كه به صورت كامل بر جاي مانده و شكل جداول آن از جداول بطلميوس تأثير پذيرفته است. كتاب صورت الارض اثري در زمينه ي جغرافيا كه اندك زماني بعد از سال 191-190 نوشته شد و تقريباً فهرست طول ها و عرض هاي همه ي شهرهاي بزرگ و اماكن را شامل مي شود. اين اثر احتمالاً مبتني بر نقشه ي جهان نماي مأمون است (كه شايد خود خوارزمي هم در تهيه ي آن كار كرده باشد) اين كتاب از بعضي جهات به خصوص در قلمرو اسلام دقيق تر از اثر بطلميوس بود. تنها اثر ديگري كه بر جاي مانده است رساله ي كوتاهي درباره ي تقويم يهود است. خوارزمي دو كتاب نيز درباره ي اسطرلاب نوشت.

آثار علمي خوارزمي

كم ولي از نفوذ بي بديل برخوردارند. رساله ي خوارزمي درباره ي ارقام هندي پس از آن كه در قرن يازدهم به لاتين ترجمه و منتشر شد، نفوذي عمده بر جبر قرون وسطايي داشت. نام خوارزمي مترادف شد با هر كتابي كه درباره ي حساب جديد نوشته مي شد و از اين جا است اصطلاح جديد الگوريتم به معني قاعده ي محاسبه كتاب جبر و مقابله ي خوارزمي كه به عنوان الجبرا به لاتين ترجمه گرديد باعث شد كه همين كلمه در زبان هاي اروپايي به معناي جبر بكار رود. نام خوارزمي هم در ترجمه به جاي الخوارزمي به صورت الگوريتمي تصنيف گرديد و الفاظ آلگوريسم و نظاير آن ها در زبان هاي اروپايي كه به معني فن محاسبه ي ارقام يا علامات ديگر است مشتق از آن مي باشد.

ارقام هندي كه به غلط ارقام عربي ناميده مي شود از طريق آثار فيبوناتچي به اروپا وارد گرديد. همين ارقام، انقلابي در رياضيات به وجود آورد و هرگونه اعمال محاسباتي را مقدور ساخت. كتاب جبر خوارزمي قرن ها در اروپا مأخذ و مرجع دانشمندان و محققين بوده و يوهانس هيسپالنسيس و گراردوس كرموننسيس و رابرت چستري در قرن يازدهم هر يك از آن را به زبان لاتين ترجمه كردند. نفوذ كتاب زيج السند چندان زياد نبود، اما نخستين ترجمه ي لاتين آن به همت آدلاردباثي در قرن يازدهم به غرب رسيد.

از كارهاي ديگر خوارزمي تهيه ي اطلسي از نقشه ي آسمان و زمين و هم چنين اصلاح نقشه هاي جغرافيايي بطلميوس بود. جغرافياي وي تا اواخر قرن دوازدهم در اروپا ناشناخته ماند. از ديگر كتب مهم و ارزنده ي خوارزمي كتاب مفاتيح العلوم است. خوارزمي در حدود سال 848 ميلادي مطابق با 226 در گذشت.

21- دكتر سعدالله نصيري

چهارم فروردين ماه

سال 1338 در قيدار متولد شد. در سن 15 سالگي به زنجان آمد. دوران تحصيلات متوسطه را در دبيرستان صدرجهان (شهيد منتظري فعلي) گذراند و در سال 1356 ديپلم خود را در رشته ي رياضي اخذ كرد. پس از آن به دليل علاقه ي ويژه به درس فيزيك، در رشته ي فيزيك دانشگاه شيراز پذيرفته شد و به عنوان دانشجوي ممتاز دانشگاه شيراز در سال 1363 ليسانس خود را در اين رشته دريافت نمود. در آزمون كارشناسي ارشد فيزيك كه حدود 440 نفر شركت كننده داشت و به صورت غير متمركز برگزار مي شد به عنوان نفر اول، وارد دوره ي فوق ليسانس دانشگاه شيراز شد و در سال 1367 مدرك كارشناسي ارشد خود را اخذ كرد و وارد دوره ي دكتراي فيزيك اين دانشگاه شد. دكتر سعدالله نصيري در سال 1371 مدرك دكتراي خود را دريافت كرد؛ در اين ايام از طرف انجمن فيزيك ايران به عنوان برترين محقق جوان كشور برگزيده شد. پس از آن به عنوان استاديار دانشگاه شيراز مشغول به كار شد؛ پس از گذشت يك سال به زنجان برگشت و به عنوان استاديار دانشگاه زنجان مشغول به تدريس و فعاليت هاي علمي - پژوهشي در اين دانشگاه شد و در همان آغاز حضور در اين دانشگاه به عنوان مدير گروه فيزيك انتخاب شد و پس از گذشت دو سال به عنوان رئيس دانشكده علوم انتخاب و به مدت دو سال نيز رئيس اين دانشكده بود. در سال 74 به عنوان معاون آموزشي دانشگاه زنجان منصوب و به مدت چهار سال معاون آموزشي دانشگاه زنجان بود. پس از آن دوباره به فعاليت هاي علمي - پژوهشي و تدريس در دانشگاه مشغول

شد تا اين كه در سال 81 دوباره به عنوان رئيس دانشكده ي علوم انتخاب شد كه تا سال 83 ادامه پيدا كرد. هم چنين در سال 1382 به مرتبه ي دانشياري ارتقا پيدا كرد. البته لازم به يادآوري است كه از سال 72 به عنوان هيأت علمي همكار مركز تحصيلات تكميلي در علوم پايه ي زنجان نيز مشغول به فعاليت شد كه تاكنون ادامه دارد. وي در راه اندازي مقاطع فوق ليسانس و دكتراي فيزيك دانشگاه زنجان نيز همكاري زيادي داشت تا بتواند در گسترش رشته ي فيزيك در دانشگاه شهر خود سهمي جدي داشته باشد. از سال 82 نيز به مدت 3 سال به عنوان رئيس انجمن نجوم ايران انتخاب شد. در سال 84 به اتفاق استاد ثبوتي مؤسسه ي آموزش عالي غير دولتي عبدالرحمن صوفي را راه اندازي كرد كه هم اكنون در رشته هاي مختلف دانشگاهي، فعاليت مي كند. دكتر سعدالله نصيري در طول دوران فعاليت علمي و پژوهشي خود از ناحيه ي افراد و مراكز بسياري مورد تقدير واقع شده كه از آن جمله مي توان به رئيس انجمن فيزيك ايران، سازمان انرژي اتمي ايران، رئيس آموزش و پرورش استان، استاندار زنجان، رؤساي دانشگاه هاي تهران- شيراز- زنجان- كردستان- رازي كرمانشاه و... اشاره نمود. هم چنين جوايز مختلفي را نيز در زمينه هاي علمي - پژوهشي به دست آورده است. حاصل نزديك به سي سال فعاليت علمي دكتر نصيري تأليف و ترجمه ي چهار كتاب تخصصي در زمينه ي فيزيك، ارائه ي بيش از چهل مقاله ي علمي - پژوهشي در مجلات معتبر بين المللي و اجراي بيش از سي طرح تحقيقاتي در زمينه هاي مختلف مي باشد كه از آن جمله مي توان به طراحي و ساخت اولين تلسكوپ راديويي در

كشور اشاره نمود. در ضمن از ابتداي تشكيل شوراي راهبري رصدخانه ي ملي ايران، عضو اين شورا بود. اين شورا داراي چهار كميته ي مختلف بود كه وي به عنوان مدير كميته ي مكان يابي رصدخانه ي ملي ايران انتخاب شد و به ياري همكاران و دانشجويانش توانست محل تأسيس رصدخانه ملي ايران را به مراحل نهايي برساند. شايد انجام اين طرح بسيار بزرگ به عنوان بهترين و پرثمرترين كار علمي وي در طول عمرش تا به امروز به حساب آيد. در ضمن، در طي اين سال ها بارها براي ارائه ي تحقيق و پژوهش هاي علمي در كنفرانس ها و فرصت هاي مطالعاتي به پنجاه كشور دنيا از جمله انگلستان، آلمان، ايتاليا، اسپانيا، ژاپن، چين، تركيه، فرانسه، بلغارستان، سوئد، دانمارك، اوكراين، عربستان، سوريه و ... مسافرت كرده است كه حاصل تمام اين سفرها را در سمينارهاي داخلي و كلاس هاي درس دانشگاهي ارائه كرده است.

22- محمدتقي عدالتي

از اساتيد معروف ستاره شناسي به سال 1324 در شهر مقدس مشهد چشم به جهان گشود. وي در دوران تحصيل، نبوغ و استعداد فراواني از خود نشان داد و به اخذ درجات بالاي علمي نايل گشت. او با كسب درجه ي دكتراي تخصصي نجوم از دانشگاه منچستر انگلستان فارغ التحصيل شد. وي داراي مقام استاد كامل در رشته ي اخترفيزيك و عضو هيئت علمي گروه فيزيك دانشگاه فردوسي مشهد بود. دكتر محمدتقي عدالتي دوره هاي مطالعاتي بسياري را در آمريكا و كانادا گذراند و تحقيقات و مطالعات خود را با شركت در سمينارها و كنفرانس هاي علمي داخلي و خارجي و نيز با ترجمه و تأليف كتاب هايي در زمينه ي نجوم و اخترفيزيك وسعت بخشيد. علاقه ي استاد به علم از يك سو و شخصيت گرم و بي ريا و

چهره ي هميشه خندان وي از سوي ديگر، باعث استحكام هر چه بيشتر مقام اين انسان والا در بين مردم شد به طوري كه نه تنها در سطح آموزش عالي بلكه در سطح آموزش و پرورش نيز خدماتي را در زمينه ي نشر علم نجوم ارائه داد. وي در سال 1382 به عنوان استاد نمونه كشوري از دانشگاه فردوسي مشهد شناخته شد. دكتر عدالتي در طول زندگي خود مسئوليت هاي فراواني داشت كه برخي از آن ها عبارت است از:

1- استاد فيزيك دانشگاه فردوسي از سال 1358

2- رئيس كتابخانه ي مركزي دانشگاه فردوسي مشهد

3- رئيس رصدخانه ي دانشگاه فردوسي مشهد

4- رئيس مركز تقويم كشور

5- مدير گروه هيئت و نجوم بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي

6- مستخرج تقويم قدس آستان قدس رضوي از سال 1365

7- عضو معتمد رهبري در شوراي رؤيت هلال ماه

8- عضو هيأت امناي افلاك نماي نيشابور

9- خادم بارگاه ملكوتي حضرت امام رضا عليه السّلام

10- عضو هيأت تحريريه ي مجله ي پژوهشي تحقيقاتي جغرافيا

11- عضو هيأت تحريريه ي مجله ي پژوهشي مشكوه

12- مؤسسه و رئيس انجمن نجوم آماتوري آسمان طوس

13- عضو هيأت علمي دانشگاه هاي آزاد مشهد و تربت حيدريه و ...

از دكتر محمدتقي عدالتي بيش از 50 عنوان كتاب در موضوعات نجوم و اخترفيزيك، اوقات شرعي، استهلال و تهيه و تنظيم تقويم به جاي مانده كه بعضي از آن ها عبارتند از:

1. مباني و مرزهاي ستاره شناسي

2. نجوم و اخترفيزيك مقدماتي

3. واژه نامه نجوم و اخترفيزيك

4. زمين در فضا

5. تابش الكترومغناطيسي

6. اصول و مباني جغرافياي رياضي

7. راهنماي علاقمندان به دنياي ستاره شناسي

8. تلخيص داده ها و تجزيه و تحليل

خطا براي علوم فيزيكي

9. ستارگان ساختار و تحول آنها

10. ستاره شناسي زمانهاي اسلامي

11. اطلس قبله نما

12. اساس ستاره شناسي

13. ستاره شناسي با كامپيوترهاي شخصي

14. اوقات شرعي شهرستانهاي استان فارس

15. اوقات شرعي شهرستانهاي استان اصفهان

16. اوقات شرعي ساير شهرهاي ايران و...

از اين استاد فرزانه 17 مقاله به زبان انگليسي و 26 مقاله به زبان فارسي به چاپ رسيده است. شركت وي در بيش از 35 سمينار و كنفرانس علمي داخلي و خارجي و ارائه و اجراي بيش از 16 طرح پژوهشي - علمي و عضويت در 42 سازمان علمي - پژوهشي خارجي و داخلي از افتخارات زندگي پوياي وي به شمار مي آيد.

دكتر محمدتقي عدالتي كه تا آخرين روزهاي زندگي پربار خود، پرتلاش و خستگي ناپذير در عرصه نجوم كشور حضور داشت، سرانجام صبح نوزدهم شهريور ماه 1383 به دنبال عارضه ي مغزي، در مشهد دارفاني را وداع گفت.

23- دكتر يوسف ثبوتي

در اول شهريور ماه 1311 در خانواده اي فرهنگي در شهر زنجان به دنيا آمد. وي پس از اتمام تحصيلات مقدماتي خود در زادگاهش در سال 1329 به طور همزمان در دو رشته ي كشاورزي و فيزيك دانشگاه تهران پذيرفته شد كه به دليل علاقه ي وافر به فيزيك، اين رشته را براي ادامه تحصيل انتخاب كرد.

ثبوتي در دوران دانشگاه با توفان هاي سياسي شديد سال هاي 1329 تا 1333 همراه بود. وي پس از پايان تحصيلاتش در آزمون نقشه برداري قبول شد و به صورت رايگان به ياري دكتر حسين كشي افشار شتافت و پس از چندي با معرفي وي به دانشگاه تورنتو كانادا عزيمت كرد و موفق شد كه درجه ي كارشناسي ارشد را از آن دانشگاه دريافت

كند.

پس از آن به دانشگاه «شيكاگو» راه يافت و به تحصيل اخترفيزيك نزد استادان صاحب نامي هم چون سوبراهمانيان، چاندرا شيكهر و چمبرلن پرداخت. او در سال 1342 مدرك دكتراي تخصصي خود را در اين رشته دريافت كرد و براي تدريس با سمت استادياري رهسپار دانشگاه «نيوكاسل» در انگلستان شد.

دكتر ثبوتي پس از مدتي به ايران بازگشت و چندي بعد با سمت دانشياري در دانشگاه شيراز به كار مشغول شد. فعاليت وي در دانشگاه شيراز سرآغاز تحولات جديدي در دستگاه آموزش عالي ايران بود. نظام ترمي - واحدي كنوني از دستاوردهاي دكتر ثبوتي براي نظام آموزشي كشور است.

وي، هم چنين طرح ارتقاي اعضاي هيأت علمي بر مبناي پژوهش هاي آنان را پيشنهاد داد و آن را در دانشگاه شيراز اجرا كرد. پايه گذاري دوره هاي كارشناسي ارشد در آن دانشگاه از جمله ي ديگر خدمات استاد در دوران فعاليت در دانشگاه شيراز است.

دكتر ثبوتي در سال 1348 در يك فرصت مطالعاتي به دانشگاه «پنسيلوانيا» رفت و ضمن تحقيقات به تدريس در آن دانشگاه پرداخت. وي پس از مدتي به ايران بازگشت و علاوه بر تدريس در دانشگاه صنعتي شريف در سال 1351 طرح تأسيس رصدخانه ي ابوريحان بيروني شيراز را ارائه داد. اين رصدخانه كه در سال 1352 افتتاح شد با تلسكوپي به قطر آينه ي 50 سانتي متر هنوز بزرگترين رصدخانه ي فعال ايران است.

استاد پس از آن، دوره ي دكتراي نجوم در دانشگاه را بنيان گذاشت و زمينه ي تحصيلات عاليه علاقه مندان اخترفيزيك را در دانشگاه شيراز فراهم كرد.

دكتر ثبوتي با پي گيري هاي فراوان، مركز تحصيلات تكميلي در علوم پايه ي زنجان را در سال 1370تأسيس كرد. هم چنين در ايجاد انجمن نجوم

ايران در سال 1375 كه با تلاش چند اخترشناس حرفه اي ايران محقق شد، نقش مهمي بر عهده داشت.

از استاد ثبوتي حدود 60 مقاله ي پژوهشي در مجلات علمي بين المللي منتشر شده است. اين پژوهشگر خستگي ناپذير در عرصه ي فيزيك و نجوم علاوه بر دريافت عنوان كتاب سال جمهوري اسلامي و مدال پژوهشي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، در سال 2000 ميلادي به دليل فعاليت هاي مستمر علمي به دريافت مدال ويژه ي آكادمي علوم جهان سوم مفتخر شده است.

برخي از فعاليت هاي علمي وي عبارت است از:

1- استاديار بخش رياضي، دانشگاه نيوكاسل، انگلستان، (1343-1342)

2- دانشيار بخش فيزيك، دانشگاه شيراز، (1350-1343)

3- دانشيار مدعو بخش نجوم، دانشگاه پنسيلوانيا، امريكا، (1348-1347)

4- استاد فيزيك، داشنگاه شيراز، (1350)

5- محقق ارشد انستيتوي نجوم و اخترفيزيك، دانشگاه آمستردام، هلند، (1354-1353)

6- محقق مدعو مركز نجوم و اخترفيزيك، دانشگاه شيكاگو، امريكا، (1364-1363)

7- استاد مدعو بخش فيزيك، دانشگاه نورث ايسترن، بوستون، امريكا، (1371-1370)

8- مؤسس و رئيس مركز تحصيلات تكميلي در علوم پايه - زنجان، (تاكنون - 1370)

9- رئيس بخش فيزيك دانشگاه شيراز، (1360-1358) و (1353-1350)

10- مؤسس و رئيس رصدخانه ي ابوريحان بيروني، دانشگاه شيراز، (1365-1352)

11- عضو هيأت مؤسس و رئيس انجمن فيزيك ايران، (1378-1375) و (1367-1365)

12- عضو هيأت مؤسس و رئيس انجمن نجوم ايران، (1381-1375)

13- عضويت شوراي همكاري هاي علمي و بين المللي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، (تاكنون - 1376)

14- عضو شوراي دانشگاه شيراز، (1357-1355)

15- عضو هيأت مشاوران مجله ي علوم و تكنولوژي ايران، (تاكنون - 1362)

16- عضو هيأت تحريريه مجله ي علوم و تكنولوژي ايران، (تاكنون - 1362)

17- عضو هيأت مشاوران مجله ي فيزيك ايران،

(تاكنون - 1365)

18- عضو آكادمي علوم جهان سوم، (تاكنون - 1366)

19- عضو فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران، (تاكنون - 1368)

20- عضو هيأت مؤسس و هيأت مديره ي انجمن فيزيك ايران، (1370-1362) و (1354-1350)

21- عضو جامعه ي منجمين امريكا، (تاكنون - 1347)

22- عضو انجمن بين المللي نجوم، (تاكنون - 1348)

23- عضو شوراي علمي مركز بين المللي فيزيك نظري (تريست ايتاليا) (1374-1368)

24- عضو شوراي عالي كتابخانه ي منطقه اي علوم و تكنولوژي شيراز، (1377-1370)

25- پيشنهاددهنده و پيگير برنامه ي كارشناسي ارشد فيزيك (1346) و برنامه ي دكتراي فيزيك (1365) در دانشگاه شيراز

24- ژرژ ادوار لومتر

اخترشناس بلژيكي بود كه ابتدا در رشته ي الهيات تحصيل كرد و در سال 1301 كشيش شد. سپس به نجوم روي آورد و در دانشگاه كمبريج انگلستان و انستيتوي تكنولوژي ماساچوست در آمريكا به تحصيل پرداخت و در سال 1306 درجه ي دكتري گرفت. وي سپس به كشور خود بلژيك بازگشت و به سمت استادي نجوم فيزيكي در دانشگاه بُودِن برگزيده شد. لومتر معتقد بود كه همه ي كهكشان ها در ابتدا چنان به هم نزديك بوده اند كه صورت توده ي واحدي داشته اند. وي اين توده ي واحد كه تمام جهان را شامل بوده است تخمك كيهاني مي ناميد. به نظر وي اين تخمك كيهاني بر اثر يك انفجار عظيم منفجر شده و انبساط عالم نيز باقيمانده ي آن انفجاري است كه ميلياردها سال پيش روي داده است. لومتر نظريات خود درباره ي كيهان زايي را در سال 1306 منتتشر كرد.

25- مظفر بن محمد بن مظفر شرف الدين طوسي

رياضي دان و منجم ايراني در طوس به دنيا آمد. دوران كودكي او معاصر با سلطه ي خوارزمشاهيان بر خراسان و اواخر قدرت سلاجقه ي خراسان (ملوك سنجري) بود.

شرف الدين طوسي رياضيات و نجوم را ابتدا در طوس و سپس در مدارس نظاميه ي خراسان آموخت و به عنوان يك منجم و رياضي دان مشهور، به عراق سفر كرد.

روزگار تحصيل شرف الدين طوسي معاصر با اواخر سلطنت سلجوقيان خراسان (ملوك سنجري) بود. او در مدارس نظاميه اي كه خواجه نظام الملك در نقاط مختلف ايران و عراق نظير طوس نيشابور، بغداد و... بنيان نهاده بود و در اين زمان نيز فعاليت آن ادامه داشت، به علم آموزي پرداخت.

مطالعه ي آثار گذشتگان به ويژه در زمينه ي علوم نجوم و رياضيات و هم چنين چاره انديشي و اختراع ابزار جهت حل مسايل نجومي از اشتغالات عمده ي شرف الدين

طوسي بود.

شرف الدين طوسي در نظاميه هاي خراسان، رياضيات و نجوم را آموخت و در آن به درجه ي تبحر رسيد. پس از احراز تبحر در نجوم و رياضيات به سفر و تدريس در شهرهاي دمشق، موصل، بغداد و نيز همدان پرداخت.

وي مخترع برخي ابزار آلات نجومي از جمله اسطرلاب خطي است. ابن فلوس مارديني نيز در كتاب نصاب البجير اختراع «طريق جدول» يعني روش حل معادلات عددي درجه سوم را به شرف الدين طوسي نسبت داده است.

مطالعه ي دقيق و پاسخ گويي به سؤالاتي كه در زمينه ي رياضيات و نجوم توسط طلاب مطرح مي شد و تهيه ي تأليفاتي در اين زمينه از فعاليت هاي روزمره ي شرف الدين طوسي بود.

كمال الدين ابن يونس رياضي دان و منجم مشهور موصلي، در موصل شاگرد شرف الدين طوسي به شمار مي آيد. ابوالفضل بن يامين يهودي حلبي در شهر حلب سوريه در محضر شرف الدين طوسي رياضي و حكمت آموخت.

شرف الدين طوسي در شاخه هاي گوناگون علم رياضي تبحر داشت. در جبر، به ضرب و تقسيم اعداد جبري و حل انواع معادلات درجه سوم، در هندسه به بحث خطوط متوازي و در نجوم به اسطرلاب خطي كه ابداع خود او بود، علاقه بسيار داشت و در همه ي اين زمينه ها در پي ابداع راه هاي جديد و ابزارآلات كارآمد بود. شرف الدين طوسي در اواخر عمر در همدان زندگي مي كرد. او به سال 592 يا 591 درگذشت.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1- الآثار العلويه

2- جواب مسأله ساله اميرالمدرسه النظاميه

موضوع اين رساله ي مختصر، تقسيم سطح يك مربع به يك مستطيل و سه ذورنقه به نسبت معين است. از اين رساله دو نسخه ي خطي يكي در كلمبيا (47 Smith

ms or) و ديگري در ليدن (14 or) موجود است.

3- رساله في اسطرلاب الخطي

شرف الدين طوسي مخترع نوعي اسطرلاب بديع موسوم به اسطرلاب خطي است كه عبارت بوده است از تكه چوبي مدرج به شكل عصا كه به عصاي طوسي نيز شهرت يافته است. طوسي اين اسطرلاب را با يك ريسمان دولا و يك خط كش سوراخ دار به كار مي برده است. طوسي در رساله ي حاضر روش ساختن و به كارگيري آن را بيان كرده و ستوده است.

4- رساله في البرهان علي الضرب و القسمه

نسخه ي خطي اين رساله ي مختصر (در چهار صفحه) در مجموعه ي شماره 6911/ه دانشگاه تهران موجود است.

5- رساله في الخطين الذين يقربان و لايلتقيان

نسخه ي خطي اين رساله در استانبول (اياصوفيا 2/2646) موجود است و موضوع آن خط مجانب هذلولي متساوي القطرين مي باشد و ظاهراً اين رساله ي مختصر قسمتي از كتاب جبر و مقابله ي شرف الدين طوسي است.

6- في المعادلات (كتاب جبر و مقابله)

اين كتاب مهم ترين اثر شناخته شده ي شرف الدين طوسي است. شرف الدين در اين كتاب انواع معادلات عددي درجه سوم را مورد تحقيق قرار داده است.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگي نامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375

26- شيخ بهائي (شيخ الاسلام بهاء الدين محمدحسين عاملي)

فرزند شيخ عزالدين عبدالصمد حارثي معروف به شيخ بهائي در غروب روز سه شنبه 29 بهمن ماه سال 925 در شهر بعلبك لبنان متولد شد و بعدها ستاره ي تابناك آسمان علوم رياضي، نجوم، ادبيات، فقه، مهندسي و ... گرديد. نبوغ خارق العاده وي به جائي رسيد كه مسائل و مطالب و كارهاي او از زمان و عصر خودش بيش از حد متعارف جلو

بود. اجداد بهاءالدين از اهالي جياع در ناحيه اي بين شام و سوريه مي زيستند كه اصل و نسب آن ها هَمْداني بوده و از شيعيان متعصب و به مولاي متقيان و آل علي (ع) دلبستگي باطني داشتند.

پدر شيخ بهايي از رهبران شيعه و مشايخ بزرگ و از شاگردان و صحابه ي پيشواي معروف شيعه زين الدين علي بن احمد عاملي جبلي مشهور به شهيد ثاني است كه پس از كشته شدن شهيد ثاني به سال 938 به ايران آمد. بهاءالدين نيز در كودكي به همراه پدرش از جبل عامل به ايران آمد و در پايتخت ايران يعني شهر قزوين كه مركز تجمع دانشمندان شيعه بود سكني گزيد.

مدتي اين خانواده در قزوين بودند و هنگامي كه شاه عباس پايتختش را به اصفهان منتقل كرد، شيخ بهائي به همراه پدرش به اصفهان رفتند. شيخ بهائي با سعي و كوشش بسيار مشغول فراگيري علوم بود. عربي، تفسير و حديث را در نزد پدر فرا گرفت و حكمت، كلام و قسمتي از علوم منقول را از ملاعبدالله يزدي صاحب كتاب «حاشيه در منطق» و رياضي را از مولانا فضل بن محمد قائيني در مشهد مقدس آموخت. وي در جواني به سير و سياحت پرداخت و با مردم شهرهاي افغانستان، دمشق، فلسطين و مصر درآميخت و توشه ي پربار دانش و معرفت را از خرمن هر قوم و مليت و قبيله اي برداشت. شيخ بهائي در سال 955 براي انجام حج به مكه سفر كرد و درسال 963 سفر دوم خود را به حجاز آغاز نمود و سپس در سال 978 به همراه شاه عباس صفوي با پاي پياده و بدون آن كه سوار بر

مركبي شود عازم مشهد مقدس گرديد. هوش و ذكاوت و اطلاعات عميق او مورد توجه دانشمندان و علماي وقت قرار گرفت و در نتيجه روز به روز به شهرتش افزوده شد، به طوري كه فقيهي بنام شيخ منشار كه شيخ الاسلام وقت بود او را به جانشيني خود انتخاب و دخترش را به عقد شيخ بهائي درآورد و پس از درگذشت شيخ منشار شيخ بهائي به جانشيني او منصوب گرديد. شيخ بهائي، حكيم عارف، فقيه، اديب، رياضي دان و مهندسي برجسته بود و چون از قدرت سخنوري بهره ي كافي داشت در محافل و مجالس ادبي و سياسي و علمي طرفداران زيادي را كسب كرد تا آن جا كه با توجه به معلومات و محبوبيتش به مقام وزارت منصوب شد. مجموعه تأليفاتي كه از او بر جاي مانده در حدود 88 كتاب و رساله است. وي در سال 1000 خورشيدي در اصفهان درگذشت و بنا بر وصيت خودش جنازه او را در جوار مرقد مطهر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام جنب موزه ي آستان قدس دفن كردند.

شيخ بهايي در علوم مختلف فقه، اصول، تفسير، حديث، رجال، درايه، ادبيات، رياضيات، جبر، هندسه، اسطرلاب، هيئت، جفر و ... آثار فراواني به زبان هاي فارسي و عربي نوشت. برخي از آثارش عبارتند از:

1- اثبات الانوار الالهيه

2- لاثني عشريات الخمس في الطهارة و الصلاة و الزكوة و الصوم و الحج

3- الاثني عشريه في الحج.

4- الاسطرلاب يا صحيفه - عربي، هيئت

5- اسطرلاب يا تحفه حاتميه

6- بحر الحساب - رياضيات.

7- تشريح الافلاك - در علم هيئت است كه در هند و ايران چاپ شد.

8- جهة القبله

9- خلاصة الحساب

27- عباس بن سعيد جوهري فارابي

رياضي دان و منجم ايراني اواخر سده ي دوم و اوايل سده ي سوم در زمان خلافت مأمون خليفه ي عباسي در هندسه مشهور بود. وي از نخستين كساني است كه در جهان اسلام به رصد پرداخت.

مرو در روزگار اوايل خلافت مأمون خليفه ي عباسي محل تجمع دانشمندان عمدتاً ايراني و گاه غير ايراني بود كه مأمون آن ها را از اقصي نقاط امپراتوري خود براي مناظره در مسائل گوناگون علمي و فلسفي و ديني به مرو فرا مي خواند. وي از دانشجويان جوان نيز حمايت مي كرد. در چنين شرايطي بود كه عباس بن سعيد جوهري آغاز به تحصيل كرد.

وي پس از اتمام علوم مقدماتي (زبان عربي)، قرآن، ادبيات فارسي و علوم ديني به تحصيل حرفه اي هندسه و نجوم پرداخت و چنان در اين علوم استاد شد كه در رصدهاي نجومي سال 208 در بغداد و 211 در دمشق شركت داده شد.

روزگار تحصيل عباس بن سعيد جوهري معاصر با آغاز نهضت ترجمه ي علوم يوناني، قبطي (مصري)، سانسكريت و پهلوي به عربي بود. پيش از آن نيز تحت تأثير روحيه ي دانش در دست مأمون محافل علمي تحقيق و بحث و مناظره در دربار و جاي جاي مرو و خراسان تشكيل شده بود.

گرچه در منابع نامي از شاگردان و تدريس عباس بن سعيد جوهري نيامده است اما به احتمال زياد در بغداد و دمشق به تدريس نجوم و هندسه نيز مي پرداخته است، به ويژه كه كتب او در اين زمينه ها راهنماي دانشمندان پس از خود از جمله خواجه نصيرالدين طوسي شد.

عباس بن سعيد جوهري در كنار رصد نجوم، به مطالعه ي آثار يونانيان در نجوم و هندسه از

جمله اقليدس و شرح اين آثار علاقه مند بود و نظريات اقليدس را مورد موشكافي و تحليل قرار مي داد.

منابع، تاريخ دقيق درگذشت عباس بن سعيد جوهري را بيان نمي كنند، اما وي احتمالاً در اواسط سده ي سوم هجري شمسي در گذشته است.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1- اصلاح الكتاب اقليدس

اصل اين كتاب از بين رفته است، اما خواجه نصيرالدين طوسي در رساله ي «الشافيه عن الشك في الخطوط الموازيه» قسمتي از اين كتب را از قول عباس بن سعيد جوهري نقل كرده است.

2- زيارات في المقاله الخامسه من كتاب اقليدس

چند نسخه ي خطي از اين رساله ي هندسي پيرامون مقاله ي پنجم از كتاب اقليدس موجود است. از جمله ي آن نسخه ي خطي دانشكده ي ادبيات دانشگاه تهران در چهار صفحه به شماره ي 284/1 است.

3- كتاب الاشكال التي زادها في المقاله الاولي من اقليدس

عباس بن سعيد جوهري در اين كتاب برخي مسائل مربوط به هندسه را ابداع و حل كرده و به مقاله ي اول كتاب هندسي اقليدس افزوده است.

4- كتاب تفسير كتاب اقليدس

نام اين كتاب كه اكنون اثري از آن در دست نيست در كتاب الفهرست اثر ابن نديم آمده است و چنان كه از نامش پيداست تفسيري بر كتاب اصول اقليدس درباره ي هندسه است.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگي نامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم هجري، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375، ص 21516

28- عزالدين عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجي زنجاني

اديب و دانشمند ايراني بود. او ابتدا در موصل مي زيسته و بعد به بغداد و از آن جا به تبريز رفته است. وي در علم صرف، لغت، معاني، بيان و نجوم دست داشته است. خواجه

نصيرالدين طوسي كتاب تذكره ي خود را در علم هيئت (نجوم) به خواهش او تصنيف كرد. چنان كه منابع گفته اند، وي اواخر عمر خود را در بغداد مي گذرانيده و تا مقارن فتح آن شهر به دست هلاكو اولين ايلخان مغول ايران، در آن جا مي زيسته و گويا در واقعه ي فتح بغداد مقتول شده است.

مطالعات وسيع در علوم گوناگون چون صرف، لغت، معاني و بيان، نجوم، اسطرلاب، رياضيات، جزر و توان (مربع هاي وفقي) از كارهاي مورد علاقه ي عزالدين عبدالوهاب بود كه بيشتر عمر خود را در اين راه صرف كرد.

در هيچ منبع ادبي يا تاريخي ذكري از تصدي احتمالي منصبي توسط عزالدين عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجي زنجاني نيامده است اما مسافرت هاي وي به بغداد، موصل و تبريز نشان از جستجوگري هاي علمي او و تدريس احتمالي او در شهرهاي مذكور است.

منابع ذكر دقيقي از فعاليت هاي آموزشي عزالدين عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجي نياورده اند، اما تصانيف او درباره ي علومي چون صرف، لغت، معاني و بيان، مورد استفاده ي دانشجويان روزگار او و پس از او قرار مي گرفته است. از سوي ديگر آثار ديگر وي مورد توجه دانشمندان پس از او از جمله عمادالدين كاشاني قرار گرفته است.

خواجه نصيرالدين طوسي با عزالدين عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجي زنجاني معاصر بود و احتمالاً با يكديگر معاشرت و گفتگوهاي علمي داشته اند.

گرچه دكتر ابوالقاسم قرباني مؤلف كتاب زندگي نامه ي رياضي دانان دوره ي اسلامي تاريخ وفات عزالدين عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجي زنجاني را سال 641 نگاشته است، به نقل از لغت نامه مي نويسد كه گويا در واقعه ي فتح بغداد به دست هلاكوخان مغول درگذشته است و اين واقعه در سال 637 رخ داده است.

از جمله آثار وي

عبارت است از:

1- تصنيف هاي عزالدين زنجاني

عزالدين عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجي زنجاني در علم صرف، لغت، معاني و بيان استاد بود و در همين مضامين، تصنيف هايي سروده است كه به كار زبان آموزان و اديبان روزگارش مي آمده است.

2- رساله الوفق التام

اين رساله در علم اعداد و درباره ي مربع هاي وفقي است، نسخه ي خطي آن در استانبول موجود است. عمادالدين كاشاني اين رساله را با اعداد و اوفاق به زبان فارسي ترجمه كرده و نسخه ي اين ترجمه در زنجان موجود است.

3- رساله در اسطرلاب

گرچه نام دقيق اين رساله را نمي دانيم، اما چنان كه كارل بروكلمان نوشته است، عزالدين عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجي زنجاني اين رساله را درباره ي چگونگي به كار بردن اسطرلاب نوشته است.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگي نامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم هجري، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375، ص 3072

2. ناصر تكميل همايون، تاريخ ايران در يك نگاه، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1375

29- علاء الدين علي بن محمد سمرقندي

معروف به «ملا علي قوشچي» دانشمند، منجم و رياضي دان ايراني بود. پدرش قوشچي الغ بيگ بود. وي در سمرقند متولد شد و هيئت و رياضيات را از قاضي زاده رومي كه مدرس مدرسه ي سمرقند بود و الغ بيگ (شاهزاده ي تيموري پسر سلطان شاهرخ) كه در فنون رياضي دست داشت، فرا گرفت. نوشته اند كه قوشچي براي تكميل معلومات خود به كرمان نيز رفت و پس از بازگشت تحقيقات نجومي و همكاري خود با الغ بيگ را در زمينه ي رصد ستارگان و زيج الغ بيگي شروع نمود. او در تبريز مورد توجه اوزون حسن آق قويونلو قرار گرفت و از سوي وي براي عقد صلح

با سلطان محمد فاتح به استانبول رفته و با موفقيت به آذربايجان بازگشت اما بعدها به دعوت سلطان محمد فاتح به استانبول رفت و در مدرسه ي اياصوفيا به تدريس و تأليف كتبي پرداخت و در همان جا 853 درگذشت.

علاء الدين علي بن محمد سمرقندي چندان نزد شاهزاده الغ بيگ محبوب بود كه به فرزندخواندگي پذيرفته شد و پس از مرگ استادش قاضي زاده رومي، به مديريت رصدخانه ي سمرقند منصوب شد.

از معاصران علاء الدين سمرقندي، غياث الدين جمشيد كاشاني بزرگترين و مشهورترين منجم و رياضي دان عهد تيموري است.

علاء الدين علي بن محمد سمرقندي به احتمال زياد علاوه بر رياست رصدخانه ي سمرقند در دوره ي الغ بيگ به تدريس نجوم و رياضي نيز در مدرسه ي سمرقند مشغول بوده است. در هنگام اقامت وي در كشور عثماني در اواخر عمر نيز رسماً با سمت مدرس مدرسه ي اياصوفيا به تدريس نجوم و رياضيات مي پرداخت.

علاء الدين علي بن محمد سمرقندي از نخستين معلمان نجوم در كشور تركيه ي امروز (عثماني قديم) بود و در بسط علوم آن كشور كوشيد. كسرهاي اعشاري كه توسط غياث الدين جمشيد كاشاني اختراع شده بود، به وسيله ي قوشچي در تركيه شناسانده شد.

مطالعه ي آثار گذشتگان، تأليف كتاب درسي در زمينه ي نجوم و رياضيات و انجام تحقيقات جدّي در نجوم و علم حساب از اموري بود كه بسياري از وقت علاء الدين علي بن محمد سمرقندي را به خود اختصاص داد.

ملا علي قوشچي چون در جواني بدون اجازه الغ بيگ براي تحصيل به كرمان رفته بود، بعد از بازگشت رساله ي «حل اشكال القمر» را به وي تقديم كرد و بسيار مورد توجه و تحسين قرار

گرفت. ملا علي قوشچي در اواخر عمر در عثماني در دربار سلطان محمد فاتح مي زيست و دو كتاب به نام سلطان محمد فاتح نوشت: يكي رساله ي محمديه در حساب و ديگري رساله ي فتحيه در هيئت.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1. رساله اي در هيئت

ملا علي قوشچي رساله اي در هيئت به زبان فارسي داشته است كه در واقع كتاب درسي مشهور بوده است كه بارها به چاپ رسيده است. شرحي بر اين رساله توسط شيخ مصلح الدين لاري (متوفي 950) نگاشته شده است.

2. رساله حل اشكال القمر

اين رساله درباره ي هيئت است و به بحث قمر و اقمار مي پردازد كه پس از بازگشت ملا علي قوشچي از سفر كرمان به شاهزاده الغ بيگ تقديم شده است.

3. رساله در حساب و هندسه

اين رساله به زبان فارسي و در كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران نگهداري مي شود.

4. رساله در هندسه

در نشريه ي كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران (دفتر 3، صفحه ي 45) از رساله ي ملا علي قوشچي ياد شده است كه احتمالاً به زبان فارسي است.

5. رساله ي فتحيه

اين رساله به زبان عربي تأليف و به سلطان محمد دوم عثماني (سلطان محمد فاتح) تقديم شده است. نسخه به همراه شرحي كه ميرم چلبي نواده ي ملا علي قوشچي بر آن نگاشته است، در پاريس موجود است.

6. رساله ي محمديه در حساب

از اين رساله عربي كه به نام سلطان محمد فاتح عثماني است، چند نسخه ي خطي باقي است كه شامل دو فن باشد. فن اول در پنج مقاله (حساب منجمان، حساب اهل هند، استخراج مجهولات به طريق خطاين، جبر و مقابله، قواعد گوناگون در حساب).

فن دوم در سه مقاله (مساحت خطوط و سطوح مستوي و مساحت سطوح مستدير، مساحت اجسام)

7. شرح زيج الغ بيگ

اين شرح به زبان فارسي و داراي چند نسخه ي خطي از جمله نسخه ي شماره ي 6375 مجلس شوراي اسلامي است.

8. ميزان الحساب (زبدة الحساب = حساب فارسي)

اين كتاب به زبان فارسي و در سه مقاله نگاشته شده است كه عبارتند از: حساب هندي در يك مقدمه و دو باب، حساب تنجيم در يك مقدمه و شش باب و مساحت در يك مقدمه و سه باب، اين كتاب دو بار به عنوان ميزان الحساب در تهران به چاپ سنگي رسيده و چندين نسخه ي خطي از آن در كتابخانه هاي آستان قدس رضوي و كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران، كتابخانه مجلس موجود است.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگينامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم هجري، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375، صص 3-361

30- علامه حسن زاده

در چهارم تيرماه 1307 ه.ش در شهر آمل ديده به جهان گشود. در دوران كودكي قرآن و مقدّمات خواندن و نوشتن را نزد چند بانوي پرهيزگار فرا گرفت. پس از سپري شدن اين دوران در حوزه ي علميه آمل مشغول تحصيل گرديد و در آن جا مقدّمات زبان و ادبيات عربي را همراه با خوشنويسي از اساتيد وقت آموخت.

در سال 1329 به تهران آمد و در جلسات درس آيةاللّه شيخ محمدتقي آملي و آقا سيد احمد لواساني حضور يافت و لمعه و ساير دروس را نزد اين بزرگواران ياد گرفت. در اين شهر فراگيري علوم و معارف ديني را در محضر ميرزا احمد آشتياني، رفيعي قزويني، علامه شعراني و ... پي گيري نمود

و در قم به حوزه ي درسي علامه طباطبايي و برادرش آمد و علوم غريبه به خصوص جفر را از محضر سيدمهدي قاضي فرا گرفت.

حكيم عارف و فقيه عالم آيةاللّه حسن زاده آملي از نوابغ و نوادر روزگار و گوهر گرانبهاي علم و فضل و كمال به شمار مي روند. اين دانشور گرانمايه در علومي چون قرآن و تفسير، نهج البلاغه و حديث، كلام اسلامي، فقه و اصول، حكمت و عرفان، رجال، رياضيات، نگارش و خوش نويسي، ادبيات و شعر، نجوم، هيئت و علوم غريبه تبحر داشته و تدريس نموده است. در بسياري از اين رشته ها صاحب نظر بوده و در برخي از اين معارف صاحب سبك و نوآوري مي باشد.

اين ويژگي ها موجب شده كه ايشان به عنوان شخصيتي جامع و عالمي ذوفنون به شمار آيد و خاطره ي مشاهير صاحب عنوان و علماي برجسته سلف را در اذهان تداعي كند، او جامع علم و عمل و برخوردار از علوم رسمي و عرفاني است.

او نمونه اي نادر از تربيت يافتگان حوزوي است كه درك محضر بزرگاني چون آيات گرام محمدتقي آملي، ابوالحسن شعراني، رفيعي قزويني، مهدي الهي قمشه اي، فاضل توني، ميرزا احمد آشتياني، علامه طباطبايي و برادرش محمدحسن الهي از معظم له شخصيتي بي بديل ساخته است.

برخي ازآثار وي عبارت است از:

1- ولايت تكويني

2- خير الأثر در رد جبر و قدر

3- ليلةالقدر و فاطمه عليها السلام

4- رسالة في الإمامة

5- فصل الخطاب في عدم تحريف كتاب ربّ الأرباب

6- رسالة حول الرؤيا

7- شرح چهل حديث در معرفت نفس

8- دروس معرفة الوقت و القبلة

9- رساله كلّ في فلك يسبحون

10- رساله اي در تناهي ابعاد

11- تصحيح كتاب الإستيعاب في صنعة الأصطرلاب للبيروني

12- تعيين سمت قبله مدينه

13- الصحيفة العسجديّة في آلاتٍ رصديّة

14- الكوكب الدرّي في مطلع التّاريخ الهجري

15- تعليق تحفة الأجِلَّة في معرفة القبلة

16- رساله قطب نما و قبله نما

17- رساله ميل كلّي

18- رساله تكسير دايره

19- رساله اي در اختلاف منظر و انكسار نور

20- رسالة في تعيين البُعد بين المركزين و الأوج

21- رسالة في الصّبح و الشّفق

22- رساله اي پيرامون فنون رياضي

23- دروس هيئت و ديگر رشته هاي رياضي

24- تصحيح و تعليق تحرير اصول اقليدس

25- تصحيح و تعليق اُكَرِ مانالاؤس

26- تصحيح و تعليق تحرير اُكَرِ ثاوذوسيوس

27- شرح زيج بهادري

28- تصحيح و تعليق شرح بيرجندي بر زيج الغ بيك

29- تصحيح و تعليق تحرير مجسطي

30- استخراج جداول تقويم

31- علامه ي بزرگ شيخ ابوالحسن شعراني

از شخصيت هاي برجسته و دانشمندان كم نظير اسلامي قرن چهاردهم هجري است. ميرزا ابوالحسن شعراني در سال 1281 در تهران و در خانوادهاي روحاني و دانش پرور، به دنيا آمد و پرورش يافت.

قرآن را نزد پدر عالمش، شيخ محمد تهراني، آموخت و در حقيقت پدرش نخستين معلم او بود. بعدها وارد مدرسه ي مروي تهران شد و به تحصيل پرداخت. ادبيات عرب، فارسي، منطق، فقه، اصول، فلسفه، رياضي و... را طي سال ها آموخت.

از معروفترين اساتيد او در حوزه ي علميه تهران، ميتوان از آيةالله حاج ميرزا مهدي آشتياني نام برد. هم چنين حكيم محقق ميرزا محمود قمي از اساتيد او بود كه مردي زاهد و دانشمند بود. حبيب الله ذوالفنون نيز استاد رياضي ميرزا ابوالحسن شعراني در حوزه ي تهران بود.

ميرزا ابوالحسن شعراني در دوره ي جواني كه حوزه ي علميه

قم تازه تأسيس شده بود، سفري به آن ديار كرد و در محضر اساتيدي چون آيةالله حاج شيخ عبدالكريم حائري (مؤسس حوزه) و حاج شيخ عبدالنبي نوري به ادامه ي تحصيل پرداخت.

شعراني 26 ساله بود كه پدر عالم و بزرگوارش را از دست داد. اين حادثه براي او بسيار سنگين بود ولي هرگز اراده ي او را در راه سال ها كسب دانش و سير در آفاق و انفس براي تحصيل علم و سير و سلوك، سست نكرد.

اين بود كه پس از سال ها تحصيل در حوزه ي تازه تأسيس قم، آهنگ حوزه ي كهن و پر خاطره ي نجف اشرف كرد و مدت ها در آن جا موفق به بهرهگيري از محضر اساتيد بزرگ شد. در بين اساتيد حوزه ي علميه ي نجف، سيد ابوتراب خوانساري (متوفاي 1306) بيشتر از ديگران، شعراني را مجذوب خود كرد. سيد ابوتراب خوانساري در بين علما شخصيت برجستهاي داشت و علاوه بر فقه و معارف شيعه، با فقه اهل سنت نيز آشنا بود.

شيخ ابوالحسن شعراني پس از تكميل تحصيلات علمي و سير و سلوك عرفاني و عملي، در اوج استبداد رضا خاني، به تهران بازگشت و شروع به تبليغ، تدريس، تحقيق و ادامه ي سير و سلوك كرد. او خود در اين باره مينويسد:

«چون عهد شباب به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت ... از هر عملي بهره بگرفتم و از خرمني خوشه برداشتم. گاهي به مطالعه كتب ادب از عجم و عرب، و زماني به دِراست (تدريس) اشارات (ابن سينا) و اسفارِ (ملاصدرا) و زماني به تتبع تفاسير و اخبار، وقتي به تفسير و تحشيه كتب فقه و اصول و گاهي به

تعمق در مسائل رياضي و معقول تا آن عهد به سر آمد ...

ساليان دراز، شب بيدار و روز تكرار هميشه ملازم دفاتر و كراريس (همراه دفترها و جزوهها) و پيوسته موافق اخلام و قراطيس (همدم قلم ها و كاغذها) ناگهان سروش غيب در گوش، اين ندا داد كه علم براي معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت، و طاعت بياخلاص نشود و اين همه ميسر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اوليا...».

علامه شعراني علاوه بر مهارت كافي در فقه و اصول، تفسير، حديث، فلسفه، رياضي، عرفان، كلام و ... با چندين زبان - غير از فارسي و عربي - آشنا بود:

1. فرانسه: شعراني به زبان فرانسه، كاملاً تسلط داشت و بسياري از كتب علوم اسلامي ترجمه شده به زبان فرانسه را خود مطالعه و با متن اصلي تطبيق ميكرد و صحت و سقم ترجمه را تعيين مينمود.

2. تركي: زبان تركي را مثل زبان مادري ميدانست و ميخواند و مينوشت.

3. انگليسي: وي به زبان انگليسي نيز به قدر متعارف و لازم آشنايي داشت.

4. عبري: شايد شگفت انگيز باشد كه عالمي ديني با آن همه وسعت اطلاعات و اشتغالات در علوم مختلف، به زبان عبري هم تسلط داشته باشد! ايشان اين زبان را از يك روحاني يهودي فرا گرفته بود.

علامه ميرزا ابوالحسن شعراني در مدت عمر پربركت خويش شاگرداني فرزانه و حكيم و فقيه تربيت كرد. از جمله ي آن ها:

1. آيةالله ميرزا هاشم آملي (1371-1283)

او در شهرستان آمل متولد شد و پس از گذراندن دوره ي ابتدايي و مقدمات، عازم تهران شد و در نزد شهيد مدرس، سيد محمد

تنكابني و شعراني ادامه تحصيل داد. سپس در سال 1305 به قم رفت و دوره ي عالي فقه و اصول را از آيةالله شيخ عبدالكريم حائري و آيةالله سيد محمد حجت كوه كمري فرا گرفت و به درجه ي اجتهاد رسيد. مدتي نيز در نجف در محضر ميرزا حسين ناييني، آقا ضياء عراقي و سيد ابوالحسن اصفهاني ادامه ي تحصيل داد. او سال ها در حوزه ي علميه قم به تدريس فقه و اصول پرداخت و شاگرداني بزرگ و دانشمند تربيت كرد.

2. آيةالله شيخ عبدالله جوادي آملي

وي از فقها، مفسران و فلاسفه ي بزرگ معاصر و از اساتيد حوزه ي علميه قم، داراي ده ها اثر علمي، فقهي و تفسيري است.

3. آيةالله شيخ حسن حسن زاده آملي

حكيم الهي، فقيه، رياضي دان، اديب، شاعر و متبحر در نجوم و هيئت و عارف سالكِ معاصر، كه در آسمان دانش و معرفت هم چون خورشيد ميدرخشد. ايشان سال ها در تهران از محضر علامه شعراني در زمينه ي فقه، تفسير، رياضي، حكمت، عرفان و ... استفاده كرده و بهرههاي فراوان برده است و خاطراتي شيرين و شنيدني از آن استاد الهي به ياد دارد.

سرانجام علامه شعراني، دانشمند كم نظير پس از هفتاد و سه سال زندگي پرافتخار در شب شنبه دوازدهم آبان 1352 جان به جان آفرين تسليم كرد و دعوت حق را لبيك گفت و در جوار ملكوتي حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد.

ازجمله آثار علامه شعراني عبارت است از:

1- حاشيه بر مجمع البيان در ده جلد با تصحيح كامل و اعراب اشعار و توضيح آن ها

2- تصحيح كامل تفسير صافي در دو جلد

3- حواشي و تعليقات بر تفسير منهج الصادقين در ده جلد

4- مقدمه و حواشي و تصحيح كامل تفسير ابوالفتوح رازي با توضيح اشعار و شواهد عربي و فارسي در دوازده جلد

5- نثر طوبي، دائرة المعارف اصطلاحات قرآن كه به سبك جالبي معاني متفاوت واژه هاي قرآني به حسب استعمالات در آيات مختلف مطرح شده و مورد تفسير قرار گرفته و حاوي معارف مختلف فلسفي و كلامي و نكات دقيق فقهي و تاريخي است.

6- رساله در علم درايه

7- شرح عمل به زيج هندي و براهين عمليات آن مبتني بر هيئت جديد

8- تعليقه و مستدرك تشريح الافلاك با اشاره به هيئت جديد

9- هيئت فلاماريون، ترجمه از زبان فرانسه

10- تقاويم شبانه روزي.

32- غياث الدين جمشيد بن مسعود بن محمود طبيب كاشاني

زبردست ترين حساب دان و آخرين رياضي دان برجسته ي دوره ي اسلامي و از بزرگ ترين مفاخر تاريخ ايران به شمار مي آيد. وي به تكميل و تصحيح روش هاي قديمي انجام چهار عمل اصلي حساب پرداخت و روش هاي جديد و ساده تري براي آن ها اختراع كرد. در واقع، كاشاني را بايد مخترع روش هاي كنوني انجام چهار عمل اصلي حساب (به ويژه ضرب و تقسيم) دانست. كتاب ارزشمند وي با نام مفتاح الحساب كتابي درسي، درباره ي رياضيات مقدماتي است و آن را از حيث فراواني و تنوع مواد و مطالب و رواني بيان سرآمد همه ي آثار رياضي سده هاي ميانه مي دانند.

زندگي نامه

جمشيد بن مسعود بن محمود طبيب كاشاني ملقب به غياث الدين كه در غرب به الكاشي (al-kashi) مشهور است حدود سال 766 شمسي در كاشان چشم به جهان گشود.

دوران كودكي و جواني وي درست همزمان با اوج يورش هاي وحشيانه ي تيمور به ايران بود. با وجود اين، جمشيد در همين شرايط نيز هرگز از آموختن علوم مختلف غافل نشد. پدرش مسعود، طبيب بود

اما شايد از علوم ديگر نيز بهره ي بسيار داشت. به طور مثال، از يكي از نامه هاي كاشاني به پدرش معلوم مي شود كه پدر قصد داشته تا شرحي بر معيارالاشعار نصيرالدين طوسي بنويسد و براي پسر، يعني جمشيد بفرستد.

نخستين فعاليت علمي كاشاني كه از تاريخ دقيق آن آگاهيم، رصد خسوف در 20 خردادماه 785 در كاشان است.

غياث الدين نخستين اثر علمي خود را در همين شهر و در 18 اسفندماه 785، يعني 2 سال پس از مرگ تيمور و فرونشستن فتنه ي او، نوشت. چهار سال بعد در 789 شمسي هنوز در كاشان بود و رساله ي مختصري به فارسي درباره ي علم هيئت (كيهان شناسي) نوشت. كاشاني به احتمال قوي در 800 شمسي به همراه معين الدين كاشاني (همكار غياث الدين در كاشان و سمرقند) از كاشان به سمرقند رفت و چنان كه خود در نامه هايش كم و بيش اشاره كرده، در پي ريزي رصدخانه ي سمرقند نقش اصلي را ايفا نمود. از همان آغاز كار، وي را به رياست آن جا برگزيدند و تا پايان عمر به نسبت كوتاه خود، در همين مقام بود. وي سرانجام صبح روز چهارشنبه 10 تيرماه 808 بيرون شهر سمرقند و در محل رصدخانه درگذشت.

نوآوري هاي كاشاني

1- اختراع كسرهاي دهگاني (اعشاري). گرچه كاشاني، نخستين به كار برنده ي اين كسرها نيست، اما بي ترديد رواج اين كسرها را به او مديونيم.

2- دسته بندي معادلات درجه ي اول تا چهارم و حل عددي معادلات درجه ي چهارم و بالاتر.

3- محاسبه ي عدد p. كاشاني در «الرسالةالمحيطيه» عدد p را با دقتي كه تا 150 سال پس از وي بي نظير ماند محاسبه كرده است.

4- تكميل و تصحيح روش هاي قديمي انجام چهار

عمل اصلي و اختراع روش هاي جديدي براي آن ها.

5- اختراع روش كنوني پيدا كردن ريشه nاُم عدد دلخواه. روش كاشاني در اصل همان روشي است كه صدها سال بعد توسط پانولو روفيني (رياضي دان ايتاليايي 1201-1144) و ويليام جُرج هارنر (رياضي دان انگليسي، 1252-1165) بار ديگر اختراع شد.

6- اختراع روش كنوني پيدا كردن جذر (ريشه ي دوم) كه در اصل ساده شده روش پيدا كردن ريشه ي nاُم است.

7- ساخت يك ابزار رصدي. كاشاني ابزار رصدي جالبي اختراع كرد و آن را «طَبَقُ المَناطقُ» ناميد. رساله اي نيز به نام «نُزْهَةُ الحَدائق» درباره ي چگونگي كار با آن نوشت.

8- تصحيح زيج ايلخاني. كاشاني زيج خاقاني را نيز در تصحيح اشكالات زيج ايلخاني نوشت.

9- نگارش مهم ترين كتاب درباره ي حساب. كتاب «مفتاح الحساب» كاشاني مهم ترين و مفصل ترين اثر درباره ي رياضيات عملي و حساب در دوره ي اسلامي است.

10- محاسبه جيْب (سينوس) يك درجه. كاشاني در رساله ي «وَتر و جيْب» مقداري براي جيْبِ يك درجه به دست آورد كه حاصل آن تا 17 رقم اعشاري با مقدار واقعي سينوس يك درجه موافق است.

آثار

1- سُلْم السَماء (نردبان آسمان) يا رساله ي كماليه به عربي. كاشاني اين رساله را در 18 اسفندماه 785 در كاشان به پايان رسانده است. كاشاني در اين رساله از قطر زمين و نيز قطر خورشيد، ماه، سيارات، ستارگان و فاصله ي آنها از زمين سخن گفته است.

2- «مختصر در علم هيئت» به فارسي. كاشاني اين رساله را در 789 شمسي يا اندكي پيش از آن نوشت. وي در اين رساله درباره ي مدارهاي ماه، خورشيد، ستارگان و سياره ها و چگونگي حركت آن ها سخن گفته است.

3- «زيج

خاقاني» به فارسي: اين كتاب يكي از آثار مهم نجومي كاشاني به شمار مي رود. كاشاني اين زيج را در 792 شمسي كامل كرد.

4- «شرح آلات رَصَد» به فارسي: كاشاني اين رساله را در بهمن ماه 794 براي شخصي به نام سلطان اسكندر نوشته است. برخي اين اسكندر را «اسكندر بن قرايوسف قراقويونلو» دانسته اند. اما برخي ديگر، معتقدند كه اين سكندر، پسرعموي الغ بيگ است كه بر فارس و اصفهان حكومت مي كرده است.

5- «نُزْهَةالحَدائق» به عربي: كاشاني اين رساله را در 29 بهمن ماه 794 نوشته و در آن دستگاهي به نام «طبق المناطق» را كه اختراع خود وي بوده، شرح داده است. با اين دستگاه مي توان محل ماه و خورشيد و پنج سياره شناخته شده تا آن زمان و نيز فاصله ي هر يك از آن ها را تا زمين و برخي پارامترهاي سياره اي ديگر را به دست آورد.

6- «ذِيْل نزهأالحدائق». كاشاني در 10 تيرماه 805 و هنگامي كه در سمرقند اقامت داشته، ده «اِلحاق» (پيوست) را به نزهةالحدائق افزوده است.

7- «تلخيصُ المِفتاح» به عربي. اين رساله، چنان كه از نامش پيداست گزيده «مفتاح الحساب» كاشاني است. كاشاني كار تلخيص را در 25 مردادماه 800 به پايان رسانده است.

8- «الرسالةالمُحيطيه» به عربي. او اين رساله را كه يكي از مهم ترين آثار اوست در تيرماه 803 به پايان رسانده است. وي در اين رساله نسبت محيط دايره به قطر آن، يعني عدد p را به دست آورده است.

9- «وَتَر و جيْب». كاشاني اين رساله را درباره ي چگونگي محاسبه جيب (سينوس) يك درجه نوشته است. متأسفانه متن اصلي اين رساله باقي نمانده اما از شرح هايي كه بر آن نوشته اند مي توان

به مطالب آن پي برد.

10- «زيج تَسْهيلات». او اين اثر را پيش از 806 شمسي تأليف كرده است زيرا در مقدمه «مفتاح الحساب» از اين كتاب نام برده ولي تاكنون وجود نسخه اي از آن گزارش نشده است.

منبع:

_ نقل از كتاب «در قلمرو رياضيات» نوشته ي يونس كرامتي

33- محمود بن مسعود بن مصلح مشهور به قطب الدين شيرازي

يكي از فيلسوفان صوفي منش و دانشمندان بزرگ در طب، رياضيات، نجوم و ... بود. وي در آبان ماه 615 در خانداني دانشمند در شيراز متولد شد. معلومات طبي خود را از پدرش كه طبيب و در عين حال از بزرگان طريقت سهرورديه بود و نيز از عموي خود كمال الدين ابوالخير كازروني فرا گرفت. بعدها در حلقه ي شاگردان نصيرالدين طوسي در آمد و به رياضيات و نجوم پرداخت و از معروفترين شاگردان خواجه نصيرالدين طوسي شد. وي در خدمت ايلخانان احمد تكودار و ارغون بود و از سوي آنان به سفارت مصر رفت و پس از مدتي اقامت به تبريز بازگشت و در آن جا در بهمن ماه 689 درگذشت.

قطب الدين محمود شيرازي علاوه بر سفر از شيراز به مراغه براي درك محضر خواجه نصيرالدين طوسي، به هم نشيني و هم صحبتي با دانشمندان زمانه ي خود و مطالعه ي آثار گوناگون علمي گذشتگان به ويژه يونانيان چون بطلميوس و اقليدس علاقه داشت.

بسياري از شاگردان مكتب خواجه نصيرالدين طوسي مثل مسعود بن مصلح شيرازي و كمال الدين ابوالخير كازروني از هم دوره اي هاي قطب الدين محمود شيرازي بوده اند.

قطب الدين محمود شيرازي در سال 661 قاضي شهر هي سيواس و ملطيه در آسياي صغير (تركيه) بود. سپس از سوي احمد تكودار ايلخان ايران به عنوان سفير در مصر اعزام شد. وي پيش از اين نيز در شيراز به تدريس مي پرداخت

و به عنوان دانشمند، طبيب، رياضي دان و منجم مشهور و محترم بود.

قطب الدين محمود شيرازي در مكتب خود در شيراز شاگردان متعددي داشت كه معروف ترين آن ها كمال الدين فارسي بود. كمال الدين كتاب تنقيح المناظر را به نام او تأليف كرده و در مقدمه ي آن كتاب با كمال احترام و تجليل از استاد خود قطب الدين نام برده است.

قطب الدين محمود شيرازي مردي زيرك، تيزهوش، آزادمنش و صوفي مسلك بود كه كار دين را آسان گرفت. وي بيشتر آثار خود را در زمينه ي نجوم و طب تأليف كرد اما آثار وي در رياضيات معمولاً شرح هايي بر آثار بزرگان يوناني هم چون اقليدس و بطلميوس است.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1- التحفه الشاهيه

التحفه الشاهيه از تأليفات قطب الدين شيرازي در علم نجوم است كه چهار سال پس از نهاية الادراك در سال 839 تأليف شده است و به كتاب التذكرة النصيريه تأليف خواجه نصيرالدين طوسي بستگي تام دارد.

2- ترجمه ي فارسي تحرير اصول اقليدس

تحرير اصول اقليدس از خواجه نصيرالدين طوسي است و قطب الدين شيرازي آن را به فارسي برگردانده است. چند نسخه ي خطي از اين ترجمه موجود است.

3- درة التاج لغره الدباج

اين كتاب دايرةالمعارف گونه به زبان فارسي است كه يك فاتحه، پنج جمله و يك خاتمه دارد. مجله ي چهار آن كه درباره ي رياضيات است مشتمل بر چهار فن به اين شرح است: هندسه يا ترجمه ي اصول اقليدس كه ذكر آن گذشت، هيئت يا تلخيص كتاب المجسطي كه در واقع ترجمه ي فارسي كتاب تلخيص المجسطي تأليف عبدالملك شيرازي است، ارثماطيقي يا نظريه ي مقدماتي اعداد و موسيقي يا علم الحان. از اين چهار فن سه

فن اخير يعني تلخيص المجسطي، ارثم_اطي__قي و موسي__قي در سال 1324 ه.ش در تهران به طبع رسيده است.

4- شرح كليات قانون طب ابن سينا

مشهورترين اثر قطب الدين شيرازي در زمينه ي علم طب كتاب شرح كليات قانون طب ابن سينا است.

5- في حركه الدحرجه (الرجرجه) و في النسبه بين المستوي و المنحني

به ضميمه ي نسخه ي خطي اثر معروف قطب الدين شيرازي موسوم به نهاية الادراك رساله ي كوچكي وجود دارد و آن تفسير رساله ي فردي نامعلوم كه قطب الدين شيرازي نام او را نياورده است.

سارتن مي گويد كه چون قطب الدين شيرازي در تفسير اين رساله بحث كاملي كرده است و مؤلف اصل رساله هم مجهول است و در هر صورت رساله از قطب الدين است و مي توان اين رساله را از وي دانست. در اين رساله موضوع اين كه يك خط راست واقعاً كوتاه تر از يك قوس است مورد بررسي قرار گرفته است. ويدمان آلماني اين رساله را در طي يك مقاله بررسي و نقادي كرده است. يك نسخه ي خطي از اين رساله در كتابخانه ي مجلس شوراي اسلامي جزء مجموعه اي به شماره ي 642/4 موجود است.

6- نهاية الادرك في درايه الافلاك

اين كتاب مهم ترين اثر قطب الدين شيرازي در زمينه ي علم نجوم است كه قطب الدين آن را در آذرماه 660 به زبان عربي در چهار مقاله به پايان رسانيده است. محققان اين كتاب را از تذكره نصيريه تأليف خواجه نصيرالدين طوسي برتر و جامع تر شمرده اند. قطب الدين خود خلاصه اي از اين كتاب را به زبان فارسي و با عنوان اختيارات مظفري فراهم آورده كه مانند نهاية الادراك داراي چهار باب است.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگي نامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا

سده يازدهم هجري. چاپ دوم، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1375، صص 31 و 35

34- كيا ابوالحسن كوشيار بن لبان بن باشهري گيلاني

(408-320) رياضي دان و منجم گيلاني، از پيروان ابوالوفاي بوزجاني و بتاني در بررسي توابع مثلثاتي بود. وي از مبدعان علم حساب، نجوم نظري و عملي بود. كتاب هاي اصول الحساب الهند و عيون الاصول في الحساب و زيج جامع از يادگارهاي اوست.

كلمه ي «كيا» به معني پادشاه، حاكم و والي بزرگ است و به بزرگان گيلان و علما اطلاق مي شده است. اين لقب نشانه ي پايگاه اجتماعي برتر خانواده ي كوشيار گيلاني بوده است و نشان مي دهد كه پدران وي از بازماندگان شاهان باستاني گيلاني بوده اند.

كوشيار گيلي پس از آموختن علوم مقدماتي در زادگاه خود، به مطالعه ي تخصصي علم حساب (در رياضيات) و نجوم عملي و نظري پرداخت و در اين زمينه از آثار ابوالوفاي بوزجاني و بتاني بهره ها برد.

ادامه ي تحقيقات علماي گذشته و نتيجه گيري آن ها از امور مورد علاقه ي كوشيار گيلي در علم حساب و نجوم بوده است. وي تحقيقات منجميني چون ابوالوفاي بوزجاني و بتاني را در زمينه ي توابع مثلثاتي بررسي كرده و ادامه داده است.

كوشيار گيلي از منجمان و رياضي دانان بزرگ قرن چهارم و پنجم و معلم علم حساب بوده است. علي بن احمد نسوي از پرورش يافتگان مكتب اوست.

از اولين كساني است كه دستگاه شمار با ارزش مكان را شرح داده و ارقام هندي را در آن به كار گرفته است و مفاهيم و اصطلاحات رياضي را بسط داده است. از اين گذشته وي در ابداع شكل مغني (قضيه ي سينوس ها) سهيم بوده و بنا به گفته ي ابوريحان بيروني، شكل مغني را او براي اين قضيه اختيار كرده

است.

برخي كوشيار گيلي را يهودي مذهب دانسته اند. وي در علم رياضي به حساب علاقه ويژه اي داشت و توجه خاصي به كارگيري ارقام هندي و اعداد اعشار شصت گامي داشته است.

كوشيار گيلاني در اوايل قرن پنجم هجري درگذشت.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1. زيج جامع

مقاله ي اول اين زيج را محمد بن عمر بن ابي طالب تبريزي در 469 به فارسي ترجمه كرده است.

2. عيون الاصول في الحساب

اين كتاب بسيار فشرده و در دوازده باب درباره ي اعداد، اعمال اصلي در علم حساب، كسرها، اعشارهاي شصت گاني و چهار عمل اصلي در اين اعشارها است.

3. كتاب في اصول حساب الهند

اين كتاب در دو مقاله است: در مقاله ي اول، چهار عمل اصلي حساب و استخراج جذر در دستگاه اعشاري شرح داده شده اند و در مقاله ي دوم كسرها را در دستگاه شمار شصت گاني و با به كار بردن ارقام هندي توضيح داده شده اند. اين اثر در سال هاي 829 و 839 توسط شالم بن يوسف به زبان عبري و در 1344 توسط لوني و پتروك به انگليسي و در 1354 توسط علي مظاهري به فرانسه ترجمه شد.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگي نامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم هجري قمري، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375.

35- گاليلئو گاليله

در سال 943 در شهر پيزا واقع در ايتاليا متولد شد. او در سال 960 ميلادي وارد دانشگاه پيزا شد تا خود را براي شغل طبابت آماده كند ولي به زودي به علم مكانيك و رياضيات علاقه مند شد. او در سال 968 به عنوان استاد رياضي در دانشگاه پيزا منصوب شد، ولي

چندي نگذشت كه از شغل خود استعفا داد. در يكي از سال هاي دهه ي 970 فرضيه ي كوپرنيكي سامانه ي خورشيدي را پذيرفت. در سال 988 گاليله از عدسي هايي كه يك عينك ساز هلندي به نام هانس ليپرشاي مي ساخت اطلاع حاصل كرد و سپس بدون آن كه حتي يك تلسكوپ هم ديده باشد تلسكوپ خود را ساخت. از او بايد به عنوان اولين كسي ياد كرد كه به طور رسمي در كار ستاره شناسي از تلسكوپ استفاده كرد. در ابتدا تلسكوپ او تنها 3 برابر بزرگ نمايي مي كرد اما بعد از مدتي تلسكوپي ساخت كه 30 برابر بزرگ نمايي داشت. او به كمك اين تلسكوپ توانست براي اولين بار سطح ماه را به خوبي ببيند و اقمار سياره ي هرمز و حلقه هاي كيوان را كشف كند و سپس به مشاهده ي لكه هاي سطح خورشيد بپردازد.

36-محمد بن موسي بن شاكر

براي به دست آوردن علوم باستاني نهايت تلاش و تشويق دانشمندان را به انجام رسانيد. چنان كه گروهي را به بيزانس فرستاد و نيز مترجمان ماهر را به استخدام خود درآورد و منابع يوناني در زمينه ي هندسه، مكانيك (الحيل و الحركات)، موسيقي و نجوم را ترجمه كرد.

محمد بن موسي بن شاكر و برادرانش به «بني موسي» يا «بنو موسي» _ فرزندان موسي _ مشهور بودند. آنان از رياضي دانان، منجمين و عالمان علم الحيل (مكانيك) در خراسان بوده اند. پدرشان موسي بن شاكر در علم هندسه مشهور بود و پدر موسي _ شاكر _ نيز منجم دربار مأمون بود.

محمد بن موسي بن شاكر همانند برادرانش احمد و حسن در جواني با دانشمندان حوزه ي علمي بغداد مأنوس شدند. آنان كه به فرمان مأمون در بيت الحكمه به تحصيل مشغول شده بودند، علاوه

بر ترقي در كسب دانش، ثروت خود را صرف گردآوردن نسخه هاي خطي كتاب هاي يوناني و ترجمه ي آن ها به زبان عربي كردند.

روزگار تحصيل محمد بن موسي بن شاكر معاصر با دوران شكوفايي نهضت اول ترجمه از عهد مأمون خليفه ي عباسي و زمان رونق ترجمه ي علوم زبان هاي يوناني، سانسكريت، مصري و پهلوي بود. محمد بن موسي بن شاكر همانند برادران خود، علاوه بر خريد نسخه هاي خطي كتاب هاي يونان و ترجمه ي آن ها به زبان عربي، مترجمان برجسته اي چون اسحاق بن حنين و ثابت بن قره را استخدام كرده و با واداشتن آنان به ترجمه ي متون علمي يوناني و نيز با تحقيقات شخصي خود، به شكوفايي و رشد علوم در قرون سوم و چهارم كمك كردند.

اساتيد بيت الحكمه در روزگار خلافت مأمون به ويژه مدرسين رياضي از استادان بنو موسي بوده اند. از اين گذشته، آنان از دانش رياضي دانان گذشته ي يونان از جمله آپولونيوس، اقليدس و مانالاوس (حكيم و مهندس يوناني) بهره مي برده اند.

بيشتر سال هاي عمر محمد بن موسي بن شاكر به تحصيل علوم رياضي و مكانيك در بيت الحكمه، گردآوري منابع يوناني، ترجمه ي آن ها و اعزام مترجمين به بيزانس جهت خريد كتاب و صرف ثروت هاي كلان براي ترجمه ي آن ها گذشت.

محمد بن موسي بن شاكر خود دانش آموخته ي بيت الحكمه بود. وي پس از فراغت از تحصيل به عنوان يكي از رياضي دانان و منجمين در بغداد مشهور بود و بعيد نيست كه در بيت الحكمه نيز تدريس كرده است. از اين گذشته رصدها، آثار و ترجمه هاي وي در علوم فوق الذكر راهگشاي دانشمندان پس از خود نيز شد.

مطالعه ي آثار يوناني در زمينه ي رياضيات، نجوم و مكانيك و

ترجمه ي آن ها از امور مورد علاقه ي محمد بن موسي بن شاكر بوده است.

ابوريحان بيروني در كتاب هاي «آثار الباقيه» و «نهايات الاماكن» و هم چنين ابن يونس منجم در كتاب زيج كبير از رصدهاي بنو موسي بهره برده است.

سرانجام محمد بن موسي به سال 252 در بغداد درگذشت. وي كتاب هاي بسياري در نجوم، هندسه و عدد و منطق تدوين نمود كه از جمله ي آن ها:

1. كتاب الحيل (مكانيك)

اين نخستين كتابي است كه در دوره ي اسلامي درباره ي علم مكانيك نوشته شده و نسخه هاي خطي آن در استانبول و واتيكان و قسمت هايي از آن در برلين موجود است. ابوحاتم اسفزاري خلاصه اي از اين كتاب را گرد آورده بود كه نسخه ي خطي آن در كتابخانه ي منچستر است.

2. معرفه مساحه الشكل الجسيطه و الكريه

ابن نديم در الفهرست عنوان اين كتاب را به صورت «كتاب مساحه الكريه و قسمت الزوايا بثلاثه اقسام متساويه و وضع مقدار بين مقدار بين ليتوالي علي قسمه واحده» آورده است، ولي با مقايسه ي مندرجات كتاب مساحه الاشكال با مطالبي كه در اين عنوان آمده است، ترديد باقي نمي ماند كه اين دو كتاب يكي است. از اين كتاب نسخه هاي خطي متعدد در كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران (به شماره ي 13/243)، كتابخانه ي مجلس (به شماره 3/209)، كتابخانه ي مدرسه ي سپهسالار و كتابخانه ي آستان قدس رضوي موجود است. اين كتاب را جرارد كرموني در سده ي پنجم به زبان لاتين ترجمه كرده و در سال 1264 اين ترجمه توسط كورتزه با مقدمه و شرح منتشر شد و در 1281 توسط سوتر مورد نقادي قرار گرفت. سوتر قسمت هايي از آن را از روي نسخه هاي عربي به زبان آلماني ترجمه

كرد.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگينامه رياضي دانان دوره اسلامي از سده سوم تا سده يازدهم هجري، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375، صص 153-147.

37- محمدرضا صياد

در روز سه شنبه 2 آذر 1327 مطابق با 21 محرم 1368 و 23 نوامبر 1948 در تهران چشم به جهان گشود. پدرش نورالله صياد، گروهبان 1 ارتش بود و سواد در حد خواندن و نوشتن داشت. مادرش محترم صالح، خانه دار بود و سواد نداشت. پدرش به علت اشتغال در ارتش، محل خدمتش از اين شهر به شهر ديگر تغيير مي كرد، از اين رو تحصيلات دوره ي ابتدايي و متوسطه را در شهرهاي اهواز، كرمان، تهران و شيراز خواند. سرانجام در خرداد ماه 1347 به دريافت ديپلم متوسطه در رشته ي رياضي از دبيرستان دولتي حاج قوام شيراز نايل شد. جالب ترين رويداد دوران دانش آموزي او اين است كه در مهر 1339 براي خواندن كلاس ششم ابتدايي وارد دبستان دولتي مشكان طبسي تهران شد اما طولي نكشيد كه به اين فكر افتاد كه نقاشي بزرگ بشود! از اين رو به درس و مشق بي علاقه گي نشان داد و در عوض روز و شب و وقت و بي وقت به كشيدن تابلوهاي نقاشي و سياه قلم پرداخت.

البته قريب يك سال بعد بهاي سنگيني از بابت همين بلندپروازي پرداخت و آن اين بود كه در خرداد ماه 1340 در درس رياضي تجديد، و متعاقب آن در شهريور ماه همان سال، متأسفانه مردود شد!

در اوايل مهرماه 1347 براي انجام خدمت مقدس سربازي به طور داوطلبانه خود را به حوزه ي نظام وظيفه ي تهران معرفي كرد. در تاريخ 17 مهر 1347 براي طي دوره ي آموزشي به واحد سپاه دانش

مستقر در لشگر 2 تبريز اعزام شد. دوره ي آموزشي استاد محمدرضا صياد تا پايان همين سال به طول انجاميد و سرانجام به درجه ي گروهبان يكمي نايل شد. در اوايل فروردين ماه 1347 براي انجام هجده ماه بقيه ي خدمتش، به شهر آستارا در استان گيلان اعزام شد و اين مدت از خدمتش را در دبستان روستاي باش محله در بخش لوندويل شهر آستارا به تربيت و تعليم نوباوگان روستايي همت گماشت. در تاريخ 17 مهر 1349 خدمت سربازي را به انجام رساند و به تهران برگشت.

مدتي بعد تصميم گرفت كه خود را براي ورود به دانشگاه آماده كند. در اوايل تابستان 1350 در كنكور سراسري دانشگاه ها شركت كرد و در رشته ي رياضي (محض) دانشكده علوم دانشگاه تهران پذيرفته شد. از اوايل مهر 1350 تحصيلاتش را در اين رشته و در دانشگاه آغاز كرد. در تابستان سال 1351 به روش هاي محاسبه ي عددي براي محاسبه ي تقويم علاقمند شد. طولي نكشيد كه از طريق پژوهش در اين زمينه، با روش ذبيح الله بهروز (1350-1270) كاملاً آشنا شد. متعاقب آن بلافاصله تصميم گرفت كه بر پايه ي همين روش، اولين حسابگر تقويم (ماشين حساب تقويم) را در ايران اختراع كند. از اين رو تقريباً به مدت نه ماه (پنج ماه براي مدل سازي رياضي و چهار ماه براي طراحي مدارهاي آن) به اين كار پرداخت و سرانجام در زمستان اين سال موفق به اختراع حسابگر تقويم مدل 1351-7 شد. روش كار با اين حسابگر تقويم را طي سخنراني كوتاهي تحت عنوان «شرح ماشين حساب تقويم» به اطلاع شركت كنندگان در چهارمين كنفرانس رياضي كشور (دانشگاه تهران 11-8 فروردين 1352) رساند. اين اولين سخنراني علمي

او در جمع رياضي دانان ايران و جهان بود.

درس نجوم 2 را در نيمسال اول سال تحصيلي 1353-1352 گذراند. در تابستان 1353 حسابگر تقويم مدل 1353-7 را اختراع كرد كه در مقايسه با حسابگر تقويم مدل قبلي، داراي امكانات و توانايي هاي محاسباتي بيشتري بود. بعد از كشف رصدخانه ي مراغه توسط باستان شناسان ايراني، به مناسبت بررسي علل عقب افتادگي، چاره جويي در جهت پيشرفت و تصميم گيري درباره ي آينده ي دانش ستاره شناسي در ايران و احياء و بازسازي مجموعه ي رصدخانه ي مراغه و چگونگي اجراي اين امر مهم از لحاظ حفظ اين ميراث علمي و فرهنگي ارزشمند، نخستين سمينار ستاره شناسي ايران (19-15 آبان 1353) در دانشگاه تبريز برگزار شد. وي در 18 آبان 1353 در اين سمينار، تحت عنوان «چند تقويم ايراني» سخنراني كرد. اين اولين سخنراني علمي استاد محمدرضا صياد در جمع ستاره شناسان ايراني بود.

در تابستان 1354 حسابگر تقويم مدل 1354-7 را اختراع كرد كه در مقايسه با مدل هاي قبلي به مراتب كامل تر بود. در پاييز 1354 بر پايه ي روش بهروز، جدولي براي محاسبات تقويم هجري شمسي ابداع كرد و نتيجه ي كارش را در مقاله اي تحت عنوان «جدول صليبي تقويم خورشيدي در تعديل جلالي» ارائه كرد كه در بولتن علمي انجمن ملي ستاره شناسي ايران، دفتر همكاري هاي علمي و پژوهشي وزارت علوم و آموزش عالي به چاپ رسيد. اين اولين مقاله ي او در يك نشريه علمي بود. درس نجوم را در نيمسال اول سال تحصيلي 1355-1354 گذراند. در 3 مهر 1355 با عنوان آموزشگر داده ورزي در گروه رياضي و علوم رايانه ي دانشكده ي علوم به استخدام دانشگاه تهران درآمد.

در 1 آبان 1355 به دريافت دانشنامه ي دوره كارشناسي رياضي (رايانه) از

دانشگاه تهران نايل آمد. از بدو تأسيس مركز تقويم دانشگاه تهران در ارديبهشت 1356 همكاري خود را با اين مركز شروع كرد. از شروع طرح پژوهشي «بررسي تقويم شمسي و قمري» با استفاده از اعتبارات شوراي پژوهش هاي علمي دانشگاه تهران در مهر ماه 1356، همكاري خود را با اين طرح آغاز كرد.

بعد از چهار سال خدمتگزاري علمي در دانشگاه تهران در تاريخ 1 مهر 1359 بر اساس ماده ي 64 قانون استخدام كشوري، از خدمت در دانشگاه تهران استعفاء كرد. از اين تاريخ به بعد بيشتر وقتش را در منزل به انجام كارهاي پژوهشي و نگارش مقالات در زمينه هاي تقويم، علوم رايانه، تاريخ رياضيات و نجوم صرف كرد و در كنار اين كارها، به عنوان پژوهشگر آزاد در طرح ياد شده و هم چنين از شهريور 1360 در طرح پژوهشي «استفاده از انرژي تشعشعي خورشيد و باد در روستاهاي ايران» با مؤسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران نيز همكاري داشت.

همكاري در طرح پژوهشي «بررسي تقويم شمسي و قمري» تا 30 آبان 1360 و در طرح پژوهشي «استفاده از انرژي تشعشعي خورشيد و باد در روستاهاي ايران» تا 23 آذر 1360 ادامه داشت. در مهر 1361 به عنوان كارشناس در بخش تحقيقات فيزيك خورشيدي و ستاره شناسي مؤسسه ي ژئوفيزيك، به استخدام مجدد درآمد.

در طي مدت خدمتگزاري علمي در بخش تحقيقات فيزيك خورشيدي و ستاره شناسي مؤسسه ي ژئوفيزيك تا تاريخ 9 دي 1372 در زمينه هاي تقويم، اوقات شرعي، زاويه ي انحراف قبله، رؤيت هلال ماه، نجوم محاسباتي و علوم رايانه به پژوهش پرداخت و برنامه هاي رايانه اي فراواني را در اين زمينه براي مركز تقويم مؤسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران نوشت و خدمات

رايانه اي لازم را نيز ارائه كرد. در 10 دي 1372 بنا به درخواست خود از اين بخش، به بخش تحقيقات زمين لرزه شناسي مؤسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران منتقل شد و به عنوان كارشناس، خدمتگزاري خود را در اين بخش آغاز كرد. لازم به ذكر است كه از تاريخ انتقال به بخش تحقيقات زمين لرزه شناسي تا 15 آبان 1375، فقط در حد ارائه ي خدمات رايانه اي در زمينه ي اوقات شرعي با مركز تقويم مؤسسه ي ژئوفيزيك همكاري كرد.

در 28 تير 1377، استاد محمدرضا صياد، سيدمحسن قاضي ميرسعيد و محمد زاهد آرام به عنوان اعضاي هيأت مؤسس «گروه غيرحرفه اي رؤيت هلال ماه هاي قمري جوان در ايران» را تأسيس كردند. از اين تاريخ تا زمان حاضر، هم چون پرنده اي سبكبال و سبكبار، در آسمان نجوم غيرحرفه اي ايران در حال پرواز است. در طي اين مدت تحول بسيار عظيمي در طرز تفكر و عملكرد علمي وي در جهت پيشبرد و ترويج دانش نجوم غير حرفه اي در كشور عزيزمان ايران به وجود آمد.

بخشي از خدمات علمي و فرهنگي وي به شرح زير است:

- كتاب:

1- تطبيق تقاويم (با همكاري دكتر محمدقلي جوانشير خويي و دكتر ايرج ملك پور) موسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، شماره ي 1822، تهران، 1360، 332 صفحه

2- تقويم تطبيقي 10 ساله (با دكتر ايرج ملك پور)، چاپ و انتشارات اقبال، تهران، 1363، 65 صفحه

3- رؤيت هلال ماه طي سال هاي 1418-1415 هجري قمري، گزارش جامع طرح سراسري رؤيت هلال ماه هاي قمري براي ايران (با مهندس محمد باقري و مهندس حسن طارمي راد)، مركز پژوهش هاي بنيادي معاونت و آموزشي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، دفتر نشر بلاغ (خانه كودك)، تهران، تابستان 1378،

519 صفحه

- مقاله:

1- جدول صليبي تقويم خورشيدي در تعديل جلالي، بولتن علمي انجمن ملي ستاره شناسي ايران، دفتر همكاري هاي علمي و پژوهشي وزارت علوم و آموزش عالي، جلد 1، نشريه ي 7، تهران، 1354.

2- جدول تقاويم (هجري شمسي - رصد نيمروز) در تعديل جلالي، بولتن انجمن رياضي ايران، جلد 8، شماره ي 2، تهران، 1360

3- جدول تقاويم (ژولين - گريگوري) بولتن انجمن رياضي ايران، جلد 9، شماره ي 1، تهران، 1360

4- جدول هاي تطبيق تقاويم، بولتن انجمن رياضي ايران، جلد 9، شماره ي 2، تهران، 1361

5- كبيسه هاي 500 ساله ي تقويم شمسي (با دكتر ايرج ملك پور) نشريه ي تحقيقاتي فيزيك زمين و فضا، مؤسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران، سال 11، شماره ي 1 و 2، تهران، 1361

6- معادله هاي تقويم هجري شمسي بر پايه ي توابع كامپيوتري FIX و MOD، نشريه ي تحقيقاتي فيزيك زمين و فضا، مؤسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران، سال 18 و 19، شماره ي 1 و 2، تهران، 1368 و 1369

7- تعيين نام سال شمسي در دوره ي 12 ساله حيواني تقويم تركي - مغولي، ماهنامه ي علمي و فني دانشمند، سال 29، شماره ي 8، تهران، آبان 1370

8- برنامه تقويم هجري شمسي، ماهنامه ي نجوم، سال 2، شماره ي 4، تهران، دي 1371

9- اعلام نوروز ايراني به عنوان روز جهاني كره ي زمين، ماهنامه ي علمي و فني دانشمند، سال 31، شماره ي 3، تهران، خرداد 1372

10- جدول تقويم هجري شمسي، مجله ي رشد آموزشي رياضي، سال 10، شماره ي پياپي 38، تهران، تابستان 1372

11- خواجه عبدالرحمان خازني مروزي پيشاهنگ اصلاح تقويم در ايران، نشريه ي بنياد دايرةالمعارف اسلامي، سال 8، شماره ي 1 و 2، تهران، 1372

12- تقويم هجري شمسي، ماهنامه ي نجوم، سال

3، شماره ي 11، تهران، 1 مرداد 1373

13- تقويم هجري قمري، ماهنامه ي نجوم، سال 4، شماره ي 1، تهران، مهر 1373

14- تقويم ميلادي، ماهنامه ي نجوم، سال 4، شماره ي 4، تهران، دي 1373

15- تقويم روم باستان، ماهنامه ي نجوم، سال 4، شماره ي 8 و 9، تهران، ارديبهشت و خرداد 1374

16- گاهشماري دوره ي هخامنشي، نشريه ي تحقيقات اسلامي، بنياد دايرةالمعارف اسلامي، سال 10، شماره ي 1 و 2، تهران، 1374

17- بررسي نقش مشخصه ي «سن هلال ماه» در پيش بيني رؤيت هلال ماه هاي قمري (با مهندس محمد باقري و مهندس حسن طارمي راد)، برگرفته از دومين گزارش علمي طرح سراسري رؤيت ماه هاي قمري براي ايران، ماهنامه ي نجوم، سال 6، شماره ي 3، تهران، آذر 1375

18- بررسي رؤيت هلال ماه مبارك رمضان 1417 در ايران (با مهندس محمد باقري و مهندس حسن طارمي راد)، روزنامه ي ايران، سال 2، شماره ي 566، تهران، 18 دي 1375

19- پيدايش و سير تحول تقويم هجري شمسي، وقف - ميراث جاويدان، ويژه ي تاريخ علم در اسلام و ايران، سال 4، شماره ي 3 و 4، شماره ي پياپي 15 و 16، تهران، پاييز و زمستان 1375

38- محمود بن محمد بن عمر چغميني خوارزمي

منجم، طبيب و رياضي دان ايراني و از اهالي چغمين بود. چغمين شهر كوچكي در خوارزم بود. شهرت وي بيشتر به واسطه ي كتابي به زبان عربي است كه درباره ي هيئت و نجوم نوشته و به الملخص في الهيئة موسوم است. بر اين كتاب چندين شرح نوشته شده كه از جمله ي آن شرح معروف قاضي زاده روحي معروف به شرح چغميني و نيز شرح مير سيد شريف جرجاني است.

كودكي محمود بن محمد بن عمر چغميني خوارزمي در خوارزم گذشت. خوارزم تا سال 599 مركز

يكي از امپراتوري هاي بزرگ ايران پيش از مغول به نام خوارزمشاهيان بود، كه با حملات چنگيزخان مغول از سال 598 به خراسان مورد تهديد قرار گرفت و در حدود 637 با سقوط خلافت عباسيان در بغداد به كلي از ميان رفت. با اين وجود در خوارزم ميراث رونق علمي عصر خوارزمشاهيان تداوم داشت و چغميني در چنين محيط فرهنگي با وجود سلطه ي ايلخانان مغول، رشد كرد.

محمود بن محمد بن عمر چغميني خوارزمي، بيشتر عمر خود را در خوارزم گذراند و پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در زمينه ي قرآن، علوم ديني و ادبي، به طور تخصصي به تحصيل در طب، رياضيات (به ويژه هندسه ي اقليدسي و علم حساب) و نجوم پرداخت و در كنار آن به تحقيقاتي در كاربرد علم حساب در فقه اسلامي پرداخت. بعيد نيست كه بسياري از تحصيلات وي در جرجانيه پايتخت خوارزمشاهيان گرفته باشد.

مطالعه ي كتب پيشينيان در زمينه ي علوم رياضي، نجوم و طب، به ويژه آثار اقليدس در هندسه از امور مورد علاقه ي محمود بن محمد بن عمر چغميني خوارزمي بوده است.

با توجه به مهارت وي در علومي چون نجوم، رياضي و طب مي توان حدس زد كه به عنوان طبيب، منجم يا رياضي دان مورد توجه دربارهاي مغولان بوده است و يا دست كم به تدريس اين علوم مي پرداخته است.

در منابع ذكري از فعاليت هاي آموزشي محمود چغميني خوارزمي نيامده است، اما با توجه به مهارت و تأليفات او در رياضيات، نجوم و طب مي توان حدس زد كه شاگرداني نيز در اين علوم داشته است چنان كه بر بسياري از آثار وي، دانشمندان شرح هايي نگاشته اند.

محمود بن محمد بن عمر چغميني

خوارزمي در رياضيات به علم حساب نظر داشت و در اين زمينه به كاربردهاي فقهي آن هم چون تقسيم ميراث علاقه مند بود. از سوي ديگر در هندسه به تلخيص كتب اقليدس مي پرداخت.

سال وفات محمود چغميني خوارزمي دقيقاً مشخص نيست اما به احتمال زياد در سال 723 در گذشته است. اما كارل بروكلمان تاريخ وفات او را بعد از سال 600 دانسته است.

از جمله آثار وي عبارت است از:

1- الملخص في الهيئة

مشهورترين كتاب چغميني، كتاب الملخص في الهيئة به زبان عربي است. نسخه هاي خطي متعددي از اين كتاب موجود است. بر اين كتاب چندين شرح نوشته اند كه از جمله ي آن شرح معروف قاضي زاده رومي تحت عنوان «شرح چغميني» و نيز شرح شريف جرجاني است. اين كتاب به زبان هاي فارسي و آلماني نيز ترجمه شده است.

2- تلخيص كتاب اصول

اين اثر، تلخيص كتاب اصول اقليدسي است و نسخه ي خطي آن در يزد موجود مي باشد.

3- حساب التسعه (المتسع)، شرح طريق الحساب في مسايل الوصايا، القوامي في الحساب

اين سه كتاب را كارل بروكلمان به چغميني نسبت داده و معتقد است كه نسخه هاي خطي آن ها موجود است. وي بر همين اساس تاريخ تأليف اين كتب را حدود سال 600 مي داند.

منابع:

1. ابوالقاسم قرباني، زندگينامه رياضي دانان دوره اسلامي از سد ه سوم تا سده يازدهم هجري، چاپ دوم، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375، ص 219

39- ملا مظفر گنابادي

وي از منجمان و رياضي دانان مشهور ايران است. زادگاه وي گناباد از شهرهاي استان خراسان رضوي مي باشد. نام اصلي او محمدقاسم بوده است و به نام پدرش ملا مظفر معروف گرديد. وي معاصر شاه عباس بزرگ صفوي بود و در

طالع بيني نيز تبحر داشت و به همين دليل به جمع درباريان شاه عباس پيوست چون شاه به منجمين و طالع بينان اعتقادي تام داشت. پس از ملا مظفر، تا چندين نسل ذريّه ي او كار جدشان را ادامه داده و در دربار شاهان صفوي خدمت مي كردند.

در سال 1000 مظفر از احوال كواكب و بودن مريخ در برج عقرب استنباط كرد كه يكي از علماي بزرگ زمان خواهد مرد و شكستي بر مذهب وارد خواهد شد و خبر از مرگ شيخ بهاءالدين عاملي داد و اتفاقاً همان طور هم شد. اين پيش گويي از كتاب تنبيهات او نقل شده است.

شاه عباس به عقايد منجمين و طالع بينان و اخباري كه از آنان مي شنيد اعتقاد تام داد؛ از اين رو در بيشتر كارهاي مهم با آنان مشورت مي كرد، از جمله در چندين مورد از نظريات ملا مظفر پيروي نمود.

برخي از تأليفات وي عبارت است از:

1- تنبيهات المنجمين

مشتمل بر يك مقدمه، شش باب و خاتمه است. اين كتاب به صورت خطي در كتابخانه ي ملا محمدعلي خوانساري در نجف موجود است.

2- شرح بيست باب، نظام الدين عبدالعلي بن محمد بيرجندي (مستوفي 897) كه حكيم و منجم معروف قرن خود بوده است. اين كتاب از مهم ترين كتب نجومي درباره ي تقويم رقمي و علم نجوم است كه براي شاه عباس تدوين نموده و شيخ بهايي در پشت كتاب تفريضي مشتمل بر تمجيد از شرح و شارح در سال 993 نوشته است و در سال 1260 در قمك چاپ سنگي شده است و به بيست باب ملا مظفر معروف است.

3- منتخب التنبيهات

خلاصه ي تنبيهات منجّمين مي باشد. مؤلف در اول اين كتاب نام

و نسب خود را ذكر نموده است.

4- حاتميّه

در بيان خطّ نصف النّهار و معرفت سمت قبله و به همين جهت آن را قبلة الافاق گويند و آن را به نام خواجه ناصرالدوله پدر حاتم بيك كه از بزرگان و اركان دولت و وزير شاه عباس بوده تأليف نموده است.

5- اختيارات النجوم.

40- ميرزا عبدالغفار، ملقب به نجم الدوله

از رياضي دانان و منجمان معاصر است. او از همان كودكي استعداد و علاقه اي عميق به رياضيات داشت. نجم الدوله رياضيات قديمه را نزد پدر خويش ميرزا علي محمد فرا گرفت، سپس در دارالفنون به تحصيل علوم جديد و به خصوص رياضي پرداخت. وي سال ها به استخراج تقويم رسمي مملكت مأمور بود. او در سال 1287 درگذشت. نجم الدوله گذشته از تقويم هاي متعدد، آثار ديگري نيز در نجوم و رياضي تأليف و ترجمه كرده است برخي از آثارش عبارتند از:

1- آسمان، در هيئت و نجوم

2- اصول جغرافيا

3- كفاية الهندسه، در اصول هندسه

4- بداية الجبر

5- بداية الحساب

6- بداية النجوم

7- بداية الهندسه

8- التطبيقيه، در مطابقه ي سال هاي هجري قمري با سال هاي تاريخ ميلاد مسيح

9- كفاية الحساب

10- كفاية الهندسه

41- نيكلاس كوپرنيك

در سال 852 در لهستان متولد شد. او منشي دفتري در كليساي كاتوليك رومي بود. در آن زمان فرضيه ي زمين مركزي از بطلميوس براي حدود 1500 سال تنها نظر معتبر درباره ي توصيف عالم بود و كليسا به شدت از آن دفاع مي كرد. هر كس در نظرات ارسطو و بطلميوس ترديد مي كرد، مورد اذيت و آزار قرار مي گرفت.

كوپرنيك در زمان تحصيل در كالج به اخترشناسي علاقه مند شد. در آن سال ها، او نظرات بطلميوس را مورد ترديد قرار داد و اين عقيده را مطرح كرد كه: «خورشيد در مركز عالم قرار دارد و سيارات به دور آن مي گردند.» البته او هم مانند اخترشناسان يوناني تصور مي كرد كه: «ستاره ها بر كره اي ثابت و بدون حركت قرار دارند؛ اما به دليل حركت وضعي زمين به نظر مي رسد كه به دور زمين مي گردند.» بر اين اساس، نظريه ي «خورشيد مركزي»

او صحيح بود؛ اما تصوير كلي او از عالم درست نبود.

كوپرنيك با كليسا ارتباط نزديكي داشت و براي اين كه از آزار كليسا در امان بماند، نظراتش را فقط به صورت دست نوشته هايي در ميان دوستان نزديكش توزيع كرده بود. او چند سال از وقت خود را براي نوشتن كتابي به نام «گردش اجرام آسماني» صرف كرد. كوپرنيك ويراستاري نهايي محاسبات رياضي كتاب را در پايان عمر و در هنگام بيماري انجام داد.

زمان زيادي طول كشيد تا عقايد كوپرنيك منتشر شود، در واقع كتاب او تا قبل از مرگش به چاپ نرسيد. در اين كتاب او عالمي را تشريح مي كند كه در آن خورشيد در مركز و به ترتيب تير، ناهيد، زمين، بهرام، هرمز و كيوان به دور آن مي گردند. در بالاي اين ها كره ستارگان ثابت قرار دارد.

كوپرنيك در كتابش، نادرست بودن نظريه ي بطلميوس را ثابت نكرد؛ چون در آن زمان، شواهدي براي رد آن شناخته نشده بود. نكته ي جالب اين بود كه روش محاسبه ي كوپرنيك و بطلميوس براي موقعيت سيارات، هر دو به اندازه ي دو درجه خطا داشتند. تفاوت در اين بود كه كوپرنيك، خورشيد را در مركز سامانه ي خورشيدي مي دانست و عقيده داشت كه سيارات در مدارهايي به دور آن مي گردند. كوپرنيك به اين نكته پي برد كه اگر سيارات نزديك تر به خورشيد، سريع تر و سيارات دورتر، آهسته تر به دور خورشيد بگردند، مي توان حركت بازگشتي (رجوعي) سيارات دورتر از زمين (مانند بهرام) را بدون در نظر گرفتن فلك تدوير توضيح داد. در آن زمان، برتري نظريه ي خورشيد مركزي كوپرنيك نسبت به نظريه ي بطلميوس فقط صورت ساده تر و زيباتر آن بود.

42- ويليام هاگينز يك

اخترشناس انگليسي

بود كه در جواني به تحقيقات ميكروسكوپي علاقه داشت، اما در سال 1244 هجري شمسي به ساختن رصدخانه اي در نزديكي لندن اقدام كرد و از آن پس به تحقيقات و رصدهاي نجومي روي آورد. در سال 1242 از تحقيقاتي كه درباره ي خطوط طيفي به عمل آورد اعلام داشت كه همان عناصري كه در زمين وجود دارد در ستارگان نيز يافت مي شود كه در آن زمان گفتاري حيرت انگيز بود. وي در سال 1245 براي نخستين بار طيف يك سحابي را مورد مطالعه قرار داد و ثابت كرد كه اطراف آن را گاز هيدروژن فرا گرفته است. هاگينز با استفاده از تحقيقات فيزو در مورد تعميم اصل دوپلر به بزرگترين كشف علمي خويش نايل آمد. وي دريافت كه اگر ستاره اي به زمين نزديك شود يك نوع جابجايي به طرف بنفش در خطوط طيفي آن روي مي دهد. حتي توانست از روي مقدار جابجايي سرعت را در امتداد ديد تعيين كند.

43- سر ويليام هرشل

ستاره شناس آلماني، در 4 آذر 1117 در هانوفر از شهرهاي آلمان به دنيا آمد. او تا نوجواني به كار چوپاني مشغول بود و سپس مدتي به فراگيري موسيقي پرداخت. هرشل روزي كتابي درباره ي نجوم به دستش رسيد و چون مطالعه كرد دريافت كه براي فهم مطالب آن، محتاج دانستن پاره اي از مباحث نور است و آن گاه متوجه شد كه مطالعه ي نور بدون دانستن رياضيات ثمربخش نيست. لذا جبر و هندسه آموخت و پس از مدتي مطالعه درباره ي نور و نجوم، ديدار ستارگان به قدري او را به شوق آورد كه خانه ي خود را به كارگاهي براي ساختن تلسكوپ تبديل كرد. هرشل با كوشش فراوان موفق به ساخت تلسكوپي

گرديد كه فاصله ي كانوني آن 11 متر و هفتاد سانتيمتر، قطر آينه اش 147 سانتيمتر با وزني در حدود يك تن بود. وي در سال 1159 هنگامي كه با اين تلسكوپ مشغول رصد ستارگان بود، ناگهان ستاره اي ديد كه مانند ساير ستاره ها به صورت يك نقطه ي نوراني نبود، بلكه هم چون قرصي درخشان بود. هرشل به زودي دريافت كه سياره ي تازه اي را كشف كرده و معلوم ساخت كه پهنه ي سامانه ي خورشيدي وسيع تر شده است. اين سياره، اورانوس نام گرفت و هرشل با اين كشف، دستگاه سامانه ي خورشيدي را كه از زمان قديم، محدود به سياره ي كيوان بود وسعت داد. او هم چنين دو قمر اورانوس را نيز كشف نمود. كشف هرشل غوغايي در مجامع علمي به پا كرد و او را غرق در افتخار نمود، به طوري كه به او عنوان كاشف اعماق آسمان لقب دادند. هرشل در ادامه ي كارهاي اخترشناسي خود اعلام كرد كه خورشيد در آسمان ثابت نيست و تغيير مكان مي دهد و سيارات را همراه خود مي بَرَد. وي فهرستي از دو هزار و پانصد سحابي تشكيل داد و گفت اين سحابي ها مجموعه اي از ستارگان و توده هايي از گاز هستند. رصدهاي متعدد و تحقيقات عميق نجومي هرشل در باب ستارگان، موجب شد كه وي يك نظريه ي جامع در باب جهان پرستاره مطرح كند. او نخستين كسي بود كه به طور صريح اعلام كرد سامانه ي خورشيدي جزء بسيار كوچكي در جهان ستارگان است. ويليام هرشل در پايان عمر به رياست جامعه ي پادشاهي و عضويت آكادمي علوم فرانسه انتخاب شد و افتخاري جهاني به دست آورد تا اين كه در روز 3 شهريور 1201 در 84 سالگي درگذشت.

44- هنريتا سوان لويت

بانوي اخترشناس آمريكايي، اخترشناس رصدخانه ي هاروارد بود. وي مدت ها درباره ي ابرهاي ماژلاني كار كرد و در سال 1291 به كشف عمده اي دست يافت. وي بيشتر به ستارگاني توجه داشت كه دوره ي درخشندگي آن ها متفاوت بود و او آن ها را متغيرهاي قيفاووسي ناميد. خانم لويت دريافت كه هر چه دوره ي تناوب درخشندگي طويل تر باشد ستاره درخشان تر است. با اين كشف تعيين فاصله ي ستاره هاي دوري را كه نمي توانستند اختلاف منظر آن ها را به دست آورند امكان پذير شد.

45- يوهان كپلر

(1009-950) يك اخترشناس و رياضي دان بود. او در آلمان متولد شد. از كودكي استعداد بسيار در رياضيات داشت و در دانشگاه توبينگن از شهرهاي آلمان تحصيل كرد. در بيست و دو سالگي معلم رياضيات شد و به مطالعه در رابطه با اخترشناسي پرداخت. كپلر با گاليله هم عصر بود و با وي مكاتباتي هم داشت. كپلر از طرفداران نظريه ي كوپرنيك بود. او با بررسي مدارهاي اجرام آسماني توجه تيكو براهه اخترشناس دانماركي را به خود جلب كرد و يك سال پيش از مرگ تيكو به صورت دستيار با او همكاري مي كرد. پس از مرگ تيكو در سال 980، او جانشين تيكو شد و در طول 25 سال بعد، مشاهدات و نوشته هاي تيكو را تحليل كرد. كپلر با استفاده از پژوهش هاي بيست ساله ي تيكو براهه قانون هايي را بيان كرد كه به نام قوانين كپلر شهرت دارد. بررسي ويژه ي او درباره ي بهرام بود. چون تيكو قبلاً رصدهاي زيادي در اين باره انجام داده بود، كپلر به مدت يك دهه كوشش كرد كه حركت اين سياره را با مدارهاي دايره اي توجيه كند، اما نتيجه نگرفت. سرانجام متوجه شد كه با مدارهاي بيضي شكل مي توان

حركت بهرام (و ديگر سيارات) را توصيف كرد. كپلر با تحليل رصدهاي تيكو، سه قانون مهم را درباره ي حركت سيارات كشف كرد. در سال 1007 جدول هاي نجومي كه نتيجه ي رصدهاي تيكو و تحليل هاي بعدي كپلر بود، منتشر شدند. اين جدول ها را به احترام امپراتور رادولف، «جدول هاي رادولفي» ناميدند. جدول هاي رادولفي بر مبناي نظريه ي خورشيد مركزي كوپرنيك و طرح مدارهاي سياره اي بيضي شكل كپلر تهيه شدند. كپلر با استفاده از اين جدول ها توانست عبور تير و ناهيد را از مقابل قرص خورشيد در سال 1010 پيش بيني كند.

كپلر نخستين كسي است كه اصول واقعي روش كار با تلسكوپ را بيان كرد. مهم ترين اثر او كتاب نجوم جديد است.

4- پرسش و پاسخ

1- تصويري به صورت الهة قدرتمند در ذهن داشتند. شب اشياء زيادي

براي ديدن در آسمان وجود دارد. روشن ترين شيء ماه است كه به صورت يك قرص

نوراني و تقريباً به اندازة خورشيد در آسمان ديده مي شود. ماه نيز همانند خورشيد، از

مشرق زمين طلوع مي كند( البته در صورتي كه شما در نيمكرة شمالي زمين زندگي

كنيد)، سپس در آسمان بالاتر مي آيد تا وقتي كه نسبت به جنوب به بالاترين

ارتفاعش برسد. پس از آن شروع به پايين رفتن مي كند تا موقعي كه در غرب غروب

كند. به علاوه در طول يك ماه، شكل ماه از يك هلال باريك تا يك ماه كامل و

سپس دوباره از يك ماه كامل تا يك هلال باريك تغيير مي كند. ستارگان بسياري

نيز قابل مشاهده هستند. در يك شب صاف تقريباً تا دوهزار ستاره را مي توان ديد.

حتي با يك تلسكوپ كوچك مي توان ده ها هزار ستاره را ديد. اگرچه ستارگان در

آسمان به صورت نقاط روشن و پراكنده اي به نظر مي رسند، اما يك نگاه

دقيق تر

نشان مي دهد كه آنها مجموعه هايي را به نام صور فلكي تشكيل مي دهند. اگر در

طول سال به دقت به آسمان بنگريد، خواهيد ديد كه صور فلكي در مواقع مختلف

قابل رؤيت هستند. همچنين تعدادي ستاره وجود دارند كه روز به روز مكان خود را

تغيير مي دهند(ستارگان معمولي به صورت يك الگو باقي مي مانند). اينها

سياراتي(لغتي كه معني ستارة سرگردان مي دهد) هستند كه پنج تاي آنها را مي توان

بدون استفاده از تلسكوپ و در مواقع مختلف مشاهده نمود. غالباً شما ممكن است

يك شهاب روشن و باريك را كه در عرض آسمان برق مي زند، ببينيد و گه گاهي نيز

يك ستارة دنباله دار توجه شما را به خود جلب نمايد. اينها اجرامي هستند كه معمولاً

در آسمان مي بينيم.

2- ماه چگونه مي درخشد؟

اگرچه به نظر مي رسد ماه در شب كاملاً نوراني است، اما ماه نوري از خودش

ندارد. بلكه بسادگي نور خورشيد را همانند يك آينة بزرگ به طرف زمين منعكس مي

كند. همچنين با كمال تعجب ماه نور خورشيد را خيلي خوب منعكس نمي كند.

درواقع، تنها حدود هفت درصد نوري كه به ماه مي تابد به زمين منعكس مي شود.

اين به دليل طبيعت سنگ ها و خاكي است كه سطح ماه را تشكيل مي دهند. از

طرف ديگر زمين منعكس كنندة خوب نور خورشيد است. اگر شما مي توانستيد روي

سطح ماه بأيستيد و از آنجا به زمين نگاه كنيد، در آن صورت زمين را چهار برابر كرة

ماه و تقريباً صد برابر روشن تر از آن مي ديديد. بعضي اوقات كه ماه يك هلال

باريك روشن است، ما مي توانيم طرف تاريك ماه را به طور ضعيف و به وسيلة نوري

كه

از زمين به آن منعكس مي شود ببينيم. اين حالت به عنوان مهتاب زمين شناخته

شده است.

3- فرق ستاره و سياره چيست؟

تفاوت اساسي بين ستاره و سياره در اين است كه ستاره يك جسم داغ و نوراني

است كه نور خود را خود توليد مي كند. حال آنكه يك سياره جسمي همانند زمين يا

ماه است كه تنها با منعكس كردن نور خورشيد درخشندگي و نور دارد. اكثر ستارگان

بزرگ هستند و از گاز داغ به وجود آمده اند درست شبيه خورشيد. در واقع، خورشيد

خودش يك ستارة بسيار معمولي است كه نه فوق العاده بزرگ است و نه فوق العاده

گرم. ستارگان به صورت نقاط كم نوري در آسمان ديده مي شوند چراكه فاصلة آنها از

ما بسيار زياد است. حتي نزديك ترين ستاره به ما داراي فاصله اي بيش از چهل

ميليون ميليون كيلومتر است. درحالي كه خورشيد تنها 150 ميليون كيلومتر با زمين

فاصله دارد. سياراتي را كه ما در آسمان مي بينيم اجسام متحركي هستند كه به دور

خورشيد مي چرخند. 9 سيارة شناخته شده به ترتيب فاصله اي كه از خورشيد دارند

عبارتند از: عطارد، ناهيد، زمين، مريخ، مشتري، زحل، اورانوس، نپتون و پلوتو. سه

سياره اي كه دورترين فاصله را دارند به قدري كم نور هستند كه بدون تلسكوپ ديده نمي شوند اما بقيه ممكن است ديده شوند. اندازة سياره ها از عطارد كه تنها در حدود

يك سوم زمين است تا مشتري كه پانزده برابر زمين است متفاوت است. جرم مشتري

بيش از سيصد برابر جرم زمين و در عين حال يك هزارم جرم خورشيد است. اين

تفاوت ديگري بين ستاره و سياره مي باشد. جرم ستاره ها خيلي بيشتر از جرم سياره

ها هستند.

4- چرا خورشيد طلوع و غروب مي كند؟

همة ما مي دانيم كه خورشيد از طرف شرق طلوع و در طول روز آسمان را طي مي

كند و

در مغرب غروب مي كند. اما واقعيت آن است كه خورشيد در آسمان حركت

نمي كند، بلكه تنها به نظر مي رسد كه حركت مي نمايد. در واقع اين زمين است كه

مي گردد. زمين كره اي است كه روزانه از غرب به شرق مي گردد و ما را هم با خود

مي برد به طوري كه از ديد ما چنين به نظر مي آيد كه خورشيد از طرف شرق به

طرف غرب درحال حركت است. از آنجايي كه زمين يك جسم جامد است، آن قسمت

از آسمان كه در زير پاي ما قرار دارد توسط جثة عظيم زمين پنهان شده است.

درواقع، درهر لحظة زماني ما مي توانيم فقط نيمي از تمام آسمان را ببينيم. همچنان

كه زمين مي گردد، خورشيد نيز به دور آسمان كشيده مي شود تا زماني كه در زير

افق غربي ناپديد گردد. خورشيد همچنان ناپديد خواهد ماند تا زماني كه زمين به

قدري بچرخد كه خورشيد از زير افق شرقي پديدار گردد. مدت زماني كه طول مي

كشد تا خورشيد طلوع كند و آسمان را طي كند و دوباره طلوع نمايد، روز خورشيدي

ناميده مي شود.

*

5- از كجا مي دانيم كه زمين يك كره است؟

صرف نظر از پستي و بلندي هاي تپه ها و دره ها، زمين به نظر مسطح مي رسد.

اگرچه معلوم نيست كه ما بر روي يك كره زندگي مي كنيم، اما راه هاي زيادي براي

نشان دادن كروي بودن زمين وجود دارد. به عنوان مثال، اگر در كنار دريا قرار داريد

به دقت به كشتي روي دريا كه درحال دور شدن است نگاه كنيد. وقتي كشتي به افق

مي رسد و به حركتش ادامه مي دهد، شما خواهيد ديد كه قبل از هرچيز بدنة كشتي زير خط افق

ناپديد مي گردد، سپس تأسيسات روي كشتي و بلآخره دكل ها. به

عبارت ديگر، هرچه كشتي دورتر مي شود در اثر انحناي زمين ناپديد مي گردد،

درست همانند ماشيني كه در پايين رفتن از انحناي يك تپه ناپديد مي گردد. اگر

بيشتر به سمت جنوب برويد خواهيد ديد كه ستاره ها در قسمت شمالي آسمان پايين

تر مي روند، درحالي كه در قسمت جنوبي بالاتر مي آيند. اين چيزي است كه بايستي

به كروي بودن زمين اتفاق بيفتد و همين امر در مورد خورشيد نيز صادق است. در

كشورهاي گرمسير نزديك خط استوا، خورشيد در وسط روز مستقيماً بالاي سر قرار

دارد، درحالي كه مثلاً در انگلستان هرگز به اين ارتفاع ديده نمي شود و در نزديكي

قطبين(شمال و جنوب) خورشيد هميشه نزديك به افق قرار دارد. يك دليل نجومي

ديگر توسط ارسطو فيلسوف يوناني، بيش از دوهزار سال قبل اعلام شد. وقتي كه

گرفتن ماه اتفاق مي افتد، ساية زمين روي ماه مي افتد و اين سايه مسطح نيست

بلكه داراي انحنا است. البته امروزه فضانوردان مي توانند به هنگام گردش به دور

زمين ببينند كه زمين كروي و در عين حال جذاب هم هست.

**

6- كرة سماوي چيست؟

ستاره شناسان ترجيح مي دهند كه در موقع نقشه خواني آسمان، فرض كنند كه

ستارگان بر روي يك كرة عظيم به نام كرة سماوي چسبيده اند. تصور مي شود كه

اين كرة سماوي هر روز يك بار به دور زمين مي گردد. ستاره شناسان قديمي تصور

مي كردند كه زمين در مركز عالم قرار دارد و ستاره ها واقعاً روي كرة سماوي

چسبيده اند. موقعيت هرستاره روي كرة سماوي به همان روشي معلوم مي شود كه

موقعيت يك نقطه در روي زمين با استفاده از طول

و عرض جغرافيايي آن مشخص

مي گردد. محور زمين خطي است كه قطب هاي شمال و جنوب را به هم وصل مي

كند. اگر اين خط در فضا ادامه يابد، بلآخره به طور فرضي كرة سماوي را در دو نقطه

قطع خواهد كرد. اين دو نقطه قطب هاي شمال و جنوب سماوي ناميده مي شوند. به

همين ترتيب، اگر خط استواي زمين در فضا ادامه يابد، نهايتاً كرة سماوي را در دايره

اي به نام استواي سماوي قطع خواهد كرد. موقعيت هر ستاره معمولاً از روي قطب

هاي سماوي و استواي سماوي اندازه گيري مي شود. معمول ترين سيستم مختصات

كه توسط ستاره شناسان به كار گرفته مي شود، سيستم بعد و ميل مي باشد. ميل يك

ستاره زاوية بين استواي سماوي و ستاره مي باشد(مشابه عرض جغرافيايي يك محل

بر روي زمين) از طرف ديگر، بعد يك ستاره، زاويه اي است كه موازي با استواي

سماوي از يك نقطة خاص نسبت به ستاره اندازه گيري مي شود. بر روي زمين، طول

جغرافيايي يك محل زاويه است بين نصف النهار(دايرة فرضي كه از دو قطب زمين

» مي گذرد) تا گرينويچ و محل مورد نظر. به طور مشابه، بعد از يك نقطة ثابت به نام

اندازه گيري مي شود كه نقطه اي است كه خورشيد هر بهار در روز « اعتدال بهاري

21 مارس(اول فروردين) استوا را قطع مي كند. بعد ستاره به جاي درجه بر حسب

ساعت و دقيقه و ثانيه اندازه گيري مي شود. اين به دليل آن است كه كرة زمين هر

24 ساعت يك دور مي زند.

7- صورت فلكي چيست؟

صورت فلكي گروه هايي از ستارگان در آسمان هستند كه مجموعه هاي قابل

تشخيص را تشكيل مي دهند. ستاره شناسان قديمي

توانستند بعضي از اين مجموعه

ها را پيدا كنند و آنها را به نام موجودات افسانه اي، خدايان و الهه ها نام گذاري كنند.

امروزه، 88 صورت فلكي شناخته شده است و كل آسمان طوري تقسيم شده است كه

هر ستاره به يك صورت فلكي متعلق باشد. اما، ستارگان موجود در هر صورت فلكي

چندان ارتباطي با هم ندارند، فقط طوري قرار گرفته اند كه وقتي از زمين به آنها نگاه

مي كنيد در يك مجموعه قرار دارند. بديهي است چنانچه از يك نقطة ديگر در فضا

به آنها نگاه مي شد، مجموعه ها به صورت ديگري به نظر مي آمدند. در بسياري از

موارد فاصلة ستارگاني كه يك صورت فلكي را تشكيل مي دهند از يكديگر بيش از

فاصله اي است كه با ما دارند.

8- ساده ترين صور فلكي قابل تشخيص كدامند؟

اگر شما بخواهيد ياد بگيريد كه چگونه صور فلكي را از يكديگر تشخيص بدهيد

بهترين راه اين است كه اول چند صورت فلكي را كه مشهور هستند پيدا كنيد و بعداً

آنها را به عنوان نشانه هايي براي پيدا كردن بقيه به كار ببريد. شناخته شده ترين صورت فلكي، خرس بزرگ است(دب اكبر). هفت تا از روشن ترين ستاره ها در اين

صورت فلكي شكل يك تيغة گاوآهن را مي سازند(چهار ستاره به شكل ذوزنقه) با

يك دستة خم شده(سه ستاره). درواقع، اين مجموعه بيشتر به شكل كماجدان يا ديگ

دسته دار مي ماند. اگر شما در قسمت شمالي و بالاتر از عرض جغرافيايي 40 درجه

زندگي مي كنيد، در همة مواقع سال دب اكبر در آسمان قابل رؤيت است و اين مزيت

بزرگي است براي پيدا كردن ساير صور فلكي. اما چنانچه در بيش از 50 درجة جنوبي

زندگي مي كنيد، هرگز نمي توانيد

آن را ببينيد. ولي، به ندرت كسي در اين منطقه

زندگي مي كند. دو ستاره در دو طرف مخالف تيغه از طرف دسته، ستارگان اشاره

ناميده مي شوند(نام صحيح آنها آلفا و بتا است) زيرا كه اگر شما خطي را از آلفا به بتا

وصل كنيد و آن را در آسمان درست كمتر از 30 درجه ادامه بدهيد به ستاره اي مي

رسيد كه روشنايي آن در حد روشنايي آلفا مي باشد(قدر دوم). اين ستارة آلفاي دب

اصغر يا ستارة قطبي است. اين ستاره در حدود يك درجه از قطب شمال كرة سماوي

مي گردد، اين ستاره به ندرت حركت مي كند. اگر شما بتوانيد اين ستاره را پيدا كنيد،

در آن صورت مي توانيد جهت شمال حقيقي را بشناسيد. اين ستاره در قديم كمك

مؤثري به دريانوردان مي كرد و هنوز هم اگر كسي در شب بدون قطب نما گم شود،

مي تواند از اين ستاره در جهت يابي استفاده كند. يك صورت فلكي مفيد ديگر كه به

سادگي مي توان آن را پيدا كرد، صورت فلكي جبار است كه بيانگر يك شكارچي

افسانه اي است. اين يك صورت فلكي مشهور است و به دليل هفت ستارة روشن آن

به سادگي قابل پيدا كردن است. اين صورت فلكي در زمستان و در نيمكرة شمالي به

بهترين نحو ديده مي شود زيرا درنيمة شب اواسط دسامبر(آذر) اين صورت فلكي در

جنوب است درحالي كه در نيمكرة جنوبي در همان زمان تابستان است و صورت

فلكي در نيمة شب در شمال است. جبار را مي توان از هر نقطه روي زمين مشاهده

نمود، زيرا كه اين صورت فلكي در اطراف استواي سماوي قرار دارد. وقتي اين صورت

فلكي از نيمكرة شمالي مشاهده مي

شود، چهار ستارة آن يك مستطيل را تشكيل مي

ابط » دهند. در گوشة سمت چپ بالايي مستطيل، ستارة سرخ خيلي روشن به نام

قرار دارد و در گوشة سمت راست پايين، ستارة خيلي روشن آبي سفيد رنگي « الجوزا

قرار گرفته است. در وسط مستطيل سه ستاره كمربند جبار را « رجل الجبار » به نام

مي سازند و زير كمربند خط كمرنگي از ستارگان وجود دارد كه شمشير او را نشان

مي دهند. در قسمت شمشير، سحابي جبار وجود دارد كه يك ابرگازي روشن است. در

نيمكرة جنوبي آسمان، ستارة قطبي وجود ندارد، اما ساده ترين صورت فلكي قابل

شناخت احتمالاً غراب است كه به عنوان صليب جنوبي نيز شناخته شده است. همان

طور كه از نامش پيداست اين صورت فلكي به شكل صليب است و از سه ستارة واقعاً

روشن(قدر اول) و ستارگاني با قدر دوم و سوم و بسياري ستارگان كم نور تشكيل

شده است. روشن ترين ستاره ( آلفا) نسبت به ستارگان روشن ديگر به قطب جنوب

سماوي نزديك تر است. شمالي ترين ستارة روشن، ستارة گاماست. با ترسيم خطي از

گاما به آلفا، خط كاملاً نزديك به قطب جنوب سماوي رسم خواهد شد. درست در

قرار دارد كه نزديك (Centauri ) و قنطورس (Crux ) شمال صورت فلكي غراب

ترين ستارة شناخته شده را در بر دارد.

9- صور فلكي حول قطبي كدام ها هستند؟

عنوان صور فلكي حول قطبي معمولاً براي صور فلكي اي انتخاب مي شوند كه

وقتي از يك محل خاص روي زمين به آنها نگاه مي شود، هرگز غروب نمي كنند.

اگر شما در قطب شمال زندگي مي كرديد، در اين صورت قطب شمال سماوي

مستقيماً بالاي سر شما قرار داشت و استواي سماوي نيز در طول افق قرار مي

گرفت.

همچنان كه زمين مي چرخيد، شما مي ديديد كه ستارگان و صور فلكي به طور

موازي با افق مي چرخند. آنها طلوع و غروب نمي كنند. شما هرگز نمي توانستيد هيچ

يك از ستارگان در آسمان نيمكرة جنوبي سماوي را ببينيد زيرا كه آنها هميشه زير

افق قرار داشتند. وضعيت مشابهي نيز در قطب جنوب اتفاق مي افتد. از طرف ديگر

اگر شما در استوا زندگي مي كرديد، در آن صورت استواي سماوي مستقيماً از بالاي

سر شما مي گذشت و دو قطب سماوي روي افق قرار داشتند. در مواقعي از سال شما

مي توانستيد هريك از صور فلكي را ببينيد. آن عده از ما كه بين استوا و قطب ها

زندگي مي كنيم، وضعيت بينابيني را مشاهده خواهيم كرد. بعضي ستارگان هميشه

قابل مشاهده خواهند بود(آنهايي كه بين زاويه اي از قطب سماوي برابر با عرض

جغرافيايي ما روي زمين قرار دارند)، بعضي ديگر از ستارگان طلوع مي كنند و بعد هم

غروب و بعضي ديگر هرگز طلوع نمي كنند.

10- چه كسي صور فلكي را نام گذاري كرد؟

سند تاريخي نام هاي بسياري از صور فلكي در گذشته گم شده است. اما بعضي از

آنها از افسانه هاي تمدن هاي اوليه، مخصوصاً يونان باستان ريشه گرفته اند. بسياري

از ستارگان روشن توسط ستاره شناسان عرب نام گذاري شدند مانند ابط الجوزا در

يكي از « جان باير » .(Taurus ) صورت فلكي جبار و آلدبران در صورت فلكي ثور

ستاره شناساني كه در قرن هفدهم زندگي مي كرد، يك اطلس ستارگان را به نام

درست نمود. در اين اطلس او تصاوير صور فلكي را براساس افسانه « اورانومتريا »

هاي قديمي ترسيم نمود. البته براي اين كه موقعيت ستارگان صحيح باشد از موقعيت

استفاده كرد. درواقع، « تيكو براهه

» هاي اندازه گيري شده توسط ستاره شناس بزرگ

اين باير بود كه براي اولين بار نام گذاري ستارگان با استفاده از حروف يوناني را ابداع

نمود. مثلاً روشن ترين ستاره را آلفا ناميد. در قرن هفدهم، تعدادي صور فلكي به

صور فلكي شناخته شدة قبلي اضافه گرديدند. اين صور فلكي، ستارگان نيمكرة جنوبي

را شامل مي شدند كه تا آن زمان براي يونان باستان ناشناخته مانده بودند. براي اولين

بار در سال 1801 م( 1179 ش) سعي شد كه مرزهاي دقيق و شمخصي بين صورفلكي

انجام شد. اما بين ستاره شناسان در اين « جان بد » مختلف رسم گردد. اين كار توسط

مورد اختلاف بود. تا سال 1930 م) 1308 ش) كه اتحادية بين المللي ستاره شناسي،

آسمان را به 88 صورت فلكي تقسيم كرد و مرزها را تعيين نمود.

***************************************

11- دايرة البروج چيست؟

مسير ظاهري در آسمان است كه توسط خورشيد در طول يك سال پيموده مي

شود. به عبارت ديگر، دايره اي است روي كرة سماوي. اگر آسمان در روز تاريك بود،

ممكن بود ببينيم كه خورشيد نيز محلي را در ميان ستاركان اشغال كرده است.

همچنان كه زمين در طول سال خورشيد را دور مي زند. به نظر مي رسد كه موقعيت

خورشيد نسبت به ستارگان نيز تغيير مي يابد تا اين كه بعد از يك سال كامل خورشيد

دوباره همان موقعيتي را به دست خواهد آورد كه در موقع شروع داشت. خورشيد واقعاً

در آسمان حركت نمي كند، اما به دليل چرخش زمين به دور آن چنين به نظر مي

رسد كه خورشيد حركت مي كند. به دليل اينكه محور زمين عمود بر سطح مدار زمين

23 درجه نسبت به اين سطح مايل است. درنتيجه، / نيست، استوا با

زاويه اي حدود 5

23 درجه نسبت به استواي سماوي مايل است و استواي / دايره البروج با زاوية 5

قطع مي « اعتدال پاييزي » و « اعتدال بهاري » سماوي را در دو نقطه به نام هاي

كند. اعتدال بهاري نقطه اي است كه خورشيد روز 21 مارس وقتي از جنوب به شمال

مي رود با استواي سماوي برخورد مي كند و اعتدال پاييزي جايي است كه خورشيد

روز 21 سپتامبر از شمال به جنوب با آن برخورد مي كند.

12- ستاره شناسان چگونه زمان را اندازه گيري مي كنند؟

همة اندازه گيري هاي زمان بر اساس چرخش زمين و حركت آن به دور خورشيد

پايه گذاري شده است. هر روز به دليل آنكه زمين حول محور خودش مي گردد،

چنين به نظر مي رسد كه كرة سماوي به دور زمين مي گردد و هرساله خورشيد

مسيرش را در طول دايره البروج طي مي كند. ستاره شناسان معمولاً اندازه گيري

هايشان را نسبت به نصف النهار مي سنجند. اين نصف النهار يك دايرة فرضي در

اسمان است كه از نقطه اي بر روي افق و وابسته به شمال كه از ميان قطب سماوي تا سمت الرأس (نقطه اي كه به طور عمود بالاي سر قرار دارد) و بعد پايين از نقطة

جنوبي افق مي گذرد. اگر شما در نيم كرة شمالي زندگي مي كنيد، در نيم روز

خورشيد در بالاترين ارتفاعش و در سمت جنوب قرار خواهد داشت. خورشيد سپس

درحال عبور از مدار نصف النهار خواهد بود كه آن را گذر يا عبور خورشيد گويند. يك

روز خورشيدي عبارت است از فاصلة زماني بين دو عبور( عبور خورشيد از مدار نصف

النهار) متوالي خورشيد و به بيست و چهار ساعت زمان خورشيدي تقسيم مي شود.

همچنان كه روز

طي مي شود، خورشيد به طور يكنواخت از مدار نصف النهار در جهت

غرب فاصله مي گيرد و زاوية بين نصف النهار و خورشيد كه موازي با استواي سماوي

اندازه گيري مي شود، زاوية ساعتي خورشيد ناميده مي شود. برحسب اندازه گيري

زمان، اين زاويه بين صفر تا بيست و چهار ساعت اندازه گيري مي شود.( اگر ما يك

ستارة دور را مشاهده نماييم كه از نصف النهار مي گذرد، در اين صورت روز نجومي

فاصلة زماني است كه طول مي كشد تا آن ستاره دوباره به نصف النهار برسد. به

عبارت ديگر، اين مدت زماني است كه طول مي كشد كه زمين يك بار حول محور

خودش بچرخد. اما روز خورشيدي فاصلة زماني بين دو عبور متوالي خورشيد از روي

نصف النهار است. به هرحال در طول يك روز، زمين در مسير مداري خودش به دور

خورشيد چرخيده است.) آنچه زاوية ساعتي به ما مي گويد، مدت زماني است كه از

آخرين عبور خورشيد گذشته است(به عنوان مثال در نيمه شب، زاوية ساعتي خورشيد

دوازده ساعت خواهد بود). زمان خورشيدي به صورت زاوية ساعتي خورشيد به علاوه

دوازده ساعت تعريف مي گردد. به اين ترتيب، در نيمروز، زاوية ساعتي خورشيد صفر

0 ساعت است. ستاره شناسان همچنين در رابطه با +12= است و زمان خورشيدي 12

مي نامند. زمان « زمان نجومي » ستارگان زمان را نيز اندازه گيري مي كنند و آن را

نجومي، زاوية ساعتي نقطة اعتدال بهاري است. اين درواقع مثل اين است كه بگوييم

زمان نجومي در يك لحظه، بعد ستاره اي است كه در آن لحظه در حال عبور است.

روز نجومي فاصلة زماني بين دو عبور متوالي يك ستاره است. روز نجومي به بيست و

چهار

ساعت زمان نجومي تقسيم مي گردد.

**

13- ستاره شناسي چگونه به دريا نوردي كمك مي كند؟

مهم ترين مسأله در دريانوردي اين است كه شما در هر لحظه بدانيد دقيقاً در كجا

هستيد! اين موضوع -در صورتي كه آسمان صاف باشد- توسط اندازه گيري هاي

نجومي قابل تعيين است. ستارگاني را كه مي توانيد ببينيد به موقعيت شما در روي

زمين بستگي دارد. به عنوان مثال، ارتفاع قطب سماوي شمالي(يعني زاوية بين افق و

قطب) برابر است با عرض جغرافيايي شمالي روي سطح زمين. از آنجايي كه ستارة

قطبي بسيار نزديك قطب سماوي حقيقي است، شما مي توانيد عرض جغرافيايي

تقريبي خودتان را به سادگي با اندازه گيري هاي ارتفاع ستارة قطبي تعيين كنيد. براي

اندازه گيري هاي دقيق تر موقعيت، شما به يكسري جدول ها(مثلاً موقعيت

ستارگان)، يك ساعت كه زمان متوسط دقيق گرينويچ را نشان دهد و يك وسيله

براي اندازه گيري ارتفاع ديقق ستارگان(يك نوع زاويه ياب) نياز خواهيد داشت. فاصلة

سمت الرأسي يك ستاره(زاوية بين نقطة بالاي سر و ستاره، برابر 90 درجه-ارتفاع) را

اندازه بگيريد و تعيين كنيد كه در آن لحظه در كدام نقطة زمين، ستاره مستقيماً بالاي

سر قرار دارد. موقعيت شما در جايي روي يك دايره است كه مركز آن همان نقطه و

شعاعش برابر است با فاصلة سمت الرأسي ستاره. اگر شما اين اندازه گيري را براي

چند ستاره انجام دهيد و نتايج را با هم تركيب كنيد، موقعيت دقيق خودتان را بر روي

زمين به دست خواهيد آورد.

**

14- چه چيز باعث تغيير فصل مي گردد؟

علت اصلي فصل ها، كج شدن محور زمين از حالت قائم مي باشد. محور زمين با

23 درجه تا حالت قائم نسبت به سطح مدار زمين كج مي شود. به / زاويه اي بين 5

23 نسبت به دايره البروج بردبار مي شود. نتيجة / عبارت ديگر، صفحة استوا با

زاوية 5

اين امر اين است كه ارتفاع خورشيد در موقع ظهر در طول سال بسته به تغيير

موقعيت خورشيد روي دايره البروج است. به عنوان مثال، در اعتدال ها( 21 مارس و

21 سپتامبر) خورشيد روي استواي سماوي است. وقتي كه از استواي زمين به آن نگاه

مي شود خورشيد به صورت عمود بر سر شما مي تابد، درحالي كه در قلب تابستان( 21

23 درجة شمالي استواي سماوي است و به طور عمود بالاي سر / ژوئن) خورشيد در 5

23 درجة جنوب استواي سماوي / رأس السرطان مي باشد. شش ماه بعد خورشيد 5 است. نتيجة اين امر اين است كه ارتفاع خورشيد در نيم روز در طول سال به اندازة

47 درجه تغيير مي كند. هرچه ارتفاع خورشيد در آسمان زيادتر باشد، در روي سطح

زمين گرماي بيشتري احساس مي شود و به تدريج كه سال مي گذرد درجة حرارت

متوسط با ارتفاع خورشيد تغيير مي كند و چهار فصل را به وجود مي آورد.

*

15- خورشيد چقدر از ما فاصله دارد؟

فاصلة متوسط خورشيد با ما كمتر از 150 ميليون كيلومتر است. چون زمين در يك

مسير يا مدار كاملاً دايره اي شكل به دور خورشيد نمي گردد، بلكه اين مدار بيضي

شكل است بنابراين، فاصلة خورشيد تا زمين در طول سال تغيير مي كند. وقتي كه

زمين داراي نزديك ترين فاصله با خورشيد است( ستاره شناسان مي گويند در

حضيض است) اين فاصله زير 147 ميليون كيلومتر است. درحالي كه در بيشترين

فاصله(اوج) اين مقدار بالغ بر 152 ميليون كيلومتر است. فاصلة خورشيد با زمين به

عنوان واحد نجومي شناخته شده است و اغلب اوقات به عنوان واحد فاصله در منظومة

شمسي به كار برده مي شود. دانش دقيق از ميزان واحد

نجومي داراي بيشترين

اهميت در تعيين فواصل ستارگان به وسيلة روش اختلاف منظر مي باشد. اين روش

عبارت است از جابجايي ظاهري يك شيء رؤيت شده در نتيجة اختلاف در موقعيت

نظاره گر. اگرچه براي بيش از دو هزار سال سعي شد تا اين فاصله را اندازه بگيرند، اما

تا قبل از سال 1860 م كه مقدار آن دقيق به دست آمد، تلاش ها به نتيجه اي نرسيد.

*

16- تندي حركت زمين چقدر است؟

29 كيلومتر در ثانيه است. اين / تندي متوسط زمين در مدارش به دور خورشيد 8

مقدار برابر است با 107000 كيلومتر در ساعت كه بيشتر از دو و نيم برابر سرعت يك

فضاپيماي آپولو است. در طول سال تندي زمين تغيير مي كند زيرا كه فاصلة زمين تا

خورشيد نيز تغيير مي كند. هرچه زمين به خورشيد نزديك تر شود، سريع تر مي شود.

30 كيلومتر در ثانيه است و وقتي / وقتي زمين در حضيض است، تندي اش در حدود 3

29 كيلومتر در ثانيه كاهش مي يابد. زمين به دور / كه در اوج است تندي اش به 3

محورش هم مي گردد و اگر شما روي استوا بوديد با تندي 1700 كيلومتر در ساعت در حال چرخش بوديد. به دليل اينكه زمين يك كره است، هرچه از استوا دور شويم از

51 درجة شمالي) شما با تندي / تندي آن كاسته مي شود. در عرض جغرافيايي لندن( 5

حدود 1000 كيلومتر در ساعت درحال چرخش هستيد.

**

17- فاصلة ماه تا زمين چقدر است؟

فاصلة متوسط ماه در حدود 384000 كيلومتر است. به دليل اينكه ماه در يك مدار

بيضي شكل به دور زمين مي گردد، نزديك ترين فاصله اش( حضيض) در حدود

354000 كيلومتر و دورترين فاصله اش(اوج) تا 404000 كيلومتر تغيير مي كند. اين

فاصله تقريباً برابر است با ده بار گردش به دور زمين و بيشترين فاصله اي است كه تا

كنون بشر توانسته است در فضا مسافرت كند. يك پرتو نور با تندي 300000 كيلومتر

1 ثانيه طول خواهد كشيد تا فاصلة / در ثانيه حركت مي كند و بنابراين در حدود 25

ماه را طي كند. امواج راديويي نيز با همين تندي حركت مي كنند و بنابراين اگر

شما

2 ثانيه طول / با فضانوردي كه روي سطح ماه ايستاده است صحبت كنيد، حداقل 5

خواهد كشيد تا جواب دريافت داريد.

*

18- چرا اهلة ماه وجود دارد؟

مي دانيم كه ماه هيچ نوري از خود ندارد و تنها با منعكس كردن نور خورشيد

روشن مي شود. در نتيجه درهر لحظة زماني تنها نصف سطح ماه روشن خواهد بود(

نيم سطحي كه روبه روي خورشيد است) در حالي كه نيم سطح ديگر تاريك است.

چون ماه دور زمين را در كمتر از يك ماه طي مي كند، بسته به اين كه چه مقدار از

سطح روشن شدة ماه به طرف ما باشد، شكل هاي مختلفي از آن را مشاهده مي

كينم. در ماه نو، ماه تقريباً بين خورشيد و زمين قرار مي گيرد به طوري كه طرف

تاريكش به سوي ما است و ما نمي توانيم آن را ببينيم. همچنان كه ماه به سفر

خودش به دور زمين ادامه مي دهد، كم كم از جلو خورشيد كنار مي رود و ما آن

قسمت از آن را كه به وسيلة نور خورشيد روشن مي شود، مي بينيم. در اين موقع ماه

به صورت يك هلال نازك ديده مي شود. در زماني كه ماه يك چهارم سفرش به دور

زمين را طي كرده باشد ما مي توانيم نصف طرف روشن شده را ببينيم و در آن موقع گفته مي شود كه تربيع اول است. بعد از اين و به تدريج قسمت هاي بيشتري از ماه

را روشن مي بينيم تا اينكه در حدود دو هفته بعد از ماه نو، تمام قسمت قابل رؤيت

ماه ديده مي شود. در اين حالت خورشيد و ماه در نقطة مقابل يكديگر قرار دارند و

زمين بين آنهاست. وقتي كه ماه در

اين موقعيت است ماه در حدود زمان غروب

آفتاب، طلوع مي كند. همچنان كه ماه به سفرش ادامه مي دهد به خورشيد نزديك تر

مي گردد و بنابراين ما به تدريج قسمت كمتري از آن را مشاهده خواهيم كرد. تربيع

سوم زماني اتفاق مي افتد كه ما بتوانيم نصف طرف روشن ماه را در آسمان صبح

ببينيم و بلآخره بعد از بيست و نه روز از ماه نو، ماه يك بار ديگر طرف تاريكش را به

سوي زمين چرخانده است.

-20 چه كسي تلسكوپ را اختراع كرد؟

» معمولاً چنين گفته مي شود كه تلسكوپ توسط يك عينك ساز هلندي به نام

در حدود سال 1608 م( 986 ش) اختراع شد. اما، هيچ كس نسبت به « هانس ليپرشي

اين موضوع كاملاً مطمئن نيست. راز واقعي دربارة اختراع تلسكوپ اين است كه چرا

زودتر از اين ها اختراع نشد؟ عدسي هاي شيشه اي صدها سال قبل از زمان لپيرشي

راهب انگليسي پيشنهاد « راجر بيكن » ، به كار برده مي شد و حتي در قرن سيزدهم

كرده بود كه از عدسي ها مي توان براي نزديك ساختن اشياء استفاده كرد. مخترع

واقعي تلسكوپ ممكن است هرگز شناخته نشود، اما تا زماني كه موضوع در رابطه با

ستاره شناسي است، اين كار ليپرشي بود كه گاليله ستاره شناس ايتاليايي را راهنمايي

كرد تا اولين مشاهدات نجومي ثبت شده با تلسكوپ را به دست آورد.

*

19- براي نخستين بار در چه زماني از تلسكوپ در ستاره شناسي

استفاده شد؟

تا جايي كه مي دانيم، تلسكوپ براي اولين بار در زمستان 1609 م( 987 ش) توسط

ستاره شناس بزرگ ايتاليايي، گاليله، براي مشاهدات نجومي مورد استفاده قرار گرفت.

به محض اينكه او از كار ليپرشي مطلع شد، تصميم گرفت تا تلسكوپ خودش را كه

از دو عدسي محدب

و مقعر تشكيل شده بود طرح كند و بسازد. اين نوع تلسكوپ

تصوير اشياء دور را به صورت راست يا عمودي به دست مي داد. اما، تلسكوپي كه سال بعد توسط كپلر طرح شد و از عدسي محدب استفاده مي كرد تصوير وارونه مي

داد. اين نوع تلسكوپ امتيازاتي بر تلسكوپ گاليله داشت. اگرچه نسبت به تلسكوپ

هاي امروزي، تلسكوپ گاليله بسيار ابتدايي بود، اما او توانست عقايد مردم نسبت به

عالم را به كمك آنچه از طريق همان تلسكوپ در آسمان ديد به كلي تغيير دهد. او

قادر بود نشان دهد كه سطح خورشيد داراي لكه هايي است( لكه هاي خورشيد) و

آنچنان كه تصور مي شد، يك قرص كاملاً صاف نبود. گاليله همچنين براي اولين بار

ديد كه سطح ماه پوشيده از كوه ها و دهانه هاي آتشفشان و قسمت هاي تاريك

است. او تصور مي كرد كه اين مناطق تاريك دريا هستند، اگرچه امروزه ما مي دانيم

كه آنها سطوح تاريك هستند و در كرة ماه آبي وجود ندارد. تلسكوپ او هزاران ستاره

را نشان مي داد. ستارگاني كه به قدري كم نور بودند كه با چشم غير مسلح ديده نمي

شدند، اما جالب ترين مشاهدات او دربارة سيارة مشتري بود. گاليله شكل سياره و

كمربندهاي ابري جو آن را مشاهده نمود. او همچنين ديد كه چهار قمر به دور

مشتري درحال گردشند. اين موضوع باعث شد تا او اين گفتة كوپرنيك كه زمين و

سيارات به دور خورشيد مي گردند را باور كند.

*

20- تلسكوپ انكساري چگونه كار مي كند؟

تلسكوپ انكساري اساساً از دو عدسي شيشه اي انحنا داده شده تشكيل شده است

كه يك تصوير بزرگ شده از اجرام دور را به دست مي دهد. درجلو لولة تلسكوپ،

عدسي بزرگي به نام

عدسي شيئي وجود دارد. اين عدسي نور اجسام دور دست را

جمع مي كند تا تصوير جسم را تشكيل دهد. در طرف ديگر لولة تلسكوپ، عدسي

كوچك تري به نام عدسي چشمي وجود دارد كه مي توان از طريق آن تصوير بزرگ

شده را ديد. چگونگي كاركرد اين عدسي ها به اين صورت است كه پرتوهاي نور كه

از جسم واقع در فاصلة دور مي رسد وقتي به سطح يك عدسي انحنا دار برخورد مي

كنند، خم مي شوند و يا انكسار پيدا مي كنند. اگر درحال نگاه كردن به يك ستاره

باشيم، پرتوهايي كه از ستاره مي رسد در يك نقطه پشت عدسي جمع مي شوند و

يك تصوير از ستاره تشكيل مي دهند. اين نقطة كانون عدسي و فاصلة آن تا عدسي

را فاصلة كانوني مي نامند. عدسي شيئي يك عدسي بزرگ است تا بتواند هرچه بيشتر پرتوهاي نوري را جمع كند. اين عدسي داراي فاصلة كانوني زيادي است. اگر ما به

جسم ديگري مانند ماه نگاه كنيم، يك تصوير معكوس از آن در كانون عدسي

تشكيل خواهد شد. عدسي چشمي داراي فاصلة كانوني كوتاه تري است و درست

پشت كانون عدسي شيئي قرار دارد. چشم ما سپس يك تصوير بزرگ شده را مي بيند

كه ميزان بزرگي آن برابر است با فاصلة كانوني عدسي شيئي تقسيم بر فاصلة كانون

عدسي چشمي.

21- چه كسي تلسكوپ انعكاسي را اختراع كرد و اين تلسكوپ

چگونه كار مي كند؟

اولين تلسكوپ انعكاسي در سال 1671 م( 1049 ش) توسط اسحاق نيوتن ساخته

شد. به جاي استفاده از يك لنز( عدسي شيئي) براي جمع كردن پرتوهاي نوري، او از

يك آينة مقعر استفاده كرد. نور از اجسام دور به صورت پرتوهاي موازي وارد مي

شوند و وقتي به سطح انحنادار آينه برخورد مي كنند

به صورتي منعكس مي شوند كه

در يك نقطه كه كانون آينه باشد جمع مي شوند. تصويري از جسم در آن نقطه

تشكيل مي گردد. فاصلة كانون تا آينه، فاصلة كانوني ناميده مي شود. چنانچه يك

عدسي چشمي(يك عدسي با فاصلة كانوني كوتاه تر) درست پشت كانون آينه گذاشته

شود، چشم تصوير بزرگ شده اي را خواهد ديد. اما يك مسأله وجود دارد و آن اين

كه اگر چشم بخواهد از درون عدسي چشمي تصوير را ببيند، سر جلو پرتوهاي نوري

كه به عدسي شيئي مي رسد قرار مي گيرد. راه حل نيوتن براي اين مسأله اين بود كه

يك آينة مسطح كوچك را در لولة تلسكوپ و درست جلوي كانون قرار داد و آن را با

زاوية 45 درجه متمايل نمود به طوري كه نور از آينه به سمت كنارة لولة تلسكوپ

منعكس مي شد. وقتي كه چشمي در كنارة لولة تلسكوپ گذاشته شد، ديگر خطر سد

شدن آينه به وسيلة سر و مشاهده كننده وجود نداشت. تلسكوپي از اين نوع به عنوان

تلسكوپ نيوتني شناخته شده است. تلسكوپ اصلي نيوتن داراي آينه اي بود كه قطر

2 سانتي متر) بود. بزرگ ترين تلسكوپ منعكس كننده در / آن تنها يك اينچ( 54 جهان امروز داراي آينه اي 200 براير بزرگ تر از آينة نيوتن است. ضمناً اگرچه نيوتن

اولين فرد سازندة منعكس كننده بود، اما طرح يك نوع ديگر تلسكوپ انعكاسي توسط

در سال 1663 م( 1041 ش) منتشر « جيمز گرگوري » رياضي دان اسكاتلندي به نام

شده بود. اين تلسكوپ داراي يك آينة محدب بود كه در جلو كانون آينة اصلي قرار

داشت. نور از آينة اصلي از طريق روزنه اي در مركز آن به نقطه اي

منعكس مي شد

كه چشمي قرار داشت.

**

22-چه فاصله اي را به كمك تلسكوپ مي توان ديد؟

اين تقريباً يك سؤال گمراه كننده است كه غالباً پرسيده مي شود. يك تلسكوپ نور

بيشتري را از آنچه كه چشم انسان قادر است جمع مي كند، به طوري كه اجسام كم

نور به روشني ديده مي شوند. هرچه عدسي شيئي بزرگ تر باشد، نور بيشتري جمع

خواهد شد و در نتيجه اجسام كم نورتري قابل رؤيت خواهند بود. اين موضوع چگونه

با سؤال رابطه پيدا مي كند؟ جواب اين است كه فاصله اي را كه مي توان مشاهده

كرد به مقدار روشنايي جسم، مثلاً يك ستاره بستگي دارد. بعضي از ستارگان داراي

نور بيشتري نسبت به بقيه هستند و بنابراين قابل رؤيت هستند اگرچه در فاصله اي

دورتر از بقيه قرار داشته باشند. اجسام مشخصي به نام كوازار يا اختر نما در عالم

هستند كه با تلسكوپ هاي موجود مي توان آنها را مشاهده كرد. درحالي كه فاصلة

آنها بيشتر از 8000 ميليون سال نوري است( و يك سال نوري برابر است با 10

ميليون ميليون كيلومتر!) آنها از اين فاصله تنها به دليل روشنايي خيلي زيادشان قابل

رؤيت هستند. از طرف ديگر، چنانچه جسمي به روشنايي ماه در فاصلة يك چهارمي

يك سال نوري قرار داشت، حتي بزرگ ترين تلسكوپ هاي جهان نيز قادر به ديدن

آن نبودند!

**

23- بزرگ ترين تلسكوپ جهان كدام است؟

5/ بزرگ ترين تلسكوپي كه در حال حاضر كار مي كند، تلسكوپ 200 اينچي( 1

متري) است كه در مونت پالومار در ايالت كاليفرنياي آمريكا قرار دارد. اين تلسكوپ

5 متر است. البته يك منعكس كنندة شش متري نيز / داراي يك آينة اصلي به قطر 1 در شوروي وجود دارد. تلسكوپ پالومار به قدري بزرگ است كه براي يك سري

كارهاي خاص، ستاره شناس مي تواند در داخل تلسكوپ روي

كانون آينة اصلي

بنشيند! با استفاده از يك سيستم آينه اي، كانون تلسكوپ 200 اينچي را مي توان به

يك محل در يك اتاق جدا(بدون توجه به اينكه خود تلسكوپ مقابل چه نقطه اي

قرار داشته باشد) آورد. اين محل مناسب به عنوان كانون كوده شناخته شده است و از

ويژگي هاي بسياري از تلسكوپ هاي بزرگ جديد مي باشد. بزرگ ترين تلسكوپ

واقع در ميشيگان آمريكا قرار دارد. اين تلسكوپ « يركز » انكساري دنيا در رصد خانة

داراي يك عدسي شيئي بيش از يك متر( در واقع 40 اينچ) است كه بر روي يك

تلسكوپ به طول نوزده متر سوار شده است. اكنون بيش از 70 سال است كه از آن

استفاده مي شود و تا كنون تلسكوپي بزرگ تر از آن ساخته نشده است و به نظر نمي

آيد كه در آينده نيز ساخته شود. اين به دليل آن است كه ساختن تلسكوپ هاي

انكساري بسيار مشكل تر و گران تر از تلسكوپ هاي انعكاسي است.

**

24- براي ديدن حلقه هاي زحل به چه تلسكوپي نياز داريم؟

حلقه هاي اطراف سيارة زحل يك نشانة شگفت انگيز است و تا آن جايي كه ما

مي دانيم هيچ چيز شبيه اينها د ركل آسمان وجود ندارد. تلسكوپي كه شما نياز داريد

تا به وسيلة آن حلقه هاي زخل را ببينيد تنها يك تلسكوپ انكساري با عدسي شيئي

5 سانتي متر و بزرگ نمايي در حدود پنجاه مي باشد. حتي يك دوربين دو چشمي

قوي نيز قادر است اين كار را انجام دهد. نبايستي فراموش كنيم كه حتي گاليله با

تلسكوپي كه داراي كيفيت پاييني بود قادر شد اين حلقه ها را ببيند(اگر چه او

نتوانست تصميم بگيرد كه آنها چه هستند). همچنين يك تلسكوپ انكساري پنج

سانتي متري قادر است يكي ا

ز روشن ترين ماه هاي زحل را به نام تيتان به شما

نشان دهد. در ضمن اين ماه بزرگترين ماه در منظومة شمسي است و قطر آن 5600

كيلومتر است. اما براي اينكه تصوير دقيق تري از حلقه ها داشته باشيم، به يك

تلسكوپ انكساري ده سانتي متري و يا يك تلسكوپ انعكاسي پانزده سانتي متري

نياز داريم.

*

25- قدرت تجزية تلسكوپ چيست؟

قدرت تجزية يك تلسكوپ عبارت است از توانايي آن در نشان دادن اشياي خيلي

كوچك با جزئيات ريز و دقيق در يك جسم كه با چشم غير مسلح ديدن آنها بسيار

مشكل است. درواقع تلسكوپ دو كار عمده دارد. اول قدرت جمع كردن نور( هرچه

عدسي شيئي يا آينه بزرگ تر باشد، نور بيشتري جمع مي شود) و دوم قدرت تجزيه.

ستاره هاي زيادي در آسمان هستند كه به صورت دوتايي مي باشند( دو ستاره كه به

دور يكديگر مي گردند). به دليل آنكه فاصلة آنها خيلي زياد است با چشم غير مسلح

يا با يك تلسكوپ كوچك آنها به قدري نزديك به هم ديده مي شوند كه به نظر مي

رسد يك ستاره باشند، ولي يك تلسكوپ بزرگ تر دوتايي بودن آنها را نشان خواهد

داد. توانايي يك تلسكوپ در جدا نشان دادن ستاره هاي دوتايي، روشي مناسب براي

تشريح قدرت تجزية آنها مي باشد. به عنوان مثال، يك تلسكوپ پنج سانتي متري

قادر خواهد بود اين دو ستاره را جدا از هم و با قوسي در حدود زاوية 2 ثانية قوسي

نشان دهد. هر دو ستاره اي كه نزديك تر از اين مقدار نسبت به يكديگر قرار بگيرند،

به صورت يك ستاره ديده خواهند شد. اما به هرحال يك تلسكوپ 50 سانتي متري

0 ثانيه جدا از هم را نشان دهد. هرچه

تلسكوپ / بايستي قادر باشد ستاره هاي تا 2

بزرگ تر باشد، قدرت تجزية آن زيادتر است. روش ديگر مطالعة اين موضوع، دقت در

ديدن ماه است. تلسكوپ پنج سانتي متري قادر خواهد بود كه دهانه هاي آتشفشاني

4 كيلومتر را نشان دهد، درحالي كه تلسكوپ پنجاه سانتي متري در يك / با عرض 5

0 كيلومتر را نشان دهد. / وضعيت خوب قادر است دهانه هاي با قطر تنها 45

***

26- ابيراهي رنگي چيست؟

ابيراهي رنگي يك ويژگي مسأله ساز عدسي هاي ساده مي باشد. اين حالت زماني

اتفاق مي افتد كه آنها تمي توانند همة رنگ هاي نور را در يك نقطه متمركز كنند.

يك عدسي با منكسر يا خم كردن پرتوهاي نور كه از داخل آن مي گذرد، كار مي

كند و يك عدسي محدب بايستي همة پرتوها را در يك نقطه (كانون عدسي) متمركز

كند. اما مسأله اينجاست كه رنگ هاي مختلف نور به طور يكسان منكسر نمي شوند.

به عنوان مثال، نور آبي بسيار بيشتر از قرمز شكست مي يابد و اين به اين معني است كه فاصلة كانوني يك عدسي براي آبي كمتر از نور قرمز است. اين باعث خواهد شد

تا يك عدسي به جاي به وجود آوردن يك تصوير شفاف و روشن، تصويري را ايجاد

كند كه حاشيه هاي رنگي به دور آن هستند. البته، اين مطلب به اين معني است كه

جزئيات ريز و دقيق تصوير از بين رفته است. تلسكوپ هاي انكساري ابتدايي كه از

دو عدسي ساخته شده بودند به شدت از ابيراهي رنگي متأثر بودند. حتي امروزه نيز

بعضي از تلسكوپ هاي ارزان قيمت داراي اين مشكل هستند. يك روش كم كردن

اين اثر اين بود كه تا جايي كه ممكن بود

تلسكوپ هاي بلند مي ساختند. اين امر به

« هوليوس » ، ساختن تلسكوپ هاي بلند در قرن هفدهم منجر گرديد. به عنوان مثال

ستاره شناس، از تلسكوپي به طول تقريباً 50 متر استفاده مي كرد. اين مسأله كم و

« چستر مورهال » بيش در سال 1729 م( 1107 ش) توسط يك آماتور انگليسي به نام

حل گرديد. او يك عدسي ساخت كه از دو قسمت تشكيل شده بود كه هريك

خصوصيت انكساري متفاوتي داشت و مجموعاً مقدار زيادي از مسألة رنگ دروغين را

مي نامند و اكنون « عدسي هاي بي رنگ » از بين مي برد. عدسي هاي از اين نوع را

در تمام تلسكوپ هاي انكساري به كار گرفته مي شوند. درواقع، ممكن است عدسي

ها پيچيده تر از اين باشند اما اساس كار به همين صورت است. اما لازم به يادآوري

است كه حتي بهترين تلسكوپ هاي انكساري بي رنگ كاملاً براي همة رنگ ها

تصحيح نشده اند. تأثيرات رنگ دروغين را مي توان به ميزان زيادي كاهش داد اما،

نمي توان كاملاً آن را از بين برد. تلسكوپ هاي انعكاسي از اين مسأله رنج نمي برند،

زيرا كه نور از ميان عدسي آنها عبور نمي كند، بلكه تنها به سطح آن برخورد مي كند.

27- آيا تلسكوپ ها انواع خاصي دارند؟

امروزه از انواع مختلفي از تلسكوپ ها استفاده مي شود. بعضي براي هدف هاي

نجومي عام و بعضي براي هدف هاي نجومي خاص. اگرچه بيشتر تلسكوپ هاي

بزرگ جديد انعكاسي هستند، اما هنوز بعضي كارهاي مهم است كه با تلسكوپ هاي

انكساري به بهترين نحو انجام مي شود مانند محل يابي ستارگان. اين، علم اندازه

گيري محل دقيق ستارگان( معمولاً با عكاسي) مي باشد و براي اين كار فاصلة

كانوني زياد تلسكوپ

هاي انكساري و تنظيم دائمي عدسي هاي آن( در مقايسه با آينه هاي يك تلسكوپ انعكاسي كه بايستي مرتب تنظيم گردد) يك مزيت به حساب

مي آيد. همچنان تا اين اواخر ستاره شناسان زمان را به وسيلة يادداشت كردن زمان

لحظه هاي دقيق كه در آن لحظه ها ستارگان معيني در جنوب آسمان(روي نصف

النهار) قرار داشتند اندازه گيري مي كردند. تلسكوپ هايي كه براي اين منظور به كار

گرفته مي شوند، به عنوان وسيلة گذر شناخته مي شوند و هميشه از نوع تلسكوپ

هاي انكساري بوده اند. يكي از مسائل تلسكوپ هاي انعكاسي نوع نيوتني يا

كسگريني(وقتي كه يك آينة محدب كوچك نقطة كانوني را به عقب و به روزنه اي

در آينة اصلي منعكس مي كند) اين است كه داراي ميدان هاي كاملاً كوچك ديد

هستند.- يعني اينكه آنها تنها مناطق كوچكي از آسمان را در يك زمان نشان مي

دهند- اين يك عدم مزيت براي عكس برداري از مناطق بزرگ آسمان براي تهية

نمودار آسمان مي باشد. اشميت يك تلسكوپ انعكاسي است كه داراي آينه اي با

فاصلة كانوني خيلي كم مي باشد. در جلوي آن يك صفحة شيشه اي قرار دارد كه به

شكل خاصي تراشيده شده است تا تغيير شكل ها را به حداقل كاهش دهد. اين

تلسكوپ قادر است مناطق وسيعي از آسمان را در يك زمان نشان دهد. رصدخانه

هاي مونت ويلسون و پالومار در آمريكا داراي يك تلسكوپ اشميت بزرگ با يك آينة

اصلي با قطري كمتر از دو متر هستند. همچنين در آلمان شرقي و در تاتنبرگ يك

تلسكوپ اشميت با قطر دو متر وجود دارد كه مي تواند به يك تلسكوپ كسگرين

تبديل گردد. بيشتر تلسكوپ هاي بزرگ، درواقع چندين سيستم مختلف

را باهم ادغام

مي كنند. نمونه هايي از اينها عبارتند از كانون نخست(جايي كه آينة ثانويه وجود

ندارد)، كسگرين و كوده. تلسكوپ هايي كه تنها براي نگاه كردن به خورشيد مورد

استفاده قرار مي گيرند ممكن است شامل يك سيستم آينه اي و عدسي باشند كه

تصوير خورشيد را روي يك صفحة ثابت در يك اتاق مخصوص منعكس كنند. اين

نوع تلسكوپ ها را كولستات مي نامند.

**

28- چرا اكثر تلسكوپ ها بايد به صورت نصب استوايي برپا شوند؟

طبيعتاً تلسكوپ ها بايد به نحوي نصب شوند كه بتوانند به هر سمتي در آسمان

نشانه روند و همچنين بتوانند حركت ستارگان و ديگر اجرام سماوي را در آسمان دنبال نمايند. دو طريق نصب وجود دارد: سمت-ارتفاعي و استوايي. سيستم نصب

سمت-ارتفاعي به تلسكوپ اجازه مي دهد كه به صورت عمود بر افق (در عرض

جغرافيايي)، موازي با افق( در سمت) حركت كند. اين سيستم غالباً براي تلسكوپ

هاي قابل حمل و تئودوليت هاي سياحان به كار برده مي شود. ضمناً براي راديو

تلسكوپ هاي بزرگ نيز كاربرد دارد. اين نوع نصب تلسكوپ ساده است اما يك عيب

عمده دارد. به دليل آنكه زمين يك بار در روز مي گردد، چنين به نظر مي رسد كه

ستارگان هر روز به دور آسمان مي گردند. مگر اينكه شما واقعاً در قطب شمال يا

جنوب زندگي كنيد، ستارگان موازي با استوا حركت نخواهند كرد. در عرض هاي

جغرافيايي ديگر، ستاره ها از مشرق طلوع مي كنند، در آسمان بالا مي آيند تا به

طرف جنوب و سپس پايين مي روند تا در جايي در غرب غروب كنند. دنبال كردن

اين حركت با نصب سمت-ارتفاعي به اين معني است كه تلسكوپ را در آن واحد در

هر دو جهت حركت دهيم. نصب به طريق استوايي درواقع همان نصب

سمت-

ارتفاعي است كه با يك زاويه طوري كج مي شود كه يك محور(محور عمودي

سمت-ارتفاعي) موازي با محور زمين قرار گيرد ( يا موازي با خط بين قطب هاي

شمال و جنوب). اكنون اگر شما تلسكوپ را به يك سمت نشانه رويد، تنها لازم است

كه تلسكوپ را حول محورش حركت دهيد(محور قطبي) تا ستاره را دنبال كنيد. اگر

شما موتوري را طوري به تلسكوپ متصل كنيد كه محور قطبي را يك بار در روز

بچرخاند، تلسكوپ به طور خودكار ستاره را دنبال خواهد كرد. زيرا اين روش، روش

بسيار مناسبي است، اكثر تلسكوپ هاي بزرگ به اين روش نصب مي شوند. عيب

نصب استوايي فقط مشكل نصب و گران بودن آن به خصوص براي تلسكوپ هاي

بزرگ است. اخيراً بعضي از تلسكوپ ها به روش سمت-ارتفاعي نصب شده اند اما، با

يك رايانه براي كنترل مسير ستارگان همراه مي باشند.

**

29- با استفاده از دوربين هاي دوچشمي چه مي توان ديد؟

شما مي توانيد با ساتفاده از يك دوربين دوچشمي خوب، چيزهاي جالبي را در

آسمان ببينيد و خيلي بهتر است كه به جاي يك تلسكوپ كوچك ارزان قيمت، يك

دوربين دوچشمي بخريد. براي استفاده هاي عمومي يك دوربين دوچشمي در اندازة 7 كافي است.(اين ارقام به اين معني است كه بزرگ نمايي دوربين هفت است و ×50

قطر عدسي هاي شيئي آن پنجاه ميلي متر است.) با اين دوربين شما مي توانيد دهانه

هاي آتشفشان روي ماه، بعضي اقمار مشتري، ستارگاني كه نور آنها پنجاه برابر كمتر

از ديد چشم ما باشد، خوشه هاي ستاره اي، سحابي ها و خيلي از اجرام جالب ديگر را

ببينيد.

**

30- آيا عكس گرفتن از ستارگان مشكل است؟

درواقع گرفتن انواع خاصي عكس از ستارگان خيلي خيلي ساده است. براي مثال

دوربيني را كه زمان نوريابي قابل تنظيم دارد بگيريد و آن را در نقطه اي به سمت

ستارة قطبي تنظيم نماييد. دريچة دوربين را مثلاً يك ساعت باز بگذاريد، در اين

صورت شما تصويري از اثرهاي نوري را كه ستارگان درحالي كه زمين مي گردد،

ايجاد مي كنند، خواهيد داشت. اگر شما مجدداً يك دوربين عكاسي را به نوك يك

تلسكوپ وصل كنيد(البته نه در پشت عدسي چشمي بلكه در بالاي لولة تلسكوپ) به

طوري كه جهت دوربين و تلسكوپ يكي باشد در اين صورت مي توانيد عكس هاي

خوبي از صور فلكي تهيه نماييد به شرطي كه تلسكوپ به طور استوايي نصب شده

باشد. با يك فيلم سياه و سفيد خوب، زمان نوريابي در حدود پانزده دقيقه مناسب

است و اگر لنز تله داشته باشيد كه بسيار بهتر است. البته عكس هاي ستارگان را مي

توان از طريق خود تلسكوپ هم گرفت در صورتي كه آداپتوري وجود داشته باشد كه

بتواند دوربين

را به لولة تلسكوپ وصل نمايد. به طور مطلوب، دوربيني كه شما

استفاده مي كنيد بايستي از نوعي باشد كه بتوانيد عدسي آن را برداريد و از تلسكوپ

به عنوان يك لنز تله بزرگ براي آن استفاده نماييد. مناسب ترين نوع دوربين، تك

عدسي نوع انعكاسي است(از فيلم 35 ميلي متري استفاده مي كند) كه به شما اجازه

مي دهد دقيقاً همان تصويري را كه روي فيلم مي افتد ببينيد. اما، آنچه كه شما نياز

داريد تا يك دوربين نجومي بسازيد كه در كانون يك تلسكوپ قابل استفاده باشد،

جعبه اي مصون از نور است كه داراي وسيله اي براي نگه داشتن فيلم مسطح باشد.

همچنين به يك صفحة لغزنده نياز داريد كه فيلم را بپوشاند و در زمان عكس برداري،

كنار رود. به دليل اينكه عكس هاي ستارگان هميشه داراي زمان نوردهي زياد هستند، مكانيسم زماني يك دوربين معمولي بلا استفاده است. با استفاده از چنين

دوربيني مي توان از ماه و سيارات نيز عكس گرفت. اگر مايليد از خورشيد عكس

بگيريد از يك تلسكوپ براي تصوير كردن خورشيد روي يك صفحه استفاده كنيد و

بعد از آن عكس بگيريد.

31- چه كسي كشف كرد كه خورشيد رنگ هاي مختلفي از نور را

پخش مي كند؟

در سال 1666 م( 1044 ش)، اسحاق نيوتن نور خورشيد را(كه به نظر سفيد مي رسد)

از يك منشور شيشه اي گذراند و ديد كه در طرف ديگر آن يك رنگين كمان به

وجود مي آيد. در اين رنگين كمان به ترتيب نورهاي قرمز، نارنجي، زرد، آبي، نيلي و

بنفش وجود داشتند. نيوتن با اين كار نشان داد كه نور سفيد كه از خورشيد مي رسد،

مخلوطي از همة رنگ ها است. نيوتن به آزمايش هاي خودش ادامه داد و نور را از

يك منشور ديگر گذراند. او

متوجه شد كه نورها در يك باند بزرگ تر پراكنده مي

شوند اما هيچ نور جديدي به وجود نيامد. بنابراين، همة رنگ هايي كه در نور خورشيد

وجود داشتند همين ها بودند. او اين نوار رنگي را يك طيف خواند. آزمايش بعدي او

اين بود كه منشور دوم را برعكس كرد و نشان داد كه اگر اين رنگ ها با هم تركيب

شوند، نور سفيد به وجود خواهد آ مد. منشور، نور سفيد را در يك طيف تجزيه مي

كند، زيرا كه رنگ هاي مختلف با مقادير متفاوتي انكسار مي يابند. درواقع، اين

درست همان چيزي است كه باعث ابيراهي رنگي در يك عدسي مي شود و نيوتن

كوشيد تا راه حلي براي اين مسأله پيدا كند. البته او موفق نشد، اما توانست تلسكوپ

انعكاسي را جايگزين آن نمايد. در حقيقت، خورشيد انواع ديگري از نور يا تابش پخش

مي كند كه چشم ما قادر به ديدن آنها نيست. اين تابش از پرتوهاي ايكس با طول

موج كوتاه(كه در جو نفوذ نمي يابند) تا امواج راديويي متغير است.

*

32- چرا نگاه كردن به خورشيد از طريق يك تلسكوپ خطرناك

است؟

خورشيد مقدار زيادي نور و گرما را پخش مي كند و واقعاً بيش از اندازه روشن است

كه بتوان با يك تلسكوپ به آن نگاه كرد.(شما نبايستي هرگز بدون محافظت كردن

از چشم هايتان به وسيلة يك صافي تاريك و ضخيم به آن نگاه كنيد.) اما، اگر شما از

طريق تلسكوپ، كه بسيار بيشتر از چشم شما نور و گرما را جمع مي كند، به خورشيد

نگاه كنيد، تلسكوپ همة اين نور و گرما را درست روي چشم شما منتقل مي كند و

باعث آسيب زياد و حتي كوركردن كامل شما مي شود. گرماي خورشيد را مي توان به

سادگي با قرار دادن

يك تكة كاغذ در كانون يك عدسي همانند يك ذره بين نشان

داد. شما خواهيد ديد كه كاغذ فوراً مي سوزد. راه مطمئن مشاهدة خورشيد اين است

كه از يك تلسكوپ براي تصوير كردن خورشيد بر روي يك صفحه( مثلاً يك برگ

كاغذ) استفاده كنيد. هرگز از طريق يك تلسكوپ به خورشيد نگاه نكنيد.

**

33- طيف نما چگونه كار مي كند؟

طيف نما وسيله اي است كه نور را به رنگ هاي مختلفش تجزيه مي كند به

طوري كه ستاره شناس بتواند اندازه گيري هاي دقيق طيفي را انجام بدهد. اين

وسيله معمولاً داراي يك شكاف باريك است كه از داخل آن نور گرفته شده، از

تلسكوپ مي گذرد و سر راه آن چند منشور قرار مي گيرد تا نور را تجزيه كند. سپس

طيف نوري از ميان عدسي ها نظاره مي شود و يا اينكه روي صفحه اش متمركز مي

شود تا يك عكس را به دست دهد. براي به دست آوردن طيف هاي ستاره اي، زمان

هاي نوردهي خيلي طولاني لازم است زيرا كه نور بسيار ضعيف است. تقريباً تمام

كارهاي ستاره شناسان كه با طيف نما صورت مي گيرد، عكس برداري است. بعضي

اوقات به جاي منشور از يك توري پراش استفاده مي شود. اين توري يك صفحة

شيشه اي است كه روي آن يك سري شيارهاي خيلي ظريف ايجاد شده است(

چندين هزار خط در سانتي متر!) اين شيارها همچنين نور را به يك طيف تقسيم مي

كنند و از آنجايي كه نور مجبور نيست از ميان شيشه بگذرد نور كم تري تلف مي

شود. طيف نما وسيلة خيلي مهمي است. وقتي كه طيف خورشيد يا يك ستاره از نزديك مورد بررسي قرار مي گيرد، مشخص مي شود كه نوار روشن نور هم

داراي

خطوط تاريك بسياري است كه به نحو خاصي قرار مي گيرند. اين خطوط از نوري كه

توسط اتم هاي گاز جذب مي شود درست مي شوند و هر عنصر شيميايي شكل خاص

خودش را به اين خطوط مي دهد. به اين دليل، طيف نما شرايطي را براي ما فراهم

مي آورد تا به كمك آن بتوانيم بفهميم كه چه نوع ماده اي در ديگر جاهاي كيهان

وجود دارد.

34- طيف الكترومغناطيسي چيست؟

نور تنها نوع تابشي نيست كه در فضا حركت مي كند. انواع ديگري نيز وجود دارند

از قبيل امواج راديويي و همة تابش هاي مختلف ديگر كه با هم طيف

الكترومغناطيسي را تشكيل مي دهند. درواقع، نور تنها يك نوع تابش

الكترومغناطيسي است. تابش الكترومغناطيسي همانند يك موج در فضا حركت مي

كند و اگر درمورد نور مرعي فكر كنيم مي دانيم كه اين نور داراي رنگ هاي مختلف

است. همانند امواج روي دريا، امواج نوري نيز داراي طول موج هستند. طول موج

امواج نوري كم تر از يك ميليونيوم متر است. رنگ هاي مختلفي كه ما مي بينيم

درواقع نور با طول موج هاي مختلف است. براي مثال نور آبي داراي طول موج كوتاه

تري نسبت به نور قرمز است. اولين تابش الكترومغناطيسي غيرمرعي كه كشف شد،

مادون قرمز بود. در سال 1800 م( 1178 ش) ويليام هرشل آزمايشي را انجام داد تا

ببيند كدام رنگ در طيف خورشيد حرارتي را دارد كه ما احساس مي كنيم. او طيفي را

از نور خورشيد توليد كرد و در نقاط مختلف طيف، دماسنج قرار داد. با كمال تعجب

مشاهده كرد كه دماسنجي كه بالاتر از انتهاي قسمت قرمز طيف قرار داشت بالاترين

درجة حرارت را نشان داد. به همين دليل اينگونه پرتوها مادون قرمز( بلندتر

از قرمز)

پرتو كوتاه تري از نور مرعي را كشف كرد كه « جوآن ريتر » ناميده شدند. سال بعد

پرتوهاي ماوراء بنفش ناميده شدند. محدودة كامل طيف الكترومغناطيس از پرتوهاي

گاما( هزاران بار كوتاه تر از نور مرعي) تا پرتوهاي ايكس، ماوراء بنفش، نور مرعي

مادون قرمز، ميكروويو و امواج راديويي كه ممكن است تا ميليون ها بار بلند تر از نور معمولي باشد، گسترده است. جو، از ورود بسياري از اينها به زمين جلوگيري مي كند و

تنها نور مرعي و طول موج هاي معيني از امواج ميكروويو و راديويي به مقدار زياد به

سطح زمين مي رسد.

35- فتومتر چيست؟

وسيله اي است براي اندازه گيري روشنايي ستارگان. انواع مختلفي از فتومتر وجود

دارد. اما، معمولي ترين نوع آن كه توسط ستاره شناسان حرفه اي به كار برده مي

شود، فتومتر نوري الكتريكي است. دراين نوع، نور از يك تلسكوپ به يك چند برابر

كنندة نور هدايت مي شود و نور را به جريان الكتريكي قابل اندازه گيري تبديل مي

كند. هرچه جريان الكتريكي توليد شده بيشتر باشد، ستاره روشن تر است. به وسيلة

اين فتومترها، ستاره شناسان مي توانند اندازه گيري هاي دقيقي از روشنايي ستارگان

يا سيارات را به دست آورند. چنانچه ما صافي هاي رنگي(كه تنها رنگ خاصي از نور

را عبور مي دهند) در جلو فتومتر قرار دهيم، مي توانيم نور رنگ خاصي را كه ستاره

پخش مي كند، اندازه گيري كنيم. اين اندازه گيري ها به ستاره شناسان كمك مي

كند كه بفهمند ستارگان چه مقدار گرم هستند.

**

36- چرا بسياري از رصدخانه ها بر روي كوه ها ساخته مي شوند؟

رصدخانه ها تا حد ممكن در جاهاي بلند ساخته مي شوند، زيرا كه موقعيت هاي

جوي در ارتفاعات بالا معمولاً بهتر از سطح درياست. در سطح دريا هوا فشرده تر و

آلوده تر مي باشد. علاوه براين، اكثر ابرهاي متراكم در چند هزار متري سطح دريا

قرار دارند و البته تلسكوپ هاي ستاره شناسان نمي تواند از داخل ابرها جايي را ببيند!

ستاره شناسان مايلند تا سرحد امكان دور از شهرها و مناطق شلوغ مشاهدات خود را

انجام دهند تا از دود و هواي طوفاني دور باشند و همچنين از فضاي نوراني شهرها

كه باعث مي شوند آسمان به خوبي ديده نشود، مصون بمانند. نورهاي شهر، آسمان را

به قدري روشن مي كند كه ستارگان كم نور به سختي ديده مي شوند و اين باعث

مي شود كه ابزار

ستاره شناسان، نتايج اشتباهي بدهند. به اين ترتيب رصدخانه ها در

رشته كوه هايي همانند آلپ، آپنين و آنده در جنوب آمريكا نصب مي شوند. ***

37- جو چگونه مانع كار ستاره شناسان مي شود؟

اگرچه همة ما براي نفس كشيدن به جو نياز داريم، اما زماني كه مشاهدات نجومي

مورد نظر باشد، جو يك مزاحم به حساب مي آيد. ابرها، گرد و غبار و دود همگي

نوري را كه از ستاره ها مي رسد، سر مي كنند و علاوه بر آن هوا نيز خودش هرگز به

طور كامل يكنواخت نيست. به همين دليل وقتي كه ما از طريق يك تلسكوپ مثلاً

به يك ستاره نگاه مي كنيم، تصوير آن به طور كامل واضح و ثابت نيست، بلكه موج

مي زند و با نور غير ثابت مي درخشد گويي كه از داخل حوض آب ديده مي شود.

همين درخشش با نور غير ثابت در جو است كه باعث مي شود ستارگان در شب به

صورت چشمك زن به نظر آيند. ستاره شناسان لغت ديد را به كار مي برند تا شرايط

« ديد ضعيف » مشاهده را توضيح دهند. اگر اين شرايط بد باشند آنها مي گويند

است. اما، « ديد خوب » است. اما، اگر هوا نسبتاً ثابت باشد، در اين صورت مي گويند

جو اثر جدي بيشتر از اين دارد. همة انواع تابش الكترومغناطيسي به طور مداوم از

اجسام مختلف در كيهان پخش مي شود، اما وقتي كه اين تابش به جو مي رسد،

مقدار كمي از آن مي تواند به سطح زمين انتقال يابد. پرتوهاي گاما، پرتوهاي ايكس

و بيشتر تابش فرابنفش كاملاً به وسيلة جو سد مي شوند. نور مرعي از جو عبور مي

كند- به شرطي كه ابري نباشد- اما تنها بخش كمي از

پرتو مادون قرمز، ميكروويو و

تابش راديويي به زمين مي رسند. اين درحالي است كه تابش هاي امواج كوتاه براي

ما بسيار زيان آور هستند. اما، ستاره شناسان نيز نمي توانند در روي زمين اين تابش

ها را اندازه گيري نمايند كه اگر چنين مي شد، مي توانستند اطلاعات زيادي را به ما

بدهند.

****

38- نجوم راديويي چيست؟

نجوم راديويي، مطالعة امواج راديويي است كه از فضا مي رسد. جو به تابش هايي

اجازة ورود مي دهد كه طول موج آنها بين چند ميلي متر تا چند متر باشند و اين

ناميده مي شود. كشف « دريچة راديويي » محدوده در طيف الكترومغناطيسي غالباً

« كارل جانسكي » امواج راديويي كه از فضا به ما مي رسند نسبتاً جديد است و به كار آمريكايي در سال 1931 م( 1309 ش) بر مي گردد. او در مورد صداهاي اضافي كه

بعضي اوقات از گيرنده هاي راديويي به گوش مي رسد، مطالعه مي كرد و به همين

منظور يك راديوي هوايي آزمايشي ساخته بود. در ميان پارازيت هاي راديويي، او به

علامتي برخورد كه به نظر مي رسيد از يك محل خاصي در آسمان، محلي كه ما

اكنون آن را به جهت مركز كهكشانمان مي شناسيم دريافت مي شد. با كمال تعجب

گرتو » كشف جانسكي در طول ده سال بعد خيلي دنبال نشد. تنها تحقيقاتي توسط

در آمريكا انجام شد. او منابع متعددي از امواج راديويي در آسمان پيدا كرد. از « ربر

زمان آخرين جنگ، پيشرفت در اين زمنيه سرعت يافته و نجوم راديويي به قدري

توسعه يافته است كه اهميت آن هم رديف نجوم نوري گشته است و از آن مي توان

براي مطالعة خورشيد، كهكشان و بعضي اجرام واقع در فواصل دور كيهان

استفاده

كرد.

***

39- تلسكوپ راديويي چگونه كار مي كند؟

تلسكوپ راديويي اساساً وسيله اي است كه امواج راديويي را جمع مي كند و آنها را

روي يك گيرندة راديويي متمركز مي نمايد. اين گيرنده سپس علامتي را به وجود

مي آورد و قدرت آن علامت به طور خودكار به وسيلة قلمي بر روي صفحه اي

مشخص مي شود.(اين وسيله ثبات نام دارد) شما داخل يك تلسكوپ راديويي نگاه

نمي كنيد و تصويري را نيز نمي بينيد. آنچه شما دريافت مي كنيد يك علامت است

كه قدرت آن به شما مي گويد چه مقدار تابش از جهتي كه تلسكوپ شما رو به آن

قرار دارد مي آيد. با وجود اين، شما مي توانيد نقشة شيئي را كه به آن نگاه مي كنيد

رسم نماييد. تلسكوپ با يك تندي ثابت در جهت سمت و براي زمان معيني حركت

داده مي شود. سپس كمي ارتفاع آن تغيير داده مي شود و دوباره در سمت حركت

داده مي شود. به اين ترتيب در بخش كوچكي از آسمان، تلسكوپ جلو و عقب مي

رود. همچنان كه محل تلسكوپ تغيير مي كند، قدرت علامت دريافتي نيز تغيير

خواهد كرد و به وسيلة ثبات نشان داده خواهد شد. بلآخره، با تحليل شكل رسم شده

توسط ثبات، شما مي توانيد نقشه اي از قدرت علامت هاي راديويي با توجه به محل

هاي مختلف نقشة ثبات، ترسيم نماييد. نتيجه همانند نقشه هاي كانتور خواهد بود. تصاوير تلويزيوني نيز به همين صورت توليد مي شوند: يك نقطه با سرعت روي

صفحة تلويزيون به طرف جلو و عقب حركت مي كند به طوري كه چشم قادر به

ديدن آن نيست. همچنان كه روشنايي اين نقطه تغيير مي كند، تصويري به وجود مي

آيد. اكثر تلسكوپ هاي راديويي جديد علامت هايشان

را مستقيماً به يك رايانه مي

دهند كه به طور خودكار تصوير مربوطه را ايجاد مي كند. ساده ترين نوع تلسكوپ

راديويي، نوع بشقابي آن است. نمونه اي از اين نوع به قطر هشتاد متر در چشاير در

انگليس واقع است. در اين دستگاه يك بشقاب بزرگ امواج راديويي را به نقطه اي كه

گيرندة راديويي قرار دارد متمركز مي نمايد. بعضي اوقات دو يا بيشتر تلسكوپ هاي

راديويي كه به فاصلة زياد از هم قرار گرفته باشند، مي توانند به همراه و در ارتباط با

يكديگر به كار روند تا قدرت تجزية بالايي را به دست دهند. چنين وسيله اي تداخل

سنج ناميده مي شود.

***

40- آيا تلسكوپ راديويي در هواي ابري كار مي كند؟

بله! اين يك مزيت بزرگ است كه ستاره شناس راديويي بر منجم نوري دارد.

وسيله هاي او درست به همان صورت كه در يك شب صاف كاربرد دارند در هواي

آفتابي يا ابري نيز قابل استفاده اند. بنابراين، او مي تواند برنامة مشاهده اش را بيست

و چهار ساعته ادامه دهد با اين يقين كه اگر اتفاق خاصي در آسمان بيفتد او قادر به

مشاهدة آن خواهد بود.(مگر اينكه وسيله اش خراب شود!) به عبارت ديگر، براي

ستاره شناس نوري اين خطر وجود دارد كه در لحظة حساس، هوا ابري شود و اگر

اين اتفاق در مواقع بسيار كمياب مانند كسوف كامل خورشيد روي دهد، در اين

صورت او شانس تكرار آزمايش را براي سال ها نخواهد داشت.

***

41- چه كسي تابش مادون قرمز را كشف كرد؟

تابش مادون قرمز، تابشي است كه طول موجش بلندتر از نور مرعي است. بنابراين،

براي چشم ما غير مرعي است اما، به صورت گرما قابل احساس است( ما تابش

مادون قرمز را از خورشيد احساس مي كنيم). اين پرتو اولين بار توسط ويليام

هرشل(شخصي كه سيارة اورانوس را كشف كرد) در سال 1800 م( 1178 ش) كشف شد. او آزمايشي را انجام داد تا ببيند كدام يك از رنگ هاي موجود در طيف خورشيد،

حامل گرماي آن هستند. به همين منظور طيفي از نور خورشيد را ايجاد نمود و

دماسنج هايي را در نقاط مختلف نوار رنگي آن قرار داد. با كمال تعجب مشاهده كرد

كه دماسنجي كه در منتهي اليه نور قرمز قرار داشت بالاترين درجة حرارت را نشان

داد. چون اين امواج فراتر از نور قرمز قرار داشتند، بايستي داراي طول موجي بلندتر از

نور قرمز باشند. عكس هاي مادون قرمزي كه از فضا از زمين گرفته شده است كمك

زيادي

در مشخص كردن رستني هاي آفت زده نموده اند.

42- نجوم راداري چيست؟

اصول اولية رادار كاملاً ساده است. چنانچه شما يك تپ راديويي خيلي كوتاه يا

ميكروويو به طرف يك شيئي در فاصلة دور بفرستيد، در اين صورت اين تپ بعد از

مدت معيني به آن شيء مي رسد. اين زمان برابر خواهد بود با فاصلة جسم، تقسيم بر

سرعت تپ كه همان سرعت نور است. تپ توسط جسم منعكس خواهد شد و تا

حدودي ضعيف تر به نقطة ارسالي بازخواهد گشت. زمان بازگشت به اندازة زمان رفت

است. در نتيجه، چنانچه شما فاصلة زماني بين رفت و بازگشت تپ را اندازه گيري

نماييد و اين زمان را در سرعت نور ضرب نماييد و سپس بر دو تقسيم كنيد- زيراكه

تپ در رفتن و برگشتن دو برابر فاصلة شيء را طي مي كند- جواب به دست آمده،

فاصلة شيء خواهد بود. اجازه دهيد مثالي بزنيم. يك تپ ميكروويو قوي از نقطه اي

ارسال شده است و سيصد ثانية بعد برمي گردد. شيء مورد نظر در چه فاصله اي قرار

دارد؟ فاصلة زماني ضرب در سرعت نور و تقسيم بر دو، برابر است با 45.000.000

كيلومتر. اين فاصله تقريباً برابر است با فاصلة سيارة زهره وقتي كه در حضيض با ما

است. اين نشان دهندة يك نوع كاربرد رادار در نجوم است؛ اندازه گيري هاي دقيق

فواصل در داخل منظومة شمسي. با وجود اين، نجوم راداري داراي چند كاربرد ديگر

نيز مي باشد. از آنجايي كه طبيعت سطح منعكس كننده روي شكل تپ برگشتي اثر

مي گذارد، بنابراين مي توان تعيين كرد كه سطح سياره ناهموار است يا صاف. اخيراً

نقشه هايي از سيارة زهره تهيه شده است كه نسبتاً به طور روشن مختصه هايي

را شبيه دهانة آتشفشان نشان مي دهد. اين كار ممكن بود براي شتاره شناسان نوري به

دليل لايه هاي ابري متراكم در جو سياره كاملاً غير مرعي باشد. رادار همچنين مي

تواند براي پيدا كردن زمان چرخش يك سياره مورد استفاده قرار گيرد.- اين كار نيز با

مطالعة تغيير در طول موج تپ برگشتي قابل انجام است- اين مورد اخيراً با موفقيت

در مورد سيارة عطارد انجام شده است.

**

43- قمرهاي مصنوعي چگونه به ستاره شناسان كمك مي كنند؟

قمرهاي مصنوعي با حمل وسايل و قرار گرفتن در خارج از جو زمين به ستاره

شناسان كمك مي كنند. چون در اين صورت اين وسايل كاملاً در معرض هر نوع

تابشي، كه به دلايل اثرات جو به سطح زمين نمي رسند، قرار مي گيرند. از زمان

فرستادن اولين قمر مصنوعي به نام اسپوتنيك 1 به فضا در سال 1957 م( 1335 ش)،

تلاش هاي زيادي در اين زمينه صورت گرفته و از اين دريچه هاي جديد دركيهان

استفاده شده است. به عنوان مثال، ديسكاوري 1 ( اولين قمر موفقيت آميز آمريكايي)

وجود يك كمربند تابشي به دور زمين را كشف كرد(اين كمربند از ذره هاي اتمي به

دام افتاده تشكيل شده است) كه اكنون به عنوان كمربند داخلي وان آلن شناخته شده

است. كمربند خارجي توسط پايونر 3 در دسامبر همان سال كشف گرديد. كشف كنندة

18 كه در سال 1963 م( 1341 ش) در مدار قرار گرفت، اولين قمر از يك سري

سكوهاي ناظر بين سياره اي بود با مداري كه در بيشترين فاصله اش از زمين هنوز تا

ماه نصف فاصله را داشت. از اين گونه قمرهاي مصنوعي يا ماهواره براي كسب

اطلاعات از عمق فضا از قبيل اين كه چه مقدار تابش در آنجا وجود دارد يا اينكه چه

تهديدي

از شهاب ها در آنجا وجود دارد، استفاده مي شود. در سال هاي اخير، ماهواره

ها به طور خاص براي مطالعة پرتوهاي ايكس و تابش هاي ماوراء بنفش مورد

استفاده قرار گرفته اند. اجرامي كه به طور خاص مورد مطالعه قرار گرفته اند شامل

خورشيد، ستارگان دوردست و منابع ناشناختة ديگر مي شود. مطالعات خورشيد توسط

صورت گرفته و (Orbiting Solar Observatory)OSO ماهواره هايي شبيه

جديداً نيز آزمايشگاه فضايي بادهاي خورشيدي را از نزديك مورد مطالعه و بررسي

بود كه وسايل UHURU ، قرار داده است. يك ماهوارة جديد با موفقيت خيلي زياد كشف پرتو ايكس را حمل مي كرد و قادر بود تا از ماه به عنوان وسيلة مشخص

كنندة محل منابع خاص ديگر در آسمان استفاده كند. وقتي كه ماه از جلوي يك منبع

پرتو عبور مي كند علامت را قطع مي نمايد. از آنجايي كه ما مي دانيم ماه دقيقاً درهر

لحظه دركجا قرار دارد، وقتي كه سيگنال پرتو ايكس قطع شود، ما مي توانيم تقريباً

محل منبع را به دست آوريم.

44- پرتوهاي كيهاني چه هستند؟

پرتوهاي كيهاني واقعاً پرتو به مفهوم امواج و همانند تابش هاي الكترومغناطيسي

نيستند. بلكه ذرات اتمي هستند كه در فضا با سرعتي كاملاً نزديك به سرعت نور

حركت مي كنند. اتم را به سادگي مي توان متشكل از يك هسته شامل پروتون

ها(ذرات با بار مثبت) و بسياري موارد نوترون ها( ذرات بدون بار) دانست كه الكترون

ها(ذرات بسيار سبك با بار منفي) به دور آن مي گردند. پرتوهاي كيهاني از هسته

هاي اتم ها، معمولاً هسته هاي تك پروتوني( هسته هاي اتم هاي هيدروژن) اما

غالباً هسته هاي هليم، آهن يا ساير مواد تشكيل شده است. پرتوهاي كيهاني به طور

عادي به سطح زمين نمي رسند.

اما، با ذرات موجود در جو برخورد مي كنند و باعث

مي شوند تا بارشي از ذرات ديگر به وجود آيد. پرتوهاي كيهاني به سطح ماه مي

رسند و اثر آنها در نمونة سنگ هايي كه توسط آپولو جمع آوري شده است، ديده مي

شود. اينكه اين پرتوها از كجا مي آيند و چگونه به اين سرعت حركت مي كنند هنوز

به صورت يك راز باقي مانده است.

****

45- افلاك نما(پلانتاريم) چيست؟

افلاك نما جايي است كه آسمان به طور مصنوعي به نمايش گذاشته مي شود و

ستارگان، سياره ها، خورشيد، ماه و ستارگان دنباله دار به خوبي نشان داده مي شوند.

يك افلاك نما معمولاً از يك ساختمان دايره اي شكل تشكيل شده كه بر روي آن

يك گنبد كروي قرار دارد كه در داخل آن آسمان به نمايش گذاشته مي شود. در شب

نيز وقتي به آسمان نگاه مي كنيم مثل اين است كه در زير يك گنبد بزرگ قرار گرفته ايم كه ستارگان نيز به روي آن ثابت شده اند. در وسط افلاك نما پروژكتور

قرار دارد كه وسيله اي است پيچيده كه نه تنها موقعيت نسبي ستارگان را نشان مي

دهد، بلكه حركت سياره ها، ستارگان دنباله دار، خورشيد و ماه را در مقابل اين

ستارگان نشان مي دهد. چرخش روزانة ظاهري آسمان( كه ما مي دانيم در نتيجة اين

واقعيت است كه زمين مي گردد) و تغييرات فصلي نيز قابل مشاهده است. گرفتگي

هاي خورشيد و ماه نيز مي توان به وجود آورد. همچنين با كج كردن پروژكتور مي

توان ظاهر آسمان را شبيه موقعي كه از هر نقطة سطح زمين به آن نگاه مي شود،

نشان داد. اگر مايليد بدون اينكه يخ بزنيد و خشك شويد آسمان قطب

شمال را

ببينيند، به نزديك ترين افلاك نما مراجعه كنيد. اولين افلاك نما در ژينا واقع در

آلمان شرقي ايجاد شد. شهرهاي ديگري همانند لندن و نيويورك نيز داراي افلاك

نما هستند كه به ديدنش مي ارزد. اخيراً نيز افلاك نماهاي بسيار كوچكي توليد شده

اند و تعداد زيادي از دبيرستان ها و كالج ها از اين نوع افلاك نماها استفاده مي كنند.

اين افلاك نماها مطمئناً قدم هاي اول در مشخص كردن صور فلكي و فهم حركت

سياره ها را برداشته اند.

***

46- چند سياره را مي توانيم در آسمان ببينيم؟

بدون استفاده از تلسكوپ ما مي توانيم پنج سياره را در آسمان ببينيم. آنها عبارتند

از: عطارد، ونوس، مريخ، مستري و زحل. البته در مقابل چشم غير مسلح، آنها همانند

ستارگان روشن به نظر مي رسند اما محلشان در آسمان تغيير مي كنند. اين پنج

سياره بايستي در زمان هاي قبل از تاريخ نيز شناخته شده باشند. در نظر ستاره

شناسان باستان تعداد كل سياره ها همين پنج تا بود، زيرا اين پنج سياره به علاوة

خورشيد و ماه هفت جسمي را تشكيل مي دهند كه محلشان در آسمان تغيير مي كرد

و در آن زمان چنين تصور مي شد كه هفت عدد خيلي مهمي است. از زمان اختراع

تلسكوپ يه سياره ديگر كشف شده است. اورانوس در سال 1781 م ( 1159 ش)، نپتون

در سال 1846 م( 1224 ش) و پلوتو در سال 1930 م( 1308 ش) كه مجموعاً نه سياره به

علاوة زمين را به وجود مي آوردند. نپتون و پلوتو به قدري كم نور هستند كه بدون تلسكوپ نمي توان آنها را ديد اما، اگر قدرت ديد چشم شما خوب باشد در يك شب

خيلي صاف و اينكه بدانيد كجاي آسمان را نگاه كنيد،

شايد بتوانيد اورانوس را ببينيد.

****

47- درچه زماني سياره در حالت مقابله است؟

يك سياره زماني در حالت مقابله است كه در برابر خورشيد قرار گرفته باشد و اين

امر زماني اتفاق مي افتد كه خورشيد، زمين و سياره در امتداد خطي مستقيم باشند در

حالي كه زمين بين خورشيد و آن سياره قرار گرفته باشد. در چنين موقعيتي سياره در

نيمة شب در بيشترين ارتفاع خود از سطح افق و نزديك ترين نقطه به ما رسيده

است. فقط سيارات بيروني مي توانند حالت مقابله داشته باشند ولي سيارات دروني كه

هميشه از ما به خورشيد نزديك ترند هيچ گاه حالت مقابله نخواهند داشت. هرگاه

خورشيد و يك سيارة داخلي و زمين در امتداد خطي مستقيم قرار بگيرند(سياره بين

زمين و خورشيد) گفته مي شود كه سياره در حالت مقارنة سفلي است. واضح است كه

اين امر فقط براي سياراتي چون عطارد و زهره اتفاق مي افتد. صورت ديگر آن اين

است كه زمين، خورشيد و سياره در امتداد خطي مستقيم واقع شوند. در اين حالت

سياره مي بايست در پشت خورشيد قرار گرفته باشد. اين حالت را مقارنة عليا مي

نامند. اين حالت اخير هم براي سيارات دروني و هم براي سيارات بيروني امكان پذير

است.

*

48- قانون باد چيست؟

قانون بد درواقع قانون نيست، بلكه نشان دهندة رابطه اي جدي بين فاصلة سيارات

توجه « يوهان  بد » است. در سال 1772 م( 1150 ش)، اخترشناس جوان آلماني به نام

خود را به رابطة بين اين فواصل كه در اصل به وسيلة يوهان تيتوس پيشنهاد شده بود

معطوف داشت و نتيجة آن اين چنين بود: اين سري از اعداد را انتخاب كنيد:

0-3-6-12-24-48-96-192-384 سپس به هر يك از اين اعداد 4 واحد اضافه

كنيد، خواهيم داشت:

4-7-10-16-28-52-100-196-388 حال هر يك از اين اعداد را به 10 تقسيم

كنيد،

داريم: 0/4 اكنون فاصلة خورشيد تا زمين را به -0/7-1-1/6-2/8-5/2-10-19/6-38/8

عنوان يك واحد فاصله(اخترشناسان آن را واحد نجومي مي نامند و برابر است با 150

ميليون كيلومتر) در نظر مي گيريم. حال مي توانيم فاصلة حقيقي سيارات از خورشيد

را بنويسيم:

-9/ 5- زحل: 5 / 1- ؟ - مشتري: 2 / 0- زمين: 1- مريخ: 5 / 0- زهره: 7 / عطارد: 4

39/ 30 - پلوتو: 4 / 19 - نپتون: 1 / اورانوس: 2

همان گونه كه ملاحظه مي كنيد فاصلة واقعي سيارات تا اورانوس با اعداد فواصل از

2 كه در / قانون بد مطابقت بسيار صحيحي دارد. جز براي يك جاي خاص در فاصلة 8

اينجا به نظر نمي رسد كه سياره اي وجود داشته باشد. هنگامي كه بد اين قانون را

ارائه داد هنوز اورانوس كشف نشده بود. اما چند سال بعد سيارة مزبور به وسيلة ويليام

19 واحد نجومي بود، خيلي نزديك / هرشل كشف گرديد. فاصلة اورانوس از خورشيد 2

19 قانون بد و اين امر عقيده به قانون بد را تحكيم مي بخشيد. شكاف در / به 6

منظومة شمسي اخترشناسان آن زمان را گيج كرده بود. اخترشناس لهستاني به نام

در صدد جستجوي سيارة گمشده برآمد. در همين وقت اخترشناس « وان زاك »

ايتاليايي به نام پيازي سيارة كوچكي را تقريباً درست در همان فاصله كشف نمود و آن

نخستين سيارك يا خرده سيارة كشف شده بود و هزاران عدد از آن تا كنون مورد

شناسايي قرار گرفته اند. به هرحال، قانون مزبور به نظر نمي رسد كه دربارة نپتون و

پلوتو صدق كند و تا كنون كسي قادر نبوده است كه يك توضيح علمي مناسبي ارائه

دهد كه چرا فواصل سيارات

با اين اعداد ساده هم خواني داشته است. ممكن است كه

قانون بد تنها يك اتفاق سماوي باشد. اگر چنين است بسيار خارق العاده خواهد بود.

**

49- خورشيد چقدر بزرگ است؟

خورشيد كرة عظيمي است متشكل از گازهاي فروزان، قطر آن از كران تا كران

تقريباً 1.400.000 كيلومتر است. قطر زمين ما كمتر از يك صدم قطر خورشيد است

زيراكه قطر زمين فقط 12680 كيلومتر است. حجم خورشيد آن قدر زياد است كه

1.000.000 زمين را مي توان در درون آن جاي داد و هنوز فضاي اضافي باقي بماند.

به هرحال، اگر يك ترازوي غول پيكري وجود داشته باشد، براي موازنه كردن وزن زمين با وزن خورشيد، نياز به 330.000 زمين است. به عبارت ديگر، اگرچه حجم

خورشيد يك ميليون مرتبه از حجم زمين ما بزرگ تر است، ولي جرم آن فقط

330.000 مرتبه افزون تر است. به اين معني كه چگالي خورشيد كمتر از يك سوم

چگالي زمين است. اين امر ماية تعجب نيست، زيرا كه زمين يك جسم صلب است

درحالي كه خورشيد از گاز است. خورشيد داراي جو رقيقي است كه از سطح خورشيد

تا ميليون ها كيلومتر در فضا ادامه دارد. **

50- كلف هاي خورشيدي چيست؟

كلف هاي خورشيدي لكه هايي هستند كه در سطح خورشيد قرار دارند و نسبت به

دور خورشيد تاريك تر به نظر مي رسند. درواقع، آنها مناطقي هستند كه نسبت به

سطح خورشيد سردترند. به طور كلي، دما در كلف هاي خورشيد 4500 درجة سانتي

گراد است در مقايسه با بقية سطح خورشيد كه داراي دماي 6000 درجه است.

بنابراين، يك كلف خورشيدي درواقع نه سرد است و نه كدر. اگر فرضاً يك لكة

خورشيدي را از سطح خورشيد برگرفته و در فضاي دور از خورشيد قرار دهيم كاملاً

درخشان به نظر خواهد رسيد. علت كدر به نظر رسيدن آن اين است كه در زمينة

روشن تر خورشيد قرار دارد. به طور كلي اجسام سردتر نسبت به

اجسام گرم تر نور كم

تري گسيل مي دارند. يك كلف بزرگ خورشيدي تشكيل شده از يك بخش مركزي

تيره تر به نام سايه كه به وسيلة بخش روشن تر نيم سايه احاطه شده است. اما كلف

هاي كوچك تر كه پرز ناميده مي شوند ريز و تاريك به نظر مي رسند. معمولاً كلف

هاي بسيار بزرگ به صورت جفت ظاهر مي شوند. كلف هاي خورشيدي داراي ميدان

هاي مغناطيسي قوي مي باشند و در يك جفت كلفي، كلف پيشين داراي قطب

مغناطيسي مخالف با كلف بعدي مي باشد. چنين تصور مي شود كه ميدان مغناطيسي

خورشيد سبب پيدايش اين لكه ها باشد. تعداد كلف هايي كه مي توان مشاهده نمود

هرسال متفاوت است اما، به طريقي نسبتاً منظم متغير است. هر 11 سال كلف ها به

حداكثر تعداد خود مي رسند درحالي كه در خلال اين مدت لكه هاي كم تري

مشاهده مي شود. هنگامي كه لكه ها به حداقل خود كاهش مي يابند روزها يا هفته

ها مي گذرد بدون آنكه لكه اي ديده شود. اين اختلاف در تعداد لكه ها را دورة كلف

ها مي گويند. پاره اي از اين لكه ها مي توانند بسيار بزرگ باشند. براي مثال، در

0 درصد نيم / آوريل 1947 م( 1325 ش) يك لكة غول آسا مشاهده شده كه سطح آن 6

كرة قابل رؤيت خورشيد را فرا گرفت. اين لكه بيش از 30 بار بزرگ تر از سطح كل

زمين بود، ولي معمولاً لكه ها خيلي كوچك تر از اين هستند.

51- آيا خورشيد به دور خود مي گردد؟

درست همان گونه كه زمين به دور محورش مي گردد، خورشيد نيز به دور خود مي

گردد اما، با مدت زمان بسيار بيشتر. با زير نظر داشتن حركت لكه

هاي سطح خورشيد

مي توانيم به مدت زمان حركت وضعي خورشيد پي ببريم. خورشيد در همان حال كه

به دور خود مي گردد، لكه ها نيز به دور سطح خورشيد حركت مي كنند و مخصوصاً

با زير نظر داشتن حركت لكه هاي سطح خورشيد كه چه مدت سطح خورشيد را يك

دور كامل مي زنند(البته به حركت زمين به دور خورشيد نيز بايد توجه داشت) به

زودي مي توانيم مدتي را كه خورشيد به دور خود مي چرخد، محاسبه نماييم. اما، بايد

در نظر داشت كه حركت دوراني خورشيد مشابه حركت دوراني يك جسم صلب

نيست و اين حركت در نزديكي هاي استوا در حدود 25 روز است و حركت براي

قسمت هايي كه در معرض 40 درجه از شمال يا جنوب استوا مي باشند بيش از 27

روز مي باشد و جريان حركت در قطبين به كندي صورت مي گيرد. اين نوع حركت

خورشيد عقيدة ما را مبني بر اين كه خورشيد يك جسم گازي است تثبيت مي كند.

علت طولاني بودن حركت وضعي خورشيد در بسيار بزرگ بودن آن است و يك نقطه

در استواي خورشيد با سرعتي معادل 2 كيلومتر در ثانيه حركت مي كند.

52- دربارة ساختار خورشيد چه مي دانيم؟

ما مي توانيم خورشيد را متشكل از چند لايه بدانيم(تقريباً شبيه به لايه هاي پياز).

درست در مركز خورشيد هستة خورشيد قرار دارد كه بسيار داغ و غليظ است و دما در

اين بخش از خورشيد متجاوز از 14.000.000 درجة سانتي گراد است و از همين

جاست كه بر اثر تبديل هيدروژن به هليم انرژي خورشيدي توليد مي گردد. دور

هسته، منطقه اي از گازهاي بسيار داغ وجود دارد كه تابش هاي حاصل از هسته را به

يا « شيد سپهر » سطح مرعي

خورشيد عبور مي دهند. اين سطح مرعي خورشيد را

كرة نور مي نامند. دماي اين بخش 6000 درجة سانتي گراد است. اين لايه از

خورشيد داراي ساختار دانه دانه است و علت آن بالا و پايين شدن ستون هايي از

گازهاي داغ است. اگر رؤيت اين بخش از خورشيد خالي از خطر مي بود ما مي

توانستيم از درون تلسكوپ اين قطعات را نگاه كنيم. لكه هاي خورشيدي هم در اين

منطقه ظاهر مي شوند. درست در بالاي شيد سپهر، لاية نازكي به ضخامت چند ده مي نامند. اين لايه نسبت به ديگر « رنگين سپهر » هزار كيلومتر قرار دارد كه آن را

لايه ها سردتر است و دماي آن 4500 درجة سانتي گراد است و تنها با وسايلي خاص

مي توان آن را مشاهده كرد مگر در مواقع كسوف كامل. خطوط تاريك كه در طيف

خورشيد مشاهده مي شود، در اين قسمت ايجاد مي شوند. در وراي اين لايه، طبقة

قرار دارد. لايه اي متشكل از گازهاي بسيار رقيق كه « تاج خورشيد » ديگري به نام

به مسافت ميليون ها كيلومتر در فضا پراكنده است. دماي اين بخش ميليون ها درجة

سانتي گراد است اما، مقدار مواد در اينجا آنقدر كم است كه مقدار گرماي واقعي

حاصل از تاج خورشيد كاملاً قابل اغماض است.

53- چرا خورشيد مي درخشد؟

اصولاً علت درخشندگي خورشيد داغ بودن بيش از حد آن است. دماي سطح آن

تقريباً 6000 درجة سانتي گراد است. نه تنها نورهاي قابل رؤيت بلكه انواع ديگري از

پرتوهاي غير مرعي الكترومغناطيسي مانند پرتو مادون قرمز كه ما آن را به صورت

گرما احساس مي كنيم، از خود گسيل مي دارد. خورشيد چرا اين قدر داغ است؟ چون

از گاز ساخته شده است

و غالباً از گاز هيدروژن كه اين گاز در درون خورشيد به خاطر

تراكم گراني در معرض فشار بسيار زيادي قرار دارد. همان گونه كه اگر شما مقداري

گاز را در آزمايشگاه متراكم كنيد دماي آن افزايش مي يابد(براساس قانون گاز كامل)،

بنابراين در داخل خورشيد گازهاي نزديك به مركز مي بايست خيلي داغ باشند.

درست در بخش مركزي خورشيد(يعني هسته) حرارت چنان فوق العاده زياد است كه

فعل و انفعالات هسته اي در آنجا صورت مي گيرد. همان گونه كه در بمب هيدروژني

اين كار صورت مي گيرد. در دماي 14.000.000 درجة سانتي گراد گازهاي هيدروژن

با هم تركيب مي شوند تا اتم هليم را بسازند. هر چهار اتم هيدروژن يك اتم هليم

درست مي كند. اما جرم اتم هليم كمي سبك تر از هيدروژن سازندة آن است. اين

اختلاف برابر با موادي است كه به انرژي تبديل شده است. درحقيقت در هر ثانيه در

حدود چهار ميليون تن از مواد خورشيد به انرژي تبديل مي شود. با اين حال جاي

نگراني نيست، زيرا اين نيروگاه عظيم داراي سوخت كافي است كه سبب درخشندگي

مداوم آن براي هزاران ميليون سال ديگر مي شود.

54- تاج خورشيد را چه زماني مي توانيم مشاهده كنيم؟

تاج خورشيد بسيار ناپيداست و به علت تابش خيره كنندة خورشيد و روشنايي

اطراف آسمان معمولاً نمي توان آن را مشاهده كرد. اما، به هنگام كسوف كامل

خورشيد كه شيد سپهر روشن خورشيد در پشت قرص ماه پنهان مي گردد، لاية تاج

خورشيد به چشم مي خورد كه به صورت يك هالة مرواريد به دور خورشيد ديده مي

شود. تاج خورشيد درواقع لايه اي است بسيار رقيق از گاز، در مواقع ديگر، به وسيلة

ابزار مخصوصي به نام كرونوگراف مي توان تاج دروني تر خورشيد را مشاهده نمود.

اما،

اين امر زماني ممكن است كه هوا هم صاف باشد و هم از طريق تلسكوپي كه بر

فراز كوهي با هزاران متر بلندي قرار دارد نگريسته شود. با وجود اين، امروزه بشر مي

تواند به فضا برود و آزاد از تأثيرات وجود جو، با ايجاد يك كسوف كامل مصنوعي(با

قرار دادن يك سكه با اندازة مناسب در برابر خورشيد) اين كار را انجام دهد و تاج

خورشيدي را مشاهده نمايد. اما، براي ساير افراد تنها شانس ديدن تاج خورشيدي به

هنگام كسوف خورشيد ميسر است. سيماي تاج خورشيدي تغيير مي كند و به چرخة

كلف هاي خورشيدي به هنگام بيشينه بودن كلف ها بستگي دارد. تاج خورشيدي به

صورت قرينه در اطراف خورشيد قراردارد. اما، به هنگام كاهش كلف هاي خورشيدي

كمتر داراي شكل خاص و منظمي است.

**

55- باد خورشيدي چيست؟

باد خورشيدي اصطلاحي است براي تشريح جريان ذرات اتمي كه از خورشيد

گسيل مي شوند. اين ذرات غالباً الكترون و پروتون مي باشند، يعني اساس ساختار

يك اتم و به دليل اين كه آنها داراي بار الكتريكي هستند وقتي به زمين مي رسند با

ميدان مغناطيسي زمين تأثير متقابل خواهند داشت. بادهاي خورشيدي از جهت شدت

متفاوتند. بعضي اوقات انفجارهاي ( شعله هاي) خورشيدي سبب مي شوند تا تعداد

بسيار زيادي از اين ذرات در فضا پراكنده شوند. اين ذرات به وسيلة ماهواره ها و

آزمايشگاه هاي فضايي مورد بررسي و اندازه گيري قرار گرفته اند، به ويژه توسط

فضانوردان آپولوي 11 در سطح ماه مد نظر قرار گرفتند. براي جمع آوري اين ذرات

به يك پردة آلومينيومي نياز است. اثر ديگر بادهاي خورشيدي آن است كه سبب

دوركردن دم ستاره هاي دنباله دار از خورشيد مي گردند.

56- چه چيز باعث به وجود آمدن نورهاي قطبي مي گردد؟

نورهاي قطبي، منظرة بسيار جالبي هستند كه به بهترين صورت از حدود عرض

جغرافيايي دايرة اقيانوس منجمد شمالي(يا منجمد جنوبي) ديده مي شود. نورهاي

قطبي درست همانند تابش هاي رنگي در آسمان هستند. نورهاي قطبي در اثر

الكترون هايي كه در طول خطوط نيروي ميدان مغناطيسي زمين حلقه مي زنند، به

وجود مي آيند. اين حلقه هاي الكتروني وارد جو زمين مي شوند و باعث مي گردند كه

گازهاي رقيقي كه در ارتفاعات بالاي جو قرار دارند، همانند نوار نور لامپ فلورسنت

بدرخشند. اين الكترون ها عمدتاً از خورشيد مي رسند و تعداد آنها بستگي به فعاليت

خود خورشيد دارد. وقتي كه سطح خورشيد خيلي فعال باشد، ما نورهاي قطبي

بيشتري را مشاهده مي كنيم تا زماني كه خورشيد آرام تر است. نور قطبي مي تواند

شكل هاي مختلفي داشته باشد. بعضي وقت ها شبيه

به پردة آويزان، يا نوارهاي

متحرك و يا پرتوهاي نور است. رنگ آن نيز تغيير مي كند ولي بيشتر مواقع داراي

ساية سبز يا صورتي است.

****

57- ما از روي زمين چه مقدار از ماه را مي توانيم ببينيم؟

از روي زمين، ما تنها مي توانيم بيش از نصف سطح ماه را ببينيم. ما نمي توانيم

تمام سطح ماه را ببينيم چون ماه حول محور خودش مي چرخد. اين چرخش درست

27/ به همان اندازه طول مي كشد كه ماه يك دور كامل به دور زمين مي گردد( 3

روز). اين بدان معناست كه چون ماه حول محور خودش مي چرخد و همچنين در

همان جهت به دور زمين مي گردد، بايد در همة حالات سطح واحدي را به طرف

زمين داشته باشد. شايد يك آزمايش عملي درك اين مطلب را روشن نمايد. يك

صندلي يا يك چيز ديگر شبيه به آن را در وسط يك اتاق قرار دهيد. روبه روي

صندلي قرار گيريد و طوري دور صندلي بگرديد كه روي شما طرف صندلي باشد. شما

با گردش به دور صندلي، به هر سمتي از اتاق نگاه كرده ايد. به عبارت ديگر، در حالي

كه شما يك دايرة كامل به دور صندلي گرديده ايد، در همين حال يك چرخش كامل

حول محور خودتان داشته ايد. چون ماه در مداري بيضي شكل حركت مي كند،

سرعتش(بسته به اين كه چقدر از زمين دور باشد) تغيير مي كند و بنابراين، چرخش

ماه با حركتش به دور زمين متفاوت خواهد بود. بنابراين، ما مي توانيم بخش كوچكي

ا زطرف دور ماه را كه بستگي به موقعيت آن در مدارش دارد، ببينيم. درنتيجه، اگر

شما براي مدتي طولاني به دقت به ماه نگاه كنيد، مجموعاً 59 درصد سطح ماه را

خواهيد ديد.

***

58- مركز جرم چيست؟

ما معمولاً تصورمان اين است كه ماه به دور زمين مي گردد. ولي اين موضوع

واقعيت كامل ندارد. در حقيقت، هم ماه و هم زمين حول نقطه اي حركت مي كنند

كه در

جايي بين مراكز آن دو قرار دارد. اين نقطه، مركز جرم ناميده مي شود و اين

حركت به دليل اينكه زمين و ماه كشش گرانشي روي هم وارد مي كنند، به وجود مي

آيد. بنابراين، مركز جرم نقطة تعادل بين زمين و ماه مي باشد و بعضي وقت ها نيز

مركز گراني ناميده مي شود. اگر شما دو وزنة مساوي داشتيد كه به وسيلة ميله اي به

هم وصل مي شدند، در آن صورت مي توانستيد با گرفتن وسط ميله، بين آنها تعادل

به وجود آوريد. اگر زمين و ماه مساوي بودند، در آن صورت مركز جرم درست بين

آنها قرار مي گرفت. اما، به دليل اينكه زمين 81 برابر سنگين تر از ماه است، مركز جرم 81 برابر نزديك تر به مركز زمين قرار خواهد داشت تا مركز ماه. در واقع، مركز

جرم در 4700 كيلومتري مركز زمين قرار مي گيرد.

***************************************

59- چرا جزر و مد داريم؟

جزر و مد دريا در اثر كشش گرانشي ماه و خورشيد بر روي سطح آب ايجاد مي

شود. چون ماه نسبت به خورشيد خيلي به ما نزديك است، بنابراين نقش عمده تري

در ايجاد جزر و مد دارد. ماه يك كشش گرانشي به زمين وارد مي كند. اين كشش در

سمتي از زمين كه مقابل ماه است قوي تر از سمتي است كه ماه نيست. اين امر

باعث مي گردد تا سطح جامد زمين با حركت ماه بالاي سر ما كمي بالا و پايين

گردد. اين اثر بسيار كمتر از آن است كه قابل توجه باشد. اما، اقيانوس ها در سمتي

كه به طرف ماه قرار دارند در اثر اين كشش گرانشي به بالا كشيده مي شوند. چون

آب مايع است، در جهت كشش ماه حركت مي

كند و بنابراين، باعث بالا آمدن آب در

آن سمت از زمين مي گردد. در سمت مخالف زمين، جايي كه كشش ماه ضعيف تر

است، اين تأثير به صورت كشيده شدن زمين از آب نمايان مي گردد، به طوري كه

اقيانوس ها ميل به دور شدن از ما خواهند داشت. در اين حالت نيز، آب ها در سمت

ديگر كرة زمين و در جهت انباشته شدن حركت مي كنند. با چرخش زمين حول

محورش، به نظر مي رسد كه ماه در عرض آسمان حركت مي كند و انباشتگي آب نيز

با آن هماهنگ مي گردد. وقتي كه انباشتگي آب از يك محل خاص عبور كند، سطح

دريا بالا مي آيد و ما مد خواهيم داشت. بعد از آن سطح آب تقليل پيدا كرده و جزر به

وجود مي آيد. چون دو بر آمدگي آب داريم، در هر روز دو مد داريم. در واقع، به دليل

حركت ماه در مدارش، ما دو مد را درفاصلة 25 ساعت داريم نه 24 ساعت. تصادفاً

برآمدگي و فرورفتگي سطح آب در اقيانوس ها كه در اثر كشش ماه به وجود مي آيد،

خيلي كم و كم تر از يك متر مي باشد. نيروهاي جزر و مدي كه به وسيلة خورشيد

ايجاد مي شوند، از نظر قدرت نصف جزر و مدهاي ايجاد شده به وسيلة ماه مي باشند.

اما، وقتي كه خورشيد و ماه در يك راستا قرار مي گيرند، كشش آنها با هم جمع شده

و مدهاي قوي تري كه مدهاي بهاري ناميده مي شوند ايجاد مي كنند. از طرف

ديگر، وقتي كه خورشيد و ماه در زاوية 90 درجه نسبت به هم قرار مي گيرند، كشش آنها يكديگر را خنثي مي كنند و

يك سلسله مدهايي ديده خواهد شد كه به مدهاي

جزئي معروف هستند.

*

60- ماه از چه موادي ساخته شده است؟

مأموريت هاي آپولو به ما نشان داده است كه ماه از صخره هايي كاملا شبيه به

آنچه در روي زمين وجود دارد، ساخته شده است. يكي از اين نوع صخره ها، صخره

هاي آتشفشاني است كه مادة اولية قشر سطحي سيارة ما مي باشد. يك نكتة جالب

در خصوص تركيب ساختار ماه اين است كه چگالي صخره هاي سطح ماه در حدود

سه برابر چگالي آب و خيلي شبيه به صخره هاي زمين مي باشند. اما، چگالي كل ماه

5 برابر چگالي / 3 برابر آب است درحالي كه، چگالي كرة زمين در حدود 5 / در حدود 3

آب است. اين بدان معناست كه هرچه به مركز ماه نزديك تر شويم، مواد فشرده تر

نيستند. اين موضوع كاملاً در تضاد با كرة زمين است كه داراي يك هستة فشردة

آهني است. بنابراين، ما مي توانيم نتيجه بگيريم كه ماه فاقد چنين هستة فشرده اي

است. بررسي هاي انجام شده روي نمونه هاي سخره اي از سطح ماه نشان مي دهد

كه هيچ گاه در سطح ماه دريا وجود نداشته است. اين بررسي ها همچنين نشان مي

دهند كه آثاري از حيات در زمان حال يا گذشته در روي ماه وجود ندارد. ماه جو ندارد

اما، شواهدي در دست است كه گاه گاه فعاليت هاي آتشفشاني روي سطح آن رخ مي

دهد. مثلاً تجهيزات علمي آپولو 14 قادر بود كه گازهاي درحال خروج از سطح ماه را

را ثبت كرده اند. بنابراين، ماه چندان « ماه لرزه هايي » تشخيص بدهد. لرزه نگارها نيز

هم ساكت و بي حركت نيست.

**************************************

61- ماه خود چگونه به وجود آمد؟

نظريه هاي مختلفي در مورد شكل گرفتن ماه وجود دارد. در اوايل اين قرن، يك

نظر رايج اين بود كه ماه

در ابتدا جزئي از كرة زمين بود كه به دلايلي از آن جدا

گرديد و باعث شد تا اقيانوس آرام به وجود آيد. با بررسي هاي به عمل آمده روي

صخره هاي ماه، هم اكنون مشخص گرديده است كه ماه هيچ گاه جزئي از زمين

نبوده است. صخره هاي سطحي ماه به دقت مورد مطالعه قرار گرفته اند و مشخص گرديده است كه بعضي از آنها بيش از 4000 ميليون سال قدمت دارند. درواقع، كهن

سال ترين اين صخره ها هم سن زمين هستند. زمين ما در حدود 4500 تا 4700

ميليون سال قبل به وجود آمد. بنابراين، به نظر مي رسد كه زمين و ماه تقريباً در يك

زمان و با هم به وجود آمده اند. سؤالي كه باقي مي ماند اين است كه آيا ماه نزديك

به زمين شكل گرفت و بنابراين هميشه با ما بوده است و تحت تأثير نيروي گراني

قوي زمين به دور زمين مي گردد، يا اينكه در جاي ديگري شكل گرفته و بعد ها به

وسيلة زمين به دام افتاده است؟ اگر مدار چرخش ماه خيلي نزديك به زمين مي بود،

ماه به وسيلة زمين جذب مي شد.

62- كانال هاي مريخي چيست؟

علاماتي تيره، « شپارلي » در سال 1877 م( 1255 ش) اخترشناس ايتاليايي به نام

مستقيم و باريك در سطح سياره مشاهده كرد و آنها را كانال ناميد. اخترشناسان بعد از

وي آنها را كانال مي گفتند و به زودي اين عقيده رشد نمود كه اين علائم در حقيقت

كانال هايي هستند كه به وسيلة موجوداتي خيالي روشن فكر و پيشرفته ساخته شده

اند. تصور مي شد كه اين كانال ها براي رساندن آب به بيابان هاي لم يزرع سطح

سياره تعبيه شده اند. منبع

آب نيز احتمال داده مي شد همان كلاهك هاي منجمد

قطبين سياره باشند(اين كلاهك ها با تلسكوپي كوچك نيز قابل رؤيت هستند). اما،

امروزه ما مي دانيم كه اين كلاهك هاي قطبي، از دي اكسيد كربن منجمد مي باشند

و نه آب يخ زده. لاول اخترشناس آمريكايي آزمايشگاه مخصوصي جهت مطالعة اين

كانال ها ساخت و نقشه اي از 12 كانال مريخ طرح كرد. امروزه به نظر مي رسد كه

بسياري ازاين كانال ها نتيجة خطاي چشم هستند، حتي بعضي از آنها ممكن است

مربوط به سلسله كوه ها و دره هايي در سطح سياره باشند.

*

63- سطح مريخ به چه چيز شبيه است؟

اگر با تلسكوپ به مريخ نگاه كنيم، سطح سياره را سرخ رنگ مي بينيم. به علاوه

علائمي تيره و مشخص در سطح سياره وجود دارد كه مي توان آنها را به تصوير

كشيد. شما ممكن است قادر باشيد كلاهك شمالي يا كلاهك جنوبي يا هر دو را مشاهده كنيد. اين نشانه ها ممكن است به تدريج از جهت شكل و شدت تغيير كند

ولي آنها زيبا و دائمي هستند. يكي از برجسته ترين علائم، منطقه اي مثلثي شكل

است. اين منطقه براي نخستين بار به وسيلة اخترشناس هلندي در سال

1659 م( 1037 ش) ثبت گرديد. او با مقايسه كردن نقشه هاي خود با نقشه هاي

ديگران خيلي دقيق توانست مدت گردش وضعي سياره را به دست آورد. درواقع، مريخ

داراي شبانه روزي است كه مدت آن 24 ساعت و 37 دقيقه و خيلي شبيه به طول

مدت چرخش زمين است. دهانه هاي آتشفشان مريخ شبيه است به دهانه هاي

آتشفشان در سطح ماه و از جهت اندازه نيز قطر دهانه ها متجاوز از 100 كيلومتر تا

كوچك ترين دهانة قابل تشخيص وجود دارد. در

مريخ قله هاي آتشفشاني زيادي

نظير نيكس المپيكا وجود دارد و آن آتشفشان عظيمي است كه قطر قاعدة آن 500

كيلومتر است و به صورت مخروط تا ارتفاع 25 كيلومتر نسبت به سطح بالا رفته

است. در قلة آن يك ساختار آتشفشاني 65 كيلومتري قرار دارد. به نظر مي رسد

بعضي از آتشفشان هاي مريخ هنوز فعال هستند. در سطح مريخ همچنين دره هاي

زيادي وجود دارد كه از جهت اندازه متفاوتند. از دره هاي باريك پيچ در پيچ شبيه به

رودخانه هايي با بستر خشك تا دره هاي وسيع در جنوب غربي آن. اين دره حدود

5000 كيلومتر طول و 400 كيلومتر پهنا و 7 كيلومتر عمق دارد. از ظاهر اين آثار

چنين بر مي آيد كه بدون شك در خلال چند صدهزار سال گذشته در سطح مريخ آب

وجود داشته است. مناطق متمايل به سرخ از سطح سياره به نظر مي رسد كه از نوعي

ماسه تشكيل شده است و لذا براي تشريح آن مي توان از لغت صحرا استفاده كرد.

دما در استوا ممكن است به 20 درجة سانتي گراد برسد، اما در شب دما به سرعت

پايين مي آيد و به 70 - درجه سانتي گراد مي رسد. با اين حال، سطح مريخ مثل

سطح زهره نا مساعد و غير دوستانه نيست.

***************************************

64- آيا در اين قرن انساني در مريخ پياده خواهد شد؟

از ديد نظري اين امر مطمئناً امكان پذير است. براي صرفه جويي در مصرف

سوخت، مهم ترين موقعيت انتخاب سالي است كه در آن سال مريخ به كوتاه ترين

فاصلة خود از زمين مي رسد. طرح هاي قابل توجيهي براي اين مأموريت وجود دارد. از آن جمله مي توان در سال، 9 فضانورد و سه سفينة فضايي براي قرار دادن آنها در

مداري به دور

سياره اعزام كرد، قبل از آنكه گروه تحقيقاتي به سطح سياره به همان

طريق مأموريت آپولو براي سفر به ماه به اجرا در آيد. به هرحال، در اين راه مشكلات

زيادي وجود دارد. از آن جمله عدم وجود موشك هاي قوي براي پيمودن راهي

مستقيم كه در نتيجه سفينه ناگزير از پيمودن راهي طولاني اما منحني خواهد بود كه

پس از طي 8 ماه به مريخ مي رسد. سر نشينان سفينه ناگزير از تحمل يك سال صبر

براي فرصت مناسب براي بازگشتشان به زمين هستند. 8 ماه نيز درحال بازگشت به

2 سال وقت لازم است. مشكل عمدة / زمين خواهند بود كه روي هم رفته بيش از 5

ديگر، هزينة گزاف اين مأموريت است. از اين جهت تا پيش از پايان اين قرن ارسال

سفينه با سرنشين امكان پذير نخواهد بود.

65- حلقه هاي زحل از چه چيز ساخته شده اند؟

حلقه هاي اطراف زحل نمي توانند اجسام جامدي باشند، چون اگر چنين مي بود بر

اثر كشش گرانشي زحل از هم پاشيده مي شدند به طوري كه اثر گراني بر لاية

دروني حلقه ها به مراتب قوي تر مي بود تا كناره هاي بيروني. درواقع، اخترشناسان از

طريق نگاه كردن به طيف منعكس شده از حلقه ها به آساني مي توانند بگويند كه

حلقه ها از مواد جامد ساخته نشده اند. تجزيه و تحليل اين موضوع نشان مي دهد كه

هر بخشي از حلقه ها با سرعتي متفاوت از بخش ديگر در حركت است به نحوي كه

لبه هاي دروني سريع تر از لبه هاي بيروني حركت مي كنند. درست اين همان چيزي

است كه ما انتظار آن را داريم و آن اينكه حلقه ها از ميليون ها ميليون ذرات ريزي

تشكيل يافته اند كه هركدام همانند يك قمر

كوچك، سياره را دور مي زنند. با نگاه

كردن به طيف حلقه ها، اخترشناسان دريافته اند كه حلقه ها غالباً از انواع يخ ساخته

شده اند. اخيراً در سال 1973 م( 1351 ش)، از راديو تلسكوپ عظيم گل استون براي

مطالعة حلقه ها به وسيلة رادار استفاده شده است. نتايج نشان مي دهند كه حلقه ها

داراي مقدار متنابهي خرده سنگ هاي بزرگ(ممكن است در پوششي از يخ) مي

باشند. معلوم نيست كه اين حلقه ها از كجا آمده اند اما اين امكان هست كه آنها آثار باقي مانده از يك قمري باشند كه زياد از حد به سياره نزديك شده و بر اثر نيروي

گراني سياره از هم پاشيده شده است.

**

66- چرا ظاهر حلقه هاي زحل سال به سال تغيير مي كند؟

زاويه اي كه از آن ما حلقه هاي زحل را مي بينيم به دليل حركت نسبي زمين و

زحل، دائماً درحال تغيير است. بعضي وقت ها ما حلقه ها را بسيار خوب مي بينيم، به

طوري كه مي توانيم ببينيم كه قسمت هايي از حلقه ها به بالا و پايين سياره چسبيده

اند. اما، در بعضي مواقع ديگر به سختي مي توان حلقه ها را ديد. مايل بودن محور

چرخش زحل دليل عمدة تغيير ظاهر حلقه ها مي باشد. درست همان گونه كه محور

23 درجه است، محور / چرخش زمين عمود بر مدار آن نيست و داراي زاوية تمايل 5

29/ 26 درجه است. با حركت زحل در مدارش كه 5 / زحل نيز داراي زاوية تمايل 7

سال طول مي كشد تا يك چرخش كامل به دور خورشيد بزند، ديد ما نسبت به آن

تغيير مي كند. مثلاً، دريك نقطة قطب شمال آن به سمت ما تمايل خواهد داشت و

سپس بعد از تقريباً 15 سال

كه زخل نيمي از مدارش را طي كرده است، قطب

جنوبش به سمت ما متمايل خواهد شد. اكنون به دليل اينكه حلقه ها در سطحي

مشابه استواي سياره قرار مي گيرند، مي توان استدلال كرد كه وقتي قطب شمال

سياره به سمت ما متمايل است، ما در حال نگاه كردن به پايين روي درجة شمالي

حلقه ها نيستيم، و وقتي كه قطب جنوب به سمت ماست، ما وجه جنوبي حلقه ها را

مي بينيم. وقتي كه حلقه ها به صورت مورب ظاهر مي گردند، اگر با يك تلسكوپ

كوچك به آنها نگاه كنيم كاملاً ناپيدا هستند، زيراكه خيلي نازك هستند. اگرچه حلقه

ها 270.000 كيلومتر قطر دارند، ضخامت آنها تنها در حدود ده كيلومتر است. رؤيت

حلقه ها به وسيلة تلسكوپ، واقعاً صحنة بسيار جالبي است و زاوية تغيير حلقه ها تنها

به جذابيت و زيبايي آنها اضافه مي كند.

**

67- نپتون چگونه كشف شد؟

پس از كشف اورانوس محل آن به دقت تعيين و نقشه برداري گرديد و مدار آن به

دور خورشيد محاسبه شد. پس از مدتي معلوم شد كه اورانوس آنگونه كه مي بايست در مدار حركت كند، حركت نمي كند. سال 1822 م( 1200 ش)، چنين به نظر رسيد كه

سياره بسيار سريع حركت مي كند، درحالي كه بعد از آن آنقدر كند حركت كرد كه از

مواضع خاص خود نيز عقب افتاد. چنين تصور شد كه جسمي ناشناخته نيروي گراني

خود را بر آن اعمال مي كند و تا سال 1822 م( 1200 ش) باعث سرعت بخشيدن به

آن و پس از آن باعث عقب نگه داشتن آن گرديد. شايد سيارة ديگري در وراي

اورانوس بود كه به كندي حركت مي كرد، به طوري كه در سال 1822 م( 1200

ش)،

اورانوس از آن پيشي گرفت. در سال 1843 م( 1221 ش) يك رياضي دان جوان

بر روي سيارة ناشناخته شروع به كار كرد و در « جان كوچ آدامز » انگليسي به نام

سال 1845 م( 1223 ش) موفق به يافتن جرم و موقعيت آن گرديد و نتيجة كار خود را

ارسال كرد، ولي او به اين دستاورد « جرج آيري » براي اختر شناس آن زمان به نام

اوربان » توجهي مبذول نداشت. در همين حال در فرانسه رياضي دان ديگري به نام

كه مستقل از آدامز بر روي مدار سياره كار مي كرد به همان نتيجه اي دست « لوورير

يافت كه آدامز دست يافته بود و نتيجه و نسخه اي از كار وي به دست اختر شناس

آن زمان به نام آيري رسيد. او به اين نتيجه رسيد كه بلآخره بايد تحقيقي در مورد

اين جسم ناشناخته انجام دهد. به هر حال به علت بعضي بد شانسي ها، كار لوورير

از رصد خانة « دآرست » و « گاله » خيلي دير شده بود. دو منجم ديگر به نام هاي

برلين در صدد جستجوي سياره برآمدند و در 25 سپتامبر 1846 م( 1224 ش) سياره را

به فاصلة كمتر از يك درجه از محل پيش بيني شده كشف كردند. سيارة جديد نپتون

ناميده شد. نپتون از نظر اندازه و جرم به اورانوس بسيار شبيه است، با اين تفاوت كه

نپتون به مقدار خيلي كمي از اورانوس مسطح تر، ولي پرچگال تر است. نپتون سياره

اي است گازي. مدت چرخيدن سياره به دور محور خود 14 ساعت و متوسط فاصله

اش از خورشيد 4500 ميليون كيلومتر است. اگر فرضاً در نپتون باشيم اندازة خورشيد

يك سي ام اندازة فعلي

آن از زمين مشاهده خواهد شد و شما تنها آن را به صورت

يك قرص مي بينيد و نور آن به يك هزارم تقليل مي يابد.

68- نزديك ترين سياره به زمين كدام است؟

سياره اي كه بيش از هر سيارة ديگر به ما نزديك مي شود(غير از خرده سيارات كه

گاه گاه به زمين نزديك مي شوند)، زهره است كه مي تواند به فاصلة كمتر از 40

ميليون كيلومتر به زمين نزديك شود. از آنجا كه سياره در مداري كوچك تر از مدار

زمين به دور خورشيد مي گردد، فاصلة آن به طور قابل ملاحظه اي كم يا زياد مي

شود. هنگامي كه سياره نسبت به زمين در سمت ديگر خورشيد قرار دارد، به حداكثر

فاصلة خود از زمين، يعني 250 ميليون كيلومتر مي رسد. درحالي كه مريخ در نزديك

ترين نقطه اش به زمين در فاصلة 56 ميليون كيلومتري و در دورترين نقطه، 400

ميليون كيلومتر از زمين فاصله دارد. هر دوي اين سيارات، وقتي كه با تلسكوپ ديده

مي شوند از نظر اندازه تغيير مي كنند. زهره در نزديك ترين فاصله داراي قدر ظاهري

يك دقيقة قوسي يا يك سي ام اندازة ماه در آسمان است. زهره همانند ماه داراي

حالت هلال است و كساني كه داراي ديد قوي استثنائي هستند ممكن است هلال

زهره را بدون تلسكوپ مشاهده نمايند. زهره در دورترين فاصله اش از زمين به يك

ششم اين اندازه تقليل مي يابد.

**

69- سيارات تا چه اندازه گرم هستند؟

دماي سيارات بسته به چند عامل به طور قابل ملاحظه اي متفاوت است. روشن

است كه هرقدر سياره از خورشيد دورتر باشد گرماي كمتري دريافت مي كند. براي

5 برابر فاصلة زمين از خورشيد است كمتر از يك بيست / مثال مشتري كه در فاصلة 2

و پنجم گرمايي كه ما در بخش معيني از سطح زمين احساس مي كنيم دريافت مي

دارد. علت آن در اين است كه شدت نور خورشيد متناسب با مربع فاصله كاهش

مي

يابد( فاصلة مشتري از خورشيد پنج برابر فاصلة زمين از خورشيد است. مربع پنج، برابر

است با بيست و پنج، بنابراين شدت تابش خورشيد كمتر از يك بيست و پنجم كاهش

مي يابد.). اما، دما در سطح سياره همچنين به بودن يا نبودن جو در سياره، نوع مواد

سازندة جو سياره، سرعت چرخش سياره به دور خود و اينكه آيا سياره منبع گرمايي در

زير سطح خود دارد يا نه، بستگي دارد. بنابراين عطارد كه فاقد جو است و نزديك به

خورشيد و به كندي دور خود مي چرخد، خيلي داغ مي شود(بيش از 400 درجة

سانتي گراد در طرف روز و بسيار سرد در بخش تاريك به علت نبودن هوا براي حبس گرما). زهره با جوي غليظ از دي اكسيد كربن داراي دماي تقريباً يكسان درتمام

سياره است. سيارات مشتري گون به نظر نمي رسد كه داراي سطحي جامد باشند. لذا

تنها دمايي را كه مي توانيم اندازه بگيريم، دماي نزديك به سطح فوقاني جو آنها مي

باشد. دما در اين بخش ها بسيار پايين است اگرچه به نظر مي رسد كه مشتري لااقل

داراي يك مركز داغ است.

70- چه فرقي بين ستارگان دنباله دار و شهاب ها وجود دارد؟

ستارة دنباله دار شيئي است بزرگ و درحال حركت به دور خورشيد مثل حركت

سيارات به دور خورشيد، درحالي كه شهاب صرفاً يك ذرة سيار ناچيزي است كه از

نظر اندازه شبيه به يك دانة شن است كه آن هم به دور خورشيد حركت مي كند. اما،

وقتي قابل رؤيت خواهد بود كه وارد جو زمين شده و در اثر اصطكاك با جو زمين

سوخته شده و به صورت يك جرقة نور زودگذر درآيد. سفينة آپولو با سرعت 11

كيلومتر در ثانيه به هنگام وارد شدن به جو، پوشش محافظتي

اش بر اثر گرماي فوق

العاده دچار سوختگي مي شود، در حالي كه بعضي شهاب ها با سرعت نزديك به 70

كيلومتر در ثانيه وارد جو مي شوند. ستارگان دنباله دار را از مسافت صدها ميليون

كيلومتر مي توان مشاهده كرد، ولي شهاب ها تنها از مسافت صد كيلومتري در هوا

ممكن است قابل مشاهده باشند. شواهد نشان مي دهد كه بعضي از شهاب ها خرده

هاي بازمانده ازستارگان دنباله دار پيشين هستند. بنابراين، بين اين دو هميشه يك

ارتباط ناگسستني وجود دارد.

71- تابش شهابي چيست؟

دو نوع شهاب وجود دارد: شهاب هاي متفرقه كه در هر زماني ممكن است پديدار

شوند و در هر جهت حركت كنند و شهاب هاي رگباري كه در زماني معين از سال و

از جهتي مشخص پديدار مي شوند. اين شهاب ها به صورت جرياني رودخانه وار در

امتداد مداري به دور خورشيد حركت مي كنند كه اگر زمين در مدار خود اين جريان را

قطع كند تعداد زيادي شهاب به صورت رگبار مشاهده مي شوند. از آنجايي كه همة

اين شهاب ها از يك جهت مي آيند، به نظر مي رسد كه آنها در آسمان از يك نقطه متصاعد مي شوند كه مشهور به نقطة تابش شهاب است. اين چهرة ظاهري رگبار

شهاب ها مربوط است به تأثير مناظر و مرايا. براي مثال اگر شما به امتداد مستقيم راه

آهن نگاه كنيد درحالي كه مي دانيم فاصلة اين خطوط نسبت به هم در تمام نقاط

برابر است اما در دوردست به يك نقطه مي رسند. به همين ترتيب، شهاب هايي كه

در امتدادي موازي يكديگر به ما نزديك مي شوند چنان به نظر مي رسند كه گويي

همة آنها از يك نقطه مي آيند. رگبارهاي شهابي زياد

و مشهوري وجود دارد اما،

مشهورترينشان رگبار اسد است. يعني رگبار شهاب هايي كه نقطة تابش آنها در جهت

صورت فلكي اسد قرار دارد. اين رگبار هر سال در نيمة هاي آبان ماه ظاهر مي شود.

در سال هاي 1833 م( 1211 ش) و 1866 م( 1244 ش) رگبار بسيار شديدي در همين

منطقه از آسمان مشاهده شد و هزاران شهاب در ساعت از آسمان مي باريد. از آن

پس مدار رگبار شهاب ها تغيير كرده است، لذا از آن زمان تا كنون تعداد زيادي از آنها

مشاهده نشده است.

72- فرق شهاب و شهاب سنگ در چيست؟

شهاب سنگ ها نسبت به شهاب هايي كه ما مي توانيم در يك شب معمولي

ببينيم، كلوخه هاي بسيار بزرگ تري از مواد هستند و به ندرت ديده مي شوند( در

حقيقت، روه هم رفته چيزي در حدود صد ميليون شهاب هاي ريز هر روزه وارد جو

زمين مي شوند. ولي در سال فقط چند تايي شهاب سنگ پيدا مي شود.) شهاب سنگ

ها چون بسيار بزرگ ترند مي توانند درست از ميان جو زمين عبور كنند و به سطح

زمين برسند. اغلب، ممكن است پيش از رسيدن به سطح زمين منفجر شوند و مواد از

هم پاشيدة آنها در يك منطقة وسيعي پراكنده شود. عبور شهاب سنگ از ميان جو

بسيار تماشايي است زيرا به نظر توپ آتشيني مي رسد كه با سرعتي بسيار زياد در

حركت است. درحالي كه در بعضي مواقع تكه پاره هايي از آن به اطراف پراكنده مي

شود. دو نوع شهاب سنگ وجود دارد: شهاب سنگ هايي كه از جنس سنگ هستند و

آنهايي كه از جنس نيكل و آهن هستند. بسياري از شهاب سنگ هايي كه در سطح

زمين پيدا شده اند از جنس آهن

بوده اند، اما از طرفي ديگر، شهاب سنگ هايي كه از

جنس سنگند تشخيص آنها از تكه سنگ هاي معمولي بسيار مشكل است به طوري كه شهاب سنگ ها خصوصيت واقعي خود را نشان نمي دهند. حدس و گمان هايي

وجود داشته مبني بر اينكه چند سال پيش در خرده ريزه هايي كه از شهاب سنگ ها

در زمين يافت شد مواد حياتي مشاهده شد. يعني موادي كه اساس زندگي را تشكيل

مي دهند. اگرچه كه دربارة اين موضوع شك و ترديد وجود دارد اما، امكان آن مورد

توجه است. مطالعة شهاب سنگ ها داراي اهميت حياتي است، زيرا كه به ما كمك

مي كند تا به نحوة به وجود آمدن منظومة شمسي پي ببريم. از اين گذشته، شهاب

سنگ ها نمونة سنگ هاي آزاد شده از فضا نيز مي باشند. بزرگ ترين شهاب سنگ

هايي كه تاكنون پيدا شده اند عبارتند از: شهاب سنگ هوباوست در آفريقاي جنوبي

به وزن شش تن و شهاب سنگي كه در گرين لند به وزن 36 تن كشف گرديد. ولي

مشهور است كه بزرگ تر از اينها نيز در گذشته به زمين سقوطكرده است. دهانة

آتشفشاني حاصل از سقوط شهاب سنگ در آريزونا را نتيجة سقوط شهاب سنگي به

وزن 50.000 تن مي دانند. يك قضية جدي در اين مورد مربوط است به شهاب

سنگي كه در سال 1908 م( 1286 ش) در سيبري سقوط كرد. در نتيجة سقوط آن

انفجار عظيمي به وجود آمد كه باعث پرتاب شدن درختان تا صد كيلومتر به اطراف

گرديد و صداي آن تا هزار كيلومتري هم شنيده شده بود، اما خرده هايي از آن به

دست نيامده است. لذا، ممكن است شهاب سنگي عظيم يا هستة يك

ستارة دنباله دار

كوچك بوده است. كسي واقعاً نمي داند.

*

73- منظومة شمسي چگونه شكل گرفت؟

هنوز پاسخ مطمئني به اين پرسش داده نشده است، اگرچه بيشتر ستاره شناسان

اكنون معتقدند كه سيارات يا هم زمان با خورشيد، و يا به فاصلة كوتاهي بعد از به

وجود آمدن خورشيد و از موادي كه در اطراف خورشيد بودند، به وجود آمدند. يكي از

مي باشد. او « پيره لاپلاس »، نظريه هاي قديمي مربوط به رياضي دان فرانسوي

معتقد بود كه خورشيد به صورت يك كرة عظيم گاز كه به آرامي مي چرخيد، شروع

شد كه به دليل نيروي گراني اش منقبض گرديد. در اين فرآيند، خورشيد گرم تر و

گرم تر شد و سريع تر و سريع تر چرخيد. نهايتاً، استواي خورشيد به قدري سريع

چرخيد كه موادي از آن جدا شدند و اين مواد اساس سيارات را تشكيل دادند. ايرادي كه به اين باور گرفته مي شود اين است كه اگر اين نظريه درست بود، خورشيد

سرجيمز » ، بايستي بسيار سريع تر از آنچه اكنون مي چرخد، بچرخد. اوايل اين قرن

پيشنهاد كرد كه وقتي خورشيد كاملا جوان بوده، يك ستارة ديگر از كنار « جينز

خورشيد گذشته و قطعه اي سيگار مانند از مواد خورشيد را جدا نموده است كه اين

قطعه بعداً سيارات را تشكيل داده است. چنانچه قطعة جدا شده مانند فيلامان بود، در

اين صورت منطقي است كه انتظار داشته باشيم كه سيارات بزرگ(مشتري و زحل) در

وسط قرار داشته باشند و سيارات كوچك تر در دو انتها(عطارد و پلوتو). اما، ايرادهايي

نيز به اين نظريه وارد است. اگر اين نظريه درست بود، سيارات در عالم بسيار نادر

بودند چون نزديكي ستارگان به هم خيلي به ندرت اتفاق مي افتد. سؤال

مهم اين

است كه چرا خورشيد به اين كندي حول محورش مي چرخد؟ يكي از تلاش هايي

است. اگر « چرخ-دوچرخه » كه در پاسخ به اين سؤال به عمل آمده، استفاده از قياس

خورشيد به وسيلة گاز داغ احاطه شده بود( همچنان كه بعد از تشكيل آن اين چنين

بوده است، يا اينكه نظرية لاپلاس را بپذيريم)، ميدان مغناطيسي خورشيد باعث مي

شد تا اين گاز سرعت بگيرد و از اطراف خورشيد دور شود و در همين حال چرخش

خورشيد را كند نمايد. با مطالعة صخره هاي ماه، ما مي دانيم كه سن ماه تقريباً با سن

زمين يكي است. سن شهاب سنگ ها نيز به نظر مي رسد كه در همين حدود باشد.

تقريباً با اطمينان مي توان گفت كه همة سيارات هم در همان زمان به وجود آمدند.

كاوش هاي بيشتر فضايي، ما را در چند سال آينده به پاسخ اين سؤال رهنمون

خواهند شد.

***************************************

74- اخترشناسان روشنايي ستاره را چگونه اندازه گيري مي كنند؟

اختر شناسان روشنايي ستاره را با قدر ستاره اي اندازه گيري مي كنند. قدر ظاهري

يك ستاره عبارت است از روشنايي ستاره كه با چشم غير مسلح ديده مي شود و بر

طبق مقياسي تقريباً شبيه مقياس چوگان باز اندازه گيري مي شود. ستاره هرچه به

چشم روشن تر آيد، داراي قدر روشنايي كم تري است. اين سيستم تعريف روشنايي

در قرن دوم « هيپار خوس » ستاره، توسط يك اخترشناس از يونان باستان به نام

پيش از ميلاد پايه گذاري شد و پيش از آنكه اخترشناسان جديد آن را به صورت علمي در آورند، اخترشناسان عرب در قرون وسطي آن را گسترش دادند. اين سيستم

به اين صورت است كه يك ستارة روشن مانند آلدبران در صورت فلكي ثور به عنوان

يك ستاره

با قدر اول شناخته مي شود، درحالي كه ضعيف ترين ستارة قابل رؤيت با

چشم غير مسلح در يك شب صاف به عنوان قدر ششم در نظر گرفته مي شود.

اختلاف واقعي در روشنايي بين ستارة قدر اول و قدر ششم ضريبي از صد است( قدر

ششم 100 بار ضعيف تر از قدر اول است.) واضح است كه ضريب صد در روشنايي

برابر است با اختلاف پنج قدر و در حقيقت اختلاف يك قدر مطابق با اختلاف در

2 بار ضعيف تر از قدر اول و قدر سوم / 2 است. بنابراين قدر دوم 512 / روشنايي 512

2 بار ضعيف تر ×2/ 2 بار ضعيف تر از قدر دوم است. در نتيجه، قدر سوم 512 / نيز 512

از قدر اول است و به همين ترتيب. ستارگاني كه ضعيف تر از قدر ششم مي باشند،

ممكن است با تلسكوپ ديده شوند. با قوي ترين تلسكوپ ها مي توان ستارگاني

ضعيف همچون قدر بيست و سوم را تشخيص داد. اين نوع ستارگان ششصد ميليون

مرتبه از ستارگان قدر اول ضعيف تر هستند. بعضي از اجرام نجومي(مانند روشن ترين

ستارگان و سيارات، ماه و خورشيد) روشن تر از قدر اول هستند كه در اين صورت،

2 بار روشن تر از قدر اول) يا حتي قدر منفي / آنها ممكن است داراي قدر صفر ( 512

باشند. از ميان اين اجرام، روشن ترينشان زهره است و هنگامي كه در بهترين

4- برسد كه در اين صورت بيش از يكصد / موقعيت خود باشد، قدر آن مي تواند به 4

بار روشن تر از ستارة قدر اول است و مي تواند يك ساية نسبتاً وسيع به وجود آورد.

12 - است و قدر خورشيد

26 - است. / ماه تمام داراي قدر 6

***

75- درخشان ترين ستاره كدام است؟

درخشان ترين ستاره در آسمان ستارة شعراي يماني است كه بعضي اوقات ستارة

سگ ناميده مي شود، زيرا در صورت فلكي كلب اكبر يا سگ بزرگ قرار دارد. قدر

1- مي باشد. روي نقشة ستارگان، شعراي يماني ممكن است به / ظاهري آن 4

صورت آلفا كلب اكبر نشان داده شود. آلفا نخستين حرف از حروف الفباي يوناني

است.( ما اكنون مي دانيم كه يوهان باير چگونه سيستمي را معرفي نمود كه در آن

روشن ترين ستارگان صورت فلكي با حروف آلفا نشان داده مي شود.) از روشن ترين 0- است و از جزاير / ستارگان ديگر ستارة سهيل است(آلفا كارينا) كه داراي قدر 9

انگلستان در جنوبي ترين نقطه ديده مي شود. پس از اين دو، آلفا قنطورس است با

0. روشنايي يك ستاره در آسمان يا همان قدر ظاهري آن، لزوماً حكايت از / قدر 06

روشنايي واقعي آن ندارد(يا مقدار روشنايي واقعي كه از ستاره فرستاده مي شود) زيرا

كه فاصلة ستاره نيز مطرح است.

***

76- اخترشناسان براي ايندازه گيري فواصل ستارگان از چه روشي

استفاده مي كنند؟

روش اساسي كه اخترشناسان براي پيدا كردن فواصل ستارگان به كار مي گيرند،

اختلاف منظر مثلثاتي ناميده مي شود. در اين روش، فني به كار گرفته مي شود كه در

اصل ساده ولي در عمل پيچيده است. يك ستارة نسبتاً نزديك را در نظر بگيريد.

موقعيت ستارة مزبور را در رابطه با ستاره هاي دورتر در آن زمينه اندازه مي گيريم.

اگر شش ماه بعد موقعيت ستاره را مجدداً اندازه گيري كنيم، در اين زمان زمين در

سمت ديگر خورشيد قرار گرفته، يعني به فاصلة 300 ميليون كيلومتر (قطر مدار زمين)

از محلي كه نخستين اندازه گيري را انجام داديم. درواقع، اين بار ما از محل ديگري

به همان ستاره نگاه

مي كنيم و مشاهده خواهيم كرد كه محل آن در آن زمينه نسبت

به ستارگان دورتر تغيير كرده است. اكنون فاصلة زمين تا خورشيد براي ما معلوم

است. همچنين زاوية كوچكي كه از حركت ستاره بين دو رصد به وجود آمده براي ما

معلوم است. با استفاده از اين دو معلوم، مجهول كه فاصلة ستاره تا زمين است

مشخص مي گردد. معمولاً در طول سال رصدهاي زيادي از ستارگان صورت مي

گيرد. هنگامي كه اين موقعيت ها را نقطه گذاري كردند، از اين نقطه چين ها چنين

به نظر مي رسد كه ستاره در آسمان مدار بيضي كوچكي را طي كرده است(به خاطر

حركت زمين به دور خورشيد) بررسي اين بيضي، اختلاف منظر ستاره را به ما نشان

خواهد داد. از اختلاف منظر سالانة يك ستاره بلافاصله ما مي توانيم فاصلة ستاره را

پيدا كنيم. مع هذا، اين نكته شايان ذكر است كه چون ستارگان دور هستند زاوية

اختلاف منظر آنها بسيار كوچك است و بنابراين، احتمال اشتباه در اندازه گيري مي رود. لذا، اين روش فقط براي ستارگاني مؤثر است كه در فاصله اي كمتر از دويست

سال نوري قرار دارند.

**

77- يك پارسك چيست؟

پارسك واحد فاصله اي است كه در رابطه با اختلاف منظر ستاره به كار مي رود و

واحدي است بسيار مناسب و بيشتر از سال نوري مورد استفادة اخترشناسان قرار مي

گيرد. ستاره اي كه اختلاف منظر سالانة آن يك ثانية قوسي است(يا يك سه هزار و

3 سال نوري قرار دارد و / ششصدم درجه كه زاويه اي است بسيار ناچيز) در فاصلة 26

گفته مي شود در فاصلة يك پارسك مي باشد. به عبارت ديگر، يك پارسك فاصله

اي است كه در آن فاصله، ستاره داراي اختلاف

منظري درست برابر با يك ثانية

قوسي خواهد داشت. تصادفاً اگر شما در فاصلة يك پارسك باشيد، اندازة شعاع مدار

زمين يك ثانية قوسي به نظر خواهد رسيد (اگرچه هنوز تلسكوپي ساخته نشده است

كه بتواند زمين را از آن فاصله ببيند.) نزديك ترين ستاره(پراكسيما قنطورس) در

1 پارسك. بنابراين، اختلاف منظر / 4 سال نوري قرار دارد كه برابر است با 3 / فاصلة 2

سالانة آن 76 ثانية قوسي است. كوچك ترين اختلاف منظر كه مي توان به دقت

0 ثانيه است كه تقريباً برابر با پنجاه پارسك است. / اندازه گيري نمود در حدود 02

***

78- نزديك ترين ستاره كدام است؟

نزديك ترين ستاره مشهور به پراكسيما قنطورس است كه در نيمكرة جنوبي و در

صورت فلكي قنطورس قرار دارد. علي رغم نزديك بودنش به ما ستاره اي بسيار

10 است، يعني ضعيف تر از آنكه با / ضعيف و كم اهميت است. قدر ظاهري آن 5

چشم غير مسلح ديده شود. براي ديدن آن نياز به يك تلسكوپ 10 سانتي متري

است. علت ضعف نور آن، بسيار كوچك بودن آن و سرخ رنگ بودنش است كه نور

خيلي جزئي را حتي كمتر از يك ستارة معمولي مانند خورشيد مي پراكند. تنها به

فاصلة يك دهم سال نوري دورتر از آن، ستارة درخشان و متمايل به زرد آلفا

قنطورس قرار دارد كه سومين ستارة روشن به حساب مي آيد و اين يكي از ستارگان

دوتايي است كه براي نخستين بار هندرسن فاصلة آن را اندازه گيري كرد. در فاصلة ده سال نوري در حدود 11 ستاره كه غالباً بسيار ضعيفند، وجود دارند. درواقع، فقط

4 سال / دوتاي آنها با چشم غير مسلح قابل رؤيت هستند. آلفا قنطورس در فاصلة 3

8 سال نوري

كه از روشن ترين ستارگان آسمان / نوري و شعراي يماني در فاصلة 7

است. بقية آنها ضعيف سرخ رنگ يا نارنجي اند.

**

79- منظور از قدر مطلق ستاره چيست؟

32/ قدر مطلق ستاره عبارت است از قدر ظاهري كه ستاره در فاصلة 10 پارسك( 6

سال نوري) خواهد داشت. اين تعريف ممكن است عجيب به نظر آيد. اما معني دار

است. قدر ظاهري ستاره عبارت است از روشنايي ستاره وقتي كه از زمين ديده مي

شود. اين روشنايي به دو عامل بستگي دارد: يكي درخشندگي ستاره و مقدار پرتويي

كه ستاره از خود به بيرون گسيل مي دارد و ديگري فاصلة ستاره (هرگاه دو ستاره

داراي يك درخشندگي باشند، اما يكي از آن دو در فاصله اي دو برابر از ديگري قرار

داشته باشد. آنكه در فاصله اي دورتر قرار دارد 4 بار ضعيف تر به نظر مي رسد

بنابراين شدت روشنايي با مربع فاصله كاسته مي گردد. اگر تمام ستارگان در يك

فاصله از ما قرار داشتند آنگاه اختلاف در قدر ظاهري آنها نشان دهندة اختلاف نوري

است كه از خود گسيل مي داشتند. به علارت ديگر، ما مي توانستيم تابندگي آنها را

مستقبماً با هم مقايسه نماييم. قدر مطلق يك تاره بر همين اساس پايه گذاري شده

است. فرض مي كنيم كه همة ستارگان به فاصلة 10 سال نوري از ما قرار داشته

باشند بنابراين ما مي توانيم مقدار نوري را كه از خود گسيل مي دارند مستقيماً با هم

مقايسه نماييم. اگر ما قدر ظاهري ستاره و فاصلة آن را بدانيم به آساني مي توانيم

قدر مطلق ستاره را محاسبه كنيم حتي مفيد تر از اين عكس اين موضوع نيز صادق

است. اگر ما از نگاه كردن به نور ستارگان(مثلاً به وسيلة طيف نگاري)

بتوانيم قدر

واقعي ستاره را آنگونه كه بايد باشد معلوم كنيم و آن را با قدر ظاهري كه مشاهده مي

شود مقايسه نماييم آنگاه به طور كامل و دقيق مي توانيم فاصلة ستاره را معلوم كنيم.

اين روش براي ستارگان و كهكشان هاي دور به كار مي رود.

*

80- ستارگان از چه چيزي ساخته شده اند؟

اخترشناسان از طريق طيف نگاري، اطلاعات زيادي را دربارة نوع تركيب ستارگان

مي توانند در اختيار ما قرار دهند. معمولاً طيف يك ستاره شبيه به رنگين كمان است

با نواري از رنگ هاي مختلف كه در آن خطوط بسياري مي تواند مشاهده نمود.

در سال 1814 م( 1192 ش) براي نخستين بار « فران هوفر » دانشمند آلماني به نام

متوجه اين خطوط گرديد. اما، نخستين شخصي كه در سال 1859 م( 1237 ش) دربارة

به وجود آمدن اين خطوط توضيح داد، كريشهف بود. كريشهف سه قانون طيف

نگاري مطرح كرد. قانون اول بيان مي داشت كه اجسام يا گازهاي داغ و فروزان

تحت فشار زياد، طيف پيوسته اي صادر مي كنند.( نوار كامل رنگين كمان هرگاه از

طيف نما به آن نگاه كنيم.). قانون دوم مي گويد يك گاز فروزان تحت فشار اندك،

طيف گسسته بيرون مي دهد كه تشكيل شده از خطوط روشن با طول موج هاي

معين. قانون سوم، نشان مي دهد كه اگر شما يك طيف پيوسته را از ميان يك گار

نادر عبور دهيد، خطوطي سياه رنگ(خطوط جذبي) در طيف ظاهر خواهد شد. اين

خطوط با همان طول موجي ظاهر خواهند شد كه آن گاز كمياب اگر داغ مي شد

همان نور را از خود گسيل مي داد. يك ستاره داراي همان تركيباتي است كه خورشيد

از آن ساخته شده است. سطح مرعي كه ما آن را مشاهده مي

كنيم داغ و فروزان

است و بنابراين، طيفي پيوسته بيرون مي دهد. در بالاي اين سطح مرعي (به نام شبه

سپهر)، لايه اي نازك تر و سردتر به نام رنگين سپهر وجود دارد. نور حاصل از شبه

سپهر از ميان اين لايه اخير عبور مي كند. بعضي از اين نورها كه داراي طول موج

معيني هستند جذب اين لايه مي گردند. خطوط سياه رنگ در طيف خورشيد نتيجة

نورهاي جذب شده به وسيلة اين لايه مي باشد. به نظر مي رسد تمام مواد موجود در

جهان از 92 عنصر اصلي درست شده باشند و هر عنصري خطوط جذب خاص

خودش را در طيف يك ستاره ارائه مي دهد. با مطالعة اين خطوط، دانشمندان مي

توانند بگويند چه عنصري سبب به وجود آمدن آن شده است. همچنين مي توان

تركيب لاية بيروني ستاره را معلوم كرد. مطالعه بر روي خورشيد، ستارگان و ابرهاي

گازي موجود در فضا نشان مي دهد كه تا كنون هيدروژن معمولي ترين عنصر موجود

در جهان است. مشاهدات همچنين نشان داده اند كه اكثر ستارگان در اصل كره اي

از گاز هيدروژن هستند. **

81- آيا همة ستارگان به يك اندازه اند؟

محدودة وسيعي از اندازة ستارگان وجود دارد. خورشيد يك ستارة نسبتاً متوسط به

حساب مي آيد. قطر آن 1.400.000 كيلومتر است. ستارة سرخ رنگ و روشن ابط

الجوزا در صورت فلكي جبار يك ستارة غول پيكر واقعي است كه قطر آن

400.000.000 كيلومتر است. اين بدين معني است كه اگر شما ابط الجوزا را به جاي

خورشيد قرار دهيد، سيارات عطارد، زهره و زمين در درون ستاره واقع مي شوند. به

عبارت ديگر، ابط الجوزا به اندازة كافي بزرگ است كه بتواند حدود 30 ميليون اجرامي

به اندازة خورشيد را در خود جاي دهد. با اين

حال، ابط الجوزا بزرگ ترين ستاره

داراي قطري 10 برابر بزرگ تر B نيست. ستارة غول پيكر سرخ رنگ اپسيلون اوريگا

از ابط الجوزا است. چگالي چنين ستاره اي بسيار پايين است. در طرف ديگر اين

مقياس، ستارگان بسيار كوچك مشهور به كوتوله هاي سفيد وجود دارند. آنها بسيار

پرچگال و داغ هستند. بسياري از كوتوله هاي سفيد از زمين كوچك تر هستند. مادة

آنها به طرز باور نكردني فشرده شده اند. ستارة كوئيپر نمونه اي از يك كوتولة سفيد

خيلي فشرده است. حتي كوچك تر از اينها ستاره هاي نوتروني هستند كه تصور مي

شود بازمانده هاي ستاره هاي پرجرم باشند. اين اجرام ممكن است تنها 10 كيلومتر

باشند. B عرض و در حدود 4 ميليون برابر كوچك تر از اپسيلن اوريگا

***

82- اختر شناسان ستاره را چگونه وزن مي كنند؟

اين كار مشكلي است، اما با ستارگان دوتايي غير بصري اين امر ممكن است. بر

طبق قانون گراني نيوتن، دو جسم كه به دور يكديگر مي گردند براي انجام اين كار

زمان معيني وقت لازم است كه بستگي دارد به جرم آنها و دوري آن دو از يكديگر.

اگر ما فاصلة مزدوج را بدانيم، مي توانيم به اين نتيجه برسيم كه آن دو در چه فاصله

اي از يكديگر قرار دارند و پس از يك دوره از زمان كه آنها را رصد كرديم مي توانيم

پي ببريم كه براي كامل كردن يك دور كامل به گرد يكديگر چه مدت وقت لازم

است. با دانستن اين مطالب ما مي توانيم جرم مركب آن دو را حساب كنيم. اگر

بخواهيم جرم هر ستارة مستقل از ديگري را در ستارة دوتايي پيدا كنيم، قبل از هر نقطة » چيز بايد محل مركز ثقل مشترك آن دو را پيدا كنيم. هر

دو ستاره به دور اين

به دور زدن خواهند پرداخت. نقطة مزبور در محلي مابين آن دو قرار دارد. اگر « موازنه

هر دو ستاره داراي جرم دقيقاً مساوي باشند، نقطة مزبور بين آن دو خواهد بود، ولي

اگر يك ستاره سنگين تر باشد، مركز ثقل نزديك به جرم سنگين تر خواهد بود.

درواقع، اگر جرم ستارگان به نسبت دو بر يك باشد، مركز جرم در فاصلة يك سوم راه

به طرف جرم سنگين تر خواهد بود. با مشاهدة دقيق، پيدا كردن موقعيت نقطة تعادل

امكان پذير است. پس از آنكه ما اين نقطه را پيدا كرديم و فاصلة هر ستاره را از مركز

جرم دانستيم و جرم هر دو را فهميديم، مي توانيم جرم هر يك را جداگانه حساب

كنيم. ستارگان ممكن است تا 50 بار جرمشان بيش از جرم خورشيد باشد اما، تعدادي

هم جرمشان 10 برابر بيش از جرم خورشيد است. از طرفي ديگر، بعضي هم ممكن

است جرمشان كمتر از يك دهم جرم خورشيد باشد.

83- ستارگان چگونه شكل مي گيرند؟

تصور مي شود كه ستارگان از ابرهايي از گاز و غبار موجود در فضا شكل گرفته اند.

اگر در يك ابر گازي، يك منطقة متراكم به وجود آيد، اين امكان وجود دارد كه بر اثر

نيروي گراني كه هر يك از ذرات گازي بر ذرة ديگر وارد مي كند، اين ابر گازي شكل

منقبض گردد. هرقدر ابر كوچك و كوچك تر گردد، تراكم و دماي آن افزايش مي

يابد تا آنكه دماي فشار در مركز آنچنان افزايش مي يابد كه فعل و انفعالات هسته

اي شروع شود و هيدروژن را به هليم تبديل نمايد و مقدار متنابهي انرژي در فضا

گسيل دارد. هنگامي كه اين امر صورت گرفت( دما در درون اين

ستارة نوپا بيش از

10.000.000 درجة سانتي گراد است)، ستاره از چروك يا منقبض شدن باز مي ايستد.

درواقع، فشار گازهاي بسيار داغ اثر جاذبه اي را از حالت موازنه بيرون مي آورد و سعي

بر منقبض كردن آن دارد. ستاره پس از اين مرحله مي تواند براي يك دورة طولاني

ثابت بماند كه در اين صورت گفته مي شود كه جزء ستارگان رشتة اصلي درآمده

است. خورشيد خود يك ستاره از رشتة اصلي به حساب مي آيد و بيش از 5000

ميليون سال موجوديت داشته و در مركز خود به اندازة كافي هيدروژن و سوخت جهت

درخشان نگه داشتن خود آن هم به گونه اي ثابت و يكنواخت براي 5000 ميليون

سال ديگر دارد. خورشيد و تمام ستارگاني كه ما مشاهده مي كنيم بخشي از يك منظومة عظيم ستاره اي را تشكيل مي دهند كه عبارت است از كهكشان ما. در

گذشته كهكشان ما مي بايست از گاز هيدروژن تشكيل شده باشد كه ستارگان از آن

شكل گرفته اند. حتي هم اكنون ستارگان جديد از گازهاي باقي مانده به وجود مي

آيند.

**

84- چرا غول هاي قرمز به اين نام ناميده شده اند؟

غول ها ستارگان سرد، اما با اندازه هاي بسيار عظيمي هستند مانند ابط الجوزا كه

دماي سطح آن 3000 درجة سانتي گراد و قطر آن در حدود 400 ميليون كيلومتر

است. غول هاي قرمز از ستارگان رشتة اصلي(كه خيلي از خورشيد كم نورترند مانند

پراكسيما قنطورس) به مراتب روشن ترند، اما به جهت رنگشان مي بايست داراي يك

دما باشند. اگر شما دو ستاره با يك دماي مشابه داشته باشيد ولي يكي روشن تر از

ديگري باشد، معمولاً به اين معني مي تواند باشد كه ستارة روشن تر بزرگ تر از

ستارة كم نورتر است. بنابراين، در مقايسه با

ستارگان رشتة اصلي هم دما، چنين

ستارگاني واقعاً غول پيكرند. غول هاي قرمز ستارگاني هستند كه رشتة اصلي را ترك

گفته اند، زيرا كه آنها هيدروژن سوختي را در هستة مركزيشان به مصرف رسانده اند.

آنها به سرعت درحال مصرف بقية منابع سوختي خود هستند و درحال تبديل شدن به

ستارگان پير هستند(تا آنجا كه به زمان زندگي ستاره مربوط مي شود.) انتظار مي رود

كه خورشيد در طول پنج هزار ميليون سال ديگر تبديل به چنين ستاره اي شود.

**

85- كوتولة سفيد چه نوع ستاره اي است؟

يك كوتولة سفيد ستاره اي است بسيار داغ، اما باوجود اين فوق العاده كم نور و

ممكن است كه رنگ و دمايي مشابه شعراي يماني( 10.000 درجة سانتي گراد) داشته

باشد. اما، هزاران بار كم نور تر. بنابراين، مي بايست خيلي كوچك تر باشد و به همين

دليل شايستگي نام كوتولة سفيد را دارد. كوتولة سفيد ممكن است هم اندازة زمين

باشد و بعضي حتي كوچك تر. آنها تقريباً آخرين مرحله از زندگي يك ستاره مانند

خورشيد را نشان مي دهند. هنگامي كه سرانجام سوخت يك ستاره به اتمام مي رود و

گراني سبب چروكيدگي آن مي گردد و ستاره به صورت يك شيء پرچگال در مي آيد. يك قوطي كبريت از مواد كوتولة سفيد ممكن است چندين تن وزن داشته باشد.

اين فرو ريختگي ستاره را براي مدتي گرم مي كند، اما سرانجام ستاره سرد شده و

ممكن است به يك جسم جامد و توپر و سرد منتهي گردد.

**

86- آيا خورشيد در فضا حركت مي كند؟

خورشيد در همان حال كه در فضا حركت مي كند، زمين و ديگر سيارات را با

19 كيلومتر در ثانيه با خود مي برد. اين حركت خورشيد براثر مطالعات / سرعت 5

دقيقي كه بر روي ستارگان مجاور خورشيد به عمل آمده كشف گرديده است. اگر

همة ستارگان ثابت مي بودند و خورشيد درحال حركت، در اين صورت ما انتظار

داشتيم كه ستارگان را درحال دور شدن ازنقطه اي ببينيم كه خورشيد به طرف آن در

حركت است و به نقطه اي نزديك شوند كه خورشيد از آنجا حركت كرده است. به

عبارت ديگر، بايد چنان به نظر برسد كه گويي همة ستارگان پشت سر ما در يك

جهت درحال سير هستند. تأثير اثر آن مشابه حالتي است كه شما

بر روي پلي ايستاده

باشيد و در مسير جاده مشغول نگاه كردن به وسايل نقليه اي باشيد كه به شما

نزديك يا دور مي شوند. گويي وسايلي كه به شما نزديك مي شود از فواصل دور

درحال دور شدن از يكديگر و وسايلي كه از شما فاصله مي گيرند درحال نزديك

شدن به يكديگر درنقطة مقابل آن هستند. درواقع، ستارگان نيز در جهات مختلف

حركت مي كنند اما اصل مطلب يكسان است. ويليام هرشل دربارة اين موضوع به

تحقيق پرداخت و در سال 1783 م( 1161 ش) به اين نتيجه رسيد كه خورشيد در جهت

صورت فلكي هركول در حركت است. نتايج وي با تحقيقات اخير مورد تأييد قرار

گرفته است. نقطه اي كه خورشيد به طرف آن در حركت است به نظر مي رسد كه

نزديك به كنارة صورت فلكي قرار داشته باشد، نه چندان دور از ستارة روشن

نسرواقع. لذا نبايد نگران به وجود آمدن يك برخورد احتمالي بود. حتي اگر خورشيد

مستقيماً در حال رفتن به سوي موقعيت فعلي ستارة نسرواقع بود، چند صد هزار سال

طول مي كشيد تا به آن نقطه برسد. با توجه به اينكه خود ستارة نسر واقع درحال

حركت است، در آن زمان كه ما به آن نقطه برسيم، نسرواقع به اندازة مناسب از موقعيت فعلي اش دور شده است. درواقع، براي خورشيد هيچ شانس برخورد با ستاره

اي ديگر وجود ندارد.

***

87- مقصود ستاره شناسان از حفره هاي سياه چيست؟

هرگاه جرم يك ستاره يا باقي ماندة مركز يك ابرنواختر بيش از دو برابر جرم

خورشيد شود و تحت نيروي گراني خود در هم فرو ريزد، هيچ چيز نمي تواند مانع اين

فرو ريختگي شود. حتي تراكم يا چگالي يك ستارة نوتروني براي جلوگيري از نيروي

گراني كه سبب خرد كردن مواد

ستاره و در نتيجه متراكم و متراكم تر شدن وضع

ستاره مي گردد، كافي نيست. اكنون جسمي كه تحت فشار حجم كمتري يافته است،

نيروي گراني در سطح آن قوي تر شده و فرار از سطح آن مشكل تر شده است. در

جهان هيچ چيز سريع تر از نور حركت نمي كند، اما اگر ستارة در هم فروريخته به

تراكم كافي برسد در آن صورت نه تنها نور بلكه هيچ نوع پرتويي نمي تواند از سطح

آن فرار نمايد و جسم غير مرعي مي گردد كه در اين صورت مي گوييم كه حفرة

سياه به وجود آمده است. اندازة حفرة سياه بستگي دارد به اينكه چقدر مواد در درون

آن است. همين كه ستاره در هم فرو ريخته شود و حفرة سياه را به وجود آورد، مواد

ستاره ممكن است به متراكم شدن ادامه دهند اما، اندازة واقعي حفرة سياه به همان

اندازه باقي مي ماند. اين امكان وجود دارد كه ستارگان بسيار پرجرم براثر خرد شدن

به شكل حفرة سياه درآيند و به عمرشان پايان داده شود و براي هميشه از نظر ناپديد

شوند. اگرچه هنوز كسي نمونه اي از آن را كشف نكرده است.

***

88- سحابي چيست؟

يك سحابي، ابري از گاز و غبار در فضا است. آسان ترين سحابي از جهت رؤيت،

آنهايي هستند كه از خود نور گسيل مي دارند، مانند سحابي بزرگ در جبار كه با چشم

غير مسلح همچون لكه اي كوچك و مه آلود از نوري است. سحابي جبار، ابري است

از گازهاي تابان در فاصلة 1500 سال نوري و قطر آن بيش از 30 سال نوري است.

طيف يك چنين سحابي تشكيل شده است از خطوط نشري كه نشان دهندة اين است

كه گازهاي كمياب آن

از خود نور مي دهند. درواقع، چگالي سحابي جبار فقط يك هزار ميليون ميليونيوم هوايي است كه ما تنفس مي كنيم. علت آنكه سحابي مي

B يا O،W درخشد اين است كه گاز، انرژي گسيل شده از ستارگان بسيار داغ نوع

همجوار را جذب مي نمايد و آنها را به صورت نور منتشر مي سازد. اگر ستارة داغ

مناسبي در آن حوالي نباشد، در اين صورت اين گاز ابري شكل نمي درخشد. اندازة

مرعي يك سحابي لزوماً نشان دهندة وسعت كامل ابر گازي نيست، بلكه فقط آن

بخش از گاز كه به وسيلة ستاره اي داغ تهييج شده، مي درخشد و بقية آن غير مرعي

مي نامند، زيرا از گاز هيدروژن H II باقي مي ماند. چنين منطقه اي را منطقة

تشكيل شده است، جايي كه اتم ها به واسطة تابش هايي از الكترون هاي خود خالي

شده اند. سحابي هاي زيادي براي ديدن در آسمان وجود دارند، اما عكس برداري

هاي مداوم و طولاني مورد نياز است تا جزئيات كامل آنها را روشن سازند. اين

سحابي ها در بازوي مارپيچي كهكشان ما قرار دارند و در بعضي از اين ها(مخصوصاً

سحابي جبار)، احتمال مي رود كه ستارگان جديد درحال شكل گرفتن باشند.

89- چرا سحابي تاريك وجود دارد؟

سحابي تاريك به صورت يك لكة تاريك در زمينة ستارگان به نظر مي رسد. براي

مثال، در راه شيري ميليون ها ميليون ستاره به طور فشرده و نزديك به يكديگر وجود

دارند. گه گاه به مناطقي بر مي خوريم كه در آنجا به نظر مي رسد كه ستارگان گم

شده اند. اين مناطق را سحابي تاريك مي گويند. اين سحابي ها، ابرهايي از گاز و

غبارند كه از مواد رقيق پراكنده بين ستارگان متراكم ترند و بين

ما و ستارگان زمينه

قرار دارند. وقتي كه نور ستارگان بسيار دور از ميان يكي ازاين ابرها عبور مي نمايد،

پخش شده و به وسيلة ذرات ريز غبار تضعيف مي شوند، به طوري كه مقدار كمي نور

از آن عبور مي كند. بنابراين، ستارگان زمينه از ديد ما پنهان مي مانند.

***

90- سحابي سياره اي چگونه سحابي است؟

سحابي سياره اي، سحابي كوچكي است كه اگر با تلسكوپ به آن نگاه كنيم شبيه

به يك سياره است و اين نامي است كه ويليام هرشل براي اينگونه سحابي ها انتخاب

نمود. وي نخستين اخترشناسي بود كه به اين سحابي ها توجه كرد. يك سحابي

سياره اي، درواقع هيچ ربطي به سياره ندارد، بلكه قشري از گاز درحال انبساط است كه در مركز ستاره براثر يك تخريب مهيب به بيرون فوران يافته است. بسياري از

اخترشناسان بر اين باورند كه سحابي سياره اي بازماندة يك نو اختر است. يقيناً

شواهدي موجود است مبني بر اينكه ستارگان درون بعضي از سحابي هاي سياره اي

خيلي پير هستند و ممكن است درحال نزديك شدن به مرحلة كوتوله هاي سفيد

باشند. مشهورترين سحابي سياره اي عبارت است از سحابي حلقه اي در صورت

فلكي چنگ كه شبيه به يك حلقه است كه بين ستارگان بتا و گاماي چنگ رومي و

نه چندان دور از ستارة وگا(نسر واقع) قرار دارد. اين سحابي با تلسكوپ هاي كوچك

قابل رؤيت است، اما براي ديدن ستارة مركزي نياز به تلسكوپي با دهانة بيش از 50

سانتي متر داريم. اين سحابي در فاصلة 1400 سال نوري قرار دارد.

**

91- چگونه مي توانيم يك كهكشان را از سحابي تشخيص دهيم؟

بسياري از سحابي ها و كهكشان ها به هنگامي كه در تلسكوپ ديده مي شوند

خيلي شبيه يكديگر به نظر مي رسند. به همين دليل، ستاره شناسان براي زمان

طولاني مطمئن نبودند كه آنچه ويليام هرشل در مورد وجود كهكشان هاي ديگر مي

گويد درست باشد. يك طريق تشخيص كهكشان از سحابي، گرفتن عكس هايي با

تلسكوپ هاي خيلي بزرگ است تا ستارگان داخل كهكشان هاي نزديك نمايان

گردند. اما، روش ديگر استفاده از طيف نما مي باشد. از آنجايي كه

سحابي ها گازهاي

ابري روشن هستند، بنابراين، داراي طيف خطوط روشن مي باشند. درحالي كه طيف

يك كهكشان، طيفي پيوسته با خطوط تاريك است(زيرا طيف هاي ميلياردها ستاره را

با هم تركيب مي كند) و بنابراين، كاملاً با طيف سحابي فرق مي كند.

****

92- كهكشان ها چقدر دور هستند؟

رؤيت كهكشان ها تا آنجا كه تلسكوپ هاي بزرگ قادر به ديدن آنها باشند، امكان

پذير است. در يك طرف، ما ابرهاي ماژلاني داريم كه تقريباً 160.000 سال نوري

3 در صورت فلكي عوا قرار دارد كه C- فاصله دارد و در طرف ديگر كهكشان 295

بيش از 5000 ميليون سال نوري فاصله دارد. در فاصلة بين اين دو كهكشان،

كهكشان هاي ديگري ممكن است وجود داشته باشند. اجرام ديگري نيز وجود دارند كه به آنها كوازار مي گويند. بعضي از اين كوازارها به نظر مي رسند دورتر باشند و در

فاصلة 9 ميليارد سال نوري يا حتي بيشتر قرار داشته باشند. از آنجايي كه 5 ميليارد

3 به ما برسد، بنابراين نوري كه C- سال نوري طول مي كشد تا نور كهكشان 295

در حال حاضر دريافت مي كنيم قبل از به وجود آمدن زمين گسيل شده است.

****

93- آيا همة كهكشان ها هم سن هستند؟

به نظر مي رسد كه كهكشان ها داراي سن هاي متفاوتي باشند، اگرچه ما نسبت

به اين موضوع اطمينان نداريم. همچنين به نظر مي رسد كه كهكشان هايي كه

داراي مقدار زيادي گاز و تعداد كم تري ستاره هستند جوان تر باشند، درحالي كه

كهكشان هايي كه فاقد گاز هستند و تعداد زيادي ستارگان قديمي دارند احتمالاً مسن

تر هستند. كهكشان هاي بيضوي غول پيكر كه هيچ گازي ندارند بايستي در حالتي

باشند كه همة گازهاي آنها تبديل به ستاره شده باشد و عدم وجود ستاره هاي آبي

بيانگر اين موضوع است كه همة ستارگان پر حجم اخيراً چرخة زندگي B و O روشن

خود را سپري كرده اند و به صورت كوتوله هاي سفيد، ستاره هاي نوتروني و هر چيز

ديگر در آمده اند. اما، به هر حال قضيه ممكن

است به اين سادگي نباشد. اين امكان

وجود دارد كه ستارگان دركهكشان هاي بيضوي با سرعت بيشتري به وجود آمده اند

تا در كهكشان هاي مارپيچي نظير كهكشان ما، به نحوي كه فقدان گاز در بعضي از

كهكشان ها ممكن است لزوماً نشان دهندة سن بيشتر آنها از نظر سال نباشد.

تحقيقات بيشتري بايستي در اين زمينه صورت گيرد اما، به نظر مي رسد كه كهكشان

ما در حدود 10 ميليارد سال سن داشته باشد، چيزي در حدود دو برابر سن خورشيد.

***

94- چگونه مي فهميم كه عالم درحال انبساط است؟

در سال 1920 م( 1298 ش.) وي- ام اسليفر در رصد خانة لاول در آريزونا متوجه شد

كه به جز كهكشان آندرومدا و يكي دو كهكشان ديگر، همة كهكشان هاي ديگر در

طيفشان قرمز گرايي مشاهده مي گردد و اين نشان دهندة اين است كه آنها با سرعت

زياد درحال دور شدن از ما هستند. اين مشاهدات قبل از هابل صورت پذيرفت و

مطمئناً بيان گر اين موضوع بود كه اين اجرام واقعاً سيستم هاي ستاره اي مجزايي خارج از سيستم ما هستند. هابل تحقيقات خود را ادامه داد و نهايتاً توانست نشان دهد

كه به جز كهكشان هايي كه گروه محلي را تشكيل مي دهند، همة كهكشان هاي

ديگر درحال دور شدن از ما هستند و هرچه بيشتر از ما فاصله مي گيرند سرعت آ”ها

زيادتر مي گردد. به عنوان مثال، كهكشاني كه به وسيلة هابل و هوميسن مطالعه شد

به نظر مي رسيد كه با سرعت 40.000 كيلومتر در ثانيه درحال حركت است، درحالي

كه مشاهدات اخير اجرامي را نشان مي دهد كه با سرعت شش برابر قبل درحال

حركتند. چون كهكشان ها به اين صورت درحال حركتند، بايستي دائماً در حال جدا

شدن از هم باشند

و اين نشان دهندة اين موضوع است كه كل عالم در حال انبساط

است.

95- آيا مي دانيم جهان چگونه آغاز شد؟

اين هنوز يكي از بزرگ ترين رازها در نجوم است. اما، ستاره شناسان نظريه هايي

دارند كه سعي مي كنند توضيح دهند جهان چگونه آغاز شد، چگونه توسعه يافت و در

آينده چه خواهد داشت.( شاخه اي از نجوم كه در مورد اين مسائل بحث مي نمايد،

كيهان شناسي ناميده مي شود.). چون كهكشان ها درحال دور شدن از يكديگر

هستند به نظر مي رسد كه قبلاً به هم نزديك تر بوده اند و اگر خيلي به عقب

برگرديم همه مي بايست در يك جا جمع بوده اند. در سال 1930 م( 1308 ش)، يك

بلژيكي به نام جورج لمايتر پيشنهاد كرد كه همة مواد موجود در عالم در ابتدا(شايد

اتم » بيش از 20 ميليارد سال قبل) به صورت جرم فشردة كوچكي بوده كه او آن را

ناميد. او فكر مي كرد كه مي بايست به اندازة كافي ماده وجود داشته باشد تا « اوليه

صدها هزار كهكشان را به وجود آورد. تصور او بر اين بود كه اتم اوليه بايستي منفجر

شده باشد و با پخش شدن در همة جهان، نهايتاً كهكشان هايي را به وجود آورده كه

ما امروزه شاهد آنها هستيم. امروزه بسياري از ستاره شناسان بر اين باورند كه چيزي

شبيه آنچه لمايتر پيشنهاد كرد بايستي اتفاق افتاده باشد و جهان در اثر يك انفجار

بزرگ كه ميلياردها سال قبل اتفاق افتاد، حادث شده باشد. وقتي همة مواد عالم در

يك جرم فشرده جمع بودند بايستي به صورت گلوله اي فوق العاده گرم و مشتعل بوده كه مقدار زيادي ماده و تابش ها را برداشته است. بعد از انفجار و بيرون

ريختن

مواد و سرد شدن آنها، كهكشان ها شروع به شكل گرفتن كردند و بعد از آن ستارگان

و سيارات در كهكشان ها به وجود آمدند. چنانچه اين نظريه صحيح باشد، تابش ها از

اين توپ آتشين بايستي در عالم پخش شده باشند و امروزه نيز به صورت تابش هاي

ميكروويو مشاهده گردند. در سال هاي اخيز اين تابش ها به وسيلة گروه هاي

متعددي از ستاره شناسان كشف گرديده است. اگر جهان درحال منبسط شدن باشد،

در اين صورت به دليل وجود گراني بايستي كهكشان ها درحال كم كردن سرعت

باشند. اين امكان وجود دارد كه كهكشان ها نهايتاً متوقف شوند، كه در آن صورت اثر

گراني باعث خواهد شد تا آنها دوباره جذب يكديگر شوند تا اينكه دوباره تشكيل جرم

فشردة اوليه را بدهند.بعضي از ستاره شناسان معتقدند كه يك انفجار بزرگ ديگر رخ

خواهد داد و جهان يك بار ديگر منبسط خواهد شد. اين عقيده به نظرية نوساني عالم

مشهور است. يك نظرية ديگر كه در حدود 40 سال پيش توسط بوندي، گلد و هويل

پيشنهاد شد، نظرية حالت ثابت يا يكنواخت است. آنها مي گويند كه ممكن است

جهان هرگز ابتدا و انتهايي نداشته باشد. با دور شدن كهكشان ها از يكديگر،

كهكشان هاي ديگري خلق شوند تا جايگزين آنها گردند، به نحوي كه اگرچه

كهكشان ها به طور انفرادي تغيير يافتند، اما شكل جهان هميشه ثابت باقي ماند.

چنانچه اين نظريه صحيح باشد، در اين صورت مواد جديدي بايستي دائماً در حال به

وجود آمدن در فضا باشند. امروزه تعداد انگشت شماري از ستاره شناسان اين نظريه را

قبول دارند، اما ما نمي توانيم حتي نظرية انفجار بزرگ را نيز به عنوان نظرية نهايي

قابل قبول بپذيريم.

*

96-سن جهان چقدر است؟

اگر عالم

آنچنان كه بسياري از مردم عقيده دارند بر اثر يك انفجار بزرگ به وجود

آمده باشد، ما مي توانيم زمان وقوع اين حادثه را به دست آوريم. اگر ما سرعت

كهكشان ها را كه در حال حركتند به دست آوريم و همچنين فاصلة آنها را داشته

باشيم، فقط بايستي فاصلة آنها را بر سرعتشان تقسيم نماييم تا زماني را كه اين

كهكشان ها در يك نقطه جمع بوده اند به دست آوريم. اگر مقدار ثابت هابل برابر با باشد، دراين صورت سن جهان در حدود 10.000 H=100 Km/sec/Mpc

ميليون سال يا ده ميليارد سال است. بعضي از اندازه گيري هاي اخير، سن عالم را

قدري بيشتر از اين عنوان مي كنند اما، چنين به نظر مي رسد كه سن عالم بين 10 تا

20 ميليارد سال باشد.

**

97- وسعت جهان چقدر است؟

از روزهاي تمدن اوليه كه زمين را مركز جهان مي دانستند تا كنون نظريه هاي

مربوط به اندازة جهان به مقدار زيادي تغيير يافته است. در قرن هفدهم توماس ديگز

پيشنهاد كرد كه جهان نامحدود است و درهر جهت تا بي نهايت ادامه دارد. محاسبات

ويليام هرشل نشان داد كه وسعت كهكشان حداقل 7500 سال نوري است، اما نتايج

اخير قطر جهان را تقريباً 100.000 سال نوري نشان مي دهد. فاصله تا يك كهكشان

در سال 1923 م.( 1301 ش.) اندازه گيري شد و ما اكنون مي ،(M ديگر(آندرومدا، 31

دانيم كه اين فاصله 2.200.000 سال نوري از ما است. امروزه ما مي توانيم كهكشان

هايي را ببينيم كه فكر مي كنيم بيش از 5 ميليارد سال نوري با ما فاصله دارند و

راديو تلسكوپ ها نيز اشيايي را نشان مي دهند كه به نظر مي رسد دورتر از اين

مسافت باشند. البته محاسبة

چنين مسافت هايي بسيار دشوار است. يك راه حل اين

است كه قرمز گرايي يك كهكشان را اندازه گيري نماييم و با استفاده از قانون هابل

بگوييم كهكشان بايستي در چه مسافتي باشد كه با اين سرعت درحال دور شدن

است. به اين طريق ستاره شناسان نشان داده اند كه اجرام خاصي(كوازارها) ممكن

است بيش از 8 ميليارد سال نوري با ما فاصله داشته باشند. چنانچه نظرية انفجار

بزرگ صحيح باشد، دراين صورت شعاع جهان ممكن است بيش از 10 ميليارد سال

نوري نباشد. به هر حال، ما نميتوانيم مطمئن باشيم كه اين شعاع در هر جهت درحال

گسترش نباشد.

***

98- دورترين كهكشان شناخته شده كدام است؟

پاسخ به چنين سؤالي دشوار است چراكه دائماً كشفيات جديدي درحال انجام است.

3 در صورت فلكي عوا مي باشد كه C اما مطمئناً يكي از دورترين كهكشان ها، 295 بيش از 5 ميليارد سال نوري فاصله دارد. در زماني كه اين نوشته به تحرير در مي آيد،

3 است. اين بدان / است كه قرمز گرايي اش برابر با 5 OQ دورترين كوازار 172

4 برابر بلندتر از حالتي است كه جرم / معناست كه خطوط طيفي داراي طول موج 5

ساكن باشد. اين امر نشان دهندة سرعت دور شدن برابر با 91 درصد سرعت نور و

(.H فاصله اي بيش از 9 ميليارد سال نوري مي باشد.(با استفاده از مقدار طبيعي

***

99- آيا عالم براي هميشه گسترش خواهد يافت؟

چنانچه نظرية حالت يكنواخت درست بود، در اين صورت انتظار مي رفت كه جهان

به منبسط شدن ادامه دهد. زيرا كه كهكشان ها از هم جدا مي گردند و كهكشان

هاي جديد تشكيل مي شوند. با نظرية انفجار بزرگ دو حالت به وجود مي آيد: يا

انبساط عالم براي هميشه ادامه مي يابد و يا اينكه بلآخره متوقف مي شود و در آن

صورت عالم منقبض مي گردد، همچنان كه نظرية نوساني ابراز مي دارد. انبساط عالم

بايستي به دليل اثر گرانشي هر كهكشان بر كهكشان ديگر كند شود، اما تنها زماني

متوقف مي شود كه مقدار ماده در عالم از حد معيني تجاوز نمايد. مسأله اين است كه

ما نمي دانيم چه مقدار ماده در جهان وجود دارد. ما مي توانيم كهكشان ها را ببينيم و

مي توانيم حدس بزنيم تقريباً چه مقدار ماده وجود دارد، به شرط آنكه همة مواد

موجود در جهان به شكل كهكشان ها باشد. اما، مشاهدات اخير بيانگر اين موضوع

است

كه ممكن است مقدار زيادي مادة غير مرعي بين كهكشان ها وجود داشته باشد.

به عنوان مثال، خوشه هاي كهكشاني وجود دارند كه براي پايدار بودن اعضاي خوشه

بايستي با سرعت بيش از اندازه حركت كنند، مگر اينكه به وجود مادة نامرعي در اين

خوشه هاي كهكشاني قائل شويم. قبل از اينكه اين سؤال پاسخ داده شود، مطالعات

بيشتري بايد صورت گيرد.

**

100- چگونه مي توانيم بگوييم كدم نظريه در مورد عالم صحيح

است؟

نظرية حالت يكنواخت سه مطلب را بيان مي دارد: اول اينكه تعداد كهكشان ها در

يك حجم معين فضا در هر جاي عالم يكسان است، و دوم اينكه سرعتي كه كهكشان ها با آن درحال حركتند بايستي به طور يكنواخت با فاصله افزايش يابد به

طوري كه با دو برابر شدن فاصله، سرعت نيز دو برابر شود، و سوم اينكه درهر قسمت

از جهان ما بايد كهكشان هاي مسن و جوان را ببينيم. از طرف ديگر، هم نظرية

انفجار بزرگ و هم نظرية نوساني عالم چنين بيان مي دارند كه اولاً كهكشان ها

بايستي در گذشته به هم نزديك تر بوده باشند وثانياً كهكشان هاي دور بايستي با

سرعت بيشتري از هم دور شوند تا كهكشان هاي نزديك و ثالثاً اينكه بايستي

كهكشان هاي جوان تر را در فواصل دورتر ببينيم زيراكه همة كهكشان ها در گذشته

جوان تر بوده اند. با مشاهدات دقيق كهكشان هاي دور مي توان قضاوت نمود كه

كدام يك از نظريه ها غلط است. اما انجام چنين مشاهدات دقيقي فوق العاده مشكل

است. شمارش دقيق تعداد كهكشان هاي راديويي و كوازارهاي با روشنايي هاي

متفاوت و تعداد كهكشان هاي با قرمزگرايي مختلف نشان مي دهد كه وضعيت جهان

در گذشته نسبت به شكل امروزي اش متفاوت بوده است. اين بدان معناست كه

نظرية حالت يكنواخت

نمي تواند صحيح باشد. مشاهداتي كه باعث باطل شدن نظرية

يكنواخت گرديدند به اصطلاح تابش هاي ميكروويوي زمينه اي ناميده مي شوند.

چنانچه عالم در اثر يك انفجار بزرگ به وجود آمده باشد، دراين صورت حتي امروزه

ما بايستي بتوانيم اثرهاي ضعيف تابش هايي را كه در اثر انفجار اوليه به وجود آمدند،

ببينيم. اولين مشاهدات از اين نوع در سال 1965 م( 1342 ش) توسط پنزياس و

ويلسون انجام گرفت و مشاهدات بعدي نيز اين مطلب را تأييد كردند. اينكه آيا نظرية

انفجار بزرگ يا نظرية نوساني عالم درست است يا نه هنوز نمي توانيم مطمئن باشيم.

آينده ممكن است نشان دهد كه حتي هيچ يك ازاين نظريه ها صحيح نبوده اند.

***

101- فضا چقدر سرد است؟

پاسخ به اين سؤال دشوار است، زيراكه فضا واقعاً داراي درجة حرارت ثابت نيست.

در تجربة روزمره، درجة حرارت يك گاز درواقع اندازه گيري ميزان سرعت لرزش اتم

هاي آن گاز است. هرچه اتم ها كندتر باشند، درجة حرارت هم پايين تر خواهد بود.

پايين ترين درجة حرارت زماني است كه اتم ها از حركت باز ايستند و اين حالت صفر

مطلق ناميده مي شود. صفر مطلق در 273 - درجة سانتي گراد اتفاق مي افتد. چنانچه بخواهيم درمورد درجة حرارت ابرهاي گازي شكل فكر كنيم، بسته به اينكه در اطراف

ستاره هاي داغ وجود دارند يا نه فرق خواهد كرد. بعضي از ابرها تنها چند ده درجه

گرم تر از صفر مطلق هستند. پرتو ميكروويو كه از جهات مختلف فضا به ما مي رسند

( كه تصور مي شود باقي ماندة انفجار بزرگ هستند) متناسب با درجة حرارتي در فضا

معادل سه كلوين يعني سه درجه بالاتر از صفر مطلق است.

*

102- بين كهكشان ها چه چيز

قرار دارد؟

مدت ها ستاره شناسان بر اين باور بودند كه فضاي بين كهكشان ها خالي است،

اما اكنون شواهدي دال بر وجود لاية نازك ماده بين آنها در دست است. جاي تعجب

مي بود اگر ماده اي بين كهكشان ها وجود نمي داشت، زيراكه كهكشان ها از ابرهاي

عظيم گاز به وجود آمده اند و مقداري از آنها بايستي باقي مانده باشند. كهكشان ها

معمولاً به شكل خوشه اي وجود دارند. بهتر است بگوييم كهكشان هاي موجود در

يك مجموعه يا خوشه از يك ابر گازي به وجود آمده اند. گاز بين كهكشان ها البته

بايستي رقيق باشد. غلظت متوسط گاز در كهكشان ما در حدود يك ميليون ميليون

ميليونيوم گرم در سانتي متر مكعب است. درحالي كه بعضي مشاهدات نشان مي دهند

كه غلظت گاز بين كهكشاني حداقل 10.000 برابر كمتر از اين مقدار است! با وجود

اين فضا به قدري وسيع است كه حتي غلظتي به اين كمي باعث مقدار زيادي ماده

مي شود. البته سعي در اندازه گيري پرتو 21 سانتي متري گاز هيدروژن بين

كهكشاني بسيار مشكل است اما، شواهد ديگر دال بر وجود اين ماده وجود دارد. به

عنوان مثال، خوشه هاي كهكشاني زماني مي توانند با هم باشند كه داراي جرم هاي

زياد به منظور جلوگيري از فرار كهكشان ها باشند. بعضي از خوشه هاي شناخته شده

نمي توانند وجود داشته باشند مگر اينكه مقدار زيادي مادة نامرعي بين كهكشان هاي

مرعي وجود داشته باشد. اخيراً ستاره شناسان با استفاده از پرتو ايكس، اشعه اي از

خوشه هاي كهكشاني دريافت كرده اند كه به احتمال زياد در اثر گاز بين كهكشاني

مي باشد و بعضي از ستاره شناسان حتي بر اين تصورند كه مقدار زيادي ماده

ممكن

است درحفره هاي سياه در جهان وجود داشته باشد. اينكه آيا ماده اي بين خوشه هاي كهكشاني وجود دارد يا نه به خوبي مشخص نيست. اما، چنين به نظر مي رسد كه

هيچ كجاي عالم به طور واقعي خالي از ماده نيست.

**

103- چگونه يك ماهواره در مدارش در اطراف زمين باقي مي ماند؟

توضيح اين سؤال به نيوتن برمي گردد. او در كتاب بزرگش به نام اصول( جايي كه

او نظرية گرانشي خود را توضيح داد.)، اشاره كرد كه اگر بتوانيم يك برج به قدر كافي

بلند بسازيم و از بالاي آن شيئي را موازي با افق و با سرعت پرتاب كنيم، آن جسم

در اطراف زمين شروع به گردش خواهد كرد و حركت آن تا ابد ادامه خواهد داشت،

مگر اينكه چيزي مانع آن شود. اكنون تصور كنيد كه شما بر بالاي چنين برجي

ايستاده ايد. اگر شما سنگي را موازي با افق پرتاب كنيد، سنگ به زمين برخورد

خواهد كرد. اما، به دليل سرعتي كه شما به سنگ مي دهيد، سنگ در فاصله اي از

پاي برج سقوط خواهد كرد. اگر سنگ ديگري را با تندي بيشتري پرتاب كنيد در

فاصله اي دورتر سقوط خواهد كرد. حال اگر سنگي دقيقاً با سرعت 8 كيلومتر در

ثانيه پرتاب كنيد اين سنگ هرگز به زمين نخواهد رسيد بلكه در يك مدار دايره اي

دور زمين خواهد چرخيد. درهر لحظه نيروي گراني زمين در حال كشيدن و جذب يك

ماهواره به طرف زمين است اما، به دليل تندي زياد، ماهواره هيچ گاه به سطح زمين

نزديك نمي شود. ولي مسير ماهواره خم شده و به صورت يك حلقه به دور زمين در

مي آيد. اگر نيروي گرانش زمين وجود نداشت، ماهواره به سادگي از زمين جدا شده و

به صورت يك خط

مستقيم در فضا به حركت ادامه مي داد. سرعتي كه يك ماهواره

نياز دارد تا در مدار باقي بماند، به فاصلة آن از زمين بستگي دارد. نزديك به سطح

زمين، ماهواره بايد با سرعتي معادل 8 كيلومتر در ثانيه حركت كند، در حالي كه در

فاصلة 25.000 كيلومتر از مركز زمين( تقريباً 19.000 كيلومتر از سطح زمين)، تنها

نصف آن سرعت لازم است. ماه در فاصلة 384000 كيلومتري، براي ماندن در مدار

تنها به سرعتي در حدود يك كيلومتر در ثانيه نياز دارد. هرچه فاصلة ماهواره دورتر

باشد، زمان بيشتري براي كامل كردن مدارش لازم دارد. براي مثال، يك ماهواره

نزديك به سطح زمين، در حدود 90 دقيقه طول مي كشد تا مدارش را كامل نمايد،

27 روز طول مي كشد تا مدارش را كامل كند. براي يك / درحالي كه براي ماه 3 ماهواره كه در مداري دايره اي شكل در فاصلة 42000 كيلومتري مركز زمين حركت

مي كند، 24 ساعت طول مي كشد تا مدارش به دور زمين را طي كند، درست همان

زماني كه طول مي كشد تا زمين به دور محور خودش بچرخد. بنابراين، وقتي كه از

زمين به ماهواره نگاه كنيم، به نظر ساكن و بي حركت مي آيد. از ماهواره هاي

مخابراتي دراين فاصله استفاده مي شود تا در هر لحظه با زمين در ارتباط باشند.

**

104- سرعت فرار چيست؟

سرعت فرار، حداقل سرعتي است كه يك فضاپيما نياز دارد تا به دور شدن از زمين

ادامه دهد و هرگز برنگردد. يك بار ديگر در مورد پرتاب اشيا از برج بلند فكر كنيد.

مي دانيم كه اگر جسمي با تندي 8 كيلومتر در ثانيه و موازي با افق پرتاب گردد، در

يك مدار دايره اي شكل به دور

زمين خواهد گرديد. اگر جسم را با تندي بيش از 8

كيلومتر در ثانيه پرتاب كنيم، در يك مدار بيضي شكل حركت خواهد كرد كهدر يك

نقطه به اوج( بيشترين فاصله از زمين) و در يك نقطه به حضيض (كمترين فاصله و

برابر با ارتفاع برج) خواهد رسيد. جسم در اين مسير بيضي شكل به حركت ادامه

خواهد داد. هرچه تندتر جسم را پرتاب كنيم، اوج زيادتر خواهد شد تا اين كه اگر

جسم را با تندي 11 كيلومتر در ثانيه پرتاب كنيم، از مدار خارج شده و هرگز برنخواهد

گشت. اين تندي، سرعت فرار ناميده مي شود. به دليل نيروي گرانشي زمين، فضاپيما

با ادامة حركت از سرعتش كاسته خواهد شد، اما هرگز برنخواهد گشت. براي رسيدن

به هرجايي در يك مدت زمان معقول، كاوشگرهاي بين سياره اي با سرعتي بيش از

اين پرتاب مي شوند.

***

105- مدار تبديل چيست؟

مدار تبديل، مسيري است كه يك فضاپيما در رفتن از يك كره به كرة ديگر، مثلاً

از زمين به مريخ، طي مي كند. چنانچه موشك ها داراي توان نامحدود بودند و مي

توانستند تمام مدت با موتور روشن حركت كنند، در آن صورت قادر بودند تا مسير

خود به كرة مورد نظر را به صورت خط مستقيم طي كنند. اما، وضعيت اين چنين

نيست. موشك هاي امروزي، ظرف چند دقيقه تمامي سوخت خود را مصرف مي كنند و بايد در همين مدت آن چنان سرعتي به دست آورند تا مابقي مسافت را بتوانند

بدون توان مصرفي حركت كنند. بنابراين، آنها مجبورند مسيرهايي را دنبال كنند كه

طولاني تر است و تا حد ممكن از حداقل سوخت استفاده كنند. براي رسيدن به مريخ،

يك فضاپيما بايد در مداري قرار گيرد كه زمين به دور خورشيد

مي گردد. تندي فضا

پيما ( بعد از فرار از زمين)، به تندي زمين اضافه مي گردد و بنابراين، فضاپيما در يك

مدار بيضي به دور خورشيد مي گردد كه منجر به دور شدن بيشتر آن از خورشيد مي

شود. اگر محاسبات دقيق انجام شده باشند، وقتي كه مريخ به نقطة تقاطع برسد،

فضاپيما وارد مدار مريخ خواهد شد.

***

106- چگونه يك ماهواره يا يك كاوشگر فضايي در مسير صحيح خود

قرار مي گيرد؟

اين مسأله خيلي مهم است كه بتوان يك ماهواره يا يك كاوشگر فضايي را طوري

در فضا هدايت كرد كه در مسير صحيح خودش قرار گيرد. براي مثال، يك ماهواره

زميني مانند رصدخانة نجومي سيار كپرنيك كه براي هدف هاي نجومي مورد استفاده

قرار گرفت و در سال 1973 م( 1351 ش) به فضا پرتاب شد، بايد خيلي دقيق به سمت

ستارگان قرار گيرد تا اطلاعات مورد نظر را به دست آورد. به همين صورت، يك

كاوشگر فضايي بين سياره اي مانند مارينر بايد دقيقاً در مدار قرار گيرد. براي انجام

اين كار، فضاپيما ممكن است به وسايل حساسي تجهيز شود كه روي اجرام نجومي

خاصي قفل شوند و از اين به عنوان معياري براي مدار فضاپيما استفاده گردد.

خورشيد، افق زمين، يا يك ستارة خيلي روشن مانند ستارة سهيل، ممكن است براي

اين منظور و بسته به نيازهاي خاص ماهواره، مورد استفاده قرار گيرند. براي حركت

دادن يك ماهواره به اطراف و قرار دادن آن در مسير معين، از موتورهاي فشار

استفاده مي شود. اين موتورها ممكن است موتورهاي جت با گازهاي فشرده باشند كه

باعث مي گردند تا ماهواره بعد از پرتاب شدن به دور خود بچرخد و بعد از اينكه در

جهت خاص قرار گرفت، دوباره روشن شوند تا از چرخش مجدد ماهواره جلوگيري

كنند. وقتي چيزي در فضا

به حال چرخش در آيد، تا ابد درحال چرخش خواهد بود،

مگر اينكه به صورتي آن را از اين چرخش بازداريم.

107- چرا ستاره قطبي را هميشه در يك نقطه ثابت مي بينيم؟

زمين دور محوري مي چرخد كه اگر اين محور را به سمت شمال امتداد دهيم در فاصله بسيار دوري به ستاره قطبي خواهيم رسيد. فاصله سباره قطبي از منظومه شمسي ما آنقدر زياد است كه مدار گردش زمين دور خورشيد مانند چرخش يك نقطه بسيار ريز مي ماند. اگر فردي در قطب شمال زمين ايستاده باشد ستاره قطبي را درست بالاي سر خود خواهد ديد. البته امتداد محور چرخش زمين در فضا ثابت نيست و در يك دوره 26 هزار ساله دور يك دايره مي چرخد. بطوريكه تا 2000 سال ديگر امتداد محور چرخش زمين به ستاره ديگري به نام نسر واقع (وگا) ختم مي شود و پس از يك دوره 26000 ساله دوباره امتداد محور چرخش زمين با ستاره قطبي فعلي منطبق مي شود.

108- ستاره شناسان چگونه فاصله ستارگان تا زمين را محاسبه مي كنند؟

همانطور كه مي دانيد فاصله برخي از ستاره ها تا زمين به هزاران سال نوري مي رسد. اگر اخترشناسان مي خواستند با محاسبه زمان ارسال و برگشت پرتوهاي نوري يا امواج فاصله زمين تا ستاره ها را اندازه بگيرند مي بايست هزاران و حتي ميليونها سال منتظر مي ماندند.

دانشمندان رياضيدان راه حل ساده اي به نام اختلاف منظر يافته اند كه با اين شيوه مي توان به راحتي فاصله اجسام دور را محاسبه كرد.

براي فهم بهتر ابتدا مثالي مي زنيم : مدادي را مقابل چشمان خود بگيريد. ابتدا چشم چپ را ببنديد و با چشم راست به آن نگاه كنيد. بعد چشم راست را ببنديد و با چشم چپ به آن نگاه كنيد. حتما" به نظرتان آمده كه مداد چند سانتي متر جابه جا شده است. با همين روش ساده

بود كه اخترشناسان توانستند شعاع كره زمين و به دنبال آن فاصله ماه و خورشيد از زمين را پيدا كنند.

با دانستن فاصله زمين تا خورشيد مي توان به راحتي فاصله زمين تا ستاره ها را محاسبه كرد.

اخترشناسان از يك ستاره مشخص دو عكس به فواصل 6 ماه از هم مي گيرند. مقتي اين دو عكس را با هم مقايسه مي كنند به نظر مي رسد كه ستاره چند درجه در آسمان جابه جا شده است. با داشتن فاصله زمين تا خورشيد و زاويه ( نصف زاويه اي كه به نظر ستاره جابه جا شده ) و به كمك فرمول مثلثاتي ساده مي توان فورا" فاصله چند سال نوري از زمين تا اين ستاره را محاسبه كرد.

109- سحابي چيست؟

در بسياري از مناطق فضاي ميان ستاره اي ابرهاي بزرگي از گاز و غبار وجود دارند كه آنها را سحابي (به معناي ابر) مي نامند. سحابيها را به سه گروه رده بندي مي كنند: سحابيهاي نشري- بازتابي و تاريك.

در سحابيهاي نشري يك يا چندين ستاره بسيار سوزان (از رده هاي طيفي Oيا B) جا دارند. اين ستاره هاي بسيار داغ موجب تحريك گازها و درخشش سحابي مي شوند. نمونه جالب توجهي از اين گونه سحابي بزرگ جبار است. اين سحابي با چشم غير مسلح به صورت توده مه آلود كم نوري ديده مي شود. اگر ستاره ها مقداري سردتر باشند يا اينكه چگالي گازها در سحابي زياد باشد گازها فقط نور ستاره ها را بازتاب مي دهند. در اين صورت سحابي را بازتابي مي نامند. سحابي كه ستاره هاي خوشه پروين را در بر گرفته از نوع بازتابي است.

در

برخي موارد هم هيچ گونه ستاره اي در درون يا نزديكي سحابي قرار ندارد. به همين جهت سحابي را تاريك مي نامند. مشاهده سحابيهاي تاريك فقط در صورتي ممكن است كه در مقابل سحابيهاي نشري يا بازتابي قرار گيرند. سحابيهاي تاريك نور ستاره هاي پشت خود را جذب مي كنند. اخترشناسان عقيده دارند كه ستاره ها در درون اين سحابيها متولد مي شوند. سحابي سر اسبي نمونه جالب توجهي از اين گونه سحابيهاست.

جدا از سه گروه سحابيها برخي از سحابيها از ستاره ها تشكيل مي شوند. ستاره هايي مانند خورشيد در پايان زندگي خود يعني در مرحله غول سرخي لايه هاي بيروني جو خود را به صورت سحابي در فضا مي پراكنند. اين سحابيها را سياره نما مي نامند. زندگي ستاره هاي پر جرمتر از خورشيد با انفجاري ابرنواختري پايان مي يابد و سحابي بزرگ و گسيخته اي از انفجار به جا مي ماند كه آن را سحابي باقيمانده انفجار ابرنواختري مي نامند.

110- فرق بين تلسكوپهاي شكستي و بازتابي چيست؟

در ساختار تلسكوپهاي شكستي نور رسيده از اجرام آسماني از عدسيهايي عبور مي كنند. ساده ترين نوع تلسكوپهاي شكستي به اين صورت است كه دو عدسي در دو سر لوله تلسكوپ قرار مي گيرد. آن عدسي را كه رو به سمت اجرام آسماني مانند ستاره ها و ماه و... قرار دارد عدسي شيئي مي نامند و عدسي ديگري را كه ناظر از آن تصوير را مي بيند عدسي چشمي مي گويند. نور اجرام آسماني از فاصله بسيار دوري به ما مي رسد. به همين دليل به صورت پرتوهاي موازي از عدسي شيئي مي گذرد. پرتوها پس از گذر از عدسي شيئي مي

شكنند و در نقطه اي به نام كانون متمركز مي شوند. شايد شما هم تجربه كرده باشيد كه اگر يك عدسي را در مقابل نور خورشيد نگه داريد پرتوهاي خورشيد را در يك نقطه كانوني مي كند. فاصله ميان كانون و عدسي شيئي را فاصله كانوني عدسي شيئي تلسكوپ مي نامند كه براي هر تلسكوپي اندازه آن مشخص است و قابل تغيير نيست. كار عدسي چشمي بزرگنمايي تصوير است. در تلسكوپها عدسي چشمي قابل تغيير است و در نتيجه بزرگنمايي تغيير مي كند.

ولي در تلسكوپهاي بازتابي يك آينه مقعر نور را جمع و در يك نقطه كانوني مي كند كه آن را آينه اصلي تلسكوپ مي نامند. در تلسكوپهاي بازتابي اين آينه نقش همان عدسي شيئي را در تلسكوپهاي شكستي دارد. ولي در انتهاي لوله تلسكوپ قرار مي گيرد. نور از آينه اصلي به سوي آينه ديگري باز مي تابد و از آنجا به عدسي چشمي مي رسد. تلسكوپهاي بازتابي مختلف ساختمان نوري متفاوتي دارند. ساده ترين گونه آنها تلسكوپ نيوتوني است كه نخستين بار نيوتون آن را ابداع كرد.

111- فرق بين يك ستاره و سياره در چيست؟

ستارگان گوي هاي عظيمي از گازهاي هيدروژن و هليم هستند كه به دليل دارا بودن فشار و دماي بسيار زياد در مركزشان از خود نور و انرژي در فضا منتشر مي كنند.ولي سيارات اجرامي سرد و جامد (مانند زمين) يا گازي (مانند مشتري) هستند كه بيشتر از عناصر سنگين تشكيل شده اند و از خود نوري ندارند و همچنين به دور ستارگاني همانند خورشيد در گردش هستند.

112- سال كبيسه چيست؟

چون يك سال شمسي با 365 روز و 6 ساعت برابر است هر چهار سال 366 روز مي شود كه آن را سال كبيسه مي نامند. يعني هر چهار سال شمسي سه سال آن شمسي و سال چهارم كبيسه است. اين قراداد به توصيه منجم رومي الكساندر سوشيرن رعايت مي شود.

در تقويم هاي اروپايي اين روز را هر چهار سال يك بار به ماه فوريه (دومين ماه ميلادي) اضافه مي كنند كه آن سال را سال ژولين مي نامند.در تقويم فارسي هر چهار سال يك بار كه كبيسه است ماه اسفند را به جاي 29 روز 30 روز محاسبه مي كنند.

113- اگر فضانوردان بدون تجهيزات مخصوص از فضاپيما خارج شوند چه روي مي دهد؟

ساده ترين موضوعي كه به ذهن مي رسد اين است كه در فضاي خارج از جو زمين فضانورد بدون اكسيژن مي ميرد. اما حتي اگر فضانورد ذخيره اكسيژن لازم را داشته باشد ولي از لباس مخصوص استفاده نكند سرنوشت بسيار شومي در انتظار اوست. با كاهش فشار جو مايعات در دماهاي پايينتري به جوش مي آيند و سريع تبخير مي شوند. در ارتفاعي كه فضانوردان كار مي كنند فشار جو تقريبا" صفر است. به همين دليل اگر لباس مخصوص به تن نداشته باشند آب موجود در بافتهاي بدن آنها در مدت چند ثانيه به سرعت تبخير مي شود و فقط جسم خشك و بي جانشان باقي مي ماند.

114- چرا سيارات چشمك نمي زنند؟

بر خلاف ستارگان كه نورشان سوسو مي زنند نور سيارات ثابت به نظر مي رسد. گرچه در نزديكي افق نور سيارات هم دچار نوسان مي شود. ستارگان چون از ما بسيار دور هستند تنها يك شعاع نوري به سوي زمين مي فرستند. اين تك شعاع نوري در هنگام عبور از جو قطع و وصل مي شود و لحظه اي نور ستاره به چشم ما نمي رسد و به نظر چشمك مي زند. ليكن سيارات چون به ما خيلي نزديك هستند همچون يك قرص نوراني هستند كه دسته هاي نور به سوي زمين گسيل مي كنند و دسته نور در برخورد با جو زمين دچار گسستگي نمي شود و نورشان ثابت به نظر مي آيد.

115- صورت فلكي چيست؟

صورت فلكي گروهي از ستارگان در آسمان هستند كه مجموعه هاي قابل تشخيص را تشكيل مي دهند. ستاره شناسان قديمي توانستند بعضي از اين مجموعه ها را پيدا كنند و آنها را به نام موجودات افسانه اي و خدايان و الهه ها نامگذاري كنند. امروزه 88 صورت فلكي شناخته شده است و كل آسمان طوري تقسيم شده است كه هر ستاره به يك صورت فلكي متعلق باشد. اما ستارگان موجود در هر صورت فلكي چندان ارتباطي با هم ندارند. فقط طوري قرار گرفته اند كه وقتي از زمين به آنها نگاه مي كنيد در يك مجموعه قرار دارند. بديهي است چنانچه از يك نقطه ديگر فضا به آنها نگاه كنيم مجموعه ها به صورت ديگري به نظر مي آيند. در بسياري از موارد فاصله ستارگاني كه يك صورت فلكي را تشكيل مي دهند از يكديگر بيش از فاصله اي است

كه با ما دارند.

116- تفاوت بين خوشه هاي كروي و خوشه هاي باز در چيست؟

همه ستارگان كهكشان مانند خورشيد تك و تنها نيستند. برخي از آنها مجموعه هاي دوتايي يا چندتايي و بسياري مجموعه هاي بزرگتري به نام خوشه هاي ستاره اي را تشكيل مي دهند. خوشه هاي ستاره اي به دو گروه عمده رده بندي مي شوند: خوشه هاي باز و خوشه هاي كروي.

هر خوشه كروي بزرگ ممكن است چند صد هزار ستاره داشته باشد. اما خوشه هاي باز معمولا" بيش از چند صد ستاره ندارند و از لحاظ اندازه از خوشه هاي كروي كوچكترند. ستاره ها در خوشه هاي كروي به هم نزديكترند. يعني تراكم ستاره ها در واحد حجم بيشتر است. اين يكي از مهمترين تفاوتهاي ميان اين مجموعه هاي ستاره اي است كه موجب تمايز شكل ظاهري آنها مي شود. معمولا" تراكم ستاره ها در مركز خوشه هاي كروي به حدي زياد است كه حتي با تلسكوپهاي بزرگ نيز به آساني از يكديگر تفكيك نمي شوند. اما ستاره هاي خوشه هاي باز حتي با تلسكوپهاي كوچك نيز تفكيك مي شوند.

117- تلسكوپ فضايي هابل چيست؟

اخترشناسان حتي پيش از آغاز عصر فضا اين رويا را در سر داشتند كه تلسكوپي را در مداري به دور زمين قرار دهند. زيرا تلسكوپ در بيرون از جو بهتر از هر ابزاري در سطح زمين مي تواند اعماق كيهان را رصد كند. اين رويا در آغاز سال 1990 به واقعيت پيوست و يك شاتل فضايي توانست تلسكوپ 5/1 ميليارد دلاري هابل را در مداري به دور زمين قرار دهد. تلسكوپ هابل از گونه بازتابي كاسگرين است و آينه اصلي آن 4/2 متر قطر دارد. اين تلسكوپ با رايانه از زمين كنترل مي شود

و نسبت به تلسكوپهاي زميني چند مزيت عمده دارد. توان تفكيك آن نسبت به تلسكوپهاي زميني بيشتر است. همچنين به بخش فرابنفش و فرو سرخ طيف نور نيز حساس است. حدود دو ماه پس از پرتاب مشخص شد كه آينه اصلي هابل خطاي كروي دارد و نور را با دقت مورد نظر كانوني نمي كند. سرانجام با بررسيهاي بسيار اخترشناسان تصميم گرفتند كه با كار گذاشتن ابزارهايي در تلسكوپ خطاي كرويت آن را تصحيح كنند و در سال 1993 چندين فضانورد كار آزموده تلسكوپ فضايي هابل را تعمير كردند.

118- ستارگان متغير چه هستند؟

همه ستاره ها از نظر درخشندگي ثابت نيستند. درخشندگي بعضي از آنها از يك شب تا شب ديگر و يا حتي از ساعتي به ساعت ديگر تغيير مي كند. تغييرات درخشندگي ستاره ابط الجوزا در حد يك واحد قدر (حدود 5/2 برابر) بين حداكثر و حداقل آن است كه امكان دارد چند ماه يا حتي چند سال طول بكشد. تغيير در ميزان نور خروجي ابط الجوزا به علت تغيير در اندازه اين ستاره رخ مي دهد. هر چند تغييرات ستاره ابط الجوزا روندي منظم ندارد ولي برعكس ضربان و تغييرات بعضي از ستاره ها در چند روز يا هفته چنان منظم است كه مي توان آن را به تپش قلب موجود زنده تشبيه كرد. اين قبيل ستاره ها را متغيرهاي قيفاووسي مي نامند و نظمشان به قاعده اي است كه هر چه دوره تغييرات طولاني تر باشد تابندگي آنها هم بيشتر است. بعضي از ستاره ها كه درخشندگي آنها به ظاهر تغيير مي كند در واقع زوج هايي هستند كه در زمانهاي معيني يكي از

آنها باعث اختفاي ديگري و در نتيجه مانع رسيدن نور ديگري به ما مي شود. يكي از نمونه هاي شناخته شده آنها كه به دوتايي گرفتگي معروف اند ستاره الغول از صورت فلكي برساووش است كه روشني آن تا ميزان يك سوم در هر 2 روز و 20 ساعت و 49 دقيقه كم مي شود. نواخترها هم از ديگر ستارگان متغيري هستند كه ناگهان هزاران بار بيشتر از معمول نوراني و شعله ور مي شوند كه تا چند روزي به درخشندگي ادامه مي دهند و رفته رفته محو مي شوند.

119- تفاوت بين دنباله دارها و شهابها چيست؟

گاهي مردم دنباله دارها را با شهابها اشتباه مي گيرند در حالي كه اين دو كاملا" مجزا از يكديگرند. شهابها در واقع ذرات بسيار ريزي هستند كه در فضاي ميان سيارات پراكنده اند. هنگامي كه اين ذرات به جو زمين وارد مي شوند بر اثر اصطكاك با جو مي سوزند و به صورت ردهاي نوراني ديده مي شوند. ولي دنباله دارها توده هايي از يخ و غبار و ذرات ريز هستند كه در مدارهاي طولاني به دور خورشيد مي گردند. اندازه هسته اصلي دنباله دارها بزرگتر از چند كيلومتر نيست. اما هنگامي كه به نزديكي خورشيد مي رسند به دليل تابش شديد خورشيد گاز و غبار آنها جدا مي شود و دنباله اي خلاف جهت تابش خورشيد تشكيل مي شود كه ممكن است طول آن به ميليونها كيلومتر برسد.

120- اولين تلسكوپ را چه كسي اختراع كرد؟

هيچ كس به طور حتم نمي داند چه شخصي اولين مخترع تلسكوپ بوده است. بنابر يك داستان شاگردي از روي شيطنت يكي از عدسيهاي عينك استاد كار خود را در مقابل عدسي ديگر آن قرار داد و براي نخستين بار دريافت كه از پشت آنها مي توان برج كليسايي را كه در فاصله دور قرار دارد بسيار نزديك ببيند. با اين حال امروزه بر اين عقيده ايم كه احتمالا" تلسكوپ توسط هانس ليپرشي عينك ساز هلندي در سال 1608 اختراع شده است. شايد هم شاگرد داستان نقل شده نزد ليپرشي كار مي كرده است و استاد كار همه اعتبار اين ابداع را به خود اختصاص داده است.

عدسيهاي ساده عينك از زمانهاي قديم شناخته شده بود. يونانيها احتمالا" با استفاده از عدسيهاي بزرگ كشتيهاي دشمن را

به آتش مي كشيدند. قديمي ترين شيئي شناخته شده كه شبيه عدسي است از حفاريهاي باستانشناسي بابل به دست آمده است و گمان مي رود كه از آن به عنوان شيشه درشتنما براي خواندن خطوط الواح گلي استفاده مي شد. در هلند كسي در مورد اين اختراع جديد به عنوان وسيله مشاهده آسمان فكر نمي كرد. آنها از اين اختراع فقط به صورت يك اسلحه نظامي استفاده مي كردند. زيرا با عدسي مي توانستند محل دشمن را بدون آنكه ديده شوند پيدا كنند. در سال 1608 اخبار و شايعات مربوط به اين اختراع شگفت آور جديد در سراسر اروپا مانند صاعقه پيچيد. وقتي گاليله از آن با خبر شد او نيز اهميت كاربرد اين وسيله را در زمان جنگ دريافت. ولي در عين حال به امكان كاربردهاي ديگر آن نيز توجه كرد. حتي قبل از آنكه يكي از تلسكوپهاي هلندي در ايتاليا به دست گاليله برسد او براي خودش يك تلسكوپ ساخت. اولين تلسكوپ گاليله داراي يك عدسي شيئي به قطر 2/4 سانتيمتر بود كه فقط 3 برابر بزرگتر نشان مي داد. ولي عدسي تلسكوپي كه او اكتشافات نجومي خود را با آن انجام داد داراي قطر 4/4 سانتيمتر بود و 33 برابر بزرگتر نشان مي داد.

121- منظور از قدر مطلق ستارگان چيست؟

براي مقايسه درخشندگي واقعي ستارگان بايد قدر مطلق آنها را تعيين كرد. قدر مطلق عبارت است از قدر ظاهري ستاره هنگامي كه فاصله آن با ما 10 پارسك (6/32 سال نوري) باشد.

براي مثال اگر خورشيد 10 پارسك دورتر از ما بود همانند ستاره اي كم نور با قدر ظاهري 8/4 ديده مي شد. قدر مطلق شعراي يماني

5/1+ است . زيرا آن هم نزديكتر از فاصله استاندارد قرار دارد. دنب نورانيترين ستاره صورت فلكي دجاجه از قدر اول است ولي قدر مطلق آن نشان مي دهد كه يكي از درخشانترين ستارگان راه شيري است. زيرا اگر در فاصله استاندارد قرار مي گرفت همانند ستاره اي با قدر 7- ديده مي شد. در اين صورت به غير از ماه و خورشيد نورانيترين جرم آسماني بود و حتي نور آن مي توانست سايه ايجاد كند.

122- چرا ما از روي زمين فقط نيمي از ماه را مي بينيم؟

ماه تقريبا" 27 روز طول مي كشد تا يك بار به دور زمين بگردد. در همين زمان ماه دقيقا" يك دور كامل نيز به دور خود مي چرخد. به اين جهت ماه همواره يك روي خود را به ما نشان مي دهد. انسان از روي زمين فقط يك روي كره ماه را مي تواند ببيند. پشت ماه را فقط فضانوردي كه با سفينه خود به دور ماه مي چرخد قادر است مشاهده كند. به هر جهت انسان مي تواند به دليل نامنظمي هاي گوناگون در مدار ماه و نيز از طريق تغيير مكان مشاهده ماه در روي زمين در طول زمان 59% سطح ماه را مشاهده كند. بقيه 41% سطح ماه قبل از آغاز دوران سفر به فضا براي انسان كاملا" ناشناخته بود.

123- چرا ماه به روي زمين سقوط نمي كند؟

زمين با نيروي گرانش خود ماه را به سوي خود مي كشد. اگر انسان ماه را كه در حقيقت بي وقفه به دور سياره ما مي چرخد از گردش باز مي داشت ماه فقط براي مدت كوتاهي ثابت مي ايستاد آنگاه با سرعتي فزاينده به سمت زمين مي شتافت و در نهايت با آن برخورد مي نمود. البته اين عمل ميسر نيست. ماه از همان زمانهاي اوليه با سرعتي برابر 3659 كيلومتر در ساعت به دور زمين در حال گردش بوده است. در اثر اين حركت گردشي يك نيروي گريز از مركز به سمت خارج ايجاد مي شود كه درست به اندازه نيروي گرانش زمين كه به سمت داخل كشش دارد است. اين دو نيروي مخالف اثر يكديگر را به طور متقابل خنثي مي كنند به نحوي كه ماه همواره بر

مدار خود باقي مي ماند.

124- منظور از درياهاي ماه چيست؟

لكه هايي كه با چشم عادي و غير مسلح روي سطح ماه مشاهده مي شود قبلا" به شكل اقيانوس به نظر مي رسيد و براي همين دريا نام داده شد. امروزه مي دانيم كه نيروي جاذبه ماه آنقدر كم است كه قادر به نگاه داشتن آب و هوا نيست. بنابراين ماه هيچگاه داراي اقيانوس نبوده است. درياهاي ماه سطوح عظيم و كاملا" خشك از سنگ گدازه ها هستند. اين گدازه ها ميلياردها سال پيش در بخشهايي از سطح سفيد ماه كه مملو از دهانه هاي آتشفشاني بوده سرازير شده و روي قسمتهايي از آنها را پوشانيده است. سپس اين حجم عظيم گدازه ها سرد شده اند. در حال حاضر چون مانند سابق اجرام آسماني زيادي در فضا وجود ندارد درياهاي ماه به ندرت مورد اصابت گلوله هاي آتشين و بزرگ فضايي واقع مي شوند به طوريكه اين مناطق تاريك داراي دهانه هاي آتشفشاني بسيار كمتري نسبت به چشم اندازهاي سفيد قديمي هستند.

125- كوتوله هاي سفيد و ستارگان نوتروني چه هستند؟

ستارگان پير و قديمي مانن خورشيد ما به تدريج لايه هاي بيروني خود را دفع مي كنند. ستارگان سنگين در پايان عمر خود منفجر مي شوند. البته اكثر اوقات يك هسته تمام سوخته از آنها باقي مي ماند. اگر اين هسته كمتر از 4/1 جرم خورشيد وزن داشته باشد به يك كوتوله سفيد تبديل مي شود. يعني كره اي كه نزديك به اندازه كره زمين است. البته در اين كره كوچك تمام توده جرم خورشيد متراكم مي شود به نحوي كه يك قاشق چاي خوري از ماده كوتوله سفيد چندين تن وزن خواهد داشت.

شگفت تر از اين سرنوشت باقيمانده ستارگاني است كه

بين 4/1 تا 3 برابر جرم خورشيد وزن دارند. آنها به صورت كره هايي كه حدود 20 كيلومتر قطر دارند فرو مي پاشند. يك سانتيمتر مكعب از مواد آنها شايد چيزي حدود 100 ميليون تن وزن خواهد داشت. اين باقيمانده هاي ستاره اي را با نام ستاره هاي نوتروني مشخص مي كنند. زيرا آنها تقريبا" به طور كامل از ذراتي ساخته شده اند كه نوترون نام دارند. انسان مي تواند ستاره هاي نوتروني زيادي را در آسمان نظاره كند. اين كره هاي كوچك ولي پر جرم بسيار سريع حول محور خود مي چرخند. روي اين كره هاي كوچك نقاطي وجود دارد كه پرتو افشاني بسيار زيادي دارند. هرگاه اين نقاط به طرف زمين قرار مي گيرند نوري شديد و لحظه اي دريافت مي شود. در واقع انسان در آسمان يك منبع نور و تشعشع تپشي يا لحظه اي مشاهده مي كند. به اين جهت ستارگان نوتروني را تپ اختر نيز مي نامند.

126- سياهچاله چيست؟

كوتوله هاي سفيد و ستاره هاي نوتروني را همواره مي توان ديد. اما مشاهده باقيمانده هاي ستاره اي كه وزني بيش از 3 برابر جرم خورشيد دارند امكانپذير نيست. اين ستاره ها به صورت ساختارهاي چنان كوچك و متراكمي فرو مي پاشند كه بر سطح آنها نيروي گرانش غير قابل تصوري حكمفرما مي شود. اين نيروي گرانش در نهايت چنان زياد مي شود كه همه چيز حتي نور را جذب مي كند و در خود به دام مي اندازد. چنين باقيمانده هاي ستاره اي را به همين دليل نمي توان ديد و لذا آنها را سياهچاله مي نامند. اين ساختارهاي شگفت انگيز

همچون گردابي عظيم تمام چيزهايي را كه نزديك آنها مي شوند ببلعند اما نمي گذارند هيچ چيز حتي نور از دست آنها رها شود و بگريزد.

چون سياهچاله ها هيچ پرتويي از خود نمي تابانند نمي توان آنها را به طور مستقيم مشاهده كرد. با اين وجود اخترشناسان بر اين باورند كه قراين و شواهدي براي اثبات وجود اين اجرام آسماني يافته اند. براي مثال ستارگاني را مي توان در آسمان يافت كه دور مركزي ناپيدا در گردشند. كه اين مركز در واقع فقط مي تواند يك سياهچاله باشد. سياهچاله گاهگاه موادي را از اين ستاره مي ربايد كه در اين فرايند اين مواد شديدا" داغ مي شوند و قبل از آن كه توسط سياهچاله بلعيده شوند پرتوهاي رونتگن (اشعه ايكس) از خود مي تابانند. اين پرتوها را آواي مرگ ماده نيز مي نامند.

127- منظور از شهابواره،شهاب،شهابسنگ،آذرگوي و آتشگوي چيست؟

در فضاي منظومه شمسي، اجرام سرگرداني وجود دارند كه داراي مدارهاي مستقلي هستند. اين اجرام تا زماني كه در فضا سرگردانند شهابواره خوانده مي شوند. وقتي كه وارد جو زمين مي شوند بر اثر اصطحكاك با لايه هاي مختلف جو به شدت داغ شده و مي سوزند و به رنگهاي مختلفي مي درخشند. اگر اين اجرام به طور كامل در جو بسوزند شهاب و اگر تكه هايي از اين اجرام به زمين سقوط كنند، شهابسنگ ناميده مي شوند. آذر گوي ها هم اجرامي هستند كه قدري بيش از 4- (بيشتر از قدر سياره زهره) دارند. و آتشگوي ها، آذرگوي هايي هستند كه در ارتفاعات مختلفي از سطح زمين منفجر مي شوند.

128- خرده شهابسنگ چيست؟

هر ساله حدود 40000 تن سنگ و غبار كيهاني وارد جو زمين مي شوند كه منشاء آنها باقي مانده دنباله داراني است كه مدتها قبل از نزديكي مدار زمين عبور كرده اند و يا ذرات باقيمانده از شهابسنگهايي هستند كه در جو زمين مي سوزند. بيشتر اين مواد به صورت ذرات ميكروسكپي به زمين مي رسند كه به آنها خرده شهابسنگ مي گويند. بررسي اين ذرات كه از غبار اوليه منظومه شمسي اند دانسته هاي بسياري را درباره پيدايش منظومه شمسي و چگونگي پيدايش حيات روي زمين در اختيار ما مي گذارند.

129- چرا شهابها به رنگ هاي مختلفي ديده مي شوند؟

اغلب شهابها به رنگ هاي مختلفي ديده مي شوند: سبز،زرد،آبي،قرمز و سفيد. دليل اين امر اين است كه هنگامي كه شهابواره ها با سرعتي معادل 10 تا 75 كيلومتر بر ثانيه وارد جو زمين مي شوند، بر اثر اصطكاك با اتمهاي جو، به شدت داغ شده و دماي آنها به بيش از 2000 درجه سانتيگراد مي رسد. اين دماي بسيار زياد باعث تحريك گازهاي اطراف شهاب مي شوند و گازهاي مختلف موجود در جو بر اثر اين دماي زياد داغ شده و مي سوزند و به رنگ هاي مختلفي ديده مي شوند. براي مثال: رنگ سبز بيشتر شهابها از مولكولهاي داغ اكسيژن جو گسيل مي شوند. نيتروژن رنگ آبي توليد مي كند و سديم موجود در شهابسنگ رنگ زرد. عموماً شهابهاي پر سرعت به رنگ سفيد ديده مي شوند چون تمام اين رنگها با هم مخلوط مي شوند. وقتي كه سرعت شهاب كم شود به رنگ قرمز در مي آيد.

130- منشاء شهابسنگ ها كجاست؟

بيشتر شهابسنگها تكه هاي كنده شده از خرده سياره هاي سرگردان در منظومه شمسي اند. در كمربند سياركها بين مدار مريخ و مشتري، انبوهي از آنها وجود دارد كه برخوردهاي پياپي ميان آنها از ابتداي پيدايش منظومه شمسي تا به امروز، تعداد بسيار زيادي تكه سنگهاي سرگردان را ايجاد كرده است. اين سنگها وقتي از جسم مادر خود كنده مي شوند ممكن است ميليون ها سال در فضا سرگردان باشند تا اينكه به طور تصادفي به كره اي مانند زمين برسند. منشاء برخي از شهابسنگها با چند سيارك شناخته شده تطبيق داده شده است. به طور مثال شهابسنگهاي سنگي يوكريت به احتمال بسيار قوي از

سيارك وستا كه يكي از شناخته شده ترين سيارك ها است كنده شده اند. اما برخي از شهابسنگها از ماه يا مريخ به زمين مي رسند كه بسيار نادر و ارزشمندند. اين سنگها بر اثر برخوردهاي فضايي شديد با سطح ماه يا مريخ به فضا پرتاب مي شوند و پس از مدتي سرگرداني به دام گرانش زمين مي افتند. تاكنون بيش از 30 شهابسنگ مريخي پيدا شده است. از آنجا كه بشر هنوز ماموريت رفت و برگشتي به مريخ انجام نداده است تا نمونه هايي را به زمين بياورد اين سنگها تنها نمونه هاي مريخي روي زمين اند.

131- شهابسنگها را بيشتر در چه مناطقي مي توان يافت؟

شهابسنگها به طور تصادفي در همه جاي زمين سقوط مي كنند و جايي از زمين ميزبان بهتري براي آنها نيست. اما در بعضي از مناطق مانند مناطق قطبي، شهابسنگها را راحت تر از هر جاي ديگر مي توان شناسايي كرد. چون در اين مناطق پوشيده از برف و يخ اغلب بجز سنگهاي آسماني نشاني از سنگ زميني نيست و جستجوگران قادرند از دوردستها آنها را به خوبي شناسايي كنند. علاوه بر آن، كويرهاي شني و صحراهاي بسيار خشك مانند صحراي آفريقا ، صحراي آريزونا و همچنين كوير مركزي ايران نيزميزبان بسيار خوبي براي يافتن شهابسنگها مي باشند.

132- عمر شهابسنگها چقدر است؟

در زندگي هر شهابسنگ چهار دوره زماني مجزا وجود دارد:

1- سن زميني: منظور مدت زماني است كه از سقوط شهابسنگ بر سطح زمين مي گذرد.

2- سن تابش پرتوهاي كيهاني: منظور مدت زماني است كه طي آن مانند جرمي كوچك و سرگردان(به صورت شهابواره) در مداري به دور خورشيد مي گرديد.

3- سن پيدايش: منظور مدت زماني است كه از آخرين رويداد عمده دماي زياد در شهابسنگ مي گذرد.

4- سن ماقبل پيدايش: تقريباً تمام عناصر به جز هيدروژن و هليم در دل گونه هاي مختلف ستاره ها پديد آمده اند. اين موضوع نه تنها درباره شهابسنگها بلكه در مورد هر آنچه در زمين يافت مي شود( از جمله بدن خود ما) صادق است. سن ماقبل پيدايش براي هر عنصر فاصله زماني ميان پيدايش آن در يك ستاره تا شركت آن در تشكيل سيارات يا شهابسنگ ها است.

133- شهابسنگ ها به چند نوع تقسيم مي شوند؟

شهابسنگ ها به طور كلي به سه نوع اصلي تقسيم مي شوند: سنگي، آهني و سنگي – آهني. شهابسنگ هاي سنگي عمدتاً از سيليكاتهايي همانند سيليكاتهاي سنگهاي زميني تشكيل شده اند و به همين دليل يافتن آنها مشكل تر است.

شهابسنگ هاي آهني عمدتاً از آهن و نيكل تشكيل شده اند. آنها بسيار كم در معرض هوازدگي قرار مي گيرند. بنابراين چندين سا ل هم كه از سقوطشان بگذرد باز هم شكل اوليه خود را حفظ مي كنند.

شهابسنگهاي سنگي – آهني، نادرترين نوع شهابسنگ ها هستند. در آنها بلورهاي سنگي در زمينه فلز ديده مي شود و در مواردي سنگ و فلز با هم مخلوط شده اند.

134- چگونه مي توان شهابسنگ ها را از سنگهاي زميني تشخيص داد؟

شهابسنگ ها شكلهاي گوناگوني دارند كه اين اشكال در شناسايي آنها به ما كمك مي كنند. بسياري از آنها رويه اي صاف دارند و فاقد لبه هاي تيزند. روي بعضي از آنها فرورفتگي ها و برجستگي هاي ملايمي به چشم مي خورد. مثل اينكه روي آنها را با نوك انگشت فشرده اند. تا زماني كه شهابسنگ ها كاملاً در معرض هوازدگي قرار نگيرند در درون اين فرورفتگي ها آثاري از پوسته سوخته و جوشيده شهابسنگ ديده مي شود.

براي اينكه با اطمينان بسيار بدانيد كه كدام سنگ شهابسنگ است بايد چند آزمايش كوچك انجام دهيد:

1- چگالي سنگ را اندازه بگيريد. چگالي شهابسنگ ها حداقل 3/3 گرم بر سانتيمتر مكعب است. سنگي را كه فكر مي كنيد شهابسنگ است را به دقت وزن كنيد. اگر سنگ كوچك بود مي توانيد از يك جواهرفروش درخواست كنيد كه آن را وزن كند. سپس حجم سنگ را محاسبه كنيد. براي اين كار، ظرفي را

پر از آب كنيد و سنگ را توي آن بيندازيد. مقدار آبي را كه بيرون مي ريزد، با سرنگ يا پيمانه اي كه حجمش مشخص است، اندازه بگيريد. حجم بدست آمده در واقع حجم سنگ است. حا ل وزن را بر حجم تقسيم كنيد تا چگالي بدست آيد. اگر چگالي سنگ بيشتر از 3/3 گرم بر سانتيمتر مكعب بود احتمال آسماني بودنش بيشتر است.

2- قطب نمايي را به سنگ نزديك كنيد. اگر عقربه قطب نما منحرف شد، باعث خوشحالي است چون هرچه خاصيت مغناطيسي سنگ بيشتر باشد احتمال اينكه شهابسنگ باشد، بيشتر است. (اين مورد دقيقا باعث به وجد اومدن خود من شد چون سنگ من اين خصوصيت رو داشت!)

3- بخش كوچكي از سنگ را به آرامي با سمباده بساييد. در شهابسنگ هاي سنگي رگه ها يا دانه هاي درخشان فلزي ديده مي شود. در شهابسنگ هاي آهني نيز رگه ها به صورت شعاع هاي براق ديده مي شوند كه روي هم افتاده اند. دقت كنيد كه اين شعاع هاي فلزي را با بلورها و رگه هاي درخشان كوارتز يا ميكاي سنگ هاي زميني اشتباه نگيريد. با يك ذره بين با بزرگنمايي 10 يا بيشتر، اين رگه ها را بررسي كنيد و از زواياي مختلف به آنها نگاه كنيد. سطح رگه ها بايد مانند سطوح فلزي به نظر آيند. با سوزن تيزي روي آنها خط بكشيد. اگر خش نيفتاد، رگه ها فلزي اند و سنگ هم به احتمال بسيار زياد شهابسنگ است.

پس اگر براي گردش به كوه يا صحرا مي رويد، يادتان باشد كه به سنگ ها خوب نگاه كنيد. سنگ هاي قهوه اي سوخته،

سنگ هاي دوكي شكل، سنگ هاي سياهي كه در سطحشان قطراتي همانند قطرات منجمد آهن جوشكاري شده ديده مي شود و سنگ هايي كه سنگين تر از جثه شان هستند، احتمال دارند كه آسماني باشند.

135- منظور از دانه هاي كندرول و شهابسنگ هاي كندريت و آكندريت چيست؟

كندرول ها ميراث بازمانده از دوران پيدايش منظومه شمسي اند. در ابر اوليه خورشيدي، غبار ميان ستاره اي موجود كم كم بر اثر متراكم شدن، ذرات بزرگتر و دانه هايي را ساخت. الحاق اين دانه ها تكه سنگ هاي اوليه منظومه شمسي را ايجاد كردند و برخوردهاي پياپي ميان آنها سبب بزرگتر شدن برخي از صخره ها و ايجاد خرده سياره هاي چند ده كيلومتري شد كه بلوك هاي سازنده سيارات بوده اند. شهابسنگ هاي سنگي به دو نوع كندريت و آكندريت تقسيم مي شوند. شهابسنگ هايي كه داراي دانه هاي كندرول هستند، كندريت و آنهايي را كه فاقد كندرول باشند را آكندريت مي نامند.

136- آيا شهابسنگ ها ارزش مادي دارند؟

سيارك هاي موجود در كمربند سيارك ها حاوي مواد معدني بسيار زيادي مي باشند. طبق يك تخمين علمي، ارزش تمام مواد معدني موجود در كمربند سيارك ها براي هر انسان روي زمين معادل 100 ميليارد دلار است. البته شكي نيست كه استخراج اين معادن در حال حاضر بيش از اين هزينه دارد.

شهابسنگ هايي هم كه به زمين سقوط مي كنند داراي مقادير بسيار ناچيزي از اين مواد معدني هستند كه اين مواد اطلاعات بسيار زيادي را از منظومه شمسي در اختيار دانشمندان قرار مي دهد. به همين دليل مراكز خريد و فروش شهابسنگ ها در برخي از كشورها داير شده است كه مشتريان اصلي اين مراكز بيشتر اوقات موزه ها و مراكز پژوهشي اند كه نمونه هاي مهم تازه يافت شده را خريداري مي كنند. نشاني اينترنتي www.meteorite.com و www.imo.net نمونه اي از چنين مراكزي است كه به خريد و فروش شهابسنگ ها مي پردازند. همچنين در اين سايت ها

اطلاعات جامعي را درباره شهابسنگ ها مي يابيد.

137- منطقة البروج چيست؟

كمربندي است در آسمان با پهناي حدود 18 درجه كه دايره البروج در ميان آن قرار

دارد. از آنجايي كه همة سيارات در سطوحي اطراف خورشيد دور مي زنند كه تقريباً

موازي با سطح مدار زمين است، بنابراين هميشه نزديك دايره البروج در آسمان قرار

دارند. درواقع، محل خورشيد، ماه و سيارات را هميشه بايستي در منطقه البروج پيدا

كرد. منطقه البروج به دوازده برج تقسيم مي شود كه عبارتند از 12 صورت فلكي كه

در اين منطقه قرار دارند و خورشيد هر ماه تقريباً يك بار از ميان هر برج مي گذرد. در

مطالعات باستاني طالع بيني كه تصور مي شد حركت اجسام سماوي در زندگي مردم

اثر مي گذارد، اهميت زيادي براي منطقه البروج قائل بودند.

*

آموزشگاه نجوم

معرفي روش هاي سريع

آسمان شب

آسمان شب را مي توان يكي از پايدارترين برنامه هاي تلويزيون دانست. پخش اين مجموعه تلويزيوني از 16 ارديبهشت 1380 در شبكه چهار سيما آغاز شد و شب يلداي سال 1386 اين شبكه تلويزيوني پخش پانصدمين قسمت اين مجموعه تلويزيوني را جشن گرفت. راز ماندگاري آسمان شب را بايد در ميزان جذب بينندگان پرشمار آن جستجو كرد. اطلاع رساني اخبار و وقايع نجومي و خصوصاً بيان مفاهيم پيچيده ستاره شناسي به زبان ساده رويكرد ويژه اين مجموعه تلويزيوني در طول اين سالها بوده است. طيف مخاطبان اين برنامه تلويزيوني دامنه اي وسيع دارد وشامل دانش آموزان و محصلان تا چهره هاي برجسته فرهنگي و اجتماعي ايران و در عين حال عامه مردم مي باشد.

در طول دوران ساخت و توليد برنامه تلويزيوني آسمان شب كوشيده شد تا با وفاداري به مفاهيم علمي، اين دانش به زبان ساده به جامعه عرضه شود، تا در ميان انبوه

علاقه مندان علوم ستاره شناسي و فضا، كالايي مفيد، جذاب و در دسترس از سوي رسانه ملي به پيشگاه مردم ايران تقديم شود.

درباره تهيه كننده آسمان شب

سياوش صفاريان پور

همكاري وي با شبكه جهار سيما ار سال 1378 با ساخت ويژه برنامه هاي نجومي گوناگون به عنوان تهيه كننده و كارگردان آغاز شد.

فعاليتهاي نجوم آماتوري در زمينه عكاسي نجومي نه تنها وي را در جامعه نجوم كشور مطرح ساخت بلكه زمينه آشنايي با منجمان كشور و توانمندي هاي آنها براي شركت در برنامه هاي تخصصي تلويزيوني را محيا ساخت : از جمله ديگر برنامه هاي تلويزيوني وي سياره سرخ-آخرين كسوف قرن-اديسه مير-اولين خسوف قرن-كليد پخش زنده گذر زهره-پخش زنده كسوف بهار1382-پخش زنده خسوف 1383و ...

معرفي عوامل آسمان شب ايران

اجرا : سياوش صفاريان

گروه كارشناسان : پوريا ناظمي , بابك امين تفرشي , دكتر محمدتقي مير ترابي

مشاور تهيه و كارگرداني : محمدفواد صفاريان

خبرنگار آسمان شب : محمدجواد ترابي , آيدين شيوايي

بخش آسمان هفته : كاظم كوكرم , آيدين شيوايي

دستيار تهيه : ميثم برجي بيات

تدوين : شيوا علي محمدي , نازنين حيدري

طراح نشانه : سيد هادي حبيب نژاد

ويدئو گرافيك : حسين جاودان

پويانمايي : اوژن زرگرباشي

عكاس : حسين نوشير

طراح نويسنده وتهيه كننده و كارگردان: سياوش صفاريان

نشاني روابط عمومي شبكه چهار سيما :

تهران , خيابان ولي عصر , روبروي مسجد بلال , بن بست مهناز

تلفن : 26215600(021)

سيارك چيست؟

سيارك ها سيارات بسيار كوچكي هستند كه از صخره و فلز ساخته شده اند. سيارك ها معمولاً اجسام نامنتظمي هستند و بر گرد خورشيد حركت مي كنند. هزاران سيارك در منظومه خورشيدي ما وجود دارند . بسياري از آنها ميان مدار مريخ و مدار هرمز مشتري قرار گرفته اند

و گرد خورشيد مي گردند. دسته اي ديگر از آنها در مكان هاي ديگر منظومه خورشيدي يافت مي شوند.به نظر مي رسد علت اينكه اغلب آن ها در فاصلهٔ مريخ و مشتري ديده مي شوند اين است كه احتمالاً در مدار بين اين دو سياره، سيارهٔ ديگري نيز وجود داشته است كه به علت جاذبهٔ شديد مشتري متلاشي شده است و سيارك ها پديد آمده باشند.

به سيارك هايي كه بر اثر نيروي گرانش سياره ها در مداري گير افتاده باشند «سيارك اسير» مي گويند. در اين صورت سياره مزبور به گرد سياره بزرگ تر مي گردد.

سيارك 234Ida و قمر آن Dactyl

نزديك ترين سيارك به زمين، توتاتيس نام دارد. سنگ آسماني ״توتاتيس ״ داراي حدود8 / 4 كيلومتر طول و4 / 2 كيلومتر عرض است. اين سنگ آسماني تقريبا هر چهار سال يكبار به دور ستاره خورشيد مي چرخد و مدار آن از درون مدار سياره زمين به دور خورشيد آغاز شده و به خارج از مدار سياره مريخ ، ختم مي شود. از آنجا كه هم زمين و هم ״توتاتيس ״ به طور دائم در حركتند، فاصله ميان آنها نيز بسيار متغير است .به طور معمول اين سنگ آسماني را ميتوان در مناطق بدور از نور شهرها، با كمك دوربين دو چشمي ساده نيز رصد كرد.

سيارك 2004FH كه در مركز صفحه آنرا در حال حركت مي بينيد. شيي كه به صورت نور درخشان از مقابل دوربين به سرعت عبور ميكند يك ماهواره است.

در آغازين روزهاي ژانويه 1801 جوزپه پياتزي (7 جولاي 1746 - 22 جولاي 1826) جرمي را در آسمان رصد نمود كه ابتدا يك دنباله دار به نظر مي رسيد ولي زماني كه مدار آن به درستي تعيين

گرديد، مشخص شد كه سياره بسيار كوچكي است، آنقدر كوچك كه آن را در رده جديدي به نام سيارك ها دسته بندي كردند. پياتزي آن را سرس ناميد. تا چند سال بعد سه سيارك جديد ديگر كشف شدند و تا پايان آن قرن صدها عدد از آنها شناسايي شده بودند. تا به امروز تعداد اين سياركها به چند صد هزار رسيده است و هنوز اكتشاف آنها ادامه دارد. تعدادي از سياركها چنان كوچكند كه از زمين قابل رؤيت نيستند اما بزرگترين آنها همان سِرِس است كه تاكنون شماره يك را بر پيشاني خود دارد.

نام گذاري سيارك ها

همينكه مدار سياركي مشخص مي گردد، عددي به ترتيب زمان كشف بدان نسبت داده مي شود و به دنبال آن نامي مي آورند كه نام را معمولاً كاشف بر مي گزيند مثلاً 1 سرس. در آغاز نامهاي زنانه از اسطوره هاي يونان و روم انتخاب مي شد.بعدها نامهايي از نمايشنامه هاي شكسپير و اپراهاي واگنر برگزيده شدند. بسياري از سيارك ها را كاشفان به نامهاي زنان، دوستان و حتي سگها و گربه هاي خود ناميدند.همواره نامهايي مونث به كار رفته است، جز در مورد چند سيارك كه مدارهايي نامتعارف دارند نامهاي مذكر نهاده شده است.

تصوير فوق : كمربند اصلي سيارك ها (نوار سفيد )

ارزش اقتصادي

سيارك ها مي توانند براي تأمين مواد و آب مورد نياز براي ساخت تجهيزات فضايي و مداري به كار روند.هم اكنون بسياري از مراكز پژوهشي مرتبط با فناوري فضايي در حال مطالعه امكان سفر به سيارك ها و برداشت از ذخاير طبيعي آن ها هستند. به تازگي و با كشف يخ آب بر سطح سيارك تميس-24، ايده هايي به منظور برداشت آب از سيارك ها جهت توليد آب مصرفي فضانوردان و تأمين اكسيژن و هيدروژن

توسط الكتروليز آب براي مصرف تنفسي و يا سوخت فضاپيماهاي آينده مطرح شده است. اگر مدار سفرهاي فضايي آينده را بتوان به گونه اي طراحي كرد كه هر بار سيارك داراي ذخاير يخ آب در مسير قرار داشته باشد مي توان به سادگي تأسيسات لازم براي يك ايستگاه سوختگيري فضايي را روي آن سيارك بنا نمود. تأسيساتي تمام اتوماتيك كه انرژي تابشي خورشيدرا توسط صفحات خورشيدي دريافت و به الكتريسيته تبديل خواهد كرد سپس با استفاده از اين انرژي الكتريكي، يخ آب موجود در خرده سيارك را با يك اجاق ميكروويو ساده ذوب كرده و در ادامه آب حاصله را با يك دستگاه ساده الكتروليز به هيدروژن و اكسيژن خواهد شكاند. در انتها هيدروژن و اكسيژن به دست آمده در مخازن جدا از هم ذخيره خواهد شد. اين طرح هنوز در مرحله ايده قرار داشته و عملياتي نشده است.

سيارك 951Gaspra اولين سياركي به حساب مي آيد كه با جزئيات دقيق و بالا مورد تصويربرداري قرار گرفت.

براي معدن كاوي بر روي سيارك ها بايد بتوان روي آن ها فرود آمد و اين كاري است سخت و شايد هم ناممكن. به اين خاطر دانشمندان در انديشه راهي براي بازايستاندن سيارك هاي پيرامون زمين از چرخش هستند. براي اين كار جيپ هايي در نظر گرفته شده كه با نيروي موشكي كار مي كنند. براي يك سيارك با قطر 100 متر كه 4 بار در روز حول محور خود مي چرخد، 29 تن سوخت نياز است تا از چرخش بازداشته شود.

مينو ابراهيمي از سايت نجوم ايران

جمع آوري و تنظيم مطالب از:

سايت رسمي ناسا

آسيموف، ايزاك، دانشنامه جهان، شماره 13

خاراباف، عباس؛ عابدي، منا. «سامانه هايي براي معدن كاري سيارك ها»

دگاني، ماير. نجوم به زبان

ساده

آواتار : تخيل يا واقعيت ؟

آواتار

اگر اين روزها به ليست برترين فيلم هاي جهان نگاهي بيندازيد بدون شك آواتار نامي خواهد بود كه بيشتر از هر عنوان ديگري توجه شما را به خود جلب خواهد نمود. اين فيلم كه بدون ترديد يكي از شاهكارهاي دنياي سينمايي و كامپيوتري به شمار مي آيد به داستان موجودات فرازميني اشاره مي كند كه در مكان ديگري از جهان زندگي مي كنند.

اما نكته اي كه در اينباره بيش از هرچيز ديگري اهميت دارد اين است كه برخلاف طبقه بندي اين فيلم در دسته فيلم هاي علمي – تخيلي ، بسياري از موارد نشان داده شده در فيلم با واقعيت تطابق داشته و نه تنها تخيلي نيستند بلكه تحقيقات جديد نشان داده كه احتمال وجود آنها نيز بسيار زياد مي باشد. در اين مقاله به برسي دقيق اين موارد خواهيم پرداخت.

[تصويري از جيمز كامرون كارگردان فيلم آواتار - از جمله فيلم هاي ديگر او مي توان به Aliens - Titanic - Terminator 2 اشاره نمود]

تصويري از جيمز كامرون كارگردان فيلم آواتار - از جمله فيلم هاي ديگر او مي توان به Aliens - Titanic - Terminator 2 اشاره نمود

برطبق تحقيقات جديدي كه به برسي فيلم آواتار پرداخته است به اين موضوع اشاره شده كه چه چيزهايي دراين فيلم علمي و با واقعيت تطابق داشته و حيات و موجوديت آنها امكانپذير است وهمچنين چه بخش هايي غيرقابل قبول هستند.

بر اساس گزارش هاي News Discovery ، يكي از نظريه هايي كه در اين فيلم به نمايش گذاشته شده و وجود آن امكانپذير مي باشد اقماري مي باشند كه مي توانند ميزبان حيات باشند.

به نظر مي رسد

كه اقمار قابل سكني يكي از رايج ترين اماكن براي جستجوي حيات در كهكشان راه شيري مي باشند ، چراكه تعداد قمرهاي بزرگ بسياري از اين سيارات، حتي به بيش از 10 قمر مي رسند.

به عنوان مثال، تيتان، ماه غول پيكر سياره كيوان (زحل) مي توانست نمونه اوليه اي از اينگونه ماه هاي قابل سكني باشد. چراكه از لحاظ شرايط جغرافيايي و جوي داراي تنوع و گوناگوني بسيار بالايي مانند زمين مي باشد.

نظريه محتمل و قابل قبول ديگري كه در فيلم به آن اشاره شده است تكامل بيولوژيكي و زيستي است كه به نمايش گذاشته شده، به شكلي كه در مكاني ديگر از جهان مي تواند به گونه اي كاملاً متفاوت از زمين تشكيل شده و تكامل يافته باشد.

در آواتار، زيست كره ، از حيات موجودات سياره حمايت مي كند و به نوعي زندگي همه جانداران سياره به آن وابسته است.

سيستم هاي تنفسي بسياري از گونه ها به شكل متفاوتي از ما (انسان ها) عمل مي كنند و زيست تابي (شب تابي (مثل كرمها)) نقش بزرگي را در بين ارتباط موجودات زنده بر عهده دارد.

موضوع قابل قبول و علمي ديگري كه در فيلم مشاهده مي شود مربوط به اتمسفر ساير سيارات ميزبان حيات مي باشد . به شكلي هواي اين سيارات ممكن است قابل تنفس براي موجودات زنده آن سياره باشد اما نه براي انسان ها.

همانطور كه در فيلم نشان داده شده براي انسان ها سخت است كه از اتمسفر پاندورا تنفس كنند و آنها بايد از لوازم فيلتر استفاده كنند.

همچنين بعضي از مواد غير مقبول مشاهده شده در فيلم شامل نظريه مربوط به بعضي

سنگ هاي جادويي است كه بنام " Unobtaniums " شناخته شده اند. اين سنگ ها به عنوان كريستال فوق العاده هادي فلزيي معرفي شده اند كه قابل استفاده براي سوخت فضاپيماها و برآوردن تمام انرژي لازم براي زمين مي باشند.

واقعيت اين است كه حتي اگر چنين عنصري نيز وجود داشت، بايد در جايي در زير فشار بسيار مهيب دروني اعماق يك ابرزمين (super-earth) تشكيل مي شد و ازينرو قابل استخراج نبود. و حتي اگر قابل استخراج بود ،بدست آوردن اين ماده از طريق تركيبات علم شيمي آسانتر از ساخت سفينه فضايي بين ستاره اي بود كه آنرا در فواصل بين ستارگان حمل نمايد. همچنين هزينه حمل و نقل خود به تنهايي ، هرگونه احتمال تجاري شدن پايدار اين ماده را از بين مي برد.

تصور علمي غير ممكن ديگر مشاهده شده در فيلم ،كوه هاي شناور و متحرك است.

در آواتار ، كوه هاي مغناطيسي شناور و فوق العاده رسانايي وجود دارد كه از تكه هاي بسيار بزرگي از آنوبتنيوم در پاندورا تشكيل شده اند.

در اينچنين قمري، يك جريان الكتريكي بسيار عظيم در سيلندري از جريان مغناطيسي بسيار بالا كه با سياره مادر در ارتباط است وجود دارد. ازقبيل تونل جرياني كه در بين مشتري و قمر آن IO با حدود قدرت خروجي 2 ميليارد مگاوات برقرار است.

اما حقيقت اين است كه سلولهاي زنده نمي توانند در چنين شرايطي به حيات ادامه داده و به وسيله ي اينچنين ميدان مغناطيسي بسيار عظيمي به راحتي از بين مي روند.

منبع : سايت نجوم ايران

ترجمه زينب حسيني از سايت رسمي FoxNews

نقد
مقدمه

آواتار يا نمايه فيلميست به كرگرداني جيمز كامرون كه

در سال 2009 ميلادي اكران شد. آواتار با فروش 2،781،505،847 دلار توانست پس از گذشتن از مرز يك ميليارد فيلم هاي شواليه تاريكي، دزدان دريايي كارائيب: صندوق مرد مرده، ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه و تايتانيك را پشت سر بگذارد و پرفروش ترين فيلم تاريخ سينما لقب بگيرد. در اين مقاله سعي شده شما با تفكرات كابالايسم اين فيلم آشنا شويد و به اهداف كارگردان با تجربه آن پي ببريد. مباني آنچه در اين نوشتار دين نوين جهاني ناميده مي شود را بايد در سالهاي اوليه قرن بيستم جستجو كرد. زماني كه انجمن تئوسوفي و جريان عصر جديد (New Age Movement) براي بازسازي ساختار معنوي و ديني جوامع مختلف بر اساس آموزه هاي پيشامسيحي كاباليستي و تئوسوفيستي نظريات متنوعي ارائه نمودند. با اين حال اين جريان تا دهه اول قرن بيست و يكم به يك فرهنگ و ايده عمومي تبديل نشد و در كتابها و محافل خاص باقي ماند. اوج اين عموميت و فراگيري را در عرصه رسانه اي بايد فيلم آواتار به شمار آورد كه كاملاً برگرفته از اين آموزه هاي پيشامسيحي است و اقبال فراگير جهاني از آن ميتواند محكي براي آغاز زمان ارائه عمومي مباني اين دين نوين جهاني دانست.

آواتار به چه فرا مي خواند؟

فيلم آواتار در اين ميان يك شاخص است و بدنه اين جريان طيف وسيعي از توليدات و محصولات رسانه اي را شامل ميشود كه متأسفانه برخي رسانه هاي داخلي ناخواسته گرفتار مشاركت در مدل پيچيده دين زدايي و دين ستيزي شده اند كه در حال حاضر فعال ميباشد. اين مسأله در حوزه تبليغ و ترويج آموزه هاي ديني اهميت مضاعفي مي يابد چرا كه به همان اندازه

كه ترويج آموزه هاي ديني مي تواند با مديريتي درايت محور و هوشمندانه، ابتكار عمل را در مواجهه با اين جريان به دست گيرد، كاستي و ناكارآمدي آن مي تواند پاشنه آشيل جريان سازي فرهنگي در اين مسأله باشد. قدم آغازين در حركت فرهنگي قوام مند و استوار و به كار گيري شيوه هاي هوشمندانه جنگ نرم، ترسيمي درست و فراگير از مختصات فرهنگي است كه در حال حاضر در آن قرار داريم. در اين گزارش، به بررسي پروژه رسانه اي خواهيم پرداخت كه بر اساس مدل پلكاني مديريت پيام تنظيم شده است و هدف نهايي آن تمهيد شرايط لازم براي ظهور «دين نوين جهاني» است. در ادامه نيز فيلم سينمايي آواتار محصول 2009 امريكا از اين منظر مورد بررسي قرار ميگيرد.

پروژه دين نوين جهاني چيست؟

دين نوين جهاني را بايد بخشي از پروژه نظم نوين جهاني و برگرفته از آموزه هاي پساساختارگرانه ي متفكران و استراتژيست هاي پست مدرن غرب دانست. اين ايده كه تحت عناويني چون دين واحد جهاني و سازمان اديان متحد در حال رشد است، بسيار نو پا بوده و در واقع به بازار داغ فرهنگي سال هاي آينده تعلق دارد. هرچند كه همانطور كه توضيح داده شد ريشه هاي آن در اوايل قران بيستم قابل شناسايي است. پيش بيني مي شود با تمهيدهاي رسانه اي تدارك شده در سال هاي آتي جريان فرهنگي مرتبط با اين ايده به سرعت گسترش يابد و محصولات متنوع تصويري و مكتوب مرتبط با آن به بازارهاي فرهنگي سراسر دنيا سرازير شود. تئوري دين نوين جهاني از پيچيدگي قابل توجهي برخوردار است كه تشخيص آن و اتخاذ تدبير مناسب در

برابر آن را مشكل مي سازد. پروژه دين نوين جهاني برخلاف آنچه كه شايد از عنوان آن به ذهن متبادر شود به دنبال از ميان بردن تمام اديان و معرفي يك دين جديد و واحد جهاني نيست. با اين حال مكانيسم پروژه دين نوين جهاني به نحوي است كه سبب مي شود اصول عقايد و آموزه هاي متافيزيكي مشتركي مورد پذيرش پيروان تمام اديان قرار گيرد و پيروان تمامي اديان و حتي افراد لائيك و غير ديني همگي زندگي خود را بر اساس اين آموزه ها تنظيم نمايند. به اين ترتيب در عين حال كه در ظاهر هيچ يك از اديان مورد تعرض قرار نگرفته است، آموزه هاي عقيدتي مشتركي در مناطق مختلفِ فرهنگي و مذهبيِ زمين حاكم خواهد شد. تحقق اين هدف، از پيش نيازهاي غير قابل چشم پوشيِ آن چيزي است كه نظم نوين جهاني ناميده مي شود. world_religion_day_2011_eng_revised دين نوين جهاني را بهتر است الهيات طبيعي بناميم. رصد فعاليت هايي كه تا كنون در چارچوب پروژه دين نوين جهاني انجام شده است، برخي از باورهاي اعتقادي اين آئين را براي ما آشكار مي سازد. اگر شما كسي باشيد كه در زمان استقرار دين نوين جهاني زندگي مي كنيد، صرف نظر از اينكه اِسماً مسلمان باشيد يا مسيحي يا سيك و يا بوديست، به چند گزاره باور عميق خواهيد داشت: -جهان يك مجموعه واحد وهماهنگ است و من جزئي از اين مجموعه هستم. -يك روح مقدس در همه اجزا جهان جريان دارد. -اجزاي جهان اعم از درختان، درياها و خشكي ها، حيوانات و عناصر گوناگون روح مقدس جهان را در خود دارند و تعادل

خود را از آن روح كسب مي كنند. به ديگر عبارت روح مقدس ساري در اجزا جهان، تعادل و هماهنگي جهان را تضمين مي كند. -روح مقدس جهان در وجود تك تك انسان ها نيز حضور دارد. -روح مقدس جهان وجود متشخص ندارد. او شعور مطلقي است كه در جهان جاري است. او نمي شنود و متأثر نمي شود. نقش او ايجاد تعادل است. چه درخواستي باشد و چه نباشد تعادل انجام مي شود. عشق و نفرت كه از مظاهر تأثر است در او راه ندارد. آنچه مهم است تعادل است. -روح مقدس آهنگ هستي را مي نوازد و حركت اجزا جهان اعم از همه جانداران، رقص و توازني متناسب با آهنگ نواخته شده از سوي اوست. -راز سعادت انسان هماهنگ شدن با ملودي طبيعت ذي شعور است. شناخت طبيعت و همراه شدن با آن كليد خوشبختي است. انسان در صورت هماهنگي با طبيعت و نظم موسيقائي جهان پس از مرگ نزد روح مقدس باز مي گردد، چرا كه جان او وديعه اي از جانب اوست. جانِ رفته، در چرخه تكرار شونده هستي در كالبدي جديد به جهان و طبيعت باز مي گردد. اين چرخه همواره ادامه دارد. حيات در پس حيات است و جاودانگي حق مسلم همه است. -روح مقدس تعادل را تضمين مي كند. گاهي براي تعادل لازم است روح مقدس متشخص شود و در كالبدي طبيعي حلول كند تا با آموزش ديگر انسان ها ضامن بقاء تعادل در جهان باشد. -هر انساني روح مقدس را تنها بايد در وجود خود جستجو كند. بيرون از او راهي به سوي شنيدن ملودي جهان نيست.

روح مقدس حلول يافته در انسان هاي خاص نيز جز آنكه انسان هاي ديگر را متوجه درون خود كند وظيفه اي ندارد. همه از درون موسيقي جهان را مي شنوند و بايد با آن به رقص در آيند تا بازگشتشان به جهان و طبيعت تضمين شود. اين چرخه بخشي از تعادل است. -هماهنگي و تعادل با طبيعت سلامت كالبد را به همراه دارد. نويد به فرادرماني، انرژي درماني، خوددرماني و سلامت جسم و كالبد نيز از آموزه هاي اين دين نوين جهاني است. همانطور كه ملاحظه مي شود اين آموزه ها بر پايه مفاهيم بنيادينِ روح مقدس، تعادل، تناسخ، دريافت دروني موسيقي هستي، ستايش و هماهنگي با طبيعت و در نهايت مفهوم تجسد ( حلول روح مقدس در كالبد طبيعي) استوار گشته است. توضيح بيشتر مضامين و آموزه هاي دين نوين جهاني و ارتباط آنها با ميراث قبّاله، شَمَنيسم بوميان امريكا، هندوئيسم و بوديسم نيازمند مجال جداگانه اي است. آنچه اكنون در اينجا مهم و مد نظر است، ابتناي اين دين نوين بر پايه هماهنگي با طبيعت، پذيرش تناسخ، باور به تعادل موسيقايي هستي در قالب چرخه هاي حيات و درنهايت پذيرش تجسد و به عبارت ديگر آواتاريسم مي باشد.

پروژه دين نوين جهاني در خدمت منافع چه كساني است؟

سازمان اديان متحد به ابتكار بنيانگذاران امريكائي اش راه اندازي شد و شديدا مورد حمايت دولت ايالات متحده و همچنين سازمان ملل متحد مي باشد. كتاب ها، فيلم هاي سينمايي، برنامه هاي تلويزيوني و وبگاه هايي كه اين ايده را دنبال مي كنند به نحو متمركزي از ايالات متحده كنترل مي شوند. 249604_751 شوراي روابط خارجي، مهمترين و تأثيرگذار ترين مؤسسه مطالعاتي در تعيين سياست خارجي ايالات

متحده در قبال كشورها و مناطق مختلف است. اين مؤسسه كه به شدت مورد اعتماد كاخ سفيد و كنگره مي باشد، پروژه هاي تحقيقاتي متعددي را در خصوص مسأله اديان در خاورميانه و ديگر نقاط جهان، به انجام رسانده است

رضا اصلان كه در چند رشته مرتبط با دين شناسي و مطالعات اديان داراي مدرك دكتراست از جمله نظريه پردازان درجه اول دين نوين جهاني به شمار مي آيد. بسياري از اعضاي برجسته وزارت خارجه، وزارت دفاع و بسياري از نمايندگان كنگره در كنار پژوهشگراني با نژادهاي مختلف از كشورهاي ويژه عضو اين شورا هستند. رضا اصلان و ولي نصر دو پژوهشگر ايراني عضو اين شورا هستند. رضا اصلان كه در چند رشته مرتبط با دين شناسي و مطالعات اديان داراي مدرك دكتراست از جمله نظريه پردازان درجه اول دين نوين جهاني به شمار مي آيد. انجام پژوهش هاي مربوط به دين نوين جهاني در مهمترين و راهبردي ترين مركز مطالعات امريكا، نشان مي دهد اين پروژه براي دولتمردان و سياستمردان پنهان و آشكار ايالات متحده از اهميت عملياتي خاصي برخوردار است و با جديت آن را دنبال مي كنند. فيلم هاي درجه اول سينماي هاليوود نيز از سال 2000 به اين سو، به طور سامان يافته و گسترده اي تمهيد رسانه اي جهت باور به مؤلفه هاي دين نوين جهاني را فراهم نموده است. در ادامه اين گفتار به نحو تفصيلي تري به بخش رسانه اي پروژه دين نوين جهاني پرداخته خواهد شد. 399px-'Vali_Nasr' مي توان گفت مهمترين مانع در تحقق طرح هاي نظم نوين جهاني بويژه در منطقه خاورميانه، مسأله دين و باورهاي مذهبي

است. تلاشهاي چند صدساله كانون هاي آنگلوساكسون از زمان استعمار كهن انگليس تا كنون، اكنون در پروژه دين نوين جهاني به زعم اين كانون ها در آستانه ثمر دهي قرار دارد. كانون هاي اسلامي خاورميانه به دليل ارائه ساختارهاي اجتماعي براي پيروان اسلام، كه تبلور كامل آن در نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران خود را نشان مي دهد، مانع اصلي تحقق طرح هاي كلان اقتصادي و سياسي در قالب برنامه هاي نظم نوين جهاني است. پروژه دين نوين جهاني كه قلب ماهيت كانون هاي اسلامي خاورميانه در عين حفظ ظاهر و پوشش آنها را هدف خود قرار داده است مي تواند اين مانع بزرگ در راه تحقق اهداف كانون هاي سرمايه دار آنگلوساكسون را از ميان بردارد.

سينماي امريكا چه نقشي در اجراي پروژه دين نوين جهاني دارد؟

مفاهيم تعادل طبيعي، مراقبه و هماهنگي، كشف خداي درون، تناسخ، آواتاريسم (تجسد روح مقدس) و بسياري از ديگر مفاهيم مرتبط با آموزه هاي دين نوين جهاني در طول دهه اخير به شكل سامان يافته و وسيعي در فيلم هاي هاليوودي مورد پرداخت و تأكيد قرار گرفته است. جديدترين توليد هاليوودي كه در راستاي بخش رسانه اي پروژه دين نوين جهاني ساخته شده است، سينمايي (Avatar (2009 تازه ترين شاخص رسانه اي اين پروژه است كه بايد نقطه عطفي در اين خصوص به شمار آيد. به طور كلي هاليوود از سال 2000 به اين سو در دو فاز متعاقب، اين پروژه را دنبال مي كند. فاز نخست كه بايد آن را از سال 2000 تا 2010 دانست دوره تثبيت مفاهيم بنيادين مورد نياز در پروژه دين نوين جهاني است. همانطور كه مستند و مستدل خواهد شد، مفاهيمي چون تعادل

طبيعي ، تناسخ و تجسد با به كارگيري مدل پلكاني مديريت پيام، اكنون به مفاهيمي آشنا و مأنوس براي طيف وسيع مخاطبان جهاني هاليوود تبديل شده اند. اكنون و پس از تثبيت اين مفاهيم در جان و ذهن مخاطبان، زمان استفاده عملياتي از اين مفاهيم و معرفي نظام فكري-معنوي است كه بر پايه اين مفاهيم بنيان نهاده شده است. the-book-of-eli-poster

فيلم سينمايي (Avatar (2009 و (The Book of Eli (2010 نخستين نشانه هاي دين نوين جهاني در هاليوود به شمار مي آيند. در بخش ديگري مستندات مربوط به اين دو دوره در سينماي امريكا ارائه خواهد شد؛ در اينجا به طور اجمال به اين نكته مي توان اشاره كرد كه فيلم سينمايي (Avatar (2009 و (The Book of Eli (2010 نخستين نشانه هاي اين فصل جديد به شمار مي آيند. فيلم كتاب اِلي نيازمند تحليل مستقلي است كه به زودي انجام خواهد شد. جالب اينكه كمتر از يك ماه پس از اكران آواتار، فيلم جديد شيمالايان كارگردان امريكاييِ هندي تبار كه مشخصا روي بحث هاي معنويت نوين تمركز دارد با نام the last Airbender كه به مسأله آواتاريسم مي پردازد، اكران خواهد شد. انيميشن آخرين الهه هوا نيز به صورت يك مجموعه تلويزيوني در سال گذشته وارد بازار شد.

آواتار و دين نوين جهاني

در اينجا به منظور ملموس شدن آنچه تا كنون گفته شد، نگاهي گذرا به فيلم سينمايي آواتار خواهيم داشت و تا حدي كه مجال اين گفتار است، نقش رسانه اي اين فيلم را در پيشبرد پروژه جاري دين نوين جهاني، بررسي خواهيم كرد. 124701-avatar--

خلاصه داستان

داستان در سال 2154 شكل مي گيرد. انسان ها در يكي از قمرهاي سياره پوليفِموس، ذخائر عظيم زير زميني از عنصري ناياب و بسيار گرانبها به نام آنوپتانيوم (Unobtanium) را شناسايي كرده اند. انسان ها اين قمر بسيار بزرگ را پاندورا (Pandora) مي نامند. اين قمر با موجوداتي آبي رنگ و بلند قد شبيه به انسان پر شده است. اين موجودات هوشمند خود را ناوي (Na’vi) مي نامند. 253649_845 انسان ها در يكي از قمرهاي سياره پوليفِموس، ذخائر عظيم زير زميني از عنصري ناياب و بسيار گرانبها به نام آنوپتانيوم (Unobtanium) را شناسايي كرده اند. 253651_364 آنها در هماهنگي با طبيعت حيات خود را پيش مي برند و يك الهه مؤنث به نام ايوا (Eywa) را پرستش مي كنند. ساكنان بومي پاندورا مانع بزرگي در دسترسي به تمام منابع آنوپتانيوم هستند. گروهي از دانشمندان به سرپرستيِ دكتر گريس آگوستين (Grace Augustine) پروژه آواتار را تحقق بخشيده اند تا بوسيله آن به درون دنياي بومي ها راه يابند. آواتار بدني شبيه به بدن بومي ها و توليد شده از تركيب DNA ساكنان بومي و انسان است كه مي تواند بوسيله يك انسان كنترل شود و به درون قبايل بومي برود. 253650_107

گروهي از دانشمندان پروژه آواتار را تحقق بخشيده اند تا بوسيله آن به درون دنياي بومي ها راه يابند.

آواتار بدني شبيه به

بدن بومي ها و توليد شده از تركيب DNA ساكنان بومي و انسان است

كه مي تواند بوسيله يك انسان كنترل شود و به درون قبايل بومي برود.

كلنل فرمانده نظامي منطقه است و تنها به نابودي ساكنان پاندورا به عنوان راه حل فكر مي كند. جيك يك تفنگدار نيروي دريايي است كه پاهاي خود را از دست داده است. او به عنوان كنترل كننده يكي از آواتارها انتخاب مي شود. جيك بر خلاف ساير آواتارها موفق مي شود اعتماد بومي ها را جلب كند. نيتيري (Neytiri) كه دختر رهبر ناوي است، شاهد توجه درخت مقدس (Tree of Life) ناوي به جيك است. رهبر معنوي قبيله اين حادثه را نشانه اي از مقدس بودن جيك مي داند. نيتيري مأمور مي شود آداب و عقايد ناوي را به جيك آموزش دهد. اهالي ناوي در تنه يك درخت غول پيكر زندگي مي كنند. جيك به كمك دكتر آگوستين در مي يابد ناوي ها ارتباط وثيقي با روح طبيعت دارند.از نظر آنها الهه مقدس ايوا تعادل همه جهان را بر قرار مي كند.

253652_497

جان هر جاندار وديعه اي از سوي ايوا است و روزي بايد به سوي او باز گردد. ناوي ها به طبيعت آسيب نمي زنند، طبيعت نيز از آنها حمايت مي كند. آنها روح مقدس يا ايوا را از طريق درختي مقدس (Tree of Secrets) احساس مي كنند و با آن مرتبط مي شوند. جيك شيفته فرهنگ و عقايد ناوي ها مي شود. او ديگر با كلنل همراه نيست و به كمك دكتر آگوستين كه او نيز به فرهنگ بومي ها توجه خاص دارد، تصميم مي گيرد به آنها در برابر نيروهاي

نظامي كلنل ياري رساند. اما بومي ها ديگر به او اعتماد ندارند و او را عامل رنج بزرگ (Great Sorrows) مي دانند. اما جيك موفق مي شود با به زانو در آوردن پرنده غول پيكر و مقدسي به نام تروك (Toruk Maktao) اعتماد بوميان را جلب كند.

253653_467

ناوي ها به طبيعت آسيب نمي زنند، طبيعت نيز از آنها حمايت مي كند. آنها روح مقدس يا ايوا را از طريق درختي مقدس (Tree of Secrets) احساس مي كنند و با آن مرتبط مي شوند.

در جنگي سخت جيك موفق مي شود كلنل و نيروهايش را از بين ببرد و دنياي جديد را خلق نمايد. اكنون جيك ديگر نمي خواهد به دنياي انسان ها بازگردد. در مراسم آئيني خاصي پاي درخت مقدس، روح جيك از بدن انساني او خارج مي شود و نزد ايوا مي رود و سپس همان روح از جانب ايوا در بدن آواتاري جيك حلول مي كند.آواتار داستاني نمادين از سير تاريخي تمدن غرب است كه به زعم سازندگان آن، اكنون مراحل پاياني جهاني شدن خود را سپري مي كند. اين فيلم با ترسيم فضايي پست مدرنيستي و پسا ساختارگرايانه، مولفه هاي فرهنگي و آموزه هاي معنوي مرتبط با دنياي جديد پست مدرن را به تصوير مي كشد و مخاطبان خود را براي پذيرش اين نظم نوين فرهنگي و اعتقادي در جهان مهيا مي سازد. بي شك مضامين اين فيلم را بايد در كنار جريان هاي فكري پست مدرن در دهه هاي اخير و همچنين فعاليت هاي سياسي، امنيتي و فرهنگي انجام شده در دو دهه اخير از سوي كانون هاي آنگلوساكسون ارزيابي كرد.آواتار با تأكيد بر

آموزه هاي الهيات طبيعي مولفه هاي اصلي باور به دين طبيعي را در قالبي تأثير گذار و قابل پذيرش به مخاطبان خود عرضه مي كند. اين ارائه به نحوي است كه نسبت اين آموزه هاي با بسياري از پديده هاي تمدن جديد نيز مشخص مي شود و مخاطبان به سمت و سويي سوق داده مي شوند كه با آنچه آواتار به آنها معرفي مي نمايد، زندگي روزمره خود را در همه شؤون تغيير دهند و باورها، رفتارها و مناسبت هاي جديدي را بپذيرند. دقت به اين نكته بسيار حائز اهميت است كه آواتار تنها نيست. ما با يك پروژه گسترده رسانه اي براي تثبيت دين نوين جهاني مواجهيم، نه فقط يك فيلم. آواتار به دليل جامعيت و عمق مفهومي و همچنين قرار گرفتن در نقطه عطف زماني اين پروژه رسانه اي، طبيعتا از اهميت ويژه اي برخوردار است و مي تواند به ما نشان دهد در آينده بايد منتظر چه خُرده پروژه ها و جريان هايي باشيم.

كارگردان فيلم كيست؟

James_Cameron_lr01_540x359

جيمز كامرون در ميان كارگردان هاي امريكايي بايد يك شاخص به شمار آيد.

جيمز كامرون در ميان كارگردان هاي امريكايي بايد يك شاخص به شمار آيد. او سالهاست كه در حوزه اديان مطالعات و سفرهاي گسترده اي را انجام مي دهد. او در يكي ازمصاحبه ها گفته بود از ده سال پيش كار روي فيلم نامه آواتار را آغاز كرده است. جيمز كامرون در سال 2006 نيز مستند جنجالي درباره جسد گمشده مسيح توليد كرد كه واكنش هاي تندي را از سوي واتيكان برانگيخت. در اين مستند استخوان هاي كشف شده در يك گور جمعي در اورشليم را به

مسيح، پسر مسيح و خانواده او نسبت مي دادند. اين مستند در كنار فيلمهايي چون كد داوينچي كه در همان سالها توليد شد، اصول عقايد مسيحيت را به صورت جدي خدشه دار مي ساخت. جالب اينكه در مستند مذكور به اين نكته اشاره مي شد كه آنچه گفته مي شود ايمان مسيحي را نابود نمي كند بلكه شكل و چگونگي آن را تغيير مي دهد. فعاليت هاي اينچنيني جميز كامرون نشان مي دهد او از سالها پيش در طرحي كه مباني اديان بزرگ وحياني را به چالش مي كشد و آنها را نزد پيروانشان بي اعتبار مي سازد، مشاركت داشته است.

249611_891

آواتار سرشار از نشانه ها و نمادهايي است كه مخاطب را به سوي هدف نهايي فيلم هدايت مي كنند. غالب اين نمادها و نشانه ها براي مخاطبان غربي كه با فرهنگ يهودي- مسيحي آنگلوساكسونها آشنايي بيشتري دارند، كاملا معنا دار است و درك مي شود.

249612_549

آواتار فيلمي براي نوزايي براي بازتولد و براي شكل گيري دنياي نوين يا همان نظم نوين جهاني است. آواتار ترسيم آموزه هاي معنوي و ديني در جهان آينده اي است كه بر اساس قواعد نظم نوين جهاني شكل خواهد گرفت. جيك، از يك خواب طولاني در سفينه مادر بيدار مي شود و به پاندورا مي رود تا آغاز گر دنياي جديد باشد. رؤساي او زماني كه جيك را مي پذيرد در پروژه موسوم به آواتار مشاركت كند اين جمله را به زبان مي آورند:

اين يك شروع تازه در دنيايي جديد است

It’d be a fresh start, on a new world

جيك بارها در طول فيلم به آموزه هاي ناوي درباره تولد و بازتولد اشاره مي كند. در آخرين

سكانس فيلم جيك مراسم آئيني كه به انتقال روحش از بدن انساني به بدن آواتاري مي انجامد، را به جشن تولد خود توصيف مي كند، جشن تولدي كه براي او و كساني كه در دنياي او زندگي مي كنند اهميت ويژه اي دارد چرا كه آغاز يك زندگي تازه در دنيايي جديد است. در فيلم آواتار دو دنياي متفاوت معرفي مي شود؛ دنياي كنوني و دنياي جديد آينده . در دنياي كنوني شخصيت هاي نظامي چون كُلنل كواريچ و شخصيت هاي اقتصادي چون پاركر كنترل شرايط را در اختيار دارند و مي كوشند هر مشكلي را با راه حل نظامي از ميان بردارند. در دنياي كنوني علم بدون توجه به مؤلفه هاي معنوي تعيين كننده سياست ها و تصميم گيري هاست. تجارت و سرمايه داري محور اصلي اين دنياست و دكتر گريس (كه نماد علم و دانش كنوني است) و كلنل كواريچ در واقع به اهرم هاي تجاري سهامداران بزرگي كه از تجارت آنوپتانيوم سود مي برند، تبديل شده اند. در دنياي آينده غلبه تجارت و سرمايه داري بر هماهنگي و تعادل با طبيعت، از ميان رفته است. در دنياي جديدِ آينده ارتباط با ايوا الهه مقدس و هم نوا شدن با هارموني طبيعيت از همه چيز مهم تر است. اقتصاد و قدرت نظامي در نيز در هماهنگي با اين ساختار تعريف مي شوند. مولفه هايي كه به دو دنياي كنوني و دنياي آينده در فيلم نسبت داده مي شود، همان مولفه هايي است كه در دهه هاي اخير از سوي متفكران و استراتژيست هاي غرب براي تمايز ميان دنياي مدرن و پست مدرن توصيف

شده است. به بيان ساده مي توان گفت پست مدرنيسم تلاشي است براي ارائه تصويري از دنياي روشن آينده در پيش چشم كساني كه با مدرنيسم همراه شده اند و اكنون از آن نااميدند. اين در حالي است كه پست مدرنيسم به هيچ وجه نقطه مقابل مدرنيسم و نفي مباني آن به شمار نمي آيد. در دنياي جديدي كه آواتار پيش روي ما قرار مي دهد از همه چيز مهم تر دين و آئيني است كه بر اين دنيا حاكم است و تنها كساني مي توانند در اين دنيا سهمي داشته باشند كه اين دين و آئين را باور داشته باشند. دكتر گريس و دو تن از همكارانش به همراه جيك و خلبان ترودي تنها كساني هستند كه به آموزه هاي اين آئين ايمان مي آورند و به دنياي آينده راه مي يابند، البته دكتر گريس و ترودي در طول داستان به شكل نماديني جان خود را از دست مي دهد. در ادامه اين گفتار به جايگاه گريس و نمادنماي او خواهيم پرداخت. آنچه در ناوي ها به عنوان ديدن و آئين برگزيده اند هيچ چيز نيست مگر شناخت طبيعت، شناخت روح مقدس طبيعت، باور به تناسخ و تجسد و در نهايت هماهنگي با آهنگ و ملودي طبيعت. اين آيين كه الهيات طبيعي ناميده مي شود، اقتباسي از چند جريان شبه-ديني قديمي از جمله عرفان سرخپوستي، شمنيسم، بوديسم، هندوئيسم و البته ميراث قبّاله مي باشد. جِيك باورهاي دنياي زيباي ناوي را اينگونه توصيف مي كند:

Flow of Energy, Spirits of Animals, deep connection,

A network of Energy That flows through all living things, all energy is only

borrowed And one day you have to give it back

جريان انرژي، روح حيوانات، ارتباط عميق، شبكه اي از انرژي كه در كالبد همه موجودات زنده ساري و جاري است،

همه انرژي ها چيزي جز يك وديعه نيستند كه بايد روزي آن را باز پس دهيم، ناوي ها روح طبيعت را Eywa مي نامند. ايوا روح مطلق است و روح هر موجود زنده اي كه گرفتار مرگ مي شود نزد او مي رود. اجزاي طبيعت با هم ارتباط عميقي دارند. همه گياهان از طريق ريشه هاي خود شبكه وسيعي را شكل مي دهند كه ارتباط موجودات زنده ناوي را فراهم مي آورد و تعادل ميان آنها را تضمين مي نمايد. جيك مرگ را بر اساس آموزه هاي ناوي اينگونه توصيف مي كند:

your spirit goes with Eywa your body stays behind to become part of the people…

روح تو به نزد ايوا مي رود و بدنت باقي مي ماند تا به قسمتي از بدن ديگران تبديل شود… در ناوي همه چيز از درون درك مي شود و هماهنگي با طبيعت را نيز كه راز سعادت و زندگي خوب است بايد با مراجعه به درون كشف كرد. ناوي ها حتي در زمان شكار و ساير فعاليت هاي روزمره بر اساس اين كشف دروني و مراقبه باطني و مراجعه به خود، راه درست را در مي يابند. زماني كه نيتري دختر قبيله سعي دارد به جيك آموزش دهد كه چگونه مركب خود را رام نمايد از او مي خواهد با هارموني طبيعيت ايكان (جانوري كه به عنوان مركب استفاده مي شود) هماهنگ شود تا بتواند از حركت و رقص روح ايكان

در جهتي كه تمايل دارد استفاده كند. نيتري مي گويد اين چيزي است كه جيك بايد آن را درون خود احساس كند:

this you must feel inside,

اينو بايد از درون احساس كني… تكيه بر حس درون در تصميم گيري ها و باورهاي قلبي و همچنين هماهنگ شدن با نواي طبيعت و احساس نمودن روح موجودات طبيعي، از مولفه هاي صريح و غير قابل انكارِ الهيات طبيعي است. دقت داشته باشيم الهيات طبيعي يعني معنويتي كه آواتار به آن فرا مي خواند، ادعاي هيچ گونه جنبه ملكوتي و متافيزيكي ندارد، بلكه تمام آنچه كه در اين آئين مورد توجه است شناخت ارتباط طبيعي است كه انسان با موجودات ديگر و با روح حاكم بر همه موجودات برقرار مي كند. دكتر گريس زماني كه سعي دارد مدير اجرايي پروژه استخراج را قانع كند كه تخريب درخت مقدس كار درستي نبوده است به او مي گويد من از يك توهم جادوئي حرف نمي زنم، من از يك شبكه بيولوژيك گسترده در ميان موجودات زنده روي پاندورا حرف مي زنم كه درست همانند عصب هاي مغز فعاليت مي كند. به عبارت ديگر آنچه كه از نظر آواتار دين آينده خواهد بود قرار نيست ابعاد ملكوتي از هستي را به روي ما بگشايد بلكه صرفا شناخت درست طبيعت و بُعد ناسوتي هستي است كه در اينجا همه هستي به شمار مي آيد. در واقع الهيات طبيعي با انكار الهيات وحياني بر پايه يافته هاي علمي و تجربه دروني، نوعي حس هماهنگي و يكپارچگي با طبيعت را براي فرد به همراه مي آورد. الهيات طبيعيِ آواتار چارچوب اصلي خود را از

عرفان يهودي يعني ميراث كاباليسم اقتباس كرده است. لازم به ذكر است ارجاع به آموزه هاي كاباليستي در فيلم ها و سريال هاي مختلف امريكايي، در حال حاضر به اوج خود طي دو دهه اخير رسيده است و اين نشان آن است كه اين جريان فكري در آنچه دين نوين جهاني ناميده مي شود، نقش و جايگاه ويژه اي خواهد داشت.

كابالا يا قبّاله آموزه هاي عرفاني رمزي و غير وحياني است كه از صده هاي گذشته در ميان برخي رهبران يهوديان دست به دست شده است. عنوان اين جريان، به دليل ارجاع آن به عارفان يهودي كهن كه قبل و پيش از اين ميزيسته اند قبّاله ناميده مي شود كه معبّر آن كابالا مي باشد. ارجاعات فيلم آواتار به آموزه هاي يهوديان و عرفان قباله به حدي است كه گويي جيمز كامرون قصد داشته است كابالا را به عنوان دين نوين جهاني معرفي نمايد.

254292_791

تقريبا تمامي نقد و تحليلهايي كه درباره آواتار در منابع نزديك به كانون هاي مسيحي و يهودي قابل دسترسي است، اله ناوي Eywa را تلفظ ديگري از خداي يهوديان يعني Yahweh معرفي كرده اند. ساكنان بومي پاندورا، Na’vi ناميده مي شوند. Navi در زبان عبري همان نبي معنا مي دهد كه به شخص صاحب خبر و آگاهي اطلاق مي شود. ساكنان پاندورا از شبكه ارتباطي بيولوژيكي در ميان موجودات طبيعت خبر و آگاهي دارند كه انسان ها از آن بي خبرند. يكي از سكانس هاي آواتار به گفته برخي شاهدان در سينماهاي اسرائيل لبخند رضايتمند تماشاگران را موجب شده است. نيتيري دختر قبيله زير درخت مقدس، به جيك مي گويد كه زمان

آن رسيده است يكي از دختران قبيله را به همسري برگزيند. او پيشنهاد مي كند جيك با Ninat ازدواج كند و در توصيف نينات مي گويد: Ninat is a great singer .Ninet Tayeb خواننده زن مشهور اسرائيلي است و ارجاع به او در اين فيلم به عنوان يكي از ساكنين ناوي، تلويحا اين قوم را با بني اسرائيل مشابهت مي دهد. صرف نظر از ارجاعات كوچك اينچنيني، آنچه حائز اهميت است تشابه مفهومي دين ارائه شده در اين فيلم با آموزه هاي كاباليستي است به طوري كه جيك ميچلسون دوستدار و مروج عرفان كاباليسم درباره آواتار مي گويد: آواتار همان كاباليسم است كه از فيلتر هندوئيسم عبور كرده است. تأكيد اين فيلم بر panentheism كه از مولفه هاي كاباليسم نيز مي باشد به حدي است كه جيك ميچلسون را به وجد آورده است. مسأله مهم مرتبط با همه خدايي و همه در خدايي كه در آواتار القاء مي شود و از آموزه هاي مسلم كاباليستي است در حال حاضر با استفاده از شبكه گسترده تبليغاتي در حال ترويج است. شايد در نگاه اول آواتار فيلمي در دفاع از طبيعت و ترويج زندگي مسالمت آميز با آن به نظر آيد. ولي اين يك ساده انديشي غير قابل بخشش است. آواتار به چيزي فراتر از آن و پيچيده تر از آن فرا مي خواند. اگر به ديگر بخش هاي پروژه بزرگ دين نوين جهاني توجه كنيم به مسأله مهمي به نام محيط زيست گرايي يا environmentalism خواهيم رسيد. هواداران محيط زيست چند طيف مختلف را شامل مي شوند. اين جنبش اجتماعي كه در ابتدا با انگيزه حمايت از منابع زيست

محيطي در برابر آلودگي ها و مصرف نادرست انساني شكل گرفت، اكنون در شاخه هاي اصلي خود به جنبشي فلسفي- آئيني تبديل شده است كه به سوي ستايش الهه مادري يا همان سياره زمين و منابع طبيعي آن، سوق يافته اند. يكي از رهبران اصلي و متنفذ جريان هاي محيط زيست گرايي الگور است، كسي كه در دور اول رياست جمهوري جرج بوش رقيب انتخاباتي او بود.

249613_866

يكي از رهبران اصلي و متنفذ جريان هاي محيط زيست گرايي الگور است

الگور به دليل فعاليت هايش در حمايت از محيط زيست، شهرت جهاني دارد. هرچند وي متهم است مأموريت دارد زمينه رواني پذيرش ماليات هاي سنگين جديد بر سوخت هاي فسيلي را در مردم امريكا فراهم آورد ولي برخي شواهد نشان مي دهد پشت پرده فعاليت هاي او چيزي فراتر از اين اتهامات باشد. او در كتاب هاي خود ضمن جلب توجه خوانندگان به مسأله زيست بوم و محيط پيرامون با نگاهي فلسفي- آئيني فراتر از حفظ منابع طبيعي، همگان را به نوعي ستايش و پرستش در برابر زمين دعوت مي كند. اقدامات الگور در القاي نگاه عرفاني- آئيني به طبيعت به حدي است كه برخي او را مفسر جديد براي انجيل خوانده و كتاب مهم او با نام « زمين در تعادل: بوم شناسي و روح انسان » را « انجيل به روايت الگور» ناميده اند. در وابستگي الگور به كانون هاي ماسوني و صهيونيِ ايالات متحده شواهد كافي در اختيار همگان قرار دارد، اما صرف نظر از اين شواهد، بررسي محتواي كتاب ها و سخنراني هاي الگور نشان مي دهد وي در پي قلب ماهيت نگاه اديان

نه تنها نسبت به طبيعت بلكه نسبت به تمامي شؤون زندگي است و تلاش مي كند نگاه جديدي را كه تحت مفاهيم شبه عرفاني و آئيني الهيات طبيعي تعريف شده است، جايگزين آن نمايد.

254293_511

برخي او را مفسر جديد براي انجيل خوانده و كتاب مهم او با نام « زمين در تعادل: بوم شناسي و روح انسان » را « انجيل به روايت الگور» ناميده اند.

او در كتاب زمين در تعادل، با اشاره به روح پنهان طبيعت كه در همه آن ساري و جاري است و شايسته ستايش و پرستش است الهيات همه خدايي را كه بر اساس آن خداوند در همه اجزاي طبيعت پراكنده است به عنوان پشتوانه معنوي و فكري جنبش حمايت از محيط زيست، باوري لازم براي زندگي امروز مي داند. به عبارت ديگر او در كتاب خود از حمايت معقول و معمول از طبيعت فاصله مي گيرد و خواننده را به برقراري يك رابطه معنوي جديد ميان خود و طبيعت فرا مي خواند و به صراحت به پيوند افكارش با عرفان سرخپوستي و شمنيسم بوميان امريكا اشاره كرده و مي گويد: « درك معنوي ما از جايگاه مان در طبيعت به فرهنگ بوميان امريكا باز مي گردد… ايدئولوژي غالب اروپاي ماقبل تاريخ و بسياري از ديگر مناطق جهان بر پايه پرستش الهه مؤنثِ زمين استوار بوده است، الهه اي كه منشأ حيات است و تعادل را ميان همه موجودات زنده برقرار مي سازد. »

الگور پس از اين فراز با لفظ دين از اين رويكرد ياد مي كند و معتقد است پس از ظهور اديان مذكر فعلي، انسان به اقتضاء طبيعت اش و در

پي هماهنگي با آهنگ طبيعت، به خدايي مؤنث باور داشته كه در طبيعت جلوه گر بوده است. و اين درست همان چيزي است كه در آواتار ديده مي شود. درست به همين دليل است كه جيمز كامرون جامعه ناوي را شبيه به بوميان سرخپوست آمريكا به تصوير كشيده است. اين شباهت تداعي گر باورهاي طبيعت گرايانه و الهيات زيست محيطي است كه سرخپوستان بدان ايمان داشته اند. جالب اينكه اين عقايد پان تئيستي و شبه معنوي كه به صراحت توسط الگور به عنوان يك مذهب ارائه مي شود، به دليل پوشش حفاظت از محيط زيست و دوستي با طبيعت به سرعت در سراسر دنيا از جمله ايران در حال انتشار است.بنابر اين رويكرد مدافع محيط زيستيِ آواتار نيز كاملا در جهت دين و آئيني است كه اين فيلم بدان فرا مي خواند و همگي اينها تمهيدي است براي تثبيت اصول عقايد دين نوين جهاني كه انتظار مي رود به زودي مباني خود را بر جوامع مختلف با گرايشات مذهبي گوناگون تحميل نمايد بدون آنكه در ظاهر با عقايد بومي اين جوامع به مخالفت برخيزد. بايد توجه داشت آنچه در آموزه هاي اسلامي به عنوان مباني حفظ محيط زيست از نظر اسلام قابل ارائه است، با اينگونه آموزه ها صرفا تشابه ظاهري دارد و تفاوت باطني و محتوايي آنها غيرقابل انكار است. دقت داشته باشيم كه تشخيص شِرك از شناسايي حركت مورچه اي بر سنگ سياه در دل شب تاريك دشوار تر است؛ و اين مسأله اينگونه است. در مورد اين مسأله به طور مشخص مي توان گزارش مستقلي تنظيم نمود.

249615_166

آموزه هاي كاباليستي كه به تماشاگر اين فيلم

القاء مي شوند، به باورِ همه در خدا انگاريِ حاكم بر داستان و آئين ارائه شده در فيلم خلاصه نمي شود. درخت در فيلم آواتار جايگاه نمادين ويژه اي دارد. شبكه بيولوژيك طبيعت بواسطه درختان و ريشه آنها خود را گسترانيده است؛ اهالي ناوي نيز در تنه يك درخت غول آسا زندگي مي كنند و از همه مهمتر معبد و مكان نيايش ناوي، جايي است كه درخت روح ها (Tree of Souls)، درخت صداها (Tree of Voices) و درخت مقدس (Secret Tree) ناميده مي شود.در اين ميان عبارت يا درخت روح ها، تعبير رايج براي اشاره به درختان ويژه اي است كه در حكم نقاط عطف شبكه معنوي طبيعت مي باشند و آمد و شد روح موجودات طبيعت به آنها بسيار زياد است. جيمز كامرون براي نقطه تمركز معنويت و جايي كه روح طبيعت بهتر احساس مي شود از نماد و تعبيري استفاده كرده است كه قرن هاست در عرفان يهودي و كابالا به عنوان يك آموزه شناخته شده وجود دارد. درخت روح ها (Tree of Soulsاز نظر آنها الهه مقدس ايوا تعادل همه جهان را بر قرار مي كند. ) دقيقا تعبيري است كه براي اشاره به برخي اسطوره هاي عرفاني يهودي مورد استفاده قرار مي گيرد. اين آموزه به اندازه اي در عرفان يهودي شناخته شده است كه در بعضي موارد براي اشاره به اسطوره هاي عرفاني يهودي يا همان كابالا مورد استفاده قرار مي گيرد. شهرت Tree of Souls به عنوان نمادي براي عرفان كابالا به اندازه اي است كه هوارد شوارتز كتاب خود در باب اسطوره هاي عرفاني يهود و كابالا را با همين

نام منتشر كرده است.

249616_675

در كتاب هوشع از تنخ آمده است كه در بهشت درختي به نام درخت روح ها وجود دارد و ارواح تمام آنچه تا كنون آمده است و آنچه خواهد آمد در آن قرار دارد. پدر عرفان كاباليسم، اسحاق لوريا كه شبكه عرفاني او را كابالاي لورياني مي نامند، بر اين باور بود كه معادل درخت روح ها در بهشت، درخت هاي روح زميني نيز وجود دارد. بر اساس آموزه هاي او درختان در طبيعت مأمن و جايگاه روح ها هستند. در شرح حال اسحاق لوريا آمده است كه وي روزي شاگردان خود را براي تعليم به ميان طبيعت برد، ناگهان ديد كه روح هاي بسياري درختان را احاطه كرده اند، او لحظاتي با روح ها سخن گفت، شاگردان كه روح ها را نمي ديدند پرسيدند استاد با كه سخن مي گوييد و اسحاق پاسخ داد اگر شما هم صداي آنها را مي شنيديد مي ديديد كه چه روح هاي بسياري در درختان حضور دارند . اين روايت درست همان چيزي است كه در سكانس معرفي درخت روح ها به جيك در فيلم آواتار به تصوير كشيده شده است. در آواتار نيز نيتيري به جيك مي گويد كه درختان جايگاه روح ها هستند روح اجداد ما، و ما مي توانيم صداي آنها را بشنويم.

254296_481

باور به روح درختان از آموزه هاي مسلم كابالاي يهودي است.

باور به روح براي درختان از آموزه هاي مسلم كابالاي يهودي است. در شرح احوال خاخام ناخمان براتزلاف افسانه هاي زيادي در ارتباط با روح درختان آمده است از جمله آنكه او شبي را در مسافرخانه اي سپري مي كرد،

در نيمه هاي شب با ناله او ساكنان خانه از خواب پريدند و علت ناله ها را جويا شدند. خاخام براتزلاف از جا برخواست و دست به قلم برد و نوشت: هركس درختي را قطع كند مرتكب قتل شده است. خاخام از صاحب مسافرخانه پرسيد آيا اين ساختمان بجاي درختان قطع شده بنا شده است و او پاسخ داد آري. خاخام گفت شب در خواب روح درختان را مي بينم كه اشك مي ريزند و موجب هراس من مي شوند .

از اينگونه افسانه هاي مربوط به درخت در كتاب هاي كابالا به فراواني يافت مي شود و همانطور كه گفته شد به همين دليل است كه هوارد شواتز كتاب خود درباره اساطير عرفان يهودي را درخت روح ها نامگذاري كرده است.

249617_905

249618_925

تصوير بالا: درخت مقدس كابالا ترسيم شده در دهه اول قرن بيستم. الهه مونث كه در فيلم ايوا ناميده مي شود در تصوير قابل مشاهده است. دو تصوير سمت چپ نيز نمادي از خلقت و نشئه هاي آن است كه به درخت حيات مشهور است. اين نماد كه خلاصه عرفان كابالا را در خود جاي داده توسط استاد موسس كابالا، موشه دليون قرن ها پيش ترسيم شده استقديمي ترين و اصلي ترين متن كهني كه در آن به اسطوره درخت روح ها اشاره شده است، يكي از نوشته هاي موشه دِليون ( استاد مؤسس كابالا) مي باشد . جالب اين است كه موشه دليون كسي است كه براي اولين بار از درخت كابالا سخن مي گويد كه شامل 10 نشئه است و آن را به صورت يك نمودار ترسيم مي نمايد. درخت كابالا كه دقيقا

با تعبير درخت حيات (Tree of Life) خوانده مي شود، نمادي از فلسفه كابالا درباره جهان هستي است و شامل ده تجلي يا صفت براي مبدأ هستي مي باشد كه در مراحل گوناگون ظاهر مي شوند.

249620_944

همانطور كه ملاحظه مي شود درخت به همان اندازه كه در دنياي آواتار حضور دارد، در دنياي كابالا نيز حضور دارد و تمام عرفان كابالا در يك نمودار درختي به نمايش در مي آيد. تفسير و توضيح عناصر موجود در درخت حيات كابالا كه به آموزه هاي اين عرفان اشاره دارد و با مضامين سينمايي آواتار نيز پيوند عميقي دارد، نيازمند فرصت جداگانه اي است و اطاله كلام در اين موضوع ما را از هدف اصلي اين گفتار دور مي سازد. در اينجا و بر اساس آنچه گفته شد تنها بيان اين مطلب كفايت مي كند كه سينمايي آواتار در واقع پيامبر بليغ عرفان كالاباست. مضامين و آموزه هاي عرفان كابالا كه مي توان آن را از مباني پنهان دنياي جديد دانست، بدون آنكه نامي از آن به ميان بيايد از طريق بسياري از محصولات سينمايي در حال گسترش است و اين، زمينه باورهاي مشترك ميان همه مردم زمين يا همان دين نوين جهاني را بر اساس آنچه مبتكران اين پروژه مي پسندند، فراهم مي كند.

پروژه رسانه اي دين نوين جهاني در سه مرحله تنظيم شده است:

آشوب باورها، تثبيت مفاهيم اوليه، معرفي نظامِ نوين ارزشياين سه پلكان، الگويي كلاسيك و شناخته شده براي هر تحول بنيادين در ساختار باورهاي جامعه هدف مي باشد.آشوب باورها: در مرحله آشوب، انبوهي از باورهاي متكثر و متنوع و الگوهاي معرفتي گوناگون به سوي مخاطبان نشانه گرفته مي شود. اين اقدام سبب مي شود پس از

مدتي مخاطبان دچار سردرگمي در باورها شوند. هجمه آموزه ها و باورهاي گوناگون سبب مي شود كه جامعه هدف نتواند آموزه هاي بومي و قابل قبول خويش را از غير آن تشخيص دهد و يا در تفسير آموزه هاي بومي به اندازه هاي با تنوع و تكثر مواجه مي شوند كه ارتباط متعصابه خود را با آنها از دست مي دهد. آشوب باورها همواره در الگوي جنگ نرم مرحله پيشين و ضروري براي استقرار باورهاي نوين است.

خدا شناسي (توحيد)، فرجام شناسي (معاد و تقديرفردي و تاريخي)، مرجع شناسي (نبوت و امامت)، جهان شناسي (مراتب فيزيكي و متافيزيكي خلقت)، مبدأ شناسي (چگونگي حضور انسان بر روي زمين و راز تولد نفس انساني در ضمن يك فرايند طبيعي) و انسان شناسي (رابطه نفس و بدن، قواي انساني، رابطه انسان و مبدأ آفرينش او) از جمله مفاهيم بنيادينِ ديني است كه سينماي آمريكا در دو دهه گذشته به طور عام و در ده سال گذشته به صورت خاص و متمركز به پياده سازي نظريه آشوب درباره آنها پرداخته است. تمامي فيلم ها و سريال هاي متعلق به كانون هاي فيلم سازي امريكا كه به مضامين جادوئي، اديان و اسطوره هاي سحرآميز باستان، پيشگوهاي دنياي نو و باستان، انجمن هاي رازآميزگرا، زندگي پس از مرگ، قدرت هاي فراطبيعي انسان هاي خاص، حيات معنوي و فرقه هاي نو مي پردازد، هر يك در واقع محقَق ساختن بخشي از مرحله آشوب باورها را عهده دار هستند. كاركرد آشوب ساز اين گونه توليدات با توجه به فقدان تبيين كافي از آموز هاي اصيل بومي در سالهاي گذشته، دوچندان مي شوند.

تثبيت مفاهيم بنيادين نوين:

اين مرحله زماني است كه آشوب باورها به

طور نسبي حاكم شده باشد. زماني كه شما خودتان عامل آشوب بوجود آمده باشيد، اين امكان را داريد كه چند نقطه اتكا را به عنوان مفاهيم اوليه نظام ارزشي آينده، مورد تأكيد قرار دهيد. زماني كه مفاهيم اصيل ديني با خرافه و تخيل و موهومات منتشر شده توسط فيلمها به هم آميخته شد و آشوب حاكم گشت، زمان آن مي رسد كه توجه مخاطب به چند مفهوم اوليه و بنيادين جلب شود و آنها را نسبت به ساير مفاهيم موجود قابل قبول تر بداند. اين مفاهيم در واقع شالوده نظام ارزشي يا آئين جديدي است كه قرار است در مرحله بعد ارائه شود. حلول روح هستي در كالبد جسماني، بازتولد روح يا تناسخ، تعادل با موسيقاي هستي و ايمان به قدرت درون و مراقبه باطني، از جمله مفاهيم اوليه دين نوين جهاني است كه بايد در مرحله دوم به تثبيت برسد. در اين مرحله كه از نظر زماني مي توان با مرحله آشوب همراه باشد، اين مفاهيم در ذهن مخاطبان به عنوان آموزه هايي قابل پذيرش و نزديكتر به واقع تثبيت مي گردد تا در مرحله سوم آئين نوين بر پايه آنها بنا شود. مفاهيم بنيادين اوليه براي دين نوين جهاني با ظرافت قابل توجهي در تاروپود درام هاي توليد شد در كانون هاي فيلم سازي مذكور، گنجانده شده اند. به عنوان مثال توليداتي نظير Tru Calling (series), Push (2009), Painkiller Jane (2007), Dead Zone (series) اين مأموريت را بر عهده دارند كه پيش شرط هاي رواني لازم را براي ايمان به رهبران معنوي جديدي همچون Alberto Villoldo كه شاگردان او چندين سال است كه

در ايران نيز فعال شده اند، در ذهن مخاطبان مهيا سازند. اين رهبران پيشگو و غيبگو مبلغان آموزه هاي دين نوين جهاني خواهند بود.

ارائه نظام ارزشي جديد:مرحله سوم ارائه نظام ارزشي جديد و ساختار نوين به عنوان يك مجموعه واحد و منسجم است كه به طور رسمي و فراگير جايگزين نظام ارزشي پيشين مي شود. در اين مرحله بر اساس يك تئوري پساساختارگرايانه، لزوما نيازي نيست ساختار پيشين شكسته شود و ساختار ارزشي نوين جايگزين آن گردد، بلكه در صورتي كه بتوان نظام ارزشي جديد و محتواي مورد نظر را در همان ساختار قديم گنجاند، سناريوي موفق تري به انجام رسيده است.آنچه كه به مرحله ارائه ساختار نوين مربوط مي شود، فيلم هايي هستند كه به مخاطب القاء مي كند آئيني كه در اختيار اوست نمي تواند پاسخگوي نيازها و زُداينده مشكلات باشد، بلكه بايد آئيني جديد را جستجو نمود كه از بنيان متفاوت است. فيلمهايي چون Avatar (2009)، The Book of Eli (2010) و 2012 (2009) به اين مرحله از پروژه دين نوين جهاني تعلق دارند و زمينه پذيرش يك ساختار معرفتي تازه را در اذهان مخاطبان فراهم مي سازند.

249621_446

پياده سازي اين ايده در خصوص آموزه هاي اسلامي بويژه آموزه مهدويت به دهه سوم قرن بيستم باز ميگردد. آليس بيلي اولين باد در سال 1925 بر اساس آموزه هاي تئوسوفيستي- كابالايي، منجي را در اديان مختلف از جمله اسلامي همان انكشاف هفتم حلقه هاي خلقت معرفي كرد كه تئوسوفي در ساختاري غيرتوحيدي به توضيح آنها مي پردازد. همانطور كه گفته شد هرچند اين جريان دست كم قريب به يك قرن پشتوانه فكري و مكتوب

دارد ولي ظهور رسانه اي و عمومي آن به دهه گذشته بازميگردد و پس از اين گسترده تر و عميقتر مشاهده خواهد شد.

منبع : مشرق

زندگي آلبرت اينشتين

اغلب شما آلبرت اينشتين را مي شناسيد. او كسي بود كه تئوري نسبيت را به ما ارائه داد. عده زيادي از بزرگان علم او را به عنوان نابغه اي بي همتا و بزرگترين دانشمند جهان مي خوانند. بسياري از نظريات و تحقيقات اينشتين باعث ايجاد تغييرات اساسي در روند پيشرفت علم در جهان شده و تاثيرات پايداري به ارمغان داشت. خدمات او در راستاي علم قابل ستايش است.

اما بر خلاف هميشه اينبار قصد داريم از جنبه اي ديگر به اينشتين بنگريم. زندگي او! حقايق مخفي درباره زندگي باهوش ترين نابغه دنيا . او چگونه بود؟ در زندگي و برخورد باديگران چطور بود؟ آيا مي دانيد كه اينشتين با يك سر بزرگ به دنيا آمده! طوري كه مادرش تصور مي كرد وي ناقص است؟! و يا اينكه قبل از ازدواج فرزندي داشته؟

1- اينشتين بدني چاق و سري بزرگ داشت:

زماني كه مادر آلبرت، پائولين اينشتين (Pauline Einstein)، او را به دنيا آورد متوجه شد سر اينشتين بسيار بزر گ است و تصور مي كرد كه او ناقص به دنيا آمده. قسمت عقب سر بسيار بزرگ به نظر مي رسيد و خانواده وي بلافاصله متوجه اين چيز عجيب و غير طبيعي شدند. در هر صورت پزشك آنها را آرام نمود.

هنگامي كه مادر بزرگ آلبرت براي اولين بار او را ديد مرتباً زير لب تكرار مي كرد: "خيلي چاق است، خيلي چاق است".

تصوير: اولين تصوير شناخته شده از آلبرت اينشتين. اعتبار تصوير:

آرشيو آلبرت اينشتين، دانشگاه يهودي Jerusalem، اسرائيل.

2- اينشتين در دوران كودكي در تكلم خود دچار مشكل بود:

اينشتين در دوران كودكي به ندرت سخن مي گفت و زماني هم كه حرف مي زد بسيار با آهستگي صحبت مي كرد. در عوض تمام جملات را در سرش بيان مي نمود و يا قبل از اينكه بلند بيان كند از صحيح بودن آنها اطينان حاصل مي كرد و يا چند بار به صورت زير زباني آنرا تكرار مي كرد.

[ تصوير: عكس مشهور آلبرت اينشتين در 1951، توسط آرتور ساس]

تصوير: عكس مشهور آلبرت اينشتين در 1951، توسط آرتور ساس

بر طبق گزارشات اينشتين تا 9 سالگي به همين منوال رفتار مي كرد. والدينش از اينكه فرزندشان عقب افتاده باشد نگران بودند كه البته اين نگراني كاملا بي اساس بود.

يك تاريخ نويس علوم به نام Otto Neugebauer چنين بيان مي كند: " در آن زمان كه بسيار دير زبان به سخن باز كرده بود و به ندرت حرف مي زد يك شب موقع شام سكوت را شكست و گفت: "اين سوپ خيلي داغ است".

والدينش خيالشان راحت شد و از او پرسيدند چرا تاكنون حتي يك كلمه سخن نمي گفت؟ وي پاسخ داد: " براي اينكه تا كنون همه چيز بر طبق روال خود بوده".

Thomas Sowell در كتابش به اين نكته اشاره كرده كه علاوه بر اينشتين بسياري از نوابغ ديگر نيز در زمان كودكي سخن گفتن را نستاً دير آغاز نموده اند. او اين وضعيت را «سندرم اينشتين» (Einstein Syndrome) ناميد.

3- اينشتين از يك قطب نما الهام گرفت:

اينشتين در سن 5 سالگي در بستري مريضي خوابيده بود، پدرش چيزي به او

داد كه باعث شد در ذهنش اولين جرقه علاقمندي به علوم به وجود آيد: يك قطب نماي ساده جيبي.

آنچه باعث جلب توجه اينشتين گرديد اين بود كه آنرا به هر طرف كه مي چرخاند سوزن قطب نما همواره يك جهت را نشان مي داد. با خودش فكر كرد بايد نيروهايي بر قطب نما اعمال شده باشد كه چنين عمل مي كند. اين اتفاق بارها در گزارشات و شرح حال زندگي وي ذكر شده است.

4- اينشتين در امتحان ورودي دانشگاه رد شد:

اينشتين در سال 1895 و در سن 17 سالگي براي ورود به مدرسه پلي تكنيك فدرال سوئيس ETH يا (Eidgenössische Technische Hochschule) اقدام كرد. سوالات مربوط به رياضي و علوم آزمون ورودي را با موفقيت پشت سر گذاشت اما در مابقي دروس (تاريخ، زبان، جغرافي و غيره) موفق نشد و مجبور شد قبل از برگزاري مجدد آزمون به يك مدرسه حرفه اي (Trade School) برود و سرانجام يك سال بعد در ETH پذيرفته شد.

5- اينشتين يك فرزند نامشروع داشت:

در دهه 1980 نامه هاي خصوصي اينشتين چيزهاي جديدي را درباره اين نابغه آشكار ساخت: او يك دختر نامشروع از ميلوا ماريك (Mileva Marić) داشت. (كسي كه بعدها با وي ازدواج كرد.) در 1902 و يك سال قبل از ازدواج آنها، ميلوا دختري به نام ليزرل به دنيا آورد كه اينشتين هرگز او را نديد و سرنوشت او نامعلوم باقي ماند.

تولد ليزرل درست دوراني اتفاق افتاد كه اينشتين در Beme حضور داشت. از محتواي نامه ها چنين استنباط مي شود كه زايمان سختي بوده. مابقي زندگي ليزرل هنوز به طور كامل مشخص نيست. Michele Zackheim در كتاب

خود به نام "دختر اينشتين" نوشته است كه او در اثر ابتلا به تب مخملك در سپتامبر 1903 درگذشت. نام ليزرل براي آخرين بار در نامه اي كه در 19 سپتامبر 1903 از اينشتين به ميلوا نوشته شده بود ذكر گرديد. 6- اينشتين از همسر اول خود دلسرد شد و با وي يك قرارداد عجيب منعقد كرد: پس از ازدواج اينشتين و ميلوا آنها صاحب دو پسر به نام هاي "هنس آلبرت" و "ادوارد" شدند. با گذشت زمان، موقعيت هاي آكادميك و مسافرت هاي جهاني اينشتين باعث شد تا اينشتين از همسر خود فاصله گرفته و دلسرد شود. هر دو زوج در صدد حل مشكلشان برآمدند. حتي اينشتين يك قرارداد عجيب تهيه نمود: در اين قرارداد آنها تحت شرايط ويژه اي باهم زندگي مي كردند. سر فصل آن چنين بود: "شرايط" الف: مسئوليت تو اين است كه: 1. لباسهاي من هميشه مرتب باشند. 2. سه وعده غذايي خود را به طور مرتب و در اتاقم صرف كنم. 3. اتاق خواب و اتاق مطالعه من هميشه مرتب و تميز باشد و ميز كارم فقط مخصوص استفاده خودم باشد. ب: بايد تمام روابط مرا ناديده بگيري؛ لزوماً همه روابط من بنابر دلايل اجتماعي نيست... شرايط ديگري نيز بود از جمله "زماني كه از تو خواستم ديگر نبايد با من صحبت كني" . ميلوا شرايط را پذيرفت. اينشتين براي اينكه اطمينان حاصل كند ميلوا تمام شرايط را فهميده چنين نوشت: "جنبه هاي شخصي بايد كاملا كاهش پيدا كند" و خود نيز عهد كرد كه "در مقابل تمام زنها مثل غريبه رفتار كنم". 7- اينشتين رابطه خوبي با پسر

بزرگش نداشت: پس از طلاق رابطه اينشتين با پسر بزرگش هنس آلبرت، تيره و تار گشت. هنس آلبرت پدرش را مسئول ترك كردن و تنهايي مليوا مي دانست. رابطه بين پدر و پسر زماني سخت تر شد كه اينشتين شديداً با ازداوج هنس آلبرت و Frieda Knecht مخالفت نمود. در 1927 هنس در سن 23 سالگي عاشق يك زن بزرگتر از خود شد كه به نظر اينشتين اصلا جذاب نبود. اينشتين به اين وصلت راضي نبود و معتقد بود عروس هنس براي به دست آوردن پسر او نقشه كشيده است. وقتي تمام حرفها و تلاش هاي او بي اثر ماند از پسرش خواست تا بچه دار نشود چرا كه تنها باعث مي شود طلاق و جدايي آنهارا سخت تر كند. پس از آن هنس آلبرت به ايالات متحده مهاجرت كرد و در آنجا پروفسور مهندسي هيدروليك در UC Berkley شد. حتي در اين كشور جديد هم پدر و پسر از يكديگر دلگير بودند. وقتي اينشتين مرد ميراث اندكي براي هنس آلبرت به جا گذاشت. 8- اينشتين يك مرد خوش گذران بود: تصوير: اينشتين به همراه همسر دومش، دختر عمويش، Elsa. اينشتين پس از جدايي از ميلوا (خيانت اينشتين يكي از دلايل طلاق آنها بود) خيلي زود با دخترعمويش السا لوونتال ((Elsa Lowenthal ازدواج كرد. البته قبل از ازدواج با السا از دختر او Ilse كه 18 سال جوانتر بود خواستگاري كرد. برخلاف ميلوا بيشترين توجه السا به مراقبت از همسر مشهورش معطوف بود. بدون شك او درباره خيانت ها و عشق بازي هاي اينشتين مي دانست. 9- اينشتين FDR را براي ساخت بمب اتم متقاعد

كرد: تصوير: بازسازي امضاي نامه مشهور اينشتين و زيلارد (Szilárd) به FDR (رئيس جمهور فرانكلين روزولت) در 1939. در 1939 پس از به وجود آمدن آلمان نازي لئو زيلارد (Leó Szilárd) ،فيزيكدان، اينشتين را براي نوشتن نامه اي به FDR (رئيس جمهور فرانكلين روزولت) (Franklin Delano Roosevelt)متقاعد كرد. مضمون نامه در برگيرنده اين بود كه احتمالاً آلمان نازي درصدد پيشبرد تحقيقات خود به سوي ساخت بمب اتم است و ايالات متحده را نيز به همكاري در اين كار ترغيب مي كند. ذكر شده كه نامه اينشتين و زيلارد يكي از دلايلي بود كه باعث شد زيلارد پروژه مخفي منهتن (Manhattan Project) را براي ساخت بمب اتم شروع كند. هرچند اينشتين يك فيزيكدان با استعداد بود ولي ارتش با درنظر گرفتن خطرات امنيتي براي اينشتين از او براي شركت در پروژه دعوت نكرد. 10- سرگذشت مغز اينشتين: 43 سال دردون يك شيشه و مسافرت در طول كشور با يك بيوك: پس از مرگ اينشتين در 1955 مغز او برداشته شد – و البته بدون اجازه از خانواده اش- اين كار توسط توماس استولز هاروي ( Thomas Stolz Harvey ) پاتولوژيست بيمارستان پرينستون انجام گرفت. هاروي جمجمه را برداشت و در يك ظرف شيشه اي قرار داد. به علت سهل انگاري در مراقبت از اين عضو مهم از كار اخراج شد. سالها بعد با كسب اجازه از هنس آلبرت به مطالعه مغز اينشتين پرداخت و اسلايدهايي از آن تهيه نمود و براي دانشمندان در سراسر دنيا فرستاد. يكي از اين دانشمندان ماريان دايموند از UC Berkeley بود كه كشف كرد در مقايسه با يك فرد عادي به

طور قابل توجه اي در نواحي از مغز كه مسئول توليد اطلاعات است داراي تعداد سلول هاي گليال (Glial Cells) بيشتري مي باشد. در مطالعه ديگري كه توسط سندرا ويتلسون (Sandra Witelson) از دانشگاه MC Master انجام گرفت مشخص شد كه مغز اينشتين فاقد يك چروك خاص به نام شيار سيلويان (Sylvian Fissure) است. به نظر ويلتسون اين آناتومي خاص باعث شده تا نرون هاي مغز اينشتين اتصال بهتري با يكديگر برقرار كنند. در مطالعه ديگري بيان شده كه در مقايسه با مغز انسان هاي معمولي مغز اينشتين متراكم تر بوده و لوب آهيانه پاييني كه مرتبط با توانايي عمليات رياضي است بزرگتر مي باشد. سرگذشت مغز اينشتين جالب است: در اوايل دهه 1990 هاروي به همراه يك نويسنده بيطرف و جدا از هرگروه و حزب خاص به نام ميشل پترنيتي (Michael Paterniti) به كاليفرنيا رفت تا نوه اينشتين را ملاقات كند. آنها همراه با مغز اينشتين در حالي كه دورن يك ظرف شيشه اي تكان مي خورد از نيوجرسي خارج شدند. مسافرت آنها با هاروي انجام گرفت. بعداً پترنيتي در كتابي بنام «سواري آقاي البرت: مسافرت در طول آمريكا همراه با مغز اينشتين» اين تجربه خود را نوشت. در 1998 هاروي 85 ساله مغز اينشتين را به دكتر اليوت كراس (Dr.Elliot Krauss) استاد پاتولوژي دانشگاه پرينستون سپرد. هاروي پس از چنديدن دهه حفاظت كامل از مغز اينشتين، درست مثل يك جسم مقدس آن را به سلامت و با آرامش به بخش پاتولوژي دانشگاه پزشكي پرينستون داد. دانشگاه شهري كه اينشتين دو دهه آخر عمرش را در آن گذراند. منبع : سايت نجوم ايران ترجمه

نعيمه موحدي از NewScientist

نكاتي ضروري پيش از خريد تلسكوپ

خريد يك تلسكوپ بزرگترين تصميم بك اخترشاس آماتور به شمار مي آيد. اميدواريم اولين تلسكوپي كه مي خريد تلسكوپي باشد كه بيشتر از همه از آن استفاه كنيد. تلسكوپي كه خاطرات زيادي با آن داريد، تلسكوپي كه بتوانيد آن را به فرزندانتان بدهيد. بزرگترين مزيت تلسكوپ هاي خوب اين است كه در تمام طول زندگي با شما خواهند ماند. اگر به خوبي از آن مراقبت شود تجهيزات نوري آن خراب نمي شود و تا ابد ماندگار خواهد بود. امروزه اغلب تلسكوپ ها بسيار خوب و مناسب هستند، به غير از برخي موارد استثنايي قابل توجه كه به راحتي قابل شناسايي است. مهمترين نكته در خريد يك تلسكوپ به خصوص زماني كه محدوديت مالي نيز وجود داشته باشد اين است كه تلسكوپي را خريداري كنيد كه مناسب شما بوده و علايق خاص شما را تحت پوشش قرار دهد. تصاويري واقعي از تلسكوپ هاي گاليله اولين قدم در اين راه، شناخت آنچه تصميم به مشاهد و مطالعه آن داريد مي باشد و اين نكته اي است كه اغلب مردم به آن توجه نمي كنند و پس از مدتي تلسكوپ خود را براي فروش گذاشته و يا باز مي گردانند. خيلي ناراحت كننده است كه بسياري از افراد تلسكوپ هاي واقعاً خوب خود را برمي گردانند. لطفا قبل از خريد موارد ذيل را مد نظر بگيريد: - قبل از خريد تا جايي امكان دارد درباره تلسكوپ آموزش ببينيد و اطلاعات لازم را جمع آوري كنيد. يك خريدار آگاه معمولا بهترين گزينه را انتخاب مي كند. - ببينيد به چه نوع پروژه هاي رصدي

علاقمنديد و اطلاعاتي راجع به نوع تجهيزاتي كه در اين باره به آن احتياج پيدا خواهيد كرد كسب كنيد. - بررسي كنيد براي پروژه مورد نظر به چه چيز نياز داريد و از كجا بايد آن را تهيه كرد. تجهيزاتي كه در برنامه هاي آتي مفيد هستند خريداري كنيد. همانطور كه اطلاعات بيشتري مي آموزيد مجموعه تلسكوپ شما نيز بايد غني تر باشد. - براي تماشاي فضا حداقل به يك ديافراگم 4 اينچي نياز خواهيد داشت. - در صورت نياز به دنبال لنزهاي ارزان تر باشيد. به عبارتي درباره خريد لنزهاي پلاستيكي فكر كنيد. خيلي خوب است انواعي از عدسي ها را داشته باشيد اما حداقل يك عدسي 25/1 اينچي تهيه كنيد. - به فكر خريد يك آداپتور باشيد كه به شما اجازه خواهد داد تا لنزهاي كم هزينه را بر روي تلسكوپ هاي قوي و با كيفيت بالا سوار كنيد. درنتيجه قادر خواهيد بود بدون پرداخت هزينه هاي گزاف در پروژه هاي گوناگون ديگر شركت داشته باشيد. - در صورت امكان از يك دوست متخصص كمك بگيريد، در اين صورت هر دوي شما مي توانيد باهم نظر بدهيد. از آنجايي كه چشم هاي مختلف ديدهاي متفاوتي دارند، يك جفت چشم ديگر مي تواند مواردي كه از چشم شما دور مانده را تشخيص دهد. - بودجه خود را مد نظر قرار دهيد. بهتر است پول خود را براي خريد وسيله اي با كيفيت بالاتر پس انداز كنيد تا اينكه مجموعه ارزانتري تهيه كنيد كه مدت زيادي براي شما كار نخواهد كرد. [تصويري از تلسكوپ گاليله] تصويري از تلسكوپ گاليله - ضربه آهسته اي به تلسكوپ

وارد آوريد و مطمئن شويد ظرف مدت يك يا دو ثانيه تعادل خود را دوباره به دست مي آورد. - اگر قرار باشد تلسكوپ در گنجه خانه تان ثابت بنشيند آن تلسكوپ ارزشي ندارد. اطمينان حاصل كنيد كه مي توانيد آن را جابجا كرده و خودتان آن را آماده ي كار نماييد. - يك كيت تميز كننده براي تلسكوپ خود خريداري كنيد. هرچه بيشتر از تلسكوپ تان مراقبت كنيد طول عمر بيشتري خواهد داشت. - كتاب هاي حاوي چارت هاي ستاره اي خريداري كنيد. همانطور كه در كار خود مهارت پيدا مي كيند، مي خواهيد مسيرهاي خود را ترسيم كنيد و درك بهتري از آسمان ها داشته باشيد. - فقط تلسكوپي خريداري كنيد كه داراي گارانتي (warranty) باشد. - مطمئن شويد در صورت ناقص يا معيوب بودن تجهيزات، مي توانيد آنها را برگردانيد. - تحت تاثير صحبت هاي فروشنده قرار نگيريد و به دقت انتخاب كنيد.تلسكوپ جديدتان لحظات خوش فراواني را به همراه خواهد آورد. منبع : سايت نجوم ايران ترجمه و ويرايش از نعيمه موحدي

عجيبت ترين نظريه هاي كيهان شناسي

آيا جهان ما مي تواند غشاء شناوري در ابعاد ديگر فضا باشد؟ ماهيت واقعي ماده تاريك چيست؟ بعد چهارم فضا و زمان كجاست؟ چرا هر دو سوي جهان مشابه هم است؟ در اين مقاله به برسي 10 تئوري برتر جهان كه به عنوان عجيب ترين تئوري هاي كيهان شناسي برگزيده شده اند خواهيم پرداخت و نگاهي بر اين نظريه ها از قبيل تئوري برخوردهاي غشايي، جهان هاي زاينده، بعد چهارم ، هستي طلايي، نفوذ جاذبه ،روح هستي، جهان كوچك، نوترون هاي خنثي، ماتريكس و... خواهيم داشت.

برخوردهاي غشايي 1-

آيا جهان ما مي تواند غشاء شناوري در ابعاد ديگر فضا باشد كه مرتباً به جهان هاي ديگر برخورد مي كند؟ بر طبق يكي از نظريه هاي موجود در تئوري «جهان غشايي» (braneworld) فضا ابعاد زيادي دارد و تا زماني كه جاذبه بر آنها اعمال مي شود ما در جهان خودمان كه تنها داراي سه بعد مي باشد محصوريم. نيل توروك (Neil Turok) از دانشگاه كمبريج و پائول استاينر (Paul Steinhardt) از دانشگاه پرينستون نيوجرسي، در ايالات متحده، در حال كار بر روي نظريه چگونگي رخداد بيگ بنگ در زماني كه جهان ما با جهان همسايه برخورد نمود، مي باشند. اين تصادف ها و برخوردها مرتب اتفاق مي افتد و هر لحظه بيگ بنگ جديدي را به وجود مي آورد. بنابراين اگر اين مدل از چرخه هستي درست باشد در واقع هستي ما فناناپذير مي باشد. 2- جهان هاي زاينده زماني كه مواد در يك حجم فوق العاده كم در مركز يك سياه چاله فشرده مي شوند يك انفجار بزرگ رخ داده و يك دنياي جديد (new baby universe) متولد مي شود. قوانين فيزيكي در نسل جديد متولد شده ممكن است اندكي با والدين متفاوت باشد. اين نطريه زاد و ولد هستي توسط لي اسمالين (Lee Smolin) از انستيتو پريمر در واترلو كانادا ارائه شده است. هستي هايي كه سياه چاله هاي زيادي توليد مي كنند فرزندان زيادي نيز دارند. بنابراين در آخر جمعيت غالب را به خود اختصاص خواهند داد. اگر ما در جهان نوعي زندگي مي كنيم آن جهان بايد قوانين و ثابت هاي فيزيكي اي داشته باشد كه توليد سياه چاله ها

را به بهترين نحو به انجام برساند. اما هنوز مشخص نشده كه آيا جهان ما مشمول اين قانون مي شود يا خير! 3- بعد چهارم (فضا-زمان) يكي از عجيب ترين تئوري هاي گيتي شناسي اين است كه بعد چهارم فضا-زمان (space-time) در واقع ماده فوق العاده هادي اي(superfluid substance) است كه در آن اصطكاك حركتي برابر با صفر است. طبق نظريه فيزيكدانها پائول مازو (Pawel Mazur) از دانشگاه كاروليناي جنوبي و جورج چاپلين (George Chapline) در آزمايشگاه لاورنس ليور مور (Lawrence Livermore) كاليفرنيا، اگر جهان در حال چرخش باشد بعد چهارم فوق العاده هادي تحت تاثير گردابها قرار گرفته و پراكنده مي شود و در واقع اين گردابها بذر ساختارهايي نظير كهكشانها را پخش مي كنند. مازور معتقد است كه جهان ما از يك ستاره در حال فروپاشي به وجود آمده، در جايي كه مواد ستاره اي و فضاهاي هادي مي توانستند انرژي تاريك (dark energy) توليد كنند. انرژي تاريك در واقع نيرويي است كه باعث گسترش هستي مي شود. 4- هستي طلايي چرا جهان داراي خصوصياتي است كه حيات را امكانپذير مي سازد؟ تنها با كنار هم قرار دادن چندين ثابت فيزيكي به هيچ ستاره، ماه يا هستي اي كه تنها براي يك چشم بر هم زدني موجوديت داشته باشد نمي رسيم. يك دليل مي تواند اصل انسان دوستي يا anthropic principle باشد. جهاني كه به آن نگاه مي كنيم بايد گرم و غريب نواز و مهربان باشد در غير اين صورت اينجا نخواهيم بود تا آن را نظاره كنيم. اخيراً اين نظريه طرفداراني پيدا كرده چون نظريه تورم (theory of inflation)بيان مي دارد

كه احتمالاً هستي هاي نامحدودي وجود دارد و نظريه رشته اي (string theory) به اين نكته اشاره دارد كه آنها احتمالا خواص مختلف و قوانين فيزيكي متفاوتي دارند.اما بسياري از گيتي شناسان اصل انسان دوستي را به خاطر غير عملي بودن و بيان احتمالات غير قابل آزمايش رد مي كنند. 5- نفوذ جاذبه ماده تاريك (Dark matter) در واقع يك ماده يا جسم نيست و تنها يك نام گمراه كننده براي رفتار غيرعادي جاذبه مي باشد. تئوري MOND (ديناميك نيوتوني تغيريافته) بيان مي دارد كه جاذبه به سرعتي كه تئوري هاي كنوني پيش بيني مي كنند از بين نمي رود. اين جاذبه قوي تر مي تواند با در كنار هم قرار دادن كهكشانها و خوشه ها نقش ماده تاريك را ايفا كند. در غير اين صورت اينها از هم پاشيده خواهند شد. فرم جديد براي نظريه ماند (MOND) كه با نظريه نسبيت همخواني دارد حرف هاي جالبي براي گفتن دارد. اما احتمالاً با الگوي نقطه اي ميكروطول موج هاي پس زمينه اي سازگاري ندارد. 6- روح هستي سه رمز گيتي شناسي مدرن را مي توان در يك روح جمع نمود. پس از پذيرفتن قانون كلي نسبيت انيشتن گروهي از فيزيكدان ها يك ماده عجيبي به نام «روح همچگال» يا ghost condensate از تئوري جديدشان ارائه دادند. اين ماده مي تواند نيروي جاذبه-دافعه اي را براي كنترل گسترش جهان در بيگ بنگ توليد كند. اين درحالي است كه افزايش شتاب آرامتري را موجب مي شود كه به انرژي تاريك (dark energy) نسبت مي دهند. به علاوه اگر اين ماده لغزنده تجمع يابد مي تواند ماده تاريك

(dark matter) را به وجود آورد. 7- جهان كوچك الگوي نقطه اي در پس زمينه ي ميكروطول موج هاي جهان داري نقص مشكوكي مي باشد: به طوري كه به طرز شگفت انگيزي نقطه هاي بزرگي در پس زمينه وجود دارد. يك توضيح قابل قبول اين است كه جهان كوچك است، آنقدر كوچك كه اگر به زمان توليد پس زمينه ميكرو طول موج ها بازگرديم هستي نمي توانست آن لكه هاي بزرگ را نگه دارد. 8- چرا هر دو سوي جهان مشابه هم است؟ اين يك معماست چون چيزهاي قابل روئيت در هستي هرگز قابل دسترس نبوده حتي اگر به اوايل بيگ بنگ نيز برگرديم ، به زماني كه اين مناطق خيلي به هم نزديكتر بودند، نور نيز زمان كافي براي رسيدن به نقطه اي ديگر را نداشت. حتي زمان براي توازن دما و غلظت هم كافي نبود. اما الان اين توازن برقرار است. اما يك راه حل اين است: حركت نور در گذشته بسيار سريعتر از اكنون بوده است! اما براي عملي كردن اين راه حل به يك بازنگري اساسي و كلي در مورد تئوري نسبيت انيشن احتياج است. 9- نوترون هاي خنثي ماده تاريك از اجزاي دافعي تشكيل شده – نوترون هاي خنثي يا sterile neutrinos – و تنها تحت تاثير جاذبه بر يكديگر اثر مي گذارند و اين امر آنها را غير قابل شناسايي مي سازد. اما حتماً بايد خواص درستي داشته باشند تا ماده تاريك گرم بوده و با سرعت چندين كيلومتر در ثانيه حركت كنند. اين نوترون هاي خنثي مي توانند در شكل گيري ستارگان و سياه چاله ها موثر باشند.

10- ماتريكس شايد هستي ما واقعي نباشد. پروفسور نيك باستروم (Nick Bostrom) چنين ابراز مي كند كه ما احتمالاً داخل يك شبيه ساز كامپيوتري زندگي مي كنيم. با فرض اين مساله شبيه سازي دانش و آگاهي نيز امكان پذير مي شود و سپس تمدن آينده نيز از آن تبعيت مي كند. اكثر جهان هاي مشاهده شده يك بار شبيه سازي شدند. شانس زيادي هست كه ما در يكي از آنها هستيم. در اين مورد شايد تمام عجايب گيتي شناسي از جمله ماده تاريك و انرژي تاريك تكه هايي هستند كه به آساني به هم مي چسبند تا بتوانند تناقضات و ناهماهنگي هاي موجود در شبيه سازي مان را بپوشانند. منبع : سايت نجوم ايران ترجمه نعيمه موحدي از سايت علمي newscientist.com آيا بعد چهارم فضا-زمان واقعاً يك ماده فوق العاده هادي است كه با گردابهاي درحال چرخش به اطراف پراكنده شده است؟ (تصور: Forex/Rex Features)

نخستين نور در عالم

آسمان شب با هزاران نقطه نوراني تزئين شده است و تريليون ها ستاره در گروه هايي بنام كهكشان در سر تا سر عالم پراكنده شده اند. ستاره ها ابتدايي ترين و رايج ترين اجرام درعالم اند كه دراندازه هاي گوناگوني پيدا ميشوند. آنها كره هاي عظيمي از گاز هيدروژن و هليم – گاهي هم با كمي عناصر سنگين تر- هستند كه در ابرهاي چرخان وسيعي بنام سحابي(nebula) شكل گرفته اند. در طي چند ميليون سال گرانش سبب ميشود مواد در بخش هاي مختلف سحابي با هم بياميزند و تكه هاي بزرگتر و سنگين تري را شكل دهند. سرانجام اين بخش سحابي به تدريج تحت فشار گرانش جرم خودش فرو ميريزد.

وقتي چگالي و دماي هيدروژن در بخش مركزي تكه اي از سحابي به قدر كافي زياد شود واكنش گرما- هسته اي به نام همجوشي(fusion) آغاز ميشود كه طي آن چهار هسته اتمي هيدروژن بهم جوش ميخورند و يك هسته اتمي هليم شكل ميدهند. جرم يك هسته هليم 7/0 درصد كمتر از جرم چهار هسته هيدروژن است. اين جرم گمشده به انرژي تبديل ميشود. اين اثر فوق العاده كه بيشتر شبيه به نبردي عظيم در يك اتاق كوچك بازي و يا برگزاري يك مهماني بزرگ در فضايي به كوچكي يك قفسه ميباشد، باعث آزادسازي و پراكنده شدن اين انرژي عظيم در كيهان ميگردد.( در زير تصويري بسيار شگفت انگيز از منار مخروطي سحابي عقاب را مي بينيد. يكي ديگر از شاهكارهاي آفرينش كه انسان را به تحير وا ميدارد. سحابي عقاب كه در واقع يكي از جوانترين سحابي ها به شمار مي آيد از گازها و غبار ستاره اي شكل گرفته است و به عنوان يكي از مشهورترين ستون هاي آفرينش شناخته شده است). اين زماني است كه ستاره اي متولد ميشود و بلافاصله شروع به انتشار انرژي ميكند. ما اين انرژي را به صورت نور ميبينيم, به صورت گرما حس ميكنيم, و به شكل ديگر صورت هاي تابش, همچون پرتو ايكس و پرتو فرابنفش, آشكارش ميكنيم. در حقيقت, هر ثانيه ميلياردها بمب هيدروژني درون خورشيد منفجر ميشوند. البته ستاره ها منفجر نميشوند چون فشار انفجار همجوشي هسته اي, رو به بيرون, در هسته شان كاملا با فشار گرانشي جرم عظيم اطراف هسته, رو به درون, در تعادل است. نخستين نور در عالم در زمان تولد

نخستين نسل از ستاره ها, حدود 300-200 هزار سال پس از انفجار بزرگ Big bang منتشر شد. آن ها ستاره هاي پر جرمي بودند چون فقط از هيدروژن و هليم- تنها عناصر توليد شده در عالم پس از انفجار بزرگ- تشكيل شده بودند. عمر نخستين نسل ستاره ها فقط چند صد ميليون سال بود كه در اين مدت همه عناصر سنگين تر, به ترتيب وزن اتمي شان, تا آهن در هسته آنها توليد شدند. وقتي سوخت هسته ستاره به اتمام ميرسد نيروي همجوشي هسته اي در مركز ديگر قادر نيست در برابر وزن بسيار زياد مواد اطرافش مقاومت كند و ستاره ناگهان بر سر خودش فرو ميريزد. دما درون هسته افزايش ميابد و ناگهان ستاره در انفجار مهيبي بنام انفجار ابرنواختري (supernova) از هم ميپاشد. اين انفجار چنان درخشان است كه در سرتاسر عالم ديده ميشود. چون نسل اول ستاره ها بسيار پر جرم بودند پس از ابرنواختر, هسته ستاره تبديل به سياهچاله چرخان پرسرعتي شدند. در اين مرحله عناصر سنگين تر از آهن خلق ميشوند كه همراه با باقي مانده هيدروژن و هليم و عناصر سبك تر, كه در طول عمر ستاره در هسته شكل گرفتند, به صورت يك سحابي سياره نما (planetary nebula) در اطراف پراكنده ميشوند. فرآيند شكل گيري ستاره هاي نسل دوم در حالي در اين سحابي آغاز شد كه: 1- عناصر سنگين تر از هيدروژن و هليم كمك كردند كه واكنش اتمي همجوشي زودتر رخ دهد كه سبب شود اين ستاره ها, كه اكنون عالم را پر كرده اند, از ستاره هاي مادرشان بسيار سبك تر باشند. 2- عناصر سنگين

تر سياره هايي را در گردش به دور ستاره ها تشكيل دادند و منظومه هاي خورشيدي شكل گرفتند. نوشته شيما نامي از سايت نجوم ايران

سوالات آزمون سراسري نجوم همراه با پاسخ

سؤالات سومين مسابقات سراسري نجوم – ارديبهشت 1387 همراه با پاسخ ( سطح مقدماتي )

1 - چيني ها در سال 1054 م انفجار ابرنواختر رؤيت شده در كدام صورت فلكي را ثبت كرده اند ؟ الف ) ثور ب) سرطان ج) اسد د) دب اكبر پاسخ صحيح " الف " است . در جلد دوم كتاب شناخت مباني نجوم – صفحه 70 به اين مطلب اشاره شده است . 2 – چرا منجمان باستان زمين را ثابت مي دانستند ؟ الف ) چون گرد بادهاي دائمي نمي وزد ب ) چون اجسام سنگين سريع و اجسام سبك آهسته سقوط مي كنند ج ) چون ستارگان و سيارات طلوع و غروب دارند د ) موارد ب و ج پاسخ صحيح " الف " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم – صفحه 72 به اين مطلب اشاره شده است 3 – كداميك از سيارات زير حلقه دارند ؟ الف ) سياره زحل ب ) سياره مريخ ج ) سيارات گازي د ) همه موارد پاسخ صحيح " ج " است . در جلد اول شناخت مباني نجوم – صفحه 58 به اين مطلب اشاره شده است 4 – سال كدام سياره كوتاه تر از شبانه روزش است ؟ الف ) زحل ب ) مشتري ج ) عطارد د ) زهره پاسخ صحيح " د " است . در جلد اول شناخت مباني نجوم – جدول صفحه 72 به اين مطلب

اشاره شده است 5 – ناظري كه در استوا قرار دارد ستاره قطبي را تقريبا در كجا مشاهده مي نمايد ؟ الف ) نمي بيند ب ) در ارتفاع 45 درجه ج ) در سمت الراس د ) در امتداد افق پاسخ صحيح " د " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم – صفحه 84 خط آخر – به اين مطلب اشاره شده است 6 – ستارگان پيرا قطبي چه ستارگاني اند ؟ الف ) ستارگان صورتهاي فلكي ذات الرسي و دب اكبر ب ) ستارگان داراي ميل بيش از 70 درجه ج ) ستارگاني كه طلوع و غروب ندارند د ) گزينه دو و سه صحيح است پاسخ صحيح " ج " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم صفحه 84 پانويس زير صفحه – به اين مطلب اشاره شده است 7 – كدام نظريه در رابطه با وجود كمربند سياركها صحيح است ؟ الف ) سياركها بقاياي موادي اند كه حدود 5 ميليارد سال پيش سياره هاي منظومه شمسي از آن شكل گرفته اند ب ) سياركها بقاياي يك سياره خرد شده اند ج ) سياركها اجرام سرگردان فضايي اند كه به علت فاصله زياد بين مريخ و مشتري در بين مدار اين سياره جاي گرفته اند د ) سياركها اجرام سرگردان فضايي اند كه تنها به علت گرانش قوي مشتري در بين مدار مشتري و مريخ جاي گرفته اند پاسخ صحيح " الف " است . در جلد اول شناخت مباني نجوم صفحه 76 خط آخر – به اين مطلب اشاره شده است 8 – علت اصلي ايجاد جريانها

و طوفانهاي موجود در زحل چيست ؟ الف ) ايجاد سايه ي حلقه ها روي جو سياره ب ) اختلاف دماي حاصل از سايه ي حلقه ها روي جو سياره ج ) جرم و جاذبه قابل ملاحظه زحل د ) گزينه الف و ب صحيح است پاسخ صحيح " د " است . در جلد اول شناخت مباني نجوم صفحه 65 به اين مطلب اشاره شده است 9 – بارش شهابي برساووشي در چه زماني از سال رخ مي دهد ؟ اين بارش نتيجه برخورد ذرات بر جاي مانده از كدام دنباله دار است ؟ الف ) مرداد – سويفت تاتل ب ) آذر – سويفت تاتل ج ) مرداد شواسمان واخمان د ) آذر – هولمز پاسخ صحيح " الف " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم جدول صفحه 95 به اين مطلب اشاره شده است 10 – چه فعاليتي توسط رصد خانه هاي زميني امكان پذير نيست ؟ الف ) رصد ستارگان در طول موج مرئي ب ) رصد ستارگان در طول موج ايكس ج ) رصد ستارگان در طول موج راديويي د ) رصد ستارگان در طول موج فرو سرخ پاسخ صحيح " ب " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم صفحه 62 خط دهم – به اين مطلب اشاره شده است 11- ويژگي كهكشانهاي Sc چيست ؟ الف ) كهكشانهايي با برآمدگي كوچك هسته ، بازوهايي بازتر و غبار كمتر ب ) كهكشانهايي با برآمدگي كوچك هسته ، بازوهايي بازتر و غبار بيشتر ج ) كهكشانهايي با برآمدگي بزرگ هسته و مقدار غبار كم د ) كهكشانهايي

با برآمدگي بزرگ هسته و زاويه پيچش قابل توجه اسخ صحيح " ب " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم صفحه 49 آخر صفحه – به اين مطلب اشاره شده است 12 – نظريه گرداب هاي تلاطمي چه چيزي را بيان مي كند ؟ الف ) عبور يك ستاره از كنار خورشيد باعث ايجاد سيارات شد ب ) تجمع مواد در پيش ستاره باعث افزايش حركت و جداسازي سيارات شد ج ) سيارات در كنار پيش ستاره و در هسته هاي جداگانه و مستقل تشكيل شده اند د ) انفجار پيش ستاره موجب تشكيل سيارات شد پاسخ صحيح " ج " است . در جلد اول شناخت مباني نجوم صفحه 27 به اين مطلب اشاره شده است 13 – چرا دانشمندان حدس مي زنند تريتون پس از پيدايش منظومه شمسي در گرانش سياره اي كه به دور آن مي چرخد در آمده است ؟ الف ) به علت چرخش تريتون بر خلاف گردش محوري نپتون ب ) به علت چرخش تريتون بر خلاف گردش محوري اورانوس ج ) به علت چرخش كند تريتون بر گرد نپتون د ) به علت چرخش كند تريتون بر گرد اورانوس پاسخ صحيح " الف " است . در جلد اول شناخت مباني نجوم صفحه 69 به اين مطلب اشاره شده است 14 – عدسي اصلاح كننده خطاي كرويت آينه اصلي در كدام نوع تلسكوپ ها به كار مي رود ؟ الف ) انعكاسي ب ) كاتا ديوپتريك ج ) انكساري د ) الف و ج پاسخ صحيح " ب " است . در جلد اول شناخت مباني

نجوم صفحه 59 پاراگراف آخر – به اين مطلب اشاره شده است 15 – فاصله ستاره رجل الجبار چند برابر ابط الجوزا است ؟ الف ) حدود سه برابر ب ) حدود يك سوم برابر ج ) حدود شش برابر د ) حدود يك ششم برابر پاسخ صحيح " الف " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم صفحه 90 خط دوازدهم – به اين مطلب اشاره شده است 16 – براي ثبت دايره اي كامل از رد ستارگان بر روي كره ماه چه مدت نور دهي لازم است ؟ الف ) يك شبانه روز ب ) 3/27 شبانه روز ج ) 5/14 شبانه روز د ) 5/29 شبانه روز پاسخ صحيح " الف " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم صفحه 85 به اين مطلب اشاره شده است 17 – كدام عبارت در مورد اسطرلاب صحيح نمي باشد ؟ الف ) صفيحه تصوير دو بعدي از نيمكره آسمان بالاي سر را نشان مي دهد ب ) اسطرلاب مدل آسمان در روي يك صفحه است ج ) اندازه گيري ارتفاع و زمان طلوع و غروب آنها يكي از كاربردهاي اسطرلاب است د ) اسطرلاب و سيله اي است كه توسط منجمين مسلمان اختراع شده است پاسخ صحيح " ب " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم صفحات 56 و 57 به اين مطلب اشاره شده است 18 – نزديكترين مقارنه زهره و مشتري به زمان برگزاري سومين مسابقه سراسري نجوم چه تاريخي است ؟ الف ) خرداد 1386 ب ) بهمن 1386 ج ) تير 1387 د ) اسفند 1386

پاسخ صحيح " ب " است . توضيح : در خرداد 1386 مقارنه سيارات را با هم نداشتيم . تنها رخدادهاي نجومي قابل توجه در آن ماه عبارت بودند از : اختفاي زحل با ماه در اول خرداد ، اختفاي زهره با ماه در 28 خرداد و مقارنه زيباي زحل با ماه در 29 خرداد . در هشتم اسفند 1386 مقارنه عطارد با زحل بوقوع پيوست . در21 تير 1387 مقارنه فوق العاده با شكوه مريخ با زحل را با جدايي كمتر از يك درجه خواهيم داشت اما مقارنه زهره و مشتري در يازدهم بهمن 1386 نزديكترين مقارنه اين دوسياره به مسابقات بود كه با جدايي زاويه اي 7/ درجه بوقوع پيوست 19 – چه نرم افزاري قابليت نمايش حركت خاص ستارگان به همراه سرعت و جهت حركتشان را دارد ؟ الف ) نرم افزار شبيه ساز آسمان Cyber sky 4/013 ب ) نرم افزار شبيه ساز آسمان sideralis ج ) نرم افزار Google sky د ) نرم افزار شبيه ساز آسمان پر ستاره Starry night4 پاسخ صحيح " ج " است . اين نرم افزار پر قدرت امكانات بسياري را در اختيار كاربرانش قرار ميدهد 20 – چرا در دو روز از سال ، شاخص ، در مكه سايه ندارد ؟ الف ) زيرا در اين دو روز ميل خورشيد برابر عرض جغرافيايي مكه نيست ب ) زيرا هنگام ظهر خورشيد در سمت الراس مكه قرار دارد ج ) زيرا در اين دو روز خاص بعد خورشيد با طول مكه برابر است د ) همه موارد پاسخ صحيح " ب " است . توضيح

: در تاريخهاي 8 خرداد و 24 تير ماه هر سال ، ميل خورشيد با عرض جغرافيايي مكه مكرمه ( 21 درجه و 26 دقيقه شمالي ) برابر ميگردد لذا هنگام ظهر حقيقي مكه ، در اين دو روز خورشيد در سمت الراس مكه قرار گرفته براي كليه ساكنين روي زمين ، جهت مكه همان جهت خورشيد خواهد بود . 21 – جهت قبله در يكي از بنادر كشور سودان هنگام ظهر بر سايه شاخص عمود است . چه روزي در اين بندر هنگام ظهر سايه اي وجود ندارد ؟ الف ) 25 خردا ب ) 25 مرداد ج ) 25 تير د ) الف و ب صحيح است پاسخ صحيح " ج " است . بنادر سودان هم عرض با مكه بوده حدود 25 تير هر سال ، خورشيد در سمت الراس آن قرار ميگيرد 22 – كدام يك از سايت هاي زير يك دائرة المعارف نجومي است ؟ الف ) هفت آسمان www.haftaseman.ir ب ) آسمان پارس www.parssky.com ج ) مجله نجوم www.nojum.ir د ) مركز مطالعات و پژوهشهاي فلكي و نجومي www.nojumi.org پاسخ صحيح " الف " است . 23 – كدام دنباله دار در آسمان نيمكره شمالي بسيار پر نور شد ؟ الف ) دنباله دار مك نات ب ) دنباله دار غرب ج ) دنباله دار هالي د ) دنباله دار هولمز پاسخ صحيح " د " است . 24 – وجود ستارگاني از كدام رده طيفي از ويژگي بارز در سحابي هاي نشري است ؟ الف ) گونه طيفي A ب) گونه طيفي B ; O ج) گونه طيفي

B د) گونه طيفي K پاسخ صحيح " ب " است . در جلد دوم شناخت مباني نجوم صفحه 46 به اين مطلب اشاره شده است 25 – كدام مورد زير از قوانين كپلر است ؟ الف ) مدار سيارات بصورت بيضي است و خورشيد در مركز دو كانون است ب ) خط حامل سياره زواياي مساوي را در زمانهاي مساوي طي مي كند ج ) مكعب ميانگين فواصل سيارات از خورشيد با مربع دوره هاي تناوب گردش متناسب است د ) همه موارد پاسخ صحيح " ج " است . در جلد اول شناخت مباني نجوم صفحه 23 به اين مطلب اشاره شده است

صورت فلكي جبار(شكارچي)

به درستي كه زيباترين وچشمگيرترين صورت فلكي زمستاني صورت فلكي جبار يا شكارچي با ستاره هاي برجسته كمر٬پاوشانه هايش مي باشد.افسانه هايي كه درباه اين صورت فلكي بزرگ آسمان بر سر زبانهاست ، آنقدر زيادند كه خود به تنهايي مي توانند كتابي را به وجود آورند . نام اين صورت فلكي به تركيب ستاره هايش بسيار نزديك است واز هزاران سال پيش شناخته شده بوده است.يك شكارچي كه وسيله شكار در دست دارد ويك شمشير در كمر ..ستاره آلفاي آن يعني ستاره ابط الجوزا ابرغولي است كه قطرش از مدار چرخش سياره مريخ بدور خورشيد بزرگتر است.ستاره بتاي آن هم ابرغولي است كه رجل يا رجل الجوزا( رجل به معناي پا در زبان عربي)نام دارد. سحابي تاريك معروف كله اسبي هم در محدوده آن قراردارد. چنين به نظر مي رسد كه هر گاه عقرب طلوع مي كند ، اين صورت فلكي در حال فرار است . برابر افسانه اي

ديگر ، جبار ( شكارچي ) سرنوشتي به مراتب بدتر داشته است . مي گويند روزي او " آرتميس " الهه شكار را هنگام شنا در آب غافلگير كرد ، آرتميس از اين واقعه عصباني شد و شكارچي را به صورت گوزن در آورد . آنگاه سگهاي شكاري او نتوانستند شكارچي را باز شناسند و وي را تكه تكه كردند و از هم دريدند . پس از آن جبار به همراه سگها به شكل صورت فلكي به آسمان صعود كرد و به واقع در آسمان مي توانيد كلب اكبر و كلب اصغر را با ستارگان اصلي باشكوهشان شعراي يماني و شعراي شامي مشاهده كنيد و به تحسين زيبايي و شكوه آنها بپردازيد . در داستان ديگر جبار ، معشوق آرتميس يا " آروارا " ( aurora ) ، الهه سرخ فام بامداد ، انگاشته مي شود . مي گويند الهه شكار آرتيميس ، كه وظيفه نور افشاني ماه را نيز بر عهده داشت ، به خاطر جبار فراموش كرد ، نور ماه را بتاباند . خداي خورشيد از اين موضوع چنان عصباني شد ، كه شكارچي را با تابش اشعه هاي نوراني خود نابينا كرد . بر اساس اين افسانه آرتميس خود از روي اشتباه جبار درمانده را مورد اصابت تير قرار داد . او براي آن لااقل بخشي از اين بي عدالتي را جبران كند ، از پدرش ، زئوس خواست كه شكارچي يا جبار را با سگهايش و شكاري كه كرده بود ، يعني خرگوش ( صورت فلكي ارنب ) ، به آسمان منتقل كند . در بابل باستان مردم در صورت فلكي

جبار نقش خدايي را مي ديدند ، كه سنگهاي قيمتي و جواهرات را خلق مي كرد . در واقع هم ستاره نوراني قرمز رنگ " يدالجوزا " و ستاره نوراني سفيد متمايل به آبي " رجل الجوزا " ياقوت و الماس را به خاطر انسان مي آورند . انسان مي تواند در صورت فلكي جبار حتي با چشم معمولي و غير مسلح هم پديده هاي پيدايش و فنا را در كيهان مشاهده كند . زير ستارگان مشخص كمربند صورت فلكي جبار تحت شرايط ديد خوب مي توان سحابي كوچك (M42)را كه سحابي جبار نام دارد و يك سحابي نشري است تشخيص داد . در اين مكان امروزه هنوز هم خورشيدهاي جديدي به وجود مي آيند . " يدالجوزا " ، ستاره شانه چپ جبار ، برعكس ، خورشيدي در حال مرگ است ، كه در مبارزه با مرگ ، كاملا" بادكرده و متورم شده است . شايد اين ستاره ، بزودي با انفجاري بزرگ ، يعني با يك انفجار ابرنواختر ، نابود شود .

چگونه منجم حرفه اي شوم؟

منجم حرفه اي، منجمي است كه براي شناخت كيهان و سير و تحول ستارگان، تحصيلات دانشگاهي دارد. منجم حرفه اي ايراني براي تحصيل در زمينه نجوم در دبيرستان رشته رياضي- فيزيك، در دوره كارشناسي رشته فيزيك (هر گرايشي) و در كارشناسي ارشد يكي از شاخه هاي فيزيك، اخترفيزيك و كيهان شناسي را انتخاب مي كنند. كيهان شناسي رشته محبوب آن دسته از منجمان حرفه اي است كه به شناخت چگونگي ساز و كار اجرام سماوي علاقه مندند؛ كيهان شناسان مي كوشند به سوالاتي از قبيل اين كه پس از مهبانگ، انفجار

بزرگ، چه رخ داده است و چگونه جهان در حال انبساط است، پاسخ دهند. از طرفي ديگر اخترفيزيك، گرايش محبوب آن دسته از منجمان حرفه اي است كه به شناخت سير و تحول ستاره ها و منظومه هاي آنها و همچنين بررسي آنها علاقه مندند. اختر فيزكدانان به سوالاتي همچون چگونگي تولد و مرگ ستاره ها، چگونگي تولد و مرگ ستاره ها، چگونگي تولد سياهچاله ها و همچنين سير و تحول منظومه شمسي پاسخ مي دهند. هم كيهان شناسان و هم اختر فيزيكدانان از لحاظ كاري به 2 دسته تقسيم مي شوند؛ يك دسته آنهايي كه رصدهاي رصدخانه هاي حرفه اي جهان را مبناي كار خود قرار مي دهند و سعي در آزمودن نظريه ها با استفاده از داده هاي اين رصدخانه ها دارند دسته اي ديگر كه مي كوشند تا گاهي در راه تكميل پيشرفته ترين نظريات علمي زمان خود بردارند. كيهان شناسان و اختر فيزيكدانان، پس از اتمام تحصيلات، در مقام هيات علمي در رصدخانه هاي حرفه اي، پژوهشكده هاي فيزيكي و نجومي و دانشگاه ها مشغول به فعاليت مي شوند. امروزه در ايران بسياري از دانشگاه ها در رشته هاي مختلف به تدريس نجوم مي پردازند و رصدخانه ملي ايران افقي اميد بخش پيش روي ايرانيان گشوده است. تحصيل در زمينه ي تاريخ نجوم

منظومه ي غيربطلميوسي قطب الدين شيرازي در كتاب اختيارات مظفري يكي ديگر از رشته هاي مرتبط با نجوم، رشته ي تاريخ علم گرايش نجوم است كه چند سالي است از طرف دانشگاه تهران، پژوهشكده ي تاريخ علم، در مقطع كارشناسي ارشد داشنجويان علاقمند به نجوم را مي پذيرد. در

حال حاضر تعداد بسيار زيادي نسخه ي خطي نجومي از منجمين ايراني و غيرايراني در دوره ي اسلامي در كتابخانه هاي ايران و جهان خاك مي خورد. هر از چند گاهي بعضي از علاقمندان براي فهم و كشف دستاوردها و فعاليتهاي علمي آن دوره، به اين كتابخانه ها س ر مي زنند و نسخه اي را مورد مطالعه قرار مي دهند. ولي متاسفانه بعضي از كساني كه در اين زمينه فعاليت مي كنند فاقد دانش كافي نجومي هستند و هيچ شبي را براي رصد آسمان زير سقف پرنقش نگارش صبح نكرده اند. از طرف ديگر كساني كه به صورت حرفه اي و علمي روي اين نسخ كار مي كنند اغلب مححقين اروپايي اي هستند كه زحمت آموختن زبانهاي عربي و فارسي را بر خود هموار كرده اند و در اين نسخ كنكاش مي كنند. مشكل همين جاست كه حتي تاريخ علوم خودمان را هم اروپاييان مي آيند و به ما ياد مي دهند و ما خودمان همت نمي كنيم كه براي شناخت تاريخ علم و نجوم در كشور خودمان و به زبان خودمان تلاش كنيم. اي كاش بعضي از علاقمندان به نجوم نسل جديد ، اگر مي خواهند وارد فعاليتهاي حرفه اي و دانشگاهي در زمينه ي نجوم شوند، با ورود به رشته ي تاريخ نجوم در دانشگاه تهران، كمي از بار اين ثروت عظيم و سرمايه ي گرانمايه را بر دوش خود بگيرند و به جهانيان بشناسانند، نه اينكه فرانسويان با دشواري بسيار زحمت آموختن زبان عربي را بر خود هموار كنند، و ما كه آموختن اين زبان برايمان بسيار راحت تر است، براي

مطالعات نجومي در آن زمينه همت نكنيم. چرا كه تنها كساني كه با مفاهيم بنيادي نجومي از قبيل كره ي سماوي و نجوم كروي آشنا هستند به شيوه اي مناسب مي توانند از اين متون استفاده كنند. آيا راهي ديگر براي منجم شدن هست؟

يك منجم حرفه اي در رصدخانه در زمينه نجوم آماتوري، حرفه هاي روزنامه نگاري نجومي، تصويرسازي نجومي، برنامه سازي علمي تدريس نجوم آماتوري نيز در ايران وجود دارد؛ اما به سبب الزام داشتن تخصص ويژه و دانسته هاي نجوم آماتوري، افراد انگشت شماري در اين زمينه ها گام بر مي دارند. در زمينه نجوم حرفه اي، يكي از گرايش ها زمين شناسي به نام سياره شناسي، رشته اي نجومي به حس اب مي آيد كه در هيچ يك از دانشگاه هاي ايران ارائه نمي شود. همچنين رشته نجوم به صورت دوره اي جدا از فيزيك در برخي از كشورها به دانشگاه ها راه پيدا كرده كه اين رشته نيز هنوز جايي در دانشگاه هاي ايران پيدا نكرده است. همچنين مهندسان هوافضا با تحصيل در رشته مهندسي هوا فضا مي توانند سامانه هاي فضايي همچون موشك ها، فضاپيماها و ماهواره ها را بسازند كه با تاسيس پژوهشگاه هوافضا و سازمان فضايي ايران،اين حرفه در ايران بسيار كاربرد دارد. اما با وجود اين نمي توان مهندسي هوافضا را يكي از گرايش هاي نجوم خواند. روياي فضانوردي تاكنون فقط براي يك ايراني، خانم انوشه انصاري، به واقعيت پيوسته است. شايد با نگاهي واقع بينانه مي توان گفت تا زماني كه ايران به فناوري و توانايي ساخت فضاپيماي سرنشين دار دست پيدا كند گردشگري فضايي تنها

راه تحقق اين روياست.

روز نجوم چيست و چه روزي است؟

در روز نجوم منجمان آماتور (و گاهي حرفه اي) تلاش مي كنند عموم مردم را با زيبائيهاي آسمان آشنا كنند. برخي از مردم تصور مي كنند "علم" چيز پيچده اي بوده، متعلق به دانشمندان است و از ارتباط آن با زندگي روزمره و زيبائيهاي آن در محيط اطرافشان اطلاعي ندارند. در روز نجوم مي توان تا حدي فاصله ميان محققان، دانشمندان و مردم را كمتر كرد. در برخي از كشورها، يك يا چند روز درهاي آزمايشگاهها و رصدخانه ها به روي مردم عادي باز است تا همه مردم بتوانند با فعايت هاي علمي از نزديك آشنا شوند، اما بيشتر رصدخانه ها براي دوربودن از آلودگي نوري و آلودگي هوا و كم كردن اثر جو، در خارج از شهر و در ارتفاعات بالا قرار دارند و حتي اگر برخي روزها رصدخانه ها پذيراي مردم عادي باشند، مراجعه مردم به رصدخانه ها مشكل است. حدود 30 سال پيش داگ برگر پيشنهاد داد به جاي اينكه مردم را به خارج از شهرها و مناطق دوردست بكشانيم، بهتر است در روز مشخصي از سال، تلسكوپها را به داخل شهرها و به ميان مردم بياوريم.اين گونه بود كه روز نجوم متولد شد. امروز بيش از 50 كشور روز و هفته نجوم را برگزار مي كنند. اتحاديه نجوم تلاش مي كند در برگزاري روز نجوم در سراسر جهان هماهنگي ايجاد كند. اين مركز يكي از روزهاي آخر هفته بين 15 مي تا 15 اوريل را كه ماه در حالت تربيع اول است، به عنوان روز جهاني نجوم و هفته پيش از آن را به عنوان هفته نجوم

اعلام مي كند. هنگامي كه ماه در وضعيت تربيع است، هنگام ظهر طلوع مي كند و حدود 6 بعدازظهر به بيشترين ارتفاع (فاصله از افق) مي رسد و نيمه شب غروب مي كند، بنابراين از ظهر به بعد مي توان با دوربينها و تلسكوپهاي آماتوري، پستي بلندي هاي ماه را به مردم نشان داد. در ايران از سال 1380 روز نجوم برگزار مي شود و شاخه آماتوري انجمن نجوم ايران هماهنگي برگزاري روز نجوم در ايران را به عهده دارد. در كشورهايي كه تقويم رسمي آنها ميلادي است روز نجوم روز شنبه يا يكشنبه (روز آخر هفته كه تعطيل است) برگزار مي شود. طبق دستور العمل اتحاديه نجوم، هر كشوري با شرايط خاص خود روز نجوم در هفته نجوم را در كشور خود تعيين مي كند. با توجه به تقويم رسمي ايران، انجمن نجوم ايران روز جمعه قيل يا بعد از روزي را كه اتحاديه نجوم انتخاب مي كند، به عنوان روز نجوم در ايران اعلام مي كند تا مردم بيشتري به ويژه خانواده ها بتوانند از برنامه هاي اين روز استفاده كنند. چگونه مراسم روز نجوم را برگزار كنيم؟ در برگزاري مراسم روز نجوم بايد توجه داشته باشيم كه روز نجوم متعلق به عموم مردم به ويژه خانواده ها است، لذا بايد از دادن اطلاعات پيچده و سنگين به مردم خودداري كنيم و برنامه هايي را در سطح درك عمومي ترتيب دهيم. در ابتدا يك گروه يا كميته برگزاري روز نجوم تعيين كنيد و براي بهتر انجام شدن كار، فعاليت ها را تقسيم كنيد. يك نفر مسؤول تعيين مكان مناسب و دريافت و پي

گيري مجوزها، يك نفر مسؤول پيگيري اجراي ايده ها و يك نفر مسؤول جلب حامي و ... . كارهايي كه بايد انجام شود: 1- مكان يابي براي يافتن محل مناسب برگزاري مراسم روز نجوم: بهترين مكان جايي است كه مردم در روز جمعه تردد زيادي دارند. در ايران پاركها بهترين منطقه هستند؛ در شهرهاي ساحلي و شهرهايي كه رودخانه از بين شهر عبور مي كند مانند شهر اصفهان، ساحل دريا و رودخانه هم مكان هاي مناسبي هستند. در شهرهايي كه جاذبه هاي گردشگري و مكانهاي باستاني دارند مانند قلعه فلك الافلاك در خرم آباد، اين مناطق هم در روزهاي تعطيل محل رفت و آمد مردم شهر و گردشگران هستند. مراكزي مانند مراكز خريد، فرهنگسراها و ميدان هاي اصلي شهر، به شرطي كه فضايي براي نصب پوستر و برپايي غرفه داشته باشند هم مكانهاي مناسبي به شمار مي روند. همچنين اگر شهر شما آسمان نما يا رصدخانه اي دارد مي توانيد با اطلاع رساني مناسب مردم را براي بازديد از اين مراكز دعوت كنيد. خوب است با مسؤولان مراكز از قبل هماهنگ كنيد كه برنامه ها در روز نجوم رايگان باشد. 2- دريافت مجوز وهماهنگي با ارگانهاي مربوط: اگر مي خواهيد از محوطه پارك يا فرهنگسرا و ... استفاده كنيد، از قبل با مسؤولان آن محل موضوع را مطرح كنيد و از محل اجراي برنامه ها مطمئن شويد. هرچه زودتر اين كار را انجام دهيد، زودتر مي توانيد كار اطلاع رساني را آغاز كنيد. با توجه به موقعيت مكان اجراي برنامه ها لازم است از مسؤولان شهرداري، راهنمايي–رانندگي يا فرمانداري شهر مجوز دريافت كنيد.بهتر است از

قبل با نيروي انتظامي محل نيز هماهنگي هاي لازم انجام شود تا مشكلي پيش نيايد. در صورتي كه براي گرفتن مجوز به معرفي نامه احتياج داريد، با انجمن نجوم ايران (تلفن و نمابر 02188989550 ) تماس بگيريد يا به نشاني اينترنتي iranastroday@gmail.com نامه الكترونيكي ارسال كنيد. 3- يافتن حامي: اجراي برخي برنامه ها ممكن است بار مالي زيادي داشته باشد. بهتر است براي دريافت كمكهاي نقدي و غيرنقدي از ارگانهاي دولتي يا شركت هاي خصوصي كمك بگيرييد. براي تهيه پوستر، بنرهاي تبليغاتي، چاپ و تكثير بروشور و محصولات فرهنگي، تهيه وسيله حمل و نقل، امانت چادر و ميز و صندلي براي اجراي غرفه ها و ... شركت ها و ارگانهاي مختلفي مي توانند با شما همكاري كنند. حتي مي توانيد از شركتهايي مانند توليد كنندگان صنايع غذايي، محصولات بهداشتي و ... در ازاي امكان تبليغ محصولاتشان، كمك نقدي و غيرنقدي دريافت كنيد. 4- يافتن ايده ها و اجراي آنها: برنامه ها مي تواند شامل سخنراني هاي ساده، نمايش اسلايد و غرفه هاي معرفي نجوم باشد. اگر در نظر داريد نمايش اسلايد و سخنراني داشته باشيد بايد هرچه سريعتر مكان مناسبي مانند سالن همايش يا سينما براي سمينار پيدا كنيد. ممكن است تهيه برخي غرفه ها مانند ساخت ماكت، هزينه زيادي نداشته باشد، اما ساخت آن زمان زيادي ببرد. به همين دليل خوب است از دانشجويان و دانش آموزان و خانواده هاي علاقه مند براي ساخت ماكت ها و تهيه پوسترها كمك بگيريد. تعطيلات عيد نوروز فرصت مناسبي براي پياده كردن ايده هايي است كه براي ساخت آنها زمان زيادي نياز داريد. 5- اطلاع رساني: از

10 روز تا يك هفته قبل از هفته و روز نجوم، بايد مردم را از زمان و محل برگزاري برنامه ها آگاه كنيد براي اينكار مي توانيد از رسانه ها و نشريات محلي و صدا و سيماي شهرستان كمك بگيريد. نصب پلاكارد و پوستر در سطح شهر هم بسيار مفيد است. مي توانيد از شركت ها و ارگان هايي كه بخش تبليغات و پارچه نويسي دارند كمك بگيريد يا بر روي پارچه ها و صفحات بزرگ تصاوير نجومي را نقاشي كنيد و همراه با توضيحاتي درباره روز نجوم با هماهنگي شهرداري و شوراي شهر، در محل هاي پرتردد شهر نصب كنيد. فرودگاهها، پايانه هاي مسافربري داخل شهري و بين شهري و ايستگاههاي قطار و مترو بهترين مكان براي نصب پوسترهاي روز نجوم و پلاكاردهاي اطلاع رساني هستند. براي هماهنگي نصب پوسترها در اين مكان ها، با روابط عمومي اين محل ها تماس بگيريد. ريز برنامه هاي خود را همراه با زمان بندي و محل اجراي برنامه ها براي شاخه آماتوري انجمن نجوم ايران ارسال كنيد تا در سايت قرار گيرد و از طريق برخي رسانه ها اعلام شود. نويسنده : فاطمه عظيم لو

بررسي علمي ماه گرفتگي و خورشيد گرفتگي

گرفت هاي ماه و خورشيد از بدو تمدن بشري هميشه زيبا و جذاب به شمار نيامده است و چون اين پديده با اوضاع طبيعي اين دو جرم مهم آسمان زمين منافات داشته، لذا آن را شوم مي پنداشتند. ولي اكنون اين پديده فرصت زيبايي است تا انسان ها را با اين طبيعت فرموش شده آشتي دهد. نوشتن پيش گزارش كار مرسومي است كه در جامعة نجوم آماتوري براي رد و بدل كردن يك سري اطلاعات

پيش رصدي ارزشمند انجام مي شود. در گرفت هاي ماه و خورشيد نيز وضعيت به همين منوال است و اگر دقت كنيد بولتن هاي مفصلي در دنيا براي آن تهيه مي شود. كسوف و خسوف چگونه رخ مي دهد؟ همان طور كه مي دانيد اجسام اطراف ما دو حالت دارند. يا منير هستنيد و از خود نور ساطح مي كنند و يا غيرمنير هستند و نور اجسام منير اطراف خود را منعكس مي كنند و از طريق نور آن ها سايه توليد مي كنند. در فضاي منظومة شمسي، خورشيد پرتو افشاني مي كند و اجسام كدري مانند ماه و زمين نور آن را باز تابش مي كنند و در خلاف جهت تابش آن سايه نيز توليد مي كنند. زمين در مداري بيضي شكل به دور خورشيد مي گردد كه از ديد ناظرين بر روي سطح آن به نظر خورشيد در حال چرخش است؛ اين مدار در اصطلاح دايرة البروج (دايره انقلاب خورشيدي) نام دارد. ماه نيز در مداري بيضي شكل به دور زمين مي گردد. حال در اين صورت اگر ماه از فضاي بين خورشيد و زمين عبور كند سايه ماه بر زمين مي افتد و كسوف روي مي دهد و اگر زمين در بين ماه و خورشيد قرار گيرد سايه زمين بر ماه مي افتد و شاهد يك خسوف خواهيم بود. اما فاصلة زمين از خورشيد آن قدر كم است كه ما ابعاد خورشيد را مي توانيم تشخيص دهيم. لذا علاوه بر سايه، نيم سايه نيز در اطراف ماه و زمين به وجود مي آيد. چرا در هر ماه شاهد گرفت نيستيم؟ صفحة مداري ماه و زمين منطبق بر هم نيستند و به اندازه ي 2/5 درجه با يكديگر فاصله دارند. پس اين دو صفحه در دو نقطه همديگر را قطع

مي كنند كه در اصطلاح به گره هاي صعودي (زماني كه ماه در حال رفتن از جنوب دايرة البروج به شمال آن است) و نزولي (زماني كه ماه در حال رفتن از شمال دايرة البروج به جنوب آن است) مشهورند. در واقع اگر يكي از گره ها در ميان زمين و خورشيد و ماه نيز همزمان در پايان ماه قمري باشد، شاهد يك كسوف خواهيم بود. و همزمان اگر ماه در حالت بدر باشد در گرة مقابل شاهد يك خسوف خواهيم بود. قطر زاويه اي ماه و خورشيد در آسمان 5/0 درجه قوسي است و حال اگر صفحة مداري ماه بر صفحة مداري زمين منطبق بود يا زاويه اي كمتر از نيم درجه داشت، آنگاه ما هر ماه شاهد يك خسوف در وسط و يك كسوف در پايان ماه قمري بوديم. ولي اين گره ها به دليل حركت زمين به دور خورشيد جاي ثابتي در آسمان ندارند. در واقع ماه زماني كه در مدت 21222/27 (ماه گره اي) يك دور كامل به گرد مدار خود مي چرخد، در اين مدت خورشيد در آسمان زمين تقريباً به اندازه ي 30 درجه جابه جا شده است و ماه ناچار است كه دو روز ديگر وقت صرف كند تا به خورشيد برسد كه اين مدت به طور متوسط برابر 53056/29 (ماه هلالي) است. با توجه به اين مسأله، گره هاي ماه از ديد ناظرين بر روي زمين حركت قهقرايي (پس رونده) پيدا مي كنند و اين گره ها هر ماه حدود 30 درجه در آسمان به سمت غرب حركت مي كنند. به وضوح مشخص است كه در عرض گذشت شش ماه گره ها دوباره در امتداد زمين و خورشيد قرار مي گيرند و تنها كافي است كه ماه در

نزديگي يكي از گره ها باشد تا حداقل يك كسوف و يك خسوف را شاهد باشيم. اين نظم در رخ دادن گرفتگي باعث به وجود آمدن دوره هاي منظمي در تكرار گرفتها مي شود. اين دوره ها ممكن است كوتاه و يا طولاني باشد. دوره هاي كوتاه مدت عبارتند از 1- دورة رشته اي و 2- دورة 47 ماه قمري. و دوره هاي بلند مدت عبارتند از: 1- دورة ساروس (Saros) و 2- دورة اينكس (Inex). اين دوره ها از نظم كوتاه و طولاني حاصل از حركت گره ها ايجاد مي شود. حال بهتر است كه با تعدادي از اين دوره ها آشنا شويم. دوره ي كوتاه مدت رشته اي اين دوره را در واقع زير مجموعة دروه هاي ساروس و اينكس مي نامند. اين مجموعه نظمي جالب دارد كه هر شش ماه قمري تكرار مي شود. در واقع اين مجموعه كوتاه ترين دوره را براي تكرار گرفتگي بيان مي كند. (5 Inex-8 Saros=6) روز 8794365/176=5/6×212221/27 روز 183534/177=6×530589/29 روز 304/0= 8794365/176- 183534/177 درجه 022/4=212/27÷360×304/0 براي مثال در خورشيد گرفتگي هر رشته ي اين مجموعه با يك كسوف جزئي در يكي از قطبين زمين آغاز مي شود و كسوف بعدي در گرة مخالف و در سوي ديگر قطبين زمين كار را ادامه مي دهد و هر يك از اين دو گره رفته رفته به استوا نزديكتر شده و پس از عبور از استوا در سوي مخالف قطبين زمين به پايان مي رسد. چون در هر گرفت، گره به مقدار 022/4 درجه به سمت شرق حركت مي كند پس ديري نمي پايد كه با حدود 8 تا 9 گرفت، رشته به سرعت تمام مي شود و چون حركت گره جلورونده است پس نزديك به اتمام يا بعد از اتمام رشته، دورة بعدي يك

ماه زودتر آغاز مي شود كه در تقويم قمري به طور واضح مشهود است. در اين جابه جايي رشته، ممكن است باعث شود كه در عرض يك ماه دو گرفت داشته باشيم و در واقع چون جايه جايي شش ماه بعد در گره مخالف رخ مي دهد پس ممكن است در يك سال قمري چهار كسوف يا خسوف رخ دهد. در هر رشته، معمولاَ ابتدا با چند كسوف غير مركزي (جزئي و نيمسايه اي) آغاز مي شود و سپس رشته به طرف كسوف هاي مركزي (كلي و حلقوي) پيش مي رود و سپس رشته با چند كسوف غير مركزي پايان مي يابد. حتي اگر در آغاز و پايان رشته شاهد كسوف مركزي باشيم آن كسوف در قطبين زمين رخ مي دهد. در جدول زير حركت رشته اي را در دوره هاي ساروسي مشاهده مي كنيد. ساروس هاي پير در بالا، ساروس هاي ميان سال در وسط و ساروس هاي جوان در پايين جدول قرار دارند. جال است بدانيد كه با گذشت 5 رشته يك دورة ساروس تكرار مي شود. دوره ي بلند مدت ساروس: در دوره ي ساروس بعد از سپري شدن 223 ماه قمري و 242 ماه گره اي، گره ي صعودي و نزولي تقريباً در مكان سابق خود در فضا قرار مي گيرند. روز 357/6585=242×212221/27 روز 321/6585=223×530589/29 روز 036/0= 322/6585- 357/6585 درجه 478/0=212/27÷360×035/0 در واقع در يك دوره ي ساروسي كه 03/18 سال شمسي (تقريباً 18 سال و 10 يا 11 روز و 8 ساعت) طول مي كشد، خط گره به دليل پيشي گرفتن ماه گره اي از ماه هلالي با اختلاف 478/0 درجه به سمت شرق جابه جا مي شود و با اختلاف 8 ساعت، باعث جابه جايي 120 درجه اي مسير گرفت به سمت غرب بر روي زمين مي شود. در يك دوره ي ساروسي

مربوط به كسوف، اگر ماه در گره ي صعودي باشد كسوف از قطب جنوب زمين با چند كسوف جزئي كار خود را آغاز مي كند و بعد از گذشت 69 تا 83 گرفت در قطب شمال زمين كار خود را به پايان مي رساند و متعاقباً در گره ي نزولي برعكس اين حالت رخ مي دهد و با اين حساب هر دوره ساروسي تقريباً عمري بين 1200 تا 1500 سال دارد. براي نمونه در تصوير زير دوره ي ساروس 139 (كسوف 09 فروردين 1385 از اين چرخه است) را مشاهد مي كنيد كه گرفت هاي مركزي آن، چگونه طي 1262سال كره ي خاكي ما را در مي نوردد. دوره ي بلند مدت اينكس: اين دوره در قبال دوره ي ساروس از شهرت بسيار پايين اما از دقت بيشتري برخوردار است و توسط «ون دنبرگ» كشف شده است و برتري آن اين است كه هر دو گره ي صعودي و نزولي را پوشش مي دهد. اين دوره بعد از سپري شدن 358 ماه قمري و 5/388 ماه گره اي يكي در ميان در دو گره ي متفاوت روي مي دهد. روز 948/10571=5/388×212221/27 روز 951/10571=358×530589/29 روز 003/0= 948/10571- 951/10571 درجه 040/0=212/27÷360×003/0 در واقع بر عكس دوره ي ساروس هر كسوف در اين رشته به اندازه ي 040/0 به سمت شرق جابه جا مي شود (حالت پيش رونده). اين مقدار برابر 945/28 سال شمسي (28 سال و 344 روز و تقريباً 23 ساعت) است. در يك دوره ي اينكس كسوف ها دقيقاً يكي در ميان در دو قطب مخالف زمين تكرار مي شوند. در واقع اين مجموعه از ابتدا از قطبين زمين با حدود 140 كسوف جزئي آغاز مي شود و پس از حركت به سمت استوا و مركزي شدن كسوف، در حدود 250 كسوف

به سمت استوا روي مي دهد و پس از آن، مجموعه با 250 كسوف مركزي ديگر دوباره به سمت قطبين بر مي گردد و سپس دوباره به سمت استوا تغيير مسير داده و با 140 كسوف جزئي به پايان مي رسد. به دليل حركت بسيار آهستة گره هاي اين چرخه (040/0 درجه) در هر دوره، تناوب فوق به قدري وسيع است كه مي تواند بسياري از دوره هاي ساروسي را در خود جاي دهد. در مجموع دوره ي اينكس مي تواند حاوي 780 كسوف باشد كه عمري بالغ بر 23 هزار سال خواهد داشت! در جدول زير كه توسط «ون دنبرگ» تهيه شده در ستون هاي عمودي دوره هاي ساروس و در ستون هاي افقي دوره هاي اينكس قرار دارد. با دو خط وصل شده نيز مي توانيد دورة رشته اي را در اين جدول بيابيد. «ون دنبرگ» در تحقيقات خود متوجه شد كه به طور متوسط ابتداي هر دوره ي اينكس (هر 29 سال يك بار) يك ساروس جديد شكل مي گيرد. دورة رشته اي در گرفت هاي ماه به چه شكل است؟ در يك دوره ي رشته اي، نظم حاصل از روي داد خسوف در هر 6 ماه قمري ملاك قرار مي گيرد. در اين دوره به دليل حركت قهقرايي (بازگشتي) گره هاي ماه بر روي دايرة ابروج كه دليل آن فاصله ي به وجود آمده در ماه گره اي و ماه قمري كه معادل 30 درجه در هر ماه است، شرايط روي داد خسوف هر شش ماه فراهم مي شود. لذا هر شش ماه بايد انتظار روي داد يك خسوف را داشته باشيم. ولي اين چرخش دقيق نيست و در هر دوره، گره هاي صعودي و نزولي بر روي نيمسايه و سايه ي زمين حركتي پيش رونده دارند. يك رشته زماني آغاز مي شود كه

گره ي ماه در ابتداي رشته باشد و معمولاً آغاز رشته اغلب با يك خسوف نيمسايه اي و در مواردي با خسوف جزئي است. سپس هر دو گره وارد مراحل مركزي خسوف مي شوند و در مركز رشته فقط خسوف كلي رخ مي دهد. در ادامه، گره ها به سمت خارج سايه پيش روي مي كنند تا جايي كه با رخ دادن چند خسوف ديگر كه اكثر آن ها جزئي و نيمسايه اي هستند رشته پايان مي يابد و دو گره ماه قبل وارد ميدان مي شوند و رشته ي جديد كار خود را آغاز مي كند. در واقع دليل عقب گرد خسوف ها در تقويم قمري را به همين علت شاهد هستيم. با اين حساب در يك رشته ي ماه گرفتگي، حداقل 8 و حداكثر 9 خسوف رخ مي دهد. علي رغم تصور ما در خسوف نيز مانند كسوف طي يكسال شاهد حداقل 2 و حداكثر 5 خسوف هستيم. آخرين باري كه 5 خسوف در يكسال روي داده است به سال 1879 ميلادي باز مي گردد و در اين سال 4 خسوف نيمسايه اي به همراه يك خسوف جزئي مهمان آسمان شب بوده است. چنين اتفاقي تا قرن بيست و دوم و سال 2132 ميلادي تكرار نخواهد شد. آخرين باري كه 4 خسوف رخ داده است به سال 1991 ميلادي باز مي گردد و تا سال 2020 ميلادي نيز شاهد چنين رويدادي نخواهيم بود. در جدول رشته اي، مركز رشته با رنگ زرد مشخص شده است. در مركز رشته همواره خسوف كلي روي مي دهد و نكتة قابل توجه در خسوف هاي بلند مدت، فرد بودن رشته است. مانند خسوف 26 تير 1379 كه طولاني ترين خسوف كلي قرن گذشته را به خود اختصاص داد. اگر رشته زوج باشد معمولاً يكي

از خسوف هاي دو رديف، بيشترين مدت خسوف كلي را در رشته به خود اختصاص مي دهد. دورة ساروسي در گرفت هاي ماه چگونه رخ مي دهد؟ در بررسي دورهاي حاضر ساروس در خسوف به اين نتيجه مي رسيم كه چرخه با حداقل 7 و حداكثر 24 خسوف نيمسايه اي آغاز مي شود. اگر قطر نيمسايه به حدي باشد كه ماه بتواند به طور كامل درون آن قرار گيرد آن گاه در نوع نادرتر خسوف نيمسايه اي، ماه به طور كامل وارد نيمسايه مي شود. سپس ماه در چرخه ي ساروسي رفته رفته به سمت سايه پيش روي مي كند و تا زماني كه ماه به طور كامل وارد سايه نشده، حداقل 6 و حداكثر 23 خسوف جزئي رخ مي دهد تا خسوف هاي كلي آغاز شود. سپس ماه درون سايه قرار مي گيرد و بسته به قطر سايه و ميزان حركت گره ها در هر دوره ي ساروسي، حداقل 11 و حداكثر 29 عدد خسوف كلي رخ مي دهد. سپس چرخه به سمت خسوف جزئي و خسوف نيمسايه اي پيش مي رود و پايان مي يابد. تعداد خسوف در يك چرخه ي ساروسي بين 71 تا 84 عدد است و عمر چرخه نيز بين حداقل 11/1262 سال و حداكثر 5/1496سال به طول مي انجامد. اما به راستي كداميك از انواع خسوف ها نادرتر رخ مي دهد. در بررسي انجام شده بر روي 5 هزار سال ماه گرفتگي به اين نتيجه مي رسيم كه علي رغم تصورات ما خسوف كلي با 87/28 درصد كمترين رخداد و خسوف نيمسايه اي با 59/36 درصد بيشترين رخداد را به خود اختصاص مي دهد. اين تفاوت ها چشمگير نيست و طي قرن هاي مختلف، سهم هر يك از خسوف ها اعم از نيمسايه اي، جزئي و كلي با يكديگر متفاوت است. در هر قرن نيز

به طور متوسط 78/238 خسوف رخ مي دهد. در قرن حاظر اين مقدار 230 عدد (87 نيمسايه اي، 58 جزئي و 85 كلي) است كه از حد ميانگين پايين تر است. چند نوع كسوف روي مي دهد؟ گرفت در ساير سيارات منظومة شمسي كه اقماري در اختيار دارند همواره رخ مي دهد. ولي يا آن قدر قرص قمر از خورشيد كوچكتر است كه نمي تواند آن را بپوشاند و يا آن قدر بزرگ است كه علاوه بر خورشيد، جو آن را نيز بپوشانند. اما بر روي زمين همه چيز از يك تصادف جالب و نادر آغاز مي شود. خورشيد در حدود 400 برابر از ماه بزرگتر است و در عين حال 400 برابر از ماه به زمين دورتر. پس از ديد ناظرين زميني قطر ظاهري ماه و خورشيد در آسمان هم اندازه به نظر مي رسد. اما اين پايان كار نيست. چون ماه و زمين در مداري بيضي شكل به گرد خورشيد مي گردند و تغيير اين فواصل باعث افزايش و كاهش قطر ظاهري ماه و خورشيد در آسمان زمين مي گردند. به جدول زير دقت كنيد.اما اين پايان كار نيست. چون ماه و زمين در مداري بيضي شكل به گرد خورشيد مي گردند و تغيير اين فواصل باعث افزايش و كاهش قطر ظاهري ماه و خورشيد در آسمان زمين مي گردند. به جدول زير دقت كنيد.

نسبت قرص خورشيد به ماه 691/400= (قطر ماه) 3474× (قطر خورشيد) 1392000

اندازه اوج فاصله ي ماه از زمين اندازه متوسط فاصله ي ماه از زمين اندازه حضيض فاصله ي ماه از زمين فاصله ي زمين از خورشيد ماه

446/361 406700 414/382 384400 189/402 365500 147000000 دي

593/367 918/388 029/409 149000000 فروردين- مهر

740/373 421/395 869/415 152000000 تير

تير همان طور كه ملاحظه

مي كنيد در فواصل مختلفي كه ماه از زمين و زمين از خورشيد دارد، حالات متفاوتي روي مي دهد. اگر قطر ماه و خورشيد با يكديگر برابر يا قطر ماه بزرگتر باشد در اين صورت كسوف كلي رخ مي دهد. همان طور كه در جدول بالا مي بينيد بهترين زمان براي ديدن كسوف كلي زماني است كه ماه و زمين هر دو در حضيض فاصله ي خود قرار داشته باشند. آنگاه كافي است تا كسوف از ناحيه استوا عبور كند تا شاهد 07 دقيقه و 31 ثانيه كسوف كلي باشيم. در كسوف كلي محيط پيرامون ما تاريك مي شود و گويي شب فرا رسيده است. خورشيد فروزان كاملاً تاريك شده و تاج خورشيد كه در نور مرئي خورشيد ديده نمي شود بر گرد آن پديدار مي گردد. ثانيه هايي قبل و بعد از كسوف نيز دانه هاي بيلي كه حاصل تابش خورشيد از پشت دهانه ها و كوه هاي ناهموار ماه است پديدار مي گردند و منظره اي به يادماندني به جا مي گذارند. اگر قرص ماه از خورشيد كوچكتر باشد ديگر نمي تواند آن را بپوشاند و ناچار است سطح خورشيد را طي طريق (ترانزيت) كند كه در بهترين حالت حلقه اي از خورشيد بر گرد ماه مي ماند. به اين شكل از كسوف، حلقوي گويند. اگر زمين در حضيض و ماه در اوج مداري خود باشند، آنگاه حلقه ي بسيار كلفتي از خورشيد تشكيل مي شود. در اين صورت كسوف حلقوي با بيشينه اي معادل 12 دقيقه و 30 ثانيه اتفاق مي افتد. در كسوف حلقوي بروز هلال نادر خورشيد از زيبايي هاي آن محسوب مي شود. حال اگر قطر ماه و خورشيد خيلي نزديك به هم باشد آن گاه اين انحناي زمين است كه با دور شدن و نزديك

شدن سايه ماه به زمين باعث ايجاد يك كسوف مخلوط كلي- حلقوي مي شود. در اين حالت در ابتدا و انتهاي مسير، ماه نمي تواند قرص خورشيد را بپوشاند و شاهد كسوف حلقوي خواهيم بود. ولي در وسط مسير قطر ماه كمي بزرگتر شده و ثانيه هايي خورشيد را در پس خود پنهان مي كند. در مسير حلقوي، به دليل هم اندازه بودن سطح ماه و خورشيد دانه هاي بيلي به وفور ديده مي شود. در مسير كلي نيز به دليل كوچك بودن مخروط سايه، هوا بسيار روشنتر از كسوف هاي كلي ديگر است و ممكن است به دليل هم اندازه بودن سطح ماه و خورشيد شاهد پديده ي نادر دو حلقه ي الماس باشيم. در واقع كسوف كلي حلقوي در يك چرخه ي ساروسي باعث تغيير نوع كسوف در ادامه ي دوره مي شود كه بسته به نوع چرخه كه فاصلة ماه از زمين در حال كاهش باشد و يا افزايش از حلقوي به كلي و از كلي به حلقوي تغيير مي يابد.نوع چهارم كسوف ها جزئي است. كسوف جزئي در حالتي رخ مي دهد كه مخروط سايه در فضا قرار دارد و تنها نيمسايه است كه به زمين مي رسد. در اين حالت تمام مناطق واقع در مسير كسوف شاهد يك كسوف جزئي هستند و هر چه زمين به مخروط سايه معلق در فضا نزديك تر باشند، درصد پوشيدگي بيشتري از ماه (كه در قطبين زمين قرار دارد) را شاهد خواهيم بود. البته نيمسايه ماه در هر سه كسوف قبلي كه توضيح داده شد نيز وجود دارد و باعث كسوف جزئي مي شود و مناطقي كه در مخروط سايه قرار ندارند كسوف را به صورت جزئي خواهند ديد. چند نوع خسوف روي

مي دهد؟ همان طور كه در قسمت هاي قبل ذكر شد، پديده ي خسوف يا ماه گرفتگي زماني رخ مي دهد كه ماه از نيمسايه يا سايه ي زمين عبور كند. در اين حالت بسته به نوع عبور ماه سه نوع خسوف رخ مي دهد. اگر قسمت يا تمام ماه وارد نيمسايه زمين شود، خسوف نيمسايه اي روي مي دهد كه در اين حالت تنها از درخشندگي ماه مقداري كاسته مي شود. غلظت نيمسايه از خارج به داخل افزايش مي يابد، لذا هر چه ماه بيشتر وارد نيمسايه شود، مقدار كاسته شدن نور ماه (مانند خسوف 24 اسفند 1384) بارزتر خواهد بود. نوع ديگر خسوف، به شكل جزئي روي مي دهد. در خسوف جزئي، ماه ابتدا وارد نيمسايه شده، ولي قسمتي از ماه وارد سايه ي زمين مي شود. در خسوف جزئي ماه بيشتر از ساير مواقع در لبه هاي سايه ي زمين حركت مي كند و فرصت بيشتري را براي بررسي مقدار غلظت جو زمين بر روي ماه فراهم مي آورد. نوع آخر خسوف به صورت كلي روي مي دهد. در اين حالت تمام قرص ماه پس از ورود به نيمسايه به سايه نيز وارد مي شود. به علت وجود جو در اطراف زمين، انكسار نور قرمز خورشيد در جو زمين در امواج بلند به سطح ماه مي رسد و باعث روشن و قرمز بودن ماه در حين خسوف كلي مي شود. ولي ماه در حين چند گرفت كلي رنگ مشابهي ندارد و عواملي همچون ميزان غبار موجود در جو و نحوه ي عبور ماه از درون سايه و همچنين قرار گيري ماه در اوج و حضيض باعث تيره تر يا روشن تر شدن ماه در حين گرفت كلي مي شود. نويسنده : علي ابراهيمي سراجي

پرسشهاي سومين دوره المپياد نجوم كشور

پرسش هاي سومين دوره المپياد نجوم تفاوت

آشكاري با سال هاي پيش داشت، به طوري كه از 36 پرسش چهارگزينه اي، 4 پرسش از تاريخ نجوم و فضانوردي، 7 پرسش از اخترفيزيك، 7 پرسش از منظومه شمسي، 6 پرسش از نجوم كروي، 4 پرسش از آسمان شب، 3 پرسش از تلسكوپ ها و بقيه پرسش ها از فشار، عكاسي نجومي و مكانيك سماوي طرح شده بود. مساله هاي كوتاه نيز نسبت به سال هاي پيش آسان تر بود. مشروح اين پرسش ها را مي توانيد در فايل ضميمه مطالعه كنيد آنچه ملاحظه مي كنيد، پاسخ نامه نهايي آزمون مرحله اول سومين دوره المپياد نجوم است كه سوم اسفندماه 1385 در سراسر كشور برگزار شد. اين پاسخ نامه با هم فكري ذوالفقار دانشي، امير حسن زاده و علي اكبر نيري تنظيم شده است و در آن سعي شده تا درست ترين گزينه ها انتخاب شود؛ اما برخي از پرسش ها كه با * مشخص شده اند، ابهام دارند و به همين دليل بسته به فرضيات اوليه براي حل سوال، مي توان گزينه ديگري را انتخاب كرد. مي توانيد با دريافت كردن پاسخ هاي تشريحي استدلال هاي پاسخ دهندگان را نيز مطالعه كنيد. (فايل شماره 1 و فايل شماره 2 را دانلود كنيد) آخرين شنيده ها از استادان رصدخانه زعفرانيه تهران نيز حاكي است پاسخ درست خالص به تنها 10 پرسش چند گزينه اي منجر به قبولي در مرحله اول آزمون مي شود؛ درحاليكه برخي از اعضاي تيم المپياد نجوم در چند دوره اخير معتقدند شرط قبولي در آزمون امسال، كسب 20 تا 25 درصد نمره كل (شامل پرسشهاي چندگزينه اي و مسايل كوتاه) است. شايد اگر مسوولان المپياد نجوم از رويه كميته المپياد فيزيك پيروي مي كردند و امتياز هر سوال را در كنار آن قرار مي دادند، اظهارنظر در مورد اين

موضوع دقيق تر صورت مي گرفت.

دانلود پرسشهاي مرحله اول سومين دوره المپياد نجوم كشور:

http://www.noojum.com/images/stories/learn/3rd_Olympiad.pdf

بارش شهابى چيست؟

«شهاب سنگ ها» (Meteor) ذرات و تكه هاى جداشده از اجرام آسمانى هستند كه در فضا پراكنده اند. اندازه ها شهاب ها از يك ريگ كوچك شروع مى شود و در بزرگ ترين حالت به چند صدمتر مى رسد. يك شهاب سنگ مى تواند تكه اى از يك ستاره دنباله دار، يك سيارك و حتى سيارات منظومه خورشيدى باشد. منشاء بيشتر شهاب هايى كه با جو زمين برخورد مى كنند قطعات كوچكى از سر يك ستاره دنباله دار هستند. ستاره دنباله دار جرمى است كه به دور خورشيد مدار بسيار بزرگى دارد. آنها كوه هاى بزرگى از يخ و گاز و غبار هستند كه ممكن است از خارج از منظومه خورشيدى مدارشان آغاز شود و تا نزديكى هاى خورشيد برسد. وقتى كه يك دنباله دار در مدار خود به سمت خورشيد در حركت است تحت گرانش شديد خورشيد قرار مى گيرد و به خاطر گرماى بسيار خورشيد منابع عظيمى از يخ و گاز خود را از دست مى دهد. تكه هايى از ستاره دنباله دار كه از آن جدا شده اند به صورت رشته هايى در فضا باقى مى مانند و با اجرامى كه در مسير آنها قرار دارند برخورد مى كنند. هنگامى كه زمين در مسير يكى از اين رشته ها برخورد مى كند شهاب هاى آن رشته با جو زمين برخورد كرده و مى سوزند. در اين هنگام ما مى توانيم برخورد شهاب ها با جو زمين را به صورت اجرامى نورانى ببينيم كه به اصطلاح در حال باريدن

هستند. يك شهاب سنگ مى تواند قطعه اى از يك سيارك نيز باشد. تكه هاى شهاب سنگ هايى كه از سيارك ها جدا مى شوند بيشتر از جنس آهن و سنگ هستند. تاكنون سيارك هاى تقريباً بزرگى با زمين برخورد كرده اند كه از جمله آنها مى توان به حفره معروف بزرگ آريزونا اشاره كرد كه حاصل برخورد يك سيارك كوچك در حدود 25 هزار سال قبل است. در سال 1908 نيز شهاب سنگ بزرگى پس از عبور از جو زمين به جنگل هاى سيبرى برخورد كرد و قسمت بزرگى از اين جنگل ها را سوزاند. هر ماهى از سال دوران بارش يك بارش شهابى است. به طور مثال در ماه آذر زمان بارش شهابى جوزايى در صورت فلكى جوزا (Gemini) است و يا ماه مرداد زمان بارش شهابى برساووشى (Perseus) در صورت فلكى برساووش است. اين بدين معنا است كه در آن ماه عمده شهاب هايى كه در آسمان مى بينيم در محدوده آن صورت فلكى قابل مشاهده است. هم اكنون كه ما در ماه آبان قرار داريم زمان دوره بارش شهاب هاى اسدى است كه در محدوده صورت فلكى شير(اسد) ديده مى شود. هر بارش شهابى در يك يا چندين شب به اوج بارش خود مى رسد، يعنى بيشترين مقدار بارش اتفاق مى افتد. رصدگران زمان اوج هر بارش را به صورت روز و ساعت محاسبه مى كنند و ميزان بارش شهابى را در يك ساعت به دست مى آورند. (ZHR Zenithal Hourly Rate) ميانگين بارش شهاب در طول يك ساعت است كه با اين حروف اختصارى نشان داده مى شود. به طور

مثال گفته مى شود كه اوج بارش شهابى برساووشى در شب 22 مرداد و ساعت اوج بارش (بيشترين ميزان مشاهده شهاب) ساعت يك بامداد است و ZHR آن 500 شهاب است. بارش شهابى اسدى از جمله مهم ترين بارش هاى شهابى در طول سال است كه بازه آن در ماه آبان است و در روزهاى پايانى اين ماه بارش به اوج خود مى رسد. محدوده مشاهده بارش هاى اسدى در اطراف صورت فلكى شير(اسد) است. شهاب هاى اسدى جزء سريع ترين شهاب ها هستند و به همين دليل به شكل نور سفيدرنگى ديده مى شوند. سرعت اين شهاب ها بين 70 تا 75 كيلومتر در ثانيه است. • تاريخچه رصد بارش شهابى اسدى براى نخستين بار منجمان مصرى در سال 902 ميلادى، بارش شهابى اسدى را رصد كردند. آنها بارش شهاب ها را به سقوط باران گونه ستاره ها تشبيه كردند. در بارش هاى بعدى منجمان چينى، ژاپنى، پرتغالى، فرانسوى و منجمان مسلمان (بارش 1202 ميلادى) بارش اسدى را ثبت كردند. در واپسين سال قرن هجدهم بسيارى از دريانوردان و ساكنان آمريكا بارش پربار اسدى آن سال را رصد كردند. در سال1833 ميزان بارش شهاب هاى اسدى در ساعت اوج خود به هزاران عدد شهاب رسيد. مردمى كه در آن زمان شاهد اين بارش بودند فكر مى كردند كه دنيا به پايان رسيده است و همه چيز در حال نابودى است. اما منجمان كه مى دانستند اين واقعه بارش شهابى است با مشاهده دقيق شهاب ها، كانون بارش را مشخص كرده و ميزان شهاب ها و زمان اوج شها ب باران را به دست آوردند.

«هاينريش اولبرس» چهار سال بعد در سال ،1837 با بررسى بارش هاى اسدى در دهه هاى گذشته، دوره فعاليت اين بارش را 33 يا 34 سال تعيين كرد. در روزهاى پايانى سال1865 «ارنست تمپل» دنباله دارى را از قدر ظاهرى شش در صورت فلكى خرس بزرگ (دب اكبر) كشف كرد. در ابتداى سال بعد منجمى در رصدخانه هاروارد با نام «تاتل» نيز به طور مستقل موفق به كشف اين دنباله دار شد. بدين ترتيب اين دنباله دار به اسم هر دو منجمى كه آن را در يك محدوده زمانى كشف كرده بودند گذاشته شد. دنباله دار «تمپل- تاتل» در دوازدهم ژانويه 1866 به حضيض خود رسيد. در سال هاى 1899 و 1933 بر خلاف پيش بينى ها تعداد شهاب هاى بارش اسدى كم بود. علت آن اثر اختلالات گرانشى دو سياره مشترى و زحل بود كه گاهى باعث دور شدن توده ذرات دنباله دار از مدار زمين مى شود. بارش اسدى در سال 1966 بسيار پربار بود. در اين بارش در مدت كوتاهى آسمان پر از شهاب هايى بود كه با جو زمين برخورد مى كردند. در آمريكاى شمالى رصدگرانى بودند كه بيش از 30شهاب را در يك ثانيه در گزارش هايشان به ثبت رسانده بودند. دنباله دار «تمپل- تاتل» در آخرين گذر خود در 9 اسفند 1377 به حضيض مدارش (نزديك ترين فاصله با زمين) رسيد. در اين سال اوج بارش در سپيده دم 26 آبان يعنى 20 ساعت زودتر از زمان پيش بينى شده، رخ داد و برنامه ريزى بسيارى از رصدگران شهاب را به هم ريخت و افراد زيادى نتوانستند اوج اين

بارش را مشاهده كنند. علت اين اتفاق برخورد رشته اى از ذرات به جا مانده از گذر دنباله دار «تمپل- تاتل» در سال1333 ميلادى با زمين بود. اين توده داراى ذرات بزرگترى بود كه در نتيجه تعداد آذر گوى هاى آن بيش از حد معمول بود. در سال 1378 ميزان بارش شهاب هاى اسدى در ساعت اوج خود به 3700 شهاب رسيد. بسيارى از ساكنان غرب آسيا از جمله مردم ايران توانستند اين شهاب باران بى نظير را در آسمان مشاهده كنند. در سال 1379 تعداد ميزان بارش شهاب ها در زمان اوج بارش 500 و در سال هاى 1380 و1381 بارش اسدى به حدود 3000رسيد. بر طبق پيش بينى ها دوره رگبارهاى شهاب هاى اسدى به پايان رسيده است.

محاسبه فاصله زمين و خورشيد با استفاده از گذر زهره

اهداف: اندازه گيري فاصله زمبن و خورشيد با استفاده از مشاهده گذر زهره از دو مكان متفاوت كه بر روي يك نصف النهار قرار گرفته باشند. البته محاسبه اين فاصله از روي دو نصف النهار متفاوت نيز امكان پذير است ولي احتياج به روابط رياضي پيچيده اي دارد.ارائه يك روش ساده شده كه براساس اندازه گيري هاي انجام شده در قرن 18 به دست آمده. مفروضات: 1-دو محل مشاهده بر روي سطح خورشيد تصوير مي شوند و مراكز زمين، خورشيد و زهره در يك صفحه قرار دارند.

2-مدار زمين و زهره به دور خورشيد دايره است.

پيش زمينه هاي لازم: الف )اطلاعات رياضي:

مجموع زواياي داخلي يك مثلث برابر با 180 درجه است. تعريف سينوس و كسينوس يك زاويه

نسبت هاي مستقيم

تئوري فيثاغورث (اختياري)

ب )اطلاعات نجومي

قانون سوم كپلر

تعريف parallax افقي

ج )وسايل لازم

خط كش

ماشين حساب

مقدمه:

سفر ادموند هالي(

Ser Edward Halley) در سال هاي 1761، 1769 پيشنهاد برپائي مسابقه اي در زمنيه مشاهده گذر زهره را داد و جين نيكلاس دليسله (Jean Nicolas Delisle) نتايج آن را گرد آوري كرد. ما اين مشاهدات را براي محاسبه فاصله زمين و خورشد با استفاده از يك روش ساده براي رصد گران در نصف النهارهاي يكسان (با عرض از مبداهاي متفاوت) به كار مي گيريم. براي افزايش دقت محاسبات بهتر است افراد در مكان هائي با حدكثر اختلات ممكن در عرض جغرافيايي قرار گيرند. img/daneshnameh_up/f/fe/asmansb.jpg

روشي كه در اين جا استفاده مي شود، ساده شده نسخه اي است كه هالي از آن در قرن 18 ميلادي استفاده كرد.

مكان هائي كه در آن زمان براي رصد به كار مي رفت، بسيار دور افتاده بودند و سفر كردن به خاطر جنگ هاي اقوام و ملت ها و طوفان بسيار خطرناك بود. به طوري كه در زمان مورد بحث ما در اقيانوس هند، انگليس و فرانسه جنگ بود.

لازم به ذكر است كه براي اولين بار در گذر سال 1761 چنين موقعيتي پيش آمد كه يك مسابقه علمي بين الممللي با بيش از 130 حضور در سراسر جهان برگزار شود.

در سال 1769 نيز 151 رصد گر در 77 جاي مكان مختلف به مشاهده گذر پرداختند. هريك از اين گروه ها مشكلات خاص خود را داشتند كه باعث مي شد نتايج مورد نظر حاصل نشود. مشاهدات از روي زمين: حال دو رصد گر را در نظر مي گيريم كه در موقعيت هاي A و B بر روي يك نصف النهار با عرض از مبدا هاي متفاوت قرار دارند.

زهره به صورت يك

ديسك كوچك بر روي سطح خورشيد در دو نقطه A` و B` ديده مي شود، و اين به خاطر آن است كه خطوط نور كه به A و B مي رسند با هم فرق دارند. با قرار دادن نتايج دو مشاهده در كنار هم، امكان محاسبه Parallax فراهم مي شود. با قرار دادن مراكز در خورشيد (يكي براي ناظر A و ديگري براي ناظر B) بر روي هم A`B` فاصله مكاني بين دو مشاهده در يك لحظه بدست مي آيد. اگر ما حركت زهره را از زمان تماس اول تا انتها مشاهده كنيم و خط مسير آن را روي خورشيد در طول گذر ترسيم كنيم دو خط متفاوت ولي موازي يكي براي مشاهده از A و يكي براي B خواهيم داشت. فاصله اين دو خط، جابجايي( parallax (Δβ است عكس از گذر عطارد در سال 2003 ميلادي

چگونه فاصله بين خورشيد و زمين را محاسبه كنيم:

خورشيد به مركز C، زمين به مركز O و زهره به مركز V را در نظر مي گيريم:

شخصي كه در نقطه A قرار دارد زهره را در A` بر روي خورشيد مي بيند و شخصي كه در نقطه B قرار دارد زهره را در B` مي بيند. همان طور كه مي بينيد مركز زمين، زهره و خورشيد بر روي يك خط قرار ندارند (شكل 1) ولي اين به ما در جهت ساده سازي روابط رياضي كمك مي كند.

شكل 1

مثلث هاي APV و BPC داراي زاويه خارجي برابر در نقطه P هستند مي توان نوشت: βv + β1 = βs + β2 بنابراين:

βv - βs = β2 - β1 = Δβ

كه در آن Δβ

فاصله بين دو خط اثر گذر زهره بر روي سطح خورشيد است. با ساده سازي خواهيم داشت: Δβ = βs (βv / βs) - 1) فاصله بين زمين _ خورشيد را re و زهره _ خورشيد rv را در نظرمي گيريم Parallax زهره برابر است با βv = AB / (re- rv) و parallax خورشيد βs = AB / re مي باشد. با استفاده از اين دو نسبت βv / βs را حساب مي كنيم

βv / βs = re / (re- rv) با جايگذاري اين نسبت در رابطه Δβ خواهيم داشت

Δβ = βs (re / (re- rv) - 1) = βs rv / (re- rv)

بنابراين: (βs = Δβ (re / rv) - 1)

نسبت rv / re را مي توانيم با استفاده از قانون سوم كپلر به دست آوريم. همان طور كه مي دانيم يك سال زميني 365.25 روز و يك سال براي سياره زهره معادل 224.7 روز است.

(re / rv)3 = (365.25 / 224.7)2

بنابراين:

re / rv = 1.38248 با استفاده از نتايج روابط parallax خورشيد، خواهيم داشت βs = Δβ (re / rv) - 1) = Δβ (1.38248 - 1)

در نتيجه βs = 0.38248 Δβ

و در نهايت با استفاده از تعريف parallax ، فاصله زمين از خورشيد، re اين چنين تعريف مي شود:

re = AB / βs در نتيجه به فاصله بين دو رصد گر (AB) و Δβ ناشي از اطلاعات ديداري احتياج داريم.

مشاهدات سال 1769 براي وضوح بيشتر از محاسبات گذر سال 1769 استفاده مي كنيم، كه اين اطلاعات را در كتاب تاريخ نجوم ("A History of Astronomy" by A.

Pannekoek) ثبت شده است. اين كتاب شامل طراحي ها و جداول گذر است كه در مكان هاي مختلف در سال هاي 69 و 61 به دست آمده، در اينجا از اطلاعات مربوط به Lapland و Tahiti براي روشن شدن مطلب استفاده مي كنيم. نقطه زهره در تائيتي از اين زمان نام گذاري شده

الف )فاصله بين دو نقطه رصد A و B : فاصله AB به وسيله عرض از مبدا دو نقطه مشاهده شده، محاسبه مي شود. بر روي شكل φ1 و φ2 عرض از مبدا دونقطه A و B هستند و R شعاع زمين. در مثلث بازي كه مثلث متساوي الساقين RAB را قطع مي كند داريم:

sin (φ1 + φ2) / 2) = (AB / 2) / R با توجه به اين رابطه خواهيم داشت AB = 2 R sin (φ1 + φ2) / 2)

دقت كنيد! اگر نقاط A و B در يك چهارم يكساني از دايره باشند زاويه مورد نظر (φ1 - φ2) / 2)خواهد بود. به طور مثال لايلاند و تائيني بر روي يك نصف النهار قرار دارند با عرض از مبدا هاي 70° 21' N و 17° 32' S .

در نتيجه هندسه مساله تغيير مي كند و زاويه جديد φ برابر است با :

φ = (90 - φ1) + 90 + φ2 = 127° 11' R = 6378 km

و با توجه به شعاع زمين R = 6378 km خواهيم داشت:

AB = 2 R sin(φ / 2) = 11425 km سفر كاپيتان جيمز كوك به هائيتي

ب) محاسبه Δβ براي محاسبه Δβ از روش اندازه گيري مستقيم، قطر خورشيد D و

A'B' را از روي طراحي و يا عكس حساب مي كنيم. قطر زاويه اي خورشيد كه از روي زمين ديده مي شود 30' است. با استفاده از تناسب خواهيم داشت: Δβ / 30' = A'B' / D بنابراين:

Δβ = (30') (A'B' / D) دقت كنيد كه براي محاسبات بايد قطر زاويه اي خورشيد را بر حسب راديان نوشت در نتيجه داريم: Δβ = (30 π / 10800) (A'B' / D) Δβ = (π /360) (A'B' /

با اندازه گيري فاصله بين دو خط مستقيم 1و3 خواهيم داشت: Δβ = 1.5 mm وقطر برروي طراحي برابر با

D = 70 mm است. در نتيجه Δβ = (π / 360)(1.5 / 70) = 0.00019 radians در محاسبه مستقيم Δβ ، خطا در اندازه گيري به وجود مي آيد

محاسبه قطر و فاصله ماه در زمان گرفت

ماه گرفتگي يا خسوف پديده اي است كه به سبب عبور ماه از درون سايه زمين ايجاد مي شود. در ما گرفتگي كامل قرص نقره اي ماه به تدريج تيره و تيره تر مي شود و بدليل شكست نور از درون جو زمين رنگ ماه به قرمز و يا زرد تبديل مي شود. در طول گرفتگي كامل منظره زيبايي در آسمان پديد مي آيد. ابرخفس اخترشناس يونان باستان با رصد ماه گرفتگي تلاش كرد كه قطر و فاصله ماه تا زمين را محاسبه كند اما او ميبايست براي اين كار فاصله زمين و خورشيد را بداند.خورشيد به شكل قرص نوراني ديده مي شود و به همين دليل از تمام جهات به زمين مي تابد. نتيجه اين تابش اين است كه سايه اي در فضا ايجاد مي شود. سايه زمين دو بخش دارد : بخش درونيف سايه تيره تر است. اگر ناظر در

اين بخش قرارگيرد، هيچ چيزي از خورشيد نمي بيند . زمين به طور كامل جلوي نور خورشيد را مي گيرد. اين بخش را اصطلاحاً تمام سايه مي گويند. در هاله كم نورتر اطراف، بخشي از خورشيد ديده مي شود كه آن را نيمسايه مي نامند. اندازه گيري مخروط سايه در شروع كار توپ تنيسي را در نظر مي گيريم. قطر توپ تنيس 6.5 سانتيمتر است و مدل خوبي براي زمين است. چون زمين جو دارد، حاشيه دايره تمام سايه شكل محوي دارد. توپ تنيس هم پوشش كركي دارد و حاشيه تمام سايه اش محو است. در زماني كه خورشيد ارتفاع كمي از افق دارد، توپ تنيس را در مقابل ديواري نگه داريد. دو بخش سايه توپ روي ديوار ديده مي شود، و برعكس هرچه توپ از ديوار دورتر نگه داشته شود، تمام سايه اش كوچكتر مي شود و هرچه به ديوار نزديكتر شود تمام سايه اش بزرگتر ديده مي شود. روش ديگر براي مشاهده اين موضوع به صورت مستقيم است. در اين روش شما بايد از عينك شماره 14 جوشكاري بهره ببريد. در اين روش توپ را در جلوي نور خورشيد قرار دهيد و از پشت آن به خورشيد بنگريد و فاصله مخروط را محاسبه كنيد. با استفاده از هركدام از روشهاي گفته شده، ميتوانيد عامل دلتا ( ∆ ) را بدست آوريد كه از فرمول زير محاسبه ميشود. قطر توپ / طول مخروط سايه = ∆

با اندازه گيري هاي انجام شده، مقدار متوسط دلتا براي توپ تنيس 104 بدست مي آيد. با در نظر گرفتن فاصله متوسط زمين تا خورشيد مقدار دلتا براي زمين 108 محاسبه مي شود. قطر متوسط زمين هم 12740 كيلومتر است. با اين حساب اندازه مخروط سايه زمين 1375920 كيلومتر است. فاصله و

قطر ماه به طور تقريبي ماه در هر ساعت نيم درجه در آسمان به سمت شرق تغيير مكان مي دهد. زماني كه ماه وارد سايه زمين مي شود، با استفاده از دو روش مي توان اندازه زاويه اي دايره تمام سايه را حساب كرد. اگر گرفتگي جزيي باشد، در هر ساعت طرحي از قرص ماه و بخش تيره شده آن را رسم كنيد. بعد با توجه به قطر زاويه اي ماه در آسمان، در كنار خط كشي كه ساعتهاي رصدي را نشان مي دهد.

در اين روش مي توانيد بخشي از دايره تمام سايه را كه بوجود آمده مشاهده كنيد و اندازه گيري قطر ماه ميسر مي شود. چند نكته را حتماً در طراحي رعايت كنيد: اول اينكه اندازه دايره فرضي را كه براي قطر ماه در نظر مي گيريد، تغيير ندهيد. دوم اينكه، توجه كنيد كه قطر ماه مي بايد معادل اندازه خطي يك ساعت در خط كش ساعتي باشد. روش ديگر كه بهتر مي توانيد در آن عمل كنيد و از دقت بالاتري برخوردار است، روش عكاسي ميباشد. البته در اين عكسها شما فقط مقداري از قطر تمام سايه را مي بينيد و به آساني مي توانيد اندازه زاويه اي كل دايره را نسبت به قطر ماه اندازه بگيريد. البته با تعداد بيشتري از اين عكسها مقدار دقت شما افزايش ميابد. حال به اصل ماجرا مي رسيم. اينكه چگونه فاصله و قطر ماه را اندازه بگيريم. با فاصله گرفتن از زمين، قطر واقعي تمام سايه، با افزايش عامل f كاهش مي يابد. اندازه f در قله مخروط سايه " يك " است. بر اين اساس قطر واقعي تمام سايه =*12740(f-1)

قطر زاويه اي تمام سايه را قبلاً بر حسب درجه محاسبه كرده ايم و اكنون

آنرا بر حسب راديان تبديل كنيد. D بناميد. اندازه قطر واقعي تمام سايه تقسيم بر فاصله ماه از زمين.

پيشتر حاصل تقسيم 12740/1375920 را دلتا ∆ در نظر گرفته بوديم. با اين حساب معادله بالا به صورت زير تغيير مي يابد: (1 + (∆ * D )) / 1 = f

مقدار دلتا كه 108 است. قطر زاويه اي تمام سايه (D) هم بر حسب راديان مشخص است. از رابطه 3 f را محاسبه كنيد و فاصله ماه بر حسب كيلومتر برابر است با f * 1375920 و براي محاسبه قطر واقعي ماه ابتدا تمام سايه را از رابطه 1 بدست آوريد. از طرفي نسبت قطر زاويه اي ماه به تمام سايه را هم از طريق رصد محاسبه كنيد. اگر قطر واقعي تمام سايه را در اين نسبت ضرب كنيد، قطر واقعي ماه محاسبه مي شود. اميدواريم اين مقاله رصدي بتواند نياز منجمان آماتور را تا حدودي بر طرف سازد. منتظر رصد هاي شما هستيم.

شبكه ي فضاي ژرف ناسا

ارتباط مريخ نوردهاي «اسپيريت» و «آپورچونيتي» ناسا با زمين از فاصله ي حدود 50 ميليون كيلومتري چگونه برقرار مي شود؟ حدود دو ماه پس از فرود كاوشگرهاي «اسپيريت» و «آپورچونيتي» در سياره ي سرخ، تصاوير و داده هاي ارسالي توسط اين دو مريخ نورد، همچنان دانشمندان را سرگرم خود كرده است. ارتباط با اين دو روبات شش چرخ، در فاصله ي حدود 250 ميليون كيلومتري زمين، چگونه برقرار مي شود؟ شبكه ي فضاي ژرف (Deep Space Network) ناسا يك شبكه ي بين المللي از آنتن هاي راديويي است كه امكان برقراري ارتباط دانشمندان و مهندسان بر روي زمين را با مريخ نوردهاي «اسپيريت» و «آپورچونيتي» بر روي

مريخ فراهم مي كند. شبكه ي DSN، بزرگترين و حساس ترين سامانه ي ارتباط از راه دور علمي جهان است كه براي پشتيباني فضاپيماهاي بين سياره اي و مشاهدات نجوم راديويي در منظومه ي شمسي و جهان بكار مي رود. DSN شامل سه ايستگاه راديويي غول پيكر است كه با زاويه ي تقريبا 120 درجه در سه نقطه ي مختلف كره ي زمين بر روي يك دايره قرار گرفته اند: 1- گلدستون؛ ايالت كاليفرنياي آمريكا 2- مادريد؛ اسپانيا 3- كانبرا؛ استراليا

عكس: ناسا / جي.پي.ال يكي از سه آنتن شبكه ي DSN

در گلدستون كاليفرنيا نحوه ي آرايش اين سه بشقاب راديويي، امكان برقراري تماس دائم با فضاپيماهاي فرستاده شده به فضا را در تمام ساعات شبانه روز فراهم مي كند. با استفاده از آنتن هاي شبكه ي DSN مي توان داده هاي دورسنجي فضاپيماها را دريافت و فرمانهاي لازم را براي آنها ارسال كرد و موقعيت و سرعت آنها را در هر لحظه بدست آورد. اين شبكه در حال حاضر حدود 28 فضاپيماي مختلف در حال انجام ماموريت در منظومه ي شمسي و مرزهاي بيروني آن را تحت كنترل و هدايت دارد. براي ردگيري همزمان تمامي اين 28 فضاپيما، سامانه ي زمان بندي بسيار پيچيده اي طراحي شده است تا اولويتهاي كاري هر يك از سه آنتن شبكه ي DSN دقيقا مشخص شود. شبكه ي DSN متعلق به سازمان هوانوردي و فضايي آمريكا (nasa) است و توسط آزمايشگاه پيشرانش جت (JPL) در پاساديناي كاليفرنيا اداره مي شود. آزمايشگاه JPL وابسته به موسسه ي فناوري كاليفرنيا (Caltech) است.

از شبكه ي DSN براي برقراري ارتباط با برخي

ماهواره هاي زمين گرد نيز استفاده مي شود. كشورهاي اسپانيا و استراليا بيشترين همكاري را با آمريكا در جنگ عراق داشتند كه البته اين قضيه هيچ ربطي به شبكه ي DSN ندارد !! سامانه ي ارتباطي مريخ نوردهاي ناسا

عكس اصلي: ناسا / جي.پي.ال هر يك از مريخ نوردهاي دوقلوي «اسپيريت» و «آپورچونيتي»، مجموعا داراي چهار نوع آنتن است: 1- آنتن يو.اچ.اف (UHF) 2- آنتن دريافت ضعيف (LGA)

3- آنتن دريافت متوسط (MGA) 4- آنتن دريافت قوي (HGA)

اين آنتن ها امكان برقراري ارتباط بين مريخ نورد و زمين و همچنين ارتباط بين مريخ نورد و فضاپيماهايي كه هم اكنون در مدار مريخ قرار دارند را فراهم مي كند. ارتباط بين مريخ نورد و زمين در مرحله ي ورود كاوشگر به جو مريخ، سقوط در جو و نهايتا فرود بر سطح سياره، توسط دو آنتن دريافت ضعيف (LGA) كه يكي بر روي محفظه ي نگهدارنده ي مريخ نورد و ديگري بر روي خود مريخ نورد نصب شده است صورت مي گيرد. يك آنتن دريافت متوسط (MGA) نيز بر روي محفظه ي نگهدارنده ي كاوشگر قرار دارد كه تنها در مراحل فرود كاوشگر در سياره، وظيفه ي هدايت آن را بر عهده دارد. (محفظه و سپر گرمايي كاوشگر به همراه چترهاي بازشونده، كمي قبل از فرود مريخ نورد بر سطح مريخ، از مريخ نورد جدا شدند.) كاوشگر «اسپيريت» در 13 دي و كاوشگر «آپورچونيتي» در 5 بهمن 1382 با موفقيت در مريخ فرود آمدند. از آن هنگام تاكنون، تماس اين دو كاوشگر با زمين، به دو شكل مستقيم و غير مستقيم همچنان ادامه دارد. تماس مستقيم ارتباط مستقيم

كاوشگرهاي «اسپيريت» و «آپورچونيتي» با زمين از طريق آنتن دريافت ضعيف (LGA) و آنتن دريافت قوي

(HGA) نصب شده بر روي آنها انجام مي شود.

آنتن LGA امواج راديويي را با سرعت پايين و در تمام جهات به آنتن هاي شبكه ي DSN در زمين ارسال و فرمانهاي ارسالي از زمين را دريافت مي كند. آنتن HGA بر خلاف آنتن LGA، باريكه اي از اطلاعات را تنها در يك جهت خاص با سرعت بسيار بالا به زمين ارسال مي كند. اين آنتن بصورت يك قرص مدوّر است و قابليت چرخش و تماس با هر يك از آنتن هاي شبكه ي DSN در استراليا، اسپانيا يا آمريكا را دارد. تماس غير مستقيم تماس غير مستقيم كاوشگرهاي ناسا با زمين، از طريق آنتن «يو.اچ.اف» نصب شده بر روي آنها انجام مي شود. هم اكنون دو فضاپيماي «اديسه ي مريخ 2001» و «نقشه بردار سراسر مريخ» ناسا و نيز فضاپيماي «مارس اكسپرس» آژانس فضايي اروپا (اسا) در ارتفاع تقريبا 400 كيلومتري بدور مريخ مي گردند انجام مي شود.

داده هاي جمع آوري شده توسط كاوشگرها از طريق آنتن «يو.اچ.اف» به اين سه فضاپيما فرستاده و سپس از طريق آنها به زمين ارسال مي شود. دانشمندان گروه كنترل كاوشگرهاي «اسپيريت» و «آپورچونيتي» همچنين از طريق اين سه مدارگرد، مي توانند فرمانهاي لازم را از روي زمين به مريخ ارسال مي كنند. امواج راديويي

ارتباط بين آنتن هاي شبكه ي DSN (در استراليا، اسپانيا و آمريكا) با كاوشگرهاي ناسا در مريخ، بصورت مستقيم يا غير مستقيم، از طريق امواج راديويي X-band انجام مي شود. «X-band» نوعي موج راديويي است كه بسامد آن بسيار بيشتر

از امواج راديويي مورد استفاده در ايستگاههاي FM است.

سرعت انتقال مستقيم داده هاي مريخ نوردها به زمين، بين 12000 تا 3500 بيت در ثانيه (تقريبا يك سوم سرعت انتقال داده در مودم هاي معمولي) است. ولي سرعت انتقال داده بين كاوشگرها و مدارگردهاي اطراف مريخ، مقدار ثابت 128000 بيت در ثانيه (چهار برابر مودم هاي معمولي) است. مدت زماني كه هر يك از مدارگردهاي «اديسه ي مريخ 2001»، «نقشه بردار سراسر مريخ» و «مارس اكسپرس» در هر روز مريخ، مي توانند با هر يك از كاوشگرها ارتباط داشته باشند حدود 8 دقيقه است. در اين مدت، امكان ارسال حدود 60 مگابيت داده توسط هر يك از كاوشگرها به اين مدارگردها وجود دارد.

مدارگردهاي مريخ در هر روز، حدود 16 ساعت مي توانند با زمين ارتباط برقرار كنند، در حاليكه خود مريخ نوردها به دليل محدوديت انرژي و نيز تغيير حدود 100 درجه اي دما در روز و شب مريخ، بيشتر از 3 ساعت نمي توانند بصورت مستقيم با زمين ارتباط برقرار كنند. فاصله ي مريخ و زمين در مدت ماموريت اصلي كاوشگرها، از 170 تا 320 ميليون كيلومتر تغيير مي كند. منبع : nasa

نويسنده : مسعود كميلي

ستاره قطب جنوب جغرافيايي را چگونه بيابيم؟

نيمكره شمالي داراي ستاره اي درخشان به عنوان ستاره قطبي است كه پيوسته راهنماي منجمان ، دريانوردان ، نقشه برداران و سپاهيان در هر كجاي اين نيمكره است. ولي در نيمكره جنوبي چنين شرايطي نيست. در آسمان نيمكره جنوبي و در مكاني كه محور شمال به جنوب كره زمين امتداد مي يابد، به طور كلي منطقه اي بي ستاره است. البته اين طور هم نيست كه هيچ ستاره

اي در آن حوالي نباشد، اما ستاره سيگما از صورت فلكي هشتك (اكتان) از ستارگان مقيم اين محدوده است كه ديدارش با چشم غير مسلح فقط در تاريكي مطلق ميسر مي شود و به نام ستاره قطب جنوب خوانده مي شود. اين ستاره سيگما درصورت فلكي هشتك درفاصله 1,03 درجه اي قطب واقعي جنوب مستقر است و برخلاف ستاره قطب شمال، از اين نزديك تر به قطب جنوب نمي شود. در چند سال آينده يعني درسال 2010 فاصله آن به اندازه دو دقيقه قوس دور تر هم مي شود. البته درسال 1830 اين ستاره در نزديك ترين فاصله خود به قطب واقعي جنوب در حد 45 دقيقه قوس بوده است. در حقيقت دهها ستاره ديگر و نزديكتر به قطب جنوب سماوي در آسمان حضور دارند ولي مشكل اصلي اين است كه نمي توان آنها را با چشم غير مسلح مشاهده كرد. درخشنده ترين آنها داراي قدر7 بوده و بقيه هم كم فروغ ترند. حال به اين موضوع مي رسيم كه بدون داشتن يك راهنماي روشن در منطقه، جنوبي چگونه قطب جنوب را مي توان يافت؟ در اين موقع از سال (9 تا 15 فروردين) صورت فلكي چليپا يا صليب جنوبي در آسمان جنوب شرقي در ارتفاع بالا مي باشد. با يافتن دو ستاره گاما و آلفاي اين صورت فلكي به عنوان ستارگان راهنما مي توان محدوده قطب جنوب فلكي را معين كرد. فاصله زاويه اي بين ستارگان گاما و آلفاي صليب جنوبي در حدود 6 درجه مي باشد. قطب جنوب آسمان هم در فاصله 27 درجه اي آلفا يعني چهار و نيم برابر طول بين

اين دو ستاره قرار گرفته است. به عبارت ديگر اين طول معادل اندازه سه مشت انسان

در فاصله دست است .براي راهنمايي شما در اينجا نقشه اي ارائه شده كه به كمك آن ميتوان به همراه دور بين دو چشمي مكان قطب جنوب را به طور تقريب يافت. (البته بايد توجه داشت كه لازم است نقشه به گونه اي توجيه شود كه با موقعيت ستارگان آسمان همخوان باشد). براي مواقعي كه صليب جنوبي درآسمان نيست، مثلاً حدود ماه سنبله (آبان)، كار تا حدودي مشكل تر مي شود. در اين صورت بايد ستاره قدر دوم آنكا (Ankaa) از صورت فلكي سيمرغ (عنقا) را به همراه ستاره كم فروغ تري بنام بتاي نرمار پيدا كرد. خطي كه آنكا را به بتاي نرمار وصل مي كند، اگر به اندازه ي 12 درجه امتداد پيدا كند (كمي بيشتر از يك مشت) به نزديكي قطب جنوب خواهد رسيد. همان طور كه به لحاظ حركت تقديمي زمين جايگاه قطب شمال در تغيير است، براي قطب

جنوب هم، چنين پديده اي وجود دارد. در سال 5700 ستاره اي از صورت فلكي شاه تخته (تير حمّال) به نام امگا با قدر 3,3 ستاره قطبي جديد خواهد شد. درسال 7700 ستاره آيوتا ازهمين صورت فلكي عهده دار اين سمت مي گردد و به دنبال آن درسال 9000 ستاره درخشان دلتاي مَركَب در اثر پديده

حركت تقديمي جايگاه قطب جنوب را اشغال خواهد نمود. درضمن در اين هفته پس از غروب آفتاب ستاره درخشان آبي - سفيد سِماك اعزل در آسمان نيمكره شمالي طلوع مي كند. منبع: iran starry sky

دوره عمومي نجوم

آشنايي با نجوم

بسمه تعالي

كلمه ي نجوم مردم را اغلب

به ياد خيره شدن به آسمان شب،اين طبيعت فراموش شده وعكس هاي بسيار زيبايي كه توسط تلسكوپها گرفته شده مي اندازد،در حالي كه نجوم يك علم است و علم نجوم يعني كار زياد و مداوم و علم رياضيات و فيزيك است.

تصوري كه مردم از يك منجم دارند اين است كه او را فردي مي پندارند كه به وسيله ي يك تلسكوپ در يك رصدخانه ي سرد وتاريك مشغول نگاه كردن به آسمان شب است(خوشبختانه اينگونه منجمان سخت كوش پس از گذشت اندكي ديگر تحمل نخواهند داشت)،منجمان تنها اندكي از وقتشان را صرف رصد با تلسكوپ مي كنند و در رصد خانه ها معمولا دوربين ها و تلسكوپها و ساير تجهيزات توسط كامپيوترها در يك اتاق گرم نسبتا روشن به وسيله ي منجم كنترل مي شوند.

كلمه ي نجوم جمع نجم به معني ستاره است. اماواژه يastronomy يعني معادل انگليسي كلمه ي نجوم از 2 واژه ي يوناني astron به معناي ستاره و nomos به معناي قانون گرفته شده است.

نجوم علمي است كه به مطالعه ي حركات ، ساختار،ويژگي هاي همه ي اجرام سماوي مثل ستارگان،سيارات و كهكشانها و به تكامل و سرنوشت آنها مي پردازد.ويژگي هايي مثل:جرم،رنگ،دما،تركيبات و ...

علم نجوم پاسخ به سوالات و كنجكاوي هاي بشر پيرامون جهاني است كه در آن واقع شده است.

2 شاخه ي اصلي نجوم عبارتنداز: تئوري :كه پديده هاي رصد شده را با استفاده از محاسبات و شبيه سازي بر اساس

فيزيك،شيمي و علوم ديگر توضيح مي دهد.

_ رصدي: به مشاهده آسمان و اجرام سماوي و اثبات فرضيه ها ي تئوري مي پردازد.

هر كدام از اين شاخه هاي اصلي در نجوم

خود به زير شاخه هايي تقسيم مي شوند:

1)هيئت و نجوم(astronomy) : به طور كلي درباره ي حركت اجرام سماوي بحث مي كند.

2)اختر فيزيك(astrophysics) : درباره ي ساختا ر،خواص فيزيكي،تركيبات شيميايي و تحولات دروني ستارگان بحث مي كند و به مطالعه ي حركات ظاهري و حقيقي ستارگان و تعيين مواضع

آنها نيز مي پردازد.اين بخش از نجوم خود شامل دو قسمت است:

الف)اختر فيزيك كاربردي ( ( applied astrophysics: عمدتا به طراحي ابزار و وسايل نجومي مي پردازد و مطالعه ي كاربردي روش هاي اختر شناسي مورد نظر است.

ب)اختر فيزيك نظري( Theoretical astrophysics) : كه به كمك قوانين فيزيك،پديده هاي نجومي را توضيح مي دهد و تعيين مي نمايد.

3) كيهان شناسي (cosmology) : اين رشته قوانين عمومي تكامل طبيعي و مادي جهان و ساختار آن را بررسي مي كند.به عبارت ديگر جهان هستي را به طور كلي در نظر مي گيرد و به مطاله ي آن مي پردازد،2موضوع مهم مورد مطاله ي كيهان شناسي،بررسي وضع كهكشانها،نواختران و مساله ي اساسي انبساط جهان است.

4)كيهان زايي (cosmogony ) : درباره ي چگونگي پيدايش و منشا كيهان بحث مي كند.مسائل مربوط به پيدايش،تحول و تكوين عالم،در قلمرو مطالعات كيهان زايي است.

تفاوت علم نجوم با ساير علوم :

علوم ديگر(عموما) مي توانند يك آزمايش را در آزمايشگاه راه اندازي كنند و اتفاقاتي را كه رخ

مي دهد مشاهده كنند اما علم نجوم محدود شده به مشاهدات آرام و آهسته اي كه در عالم رخ

مي دهد.

مقياس ها در نجوم:

نجوم، هم با چيزهاي خيلي بزرگ و هم خيلي كوچك سروكار دارد.

توجه كنيد:

شعاع توپ بسكتبال: Km 4-10×2

شعاع زمين: Km 6378 (تقريبا 7 10×3 برابر

شعاع توپ بسكتبال)

شعاع خورشيد: Km 5 10×7 (تقريبا 109 برابر شعاع زمين )

فاصله نزديكترين ستاره به ما (پروكسيما قنطورس) :1.30 پارسك برابر با 4.24 سال نوري برابر

با Km 16 10×4

شعاع مشاهده شده از عالم: تقريبا 5 گيگا پارسك

طول موج نور مرئي: تقريبا Km 10- 10×5

اندازه ي هسته اتم :Km 13-10

با توجه به اين اعداد و ارقام نجومي به ادامه ي موضوع مي پردازم.

تاريخچه نجوم

نجوم يكي از علوم كهن مي باشد، نجوم از زمانهاي ما قبل تاريخ در حال حرفه اي شدن بوده است.نجوم مدرن بر بسياري از تئوري هاي فيزيكي قابل قبول مانند قوانين حركت آقاي نيوتن و قانون جاذبه ي عمومي وي متكي است.

نجوم در گذشته علمي بود كه هركسي مي توانست از آن بهره ببرد.بسياري از افراد به واسطه ي استفاده از علم نجوم براي عملكردهاي مفيدي مثل زمان سنجي يا راهيابي در دريا پر آوازه شدند.

كلمبوس و هم عصرانش با استفاده از ستارگان توانستند سرتاسر اقيانوس اطلس را راهيابي كنند.تلسكوپ در سال 1610 به وسيله ي جناب آقاي گاليله اختراع شد و وي از آن براي مشاهده ي جزئيات ماه استفاده كرد و با آن كوههاي ماه و همچنين 4 تا از اقمار سياره ي مشتري را كه امروزه از آنها با نام اقمار گاليله اي ياد مي شود،را رصد كرد.پس از آن آقاي نيوتن طرح جناب گاليله را گسترش داد و تلسكوپ بازتابي را اختراع كرد كه تا امروز هنوز از اين نوع تلسكوپها استفاده مي شود.در سال 1781 سر ويليام هرشل سياره ي اورانوس را كشف كرد.در سال 1838 از روش اختلاف منظر(جابجايي اجسام نزديكتر در زمينه ي اجسام دورتر)

براي يافتن فاصله ي دقيق ستارگان استفاده شد.

پس از كشف نپتون،پلوتو در سال 1930 كشف شد ولي در حال حاضر پلوتو ديگر جزء خانواده ي سيارات نيست!

نجوم مدرن خيلي پيچيده و پر هزينه است،در عوض در نجوم مدرن علاوه بر رصد امواج مرئي، رصدهايي در محدوده ي طول موج هاي راديويي،فروسرخ، پرتوهاي X و حتي پرتو هاي كيهاني صورت مي گيرد و در اين شرايط تلسكو پهاي خارج از جو زمين مانند تلسكوپ فضايي هابل بهترين تصاوير را با بهترين كيفيت و وضوح از كهكشانهاي ديگر و از دوردستهاي عالم تهيه كردند.

در ميانه ي قرن بيستم كشف شد كه جهان در حال انبساط است.اين موضوع همراه با ديگر شواهد منجر به طرح مدل Big Bang (انفجار بزرگ يا مهبانگ) گرديد،همه ي اين ها در حالي است كه آينده ي نجوم در گرو گسترش تكنولوژي ابزارهاي جديد رصدي مي باشد،تا به واسطه ي آن جهاني را كه در آن واقع هستيم بهتر درك كنيم .

منبع : پارس اسكاي

وسعت كيهان

از آن زمان كه انسان توانست بر اساس آگاهي به تجربه پردازد، به خاطر سپارد و نتيجه اي از تجربياتش انتزاع كند، براي يافتن پاسخ براي ناشناخته ها سراز پا نشناخته به قلمرو دانش يا حتي اساطير مي تازد. هر چه خودآگاهي انسان ارتقا مي يابد بيشتر به محيط توجه مي كند و بيش از پيش تحير او برانگيخته مي شود. شايد هر آنكه خودآگاه تر است سرگشته تر و متحيرتر است.

كاوش در كيهان

مواجهة انسان آگاه با خود و هستي، منشاء عميق ترين و ماندگارترين تحير انسان است. تحير و پرس و جو از منشاء هستي، مكان و سرنوشت آن از ابتدايي ترين و بنيادي ترين پرسش هاي انسان است

كه پژواك آن در سرتاسر تاريخ انديشه، از آن هنگام كه زمين را صفحه اي مسطح بر روي شاخ گاو مي دانستند تا آن زمان كه هيئت بطلميوسي، زمين را مركز عالم مي دانست و بعد از آن كوپرنيك، كپلر، آينشتن، هابل و هاوكينگ، طنين انداز است. آگاهي انسان از كيهان، افزايش يافته ولي تصويري كه از هستي پيش روي ماست چنان شگرف و شگفت انگيز است كه نه تنها از تحيرمان نكاسته بلكه بر آن افزوده است.

مي گويند كيهان، قريب چهارده ميليارد سال عمر و بيش از نود ميليارد سال نوري وسعت دارد. با آن كه هزاران ميليارد ميليارد ستاره در آن است، چگاليش نزديك هيچ است. تنها چهار درصد جرم آن ماده معمول است و مابقي ماده و انرژي تاريك و اين همه از مهبانگ آغازين مي آيد كه منشاء تمامي اين تنوع و تكثر است.

چشم هايي چون هابل كه از زمين به كيهان گشوده ايم، تصويرهايي خيال انگيز از كيهان پيش رويمان قرار داده اند و باعث شده اند ناشناخته هاي بي شماري رخ نمايند كه در نتيجه از خود بپرسيم آيا در كيهان تنهاييم، كيهان ديگري هم هست، يا اينكه آيا نوع ديگري از شعور و آگاهي ممكن است؟ ماده و انرژي تاريك، ضدماده، سياه چاله ها و هزاران ناشناختة ديگر نتيجة تحير و تفكر انسان به كيهان است. اما به مراتب بيش از آنكه پاسخ يافته باشيم ناشناخته هاي جديدي مشاهده كرده ايم كه ديگر يافتن پاسخ براي آن ها به سادگي گذشته نيست.

نمونه اي از تلاش هاي علمي براي يافتن تبيين مناسب براي ناشناخته هايي كه پيش رويمان قرارگرفته است، شتاب دهنده بزرگ هادرون در سرن است كه بزرگ ترين دستاورد علمي تاريخ بشر است. يافته هاي آن شايد پاسخي باشند براي بعضي از

ناشناخته هاي مهبانگ و آغاز كيهان.

به وسعت كيهان و گونه گوني پديده هاي آن، براي انسان پديده هاي ناشناخته وجود دارد و ما چاره اي جز آن نداريم كه براي يافتن پاسخ مناسب و درخور آن ها، كاوش و جستجو كنيم؟! هر چه بيشتر كيهان را مي شناسيم و و به عظمتش پي مي بريم، شگفتي ها و ناشناخته هايش بيشتر ما را متحير كرده و خودآگاهي ما بيشتر مجذوب يافتن پاسخي براي آن ها مي شود. كيهان سرشار از ناشناخته ها و كاوش در كيهان راه تاباندن نور بر اين ناشناخته هاست. انسان آگاه هرگز نخواهد توانست چشم بر شگفتي هاي تحيرانگيز كيهان ببندد يا به كاوش در كيهان نپردازد. مي بينيد؟! كاوش در كيهان بيش از آنكه تلاشي منفعت جويانه باشد، نيازي مبتني بر خودآگاهي انسان است.

آشنايي با آسمان

با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره ي معناي هفت آسمان در قرآن نظر قطعي داد و چند نظريه به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود. امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره ي قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه ي تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه ي قرآن نيست.

براي آنكه مقصود از هفت آسمان روشن شود، لازم است چند نكته را بيان كنيم: نكته ي اول. در

قرآن كريم، هفت مورد به صراحت[1] و دو مورد به كنايه[2] سخن از آسمانهاي هفتگانه و در يك مورد نيز ظاهراً سخن از زمينهاي هفتگانه آمده است[3] . نكته ي دوم. مقصود از سماء (آسمان) در لغت: «سماء» در لغت از ريشه «سمو» به معناي بلندي است،[4] حتي برخي لغويين ادعا كردند هر بالاي نسبت به پايين آن آسمان و هر پايين نسبت به بالاي آن زمين است.[5] نكته ي سوم. آسمان در قرآن كلمه «سماء» و مشتقات آن در قرآن كريم سيصد و ده بار آمده كه در دو مفهوم بكار رفته است: الف. آسمان مادي قرآن كريم در بسياري از موارد واژه ي سما (آسمان) را معناي مادي آن بكار برده است كه مصاديق و معاني متعددي از آن اراده مي شود از جمله: 1. آسمان به معناي جهت بالا «اصلها ثابت و فرعها في السماء» «مانند درخت پربركت و پاكيزه كه ريشه ي آن در زمين ثابت و محكم است و شاخههاي آن به آسمان كشيده شده است».[6] 2. آسمان به معناي جوّ اطراف زمين: «و نزلنا من السماء ماءً مباركاً» « و از آسمان آب مباركي را فرو فرستاديم»[7]. 3. آسمان به معناي مكان سيارات و ستارگان: «بزرگوار آن خدايي كه در آسمان برجها مقرر داشته و در آن چراغ روشن خورشيد و ماه تابان را روشن ساخت».[8] ب. آسمان به معناي معنوي: قرآن كريم در بسياري از موارد واژه ي سما (آسمان) را به معناي معنوي آن بكار برده است كه از آن نيز مصاديق و معاني متعددي اراده مي شود از جمله: 1. آسمان به معناي مقام قرب و

مقام حضور كه محل تدبير امور عالم است: «اوست كه امر عالم را از آسمان بسوي زمين تدبير ميكند».[9] 2. آسمان به معناي موجود عالي و حقيقي:[10] «روزيتان و آن چه به شما وعده داده ميشود (كه ظاهراً بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد».[11] نكته ي چهارم. مقصود از سبع (هفت) چيست؟ كلمه سبع (هفت) در عربي به دو صورت به كار ميرود. الف. هفت به معناي عدد مشخص و معين كه در رياضيات به كار ميرود. ب. هفت به معناي نماد كثرت؛ چرا كه گاهي در عرب كلمه «هفت» به كار ميرود و معناي كنائي آن (تعداد زياد و كثير) مراد است. نكته ي پنجم. مقصود قرآن از واژه ي «هفت آسمان» مفسرين دربارة واژه ي «هفت آسمان» چندين احتمال دادهاند. الف: هفت به معناي عدد حقيقي باشد كه در اين صورت اين احتمالات متصور است. 1. هفت آسمان پر از ستاره و سياره كه هر يك مثل آسمان كره خاكي زمين مي باشند.[12] احتمال وجود هفت جهان مشابه كه هنوز كشف نشده است، وجود دارد. 2. هفت مقام قرب و حضور و موجود عالي معنوي (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه ي پست وجودي طبيعت.[13] ب. هفت، به معناي كثرت باشد كه در اين صورت احتمالات زير متصور است: 1. آسمانهاي زيادي (مجموعه كرات و سيارات و...) خلق كرد. و زمينهاي زيادي (كرههاي خاكي مشابه زمين) خلق كرد. كه همه آنها در فضا شناور و معلق هستند. 2. تعداد زيادي از طبقات جوّ آسمان را خلق كرد و تعداد زيادي از طبقات داخلي زمين يا قطعات زمين و اقليمها را خلق كرد.

3. مراتب معنوي و مقامات قرب و حضور و موجودات عالي بسياري خلق كرد. نتيجه اين كه با توجه به عدم شناخت و اطلاع كافي ما از معناي هفت آسمان در قرآن و با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره آن نظر قطعي داد و همه ي نظريات به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود.[14] امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه قرآن نيست. براي مطالعه بيشتر به كتابهاي ذيل مراجعه نماييد: 1. پژوهش در اعجاز علمي قرآن، محمدعلي رضايي اصفهاني، ج 1، ص 134. 2. معارف قرآن، محمدتقي مصباح يزدي، ص 234. 3. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 165.[15]

[1] بقره، 29 ؛ اسراء، 44 ؛ مؤمنون، 86 ؛ فصلت، 12. [2] ملك، 3 ؛ نوح، 15. [3] طلاق، 12«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»[3] «خداوند همان كسي است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را، فرمان او پيوسته در ميان آنها فرود ميآيد». [4] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، (انتشارات وزارت

فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ 1، تهران، 1371ش) ج 5، ص 254. [5] مفردات، راغب اصفهاني، المكتبه الرضويه، تهران، 1332 ش، ماده سماء [6] ابراهيم، 24. [7] ق، 9. [8] «تبارك الذي جعل في السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمرا منيراً» (فرقان، 61) [9] «يدبّر الامر من السماء الي الارض» (سجده، 5) [10] ر.ك: معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، (انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش)، ص 234؛ و ر.ك: پژوهش در اعجاز علمي قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، انتشارات مبين، رشت، چ 1، 1380، ج 1، ص 134. [11] «و في السماء رزقكم و ما توعدون» (ذاريات، 22) [12] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، همان، ج 1، ص 165؛ مفردات راغب، ماده ارض [13] ر.ك:الميزان، علامه طباطبايي، نشر اسراء، قم، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327. [14] ر.ك: تفسير الجواهر، طنطاوي جوهري، دار الفكر، بيتا، ج 1، ص 46؛ ر.ك: پژوهش در اعجاز قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، همان، ج 1، ص 126 _ 142. [15] نك: سايت پايگاه مركز فرهنگ و معارف قرآن.

سامانه خورشيدي

سامانه خورشيدي (منظومه شمسي) يك سامانه ستاره اي است كه از خورشيد و اجرام فضايي كه در دام گرانشش هستند سازمان يافته است. اين اجرام شامل 8 سياره، 5 سياره كوتوله، 162 قمر و اجرامي چون سيارك ها، دنباله دارها و غبار ميان سياره اي (شامل كمربند كويي پر و ابر اورت) مي شوند. سامانه خورشيدي از اعضاي زيادي تشكيل شده است كه مي توان آن ها را به 4 دسته خورشيد، سيارات، سيارات كوتوله و اجرام كوچك سامانه خورشيدي بخش كرد.

زمين

كره زمين نيز سياره اي از سياره هاي سامانه خورشيدي است. خورشيد خورشيد

نزديك ترين ستاره به زمين و مركز سامانه خورشيدي است. سياره ها

نام گردشگر قطر(برحسب قطر زمين) جرم(برحسب جرم زمين) شعاع مداري(برحسب واحد نجومي) درازي سال درازي روز

تير يا عطارد 0٫382 0٫06 0٫38 0٫241 58٫6

ناهيد يا زهره 0٫949 0٫82 0٫72 0٫615 -243

زمين 1٫00 1٫00 1٫00 1٫00 1٫00

بهرام يا مريخ 0٫53 0٫11 1٫52 1٫88 1٫03

مشتري يا هرمز 11٫2 318 5٫20 11٫86 0٫414

كيوان يا زحل 9٫41 95 9٫54 29٫46 0٫426

اورانوس يا آهوره 3٫98 14٫6 19٫22 84٫01 0٫718

نپتون 3٫81 17٫2 30٫06 164٫79 0٫671 سياره هاي كوتوله سياره هاي كوتوله سامانه خورشيدي عبارتنداز:

سيارات كوتوله

نام قطر(برحسب قطر ماه) قطر (برحسب km) جرم (برحسب جرم ماه) جرم

(×1021 kg) چگالي

(×103g/m³) Surface

گرانش

(m/s2) سرعت

فرار

(km/s) كجي

محور دوره

چرخش

(روز) ماه ها دماي

سطح

(K) اتمسفر

سرس 28.0% 974.6±3.2 1.3% 0.95 2.08 0.27 0.51 ~3° 0.38 0 167 none

پلوتو 68.7% 2306±30 17.8% 13.05 2.0 0.58 1.2 119.59° -6.39 3 44 transient

هائوميا 33.1% 1150+250−100 5.7% 4.2 ± 0.1 2.6–3.3 ~0.44 ~0.84 2 32 ± 3 ?

ماكي ماكي 43.2% 1500+400−200 ~5%? ~4? ~2? ~0.5 ~0.8 0 ~30 transient?

اريس 74.8% 2400±100 22.7% 16.7 2.3 ~0.8 1.3

مكانيك سماوي

بسياري از افرادي كه كار با تلسكوپهايي با مقر استوايي را به تازگي شروع كرده اند ودر مورد كره سماوي اطلاعات چنداني ندارند. در استفاده از درجه بند يهاي تلسكوپ مشكل دارند و ابتدا جرم مورد نظر را از جوينده وسپس از درون چشمي پيدا مي كنند. شايد اين روش براي اجرام پرنور درست باشد. ولي وقتي به سراغ اجرام اعماق آسمان مي رويم بامشكل جدي مواجه ميشويم. راه حل چيست؟ بسياري از منجمان

آماتور پر تجربه روش پرش ستاره اي را به كار مي برند . ولي اين كار هم به تنهايي نميتواند جوابگو باشد . در عكس هايي كه از پشت تلسكوپ مي گيريم باز هم احتياج به استفاده از درجه – بند يهاي تلسكوپ براي قطبي كردن دقيق داريم. در اين مقاله ميخواهيم كار با اين نوع تلسكوپ ها را توضيح دهيم . مطالب را در چند بخش بررسي مي كنيم : آشنايي با كره سماوي و اصطلا حات آن مختصات افقي و استوايي روشهاي قطبي كردن دقيق تلسكوپ ومزاياي آن Step1 : آشنايي با كره سماوي در شبهاي صاف وقتي سر را رو به آسمان بلند ميكنيم آن را شبيه گنبد بسيار بزرگي مي بينيم كه به هر سو كشيده شده است و ستاره ها بر سقف اين گنبد چسبيده اند. گذشتگان نيز آسمان را چنين مي ديدند و فكر ميكردند كه اسمان پر ستاره كره اي بزرگ است كه به دور زمين مي چرخد. درست است كه امروزه از نظر ما اين فرض كاملا اشتباه است ولي براي فهميدن بحثهاي كره سماوي (كه يكي از مهمترين بخشهاي نجوم است) بهتر است كه مثل گذشتگانمان فكر كنيم : آسمان كره تو خالي بزرگ چرخاني است كه زمين و راصد در مركز آن قرار دارند و تمام اجرام آسمان در سطح دروني اين كره واقع اند . منجمان اين كره ي فرضي را كره سماوي يا كره آسماني ناميده اند. هنگام رصد مكان اجرام سماوي را بر روي كره سماوي تعيين مي كنيم. وقتي آسمان را مشاهده ميكنيم بايد فرض كرد كه در مركز كره سماوي

قرار داريم و به سطح داخلي كره ي سماوي كه ستاره ها بر ان تصوير شده اند نگاه مي كنيم . حالا تو ضيح حركت ستاره ها با استفاده از كره سماوي ساده است. زمين درون كره سماوي به دور محورش ميچرخد و ستاره ها نيز متحرك به نظر ميرسند. بياييد براي تصور بهتر كره ي سماوي از كره جغرافيايي استفاده كنيم : يك كره جغرافيايي كوچك را در مقابل خود بگذاريد. ميدانيد كه اين كره ها توخالي هستند . فرض كنيد در داخل اين كره و در مركز آن ايستاده ايد . از تخيل هندسي خود كمك بگيريد و فرض كنيد كه همانطور كه در مركز كره ايستاده ايد ستاره هايي به آن منطبق با خطوط عرض جغرافيايي چسبيده اند. حال اگر كره را بچرخانيد حركتي شبيه حركت ستاره ها در آسمان پديد مي آيد . شايد بپرسيد چرا ستاره ها منطبق با خطوط عرض جغرافيايي بايد باشند؟ دليل اين موضوع را در بخش دوم مقاله ودر مبحث ميل ستاره ها خواهيد فهميد. و اما چند تعريف براي اصطلا حاتي كه در مبحث كره آسمان به كار برده مي شود: سمت الراس : نقطه اي در آسمان كه در بالاي سر ناظر قرار دارد و فاصله ي آن از افق 90 درجه است. نصف النهار آسمان: دايره عظيمه ديگري است كه كه از سمت ا لراس وشمال و جنوب افق ناظر مي گذرد . بيشترين ارتفاع هر ستاره بر روي نصف النهار آسمان است. استواي آسمان: دايره عظيمه ديگري كه تصوير استواي زمين بر روي كره سماوي است .همانطور كه استواي زمين آن را

به دو بخش تقسيم مي كند استواي سماوي نيز آسمان رابه دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم ميكند. نحوه پيدا كردن استواي سماوي را در ادامه توضيح خواهم داد 4. قطب شمال سماوي : نقطه اي در شمال كره سماوي كه امتداد محور زمين از آن ميگذرد. 5.قطب جنوب سماوي : نقطه اي در جنوب كره سماوي كه امتداد محور زمين از آن ميگذرد. به طور اتفاقي ستاره اي با اندكي خطا نقطه قطب شمال سماوي را نشان ميدهد. ستاره ي قطبي با حدود يك درجه فاصله از قطب شمال سماوي ستاره ي مورد نظر است. همانطور كه فاصله ي قطب شمال زمين تا خط استوا 90 درجه است فاصله ي قطب شمال آسمان از استواي آسمان نيز 90 درجه است. پس براي پيدا كردن استواي آسمان كافيست از ستاره قطبي 90 درجه به سمت جنوب نشانه برويد . راه ديگر استفاده از صورت فلكي جبار است. كافيست ستاره ي بالايي كمربند جبار را پيدا كنيد. اين ستاره با دقت خوبي استواي آسمان را نشان ميدهد. در تصوير زير خط قرمز نشان دهنده ي استواي آسمان است كه با اندكي اختلاف بالاتر از كمربند جبار است.(تصوير بر گرفته از نرم افزار Starry Night professional 4.5) وقتي شما در عرض جغرافيايي 90 بايستيد ستاره قطبي تقريبا در سمت الراس شماست. وقتي يك درجه پايينتر بياييد ستاره قطبي نيز يك درجه پايين مي آيد . فرض كنيد همين طور از قطب شمال به سمت استوا با عرض جغرافيايي 0 درجه حركت كنيد. خواهيد ديد كه در استوا ارتفاع ستاره قطبي از افق نيز 0 درجه خواهد شد.(مماس

بر افق). به نكته جالبي رسيديم! ارتفاع ستاره قطبي از افق عرض جغرافيايي محل رصد را به ما نشان ميدهد.از طرفي قبلا مي دانستيم فاصله ستاره قطبي از استواي آسمان 90 درجه است . پس به فرمول جديدي براي تعيين ارتفاع استواي سماوي رسيديم : عرض جغرافيايي ناظر - 90 = بيشترين ارتفاع استواي سماوي بيشترين ارتفاع استواي سماوي محل تلاقي آن با نصف النهار ناظر است.همانطور كه در شكل زير ديده ميشود استواي آسمان در افق جنوب به بيشترين ارتفاع خود مي رسد. دليل اين مطلب اين است كه نصف النهار ناظر از نقاط شمال و سمت الراس و جنوب ناظر ميگذرد. حال براي پيدا كردن استوا سماوي كافيست عرض جغرافيايي محل رصد يا همان ارتفاع ستاره قطبي را در رابطه بالا بگذاريد. فرض كنيد در شهري با عرض جغرافيايي 40 هستيم . بااستفاده از رابطه بالا ارتفاع ماكسيمم استواي سماوي 50 درجه به دست مي آيد. پس روبه افق جنوب بايستيد و 50 درجه بالاتر از افق راجستجوكنيد.(بااين توضيح كه قطر ظاهري مشت بسته ي مادرطول بازويمان حدود10درجه است.) در شكل بالا خط قرمز: استواي سماوي خط آبي : قسمتي از نصف النهار ناظر كه از افق جنوب ميگذرد. خط سبز:ارتفاع استواي سماوي از افق كه در اينجا26.5 درجه است. (تصويرازStarry night) اين مباحث در بخش بعدي اين مقاله كه در مورد مختصات استوايي است بسيار كاربرد دارند و اصول اوليه كار با تلسكوپهايي با مقر استوايي است.

ستاره چيست ؟

ستارگان كره هاي سوزاني از گ___از مي باشند كه بر خلاف سيارات خود منبع نوراند. انرژي ستارگان ناشي از واكنشهاي هسته اي است. ماده اصلي تشكيل

دهنده بيشتر ستارگان هيدروژن است. هيدروژن موجود در ستارگان به هليوم تبديل مي شود و در حين اين واكنش گرمي و نور بسيار زيادي تابش مي يابد.

هر ستاره داراي دوره عمر مي باشد كه بسته به نوع ستاره متفاوت است. ستارگان حجيم با نور بيشتر و حرارت زياد عمر كوتاهتري نسبت به ستارگان كم نور و كوچك دارند. پايان عمر هر ستاره بستگي به ميزان ذخيره هيدروژن در آن دارد.

زماني ك_____ه هيدروژن داخل ستاره اي پايان يابد هليوم تبديل ب_ه سوخت اصلي مي شود و مي سوزد. سوختن هليوم سبب ايجاد گرمي بسيار زيادي مي شود كه تا آن زمان در ستاره پيش نيامده بوده است. اين گرمي زي___اد سبب انبس__اط ستاره مي شود و حجم آن را چن___د برابر مي كند. مثلا اگر زماني خورشيد شروع به سوزاندن هليوم كند آنقدر انبساط مي يابد كه زمين در حجم زياد آن محو مي شود! اين انبساط تا سر حد مريخ ادامه يافته و سپس متوقف مي شود. مرحلهٔ بعدي بستگي به نوع ستاره دارد. ستارگان عظيم پس از اين مرحله آنقدر انبساط يافته اند كه ديگر نمي تواند جاذبه اي روي سطوح بيروني خود داشته باشند. پس از آن اين ستارگان منفجر شده و تبديل به نواختر مي گردند. هرچه ستاره بزرگتر ميزان نواختر بزرگتر. بزرگتر ها تبديل به ابرنواختر مي گردند. پس از آن اين ستاره ها بسته به نوع نواختر ادامه عمر مي دهند. نواختران معمولي تبديل به كوتوله شده و عمري طولاني را آغاز مي كنند. اما ابر نواختران در خود فرو مي ريزند و ستارگان بسيار كوچك و حجيمي به نام ستارگان نوتروني بوجود مي آورند.اين ستارگان عمر

طولاني ديگري در پيش خواهند داشت. پس از آن كوتوله ها يا كوتوله هاي سفيد تبديل به كوتوله سياه شده و تا آخر جهان زندگي خواهند كرد.

مختصات سماوي

سيستمي مرجع كه براي بيان مختصات وموقعيت اجرام سماوي بر روي كره سماوي تعريف مي شود.با توجه به كاربرد چندين نوع سيستم مختصاتي تعريف شده است.سيستم مختصات استوايي كه داراي استفاده هاي زيادي است ودر آن از كميت هايي مشابه طول وعرض جغرافيايي روي سطح زمين استفاده مي شود.سيستم مختصات افقي كه در آن افق ناظربعنوان مرجع شناخته مي شود وداراي مختصات سمت و ارتفاع است.سيستم مختصات دايرة البروجي كه براساس صفحه دايرةالبروج تعريف شده وداراي مولفه هاي طول سماوي و عرض سماوي يا دايرةالبروجي است.سيستم مختصات كهكشاني كه در آن صفحه كهكشان ومركز آن دو مرجع هستند.

رصد و رصدگر

كسي كه آسمان (به طور خاص پديده هاي نجومي) را رصد مي كند رصد گر مي گويند. رصد به معناي ديدن است. واژهٔ نپاهشگر يا نپاهنده هم براي اين كار وجود دارد.

تلسكوپ ها

تلسكوپ يا اختربين وسيله اي براي ديدن اجرام فضايي دور بصورت واضح و دقيق است. تلسكوپ وسيله اي است كه براي مشاهده اجرام اسماني فضايي بااستفاده از تابش الكترومغناطيس طراحي شده است.اولين تلسكوپ تقريباً كارا درهلند اختراع شد. كلمه تلسكوپ مي تواند به تمام حيطه وسايل عملياتي درسرتاسر ناحيه ميدان الكترومغناطيس اشاره داشته باشد. به معناي دوردست و به معناي Tele كلمه تلسكوپ ازكلمه يوناني مشاهده كردن گرفته شده است . به معناي دوربين در سال 1611 توسط يك رياضي دان يوناني به نام " جيوواني دميسياني "اختراع شده به عنوان يكي ازسازه هاي گاليله در يك ضيافت به اكادمي Deilincei اهدا شد.

هيئت و نجوم اسلامي

اهميت نجوم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ ٭ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ٭ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (واقعه / 75 _ 81) در اين سوره هاي اواخر قرآن به خصوص سوره ي واقعه كه حضرت رسول اكرم فرمود: شيبتني سورة هود و الواقعه، مطالب تكان دهنده اي در ارتباط با مبدأ و معاد وجود دارد كه بسيار افراد باهوش و با استعداد و داراي شرح صدر بايد به آن توجّه كنند. درباره ي فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ كه در اين آيات آخر سوره ي واقعه هست بحث شد و دوستان صحبت كردند و توجّه ي به اينكه إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (واقعه / 76) مواقع نجوم از نظر ظاهر زياد اهميّت ندارد كه خداي عظيم تنها مواقع نجوم مُلكي را اينگونه با آن برخورد كند و قسم عظيمش بداند.و بعد هم معلوم

است كه چيزي است كه به اين آساني انسان ياد نمي گيرد چون با كلمه ي لو بيان كرده و مي فرمايد : لَوْ تَعْلَمُونَ اگر بفهميد و شايد منظور اين باشد كه نمي فهميد مثل لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ (انبياء / 22) براي فرض محال است، لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ، اگر بفهميد عظيم است و شايد بيشتر نظر پروردگار از نجوم، همان نجومي است كه در روايات آمده كه: مثل اهل بيتي كالنجوم، اهل بيت پيغمبر مانند نجوم و ستارگان آسمانند براي اهل زمين همان طوري كه در آن روايت مي فرمايد كه: نجوم امانند براي آسمانها، اهلبيت من امانند براي اهل زمين. و در تفاسير هم آمده كه منظور از مواقع نجوم، مواقع نجوم موقعيت هايي كه اهل بيت پيغمبر داشته و دارند. يازده نفر آنها در مواقع خاصّي واقع شدند و حضرت بقيةاللّه ارواحنافداه در موقع خاصّي كه بسيار اهميّت دارد، هزار و صد و هفتاد و چند سال در پس پرده ي غيبت او را گذاشته و در عين حال امان است براي اهل دنيا و بلكه براي جميع عالم هستي ولي مقرّ و مسكن و توقف حضرت در روي كره زمين است و لذا اين موقعيّت خيلي اهميّت دارد براي ذات مقدّس پروردگار كه مي فرمايد: إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ، اين ضمير إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ خيلي مطلب دارد كه متأسفانه من نمي توانم مشروح در جلسات عرض كنم امّا اجمالاً قرآن ناطق اهل بيت پيغمبراكرمند كه آن قرآن در كتابي است كه تكوين شده، نوشته شده، آماده شده، در دست مواقع نجوم است.يعني در دست حضرت بقيةاللّه است

كه خدا وحي كرده، پيغمبراكرم دريافت فرموده و به علي بن ابي طالب عليه الصلوة والسلام بيان كرده و آن حضرت نوشته است، كتاب مكنون كه فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ (واقعه / 78) با اين عنايت، قرآن كريمي است كه در كتاب مكنوني واقع شده و اين از خصوصيّاتش اين است كه لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (واقعه / 79) مي بينيد خيلي روشن در اينجا خداي تعالي از كتاب علي بن ابي طالب عليه الصلوة والسلام _ نه نهج البلاغه _ چون بعضي ممكن است متوجّه مطلب ما نباشند. ما امروز بدست خودمان علي بن ابي طالب عليه الصلوة والسلام را محدود به نهج البلاغه مي كنيم و حال آنكه علماي شيعه به عنوان مستدرك كلمات علي بن ابي طالب يا مستدرك كتاب علي يا سخنان علي بن ابي طالب عليه الصلوة والسلام آنقدر نوشته اند كه شايد ده برابر نهج البلاغه اگر بخواهد چاپ بشود كه بعضي اش شده كلمات علي بن ابي طالب است . يك كتاب همين ديروز در دستم بود قبلاً هم ديده بودم، درباره ي خطبه تتنجيه، يك كتاب نوشته شده

(برگزيده ازسخنان دانشمند محترم حضرت آيت الله سيد حسن ابطحي خراساني درجمع سالكين روز جمعه هفته 138)

نجوم از ديدگاه روايات

علامه مجلسى رحمة الله بخش بزرگى از كتاب گران سنگ «بحارالانوار» را به اين امر اختصاص داده و صدها حديث و روايت را خاطرنشان ساخته كه نكات سودمندى به دست مى آيد؛ مانند: امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: حركت خورشيد، ماه، نجوم و كواكب و گردش آن ها در مدار و فلك مشخص همه به تقدير خداوند و به كمك فرشتگان و مأموران الهى صورت مى پذيرد. امام

باقر عليه السلام: خورشيد داراى لايه هايى و طبقاتى است. اين سخن امروزه ثابت شده است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم: اگر نور ماه هم چون نور خورشيد بود روز از شب تشخيص داده نمى شد، نماز و روزه مردم از بين مى رفت و مردم در شناخت سال ها در اشتباه مى افتادند. امام علي عليه السلام: تاريكى هايى كه روى كره ماه مشاهده مى شود. يك مسئله پيچيده و مشكلى است كه (امروزه زمان آن حضرت) فهم آن آسان نيست. على بن ابى طالب عليه السلام: آسمان ها از دود و بخار آب آفريده شده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم: در آسمان ها، آب فراوان وجود دارد، چنان كه در زمان حضرت نوح عليه السلام درهاى آسمان باز شد و باران قوم نوح را غرق كرد. درياهايى به مراتب بيش از درياهاى كره زمين در آسمان ها وجود دارد، چنان كه ابزار و آلات نجومى كنونى از آن خبر داده است. اميرالمؤمنين عليه السلام: نجوم، توسط يك عمود نورى به هم ديگر پيوسته و ارتباط دارد.

شايد مراد آن حضرت بيان جاذبه عمومى باشد و يا خبر از قانون يا قوانين ديگر داده است. امام صادق عليه السلام: آفريده هاى ديگرى نيز در آسمان ها وجود دارد.

امام صادق عليه السلام: برخى از ستارگان از مركز فلك خود جدا نمى شوند و دسته جمعى حركت مى كنند منظومه وار و برخى از آن ها به تنهايى حركت دارند. افلاك و نجوم توسط اسمى از اسماء الله در حركتند. اجرام فلكى نخست بسته بودند، سپس باز شدند. اين يك

نظريه در كيهان شناختى امروزه به شمار مى رود. سياراتى هستند كه حركت هاى بازگشتى (رجعى) دارند؛ چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام ذيل آيات «فلا اقسم بالخنس الجوار الكنس، سوره تكوير 15»؛ پس سوگند به اختران بازگردنده، مى فرمايد منظور پنج سياره زحل، عطارد، مشترى، بهرام - مريخ، و زهره اند. سياره زحل (كيوان) در چند روايت به نام نجم اميرالمؤمنين عليه السلام ياد شده و جالب اين كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداوند جنس اين سياره را از يخ و آب سرد قرار داده است.

امروزه ثابت شده است كه جنس سياره كيوان از يخ منجمد و ساير گازهاى سبك است؛ بنابراين، اگر اين سياره به درياهاى كره زمين سقوط كند روى آب مى ماند. در اين روايات و روايات ذكر نشده، نكات جالبى از فواصل سيارات و ستارگان، نورشناسى و... وجود دارد: امام كاظم عليه السلام: حق تعالى نجوم را ستايش كرد و اگر دانش صحيحى نبود مدح نمى كرد پيامبران الهى همه به اين دانش عالم بودند حضرت ابراهيم عليه السلام عالم به نجوم بود؛ چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «فنظر نظرة فى النجوم فقال انى سقيم، صافات آيه 89 و 90»؛ و اگر به اين دانش آگاه نبود در نجوم نظر نمى افكند و نمى گفت من بيمارم. هم چنين حضرت ادريس عليه السلام در زمان خود به دانش نجوم از همه مردم داناتر بود. هم چنين «ذوالقرنين» در اين علم ماهر بود. خداوند در قرآن به اين دانش قسم ياد كرده است: «فلا اقسم بمواقع النجوم، واقعه، 75»؛ پس سوگند به جايگاه هاى ستارگان. بعد از علم قرآن

هيچ علمى شريف تر از نجوم نيست، اين دانش از علوم پيامبران، اوصيا، و وارثان پيامبران است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: اين علم را فراگيريد تا در تاريكى بيابان و دريا راهنمايتان باشد. نجوم، دانش حضرت آدم است «النجوم هى علم آدم». امام صادق عليه السلام: با منجم يمنى گفتارى زيبا پيرامون نورشناسى و تفاوت ميان درجه هاى نور مشترى، ماه، عطارد دارد، و نيز درباره تاثير نور ستارگان بر موجودات زمين از جمله بر شتران، گاوان، سگان و... گفتمان شگفت انگيز اميرالمؤمنين و دهقان منجم درباره احكام نجوم و محاسبات نجومى، هم چون تأثير آن ها در نوزادان و مردن انسان ها و اشاره نمودن به جاسوسى كه در لشگر او بود، و در جا سكته كردن جاسوس به توهم لو رفتن خود. گفت و گوى امام صادق عليه السلام و زنديق درباره حركت دقيق و منظم نجوم در افلاك و مدارات خود بدون اين كه لحظه اى از مقدار حركت خود بكاهند و سستى كنند، و نهى از شنيدن و ترتيب اثر دادن به گفته منجمان يعنى آن دسته منجمانى كه تأثير كواكب را از خداوند ندانسته و همه را به فلك منسوب مى دانسته اند؛ از اين رو صدوق رحمة الله مى گويد: منجم ملعون كسى است كه فلك را قديم مى شمرد و خداوند فلك آفرين را قديم نمى داند «هو الذى يقول بقدم الفلك و لايقول بمفلكه و خالقه - عزوجل -». مى دانيم خاندان «نوبخت» بيش ترين منجم و دانشمند را تربيت كرده است، دو نفر از اين خاندان به نام «محمد و هارون» فرزندان «ابوسهل»

به حضرت صادق عليه السلام نامه اى نگاشته و در آن خاطرنشان ساخته اند: پدران و نياكان ما همه منجم بوده اند، آيا براى ما صحيح است در اين فن نظر داشته باشيم و كاوش به عمل آوريم؟ امام صادق عليه السلام در پاسخ مى نويسند: آرى صحيح است تا وقتى از توحيد خارج نگرديد. امام صادق عليه السلام: نجوم از دانش هاى پيامبران است و اميرالمؤمنين عليه السلام اعلم الناس به نجوم بوده است. امام باقر عليه السلام: نبوت حضرت نوح از طريق علم نجوم به دست آمد. امام صادق عليه السلام: آبستن شدن مادر حضرت موسى و به دنيا آمدن موسى را منجمان به فرعون خبر دادند. برخى از منجمان يهود بعثت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را خبر دادند. امام صادق عليه السلام: خبر شكست لشگر يزدگرد و پيروزى مسلمان از راه نجوم بود. دلالت نجوم بر ولادت حضرت مهدى عليه السلام و امامت او. امام صادق عليه السلام به عبدالرحمان سيابه مى فرمايد: دانش نجوم به دين هيچ كس زيان وارد نمى سازد. امام صادق عليه السلام به «هشام خفاف» فرمود: اصل محاسبات نجومى و دانش نجوم حق است جز اين كه مردم از آن بهره چندانى ندارند؛ اما افرادى كه دستى در وحى و الهام دارند و ويژگى هاى مواد و استعداد و قابليت افراد را مى شناسند اين علم را دارا هستند.

نجوم و معصومين (ع)

امام موسي كاظم (عليه السلام)فرمودند :

بعد از علم قرآن هيچ علمي شريفتر از دانش اختران و اخترشناسي نيست ، چرا كه اين دانش علم پيامبران ، اوصياء و وارثان پيامبران است . ما

پيشوايان شيعه نيز آن را مي دانيم و به اين دانش آگاهي كامل داريم و منكر آن نمي شويم .

فرج المهموم سيد بن طاووس ص 108بحار ص 252 ج 58

اهل سنّت بر اين اعتقادند كه خداي سبحان و رسول گرامي او، اصحاب را تزكيه و پاك گردانده و همه آنها را عادل قرار داده اند و بايد بر همين مبنا حركت كرده و هر عمل مخالف و منافي نصوص صريح قرآن و سنّت را كه صحابه انجام داده اند، به تأويل برده و توجيه نمود. آنان در اين ادعا، به آياتي از قرآن كريم و رواياتي كه در كتب خود از رسول اكرم _ ص _ در فضيلت صحابه نقل كرده اند، استناد جسته اند و يكي از معروفترين احاديثي كه بدان متمسك شده اند، حديث «اصحابي كالنجوم، بايّهم اقتديتم اهتديتم» است.

در اين مقاله، نخست، ديدگاههاي رجال نامي و علماي معروف اهل سنت را درباره حديث «نجوم» يادآور مي شويم و سپس به ذكر نقدهاي آن پرداخته و آنگاه راويان آن را مورد ارزيابي قرار مي دهيم؛ و در پايان، مروري گذرا بر شرح حالات صحابه اي كه مشمول حديث مزبور هستند، خواهيم داشت.

معناي لغوي «اصحاب»:

در آغاز و براي ورود به بحث، معناي لغوي «صُحبه» را يادآور مي شويم؛ صُحبه در لغت، معاشرت و ملازمت است و جمع اسم فاعل آن، صَحْب و اصحاب و صحابه مي آيد.

راغب، در «مفردات» مي گويد: «در عرف، جز به كسي كه ملازمت او زياد باشد، صاحب گفته نمي شود». بنابراين، صاحب و يار پيامبر _ ص _ آنگونه كه اقتضاي كلمه، از نظر

لغت است، كسي است كه با آن حضرت معاشرت و ملازمت داشته است. چنين شخصي، مسلمان بوده يا كافر، شايسته يا تبهكار، مؤمن يا منافق، تفاوتي ندارد؛ زيرا اصلِ در اين اطلاق، آنگونه كه فيّومي نيز گفته است، «كسي است كه با او (يعني پيامبر _ ص _) مجالستي داشته و يا او را ديده است».

معناي اصطلاحي «صحابي»:

اصوليان و محدّثان اتفاق نظر دارند كه نام «صحابي» تنها بر فرد مسلمان اطلاق مي شود. در تعريف صحابي گفته هاي متفاوتي وجود دارد؛ آنچه اصوليان معتبر مي دانند اين است كه: «صحابي كسي است كه با پيامبر _ ص _ مجالستي طولاني داشته و از او پيروي كرده و اوامر و دستورات الهي را از او أخذ نموده است؛ بر خلاف كسي كه تنها آهنگ وي نموده، بي آنكه فضيلت مجالست و ملازمت و پيروي از آن حضرت را دارا باشد».

جمهور محدّثان بر اين عقيده اند كه: «هر مسلماني كه پيامبر _ ص _ را ديده باشد» صحابي است.

و گفته شده: «كسي كه زمان آن حضرت را درك كند، صحابي است؛ هر چند او را نبيند».

بحث درباره حديثِ «نجوم» را پي مي گيريم؛ اين حديث به عبارات گوناگوني نقل شده است كه در اينجا تنها به دو مورد آن اشاره مي كنيم:

1 _ قال الحافظ شمس الدين محمد السخاوي، قال البيهقي في كتابه (المدخل) عن حديث سليمان بن أبي كريمه، عن جويبر، عن ضحاك، عن ابن عباس، قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: «مهما أوتيتم من كتاب الله فالعلم به لاعذر لأحد في تركه فان لم يكن في كتاب

الله فبسنهٍ منّي ماضيه، فإن لم تكن سنّه منّي فما قال اصحابي، إن أصحابي بمنزله النجوم في السماء، فايّما أخذتم به اهتديتم، واختلاف امّتي رحمه».

2 _ رواه القضاعي في «مسند شهاب» و قال أنبأنا ابوالفتح منصور بن علي الأنماطي، أنبأ أبومحمد الحسن بن وثيق، أنبأ وهب بن جرير بن حازم عن أبيه عن الأعمش، عن أبي صالح، عن أبي هريره، عن النبي صلي الله عليه وسلم، قال: «مثل أصحابي مثل النجوم، من اقتدي بشي ءٍ منها اهتدي».

قبل از اينكه حديث «نجوم» را مورد بررسي قرار دهيم، يادآوري مي كنيم كه مسلمانان، در ديدگاهشان نسبت به صحابه، و ويژگيهاي آنان از جنبه عدالت و غير عدالت، بر سه دسته اند:

گروه نخست، كساني اند كه همه صحابه را كافر مي دانند؛ مانند فرقه «كامليه» و نيز كساني كه در مسئله غلوّ، انديشه اي مانند آنان دارند.

گروه دوم، كساني هستند كه همه صحابه را عادل مي شمرند و جايز نمي دانند كه كسي روايات آنها را تكذيب كند، و معتقدند كه اين لياقت، به سبب همنشيني با رسول خدا _ ص _ در ايشان پديد آمده است...

مُزَني مي گويد: «كلهم ثقه مؤتمن». خطيب مي گويد: «عداله الصحابه ثابته معلومه...». ابن حزم گفته است: «الصحابه كلهم من اهل الجنّه قطعاً». و ابن عبدالبر وابن اثير و غزالي و ديگران نيز به اين موضوع تصريح كرده اند.

برخي مانند ابن حجر (در «الاصابه») ، بر اين معنا ادعاي اجماع كرده اند، ولي آنچه كه جمعي از بزرگان آنان بدان تصريح كرده اند، اين گفته را رد مي كند.

حاجب گفته است: «اكثريت، به عدالت صحابه

اعتقاد دارند؛ و گفته شده آنان مانند غير صحابه اند؛ و معتزله گفته اند صحابه عادلند مگر كساني كه با علي عليه السلام سرجنگ داشته اند».

اما گروه سوم؛ جمعي از بزرگان اهل سنّت مانند سعد تفتازاني و مازري (شارح «برهان») ، وابن عماد حنبلي و شوكاني و ديگران ... و از متأخّران، شيخ محمود ابوريّه، و شيخ محمد عبده، و سيد محمد بن عقيل العلوي و سيد محمد رشيدرضا، و شيخ مقبلي، و شيخ مصطفي صادق الرافعي و... بر اين عقيده اند كه صحابه بر كنارِ از خطا و اشتباه نيستند و در ميان آنان افرادي عادل و غير عادل وجود دارد، و اين دقيقاً همان ديدگاه شيعه است.

پس دسته اخير، گروهي ميانه رو هستند و اتفاق نظر دارند كه صحابه نيز مانند ساير مردم، داراي افرادي عادل و فاسق و مؤمن و منافق اند و همنشيني و مصاحبت با پيامبر _ ص _، هر چند براي آنان افتخار است، ولي به تنهايي نمي تواند موجب بر كناري آنان از خطا و اشتباه شود و زشتيها را از آنان نفي كند. قرآن مجيد نيز در موارد زيادي از صحابه اي كه جنبه نفاق داشته اند، ياد كرده است و همچنين روايات زيادي از رسول اكرم _ ص _ در مذمّت و نكوهش برخي از آنان وجود دارد.

حديث نجوم، در نگاه پيشوايان اهل سنّت

اينك ببينيم ائمه حديث اهل سنّت و بزرگان آنان در خصوص حديث «نجوم» چه مي گويند:

احمد بن حنبل (م 241 ه_.) : وي كه رئيس مذهب حنبلي است كه ذهبي درباره او مي گويد: «شيخ الاسلام، سيد المسلمين

في عصره، الحافظ الحجه...». حالات وي در معاجم رجالي مانند تاريخ بغداد، حليه الاولياء، طبقات شافعيه، تذكره الحفاظ، وفيات الأعيان، شذرات الذهب، والنجوم الزاهره آمده است.

وي، حديث «نجوم» را حديثي غير صحيح مي داند و عده اي، از جمله ابن اميرالحاج در كتاب خود (التقرير و التحبير) و ابن قدامه در «المنتخب» و صاحب «التيسير في شرح التحرير»، نظر او (احمد بن حنبل) را آورده اند.

المزني، شاگرد شافعي، (م 264 ه_.) : ارباب معاجم، از جمله صاحبان وفيات الأعيان، مرآه الجنان، طبقات شافعيّه، العبر و حسن المحاضره، از او ياد كرده اند. و شافعي او را ناصر دين خدا تلقي كرده است. مزني، حديث «نجوم» را صحيح نمي داند.

ابوبكر بزّار (م 292 ه_.) : كه بعضي از معاجم رجالي مثل تاريخ الخطيب، تذكره الحفاظ، شذرات الذهب، تاريخ اصبهان و ميزان الاعتدال شرح حال او را آورده اند.

بزّار هم حديث «نجوم» را مورد قدح و خدشه قرار داده و وجوه ضعف آن را بيان داشته است.

ابن عدي (م 365 ه_.) : او مورد مدح و ستايش بسيار ارباب معاجم است؛ از آن جمله: تذكره الحفاظ، شذرات الذهب و مرآه الجنان.

ابن عدي، معروف به ابن قطان، حديث «نجوم» را در كتاب خود (الكامل) كه موضوع آن كتاب معرفي محدثان ضعيف و جعليات آنهاست، در شرح حال «جعفر بن عبدالواحد هاشمي قاضي» و «حمزه جَزَري نصيبي» آورده است. وي با خدشه در رجال اسانيد حديث «نجوم» از جمله «حمزه نصيبي» كه در زمره ضعفاي محدّثان است، سند اين حديث را مورد قدح قرار داده است.

ابوالحسن دارقطني (م 385 ه_.) : وي

از بزرگان محدثان است و در تذكره الحفاظ، وفيات الأعيان، المختصر، تاريخ الخطيب و كتب ديگر از او ياد شده؛ از جمله، ابن كثير درباره او مي گويد: «وكان فريد عصره و نسيج وحده و امام دهره».

دارقطني، حديث «اصحابي كالنجوم» را در كتاب خود (غرائب مالك) نقل كرده و آن را روايتي ضعيف دانسته است؛ و اين مطلب را ابن حجر عسقلاني از وي نقل كرده است.

ابن حزم (م 456 ه_.) : شرح حال وي در كتابهاي نفح الطيب، العبر، وفيات الأعيان، تاج العروس ولسان الميزان آمده است.

او (ابن حزم) حديث «نجوم» را تكذيب نموده و حكم به بطلان آن كرده است و آن را حديثي جعلي تلقي نموده است؛ اين موضوع را گروهي از جمله ابوحيّان از وي آورده اند.

بيهقي (م 458 ه_.) : حالات وي در شذرات الذهب، طبقات الشافعيه، العبر، النجوم الزاهره، وفيات الأعيان و تذكره الحفاظ نقل شده.

آنگونه كه ابن حجر عسقلاني از او نقل كرده است، وي در كتاب خود (المدخل) حديث «اصحابي كالنجوم» را حديثي ضعيف دانسته است.

ابن عبدالبر (م 463 ه_.) : شرح حالات وي در اغلب كتب تراجم مانند وفيات الأعيان، مرآه الجنان، المختصر، تذكره الحفاظ و... وجود دارد.

وي با ايراد خدشه در حارث بن غصين به عنوان يكي از رجال سند، جنبه سندي روايت را مخدوش دانسته است.

ابن عساكر (م 571 ه_.) : در كتب رجال از وي با احترام فراوان ياد شده است؛ از جمله در معجم الادباء، وفيات الأعيان، تذكره الحفاظ، دول الاسلام، مرآه الجنان، طبقات الشافعيه، المختصر في اخبار البشرو جامع مسانيد ابي حنيفه.

وي

(ابن عساكر) آنگونه كه در گفته مناوي آمده با صراحت كامل، ضعف حديث «اصحابي كالنجوم» را يادآور شده است.

ابن جوزي (م 597 ه_. عباس جلالي - فصلنامه علوم حديث، ش 1

نورشناسي

نورشناسي،[1] اپتيك يا فيزيك نور، شاخه اي از فيزيك است كه به بررسي نور و خواص آن و برهمكنش آن با ماده مي پردازد. نورشناسي به مطالعه حوزه مرئي، ماواء بنفش و زير قرمز امواج الكترومغناطيسي مي پردازد.

1 تاريخچه

2 نورشناسي هندسي

3 نورشناسي موجي

4 نورشناسي كوانتمي

5 پانويس

6 منابع تاريخچه در يونان باستان عقيده بر اين بود كه نور از چشم به سمت اشيا مي تابد و بازتاب آن باعث ديدن و ديده شدن، مي شود.موزي، ارسطو و اقليدس [2] در سدهٔ 5 و 4 پيش از ميلاد با استفاده از تئوري سوراخ سوزني يا اتاقك تاريك تلاش كردند خلاف آن نظريه را ثابت كنند. آن ها در پشت دوربين هاي سوراخ سوزني صفحه اي نيمه مات قرار مي دادند تا تصوير بازتاب شده ي روي آن با چشم ديده شود.[3] در قرن ششم ميلادي، آنتميوس در آزمايش هاي خود از دوربين تاريكخانه اي استفاده كرد.[4] اما ابن هيثم پدر علم نورشناسي يا فيزيك نور،در سده ي پنجم هجري/يازدهم ميلادي، بود كه رساله اي در باره نورشناسي نوشت و در نهايت تئوري دوربين سوراخ سوزني را گسترش داد و در مشاهدات خورشيد گرفتگي خود از وسيله اي به نام اتاقك تاريك استفاده كرد.[5] او براي نخستين بار از دوربين سوراخ سوزني و دوربين تاريكخانه اي در آزمايش هايش جهت بررسي خواص نور، استفاده نمود و آن را به جهان معرفي كرد. [6]

نورشناسي هندسي نورشناسي هندسي نور به صورت يك پرتو منتشر شونده در يك خط راست مدل

بندي مي كند. اين نظريه توانسته است بسياري از ويژگي هاي نور مثل شكست نور، بازتاب نور از سطوح را به خوبي توصيف نمايد.

نورشناسي موجي پديده هايي وجود دارند كه ديگر نمي توان آنها را با ديد نور هندسي مورد مطالعه قرار داد كه نمونه اي از اين پديده ها پراش، پاشندگي، تداخل نور مي باشد. به اين منظور با كارهاي ماكسول مشخص شد كه رفتار نور به خوبي با استفاده از يك موج الكترومغناطيسي قابل توصيف است.

نورشناسي كوانتمي با وجود همه موفقيت هايي كه در زمينه نورشناسي انجام شده بود باز هم هنوز نور ماهيت اصلي خود را هويدا نكرده بود. اما با پيشرفت هايي كه در زمينه مكانيك كوانتومي انجام شد و كاربرد آن در حوزه نورشناسي جبهه هاي جديدي در اين علم گشوده و نمودهاي تازه اي از نور مشاهده شد. اين موضوع تا جايي ادامه يافت كه اعتقاد دانشمندان فيزيك بر آن شد كه نور ذاتا يك موجود كاملا كوانتمي است و آنچه كه در تئوري هاي كلاسيك به آن پرداخته مي شود يك تقريب نسبتا خوب از نور است. در اين مدل بندي جديد پديده هايي پيش بيني و توصيف شدند كه پيش از اين بررسي نمي شدند. امروزه موفق ترين مدل براي توصيف نور مدل نورشناسي كوانتومي است.

تابيدن ليزر در آزمايشگاه نور

پانويس پرش به بالا ↑ نورشناسي از واژه هاي مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسي به جاي optics در انگليسي است. «فرهنگ واژه هاي مصوّب فرهنگستان: 1376 تا 1385». فرهنگستان زبان و ادب فارسي. بازبيني شده در 29 اسفند 1390.

پرش به بالا ↑ Campbell, Film and cinema spectatorship, 114.

پرش به بالا ↑ خرمي راد، راهنماي عكاسي ديجيتال، 27.

پرش به بالا ↑ Crombie, Science, Optics and Music,

205.

پرش به بالا ↑ خيرخواه، تاريخچه عكاسي.

پرش به بالا ↑ Krebs, Groundbreaking Scientific, 20. منابع Driggers, Ronald G. (ed.) (2003). Encyclopedia of Optical Engineering. New York: Marcel Dekker. 3 vols.

مباحث نجومي ائمه

خداوند در آيه "وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ"(نحل/16) پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) را مفسر قرآن ناميده است؛ پيامبر اكرم (ص) نيز در حديث معروف ثقلين اهل بيت خويش را مقارن با قرآن و مفسر آن ناميده كه هيچگاه از آن جدايي نمي پذيرد. حال ممكن است اين سوال شود كه آيا اهل بيت (ع) به عنوان كساني كه از تفسير حقيقي و رموز قرآن باخبرند اشاراتي به وجود اشارات علمي قرآن داشته اند يا خير؟

در صورتي كه بتوان ين مطلب را ثابت نمود تاييد ديگري در صحت اعجاز علمي قرآن و پاسخ قاطعي به آن دسته از دانشمندان علوم قرآني كه منكر اين بعد از اعجاز قرآن اند, خواهد بود. بدين منظور به روايات صحيح السندي از برخي امامان دست يافتم كه به راستي گواه وجود حقايق علمي در زمينه هاي زمين شناسي و نجوم و... در قرآن است.

امام صادق(عليه السلام): إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ.(كافي, ج2,ص559)

ترجمه: خداي مقتدر و شكست ناپذير كتاب خود را بر شما نازل كرد در حالي كه او راستگو و درستكار است, در آن خبر شما و خبر پيشينيان شما و خبر كساني است كه بعد شما مي آيند و خبر آسمانها و زمين است

و چنانچه كسي مي آمد و شما را از آن خبر ميداد, تعجب مي كرديد.

آنچه كه به ذهن نگارنده مي رسد اين است كه روايت مذكور به روشني نشان مي دهد كه در قرآن كريم حقايقي نجومي و زمين شناسي وجود دارد كه پيشينيان از آن بي خبر بوده اند؛ زيرا كه امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند: در قرآن حقايقي از آسمان و زمين بيان شده است كه اگر كسي كه علم و اگاهي كافي داشت و مي آمد و شما را از وجود اين حقايق با خبر مي ساخت تعجب مي كرديد ! و اين اشاره اي است به علومي كه اولياي الهي يا آيندگان در اثر پيشرفت علوم از آن آگاهي پيدا مي كنند و در قرآن موجود است.

در روايتي ديگر از امير مومنان علي (عليه السلام) به اين شگفتيهاي بي پايان قرآن اشاره شده است؛ كه اشارات علمي قرآن مي تواند يكي از مصاديق اين شگفتي ها به شمار رود.

امير مومنان علي(عليه السلام): إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِه(منبع: نهج البلاغه)

ترجمه: قرآن ظاهري زيبا و باطني عميق دارد, عجايب و شگفتهاي آن پايان نمي پذيرد و ظلمتها جز به وسيله آن برطرف نخواهد شد.

در روايت ديگري از امام صادق كه از علت تازگي و طراوت قرآن سوال شد فرمودند:

لمّا سُئلَ : ما بالُ القرآنِ لا يَزدادُ علَى النَّشرِ والدَّرسِ إلاّ غَضاضَةً ؟: لأنَّ اللّه َ تباركَ وتعالى لم يَجعَلْهُ لِزمانٍ دونَ زَمانٍ ، ولا لِناسٍ دونَ ناسٍ ، فهُو في كلِّ زَمانٍ جَديدٌ ، وعِند كُلِّ قَومٍ غَضٌّ

إلى يَومِ القِيامَةِ(بحارالأنوار)

ترجمه: از امام صادق عليه السلام سؤال شد: چه سرى است كه قرآن هر چه بيشتر خوانده و بحث مي شود ، برتازگى وطراوت آن افزوده مى شود؟ حضرت فرمود: چون خداوند تبارك و تعالى ، آن را تنها براى زمانى خاص و مردمى خاص قرار نداده ا ست . از اين رو ، در هر زمانى و براى هر مردمى ، تا روز قيامت ، تازه و باطراوت است .

در اين روايت؛ علل كهنه ناپذيري قرآن, تازگي و طراوت آن براي همه نسلها در طي قرون شمرده شده است. بي شك وجود اشارات علمي در قرآن كه در اثر پيشرفت علوم كشف مي شود مي تواند از مهمترين دلايل تازگي قرآن براي مردم عصرها شمرده شود.

به طور كلي طبق اين روايات: ميتوان نتيجه گيري كرد قرآن داراي مضاميني است كه :

1-قرآن داراي شگفتي هاي بي پايان است.

2-آگاهي از آنها شگفتي انسان را بر مي انگيزاند

3-نسلهاي گوناگون فهمي از آيات قرآن خواهند داشت كه نسلهاي پيشين نداشته اند.

توضيح: يكي از عواملي كه موجب فهم متفاوت مردم عصر ما نسبت به پيشينيان است, برخورداري از علوم و اكتشافات جديد است كه كمك شاياني در اين زمينه كرده است. زيرا قرآن حاوي اشاراتي دقيق در مباحث مختلف نجوم, زمين شناسي, اقليم شناسي, گياه شناسي, حشره شناسي, فيزيك, شيمي و... است.

به قلم: علي ايماني نسب

پيشينه ساعت و اسطرلاب

تاريخچه ساعت

ساعت وسيله اي براي اندازه گيري زمان است. ساعت با فرم نوينش (24 ساعتي) حداقل از قرن پانزدهم مورد استفاده است. تاريخچه:حدود شش قرن قبل از ميلاد، بابلي ها «در عصر امپراطوري دوم» چند مورد ابداعي از خود بجاي گذاشته اند كه امروزه

نيز مورد استفاده كليه كشورهاست . مرسوم داشتن هفت روز هفته و تعيين عدد پايه 60 براي ساعت، از يادگارهاي بابلي ها بشمار ميرود . بابلي ها عقيده داشتند چون عدد 60 به اعداد 1 ، 2 ، 3 ، 5 ، 6 ، 10 ، 15 ، 20 ، 30 قابل تقسيم است . لذا، اين عدد را پايه در نظر گرفته و مبناي تقسيم بندي ساعت قرار دادند . همچنين تقسيم بندي دايره به 360 درجه «مضربي از 60» از كارهاي بابلي ها ميباشد. انواع ساعات ابتدائي:بد نيست بدانيم كه در گذشته بشر براي دانستن وقت و ايام، با توجه به تجربه و دانش زمانه، ساعت هائي را اختراع كرده و مورد استفاده قرار داده است، كه مهمترين آنها عبارت مي شده از: ساعت سايه اي:مصريان قديم ساعتي ساختند كه به ان ساعت سايه اي ميگفتند.اين ساعت به گونه اي بود كه سايه قطعه اي چوب عمودي برروي يك قطعه چوب افقي مي افتد و زمان را با ان اندازه مي گرفتند. saate aabiساعت آبي: ساعت ابي نيز توسط مصريان اختراع شد.در اين نوع ساعت، از جريان يك نواخت آب استفاده ميشده، باين ترتيب كه داخل ظرف مدرج سوراخ دار را با آب پر ميكردند ك آب قطره قطره از سوراخ كوچك مي چكيده، و با توجه بمقدار آب خروجي، زمان تا حدودي معلوم ميشده است . aftabiساعت آفتابي :در ساعت خورشيدي، ميله اي عمودي بر سطح افقي نصب ميشده است با اندازه گيري سايه آن ميله، زمان معلوم ميگرديده(در ادامه به اين نوع ساعت بيشتر مي پردازيم). saate sheniساعت شني يا ماسه

اي :از دو حباب شيشه اي چسبيده به هم تشكيل ميشده كه ميان آن، سوراخ باريكي براي رد شدن شن يا ماسه تعبيه ميكردند، تا شنها بتدريج از حباب بالا به حباب پايين جمع شود.بعد ظرف را وارونه ميكردند و همان عمل تكرار ميشد . با معلوم شدن تعداد دفعات جابجا شده شن ها در حبابها، حدود تقريبي زمان مشخص ميگرديد. saate shaamiساعت شمعي:در اين نوع ساعت، بدنه شمع مدرج مي شد و با سوختن شمع و كوتاه شدن آن زمان را محاسبه مي كردند. اشكال جديدتر ساعت: با پيشرفت علم و دانش بشري، بتدريج ساعتهاي دقيق تر مكانيكي، وزنه اي، فنردار،برقي، باطري دار و كامپيوتري جاي ساعتهاي آبي،آفتابي و ماسه اي را گرفتند.مخصوصا" از زمان استفاده انسان از فنر جهت راه انداختن چرخ هاي دندانه دار، كه به ساعت شمار و دقيقه و حتي ثانيه شمار متصل هستند، سنجش دقيق زمان براي همه بطور ساده امكان پذير گرديد. در اوايل قرن شانزدهم اولين ساعت مچي آهني، كه نسبتا" زمخت بوده، توسط يكنفر آلماني ساخته شد . بعدها اواخر قرن هجدهم با استفاده از فنر و چرخ دندانه هاي بسياركوچك،امكان ساختن ساعتهاي مچي ظريف بوجود آمد،بطوريكه اولين ساعتهاي مچي شبيه ساعتهاي امروزي،در كشور سوئيس «از سالهاي 1790 به بعد» ساخته شد. بين سالهاي 1865 تا 1868 بزرگترين، حجيم ترين و جسيم ترين ساعت ديواري جهان،در كليساي سن پير در فرانسه نصب گرديد ارتفاع ساعت 1/12 متر عرض آن 09/6 متر و ضخامتش 7/2 متر بوده كه از 90000 قطعه تشكيل يافته.در مقابل بزرگترين ساعت،ظريف ترين ساعت دنيا فقط 98/0 ميلي متر قطر دارد. ساعت هاي

نوين: تكنولوژي امروزي ، انسان را قادر ساخته ساعتهاي بسيار ظريف و دقيق مكانيكي تمام الكترونيكي، كامپيوتري،و حتي اتمي بسازد. ساعت آفتابي: توالي فصل ها و تاثير آن بر زندگي انسان ها از زمان هاي دور، دانش تقويم را به نيازي اصلي انسان در تمدن هاي بزرگ تبديل كرد. موضوع اصلي تقويم سنجش و اندازه گيري زمان بود و در اين ميان دانستن مدت روز و داشتن زمان آن بسيار مهم مي نمود. حضور خورشيد در آسمان و تكرار روز و شب انديشهٔ ساخت نخستين ابزار براي سنجش زمان را در انسان ايجاد كرد و به اين ترتيب ساعت هاي آفتابي به عنوان اولين ساعت ها ساخته شد و با درك بهتر انسان از كارايي كرهٔ آسماني پيشرفت بيشتري كرد.براساس نوشته هاي هرودوت قدمت اين ساعت ها به 5000 سال قبل برمي گردد و او ساخت اين ابزار را به سومري ها و كلداني ها نسبت مي دهد، اقوامي كه در منطقهٔ بين النهرين مي زيستند.

بر مبناي مدارك موجود نخستين كسي كه به محاسبات نظري ساعت هاي آفتابي توجه كرد و باعث رواج آن ها شد، آنكسيماندر اهل ملطيه در قرن 6 پيش از ميلاد بود. در اين دوران بود كه ساعت هاي آفتابي در نقاط مختلف امپراطوري يونان گسترش يافت. خارج از تمدن يونان، در حدود 340 سال پيش از ميلاد ستاره شناسي كلداني به نام بروسوس نخستين ساعت آفتابي كروي را طراحي كرد. در اين ساعت آفتابي جذاب شاخص درون نيمكره اي واقع بود كه علاوه بر نشان دادن زمان بر حسب يك تقسيم بندي 12 ساعتهٔ طول روز، بلنداي سايه نيز فصل ها را مشخص مي كرد.

نخستين ساعت هاي آفتابي كه شايد حتي پيش از اين اقوام نيز بوده است، تنها گذر خورشيد را از نصف النهار ناظر

را مشخص مي كرد كه همان ظهر شرعي است. سومري ها اين ساعت را گسترش دادند و اولين نمونه ساعت هاي آفتابي عمودي را ساختند. در اين ساعت ها كه ساده ترين نوع ساعت هاي آفتابي است، يك شاخص عمودي سايه اي بر صفحه اي مي اندازد كه تقسيم بندي آن نشان گر ساعت هاي روز است. ساعت آفتابي وسيله اي است كه زمان را با استفاده از مكان خورشيد در آسمان مي سنجد. معمول ترين نوع ساعت آفتابي از ميله اي ساخته شده است كه روي صفحه اي قرار دارد و ساعت هاي شبانه روز روي صفحه نشانه گذاري شده اند. وقتي مكان خورشيد در آسمان عوض مي شود، مكان سايهٔ ميله هم روي صفحه جابه جا مي شود و ساعت را نشان مي دهد.

ساعت آفتابي وسيله اي است كه زمان را با استفاده از مكان خورشيد در آسمان مي سنجد. معمول ترين نوع ساعت آفتابي از ميله اي ساخته شده است كه روي صفحه اي قرار دارد و ساعت هاي شبانه روز روي صفحه نشانه گذاري شده اند. وقتي مكان خورشيد در آسمان عوض مي شود، مكان سايهٔ ميله هم روي صفحه جابه جا مي شود و ساعت را نشان مي دهد.

1 تاريخچه

2 ساعت هاي آفتابي در فرهنگ مردم

3 دقت ساعت آفتابي

4 جستارهاي وابسته

5 پانويس

6 منابع

7 پيوند به بيرون تاريخچه توالي فصل ها و تأثير آن بر زندگي انسان ها از زمان هاي دور، دانش تقويم را به نيازي اصلي انسان در تمدن هاي بزرگ تبديل كرد. موضوع اصلي تقويم سنجش و اندازه گيري زمان بود و در اين ميان دانستن مدت روز و داشتن زمان آن بسيار مهم مي نمود. حضور خورشيد در آسمان و تكرار روز و شب انديشهٔ ساخت نخستين ابزار براي سنجش زمان را در انسان ايجاد كرد و به اين ترتيب ساعت هاي آفتابي به عنوان اولين ساعت ها ساخته

شد و با درك بهتر انسان از كارايي كرهٔ آسماني پيشرفت بيشتري كرد. براساس نوشته هاي هرودوت قدمت اين ساعت ها به 5000 سال قبل برمي گردد و او ساخت اين ابزار را به سومري ها و كلداني ها نسبت مي دهد، اقوامي كه در منطقهٔ بين النهرين مي زيستند.[1] بر مبناي مدارك موجود نخستين كسي كه به محاسبات نظري ساعت هاي آفتابي توجه كرد و باعث رواج آن ها شد، آنكسيماندر اهل ملطيه در قرن 6 پيش از ميلاد بود. در اين دوران بود كه ساعت هاي آفتابي در نقاط مختلف امپراتوري يونان گسترش يافت.[2] خارج از تمدن يونان، در حدود 340 سال پيش از ميلاد ستاره شناسي كلداني به نام بروسوس نخستين ساعت آفتابي كروي را طراحي كرد. در اين ساعت آفتابي جذاب شاخص درون نيمكره اي واقع بود كه علاوه بر نشان دادن زمان بر حسب يك تقسيم بندي 12 ساعتهٔ طول روز، بلنداي سايه نيز فصل ها را مشخص مي كرد.[3] نخستين ساعت هاي آفتابي كه شايد حتي پيش از اين اقوام نيز بوده است، تنها گذر خورشيد را از نصف النهار ناظر را مشخص مي كرد كه همان ظهر شرعي است. سومري ها اين ساعت را گسترش دادند و اولين نمونه ساعت هاي آفتابي عمودي را ساختند. در اين ساعت ها كه ساده ترين نوع ساعت هاي آفتابي است، يك شاخص عمودي سايه اي بر صفحه اي مي اندازد كه تقسيم بندي آن نشان گر ساعت هاي روز است.

ساعت هاي آفتابي در فرهنگ مردم در مناطق قنات دار كويري ايران بطور عملي و ضروري ساعت آبي كاربرد داشت و متولي بنام ميراب داشت اما در بيشتر شهرهاي بزرگ و مكانهاي مذهبي ساعت هاي آفتابي وجود داشت و بعضاً در ميدان اصلي شهر نصب مي شد تا مردم ساعت را بدانند. اما دقت ساعتهاي آبي

به مراتب دقيق تر و كاربدهاي متنوع تري داشت. نمونه هاي بسياري از اولين ساعت هاي آفتابي تا امروز وجود دارد كه با پيشرفت علم و دانش انسان در زمينهٔ رياضيات، كامل تر و دقيق تر شده است و امروزه اين ساعت ها به عنوان نمادي از تمدن هر سرزمين مورد توجه قرار مي گيرند. شاخهٔ آماتوري انجمن نجوم ايران در روز 31 خرداد هم زمان با انقلاب تابستاني، جشنوارهٔ ساعت هاي آفتابي را برگزار مي كند كه از اهداف آن بازيابي و احياي ساعت هاي آفتابي موجود در كشور در كنار ترويج فرهنگ ساخت و استفاده از آن ها است.

دقت ساعت آفتابي بيشتر ساعت هاي آفتابي تزئيني براي عرض جغرافيايي 45 درجه طراحي مي شوند. اگر بخواهيم چنين ساعت هايي را براي عرض هاي جغرافيايي ديگر به كار ببريم، بايد صفحهٔ ساعت را كج كنيم تا محور ساعت (راستاي ميلهٔ ساعت) موازي با محور چرخش زمين قرار بگيرد و راستايش (در نيم كرهٔ شمالي) به سمت قطب شمال باشد. ساعت هاي آفتابي معمولي، زمان ظاهري خورشيدي را نشان مي دهند. اين زمان با زماني كه از ساعت مي خوانيم كمي فرق دارد و در طول سال تا حدود 15 دقيقه جابه جا مي شود. اين ساعت ها تنها 4 روز در طول سال با ساعت هاي مكانيكي مطابقت دارند (16 آوريل، 14 ژوئن، 2 سپتامبر و 25 دسامبر).[4] اين پديده به اين خاطر است كه راستاي محور چرخش زمين به دور خود كاملاً ثابت نيست و زمين هنگام چرخش به دور خود كمي تاب مي خورد. ساعت هاي آفتابي دقيق هميشه جدول يا نموداري در كنار خود دارند كه اين اختلاف زمان را در ماه هاي مختلف سال تصحيح مي كند. برخي ديگر از ساعت هاي آفتابي پيچيده نيز با خميده كردن خط ساعت ها

روي صفحهٔ خود يا با روش هاي ديگر مستقيماً ساعت درست را نشان مي دهند.

جستارهاي وابسته فهرست عنوان هاي ستاره شناسي پانويس پرش به بالا ↑ پوريا ناظمي

پرش به بالا ↑ دانستني ها و اطلاعات عمومي

پرش به بالا ↑ همان

پرش به بالا ↑ وب گاه شهرنما منابع پوريا ناظمي. «نگاهي به ساعت هاي آفتابي». شاخهٔ آماتوري انجمن نجوم ايران. بازبيني شده در 25 ارديبهشت 86.

طاهره رحيمي. «ساعت هاي آفتابي ميراثي كه فراموش شده اند». خبرگزاري ميراث فرهنگي. بازبيني شده در 25 ارديبهشت 86.

مشاركت كنندگان ويكي پديا، «Sundial»، ويكي پدياي انگليسي، دانشنامهٔ آزاد (بازيابي در 16 مه 2007).

«خبرنامه شهرنما». بازبيني شده در 21 خرداد 86.

اُسطُرلاب يا استرياب(StarYab)

(به يوناني: اَسْترُلابُن (ἁστρολάβον)؛ اَسْترُن (ἄστρον)، ستاره + لامبانِئين (λαμβάνω)، گرفتن)[1]، (گونه هاي ديگر: اُسترلاب، اُصطرلاب، سُتُرلاب، سُطُرلاب، صُلاّب)، از ابزارهاي قديم نجوم و طالع بيني است. اسطرلاب وسيله اي در نجوم رصدي بوده و اكنون بيشتر براي كاربردهاي آموزشي بكار مي رود. اسطرلاب رايج و معمولي دستگاه و صفحه مدور فلزي است كه از جنس برنز يا برنج و يا از آهن وفولاد و يا تخته به طرز بسيار دقيق و ظريف و مستحكمي ساخته شده و براي مطالعات ومحاسبات كارهاي نجومي از قبيل پيدا كردن ارتفاع و زاويه آفتاب ، محل ستارگان و سيارات و منطقه البروج و به دست آوردن طول و عرض جغرافيايي محل در تمام مدت شبانه روز و فصول مختلف سال بكار برذه مي شود. همچنين براي بدست آوردن ارتفاع كوهها و پهناي رودخانه ها و ساير عوارض طبيعي زمين و تعيين ساعات طلوع و غروب يكايك ستارگان ثابت و سياراتي كه نام آنها بر شبكه اسطرلاب نقش بسته نيز مورد استفاده قرار مي گيرد .همچنين

اين دستگاه براي محاسبه ساعات طلوع و غروب آفتاب هر محل(علي الخصوص در دوره اسلام كه تعيين ساعات نماز هم برآن اضافه شد) ساخته شده است. با توجه به اين حقيقت كه در هنگام استفاده از دستگاه مذكور هيچ احتياجي جهت به كاربردن و دانستن فرمولهاي رياضي نيست.(مانند خط كش محاسبه اي كه به وسيله مهندسين به كار برده ميشود.) در كل از اين ابزار براي سنجش ارتفاع، سمت، بعد و ميل خورشيد و ستارگان، تعيين وقت در ساعات روز و شب، قبله و زمان طلوع و غروب آفتاب استفاده مي شده و ابزاري در مبحث تاريخ ابزارهاي زمان بوده است كه براي كاربردهاي ديگر نيز به كار مي رفته.

1 نام

2 تاريخ

3 نوشته هاي قديمي در مورد اسطرلاب

4 اجزاي اسطرلاب

5 محاسبات

6 مواد مورد استفاده در ساخت

7 كاربردهاي اسطرلاب

8 جستارهاي وابسته

9 منابع

10 پيوند به بيرون نام بر طبق اسناد بدست آمده در ماوراءالنهر ، اين دستگاه را «استاره لاب» مي گفتند. «استاره» يا «استره» كه يونانيان «استاريوس» مي نامند، همان ستاره و نام ايراني است و «لابيدن» از مصدر پارتي به معني «تابيدن» است. «حسن اسوار» از دانشمندان زرتشتي سده چهارم هجري در كتاب «المبتدا بعلم النجوم» مي نويسد: «كتابي از علماي اسكندريه به دستم رسيد كه در آن اعلام داشته بود بنياد دانش نجوم را در جهان منجم ايراني «استره-دوقوس فوقاني» در 3200 سال پيش از جنگ تروا بنيان نهاده است» چون جنگهاي ده ساله تروا 1500 سال پيش از ميلاد صورت گرفت، نزديك به 6700 سال از عمر اين دانش مي گذرد. با اين سند خلاف گفته غربيان كه استرلاب و

نام آن يوناني معرفي مي نمايند، ثابت مي گردد. بعضي از منابع عربي نام آن را مشتق از كلمه يوناني استرلابوس نوشته اند و برخي در معني آن به غلط «ترازوي ستارگان» را ذكر كرده اند. اما از آنجا كه استرلاب در حوزه فرهنگ ايراني و اسلامي بكار گرفته شده و در فرهنگ يوناني جايگاهي نداردو اروپائيان در اندلس مسلمان قرن يازدهم با آن آشنا شدندبنابراين ارتباط اين واژه با استرلابوس نيز بعيد بنظر مي رسد حمزه اصفهاني واژه «اسطرلاب» را معرب تركيب فارسي «استاره ياب» مي داند. نظر حمزه اصفهاني قابل قبول تر بنظر مي رسد زيرا Star يا استارا يا ستارا و ستره ريشه درسانسكريت و در زبانهاي پارسي باستان داردو واژه استار در فرهنگ ايراني و بين النهرين و حتي زبان آرامي و سرياني معمول بوده است.استاره ياب هنوز هم در ادبيات خراساني بكار مي رود. مثلاً مي گويند طرف جادو و جمبل بلد است مهره خر و استره ياب دارد. اسطرلاب را ايرانيان مسلمان جام جم يا جام جهان نما و يا آينه جم مي خواندند. «جم» با پسوند «شيد» ، «جمشيد» ناميده مي شود كه از بزرگترين منجمان و رياضيدانان و فيزيكدانان ايراني است كه در تاريخ اساطيري ايران تا مقام خداوندي ارتقا يافت. حافظ در غزلي از آينه جام نام مي برد كه منظورش همان استرلاب است كه جهان را مانند جام آينه واري به آدمي نشان مي دهد. قديميترين كتاب جامع به زبان پارسي دري درباره استرلاب و ستاره شناسي ، كتاب «روضه المنجمين» نام دارد كه آنرا «شهمردان» فرزند ابي الخير رازي در سده پنجم هجري تأليف كرده است.

تاريخ بسياري از منابع تاريخي اختراع اسطرلاب را به هيپارخوس نسبت مي دهند

اما به نظر مي رسد ابزارهاي مشابه با توانايي هاي مختلف در بين ستاره شناسان آشور و بابل رايج بوده و نمونه هاي يوناني نتيجه تكميل اين ابزارها بوده است. از اسطرلاب هاي يوناني نمونه اي در دست نيست.علماي اسلامي كار با استرلاب را از اعمال شيطاني مي دانستند و ان را جزو ابزارهاي جادو گري به حساب مي آوردند[نيازمند منبع] اما اين ابزار در بخش حوزه ايراني اسلام مورد استفاده بود زيرا ابزاري بر آن نصب بود كه ساعت آفتابي محسوب مي شد و زمان ظهر شرعي را تعيين مي كرد. از قرن نهم ميلادي تا قرن نوزدهم اسطرلاب هاي بسياري در ايران و ديگر كشورهاي جهان اسلام ساخته شد. به گفته اي نخستين سازنده اسطرلاب در ميان مسلمانان محمد فزاري پسر ابراهيم فزاري بوده است. تا چندي پيش احتمال مي رفت كه كهن ترين اسطرلابي كه تاكنون باقي مانده، در 374ق/984م به دست دو برادر اصفهاني به نامهاي احمد و محمد بن ابراهيم در اصفهان ساخته شده باشد. اما ظاهراً كهن ترين نمونه شناخته شده كه نام سازنده و تاريخ ساخت برآن حك شده است اسطرلابي است كه به گواهي كتيبه كوفي پشت كرسي آن به دست «بسطلس» در تاريخ 315 هجري قمري ساخته شده است.

نوشته هاي قديمي در مورد اسطرلاب در ايران و جهان اسلام دانشمندان بسياري رساله ها و كتاب هايي در باره مباني نظري و نحوه كار با اسطرلاب نوشته اند از جمله: العمل بالاسطرلاب، يا صنعه الاسطرلاب و العمل به، از ماشاءالله يهودي.

العمل بالاسطرلاب المسطح، از ابراهيم بن حبيب.

العمل بالاسطرلاب، از محمد بن موسي خوارزمي.

العمل بالاسطرلاب، از احمد بن عبدالله مروزي

العمل بالاسطرلاب، از علي بن عيسي منجم.

برهان صنعه الاسطرلاب، از محمد بن

صباح و ابراهيم بن صباح.

رساله في عمل الاسطرلاب، از محمد بن موسي بن شاكر.

رساله في العمل بالاسطرلاب، از حامد بن علي واسطي.

رساله في الاسطرلاب، از ابراهيم بن سنان.

العمل بالاسطرلاب، از عبدالرحمان صوفي.

رساله في صنعه الاسطرلاب و العمل بها، از مسلمه بن احمد مجريطي.

رساله في عمل الاسطرلاب، از ابوسعيد سجزي.

رساله في الاسطرلاب، از كوشيار گيلاني.

رساله دوائر السماوات في الاسطرلاب و رساله في الاسطرلاب، هر دو از ابونصر منصور بن عراق.

رساله في صنعه الاسطرلاب بالطريق الصناعي، از همو.

مقاله في منازعه اعمال الاسطرلاب، از همو.

كتاب في العمل بالاسطرلاب، از ابن سمح.

العمل بالاسطرلاب و ذكر آلاته و اجزائه، از ابن صفار.

اختصار علم الاسطرلاب، از ابن مشاط سرقسطي.

رساله في علم الاسطرلاب، از بيروني.

استيعاب الوجوه الممكنه في صنعه الاسطرلاب، از همو.

الدرر في سطح الاكر، از همو.

معرفةالاسطرلاب معروف به شش فصل، تأليف محمد بن ايوب طبري

عمل والالقاب، تأليف محمد بن ايوب طبري

بيست باب در معرفت اسطرلاب، از خواجه نصيرالدين طوسي.

رساله در ساختن اسطرلاب، از غياث الدين جمشيد كاشاني همچنين در برخي كتاب هاي نجومي در فصل يا فصل هايي به اسطرلاب و چگونگي كار با آن پرداخته شده است. از اين جمله اند: المدخل الي علم احكام النجوم از ابونصر قمي،

افراد المقال في امر الظلال از بيروني،

التفهيم لاوائل صناعه التنجيم از همو،

روضه المنجمين از شهمردان بن ابي الخير رازي

جامع المبادي´ و الغايات في علم الميقات از ابوعلي مراكشي. درباره انواع ويژه اسطرلاب نيز رساله هايي نوشته شده است، از جمله: رساله في الاسطرلاب المسرطن، از ابوسعيد سجزي.

الاسطرلاب الزورقي، از همو.

رساله في

الاسطرلاب السرطاني المجنح، از ابونصر عراق.

رساله في الاسطرلاب السرطاني المجنح، از محمد بن نصر بن سعيد.

رساله في عمل الاسطرلاب المسرطن، از ابونصر احمد بن زرير.

كتاب الزيج، از بتاني

اسطرلاب بلانضيري عمل محمد ناصر الطوسي سنه 1142 اروپائيان در قرن 11 ميلادي از راه اندلس اسپانيا و آثار اسلامي اسطرلاب را شناختند.

اجزاي اسطرلاب حلقه:اين قطعه دايره اي است فلزي كه به هنگام كار با اسطرلاب ميتوان آن را به عنوان دستگيره به كاربرد، يا به جايي آويخت. گاه حلقة ديگري نيز كه ممكن است فلزي، نخي يا ابريشمي باشد و آن را علاقه مينامند، به آن ميفزايند.

عروه:اين اندام دايره اي فلزي است كه ميان حلقه و كرسي قرار ميگيرد. نقش اين دو (يا سه) اندام فراهم شدن امكان چرخش كامل اسطرلاب و قرار گرفتن آن در جهت صحيح به هنگام كار با آن است.

كرسي : زائده اي است بر قوس كوچكي از محيط اسطرلاب كه عروه بدان متصل ميشود.

اُم : ام صفحة اصلي و غيرقابل انتقال اسطرلاب است و ديواره اي آن را در برميگيرد و صفحات ديگر كه قابل انتقالند، روي آن قرار ميگيرند. عرض ديواره به 360 تقسيم شده است. بر كف اين صفحه، چندين دايره كه مركز آنها مركز صفحه است، رسم شده اند، و در هر يك از اين دواير، نام چندين شهر نوشته شده است. اين صفحه بيشتر براي يافتن جهت قبله به كار ميرود.

حجره : فضاي تهي كه از ام اسطرلاب و ديوارة آن تشكيل ميشود و صفحه هاي قابل انتقال اسطرلاب و عنكبوت در آن جاي ميگيرند.

صفايح : صفايح صفحاتي دايره شكلند با سوراخي در مركز دايره كه محور اسطرلاب از

آن ميگذرد (شكل 1، شم 4) و يك فرو رفتگي در نقطه اي از پيرامون، براي آنكه به كمك يك برآمدگي در ديوارة حجره، در جاي خود قرار گيرد و از گردش آن جلوگيري گردد. بر روي هر صفحه، 3 دايره كه مركز آنها مركز صفحه است، رسم شده، و هر كدام به ترتيب درازاي شعاع نشان دهندة مدارهاي رأس الجدي، رأس الحمل و رأس السرطانند. اين ترتيب مربوط به اسطرلاب شمالي است؛ در اسطرلاب جنوبي دايرة كوچك تر مدار رأس الجدي و دايرة بزرگ تر مدار رأس السرطان خواهد بود. بر روي صفحات، همچنين دو قطر عمود بر هم رسم شده است؛ قطر افقي را خط مشرق و مغرب خوانند (نيمة چپ خط مشرق، و نيمة راست خط مغرب است) و قطر عمودي، از كرسي تا مركز، خط نصف النهار است و نيمة ديگر آن خط وتدالارض، يا خط نصف الليل ناميده ميشود (بيروني، التفهيم، 293؛ نصيرالدين، 2-3).

عنكبوتيه + شذيه

عِضاده + انبويه

محور (قطب)

فرس يا اسبك محاسبات در شكل روبرو، زير محاسبه صفحه مُقَنطَرات كه در مقياس سدسي است، نشان داده شده است.

پرونده:زير محاسبات مقنطرات 001.jpg

زير محاسبات مقنطرات، دواير سموت، ساعات، اسطرلاب مسطح سدسي

مواد مورد استفاده در ساخت معمولاً اسطرلاب را از برنج مي سازند ولي بعضاً هم از مس استفاده شده است.

كاربردهاي اسطرلاب طالع بيني معروفترين كاربرد استارياب (اسطرلاب) بوده تعيين روز و ساعت خوش يمن براي ازدواجها و تصميمات مهم و اينكه چه موقع قمر در عقرب است و ... اما كاربرد عملي اين ابزار براي تعيين ظهر شرعي بوده است. براي اين ابزار بيش از 300 كاربرد مطرح كرده اند. از كاربردهاي زمان اسلامي آن مي توان به قبله يابي

و تعيين ساعات اذان ها اشاره كرد. به برخي از كاربردهاي نجومي آن در زير اشاره شده است: نمايش آسمان در لحظه دلخواه

محاسبه زمان طلوع و غروب اجرام آسماني در زمان دلخواه

اندازي گيري فواصل و ارتفاعات با روشهاي هندسي و مثلثاتي

محاسبه مكان اجرام آسماني در آسمان

تعيين زمان از طريق مشاهده اجرام آسماني

تعيين طول روز و طول شب

يكي ديگر از كاربردهاي اسطرلاب در زمان هاي گذشته طالع بيني بوده است.قدماء اعتقاد داشتند كه صورت فلكي اي كه در لحظهٔ تولد هر كس، در حال طلوع است، صورت فلكي طالع آن فرد است. آن ها براي هر يك از آن صورت فلكي ها خصوصياتي را در نظر گرفته بودند كه همان خصوصيات فرد بودند. اما آن ها فقط از صورت فلكي هاي دائرةالبروجي براي اين كار استفاده مي كردند كه اين صورت فلكي ها در اسطرلاب نشان داده شدند و به كمك اسطرلاب به راحتي مي توان صورت فلكي طالع هر فرد را، با دانستن موقعيت خورشيد در آن لحظه، مشخص كرد. جستارهاي وابسته ابراهيم لاتخافي

چرخه ستاره ياب - كه به آن Planisphere مي گويند نسل امروزين اسطرلاب هاي پيشين است كه براي آموزش و يادگيري ستاره ها و صور فلكي بكار مي رود.

علم در كشورهاي اسلامي منابع پرش به بالا ↑ لغتنامه دهخدا، سرواژهٔ "اسطرلاب" دائرةالمعارف بزرگ اسلامي

منجمان مسلمان

مورخان غربي، اذعان مي دارند: قبل از رصدخانه هايي كه به دست مسلمانان ساخته شد، فقط يك رصدخانه در جهان وجود داشت كه آن هم دراسكندريه ساخته شده بود. از اين رصدخانه كار مهمي بر نمي آمد، ولي مسلمان دركم تر از چند قرن، رصدخانه هايي مجهزتر ساختند كه مهمترين آن ها عبارت بودند از:

1-رصدخانة خورشيدي، كه

درسال 214 هجري قمري به فرمان مأمون عباسي در عراق ساخته شد.

2- رصدخانة اصفهان، كه در سال 282 هجري به وسيلة ابوحنيفه دينوري ساخته شده بود.

3-رصدخانة خوارزم كه توسط ابوريحان بيروني درخوارزم ساخته شد.

4-رصدخانة بغداد كه زير نظر ثابت بن قره ساخته شد.

5-رصدخانه اي كه توسط ابن سينا ساخته شد.

6-رصدخانة رقه وانطاكيه كه البتاني از سال 264 هجري قمري تا 306 درآن كار مي كرد.

7-رصد خانة پسران بني موسي در بغداد.

8-رصدخانة شرف الدوله كه صاغافي و كوهي درآن مشغول كاربوده اند.

9-رصدخانة طليطله كه ابواسحاق درآن مشغول به كار بوده است.

10- رصدخانة بوزجان، كه به نام ابوالوفاء بوزجاني معروف است.

11- رصدخانة ابن اعلم دربغداد كه ساخت آن درسال 351 ه_.ق اتمام پذيرفت.

12- رصدخانة مصري كه ابن يونس، زيج خودرا درآن تهيه كرد.

13- رصدخانة مأموني (519ه_.ق .)

14-رصدخانة مراغه كه درسال 658ه_.ق، به دستور خواجه نصيرالدين طوسي احداث شد.

15-ورصدخانه هايي ديگر، مثل رصدخانة كشمير، فيروزكوهي، سمرقندو... اسامي تعدادي ازمنجمان درتمدن اسلامي

1-ابوالحسن اهوازي

2-ابوالوفاء بوزجاني

3-فرغاني

4-فضل بن نوبخت

5-علي الطبري

6-خالدبن عبدالله بن عبدالملك مروزي

7-يحيي بن ابي منصور

8-سند بن علي

9-علي بن عيسي اسطرلابي

10-حبش الحاسب

11-محمد بن الحسين بهاء الدين عاملي

12-ابوعبدالله محمد بن عيسي ماهاني

13-ابوبكر محمد بن الحسن بن الحاسب الكرجي

14-ابوعثمان سهل بن بشر حاني

15- ابوسهل بن نوبخت

16-ابوسعيد احمد سنجري

17-ابوالحسين عبدالرحمان الصوفي الرازي

18-ابوالحسن علي بن ابي سعيد

19-ابوالحسن كوشياربن لبان الجيلاني

20-ابوجعفر محمد بن حسين رياضي

21-احمد بن داود دينوري

22-محمد بن احمد الخراقي

23-المظفر محمد بن مظفر طوسي

24- نجم الدين علي بن عمر الكاتبي

25-ابراهيم بن سعيد سهلي

26-محمد بن هلال موصلي

27-ابن باجه

28-ابومحمد عبدالله بطلميموسي

تعاريف علم نجوم

مطالعه ي حركات، ساختار، تكامل و سرنوشت اجرام آسماني است. علم نجوم در مسير تحول خود به كشف بسياري از قوانين حاكم بر اجرام آسماني

نايل امده است. ولي بايد گفت كه كار تحقيق و پژوهش در اين باره هرگز پايان پذير نيست. زيرا با پيشرفت تكنولوژي، در هر زمان به اسرار تازه اي از جهان آفرينش دست مي يابيم.

● تعريف علم نجوم

كلمه ي نجوم از دو واژه ي يوناني، آسترون به معناي ستاره و نوموس به معنا ي قانون گرفته شده است. علم نجوم در واقع مطالعه ي حركات، ساختار، تكامل و سرنوشت اجرام آسماني است. علم نجوم در مسير تحول خود به كشف بسياري از قوانين حاكم بر اجرام آسماني نايل امده است. ولي بايد گفت كه كار تحقيق و پژوهش در اين باره هرگز پايان پذير نيست. زيرا با پيشرفت تكنولوژي، در هر زمان به اسرار تازه اي از جهان آفرينش دست مي يابيم.

Astronomy : Astron + Nomos

علم نجوم پاسخ به سوالات و چرا هاي آدمي درباره ي جهان افرينش و ماهيت آن است. از ديدگاه ديگر علم نجوم عبارت است از مطالعه ي تكامل طبيعي و مادي اجرام و اجسام آسماني، در هر زمان و مكان معين. به اين ترتيب نجوم با مباحث نظري و فلسفي پيوند بسيار نزديكي پيدا مي كند.

● تقسيمات علم نجوم

1) هيئت و نجوم Astronomy

به طور كلي درباره ي حركت اجرام آسماني بحث مي كند.

2) اخترفيزيك Astrophysics

درباره ي ساختار، خواص فيزيكي، تركيب شيميايي و تحولات دروني ستارگان بحث مي كند و به مطالعه ي حركات ظاهري و حقيقي ستارگان و تعيين مواضع آن ها نيز مي پردازد. اين بخش خود شامل دو قسمت است:

الف) اخترفيزيك كاربردي Applid astrophysice

عمدتا به طراحي ابزار و وسايل نجومي مي پردازد و مطالعه ي كاربردي روش هاي

اختر شناسي مورد نظر است.

ب) اختر فيزيك نظري Theoretical astrophysice

كه به كمك قوانين فيزيك، پديده هاي نجومي را توضيح داده و تبيين مي نمايد.

3) طالع بيني Astrology

به كمك حركت و مواضع اجرام آسماني به پيشگويي مي پردازدو به طالع بيني علمي و غير علمي تقسيم مي شودودر طالع بيني علمي تمام پيش گويي ها منطبق بر موازين علمي است.

4) كيهان شناسي Cosmology

اين رشته قوانين عمومي تكامل طبيعي و مادي جهان و ساختار آن را بررسي مي كند. به عبارت ديگر، جهان هستي را به طور كلي در نظر مي گيرد و به مطالعه ي آن مي پردازد. دو موضوع مهم مورد مطالعه ي كيهان شناسي، بررسي وضع كهكشان ها، نواختران و مساله ي اساسي انبساط جهان است.

5) كيهان زايي Cosmogony

درباره ي چگونگي پيدايش و منشا كيهان بحث مي كند. مسايل مربوط به پيدايش، تحول و تكوين عالم، در قلمرو مطالعات كيهان زايي است.

هيئت كروي و هيئت نظري

در اين بخش به بيان مختصري از تاريخ هيئت مي پردازيم و ان شاءالله در آينده اي نزديك توضيحات كاملتري راجع به آن ارائه مي كنيم. ابن خلدون در تعريف علم هيأت گويد «علم هيأت، علمي است كه از حركات كواكب ثابته (و به چشم ديدني) و كواكب متحركه و متحيره (قمر، عطارد، زهره، مريخ، مشتري، زحل) بحث مي كند . (1) و از روي اين حركات، و به طرق هندسي، بر اشكال و اوضاع افلاك استدلال مي كنند... و از فروع آن علم ازياج يا دانش زيج هاست» . زيج (2) عبارت از جدولي است كه حساب مواقع نجوم و كواكب يكي يكي، همراه با محاسبه حركات آنها در هر زماني، در آن

قيد مي گردد. بايد دانست كه زيجها كتاب هايي بوده اند كه براي اعمال حاسبان و راصدان آماده مي شده است. گاهي جمع آن گذشته از ازياج به زيجات و زيجه نيز نوشته مي شده است. اصل زيج از لغت پهلوي است كه ايرانيان در زمان ملوك ساساني آن را بكار مي برده اند. در اين زبان زيگ به معني دوكي است كه تارهاي نخ بر آن بافته مي شود، پس از آن فارسيان اين نام را بر جداول عددي به سبب مشابهت خطوط سر آنها به نخ هاي دوك اطلاق كرده اند (3) . و اين كتب مشتمل بر همه جداول رياضي يي است كه همه حساب فلكي با افزودن عمل آنها در آن آمده، و بكاربردن آنها غالبا عاري از براهين هندسي است (4) .

عصر جاهليت تازيان در روزگار جاهليت ملاحظات فلكي زيادي داشتند، و از اين گذشته، از كشورهاي ديگر نيز كه مجاور آنان بودند به ويژه كلداني ها چيزهايي در اين باب اخذ يا اقتباس كرده بودند، و از اين جهت مواقع ستارگان و حساب تقريبي سير آنها را به كمك چشم شناخته بودند، و بدين طريق بر زمانها (فصول) و اوقات (ساعات شب و روز) استدلال مي كردند، و براي نمونه امرؤ القيس به زيارت معشوقه خويش زماني آمد كه «ستاره پروين در آسمان پديدار مي شد» . همين طور تازيان جاهليت شماره زيادي از اختران و ستارگان را به اسامي تازي، فارسي و كلداني آن مي شناختند. مثلا مريخ تعريب نام آرامي (كلداني بابلي) مردوخ است. همين طور زحل و مشتري و مريخ و زهره را به اسامي فارسي آنها يعني: كيوان، برجيس، بهرام و ناهيد، به ترتيب مي شناختند. در زبانهاي خارجي نيز شماره

زيادي از اسامي نجوم و مصطلحات فلكي هست كه از الفاظ عربي روزگار جاهلي گرفته شده است. اعراب جاهلي به حركات ماه توجه زيادي داشتند (يعني به ظهور حركات و مرئي شدن آن)، و ماهها و سالها را بدان شماره مي كردند. ولي اندك اندك دريافتند كه وقوع فصول چهارگانه در ماههاي قمري هر چند سالي اختلاف مي يابد، پس به نسي ء (5) يا تأخير ماهها متوسل شدند و سنوات را كبيسه مي كردند (يعني در سر هر سه سال يك ماه زياد مي كردند) . و تازيان براي اين كار مردي از بني كنانه كه قلمس ناميده مي شد، برگزيدند و با او پيمان كردند _ و پس از وي با پسرانش _ كه حساب نسي ء در جاهليت تقريبي و مضطرب بود زيرا اعراب جاهلي به قواعد حساب و هندسه و مثلثات معرفتي نداشتند. و نسي ء همچنان بر اين حال اضطراب باقي بود تا اينكه اسلام آمد و به سال 10 ه.ق /631 م. آن را تحريم كرد (6) .

عصر عباسي تازيان تا زمان عباسيان و حركت ترجمه و نقل علوم يوناني اهتمامي به رصد كواكب و نجوم و حساب حركات آنها به شيوه علمي و بر اساس قواعد ثابت نداشتند، و اين كار با ظهور عباسيان (132 ه.ق) آغاز گرديد و از همين زمان بود كه حركت ترجمه و نقل نيز رونق گرفت. در روزگار منصور و به سال (154 ه.ق)، تازيان سدهانتا (السند هند) و قسمت اعظم كتاب المجسطي را به عربي ترجمه كردند، و ابواسحق ابراهيم بن حبيب فزاري (قرن دوم هجري) كتابي بر پايه سند هند پرداخت و از آن زيجي استخراج كرد كه در

آن سالهاي نجومي هنديان را به سنوات قمري تازي تحويل كرد. ابراهيم بن حبيب فزاري در صناعت اسطرلاب براعت داشت و در عمل به اصول آن بسيار كاردان بود، و گويند نخستين اسطرلاب را ساخت. مأمون (218/833) خليفه عالم و دوستدار علم بود و مي دانست كه پيشينيان محيط زمين را قياسهاي مختلف كرده اند، و طالب آن بود كه قياس دقيق را در اين باره بداند. براي اين منظور دو گروه از مهندسان روزگار خويش را فرمان داد _ فرقه يي كه سند بن علي (وفات 250 ه.ق) و خالد بن عبد الله مروزي در ميان ايشان بود، و گروهي كه علي بن عيسي اسطرلابي (زنده به سال 215 ه.ق) و علي بن البحتري در ضمن آنها بودند (و راحج اين است كه خوارزمي و بنوموسي بن شاكر نيز در ميان دو گروه پراكنده بوده اند) (7) كه به دو بقعه گوناگون بروند و درجه واحدي از محيط زمين را بر پايه عظمي (8) قياس گيرند. در اين كار سه نشان از عبقريت وجود داشت: اعتقاد به كرويت زمين در آن روزگار، اكتفاء به قياس درجه واحده از محيط دايره زمين، پرداختن به اندازه گيري دو مكان جداگانه (9) . _ خوارزمي (وفات 232 ه.ق) نيز به علم فلك پرداخت، و زيجي ساخت بر پايه كتاب سند هند و در آن ميان مذاهب فارسيان و مذهب بطلميوس (شيوه يوناني) جمع كرد، وليكن آن را بر پايه سالهاي پارسي نهاد. اين زيج در شرق و غرب تأثير بزرگي داشت. زيج خوارزمي نخستين كتاب در دوره اسلامي است كه اصطلاح «جيب» در آن بكار رفته است ولي بعضي از مورخان رياضي

احتمال مي دهند كه اصطلاح «ظل» توسط مسلمة بن احمد مجريطي (سده چهارم هجري) وارد تهذيب زيج خوارزمي شده باشد. زيج خوارزمي نه تنها شامل جداول مثلثاتي و غيره است بلكه مقدمه يي طولاني درباره نجوم نظري نيز دارد (10) . _ يعقوب بن اسحق الكندي (وفات 261 ه. ق) فيلسوف معروف عرب نيز به علم فلك اشتغال داشته، وليكن اهميت او بيشتر مربوط رهيافت درست و شيوه درس و تدريس علم فلك و اعتقاد او به فساد و بي بنيادي تنجيم يا اختر شماري است، تا به تفاصيل تازه يي در علم فلك (11) . از جمله، كندي خلاصه جامعي از زيج خوارزمي فراهم آورده كه براي كساني كه بخواهند از محتويات زيج مذكور مطلع شوند بسيار مفيد است. وي همچنين درباره منشأ زيج خوارزمي و معلومات نجومي ايرانيان قبل از اسلام بحث جالب توجهي كرده، و از جمله نتايجي كه از آن بحث گرفته اين است كه در قرنهاي پيش از اسلام دست كم يك كتاب نجومي و شايد هم بيشتر در زمان ساسانيان در ايران موجود و مورد استفاده بوده و عده كمي از زيجهايي كه در دوره اسلامي تأليف شده بر اساس تئوري هاي هندي يا ايراني تأليف گرديده است، و تنها زيجي كه از اين نوع به دست ما رسيده زيج خوارزمي است (12) . از كساني كه در علم نجوم شهرتي يافته اند جعفر بن محمد بن عمر البلخي معروف به ابو معشر فلكي (وفات 272 ه.ق) است. وي در آغاز به خواندن علوم رياضي و طبيعي پرداخت وليكن استعداد فطري او كمتر از اين بود كه در جنبه عددي و برهاني اين علوم براعتي

حاصل كند از اين روي به فن تنجيم روي آورد. بزرگترين كتابهاي ابومعشر _ و مشهورترين همه كتابهاي تنجيم _ كتاب المدخل الي علم احكام النجوم نام دارد كه در شرق و غرب تأثير بسزايي داشته است (13) . از بزرگترين دانشمندان فلكي در جهان اسلام ابوعبد الله محمد بن جابر بن سنان حراني معروف به بتاني است كه در بتان نزديك حران حدود سال (240 ه.ق) از مادر زاد و بيشتر عمر خود را در رقه بر روي نهر فرات گذرانيد، و در همانجا به كارهاي رصدي خويش پرداخت (از سال 264 تا 306 ه. ق/ 877 تا 918 م)، و در سال (317 ه.ق/929 م) در گذشت. بتاني زيجي ساخت كه در آن كواكب ثابته (نجوم ثوابت) سال (299 ه.ق/ 911 _ 912 م) را ثبت كرد، و از اين زيج دو نسخه پرداخت كه بهترين و دقيقترين آنها نسخه دوم بود «زيج الصابي» . ابن خلكان و صفدي تعدادي كتاب از بتاني ياد كرده اند اما معلوم نيست كه همه آن كتابها نوشته خود بتاني باشد (14) . اهتمام بتاني در آغاز كار مصروف به كتاب المجسطي بطلميوس بود، و چنين بر مي آيد كه وي به نسخه يي كه از اصل سرياني ترجمه شده بوده است، اعتماد مي كرد (15) . در تقسيم بروج آسمان از ترتيبي كه نزد تازيان معروف بود عدول كرد و به ترتيبي كه هنديان به آن پرداخته بودند روي آورد (16) . پس از آن بتاني به اصلاح رصدهاي قدماء پرداخت، و دليل اين كار آن بود كه يا خود پيشينيان در محاسبه اين رصدها به خطا رفته بوده اند، و

يا اينكه مواقع نجوم با گذشت زمان و در نسبت با زمين اختلاف پيدا كرده بود (17) .

اخوان الصفاء ارزش معارف فلكي در رسائل اخوان (سده چهارم هجري/دهم ميلادي) به اين حقيقت باز مي گردد كه اين رسائل وضع علم فلك را چنانكه در روزگار نويسندگان آن بوده نمايان مي سازد. و شايد در رسائل آنها نكاتي و چيزهايي وجود داشته باشد كه نزد ديگران از آنها خبري نمي توان گرفت. نظام اخوان در علم فلك و ستاره شناسي، مطابق مذهب بطلميوس است (افلاك متداخله سپهرهاي تو در تو)، نه مذهب ارسطويي (افلاك متمركز سپهرهاي هم مركز) . و نيز به عقيده آنان همه افلاك پيوسته در گردشند (دائم الدوران اند)، و هرگاه از گردش باز ايستند عالم منقرض مي شود و حيات باطل مي گردد (18) . اخوان الصفاء را در باب فيزيك فلكي نيز قول ويژه يي است چه آن جماعت گويند اجسام فلكي نه سبك اند و نه سنگين زيرا اين اجسام ملازم جاهاي ويژه به خود هستند. و هر جسمي در مكان ويژه خويش نه سبك است و نه سنگين. چه سبكي و سنگيني براي اجسام وقتي دست مي دهد كه اجسام مذكور ازكانهاي ويژه خود به طرف مكان جديدي خارج شوند. جسم وقتي كه به سوي مركز عالم متوجه باشد آن را سنگين و زماني كه متوجه محيط عالم باشد سبك خوانند. گاه، شماري از اجسام در مكان واحدي گرد مي آيند و هر يك از آنها مي كوشند كه به مكان ويژه خود باز گردند، و هرگاه مانعي آنها را از اين كار باز مي دارد، ميان آنها و آن مانع تنازع و تدافعي پديد مي آيد كه آن را ثقل مي نامند (19)

. و نيز اخوان معتقدند كه اجسام سماوي نه گرم اند و نه سرد و نه تر، اما تعليل ايشان درباره اين اعتقادشان خيالي است (20) . پيشينيان در اين باره كه آيا در همه جوانب زمين آدمي زاده وجود دارد يا نه، اختلاف كرده اند . اما نظر اخوان در اين باره روشن است، و مي گويند آدمي بر همه جوانب زمين كه كروي است زندگاني مي كند. و هميشه سر او به سوي آسمان است، يعني زمين در هر نقطه آسمان كه باشد، سر آدمي به سوي بالا و پاهاي او به پايين و به سوي مركز زمين قرار مي گيرد، و هر گاه انسان از موضع معيني بر روي زمين به موضعي مقابل آن منتقل گردد، از آسمان درست به اندازه يي كه از چشم او نهان مانده بوده ظاهر مي گردد، و بدين ترتيب او در موضع اولش نيست بلكه در موضع مقابل آن است (21) . در روزگار اخوان الصفاء اعتقادي رايج بود كه زمين گاه به سوي بالا و گاه به سوي پايين حركت مي كند، وليكن مردم به علت بزرگي زمين آن را حس نمي كنند. اما اخوان الصفاء اين عقيده را انكار مي كنند (22) . مسلمين دريافته بودند كه ماه در گردش خود در ميانه هر يك سال اختلاف پيدا مي كند. و ابوالوفاء بوزجاني (وفات 388 ه.ق) يكي از معادلات مهم را براي تقويم مواقع ماه كشف كرده بوده است كه آن را «معادله سرعت» ناميده اند. و نيز بوزجاني در حساب ماه به اختلاف ديگري نيز برخورده بود كه برخي كشف آن را به تيكوبراهه (23) نسبت مي دهند (24) . اين مطلب تاريخچه يي دارد كه اجمال آن به

قرار زير است: «در بيست و هشتم ماه فوريه 1836 لوئي آملي سديو (25) به آكادمي علوم فرانسه اعلام كرد كه ابوالوفاي بوزجاني، منجمي كه در قرن دهم ميلادي مي زيسته، اختلاف سوم حركت ماه را كه وارياسيون (Variation) ناميده مي شود _ و تا آن موقع كشف آن را به تيكوبراهه نسبت مي دادند _ كشف كرده ا ست. سديو متن عربي قسمتي از كتاب مجسطي ابوالوفاي بوزجاني را كه به گمان او مشتمل بر كشف مذكور بود با ترجمه فرانسوي آن در اختيار آكادمي علوم فرانسه گذاشت و آكادمي هيأتي را مركب از بيو (Biot) و آراگو (Arago) و... براي بررسي اين نكته شگفت... تاريخ رياضيات مأمور كرد» ، و بحث شديدي درگرفت و موافقان و مخالفان بسياري يافت «و از سال 1836 تا 1871 به طول انجاميد و بالاخره هم بي نتيجه ماند تا اينكه در سال 1892 كارادوو موضوع را در طي مقاله مبسوط و جامعي مورد بررسي قرار داد و نظريه خود را در (روزنامه آسيايي (26) منتشر ساخت و نشان داد كه نظريه سديو درست نبوده است.» در پايان اين مقاله آمده است «حق هر كس را به خود او واگذاريم: تيكوبراهه از افتخار كامل خود در مورد كشف (وارياسيون) برخوردار است... ابوالوفاء و هموطنان او از اين مطلب سهم مهمي ندارند و حداكثر سهم آنان اين است كه رصدهاي مكرر ولي بي ثمر انجام داده اند، كه براي تأييد علم مفيد بوده است و نه براي پيشرفت آن (27) » . فيلسوف نامدار، ابن باجه اندلسي (وفات 533 ه.ق) نيز در رياضيات و علوم فلكي براعت داشته است. گفته اند: «وي وقت كسوف بدر را

به صناعت تعديل مي دانست. دو بيت شعر خطاب به ماه سرود و در دل خود آن را با آهنگ همراه ساخت، و اندكي پيش از زمان كسوف (در حالي كه جماعتي از يارانش نزد او بودند) آن را فرو خواند: شقيقك غيب في لحده و تشرق يا بدر من بعده؟ فهلا كسفت فكان الكسوف حدادا لبست علي فقده؟ بدر را مخاطب ساخته بود و اين دو بيت را تكرار مي كرد، و هنوز اين ابيات تمام نشده بود كه خسوف آغاز شد، و حاضران همه شگفتي بسيار نمودند (28) » . مسلمين درباره كلف (لكه هاي سياه) روي خورشيد نيز بحث كرده اند، و نخستين كسي كه كلف خورشيد را ديده و در باب آن مطلبي نوشته فيلسوف مشهور اندلسي ابن رشد (وفات 595 ه.ق) است. همچنين ابن رشد به كمك حساب فلكي زمان عبور عطارد بر قرص خورشيد را مي شناخته و آن را رصد كرده و لكه (بقعه) سياهي نيز (در وقتي كه معين كرده بود) بر روي قرص آن ديده است. و اين كاري است كه در زمان ما نيز جز راسخان در رياضيات فلكي به آن نپرداخته اند (29) .

رصدخانه ها و نقشه هاي جغرافيايي: شرف الدوله ديلمي از سال 372 تا 379 ه.ق بر جنوب فارس و عراق حكم مي راند وي در بغداد رصدخانه يي ساخت و گروهي از دانشمندان فلكي مانند ابوسهل ويجن (بيژن) بن رستم كوهي (وفات حدود 405 ه.ق)، ابوحامد احمد صاغاني اسطرلابي (وفات 380 ه.ق) و ابراهيم بن هلال صابي (وفات 384 ه.ق) و ابوالوفاء بوزجاني را براي اين كار گرد آورد. به ظن غالب ابوسهل كوهي رئيس اين رصدخانه بود. كوهي رجال دولت

و بزرگان بغداد را دعوت مي كرد، و نيز منجمان و مهندسان را گرد مي آورد تا در رصدگيريهاي او حاضر باشند آنگاه براي اين كار محضري مي نوشت و توقيع حاضران را بر آن نوشته ها مي گرفت (30) . از صورت اين محاضر دو نمونه را ابن القفطي در تاريخ الحكماء (195، چاپ ليپرت) آورده است. كوهي شاگرد ابوحامد صاغاني (چغاني) بوده، زيرا رساله يي از ابوالجود در دست است به نام «رسالة في طريقي أبي سهل الكوهي و شيخه ابي حامد الصاغاني (31) » كه اين مطلب را به وضوح نشان مي دهد. اما اينكه چگونه با وجود صاغاني شاگردش رياست رصدخانه را داشته، بايد گفت: از امثال اينگونه وقايع در اين مرز و بوم تعجب نبايد داشت ! شايد هم كوهي به راستي بر استاد خود تفوق يافته بوده است. كوهي علاوه بر آنكه منجمي دقيق و زبردست بود، در رياضيات و به خصوص در هندسه مقامي شامخ داشت. جرج سارتن مي نويسد: «كوهي هم خود را مصروف آن عده از مسائل كرد كه طرح آن را ارشميدس و اپولونيوس ريخته بودند و حل آنها منجر به معادلات بالاتر از درجه دوم مي شد . وي برخي از آنها را حل كرد و شرايط قابل حل بودن آنها را وارسي كرد. تحقيقات وي در اين باب جزو بهترين آثار هندسي روزگار اسلامي است (32) » . اغلب رياضيدانان بزرگ پس از وي نيز مانند بيروني در قانون مسعودي (1/91؛ 2/642، چاپ حيدرآباد، 1944 _ 1945) و عمر خيام در رساله جبر و خواجه طوسي در تحرير مأخوذات و نيز القفطي در تاريخ الحكماء (چاپ ليپرت، 295، 1903) او را بسيار

ستوده اند. از آثار كوهي يكي كتاب البركار التام (به عربي) است كه نسخه هاي خطي آن در استانبول و ليدن و كتابخانه خديويه مصر موجود است (33) . و وپكه متن عربي و ترجمه فرانسه آن را با مقدمه فاضلانه و يادداشتهاي سودمند در سال 1874 ميلادي چاپ كرد. از اين پرگار تام كه داراي يك مقدمه و دو مقاله است ابوريحان بيروني نيز در رساله استيعاب (صفحه 119) نام برده است (34) . مقصود از پرگار تام پرگاري است كه بتوان با آن خطوط قياسي يعني خط راست و دايره و بيضي و هذلولي و سهمي را با حركت اتصالي ترسيم كرد (35) . از رياضيدانان و دانشمندان فلكي اندلس يكي نيز ابواسحق ابراهيم النقاش معروف به زرقالي يا پسر زرقيل (وفات 493 ه.ق) است. و او كتابي نوشته است به نام الصفيحة الزيجيه يا الصفيحة الزرقالية (36) كه در آن حساب اوساط و تعاويل را بنابر شيوه هاي گوناگون و از جمله به شيوه سند هند ياد مي كند (37) . و هم در اين رساله كاربرد اسطرلاب را به شيوه جديد و آساني بيان مي كند، و از بيانات او بر مي آيد كه در خود اسطرلاب نيز اصلاحاتي انجام داده است (38) . همچنين زرقاني نخستين كسي است كه بر حركت (يا ميل) اوج خورشيد نسبت به نجوم (ثوابت) دليل آورد كه بالغ بر 04 و 12 ثانيه مي شود (در حالي كه رقم درست 8 و 11 ثانيه است (39) . _ يكي ديگر از دانشمندان بزرگ فلكي كه نزد عامه مردم شناخته نيست ابوسعيد سجزي (ابوسعيد احمد بن محمد بن عبد الجليل سجزي) از مردم

سيستان است كه دوره حيات او را در حدود سالهاي (0340 _ 415 ه.ق) تخمين زده اند. وي از معاريف منجمان سده چهارم هجري و معاصر با ابوريحان بيروني و عضد الدوله ديلمي است (كه از 338/ 949 تا 372 / 983 در بغداد و فارس و خوزستان و كرمان و غيره سلطنت كرد (40) . اهميت و مقام بلند سجزي در تاريخ علم فلك از اين نظر است كه او مخترع اسطرلاب زورقي است كه پايه اش بر اين اصل است كه زمين متحرك است و بر محور خود مي چرخد، و فلك با آنچه در آن است، به استثناي كواكب سياره هفت گانه، ثابت است (41) . از آثار رياضي سجزي پيداست كه وي مخصوصا در هندسه بسيار زبر دست بوده و تحقيقاتي درباره تقاطع قطوع مخروطي كرده است. سوتر (42) نوشته است كه وي يكي از مبرزترين هندسه دانان دوره اسلامي است. تا زمان سجزي رياضيدانان مسأله تثليث زاويه را با روش هندسه متحرك (يعني روشي كه در آن براي رسم كردن شكل و حل مسأله بايد آن قدر خط كش را حركت داد تا به وضع معيني درآيد) به وجهي تقريبي حل مي كردند . سجزي به جاي اين روش، مسأله مذكور را به وسيله تقاطع يك دايره و يك هذلولي متساوي القطرين حل كرد و آن روش را هندسه ثابت ناميد (43) . _ ابن يونس صفدي مصري (وفات 397 ه.ق) نيز از دانشمندان بزرگ رياضي و رصد بود، فاطميان مصر بر روي جبل مقطم (در شرق قاهره) براي او رصدخانه يي بنا كردند، و او در آنجا از سال 380 تا 397 ه.ق به

رصدهاي زيادي پرداخت. ابن يونس زيجي ساخت كه آن را زيج الحاكمي الكبير گويند كه منسوب به الحاكم بامر الله فاطمي (وفات 411 ه.ق) است _ و در آن همه خسوف و كسوفها و جميع قرانات اختراني را كه پيشينيان و معاصران رصد كرده بودند، ضميمه كرد. آنگاه همه را وارسي كرد و برخي را با برخي ديگر سنجيد و براي او روشن شد كه حركت ماه در تزايد (و سرعت) است. همين طور ابن يونس ميل دايره بروج و زاويه اختلاف منظر و مبادره اعتدالين را تصحيح كرد يعني صحت آن را ثابت كرد (44) . _ ابوريحان بيروني (وفات 440 ه.ق) در فلك و رصد افلاك تبحر داشته و شهرت او در ميان اهل علم چندان زياد است كه به بحثي درباره حيات و آثار و عقايد فلسفي او نيازي نيست (45) . از كتابهاي معتبر او در بحث مورد نظر ما القانون المسعودي في الهياة و النجوم نام دارد (چاپ حيدر آباد دكن، 1944 _ 1946)، كه در آن حركت روزانه كره آسماني بر گرد زمين و آنچه بدان متعلق است، و نيز عروض يا ظهور و پيدايش بلاد _ صورة الارض و سمت قبله و اوضاع شهرها يا كشورهاي مشهور را به تفصيل آورده است. (46) در سال (467 ه.ق) شاعر نامدار و دانشور ايراني عمر خيام نيشابوري كه از نوابغ رياضيدانان و علماي فلكي اسلامي است _ به ايجاد رصدخانه جديدي در شهر ري براي اصلاح تقويم فارسي دعوت شد. سال پارسي از دوازده ماه تأليف مي شد كه هر ماه نيز سي روز بود، پس از آن پنج روز خالي

مي ماند (كه آن را عيد مي گرفتند) و به اين ترتيب سال در 365 روز تمام مي شد . عمر خيام (به همراهي عده اي از رياضيدانان ديگر همچون عبدالرحمن خازني و اسفزاري و ميمون بن نجيب واسطي [وفات حدود 518 ه.ق] و ديگران) اين تقويم را اصلاح كردند و ليكن روايات در مقدار خطايي كه در آن باقي ماند اختلاف دارد. برخي مي گويند عمر خيام در تقويم مذكور 17 روز در هر 70 سال افزود (از اين روي، خطايي باقي ماند كه مقدار آن در هر 1540 سال يك روز تمام است)، و گويند: پانزده روز در هر 62 سال افزود (و از اين روي، خطايي باقي ماند كه در هر 3770 سال يك روز مي شود)، و گويند در هر 33 سال هشت روز افزود (و از اين جهت، خطا در هر پنج هزار سال يك روز مي شود) (47) . ابن اثير درباره اين واقعه علمي خطير مي گويد: «در اين سال (يعني 467 ه.ق) نظام الملك و سلطان ملكشاه گروهي از بزرگان نجوم را گرد كردند، و نوروز را اول نقطه حمل قرار دادند، و حال آنكه پيش از آن نوروز به زمان رسيدن خورشيد در نيمه حوت مي افتاد. و آنچه سلطان انجام داد مبدأ تقويمهاي ديگر شد. و نيز در آن سال خيام رصدي براي ملكشاه درست كرد و در انجام آن گروهي از منجمان بزرگ گرد آمدند كه از آنها ابو المظفر اسفزاري و ميمون بن نجيب واسطي بودند، و سلطان در اين كار مالي عظيم خرج كرد. و رصد داير بود تا اينكه به سال 485 ه.ق سلطان در گذشت و رصد نيز باطل

شد (48) » . ابوعلي حسن المراكشي (وفات 660 ه.ق) نيز از علماي نجوم و رياضي مغرب بوده است و نقشه جغرافيايي (خارطه) مغرب را تصحيح كرده است. مراكشي كتابي نوشته است به نام جامع المبادي و الغايات في علم الميقات كه حاوي شرح آلات رصدي قدماء و حل چند مسأله در جبر و مقابله است. نيمه اول اين كتاب به ترجمه فرانسه رسيده و در سال 1834 در پاريس چاپ شده است. مراكشي در «جامع المبادي و الغايات» (نيمه چاپ نشده) در وصف اسطرلاب زورقي كه مخترع آن ابوسعيد احمد بن محمد بن عبدالجليل سجزي، رياضيدان معروف است مي نويسد كه: بيروني گويد اين اسطرلاب را كه سجزي اختراع كرده بنايش بر حركت زمين است نه حركت فلك؛ و فلك به جز از سبعه سياره، ثابت است. و بيروني مي گويد كه حل اين مشكل (يعني حل شبهه حركت زمين) سخت است. (49) پس از آنكه مغولان بغداد را مسخر كردند، و خلافت عباسي به سال (656 ه.ق) منقرض شد، هولاكو خان (به سال 657 ه.ق) رصد خانه يي در مراغه ايجاد كرد، و رياست اين رصدخانه را به خواجه نصير طوسي (وفات 672 ه.ق) سپرد. خواجه نصير گروهي از علماي فلك را از همه اطراف بلاد اسلامي در مراغه گرد هم آورد كه از ميان آنها محيي الدين القرطبي اندلسي مغربي (وفات پيش از 690 ه.ق) و، مؤيد الدين عرضي دمشقي و، فخر الدين مراغي موصلي و، فخر الدين خلاطي تفليسي و نجم الدين علي بن عمر معروف به كاتبي قزويني (50) (وفات 676 ه.ق) شهرت بيشتري دارند. چنين بر مي آيد كه خواجه طوسي بعدها دو

جوان دانشمند و نامدار يعني قطب الدين شيرازي (وفات 710 ه.ق) و كمال الدين فارسي (وفات 720 ه.ق) را بر آن عده افزود (51) . پس از سقوط دولت عباسي در بغداد، شكوفايي فرهنگ اسلامي در تركستان آغاز گرديد، و اوج آن در روزگار الغ بيگ بود كه سمرقند را پايتخت ساخت و در آنجا مجمعي بر پا كرد و عالمان و اديبان را در آنجا گرد آورد. خود الغ بيگ (قتل 853 ه.ق) اديب و مورخ و فقيه و عالم و فلكي و اميري دوستدار عمران و آباداني بود. داستان زندگاني اين پادشاه _ كه شايد يكي از مصاديق نسبي انديشه پادشاه فيلسوف يا فيلسوف پادشاه افلاطونش بشمار توان آورد _ دردناك است. وي در سال 850 ه.ق پس از فوت پدرش شاهرخ ميرزا به سلطنت رسيد. مدت دو سال اول سلطنت او در زد و خورد با برادران و فرزندانش _ كه مدعي سلطنت بودند _ گذشت. ولي عاقبت در سال 853 ه.ق به دست پسر خودش عبداللطيف كه در بلخ قيام كرده بود اسير و كشته شد. گويند الغ بيگ بنا بر احكام نجومي در يافته بود كه به دست عبداللطيف پسر بزرگ خود كشته خواهد شد و به اين سبب او را از مناصب و مشاغلي كه داشت معزول كرد. عبداللطيف نيز علم طغيان بر افراشت و حكم عزل پدر را به چيزي نگرفت، و پدر خود را شكست داد. الغ بيگ به تركستان فرار كرد و چندي بعد با وجود پيشگوييهاي منجمان به سمرقند بازگشت _ شايد به اميد عاطفه پدر فرزندي _ ، اما در آنجا به دست پسرش

كشته شد. در زبان فارسي مثلي است كه مي گويند «اگر عبداللطيف بگذارد (52) » ، و ريشه مثل داستاني است كه مربوط به همين عبداللطيف پسر الغ بيگ است، و آن چنين است كه «چون مولانا علي قوشچي از زايچه طالع عبد اللطيف عقوق و عصيان تفرس كرده بود، پس از وفات ميرزا شاهرخ، كه در يكشنبه بيست و پنجم ذي حجه سال 850 در فشافويه ري روي نموده بود، روزي الغ بيگ در مجلسي بر زبان آورد كه عن قريب ممالك موروثي به تحت تصرف ما خواهد آمد. مولاناي مذكور بي محابا گفت: اگر عبد اللطيف بگذارد (53) !» با توضيحي كه پيش از اين داديم، معلوم شد كه البته عبد اللطيف نگذاشت، و پيش بيني احكامي قوشچي درست از آب درآمد. مقصود از اين قوشچي، علاء الدين علي به محمد سمرقندي قوشچي (وفات 879 ه.ق) است كه جزو اعضاي علمي رصد خانه سمرقند بوده است، و او را قوشچي بدان سبب گفته اند كه باز مخصوص الغ بيگ را در شكارگاه نگاه مي داشته است. و ظاهرا پس از مرگ الغ بيگ به سفر حج رفت، و پس از آن به خدمت اوزون حسن آق قويونلو (وفات 882 ه.ق) رسيد. اوزون حسن او را به سفارت نزد سلطان محمد دوم پادشاه عثماني فرستاد. سلطان عثماني از او خواست كه پس از انجام مأموريت خود به قسطنطنيه برگردد. وي نيز دعوت سلطان را پذيرفت و به قسطنطنيه برگشت و به فرمان سلطان در مسجد آيا صوفيه به تدريس پرداخت. وي كتب و رسائلي نيز به فارسي و عربي نوشته است كه از آن جمله كتاب هيأت مقدماتي معروف به

فارسي هيأت. و شرح تجريد الكلام خواجه نصير الدين طوسي است. به هر صورت، الغ بيگ در رصد خانه سمرقند با صلاح الدين رومي معروف به قاضي زاده موسي چلپي و غياث الدين كاشاني (54) (وفات هر دو پيش از 840 ه.ق) به تصحيح رصدهاي يوناني پرداختند. چون در آن رصدها اختلاف زيادي يافتند، الغ بيگ و يارانش به گرفتن رصدهاي جديدي پرداختند كه از سال 827 تا 839 ه.ق طول كشيد، و سپس از مجموع آنان زيجي كامل ساخت كه به «زيج الغ بيگ» مشهور شده است، و در آن مواقع نجوم را به درجات و به دقايق درجات (بدون ثانيه ها) با دقت بسياري حساب كرده اند. در اين زيج همچنين راههاي عملي متعددي براي محاسبه خسوف و كسوف، و جدولهاي نجوم ثابت و حركات ماه و خورشيد و كوكبهاي سيار و خطوط طولي و عرضي شهرهاي بزرگ عالم وجود دارد. (55) _ شمس الدين روداني فاسي (وفات 1094 ه.ق / 1683 م) نيز آلت نادر شگفتي جهت توقيت (گاه شماري) ساخته بوده است. و آن عبارت از كره يي بوده است كه بر روي آن دائره ها و رسومي بوده . بر روي اين كره كره ديگري قرار داشت كه به دو بخش تقسيم مي شده و در آن قطعات و سوراخهايي براي دوائر بروج و مدارات وهمي (براي كواكب و نجوم) تعبيه كرده بوده اند. و گفته اند كه كاربرد اين ابزار آسان بوده و به درد شناخت اوقات در همه شهرها مي خورده است. اين روداني رساله يي هم دارد كه طرز ساختن و بكار بردن اين ابزار را در آن بيان كرده است (56) .

اصلاح نظام بطلميوس در اندلس

مسلمة

بن احمد مجريطي (وفات 398 ه.ق) مقام وي بيشتر به اين است كه او از نخستين دانشمندان اندلسي است كه در رواج علوم رياضي در آن ديار كوشيده است به نحوي او كه او را «امام الرياضيين پيشواي رياضيدانان» خوانده اند . در اين راه وي شاگردان بسياري را تربيت كرده است. و هم به دست او علوم تعاليم (رياضيات) و فلك و كيميا و سحر وارد اندلس شده است. اما از اقسام اين علوم، اهتمام او به ويژه به فلك بوده، و زيج خوارزمي (وفات، حدود 232 ه.ق) را بيش از همه مورد توجه قرار داد و آن را از سالهاي فارسي به سالهاي تازي برگردانيد، آنگاه آن كتاب را مختصر و اصلاح كرد؛ مجريطي كتابي هم دارد كه در آن تعديل كواكب را از زيج بتاني مختصر كرده است.

جابر بن افلح اشبيلي اندلسي (وفات 540 ه.ق) وي را نيز كتابي است به نام كتاب الهيأة في اصلاح المجسطي، كه در آن نظام بطلميوسي را انتقاد كرده است اما هيچ يك از وجوه اصلاح خويش را بر نگزيده است. يكي ديگر از بزرگترين فيلسوفان و عالمان اندلس ابوبكر بن طفيل (وفات 540 ه.ق) است كه در هندسه و فلك و طب نيز دستي قوي داشت. وي عصاره فلسفه خود را در رساله حي بن يقظان («زنده بيدار») گنجانيده است و آن تنها كتابي است كه از او به دست ما رسيده است. از نشانه هاي براعت ابن طفيل در هندسه يكي اين است كه معتقد است: همه اجسام متناهي اند، زيرا مي توان در همه آن خطوطي را فرض كرد (يا به عبارت ديگر جسم محدود به اجزائي

از خطوط است) و نيز به اين دليل كه هر جسمي كه نتوان در آن خطوطي فرض كرد باطل است (زيرا در آن صورت ممكن نيست اجسامي باشند كه ضلعهاي نامتناهي داشته باشند) . و بنابراين، اجرام سماوي نيز متناهي اند، و عالم نيز يكسره متناهي است. شكل عالم نيز كروي است. و دليل ابن طفيل بر اين عقيده اين است كه ستارگاني كه به چشم ما ديده مي شوند در مشرق طلوع مي كنند و در مغرب غروب مي كنند، و زماني كه از سمت الرأس (يعني عمود بر سر شخص ايستاده) مي گذرد، دائره يي كه آن را قطع مي كند بزرگتر از دوائري است كه اختران و ستارگاني كه از چپ يا راست مرد ايستاده طلوع مي كند آن را قطع مي كنند . همين طور چون اختران با هم طلوع مي كنند با هم نيز غروب مي كنند، هر چند كه در فلكهاي مختلف سير بكنند. به نظر ابن طفيل خورشيد كروي است، و زمين نيز كروي است. و خورشيد بسيار از زمين بزرگتر است. ابن طفيل رأي بطلميوس را درباره افلاك متداخل نادرست دانست و آن را رها كرد، و به جاي آن رأي ارسطو را در باب افلاك متمركز پذيرفت. و به همين منظور يعني جهت اصلاح ضعف نظام بطلميوسي به شاگرد خود نور الدين بطروجي شيوه اصلاح آن را القاء كرد. بطروجي (57) نيز كتاب الهيأة را بر اساس قول استاد خويش نوشت، و براي اجرام آسماني گردشي لولبي (58) (مارپيچ حلزوني) قائل شد. اما اين فرض جز بر تعقيد و پيچيدگي مطلب نيفزود، زيرا وي همواره اموري خيالي فرض مي كرد. اما به هر صورت، اقدام اصلاحي (و لو

در عالم خيال) در عالم علم رهيافت درستي است. و از اينجاست كه برخي از پژوهشگران گفته اند: نظريه حركت مارپيچي افلاك كه در كتاب الهيأة بطروجي مطرح شده، اوج نهضت ضد بطلميوسي عالمان اسلامي در علم هيأت است. (59) پي نوشت ها: .1 مقدمه، 487 _ .488 .2 «زيك: تارهايي باشد كه استادان نقش بند، نقش جامه هايي كه بافند، بدان بندند؛ و كتابي كه منجمان، احوال نجوم و افلاك را از جداول آن معلوم كنند و همچنان كه آن قانوني است جامه بافان را در بافتن نقشه هاي جامه، اين كتاب نيز دستوري است منجمان را در شناختن احوال و اوضاع فلكي. و همچنان كه كيفيات نقوش جامه ها از آن تارها پيدا شود، كميات و حركات كواكب از جدولهاي اين كتاب ظاهر مي گردد، و معرب آن زيج است.» (برهان قاطع) . .3 نالينو، علم الفلك، 40، چاپ رم، .1911 .4 همانجا، .42 .5 نسأ الشهور: تأخيرها (لسان العرب) . ابوريحان آرد «نسي ء چيست: تفسير او سپوختن و تأخير كردن است. و معنيش آن است كه سال قمري از سال شمسي يازده روز، به تقريب، پيشتر آيد. و زين جهت ماههاي تازي به همه فصلهاي سال همي گردند، به قريب سي و سه سال...، پس ناچاره سال را كبس بايست كردن به ماهي كه از آن روزها گرد آيد كه ميان سال قمري و سال شمسي اند. و [كبس] معنيش آبستن بود. زيرا كه آن ماه سيزدهم را كه بر سال زيادت شد تشبيه كردند. به بار زن كه افزوده است به شكم او، و بدين كبس كردن سال به جاي آيد از پس آن كه بيشتر شده باشد» . (التفهيم،

223 _ 224، چاپ استاد همايي، تهران، 1316 ه.ش) . .6 التفهيم، 224 و ما بعد، چاپ همائي «و آن [كبيسه] به دست گروهي كردند به لقب قلامس (قلمس) و آن شغل پسر از پدر همي يافت. و اين شماره نگاه همي داشت. چون كبيسه خواستي كردن، به خطبه اندر گفتي: فلان ماه را تأخير كردم... و بر اين بودند [يعني اعراب] تا آن گه كه اسلام آن را باطل كرد به سال نهم از هجرت. و اين سال حجة الوداع است كه پيغامبر _ عليه السلام _ جهان را و امت خويش را بدرود كرده است» . .7 بنو موسي، شهرت سه برادر به نامهاي ابوجعفر محمد بن موسي (وفات 257 يا 259 ه.ق)، ابوالقاسم احمد بن موسي و حسن بن موسي، از عالمان معروف رياضيات و نجوم و مكانيك و در حوزه علمي بغداد، كه از حاميان علم و عالمان بودند. پدر آنان موسي بن شاكر بود كه گويند در خراسان راهزني مي كرد، و سپس به هندسه و نجوم پرداخت و جزو ملتزمان مأمون به بغداد آمد، و در شمار منجمان دربار وي شد. اين دودمان در گردآوري و خريد كتب علمي و تقريب دانشمندان به مأمون خدمات بزرگي كرده اند، الفهرست، ابن نديم، 330 _ 331، چاپ تهران، به اهتمام رضا تجدد؛ ابن خلكان، وفيات، 2/195 _ 196 چاپ تهران. .8 بر پايه خط وهمي يي كه ممكن است دائره يي ترسيم بكند كه آن عظيمترين دواير بر روي كره زمين باشد. .9 عمر فروخ، تاريخ العلوم عند العرب، 161 _ .162 .10 قرباني، رياضيدانان ايراني، .19 .11 عمر فروخ، تاريخ العلوم عند العرب، _ .162 .12

قرباني، رياضيدانان ايراني، 18 _ .19 .13 نالينو، علم الفلك، 87 _ 89، 90 _ 94، 135، 181 _ 183، 217 _ 218 و 279، رم، .1911 .14 وفيات الاعيان، 2/196، چاپ تهران؛ صفدي، الوافي بالوفيات، 3/ .273 .15 نالينو، علم الفلك، 225 _ .226 .16 عمر فروخ، تاريخ العلوم، .164 .17 نالينو، علم الفلك، 119 _ .120 .18 رسائل، 2/77، مصر، مطبعة التجارية الكبري، 1928/1347، چاپ خير الدين زركلي. .19 همان كتاب، 2/ .40 .20 همان كتاب، 2/ .42 .21 همان كتاب، 1/ .112 .22 همان كتاب، 3/.309 بايد دانست كه اين عقيده را كه مع الاسف اخوان انكار مي كنند، ممكن است از نظر علمي محملي داشته باشد، چه شايد مراد از آن ميل زمين بر محور خود به سوي شمال و به سوي جنوب باشد، و همين ميل است كه به سبب آن فصول چهارگانه در زمينه صورت مي گيرد. (d. 1601) 23. Tycho Brahe .24 عمر فروخ، تاريخ العلوم عند العرب، .167 25. L. Am. Sedillot 26. Journal Asiatique .27 براي تفصيل اين مطلب: قرباني، رياضيدانان ايراني، 128 _ .133 .28 المقري، نفخ الطيب، 25 _ 26، چاپ مصر، 1949، چاپ شيخ محيي الدين عبد الحميد. .29 منصور حنا جرداق، مآثر العرب في الرياضيات و الفلك، .22 .30 عمر فروخ، تاريخ العلوم، 171؛ گاهنامه 1310 ه.ش سيد جلال تهراني، 083 _ 85 كه اين محاضر و توقيعات را آورده است؛ و نيز . The Legacy of Islam, P. 471 .31 تاريخ ادبيات عربي، بروكلمان، 1/620؛ قرباني، رياضيدانان بزرگ ايراني، .195 32. G. Sarton, Introduction to the History of Science, vol. 665, 1950, Baltimore

.33 قرباني، رياضيدانان ايراني، 0196 _ 198؛ سيد جلال تهراني، گاهنامه 1310 ه.ش. .34 تاريخ ادبيات عربي، 1/ .254 .35 رياضيدانان ايراني، 0200 _ .201 .36 وجه تسميه زرقالي اين است كه چون او كتابي به نام صفيحه زرقاليه در رصد كواكب و آلتي فلكي به اسم «زرقله» نوشت مؤلف را به نام تأليف ولد الزرقيال و زرقالي خواندند (سيد جلال تهراني، گاهنامه 1310 ه.ش / 64) . .37 عمر فروخ، تاريخ العلوم، .171 .38 نالينو، علم الفلك، 176، چاپ رم، .1911 .39 عمر فروخ، تاريخ العلوم، .172 در دوره قرون وسطي زرقالي را (Arzakhel) مي خوانده اند . براي آگاهي بيشتر از اختراعات زرقالي و اعمال نجومي وي، گاهنامه 1310، سيد جلال تهراني، 64 _ .65 .40 ابن خلكان، وفيات الاعيان، 1/193 _ 191، چاپ تهران. .41 عمر فروخ، تاريخ العلوم، .172 42. Hienrich Suter .43 قرباني، رياضيدانان ايراني، .251 .44 عمر فروخ، تاريخ العلوم، _ .172 .45 براي آگاهي از اين مطالب، تاريخ فلاسفه ايراني، نوشته نگارنده، 255 _ 271، چاپ زوار، 1361 ه.ش. .46 براي آگاهي بيشتر: نالينو، علم الفلك، 040 _ 41، 038 _ 40، 175، 245 و مواضع ديگر؛ نيز .038 _ The legacy of Islam , pp. 436 .47 عمر فروخ، تاريخ العلوم، .173 .48 ابن الاثير، الكامل في التاريخ، 10/98، بيروت، .1961 .49 سيد جلال طهراني، گاهنامه 1310/66؛ نالينو، علم الفلك، صص 250 _ 251، رم، 1911؛ عين عبارت مراكشي اين است: «قال ابوالريحان البيروني ان مستنبط هذا الاسطرلاب هو ابوسعيد السجزي و هو مبني علي أن الارض متحركة بما فيه الا السبعه السيارة ثابت. قال البيروني و هذه شبهة

صعبة الحل» . .50 كاتبي در كتاب عين القواعد في المنطق و الحكمة، چنانكه عمر فروخ آورده (تاريخ العلوم، 174) «بر گردش زمين به دور خود استدلال كرده، ولي نتوانسته هيأت قطعي اين گردش را بيان بكند» . .51 گفته اند كه به سبب رنجشي كه قطب الدين شيرازي از خواجه داشت از ادامه كار خود در رصدخانه مراغه تن زد، و كار رصدخانه چنانكه بايد و شايد پيش نرفت. ابن شاكر كتبي، فوات، 2/ .193 .52 امثال و حكم دهخدا، 1/223، چاپ سوم، 1352 ه.ش. .53 دولتشاه سمرقندي، تذكره دولتشاه، 417، تهران 1337 ه.ش چاپ محمد عباسي. .54 غياث الدين كاشاني از سمرقند نامه يي به پدر خويش نوشته (كه در كاشان بوده) كه مبين مشكلات كار او در سمرقند و حسادت همكارانش و از آن جمله قاضي زاده رومي و نيز خوش نيتي و دانشمندي الغ بيگ است. زنبيل، فرهاد ميرزا فرزند عباس ميرزا، 308 _ 322، تهران، 1318 ه. ش. .55 عمر فروخ، تاريخ العلوم، 174 _ .175 .56 همان كتاب، .175 .57 البطروجي را به لاتين آلپتراگيوس (Alpetragius) مي گويند. .58 لولبي: ما كان بهيأة اللولب. و اللولب اداة من الخشب او حديد ذات محور منه حلزونية ناتئة او داخلة (الرائد) . در انگليسي لولبي را (Spiral) گويند. .59 عمر فروخ، تاريخ العلوم، 176 _ 177؛ دائرة المعارف فارسي، 1/ .431 برگرفته از كتاب: تاريخ تمدن اسلام، ص 298 نويسنده: دكتر علي اصغر حلبي

فيزيك آسمان

به نظر نيوتن رنگهاي ظاهري اجسام طبيعي بستگي به اين دارد كه از آنها چه رنگي شديدتر منعكس يا به سوي بيننده پراكنده مي شود . به طور كلي ، شيوه

ساده اي وجود ندارد كه براساس ساختار سطح تركيب شيميايي و مانند آنها پيش بيني كنيم كه آن ماده چه رنگهايي را منعكس يا پراكنده مي كند. با اين همه ، علت آبي بودن رنگ آسمان را با استدلال ساده اي مي توان توضيح داد. همان طور كه تامس يانگ با آزمايش نشان داد، طول موجهاي گوناگون نور رنگهاي متفاوت دارند، طول موج نور را با واحد نانومتر يا با واحد آنگستروم مي سنجند. دامنه طيف قابل رؤيت براي آدمي nm 400 براي نور بنفش تا حدود nm 700 براي نور قرمز است. مانع هاي كوچك مي توانند انرژي يك موج فرودي را در همه جهتها پراكنده كنند، و مقدار پراكندگي بستگي به طول موج دارد. به عنوان يك قاعده كلي، هر چه طول موج در مقايسه با اندازه مانع بزرگتر باشد، موج به وسيله مانع كمتر پراكنده مي شود. براي ذراتي كوچكتر از يك طول موج، مقدار پراكندگي نور با عكس توان چهارم طول موج تغي___ي__ر مي كند. مثلاً ، طول موج نور قرمز در حدود دو برابر طول موج نور آبي است. بنابراين پراكندگي نور قرمز در حدود يك شانزدهم پراكندگي نور آبي است. اكنون مي توانيد بفهميد كه چرا رنگ آسمان آبي است. نور خورشيد به وسيله مولكولها و ذرات گرد و غبار موجود در آسمان ، كه معمولاً در مقايسه با طول موجهاي نور مرئي بسيار كوچكند، پراكنده مي شود. به اين ترتيب، نور طول موجهاي كوتاه (نور آبي) بسيار شديدتر از نور طول موجهاي بلندتر به وسيله اين ذرات پراكنده مي شوند. وقتي كه به آسمان صاف نگاه مي كنيم ،

بيشتر اين نور پراكنده شده است كه به چشم ما مي رسد. دامنه طول موجهاي كوتاه پراكنده شده (وحساسيت چشم آدمي به رنگ) منجر به احساس رنگ آبي مي شود. از سوي ديگر، فرض مي كنيم كه در يك روز مه آلود به آسمان نگاه مي كنيم. در اين صورت ، نور آبي باريكه اي كه به چشم ما مي رسد به طور كامل پراكنده شده است ، در حالي كه طول موجهاي بلندتر پراكنده نشده اند. بنابراين، احساس مي كنيم كه رنگ خورشيد متمايل به قرمز شده است. اگر آسمان جوي نداشت، آسمان سياه به نظر مي رسيد، و ستارگان در روز ديده مي شدند. در واقع از ارتفاع Km 16 به بالا، كه در آنجا جو زمين بسيار رقيق مي شود، همان طوري كه فضانوردان دريافته اند ، آسمان سياه به نظر مي رسد و ستارگان در روز ديده مي شوند. گاهي هوا داراي ذرات گرد و غبار يا قطره هاي آبي به بزرگي طول موج نور مرئي است. اگر چنين باشد، رنگهايي جز رنگ آبي ممكن است به شدت پراكنده شوند. مثلاً، كيفيت رنگي آسمان با بخار آب موجود در جو زمين تغيير مي كند. روزهايي كه هوا صاف و خشك است، آسمان آبي تر از روزهايي است كه رطوبت هوا زياد است. آسمان نيلگون ايتاليا و يونان ، كه قرن ها الهام بخش شاعران و نقاشان بوده است، به سبب خشكي استثنايي هواي اين سرزمينهاست. مه آبي _ خاكستري رنگي كه گاهي شهرهاي بزرگ را مي پوشاند بيشتر به سبب ذراتي است كه از موتورهاي درون سوز (اتومبيلها ، كاميونها) و كارخانه هاي صنعتي منتشر شده

اند. موتور اتومبيل، حتي وقتي كه در حالت خلاص كار مي كند، در هر ثانيه بيشتر از 100 ميليارد ذره منتشر مي كند. بيشتر اين ذره ها نامرئي هستند و اندازه آنها در حدود m 0/000001 است . چنين ذره هايي كالبدي براي تجمع گازها ، مايعات و ذرات جامد دي_گ______ر مي شوند. اين ذره هاي بزرگتر سبب پراكندگي نور و تيرگي هوا مي شوند. گرانش بر اين ذره ها تا وقتي كه بر اثر تجمع مواد بيشتر در اطراف آنها خيلي بزرگ نشده اند چندان تأثيري ندارد. اين ذرات اگر بر اثر باران و برف مكرر شسته نشوند ممكن است ماهها در جو زمين بمانند. تأثير چنين ابرهاي غبارآلودي بر آب و هوا و بر سلامتي آدمي بسيار مهم است.

قرآن و فيزيك آسمان

خلق جهان

« بَدِيعُ السّمواتِ وَ الاَرض... » (سوره انعام)

اوست پديدآورنده آسمانها و زمين ...

مطلب بالا با اطلاعات علمي نوين كاملا هماهنگي دارد ، آخرين اطلاعات و كشفيات بدست آمده در زمينه فيزيك و نجوم تأييد كننده اين مطلب مي باشد كه جهان با تمام بزرگي و قدمت فراوان از يك انفجار بزرگ به وجود آمده اند (تئوري بيگ بَنگ ((big bang)

تئوري بيگ بَنگ بيان مي كند كه جهان از انفجار بزرگ و عظيم يك نقطه تقريبا در 15 ميليارد سال پيش به وجود آمده است. تئوري بيگ بَنگ امروزه به عنوان تنها جواب علمي پيدايش جهان در تمامي محافل علمي به كار مي رود. تا قبل از انفجار بزرگ امكان وجود هيچ چيز نبوده كه بتوان آن را ماده ناميد وماده ، انرژي و زمان وجود نداشته اند كه بتوان به وسيله فيزيك

و متافيزك تجزيه و تحليل كرد،اين در فيزيك به عنوان هيچ چيز ناميده ميشود، در اين چنين فضايي به ناگاه ماده انرژي و زمان به وجود مي آيد؛ اين مطلب علمي كه به تازگي علم بشر به آن دست پيدا كرده است 1400 سال پيش در قرآن كريم بيان شده است ...

براي اطلاعات بيشتر : » تفسير سوره انعام آيه 101

....... بزرگ شدن جهان

« وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ .» (سوره الذّاريات آيه 47) و آسمان را به قدرت خود برافراشتيم، و بى گمان، ما [آسمان] گستريم.

كلمه آسمان در بيشتر قسمتهاي قرآن كريم به عنوان كهكشان هم مورد استفاده قرار مي گيرد. در اين آيه بيان مي شود كه كهكشانها و جهان همواره در حال بزرگ شدن و وسعت پيدا كردن مي باشد، اين مطلب هم در اوايل قرن20 به اثبات رسيد.

اين تئوري و ايده كه جهان داراي ابتدا بوده و بدون هيچ وقفه اي در حال بزرگ شدن مي باشد در اوايل قرن 20 توسط دانشمند و فيزك دان روسي اَلِكساندر فِريدمَن و محقق بلژيكي گيورگ الِمِتر به صورت يك نظريه بيان شد و در سال 1929 با تحقيقات ستاره شناس آمريكايي اِدوين هابل به صورت رسمي به ثبت رسيد. اين ستاره شناس با مشاهده مستمر كهكشانها توسط تلسكوپ بسيار قوي، به اين مطلب پي برد كه ستاره ها و كهكشانها همواره از هم دور و از يكديگر فاصله مي گيرند، اگر در نظر بگيرم كه كهكشانها از يكديگر به طور دائم در حال فاصله گرفتن مي باشند پس جهان كه از همين كهكشانها تشكيل شده مرتب در حال بزرگ شدن مي باشد.

براي اطلاعات

بيشتر : تفسير سوره الذّاريات آيه 47

.......................... حركت اجرام آسماني و افلاك مدار ستارگان .......................

خداوند بزرگ در آيه 40 سوره مباركه يس ميفرمايد :

« لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ . »

نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد، و نه شب پيش گيرنده بر روز است، و هر كدام در مدارى شناورند.

آسمان شناسان پيشين معتقد بودند كه فلك جسم مدور بزرگ و شفافي است كه ستارگان در آن ميخ كوب شده است ولي قرآن عقيده آنان را تكذيب مي كند و مطابق آنچه امروزه روشن شده است مي گويد فلك يعني مدار ، افلاك يعني مدار ستارگان و هر ستاره اي براي خود مدار مستقلي است اين مطلب ازبعضي آيات قرآن به وضوح بر مي آيد .

در تفسير مجمع البيان نوشته :

نه خورشيد را زيبد كه به ماه برسد و در سرعت و حركت و مسير خود آن را دريابد و نه بر شب سزاوار است كه بر روز پيشى گيرد؛ چرا كه خورشيد منزلگاه هاى خود را بر اساس نظم و برنامه اى كه آفريدگارش براى آن مقرّر فرموده است، به صورت آرام تر و در مدت يك سال مى پيمايد، امّا ماه منزلگاه هايش را در مدت بيست و هشت شبانه روز؛ آفريدگار جهان حركت آنها را به صورت دور زدن و دورانى قرار داده، امّا مدار هركدام و سرعت حركت هريك به گونه اى سازمان يافته است كه تا بر اساس اين نظم و وصف هستند كه هيچ يك ديگرى را درنمى يابد؛ آرى، خورشيد دوران خود را در برج هاى دوازده گانه در يك سال طى مى كند، در

حالى كه كره ماه منزلگاه هاى خويش را در يك ماه سپرى مى نمايد و همين گونه شب هرگز نمى تواند بر روز پيشى گيرد. «عكرمه» در اين مورد مى گويد: هيچ گاه دو شب با هم گرد نمى آيند و به هم پيوند نخواهند خورد تا ميان آن دو روز نباشد، بلكه شب و روز در پى يكديگرند و اين را خدا مقرر فرموده است. وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ و هريك در مدارى - كه پديدآورنده آنها بر ايشان مقرّر داشته است - شناورند. عياشى در تفسير خود آورده است كه: «ابن حاتم» مى گفت من در خراسان بودم كه وجود گرانمايه حضرت رضا(ع) روزى در مرو و در كاخ «حبرى» بود و مأمون و وزير مشاورش «فضل بن سهل» نيز حضور داشتند. پس از پذيرايى و خوردن غذا، آن حضرت ضمن بيانى فرمود: روزى مردى از يهود در مدينه نزد من آمد و پرسيد، به باور شما شب زودتر آفريده شده است، يا روز؟ و كدامين آن دو پيش تر پديدار شده اند؟ به باور شما پاسخ اين پرسش چيست؟ هريك از حاضران چيزى گفتند و روشن شد كه پاسخ درست و قانع كننده اى ندارند. «فضل بن سهل» رو به حضرت رضا (ع) نمود و گفت: خداى كار شما را هماره به سامان آورد، خود پاسخ اين پرسش را بفرماييد. حضرت فرمود: بسيار خوب آيا از قرآن پاسخ دهم يا از حساب و نجوم؟ آنگاه ضمن بيانى روشنگرانه، از جمله به اين آيه شريفه استدلال كرد و فرمود: آفريدگار اين دو پديده تفكّرانگيز مى فرمايد: لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ ... نه خورشيد را زيبد كه به ماه برسد و نه

شب حق دارد كه بر روز پيشى گيرد. وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ و هريك از خورشيد و ماه و ستارگان در مدار مقرّر خود سير مى كنند و در اين فضاى بى كران و گسترده شناورند.

براي اطلاعات بيشتر : » تفسير سوره يس آيه 40

.............................................. راه ها و ستونهاي آسمان .................................................

« وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُك . » (سوره الذاريات آيه 7(

و سوگند به آسمان كه آراسته به ستارگان است .

در جهان تقريباً حدود 200ميليارد كهكشان وجود دارد كه هر كدام از اين كهكشان ها به طور متوسط داراي 200 ميليارد ستاره مي باشند كه بيشتر آنها داراي سياره مي باشند كه همانند منظومه شمسي به دور ستاره مركزي در گردش مي باشند.

در تفسير نمونه نوشته :

از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در حديث حسين بن خالد آمده است ، او مى گويد از امام ابى الحسن الرضا (عليهالسلام ) پرسيدم ، اينكه خداوند فرموده و السماء ذات الحبك (سوگند به آسمان كه داراى راههاست ) يعنى چه ، فرمود: اين آسمان راههائى به سوى زمين دارد... حسين بن خالد مى گويد عرض كردم چگونه مى تواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مى فرمايد آسمانها بيستون است ، امام فرمود: سبحان الله ، اليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلى ، فقال ثم عمد و لكن لا ترونها: عجيب است ، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى ، فرمود: پس ستونهائى هست و ليكن شما آنرا نمى بينيد. اين آيه با توجه به حديثى كه در تفسير آن وارد شده است ، پرده

از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات ، بر كسى آشكار نبود، چرا كه در آن زمان هيئت بطلميوس با قدرت هر چه تمامتر، بر محافل علمى جهان و بر افكار مردم حكومت مى كرد، و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند طبقات پياز روى هم قرار داشتند و طبعا هيچكدام معلق و بيستون نبود، بلكه هر كدام بر ديگرى تكيه داشت ، ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات ، علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى ، به كلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد، اين است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جايگاه خود، معلق و ثابتند، بى آنكه تكيه گاهى داشته باشند، و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت ميدارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است كه يكى ارتباط با جرم اين كرات دارد و ديگرى مربوط به حركت آنهاست . اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى ، كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است . حديثى كه از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در اين زمينه نقل شده بسيار جالب است ، طبق اين حديث امام فرمود: هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن الذى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور. : ((اين ستارگانى كه در آسمانند، شهرهائى هستند همچون شهرهاى روى زمين كه هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است )). آيا تعبيرى روشن تر و رساتر از ستون

نامرئى يا ستونى از نور در افق ادبيات آن روز براى ذكر امواج جاذبه و تعادل آن با نيروى دافعه پيدا مى شد؟

در تفسير الميزان نوشته :

http://www.andisheqom.com/Files/quranshenasi.php?idVeiw=27959level=4subid=27959

كلمه حبك به معناي حسن و زينت است ، و به معناي خلقت عادلانه نيز هست ، و وقتي به "حبيكه" يا "حباك" جمع بسته مي شود معنايش طريقه يا طرايق است ، يعني آن خطها و راههايي كه در هنگام وزش باد به روي آب پيدا مي شود .

و معناي آيه بنا بر معناي اول چنين مي شود : به آسمان داراي حسن و زينت سوگند مي خورم .

در اين صورت اين آيه به آيه" انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب" (الصافات - 6) شباهت خواهد داشت .

و بنا بر معناي دوم چنين مي شود : به آسمان كه خلقتي معتدل دارد سوگند .

و در اين صورت به آيه" و السماء بنيناها بايد" (الذاريات - 47) شباهت دارد .

و بنا بر معناي سوم چنين مي شود : به آسماني كه داراي خطوط است سوگند .

در اين صورت به آيه" و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق" (المؤمنون - 17) نظر دارد .

و بعيد نيست كه ظهورش در معناي سوم بيشتر باشد ، براي اينكه آنوقت سوگند با جوابش مناسب تر خواهد بود ، چون جواب قسم عبارت است از اختلاف مردم و تشتت آنان در طريقه هايي كه دارند .

براي اطلاعات بيشتر : » تفسير سوره الذاريات آيه 7

.............................................................. مبدا آفرينش

دقيق ترين نظر علمي كه منجمان تا كنون به آن دست يافته اند اين است كه همه كرات و اجرام آسماني ابتدا به صورت گاز بوده سپس در اثر جاذبه بين ذرات گازها به صورت اجسام

و اجرام سماوي و به صورت فعلي در آمدند. قرآن نزديك ترين مطلب را در اين باره در هزار و چهارصد سال پيش فرموده است آن هم در زماني كه شايد هنوز هيچ نظريه پردازي در اين باره اظهار نظر نكرده بود خداوند در سوره فصلت آيه 11 مي فرمايد :

« ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ »

سپس آهنگ [آفرينش] آسمان كرد و آن بخارى بود پس به آن و به زمين فرمود خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند فرمان پذير آمديم .

براي اطلاعات بيشتر : » تفسير سوره فصلت آيه 11

..................................................... سير طولي خورشيد

« وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ » (سوره يس آيه 38(

و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژه خود روان است تقدير آن عزيز دانا اين است.

علم هيئت قديم معتقد بود كه خورشيد به دور زمين مي گردد ولي با پيشرفت علم و تكنولوژي ثابت شد كه زمين به دور خورشيد مي گردد آنچه پيش از كشف حركت زمين همه به آن اعتقاد داشتند چرخيدن خورشيد به دور زمين بود كه عرب به آن دوران مي گويد ولي قرآن مي گويد : خورشيد جريان دارد جريان به معني حركت طولي است مانند جريان آب.

اين حقيقت بيان شده در قرآن در عصر مدرن و به كمك قوي ترين تلسكوپ ها و ماهواره هاي تحقيقاتي به اثبات رسيده است و طبق بيان متخصصين خورشيد در مداري با سرعت بسيار زياد 720 هزار كيلومتر در ساعت در حركت مي باشد ، با توجه به اين مطلب خورشيد در روز فاصله اي معادل 17280،000كيلومتر

را طي مي كند و همراه با خورشيد تمام سياره هاي منظومه شمسي نيز در حركت مي باشند و همچنين طبق مطلب بالا تمامي ستاره ها هم داراي اين چنين حركتي مي باشند.

براي اطلاعات بيشتر : » تفسير سوره يس آيه 38

.......................................... محاسبه سرعت نور با قرآن

كاشف اين محاسبه : دكتر منصور حسب النبي فيزيكدان مصري

در يك فايل پاور پوينت (pps.)ميتونين همراه با تصوير اين محاسبات رو مشاهده كنين و خودتون هم محاسبه كنين و به اعجاز قرآن پي ببرين.

دريافت فايل pps

در اين مورد بيشتر بدانيد >>

آسمان

« اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا » (سوره الطلاق آيه 12(

خداست آن كه هفت آسمان و همانند آنها زمين بيافريد فرمان او ميان آسمانها و زمين جاري است تا بدانيد كه خدا بر هر چيز قادر است و به علم بر همه چيز احاطه دارد

الله الذي خلق سبع سموات و من الأرض مثلهن يتنزل الامر بينهن ... بياني است كه مضمون آيات قبل را كه همانا مساله ربوبيت خداي تعالي و بعثت رسول بود تاكيد مي كند ، مي فرمايد خدايي براي شما رسول فرستاده ، و ذكر نازل كرده ، تا او را اطاعت كنيد و به احكام ذكرش عمل كنيد ، و نيز خدايي شما را تهديد كرده به اينكه اگر تمرد كنيد و مخالفتش نماييد ، حسابي شديد از شما خواهد كشيد و به عذابي اليم دچار خواهد ساخت ، و باز خدايي شما را بشارت داده كه اگر اطاعتش كنيد ، به بهشت جاودانتان خواهد

برد ، كه هفت آسمان و هفت زمين را آفريده ، خدايي است قدير و عليم .

مطالبي كه مي توان در تفسير جمله الله الذي خلق سبع سموات گفت ، در تفسير سوره حم سجده گذشت .

و از ظاهر جمله و من الأرض مثلهن بر مي آيد كه مراد از مثل مثليت عددي است ، يعني همانطور كه آسمان هفت تا است ، زمين هم مثل آن هفت تا است ، حال بايد ديد منظور از هفت تا زمين چيست ؟ در اين باب چند احتمال هست :

اول اينكه بگوييم منظور از هفت تا زمين هفت عدد از كرات آسماني است ، كه ساختمانش از نوع ساختمان زميني است كه ما در آن زندگي مي كنيم .

دوم اينكه بگوييم منظور از آن تنها زمين خود ما است ، كه داراي هفت طبقه است ، كه ( چون طبقات پياز ) رويهم قرار دارند ، و به تمام كره احاطه دارند ، و ساده ترين طبقاتش همين طبقه اولي است كه ما روي آن قرار داريم .

سوم اينكه بگوييم منظور از زمين هاي هفتگانه اقليم ها و قسمت هاي هفتگانه روي زمين است ، كه ( علماي جغرافي قديم ) بسيط زمين را به هفت قسمت ( و يا قاره ) تقسيم كرده اند اين چند وجه وجوهي است كه هر يك طرفداراني دارد ، و چه بسا با مراجعه به مطالبي كه در تفسير سوره حم سجده گذشت ، بتوان به احتمال چهارم دست يافت .

و چه بسا گفته باشند كه مراد از جمله و من الأرض مثلهن ، اين است كه خداي تعالي از زمين چيزي خلق كرده ، مثل آسمانهاي

هفتگانه ، و آن عبارت است از انسان كه موجودي است مركب از ماده زميني ، و روحي آسماني ، كه در آن روح نمونه هايي از ملكوت آسماني است .

و از ظاهر جمله يتنزل الامر بينهن ، بر مي آيد كه ضمير در آن به كلمه سموات و ارض هر دو بر مي گردد ، و منظور از كلمه امر همان امر الهي است كه آيه شريفه انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (يس آيه 28 )تفسيرش كرده ، مي فرمايد امر خدا همان كلمه ايجاد است ، و آن وقت منظور از تنزل امر بين آسمانها و زمين ، شروع كردن به نزول از مصدر امر به طرف آسمانها است كه از يكي به سوي ديگري نازل مي شود تا به عالم ارضي برسد ، تا آنچه خداي عز و جل اراده كرده تكون يابد ، چه اعيان موجودات و چه آثار و چه ارزاق و چه مرگ و زندگي و چه عزت و ذلت و چه غير اينها ، همچنان كه در جاي ديگر قرآن آمده : و أوحي في كل سماء أمرها (سوره فصلت آيه 12)، و نيز فرموده : يدبر الامر من السماء الي الأرض ثم يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون (سوره السجدة آيه 5(

بعضي از مفسرين گفته اند : مراد از امر دستورات شرعي است ، كه ملائكه وحي آنها را از آسمان به سوي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) وحي مي كنند ، چون رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) در زمين قرار داشت ، ليكن اين مفسرين آيه را بدون هيچ دليلي تخصيص زده اند و كلمه امر را منحصر در

أوامر تشريعي نموده اند ، علاوه بر اين ، ذيل آيه شريفه كه مي فرمايد : لتعلموا ان الله ... با اين تخصيص نمي سازد .

ان الله علي كل شي ء قدير و ان الله قد احاط بكل شي ء علما - اين قسمت از آيه يكي از نتائج مترتب بر خلقت آسمانهاي هفتگانه و از زمين مثل آن را ذكر مي كند ، و در آن خلقت و امر به خداي تعالي نسبت داده شده و مخصوص آن جناب شده است ، و همينطور هم هست ، چون هيچ متفكري كه در مساله خلقت غور كند ، در اين معنا شكي برايش باقي نمي ماند كه قدرت خداي تعالي شامل هر چيز و علمش محيط به هر چيز است ، پس بر چنين كسي يعني بر همه خردمندان مؤمن واجب است كه ازمخالفت امر او بپرهيزند ، چون سنت اين خداي قدير عليم بر اين جاري شده كه مطيعان اوامرش را پاداش ، و اهل عتو و استكبار را مجازات فرمايد ، همچنان كه خودش درباره اين سنت فرموده : و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري و هي ظالمة ان اخذه اليم شديد (سوره هود آيه 102).

بحث روايتي :

در تفسير قمي در ذيل آيه شريفه و كاين من قرية ، آمده كه : منظور از قريه اهل قريه است .

و در تفسير برهان از ابن بابويه نقل شده كه وي به سند خود از ريان بن صلت از حضرت رضا (عليه السلام) روايت كرده كه در گفتگويش با مامون فرموده : منظور از ذكر ، رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) ، و ما اهل آن جناب هستيم ، و

اين معنا در كتاب خدا هم آمده ، آنجا كه در سوره طلاق فرموده : فاتقوا الله يا اولي الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم ايات الله مبينات (سوره الطلاق آيه 10) كه در آن منظور از ذكر را رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) دانسته ، پس ذكر ، رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) و ما اهل بيت او هستيم .

و در تفسير قمي است كه پدرم از حسين بن خالد از ابي الحسن رضا (عليه السلام) برايم حديث كرد كه وي گفت : من به آن جناب عرضه داشتم : مرا از معناي كلام خداي عز و جل آنجا كه مي فرمايد : و السماء ذات الحبك (سورهالذاريات آيه 7) خبر بده ، فرمود : آسمان محبوك به زمين است ، آنگاه امام انگشتان خود را در هم كرد و فرمود : اينطور محبوك به زمين است ، عرضه داشتم : چطور آسمان محبوك به زمين است ، با اينكه خداي تعالي مي فرمايد : رفع السماوات بغير عمد ترونها (سوره الرعد آيه 2) - خدا آسمان را بدون ستونهايي كه به چشم شما بيايد بر افراشته ، ( و معلوم است كه از اين آيه بر مي آيد آسمان به زمين تكيه ندارد ، پس چگونه شما مي گوييد آسمان و زمين به هم فرو رفته اند ؟ ) فرمود : سبحان الله مگر اين خداي سبحان نيست كه مي فرمايد : بدون ستونهايي كه به چشم شما بيايد ؟

عرضه داشتم : بله .

فرمود : پس معلوم مي شود ستونهايي هست ، ولي به چشم شما نمي آيد .

عرضه داشتم : خدا مرا فدايت كند

، آن ستونها چگونه است ؟ حسين بن خالد مي گويد : امام (عليه السلام) كف دست چپ خود را باز كرد و دست راست خود را در آن قرار داد و فرمود : اين زمين دنيا است ، و آسمان دنيا بر بالاي زمين قبه اي است ، و زمين دوم بالاي آسمان دنيا ، و آسمان دوم قبه اي است بر بالاي آن ، و زمين سوم بالاي آسمان دوم قرار گرفته ، و آسمان سوم قبه اي است بر بالاي آن ، و زمين چهارم بالاي آسمان سوم است ، و آسمان چهارم بر بالاي آن قبه است ، و زمين پنجم بالاي آسمان چهارم است ، و آسمان پنجم قبه اي است روي آن ، و زمين ششم بر بالاي آسمان پنجم است ، و آسمان ششم قبه اي است روي آن ، و زمين هفتم بالاي آسمان ششم واقع است ، و آسمان هفتم قبه اي است بالاي آن ، و عرش رحمان تبارك و تعالي بر بالاي آسمان هفتم قرار دارد ، و اين كلام خداي تعالي است كه مي فرمايد : الذي خلق سبع سموات و من الأرض مثلهن يتنزل الامر بينهن .

و اما منظور از صاحب امر ، رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) و وصي بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) است ، كه قائم بر وجه زمين است ، كه امر الهي تنها به سوي او نازل مي شود ، يعني از آسمانهاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه فرود مي آيد .

عرضه داشتم : ما كه بيش از يك زمين زير پاي خود نمي بينيم ، فرمود : آري زير پاي ما تنها

يك زمين است ، و آن شش زمين ديگر فوق ما قرار دارند .

مؤلف : و از طبرسي از عياشي از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليه السلام) نظير اين روايت حكايت شده .

و اين حديث در باب خودش حديثي نادر است ، و با در نظر گرفتن ذيل آن كه سخن از تنزل امر دارد، اين معنا به ذهن نزديكتر مي رسد كه امام خواسته اند از باطن عالم خبر دهند نه از ظاهر آن و خلقت ماديش ، و خدا داناتر است.

............................................................. خلقت عالم

در آيه 57 سوره مباركه غافر خداوند بزرگ درباره عظمت آفرينش آسمانها و زمين مي فرمايد :

السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ .

قطعا آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم است ولى بيشتر مردم نمى دانند

درآمدي بر رابطه قرآن و علوم

نيم نگاهي به قلمرو قرآن:

قرآن كلام خدا و تجلّي اسم جامع، محيط و اعظم حق تعالي است كه همة انديشه هاي حقيقت جوو خردورز را به دل سپاري فرا مي خواند: «كتابٌ انزلناه اليكَ مباركٌ ليدَبروا آياته و ليتذكَّرِ اولوالالباب»،(ص؛ 29) قرآن معجزة جاودانة رسول گرامي _ صلي الله عليه و آله _ و تنها نسخة شفاف و فرجامين وحي آسماني است كه راه و رسم زندگي توحيدي و سعادت آفرين را به انسان مي آموزد: «يا ايُّها الّذين آمنوا استجيبوا للّهِ و للرَّسولِ اذا دعاكم لما يُحييكم» (انفال:24

قرآن به عنوان پيام هدايت الهي براي انسان، همة ساحت هاي حيات مادي و معنوي را در بر مي گيرد. در اين كتاب جامع، تمام قلمروهاي زندگي مادي و معنوي، فردي، اجتماعي، اخلاقي و حقوقي، دنيايي و آخرتي و جز

آن، از آغاز آفرينش و مبدأشناسي تا مسير و برنامة زندگي و سرمنزل نهايي، همه مورد توجه تشريع الهي است. فضاي بي كران معارف قرآن در راستاي رسيدن انسا ن ها به كمال، از جنين تا جنان و از ملك تا ملكوت و از ذرّه تا كهكشان را فرا مي گيرد و در يك كلام، همة لوازم هدايت و تربيت انسان را در خود نهفته دارد: «و نزّلنا عليكَ الكتابَ تبياناً لكلِّ شيءٍ» (نحل: 89(

جايگاه علمدر قرآن و روايات:

از سوي ديگر، قرآن با برابر نهادن علم و برهان قطعي عقلي با وحي و نبوت آسماني و نيز هدايت و شهود عرفاني در جهت كشف حقايق و شناخت معارف و ارائة سه طريق به سوي مطلق علم[3] و نيز سرزنش كساني كه بدون بهره مندي از يكي از اين راه ها به مجادله برمي خيزند (و مِن النّاسِ مَن يُجادلُ في اللهِ بغيرِ علمٍ و لاهديْ و لاكتابٍ منيرٍ) (حج: 22) و همچنين با تكيه بر منابع شش گانه شناخت و دعوت ضمني به لزوم به كارگيري آنها، و نيز دعوت انسان ها به مطالعة آيات آفاقي و انفسي، به عنوان مهم ترين راه شناخت خدا، و با تكريم و بزرگداشت مقام علم[4] و نكوهش جهل و جاهلان، ضمن ايجاد انگيزه براي كسب علم و معرفت، رويكرد علمي خود را نيز نمايان ساخته است.

در احاديث متعددي قرآن به عنوان كتاب حاوي علم و اخبار و هر آنچه در جهان رخ داده و خواهد داد. مطرح مي شود، هرچند خرد آدميان قادر به درك همة اين علوم نباشد. بنابراين، يكي از ويژگي هاي ممتاز و منحصر به فرد قرآن كريم، عمق و ژرفاي شگفت آور آن است؛ چنان كه قرآن

ناطق، امام علي _ عليه السّلام _ دربارة آن فرمود: «و بحراً لا يُدركُ قعره» و تاريخ نشان داده است كه راز جاودانگي و ماندگاري قرآن در جاي زمان، تازگي و طراوت هميشگي آن براي افكار و انديشه هاي بشر همين عمق و ژرفاي آن است كه همچون درياي بي كران،غوّاصان فكر و فهم را در خود مي پذيرد و هيچ گاه به نقطة پايان نمي رساند.

راز اين حقيقت با عنايت به تشابه تجلّي با تجلّي كننده روشن مي شود. قرآن تجلّي خداست و مخاطب آن فطرت زوال ناپذير آدمي در هر عصر و نسل و نژاد، بدين روي، پيام هاي قرآن در بردارندة محتوايي ژرف، فرازماني، فرامكاني و جهان شمول هستند. از سوي ديگر، در چند قرن اخير و در پي رشد چشمگير علوم تجربي در غرب، بيش ترين معارضه با كتاب هاي آسماني و متون ديني به نام «علم» صورت گرفته است. با التفات به بخش هاي گوناگون علوم، از اخترشناسي كوپرنيك و زيست شناسي داروين گرفته، تا روان شناسي فرويد، ادعا بر اين بوده كه برخي اكتشافات علمي، بعضي از آموزه هاي بنيادين كتاب هاي آسماني را ابطال و يا _ دست كم _ تضعيف مي كنند و اين ادعا موجب شد كه جمعي به جداكردن كامل حوزه هاي علم و كتاب هاي آسماني روي آورند: مانند نظريات كانت، اگزيستاليست ها و پوزيتيويست ها، و عده اي ديگر به توجه و تأويل گزاره هاي متون ديني پرداختند تا بدين وسيله، از بي اعتباري قطعي آن و سرخوردگي متديّنان جلوگيري كنند. در جهان اسلام نيز يكي از پرسش هايي كه در ارتباط با قرآن مطرح شده مسأله رابطه قرآن به عنوان آخرين و كامل ترين هدية آسماني و علوم، يعني محصول تلاش فكري انديشمندان جهان، اعم از علوم انساني و علوم

طبيعي است كه از مدت ها پيش، ذهن و تفكر فرهيختگان را به خود مشغول ساخته و در عمل، افراط و تفريط هايي را در پي داشته است. به گونه اي كه برخي بيش از سيصد آيه قرآن را با علوم تجربي تطبيق كرده اند [8] و در بسياري موارد، ادعاي ارتباط تنگاتنگ قرآن را با علوم نموده اند و برخي ديگر هر نوع ارتباط قرآن با علوم را منكر شده و برداشت مطالب علمي از قرآن را تحميل بر قرآن و «تفسير به رأي» دانسته اند. گرچه بي انصافي است اگر تلاش هاي خالصانه و اعتدال گرايانه اي كه از سر دين داري و عشق خالصانه به ساحت قرآن و حسّ دفاع از حريم آن و يا در جهت اثبات اعجاز علمي آن صورت گرفته است، ناديده انگاشته شود، اما به هر حال، مسألة رابطة قرآن و علوم مشكلي جدّي است و در اين باره سؤالات و پرسش هايي اساسي مطرح مي باشند.

اين سؤالات و نظاير اين ها در زمينة برداشت گزاره هاي علمي از قرآن و زبان شناسي و نيز انتظار از قرآن و قلمرو آن و همچنين بحث هاي ديگري كه در اين زمينه مطرح هستند، نيازمند كاوش مستقلي مي باشند كه با استفاده از عقل و منطق و نيز به دور از هرگونه علم زدگي و پرهيز از قشريگري و ظاهرنگري و با جمع آوري ديدگاه هاي دانشمندان و نظريات جديد معاصر در مورد «هرمنوتيك» و مسائل زبان شناسي، تدوين اصول و مباني روشن تفسير صحيح از متن جاودانة قرآن را ضروري مي نمايند تا به عنوان مبنايي براي تمامي گروه هاي پژوهشي، قرآني علمي در جهت برداشت هاي صحيح و مستند از قرآن و نيز معيارهاي براي سنجش و ارزيابي تحقيقات محققان مورد استفاده قرار

گيرد و در نهايت، در بالندگي معرفت ديني و علمي و كشف حقيقت مؤثر بوده و پاسخي براي چالش ها بين برخي دستاوردهاي علمي و باورهاي قرآني باشد. بحث دربارة خلقت كامل انسان كه منشأ آن را نه از خاك، بلكه از حيوان انسان نما مي داند و نظرية «روان كاوي فرويدي» كه حقايق آسماني را عامل سركوب اميال دانسته، حقايق آن را مخدوش مي سازد و نظرية كيهان شناسي نيوتن ماكس پلانك و «نسبيت» انيشتين با تلّقي جديد از عليّت و زمان كه نحوة ارتباط خداوند با جهان را متحوّل مي نمايد و نيز پيشرفت هاي جديد رايانه اي و هوش مصنوعي يا كشف مولكول هاي DNA كه نگرش انسان شناسي قرآن را مخاطره آميز مي نمايد؛[9] نمونه هايي هستند كه راه حل ها و پاسخ هايي در خور را طلب مي كنند.

راز ماندگاري قرآن:

اما بدون ترديد، به عنوان يك اصل موضوعي و مسلّم، پذيرفته شده است كه قرآن كريم تنها نسخة بي دليل وحي است كه از تحريف و تصرّف بشري محفوظ مانده؛ اگرچه نقش اصلي و اساسي آن هدايت انسان و رساندن او به معارف حقيقي است و نازل شده تا آنچه را انسان ها در راه تكامل حقيقي، كه همان تقرّب به خداي متعال است، نياز دارند و به آن ها بياموزد. اين كتاب سترگ، با آن كه كتاب فيزيك، كيهان شناسي، زمين شناسي و مانند آن نيست و نيز در صدد بيان مسائل علمي نمي باشد، با اين همه نه تنها با حقايق علمي و يافته هاي قطعي علمي (كه به قطع عقلي برمي گردند) تعارضي ندارند، بلكه اگر تعارضي هم به چشم مي خورد، ابتدايي و بدوي است و با دقت و تأمّل رفع مي شود. قرآن حاوي گزاره هايي از علوم نيز مي باشد و نكات علمي بسياري

را مطرح ساخته است كه به صراحت يا ظهور قابل برداشت مي باشند و با تازه ترين قوانين و نظريات اثبات شدة علمي هماهنگي دارند؛ براي نمونه، مي توان به مواردي همچون حركت خورشيدحركت كوه ها و زمينلقاح گياهان و زوجيت آن هاحرمت گوشت خوك و خوناشاره كرد.

اين مفاهيم بيانگر واقعيت هستند، نه اين كه طبق فهم و عرف زمانه ارائه شده باشند و مدار برداشت از قرآن بر محور كشف قصد و ارادة الهي از آيات قرآن و معناداري و فهم پذيري متن آن است كه عقل، نصّ وحي، سنّت و منش پيامبر و امامان معصوم _ عليهم السّلام _ و سيرة جاري مسلمانان شاهد و گواه آن مي باشد. افزون بر اين، اعتقاد به فهم ناپذيري قرآن با توصيف هايي كه در آيات وحي براي قرآن آمده، مانند هدايت، موعظه، ذكر، شفا و نورناسازگار مي باشد. بر اين اساس، تفسير وسيله اي براي نزديك شدن و كشف معاني و مدلولات قرآن و فهم آن است و شرط انتساب سخني به قرآن، آن است كه به گونه اي روشمند از متن قرآن كشف شود و نحوة استناد آن به متن نشان داده شود؛ زيرا قرآن اگرچه به هدف فهم مردم نازل شده، اما در عين حال، كتابي در نهايت فصاحت و بلاغت و شيوايي و محشون از كنايه، استعاره، تمثيل، تشبيه، اشاره، رمز و بدايع ادبي است و نيز به اقتضاي فرايند نهضت اسلام و شكل گيري جامعة اسلامي عصر پيامبر _ صلي الله عليه و آله _ نازل شده و فهم آن مستلزم نسل هاي بعدي از فضاهاي نزول آيات و آگاهي از قراين پيوسته و ناپيوسته متن قرآن مي باشد.

بنابراين، پژوهش و دست يابي به مفاهيمي كه در

حوزة علوم گوناگون در قرآن كريم بيان شده اند، نيازمند كاوش هاي عميق و وسيع و روشمندي است كه علاوه بر اتقان، به واژه ها و الفاظ بسننده نكند، بلكه در معنا و مفهوم واژه ها، عبارت ها و پيام هاي قابل استفاده دقت شود و پس از مقايسه با اصول و بديهيات عقلاني و احراز عدم مخالفت با آن ها با ساير گزاره هاي يقيني قرآني، مورد استفاده قرار گيرد.

علم به معناي آگاهي و دانستن در مقابل جهل و ناداني كاربردهاي گوناگوني دارد؛ از جمله: اعتقاد يقيني مطابق با واقع در براب رجهل بسيط و مركّب؛ مجموعه فضايابي ك مناسبتي بين آنها در نظر گرفته شده؛ مجموعه قضاياي كلي، اعم از حقيقي و اعتباي؛ و مجموعه قضاياي كلي حقيقي، حسي و تجربي (Science). و در عرصه رابطه قرآن و علوم، علم به معناي علم تجربي، اعم از انساني و طبيعي، در نظر گرفته مي شود كه شامل مسائل هستي شناسي، رياضيات، هندسه، جامعه شناسي، زيست شناسي، مفاهيم طبيعي، كيهان شناسي، حقوق، پزشكي، گياه شناسي، تاريخ و مديريت مي شود.

در قرآن خداوند توجه ما را به موضوع مهمي در مورد جو زمين جلب مي كند.

وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ (٣٢(

\"و آسمان را سقفي محافظ قرار داديم ولي آن ها از نشانه هاي او روي گردان هستند.\"سوره انبيا آيه 32

اين خاصيت آسمان با تحقيقات دانشمندان در قرن 20 ثابت شد. جوي كه اطراف زمين را فراگرفته است داراي عملكرد هاي حياتي بسيار مهمي است.1- يك نقش آن حفاظت كردن زمين در مقابل شهاب سنگ هاي كوچك و بزرگ است تا به زمين برخورد نكنند.به اين صورت كه بخاطر مقاومت هوا درمقابل حركت شهاب سنگ ها انرژي جنبشي آنها

تبديل به انرژي گرمايي مي شود كه اين انرژي گرمايي باعث ذوب شدن و تبديل شهابسنگ هاي بزرگ به شهاب سنگهاي كوچكتر شده يعني مقامت هوا باعث كاهش جرم وسرعت شهاب سنگ ها درنتيجه باعث كاهش انرژي جنبشي شهاب سنگ ها مي شود كه با انرژي جنبشي كمتر به زمين برخورد مي كنند وتخريب بيسيار كمتري دارند .

اگر به سطح ماه نگاه كنيد مي بينيد كه داراي فرورفتگي هاي عميقي است كه در اثر برخورد شهاب سنگ ها با آن مي باشد. ولي خداوند خالق جو زمين را به گونه اي آفريده است تا اين اجرام اجازه رسيدن به زمين نداشته باشند و قبل از رسيدن به سطح زمين در اثر حرارت زياد به وجود آمده در اثر اصطكاك با جو ذوب مي شوند.

بسياري از ما حتي به آسمان بالاي سرخودمان نگاه نمي كنيم چه برسد به اينكه به نقش آن توجه كنيم. تصور كنيد كه اين نقش جو در حفاظت در مقابل سنگ هاي آسماني وجود نداشت، آن وقت زمين به چه شكلي در مي آمد؟ آن وقت ساكنان زمين بايد دائم در مورد برخورد سنگ ها نگران باشند. خداوند را به خاطر اين نعمت بزرگ شاكر هستيم.

2- جو زمين تشعشعات خورشيدي را صافي مي كند و اجازه نمي دهد كه همگي آن ها از جو عبور كنند زيرا بسياري از آن ها براي حيات روي كره زمين بسيار خطرناك هستند. جالب است كه جو تنها تشعشات مفيد و بي ضرر شامل نور قابل مشاهده ، فركانس محدوده اشعه فرابنفش و امواج راديويي را اجازه عبور مي دهد. تمامي اين تشعشعات براي حيات

روي زمين ضروري هستند. فركانس محدوده اشعه فرابنفش كه جو زمين تنها مقداري از آن را اجازه عبور مي دهد براي انجام عمل فوتوسنتز كه در گياهان انجام مي شود بسيار مهم است. بيشتر تشعشعات فرابفش قوي كه از طرف خورشيد ساطع مي شوند توسط جو گرفته مي شوند و فقط قسمت ضروري و كمي از آن طيف به زمين مي رسد.

3- نقش حفاظتي جو به اين جا خاتمه نمي يابد. جو همچنين زمين را در مقابل دماي بسيار كم فضاي بيروني كه حدود 270 درجه سانتي گراد زير صفر است حفاظت مي كند.

انرژي ساطع شده از خورشيد آن قدر زياد است كه حتي تصور آن براي ما مشكل مي باشد. يك انفجار خورشيدي معادل 100 ميليارد بمب اتمي است كه آمريكا در جنگ جهاني درشهر هيروشيماي ژاپن انداخت.بعد از اين انفجار بزرگ دماي جو زمين در ارتفاع 250 كيلومتري به بيش از 2500 درجه سانتي گراد مي رسد. بدون وجود جو مناسب و كمربند ون آلن، اين تشعشعات زندگي را روي زمين به سرعت نابود مي كرد.

ميدان مغناطيسي اطراف زمين كه به خاطر ميدان مغناطيسي خود زمين به وجود مي آيد، زمين را در مقابل اجرام آسماني، تشعشعات خورشيد و ذرات كيهاني حفاظت مي كند. اين ميدان مغناطيسي به نام كمربند ون آلن نيز شناخته شده است و صدها كيلومتر بالاتر از جو زمين قرار دارد. دكتر Hough Ross در مورد اهميت كمربند ون آلن مي گويد:

در حقيقت زمين بيشترين چگالي را در ميان تمامي سيارات منظومه شمسي دارد. هسته زمين كه از دو فلز نيكل و آهن تشكيل شده است عامل به

وجود آمدن اين ميدان مغناطيسي است. اين ميدان مغناطيسي نيز به نوبه خود كمربند ون آلن را به وجود مي آورد كه زمين را در مقابل بمباران تشعشعات خورشيدي حفاظت مي كند. اگر اين حفاظ وجود نداشت حيات روي زمين غير ممكن بود. تنها سياره ديگري كه ميدان مغناطيسي دارد مريخ مي باشد اما قدرت آن 100 برابر كم تر از قدرت جو زمين است. حتي سياره زهره كه خواهر سياره زمين مي باشد داراي ميدان مغناطيسي نيست و اين ميدان فقط براي زمين خلق شده است.

اين تنها گوشه اي از معجزات علمي قرآن در مورد كيهان بود. آيات بسياري در قرآن وجود دارد كه انسان ها را به تامل در اين مورد جلب مي كند.

يكي از عبارات قرآني كه هنوز براي بشر قابل فهم نيست مفاهيم عرش و كرسي خداوند مي باشند. خداوند در آيه زير مي فرمايند كه آسمان را هفت طبقه آفريديم و آسمان اول را با ستارگان مزين ساختيم:

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (١٢(

پس آن ها را {به صورت} هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسماني كار {مربوط به} آن را وحي نمود و آسمان{اين} دنيا را به چراغ ها مزين نمود و {آن را نيك} نگاه داشتيم؛ اين است اندازه گيري هاي آن نيرومند دانا.

پس آن چيزي كه ما تا به حال توانسته ايم با تلسكوپ ها مشاهده كنيم و تا فاصله 15 ميليارد سال نوري جلو رفته ايم تنها آسمان اول مي باشد كه خداوند اشاره مي كند كه ما

آن را با ستارگان مزين ساختيم. حال شش آسمان ديگر چه مي باشند هنوز كشف نشده است.

خداوند در آيه 255 سوره بقره مي فرمايند:

اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌٔ وَلا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَلا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (٢٥٥(

خداست كه معبودي جز او نيست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابي سبك او را فراگيرد و نه خوابي گران؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن او مي باشد. كيست كه به جز اذن او در پيشگاهش شفاعت مي كند؟ آنچه در پيش روي آنان و آنچه در پشت سرشان است مي داند و به چيزي از علم او جز به آنچه بخواهد احاطه نمي يابند. كرسي او آسمان ها و زمين را فراگرفته است و نگهداري آن ها بر او سخت نمي باشد و اوست والاي بزرگ.

همان طور كه مي بينيم خداوند مي فرمايند كه كرسي او آسمان ها و زمين را فراگرفته است پس كرسي خداوند بسيار بزرگ تر از هفت آسمان مي باشد كه ما آسمان اول آن را با تلسكوپ مي بينيم.

مساله زماني بغرنج تر مي شود كه اصطلاح ديگري در قرآن است به نام عرش. مثلا:

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّهِٔ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِينٌ (٧(

و اوست كه آسمان ها و

زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد و اگر بگويي: (( شما پس از مرگ برانگيخته خواهيد شد)) قطعا كساني كه كافر شده اند خواهند گفت: ((اين {ادعا} جز سحري آشكار نيست((

به نظر من انسان براي كشف اين مفاهيم راهي به جز مكاشفه ندارد. انسان ها تا دور دست هاي كيهان را با تلسكوپ هاي نوري و راديويي بررسي كرده اند، به اعماق زمين رفته اند ، از الكترون ها عكس برداري كرده اند اما كم تر انسان هايي با مراجعه به درون خود به دنبال كشف ناشناخته ها هستند.

شعري با مضمون زير از يكي از شعراي پارسي گو هست كه ما را متوجه اين قضيه مي كند:

اي نسخه اسرار الهي كه تويي اي آينه جمال شاهي كه تويي

بيرون ز تو نيست آنچه در عالم هست از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي

در وجود انسان ها تلسكوپ هايي بسيار قوي تر و بهتر، وسايل ارتباطي خيلي دقيق تر و بسياري قابليت هاي ديگر نهفته است. شايد آيه زير گواهي بر اين مدعا باشد:

وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَهِٔ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (٣١(

و خداوند همه معاني آن ها را به آدم آموخت سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مي گوييد از اسامي اين ها به من خبر دهيد.

همان طور كه خداوند فرموده اند فرشتگان قادر به درك قدرت هايي كه خداوند در وجود انسان ها به وديعه نهاده است نيستند. حتي شيطان نيز بي اطلاع بود وگرنه سر تعظيم فرو مي

آورد.

يكي از كساني كه توانسته به اين قابليت ها دست پيدا كند و تجلي اسما الهي باشد، شاعر ايراني پارسي گويي است كه 800 سال پيش مثنوي معنوي را سروده و اكنون ما و دنياي غرب با خواندن اشعار او مي بينيم كه تفكراتش تطابق كامل با علم امروزه دارد. اين شاعر چنان پرآوازه شده كه از يك طرف كشور تركيه در تلاشي بيهوده مي خواهد او را ترك بخواند و غربي ها هم او را شخصيتي متعلق به همه مي دانند ولي او ايراني است و ايراني باقي خواهد ماند.

در مثنوي او شعري با مضمون زير است

آن امانت كاسمانش برنتافت وز قبول او زمين هم روي تافت

در دل يك ذره ماوا مي كند در درون حبه جا مي كند

آنچه مطلوب جهان شد در جهان هم تو داري بازجو از خود نشان

من عرف زين گفت شاه اوليا1 عارف خود شو كه بشناسي خدا

از خداوند خواستاريم كه ما را با خود آشنا سازد كه آنكس كه خود را شناخت، خداي خود را هم شناخته است

اعجاز علمي قرآن كريم در رابطه با سه علم رياضيات، هندسه، فيزيك را تحليل فرماييد.

قرآن مجيد يگانه معجزه جاوداني پيامبر اسلام (ص) است كه در هر زمان گواه روشن بر نبوت آورنده آن مي باشد. اعجاز و خارق العاده بودن قرآن به زمان پيامبر اكرم(ص) و يا جامعه عرب مخصوص نيست بلكه پيوسته بسان سندي زنده و گواهي روشن و برهاني استوار بر تارك اعصار و قرون مي درخشد. يكي از خصايص قرآن حالت «نهايت ناپذيري» آن است. با اينكه چهارده قرن از تاريخ نزول آن مي گذرد و در هر عصري صدها متخصص روي

آيات و مفاهيم و معاني آن كار كرده اند و تفسيرهايي به صورتهاي گوناگون بر آن نوشته اند، مع الوصف امروز دانشمندان معاصر از بررسي آيات قرآن، حقايقي را در زمينه هاي علوم طبيعي و روانشناسي و جامعه شناسي و ... كشف مي كنند كه بر متخصصان گذشته مخفي و پنهان بوده است و يك چنين حالت يعني صفت «نهايت ناپذيري» از خصايص قرآن است كه در ديگر كتابهاي آسماني و نوشته هاي بشري وجود ندارد. تو گويي قرآن نسخه دوم جهان طبيعت است كه هر چه بينشها وسيع تر و ديدها عميق تر گردد و هر چه درباره آن تحقيقات و مطالعات زيادي انجام گيرد، رموز و اسرار آن تجلي بيشتري نموده حقايق نوي از آ ن استكشاف مي گردد. از كتابي كه از جانب خداي نامتناهي، براي هدايت بشر فرستاده شده است جز اين انتظار نيست كتاب او بايد بسان خود او «نامتناهي» و خصيصه مقام ربوبي را دارا باشد و در نماياندن انتساب خود به مبدأ جهان به دليل و برهان نياز نداشته باشد و بسان خورشيد دليل خويش بوده و خود را نشان دهد و محيط خود را روشن سازد. پيامبر عاليقدر (ص) در سخنان خود، به خصيصه «نهايت ناپذيري» قرآن اشاره مي كند و مي فرمايد: ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تحصي عجائبه لا تبلي غرائبه» {H؛V}(اصول كافي، كتاب القرآن/ 591){V امير مؤمنان (ع) نيز در يكي از خطبه ها به اين خصوصيت اشاره مي كند و مي فرمايد: H}«سراجا لا تخبو توقده و بحرا لا يدرك قعره»{H؛ V}(نهج البلاغه عبده، 2/202){V . اين حقيقت امروز براي دانشمندان كاملا ملموس است و هر روز از قرآن، حقايق تازه تري را كشف مي كنند و

يكي از علل جاوداني بودن قرآن، همين است كه در هر عصري دانشمندان جهان به فراخور دانش و اطلاعات خود، از آن بهره مند بوده اند و بهره رساني و نور افشاني او به دوره و زماني و به گروه و توده خاصي اختصاص نداشته است. شخصي از امام هشتم _ علي بن موسي الرضا (ع) _ پرسيد چرا قرآن پيوسته طراوت و تازگي دارد و انس و ممارست با قرآن و تلاوت و خواندن آن، مايه كهنگي آن نمي گردد؟ امام در پاسخ فرمود: «ان الله تعالي لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس، فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض إلي يوم القيامه». V}(تفسير برهان،1/28){V . قرآن كتاب علوم طبيعي نيست و براي تدريس علوم و فنون زندگي كه بشر به نيروي تفكر مي تواند به آنها دست يابد، نيامده است و هرگز پيامبر اسلام براي اين مبعوث نگرديده كه علوم فيزيك و يا شيمي و يا ديگر مسائل رياضي و نجومي و فلكي را به ما بياموزد. زيرا قرآن همانطور كه خود را معرفي كرده است كتاب هدايت و تربيت است و هدف از نزول آن، رهبري بشر به سوي خدا و رستاخيز و به سوي فضايل اخلاقي و سجاياي انساني مي باشد. از يك چنين كتاب نبايد انتظار داشت كه روش خياطي و معماري به ما بياموزد و درباره انواع بيماريها و داروهاي آن و يا فرمولهاي رياضي و معادلات جبري سخن بگويد. زيرا همه اينها از هدف يك كتاب تربيتي بيرون مي باشد ولي با اعتراف به اين مطلب، گاهي قرآن در ضمن رهبري بشر به مبدأ و معاد يا در

ميان سخن از قدرت بي پايان خدا، از آ فرينش پرده برداشته است كه قبل از تحول اخير علمي هيچكس از آن آگاه نبود و اسراري از جهان آفرينش را در خود منعكس كرده است كه نمي توان آن را معلول تصادف و يا نتيجه اطلاعات زمان نزول قرآن دانست زيرا نمي توان يك چنين اطلاعات وسيع و گسترده از عالم خلقت را كه _ فقط دانشمندان عصر حاضر در پرتو آلات و ابزار علمي بر آنها دست يافته اند _ معلول تصادف دانست و گفت كه اين مطالب، بي اختيار بر زبان گوينده قرآن جاري شده است. همچنانكه نمي توان آن را اثر اطلاعات زمان دانست زير زمان نزول قرآن از اين علوم و اطلاعات اثري نبود بلكه چاره اي جز اين نيست كه بگوييم كه آفريننده جهان اين همه اطلاعات را در اختيار او نهاده است و از اين طريق برگي زرين بر برگهاي پر افتخار قرآن و تاريخ پيامبر اكرم (ص) افزوده مي شود. آية الله جعفر سبحاني،رسالت جهاني پيامبران و برهان رسالت به نقل از سايت تبيان

دراينكه آيا ما حق داريم آيات قرآن را با مسائل مختلف علوم طبيعي و اكتشافات علمي تطبيق كنيم يا نه؟ و آيا از اين راه مي توان براي ارزيابي قرآن، و كشف معجزات علمي آن استفاده كرد يا نه؟ نظرات مختلفي در ميان دانشمندان اسلامي وجود دارد بعضي چنان راه افراط را در پيش گرفته اند كه آيات قرآن را با كمترين تناسب بر يك سلسله فرضيات علمي _ و نه حقايق مسلم و قطعي _ تطبيق كرده اند و به گمان خود از اين راه خدمتي به شناسائي قرآن نموده اند. در حالي كه اين

يك اشتباه بزرگ است، فرضيات علمي، پيوسته در حال تغيير و تحول مي باشد و قرآن يك واقعيت ثابت، تطبيق يك واقعيت ثابت بر يك سلسله امور متحول و متغير نه منطقي است، و نه خدمت به علم، و نه خدمت به دين. مثلا اگر ما فرضيه لاپلاس دربارة چگونگي پيدايش منظومة شمسي را اساس قرار دهيم و آيات قرآن را با مناسبتهاي جزئي بر آن تطبيق كنيم، مسلماً مرتكب كار خلافي شده ايم، چه اينكه هيچ دور نيست، فرضيه لاپلاس در پرتو اكتشافات علمي جديدي _ همچون صدها فرضيه ديگر _ راه فنا و نيستي را طي كند، آنگاه تكليف ما با آن آيات، كه وحي آسماني است و خطا و اشتباه در آن راه ندارد چه خواهد بود. در برابر اين دسته، دسته ديگري هستند كه راه تفريط را پيموده اند و معتقدند كه ما به هيچوجه حق نداريم مسائل علمي را هر قدر مسلم باشد، بر آيات قرآن هر قدر روشن و صريح باشد تطبيق نمائيم. اين تعصب و جمود نيز كاملا بي دليل به نظر ميرسد. اگر راستي يك مسئله علمي به روشني اثبات شده و از محيط «فرضيه ها» قدم به جهان قوانين علمي گذارده و حتي گاهي جنبه حسي بخود گرفته _ مانند گردش زمين بدور خود، يا گردش زمين بدور آفتاب و مانند وجود گياهان نر و ماده، و تلقيح در عالم نباتات و امثال اينها _ و از سوي ديگر آياتي از قرآن هم صراحت در اين مسائل داشته باشند، چرا از تطبيق اين مسائل بر آيات قرآن سر باز زنيم، و از اين توافق كه نشانه عظمت اين كتاب آسماني است

وحشت داشته باشيم؟! قرآن و آخرين پيامبر، حضرت آيت الله مكارم شيرازي به نقل از سايت تبيان منظور از اعجاز علمي اين است كه شخصي در 14 قرن پيش بدون آنكه درس خوانده باشد چنين آياتي را از جانب خدا ابلاغ كرده است كه دربرگيرنده اشارات علمي اي است كه در آن زمان براي هيچ كس قابل فهم نبوده است. همچنين وجود نداشتن مصداق خارجي يكي ديگر از ويژگي هاي اعجاز است ولي بايد يادآور شد همه آنچه كه ادعا شده تطبيق علمي بر پيشرفت هاي بشر است درست نيست اما حداقل برخي از آيات تطبيق روشي با موضوعات علمي دارد و اين خود معناي اعجاز علمي قرآن است.

تاريخچه تفسير علمي

يكي ديگر از شيوه هاي تفسير, تفسير علمي قرآن است. علامه طباطبايي در مورد اين كه چگونه اين شيوه تفسيري جاي خود را در ميان ساير شيوه هاي تفسيري بازكرد مي گويد: ((در دوره هاي اخير مسلك تازه اي بر مسلكهاي سابق افزوده شد و آن اين كه جمعي از كساني كه در زمره مسلمانانند بر اثر سر و كار داشتن با مطالعات علوم طبيعي كه بر اساس حس و تجربه بنا شده و علوم اجتماعي كه متكي به آمارهاي حسي است, تمايل به مذهب فلاسفه حسي اروپا يا مكتب اصالت كار (عمل) پيدا كردند... روي اين زمينه گفتند حقايق ديني نمي تواند با اصول علمي (اصولي كه همه موجودات را مادي يا از خواص ماده مي داند) مخالفت داشته باشد. بنابراين چنانچه در مطالب ديني موضوعاتي برخلاف علوم ديده شود, مانند عرش و لوح و قلم, حتما بايد از طريق قوانين مادي توجيه شود)). علامه آنگاه نتيجه مي گيرد كه اين گروه به دليل ناصحيح

شمردن روايات به دليل تحريف و مداخله اي كه در آنها صورت گرفته, روايات را منبع خوبي براي تفسير ندانستند و بهترين شيوه را تفسير علمي يافتند..4 ولي به نظر مي رسد كه اين گروه اين پيش زمينه ذهني را داشته اند كه مسائلي از قبيل عرش و كرسي و لوح و قلم ... با مسائل علمي ناسازگار است و در مقابل علم قرار دارد. حال آن كه اگر براي اثبات اين گونه مسائل, دلايل علمي در دست نيست, اما دليلي علمي بر رد آن نيز وجود ندارد.

علامه طباطبايي در نهايت مي گويد: (( حتي ائمه نيز رغبتي نسبت به تفسير علمي نشان نداده اند و همواره در تفسير و تعليم ايات, به خود ايات استشهاد مي كردند و حتي در يك مورد, به دليل هاي عقلي و فرضيه هاي علمي براي تفسير ايات دست نزده اند.)).5

اما اين گفته از جهتي قابل نقد است و آن اين كه اگر پيامبر(ص) و ائمه(ع) به تفسير علمي دست نزده اند به اين دليل نيست كه با اين شيوه مخالف بوده اند بلكه از اين جهت بوده كه جامعه آن روز از لحاظ علمي پيشرفت چنداني نداشت و با بعضي فرضيه هاي ناصحيح و خرافي روبه رو بود. از اين رو, اگر معصومين(ع) مي خواستند به اين كار دست زنند, ابتدا مي بايست به تفصيل قوانين علمي را بيان كنند و سپس به تفسير علمي ايات را بپردازند و اين كار مجال بسياري مي طلبيد و پرداختن به آن سبب مي شد كه از بحث در مورد ضروريات و اصول وچارچوب دين بمانند.

در تفسير نمونه, حديثي از امام علي(ع) نقل شده است كه تفسيري كاملا علمي است.اين نشان مي دهد كه ائمه(ع) از بيان

اين مطالب خودداري نكرده اند. تفسير نمونه اين حديث را از الدرالمنثور و روح المعاني نقل مي كند . متن روايت به اين شرح است:((خرج ابن ابي حاتم عن علي(ع) قال: تنشقّ السماء من المجرّه؛ يعني, آسمان ها از كهكشان ها جدا مي شوند)) ..6 با توجه به اين نكات و از آنجا كه ارائه تفسيرهاي علمي به پيدايش مبحثي با عنوان اعجاز علمي قرآن انجاميده است, به نظر مي رسد اين بحث قابل پژوهش و بررسي است, تا روشن شود كه ايا اصولاً طرح برخي از نكته هاي علمي در متن قرآن مي تواند به مثابه اعجاز تلقي شود يا نه.

مفهوم اعجاز علمي قرآن

هرگونه تعريفي كه از اعجاز علمي ارائه شود طبعاً , بايد با تعريف اعجاز و معجزه همسو باشد. به بيان ديگر تمام شروطي كه در تعريف معجزه آمده بايد در مسائل علمي قرآن نيز حاضر باشد تا اطلاق لفظ اعجاز برآن مسائل صحيح بنمايد..

در لغت اعجاز يعني عاجز كردن و در اصطلاح عبارت از هر عملي است كه از كسي با ادعاي پيامبري و براي اثبات ادعاي او صادر شود و همگان از آوردن آن ناتوان بمانند و تاييد كننده صدق او در ادعايش باشد. دانشمندان براي معجزه , ويژگيهاي ديگري نيز از قبيل قابل تعليم نبودن, مطابق با امر موعود بودن و ... بر شمرده اند.

با توجه به مطالب فوق, اعجاز علمي قرآن نيز تنها بايد از طريق خرق عادت صورت گرفته و به قدرت مافوق بشري نياز داشته باشد. براي كشف اين جنبه ها بايد تحدي شود؛يعني تمام كساني كه ادعا مي كنند مي توانند مسئله را كشف كنند بايد به مبارزه فراخوانده شوند و در نهايت اثبات شود كه راه

كشف آن برهمگان بسته است و هيچ كس قدرت كشف آن را ندارد.

بر اين اساس به نظر مي رسد چنانچه بخواهيم مسائل علمي قرآن را با اين ملاك بسنجيم, هيچ يك از آنها حائز شروط اعجاز نباشد؛ زيرا مشاهده مي شود بعضي مسائل علمي جديد, در هزار و چهارصد سال پيش در قرآن مطرح بوده است. اين مطلب بيانگر آن است كه كشف آن مسئله براي بشر, جنبه ي خرق عادت نداشته و رسيدن به آن از اصل براي بشر ميسر بوده است. همه مسائل علمي جديد كه در قرآن آمده است و آن دسته از مسائلي كه بشر هنوز موفق به كشف آنها نشده و احتمالا در قرآن به آنها اشاره رفته است داراي اعجاز نيستند, زيرا راه كشف آنها , مافوق بشري نبوده و راه فهميدن آن از مجراي طبيعت و تجربه ميسر است. نكته قابل تأمل و تحسين آن است كه قرآن نخستين بار بعضي مسائل را كه تا عصر نزول و مدتها بعد براي بشر نامكشوف بوده, از پيش بيان داشته است.

عدم انحصار ابعاد گوناگون قرآن به جنبه هاي علمي

قرآن كتاب علوم طبيعي نيست و نمي توان از آن انتظار داشت كه چون برخي ايات مرتبط با مسائل علمي در آن آمده, پس كوچكترين علوم و جزئي ترين مباحث در آن مطرح شده باشد؛ مثلا به علم تشريح پرداخته و تمام بيماريها را معرفي و سپس علائم و راههاي درمان آن را بيان كرده باشد. زيرا قرآن براي اين هدف نازل نشده است. قرآن آمده است انسان را به سوي زندگي سعادتمند و جاويد هدايت كند و او را به نيروهاي دروني اش آگاه كند . قرآن

نازل نشده است تا صرفا به بيان پاره اي علوم خاص و علوم طبيعي بپردازد و دائره المعارف گونه باشد.از اين رو, اگر مي بينيم كه قرآن خود را ((تبيانا لكل شي)) معرفي مي كند منظور اين است كه هرچه را كه براي رسيدن به اين هدف براي انسان لازم است, آورده است..7

اهميت اشتمال قرآن بر جنبه هاي علمي در اين است كه درمي يابيم قرآن مسائلي علمي را كه به تازگي بشر به آن دست يافته, مدتها پيش مطرح كرده است.

چرا قرآن مشتمل بر مسائل علمي است؟

در پاسخ به اين پرسش كه چرا در قرآن مسائل علمي مطرح شده , به دو نكته اشاره مي كنيم:

1_ خداوند با علم خود مي دانسته كه اگر اين كتاب فقط به جنبه هاي ديني بپردازد در اينده مردمي خواهند آمد و مي گويند, ديگر عمر دين به پايان رسيده است؛ حالا كه بشر خودش مي تواند پرده از اسرار علوم بردارد, ديگر نيازي نيست كه به دين متوسل شود. بنابراين خدوند براي اين كه راه را بر اين گروه ببندد,برخي جنبه هاي علمي را در اين كتاب گنجانده است. استناد به اين ايه مي تواند تا حدودي اين نكته را تاييد كند: ((سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه لحق))؛ يعني به زودي ايات خود را در آفاق و انفس به ايشان نشان مي دهيم تا بر ايشان روشن شود كه همانا قرآن حق است. در اينجا توجه به ((س)) به معناي به زودي در كلمه ((سنريهم)) قابل توجه به نظر مي رسد. .

2_ شكي نيست كه دعوت اسلام فقط ويژه قوم عرب نيست . قرآن به اين نكته اين طور اشاره مي كند: ((و ما ارسلناك الا رحمه

للعالمين)) ,((و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيرا و نذيرا ولكن اكثرالناس لايعلمون)). از سويي اعجاز بلاغي قرآن فقط براي كساني قابل درك است كه از تمام زير و بم زبان عربي آگاه باشند. از طريق ترجمه هم نمي توان اين اعجاز را منتقل كرد, زيرا در ترجمه زباني به زبان ديگر, همه ويژگيهاي زباني را نمي توان انتقال داد. از طرفي چون دعوت قرآن عمومي است نمي توان از همه مردم دنيا خواست كه ابتدا زبان عربي را نيك بياموزند تا بتوانند اعجاز قرآن را درك كنند. دعوت قرآن عمومي و همگاني است و استدلالات و وجوه اعجاز آن نيز بايد همه فهم و فراگير باشد؛نه اين كه فقط مخصوص قوم خاصي باشد.

مسائل علمي يكي از همين دست استدلالهاست كه به هرزباني ترجمه شود, همه مفهوم و معناي خود را كاملاً دربردارد و چيزي از آن فروگذار نمي شود. .9

تا چه حد مي توان ايات قرآن را بر مسائل علمي تطبيق داد؟

جواب اين سوال بسيار با اهميت است. زيرا نتيجه اي كه يك تطبيق مي تواند داشته باشد در رد حقانيت قرآن و يا تاييد آن نقش دارد. طبق نظر بسياري از دانشمندان , در تطبيق بايد دو نكته را مورد توجه قرار داد:

الف _ ايات را بر مسائل علمي اثبات شده و قطعي تطبيق دهيم؛ يعني, تطبيق ايات بر فرضيات غيراثبات شده , غلط است؛ زيرا فرضيه چيزي است كه هنوز درستي آن اثبات نشده.10 در حالي كه ما معتقديم كه قرآن چيزي از سنخ قانون است و قانون نيز بيانگر مسائل محكم و استوار است. لذا چنين مقايسه اي از اصل اشتباه است؛ زيرا دو چيز را كه اصلا سنخيتي

با هم ندارند با هم تطبيق داده ايم. علم براي اثبات خود بايد راه خود را طي كند و اثبات مسائل علمي از حيطه وظيفه قرآن خارج است. قرآن هم براي اثبات حقانيت خود بايد راه خود را برود. اگر قرآن برخي مسائل علمي را هم مطرح كرده تنها به خاطر تأمين هدف تربيتي آن است نه اين كه صرفا بخواهد مهر تاييدي باشد براي انواع گوناگون علوم.

ب _ بيان قرآن در رابطه با مسائل علمي بايد روشن و واضح باشد..11 , و آشكارا به نكته علمي خاصي اشاره كرده باشد؛ درست مثل مقالات علمي تا چنانچه فرضيه اي بعدها غلط از آب درآمد اياتي كه براي اثبات آن آورده اند و در نتيجه حجيت قرآن زير سوال نرود.

نتيجه بحث

اعجاز علمي قرآن به معني مسائل علمي مطرح شده در قرآن است كه داراي تمام ويژگي هاي معجزه باشد. با توجه به اين تعريف , از آنجا كه مسائل علمي توسط بشر قابل رد يا اثبات است, پي بردن به آنها جنبه فوق بشري ندارد و معجزه به شمار نمي رود. آنچه از يك كتاب آسماني انتظار مي رود ارائه برنامه اي هدايتي براي زندگي است نه بيان مسائل علمي. مگر آنجا كه طرح اين مسائل در خدمت اين هدف باشد. بر همين اساس, قرآن براي توجه دادن انسان به عظمت كتاب آسماني, بعضي مسائل علمي را در لابلاي ايات و سوره هاي خود بيان كرده كه بشر مدتها بعد از نزول قرآن به آنها پي برده است .

هم چنين در تطبيق مسائل علمي با قرآن, بايد توجه داشت كه اين امر به تقابل ايات قرآن با اصول ثابت شده ي علمي منجر نشود. زيرا

اين امر چه بسا ممكن است به خدشه دارشدن حجيت قرآن و سستي اعتقاد مومنان به قرآن گردد

فيزيك و قرآن*****قسمت اول: نسبيت خاص انشتين در قرآن

بسيار عجيب است كه مسلمانان از معادله ي ديگري استفاده مي كنند تا اين مطلب را آشكار نمايند كه فرشتگان به سرعت نور شتاب مي گيرند.

قرآن آنها در يك آيه بيان مي كند كه ظاهرا زمان براي فرشتگان با سرعت ثابت از براي انسانها كمتر مي گذرد.

كه اين مطلب با نسبيت خاص اينشتين صدق مي كند كه در آن نيز در سرعتهاي بالا زمان براي اشيايي با آن سرعت آرام تر مي گذرد. مسلمانان از نسبيت خاص اينشتين و اين آيه استفاده كرده اند تا از اين مطلب كه فرشتگان در حقيقت به سرعت نور شتاب مي گيرند حمايت كنند.

آيه 3 و 4 سوره معارج(در اصل آيه 4(

مِنَ اللَهِ ذِي الْمَعَارِجِ * تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَ الروحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ و خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ. (معارج/3و4

«از خداوندي كه داراي درجات و نردبان ها و مراتب است؛ ملائكه و روح بسوي چنين خدائي عروج مي كنند و بالا ميروند، در روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است.»

در اينجا فرشتگان يك روز را معادل پنجاه هزار سال براي انسان گذر مي كنند. (زمان در مقابل زمان و نه زمان در مقابل فاصله مانند آيه ي قمري قبل

اگرچه طبق نظريه ي نسبيت خاص اينشتين و بوسيله ي اين تغييرات زمان (تاخيرات زماني) بدست آمده به عنوان يك ادعا از مسلمين (كه واقعا آن فرشتگان به سرعت نور شتاب مي گيرند) را مي توانيم تصديق يا انكار كنيم.

اين ادعا مي تواند در دو دقيقه تصديق

شود كه آنگاه هيچ نيازي به عقايد كوركورانه نخواهد بود.

آلبرت اينشتين يك مسلمان نبود اما يهودي اي بود كه نظريه ي معروف نسبيت خاص را ارائه داد.

هرچه سرعت بيشتر بشود زمان آرام تر مي گذرد.

در بيرون يك ميدان گرانشي زمان اينگونه است:

v=c (1-∆t0 ^2/∆t^2) ^0.5

جاييكه ∆t0 زماني مي باشد كه براي متحرك بوسيله ي متحرك معادل است.

∆t زماني است كه براي متحرك معادل گذر ايستگاهي است.

∆t0 زماني است كه براي فرشتگان مي گذرد. يك روز.

∆t زماني است كه معادل زمان براي انسانها است. (پنجاه هزار سال قمري در دوازده ماه قمري بر سال قمري در 27.321661 روز بر ماه قمري.

و V سرعت فرشتگان در اين مورد است. (كه ما قصد داريم آنرا حساب و با سرعت شناخته شده ي نور مقايسه كنيم). سرعت نور در خلا 299792.458 كيلومتر بر ثانيه است.

حال بهتر است اظهارات مسلمين را در معادله جايگزين كنيم و ببينيم كه فرشتگان مسلمين واقعا به سرعت نور شتاب مي گيرند يا نه؟

ارقام را از آيه در اين معادله جايگزين مي كنيم: V سرعتي است كه به شاهد ايستگاهي نسبت داده مي شود.

v =c (1-(1^2/(50000*12*27.321661)^2))^0.5

v = c * 0.99999999999999981

v = 299792.4579999994 km / s

اين اتساع زماني (تغييرات زماني) نشان مي دهد كه فرشتگان در بيرون از ميادين گرانشي به سرعت نور شتاب مي گيرند. (كمي كمتر از سرعت نور زيرا جرم دارند.

اين نمي تواند يك تصادف باشد زيرا سرعت حساب شده دقيقا يكسان با آيه ي قمري قبلي همچنين در بيرون از يك ميدان گرانشي است.

مسلمانان همواره مي پرسند كه چگونه يك مرد بي سواد 1400 سال پيش توانسته اتساع زماني و هسته نسبيت

را بدست آورد!

پس قرآن كلامي برتر از كلام انسان است.

استخراج جايگاه سيارات

در عصر نزول قرآن اشارات علمي قرآن كريم مشخص نميشد و با كشف و اثبات بعضي از مسائل علمي رفته رفته اين اشارات هم از دل قرآن استخراج شد. مراحل رشد جنين ، مراحل تشكيل آهن ، لايه هاي زمين از جمله مسائل و كليپ دو دريا به هم رفته از جمله معجزات جغرافيايي قرآن كريم است كه قبلا در سايت مصاف با شيطان به آن ها اشاراه شد. اكنون شما را دعوت به خواندن مقاله پيش رو ميكنيم كه در آن به ديدگاه قرآن درباره مسائل مختلف كهكشان ها و سيارات پرداخته ميشود. ديدگاه قرآن در مورد حركت منظومه شمسى قرآن مجيد در آيه 38 و 40 سوره يس مى فرمايد: (وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ _ لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِى لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِى فَلَك يَسْبَحُونَ)؛ «و خورشيد (نيز براى آنها آيتى است) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است؛ اين تقدير خداوند توانا و دانا است. _ نه خورشيد را سزا است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد؛ و هر يك در مسير خود شناورند».

آنچه در عصر نزول قرآن و قرن هاى قبل و بعد از آن بر محافل علمى در مورد آسمان و زمين حاكم بود؛ نظريه هيأت بطلميوس بود كه زمين را مركز جهان مى شمرد و ستارگان و خورشيد را در دل فلك هايى بلورين ميخ كوب مى دانست، و فلك ها را در اطراف زمين در گردش محاسبه مى كرد.

قرآن در آيات فوق،

به دو دليل نظريه مذكور را رد مى كند: اوّلاً خورشيد پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است (يا خورشيد در قرارگاه خود در حركت مى باشد) نه اين كه خورشيد به دور زمين، آن هم نه خودش، بلكه به دنبال فلك بلورينش در حركت است.

ثانياً: خورشيد و ماه، هر كدام در مسير خود شناورند.

بدون شك جمله (كُلُّ فى فَلَك يَسْبَحُونَ)؛ «هر يك (از خورشيد و ماه) در مسير (و مدار) خود شناوراند» با افلاك بلورين بطلميوسى كه هر يك از كرات را در جاى خود ميخكوب مى كرد، سازگار نيست و دقيقاً با آنچه علم امروز پرده از آن برداشته است هماهنگ مى باشد؛ همچنين حركت به سوى «مستقر» (قرارگاه) نيز اشاره ديگرى به حركتى است كه خورشيد به يك سويى از كهكشان دارد؛ و بيان اين مطلب به راستى معجزه است.(1) ديدگاه قرآن در مورد حركت زمين در آيه 88 سوره نمل مى خوانيم: (وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْء إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ)؛ «كوهها را مى بينى، و آنها را ساكن و بى حركت مى پندارى، در حالى كه مانند ابرها در حركتند؛ اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن و استوار آفريده؛ به يقين او از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است».

در اين آيه گفته شده است كوه ها كه در نظر شما ساكن است با سرعتى همچون سرعت ابرها در حركت مى باشد. (توجه داشته باشيد سرعت هاى زياد را به سرعت ابر تشبيه مى كنند، به علاوه حركت سريع ابرها خالى از تزلزل و سر

و صدا است).

ديگر اين كه، اين صنع خداوندى است كه همه چيز را روى حساب آفريده است.

سوم اين كه او از اعمال شما آگاه است.

اين مسأله نيز روشن است كه كوه ها حركتى جداى از زمين ندارند و همه يك واحد به هم پيوسته اند؛ اگر كوه ها حركت مى كنند مفهومش اين است كه كره زمين در حركت است.

به هر حال آيه فوق، يكى از معجزات علمى قرآن است؛ زيرا مى دانيم در عصر نزول قرآن و حدود يك هزار سال بعد از آن، عقيده ثابت بودن زمين و حركت كرات به دور آن كه از هيأت بطلميوس نشأت مى گرفت، عقيده رايج و حاكم بر تمام محافل علمى جهان بود، و حدود يك هزار سال بعد نخستين دانشمندانى كه حركت زمين را كشف كردند گاليله ايتاليايى و كپرنيك لهستانى بودند كه در اواخر قرن شانزدهم و اوايل قرن هفدهم ميلادى اين عقيده را ابراز داشتند و بلافاصله ارباب كليسا، آنها را شديداً محكوم كرده و تا آستانه كشتن پيش بردند در حالى كه قرآن مجيد ده قرن پيش از آن، پرده از روى اين حقيقت برداشته بود؛ و حركت زمين را با عبارات زيباى فوق، به عنوان نشانه اى از توحيد و عظمت خدا مطرح كرده بود.

به هر حال شك نيست كه اين آيه از حركت كوه ها (وبه تعبير ديگر حركت زمين) در همين دنيا سخن مى گويد؛ زيرا حركت كوه ها در آستانه قيامت، چنان زلزله اى در كره زمين ايجاد مى كند كه زنان باردار وضع حمل كرده و زنان شيرده، نوزاد خود را فراموش مى كنند و هوش از

سرها مى پرد؛ و اين هرگز با جمله (تَحسَبُها جامِدَةً)؛ «آنها را ساكن وبى حركت مى پندارى»، سازگار نيست.(2) قرآن قانون و جاذبه عمومى در آيه دوم سوره رعد مى خوانيم: (اللهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ)؛ «خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه بتوانيد آنها را ببينيد، برافراشت، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت؛ (و به تدبير جهان پرداخت)؛ و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معيّنى حركت دارند. كارها را او تدبير مى كند؛ آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد».

قابل توجه اين كه قرآن نمى گويد آسمان بى ستون است، بلكه مى گويد: «بدونه ستونهايى كه بتوانيد آنها را ببينيد». اين تعبير به خوبى مى رساند كه ستون مرئى وجود ندارد بلكه ستونى نامرئى، آسمان ها را به پا داشته است.(3)

در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم كه يكى از يارانش به نام حسين بن خالد سؤال مى كند: اين كه خداوند فرمود: (وَالسَّمَاءِ ذُاتِ الحُبُكِ)؛ «سوگند به آسمان كه داراى راه ها است»(4) يعنى چه؟

امام فرمود: «اين آسمان راه هايى به سوى زمين دارد»، راوى عرض كرد: «چگونه مى تواند آسمان راه ارتباطى با زمين داشته باشد، در حالى كه خداوند مى فرمايد: “آسمان ها بى ستون است”؟»

آيا توجيه و تفسيرى براى اين سخن، غير از ستونى كه ما امروز نام آن را توازن قوّه جاذبه و دافعه مى ناميم، وجود دارد؟

در زمان نزول آيات قرآن، تنها فرضيه اى كه بر افكار دانشمندان آن

عصر، و قرن هاى بعد از آن و قبل از آن، حاكم بود فريضه هيأت بطلميوس بود كه با تمام قدرت بر محافل علمى جهان حكومت مى كرد و طبق آن، آسمان ها به صورت كراتى تو در تو همانند طبقات پياز روى هم قرار داشت، و زمين در مركز آنها بود، و طبعاً هر آسمانى متكى به آسمان ديگرى بود؛ ولى بعد از حدود هزار سال از نزول قرآن، بطلان اين عقيده با دلايل قطعى ثابت شد، و نظريه افلاك پوست پيازى به كلّى كنار رفت و اين معنا مسلم شد كه هر يك از كرات آسمانى در مدار و جايگاه خود معلّق و ثابت است؛ هر چند مجموعه ها و منظومه ها داراى حركت اند، و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود نگه مى دارد، همان تعادل قوه جاذبه و دافعه است. مانند آتش گردان هنگامى كه در حال چرخيدن است، كه اگر سيم آن قطع شود هر يك از قطعات آتش به نقطه دور دستى پرتاب مى شود. حال اگر قوه جاذبه دقيقاً با قوه دافعه (نه ذره اى كمتر و نه ذره اى بيشتر) مساوى باشد، در اين صورت ستونى نيرومند و نامرئى به وجود مى آيد كه آنها را در جاى خود ثابت نگه مى دارد؛ همان گونه كه كره زمين ميليون ها سال است كه در مدار معينى برگرد خورشيد حركت مى كند، نه جذب آن مى شود و نه از آن دور مى گردد، و اين از نشانه هاى عظمت خدا، و از نشانه هاى اعجاز قرآن است.(5)

…….::::: پي نوشت :::::…….

(1). گرد آوري از

كتاب: پيام قرآن، آيت الله مكارم شيرازي، جلد 08، ص 155٫ (2). گرد آوري از كتاب: پيام قرآن، آيت الله مكارم شيرازي، جلد 08، ص 151٫ (3). ظاهر آيه اين است كه «تَرَونَها» وصف براى «عَمَد» باشد، و اين كه بعضى گفته اند مفهوم آيه اين است كه ترونها بغير عمد، يعنى آسمان ها را بدون ستون مى بينى _ بنابراين “بغير عمد”، جار و مجرور و مضاف اليه است كه متعلق به “ترونها” مى باشد _ اولا خلاف ظاهر است و ثانياً اين تعبير نيز نشان مى دهد كه شما آسمان را بى ستون مى بينى در حالى كه واقعاً داراى ستون است. (4). سوره ذاريات، آيه 7٫ (5). گرد آوري از كتاب: پيام قرآن، آيت الله مكارم شيرازي، جلد 08، ص

دانشمندان به زودي طرحهاي استخراج مواد خام از خرده سياره هاي فضايي را رونمايي خواهند كرد تا با حفاريها كه انجام مي شود منابع طبيعي رو به اتمام در زمين از فضا تأمين شود. يك گروه از دانشمندان قرار است از طرحهاي ماجراجويي جديد فضايي حمايت كنند كه اين طرحها مورد حمايت جيمز كامرون كارگردان هاليوودي و مديران بزرگ گوگل چون اريك اشميت و رام شريرام و همچنين چارلز سيموني از مديران سابق مايكروسافت قرار دارد. استخراج مواد خام از خرده سياره هاي فضايي

بررسي جهان خلقت: يك گروه از دانشمندان طرح معدن كاري روي خرده سياره ها را براي يافتن مواد خام رونمايي مي كنند

جزئيات اين مأموريت فضايي قرار است روز سه شنبه 5 ارديبهشت ماه از سوي شركت منابع سياره اي اعلام شود. اين طرح طي يك نشست خبري در موزه

پرواز سياتل اعلام مي شود و به صورت آنلاين نيز ارائه خواهد شد. حفاري براي يافتن منابع طبيعي در فضا با هدف فروش اين مواد خام به دست آمده از خرده سياره ها و افزودن تريليونها دلار به توليد ناخالص ملي صورت مي گيرد. استخراج مواد خام از خرده سياره هاي فضايي

دانشمندان ناسا اظهار مي دارند كه مواد خام با ميزان غلظت بالا در خرده سياره ها وجود دارد

كمبود منابع براي مواد خام در سياره زمين موجب افزايش تورم جهاني و تنش ميان ملتها شده است. دانشمندان ناسا با بيان اين كه مواد خام با ميزان غلظت بالا چون مواد تشكيل دهنده سوخت و فلزات ارزشمندي چون آهن و پلاتين در خرده سياره ها يافت شده كه مي تواند نياز زمين به اين منابع طبيعي را تأمين كند. براساس گزارش ديلي ميل شركت منابع سياره اي به عنوان متصدي اجراي اين پروژه طي بيانيه اي اعلام كرده است كه هدف اين شركت ايجاد صنعت جديدي در فضا و تعريف تازه اي از منابع طبيعي است. استخراج مواد خام از خرده سياره هاي فضايي

برخي از كارشناسان اعتقاد دارند كه درحال حاضر اين توانايي وجود دارد كه بتوان تعداد كافي از خرده سياره هاي كوچك نزديك زمين را شناسايي كرد

منبع: خبرگزاري مهر اسكان دادن انسان در كره مريخ (بهرام) دست مايه گمانه زني ها و مطالعات جدي بوده است زيرا شرايط سطحي اين سياره و وجود آب در آن باعث شده تا بتوان آن را قابل زيست ترين مكان خارج از كره زمين در منظومه خورشيدي دانست. كره ماه به عنوان نخستين مكان براي شهرك سازي برون زميني انسان ها پيشنهاد شده اما

ماه داراي جو نيست در حالي كه مريخ با جو رقيقي كه دارد امكان بيشتري براي ميزباني از انسان و ديگر گونه هاي زيست آلي را فراهم مي كند. هم كره ماه و هم كره بهرام به عنوان سكونتگاه هاي بالقوه براي انسان ها پرهزينه هستند و مخاطراتي چون فرود در مناطق با جاذبه سنگين، معروف به چاه هاي گرانشي، را هم در خود دارند. به اين خاطر معدن كاري در سيارك ها نيز به عنوان گزينه ديگري براي گسترش انسان در محدوده فرازميني مطرح شده اند.

1 همانندي ها با زمين

2 ناهمانندي ها با زمين

3 سكونت پذيري

4 زميني سازي

5 تابش ها

6 نقل و انتقال

6.1 سفرهاي ميان سياره اي

6.2 فرود بر مريخ

7 تماس با زمين

8 جنبه اقتصادي

9 پانويس

10 منابع همانندي ها با زمين

يخ هاي قطبي مريخ در اين تصوير ديده مي شود. كره زمين از نظر تركيب بدنه، اندازه و گرانش (جاذبه) سطح با سياره ناهيد (زهره) همانندي هاي زيادي دارد اما مشابهت ها با مريخ براي سكونت گزيدن انسان ها مناسب تر به نظر مي آيند. اين مشابهت ها عبارتند از: روز مريخي (معروف به هور[1]) بسيار با روز زميني نزديك است. يك روز كه بر مبناي خورشيد محاسبه شده باشد در كره مريخ 24 ساعت و 39 دقيقه و 35٫3244 ثانيه است.

پهناوري رويه كره مريخ فقط 28٫4 درصد از مساحت رويه كره زمين كمتر است و مقدار خشكي ها زمين فقط كمي بيش از سطح مريخ است. شعاع مريخ نصف زمين و جرم آن يك دهم زمين است.

انحراف محوري مريخ 25٫19 درجه و انحراف محوري زمين 23٫44 درجه است. در نتيجه بهرام هم مانند زمين فصل دارد، البته فصل هاي مريخ دوبرابر فصول زمين به درازا مي كشند زيرا هر

سال مريخ 1٫88 برابر سال زمين است. قطب شمال مريخ هم اينك به سوي صورت فلكي ماكيان (دجاجه) اشاره مي كند و نه به خرس كوچك.

مريخ جو دارد. با وجود رقيق بودن (0٫7 جو زمين) اين جو در برابر پرتوافكندن هاي خورشيدي و كيهاني مقداري حفاظت فراهم مي كند. از وجود اين جو هم چنين مي توان براي ترمز هوايي[2] فضاپيماهاي واردشونده به مريخ استفاده كرد كه اين كار پيش از اين بارها انجام شده است.

مشاهدات اخير فضاگردهاي ناسا وجود آب در كره بهرام را تائيد كرده است. از قرار معلوم، مريخ مقادير قابل توجهي از تمامي عناصر لازم براي نگهداري از زيست، از نوع زميني اش، را داراست.[3] ناهمانندي ها با زمين گرانش سطحي بهرام 38 درصد زمين است. اينكه آيا اين ميزان كم وزني براي انسان ها مشكل تندرستي ايجاد مي كند هنوز كاملاً مشخص نيست.

مريخ بسيار سردتر از زمين است و ميانگين دماي سطح آن منفي 63 درجه است و حداقل دماي سطح اين كره به 140 درجه زير صفر هم مي رسد. پايين ترين دمايي كه تاكنون بر سطح كره زمين ثبت شده 89.2 درجه زير صفر است كه مربوط به جنوبگان مي باشد.

آب هاي موجود در مريخ در حالت مايع و آماده مصرف نيستند.

از آنجا كه بهرام نسبت به خورشيد دورتر از زمين است ميزان انرژي خورشيدي كه به جو بالايي آن مي رسد كمتر از نصف آن مقدار است كه به زمين يا ماه مي رسد. البته انرژي خورشيدي دريافتي از سوي مريخ با يك جو غليظ هم چون جو كره زمين روبه رو نمي شود.

برون مركزيت مدار ماه بيشتر از زمين است كه اين باعث نوسانات بيشتر در وضعيت دما و تغييرات ثابت خورشيدي مي شود.

فشار جو مريخ 6 ميلي بار است كه بسيار كمتر از حد آرمسترانگ مي باشد. حد آرمسترانگ حد فشاري است كه انسان در آن مي تواند بدون پوشيدن لباس هاي ضدفشار دوام بياورد. از آنجا كه زميني سازي مريخ به اين زودي ها انجام پذير نيست زيستگاه هايي كه در مريخ ساخته مي شوند بايستي مانند فضاپيماها مخزن هاي تحت فشار داشته باشند تا از درهم فروشكستن انسان ها و تجهيزات جلوگيري كنند.

بخش اعظم جو كره بهرام از دي اكسيد كربن تشكيل شده است. از اين رو حتي با با كم كردن فشار جوي، فشار نسبي دي اكسيد كربن در سطح مريخ هم چنان 15 برابر بيشتر از اين مقدار بر سطح زمين مي ماند. مريخ همين طور مقادير زيادي منواكسيد كربن دارد. مغناط كره آن هم بسيار ضعيف است و در زمينه پس راندن بادهاي خورشيدي چندان كارآمد نيست. سكونت پذيري شرايط سكونت پذيري انسان بر سطح بهرام از تمامي ديگر سياره ها و هم چنين از ماه مناسب تر است. براي نمونه بر سطح سياره تير (عطارد) نوسانات گرما و سرماي بسيار سختي وجود دارد، سطح ناهيد (زهره) به مانند تنوري داغ است، و سياره هاي مرزهاي بيروني سامانه خورشيدي و ماه هاي آن ها نيز در شرايط يخبندان شديد به سر مي برند. خارج از كره زمين، تنها بر فراز ابرهاي پيرامون كره ناهيد است كه دانشمندان تاكنون مكاني سكونت پذيرتر از مريخ براي انسان يافته اند.[4] از سوي ديگر برخي شرايط طبيعي آب وهوايي در برخي نقاط زمين با شرايط مريخ همسان است. در ماه مه 1961 افرادي با بالن هوايي به بالاترين مكاني كه انسان با بالن صعود كرده يعني 34.668 متر صعود كردند[5] و فشار هوايي كه در آن ارتفاع ثبت شد در حدود همان فشار هوايي موجود بر سطح

مريخ است.[6] سرماي شديد حاكم بر مناطق قطبي زمين نيز در همان محدوده دماهاي شديد در مريخ قرار دارند.

زميني سازي

نوشتار اصلي: زميني سازي مريخ به آماده كردن يك جرم آسماني به سبك كرهٔ زمين براي زندگي انسان، زميني سازي مي گويند. طرح هايي وجود دارد كه روند و فرايند تغيير درازمدت محيط سيارات، ماه ها و ديگر اجرام فضايي را پيشنهاد مي كند بصورتي كه جو و خاك آن اجرام به صورتي درآيند تا سازگار با سكونت گاه هاي بشري گردند. پژوهشگران مختلف، زميني سازي مريخ را امكان پذير مي دانند و آن را شامل سه فرايند اصلي در نظر مي گيرند: ايجاد جو، گرم نگه داشتن جو، و جلوگيري از از دست رفتن جو و نشت آن به فضاي بيروني.

تابش ها مريخ ميدان مغناطيسي قابل مقايسه با ميدان مغناطيسي زمين ندارد. اين امر به اضافه رقيق بودن جو، باعث مي شود كه مقادير بزرگي از پرتوهاي يونساز به سطح مريخ برسند. فضاپيماي اوديسه مريخ دستگاهي به نام «آزمون محيط تابشي مريخ» (MARIE) را با خود همراه برد تا ميزان خطرات تابشي براي انسان در بهرام را اندازه گيري كند. يافته هاي اين دستگاه نشان داد كه سطح تشعشعات در مدار مريخ 2.5 برابر بيشتر از تشعشعات موجود در ايستگاه فضايي بين المللي است. ميانگين دزهاي تابش درحدود 22 ميلي راد در روز (220 ميكروگري در روز يا 0.08 گري در سال) اندازه گيري شد.[7] سه سال قرار گرفتن در معرض چنين تابشي كافي است تا آثار آن در بدن انسان از مرز امن كه هم اينك توسط ناسا تعيين شده رد شود. البته اين اندازه ها مربوط به مدار مريخ است و ميزان تابش ها در سطح اين كره احتمالاً بسيار كمتر از اين ميزان است

و بسته به ارتفاع و شدت ميدان مغناطيسي از نقطه به نقطه متفاوت است. توفان هاي پروتوني خورشيدي[8] كه گهگاه زبانه مي كشند دزهاي بسيار بيشتري از اين ميزان توليد مي كنند. ناسا در سال 2003 در مركز فضايي جانسون واقع در آزمايشگاه ملي بروكهيون آزمايش هايي را با استفاده از شبيه سازي تابش هاي فضايي به وسيله شتاب دهنده ذره اي انجام داد.[9] اين آزمايش ها نشان داد كه قرار گرفتن مزمن انسان در معرض مقدار پرتوهاي يادشده شايد چندان هم كه فكر مي شد زيانمند نباشد و بدن در اين شرايط به نوعي تعادل و هم ترازماني تابشي[10] دست يابد.[11]

نقل و انتقال

سفرهاي ميان سياره اي انرژي بر واحد جرم (دلتا وي) كه براي رفتن از زمين به مريخ لازم است از همه سيارات ديگر، به جز ناهيد (زهره)، كمتر است. با استفاده از مدار ترابرد هوهمان سفر به مريخ حدود 9 ماه به درازا مي كشد. مسيرهاي ديگر سفر نيز كه كوتاهتر هستند و سفر به بهرام را طي شش يا هفت ماه امكان پذير مي كنند نيز وجود دارند اما ميزان سوخت و انرژي مورد نياز پيمودن اين مسيرها به مراتب بيشتر از مدار هوهمان است. اين مسيرهاي ميان بر هم اينك مسير استاندارد سفر مأموريت هاي رباتي از زمين به بهرام است.

بهرام، (وايكينگ 1، 1980). سفرهاي كوتاه تر از شش ماه به مريخ نيازمند تغيير سرعت هاي بيشتر و در نتيجه سوخت بسيار بيشتر هستند كه ميزان سوخت مورد نياز به تناسب كاهش مدت سفر به صورت تصاعدي افزايش مي يابد. پيمودن چنين مسيرهاي ميانبري با راكت هاي شيميايي توجيه اقتصادي ندارد اما با فناوري هاي نوين پيشرانش فضايي كه به تازگي آزمايش شده، كاملاً توجيه پذير و قابل اجرا است. پيشرانه مغناط پلاسمايي[12] (واسمير VASIMR) و راكت هسته اي نمونه هايي

از اين فناوري ها جديد هستند؛ با فناوري اول سفر به مريخ در مدت چهل روز و با فناوري دوم حتي در دو هفته امكان پذير خواهد شد.[13] فناوري هاي شتابگيري ثابت همچون بادبان هاي خورشيدي و رانه هاي يوني كه مدت سفر را به چند هفته كاهش مي دهند نيز براي سفر به بهرام قابل استفاده هستند. فضانورداني كه به مريخ سفر كنند با خطر تابش هاي كيهاني و بادهاي خورشيدي روبه رو هستند كه اگر از اين فضانوردان محافظت كافي نشود مسئله بيماري سرطان براي آن ها پيش خواهد آمد. اثرات سفرهاي درازمدت انسان در فضا هنوز به طور كافي بررسي نشده است اما دانشمندان ريسك گرفتن سرطان در سفرهاي ميان سياره اي را ميان 1 تا 19 درصد برآورد مي كنند. پژوهشگران نزديك ترين برآورد را براي مردان 3.4 درصد عنوان مي كنند و براي زنان به خاطر اينكه بافت غده اي بزرگ تري دارند درصدهاي بالاتري را تخمين مي زنند.[14]

فرود بر مريخ گرانش بهرام 0.38 درصد جاذبه كره زمين است و چگالي جو آن نيز يك درصد زمين.[15] گرانش نسبتاً قوي مريخ و حضور اثرات آيروديناميكي باعث مي شود كه فرود آوردن فضاپيماهاي سرنشين دار و سنگين تنها با استفاده از ترمز پيشرانه اي كاري دشوار باشد. (روشي كه ماه نشين هاي آپولو با آن بر ماه فرود آمدند.) از سوي ديگر جو مريخ هم رقيق تر از آن است كه بتوان براي ترمز و فرود بهرام نشين هاي سنگين از اثرات آيروديناميكي و اصطكاكي هواي آن كمك گرفت. بنا بر اين فرود آوردن فضاپيماهاي سرنشين دار بر مريخ نيازمند سامانه هاي ترمز و فرودي كاملاً متفاوت از سامانه هاي به كاررفته در ماه يا مأموريت هاي رباتيك مريخ است.[16] اگر فرض بر اين باشد كه انسان به مصالح ساختماني نانولوله با

قدرت 130 گيگاپاسكال دست خواهد يافت در چنين حالتي مي توان آسانسورهايي فضايي ساخت و از آن براي فرود آوردن خدمه و مواد از فضاپيما به سطح مريخ استفاده كرد.[17] ساخت چنين آسانسورهاي فضايي براي فرود بر فوبوس هم پيشنهاد شده است.[18]

تماس با زمين ارتباطات از مريخ با زمين در خلال نيم هور (ظهر مريخي) كه زمين در بالاي افق مريخ قرار دارد تقريباً به طور مستقيم امكان پذير است. در چندين مدارگرد بهرام توسط ناسا و سازمان فضايي اروپا تجهيزات رلهارتباطي قرار داده شده بنابر اين مريخ هم اينك هم از ماهواره هاي مخابراتي برخوردار است. گرچه اين تجهيزات با گذر زمان فرسوده خواهند شد اما به احتمال زياد پيش از آغاز هرگونه اقدام جدي براي اسكان انسان در مريخ، مدارگردهاي ديگري كه مجهز به دستگاه هاي رله باشند در مدار بهرام قرار داده خواهند شد. ديركردي كه به خاطر سرعت نور در ارسال پيام ميان بهرام و زمين روي مي دهد در نزديك ترين حالت قرارگيري دو سياره در حدود 3 دقيقه و در دورترين حالت 22 دقيقه است. يافته هاي ناسا نشان مي دهد كه ارتباطات ميان زمين و مريخ ممكن است در هر تناوب مداري در زمان مقارنه كه خورشيد مستقيماً در ميان مريخ و زمين قرار مي گيرد به مدت دو هفته قطع شود.[19] البته قطع تماس از ماموريت تا ماموريت متفاوت است و به عوامل گوناگوني بستگي دارد؛ عواملي چون مقدار حاشيه تماس كه در سامانه ارتباطي طراحي شده، و آهنگ مورد نياز ارسال داده ها در هر ماموريت. در عمل بيشتر ماموريت هاي مريخ دچار دوره هاي قطع تماس به مدت حدود يك ماه شده اند.[20]

جنبه اقتصادي

شهاب سنگ آهن-نيكل بر سطح مريخ. اقتصادي بودن كوچ نشين ها

و دستيابي به سود همان طور كه در ايجاد مستعمرات اوليه در قاره آمريكا اهميت داشت، براي موفقيت آميز شدن اسكان در مريخ نيز اهميتي كليدي دارد. چاه گرانشي كم مريخ و جايگاه آن در منظومه خورشيدي مي تواند به تسهيل بازرگاني ميان زمين و مريخ و توجيه اقتصادي اسكان در اين سياره كمك كند. گرانش كم در مريخ و سرعت چرخش اين سياره باعث مي شود كه امكان ساخت يك آسانسور فضايي با مواد امروزي در آن فراهم باشد، اگرچه مدار كوتاه فوبوس مي تواند در اين زمينه چالش هاي مهندسي ايجاد كند. در صورت ساخته شدن، چنين آسانسوري مي تواند مواد معدني و ديگر منابع طبيعي استخراج شده را از اين سياره به نقاط ديگر جابه جا كند. يك مشكل عمده اقتصادي اين است كه براي ايجاد مستعمره و شايد هم زميني سازي سياره مريخ سرمايه گذاري هايي بسيار زودهنگام و ديربازده نياز است. برخي از كوچ نشنين هاي مريخ در اوايل ممكن است تخصص خود را در زمينه توسعه منابع محلي مانند آب و يخ براي مصرف خود مريخ نشينان قرار دهند. منابع محلي همچنين مي تواند براي ايجاد زيرساخت هاي لازم استفاده شود.[21] يكي از منابع شناخته شده مريخ كه در حال حاضر قابل دسترس است آهن احياءشده است كه در شكل شهاب سنگ هاي آهن-نيكل موجود مي باشد. استخراج آهن در اين شكل آسان تر از استخراج اكسيد آهني است كه سطح اين سياره را پوشانده است. يكي ديگر از تجارت هاي اصلي بين كوچ نشين هاي مريخ در دوران اوليه ممكن است دادوستد كود باشد.[22] با فرض فقدان وجود زيست در مريخ، خاك آن براي رشد گياهان بسيار ضعيف است و بنابر اين كود و ديگر تقويت كننده هاي خاك در تمدن هاي آغازين مريخ

از ارزش زيادي برخوردار خواهند بود تا زماني كه تركيب خاك اين سياره به مرور عوض شده و بتواند مواد لازم براي رويش گياهان را فراهم كند. انرژي خورشيدي از گزينه هاي مهم تامين نيرو در كره بهرام است. از آنجايي كه مريخ در مقايسه با زمين در حدود 52٪ دورتر از خورشيد قرار دارد مقدار تابش خورشيدي كه به مريخ مي رسد در حدود 42٪ مقدار نوري است كه از خورشيد به زمين مي رسد. اما جو نازك بهرام اين امكان را مي دهد كه تقريباً همه آن انرژي به سطح برسد در صورتي كه جو زمين حدود يك چهارم از تابش خورشيدي را در خود جذب مي كند. انرژي هسته اي نيز نامزد خوبي است، زيرا تراكم اين سوخت ترابري آن از زمين را ارزان مي كند. انرژي هسته اي هم چنين گرما توليد مي كند، كه براي سكونتگاه هاي مريخ بسيار ارزشمند خواهد بود. اگر سكونتگران بتوانند از گنبدهايي براي به دام انداختن حرارت خورشيدي، به ويژه براي گلخانه ها، استفاده كنند اين امر نيازمندي به گرما را كاهش خواهد داد.

پانويس پرش به بالا ↑ sol

پرش به بالا ↑ aerobraking

پرش به بالا ↑ nasa.gov

پرش به بالا ↑ http://gltrs.grc.nasa.gov/reports/2002/TM-2002-211467.pdf

پرش به بالا ↑ centennialofflight.gov

پرش به بالا ↑ sablesys.com

پرش به بالا ↑ http://hacd.jsc.nasa.gov/projects/space_radiation_marie_references.cfm MARIE reports and data

پرش به بالا ↑ SPE

پرش به بالا ↑ bnl.gov

پرش به بالا ↑ radiation homeostasis

پرش به بالا ↑ Zubrin, Robert (1996). The Case for Mars: The Plan to Settle the Red Planet and Why We Must. Touchstone. pp. 114–116. ISBN 0-684-83550-9.

پرش به بالا ↑ NASA Tech Briefs - Variable-Specific-Impulse Magnetoplasma Rocket

پرش

به بالا ↑ Zubrin, Robert (1996). The Case for Mars: The Plan to Settle the Red Planet and Why We Must. Touchstone. ISBN 0-684-83550-9.

پرش به بالا ↑ NASA: Space radiation between Earth and Mars poses a hazard to astronauts.

پرش به بالا ↑ Dr. David R. Williams (2004-09-01 (last updated)). "Mars Fact Sheet". NASA Goddard Space Flight Center. Retrieved 2007-09-18.

پرش به بالا ↑ Nancy Atkinson (2007-07-17). "The Mars Landing Approach: Getting Large Payloads to the Surface of the Red Planet". Retrieved 2007-09-18.

پرش به بالا ↑ This is from an archived version of the web: The Space Elevator - Chapters 2 7 http://web.archive.org/web/20050603001216/www.isr.us/Downloads/niac_pdf/chapter2.html

پرش به بالا ↑ Space Colonization Using Space-Elevators from Phobos Leonard M. Weinstein

پرش به بالا ↑ marsrovers.jpl.nasa.gov

پرش به بالا ↑ MarsSat: Assured Communication with Mars - GANGALE - 2006 - Annals of the New York Academy of Sciences - Wiley Online Library

پرش به بالا ↑ Landis, Geoffrey A. (2008-04-24 (last updated)). "Meteoritic steel as a construction resource on Mars". NASA Goddard Space Flight Center. Retrieved 2011-05-26.

پرش به بالا ↑ Lovelock, James and Allaby, Michael, "The Greening of Mars" 1984 منابع Wikipedia contributors, "Colonization of Mars," Wikipedia, The Free Encyclopedia, (accessed January 25, 2012).

حركت سيارات

قوانين كپلر كه توسط يوهان كپلر دانشمند و ستاره شناس آلماني ارائه شد، حركت سيارات به دور خورشيد را مورد بررسي قرار مي دهد. كپلر يافته هاي خود را مديون تحقيق در مورد حركت سيارات به دور خورشيد مي باشد، اما امروزه اين قوانين كه حركت هر دو جرمي را در فضا نسبت به هم تشريح

مي نمايد براي ارسال محموله هاي فضايي اعم از ماهواره ها، فضاپيماهاي سرنشين دار و روبات هاي كاوشگر به مدار زمين و فراتر از آن استفاده مي شود.

1 تاريخچه

2 قانون اول

3 قانون دوم

4 قانون سوم

5 قوانين كپلر و سفر به فضا

6 پانويس

7 منابع تاريخچه يوهانس كپلر، رياضيدان و منجم سرشناس آلماني قرون 16 و 17 ميلادي كه در رصدخانه سلطنتي امپراتور سرزمين بوهميا، رودولف يازدهم، استخدام شده بود، در موقعيتي قرار داشت كه مي توانست به انبوهي از اطلاعات دقيق رصدي تيكو براهه دسترسي داشته باشد. كپلر به مدل زمين مركزي براهه اعتقادي نداشت و مي دانست كه مدل خورشيد مركزي كپرنيك با قوانين رياضي و نتايج رصدي مطابقت خوبي دارد. اما او كه فردي مذهبي بود و اعتقادات كهن ديني درباره زمين مقدسي كه مركز عالم قرار داده شده بود، در اعماق وجودش لانه داشت به سختي مي توانست خود را به پيروي از اين مدل جديد قانع كند و از طرفي هم نمي توانست آنچه را مي ديد انكار كند.[1] تا بدان روز به جز مدل بهاسكاراي هندي و سجزي سيستاني، در همه مدلها مدار گردش سيارات و ستاره ها به دور جرم مركزي را دايره مي دانستند. دايره شكل مقدس و متقارني بود كه از نظر قدما با نظم مورد انتظار از آفريننده منظم گيتي، همخواني بيشتري از خود نشان مي داد. كپلر نيز به پيروي از همين عقيده به سختي تلاش مي كرد تا حركت سياره مريخ را در مدلهاي گوناگوني كه تا آن روز ارائه شده بود توجيه نمايد. كپلر مريخ را از آن جهت انتخاب كرده بود كه در اطلاعات به ارث رسيده از براهه، عدم تقارن

زيادي در حركت اين سياره مشاهده نمود.[2] همه تلاش ها و محاسبات ناموفق بود تا زماني كه به عقيده خود كپلر بر وي وحي نازل گرديد. سرانجام زماني كه كپلر مدار مريخ را بيضي شكل فرض كرد، مدل خورشيد مركزي را به كار برد و مريخ را سياره اي بيروني نسبت به زمين در نظر گرفت، صاحب مدلي از سپهر گردون شد كه در آن همه اجرام سماوي در جاي خود شروع به حركتي منظم، دقيقاً مطابق با واقعيت رصدي نمودند.[3] حاصل بيش از 20 سال تحقيقات كپلر در زمينه ديناميك سيارات منظومه خورشيدي در غالب سه قانون كه در دو مرحله منتشر شد و به قوانين حركت سياره اي كپلرو يا به اختصار قوانين كپلر مشهورند، سرنوشت دنيا را عوض كرد. ما امروزه از قوانين كپلر به منظور بررسي حركت ماهواره ها به دور زمين، ارسال كاوشگران فضايي به اعماق بيكران فضا و اعزام فضانورد به مدار زمين و سطح ماه استفاده مي كنيم. كپلر ابتدا دو قانون اول را منتشر نمود و پس از حدود 10 سال قانون سوم را نيز معرفي كرد.[4] انتشار عمومي قوانين كپلر نگاه مردم را به مقدسات سماوي كه سال ها بر فراز آسمان ها جولان مي دادند، تغيير داد. اما سال ها طول كشيد تا اين تغيير صورت پذيرد. افكار و ايده هاي مترقي يوهان كپلر پس از مرگ وي مدت ها فراموش شد تا اينكه دانشمندان ديگري مانند گاليله و نيوتن به بررسي مجدد آنها پرداختند. كپلر خود در يكي از نوشته هايش آورده است:«من كتاب خود را مي نويسم، تفاوتي ندارد اگرخوانندگان آن مردان امروزي باشند و يا مردمي از آينده، اين كتاب مي تواند سالها انتظار خوانندگان واقعي خود

را بكشد، مگر نه اينكه خداوند نيز شش هزار سال انتظار كشيد تا تماشاگري براي آفرينش او پيدا شود.»[5]

قانون اول

قانون اول كپلر مسير حركت سيارات به دور خورشيد بيضي است و خورشيد در يكي از دو كانونِ اين بيضي قرار دارد. در واقعيت شكل مدار اجرام سماوي و يا مدارگردهاي مصنوعي نظير ماهواره ها مي تواند يكي از اشكال گوناگون مقاطع مخروطي نظير دايره، بيضي، سهمي و هذلولي باشد.

قانون دوم كپلر

قانون دوم خط واصل بين خورشيد و سيارات در زمان هاي مساوي، مساحت هاي مساوي را جاروب مي كند. به بيان ديگر زماني كه سياره به خورشيد نزديك تر است نسبت به زماني كه از خورشيد دورتر است با سرعت بيشتري حركت مي كند. /* قانون دوم */ طبق قانون دوم كپلر هر قمر به ازاي فواصل زماني يكسان، سطوح كاملاً مساوي از صفحه مدار گردشي را نسبت به ناظر مستقر در مركز ثقل سامانه جاروب و متناظر مي گرداند.

قانون سوم دوره حركت سياره به دور خورشيد با فاصله سياره تا خورشيد تناسب دارد. T^2 \propto A^3 به بيان ساده تر: مربع زمان تناوب چرخش سيارات به دور خورشيد با مكعب نصف محور بزرگ بيضي متناسب است. T دوره حركت سياره به دور خورشيد است با واحد سال (سال زميني) (براي زمين T برابر با 1 است)

A فاصله سياره تا خورشيد (به دليل بيضي بودن مدار فاصله متوسط را مي توان در اكثر موارد در نظر گرفت). واحد A (واحد ستاره شناسي Au) است كه براي زمين تا خورشيد برابر با 1 مي باشد. به بيان ساده تر: مربع زمان تناوب چرخش سيارات به دور خورشيد با مكعب نصف محور بزرگ بيضي متناسب است.

قوانين

كپلر و سفر به فضا اين قوانين علاوه بر تشريح حركت سيارات نسبت به خورشيد، براي تمام سيستم هايي كه در آنها يك جرم به دور جرم ديگر مي گردد نيز صادق است و كاربرد دارد. با اين تفاوت كه قانونِ اول كپلر تنها ناظر بر يك شكل خاص و عام از مسيرهاي ممكن فضايي است. در واقعيت شكل مدار اجرام سماوي و يا مدارگردهاي مصنوعي نظير ماهواره ها مي تواند يكي از اشكال گوناگون مقاطع مخروطي نظير دايره، بيضي، سهمي و هذلولي باشد.

پانويس ↑ كشف قانون كيهاني، در: وب گاه دانش فضايي، بازديد: 13 سپتامبر 2010

↑ قوانين حركت سياره اي كپلر، در: وب گاه دانش فضايي، بازديد: 13 سپتامبر 2010

↑ يوهان كپلر، در: وب گاه علمي ايرانيكا، بازديد: 13 سپتامبر 2010

↑ Kepler and His Laws، در: Educational Web Sites on Astronomy, Physics, Spaceflight and the Earth's Magnetism، بازديد: 13 سپتامبر 2010

↑ مكانيك مدارهاي فضايي، قوانين حركت سياره اي كپلر، در: وب گاه دانش فضايي، بازديد: 13 سپتامبر 2010 منابع فرانك ج. بلَت. فيزيك پايه. ج. اول. ترجمهٔ مهران اخباريفر. تهران: فاطمي، 1374.

جايگاه طولي سيارات

مكانيك مدارهاي فضايي، قوانين حركت سياره اي كپلر

مكانيك مدارهاي فضايي، قوانين حركت سياره اي كپلر حاصل بيش از 20 سال تحقيقات كپلر در زمينه ديناميك سيارات منظومه خورشيدي٬ در غالب سه قانون كه در دو مرحله منتشر شد و به قوانين حركت سياره اي كپلر و يا به اختصار قوانين كپلر مشهورند، سرنوشت دنيا را عوض كرد.امروزه از قوانين كپلر به منظور بررسي حركت ماهواره ها به دور زمين٬ ارسال كاوشگران فضايي به اعماق بيكران فضا و اعزام فضانورد به مدار زمين و سطح ماه استفاده مي شود.

اين مطلب با پشتيباني

آزمايشگاه تحقيقات فضايي، توليد و منتشر شده است. . www.spacerl.com .

علم مكانيك مدارهاي فضايي، بخشي از دانش فضايي است كه به بررسي حركت اجرام سماوي اعم از طبيعي و مصنوعي تحت اثر مستقيم گرانش ساير همسايگان فضايي خود مي پردازد. براي درك صحيح اين علم بايد به صدها سال قبل برگرديم، يعني به زماني كه يافتن مدلي صحيح جهت پاسخگويي به چگونگي حركت اجرام منظومه شمسي نسبت به هم٬ بزرگترين هدف منجمان آن روزگاران بوده است. در اين راه خواهيم آموخت كه مباحثات فراوان بر سر يافتن مركز عالم چگونه پاي نوع بشر را به فضا باز كرد. ما شما را دعوت مي كنيم مطالعه اين سلسله مقالات را از قسمت اول آغاز كنيد. مكانيك مدارهاي فضاييمكانيك مدارهاي فضايي در جستجوي مركز عالم | كشف قانون كيهاني | قوانين حركت سياره اي كپلر

يوهانس كپلر٬ دانشمند و رياضيدان و منجم سرشناس آلماني يوهانس كپلر٬ دانشمند٬ رياضيدان و منجم سرشناس آلماني

متولد: 27 دسامبر 1571٬ اشتوتگارت ، آلمان

مرگ: 15 نوامبر 1630 (58 سالگي)

مليت: آلماني

فعاليت: ستاره شناسي ، طالع بيني ، رياضيات

و فلسفه طبيعي

شهرت: قوانين حركت سياره اي كپلر

امروزه ما در جايي از تاريخ ايستاده ايم كه كاوشگران فضايي مرزهاي منظومه شمسي را در مي نوردند، مريخ نوردها هر روز بخش جديدي از سرزمين هاي پهناور مريخي را كاوش مي كنند، سالها از زماني كه انسان قدم بر سطح ماه گذاشته است، مي گذرد و تلسكوپ هاي فضايي با دقتي بي نظير تصاويري شگفت آور از سرزمين هاي دور در اختيار ما قرار مي دهند. بشر رؤياي سفر و اقامت در مريخ و فراتر از آن را در سر مي پروراند و آينده خود را در فضا جستجو مي كند. همه اين پيشرفت ها و كاوش هاي

مهيج علمي و تمامي كاربردهايي كه از فضا و فناوري فضايي مي شناسيم مانند مخابرات، هواشناسي و ناوبري فضايي٬ مديون سه قانون ساده و كارآمد هستند كه به اختصار قوانين كپلر ناميده مي شوند. در ادامه به تشريح قوانين سه گانه كپلر و چگونگي استفاده از آنها در محاسبات نجومي و انجام سفرهاي فضايي خواهيم پرداخت. يوهانس كپلر٬ رياضيدان و منجم سرشناس آلماني قرون 16 و 17 ميلادي كه در رصدخانه سلطنتي امپراتور بوهميا، رودولف يازدهم، استخدام شده بود، در موقعيتي استثنائي قرار داشت كه باعث شده بود انبوهي از اطلاعات رصدي دقيق تيكو براهه در دسترس وي قرار گيرد. كپلر به مدل زمين مركزي براهه اعتقادي نداشت و مي دانست كه مدل خورشيد مركزي كپرنيك با قوانين رياضي و نتايج رصدي مطابقت خوبي دارد. اما او كه فردي مذهبي بود و اعتقادات كهن ديني درباره زمين مقدسي كه مركز عالم قرار داده شده بود، در اعماق وجودش لانه داشت به سختي مي توانست خود را به پيروي از اين مدل جديد قانع كند و از طرفي هم نمي توانست آنچه را مي ديد انكار كند. تا بدان روز به جز مدل بهاسكاراي هندي و سجزي سيستاني، در همه مدلها مدار گردش سيارات و ستاره ها به دور جرم مركزي را دايره مي دانستند. دايره شكل مقدس و متقارني بود كه از نظر قدما با نظم مورد انتظار از آفريننده منظم گيتي٬ همخواني بيشتري از خود نشان مي داد. كپلر نيز به پيروي از همين عقيده به سختي تلاش مي كرد تا حركت سياره مريخ را در مدلهاي گوناگوني كه تا آن روز ارائه شده بود توجيح نمايد. كپلر مريخ را از آن جهت انتخاب

كرده بود كه در اطلاعات به ارث رسيده از براهه، عدم تقارن زيادي در حركت اين سياره مشاهده نمود. همه تلاش ها و محاسبات ناموفق بود تا زماني كه به عقيده خود كپلر بر وي وحي نازل گرديد. سرانجام زماني كه كپلر مدار مريخ را بيضي شكل فرض كرد٬ مدل خورشيد مركزي را به كار برد و مريخ را سياره اي بيروني نسبت به زمين در نظر گرفت٬ صاحب مدلي از سپهر گردون شد كه در آن همه اجرام سماوي در جاي خود شروع به حركتي منظم٬ دقيقاً مطابق با واقعيت رصدي نمودند. حاصل بيش از 20 سال تحقيقات كپلر در زمينه ديناميك سيارات منظومه خورشيدي در غالب سه قانون كه در دو مرحله منتشر شد و به قوانين مداري كپلر يا قوانين حركت سياره اي كپلر و يا به اختصار قوانين كپلر مشهورند، سرنوشت دنيا را عوض كرد. ما امروزه از قوانين كپلر به منظور بررسي حركت ماهواره ها به دور زمين٬ ارسال كاوشگران فضايي به اعماق بيكران فضا و اعزام فضانورد به مدار زمين و سطح ماه استفاده مي كنيم. كپلر ابتدا دو قانون اول را منتشر نمود و پس از حدود 10 سال قانون سوم را نيز به جامعه علمي زمان خود معرفي كرد. قوانين سه گانه كپلر مي گويند كه: سيارات در گردش به دور خورشيد روي يك مدار بيضي شكل حركت مي كنند كه خورشيد در يكي از كانونهاي آن قرار دارد خط واصل بين هر سياره و خورشيد در زمانهاي مساوي، مساحتهاي مساوي را جاروب مي كند مربع پريود (مدت زمان يك گردش كامل) حركت هر سياره به دور خورشيد متناسب است با مكعب نيم قطر اصلي بيضي

مدار قوانين كپلر در واقع قوانين حاكم بر مداري است كه اجسام سماوي تنها تحت تأثير نيروي وزن همسايگان خود روي آن حركت مي كنند. اين قوانين حركت دائمي زمين به دور خورشيد و يا ماه به دور زمين را به خوبي توجيه مي كنند و همچنين پيچيده ترين محاسبات مداري به منظور تعيين و بهبود مسير ماهواره ها و يا كاوشگران فضايي و پيش بيني موقعيت و مدار پسماندهاي فضايي نيز به كمك همين قوانين به ظاهر ساده صورت مي گيرد. همان طور كه گفته شد حركت مدارگردها بر مدارهاي كپلري تنها تحت تأثير متقابل نيروي وزن مدارگرد و جسم مركزي كه مي تواند خورشيد٬ زمين و يا هر جرم سماوي ديگري باشد٬ صورت مي پذيرد. مفهوم اين حرف اين است كه بدون توجه به كوتاه بودن مسير مدار و يا طولاني بودن آن٬ اگر مدارگردي انرژي مداري لازم براي حركت در چنين مداري را كسب نمايد٬ باقي مسير را بدون نياز به هيچ نيروي جلوبرنده اي و يا به عبارتي بدون نياز به هيچ موتوري طي خواهد كرد. البته امروزه مفاهيم جديدتري نيز در ديناميك مدارهاي فضايي مطرح مي باشد كه عموماً با عناويني همچون مدارهاي غير كپلري و يا حركت در فضا با موتورهاي روشن ياد مي شود.

. قانون اول كپلر

قانون اول كپلر مي گويد كه سيارات در گردش به دور خورشيد روي يك مدار بيضي شكل حركت مي كنند كه خورشيد در يكي از كانونهاي آن قرار دارد. مدار بيضي شكل، بسياري از مشخصات مداري، از اين شكل ساده به دست مي آيد

بسياري از مشخصات مداري يك مدار بيضي شكل ، از اين شكل ساده به دست مي آيد a = نيم قطر اصلي مدار

b =

نيم قطر فرعي مدار (مدار دايروي مداري است كه در آن a=b باشد)

r = فاصله بين مركز جرم مدارگرد و مركز جرم جسم مركزي

rp = شعاع حضيض مدار (كمترين فاصله بين مراكز جرم دو جسم مدارگرد و مركزي)

ra = شعاع اوج مدار (بيشترين فاصله بين مراكز جرم دو جسم مدارگرد و مركزي)

υ = جابجايي واقعي (اين زاويه در جهت حركت اندازه گيري مي شود) True Anomaly

يوهانس كپلر تنها به بيان توصيفي قوانين حاكم بر سيارات اكتفا نمود اما هنگامي كه نيوتن سرانجام توانست با استفاده از سه قانون حركتي و قانون عمومي گرانش خود٬ حركت سيارات به دور خورشيد را به فرمول درآورد، متوجه شد كه مسير حركت مدارگردها به دور جرم مركزي از فرمولي كلي تبعيت مي كند كه با توجه به شرايط مختلف، مكان هندسي يكي از مقاطع مخروطي خواهد بود. بدين ترتيب واضح است كه بيضي حالت خاصي از حركت مداري مي باشد. در واقعيت شكل مدار اجرام سماوي و يا مدارگردهاي مصنوعي نظير ماهواره ها مي تواند يكي از اشكال گوناگون مقاطع مخروطي نظير دايره٬ بيضي٬ سهمي و هذلولي باشد. اگر چهار مدار به اشكال ياد شده داشته باشيم كه كمترين فاصله مسير (حضيض مدار) اين مدارها تا مركز جرم جسم مركزي٬ مقداري مساوي باشد٬ انرژي مداري يك مدارگرد روي آنها به ترتيب از دايره به هذلولي افزايش مي يابد. يعني اگر بخواهيم يك ماهواره را به جاي مدار دايروي روي مداري سهمي شكل به دور زمين بفرستيم بايد موتورهاي موشك فضايي را مدت زمان بيشتري روشن نگه داريم. مقاطع مخروطي و اشكال چهارگانه مدارهاي فضايي اين قانون همچنين نكته ديگري را نيز در خود نهفته دارد.

در اين قانون قيد شده است كه سيارات روي مسيري بيضي شكل به دور خورشيد مي چرخند به گونه اي كه خورشيد در يكي از كانون هاي بيضي قرار گرفته باشد. اما نكته مهم نهفته و ناگفته اما مشخص قانون اول كپلر آنجاست كه در واقع در اين قانون صحبت از مركز جرم خورشيد است و نه كل خورشيد. بنابراين مدارگردهايي مانند سيارات منظومه شمسي براي خورشيد و يا ماهواره ها براي زمين٬ همواره به گونه اي به دور جسم مركزي خود كه در دو مثال قبلي به ترتيب خورشيد و زمين بودند٬ مي چرخند كه مركز جرم خورشيد يا زمين بر كانون بيضي يا مركز دايره يا كانون سهمي منطبق باشد. بنابراين نمي توان ماهواره اي بر يك مدار كپلري مستقر نمود كه براي مثال به دور قطب شمال زمين بچرخد. اصل چرخش و حركت نيز از نكات كليدي حركت در فضاي ماوراءجو محسوب مي شود. زيرا تنها با حركت به دور جسم مركزي است كه نيروي گريز از مركز قادر به خنثي نمودن نيروي وزن مدارگرد خواهد بود و بدين ترتيب سياره يا ماهواره به سمت جسم مركزي سقوط نخواهد كرد. . قانون دوم كپلر

قانون دوم كپلر مي گويد كه خط واصل بين هر سياره و خورشيد در زمانهاي مساوي، مساحت هاي مساوي را جاروب مي كند. اين موضوع در شكل زير به خوبي نشان داده شده است. بيان ديگري از قانون دوم كپلر اين است كه سرعت مدارگرد با توجه به فاصله مركز جرم آن از مركز جرم جسم مركزي تغيير مي يابد. با توجه به اين قانون مشخص مي شود كه سرعت خطي مدارگرد در فواصل دور از جسم مركزي مانند اطراف نقطه اوج كاهش

و در مناطق اطراف نقطه حضيض افزايش مي يابد. بيشترين سرعت مدارگردي در نقطه حضيض و كمترين آن در نقطه اوج هر مداري مي باشد. قانون دوم كپلر . قانون سوم كپلر

قانون سوم كپلر مي گويد كه بين نيم قطر اصلي مدار و پريود حركت مدارگرد بر حول جسم مركزي رابطه اي وجود دارد. اين رابطه مستقيم بوده و عبارت است از اين كه مربع پريود حركت مدارگرد متناسب است با مكعب نيم قطر اصلي مدار٬ يعني : a3 ≈ T2 از قانون سوم كپلر مي توان فهميد كه با بزرگتر شدن فاصله نقاط اوج و حضيض مدار٬ زمان لازم براي يك بار گردش مدارگرد به دور جسم مركزي افزايش مي يابد.

. . . . .

انتشار عمومي قوانين كپلر نگاه مردم را به مقدسات سماوي كه سال ها بر فراز آسمان ها جولان مي دادند٬ تغيير داد. اما سال ها طول كشيد تا اين تغيير صورت پذيرد. افكار و ايده هاي مترقي يوهان كپلر پس از مرگ وي مدت ها فراموش شد تا اينكه دانشمندان ديگري مانند گاليله و نيوتن به بررسي مجدد آنها پرداختند. كپلر خود در يكي از نوشته هايش آورده است:«من كتاب خود را مي نويسم، تفاوتي ندارد اگرخوانندگان آن مردان امروزي باشند و يا مردمي از آينده٬ اين كتاب مي تواند سالها انتظار خوانندگان واقعي خود را بكشد، مگر نه اينكه خداوند نيز شش هزار سال انتظار كشيد تا تماشاگري براي آفرينش او پيدا شود.» قوانين كپلر به صورت تجربي و بر اساس نتايج ثبت شده مشاهدات رصدي تيكو براهه استخراج شده بود. تا آن زمان هنوز رياضيات و فيزيك بر اين قوانين حاكم نشده بود و هيچكس نمي دانست كه اجرام سماوي به چه دليلي

با اين نظم به دور يك جرم مركزي مي چرخند. مباحث عميق، پيچيده و پر تنشي درباره اين قوانين در جوامع علمي آن زمان در جريان بود و همه به دنبال قانونمند كردن اين نتايج تجربي بودند تا اينكه نيوتن بوسيله سه قانون حركتي و قانون عمومي گرانش خود قوانين كپلر را به نظم رياضي درآورد. نيوتن و كپلر يافته هاي خود را مديون تحقيق در مورد حركت سيارات به دور خورشيد هستند. اما امروزه ما مي دانيم كه قوانين آنها حركت هر دو جرمي را در فضا تشريح مي نمايد. با استفاده از همان قوانين امروزه ماهواره ها با دقت بي نظيري به دور زمين مي چرخند و فضاپيماهاي متعددي مرزهاي دانايي بشر را روز به روز گسترش مي دهند. شايد روزي شما كه امروز خواننده اين مقاله از وب گاه دانش فضايي هستيد نيز به فضا سفر كنيد. آن روز از شما انتظار مي رود كه حتما به ياد آريابهاتا٬ بهاسكارا٬ ابوريحان بيروني٬ ابوسعيد سجزي٬ نيكلاس كپرنيك٬ تيكو براهه٬ يوهانس كپلر٬ گاليلئو گاليله٬ اسحاق نيوتن و بسياري ديگر از دانشمندان و بزرگان علم و دانش سياره زمين باشيد.

حركت هاي تقويمي سيارات

اشاره

اين مقاله در پي مطرح نمودن مسئله اي اساسي در مورد ريشه يابيِ بسياري از پيشرفت هاي جديد غرب در حيطه ي نجوم و ستاره شناسي است؛ و ريشه هاي اصليِ اين پيشرفت ها را در دوره طلاييِ علوم اسلامي معرفي مي كند. بزرگ ترين تعالي هاي مربوط به علم نجوم كه امروزه در غرب شاهدِ آن هستيم، در متون اوليه ي اسلامي تكوين يافته و توسط عده اي از دانشمندانِ خلاقِ اسلامي در دوره ي شكوفايي علوم اسلامي به تعالي رسيده است. و تقريباً هر آنچه كه امروزه در ميان غربي ها رايج است، جزو ميراثِ مسلمانان است.

آنچه در اين صدد مي خوانيم عبارت است از: تاريخچه ي مختصري از مخالفت هاي باستان نشينان با نظريه ي زمين مركزي، نوآوريِ مسلمانان در زمينه مكانيكِ سماوي، موقعيتِ زمين و خورشيد در آسمان از زبان متونِ ديني (آيات و روايات)، دلالت آياتي از قرآن بر حركت زمين و سيارات، رواياتِ صريح در مورد مركزيت خورشيد، حركت زمين، و سيستم خورشيد مركزي.

مقدمه

نظريه ي زمين مركزي در طول تاريخِ پر فراز و نشيبِ علم نجوم، به آن راحتي كه در تصورِ ما است، مورد قبولِ همگان نبوده است، بلكه از همان صبحِ پرطراوت باستان تا اواخرِ شكوفاييِ دوره ي اسلاميِ علوم، مخالفان و نقاداني داشته است؛ به طوري كه در مقابلِ آن، نظريه هاي ديگري به عنوانِ سيستم گردشي براي سيارات و اجرام آسماني پيشنهاد و كشف شد.

شكل گيريِ اين نوع مخالفت ها و اكتشافات، به زمان آريستارخوسِ ساموسي در چهار يا پنج قرن پيش از ميلاد مسيح باز مي گردد. و به همين ترتيب در ميان يونانيان و حتي هندي هاي شرق نشينِ باستان، مخالفت هاي علمي و عقيدتي با آن صورت گرفت؛ تا اينكه علم نجوم با همه ي عظمتش وارد دوره ي با شكوه اسلامي شد كه در اين دوره بسي عميق تر و علمي تر مورد بازانديشي و نقادي قرار گرفت؛ به گونه اي كه بسياري از زيرساخت هاي نجوم و فيزيكِ پيشرفته (يعني آنچه كه امروزه به عنوان علمي پيشرفته شاهدِ آن هستيم) در اين دوره پي ريزي شد. نظرياتي نظيرِ گردش سيارات داخليِ( Inferior planet) مدارات منظومه ي شمسي به دور خورشيد توسطِ دانشمندان دوره ي شكوفايي ستاره شناسي مسلمانان، عبورِ عطارد از بالاي خورشيد و گردشِ آن به دور خورشيد توسط بوعلي سينا، و بيضويت مداراتِ حركتيِ سيارات به دور خورشيد توسط ابوسعيد سجزي، و بسياري

از نظريه هاي متعالي كه در اين دوره كشف و مطرح شد.

و بالاخره اين پيشرفت، با همه ي آثار مكتوب و صنعتي (ابزار آلاتِ نجومي) كه داشت، در دوره ي رنسانس به وسيله ي تاجران و غارت گرانِ فرهنگي به مناطق گوناگون اروپايي (مثل ايتاليا، فرانسه، لهستان، و.. ) منتقل شد، به طوري كه در عرصه مناطق اسلامي حتي آثاري از برخي كتاب ها و ابزار آلات نجومي به جا نماند. و امروزه براي بررسيِ چنين منابعي ناچار از رجوع به كتابخانه هاي اروپايي هستيم (تازه اگر آن غارت گران چنين اجازه اي را براي استفاده ي علمي از منابع ميراثيِ خودمان به ما بدهند!)

مناسب است كه به طور اجمالي، شكل گيري مخالفت ها و نوآوري هاي دانشمندانِ دوره ي باستان و دوره ي اسلامي در مقابلِ نظريه ي زمين مركزي را از لحاظ تاريخي بررسي كنيم.

مخالفانِ زمين مركزي در ميان دانشمندان دوره ي باستان (يونان و هند)

1. نظريه ي آريستارخوس (Aristarchos )

تقريبا نخستين نظريه اي كه در مقابلِ سيستمِ زمين مركزي در يونان مطرح شد، نظريه ي آريستارخوس ساموسي درباره ي حركت انتقالي زمين به دور خورشيد و مركز نبودن آن براي عالم بود، به طوري كه ارشميدس به صراحت، فرضيه اي را كه بر اساس آن ثوابت و خورشيد بي حركتند، و زمين در محيط دايره اي است كه خورشيد در وسط آن قرار گرفته و به دور خورشيد مي گردد، به آريستارخوس نسبت مي دهد و آن را بزرگ ترين پيشرفت علم مي شمارد. (دورانت، 1367، ج 2، ص 707؛ و نيز: راسل، 1373، ج1، ص314) راسل نيز در كتاب تاريخِ فلسفه ي غرب آن نظريه را به عنوان شكلِ كامل فرضيه ي كوپرنيك (1474-1543م) قلمداد كرده است. (راسل، همان، ج1، ص313) ولي به نظر مي رسد، اين گفته ي راسل صحيح نباشد، چرا كه نظريه ي آريستارخوس نه

نظريه اي رياضي بوده، و نه نظريه اي منطبق با واقعيتِ مداريِ منظومه ي شمسي؛ بلكه صرفاً براساس مشاهدات و رصدهاي پيوسته، به طورِ بياني و گفتاريِ ساده مي گفت كه زمين و سيارات ديگر در مدارهاي دايره اي مختص به سيارات (Tropic of copricorn) به دور خورشيد مي گردند و اين نوع فرض براي حركتِ اجرامِ آسماني صحيح به نظر مي رسد. به همين جهت، نظريه ي آريستارخوس، چيزي بيش از آنچه كوپرنيك مطرح كرده بود، نبوده است؛ و بلكه شايد به خاطر فرض گرفتنِ اين مسئله،اندكي كم اعتبار تر از نظرِ كوپرنيك بوده باشد.

مشكلِ زمينِ متحرك

تنها مشكل اساسي كه متوجه نظريه ي زمينِ متحرك بوده و هست، مسئله ي اختلاف منظر (parallax) است. براي توضيحِ اختلاف منظر، به بيانِ ساده اي از هلزي هال بسنده مي كنيم:

ايرادِ علمي جدي بر نظر آريستارخوس اين بود كه اگر زمين حركت مي كند، پس جاي ستارگان هم بايد به نسبتِ يكديگر تغيير كند، مانند چيزهاي ثابتي كه از درون كشتيِ در حال حركت ديده مي شوند. اما وقتي كشتي از آن چيزها بسيار دور باشد، حركتِ كشتي در مقايسه با فاصله ي آن اجسام از كشتي، ناچيز است و بنابراين تغييرِ وضع هاي نسبي از ديده پنهان مي ماند. پاسخ درستِ اين ايراد اين است كه فاصله هاي اخترهاي ثابت بايد آنقدر زياد باشد كه در مقام مقايسه، قطر مدارِ زمين ناچيز بنمايد. و به قولِ ارشميدس، اين نكته را نيز آريستارخوس بيان كرده بود. (هلزي هال، 1363، ص99).

همان گونه كه از منابع و شواهدِ تاريخي پيدا است، خودِ آريستارخوس به طورِ كاملا علمي و تحقيقي، به حمايت و اثباتِ نظريه ي حركتِ زمين و مركزيتِ خورشيد، پرداخته بود. و بسياري از حقايقِ مربوط به آسمان

پر ستاره را فهميده بود؛ از اين رو يكي از محققانِ تاريخ فلسفه نوشته است:

(ما امروزي ها كه) مي گوييم بزرگيِ فواصل، بزرگيِ تغييرات را جبران مي كنند، چنين مي نمايد كه حتي آريستارخوس نيز در شرايطِ نامساعد تر زمان خود، همين گونه حكم كرده است. (گمپرتس، 1375، ج3، ص1454.) اين تفكر دقيقا همان انديشه اي است كه در ميانِ منجمانِ زيركي چون بيروني (362-442ق، مقارن با 973-1053م) از مسلمانانِ دوره ي شكوفاييِ علوم در بين مسلمانان، رواج داشت، به طوري كه همان بيروني براي اولين بار در طول تاريخ نجوم به تبيينِ دقيق و علميِ آن پرداخت.

2. نظريه ي آناكسيمندر (Anaximander)

دومين نظريه اي كه در مصاف با فرضيه ي بطليموس به چشم مي خورد،انديشه ي آناكسيمندر درباره ي زمين است كه مي گفت: "زمين آزاد در فضا شناور است و بر چيزي تكيه ندارد. (راسل، همان، ج1، ص311) البته اين نظريه بيشتر به مقابله با تفكرِ افسانه اي تكيه ي زمين به دو شاخ گاو، و ... شبيه است تا مقابله با زمين مركزي، اما با اين حال با توجه به شواهدِ تاريخي (علي رغمِ ابهاماتِ فراواني كه دارد) آناكسيمندر از مخالفانِ اين سيستم به شمار مي رود. قابلِ توجه است كه انديشه ي تكيه زمين به موجوداتي نظيرِ گاو، نهنگ، لاك پشت و... از سرزمينِ باستاني و قبل از اسلام (يونان، ايران، هند، و مصر و بابل ) به عرصه ي علوم و معارف اسلامي وارد شده است؛ اگرچه در صورتِ صحيح بودنِ روايت هاي مربوط به آن، شايد داراي تاويل و تفسيرِ عرفانيِ ويژه اي باشد كه آن هم بر هيچ كس عيان نيست.

3. نظريه ي فيلولائوس

سومين نظريه اي كه در ميان ورق هاي درخشانِ تاريخ مي درخشد نظريه ي مسكوت مانده ي فيلولائوس درباره ي عدم مركزيت زمين در آسمان بيكران است كه مي گفت:

زمين

مركز كائنات نيست، و تنها يكي از چندين سياره اي است كه به دور آتش مركزي در گردش اند. (دورانت، همان، ج 2، ص 378 )

اما فرقي اساسي ميانِ نظريه ي "كره و گوي آتشينِ (Fireball) مركزيِ" او و نظريه ي سآريستارخوس وجود داشت، زيرا:

از نظرِ او جهان كروي و محدود است، و آتشِ مركزي در مركز آن جاي دارد. ... (او) ضمنِ اعتقاد به دوران زمين بر گرد مركز جهان، فلك ثوابت را نيز همچون گذشته، همانند ساير افلاك در حركت مي دانست. (اكرمي،1380، ص53.) در حالي كه آريستارخوس نظريه ي شبهِ خورشيدمركزي خود را در مقابله با اين رويكرد به سيستم حركتي سيارات ارائه كرده بود.

4. نظريه ي هراكليتوس

هراكليتوسِ پنتوسي هم، در رديف نوآورانِ سحرگاه يونان باستان به عنوان چهارمين نظريه پرداز برعليه سيستمِ هيپارخوسي _ بطليموسي (زمين مركزي) از جمله دانشمنداني بود كه با سرسختيِ تمام در مقامِ مخالفت با سيستمِ زمين مركزي و تفكرِ ساكن بودنِ آن در جايگاهِ خود، در تبيينِ علمي و واقع بينانه از آسمانِ كاملا واضح و با صداقت مي كوشيد، وي مي گفت:

اگر به جاي اينكه تصور كنيم تمام دنيا به دور زمين مي گردد، بپنداريم كه زمين دور محور خود مي چرخد، بر بسياري از مسائل چيره شده ايم. (دورانت، همان، ج 2، ص563.) او علاوه بر پافشاري به نظريه ي گردشِ محوريِ زمين، با توجه به دقت هاي فراوان در نحوه ي حركتِ سيارات در آسمان پي برده بود كه حركتِ دو سياره ي زهره و عطارد، فقط با گردش به دورِ خورشيد قابلِ توجيه و تبيين است؛ از اين رو با صراحت بيان كرد كه اين دو سياره نه تنها به دور زمين نمي گردند، بلكه به طور كاملاً واضح به دور خوشيد

در گردش اند. (كرومبي، 1371، ج1، ص101.) او در اين مرحله از وظيفه ي خود در قبالِ علم، دو گامِ بسيار اساسي و والا برداشت (حركت محوري زمين و گردش زهره و عطارد به دور خورشيد)، با اين كه به خاطرِ عواملِ گوناگوني، تثبيت و مقبوليتِ نظريه ي مركزيت خورشيد بر سياراتِ هفتگانه (عطار، زهره، زمين، ماه، مريخ، مشتري، زحل) صدها سال به تأخير افتاد.

5. نظريه ي آريه بته در هندِ باستان

از ميان دانشمندان پرآوازه در سرزمينِ باستاني و تمدن سازِ آسياي شرقي، يعني هند، آريه بته اول (كه با نام هاي گوناگوني نظيرِ: آرجبهد، آرجيهد، آرجهبد، آرجهبز، شناخته شده است) به چشم مي خورد، كه فقط سامانه ي گردش محوري زمين را مطرح ساخت؛ در زمانِ هندِ باستان همچون يونان، "عقيده ي عموم برآن بود كه زمين در مركزِ گيتي است و تمامي حركات به دور آن انجام مي شوند، ولي آريه بته اول، علي رغمِ ديگر منجمانِ هندي، مي گفت كه زمين به دور خود مي چرخد ". (كريشنان، 1367، ج1، ص466 و بعد؛ و نيز بيروني، 1373ق-1954م، ج1 ص 49 به بعد؛ همچنين: بيروني، 1403ق-1983م، ص205 و بعد.)

مخالفان نظريه ي زمين مركزي در ميان دانشمندانِ اسلامي

علي رغمِ نظرياتي از اين دست كه در ميان باستاني ها در مقامِ مخالفت با سيستم زمين مركزي مطرح شده است، اما آنچه در ميان مسلمانان شكل گرفته است، بسي متفاوت از نظرات پيشين است. نكته ي اساسي در مورد تفاوت مزبور، دقت و ظرافتِ بسيار زياد در نگرش هاي دانشمندان اسلامي است؛ نگرش هايي نظير بيضويت مدار حركتيِ سيارات، ترسيم نحوه ي طبيعي و حقيقيِ حركات رجعي، و بسياري از موضوعات و مسائل نوين.

براي ترسيمِ اين مسئله، مناسب است به طور اجمالي، شكل گيري مخالفت ها و نوآوري هاي

دانشمندانِ اسلامي در مقابلِ نظريه ي زمين مركزي را (از لحاظ تاريخي) بررسي كنيم:

1. نظريه ي ابو سعيد سجزي

از ميانِ ستاره شناسانِ مسلمان نيز نام ابوسعيد سجزي (احمد بن محمد بن عبد الجليل سجزي، از ستاره شناسانِ چيره دست اسلامي در اواخر قرن4 و اوايل قرن 5 ق "414 ق "، معاصر با ابوريحان بيروني: ابن طاووس، 1368ق، ص127.) چنان پرتلالو مي درخشد كه كمتر كسي در تاريخ علوم دوره ي اسلامي به منزلت و مقام علميِ او مي رسد؛ (نعمه، 1367،ص66 و 68.) چرا كه علاوه بر قائل شدن به حركتِ زمين و مخالفت با گردش افلاك به دور آن، اسطرلابي طراحي كرده و اختراع نمود، كه عملاً كاركرد و چگونگي سيستمِ چرخشِ سياره اي زمين (Planetary rotation of Earth) را نشان مي داد. او اين اسطرلاب را كه به نامِ "اسطرلابِ زورقي " معروف است، به گونه اي ساده و زيبا ساخته بود كه دقيقاً براساس حركتِ محوريِ زمين كار مي كرد؛ علاوه بر اين، از پيچيدگيِ اسطرلاب هاي ديگر كه براساس زمين مركزي ساخته مي شدند، خالي بود؛ زيرا ساير اسطرلاب ها شامل اجزاي پيچيده ي زيادي بودند (مركب از شمالي، جنوبي، و ...) در حالي كه اين اختراع بسيط و غيرمركب از آن اجزا بود. (حلبي، 1365، ص278.) ابوريحان بيروني (362-442ق، مقارن با 973-1053م) معاصرِ وي، درباره ي اختراع بي نظيرش چنين مي نويسد:

حقيقتاً براي ابوسعيد سجزي اسطرلابي از نوع بسيط و غيرمركب از شمالي و جنوبي ديدم كه آن را زورقي ناميده بود، و او را به خاطر اين اختراعش بسيار تحسين كردم، اختراعي كه براساسِ اصل مستقل و قائم به خودش استوار گشته و ساخته شده بود، همان اصلي كه (چنان كه برخي از مردم معتقدند) مي گويد:

حركت كليِ مرتبِ شرقي (از جانب

غرب به شرق) همانا به زمين تعلق دارد، نه فلك و آسمان. و به جانم قسم كه اين مسئله شبهه ي بسيار سخت و غير قابلِ حلي بود (كه شايد با ساخته شدنِ اين اسطرلاب، مسئله حل شود) و چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانشِ نجوم حاصل نمي آيد. (بيروني، 1380، ص128؛ و نيز: نصر، 1359، ص 126.)

زورقي به معني بيضوي (Elliptic) مي باشد، و اساس انديشه ي سجزي در ساختنِ اين اسطرلاب برپايه ي علميِ كشف شده به وسيله ي خودش بود كه قائل به منظومه ي شمسي با مدارهايي بيضوي براي سياراتِ آن بود. از اين رو مي بينيم كه كاشف و نظريه پردازِ اصلي درباره ي سيستم منظومه اي نه تنها كوپرنيك نبوده است، بلكه اساساً اين انديشه به فكر غربي ها خطور نكرده است، و هر آنچه كه در اين باره گفته اند به بركت دزدي هايي بوده است كه از كتاب ها و منابع مسلمانان به انجام رسانده اند.

به هر حال، از اين نوع تحسين و استقبالي كه ابوريحان از سجزي و اختراعش كرده است، روشن مي شود كه خودِ او نيز قائل به حركتِ زمين و عدم مركزيتِ آن بوده است. و همچنين، از عبارتِ اخير، كه نوشته است: "چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانشِ نجوم حاصل نمي آيد ". چنين بر مي آيد كه خودِ ابوريحان نيز به بطلان زمين مركزي و صحيح بودن نظريه ي حركتِ زمين و خورشيدمركزي، معتقد بود، كه به زودي آن را بررسي مي كنيم.

البته احتمال مي رود كه منظور بيروني از اين عبارت، اين نكته باشد كه فرضِ سكون يا حركتِ زمين، در نحوه ي محاسباتِ نجومي، فرقي اساسي ايجاد نمي كند. همان گونه كه عده اي از منجمان بر اين باورند. (حسن زاده آملي، 1416ق،

ج3، ص525، تعليقه ي شماره ي21.)

2. نظريه ي ابوريحان بيروني

با توجه به اين توضيحات مشخص مي شود كه خودِ بيروني نيز از جمله منتقدان و مخالفانِ سيستم زمين مركزي بوده است. بنا به نوشته ي ويل دورانت:

ابوريحان بيروني در كروي بودن زمين ترديد نداشت؛ معتقد بود كه اشيا به طرفِ مركز زمين جذب مي شوند. گفته بود كه داده هاي نجومي را، مطابق اين فرض كه زمين هر روز يك بار به دور محور خود و هر سال يك بار به دور خورشيد مي گردد، به همان سهولت مي توان توضيح داد كه اگر عكس آن را فرض كنيم. (دورانت، همان، ج4، ص314.) دانشمندِ جليل القدر، عبدالله نعمه، در كتاب فلاسفه ي شيعه، در مورد نظريه ي ابوريحان بيروني درباره ي حركت زمين اين گونه نوشته است: : شايد بيروني اولين كسي است كه اشاره به چرخيدنِ زمين بر محور خود نمود، پيش از آنكه گاليله ي ايتاليايي (1564-1642م) به حركت زمين معتقد شود. (نعمه، همان، ص66.)

البته با توجه به توضيحاتي كه درباره ي تلاش هاي علمي و عمليِ سجزي داده شد، روشن مي شود كه سخنِ عبدالله نعمه اعتبارِ چنداني ندارد؛ چرا كه قبل از قائل شدنِ بيروني به حركت زمين، و لااقل قبل از مطرح نمودنِ چنين نظري در آثارِ علمي اش، ابوسعيد سجزي اسطرلابي با اين كاركرد ساخته بود. پس بيروني اولين كس در اين عرصه نيست. از طرفي، چنانكه در ادامه ذكر مي كنيم، نه شايد و بلكه حتما و يقيناً ابوريحان بيروني قائل به حركت محوري، و حتي حركت انتقالي زمين بوده است.

علاوه بر اين و از اين واضح تر همو در كتاب قانون مسعودي، بر حركت زمين دليل اقامه كرده و به طور كاملا روشن و علمي به اثبات رسانده

است:

هنگامي كه چيزي از بلندي فرو مي افتد، محل افتادن آن درست پايه ي خط قائم بر نقطه ي فرو افتادن نيست، و سقوط ها با زواياي مختلف نسبت به خط قائم صورت مي گيرد، هنگامي كه پاره اي از زمين از آن جدا مي شود و فرو مي افتد، داراي دو گونه حركت است: يكي حركتِ دوراني كه از گردشِ زمين، به آن تعلق مي گيرد؛ و ديگري حركت مستقيم الخطي كه از سقوط مستقيمِ آن به طرف مركز زمين، براي آن حاصل مي شود. اگر تنها حركت مستقيم مي داشت، لازم بود كه محل سقوطِ آن در طرف مغربِ وضع قائم آن قرار گيرد؛ ولي چون هر دو حركت در زمان واحد وجود دارد، نه در مشرقِ خط قائم سقوط مي كند و نه در امتداد قائم، بلكه محل سقوطِ آن اندكي در جانب غرب است. (بيروني، همان، ج1، ص50 به بعد؛ و نيز: شريف، 1367، ص416.)

اگر نيك به استدلال و شيوه ي نگرشِ بيروني به آسمان و زمين، و پديده ي مرموز حركتِ اجرام در گنبدِ پيچيده ي كيان بنگريم، روشن مي شود كه او افق هاي بسيار والايي از مدل هاي رياضي و فيزيكيِ زمين و آسمان را فهم كرده بود؛ چرا كه استدلالِ ارائه شده به وسيله ي كوپرنيك، گاليله، و ديگران براي مدلِ خورشيدمركزي (Heliocentri model)، و حركت زمين را با بيان شيوا و صريحي ذكر كرده است. البته اين توجه از سوي بيروني به عنوان ساختارِ حقيقي و طبيعيِ زمين، نه فقط از جانبِ وي، بلكه از جانبِ بوعلي سينا و پيروانِ مشائيِ او به عنوانِ رديه اي براي نظريه ي زمين متحرك، مطرح شده بود؛ همانگونه كه بعدها، خودِ كوپرنيك هنگامي كه مي خواست نظريه ي خورشيدمركزي را ارايه كند، با اين اشكال

مواجه شده، به شيوه اي شبيه به روش بيروني، آن را حل كرد. فرقي كه ميانِ بوعلي سينا و كوپرنيك بود اين است كه بوعلي سينا براي رد كردنِ نظريه ي مبني بر حركتِ زمين عنوان مي كرد، و بيروني و كوپرنيك به عنوان دفاع از چنين رويكردي به سيستمِ سياره اي منظومه ي شمسي. به هرحال اشكالِ بوعلي سينا با بياني كه خودش مطرح كرده است بدين قرار است:

و اگر آنچه كه طرفدارانِ حركت زمين مي گويند درست باشد، آنگاه جسمِ افتاني كه در حال سقوط است، بايد از جايگاه قائم و شاقوليِ سقوطش منحرف گردد. و با توجه به اينكه در اين صورت حركتِ زمين بسيار سريع خواهد بود، آن جسم از راستاي قائم به طور قابلِ ملاحظه اي زياد عقب خواهد ماند، ... (بوعلي سينا، ؟، ج2، ص55 به بعد.)

نجم الدين كاتبي نيز در عينِ حالي كه استدلال بوعلي سينا را رد كرده است، با استدلال و اشكالِ ديگري دوران و حركتِ زمين را رد كرده است:

برخي گمان كرده اند كه زمين حركت مي كند و حركتِ آن (از مغرب) به مشرق است، و ظهورِ ستارگان در مشرق و ناپديد شدنِ آن ها در مغرب به همين خاطر است، نه به اين خاطر كه فلكِ اعظم حركت مي كند، بلكه فلك اعظم ساكن است.

اما اين سخن صحيح نيست، البته نه به اين سبب كه برخي (مثلِ بوعلي سينا) گفته اند: اگر زمين به طرف مشرق حركت كند، بايد پرنده اي كه در جهتِ حركت زمين پرواز مي كند نتواند (در همان محل) فرود آيد، به سببِ اينكه حركت زمين سريع تر از حركت پرنده است، براي اينكه زمين (با حركتِ سريع خود) در يك شبانه روز به جاي اول

خود بر مي گردد، زيرا اين ملازمه را نمي توان قبول كرد، چون ممكن است هوايي كه به زمين متصل است با حركت زمين حركت كند، همان طوري كه اثير هم با فلك حركت مي كند؛ بلكه به اين خاطر (زمين حركت مستدير ندارد) كه داراي ميل مستقيم به پايين است، و در اين صورت نمي تواند داراي حركت مستدير باشد. (و الا بايد داراي دو ميلِ متضاد باشد، در حالي كه اين امر محال است.) (كاتبي قزويني، 1375، ص192.)

نكته اي كه كاتبي به آن اشاره كرده است بسيار عالي و تحليلي فيزيكي از مسئله به شمار مي رود، اما با اين حال او به خاطرِ پيش زمينه هاي نادرستي كه از سيستمِ منظومه اي داشت، از پي بردن به حقيقتِ بزرگ، و مهمِ فيزيكي و طبيعي عاجز مانده بود.

برتراند راسل نيز داستانِ اين اشكال را به گونه اي ديگر مورد توجه قرار داده است كه از نقل آن صرف نظر مي كنيم. (راسل، همان، ج2، ص728.)

3. نظريه ي ابوعيد الله بتاني

بتاني از جمله مخالفانِ سيستمِ زمين مركزي بود؛ اما او در اين مخالفت با توجه به توجيه ناپذير بودنِ حالتِ زيروسكوپي و فرفره گونه ي زمين براساسِ مركزيت و ساكن بودنِ آن، حركتِ رقص محوري ( Nutation ) زمين را مطرح كرد، و با محاسبه ي زيركانه ي اين حركت شالوده ي اساسيِ سيستمِ بطليموسي (ساكن بودنِ زمين) را در هم ريخت؛ او با اين كار كه قدمي بسيار بزرگ در تحولِ علم نجوم بود، "با بطليموس _ كه اوجِ خورشيد را ثابت مي دانست- مخالفت ورزيد و ثابت كرد كه اوجِ خورشيد، تابعِ حركتِ تقديميِ (Precession ) اعتدالين است. (الفاخوري، الجر، 1377، ص365.) براي فهمِ اين نوآوري بهتر است كه توصيفي از حركت

اعتدالي ارائه كنيم:

نقاطِ اعتدال ثابت نيستند. [برخلافِ پنداشتِ بطليموسيان] هر نقطه به آرامي بر دايره ي بروج حركت مي كند و يك دورِ كامل را تقريبا در 25800 سال مي پيمايد؛ اين حركتِ نقاطِ اعتدال را تقديمِ اعتدالين گويند.

... اگر فرفره اي را روي زمين به چرخش در آوريم به طوري كه محور فرفره بر زمين عمود نباشد، نيروي ثقلِ فرفره مي خواهد فرفره را به زمين بيندازد، ولي چون فرفره داراي حركت دوراني (و نيروي مركز گرا Cetripetal force) است به زمين نمي افتد، بلكه در حولِ خطِ قائمِ نقطه ي اتكا مي گردد و محورش در حولِ اين خط، مخروطي را طي مي كند. (زماني قمشه اي، 1381، ج1، ص135؛ و نيز: زيليك و اسميت، 1376، ج1، ص114 به بعد.) ويل دورانت نيز از نوآوري هاي وي سخن گفته و جايگاه والاي او را مورد توجه قرار داده است. (دورانت، همان، ج4، ص311.)

4. نظريه ي اين الا علم بغدادي

ابوالقاسم اين الا علم بغدادي از منجمانِ زبردستِ نيمه ي اولِ قرن چهارم (350 ق، مقارن با سالِ961م) نيز با مطالعاتي به طورِ كاملاً علمي و تحقيقي _ پژوهشي در بسترِ آسمان، نتايج شگرفي به دست آورده بود كه قابلِ توجه است؛ چرا كه از ميانِ دانشمندانِ اسلامي، اولين كسي بود كه به شدت اصرار بر كرويتِ زمين كرده و تمام مناطق اين كره ي خاكي را قابل سكونت دانسته است؛ و همو نيز اولين منجمي بوده كه اقمار مشتري را چيزي حدودِ چهار قرن قبل از گاليله (1564-1642م) كشف و رصد كرد، و حركتِ كلف هاي خورشيد را حدودِ هزار و دويست سال قبل از به وجود آمدن تلسكوپ هاي پيشرفته، مورد بحث و مطالعه قرار داده، مدار خارج مركزِ ستاره هاي

دنباله دار را محاسبه و تعيين كرد. (شريف، همان، ص414 ؛ و نيز: ابن طاووس، همان، ص125.)

5. نظريه ي هاتف اصفهاني

از ميان دانشمندان اسلامي كه در مورد زمين و آسمان نظرياتِ ويژه اي داشتند، نام پرآوازه ي هاتف اصفهاني نيك مي درخشد. او در بسياري از موارد در آثار شعري خود، به مركزيت خورشيد، اشاره داشته است، كه يكي از آن ها اين بيت است:

دلِ هر ذره را كه بشكافي آفتابيش در ميان بيني

اين بيت بيانگر دو نكته ي بسيار دقيقِ علمي است: يكي، هسته داشتنِ ذراتِ ريز (اتم، زيراتمي، مولكول، و ... ) است، كه با تمام ظرافت، و دقت، افق هاي والاي يافته شده از حقايقِ هستي را ذكر كرده است؛ ديگري (به طور كلي و اجمالي) عبارت است از در وسط قرار گرفتنِ خورشيد به ساير اجرام است، كه از لحاظ بيانِ حقيقتي از حقايق كائنات بسيار حائز اهميت است.

6. نظريه ي عضد الدين عيد الرحمن بن احمد

بنا به ادعا و تحقيقِ نويسنده ي شيعي، عبدالله نعمه در كتابِ هشام بن حكم، نظريه ي گردشِ زمين به دور خورشيد، به طور صريح و قاطع، حداقل دويست سال قبل از كوپرنيك و گاليله توسطِ عضدالدين عبدالرحمن بن احمد در عالم اسلام مطرح شده بود. (نعمه، 1405ق، ص87.)

7. نظريه ي سياره اي و منظومه اي ابن شاطر دمشقي

براساس اسناد و شواهد تاريخي، و همچنين تحقيق هاي علميِ به عمل آمده از سوي برخي از دانشمندان، اولين سيستمِ اصلاح يافته ي خورشيدمركزي، در دوره ي ركودِ علم نجوم، توسط علاء الدين ابوالاحسن علي بن ابراهيم، معروف به ابن شاطر دمشقي (705- 777ق. برابر با 1305- 1375م.) كه از شاگردان مكتب ستاره شناسي مراغه بوده است، ارائه و بسط يافته است كه تماميِ نظريه پردازانِ مغرب زمين از قرن پانزده به بعد

از تحقيقات و دستاورد هاي او استفاده كرده و نظرات او را به اسم خود به جهان علم عرضه كرده اند. او نتايج چندين سال زحمت و تلاش علمي و تجربيِ خود را در كتابي به نام "نهايهًْ السول في تصحيح الاصول لبطليموس" گردآوري نمود كه همين كتاب به دست كساني چون كوپرنيك و تيكو براهه و ديگران رسيد، و راه را براي آنها هموار ساخت تا نظريه اي سامان يافته مبني بر مركزيت خورشيد و گردش سيارات به دور آن ارائه دهند؛ گرچه هيچ يك از آنان اسمي از ابن شاطر و كتاب پر اهميتش به ميان نياورده اند. (جورج صليبا،

the development of astronomy in Mdieval Islamic Society )

8. نظريه ي عده اي از متكلمان

شيخ مفيد در كتابِ اوايل المقالات عده اي را به عنوانِ مخالفانِ زمين مركزي معرفي كرده است:

گفتاري در فلك؛ مي گويم همانا فلك، محيط به زمين بوده به دورِ آن مي گردد؛ و درونِ آن خورشيد و ماه، و سايرِ ستارگان وجود دارند؛ و زمين نيز در وسطِ آن به منزله ي نقطه اي در وسطِ دايره است؛ اين مذهبِ ابوالقاسمِ بلخي، عده ي زيادي از اهلِ توحيد، و بيشترِ قدما و منجمين است؛ در حالي كه عده اي از بصريانِ معتزلي و اهلِ نحله ها با آنان مخالف بوده اند. (شيخ مفيد، 1413ق. ،ص99.) در جاي ديگري از همين كتاب نيز مي نويسد:

گفتاري در زمين و شكلِ آن، و اينكه آيا متحرك است يا ساكن؟ مي گويم، همانا زمين به شكلِ كره، در وسطِ فلك به حالِ سكون قرار گرفته است؛ و علتِ ساكن بودنش، در مركز بودنش است ... در اين مساله جبايي و پسرش، (ابن طاووس، همان، ص154.) و عده اي از اهلِ كلام مخالفِ نظريه ي زمين مركزي شده اند. (شيخ مفيد، همان،

ص99.)

9. نظريه ي عده اي ديگر از متكلمان

علامه مجلسي نيز به طورِ كاملا مبهم و كلي، عده اي از متكلمين را به عنوانِ مخالفانِ اين تئوري معرفي كرده است؛ با اين عبارت كه بسيار شبيهِ گفتارِ شيخ مفيد است:

و البته در اين باره گروهي از بصريانِ معتزلي مذهب، و ديگران اظهارِ مخالفت كرده اند ... و همچنين جبايي و پسرش، و گروهِ ديگري از متكلمانِ مقلد در فرقه هاي گوناگون با سكونِ زمين در مركزِ عالم مخالفت كرده اند. (مجلسي، 1404ق، ج57، ص98.) اين عبارت نشان مي دهد كه نظرياتِ گروهِ مذكور به طورِ منبعِ صريح و دستِ اول در دستِ علامه مجلسي نبوده و او فقط به نوشته هاي شيخ مفيد اكتفا كرده است؛ اما به خاطر تعصب براي نظريه ي زمين مركزي از سوي شيخ مفيد (و حتي علامه مجلسي و ديگران) اثري از تلاش ها و دست آورد هاي گروه مذكور در دست نمانده است.

10. ابوخالد سجستاني

ابوخالد حبيب بن المعلي سجستاني، كه از شاگردان برجسته ي مكتب علميِ امام صادق(ع) بود؛ يكي از بزرگترين دانشمندان علم نجوم در دوره ي اسلامي به شمار مي رود. او در نجوم بندري چيره دست و ماهر بود، و با استفاده از احكام علم نجوم توانست شهادتِ امام موسي كاظم(ع) را استخراج كرده و خود را از مهلكه ي بزرگِ واقفيه نجات دهد. (كشي، 1348، ص612؛ و نيز: ابن طاووس، همان، ص131.) همو از جمله منجميني بوده است كه در مقابل نظريه ي زمين مركزي، تلاش هاي علميِ زيادي به انجام رسانيد، و نظريه ي گردش زمين به دور خورشيد را مطرح نمود.

11. ابوالقاسم علي بن القاسم قصيري

بنا به گزارش و نوشته ي سيد بن طاووس، ابوالقاسم قصيري نيز از دانشمنداني است كه قائل به گردش سيارات هفتگانه به دور خورشيد

بوده است، به طوري كه حتي كتابي در زمينه ي تشريح اين نظريه و توضيح انواع حركات سيارات نوشته است، كه نام آن "ترتيب حساب دساتر الكواكب السبعه " مي باشد. (ابن طاووس، همان، ص128.)

12. حافظ شيرازي

همانگونه كه بعدا نيز اشاره و تبيين خواهد شد، حافظ از جمله شعرايي است كه با مهارت و زيركيِ تمام، نكات و مسائل زيبايي در باب نجوم و اختران بيان كرده است؛ او در يكي از غزل هاي خود اينگونه سروده است:

گوي زمين ربوده چوگان عدلِ اوست

وين بر كشيده گنبدِ نيلي حصار هم

عزم سبك عنان تو در جنبش آورد

اين پايدار مركز عالي مدار هم

تا از نتيجه فلك و طورِ دور اوست

تبديلِ ماه و سال و خزان و بهار هم

حافظ با ظرافت و زيبايي در اين ابيات، جنبش و حركت زمين را مورد تصريح و تأكيد قرار داده است. نكاتي كه در اين سخن بسيار مهم، توجه فكرِ ظريف انديشه را جلب مي كند، عبارت اند از:

1. كرويتِ زمين: با تعبيرِ "گوي زمين "؛

2. قانون جاذبه ي عمومي: با تعبيرِ "ربوده " در بيت اول كه هم زمين و هم كنيد نيلي حصار را در برمي گيرد؛

3. حركت و جنبشِ زمين در مقابل سكون مركزيت آن: با تعبير "جنبش و مركزي عالي مدار " در بيت دوم؛

4. پديد آمدنِ فصل ها، و ماه و سال به واسطه ي حركتِ زمين، نه دوران افلاك: با بيت سوم.

ظريف انديشي و افق هاي بلند و والاي حافظ در اين سه بيت كاملاً نمايان است، و اگر ابيات و اشعارِ ديگرِ ديوان او بازخواني و بازانديشي شود، نكات، غرائب، و حقايقِ والاي بيشتري در پيش روي مشتاقانِ حقيقت قرار مي گيرد. (غزني، 1363، ص89 و

بعد.)

13. نظامي گنجه اي

بنا به اظهارِ برخي از نويسندگان، نظامي گنجوي نيز از جمله شعرايي است كه نظريه ي حركت زمين را به صراحت در نظم كشيده است. استناد اصلي براي اثبات اين مدعا، اشعاري است كه نظامي در بندِ چهارم از مقدمه ي ليلي و مجنون بيان كرده است كه البته اينگونه تطبيق ها نوعي توجيه به شمار مي رود؛ زيرا عبارات و اشعارِ نظامي در مواردِ استناد شده، جز در گوي و ارگيِ زمين و نيروي جاذبه ي آن، در چيز ديگري صريح نيست. ( ثروتيان، 1369، ص98 و بعد.)

پيشرفت و تعالي (Elevation ) مسلمانان در اين نظريات به شكلي كه بررسي شد، محدود نمي شود. به تصوير كشيدنِ اوج تعالي و گشودن افق هاي ناپيداي علوم در بستر علوم اسلامي، تحقيق و بررسي هاي گسترده اي به خود مي طلبد؛ تا پژوهشگرها و متخصص هاي شاخه هاي گوناگونِ علوم با كاوش و كنكاش در منابع اصيلِ اسلامي و دانشمندانِ دوره ي اسلامي صفحه و صحنه ي پيشرفت در قرن بيست ويكم به گونه اي ديگر رقم بخورد.

مخالفان نظريه ي زمين مركزي در ميان دانشمندان غربي (پس از رنسانس) با توجه به چنين روندي از شكل گيري و بررسيِ نوآورانه درباره ي زمين و آسمان، در ميان مسلمانان، حال نوبت به بررسي اين روند در ميان دانشمندان غربي مي رسد. با در نظر گرفتنِ اين نگرش تاريخي به مسئله، و شروعِ اولين نقادي هاي غربي ها از نظريه ي زمين مركزي چندين قرن بعد از مسلمانان، به خوبي روشن مي شود كه دستاورد هاي علمي مسلمانان چقدر با اهميت و قابل توجه بوده است؛ درحاليكه هيچ نوع توجه و رويكردي به اين مسئله از سوي دانشمندانِ غربي به وقوع نپيوسته است. (همانگونه كه اشاره شد، رويكردِ غربي ها از اولين دست يابي به منابع

اسلامي تاكنون، غارت گرانه و دزدي بوده است.) در اينجا فقط دو مورد از بازانديشي هاي غربي ها را كه مهم اند، ذكر مي كنيم. بايد توجه داشت كه هر تحولي در نجوم مسيحيانِ غربي پس از شروع اين باز انديشي ها به وقوع پيوسته است، همه و همه، با اثر پذيري از دست آورد هاي مسلمانان بوده است.

1. اولين نقادي هاي غربي ها از هياتِ بطليموس به وسيله ي بوريدان

به هرحال، با گذشتن از سخنِ چنين فاجعه اي تاريخي، اولين نگرش ها و بررسي هاي نقادانه درباره ي سيستم زمين مركزي در غرب چيزي حدودِ چهار قرن بعد از مسلمانان شروع و به ظهور رسيده است؛ يعني در نيمه ي اولِ قرن چهاردهمِ ميلادي يكي از دانشمندان غربي به نام ليندبرگ در اين باره، چنين مي نويسد:

جوياترين تحقيقاتي كه درباره ي تبعات و استلزام هاي يك زمين چرخان به عمل آمد، در قرن چهاردهم و به وسيله ي ژان بوريدان (معروف _ 1300 تا 1358م _ در موردِ الاغِ گرسنه و تشنه كه يادش در ص16 گذشت.) و نيكول اورم صورت گرفت. در اين تحقيقات فكرِ برداشتنِ زمين از مركزيت عالم در كار نبود؛ آنچه ژان بوريدان و اورم در انديشه داشتند، صرفاً گردشِ روزانه ي زمين بر گرد محورش (حركت وضعي آن) بود. " (ليندبرگ، 1377، ص348 و بعد.) آن ها دليلي شبيه به دليلِ برخي از منجم هاي اسلامي، يعني عدم افتادن مستقيمِ يك جسم افتان، اقامه مي كردند.

2. نظريه ي جيمز برادلي

در سر آغازِ رويكرد هاي نوين به آسمان و زمين در غرب، تازه اين اولين و تا دو _ سه قرن بعد از آن آخرين دقت و بررسي بود. و تقريباً هيچ دانشمندي تا سه قرن بعد از آن نتوانست حركت زمين را به طور

علمي و استدلالي مطرح كرده، به اثبات برساند، تا اينكه جيمز برادلي (J.Bradley, 1693-1762)، در اوايل قرن هجدهم به طور معجزه آسايي به اين مهم دست يازيد. بنا به گفته ي يكي از دانشمندان غربي:

روزي كه در رودخانه ي تيمس به گردش پرداخته بود و حركاتِ باد نماي قايق را تماشا مي كرد، متوجه شد كه امتداد بادنما، در نتيجه ي تغيير امتدادِ سرعت حركت قايق تغيير مي كند؛ لذا دريافت كه تغييرِ امتداد بادنما فقط از ناپايداري امتداد باد نيست، بلكه تركيبِ سرعتِ باد و كشتي موجب اين تغييرات است. به سبب اين مشاهده ( Observation ) ناگهان حدس زد كه شايد سبب تغيير امتداد شعاع نوراني ستارگانِ ثابت به زمين نتيجه ي تركيب حركتِ نور و حركت زمين باشد و سبب امكانِ قبول اين فرض اين بود كه شصت سال قبل از وي، رومِر (به شرح مذكور در متنِ كتاب) ثابت كرده بود كه سرعت نور متناهي است و بنابراين مي دانست كه سرعت حركت زمين با سرعت نور قابل مقايسه است و لذا تركيبِ اين دو سرعت، معقول و منشأِ اثر است. (هاپوود جيمز، 1381، ص78، پاورقي.)

اين دو مورد نخستين پيشينه براي بازانديشي درباره ي مسائل تجربي و عيني در علم مكانيك آسمان(Celestial mechanics) بود كه در غرب به وقوع پيوست. و هر چه در عالمِ غرب مشاهده شده است، پس از اين دو مورد بوده است و در حقيقت، خودِ دانشمندان غربي تقريباً همه ي آنچه ارائه كرده اند برگرفته از منابع به غارت رفته از سرزمين هاي اسلامي بوده است. پس از رسيدنِ آثار علمي دوره ي اسلامي علوم به دست غربي ها ده ها سال طول كشيد تا بتوانند به طور پراكنده و ناقص، نظرياتِ دانشمندان

اسلامي را از كتاب هاي آن ها استخراج كرده و به صورت محدود و تدريجي مطرح كنند؛ و دليل اساسيِ اين تاخير در ارائه ي نظرياتِ جديد در ستاره شناسي و مكانيك آسمان، درك نكردنِ سطح و عمقِ مباحث و مسائل مطرح شده در آثار مسلمانان توسط آنان بود؛ اين عامل باعث شده است تا حتي امروزه نيز بسياري از زواياي عميقِ علمي همچنان در اين آثار پوشيده بماند.

موقعيتِ زمين و خورشيد در زبانِ قرآن و روايات زمين و خورشيد در قرآن

همه ي آثار و دست آورد هاي عميقِ علمي مسلمانان در دوره ي شكوفايي علوم، مرهون معارف و آموزه هاي والاي متونِ ديني است. در علم نجوم نيز الهام هايي از قرآن و زبانِ ائمه(ع) رهنمون دانشمندان به افق هاي برتر از يافته هاي يوناني ها بوده است كه اشاره و بررسي برخي از آن ها مفيد خواهد بود. آيات و رواياتي كه ذكر مي شود مواردي هستند كه مورد استناد گذشتگان بوده است و در زمينه ها و مسائل ديگري از علومِ نجوم، فيزيك، و كيهان شناسي، معارف و آموزه هاي دست نخورده اي وجود دارد كه استخراجِ آن ها همتِ عالي و تلاش اساسيِ مسلمانان را به خود مي طلبد. مسائلي نظيرِ: حفره هاي آسماني، فواصل ستارگان، موجودات فرازميني ( Transterrestrial )، وجود سياراتِ مسكون، و بسياري ديگر از مسائل كه مسلمانان به خاطر عواملِ متعددي، به كشف و بازخوانيِ آن آموزه ها توفيق نيافته اند.

1. آياتي از سوره ي يس و تفسيرِ علامه طباطبايي از آن

"والشمس تجري لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم" جريان شمس همان حركت آن است، و لام در جمله ي "لمستقرلها " به معناي الي _ به سوي و يا براي غايت _ تا مي باشد. و كلمه ي مستقر، مصدر ميمي و يا اسم زمان و

يا اسم مكان است؛ و معناي آيه اين است كه: "خورشيد به طرف قرار گرفتن خود حركت مي كند و يا تا آنجا كه قرار گيرد حركت مي كند، يعني تا سرآمدن اجلش، و يا تا زمان استقرار، و يا محل استقرارش حركت مي كند." حال ببينيم معناي جريان و حركت خورشيد چيست؟ از نظر حس اگر حساب كنيم، حس آدمي براي آفتاب اثبات حركت مي كند، حركتي دوراني پيرامون زمين، و اما از نظر بحث هاي علمي قضيه درست به عكس است؛ يعني خورشيد دور زمين نمي چرخد، بلكه زمين به دور خورشيد مي گردد. و نيز اثبات مي كند كه خورشيد با سياراتي كه پيرامون آنند به سوي ستاره ي نسر ثابت، حركتي انتقالي دارند. به هر حال حاصل معناي آيه شريفه اين است كه: "آفتاب پيوسته در جريان است، مادامي كه نظام دنيوي بر حال خود باقي است، تا روزي كه قرار گيرد و از حركت بيافتد، و در نتيجه دنيا خراب گشته، اين نظام باطل گردد." ... اما اينكه بعضي جريان خورشيد را بر حركت وضعي خورشيد به دور مركز خود حمل كرده اند، درست نيست، چون خلاف ظاهر جريان است، زيرا جريان دلالت بر انتقال از مكاني به مكاني ديگر دارد. ... "و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم" آيه ي شريفه از آيت قمر، تنها احوالي را كه نسبت به مردم زمين به خود مي گيرد بيان كرده، نه احوال خود قمر را و نه احوال آن را نسبت به خورشيد؛ و از اين جا است كه مي توان گفت: بعيد نيست مراد از تجري در جمله ي "و الشمس تجري لمستقر لها" ، اشاره باشد به احوالي كه خورشيد نسبت به ما

دارد، و حس ما از ظاهر اين كره احساس مي كند، و آن عبارت است از حركت روزانه و فصلي و ساليانه اش؛ همچنين بعيد نيست كه مراد از جمله ي "لمستقر لها" اشاره باشد به حالي كه خورشيد في نفسه دارد، و آن عبارت است از اينكه نسبت به سياراتي كه پيرامونش در حركتند، ساكن و ثابت است، پس گويا فرموده: يكي از آيت هاي خدا براي مردم اين است كه خورشيد در عين اينكه ساكن و بي حركت است، براي اهل زمين جريان دارد، و خداي عزيز عليم به وسيله ي آن سكون و اين حركت پيدايش عالم زميني و زنده ماندن اهلش را تدبير فرموده، و خدا داناتر است. ... "و كل فى فلك يسبحون " يعني هريك از خورشيد و ماه و نجوم و كواكب ديگر در مسير خاص به خود حركت مي كند و در فضا شناور است، همان طور كه ماهي در آب شنا مي كند، پس كلمه ي فلك عبارت است از همان مدار فضايي كه هريك از اجرام آسماني در يكي از آن مدارها سير مي كنند، و چون چنين است بعيد نيست كه مراد از كلمه ي كل هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز باشد، هرچند كه در كلام خداي تعالي شاهدي بر اين معنا نيست و اگر در جمله "يسبحون" ضمير جمعي آورده كه خاص عقلا است، براي اين است كه اشاره كند به اينكه هر يك از اجرام فلكي در برابر مشيت خدا رام است و امر او را اطاعت مي كند، عيناً مانند عقلا، همچنان كه اين تعبير در جاي ديگر نيز آمده و فرموده است: "ثم استوي الى السماء و هى دخان

فقال لها و للأرض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ". (طباطبايي، 1374، ج17، ص133 به بعد؛ و نيز: طباطبايي، 1374، ج17، ص89 و بعد.)

2. ذكر برخي ديگر از آياتِ قرآني در زمينه ي انواع حركت هاي زمين

برخي از اساتيدِ فن نجوم و مفسران قرآن، در زمينه ي اثبات نوعي حركت براي زمين ذكر كرده اند كه در اينجا فقط به طور گذرا و مختصر يادآوري مي شود:

الف. "و تري الجبال تحسبها جامده و هي تمر مر السحاب" (نمل/88)

ب. "هو الذي جعل لكم الارض ذلولا فامشوا في مناكبها" (ملك/15)

ج. "و الذي جعل لكم الارض مهدا" (طه/53)

د. "و الارض بعد ذلك دحاها" (نازعات/30) (زماني قمشه اي، همان، ج1، ص70 به بعد.)

و آيات ديگري كه در اين باب مطرح شده است. و ما از بررسيِ كامل و مفصلِ آن ها در اين مختصر چشم پوشي مي كنيم.

زمين و خورشيد در روايات

رواياتِ زيادي در متنِ كتاب هاي حديثيِ شيعه وارد شده است كه به نوعي دلالت بر حركتِ زمين در عرصه ي آسمان دارند، كه ملاحظه ي آن ها از لحاظِ نگرشِ درون ديني به مسئله ي هيات و دين، بسيار مهم است؛ از اين رو برخي از آن ها را با توجه به عينِ عباراتي كه در اين روايات آمده است بررسي مي كنيم.

1. روايتِ مربوط به مناظره ي امام رضا(ع) با اهل كتاب

در روايتي كه از ماجراي مناظره ي امام رضا(ع) با اهل كتاب و فضل بن سهل، نقل شده است، به طور كاملاً صريح و دقيق، مركزيت خورشيد در وسطِ آسمان را بر مي خوانيم:

"روزي امام رضا(ع)، در مرو با مأمون و فضل، بر سرِ سفره اي نشسته بودند، كه اشعث بن حاتم پرسيد: آيا روز، اول خلق شده است يا شب؟ امام در پاسخ فرمود:

"از قرآن جواب دهم يا از علم حساب (علم نجوم)؟" فضل در آن هنگام گفت: از هر دو پاسخ بگو. امام فرمود: "البته مي دانيد كه طالع دنيا، سرطان است؛ و سيارات موضعِ شرفِ آن هستند، زحل در برج ميزان، مشتري در برج سرطان، خورشيد در برج حمل، و ماه در برج ثور قرار دارند؛ و اين قضيه دلالت دارد بر اينكه خورشيد در وسطِ آسمان قرار دارد؛ و اين نكته موجب مي شود بر اينكه روز قبل از شب خلق شده باشد؛ اما دليلِ اين مسئله از قرآن اين است كه حق تعالي فرمود: سزاوار نيست كه خورشيد، ماه را درك كند و شب از روز پيشي بگيرد. "

(ابن شهرآشوب مازندراني، 1379ق، ج4، ص353؛ و نيز: مجلسي، همان، ج54، ص226. براي اطلاع از اصطلاحاتِ به كار رفته در روايت، رجوع به كتاب هاي زير بسيار مفيد خواهد بود: مسعودي، 1382، ص150. قمي، 1375، ص58 به بعد؛ و نيز: حسن زاده ي آملي، 1371، ج1، ص69 به بعد.)

همانگونه كه از كلمات و عباراتِ اين روايت معلوم مي شود، امام رضا(ع)خواسته است در قالبِ اين اصطلاحات، ثابت بودنِ خورشيد براي گردشِ سيارات به دورِ آن را بيان نمايد؛ لذا معنا كردنِ آن بر اساس زمين مركزي و هياتِ بطليموسي، نادرست است. (همانگونه كه استاد حسن زاده ي آملي به اين عمل دست زده اند: دروس هيات و ديگر رشته هاي رياضي، ج1، ص71 و بعد؛ و نيز، همانگونه كه علامه مجلسي و سيد بن طاووس چنين كاري كرده اند: بحارالانوار، ج54، ص226 به بعد.)

2. بيان امام علي(ع) درباره ي نحوه ي حركت زمين

امام علي(ع) با بياني زيبا و صريح، در يكي از خطبه هايش معروف به "عجايبي از ساختار هستي"

، حركتِ زمين را به حقيقت جويان طريقِ امامت و كمال يادآور شده است كه مثل ساير رهنمودهاي انسان سازش، مورد غفلت واقع شده، و از سوي مفسران و شارحانِ گفته هاي آن حضرت، براساسِ انديشه هاي وام گرفته شده از يونانيانِ باستان، ترجمه و توضيح داده شده است. اين نكته ي نغز در گفتارِ ايشان چنين است:

" ... و محكم زميني را كه آسمان آن را حمل مي كند ... كوه گردانيد سنگينيِ آن را ... پس زمين علي رغمِ اينكه داراي حركت است، ساكن شد ... همانا در اين حقيقت عبرتي براي كساني است كه خشيت الهي دارند. " (امام علي، 1415ق، ص444، خ211.)

اما عبارتي با اين وضوح و صراحت از سوي مفسران و شرح دهندگانِ فرمايشات امام، با پشتوانه هاي فكريِ زمين مركزي تفسير و تشريح شده است؛ و براساسِ آن پنداشت ها، توجيه هاي بي جا و بي ربطي به هم بافته اند، كه انسانِ انديشمند با مطالعه ي آن بسي در تأسف و افسوس فرو مي رود. (ابن ابي الحديد، 1404ق، ج11، ص58؛ و نيز: مجلسي، همان، ج54، ص41.)

3. بيانِ امام صادق(ع) در رد دورانِ فلك

شخصي به اسمِ هشام خفاف كه اهل عراق بوده است، از امام صادق (ع) نقل كرده است:

روزي در خدمتِ ايشان بودم كه فرمود: بينش تو نسبت به نجوم چگونه است؟ سپس پرسيد: دورانِ فلك چگونه است؟ من هم با چرخاندنِ كلاهم به ايشان نشان دادم؛ در حاليكه ايشان فرمود: اگر حقيقت آنگونه است كه تو مي گويي، پس حال و روزِ ستاره هاي مهمي صورت هاي فلكيِ دب اكبر و دب اصغر (يعني بنات النعش، جدي، و فرقدين) چيست كه در طول ايام سال هيچ نوع گردشي از آنچه كه تو نشان دادي ندارند؟ من در پاسخ

به ايشان گفتم: به خداوند قسم ياد مي كنم كه من در اين باره هيچ نمي دانم و تاكنون از هيچ كسي از اهل علم نجوم چنين مسئله اي نشنيده ام كه مطلبي در اين مورد گفته باشند. ... " (كليني، 1365، ج8، ص352؛ و نيز: مجلسي، همان، ج47، ص225.)

روشن است كه ستاره هاي پيرامونِ هر دو قطب به ميزاني ويژه ي خود نيز حركت مي كنند، اما آنچه مهم است، اين نكته است كه حركتِ آن ستاره ها به هيچ عنواني قابل مقايسه و تطبيق با حركت و جابجاييِ ستاره هاي منطقه ي استوايي، دايره البروجي (Ecliptic) ، و منطقه البروجي (Zodiac) نيست؛ از اين رو امام در مقايسه ي بسيار ساده و قابل فهمي، حركت آن ستاره ها را رد نمود تا به منجم عراقي آموزش دهد كه دوران كواكب آن گونه كه در ظاهر به چشم مي آيند نمودي بيش نيست، و نظريه ي دوران افلاك نيز به آن مفهومي كه در عالم علمِ نجوم رايج است، باطل و توهمي بيش به شمار نمي رود.

4. بيان امام صادق(ع) درباره ي حركت زمين

امام صادق(ع) در مناظره اي با يكي از زنديقانِ زمان خود كه سوالاتي از ايشان پرسيده بود، اينگونه پاسخ گفته است:

" ... هر آينه اشياي عالم بر پديد آمدنِ خود گواهي مي دهند، مثلا دورانِ فلك با هر آنچه كه در اوست، به حركت درآمدنِ زمين با هر آنچه كه بر روي آن است، و دگرگوني زمان ها، و همه ي حوادثي كه با كم و زياديش اتفاق مي افتند، دل و جانِ آدمي را بر اين مي دارند كه براي تمام عالم سازنده و تدبيرگري است. ... " (احمد بن علي طبرسي، 1403ق، ج2، ص336؛ و نيز: مجلسي، همان، ج 10، ص164.)

دقت در عبارات اين روايت،

چند نكته را روشن مي كند:

_ براساسِ روايتي كه دوران فلك را رد كرده بود، چنين به نظر مي رسد كه تعبيرِ دوران فلك، با توجه به سيستم گردشيِ ظاهري ستارگان در گستره ي ديدِ آسمان، مطرح شده باشد، نه براساسِ حقيقت هستي؛ لذا حمل روايت به معناي زمين مركزي و افلاكِ بطليموسي، امري خلافِ ظاهر و مبناي علم شناختيِ امام بر حقيقتِ كاينات است.

_ از طرفي، اين نوع معنا، با ظاهرِ روايت كه تصريح و تأكيد بر "به حركت در آمدن زمين " دارد، در تنافي و ناسازگاري مي افتد؛ و علاوه بر اين، با روايت قبلي نيز دچارِ تناقض و تعارض مي شود. از اين رو، تنها راه معنا كردنِ دوران فلك در اين روايت، بر نمودِ ظاهري آسمان منحصر مي شود.

_ نكته ي مهم تر اينكه، تحركِ زمين و هر آنچه بر روي آن است، به طورِ كاملاً صريح و بي پرده، حركت كردن آن را مطرح مي كند، و نيازي به تاويل، و يا تطبيق با نظريات علمي (چه زمين مركزي و چه خورشيدمركزي) نيست. اگرچه در روايت مذكور به مركزيت خورشيد هيچ اشاره اي نشده است، ولي نيك روشن است كه با عنوان كردنِ حركت زمين، مخالفتي كاملاً ظاهري و صريح با ساختار و مبانيِ سيستم زمين مركزي به عمل آمده است، كه خود مسئله اي حائز اهميت است.

_ به علاوه، با توجه به تصريحي كه امام(ع) درباره ي حركت خودِ زمين دارد، هيچ دليلي ير تاويلِ حركتِ زمين در اين روايت به حركت بخش ها و مناطق گوناگون زمين در اثر زلزله و ساير بلاياي طبيعي نيست.

با در نظر گرفتن اين نكات، به خوبي متوجه مي شويم كه تاويل ها، و تفسيرهاي ناهمساز و بي ارتباط با صريحِ روايت، كه از سوي

عده اي از محدثان و مفسران مطرح شده است، امري نادرست و بي اعتبار به شمار مي رود. (نظير آنچه كه علامه مجلسي در تفسير اين روايت بيان كرده است: مجلسي، همان، ج54، ص78 به بعد.)

5. تعبيرِ امام علي(ع) درباره ي حركاتِ زمين

امام علي(ع) ، با دو نوع تعبيرِ بسيار زيبا و نغز در خطبه ي معروف به اشباح (خ 91) از نهج البلاغه، حركت هايي بيش از يك حركت را براي زمين مطرح نموده است، كه اگر كسي با ذهني خالي و بدون پيش فرض هاي نادرست به استقبالِ عبارات آن برود، بدون هيچ شكي، معارفي در رديه و مخالفتِ صريح با سيستم زمين مركزي و سكونِ آن، برخواهد خواند:

" ... و حركت هاي زمين را به سبب كوه هاي سخت و سنگينِ سر به فلك كشيده تعديل كرد ... درنتيجه، به واسطه ي فرو رفتن كوه هاي در دلِ زمين، زمينِ داراي حركات، از لرزش و اضطراب آرام گرفت. " (امام علي عليه السلام، همان، ص163، خ 91؛ و نيز رجوع شود به: زماني قمشه اي، همان، ج1، ص78.)

همانگونه كه روشن است، امام علي(ع) در اين عبارات، به موجوديتِ انواع حركت در روند گردشيِ زمين اشاره نموده است؛ و اين نوع تعابير به طور صريح در رد و مخالفت با انديشه ي سكون و مركزيت زمين عنوان و مطرح شده است.

مسئله اي كه باقي مي ماند اين است كه اگر نتوان با تكيه بر اين آيات و روايات بر حركتِ زمين و خورشيدمركزي به خاطرِ وجودِ رواياتي مخالف با آن ها استدلال نمود، نهايت سخن اين است كه به همين طريق نمي توان با آيات و رواياتِ مربوط به سكونِ زمين و حركت فلك و خورشيد، آن طرف قضيه را نيز اثبات

كرد؛ زيرا كه اين دو قسم از آيات و روايات در دو طرفِ نقيض و در تقابل با هم قرار مي گيرند. به هر حال اگر همين قدر از جنبه دين شناختيِ مسئله را هم نتوان اثبات كرد، تكيه ي ستاره شناسانِ شيعي بر چنين انديشه اي با توجه به آموزه هاي دينيِ برگرفته از معارف اهل بيت براي اثبات مسئله كافي است.

منابع ابن ابي الحديد، عبدالحميد؛ شرح نهج البلاغه، قم، كتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي، 1404ق، (افست از چاپ دوم، داراحياء الكتب العربيه، 1387ق).

ابن طاووس، سيد رضي الدين علي بن موسي بن جعفر؛ فرج المهموم، قم، دار الذخائر، 1387.

ابوعلي سينا، حسين بن عبد الله؛ طبيعيات شفاء، ج2.

ارسطو؛ در آسمان، اسماعيل سعادت، تهران، هرمس، اول، 1379.

اكرمي، موسي؛ كيهان شناسي افلاطون، تهران، دشتستان، اول، 1380.

الفاخوري، حنا؛ الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهانِ اسلام، عبدالمحمد آيتي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، پنجم، 1377.

امام اميرالمومنين، علي بن ابي طالب(ع) ؛ (سيد رضي)، نهج البلاغه، صبحي صالح، قم، دار الاسوه، اول، 1415ق. .

بيروني، ابوريحان محمد بن احمد؛ استيعاب الوجوه الممكنه لصنعه الاصطرلاب، به تحقيقِ مرحوم سيد اكبر جواديِ حسيني و مقدمه ي استاد بزرگوار علامه حسن زاده ي آملي، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، اول، 1380.

بيروني، ابوريحان محمد بن احمد؛ تحقيق ما للهند، لبنان، بيروت، عالم الكتب، الطبعه الثانيه، 1403ق-1983م.

بيروني، ابوريحان محمد بن احمد؛ القانون المسعودي، هند، حيدرآباد الدكن، مطبعه ي مجلس دائرهًْ المعارف العثمانيه، الطبعه الاولي، 1373ق -1954م، ج1.

ثروتيان، بهروز؛ آيينه ي غيب نظامي گنجه اي، تهران _ كرج، نشر كلمه، دانشگاه آزاد اسلامي كرج، اول، 1369.

ü "the development of astronomy in Mdieval Islamic Society") ،جورج صليبا.

حسن بن علي قمي، ابونصر؛ المدخل الي علم احكام النجوم، تحقيق جليل زنجاني، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، و دفتر نشر ميراث مكتوب، اول، 1375.

حسن زاده ي

آملي، حسن؛ دروس هيات و ديگر رشته هاي رياضي، قم، دفتر انتشارت اسلامي، اول، 1371، ج1.

حلبي، علي اصغر؛ تاريخ تمدن اسلام، تهران، بنياد، اول، 1365.

دورانت، ويل؛ تاريخ تمدن، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1367، ج 2،ج4.

دبيران كاتبي قزويني، نجم الدين؛ حكمهًْ العين، دكتر عباس صدري، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي، اول، 1375.

راسل، برتراند؛ تاريخ فلسفه ي غرب، نجف دريابندري، تهران، پرواز، ششم، 1373، ج1، ج2.

زماني قمشه اي، علي؛ هيات و نجوم اسلامي، قم، موسسه ي فرهنگي سماء، اول، 1381، ج1.

زيليك و اسميت؛ نجوم و اختر فيزيك مقدماتي، جمشيد قنبري و تقي عدالتي، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، اول، 1376، ج1.

سيد رضي، ابوالحسن محمد بن حسين بن موسي موسوي بغدادي؛ نهج البلاغه، صبحي صالح، قم، دارالاسوه، اول، 1415ق.

شريف، ميان محمد؛ تاريخ فلسفه در اسلام، احمد آرام (بخش رياضيات و نجوم) تهران، مركز نشر دانشگاهي، اول، 1367.

طباطبايي، سيد محمد حسين؛ ترجمه ي الميزان، سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، پنجم، 1374، ج17.

طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان فى تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، چهارم،1374، ج17.

طبرسي، ابومنصور احمد بن علي؛ الاحتجاج، تحقيق سيد محمدباقر موسوي خراساني، مشهد، نشر مرتضي، 1403ق (افست از چاپ 1401ق، بيروت، موسسه ي الجواد)، ج2.

غزني، سرفراز؛ سير اختران در ديوان حافظ، تهران، انتشارات اميركبير، ؟، 1363.

قرآن كريم، ترجمه ي محمد كاظم معزي؛ تهران، موسسه ي انتشاراتي صابرين، اول، 1375.

كرومبي، آ.سي؛ از آگوستين تا گاليله، احمد آرام، تهران، سمت، اول، 1371، ج1.

كشي، محمد بن عمر؛ رجال الكشي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.

كليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي، الكافي، تهران دارالكتب الاسلاميه، چهارم، 1365، ج8.

گمپرتس، تئودور؛ متفكرانِ يونان، محمد حسن لطفي، تهران، خوارزمي، اول، 1375، ج3.

ليندبرگ،

ديويد. سي؛ سرآغازهاي علم در غرب، دكتر فريدون بدره اي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، اول، 1377.

مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، لبنان، بيروت، موسسه ي الوفا، 1404ق، ج10، ج47، ج54، ج57.

محمد بن شهر آشوب مازندراني، رشيدالدين؛ مناقب آل ابي طالب(ع) ، قم، موسسه انتشارات علامه، 1379ق، ج4.

مسعودي، شرالدين محمد بن مسعود؛ جهان دانش، تهران، ميراث مكتوب، اول، 1382.

مفيد، محمد بن محمد بن نعمان؛ اوايل المقالات، قم، كنگره ي شيخ مفيد، اول، 1413ق.

نصر، سيد حسين؛ علم و تمدن در اسلام، احمد آرام، تهران، خوارزمي، دوم، 1359.

نعمه، عبدالله؛ فلاسفه ي شيعه، سيد جعفر غضبان، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، اول، 1367.

نعمه، عبدالله؛ هشام بن حكم، لبنان، بيروت، دارالفكر، ؟، 1405ق.

هلزي هال، لويس ويليام؛ تاريخ و فلسفه علم، عبدالحسين آذرنگ، تهران، سروش ، اول، 1363.

هيات نويسندگان زير نظر سروپاولي رادا كريشنان؛ تاريخِ فلسفه شرق و غرب، خسرو جهانداري، تهران، سازمان انتشاراتِ علمي و فرهنگي، اول، 1367، ج1.

هاپوود جيمز، جيمز؛ فيزيك و فلسفه، علي قلي بياني، تهران، انتشاراتِ علمي و فرهنگي، سوم، 1381.

گردش افلاك و طبقه بندي آنها

چكيده باور به عناصر اربعه به مثابه ي بنيانِ جهان مادي روشي سنتيبراي تبيين و تشريحگيتيدر بسياري از نگرش هاي باستاني است واغلبِديدگاه هاي شكل گرفته ي شده ي اسطوره شناختي، فلسفي، عرفاني و علميپيرامونِ مسئله ي آفرينش، جهت تبيين بسياري از موارد از آن بهره مي برند. يكي از نمونه هاي اصليِ آن در فرهنگ- فلسفه ي دورانِ اسلامي، اخوان الصفا هستند كه نگرشِ التقاطيِ ايشان مبينِ بهره گيري از مجموعه آموزه هايي عاريت گرفته شده از سيستم هاي متفاوتِ فكري و گردآوريِ آن در نظامي واحد است. با اين حال، بررسي بنيانِ جهان مادي

در نظام فكريِ اخوانِ وابسته به روش التقاطي، موجد پيچيدگي هاييست چرا كه با مد نظر قرار دادن جهان بيني اختلاطيشان، بايد توجه داشت به رغم كاركردِ صوريِ واحد عناصر اربعه در اين جهان بيني ها، نگرش هاي متمايزِشكل گرفته شده بر اين اِلمانِ مشتركدر هر نظام فكري]كه ايشان از آن بهره گرفتند[يكسان نيست و هر كدام از آنها متعلق به يك دوره و پارادايم فكري مجزا است. از اينرو نوشتارپرسشي را مطرح ساخته است مبني بر اينكه آيا كيهان شناسي التقاطيِ اخوان مبين نگرش هاي متفاوت به عناصر اربعه در فلسفه ي ايشان است و اگر پاسخ مثبت است نگرش هاي متضاد به اين المانِ مشترك در نظام فكريِ خاصِ ايشان چگونه توجيه مي گردد. مقاله هم با فرض وجود چنين تفاوتي و با تكيه بر روش تطبيقي درونِ خودِ سيستمِ فكري اخوان به بررسي اين موضوع پرداختو از اين رهگذرو با هدف دركِ بهترِ پيچيدگيِ جهان بيني التقاطيِ ايشان به اين نتيجه رسيد كه اخوان، چهار نگرش متفاوت در بابِ عناصر اربعه از هرمس، فيثاغورس، فلوطين و ارسطو را به هم آميخته اند و ارائه دهنده ي نظريه اي هستندكه جهت دركِ آن بايستي در بافتي كلان تر يعني نگرشِ اسلام به طبيعت بررسي شوند يعني نماد بودن اِلمان هاي طبيعت و رابطه اي هماهنگ ميان دانش علمي و نمادينِ طبيعت. واژگان: نگرشِ التقاطي، اخوان الصفا، عناصر اربعه، طبيعت، نماد مقدمه باور به عناصر اربعه به مثابه ي بنيانِ جهان ماديروشي سنتيبراي تبيين و تشريحجهاندر بسياري از نگرش هاي باستانياست. تدوينِ اصوليِ اين مقوله جهتِ نظريه پردازي توسطامپدوكلس درقرن پنجمپ. م با تكيه

بر انديشه هاي كيهان پيدايي و كيهان شناسيِ متفكران پيشين صورت مي گيرد[1].بعدها، اين تئوريبواسطه ي افلاطون براي تبيينِ آفرينش در رساله ي تيمائوسش[2]و ارسطو در فلسفه ي طبيعي اش بسط مي يابد[3]و ديگر فرهنگ ها، مكاتب فكري، علمي و حتي عرفاني نيز جهت توضيح بسياري از موارد از آن سود مي جويند كه يكي از نمونه هاي اصليِ آن در فرهنگ_ فلسفه ي دورانِ اسلامي، اخوان الصفا هستند. نگرشِ التقاطيِ ايشان مبينِبهره گيري ازمجموعه آموزه هايي عاريت گرفته شدهاز سيستم هاي متفاوتِ فكري همچون افلاطوني، مشائي، هرمسي، نو افلاطوني و غيره،و گردآوريِآن درنظامي واحد است. با اين حال، بررسيبنيانِ جهان مادي در نظام فكريِ اخوانِ وابسته به روش التقاطي، موجد پيچيدگي هاييست چرا كه با مد نظر قرار دادنجهان بيني اختلاطيشان، بايد توجه داشت به رغم كاركردِ صوريِ واحد عناصر اربعه در اين جهان بيني ها، نگرش هاي متمايزِ تنيده شده براين اِلمانِ مشتركدر هر نظام فكري]كه ايشان از آن بهره گرفتند[يكسان نيستو هر كدام از آنها متعلق يكدوره و پارادايم فكري مجزا است. از اينرو نوشتار، با تمركز بر جهان بيني اخوان الصفا در بابِ بنيانِ جهانِ مادي، پرسشي را مطرح مي سازد مبني بر اينكه آيا كيهان شناسي التقاطيِاخوان مبين نگرش هاي متفاوت به عناصر اربعه در فلسفه ي ايشان است و اگر پاسخ مثبت است نگرش هاي متضاد به اين المانِ مشترك در نظام فكريِ خاصِ ايشان چگونهتوجيه مي گردد.مقاله هم با فرض وجود چنين تفاوتي و با تكيه بر روش تطبيقي درون خودِ سيستمِ فكري اخوان به بررسي اين موضوع مي پردازد تا از اين وادي به هدف نهايي خود

يعني دركِ بهترِ پيچيدگيِجهان بيني التقاطيِ ايشان نائل آيد. بحث نظام التقاطي[4]]يا مكتب التقاطي[ نظامي حامي يا بهره ور از روشي است كه مجموعه اي از آموزه هاي سيستم هاي متفاوتِ فكري و به كارگيريِ آنها در مجموعه اي واحد را شامل مي شود.اين مفهوم در دايره المعارف بريتانيكا بر گرفته از eklektikos يوناني به معناي «بهگزين[5]» آمده كه در الهيات و فلسفه مبينِ «كُنشِ گزينشِ آموزه ها از سيستم هاي مختلف فكري بدون اتخاذِ كلِ سيستمِ اصلي براي هر آموزه اي» است. البته بايد توجه داشت كه اين مفهوم، متمايز از تاليف عقايد متفاوت و اعتقاد به توحيدِ آنها[6] _ يعني تلاش جهت آشتي دادن يا تركيب سيستم ها _ است تا جايي كه تضادهاي ما بين آنها را حل نشده رها مي كند[7]؛ به عبارت ديگر يك طبقه بندي بدون مراعاتِ تناقضاتِ ممكن ميانِ نظام هاي متفاوت[8]. اين مكتب در حوزه ي تفكر محض ]غير عملي[، محمل اعتراضات بسياري است زيرا هر سيستمي كه خود را تماميتي بداند از آنچه كه الحاقي خودسرانه ]دلبخواهيِ[ ازآموزه ها ي سيستم هاي مختلف ديگر است بلاشك دچار خطرِ ايجاد يك تناقص اساسي درون خودش مي شود. بايد توجه داشت التقاط گرا بودنِ يك فيلسوف نه صرفا بر اساس اصلِ خاصي بل بدين دليل است كه او شايستگيِ ذاتيِ آموزه هايي را كه توسط طرفين مخالف بسط داده شده اند را درك مي كند. اين گرايش به طور طبيعي اغلب زماني را براي ظهورِخود مناسب ميداند كه سيستم هاي بنا نهاده شده ي پيشين، در حال از دست دادنِ تازگيِ خود و يا آشكار ساختنِ نقص هايشان

به مثابه ي تغييرِ شرايطِ تاريخي يا دانش علمي هستند. به عنوان مثال از ابتداي قرن دوم ميلادي شماري از فلاسفه ي معترف به وابستگي به مكاتب طولاني تاسيس- آكادمي يوناني، مشائيان، يا رواقيون – آماده ي اقتباسِ ديدگاه از ديگر مكاتب بودند؛ حتي فيلسوفان رومي كه بر تمام فلسفه ي يوناني آگاه بودند، اغلب از تعهدات حزبي سفت و سختي اجتناب مي كردند كه حتي خودِ يونانيان در حال ترك گفتنش بودند[9][10].در اين باب ديوگنوس لائرتيوس[11]التقاط گري را نامي مي داند معرفِ گروهي از فيلسوفان باستان كه از باورهاي فلسفي موجود سعي در گزينش آموزه هاي معقول تر جهتِ ساخت يك سيستم جديد داشتند. به طور كلي اين عنوان براي نخستين بار در قرن اول پيش از ميلاد توسط فلسفه ي رواقي و اپيكوري مورد استفاده قرار گرفت كه پيگيرِ جستجويي در جهتِ حقيقتِ ناب وابسته به حصولِ شادي و فضيلت عملي بودند، اگرچه شكاكيون كشفِ چنين حقيقتِ نابي را منكر شدند. در فلسفه ي يونان، التقاط گرانِ معروف پانئتيوسِ رواقي[12]و پوزيدُنيوس بودند و در آكادمي جديد نيز كارنئادس[13] و فيلو از لارسيا[14]. در ميان روميان هم، سيسرو، كه طرحِ ذهن (شيوه اي از تفكر) متعلق به وي، او را هميشه به شك و ترديد در بابِ ديدگاهش رهنمون مي ساخت، بطور كامل التقاطي دانسته مي شود به گونه اي كه در پيِ يكپارچه سازيِ آموزه هاي مشائي، رواقي و نوآكادمي بر مي آيد. اين خط كلي توسط وارو[15]دنبال شد و در قرن بعد سنكايِ رواقي[16]، يك سيستم فلسفي عمدتا بر اساسِ التقاط گري را ارائه داد. در اواخر دوره ي فلسفه ي يوناني،

سيستمي التقاطي به صورتِ يك مصالحه بين نوفيثاغوريان و فرقه هاي مختلف افلاطوني ظاهر مي شود. معذلك مكتب ديگري نيز منتسب به فيلو لادئوس وجود دارد، كسي كه در اسكندريه ي قرن اول ميلادي، عهد عتيق را به صورت رمزي تفسير كرد و كوشش نمود آن را با آموزه هايي گزينشي از فلسفه ي يوناني سازگار كند. مكتب نو افلاطوني، آخرين محصولِ گمانه زني يوناني نيز يك تلفيقي از فلسفه ي يوناني با مذهب شرقي بود و نمايندگان اصلي آن فلوطين، فرفريوس، Iamblichusو پروكلوس بودند. اشتياق اين مكتب رسيدن به روابطي درست ميان خدا و انسان بود[17]. بااين حال هرگز عنوان «مكتب التقاط گري»همچون معرفِ يك سيستم فكري به كار گرفته نشدتا اينكه در قرن نوزدهمِ فرانسه، يكي ازوابستگانِ مكتب متافيزيكِ اسكاتلندي به نام ويكتور كوزَن[18]عنوانِéclectisme را به مثابه ي طرحي براي سيستم فلسفي خود اتخاذ مي كند.البته بايد توجه داشت اين مكتب با وجود تناقضاتش مدام بازسازي مي شود اگرچه در اكثر مواقع مفهومي با بارِ معنايي منفي و تحقير آميز است. نمايندگان اصليِ اين نوع بينش در طول تاريخِ فلسفي- حكمي اسلامي نيز بلاشك اخوان الصفا هستند، يك فرقه ي راديكال شيعيِ تحتِ تاثيرِ مانويت و نو افلاطونيان، منسوب به مواضع اعتقاديِ اسماعيليه، كه موعظه گرِ تفسيري باطني ]رمزي[ از قرآن بودند. ايشان به مانندِ تمامِ فلاسفه ي دورانِ اسلامي تلاشي را جهت بومي ساختنِ[19] فلسفه ي يوناني به روشِ خاصِ خودشان پي گرفتند و يك نِهشِ نوافلاطونيِ نسبتا سنتي، علوم هرمسي، گنوستيكي و علوم مربوط به نجوم و غريبه را به ميزان زيادي اتخاذ نمودند چرا كه معتقد بودند تكيه بر خردِ

باستان، ايشان را قادر به دركِ معنايِ باطني وحي مي سازد[20]. دررسائل اخوان الصفا منبعي غني از افكار هرمسي، نو فيثاغوري و همچنين تاثير افكار افلاطون و ارسطو و به ويژه فلوطين رامي توان يافت كه جوئل كرمر بر اساسِ گزارشهاي ابوحيان توحيدي و قاضي عبدالجبار تعاليم آنها را ذاتا فلسفي دانسته استيعني طريقي عقلاني در بابِ رستگاري نفس كه در آنها شرايع، بيانِ ظاهري تعاليم باطني اند يا به عبارت ديگر اتخاذ شيوه هايي باطني از جانبِ ايشانجهتِ تبيين و تشريح افكارشان[21].در اين باب نقلي از ابوحيان توحيدي[22] در كتاب «الإمتاع والمؤانسة»درباره ي زيد بن رفاعة، يكي از اعضاي گروه اخوان موجود است كه شايد به بهترين وجه بيانگر ذاتِ فلسفه ي اخوان باشد[23]: «ويداراي پيوندي معين با هيچ يك از مكاتب نيست و به اين موضوع واقف است كه چگونه مكتبِ خاصِ خويش را از اطراف و اكناف گرد آورد. به نظر ايشان] اخوان صفا] تكاملِ ايمان در اتحاد بين فلسفه ي يوناني و شرع اسلام است و با چنين پيش زمينه اي، پنجاه رسالهدر همه ي شاخه هاي فلسفه نگاشتند[24]» بر اساس اين نقل و با تكيه برنظرسيد حسين نصر، در اسلام بهره گيري از آراي بيگانگان در صورتي كه اين تفكرات مبني بر اصل توحيد باشد جايز شمرده شده و به صورت اسلامي درآوردنِ آن امري است كاملا مشروع كه در اعصار تاريخ اسلام بارها تكرار شده است[25]. در نتيجه، چنانكه از قول خودِ اخوان نيز بر مي آيد، هدفگرد آوريِ توجيه و تشريح آن حكمت ابدي و خرد جاوداني است، يعني حكمتي كه نوعِ بشر هميشه به نحوي از آن

واقف بوده است و پس از خفا در غار غيبت و فراموشي اكنون به دست اخوان به نحو كامل جلوه گر شده است. پس اگر مدينه الهي ايشان از مآخذ و مصالح مختلف بنا شده است، دليل آن يكي بودن حقيقي است كه در بطن آن مأخذ يعني در حكمت اقوام سلف نهفته بوده و اكنون به دست اخوان در لوايِ توحيدِ اسلام ظهور يافته است[26]. با توجه به اين پيش زمينه، در ادامه جهتِ بررسي بنيانِ گيتي، ابتدا بحثِ صدور در آراي اخوان مورد مداقه قرار خواهد گرفت، يعني نخستين مقوله اي كه عناصر اربعه در آن مطرح مي شوند. البته دقت به اين نكته ضروريست كه براي راهيابي به ديدگاهي جامع در باب بنيان جهان مادي بايستي بر دوگانگيِ نظريه ي ايشان مبتني بر نظام صدور احاطه داشت چرا كه با تكيه بر متن خودِ فلوطين در انِئادها و باتوجه به نتيجه ي پژوهش عين اللله خادمي[27]، اگر چه نظام مطروحِ صدوري] فيضي[از جانبِاخوان الصفا داراي تشابهاتي اند اما نظام صدورِ اوليه بر اساس نگرش فيثاغوري، گويي از باب تسامح، بهفلاسفه تقرب مي جويد، در حالي كه نظام صدورِ ثانويهبر نگره ي فلوطيني استوار است و بيشتربر روح باطن گرايي و تاويل تاكيد مي كندكه بلاشك اين دو ديدگاه بر نگره ي عناصر اربعه در انديشه ي آنان نيز موثر مي افتند. 1. مبحث اعداد به تاسي از فيثاغوريان: در اسلام، وحدت در طبيعت را صورتي از وحدت مبدا الهي، و هدف علوم اسلامي را تبيين و بازنماييِ اين وحدت و كشف شبكه اي از پيوندهاي باطني در شُعَبِ گوناگون آن دانسته اند.

در نتيجه علوم اسلامي در پيِ بررسيِ تمامِ وجوه مختلفه ي طبيعت از ديدگاهي منسجم و يگانه است. چنانكه اخوان الصفا در اين باب معتقد به «جهانِ آفريده شده ي هماهنگ با نظمي هندسي، رياضي و موسيقيايي» بوده اند[28] و در كيهان شناسي شان جهت فهمِ طبيعت و تاويلِ عرفانيِ حساب و هندسه متكي بهفيثاغورس؛چنانكهآراي شان را پيش از هر چيز بر اين اصول مبتني كرده و تصريح داشته اند كه به هنگام نگرش در تمامِ علوم، موجودات عالم، كيفيت حادث و پديد آمدن آنها از علت واحد و مبدا واحد، و نيز بيان آن به وسيله ي مثالهاي عددي و براهين هندسي،به همين اصول نظر داشته اند. در همين راستا برخي از محققان، ارائه دهنده ي تبييني اند كه بر اساس آن، فيثاغوريان اعداد را همچون شاغلِ مكان در نظر گرفتندبه گونه اي كه «يك» نقطه است، «دو» خط است، «سه» سطح است و «چهار» حجم يا جسم است[29]،]در اينجاست كه اهميت مفهوم تتراد ( عدد چهار) در كيهانشناسيِ فيثاغوري روشن مي شود[30].[در نتيجه تمام اجسام عبارتند از نقطه يا واحدهايي در مكان كه چون با هم در نظر گرفته شوند يك عدد را مي سازند[31]. بعلاوه ايشان از حيث متافيزيكي مفاهيم رياضي را به قلمرو مادي منتقل كردند و عدد را اصل نخستين (آرخه) همه ي اشيا و علت مادي و صوري تمام پديده هاي هستي انگاشتند و معتقد بودند كه اين جهان به اعداد شبيه تر است تا به آب و آتش و خاك[32].ارسطو در باب عقايد ايشان چنين گزارش مي دهد كه فيثاغوريان عدد را اصل نخستين يا مبدا مي شمردند،

هم به عنوان ماده اشيا هم به معناي خصوصيات و اوضاع آنها[33]. بنابراين، آنچنان كه نصر هم بيان مي دارد وجودِ دو جنبه ي كميت و كيفيت در رياضيات، اين علوم را به مثابه ي نردباني ميان عالم محسوسات و معقولات قرار داده است به گونه اي كه در نظر اخوان نيز، ترتيب اعداد به منزله ي مُثُل افلاطوني و همچون ارباب الانواع و افراد عقلاني موجودات عالم جسماني تلقي مي شود: جنبه ي كميت عدد ايجاد كثرت مي كند و جنبه ي كيفيت آن همين كثرت را به وحدت باز مي گرداند[34]. از اين رو است كه اخوان به مباحث عددي اهتمام بسيار ورزيدند، و در اين مورد رساله ها پرداختند چرا كه بنا بر ادعايشان در الرسائل، جلد اول «علم عدد به مثابه ي جذر علوم و عنصر حكمت و مبدا معارف و اسطقس معاني و اكسير اول و كيمياي اكبر است.»[35]ايشان به «اين باورِ فيثاغوري كه ذاتِ مخلوقات منطبق بر ذاتِ عدد است» ايمان داشتندو آن را مذهبِ پيروان خود مي دانستند.در اين باب اخوان قائل به احترام خاصي براي عدد چهار بودند، احترامي كه ماورايِ رياضيات محض است[36].چنانكه در همان الرسائل ج اول ص 25 آمده است: «پرودگار متعال، جهان را چنان سامان داد كه اكثر موجودات طبيعت منقسم به دسته هاي چهارگانه اند مانند چهار طبع كه عبارتند از گرمي و سردي و خشكي و تري، و چهار عنصر كه عبارت ند از آتش و هوا و آب و خاك، و چهار خلط كه عبارت است از خون و بلغم و صفرا و سودا، و چهار فصل ...، و جهات

اصلي چهارگانه...، و بادهاي چهارگانه...، و چهار مركب كه عبارتند از فلزات و نباتات و حيوانات و انسان» البته به بيان ريچارد نتون يافتن استدلالي كه عقبه ييك چنين حرمت گزاري را در بابِ اين عدد خاص روشن كند دشوار نيست چرا كه اغلبِ اشيا و امورِ طبيعيِ مخلوق از جانب خدابدين دليلدر دسته هاي چهارگانهارائه شدند كه اساسا با چهار اصلِ روحاني ما فوقِ خود– يعني خالق، عقل كلي، نفس كلي، و ماده ي نخستين (هيولي)- منطبق و سازگار باشند[37]. بر اين اساس،خدا اشيا را در عقل، اختراع و در نفس، ايجاد و در هيولي تصوير كرد آنچنان كه اخوان در الرسائل جلد اول اذعان مي كنند: «بدان اي برادر ذات باري، نخستين چيزي كه از نور اختراع و ابداع كرده جوهري است بسيط كه آن را عقل فعال گويند- چنانكه عدد دو به تكرار يك حاصل شود- آنگاه نفس كلي را از نور عقل اول بيافريد- آنچنانكه عدد سه از افزون يك بر دو حاصل شود- سپس ساير مخلوفات را از هيولي بيافريد، و آن را به توسط عقل و نفس مرتب ساخت چنانكه ساير اعداد را از چهار به وسيله ي افزدون اعداد ما قبل آن، بر آن بيافريد[38].» و در جاي ديگر مي گويند: «بدان اي برادر، خداوند تو را و ما را به روح خود مؤيد دارد كه: نسبت باري، جل ثنائه به موجودات مانند نسبت واحد است به عدد و نسبت عقل به آنها مانند نسبت دو است به عدد و نسبت نفس به موجودات مانند نسبت سه است به عدد و نسبت هيولي چون نسبت چهار است[39].» 2.فلسفه

ي صدور به تاسي از فلوطين: نكته ي اصلي در مطالعه ي رسائل اخوان الصفا بايستي توجه بهمسلكِ نو افلاطوني آن يعنيهمان صدور و سلسله مراتب باشد كه به طور برجسته اي در فلسفه يايشان نيز نمايان و مشخص است. صدور ]كه منظور از آن، واحد صلاح است، و وجود و فيض، طبيعتِ صلاح است[در انِئادِ فلوطين به شرح زير مي باشد: (...) اولا واحد كه برتر از وجود و برتر از عقل و برتر از جهان معقول است؛ ثانيا عقل، و ثالثا روح (نفس). بعد از آنها در مرتبه پايين تر از روح، طبيعت يا جهان محسوس قرار دارد، و در مرتبه ي واپسين، ماده است كه نيز از طريق عقل شناختني نيست[40]. اخوان نيز با بهره گيري از اين مضمون و با به كار بردن تشبيه خورشيد در اين مورد مي گويند: «چگونه بخشندگي و فيض و فضايلي كه در خداوند بوده استاز او به وسيله ي «ضرورت حكمت (بواجب الحكمه)» به همان سبك و اسلوب كه نور و روشنايي از چشم خورشيد صادر شده، صادر (افاضه) شده است. نخستين فرآورده ي اين صدورِ (فيضِ) نامنقطع «عقلِ فعال» ناميده مي شود، كه از آن «عقل منفعل» يا نفس كلي صادر شده، و از اين نفس كلي «ماده ي نخستين» صادر شده است[41]». با وجود اين تاثيرگيري،به نقل از ريچار نتون بلافاصلهتمايزي اساسيميانفلوطين و اخوان الصفا در آخرين سلسله ي مراتب وجود روي مي دهد. فلوطين ساختاري نسبتا ساده، لااقل در تركيب آندر بابِ «واحد مطلق» و «عقل» و «نفس» وضع مي كند[42]اما اخوان در الرساله ي الجامعه جلد اول كيفيت صدور متعدد از

واحد را، بدون اينكه تغييري در واحد پديد آيد، به روش فيثاغوري تفسير مي كنند[43].بنابراين عالم با پيدايش كثرت از وحدت همچونسريانِ اعداد از عدد واحد در نظر گرفته مي شود و مراتب آن از خالق آغازو به مخلوقات عالم ختم مي شود. اين ترتيب در رسائل جلد سوم چنين آمده است:خالق/ عقل/ نفس/ هيولي/ طبيعت] طبيعتِ فلك و طبايع چهارگانه كه پيوسته به عناصر عالم تحت القمر است[/ جسم/ فلك/ عناصر]كه داراي هشت طبع است كه در واقع همان چهار طبع است كه با يكديگر دو به دو تركيب يافته است:زمين- سرد و خشك/ آب- سرد و تر/ هوا- گرم و تر/ آتش- گرم و خشك[/ موجودات اين عالم[44].در رسائل جامعه جلد يك اين رابطه بدين صورت تبيين مي گردد كهنفس كلي، به واسطه ي عقل فعال، محركِهيولاي اولي در طول و عرض و عمق است، وآن موجدِ جسم مطلق. سپس از جسم، عالم افلاك و كواكب و عناصر اربعه را مي آفريند، و پس از آن افلاك را به گرد عناصر به حركت در مي آورد و برخي را به برخي مي آميزد و از آن مواليد، معادن و نبات و حيوان را پديد بياورد[45]. در اينجا بايد به تقسيم بندي دوگانه ي اخوان از عالم توجه نمود: 1.عالم علوي: از فلك محيط تا فلك قمر كه با توجه به موضوع نوشتار،تاكيد بربروج است. اين بروج در آراي اخوان منقسم به دو گروه شمالي و جنوبي هستند و ايشان به پيروي از منجمان سلف، صورتي اربع را در اين باب ارائه مي دهند: حمل و اسد و قوس/ آتش و حرارت و يبوست/

مشرق ___ثوز و سنبله و جدي/ خاك و برودت و يبوست/ جنوب ___جوزا و ميزان و دلو/ هوا و حرارت و رطوبت/ مغرب ___سرطان و عقرب و حوت/ آب و برودت و رطوبت/ شمال[46]. 2.عالم سفلي:عالم كون و فساد از فلك قمر تا مركز زمين. اعتقاد بر اين است كه هر چيزي در آن داراي صورتي است كه پي در پي به صورتي ديگر در مي آيند. آتش، هوا و هوا، آب و آب، خاك مي شود، و خاك آب مي گردد و آب، هوا و هوا، آتش مي شود. خاك و آب و آتش و هوا مركّب مي شوند، و باز مفرد مي گردند، و هر يك به اصل خود باز مي گردد و بدين سبب عالم سفلي را عالم كون و فساد مي گويند. البته بايد توجه داشت كه اجسام دون فلك قمر بر دو نوعِ بسيط و مركب اند. اجسام بسيط همان آتش وهوا و آب وخاك است كه تشريح شد. اجسام مركب نيز مشتمل بر جمادات ونباتات وحيوانات است[47]. 3.انسانِ كبير، انسان جزئي ]عالم كبير، عالم صغير[ به تاسي از نگرش هرمسي: بواسطه ي ديدگاه فوق دربابِ صدور، اخوان عالم را انسانِ كبير ناميدند، يعني عالم با تمامِ افلاك و طبقات و سماوات و عناصر و مواليدش به منزله ي جسمي واحد و نفسي واحد است كه قواي آن، در جميع اجزاي اين جسم ساري است؛ همچون سريان نفس انسان واحد در جميع اجزاءِ كالبدش[48]. ايشان كل جسم عالم را، جميع افلاك و كواكب و عناصر اربعه و تركيب برخي درونِ برخي ديگر، مركب و مولف و مصنوع از يكديگر به

يك نسبت رياضي مي دانند و مي گويند جسمِ يك عالم به مثابه ي جسمِ يك حيوان، يا يك آدمي و يا يك شهر است، و مدبر و مصور و تركيب كننده و مولف و مبدع و مخترع آن يكي است بدون هيچ شريكي[49]؛و از اينجاست كه هر قسم از هستي را با بخشي از وجود انسان منطبق ساخته اند. عالم علوي يا آسمان به مثابه ي انسان كلي و عالم سفلي كه محل كون و فساد و امتزاج ارواح حسنه و خبيثه است همچون انسان جزئي، و نوع بشر،مستقر ميانِاين كلي و جزئي و بهره مند از طبع هر دو.بنابراين دستگاه صدورِ فلوطيني به يكباره به نگره ي كاملا ماخوذ از آراي آفرينشِ هرمسي، به شرح زير گره مي خورد]به صورتِ خلاصه[: «صانع با كنشِ اراده ماده ي نخستين جهان را آفريد و از آن، چهار عنصر زمين، هوا، آتش و آب را جدا نمود.سپس افلاك را سامان داد (...) صانع، انساني را خلق كرد كه وي به دقت آفرينشِ خرد را مشاهده نمود و از جانبِ خدا به برتري بر همه ي مخلوقاتنائل آمد. سپس انسان افلاكرا پيمود. طبيعت، عاشق واحد (مطلق) شد ]طبيعت در انسان تصوير زيباي آتوم را ديد(هرمتيكا 120)[، و انسان به وقتِ مشاهده ي بازتاب خويش در آب، عاشق طبيعت گشت و آرزو كردكه در آن ساكن شود. بي درنگ انسان با طبيعت يكي شد و به برده اي براي محدوديت هاي آن مبدل گشت مانند جنس و خواب.بدين ترتيب انسان [با از دست دادنِ «كلمه»] لال شد و به «دو» مبدل گشت، فاني در بدن با وجودِ جاودانگي

در روح، و مسلط بر تمامِ مخلوقات اما مقهور و محكومِ سرنوشت[50].» از طرف ديگر هدفِ عرفاني و باطنيِ بازگشتِ كثرت به وحدت،كه مبينِ تبدّلِ رمزي-نماديِ اين عالم در وجود انسان است به شكل گيريِ مفهومعالم صغير مي انجامدو همچون پيامد و ثمره ي نهايي سلسله مراتب مخلوقاتِ عالم ظهور مي كند.به طوري كه در يك دسته بندي در باب تشريحِ ساختمان جسم انسان بر اساس عالم از سوي اخوان ]در تطبيق با اعداد[در قسمت سوم، از چهار خلط و در قسمت چهارم از پنج حس مطابق با نخستين عدد داير و عدد چهار عنصر و اثير كه روي هم رفته امهات عالم جسماني را تشكيل مي دهند نام برده مي شود]تاكيد بر اين دو قسم صرفا به جهتِ موضوع نوشتار است[.البته در تشبيه ديگريبين انسان و عالم سفلي از جانبِ ايشان،سر و سينه و شكم و پا مطابق با چهار عنصر در نظر گرفته شده است. آنچنان كه در رساله الجامعه جلد يك آمده است بايد توجه داشت كه در آراي اخوان بر خلاف مشائيان، افتراقي ميان عالم سفلي و عالم علوي وجود ندارد بلكه به مانند ديدگاه هرمسي اخوان علاوه بر اعتقاد به پيوستگي و اتحاد عالم،قائل به سهمِ جوهر افلاك در طبايع اربعه با عناصر هستندچرا كه در غير اين صورت انتساب طبايع به بروج و سيارات در احكام نجوم پايه و اساسي نخواهد داشت.در نتيجه به قول ايشان، اثر نفس كلي در عالم سفلي كه اصلِعلم هيئت است مانند اثر روح انسان است بر روي جسم او نه مانند اثر يك جسم خارجي بر روي جسمي ديگر. 2.نگرهيارسطوييِ اخوان الصفا: همچنين

بايد توجه داشت اخوان در باببنيان جهان مادي - اگرچه در غالب استعاره و تمثيل- به نگره اي ارسطويي هم متوسل مي شوند، چنانكه در الرساله ج دومكه درباب هدف معنوي جهان و طبيعت و پيوستگي آن با عالم انسان است، حركت افلاك به گرد زمين و چهار عنصر را به مناسك حج نسبت داده اند: « آگاه باش كه زمينِ ايستاده در مركزگيتي به مانند بيت الله الحرام در ميانه ي حرم است و گردشِِافلاكحولِعناصر اربعه مانند دورانِ طواف كنندگان به گردِ كعبه. (...) و امتزاج آنان موجدِ اقسام حيوانات، جماد و نباتات كه متغيرند در جنس و انواع... » سخن اخوان در اين باب شباهت بسياري با جهان بيني ارسطويي دارد مبني بر اينكه زمين مركز جهان هستي و كره اي بي حركت است كه خورشيد، سيارات، ستارگان گرد آن مي چرخند. اين كره، مركب از چهار عنصر آتش، و هوا، آب و خاك مي باشد كه همه بيش و كم تحت تاثير سرما، گرما، خشكي و تري اند. اين چهار عنصر، با اختلاط با يكديگر و با تبدلات خود، همه ي اشيا و همه موجودات را تشكيل مي دهند. ولي مي توانند به تنهايي هم وجود داشته باشند و هريك جاي معيني را در جهان اشغال كنند[51]. همچنين اين تمثيل مبين اعتقاد اخوان به اين مسئله است كه علت صوري عناصر عالم، گردش افلاك و حركت كواكب حول عناصر اربعه است]با در نظر گرفتن طبيعت به مثابه ي علت فاعلي[؛ و چنانچه از اين موضوع، با وجودِ نمادين بودنش بر مي آيد اشاره به آراي ارسطو در باب علل چهارگانه است كه

چهار عنصر همچون علت مادي در آفرينش جهان در نظر گرفته مي شوند. نتيجه گيري: جهان بيني اخوان الصفا ملهم از ديدگاهي التقاطي ست واين نگرش را به وضوح مي توان در مورد طبيعت و به تبعِ آن عناصر اربعه در آراي ايشانبه شرح زير تجزيه و واكاوي كرد: 1. عناصر اربعه ملهم از نگرش اعدادي فيثاغوري= متناظر با چهارگانه ها 2. عناصر اربعه ملهم ازنظامِ صدوري نوافلاطونيان 3. عناصر اربعه ]به مثابه ي علتِ مادي/ صوري[ملهم ازدر علل اربعه ي ارسطو 3. عناصر اربعه ملهم از دستگاه هرمسي/ عرفاني بايد توجه داشت كه عليرغم كاركردِ واحد عناصر اربعه در اكثر اين جهان بيني ها به عنوانِ بنيانِ ماديِ گيتي، نگرشي كه حول آنها تنيده مي شود و نقشي كه در هر جهان بيني ايفا مي كنند متمايز از بقيه است.چنانكهاين عناصر در نگرش نوافلاطونيدر بافتي قرار مي گيرند كهچيزهايموجود در جهان را ناشي از جهاني برين كههستنده ها در آن داراي هستيِ زيباتري اند مي داند و با تكيه بر ديدگاهِ افلاطوني هريك از عناصر را هم داراي روحي مي داندكه همچونمُثُل افلاطوني تعريف مي شوند. با اين حال در مكتب هرمسي، يا مكاتب عرفاني كه در طبيعيات قائل به وحدت عالم هستند و از تقسيم عالم به دو قلمرو فلك ]فوق القمر[ و عالم كون الفساد ]تحت القمر [اعراض مي كنند عناصر اربعه به مثابه ي مرحله اي نمادين و جنبه اي تمثيلي از جهان به شمار مي رود و در هدف به گونه اي تعريف مي گردد كه انسان با بهره گيري از ظواهر طبيعت، به خصوص مواد جمادي به عنوان تمثيل

و و رمز -نه صرفا يك امر ظاهري و خارجي _ به عوالم برتري دست يابد، يا به عبارت ديگر معتقد به سير و سلوك باطني جهتِ وصول به حقيقتبه روش اشراقي و طريقه ي شهودي مي باشدكه موجب مي گردد در نگره ي عالم صغيرش، عناصر نماينده ي نفسِ تاريك بشري باشند كه انسان بايستي راهي را آنها جهت نيل به روح منور اهل حقيقت بجويد. همچنين ديدگاه مبتني بر اعداد فيثاغورس در اين باب به گونه اي ديگر روش تاويل را براي عناصر ]در راستاي طبيعت[ جهت درك حقيقتِ باطنيِ آن را پي مي گيردچنان كه تتراد ]عدد چهار[ را به عنوان بزرگترين سوگند خود پيش مي كشيدند و مي گويند: « سوگند به آن كسي كه به سر دودمان ما تتراكتوس را بخشيده است كه در خود سرچشمه و ريشه طبيعت جاويدان را داراست[52]».اما در ديدگاه ارسطويي، طريق تجربي و منطقي در قبال عناصر اتخاذ شده است. در اينجا جنبه ي تمثيلي عناصر به هيچ عنوان مطرح نبوده و رابطه ي بين عالم طبيعت ]كه عناصر اربعه هم جزئي از آنهاست[ و عالم معنوي-كه بنيانِ همه ي جهان بيني هاي عرفاني ست- از بين رفته، تنها علمي باقي مانده است كه فقط با ظواهر و واقعيت خارجي مواد و جواهر سر و كار دارد. اما اينكه چگونه بايست اين چند نگرش را در باب ِالماني واحد در انديشه ي اخوان توجيه كرد شايد بتوان پاسخش را در موضعي كلانتر يافت كه آن نگاه اسلام به طبيعت است. در اسلام طبيعت كتابي از نمادها دانسته مي شود و هر چيزي در گستره يآن

نمادي از جهان برين استو چون اكثر حكماي اسلامي معتقد به رابطه اي هماهنگ ميان دانش علمي و نمادينِ طبيعت اند،دانش نمادها در ذاتِ واقعيت ها، همچون بخشي از نمادهاي طبيعت ديده مي شود كه انسان مي بايست در سفر روحاني اش به سوي پرورگار با آنها آشنا گردد. از اين رو «آگاهي علمي از جهان طبيعت» ]كه مي تواند به عنوانِ مثال نگرش ارسطو را در باب عناصر پوشش دهد[ قادر است در تشكيل انديشه ي سفر معنوي از طريق عالم هستي]به زعم هرمسيان[ نقش عمده اي ايفا كند[53].البته بايستي توجه داشت از آنجا كه نگاه اخوان التقاطي است و در اين نگرش غالبا به رفع تناقضات و حل آنان همتي گماشته نمي شود نمي توان به توجيهي منطقي در بابِ هر چهار نگرش در يك نظام بر آمد. منابع: رسائل إخوانالصفا: http://archive.org/details/RasailIkhwanAs-safa افلاطون (1380). دوره آثار: جلد سوم. رساله تيمائوس (چاپ سوم). (محمدحسن لطفي، ترجمه). تهران: انتشارات سهامي خوارزمي. ارسطو(1388) .آثار علوي(چاپ اول). (اسماعيل سعادت، ترجمه). تهران: انتشارات هرمس. فلوطين (1389). دوره آثار: انئادها (چاپ دوم). (محمد حسن لطفي، ترجمه). تهران: انتشارات سهامي شركت خوارزمي. هرمتيكا (1389). ويراسته تيموتي فرك (چاپ دوم). (فرديد الدين رادمهر: ترجمه). تهران: نشر مركز. كلباسي، حسين (1386). هرمس و سنت هرمسي (چاپ اول). تهران: نشر علم. فاخوري، حنا (1390). تاريخ فلسفه در جهان اسلام (چاپ نهم). (محمد آيتي، ترجمه). تهران: انتشارات سهامي شركت خوارزمي. نصر، سيد حسين (1359). نظر متفكران اسلامي درباره ي طبيعت (چاپ سوم). تهران: انتشارات سهامي شركت خوارزمي. نصر، سيد حسين (1389). تاريخ فلسفه اسلامي: جلد اول (چاپ چهارم). تهران: انتشارات حكمت. خراساني، شرف الدين (1387).

نخستين فيلسوفان يونان (چاپ چهارم). تهران: انتشارات علمي فرهنگي. اذكايي، پرويز (1384). حكيم رازي (چاپ دوم). تهران: انتشارات طرح نو. بكار، عثمان (1358). تاريخ و فلسفه علوم اسلامي (چاپ اول). (محمد رضا مصباحي، ترجمه). مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي خادمي، عين الله (1383). مقالات و بررسي ها، دفتر 75: نظريه اخوان الصفا درباره ي چگونگي پيدايش كثير از واحد. ص 27-46

the Corpus Hermeticum, translated by G.R.S. Mead. Retrieved from: http://www.sacred-texts.com/chr/herm/hermes1.htm “eclecticism” In Encyclopædia Britannica. http://www.britannica.com/EBchecked/topic/178092/eclecticism “ikhwan al safa” In Encyclopædia Britannica. http://www.britannica.com/EBchecked/topic/282610/Ikhwan-as-Safa “eclecticism” In Encyclopædia Britannica. http://www.britannica.com/EBchecked/topic/178092/eclecticism eclecticism” In The Columbia Electronic Encyclopedia, 6th ed. Copyright © 2012, Columbia University Press. All rights reserved. http://www.infoplease.com/encyclopedia/society/eclecticism-philosophy.html http://www.iep.utm.edu/eclectic/ [1]دانشجوي كارشناسي ارشد پژوهش هنر، دانشكده ي هنرهاي كاربردي، دانشگاه هنر اسلامي تبريز، M.Pirdehghan@ymail.com [1]ن. ك.Freeman, Kathleen (1983). Ancilla to the Pre-Socratic Philosophers.Harvard University Press. Retrieved from: http://www.sacred-texts.com/cla/app/app26.htm [2]ن. ك. افلاطون (1380). دوره آثار: رساله تيمائوس (چاپ سوم). (محمدحسن لطفي، ترجمه). تهران: انتشارات سهامي خوارزمي. [3]ن. ك. ارسطو(1385). سماع طبيعي (چاپ دوم). (محمدحسن لطفي). تهران: انتشارات طرح نو/ ارسطو (1388) .آثار علوي(چاپ اول). (اسماعيل سعادت، ترجمه). تهران: انتشارات هرمس. [4]eclecticism [5]selective [6]syncretism [7]“eclecticism” In Encyclopædia Britannica [8]The Columbia Electronic Encyclopedi“eclecticism” In [9]“eclecticism” In Encyclopædia Britannica [10]اگر چه مثال هاي شناخته شده ي كمي در بهره گيري ازاين مفهوم ]اصطلاح[ وجود دارد اما يكي از معروفترين آنها در اين باب از ديوگنوس لائرتيوس است كه مي گويد «يك مكتب التقاطي توسطپوتامون [Potamo]اسكندراني بوجود آمدكسي كه مجموعه ايي را از اصولِ معتقدات همه ي فرقه هاي موجود، ساخت» [11]DiogenesLaertius [12]Panaetius [13]Carnaedes [14]Philo of Larissa. [15]Varro [16]Seneca [17]http://www.iep.utm.edu/eclectic/ [18]Victor Cousin [19]naturalize

[20]“ikhwan al safa” In Encyclopædia Britannica. [21]حكيم رازي: 13 [22]از قديم ترين ماخذي كه درباره ي اخوان الصفا وجود دارد آثار ابوحيان توحيدي است. او در دو كتاب عمده خويش «الامتاع و الموانسه» «المقابسات» مطالبي آورده است كه آنها را ابن القفطي از وي نقل مي كند. ابوحيان توحيدي در كتاب «الامتاع و الموانسه» خود مسائلي از قبيل نام نگارندگان دفترهاي اخوان الصفا و تعداد رسائل آنها و مذهب و مرام آنان و هدف و انگيزه شان را بيان كرده است. [23]تمامي ترجمه ها مربوط به رسائل با توجه به كتاب حنا فاخوري است و رفرنس دهي آن هم بر اساس همان نسخه ي مورد استفاده در كتاب تاريخ فلسفه در جهان اسلام است يعني: الرسائل اخوان الصفاء، طبع قاهره (1928). اما نسخه اي كه در منابعِ مربوط به اين نوشتار آمده نسخه ي ديگريست. [24]http://www.tahoordanesh.com/pageprint.php?pid=9235 [25]نظر متفكران اسلامي درباره ي طبيعت: 57 [26]نظر متفكران اسلامي درباره ي طبيعت: 58 [27]نظريه اخوان الصفا درباره ي چگونگي پيدايش كثير از واحد: 54 [28]تاريخ و فلسفه علوم اسلامي: 74/ منبع اصلي اين مبحثآموزه هاي جهان شناختي اسلامي نوشته ي نصر ص 45 است. [29]نخستين فيلسوفان يونان: 190 [30]تاريخ فلسفه اسلامي: 389 [31]الكساندروس افروديسياس تأييد مي كند: زيرا واحد نخست به صورت دو(duada) امتداد يافت و سپس به صورت سه( triada) و به اعداد ديگر به دنبال آن. [32]تاريخ فلسفه در جهان اسلام: 219 [33]نخستين فيلسوفان يونان: 186 / اين مطلب به نقل از ارسطو در متافيزيك است. [34]نظر متفكران اسلامي درباره ي طبيعت: 84 [35]تاريخ فلسفه در جهان اسلام: 219 [36]تاريخ فلسفه اسلامي: 389 [37]تاريخ فلسفه اسلامي:

389 [38]الرسائل جلد اول. [39]الرسائل، ج 1 ص 28 و 29 [40]انئادها: 29 [41]تاريخ فلسفه اسلامي: 393 [42]تاريخ فلسفه اسلامي: 393 [43]الرساله الجامعه، ج 1، ص 236 [44]نظر متفكران اسلامي درباره ي طبيعت: 87-88 [45]الرساله الجامعه، ج 1، 277 [46]نظر متفكران اسلامي درباره ي طبيعت: 124-126 [47]نظر متفكران اسلامي درباره ي طبيعت:100-101 [48]الرسائل، ج 3، ص 198 [49]الرسائل، ج1: ص 160 [50]اين بخش برگرفته از سه كتابِ هرمتيكا، هرمس و سنت هرمسي و the Corpus Hermeticum است. [51]آثار علوي:25-7 [52]نخستين فيلسوفان يونان: 190 [53]مبحث علم و نماد به طور مبسوطي در كتاب تاريخ و فلسفه علوم اسلامي بحث شده است.

تاثير مثبت كواكب بر يكديگر

تاثير منفي كواكب بر يكديگر

سعد و نحس ايام

نظر اسلام درباره تأثير ستارگان بر زندگي درباره تأثير ستارگان بر زندگي انسان نميتوان يقيني نظري را ارائه داد، ولي گرچه پاره اي از پيش بينيهاي ستاره شناسان درست در نميآيد، اما حكاياتي كه از آنان نقل شده و رواياتي كه در اين باب آمده، معلوم ميكند اجمالاً ارتباطي بين اوضاع آسماني و حوادث زميني وجود دارد، پس اصل اين مطلب يعني ارتباط بين اوضاع آسماني و حوادث زمين ميتواند صحيح باشد، علاوه بر اين كه در روايات آمده است. آيه شريفه "فنظر نظرةً في النجوم فقال اني سقيم" ممكن است دلالتي بر آن داشته باشد.آيات شريفه 75 و75 سوره واقعه نيز بر اين موضوع دلالت دارند: " فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ (75)وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (76)" برخي از مطالب كه در ارتباط با هيئت و نجوم مطرح است، قابل اعتماد است، مانند ورود قمر به برج عقرب و خروج آن و يا مقارن شدن سياره اي با سياره اي يا مقابله آن كه با قواعد نجومي

بسيار دقيق حساب ميكنند، اما حوادث خاصي را كه بر آن مترتب ميكنند، مانند سَعْد و نحس بودن يا آمدن باران و... روايتي در تأييد آن ها نيست، به جز بد بودن ازدواج در حالت قمر در عقرب كه در روايات آمده و كراهت آن مورد فتواي برخي از فقها است. خطبه 78 نهج البلاغه- نفي توجه به ساعات سعد و نحس توسط مولي عليه السلام در نهج البلاغه آمده است: وقتى كه حضرت علي عليه السلام قصد حركت به سوى خوارج نمود، و يكى از يارانش به او گفت: اى اميرمؤمنان، اگر در اين ساعت حركت كنى با اطلاعى كه از اوضاع كواكب دارم مى ترسم به پيروزى نرسى! حضرت فرمود: آيا تصور مى كنى به ساعتى راهنمايى مى نمايى كه هر كس در آن ساعت حركت كند زيان و ضرر از او دور مى شود؟ و برحذر مى دارى از ساعتى كه هر كه در آن حركت نمايد زيان و ضرر وى را احاطه مى كند؟ آن كه تو را در اين گفتار تصديق كند قرآن را تكذيب كرده، و به گمان خود از طلب يارى خدا در به دست آوردن مطلوب و دفع مكروه بى نياز شده. بنابر گفتار تو سزاوار است كسى كه به گفته تو عمل كند تو را ستايش نمايد نه خدا را، زيرا به خيال تو آن كه او را به ساعتى راهنمايى كرده كه در آن منفعت برده و از زيان در امان مانده تويى. سپس رو به مردم كرد و فرمود: اى مردم، از آموختن علم نجوم بپرهيزيد مگر به عنوان ابزارى براى جهت يابى در خشكى

يا دريا، زيرا نتيجه آموختن نجوم كهانت و پيشگويى است، و منجم چون كاهن، و كاهن همانند ساحر، و س_احر همچون كاف_ر است، و كاف_ر در جهنّ_م است. به ن_ام خ_دا حركت كني_د. ايام نحس در طول سال: در تمام سال 24 روز نحس اكبرند....و بايد درآن تاريخهاي نحس كاري شروع ننمايد تا كه عمل نتيجه مطلوب دهد: محرم: 11و14

صفر: 1و3

ربيع الاول: 10و20

ربيع الثاني: 1و18 جمادي الاول: 2و11

جمادي الثاني: 2و4

رجب: 13و15

شعبان:3و4 رمضان: 9و20

شوال: 6و7

ذيقعده: 3و5

ذيحجه: 2و7 ونيز اين تاريخ هارا نحس اكبر مي گويند: محرم: 11و12و14

صفر: 10و12و20

ربيع الاول: 10و4و20

ربيع الثاني: 1و11و28 جمادي الاول: 10و11و28

جمادي الثاني: 1و11و12

رجب: 11و12و13

شعبان:14و20و26 رمضان: 2و20و24

شوال:2و 6و8

ذيقعده: 6و8و10

ذيحجه: 8و20و28 (نقل از كنز الحسين- باب پنجم) قاعده ديگر در شناختن تاريخ هاي نحس: هرشخص بايد طالع موافق اسم خود را يافته و در اين تاريخ ها پرهيز از كار نمايد: حمل

6و11و20و29و2 ثور

4و9و24و25و28 جوزا

4و13و17و28و30 سرطان

8و13و18و2و28 اسد

9و13و16و21و25 سنبله

16و17و12 ميزان

22و23و28 عقرب

4و9و13و15و24و28 قوس

4و9و13 جدي

17و22و24و25 دلو

12و17و23و2 حوت

24و29و13 ايام قمر در عقرب: قمر در عقرب هم در كار نقصان مي دهدو عامل را ضرورت است ياد كردن آن و بايد كه در اين زمان ها هيچ كار را آغاز ننمايد اما اگر در ميان عمل افتد ايراد ندارد. حمل

از روز 16 تا نصف روز18 ثور

از نصف روز 13 تا آخر روز 15 جوزا

از روز 11 تا نصف روز 13 سرطان

از نصف روز 8 تا آخر روز 10 اسد

از روز 6 تا نصف روز 8

سنبله

از نصف روز 3 تا آخر روز 5 ميزان

از روز 1 تا نصف روز 3 عقرب

از روز 28 تا آخر ماه قوس

از روز 26 تا نصف روز 28 جدي

ازنصف روز 23 تا آخر روز 26 دلو

از روز 21 تا نصف روز 23 حوت

از روز 18 تا آخر روز 20 نقل از: سرالمستتر قاعده براي شروع يك كار هر روزي كه بخواهد عملي را شروع كند، از روز نوروز گدشته تا آن روز بشمارد و بر 36 تقسيم كند؛ باقيمانده را در جدول زير بيابد: · اگر در دوازده خانه اول باشد، خوب است. · اگر در دوازده خانه دوم باشد، مخير است. · اگر در دوازده خانه سوم باشد، آن كار رانكند. البيوت الجيّده 4

10

16

22

28

34 1

7

13

19

25

31 البيوت المتوسطه 2

8

14

20

26

32 5

11

17

23

29

35 البيوت الردّيه 3

9

15

21

27

33 6

12

18

24

30

36 نقل از: سرالمستتر ايام نيك براي دعا هر ماهي چهار جمعه دارد: - جمعه اول تا جمعه دوم خير و نيك است و هر كاري بكني مراد حاصل است. - جمعه دوم اگر كاري كه معالجه سليطه و بيماري باشد و مانند اينها نيك است. - جمعه سوم، عداوت و زبان بند وفرقت و سردي و بستن را نيك آيد. - جمعه چهارم خواب بستن و نفس(بستن) نيك است. بطور كلي روزهاي هفته و ساعات شبانه روز هركدام به دو قسمت سعد و نحس تقسيم ميشوند كه هردو آن ها شامل بخش هاي اكبر

و اصغر هستند و به يكي از سيارات منسوبند. و هر روز با توجه به ستاره آن روز، براي عملي مناسب است. به عنوان مثال روز هاي هفته و سيارات منسوب به آن ها چنين اند:

شنبه- نحس اكبر- پادشاهي زحل است و بغض رانيك است. يك شنبه- سعد اكبر- پادشاهي شمس است و دوستي نيك است. دوشنبه- سعد اصغر- پادشاهي قمر است و خيلي نيك است. سه شنبه- نحس اصغر- پادشاهي مريخ است و مرد بستن نيك است. چهارشنبه- سعد اصغر- پادشاهي عطارد است و خير وخوب است. پنج شنبه- سعد اكبر- پادشاهي مشتري است و دوستي رانيك است. جمعه- سعد اكبر- پادشاهي زهره است و دوستي نيك است. نقل از:سرالمستتر ساعات شبانه روز (ساعات سعد ونحس) يكي از موارد مهمي كه در اين علم بايد از آن آگاه بود شناخت ساعات مختلف شبانه روز ميباشد. يعني اينكه بدانيم كدام روز و ساعت براي چه كاري مناسب است واگر اين كاردر ساعت مناسب انجام نشود چه بسا نتيجه معكوس حاصل ميگردد . بهتر است بگوييم يكي از شرايط مهم در انجام امور مربوط به اين علم آگاهي از اين ساعات ميباشد. ساعات مختلف هر كدام به سياره اي تعلق دارند و در نتيجه خصوصيات مختلفي كه برگرفته از سياره مربوط به آنها ميباشد را دارا هستند. در پايان اين بحث بايد به عرض دوستان برسانيم كه اين مطلب را به همراه ايام هفته و مبحث قمر در عقرب و روزهاي نحس و محاسبه برج ها و خواص آنها كه در بخش هاي ديگر توضيح داده شده است مد نظر بگيرند زيرا تمام اين مطالب با

هم مرتبط است. اين زمان ها و سياره مربوط به هر ساعت را در جدول زير مشاهده ميكنيد : ساعات مناسب براي نوشتن ادعيه ساعت

مشتري

زحل

عطارد

شمس

قمر

مريخ

زهره عمل

دوستي

دشمني وعداوت

بستن شهوت و زبانبند

خواب بندي و باطل السحر

باطل السحر

شفا بيمار و نوشتن دعا

دعا ننويسد

ساعات در ايام هفته *****

اوّ ل روز

نيم چاشت

نزديك ظهر

ظهر

ميان دونماز

نماز ديگر

آخر روز شنبه

زحل

زهره

مريخ

عطارد

شمس يكشنبه

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مرّيخ دوشنبه

قمر

زحل

مرّيخ

زهره

شمس

عطارد سه شنبه

مرّيخ

زهره

زحل

مشتري

عطارد

شمس چهارشنبه

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مرّيخ

شمس

زهره پنجشنبه

مشتري

مرّيخ

شمس

عطارد

زهره

قمر

زحل جمعه

زهره

مرّيخ

قمر

زحل

مشتري

شمس شرف الشمس در سال 24 ساعت است: درنوزده درجه حمل است. كه سال 1389ساعت ٢ و ١٣ دقيقه اول شرف شمس است . و روز بعد ساعت 2.35 دقيقه بامداد پايان شرف شمس است. دهه اول ماه

محبت و عشق و تسخير قلوب و ازدواج دهه دوم ماه

زبان بند و بستن شهوت مردان وخواب بندي دهه سوم ماه

جدائي و سردي و كدورت و دشمني و تخريب و آوارگي(24 ساعت آخرماه براي تخريب بسيار موثراست.)

نقل از:تم تم هندي قولي ديگر : جدول ساعات شبانه روز ستاره هاي منسوب به ساعات مختلف روزهاي هفته(مفيد براي تعيين ساعت دعا نويسي): روز

اوّل روز

چاشت

زوال

نماز پيشين

ميان دو نماز

عصر

آخر روز شنبه

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر يكشنبه

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ دوشنبه

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد سه شنبه

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري چهارشنبه

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره پنجشنبه

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل جمعه

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس تعيين ساعت جهت نوشتن و كار به قول منجمين و خصوصيات هرسياره: 1-در ساعات شمس : امور عظيم و نوبريدن و پوشيدن و بيع و ثري و طلسم محبت خوبست و فرزندي كه در اين ساعت متولد شود : دراز عمر با اقبال و اصحاب دانش باشد و نشايد تجارت و حر كت و طلسم حاسدي و هر چه بدين ماند . شمس:ساعتي خوب است براي بريدن و پوشيدن لباس نو و خريد و فروش وانجام طلسمات خوب وخوب نيست براي انجام طلسمهاي شر و حسد و فرزندي كه در اين ساعت به دنيا آيد داراي عمري طولاني و دانشي زياد ميباشد. 2-در ساعت قمر : پيغام و خون گرفتن و ديدار و سفر و بريدن و پوشيدن نيكست و نيز دارو خوردن و آنچه بدينها ماند خوبست و ا له اعلم بالصواب 3-در ساعت مريخ : جنگ و طلسمات (محبت و غيره ) شكار و بريدن خوب است و ديدار ملوك منع است و نيز طلب حاجت و سفر و تجارت و پوشيدن منع فرزندي كه در اين ساعت متولد شود در خونريزي انيس بود (حق ناحق) 4-در ساعت عطارد : تعليم و تعمير و كسب و طلسمات محبت خوب و متولد آن دانا ، متفكر و زيرك بود ونشايد قصد و حجامت كردن و سير و سفر

و بريدن لباس و نشايد آلات حرب و كار فساد و معالجه بيمار و كارهاي پنهاني 5-در ساعات مشتري : طلب حوائج و نقل و سفر و ديدار و آغاز كار و تتبع چيزي و ديدار اكابر و انجام كارهاي عظيم و نوبريدن و نوپوشيدن نيز نيكوست . فرزندي كه در اين ساعت متولد شود صالح و پاكيزه روزگار باشد .و نشايد كارهاي پنهاني و آلت حرب و كار فساد و ديدار مفسدان شغل و عمل فاسد كردن …. 6-در ساعت زهره : تزويج و طلسم محبت و معالجه بيمار ونوبريدن و نوپوشيدن وهر متولدي كه در اين ساعت تولد شود طرب دوست و باعيش باشد . و نشايد كودك به تعليم دادن و ابتداي كارهاي عظيم و طلسم حاسدي و نظير اينها . 7-درساعت زحل: مقام گرفتن و زراعت و درختكاري و كارهاي نهان و طلسمات و دشمني و بيع و بنا كردن و كدخدا شدن و كندن جوي فرزندي كه در آن ساعت متولد شود با دولت باشد و عمرش دراز باشد و نشايد مصاهرت (دامادي) و حركت (سفر) و قصد حجامت و معالج و ديدار ملوك و سلاطين و آلات حرب و نوبريدن و پوشيدن (واله اعلم بالصواب)

شناخت ساعات و روزهاي سعد و نحس در اين جا در مورد شناخت زمانهاي خوب و بد يا همان سعد و نحس برايتان مطالبي را قرار ميدهم اما مورد مهمي كه در علم شناخت زمانهاي سعد و نحس بايد از آن آگاه بود شناخت ساعات مختلف شبانه روز ميباشد، يعني اينكه بدانيد كدام ساعت و زمان براي چه كاري مناسب است.

يكي از موارد مهمي

كه مي توان از دانستن اين موضوع در آن استفاده نمود، امور ادعيه و نذورات است. بدين معني كه وقتي شخصي براي مشكل و موردي دست به دعا برداشته و يا نذر و نيازي انجام مي دهد اگر اين كار را در ساعت مناسب آن انجام دهد بدليل شرايط روحي و آرامش معنوي بيشتر در اين ساعات (حاصل از تاثير پرتوهاي كيهاني بر ذهن و جسم) احتمال اجابتش نيز بيشتر خواهد بود. پس بديهي است يكي از شرايط مهم در انجام امور مربوط به اين علم، آگاهي از چند وچون اين ساعات ميباشد . روز هاي هفته و سيارات منسوب به آنها را در اينجا قرار ميدهم كه بطور كلي روزهاي هفته و ساعات شبانه روز هر كدام به دو قسمت سعد و نحس تقسيم ميشوند كه هردو آنها شامل بخش هاي اكبر و اصغر هستند و به يكي از سيارات منسوبند. روزهاي هفته

سياره

سعد يا نحس شنبه

زحل

نحس اكبر يك شنبه

شمس

سعد اكبر دو شنبه

قمر

سعد اصغر سه شنبه

مريخ

نحس اصغر چهار شنبه

عطارد

سعد اصغر پنج شنبه

مشتري

سعد اكبر جمعه

زهره

سعد اكبر براي ديدن زمانهاي سعد و نحس و سياره مربوط به هر ساعت به بقيه مطالب توجه نماييد. در اينجا زمانها و سياره مربوط به هر ساعت را در جدولهاي زير مشاهده ميكنيد : در اينجا مشاهده ميكنيد كه ساعات مختلف هر كدام به سياره اي تعلق دارند و در نتيجه خصوصيات مختلفي كه بر اساس علم نجوم برگرفته از سياره مربوط به آنها ميباشد را دارا هستند. ساعت

01 بامداد

02

03

04

05

06 (ساعت اول) شنبه

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل يك شنبه

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس دوشنبه

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر سه شنبه

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ چهارشنبه

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد پنج شنبه

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري جمعه

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره ساعت

07

08

09

10

11

12 شنبه

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر يك شنبه

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ دوشنبه

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد سه شنبه

شمس

زهره

عطارد

زحل

قمر

مشتري چهارشنبه

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره پنج شنبه

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل جمعه

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس ساعت

13

14

15

16

17

18 شنبه

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد يك شنبه

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري دوشنبه

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره سه شنبه

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل چهارشنبه

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس پنج شنبه

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر جمعه

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ ساعت

19

20

21

22

23

24 شنبه

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره يك شنبه

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل دوشنبه

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ

شمس سه شنبه

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد

قمر چهارشنبه

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري

مريخ پنج شنبه

زحل

مشتري

مريخ

شمس

زهره

عطارد جمعه

شمس

زهره

عطارد

قمر

زحل

مشتري خصوصيات هر سياره : زحل : ساعتي نيكوست , در اين ساعت تجارت زراعت و عقد قرارداد خوب است و همچنين در اين

ساعت انجام طلسم و ... نتيجه خوب ميدهد و كسي كه در اين ساعت به دنيا آيد صاحب دولت و عمر طولانيست. مشتري : اين ساعت ساعتي نيكوست و مناسب است براي شروع كار و ديدار مريض , خريد و فروش و بريدن و خريدن لباس نو و طلب حاجت از پروردگار و فرزندي كه در اين ساعت به دنيا بيايد از نيكوكاران و صالحان روزگار مي شود و شايسته نيست در اين ساعت به ديدار كافر و مفسد رفتن و همچنين كارهاي خلاف و پنهان انجام دادن. مريخ : ساعتي خوب است براي پوشيدن رخت نو , و خوب نيست براي ديدار از دولت مردان شكار و انجام طلسمات , كودكي كه در اين ساعت به دنيا بيايد به ريختن خون علاقه مند است. شمس : ساعتي خوب است براي بريدن و پوشيدن لباس نو و خريد و فروش و انجام طلسمات خوب , و خوب نيست براي انجام طلسمهاي شر و حسد , و فرزندي كه در اين ساعت به دنيا آيد داراي عمري طولاني و دانشي زياد ميباشد. زهره : ساعتي خوب است براي ازدواج و مسافرت و طلسم هاي نيكو و عيادت از مريض و بريدن و پوشيدن لباس نو و كسي كه در اين ساعت متولد شود دوست دار خوشي و شادي و تفريح مي باشد و شايسته نيست در اين ساعت آموزش دادن به كودك و شروع كارهاي بزرگ و انجام طلسم هاي شر. عطارد : ساعتي خوب است براي تعليم به كودك و آموزش و نوشتن و انجام طلسم هاي الفت و محبت و شروع كارهاي جديد و

تعميرات و كسي كه در اين ساعت به دنيا مي آيد عالم و باهوش و زيرك ميشود و شايسته نيست در اين ساعت حجامت كردن , بريدن لباس نو و مسافرت و انجام كارهاي پنهاني و معالجه بيمار. قمر : ساعت خوبي است براي پيغام فرستادن و حجامت كردن و خوردن دارو , مسافرت و انجام كارهاي صواب. تعيين ساعات كواكب ارباب النّهار يا نشانگان روزها: هر روز هفته متعلق به يك كوكب است و ساعت أول آن روز به نام آن كوكب نامگذاري شده است: روز يكشنبه خورشيد، روز دوشنبه قمر، روز سه شنبه مريخ، روز چهارشنبه عطارد، روز پنجشنبه مشتري، روز جمعه زهره، روز شنبه زحل؛ نامهاي هفته را كه غربيها بر روزهاي هفته خود گذاشته اند نيز برگرفته از همين تعلق روزها به كواكب است كه برخي از نامهاي يوناني اقتباس شده است (روز يكشنبه Sunday به معني روز خورشيد، روز دوشنبه Monday به معني روز ماه و ...) اين اوقات را خواجه نصير الدين طوسي به نظم بيان فرموده است: روز يكشنبه است نسبت خَور = وآن دوشنبه است روز قمر روز سه شنبه آنِ بهرام است = آنكه مريخ مر ورا نام است چارشنبه گرفت كوكب تير = سعد را پنجشنبه آمد تير زهره را داد جمعه، و به زحل = داد شنبه خداي عزّوجلّ ارباب اللّيل يا نشانگان شبها: به همين ترتيب هر يك از شبهاي هفته نيز به نام كوكبي منسوب است و آن كوكب رب آن شب مي شود و دلالتش در آن شب قويتر است. و ساعت اول هر شب نيز به نام آن كوكب نامگذاري

شده است. ترتيب كواكب شبهاي هفته چنين مي باشد: شب يكشنبه عطارد، شب دوشنبه مشتري، شب سه شنبه زهره، شب چهارشنبه زحل، شب پنجشنبه شمس، شب جمعه قمر، شب شنبه مريخ، اين اوقات را خواجه نصير الدين طوسي به نظم بيان فرموده است: شب يكشنبه آنِ تير آمد = زين قِبَل فرّخيش تير آمد شب دوشنبه آن برجيس است = اندر اين قولها چه تلبيس است شب سه شنبه آنِ زهره شناس = چارشنبه شب زحل به قياس پس شب پنجشنبه آنِ خَور است = شب آدينه خود شبِ قمر است شب شنبه است اي گزين انام = نجم مريخ زان اوست مدام هر ساعت از روز و يا شب مرتبط با يكي از كواكب سبعه است، كه انجام امور مربوط به هر كوكب در ساعات مربوطه موفقتر يا كم آسيبتر است، اگر براى كاري تناسب كوكبي روز و شب آنرا رعايت كرديم، با رعايت تناسب كوكبي در ساعات آن نتيجه بهتري مي گيريم. اولين ساعت هر روز و يا شب به نام كوكب همان روز و يا شب مي باشد. ارباب السّاعات يا نشانگان ساعات ساعت اولين ز روز و ز شب = دان كه باشد از آنِ آن كوكب كه آن شب و روز را بدو نسبت = كرده باشد حكيم از حكمت و آن دگر كوكبي كأز اوست فرو = دويّمين ساعت است ساعت او مرسوم را همين شناس اساس = بر همين كن به جمله قياس خواجه نصير الدين طوسي ساعات كواكب در ايام و ليالى هفته ايام

ساعات

روز يكشنبه

شب پنجشنبه

روز دوشنبه

شب جمعه

روز سه شنبه

شب شنبه

روز چهارشنبه

شب

يكشنبه

روز پنج شنبه

شب دوشنبه

روز جمعه

شب سه شنبه

روز شنبه

شب چهارشنبه اول

شمس

قمر

مريخ

عطارد

مشتري

زهره

زحل دوم

زهره

زحل

شمس

قمر

مريخ

عطارد

مشتري سوم

عطارد

مشتري

زهره

زحل

شمس

قمر

مريخ چهارم

قمر

مريخ

عطارد

مشتري

زهره

زحل

شمس پنجم

زحل

شمس

قمر

مريخ

عطارد

مشتري

زهره ششم

مشتري

زهره

زحل

شمس

قمر

مريخ

عطارد هفتم

مريخ

عطارد

مشتري

زهره

زحل

شمس

قمر هشتم

شمس

قمر

مريخ

عطارد

مشتري

زهره

زحل نهم

زهره

زحل

شمس

قمر

مريخ

عطارد

مشتري دهم

عطارد

مشتري

زهره

زحل

شمس

قمر

مريخ يازدهم

قمر

مريخ

عطارد

مشتري

زهره

زحل

شمس دوازدهم

زحل

شمس

قمر

مريخ

عطارد

مشتري

زهره تذكر مهم: ساعات مصطلح در موضوع ساعات كواكب ساعات معوجه بوده كه هر جند تعدادش در هر يك از شب و از روز 12 عدد مي باشد، ولي مقدارش از نظر دقيقه بر حسب فصل و موقعيت جغرافيائي كم و زياد مي شود، و نبايد با ساعات مستويه كه اندازه اش همواره يكسان بوده و مورد استفاده امور روزمره است اشتباه بشود، همچنين دقت شود كه اصطلاح فلكي مثلا ساعت دوم با اصطلاح عاميانه ساعت دو؛ متفاوت است، هر ساعت بعد از كامل شدن ساعت قبلي شروع مي شود، فلذا ساعت دوم بعد از ساعت 2 نبوده و بعد از ساعت اول شروع مي شود. نحوه محاسبه ساعات كواكب: ساعات كواكب با ساعت قرار دادي و رسمي كه استفاده مي كنيم متفاوت است. از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب را محاسبه كرده اين مقدار زمان را تقسيم بر 12 كرده و مقدار هر ساعت

به دست مي آيد و به اندازه آن كه از طلوع آفتاب بگذرد ساعت اول است و وارد ساعت دوم مي شويم ساعات كواكب در شب نيز همينطور حساب مي شود مقدار زمان از غروب آفتاب تا طلوع آفتاب را حساب كرده و اين مقدار را بر 12 تقسيم كرده و طول هر ساعت به دست مي آيد ساعت اول شب به اندازه يك ساعت كواكب از هنكام غروب است. به عنوان مثال اگر در يك روز دوشنبه آفتاب ساعت 7:00 طلوع كند و ساعت 6:00 عصر غروب كند مقدار طول روز از طلوع آفتاب تا غروب مي شود 11 ساعت اين مقدار را بر 12 تقسيم مي كنيم طول هر ساعت كواكب روز به دست مي آيد كه مي شود 55 دقيقه بس ساعت اول اين روز كه دوشنبه است و ساعت قمر است مي شود از ساعت 7 تا 7:55 دقيقه. از ساعت 7:55 دقيقه تا ساعت 8:50 دقيقه ساعت دوم يعني ساعت زحل است به همين ترتيب براي ساعات شب از هنگام غروب آفتاب حساب مي شود. بدين ترتيب در هر روز طلوع آفتاب ابتداي ساعت اول است و وقت چاشت(ضحى) ابتداي ساعت چهارم و اذان ظهر دقيقا ابتداي ساعت هفتم هر روز است و نماز عصر ابتداي ساعت دهم و نماز مغرب ابتداي ساعت اول شب است و نيمه شب شرعي ابتداي ساعت هفتم شب مي باشد. ساعات كواكب از ساعت اول روز يكشنبه بدين ترتيب هستند: شمس، زهره، عطارد، قمر، زحل، مشتري، مريخ و بعد از آن دوباره اين ترتيب تكرار مي شود و اين ساعات به دنبال هم هستند

تا يكشنبه هفته بعد كه آخرين ساعت شب يكشنبه مريخ مي شود و ساعت بعد آن كه طلوع آفتاب يكشنبه صبح مي شود ساعت شمس است. دلالات و اختيارات ساعات كواكب 1- ساعت شمس: شمس دلالت دارد بر اشخاص صاحب سلطه و تأثير و چون نور دهنده عالم است دلالت دارد بر جلوه كردن و نمود پيدا كردن. ساعت شمس مبارك و مساعد براي آن دسته از كارهايي است كه نياز به ثبات شخصيت و اقتدار حقيقي و اعتماد به نفس دروني دارد، گزارش احوال و در صورت لزوم ضعفها و مشكلات، رفتن به اجتماعات و مراسم مهم رسمي و ملاقات با اشخاص مهم و متنفذ و درخواست حمايت و مساعدت و پشتيباني ، و نيز افزايش موقعيت، ارتقاي رتبه يا افزايش حقوق و دستمزد، انجام قراردادهاي مالي خريد و فروش واجاره و نيز تبليغ موفقيتها و يا انفصال و تصميمهايي كه نياز به شجاعت و خودباوري دارد، درخواست از شوهر يا پدر يا مدير و كارفرماي شغلي و يا مسؤول حكومتي، ثبت اختراعات و انتشار آراء خاص و فراتر از معمول و شروع پروژه هاي جديد. 2- ساعت زهره: ساعتي سعد است و فرخنده و مبارك براي هرنوع آشنائي خصوصا روابط عاطفي و قرارگذاشتن و البته براي مزدوج شدن. زمان خوب براي هرنوع سرگرمي,شادماني و تفريح و برگزاري جشن. مهمانيها, گرداوريهاي اجتماعي مراسم عقد و عروسي, ديد و بازديدها, رفتن به تئاتر و نمايش و گالري هاي هنر. موفقيت هنرمندانه و اجتماعي. فعاليتهاي لذت بخش, دوستانه و انس گير از جمله تك نوازيها, پنهان كردن زيورالات. خريد هديه, لباس و وسائل راحتي. درمانهاي زيبائي

و مساعدت خواستن از زنان. همدردي هاي دوطرفه افزايش يافته و ممكن است فرصتي براي مصالحه و بازگرداندن روابط شكست خورده پديدار شود. زهره الهام و القاء را افزايش مي دهد و به هنرمندان, موسيقي دانان, بازيگران و ديگر مردمان خلاق كمك ميكند. اين ساعت براي انجام امور محاسباتي و كارهايي كه دقت فوق العاده مي خواهد خوب نيست. 3- ساعت عطارد: زمان مساعد براي هر نوع فعاليت فكري شامل مطالعه,تحقيق, تدريس يا امتحان دادن و همچنين براي هرچيزي كه با پردازش و فرايند اطلاعات مرتبط است. عطارد زيركي و زبردستي, ابتكار و حس كنجكاوي را افزايش مي دهد. تاجران و همينطور دزدان را تشويق مي كند. ساعت عطارد ساعت خوبي براي شروع سفر, نوشتن نامه يا گزارش, نامه هاي مهم كاري، تماسهاي تلفني, جلساتي براي پيشرفت يا مرتبط كردن ايده ها، ارتباط برقراركردن و فرستادن مدارك مي باشد. مناسب با موفقيت كودكان, تاثير خوب گذاشتن; فعاليتهاي روزمره و فعاليتهائي كه نيازمند ارتباطات آشكار هستند مانند تدريس, يادگيري, خريد، فروش, خريد روزمره, ماموريت, مسافرت, درخواستهاي شغلي و مصاحبات و مساعدت خواستن از همسايگان و همكاران. 4- ساعت قمر: زمان مساعد براي آشپزي, غذا خوردن (يك وعده غذائي داشتن), اتوكشيدن, نظافت كردن, حفظ و نگهداري منزل. ساعت قمر ساعتي است براي سر و كارداشتن با زنان, بچه هاي كوچك و روابط خانوادگي بهبودي و تندرستي,خريد منزل يا جابجائي, سياحت كردن و به تعطيلات رفتن (زمان ترك منزل يازمان پرواز), مراقبه (عبادت و تفكر), رزروكردن. پيداكردن افراد يا اشياء گمشده. كشت محصولات غذايي. استخدام كارمند. مساعدت خواستن از مادر, همسر(زن), كارمندان. هر چيزي كه قابل تغيير است

و وابسته به احساسات درساعت قمر مناسب است بنابراين ممكن است زمان خوبي براي شروع چيزهاي مهم نباشد. توجه خود را به چيزهائي جلب كنيد كه روز به روز انجام مي شوند. 5- ساعت زحل: زماني است براي آن دسته از فعاليتهائي كه به زمان قابل توجه نياز دارند, نظم وبردباري, تمركز و اصولي وارد گفتگوشدن,و همچنين سروكارداشتن با زمين و املاك. در اين ساعت پول قرض نكنيد و نيز مسافرت را اغاز نكنيد چرا كه ممكن است در هردو تاخير و نا اميدي باشد. يك زمان مساعد براي راهنمائي خواستن از فردي بالغ و مجرب براي تسكين احساسات عميق و نفساني, براي نگريستن و درك چيزها در روزنه اعتدال و ميانه روي و براي رهاشدن از عادات بد, چيره شدن برموانع, موفقيت در وظايف سخت و پيروزشدن بر مردم سختگير, پروژه هاي طولاني مدت, پي ريزي كردن و مستقركردن چيزهاي بادوام و هميشگي, درمان بيماريهاي مزمن و شديد, انجام تعميرات. مساعدت طلب كردن از بزرگترها (نه آشنايان) يا افراد سختگير. 6- ساعت مشتري: سعدترين ساعتهاست زمان مناسب براي اكثر امور و فعاليتها خصوصا فعاليتهائي كه بر ثروت و كاميابي هدفگذاري شده اند. مشتري به وسعت دادن افق هاي فكري شخص كمك ميكند تا به سطح جديدي از تجربه و برتري دست يابد براي شتافتن به سوي پيشرفت. زمان خوبي براي گرداوري هاي عمومي, كمك و مشورت خواستن از افراد توانگر و خردمند, شروع يك سفر, مباحثات فلسفي و تشريفات مذهبي مي باشد. بهترين ساعت براي خردمندي و نيك بيني, امور مالي (قرض گرفتن, قرض دادن, سرمايه گذاري كردن, بدست آوردن, برنده شدن). فعاليتهائي كه

مستلزم جديت و اشتياق هستند; راهنمائي و مشورت خواستن, تصفيه حساب كردن مشاجرات. مساعدت خواستن از پدربزرگ و مادربزرگ, عمه, خاله, عمو, دائي, راهنمايان, مشاوران (اهل علم، وكلا, حسابدارها, منجمين(عالمان تنجيم). 7- ساعت مريخ: زمان افزايش يافتن انرژي, و ساعت جنگ است. زمان مساعد براي آن دسته از فعاليتها كه نيازمند ثبات قدم, جرأت، شجاعت و دلاوري, ماجراجوئي و ريسك كردن و تلاشهاي فيزيكي هستند. خوب است براي ورزش, تمرين, انواع كارهائي كه با آتش و ابزار تيز سروكار دارند, اما احتياط لازم است تا از سوختگي و جراحت جلوگيري شود. تمايلات جنسي افزايش مي يابد اما وقوع حالتهاي متضاد مانند مشاجره و نفرت نيز ممكن است. ساعت مريخ ساعتي خوب براي داد خواهي و موفق شدن با اقدام مؤثر و جدي و حمله به دشمنان يا به رقابت كشيده شدن است. بسياري از درگيريها و مشاجرات و نزاعها، اخراجها در اين ساعت اتفاق مي افتد و براي امور عاطفي و ارتباطات مناسب نيست، به معني اينكه اين هنگام براى محبت و مودت آسيب مي رساند و پايه گذاري و شروع اقدامات عاطفي در اين وقت مناسب نيست، ولي نه اينكه كلا رفتار عاطفي نداشته و رفتار سرد مشكل موجود در زمينه اين وقت را تشديد مي كند، بلكه براى حفظ ارتباطات و روابط موجود از قبل؛ لازم است كه اين زمينه منفي در اين وقت را با رفتار عاطفي جبران كند.

قمر در عقرب

وقتي كه كره ماه در چرخش خود به دور زمين، به برج عقرب مي رسد، مي گويند قمر وارد عقرب شد(قمر در عقرب است) و وقتي از برج عقرب خارج مي شود، مي گويند قمر از

عقرب خارج شد. به گزارش فارس، ساعت 21:09 شب گذشته (يازدهم آبان) قمر به برج عقرب وارد شد و ساعت 22:06 روز چهارشنبه پانزدهم آبان از آن خارج مي شود. اما «قمر در عقرب» چيست و چه احكامي بر آن مترتب است؟ حجت الاسلام وحيد واحدجوان مدرس دانشگاه تهران درباره مسأله چيستي «قمر در عقرب» و احكام آن، يادداشتي نوشته و در اختيار فارس گذاشته است: 1. «قمر در عقرب» يعني چه؟ مراد از «قمر» يعني كره ماه و مراد از عقرب يعني «برج عقرب» يا «صورت عقرب»، و منظور اين است كه كره ماه در برج «عقرب» قرار گيرد يا كره ماه مقابل صورت فلكى «عقرب» قرار گرفته باشد. توضيح اينكه؛ دانشمندان، دايرة البروج در آسمان را به دوازده قسم كه هر يك 30 درجه مى شود و مجموعا 360 درجه مي شود، بخش نموده اند، و در مدارات اختران هر قسم را «برج» ناميده اند. چون در هر «برجى» برخي از ستاره ها و به اصطلاح ثوابت (مراد، كواكب ثابت نسبي است چون نسبت به زمين، بسيار آهسته حركت مي كنند و مانند ثابت اند) گرد آمده اند كه از هيئت اجتماع آنها صورت جانورانى تصوير رفته بود، آن «برج» را به نام صورت آن جانور ناميده اند كه اول آنها «حمل» و آخر آنها «حوت» است؛ چنانكه به نظم گفته شده: برج ها ديدم كه از مشرق بر آوردند سر / جمله در تسبيح و در تهليل حيّ لا يموت چون حمل چون ثور چون جوزاء و سرطان و اسد / سنبله ميزان و عقرب قوس و جدى و دلو و حوت ملاحظه مي شود كه برج ها 12 تا هستند و

هر يك به خاطر ستاره هايي كه در آن «برج» ديده مي شود نامي دارند و يكي از برج ها، برج «عقرب» است كه برج هشتم از اين برج هاست. پس نام برج هاي دوازده گانه دائرةالبروج با (معاني) عبارت است از: 1. برج حمل: (قوچ) / 2. برج ثور: (گاو نر) / 3. برج جوزاء: (دوپيكر) / 4. برج سرطان: (خرچنگ) / 5. برج اسد: (شير) / 6. برج سنبله: (خوشه) / 7. برج ميزان: (ترازو) / 8. برج عقرب: (كژدم) / 9. برج قوس:(كمان) / 10. برج جدي: (بزغاله نر) / 11. برج دلو: (آب كش) / 12. برج حوت: (ماهي) و منازلى كه براى ماه از اجتماع برخي از ستارگان گفته اند حكم صورت را دارد. كسانى كه صور بروج را بشناسند، هنگامى كه «قمر» در برج «عقرب» وارد شده است، چون شب به ماه نگاه كنند، فاصله ميان ماه و صورت عقرب را به خوبى در مى يابند. به عبارت ساده، كره ماه در طول يك ماه قمري - كه حدود 29٫5 روز است - يك بار به طور كامل دور زمين مي چرخد! اين يك دور كامل، به دوازده قسمت تقسيم شده و برج هايي نيز براي هر يك از اين دوازده صورت فلكي انتخاب شده (حمل، ثور، جوزاء، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدي، دلو و حوت) و هر يك از اين نام هاي دوازده گانه، متناسب با صورت فلكي ستاره هاي دوردستي است كه ماه در مقابل آنها است. لذا وقتي كه كره ماه در چرخش خود به دور زمين، به برج عقرب مي رسد، مي گويند قمر وارد عقرب شد (قمر

در عقرب است) و وقتي از برج عقرب خارج مي شود مي گويند قمر از عقرب خارج شد. 2. احكام فقهي قمر در عقرب در كتاب هاي فقهي، وقتي قمر در عقرب است، دست كم چند مورد مكروه (نه حرام) دانسته شده است. يكي عقد نكاح، دوم اقدام براي بچه دار شدن (انعقاد نطفه)، و ديگري سفر. به عنوان مثال: محقق در شرايع نوشته است: «و يكره إيقاع النكاح و القمر في العقرب» ازدواج و عقد نكاح (يا نزديكي) در حالي كه قمر در عقرب است مكروه است. (شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج 2، ص 211) فقهاي بزرگ ديگر مانند علامه، شهيد اول، شهيد ثاني، صاحب جواهر، سيد يزدي نيز به اين مطلب اشاره كرده اند. (نگاه كنيد: اللمعة الدمشقية في فقه الإمامية، ص 173 ؛ مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج 7، ص، 21 ؛ العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج 2، ص 799 ) دليل اين مسأله علت كراهت، روايت يا رواياتي است كه در اين باره وارد شده است. اين روايات در كتب معتبر حديثي مانند كافي، من لايحضره الفقيه، بحارالانوار، وافي و وسائل الشيعه موجود است. از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه: «من سافر أو تزوّج و القمر في العقرب لم ير الحسنى»؛ يعنى در وقتى كه قمر در عقرب است، هر كس مسافرت كند يا عقد نكاح نمايد، نيكويى نبيند. (نگاه كنيد: كافي، ج 8 ص 275 ؛ من لايحضره الفقيه، ج 2 ص 267؛ تهذيب، ج 7 ص 407؛ وسائل الشيعه، ج 11 ص 367 ؛ بحارالانوار، ج 100 ص 268؛ وافي، ج 12 ص 354) ملاحظه مي فرماييد كه اين روايت و

شبيه به اين را اكثر كتاب هاي معتبر حديثي نقل كرده اند. نكته دقيق علمي آنچه از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام در اجتناب از برخى امور مانند عقد ازدواج، اقدام براي انعقاد نطفه و سفر، هنگام قمر در عقرب وارد شده است، آيا مراد، بودن قمر (ماه) در خود برج عقرب است و يا در صورت آن؟ («صورت فلكي» به مجموعه چند ستاره گفته مي شود كه شكلي خاص را در ذهن بيننده القاء مي كنند، در حالي كه «برج» به هر يك از تقسيمات دوازده گانه دائرة البروج اطلاق مي شود و چون ستاره ها به مرور زمان، در حركتند، بين صورت هاي فلكي و برج هاي تعيين شده، فاصله افتاده است.) ارباب نجوم، ملاك استنباط را از هر جهت به خود بروج مي دانند، نه به صور آنها. اكثر فقها هم گفته اند مراد از قمر در عقرب، برج عقرب است نه صورت و منزل آن. (نگاه كنيد: مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج 7، ص، 21 ؛ العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج 2، ص 799) آيت الله حسن زاده آملي در هزار و يك كلمه، كلمه 554 مي فرمايد: «در هيچ كتب فقهى، قمر در عقرب را به غير از آنچه كه در نزد ارباب هيئت متعارف است، نگفته اند. بلكه صاحب جواهر رحمه اللّه در نكاح آن تصريح فرموده است كه: «و ظاهر أن لفظ الخبر مقول على عرف اهل النجوم و لا يريدون بمثله الّا الكون في البرج بالمعنى المعروف عندهم»، جز اين كه سيّد طباطبائى (رضوان اللّه عليه) در آداب سفر، از كتاب حجّ العروة الوثقى فرموده است: «و ليجتنب السفر من الشهر و القمر في محاق

أو في برج العقرب أو صورته» كه از اطلاق ظاهر خبر (و القمر في العقرب) چنان استفاده كرده است و به قول صاحب جواهر: «و لكن الاحتياط لا ينبغى تركه». فتدبّر.» خلاصه كلام اينكه مراد، برج عقرب است اما درباره صورت نيز احتياط ترك نشود بهتر است. اين سؤال و جواب فقهي را به بيان ساده تر نيز توضيح دهم و آن اينكه كره ماه در هر يك از اين صورت هاي دوازده گانه (حمل، ثور، جوزاء، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدي، دلو و حوت)، يك دوازدهم طول ماه قمري قرار مي گيرد. (حدود 2 روز و 11 ساعت) به عنوان مثال، در هر ماه قمري، كره ماه (قمر) حدود دو روز و نيم در برج و صورت فلكي عقرب خواهد بود. پس از گذشت صدها سال از تعيين برج ها، صورت فلكي، از برج نجومي تعيين شده (كه در واقع، موقعيت هاي 30 درجه اي از پيش تعيين شده بود) كمي فاصله گرفته است. چرا كه ستاره ها (به اصطلاح، ثوابت) نيز در حال حركتند. (حركت آنها در مقايسه با زمين، به قدري آهسته است كه ثوابت گفته شده) از اين رو، در حال حاضر، بين «برج» و «صورت فلكي» فاصله وجود دارد لذا اين سؤال مهم پيش مي آيد كه منظور از كراهت سفر و ازدواج در زماني كه قمر در عقرب است به چه معناست؟ آيا به اين معناست كه قمر در صورت فلكي عقرب است يا اين كه قمر در برج عقرب است؟ اكثر فقها گفته اند مراد برج عقرب است و برخي گفته اند مراد صورت فلكي عقرب است و به نظر مي رسد حق با

اكثريت فقهاست ولي احتياطا اگر هر دو لحاظ شود بهتر است چنانكه استاد علامه حسن زاده آملي در پايان چنين فرموده اند. روش احتياط هم اين است كه چون قمر (كره ماه) هر دو روز و نيم - برابر 60 ساعت - از مقابل هر برج و از جمله برج «عقرب» عبور مى كند، بهتر است حدود 24 ساعت بر آن دو روز و نيم افزود و جمعاً سه روز و نيم تا چهار روز صبر و احتياط نمود و سپس در امر ازدواج، صيغه عقد را اجرا كرد. 3. چگونه بدانيم كه قمر در عقرب است؟ اين مسأله به وسيله برخي از محاسبات دقيق نجومي، به دست مي آيد اما آنچه در اينجا براي عموم مي توان گفت همان مراجعه به برخي تقويم هاي نجومي معتبر است كه در آنها توضيح داده مي شود قمر در چه ساعتي وارد عقرب مي شود و در چه ساعتي خارج مي شود. همچنين مراجعه به اهل فن و تخصص يكي از راههاي شناخت اين مسأله است. 4. آيا حالات قمر و ستارها و افلاك در كره زمين تأثير دارد؟ شكي نيست كه چگونگى قرار گرفتن بعضى از كواكب آسمان - مخصوصاً سيّارات منظومه شمسى- در مدارات خود، در مقايسه با يكديگر، ممكن است تأثيرات طبيعى يا فرا طبيعي در كره زمين داشته باشد؛ مثلًا مى دانيم جزر و مدّ درياها بر اثر تأثير جاذبه كره ماه است و هرگاه كره ماه و خورشيد در يك سو قرار گيرند (مانند اوائل و اواخر ماه) اين جاذبه قوى تر و حتّى ممكن است روى پوسته زمين هم تأثير بگذارد و سبب شكستگى ها و زلزله

هايى شود و به عكس ممكن است بارندگى هاى قابل ملاحظه اى بر اثر تأثير كرات آسمانى روى كره زمين و مانند آن صورت گيرد. ما نمي توانيم بدون دليل معتبر، تأثير طبيعى و فرا طبيعي اوضاع فلكى را در زندگى و حالات انسان ها انكار كنيم؛ چرا كه تمام اجزاى جهان، يك واحد به هم پيوسته است و در يكديگر تأثير دارد. البته اثبات تأثير طبيعى و فرا طبيعي اوضاع افلاك در زندگى انسان ها در هر مورد و بدون استثنا، سخت است و بدون دليل معتبر و با خيال، پندار و استحسان نمى توان چيزى را اثبات كرد؛ حال اگر از طريق معصومين عليهم السلام مطلبى در اين زمينه ثابت شود، همان مقدار كه ثابت شده قابل قبول و مورد پذيرش است. مانند پرهيز از مسأله عقد ازدواج در موقع قمر در عقرب. حتي مي توان به نحو كلي (نه جزئي و تفصيلي) گفت: اوضاع فلكي در روز ها و شب ها مؤثر است و روز يا شب را منشأ برخي از رخداد ها مي كند. به تعبير ديگر، ايام و بلكه هر لحظه از لحظات ما، تحث تأثير اوضاع فلكي است. همچنانكه موقع طلوع خورشيد، اثري وضعي بر روي زمين رخ مي دهد ساعت بعدي اثر عوض مي شود و اين آثار، واقعي است و تخيلات نيست. لحظه لحظه كه به غروب مي رسيم تأثيرات خورشيد بر زمين و موجودات زمين عوض مي شود. در حالات خسوف و كسوف، آثاري روي زمين ايجاد مي شود و تا مدت ها روي زمين مي ماند. اين ها بر اساس خرافات نيست و حتي دانشمندان معاصر علم نجوم نيز اينها را بيان مي

كنند. پس نمي شود اوضاع فلكي را ناديده گرفت و به نحو كلي (نه به صورت تفصيلي) مي توان گفت از ناحيه سيارات و ستارگان آسمان، انرژي هايي به كره زمين مي رسد و ما تحت تأثير اين انرژي ها هستيم. 5. چگونه مي توان به اثرات افلاك و ... بر حالات انسان و كره زمين پي برد؟ بعضي از اينها به خبر دادن انسان كامل و اهل ولايت بستگي دارد. در درجه اول، انبياء (ع) و معصومين (ع) و در درجات بعدي كساني كه مقربترند مانند عرفاي برجسته و كامل. (البته سند و دلالت كلام هم مهم است) همچنانكه درباره عقد نكاح و سفر در موقع قمر در عقرب، رواياتي آمده و بيشتر كتب معتبر حديثي و فقهي آن را نقل كرده اند. راه ديگر، از طرق تحقيقات تجربي و دانشمندان مربوطه است كه مطالبي كشف و به اثبات برسد. پس اگر مطلبي با دليل معتبر «نقلي»، «عقلي» يا «تجربي كشف شده و اثبات شده»، ثابت نشود نمي توان به آن اعتماد كرد و لذا نبايد دنبال خرافات و مطالب ضعيف و غير علمي رفت و خود را با امور ضعيف، مشغول كرد. 6. آيا تأثير «قمر در عقرب» در ازدواج، با اختيار انسان منافات دارد؟ وقتي گفته مي شود كه در روايت است كه عقد نكاح در زماني كه قمر در عقرب است باعث مي شود ازدواج، نيكي نداشته باشد برخي اعتراض مي كنند كه اين مسأله با اختيار انسان، منافات دارد! پاسخ اين است كه؛ اولا انسان در انجام عقد نكاح در زمان قمر در عقرب و انجام ندادنش اختيار دارد همچنانكه در انجام بسياري از كارهاي مثبت و منفي

كه نتايج خوب يا بدي خواهند داشت اختيار دارد. ثانيا انسان، مختار به معناي مطلق نيست. يعني خيلي از امور در انسان تأثير دارد و انسان در قبال آنها اختياري ندارد. ما در زمان و مكان تولد خود مختار نبوديم، در رشد طبيعي بدن مختار نبوديم، در جنسيت خود مختار نبوديم، در رنگ بدن و نوع قيافه مختار نبوديم، و ميليونها مثال ديگر... بنابراين مراد از اينكه انسان مجبور نيست و مختار است اين است كه انسان در سعادت و شقاوت اخروي، مجبور نيست بلكه مي تواند راه سعادت را پيش بگيرد و اعمال نيك و خير انجام دهد و مي تواند راه شقاوت را در پيش گيرد و اعمال زشت و ناپسند انجام دهد گرچه در بسياري از مسائل مانند مكان و زمان تولد، زن يا مرد بودن، فقير يا غني بودن، با هوش يا كم هوش بودن، زيبا يا زشت بودن، قوي يا ضعيف بودن و ... تحت عوامل ديگر و مجبور باشد. (البته برخي از اين صفات مانند فقير يا غني، ضعيف يا قوي، مي تواند با اختيار جزئي، تغيير يابد.) 7. آيا تأثير قمر در عقرب در عقد ازدواج، مخالف توحيد و موافق شرك است؟ برخي مي گويند اگر بگوييم فلان ستاره يا ماه در برخي حالات و وقايع، تأثير دارند مخالف توحيد حرف زده ايم و در حقيقت، به شرك مبتلا شده ايم. چرا كه همه تأثيرها از خداست و جز خدا چيزي نمي تواند موثر باشد. پاسخش اين است كه اگر مراد از تأثير، تأثير استقلالي باشد به اين معنا كه ماه وقتي در عقرب قرار مي گيرد بدون اذن خدا اثر بدي در نكاح دارد، بله

در اين صورت، اين نظر شرك است و با توحيد سازگار نيست. اما اگر مراد اين باشد كه خداوند اين عالم و تأثير و تاثرات آن را طبق نظام سبب و مسببي، علّي و معلولي قرار داده است. هيچ يك از مخلوقات مستقل در تأثير يا تاثر نيستند اما اين خاصيت را خداوند به آن مخلوقات عطا كرده و لحظه به لحظه به اذن خداوند تأثير و تاثر دارند. در اين صورت، هيچ مخالفتي با توحيد ندارد و بلكه عين توحيد است. مثلا كسي كه مي گويد آتش مي سوزاند اگر سوزاندن آتش را مستقلا بدون اراده الهي بداند، مخالف توحيد است اما اگر باور داشته باشد كه آتش به اذن خدا مي سوزاند، عين توحيد است و اساسا همه مخلوقات خداوند به اذن و حول و قوه خداوند، فعل و انفعال دارند و كوچكترين استقلالي از خود ندارند.

شواهد قرآني و حديثي در احكام نجوم

در قرآن راجع به نجوم موضوعات زير مطرح است:

1. قرآن با نگرشى خوش بينانه به «هيئت و نجوم » تلاش و كوشش همه سويه انسان به عظمت و گران مايگى اين دانش را دست آوردى بزرگ برشمرده و سوگند به جاى گاه ويژه و فواصل معين ستارگان ياد كرد و افزوده است: اگر بدانيد اين سوگندى بزرگ است: «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظيم » (واقعه/75و76)

2. نجوم، نشانه هايى ارزنده و بسيار بزرگ برعظمت آفرينش، قدرت خداوند و خلقت روز به شب، آسمان، زمين، انسان، حيوان و جماد است و تدبر و پژوهش درآن نشانه شكوفايى عقل مى باشد: «و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره، ان

فى ذلك لآيات لقوم يعقلون »؛ و شب و روز و خورشيد و ماه را براي شما رام كرد، و ستارگان مسخر فرمان اويند. مسلماً در اينها براي مردمي كه تعقل مي كنند شواهدي است. (نحل/12)

3. نجوم، تقويم سال و روز شمار است «الشمس و القمر بحسبان » (الرحمن/5)؛ خورشيد و ماه بر حسابى روانند. «لتعلموا عدد السنين و الحساب » (اسرا/12)؛ تا شماره سال ها و حساب عمرها را بدانيد.

4. نجوم، وسيله هدايت و ره يابى در جغرافيا (خشكى و دريا) است «و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر..» (انعام/97)؛ او است كسى كه ستارگان را براى شما قرار داد تا به وسيله آن ها در تاريكى هاى خشكى و دريا راه يابيد، «و علامات و بالنجم هم يهتدون » (نحل/16)؛ و نشانه هاى ديگر نيز قرار داد و آنان به وسيله ستاره (قطبى) راه يابى مى كنند.

5. نجوم، زينت ناظران زمين هستند: «و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زيناها للناظرين » (حجر/16)؛ به يقين ما در آسمان برج هايى قرار داديم و آن را براى تماشاگران آراستيم.

6. نجوم و اجرام فضايى از مواد درسى و آموزشى كيهان شناسى به حساب مى آيند و دركنار آن ها نكات دقيق، سودمند و برجسته خاطر نشان شده مانند اشاره به حدود فضا طول و عرض آسمان، پيدايش فصول چهارگانه و... «تبارك الذى جعل فى السماء بروجا و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا» (فرقان/61)؛ فرخنده و بزرگوار است آن كسى كه در آسمان برج هايى برافراشت، و در آن چراغ (خورشيد) و ماهى نوربخش قرار داد. امام صادق عليه

السلام در تفسير آيه مى فرمايد: «بروج » همان اختران هستند برجهاى بهار و تابستانى عبارت اند از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله (برابر و مقارن با فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور) برج هايى كه به پاييز و زمستان تعلق دارند عبارت اند از: «ميزان، عقرب، قوس، جدى، دلو و قوت (برابر و مقارن با مهر، آبان، آذر، دى، بهمن، اسفند). خداوند، خلقت چو آغاز كرد *** خرد آفريد و جهان باز كرد

زد و دو بخار و يكى در سبز *** جهان را پى افكند زيبا و نغز

به شش روز خلقت به پايان رسيد *** ز ناهيد و تير و ز بهرام و شيد

زبرجيس و كيوان و گردون سپهر *** ز گاو و بره، شير و ميزان و مهر

هم عيوق و پروين پرديس چهر *** نشسته به تخت نو عروس سپهر

شباهنگ و شعرى و دبران و ماه *** همه سر به سر شاه را چون سپاه 7. در آيات نجومى قرآن، نشانه هايى است از گرانش عمومى (قانون جاذبه عمومى) كه اساس هيئت جديد يعنى مدل خورشيد مركزى را تشكيل داده است: «الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى » (رعد/2)؛ خداوند همان كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه آن ها را ببينيد برافراشت; آن گاه بر عرش استيلا يافت، و خورشيد و ماه را رام گردانيد، و هر كدام براى مدتى معين به سير خود ادامه مى دهند، «خلق السماوات بغير عمد ترونها» (لقمان/10) گروهى از مفسران هم چون علامه طباطبايى قدس سره معتقداند اين

آيات اشاره به قانون جاذبه عمومى دارند.براين اساس، خورشيد ميليون ها بل ميلياردها سال است در مركز منظومه شمسى قرار گرفته و به نظر ما مى رسد هر روز از مشرق طلوع مى كند و در مغرب ناپديد مى شود; چنان كه ماه نيز در همين مدت گرد كره زمين مى گردد، و هر دو در پيرامون خورشيد مى گردند. زمين با طول خط شعاع متوسط 150 ميليون كيلومتر فاصله گرفته و نيروى عظيم جاذبه (F = G.Mm/1o2) سبب مى شود مدار زمين بيضوى و شتاب آن به جانب خورشيد 59% سانتى متر در ثانيه باشد، يعنى زمين در هر ثانيه با شتاب 59% سانتى متر به سوى خورشيد مى افتد» و نيروى گريز از مركز تجاوز بيش از اين رقم را جلوگيرى مى كند.

هم چنين ماه با شعاع متوسط 000/384 كيلومتر مسيرى تقريبا دايره شكل را طى مى كند و نيروى جاذبه زمين آن را به سوى خود مى كشد، و تعادلى دقيق بين نيروى گرانش زمين و بين فرار از مركز ماه برقرار است كه اين چنين گردش زيبا و منظم را در برابر ديد همگان قرار داده است «ذلك تقدير العزيز العليم » (انعام/96)؛ اين اندازه گيرى خداوند تواناى دانا است. به هر روى، در قرآن بيش از 150 آيه درباره هيئت و نجوم نازل شده كه اين رقم نسبت به كل آيات قرآن نسبتى بزرگ مى نمايد و عظمت اين دانش را خاطر نشان مى سازد. براين پايه بسيارى از احكام عبادى و غير عبادى اسلام به هيئت و نجوم پيوند ناگسستنى دارند، از جمله، نماز، روزه، وقت شناسى (فلق، ظهر،

عصر، مغرب، عشاء، شفق، نيمه شب) جهت يابى هنگام اوقات شرعى، قبله شناسى و دانستن جغرافياى زمين و فضا، هلال شناسى، هلال يابى (استهلال و استحباب آن) ذبح هاى شرعى، كسوف، خسوف، احكام محتضر، دفن اموات، شكل دهى قبرها، و... حرمت رو به قبله و پشت به قبله نشستن هنگام تخلى، و استحباب قرائت قرآن روبه قبله و... خداوند در سوره الرحمن مي فرمايد:«الشمس و القمر بحسبان، الرحمن/5»؛ خورشيد و ماه با حسابي موجود هستند. يعني در كار اينها حساب و نظم معين هست، در حركاتي كه اينها دارند حساب و نظمي در كار است. از اينجا اين مطلب شروع مي شود كه در كار عالم حساب و نظم برقرار است، چيزي بي حساب و بي قاعده وجود ندارد در حركت وضعي و حركت انتقالي كه هر يك از اين ذرات آسماني بلكه كهكشانها صدها جور حركت دارند - و در همه چيزشان - حساب است، تصادفات و بي نظمي در كار عالم وجود ندارد.

چرا اين را مي گويد؟، براي اينكه انسان را بگويد: اي انسان! سر را تسليم حساب كن، خيال نكن در كار عالم حسابي نيست «الا تطغوا في الميزان* و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان »؛ و وزن را بر اساس عدل برپا داريد و ميزان را كم نگذاريد! (الرحمن/9و8) «و النجم و الشجر يسجدان»؛ و گياه و درخت براى او سجده مى كنند! (الرحمن/6). نجم معني معروفش ستاره است ولي به گياه هم اطلاق مي شود. قرآن مي گويد نجم و درخت هم خداي خود را سجده مي كنند، ساجد خداي خود هستند. گياه همين عمل روييدنش سجده خداست،

نه اينكه مقصود اين است كه درخت مثلا شبها كه مردم به خواب مي روند سرش را كج مي كند و روي زمين مي گذارد. سجده او چيز ديگري است، اطاعت است: در مقابل امر پروردگار خود خاضع هستند.

«ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين» (فصلت/11)؛ آن وقت كه استوا پيدا كرد (به آسمان)، يعني سماء و آسمان و اين جو فوق را تحت تسلط خود قرار داد در حالي كه او دود بود يعني گاز بود، در وقتي كه او به صورت يك گاز بود، خدا به اين علويات و به زمين گفت بيايد (يعني دستوري كه من مي دهم اطاعت كنيد)، گفتند آمديم در حالي كه مطيع هستيم. معلوم است كه آنجا سخن لفظ نيست، جواب لفظ هم نيست، امر پرورودگار و قانون الهي را كه بدون تخلف عمل مي كنند، آن اطاعت آنهاست. در آيه 17 سوره الرحمن آمده: «رب المشرقين و رب المغربين»؛ او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است! «فباي الاء ربكما تكذبان»؛ پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! (الرحمن/18) در قرآن در بعضي جاها مشرق و مغرب ذكر شده «و لله المشرق و المغرب»؛ شرق و مغرب، از آن خداست! (بقره/115)، در بعضي جاها " مشارق و مغارب " ذكر شده، يعني مشرقها و مغربها، و در بعضي جاها " مشرقين و مغربين " ذكر شده، دو مشرق و دو مغرب.

اينجا قرآن در مقام تعديد و شمارش نعمتهاست، مي خواهد بگويد اينكه خورشيد ميان اين دو حد (آخرين حد زمستان و آخرين حد تابستان)

حركت مي كند، خود همين يك حساب است كه اگر اين جور نبود كار زمين تنظيم نمي شد، يعني اگر هميشه مثلا مانند روز اول بهار بود، آن فوايدي كه براي تابستان هست و فوايدي كه براي (پاييز هست و فوايدي كه براي زمستان هست وجود نداشد). خوبي اش اين است كه در ميان اين دو مشرق و در ميان اين دو مغرب هميشه زمين و خورشيد در حركت هستند.

نجوم از ديدگاه فقها

1 - شيخ اعظم انصاري(ره) اين مساله را در چند بخش مورد ارزيابي قرار داده است:

اول: گزارش و خبر از اوضاع فلكي و كواكب; اگر براساس اصول صحيح وقواعد علمي باشد، مانند خبر از سير و گردش كواكب و پديده خسوف كه ناشي از حايل شدن زمين بين ماه و خورشيد، و كسوف كه در اثر مانع شدن ماه از نور خورشيد به زمين است، اين بخش صحيح است و خبر دادن از آن هم جايز است، حتي آنان كه منكر احكام نجوم هستند، همچون سيدمرتضي، اين بخش را پذيرفته اند. دليل و تاييد اين بخش رواياتي است از پيشوايان دين كه مثلا اگر قمر در برج عقرب باشد، ازدواج ومسافرت كراهت دارد. و روايات كسوف و خسوف.

دوم: اگر اساس كار منجم تجربه قطعي باشد و بر اين پايه خبر دهد كه كواكب دلالت دارند فلان پديده رخ خواهد داد، گزارش از چنين امري صحيح است و قطعا حرام نيست يك نمونه آن قضيه اي است كه بر مروج علم اخترشناسي و زنده كننده آن يعني خواجه نصيرالمله والدين رخ داد. اودر يكي از سفرها به آسيابي رسيد و در آنجا منزل گزيد، آسيابان

گفت: امشب زير سقف استراحت كن زيرا باران مي بارد، خواجه به اوضاع فلك نگاهي انداخت و گماني به بارش باران نبرد. آسيابان گفت: من سگي دارم كه شبهاي بارندگي بالاي پشت بام نمي رود و زير سقف مي خوابد. ولي خواجه بر پشت بام خوابيد و شب هنگام باران بر اوباريدن گرفت، او از اين وضع خيلي در شگفت ماند.

سوم: اگر پديده ها و رخدادهائي كه به دلالت نجوم پديد مي آيند را اثرمستقيم و مستقل اختران بدانيم(بدون استناد به خداوند) و از آن خبردهيم، چنين حكم وگزارشي حرام است و مساله تنجيم حرام در اين بخش تمركز يافته است، دليل آن ظاهرا احاديث و فتواهاي فقها است، ازاينرو در احاديث آمده: منجم ، ساحر و كاهن ملعون اند. باز در حديث مي خوانيم: اگر كسي منجم و كاهن را تصديق كند، به آنچه بر محمد(ص)(قرآن و اسلام) نازل گشته، كافر شده است. از اينرو: انسان اگرتاثير اوضاع فلكي را از خود افلاك بداند، يعني نجوم، استقلال درتاثير دارند، افلاك علت تامه به شما روند، فاعل بالاراده و صاحب اختيار جهان باشند و خالق پديده ها به حساب آيند، چنين عقيده اي كفراست.

«سيد بن طاووس، شيخ بهائي و مجلسي »-رحم الله عليهما- و «ابن ابي الحديد» تصريح دارند كه اگر كسي چنين پندارد كه افلاك و نجوم قديمند، و نيازي به خالق و فلك آفرين ندارند، او كافر است زيراكافران بر اين عقيده اند كه بارش باران و برف به خاطر طلوع و غروب اختران است نه به مشيت خداوند.

نظر شيخ بهائي(ره)

شيخ بهائي(ره) مي نويسد: اموري كه اخترشناسان بر پايه آنها حكم به حوادث

آينده مي كنند، بر اصول زير استوار است:

1 - برخي از اصول ياد شده از اصحاب وحي عليهم السلام گرفته شده است.

2 - اخترشناسان در پاره اي از آنها ادعاي تجربه دارند.

3 - برخي از آنها مبتني بر اموري است كه نيروها و ادراكات بشري بدانها احاطه نمي يابد، آن سان كه امام صادق(ع) فرمود: اخترشناسي دانشي است كه كثير آن به درك نمي آيد و قليل آن نتيجه بخش نيست ازاينجاست كه در احكام منجمان خطا راه مي يابد (5) .

نظر صاحب جواهر(ره)

صاحب جواهر، فقيه نامي شيعه مي نويسد: احاديثي كه دلالت بر صحت علم نجوم دارند به قدري زياد است كه قابل حصر نيست. در مقابل نيزرواياتي بر عدم تكيه به نجوم دلالت دارند، در اين احاديث منجمان تكذيب شده و بسان كاهن و ساحر قلمداد گشته اند.

ليكن مي توان بين اين دو دسته روايات را آشتي داد و جمع كرد،بدين گونه كه بگوئيم: اگر اعتقاد بر اين باشد كه نجوم، صاحبان اراده مستقل، فاعل مختار و تاثيراتشان مستقل است بدون اين كه مسخر خداوند باشند، [چنان كه منجمان قبل از اسلام بر اين باوربوده اند]، در اين صورت منجم مانند ساحر و كاهن است. اما اگراعتقاد بر اين باشد كه اوضاع فلكي [اتصالات، اقترانات، انفصالات،تربيعات، تسديسات و...] همه نشانه ها و علامات سنت خدا و عادت اوباشند، يعني بر اين باور باشيم كه عادت خدا بر اين امر جاري است كه مثلا فلان اختر فلان تاثير را دارد و حقتعالي تاثيرات آنها رابه مقتضاي حكمت خويش قرار داده است، در اين صورت حرام نيست،مي توانيم فراگيريم، آموزش دهيم، پژوهش به عمل آوريم،

به ويژه اين كه حقتعالي قادر است تاثيرات آنها را به وسيله صدقه دادن، دعا وراز و نياز داشتن، تغيير دهد. زيرا حقتعالي هرچه را بخواهد محوكرده و هرچه را بخواهد ثابت باقي مي دارد. (يمحواالله ما يشاء ويثبت و عنده ام الكتاب) (6) .

ولي احاطه به دقائق اخترشناسي بر غير خزينه داران علم الهي ميسورنيست، زيرا ديگران احاطه كامل به احوال و اوضاع فلكي و اقترانات كواكب ندارند. ليكن سخن فوق نبايد مانع از نظر و كاوش در كتب وتحقيقات اهل نجوم گردد، زيرا احوال و اوضاعي را براي نجوم واختران به نگارش آورده اند كه غالبا اتفاق مي افتد و آنها را بايداحتياطا عمل كرد، از اينرو مي بينيم گروهي از شيعه اين دانش را فراگرفته كه در ميان آنان علما و محدثان بزرگ وجود داشته اند (7) .

صاحب جواهر آن گاه يك فهرست بزرگ از اسامي آنان يادآور شده كه مادر آينده به آنها خواهيم پرداخت.

مولوي در مثنوي نيز هم دلالت نجوم و آثار قضا و قدر آنها راپذيرفته و هم معتقد به احتياط است. آن سان كه صاحب جواهر نيز گفته،جانب احتياط بايد رعايت گردد. وي چنين مي سرايد:

نحس كيوان يا كه سعد مشتري نايد اندر حصر اگرچه بشمري ليك هم بعضي از اين هر دو اثر شرح بايد كرد بهر نفع و ضر تا شود معلوم آثار قضا شمه اي مر اهل سعد و نحس را طالع آن كس كه باشد مشتري شاد گردد از نشاط و سروري و آن كه را طالع زحل، از هر شرور احتياطش لازم آيد در امور گر نگويم آن زحل استاره را ز آتشش

سوزد مر آن بيچاره را جنبش اختر نيايد جز سقيم برندارد جز كه آن لطف عميم اذكرواالله شاه ما دستور داد ديد اندر نار، ما را نور داد (8)

پس بايد نحوست آنها را با صدقه، ذكر خدا، برطرف كرد تا لطف عميم خدا شامل گردد.

پي نوشت:

1- بحارالانوار: ج 58، ص 235، نشر آخوندي.

2- بحارالانوار: ج 58، ص 237 - 238.

3- بحارالانوار: ج 58، ص 237 - 238.

4- كليني: روضه كافي، ص 195- 210، نشر آخوندي، 1389ه. ق 1348ش- وسائل الشيعه: ج 12، ص 102 به كوشش رباني شيرازي.

5- شيخ انصاري، مكاسب محرمه، ص 28، مساله تنجيم.

6- (رعد: 39)

7- جواهر، شيخ محمد حسن نجفي: ج 22، ص 108 به بعد.

8- مولوي: مثنوي، دفتر دوم، ذيل عنوان: افكار فلسفي (...ان اصبح مائكم غورا فمن ياتيكم بماء معين)(ملك: 30).

اقوال منجمان از نگاه فقها

نماز از جمله آيين هاى عبادى است كه در اكثر اديان به شكل هاى گوناگون وجود داشته است. دست كم قرآن در مواردى نمازگزارى پيشينيان را گزارش كرده است; مانند نمازگزارى ذكريا در محراب كه فرشتگان در چنين حالى بشارت تولّد يحيى را به او دادند(آل عمران/ 39) و نمازگزارى و زكات دادن برخى از يهوديان (نساء/ 162).ابراهيم خليل نيز از آن روى يكى از فرزندانش را به وادى غير ذى ذرع برد تا بنا به گزارش قرآن در آن جا نماز بگزارد(ابراهيم/ 37) و خود دعا مى كند كه خداوند خويش و ذريه اش را نمازگزار قرار دهد (ابراهيم/ 40), و عيسى بن مريم سفارش خدايش را از جمله در به پا دارى نماز و دادن زكات مى داند (مريم/ 31). اسماعيل به خانواده اش فرمان نماز و

زكات مى داد (مريم/ 55) و در كوه طور نخستين وحى, فرمان اقامه نماز است(طه/ 14). درسوره انبيا, وقتى گزارش شمارى از پيامبران از قبيل ابراهيم, اسحاق, يعقوب و لوط را مى دهد, يادآور مى شود كه به همگى آنان فرمان اقامه نماز داديم(انبياء/ 73) و نوح كه به فرزندش سفارش به پا داشتن نماز مى كند (لقمان/ 17). در سوره بيّنه, اصل كلى براى اهل كتاب را عبادت خدا, اخلاص در دين, اقامه نماز و دادن زكات مى داند و دين پايدار را در همين امر خلاصه مى كند (بيّنه/ 5). به پيامبر اسلام نيز دستور مى دهد كه خانواده ات را به نماز فرمان بده (طه/ 132). اينها بيانگر آن است كه نماز يكى از بنيان هاى اصلى در اديان توحيدى است و در اسلام بسيار بدان تأكيد شده است. شايد هيچ يك از فرايض دينى به اين حد در قرآن سفارش نشده باشد. بسيارى از مسائل مربوط به اصل نماز, چگونگى آن, شرايط روحى و روانى نمازگزاران, تأثيرات و پيامدهاى نماز, تأثير شرايط در چگونگى برپادارى آن و ده ها مسئله مرتبط با آن, مورد تأكيد قرآن قرار گرفته است.

از جمله مباحث مورد تأكيد قرآن, انجام دادن بهنگام نماز است كه در سوره بقره آيات 238و239 به آن اشاره شده است:

حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى و قوموا لله قانتين* فان خفتم فرجالاً او ركباناً فاذا أمنتم فاذكروا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون;

بر نمازها و نمازميانه مواظبت كنيد, و خاضعانه براى خدا به پاخيزيد. پس اگر بيم داشتيد, پياده يا سواره بخوانيد. چون ايمن شديد, خدا را ياد كنيد كه

آنچه نمى دانستيد, به شما آموخت.

ييكى از نكات مهم و بسيار مورد اختلاف در اين آيه, موضوع تعيين مصداق نماز ميانه و يا همان (صلوةالوسطى) است. در اين آيه نخست به پاسداشت همه نمازها سفارش و سپس بلافاصله به نماز ميانه تأكيد شده است. اين نماز ميانه كدام نماز است كه مورد تأكيد و سفارش افزون خداوند است؟

در دو آيه ديگر قرآن نيز به همين امر پرداخته شده و از آن جا كه براى تبيين موضوع به كار مى آيند, آن دو آيه را نيز نقل مى كنيم. در سوره هود آيه 114 مى خوانيم:

و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفاً من الليل انّ الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين;

و در دو طرف روز (= اول و آخر آن) و نزديكى شب نماز را بر پا دار; زيرا خوبى ها, بدى ها را از ميان مى برد. اين براى پندگيرندگان, پندى است.

و در سوره اسراء آيه 78 مى خوانيم:

اقم الصلوة لدلوك الشمس إلى غسق الليل و قرءان الفجر إن قرءان الفجر كان مشهوداً;

نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپا دار, و (نيز) نماز صبح را; زيرا نماز صبح همواره (مقرون با) حضور (فرشتگان) است.

اين آيات وقت نماز هاى واجب را تعيين مى كنند.

بديهى است كه شناخت مقصود, مقدمه اجراى هر كارى است. از اين رو, بايد مؤمنان _ به عنوان مثال _ مصداق نماز ميانه را بدانند تا بر آن مداومت كنند و آن راپاس بدارند. در تعيين مصداق نماز ميانه, اختلافى بسيار گسترده در بين فقيهان, محدثان و مفسران شيعه و ديگر فرق اسلامى وجود دارد. اين اختلاف, اين پرسش را

فرا روى انسان مى نهد كه آيا به راستى, مسلمانان صدر اسلام نمى دانستند(صلوة وسطى) چيست؟ و يا آنان مصداق را مى دانستند و پيامبر اسلام آن را تعيين كرده بود, اما جدايى تاريخ زندگى مسلمانان از دانش ها و علوم ديگر مانند فقه, حديث, تفسير و كلام و غير آن, بسيارى از امور معلوم را در هاله اى از ابهام فرو برد؟ به نظر مى رسد وقتى تاريخ يك ملت از زندگى روزمره توده هاى مردم و گزارش رفتار هاى روزانه آنان رخت برمى كشد و در بارگاه حاكمان جا خوش مى كند, پنهان ماندن اين قبيل از امور كه مربوط به آيين هاى عبادى روزانه آنان است, كاملاً طبيعى مى نمايد و زمانى كه دانش هاى مسلمانان از واقعيت هاى روزمره كناره مى گيرد و در چهارچوب استدلال هاى گريزان از واقعيت شكل مى گيرد, چنين ابهام هايى فراوان مى گردد. به هر صورت, (نماز ميانه) كه مورد سفارش خداوند است, چنين سرنوشتى يافته و در تعيين مصداق آن اختلاف بسيار پيش آمده است. طرفه آن كه شمارى از مفسران علت اين ابهام را نه تقصير گزارشگران, كه خواست خدا شمرده و نوشته اند: (همان گونه كه خداوند اسم اعظمش را در بين نام ها و ساعت اجابت را در ساعت هاى جمعه پنهان داشته است, صلوة الوسطى را نيز ميان نماز هاى پنج گانه پنهان كرده است).1

البته بايد يادآور شويم كه اين تفسير از يك سو, با تبيان بودن قرآن ناسازگار است و از سوى ديگر, لازمه آن دستور دادن به كار مبهم است كه اين هم قبيح است. ديدگاه ها

در تعيين

مصداق نماز ميانه, مرحوم طبرسى شش ديدگاه به اين شرح نقل كرده است:

1. نماز ظهر, به نقل از زيد بن ثابت, عبدالله بن عمر, ابى سعيد حذرى, اسامه, عايشه و نيز به روايت از امام باقر و امام صادق(ع). وى اين ديدگاه را از ابوحنيفه و پيروانش دانسته است.

2. نماز عصر, كه آن را با توجه به روايتى از پيامبر و امام على, و نيز از ابن عباس, حسن بصرى, ابن مسعود, قتاده, ضحاك و ابوحنيفه نقل كرده است.

3. نماز مغرب, اين ديدگاه را از قبيصة بن ذؤيب آورده است.

4. نماز عشاى آخر, كه از بعضى از مفسران نقل كرده است.

5. نماز صبح, كه آن را از معاذ, ابن عباس, جابربن عبدالله, عطا, عكرمه و مجاهد نقل كرده و ديدگاه شافعى از ائمه چهارگانه اهل سنت را نيز همين دانسته است.

6. يكى از نمازهاى پنج گانه به طور نامعلوم. اين ديدگاه را از ربيع بن خيثم و ابى بكر وراق نقل كرده و در تعليل آن آورده است كه: خداوند آن را تعيين نكرده و در ضمن نمازهاى واجب پنهان داشته تا همه آنها را پاس بدارند; همان گونه كه شب قدر را در شب هاى رمضان پنهان داشته است و اسم اعظم را در بين همه نام ها و ساعت اجابت را در همه ساعت هاى جمعه2.

مرحوم طبرسى استدلال هاى هر يك از اين اقوال را نقل مى كند كه در ادامه بحث به آنها خواهيم پرداخت.

ييكى از نويسندگان اهل سنت مصر به نام حافظ دمياطى در كتابى با عنوان (كشف المغطى عن الصلوة الوسطى), نوزده قول نقل كرده است. مؤلف عمدة القارى سخن

وى را چنين گزارش كرده است:

1. نماز صبح. اين قول أبى امامه و انس, جابر, ابى العاليه عبيد بن عمير, عطا, عكرمه, مجاهد است كه ابن ابى حاتم از آنها نقل كرده است و نيز سخن مالك و شافعى است كه در كتاب (الأم) بدان تصريح كرده است.

2. نماز ظهركه به نقل ابى داود, عقيده زيدبن ثابت است و ابن منذرهم آن را از ابى سعيد و عايشه نقل كرده و ابو حنيفه هم در يكى از اقوال خود بدان اعتقاد يافته است.

3. نماز عصر كه آن را قول جمهور و ابن مسعود و ابوهريره و نيز مذهب ابوحنيفه و احمد و معظم شافعيان دانسته است.

4. نماز مغرب كه ابن ابى حاتم از طريق حسن بصرى از ابن عباس نقل كرده و قبيصة بن ذؤيب نيز همين را گفته و استدلال كرده كه اين نماز در سفر قصر نمى گردد و قبل از آن دو نماز سرّ و بعد از آن دو جهر است.

5. همه نمازها.باز ابن ابى حاتم از طريق حسن آن را از نافع نقل مى كند كه وى از ابن عمر پرسيده و وى در پاسخ گفته : همه نمازها. و معاذبن جبل هم همين اعتقاد را داشت.

6. نماز جمعه كه از بين مالكيان, ابن حبيب بر اين اعتقاد است.

7. در روز جمعه, نماز جمعه و روزهاى ديگر, نماز ظهر.

8. نماز عشا. اين ديدگاه ابن التين و قرطبى است; زيرا بين دو نماز قرار گرفته كه قصر نمى شوند, واقدى هم اين ديدگاه را برگزيده است.

9. نماز صبح و عشا مقصود است; چون در حديث صحيح آمده كه اين دو نماز سنگين

ترين نماز ها براى منافقان بوده است. از بين مالكيان, ابهرى چنين ديدگاهى دارد.

10. صبح و عصر; چون دلايل اين قول, قوى است.

11. نماز جماعت.12. نماز وتر.13. نماز خوف.14. نماز عيد قربان.15. نماز عيد فطر.16. نماز ضحى.

17. يكى از پنج نماز غير مشخص كه سعيدبن جبير و شريح قاضى آن را گفته اند و از بين شافعيان ,امام الحرمين هم آن را پذيرفته است.

18. نماز صبح يا عصر, به صورت ترديد.

19. ديدگاه توقف.

بعضى قول بيستم را نيز افزوده و گفته اند كه مقصود نماز شب است.3

در تعيين مصداق اين نماز, چنين اختلاف گسترده اى وجود دارد. اين گستردگى اقوال دليل بر آن است كه ديدگاه ها, زاييده اجتهاد و برداشت افراد است; در حالى كه در چنين مواردى طبيعت عمل اقتضا مى كند كه قول مستند به مأثور باشد, اما على رغم استناد اقوال به بعضى صحابه و يا حتى امامان شيعه, به نظر مى آيد كه اين استنادها چندان از استوارى برخوردار نيست و عمده استنباط و استدلال از ادله و قرائن است. مرحوم طباطبايى بحق فرموده است كه: (از كلام خداوند متعال, مقصود از صلوة الوسطى ظاهر نيست و تفسيرش در سنّت است)4, اما وى وقتى به نقل روايات مى رسد, ضمن نقل ديدگاه شيعه و بيان مستند بودن آن به روايات, يادآوردى مى كند كه اين روايات مقطوعه هستند. ايشان مى نويسد:

به طرق بسيارى از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده كه صلوة الوسطى همان ظهر است. مى گويم: اين ديدگاه در همه روايت هاى منقول از اهل بيت به يك زبان آمده است. البته در بعضى از آنها نماز جمعه

ذكر شده است… اما معظم روايات مقطوعه اند.5

شايد علت اختلاف فقهاى شيعه, به رغم ادعاى اجماع از سوى پاره اى از آنها, ناشى از همين مقطوعه بودن روايات باشد. به عنوان نمونه, سيد مرتضى صلوة وسطى در نزد اهل بيت را نماز عصر دانسته و دليل آن را اجماع شيعه اماميّه ذكر كرده است6. ولى شيخ در كتاب الخلاف, آن را صلوة اُولى دانسته و دليل آن را اجماع فرقه شمرده است7. قاضى ابن براج هم آن را نماز ظهر دانسته و دليل آن را اجماع شمرده و اجماع را حجّت دانسته است8. پرسش آن است كه اين چگونه اجماعى است كه هم بر نماز ظهر و هم بر نماز عصر اقامه شده است؟ جالب آن كه خود وى در اواخر كتابش, صلوة وسطى را نماز عصر دانسته و باز هم دليل آن را اجماع شيعه ذكر كرده است9. مرحوم علامه هر دو ديدگاه را از شيخ و علم الهدى نقل مى كند, بدون آن كه نظرى خاص ارائه كند و يكى از آن دو را پذيرا باشد10. علامه در اكثر11 كتاب هايش همين دو قول را با استدلال هاى هر كدام نقل مى كند و ديدگاه خاصى را بر نمى گزيند. البته در منتهى چندين ديدگاه اعم از شيعه و سنّى را مى آورد و حتى استدلال بعضى را رد مى كند و در اين جا تفسير صلوة وسطى به ظهر را كه ديدگاه شيخ است, قريب مى شمارد12.

فقهاى زيديه بر خلاف فقهاى ديگر مذاهب اسلامى, در اين خصوص تفسيرى مشخص دارند و اختلافى در بين آنان نيست. يحيى بن الحسين, از فقهاى زيديه,

مى نويسد:

از نظر ما نماز جمعه, همان نماز وسطى است كه خداوند عليّ اعلى از آن ياد كرده است و در غير جمعه نماز ظهر است و از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(رجمةالله عليه) چنين به ما رسيده است13.

چنين اتفاقى در بين فرق ديگر وجود ندارد و چنان كه قبلاً ياد شد, اقوال بسيار گسترده اى وجود دارد. بررسى ديدگاه ها

1. براى ادامه بحث, بايد نخست ديدگاه كسانى را بررسى كنيم كه اعتقاد به پنهان داشته شدن نماز ميانه از سوى خداوند متعال دارند تا مردم به همه نمازها اهتمام ورزند; همان گونه كه اسم اعظم الهى و يا شب قدر پنهان است.

به نظر مى رسد اين ديدگاه از قوت لازم برخوردار نباشد و براى عجز از يافتن مصداق, به آن توجيه پناه برده اند و آن را با شب قدر و اسم اعظم قياس كرده اند, غافل از آن كه اين دو مقوله با بحث صلوة وسطى كاملاً فرق مى كند; زيرا در نماز وسطى, امر تكليفى وجود دارد و خداوند فرمان به انجام كارى داده است و بايد مورد فرمان كاملاً مشخص باشد, و گرنه مكلّف مى تواند در ترك آن معذور باشد, ولى در خصوص شب قدر و نام اعظم الهى چنين دستور تكلييفى وجود ندارد و اگر كسى شب قدر را درك نكرد و يا نام اعظم الهى را نجست, هيچ نافرمانى از او سر نزده است و احتمالاً فضيلتى را از دست داده است. بنابراين حكمت اقتضا مى كند كه خداوند مورد امر را پنهان نكرده باشد و اطلاق عنوان گوياى آن است كه يا مسلمانان صدر اسلام اين تعبير

را مى فهميدند و وقت (وسطى) برايشان واضح بود و طبق همين فهمِ عرفيِ هنگامِ نزول, به اين تكليف عمل مى كردند و يا از پيامبر(ص) پرسيده و بدان آگاهى يافته بودند, اما اين زمان مشخص در بين آنان, به طور دقيق به نسل هاى بعد انتقال نيافت و آنان به اجتهاد و استنباط روى آوردند. 2. ديدگاه ديگر, صلوة وسطى را نماز عصر مى داند. سيدمرتضى سه دليل اقامه كرده است: 1. اجماع شيعه; 2. ابن مسعود (الصلوة الوسطى) را همراه با صلوة العصر ذكر كرده; 3. اين نماز در وسط و ميان دو نماز قبل يعنى صبح و ظهر و دو نماز بعد يعنى مغرب و عشار قرار گرفته است.14

آيا اين استدلال ها براى تعيين مصداق كافى است؟ چنين چيزى به نظر نمى رسد; زيرا در بين شيعه چنين اجماعى وجود ندارد و قبلاً يادآور شديم كه چند اجماع مخالف نقل شده است. قرائت ابن مسعود هم درست نيست; زيرا اولاً, با اتفاق و اجماع مسلمانان بر عدم تحريف قرآن ناسازگار است و ثانياً, در قرائت ابن مسعود يا حرف عطف (واو) بين الصلوة الوسطى و صلوة العصر وجود داشته كه در اين صورت به حتم صلوة العصر غير از صلوة الوسطى خواهد بود, و گرنه عطف معنا نداشت, و يا اين كه بدون حرف عطف است كه در اين صورت صلوة العصر بيان و توضيح صلوة الوسطى مى گردد و اين روش با روش قرآن هماهنگ نيست و در قرآن تبيين مقصود بدين گونه متداول نيست و شدت حشو آن بيشتر خواهد بود. اما اين كه اين نماز در بين دو نماز

قبل و دو نماز بعد قرار گرفته, ناشى از آن است كه ما روز را از صبح در نظر بگيريم, ولى نزد عرب, هر روز از غروب آفتاب و طلوع ماه روز بعد آغاز مى شود كه در اين صورت, نماز صبح بين دو نماز قبل و بعد قرار مى گيرد.

دليل ديگرى كه بر اين ديدگاه اقامه شده است, روايت مرسلى است مبنى بر اين كه در روز جنگ احزاب, جنگ طول كشيد و مسلمانان نماز عصر را بين مغرب و عشا خواندند و پيامبر(ص) فرمود: ما را از نماز وسطى بازداشتند15.

اما اين روايت اولاً, مرسل است و ثانياً, در جنگ ها طبق دستور قرآن نماز را تأخير نمى انداختند, بلكه دو يا چند دسته مى شدند و به نوبت نماز مى گزاردند و جنگ را هم ادامه مى دادند.

در تفسير صلوة وسطى به نماز ظهر, افزون بر استدلال به رواياتى چند, به اين استدلال كرده اند كه اين نماز بين نماز صبح و عصر و يا اين كه بين دو نافله برابر قرار گرفته است.

اجماع منقول از شيخ, روايت زيد بن ثابت مبنى بر اين كه پيامبر نماز ظهر را در نيمروز مى خواند و هيچ نمازى براى اصحاب از اين نماز دشوارتر نبود و اين كه نخستين نمازى كه پيامبر خواند نماز ظهر بوده16, دلايل ديگر اين ديدگاه است.

اين استدلال ها هم چندان استوار به نظر نمى رسند; زيرا قرار گرفتن نماز ظهر بين نماز صبح و عصر, چه امتياز خاصى ايجاد مى كند؟ ديگران نيز مى توانند در مورد هر كدام از نمازها چنين استدلالى بكنند. در مورد وقوع آن در بين

دو نافله برابر هم نمى توان آن را يك امتياز ويژه دانست و حتى اين كه نماز ظهر اولين نماز پيامبر بوده, دليل بر توجّه ويژه به آن نيست; زيرا سياق آيه به گونه اى است كه به نوعى دشوارى در نماز وسطى اِشعار دارد و همين امر آن را نيازمند تأكيد بيشتر كرده است. استدلال به اين كه پيامبر اين نماز را در نيمروز مى خواند و اين براى اصحاب دشوار بود, شايد بتواند دليل درخور توجه باشد, اما با توجه به آن كه معمولاً خانه هاى اصحاب پيامبر در نزديكى مسجد بود و امكانات مسجد و خانه اصحاب تفاوت چندانى نداشت, نمى توان دشوارى آن را اثبات كرد.

البته در ميان غالب فقهاى متأخر شيعه, اين ديدگاه كه مقصود نماز ظهر است, قوّت بيشترى پيدا كرده است.

3. درمورد تفسير آن به (نماز صبح) كه در بين اهل سنت شيوع بيشترى دارد, استدلال هاى چندى انجام گرفته است. مرحوم صاحب جواهر پاره اى از استدلال ها را به اين شرح نقل مى كند:

چون بين دو نماز روز و دو نماز شب قرار گرفته و در بين تاريكى و روشنى واقع شده است, با نماز ديگرى جمع نمى شود; و اين نماز به صورت منفرد, ميان و نماز قابل جمع قرار گرفته و به سبب حضور ملائك شب و روز , فضيلت آن بسيار بيشتر است; همان گونه كه خداوند فرموده: (ان قرءان الفجر كان مشهودا); 17 چون در آن مشقت زيادترى است و با دستور محافظت بر آن ساز و كارتر است. امورى چون سرماى زمستان و لذت خواب صبحگاهى در تابستان, سستى اعضا و

خواب آلودگى و شدت غفلت و علاقه به استراحت, باعث مى شود تا نماز صبح معمولا در مظنّه تصنيع باشد.18

افزون بر اين استدلال ها, استدلال هاى ديگر هم در سخن اهل سنّت ديده مى شود كه عبارت اند از اين كه در آيه, صلوة وسطى در كنار دستور به قنوت آمده است و در هيچ نمازى به جز نماز صبح , قنوت وجود ندارد.19

البته اين استدلال را فقهاى شيعه رد مى كنند و مى گويند قنوت در همه نمازها وارد شده است,20 و اهل سنت در پاسخ يادآور مى شوند كه قنوت به نوع خاصى از دعا اطلاق مى شود كه ا نسان در حال ايستاده دعا مى كند و چنين دعايى فقط در نماز صبح مطرح است.21

همچنين براى اين ديدگاه به حديث عايشه - كه شبيه نقل عبدالله بن مسعود است و ادعا كرده اند كه در آيه واژه (صلوةالعصر) آمده است - استدلال شده و عايشه از پيامبرنقل كرده است كه عطف صلوة عصر بر صلوة وسطى دليل بر تغاير است.

اين استدلال, چون با اتفاق مسلمانان بر عدم كم و زياد شدن قرآن در تضاد است, قابل اعتنا نيست, به ويژه آن كه اين قبيل استدلال ها, پس از شكل گيرى مكاتب فقهى, تفسيرى و ديگر علوم واردشده و در سخنان پيامبر اين گونه استدلال هاى ادبى و واژه شناسى وجود نداشت و مردم نيز از او انتظار ارائه دليل لغوى بر تفسيرهايش از قرآن نداشتند.

استدلال ديگرى كه مطرح شده است, اين كه نماز ظهر و عصر, روزانه است و نماز مغرب و عشا, شبانه, و تنها نمازى كه وقت آن نه روز

به حساب مى آيد و نه شب, نماز ظهر است22.

آنچه بيان شد, بخشى از استدلال هاى طرف داران تفسير صلوة به نماز صبح است. بعضى از اين استدلال ها نسبت به برخى ديگر, از قوت بيشترى برخوردار است كه مى توان به دو دليل اشاره كرد: يكى, شرافت و فضيلت بسيار نماز صبح به دليل حضور گسترده فرشتگان در اين وقت, بر اساس نصّ قرآن در آيه (اسراء/ 78) و ديگرى مشقّت و دشوارى بيشتر نماز صبح, به سبب سرماى شديد صبح در زمستان ها و خواب شيرين صبحگاهى.

اما پاره اى ديگر از استدلال ها در خور توجه نيست; مانند نقل عايشه و يا استدلال به مسئله قنوت . ديگر ديدگاه ها هم دلايل خاص خود را دارند, اما به اعتبار آن كه از شيوع و قوت برخوردار نيستند و بيشتر به ديدگاه و برداشت فردى شبيه اند, از نقل آنها صرف نظر مى كنيم. نكته اى كه مغفول مانده

يكى از نكاتى كه در اين استدلال ها به آن توجه نشده, آن است كه برا ى جامعه عرب, روز زمانى آغاز مى شود كه ماه در آسمان ديده شود و به همين جهت, آغاز ماه جديد, درغروب روز قبل با ديدن هلال ماه, تعيين مى شود. در فرهنگ دينى ما نيز چنين است; مثلاً اول ماه رمضان, از هنگام رؤيت هلال است. در قرآن نيز در غالب بلكه همه موارد هنگام ياد كردن شب و روز, شب بر روز مقدم شده است . اين خود مى تواند دليل آن باشد كه در عرف آن روز عرب , آغاز روز را از شب مى دانسته اند,

بر خلاف عرف متداول كنونى ما كه معمولاً روز را بر شب هم اطلاق مى كنيم و مثلاً مى گوييم ده روز مسافرت بودم كه به معناى ده شبانه روز است. در ادبيات قرآنى كه گوياى عرف زمان نزول هم است, شب بر شبانه روز اطلاق مى شود. به عنوان نمونه, به اين آيه ها بنگريد:

و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشرفتم ميقات ربه اربعين ليلة23;

و با موسى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر تمام كرديم, تا آن كه وقت معيّن پروردگارش در چهل شب به سر آمد.

و در سوره مريم آيه 10 فرمود:

قال رب اجعل لى آية قال آيتك الا تكلم الناس ثلث ليال سوياً;

گف: پروردگارا! نشانه اى براى من قرار بده. فرمود: نشانه تو اين است كه سه شبانه (روز) با آن كه سالمى, با مردم سخن نمى گويى.

واضح است كه سى يا چهل شب ميقات موسى, سى يا چهل شبانه روز و عدم تكلم زكريا, سه شبانه روز بود. در اين موارد ,شب بر شبانه روز اطلاق شده است.

اگر اين برداشت درست باشد, مصداق صلوة الوسطى روشن مى گردد. براى روشن شدن اين مدعا, نيازمند بررسى ديدگاه مورخان, محدثان و فقيهان هستيم و از اين رو, بحث را با نقل گفتار آنان پى مى گيريم. سخنى از ابوريحان بيرونى

مرحوم مجلسى از قول ابوريحان بيرونى بحث شايان توجهى در خصوص آغاز شبانه روز در نزد ملل مختلف ارائه كرده است كه در اين جا آنچه را كه مربوط به بحث ماست, ياد مى كنيم:

عرب آغاز مجموعه شبانه روز را در نقطه غروب در دايره افق فرض كرده ا

ست. از اين رو , شبانه روز در نزد آنان از غروب خورشيد از افق تا غروب آن در روز بعد است و آنچه موجب شده آنان به اين فرض روى آورند, اين بود كه ماه هاى آنان مبتنى بر رؤيت هلال و سير ماه و حركت هاى گوناگون آن است, نه بر اساس شمارش ايام, و هلال به هنگام غروب خورشيد ديده مى شود و از نظر آنان رؤيت اول هلال, آغاز ماه است و از اين روى, در نزد آنان شب مقدم بر روز است و هنگام نام بردن روزهاى هفته, عادشان بر اين روش جارى گشته است. كسانى كه با اين ديدگاه موافق هستند, به اين مطلب چنين استدلال كرده اند كه ظلمت از نظر رتبه برنور مقدم است و نور بر تاريكى عارض مى شود و آنچه پيشتر است, به آغازيدن سزاوارتر است. همچنين به منظور راحتى و آرامش, سكون را بر حركت ترجيح داده اند و حركت به خاطر نياز و ضرورت انجام مى گيرد و سختى پيامد ضرورت و در نتيجه پيامد حركت است و تا زمانى كه آرامش و سكون در جوّ حاكم باشد, موجب فساد نمى شود, اما هرگاه حركت در جوّ تداوم پيدا كند و پايدار باشد, موجب فساد مى شود و زلزله ها, طوفان ها, موج ها و امثال آن به وجود مى آيد.24 سخن علامه مجلسى

مرحوم علامه مجلسى براى اثبات تقدم شب بر روز از نگاه شرعى, بحثى نسبتاً مفصل آورده است كه براى تبيين بحث چاره اى جز نقل آن نداريم. وى مى نويسد:

ترديدى نيست كه به حسب شرع, شب مقدم بر روز

است. بنابراين آنچه مثلاً درباره شب جمعه وارد شده است, مربوط به شب گذشته است و نه شب آتى, و آنچه پاره اى از عرب ها و نيز منجمان در خصوص تأخير شب انجام مى دهند, فقط اصطلاح خاص آنان است و احكام شرعى بر آن مبتنى نمى شود. از جمله دلايل بر اين نكته, روايت است كه كلينى در روضه با سند موثق از عمر بن يزيد نقل مى كند كه گفت: به ابوعبدالله(ع) گفتيم: مغيريه ها25 مى پندارند كه اين روز براى همين شب آتى است. امام فرمود: دروغ گفته اند. اين روز براى شب قبلى است. اهل وادى نخله وقتى هلال را ديدند, گفتند: ماه حرام داخل شده است.26 مرحوم مجلسى پس از نقل روايت روضه, به توضيح متن آن مى پردازد و در مورد جريان اهل نخله مى نويسد:

طبق آنچه مورخان و مفسران ذكر كرده اند, جريان وادى نخله آن بود كه پيامبر عبدالله بن جحش را به همراه هشت و يا دوازده نفر براى كمين قريش و به دست آوردن اخبار آنان, به سوى نخله در بين راه مكه - طائف اعزام كرد. آنان به سوى نخله رفتند و در آن جا كمين كردند. در آن جا عمرو بن حضرمى را با كاروان تجارى قريش ديدند. عمرو بن حضرمى و همراهانش آن وقت را روز آخر جمادى الثانى مى پنداشتند; در حالى كه ماه رجب آغاز شده بود . مسلمانان به گفتگو و رايزنى پرداختند. گروهى از آنان گفتند: دشمن در غفلت است و اين رزقى است كه خداوند نصيب شما كرده است و ما هم نمى دانيم كه اين

روز از ماه حرام است يا از غير آن. جمعى از آنان گفتند: اين روز از ماه حرام است و فكر نمى كنيم كه به خاطر طمع شما حلال باشد. در هر صورت, آنان بر حضرمى هجوم آوردند و او را كشتند و قافله اش را به غنيمت بردند. جريان به كفار قريش رسيد. فرستاده قريش پيش پيامبر(ص) آمد و گفت: آيا جنگ در ماه حرام رواست؟ در اين هنگام آيه 217 سوره بقره نازل شد كه : (از تو درباره قتال در شهر حرام مى پرسند…) .از اين خبر چنان كه در پاره اى از سيره ها آمده است, روشن مى شود كه يورش فرستادگان پيامبر(ص) زمانى بود كه هلال رجب را ديدند و آن شب را از ماه رجب دانستند و پيامبر(ص) هم گواهى داد كه اصحاب وى پس از رؤيت هلال حكم كرده اند كه آن شب, شب رجب است. بنابراين شب مقدم بر روز است و جزء روزى است كه پس از آن مى آيد.27 اين گزارش به وضوح,آغاز شبانه روز را از غروب خورشيد و طلوع ماه در عرف عرب نشان مى دهد و ابوريحان بيرونى به درستى بين گاه شمار عربى و غير عربى فرق گذاشته است و تقدّم شب بر روز را بر همين پايه تحليل كرده است.

وجوب روز, در آغاز تشريع آن و قبل از نزول آيه رفث 28 كه زمان روز, از گذشت پاسى از غروب آغاز مى شد,29 گواه روشنى بر اين امر است كه شبانه روز عرب, از غروب خورشيد و طلوع ماه آغاز مى گشت و آيه رفث نوعى تخفيف و تقليل در

زمان روزه است.

مفسران در ذيل چند آيه مانند آيه رفث و آيه اهلّه30 ,به اين موضوع پرداخته اند و بحث هاى گوناگون ارائه كرده اند , ولى فقها در خصوص تعيين آغاز شبانه روز بحث مستقلى نكرده اند; هر چند در مباحث مربوط به تعيين آغاز ماه رمضان و مانند آن, به طور ضمنى آغاز روز را با ديدن ماه اثبات مى كنند. فقيهان در اين خصوص افزون بر رواياتى كه از معصومان آمده است, به چند آيه قرآن نيز استدلال كرده اند.

ييسئلونك عن الأهلّة قل هى مواقيت للناس و الحج…31;

درباره هلال ها از تو مى پرسند, بگو: آنها (شاخص) گاه شمارى براى مردم و (موسم) حج اند….

در اين آيه هلال ماه به عنوان ابزار تعيين اوقات براى مردم در زندگى روزمره و انجام كارهاى عبادى معرفى شده است. بسيارى از فقيهان در ذيل همين آيه, به مسئله دليل و راهنما بودن هلال بر تعيين زمان عبادت هاى مدت دار اشاره كرده اند. به عنوان نمونه, شيخ مفيد پس از نقل آيه مى نويسد:

خداوند متعال (هلال) را علامت ماه ها و دليل و راهنما براى اوقات واجبات و گاه شمار براى مردم در حج و روزه و سررسيد وام ها, كفاره ها, و انجام واجبات و مستحبات قرار داده است و حمادبن عثمان از عبيدالله بن على حلبى از امام صادق(ع) نقل كرده است كه از امام درباره (اهلّه) پرسيده و وى فرموده: اين هلال ماه هاست. بنابراين وقتى هلال را ديدى, روزه بگير و هرگاه آن را ديدى, افطار كن.32

شيخ سپس چند روايت ديگر به همان مضمون نقل مى كند و مى افزايد:

بنابراين هلال

علامت ماه است و به هلال عبادت در روزه , افطار, حج و ديگر امورى كه مربوط به ماه هاست, براى اهل شرع ثابت مى شود.33

چنان كه ملاحظه مى شود, شيخ مفيد با بهره گيرى از آيه قرآن و روايات, هلال را علامت و نشانه حلول وقت عبادت هاى زمان مند مى داند. اين سخن گوياى آن است كه آغاز هر روز از هر ماه, با ديدن ماه آن شبانه روز است. از اين رو, مثلاً آغاز ماه رمضان از هنگام ديدن ماه در پايان ماه شعبان خواهد بود, نه دميدن خورشيد در اولين روز ماه مبارك رمضان.

شيخ مفيد در يكى ديگر از كتاب هاى خود بحق تأكيد مى كند كه:

قرآن به زبان و لغت عربى نازل شده است… هرگاه ثابت شد كه قرآن به زبان عرب نازل شده است و در مضامين خود افراد مكلّف را به زبانشان مورد خطاب قرار داده است, بايد به مضامين آن بر طبق مفاهيم زبان عرب و نه غير آن عمل كرد و ماه ها در نگرش عرب ها از آن رو ى به نام (شهر) نام گذارى شده اند كه به خاطر هلال, نمايان و آشكار مى گردند…. و خداوند متعال هم در قرآن به همان نامى نام گذارى كرده است كه عرب ناميده است.34 سخن مرحوم مفيد دقيقاً بيانگر لزوم توجّه به عرف و عادت مردم عصر نزول در جزيرة العرب, در برداشت هاى فقهى است به ويژه هنگامى كه موضوع حكم پديده اى كاملاً عرفى و قراردادى بين مردم باشد; از قبيل نام گذارى ها, تعيين وقت ها و نظاير آن كه در اين امور

به حتم بايد عرف زمان نزول را شناخت و مفهوم موضوع حكم را از همان عرف گرفت.

نكته ديگر آن است كه در آيه مورد بحث چنين آمده است: (بر نمازها و نماز ميانه مواظبت كنيد…). چنان كه ملاحظه مى شود, در آيه هيچ سخنى از نماز ميانه روز يا نيمه روز نيامده است و اگر چنين بود, زمينه لازم وجود داشت تا در پى نيمروز باشيمو مصداق آن را در نماز ظهر يا عصر جستجو كنيم, بلكه فقط عنوان (نماز ميانه) آمده و بهتر است آن را به نيمه شبانه روز حمل كنيم; چون نمازهاى شبانه روز ,يك دوره كامل نماز است و از آن جا كه روز عرب با طلوع ماه آغاز مى شود, بنابراين نيمه شبانه روز, نماز صبح خواهد بود. قرائنى مانند دشوارى اقامه نماز صبح, حضور فرشتگان و تأثير معنوى عبادت صبحگاهى, مى تواند تأييد كننده اين برداشت باشد.

با درنگ در عادت جامعه كنونى, خواهيم ديد كه انجام نماز صبح از دشوارى خاصّى برخوردار است و اين دشوارى منحصر به جامعه اى خاص نيست و اگر سنجشى انجام گيرد, به حتم قضا شدن نماز صبح فزون تر از نماز ظهر يا عصر است. همه اينها مى توانند توجيه مناسبى براى تأكيد ويژه خداوند متعال بر نماز صبح باشد. تنها سخنى كه باقى مى ماند اين است كه در بين فقيهان شيعه قائلان به اين ديدگاه اندك اند.

بنابراين با توجه به قرائن و شواهد, تفسير صلوة الوسطى به نماز صبح, محذوريّت ندارد. با اين همه, علم به واقعيت در انحصار خداوند بارى است.

پي نوشتها:

1. تفسير جوامع الجامع, انتشارات جامعه مدرسين, چاپ

اول, ج3/ 819.

2. مجمع البيان, بيروت, مؤسسه الأعلمى للمطبوعات, ج2/ 127.

3. عمدة القارى, بيروت, دارالحياء التراث العربى, ج 18/ 124.

4. الميزان فى تفسير القرآن, قم, جامعه مدرسين, ج2/ 246.

5. همان/ 258.

6. رسائل المرتضى, قم, دارالقرآن الكريم, ج 1/ 275.

7. كتاب الخلاف, قم, انتشارات جامعه مدرسين, ج1/ 294.

8. جواهر الفقه, ابن براج, انتشارات جامعه مدرسين/ 19.

9. همان/ 255.

10. تحرير الأحكام, قم, مؤسسه الامام الصادق, ج1/ 184.

11. ر. ك: مختلف الشيعه, ج2 / 42; تذكرة الفقهاء, ج1/ 86.

12. منتهى المطلب, مشهد, مجمع البحوث الاسلاميه, ج4/ 157.

13. الاحكام فى الحلال و الحرام, يحيى بن زيد, ج1/ 124.

14. رسائل المرتضى, ج1/ 275.

15.المستدرك الوسائل, باب پنجم از ابواب اعداد الفرائض, ح 11.

16.جواهر الكلام, دارالكتب الاسلاميه, ج7/ 13.

17.سوره اسراء, آيه 78.

18.جواهر الكلام, ج 7/13.

19. المجموع, محى الدين النووى, بيروت, دارالفكر, ج3/ 60.

20. منتهى المطلب, ج1/ 217.

21. المجموع, محى الدين النووى, ج3/ 60.

22.مواهب الجليل, عبدالرحمان الرعينى, بيروت, دارالكتب, ج2/ 32.

23. سوره اعراف, آيه 142.

24.بحارالانوار, بيروت, دار احياء التراث العربى, ج 56/ 10.

25. پيروان مغيرة بن سعد جبلى هستند. مغيره كه وى بسيار به امام باقر(ع) دروغ مى بست و روايات بسيارى در مذمت وى وارد شده است.

26. بحارالانوار, ج56/ 15.

27. همان/ 16.

28. ر. ك: سوره بقره, آيه 187.

29. الميزان فى تفسير القرآن, ج 2/ 49.

30 . سوره بقره, آيه 198.

31 . همان.

32. المقنعه, قم, مؤسسة النشر الاسلامى/ 295 _ 296.

33. همان.

34. جوابات اهل الموصل, لبنان, دارالمفيد/ 15.

علم نجوم و جواز عمل به آن

اخبار غيبي به واسطه تنجيم و اعتقاد به آن تكذيب قرآن است زيرا قرآن مي فرمايد:همانا علم قيامت نزد خداوند است و او باران را فرو بارد و او آن چه كه در رحم هاست

مي داند و هيچ كس نمي داندكه فردا چه خواهد كرد .

امروزه علم نجوم و ستاره شناسي يكي از مهيّج ترين علوم بشري شمرده مي شود. چرا كه هر از چند گاهي اخبار شگرفي درباره كشفيات اين علم به گوشمان مي رسد كه عظمت و ابهّت كيهان را به نمايش مي گذارد. استفاده هايي كه امروزه از اين علم مي شود فراوان است و نمي توان ثمرات آن را ناديده گرفت. اما در اين ميان سخني از امام علي ( عليه السلام ) وجود دارد كه انسان را دچار سر در گمي كرده و پذيرشش براي انسان راحت نيست ؛ حضرت مي فرمايند: اي مردم از فراگرفتن علم نجوم برحذر باشيد. علت چيست و مقصود امام از اين كلام چه مي تواند باشد؟ هنگامه ايي كه حضرت اين كلام را ايراد فرمودند: هنگامي كه امام آماده حركت براي نبرد با خوارج بودند يكي از يارانش عرضه داشت: اي امير المۆمنين! از آن مي ترسم كه اگر در اين ساعت حركت كني به مراد خويش نرسي، اين سخني را كه مي گويم از علم نجوم استفاده شده است. امام در پاسخ فرمودند: اي مردم از فراگرفتن علم ستاره شماسي بپرهيزيد، جز آن مقدار كه در دريا نوردي و صحرانوردي به آن نياز داريد چه اينكه ستاره شناسي شما را به غيب گويي و غيب گويي به جادوگري مي كشاند و ستاره شناس چون غيب گو و غيب گو چون جادوگر است و جادوگر چون كافر ، كافر در آتش جهنم است. (نهج البلاغه ، خطبه 79)

چرا تعليم نجوم حرام است؟ فراگرفتن نجوم حرام است. در

حرمت تنجيم شيخ انصاري مي گويد: التنجيم حرام و هو الاخبار عن احكام النجوم با اعتبار حركات فلكيه و الاتصالات الكوكبيه. ايشان بعد از نقل روايت دال بر حرمت مي گويد: تنجيم مطلقاً حرام نيست بلكه حرمت در صورتي است كه بر اساس احكام نجوم با اعتقاد به تأثير آنها حكم قطعي داده شود (مكاسب شيخ انصاري 25- 26 ) از مجموعه روايات درباره علت حرمت نجوم و ستاره شناسي مي توان اعتقاد به تأثير حركات فلكيه در سرنوشت انسان و اختلال در زندگي روزمره مردم در اثر اعتقاد به اخبار منجمان دانست. يكي از فوايد علم نجوم راهيابي است چنانچه حضرت علي (عليه السلام)در خطبه 79 نهج البلاغه اين مورد را از حرمت علم نجوم استثنا كرده است و قرآن كريم در اين باره مي فرمايند: اوست كه ستارگان را براي راهنمايي شما در تاريكي هاي بيابان و دريا قرار داده و همانا ما آيات خود را براي اهل علم و معرفت به تفصيل بيان كرديم حضرت در همين خطبه 79 مي فرمايند: اخبار غيبي به واسطه تنجيم و اعتقاد به آن تكذيب قرآن است زيرا قرآن مي فرمايد: همانا علم قيامت نزد خداوند است و او باران را فرو بارد و او آن چه كه در رحم هاست مي داند و هيچ كس نمي داندكه فردا چه خواهد كرد و هيچ كس نمي داند كه به كدام سرزمين مرگش فرا مي رسد؛ پس خدا به همه چيز دانا و بر كليه اسرار خلايق عالم آگاه است ( لقمان 34) و كليد خزائن غيب نزد خداست ،كسي جز خدا بر آن آگاه نيست.(انعام/ 59 )

امام

علي استفاده صحيح از نجوم: يكي از فوايد علم نجوم راهيابي است چنانچه حضرت علي(عليه السلام) در خطبه 79 نهج البلاغه اين مورد را از حرمت علم نجوم استثنا كرده است و قرآن كريم در اين باره مي فرمايند: اوست كه ستارگان را براي راهنمايي شما در تاريكي هاي بيابان و دريا قرار داده و همانا ما آيات خود را براي اهل علم و معرفت به تفصيل بيان كرديم. (انعام/ 97) اوست خدايي كه خورشيد را درخشان و ماه را تابان نمود و سير ماه را در منازلي معين كرد تا به اين وسيله شما سنوات و حساب ايام را بدانيد ، اينها را جز به حق و مصلحت نظام خلقت نيافريد است. خدا آيات خود را براي اهل علم ومعرفت بيان مي كند.(يونس/ 5 ) علاوه بر آيات قرآن در باب راهيابي ، روايات درباره پيدا كردن قبله و اوقات نماز به وسيله ستارگان بيان شده است. محمد بن مسلم مي گويد: خدمت امام (عليه السلام) عرضه داشتم: شب هنگام در حال سفر قبله را چگونه پيدا كنم؟ در جواب فرمودند :آيا ستاره ايي كه جدي نام دارد مي شناسي؟ عرضه داشتم: آري فرمودند: آن را در طرف راستت قرار ده و اگر در راه حج بودي آن را بين كتف هايت قرار ده . حضرت علي(عليه السلام) دانش ها را بر چهار نوع مي دانند ، فقه براي اديان و طب براي بدن و نحو براي زبان و صحيح سخن گفتن و نجوم و ستاره شناسي براي پيدا كردن زمان و اوقات. حضرت علي (عليه السلام)علم نجوم را في نفسه مذموم و حرام

نمي شمرند بلكه آنچه ايشان حرام مي شمارند، نحوه و چگونگي استفاده از اين علم است . نجوم و ستارگان را موثر در زندگي و سرنوشت آدمي دانستن ، حرام اعلام شده. در اين ميان نمي توان از اهميت علمي و تأثيراتي كه اين علم در زندگي بشري دارد غافل بود قرآن و دعوت به كيهان شناسي علاوه بر مطالبي كه در جواز مطلوب بودن علم نجوم بيان شد، آياتي در قرآن كريم به شناخت آيات الهي در آسمان ها و تفكر در آن دعوت مي كند. آيا منكران حق، آسمان ها را در فراز خود نمي نگرند كه ما چگونه بناي محكم اساس نهاده ايم و آن را به زيور ستارگان درخشان آراسته ايم و هيچ شكاف و خللي در آن راه ندارد.(ق/ 6) آيا در خلقت شتر نمي نگرند كه چگونه آفريده شده و به آسمان نمي نگرند كه چگونه برافراشته شده است؟(غاشيه 17/18) يكي از آيات قدرت الهي خلقت آسمان ها و زمين است و ديگر اختلاف زبان و رنگ هاي شما آدميان كه در اين امور نيز ادله صنع و حكمت حق بر همه دانشكندان عالم آشكار است.(روم/ 22) در نتيجه بايد گفت حضرت علي (عليه السلام)علم نجوم را في نفسه مذموم و حرام نمي شمرند بلكه آنچه ايشان حرام مي شمارند، نحوه و چگونگي استفاده از اين علم است . نجوم و ستارگان را موثر در زندگي و سرنوشت آدمي دانستن ، حرام اعلام شده. در اين ميان نمي توان از اهميت علمي و تأثيراتي كه اين علم در زندگي بشري دارد غافل بود. فرآوري : مريم پناهنده

كتاب

1- فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم

اشارة

عنوان

و نام پديدآور : فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم/رضي الدين ابي القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس

مشخصات نشر : نجف: منشورات المطبعه الحيدريه، 1368=1319.

مشخصات ظاهري : 260ص.

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1339964

المقدمة

بسم الله الرحمن الرحيم قال السيد الإمام العالم الفقيه الفاضل العلامة الكامل الورع البارع رضي الدين ركن الإسلام والمسلمين افتخار آل طه وياسين عمدة أهل بيت النبوة محمدآل الرسول شرف العترة الطاهرة ذو الحسبين أبوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس الحسني بلغه الله غاية آماله بمحمد وآله ع . أحمد الله جل جلاله فاطر السماوات والأرضين ألذي جعلها هداة ودعاة بلسان حالها للعالمين إلي معرفة منشيها وفاطرها وآيات باهرات للناظرين في حقائق تدبيرها وجواهرها وأوضح أنها من أعظم دلالاته علي مقدس ذاته فقال جل جلاله في الإنكار علي من ... أعجز الحسن بن سهل في علم النجوم و كان أقوم منه بالعلم بها ورجع الحسن بن سهل إليه .

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 2]

فصل و كمارواه ابن جمهور القمي في كتاب الواحدة أن مولانا علي بن موسي الرضاص أجاب ذا الرئاستين الفضل بن سهل في علم النجوم بما لم يكن عارفا به و لاقادرا عليه .فصل و كمارواه الحميري الثقة المعتمد عليه رحمه الله جل جلاله عليه في الجزء الثاني من كتاب الدلائل في دلائل الصادق ص أنه كان عالما بالنجوم حتي أنه لايخفي منها شيء عليه .فصل و كمارواه يونس بن عبدالرحمن رضي الله عنه في جامعه الصغير قال قلت لأبي عبد الله ع جعلت فداك أخبرني عن علم النجوم ما هو فقال هوعلم من علوم الأنبياء فقلت

أ كان علي بن أبي طالب ع خبيرا بعلمه فقال كان أعلم الناس به

-روايت-از قبل-604

.فصل و كمارواه مصنف كتاب التجمل تاريخ كتابته سنة ثمان وثلاثين ومائتين عن الصادق ع أنه أذن لبني نوبخت في علم النجوم و قدسألوه عنه وكرروا مسألته وأطلعهم عليه وعرفهم جوازه وإباحته .فصل و كمارواه أبوبصير عن الصادق ع في حديث معرفة آزر بعلم النجوم وتحقيق ما كان يحكم به عليه .

[ صفحه 3]

فصل و كمارواه ابن أذينة عن أبي عمرو من تصديق الصادق ع له في علم النجوم وتعريفه كيف يتحرز من الضرر ألذي يخاف وصوله إليه .فصل و كمارواه صاحب التواقيع عن العبد الصالح علي بن مولانا جعفرالصادق ص فيما رواه عن أخيه مولانا موسي بن جعفرسلام الله جل جلاله عليه في ترك الإنكار علي خواص شيعته لماسير مولده وخاف من القطع فعرفه كيف يعمل حتي يتجاوز قطع مولده ويسلم من مضرته .فصل و كمارواه عبدالرحمن بن سيابة عن الصادق ع وإطلاقه في علم النجوم و أنه مأذون فيه معتمد عليه وسيأتي تفصيل ذلك ألذي أشرنا إليه .فصل واعلم أن الأحاديث عن الأنبياء ع من لدن إدريس ع إلي الناطق من عترة النبي محمدص و من لدن الملوك الذين ذكرت تواريخهم وتواريخ العلماء المترددين إليهم مايضيق عنه مجلد

[ صفحه 4]

واحد من ذكر الجميع وفيهم من هوحجة وفيهم أعيان معتمد عليهم بتحقيق ماذكرناه من أن علم النجوم دلالات وعلامات وآيات لله جل جلاله باهرات وحجج علي عباده ظاهرات وسأذكر تفصيل ماأجملته من الروايات إن شاء الله .فصل واعلم أني كنت أحب أن لايبلغني حديث إلاأطلع عليه و كان مما بلغني اختلاف الناس في علم النجوم و ما ألذي يحرم منها

و ما ألذي يعتمد عليه فحضر عندي جماعة من علماء المنجمين وكاتبني بعض من كان بعيدا من العراق من علمائهم الموصوفين ورصدوا مواليد في أوقات متفرقة وسيروها وحولوا عدة سنين وحرروها فكنت أجد غلطهم وخاصة في الجزئيات أكثر من إصابتهم وأجد إصابات تقتضي أن الغلط من جهتهم فسألت جماعة منهم عن سبب الخطإ والخلل فاختلفوا في العلل فقال بعضهم إن النجوم تحتاج كل مدة معينة

عند أهل النجوم أن يعيدوها إلي إرصاد جديدة و أنه قدتعدد عليهم تحقيق الإرصاد فأفسد ذلك عليهم بعض الاجتهاد و قال آخرون إن العلماء من المنجمين القدماء اختلفوا في كيفية النجوم وأحكامها وتأثيرها فوقع الخلل من المتأخرين بحسب مايختلفون فيه من اختلاف القدماء وتفاوت تدبيرها و قال بعضهم إن وقتهم لايسع لكشف علم النجوم علي التحقيق و إن علوم المتأخرين قاصرة عن علوم المتقدمين في التدقيق .فصل ورأيت أنا في أخبار الأئمة الأطهار الذين أطلعهم الله

[ صفحه 5]

جل جلاله عليه بطريق رسوله ص علي الأسرار أسبابا لغلط المنجمين غير ماذكروه من الأعذار وسيأتي سبب غلطهم في مضمون مانذكره من الأخبار إن شاء الله .فصل و من أعجب ماوجدته من تمويه المنجمين في هذه الأوقات ألذي يتمشي علي الملوك والأعيان وذوي المقامات شيء ماعرفت أن أحدا سبقني إلي كشفه وذكرت ذلك لبعضهم ولغيرهم فما رأيت لهم عذرا في التمويه ألذي أشرت إلي وصفه و ذلك أنهم يكتبون تقاويم السنة نسخة واحدة في سعودها ونحوسها وممتزجاتها فينفذون كل تقويم إلي واحد مع علمهم أن مواليد الذين ينفذون إليهم التقاويم وطوالعهم مختلفة في نحوسها وممتزجاتها وسعاداتها فيمكن أن يكون سعود واحد نحوسا لسواه ونحوس إنسان سعودا لمن عداه ويمكن أن يكون سعود واحد ونحوسه

ممتزجا خلاف من يجري مجراه فيقبل الناس التقاويم المتفقة في المواليد المختلفة منهم وتبتاع منهم و قداستمر ذلك علي مدة الدهور وتسني ما فيه من التمويه المستور حتي بعث واحد من المنجمين الأعيان إلي تقويمين واعتد بهما فأعدتهما وعرفته ما في ذلك من التمويه بهما.فصل و قد كان ينبغي أن يكون تقويم كل واحد ممن يحتاج إلي التقويم علي مقتضي مولده وطالعه وتحويل سنته ليكون أقرب إلي الصراط المستقيم و كان مراد المنجم من تقويمه مجرد ذكر أن في النجوم سعدا و فيهانحسا و فيهاممتزجا من غير أن يقصد انتفاع من يحمل إليه

[ صفحه 6]

التقويم بسعودها واجتناب نحوسها كان قدوقع الغناء عن التقويم و كان يكفي ذكر أسماء النجوم السعيدة والنجوم النحسة و ما كان كل سنة يحتاج إلي تقويم جديد وإنما يقولون إن مرادهم انتفاع من تحمل إليه التقاويم بما فيها من السعود والنحوس ليستدل في الحركات والسكنات علي سلامة النفوس واجتلاب النفع ودفع الضرر والبؤس و هذايدل علي أنه مايحصل ما يكون من منافعه إلا أن يكون لكل واحد تقويم علي مقتضي طالعه .فصل ومما وجدت في خاطري مما يسأل عنه علماء المنجمين وربما تعذر عليهم الجواب عنه علي اليقين أن يقال لهم ماالمقتضي لورود النوم علي الإنسان من طالع ميلاده و قديتأتي غيروقت مراده وكيف كان هذاالنجم في طالع كل إنسان وأوقات الولادات عظيمة الاختلافات من زمان آدم إلي الآن وهلا صادف طالع واحد من الأنام أنه ولد في وقت لاينام واعلم أن هذايدلك بغير التباس علي أن وراء تدبير الناس ووراء الولادات قادرا مختارا يتصرف في ملكه ومماليكه بحسب مايريد من الاختبارات إن شاء جعل النجوم دلالات و إن شاء أسقط

دلالاتها علي الحادثات .فصل ومما وجدته في كتب النعمان المؤرخ لسيرة خلفاء مصر ماعجز المنجمون عن جوابه قال المعز ذكر لي أن بعض المنجمين أتاه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 7]

بكتاب ألفه له يذكر فيه خلق آدم وكيف كانت الكواكب يوم خلقه الله عز و جل و مادلت عليه مما آل أمره وأمر ذريته إليه ورأي أنه قدأتي في ذلك بعلم ماسبق إليه فلما وقفت سألته فقلت هل كان قبل آدم شيء قال نعم قلت فما كان و من كان وكيف كانت هذه الكواكب قبل ذلك و مادلت عليه فلم يحر جوابا و قال هذا شيء ماظننت أني أسأل عنه فقلت و هذا ألذي عملته وجئت به ماسألت عنه أيضا.أقول فكل هذه الأمور دلالة باهرة

عندذوي الاعتبار أن دلائل النجوم بتدبير الفاعل المختار وأنها ليست بأنفسها فاعلة و لاعلة موجبة و ذلك واضح لأولي الأبصار.فصل ورأيت الاستخارة أقوي في كشف بعض الأسرار وأبلغ في الإشارة وتعدد الصدقات والدعوات دافعة لمايجمع المنجمون عليه من المحذورات و كان ماوجدته بالتجربة كمانقلته من الروايات و علي مقتضي صريح مقدس كلام مالك الأسباب في قوله جل جلاله يَمحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أُمّ الكِتابِ.فصل ووجدت الناس أمامعاملا لله جل جلاله في أيام حياته فإذاقطعه الموت بوفاته فقد فاته ما كان يقدر عليه من سعاداته و أما غيرمعامل لله جل جلاله في حياته بل يكون مشغولا بلذاته وشهواته و كان معرفة وقت الممات القاطع من السعادات أواللذات

عندالفريقين من جملة المهمات فإذاأمكن تحصيل معرفة ذلك بطرق علمية علي لسان

-روايت-از قبل-1211

[ صفحه 8]

رسول يخبره عن العلوم الإلهية و إلافمتي قدر علي طريق طبية يحترز بها من الضرر المظنون فقد أوجب العقلاء الاحتراز

عن الضرر بكل طريق يمكن أو يكون و قدأطبق العقلاء علي تجويز أن تكون النجوم دلالات وعلامات وأمارات ونطقت بذلك الروايات من الثقات و لو أن بعض هؤلاء القائلين والناقلين خوف إنسانا من سفر وذكر له

عندتحذيره الخطر لتوقف من السفر المذكور أوتحذر بقدر دفع المحذور فلاأقل أن يكون حكم المحترس من النجوم المذكورة كحال حكم المظنون من الأمور المحذورة فيحتاج المكلف إلي كشف طريق السلامة والأمان لمعرفة مايحتاج إلي معرفته بحسب الإمكان و يكون كلما ذكروا أن عليه قطعا في وقت مدته يستعد قبل حضوره للقاء الله جل جلاله بمقتضي قدرته أويتصدق أويدعو لدفع خطر ذلك وتحصيل الأمان من تجويز مضرته و لا يكون الإنسان علي حال من الغفلة عن الاستعداد للمعاد أوانقطاع لذاته إن كان من أهله دار الفناء والنفاد فلايحس إلابحيطان الموت أوالقواطع قدوقعت عليه فيحصل في ندم ترك الاحتياط بكل ما كان يقدر عليه و قدرأينا من يستريح إلي منامات

عندالحادثات وروي ذلك فيما لاأحصيه من الروايات و مازال الاستظهار والاحتياط في طلب المجاب من كمال ذوي الألباب و لو كان كل علم ضل فريق من أهله مبطلا ذلك لأصله لتعذر ثبوت شيء من المعلومات إذ كان وقع فيهااختلاف حتي في البديهيات

-روايت-1-1229

[ صفحه 9]

فصل و لو كان غلط فريق من علوم التحقيق يقتضي ترك ذلك العلم بالكلية لأدي ذلك إلي ترك المعلومات العقلية والنقلية والشرعية إذ في كل علم منها غلط في شيء منه فريق من البرية وسوف أذكر في كل باب من هذاالكتاب مايليق بالتوفيق من تحقيق الأسباب وأشرح ماتقتضي الأمانة إيضاح شرحه حتي يظهر الحق لكل ناظر إلي أفق فجره وصبحه و قدسميته فرج المهموم في معرفة نهج الحلال

من علم النجوم وسوف أرتبه في الأبواب بحسب مايدلني الله جل جلاله عليه من الصواب وها أناذاكرها بابا بابا علي التجميل ثم أذكرها فيما بعد علي التفصيل ليعرف الناظر في تجميلها مايريد منها ويقصده في تفصيلها و لايحتاج إلي مطالعة جميع الأبواب وتصفح الكتاب .الباب الأول فيما نذكره من الإشارة إلي أن النجوم والعلم بها من آيات مالك الجلالة و من معجزات صاحب الرسالةص .الباب الثاني فيما نذكره من الرد علي من زعم أن النجوم موجبة أوفاعلة مختارة.الباب الثالث فيما نذكره من أخبار من قوله حجة في العلوم في صحة علم النجوم .الباب الرابع فيما نذكره عن مولانا موسي بن جعفرالكاظم ع في إزالة القطوع في العمر إذادل مولد الإنسان عليه .الباب الخامس فيما نذكره ممن كان عالما بالنجوم من الشيعة

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 10]

وصنف في تلك العلوم أوخول مولده علي الوجه الموسوم .الباب السادس فيما نذكره ممن كان عالما بالنجوم من غيرالشيعة من المسلمين وصنف فيها مايظهر صحة حكمه للحاضرين .الباب السابع فيما نذكره عمن صح حكمه بدلالة النجوم قبل الإسلام و لم يذكر اسمه .الباب الثامن فيما نذكره من الأخبار التي صح فيهاالحكم علي الحوادث بالنجوم ممن لم يذكر اسمه وبعض من عرف منهم بعلم النجوم و إن لم نعرف له شيئا من الأحكام و من كان عارفا بذلك من الملوك قبل الإسلام .الباب التاسع فيما نذكره في جواب من أنكر أن النجوم لايصح أن تكون دلالات علي الحادثات .الباب العاشر فيما نذكره من أخبار من كان مستغنيا عن النجوم بتعريف النبي ص وأئمة العلوم ع

-روايت-از قبل-668

[ صفحه 11]

الباب الأول فيما نذكره من الإشارة إلي أن النجوم والعلم بها من آيات مالك الجلالة و من معجزات صاحب الرسالة

اشاره

اعلم أن كون الأفلاك والشمس والقمر والنجوم دلالة باهرة دالة علي مالك الدنيا والآخرة مما

لايحتاج إلي برهان لأنه موجود بالعيان والوجدان قدتضمن القرآن الشريف تنبيه أهل التكليف علي الدلالة بها والتعريف

-روايت-1-215

فصل

فأما كونها من معجزات صاحب الرسالة فقد تضمن كتاب الإهليلجة عن مولانا الصادق ع مايغني عن الإطالةفقد قال فيه فقلت له يعني للهندي ألذي كان يناظره أخبرني هل يعرف أهل بلادك من الهند علم النجوم قال إنك لغافل عن علم أهل بلادي بالنجوم قلت و مابلغ من علمهم بها قال أناأخبرك عن علمهم بخصلتين تكتفي بهما عما سواها قلت فأخبرني و لاتخبرني إلابخبر صدق قال أماالخصلة الأولي فإن ملوك الهند لايتخذون إلاالخصيان منهم قلت و لم قال لأن لكل رجل منهم منجما حاسبا فإذاأصبح

-روايت-1-102-روايت-116-ادامه دارد

[ صفحه 12]

أتي باب الملك فقاس الشمس وحسب فأخبره بما كان في يومه ذاك و ماحدث في ليلته التي كان فيها فإن كانت امرأة من نسائه قارفت شيئا أخبره به و قال فلانة قارفت كذا وكذا مع فلان ويحدث في هذااليوم كذا وكذا قال و أماالخصلة الأخري فإن قوما بالهند بمنزلة الخناقين عندكم يقتلون الناس بلا سلاح و لاخنق ويأخذون أموالهم قلت وكيف يكون هذا قال يخرجون مع الرفقة والتجار بقدر ما فيها من الرجال فيمشون معهم أياما بلا سلاح ويحدثون الرجال ويحسبون حساب كل رجل من التجار فإذاعرف أحدهم موضع النفس من صاحبه وكز كل واحد منهم صاحبه ألذي حسب له في ذلك الموضع فيقع جميع التجار موتي قلت هذاأرفع من الأول إن كان ماتقول حقا قال أحلف لك بديني أنه حق ولربما رأيت ببلاد الهند بعضهم قدأخذ وأمر بقتله قلت فأخبرني كيف كان هذا حتي أطلع عليه قال بحساب النجوم قلت فما سمعت كهذا علما قط و ماأشك أن واضعه الحكيم العليم

فأخبرني من وضع هذاالعلم الدقيق ألذي لايدرك بالحواس و لابالعقول و لابالفكر قال وضعه الحكماء وتوارثه الناس فإذاسألت الرجل منهم قاس الشمس ونظر في منازل الشمس والقمر و ماالطالع من النجوم و ماالباطن من السعود ثم يحسب و لايخطئ ويحمل إليه المولود إذاولد فيحسب له ويخبر بكل علامة فيه وبما يصيبه إلي يوم يموت قلت وكيف دخل الحساب في مواليد الناس قال لأن جميع الناس إنما يولدون بهذه

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 13]

النجوم و لو لا ذلك لم يستقم هذاالحساب فمن ثم لايخطئ إذاعلم الساعة واليوم والشهر والسنة التي يولد فيهاالمولود قلت لقد وصفت علما عجيبا ليس في علم الدنيا أدق منه و لاأعظم إن كان حقا كما قلت من تعريف هذاالمولود الصبي و ما فيه من العلامات ومنتهي أجله و مايصيبه في حياته أفليس هذاحسابا يولد به جميع من في الدنيا من كان من الناس قال بلي لاأشك فيه قلت فتعال ننظر بعقولنا فهم علم الناس هذا والعلم به هل يستقيم أن يكون لبعض الناس إذا كان جميع الناس يولدون بهذه النجوم حتي عرفها بسعودها ونحوسها وساعاتها ودقائقها ودرجاتها وبطيئها وسريعها ومواضعها من السماء ومواضعها تحت الأرض ودلالاتها علي غامض الأشياء التي وصفت في السماء و ماتحت الأرض فما يقبل عقلي أن مخلوقا من أهل الأرض قدر علي هذا قال و ماأنكرت من هذا قلت لم أبدأك به إنك زعمت أن جميع أهل الأرض إنما يتولدون بهذه النجوم فأري الحكيم ألذي وضع هذاالحساب بزعمك من بعض أهل الدنيا و لاأشك إن كنت صادقا أنه ولد ببعض هذه النجوم والساعات والحساب ألذي كان قبله إلا أن تزعم أن ذلك الحكيم لم يولد بهذه النجوم كماولد سائر

الناس قال وهل هذاالحكيم إلاكسائر الناس قلت أفليس ينبغي أن يدلك عقلك علي أن هذه النجوم قدخلقت قبل هذاالحكيم ألذي زعمت أنه وضع هذاالحساب و قدزعمت أنه ولد ببعض هذه النجوم قال بلي قلت

-روايت-از قبل-1252

[ صفحه 14]

فكيف أهتدي لوضع هذه النجوم والعلم بها إلا من معلم كان قبله و هو ألذي أسس هذاالحساب ألذي زعمت أنه وضع علم النجوم وهي أساس المولود فالأساس أقدم من المولود والحكيم ألذي زعمت أنه وضع علم النجوم علي هذاإنما يتبع أمر معلم أقدم منه و هو ألذي خلقه مولودا ببعض هذه النجوم و هو ألذي أسس هذه البروج التي ولد بهاغيره من الناس فواضع الأساس ينبغي أن يكون أقدم منها وهب إن هذاالحكيم عمر مذ كانت الدنيا عشرة أضعاف هل كان نظره في هذه النجوم إلاكنظرك إليها معلقة في السماء أ وتراه قادرا علي الدنو منها وهي في السماء حتي يعرف منازلها ومجاريها وسعودها ونحوسها ودقائقها وأيها تنكسف عن الشمس والقمر وأيها يولد كل مولود عليها وأيها السعد وأيها النحس وأيها السريع وأيها البطي ء ثم يعرف بعد ذلك سعود ساعات النهار ونحوسها وأيها السعد وأيها النحس وكم ساعة يمكث كل نجم منها تحت الأرض و في أي ساعة يغيب و أي ساعة يطلع وكم ساعة يمكث طالعا و في أي ساعة يغيب وكم استقام لرجل حكيم كمازعمت من أهل الدنيا إن يعلم علم السماء مما لايدرك بالحواس و لايقع عليه الفكر و لايخطر علي الأوهام وكيف اهتدي أن يقيس الشمس حتي يعرف في أي برج هي و في أي برج القمر و في أي بروج السماء هذه السبع النحوس والسعود و ماالطالع منها والباطن وهي معلقة في السماء و

هو من أهل الأرض لاينظر إليها و قدغشيها ضوء

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 15]

الشمس إلا أن تزعم أن هذاالحكيم ألذي وضع هذاالعلم قدرقي في السماء و أناأشهد أن هذاالعالم لم يقدر علي هذاالعلم إلابمن في السماء لأن هذا ليس من علم أهل الأرض قال مابلغني أن أحدا من أهل الأرض رقي إلي السماء قلت فلعل هذاالحكيم رقي إلي السماء و لم يبلغك قال و لوبلغني ماكنت مصدقا قلت فأنا أقولك قولك فهبه رقي إلي السماء فهل كان له بد من أن يجري مع كل برج من هذه البروج ونجم من هذه النجوم من حيث يطلع إلي حيث يغيب ثم يعود إلي الآخر فيفعل مثل ذلك حتي يأتي علي آخرها فإن منها مايقطع السماء في ثلاثين سنة ومنها مايقطع في أقل من ذلك وهل كان له بد من أن يجول في أقطار السماء حتي يعرف مطالع السعود منها والنحوس والبطي ء والسريع حتي يحصي ذلك وهبه قدر علي ذلك حتي فرغ مما في السماء فهل كان يستقيم له حساب ما في السماء حتي يحكم حساب ما في الأرض و ماتحتها و أن يعرف ذلك كماعاين ما في السماء فلم يكن يقدر علي حسابها ودقائقها وساعاتها إلابمعرفة ساعات ما في الأرض منها لأنه ينبغي أن يعرف أي ساعة من الليل يطلع طالعها وكم مكث تحت الأرض و أي ساعة من النهار يغيب غائبها لأنه لايعاينها بالنهار و لا ماطلع منها و لا ماغاب عنها و لابد من أن يكون العلم بهاواحدا و إلا لم ينتفع بالحساب إلا أن تزعم أن ذلك الحكيم قددخل في ظلمات الأرضين والبحار وسار مع النجوم والشمس والقمر في مجاريها علي قدر ماسار في السماء

-روايت-از قبل-1294

[

صفحه 16]

قال وهل رأيتني أجيبك إلي أن أحدا من أهل الأرض قدر أن يطلع إلي السماء وقدر علي ذلك فأخبرك أنه دخل في ظلمات الأرض والبحور قلت وكيف وضع هذاالعلم ألذي زعمت وحسب هذاالحساب ألذي ذكرت أن الناس ولدوا به قال أرأيت إن قلت لك إن البروج لم تزل وهي التي خلقت أنفسها علي هذاالحساب ما ألذي ترد به علي قلت أسألك كيف يكون بعضها سعدا وبعضها نحسا وبعضها مضيئا وبعضها مظلما وبعضها صغيرا وبعضها كبيرا قال كذلك أرادت أن تكون بمنزلة الناس و علي حدهم فإن بعضهم جميل وبعضهم قبيح وبعضهم طويل وبعضهم قصير وبعضهم أبيض وبعضهم أسود وبعضهم صالح وبعضهم طالح قلت فالعجب منك إني أريدك اليوم علي أن تقر بصانع فلم تجبني إلي ذلك حتي كان الآن أقررت بأن القردة والخنازير خلقن أنفسهن قال لقد منيت منك بما لم يسمع مني الناس قلت أفمنكر أنت لذلك قال أشد إنكار قلت فمن خلق القردة والخنازير إن كان الناس والنجوم خلقوا أنفسهم فلابد أن تقول إنهن من خلق الناس أوتقول إنهن خلقن أنفسهن أفتقول إنها من خلق الناس قال لا قلت فلابد أن تقول إنهن خلقن أنفسهن أولهن خالق فإن قلت خلقت لها خالق صدقت و ماأعرفنا به و إن قلت إنهن خلقن أنفسهن رجعت إلي ماأنكرت قال ماأجد بدا من أن أقول إنهن خلقن أنفسهن كماأقول إن البروج و الناس خلقوا أنفسهم قلت فكيف

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 17]

لاتجد بدا من أن تقول إن السماء و الأرض والذر خلقوا أنفسهم فقد أعطيتني فوق ماطلبت منك من الإقرار بصانع فأخبرني إذن أن بعضا قبل بعض خلقن أنفسهن أم كان في يوم واحد فإن قلت لبعضهن قبل

بعض فأخبرني السماوات و مافيهن قبل النجوم خلقن وقبل الأرض أم بعد ذلك فإن قلت إن الأرض قبل فلاتري قولك أن الأشياء لم تزل إلا قدبطل حيث كانت السماء بعد الأرض قال بلي ولكني أقول خلقن جميعا معا قلت قدأقررت أنها لم تكن شيئا قبل أن خلقت و قدأذهبت حجتك في الأزلية قال إني علي حد وقوف لاأدري ماأجيبك به لأني أعلم أن الصانع إنما سمي صانعا لصناعته والصناعة غيرالصانع والصانع غيرالصناعة لأنه يقال للرجل الباني لصناعته البناء والبناء غيرالباني والباني غيرالبناء وكذلك الحارث غيرالحرث والحرث غيرالحارث قلت فأخبرني عن قولك أن الناس خلقوا أنفسهم أفبكمالهم خلقوها لأرواحهم وأجسادهم وصورهم وأنفاسهم أم خلق بعض ذلك غيرهم قال بكمالهم لم يخلق ذلك و لاشيئا منه غيرهم قلت فأخبرني الحياة أحب إليهم أم الموت قال أ وتشك أنهم لا شيءأحب إليهم من الحياة و لاأبغض إليهم من الموت قلت فأخبرني من خلق الموت ألذي يخرج أنفسهم التي زعمت أنهم خلقوها فإنك لاتنكر أن الموت غيرالحياة و أنه هو ألذي يذهب بالحياة فإن قلت إن ألذي خلق الموت غيرهم فإن ألذي خلق الموت هو ألذي خلق الحياة لهم فإن قلت هم الذين خلقوا الموت لأنفسهم فإن هذامحال من القول وكيف خلقوا

-روايت-از قبل-1335

[ صفحه 18]

لأنفسهم مايكرهون إن كانوا كمازعمت خلقوا أنفسهم هذا مايستنكر من ضلالك أن تزعم أن الناس قدروا علي خلق أنفسهم بكمالهم و أن الحياة أحب إليهم من الموت وأنهم خافوا مايكرهون لأنفسهم قال ماأجد واحدا من القولين ينقاد لي ولقد قطعته علي من قبل الغاية التي أريدها قلت دعني من الدخول في أبواب الجهالات و ما لاينقاد من الكلام وإنما أسألك عن معلم هذاالحساب ألذي علم

أهل الأرض علم هذه النجوم المعلقة في السماء فلابد أن تقول إن هذاالحكيم علمه حكيم في السماء قال إن قلت هذافقد أقررت لك بإلهك ألذي تزعم أنه في السماء قلت أما أنت فقد أعطيتني أن حساب هذه النجوم حق و أن جميع الناس ولدوا بها قال أتشك في غير هذا قلت وكذلك أعطيتني أن أحدا من أهل الأرض لم يرقي إلي السماء فيعرف مجاري هذه النجوم وحسابها قال لووجدت السبيل إلي أن لاأعطيك ذلك لفعلت قلت وكذلك أعطيتني أن أحدا من أهل الأرض لايقدر أن يغيب مع هذه النجوم والشمس والقمر في المغرب حتي يعرف مجاريها ويطلع منها إلي المشرق قال الطلوع إلي السماء دون هذا قلت فلاأراك تجد بدا من أن تزعم أن المعلم لهذا من أهل السماء قال لئن قلت لك إنه ليس لهذا الحساب معلم لقد علمت إذن غيرالحق ولئن زعمت أن أحدا من أهل الأرض علم علم ما في السماء و ماتحت الأرض لقد أبطلت لأن أهل الأرض لايقدرون علي علم ماوصفت من هذه النجوم والبروج بالمعاينة فأما الدنو منها فلايقدرون عليه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 19]

لأن علم أهل الدنيا لا يكون عندنا إلابالحواس و لايدرك علم هذه النجوم بالحواس لأنها معلقة في السماء و مازادت الحواس علي النظر إليها حيث تطلع وحيث تغيب فأما حسابها ودقائقها وسعودها ونحوسها وبطيئها وسريعها وخنوسها ورجوعها فأني يدرك بالحواس أويهتدي إليه بالقياس قلت فأخبرني لوكنت واصفا معلم هذاالحساب وواضع هذه الأشياء من أهل الأرض أحب إليك أم من أهل السماء قال من أهل السماء إذ كانت هذه النجوم في السماء حيث لايعلم أهل الأرض قلت فافهم وأدق النظر وناصح نفسك ألست تزعم أن جميع أهل الدنيا

إنما يولدون بهذه النجوم وأنهن علي ماوصفت من السعود والنحوس وأنهن كن قبل الناس قال ماامتنع من أن أقول هذا قلت أفليس ينبغي لك أن تعلم أن قولك أن الناس لايزالون و مازالوا قدأنكر عليك حيث كانت النجوم قبل الناس فما تجد بدا من القول بأن الأرض خلقت قبلهم قال و لم تقول إن الأرض خلقت قبل الناس قلت أ ليس تعلم أنه لو لم تكن الأرض التي جعلها الله لخلقه فراشا ومهادا مااستقام الناس و لاغيرهم من الخلق و لاقدروا أن يكونوا في الهواء إلا أن تكون لهم أجنحة قال و ماتغني الأجنحة إذا لم تكن لهم معيشة قلت ففي شك أنت أن الناس خلقوا بعد الأرض والبروج قال لا ولكن علي اليقين من ذلك قلت آتيك أيضا بما تبصره قال ذلك أنفي للشك عني قلت ألست تعلم أن ألذي تدور عليه هذه النجوم والشمس والقمر هو هذاالفلك قال بلي قلت أفليس كان أساسا لهذه النجوم قال بلي

-روايت-از قبل-1339

قلت فما أري أن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 20]

هذه النجوم التي زعمت أن مواليد الناس بها إلا و قدوضعت بعد هذاالفلك لأنه به تدور البروج ويسفل مرة ويصعد أخري قال قدجئت بأمر واضح لايشكل علي ذي عقل إن الفلك ألذي يدور بالنجوم هوأساسها ألذي وضع لها لأنها إنما جرت به قلت فقد أقررت أن خالق النجوم التي يولد الناس بهاسعودهم ونحوسهم هوخالق الأرض لأنه لو لم يكن خلقها لم يكن ذر قال ماأجد بدا من إجابتك إلي ذلك قلت أفليس ينبغي أن يدلك عقلك علي أنه لايقدر علي خلق السماء إلا ألذي خلق الأرض والذر والشمس والقمر والنجوم و أنه لو لاالسماء و ما فيهالهلك ذرا الأرض قال

أشهد أن الخالق واحد غيرذي شك لأنك أتيتني بحجة بهرت عقلي فانقطعت بهاحجتي و ماأراه يستقيم أن يكون واضع هذاالحساب ومعلم هذه النجوم واحدا لا من أهل الأرض لأنها في السماء و لايعرف مع ذلك ماتحت الأرض منها إلا من يعرف ما في السماء و لاأدري كيف سقط أهل الأرض علي هذاالعلم ألذي هو في السماء حتي اتفق علي مارأيت من الدقة والصواب فإني لو لم أعرف من هذاالحساب ماأعرف لأنكرته ولأخبرتك أنه باطل في بدء الأمر و كان أهون علي

-روايت-از قبل-1011

أقول ثم إن مولانا الصادق ص ابتدأ في الاستدلال علي الهندي بإثبات الله جل جلاله بطريق إهليلجة كانت في يده وكشف الدلالة حتي أقر بذلك بعدمجاحدات من الهندي وإطالة و قدتضمن كتاب الإهليلجة شرح ذلك علي التفصيل وإنما كان مرادنا هاهنا مايتعلق بالنجوم وأنها

[ صفحه 21]

صادرة من قدرة الله و أنه جل جلاله هو ألذي أطلع عباده علي أسرارها وكشف لهم عن دلالاتها وآثارها ثم ذكر أن الصادق ص بلغ من الاستدلال مع الهندي إلي أن قال له الهندي معترفا لله بما دل عليه ما هذالفظه و أنه واضع هذه النجوم والدال علي سعودها ونحوسها و ما يكون في المواليد بها و أن التدبير واحد لم يختلف متصل فيما بين السماء و الأرض و مافيهما و مابقي لي أمر أذعه و لا شيءأنظر فيه هذاآخر ماأردنا من ذكره مما يتعلق بالنجوم من كتاب الإهليلجة عن الصادق ع . وأقول فانظر إلي ماتضمنه كلام مولانا الصادق ص فإنه ماأبطل هذاالعلم بالكلية و لاطعن فيه بوجه من الوجوه الدينية و لاالدنيوية بل جعل الطريق إليه تعريف الله جل جلاله الأنبياء ع بالوحي وبما دلهم عليه وأصحاب

النجوم علي اختلاف طبقاتهم اتفقوا في رواياتهم بأن هذاالعلم عن إدريس ع و من يجري مجراه

وروي الشيخ الفاضل محمد بن ابراهيم الثعلبي في كتاب العرائس في المجالس ويواقيت التيجان في قصص القرآن في قصة إدريس ع تصديق ذلك فقال وإنما سمي إدريس لكثرة درسه للكتب وصحف آدم وشيث وابنه أنوش و كان إدريس أول من خط بالقلم وأول من

-روايت-1-2-روايت-148-ادامه دارد

[ صفحه 22]

خاط الثياب ولبس المخيط وأول من نظر في علم النجوم والحساب انتهي

-روايت-از قبل-72

وذكر علي بن المرتضي في كتاب ديوان النسب في آخر الجزء الثالث منه عن إدريس أنه أول من خط بالقلم وأول من حسب حساب النجوم هذالفظه فيما حكاه من التوراة

-روايت-1-2-روايت-74-167

ورأيت في رسالة أبي إسحاق الطرسوسي إلي عبد الله بن مالك في باب معرفة أصل العلم ما هذالفظه إن الله تبارك و تعالي أهبط آدم من الجنة وعرفه علم كل شيءفكان مما عرفه النجوم والطب

-روايت-1-194

ووجدت في كتاب المنتخب من طريق أصحابنا في دعاء كل يوم من رجب ومعلم إدريس عدد النجوم والحساب والسنين والشهور والأيام

-روايت-1-130

وذكر عبد الله بن محمد بن طاهر الطربثي في كتاب لطائف المعارف ما هذالفظه أول من أظهر علم النجوم ودل علي ترتيبها وقدر مسير الكواكب وكشف عن وجوه تأثيرها هرمس و هوإدريس

-روايت-1-2-روايت-81-183

فصل

أقول ووجدت في كتاب عتيق عن عطاء قال قيل لعلي بن أبي طالب هل

-روايت-1-2-روايت-43-ادامه دارد

[ صفحه 23]

كان للنجوم أصل قال نعم نبي من الأنبياء قال له قومه لانؤمن لك حتي تعلمنا بدء الخلق وآجالها فأوحي الله عز و جل إلي غمامة فأمطرتهم واستنقع ماحول الجبل ماء صافيا ثم أوحي الله عز و جل إلي الشمس والقمر والنجوم أن تجري في ذلك الماء ثم أوحي تعالي إلي ذلك

النبي أن يرتقي هو وقومه علي ذلك الجبل فارتقوا وأقاموا علي الماء حتي عرفوا بدء الخلق وآجالهم بمجاري الشمس والقمر والنجوم وساعات الليل والنهار فكان أحدهم يعرف متي يمرض ومتي يموت و من ألذي يولد له و من ألذي لايولد له فبقوا كذلك برهة من دهرهم ثم إن داود قاتلهم علي الكفر فأخرجوهم إلي داود في القتال من لم يحضر أجله وأخروا من حضر أجله في بيوتهم فكان يقتل من أصحاب داود و لايقتل من هؤلاء أحد فقال داود ربي أقاتل علي طاعتك ويقاتل هؤلاء علي معصيتك فيقتل أصحابي و لايقتل من هؤلاء أحد فأوحي الله عز و جل إليه أني كنت علمتهم بدء الخلق وآجاله وإنما أخرجوا إليك من لم يحضر أجله و من حضر أجله خلفوه في بيوتهم فمن ثم يقتل من أصحابك و لايقتل منهم أحد فقال داود يارب علي ماذا علمتهم قال علي مجاري الشمس والقمر والنجوم وساعات الليل والنهار فدعا الله عز و جل فحبس الشمس عليهم فزاد الوقت واختلط الليل بالنهار فاختلط حسابهم قال علي ع فمن ثم كره النظر في علم النجوم

-روايت-از قبل-1207

فصل

ورويت بعدة طرق إلي يونس بن عبدالرحمن في جامعه الصغير و هوممن أثني المعصوم عليه رضوان الله جل جلاله عليه بإسناده قال

-روايت-1-2-روايت-133-ادامه دارد

[ صفحه 24]

قلت لأبي عبد الله ع جعلت فداك أخبرني عن علم النجوم ما هو فقال هوعلم الأنبياء قلت أ كان علي بن أبي طالب ع يعلمه فقال كان أعلم الناس به

-روايت-از قبل-156

فصل

ووجدت في أصل من أصول أصحابنا اسمه كتاب التجمل تاريخ مقابلته يوم الأربعاء لسبع بقين من شعبان سنة ثمان وثلاثين ومائتين في باب النجوم بإسناده عن جميل بن دراج عن زرارة بن أعين عن أبي جعفر ع قال قد كان علم نبوة نوح بالنجوم

-روايت-1-148-روايت-215-247

أقول قدتضمن هذاالحديث أن نبوة نوح عرفها من كان عارفا بالنجوم وطريقها فكان في علم النجوم دلالة علي نبوته ومنواة لحجته

فصل

و أمادلالة النجوم علي أن ابراهيم ع نبي فمنقولة

عندعلماء الإسلام ظاهرة بين الأنام فمن ذلك مارواه صاحب الأصل المذكور ألذي تاريخه سنة ثمان وثلاثين ومائتين قال إن آزر أبا ابراهيم كان منجما لنمرود و لم يكن يصدر إلا عن أمره فنظر ليلة في النجوم فأصبح و هو يقول لنمرود لقد رأيت الليلة في النجوم عجبا قال ما هو قال رأيت مولودا يولد في زماننا يكون هلاكنا علي يديه و لانلبث إلاقليلا حتي يحمل به فتعجب من ذلك و قال هل حملت به النساء قال لا بعدفحجب الرجال عن النساء فلم يدع امرأة إلاجعلها في المدينة لم يخلص بعلها إليها فوقع آزر علي أهله فحملت بإبراهيم فظن أنه صاحبه فأرسل إلي قوابل ذلك الزمن وكن أعلم الناس بالجنين فلا يكون في الرحم شيء إلا

-روايت-1-170-روايت-176-ادامه دارد

[ صفحه 25]

عرفنه وعلمنه فنظرن فلزم ما في الرحم الظهر فقلن مانري في بطنها شيئا قال و كان مما أوتي من العلم أن المولود سيحرق بالنار و لم تؤثر به و أن الله سينجيه منها

-روايت-از قبل-170

أقول ورويت هذاالحديث عن ابراهيم الخزاز عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع من أصل قر ئ علي هارون بن موسي التلعكبري رحمه الله

فصل

وأقول و قدروي هذاالحديث علي بن ابراهيم رضوان الله عليه في كتاب تفسير القرآن في تفسير قوله جل جلاله فَلَمّا جَنّ عَلَيهِ اللّيلُ في سورة الأنعام بأبسط من هذه الرواية فقال ما هذالفظه و كان من خبره أن آزر أباه كان منجما لنمرود بن كنعان فقال لنمرود إني أري في حساب النجوم أنه يجي ء في هذاالزمان رجل ينسخ هذاالدين ويدعو إلي دين آخر فقال له نمرود في أي بلاد يكون قال آزر في

هذه البلاد فقال نمرود أفولد وخرج إلي الدنيا قال لا قال فينبغي أن يفرق بين الرجال والنساء ففرق وحملت أم ابراهيم بإبراهيم و لم يبن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 26]

حملها فلما حان ولادتها قالت لآزر إني عليلة وأريد أن أعتزل عنك وكانت المرأة في ذلك الزمن إذااعتلت اعتزلت زوجها فخرجت واعتزلت في غار فوضعت ابراهيم فهيأته وقمطته ورجعت إلي منزلها وسدت باب الغار بالحجارة وأجري الله تعالي لإبراهيم لبنا من إبهامه و كان نمرود يقتل كل ذكر يولد فما زال ابراهيم في الغار و كان يشب في اليوم كمايشب غيره في الأسبوع حتي أتي له ثلاث عشرة سنة فزارته أمه فلما أرادت أن تفارقه تشبث بهافقالت يابني إن الملك إذاعلم أنك قدولدت في هذاالزمان قتلك فأبي عليها وخرج من الغار فلما خرج وكانت الشمس قدغابت رأي الزهرة في السماء فقال هذاربي فلما غابت قال لو كان هذاربي ماتحرك و مابرح ثم قال لا أُحِبّ الآفِلِينَالآفل ألذي يغيب فلما كان بعد ذلك اطلع فرأي القمر المشرق فقال ابراهيم هذاربي هذاحسن فلما تحرك قال لَئِن لَم يهَدنِيِ ربَيّ لَأَكُونَنّ مِنَ القَومِ الضّالّينَ فلما أصبح وطلعت الشمس ورأي ضوءها و قدأضاءت الدنيا بطلوعهاهذا ربَيّ هذا أَكبَرُ فلما تحركت وزالت قالَ يا قَومِ إنِيّ برَيِ ءٌ مِمّا تُشرِكُونَ إنِيّ وَجّهتُ وجَهيِ َ للِذّيِ فَطَرَ السّماواتِ وَ الأَرضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ المُشرِكِينَفكشف له عن السماوات حتي رأي العرش و مافوقه و ماتحته ونظر إلي ملكوت السماوات و الأرض قال العالم ع لمارأي ابراهيم ملكوت السماوات و الأرض التفت فرأي رجلا يزني فدعا عليه فمات ثم رأي آخر فدعا عليه فمات حتي دعا علي

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 27]

ثلاثة فماتوا فأوحي الله إليه يا

ابراهيم إن دعوتك مجابة فلاتدع علي عبادي فإني لوشئت لم أخلقهم إني خلقت خلقي علي ثلاثة أصناف صنف يعبدني و لايشرك بي شيئا فأثيبه وصنف يعبد غيري فلن يفوتني وأعذبه وصنف يعبد غيري فأخرج من صلبه من يعبدني فلن يفوتني هو ورواه أبو جعفر محمد بن جرير الطبري في الجزء الأول من تاريخه ورواه سعيد بن هبة الله الراوندي رحمه الله في كتاب قصص الأنبياء ورواه أيضا الثعلبي في كتاب العرائس والمجالس في قصص القرآن

-روايت-از قبل-477

ورواه غيرهم من العلماء فلاحاجة إلي الإطالة بروايتهم ويكفي التنبيه عليها للاعتناء

فصل

و من أخبر المنجمون عن نبوته ورسالته موسي بن عمران صلوات الله علي سيدنا رسول الله و علي من تزيده الصلاة من خاصة رسل الله فقد تضمنت كتب التأريخ وغيرها من المصنفات مايغني عن جميع الروايات فمن ذلك مارواه الثعلبي في كتاب العرائس والمجالس قال إن فرعون رأي في منامه أن نارا قدأقبلت من بيت المقدس حتي اشتملت علي بيوت مصر فأحرقتها وأحرقت القبط وتركت بني إسرائيل فدعا فرعون السحرة والكهنة والمعبرين والمنجمين وسألهم عن رؤياه فقالوا له إنه يولد في بني إسرائيل غلام يسلبك ملكك ويغلبك علي سلطانك ويخرجك وقومك من أرضك ويذل دينك و قدأظلك زمانه ألذي يولد فيه ثم ذكر ولادة موسي و ماصنع فرعون في قتل ذكور الأولاد و ليس

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 28]

في ذكر ذلك هاهنا مايليق بالمراد وذكر حكم المنجمين في ميلاد موسي ونبوته الزمخشري في كتاب الكشاف وروي حديث دلالة النجوم علي ولادة موسي ع وهب بن منبه في الجزء الأول من كتاب المبتدأ بأبسط من رواية الثعلبي وحدثني بعض علمائنا المنجمين بحكم دلائل المنجمين علي عيسي ع و لم أحفظ لفظ

حديثه لأحكيه ووجدت ذلك مشروحا بالعربية في أوائل الإنجيل

-روايت-از قبل-363

فصل

وذكر أبو جعفر محمد بن بابويه رضوان الله جل جلاله عليه في الجزء السادس من كتاب النبوة في باب سياقة حديث عيسي ابن مريم ع فقال ما هذالفظه وقدم عليها وفد من علماء المجوس زائرين معظمين لأمر ابنها وقالوا إنا قوم ننظر في النجوم فلما ولد ابنك طلع بمولده نجم لايفارقه حتي يرفعه إلي السماء فيجاور ربه عز و جل ماكانت الدنيا مكانها ثم يصير إلي ملك هوأطول وأبقي مما كان فيه فخرجنا من قبل المشرق حتي دفعنا إلي هذاالمكان فوجدنا النجم متطلعا عليه من فوقه فبذلك عرفنا موضعه و قدأهدينا له هدية جعلناها له قربانا لم يقرب مثله لأحد قط و ذلك أناوجدنا هذاالقربان يشبه أمره و هوالذهب والمر واللبان لأن الذهب سيد المتاع كله وكذلك هوابنك سيد الناس ما كان حيا ولأن المر حباة الجراحات والجنون والعاهات كلها وكذلك ابنك يعافي المرضي كلها ولأن اللبان يبلغ دخانه السماء ولن يبلغها دخان غيره وكذلك ابنك يرفعه الله إلي السماء و ليس يرفع من

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 29]

أهل زمانه غيره

-روايت-از قبل-20

فصل

ووجد في كتاب دلائل النبوة جمع أبي القاسم الحسين بن محمدالسكوني من نسخه عتيقة عليها سماع تاريخه يوم السبت لاثنتي عشرة ليلة خلت من شهر رمضان سنة اثنتين وعشرين وأربعمائة ونسخ من أصل كتاب مصنفه فذكر في معرفة بعض اليهود بعلم النجوم حديث بعثة النبي محمدص فقال ما هذالفظه حدثني الشريف أبو عبد الله محمد بن علي بن الحسين بن علي بن عبدالرحمن قال حدثنا الحسن قال حدثنا عبد الله بن غانم قال حدثناهناد قال حدثنايونس عن أبي إسحاق قال حدثناصالح بن ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف بن يحيي بن عبدالرحمن بن أسعد بن زرارة

قال حدثنا ابن شيث عن رجال قومه عن حسان بن ثابت قال إني و الله لغلام يفقه ابن سبع أوثمان سنين أعقل كلما سمعت إذ سمعت يهوديا و هو علي أطمة يثرب يصيح يامعشر اليهود فاجتمعوا له وقالوا له ويلك ما لك قال طلع نجم أحمد ألذي يبعث به الليلة هذاآخر لفظه وسيأتي معرفة النصاري بنبوته من طريق النجوم أيضا

-روايت-1-881

فصل

ووجدت كتابا عندنا الآن اسمه كتاب الندا الصيني ألذي عمله كيشتا ملك الهند يذكر فيه تفصيل دلالة النجوم علي نبوة نبينا محمدص وخلفائه و هوشرح طويل وقصدنا ذكر جملته دون التفصيل

-روايت-1-189

[ صفحه 30]

فصل

ووجدت في كتاب درة الإكليل في تتمة التذييل تأليف محمد بن أحمد بن عمرو بن حسين بن القطيعي في الجزء الثالث منه

عند قوله مفاريد الأسماء علي التعبيد فذكر في ترجمة عبدالأول بن عيسي بن شعيب بن ابراهيم بن إسحاق الشجري الأصل المروي المولد الصوفي الشيخ المعمر الثقة الموقت لابن أبي عبد الله حديث دلالة النجوم

عندهرقل ملك الروم علي نبوة نبينا محمدص والحديث طويل يتضمن سؤال هرقل لبعض قريش عن صفات النبي ولفظ كتاب النبي ص إلي هرقل ثم قال ما هذالفظه و كان ابن الناطور صاحب إيلياء وهرقل أشفقا علي نصاري الشام فحدث أن هرقل حين فقد إيلياء أصبح يوما خبيث النفس فقال بعض بطارقته قدأنكرنا هيئتك قال ابن الناطور و كان هرقل جيد النظر في علم النجوم فقال لهم حين سألوه إني نظرت الليلة في النجوم فرأيت ملكا يظهر في من يختتن من هذه الأمة فقالوا له ليس يختتن إلااليهود فلايهمنك شأنهم فاكتب إلي مدائن ملكك يقتلون من فيها من اليهود فبينما هم علي أمرهم إذ أتي برجل أرسل إلي هرقل من ملك غسان يخبره بخبر رسول الله ص فلما استخبره هرقل قال اذهبوا فانظروا أيختتن هوأم لافنظروه وأخبروا أنه مختتن فسألهم عن العرب فقالوا إنهم يختنون فقال هرقل هذاملك هذه الأمة قدظهر ثم كتب إلي صاحب رومية و كان نظيره في العلم وسار هرقل إلي حمص

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 31]

حتي أتاه كتاب صاحبه يوافق رأيه علي خروج النبي ص

و أنه نبي فأذن هرقل لعظماء الروم في دسكرة له بحمص ثم أمر بأبوابها فغلقت ثم أطلع عليهم فقال يامعشر الروم هل لكم في الفلاح والرشد أن يثبت ملككم قالوا بلي قال بايعوا هذا النبي فحاصوا حوصة حمر الوحش إلي الأبواب فوجدوها مغلقة فلما رأي هرقل نفرتهم وآيس من الإيمان قال ردوهم فلما ردوا قال لهم إني قلت مقالتي آنفا أختبر بهاشدتكم علي دينكم و قدرأيت ماأعجبني فسجدوا له ورضوا عنه فكان ذلك آخر شأن هرقل أقول هذاآخر لفظ مصنف كتاب درة الإكليل و لم أذكر أسانيد هذه الرواية تخفيفا فهذا يتضمن أن النجوم دلت هرقل وصاحبه برؤيته علي نبوة محمدص ووطئت له بلوغ الأمنية وأذلت قلوب الرومية و كان ذلك من الآيات الربانية والدلالات الخارقة الإلهية و من فكان مطلعا علي كتب الإسلام وجد دلالة النجوم واضحة معلومة للأفهام لايمكن جحودها إلابالعناد وتهوين آيات الله جل جلاله في العباد وتصغير عظمته تعالي شأنه وحكمته في تدبير خليقته

-روايت-از قبل-924

فصل

و أمادلالة النجوم لكسري ملك الفرس علي نبوة نبينا محمدص وتوطئة النبوة بما دلت عليه النجوم بتدبير الله جل جلاله لها فهو مذكور في كتب التواريخ يطول كتابنا بإيراد كلما وقفنا عليه ولكنا نذكر ما يكون تنبيها علي ماأشرنا إليه و من

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 32]

أراد استيفاء ذلك فلينظره في كل تاريخ اشتمل عليه ونحن نقتصر علي ماذكره الطبري في تاريخه فهو تاريخ مشهور

-روايت-از قبل-116

فصل

ذكر الطبري في تاريخه عن معرفة كسري بالمنجمين وغيرهم بنبوة محمدص بما يأتي ذكره بلفظه و هوذكر الخبر عن الأسباب التي حدثت من أراده الله تعالي إزالة ملك فارس من أهل فارس فوطأ بهاللعرب ماأكرمهم به نبيه محمدص من النبوة والخلافة والملك والسلطان في أيام كسري أبرويز فمن ذلك ماروي وهب بن منبه و هو ما حدثنا به ابن حميد قال حدثناسلمة عن محمد بن إسحاق قال كان من حديث كسري ماحدثني به بعض أصحابي عن وهب بن منبه أن كسري كان سكن دجلة العوراء وأنفق عليها من الأموال ما لايدري ما هو و كان طاق مجلسه قدبني بنيانا لم ير مثله و كان يعلق به تاجه فيجلس فيه إذاجلس للناس و كان عنده ستون وثلث مائة رجل من الخراة والخراة العلماء ما بين كاهن ومنجم وساحر و كان فيهم رجل من العرب يقال له السائب يعتاف اعتياف العرب فلما يخطئ بعثه إليه بأذان من اليمن و كان كسري إذاضربه أمر جميع كهانه وسحرته ومنجميه فقال انظروا في هذاالأمر ما هو فلما أن بعث الله نبيه محمداص أصبح كسري ذات غد و قدانقصمت طاق ملكه من وسطها من غيرنقل وانخرقت دجلة العوراء فلما رأي ذلك حزن و قال طاق ملكي انقصمت

من غيرثقل وانخرقت دجلة

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 33]

العوراء شاه بشكسته يقول الملك انكسر وجمع الكهان والسحرة والمنجمين ودعا السائب معهم فقال انظروا في هذاالأمر ما هوفخرجوا من عنده ونظروا في الأمر فأخذ عليهم بأقطار السماء وضاقت عليهم الأرض وتسكعوا بعلمهم فلايمضي لساحر سحره و لالكاهن كهانته و لايستقيم لمنجم علم نجومه وبات السائب في ليلة ظل فيها علي ربوة من الأرض يرمق برقا نشأ من الحجاز ثم استطار حتي بلغ المشرق فلما أصبح ذهب ينظر إلي ماتحت قدميه فإذاروضة خضراء فقال فيما يعتاف لئن صدق ماأري ليخرجن من الحجاز سلطان يبلغ المشرق وتخصب به الأرض كأفضل ماأخصبت من ملك كان قبله فلما خلص الكهان والمنجمون بعضهم إلي بعض رأوا ماأصابهم ورأي السائب ما قدرأي قال بعضهم لبعض تعلمون و الله ماحيل بينكم و بين علمكم إلالأمر جاء من السماء وإنه لنبي قدبعث أو هومبعوث يسلب هذاالملك ويكسره ولئن بنيتم لكسري خراب ملكه ليقتلنكم فأقيموا بينكم أمرا تلقونه فيه حتي تؤخروا أمره إلي آخر ساعة فجاءوا إلي كسري فقالوا قدنظرنا في هذاالأمر فوجدنا بناءك ألذي وضعته علي الحساب قدأخطئوا فيه فوضعوا طاق الملك وسكور دجلة علي النحوس فلما اختلف عليه الليل والنهار وقعت النحوس علي مواقعها فدك كل ماوضع عليها وإنا سنحسب حسابا تضع عليه بنيانا لايزول قال فاحسبوا فحسبوا ثم قالوا ابن فبني فعمل في دجلة ثمانية أشهر وأنفق فيها من الأموال ما لايدري ما هو حتي

-روايت-از قبل-1268

[ صفحه 34]

إذافرغ قال لهم أجلس علي سورها قالوا نعم فأمر بالبسط والفرش والرياحين فوضعت عليها وأمر بالمرازبة فجمعوا واجتمع إليه النقابون ثم خرج حتي جلس عليها فبينا هوهناك إذ انتسفت دجلة البنيان من تحته فلم يخرج إلابآخر رمق

و لماأخرجوه جمع كهانه وسحرته ومنجميه فقتل منهم قريبا من مائة فقال لهم سميتكم وأدنيتكم دون الناس وأجريت عليكم أرزاقي وتلعبون بي فقالوا أيها الملك أخطأنا كماأخطأ من قبلنا ولكنا سنحسب حسابا نبينه حتي نضعه علي الوفاق من السعود قال لهم انظروا ماتقولون قالوا فإنا نفعل قال فاحسبوا فحسبوا له ثم قالوا له ابن فبني وأنفق من الأموال ما لايدري ما هوثمانية أشهر كذي قبل فقالوا قدفرغنا فقال أخرج وأقعد عليها قالوا نعم فهاب الجلوس عليها وركب برذونا وخرج يسير عليها فبينا هويسير فوقها إذ انتسفت دجلة بالبنيان فلم يخرج إلابآخر رمق فدعاهم و قال و الله لآتين علي آخركم ولأنزعن أكتافكم ولأطرحنكم تحت أيدي الفيلة أولتصدقوني ما هذاالأمر ألذي تلفقونه علي قالوا لانكذبك أيها الملك أمرتنا حين انخرقت دجلة وانقصمت طاق المجلس من غيرثقل إن ننظر في علمنا لم ذلك فنظرنا فأظلمت علينا أقطار السماء فتردي علمنا وسقط في أيدينا فلايستقيم لساحر سحر و لالكاهن كهانة و لالمنجم علم نجوم فعلمنا أن هذاأمر حدث من السماء و أنه قدبعث نبي أو هومبعوث فحيل بيننا و بين علمنا لأجله وخشينا أن نعينا إليك ملكك إن تقتلنا فكرهنا من الموت مايكره

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 35]

الناس وعللناك علي أنفسنا بما رأيت قال ويحكم فهلا بينتم لي هذالأري فيه رأيي قالوا منعنا من ذلك ماتخوفنا منك فتركهم ولها عن دجلة حتي علم ذلك

-روايت-از قبل-156

فصل

وذكر علي بن المرتضي في أواخر الجزء الثالث من ديوان النسب ماذكر أنه من التوراة في دلالة النجوم علي نبوة سيدنا رسول الله ص في زمن كسري المشار إليه مثله أقول وهلك كسري هذا في حياة النبي ص و أماكسري ألذي خرج الملك عنه إلي

المسلمين فسنذكر ماذكره الطبري من دلالة النجوم علي ماآل حاله إليه في فصل منطو عليه فنقول

-روايت-1-340

فصل

و أمادلالة النجوم علي ظهور المسلمين علي ملوك الفرس فالأخبار بهاكثيرة فمن ذلك ماذكره الطبري في تاريخه فقال و لماأمر يزدجرد رستم بالخروج من ساباط بعث إلي أخيه بنحو من الكتاب الأول وزاد فيه فإن السمكة قدكدرت والنعائم قدحبست وحسنت الزهرة واعتدل الميزان وذهب بهرام و لاأري هؤلاء القوم إلاسيظهرون علينا ويستولون علي مابأيدينا و إن أشد مارأيت أن الملك قال لتسيرن إليهم أولأسيرن أنابنفسي و أناسائر إليهم و كان ألذي جرا يزدجرد علي إرسال رستم غلام جاه بان منجم كسري و كان من أهل قراب باد قلي فأرسل إليه ماتري في مسير رستم لحرب العرب فكذبه خوفا و كان رستم يعلم نحوا من علم ذلك المنجم فثقل عليه سيره وخف علي الملك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 36]

لمشاغرة به و قال له إني أحب أن تخبرني بشي ء أراه فاطمئن به إلي قولك فقال الغلام لدرنابند الهندي سلني فسأله فقال الغلام أيها الملك يقبل طائر فيقع علي إيوانك ويقع منه ما في فيه هاهنا وخط دائره فقال العبد صدق والطائر غراب و ألذي في فيه درهم وبلغ جابان أن الملك طلبه فأقبل فسأله عما قاله غلامه فحسب و قال صدق و لم يصب هوعقعق في فيه درهم يقع منه علي هذاالمكان وكذب درنابند في مكان الدرهم بل هاهنا ودور دائرة أخري فأقاموا حتي وقع علي الشرفات عقعق فسقط منه درهم فوقع في الخط الأول وتدهده حتي صار في الخط الآخر ونافر الهندي جابان حيث خطاه فأتي ببقرة نتوج فقال الهندي سخلتها غبراء سوداء فقال جابان كذبت بل سوداء سفعاء فنخرت البقرة واستخرجت

سخلتها فإذاذنبها أبيض فقال جابان من هاهنا أتي درنابند وشجعاه علي إخراج رستم فأمضاه ثم قال الطبري مامعناه أن جابان كتب إلي من يشفق عليه من العسكر يأمره بالدخول معهم فيما يريدون و أن ملك الفرس ذهب فقبل منه فكان الأمر علي مااقتضاه دلالة النجوم علي ظهور العرب علي الفرس

-روايت-از قبل-998

فصل

فيما نذكره من دلالة النجوم علي مولانا المهدي بن الحسن العسكري ص ذكرها بعض أصحابنا في كتاب الأوصياء و هو كتاب معتمد

عندالأولياء وجدته في أصل عتيق لعله كتب في زمان مصنفه و قددثر تاريخه فيه دلالات الأئمة وولادة المهدي ص رواه الحسن بن جعفرالصيمري ومؤلفه علي بن محمد بن زياد الصيمري

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 37]

وكانت له مكاتبات إلي الهادي والعسكري وجوابهما إليه و هوثقة معتمد عليه فقال ما هذالفظه حدثني أبو جعفرالقمي ابن أخي أحمد بن إسحاق بن مصقلة أنه كان بقم منجم يهودي موصوفا بالحذق في الحساب فأحضره أحمد بن إسحاق و قال له قدولد مولود في وقت كذا وكذا فخذ الطالع واعمل له ميلادا فأخذ الطالع ونظر فيه وعمل عملا له فقال لأحمد لست أري النجوم تدلني علي شيء لك من هذاالمولود بوجه الحساب أن هذاالمولود ليس لك و لا يكون مثل هذاالمولود إلالنبي أووصي نبي و أن النظر فيه يدلني علي أنه يملك الدنيا شرقا وغربا وبرا وبحرا وسهلا وجبلا حتي لايبقي علي وجه الأرض أحد إلادان له و قال بولايته يقول علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس و هذا من آيات الله الباهرة وحججه علي من عرفه بالعين الباصرة فإن أحمد بن إسحاق ستر المولود علي المنجم المذكور فدله الله جل جلاله بدلالة النجوم علي ماجعل فيه من السر المستور

و قدكنت أشرت إلي قدامة بن الأحنف البصري المنجم ليحقق طالع ولادة المهدي ص و لم أكن وقفت علي هذاالحديث المشار إليه فذكر أنه حقق طالعه وأحضر زائجته و كماسبقنا راوي هذاالحديث إليه فصار ذلك إجماعا منهما عليه

-روايت-از قبل-1085

فصل

فيما نذكره من كلام الشيخ المفيد محمد بن محمد بن النعمان رضوان الله عليه و هو ألذي انتهت رئاسة الإمامية في وقته إليه و ذلك فيما رويناه عنه في كتاب المقالات أنه لامانع من أن يكون الله أعلم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 38]

بالنجوم بعض أنبيائه وجعلها علما علي صدقه من بعض المعجزات فقال ما هذالفظه وأقول إن الشمس والقمر وسائر النجوم أجسام نارية لاحياة لها و لاموت خلقها الله لينتفع بهاعباده وجعلها زينة لسماواته وآية من آياته كما قال سبحانه هُوَ ألّذِي جَعَلَ الشّمسَ ضِياءً وَ القَمَرَ نُوراً وَ قَدّرَهُ مَنازِلَ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السّنِينَ وَ الحِسابَ ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلّا بِالحَقّ يُفَصّلُ الآياتِ لِقَومٍ يَعلَمُونَ و كما قال تعالي هُوَ ألّذِي جَعَلَ لَكُمُ النّجُومَ لِتَهتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ البَرّ وَ البَحرِ قَد فَصّلنَا الآياتِ لِقَومٍ يَعلَمُونَ و كما قال عز و جل وَ عَلاماتٍ وَ بِالنّجمِ هُم يَهتَدُونَ و كما قال تبارك اسمه وَ زَيّنّا السّماءَ الدّنيا بِمَصابِيحَفأما الأحكام علي الكائنات بدلالتها والكلام علي مدلول حركاتها فإن العقل لايمنع منه ولسنا ندفع أن يكون الله تعالي أعلمه بعض أنبيائه وجعله علما له علي صدقه غير أنا لانقطع عليه و لانعتقد استمراره في الناس إلي هذه الغاية فأما مانجده من أحكام المنجمين في هذاالوقت وإصابة بعضهم فيه فإنه لاينكر أن يكون ذلك بضرب من التجربة وبدليل عادة و قديختلف أحيانا ويخطئ المعتمد عليه كثيرا و لاتصح إصابته فيه أبدا

لأنه ليس بجار مجري دلائل العقول و لابراهين الكتاب و لاأخبار الرسول و هذامذهب جمهور متكلمي أهل العدل و إليه ذهب بنو نوبخت رحمهم الله من الإمامية و أبوالقاسم و أبو علي من المعتزلة أقول فانظر إلي قوله رحمه الله فأما الأحكام علي الكائنات بدلالتها والكلام علي مدلول حركاتها فإن العقل لايمنع منه فهذا تصريح صحيح أن العقول السليمات

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 39]

لاتمنع أن تكون النجوم دلائل علي الكائنات وانظر قوله رحمه الله ولسنا ندفع أن يكون الله سبحانه أعلمه بعض أنبيائه وجعله علما علي صدقه فهذا توفيق منه رحمه الله وتحقيق أنه لايدفع أن يكون الله تعالي علمه بعض أنبيائه وجعله علما علي صدقه فهل تقبل العقول أن يكون الله تعالي أعلم أنبيائه بما يكون تعليمه والعلم به حراما ونقصانا لمن علمه وتعلمه وهل يمكن أن يجعل الله جل جلاله علما علي صدق نبي من أنبيائه ما يكون كذبا وجهلا وبهتانا وضلالا وانظر قوله رحمه الله غير أنا لانقطع عليه و لانعتقد استمراره إلي هذه الغاية فإنه ذكر أنه مانقطع عليه و لو كان هذاالعلم باطلا وتعليمه والعلم به ضلالا كان قدقطع علي أن الله لايعلمه أنبيائه و لا يكون علما علي صدقهم و أما قوله إنا لانعتقد استمراره في الناس إلي هذه الغاية فلقد صدق رحمه الله لأن استمراره علي الوجه ألذي يمكن من تعليم الله تعالي بعض أنبيائه آية علي صدقهم ما هومستمر لعدم النبي ألذي يمكن تعليم الله جل جلاله له وعدم الحاجة الآن إلي أن يكون علم النجوم علما علي صدق نبي من الأنبياء ع وانظر قوله رحمه الله و أما مانجده من أحكام المنجمين في هذاالوقت وإصابة بعضهم فيه

فإنه لا يكون ذلك بضرب من التجربة أوبدليل عادة فهل تراه رحمه الله أحال إصابتهم وأبطلها وذكر تحريم التصديق بها وأهملها وإنما تأول الإصابات بأنها يمكن أن تكون للتجارب ودلائل العادات واعلم أن جماعة من علماء المنجمين من المؤمنين والمسلمين حضروا عندنا ووقفنا علي تسييرهم وتحاويلهم وجربنا كثيرا من أقاويلهم وعرفنا أنهم مايذكرون دلائل هذه

-روايت-از قبل-1475

[ صفحه 40]

النجوم من طريق تجربة و لاعادة بل علي مايبلغه علمهم من تدبير الله تعالي لها دلائل علي المدلولات كمايعتمد أصحاب كل علم لمايقتضيه علمهم من العبادات و قدقدمنا في مناظرة الصادق ع للهندي أنها لاتعرف بالتجربة والعادة كماأشرنا إليه ثم أقول وانظر إلي قول المفيد رحمه الله عن أحكام النجوم و قدتختلف أحيانا ويخطئ المعتمد عليه كثيرا و لاتصح إصابة فيه أبدا لأنه ليس بجار مجري دلائل العقول و لابراهين الكتاب و لاأخبار الرسول أ فلاتراه صدق بعض مايحكم به المنجمون من دلائلها علي الحادثات وإنما قال قدتختلف أحيانا ويخطئ المعتمد عليه كثيرا وأنهم لايستمرون علي الإصابات أقول و أي علم من العلوم العقلية والنقلية يستمر أصحابها علي الإصابة فيها و لايختلفون و لايخطئون كثيرا بما تقتضيها وانظر قوله رحمه الله أنه ليس بجار مجري دلائل العقول و لابراهين الكتاب و لاأخبار الرسول فهل تراه أنكر هذه الأحكام أورآها محرمة في شرائع الإسلام وإنما ذكر أنها لاتجري مجري غيرها من الدلالات ولقد قال حقا و هوالمؤيد بالعنايات ثم انظر قوله و هذامذهب جمهور متكلمي أهل العدل و إليه ذهب بنو نوبخت رحمهم الله من الإمامية و أبوالقاسم و أبو علي من المعتزلة كيف ذكر أن هذامذهب جمهور متكلمي أهل العدل فمن ذا يرغب بنفسه عن مذهب أهل العدل

إلاسقيم العقل بعيد من الفضل وانظر قوله و إليه ذهب بنو نوبخت رحمهم الله من الإمامية فلم ينكر عليهم بل ترحم عليهم وبنو نوبخت من أعيان هذه الطائفة المحقة المرضية ومنهم وكيل مولانا المهدي ص أبوالقاسم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 41]

الحسين بن روح رضوان الله جل جلاله عليه

-روايت-از قبل-48

فصل

و من أعظم من يعتقد فيه أنه ينكر دلالة النجوم علي الحادثات من أصحابنا المتكلمين تغمدهم الله بالرحمات السيد المرتضي رضي الله عنه وأبلغ ماوقفت عليه من كلماته في ذلك في جملة مسائل سأله عنها تلميذه سلار رحمه الله و إذااعتبر الناظر فيها ماذكره في أواخر جوابه عنها وجده يقول إن اتصال الكواكب وانفصالها وتسييرها لها أصول صحيحة وقواعد سديدة و هذا من أعظم الموافقة علي ماذكرناه من صحة دلالة النجوم وإنما ينكر رحمه الله أن النجوم فاعله و ذلك منكر وكفر كمادللنا علي فساده ومنكر أن تكون النجوم مؤثرة في أجسامنا ونحن علي اعتقاده

-روايت-1-559

فصل

واعلم أنني لووجدته رحمه الله مانعا بالكلية من صحة دلالة النجوم علي الوجه ألذي أشرنا إليه فإنني لاأرضي بالتقليد لمن يجوز الاشتباه عليه و لوقلد هذاالسيد المعظم في كل مادخل فيه من الدول والولايات كان قددخل غيره فيها واعتذر بنحو مااعتذر به واعتمد عليه ولقد وثق غيره بمن انبسط إليه فهدده بما لاصبر عليه من المؤاخذة والذل وكلمه من الاقتداء به والتقليد له وآثر الله جل جلاله

عندالكل

-روايت-1-413

فصل

و من وقف علي مااشتبه علي هذاالسيد المعظم قدس الله روحه وجد في بعض كتبه من المسائل العقلية التي انفرد بها عن شيخه المفيد وجملة من علماء الإمامية عرف أنه لايجوز تقليد من يجوز الخطإ عليه فيما لايسوغ شرعا تقليده فيه و قدذكر الراوندي رحمه الله نحو تسعين

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 42]

مسألة بل أكثر أصولية خالف فيهاالمرتضي شيخه المفيد وهي عندنا الآن بتفصيلها و من أعجبها إثبات الجوهر في العدم فإن شيخه المفيد استعظم في العيون والمحاسن الاعتقاد بصحتها والمرتضي في كثير من كتبه عضدها وانتصر لها وهي خطأ بجملتها

-روايت-از قبل-242

فصل

وكذلك من وقف علي مااشتبه علي هذاالسيد العالم رضي الله عنه في مسائل كثيرة شرعية مثل أن الشيعة لاتعمل بأخبار الآحاد في المسائل الدينية وهي من العلوم التي كان شغولا بها فلاعجب أن يشتبه عليه شيء من علوم النجوم ألذي ما هومعروف بها و لايكاد تعجبي ينقضي كيف اشتبه عليه أن الشيعة لاتعمل بأخبار الآحاد في الأمور الشرعية و من اطلع علي التواريخ والأخبار وشاهد عمل ذوي الاعتبار وجد المسلمين والمرتضي وعلماء الشيعة الماضين عاملين بأخبار الآحاد بغير شبهة

عندالعارفين كماذكر محمد بن الحسن الطوسي في كتاب العدة وغيره من المشغولين بتصفح أخبار الشيعة وغيرهم من المصنفين و قدذكرنا في كتاب غياث سلطان الوري لسكان الثري صحة العمل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 43]

بأخبار الآحاد وأوضحنا العمل به في سائر البلاد و بين كافة العباد

-روايت-از قبل-69

فصل

وأبلغ مارأيت من كلام المرتضي رضي الله عنه في أحكام النجوم في المسائل السالارية وهي الثمان مسائل التي أشرنا إليها و كان سلار الفقيه عزيزا عليه و هو ألذي تولي تغسيله مع غيره رضوان الله عليه وأول هذه المسائل سؤال السائلين عن الجوهر و أنه جوهر بالفاعل و قدمنع المرتضي رحمه الله من ذلك غاية المنع ونرجو أن يكون رجع عن هذاالدفع إلي مذهب شيخه المفيد وغيره من أن الجوهر بالفاعل فمن أعجب العجب اشتباه ذلك علي أهل التأييد فلاعجب إذن ممن اشتبه عليه أن الجوهر بالفاعل و هو من علوم العقل إن تشتبه عليه مسألة في علم النجوم ألذي هو ليس من علوم العقل بل طريقة صادرة عن النقل والعقل أظهر والنقل أخفي وأستر

-روايت-1-659

فصل

فقال السائل للمرتضي رحمهما الله وكيف تقول إن المنجمين حادسون مع أنه لايفسد من أقوالهم إلاالقليل فقال المرتضي في الجواب مانذكر منه ألذي نحتاج إلي الجواب عنه دون التطويل فذكر إبطال أن النجوم فاعلة مختارة و قدكنا نبهنا علي بطلانه فلاحاجة الآن إلي ذكر برهانه ثم قال ما هذالفظه ماوقفنا عليه و أماالوجه الآخر و هو أن يكون الله سبحانه أجري العادة بأن يفعل أفعالا مخصوصة

عندطلوع كوكب أوغروبه واتصاله أومفارقته فقد بينا أن ذلك ليس مذهب المنجمين البتة وإنما يحتملون الآن بالنظائر وإنه قد كان جائزا أن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 44]

يجري الله تعالي العادة بذلك لكن لاطريق إلي العلم بأن ذلك قدوقع وثبت و من أين لنا طريق أن الله تعالي أجري العادة بأن يكون زحل أوالمريخ إذا كان في درجة الطالع كان نحسا و أن المشتري إذا كان كذلك كان سعدا و أي سمع مقطوع جاء به شيء من ذلك

و أي نبي خبر به واستفيد من جهته والجواب أما قوله رحمه الله أن ذلك ليس بمذهب المنجمين البتة فسيأتي في أواخر جوابه عن هذه المسائل أن اتصال الكواكب وانفصالها أصول صحيحة وقواعد سديدة ويأتي أيضا في كتابنا هذا في باب علماء المنجمين من الشيعة و في باب علماء المنجمين من غيرالشيعة قبل وجود المرتضي بأوقات كثيرة ممن كان يتعبد بالإسلام أن دلالة النجوم صادرة من الله جل جلاله و هذا لايليق إنكاره وجحوده ثم كان خلق عظيم يعتقدون أن الأصنام فاعلة ورجعوا عنها و لم يكن ذلك الاعتقاد الأول حجة و لاالرجوع عنها نقصا بل زيادة في سعادة فكذا يجوز أن يكون حال من ذكره من المنجمين و أما قوله قد كان جائزا أن يجري الله تعالي العادة بذلك لكن لاطريق إلي العلم بأن ذلك وقع وثبت فالجواب أن هذاموافقة منه أن العقول لاتمنع من جواز ذلك فأما كونه ذكر أنه لاطريق إلي العلم بأن ذلك وقع وثبت فهذا مما يصعب الاعتذار له فيه لأنه إن كان يريد أنه لاطريق أصلا في نفس الأمر فعظيم فإنه كان يحسن أن يقول يمكن أن يكون هناك طريق إلي العلم لكن ماعرفتها إلي الآن فإن كثيرا من المسائل عرفها بعد أن لم يكن عارفا بها وتصانيفه تتضمن

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 45]

أنه رحمه الله رجع عن مسائل كان قائلا بها ومعتقدا لها و هذاشاهد عليه بجواز وجود الطريق فيما بعد إلي العلم بذلك و أما قوله و من أين أن الله تعالي أجري العادة فهو استبعاد منه لوجود الدلالة و ما هونفي لها و لاإحالة و قداعترف بصحته في أواخر جواب مسألته وسوف نورد في كتابنا هذا من

الأخبار المروية من علماء الفرقة المحقة المرضية ألذي ثبت بأمثالها بعض الأحكام الشرعية مايقتضي وجود الطريق إلي التحقيق بأن دلالة النجوم صحيحة

عند أهل التوفيق و أما قوله و أي نبي خبر به واستفيد من جهته فقد ذكرنا بعض من أورد إلينا أنه نقل عن الأنبياء ع وسنذكر بعد في هذاالكتاب من أشرنا إليهم و إذاعلمنا بالتجربة التي تنبت بمثلها المعلومات طريقا واضحة من دلالات النجوم كالكسوفات كان ذلك كافيا وشافيا في أن هذاالعلم صادر عن أهل النبوات و إن لم نعلمه بالروايات كماذكره الصادق ع في مناظرته للهندي و قدقدمنا

-روايت-از قبل-833

فصل

ثم قال رحمه الله تعالي في تمام كلامه ما هذالفظ ماوقفنا عليه فإن عولوا في ذلك علي التجربة فإنا جربنا ذلك و من كان قبلنا فوجدناه علي هذه الصفة و إذا لم يكن موجبا فيجب أن يكون معتادا قلنا لهم و من سلم لكم هذه التجربة وانتظامها واطرادها و قدرأينا خطاكم فيهاأكثر من صوابكم وصدقكم أقل من كذبكم فإلا نسبتم الصحة إذااتفقت منكم إلي الاتفاق ألذي يقع من المخمن والمترجم فقد رأينا من يصيب من هؤلاء أكثر ممن يخطئ وهم علي غيرأصل معتمد و لاقاعدة صحيحة

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 46]

فإذاقلتم أن سبب خطإ المنجم زلل دخل عليه من أخذ الطالع أوتسيير الكواكب قلنا و لم لاكانت إصابته سببها اتفاق للمنجمين وإنما يصح لكم هذاالتأويل والتخريج لو كان علي صحة أحكام النجوم دليل قاطع من غيرإصابة المنجم فأما إذا كان دليل صحة الأحكام الإصابة فإلا كان دليل فسادها الخطأ فما أحدهما إلا في مقابلة صاحبه فالجواب إن الجحود بالإصابة في الخسوفات والكسوفات و ماجري مجراهما من الدلالات لايليق بمثل من كان دونه في المقامات العاليات و

قدوافق علي أن هذه الطرق الواضحة عرفت بالحساب وستأتي موافقته في آخر الجواب و هوكاف في دلالة النجوم وصحتها لذوي الألباب و لو كان خطأ العالم في بعض علمه قادحا في كله ماثبت علم من العلوم إذ كلها وقع في بعضها خطأ وغلط كماقدمنا فأما قوله أن الإصابة تحتمل الاتفاق فقد ذكرنا عن الصادق ع في كتاب الإهليلجة وغيره فيما أسندناه إليه أنه يستحيل أن تكون دلالة النجوم بالاتفاق وبالتجربة أيضا وإنما هي معروفة من جانب الله جل جلاله و أما قوله أن صدقهم أقل من كذبهم و أن المخمن والمترجم صوابهم أكثر من خطاهم فما أعلم من أين اعتقد رحمه الله تعالي أن المخمن والمترجم من طريق يسلك فيها إلي تخمينه وترجيمه وجد صوابه أكثر من خطاه و إن أصحاب الحساب المبني علي علم المعقول المستند أصله إلي علوم الأنبياء يكون دون المخمن والمترجم هذامما لاأحتاج إلي الجواب عنه وجوابه منه و أما قوله رحمه الله في جوابهم أن الغلط يكون من المنجم

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 47]

عندأخذ الطالع بأنهم يحتاجون إلي دلالة من غير ذلك فأقول في الجواب سوف تأتي الدلالة المحوجة إلي أن يكون الغلط من المنجم كماأحوجت الدلالة علي صحة المذاهب المحقة الإلهية والنبوية وظهر أن الغلط كان منهم في ترتيب الأدلة فالحالة واحدة و أما قوله رحمه الله أن الغلط في مقابلة الإصابة فما أحدهما إلا في مقابلة صاحبه فهذا مايرد عليهم في دلالة الكسوفات والخسوفات و لا في ذكرهم لأهله الشهور و مايناسبها من كليات الأمور فلاينبغي إطلاق القول المذكور و قدتقدم في السؤال أن السائل ذكر أنه لايفسد من أقوالهم إلاالقليل و هوشاهد لهم جليل مشهود له بالتعديل فتقابل

دعواه بدعوي سائله رحمه الله

-روايت-از قبل-617

فصل

قال رحمه الله مما أفحم به القائلون بصحة الأحكام و لم يحصل عنه منهم جواب أنهم إن قيل لهم في شيءبعينه خذوا الطالع واحكموا هل يؤخذ أويترك فإن حكموا بالأخذ أوبالترك وفعل خلاف ماحكموا به فقد أخطئوا و قدأعضلتهم هذه المسألة والتعريف فالجواب إن هذه المسألة إنما تلزم من يقول إن النجوم علة موجبة فأما من يقول إنها ليست بفاعل مختار بل وراءها فاعل مختار قادر علي خراب الفلك إذاشاء و علي أن يمحو مايثبت ويثبت مامحا فإنه لايلزمهم لأنهم يمكنهم أن يقولوا إن النجوم و إن دلت علي فعل فإن الله فاعل مختار قادر علي الترك والفعل لايطلع علي مايريده سبحانه أحدا علي ماستر من أسراره فلايحكم عليه بأنه جل جلاله يلزمه الاستمرار علي فعله أوتركه بل يقولون هذاالفعل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 48]

يقع بشرط الاختيار و الله سبحانه عكس دلالته و هذاالأمر يترك بشرط الاختيار و الله تعالي عكس علامته كمانسخ الفاعل المختار الشرائع ومحا وأثبت و كان ذلك حكمة وصوابا

-روايت-از قبل-176

فصل

و أما من يقول إن النجوم دلالات و أن العبد فاعل مختار فإنه يقول يحتمل أنها تارة تدل بالله جل جلاله الفاعل المختار علي شروط لايطلع غيره علي أسرارها وتارة تدل بغير شروط فالدلاله في نفسها صحيحة لكن وراءها العبد و هوقادر علي ترك الاستمرار عليها فلايلزمهم إن ماأخبروا بفعله أنه يستحيل تركه من العبد و لا ماأخبروا بتركه أنه يستحيل فعله من العبد لتجويز شروط منها أن لا يكون العبد المختار يختار خلاف مادلت عليه و هذاوجه يدفع الشبهة التي ذكرها رحمه الله

-روايت-1-480

فصل

ثم ذكر حكاية جرت له مع بعض الوزراء الذين يقولون بصحة دلالات النجوم و أنه رحمه الله قال للوزير مامعناه أن النجوم لوكانت تدل علي الإصابة لكان المنجمون سالمين من الآفات و كان الجاهلون بالنجم حاصلين في المخافات وكانوا كبصير وأعمي إذاسلكا في الطريق والجواب أن يقال ليس كل من عرف علما عمل بعلمه وخلص نفسه من الردي قال الله جل جلاله وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبّوا العَمي عَلَي الهُدي ثم يقال له لو أن قائلا قال لك لو كان العقل موجودا مع الموصوفية من بني آدم لكان السالمون به من الآفات أضعاف الهالكين به من الدواب والحيوانات المختارة التي ليس معها عقول ونحن نري الآفات

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 49]

تجري علي الفريقين علي المقارنة والمناسبة بل لعل هلاك العقلاء بعقولهم أكثر من هلاك الحيوان المختار من غيرعقل بما هو عليه من الجهل ويقال له لو كان في علوم بني آدم بديهيات لقد كان يتعذر علي أحد منهم الخلاف فيها و قداختلفوا فيها ويقال له لو كان العلم ثابتا بأنا فاعلون ضرورة لكان السالم منه أكثر من الهالك ونحن نري ثلاثا وسبعين فرقة

من الأمة المرحومة جهلتها أكثر من الفرقة الناجية في كل وقت من الأوقات و مع ذلك مادل هذاالاختلاف علي بطلان العلم بأنا فاعلون بالضرورة و قدتركنا معارضات كثيرة

-روايت-از قبل-530

فصل

ثم قال رحمه الله عن شخص غيرمنجم سماه الشعراني له إصابات عظيمة بعضها وقعت بحضوره من إخباره بالغائبات فقال كان لنا صديق يقول أبدا من أدل دليل علي بطلان علم النجوم إصابة الشعراني والجواب إن الذين يذهبون إلي أن الولادة في وقت معين دالة من طوالع النجوم فيقولون إن طالع هذاالشعراني اقتضي تعريف الله تعالي له بهذه الإصابات وهم يجعلون هذا من حججهم إن النجوم دلالات من آيات فاطر الأرضين والسماوات و لو كان هذاالشعراني يصيب من مجرد عقله لاشترك في إصابته كل من له عقل مثله وخاصة كان يلزم ذلك من يقول إن العقول متساوية وحكي مجلسا جري له مع منجم ذكر نحو ماذكرناه ثم اعترض عليه بأن قال و إذاكانت الإصابة بالمواليد فالنظر في علم النجوم عبث وتعب لايحتاج إليه والجواب أن يقال له رحمه الله إذاكانت الإصابة في

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 50]

أحكام النجوم بالمواليد علي شروط تعلم الطريق و قددلت الولادة علي تعلمها لمن كانت ولادته مقتضية لذلك فكيف يقال مع هذا أن النظر في علم النجوم عبث وتعب لايحتاج إليه وأين حجته فيما ذكره واعتمد عليه

-روايت-از قبل-217

فصل

ثم قال رحمه الله مامعناه أن معجزات الأنبياء ع إخبارهم بالغيوب فكيف يقدر عليها غيرهم فيصير ذلك مانعا من أن يكون معجزا لهم والجواب إنا نقول هذاقول من بعد ماشهده من الشعراني من أنه كان يخبر بالغيوب و أنه شاهد ذلك منه فمهما أجاب به عن الشعراني في أن إخباره بالغائبات لايقدح بالمعجزات فهو جواب المنجمين فأما قوله كيف يقدر عليها غيرهم فالجواب عنه إذا كان الله جل جلاله هو ألذي جعل النجوم دلالات وكانت من معجزات إدريس ع فجوابه عنه هوجوابه عن الأنبياء ويقال

له إن الأنبياء ادعوا تصديق الله جل جلاله لهم بالمعجزات فصدقهم تعالي مع حكمته وعدله فلايشبه ذلك منجم لايدعي لقوله تصديقا وينسب دلالة النجوم إلي الله تعالي

-روايت-1-674

فصل

و قدوجدنا في التواريخ كثيرا من المسلمين والمعتبرين ذكروا في معجزات النبي ص أخبار سطيح وغيره من الكهنة والمنجمين بغائبات أخبروا بها ووقعت و لم يكن ذلك قادحا في معجزات الأنبياء فيما أخبروا به من الغائبات لأجل اختلاف الأنبياء والكهنة في صفات تعريفهم بالغائبات والحادثات لأن الأنبياء يخبرون

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 51]

بالغيب من غيرسبب من البشر وغيرهم يخبر بأسباب من توصله بالبشر

-روايت-از قبل-70

فصل

وذكروا أيضا من أخبار الجن والتوابع لجماعة من الجاهلية والمسلمين بغائبات ما لوأردنا ذكرها بلغنا حد الإطالة بل فيها ماجعله جماعة من المسلمين معجزة لصاحب النبوة حيث أخبرت الجن بنبوته وأسلم ذلك ألذي أخبروه برسالته و لم يكن ذلك الإخبار بالغيوب قادحا في معجزات الأنبياء ع

-روايت-1-288

فصل

و لو لم يكن إلا مايأتي في المنامات التي لايليق جحودها و لايحسن إنكارها بشي ء من المكابرات و لم يقدح ذلك في معجزات الأنبياء بتعريف الغائبات فلدلالة النجوم أسوة بهذه الدلالات وأين تعريف الأنبياء بالحادثات من تعريف المنجمين وغيرهم من سائر المخبرين لأن أخبار الأنبياء كماذكرنا من حيلة و لاتوصل منهم و لاخطأ و لاغلط أبدا صدر عنهم وستأتي في تضاعيف هذاالكتاب أيضا زيادة دلالات في الفرق بين الأنبياء و بين المنجمين وغيرهم في تعريفهم بالغائبات ولقد تعجبت كيف اشتبه الأمر بينهما علي ذوي البصائر والعارفين بالدلالات

-روايت-1-548

فصل

ثم ذكر المرتضي رحمه الله علي عادته في كثير من مسائله وجوابهما إن الإجماع عليه و قدقدمنا قول شيخه المفيد بخلاف مااعتمد المرتضي عليه فإنه قال فيه مذهب جمهور متكلمي أهل العدل و إليه ذهب بنو نوبخت من الإمامية و أبوالقاسم و أبو علي من المعتزلة فكيف يقول إن الإجماع عليه و هذاقول شيخه المفيد رحمه الله كماتراه ممن ذكرهم علي

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 52]

القول بخلافه وسوف نذكر أيضا من علماء المنجمين و من علماء المسلمين وعلماء العقلاء من الماضين والباقين واستعمالهم لذلك أجمعين مايقتضي أن الإجماع علي خلاف السيد المرتضي مما لم نذكر قوله فيه شفقة عليه

-روايت-از قبل-215

فصل

و قدوجدت في عدة كتب روينا بعضها أن المرتضي رحمه الله أخذ غيره طالعه وعملت زائجته و أن طالعه الجوزاء و أن ولده الآخر المسمي بمحمد والمكني بأبي جعفرأخذ طالعه وعملت زائجته فكان بالأسد و في رواية أخري أن طالعه بالعقرب ووجدت أيضا أن أخاه الرضي رحمه الله أخذ طالعه وعملت زائجته فكان طالعه بالجوزاء و أن ولد الرضي المسمي بعدنان أخذ طالعه وعملت زائجته فكان طالعه بالميزان و في رواية أخري بالجوزاء فمن ذكر ذلك بعض ولد السيد المرتضي في كتاب ديوان النسب و في كتاب عندنا عتيق يتضمن طوالع خلق عظيم من الخلفاء والوزراء والملوك والفقهاء والعلماء أقول فهل يقبل العقل أن طالع المرتضي وأخيه الرضي رحمهما الله أخذا بغير علم والدهما المعظم ألذي لايطعنان عليه وهل يكون طوالع أولادهما أخذت وحضر الراصدون

عندنسائهم وقت ولادتهن بغير علم من المرتضي والرضي وعملت زوائجهم وهما منكران لذلك فلاريب أن استعمال الأعمال أرجح من إنكارها بالأقوال و هومما ينبه أن النجوم عندهم دلالات وأمارات وأنها مستعملة ومباحات

علي اختلاف الأوقات

-روايت-1-992

فصل

ثم قال المرتضي ما هذالفظ ماوقفنا عليه و أماإصابتهم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 53]

بالإخبار عن الكسوفات و مامضي في أثناء المسألة من طلب الفرق بين ذلك و بين سائرها يخبرون به من تأثير الكواكب في أجسامنا فالفرق بين الأمرين أن الكسوفات واقترانات الكواكب وانفصالها طريقة الحساب وتسيير الكواكب و له أصول صحيحة وقواعد سديدة و ليس كذلك مايدعونه من تأثيرات الكواكب الخير والشر والنفع والضر و لو لم يكن الفرق بين الأمرين إلاالإصابة الدائمة المتصلة في الكسوفات و مايجري مجراها و لايكاد يقع فيهاخطأ البتة فإنما الخطأ المعهود الدائم إنما هو في الأحكام الباقية حتي أن الصواب هوالعزيز فيها و مالعله يتفق فيها من إصابة فقد يتفق من المخمنين أكثر منه فحمل الأمرين علي الآخرين قلة دين وحياء هذاآخر لفظ الجواب منه رحمه الله والجواب أنه قداعترف بصحة مااستند إلي الحساب من الكسوفات وغيرها مما يجري مجراها و هذه موافقة واضحة لمادللنا عليه واعتراف بصحة ماذهبنا إليه ونحن مانخالف أن الصحيح من دلالات النجوم مادل عليه حساب العلماء منهم دون مايقال عنهم بتجربة أوتخمين ويكفي تصديقه أن اقترانات الكواكب وانفصالاتها وتسييراتها له أصول صحيحة وقواعد سديدة فإذن قدظهر اتفاق من قدذكرناه من العلماء من أصحابنا المعظمين تغمدهم الله جل جلاله بالرحمات علي ماحررناه ونحرره في النجوم بالحساب وأنها دلالات علي الحادثات واضحات

-روايت-از قبل-1191

فصل

ووجدت في مجلد كبير فيه مسائل وتصانيف للمفيد

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 54]

والمرتضي قدس الله روحيهما أول مسألة منه في قول النبي ص علي أقضاكم

-روايت-از قبل-79

و فيه جواب جملة من مسائل المرتضي و قدأجاز وأورد الدلالة بالسمع علي أن النجوم دلائل علي الحادثات ثم ذكر ما هذالفظ ماوقفنا عليه و علي هذه الطريقة قلنا إن ألذي

جاء بعلم النجوم من الأنبياء هوإدريس ع وإنما علم من جهته علي الحد ألذي ذكرناه واعلم أنا لانجوز كونها دلالة إلا علي هذاالوجه فقط لأن النبي إنما يدل علي هذاالحد علي الوجه ألذي يدل الدليل العقلي عليه و قدبينا العذر في النجوم فلم يبق إلا ماذكرناه والقطع علي أن كيفية دلالتها معلوم إلا أنه الآن غيرممكن لأن شريعة إدريس و ماعلم من قبله كالمندرس فلايعلم الحال فيه فإن كان بعض تلك العلوم قدبقي محفوظا

عندقوم تناقلوه وتداولوه لم نمنع أن يكون معلوما لهم إذااتصل التواتر و إذا لم يكن كذلك لم نمنع أن يكون العلم و إن بطل وزال يمكن أن تكون آيات تقتضي غالب الظن

عندكثير منهم و هذا هوالأقرب فيما تمسك به أهل النجوم لأنهم إذاتدبرت أحوالهم وجدتهم غيرواثقين بما يتقدم أحدهم في ذلك العلم كتقدم الطبيب في الطب المبني علي الأمارات التي يقتضيها التجارب وغالب الظن كذلك القول في علم النجوم إلا في أمور مخصوصة يمكن أن تعلم بضروب من الأخبار أقول هذا كماتراه تأييد لمادللنا عليه وتشييد فيما أشرنا إليه ودافع لمايحكي عنه فيما يخالف معناه وشاهد أن إنكاره إنما هو أن تكون النجوم علة موجبة أوفاعلة مختارة أومؤثرة بأنفسها كما

[ صفحه 55]

أبطلنا ألذي أبطله من هذا وأوضحناه ومعاذ الله أنه كان يستمر علي ذلك السيد الفاضل إنكاره لما هومعلوم من صحة دلالات النجوم في أصل الأمر كماروينا وذكرناه هاهنا

فصل

و قدوقفت بعدجميع ماذكرته من مسألة سلار للسيد المرتضي قدس الله روحيهما و ماأجبت واعتذرت له علي تعليقه بخط الصفي محمد بن معد الموسوي رضي الله عنه في مجلد عندنا الآن فيه عدة مصنفات أكثرها بخطه وأول المجلد كتاب العلل تأليف أبي

الحسن علي بن ابراهيم بن هاشم القمي ره فقال في تعليقه ما هذالفظه و كان يقرأ علي المرتضي علوم كثيرة منها النجوم وحكي أن في بعض السنين أصاب الناس قحط شديد و أن رجلا يهوديا توصل في تحصيل قوت يحفظ به نفسه فحضر مجلس المرتضي ليقرأ عليه النجوم فاستأذن فأذن له فأجري له في كل يوم جرابة فقرأ عليه برهة وأسلم بعد ذلك أقول هذايقتضي أن المرتضي قدس الله روحه كان اعتقاده علي ماذكره في آخر جوابه لسلار ره من التصديق بما يقتضيه الحساب من علم النجوم و أنه صحيح و له أصول صحيحة وقواعد سديدة و أنه قد كان عالما بهذا العلم وقائلا بصحته ومفتيا بصواب التعلم له وإنما كان ينكر ماأنكرناه من أن تكون النجوم علة موجبة أوفاعلة مختارة ومؤثرة وإنما هي دلالات علي الحادثات كما قال الحمصي وغيره وقلناه و قداستظرفنا ماأظفرنا الله تعالي به من أن السيد المرتضي كان منجما وأستاذا في علم النجوم ومعاذ الله أن يكون منكرا لمايشهد

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 56]

العقل والنقل بصحته من سائر العلوم

-روايت-از قبل-41

فصل

يقول علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس و قدتضمنت خطبة الأشباح المذكورة في نهج البلاغة المروية عن مسعدة بن صدقة عن الصادق ع عن مولانا أمير المؤمنين ص التي مايحتاج لفظها الباهر ومعناها الظاهر إلي إسناد متواتر بل هي شاهدة لنفسها أنها من كلام مولانا ع و من شريف أنفاسه المكملة في قدسها مايقتضي تصديق مارويناه من علمه بالنجوم وتصديق ماذكرناه عن الذين قولهم حجة في العلوم فقال ع في صفة السماء وجعل شمسها آية مبصرة لنهارها وقمرها آية ممحوة من ليلها وأجراها في مناقل مجراهما وقدر مسيرهما في

مدارج درجهما ليميز بين الليل والنهار ويعلم عدد السنين والحساب بمقاديرهما ثم علق في جوفهما فلكها وناط به رتقها من خفيات دراريها ومصابيح كواكبها ورمي مسترق السمع بثواقب شهبها وأجراها علي إدلال تسجرها من إثبات ثابتها ومسير سائرها وهبوطها وصعودها ونحوسها وسعودها

-روايت-1-802

أقول فانظر إلي قوله ع ونحوسها وسعودها فإنك تعرف منه تصديق دلالة النجوم في النحوس والسعود و لوكانت النجوم مخلوقة في السماء علي السواء و ليس فيهادلالة علي الأشياء ما كان لوصفها بالسعود والنحوس معني

عندالعقلاء وأقول و فيهاإشارات وتنبيهات منها وصف السماء بالضوء وتخوف الساعة التي من سار فيهاحاق به السوء

فصل

فأما ماروي أنه ع عارضه منجم في سفر النهروان

-روايت-1-2-روايت-14-ادامه دارد

[ صفحه 57]

و قال له لايصلح لك الركوب في هذاالوقت فقال له ع من صدقك بهذا فقد كذب القرآن واستغني عن الاستعانة بالله في نيل المحبوب ودفع المكروه وينبغي في قولك للعامل بأمرك أن يوليك الحمد دون ريبة فإنك بزعمك هديته إلي الساعة التي فيهاالنفع ودفع الضرر ثم أقبل علي الناس فقال أيها الناس إياكم وتعلم النجوم إلا مايهتدي به في بر أوبحر فإنها تدعو إلي الكهانة والمنجم كالكاهن والساحر في النار سيروا علي اسم الله

-روايت-از قبل-437

فأقول بالله جل جلاله ولله إني رأيت فيما وقفت عليه في كتاب عيون الجواهر تأليف أبي جعفر محمد بن بابويه رضوان الله عليه حديث المنجم ألذي عرض لمولانا علي ص

عندمسيره للنهروان مسندا و في رجال روايته من لايليق في منزلته العمل به والالتفات إليه فقال ما هذالفظه حدثني محمد بن علي بن ماجيلويه رضي الله عنه قال حدثني محمد بن أبي القاسم عن محمد بن علي القرشي عن نصر بن مزاحم المنقري عن عمر بن سعد

عن يوسف بن يزيد عن مينا عن وجز بن الأحمر قال لماأراد أمير المؤمنين المسير إلي النهروان أتاه منجم ثم ذكر حديثه

-روايت-1-287-روايت-481-551

أقول في هذاالحديث عدة رجال لايعول علماء أهل البيت علي روايتهم . ويمنع من يجوز العمل بأخبار الآحاد من العمل بأخبارهم وشهادتهم منهم عمر بن سعد بن سعد بن أبي وقاص قاتل الحسين ص فإن أخباره ورواياته مهجورة و لايلتفت عارف بحاله إلي مايرويه أويسند إليه و قدأورد ابن بابويه رحمه الله أخبارا في هذه الطرق وطعن فيها وظهر

[ صفحه 58]

منه أن المقصود بروايتها غيرالعمل بها و كان هذاالإسناد و هذاالطعن مغنيا عن زيادة عليه ولكنا نستظهر في تفصيل الجواب فأقول بالله ولله جل جلاله إنني رأيت فيما وقفت عليه أيضا أن المنجم ألذي قال لمولانا علي ص هوعفيف بن قيس أخو الأشعث بن قيس ذكر ذلك المبرد وأعلم أنه لوكانت هذه الرواية صحيحة علي ظاهرها لكان مولانا علي ع قدحكم في هذا علي صاحبه ألذي قدشهد مصنف نهج البلاغة أنه من أصحابه أيضا بأحكام الكفار إما بكونه مرتدا من الفطرة فيقتله في الحال أوبرده إن كان عن غيرالفطرة ويتوبه أويمتنع فيقتله .لأن الرواية قدتضمنت أن المنجم كالكافر أو كان يجري عليه أحكام الكهنة والسحرة لأن الرواية تضمنت أنه كالكاهن والساحر و ماعرفنا إلي وقتنا هذا أنه ع حكم علي هذاالمنجم صاحبه بأحكام الكفار و لاالسحرة و لاالكهنة و لاأبعده و لاعزره بل قال سيروا علي اسم الله تعالي والمنجم من جملتهم لأنه صاحبه و هذايدلك علي تباعد الرواية من صحة النقل أو يكون لها تأويل علي غيرظاهرها موافق للعقل

فصل

ونحن نذكر فيما بعدحديث المنجم ألذي عرض لمولانا ع أنه من دهاقين المدائن لماتوجه

إلي الخوارج و أنه لماظهر له منه ع المعرفة بعلم النجوم التي لم يدركها أهل العلوم أسلم الدهقان وصار من أصحابه وهي موافقة لماذكرنا من الحجج المعقول والمنقول ومعارضة لهذه الرواية البعيدة من كلامه الباهر للعقول

-روايت-1-314

[ صفحه 59]

فصل

ومما نذكره من التنبيه علي بطلان ظاهر هذه الرواية بتحريم علم النجوم قول مولانا علي ع من صدقك فقد كذب القرآن واستغني عن الاستعانة بالله

-روايت-1-75-روايت-95-151

فيعلم منه أن الطلائع في الحروب يدلون علي السلامة من هجوم الجيوش وكثير من النحوس ويبشرون بالسلامة و مالزم من ذلك ابتغاء أن يوليهم الحمد علي دربتهم وأمثال ذلك كثير فيكون لدلالة النجوم أسوة بما ذكرناه من الدلالات علي كل معلوم يقول أبوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس مصنف هذاالكتاب فأين هذه الرواية الضعيفة من احتجاجات مولانا علي ص الشريفة التي يضيق مجال الاعتراض عليها وتقصر علوم العلماء غير النبي ص من الاهتداء إليها

فصل

و من التنبيه المظنون علي بطلان ظاهر هذه الرواية أناوجدنا في الدعوات الكثيرة التعوذ من الكهانة والسحر فلو كان المنجم مثلهم كان قدتضمن بعض الأدعية التعوذ منه و ماعرفنا في الأدعية تعوذا من المنجم إلي وقتنا هذا

-روايت-1-220

فصل

و من التنبيه المظنون علي بطلان ظاهر هذه الرواية أن الدعوات تضمن كثير منها و من غيرها في صفات النبي ص أنه لم يكن كاهنا و لاساحرا و ماوجدنا إلي الآن فيها و ما كان عالما بالنجوم فلو كان المنجم كالكاهن والساحر ما كان يبعد أن تتضمنه بعض الدعوات والروايات في ذكر الصفات ويكفي ماذكرنا أولا من الاعتراضات والدلالات لأهل الديانات

-روايت-1-347

[ صفحه 60]

الباب الثاني فيما نذكره من الرد علي من زعم أن النجوم علة موجبة أوفاعلة مختارة

اشاره

أقول قدقدمت في خطبة هذاالكتاب من التنبيه علي الصواب و من الجواب مايكفي

عندذوي الألباب و أناأزيده تفصيلا فأقول لوكانت الأفلاك والشمس والقمر والنجوم عللا موجبات و أن كلما في العالم صادر عنها من سائر الموجودات كان قداستحال أن يوجد في العالم حيوان مختار و قدعلمنا بالضرورة والبديهة

عندذوي الاعتبار أن الإنسان فاعل مختار بل علمنا كثيرا من الحيوانات أنها مختارة لأن العلل والمعلولات تضاد الأفعال المختارات ولأنا وجدنا اختيارات الحيوانات مختارات في المرادات فلو كانت صادرة عن مختار باختيار غيرقادر علي غيره ماأمكن وقوع الحيوانات المختلفة الاختيارات فثبت أنها صادرة عن مختار لذاته قادر علي كل اختيار يقدر أن يصدر عنه

-روايت-1-656

فصل

و قال الشيخ الفقيه العالم الفاضل العارف بعلم النجوم المصنف بهاعدة مصنفات أبوالفتح محمد بن عثمان الكراجكي رحمه الله في كتاب كنز الفوائد في الرد علي من قال إن الشمس والقمر والنجوم علل موجبات ما هذالفظه اعلم أنهم سئلوا عن مسألة حيرتهم وأظهرت

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 61]

عجزهم وأخرستهم فقيل لهم إذ كان سائر ما في العالم من النفع والضرر والخير والشر وجميع أفعال الخلق والشمس والقمر والنجوم واجبة وهي علته وسببه و ليس داخل الفلك غير ماأثرت و لافعل لأحد يخرج به عما أوجبت فما الحاجة إلي الاطلاع علي الأحكام وأخذ الطوالع

عندالمواليد وعمل الزوائج وتحويل السنين قالوا الحاجة إلي ذلك حصول العلم بما سيكون من حوادث السعود والنحوس قيل لهم و ماالمنفعة بحصول هذاالعلم فإن الإنسان لايقدر أن يزيد فيه سعدا و لاينقص منه نحسا مما أوجبه مولده فهو كائن لامغير له فمنهم من استمر علي طريقه وبني علي أصله فقال ليس في ذلك أكثر من فضيلة العلم بالحادثات قبل كونها فقيل له ما هذه

الفضيلة المدعاة في علم لاينال به مكتسبه نفعا و لايدفع به عن نفسه و لا عن غيره ضرا و ما هذاالعناء في اكتساب ما لاثمر له والجاهل به كالعالم في عدم المنفعة منه وسئلوا أيضا عن هذاالاكتساب وسببه وهل الفلك موجبة أو غيرموجبة فلم يرد منهم مايتشبث العاقل به ومنهم من تعذر عليه

عندتوجه الإلزام فأنزله الإحجام درجة عن قول أصحاب الأحكام فقال بل للعلم تأثير في اكتساب نفع كثير و هو أن يتعجل الإنسان بالسعادة ويتأهب لها فيكون في ذلك مادة فيها ويتحرز من النحاسة ويتوفاها فيكون بذلك دفعا لها أونقصا منها فقيل له ماالفرق بينك و بين من عكس عليك قولك فقال بل المضرة باكتساب هذاالعلم حاصلة والأذية إلي معتقده واصلة و ذلك أن متوقع السعادة والمسارة معه قلق

-روايت-از قبل-1336

[ صفحه 62]

المتوقع وحرقه الانتظار ففكره متقسم وقلبه معذب يستعيد قرب الساعات ويستطيل قير الأوقات شوقا إلي مايرد وتطلعا إلي ماوعد و في ذلك مايقطعه عن منافعه ويقصر به عن حركاته في مطامعه اتكالا علي مايأتيه وتعويلا علي مايصل إليه وربما أخلف الوعد وتأخر السعد فليست جميع أحكامكم تصيب و لاالغلط منكم بعجيب فتصير المضرة حسرة والمنفعة مضرة فأما متوقع المنحسة فلاشك أنه قدتعجلها لشدة رعبه بقدومها وعظم هلعه بهجومها فهو لاينصرف بفكره عنها فيجعلها أكبر منها فحياته منغصة ونفسه متغصصة وقلبه عليل وتغممه طويل لايهنيه أكل و لاشرب و لايسليه عذل و لاعتب ضعيف النبضات فاتر الحركات إذااحترز لاينفع وربما كان احترازه لاينتفع فهذا القول أشبه بالحق مما ذكرتم و هوشاهد يلزمكم الإقرار به إن أنصفتم ونحن الآن نعترف في مقابلتكم به و لانطالبكم بشي ء من موجبة ونعود إلي دعواكم التي ذكرتموها فنقول

سائلين لكم عنها أخبرونا عن هذه المسرة التي تحصل للعالم والتأهب الزائد في السعد الواصل و عن هذاالاحتراز من المنحسة والتأني من المضرة والمهلكة هل جميع ذلك مما توجبه وتقضي به الكواكب أم هو عن أحكامها خارج مضاف في الحقيقة إلي اختيار الحي القادر فرأوا أنهم إن قالوا مما توجبه الكواكب وتقضي بكونه أحكام الفلك في العالم قيل لهم فيكون ذلك سواء اطلع الإنسان علي أحكام النجوم أم لم يطلع وسواء عليه اهتم لمولده وتحويل سنته أم لم يهتم فعرجوا عن هذا وقالوا إن أفعالنا

-روايت-1-1331

[ صفحه 63]

منفصلة عما يوجبه الفلك فينا فتصح بذلك الزيادة والنقص ألذي قلنا قيل لهم لقد نقضتم أصولكم وخرجتم عن قوانين علمائكم فيما أقررتم به من جواز أفعال يحيط بهاالفلك ليست حادثة من جهته و لا من تأثير كواكبه و مانراكم قنعتم بهذا الإقرار حتي جعلتم الأفعال البشرية واقعة لماتوجب إلاقضية النجومية ومانعة مما تؤثر الحركات الفلكية بقولكم أن الإنسان يمكن أن يحترز من المنحسة فيدفعها أوينقص منها ماسلطته لها فلو لا أن فعله أقوي واحترازه أمضي لم يرفع عن نفسه سوءا ثم سئلوا أيضا فقيل لهم إذاسلمتم أن أفعال العباد مختصة بهم وليست مما توجبه النجوم فيهم وأنتم مع هذاتقولون للإنسان أحذر علي مالك من طروق سارق فقد أقررتم أن حذره من تأثير المختص به فأخبرونا الآن عن طروق السارق و ماالموجب له فإن قلتم النجوم رجعتم عما أعطيتم ورددتم إليها أفعال العباد ونافيتم و إن قلتم إن طروق السارق مختص به و لاموجب له غيراختياره أجبتم بالصواب وقيل لكم فما نري للنجوم تأثيرا في هذاالباب واعلم أيدك الله أنهم لم يبق لهم ملجأ إلا أن ينزلوا عن قول أصحابهم

درجة أخري فيقولون إن النجوم دالة وليست بفاعلة وعلامة غيرملجئة فإذاقالوا ذلك انصرفوا عمن يقول إنها موجبة قادرة وأبطلوا دعواهم أنها مدبرة وقيل لهم أفتقولون كل أمر تدل عليه فإنه سيكون لامحالة فإن قالوا نعم نقضوا ماتقدم و إن قالوا قديجوز أن يحرم تداولها ويحرم مادلالته عليه مهما لم تبق بعد هذادرجة ينتهون إليها واقتصروا علي مقالة لايضرك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 64]

مناقشتهم فيها و أناأخبرك بعد هذابطرق من بطلان أفعالهم ونكت من إفساد استدلالهم والأغلاط التي تمت عليهم فاتخذوها أصولا لأحكامهم اعلم أن تسمية البروج الاثني عشر بالحمل والثور والجوزاء إلي آخرها لاأصل لها و لاحقيقة وإنما وضعها الراصدون لهم متعارفا بينهم وكذلك جميع الصور التي عن جنبي منطقة البروج الاثني عشر وغيرها والجميع ثمان وأربعون صورة عندهم مشهورة وعلماؤهم معترفون بأن ترتيب هذه الصور وتشبيهها وقسمة الكواكب عليها وتسميتها صنعه متقدموهم ووضعه حذاقهم الراصدون لها و قدذكر أبو الحسين عبدالرحمن بن عمر الصوفي ذلك و هو من جلتهم و له مصنفات لم يعمل مثلها في علمهم و قدبينه في الجزء الأول من كتابه المعمول في الصور و قدذكر رصد الأوائل منهم الكواكب وأنهم رتبوها في المقادير والعظم لست مراتب و بين أنهم الفاعلون لذلك ما أنامبينه علي حقيقة وناقله من كتابه و هوأنهم وجدوا من هذه الكواكب التي رصدوها تسعمائة وسبعة عشر كوكبا ينتظم منها ثمان وأربعون صورة كل صورة تشتمل علي كواكبها وهي الصور التي أثبتها بطليموس في كتابه المجسطي بعضها في النصف الشمالي من الكرة وبعضها علي منطقة البروج التي في طريقه الشمس والقمر والكواكب السريعة السير وبعضها في النصف الجنوبي ثم سموا كل صورة باسم الشي ء المشبه لها بعضها علي صورة الإنسان

مثل كواكب الجوزاء وكواكب

-روايت-از قبل-1229

[ صفحه 65]

الجاثي علي ركبتيه وبعضها علي صورة الحيوانات البرية والبحرية مثل الحمل والثور والسرطان والأسد والعقرب والحوت والدب الأكبر والدب الأصغر وبعضها خارج من شبه الإنسان وسائر الحيوانات مثل الإكليل والميزان والسفينة و ليس ترتيبهم لها وتسميتهم إياها و مافعلوه فيهالدليل وذكر عذرهم في ذلك فقال وإنما أنهوا هذه الصور وسموها بأسمائها وذكروا كوكبا من كل صورة ليكون لكل كوكب اسم يعرف به إذاأشاروا إليه وذكروا موضعه من الصورة وموقعه في فلك البروج ومقدار عرضه في الشمال والجنوب علي الدائرة التي تمر بأوساط البروج لمعرفة أوقات الليل والنهار والطالع في كل وقت وأشياء عظيمة المنفعة تعرف بمعرفة هذه الكواكب و هذاآخر الفصل من كلامه في هذاالموضع و هودليل واضح علي أن الصور والأشكال والأسماء والألقاب ليست علي سبيل الوجوب والاستحقاق وإنما هي اصطلاح واختيار و لوعزب عن ذلك إلي تشبيه آخر لأمكن وجاز ثم إنهم بعد هذاالحال جعلوا كثيرا من الأحكام مستخرجا من هذه الصور والأشكال ومنتسبا إلي الأسماء الموضوعة والألقاب حتي أنهم علي ماذكروه علي نحو واجب ودليل عقل ثابت فقالوا إن الحكم علي الكسوف علي ماحكاه ابن هبنتي عن بطليموس أنه إن كان البرج ألذي يقع فيه الكسوف من ذوات الأجنحة

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 66]

مثل العذراء والرامي والدجاجة والنسر الطائر و ماأشبهها فإن الحادث في الطير ألذي يأكل الناس و إن كان الحيوان مثل السرطان والدلفين فإن الحادث في الحيوانات البحرية أوالنهرية و هذه فضيحة عظيمة وحال قبيحة أفما يعلم هؤلاء القوم أنهم هم الذين جعلوا ذوات الأجنحة بأجنحة والصور البحرية بحرية وأنهم لو لا مافعلوه لم يكن شيءمما ذكروه فكيف صارت أفعالهم التي ابتدعوها وتشبيهاتهم التي وضعوها موجبة

لأن يكون حكم الكسوف مستخرجا منها وصادرا عنها و هذايؤدي إلي أنهم المدبرون للعالم و أن أفعالهم سبب لماتوجبه الكواكب

-روايت-از قبل-540

فصل

و لم يقنع ابن هبنتي بهذه الجملة حتي قال في كتابه المعروف بالمغني و هو كتاب نفيس عندهم قدجمع فيه عيون أقوال علمائهم وذوي الفضيلة منهم رأيته بدار العلم في القاهرة بخط مصنفه قال فيه إن وقع الكسوف في المثلث في أي الدرج التي تحتوي عليه دل ذلك علي فساد أصحاب الهندسة والعلوم اللطيفة و هذاالمثلث أيدك الله هو من كواكب علي شكل مثلث لأن في السماء عدة مثلثات ومربعات مما هوداخل في الصورة التي ألفوها وخارج عنها فكيف صار الحكم مختصا هذادونها و مانري العلة فيه إلاتسميتهم له بذلك فكان سببا لوقوع أهل الهندسة في المهالك قال ابن هبنتي و إن كان الكسوف في الكأس دل علي فساد الأشربة و هذاأعجب من الأول و ذلك أن الكأس عندهم من سبعة كواكب شبهوها بالكأس وبالباطية أيضا فإن كان الحكم ألذي ذكروه إنما

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 67]

اختص بذلك من أجل التشبيه والتسمية فإن هذه الكواكب بأعيانها قدشبهتها بالمعلف وسميتها بهذا الاسم فكيف صار تشبيه المنجمين وتسميتهم لها بالكأس أولي من أن يكون تشبيه العرب لها بالمعلف وتسميتهم لها بهذا الاسم موجبا لانصراف الحكم فيها إلي الدواب أللهم إلا أن يقولوا إن المعول علي تشبيهها للمنجمين دونهم فلااعتراض قال ابن هبنتي و قدشاهدنا بعض الحذاق من أهل هذه الصناعة قدنظر في مولد إنسان من الأصاغر فوجد النسر الطائر في درجة وسط السماء فقال يكون بإزاء دار الملك وزعم أن الأمر كماذكر و هذايؤكد ماذكرناه من تعويلهم علي الأسماء والصور المعروفة من اصطلاح البشر

-روايت-از قبل-595

فصل

و قدأطلعت أنا في مولد فوجدت فيه الكواكب التي يقولون إنها النسر الطائر في وسط السماء فلم يدل من حال صاحبه علي نظيرها قال

ابن هبنتي و كان هذا الرجل فقيرا فأثري و لم أره قط إلاماقتا لأنواع الطير غيرمعتبر لشي ء منها في حالتي الفقر والغني فإن صدق ابن هبنتي فيما ذكر فما هو إلا عن شيء لاأصل له يصح بعضه فيوافق الظنون ويبطل بعضه فلا يكون فإن كان اختلافه في حال لايدل علي بطلان حكمهم فاتفاقه في حال أخري لايدل علي صحة حكمهم وجزمهم و من هذيانهم أيضا الموجود في عيون كتبهم والمأثور من أحكامهم قولهم إن الحمل والثور يدلان علي الوحوش و كل ذي ظلف والجدي مشترك بينهما والأسد والنصف الأول من القوس يدلان علي كل ذي ناب

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 68]

ومخلب وإنما ذكروا نصف القوس لأن صورته التي ألفوها وشبهوها صورة دابة وإنسان فجعلوا النصف الأول للوحوش والنصف الآخر للناس قالوا والسرطان والعقرب يدلان علي حشرات الأرض والثور للغرس والسنبلة للبذر و هذاكله قياس علي الصور والأسماء التي لم يوجبها العقل و لاأتاهم بهاخبر من الله تعالي في شيء من النقل وإنما هو من اختيارهم و قد كان يمكن غيره ويجوز خلافه وتركه قالوا و من يولد برأس الأسد يكون فتن الغم فمن شبه تلك الكواكب بصورة الأسد غيركم و من سماها بهذا الاسم سواكم وكيف لم تقولوا إنها الكلب أوتشبهوها بغير ذلك من دواب الأرض هذاأيدك الله والصور عندهم لاتثبت في مواضعها و لاتستقر علي إقامتها فصورة الحمل التي يقولون إنها أول البروج قدتنتقل إلي أن تصير البرج الثاني ويصير البرج الأول الحوت و هذاعندهم هوالقول الصحيح لأن الكواكب عندهم كلها تتحرك إلي جهة المشرق بخلاف مايتحرك بهاالفلك والخمسة المضافة إلي الشمس والقمر هي السريعة السير وحركاتها مختلفة في الإبطاء والسرعة وبقية الكواكب متحرك عندهم بحركة

واحدة خفيفة بطيه ولخفاء حركتها سموها الثابتة وهي علي رأي بطليموس و من قبله في كل مائة سنة تتحرك درجة واحدة و علي رأي أصحاب سمين و من رصد في أيام المأمون وحسب في كل ست وستين سنة درجة والصوفي يقول في كتاب الصور إن مواضع هذه الصور التي كانت علي منطقه فلك البروج كانت منذ

-روايت-از قبل-1268

[ صفحه 69]

ثلاثة آلاف سنة علي غير هذه الأجسام و إن صورة الحمل كانت في القسم الثاني عشر وصورة الثور كانت في القسم الأول و كان يسمي القسم الأول من البروج الثور والثاني الجوزاء والثالث السرطان و لماجددت الإرصاد في أيام طيموخارس وجدوا صورة الحمل قدانتقلت إلي القسم الأول من القسم الثاني عشر ألذي هو بعدمنطقة التقاطع فغيروا أسماءها فسموا القسم الأول الحمل والثاني الثور والثالث الجوزاء قال و لايخالفنا أحد في أن هذه الصور تنتقل بحركاتها علي مر الدهور من أماكنها حتي تصير صورة الحمل في القسم السابع ألذي للميزان والميزان في القسم الأول ألذي هوللحمل فيسمي أول البروج الميزان والثاني العقرب ثم مر في كلامه موضحا عما ذكرناه من تنقلها الموجب لتغير أسماء بروجها وهم مجمعون علي أن الكوكبين المتقاربين المعروفين بالشرطين علي قرني الحمل هما أول منازل القمر فيجب أن يكون أول البروج الاثني عشر و من امتحنهما في وقتنا هذا و هوسنة ثمان وعشرين وأربع مائة للهجرة الموافقة لسنة ألف وثلاث مائة وثمان وأربعين لذي القرنين وجد أحدهما في عشرين درجة من الحمل والآخر في إحدي وعشرين منه أعني من البرج الأول ويعرف ماذكرته من كانت له خبرة وعناية بهذا الأمر فأي برج من البروج الاثني عشر يبقي علي صورة واحدة وكيف ثبت الحكم الأول

بأنه دال علي الوحوش و علي كل ذي ظلف و قدانتقلت إليه أكبر صورة الحوت وكذلك حال جميع البروج فافهم هذافإنه طريف

-روايت-1-1309

[ صفحه 70]

فصل

و من عجيب غلطهم في الأسماء الدالة علي عدم معرفتهم بمعانيها أنهم سمعوا العرب التي تسمي الكواكب التي عن جنوب التوأمين الجوزاء فلم يفهموا هذاالاسم وظنوا أنه مشتق من الجوز ألذي يؤكل فرأوا من الرأي أن يسموا النسر الواقع مع الكواكب الغربية من اللوز قياسا علي الجوزاء و هذا من الغاية في الجهل والعناد و ليس تقوله إلاشيوخهم ومصنفو الكتب منهم و من اطلع في ذكرهم الصور الثمان والأربعين وقف علي صحة ماحكيته عنهم فهل سمع أحد قط بأعجب من هذاالأمر

-روايت-1-471

فصل

وإنما سمت العرب هذه الكواكب بالجوزاء لتوسطها إذاارتفعت أولأنها تشبه رجلا في وسطه منطقة فاشتقوا لها اسما من التوسط يقولون جوز الفلا يعنون وسطه و من قولهم الدال علي فساد أحكامهم أن كل درجة من درج الفلك ستون دقيقة و كل دقيقة ستون ثانية و كل ثانية ستون ثالثة وهكذا إلي ما لانهاية له ولكل جزء من هذه الأجزاء التي لم تنحصر حكم مختص به و لاينضبط فكيف يصح الحكم علي هذاالأصل و ليس في أيديهم إلاالجمل التي تفاضلها يختلف و قدولد لي ولدان توأمان ليس بين ظهورهما من الفرق والزمان بقدر مايبين الأسطرلاب فاشتركا في درجة واحدة من طالع واحد في نصبه و لم يدرك فيهما التغيير و لو قلت إنهما اشتركا في الدقيقة لصدقت فلما رأيت ذلك قلت هذه حالة في الجملة قداتفقت فيهاالنصبة و في غاية مايمكن إدراكه بالآلة فإن الحكم علي الحمل يوجب أن تكون حالة هذين المولودين متماثلة فلا و الله

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 71]

ماتماثلت صورتهما و لاأحوالهما و لاصحتهما من سقمهما ولقد مات أحدهما بعدولادته بأيام ومات الآخر وامتدت بعمره الأعوام أسأل الله السعد التام ولقد سألت بعضهم عن

هذاالحال فقال لي النمودار يخرج لك الفرق بين المولودين فقلت له ألذي عرفت من علمائكم أنهم لايقولون علي النمودار إلا

عندعدم الرصد فمتي حصل الرصد أغني عنه ويوضح ذلك أنكم تقولون في عمل النمودار خذ ساعات الحزر و لا يكون الحزر إلا

عندعدم الرصد و إذا كان الرصد هاهنا لم يخط الحقيقة و لاأتاه الفرق فبان بأن لايعطيه النمودار بعدالرصد و قلت له أيضا لست أشك في كثرة الاختلاف بينكم في كل أصل وفرع و علي كل وجه فإنما يعمل النمودار بين الساعات سواء كانت

عندرصد أوحزر و قدكانت ولادة هذين التوأمين في ساعة واحدة لم يصح فيهاالفرق فما الحيلة في هذاالأمر فخلط في ذلك و لم يأت بشي ء يفهم

-روايت-از قبل-789

فصل

واعلم أيدك الله أن نمودار واليس يخالف نمودار بطليموس ونمودار الفرس يخالفهما جميعا و ليس في ذلك مايتفق عليه و لايؤدي إلي أمر متفق و لايدل علي صحة واحد منها العقل وجميعها دعاوي لايعلم لها أصل و لوتتبعت مواضع اختلاطهم وذكرت ماأعرفه من تناقض أصولهم المبطلة لأحكامهم لخرجت عن الغرض في الاختصار وفيما أوردته غني عن الإكثار

-روايت-1-350

[ صفحه 72]

فصل

و أناأذكر لك بعد هذامقالتنا في النجوم و مانعتقده فيهالتعرف الطريقة في ذلك فتعتمد عليها اعلم أيدك الله أن الشمس والقمر والنجوم أجناس محدثة من جنس هذاالعالم مؤلفه من أجزاء تحلها الأعراض وليست فاعلة في الحقيقة و لاناطقة و لاحية قادرة و قال شيخنا المفيد رضوان الله عليه أنها أجسام نارية فأما حركاتها فهي فعل الله تعالي فيها و هوالمحرك لها وهي من آيات الله الباهرة لخلقه وزينة في سمائه و فيهامنافع لعباده لاتحصي و بهايهتدي السائرون برا وبحرا قال الله تعالي وَ عَلاماتٍ وَ بِالنّجمِ هُم يَهتَدُونَ و فيهاللخلق مصالح لايعلمها إلا الله تعالي فأما التأثير المنسوب إليها فإنا لاندفع كون الشمس والقمر مؤثرين في العالم ونحن نعلم أن الأجسام و إن كان لايؤثر أحدها بالآخر إلا مع مماسة بينهما بأنفسهما أوبواسطة فإن للشمس والقمر شعاعا متصلا بالأرض و ماعليها يقوم مقام المماسة وتصح به التأثيرات الحادثة و من ذا ألذي ينكر تأثير الشمس والقمر و هومشاهد و إن كان تأثير الشمس أظهر للحس وأبين من تأثير القمر في الأزمان والبلدان والنبات والحيوان و أماغيرهما من الكواكب فلسنا نجد لها تأثيرا يحس و لانقطع علي وجوبه بالعقل و هوأيضا ليس من الممتنع المستحيل بل هو من الجائز في العقول لأن لها شعاعا متصلا في الأرض

و إن كان من دون شعاع الشمس والقمر فغير منكر أن يكون لها تأثير خفي علي الحس خارج عن أفعال الخلق فإن كان لها تأثير كمايقال فتأثيرها مع تأثير الشمس والقمر في الحقيقة من أفعال الله

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 73]

تعالي و ليس يصح إضافته إليها إلا علي وجه التوسع والتجوز كمانقول أحرقت النار وبرد الثلج وقطع السيف وشج الحجر وكذلك قولنا أحمت الشمس الأرض ونفعت الزرع و في الحقيقة أن الله أحمي لها ونفع ومما يدل علي أن الله تعالي يشغل شيئا بشي ء قوله سبحانه هُوَ ألّذِي يُرسِلُ الرّياحَ بُشراً بَينَ يدَيَ رَحمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلّت سَحاباً ثِقالًا سُقناهُ لِبَلَدٍ مَيّتٍ فَأَنزَلنا بِهِ الماءَ فَأَخرَجنا بِهِ مِن كُلّ الثّمَراتِ كَذلِكَ نُخرِجُ المَوتي لَعَلّكُم تَذَكّرُونَ و ليس فيما ذكرناه رجوع إلي قول أصحاب الأحكام و لاقول بما أنكرناه عليهم في متقدم الكلام لأنا أنكرنا عليهم إضافة تأثيرات الشمس والقمر إليهما من دون الله سبحانه وقطعهم علي ماجوزناه من تأثيرات الكواكب بغير حجة عقلية و لاسمعية وإضافتهم إليها جميع الأفعال في الحقيقة مع دعواهم لها الحياة والقدرة وأنكرنا أن تكون الشمس أوالقمر أو شيء من الكواكب موجبا لشي ء من أفعالنا بشهادة العقل الصحيح فإن أفعالنا لوكانت مخترعة فينا أوكانت عن سبب أوجبها من غيرنا لم تصح بحسب قصودنا وإراداتنا و لا كان فرق بينها و بين جميع مايفعل فينا من صحتنا وسقمنا وتأليف أجسامنا وحصول الفرق لكل دلالة علي اختصاصها بنا وبرهان واضح بأنها حدثت من قدرتنا و أنه لاسبب لها غيراختيارنا وأنكرنا عليهم قولهم أن الله تعالي لايفعل في العالم فعلا إلا والكواكب دالة عليه فإن كل شيءيدل عليه لابد من كونه و هذاباطل يثبت لها تأثيرا

أودلالة فإن الله أجري تلك

-روايت-از قبل-1362

[ صفحه 74]

العادة و ليس يستحيل منه تغير تلك العادة لمايراه من المصلحة و قديصرف الله تعالي السوء عن عبده بدعوة ويزيد في أجله بصلة رحم أوصدقة فهذا ألذي ثبتت لنا عليه الأدلة و هوالموافق للشريعة و ليس هوبملائم لمايدعيه المنجمون والحمد لله وأنكرنا عليهم اعتمادهم في الأحكام علي أصول مناقضة ودعاوي مظنونة متعارضة و ليس علي شيءمنها بينة فإن كان لهذا العلم أصل صحيح علي وجه يسوغ في العقل ويجوز فليس هو ما في أيديهم و لا من جملة دعاويهم و قد قال شيخنا المفيد رضوان الله عليه إن الاستدلال بحركات النجوم علي كثير مما سيكون ليس يمتنع العقل منه و لايمنع أن يكون الله عز و جل علمه بعض أنبيائه وجعله علما علي صدقه هذاآخر ماذكره الكراجكي رضوان الله عليه في كتابه ونعتقد أنه اعتمد عليه و قدقدمنا نحن فصلا منفردا حكينا فيه كلام الشيخ المفيد محمد بن محمد بن النعمان رضوان الله جل جلاله عليه في كتابه المسمي كتاب أوائل المقالات ونبهنا علي ما فيه الموافقة لنا علي أن النجوم يصح أن تكون دلالة علي الحادثات وأنها من المعلوم المباحات

-روايت-1-979

فصل

يقول أبوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس مصنف هذاالكتاب و من أبلغ ماوقفت عليه في معارضة المنجمين في تصانيف متأخري علماء الأصحاب ماذكره شيخ المتكلمين في زمانه محمود بن علي الحمصي رضوان الله عليه و هوممن وصل العراق

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 75]

للحج وألزمه جدي ورام بن أبي فراس قدس الله روحه ونور ضريحه بالإقامة سنة وقرأ عليه وبالغ في الإحسان إليه وكلامه عندنا الآن في مجلد فيه مهمات مسائل قدسأله عنها جملة من الأعيان

وعليها خطه رحمه الله بأنها قرأت عليه و قداعترف أيضا بما يتعلق في النجوم من جهة الحساب وأنكر كون النجوم علة موجبة أوفاعلة مختارة أومؤثرة كماقررناه سواء فقال في صحة حساب النجوم ما هذالفضه وأقول إنا لانرد عليهم فيما يتعلق في الحساب من تسيير النجوم واتصالاتها التي يذكرونها فإن ذلك مما لايهمنا و لا هومما يقابل بإنكار ورود أقول أنافهذا منه رحمه الله بأن حسابها لايقابل بإنكار ورود ثم قال لماانتهي إلي إبطال أن النجوم علة أومختارة وذكر وجوها صحيحة لكنها علي طريقة المتكلمين في إطالة الألفاظ والتعقيد علي السامعين و ألذي ذكرناه في كتابنا هذا من إبطال كونها علة أومختارة واضح للخواص والعوام قريب إلي الأفهام وزاد في إبطال كون النجوم علة مامعناه إن قال ويبطل بكل مايبطل دعوي المجبرة بأننا غيرمختارين وذكر من جواباته هو وطرقه في أن النجوم ماهي علة موجبة و لافاعلة مختارة ما لاحاجة إلي ذكره و ألذي ذكرناه مايحتاج إلي تعب

عندالعارفين ثم لماأبطل أحكام النجوم بكونها علة ومختارة سأل نفسه فقال ما هذالفظه فإن قيل كيف تنكرون و قدعلمنا أنهم يحكمون بالكسوف والخسوف ورؤية الأهلة و يكون الأمر علي مايحكمون في ذلك وكذا يخبرون عن أمور مستقبلة تجري علي الإنسان

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 76]

فتجري تلك الأمور علي ماأخبروا عنها فمع الوضوح للأمر ألذي ذكرناه كيف تدفع الأحكام ثم قال رحمه الله في الجواب ما هذالفظه قلنا إن إخبارهم في الكسوف والخسوف ورؤية الأهلة ليس من باب الأحكام وإنما هو من باب الحساب لأنهم يعلمون من طريق الحساب أن الشمس متي يكون هذاباجتماعها مع القمر في موضع إحدي العقدتين الرأس والذنب يرتفع هنالك العرض بينهما فتتوسط الأرض بينهما فينقطع

نور الشمس عنه فيبقي بلا ضوء إذ هويستمد الضوء والنور من الشمس و ذلك هوالخسوف ويعلمون من طريق الحساب أيضا مقدار أقل الإبعاد بين الشمس والقمر

عندانصرافه عن المحاق ألذي يكون القمر معه مرئيا و لا يكون بدونه مرئيا فيخبرون به و هذا من باب الحساب لا من باب الحكم إنما الحكم أن يقولوا إن كان كسوف أوخسوف كان من الحوادث كذا وكذا أقول لعل الشيخ العالم الحمصي رحمه الله اكتفي بهذا الكلام بما قدمناه و إلافكيف يقول مثله مع فضله إن هذا ليس من هذاالباب و قد قال حكموا في حسابهم بالكسوف والخسوف ورؤية الأهلة في وقت معين يصح الحكم بذلك و أما قوله إنما الحكم أن يقولوا إذا كان كسوف أوخسوف كان من الحوادث كذا وكذا فأقول إن هذا ألذي ذكره يكون حكمه حكم الأول وفرعا عليه وكلاهما يسمي حكما

عندالإنصاف مع أنهم يحكمون بحوادث

عندالكسوف والخسوف فلاأري كلامه في هذاالباب متناسبا لما كان عليه من العلوم المشهورة بين ذوي الألباب

-روايت-از قبل-1282

[ صفحه 77]

إلا أن يكون له كلام و لم نره و ماذكرناه هاهنا فليس بصواب ثم قال الحمصي رحمه الله ما هذالفظه فأما الأمور المستقبلة التي يخبرون عنها فأكثرها لايقع علي مايقولون منها وإنما يقع قليل منه بالاتفاق ومثل ذلك يقع لأصحاب الفأل والزجر الذين لايعرفون النجوم بل للعجائز اللاتي يتناقلن بالأحجار و ألذي قديخبر به المصروع وكثير من ناقصي العقول عن أشياء فيتفق وقوع مايخبرون عنه أقول و هذاأيضا يستحيل أن يكون ذكره معتقدا أنه كاف في الرد عليهم لأن المنجمين من معلوم حالهم أن ألذي يخبرون عنه في المستقبل إنما هوبالحساب علي نحو الطريق الواجبة في الكسوف والخسوف فكيف ينسب بعضها إلي

التحقيق والوفاق وبعضها إلي الاتفاق كمايتفق للمصروع وللناقصي العقول و هذا ما لايرتضي من يعرفه أن ينسب إليه ولعله رحمه الله قاله لعذر أوغلط ناسخه و قدتقدم فيما حكيناه عن كتاب الإهليلجة عن مولانا الصادق ص أن علم النجوم يستحيل أن يكون عن تجربة أوعادة و لايصح أن يكون تعليمه من غير الله تعالي علي لسان أنبيائه ع

-روايت-1-960

فصل

ومما يدل علي موافقته لنا و أن هذه المسألة ذكرها علي نحو ماسأل السائل المرتضي رضي الله عنه في النجوم ماذكره في الجزء الثاني من التعليق العراقي

عندذكره معجزات النبي ص بتعريفه بالغائبات فقال محمود بن علي بن الحسن الحمصي فيما يذكره مما يختص

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 78]

بالنجوم ونذكره بلفظه فإن قيل أ ليس المنجم يخبر عن أمور فتوجد تلك الأمور علي مايخبر بها ثم قال في الجواب قلنا المنجم يقول ما يقول و لايخبر عما يخبر عنه إلا عن طريق و ذلك لأنه تعالي جعل اتصالات النجوم وحركاتها دلالات علي مايحدث فمن أحكم العلم بهاأمكنه الوقوف عليها إما بعلم أوظن و ليس هذا من الإخبار عن الغيوب ومعلوم من حال رسولناص أنه ما كان تعلم من هذاالعلم شيئا و لاأهم به و لارأي كتبه قط يقول علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس و هذا ألذي ذكره الحمصي صورة ماحققناه و هذا كتاب التعليق العراقي صنفه أيام مقامه في خدمة جدي ورام بن أبي فراس قدس الله روحه ليكون بدلا عن صاحبه رضي الله عنه إذاتوجه إلي وطنه في بلد العجم وسمعت من اعتمد عليه يقول إنه ماذكر فيه إلا ما كان جدي معتقدا له ولذلك كلفني جدي ورام رضي الله عنه بحفظ هذاالكتاب المشار إليه

فأما قول الحمصي رضي الله عنه ومعلوم من حال رسولناص أنه ما كان تعلم شيئا فلعله بالتاء فوقها نقطتان فإن علمه ص كان من الله عز و جل ولعل الناسخ سقط من لفظه كلمة قبل تعلم من هذاالعلم شيئا و هو قد أونحوها و إلافقد كان نبيناص عالما بجميع علوم الأنبياء والمرسلين بغير خلاف فيما أعلم من المسلمين و هذاعلم النجوم أهله مجمعون أنه من علوم إدريس وجماعة من الأنبياء ع و قدروينا نحن وغيرنا بعض ماوقفنا عليه وإنما معجزة

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 79]

نبينا أنه علم بذلك العلم وغيره من علوم الأنبياء بغير تعليم أحد من البشر بل من سلطان الأرض والسماء فعلي ماذكرنا عنه بلفظه في مسألته يكون له عذر يليق بما حكيناه عنه في التعليق في عقيدته و قال رحمه الله في تمام المسألة المذكورة في غيرالتعليق و من جيد مايبطل به قولهم أن تقول لأهل الأحكام خذ الطالع وأحسب وأنعم النظر فيه وأحكم أأفعل هذاأم لاأفعله تشير بذلك إلي أي شيءيعرض لك فإن حكم أنك تفعله فلاتفعله أوأنك لاتفعله فافعله فتخالفه أقول أنا و هذاأيضا قداستعظمت قدره أن يعتقد جودة هذاالقول في الرد علي جميع أصحاب الأحكام وإنما هذايرد علي من يدعي أن النجوم علة موجبة و أما من يقول إن النجوم جعلها الله المختار لذاته دلائل علي السعود والنحوس والحوادث فإنه يقول لشيخنا الحمصي زيادة عما قدمناه من جواب المرتضي قدس الله روحه أن حكمه بأنك إن فعلت أمرا كان سعادة لك لايمنع أنك تخالفه و يكون نحوسا لك كما أن الله جل جلاله دل علي طاعته وهي سعادة لعباده فاختار خلق منهم النحوس لمخالفته و يكون المنجم قداطلع بمقدار علمه

علي ماحكم به و لم يطلع علي حده و قدتقدم تمام هذاالجواب في جوابنا للمرتضي تغمده الله برحمته واعلم أنه يقتضي لهذا الشيخ المعظم الحمصي رضوان الله عليه أنه معتقد لصحة النجوم والحساب و هذه موافقة لماحررناه ودللنا عليه في هذاالكتاب و هو من أواخر من تخلف من العلماء الموصوفين وأفضل من انتفع بالقراءة عليه أهل العراق من المتكلمين

-روايت-از قبل-1355

[ صفحه 80]

و كان جدي ورام قدس الله روحه ونور ضريحه يرجحه علي غيره من العلماء ويفضل تصنيفه علي من لايجري مجراه من الفضلاء و قد كان تحقيقه لهذه المسألة في علم النجوم في الجزء الثاني من التعليق العراقي كماحكيناه عن لفظ تحقيقه في حياة جدي ورام في دار ضيافته تغمده الله برحمته دليلا علي أن جدي ورام رضوان الله عليه كان قائلا به ومعتقدا لماأشار الحمصي إليه لأنه لم يصنف بالعراق مايخالف جدي فيه وخاصة في علم النجوم ألذي صار من مهمات ماينبغي كشفه والدلالة عليه كماتقدم في إشارتنا إليه وأقول و أما قوله رحمه الله أن أكثر مايحكمون به في المستقبل لايقع فإن الحساب يختلف حاله

عندذوي الألباب فأول مراتبه سهل علي الحاسبين فإذاارتفع الحاسب في طرق الحساب أمكن الغلط فيه و ذلك بخلاف أوائل مراتبه و هذا لايخفي التفاوت فيه علي من أنصف في الجواب أ ماتري الفرائض إذا كان مسائلها في أوائل حسابها سهل ذلك علي الناظرين في أبوابها و إذاتناسخت وارتفعت سهام الوارثين أمكن غلط الحاسبين واحتاجت إلي الماهرين في علم الفرائض والناقدين فكذا حال مادل عليه حساب النجوم ويسهل القريب منه فيدل علي التحقيق باليقين ويصعب البعيد منه فيقع فيه الغلط علي الحاسبين و قدذكرنا في كتابنا هذاوجوهات أسباب غلطهم

وأوضحنا جوابهم عن ذلك للمنصفين

-روايت-1-1201

فصل

و قال رحمه الله في بعض كلامه مامعناه أنه قديولد مولودان

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 81]

في وقت واحد ودرجة واحدة ويختلف حالهما في السعود والنحوس فأقول أيضا و هذامما أستبعده أن يكون ذكره معتقدا لثبوت الدلالة به علي من يقول إن النجوم جعلها الله الفاعل المختار دلالات لأن من يقول بصحة أحكام النجوم يقول هذاالتقدير لا يكون و أما من يقول منهم كماقلنا بأنها دلالات و أن فاعل هذه الدلائل مختار قادر لذاته يقول إن القادر لذاته يصح منه مع تساوي وقت الولادة في الدرجة أن يخالف بين المولودين في السعود والنحوس وتكون الدلائل مشروطة دلالتها إذا لم يرد القادر غيرها وأقول فقد ظهر أن ألذي منع العقل والنقل منه أن تكون النجوم علة موجبة للحادثات أوفاعلة مختارة للكائنات و لم يمنع العقل والنقل من أن تكون النجوم علامات للحادثات و قدتركنا ماكنا نقدر أن نورده من خواطرنا من زيادات في الاحتجاج علي من زعم أنها علل ومعلولات لئلا يكون كتابنا مطولا يتضجر من يقف عليه لكثرة الدلالات

-روايت-از قبل-837

فصل

و أما من زعم أنها فاعلة مختارة فقد نبهنا في خطبة هذاالكتاب علي بطلان هذه الدعوي بوجوه من الصواب ونزيد علي الفريقين علي ماقدمنا أننا سنريك بعض ماذكره الحمصي رضوان الله عليه فنقول كل من القرآن والعقل والنقل دل علي بطلان قول المجبرة فهو دليل علي بطلان قول من قال إننا صادرون عن علة موجبة وإننا غيرمختارين ونقول كل دليل دل علي الوحدانية من المعقول والمنقول فهو دليل علي بطلان قول من قال إن النجوم تفعل كفعل الله جل جلاله وتلك الأدلة في مواضعها

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 82]

مذكورة مشروحة واضحة لذوي العقول

-روايت-از قبل-37

فصل

ومما نذكره في أن النجوم فاعلة مختارة ماذكره أبومعشر في كتاب أسرار النجوم و هو من أعلم علماء هذاالعلم الموسوم فقال ما هذالفظه الأغلب علي طبعي أن هذه النجوم غيرمستطيعة و لامختارة لأن الفرق بين المستطيع و غيرالمستطيع ظاهر بل الأظهر أن المستطيع لفعل يفعل ضده ويقدر أن يمسك عن الفعلين جميعا فلا يكون منه أحدهما و ألذي لايستطيع إنما يجري علي طبع واحد والكواكب حركتها واحدة و لاتمسك عنها في حال و لاتنتقل إلي غيرها أقول إن هذاقول الخبير بهاالمطلع علي أسرارها و قوله كالحجة علي المدعين لاختيارها و قدقدمت في الخطبة أنها لوكانت مختارة بطل الحتم بالحكم علي شيء من النجوم لجواز أن يحكم المنجم بحكم محتوم فيري المنجم المختار باختياره غير مارآه ذلك المنجم فيبطل ذلك الحكم ويحكم بضده أوبغيره فكان قدانسد باب الدعوي للعلم بأحكام النجوم و هذاجواب واضح معلوم

-روايت-1-813

فصل

مع أن الأنبياء ع بعثوا ببطلان أن الأفلاك والشمس والقمر والنجوم علل ومعلولات وفاعلات مختارات وثبتت أقوالهم بالآيات والمعجزات والبراهين الخارقات للعادات ثم جاءوا بالشرائع المختلفات و كان اختلافهم بالشرائع دليلا علي أن باعثهم مختار من غيرعلة و لاعامل بالطبائع و كان تصديقهم بالآيات والبراهين الخارقة لعقول المكلفين دليلا علي أن النجوم ليست كاملة و لامختارة وكيف تكون كاملة الاختيار والصفات وهي تصدق

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 83]

بالآيات الخارقات من يدعي أنها غيرمختارات و لافاعلات فكانت النجوم تكون من أسفه وأنقص وأرذل الفاعلين و كان قدانتثر نظام الفلك وفسد جميع العالمين بتصديقها من لايصدقها ويبطل فضلها ويزيل محلها فقد ثبت بطلان قول من ادعي أن النجوم علة وأنها فاعلة و كل حديث ورد بالنهي عن تصديق النجوم وتحريمها والمنع من معرفتها وورود الأخبار

بذلك فمحول علي هذين القسمين اللذين ثبت بطلانهما وتحريم التصديق بهما وإنما صح من علم النجوم القول بأنها دلالات وعلامات علي الحادثات بقدرة الفاطر لها الآمر بها في الدلالات كماجعل قلب ابن آدم وعقله ونظره دلائل علي التصديق بأمور حاظرات مع تباعدها عما يحيط بعلمه في المسافات والجهات وسوف نورد من أخبار من قوله حجة في العلوم بما ذكرناه من تحقيق هذاالقسم الثالث من علم النجوم و قدقدمنا ما فيه كفاية لمن طلب التوفيق وشرفه الله جل جلاله بالظفر في التحقيق وصانه عن جحود الآيات الدالة عليه جل جلاله و علي رسله ع بمعرفة أسرار دليل النجوم الموصوفة و ماأبانه بالهداية به من آياته المكشوفة ولعل السبب في توقف قوم من الضعفاء عن العلوم بهذه الأشياء خوفهم أن يشتبه الحال بين المنجمين و بين الأنبياء فيما أخبروا به من الغائبات وأين حديث المنجمين المستضعفين الذين يشهد عليهم لسان حالهم وبيان مقالهم باستحالة الدعوي بالمعجزات والآيات من مقام الأنبياء عليهم أفضل الصلوات الذين لم يعرف لهم أستاذ منجم و لاكاهن و لاقائف و لا من

-روايت-از قبل-1344

[ صفحه 84]

أخذوا العلوم منه و لا من رواها عنه فكان مجرد إحاطتهم بالعلوم من غيرأستاذ ينسبون إليه ويقرءون عليه معجزة من الله جل جلاله في تصديقهم وتحقيقهم وثبوت طريقهم و ليس كذلك علماء المنجمين فإن كل واحد منهم معروف الأستاذ ألذي قرأ عليه ومشهور بالكتب ألذي أخذ عنها علمه ألذي أشير إليه

-روايت-1-299

فصل

و قدكنا قدمنا أنه لو كان كل طريق حصل منه تعريف بالغائبات طعنا في معجزات الأنبياء ع وقدحا في إخبارهم بالحوادث المستقبلات لكان ألذي تضمنته كتب التأريخ من أصحاب الرياضيات بإخبارهم عن الغائبات و من أهل الحق بإخبارهم

عن الحادثات و كان حكم المنامات الصادقات التي تقتضي التعريف بالحادثات طعنا في النبوات ولكن هذه وأمثالها لاقدح بها علي المعجزات وكذلك ماجعل الله جل جلاله من دلائل النجوم علي الكائنات

-روايت-1-437

فصل

واعلم أن أهل المعقول والمنقول ذكروا أن موسي ع لماكثر في زمانه السحر احتج الله جل جلاله عليهم بما لم يبلغه علمهم من عصا موسي تلقفت حبالهم وعصيهم و أن عيسي ع لماكثر الطب في زمانه احتج الله جل جلاله عليهم بما لم يبلغه علمهم من إحياء الموتي وإبراء الأكمه والأبرص علي يد عيسي و لماكثرت الفصاحة في زمن نبيناص احتج الله جل جلاله عليهم بفصاحة القرآن الشريف علي لسان رسوله محمدص ألذي لايعرف في ذلك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 85]

الحال خطأ و لاقراءة كتاب فكانت معجزات الأنبياء حجة علي العباد لأجل ماأتوا به من الزيادة علي العلوم التي كانت في زمانهم خارقة للمعتاد فكذلك يكون تعريف الأنبياء والأوصياء بالغائبات بغير أستاذ و لاآلات حجة علي المنجمين وغيرهم خارقة للعادات

-روايت-از قبل-255

الباب الثالث فيما نذكره من أخبار من قوله حجة في العلوم علي صحة علم النجوم

اشاره

فأقول إن الأخبار عن الذين قولهم حجة في العالمين صلوات الله عليهم أجمعين في صحة علم النجوم كثيرة يعرفها من كان كثير الاطلاع علي العلوم وإنما أذكر هاهنا من الأحاديث ما لايضجر المطلع عليه ويكفي المنصف في الهداية إليه .الحديث الأول فيما روي عمن قوله حجة في العلوم أنه لايضر في الدين علم النجوم روينا بإسنادنا إلي الشيخ المتفق علي عدالته وفضله وأمانته محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الروضة ما هذالفظه قال عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن ابن فضال عن الحسن بن

-روايت-1-431

[ صفحه 86]

أسباط عن عبدالرحمن بن سيابة قال قلت لأبي عبد الله ع جعلت لك الفداء إن الناس يقولون إن النجوم لايحل النظر فيها وهي تعجبني فإن كانت تضر بديني فلاحاجة لي بشي ء يضر بديني و إن كانت لاتضر بديني فو الله إني لأشتهيها وأشتهي النظر فيها فقال ع

ليس كمايقولون لاتضر بدينك ثم قال إنكم تنظرون في شيءمنها كثيره لايدرك وقليله لاينتفع به تحسبون علي طالع القمر ثم قال أتدري كم بين المشتري والزهرة من دقيقة قلت لا و الله قال أتدري كم بين الزهرة والقمر من دقيقة قلت لا و الله قال أتدري كم بين الشمس والسنبلة من دقيقة قلت لا و الله ماسمعته من أحد من المنجمين قط فقال أفتدري كم بين السنبلة و بين اللوح المحفوظ من دقيقة قلت لا و الله ماسمعته من منجم قط قال ما بين كل واحد منهما إلي صاحبه ستون دقيقة أوسبعون دقيقة الشك من عبدالرحمن ثم قال يا عبدالرحمن هذاحساب إذاحسبه الرجل ووقع عليه عرف القصبة التي في وسط الأجمة وعدد ما عن يمينها وعدد ما عن يسارها وعدد ماخلفها وعدد ماأمامها حتي لاتخفي عليه من قصب الأجمة واحدة

-روايت-37-976

.أقول و قدروي هذاالحديث من أصحابنا في المصنفات والأصول والروايات جملة من الثقات فممن رواه محمد بن أبي عبد الله في أماليه رأيته في نسخة تاريخها سنة تسع وثلاث مائة و محمد بن يحيي أخو فعلس عن حماد بن عثمان وجدته في كتاب أصل لعله كتب في مدة حياته .الحديث الثاني فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بصحة أهل علوم

[ صفحه 87]

النجوم

مارويناه بإسنادنا إلي محمد بن يعقوب الكليني في كتاب تفسير الرؤيا بإسناده عن محمد بن غانم قال قلت لأبي عبد الله ع عندنا قوم يقولون النجوم أصح من الرؤيا فقال ع كان ذلك صحيحا قبل أن ترد الشمس علي يوشع بن نون و علي أمير المؤمنين فلما رد الله تعالي الشمس عليهما ضل علماء النجوم فمنهم مصيب ومنهم مخطئ

-روايت-1-2-روايت-105-331

.الحديث الثالث فيما روي عمن قوله

حجة في العلوم بصحة أصل علم النجوم

مارويناه بإسنادنا إلي محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الروضة من كتاب الكافي عن علي بن ابراهيم عن ابن عمير عن جميل بن صالح عمن أخبره عن أبي عبد الله ع أنه سئل عن علم النجوم فقال مايعلمها إلا أهل بيت من العرب و أهل بيت في الهند

-روايت-1-2-روايت-171-255

وحدثني بعض علماء المنجمين أن الذين يعلمون النجوم بالهند أولاد وصي إدريس ع

وروينا هذاالحديث بإسنادنا إلي محمد بن أبي عمير من كتاب أصله عن أبي عبد الله ع قال ذكرت النجوم فقال مايعلمها إلا أهل بيت بالهند و أهل بيت بالعرب

-روايت-1-2-روايت-90-163

وأقول إن مفهوم الأخبار الواردة بأن النجوم لايعرفها إلا أهل بيت بالهند و أهل بيت بالعرب لعله لايعلمها علي أبلغ الغايات و لايدركها إدراكا لايخطئ أبدا في الإصابات أو لايعلمها بغير أستاذ وآلات إلا أهل بيت من العرب و أهل بيت من الهند لأننا قدذكرنا ونذكر وجود من يعلم كثيرا من أحكام النجوم وتحصل له إصابات و إن كثيرا من المنجمين يذكرون أنهم عرفوا علم النجوم من إدريس النبي ع

[ صفحه 88]

و من أهل الهند الذين اقتضت الأخبار أنهم عالمون بها و علي كل حال فإن علمهم وعلم أهل بيت من العرب بالنجوم دليل علي أنه علم صحيح في نفسه جليل لاختصاصهم ومشروع لأنه من جملة فضائلهم .الحديث الرابع فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بصحة أصل علم النجوم

مارويناه بإسنادنا عن محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الروضة أيضا عن أحمد بن علي و أحمد بن محمدجميعا عن علي بن الحسين الميثمي عن محمد بن الواسطي عن يونس بن عبدالرحمن عن أحمد بن عمر الحلبي عن حماد الأزدي عن هاشم الخفاف

قال قال لي أبو عبد الله ع كيف بصرك بالنجوم فقلت ماخلفت بالعراق أبصر في النجوم مني قال كيف دوران الفلك عندكم قال فأخذت قلنسوتي من رأسي فأدرتها و قلت هكذا فقال لو كان الأمر علي ماتقول فما بال بنات النعش والجدي والفرقدين لاتدور يوما من الدهر في القبلة قلت هذا و الله شيء لاأعرفه و لاسمعت أحدا من أهل الحساب يذكره فقال كم للسكينة من الزهرة جزءا في ضوئها فقلت و هذا و الله نجم ماعرفته و لاسمعت أحدا يذكره فقال سبحان الله أفأسقطتم نجما بأسره فعلي ماتحسبون ثم قال كم للزهرة من القمر جزءا في الضوء قلت هذا شيء لايعلمه إلا الله قال فكم للقمر جزءا في ضوئها قلت ماأعرف هذا قال صدقت ثم قال ع مابال العسكرين يلتقيان في هذاحاسب و في هذاحاسب فيحسب هذالصاحبه بالظفر ويحسب هذالصاحبه بالظفر ثم يلتقيان فيهزم أحدهما الآخر فأين كانت

-روايت-1-2-روايت-246-ادامه دارد

[ صفحه 89]

النحوس فقلت لا و الله لاأعلم ذلك قال صدقت إن أصل الحساب حق ولكن لايعلم ذلك إلا من علم مواليد الخلق كلهم

-روايت-از قبل-122

.الحديث الخامس فيما روي عمن قوله حجة في العلوم أن آزر كان عالما بالنجوم

روينا بإسنادنا إلي محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الروضة عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال إن آزر أبا ابراهيم ع كان منجما لنمرود و لم يكن يصدر إلا عن أمره فنظر ليلة في النجوم فأصبح و هو يقول لنمرود لقد رأيت عجبا قال و ما هو قال رأيت مولودا يولد بأرضنا يكون هلاكنا علي يديه فلايلبث إلاقليلا حتي يحمل به قال

فتعجب من ذلك و قال هل حملت به النساء فقال لا قال فحجب الرجال عن النساء و لم يدع امرأة إلاجعلها في المدينة لايخلص إليها بعلها ووقع آزر علي أهله فحملت بإبراهيم ع فظن أنه صاحبه ألذي يكون الهلاك علي يده فأرسل علي نساء من القوابل عارفات في ذلك الزمان لا يكون شيء في الرحم إلاعلمن به في البطن فألزم الله عز و جل ما في بطنها في الظهر فقلن مانري في بطنها شيئا و كان فيما أوتي من العلم أنه سيحرق بالنار و لم يؤت من العلم إن الله سينجيه منها

-روايت-1-2-روايت-170-872

أقول ثم ذكر كيف حفظ الله جل جلاله ابراهيم وكيف جرت أموره و هذاالحديث قدقدمنا معناه في أن للنجوم دلالة علي نبوة ابراهيم وإنما ذكرناه هاهنا في باب صحة علم النجوم عن الصادق المعصوم بصحة ما كان لآزر من صحة علم النجوم

[ صفحه 90]

ولاختلاف طرق الرواية ولأن محمد بن يعقوب أبلغ فيما يرويه وأصدق في الدراية.الحديث السادس فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بتدبير ماذكره في النجوم

روينا بإسنادنا عن محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الروضة عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابن محبوب عن مالك بن عطية عن سليمان بن خالد قال سألت أبا عبد الله ع عن الحر والبرد مم يكونان فقال لي يا أباأيوب إن المريخ كوكب حار وزحل كوكب بارد فإذابدأ المريخ في الارتفاع انحط زحل و ذلك في الربيع فلايزالان كذلك كلما ارتفع المريخ درجة انحط زحل درجة ثلاثة أشهر حتي ينتهي المريخ في الارتفاع وينتهي زحل في الهبوط فيلحق المريخ فلذلك يشتد الحر فإذا كان في آخر الصيف وأول الخريف بدأ زحل في الارتفاع وبدأ المريخ

في الهبوط فلايزالان كذلك كلما ارتفع زحل درجة انحط المريخ درجة حتي ينتهي المريخ في الهبوط وينتهي زحل في الارتفاع فيلحق زحل و ذلك في أوان الشتاء وآخر الصيف فلذلك يشتد البرد وكلما ارتفع هذاهبط هذا وكلما هبط هذاارتفع هذا فإذا كان في الصيف يوم بارد فذلك الفعل من القمر و إذا كان في الشتاء يوم حار فذلك الفعل من الشمس و كل بتقدير العزيز العليم و أنا عبدرب العالمين

-روايت-1-2-روايت-149-932

.الحديث السابع فيما روي عمن قوله حجة في العلوم فيما ذكره من صحة علم النجوم

روينا بإسنادنا إلي محمد بن يعقوب الكليني أيضا في كتاب

-روايت-1-2

[ صفحه 91]

الروضة قال عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن الحسن بن علي بن عثمان قال حدثني أبو عبد الله المدائني عن أبي عبد الله ع قال إن الله تعالي خلق زحل في الفلك السابع من ماء بارد وخلق سائر النجوم الست الجاريات من ماء حار و هونجم الأنبياء والأوصياء و هونجم أمير المؤمنين ع يأمر بالخروج من الدنيا والزهد فيها ويأمر بافتراش التراب وتوسد اللبن وأكل الجشب و ماخلق الله تعالي نجما أقرب إليه منه سبحانه

-روايت-135-427

.الحديث الثامن فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بتصديق ماذكره من علم النجوم

روينا بإسنادنا إلي محمد بن يعقوب في كتاب الروضة قال عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن علي بن أسباط عن ابراهيم بن خيران عن عبد الله عن أبي عبد الله ع قال من سافر أوتزوج والقمر في العقرب لم ير الحسني

-روايت-1-2-روايت-180-229

.الحديث التاسع فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بشهادته في تحقيق علم النجوم

مارواه معاوية بن حكيم عن محمد بن زياد عن محمد بن يحيي الخثعمي قال سألت

أبا عبد الله ع عن النجوم أحق هي قال نعم فقلت أ و في الأرض من يعلمها قال نعم في الأرض من يعلمها

-روايت-1-2-روايت-76-189

الحديث العاشر فيما نذكره عمن قوله حجة في العلوم في صحة علم النجوم روينا بإسنادنا عن معاوية بن حكيم عن كتاب أصله حدثناآخر عن أبي عبد الله ع قال في السماء أربعة نجوم مايعلمها إلا أهل بيت

-روايت-1-73-روايت-158-ادامه دارد

[ صفحه 92]

من العرب و أهل بيت من الهند يعرفون منها نجما واحدا فلذلك قام حسابهم

-روايت-از قبل-77

.الحديث الحادي عشر فيما روي من تصديق من قوله حجة في العلوم بعلم النجوم وجدت في كتاب قالبه قطع نصف الورقة عتيق بخزانة مولانا علي ص يتضمن فضائله ع تأليف أبي القاسم علي بن عبدالعزيز بن محمدالنيشابوري ما هذالفظه

علي بن أحمد قال حدثني ابراهيم بن فضل عن أبان بن تغلب قال كنت

عند أبي عبد الله جعفر بن محمد ع إذ دخل إليه رجل من أهل اليمن فسلم عليه فرد عليه السلام و قال ماجاء بك ياسعيد فقال هذاالاسم سمتني به أمي و ماأقل من يعرفني به فقال صدقت ياسعيد المزني فقال الرجل جعلت فداك وبهذا كنت ألقب فقال ع لاخير في اللقب إن الله عز و جل يقول في كتابه وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقابِ بِئسَ الِاسمُ الفُسُوقُ بَعدَ الإِيمانِ ياسعيد المزني ماصناعتك فقال له الرجل جعلت فداك أنا رجل معروف من أهل بيت تنظر في النجوم و لاأعلم في اليمن أحدا أعلم منا بالنجوم فقال ع له فأنا أسألك فقال اليماني سل ماشئت من النجوم جعلت فداك فأنا أجيبك بعلم فقال ع أخبرني كم لضوء القمر علي ضوء الزهرة من درجة قال لاأدري فقال ع فكم لضوء الزهرة علي

ضوء المريخ من درجة قال لاأدري قال فكم لضوء الزهرة علي ضوء المشتري من درجة قال لاأدري فقال ع صدقت لاتدري فكم لضوء المشتري علي ضوء عطارد من درجة قال لاأدري قال ع فما اسم النجوم التي إذاطلعت هاجت

-روايت-1-2-روايت-68-ادامه دارد

[ صفحه 93]

الإبل قال لاأدري قال ع فما اسم النجوم التي إذاطلعت هاجت الكلاب قال لاأدري قال ع فما اسم النجوم التي إذاطلعت هاجت البقر قال لاأدري فقال ع صدقت في قولك لاتدري فما عندكم زحل قال نجم النحوس فقال ع لاتقل هذافإنه نجم أمير المؤمنين و هونجم الأوصياء و هوالنجم الثاقب ألذي ذكره الله تعالي في كتابه فقال مامعني الثاقب فقال ع إن مطلعه في السماء السابعة وإنه يثقب بضوئه حتي يصير في السماء الدنيا فمن ذلك سماه الله تعالي النجم الثاقب ياأخا أهل اليمن هل عندكم علماء قال نعم جعلت فداك إن باليمن قوما ليسوا كأحد من الناس في علمهم فقال ع و مابلغ من علم عالمهم قال إن عالمهم ليزجر الطير ويقفو الأثر في ساعة واحدة مسيره شهر للراكب المجد فقال ع إن عالم المدينة أعلم من عالم اليمن قال جعلت فداك مابلغ من عالم المدينة فقال ع إن عالم المدينة لايقفو الأثر و لايزجر الطير وينتهي في اللحظة إلي علم مسيره الشمس اثني عشر برا واثني عشر بحرا واثني عشر عالما قال جعلت فداك ماظننت أحدا يعلم هذا أويدري ماكنهه فقال صدقت لاتدري ثم قام الرجل اليماني فخرج ورويت هذاالحديث بأسانيد إلي أبان بن تغلب عن الصادق ع من كتاب عبد الله بن القاسم الحضرمي من كتاب أصله

-روايت-از قبل-1142

و في إحدي الروايتين زيادة علي الأخري .الحديث الثاني عشر فيما روي من تصديق

من قوله حجة في العلوم بعلم النجوم

وجدت في كتاب نوادر الحكمة تأليف محمد بن أحمد بن

-روايت-1-2

[ صفحه 94]

عبد الله القمي و هوجليل القدر بين علماء الشيعة رواه عن الرضا ع قال قال أبو الحسن ص للحسن بن سهل كيف حسابك للنجوم قال مابقي شيء إلاتعلمته فقال أبو الحسن ع له كم لنور الشمس علي نور القمر فضل درجة وكم لنور القمر علي نور المشتري فضل درجة وكم لنور المشتري علي نور الزهرة فضل درجة فقال لاأدري فقال ع ليس في يدك شيء إن هذاأيسره

-روايت-75-360

ووجدت في كتاب مسائل الصباح بن نضر الهندي لمولانا علي بن موسي الرضاص رواية أبي العباس بن نوح و أبي عبد الله بن محمد بن أحمدالصفواني من أصل كتاب عتيق لنا الآن ربما كان كتب في حياتهما بالإسناد المتصل فيه عن الريان بن الصلت وذكر اجتماع العلماء بحضرة المأمون وظهور حجة الرضا ع علي جميع العلماء وحضور الصباح بن النضر الهندي

عندمولانا الرضا ع وسؤاله إياه عن مسائل كثيرة منها سؤاله عن علم النجوم فقال ما هذالفظه هوعلم في أصل صحيح ذكروا أن أول من تكلم في النجوم إدريس و كان ذو القرنين به ماهرا وأصل هذاالعلم من الله تعالي ويقال إن الله تعالي بعث المنجم ألذي هوالمشتري إلي الأرض في صورة رجل فأتي بلد العجم فعلمهم في حديث طويل فلم يستكملوا ذلك فأتي بلد الهند فعلم رجلا منهم فمن هناك صار علم النجوم بالهند و قال قوم هو من علم الأنبياء وخصوا به لأسباب شتي فلم يدرك المنجمون الدقيق منها فشابوا الحق بالكذب هذاآخر لفظ مولانا علي

[ صفحه 95]

بن موسي ع في هذه الرواية الجليلة الإسناد و قوله ع حجة علي العباد

فأما قوله فيهاذكروا ويقال فإن عادتهم ع

عندالتقية ولدي المخالفين من العامة يقولون نحو هذاالكلام تارة وتارة كان أبي يقول وتارة روي عن رسول الله ص .الحديث الثالث عشر فيما روي من شهادة من قوله حجة في العلوم بصحة حساب النجوم

أرويه بأسانيدي إلي أبي عبد الله محمد بن ابراهيم بن جعفرالنعماني الثقة في كتاب الدلائل في الجزء التاسع فيما فيه من دلائل مولانا أبي الحسن علي بن موسي الرضا ع قال حدثنا محمد بن همام قال حدثني محمد بن موسي بن عبيد بن يقطين قال حدثنا ابراهيم بن محمداليقطيني المعروف بطلل قال حدثني ابن ذي العلمين قال كنت واقفا بين يدي ذي الرئاستين بخراسان في مجلس المأمون و قدحضره أبو الحسن الرضا ع فجري ذكر الليل والنهار وأيهما خلق قبل الآخر فخاضوا في ذلك واختلفوا ثم إن ذا الرئاستين سأل الرضا ع عن ذلك وعما عنده فيه فقال ع أتحب أن أعطيك الجواب من كتاب الله عز و جل أو من حسابك فقال أريده أولا من جهة الحساب فقال له ألستم تقولون إن طالع الدنيا السرطان و إن الكواكب كانت في شرفها قال نعم قال فزحل في الميزان والمشتري في السرطان والمريخ في الجدي والزهرة في الحوت والقمر في الثور والشمس في وسط السماء بالحمل و هذا لا يكون إلانهارا قال نعم و في كتاب الله قال ع قوله

-روايت-1-2-روايت-333-ادامه دارد

[ صفحه 96]

عز و جل لَا الشّمسُ ينَبغَيِ لَها أَن تُدرِكَ القَمَرَ وَ لَا اللّيلُ سابِقُ النّهارِ أي النهار يسبقه

-روايت-از قبل-107

.الحديث الرابع عشر فيما روي عمن قوله حجة في العلوم من تصديق حساب النجوم روي أيضا من طريق آخر معاضد لحديث محمد بن ابراهيم

رويناه بعدة أسانيد

عن ابن جمهور القمي و كان عالما فاضلا في كتاب الواحدة في أخبار مولانا الرضاص قال و من مسائل ذي الرئاستين للرضا ع أن الناس تذاكروا بين يدي المأمون في خلق الليل والنهار فقال بعض خلق الله النهار قبل الليل و قال بعض خلق الله الليل قبل النهار فرجعوا بالسؤال إلي أبي الحسن الرضا ع فقال إن الله عز و جل خلق النهار قبل الليل وخلق الضياء قبل الظلمة فإن شئتم أوجدتكم ذلك من النجوم و إن شئتم من القرآن فقال ذو الرئاستين أوجدنا من الجهتين جميعا فقال ع أما من النجوم فقد علمت أن طالع العالم السرطان و لا يكون ذلك إلا والشمس في شرفها في نصف النهار و أما من القرآن فاستمع قوله تعالي فيه لَا الشّمسُ ينَبغَيِ لَها أَن تُدرِكَ القَمَرَ وَ لَا اللّيلُ سابِقُ النّهارِ وَ كُلّ فِي فَلَكٍ يَسبَحُونَ

-روايت-1-2-روايت-108-761

أقول وروي ابن جمهور القمي في كتاب الواحدة في أوائل أخبار مولانا الحسن بن علي ع في خطبة له في صفة النجوم ما هذالفظه ثم أجري في السماء مصابيح ضوءها في حندسها وجعلها من حرسها من النجوم الدراري المضيئة التي لو لاضوءها مانفذت أبصار العباد في ظلم الليل المظلم بمغالسه

-روايت-1-2-روايت-129-ادامه دارد

[ صفحه 97]

المدلهم بحنادسه وجعل فيهاأدلة علي منهاج السبل لماأحوج الخليقة من التحول والانتقال والإدبار والإقبال

-روايت-از قبل-112

و هذاعام موافق لمانقلنا عنهم ع من الأخبار

أقول و من كتاب ابن جمهور القمي بإسناده أن أمير المؤمنين ص لماصعد المنبر و قال سلوني قبل أن تفقدوني قام إليه رجل فسأله عن السواد ألذي في القمر فقال أعمي سأل عن عمياء أ ماسمعت أن الله عز و جل يقول فَمَحَونا آيَةَ اللّيلِ وَ جَعَلنا آيَةَ النّهارِ

مُبصِرَةًفالمحو السواد ألذي تراه في القمر إن الله تعالي خلق من نور عرشه شمسين وأمر تعالي جبرائيل فأمر جناحه بالذي سبق من علمه جلت عظمته لماأراد أن يكون من اختلاف الليل والنهار والشمس والقمر وعدد الساعات والأيام والشهور والسنين والدهور والارتحال والنزول والإقبال والإدبار والحج والعمرة ومحل الدين وأجر الأجير وعدة أيام الحمل والمطلقة والمتوفي عنها زوجها و ماأشبه ذلك

-روايت-1-2-روايت-46-667

.الحديث الخامس عشر فيما روي عمن قوله حجة في العلوم من شهادته بتصديق علم النجوم روينا بأسانيد جماعة عن الشيخ الثقة الفقيه الفاضل الحسين بن عبد الله الغضائري ونقلته من خطه في الجزء الثاني من كتاب الدلائل تأليف أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري ألذي قال فيه جدي أبو جعفرالطوسي في الفهرست أنه ثقة و قال النجاشي في كتاب أسماء المصنفين أنه شيخ القميين ووجههم بإسناده

عن بياع السابري قال قلت لأبي عبد الله ع إن لي في نظر النجوم لذة وهي معيبة

عند الناس

-روايت-1-2-روايت-26-ادامه دارد

[ صفحه 98]

فإن كان فيهاإثم تركت ذلك و إن لم يكن فيهاإثم فإن لي فيهالذة فقال تعد الطوالع قلت نعم وعددتها فقال كم تسقي الشمس من نورها القمر قلت هذا شيء لم أسمعه قط فقال وكم تسقي الزهرة الشمس من نورها قلت و لا هذا فقال وكم تسقي الشمس من اللوح المحفوظ نورا قلت و هذا شيء لم أسمعه قط فقال هذا شيء إذاعلمه الرجل عرف أوسط قصبة في الأجمة ثم قال ليس يعلم النجوم إلا أهل بيت من قريش و أهل بيت من الهند

-روايت-از قبل-423

الحديث السادس عشر فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بمعاضدة الحديث الحادي عشر في النجوم روينا بأسانيد جماعة إلي الشيخ العظيم الشأن أبي جعفر بن بابويه القمي

رضوان الله عليه فيما ذكره بكتاب الخصال في الجزء الثاني من أصل مجلدين قال حدثنا موسي بن المتوكل رضوان الله عليه قال حدثني علي بن الحسين السعدآبادي عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي عن أبيه وغيره عن محمد بن سليمان الصنعاني عن ابراهيم بن الفضل عن أبان بن تغلب قال كنت

عند أبي عبد الله ع إذ دخل عليه رجل من أهل اليمن فسلم عليه فقال مرحبا بك ياسعيد فقال الرجل هذاالاسم سمتني به أمي و ماأقل من يعرفني به فقال له أبو عبد الله صدقت ياسعيد المزني فقال الرجل جعلت فداك وبهذا كنت ألقب فقال له أبو عبد الله ع لاخير في اللقب إن الله تعالي يقول وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقابِ بِئسَ الِاسمُ الفُسُوقُ بَعدَ الإِيمانِ ماصناعتك ياسعيد قال جعلت فداك إنا أهل بيت ننظر في النجوم و لم يكن باليمن أحد أعرف بالنجوم منا فقال

-روايت-1-95-روايت-461-ادامه دارد

[ صفحه 99]

له أبو عبد الله ع كم ضوء الشمس يزيد علي ضوء القمر درجة فقال اليماني لاأدري قال صدقت في قولك لاتدري فما زحل عندكم في النجوم فقال نجم نحس فقال لاتقل هذافإنه نجم أمير المؤمنين ص و هونجم الأوصياء ع و هوالنجم الثاقب ألذي قال الله عز و جل في كتابه فقال اليماني مامعني الثاقب قال إن مطلعه في السماء السابعة وإنه ثقب بضوئه حتي أضاء في السماء الدنيا فمن ثم سماه الله تعالي النجم الثاقب ياأخا اليمن أعندكم علماء قال نعم جعلت فداك إن باليمن قوما ليسوا كأحد من الناس في علمهم فقال ع و مايبلغ من علم عالمهم قال إن عالمهم ليزجر الطير ويقفو الأثر في الساعة الواحدة مسيرة شهر للراكب المجد فقال

ع إن عالم المدينة ينتهي إلي حيث لايقفي الأثر و لايزجر الطير ويعلم في اللحظة الواحدة مسيرة الشمس تقطع اثني عشر برجا واثني عشر برا واثني عشر بحرا واثني عشر عالما فقال اليماني جعلت فداك ماظننت أن أحدا يعلم هذا أويدري ماكنهه قال ثم قام وخرج

-روايت-از قبل-900

.الحديث السابع عشر فيما روي عمن قوله حجة في العلوم في التصديق بصحة علم النجوم

رويناه بإسنادنا إلي محمد بن يحيي الخثعمي من غير كتاب معاوية بن حكيم المقدم ذكره قال سألت أبا عبد الله ع عن النجوم أحق هي قال لي نعم قلت و في الأرض من يعلمها قال نعم و في الأرض من يعلمها

-روايت-1-2-روايت-95-211

.الحديث الثامن عشر فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بتصديق معرفة علم النجوم

وجدنا في أصل عتيق اسمه كتاب التجمل تاريخ

-روايت-1-2

[ صفحه 100]

مقابلته سنة ثمان وثلاثين ومائتين قال أبو أحمد عن حفص بن البختري و قدذكر النجاشي أنه ثقة قال ذكرت النجوم

عند أبي عبد الله ع فقال مايعلمها إلا أهل بيت بالهند و أهل بيت من العرب

-روايت-104-196

.الحديث التاسع عشر فيما روي عمن قوله حجة في العلوم من إباحة النظر في علم النجوم

و هو ماوجدناه في كتاب التجمل المقدم ذكره عن محمد وهارون ابني أبي سهل أنهما كتبا إلي أبي عبد الله ع أن أبانا وجدنا كانا ينظران في علم النجوم فهل يحل النظر فيه فكتب نعم

-روايت-1-2-روايت-81-190

.الحديث العشرون فيما روي عمن قوله حجة في العلوم في الفتوي بتحليل علم النجوم

وجدنا أيضا في كتاب التجمل المقدم ذكره عن محمد وهارون ابني أبي سهل قالا كتبنا إليه ع نحن ولد نوبخت المنجم و قدكنا كتبنا إليك هل يحل النظر في علم النجوم فكتبت نعم والمنجمون يختلفون في

صفة الفلك فبعضهم يقول إن الفلك فيه النجوم والشمس والقمر معلق بالسماء و هودون السماء و هو ألذي يدور بالنجوم والشمس والقمر فإنها لاتتحرك و لاتدور وبعضهم يقول إن دوران الفلك تحت الأرض و إن الشمس تدور مع الفلك تحت الأرض فتغيب في المغرب تحت الأرض وتطلع من الغداة من المشرق فكتب ع نعم يحل ما لم يخرج من التوحيد

-روايت-1-2-روايت-81-540

.الحديث الحادي والعشرون فيما روي عمن قوله حجة في العلوم في تفسير نحو من النجوم

من كتاب التجمل أيضا أبو محمد عن الحسن بن عمر عن أبي عبد الله ع في قوله عز و جل يَومِ نَحسٍ مُستَمِرّ قال كان

-روايت-1-2-روايت-74-ادامه دارد

[ صفحه 101]

القمر منحوسا بزحل

-روايت-از قبل-21

.الحديث الثاني والعشرون فيما روينا من اطلاع من قوله حجة في العلوم علي الملكوت وعلمه منه ماعلمه مالك الجبروت

روينا بعدة أسانيد إلي أبي جعفر محمد بن بابويه رضوان الله عليه فيما رواه في كتاب الخصال و هوالثقة في المقال في أحاديث تسع خصال بإسناده في حديث إلي أبي عبد الله ع قال سمعته يقول قال أمير المؤمنين ص و الله لقد أعطاني الله تبارك و تعالي تسعة أشياء لم يعطها أحدا قبلي خلا النبي ص لقد فتحت لي السبل وعلمت الأسباب وأجري لي السحاب وعلمت المنايا والبلايا وفصل الخطاب ولقد نظرت في الملكوت فأذن لي ربي جل جلاله فما غاب عني ما كان قبلي و مايأتي بعدي و إن بولايتي أكمل الله لهذه الأمة دينهم وأتم عليهم النعمة ورضي إسلامهم إذ يقول سبحانه يوم الولاية لمحمدص يا محمدأخبرهم أني أكملت لهم دينهم ورضيت الإسلام لهم دينا وأتممت عليهم نعمتي كل ذلك من الله تعالي من به علي فله الحمد

-روايت-1-2-روايت-221-739

هذاآخر الحديث بلفظه و

كان المراد منه أن نظره في الملكوت يعلم منه مامضي و مايأتي أقول

وروي معني هذاالحديث وزيادة فيه سليمان بن صالح ونقلته من نسخة مقروءة علي هارون بن موسي التلعكبري رضوان الله جل جلاله عليه قال ما هذالفظه عن أبي عبد الله ع في قول الله عز و جل وَ كَذلِكَ نرُيِ اِبراهِيمَ مَلَكُوتَ السّماواتِ وَ الأَرضِ قال

-روايت-1-2-روايت-176-ادامه دارد

[ صفحه 102]

كشط له ما في السماوات السبع و في الأرضين السبع حتي رأي العرش و ما عليه و كان يري الناس علي مكاسبهم وصنع ذلك برسول الله ص وصنع ذلك بالأئمة ع من بعده

-روايت-از قبل-168

قال الهيثم وسمعت هاشما يروي عن مفضل قال كان محمد بن علي ع يقول إني أري ما في السماوات و الأرض كماأري راحتي هذه

-روايت-1-2-روايت-76-131

.الحديث الثالث والعشرون في احتجاج من قوله حجة في العلوم علي صحة علم النجوم

و هو مارويناه بإسنادنا عن الشيخ السعيد محمد بن رستم بن جرير الطبري الإمامي رضوان الله عليه في الجزء الثاني من كتاب دلائل الإمامة قال أخبرني أبو عبد الله الحسين بن عبد الله الحربي و أبو الحسين محمد بن هارون بن موسي بن أحمدالتلعكبري قالا حدثنا أبو محمدهارون بن موسي بن أحمدالتلعكبري رضي الله عنه قال حدثنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن مخزوم المقري مولي بني هاشم قال حدثنا أحمد بن القاسم البري قال حدثنايحيي بن عبدالرحمن عن علي بن حي بن صالح الكوفي عن زياد بن المنذر عن قيس بن سعد قال كنت أساير أمير المؤمنين ص كثيرا إذاسار إلي وجه من الوجوه فلما قصد أهل النهروان وصرنا بالمدائن وكنت يومئذ مسايرا له إذ خرج إلينا قوم من أهل المدائن من دهاقينهم معهم براذين قدجاءوا

بهاهدية إليه فقبلها و كان فيمن تلقاه دهقان من دهاقين المدائن يدعي سرسفيل وكانت الفرس تحكم برأيه فيما يعني وترجع إلي قوله فيما سلف فلما بصر بأمير المؤمنين ص

-روايت-1-2-روايت-535-ادامه دارد

[ صفحه 103]

قال يا أمير المؤمنين تناحست النجوم الطوالع فنحس أصحاب السعود وسعد أصحاب النحوس ولزم الحكيم في مثل هذااليوم الاختفاء والجلوس و إن يومك هذا يوم مميت قداقترن فيه كوكبان قتالان وشرف فيه بهرام في برج الميزان واتقدت من برجك النيران و ليس لك الحرب بمكان فتبسم أمير المؤمنين ص ثم قال أيها الدهقان المنبئ بالأخبار والمحذر من الأقدار أتدري مانزل البارحة في آخر الميزان و أي نجم حل السرطان قال سأنظر ذلك وأخرج من كمه أسطرلابا وتقويما فقال له أمير المؤمنين ص أنت مسير الجاريات قال لا قال أفتقضي علي الثابتات قال لا قال فأخبرني عن طول الأسد وتباعده عن المطالع والمراجع و ماالزهرة من التوابع والجوامع قال لاعلم لي بذلك قال فما بين السواري إلي الدراري و ما بين الساعات إلي الفجرات وكم قدر شعاع المدارات وكم تحصيل الفجر في الغدوات قال لاعلم لي بذلك قال هل علمت يادهقان أن الملك اليوم انتقل من بيت إلي بيت في الصين وتغلب برج ماجين واحترقت دور بالزنج وطفح جب سرنديب وتهدم حصن الأندلس وهاج نمل السيح وانهزم مراق الهند وفقد ربان اليهود بإيلة وجدم بطريق الروم برومية وعمي راهب عمورية وسقطت شرافات القسطنطينية أفعالم أنت بهذه الحوادث و ما ألذي أحدثها شرقها وغربها من الفلك قال لاعلم لي بذلك قال فبأي الكواكب تقضي في أعلي القطب وبأيها تنحس من تنحس قال لاعلم لي بذلك قال فهل علمت

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 104]

أنه سعد اليوم اثنان وسبعون

عالما في كل عالم سبعون عالما منهم في البر ومنهم في البحر وبعض في الجبال وبعض في الغياض وبعض في العمران فما ألذي سعدهم قال لاعلم لي بذلك قال يادهقان أظنك حكمت علي اقتران المشتري وزحل لمااستنارا لك في الغسق وظهر تلألؤ المريخ وتشريقه في السحر و قدسار فاتصل جرمه بنجوم تربيع القمر و ذلك دليل علي استخلاف ألف ألف من البشر كلهم يولدون اليوم والليلة ويموت مثلهم ويموت هذا وأشار إلي جاسوس في عسكره لمعاوية فلما قال ذلك ظن الرجل أنه قال خذوه فأخذه شيء في قلبه وتكسرت نفسه في صدره فمات لوقته فقال للدهقان أ لم أرك عين التقدير في غاية التصوير قال بلي يا أمير المؤمنين فقال يادهقان أنامخبرك أني وصحبي هؤلاء لاشرقيون و لاغربيون إنما نحن ناشئة القطب و مازعمت البارحة أنه انقدح من برج الميزان فقد كان يجب أن يحكم معه لي لأن نوره وضياءه عندي فلهبه ذهب عني يادهقان هذه قضية عيص فاحسبها وولدها إن كنت عالما بالأكوار والأدوار و لوعلمت ذلك لعلمت أنك تحصي عقود القصب في هذه الأجمة ومضي أمير المؤمنين ص فهزم أهل النهروان وقتلهم فعاد بالغنيمة والظفر فقال الدهقان ليس هذاالعلم بأيدي أهل زماننا هذاعلم مادته من السماء

-روايت-از قبل-1129

الحديث الرابع والعشرون في رواية حديث الدهقان مع أمير المؤمنين ص بإسناد وتفصيل غيرالأول و هوأطول

-روايت-1-2

[ صفحه 105]

وأكمل رويناه بإسناد متصل إلي الأصبغ بن نباتة قال لمارحل أمير المؤمنين ص من نهر براثا إلي النهروان و قدقطع جسرها وسمرت سفنها فنزل و قدسرح الجيش إلي جسر بوران ومعه رجل من أصحابه قدشك في قتال الخوارج فإذا رجل يركض فلما رأي أمير المؤمنين ع قال البشري يا أمير

المؤمنين قال و مابشراك قال لمابلغ الخوارج نزولك البارحة نهر براثا ولوا هاربين فقال له علي ع أنت رأيتهم حين ولوا قال نعم قال كذبت لا و الله ماعبروا النهروان و لاتجازوا الأثيلات و لاالنخيلات حتي يقتلهم الله عز و جل علي يدي عهد معهود وقدر مقدور لاينجو منهم عشرة و لايقتل منا عشرة فبينا هوكذلك إذ أقبل إليه رجل يقتدي برأيه في حساب النجوم لمعرفته بالطوالع والمراجع وتقويم القطب في الفلك ومعرفته بالحساب والضرب والتجزئة والجبر والمقابلة وتاريخ السندآباد و غير ذلك فلما بصر بأمير المؤمنين ص نزل عن فرسه وسلم عليه و قال يا أمير المؤمنين لترجعن عما قصدت إليه و كان الرجل دهقانا من دهاقين المدائن واسمه سرسفيل سوار فقال ع له و لم ياسرسفيل سوار فقال تناحست النجوم السعدات وتساعدت النجوم النحسات فلزم الحكيم في مثل هذااليوم الاختفاء والقعود ويومك هذا يوم مميت تغلب فيه برجان وانكسف فيه الميزان واقتدح زحل بالنيران وليست الحرب لك بمكان فقال أمير المؤمنين ص له أخبرني يادهقان عن قصة الميزان و في أي مجري كان برج السرطان قال سأنظر

-روايت-57-ادامه دارد

[ صفحه 106]

لك فضرب بيده علي كمه وأخرج زيجا وأسطرلابا فتبسم أمير المؤمنين ع و قال له يادهقان أنت مسير الثابتات قال لا قال أفأنت تقضي علي الحادثات قال لا قال يادهقان فما ساعة الأسد من الفلك و ما له من المطالع والمراجع و ماالزهرة من التوابع والجوامع قال لاأعلم يا أمير المؤمنين قال فعلي أي الكواكب تقضي علي القطب فما هي الساعات المتحركات وكم قدر الساعات المدبرات وكم تحصيل المقدرات قال لاعلم لي بذلك يا أمير المؤمنين قال يادهقان صح لك علمك إن البارحة انقلب

بيت في الصين وانقلب آخر بدمانسين واحترقت دور الزنج أوتحطم منار الهند وطفح جب سرنديب وهلك ملك إفريقية وانقض حصن الأندلس وهاج نمل السيح وفقد ربان اليهود بإيلة وجذم بطريق النصاري بإرمينية وعمي راهب عمورية وسقطت شرفات القسطنطينية وهاجت سباع البر علي أهلها ورجعت رجال النوبة للراهج والتقت الزرف مع الفيلة وطار الوحش إلي العلقين وهاجت الحيتان إلي الحضرين واضطربت الوحوش بالأنقلين أفأنت عالم بهذه الحوادث و ماأحدثها من الفلك شرقية أم غربية و أي برج أسعد صاحب النحس و أي برج أنحس صاحب السعد قال لاعلم لي بذلك قال ع فهل دلك علمك أن اليوم سعد فيه سبعون عالما في كل عالم سبعون ألف عالم منهم في البحر ومنهم في البر ومنهم في الجبال ومنهم في السهل والغياض والخراب والعمران فأبن لنا ما ألذي من الفلك أسعدهم فقال لاعلم لي بذلك يا أمير المؤمنين قال يادهقان فأظنك

-روايت-از قبل-1329

[ صفحه 107]

حكمت علي اقتران المشتري بزحل حين لاحا لك في الغسق قدشارفهما واتصل جرمه بجرم القمر و ذلك استخلاف مائة ألف من البشر كلهم يولدون في يوم واحد واستهلاك مائة ألف من البشر كلهم يموتون الليلة وغدا و هذامنهم وأشار بيده إلي سعد بن مسعود الحارثي و كان في عسكره جاسوسا للخوارج فظن أن علياص يقول خذوا هذافقبض علي فؤاده ومات من وقته ثم قال ع له أ لم أرك عين التوفيق أنا وأصحابي هؤلاء لاشرقيون و لاغربيون إنما نحن ناشئة القطب وأعلام الفلك فأما مازعمت أن البارحة اقتدح في برجي النيران فقد كان يجب عليك أن تحكم به لي فإن ضياءه ونوره عندي وحرقه ولهبه ذاهب عني فهذه قضية عقيمة فاحسبها إن كنت حاسبا واعرفها

إن كنت عارفا بالأكوار والأدوار و لوعلمت ذلك لعلمت عدد كل قصبة في هذه الأجمة وأشار إلي أجمة قصب كانت عن يمينه فتشهد الدهقان و قال يامولاي إن ألذي فهم ابراهيم و موسي وعيسي ومحمداص فهمكها و هو الله تعالي يا أمير المؤمنين لاأثر بعدعين مد يدك فأنا أشهد أن لاإله إلا الله وحده لاشريك له و أن محمدا عبده ورسوله وأنك الإمام والوصي المفترض الطاعة

-روايت-1-1022

.الحديث الخامس والعشرون فيما روي عمن قوله حجة في العلوم بصحة علم النجوم نقلناه من كتاب نزهة الكرام وبستان العوام تأليف محمد بن الحسين الرازي و هذاالكتاب خطه بالعجمية فكلفنا

[ صفحه 108]

من نقله إلي العربية فذكر في أواخر المجلد الثاني منه ما هذالفظ من عربه

وروي أن هارون الرشيد أنفذ إلي موسي بن جعفر ع من أحضره فلما حضر قال له إن الناس ينسبونكم يابني فاطمة إلي علم النجوم و إن معرفتكم بهاجيدة وفقهاء العامة يقولون إن رسول الله ص قال إذاذكر أصحابي فاسكتوا و إذاذكر القدر فاسكتوا و إذاذكر النجوم فاسكتوا و أمير المؤمنين علي كان أعلم الخلائق بعلم النجوم وأولاده وذريته التي تقول الشيعة بإمامتهم كانوا عارفين بها فقال له الكاظم ع هذاحديث ضعيف وإسناده مطعون فيه و الله تبارك و تعالي قدمدح النجوم فلو لا أن النجوم صحيحة مامدحها الله عز و جل والأنبياء ع كانوا عالمين بها قال الله عز و جل في ابراهيم خليله ع وَ كَذلِكَ نرُيِ اِبراهِيمَ مَلَكُوتَ السّماواتِ وَ الأَرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ و قال في موضع آخرفَنَظَرَ نَظرَةً فِي النّجُومِ فَقالَ إنِيّ سَقِيمٌفلو لم يكن عالما بالنجوم مانظر فيها و لا قال إني سقيم وإدريس ع كان أعلم أهل زمانه بالنجوم

و الله عز و جل قدأقسم فيهابكتابه في قوله تعالي فَلا أُقسِمُ بِمَواقِعِ النّجُومِ وَ إِنّهُ لَقَسَمٌ لَو تَعلَمُونَ عَظِيمٌ و في قوله بموضع آخرفَالمُدَبّراتِ أَمراًيعني بذلك اثني عشر برجا وسبع سيارات و ألذي يظهر في الليل والنهار هي بأمر الله تعالي و بعدعلم القرآن لا يكون أشرف من علم النجوم و هوعلم الأنبياء والأوصياء وورثة الأنبياء الذين قال الله تعالي فيهم وَ عَلاماتٍ وَ بِالنّجمِ هُم يَهتَدُونَ ونحن نعرف هذاالعلم و ما

-روايت-1-2-روايت-9-ادامه دارد

[ صفحه 109]

ننكره فقال هارون بالله عليك يا موسي هذاالعلم لاتظهروه

عندالجهال وعوام الناس حتي لايشيعوه عنكم وتنفس العوام به وغط هذاالعلم وارجع إلي حرم جدك ثم قال هارون بقيت مسألة أخري بالله عليك أخبرني بها قال سل قال بحق القبر والمنبر وبحق قرابتك من رسول الله ص أنت تموت قبلي أم أناأموت قبلك فإنك تعرف هذا من علم النجوم فقال له موسي آمني حتي أخبرك فقال لك الأمان قال أناأموت قبلك ماكذبت و لاأكذب ووفاتي قريب قال قدبقيت لي مسألة تخبرني بها و لاتضجر قال سل قال أخبروني أنكم تقولون إن جميع المسلمين عبيدنا وإماؤنا وأنكم تقولون من يكون لنا عليه حق و لايوصله لنا فليس بمسلم فقال موسي كذب الذين زعموا أنانقول ذلك و إذا كان كذلك فكيف يصح البيع والشراء عليهم ونحن نشتري عبيدا وجواري ونعتقهم ونقعد معهم ونأكل معهم ونشتري المملوك ونقول له يابني وللجارية يابنية ونقعدهم يأكلون معنا تقربا إلي الله تعالي فلو أنهم عبيدنا وإماؤنا ماصح البيع والشراء و قد قال النبي ص لماحضرته الوفاة الله الله في الصلاة و ماملكت أيمانكم يعني واظبوا علي الصلاة وأكرموا مماليككم من العبيد والإماء فنحن نعتقهم فهذا ألذي سمعته

كذب من قائله ودعوي باطلة ولكن نحن ندعي أن ولاء جميع الخلائق لنا نعني ولاء الدين وهؤلاء الجهال يظنون ولاء الملك حملوا دعواهم علي ذلك ونحن ندعي ذلك لقول النبي ص يوم غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه يعني بذلك ولاء الدين و ألذي يوصلونه

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 110]

إلينا من الزكاة والصدقة فهو حرام علينا مثل الميتة والدم ولحم الخنزير فأما الغنائم والخمس من بعدموت رسول الله ص فقد منعونا ذلك ونحن إليه محتاجون إلي ما في أيدي بني آدم الذين هم لنا ولاؤهم ولاء الدين لاولاء الملك فإن أنفذ إلينا أحد هدية و لا يقول إنها صدقة نقبلها لقول النبي ص لودعيت إلي كراع لأجبت وكراع اسم قرية و لوأهدي إلي كراع لقبلت الكراع يد الشاة و ذلك سنة إلي يوم القيامة و لوحملوا إلينا زكاة وعلمنا أنها زكاة لرددناها فإن كانت هدية قبلناها ثم إن هارون أذن له في الانصراف فتوجه إلي الرقة ثم تقولوا عليه أشياء فاستعاذه وأطعمه السم فتوفي ص

-روايت-از قبل-595

.الحديث السادس والعشرون في شهادة من يروي عن المعصوم تعظيم علم النجوم

وجدت في كتاب عتيق بإسناد متصل إلي الوليد بن جميع قال إن رجلا سأله عن حساب النجوم فجعل الرجل يتحرج أن يخبر فقال قال عكرمة سمعت ابن عباس يقول عجز الناس عنه ووددت أني علمته

-روايت-1-2-روايت-61-192

فصل

ومما رأيت ورويت عن ابن عباس في النجوم مارويته عن شيخ المحدثين ببغداد محمد بن النجار في المجلد الحادي والعشرين من تذييله علي تاريخ الخطيب في ترجمة علي بن طرادبإسناده إلي عكرمة قال قيل لابن عباس إن هاهنا رجلا يهوديا يتكهن ويخبر فبعث عبد الله بن عباس إليه فجاءه فقال له يايهودي بلغني أنك تخبر

بالغيب قال أماالغيب فلايعلمه إلا الله ولكن إن شئت أخبرتك قال هات قال لك ولد له عشر سنين يختلف إلي الكتاب

-روايت-1-174-روايت-198-ادامه دارد

[ صفحه 111]

قال نعم قال فإنه يأتي غدا محموما من الكتاب ويموت يوم العاشر و أما أنت فلاتخرج من الدنيا حتي يذهب بصرك فقال هذا ماأخبرتني به عن ابني ونفسي فأخبرني عن نفسك قال أموت رأس السنة قال عكرمة فجاء ابن ابن عباس محموما من الكتاب ومات في اليوم العاشر فلما كان رأس السنة قال ابن عباس ياعكرمة انظر مافعل اليهودي فأتيت أهله فقالوا مات أمس ثم ماخرج ابن عباس من الدنيا حتي ذهب بصره

-روايت-از قبل-406

فصل

في مدح مولانا علي بن الحسين ع المنجم بعدظهور الحجة عليه ذكر محمد بن علي مؤلف كتاب الأنبياء والأوصياء من آدم إلي المهدي ع في حديث ما هذالفظه وروي أن رجلا أتي علي بن الحسين ع وعنده أصحابه فقال ع من الرجل قال أنامنجم قائف عراف فنظر إليه ثم قال هل أدلك علي رجل قدمر منذ دخلت علينا في أربعة آلاف عالم قال من هو قال أما الرجل فلاأذكره ولكن إن شئت أخبرتك بما أكلت وادخرت في بيتك قال أخبرني فقال ع أكلت في بيتك هذااليوم حيسا وادخرت عشرين دينارا منها ثلاثة دنانير وازنة فقال الرجل أشهد أنك الحجة العظمي والمثل الأعلي وكلمة التقوي فقال ع له و أنت صديق امتحن الله قلبك بالإيمان فأثبت

-روايت-1-64-روايت-161-646

قلت لعل قوله ع مر في أربعة آلاف عالم أنه قدجعل الله نورا يشاهد هذه العوالم كمايطلع النائم في نومه علي الجهات الكثيرة في نوم ساعة واحدة ولعله عني بالرجل نفسه ع

[ صفحه 112]

الحديث السابع والعشرون في تزكية حديث ابن عباس بطريق آخر مشهور

بين الناس وجدته في كتاب ربيع الأبرار تأليف أبي القاسم محمود بن عمر الزمخشري في الجزء الأول قال ما هذالفظه الوليد بن جميع رأيت عكرمة سأل رجلا عن علم النجوم و الرجل يتحرج أن يخبره فقال عكرمة سمعت ابن عباس يقول علم عجز الناس عنه ووددت لوأني علمته

-روايت-1-185-روايت-201-338

.الحديث الثامن والعشرون في رواية ابن عباس في صحة علم النجوم وأنها من العلم المرسوم من كتاب ربيع الأبرار للزمخشري من الجزء الأول أيضا

عندذكره علم النجوم قال ما هذالفظه

و عن ابن عباس أنه علم من علم النبوة وليتني كنت أحسنه

-روايت-1-2-روايت-19-64

.الحديث التاسع والعشرون فيما نرويه عن المعصوم من تعظيم علم النجوم من كتاب ربيع الأبرار من الجزء الأول أيضا قال

و عن علي ع من اقتبس علما من علم النجوم من حملة القرآن ازداد به إيمانا ويقينا ثم تلاإِنّ فِي اختِلافِ اللّيلِ وَ النّهارِالآية

-روايت-1-2-روايت-17-137

.الحديث الثلاثون فيما روي عمن جرت عادته في الروايات عن المعصوم في صحة علم النجوم و من كتاب ربيع الأبرار من الجزء الأول أيضا قال

و عن ميمون بن مهران إياكم والتكذيب في علم النجوم فإنه علم من علوم النبوة

-روايت-1-2-روايت-25-85

.الحديث الحادي والثلاثون في رواية الزمخشري عن المعصوم في تحذير مايتعلق بعلم النجوم و هو ماوجدناه في الجزء الأول من

[ صفحه 113]

ربيع الأبرار قال ما هذالفظه

علي ع يكره أن يسافر الرجل أويتزوج في محاق الشهر و إذا كان القمر في العقرب

-روايت-1-2-روايت-11-84

وذكر الخطيب في تاريخ بغداد

عندذكره الحسن بن الحسين العسكري النحوي حديثا أسنده إلي تميم بن الحرث عن أبيه عن علي ع أنه كان يكره أن يتزوج الرجل أويسافر إذا كان القمر في محاق الشهر أوالعقرب

-روايت-1-2-روايت-131-211

أقول و قدقدمنا كراهية التزويج والسفر في برج العقرب و ما كان فيه كراهية في

محاق الشهر.الحديث الثاني والثلاثون في تأكيد كراهية السفر في المحاق عن المشهود له بالسباق والكمال في الأخلاق

قال الزمخشري في ربيع الأبرار فيما رواه عن مولانا علي ص ويروي أن رجلا قال له إني أريد الخروج في تجارة لي و ذلك في محاق الشهر فقال ع له أتريد أن يمحق الله تجارتك استقبل الشهر بالخروج

-روايت-1-2-روايت-70-204

.الحديث الثالث والثلاثون في رواية عن علماء بني إسرائيل في صحة علم النجوم بطريق أهل العلوم ماذكرها الزمخشري في ربيع الأبرار فقال ما هذالفظه و كان من علماء بني إسرائيل من يسترون من العلوم علمين علم النجوم وعلم الطب فلايعلمونهما لأولادهم لحاجة الملوك إليها لئلا يكون سببا لصحبة الملوك والدنو منهم فيضمحل دينهم .الحديث الرابع والثلاثون يتضمن أن النبي سيد كل معصوم ذكر مولده الشريف بمقتضي علم النجوم مما ذكره الزمخشري في ربيع الأبرار

[ صفحه 114]

فقال قال بعض المنجمين أن مواليد الأنبياء السنبلة أوالميزان

و قال ص ولدت بالسماك

-روايت-1-2-روايت-13-28

وحساب أهل النجوم أنه السماك الرامح فكان في ثاني طالعه زحل فلم يكن له ملك و لاعقار

الباب الرابع

اشاره

فيما نذكره عن مولانا موسي بن جعفرالكاظم ص في إزالة القطوع في العمر إذادل مولد الإنسان عليه من ذلك مارواه عبد الله بن الصلت في كتاب التواقيع من أصول الأخبار قال حملت الكتاب و هو ألذي نقلته من العراق كتب مصقلة بن إسحاق إلي علي بن جعفررقعة يعلمه فيها أن المنجم كتب ميلاده ووقت عمره وقتا و قدقارب ذلك الوقت وخاف علي نفسه فأحب أن يسأله أن يدله علي عمل يعمله يتقرب به إلي الله عز و جل فأوصل علي بن جعفررقعته التي كتبها إلي موسي بن جعفر ع فكتب إليه بسم الله الرحمن الرحيم متعني الله بك

قرأت رقعة فلان فأصابني و الله إلي ماأخرجني إلي بعض لائمتك سبحان الله أنت تعلم حاله منا و في طاعتنا وأمورنا فما منعك من نقل الخبر إلينا ليستقبل الأمر ببعض

-روايت-1-110

[ صفحه 115]

السهولة حتي لونقلت أنه رأي رؤيا في منامه أوبلغ سن أبيه أوأنكر شيئا من نفسه فكان الأمر يخف وقوعه ويسهل خطبه ويحتسب هذه الأمور

عند الله عز و جل بالأمس تذكره في اللفظ بأن ليس أحد يصلح لنا غيره واعتمادنا عليه علي ماتعلم فليحمد الله كثيرا ويسأله الإمتاع بنعمته و ماأصلح المولي وأحسن الأعوان عونا برحمته ومغفرته مر فلانا لافجعنا الله به بما يقدر عليه من الصيام كل يوم أويوما ويوما أوثلثه في الشهر و لايخلي كل يوم أويومين من صدقة علي ستين مسكينا و مايحركه عليه النسبة و مايجري ثم يستعمل نفسه في صلاة الليل والنهار استعمالا شديدا وكذلك في الاستغفار وقراءة القرآن وذكر الله تعالي والاعتراف في القنوت بذنوبه والاستغفار منها ويجعل أبوابا في الصدقة والعتق والتوبة عن أشياء يسميها من ذنوبه ويخلص نيته في اعتقاد الحق ويصل رحمه وينشر الخير فيهافنرجو أن ينفعه الله عز و جل لمكانه منا و ماوهب الله تعالي من رضانا وحمدنا إياه فلقد و الله ساءني أمره فوق ماأصف و أناأرجو أن يزيد الله في عمره ويبطل قول المنجم فيما أطلعه علي الغيب والحمد لله و قدرأيت هذاالحديث في كتاب التوقيعات لعبد الله بن جعفرالحميري رحمه الله و قدرواه عن أحمد بن محمد بن عيسي بإسناده إلي الكاظم ع

-روايت-1006-1149

يقول أبوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس فلو كان القول بعلم النجوم محالا ما كان مولانا الكاظم ص قداهتم بتدبير زواله بما أشار إليه و

لا كان بلغ الأمر في استعمال صاحب القطع

[ صفحه 116]

نفسه في صلاة الاستيجار وكثرة الاستغفار والعتق والصدقة مما يدفع به الأخطار

فصل

وذكر مصنف كتاب إخوان الصفا في المجلد الأول منه في فضل فوائد علم النجوم فقال ما هذالفظه واعلم أيها الأخ أيدك الله وإيانا بروح منه أن في معرفة علم النجوم فوائد كثيرة فيما يكون في الحادث المستقبل والكائن من بعدأيام فإنه إذاعلم الإنسان ما يكون أمكنه حينئذ أن يدفعه عن نفسه أوبعضه لابأن يمنع كونه ولكن يتحرز منه ويستعد له كمايستعد سائر الناس لدفع برد الشتاء بجمع الدثار ولحر الصيف باتخاذ الأماكن وللغلاء باتخاذ الغلات والادخار ولخوف العين بالصرف منها وللمخاوف و ماشاكل هذه الأمور مع علمهم بأنهم لايصيبهم إلا ماكتب الله عليهم . و شيءآخر و هو أنه متي علم الناس الحوادث قبل كونها أمكنهم أن يدفعوها قبل نزولها بالدعاء والتضرع إلي الله تعالي والتوبة بالإنابة إليه وبالصوم والصلاة والفرائض والنذور والسؤال من الله تعالي أن يدفع عنهم المحذور ويصرف مايخافونه من الأمور

-روايت-1-830

فصل

واعلم أيها الأخ أيدك الله وإيانا بروح منه أنك إذانظرت أسرار النواميس الإلهية وتأملت السنن الشرعية وتبينت أغراض واضعي النواميس كان هذا ألذي ذكرت لك و ذلك أن موسي بن عمران ع أوصي بني إسرائيل فقال احفظوا شرائع التوراة واعملوا بوصاياها فإن الله يستجيب دعاءكم ويرخص أسعاركم ويخصب بلادكم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 117]

ويكثر أموالكم وأولادكم ويكف عنكم أعداءكم ومتي خفتم حوادث الدهر ومصائب الأيام فتوبوا إلي الله واستغفروا وصلوا وادعوه أن يصرف عنكم ماتخافون ويدفع عنكم شر ماتحذرون ويكشف عنكم شر ما يكون من محن الدنيا ومصائبها وحوادث الأيام ونواكبها و علي هذاالمنوال كانت وصية عيسي ع لصحابته ووصية سيدنا محمدص لأمته

-روايت-از قبل-330

فصل

و قدروينا بعدة أسانيد عن الأئمة الأطهار أن القطع بالموت في الأعمار يزول بالصدقة والمبار فمن ذلك ماذكره الشيخ الثقة محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الكافي بإسناده رحمه الله إلي أبي عبد الله ع قال قال رسول الله ص الصدقة تدفع ميتة السوء

-روايت-1-103-روايت-235-259

ماذكره أيضا في الكافي بإسناده إلي أبي جعفرالباقر ع قال البر والصدقة ينفيان الفقر ويزيدان في العمر ويدفعان ميتة السوء

-روايت-1-2-روايت-65-130

ماذكره أيضا بإسناده إلي الصادق ع قال مر يهودي بالنبي ص فقال له السام عليكم فقال له وعليك فقال أصحابه عليه السام إنما السام الموت فقال النبي ص وكذلك رددته عليه ثم قال إن هذااليهودي يعقبه أسود في قفاه فيقتله قال فذهب اليهودي فحطب حطبا كثيرا واحتمله ثم لم يلبث أن انصرف فقال له رسول الله ص ضعه فوضعه فإذا فيه أسود عاض فقال يايهودي أي شيء

-روايت-1-2-روايت-45-ادامه دارد

[ صفحه 118]

عملت اليوم قال ماعملت إلاعملا حطبي احتطبته واحتملته وجئت به و كان معي قرصان أكلت واحدا وتصدقت علي مسكين بواحد فقال رسول الله

ص بهادفع الله عنك أن الصدقة تدفع ميتة السوء عن الإنسان

-روايت-از قبل-204

مارويناه عن محمد بن يعقوب أيضا في كتابه المشار إليه بإسناده عن أبي الحسن ع أنه قال كان رجل من بني إسرائيل و لم يكن له ولد فولد له غلام فقيل له إنه يموت ليلة عرسه فمكث الغلام فلما كان ليلة عرسه نظر إلي شيخ كبير ضعيف فرحمه ودعاه فأطعمه فقال له أحييتني أحياك الله فأتي أباه آت في النوم فقال له سل ابنك ماصنع فسأله فأخبره ثم أتاه مرة أخري في النوم فقال له إن الله أحيا ابنك بما صنع مع الشيخ

-روايت-1-2-روايت-97-443

ماذكره سعيد بن هبة الله الراوندي رحمه الله في كتاب قصص الأنبياء قال إن عيسي ع مر بقوم معرسين فسأل عنهم فقيل له إن بنت فلان تهدي إلي فلان فقال إن صاحبتهم ميتة من ليلتهم فلما كان من الغد قيل له إنها حية فجاء بالناس إلي دارها فخرج إليه زوجها فقال ع سل زوجتك مافعلت البارحة فقالت مافعلت شيئا إلا أن سائلا كان يأتيني كل ليلة جمعة فأنيله شيئا و أنه جاء ليلتنا فهتف ثم قال عز علي أن لايسمع صوتي وعيالي يبقون الليلة جياعا فقمت متنكرة وأنلته

-روايت-1-2-روايت-78-ادامه دارد

[ صفحه 119]

ماكنت أنيله فيما مضي فقال عيسي ع تنحي عن مجلسك فتنحت فإذابفراشها أفعي عاض علي ذنبه فقال لها بما صنعت صرف عنك هذا

-روايت-از قبل-129

مارواه أبوالعباس عبد الله بن جعفرالحميري في كتاب الدلائل في دلائل الصادق ع بإسناده إلي ميسر قال قال لي أبو عبد الله ع ياميسر قدحضر أجلك غيرمرة ويؤخره الله تعالي بصلتك رحمك وبرك قرابتك

-روايت-1-2-روايت-110-210

فصل

و أمادفع البلاء والقضاء بالدعاء فأنا ذاكر من الدعوات في الرخاء والبلاء عدة مقامات تكون

عند كل مسلم من أعظم الشهادات منها مقام الأنبياء ع في الرخاء والرجاء دعاء زكريا ع فَهَب لِي مِن لَدُنكَ وَلِيّا يرَثِنُيِ وَ يَرِثُ مِن آلِ يَعقُوبَ وَ اجعَلهُ رَبّ رَضِيّا فقال جل جلاله يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشّرُكَ بِغُلامٍ اسمُهُ يَحيي لَم نَجعَل لَهُ مِن قَبلُ سَمِيّا ومنها دعاء الأنبياء

عندالابتلاء دعاء أيوب ع رب إني مسَنّيِ َ الضّرّ وَ أَنتَ أَرحَمُ الرّاحِمِينَ فقال جل جلاله فَكَشَفنا ما بِهِ مِن ضُرّ وَ آتَيناهُ أَهلَهُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم رَحمَةً مِن عِندِنا وَ ذِكري لِلعابِدِينَ ومنها دعاء الأنبياء

عندالنصر علي الأعداء دعاء نوح ع رب إني مغلوب فانتصر فأجابه الله جل جلاله فَفَتَحنا أَبوابَ السّماءِ بِماءٍ مُنهَمِرٍ ومنها دعاء الأنبياء فيما يخافون به مايقضي علي الحياة دعاء يونس ع لا إِلهَ إِلّا أَنتَ سُبحانَكَ إنِيّ كُنتُ مِنَ الظّالِمِينَ فقال جل جلاله وَ نَجّيناهُ مِنَ الغَمّ وَ كَذلِكَ ننُجيِ المُؤمِنِينَ ومنها مقامات الأولياء كأصحاب طالوت في الدعاءرَبّنا أَفرِغ عَلَينا صَبراً وَ ثَبّت أَقدامَنا وَ انصُرنا عَلَي القَومِ الكافِرِينَ

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 120]

فقال جل جلاله فَهَزَمُوهُم بِإِذنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ ومنها دعاء أصحاب الكهف حين دعوا فقالوارَبّنا آتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وَ هَيّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً فقال جل جلاله فَضَرَبنا عَلَي آذانِهِم فِي الكَهفِ سِنِينَ عَدَداً ثُمّ بَعَثناهُم ومنها مقامات النساء في الدعاء كدعاء امرأة فرعون إِذ قالَت رَبّ ابنِ لِي عِندَكَ بَيتاً فِي الجَنّةِ وَ نجَنّيِ مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَ نجَنّيِ مِنَ القَومِ الظّالِمِينَفروي في الأحاديث إجابة سؤالها ومنها مقامات العصاة في الدعاء كقوم إدريس ع فإنه دعا عليهم أن يحبس عنهم الغيث فبقوا عشرين سنة لم يمطروا فدعوا الله جل جلاله فأجاب سؤالهم وكقوم يونس ع فإنه دعا

عليهم فدعوا الله تعالي فرحمهم وعكس في الظاهر علي نبيهم وبلغتهم آمالهم ومنها الأمم الهالكون في العذاب فقد بينهم الله جل جلاله في الكتاب وذكر لعل المراد منه أنهم لودعوه لزالت كروبهم قال سبحانه فَلَو لا إِذ جاءَهُم بَأسُنا تَضَرّعُوا وَ لكِن قَسَت قُلُوبُهُم ومنها دعاء أعظم الجناة في حال إصراره واستكباره إبليس إذ قال اجعلني من المنظرين فأجابه الله جل جلاله بقوله فَإِنّكَ مِنَ المُنظَرِينَ إِلي يَومِ الوَقتِ المَعلُومِأقول فهل بقيت شبهة أن الدعاء دافع للبلاء

عندالعقلاء

-روايت-از قبل-1147

[ صفحه 121]

الباب الخامس فيما نذكره ممن كان عالما بالنجوم من الشيعة أوحول مولده الموسوم

اشاره

أقول قدتقدم في الكتاب أن جماعة من بني نوبخت وهم أعيان الشيعة كانوا علماء في هذاالباب ووقفت علي عدة مصنفات لهم في النجوم وأنها دلالات علي الحادثات و كان الحسن بن موسي أبو محمدالنوبختي عارفا بعلم النجوم وقدوة في تلك العلوم وصنف كتابا استدرك فيه علي أبي علي الجبائي لمارد علي المنجمين و قدوقفت علي كتاب أبي محمد و ما فيه من موضع يحتاج إلي زيادة تبين و قدذكره النجاشي في فهرست مصنفي الشيعة فقال الحسن بن موسي أبو محمدالنوبختي شيخنا المبرز علي نظرائه في زمانه قبل الثلاث مائة وبعدها له علي مذهب الأوائل كتب كثيرة منها كتاب الآراء والديانات كتاب كبير حسن يحتوي علي علوم كثيرة قرأت هذاالكتاب علي شيخنا أبي عبد الله رحمه الله أقول إن هذاالكتاب المسمي الآراء والديانات عندنا الآن ووقفت علي معرفته فيه بعلم النجوم و مااختاره و مارده علي أهل الأديان ثم ذكر النجاشي في كتبه كتاب الرد علي أبي علي الجبائي في رده علي المنجمين و قال شيخنا أبو جعفرالطوسي عن الحسن بن موسي النوبختي أنه كان إماميا حسن الاعتقاد أقول و قال الشيخ الطوسي في كتاب الرجال

الحسن بن موسي النوبختي ابن أخت أبي سهل أبو محمدمتكلم فقيه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 122]

وأقول وصل إلينا من كتبه أيضا كتاب الرصد علي بطليموس في هيئة الفلك و الأرض

-روايت-از قبل-83

فصل

و من علماء المنجمين الشيخ الفاضل أحمد بن خالد بن عبدالرحمن البرقي و قدنص عليه شيخنا أبو جعفرالطوسي في كتاب الفهرست والشيخ أحمد بن العباس النجاشي فقالا كان ثقة في نفسه وذكرا أسماء كتبه و أنه صنف كتابا في علم النجوم

-روايت-1-234

فصل

و من العلماء بالنجوم الشيخ الفاضل أحمد بن محمد بن طلحة أبو عبد الله و هو ابن أخي أبي الحسن علي بن عاصم المحدث يقال له العاصمي و قدأثني عليه شيخنا أبو جعفرالطوسي والشيخ أحمد بن العباس النجاشي في كتابيهما في فهرست أسماء المصنفين من الشيعة وقالا إنه ثقة وذكرا في كتبه كتاب النجوم

-روايت-1-302

فصل

وممن وقفت علي تصنيفه من الشيعة فيما يتعلق بالنجوم الشيخ أحمد بن العباس النجاشي مؤلف كتاب فهرست المصنفين وذكر فيه أن كتابا صنفه أسماه كتاب مختصر الأنوار في مواضع النجوم

-روايت-1-186

فصل

و من المذكورين بعلم النجوم والمصنفين فيهاالجلودي من أصحابنا في البصرة فيما صنفه أبوالعباس مؤلف كتاب فهرست كتب المصنفين فإنه لماذكر مصنفاته قال وفضل ثواب الأعمال والطب والنجوم

-روايت-1-196

فصل

و من العلماء بالنجوم من الشيعة علي بن محمدالعدوي الشمشاطي

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 123]

و قدأثني عليه أبوالعباس النجاشي في كتابه فقال عنه كان شيخنا بالجزيرة فاضل أهل زمانه وأديبهم وذكر في تصانيفه رسالة في إبطال أحكام النجوم أقول قوله في إبطال أحكام النجوم لعلة في إبطال أن تكون النجوم علة فاعلة أومختارة وهما باطلان و لم أقف علي رسالته هذه إلي الآن

-روايت-از قبل-291

فصل

و من العلماء بالنجوم من الشيعة والمصنفين فيها علي بن محمد بن العباس بن فسابخس قال أحمد بن العباس النجاشي كان عالما بالأخبار والأشعار والسير والآثار مارئي في زمانه مثله وذكر في تصانيفه كتاب الرد علي المنجمين و كتاب الرد علي أهل المنطق و كتاب الرد علي الفلاسفة

-روايت-1-277

فصل

و من العلماء بالنجوم من الشيعة محمد بن أبي عمير و هو من أعلم أهل زمانه علما وفضلا وورعا ونبلا

عندالمؤالف والمخالف و قدبالغ شيخنا أبو جعفرالطوسي والنجاشي في الثناء عليه وروي الشيخ أبو جعفر بن بابويه في كتاب من لايحضره الفقيه ما هذالفظه وروي عن ابن أبي عمير قال كنت أنظر في علم النجوم وأعرفها وأعرف الطالع فتداخلني من ذلك شيءفشكوت ذلك إلي أبي الحسن موسي بن جعفر ع

-روايت-1-256-روايت-286-ادامه دارد

[ صفحه 124]

فقال إذاوقع في نفسك شيءفتصدق علي أول مسكين ثم امض فإن الله تعالي يدفع عنك

-روايت-از قبل-88

أقول وروينا هذاالحديث أيضا من كتاب التجمل ألذي تاريخه سنة ثلاث وثلاثين ومائتين فقال في باب الفأل والطيرة ما هذالفظه

محمد بن أذينة عن ابن أبي عمير قال كنت أنظر في النجوم وأعرف الطالع فيدخلني من ذلك شيءفشكوت إلي أبي عبد الله ع فقال إذاوقع في نفسك شيء من ذلك فخذ شيئا وتصدق به علي أول مسكين تلقاه فإن الله تعالي يدفع عنك

-روايت-1-2-روايت-40-233

أقول و لو لم يكن في الشيعة عارفا بالنجوم إلا محمد بن أبي عمير لكان حجة في صحتها وإباحتها لأنه من خواص الأئمة ع والحجج في مذاهبها ورواياتها

فصل

و من العارفين بالنجوم من الشيعة والمصنفين فيهاالشيخ المعظم

عندكافتهم والمتفق علي عدالته وجلالته

عندخاصتهم وعامتهم محمد بن مسعود بن محمد بن عياش و قدأثني عليه محمد بن إسحاق النديم وشيخنا أبو جعفرالطوسي و أحمد بن العباس النجاشي وبالغوا في الثناء عليه رضوان الله عليهم و عليه وذكروا له كتابا في النجوم

-روايت-1-325

فصل

و من العلماء بالنجوم المصنفين فيه الشيخ الفاضل محمد بن علي الكراجكي رحمه الله وقفت له علي تصنيفين فيها و في صحة أنها دلالات علي الحادثات وتضمن فهرست كتبه تصانيف فيها غير ماأشرت إليه و لم أقف عليه ولقد كان فاضلا في العلم فيهامعتمدا عليه

-روايت-1-260

[ صفحه 125]

فصل

و من العلماء بالنجوم من الشيعة الإمامية المشهورين بعلمها والمصنفين في فضلها موسي بن الحسن بن عباس بن إسماعيل بن نوبخت قال أحمد بن العباس النجاشي كان حسن المعرفة بالنجوم و له فيهاكلام كثير و كان مقوما عالما و كان مع هذامتدينا حسن الاعتقاد والعبادة و له مصنفات في النجوم و كان مع حسن معرفته بعلم النجوم حسن الدين والعبادة

-روايت-1-350

فصل

و من العلماء بالنجوم من الشيعة الفضل بن أبي سهل بن نوبخت وصل إلينا من تصانيفه كتاب في المساءلة وابتداء الأعمال المعروف بالسجل و هوكتابه الثاني يدل علي قوة معرفته بعلم النجوم و أنه قدوة في هذه العلوم

-روايت-1-220

فصل

و من علماء النجوم والمصنفين فيهاالسيد الفاضل أبوالقاسم علي بن أبي الحسن العلوي الحسيني المعروف بابن الأعلم قال العمري النسابة في كتاب الشافي منهم صاحب الزيج ابن الأعلم و كان مقدما في صناعته و هو أبوالقاسم علي بن أبي الحسن علي بن أبي المجيب علي بن جعفر بن محمدالأعلم ورأيت جماعة يثنون علي علمه وصل إلينا من تصانيفه هذاالزيج المشار إليه و هو في معناه معتمد

عندجماعة عليه وذكر العمري النسابة في سابع المبسوط ما هذالفظه و أباالقاسم عليا المنجم الحاذق ببغداد صاحب الزيج ووجدت في كتاب عندنا الآن فيه مواليد الخلفاء والملوك وكثير من العلماء ذكر فيه ما هذالفظه ولد أبوالقاسم علي بن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 126]

محمد بن الأعلم العلوي المنجم بالكوفة يوم الثلاثاء ثالث عشر ربيع الآخر سنة أربع وعشرين وثلاث مائة وذكر زائجته و أن طالع مولده الميزان

-روايت-از قبل-148

فصل

و من المذكورين بعلم النجوم من العلويين من ذكره العمري في كتاب الشافي في النسب

عندذكر أبي الحسن النقيب الملقب أباقيراط أبي عبد الله المحدث وأولاده فقال العمري ما هذالفظه ومنهم أبو الحسن المنجم المبجل مات دارجا

-روايت-1-232

فصل

و من الموصوفين بعلم النجوم الشيخ الفاضل الشيعي علي بن الحسين بن علي المسعودي مصنف كتاب مروج الذهب له تصانيف جليلة ومنزلته في العلوم والتواريخ والرئاسة كبيرة

-روايت-1-177

فصل

و من أولئك من حدثني به الحسين بن الدورقي و قال إن الشيخ الفقيه أباالقاسم بن مانع من أصحابنا الشيعة كان قريبا من زقاقنا و كان ممن يقرأ عليه في الفقه وعلم الكلام و كان عارفا بعلم النجوم معروفا بذلك

-روايت-1-216

فصل

وممن أدركته من علماء الشيعة العارفين بالنجوم وعرفت بعض إصاباته العالم الزاهد الملقب بخطير الدين محمود بن محمد و كان قدأوصي إلي حين ورد العراق و هوإذ ذاك بمشهد موسي بن جعفرص و أنا في تلك الأوقات مقيم ببغداد و قدمرض في سنة اقتضت دلالة النجوم أن عليه قطعا وعرفني موضع القطع عليه منها و قال تعاهدني فإني إذاتجاوزته بقيت عشر سنين و إلافإنه مخوف فمات

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 127]

رحمه الله في الوقت ألذي ذكره لي أقول و من إصابته أننا قدتوصلنا إليه وللشيخ الصالح بدر الأعجمي في رسمين في أيام المستنصر لكل واحد خمسون دينارا فسعي بهذا الشيخ محمود إلي المستنصر بأنه غيرمحتاج إلي الرسم و أن بدرا الأعجمي فقير مستحق لذلك فاعتبر الشيخ محمود بن محمدوقتا عرفه بالنجوم وقصد لأخذ رسمه و قدتقدم بقطعه فسلموه إليه وجاء بعده بدر فمنع مع ظهور فقره فبقينا مدة نجتهد لبدر حتي استدركنا إعادة رسمه وتوفي رحمه الله في تلك السنة

-روايت-از قبل-470

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم بدقة رأيه من علماء الشيعة الشيخ الفاضل نصر بن الحسن القمي وصل إلينا من تصانيفه كتاب المدخل في علم النجوم

-روايت-1-143

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم وقيل إنه من علمائه أبوسعيد أحمد بن محمد بن عبدالجليل السنجري وصل إلينا من تصانيفه كتاب سني المواليد و كان والده محمد بن عبدالجليل السنجري من الفضلاء في علم النجوم وصل إلينا من تصانيفه كتاب الزيجات في استخراج الهيلاج والكدخدا ومقالة في فتح الباب

-روايت-1-296

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم وقيل إنه من الشيعة الشيخ الفاضل أبو الحسن علي بن أحمدالعمراني وصل إلينا من تصانيفه كتاب المواليد والاختيارات قال محمد بن إسحاق النديم في كتاب الفهرست إنه من أهل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 128]

الموصل و كان فاضلا تقصده الناس من المواضع البعيدة لتقرأ عليه

-روايت-از قبل-68

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم من بني العباس الشريف الفاضل أبو علي محمد بن عبدالعزيز الهاشمي وصل إلينا من تصانيفه كتاب الجوابات الحاضرة في علاج عبد الله بن أحمد بن الحسن

-روايت-1-182

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم من بني العباس أيضا الشريف الفاضل أبوالقاسم علي بن القاسم القصري وصل إلينا من تصانيفه كتاب ترتيب حساب دساتر الكواكب السبعة

-روايت-1-163

فصل

وممن ظهر عليه علم النجوم من الشيعة ابراهيم الفزاري صاحب القصيدة في النجوم و كان منجما للمنصور في زمنه

-روايت-1-111

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم من الشيعة أحمد بن يوسف بن ابراهيم المصري كان منجما لآل طولون وصل إلينا من تصانيفه كتاب تفسير الثمرة لبطليموس

-روايت-1-145

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم من علماء الشيعة الشيخ الفاضل محمد بن عبد الله بن عمر البازيار القمي تلميذ أبي معشر وصل إلينا من تصانيفه كتاب القرانات والدول والملل

-روايت-1-170

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم وقيل إنه من علماء الشيعة الشيخ الفاضل إسحاق بن يعقوب الكندي وصل إلينا من تصانيفه رسالته في علم النجوم خمسة أجزاء وذكر محمد بن إسحاق النديم في الجزء الرابع من الفهرست نسب الكندي و أنه من ولد محمد بن الأشعث بن قيس

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 129]

و قال إنه فاضل دهره في علومه واحد عصره في نجومه ثم ذكر له أحد وثلاثين كتابا ورسالة في دلالة علوم الفلاسفة علي مذهب الإسلام وعلوم النبوة وأحد عشر كتابا في الحسابيات وثمانية كتب في الكريات وسبعة كتب في الموسيقات وتسعة وعشرين كتابا في النجوميات منها كتاب أن رؤية الهلال لاتضبط علي الحقيقة وإنما القول فيهابالتقريب واثنين وعشرين كتابا في الهندسة وستة عشر كتابا في الفلك واثنين وعشرين كتابا في الطب وتسعة كتب في أحكام النجوم وستة عشر كتابا في الجدل وخمسة كتب في النفس وأحد عشر كتابا في السياسة وأربعة عشر كتابا في الأحداث وثمانية كتب في الإبعاد وستة وثلاثين كتابا في التقدميات ووصف محمد بن إسحاق كل كتاب من جميع ماذكرناه بأسمائها فأوردت الأسماء لتعلم مواهب الله جل جلاله وعنايته به

-روايت-از قبل-731

فصل

وممن اشتهر في علم النجوم من فضلاء الشيعة الشيخ الفاضل أبو الحسين بن أبي الخصيب القمي صاحب كتاب كار مهتر و له عدة تصانيف و كان مقيما بالكوفة

-روايت-1-153

فصل

وممن كان قائلا بصحة النجوم وأنها دلالات الشيخ المتفق علي علمه وعدالته أبو جعفر محمد بن علي بن بابويه فإننا روينا عنه في كتاب الخصال صحة ذلك و قدتضمن في خطبة كتاب من لايحضره الفقيه أنه لايذكر فيه إلا مايفتي فيه ويحكم بصحته ويعتقد أنه حجة بينه و بين الله جل جلاله

-روايت-1-293

[ صفحه 130]

فصل

ووجدت في بعض ماوقفت عليه أن والده المعظم علي بن الحسين بن بابويه رضي الله عنه كان ممن أخذ طالعه في النجوم و أن ميلاده بالسنبلة و علي بن بابويه كانت له مكاتبة إلي مولانا المهدي ص علي يد أبي القاسم الحسين بن روح رضوان الله عليه واجتمع به علي يد علي بن جعفر بن الأسود و هو ألذي سأله أن يرزقه الله الولد فيما كتبه إلي مولانا المهدي سلام الله عليه فكتب إليه قددعونا الله تعالي لك بذلك وسترزق ولدين ذكرين خيرين وذكر جماعة أنهم كانوا

عند أبي الحسن علي بن محمدالسمري رحمه الله فقال رحم الله علي بن الحسين بن بابويه فقيل له إنه حي فقال إنه مات في يومنا هذافكتب فجاء الخبر بأنه مات في ذلك اليوم و قدذكر هذه المعاني أبوالعباس النجاشي في فهرست كتب الشيعة

-روايت-1-721

فصل

ورويت في كتاب اختيار جدي أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي رحمه الله من كتاب أبي عمرو محمد بن عمرو بن عبدالعزيز الكشي مايقتضي أن الطوسي كان يختار التصديق بحكم النجوم و لاينكر ذلك ونحن نذكر ماروي عنه في أول اختياره و لم ننقل الحديث بذلك من خطه قدس سره فأما ماذكرنا عنه في خطبة اختياره لكتاب الكشي فهذا لفظ ماوجدناه أملي علينا الشيخ الجليل الموفق أبو جعفر محمد بن الحسن بن علي الطوسي أدام الله علوه و كان ابتداء إملائه يوم الثلاثاء السادس والعشرين من صفر سنة ست وخمسين

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 131]

وأربعمائة في المشهد الشريف المقدس الغروي علي ساكنه السلام قال هذه الأخبار اختصرتها من كتاب الرجال لأبي عمرو محمد بن عمرو بن عبدالعزيز واخترت ما فيهاأقول فأنظر قوله واخترت ما فيها

-روايت-از قبل-196

فصل

فأما حديث الحكم بالنجوم فيما اختاره الطوسي فهذا لفظ مارويناه من خطه رضي الله عنه ماروي في أبي خالد السجستاني حمدويه و ابراهيم قالا حدثنا أبوخالد السجستاني أنه لمامضي أبو الحسن ع وقف عليه ثم نظر في نجومه فعلم أنه قدمات وقطع علي موته وخالف أصحابه

-روايت-1-274

فصل

قلت أنا في هذه عدة فوائد منها أن هذا أباخالد كان واقفيا يعتقد أن أبا الحسن موسي بن جعفر ع مامات فدله الله تعالي بعلم النجوم علي موته و كان هذاسبب هدايته ومنها أنه كان من أصحاب موسي بن جعفر ع و لم يبلغنا أنه أنكر عليه النجوم ومنها أنه لوعلم أبوخالد أن علم النجوم منكر

عندإمامه لمااعتمد عليه في عقيدته ومنها اختيار جدي الشيخ الطوسي رضوان الله عليه لهذا الحديث وتصحيحه و قدتقدم ثناؤه قدس سره علي جماعة من العلماء بالنجوم

-روايت-1-463

فصل

وممن اشتهر في علم النجوم من بني نوبخت عبد الله بن أبي سهل وذكر الزمخشري من أحاديثه في كتاب ربيع الأبرار ما هذالفظه لماقدم المأمون بغداد وصل الناس علي مراتبهم وأغفل عن عبد الله بن أبي سهل بن نوبخت المنجم فقال

-روايت-1-236

أصبت وأخطأ قبل كل منجم || فقرب من أخطأ وكنت المبعدا

[ صفحه 132]

فلو أنهم كانوا أصابوا لماقضوا || وكنت ألذي أخطأ القضاء لماعدا

أقول و قدقدمنا ذكر جماعة من بني نوبخت وعملهم بالنجوم بإذن الصادق ع لمن استأذنه منهم وكانوا من أعيان الشيعة

-روايت-1-119

فصل

و من مدائحهم بعلم النجوم مامدحهم به ابن الرومي الشيعي وأفرط علي عادة الشعراء فقال

-روايت-1-92

أعلم الناس بالنجوم بنو نوبخت || علما لم يأتهم بالحساب

بل بأن شاهدوا السماء علوا || يترقي في المكرمات الصعاب

ساوروها بكل علياء حتي || بلغوها مفتوحة الأبواب

فصل

و من المعلومين بعلم النجوم والمصنفين فيها من أتباع بعض أهل البيت ع من ذكره محمد بن إسحاق النديم في الجزء الرابع من الفهرست فقال ما هذالفظه ابن قرة ويكني أبا علي كان منجما للعلوي المصري وذكر كتبا من تصانيفه

-روايت-1-228

فصل

و من المذكورين بالتصنيف في علم النجوم الحسن بن أحمد بن محمد بن عاصم المعروف بالعاصمي المحدث الكوفي ثقة سكن بغداد ذكره ابن شهرآشوب في كتاب معالم العلماء

-روايت-1-171

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم من المنسوبين إلي مذهب الإمامية الفضل بن سهل وزير المأمون ألذي تعصب لمولانا الرضاص أبلغ العصبية و قدذكره جدي أبو جعفرالطوسي في كتاب الرجال من أصحاب الرضا ع و قدذكرنا فيما تقدم مايدل علي علمه بها

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 133]

ونزيد هاهنا مايدل علي بعض إصاباته في أحكامها ودلائلها فنقول قدروي صاحب التأريخ محمد بن عبدوس الجهشياري وغيره مامعناه أنه لماوقع بين الأمين والمأمون ماوقع واضطربت خراسان وطلب جند المأمون أرزاقهم وتوجه علي بن عيسي بن ماهان من العراق لحرب المأمون وصعد المأمون إلي منظرة للخوف علي نفسه من جنده ومعه الفضل و قدضاق عليه مجال التدبير وعزم علي مفارقة ما هو فيه أخذ الفضل طالعه ورفع أسطرلابه فقال له ماتنزل هذه المنزلة إلاخليفة غالبا لأخيك الأمين فلاتعجل و مازال يسكنه ويثبته حتي ورد عليهم في تلك الساعة رأس ابن ماهان و قدقتله طاهر وثبت ملكه وزال ما كان يخافه وظفر بالأمان

-روايت-از قبل-627

فصل

و من إصابات الفضل بن سهل ماذكره الطبري و ابن مسكويه في تاريخهما فقالا في أخبار المأمون ما هذامعناه إن المأمون لمااستشار الفضل بن سهل في أمر الأمين و كان الفضل ينظر في النجوم و كان جيد المعرفة بأحكامها فرأي الغلبة لعبد الله المأمون والعاقبة له عرف المأمون بذلك فوطن نفسه علي محاربة الأمين ومناجزته

-روايت-1-322

فصل

وممن كان عالما بالنجوم من المنسوبين إلي الشيعة الحسن بن سهل و قدذكره جدي أبو جعفرالطوسي في كتاب الرجال من أصحاب الرضا ع و قدتقدم ماينبه علي علمه بهافمن إصاباته فيها ماذكره أبو جعفر محمد بن علي بن بابويه في كتاب عيون أخبار الرضا ع فقال بإسناده إلي ياسر خادم الرضا ع قال ورد علي الفضل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 134]

كتاب من أخيه الحسن بن سهل إني نظرت في تحويل هذه السنة في حساب النجوم فوجدت أنك تذوق في شهر كذا يوم الأربعاء حر الحديد وحر النار وأري أنك تدخل أنت والرضا و أمير المؤمنين الحمام في هذااليوم وتحتجم وتصب الدم علي بدنك ليزول نحسه عنك فكتب الفضل بذلك إلي المأمون وسأله أن يدخل الحمام معه وسأل أبا الحسن الرضا ذلك وكتب المأمون إلي الرضا ذلك وسأله فكتب إليه الرضا لست بداخل الحمام غدا و لاأري لك يا أمير المؤمنين أن تدخل الحمام غدا و لاأري للفضل أن يدخل الحمام غدا فأعاد إليه الرقعة مرتين فكتب إليه أبو الحسن الرضا ع لست بداخل الحمام غدا فإني رأيت رسول الله ص في هذه الليلة في النوم يقول لي يا علي لاتدخل الحمام غدا فكتب إليه المأمون يقول صدقت ياسيدي وصدق رسول الله ص و أنالست بداخل غدا الحمام والفضل فهو أعلم و مايفعل

قال ياسر فلما أمسينا وغابت الشمس قال لنا الرضا ع قولوا نعوذ بالله من شر ماينزل في هذه الليلة فأقبلنا نقول ذلك فلما صلي الرضا ع الصبح قال لنا قولوا نعوذ بالله من شر ماينزل في هذااليوم فما زلنا نقول ذلك فلما كان قريبا من طلوع الشمس قال الرضا ع لي اصعد السطح وأصغ هل تسمع شيئا فلما صعدت سمعت الصيحة والنحيب وكثرة ذلك و إذابالمأمون قددخل من الباب ألذي كان من داره إلي دار أبي الحسن الرضا ع و هو يقول آجرك الله

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 135]

يا أبا الحسن بالفضل كان دخل الحمام فدخل عليه قوم بالسيوف وقتلوه هذامرادنا من الحديث أقول و مايخفي علي من يفهم أن امتناع الرضا ع من دخوله الحمام وإشارته إلي المأمون أن لايدخل هو و لاالفضل الحمام في ذلك الوقت وتعوذ جماعة الرضا ع من شر تلك الليلة و ذلك اليوم وأمر ياسر بصعود السطح في وقت القتل يدل علي أن الله جل جلاله كان قدأطلعه علي تفصيل مايجري علي الفضل

-روايت-از قبل-398

فصل

أقول وكنت لماوجدت الأخبار متظافرة بمعرفة الفضل بن سهل في النجوم أتعجب كيف مادلته معرفته علي مايحذر عليه من القطع والقتل وكيف احتاج إلي تعريف أخيه الحسن بالقطع عليه حتي رأيت بعد ذلك في كتاب الوزراء جمع عبدالرحمن بن المبارك ما هذالفظه وذكر أبوعيسي محمد بن سعيد أنه وجد علي كتاب من كتب ذي الرئاستين بخطه هذه السنة الفلانية التي تكون فيهاالنكبة و إلي الله نرغب في دفعها و إن صح من حساب الفلك فيها شيءفالأمر واقع لامحالة ونسأل الله أن يختم لنا بخير بمنه تعالي و كان يعمل لذي الرئاستين تقويم في كل سنة يوقع

عليه هذا يوم يصلح لكذا ويجتنب فيه كذا فلما كان في السنة التي قتل فيهاعرض عليه التقويم فجعل يوقع فيه مايصلح و مايجتنب حتي انتهي إلي اليوم ألذي قتل فيه قال أف لهذا اليوم ماأشره ثم قال عبدالرحمن بعدأحاديث ذكرها عن أخت الفضل قالت دخل الفضل إلي أمه في الليلة التي قتل في صبيحتها فقعد إلي جانبها

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 136]

وجعل يعظها ويعزيها عن نفسه ويذكرها حوادث الدهر ثم قبل صدرها وثدييها وودعها وداع المفارق ثم قام فخرج قلقا منزعجا لمادخل عليه من الحساب وجعل ينتقل من موضع إلي موضع و من مجلس إلي مجلس وامتنع عليه النوم فلما كان في السحر قام إلي الحمام وقدر غمتها وحرارتها وكربها هو ألذي دلت عليه النجوم فقدمت له بغلة فركبها وكانت الحمام في آخر البستان فكبت به البغلة فسره ذلك وقدر أنها هي النكبة التي كان يتخوفها ثم مشي إلي الحمام و لم يزل ماشيا حتي دخل الحمام فاغتسل فيهافقتل يقول علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس مصنف هذاالكتاب اعلم أن تعريف الله جل جلاله بدلالة النجوم للعلم بها علي موضع القطوع وستره جل جلاله للكيفية والنكبات وتغطيتها عنهم من أي الجهات شهادات واضحات علي أنه فاعل مختار يظهر من اختياره وتدبيره ماشاء و لوكانت النجوم علة موجبة أومختارة لانتصب الكشف بالكلية و لو كان الفضل بن سهل غيرمتعلق بالأمور الدنيوية لكان قدقبل نهي مولانا الرضا ع عن دخول الحمام في ذلك الوقت أو كان عوض التنقل من موضع إلي موضع قدصانع الله الفاعل المختار بالصدقات يقدمها عن نفسه و لوشيئا بعد شيء أوبالدعوات كماذكر مولانا الكاظم ع في إزالة القطع كماقدمناه وأقول قدذكر محمد

بن عبدوس الجهشياري

عندذكر الفضل بن سهل نحو ماذكره عبدالرحمن بن المبارك من معرفة الفضل بنكبته والعقوبة له وحديثه مع والدته

-روايت-از قبل-1287

[ صفحه 137]

فصل

و من المذكورين بعلم النجوم وصحة الحكم بهابوران بنت الحسن بن سهل و قدوجدت من حديثها في مجموع عتيق ما هذالفظه كانت بوران بالمنزلة العليا بأصناف العلوم لاسيما في علم النجوم فإنها برعت في درايته وبلغت أقصي غايته وكانت ترفع الأسطرلاب كل وقت وتنظر إلي مولد المعتصم فعثرت يوما يقطع عليه سببه الخشب فقالت لوالدها الحسن انصرف إلي أمير المؤمنين وعرفه أن الجارية فلانة قدنظرت إلي المولد ورفعت الأسطرلاب فدل الحساب و الله أعلم علي أن قطعا يلحق أمير المؤمنين بالخشب في الساعة الفلانية من يوم عينته فقال لها الحسن ياقرة العين وسيدة الحرائر إن أمير المؤمنين قدتغير علينا وربما أصغي إلي شيءبغير ماتقتضيه المشورة والنصيحة قالت ياأبة و ماعليك من نصيحة إمامك لأنه خطر بروح لاعوض لها فإن قبلها و إلافقد أديت المفروض عليك فجاء الحسن إلي المعتصم وأخبره بما قالت ابنته بوران فقال المعتصم للحسن أحسن الله جزاءك وجزاء ابنتك انصرف إليها وخصها عني بالسلام وسلها ثانيا واحضر عندي في اليوم ألذي عينته ولازمني حتي ينصرم اليوم ويذهب فلست أشاركك في هذه المشورة والتدبير بأحد من البشر قال فلما كان صباح ذلك اليوم دخل عليه الحسن فأمر المعتصم كل من كان في المجلس بالخروج وخلا به فأشار عليه أن ينتقل من المجلس السقفي إلي مجلس أزجي لايوجد فيه وزن درهم واحد من الخشب و مازال الحسن يحدثه والمعتصم يمازحه وينشطه حتي أظهر النهار وضربت نوبة

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 138]

الصلاة فقام المعتصم ليتوضأ فقال الحسن له لايخرج أمير المؤمنين من هذاالموضع وليكن

الوضوء والصلاة و مايريده فيه حتي ينصرم الوقت فجاء خادم ومعه المشط والمسواك فقال الحسن للخادم امتشط بالمشط واستك بالمسواك فقال وكيف أتناول آلة أمير المؤمنين فقال المعتصم ويلك امتثل قول الحسن و لاتخالفه ففعل فسقطت ثناياه وانتفخ دماغه وخر مغشيا عليه ورفع ميتا فقام الحسن ليخرج فاستدعاه المعتصم إليه واحتضنه و لم يفارقه حتي قبل عينيه ورد علي بوران أملاكا وضياعا كان ابن الزيات سلبها منها

-روايت-از قبل-518

فصل

أقول ورأيت هذاالحكم من بوران في المجلد الرابع من أخبار الوزراء والكتاب تأليف أبي عبد الله محمد بن عبدوس الجهشياري فذكرته من الكتاب بلفظه قال حدثنا علي بن محمد بن العباس قال كان المعتصم منحرفا عن الحسن بن سهل وأصحابه و قد كان حاز كثيرا من أملاكهم فقالت بوران لأبيها الحسن بن سهل إني نظرت في حساب المعتصم فوجدته يدل علي شيءيجب أن يحذر عنه في الوقت ألذي ينكب من جهته و هوالخشب فاجتمع معها علي النظر في ذلك فوجد الأمر علي ماقالت فقال لها لست آمن مع انحرافه عنا أن لايقع منه هذاموقعه فقالت اقض ماعليك و هوأعلم و مايختار فصار إلي باب المعتصم فاستأذن استئذان من يريد أن ينهي شيئا لماقيل قدانحرف فاستقبله علي كره فلما وصل قدم تقدمه بذكرها يلزمه من النصح والصدق عما يقف عليه وعرفه ماوقف عليه من الحكم في النجوم فقلق المعتصم بذلك فقال له تأذن لي أن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 139]

ألزمك إلي انقضاء الوقت فقال افعل فلزمه يومه وليلته إلي آخرها فلم يحدث شيءينكره فلما كان وقت الصبح أقبل الخادم بالماء والوضوء والمسواك فنهض الحسن وقبض علي المسواك فمنعه الخادم منه فقال الحسن ليس بد من أخذه فارتفع الكلام بينهما إلي

أن سمعه المعتصم فقال أعطه المسواك فدفعه إليه فقال تقدم يا أمير المؤمنين لهذا الخادم أن يستاك بهذا المسواك ففعل فلما استاك به وقعت ثنيتاه وأسنانه وسقط ميتا من وقته و إذاالمسواك مسموم فحمل بدفع ذلك

عندالمعتصم و كان ذلك سبب رجوعه إلي الحسن وأهله وذكر في أخبار المأمون أن بوران لقب فارسي و أن اسمها خديجة

-روايت-از قبل-593

فصل

ومما يقتضي أن الحسن بن سهل كان من الموالين و كان علمه بالنجوم مايضره في الدنيا و لا في الدين وصف شخص لإمام زمانه أنه من مواليه وسؤاله عن مهمات شأنه كماذكره محمد بن الحسن بن الوليد الثقة الأمين ورواه عنه بإسناده محمد بن بابويه رضوان الله عليه في كتاب الجامع فقال حدثنا محمد بن الحسن الصفار و عبد الله بن جعفرالحميري عن محمد بن عيسي بن عبيد عن هشام بن ابراهيم العباسي قال قلت للرضا ع أمرني بعض مواليك أن أسألك عن مسألة قال و من هو قلت الحسن بن سهل أخو الفضل بن سهل ذي الرئاستين قال في أي شيءالمسألة قلت في التوحيد قال في أي التوحيد قلت يسألك عن الله تعالي جسم أو ليس بجسم فقال إن الناس في التوحيد ثلاثة فمذهب إثبات تشبيهه لايجوز

-روايت-1-169-روايت-415-ادامه دارد

[ صفحه 140]

ومذهب النفي لايجوز فلامحيص عن المذهب الثالث إثبات بلا تشبيه

-روايت-از قبل-70

أقول المراد من هذاالحديث أنه سمي الحسن بن سهل أنه من مواليه ع و أن الحسن عدل عن العلماء وخص مولانا الرضا ع بهذا السؤال و أن الرضا ماأنكر قوله أنه من مواليه و لاتوقف عن جوابه بجواب شاذ يرتضيه وممن ذكر هذه الحكاية أبو عبد الله محمد بن عبدوس الجهشياري في كتاب الوزراء و قال لماذكره

بان البشر في وجهه وانتفض عليه سروره

عندذكره

فصل

و قدذكر محمد بن عبدوس الجهشياري في كتاب الوزراء أحاديث عن يحيي بن خالد تقتضي أن يحيي كان عارفا بالنجوم فقال ما هذالفظه قال إسماعيل بن صبيح كنت يوما أكتب بين يدي يحيي بن خالد فدخل عليه جعفر بن يحيي فأشاح بوجهه عنه وقطب وكره رؤيته فلما انصرف قلت له أطال الله بقاءك أتفعل هذابابنك وحاله

عند أمير المؤمنين حال لايقدم عليه أحدا والدا و لاولدا فقال إليك عني أيها الرجل فو الله لا يكون هلاك هذاالبيت إلابسببه فلما كان بعدمدة من ذلك دخل إليه جعفرأيضا و أنابحضرته ففعل مثل فعله الأول فكررت عليه القول فقال ادن مني الدواة فأدنيتها فكتب كلمات يسيرة في رقعة وضمها ودفعها إلي و قال لتكن عندك فإذادخلت سنة سبع وثمانين ومائة ومضي المحرم فانظر فيها فلما كان في صفر ألذي أوقع الرشيد بهم فيه نظرت في الرقعة فكان في الوقت الأمر ألذي ذكر قال إسماعيل بن صبيح و كان يحيي بن خالد أعلم الناس بالنجوم

-روايت-1-854

[ صفحه 141]

فصل

وذكر محمد بن عبدوس الجهشياري أيضا في كتاب الوزراء من أخبار يحيي بن خالد في معرفة النجوم ما هذالفظه قال موسي بن نصير الوصيف حدثني أبي قال غدوت إلي يحيي بن خالد في آخر أمرهم أريد عيادته من علة كان يجدها فوجدت في دهليزه بغلا مسرجا فدخلت إليه و كان يأنس بي ويفضي إلي بسره فوجدته مفكرا مهموما ورأيته مستخليا مشتغلا بحساب النجوم ينظر فيه فقلت له إني لمارأيت بغلا مسرجا سررت لأني قدرت إيقاف البغلة أوان عزمك الركوب ثم غمني ماأراه من غمك فقال إن لهذا قصة إني رأيت البارحة في النوم كأني راكبها حتي وافيت الجسر من الجانب الأيسر فوقفت

و إذاصائح يصيح من الجانب الآخر

-روايت-1-609

كأن لم يكن بين الحجون إلي الصفا || أنيس و لم يسمر بمكة سامر

. قال فضربت بيدي علي قربوس السرج و قلت

-روايت-1-45

بلي نحن كنا أهلها فأبادنا || صروف الليالي والجدود العواثر

ثم انتبهت فلم أشك إنا أردنا بالمعني فلجأت إلي أخذ الطالع فأخذته وضربت الأمر ظهرا لبطن فوقفت علي أنه لابد من انقضاء مدتنا وزوال أمرنا فما كاد يفرغ من كلامه حتي دخل عليه مسرور الخادم وأتي بجونة مغطاة و فيهارأس جعفر بن يحيي و قال له يقول لك أمير المؤمنين كيف رأيت نقمة الله في الفاجر فقال له يحيي قل له يا أمير المؤمنين أري أنك أفسدت عليه دنياه وأفسد عليك آخرتك أقول أنا و هذاغاية المعرفة بالنجوم

-روايت-1-435

[ صفحه 142]

فصل

وممن كان عارفا بالنجوم من الشيعة أخو الفضل بن سهل النوبختي ألذي قدمنا ذكره في بعض فصول هذاالباب و قدذكر معرفته بدلالتها أبو جعفر محمد بن بابويه رحمه الله في الجزء الثاني من عيون أخبار الرضا فقال ما هذالفظه قال الصولي و قدصح عندي ماحدثني به أحمد بن عبد الله من جهات منها أن عون بن محمدحدثني عن الفضل بن سهل عن أخ له قال لماعزم المأمون علي عقد عهد الرضا ع قلت و الله لأعرفن ما في نفس المأمون من هذاالأمر أيحب إتمامه أم يتصنع به فكتبت إليه علي يد خادم له كان يكاتبني بأسراره علي يده أنه قدعزم ذو الرئاستين علي عقد العهد والطالع السرطان و فيه المشتري والسرطان و إن كان شرف المشتري ولكنه برج منقلب لايتم أمر يعقد فيه و مع هذا فإن المريخ في الميزان في بيت العاقبة و هذايدل علي نكبة المعقود له عرفت

أمير المؤمنين ذلك لئلا يعتب علي إذاوقف علي هذا من غيري فكتب إلي إذاقرأت جوابي إليك فاردده مع الخادم إلي ونفسك أن يقف أحد علي ماعرفتنيه و أن يرجع ذو الرئاستين عن عزمه ألحقت الذنب بك وعلمت أنك سببه قال فضاقت علي الدنيا وتمنيت أني ماكتبت إليه ثم بلغني أن الفضل قدتنبه علي الأمر ورجع عن عزمه و كان حسن العلم بالنجوم فخفت و الله علي نفسي وركبت إليه فقلت له أتعلم في السماء نجما أسعد من المشتري قال لا قلت أفتعلم أن الكواكب تكون أسعد منها في شرفها قال لا قلت فامض العزم علي رأيك إن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 143]

كنت تعتقد أن الفلك في أسعد حالاته فأمضي الأمر علي ذلك فما علمت أني من أهل الدنيا حتي وقع العقد فزعا من المأمون

-روايت-از قبل-123

فصل

و من المعروفين في علم النجوم من الشيعة أبو جعفرالسقاء المنجم الأحول ذكر ذلك جدي أبو جعفرالطوسي في كتاب الرجال في باب الكني فقال ما هذالفظه و كان لقي الرضا ع رآه التلعكبري بدسكرة الملك سنة أربعين وثلاث مائة ووصف له الرضا وحكي حكايته هذاآخر لفظ الطوسي رحمه الله

-روايت-1-287

فصل

و من الإصابات بدلالات النجوم من امرأة منجمة دخلت في دين يوشع بن نون مما رواه محمد بن خالد البرقي في قصص الأنبياء فقال ما هذالفظه عبد الله بن سنان عن عمار بن معاوية قال وفتحت مدائن الشام علي يد يوشع بن نون حين انتهي إلي البلقاء فوجد فيهارجلا يقال له بالق و به سميت البلقاء فجعلوا يخرجون يقاتلونه فلايقتل منهم رجل فسأله يوشع عن ذلك فقيل له إن في مدينته امرأة منجمة تستقبل الشمس ببرجها ثم تحسب فتعرض عليها الخيل فلاتخرج يومئذ رجلا حضر أجله فصلي يوشع ركعتين ودعا ربه أن يؤخر الشمس فاضطرب عليها الحساب فقالت لبالق انظر مايفرضون عليك فأعطهم فإن حسابي هذا قداختلط علي قال فتصفحي الخيل فأخرجي فإنه لا يكون إلابقتال فتصحفت وأخرجت فقتلوا قتلا لم يقتله قوم فسألوا يوشع الصلح فأبي حتي تدفع إليه المرأة فأبي بالق أن يدفعها فقالت المرأة له ادفعني وصالحه فدفعها إليه فقالت هل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 144]

تجد فيما أوحي إلي صاحبك قتل النساء قال لاقالت أ ليس إنما تدعوني إلي دينك قال بلي قالت فإني قددخلت في دينك هذاآخر لفظه في حديثه

-روايت-از قبل-144

فصل

و من العارفين بالنجوم من الشيعة والمصنفين فيها محمد بن أحمد بن سليم الجعفي مصنف كتاب الفاخر المختصر من كتاب تحبير الأحكام الشرعية

-روايت-1-141

فصل

و من العلماء بالنجوم من الشيعة فيما ذكره الشيخ الفاضل محمد بن شهرآشوب رضي الله عنه في كتاب معالم العلماء فقال في فصل بعض الشعراء لأهل البيت ع وهم علي أربع طبقات المجاهرون والمقتصدون والمتقون والمتكلفون ثم ذكر رحمه الله من جملة المجاهرين بالتشيع ما هذالفظه أبوالفتح محمود بن الحسين بن السندي بن شاهك المعروف بكشاجم و كان شاعرا أديبا منجما متكلما

-روايت-1-382

فصل

وممن رأيت ذكره من علماء النجوم مردويه بن ابراهيم بن السندي كان خطيبا ناسبا فقيها و كان منجما طبيبا و كان من رؤساء المتكلمين و كان عالما بالدولة و كان أحفظ الناس لمايسمع

-روايت-1-183

فصل

و من العلماء بالنجوم من الشيعة عفيف بن قيس الكندي أخو الأشعث بن قيس الكندي ذكره المبرد ورأيت في بعض حديثه أنه كان من أصحاب مولانا أمير المؤمنين ص لماصار إلي حرب الخوارج و قدتقدم فيما ذكرناه عن نهج البلاغة

-روايت-1-228

فصل

و من العلماء بالنجوم عضد الدولة بن بابويه و كان منسوبا

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 145]

إلي التشيع ولعله كان يري مذهب الزيدية فممن ذكر معرفته بعلم النجوم الخطيب من تاريخ بغداد في الجزء الحادي والخمسين

عندذكر الحسن بن أحمد بن عبدالغفار بن سلمان المعروف بأبي علي الفارسي النحوي و قدمدحه الخطيب مع أنه كان فاضلا فقال ما هذالفظه قال التنوخي ولد أبو علي الحسن بن أحمد بن عبدالغفار الفارسي النحوي بفارس وقدم بغداد فاستوطنها وسمعنا منه في رجب سنة خمس وسبعين وثلاث مائة وعلت منزلته في النحو حتي قال قوم من تلامذته هوفوق المبرد وأعلم منه صنف كتبا عجيبة حسنة لم يسبق إلي مثلها واشتهر ذكره في الآفاق وبرع له غلمان حذاق مثل عثمان بن جني و علي بن عيسي الشيرازي وغيرهما وخدم الملوك وتقدم

عندعضد الدولة وسمعت أبي يقول سمعت عضد الدولة يقول أناغلام أبي علي النحوي في النحو وغلام أبي الحسين الصوفي في النجوم ثم ذكر أن وفاة أبي علي الفارسي كانت يوم الأحد السابع عشر من ربيع الأول سنة سبع وسبعين وثلاث مائة

-روايت-از قبل-885

فصل

و من القائلين بصحة علم النجوم وأنها دلالات علي الحادثات الشيخ المعظم محمود بن علي الحمصي قدس الله روحه كماحكيناه عنه في هذاالكتاب من كلامه في الجزء الثاني من كتاب التعليق العراقي ويسمي كتاب المرشد إلي التوحيد والمنقذ من التقليد و قدصرح فيه أن النجوم دلالات علي الحادثات و أن من أحكم العلم بهاأمكنه الوقوف عليها بعلم أوظن و قدقدمنا ألفاظه بذلك

عندذكر مسألة وجدناها له يحسبها

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 146]

من وقف عليها أنه قدناقض بين قوليه واعتذرنا له و كان جدي ورام بن أبي فراس قدس الله روحه ونور ضريحه

من أورع من رأيناه عارفا بأصول الدين وأصول الفقه والفقه وتاركا ماتقتضيه الرئاسة الدنيوية بالكلية و كان معظما للحمصي ولكتابه التعليق العراقي فأما تعظيمه للحمصي فإن جدي وراما ماعرفت أنه كان يلقب أحدا ورأيت خطه علي هذاالجزء الثاني بما هذالفظه تأليف الشيخ المفيد العالم الأجل الأوحد سديد الدين ظهير الإسلام لسان المتكلمين أسد المناظرين محمود بن علي بن الحسن الحمصي رضي الله عنه ورحمه وأرضاه وحشره مع الأئمة الطاهرين المعصومين صلوات الله عليهم أجمعين انتهي و أماتعظيم جدي لهذا الكتاب التعليق فإنه أشار علي بحفظه وأحضره بيده من خزانته ومدح هذاالكتاب مدحا كثيرا و كان عمري إذ ذاك نحو ثلاث عشرة سنة

-روايت-از قبل-765

فصل

وممن وقفت علي كتاب منسوب إليه من علماء الشيعة جابر بن حيان من أصحاب الصادق ص يسمي الفهرست والنجاشي ذكر جابر بن حيان وذكر في باب الأشربة ما هذالفظه أن الطالع في الفلك لايكذب في الدلالة علي مايدل أبدا هذاآخر لفظه في المعني ثم شرح مايدل علي فضله في علم النجوم وغيرها و قدذكره ابن النديم في رجال الشيعة و أن له تصانيف علي مذهبنا

-روايت-1-358

فصل

و قدتقدم في جواب مولانا علي بن موسي الرضاص للصباح بن نصر الهندي أن ذا القرنين كان ملهما بعلم النجوم أقول

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 147]

و هذاذو القرنين و إن لم يكن يذكر دخوله في الشيعة فهو ممن اتفق أهل الإسلام كافة علي صلاحه واختصاصه بالله جل جلاله واطلاعه علي أسراره تعالي و إذا كان ملهما بعلمها فهو أيضا مما يمكن أن يكون من أسباب ثبوتها في الدلالة وتعليمها للعباد لأنه لايمكن معرفته أصولها إلا من جانب الله جل جلاله

-روايت-از قبل-309

فصل

و من جوابي ماذكرته لبعض من حكم بدلالة النجوم علي منعي من حركة عزمت عليها بتدبير العالم بكل معلوم وهي انتقالنا إلي بغداد في سنة اثنتين وخمسين وستمائة إن قلت مامعناه نحن أبناء قوم حكموا برتب الفلك علي الفلك ففرج لجدنا محمدص الطرق في السماوات لماأسري به إلي غاية مقامات العنايات وانشق القمر لأجله وسقط في دار جدنا المعظم علي إظهارا لفضله وأعيدت الشمس لأجل صلاته وجعلت النجوم جندا تمنع الشياطين إكراما لولادة جدنا وتعظيما لمقاماته فنحن إن سلكنا في تلك الطرائق ظافرون بما يقتضيه فضل ربنا علينا من الوراثة لنصيبنا من تركه أهل الحقائق و ماأحضركم مرة حذرني المنجمون من حركة لي فأقدمت وأمروا بالحركات فأحجمت كل ذلك بتدبير من عليه توكلت و إليه فوضت و هوحسبي ونعم الوكيل

-روايت-1-725

فصل

وممن ذكر بعلم النجوم وزير المنصور أبوأيوب سليمان بن محمدالمورياني و هومنسوب إلي قرية من قري الأهواز يقال لها الموريان فذكر عبدالرحمن بن المبارك في الجزء الأول من تاريخ الوزراء بخط

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 148]

المصنف في ذكر أبي أيوب الوزير فقال ما هذالفظه و كان قدأخذ من كل شيءطرفا و كان يقول ليس من شيء إلا و قدنظرت فيه إلاالفقه فإني لم أنظر فيه ونظرت في الكيمياء والطب والنجوم والحساب ثم شرح اختصاصه بالمنصور إلي غاية عظيمة و أنه أول وزير كان له

-روايت-از قبل-266

فصل

وممن ظهر له

عندالعمل بالنجوم دلالتها في دولة الرشيد البرامكة فقد ذكر عبدالرحمن بن المبارك في الجزء الثاني من أخبار الوزراء ما هذالفظه أن جعفرالبرمكي لماعزم علي الانتقال إلي قصره ألذي بناه جمع المنجمين لاختيار وقت ينتقل فيه فاختاروا له وقتا من الليل فلما حضر الوقت خرج علي حمار من الموضع ألذي كان ينزله إلي قصره والطرق خالية و الناس ساكنون فلما وصل إلي سوق يحيي رأي رجلا ينشد شعرا

-روايت-1-413

يدبر بالنجوم و ليس يدري || ورب النجم يفعل مايريد

.فاستوحش ووقف ودعا بالرجل فقال له أعد ما قلت فأعاده فقال ماأردت بهذا فقال و الله ماأردت بهذا معني من المعاني لكنه شيءعرض لي وجري علي لساني فأمر له بدنانير

-روايت-1-173

فصل

ولقد وجدت فيما أشرنا من الكتب كتابا يدل علي اهتمام الخلفاء والملوك والأمراء والعلماء واعتمادهم علي العمل بدلالات النجوم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 149]

وذكر زرائجهم علي الوجه الموسوم فذكر فيه مااشتمل عليه من طوالع الخلفاء من بني العباس وطوالع الملوك من بني بويه وطوالع السلطان محمود والسلطان مسعود وطوالع الوزراء من يحيي بن خالد إلي أيام الطائع ويتضمن مواليد أعيان الدولتين بني حمدان وبني دبيس و من العلماء جماعة منهم السيد المرتضي وزائجة مولده و قد كان العقرب درجة وطالع ولده الأطهر أبي محمد بن المرتضي و هوالجوزاء وطالع ولده الآخر أبي عبد الله الحسين بن المرتضي هوالأسد ومولد محمد بن الحسين الرضي الموسوي وطالعه الجوزاء ومولد أبي أحمد وطالعه الميزان وقدمنا ذكر ذلك ومولد أبي علي عمر بن محمد بن عمر العلوي وطالعه السرطان ومولد محمد بن عمر وطالعه الدلو وغيرهم ممن يطول ذكر مواليدهم وطوالعهم وشرح زوائجهم مطبقين متفقين علي استعمال ذلك وإثباته في التذاكر والتظاهر به

وذكر صاحب ديوان النسب في المجلد الأول مولد المرتضي ومولد أخيه الرضي ومواليد أولادهما وطوالعهم وزوائجهم رضوان الله عليهم كماأشرنا إليه و هذايدل المصنف العارف به علي صواب القول بأن النجوم دلالات وعلامات علي الحادثات و أن استعمال ذلك من المباحات الجائزات والمهمات لأجل مايستعمل عليه واعتبارها في معرفة القواطع المخوفات فيدفع خطرها بما قدمنا ذكره من الصدقات والصلوات والدعوات وتنبيهها أيضا علي أوقات الممات ليستعد الإنسان لما بين يديه مما يحتاج إليه من الوصايا وأداء الجنايات واستدراك المفروضات واغتنام تحصيل السعادات

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 150]

والباقيات يقول علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس فلما رأيت ذلك بما وهبني الله جل جلاله من أنوار عقل وشرفني من أبصار نقل أنه لايمتنع أن تكون النجوم دلالات علي الحادثات ووجدت النقل الموافق للعقل كماقلناه قدورد بجواز ذلك والعمل عليه عمن أوجب الله طاعته والركون إليه ووجدت صرف محذوراته بدلالة النجوم والأفلاك ممكنا دفعها وصرف خطرها بصوم أوصدقه أو ماذكرناه من الاستدراك ووجدت التحرز من الضرر المظنون واجبا في حكم أولي الألباب وأرباب العقول تخاطر بأنفسها وبالأصحاب في تحصيل نفع مظنون يئول أمره إلي الفناء والذهاب وتركب في تحصيله مطايا الأخطار وتحتمل لأجله أهوال البحار في الأسفار حولت مولدي

عندثلاثة من المنسوبين إلي علم النجوم ببغداد يعتمد كثير من الناس عليهم و

عندأربعة من أهل الموصل بعثت مولدي إليهم و

عند من كان منسوبا إلي ذلك من أهل البلاد الحلية وشافهت من حضرني غيرهم بما تدل عليه الأسرار الربانية و لم أقتصر علي من كان منهم علي عقيدة واحدة بل

عندأصحاب العقائد المتباعدة و

عندبعض أهل الذمة وأريت ذلك من الأمور المهمة لأكون علي قدم الاستظهار للخروج من دار الاغترار

كمايراد من الاستعداد للمعاد ولقد جربت في عمري من صحة دلالات النجوم الكليات شيئا كثيرا تصديقا لمانقل في الروايات و مارأيت عقلي يوافقني علي الإهمال لهذه الأحوال والتغافل عما بين يدي من الأهوال مع التمكن بكشفها بعلم

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 151]

أوظن واستدراكها بما يدلني الله جل جلاله عليه فلاأقل من أن يكون المحصول منه كقول القائل إن إنسانا تخيل أن بين يديه خطرا يوجب أن يتحرز منه و لايتهجم عليه ره و قد قال أكثرهم إن عمري يتسع إلي خمس وسبعين شمسية و قال آخر إلي أربع وسبعين شمسية و قال اثنان يزيد علي ثمانين سنة و أنا علي قدم التحرز والاستظهار الزائد

عند كل سنة مخوفة بزيادة علي عوائد الاستظهارات المألوفة و لو لاوجوب التفويض إلي مالك الأشياء لأحببت سؤاله عز و جل في تعجيل مفارقة دار الفناء خوفا من الشواغل عما يريده جل جلاله من عمارة دار البقاء و من شرف حبه وتحف قربه وطلب رضاه ولكني فوضت لمايختاره جل جلاله ويراه وحسب المحب أن يسلم زمام مطلوبه إلي محبوبه

-روايت-از قبل-673

فصل

ووجدت في كتاب ريحان المجالس وتحفة المؤانس تأليف أحمد بن الحسين بن علي الرخجي وسمعت من يذكر أنه من مصنفي الإمامية وعندنا الآن تصنيف له آخر اسمه أنس الكريم و قد كان يروي عن المرتضي رضي الله عنه ما هذالفظه حدثني أبو الحسن الهيثم أن الحكماء العلماء الذين أجمع الخاصة والعامة علي معرفتهم وحسن أفهامهم و لم يتطرق الطعن عليهم في علومهم مثل هرمس المثلث بالحكمة و هوإدريس النبي ع ومعني المثلث أن الله أعطاه علم النجوم والطب والكيمياء ومثل أبرخسي وبطلميوس ويقال إنهما كانا من بعض الأنبياء وأكثر الحكماء كذلك وإنما التبس

علي الناس أمرهم لعلة أسمائهم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 152]

باليونانية ومثل نظرائهم ممن صدر عنهم العلم والحكمة المفضلين الذين مسحوا الأرض ورصدوا الفلك وأفنوا في علمها أموالهم وأعمارهم حتي عرفوا منه ورسموه لنا وأخبرونا به ثم ذكر مصنف ريحان المجالس ماصرحه هؤلاء العلماء من حديث الكواكب وأسرارها ما لاحاجة لنا إلي ذكر ماشرحه من وصف اختبارها

-روايت-از قبل-303

فصل

وذكر أيضا في كتاب ريحان المجالس مالفظه وجري ذلك بحضرة والدي الوزير الرخجي رضي الله عنه و بين يديه جماعة من أعيان الزمان وفضلائهم مثل أبي الحسن علي بن عيسي الربعي النحوي و أبي القاسم بن مهر بسطام و أبي القاسم المكي الرملي المنجم و أبي علي الحسن بن الهيثم و أبي القاسم الخاقاني و أبي الفتح بن المقدر النحوي ورؤساء ذلك الزمان في وقتهم وتفاوضوا في فنون من العلم وانجر الحديث إلي ذكر النجوم فقال ابن الهيثم لابن مهر بسطام كيف بمن لايعلم ارتفاع الشمس من المشرق والمغرب في كل وقت من اليوم و لايعلم مايطلع من المشرق ويغرب في المغرب من البروج في كل يوم و لايعلم مايمضي من النهار والليل من الساعات المستويات والساعات المعوجات أو لايعلم امتحان ذات الصفا أعني الأسطرلاب علي خطإ عمل أو علي صواب أوعلم قوس النهار في كل يوم أوعلم قوس الليل أوعلم مطالع كل بلد أوعلم درجة الشمس ودرجة القمر في كل يوم أوعلم عروض الكواكب الثابتة وأطوالها أوعلم درج البروج أوعلم الدرج التي طلعت معها

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 153]

الكواكب أوعلم ارتفاع نصف نهار الكواكب أوعلم بعدالكواكب من خط الاستواء أوعلم سير الكواكب أوعلم الظل أوعلم ارتفاع الكواكب في كل وقت من النهار أوعلم مادار من الفلك من كل ساعة أوعلم السمت

للساعات أوعلم وقت طلوع القمر علي كم من ساعة يطلع و علي كم من ساعة يغرب أوعلم اتصال القمر بالكواكب وانصرافه عنها أوعلم منازل القمر التي ذكرها الله تعالي في كتابه ماأسماؤها أوعلم دخول شهور الفرس وشهور الروم وشهور القبط أوعلم أعياد الملل أوعلم الأهلة أوعلم تواريخ الملوك من العرب والفرس والروم والقبط أوعلم مجاري النجوم طولا وعرضا أوعلم ظهور الكواكب واستتارها ثم ذكر من علوم النجوم التي يحتاج إلي معرفتها زيادة علي ماذكرناه أكثر من ثلاث قوائم مما لاضرورة إلي ذكر جميعه هنا وشرح بعد ذلك اتفاق الشيخ علي بن عيسي الربعي النحوي و ابن الهيثم ووالده الوزير علي تصديق علم النجوم وصحته والازدراء علي من يجحد ذلك لجهله بحقيقته و لم نذكر نحن ذلك لطوله وذكر في تضيعه عدة مواضع تتعلق بالنجوم لم نذكرها نحن لأن مقصودنا ذكر أسماء من ذكرهم من علماء النجوم المتقدمين واستعمال ذلك بين العلماء الفاضلين و أن هذاالمصنف كان من الإمامية وهؤلاء الرخجيون كان فيهم جماعة من الشيعة ولهم خصائص مرضية مع مولانا علي بن محمدالهادي ص وبعضهم مخالفون و قدوقفنا علي كثير من أخبار الفريقين منهم رحم الله أهل الحق منهم ورضي عنهم

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 154]

و هذامصنف ريحان المجالس ممن لقي المرتضي الموسوي وروي عنه

-روايت-از قبل-69

الباب السادس فيمن كان عالما بالنجوم من غيرالشيعة من المسلمين

اشاره

وبعضهم من الشيعة أو من بعض فرقها المختلفين وصنف فيها أوظهر صحة حكمه للحاضرين فمن العلماء من أهل الإسلام المعروفين في علم النجوم وعلم الكلام أبو علي الجبائي فذكر المحسن بن علي التنوخي في كتاب نشوار المحاضرة وأخبار المذاكرة في الجزء الحادي عشر منه و قدضمن في خطبة كتابه هذا أنه تحقق مايوجد فيه عنده قال حدثني الحسن بن الأزرق قال

كان أبوهاشم بن أبي علي الجبائي لماقدم بغداد يخبرنا أن أباه أبا علي كان كثير الإصابة في علم النجوم ويحدثنا من ذلك بأحاديث كثيرة وأخبرنا أنه حكم له أن يعيش نيفا وسبعين سنة شمسية فكنا لإصابة أبي علي في الأحكام طياب النفوس بهذا الحكم فلما اعتل أبوهاشم علته التي مات فيهاببغداد جئت إليه عائدا فوجدت أخته ابنة أبي علي قلقة عليه فأخذت أطيب نفسها حتي قلت أ ليس قدحكم أبوه أنه يعيش نيفا وسبعين سنة شمسية قالت بلي ولكن علي شرط قلت ما هوقالت إنه قال إن أفلت من السنة السادسة والأربعين و قداعتل هذه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 155]

العلة الصعبة فيهافقلقي عليه لذلك خوفا من أن يصح الحكم الأول قال الحسن فمات في تلك العلة

-روايت-از قبل-99

فصل

و من إصابات أبي علي الجبائي في أحكام النجوم مارواه أيضا في نشوار المحاضرة قال حدثني أبوالقاسم بن بدر الرامهرمزي و كان يخلفني علي العيار في دار الضرب قال حدثنا أبو محمد عبد الله بن عباس قال كنت مع أبي علي الجبائي في عسكر مكرم فاجتاز بدار فسمع فيهاضجة بولادة فقال إن صح ما يقول المنجمون فهذا المولود ذو عاهة فدققت الباب فخرجت امرأة فسألتها الخبر فجمجمت ثم خرج رجل كهل فحين رآه أبو علي قال هذه دارك قال نعم قال فكيف هويعني المولود قال أحنف فأخذ أبو علي يطيب نفسه فقال تتفضل يا أبا علي فتدخل تحنكه وتؤذن في أذنه فلعل الله يجعله مباركا فدخل وحنكه وأذن في أذنه ورأينا و هوأحنف

-روايت-1-625

فصل

و من إصابات أبي علي في النجوم ماحكاه التنوخي في كتاب نشوار المحاضرات أيضا قال سمعت أبا أحمد بن مسلمة بن الشاهد العسكري المعتزلي الحنفي و كان شيخ بلده يحكي عن رجل من أهل عسكر مكرم وثقه وعظمه قال كنت مع أبي علي الجبائي جالسا في داره في عسكر مكرم فدخل إليه بعض غلمانه فقال له اجلس قال لي زوجة تطلق وأريد الرجوع إليها لحاجة طلبتها فقال أبو علي لبعض من حضر امض معه فإذاولدت امرأته فخذ الارتفاع وجئني به ففعل فلما كان في غد قال

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 156]

لنا أبو علي إن صح حكم التنجيم فإن هذاالولد يموت بعدخمسة عشر يوما فلما كان اليوم السادس عشر وكنا جلوسا ندرس علي أبي علي إذ دخل الرجل فقال إن فلانا قدمات يعني ولده فقال أبو علي قوموا فأحضروه ووفوه حقه

-روايت-از قبل-223

فصل

و من إصابات أبي علي ماذكره التنوخي أيضا في كتابه المذكور قال حدث أبوهاشم بن أبي علي الجبائي قال كان أبو علي أحذق الناس في علم النجوم فولد في جواره مولود فقالت أمه لأبي علي إني أحب أن تأخذ طالعه و كان ليلا فأخذ الأسطرلاب وعمل مولده وحكم بأشياء صحت كلها بعد ذلك أقول و هذاالحديث غيرالحديث الأول لأن ذاك أتاه حين ولادته و هويدرس نهارا وأمر هو من غير أن يطلب الوالد عمل طالع للولد وحكم بوفاته و هذاالحديث يتضمن أن الولادة كانت ليلا و أن والدة الصبي طلبت أخذ طالعه و لم يذكر حكم لهذا المولود بوفاة

-روايت-1-547

فصل

و من أخبار أبي علي الجبائي بالاعتذار عن العمل بأحكام النجوم ماذكره التنوخي أيضا قال أخبرني غيرواحد من أصحابنا أن عبد الله بن عباس الرامهرمزي المتكلم أخبره قال أردت الانصراف من محل أبي علي الجبائي إلي بلدي فجئته مودعا فقال يا أبا محمد لاتخرج اليوم فإن المنجمين يقولون من سافر هذااليوم في سفينة غرق فأقم إلي يوم كذا وكذا فإنه محمود عندهم فقلت أيها الشيخ مهما تعتقده في قولهم كيف تجيبني بهذا فقال يا أبا محمد لوأخبرنا مخبر ونحن في طريق بأن فيه سبعا أ ليس

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 157]

أن يجب في الحكم علينا أن لانسلك ذلك الطريق إذاقدرنا علي سلوك غيره و إن كان المخبر ممن يجوز عليه الكذب فقلت نعم قال فهذا مثله و قديجوز أن يكون الله تعالي أجري العادات بأن تكون الكواكب إذانزلت هذه المواضع حدث كذا فلاجرم أن الحزم أولي قال فأخرت خروجي إلي اليوم ألذي ذكر

-روايت-از قبل-300

فصل

و من المشهور بعلم النجوم من المسلمين الذين هم قدوة في هذاالعلم أبومعشر فقد قال التنوخي في كتاب النشوار المذكور حدثني أبو الحسن بن أبي بكر الأزرق قال كان في نواحي القفص ضيعة نفيسة لعلي بن يحيي المنجم وقصر جليل فيه خزانة كتب عظيمة يسميها خزانة الحكمة يقصدها الناس من كل بلد يقيمون بها ويتعلمون صنوف العلم والكتب مبذولة في ذلك لهم والضيافة مشتملة عليهم والنفقة في ذلك من مال علي بن يحيي فقدم أبومعشر المنجم من خراسان يريد الحج و هوإذ ذاك لايحسن كثيرا من علم النجوم فوصفت له الخزانة فمضي وراءها فهاله أمرها فأقام بها وأعرض عن الحج وتعلم النجوم وأغرب فيها

-روايت-1-607

فصل

وذكر محمد بن إسحاق النديم في الجزء الرابع من كتاب الفهرست ما هذالفظه أبومعشر جعفر بن محمدالبلخي كان أولا من أصحاب الحديث فنزل بالجانب الغربي بباب خراسان من بغداد و كان يضاغن الكندي ويغري به العامة ويشنع عليه بعلوم الفلاسفة فدس إليه الكندي من حسن له النظر في علم الحساب والهندسة فدخل في ذلك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 158]

فلم يكمل له فعدل إلي علم النجوم فانقطع شره عن الكندي لعلمه أن هذاالعلم من جنس علوم الكندي ويقال إنه تعلم النجوم بعدسبع وأربعين سنة من عمره و كان فاضلا حسن الإصابة ضربه المستعين أسواطا لأنه أصاب في شيء وأخبر به قبل وقته و كان يقول أصبت فعوقبت وتوفي أبومعشر و قدجاوز المائة بواسط يوم الأربعاء لليلتين بقيتا من شهر رمضان سنة اثنتين وسبعين ومائتين ثم ذكر محمد بن إسحاق تصانيف أبي معشر

-روايت-از قبل-423

فصل

فمن إصابات أبي معشر في أحكام النجوم ماذكره التنوخي في النشوار قال حدثني أبو الحسين قال حدثني أبوالقاسم سليمان بن مخلد قال لما بعد أبي إلي مصر اجتذبت البحتري و أبامعشر وكنت آنس بهما لوحدتي وملازمتي البيت فكانا في أكثر الأوقات عندي فحدثاني يوما أنهما أصابتهما إضاقة شديدة وكانا مصطحبين فخطر لهما أن يلقيا المعتز و هومحبوس ويتردد إليه فلقياه في حبسه فنذكر نحن مايختص بأبي معشر من الحديث قال أبومعشر وكنت قدأخذت مولده وعرفت عقد البيعة للمستعين ووقت البيعة من المتوكل بالعهد للمعتز ونظرت بها وصححت النظر وحكمت له بالخلافة بعدفتنة وحروب وحكمت علي المستعين بالخلع والقتل فسلمت ذلك إليه وانصرفنا وضربت الأيام ضربها فصح الحكم بأسره فدخلنا جميعا إلي المعتز و هوخليفة و قدخلع المستعين و كان المجلس حافلا قال أبومعشر فقال لي

المعتز لم أنسك و قدصح حكمك و قدأجريت لك مائة دينار في كل شهر رزقا وثلاثين دينارا نزلا وجعلتك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 159]

رئيس المنجمين في دار الخلافة وأمرت لك عاجلا بألف دينار صلة قال فقبضت ذلك كله عاجلا في يومي وروي هذاالحديث مصنف الفرج بعدالشدة

-روايت-از قبل-140

فصل

و من إصابات أبي معشر ومنجم آخر معه ماذكره التنوخي في كتابه نشوار المحاضرة قال حدثني أبو أحمد عبد الله بن عمر بن الحارث الحارثي قال حدثني أبي قال كنت أحد من يعمل في إحدي خزائن السلاح للمعتمد وكنت قائما بحضرة الموفق في عسكره لقتال الزنج وبحضرته أبومعشر ومنجم آخر سماه لي وأنسيته فقال لهما خذا الطالع في شيء قدأضمرته أناالبارحة لأسألكما عنه وأمتحنكما فيه فأخرجا ضميري فأخذا الطالع وعملا زائجته وقالا معا تسألنا عن حمل غيرأنسي فقال هوكذلك فما هوففكرا طويلا ثم قالا حمل بقرة قال هوكذلك فما تلد قالا ثورا قال فما صفته فقال أبومعشر أسود في جبهته بياض و قال الآخر أسود في ذنبه بياض فقال الموفق للناس سأختبر هؤلاء أحضروا البقرة فأحضرت وهي مقربة فقال اذبحوها فذبحت وشق بطنها فأخرج منها ثور صغير أسود أبيض طرف الأنف و قدالتف ذنبه فصا علي وجهه فتعجب الموفق و من حضر من ذلك عجبا شديدا وأسني جائزتهما

-روايت-1-853

فصل

و من إصابات أبي معشر ورفيقه مارواه التنوخي في ذلك الكتاب قال حدثني أبي قال كنت بحضرة الموفق فأحضر أبامعشر و هذاالمنجم فقال لهما في كمي شيءفما هو فقال أحدهما بعد ماأخذ الطالع وعمل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 160]

الزائجة وفكر هو شيء من الفاكهة و قال أبومعشر هو شيء من الحيوان فقال الموفق للآخر أصبت و قال لأبي معشر أخطأت ورمي من يده تفاحة و أبومعشر واقف فتحير وعاود النظر في الزائجة ساعة ثم سعر نحو التفاحة حتي أخذها وكسرها فإذاهي تنتثر دودا فقال أنا أبوفلان فهال الموفق مارآه منهما في الإصابة وأمر لهما بجائزة

-روايت-از قبل-316

فصل

و من إصابات أبي معشر ماذكره الزمخشري في ربيع الأبرار فقال ما هذالفظه افتقدت امرأة بعض الكتاب خاتما فوجهت إلي أبي معشر فسألته فقال خاتم أخذه الله تعالي فعجبت من قوله ثم وجدته في أثناء ورق المصحف

-روايت-1-217

فصل

و من إصابات أبي معشر ماذكره أبوحيان علي بن محمدالتوحيدي في الجزء الثالث من البصائر فقال ما هذالفظه ومر في الكتاب ذكر أبي معشر قال حضرت وسلمة والزيادي والهاشمي

عندالموفق و كان الزيادي أستاذ أهل زمانه في النجوم فأضمر الموفق ضميرا فقال الزيادي أضمر الأمير رئاسة وسلطانا فقال كذبت فقال سلمة بل أضمر الأمير أمرا جليلا رفيعا فقال وكذبت فقال الهاشمي لست أعرف ماقالا الرأس وسط السماء وصاحب الطالع ناظر إليه والكواكب ساقطة عنه فقال وكذبت أيضا ثم قال لي هات ماعندك من شيءفقلت أضمر الأمير الله عز و جل فقال لي أحسنت و الله ويلك أني لك هذا قلت الرأس يري فعله و لايري نفسه كان في رابع درجة من الفلك و لاأعرف له مثلا

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 161]

إلا الله عز و جل فهو فوق كل ذي عز وسلطان و ليس فوقه شيء

-روايت-از قبل-64

فصل

و من إصابات أبي معشر ماحكاه أبوسعيد شاذان بن بحر عنه في كتاب الأسرار قال نزلت في خان ببعض قري الري و في الخان كاتب بريد العراق قدآنست به وآنس بي و قدنظر في شيء من النجوم فقال لي القمر أين هوفقلت له هل تقيم غدا فإن القمر في تربيع المريخ قال نعم هذا إن ساعدنا المكارون علي ذلك فكلمناهم حتي أجابوا علي أن نعطيهم العلوفة وسألنا أهل القافلة أن يقيموا فأقبلوا يسخرون منا وينكرون ماقلنا فأقمنا وارتحلوا فصعدت إلي سطح الخان وأخذت الارتفاع فإذاالطالع لمسيرهم الثور و فيه المريخ والقمر في الأسد فقلت الله الله في أنفسكم فامتنعوا أن يجيبوا إلي المقام ومضوا فقلت للكاتب أماهؤلاء فأهلكوا أنفسهم فجلسنا وأكلنا وجعلنا نشرب فعاد جماعة من أهل تلك القافلة مجروحين قدقطع عليهم

الطريق علي فرسخين من الموضع وقتل بعضهم وأخذ ما كان معهم فلما رأوني أخذوا الحجارة والعصا وقالوا ياساحر ياكافر أنت قتلتنا وقطعت علينا الطريق وتناولوني ضربا و ماخلصت منهم إلا بعدجهد وعاهدت الله أن لاأكلم أحدا من السوقة في شيء من هذاالعلم و أنا علي العهد أبدا وأرجو أن لاأدعه حتي أموت

-روايت-1-1019

فصل

و من إصابات أبي معشر و ابراهيم الحاسب بالبصرة حكمهما لعلي بن محمدصاحب الزنج الخارج بالبصرة علي مولده و قدذكر ذلك محمد بن عبدالملك الهمداني في المجلد الثاني من تاريخه فقال ما هذالفظه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 162]

قال عبد الله بن ابراهيم القمي كنت

عند ابراهيم الحاسب بالبصرة فحضر عنده شاب حسن الهيئة لايتكلم و لايخوض معنا فيما نتذاكره فلما قام الناس عرض عليه ابراهيم إن كانت حاجة له فذكر له أنه من آل أبي طالب و أنه شخص من قم قاصدا إليه و ألذي قصد له مكتوم ثم أخرج له صورة مولده و أنه يحتاج إلي موافقة عليه فلما نظره أنكره واستعظمه و قال لست أقدم علي الحكم عليه حتي أكتب لأبي معشر جعفر بن محمدالبلخي لتثق بما حكمنا به عليه وكتب له ومضي فأتي الجواب يا أباعمران كان هذاالمولد صحيحا فإنه الرجل ألذي ذكر ماشاء الله في كتاب الدول وسيكون من أمر هذاالفتي شيءعظيم من إقدامه علي الدماء وإخرابه المدن فشخص في المحرم سنة ست وأربعين ومائتين فاتفق حكمه وحكم ابراهيم بذلك وخرج إلي البصرة في رجب سنة تسع وأربعين ومائتين وهي الدفعة الثالثة من خروجه إليها ثم شرح ماجري عليه و له من حاله

-روايت-از قبل-841

فصل

و من إصابات أبي معشر في انقضاء أمر صاحب الزنج علي بن محمد بن عبد الله ووقت وفاته ماذكره محمد بن عبدالملك الهمداني في تاريخه عن الليلة التي انقضي أمره فيها فقال حكي لي بعض أصحابه عنه أنه قال إن مضت هذه الليلة بقيت الأربع عشرة سنة أخري غيرالأربع عشرة الماضية وجعل كل ساعة يقول كم مضي من الليل حتي قلت ساعة فقال في هذه أخاف و كان يقول

ذلك من طريق النجوم التي علمها من أبي معشر فهلك في تلك الساعة

-روايت-1-440

[ صفحه 163]

فصل

و من إصابات أبي معشر مناظرته للسلماني المنجم في عمره حيث سأله عن القطع ألذي يخافه و مابينه في الجواب عليه وظهور حجته علي السلماني المذكور و قدذكرنا معاني هذه المناظرة لأنها تتضمن كلاما في النجوم لافائدة في شرحه بلفظه

-روايت-1-238

فصل

و من إصابات أبي معشر ماأخبر بالمولد ألذي حمل إليه من ابن ملك الهند وجوابه لتلميذه شاذان بن بحر لمااعترضه في الحكم ألذي حكم به وظهور حجة أبي معشر و قدحكينا معني هذادون لفظه لأنه كانت مناظرته في النجوم موضع قائمة

-روايت-1-233

فصل

و من آيات الله جل جلاله في تعجيز أبي معشر عن تدبير نفسه وخلاصها من مرض مرض به مع علمه بالنجوم ودلائلها واطلاعه علي دقائق معانيه وجلائها قال شاذان كان أبومعشر علي علمه وفهمه وتقدمه في هذه الصناعة يصيبه الصرع

عندامتلاء القمر في كل شهر مرة و كان لايعرف لنفسه مولدا ولكن كان قدعمل مسألة عن عمره وأحواله وسأل فيهاالزيادي المنجم ليكون أصح دلالة إذااجتمع عليها طبيعتان طبيعة السائل وطبيعة المسئول فخرج طالعه تلك المسألة السنبلة والقمر في العقرب في مقابلة الشمس والمريخ ناظر إلي القمر في بيت الولد و هذه الصورة توجب الصرع

-روايت-1-563

فصل

و من إصابات المنجمين المعروفين بأسمائهم

عند أبي معشر ماذكره التوحيدي في الجزء الثالث من البصائر فقال ما هذالفظه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 164]

أخبرني محمد بن موسي المنجم الجليس و ليس هوالخوارزمي قال حدثني يحيي بن أبي منصور قال دخلت أنا وجماعة من المنجمين إلي المأمون وعنده إنسان قدتنبأ ونحن لانعلم و قددعا بالقضاة و لم يجيئوا بعد فقال لي ولمن حضر من المنجمين اذهبوا فخذوا طالعا لدعوي رجل في شيءيدعيه وعرفوني مايدل عليه الفلك من صدقه أوكذبه و لم يعلمنا المأمون أنه متنبئ فجئنا إلي بعض تلك الغرف فأحكمنا الطالع وصورناه فوقع الشمس والقمر في دقيقة واحدة وسهم السعادة وسهم الغيب في دقيقة الطالع والطالع الجدي والمشتري في السنبلة ينظر إليه والزهرة وعطارد في العقرب ينظران إليه فقال كل من حضر غيري كل مايدعيه صحيح و له حجة زهرية وعطاردية فقلت أنا هو في طلب تصحيح وتصحيح ألذي يطلبه لايتم و لاينتظم فقال من أين قلت لأن صحة الدعاوي من المشتري في تثليث الشمس وتسديسها إذاكانت الشمس غيرمنحوسة و هذايخالف هبوط المشتري

والمشتري ينظر إليه نظر موافقة إلاأنها فاسدة بهذا البرج والبرج كاره له فلايتم التصديق والتصحيح و ألذي قالوا من حجة عطاردية وزهرية إنما هوضرب من التحسين والتزويق والخداع فتعجب المأمون و قال لله درك ثم قال أتدرون من الرجل قلنا لا قال هذا ويزعم أنه نبي فقلت يا أمير المؤمنين أفمعه شيءيحتج به فسأله فقال نعم معي خاتم ذو فصين ألبسه فلايتغير مني شيء ويلبسه غيري فيضحك و لايتمالك من الضحك حتي ينزعه ومعي قلم آخذه فأكتب فيه ويأخذه غيري فلاتنطلق إصبعه

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 165]

فقلت ياسيدي هذه الزهرة وعطارد زور عمله بهما فأمره المأمون أن يفعل ما كان ففعل فعلم أنه علاج من الطلسمات فما زال به المأمون أياما كثيرة حتي تبرأ من دعوي النبوة ووصف الحيلة التي احتالها في الخاتم والقلم فوهب له ألف دينار ثم أتيناه بعد فإذا هوأعلم الناس بالنجوم قال أبومعشر و هو ألذي عمل طلاسم الخنافس في ديور كثيرة و قال أبومعشر في كتاب الأسرار لوكنت مكان القوم فقد ذهبت عليهم أشياء كثيرة لكنت أقول أول الدعوي باطلة لأن البرج منقلب والمشتري في الوبال والقمر في المحاق والكوكبان ناظران إلي الطالع في برج كذاب مزور و هوالعقرب

-روايت-از قبل-574

فصل

و من العلماء المذكورين بعلم النجوم محمد بن عبد الله بن طاهر قال أبومعشر في كتاب الأسرار وحكاه أيضا التوحيدي في كتاب البصائر ما هذالفظه قال أبومعشر زعم محمد بن عبد الله بن طاهر أن فيما وقع إليه من أسرار علم النجوم أن عطارد مع الرأس في أوجه يدل علي شيء من النبوة و قد قال الأوائل إن الكوكب مع أوجه يكون أقوي له ولكن البنوة لم أسمع بها إلا من

محمد بن عبد الله بن طاهر

-روايت-1-400

فصل

و من المعروفين بعلم النجوم والإصابة فيها هوولد يحيي بن يعقوب فمن حكايته في ذلك ماذكره التنوخي في كتابه قال حدثني أبو الحسين قال حدثني أبوإسحاق ابراهيم بن السري الزجاج النحوي قال كنت أؤدب القاسم بن عبيد الله و كان أبوه إذ ذاك يحضر الديوان فلما

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 166]

أخرجه من المكتب كنت معه في الديوان ببادوريا و هومعه فيه و له من العمر ست عشرة سنة وأبوه متعطل و ذلك في وزارة إسماعيل بن بلبل للموفق والمعتمد و كان معه في ذلك الديوان جماعة من أولاد الكتاب وفيهم فتي نجيب من ولد يعقوب بن فرازون النصراني و كان يفهم النجوم فقال له ذلك الفتي ياسيدي أري فيك نجابة وصناعة و لك حظ في الرئاسة و قدرأيت مولدك و هويدل علي أنك تتقلد الوزارة وتطول أيامك فيهافاكتب لي خطا يكون معي تذكر فيه اجتماعنا وتضمن لي أن يكون لي حظ منك إذ ذاك حق بشارتي لك قال فأخذ القرطاس وكتب فيه بحسن خطه ليلقني فلان إذابلغني الله ماأحب لأبلغه مايحب إن شاء الله فحدثت أباه في ذلك ففرح و قال قد و الله سررتني بذلك وأحضر المنجمين وأخرج مولده فحكموا له بالوزارة و أنه يتقلدها سنة ثمان وسبعين فخلف أباه علي وزارة المعتضد في إمارته ودامت إياه إلي أن مات فقال لي الزجاج لماولي القاسم الوزارة بعدموت أبيه ودخل داره وقفت في صحن الدار لينصرف الناس ودخل هوليستريح فيخرج للناس فلاأنسي هيبتي

عندغلمانه حيث دخلت عليه فلم أمنع فوجدته قدصلي وسلم و هويدعو الله في خلوته و ليس بحضرته أحد فلما رآني قام إلي فانكببت علي رجله فقال لي ياسيدي يا

أباإسحاق أنت أستاذي و هذا ألذي أعتقده في إكرامك و كان في نفسي أن أعاملك قبل أن تشرفني

عندحضور الناس وتوقير مجلس الخلافة و إذافعلت ذلك فهو حقك علي و إذا لم أفعله فهو

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 167]

نقص حق العلم والعمل قال ثم ماأنكرت منه شيئا في عشرة و لامخاطبة عما كان يعاملني به إلي أن مات

-روايت-از قبل-107

فصل

و من المشهورين بعلم النجوم من المسلمين وبمعرفتها وصحة الحكم فيها محمد بن علي التنوخي والد مصنف نشوار المحاضرة فقال ولده في الجزء السادس من كتابه المذكور كان أبي يحفظ للطالبين سبعمائة قصيدة ومقطوعة سوي مالغيرهم من المحدثين والمخضرمين والجاهلية ولقد رأيت له دفترا بخط يده يحتوي علي رءوس ماحفظه و هوعندي الآن في نيف وثلاثين ورقة أثمان منصوري لطاف و كان يحفظ من اللغة والنحو شيئا عظيما و مع ذلك كان علم الفقه والفرائض والشروط والمحاضرة والسجلات رأس ماله و كان يحفظ منه ما قداشتهر به و كان يحفظ من الكلام والمنطق والهندسة الكثير و كان في علم النجوم والأحكام والهيئة قدوة وكذلك في علم العروض و له فيها و في الفقه وغيره عدة كتب مصنفة و كان مع ذلك يحفظ ويحدث فوق عشرين ألف حديث و مارأيت أحدا أحفظ منه و لو لا أن حفظه متفرق في هذه العلوم لكان أمرا هائلا فمن إصاباته ما قال ولده كان أبي حول مولد نفسه في السنة التي مات فيها فقال لنا هذه سنة قطع علي مذهب المنجمين وكتب بذلك إلي بغداد إلي الحسن بن البهلول القاضي ينعي نفسه إليه ويوصيه فلما اعتل أدني علة قبل أن تتحكم أخرج التحويل ونظر فيه طويلا و أناحاضر فبكي وأطبقه واستدعي كاتبه

وأملي عليه وصيته التي مات عنها وأشهد فيها من يومه فجاء أبوالقاسم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 168]

غلام زحل المنجم فأخذ يطيب نفسه ويورد عليه شكوكا فقال يا أباالقاسم ليس يخفي عليك فأنسبك إلي غلط و لا أناممن يجوز عليه هذافتستغفلني ثم جلس فأوقفه علي الموضع ألذي خافه و أناحاضر ثم قال له دعني من هذالست أشك إذا كان يوم الثلاثاء العصر لسبع بقين من الشهر فهي ساعة قطع عندهم فأمسك أبوالقاسم غلام زحل لأنه كان خادما لأبي فبكي أبي بكاء طويلا و قال ياغلام ائتني بتحويل مولدي فجاء به ففتل التحويل وقطعه وودع أباالقاسم توديع مفارق فلما كان ذلك اليوم بعينه العصر مات كما قال

-روايت-از قبل-520

فصل

و من الموصوفين بعلم النجوم من المسلمين أبوالقاسم غلام زحل و قدحكي الشيخ الفاضل المحسن بن علي التنوخي في الجزء السادس من نشوار المحاضرة عنه جملا وذكر طرفا من فضله وإصابته في الأحكام بالنجوم فقال و من العجيب حكمه في قتل أبي يوسف فإنه قد كان يخدمه في النجوم أبوالقاسم غلام زحل المنجم و هوالآن شيخ من شيوخ المنجمين في الأحكام و كان أبي يقدمه في هذه الصناعة ويستخدمه فيها ويسلم إليه سني تحويل مولده ومولدي إذاقطعه قاطع من عملها بيده لأنه كان قلما يأخذ تحاويلنا بيده بل يولي ذلك غيره و أبوالقاسم الآن مقيم بخدمة الأمير عضد الدولة بشيراز فقال أبوالقاسم هذالأبي يوسف البريدي في اليوم ألذي عزم فيه الركوب إلي الإيلة ليسلم فيه علي أخيه أبي عبد الله أيها الأستاذ لاتركب فإن هذااليوم يوجب تحويلك فيه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 169]

عليك قطعا بالحديد فقال يافاعل إنما أركب إلي أخي فممن أخاف وخرج بالطيارة فعاد غلام زحل فأخرج جميع ما كان له

في الدار من أثاث وذهب لينصرف فقال له الحجاب إلي أين قال أهرب لأن الدار بعدساعة تنهب ومضي أبويوسف إلي أبي عبد الله فقتله في ذلك اليوم و كان هذاالخبر مشهورا عن أبي القاسم غلام زحل نقله أبي وشهد بصحته و كان يحكي ذلك في تلك الأيام و أناصبي فأسمع ذلك و كان يعده من إصابات غلام زحل

-روايت-از قبل-434

فصل

و من إصابات التنوخي ماحكاه ولده في الجزء الرابع من النشوار قال حدثني أبي قال كنت أتقلد القضاء بالكرخ و كان بوابي بهارجلا من أهل الكرخ و له ابن سنه نحو اثنتي عشرة سنة و كان يدخل داري بلا إذن ويمزح مع غلماني وأهب له في الأوقات الدراهم والثياب كمايفعل الناس بأولاد الغلمان ثم خرجت من الكرخ ورحلت و لم أعرف للرجل البواب و لالابنه خبرا ومضت علي ذلك السنون فأنفذني أبو عبد الله البريدي من واسط برسالة إلي ابن بويه فلقيته بدير العاقول وانحدرت أريد واسطا فقيل إن بالطريق لصا يعرف بالكرخي مستفحل الأمر وكنت خرجت بطالع اخترته علي موجب تحويل مولدي لتلك السنة فاستظهرت به

عندنفسي وكفاني الله أمر اللص و ذلك أني لماعدت من دير العاقول خرج علينا اللصوص في عدة سفن بقسي ونشاب وسلاح شاك وهم نحو مائة نفس كالعسكر العظيم و كان معي غلمان يرمون فحلفت أن من رمي منهم ضربته إذاصرنا في البلد

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 170]

مائتي مقرعة ثم بادرت فأخذت ذلك السلاح ألذي معهم ورميته في الماء و ذلك أني خفت أن يقصدنا اللصوص فلايرضون إلابقتلي واستسلمت للأمر طلبا للسلامة في نفسي وجعلت أفكر في الطالع ألذي خرجت فيه فإذا ليس فيه مايوجب القطع علي و الناس قدأبرزوا إلي الشط

و أنا في جملتهم وهم يفرغون السفن وينقلون ما فيها إلي الشط ويشلحون ويقطعون وكنت في وسط المكان فلما انتهي إلي الأمر جعلت أعجب من حصولي في الخوف والطالع لايوجبه و ليس أتهم عملي في هذافأنا كذلك إذاسفينة فيهارئيسهم قدطرح علي كما كان يطرح علي سفن الناس ليشرف علي مايوجد فحين رآني منع أصحابه من انتهاب مالي أو شيء من سفينتي وصعد وحده إلي أن صار قدامي وتأملني طويلا ثم انكب يقبل يدي و كان متلثما فلم أعرفه فعجبت و قلت يا هذا ما لك فأسفر و قال أ ماتعرفني ياسيدي فتأملته و أناجزع فلم أعرفه فقلت لا و الله قال بلي أناعبدك ابن فلان بوابك الكرخي هناك و أناالصبي ألذي ربيت في دارك فبررتني فتأملته فإذاالخلقة خلقته إلا أن اللحية قدغيرته في عيني فسكن روعي قليلا و قلت في الحال يا هذاكيف بلغت إلي هذاالحال قال سيدي نشأت فلم أتعلم غيرمعالجة السلاح وجئت إلي بغداد أطلب الديوان فما طلبني أحد إلي هذاالحال فطلبت قطع الطريق فلو كان أنصفني السلطان وأنزلني بحيث أستحق من الشجاعة مافعلت هذابنفسي فأقبلت أعظه وأخوفه الله ثم خشيت أن يشق ذلك عليه فتفسد رعايته لي فاقتصرت فقال ياسيدي لا يكون بعض هؤلاء أخذ منك شيئا قلت لا

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 171]

ماذهب منا إلاالسلاح رميته أنا في الماء وشرحت له القصة فضحك و قال و الله قدأصاب القاضي فمن بالمكان ممن يعني به فقلت كلهم عندي بمنزلة واحدة في الغم بهم فلو فرجت عن الجميع فقال و الله لو لا أن أصحابي تفرقوا بما أخذوا لفعلت ذلك ولكنهم لايطيعون إلي رده ولكن مابقي من السفن في المكان ألذي لم يؤخذ بعد

فلايمسه أحد فجزيته الخير فصعد إلي الشط وأصعد أصحابه ومنع أن يؤخذ شيءمما في السفن الباقية فما تعرضها أحد ورد علي القوم أشياء كثيرة مما أخذت منهم وأطلق الناس وسار معي في أصحابه إلي أن أوصلني إلي المأمن ثم ودعني ورجع

-روايت-از قبل-562

فصل

و من المعروفين بعلم النجوم والإصابة في الحكم عبد الله بن محمد بن عبد الله بن طاهر ذكر ذلك المعافي بن زكريا في كتاب الجليس الصالح والأنيس الناصح فقال في إسناده أن عبد الله بن محمد بن عبد الله بن طاهر كان مولده في السرطان فلما كان ذات ليلة و هو

عندأهله قال إن مولدي في السرطان و إن طالع السنة السرطان و إن القمر الليلة يكسف في السرطان وهي الساعة الأخيرة فإن نجوت الليلة فسأبقي إلي سنين و إن كانت الأخري فإني ميت لامحالة فقالوا له بل يطيل الله عمرك فلما كانت الليلة دعا غلاما له و كان قدعلمه النجوم فأصعده قبة له وأعطاه بنادق وأسطرلابا و قال له خذ الطالع فكلما مضي من انكساف القمر دقيقة فارم بندقة فلما انكسف من القمر ثلاثة قال لأصحابه ماتقولون في رجل قاعد معكم يقضي ويمضي و قدذهب ثلث عمره فقالوا بل يطيل الله عمرك أيها الأمير فلما انكسف من

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 172]

القمر ثلثاه عمد إلي جواريه فأعتق منهن من أحب و إلي ضياعه فوقف منها ماوقف و قال لأصحابه ماتقولون في رجل بينكم يقضي ويمضي و قدذهب من عمره ثلثاه فقالوا بل يطيل الله بقاء الأمير فلما انقضي من الثلث الثالث دقيقتان قال لهم إذااستغرق القمر فامضوا إلي أخي عبيد الله ثم قام فاغتسل ولبس أكفانه وتحنط ودخل إلي بيت الله ورد عليه الباب واضطجع

فلما استغرق القمر في الانكساف فاضت نفسه فدخلوا عليه فإذا هوميت فانطلقوا إلي عبيد الله أخيه ليعلموه فإذاعبيد الله في طيارة قدسبقهم فقال لهم مات أخي قالوا نعم فقال لهم مازلت آخذ الطالع حتي استغرق القمر في الخسوف فعلمت أنه قدقبض ثم دخل فانكب علي أخيه باكيا طويلا ثم خرج و هو يقول شعرا فيه من جملته

-روايت-از قبل-691

هد ركن الخلافة الموطود || زال عنها السرادق الممدود

حط فسطاطها المحيط عليها || ملن أطنابها فمال العمود

كسف البدر والأمير جميعا || فانجلي البدر والأمير عميد

عاود البدر نوره فتجلي || ونور الأمير ليس يعود

. فلما حمل السرير أنشأ أخوه يقول

-روايت-1-37

تداولت الأكف علي سرير || ألا لله ماحمل السرير

أكف لوتمد إليه حيا || إذن رجعت وأطولها قصير

تباشرت القبور به وأضحي || تبكيه الأرامل والفقير

فصل

وممن اشتهر بعلم النجوم من ملوك المسلمين جماعة من الخلفاء

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 173]

المصريين المنسوبين إلي إسماعيل ابن مولانا الصادق ص فرأيت في كتاب قدصنفه النعمان المؤرخ لفضائلهم يقول في بعض كلامه مايحكيه عن المسمي بالمعز ما هذالفظه ولقد كان المنصور أعلم الناس بالنجوم ولقد قال غيرمرة مانظرت و الله فيها إلاطلبا لعلم توحيد الله تعالي وتأثير قدرته وعجائب خلقته و قدعانيت ماعانيت بالحروف وغيرها فما عملت في شيء من اختيار النجوم و لاالتفت إليه و من ذلك ماذكره النعمان هذا في وصفه المعز أيضا بعلم النجوم فقال ما هذالفظه و أماالطب والهندسة وعلم النجوم والفلسفة فالنقاد من أهلها عيال عليه و بين يديه وكلهم كل عليه و من ذلك ماحكاه النعمان عنه أيضا فقال ما هذالفظه وذكر المعز يوما أن رجلا قدورد عليه من المغرب يعني بعلم النجوم فأحسن أمير المؤمنين منزله وكساه وحمله وأجري عليه

جراية من كان مثله ممن بعدت رحلته إليه و لم يلبث قليلا حتي سأل الإذن في الانصراف فأذن له فكنا نتعجب من ذلك ونسأل عنه فقال المعز يوما و أنا بين يديه أ لاأخبرك بسبب انصرافه قلت يفعل ذلك أمير المؤمنين إذارأي قال إن هذا الرجل لماوفد علينا وصار إليه من دخلنا ماصار إليه حسده بعض أهل صنعته ممن أولع بالشناعة علينا فذكر له مولدا من المواليد و قال له ماتري لمن ولد بهذا المولد فقال له إن النحوس تداخلته و لاأشك أن أيامه انقضت قال له فذلك ألذي أنت في منزله وقصدك إليه بعينه و هذامولده فرأي للضعيف العقل أن انصرافه منا بما قال ذلك غنيمة فسأل الإذن و قدانتهي إلينا ماقيل له فأذنا له

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 174]

فانصرف ولقد دفع إلينا في حال انصرافه رقعة يعرض فيهابالصلة و قدكنت قبل ذلك أمرت له بمائتي دينار فصرت في صرة وكنت علي البعثة بها إليه ثم نظرت إلي وقت وقع فرأيته وقت سعد فقلت لاأظن إلا أنه قدتحري لدفع رقعته هذاالسعد ولكن و الله لايصدق ذلك عنده فتركتها علي أن نعطيها له في وقت آخر علي غيرسؤاله فأنسيتها وخرج محروما

-روايت-از قبل-346

فصل

و من ذلك حكاية ذكرها النعمان تتعلق بالمعز نذكر مانحتاج إليه من لفظها ومعناها ذكر أنه لماأراد المعز بناء قصره المعروف بقصر البحر كان يحتاج أن يكون الابتداء بعدشهر فرأي في نومه كان رجلا دخل عليه و قال له قدأتيتك لأسألك عما تريد أن تصنع قال قلت فمن أنت قال بطليموس قلت أي بطليموس أنت قال بطليموس المعروف المذكور قلت صاحب الحساب والتنجيم قال نعم قلت وصاحب كتاب المجسطي قال نعم قلت فما كان

دينك ومذهبك قال توحيد الله قلت فما ذا صرت إليه قال إلي خير بحمد الله ثم قال ابتد ئ في القصر يوم الثلاثاء قلت أي يوم الثلاثاء قال هذاالآتي قلت سبحان الله مايتهيأ لي أن أقيس الموضع في هذه المدة فضلا عن أن أدبر ماأردته فقال ابدأ فيه يوم الثلاثاء علي كل حال بما أمكن من العمل فإنه يوم صالح فانتبهت و قلت لأنظرن في قول أهل النجوم في الاختيار و في هذااليوم ألذي قاله فنظرت فلم أر يوما علي ماقالوه إلي مدة أحسن في الاختيار عندهم من اليوم ألذي قاله هوأعني يوم الثلاثاء فابتدأت به أقول قداقتصرت علي بعض ماروي عن خلفاء مصر من علم النجوم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 175]

لشهرته حتي قيل إن علمهم بذلك سبب توصلهم إلي خلافتهم و الله سبحانه العالم بذلك

-روايت-از قبل-91

فصل

ووجدت في كتاب سير الفاطمي ألذي ملك طبرستان الحسن بن علي المعروف بالناصر للحق لايستبعد أن يكون ألذي بسط آماله في طلب ذلك معرفته بالنجوم ودلالتها علي ماانتهت حاله إليه فقال فيه ما لايحضرني في ذكر كلما أعتمد عليه لكن أذكر رواية مختصرة بمعرفته بعلم النجوم المشار إليه فقال ما هذالفظه قال أبو الحسن الآملي رحمه الله سمعت حمزة بن علي العلوي الآملي رحمه الله يقول ما كان من العلوم علم إلا والناصر للحق كان أعلم به من علمائه ثم ذكر العلوم من كل فن حتي الطب والنجوم وذكر أيضا مصنف الكتاب المذكور و هوإسفنديار بن مهرنوش النيشابوري وعندي منه الآن نسختان عتيقة وجديدة فقال ما هذالفظه سمعت أبا الحسن الزاهد الخطيب يقول مادخل طبرستان من آل محمدص مثل الحسن بن علي الناصر للحق قط و لا كان في زمانه في

سائر الآفاق مثله ظاهرا ولقد كان طالبا لهذا الأمر إلا أنه وجده

عندالكبر و ما كان يفارق العلم والكتب مع قيامه بهذا الأمر وكثرة اشتغاله حيث كان وأني كان ولقد كان عالما بكل فن من فنون العلم حتي الطب والنجوم والشعر و لوكنت قائلا بالتزيد لقلت بإمامته أقول إن المراد من ذكر حديثه أنه كان عالما بالنجوم و هذاالمصنف يذكر في خطبة كتابه أن معرفته بعلوم هذاالسيد التي اكتسبها

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 176]

من الناس المعروفين و من كتب المصنفين هدته إلي القول بإمامته فتعجبت من ضلال الناس عن أئمة الهدي ص فإن جميع ماسمع منهم ونقل عنهم من العلوم لم يعرف لهم فيهاأستاذ و لارآهم عدو و لاولي يقرءون علي عالم و لايدرسون في كتب العلماء

-روايت-از قبل-251

فصل

وممن قال بصحة أحكام النجوم أبوحامد الغزالي مصنف كتاب الإحياء فإنه قال في كتاب التبر المسبوك في نصيحة الملوك في الباب الأول

عندذكر الملوك ما هذالفظه و من بعده جاماسب الحكيم و كان صاحب علم النجوم و له فيهاالأحكام الصحيحة وملك سنة وستة أشهر

-روايت-1-263

فصل

وممن وصف بعلم النجوم سهلون ويزدجرد من علماء الإسلام فيما ذكره التنوخي في أربع أجزاء النشوار فقال ما هذالفظه حدثني أبو عبد الله محمدالحارثي قال كان ببغداد في أيام المقتدر إخوان كهلان فاضلان وعندهما من كل فن مليح وهما من أحرار فارس قدنشئا ببغداد وتأدبا بها وتعلما علوما كثيرة يقال لأحدهما سهلون وللآخر يزدجرد ابنا مهمندار الكسروي ويعرفان بذلك لانتسابهما إلي الأكاسرة وكانا ذوي نعمة قديمة وحالة ضخمة وكنت ألزمهما علي طريق الأدب و كان ليزدجرد منهما كتاب حسن ألفه في صفة بغداد وعدد سككها وحماماتها وشوارعها و مايحتاج إليه في كل يوم من الأقوات والأموال و ماتحتوي عليه من الناس وعدة كتب أدبية وفلسفية قرأت أكثرها عليه و كان هو وأخوه ينشدان الشعر الجيد لأنفسهما وسهلون بن مهمندار كان لزم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 177]

بعض الرؤساء وعمل له رسائل وقصائد ثم ذكر التنوخي من شعر سهلون مايقتضي علمه بالنجوم فقال أنشد من شعره

-روايت-از قبل-112

تعففت عن أخذ الدراهم والبر || ليمسك من سري فبالغت بالسبر

و لم ير ميلي للجين وللسبر || ولكن لإكرامي و إن يعرفوا قدري

ولست أسوم الناس صعبا من الأمر || و لاعابني حال من العسر واليسر

و لا أناممن يمدح الناس بالشعر || و لا أنا من يهجو بشعر و لانثر

ولكنني رب العلوم وذو الأمر || بنظم تغليه الجواري علي الدر

و لي دربة طالت علي كل

عالم || إذاأعوز الإنسان علم بما يدري

من الطب والتنجيم من بعدمنطق || و لاعلم إلا ماأحاط به صدري

وها أناسيف الله علما بدينه || أذب عن التوحيد في أمم الكفر

. ثم ذكر تمام الأبيات والمراد منها ماذكره عن نفسه في علم النجوم

-روايت-1-71

فصل

وممن كان عالما عارفا بعلم النجوم وصحة حكمه بهاالصاحب إسماعيل بن عباد الطالقاني المعدود من الإفراد في السعادة والعلم وثناء العباد فمن ذلك ماوجدته في مجموع عتيق قالبه أكبر من الربع أوله حديث عن النبي ص العلماء في الأرض مثل النجوم في السماء

-روايت-1-202-روايت-222-263

فقال في هذاالمجموع إن الصاحب كان يتعصب للأمير بدر بن حسنويه و كان يلقي الصاحب في كل عام مرة واحدة بالري ويعرض عليه حوائجه فيقضيها و إذاأراد الانصراف أحسن خلعه وصرفه أحسن صرف فلما انتهي عمره نظر الصاحب بالمولد وعلم أن العمر

[ صفحه 178]

تناهي و أن الأجل تداعي والأمل تواهي أرسل إلي بدر بن حسنويه واستدعاه إليه وقضي كل حاجة كانت له وكانت العادة جرت أن كل ماأراد الانصراف حضر

عندالصاحب وقبل يده وخرج منصرفا و لماكانت هذه الكرة الأخيرة خرج الصاحب إلي ظاهر الري و كان الفصل خريفا فوقف وسط قراح قدبذر خريفيا وسقي فحضر بدر بن حسنويه علي العادة دار الصاحب ليقبل يده وينصرف فقيل له إن الصاحب قدخرج بشغل فبادر إليه وتوحل وجعل يعالج وحل القراح بالخفين والجوربين حتي وصل إلي الصاحب وأهوي ليقبل يده فامتنع و قال له أتدري أيها الأمير لم خرجت وسقيت قال لا قال لأنها آخر الالتقاء بيننا فإن إسماعيل بن عباد يموت بعدمائة وثلاثة أيام فإذاقضي فإن الشاهنشاه سيجزع جزعا شديدا ويجلس في العزاء سبعة أيام ثم إن أعداء الصاحب سيشيرون عليه بأن

يستوزر أباالعباس الضبي فإذابلغك أيها الأمير أرشدك الله أنه قدقبض عليه ففض ختم هذه الأنبوبة وافتحها واقض حق إسماعيل بن عباد في العمل بما فيها وأعطاه أنبوبة فضية ثم بكي بكاء شديدا و قال هذاآخر العهد منا وتفرقا فلما انقضت مائة وثلاثة أيام قضي الصاحب نحبه فجزع عليه فخر الدولة ابن بويه جزعا شديدا وجلس في العزاء سبعة أيام ثم إن وجوه الدولة ساروا إليه وسألوه الخروج من العزاء فقال لهم كيف السبيل إلي ذلك و أنا لاأقر في قرار والدولة ليس لها نظام و لااستقرار بفقد كافي الكفاة فقالوا عن بكرة أبيهم أيها الشاهنشاه الجزع

[ صفحه 179]

بفقد الصاحب لايغني و لايجدي ولكن ولده ومعشوقه أبوالعباس الضبي لايقصر عنه أصلا وفصلا وسدادا وفضلا و له في التصرف أثبت قدم و في كيس الرأي أطول يد فاستوزره فإنه خريجه الكافي الوافي فقبل هذاالرأي منهم وأرسل إلي أصفهان واستحضر أباالعباس الضبي فولاه الوزارة وقلده الولاية فلما مضي عليه سنة مشي الأعداء وسعوا فيه فقبض عليه واتصل الخبر ببدر بن حسنويه ففض ختم تلك الأنبوبة وفتحها فوجد فيهارقعة مكتوبة بخط الصاحب بن عباد نسختها بسم الله الرحمن الرحيم أيا الأمير الوفي أبوالنجم بدر بن حسنويه أعزك الله أن أعادي إسماعيل بن عباد أرادوا أن يشمتوا ويشنعوا لعداوتهم أباالعباس الضبي خلصه الله وحماه وأبقاه فقد قبض عليه وإسماعيل عالم عارف أن بدرا يستعان به بعدإسماعيل وكذلك سائر أصحاب الأطراف والمرغوب إلي همة الأمير أبي النجم أن يخلص أباالعباس بروحه وأصحابه ويقضي فيه حق إسماعيل فقد علم أنه لايتعذر علي غرمه ذلك إن شاء الله فأرسل بدر الجواسيس إلي الري و كان قداستقصي وكذلك صاحب طبرستان وغيره فأخبره الجواسيس أن

أباالعباس قداستقصي ماله و هومطالب بروحه محبوس فركب بعسكره حتي أصبح الري فدخلها نهارا جهارا وكسر الحبس وأخرج أباالعباس الضبي وأركبه حصانا وحمله معه إلي نعمته وذكر بعد هذه الحكاية شعرا مليحا في مدح الصاحب بن عباد ورثائه منه للرضي الموسوي رضي الله عنه قوله

[ صفحه 180]

أكذا المنون تقطر الأبطالا || أكذا الزمان يقرب الآجالا

أكذا تغيض الزاخرات و قدطغت || لحججا وأوردت الظماء زلالا

أكذا يقام عن الفرائس بعد ما || ملأت هماهمها الوري أوجالا

ياطالب المعروف حلق نجمه || حط الرحال وعطل الإجمالا

وأقم علي يأس فقد ذهب ألذي || كان الأنام علي نداه عيالا

.أقول ورأيت في الجزء الثالث من كتاب يتيمة الدهر تأليف عبدالملك بن محمد بن إسماعيل النيشابوري

عندذكر أبي القاسم إسماعيل بن عباد رحمه الله مايقتضي أن اعتقاده في النجوم علي مادللنا عليه وأنها دلالات وعلامات علي ماجعلها الله جل جلاله دالة عليه كماأشرنا إليه فقد قال مؤلف الكتاب عن أبي القاسم إسماعيل بن عباد ما هذالفظه و لماكني المنجمون عما هويعرض في سنة موته قال في ذلك

-روايت-1-405

يامالك الأرواح والأجسام || وخالق النجوم والأحكام

مدبر الضياء والظلام || لاالمشتري أرجوه للإنعام

و لاأخاف الضر من بهرام || فإنما النجوم كالأعلام

والعلم

عندالملك العلام || يارب فاحفظني من الأسقام

ووقني حوادث الأيام || وهجنة الأوزار والآثام

هبني لحب المصطفي الخيتام || وصنوه وآله الكرام

.أقول ومما ينبه علي أن أباالقاسم إسماعيل بن عباد رحمه الله كان يعتقد أن ربه تعالي كان يمحو مايشاء ويثبت لاأحكام النجوم زيادة علي

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 181]

ماتضمنه شعره ألذي أشرنا إليه ماذكره مؤلف كتاب اليتيمة من أبيات شعر له أيضا فقال ما هذالفظه وكتب علي تحويل

السنة التي دلت أحكامها علي انقضاء عمره هذه الأبيات

-روايت-از قبل-174

أري سنتي قدضمنت بعجائب || وربي يكفيني جميع النوائب

ويدفع عني ماأخاف بمنه || ويؤمن ما قدخوفوا من عواقب

إذا كان من أجري الكواكب أمره || معيني فما أخشي صروف الكواكب

عليك أيا رب السماء توكلي || فحطني من شر الخطوب اللوازب

وكم سنة حذرتها فتزحزحت || بخير وإقبال وجد مصاحب

و من أضمر أللهم سوءا لمهجتي || فرد عليه الكيد أخيب خائب

فلست أريد السوء بالناس إنما || أريد لهم خيرا مريع الجوانب

وأدفع عن أموالهم ونفوسهم || بجدي وجهدي باذلا للمواهب

و من لم يسعه ذاك مني فإنني || سأكفاه إن الله أغلب غالب

. ثم ذكر أن وفاته كانت ليلة الجمعة الرابعة والعشرين من صفر سنة خمس وثمانين وثمان مائة

-روايت-1-93

فصل

و من الذين عرفوا النجوم العالم فإنه سأله المرتضي عن مناظرة وقعت له مع منجم فقال المرتضي رضي الله عنه في الجواب إنما يناظرك من يقول إن في النجوم دلالات علي الحادثات فإن ثبت قوله أن النجوم دلالات كانت هذه الشبهة واردة عليك و عليه و إن بطل قوله أن النجوم دلالات فقد استغنيت عن هذه الشبهة فالمهم النظر منكما هي دلالات

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 182]

أم لافيقال له رحمه الله إن قال لك المنجم إن هذه الشبهة علي تقدير محال فلايلزم الجواب عنها لأنه إذاكانت النجوم دلالات علي الحادثات فلابد أن تدل علي ذلك الشي ء المفروض إما أن يقع أو لا ويقال له أيضا ماتقول لو قال نبي من الأنبياء لرجل قدأوحي إلي ربك أن تسافر غدا ويفرض أن يقول مخالف الإسلام أترك السفر وأبطل بذلك نبوته فمهما أجبت

عن هذافهو جواب المنجم ألذي يقول إن الله جعل النجوم دلالات علي الحادثات

-روايت-از قبل-447

فصل

ومما يعارض هذه الشبهة التي ذكر المرتضي أن يتعذر الجواب عنها أن يقال إنما وجدنا العلماء بالعلوم العقلية يزدادون في أنفسهم علوما وتفضيلا فيما لم يكونوا محيطين بها وبعضهم يزداد علي بعض في العلوم العقلية و هذه معلومة منهم لايحسن الجحود بهافما المانع أن يكون المخبر من المنجمين علمه وحكمه أحاط بأنه يكون و لم يحط بالعكس عليه كماأحاط علم يونس بعذاب قومه فوعدهم به و لم يحط بنجاتهم منه و كماأحاط علم موسي ع بأن ميقات قومه ثلاثين ليلة فأخبرهم بها و لم يحط علما بإتمام الثلاثين حتي صارت أربعين ليلة و كماروينا أن منجم النمرود أخبره بأن ابراهيم ع يحرق بالنار و كان عالما بإلقائه فيها و لم يكن أوتي العلم بأنه ينجو منها و قدذكرنا فيما تقدم من كتابنا هذا من رواه عن الصادق ع و لم يجعل الصادق ذلك طعنا علي بطلان علم النجوم فهذا الأصح لأهل العلوم

-روايت-1-799

[ صفحه 183]

الباب السابع فيمن صح حكمه بدلالة النجوم قبل الإسلام و لم يذكر اسمه

اشاره

فمن ذلك ألذي وجدنا في صحة الحكم بدلالة النجوم ممن عرف اسم المحكوم له و لم يذكر اسم المنجم ماذكره أبو عبد الله الحسين بن خالويه في كتاب الملح من نسخة عتيقة يقتضي أنها كتبت في حياته أحضرها إلينا السيد حسن بن علي المدائني المعروف بابن بنت الكال كرهت شراءها لأجل ما فيها من الهزل فقال فيها ما هذالفظه أبوبكر بن الأشعث حدثناعباس بن محمدالصائغ حدثنامنصور بن أبي مزاحم حدثنانصر بن باب عن الحجاج بن أرطاة قال كتب ملك الهند إلي عمر بن عبدالعزيز من ملك الأملاك ألذي في مربطه ألف فيل و ألذي تحته بنات ألف ملك و ألذي يوجد ريحه من تسعة عشر ميلا و ألذي له نهران يجبيان

له اللؤلؤ والعنبر والكافور إلي ملك العرب ألذي لايشرك بالله شيئا أما بعدفقد أهديت لك هدية وليست هدية ولكنها تحفة و قدأحببت أن تبعث إلي رجلا يفصح لي عن دينكم ويعلمني و السلام قال ابن الأشعث و قدأدركت أنا ألذي كتبت إلي عمر بن عبدالعزيز فإنه عاش مائة وثمانين سنة واسمه بهرة و كان عمله علي ثلاث مائة ألف فرسخ و علي مربطه ألف فيل وكانت أمه راعية فأدركها الطلق قبل طلوع الشمس فمر بهامنجم هندي فقال

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 184]

إن لم يولد هذاالجنين حتي يطلع قرن الشمس ملك الهند فجمعت المرأة عباءة كانت معها واستقرت بها وقعدت عليها فلما ذر قرن الشمس قذفت بعباءتها فولد وبلغ ما قال ذلك المنجم ويقال إنه أسلم علي يد عمر بن عبدالعزيز وأخفي إسلامه خوفا علي نفسه من القتل

-روايت-از قبل-265

فصل

وذكر الحاكم النيشابوري في تاريخه في الجزء السابع في أواخره مايقتضي أنه مصدق بعلم النجوم و أن علم النجوم قدصح فيما ذكره المنجمون عن سابور ذي الأكتاف و هوجنين في بطن أمه فقال ما هذالفظه في ذكر المدينة الداخلة بنيشابور حدثنا الحسين بن أحمد بن مشوقة المدائني عن آبائه قالوا لماملك شابور بن هرمز و هو ألذي وضع التاج علي بطن أمه وكتب عنه إلي ملوك الآفاق و هوجنين في بطن أمه و قدمات أبوه هرمز و قد كان المنجمون أعلموه قبل وفاته أنه يلد ذكرا يملك الأرض وأخبروا أمه والوزراء بذلك وسموه شابور أي ابن الملك علي أنه إذابلغ إن شاء غيراسمه فلما بلغ أربعين سنة غيراسمه و كان ذا رأي وهمة جليلة ملك العرب والعجم وقهر أياد و فيه يقول علي بن أبي طالب ص

-روايت-1-668-روايت-704-705

إن حيا يري

الفساد صلاحا || ويري الرشد للشقاء فسادا

لقريب من الهلاك كماأهلك || شابور بالسواد أيادا

. ثم ذكر الحاكم بناءه لمدينة نيشابور وطرفا من صحة حكم المنجمين له بالملك

فصل

وذكر أبوالفرج ابن الجوزي واسمه عبدالرحمن في

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 185]

طرائف اللطائف في تاريخ السوالف مايستظهر منه علي أنه كالمصدق بعلم النجوم وصحة الحكم بها واعتماد بعض ملوك الأكاسرة عليها كماقدمنا بعضه فقال إن سبب ملك شابور ذي الأكتاف أنه كان حملا بعدموت أبيه هرمز فقال المنجمون هذاالحمل يملك الأرض فوضع التاج علي بطن أمه وكتب بذلك إلي الآفاق و هوجنين أقول ثم ذكر صحة حكم المنجمين فيه و أن شابور ذا الأكتاف كان ملكا عظيما و هو ألذي بني إيوان كسري وبني نيشابور وسجستان والسوس و قال هو وغيره إنما سمي ذا الأكتاف لأنه كان حين ملك ينزع الأكتاف من مخالفيه وأقول أي عقل يمنع من قدرة الله جل جلاله علي أن يجعل دلالات النجوم من قدرته فهو سبحانه القادر لذاته الحكيم في مقدوراته

-روايت-از قبل-668

فصل

و من العلماء بالنجوم ألذي صح حكمه بها ودلالتها علي يديه من أهل الإسلام المعروف بالعماد من أهل هرات ذكر ذلك صدقة بن الحسن في المجلد الخامس من التذييل في حوادث سنة ثمان وأربعين وخمسمائة فقال ما هذالفظه و كان لقماج صاحب بلخ منجم يعرف بالعماد من أهل هرات فاستأذن الأمير قماج في خروجه إلي أهله فلم يعطه إذنا فقال له المنجم أعطني إذنا وأعطني أمانا لأخبرك بما يجري علي خراسان فقال له قدأمنتك قال قدآل ملكهم إلي الزوال و أن خراسان تخرب ويهلك أهلها في العام القابل من قوم بغزنة مما وراء النهر يفعلون الخير ويعودون بعد ذلك فيكون هلاك ملك خراسان علي أيديهم وهلاك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 186]

خراسان ونفسي تعلم يقينا أنهم هؤلاء القوم الذين نزلوا رعايا يعني الغز ثم شرح صاحب التذييل كيف ملكت الغز بلد خراسان وهلك

السلطان وهلك أهل خراسان علي نحو ماجري عليهم هلاكهم من التتر في هذه الأزمان وصح الحكم بذلك جميعه و في شرحه غرائب لكن يطول ذكرها والمقصد ماذكرناه

-روايت-از قبل-297

فصل

وذكر جدي أبو جعفرالطوسي فيما نقلته من خطه في كتاب أبي العباس أحمد بن محمد من وجهة أوله في القائمة الأخيرة من الكراس السادس ما هذالفظه قال بعضهم حكم المنجمون في سنة سبعين ومائة أن في ليلة واحدة يموت ملك عظيم ويقوم ملك كريم ويولد ملك حكيم فمات موسي الهادي وقام الرشيد وولد المأمون أقول و لم يذكر جدي الطوسي بهذا الحكم دلالة النجوم و لاطعنا في ذلك

-روايت-1-383

فصل

ومما ذكره الحاكم في ترجمة هارون الرشيد من المجلد الثالث في تاريخ نيشابور قال حدثني عبدالرحمن بن أحمد بن حمدويه قال سمعت أبي يقول سمعت جماعة من مشايخنا المعمرين بنيشابور يذكرون ورود هارون الرشيد أمير المؤمنين نيشابور ومقامه بها و ذلك أنه لماخرج من بغداد و كان الفضل بن الربيع وزيره صار إلي الري و كان بهاجماعة من المنجمين فجمعهم وسألهم النظر في أمر خروجه و مايستقبله فيه و مايستقبله في بقية عمره فنظروا وحكموا أنه يهلك بخراسان بقرية يقال لها سناباد فسألهم عنها فقالوا هي من قري بيهق فتنحي عن الطريق و لم يدخل بيهق

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 187]

وعدل إلي ناحية جرجان علي أن يكون قدومه لنيشابور علي طريق جرجان ثم إنه ورد نيشابور وأقام بها وبعث منها العساكر والقضاة وأصحاب البرد إلي النواحي ثم خرج من نيشابور إلي طوس ونزل قرية حميد الطوسي التي يقال لها سناباد فسأل عن اسم القرية فقال له سناباد فمرض وعلم أنها تربته ووطن نفسه علي أن يموت بها و أنه لامرد لقضاء الله عز و جل فأرسل المأمون علي مقدمته إلي مرو وأقام هو في سناباد عليلا إلي أن توفي فدفن بها

-روايت-از قبل-443

فصل

ورأيت في الجزء الثاني من كتاب الوزراء تأليف علي بن الحسين بن عبد الله الخازن

عندذكر وزارة أبي الحسن ناصر بن مهدي العلوي الحسني رضوان الله عليه وكنت أناسمعت ذلك منه فعلق بحفظي وإني الآن أحفظه قال حدثني الحافظ أبو عبد الله البغدادي قال حدثني كثير القمي صاحب الوزير ناصر بن المهدي قال كنت بخدمته في قم و كان حينئذ يتفقه في مدرسة هنالك فقدم علينا منجم عالم بأحكام النجوم فجمع الجماعة مواليدهم وألقوها بين

يديه و كان في جملتها مولد الوزير فنظر فيها ثم أمسك مولد الوزير و قال صاحب هذاالمولد يحكم في الشرق والغرب قلت أنا و قد كان كثير القمي أذن لي في أيام وزارته بالرواية عنه

-روايت-1-627

فصل

و من المذكورين بالإصابة في علم النجوم و لم يذكر اسمه قبل الإسلام ماذكره أبو جعفر ابن بابويه رحمه الله في الجزء الثالث من كتاب الكمال في الغيبة في جملة حديث ملك الهند وولده يوذاسف وبلوهر

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 188]

الحكيم فقال عن ملك الهند ما هذالفظه و كان حريصا علي الولد و لم يكن له ولد إلي أن طال عليه أمره فحملت امرأة من نسائه وولدت غلاما فاستبشر بذلك وأمر للناس بالأكل والشرب سنة وسمي الغلام يوذاسف وجمع العلماء والمنجمين لتقويم ميلاده فرفع المنجمون إليه أنهم يجدون الغلام يبلغ من الشرف والمنزلة ما لم يبلغ أحد واتفقوا علي ذلك جميعا غير أن واحدا منهم قال ماأظن أن الشرف ألذي يبلغه هذاالغلام إلاشرف الآخرة و لاأحسبه إلا أن يكون إماما في الدين والنسك وذا فضيلة في درجات الآخرة لأني أري الشرف ألذي يبلغه ليس يشبه شرف الدنيا بل هويشبه شرف الآخرة فوقع ذلك القول من الملك موقعا كاد ينغصه سروره بالغلام و كان المنجم ألذي أخبر بذلك من أوثق المنجمين في نفسه وأعلمهم وأصدقهم عنده ثم ذكر ابن بابويه كيف تقلبت الأمور بيوذاسف ابن الملك حتي زهد في الدنيا زهدا عظيما وفارق ملك أبيه وصح حكم المنجم فيه بدلالة الله تعالي له بالنجوم والتنبيه

-روايت-از قبل-898

فصل

وروي أيضا ابن بابويه في كتاب الغيبة ما هذالفظه إنه كان في أول الزمان ملك للهند حريصا علي أن يولد له و كان لايدع شيئا مما يعالج به الناس أنفسهم إلاأتاه وصنعه فلما طال ذلك من أمره حملت امرأة من نسائه وولدت غلاما فلما وضعته خطا ذات يوم خطوة فقال ميعادكم تكبرون ثم خطا أخري فقال تهرمون ثم خطا الثالثة فقال تموتون

ثم دعا كهيئته يفعل كمايفعل الصبي فدعا الملك العلماء والمنجمين

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 189]

فقال لهم أخبروني بخبر ابني هذافنظروا في شأنه وأمره فأعياهم أمره و لم يكن عندهم فيه علم إلا أن منجما منهم قال سيكون هذاإماما فلما رأي الملك أن ليس لهم علم دفعه إلي المرضعين فأخذوا في رضاعه فأقبل يوما من

عندمرضعته والحرس معه ومر بالسوق فرأي جنازة فقال ما هذاقالوا إنسان مات قال ماأماته قالوا كبر وفنيت أيامه ودنا أجله قال أ و كان صحيحا يمشي ويأكل ويشرب قالوا نعم ثم مضي فإذابشيخ كبير فقام ينظر إليه تعجبا منه ثم قال ما هذاقالوا شيخ كبير قدكبر و كان صغيرا ففني قال أ و كان شابا فشاب قالوا نعم ثم مضي فإذا هوبرجل مريض مستلق علي ظهره فجعل ينظر إليه ويتعجب منه ثم قال ما هذاقالوا مريض قال أ و كان صحيحا ثم مرض قالوا نعم فقال و الله لئن كنتم صادقين فإن الناس لمجانين أقول ثم شرح ابن بابويه رضي الله عنه كيف جري أمر المشار إليه من صحة ماحكم به العالم بالنجوم ودلت آيات الله جل جلاله عليه

-روايت-از قبل-871

الباب الثامن فيما نذكره ممن يذكر اسمه في أهل الإسلام

اشاره

بعض عرف بالنجوم و لم يعرف له شيء من الأحكام وبعض عرف له ذلك و من كان عاملا بذلك من الملوك قبل الإسلام و قدذكرنا طرفا من ذلك ونذكر بعض من نختار ذكره من أهل الإسلام فمن ذلك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 190]

ماذكره التنوخي في الجزء السابع من نشوار المحاضرة قال حدثني أبو الحسين قال حدثني علي بن العباس النوبختي قال حدثني محمد بن داود بن الجراح قال حدثني أبو علي الحسن بن وهب قال رأيت يوما محمد بن عبدالملك الزيات قدعاد من موكب المعتصم

قبل خروجه إلي سامراء و هو علي غاية من الضجر وكنت جسورا عليه فقلت ما لي أري الوزير أيده الله مهموما قال أفما عرفت خبري قلت لا قال ركب أمير المؤمنين و أناأسايره من جانب و ابن أبي داود يسايره من الجانب الآخر حتي بلغنا رحبة الجسر فأطال الوقوف حتي ظننا أنه ينتظر شيئا ثم أسرع خادم يركض حتي أسر إليه سرا فقال غممتني وكر راجعا إلي الجانب الشرقي فلما توسط الطريق جعل يضحك و لا شيءيضحكه فجسر عليه ابن أبي داود فقال إن رأي أمير المؤمنين أن يشركنا بالسرور فيما يسره قال ليست لكما حاجة في ذلك فقال ابن داود بلي قال أما إذاسألتماني لم ركبت اليوم فإني اعتمدت أن أتبعد وصرت إلي رحبة الجسر فذكرت منجما كان يجلس فيهاأيام فتنة الأمين وبعدها و كان موصوفا بالحذق قديما وكنت أسمع به فلما فسدت الأمور في أيام الفتنة لجأ إلي الجلوس علي الطريق والتنجيم فلما غلب ابراهيم بن شكلة علي الأمر اعتمد علي في الرزق وأجري لي خمسمائة دينار في الشهر و لم يكن أحد داخله أكثر رزقا مني لأن جيشه إنما كان كل واحد له تسعة دراهم وعشرة والقواد مثلها دينارا ونحو ذلك لضيق الأحوال وخراب البلاد و الناس إنما كانوا يقاتلون معه

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 191]

عصبية لالجائزة فركبت يوما حمارا متنكرا لبعض شأني فرأيت ذلك المنجم فتطلعت إليه نفسي أن أسأله عن أمر ابراهيم وأمري وهل يتم لنا شيءأم يغلبنا المأمون فعدلت إلي المنجم وكنت متنكرا و قلت للغلام أعطه مامعك فأعطاه درهمين و قلت له خذ الطالع واعمل لي مسألة ففعل ثم قال مسألة سألتك بالله هل أنت هاشمي قلت فما سؤلك

عن هذا فقال كذا يوجب الطالع فإن لم تصدقني لم أنظر لك فقلت نعم قال فهذا الطالع أسد و هوالطالع في الدنيا و أنه يوجب لك الخلافة و أنت تفتح الآفاق وتزيل الممالك ويعظم جيشك وتبني لك بلادا عظيمة و يكون من شأنك كذا و من أمرك كذا وقص علي جميع ما أنا فيه الآن قلت فهذا السعود فهل علي من النحوس قال لا ولكنك إذاملكت فارقت وطنك وكثرت أسفارك قلت فهل غير هذا قال نعم ما شيءعليك أنحس من شيءواحد قلت ما هو قال يكون المتولون عليك في أيام ملكك أصولهم دنية سفلة فيغلبون عليك ويكونون أكابر أهل مملكتك قال فعرضت عليه دراهم كانت في خريطة معي في خفي فحلف أن لايقبل غير ماأخذه و قال إذارأيت هذاالأمر فاذكرني وأحسن في ذلك الوقت إلي فقلت أفعل ولكن ماذكرته إلي الآن و لمابلغت الرحبة وقعت عيني علي موضعه فذكرته وذكرت مكرمته وتأملتكما حوالي وأنتما أكبر أهل مملكتي و أنت ابن زيات و هذا ابن قيار وأومأ إلي ابن أبي داود فإذاصح جميع ما قال فأنفذت هذاالخادم في طلبه والبحث عنه لأفي له بسالف الوعد فعاد

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 192]

إلي وذكر لي أنه قدمات قريبا فكسلت وغمني إن فاتني الإحسان إليه فرجعت عن الابتعاد وأخذني الضحك إذ ترأس في دولتي أولاد السفل قال فانكسرنا وودنا أنا ماسألناه

-روايت-از قبل-172

فصل

وممن ذكر أصحاب التواريخ إصابته بالنجوم و لم يذكر اسمه مارواه ابن مسكويه في تجارب الأمم فقال في ركوب علي بن عيسي بن ماهان متوجها إلي خراسان لحرب المأمون فذكر أن منجما أتاه فقال أصلح الله الأمير لوانتظرت بمسيرك صلاح القمر فإن النحوس غالبة فقال إنا لاندري فساد

القمر من صلاحه غير أنه من نازلنا نازلناه و من وادعنا وادعناه و من قاتلنا لم يكن عندنا إلاإرواء السيف من دماه إنا لانعتد بلسان القمر ماوطنا أنفسنا علي صدق اللقاء ثم حكي بعد ذلك انعكاس الأمر عليه وفساد أمره وقتله ونهب عسكره وفله وصدق للمنجم قوله

-روايت-1-549

فصل

وممن ذكر معرفته بالنجوم و لم يذكر اسمه ماذكره أبوالقاسم محمود بن عمر الزمخشري في كتاب ربيع الأبرار فقال ما هذالفظه أدخل رجل إصبعيه في حلقي مقراض فقال للمنجم أي شيءتري في يدي فقال خاتمي حديد و في ربيع الأبرار قال فقدت في دار بعض الرؤساء مشربة فضة فوجه إلي ابن ماهان يسأله فقال المشربة سرقت نفسها فضحك فأغاظ و قال هل في الدار جارية اسمها فضة قالوا نعم قال فضة سرقت الفضة و في ربيع الأبرار قال سعي بمنجم فقدم لصلبه فقيل هل رأيت هذا في نجومك فقال رأيت ارتفاعا ولكن لم أعلم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 193]

أنه فوق الخشبة

-روايت-از قبل-19

فصل

وممن صح له حكم في النجوم ولكن لم يذكر اسمه ماذكره المحسن بن علي التنوخي في كتاب الفرج بعدالشدة و هوحديث أسنده إلي الحسين بن محمد بن عبدالرزاق المعروف بابن العسكري وذكر أنه ممجد أخذنا من حديثه موضع المراد منه بالمعني و هو أنه ذكر أن المنجمين طالعوا مولده

عندالولادة فحكم منجم عليه بقطع في سنة أربع وثلاثين من عمره و أنه ركب فيهامهرا فنفر به فدق رأسه فأشرف علي الموت وبقي عليلا مدة و ماخلص من الموت إلا بعدشدة

-روايت-1-451

فصل

و من الإصابة في تحويل المواليد و لم يذكر اسم من حوله ماذكره يحيي بن محمدالصولي في الجزء الثالث من كتاب الوزراء في أخبار سليمان بن وهب قال ما هذالفظه و كان أبو الحسن يقول قدتحولت في سنة رديئة أخاف أن أتلف فيهافأوصي قبل شخوصه من واسط إلي رجل من سراة أهلها وثقاتهم وسلم إليه مالا خطيرا عظيما وأوصاه بابنيه الحسن وسليمان وكانا معه فخلفهما بواسط وشخص فغرق في طريقه

-روايت-1-396

فصل

وممن ذكر بإصابته النجوم و لم يذكر اسم من حكم به بل ذكر اسم حائله ماذكره راوي حديث بهرام وملوك الفرس الكسروية فذكر في حديثه جواب كسري بهرام لولده إذ قال له و أما أنت خاصة فمن فضلنا عليك أن المنجمين كانوا قدقضوا في حكم مولدك أنك مزر علينا وناقض ما قدأبرمنا و يكون ذلك بسببك فلم نأمر بقتلك ولكنا ختمنا علي

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 194]

كتاب مولدك وبعثته إلي شيرين صاحبتنا و مع يقيننا أنه كائنة تلك القضية أناوجدنا فرمسيا ملك الهند كتب إلينا في سنة ست وثلاثين من ملكنا مع وفد أوفده إلينا وذكر في الكتاب أمورا شتي وأهدي لنا ولكم معاشر أبنائنا هدايا وكتب إلي كل واحد كتابا وكانت هديته لك فيلا وسيفا وبازيا أبيض وديباجة منسوجة بذهب فلما نظرنا ماأهدي إليكم وكتب إليكم وجدناه قدوقع علي كتابه إليك بالهندية اكتم ما فيه فأمرنا أن نصرف لكل واحد مابعث إليه من هدية و كتاب واحتبسنا ماكتبه إليك من أجل التوقيع ألذي كان فيه ودعونا بكاتب هندي وأمرناه بفض خاتم الكتاب وقراءته فكان فيه البشر وقر عينا وأنعم بالأفانك متوج مائة آذار وروز آذار سنة ثمان وثمانين من ملك كسري ومتملك علي مملكته وبلاده وتيقنا

أنك لم تملك أملاكنا إلاببوارنا فلم ننقصك مع مااستقر عندنا من ذلك مما أمرنا بإجرائه عليك من الأرزاق والمعادن والصلات في الأبواب التي عددنا وفوق ذلك فضلا عن عدم أمرنا بقتلك أما كتاب فرمسيا فقد ختمنا عليه بختمنا واستودعناه

عندصاحبتنا شيرين فإن أحببت أن تأخذ منها قضية مولدك و كتاب فرمسيا إليك لتنهكك قراءتها ندامة وثبورا فافعل

-روايت-از قبل-1058

فصل

وممن ذكر صحة دلالة النجوم و لم يذكر اسم المنجم ماذكره الطبري في تاريخه في أخبار أبي مسلم الخراساني قال و كان أبومسلم يقول و الله لأقتلن في الروم و كان المنجمون يقولون ذلك له فكان قتله في

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 195]

رومية المدائن كمادلت عليه النجوم

-روايت-از قبل-38

فصل

ومما ذكره التنوخي في النشوار و له تعلق ببني بويه بعلم النجوم وتعبير الرؤيا قال حدثنا أبوالقاسم علي بن حماد الأنباري الكاتب و كان محله في الجلالة في خدمة الملوك من الوزير أبي محمدالمهلبي والأمير معز الدولة ما هومشهور قال لماأنفذني معز الدولة من بغداد إلي الديلمان لأبني له في بلدة منها دورا قال لي اسأل عن رجل من الديلم يقال له أبو الحسين بن شيركوه فأكرمه واعرف حقه وأبلغه سلامي وقل له سمعت و أناصبي مناما رآه أبي وعرضه هو و أنت علي مفسر بديلمان و لم أقم علي مفصله للصبي فحدثني به واحفظه أنت لتعيده علي فلما جئت الديلمان جاءني الرجل مسلما ومت إلي بصداقة كانت بينه و بين بويه والد الأمير فأكرمته وأعطيته وأبلغته رسالة معز الدولة فقال لي كانت بيني و بين بويه مودة أكيدة و هذه داري وداره متجاوران وأومأ إليهما فقال لي ذات يوم إني قدرأيت رؤيا هالتني فاطلب لي إنسانا يفسرها لي فقلت نحن هاهنا في شبيه مغازة فمن أين لنا من يفسرها ولكن اصبر علي حتي يجتاز بنا منجم أوعالم أو من نسأله عن ذلك قال نعم ومضي علي هذاشهور فخرجت أنا و هو في بعض الأيام إلي شاطئ البحر نصطاد سمكا فجلسنا واصطدنا شيئا كثيرا وحملناه علي ظهورنا أنا و هو وجئنا به فقال ليس في داري من يعمله فخذ

الجميع إليك يعمل عندك فأخذته و قلت له تعال إلي غديه لنجتمع ففعل فقعدنا أنا و هو وعيالي ننظفه ونطبخ بعضا ونشوي بعضا إذ اجتاز

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 196]

علي الباب رجل يصيح منجم مفسر الرؤيا فقال لي يا أبا الحسين أتذكر ما قلت لك بسبب منام رأيته قلت بلي قال فهذا وقته فقمت وجئت بالرجل فقال له بويه رأيت ليلة في منامي كأني جالس أبول فخرج من ذكري نار عظيمة كالعود ثم تشعبت يمنة ويسرة وأماما وخلفا حتي ملأت الدنيا وانتبهت فما تفسير هذا فقال له الرجل لاأفسرها لك بأقل من ألف درهم قال فسخرنا منه وقلنا له ويلك نحن فقراء نصطاد سمكا لنأكله و الله مارأينا قط الألف درهم و لاعشره ولكنا نعطيك سمكة من أكبر هذاالسمك فرضي بذلك و قال لنا صالحوني لاترجعون علي فصالحناه علي ذلك ورسمنا له أنا إذاصالحنا إنسانا أن لانخطر فيما صالحنا عليه قليلا أوكثيرا فقال لبويه يكون لك أولاد ويفترقون في الدنيا فيملكون ويعظم سلطانهم فيهاقدر مااحتوت النار من الأرض التي رأيتها في المنام قال فصفعناه وقلنا له سخرت بنا وأخذت السمكة منا حراما وطنزت بنا ثم قال له بويه ويلك أناصياد فقير كماتري وأولادي هؤلاء فتري أي شيءمنهم يكون وأومأ إلي علي و كان إذ ذاك أول مااختط عارضة و الحسن دونه و أحمدفوق الطفولية قليلا قال ومضت السنون علي ذلك وأنسيت المنام حتي خرج بويه بخراسان وبلغت منزلته ومنزلة أولاده

عند محمد بن ابراهيم بطبرستان وخرج علي بن بويه من عندنا بعد أن ظهرت فيه شدة في جسمه وقلبه وصار مع مرداويج وعزت أخباره فما شعرت إلاببلوغ خبره إلينا أنه قدملك أرجان وعصي علي مرداويج فاستعظمنا ذلك

وأنسيت أنا

-روايت-از قبل-1327

[ صفحه 197]

الحديث ثم ملك فارس كلها وهرب ياقوت واستقلت له شيراز وأعمال فارس كلها فما شعرنا إلابصلاته قدجاءت إلي أهله وشيوخ بلد الديلم وجاءني رسوله يطلبني ويسألني القدوم عليه فخرجت إليه فحين رأيته وعظيم ملكه هالني أمره واستعظمت ذلك جدا وأنسيت المنام فعاملني من الجميل بالإكرام والصلات والأموال وحمل إلي من الثياب والفرش والآلات والدواب وبالبغال أمرا عظيما ثم قال لي بعدأيام و قدخلونا يا أباحسين المنام ألذي كان أبي قدرآه و أناغلام أذكر يوم عرضتموه علي المفسر وصفعتموه لمافسره لكم و لم أحفظه و لاتفسيره فأحب أن تحدثني به قال فذكرت الحديث واستولي علي من التعجب ماأمسكت معه ساعة مفكرا فقال لي أنسيته قلت لا قال فحدثني به فحدثته إياه فاستدعي عشرة آلاف دينار عينا فأحضرت في الحال فدفعها إلي و قال هذه لك فخذها فقبلت الأرض فقال لي تقبل مني قلت نعم قال أنفذ بها إلي بلد الديلم واشتر ضياعا هناك تكون لأعقابك ويعلو بهاذكرك ودعني أدبر أمرك بعدها ففعلت ذلك ثم أقمت عنده مدة ثم استأذنته في الرجوع إلي بلد الديلم فقال لي أقم عندي فإني أقويك وأعطيك وأقطعك أقطاعا بخمسمائة ألف درهم في السنة وأفعل بك وأصنع فقلت إن بلدي أحب إلي قال فأحضر عشرة آلاف دينار أخري فأعطاني إياها و قال خذها و لاتعلم أحدا فإذاوصلت إلي بلد الديلم فادفن منها خمسة آلاف دينار تكن عونا لك علي الزمان وجهز بناتك بخمسة آلاف دينار و لو لاأني إذاأعطيتك أكثر من هذاأخشي عليك أن يأخذها منك أهل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 198]

الديلم لأعطيتك أكثر ثم أعطاني عشرة دنانير و قال هذه فاحتفظ بها و لاتخرج من يديك فأخذتها و إذا

في كل دينار مائة دينار وعشرة دنانير فودعته وانصرفت قال أبوالقاسم فحفظت القصة و لماعدت إلي معز الدولة حدثته الحديث فسر به وتعجب منه

-روايت-از قبل-245

فصل

و من الأحاديث المتعلقة ببني بويه و له تعلق بالنجوم ماذكره التنوخي في كتابه قال حدثني أبو الحسين الصوفي المنجم ثم حدثني عضد الدولة و أبو الحسين حاضر وعضد الدولة يحدثني بهذا الحديث و قدمضت سنون علي حديث أبي الحسين و لم أكن حدثته بهذا الحديث و لاغيره قال عضد الدولة اعتللت علة صعبة آيس منها الطبيب وآيست من نفسي و كان تحويل سنتي تلك في النجوم رديا جدا نحسا موحشا ثم زادت العلة علي فأمرت أن يحجب الناس كلهم و لايدخل أحد إلي البتة بوجه و لاسبب إلاحاجب النوبة في أوقات حتي منعت الطبيب من الوصول ضجرا بنفسي ويأسا من العافية فأقمت كذلك أياما ثلاثة أوأربعة و أناأبكي في خلوتي علي نفسي إذ جاء حاجب النوبة فقال في الدار أبو الحسين الصوفي يطلب الوصول و قداجتهدنا به في الانصراف بكل رفيق وجميل فما فعل و قال لابد من أن أصل و لم أحب أن أجبره بالانصراف علي أي وجه كان إلابأمرك فقد عرفته أنه رسم أن لايصل إليه أحد من خلق الله أجمعين فقال ألذي حضرت له بشارة لايجوز أن يتأخر وقوفه عليها فعرفه هذاعني واستأذنه في الوصول فقلت له بصوت ضعيف وكلام خفيف يريد أن يقول لي قد

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 199]

بلغ الكوكب الفلاني ويمخرق علي من هذاالقبيل مايضيق به صدري ويزيد به ألمي مع ما أنا فيه مما لاأقدر به علي سماع كلام فانصرف فخرج الحاجب ورجع إلي مستعجلا و قال لي إما أن يكون أبو الحسين قدجن

أومعه أمر عظيم فإني قدعرفته بما قال مولانا فقال لي ارجع وقل له و الله لوأمرت بضرب عنقي ماانصرفت أوأدخل إليك و و الله ماأكلمك في معني النجوم بكلمة واحدة فعجبت من ذلك عجبا شديدا لعلمي بقتل أبي الحسين وبأنه ممن لايمخرق معي في شيء وتطلعت نفسي إلي مايقوله فقلت أدخله فلما دخل إلي وقبل الأرض بكي و قال أنت و الله في عافية لابأس عليك واليوم تبرأ ومعي معجزة بذلك من أمير المؤمنين ع فقلت له ماهي قال رأيت في منامي أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ص و الناس يهرعون إليه يسألونه المسائل و كان يقضيها لهم فتقدمت إليه و قلت يا أمير المؤمنين أنا رجل غريب في هذاالبلد تركت نعمتي بالري وتجارتي وتعلقت بحب هذاالأمير ألذي أنامعه و قدبلغ إلي اليأس من العلة التي أصابته و قدأشفقت أن أهلك فادع الله له بالعافية فقال تعني فنا خسرو بن الحسين بن بويه فقلت نعم يا أمير المؤمنين فقال امض إليه وقل له أنسيت ماأخبرتك به أمك في المنام ألذي رأته وهي حامل بك أ ليس قدأخبرتها بمدة عمرك وأنك ستعتل إذابلغت كذا وكذا سنة علة ييأس منها أطباؤك وأهلك ثم تبرأ منها و أنت تصلح من هذه العلة غدا ويتزايد صلاحك إلي أن تركب وتعاود عاداتك كلها في كذا وكذا يوما و لاقطع

-روايت-از قبل-1355

[ صفحه 200]

عليك قبل الأجل ألذي أخبرتك به أمك عني قال عضد الدولة و قدكنت أنسيت أن أمي قالت لي في المنام إني إذابلغت هذه السنة اعتللت هذه العلة التي ذكرتها حتي قال لي أبو الحسين الصوفي فحين سمعت الكلام منه ذكرت وحدثت لي في نفسي قوة في الحال لم

تكن من قبل فقلت أجلسوني فجاء الغلمان وأمسكوني حتي جلست علي الفراش و قلت لأبي الحسين الصوفي اقعد وأعد علي الحديث فقد قويت نفسي فأعاده فتولدت لي شهوة الطعام فدعوت بالأطباء فأشاروا بتناول غذاء وصفوه عمل في الحال فأكلته و لم ينقض اليوم حتي بان بي من الصلاح أمر عظيم وأقبلت العافية فركبت وعاودت عاداتي في اليوم ألذي قال أبو الحسين في المنام إني أركب فيه و كان عضد الدولة يحدثني و أبو الحسين يقول كذا و الله كان وكذا و الله قلت لمولانا وأعيذه بالله ماأحسن حفظه وذكره ماجري حرفا بحرف ثم قال عضد الدولة مافاتني في نفسي من هذاالمنام إلا شيءكنت أشتهي أن يكون فيه و شيءكنت أشتهي أن لا يكون فيه فقلت بلغ الله مولانا آماله وأحدث له كلما يسر به وصرف عنه كل مايؤثر أن لا يكون و لم أزد علي الدعاء له خوفا من سوء الأدب في الخدمة إن سألته عن ذلك فعلم غرضي و قال أما ألذي كنت أشتهي أن لا يكون فيه فهو أنه ص وقف علي أني أملك حلب و لو كان عنده أني أملك شيئا مما تجاوز حلبا لقاله وإني أخاف أن يكون هذاغاية حدي من تلك الناحية حتي لماجاءني الخبر بأن سيف الدولة قدأخذ لي الدعوة بحلب وأعماله

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 201]

ودخوله تحت طاعتي ذكرت المنام فتنغص علي لأجل هذاالاعتقاد و أما ألذي كنت أشتهي أن يكون فيه فهو أن أعلم من هذا ألذي يملك من ولدي و قدينتقل الملك علي يديه فدعوت له عقيب هذا وقطعنا الحديث وبقي سنين بعد هذا و ماتجاوزت دعوته أعمال حلب بوجه و لاسبب

-روايت-از قبل-273

فصل

وذكر هلال في تاريخه أن

مولد عضد الدولة كان بأصبهان يوم الأحد الخامس من ذي القعدة سنة أربع وعشرين وثلث مائة و كان طالعه علي ماذكر الحمل ووصف زائجته قلت و كان عضد الدولة عارفا بطرف من علم النجوم ومقربا للعارفين بها وكانت وفاته و قدتكمل له سبع وأربعون سنة وتسعة أشهر وثلاثة أيام قمرية

-روايت-1-308

فصل

و من المعروفين بعلم النجوم من أهل الإسلام و إن لم يعرف له شيء من الأحكام ممن ذكرهم التنوخي في كتابه النشوار جماعة منهم أبوبكر بن نمرد و قدصنف كتبا كثيرة في النجوم ومنهم أبوالفتح علي بن هارون المنجم ومنهم يحيي بن أبي منصور المنجم و كان يحيي محبوسا أسلم علي يد المأمون فصار مولاه بذلك و كان خصيصا به ومنجمه ونديمه و أبومنصور والده منجم صاحبه ومنهم أبو الحسن محمد بن سليمان صاحب الجيش و كان منقطعا إلي أبي علي بن مقلة قبل الوزارة وبعدها مختصا به من أجل النجوم والأدب ومنهم الحسن بن علي بن زيد المنجم غلام أبي نافع عامل معز الدولة علي الأهواز وقطعة من كورها ومحله عنده المحل و

عندوزرائه ومنهم والد أبي العباس هبة الله بن المنجم ألذي

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 202]

ذكر التنوخي أن ولده العباس جرت له حكاية فقال أنشد أبوالعباس لنفسه يعرض بأبي عبد الله البصري المتكلم لماصير له عضد الدولة رسما أن يحمل إليه كل يوم من مائدته جونة كبيرة طعاما تشريفا له بذلك و أناأقول كان سبب ذلك أنه أقطعه أقطاعا بمال جليل في كل سنة فلم يقبل فبذل له شراء ضياع ينفقها عليه بعد هذه الأقطاع ويستطاب من ملازمتها ويصح إنفاقها فلم يقبل وأبي قال عضد الدولة فلاأقل من أن ينفذ لك في كل يوم من

حضرتي بما تأكله و في كل فصل بكسوة وطيب تستعمله فأجاب إلي ذلك فأنفذ إليه ثيابا جليلة من صنوف القطن والكتان والعود الهندي وأنواعا من العطر وصار ينفذ إليه جونة في كل يوم مع غلاما من أصحاب مائدته من الطعام ألذي يقدم إليه ثم يشال ما بين يديه فقال هبة الله أبوالعباس المنجم لكني سمعت هذاالشعر و أبوالعباس ليس بحي و لا أبوإسحاق النصيبي فأعرف صحته إلاأني أثق بخبر أبي علي والشعر هو

-روايت-از قبل-851

أظهر هذاالشيخ مكنونه || وجن لماأبصر الجونة

شح عليها إذ رأي حسنها || وهي بلحم الطير مشحونة

أسلم للعاثور إسلامه || وباع في أكلتها دينه

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ الفاضل ثابت بن قرة ووصل إلينا من تصانيفه كتاب الإبصار و كتاب آخر أقول ورأيت في تاريخه ألذي يسمي جراب البيت ماذكره حماد بن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 203]

عبد الله الحراني في شرحه لكتاب ثابت بن قرة أن محمد بن الحسين انصرف من بلاد الروم راجعا إلي بغداد فاجتمع به ثابت بن قرة فرآه فاضلا عالما فصيحا فاستصحبه إلي العراق وأنزله في داره ووصله بالخليفة المعتضد في جملة المنجمين فسكن بغداد وأولد الأولاد وعقبه الآن موجودون في بغداد وذكر أن ولادته في سنة إحدي وعشرين ومائتين وكانت وفاته يوم الخميس سادس عشر صفر سنة ثمان وثمانين ومائتين و قال محمد بن إسحاق في كتاب الفهرست أنه من جملة المنجمين للمعتضد

-روايت-از قبل-479

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المسمي الحسن بن سيار المعروف بأبي الخير وصل إلينا من تصانيفه كتاب الآثار المخبأة بالجو

-روايت-1-141

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ أحمد بن عبد الله الثقفي وصل إلينا من تصانيفه كتاب الأنواء

-روايت-1-110

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ أبونصر منصور بن علي بن عراق وصل إلينا من تصانيفه كتاب الشاهي

-روايت-1-115

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام ابراهيم بن شاهك حكاه محمد بن معنية في كتاب الموالي أنه كان ناسبا فقيها من رؤساء المتكلمين و كان منجما طبيبا و قدقدمنا ذكره

-روايت-1-172

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المسمي بالحسين بن أحمدالصوفي الكرماني وصل إلينا من تصانيفه كتاب الزيج المأموني الرصدي و كتاب جداول تقريبات الميل والممر السيار وبعض الثوابت

-روايت-1-203

[ صفحه 204]

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ عمر بن فرحان الطبري و له تصانيف كثيرة وصل إلينا منها كتاب المواليد

-روايت-1-119

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المكني بأبي موسي القرشي وصل إلينا من تصانيفه كتاب الاختيارات

-روايت-1-115

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المعروف بالنقاش وصل إلينا من تصانيفه كتاب المدخل

-روايت-1-102

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ محمد بن خطير المعروف بالتياني وصل إلينا من تصانيفه رسالة و هومعروف بالهندسة

-روايت-1-129

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المسمي بعلي بن عيسي وصل إلينا من تصانيفه كتاب في علم الأسطرلاب

-روايت-1-119

فصل

و من العلماء بالنجوم من علماء الإسلام شيخ الأشعرية في علم الكلام محمد بن عمر الرازي و قدوصل إلينا من تصانيفه في علم النجوم كتاب قداجتهد فيه وبالغ في معانيه وحكم لنفسه بتصنيفه أنه من المنجمين القائلين بصحة تأثيرها واستقامة تدبيرها وسماه كتاب الملخص فيما ادعاه من الطلسمات السحر والعزائم ودعوة الكواكب صنعه لخوارزم شاه ومات الرازي و هومسودة بخطه نحو ثلاثين كراسا يقول فيه والإنصاف أن هذاالعلم مما لايحتمل البحث فيه و مع ذلك فإن من يراعي هذه القوانين فإنه يجد أكثر الأحكام مطابقا لماقيل أقول إنا و قدقدمنا في أول هذاالباب أن أبا علي شيخ المعتزلة كان عالما بهذا العلم وعاملا به

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 205]

و هوحجة

عندالمعتزلة و هذاالرازي شيخ الأشعرية فهو حجة عندهم في جواز العلم بالنجوم والعمل بها و قدقدمنا أيضا قول الغزالي في تصديق أحكام النجوم و هوشيخ أهل الرياضة

-روايت-از قبل-176

فصل

و من العلماء بالنجوم والمصنفين فيهاالشيخ الفاضل صاحب التأريخ أحمد بن يعقوب بن مسكويه و قدذكر في كتاب مراتب العلوم وترتيب السعادات مايدل علي علمه بها والتنبيه علي أنها دلالات علي الحادثات

-روايت-1-207

فصل

و من المتظاهرين بالقول أن النجوم دلالات علي الحادثات من علماء الإسلام أبوحنيفة الدينوري ذكر عنه الزمخشري في ربيع الأبرار ما هذالفظه قال أبوحنيفة الدينوري في كتاب الأنواء المنكر هونسبة الأثر إلي الكواكب وأنها هي المؤثرة فأما من نسب الأثر إلي خالق الكواكب وزعم أنه تعالي صيرها أمارات ونصبها أعلاما علي مايحدثه ويجدده في كل أوان بالمشيئة الربانية فلاجناح عليه

-روايت-1-387

فصل

و من العلماء بالنجوم والمصنفين بها من علماء الإسلام الفاضل يحيي بن أبي منصور و قدوصل إلينا من تصانيفه كتاب الزيج

-روايت-1-124

فصل

و من العلماء بالنجوم المشتهرين فيه و هوقدوة فيه الشيخ عبد الله بن أحمد بن أبي حبيش و قدوصل إلينا من تصانيفه كتاب الزيج

-روايت-1-132

فصل

و من العلماء بالنجوم الذين هم قدوة فيه الشيخ المعروف بحبيش واسمه أحمد بن عبد الله و لانعلم هل هووالد هذاالمتقدم أم لاوصل إلينا من تصانيفه كتاب الزيج

-روايت-1-167

[ صفحه 206]

فصل

وذكر محمد بن معنية في كتاب الموالي أن علقمة بن أبي علقمة كان من موالي عائشة و كان يروي عنه مالك بن أنس و كان علقمة معلما بعلم النجوم والعربية والعروض ومات في أول خلافه أبي جعفريعني المنصور

-روايت-1-207

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المسمي بالحسين بن مصباح الحاسب وصل إلينا من تصانيفه كتاب الزيج المخترع

-روايت-1-127

فصل

و من علماء الإسلام المشتهرين بعلم النجوم محمد بن أحمدالبيروني الخوارزمي وصل إلينا من تصانيفه كتاب الإرشاد إلي تصحيح المباد ئ

-روايت-1-137

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ أبو علي المعروف بالخياط وصل إلينا من تصانيفه كتاب المواليد

-روايت-1-110

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المعروف بابن المنجم المبارك بن الحسين بن طراد المارديني وصل إلينا من تصانيفه كتاب المنار في علم مواقيت الليل والنهار

-روايت-1-177

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ أحمد بن محمد بن كثير الفرغاني وصل إلينا من تصانيفه كتاب جوامع علوم النجوم وأصول الحركات السماوية و هوثلاثون فصلا

-روايت-1-171

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المسمي بالفضل بن يحيي طاباد وصل إلينا من تصانيفه كتاب مكتوب عليه كتاب جميع مااستخرجته من آراء العلماء في ممازجة الكواكب وأعمالها

-روايت-1-187

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ محمد بن جابر

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 207]

بن سنان التياني وصل إلينا من تصانيفه كتاب القرانات والكسوفات

-روايت-از قبل-70

فصل

و من العلماء بالنجوم من أهل الإسلام الشيخ المعروف بأبي الحسين البزاز الأصفهاني وصل إلينا من تصانيفه في علم الأسطرلاب

-روايت-1-130

فصل

و من العلماء بالنجوم من فضلاء أهل الإسلام علي بن الحسين بن محمدالمعروف بأبي الفرج الأصفهاني و قدذكره أحمد بن ثابت بن الخطيب في تاريخه فقال عنه حفظ شيئا كثيرا مثل علم الجوارح والبيطرة وشيئا من علم الطب والنجوم والأشربة و غير ذلك

-روايت-1-252

فصل

و من العلماء بالنجوم والمصنفين بأحكامها ممن ذكره الصولي في الأوراق في أخبار المكتفي في أواخر تصنيفه

-روايت-1-110

فصل

و من الملوك المشهورين بعلم النجوم وتقريب أهل تلك العلوم المأمون و مع ذلك فإن الله جل جلاله ستر عليه موضع وفاته حتي حصل فيه و هو لايعلم فذكر محمد بن إسحاق النديم في كتاب الفهرست في الجزء الرابع أنه كان سبب نقل كتب النجوم وأمثالها من بلاد الروم ونشرها بين المسلمين وذكر الشيخ الفاضل علي بن الحسين المسعودي في حديث وفاة المأمون قال فأمر حين مرض بإحضار جماعة من أهل الموضع فسألهم ماتفسير البديون فقالوا تفسيره مد رجليك فلما سمع المأمون بذلك اضطرب وتطير بهذا الاسم فقال سلوهم مااسم هذاالموضع بالعربية قالوا اسمه بالعربية الرقة فلما سمع اسم الرقة عرف أنه الموضع ألذي يموت فيه فإن المنجمين قالوا يموت بالرقة فمات به كمااقتضت دلالة النجوم بطالعه

-روايت-1-707

[ صفحه 208]

فصل

وحكي المسعودي في كتاب مروج الذهب في جملة أخبار القاهر أن المنصور كان أول خليفة من بني العباس بالغ في تقريب المنجمين والعمل بأحكام النجوم و كان معه نوبخت المجوسي المنجم فأسلم علي يده و كان معه من المنجمين ابراهيم الفزاري المنجم الشيعي صاحب القصيدة في النجوم و كان معه أيضا علي بن عيسي الأسطرلابي المنجم

-روايت-1-336

فصل

وممن كان عالما بالنجوم قبل الإسلام من أشار إليه ابن مسكويه صاحب العلوم الجمة ومصنف أمور الإسلام المهمة في كتاب مراتب العلوم وترتيب السعادات فقال ما هذالفظه و قد كان عقلاء الملوك وأفاضلهم إذاحزنهم أمر جمعوا له أهل الرأي والتجارب وطبقات من يدعي العلوم التي اختلف فيها من الكهان والمنجمين ومعبري الرؤيا وأصحاب الفأل والزجر والقيافة ثم سمعوا من الجميع وحكموا بمقدار مايركنون له من أحكامهم بما يصرفون به ذلك الأمر ألذي حزنهم و لو لا أن علماءهم ومدبري ممالكهم استحسنوا ذلك واستصوبوه ماتركوهم يفعلون ذلك و لاسطروا به كتبهم و لاعرضوا به عقولهم علي الأمم الغابرة والعقول الحادثة بعدهم تبهرهم وتتعجب من إمعانهم و من قرأ أخبارهم و كان له حظ من الدراية يعلم أساس إرجاع فضلاء الملوك أمورهم لأمثال هؤلاء الطبقات كالإسكندر مع حضور وزيره أرسطوطاليس و من بعده من ملوك اليونان فملوك الهند وملوك الفرس فأخبارهم أشهر وأكثر من أن تحصي علي ذي أدب أومتصفح لأحوال الناس هذاآخر كلام ابن مسكويه

-روايت-1-954

[ صفحه 209]

فصل

وذكر محمد بن بابويه في الجزء الخامس من دلائل النبوة أن بخت نصر لمارأي رؤياه أحضر جملة العلماء من أصحاب النجوم

-روايت-1-119

فصل

وذكر مصنف درة الإكليل ماجملته أن جامع بغداد و هو ألذي تجتمع دولة الإسلام فيه كان تحقيق القبلة فيه بقول بهرام المنجم

-روايت-1-129

فصل

وذكر ابن قتيبة في الجزء الأول من كتاب عيون الأخبار ما هذالفظه و لمابني أبو جعفربغداد قال المنجمون أن بناءها في وقت يدل طالعه علي أنه لايموت بهاخليفة أقول ألذي بناه أبو جعفرالجانب الغربي من بغداد و هو مامات فيه خليفة وذكر الزمخشري في ربيع الأبرار ما هذالفظه وكانت الأكاسرة إذاأراد أحدهم طلب ولد أمر بإحضار المنجمين ويخلو الملك مع المطلوب منها الولد فساعة يقع الماء في الرحم أمر خادما له علي باب البيت فضرب طشتا بيده فإذاسمع المنجم أخذ الطالع بالأسطرلاب

-روايت-1-491

فصل

وأقول فلما تفضل الله جل جلاله علي الخلائق بمحمدص رحمة للعالمين واتصل الوحي إليه بالغائبات وبمهام الإسلام والمسلمين استغني الناس عن علم النجوم إلي أن نقله الله جل جلاله إليه ص كان الصحابة متفانين بحفظ سنته فلما بلغ الأمر إلي معاوية عاد الحديث إلي قاعدة الأكاسرة وبدأ معاوية بسنن الجبابرة وأعرض عما كان يصح منه علوم الدنيا والآخرة

-روايت-1-362

فصل

وذكر الزمخشري في ربيع الأبرار أن معاوية قال لدغفل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 210]

بن حنظلة العلامة حين ضمه إلي يزيد علمه العربية والأنساب والنجوم

-روايت-از قبل-72

فصل

و قال هلال العسكري في كتاب الأوائل أن أول من ترجم له كتب الطب والنجوم خالد بن يزيد يعني ابن معاوية بن أبي سفيان

-روايت-1-126

فصل

وذكر الزمخشري أن أبا جعفر لماأراد السفر إلي عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفرالطالبي سأل نوبخت عما يئول أمره إليه في طريقه فقال نوبخت أما أنت فتصير ملك العرب و أماوجهك هذافسينالك منه مكروه يعني بوجه قصده فوصل هناك وولي الدج فأخذه سليمان بن حبيب بن المهلب فحبسه وأراد قتله فسلم بعد أن أشرف علي القتل كماأخبر به نوبخت

-روايت-1-360

فصل

و قال ابن الهمداني قرأت في بعض الكتب أن نوبخت سأل أبا جعفرالمنصور عن مولده فأخبره فقضي بأن يملك ويطول عمره في الخلافة ثم قال ماجملته فلما استخلف المنصور قصده نوبخت فوصله المنصور وأكرمه و قدقدمنا ذكر من روي أن المنصور أول من قرب المنجمين في الدولة الهاشمية ومنهم نوبخت وأسلم علي يده

-روايت-1-314

فصل

وذكر أحمد بن مسكويه في الجزء الرابع من تجارب الأمم ماينبه علي أن من أسباب ثبوت المنصور

عندمحاربة ابراهيم بن عبد الله بن الحسن ماأخبره به نوبخت المنجم فقال ابن مسكويه ما هذامعناه أن المنصور هيأ مطايا ليخرج من الكوفة إلي الري منهزما لما قدرأي من قوة ابراهيم بن عبد الله في الأمر ثم قال ما هذالفظه فبلغني أن نيبخت المنجم دخل علي أبي جعفر فقال له يا أمير المؤمنين لك الظفر ويقتل ابراهيم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 211]

فلم يقبل ذلك منه فقال أجلسني عندك فإن لم يكن الأمر كما قلت لك فاقتلني فبينا هوكذلك إذ جاء الخبر بهزيمة ابراهيم فتمثل ببيت البارقي

-روايت-از قبل-146

فألقت عصاها واستقر بهاالنوي || كماقر عينا بالإياب المسافر

. وأقطع نيبخت ألفي جريب بنهر حويزة أقول إنما ذكرت حديث نوبخت و في هذاالحديث نيبخت كمارأيت في لفظ النسخ التي نقلت منها و هذاحكم نوبخت بدلالة النجوم إن لم يصح حكمه من أعظم تقوية لقلب المنصور علي مابلغ إليه من الأمور ووجدت بخط محمد بن معد رحمه الله في تعليقه ما هذالفظه بنو نوبخت بضم النون وفتح الواو وضم الباء هذاآخر لفظ ابن معد رحمه الله

-روايت-1-376

فصل

و قدروينا حديث نوبخت المنجم مع المنصور من تاريخ الخطيب في المجلد السادس عشر من عشرين مجلدا من الجزء التاسع والستين من ترجمة عبد الله المنصور ما هذالفظه أخبرنا القاضي أبوالقاسم التنوخي أنبأنا محمد بن عبدالرحيم المازني أنبأنا الحسين بن القاسم الكسروي حدثني أبوسهل بن علي بن نوبخت قال كان جدنا نوبخت علي دين المجوسية و كان في علم النجوم نهاية و كان محبوسا في سجن الأهواز قال رأيت أبا جعفرالمنصور قددخل السجن فرأيت من هيبته وجلالته وسيماه وحسن وجهه

وشأنه ما لم أره لأحد قط فصرت من موضعي إليه فقلت ياسيدي ليس وجهك من وجوه أهل هذه البلاد فقال أجل يامجوسي قلت من أي بلاد أنت قال من المدينة قلت أي مدينة قال مدينة الرسول ص

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 212]

فقلت وحق الشمس والقمر لمن أولاد صاحب المدينة قال لا ولكن من عرب المدينة فلم أزل أتقرب إليه وأحدثه حتي سألته كنيته فقال أبو جعفرفقلت أبشر وجدتك في الأحكام النجومية تملكني وجميع ما في هذاالبلد حتي تملك فارس وخراسان والجبال فقال لي و مايدريك يامجوسي قلت هو كماأقول واذكر لي هذا قال إن قضي الله فسوف يكون قلت قدقضي الله من السماء فطب نفسا وطلبت دواة فوجدتها فقلت اكتب فكتب بسم الله الرحمن الرحيم إذافتح الله علي المسلمين وكفاهم معرة الظالمين ورد الحق إلي أهله فلانغفل فقلت اكتب لي من خدمتك حظا وأمانا فكتب لي قال نوبخت و لماولي الخلافة صرت إليه فأخرجت الكتاب فقال أنا له ذاكر مع الأمان والحمد لله ألذي صدق وعده ورد الحق إلي أهله قال فأسلم نوبخت و كان منجما لأبي جعفر ومولي له انتهي

-روايت-از قبل-759

فصل

و من الروايات في أن منع الملك تبع ممن هدم الكعبة ونقلها إليه كان بطريق النجوم ماذكره الحاكم النيشابوري في المجلد الثالث من تاريخه في ترجمة مخلد بن مالك الرازي و كان رجلا صالحا قال أخبرني محمد بن بصلة قال حدثني أبي عن جدي قتادة بن بصلة عن النبي ص قال بعث تبع إلي مكة لنقل البيت إليه فابتلي بجسده فقال المنجمية انظروا فقالوا لعلك أردت بيت الله بشي ء قال نعم أردت أن ينقل إلي قالوا لا يكون هذا ولكن اكسه وردهم عن ذلك فردهم

وكساه فبرأ

-روايت-1-90-روايت-278-479

فصل

وذكر الحاكم النيشابوري في ترجمة طاهر بن الحسين أنه أرسل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 213]

لحرب عيسي بن هامان من طريق النجوم فقال ما هذالفظه حدثني يحيي بن محمود الكاتب قال سمعت أبي يحدث عن أبيه محمود بن الحسين أن عبد الله المأمون وصف له و هوبمرو منجم من الهند فاستحضره واستشاره في أمر محمدالأمين فأشار عليه بطاهر بن الحسين ووصفه له و كان والي سنجاب بأنه طوال أعور وسماه له و قال هذاالأمر لايتم إلا به فاستحضره وأراد العلة فلم تسعه واستدعاه في سنة خمس وتسعين ومائة فخرج طاهر من حضرة أمير المؤمنين و كان كما قال المنجم

-روايت-از قبل-474

فصل

و من المعروفين بعلم النجوم وصحة حكمه فيهاالمغيرة بن محمدالمهدي وذكر ذلك أحمد بن ابراهيم القمي في آخر الجزء الثالث من كتاب أخبار علي بن أحمدصاحب الزنج بالبصرة و قدتضمن الحديث إصابة أبي معشر في جملة الحكاية فقال ما هذالفظه كنا

عندالمغيرة بن محمدالمهدي و هومريض يوم قتل علي بن محمدفتذاكرنا فقال قائل حكم أبومعشر أنه يقتل غرة سنة سبعين و قدمضي المحرم فقال المغيرة علي علته و هومقتول في يوم هذا و قدأخبرت الأمير بهذا وكتب به إليه فكان جوابه حسبنا الله

-روايت-1-490

فصل

ثم قال بعدكلام لاحاجة بنا إليه وسيعلم الصدق هذه الساعة ياغلام أين الأسطرلاب فأخذ الطالع و قال قدأخذ عليه بالمخنق ثم قال و الله خنق ثم قال ياغلام خذ الطالع فقد قتل وسمعنا الضجة فقال ما هذاانظروا ثم سمعنا أكثر منها فقال انظروا ثم جاء الرأس فناد الأمر فخرجنا فإذا

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 214]

الرأس ثم قال في حديثه قال الموفق و قدوصل الرأس ثم أقبلت علي الرأس و قلت أين كهانتك وأين نجومك أقول ففي هذاالحديث تصديق أبي معشر بتحقيق المغيرة بن محمدالمهدي و أن محمد بن علي صاحب الزنج كان عارفا بالنجوم فأما قوله أين نجومك فالنجوم كمادلت علي ولادته دلت علي زوال دولته وصح الحكم

-روايت-از قبل-315

فصل

و من القائلين بصحة علم النجوم و أن النجوم دلالات علي الحادثات محمود بن عبد الله بن أحمدالخوارزمي مصنف كتاب الفائق فقد وجدت في كتابه المذكور في نسخة عتيقة عليها خطا في أواخرها يذكر ذلك في أواخر آيات في ذكر معجزاته ع فقال الخوارزمي ما هذالفظه فإن قيل أ ليس المنجم يخبر عن أمور فيوجد مخبرها علي ماأخبر وكذلك الكاهن وأصحاب الفأل والزجر فالجواب أن المنجم لايحكم بما أخبر به إلا عن طريق و ذلك أنه تعالي جعل حركات النجوم دلالات علي مايحدث في العالم فمن أحكم العلم بهاأمكنه الوقوف عليها بعلم أوظن أقول و هذا من أعلم علماء المعتزلة و كان جدي ورام قدس الله روحه يثني علي كتاب الفائق

-روايت-1-632

فصل

و من المشهورين في القول بصحة علم النجوم وتحقق أصلها مارويناه بإسنادنا إلي علم بن حاتم القزويني في كتاب علل الشريعة في باب علة الأوقات بإسناده إلي أبي بصير قال رأيت رجلا يسأل أبا عبد الله ع عن علم النجوم أ له أصل قال نعم قال فحدثني عنه قال أحدثك

-روايت-1-59-روايت-178-ادامه دارد

[ صفحه 215]

منه بالسعد و لاأحدثك بالنحس إن الله تعالي فرض الصلاة في الفجر لساعة وهي فرض وهي سعد وفرض الظهر لسبع ساعات وهي فرض وهي سعد وفرض العصر لتسع ساعات وهي فرض وهي سعد وفرض المغرب لأول ساعة من الليل وهي فرض وهي سعد وفرض العشاء بعدها وهي فرض وهي سعد

-روايت-از قبل-275

أقول و هذاصريح فيما ذكرناه

فصل

وذكر محمود بن محمد بن الفضل في كتاب المنجمين في الجزء الخامس ما هذالفظه حدثنامحمود قال حدثنا عبد الله قال حدثنامصعب قال قال الربيع رفع إلي ماشاء الله المنجم رقعة و قال ادفعها إلي أمير المؤمنين فدفعتها إليه فقال لي هل قرأتها قلت لا قال فإنه زعم أن ألذي يحج بالناس في هذه السنة يموت في طريقه فقلت يقيك الله يا أمير المؤمنين و ماعليك لوتركت الحج فقال ويحك إن كان مازعم حقا فالموت في هذاالوجه أولي ياربيع إني رأيت كأني دخلت الكعبة فانفرجت في عيني حتي دخلت علي الشمس فجاء رجل فضمها فرجعت قال فلما كنا بذات عرق إذابإبل معرضة فقال ياربيع أنت ألذي رأيت أنه ضم علي الكعبة حين أشرف فانظر كيف يكون المهدي فمات وصلي عليه يحيي بن محمد قال أبوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس المصنف إنا وجدنا رواية أن منجمه نوبخت عرفه أنه يموت في ذلك الوقت و لم

نجد في وصاياه أنه أوصي برد المظالم و لااستعد لآخرته أعاذنا الله من ترك الاحتياط في طلب رضاه ومحبته

-روايت-1-944

[ صفحه 216]

الباب التاسع فيما نذكره عمن يقول إن النجوم لاتصح أن تكون دلالات علي الحادثات

اشاره

اعلم أن المنكرين لذلك من المسلمين فرق فريق لم يقفوا علي مارويناه ونقلناه ودللنا عليه من كون النجوم دلالات وأنها آيات وهدايات و لووقفوا علي ماأشرنا إليه لكان يرجي منهم الاعتماد عليه وفريق من المنكرين لهذا العلم الموسوم قوم مستضعفون لاحكم لخلافهم في العلوم فجوابهم بحسب حالهم جواب أمثالهم وفريق خافوا أن يكون ذلك طعنا علي النبوات و ماأتي به الأنبياء من المعجزات و لو كان كل آية هدي بها الله عباده وخرق بهاالعادة مفسدة للمعجزات الصادقة وطعنا علي الآيات الخارقة كان قدأفسد طريق المعجزات لأن كلما في الوجود من المخلوقات كانت في ابتدائها آيات باهرات خارقات ولكنها لمااستمرت هانت علي الناظرين وغفلوا عن جلالتها و ما فيها من الدلالة علي رب العالمين فتكون لدلالة النجوم أسوة بسائر ماابتدأ الله جل جلاله به من آياته ودل به علي أعظم مقدوراته و قدقدمنا الإشارة إلي بعض مافرقنا به بين إخبار المنجمين بالحادثات و بين تعريف الله جل جلاله علي يد الأنبياء والأولياء بالغائبات ونزيده هنا أن طريقة المنجمين معروفة بين العقلاء وموصوفة

عندالفضلاء لومنع أحد من معرفة مولد الإنسان ماقدر أن يحكم علي طالعه و لومنع الأسطرلاب لتعذر عليه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 217]

بمنافعه و لوحيل بينه و بين أستاذ يتعلم منه لاستحال صدور هذاالعلم عنه و لوحيل بينه و بين كتب ينظر فيهالتعذر عليه الإخبار بشي ء من معانيها فأما الأنبياء والأوصياء والأولياء فمعلوم بالضرورة من حالهم وصفات كمالهم أن تعريفهم للعباد بالغائبات ليس عن أستاذ و لااستعمال شيء من الآلات و لا في وقت يحتمل الفكر في

ترتيب الدلالات و أن الأنبياء لم يقتصر الله جل جلاله بهم في المعجزات علي التعريف بالغائبات بل جعل لهم من الآيات مثل إحياء الأموات ومثل إبراء المرضي بغير معالجات ومثل إجابة الدعوات في أوقاتها المعينات ومثل الحكم علي مولود قبل ولادته ومثل نطق الحيوانات الخالية من العقل بتصديق من يصدقه الله تعالي منهم بتزكيته وشهادة الجمادات لهم بما يريدونه منهم بالله جل جلاله منه و غير ذلك مما يطول الكلام بشرح حقيقته فأين شرف هذاالمقام وأين مايذكره المنجمون من الأحكام وفريق رأي في الكتب أخبارا بالمنع في شيء من النجوم فحمل ذلك علي العموم و لم يدر أن المراد بالتحريم إنما هولمن اعتقد أن النجوم علة موجبة أوفاعلة مختارة و ذلك كفر عظيم و ليس هذا لماذكرناه بمثيل بل كغيرها في كل دليل علي ماأراده الله تعالي من واضح السبيل أقول ويحتمل أن يكون النهي عن علم النجوم وتعلمه واستعماله لمن يستعمل دلالتها في معصية الله تعالي كمايستعملها الذين يتوصلون بمعرفتها وهدايتها إلي خلاف مراد الله ومراد رسوله وفريق يستبعدون أن تكون النجوم مع ارتفاعها في السماوات دالة

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 218]

علي ما في الأرض لتباعد الجهات و هذاالفريق معدودون من أهل الضعف فينبغي أن يعرفوا قدرة القادر لذاته تعالي ثم يحتمله حالهم من الكشف وفريق سمعوا أنه أدي هذاالعلم بالجهال إلي جحود الشرائع وترك العبادة والأعمال فخافوا من تعليمه والتصديق به أن يقعوا في تلك الأهوال و لو كان هذاعذرا في طلب التحقيق وسلوك صواب الطريق أدي ذلك إلي الإهمال بالكلية وترك العلوم الدينية لأن كل علم منها ضل فريق في طريقه واختلفوا في تحقيقه وفريق سمعوا أن هذاالعلم ابتدعه قوم غيرالأنبياء من الفلاسفة

والحكماء فهربوا من التصديق بشي ء من معانيه لئلا يقعوا فيما وقع أولئك فيه من الضلالة والتشبيه و قدقدمنا الدلالات الواضحات علي أن هذاالعلم من علوم الأنبياء والأوصياء ع وأوضحنا ذلك بما ذكرنا من المعقولات والمنقولات

-روايت-از قبل-744

فصل

ولقد وجدت تصنيفا لبعض العلماء الماضين و لاأسميه لئلا يكون غيبة له وإظهار النقص بين السامعين قال فيه جوابا عمن سأله من المكاتبين إنه لايصح أن تكون النجوم علامات علي الحادثات وذكر في أقوي الاحتجاجات أنه ربما تكون جماعة مواليدهم مختلفة ويغرقون في سفينة في وقت واحد أويقع عليهم حائط أونحو ذلك من الحوادث المألوفة فيقال له إن الذين قالوا إن النجوم علامات معتقدون أن الله جل جلاله قادر مختار بالذات والأعمار بحسب حكمه فيقصر منها ماشاء ويتم ماشاء و لااعتراض عليه في الإرادات مع أن جميع المسلمين الصادقين بالاعتقاد عارفون أن الله

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 219]

تعالي لابد أن يخرب الفلك والنجوم

عندانقضاء دار النفاد فمن يقدر علي إبطال الفلك ونجومه وهي أصل دلالات العباد أ مايقدر أن يبطل أعمارا يمكن إبطالها بوجه من وجوه السداد والصواب كما قال تعالي يَمحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أُمّ الكِتابِ و قال ذلك المصنف في كتابه أنه قدجرب عليهم غلطا في الأحكام و قدتقدم الكلام في جواب هذاالكلام بما معناه أنه لو كان غلط فريق من أهل العلوم أوتعمدهم الغلط مبطلا لتلك الرسوم كان قدفسد كل علم في الوجود فإن جميعها فيهااختلاف لايحسن أن يقابل بالجحود فلعلم دلالات النجوم أسوة بسائر العلوم

-روايت-از قبل-576

فصل

و من اعتبر السائل ألذي سأله فلعله يفهم منه أنه من ملوك الدنيا أو أنه يريد ويعتقد نصرة مسألة المرتضي في الجواب عن مسألته و لايبعد أنه اتقي في ذلك لأن السائل من الولاة في مملكته ويؤيده ماذكر في آخر حديثه من تصريح الحمصي في التعليق العراقي بصحة علم النجوم ودلالته

-روايت-1-287

فصل

و قال آخر من علماء الإسلام في رده علي القائلين بأن النجوم دلالات علي حوادث الأيام كلمات استحسنها من سمعها منه وحكاها علي سبيل الاستحسان عنه طيبا لنفسه إن هذاكظن القائل يخطئ تارة ويصيب أخري والمنجمون كذلك فيقال له إنه لايقدر علي ظن يقطع به في شيء من خوف أوبشري والنجوم قددلت علي كسوفات وحادثات يقطع علماؤهم بها ونقلوا التحقيق لها فصدقت مقالتهم وظهرت حجتهم والاستدلال لهم و هذافرق بين ظن ابن آدم الضعيف و بين ماجعل الله جل جلاله

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 220]

النجوم دلالة عليه بتدبيره الشريف ويقال أيضا لهذا المساوي بين ظنه و بين دلائل النجوم إن الطريق مسدود عليك بين ظنونك و بين اطلاعك علي علامات النجوم بالظنون والعلوم فلو كان القائلون بدلالة النجوم مثل الظنون لكان انفرادهم بالاطلاع علي الأمارات المقتضية للحادث المظنون تفضيلا لهم بهذا الظن المغبون وداعيا إلي ترجيح الباب بمعرفة هذه الأسباب أقول و مارأيت أن العقل و لاالنقل و لاشريعة أصحاب الرسالة عن صاحب الجلالة تقتضي أوتجيز الجحود أوالمكابرة للأمور المعلومة الظاهرة فإنه متي وقع جحود ومكابرات من أهل الديانات أدي ذلك إلي الطعن عليهم فيما يذكرونه من المقالات وتزهيد العقلاء فيما هم عليه من الاعتقادات بل يجب أن يصدق الصادق فيما يكون صدقا من مقاله و لو كان عدوا و قد قال ذلك من شبه و

كان ناقصا في مرتبته وحاله و في حديث أهل الكمال انظر إلي ما قال و لاتنظر إلي من قال

-روايت-از قبل-837

الباب العاشر فيما نذكره من بعض أخبار من كان مستغنيا عن النجوم بتعريف النبي والأئمة المستمدين من النبي المعصوم ص

اشاره

فأقول إن مع وجود من يخبر عن الله جل جلاله مثل الأنبياء و من استودعوه أسراره تعالي من الأوصياء فإن في وجودهم غني لمن تمكن من لقائهم وكشف مايحتاج إليه بأنوار آرائهم ولذلك قل علماء المنجمين في زمن

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 221]

مولانا أمير المؤمنين ع و لماانتقل إلي الله جل جلاله والتزم من بقي بعده من الحاملين لأسراره بالتقية ومنعوا من إظهار الأسرار الربانية احتاج معشر من خواصهم من يتعلم علم النجوم وخاصة من لايقدر علي لقائهم إلا في وقت معلوم متباعدا كزمان الحج وأوقاته واستمرت التقية بالمستودعين لأسرار الله تعالي وآياته فتعلم جماعة من الشيعة العلم المشار إليه لماعرفوا أنه يجوز الاعتماد عليه في أبواب الدلالات والإشارات وفيما يعرض لهم من الحاجات ومعرفة ما بين أيديهم من المحذورات والمسرات ليدفعوا المحذورات بالصدقات والدعوات فيبلغوا المني بشكر الله جل جلاله علي مافتح عليهم من أبواب العنايات كماحكيناه فيما تقدم ورويناه من الإذن لهم في علم النجوم للدلالة والاستدلال بهافيما يخصه الله من الجلالة ليكون تنبيها علي فتح بابها من أهل الرسالة وسوف نذكر طرفا مما انتفع به الشيعة من التعريف بالغائبات والتشريف بتعريفهم بأوقات الحادثات عن ظهور نبيهم وأئمتهم ص وتمكينهم فتارة يسألونهم عن أوقات وفاتهم ومدة أعمارهم وحياتهم فيخبرونهم ويستغنون بذلك عن علماء المنجمين وتارة ينبئونهم بعلوم المنايا والبلايا وأسرار سيد البرايا صلوات الله عليه وعليهم أجمعين وحيث يراد أن نذكر من هذاطرفا مما يصدر من خواص عترته الحاملين لأسرار رسالته فنذكر عن كل واحد منهم حديثين من طريقين صادقين لئلا يعتقد من يقف علي

كتابنا من علماء المنجمين وممن لم يطلع علي مرادنا من أخبار النبي والأئمة الطاهرين

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 222]

أن أهل النجوم والأحكام قدروا علي ما لم يقدر علي مثله النبي والأئمة ع و لوأردنا أن نذكر كلما ورد عنهم من الإخبار بالغائبات لكان ذلك مجلدات وإنما اقتصرنا علي حديثين لئلا يمل الناظر إذاأراد الوقوف علي مارويناه وربما زدنا علي حديثين فيما يختص بالحسن بن مولانا علي و الحسن العسكري والمهدي ع

-روايت-از قبل-312

فصل

فمن ذلك من دلائل رسول الله ص في كتاب الدلائل تصنيف عبد الله بن جعفرالحميري و قدشهد بأمانته وفضله الشيخان العالمان أبو جعفرالطوسي و أحمد بن العباس النجاشي رضي الله عنهما و قدرويناه بعدة طرق إليه رضوان الله عليه بإسناده المذكور في كتابه قال طلب قوم من قريش إلي النبي حاجة فقال لهم إنكم تمطرون غدا فأصبحت كأنها زجاجة وارتفع النهار فأتاه رجل عظيم

عند الناس فقال ما كان أغناك عما تكلمت به الأمس فما رأيناك هكذا قط فارتفعت سحابة من قبل السور فأمطرت الأودية وجاءهم من المطر ماجاءوا إلي رسول الله ص من أجله فقالوا يا رسول الله اطلب أن يكفها عنا فقال أللهم حوالينا و لاعلينا فانقشع السحاب يمينا وشمالا و من ذلك ما في كتاب الخرائج والجرائح تأليف الشيخ الثقة سعيد بن هبة الله الراوندي قال ومنها يعني معجزات النبي ص أن رسول الله ص لقي في غزوة ذات الرقاع رجلا من محارب يقال له عاصم فقال يا محمد أتعلم الغيب قال لايعلمه إلا الله تعالي فقال و الله لجملي هذاأحب إلي من إلهك قال لكن الله أخبرني عن علم غيبه أنه سيبعث عليك قرحة في لحييك حتي تصل إلي دماغك

فتمرن و الله إلي النار فرجع

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 223]

و قدبعث الله قرحة في لحييه وصلت إلي دماغه فجعل يقول لله در القرشي إذ قال بعلم أوزجر فأصاب

-روايت-از قبل-102

فصل

و من ذلك من دلائل مولانا علي ع ما في كتاب الدلائل للحميري مارويناه بإسنادنا إليه بإسناده المتصل في كتابه إلي أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال أراد قوم بناء مسجد بساحل عدن فكلما بنوه سقط فأتوا أبابكر وسألوه فقال استوثقوا من بنائه ففعلوا واستوثقوا فسقط فعادوا وسألوه فخطب الناس وناشدهم إن كان

عندأحد منه علم فقال لهم أمير المؤمنين ع احتفروا ميمنة القبلة وميسرتها فسيظهر لكم قبران عليهما تربة مكتوب عليها أنارضوي وأخي حبا متنا ميتة لانشرك بالله شيئا فغسلوهما وكفنوهما وصلوا عليهما وادفنوهما ثم ابنوا مسجدكم ففعلوا فقام بناؤه

-روايت-1-2-روايت-161-566

و من ذلك مارواه الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي بإسنادنا إليه في كتاب الخرائج والجرائح

عندذكر معجزات أمير المؤمنين ع فقال ومنها ماروي عن مينا قال سمع علي في عسكره ضوضاء فقال ما هذاقالوا هلك معاوية فقال كلا و ألذي نفسي بيده لن يهلك حتي تجتمع عليه هذه الأمة قالوا فبم تقاتله فقال لاعذر فيما بيني و بين الله تعالي

-روايت-1-2-روايت-164-347

فصل

و من ذلك في دلائل الحسن بن علي ع ماروينا بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفر محمد بن رستم الطبري في كتاب دلائل الإمامة بإسناده إلي عبد الله بن عباس قال مرت بالحسن بن علي ع بقرة فقال هذه حبلي بعجلة أنثي لها غرة في جبينها ورأس ذنبها أبيض فانطلقنا

-روايت-1-2-روايت-165-ادامه دارد

[ صفحه 224]

مع القصاب حتي ذبحها فوجدنا العجلة كماوصف علي صورتها فقلنا له أ ليس الله عز و جل يقول لايعلم الغيب إلا الله فقال مايعلم المخزون المكنون المجزوم المكتوم ألذي لم يطلع عليه ملك مقرب و لانبي مرسل غير محمد وذريته

-روايت-از قبل-233

أقول لعل معناه مايعلم المكنون بغير أستاذ علي تفصيل معلوم إلا

محمد وذريته ع و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي أبي عبد الله محمد بن محمد بن النعمان المفيد ألذي انتهت رئاسة الإمامية إليه رضوان الله جل جلاله عليه من كتابه ألذي سماه كتاب مولد النبي ومواليد الأوصياء ع و هو كتاب جليل قدذكر فيه من معجزات الأئمة ما لم يذكره في كتاب الإرشاد فقال فيه بإسناده إلي جابر ما هذالفظه عن أبي جعفر ع قال جاء الناس إلي الحسن بن علي ع فقالوا أرنا من عجائب أبيك التي كان يريناها فقال أ وتؤمنون بذلك قالوا نعم نؤمن بذلك قال ألستم تعرفون أبي قالوا جميعا بلي نعرفه فرفع لهم جانب الستر فإذا أمير المؤمنين ع قاعد فقالوا جميعا هذا أمير المؤمنين نشهد أنك أنت ولي الله حقا والإمام من بعده ولقد أريتنا أمير المؤمنين بعدموته كماأري أبوك أبابكر رسول الله جدك في مسجد قبا بعدموته فقال الحسن ويحكم أ ماسمعتم قول الله عز و جل وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقتَلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمواتٌ بَل أَحياءٌ وَ لكِن لا تَشعُرُونَ فإذا كان هذافيمن قتل في سبيل الله فما تقولون فينا قالوا أنتم أفضل يا ابن رسول الله

-روايت-1-402-روايت-425-1053

أقول وسنذكر حديثا ثالثا فيما يختص بالحسن

[ صفحه 225]

بن علي ع لأنه أول من حكم التغلب عليه بسر أسراره الربانية ومعجزاته النبوية إلي أن انتقل إلي الدار الأخروية وكذلك ربما ردنا في روايتي دلالات الحسن العسكري ع لأنه آخر من كان ظاهرا من خلف آبائه كماأشرنا إلي أنه ممن حكم التغلب عليه كما أن سيدنا رسول الله ص لما كان بمكة منعه التغلب عليه من إظهار كثير من دلالاته و كماجري من حال مولانا أمير المؤمنين ص فإنه لم يظهر

في زمن المتقدمين عليه ماظهر بعدانتقال الأمر إليه فمن دلالات مولانا الحسن بن علي بن أبي طالب ع ماوجدناه ثابتا في جزء عن أبي عبد الله ع و هو من جملة مجلد فيه فرائد أوله مختصر فيه أدعية وعوذ والمختصر بخط محمد بن علي بن الحسين بن مهزيار ونسخته في سنة ثمان وأربعين وأربعمائة و كان علي الجزء ألذي نقل منه هذاالحديث ما هذاالمراد من لفظه من حديث أبي الحسن بن محمد بن عبدالوهاب قدم علينا في سنة أربعين وثلاث مائة فأما لفظ الحديث فهو

حدثنا أبو محمد بن عبد الله بن محمدالأحمري المعروف بابن داهر المرادي قال حدثني أبو جعفر محمد بن علي الصيرفي القرشي أبوسمينة قال حدثني داود بن كثير الرقي عن أبي عبد الله ع قال لماصالح الحسن بن علي ع معاوية جلسا بالنخيلة فقال معاوية يا أبا محمدبلغني أن رسول الله كان يخرص النخل فهل عندك من ذلك علم فإن شيعتكم يزعمون أنه لايعزب عنكم علم شيء في الأرض و لا في السماء فقال الحسن إن رسول الله ص كان يخرص

-روايت-1-2-روايت-195-ادامه دارد

[ صفحه 226]

كيلا و أناأخرص عددا فقال معاوية كم في هذه النخلة من بسرة قال الحسن أربعة آلاف بسرة وأربع بسرات وأقول ووجدت قدانقطع من المختصر المذكور كلمات فوجدتها في رواية ابن عياش الجوهري هي فأمر معاوية بهافصرمت فجاءت أربعة آلاف بسرة وثلاث بسرات ثم صح الحديث بلفظها فقال الحسن و الله ماكذبت و لاكذبت فنظرنا فإذا في يد عبد الله بن عامر بن كريز بسرة ثم قال ع أما و الله يامعاوية لو لاأنك تكفر لأخبرتك بما أعلم و ذلك أن رسول الله ص كان في زمان لايكذب و أنت

تكذب وتقول متي سمع من جده علي صغر سنه و الله لتدعن زيادا ولتقتلن حجرا ويحمل إليك رأس عمرو بن الحمق

-روايت-از قبل-596

فصل

و من دلائل الحسين بن علي ع مارويناه بإسنادنا إلي أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري من كتاب الدلائل بإسناده إلي أبي عبد الله ع قال خرج الحسين ع إلي مكة في سنة ماشيا فورمت قدماه فقال له بعض مواليه لوركبت ليسكن الورم هذامنك فقال كلا إذاأتينا هذاالمنزل فإنه يستقبلك أسود ومعه دهن فاشتره فقال له مولاه بأبي أنت وأمي ما قدآمنا منزل يبيع فيه أحد هذاالدهن فقال بلي أمامك دون المنزل فسار ميلا فإذا هوبالأسود فقال الحسين لمولاه دونك الرجل فخذ منه الدهن وأعطه الثمن فقال الأسود للمولي لمن أردت هذاالدهن فقال للحسين بن علي فقال انطلق بنا إليه فصار نحوه فسلم و قال يا ابن رسول الله أنامولاك فلاآخذ منك ثمنا ولكن ادع الله أن يرزقني

-روايت-1-2-روايت-153-ادامه دارد

[ صفحه 227]

ولدا ذكرا سويا يحبكم أهل البيت فإني خلفت امرأتي تمخض فقال انطلق إلي منزلك فإن الله قدوهب لك ولدا سويا فذهب فوجده ثم عاد إلي الحسين فدعا له بالخير لولادة الغلام له ثم إن الحسين ع مسح من الدهن فما قام من موضعه حتي ذهب الورم عنه

-روايت-از قبل-255

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي محمد بن جرير بن رستم الطبري في كتاب دلائل الإمامة بإسناده عن حذيفة قال سمعت الحسين بن علي ع يقول و الله ليجتمعن علي قتلي طغاة بني أمية ويقدمهم عمر بن سعد و ذلك في حياة النبي ص فقلت أنبأك بهذا رسول الله قال لافأخبرت النبي بذلك فقال عملي عمله وعلمه علمي فإنا نعلم بالكائن قبل كينونيته

-روايت-1-2-روايت-146-354

و من ذلك ماروينا

بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي من كتاب الخرائج والجرائح عن أبي خالد الكابلي عن يحيي ابن أم الطويل قال كنا

عند الحسين ع إذ دخل إليه شاب يبكي قال مايبكيك قال إن والدتي توفيت هذه الساعة و لم توص ولها مال و قدأمرتني أن لاأحدث في أمرها حدثا حتي أعلمك خبرها فقال الحسين قوموا بنا حتي نصير إلي هذه الحرة فقمنا معه حتي انتهينا إلي باب البيت ألذي فيه المرأة فإذاهي ملقاة فأشرف و الله ودعا الله تعالي أن يحييها حتي توصي بما تحب و إذاهي جلست تتشهد فنظرت إلي الحسين وقالت ادخل البيت يامولاي وأمرني بأمرك فدخل وجلس علي مخدة ثم قال لها أوصي رحمك الله فقالت يا ابن رسول الله لي من الملك كذا وكذا و قدجعلت ثلثه إليك

-روايت-1-2-روايت-149-ادامه دارد

[ صفحه 228]

لتضعه حيث شئت من أوليائك والثلثان لابني هذا إن علمت أنه من مواليك وأوليائك و إذا كان مخالفا فخذه لك فلاحق للمخالفين في أموال المؤمنين ثم سألته أن يصلي عليها ويتولي أمرها وعادت ميتة كماكانت

-روايت-از قبل-213

فصل

و من ذلك في دلائل علي بن الحسين ع مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفر بن رستم قال حضر علي بن الحسين الموت فقال لولده يا محمد أي ليلة هذه قال كذا قال وكم مضي من الشهر قال كذا وكذا قال فإنها الليلة التي وعدتها ثم دعا بوضوء فجي ء به فقال إن فيه فأرة فقال بعض القوم إنه ليهجر فجاءوا بالمصباح فإذا فيه فأرة فأمر به فأهريق وجي ء بماء آخر فتوضأ وصلي حتي إذا كان آخر الليل توفي ص

-روايت-1-2-روايت-98-410

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي سعيد بن هبة الله الراوندي يرفعه قال إن علي بن الحسين

ع نزل بعسفان ومعه من مواليه أناس كثير وعسفان منزل بين مكة والمدينة فضرب غلمانه فسطاطه بموضع فلما دنا منه قال لغلمانه كيف ضربتم في هذاالموضع و فيه قوم من الجن وهم أولياء لنا وشيعة و قدأضررنا بهم وضيقنا عليهم فقالوا ماعلمنا أن هؤلاء يكونون هاهنا فإذابهاتف من جانب الفسطاط نسمع كلامه و لانري شخصه يقول يا ابن رسول الله لاتحول فسطاطك من موضعه فإنا نحتمله و هذا شيءبعثنا به إليك فنظروا و إذابجانب الفسطاط طبق عظيم و فيه أطباق من عنب ورطب ورمان وفواكه كثيرة من الموز وغيره فدعا علي بن الحسين ع رجلا معه واستحضر الناس فأكلوا وارتحلنا

-روايت-1-2-روايت-76-676

[ صفحه 229]

فصل

و من ذلك في دلائل أبي جعفر محمدالباقر ع مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري في كتاب الدلائل بخط الشيخ الفقيه ابن الغضائري بإسناده إلي عبد الله بن أبي يعفور قال سمعت أبا عبد الله ع يقول قال أبي ص ذات يوم بقي من أجلي خمس سنين فحسبت ذلك فما زاد و لانقص

-روايت-1-2-روايت-239-314

و من ذلك مارويناه عن الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في كتاب الخرائج والجرائح يرفعه إلي أبي بصير قال أبو جعفر ع قال لرسول من أهل خراسان كيف أبوك قال تركته سالما قال قتله جار له يقال له صالح يوم كذا في ساعة كذا فبكي الرجل و قال إنا لله وإنا إليه راجعون مما جعلت فقال له أبو جعفر ع اسكن فقد صار إلي الجنة وهي خير له مما كان فيه فقال الرجل إني خلفت ابني وجعا قال قدبر ئ و قدزوجه عمه ابنته فستقدم عليه و قدولد له غلام اسمه علي و هوشيعة لنا أماابنك فليس

لنا شيعة بل هولنا عدو فقال له الرجل هل من حيلة قال إنه لنا عدو فقام الرجل من عنده و هووقيذ فقلت من هذا قال رجل من أهل خراسان و هولنا شيعة و هومؤمن

-روايت-1-2-روايت-127-662

فصل

و من ذلك في دلائل أبي عبد الله ع مارويناه بإسنادنا إلي الشيخين أبي العباس عبد الله بن جعفر و أبي جعفر محمد بن جرير الطبري بروايتهما عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول وكنت عنده فجري ذكر المعلي بن خنيس يا أبا محمد ماأقول لك في المعلي ماينال درجتنا إلابما ينال منه داود بن علي قلت فما أدري مايصيبه من داود قال يدعوه

-روايت-1-2-روايت-188-ادامه دارد

[ صفحه 230]

عليه لعنه الله إلي الدار فيأمر به فيضرب عنقه ويصلبه قلت إنا لله وإنا إليه راجعون قال فلما ولي داود المدينة قصد المعلي ودعاه فسأله أن يسمي له أصحاب جعفر بن محمد فقال ماأعرف من أصحابه أحدا وإنما أنا رجل أختلف في حوائجه و ماينوبه و ماأعرف له أصحابا فقال له إن كتمتني قتلتك قال أبالقتل تهددني و الله لوكانوا تحت قدمي مارفعت عنهم قدمي ولئن قتلتني ليسعدني الله عز و جل ويشقيك فكان الأمر كما قال أبو عبد الله ع لم يغادر كثيرا و لاقليلا

-روايت-از قبل-477

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي يرفعه إلي المفضل بن عمر قال كنت أمشي مع أبي عبد الله ع إذ مررنا بامرأتين بين أيديهما بقرة ميتة وهي مع صبيتها تبكيان فقال ماشأنك فقالت أنا وصبياتي نعيش من هذه البقرة و قدماتت فتحيرت في أمري قال أفتحبين أن يحييها الله لك فقالت أ وتسخر مني مع مصيبتي قال كلا ماأردت

ذلك ثم دعا بدعاء وركضها برجله وصاح بهافقامت البركة مسرعة سوية فقالت المرأة عيسي ابن مريم ورب الكعبة فدخل الصادق ع بين جمع الناس فلم تعرفه المرأة وروي أنه كان بمني

-روايت-1-2-روايت-102-540

فصل

و من ذلك في دلائل أبي الحسن موسي الكاظم ع ماروينا بإسنادنا إلي الشيخ أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري في كتاب الدلائل يرفعه إلي علي بن أبي حمزة قال كنت

عند أبي الحسن موسي جالسا إذ أتاه رجل من أهل الري يقال له جندب فسلم عليه ثم جلس

-روايت-1-2-روايت-172-ادامه دارد

[ صفحه 231]

وسأل أبا الحسن فأحسن السؤال فقال ياجندب مافعل أخوك قال حي و هويقرؤك السلام قال ياجندب عظم الله أجرك في أخيك فقال ورد و الله كتابه من الكوفة ليلة الأمس بالسلامة قال فإنه و الله مات بعدكتابه إليك بيومين ودفع إلي امرأته مالا و قال لها ليكن هذاالمال عندك فإذاقدم أخي فادفعيه إليه فأودعته الأرض في البيت ألذي تكون فيه فإذا أنت أتيتها فتلطف بها وأطمعها في نفسك فإنها ستدفعه إليك قال علي و كان جندب رجلا جميلا قال فلقيت جندبا بعد مافقد أبو الحسن ع فسألته عما كان فقال صدق و الله سيدي مازاد و مانقص لا في الكتاب و لا في المال

-روايت-از قبل-572

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي أبي جعفر محمد بن جرير الطبري بإسناده إلي أبي الحسن موسي ع قال اشتكي محمد بن جعفر حتي خيف عليه الموت فكنا مجتمعين عنده ودخل أبو الحسن ع فقعد ناحية وإسحاق عمه

عندرأسه يبكي فقعد قليلا ثم قام فتبعته و قلت جعلت فداك يلومك إخوتك وأهلك يقولون دخلت علي أخيك و هو في الموت ثم خرجت فقال يبرأ أخي أرأيت هذاالجالس سيموت ثم

يبكي عليه هذافبرأ محمد واشتكي إسحاق فمات وبكي عليه محمد

-روايت-1-2-روايت-109-449

فصل

و من ذلك في دلائل علي الرضا ع مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفر محمد بن جرير الطبري يرفعه بإسناده إلي معبد بن عبد الله الشامي قال دخلت علي علي بن موسي الرضا ع فقلت له قدكثر الخوض فيك و في عجائبك فلو شئت أثبت بشي ء وأحدثه عنك قال و ماتشاء

-روايت-1-2-روايت-149-ادامه دارد

[ صفحه 232]

قلت له تحيي لي أبي وأمي فقال انصرف إلي منزلك فقد أحييتهما فانصرفت و إذاهما و الله حيان في البيت وأقاما عندي عشرة أيام ثم قبضهما الله تعالي إليه

-روايت-از قبل-162

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري بإسناده إلي عمر بن بزيع قال كان عندي جاريتان حاملتان فكتبت إلي الرضا ع أعلمه ذلك وأسأله أن يدعو الله أن يجعل ما في بطنيهما ذكرين فوقع أفعل إن شاء الله وابتدأني بكتاب مفرد نسخته بسم الله الرحمن الرحيم عافانا الله وإياك أحسن عافية في الدنيا والآخرة برحمته الأمور بيد الله تعالي قضي فيهامقاديره علي مايحب يولد لك غلام وجارية إن شاء الله فسم الغلام محمدا والجارية فاطمة علي بركة الله قال فولد لي غلام وجارية علي ما قال

-روايت-1-2-روايت-114-537

فصل

و من ذلك في دلائل محمدالجواد ع مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفر محمد بن جرير الطبري بإسناده إلي ابراهيم بن سعيد قال كنت جالسا

عند محمد بن علي الجواد ع إذ مر بنا فرس فقال هذه تلد الليلة فلوا أبيض الناصية في وجهه غرة فاستأذنته وانصرفت مع صاحبها فلم أزل أحدثه إلي الليل حتي ولدت فلوا كماوصف ع فعدت إليه فقال يا ابن سعيد كأنك قدشككت فيما قلت لك و أن التي في منزلك ستلد ابنا أعور وكانت جاريتي حبلي فولدت

و الله محمدا و كان أعور

-روايت-1-2-روايت-135-469

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري في كتاب الدلائل بإسناده إلي صالح بن عطية

-روايت-1-2

[ صفحه 233]

قال حججت فشكوت إلي أبي جعفريعني الجواد الوحدة فقال ع أماإنك لاتخرج من الحرم حتي تشتري جارية ترزق منها ابنا قلت جعلت فداك أهوي أن تشير علي قال نعم اعترض فإذاعرضت فأعلمني قلت جعلت فداك فقد عرضت قال اذهب فكن في السوق حتي أوافيك فصرت إلي دكان نخاس أنتظره حتي وافي ثم مضي فصرت معه فقال قدرأيتها فإن أعجبتك فاشترها علي أنها قصيرة العمر قلت جعلت فداك فما أصنع بها قال قد قلت لك فلما كان من الغد صرت إلي صاحبها فقال الجارية محمومة و ليس بهامرض وعدت إليه من الغد وسألته فقال قددفنتها اليوم فأتيته ع وأخبرته الخبر فقال اعترض فاعترضت وأعلمته فأمرني أن أنتظره فصرت إلي دكان النخاس فركب ومر بنا فصرت إليه فقال اشترها فقد رأيتها فاشتريتها وصبرت عليها حتي طهرت فوقعت عليها فولدت لي محمدا ابني

-روايت-8-754

فصل

و من ذلك في دلائل مولانا علي الهادي ع مما روينا بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفر محمد بن جرير الطبري بإسناده قال حدثني أبو الحسن محمد بن إسماعيل الكاتب بسر من رأي سنة ثمان وثلاثين وثلاث مائة قال حدثني أبي قال كنت بسر من رأي بدرب الحصي فرأيت يزداد الطبيب النصراني تلميذ بختيشوع و هومنصرف من دار موسي بن بغا فسايرني وأفضي الحديث إلي أن قال أتري هذاالجدار أتدري من صاحبه قلت من قال الحجازي العلوي يعني علي بن محمد بن علي الرضا

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 234]

ع وكنا نسير في فنا داره قلت و ماشأنه قال إن كان مخلوق

يعلم الغيب فهو قلت وكيف ذاك قال أخبرك عنه بأعجوبة لن تسمع بمثلها أبدا و لاغيرك من الناس ولكن لي الله عليك كفيل وراع أن لاتحدث بهذا الحديث أبدا فإني رجل غريب و لي معيشة

عندالسلطان وبلغني أن الخليفة استقدمه من الحجاز فرقا منه لئلا تنصرف وجوه الناس إليه فيخرج هذاالأمر عنهم يعني عن بني العباس قلت لك علي ذلك فحدثني و ليس عليك في ذلك بأس إنما أنت رجل نصراني لايتهمك أحد مما تحدث به من هؤلاء قال نعم أعلمك أني لقيته منذ أيام و هو علي فرس أدهم و عليه ثياب سود و هوأسود اللون فلما بصرت به وقفت إعظاما له و قلت في نفسي لا والمسيح ماخرجت من فمي لواحد من الناس ثياب سود ودابة سوداء و رجل أسود سواد في سواد فلما بلغ إلي نظر إلي وأحد النظر و قال قلبك أسود مما تري عيناك من سواد في سواد قال أبي رحمه الله فقلت له فما قلت له قال سقط في يدي فلم أحر جوابا فقلت له أفما ابيض قلبك قال الله أعلم قال أبي فلما اعتل يزداد بعث إلي فحضرت عنده فقال إن قلبي قدابيض بعداسوداده فأنا أشهد أن لاإله إلا الله وحده لاشريك له و أن محمدا رسول الله و أن علي بن محمدحجة الله علي خلقه وناموسه الأعظم ثم مات في مرضه ذلك فحضرت الصلاة عليه رحمه الله . و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في كتاب الخرائج والجرائح قال إن هبة الله بن أبي منصور الموصلي قال كان بديار ربيعة كاتب لها نصراني

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 235]

و كان من أهل كفرتولي يسمي

يوسف بن يعقوب وكانت بينه و بين والدي صداقة فوافانا ونزل

عندوالدي فقال له ماشأنك قدمت في هذاالوقت قال قددعيت إلي حضرة المتوكل و لاأدري مايراد مني إلاأني اشتريت نفسي من الله بمائة دينار و قدحملتها إلي علي بن محمد بن الرضا وهي معي فقال له والدي قدوفقت يا هذا ثم خرج إلي حضرة المتوكل وانصرف إلينا بعدأيام قلائل فرحا مستبشرا فقال له والدي حدثني حديثك قال صرت إلي سر من رأي و ماكنت دخلتها قط ونزلت في دار فقلت يجب أن أوصل المائة إلي ابن الرضا قبل مصيري إلي باب المتوكل وقبل أن يعرف أحد قدومي فعرفت أن المتوكل منعه من الركوب و أنه ملازم لداره فقلت كيف أصنع رجل نصراني يسأل عن دار ابن الرضا لاآمن أن ينذر بي فتكون زيادة علي ماأحاذره ففكرت ساعة في ذلك فوقع في قلبي أن أركب حماري وأخرج في البلد و لاأمنعه حيث أراد فلعلي أقف علي داره من غير أن أسأل فحملت الدنانير في كاغذة وجعلتها في كمي وركبت وسرت فوقف الحمار بي في محل فجهدت به أن يزول فلم يزل فقلت لغلامي سل لمن هذه الدار فقيل له دار ابن الرضا فقلت الله أكبر دلالة و الله مقنعة و إذاخادم أسود قدخرج و قال أنت يوسف بن يعقوب قلت نعم قال انزل فنزلت فقعدت في الدهليز ودخل فقلت و هذه دلالة أخري من أين عرف هذاالخادم اسمي واسم أبي و ليس في هذاالبلد من يعرفني و مادخلته قط ثم خرج الخادم فقال المائة

-روايت-از قبل-1293

[ صفحه 236]

دينار التي في الكاغذة في كمك هاتها فناولته إياها و قلت هذه دلالة ثالثة ثم رجع الخادم إلي فقال ادخل

فدخلت إليه و هو في مجلسه وحده فقال يايوسف مابان لك فقلت يامولاي قدبان من البرهان ما فيه كفاية لمن اكتفي فقال هيهات أماإنك لاتسلم ولكن يسلم ولدك فلان و هو من شيعتنا يايوسف إن أقواما يزعمون أن ولايتنا لاتنفع أمثالك كذبوا و الله إنها لتنفع أمثالك امض لماوافيت له فإنك ستري ماتحب قال فمضيت إلي باب المتوكل فنلت كلما أردت وانصرفت قال هبة الله فلقيت ابنه بعد هذا و هومسلم حسن التشيع وأخبرني أن أباه مات علي النصرانية و أنه أسلم بعدموت أبيه و كان يقول أنابشارة مولاي ص

-روايت-1-622

فصل

و من ذلك في دلائل مولانا الحسن العسكري ع مارويت ونقلت من خط من حدثه محمد بن هارون بن موسي التلعكبري و هوشيخ المفيد رضوان الله عليه قال ما هذالفظه حدثنا أبو الحسين محمد بن أبي محمد بن هارون بن موسي التلعكبري في يوم الجمعة السابع عشر من المحرم سنة عشر وأربعمائة بالمشهد المعروف في الكرخ بالعتيقة صلوات الله علي صاحبه قال أنفذني والدي رحمه الله مع بعض أصحابه إلي صاعد النصراني لأسمع منه ماروي عن أبيه من حديث مولانا أبي محمد الحسن بن علي العسكري ص فوصلنا إليه فرأيت رجلا معظما فأعلمته قصدي فأدناني و قال حدثني أبي أنه خرج هو وإخوته وجماعة من أهله من البصرة إلي سر من رأي لأجل ظلامة من العامل فأنا

-روايت-1-165-روايت-354-ادامه دارد

[ صفحه 237]

بسر من رأي في بعض الأيام إذ بمولانا أبي محمد علي بغلة و علي رأسه شاشة و علي كتفه طيلسان فقلت في نفسي هذا الرجل ألذي يدعي بعض المسلمين أنه يعلم الغيب فإن كان الأمر علي هذافليحول مقدم الشاشة إلي مؤخرها ففعل فقلت هذااتفاق ولكن فليحول طيلسانه الأيمن

إلي الأيسر والأيسر إلي الأيمن ففعل ذلك و هويسير فوصل إلي و قال ياثابت لم لاتشتغل بأكل حيتانك عما لا أنت منه و لا إليه قال وكنا نأكل السمك

-روايت-از قبل-430

هذالفظ حديثه نقلناه كمارأيناه ورويناه وأسلم صاعد و كان وزيرا للمعتمد.

و من ذلك ماروينا بإسنادنا إلي الشيخ أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري في كتاب الدلائل بإسناده إلي الكليني عن إسحاق بن محمد قال حدثني أبو علي عمر بن أبي مسلم قال كتبت إلي أبي محمد ع وجاريتي حامل أسأله أن يسمي ما في بطنها فورد الجواب إذاظهرت فسمها زينب ثم ماتت بعدشهر من ولادتها فبعث إلي بخمسين دينارا علي يد محمد بن سنان الصراف و قال اشتر بهذا جارية

-روايت-1-2-روايت-182-387

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في كتابه المذكور في بعض معجزاته ع فقال ومنها ماحدث به نصراني متطبب بالري يقال له مرعبدا و قدأتي عليه مائة سنة ونيف قال كنت تلميذ بختيشوع طبيب المتوكل و كان يعظمني فبعث إليه الحسن بن علي بن محمد بن الرضا أن يبعث إليه بأخص أصحابه عنده ليفصد فاختارني و قال طلب مني ابن الرضا من يفصده فصر إليه و هوأعلم في يومنا هذاممن هوتحت السماء فاحذر أن تعترض عليه

[ صفحه 238]

فيما يأمرك به فمضيت إليه فأمر بي إلي حجرة فقال كن بها إلي أن أطلبك قال و كان الوقت ألذي دخلت به محمودا عندي فدعاني في وقت غيرمحمود له وأحضر طشتا عظيما وفصدت الأكحل فلم يزل الدم يخرج حتي ملأ الطشت ثم قال اقطع فقطعت وشد يده وردني إلي الحجرة فبت فيها فلما أصبحت وطلعت الشمس دعاني وأحضر ذلك الطشت و قال سرح فسرحت

فخرج من يده مثل اللبن الحليب إلي أن امتلأ الطشت ثم قال اقطع فقطعت وشد يده وقدم لي تخت ثياب وخمسين دينارا و قال خذ واعذر وانصرف فأخذت و قلت يأمرني سيدي بخدمة قال نعم أحسن صحبة من يصحبك بدير العاقول فصرت إلي بختيشوع وأخبرته بالقصة فقال أجمعت الحكماء علي أن أكثر ما يكون في بدن الإنسان من الدم تسعة أمنان و هذا ألذي حكيت لوخرج من عين ماء لكان عجبا وأعجب من ذلك اللبن وفكر ساعة ثم مكث ثلاثة أيام بلياليها يقرأ الكتب علي أن يجد لهذه القصة ذكرا في العالم فلم يجد ثم قال لم يبق اليوم في النصرانية أعلم بالطب من راهب بدير العاقول وكتب إليه كتابا يذكر فيه ماجري فأعطانيه فخرجت به إليه وناديته فأشرف علي فقلت صاحب بختيشوع قال معك كتابه قلت نعم فأرخي إلي زنبيلا فجعلت الكتاب فيه ورفعه إليه فقرأه ونزل من ساعته فقال أنت فصدت الرجل قلت نعم قال طوبي لك و أناسآتيه فركب بغلا وسرنا فوافينا سر من رأي و قدبقي من الليل ثلثه و قلت أين تريد دار الأستاذ أم دار الرجل قال بل دار الرجل فصرنا إلي بابه

[ صفحه 239]

قبل الأذان الأول ففتح الباب وخرج إلينا غلام أسود فقال أيكما راهب دير العاقول قال أناجعلت فداك قال انزل ثم قال لي الخادم احتفظ البغلين ودخلا فأقمت إلي أن أصبحنا وارتفع النهار ثم خرج إلي الراهب و قدرمي ثياب الرهبانية ولبس ثيابا بيضاء وأسلم و قال لي خذني الآن إلي دار أستاذك فصرنا إلي باب بختيشوع فلما رآه بادر يعدو إليه و قال له ما ألذي أزالك عن دينك قال وجدت المسيح أونظيره في آياته

وبراهينه ثم انصرف إليه ولزم خدمته إلي أن مات

فصل

و من ذلك في دلائل المهدي ع مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في كتاب الخرائج والجرائح عن الكليني قال حدثناالأعلم المصري و كان أحد الصالحين قال خرجت في الطلب بعدمضي أبي محمد ع و قلت في نفسي لو كان شيءلظهر بعدثلاث سنين فسمعت صوتا و لم أر شخصا يقول يانصر بن عبدالعزيز قل لأهل مصر هل رأيتم رسول الله ص فآمنتم به قال أبوالرجاء لم أعلم أن اسم أبي عبدربه و ذلك أني ولدت بالمدائن فحملني أبو عبد الله النوفلي إلي مصر فنشأت بها فلما سمعت الصوت لم أعول علي شيء وخرجت . و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفر محمد بن جرير الطبري بإسناد يرفعه إلي أحمدالدينوري الملقب بأستار قال انصرفت من أردبيل إلي الدينور أريد الحج و ذلك بعدمضي أبي محمد الحسن بن علي ع بسنة أوسنتين و كان الناس في حيرة فاستبشر

-روايت-1-2-روايت-183-ادامه دارد

[ صفحه 240]

أهل الدينور بموافاتي واجتمع الشيعة عندي وقالوا اجتمع عندنا ستة عشر ألف دينار من مال الموالي ونحن نحتاج أن تحملها معك وتسلمها لمن يجب تسليمها إليه فقلت ياقوم هذه أيام حيرة و لايدري الباب في هذاالوقت فقالوا إنا اخترناك لحمل هذاالمال لمانعرف من ثقتك وكرمك فاعمل علي أن لاتخرجه من يدك إلابحجة فحملوا إلي ذلك المال وخرجت فلما وافيت قرمسين كان أحمد بن الحسن بن الحسن مقيما بهافانصرفت إليه مسلما فلما رآني استبشر ثم أعطاني ألف دينار في كيس وتخوت ثياب ألوان معكمة لم أعرف ما فيها ثم قال احمل هذامعك و لاتخرجه من يدك إلابحجة فقبضت المال والتخوت بما فيها من الثياب

فلما وردت بغداد لم تكن لي همة غيرالبحث عمن أشير إليه بالنيابة فقيل إن هاهنا رجلا يعرف بالباقطاني يدعي بالنيابة وآخر يعرف بإسحاق الأحمر يدعي أيضا بالنيابة وآخر يدعي بأبي جعفرالعمري يدعي أيضا بالنيابة فبدأت بالباقطاني وصرت إليه فوجدته شيخا مهيبا له مروة ظاهرة وفرس عربي وغلمان كثير وتجتمع إليه الناس فيتناظرون فدخلت إليه وسلمت عليه فرحب وقرب وسر وبر فأطلت القعود إلي أن خرج أكثر الناس فسألني عن إربتي فعرفته أني رجل من الدينور وافيت ومعي شيء من المال أحتاج إلي أن أسلمه فقال احمله فقلت أريد حجة قال تعود إلي في غد فعدت إليه من الغد فلم يأت بحجة وعدت في اليوم الثالث فلم يأت فصرت إلي إسحاق الأحمر فوجدته شابا نظيفا منزله أكبر من منزل الباقطاني وفرسه ولباسه ومروته أسري وغلمانه أكثر ويجتمع عنده

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 241]

أكثر مما يجتمع

عندالباقطاني فدخلت وسلمت فرحب وقرب فصبرت إلي أن خف الناس فسألني عن حاجتي فقلت له كما قلت للباقطاني ووعدني بالحجة فعدت إليه ثمانية أيام فلم يأت بحجة فصرت إلي أبي جعفرالعمري فوجدته شيخا متواضعا عليه منطقة بيضاء قاعد علي لبد في بيت صغير ليس له غلمان و لا له من المروءة والفرش ماوجدته لغيره فسلمت فرد السلام وأدناني وبسط مني ثم سألني عن حاجتي فعرفته أني وافيت من الجبل وحملت مالا فقال إن أحببت أن يصل هذاالشي ء إلي من يجب أن يصل إليه تخرج إلي سر من رأي وتسأل عن فلان بن فلان الوكيل وكانت دار ابن الرضا ع عامرة فإنك تجد هناك ماتريد فخرجت إلي سر من رأي وصرت إلي دار ابن الرضا ع وسألت عن الوكيل فذكر البواب أنه مشتغل

بالدار و أنه يخرج آنفا فقعدت علي الباب أنتظر خروجه فخرج بعدساعة فقمت وسلمت عليه فأخذ بيدي إلي بيت كان له وسألني عن حالي و ماوردت له فعرفته أني حملت شيئا من المال من ناحية الجبل وأحتاج أن أسلمه بحجة فقال نعم ثم قدم إلي طعاما و قال تغد بهذا واسترح فإنك تعب وبيننا و بين الصلاة الأولي ساعة فإني أحمل إليك ماتريد فأكلت ونمت فلما كان وقت الصلاة قمت وصليت وذهبت إلي المشرعة فاغتسلت وزرت وانصرفت إلي بيت الرجل ومكثت إلي أن مضي من الليل ربعه فجاءني ومعه درج فيه بسم الله الرحمن الرحيم وافي محمد بن أحمدالدينوري و قدحمل ستة عشر ألف دينار في كذا وكذا صرة فيهاصرة فلان بن فلان و فيها

-روايت-از قبل-1327

[ صفحه 242]

كذا وكذا دينار وصرة فلان بن فلان و فيهاكذا وكذا دينار إلي أن عدد الصرر كلها و فيهاصرة فلان بن فلان الزراع ستة عشر دينارا قال فوسوس لي الشيطان و قلت في نفسي أن سيدي أعلم بهذا مني فما زلت أقرأ ذكر صرة صرة وذكر صاحبها عليها حتي أتي علي آخر صرة وذكر بعد ذلك و قدحمل من قرمسين من أحمد بن الحسن المادراني أخي الصراف كيسا فيه ألف دينار وكذا وكذا تختا من الثياب ثوب لونه كذا وثوب لونه كذا حتي وصف ألوان الثياب ونسبها إلي أصحابها عن آخرها قال فحمدت الله وشكرته علي ما من به علي مما أزال الشك عن قلبي ثم أمرني بتسليم جميع ماحملت إلي حيث يأمرك أبو جعفرالعمري قال فانصرفت إلي بغداد وصرت إلي أبي جعفرالعمري و كان خروجي وانصرافي في ثلاثة أيام فلما بصر بي أبو جعفر قال لي أ لم

تخرج قلت ياسيدي بلي وانصرفت من سر من رأي فأنا أحدث أبا جعفرإذ وردت رقعة إليه من صاحب الأمر ع ومعها درج مثل الدرج ألذي كان معي فيه ذكر المال والثياب وأمره أن يسلم جميع ذلك إلي أبي جعفر محمد بن أحمد بن جعفرالقطان القمي فلبس أبو جعفرثيابه و قال لي احمل مامعك إلي منزل محمد بن أحمد بن جعفرالقطان فحملت المال والثياب إلي منزل القطان وسلمتها إليه وخرجت إلي الحج فلما رجعت إلي الدينور اجتمع عندي الناس فأخرجت الدرج ألذي أعطانيه وكيل مولاناص وقرأته علي القوم فلما سمع ذكر الصرة باسم الزراع صاحبها سقط مغشيا عليه و مازلنا نعلله حتي أفاق و لما

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 243]

أفاق سجد شكرا لله عز و جل و قال الحمد لله ألذي من علينا بالهداية الآن علمت أن الأرض لاتخلو من حجة هذه الصرة دفعها إلي هذاالزراع و لم يقف علي ذلك إلا الله عز و جل قال وخرجت بعد ذلك فلقيت أبا الحسن المادراني وعرفته الخبر وقرأت عليه الدرج فقال ياسبحان الله مهما شككت في شيء فلاتشك أن الله لايخلي أرضه من حجة اعلم أنه لماغزا أزكوتكين يزيد بن عبد الله بشهرزور وظفر ببلاده واحتوي علي خزائنه صار إلي رجل وذكر أن يزيد بن عبد الله جعل الفرس الفلاني والسيف الفلاني في باب مولانا فجعلت أنقل خزائن يزيد إلي أزكوتكين أولا فأولا وكنت أدافع عن الفرس والسيف إلي أن لم يبق شيءغيرهما وكنت أرجو أن أخلص ذلك لمولانا ع فلما اشتدت مطالبة أزكوتكين إياي و لم يمكنني مدافعته جعلت في السيف والفرس علي نفسي ألف دينار ورتبتها ودفعتها إلي الخازن و قلت له ادفع هذه الدنانير في أوثق

مكان و لاتخرجن إلي في حال من الأحوال شيئا منها و لواشتدت الحاجة إليها وسلمت الفرس والسيف فأنا قاعد في مجلسي ألذي أبرم فيه الأمور وأوفي القصص وآمر وأنهي إذ دخل أبو الحسن الأسدي و كان يتعاهدني في الوقت بعدالوقت وكنت أقضي حوائجه فلما طال جلوسه و علي بؤس كثير قلت له ماحاجتك قال أحتاج منك إلي خلوة فأمرت الخازن أن يهي ء لنا مكانا فدخلنا الخزانة فأخرج لي رقعة صغيرة من مولاناص فيها يا أحمد بن الحسن الألف دينار التي عندك ثمن الفرس والسيف سلمها

-روايت-از قبل-1-روايت-2-ادامه دارد

[ صفحه 244]

إلي أبي الحسن الأسدي فخررت لله ساجدا لما من به علي من معرفة حجة الله حقا لأنه لم يكن وقف علي هذاأحد غيري فأضفت إلي ذلك المال ثلاثة آلاف دينار أخري سرورا بما من الله به علي من معرفة هذاالأمر

-روايت-از قبل-215

و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفرالطبري أيضا من كتابه قال كتب علي بن محمدالسمري يسأل الصاحب ع كفنا يتبين ما يكون من عنده فورد الجواب إنك تحتاجه سنة إحدي وثمانين فمات في الوقت ألذي حده ع وبعث إليه الكفن قبل موته بشهر

-روايت-1-2-روايت-81-261

و من الكتاب أيضا مالفظه قال القاسم بن العلا كتبت إلي صاحب الأمر ع كتابا في حوائج وأعلمته أني رجل كبر سني و لاولد لي فأجابني عن الحوائج و لم يجبني عن الولد بشي ء فكتبت إليه في الرابعة أسأله أن يدعو الله لي أن يرزقني الله ولدا فأجابني بحوائجي وكتب أللهم ارزقه ولدا ذكرا تقر به عينه واجعله هذاالحمل ألذي أردت فورد الكتاب و أنا لاأعلم أن لي حملا فدخلت علي جاريتي وسألتها عن ذلك فأخبرتني أن علتها قدارتفعت وأنها حامل فولدت غلاما

-روايت-1-2-روايت-50-463

.

وهذان الحديثان رويتهما عن الطبري والحميري

و من ذلك مارويناه عن الشيخ أبي جعفرالطبري والشيخ أبي العباس الحميري بإسنادنا إليهما قالا حدثنا أبو جعفر قال ولد لي مولود فكتبت أستأذن في تطهيره يوم السابع فورد الجواب لافمات المولود في اليوم السابع ثم كتبت إليه أخبره بموته فكتب في الجواب يخلف الله عليك غيره وغيره فسم أحمد و من بعد أحمدجعفرا فجاءا كما

-روايت-1-2-روايت-121-ادامه دارد

[ صفحه 245]

قال ص

-روايت-از قبل-11

مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفرالطبري قال حدثنا محمد بن يعقوب الكليني قال حدثني أبوحامد المراغي عن محمد بن شاذان بن نعيم قال قال لي رجل من أهل بلخ تزوجت امرأة سرا فلما وطئتها علقت وجاءت بابنة فاستاءت وضاق صدري فكتبت أشكو ذلك فورد الجواب ستكفاها فعاشت أربع سنين فماتت فوردني منه ع الله ذو أناة وأنتم تستعجلون

-روايت-1-2-روايت-146-352

مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ أبي جعفرالطبري قال حدثنا أبو جعفر محمد بن هارون بن موسي التلعكبري قال حدثني أبو الحسين بن أبي البغل الكاتب قال تقلدت عملا من أبي منصور الصالحان وجري بيني وبينه ماأوجب استتاري عنه فطلبني وأخافني فمكثت مستترا خائفا ثم قصدت مقابر قريش ليلة الجمعة واعتمدت المبيت هناك للدعاء والمسألة وكانت ليلة ريح ومطر فسألت أبا جعفرالقيم يقفل الأبواب و أن يجتهد في خلوة الموضع لأخلو بما أريده من الدعاء والمسألة خوفا من دخول إنسان لم آمنه وأخاف من لقائه ففعل وقفل الأبواب وانتصف الليل فورد من الريح والمطر ماقطع الناس عن الموضع فمكثت أدعو وأزور وأصلي فبينا أناكذلك إذ سمعت وطئا

عندمولانا موسي ع و إذا هو رجل يزور فسلم علي آدم و علي أولي العزم ثم علي الأئمة واحدا واحدا إلي أن انتهي إلي صاحب الزمان فلم يذكره فعجبت

من ذلك و قلت في نفسي لعله نسي أو لم يعرف أو هذامذهب لهذا الرجل فلما فرغ من زيارته صلي ركعتين

-روايت-1-2-روايت-156-903

[ صفحه 246]

وأقبل إلي مولانا أبي جعفر ع زار مثل تلك الزيارة وسلم ذلك السلام وصلي ركعتين و أناخائف منه إذ لم أعرفه شابا من الرجال عليه ثياب بيض وعمامة محنك بها و له ذؤابة ورداء علي كتفه فالتفت إلي و قال يا أبا الحسين بن أبي البغل أين أنت عن دعاء الفرج قلت فما هو ياسيدي قال تصلي ركعتين وتقول يا من أظهر الجميل وستر القبيح يا من لم يؤاخذ بالجريرة و لم يهتك الستر ياعظيم المن ياكريم الصفح ياحسن التجاوز و ياواسع المغفرة ياباسط اليدين بالرحمة يامنتهي كل نجوي وغاية كل شكوي ياعون كل مستعين يامبتدأ بالنعم قبل استحقاقها يارباه عشر مرات يامنتهي غاية رغبتاه عشر مرات أسألك بحق هذه الأسماء وبحق محمد وآله الطاهرين إلا ماكشفت كربي ونفست همي وفرجت غمي وأصلحت حالي وتدعو بعد ذلك ماشئت وتسأل حاجتك ثم تضع خدك الأيمن علي الأرض وتقول مائة مرة في سجودك يا محمد يا علي اكفياني فإنكما كافياي وانصراني فإنكما ناصراي ثم تضع خدك الأيسر علي الأرض وتقول أدركني ياصاحب الزمان وتكرر ذلك كثيرا وتقول الغوث الغوث الغوث حتي ينقطع النفس وترفع رأسك فإن الله بكرمه يقضي حاجتك إن شاء الله فلما أشغلت بالصلاة والدعاء خرج فلما فرغت خرجت إلي أبي جعفرلأسأله عن الرجل وكيف دخل فرأيت الأبواب علي حالها مقفلة فعجبت من ذلك و قلت لعل بابا هنا آخر لم أعلمه وانتهيت إلي أبي جعفرالقيم فخرج إلي من باب الزيت فسألته عن الرجل

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 247]

ودخوله فقال الأبواب مقفلة كماتري مافتحتها فحدثته

الحديث فقال هذامولانا صاحب الزمان و قدشاهدته دفعات في مثل هذه الليلة

عندخلوتها من الناس فتأسفت علي مافاتني منه وخرجت

عندقرب الفجر وقصدت الكرخ إلي الموضع ألذي كنت مستترا فيه فما أضحي النهار إلا وأصحاب ابن أبي الصالحان يلتمسون لقائي ويسألوا عني أصحابي وأصدقائي ومعهم أمان من الوزير ورقعة بخطه فيها كل جميل فحضرت مع ثقة من أصدقائي فقام والتزمني وعاملني بما لم أعهده و قال انتهت بك الحال إلي أن تشكوني إلي صاحب الزمان ص فإني رأيته في النوم البارحة يعني ليلة الجمعة و هويأمرني بكل جميل ويجفو علي في ذلك جفوة خفتها فقلت لاإله إلا الله أشهد أنهم الحق ومنتهي الحق رأيت البارحة مولانا في اليقظة و قال لي كذا وكذا وشرحت مارأيته في المشهد فعجب من ذلك وجرت منه أمور عظام حسان في هذاالمعني وبلغت منه غاية لم أظنها و ذلك ببركة مولاناص

-روايت-از قبل-851

فصل

ومما روينا بإسنادنا إلي الشيخ أبي العباس عبد الله بن جعفرالحميري في الجزء الثاني من كتاب الدلائل قال وكتب رجل من ربض حميد يسأله الدعاء في حمل له فورد عليه الدعاء في الحمل قبل الأربعة أشهر وأنها ستلد ابنا فكان الأمر كما قال ص

-روايت-1-246

فصل

و من الكتاب المذكور قال الحسن بن علي بن ابراهيم السياري كتب علي بن محمدالسمري يسأل الصاحب ع كفنا فورد عليه أنك

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 248]

تموت في إحدي وثمانين فمات في تلك السنة وبعث إليه بالكفن قبل موته بشهرين

-روايت-از قبل-85

فصل

ومما روينا بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في الجزء الأول من كتاب الخرائج والجرائح فقال عن رشيق الحاجب المادراني قال بعث إلينا المعتضد وأمرنا أن نركب ونحن ثلاثة نفر ونخرج مخفين علي السرج وبحيث لانري و قال ألحقوا بسامراء واكبسوا دار الحسن بن علي فإنه توفي فمن رأيتهم بهافأتوني به فأتينا سامراء وكبسنا الدار كماأمرنا فوجدنا دارا سترته كان الأيدي رفعت عنها في ذلك الوقت فرفعنا السترة فإذاسرداب في الدار الأخري فدخلنا فرأينا كان بحرا فيه و في أقصاه حصير قدعلمنا أنه علي الماء وفوقه رجل من أحسن الناس هيبة قائم يصلي فلم يلتفت إلينا و لا إلي شيء من أسبابنا فسبق أحمد بن عبد الله ليتخطي فغرق في الماء و مازال يضطرب حتي مددت يدي إليه فخلصته وأخرجته وغشي عليه وبقي ساعة وعاد صاحبي الثاني إلي فعل الأول فناله مثل ذلك فبقيت مبهوتا فقلت لصاحب البيت المعذرة إلي الله و إلي رسوله وإليك فو الله ماعلمت كيف الخبر و إلي من نجي ء و أناتائب إلي الله فما التفت إلي بشي ء مما قلت ثم عدنا إلي المعتضد فأخبرناه فقال اكتموه و إلاضربت أعناقكم . و من الكتاب المذكور مارويناه عن الشيخ المفيد ونقلناه عن نسخة عتيقة جدا من أصول أصحابنا قدكتبت في زمان الوكلاء فقال فيها ما هذالفظه قال الصفواني رحمه الله

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 249]

رأيت القاسم بن العلاء و قدعمر مائة سنة وسبع

عشرة منها ثمانون سنة صحيح العينين فيهالقي مولانا أبا الحسن ومولانا أبا محمدالعسكري ع وحجب بعدالثمانين وردت عيناه قبل موته بسبعة أيام و ذلك أني كنت مقيما عنده بمدينة أران من أرض آذربيجان و كان لاتنقطع عنه توقيعات مولانا صاحب الزمان ص علي يد أبي جعفر محمد بن عثمان العمري وبعده علي يد أبي القاسم بن روح قدس الله روحيهما فانقطعت عنه المكاتبة نحوا من شهرين فقلق رحمة الله لذلك فبينا نحن عنده إذ دخل البواب مستبشرا و قال فيج العراق قدورد و لايسمي بغيره فاستبشر أبوالقاسم وحول وجهه إلي القبلة فسجد ودخل رجل قصير بالصرر الفيوج عليه و عليه جبة مصرية و في رجليه نعل آملي و علي كتفه مخلاة فقام إليه وعانقه ووضع المخلاة من عنقه ودعا بطست من ماء فغسل وجهه وأجلسه إلي جانبه فأكلنا وغسلنا أيدينا فقام الرجل وأخرج كتابا أفضل من نصف الدرج فناوله القاسم فقبله ودفعه إلي كاتب له يقال له عبد الله بن أبي سلمة فأخذه وفضه وقرأه وبكي حتي أحس القاسم ببكائه فقال القاسم له يا عبد الله خيرا قال مايكره فلا قال فما هو قال ينعي الشيخ نفسه بعدورود هذاالكتاب بأربعين يوما وإنه يمرض في اليوم السابع من ورود هذاالكتاب و إن الله يرد عليه بعد ذلك عينيه و قدحمل سبعة أثواب فقال القاسم في سلامة من ديني قال في سلامة من دينك فضحك رحمه الله و قال ماآمل بعد هذاالعمر ثم قام الرجل الوارد فأخرج من

-روايت-از قبل-1325

[ صفحه 250]

مخلاته ثلاثة أزر يمانية حمراء وعمامة وثوبين ومنديلا فأخذها الشيخ و كان عنده قميص خلعه عليه مولانا أبو الحسن ابن الرضا ع و كان له صديق يقال

له عبدالرحمن بن محمدالسري و كان شديد النصب و كان بينه و بين القاسم نضر الله وجهه مودة في أمور الدنيا شديدة و كان يوداه و كان عبدالرحمن وافي إلي أران للإصلاح بين أبي جعفر بن حمدون الهمداني و بين حيان العين فربما حضر عنده فقال لشيخين كانا مقيمين عنده أحدهما يقال له أبوحامد عمران بن المفلس والآخر يقال له أبو علي محمدأريد أن أقرأ هذاالكتاب لعبد الرحمن فإني أحب هدايته وأرجو أن يهديه الله عز و جل بقراءة هذاالكتاب فقال لاإله إلا الله هذاالكتاب لايحتمل ما فيه خلق من الشيعة فكيف عبدالرحمن فقال إني أعلم أني مفش سرا لا يكون لي إعلانه ولكن لمحبتي عبدالرحمن أشتهي أن يهديه الله لهذا الأمر فاقرأه له فلما مر ذلك اليوم و كان الخميس لثلاث عشرة ليلة خلت من رجب سنة أربع وثلاث مائة دخل عبدالرحمن وسلم عليه فقال له اقرأ هذاالكتاب وانظر لنفسك فقرأه فلما بلغ إلي موضع النعي به رمي الكتاب من يده و قال للقاسم يا أبا محمداتق الله فإنك رجل فاضل في دينك متمكن من عقلك إن الله يقول وَ ما تدَريِ نَفسٌ ما ذا تَكسِبُ غَداً وَ ما تدَريِ نَفسٌ بأِيَ ّ أَرضٍ تَمُوتُ و يقول عالِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِهِ أَحَداًفضحك القاسم و قال أتم الآيةإِلّا مَنِ ارتَضي مِن رَسُولٍ ومولاي هذاالمرتضي من رسول قدعلمت أنك تقول هذا ولكن أرخ

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 251]

هذااليوم فإن أناعشت بعد هذااليوم المؤرخ في الكتاب فاعلم أني لست علي شيء و إن أنامت فانظر لنفسك فأرخ عبدالرحمن اليوم وافترقوا فلما كان اليوم السابع من ورود الكتاب حم القاسم واشتدت به العلة واستند في فراشه إلي الحائط و

كان ابنه الحسن بن القاسم مدمنا علي شرب الخمر و كان متزوجا إلي أبي عبد الله بن حمدون الهمداني و كان ابن حمدون الهمداني جالسا في ناحية من الدار ورداؤه علي وجهه و أبوحامد في ناحية و أبو علي بن محمد وجماعة من أهل البلد يبكون إذ اتكأ القاسم علي يديه إلي خلف وجعل يقول يا محمد يا علي ياحسن ياحسين إلي آخر الأئمة ياموالي كونوا شفعائي إلي الله عز و جل ثم قالها ثانية ثم قالها ثالثة فلما وصل إلي يا موسي يا علي تفرقعت أجفان عينيه كماتفرقع الصبيان شقائق النعمان وانفتحت حدقتاه وجعل يمسح بكمه عينيه وخرج من عينيه شيءيشبه ماء اللحم ثم مد طرفه إلي ابنه فقال ياحسن إلي يا أباحامد إلي يا أبا علي إلي فاجتمعوا حوله ونظر إلي حدقتيه صحيحين فقال أبوحامد تراني فجعل يده علي كل واحد منا وشاع في الناس هذافأتاه الناس ينظرون إليه وركب إليه القاضي و هوعيينة بن عبيد الله أبوثابت المسعودي قاضي القضاة ببغداد فدخل عليه و قال يا أبا محمد ما هذا ألذي بيدي وأراه خاتما فصه فيروزج وقربه منه فقال خاتم فصه فيروزج عليه ثلاثة أسطر فتناوله القاسم فلم يمكنه قراءته وخرج الناس متعجبين يتحدثون بخبره فالتفت القاسم إلي ابنه الحسن فقال يابني إن الله عزاسمه جعل منزلتك منزلتي ومرتبتك مرتبتي

-روايت-از قبل-1408

[ صفحه 252]

فأقبلها بشكر فقال له الحسن قدقبلتها قال القاسم علي ماذا قال علي ماتأمرني به قال علي أن ترجع عما أنت عليه من شرب الخمر فقال ياأبة وحق من أنت في ذكره لأرجعن عن شرب الخمر و مع الخمر أشياء لاتعرفها فرفع القاسم يده إلي السماء و قال أللهم ألهم الحسن

طاعتك وجنبه معصيتك ثلاث مرات ثم دعا بدرج وكتب وصيته رحمه الله بيده وكانت الضياع التي بيده لمولانا ع وقفها له أبوه فكان فيما أوصي الحسن أن قال له إنك إن أهلت الأمر يعني الوكالة لمولانا ع تكون مؤنتك من نصف ضيعتي المعروفة بفرجند وسائرها ملك لمولاي و إن لم تؤهل فاطلب خيرك من حيث يبعث الله لك فقبل الحسن وصيته علي ذلك فلما كان يوم الأربعين و قدطلع الفجر مات القاسم فوافاه عبدالرحمن بن محمديعدو في الأسواق حافيا حاسرا و هويصيح وا سيداه فاستعظم الناس منه ذلك وجعلوا يقولون له ما ألذي تفعل بنفسك فقال اسكتوا فإني رأيت ما لم تروا وشيعه ورجع عما كان عليه ووقف أكثر ضياعه فتجرد أبو علي بن محمد وغسل القاسم و أبوحامد يصب عليه الماء ولف في ثمانية أثواب علي بدنه قميص مولانا و مايليه السبعة أثواب التي جاءت من العراق فلما كان بعدمدة يسيرة ورد كتاب تعزية علي الحسن من مولاناص ودعا له في آخره ألهمه الله طاعته وجنبه معصيته و هوالدعاء ألذي كان دعا به أبوه و كان في آخره قدجعلنا أباك لك إماما وفعاله مثلا. وروينا هذاالحديث ألذي

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 253]

ذكرناه أيضا عن أبي جعفرالطوسي رضوان الله عليه و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في الجزء الأول من كتاب الخرائج والجرائح قال روي عن أبي الحسن المسترق الضرير قال كنا يوما في مجلس الحسن بن عبيد الله بن حمدان ناصر الدولة فتذاكرنا أمر الناحية فقال كنت أزري عليها حتي حضرت مجلس عمي الحسين فأخذت أتكلم بذلك فقال يابني كنت أقول بمقالتك هذه إلي أن ندبت إلي ولاية قم حين

استصعبت علي السلطان و كان كل من ورد إليها يحاربه أهلها فسلم إلي الجيش وخرجت نحوها فلما بلغت إلي ناحية نهر خرجت إلي الصيد ففاتتني طريده فأتبعتها وأوغلت في طلبها وأثرها حتي بلغت إلي نهر فسرت فيه وكلما سرت أتسع ذلك النهر فبينا أناكذلك إذ طلع علي فارس تحته شهباء و هومتعمم بعمامة خز أخضر لاأري منه سوي عينيه و في رجليه خفان أحمران فقال لي ياحسين لا هولقبني و لاكناني قلت ماذا تريد قال كم تزري علي الناحية و لم تمنع أصحابي خمس مالك قال وكنت الرجل الوقور ألذي لايخاف شيئا فأرعدت وتهيبته و قلت أفعل ياسيدي ماتأمر به قال فإذامضيت إلي الموضع ألذي أنت متوجه إليه ودخلته وكسبت ماكسبت فيه فاحمل إلي من يستحق خمسه فقلت السمع والطاعة قال فامض راشدا ولوي عنان دابته وانصرف فلم أدري أي طريق سلك فطلبته يمينا وشمالا فخفي علي أثره فازددت رعبا وانفلت راجعا إلي عسكري وتناسيت الحديث حتي بلغت قم وعندي أني محارب القوم فخرج إلي أهلها وقالوا كنا نحارب

-روايت-از قبل-1354

[ صفحه 254]

من يجيئنا لخلافهم لنا فإذاوافيت أنت فلاخلاف بيننا وبينك ادخل البلد ودبرها كماتري فدخلت البلد وأقمت فيهازمانا واكتسبت أموالا زائدة علي ماكنت أقدر ثم وشي القواد بي إلي السلطان وحدثوه بطول مقامي وكثرة مااكتسبت فعزلت ورجعت إلي بغداد فابتدأت بدار السلطان فسلمت وأقبلت إلي منزلي فجاءني فيمن جاءني محمد بن عثمان العمري فتخطي الناس حتي اتكأ علي متكاي فاغتظت من ذلك و لم يزل قاعدا مايبرح و الناس داخلون وخارجون و أناأزداد غيظا فلما تصرم المجلس دنا إلي و قال بيني وبينك سر فاسمعه قلت ماذا قال صاحب الشهباء والنهر يقول هلا وفيت بما

وعدتنا فذكرت الحديث وارتعت و قلت السمع والطاعة وقمت ففتحت الخزائن له و لم يزل يخمس إلي أن خمس شيئا كثيرا كنت أنسيته مما جمعته فذكرنيه وأخذ الخمس وانصرف فلم أشك بعد ذلك وتحققت الأمر قال فأنا منذ سمعت هذاالحديث من عمي أبي عبد الله زال ما كان عرض لي من شك بحمد الله . و من ذلك مارويناه بإسنادنا عن الشيخ سعيد الراوندي في كتابه المذكور قال ومنها ماروي عن أبي القاسم جعفر بن محمد بن قولويه رحمه الله قال لماوصلت بغداد سنة سبع وثلاثين وثلاث مائة أردت الحج وهي السنة التي رد القرامطة فيهاالحجر إلي مكانه من البيت لأنه يمضي في الكتب قصة أخذه و أنه ينصبه في مكانه الحجة في ذلك الزمان كماوضعه في مكانه زين العابدين ع في زمن الحجاج فاستقر في مكانه فاعتللت علة صعبة خفت منها علي نفسي و لم

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 255]

يتهيأ لي ماقصدت فأتيت ابن هشام وأعطيته رقعة مختومة أسأل فيها عن مدة عمري وهل تكون الميتة في هذه العلة أو لا و قلت له همي إيصال هذه الرقعة إلي من يضع الحجر في مكانه ويستقر وأخذ جوابه فإنما أندبك لهذا فقال الرجل المعروف بابن هشام لماوصلت مكة وعزم أهلها علي إعادة الحجر مكانه بذلت لسدنة البيت جملة تمكنت معها من الوقوف بحيث أري واضع الحجر في مكانه وأقمت معي منهم من يمنع عني ازدحام الناس فكلما عمد إنسان لوضعه اضطرب و لم يستقم فأقبل غلام أسمر اللون حسن الوجه فتناوله ووضعه في مكانه فاستقام و لم يزل عن مكانه فعلت لذلك الأصوات فانصرف خارجا من الباب فنهضت من مكاني أتبعه وأدفع الناس عني يمينا وشمالا حتي

ظن الاختلاط بي في العقل و الناس يفرجون له وعيني لاتفارقه حتي انقطع عن الناس وكنت أسرع المسير خلفه و هويمشي علي تواده فلما حصل بحيث لايراه أحد غيري وقف والتفت إلي و قال هات مامعك فناولته الرقعة فقال من غير أن ينظر إليها قل له لاخوف عليك في هذه العلة وسيكون ما لابد منه بعدثلاثين سنة قال فوقع علي الزمع حتي لم أطق حراكا وتركني وانصرف قال أبوالقاسم فحضر وأعلمني هذه الجملة فلما كانت سنة الثلاثين اعتل أبوالقاسم فأخذ ينظر في أمره بتحصيل جهازه في قبره وكتب وصيته واستعمل الجد في ذلك فقيل له ماذا الخوف ونرجو أن يتفضل الله عليك بالسلامة فما علتك مما يخاف فقال هذه السنة التي خوفت فيها ومات في علته رحمه الله

-روايت-از قبل-1337

[ صفحه 256]

فصل

فيما نرويه عن أبي محمد عبد الله بن محمد بن أبي محمد عبد الله الحذاء الدعلجي منسوب إلي موضع خلف باب الكوفة ببغداد يقال لأهله الدعالجة و كان فقيها عارفا ذكره النجاشي في كتابه بما ذكرناه قال و عليه تعلمت المواريث و له كتاب الحج قال الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في الجزء الأول من كتابه الخرائج والجرائح ما هذالفظه إن أبا محمدالدعلجي كان له ولدان و كان من خيار أصحابنا و كان قدسمع الأحاديث و كان أحد ولديه علي الطريقة المستقيمة و هو أبو الحسن و كان يغسل الأموات والولد الآخر يسلك مع الفساق فدفع إلي أبي محمدحجة تحج بها عن صاحب الزمان ص و كان ذلك عادة الشيعة في ذلك الوقت وتركت بعد ذلك فدفع منها شيئا إلي ولده المذكور بالفساد وخرج إلي الحج و لماعاد حكي أنه كان واقفا بالموقف

رأي شخصا إلي جانبه حسن الوجه أسمر اللون ذا ذؤابتين مقبلا علي شأنه في الابتهال والدعاء حسن العمل والتضرع قال فلما نفر الناس التفت إلي و قال ياشيخ أ ماتستحي قلت من أي شيء ياسيدي قال تدفع إليك حجة عمن تعلم فتدفع منها إلي فاسق يشرب الخمر يوشك أن تذهب عينك هذه وأومأ إلي عيني فأنا من ذلك علي وجل ومخافة وسمع منه أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان ذلك فما مضي عليه إلاأربعون يوما من بعدملاقاته مولانا ع حتي خرجت في عينه التي أومأ إليها قرحة فذهبت بها. و من ذلك مارويناه بإسنادنا إلي الشيخ سعيد بن هبة الله الراوندي في كتابه

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 257]

الخرائج والجرائح في الجزء الثاني منه قال ومنها ماروي عن أحمد بن أبي روح قال وجهت إلي امرأة من أهل الدينور فأتيتها فقالت يا ابن أبي روح أنت أوثق من في ساحتنا دينا وورعا وإني أريد أن أودعك أمانة اجعلها في رقبتك تؤديها وتقوم بها قلت أفعل إن شاء الله قالت هذه دراهم في هذاالكيس المختوم لاتحله و لاتنظر إليه حتي تؤديه إلي من يخبرك بما فيه و هذاقرطي يساوي عشرة دنانير و فيه ثلاث حبات لؤلؤ تساوي عشرة دنانير و لي إلي صاحب الزمان حاجة أريد أن يخبرني بهاقبل أن أسأله عنها قلت و ماالحاجة قالت عشرة دنانير اقترضتها و لاأدري إلي من أدفعها فإن أخبرك فادفعها إلي من يأمرك فأتيت سامراء فقيل لي إن جعفر بن علي يدعي الإمامة فقلت أبدأ بجعفر ثم تفكرت فقلت أبدأ بهم فإن كانت الحجة عندهم و إلاأتيت جعفرا فدنوت من باب دار أبي محمد ع فخرج إلي خادم و قال

أنت أحمد بن أبي روح قلت نعم قال فهذه الرقعة اقرأها فإذا فيهابسم الله الرحمن الرحيم أودعتك بنت الدينوري كيسا فيه ألف درهم بزعمك و هوخلاف ماتظن و قدأديت الأمانة و لم تفتح الكيس و لم تدر ما فيه ألف درهم وخمسون دينارا صحاحا ومعك قرطان زعمت المرأة أنهما تساوي عشرة دنانير وهي تساوي ثلاثين دينارا فادفعها إلي جاريتنا فلانة فإنا قدوهبناها لها وصر إلي بغداد وادفع المال إلي حاجز وخذ منه مايعطيك لنفقتك فأتيت بغداد ودفعت المال إليه فأعطاني شيئا منه فأخذته وانصرفت إلي الموضع ألذي نزلت

-روايت-از قبل-1323

[ صفحه 258]

فيه فإذابفيج فاجأني من المنزل يخبرني بأن حموي قدمات وأهلي يأمروني بالانصراف إليهم فرجعت فإذا هومات وورثت منه ثلاثة آلاف دينار ومائة ألف درهم . و من ذلك ماذكره الراوندي رحمه الله أيضا في الجزء الأول من كتاب الخرائج والجرائح قال إن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه كانت تحته ابنة عمه و لم يرزق منها ولدا فكتبت إلي الشيخ أبي القاسم بن روح أن يسأل الحضرة ليدعو الله أن يرزقه أولادا فجاء الجواب إنك لاترزق من هذه وستملك جارية ديلمية ترزق منها ولدين فقيهين ماهرين فرزق منها محمدا و الحسين و كان لهما أخ أوسط مشتغل بالزهد لافقه له . و من الكتاب المذكور ماروي عن علي بن ابراهيم الفدكي قال قال الأودي بينا أنا في الطواف طفت ستة أشواط وأريد أن أطوف السابع فإذا أنابحلقة عن يمين الكعبة وشاب حسن الوجه طيب الرائحة هيوب مع هيبته متقرب إلي الناس وقالوا هذا ابن رسول الله يظهر للناس في كل سنة لخواصه يوما فيحدثهم فجئته و قلت مسترشدا فأرشدني هداك الله عز و جل

فناولني حصاة فحولت وجهي فقال لي بعض خدامه ما ألذي دفع إليك قلت حصاة فقال هو لي قدتبينت لك الحجة وظهر الحق وذهب عنك العمي أتعرفني قلت أللهم لا قال أناالمهدي أناقائم الزمان أملأها عدلا كماملئت جورا إن الأرض لاتخلو من حجة و لاتبقي الناس في فترة أكثر من تيه بني إسرائيل فقد ظهر أيام خروجي فهذه أمانة في رقبتك تحدث بهاإخوانك من أهل الحق

-روايت-1-1307

[ صفحه 259]

فصل

يقول علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن محمدالطاوس الحسني قداقتصرت علي هذه الأحاديث اليسيرة علي ما كان و لوذكرت ما في معناها كانت عدة مجلدات واقتصرت علي طريقين في الرواية من غيرزيادة إلا مااستثنيته منهم ع لأجل السعادة وإني أرويه بعدة طرق من أهل المعرفة والسيادة وإنما ذكرت من هذه الأحاديث في هذاالكتاب المتعلق بأحاديث النجوم و ما في النجوم من خطإ وصواب لأني لماذكرت أخبارا في صدق دلالات النجوم علي الحادثات وصدق المخبرين بذلك فيما أوردناه من الحكايات اقتضي وجوب الاستظهار لنبوة جدنا محمدص ولحرمة مقامه الشريف وبما دعا إليه من التكليف أن أبادر إلي التعريف لمن يقف علي هذاالتصنيف إن رسول الله ص و من أكرمه الله جل جلاله من خاصته المنسوبة إليه كان منهم من أخبر عنه بالغائبات وشرف لأجله بالكرامات وبلغ مابلغ الذين نقلوا عنه الأحكام المذكورات و ماكانوا معروفين بعلم النجوم و ما فيها من الدلالات علي الكائنات و لاعرف لهم أستاذ من غيرهم تعلموا ذلك عليه و لاوجد لهم كتاب في علم النجوم ينظرون إليه و لاعرف أن ذاكرا ذكر أنهم افتقروا إلي الآلات من أصطرلاب و لاتقويم و لازائجة و لارمل و لازجر و لاقيافة بل كان ذلك من

فضل الله عليهم والرحمة والرأفة كما قال سبحانه في محكم الآيات أَ هُم يَقسِمُونَ رَحمَتَ رَبّكَ نَحنُ قَسَمنا

-روايت-1-ادامه دارد

[ صفحه 260]

بَينَهُم مَعِيشَتَهُم فِي الحَياةِ الدّنيا وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجاتٍ. و هذاآخر ماورد علي خاطري أن أذكره في كتاب فرج المهموم في معرفة منهج الحلال والحرام من علم النجوم بما رجوت أن يكون صادرا عن رضا الله جل جلاله فاتح أبواب العلوم و أن يجعله ذخيرة ووسيلة إلي رحمته في اليوم المعلوم و كان الفراغ من تأليفه يوم الثلاثاء لعشرين من شهر المحرم سنة خمسين وستمائة هلالية بمشهد مولانا الشهيد المعظم الحسين ص إلي يوم الدين والحمد لله رب العالمين وصلاته علي محمد وآله الطاهرين وفرغ من كتابته علي نسخة كتبت بأصفهان لأمر السيد علي نظام الدين المكي الشيرازي سنة ألف ومائة وثمان عشرة وقوبلت أقل العباد محاسن وأكثرهم مساوي محمد بن الشيخ طاهر السماوي في النجف سنة 1366- من الهجرة الموصوفة بأكرم وصف حامدا مصليا مسلما مستغفرا

-روايت-از قبل-781

2- نجوم الفلك

مشخصات كتاب

نويسنده : حضرت آية الله العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي

(قدس سره الشريف)

چاپ اول

نجف أشرف / مطبعة النعمان / 1376 ه / 1956م

چاپ دوم

تهران / ايران / انتشارات اعلمي

چاپ سوم

421 ه / 2000م

مؤسسة المجتبي للتحقيق والنشر

بيروت لبنان ص.ب: 6080 /13 شوران

البريد الإلكتروني: almojtaba@shiacenter.com

بسم الله الرحمن الرحيم

قل هو الله أحد

الله الصمد

لم يلد ولم يولد

ولم يكن له كفواً أحد

سخن ناشر

بسم الله الرحمن الرحيم

(نجوم الفلك) جزوه اي كه در دست داريد، از تأليفات أوليه بزرگ مرجع جهان تشيع، حضرت آية الله العظمي سيد محمد حسيني شيرازي مي باشد، كه در كربلاي معلا وقريب به 50 سال پيش تأليف وقبلاً دو بار در ضمن كتاب (المقدمات) به چاپ رسيده است.

كتاب (المقدمات) مشتمل بر 10 جزوه مختلف در 10 علم گوناگون ميباشد كه مؤلف آن را جهت مبتدئين از طلاب علوم ديني نگاشته است.

لازم به تذكر است كه اين جزوه از اندك تأليفات معظم له به زبان فارسي بوده() وچون به سبك فارسي قديم نگاشته شده بود بر آن شديم تا آن را تغيير ندهيم.

وبراي استفاده بيشتر اين جزوه را به صورت مستقل چاپ نموده ودر اختيار همگان قرار داديم.

در پايان از خداوند بزرگ خواستار قبول اعمال وتوفيق روز افزون هستيم.

مؤسسة المجتبي للتحقيق والنشر

بيروت لبنان ص.ب: 6080 /13 شوران

البريد الإلكتروني: almojtaba@shiacenter.com

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، وصلي الله علي محمد وعترته الغر الميامين، ولعنة الله علي أعدائهم إلي يوم الدين.

وبعد: اين مختصري است در علم هيئت بر اسلوب پيشينيان.

كربلاء المقدسة

محمد بن المهدي الحسيني الشيرازي

1 نجم اول

در عناصر وافلاك است

بدانكه قدماء را اعتقاد بر آن است كه عالم يك كره است كه مركز آن مركز زمين است.

واين كره ترتيب داده شده است از سيزده كره كه يكي از آنها ناقص است.

وهر يك از اين كرات در جوف ديگري است به قسمي كه محدب (خمي) هر يك مماس است با مقعر (توي) ديگري وترتيب آنها از پائين به بالا بر اين نحو است:

1: زمين.

2: آب (وآن ناقص است).

3: هواء.

4: آتش (واين چهار را عناصر نامند).

5: فلك قمر.

6: فلك عطارد.

7: فلك

زهره.

8: فلك شمس.

9: فلك مريخ.

10: فلك مشتري.

11: فلك زحل.

ودر هر يك از اين آسمانهاي هفت گانه از پنجم تا يازدهم يك ستاره است كه نامش برده شد.

وبعض ادباء نامهاي ستار گان هفت را به ترتيب مذكور به نظم در آورده اند:

در فلك هفت كوكب سيار

آفريده خداي عزوجل

قمر است وعطارد وزهره

شمس ومريخ ومشتري وزحل

وهمچنين نام ستار گان را به فارسي نظم نموده:

كواكب مه وتير وناهيد ميدان

چو خورشيد وبهرام وبرجيس وكيوان

12: فلك البروج، ودر اين تمامي ستارگان ثابت مركوزند.

13: فلك أطلس، وآن را فلك الأفلاك نيز نامند.

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

راجع الصفحة 208 من كتاب (المقدمات) للإمام الشيرازي

2 نجم دوم

در بروج ودرجات است

آسمان هشتم كه آن را فلك البروج نامند منقسم مي شود به دوازده قسم، مانند خطهايي كه بر پوست خربزه است كه سر آنها به دو قطب شمالي وجنوبي ميرسد وهر يك از اين اقسام را (برج) گويند.

وابتداء آنها از طرف مغرب است وهر يك را نام مخصوصي است بدين ترتيب (از طرف مغرب).

1: حمل.

2: ثور.

3: جوزاء.

4: سرطان.

5: اسد.

6: سنبله.

7: ميزان.

8: عقرب.

9: قوس.

10: جدي.

11: دلو.

12: حوت.

وسبب اسم گذاردن بروج را به اين اسمها آن است كه در هر يك از بروج ستاره گاني است كه اگر آنها را متصل نمايند به يكديگر به خطوط وهميه مانند مسميات نامها مي شود.

وبدان كه هر يك از بروج دوازده گانه را تقسيم به سي قسم نموده اند، وهر قسمي را (درجه) نامند، پس دور فلك سيصد وشصت قسمت مي شود.

وهر گاه كوكبي محاذي يكي از بروج يا درجات واقع شود گويند آن ستاره در فلان برج يا فلان درجه است.

3 نجم سوم

در دوائر وقوسهاي مشهوره است

بدان كه دائره بر دو قسم است:

1: صغيره، وآن دائره اي است كه نصف نكند كره را.

2: عظيمه، وآن دائره اي است كه نصف كند كره را.

وقوس عبارت است از تكه از دائره چه عظيمه باشد چه صغيره.

ودوائر عظام ده است:

اول: معدل النهار، وآن به منزله كمربند فلك الأفلاك است، ودو قطب او دو قطب عالم است:

آنكه طرف جدي است (قطب شمالي).

وآنكه در مقابل او است (قطب جنوبي) گويند.

دوم: منطقة البروج، وآن به منزله كمربند فلك بروج است، واين دائره با دائره معدل النهار به منزله دو حلقه اند كه كج درهم نموده اند، پس تقاطع در دو نقطه با هم نمايند.

1: سر حمل

وآن را اعتدال ربيعي گويند.

2: سر ميزان وآن را اعتدال خريفي گويند.

وهمچنين اين دو دائره بسيار دور گردند از هم در دو نقطه:

1: سر سرطان، وآن را انقلاب صيفي گويند.

2: سر جدي، وآن را انقلاب شتوي گويند.

ودو قطب اين دائره طرف شمال وجنوب است ودوري هر يك از اين دو از قطبهاي معدل به قدر دوري دو دائره است.

سوم: ماره به اقطاب اربعه است وآن دائره اي است كه ميگذرد به چهار قطب دائره معدل ودائره منقطة البروج، وقوسي كه واقع شود از اين دائره بين دو دائره معدل ومنطقه، آن را (ميل كلي) گويند.

ودر ميل كلي اختلاف است، محقق طوسي ? به رصد مراغه آن را بيست وسه درجه ونصف تشخيص داده.

چهارم: دائره ميل است واين دائره ميگذرد به دو قطب معدل، وقوسي كه از اين دائره واقع شود بين كوكبي ومعدل آن را بعد (دوري كوكب) گويند، وقوسي كه از اين واقع شود بين منطقة البروج ومعدل، آن را (ميل اول منقطه) گويند.

پنجم: دائره عرض است، واين دائره ميگذرد به دو قطب منقطة البروج، وقوسي از اين دائره كه واقع شود بين كوكبي ومنطقة البروج آن را (عرض كوكب) گويند، وقوسي از اين كه واقع شود بين معدل ومنطقه آن را (ميل دوم) گويند.

وبدان كه اين پنچ دائره مختلف نمي شود به اختلاف اماكن.

ششم: دائره افق است، واين دائره واسطه است بين نصف بالا ونصف پائين، واين دائره نصف ميكند معدل النهار را بر دو نقطه يكي طرف مشرق وآن را (مشرق اعتدال) گويند، وديگري طرف مغرب وآن را (مغرب اعتدال) گويند.

وهمچنين نصف ميكند منطقة البروج را بر دو نقطه، يكي از آن دو

را (طالع) وديگري را (غارب) گويند.

هفتم: دائره نصف النهار است واين دائره واسطه است بين نصف شرقي ونصف غربي وميگذرد به قطبهاي معدل وافق، وغايت ارتفاع كواكب وقتي است كه به اين دائره رسند.

هشتم: دائره اول السماوات است، واين دائره واسطه است بين نصف شمالي ونصف جنوبي وميگذرد به قطبهاي افق ونصف النهار.

نهم: دائره وسط سماء ريه است، وميگذرد به قطبهاي منقطة البروج وافق، ودو قطب او نقطه طالع وغارب است.

دهم: دائره ارتفاع است وميگذرد به هر نقطه اي كه ارتفاع يا انحطاط آن را خواهند تعيين نمود، وهمچنين ميگذرد به دو قطب افق، وقوسي كه از اين واقع شود بين دائره افق ونقطه طرف بالا آن را ارتفاع آن نقطه گويند، واگر واقع شود بين دائره افق ونقطه طرف پائين آن را انحطاط آن نقطه گويند.

وبدان كه اين پنج دائره مختلف مي شوند باختلاف اماكن.

4 نجم چهارم

4 نجم چهارم

در كيفيت افلاك است

فلك قمر

قمر: كره است متوازي السطحين وآن را جو زهر گويند، ودر جو زهر فلك ديگر است كه آن را مائل نامند، ودر كلفتي آن فلك ديگر است به اين نحو كه محدب آن با محدب مائل، ومقعر آن با مقعر مائل تماس مينمايند بر دو نقطه.

1: اوج.

2: حضيض.

واين فلك را حامل نامند.

ودر كلفتي حامل فلك ديگر است كه آن را تدوير نامند، وقمر در كلفتي تدوير است (شكل 2).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 212 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

فلك عطارد

عطارد: كره است متوازي السطحين، وآن را ممثل نامند، ودر كلفتي ممثل فلك ديگر است كه محدب با محدب ومقعر با مقعر تماس مينمايد چنان كه گذشت وآن را مدير نامند، ودر كلفتي مدير فلك ديگر است كه محدب با محدب ومقعر با مقعر تماس مينمايد وآن را حامل نامند، ودر كلفتي حامل فلك ديگر است كه آن را تدوير نامند، وعطارد در كلفتي او است ومعلوم باشد كه دو اوج ودو حضيض در اين فلك جمع مي شود (شكل 3).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 213 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

فلك زهره

زهره: كره است متوازي السطحين وآن را ممثل نامند، ودر كلفتي آن فلك ديگر است كه محدب با محدب ومقعر با مقعر تماس كند بر نقطه اوج وحضيض، وآن را حامل نامند، ودر كلفتي حامل فلك ديگر است كه آن را تدوير گويند، وزهره در كلفتي تدوير است (شكل 4).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 213 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

فلك شمس

شمس: كره است متوازي السطحين، وآن را ممثل نامند، ودر كلفتي آن فلك ديگر است كه محدب با محدب ومقعر با مقعر تماس كند بر نقطه اوج وحضيض، وآن را خارج مركز گويند، وآفتاب در كلفتي خارج مركز است (شكل 5).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 214 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

فلك مريخ ومشتري وزحل

مريخ ومشتري وزحل: مانند فلك زهره است در تمام خصوصيات چنان كه گذشت در (شكل 4).

وبدان كه چون فلكي در كلفتي فلك ديگر جاي گيرد از فلك اول دو قطعه باقي مانند هلال، آن تكه كه در بر گرفته است فلك اول را (متمم حاوي) نامند وآن تكه كه در بر گرفته است فلك دوم را (متمم محوي) گويند، چنان كه در اشكال معلوم است.

تتمه: تمام أفلاك از طرف مغرب به طرف مشرق حركت ميكنند، مگر چهار فلك كه از طرف مشرق حركت ميكنند، ومحقق طوسي ? در اين بيت آنها را جمع فرموده.

جانب غرب روانند چهار اي سائل

اطلس وجو زهر وباز مدير ومائل

5 نجم پنجم

در امور راجع به زمين است

دائره افق ومعدل چون بر زمين وارد شوند زمين منقسم مي شود به چهار قسم: دو شمالي فوقائي وتحتاني، ودو جنوبي همچنين، وفقط ربع فوقاني شمالي معمور است (بنابر گفته قدماء).

واين ربع باز منقسم مي شود به هفت قسم مستطيل، ازمشرق به مغرب كه هر يك را اقليم نامند، وتميز اول هر يك از اول ديگري به آن است كه بلتدتر روز دومين نصف ساعت بيشتر است از بلندتر روز اولين، وابتداء أقاليم جائي است كه نهار اطول دوازده ساعت وچهل وپنج دقيقه است (شكل 6):

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 215 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

فائده: خط استواء در زمين زير خط معدل النهار است در آسمان وطول هر بلدي دانسته مي شود بحساب نمودن قوسي كه از معدل واقع مي شود بين نصف النهار جزائر خالدات كه طرف مغرب است ونصف نهار آن بلد، وعرض هر بلدي دانسته مي شود به حساب نمودن قوسي كه از نصف النهار

واقع مي شود بين قطب افق وخط استواء (يا معدل)، واگر طرف شمال باشد (عرض شمالي) واگر طرف جنوب باشد (عرض جنوبي) گويند.

6 نجم ششم

در اقسام افق است

بدان كه افق بر هفت قسم است، وهر يك را خواصي است.

اول: افق خط استواء، يعني كساني كه در خط استواء ساكنند فرضاً، اين اشخاص آفتاب بر سر آنها مي رسد وقت ظهر در اعتدال ربيعي واعتدال خريفي (روز اول بهار، وروز اول پائين) پس هيچ چيز سايه ندارد ودور مي شود به غايت آفتاب از ايشان در انقلاب صيفي وانقلاب شتوي (روز اول گرما وروز اول سرما) وفصول ايشان هشت است وهميشه شب وروز ايشان مساوي است تقريباً، واين افق را (دولابي) نامند.

دوم: افق بعد از خط استواء وقبل از ميل كلي.

واين اشخاص آفتاب بر سر آنها مي رسد وقت ظهر هنگامي كه دوري آفتاب از معدل به قدر دوري ايشان باشد وآفتاب طرف شمال باشد، واين دو روز مي شود: يكي در وقت دور شدن آفتاب از معدل، وديگري وقت نزديك شدن آفتاب به معدل، ودر اين دو روز هيچ چيز سايه ندارد.

واينها در فصول وتساوي شب وروز مانند قسم اولند تقريباً.

سوم: افق كه زير ميل كلي (منطقة البروج) باشد.

واين اشخاص آفتاب بر سر آنها مي رسد وقت ظهر هنگامي كه در انقلاب صيفي (روز اول گرما) باشد، پس هيچ چيز سايه ندارد، ومنتهي دوري آفتاب از ايشان وقتي است كه در انقلاب شتوي (روز اول سرما) باشد.

چهارم: افق كه بعد از ميل كلي وقبل از تمام الميل باشد (شصت وشش درجه ونصف تقريباً از معدل).

واين اشخاص آفتاب بر سر آنها هيچ وقت نمي رسد، واز براي آفتاب دو ارتفاع است بالنسبه به سوي

افق (اعلي)، وآن وقتي است كه در انقلاب صيفي باشد و(اسفل) وآن وقتي است كه در انقلاب شتوي باشد.

پنجم: افق كه زير تمام الميل باشد (بيست وسه درجه ونيم تقريباً به قطب معدل مانده).

واين اشخاص آفتاب بر سر ايشان نمي رسد، واز براي آن دو ارتفاع است (مانند قسم چهارم) وروز ايشان بلند مي شود تا آنكه به بيست وچهار ساعت مي رسد وهمچنين شب.

وبه اين قسم تمام مي شود عمارت.

ششم: افق كه بيشتر از تمام الميل وقبل از زير قطب معدل باشد.

واين قسم مانند قسم پنجم است غير از آنكه بعض خصوصيات منطقة البروج در اين افق تفاوت دارد.

فائده: آفاق اين اقسام پنج گانه را آفاق (حمائلي) نامند وفصول اين اقسام چهار گانه (چهار) مي باشد وشب وروز اين اقسام چهار گانه مساوي نيست.

فائده: سايه قسم اول ودوم گاه شمالي وگاه جنوبي است، ولي سايه بقيه اقسام هميشه شمالي است.

هفتم: افق كه در زير قطب معدل النهار باشد.

واين اشخاص آفتاب بر سر ايشان نمي رسد وغاية ارتفاع آفتاب از افق به قدر ميل كلي است، وطلوع وغروبي از براي آفتاب نيست مگر به حركت خود، واز اين جهت سال يك شب بلندتر ويك روز كوتاه تر است.

وآفتاب بر دور افق دور مي زند، وبه اين سبب سايه فر مي خورد، واين افق را (رحوي) نامند.

7 نجم هفتم

در احوال ماه است

ماه جرمي است گرد، وآن تيره وصيقلي (مانند آينه) است، وكوچكتر از خورشيد مي باشد واز اين جهت هميشه بيشتر از نصف آن نوراني است.

واختلاف مي شود در ديدن اهل زمين ماه را به سبب دوري ونزديكي آن به خورشيد.

وبه جهت سهولت فهم فرض مي كنيم ماه وخورشيد را در دو نصف دائره كه در مركز آن

دائره زمين باشد، پس هنگامي كه اين دو نصف دائره زير يكديگر باشند ولو تقريباً، تمام صورت نوراني ماه به طرف خورشيد است وصورت تاريك او به طرف زمين است واين حال را (محاق) نامند كه در آخر ماه مي شود.

وچون اين دو نصف دائره قدري از هم دور شوند گوشه اي از طرف نوراني ظاهر شود، واين حال را (هلال) گويند واين در اوائل ماه است.

وچون اين دو نصف دائره بر يكديگر قائم شوند يعني ربع آسمان بين اين دو فاصله شود نصف از نوراني را مشاهده كنيم ودر اين حال باز (هلال) گويند، اگر چه بعضي گفته اند كه بعد شب سوم ماه را (قمر) نامند.

وچون اين دو نصف دائره مقابل يكديگر شوند وتشكيل يك دائره تامه دهند يعني نصف آسمان بين اين دو فاصله شود، تمام نصف نوراني به طرف زمين شود وحالت محاق عكس گردد ودر اين حال ماه را (بدر) گويند، وپس از آن اين دو نصف دائره از طرف ديگر به هم نزديك شوند مانند اول، باز نور كم شود وثانياً قمر وهلال ومحاق پيدا شود. (شكل 7):

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 219 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

8 نجم هشتم

در كسوف وخسوف است

چون آن دائره اي كه خورشيد در آن سير مي كند با آن دائره اي كه ماه در آن سير مي كند مانند دو حلقه اند كه كج در يكديگر نموده باشد، لذا در دو موضع با يكديگر تقاطع مي كنند، كه يكي از آن دو را (رأس) وديگري را (ذنب) ميگويند.

پس هر گاه ماه وخورشيد با يكديگر جمع شوند در يكي از اين دو نقطه، ماه حائل مي شود بين

خورشيد وزمين، پس اگر تمام ماه جلو تمام خورشيد واقع شود، خورشيد را ميپوشاند از انظار، واين حال را (كسوف كلي) نامند.

واگر بعض ماه جلو بعض خورشيد واقع شود، بعض خورشيد را ميپوشاند از انظار، واين حال را (كسوف جزئي) نامند.

وهر گاه ماه در يكي از آن دو نقطه، وخورشيد در نقطه ديگر باشد، پس اگر تمام ماه مقابل تمام خورشيد واقع شود، زمين فاصل مي شود بين ماه وخورشيد ونمي گذارد ماه كسب نور از خورشيد نمايد، واين حال را (خسوف كلي) نامند.

واگر بعض ماه مقابل بعض خورشيد واقع شود، زمين فاصل مي شود بين آن دو بعض ونمي گذارد بعض ماه كسب نور نمايند واين حال را (خسوف جزئي) نامند (شكل 8).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 221 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

وبدان كه اگر اين حالات فوق الأفق باشد، خسوف وكسوف مرئي گويند، واگر تحت الأفق باشد غير مرئي نامند.

9 نجم نهم

در صبح وشفق است

اما صبح: پس آن روشناني است كه در مشرق پيش از طلوع آفتاب پيدا گردد وسبب آن، آن است كه ظل مخروط زمين كه هنگام شب بر روي زمين وهنگام روز زير زمين است چون خورشيد نزديك مشرق رسد هيجده درجه مانده تقريباً به طلوع شعاع فصل مشترك ديده مي شود (آن محلش كه نزديك به جاي بيننده باشد) وبين موضع روشن وافق تاريك است، واين را (صبح كاذب) گويند.

وچون نزديكتر مي شود آفتاب، آن روشني پهن مي شود قريب به افق زير روشني أول، واين را (صبح صادق) گويند، وبعد از آن به سرخي مي افزايد تا آنكه طلوع كند.

واما شفق: پس آن روشناني است كه در مغرب بعد از غروب آفتاب باقي

ماند، واين عكس صبح است اول سرخ ميباشد، پس از آن سفيد وپهن، وبعد باريك وبلند، وبعد از اين تمام مي شود (شكل 9).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 222 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

10 نجم دهم

در استخراج خط نصف النهار است

تقريباً به دائره هنديه

اگر زمين را صاف نمايند يا بر لوح صافي دائره كشند، وبر مركز آن دائره (شاخصي) از چوب يا معدن كه بلندي آن قدر ربع قطر آن دائره است نصب نمايند، پس چون آفتاب در آيد از براي آن شاخص سايه بلندي به طرف مغرب باشد وهمي سايه كوتاه مي شود تا آنكه داخل دائره مي شود، آنگاه موضع دخول را علامت گذارند.

وبعد از ظهر به چندي سايه از دائره خارج مي شود، آنگاه موضع خروج را علامت گذارند.

پس قوس بين دو علامت را نصف نمايند، پس از نصف تا نقطه مركز كه محل شاخص است خطي كشند (از خط نصف النهار است) وچون سايه از او گذرد به طرف مشرق وقت ظهر باشد (شكل 10).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 223 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

11 نجم يازدهم

در معرفت سمت قبله است

بدان كه بلاد نسبت به مكه معظمه (زادها الله شرفاً) از هشت حال بيرون نيست.

چون طول شهر نسبت به طول مكه يا زيادتر است، يا كمتر است، يا مساوي است.

ودر هر يك از اين سه حال عرض شهر نسبت به عرض مكه يا كمتر است يا زيادتر است يا مساوي، مجموع نه قسم مي شود، طول وعرض مساوي ساقط گردد بقيه هشت قسم ميماند، وتفصيل آن از اين قرار است:

1: اگر عرض شهر بيشتر باشد وطول مساوي، قبله نقطه جنوب باشد.

2: اگر عرض شهر كمتر باشد وطول مساوي، قبله نقطه شمال باشد.

ودر شش قسم ديگر ترتيب آن است كه تفاوت بين طول مكه وطول شهر را ملاحظه مينمائيم از جدول طول بلاد، پس به جهت هر درجه از تفاوت

چهار دقيقه ساعت ميگيريم وآنچه مجموع دقائق گردد نگاه داريم، آنگاه روزي كه آفتاب در آن روز در درجه هشتم جوزاء يا درجه بيست وسيم سرطان باشد، از روي تقويم يا غيره، چون در آن روز به ظهر مقدار دقائق مذكوره مانده باشد سايه مقياس سمت قبله خواهد بود، اگر طول بلد كمتر از طول مكه باشد.

وهمچنين چون در آن روز از ظهر مقدار دقائق مذكوره گذرد سايه مقياس سمت قبله خواهد بود اگر طول بلد بيشتر از طول مكه باشد. (شكل 11).

يوجد هنا صورة علي شكل دوائر

انظر الصفحة 225 من كتاب المقدمات للإمام الشيرازي

12 نجم دوازدهم

در شمه اي از تاريخ است

بدان كه سال شمسي عبارت است از گردش آفتاب به حركت اختياريه بر دور كره زمين().

وماه شمسي عبارت است از حركت خورشيد به اختيار در يك برج.

وسال قمري عبارت است از دوازده ماه قمري، وسبب تسميه قرب او است از حيث مدت به سال شمسي.

وماه قمري عبارت است از رؤيت هلال تا رؤيت هلال، واز بيست ونه روز كمتر نشود واز سي روز زيادتر نشود، وتا چهار ماه سي سي ميتوان بود وتا سه ماه بيست ونه ميتوان بود.

وچون در سالي حادثه عظيمه واقع شود آن را مبدء سازند تا حادثه هاي ديگر را قياس به آن كنند، وآن را (تاريخ) خوانند، وتاريخ هاي مشهور چهار است:

اول: تاريخ هجري، وآن روزي است كه حضرت پيغمبر ? از مكه منوره به مدينه مشرفه هجرت فرموده، واول سال روز اول محرم است وماههاي آن دوازده است از اين قرار:

1: محرم.

2: صفر.

3: ربيع الأول.

4: ربيع الثاني.

5: جمادي الأولي.

6: جمادي الآخرة.

7: رجب.

8: شعبان.

9: رمضان.

10: شوال.

11: ذي القعده.

12: ذي الحجة.

اميد

است كه به همين زودي تاريخ تجديد شود به بركت قدوم حضرت ولي إمام زمان (عجل الله تعالي فرجه وسهّل مخرجه وجعلنا من أنصاره وأعوانه).

دوم: تاريخ فرس وآن روزي است كه بزدجرد شهريار جلوس نموده وهر سيصد وشصت وپنج روز را يك سال گيرند، ونام هاي ماه هاي آن از اين قرار است:

1: فروردين.

2: ارديبهشت.

3: خرداد.

4: تير.

5: مرداد.

6: شهريور.

7: مهر.

8: آبان.

9: آذر.

10: دي.

11: بهمن.

12: اسفند.

وهر ماه آن سي روز است غير از يك ماه كه آن سوي وپنج روز است().

سوم: تاريخ رومي، ومبدء آن بعد از وقات (اسكندر بن فيلقوس) رومي است به دوازده سال.

وماههاي ايشان دوازده است، هفت ماه هر ماهي سي ويك روز، وچهار ماه هر ماهي سي روز، ويك ماه بيست وهشت روز، وهر چهار سال يك مرتبه اين ماه را بيست ونه روز گيرند.

وماه هاي ايشان از اين قرار است:

1: تشرين اول.

2: تشرين دوم.

3: كانون اول.

4: كانون دوم.

5: شباط.

6: آذار.

7: نيسان.

8: أيار.

9: حزيران.

10: تموز.

11: آب.

12: أيلول.

چهارم: تاريخ ملكي، و(جلالي) نيز گويند، مبدء آن روز جمعه دهم رمضان سنه چهار صد وهفتاد ويك، بعد از هجرت است، وهر سيصد وشصت وپنج روز وكسري را سال گيرند.

وأول سال ايشان روز أول حملست، وهرماه ايشان مدت مكث آفتاب است در برج، واسامي ماههاي ايشان اسامي ماههاي فرس، ودر بعض خصوصيات اختلاف دارد.

???

سبحان ربك رب العزة عما يصفون وسلام علي المرسلين والحمد لله رب العالمين، وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين، واللعنة علي أعدائهم أجمعين إلي يوم الدين.

كربلاء المقدسة

محمد بن المهدي الحسيني الشيرازي

رجوع إلي القائمة

پي نوشتها

() تأليفات آية الله العظمي شيرازي متجاوز از يكهزار كتاب وجزوه ميباشد، كه از اين مقدار تنها بيش از 10

عنوان فارسي و مابقي به زبان عربي است، ضمنا قريب به صد عنوان عربي از تأليفات ايشان به فارسي ترجمه شده است. به كتاب (الفهرست) مراجعه شود.

() مخفي نماند اين نظريه پيشينيان است، اما امروزه ثابت شده كه زمين برگرد خورشيد مي چرخد.

() امروزه به جاي اينكه يك ماه 35 روز باشد شش ماه 31 روز بوده ويك ماه 29 روز ميباشد.

مقالات

1- رساله ي قطبيه

فصل اول

سؤال: در سرزمين هايي كه بين مدار 33 48 عرض شمالي و مدار قطب شمال يعني مدار 33 66 قرار دارند، درطرف شمال، در مدتي از اواخر بهار واوايل تابستان، شفق و فلق به يكديگر متصل شده، شب به تمامي از بين مي رود و خورشيد طلوع نمي كند. در اين صورت زمان نمازهاي يوميه و آغاز روزه چه موقع است؟

پاسخ: اول وقت نماز صبح، نيمه شب است. نيمه شب در اين مناطق، زمان گذشتن خورشيد از طرف شمال دايره ي نصف النهار است. طول شب در اول اين زمان (اول بهار) 5 9 ساعت است و به تدريج كوتاه مي شود. پس اول وقت نماز صبح، نصف اين زمان يا همان ساعت 12 خواهد بود.

سؤال: سرزمين هايي كه در مناطق يخبندان قطبي واقع شده اند و عرض جغرافيايي آن ها بيشتر از 33 66 است؛ در مدتي از بهار و تابستان روز دائمي دارند و شب در اين مناطق از بين مي رود، زيرا خورشيد بالاي افق به صورت گردشي در حركت است و طلوع و غروب ندارد. در اين صورت وقت نمازهاي يوميه و امساك و افطار روزه چه موقع است؟

پاسخ: خورشيد در اين زمان ها دوبار از دايره ي نصف النهار مي گذرد. يك بار در طرف شمال با كمترين ارتفاع

و يك بار در طرف جنوب با بيشترين ارتفاع. مثل بقيه ي سرزمين ها، گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي، يعني ساعت 12، اول وقت نماز ظهر و عصر و گذشتن از نصف النهار شمالي، يعني ساعت 24، اول وقت نماز صبح است. اين زمان به مقدار به جا آوردن نماز صبح بنابر شرايط و به حسب حال مكلف ادامه دارد. وقت نماز مغرب و عشاء قبل از زوال شمالي (4) به مقدار به جا آوردن فريضه ي مغرب وعشاء به حسب حال مكلف مي باشد. آخر وقت نماز ظهر وعصر، تا قبل از آغاز زمان نماز مغرب و عشاء مي باشد.

سؤال: در اين سرزمين ها پيش از آن كه روز دائمي شود، در چند روز، طلوع و غروب خورشيد به يكديگر متصل مي شوند تا اين كه جدا شده و ظلمت شب آغاز گردد. در اين حالت وقت نمازهاي روزانه و زمان آغاز روزه چه موقع است؟

پاسخ: اول وقت نماز صبح، گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي است (5) كه ساعت 24 مي باشد و اول وقت نماز ظهر و عصر، گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي (6) است كه ساعت 12 مي باشد. آخر وقت اين نماز، غروب خورشيد است. اول وقت نماز مغرب وعشاء، زوال حمره ي مشرقيه (7) است. البته در صورتي كه موجود باشد، همان گونه كه در بعضي از اوقات موجود است؛ اما اگر حمره ي مشرقيه موجود نبوده و هوا روشن باشد، وقت نماز مغرب و عشاء، قبل از گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي(يعني ساعت24) به مقدار به جا آوردن اين فريضه مي باشد.

اما حكم روزه: چون روزه بايد از فجر تا شب باشد و موقع

فجر قبل از اتصال شفق و فلق است، طول زمان امساك و افطار به مقدارآخرين زماني است كه روز و شب موجود است. بنابراين مقدار امساك در اين حالت 19 ساعت يا كمي بيشتراست كه پس از گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي آغاز مي شود و مقدار افطار 5 ساعت يا كمي كمتراست كه با گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي، تمام مي شود. پس از از بين رفتن شب و كامل شدن روز، حكم امساك و افطار به همين دو مقدار باقي است تا اين كه شب دو مرتبه بازگردد.

سؤال: در اين سرزمين ها در مدتي از اواخر پائيز و اوائل زمستان(كم و زيادي اين مدت به حسب اختلاف عرض است) شب دائمي است و روزي وجود ندارد؛ زيرا خورشيد طلوع نكرده و زير افق مي چرخد. در اين حالت زمان نمازهاي يوميه و امساك و افطار روزه چگونه است؟

پاسخ: اين سرزمين ها بر دو گونه است:

الف: سرزمين هايي كه عرض آن ها بين مدار قطب شمال و مدار 33 84 قرار دارد. در اين مناطق، در اين فصول زماني كه خورشيد از طرف مشرق طلوع مي كند، نور باقي است تا زماني كه خورشيد به طرف مغرب متمايل شده و غروب نمايد. چنين چيزي در اين سرزمين ها به منزله ي روز است. بيشترين نور در وسط روز و زماني است كه خورشيد از نصف النهار جنوبي مي گذرد(ساعت12). بنابراين اول وقت نماز صبح، موقع طلوع فجر و آخر وقت آن، موقع گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي است؛ كه البته اول وقت نماز ظهر و عصر هم مي باشد. آخر وقت نماز ظهر و عصر، زوال حمره ي مشرقيه است. اگر

چنين چيزي موجود باشد والا طول زمان فريضه ي ظهر و عصر به مقدار انجام اين فريضه به حسب حال مكلف، از اول وقت مي باشد. اول وقت مغرب و عشاء، بعد از نماز ظهر و عصر است- بنابر دو فرض فوق- و آخر آن گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي است (ساعت 24) كه به منزله ي نيمه شب مي باشد.

ب: سرزمين هايي كه بالا تر از مدار33 84 و در نزديكي قطب شمال واقع اند. در اين سرزمين ها در اواخر پائيز و اوائل زمستان، شب دائمي است و هوا در تمام طول روز تاريك است و خورشيد در مدت كم يا زيادي (به حسب اختلاف عرض) اصلاً طلوع نمي كند. در اين مناطق زماني كه شب دائمي شد، وقت نماز صبح، قبل از گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي به مقدار اداء اين فريضه مي باشد و بعد از گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي به مقدار اداء فريضه ي ظهر و عصر، وقت اداء اين دو نماز مي باشد. پس از آن موقع نماز مغرب و عشاء است كه البته تا زمان گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي ادامه دارد (ساعت 24) براي به دست آوردن اين اوقات مي توان به ساعت يا ستارگان رجوع كرد.

پس از پايان زماني كه شب دائمي است يعني زماني كه خورشيد از طرف مشرق طلوع كرد و به طرف مغرب كشيده شد؛ حكم اوقات شرعي در اين زمان ها، همان چيزي است كه در قسمت الف شرح داديم.

اما حكم روزه در اين دو قسمت:

چون قبل از دائمي شدن شب، طول زمان آخرين موقعي كه روز بر آن صدق مي كند، نيم ساعت يا كمتر است

و روزه بايد از فجر تا غروب شرعي باشد؛ كه تقريباً 6 ساعت مي شود (تقريباً 5 ساعت قبل از زوال جنوبي و يك ساعت بعد ازآن)؛ بعد از دائمي شدن شب هم همين حكم باقي است و به همين مقدار 6 ساعت بايد امساك كرد تا اين كه روز دو مرتبه به وجود آيد. چرا كه اين مقدار قدر متيقني است كه برائت يقيني (8) حاصل مي كند.

سؤال: در قطب شمال، در دو فصل بهار و تابستان، حركت خورشيد در بالاي افق و موازي با آن به صورت گردشي مي باشد و در دو فصل پائيز و زمستان، در زير افق و موازي با آن در گردش است. بنابراين در ظاهر تمام سال، به صورت يك شبانه روز در مي آيد. در چنين مكاني زمان نمازهاي پنجگانه و زمان امساك و افطار روزه چه موقع است؟

پاسخ: چون قطب به خاطر شدت سرما، محل سكونت كسي نيست، حكم زمان نماز و روزه براي كسي كه به آن محل مسافرت مي كند، حكم ناحيه اي است كه از آن جا به قطب آمده است و حكم آن ناحيه هم مفصلاً در سؤال قبل در قسمت دوم بيان شد.

اگر فرض كنيم در قطب كسي ساكن باشد (مثل كسي كه تولد و بلوغش در قطب بوده است) او مخير است حكم يك طرف را انتخاب نموده و به آن عمل نمايد. اين شخص لازم است حكم هر طرف را كه انتخاب نمود، دائماً به آن عمل نمايد. (9)

تمامي اين سؤال ها و جواب آن ها در نيمكره ي جنوبي نيز جاري است. البته به عكس آن چه ذكر شد و ما به خاطر

اين كه در اين مناطق غالباً خشكي يا سرزميني نيست، متعرض ذكر آن ها نشديم.

فصل دوم

تعيين اوقات شرعي در مناطق قطبي با استناد به آيات، روايات و قواعد فقهي

بعضي از مسئله ي سختي كه فقها در كتاب هاي خود به جز در حد احتمال واشاره متعرض آن نشده اند سؤال كردند. البته اشاره نكردن فقها به اين مسئله يا به خاطر آن است كه در مناطق قطبي در زمان قديم مسلماني وجود نداشته و محل عبور مسلمانان هم نبوده است، لذا محل ابتلا مسلمين نيست و يا به اين خاطر است كه اين مسئله در ايام كوتاهي از بهار و تابستان در بعضي از سرزمين ها اتفاق مي افتد، لذا از ذكر آن خودداري كرده اند. آن مسئله اين است كه در بعضي از سرزمين ها كه عرض آن ها از مدار قطب شمالي(مدار 33 66) بيشتر است، در بهار و تابستان، روز دائمي شده و شب از بين مي رود و خورشيد در اين مدت اصلاً غروب نمي كند؛ بلكه مسيري گردشي را به صورت مايل طي مي كند كه در طرف جنوب مرتفع شده و در طرف شمال به كمترين ارتفاع مي رسد. همين طور در اواخر پائيز و اوائل زمستان، شب در اين مناطق دائمي است. چرا كه خورشيد اصلا طلوع نمي كند بلكه در زير افق به صورت گردشي حركت مي نمايد.

هر چه عرض يك سرزمين بيشتر باشد، مدت روز دائمي در بهار و تابستان و شب دائمي در پاييز و زمستان بيشتر است. تا آن جا كه اگر به نقطه ي شمالي كه عرض آن 90 درجه است برسد، تمام بهار و تابستان روز و تمام پاييز و زمستان شب است و طلوع

خورشيد اول بهار و غروب آن اول پاييز اتفاق مي افتد. بنابراين تمام سال به منزله ي يك شبانه روز است. به اين صورت كه در اول فروردين قسمتي از خورشيد طلوع مي كند و در افق حركتي گردشي دارد. سپس تمام آن ظاهر مي شود. همين طور در اول مهر ماه، قسمتي از خورشيد غروب مي كند و به همين صورت در افق حركت مي نمايد. پس از آن كاملاً غروب مي كند.

بنابراين در اوقات نمازهاي يوميه و ابتدا و انتهاء امساك و افطار روزه اشكالاتي به وجود مي آيد.

دليل ما براي ثابت كردن وقت نماز و روزه براي اهالي اين مناطق اين است كه اصل تكليف به نماز و روزه بر عهده ي آنان باقي است و نمي توان در مورد ايشان برائت جاري كرد. (10)

اشكال ديگري نيز در سرزمين هاي بسيار ديگري كه عرض آن ها بيش از 33 48 است وجود دارد و آن اين است كه در مدتي از بهار و تابستان، در اين سرزمين ها، شفق و فلق به يكديگر متصل اند و خورشيد در اين زمان طلوع نمي كند. بنابراين ابتداي زمان نماز صبح در اين مناطق چه موقع است؟ اين در حالي است كه اين مسئله محل ابتلاء بسياري از كشورهاي بزرگي كه بين مدار 33 48 و 33 66 واقع اند، مي باشد.

اشكال غير مسلمانان: بعضي از افراد احكام اسلام را مورد طعنه قرار مي دهند و مي گويند در كتب اسلامي براي اهالي اين سرزمين ها تكليفي وجود ندارد و لذا اسلام از جهت فراگير بودن احكام كامل نيست. در حالي كه مسلمانان ادعا مي كنند دين آن ها كامل ترين دين و براي تمام افراد بشر است.

آنان زماني كه عده اي از مسلمانان

در ماه رمضان در حالي كه روزه بودند به اين نواحي سفر كردند و براي افطار روزه ي خود منتظر غروب ماندند، به طعنه هاي خود در مورد اسلام و نقصان احكام آن اضافه كردند. زيرا مي گفتند مسلمانان بايد بر روزه ي خود باقي بمانند تا زماني كه ضعف بر آن ها غلبه كند و سر انجام از شدت گرسنگي و تشنگي جان دهند.

تعجب از اين است كه اين طعنه زننده كه به احكام اسلام هم آشنايي ندارد، غافل از آن است كه اين اشكال در مورد دين خودشان هم وارد است. (در عمل كردن نصاري به تكاليف روز يكشنبه) زيرا زماني كه روز دائمي شد و اول طلوع خورشيد مثلاً روز شنبه بود و خورشيد تا يك يا دو ماه غروب نكرد، روز يكشنبه براي عمل كردن نصاري به تكاليفشان چه موقع است؟

اين افراد مانند كساني هستند كه خداوند متعال در آيات سوره ي مدثر در مورد آنان فرموده:

إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ (23) فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ(24)

او انديشه كرد و سنجيد. مرگ بر او باد؛ چگونه سنجيد. سپس نگاهي افكند. بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد. سپس پشت كرد و تكبر ورزيد و سرانجام گفت: اين چيزي جز افسون و سحري همچون سحرهاي پيشينيان نيست. اين فقط سخن انسان است.

همين طور در سوره ي بقره آيه ي 17 مي فرمايد:

«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ»

آنان همانند كساني هستند ك___ه

آتشي افروخت___ه اند. ولي هنگامي كه آتش اط___راف آنان را روشن نمود، خداون__د آن را خاموش مي كن__د و در تاري__كي وحشتن_اكي كه چش_م در آن كار نمي كند، آن ها را ره_ا مي سازد.

جالب است كه اين افراد اطلاع درستي نيز از احكام اسلام ندارند. زيرا مشهور است كه روزه بر عهده ي مسافر نيست و حتي به جز در موارد خاص، روزه گرفتن براي مسافر حرام است. بنابراين چگونه ممكن است مسلماناني كه به اين مناطق مسافرت كرده اند، روزه دار بوده باشند.

خداوند در سوره ي بقره آيه ي 185 مي فرمايد:

«وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»

و آن كسي كه در ماه رمضان مريض يا در سفر است؛ روزهاي ديگر را به جاي آن روزه بدارد.

علاوه بر آن كه اگر به خاطر گرسنگي و تشنگي براي روزه دار مشكلي به وجود آيد، شكستن روزه براي او جائز، بلكه در بعضي موارد واجب است، چه رسد به آن كه روزه باعث مرگ روزه دار شود.

خداوند در سوره ي بقره آيه ي 286 مي فرمايد:

«لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا»

خداوند هيچ كس را، جز به اندازه ي توانائيش مكلف نمي كند.

پاسخي بر فراگير نبودن احكام اسلام: دين اسلام يك دين كامل است و شامل وظيفه ي ساكنين تمام سرزمين ها از شمال تا جنوب مي شود و اختصاص به ناحيه اي خاص يا طائفه اي خاص يا زماني خاص ندارد. بلكه تمام احكام آن، براي تمام ماه ها و روزها و همه ي سرزمين ها و براي جميع ساكنين نواحي دور و نزديك، از خواص و عوام تبيين شده است.

خداوند متعال در سوره ي سبا آيه ي 28 مي فرمايد:

«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً

وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»

و ما تو را جز براي همه ي مردم نفرستاديم تا بشارت دهي و بترساني ولي بيشتر مردم نمي دانند.

«كافّه» در لغت به معناي جميع و كل است. هم چنين در سوره ي اعراف آيه ي 158 مي فرمايد:

«قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لا إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِ_ي وَيُمِيتُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»

بگو اي مردم ! من فرستاده ي خدا به سوي همه ي شما هستم. همان خدايي كه حكومت آسمان ها و زمين از آن اوست، معبودي جز او نيست، زنده مي كند و مي ميراند، پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش؛ آن پيامبر درس نخوانده اي كه به خدا و كلماتش ايمان دارد و از او پيروي كنيد تا هدايت يابيد.

اين آيه دلالت دارد بر اين كه رسول اكرم صلي الله عليه واله براي همه ي مردم فرستاده شده است و لذا در ادامه فرموده: و براي اوست ملكيت آسمان ها و زمين. اين مطلب اشاره دارد به اين كه متابعت اين پيامبر راهي است براي همه ي مردم به سوي خداي متعال. چرا كه اوست كه ايمان دارد به خداوند و كلماتش، پس هدايت براي همه ي مردم منحصر است در تبعيت از او.

دلالت روايات بر فراگيري احكام اسلام: همچنين اخبار مستفيضه اي (11) كه در جلد 16 بحار الانوار آمده نيز بر اين مطلب دلالت دارد. در صفحه ي 321 اين كتاب از ابن امامه نقل شده كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمودند:

«أُرْسِلْتُ إِلَى النَّاسِ كَافَّة»

من براي همه ي مردم فرستاده شده ام.

در صفحه ي

308 از ابن عباس نقل شده كه پيامبر اسلام صلي الله عليه واله فرمودند:

«بُعِثْتُ إِلَى الْأَحْمَرِ وَ الْأَسْوَد»

من براي هر فرد قرمز و سياهي مبعوث شده ام. اين سخن كنايه است از همه ي مردم.

در صفحه ي 316 نيز از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرموده اند:

«إنَّ السَلمانَ و الأباذَرَ رَوَيا عَن رَسولِ اللهِ صلي الله عليه و آله إنَّهُ قال:

إِنَّ اللَّهَ بَعَ___ثَ كُلَّ نَبِيٍّ كَ___انَ قَبْلِي إِلَى أُمَّتِهِ بِلِسَانِ قَوْمِهِ وَ بَعَثَنِي إِلَى كُ___لِّ أَسْوَدَ وَ أَحْمَ___رَ بِالْعَرَبِيَّة»

سلمان و اباذر از رسول خدا صلي الله عليه واله روايت كرده اند كه فرمودند:

خداوند متعال قبل از من، پيامبران را براي قوم خود و به زبان قومشان مبعوث كرد؛ ولي مرا براي هر سياه و قرمز به زبان عربي مبعوث فرمود.

در كتاب مناقب صفحه ي 337 از حضرت رسول صلي الله عليه و اله روايت شده است كه فرمودند:

«بُعِثْتُ إِلَى الْأَحْمَرِ وَ الْأَبْيَض

من براي هر فرد قرمز و سفيدي مبعوث شده ام.

همين طور فرمودند:

«بُعِثْتُ إِلَى الثَّقَلَينِ إلي الجِنِ و الإنسِ»

من براي هر دو گروه، يعني براي جن و انس مبعوث شده ام.

در كتاب «تُحفه الأجِلّه في معرفه القبله» گفته شده كه روايت شده است از رسول خدا صلي الله عليه وآله كه فرمودند:

«زُوِيَتْ لِيَ الْأَرْضُ فَأُرِيتُ مَشَارِقَهَا وَ مَغَارِبَهَا وَ سَيَبْلُغُ مُلْكُ أُمَّتِي مَا زُوِيَ لِي مِنْهَا

پيمودم مشرق ومغرب زمين را؛ همانا امت من به زودي به آن جايي كه من طي كردم خواهند رسيد. »

اين روايت از زمخشري در كتاب فائق نيز روايت شده است.

دين اسلام كامل ترين دين است و هيچ موضوعي در آن بدون حكم

نيست. در حالي كه شريعت هاي قبل اين گونه نبوده اند و چه بسا حكمي از احكام اسلام كه مختص به خود آن است و در اديان قبل موجود نبوده است به طور مثال در شريعت هاي قبل , از احكام ارث كه در اسلام وجود دارد، اثري نيست. در حديثي از ابا بصير از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

«إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ قُلْتُ وَ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ صَحِيفَةٌ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَيَّ فَقَالَ أَ تَأْذَنُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا أَنَا لَكَ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ وَ قَالَ حَتَّى أَرْشُ هَذَا» (12)

امام صادق عليه السلام فرمودند: جامعه نزد ماست. پرسيدم: جامعه چيست؟ فرمودند: جامعه كتابي است كه در آن كليه ي حرام ها و حلال ها و آن چه مردم به آن احتياج دارند ذكر شده است. حتي ديه ي خدشه اي كه به بدن افراد وارد مي شود. سپس با دست به من زدند و فرمودند: آيا اجازه مي دهي اي ابا محمد؟ عرض كردم: جانم فدايت! به درستي كه من از آن توام؛ هر چه مي خواهي انجام ده. پس امام با دست خويش مرا گرفتند و فرمودند: حتي ديه ي اين كار.

خداوند متعال در سوره ي نحل آيه ي 89 مي فرمايد:

«وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَيْءٍ»

ما قران را بر تو نازل كرديم تا حقيقت هر چيز را روشن كند.

همين طور اسلام اختصاص به زمان خاصي ندارد و تا آخرين زمان باقي است و نسخ كننده ي تمام اديان قبل است. خداوند متعال در سوره ي احزاب آيه ي 40 مي فرمايد:

«مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ

مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ»

محمد پدر هيچ كدام از مردان شما نيست. بلكه او فرستاده ي خدا و خاتم پيامبران است.

در سوره ي توبه آيه ي 33 و در سوره ي فتح آيه ي 28 و در سوره ي صف آيه ي 9 آمده است:

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»

او خدايي است كه رسول خود را با قرآن و دين حق به عالم فرستاد تا آن را به همه ي اديان غالب گرداند.

اين آيه نيز بر غلبه ي دين حق بر تمام اديان دلالت دارد. در حديث متواتري آمده كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و اله خطاب به اميرالمومنين علي عليه السلام فرمودند:

«أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»

تو براي من هم چون هارون براي موسي هستي الّا اين كه بعد از من پيامبري وجود ندارد. (13)

و در روايت ديگري آمده است:

«حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»

حلال دين محمد (ص) تا روز قيامت حلال و حرام آن تا روز قيامت حرام است. (14)

بيان احتمالات و پاسخ آن ها:

احتمال اول: مكلف در اين سرزمين ها، طبق سرزمين هاي متعارفي كه در وسط كره ي زمين قرار دارند عمل نمايد. همان گونه كه تكليف در شستن صورت در وضو، براي كساني كه صورت آنان كوچك يا بزرگ است و يا انگشتان آن ها كوچك يا بزرگ است، اين است كه به كساني كه صورت آن ها معمولي است رجوع كنند و به آن مقدار كه انگشت هاي انسان هاي معمولي به اطراف صورت مي رسد، صورت خود را بشويند نه به آن مقدار كه انگشت هاي

خودشان مي رسد.

اين احتمال را نمي توان در اين مسئله وارد دانست. چرا كه هيچ سرزميني را نمي توان سرزميني معمولي فرض كرد و به آن رجوع نمود زيرا تمام سرزمين هايي كه شب و روز دارند، دراصلِ اختلاف شب و روز در همه ي سال با يكديگر مساوي اند. هر چند اختلاف شب و روز كم يا زياد باشد. چرا كه با زياد شدن عرض يك سرزمين، طول روز در تابستان و طول شب در زمستان در آن سرزمين بيشتر مي شود. بنابراين سرزمين معمولي وجود ندارد تا به آن رجوع كنيم. علاوه بر اين كه آن چه از دليل هاي فقهي معلوم است، اين است كه تكاليف اهالي هر سرزمين به حسب افق خودشان است والاّ اختلاف زيادي در عمل به تكاليف به وجود مي آيد كه باعث هرج و مرج مي شود.

احتمال دوم: مكلف در اين سرزمين ها طبق افق مناطقي كه نزديك قطب هستند و داراي شب و روز مي باشند عمل نمايد. پس زماني كه روز دائمي است، به سرزمين هايي كه شب در آن ها مثلاً دو ساعت است رجوع مي شود و زماني كه شب دائمي شد، به سرزمين هايي كه روز در آن ها دو ساعت است رجوع مي كنيم.

اين احتمال در عمل، مثل احتمال سوم است ولي اين حكم، به اين بيان، فاقد دليل است. زيرا در صورتي كه تكليف مكلفين معلوم باشد رجوعش به غير دليلي ندارد.

احتمال سوم: عمل كردن به قدر متيقن. اين احتمال نزد ما احتمال صحيحي است كه در آينده به صورت مفصل به آن اشاره خواهيم كرد.

احتمال چهارم: درمورد روزه ي برائت جاري مي كنيم. (15) زيرا روزه مشروط است به امساك از طلوع فجر

تا غروب خورشيد و چون شب و روز در اين مناطق وجود ندارد، شرط مفقود است و زماني كه شرط مفقود باشد، مشروط نيز مفقود خواهد بود. (مثل عدم وجوب حج در صورت عدم استطاعت) بنابراين در اين مسئله مي توان اصل برائت را اجرا نمود.

اما در مورد نمازها: در تمام مدتي كه روز است؛ مكلف موظف است به يك باره همه ي نمازها را به جا آورد زيرا تمام اين مدت، هم چون يك روز واحد است.

احتمال پنجم: اجرا كردن برائت در مورد نماز و روزه. زيرا شرط نماز وجود اوقات متعارف است كه فعلا مفقود است و اگر بخواهيم همان گونه كه در احتمال چهارم ذكر شد، تمام مدت روز دائمي را يك روز فرض كنيم، خلاف متعارف عمل كرده ايم. بنابراين همان گونه كه گذشت، با مفقود بودن شرط، مشروط نيز كه نماز است مفقود مي گردد.

براي رد كردن احتمال چهارم مي گوئيم: اصل برائت در جايي اجرا مي شود كه شك در تكليف، بعد از به دنبال دليل گشتن و مايوس شدن از وجود آن باشد. اما شك در مسئله ي روزه، شك در مكلفٌ به است. چرا كه تكليف به روزه در تمام سرزمين ها، به وسيله ي آيات و روايات ثابت شده است و البته روشن است كه روزه مشروط به ماه رمضان است نه به طلوع و غروب خورشيد.

خداوند متعال در سوره ي بقره آيه ي 185 مي فرمايد:

«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»

ماه رمضان ماهي است كه در آن قرآن كريم، براي

هدايت بشر و براي راهنمايي و امتياز حق از باطل، نازل شده است. پس هر كس به ماه رمضان برسد، بايد آن ماه را روزه بگيرد و كسي كه بيمار شد يا در سفر بود، به همان اندازه كه روزه نگرفته است، از ماه هاي ديگر روزه بدارد.

اين آيه به وجوب روزه براي هر كسي كه ماه رمضان را درك كند دلالت دارد. تحقق هر ماه نيز به رؤيت هلال آن ماه است كه بعد از رسيدن ماه و خورشيد به يكديگر و دور شدن ماه از خورشيد به اندازه ي تقريبي 12 درجه اتفاق مي افتد.

ماه در بروج در هر ماه يك دور مي زند، كه با چشم قابل ديدن است. در اواخر هر ماه، خورشيد با ماه در يك نقطه جمع مي شود. پس از آن زماني كه ماه از خورشيد دور شد و از شعاع آن خارج گرديد؛ به صورت هلال رؤيت مي شود. (16) همان گونه كه خداوند متعال در سوره ي بقره آيه ي 189 مي فرمايد:

«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ»

از تو سبب بدر و هلال ماه را مي پرسند؛ بگو كه در آن تعيين اوقات عبادت مردم است.

زيرا هلال ماه براي تعيين وقت تكاليف و احتياج هاي ديگر مردم قرار داده شده است. علاوه بر اين هلال ماه ملاك اندازه گيري تاريخ و سال است.

رؤيت هلال در طول سال 12 مرتبه امكان پذير است. همان گونه كه خداوند متعال در سوره ي توبه آيه ي 36 مي فرمايد:

«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ»

همانا تعداد

ماه ها نزد خداوند، در كتاب، 12 ماه است. از آن روزي كه خدا آسمان ها و زمين را بيافريد و از آن 12 ماه، 4ماه، ماه هاي حرام است. اين است دستور دين استوار ومحكم. پس در آن ماه ها تعدّي و ستم در حق خود و يكديگر نكنيد.

با توجه به آيه، يك سال 12 ماه است و تقديم و تأخير بعضي از ماه ها بر بعضي ديگر جايز نيست و تغيير دادن ماه ها طبق آيه ظلم است.

همچنين روايات مستفيضه اي داريم كه در آن فرمودند:

«صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ»

با ديدن هلال ماه روزه بگير و با ديدن هلال افطار كن. (17)

بنابراين، تكليف اصلِ روزه در ماه رمضان، ثابت است و شكي در آن نيست و لذا در اين مسئله برائت عقليه يا نقليه اجرا نمي شود. (18) بلكه شك در مكلفٌ به و محل اجراي اصل احتياط است.

پس بحث در اين است كه روزه بايد از فجر تا شب باشد. زيرا خداوند متعال در سوره ي بقره ي آيه ي 187 مي فرمايد:

«وَ أتِمُّوا الصِّيامَ إلي اللَّيلِ»

پس روزه را به پايان برسانيد تا اول شب.

و اين در حالي است كه در اين سرزمين ها، روز يا شب دائمي است و طلوع خورشيدي براي شروع كردن روزه و غروبي براي تمام كردن آن وجود ندارد. در جواب مي گوييم چون تكليف روزه در هر ماه ثابت است و سرزمين هاي مختلف تفاوتي در اين مسئله نمي كنند؛ شك در زمان، شك در مكلفٌ به است و چنين موردي محل احتياط است.

احتمال پنجم نيز باطل است. زيرا شرط كردن شب و روز براي نماز در بعضي از روايات، شرطي غالبي

است و صرفاً به سرزمين هايي كه شب و روز در آن ها محقق مي شود اختصاص دارد. همان گونه كه در اكثر مناطق به همين صورت است. لذا اين شرط، شرطي كلي محسوب نمي شود. بلكه شرط كلي و دائمي براي نماز، حركت خورشيد به اندازه ي يك دور كامل و رسيدن آن به دو نقطه ي شمالي و جنوبي دايره ي نصف النهار است. همان گونه كه خداوند متعال در سوره ي اسراء آيه ي 78 مي فرمايد:

«أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً»

نماز را از اول زوال آفتاب تا نهايت تاريكي شب به پا دار؛ و هم چنين قرآن فجر - نماز صبح - را، چرا كه قرآن فجر، مشهود - فرشتگان شب و روز - است.

منظور از «دلوك الشمس» گذشتن خورشيد از طرف جنوب دايره ي نصف النهار و منظور از «غسق اللّيل» گذشتن خورشيد از طرف شمال دايره ي نصف النهار است. گذشتن خورشيد از طرف جنوب دايره ي نصف النهار، در بيشتر سرزمين ها در روز و از بالاي افق و از طرف شمال در شب و از پايين افق صورت مي گيرد. ولي اين دو زوال در تابستان، در سرزمين هايي كه روز در آن ها دائمي است؛ هر دو بالاي افق و زماني كه شب در آن ها دائمي شد، هر دو از پايين افق مي باشد.

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه در مورد آيه ي «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً» فرمودند:

«دُلُوكُ الشَّمْسِ زَوَالُهَا وَ غَسَقُ اللَّيْلِ انْتِصَافُهُ وَ قُرْآنُ الْفَجْرِ رَكْعَتَا الْفَجْر» (19)

دلوك الشمس؛ زوال خورشيد و غسق اللَّيلِ ؛ نيمه ي

شب و قرآن الفجر؛ دو ركعت نماز صبح است.

وعمر بن حنظله روايت كرده است كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد: زوال خورشيد را به روز مي شناسيم؛ پس چگونه براي شب نيز زوال آمده؟ حضرت فرمودند:

«لِلَّيْلِ زَوَالٌ كَزَوَالِ الشَّمْسِ قَالَ فَبِأَيِّ شَيْ ءٍ نَعْرِفُهُ قَالَ بِالنُّجُومِ إِذَا انْحَدَرَت (20)

هم چون زوال خورشيد در روز، در شب نيز خورشيد زوال مي كند. سؤال شد: به چه چيز اين زوال را بشناسيم؟ حضرت فرمودند: به وسيله ي ستارگان؛ زماني كه افول كنند.

منظور اين روايت از ستارگاني كه افول مي كنند؛ ستارگاني است كه اول شب طلوع مي نمايند. علاوه بر اين، اخبار متواتري وارد شده، كه دلالت دارند بر اين كه وقت نماز، هنگام زوال و ظهر است. اين مطلب را آيه ي 114 سوره ي هود تأييد مي كند:

«أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِّنَ اللَّيْلِ»

نماز را در دو طرف روز به پا داريد و نيز در ساعت تاريكي شب.

در اين آيه، وقت نمازها، دو طرف روز قرار داده شده و اين كنايه از اين است كه ابتداي وقت نمازها، زوال خورشيد است. (21)

بنابراين، آيات و روايات دلالت دارند بر اين كه وقت نمازهاي چهار گانه (نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء) اجمالاً از زوال جنوبي تا زوال شمالي است. ابتداي وقت نماز، از كلمه ي «دُلوكِ الشَّمس» آيه و انتهاي آن از كلمه ي «غَسَقِ اللَّيل» گرفته شده است. البته مقيد كردن غسق به ليل در آيه ي شريفه، قيدي غالبي است. (22) زيرا معمولاً غسق در شب واقع مي شود و وقوع آن در شب، نشانه اي عمومي براي تعيين آن است. همان گونه كه در

روايت ابن حنظله، نشانه ي نيمه شب، افول ستارگاني كه اول شب طلوع مي كنند؛ قرار داده شده است.

بنابراين، معيار، گذشتن خورشيد از طرف شمالي دايره ي نصف النهار است. حال به هر روشي معين شود. مثلاً به وسيله ي ساعت يا حركت ستارگان. اين زمان، آخرين فرصت نمازهاي اربعه مي باشد.

انسان ها، يكي از اين دو زوال را مبدأ ساعت قرار داده اند، زيرا منظم ترين معياراست. چون مجموع طول دو زوال، در تمام دوران سال، يكسان است و تغيير نمي كند. حتي در مناطقي كه شب يا روز دائمي دارند.

همين طور آيه ي شريفه، يك روز واحد را، فاصله ي زماني زوال جنوبي خورشيد تا زوال ديگر آن قرار داده است. پس نيمه ي روز، همان نيمه شب، يا گذشتن خورشيد از طرف شمال دايره ي نصف النهار است. البته روايات مستفيضه اي نيز براي تعيين اين زوال نقل شده است. سماعه روايت كرده است كه به امام صادق عليه السلام عرض كردند:

«جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَقْبَلَ يَلْتَفِتُ يَمِيناً وَ شِمَالًا كَأَنَّهُ يَطْلُبُ شَيْئاً فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ تَنَاوَلْتُ عُوداً فَقُلْتُ هَذَا تَطْلُبُ قَالَ نَعَمْ فَأَخَذَ الْعُودَ فَنَصَبَ بِحِيَالِ الشَّمْسِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ كَانَ الْفَيْ ءُ طَوِيلًا ثُمَّ لَا يَزَالُ يَنْقُصُ حَتَّى تَزُولَ فَإِذَا زَالَتْ زَادَتْ فَإِذَا اسْتَبَنْتَ الزِّيَادَةَ فَصَلِّ الظُّهْر» (23)

عرض كردم جانم فدايت! زمان نماز چه موقع است؟ حضرت به من رو كرده و به چپ و راست نگريستند. مثل آن كه در جستجوي چيزي هستند. من چوبي پيدا كردم و آن را برداشتم و عرض كردم: اين را مي طلبيد؟ فرمودند: آري. سپس چوب را گرفته و آن را در مقابل خورشيد (در زمين) فرو كردند. سپس

فرمودند: خورشيد، زماني كه طلوع مي كند؛ سايه طولاني است. سپس بدون وقفه، سايه كوتاه مي شود تا زماني كه خورشيد زوال كند و پس از آن، سايه بلند مي شود. زماني كه بلند شدن سايه را فهميدي، نماز ظهر را بگذار.

علي ابن حمزه روايت كرده است؛ نزد امام صادق (عليه السلام) بحث زوال خورشيد شد. حضرت فرمودند:

«تَأْخُذُونَ عُوداً طُولُهُ ثَلَاثَةُ أَشْبَارٍ وَ إِنْ زَادَ فَهُوَ أَبْيَنُ فَيُقَامُ فَمَا دَامَ تَرَى الظِّلَّ يَتَقَصَّرُ فَلَمْ تَزُلْ فَإِذَا زَادَ الظِّلُّ بَعْدَ النُّقْصَانِ فَقَدْ زَالَتْ» (24)

چوبي را برداريد كه طول آن سه وجب باشد و اگر بلندتر باشد بهتر است. سپس آن را بر پا داريد. مادامي كه سايه را در حال كوتاه شدن مي بينيد، هنگام زوال نرسيده و زماني كه سايه پس از كوتاه شدن، شروع به بلند شدن كرد؛ هنگام زوال فرا رسيده است.

شيخ صدوق روايت كرده است كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند:

«تِبْيَانُ زَوَالِ الشَّمْسِ أَنْ تَأْخُذَ عُوداً طُولُهُ ذِرَاعٌ وَ أَرْبَعُ أَصَابِعَ فَتَجْعَلَ أَرْبَعَ أَصَابِعَ فِي الْأَرْضِ فَإِذَا نَقَصَ الظِّلُّ حَتَّى يَبْلُغَ غَايَتَهُ ثُمَّ زَادَ فَقَدْ زَالَتِ الشَّمْس (25)

مشخص شدن زوال خورشيد به آن است كه چوبي را برداريد كه طول آن يك ذراع و چهار انگشت باشد. سپس چهار انگشت آن را در خاك فرو بريد. هنگامي كه سايه كوتاه شد و به نهايت كوتاهي رسيد، سپس بلند شد؛ هنگام زوال است.

در حديثي آمده رسول خدا (ص) فرمودند:

«أَتَانِي جَبْرَئِيلُ فَأَرَانِي وَقْتَ الظُّهْرِ حِينَ زَالَتِ الشَّمْسُ فَكَانَتْ عَلَى حَاجِبِهِ الْأَيْمَنِ» (26)

جبرئيل نزد من آمد و هنگام ظهر را به من نشان داد و آن زماني است كه خورشيد

مايل شود. در آن هنگام، خورشيد در برابر و مقابل تو است.

اين روايت، به اين مطلب اشاره دارد كه وقت نماز ظهر، گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي است. اين زمان به كوتاه ترين سايه شناخته مي شود كه همان ساعت 12 است. گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي، اگر شب موجود باشد؛ با غروب كردن ستارگاني كه در اول شب طلوع كرده اند شناخته مي شود و اگر شب موجود نباشد؛ نيمه شب، با كوتاه ترين ارتفاع خورشيد و بلندترين سايه و هم چنين ساعت 24 شناخته مي شود. همان گونه كه در سرزمين هايي كه بالاتر از مدار قطب شمال هستند اين اتفاق مي افتد.

از آن چه كه ذكر كرديم مشخص مي شود كه شك در نماز و روزه، شك در تكليف نيست تا بتوان قاعده ي برائت را اجرا نمود. بلكه شك در مكلفٌ به است و بايد احتياط نمود. بنابراين براي تعيين اوقات نماز و روزه مي گوييم:

سرزمين هاي واقع شده بين خط استوا و نقطه ي شمالي

الف) سرزمين هايي كه عرض جغرافيايي آن ها كمتر از 33 48 است. در اين سرزمين ها، در مورد وقت نماز و روزه، مشكلي وجود ندارد. زيرا اين مناطق در تمام طول سال، داراي شب و روز هستند. هر چند در بعضي از اين سرزمين ها، در اواخر بهار و اوايل تابستان، روزها بلندتر و در اواخر پائيز و اوايل زمستان، شب ها طولاني تر باشد. مثلاً در عرض 45 16 شب يا روز به 13 ساعت و در عرض 50 30 به 14 ساعت و در عرض 16 44 به 15 ساعت مي رسد. ولي وقت نماز و روزه و طلوع و غروب خورشيد مرتب است

و مشكلي در تعيين آن ها نيست.

ب) سرزمين هايي كه بين مدار 33 48 و مدار قطب شمال يعني مدار 33 66 قرار دارند. در اين سرزمين ها، در مقداري از بهار و تابستان شفق غربي با فلق شرقي (يعني فجر خورشيد) در شمال به يكديگر متصل مي شوند. بنابراين غروبي براي شفق و طلوعي براي فلق نيست. بلكه آن دو به يكديگر متصل هستند و به صورت يك نور واحد در مي آيند. وضوح و خفاء اين اتصال نسبت به سرزمين ها بر دو نوع است:

نوع اول: سرزمين هايي كه عرض آن ها بيشتر از 55 درجه است. در اين سرزمين ها اتصال شفق و فلق واضح است. مثل مناطقي كه در اين جا ذكر شده است:

نوع دوم: سرزمين هايي كه عرض جغرافيايي آن ها كمتر از 55 درجه است. در اين مناطق، اتصال شفق و فلق مخفي است و در اواخر بهار و اوائل تابستان؛ در شب هايي كه صاف هستند، با دقت كردن، مي توان اتصال را ديد. مثل اين سرزمين ها و نواحي اطراف آن ها:

به هر حال در مورد شروع وقت نماز و شروع وقت امساك براي روزه، در اين مكان ها مشكلاتي وجود دارد. زيرا شروع وقت نماز و روزه در احكام شرع، طلوع خورشيد (فجر) است؛ در حالي كه در اين مكان ها، طلوعي وجود ندارد.

جواب اين سؤال اين است كه شروع زمان نماز و روزه، نيمه شب است. يعني ساعتي كه در آن خورشيد به طرف شمالي دايره ي نصف النهار مي رسد. زيرا اولاً روايات دلالت مي كنند بر اطلاق فجر به نور شرقي و همين طور اطلاق شفق به نور غربي. زماني كه اين دو به يكديگر متصل

شوند؛ شفق به دايره ي نصف النهار شمالي منتهي مي شود و در اين حالت، غربي بودن براين نقطه صدق مي كند و فلق نيز از همين مكان آغاز مي شود. بنابراين شرقي بودن آن نيز صادق است.

ثانيا: تا زمان گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي، به تدريج، نور شفق ضعيف مي شود و به عكس آن، فلق از ابتدا نور ضعيف دارد و به تدريج نور آن زياد مي شود. بنابراين نيمه شب در اين مناطق، تاريك ترين زمان است. بعد از نيمه شب، اجمالاً و از روي مسامحه عرفي - كه مدار احكام شرعي است - (27) مي توان گفت خورشيد طلوع كرده است.

ثالثا: اتصال فجر خورشيد با فلق، از نقطه ي شمالي دايره ي نصف النهار آغاز مي شود. اين زمان همان نيمه شب است. بعد از اتصال شفق و فلق نيز همين حكم باقي است. اين حكم يا به خاطر اين است كه اين مقدار قدر متيقن اول وقت نماز صبح است و نسبت به قبل از آن شك داريم. لذا براي برطرف شدن تكليف يقيني، به قدر متيقن عمل مي كنيم. يا به خاطر اين است كه كمترين نور در زوال شمالي، عرفاً تاريك ترين زمان شب است. بنابراين بودن نيمه شب در همان زمان را استصحاب مي كنيم. اين استصحاب، نوع دوم از استصحاب كلي است (28) كه در آن، دو كلي، از لحاظ شدت و ضعف با يكديگر اختلاف دارند.

ج) سرزمين هايي كه عرض آن ها از مدار قطب شمال بيشتر است، يعني سرزمين هايي كه بين مدار 33 66 و 33 84 قرار دارند. اين مناطق، قسمتي از سرزمين هاي منجمد شمالي هستند كه در آن ها بنابر عرض جغرافيايي، در

مورد وقت نماز و روزه، سه مشكل وجود دارد:

1- در سرزمين هايي كه هم چون مناطق ذكر شده در قسمت دوم، شفق و فلق دو مرتبه در مدتي از بهار و تابستان، به يكديگر متصل مي شوند؛ يك بار قبل از دائمي شدن روز و يك بار پس از آن؛ همان مشكلات قسمت دوم وجود دارد. جواب اين مشكل نيز همان جواب قبل است.

2- در بعضي از سرزمين هاي واقع شده بين مدار 33 66 و مدار 33 84، در مدتي از بهار و تابستان، شب از بين رفته و روز دائمي مي شود. در اين زمان ها خورشيد غروب نمي كند بلكه به صورت گردشي، در بالاي افق حركت مي كند. در ابتداي اين روزها، فقط قسمتي از قرص خورشيد در افق غروب مي كند و به همين صورت دور مي زند و پس از آن، همان قسمت نيز غروب نمي كند. كوتاهي و بلندي اين مدت نيز، بنابر اختلاف عرض مناطق است. (همان گونه كه در جدول سوم شرح داده ايم) در اين زمان ها بيشترين ارتفاع خورشيد از افق، هنگام گذشتن از دايره ي نصف النهار جنوبي و كمترين ارتفاع آن، هنگام گذشتن از نصف النهار شمالي مي باشد.

اما جواب: در اين شرايط، اول وقت نماز ظهر و عصر، گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي است. همان گونه كه قبلاً به آيات و اخبار پيرامون آن اشاره شد. آخر وقت نماز ظهر و عصر و اول وقت نماز مغرب و عشاء نيز قبل از رسيدن خورشيد به دايره ي نصف النهار شمالي است، به اندازه اي كه مكلف بتواند در آن نماز مغرب و عشاء خود را به جا آورد. هنگام نماز صبح نيز

بعد از گذشتن خورشيد از دايره ي نصف النهار شمالي، به اندازه اي كه مكلف بتواند به حسب حال خود نماز صبحش را به جا آورد. زيرا منظور از «غسق الليل» در آيه؛ گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي است. همان گونه كه در روايت ابن حنظله نيز به آن اشاره شده بود. چرا كه زماني كه شب از بين برود؛ طول زماني كه مي توان نماز ها را در آن به جا آورد، به اين مقدار است كه تعيين شد. اين مقدار از وقت، قدر متيقني است كه موجب برائت يقيني مي شود. در مورد غير از اين زمان نيز شك داريم كه موجب برائت نمي شود.

فايده ي مطلب بالا اين است كه؛ در اين زمان، تاريكي ضعيف و نسبي حاكم است. بنابراين همان گونه كه در قسمت دوم بيان كرديم؛ مي توان استصحاب وقت كرد. همين حكم در سرزمين هاي نزديك به اين مناطق كه چنين وضعيتي دارند نيز جريان دارد.

درباره ي حكم روزه در احتمال اول و دوم نيز بايد بگوييم: چون بنابر آيه ي 187 سوره ي بقره:

«أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ»

پايان دهيد روزه را تا هنگام شب؛

شرط روزه اين است كه از روز تا شب باشد و همين طور بنابر قول خداوند متعال:

«وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ»

بخوريد و بياشاميد تا آن كه رشته ي سپيد صبح، از رشته ي سياه شب براي شما آشكار گردد.

خوردن و نوشيدن در ماه رمضان، بايد از شب تا فجر باشد؛ و به دليل اين كه آخرين زماني كه در اين مناطق، روز و شب وجود دارد، يكي دو شب قبل از اتصال شفق و

فلق است و قبل از اتصال، زمان آغاز روزه از فجر تا غروب شرعي (حدود 19 ساعت) و مدت افطار نيز از غروب شرعي تا فجر (حدود 5 ساعت) است؛ حكم امساك و افطار به اين مقدار، در زمان از بين رفتن شب نيز باقي است؛ تا زماني كه شب دوباره بازگردد. زيرا اين مقدار، قدر متيقني است كه تكليف را از عهده ي مكلف برطرف مي كند. روزه دار بودن بيشتر از اين مقدار نيز برخلاف ادله و موجب حرج و سختي مكلفين است. درحالي كه خداوند متعال مي فرمايد:

«يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»

خداوند راحتي شما را مي خواهد نه سختي شما را. (29)

3- در بعضي از سرزمين هاي واقع شده بين مدار 33 66 و مدار 33 84؛ در مدتي از اواخر پائيز و اوائل زمستان - بلكه در بعضي مناطق، در بيشتر پائيز و زمستان - شب دائمي است وخورشيد طلوع نمي كند. در اين زمان ها خورشيد به صورت گردشي و پائين تر از افق حركت مي كند. البته درابتدا، فقط قسمتي از قرص خورشيد در افق مخفي مي شود و به همين صورت دور مي زند. اما پس از مدتي تمام آن غروب مي كند. هر چه عرض جغرافيايي يك منطقه بيشتر باشد؛ مدت زمان شب دائمي، طولاني تر است. ولي با اين وجود، در اين مناطق، نور فجر در بالاي افق پيدا مي شود. اين نور از طرف شرق طلوع مي كند و در طرف غرب، غروب مي نمايد. اين مدت نوراني در اين سرزمين ها، عرفاً روز محسوب مي شود. اشكال در اين است كه در اين سرزمين ها زمان نمازهاي يوميه و زمان روزه چه موقع است؟

زماني

كه خورشيد به صورت گردشي، در پائين افق مي چرخد؛ رد شدنش از دايره ي نصف النهار شمالي و جنوبي ثابت و منظم است و با حركت ستارگان (همان گونه كه در روايت عمر بن حنظله آمده بود) يا با ساعت 12 قابل تشخيص است. بنابراين گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي، همان «دلوك شمس» است كه به حكم آيه، ابتداي وقت نماز ظهر و عصر مي باشد. آخر وقت نماز ظهر و عصر، زوال حمره ي مشرقيه است در صورتي كه حمره ي مشرقيه اي وجود داشته باشد. (همان گونه كه در بعضي از اين مناطق، در بعضي از ماه ها وجود دارد.) و اگر وجود نداشته باشد؛ پايان وقت نماز ظهر و عصر، به اندازه ي به جا آوردن اين دو نماز، به حسب حال مكلف، بعد از شروع شدن وقت است. زيرا اين مقدار، قدر متيقني است كه تكليف را از عهده ي مكلف ساقط مي كند. اين حكم، با اين مطلب تأييد مي شود كه آخر وقت نماز ظهر و عصر، در حالت عادي، از بين رفتن حمره ي مشرقيه است. بنابراين همان گونه كه گذشت، اين زمان استصحاب مي شود.

ابتداء وقت نماز مغرب و عشاء نيز بعد از پايان وقت نماز ظهر و عصر (بنابر هر دو فرض) است. پايان وقت اين دو نماز نيز رد شدن خورشيد از نصف النهار شمالي است؛ كه به آن نيمه شب گويند. (همان گونه كه در روايت آمده بود.) آغاز وقت نماز صبح، طلوع فجر است و انتهاي آن، گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي است. زيرا موقعي كه شب از بين مي رود؛ در اين زمان است كه خورشيد طلوع مي كند. علاوه براين كه اين

مقدار قدر متيقني است كه تكليف را برطرف مي نمايد.

اما حكم روزه: چون آخرين زماني كه قبل از دائمي شدن شب، بقاء روز بر آن صدق مي كرد، طول روز نيم ساعت يا كمتر بود؛ و چون مدت امساك، از فجر تا غروب شب است و اين زمان در اين مناطق، تقريباً شش ساعت است (پنج ساعت قبل از زوال جنوبي و يك ساعت پس از آن) در زماني كه شب از بين رفت؛ حكم روزه به همين مقدار باقي است تا زماني كه روز دومرتبه بازگردد. به خاطر همان دليلي كه در سؤال دوم بيان شد. علاوه بر اين كه اين مقدار، قدر متيقني است كه تكليف را از عهده ي مكلف ساقط مي كند. امساك كمتر از اين مقدار، يا در زماني ديگر نيز مورد شك است و نمي تواند تكليف را ساقط كند.

براي توضيح حكم اوقات شرعي در اين مناطق، مثالي ذكر مي كنيم: در سرزمين هايي كه عرض جغرافيايي آن ها 70 درجه است؛ در دهم ماه فروردين، طلوع و غروب خورشيد به يكديگر متصل مي شوند و هر روز به تدريج، اين اتصال واضح تر مي گردد. اين وضعيت ادامه دارد تا اين كه در 28 ارديبهشت، شب در اين مناطق به يك ساعت مي رسد. البته شب نوراني است. پس از گذشتن سه روز، همين مقدار از شب نيز از بين مي رود. هرچند در ابتدا، فقط مقداري از خورشيد، در شب ظاهر است؛ اما پس از مدتي، تمام آن نمايان مي گردد و بالاي افق به صورت چرخشي حركت مي نمايد. سپس ارتفاع خورشيد از طرف شمال، تا اول تير ماه افزايش مي يابد؛ اما پس از آن، به تدريج ارتفاعش كم

مي شود تا اين كه در آخر تير ماه غروب نمايد. البته اتصال طلوع و غروب خورشيد تا دهم شهريور ادامه دارد و پس از آن است كه از يكديگر جدا مي شوند. بعد از جدا شدن طلوع و غروب خورشيد، اختلاف شب و روز ثابت است؛ اما در 28 آبان ماه، روز به يك ساعت مي رسد و پس از گذشتن سه روز، روز از بين رفته و شب دائمي مي شود. البته در اين دوران، نور در طرف جنوب باقي است و تمام شب، نوراني است.

اين نور تا آخر آذر ماه كم مي شود اما دوباره زياد مي شود تا اين كه در آخر دي ماه خورشيد طلوع نمايد. پس از طلوع خورشيد نيز اختلاف شب و روز ثابت است؛ تا اين كه دوباره به اول خرداد ماه برسد.

د) سرزمين ها و مناطقي كه بين عرض 33 84 و نزديكي قطب شمال قرار دارند. در اين سرزمين ها، چهار نوع مشكل وجود دارد كه سه مورد آن، در قسمت سوم گذشت. توضيح آن اين است كه: سرزمين هايي كه دقيق در اين عرض جغرافيايي قرار دارند؛ اتصال طلوع و غروب خورشيد از 27 بهمن ماه شروع شده و تا 14 فروردين ادامه دارد. از اين زمان تا 16 شهريور ماه شب از بين مي رود و روز دائمي مي گردد. پس از آن دومرتبه طلوع و غروب خورشيد شروع مي شود و اختلاف شب و روز تا 14 مهر ماه ثابت است. سپس روز از بين مي رود و شب دائمي مي گردد. در اين مدت، خورشيد پايين تر از افق، به صورت گردشي حركت مي كند. ولي نورش هنگام روز، در طرف جنوب

باقي است و به جنوب نصف النهار احاطه دارد. نيمي از مدتي كه نور در يك روز ديده مي شود؛ نور در طرف شرق است. اين زمان، وقت نماز صبح است. در نيمه ي ديگر، نور در طرف غرب است. ابتداي زماني كه نور در طرف غرب ديده شود؛ ابتداي وقت نماز ظهر و عصر است و به مقدار به جا آوردن اين فريضه، به حسب حال مكلف، ادامه دارد. زيرا اين موقع همان زمان دلوك شمس است و قدر متيقني است كه تكليف را ساقط مي كند.

به جز اين كه در زمان و مكاني، حمره ي مشرقيه به وجود آيد كه در اين صورت، آخر وقت نماز ظهر و عصر، زمان از بين رفتن حمره ي مشرقيه است. بنابر هر دو فرض، زمان نماز مغرب و عشاء، بعد از پايان وقت نماز ظهر و عصر است. اين زمان تا گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي، كه به منزله ي نيمه شب است؛ ادامه دارد. پس از آن، نور تدريجاً تا 16 اسفند ماه ضعيف مي شود. سپس طلوع و غروب خورشيد شروع مي شود و اختلاف شب و روز تا 14 فروردين ماه ثابت است.

اما اش___كال چهارم: زماني كه عرض جغرافيايي از 33 84 درجه بيشتر شود؛ در اواخ___ر آذر و اوايل دي ماه، نور جن___وبي نيز از بين مي رود و هوا در ايامي - كه مقدار آن من___وط به ع___رض جغرافيايي من__طقه است - تاريك مطلق مي شود. در اين موقعيت در مورد زمان كليه ي نمازها و امساك روزه مشكل به وجود مي آيد.

در جواب مي گوييم: ابتداي وقت نماز ظهر، هنگام گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي است كه در آيه ي

شريفه «دلوك شمس» ناميده شده است. اين زمان، به مقدار به جا آوردن اين دو نماز، به حسب حال مكلف ادامه دارد. زيرا اين زمان، قبل از دائمي شدن روز، به نماز ظهر و عصر اختصاص داشته و باقي بودن روز به اين مقدار، قدر متيقن است. وقت نماز مغرب و عشا نيز از بعد از وقت نماز ظهر و عصر شروع شده و تا گذشتن خورشيد از دايره ي نصف النهار شمالي، كه در آيه ي كريمه «غسق الليل» ناميده شده، ادامه دارد.

وقت نماز صبح هم قبل از گذشتن خورشيد از نصف النهار جنوبي، به اندازه ي به جا آوردن اين نماز مي باشد. زيرا اين مقدار، قدر متيقني است كه تكليف را ساقط مي كند. گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي و جنوبي نيز با حركت ستارگان يا ساعت قابل تشخيص است. وقت امساك روزه نيز همان گونه است كه در فرض سوم، از اشكال سوم بيان شد.

ز) رأس قطب شمال: در اين نقطه، حركت خورشيد در تمام سال، واقعاً گردشي است. خورشيد در فصل بهار و تابستان بالاتر از افق و در فصل پاييز و زمستان پايين تر از آن حركت مي كند. در اول بهار، مقداري از قرص خورشيد در افق نمايان مي شود و به همين حالت، به صورت گردشي شروع به حركت مي كند. سپس كم كم تمام آن ظاهر مي شود و تا اول تير ماه، از افق، به مقدار ميل كلي (30) ارتفاع مي گيرد. پس از آن به تدريج ارتفاع آن كم مي شود؛ تا اين كه به افق مي رسد. در اوائل پائيز، مقداري از قرص خورشيد مخفي مي شود و پس از آن، تمام خورشيد

غايب مي گردد. در اين حالت فقط شعاع و نوري از آن باقي مي ماند كه در بالاي افق حركت مي كند. تا 21 آبان ماه، به تدريج نور كم مي شود تا اين كه در اين زمان، شعاع خورشيد نيز ناپديد مي شود. از اين روز تا دهم بهمن ماه، هوا به صورت كامل تاريك است. سپس نور خورشيد مثل فجر نمايان مي شود و بالاي افق شروع به حركت مي كند و به تدريج زياد مي شود تا اين كه خورشيد طلوع كند. تمام سال در اين نقطه، به ظاهر يك روز كامل است.

در اين منطقه، دايره ي نصف النهار هم فرض نمي شود چرا كه قطب محل جمع شدن دايره هاي نصف النهار است. بنابراين براي تعيين زمان نمازهاي روزانه و روزه ها، مشكل به وجود مي آيد.

در جواب مي گوييم: چون اين منطقه به خاطر شدت سرما، محل سكونت نيست؛ حكم كسي كه به آن جا سفر مي كند، حكم منطقه ي مجاوري است كه از آن جا به اين محل مسافرت كرده است. حكم آن منطقه هم به تفصيل در قسمت چهارم گذشت. دليل اين حكم اين است كه حكم اوقات شرعي منطقه ي مجاور را در مورد اين شخص، استصحاب مي كنيم. علاوه بر اين كه اين مقدار، قدر متيقن است و غير از آن چيزي نيست تا تكليف را از عهده ي مكلف برطرف كند.

اگر فرض كنيم كسي در اين منطقه سكونت داشته باشد و قبل از بلوغ و هنگام تولد در اين جا بوده است؛ اين شخص ابتدا مخيراست يكي از نواحي اطراف را انتخاب نمايد و براي هميشه بر طبق آن عمل كند. هان گونه كه حكم آن گذشت و به دليل

آن هم اشاره شد. همه ي اين احكام به اين دليل است كه شك در اين مورد، شك دراصل تكليف نيست تا در مورد آن، حكم به برائت كنيم.

تمام مواردي كه بين خط استوا و قطب شمال فرض كرديم و احكام آن را بيان نموديم؛ به صورت معكوس، در مورد مناطق جنوبي خط استوا تا قطب جنوب، جريان دارد. به دليل اين كه اين مناطق، معمولاً غير مسكوني است و احتياجي به بحث پيرامون آن ها نيست؛ متعرض ذكر آن ها نشديم.

فصل سوم

قواعدي از علم هيأت و جغرافيا، در بيان اوقات شرعي در مناطق قطبي

1- عالم ماده، از منظومه هاي شمسي زيادي تشكيل شده كه قابل شمارش نيست. تاكنون نه تنها هيچ كدام از دانشمندان نتوانسته اند منظومه هاي شمسي را شمارش كنند؛ بلكه عقيده دارند اين منظومه ها غير متناهي هستند. البته منظور آن ها از اين سخن، معلوم نبودن تعداد منظومه ها است و الا عدم تناهي در ماديات، محال است.

2- هر منظومه، از يك ستاره ي واحد در مركز (مثل خورشيد در منظومه ي شمسي) و ستارگاني كه اطراف آن مي گردند و به آن ها «سياره» مي گويند؛ تشكيل شده است. اين سيارات، به صورت مرتب، در اطراف خورشيد قرار گرفته اند. علاوه براين، در منظومه ها، ستارگاني وجود دارند كه اطراف سيارات در حركت اند و به آن ها «قمر» گفته مي شود. حركت قمرها به ترتيب و از طرف مغرب به مشرق است.

3- در منظومه ي ما نيز مثل بقيه ي منظومه ها، خورشيد به صورت ثابت، در وسط قرار گرفته است و هيچ گونه حركت انتقالي ندارد. بلكه به دور محور خودش، حركت وضعي مي كند. در اطراف خورشيد تاكنون 9 سياره كشف شده كه با

مدارهاي مختلف در حال گردش اند. اسامي آن ها به ترتيب نزديكي به خورشيد، به صورت زير است:

1- عطارد 2- زهره 3- زمين 4- مريخ 5- مشتري 6-زحل 7- اورانوس 8- نپتون 9- پلوتو.

عطارد و زهره، نزديك ترين سيارات به خورشيد هستند و هيچ قمري ندارند. زمين بعد از اين دو قرار دارد و داراي يك قمر است. طول مدت يك دور حركت قمر زمين، يك ماه است. مريخ بعد از زمين واقع شده و داراي دو قمر است: 1) فوبوس كه در مدت 7 ساعت و 39 دقيقه حول مريخ مي چرخد 2) ديموس كه در مدت 30 ساعت و 18 دقيقه يك دور كامل مي زند. مشتري بعد از مريخ واقع است و داراي 11 قمر است. پس از آن زحل است كه 9 قمر دارد. اورانوس بعد از زحل است و داراي 4 قمر مي باشد. نپتون سياره بعدي است و يك قمر دارد و پلوتو سياره ي آخر است كه تاكنون براي آن، قمري كشف نشده است.

4- براي زمين، دو نوع حركت وجود دارد:

الف- حركت وضعي- چرخشي، حول محور خودش. اين حركت در هر شبانه روز، يك مرتبه به صورت متوالي و از سمت مغرب به مشرق صورت مي گيرد. البته در ظاهر به نظر مي رسد زمين ساكن است و اين خورشيد و ماه و ستاره ها هستند كه طلوع و غروب مي كنند و به دور زمين از طرف مشرق به مغرب در حركت اند.

ب- حركت انتقالي: زمين در هر سال به صورت منظم، يك بار به دور خورشيد مي چرخد. البته در ظاهر به نظر مي رسد زمين ثابت است و در هر سال شمسي، خورشيد

يك بار به دور زمين مي چرخد.

5- محور عالم، خط مستقيمي است كه از مركز زمين مي گذرد و به دو طرف عالم منتهي مي شود. به صورتي كه در نظر ما تمام ستارگان و قمرها و خورشيد، در هر روز و شب، يك بار به دور آن مي چرخند. رأس اين محور در طرف شمال، قطب شمال و در طرف جنوب، قطب جنوب است.

دايره ي بزرگي كه به وسيله حركت ستارگان در محور خودشان ايجاد مي شود؛ در آسمان، به نام «معدل» يا «استواي آسماني» شناخته مي شود. اين خط بر روي كره ي زمين، استوا نام دارد. در تمام نقاط، فاصله ي خط استوا از دو قطب، مساوي و معادل 90درجه است.

دايره هاي كوچكتري كه در دو طرف خط استوا و به موازات آن قرار دارند، اگر در آسمان باشد، «مدار» نام دارد و هر كدام، مدارِ يك ستاره و يا جزئي از فلك، در حركت روزانه هستند. اين دايره ها اگر بر سطح زمين باشند، «عرض جغرافيايي» نام دارند كه به وسيله ي آن ها، عرض جغرافيايي هر منطقه- يعني دوري آن منطقه از خط استوا- مشخص مي شود.

6- نصف النهار، دايره ي بزرگي است كه از دو قطب و قسمتي از فلك زمين مي گذرد. هر نقطه از زمين كه فرض شود، نصف النهاري مختص به آن نقطه وجود دارد كه خورشيد در هر روز، دو مرتبه از آن مي گذرد. يك بار از بالا يا طرف جنوب، كه «زوال جنوبي» يا «دلوك» ناميده شده و به وسيله ي آن وقت ظهر و يا نيمروز معين مي شود؛ و يك بار از پايين يا طرف شمال كه غسق الليل ناميده شده و به وسيله ي آن، نيمه

شب معين مي گردد. طول جغرافيايي هر نقطه يا همان دوري هر نقطه از معدل، به وسيله ي درجه هاي اين دايره ها مشخص مي گردد. مبدا طولي، يكي از اين نصف النهارها است كه در روزگار قديم جزيره ي «فرو» بوده ولي بعد از آن، مبداء طولي، شهر گرينويچ انگلستان و رصد خانه ي آن قرار داده شده است. طول سرزمين ها از اين نقطه، تا 180 درجه به سمت شرق، طول شرقي، و تا180 درجه به سمت غرب، طول غربي نام دارد.

محل قرار گرفتن هر نقطه از زمين، به وسيله ي عرض جغرافيايي - يعني دوري آن از خط استوا، به سمت شمال يا جنوب - و طول جغرافيايي - به همان صورت كه توضيح داده شد - معين مي گردد.

7- دايره ي منطقةالبروج:

حركت انتقالي زمين به دور خورشيد، به صورت منظم در هر سال، يك بار صورت مي گيرد. اين حركت همان گونه كه ذكر خواهد شد، به وسيله ي محاسبات نجومي مشخص مي شود. در اين حركت، مسير ظاهري خورشيد، دايره ي بزرگي است كه «دايره ي بروج» (دايره ي ماه ها) نام دارد. اين دايره، در دو نقطه، معدل را قطع مي كند و آن را به دو قسمت شمالي و جنوبي تقسيم مي نمايد. نقطه اي كه بعد از گذشتن معدل از دايره ي بروج، شمالي شده، «اعتدال بهاري» و نقطه اي كه جنوبي شده، «اعتدال پاييزي» ناميده شده است. همه ي دوازده ماه، بر روي دايره ي بروج قرار دارند:

1- فروردين (حمل) 2- ارديبهشت (ثور) 3- خرداد (جوزاء) 4- تير(سرطان) 5- مرداد (اسد) 6-شهريور (سنبله) 7-مهر(ميزان) 8-آبان(عقرب) 9- آذر(قوس) 10- دي (جدي) 11-بهمن(دلو) 12-اسفند(حوت)

شش ماه اول، در قسمت شمال و شش ماه دوم، در قسمت جنوب دايره ي بروج

قرار گرفته اند.

در واقع، مسير حركت خورشيد بيضي شكل است و زمين در كانون اين بيضي قرار گرفته است. دورترين فاصله ي زمين از خورشيد «اوج» و نزديكترين فاصله «حضيض» (پستي) نام دارد. زماني كه خورشيد در ماه هاي شمالي و در طرف اوج باشد، به نظر ما، حركتي كندتر از ماه هاي جنوبي و طرف حضيض دارد. بنابراين حركت خورشيد در هر يك از ماه هاي شمالي، تقريباً 31 روز مي شود. پس سال خورشيدي 365 روز و يك چهارم است. البته به طور متوسط، در هر سال 48 دقيقه و 46 ثانيه از اين مقدار كمتر است. زماني كه خورشيد به نقطه ي اعتدال بهاري برسد، زمان تحويل سال و اول فروردين است. در مقابل آن هم نقطه ي اعتدال پاييزي است كه اول مهر ماه مي باشد.

دو نقطه ي اعتدال در هر سال، 2 50 ثانيه بر خلاف ترتيب و نظم موجود، يعني از سمت مشرق به مغرب، حركت مي كنند. بنابراين در ظاهر، ستارگان و دايره ي بروج در هر سال، به همين مقدار و به ترتيب، به جلو مي روند. پس از گذشت 25000 سال اين دور تمام شده و صورت هر برج در مكان اصلي اش قرار مي گيرد. (31)

8- ميل:

زماني كه خورشيد به نقطه ي اعتدال بهاري يا پاييزي برسد؛ بر روي خط معدل (استوا) قرار مي گيرد و حركت آن در طول روز دايره ي بزرگي منطبق بر خط استوا است. بنابراين هيچ زاويه اي ندارد. زماني كه خورشيد از نقطه ي اعتدال، عبور كند؛ فاصله ي خورشيد از خط استوا، بعد از اعتدال بهاري، «ميل شمالي» و بعد از اعتدال پاييزي، «ميل جنوبي» ناميده مي شود. اين ميل (زاويه)، به وسيله ي درجه بيان

مي شود و به تدريج تا بيشترين فاصله از خط استوا زياد مي گردد. بيشترين زاويه و ميل، در شمال، «رأس سرطان» و در جنوب، «رأس جدي» نام دارد. فاصله ي اين دو ميل نيز «ميل كلي» نام دارد. ميل كلي در زمان ما، 23 درجه و 26 دقيقه و 96 34 ثانيه است ولي در هر سال 468 . ثانيه (يعني حدود نيم ثانيه) كوتاه مي شود. در سال هاي بعد مي توان اندازه ي ميل كلي را به اين صورت تشخيص داد كه عدد 468 . را در عدد سال ها ضرب كرده و حاصل را از ميل كلي امسال كم كنيم.

در كتاب «تحفه الأجله» آمده است: كم شدن ميل كلي، تا زماني كه اندازه ي ميل به 22 درجه و 15 دقيقه برسد، ادامه دارد. پس از آن شروع به زياد شدن مي كند تا دوباره به مقدار 26 23 برسد. البته اين زمان تقريباً 9240 سال به طول مي انجامد.

فاصله هايي كه قبل از ميل كلي قرار دارند، «ميل جزئي» ناميده شده اند. آغاز آن از اول فروردين است و تا اول تير ماه، به سمت شمال، زياد مي شود. از اول مهر ماه تا اول دي ماه نيز ميل به سمت جنوب زياد مي گردد. بنابراين، خورشيد در هر روز از ماه هاي شمالي يا جنوبي، مداري مخصوص به همان روز دارد.

هم چنين دايره ي بروج محوري دارد كه رأس آن در طرف شمال، قطب شمال و در طرف جنوب، قطب جنوب ناميده شده است. البته اين دو قطب، به دو قطب دايره ي بروج نيز معروف اند. براي اين دو قطب، در هر روز، حول دو قطب عالم، دو مدار وجود دارد كه فاصله ي اين

دو از آن ها، به اندازه ي ميل كلي، يعني 23 درجه و 27 دقيقه است.

9- سطح زمين به پنج منطقه تقسيم مي شود:

الف - منطقه ي حاره؛ كه بين مدار رأس سرطان و مدار رأس جدي قرار دارد. خط استوا در وسط اين منطقه است.

ب- منطقه ي معتدل جنوبي؛ كه بين مدار رأس جدي و مدار قطب جنوب قرار دارد.

ج- منطقه ي معتدل شمالي؛ كه بين مدار رأس سرطان و مدار قطب شمال قرار دارد.

د- منطقه ي منجمد شمالي؛ كه بين مدار قطب شمال و قطب شمالي زمين قرار دارد.

ه- - منطقه ي منجمد جنوبي؛ كه بين مدار قطب جنوب و قطب جنوبي زمين قرار دارد.

10- راه مشخص كردن اندازه ي ميل جزئي در هر روز سال به اين صورت است كه سينوس ميل كلي را در كسينوس فاصله ي خورشيد از نزديك ترين نقطه ي اعتدالي ضرب كنيم؛ نتيجه ي آن، سينوس ميل جزئي بنابر درجه است كه در جدول مثلثات موجود مي باشد. البته اين محاسبه بنابر لگاريتم، نتيجه ي دقيقتري دارد.

11- هر بيننده در هر نقطه از زمين، در اطرافش دايره اي مي بيند كه فاصله ي بين زمين و آسمان است. اين دايره «افق» نام دارد. اگر مانعي مثل كوهها، براي ديدن افق نباشد؛ اين دايره زمين و آسمان را نصف مي كند. محور افق، خط عمودي است كه بر اين نقطه قرار مي گيرد. طرف بالايي اين خط «فوق الرأس» و طرف پاييني آن «تحت القدم» نام دارد. هر قوسي كه از فوق الرأس به طرف افق كشيده شود «ارتفاع» و هر قوسي كه از تحت القدم رسم گردد، «انخفاض» (پستي و گودي) نام دارد. اندازه ي هر كدام از اين

قوس ها، نود درجه است.

12- مناطق مختلف سطح زمين، كه بين خط استوا تا قطب شمال قرار دارند؛ بنابر تغيير افق و تغيير شب و روز، به پنج منطقه تقسيم مي شوند (همين طور در قطب جنوب):

منطقه ي اول: مناطقي كه بر روي خط استوا قرار گرفته اند و عرض جغرافيايي ندارند. در همه ي اين مناطق، افق از دو قطب مي گذرد و همه ي مدارها را قطع مي كند. اين مناطق برافق عمود هستند. قوس روز و قوس شب (32) نيز در همه ي مدارهاي اين مناطق مساوي هستند. علاوه براين، مدت حركت ستارگان در بالاي افق، با مدت حركت آن ها در زير افق، يكسان است و همه ي ستارگان داراي طلوع و غروب هستند. اين وضعيت در مورد خورشيد نيز در تمام مدارهاي شمالي وجنوبي، صادق است. بنابراين در اين مناطق در تمام طول سال زمان شب و روز مساوي است.

منطقه ي دوم: سرزمين هايي كه بين خط استوا و مدار قطب شمال (يعني مدار 33 66 درجه) قرار دارند. افق در اين مناطق، خط استوا را به صورت مايل قطع مي كند و در طرف شمال با يكديگر زاويه ي منفرجه و در طرف جنوب زاويه ي حاده مي سازند. هر چه عرض جغرافيايي اين مناطق بيشتر باشد؛ افق در آن ها مايل تر و اندازه ي زاويه ي شمالي بيشتر است. علاوه براين، قطب شمال (كه در طرف ستاره ي قطبي قرار دارد) به مقدار عرض جغرافيايي بالا مي رود و قطب جنوب، به همان اندازه پايين رفته و پست مي گردد.

در اين مناطق، ستاره هاي شمالي كه فاصله ي مدار آن ها از قطب 33 66 درجه يا كمتر است، اصلاً غروب نمي كنند و به دور قطب شمال و بالاتر

از افق در حال حركت اند. همين طور ستاره هاي جنوبي كه مدار آن ها كمتر از 33 66 درجه است؛ اصلاً طلوع نمي كنند و به دور قطب جنوب و پايين تر از افق، در حال گردش اند. البته بقيه ي ستارگان داراي طلوع و غروب هستند. ولي قوس روز ستارگاني كه در طرف شمال هستند، از قوس شب بلند تر است و ستارگاني كه در طرف جنوب اند، قوس روز كوتاه تري از قوس شب دارند. مدارهاي خورشيد نيز همين گونه اند. بنابراين طول روز در بهار و تابستان، از طول شب بيشتر است و در پاييز و زمستان، طول شب بيشتر از روز است.

در اين مناطق، در اول فروردين و اول مهر ماه، طول شب و روز مساوي است و پس از آن، هر چه دوري خورشيد از خط استوا، به سمت شمال يا جنوب زياد شود؛ اختلاف شب و روز بيشتر مي گردد. همين طور هرچه عرض جغرافيايي يك منطقه بيشتر باشد، اختلاف شب و روز بيشتر است تاآن جا كه در بعضي از نقاط شمالي، طول روز در اول تير ماه و طول شب در اول دي ماه به 23 ساعت مي رسد. ولي در اين سرزمين ها، در تمام طول سال، شب و روز وجود دارد. هرچند كوتاه يا بلند باشند. زيرا در اين مناطق، فاصله ي افق از خط استوا، بيشتر از ميل كلي است. بنابراين افق تمام مدارهاي خورشيد را قطع مي كند و شب و روز به وجود مي آيد.

منطقه ي سوم: سرزمين هايي كه عرض جغرافيايي آن ها، مساوي با مدار قطب شمال (مدار 33 66 درجه) است. در اين مناطق نيز ستارگاني كه ميل آن ها از خط استوا، به

اندازه ي عرض اين نقاط يا كمتر باشد، هميشه در طرف شمال در حال گردش به دور قطب ديده مي شوند. ولي ستارگاني كه در طرف جنوب هستند، اصلاً طلوع نمي كنند و پايين تر از افق در حال گردش اند. در اين مناطق، افق مايل است و همه ي مدارهاي ستارگان و مدارهاي خورشيد را قطع مي كند. به جز مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدي كه افق مماس با اين دو است. علاوه براين، در اين مناطق، افق در دو نقطه ي اعتدال (اول فروردين و اول مهر) در سطح استوا به صورت دايره ي بزرگي در مي آيد. در اين حالت، شب و روز مساوي و هر كدام 12 ساعت هستند.

در اين سرزمين ها، هرچه خورشيد به سمت شمال مايل شود؛ روز طولاني تر مي شود. زيرا در اين حالت قوس روز بيشتر از قوس شب است. اين وضعيت تا اول تير ماه كه طول روز به 24 ساعت مي رسد، ادامه دارد. در اين روز تقريباً غروبي براي خورشيد وجود ندارد. بلكه خورشيد در طرف شمال و مماس با افق حركت مي كند. زماني كه خورشيد به طرف جنوب متمايل شود، طول شب بيشتر از طول روز است. تا جايي كه در اول دي ماه، شب به 24 ساعت مي رسد و در اين روز تقريباًً خورشيد طلوع نمي كند بلكه در طرف جنوب و مماس با افق حركت مي كند.

منطقه ي چهارم: سرزمين هايي هستند كه در منطقه ي منجمد شمالي قرار دارند، يعني سرزمين هايي كه عرض جغرافيايي آن ها بين 33 66 درجه و عرض جغرافيايي قطب شمال است. در اين منطقه وضعيت مدارها مثل منطقه ي سوم است؛ با اين تفاوت كه در اين منطقه تمام مدارهاي خورشيد

به وسيله ي افق قطع نمي شود. زيرا هر چه افق به خط استوا نزديكتر باشد، مدارهاي خورشيد كمتر به وسيله ي افق قطع مي شوند. بنابراين، مقدار قطع شدن مدارهاي خورشيد توسط افق، به عرض جغرافيايي منطقه بستگي دارد.

زماني كه ميل خورشيد به سمت شمال بيشتر شود و به آخرين نقطه اي كه افق، مدارهاي خورشيد را قطع مي كند برسد؛ روز دائمي شروع مي شود و خورشيد در بهار و تابستان (در زمان روز دائمي) بالاتر از افق و به صورت گردشي حركت مي كند. در اين مدت تا اول تير ماه خورشيد از افق ارتفاع مي گيرد و پس از آن از ارتفاعش كم مي شود تا به جايي برسد كه افق، مدارهاي خورشيد را قطع كند. در اين زمان، روز دائمي تمام مي شود و اختلاف شب و روز آغاز مي گردد. قبل و بعد از روز دائمي، روز بلندتر از شب است و طول آن حدوداً 23ساعت مي باشد.

زماني كه در پاييز و زمستان، ميل خورشيد به همين حد برسد، شب دائمي آغاز مي گردد و خورشيد طلوع نمي كند. در اين زمان خورشيد پايين تر از افق و به صورت گردشي و مايل حركت مي كند. البته شعاع خورشيد، در طرف جنوب شرقي (يعني فلق) طلوع مي كند و به سمت جنوب غربي رفته و غروب مي نمايد اما قرص خورشيد طلوع نمي كند. شب دائمي تا اول دي ماه باقي است. در اين هنگام، ميل خورشيد كم مي شود تا به همان حد مذكور رسيده و شب دائمي تمام شود. تا مدتي قبل و بعد از شب دائمي، طول شب از طول روز بيشتر است و در بعضي از زمان ها به 23 ساعت مي رسد.

منطقه ي پنجم

- قطب شمال -: در اين منطقه، افق، منطبق با خط استوا است و قطب شمال، منطبق با فوق الرأس است. قطب جنوب نيز با تحت القدم منطبق است. در اين منطقه، تمام مدارها با خط استوا و افق موازي هستند. بنابراين همه ي مدارهاي شمالي، بالاتر از افق درحال گردش اند و غروب نمي كنند. همه ي مدارهاي جنوبي نيز پايين تر از افق در حال گردش اند و طلوع نمي كنند. خورشيد در بهار و تابستان، بالاتر از افق است و غروب نمي كند و در پاييز و زمستان پايين تر از افق حركت مي كند و طلوع نمي نمايد. بنابراين تمام سال، يك روز و يك شب است.

در اين منطقه، طلوع خورشيد در اول بهار است. در اين موقع، قسمتي از قرص خورشيد پيدا مي شود و به همين صورت بالاي افق حركت مي كند و بالاتر مي آيد تا اين كه كم كم، همه ي قرص خورشيد آشكار گردد. پس از آن، ارتفاع خورشيد تا اول تير ماه (مساوي با ميل كلي) اضافه مي شود و سپس از آن ارتفاعش كم مي شود تا اين كه به اول مهر ماه برسد. در اين زمان قسمتي از قرص خورشيد غروب مي كند و به همين صورت حركت مي نمايد تا به تدريج تمام قرص خورشيد ناپديد شود و شب شروع گردد. پس از آن تا اول دي ماه (مساوي با ميل كلي) ارتفاع خورشيد كم مي شود. سپس تا اول فروردين، به حالت اول خود باز مي گردد. قطب شمال، نصف النهار ندارد. زيرا تمام نصف النهارها، در آن جا به يكديگر مي رسند.

12- اتصال شفق و فلق و زمان آن:

فلق، فجر صادق يا همان ابتداي صبح است و

شفق نوري است كه بعد از مغرب، در طرف غرب ديده مي شود. زماني كه خورشيد بيش از 18درجه از افق پايين تر برود؛ نور آن ديده نمي شود. اما اگر به همين اندازه يا كمتر، پايين تر از افق باشد؛ نور آن هوا را روشن مي كند. بنابراين، زماني كه خورشيد به 18درجه پايين افق رسيد؛ فجر صادق يا فلق طلوع مي كند و هرچه به افق نزديكتر شود، نورش بيشتر مي گردد. همين طور بعد از غروب، زماني كه خورشيد به 18درجه پايين افق رسيد، نور غربي كه شفق نام دارد، ناپديد شده و هوا تاريك مي گردد.

شفق و فلق، در همه ي زمان ها و مكان ها، مساوي اند و هميشه هر كدام عكس ديگري است. در همه ي سرزمين هايي كه عرض جغرافيايي آن ها از 33 48 درجه بيشتر است؛ گاهي اتفاق مي افتد كه هنگام نيمه شب، (زوال جنوبي) فاصله ي خورشيد از افق به همين مقدار (18درجه) يا كمتر باشد. بنابراين شفق و فلق متصل شده و نور هرگز غروب نمي نمايد. (33)

اين اتصال يا شمالي است و يا جنوبي. اتصال شمالي، به سه قسمت تقسيم مي شود:

قسمت اول: سرزمين هايي كه بين عرض جغرافيايي 33 48 و عرض 33 66 درجه قرار دارند. در اين سرزمين ها، در قسمتي از بهار و تابستان، زماني كه خورشيد در شمال، به ميل كلي يا كمتر از آن برسد؛ فاصله ي خورشيد با افق هنگام زوال شمالي، 18درجه يا كمتر است. بنابراين، شفق و فلق متصل شده و نور غروب نمي كند. زيرا فاصله ي افق از خط استوا، 90درجه است. اگر عرض اين مناطق از آن كم شود، عدد27 41 باقي مي ماند. زماني كه خورشيد به ميل كلي

برسد، فاصله اش از افق 18درجه است بنابراين داريم: 27 23 = 18 - 27 41

هر چه عرض جغرافيايي يك منطقه از اين مقدار (مقدار ميل كلي) بيشتر باشد، فاصله ي افق از خط استوا كم مي گردد و شفق و فلق چند روز قبل از ميل كلي، به يكديگر متصل مي شوند.

زماني كه عرض جغرافيايي به 33 66 درجه برسد؛ ابتداي اتصال شفق و فلق، زماني است كه خورشيد در درجه ي 27 5 باشد. اين اتفاق در هفده اسفند ماه رخ مي دهد. اين اتصال تا چهارده فروردين ادامه دارد. شب در اين مدت نوراني است. البته در ابتدا و انتهاي اين زمان نور ضعيف است و در اواسط آن قوي مي شود.

قسمت دوم: سرزمين هايي هستند كه در مناطق منجمد شمالي قرار دارند. عرض جغرافيايي اين مناطق از 33 66 درجه بيشتر است و تا نزديكي قطب شمال مي رسند. پيش تر گفتيم در اين مناطق، در مدتي از بهار و تابستان، روز دائمي شده و خورشيد غروب نمي كند. اكنون مي گوييم قبل از شروع روز دائمي، زماني كه خورشيد هنگام زوال شمالي به 18درجه پايين تر از افق برسد، شفق و فلق متصل مي شوند و اين اتصال تا شروع روز دائمي ادامه دارد. همين طور بعد از پايان يافتن روز دائمي، تا زماني كه خورشيد هنگام زوال شمالي، به 18درجه پايين تر از افق برسد؛ اتصال شفق و فلق باقي است. بعد از آن شفق و فلق از يكديگر جدا شده، شفق غروب مي كند و فلق طلوع مي نمايد.

قسمت سوم: قطب شمال است. قبلاً گفتيم افق در اين منطقه، با خط استوا منطبق است و تمام سال، يك

شب و روز است. شش ماه از سال، روز دائمي است و خورشيد بالاي افق در گردش است و شش ماه ديگر، شب دائمي است. خورشيد در اول فروردين طلوع مي كند و در اول مهر ماه غروب مي نمايد. زماني كه خورشيد در دهم بهمن ماه، به 18درجه پايين تر از افق برسد؛ فجر طلوع كرده و تا اول فروردين، كه خورشيد طلوع مي كند، دور افق حركت مي نمايد. همين طور در اول مهر ماه كه خورشيد غروب مي كند، نور باقي است و بالاي افق در گردش است؛ تا اين كه خورشيد در21 آبان ماه، به 18درجه پايين تر از افق برسد. در اين موقع نور غروب مي كند و هوا تا دهم بهمن تاريك است. تا در اين زمان، دو مرتبه فجر طلوع نمايد.

اتصال جنوبي دو قسم است:

قسمت اول: سرزمين هايي كه بين عرض جغرافيايي 33 66 درجه و عرض جغرافيايي 33 84 درجه قرار دارند. قبلاً گفتيم در مدتي از پاييز و زمستان، در اين مناطق شب دائمي است و خورشيد طلوع نمي كند. در ابتداي شب دائمي، نور خورشيد باقي است و فجر از طرف مشرق طلوع كرده و تا جنوب ادامه دارد. سپس به مغرب مي رود و غروب مي كند. تا زماني كه خورشيد در زوال جنوبي به 18درجه پايين تر از افق برسد. اين موقع، زمان ميل كلي جنوبي است. در اين زمان، نور خورشيد در جنوب از بين نمي رود؛ بلكه بعد از آن، هرچه ميل خورشيد كم مي شود، نور زياد مي گردد.

قسمت دوم: سرزمين هايي هستند كه عرض جغرافيايي آن ها از 33 84 درجه بيشتر است و تا نزديك قطب شمال مي رسند. در اين

مناطق، در ابتداي شب دائمي، مثل قسمت اول، نور خورشيد باقي است. ولي زماني كه خورشيد در ميل جنوبي، بيشتر از 18درجه از افق پايين تر برود، نور ظاهر نمي شود و فجر خورشيد هم اصلاٌ طلوع نمي كند؛ تا زماني كه خورشيد به ميل كلي جنوبي برسد. پس از آن، تا زماني كه خورشيد به 18درجه پايين تر از افق برسد، نور باقي است. سپس فجر خورشيد دقيقه اي طلوع مي كند و بلافاصله نور زياد مي شود تا اين كه نور طلوع كند و تا سمت مغرب ادامه يابد. پس از آن، مثل اول، غروب مي كند تا زماني كه خورشيد دو مرتبه طلوع كرده و اختلاف شب و روز شروع شود. هر چه عرض جغرافيايي يك سرزمين بيشتر باشد، مخفي بودن فجر خورشيد و ظلمت شب، طولاني تر است.

13- حالت هاي ماه:

كره ي ماه تقريباً در هر ماه به طور منظم، يك بار از طرف مشرق به مغرب، به دور كره ي زمين مي گردد. اين حركت در مناطقي كه شب هاي منظم دارند، محسوس است. زيرا ماه به سمت مشرق حركت مي كند و با بقيه ي ستاره ها متفاوت است. مدت حركت ماه در هر يك از دوازده برج، 27 روز و 7ساعت و 43دقيقه و 4ثانيه مي باشد.

حركت ماه در دوره ي هلالي، يعني از زماني كه با خورشيد در يك راستا قرار مي گيرد تا تكرار اين وضعيت، 29روز و 12ساعت و 44دقيقه و 3ثانيه طول مي كشد. علت تفاوت اين دو دوره اين است كه در دوره ي اول، حركت ماه در 12 ماه است كه 360درجه مي باشد اما در دوره ي دوم، حركت ماه تقريباً در 13ماه است. زيرا در زماني كه ماه

يك دور مي زند، خورشيد يك برج به سمت مشرق پيش رفته است. بنابراين لازم است بعد از تمام شدن يك دور، ماه به اندازه ي يك برج ديگر هم حركت كند تا به جائي كه با خورشيد در يك راستا قرار مي گيرد، برسد.

كبيسه: دانشمندان قديم، در هر سال قمري، ماه محرم را 30روز و ماه صفر را 29 روز حساب مي كند و به همين صورت تا پايان سال پيش مي رفتند. بنابراين در هر ماه، 44 دقيقه و 3 ثانيه باقي مي ماند. اگر اين عدد در 12 ماه سال ضرب شود، 8 ساعت و 48 دقيقه و 36 ثانيه مي شود. از ثانيه ها صرف نظر شده و ساعات و دقايق، در قرن عربي، كه سي سال است، ضرب مي شود. حاصل ضرب، 11روز كامل است. بنابراين در هر11سال، يك روز به آخر ذي الحجه اضافه مي كنند و آن سال را سال كبيسه مي نامند.

سال هاي 2، 5، 7، 10، 13، 16، 18، 21، 24، 26 و 29 از هر قرن، سال كبيسه اند. دليل تعيين اين سال ها اين است كه هرگاه، مقدار كسر باقي مانده از نصف روز (يعني 12 ساعت) بيشتر شد زمان لازم تا 24 ساعت را از سال آينده قرض مي گيرند. مثلاً زماني كه كسر سال اول و دوم با يكديگر جمع گردد، 17 ساعت و 36 دقيقه مي شود. بنابراين 6 ساعت و 24 دقيقه از سال سوم قرض مي گيريم و سال دوم، سال كبيسه مي شود. به همين صورت تا پايان سال سي ام (قرن عربي) محاسبه مي شود. (34)

14- علت تغيير شكل ماه:

ماه كروي شكل است و از خود نوري ندارد؛ بلكه نورش را از خورشيد

مي گيرد. بنابراين هميشه نصف ماه كه مقابل خورشيد است، نوراني است و نيمه ي ديگر، تاريك است. دايره اي كه بين اين دو نيمه قرار دارد، «دايره ي نور» ناميده مي شود. همين طور، نيمي از ماه مقابل زمين است و ديده مي شود و نيم ديگر نامرئي است. دايره اي كه بين اين دو نيمه قرار دارد، «دايره ي رؤيت» ناميده مي شود.

زماني كه خورشيد و ماه، در دوره ي هلالي خود، در يك راستا قرار گرفتند، هر دو در يك درجه قرار مي گيرند. اين حالت «مقارنت و اجتماع» نام دارد. در اين زمان، دو دايره ي نور و رؤيت، منطبق بر يكديگرند و نيمه ي ظلماني ماه، به سمت زمين است. زماني كه ماه با حركت به سمت مشرق، تقريباً از خورشيد به اندازه ي 12 درجه دور شد، دو دايره ي نور و ظلمت، با يكديگر متقاطع شده و در طرف غرب ماه، چيزي شبيه به ابرو از نيمه ي نوراني ماه ديده مي شود. هر چه ماه از خورشيد دورتر گردد، انحراف ماه و نور آن بيشتر مي شود. زماني كه خورشيد از ماه به اندازه ي سه برج دور شد، هر كدام از دو دايره ي نور و ظلمت، يكديگر را نصف مي كنند و نيمي از نيمه ي نوراني ماه ديده مي شود. اين حالت «تَربيع» نام دارد. زماني كه ماه از خورشيد به اندازه ي شش برج دور شد، دو دايره ي نور و ظلمت، منطبق بر يكديگر شده و تمام نيمه ي نوراني ماه ديده مي شود. اين حالت «مقابله يا استقبال» نام دارد.

زماني كه ماه به اندازه ي 9 ماه از خورشيد دور شد؛ دو دايره ي نور و ظلمت، دوباره يكديگر را نصف مي كنند و نيمي از نيمه ي نوراني ماه

ديده مي شود. به اين حالت «تربيع دوم» گفته مي شود. زماني كه دوباره فاصله ي ماه و خورشيد 12 درجه شد؛ در طرف شرق ماه، هلالي به شكل ابرو ديده مي شود. اين هلال، برعكس حالت اول است. پس از آن، ماه با خورشيد هم درجه مي شوند و دو دايره ي نور و ظلمت، منطبق شده و تمام ماه ديده نمي شود.

15- رأس و ذَنب:

دايره ي مسير ماه، با دايره ي مسير خورشيد، كه دايره ي بروج نام دارد، در دو نقطه تلاقي مي كنند. نسبت به دايره ي بروج، نيمي از مسير ماه، شمالي و نيم ديگر جنوبي مي شود. نقطه اي كه اگر ماه از آن بگذرد، شمالي مي شود را «رأس» و ديگري را «ذنب» گويند. مثل آن كه سطحي كه بين اين دو واقع شده را به مار تشبيه كرده اند و يكي از اين دو نقطه را رأس (سر) و ديگري را ذنب (دم) ناميده اند. بيشترين دوري از اين دو نقطه، پنج درجه و 9 دقيقه است. اين دوري «عرض شمالي» يا «عرض جنوبي» نام دارد.

رأس و ذنب، در هر روز، به صورت معكوس، يعني از مشرق به مغرب، به اندازه 3 دقيقه و 11 ثانيه حركت مي كنند. بنابراين اين دو در دوازده ماه سال، به اندازه ي يك ماه جا به جا مي شوند.

16- خسوف و كسوف:

در هر سال، خورشيد يك بار از ماه هاي 12 گانه مي گذرد؛ يك بار از رأس و بعد از گذشت شش ماه، از ذنب نيز مي گذرد. زماني كه خورشيد در يكي از دو نقطه رأس يا ذنب باشد، اگر ماه با ح___ركت خود مقابل خ___ورشيد قرار گي___رد، مانع ديده شدن تمام يا قسمتي از

خورشيد مي شود. اين وضعي__ت «كس___وف» نام دارد.

كسوف در مناطق مختلف زمين، متفاوت است. در منطقه اي كه واقعاًً مقابل ماه و خورشيد باشد، كسوف كلي است. ولي در مناطق ديگر كه مقابل ماه و خورشيد نيستند؛ كسوف جزئي است. در مناطقي كه از مقابل ماه و خورشيد به دوراند نيز هيچ كسوفي ديده نمي شود. همين طور اگر اين حادثه در شب اتفاق بيافتد، كسوف ديده نمي شود. حتي ممكن است در بعضي مناطق، خورشيد در حالي كه كسوف كرده است، طلوع يا غروب نمايد.

در مقابل، اگر خورشيد در يكي از دو نقطه ي رأس يا ذنب باشد و ماه به نقطه ي تلاقي ديگر برسد؛ ماه در سايه ي مخروطي شكل زمين قرار مي گيرد و نوري از خورشيد به آن نمي رسد. بنابراين ماه به شكل اصلي خودش كه هيچ نوري ندارد، ديده مي شود. اگر تمام قرص ماه در سايه ي مخروطي شكل قرار گيرد، خسوف كلي است وگرنه خسوف جزئي پديد مي آيد.

هر گاه عرض ماه هنگام مقابله با خورشيد 2 1 درجه يا بيشتر باشد، خسوف اتفاق نمي افتد. ولي اگر عرض آن از اين مقدار كمتر باشد، خسوف مي شود. در مورد مقدار ديدن خسوف در مناطق مختلف زمين تفاوتي وجود ندارد. البته اگر در يك منطقه، تمام خسوف در روز واقع شود؛ چيزي از آن ديده نمي شود. حتي ممكن است در يك منطقه، ماه در حالي كه خسوف كرده، طلوع يا غروب نمايد.

زماني كه ماه قبل از خسوف، به يك حدي برسد، از تمام قرص خورشيد نور نمي گيرد بلكه فقط از قسمتي از خورشيد نور مي گيرد. زيرا در اين حالت زمين بين ماه و قسمتي از خورشيد

قرار گرفته است و نور را ضعيف مي كند. به اصطلاح در چنين حالي مي گويند: ماه در «شبه سايه» قرار گرفته است. زماني كه طرف شرقي ماه به سايه ي مخروطي شكلي كه توسط زمين ايجاد شده برسد؛ خسوف شروع مي شود و به تدريج زياد مي شود تا اين كه تمام ماه در سايه قرار گيرد. پس از آن، طرف شرقي ماه ديده مي شود و به تدريج از سايه خارج مي شود تا خسوف تمام گردد. ولي ماه در شبه سايه قرار گرفته و مثل قبل از خسوف نورش ضعيف است. به وسيله ي محاسبه معلوم شده بيشترين زمان خسوف كلي، 4 ساعت و بيشترين زماني كه ماه در سايه ي مخروطي مي ماند، 2 ساعت است.

بيشترين تعداد خسوف در يك سال، 3 بار و كمترين آن، 2 بار است. بيشترين تعداد كسوف، 4 يا 5 بار و كمترين آن در يك سال، 2 مرتبه است.

«دوره ي ساروسيه» 223 ماه قمري است كه برابر با 18 سال و 11 روز شمسي مي شود. دانشمندان عقيده دارند به تجربه از حركت ماه و خورشيد و رأس و ذنب و نسبت ميان آن ها فهميده اند در اين دوره، 28 مرتبه خسوف و 48 مرتبه كسوف صورت مي گيرد. همه ي دوره هاي ساروسيه نيز شبيه به يكديگراند.

توضيح مطلب اين كه، زماني كه حجم خورشيد، يك ميليون و سيصد هزار برابر حجم زمين و فاصله خورشيد از زمين، به مقدار تقريبي 150 ميليون كيلومتر باشد و همين طور زمين، جسم تاريكي باشد كه هيچ نوري از خود ندارد؛ در طرف تاريك زمين كه شب است، سايه اي بلند و مخروطي شكل به اندازه ي تقريبي يك ميليون و سيصد هزار

كيلومتر تشكيل شده و در فضا امتداد مي يابد. زماني كه ماه به يكي از دو نقطه ي رأس يا ذنب رسيده و در اين سايه واقع شود، خسوف مي كند و چون قطر ماه به اندازه ي نيمي از قطر اين سايه است؛ مدت خسوف همان گونه كه گذشت 2 ساعت به طول مي انجامد.

17) جزر و مد:

جاذبه ي ماه در زمين اثر مي كند، همان گونه كه جاذبه ي زمين نيز در ماه اثر دارد. البته جاذبه ي زمين در ماه، بيشتر از جاذبه ي ماه در زمين است زيرا جاذبه ي دو كره نسبت به يكديگر، ارتباط مستقيمي با بزرگي و كوچكي آن ها دارد. نسبت جاذبه، با فاصله ي بين دو كره نيز، نسبت معكوس است. مركز جاذبه ي ماه، خط مستقيمي است كه به زمين مي رسد و از مركز آن گذشته و به طرف ديگر زمين مي رود.

ارتفاع آب در طرفي كه نزديك به ماه است، بيشتر از طرف ديگر است. زيرا در آن سو جاذبه ي ماه قوي تر است. آب قسمتي از دريا كه در دو طرف خط قائم بر جاذبه قرار دارد، در گودي قرار مي گيرد. مرتفع شدن آب، «مد» و گود شدن آن «جزر» نام دارد. درهر شبانه روز كه ماه به دور زمين حركت مي كند، جزر و مد درياها نيز تغيير مي نمايد.

يك دور حركت ماه به دور زمين، 24 ساعت و 15 دقيقه به طول مي انجامد. بنابراين در هر نقطه از دريا، در هر روز، دوبار مد و دو بار جزر صورت مي گيرد. زيرا ماه زماني كه مقابل اين نقطه قرار گيرد، مد است و همين طور در طرف ديگر زمين، در مقابل اين نقطه مد داريم.

زيرا هر دو روي خط جاذبه هستند. همين طور زماني كه ماه در مقابل نقطه ي دوم قرار گيرد در همين دو نقطه مد اتفاق مي افتد. در موقع مد نيز در دو طرف خط عمود بر جاذبه، جزر است.

ساكنين سواحل درياهايي كه آب شيرين دارند، زمان جزر و مد دريا را مي دانند و از آن در زراعت خود استفاده مي كنند. جاذبه ي ماه علاوه بر آب، بر هوا نيز تاثير دارد و آن را تغيير مي دهد. اين جاذبه زماني كه ماه مقابل سياره ي ديگري باشد، تاثير بيشتري بر زمين دارد.

1- تعيين خط جنوب - شمال كه بر سطح نصف النهار واقع است:

مشخص كردن اين خط به پنج روش ممكن است:

الف) به وسيله ي سايه ي شاخص:

شاخص، قطعه اي از چوب يا چيز ديگري است كه به صورت مستقيم در زمين قرار مي گيرد به صورتي كه موازي با شاقول بوده و عمود بر سطح زمين باشد. اگر هنگام ظهر، خطي را موازي با سايه ي شاخص رسم كنيم؛ اين خط، همان خط جنوب- شمال آن سرزمين است. در تمام دوران سال، هرگاه سايه ي شاخص بر اين خط قرار گيرد، زمان ظهر حقيقي است.

ب) به وسيله ي قطب نما:

آهن رباي قطب نما، هميشه به سمت شمال است. بنابراين خطي كه در امتداد آهن رباي قطب نما رسم شود، خط جنوب- شمال است. البته اين خط تقريبي است. زيرا قطب نما در بعضي مناطق، اندكي انحراف دارد. چون نوك آهن ربا دقيقاً به سوي نقطه اي است كه طول شرقي 100 و عرض شمالي 73 درجه دارد. (35) علاوه بر اين، به تجربه ثابت شده است به مرور زمان،

اين انحراف بيشتر مي شود. بنابراين تعيين خط جنوب- شمال به وسيله ي آهن ربا روش دقيقي نيست.

ج) به وسيله ي دايره ي هنديه:

اين روش به اين صورت است كه دايره اي در زمين مسطح و موازي با آب راكد، رسم مي كنيم. به صورتي كه در صبح و عصر در معرض تابش نور خورشيد باشد. سپس در مركز اين دايره شاخصي به صورت عمود بر زمين قرار مي دهيم. پس از آن، قبل از ظهر، به سايه ي شاخص كه به طرف غرب است، نگاه مي كنيم. زماني كه سايه كوتاه تر شد و به محيط دايره رسيد، نقطه ي تلاقي سايه و دايره را علامت مي گذاريم. پس از آن سايه كوتاه مي شود و در داخل دايره قرار مي گيرد. پس از ظهر، سايه دوباره بلند شده و به محيط دايره مي رسد. در اين زمان دو مرتبه نقطه ي تلاقي سايه و دايره را علامت مي گذاريم. قوسي كه بين دو علامت واقع شده را نصف كرده و از آن و مركز دايره، يك خط مي كشيم. اين خط، خط شمال - جنوب است.

در تمام دوران سال، زماني كه سايه ي خورشيد بر روي اين خط قرار گيرد، زمان ظهر حقيقي است. (36)

د) به وسيله ي ستاره ي قطبي:

مي توان دو نقطه از زمين يا ساختمان ها را پيدا كرد كه با ستاره ي قطبي (جُدَي) در بالا ترين ارتفاع و پايين ترين ارتفاع آن در شب، منطبق باشد. مي توان اين انطباق را با نگاه كردن دقيق يا با وسائل، مشخص نمود. اگر بين اين دو نقطه، خطي مستقيم رسم شود، اين خط، خط شمال - جنوب است. هر چه فاصله ي بين اين دو نقطه بيشتر باشد، تعيين خط

شمال جنوب، دقيق تر مي شود. (37)

راه شناخت ستاره ي قطبي:

دُب اكبر كه مردم آن را به هفت برادران مي شناسند، از هفت ستاره تشكيل شده است. در دب اكبر، چهار ستاره در جلو و سه ستاره درعقب قرار دارند. اگر به دو ستاره ي جلويي كه به شكل مربع مستطيل اند نگاه شود و خطي فرضي بين اين دو رسم گردد و آن خط به اندازه ي پنج برابر فاصله ي بين اين دو ستاره، امتداد يابد، به ستاره ي قطبي منتهي مي شود.

راه فهميدن بيشترين و كمترين ارتفاع ستاره ي قطبي نيز اين است كه: دو ستاره ي نوراني از دب اصغر در نزديكي ستاره ي قطبي قرار دارند كه نام آن ها «فَرقَدَين» است. زماني كه اين دو ستاره حركت كنند و بالاي ستاره ي قطبي قرار گيرند، ستاره ي قطبي در پايين ترين ارتفاع و زماني كه پايين آن باشند، ستاره ي قطبي در بالا ترين ارتفاع قرار دارد.

ه) به وسيله ي اندازه گيري سايه ي شاخص:

اين روش به اين صورت است كه شاخصي را به صورت عمود در زمين قرار دهيم. هنگام صبح، سايه ي شاخص طولاني است و تا ظهر به تدريج كوتاه مي شود. اما بعد از ظهر، دوباره بلند مي گردد. اگر زماني كه سايه در كوتاه ترين حالت است، خطي به موازات آن رسم شود، خط جنوب - شمال به دست مي آيد. درباره ي اين روش روايات زيادي نيز وجود دارد كه در بحث وقت نماز ظهر به آن ها اشاره شد.

دليل مطلب بالا اين است كه در بعضي از نقاط كه عرض جغرافيايي آن ها به مقدار ميل كلي يا كمتر است، زماني كه خورشيد با حركت خود به همين درجه برسد، در

چند روز در زمان ظهر، سايه ي شاخص از بين مي رود. پس از گذشتن اين چند روز، سايه ي شرقي ايجاد مي شود. بنابراين در هر شهري كه عرض شمالي آن 27 23 درجه باشد، (مثل شهر مدينه) زماني كه خورشيد به مدار رأس السرطان برسد، سايه ي شاخص در آن شهر، در چند روز از بين مي رود. همين طور در هر شهري كه عرض جنوبي آن به همين مقدار باشد، زماني كه خورشيد به مدار رأس الجدي رسيد، در چند روز، سايه ي شاخص از بين مي رود.

هر شهري كه عرض شمالي يا جنوبي آن از ميل كلي كمتر باشد (مثل مكه)، در طول سال، دوبار سايه ي شاخص از بين مي رود. اين دو، زماني است كه خورشيد در ميل جزئي، به اين دو نقطه برسد. البته قبل يا بعد از آن كه خورشيد در ميل كلي، به عرض جغرافيايي آن شهر برسد، سايه اي در جهت مخالف سايه ي قبلي ايجاد مي شود.

اختلاف شب و روز:

در مورد اختلاف شب و روز در روزهاي مختلف سال و در عرض هاي مختلف جغرافيايي بايد گفت: زماني كه بخواهيم طول شب و روز را در روزي از روزهاي سال مشخص كنيم، تانژانت عرض جغرافيايي منطقه را در تانژانت ميلي كه در جدول قبل آمده، ضرب مي كنيم. حاصل كسينوسِ نصفِ درجات قوس كوتاهتر (شب يا روز) است. (38) چون 4 دقيقه طول مي كشد تا خورشيد يك درجه را بپيمايد، درجات به دست آمده را در عدد 4 ضرب مي كنيم. حاصل، مقدار زمان نصف قوس كوتاهتر است. اگراين عدد را در عدد 2 ضرب كنيم، تمام زمان قوس كوتاهتر بدست مي آيد. يعني طول زمان شب در بهار و

تابستان وطول زمان روز در پائيز و زمستان است. اين محاسبات زماني درست است كه بر طبق جدول مثلثاتي انجام گيرد.

اگر محاسبه بر حسب لگاريتم باشد، لگاريتم عرض جغرافيايي را با لگاريتم ميل جمع مي كنيم. حاصل كسينوس نصف قوس كوتاهتر است. البته روش لگاريتم، دقيق تر از روش جدول مثلثاتي است.

سپاس خدايي كه مرا براي اتمام اين مسائل، موفق گردانيد وبراي بيان دلايل آن ها مرا كمك نمود و به بهترين روش ها مرا هدايت كرد. اميد دارم اين رساله را براي من ذخيره اي عالي در عالم آخرت قرار دهد و در آينده جزء باقيات الصالحات باشد. تنظيم اين رساله، در ذيقعده سال 1392 هجري قمري به پايان رسيد.

انا العبد شيخ عباس علي اديب اصفهاني

ترجمه ي فارسي اين اثر، در اول شعبان سال 1423 هجري قمري، مطابق با 16 مهر 1381 هجري شمسي پايان يافت.

پي نوشت:

1- طلوع خورشيد.

2- غروب خورشيد.

3- علم هيئت: علمي است كه درباره ي ستارگان بحث مي كند. ستاره شناسي، نجوم فرهنگ عميد:1265

4- زوال در لغت به معناي مايل شدن است و در اصطلاح، گذشتن خورشيد از نصف النهار را گويند كه در طرف جنوب، همان ظهر شرعي و در طرف شمال، نيمه شب است.

5- منظور از نصف النهار شمالي، طرف شمال نصف النهار است.

6- منظور از نصف النهار جنوبي، طرف جنوب نصف النهار است.

7- حمره ي مشرقيه: نوري است كه بعد از غروب كردن خورشيد (پائين رفتن خورشيد از افق) در آسمان ديده مي شود. اين نور قرمز رنگ است و از طرف مشرق شروع شده وبه آرامي به وسط آسمان مي آيد. سپس به طرف مغرب رفته و غروب

مي كند. اين نور هنگامي كه در طرف مشرق است، حمره ي مشرقيه ناميده مي شود و زماني كه نور از شرق آسمان به وسط آن آمد؛ همان ذهاب حمره ي مشرقيه وهنگام غروب شرعي است.

8- براي برداشته شدن تكاليفي كه بر عهده ي مكلفين گذاشته شده است، آنان بايد عملي انجام دهند كه به وسيله ي آن عمل، يقين حاصل كنند كه تكليف شرعي خود را انجام داده اند.

9- اين مسئله در فقه تخيير ابتدائي نام دارد و به اين معناست كه مكلف صرفا در اول مي تواند يك طرف را انتخاب كند و بعد از عمل كردن به يك طرف اجازه ي تغيير دادن حكمي كه انتخاب كرده را ندارد. چرا كه در اين صورت مخالفت قطعي با حكم واقعي كرده است.

10- يعني بگوييم به دليل اين كه كل سال در اين مناطق به صورت يك شبانه روز است، ساكنين اين مناطق تكليفي نسبت به نماز و روزه ندارند.

11- روايت مستفيضه روايتي است كه بيش از يك راوي دارد و از حد خبر واحد فراتر اند. ولي تعداد راويان اين احاديث، در حدي نيست كه به عنوان خبر متواتر مطرح شود.

12- وسائل الشيعه: 29 356

13- كافي: 8 106

14- كافي: 1 58

15- مجتهد براي به دست آوردن احكام شرعي، در درجه ي اول به ادله اي رجوع مي كند كه مفيد يقين باشد. در صورتي كه دليل يقين آور در مورد يك مسئله وجود نداشته باشد، به سراغ دلايلي مي رويم كه مفيد ظن (احتمال بيش از 50% و كمتر 100%) باشد. در صورتي كه دليل ظن آور هم وجود نداشت، مجتهد بين دو طرف حكم شك مي كند. مثلاً نمي داند آيا

اين كار مباح است يا حرام. در اين حالت نوبت به اصول عمليه مي رسد. اصول عمليه خود به دو گونه اند؛ عده اي از آن ها مخصوص به ابواب خاصي از فقه هستند. مثل اصل طهارت كه بر اين مطلب دلالت دارد كه تا زماني كه دليلي بر عدم طهارت نداشته باشيم، همه ي اشياء طاهر هستند. عده ديگري از اصول عمليه عمومي اند كه منحصر در چهار اصل: برائت، استصحاب، تخيير و احتياط مي باشند. زماني كه مكلف در يك موضوع شك مي كند، اگر شكش حالت سابقه داشته باشد حكم حالت ما قبل را به زمان بعد از آن سرايت مي دهيم. مثلاً مي دانيم قبلاً يك شيء طاهر بوده و هم اكنون شك مي كنيم آيا نجس شده است يا نه. بنا بر قاعده استصحاب بايد حكم به طهارت آن شيء كرد. اگر شك مكلف حالت سابقه نداشت؛ شك يا در اصل تكليف است (در اين كه آيا اصلاً چنين تكليفي داريم يا نه؟) يا در مكلفٌ به است. در حالت اول حكم به برائت مي كنند. يعني حكم مي كنند كه اصلاً چنين تكليفي وجود ندارد. تا زماني كه ادله اي بر وجود آن اقامه شود. مراد از شك در مكلفٌ به نيز آن است كه ما در اصلِ وجود حكم شكي نداريم، ولي در كيفيت آن حكم مشكوك هستيم، در اين صورت يا ممكن است كه بر طبق احتياط عمل كرد (به دو طرف حكم هم زمان عمل كرد) يا احتياط ممكن نيست. در مورد اول حكم به احتياط و در مورد دوم، حكم به مخير بودن مكلف در انتخاب هر كدام از طرفين مي كنيم.

16- توضيح اين مطلب مفصلاً در فصل سوم خواهد

آمد.

17- وسائل الشيعه:10 255

18- اصل برائت از دو طريق اثبات مي شود. گاهي متكي بر قاعده ي عقلي قبح عقاب بلا بيان است؛ كه برائت عقلي نام دارد و گاهي متكي بر حديثي از حضرت رسول اكرم (ص) است كه به حديث رفع، شهرت دارد. برائت در اين حالت برائت نقلي نام گرفته است.

19- وسائل الشيعه: 4 159

20- وسائل الشيعه:4 273

21- توجه به اين نكته ضروري است كه در فرهنگ ديني، ابتداء روز، هنگام ظهر است.

22- منظور اين است كه مقيد كردن غسق به ليل، به اين دليل نيست كه هميشه بايد غسق (گذشتن خورشيد از نصف النهار شمالي) در شب اتفاق بيفتد. بلكه اين قيد، غالبي است. يعني در مناطق عادي، معمولاً غسق در شب است. ولي ممكن است در بعضي مناطق، غسق در روز باشد.

23- وسائل الشيعه:4 162

24- وسائل الشيعه:4 163

25- وسائل الشيعه:4 164

26- وسائل الشيعه:4 164

27- عرف عبارت از هر چيزي است كه مردم به آن عادت دارند و بر طبق آن زندگي مي كنند. از قبيل كارها و سخنان شايع بين آن ها. در صورتي كه در مورد يك موضوع، دستور صريحي از شارع نرسيده باشد؛ براي به دست آوردن بعضي از امور، عرف مرجع احكام شرعي قرار مي گيرد. كه مي توان از بين آن ها موارد زير را نام برد: الف) به دست آوردن جواز يك عمل. البته به شرطي كه عرف متصل به زمان معصوم (ع) باشد و با هيچ دستور صريحي مخالفت نداشته باشد. ب) به دست آوردن مفهوم لغات يك حكم ج) رجوع به عرف براي تشخيص مصاديق يك حكم.

28- مراد

از استصحاب كلي، استصحاب كردن حكم جامع بين چند فرد است. مثل استصحاب انسانيت كه مشترك بين زيد و عمرو و بكر است. استصحاب كلي بر سه نوع است و نوع دوم آن جايي است كه دو فرد كلي از لحاظ شدت و ضعف با يكديگر اختلاف دارند. در اين حالت نمي توان هيچ كدام از افراد را به تنهايي استصحاب كرد ولي مي توان حكم جامع بين آن ها را استصحاب نمود. مثل كسي كه رطوبتي از او خارج شده و شك دارد كه اين رطوبت ادرار است يا مني. بنابر استصحاب كلي فقط مي توان اصل حدث (باطل شدن وضو) را استصحاب كرد.

29- بقره: 185

30- توضيح ميل كلي، مفصلاً در فصل سوم خواهد آمد.

31- اگر فرض كنيم در حال حاضر، اول هر ماه با صورت ماهي كه قبل از آن بوده منطبق باشد؛ اول فروردين، با درجه ي دوم اسفند؛ و اول آبان، با درجه ي دوم مهر منطبق مي گردد. بنابراين، خروج قمر از عقرب، 28 روز بعد است.

32- خط فرضي كه مسير حركت خورشيد در روز يا شب را نشان ميدهد.

33- توضيح اين مطلب در جدول فصل دوم آمده است.

34- البته اين مطلب ارتباطي با تعيين شرعي ماه ندارد. زيرا در شرع، ماه با رؤيت هلال يا گذشتن سي روز اثبات مي شود.

35- بنابراين به عنوان مثال در اصفهان، آهن ربا به اندازه ي كمتر از 5 درجه انحراف دارد. البته در سرزمين هاي غربي مثل اروپا، اين انحراف بيشتر مي شود.

36- البته دايره ي هنديه كاربردهاي ديگري هم چون تعيين جهت قبله نيز دارد كه توضيح آن در اين مقاله ي خلاصه نمي گنجد.

37- ستاره ي

قطبي ستاره اي است درخشان كه در دنباله ي دُب اصغر قرار دارد. دب اصغر در طرف شمال است. در ظاهر ستاره ي قطبي بدون حركت است و در تمام ساعات شب و روز، در مكان خودش ثابت است. اما در حقيقت، در دايره ي بسيار كوچكي حركت مي كند. نام ديگر اين ستاره، «جُدَي» است و شناخت آن فوايد زيادي دارد.

38- منظور اين است كه قوس شب در بهار و تابستان كوتاهتر و در پائيز و زمستان بلندتر است.

اشاره

رساله ي قطبيه حاصل تلاش آيت الله اديب اصفهاني است كه به فارسي ترجمه شده است.

اين رساله مختصري است درباره ي سرزمين هاي مهم قاره هاي آسيا، اروپا و آمريكا كه در نيمكره ي شمالي زمين واقع شده اند و ميليون ها نفر من جمله بسياري از مسلمين، در اين مناطق ساكن هستند؛ يا مسلماناني وجود دارند كه به اين مناطق مسافرت مي كنند. اين مناطق به اين خاطر توضيح داده شده اند كه در اكثر آن ها، در مدتي از بهار و تابستان، شفق (1) و فلق (2) به يكديگر متصل مي شوند و اول وقت نماز صبح و زمان آغاز روزه مشخص نيست.

بعضي از اين مناطق در بهار و تابستان روزهاي دائمي دارند؛ به اين صورت كه خورشيد بالاي افق دور مي زند و هرگز غروب نمي كند. علاوه بر اين در اين مناطق، در پائيز و زمستان شب دائمي است و روزي وجود ندارد. زيرا در اين فصل خورشيد زير افق مي گردد و هرگز طلوع نمي كند. بنابراين در اين مناطق وقت نمازهاي يوميه و روزه مشخص نيست.

مطالب اين رساله در سه فصل بيان مي شود:

فصل اول: توضيح مختص___ري - به صورت پرسش و پ___اسخ - درباره ي تعيين

اوق___ات شرع___ي در اي_ن من___اطق

فصل دوم: تعيين اوقات شرعي اين مناطق با استدلال به آيات، روايات و قواعد فقهي

فصل سوم: درباره ي برخي از قواعد علم هيئت (3) و جغرافيا براي توضيح مطالب فوق ...

2- اثبات هلال ، قول منجمان

اثبات هلال از منظر فقهي

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ(1)

از آن جا كه شارع مقدس تقويم هلالي را براي اداي وظايف شرعي به رسميت شناخته است، بخش مهمي از تكاليف الهي به مساله ي رؤيت هلال گره خورده اند. اين وابستگي باعث شده است كه مسايل مربوط به هلال، بخش قابل توجهي از كتب فقهي را به خود اختصاص دهند. با توجه به اين كه دانش نجوم جديد در غالب موارد مي تواند حكم قطعي نمايد كه هلال، رؤيت شدني است يا امكان رؤيت آن وجود ندارد، ارزش فقهي اين احكام قطعي نجومي را مورد كنكاش قرار مي دهيم. در اين راستا به بررسي ادله و فتاوي فقهي در زمينه ي رؤيت هلال مي پردازيم:

در اين بخش به اين نكته مي پردازيم كه آيا نهي شرعي مستندي از قبول قول منجمان وارد شده است؟

ابتدا به عنوان مقدمه ي بحث، بخشي از كتاب شريف عروة الوثقي را در مورد راه هاي اثبات هلال ماه هاي رمضان و شوال براي روزه و افطار نقل مي كنيم. اين راه ها عبارتند از:

اول: رؤيت هلال توسط خود مكلف.

دوم: تواتر.

سوم: شيوع [خبر رؤيت] به حدي كه موجب يقين شود و هم چنين هر چيزي، اگر چه به ضميمه ي قراين، موجب يقين شود، پس اگر با يكي از اين راه ها براي كسي يقين [به رؤيت هلال] ايجاد شود، واجب است به يقين خود عمل نمايد، اگرچه هيچ كس با او موافقت نكند، حتي

اگر نزد حاكم شرع شهادت دهد و حاكم، شهادت او را رد كند [باز وظيفه او آن است كه طبق يقين خود عمل نمايد].

چهارم: سپري شدن سي روز از رؤيت هلال ماه شعبان يا گذشتن سي روز از هلال ماه رمضان كه در صورت اول روزه و در صورت دوم افطار واجب مي شود.

پنجم: بَينه ي شرعيه و آن خبر دو مرد عادل است، خواه نزد حاكم شرع شهادت داده باشند و او قبول نموده باشد يا اصلاً نزد او شهادت نداده باشند يا شهادت داده باشند و او شهادتشان را نپذيرفته باشد. پس هر كسي كه دو مرد عادل نزد او شهادت دادند براي او جايز، بلكه واجب است كه به شهادت آن ها در مورد روزه يا افطار عمل نمايد. در مورد عمل به بَينه فرقي نمي كند كه شهادت دو مرد عادل در مورد همان شهر باشد يا در مورد خارج از آن شهر و تفاوتي نمي كند كه در آسمان مانعي از رؤيت هلال باشد يا نباشد. آري لازم است كه دو نفر در اوصاف هلال با هم توافق داشته باشند، پس اگر در اين مورد اختلاف داشته باشند، شهادتشان معتبر نيست ولي اگر بدون ذكر اوصاف، شهادت دهند يا يكي با قيد اوصاف شهادت دهد و ديگري بدون ذكر اوصاف، كافي است. [از طرف ديگر] لازم نيست كه دو نفر در يك ساعت رؤيت كرده باشند، بلكه كافي است كه هردو در يك شب هلال را ديده باشند. [در نهايت لازم به ذكر است كه] شهادت زنان و شهادت يك مرد به تنهايي اگرچه قسم هم بخورد، كفايت نمي كند.

ششم: حكم حاكم شرع

در صورتي كه يقين به اشتباه او يا اشتباه دليل حكمش نداشته باشيم مثلاً اگر به شيوع غير يقيني خبر رؤيت استناد كند [و ما بدانيم كه اين شيوع، مستند به دليل غير قابل قبولي است].

هلال به گفته ي منجمان ثابت نمي شود و هم چنين از اين كه ماه بعد از شفق غروب نمايد، امكان رؤيت در شب گذشته ثابت نمي شود، چنان چه رؤيت هلال قبل از ظهر روز سي ام، اول ماه بودن آن روز را اثبات نمي نمايد، همين طور هيچ دليل ظنّي ديگري اگرچه موجب ظنّ قوي باشد، نمي تواند قابل رؤيت بودن هلال را ثابت كند، مگر براي شخص اسير يا زنداني [كه راهي براي تحصيل يقين ندارند]. (2)

از گفتار نقل شده مي توان نتيجه گرفت كه:

1- اين كه در فتاوي گفته مي شود كه هلال طبق گفته ي منجمان ثابت نمي گردد، به خاطر اين است كه گفته ي آنان در زمره ي دلايل ظنّي غير يقيني قرار داده شده است، وگرنه بطلان گفته ي منجمان به خودي خود، عنوان فتاوي نيست و اگر در زماني پيش بيني آنان يقين آور شود، مانند ديگر راه هاي اثبات هلال معتبر خواهد بود.

2- چنان چه در ابتداي بحث در مورد شيوع خبر رؤيت هلال، تصريح شده است، به صورت كلي مي توان ادعا نمود هر راهي كه يقين آور باشد، مي تواند در شمار يكي از راه هاي اثبات هلال قرار گيرد. بنابراين شارع مقدس، يقيني را كه از راه هاي خاصي به دست آمده باشد، حجت قرار نداده، بلكه هر طريقي كه موجب يقين شود، معتبر است، اگرچه گفته ي منجمان باشد.

3- چنان چه در راه ششم اثبات هلال يعني حكم حاكم، تصريح شده و در راه هاي سوم

و چهارم به آن اشاره شده است، اگر مفاد هركدام از راه هاي اثبات هلال مخالف با يقيني باشد كه از جاي ديگر براي مكلف پديد آمده است، آن راه، طريقيت خويش را از دست خواهد داد. مثلاً اگر در مورد قيام بَينه، از گفته ي منجمان قطع به عدم امكان رؤيت ايجاد شود، شهادت بَينه فاقد ارزش مي شود.

نهي از قبول پيش گويي منجمان

اشاره

وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (3)

در جاي جاي منابع روايي و فقهي، جملاتي در تكذيب و تكفير منجمان و عدم اعتبار گفتار آنان به چشم مي خورد، به گونه اي كه در نگاه اول، پنداشته مي شود كه پيش گويي هلال در دانش نجوم جديد نيز مشمول جملات مذكور است. در اين فصل به تحليل روايات معصومين عليهم السلام و سپس فتاواي فقهي در رابطه با منجمان مي پردازيم تا مقصود اصلي از اين جملات روشن شود.

روايات وارد شده در تكذيب منجمان

اين روايات را مي توان به دو گروه تقسيم كرد: گروه اول رواياتي است كه به طور مطلق عقايد و گفتارهاي منجمان را مخدوش دانسته و گروه دوم رواياتي است كه در مورد پيش گويي هلال توسط منجمان وارد شده است.

گروه اول:

به عنوان نمونه پنج روايت از اين گروه نقل مي نماييم:

1- مرحوم محقق حلي در كتاب معتبر و مرحوم علامه حلي در كتاب تذكره و شهيد اول و ثاني از پيامبر اكرم(ص) به صورت مرسل نقل مي كنند كه: «هركه كاهن يا منجمي را تصديق نمايد به آنچه بر محمد(ص) نازل شده كافر است.» (4)

2- مرحوم صدوق در كتاب خصال از نصر بن قابوس از امام صادق(ع) نقل مي كند كه فرمودند: «منجم ملعون است و كاهن ملعون است و ساحر ملعون است و زن آوازه خوان ملعون است و هر كه او را جاي دهد ملعون است و كسي كه از كسب او ارتزاق كند ملعون است.» (5)

3- مرحوم طبرسي در احتجاج از هشام بن حكم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه ايشان در جواب زنديقي كه پرسيده بود نظرتان در مورد علم نجوم چيست، مي فرمايند: «آن علمي است كه

منافعش اندك و مضراتش بسيار است. قضا و قدر توسط نجوم دفع نمي شود و وقايع ناخوشايند قابل جلوگيري نيست. اگر منجم از بلايي [كه بايد به او برسد] آگاه شود، جلوگيري از قضاي الهي موجب نجات او نمي گردد، چنان چه اگر از خيري كه بناست به او برسد آگاه شود، نمي تواند آن را جلو بيندازد و اگر بدي به او برسد امكان جلوگيري از آن را ندارد. منجم با علم خود، با اين پندار كه مي تواند قضاي الهي را از مردم دفع كند، به ضديت با خداوند پرداخته است.» (6)

4- مرحوم سيد رضي در نهج البلاغه نقل مي كند كه مولي الموحدين اميرالمؤمنين مي فرمايند: «... اي مردم شما را از فراگيري نجوم برحذر مي دارم، مگر آنچه كه موجب راهيابي در دريا و خشكي باشد، زيرا نجوم منجر به كهانت مي شود و كاهن مانند ساحر است و ساحر مانند كافر است و كافر در آتش جهنم جاي دارد....» (7)

5- مرحوم صدوق در كتاب فقيه نقل مي كند كه عبدالملك بن اعين گفت: «به امام صادق(ع) عرض كردم: من به اين علم [نجوم] مبتلا شده ام، هرگاه قصد كاري مي كنم در طالع نظر مي كنم، اگر طالع بد ديدم از آن باز مي مانم و اگر طالع نيك ديدم در پي آن كار مي روم. به من فرمودند: [طبق اين امور] حكم مي كني؟ گفتم بلي. فرمودند: كتاب هايت را بسوزان.» (8)

بر كسي كه در متون اين روايات دقت كند، پوشيده نيست كه علم نجومي كه از آن نهي شده است، آن علمي است كه از حالات مختلف ستارگان، خير و شر و طالع نيك و بد در حوادث و وقايع را به

دست مي دهد، نه آن علمي كه تنها با استفاده از قوانين طبيعي كه توسط خداوند متعال بر جهان حاكم شده است، موقعيت فيزيكي اجسام سماوي را مورد بررسي قرار مي دهد. مرحوم شيخ مرتضي انصاري در اين مورد مي فرمايد: «ظاهراً خبر دادن از اوضاع فلكي كه مبتني بر حركت ستارگان است، مانند ماه گرفتگي كه در پي قرار گرفتن زمين بين ماه و خورشيد، پديد مي آيد و خورشيد گرفتگي كه از قرار گرفتن ماه بين زمين و خورشيد، پديد مي آيد و مانند اين ها حرام نيست و پيش گويي اين امور جايز است....» (9)

بنابراين اگر كسي با استناد به اين روايات در پي بي ارزش نمودن استنتاجات نجوم جديد باشد، در ورطه ي يك مغالطه بين دو معني مشترك لفظي گرفتار شده است. زيرا علم نجوم به معنايي كه در زمره ي سحر و كهانت قرار مي گيرد، بي اعتبار شناخته شده است، نه به معنايي كه آن را داخل در علوم تجربي و رياضي مي نمايد. به اين تفكيك در حديث چهارم نيز اشاره شده است. از اين گذشته محاسبات نجومي مانند: يافتن جهت قبله، تعيين اوقات نماز، محاسبه ي فصول سال و يافتن موقعيت ماه براي تعيين اين كه ماه در صورت فلكي عقرب قرار گرفته است يا نه، قطعاً جايز است بلكه مقدمه ي انجام تكاليف شرعي است. پس نمي توان ادعا كرد: مقصود از منجم، هنگامي كه گفته مي شود: «منجم كافر است.» كسي است كه اين محاسبات را انجام مي دهد.

گروه دوم

رواياتي است كه بالخصوص در مورد مسأله ي پيش گويي هلال وارد شده است، از اين گروه تنها يك روايت يافته ايم كه به نقل آن مي پردازيم:

مرحوم شيخ طوسي در كتاب

تهذيب نقل مي كند كه ابو عمر به امام(ع) مي نويسد كه: «مولاي من گاهي اتفاق مي افتد كه هلال ماه رمضان براي ما مشكل ايجاد مي كند، در حالي كه هيچ مانعي در آسمان وجود ندارد ما هلال را رؤيت نمي كنيم، و مردم روزه نمي گيرند و ما هم مانند آنان عمل مي كنيم [يعني آن روز را روز سي ام شعبان قرار مي دهيم] و گروهي از اهل حساب (آشنايان به محاسبات اوضاع ماه) به ما مي گويند كه هلال در همان شب در مصر و آفريقا و اندلس ديده خواهد شد. مولاي من آيا حرف اهل حساب در اين مسأله قابل قبول است، تا در مناطق مختلف، تكليف شرعي تفاوت كند و روزه ي اهالي آن مناطق با روزه ي ما و افطارشان با افطار ما اختلاف داشته باشد؟» پس امام(ع) در جواب مرقوم فرمودند: «از شك در هلال، روزه واجب نمي شود (در يوم الشك روزه نگير)، با رؤيت [هلال] افطار كن و با رؤيت [آن] روزه بگير.» (10)

در اين روايت لفظ منجم به كار نرفته، تا بحثي در معناي آن داشته باشيم، بلكه مستقيماً از لفظ «حُسّاب» به معني محاسبه كنندگان استفاده شده است. از طرف ديگر موضوع روايت، دقيقاً پيش گويي هلال است. بنابراين ممكن است پنداشته شود كه پيش گويي هلال در نجوم جديد هم، با استناد به اين روايت، بدون اعتبار است. ولي با كمي دقت در مي يابيم آنچه كه امام(ع) از آن نهي نموده اند، محاسبات نجومي نيست، بلكه عمل كردن به شك است و گفته ي محاسبه كنندگان در آن زمان، يكي از مصاديق شك بوده است. اما هم اكنون كه علم نجوم مي تواند به طور يقيني و بدون شك، هلال را

محاسبه نمايد، قطعاً مشمول روايت شريفه نيست.

با مطالعه ي اين دو گروه از روايات به اين نتيجه مي رسيم كه از منظر روايي، اگر يقيني از گفته ي منجمان در مورد هلال پديد آيد، با طرق يقيني ديگر، تفاوتي نمي كند.

بررسي فتاواي فقها در مورد بي اعتباري گفته ي منجمان

در كتب فقهاء در بحث هلال، معمولاً جملاتي هم چون «گفتار منجمان اعتباري ندارد....» و «هلال به گفته ي منجمان ثابت نمي شود....» به چشم مي خورد. اما اين جملات همگي، به گفته ي منجمان، به عنوان يكي از مصاديق شك در رؤيت هلال، نظر دارد و پيش گويي هاي نجوم جديد، موضوعاً از بحث آنان خارج است. در اين جا به ذكر دو نمونه اكتفا مي كنيم:

1- مرحوم محقق حلي در كتاب معتبر مي فرمايد: «اعتماد كردن بر گفته ي منجم [در اثبات هلال] جايز نيست، زيرا گفتار او مبتني بر قواعد ظنّي و حدسي است كه موارد خطاي آن بيش از موارد صحت آنست....» (11)

پر واضح است كه قوانين جزمي نجوم رياضي در عصر حاضر مشمول كلام مرحوم محقق نمي شود. بلكه اين كلام ناظر به نجوم عصر محقق هم نيست و فقط شامل اعتقادات عامه ي مردم در مورد هلال است وگرنه گمان نمي رود محقق حلي اين كلمات را در مورد منجمين به نام معاصر خود، هم چون مرحوم خواجه نصير الدين طوسي، ايراد نموده باشد!

2- مرحوم شهيد ثاني در مسالك، در شمار دلايل بي اعتباري پيش گويي منجمان مي فرمايد: «... و هم چنين تقويم نويسان، اول ماه به معني امكان رؤيت هلال را، تعيين نمي كنند، بلكه اول ماه، به معني خروج ماه از مقارنه (ماه نجومي) را محاسبه مي نمايند. گرچه اين محاسبه در مسايل نجومي كاربرد دارد ولي نشان دهنده ي امكان رؤيت هلال نيست، زيرا

چنان چه خودشان مي گويند غالباً هلال در اولين شب پس از خروج از محاق ديده نمي شود، بلكه ممكن است در شب دوم و گاهي در شب سوم هم ديده نشود. ولي شارع، احكام شرعيه را مبتني بر رؤيت هلال نموده نه مبتني بر خروج ماه از مقارنه. (يعني ماه هلالي معتبر است نه ماه نجومي»(12)

شبيه اين عبارت در كتاب مدارك(13) نيز آمده است. همان طور كه زمان دقيق مقارنه ي ماه و خورشيد، همواره قابل محاسبه است، زمان امكان رؤيت هلال نيز، در غالب موارد قابل محاسبه است، گرچه اين محاسبه در شرايط فعلي نمي تواند تمام موارد را پوشش دهد، ولي ادعاي ما آن است كه: در مواردي كه منجمان با محاسبات يقيني، امكان يا عدم امكان رؤيت هلال را اثبات مي نمايند، گفته ي آنان حجيت شرعي دارد. اين ادعا با عبارت مرحوم شهيد ثاني هيچ تعارضي ندارد.

در مجموع مي توانيم نتيجه بگيريم: عمل به پيش بيني هاي يقيني نجومي، نه در روايات و نه در كلمات فقها، مورد نهي شرعي قرار نگرفته است، بلكه تنها عمل به پيش بيني هاي حدسي و ظنّي فاقد اعتبار است.

پي نوشت

(1) سوره ي بقره، آيه ي 189. ترجمه: «از تو در مورد شكل هاي مختلف ماه مي پرسند، بگو آن ها نشانه هاي اوقات زمان براي [امور] مردم و حج است.»

(2) مرحوم سيد كاظم طباطبايي، العروة الوثقي، فصل 12 كتاب الصوم، صفحه ي 370.

(3) سوره ي نحل، آيه ي 16. ترجمه: «[و بر روي زمين] علامت هايي [قرار داد] و به وسيله ي ستارگان راهيابي مي كنند.»

(4) مرحوم شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، روايت 11 از باب 24 از ابواب ما يكتسب به، جلد 12 از تصحيح مرحوم رباني. متن اصلي: «جعفر بن

الحسن المحقق في (المعتبر) والعلامه في (التذكره) والشهيدان قالوا: قال النبي(ص): من صدق كاهنا او منجما فهو كافر بما انزل علي محمد(ص).»

(5) همان، روايت 7. متن اصلي: «عن نصر بن قابوس قال سمعت اباعبدالله(ع) يقول: المنجم ملعون والكاهن ملعون والساحر ملعون والمغنيه ملعونه ومن آواها ملعون وآكل كسبها ملعون.»

(6) همان، روايت 10. متن اصلي: «احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي في الاحتجاج عن هشام بن الحكم عن ابي عبدالله(ع) في حديث ان زنديقا قال له: ما تقول في علم النجوم؟ قال هو علم قلت منافعه وكثرت مضاره، لايدفع به المقدور ولايتقي به المحذور. ان خبر المنجم بالبلاء لم ينجه التحرز من القضاء، وان خبر هو بخير لم يستطع تعجيله وان حدث به سوء لم يمكنه صرفه، والمنجم يضاد الله في علمه بزعمه انه يرد قضاء الله عن خلقه.»

(7) مرحوم شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، روايت 8 از باب 14 از ابواب آداب السفر الي الحج و غيره، جلد 8 از تصحيح مرحوم رباني. متن اصلي: «محمد بن الحسين الرضي الموسوي في نهج البلاغه قال قال اميرالمؤمنين(ع) ... ثم اقبل - عليه السلام - علي الناس فقال: ايها الناس اياكم وتعلم النجوم الا ما يهتدي به في بر او بحر، فانها تدعو الي الكهانه والكاهن كالساحر والساحر كالكافر والكافر في النّار....».

(8) همان، روايت 1. متن اصلي: «محمد بن علي بن الحسين باسناده عن عبدالملك بن اعين قال: قلت لابي عبدالله(ع): اني قدابتليت بهذا العلم فاريد الحاجه فاذا نظرت الي الطالع و رايت الطالع الشر جلست ولم اذهب فيها، و اذا رايت طالع الخير ذهبت في الحاجه، فقال لي تقضي؟ قلت نعم. قال: احرق

كتبك.»

(9) مرحوم شيخ مرتضي انصاري، كتاب المكاسب، المكاسب المحرمه، صفحه ي 25 از چاپ خط طاهر خوشنويس.

(10) مرحوم شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، روايت 1 از باب 15 از ابواب احكام شهر رمضان، جلد 7 از تصحيح مرحوم رباني. متن اصلي: «محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن الحسن الصفار عن محمد بن عيسي قال: كتب اليه ابوعمر اخبرني يا مولاي انه ربما اشكل علينا هلال شهر رمضان فلا نراه و نري السماء ليست فيها عله و يفطر الناس ونفطر معهم ويقول قوم من الحساب قبلنا: انه يري في تلك الليله بعينها بمصر و افريقيه و الاندلس هل يجوز يا مولاي ما قال الحساب في هذا الباب حتي يختلف العرض(الفرض ظ) علي اهل الامصار فيكون صومهم خلاف صومنا وفطرهم خلاف فطرنا؟ فوقع لا صوم من الشك (في المصدر: لاتصومن الشك) افطر لرؤيته و صم لرؤيته.»

(11) محقق حلي، المعتبر، جلد 2، صفحه ي 688.

(12) مرحوم شهيد ثاني، المسالك، جلد 1، صفحه ي 60 ، ترجمه با كمي تصرف انجام شده است.

(13) مرحوم سيد محمد عاملي، مدارك الاحكام، جلد 6 ، صفحه ي 176 برگرفته از نوشتار جناب آقاي محمد سميع

3- تعيين اوقات نماز

اشاره

روز مدت زماني است كه زمين يك بار به دور خود مي گردد، ولي در شروع روز از ديرباز اختلاف وجود داشته است:

1- بابليان باستان، شروع روز را از طلوع آفتاب حساب مي كردند.

2- يونانيان و كليميان، غروب آفتاب را آغاز روز به حساب مي آورند.

3- روميان و مصريان، شروع آن را از نصف شب در نظر مي گرفتند كه هم اينك نيز بر اين مبنا عمل مي شود.

روز شمسي حقيقي:

زمان ميان دو عبور پياپي

مركز قرص خورشيد از فراز نصف النهار زميني يك محل، روز شمسي حقيقي (ظاهري) ناميده مي شود، (در حقيقت اين زمين است كه به دور خود مي چرخد) طول مدت يك روز شمسي حقيقي در طول سال متغير است. اين بدان سبب است كه در واقع اولاً: سرعت زمين در طي حركت انتقالي خود به دور خورشيد متغير است.

ثانياً: سطح دايره ي بروج نسبت به سطح استواي سماوي متمايل است. اين تغييرات براي همه نقاط كره ي زمين يكسان است. اما طول روز طبيعي براي مكان هاي مختلف متفاوت است و بستگي به فاصله ي آن ها از دايره ي استوا و عرض جغرافيايي آن ها دارد. طول مدت يك روز شمسي حقيقي طي يك سال از 24 ساعت و 30 ثانيه در دو نقطه ي انقلاب تا 23 ساعت و 59 دقيقه و 39 ثانيه در دو نقطه ي اعتدال متغير است.

روز شمسي متوسط:

براي روز شمسي متوسط بايد در آغاز خورشيد ميانگين يا متوسط را تعريف كرد:

خورشيد متوسط عبارت است از نقطه اي فرضي كه با سرعت يكنواخت و برابر سرعت متوسط خورشيد واقعي بر روي دايره ي بروج در امتداد دايره ي استواي سماوي درحال حركت باشد، به عبارت ديگر خورشيد متوسط دايره ي استواي سماوي را با سرعتي يكنواخت در طي يك سال شمسي مي پيمايد، در حالي كه خورشيد واقعي دايره ي بروج را با سرعتي غير يكنواخت طي مي كند.

بر اين پايه زمان بين دو عبور پي در پي خورشيد متوسط از نصف النهار زميني يك محل روز شمسي متوسط ناميده مي شود. طول زمان يك روز شمسي متوسط با ساعت هاي معمولي دقيقاً 24 ساعت است، اين امر مبناي تقسيم بندي زمان است و نقطه ي شروع آن

نيمه شب مي باشد.

روز نجومي:

زمان بين دو عبور پياپي نقطه ي اعتدال بهاري از نصف النهار را روز نجومي مي نامند. بين روز نجومي ظاهري و روز نجومي متوسط فرق است، يك روز نجومي متوسط 23 ساعت و 56 دقيقه و 4 ثانيه است؛ بنابراين از روز شمسي متوسط كه 24 ساعت كامل است به اندازه ي سه دقيقه و 56 ثانيه كوتاه تر است.

ظهر:

ظهر در سه معنا استعمال مي شود:

1- ظهر حقيقي، و آن عبارت از رسيدن مركز جرم خورشيد است به خط نصف النهار.

2- ظهر وسطي.

3- ظهر بين المللي كه ساعت هر كشور با آن تنظيم مي گردد.

شرح ظهر وسطي:

چون حركت ظاهري آفتاب (حركت انتقالي زمين) در اوج (اوايل تير) كُند و در حضيض (اوايل دي) تندتر است، و مراد از شبانه روز هم - كه از ظهر امروز تا ظهر فردا باشد - عبارت است از يك دور حركت وضعي زمين (شبانه روز نجومي) به اضافه ي يك درجه برابر 4 دقيقه (3 دقيقه و 56 ثانيه تحقيقاً) كه آن را آفتاب در يك روز به طرف مشرق سير كرده است.

از اين رو روز و شب در حال اوج قدري كمتر از 24 ساعت و در حال حضيض قدري زيادتر از آن است. از اين جهت براي تنظيم امر ساعت قدر نسبت ميان شبانه روزهاي سال را گرفته آن را «ساعت وسطي» و ظهر بدين معنا را «ظهر وسطي» ناميده اند كه حد وسط ميان شبانه روزهاي سال باشد.

«ظهر وسطي» در چهار روز سال با «ظهر حقيقي» مساوي و منطبق است:

1- 26 فروردين 2- 24 خرداد 3- 9 شهريور 4- 4 دي ماه. در غير اين

چهار وقت ظهر حقيقي يا قبل از ظهر وسطي و يا بعد از آن است.

بعد از 26 فروردين ظهر حقيقي پيش از ظهر وسطي (12-) واقع و به تدريج زياد مي شود تا 24 ارديبهشت كه به 3 دقيقه و 43 ثانيه مي رسد. پس از آن شروع به نقصان مي كند تا 24 خرداد باز مساوي مي شود. پس از آن ظهر حقيقي بعد از ظهر وسطي (ساعت 12+) واقع و تا 5 مرداد به 6 دقيقه و 20 ثانيه مي رسد. پس از آن نقصان يافته تا 9 شهريور باز مساوي مي شود، بعد از آن ظهر حقيقي پس از ظهر وسطي (12-) واقع و تا 12 آبان به 16 دقيقه و 19 ثانيه مي رسد، پس از آن تدريجاً كم مي شود تا 4 دي ماه باز مساوي مي شود. بعد از آن ظهر حقيقي بعد از ظهر وسطي (12+) واقع و تا 23 بهمن به 14 دقيقه و 10 ثانيه مي رسد و پس از آن نقصان مي يابد تا 24 فروردين باز مساوي مي شود، چنان كه در جدول تعديل زمان ثبت است.

شرح ظهر بين المللي:

براي تطبيق ساعت هاي همه ي كشورها، شهرها و نقاط كره ي زمين در عصر ما ساعت وسطي گرينويچ (رصدخانه ي انگليس) مبدأ قرار گرفته و ساعت وسطي پايتخت كشورها را بر پايه ي هر 15 درجه يك ساعت به آن مي سنجند، مثلاً براي ظهر رسمي ايران سه ساعت و نيم (5 3) يعني 52 درجه و 30 دقيقه ي فلكي تعيين شده تا بدون كسر باشد، در واقع اين مقدار با ساعت رسمي تهران انطباق ندارد، بلكه بر نقطه اي منطبق خواهد بود كه به شرق شهرستان «گرمسار» نزديك است (زيرا طول

گرمسار نيز 52 درجه و 20 دقيقه است).

طول تهران از مبدأ گرينويچ 51 درجه و 26 دقيقه ي فلكي است يعني 4 دقيقه ي زماني كمتر از ظهر بين المللي رسمي ايران (تهران) است يعني:

بنابراين ظهر رسمي تهران 4 دقيقه قبل از ظهر وسطي تهران و تقريباً 5 6 دقيقه قبل از ظهر وسطي قم است، زيرا طول قم برابر است با 50 درجه و 53 دقيقه ي فلكي (در جدول سردار كابلي 50 درجه و 55 دقيقه است) پس چنين داريم:

بنابراين ظهر بين المللي ايران 5 6 دقيقه قبل از ظهر وسطي قم است. از اين جهت اگر خواسته باشيم ظهر حقيقي تهران و قم را از ساعت هاي ظهر كوك رسمي كشور تعيين كنيم بايد تفاوت آن را با ظهر وسطي هر روز حساب كرده براي تهران 4 دقيقه و براي قم 5 6 دقيقه بر آن بيفزاييم تا ظهر حقيقي به دست آيد.

همچنين معلوم گرديد ظهر حقيقي قم 5 2 دقيقه بعد از ظهر حقيقي تهران است.

گفتني است امروزه دستگاه هاي دقيق چون رايانه و اينترنت جدول هاي تعديل زمان هر افق كشور و شهري را به راحتي در اختيار مي گذارند.

طول روز طبيعي:

گردش ظاهري خورشيد به دور محور زمين يك مسير فنري شكل را در طول سال مي پيمايد، اين مسير در هر روز يك حلقه از مسير فنري شكل و يا تقريباً يك دايره به موازات سطح استواي سماوي است (مدارات يوميّه) در حقيقت به علت متمايل بودن محور چرخشي زمين نسبت به مدار حركت انتقالي زمين، اندازه ي ميل خورشيد روز به روز تغيير مي كند.

طول روز و شب براي همه ي

نقاط استواي زمين - بدون در نظر گرفتن شكست نور در طلوع و غروب - برابر است. با فاصله گرفتن از استواي زمين به سمت شمال يا جنوب، نابرابري طول روز و شب به تدريج بيشتر مي شود. اما در قطب و مناطق قطبي طول شب به شش ماه و طول روز به شش ماه مي انجامد؛ از اين رو اگر زاويه ي ساعتي طلوع و غروب خورشيد (قوس از مدار خورشيد - استواي سماوي - كه از روي نصف النهار محل گذشته و به افق مي رسد «h» و ميل خورشيد (δ) و عرض شهر (Φ) يا يك نقطه را داشته باشيم مي توانيم طول شب و روز را از فرمول حساب كنيم:

استخراج از جدول:

«تعديل النهار» عبارت است از تفاضل نصف قوس النهار شهرها و نقاط مايل، از نصف قوس النهار خط استوا يعني تفاوت ميان نصف قوس النهار شهر يا نقطه ي مفروض و بين ربع دور (°90) به ديگر سخن تفاوت ميان نصف قوس النهار بلد و نصف قوس النهار در خط استوا مثلاً اگر نصف قوس النهار نقطه اي 100 درجه باشد (10=90-100) ده درجه را «تعديل النهار» آن نقطه گويند.

زيج بهادري نيز از اين روش بهره گرفته و طولاني ترين روز سال هر درجه را نيز به نگارش آورده است، زيرا در آفاق مايله ي شمالي هر گاه خورشيد به رأس السرطان برسد و طلوع و غروب داشته باشد قوس النهار آن طولاني ترين روز سال و قوس الليل آن كوتاه ترين شب سال است، و هر گاه به رأس الجدي برسد قوس النهار آن كوتاه ترين روز سال و قوس الليل آن بزرگترين شب سال

مي باشد كه آن را شب «يلدا» خوانند، اما در آفاق جنوبي بلندترين و كوتاه ترين روز و شب سال به عكس آفاق شمالي است.

استخراج در اين روش، دقت در اين امور را مي طلبد:

1- لازم است نخست نصف النهار حقيقي شهر مفروض با جدول تعديل يا «معادله ي زمان» انطباق يابد تا نيمروز و نيمه شب حقيقي به دست آيد.

3- قوس النهار تابستاني هر نقطه قوس الليل زمستاني همان نقطه به حساب مي رود، از اين رو با استخراج تعديل سه برج به همه اوقات شبانه روز يك سال مي توان دست يازيد، زيرا ميل خورشيد در اول فروردين و اول مهر برابر است. همچنين وقتي به آخر رديف اين دو برج در جدول بنگريم واژه هاي حوت و سنبله (اسفند و شهريور) نگاشته شده است، چنان كه در سمت چپ جدول ها، درجات بروج از صفر تا 30 را از پايين به بالا مي نگارند و اين بدان معناست كه ميل خورشيد روز آخر فروردين و مهر برابر است با ميل خورشيد در روز اول اسفند و شهريور و قهراً روز آخر اسفند و شهريور برابر مي شود با اول فروردين و مهر (با چشم پوشي از ثانيه ها) همچنين روز آخر ارديبهشت و آبان برابر است با روز اول بهمن و مرداد چنان كه ميل (δ) روز آخر خرداد و آذر برابر است با ميل روز اول دي و تير (جدي و سرطان).

4- وقت به دست آمده از طريق جدول، زماني را نشان مي دهد كه مركز خورشيد يا هر كوكب ديگر بر افق باشد از اين رو لازم است زاويه ي شكست نور در اتمسفر افق تصحيح و در محاسبه ي اوقات شرعي

ساير احتياط هاي لازم فقهي رعايت شود.

5- جداول زيج مزبور به حروف ابجد نگاشته شده كه ما در جدول، آن ها را به عدد برگردانده و تنها به عرض °34 و °35 درجه بسنده كرده و اشاره اي به شيوه استخراج آن خواهيم داشت.

اين زيج بزرگترين روز، در عرض 34 درجه را 14 ساعت و 16 دقيقه و 5 ثانيه (يد، يو، 0) به حساب آورده و در عرض 35 درجه طولاني ترين روز سال را 14 ساعت و 21 دقيقه و 27 ثانيه (يد، كا، كز) دانسته است. (2) زيرا نصف قوس النهار در اين عرض (°35) برابر است با 17 درجه و 40 دقيقه (يز، م) بنابراين با حذف ثانيه هاي فلكي چنين داريم:

ادامه ي جدول

راه هاي شناخت نيمروز:

اول: هر گاه خورشيد به يكي از دو نقطه اعتدال برسد هنگام طلوع و يا غروب خورشيد سايه ي شاخص به جانب مغرب يا مشرق كشيده مي شود، پس اگر خطي بر آن عمود كنيم خط نصف النهار خواهد بود.

دوم: اگر شاقولي را نصب كنيم و هنگام طلوع خطي بر سايه ي خط شاقول رسم كنيم هنگام غروب نيز خط ديگري كه از سايه ي شاقول به دست مي آيد ترسيم كنيم آن گاه خط سومي به دو خط مزبور بكشيم مثلثي پديد مي آيد و چنانچه خطي از زاويه رسم و به نصف خط سوم قائم كنيم خط نصف النهار خواهد بود.

سوم: نصف النهار استاندارد در ايران °5 52 شرقي است و چنانچه جدول تعديل زمان را در دست داشته باشيم مي توانيم به وسيله ي شاقول نصف النهار را تعيين كنيم يعني درست لحظه ي محاسبه شده براي نصف النهار. امتداد سايه ي شاقول را بر

روي صفحه ي كاملاً افقي مشخص مي سازيم بدين طريق كه دو نقطه مانند A و B را بر روي سايه ي موردنظر تعيين كرده سپس آن ها را به وسيله ي يك خط مستقيم به يكديگر متصل مي كنيم كه امتداد شمال و جنوب جغرافيايي محل است.

چهارم: پديد آمدن سايه ي شاخص پس از نابودي و يا افزوني آن پس از كاستي: دانستيم كه صبحگاهان سايه ي طولاني شاخص ها به جانب مغرب است و به تدريج با بالا آمدن آفتاب كوتاه مي شود اگر سمت و مدار خورشيد از فوق شاخص بگذرد و بر آن عمود تابش كند، هنگام ظهر سايه ي آن نابود مي شود و اگر سمت و مدار آن با شاخص مخالف باشد سايه نابود نمي گردد و به آخرين نقطه ي كوتاهي مي رسد و سپس شروع به زياد شدن مي نمايد.

در روايت جالبي سماعه از امام صادق(ع) مي پرسد، كي وقت نماز است؟ گويد: امام(ع) به جانب راست و چپ نگاه كرد گويا چيزي مي خواست چون چنين ديدم چوبي به او داده گفتم اين را مي خواهي؟ فرمود: آري چوب را گرفت و در برابر خورشيد نصب كرد و سپس فرمود: چون خورشيد طلوع كند سايه بلند است سپس به تدريج از سايه كاسته مي شود آن گاه كه ظهر فرا رسد سايه زياد مي شود «ثم لا يزال ينقص حتي تزول فاذا زالت زادت» آن گاه كه زياد شدن سايه را فهميدي نماز ظهر به جاي آور، بعد از آن صبر كن تا سايه به اندازه ي يك ذراع گردد و نماز عصر بگذار.

جالب تر آن كه امام صادق(ع) اندازه ي سايه ي شاخص در افق مدينه (به عرض 25 درجه ي شمالي) در يك دوره ي يك ساله

را به وسيله ي ماه هاي شمسي رومي كه در آن عصر مرسوم بوده است به عبدالله بن سنان آموزش داده و مي فرمايد: سايه ي شاخص هنگام ظهر در نيمه ي حزيران [برابر 7 تير] نصف قدم «كف پا» در نيمه ي تموز [6 مرداد] يك و نيم قدم، در نيمه ي آب [6 شهريور] دو قدم و نيم، ايلول [6 مهر] سه قدم و نيم، در نيمه ي تشرين اول [6 آبان] پنجم و نيم قدم، در نيمه ي تشرين دوم [7 آذر] هفت و نيم قدم، در نيمه ي كانون اول [7 دي] نه و نيم قدم در نيمه ي كانون دوم [8 بهمن] هفت و نيم قدم، در نيمه ي شباط [نهم اسفند] پنج و نيم قدم، در نيمه ي آزار (آذر) [8 فروردين] سه و نيم قدم در نيمه ي نيسان [8 ارديبهشت] دو نيم قدم، در نيمه ي ايار [7 خرداد] يك و نيم قدم و در نيمه ي حريزان [7 تير] نيم قدم است. (3)

نكته ي زيبا آن كه امام(ع) اوج خورشيد را در 7 تير قرار داده است نه در اول تير (اول سرطان) و چنان كه مي دانيم در عصر حاضر اوج خورشيد در يازدهم تير و حضيض آن در دوازدهم دي ماه است.

پنجم: رو به جنوب بايستد آن گاه كه خورشيد ميان دو ابروي او قرار گرفت و ميل به ابروي راست كرد ظهر شرعي فرا رسيده است (اين راه تقريبي است)

ششم: از دايره ي هنديه، دقيق ترين لحظه ي رسيدن خورشيد به خط نصف النهار به دست خواهد آمد.

شاخص پيامبر اسلام:

پيامبر اسلام(ص) ديوار مسجدالنبي را در راستاي خط نصف النهار بنا نهاد و به وسيله ي سايه ي آن مسلمانان را آموزش مي داد. پيامبر

ديوار را به اندازه ي قامت يك انسان معتدل ارتفاع بخشيد. زراره گويد: ديوار مسجد رسول خدا به اندازه ي يك قامت بود و چون يك ذراع از سايه ي آن مي گذشت پيامبر نماز ظهر مي گذاشت و پيش از آن نافله مي خواند، امام باقر(ع) فرمود: تا رسيدن سايه به اندازه ي يك ذراع مي تواني نافله به جا آوري وقتي سايه ات به يك ذراع رسيد، نماز واجب را شروع و نافله را ترك مي كني. (4)

زراره در حديث ديگري مي گويد از امام باقر(ع) شنيدم مي فرمود: پيامبر(ص) چيزي از نمازهاي روزانه را نمي گذارد تا اين كه خورشيد به زوال برسد وقتي سايه به اندازه ي نصف انگشت مي رسيد هشت ركعت نافله ي ظهر را مي گذاشت آن گاه كه سايه به اندازه ي يك ذراع مي رسيد نماز ظهر مي خواند ... وقتي به مقدار دو ذراع مي رسيد عصر را مي گذاشت و آن گاه كه آفتاب پنهان مي گشت مغرب، و وقتي شفق ناپديد مي شد عشا را به جا مي آورد. (5)

از اين حديث به خوبي استفاده مي شود كه ديوار مسجد در راستاي خط شمال و جنوب بوده است زيرا وقتي سايه ي آن به مقدار نصف انگشت مي رسيده، پيامبر(ص) شروع به نافله مي فرموده است.

سخن علامه شعراني:

جناب علامه شعراني سخن زيبا و سودمندي در اين باره دارد وي مي گويد: از معجزات حضرت پيغمبر(ص) آن است كه در مدينه مسجد ساخت و محراب آن را به جانب كعبه كرد و درست آمد بي آن كه وسايل نجومي به كار برد و نيز اوقات نماز را روي سايه ي ديوار مسجد به طرز بديعي معين فرموده است كه بعد از اين در رياضيات قديم و زيج ها تعيين اين ظل بسي به كار آمد و به استخراج

آن همت گماشتند.

توضيح اين كه ديوار مسجد پيغمبر(ص) درست محاذي دايره ي نصف النهار بود و هر ديوار كه چنين باشد در همه ي فصول سال چون سايه برگردد به طرف مشرق ظهر مي شود و امروز هم در رصدخانه هاي فرنگستان مانند گرينويچ و پاريس ديواري به آن طرز مي سازند و گويند بهترين وسيله ي تعيين ظهر حقيقي آن است، پس تعيين ظهر در مسجد پيغمبر(ص) بهترين طريقه بود كه امروز علماي اروپا به كار مي برند.

استاد ما - مد ظله - در ادامه ي سخن استاد خويش (علامه شعراني) مي افزايد: پيامبر(ص) فرمان داد ارتفاع ديوار مسجد به اندازه ي قامت يك انسان - يعني هفت قدم - بنا شود چنان كه مرحوم كليني از عبدالله بن سنان نقل كرده كه از امام صادق(ع) شنيدم مي فرمود: «رسول خدا(ص) مسجد را با خشت ساخت. وقتي مسلمانان زياد شدند گفتند: يا رسول الله اي كاش به گسترش مسجد فرمان مي دادي، فرمود آري و دستور گسترش داد، آن گاه ديوار مسجد را با يك و نيم خشت بنا كردند و چون مسلمانان زيادتر شدند گفتند: اي پيامبر خدا اي كاش فرمان به گسترش مسجد مي دادي، فرمود آري و دستور داد بر آن افزوده و ديوارش را با دو خشت مخالف ساختند (بديهي است با طولاني شدن ديوار لازم است پهن تر گردد تا در برابر وزش باد و... مقاوم باشد) و چون گرما شديد شد گفتند يا رسول الله اي كاش دستور سقف مسجد را صادر مي فرمودي، فرمود آري، سپس چند ستون از درختان نخل براي اين منظور آماده كرده و مقداري سر و شاخه و هيزم، روي آن ريختند و مدتي زير آن روزگار گذراندند

تا اين كه باران به آنان اصابت كرد و در مسجد بسان گودال، آب باران جمع گشت گفتند يا رسول الله اي كاش فرمان مي دادي سقف مسجد گل اندود شود پيامبر (ظاهراً پس از موافقت) فرمود: هيچ سايباني همانند سايبان حضرت موسي(ع) نيست (ظاهراً در بي پيرايه گي) و مسجد به اين حال همچنان بود تا اين كه پيامبر رحلت فرمود، اما ديوار مسجد قبل از آن كه سقف بر آن بيايد به اندازه ي يك قامت بود، وقتي سايه ي آن به اندازه ي يك ذراع مي رسيد، اندازه ي عرض خوابگاه يك گوسفند - نماز ظهر مي خواند و وقتي به دو برابر مي رسيد نماز عصر مي گذاشت.»

باري، خورشيد چون به رأس السرطان برسد ميل آن از استواي سماوي تقريباً برابر عرض مدينه است و چون به دايره ي نيمروز برسد بالاي سر اهالي مدينه قرار مي گيرد، زيرا ارتفاع آن در اين هنگام 90 درجه است و براي اشخاص و شاخص ها سايه وجود نخواهد داشت.

بنابراين رسول الله(ص) وقت نمايان شدن سايه ي ديوار را علامت وقت نماز ظهر قرار داد، از اين رو وقتي سايه به اندازه ي ارتفاع ديوار شود ارتفاع خورشيد از افق 45 درجه است (نصف غايت ارتفاع خورشيد) اين هنگام دقيقاً وسط حقيقي ميان ظهر و غروب است كه پيامبر(ص) آن را پايان فضيلت ظهر قرار داد.

پس هر گاه سايه دو برابر ارتفاع ديوار گردد ارتفاع خورشيد از افق نزديك 26 درجه است كه پايان فضيلت نماز عصر است، بنابراين پيامبر اكرم(ص) با اين عمل يك ضابطه و فرمول دقيق مثلثاتي را عرضه كردند؛ از اين رو مسلمانان مدينه مراقب سايه ي ديوار بودند كه چون به هفت قدم مي رسيد

نماز عصر مي خوانند.

ابوالوفاء بوزجاني(6) شكل ظلي را از عمل رسول خدا(ص) پيرامون وقت نماز ظهر و عصر استنباط و اين امور را به دست آورد:

1- نصب شاخص - يعني ديوار مسجد - بايد بر خط نصف النهار باشد.

2- ارتفاع ديوار بايد به اندازه ي قامت يك انسان معتدل باشد.

3- اجراي عمل وقتي است كه خورشيد به انتهاي ارتفاع (نيمروز) رسيده باشد.

4- مبدأ حساب روزي قرار مي گيرد كه ميل آفتاب به اندازه ي عرض شهر باشد (يعني رأس السرطان).

5- نيم سازي نهايت ارتفاع: و آن در وقتي ميسر خواهد شد كه سايه شاخص با شاخص برابر باشد. پس قامت شاخص نصف مدت بين ظهر و غروب است، در نتيجه ميان سايه و زاويه ي آن ارتباط وجود دارد.

بيان ارتباط:

فرض كنيم الف، ب، شاخص (ديوار) و خورشيد در نهايت ارتفاع (ج) پس وقتي كه از نصف النهار بگذرد سايه پديد مي آيد - و به واسطه ي كم شدن ارتفاع آفتاب - به تدريج زياد مي شود، وقتي به 45 درجه يعني به نقطه ي ه برسد سايه ي شاخص، خط ب، د، مساوي با شاخص خواهد بود يعني مساوي نصف قطر دايره (شعاع) پس در مثلث ا، ب، د، خط ب، د، سايه و يا ظل ا، ب، است كه اهل عصر نام آن را «مماس» گذاشته، مسلمانان به آن «ظل» گويند و امروزه آن را تانژانت نامند

در مثلث ياد شده زاويه ي ب، قائمه است و خط ا، ب، شعاع دايره و برابر با خط ب، د است پس زاويه ي ا برابر زاويه ي د، و هر يك از آن ها برابر نصف زاويه ي قائمه مي باشد، زيرا سه زاويه ي

مثلث مسطح برابر دو قائمه است.

اندازه ي زاويه د، را قوس مقابل آن تعيين مي كند يعني كمان ج ه، كه برابر با 45 درجه است پس قامت ديوار در حقيقت شعاع دايره است كه پيامبر(ص) به هفت قدم تقسيم كرد، چنان كه برخي آن را به شصت قسم تقسيم كرده و امروزه به پيروي از ابوالوفاء برابر يك فرض مي كنند، از اين رو ابوالوفاء و ديگر بزرگان توانستند با الهام از عمل رسول خدا(ص) جدول هاي سينوس و تانژانت را تنظيم كنند. (7)

مهندسي شيخ بهايي:

شيخ بهايي(ره) با الهام از عمل رسول مكرم اسلام(ص) ديوارهاي شرقي و غربي صحن مقدس اميرمؤمنان(ع) را در راستاي نصف النهار استوا ساخته است، از اين رو هر گاه سايه از ديوار شرقي نابود و از ديوار غربي پديد آيد ظهر شرعي، زوال خورشيد و تجاوز آن از دايره ي نصف النهار مي گردد. (8)

هفتم: تحصيل نصف النهار از طريق قطب نما، ساعت، ساعت هاي خورشيدي، اسطرلاب، ستاره ي قطبي در نيمكره ي شمالي، صورت فلكي صليب جنوبي در نيمكره ي جنوبي و... به قدري زياد است كه استاد بزرگوار ما - مد ظله - در كتاب معرفة الوقت والقبلة سي طريق، و جناب احيائي در كتاب كاربرد علوم در قبله يابي بيست طريق از آن ها را به نگارش آورده اند.

وقت نماز ظهر و عصر:

وقت نماز ظهر و عصر از ظهر شرعي تا مغرب است(9). به اندازه ي اداء ظهر از اول وقت ويژه ي ظهر به حسب حال نمازگزار - و به همين مقدار از آخر وقت، مخصوص عصر است، و در بقيه وقت با هم مشتركند.

دليل:

1- از آيات قرآن «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ» (اسراء 78)

نماز را هنگام زوال

آفتاب از وسط آسمان (دايره ي نصف النهار) تا اول شب بپادار.

2- روايات: در برخي از آن ها تحديد وقت ظهر و عصر، تعبير به رسيدن سايه به مقدار يك قدم و دو قدم، دو قدم و چهار قدم يك ذراع و دو ذراع به چشم مي خورد، يعني اول وقت ظهر وقتي است كه سايه به اندازه ي يك قدم باشد يا يك ذراع يا دو قدم، ولي بايد توجه داشت كه اين تعبير، گوياي وقت اصلي نيست، بلكه وقت عارضي را بيان كرده است، زيرا نافله ي ظهر و عصر قبل از نماز ظهر و عصر خوانده مي شود لذا هر گاه سايه به مقدار يك ذراع بعد از ظهر پيش رود بايد نافله ترك و نماز ظهر خوانده شود، و هر گاه به مقدار دو ذراع گردد لازم است نافله ي عصر ترك و نماز عصر برگزار گردد چنان كه در صحيحه ي زراره مي خوانيم: «عن ابي جعفر(ع) سألته عن وقت الظهر فقال ذراع من زوال الشمس و وقت العصر ذراعان من وقت الظهر فذاك اربعة اقدام من زوال الشمس، ثم قال ان حائط مسجد رسول الله(ص) كان قامة و كان اذا مضي منه ذراع صلّي الظهر و اذا مضي منه ذراعان صلي العصر ثم قال: أتدري لم جعل الذراع و الذرعان؟ قلت: لم جعل ذلك؟ قال لمكان النافلة لك ان تنتفل من زوال الشمس الي ان يمضي ذراع فاذا بلغ فيئك ذراعاً من الزوال بدأت بالفريضة و تركت النافلة و اذا بلغ فيئك ذراعين بدأت بالفريضة (يعني العصر) و تركت النافلة» و همچنين است سخن در تحديد وقت به يك قدم و دو قدم يعني يك قدم و دو

قدم كه پايان وقت فضيلت در نظر گرفته شده است.

در برخي ديگر از روايات وقت ظهر را به اندازه ي سايه ي قامت شاخص و دو برابر قامت شاخص را براي وقت عصر بيان داشته است كه اين نيز گوياي اوقات فضيلت آن ها است. چنان كه پاره اي روايات اول وقت عصر را به اندازه ي سايه يك قامت و آخر وقت را به اندازه ي دو قامت دانسته و سخني از بهار، تابستان و زمستان به ميان نياورده است. (10)

معناي قامت:

انسان گاهي با اين پرسش روبرو مي شود كه بين سايه قدم، ذراع و قامت اختلاف چشمگير وجود دارد پس بين روايات، تعارض و تناقض مشاهده مي شود و نمي توان گفت كدام يك ملاك و معيار وقت مي باشد، وانگهي سايه به بلندي و كوتاهي شاخص ها بلند و كوتاه مي گردد، چنان كه به اختلاف فصول نيز متفاوت مي باشد.

اسماعيل جعفي چنين پرسشي را از امام باقر(ع) كرد، امام در پاسخ وي كلامي فرمود كه مي توان از آن يك ضابطه و فرمول به دست آورد. امام باقر(ع) فرمود: «كان رسول الله(ص) اذا كان فئي الجدار ذراعا صلي الظهر و اذا كان ذراعين صلي العصر قال قلت: ان الجدار يختلف بعضها قصير و بعضها طويل فقال كان جدار مسجد رسول الله(ص) يومئذ قامة»(11) فرمود ديوار مسجد رسول خدا(ص) در آن روز يك قامت بوده است.

بنابراين مقصود از يك قدم يك هفتم قامت است، زيرا قامت انسان متعارف هفت قدم است، پس ميزان سايه ي شاخص چه كوتاه و چه بلند يكي است و فضيلت نماز ظهر در شهرهايي كه هنگام ظهر سايه ي شاخص آن ها نابود مي گردد تا وقتي است كه سايه ي شاخص به

اندازه ي يك قدم (يك،هفتم) و فضيلت عصر تا وقتي است كه به اندازه ي دو قدم (دو، هفتم) برسد و اما در آفاق و شهرهايي كه هنگام ظهر، شاخص آن ها داراي سايه مي باشد، يعني عرض آن ها بيش از ميل كلي شمالي و جنوبي است و در عين حال كمتر از °5 66 مي باشد، در اين جا اصل سايه ي شاخص نمي تواند ملاك عمل قرار گيرد چه بسا هنگام ظهر سايه ي شاخص بلندتر از خود شاخص باشد پس نمي توان از (يك، هفتم) و (دو، هفتم) سايه بهره گرفت، بلكه مي توان گفت در نيمكره ي شمالي بايد «رأس سايه» به اندازه ي (يك، هفتم) و يا (دو، هفتم) به سمت مشرق گرايد، يعني گرايش «رأس سايه» به جانب مشرق مبدأ حساب قرار مي گيرد.

وقت فضيلت ظهر و عصر:

مشهور ميان فقهاء آن است كه مبدأ وقت فضيلت نماز ظهر از زوال است تا رسيدن سايه به اندازه ي شاخص و براي نماز عصر تا رسيدن آن به دو برابر شاخص، چنان كه در حديث يادآور شديم ديوار مسجد رسول گرامي اسلام(ص) پيش از آن كه با سقف گردد به اندازه ي يك قامت بود، وقتي سايه به يك ذراع مي رسيد رسول خدا(ص) نماز ظهر مي خواند و چون به دو ذراع مي رسيد نماز عصر مي گذارد، و در روايت يزيد بن خليفه نيز مي خوانيم وقت نماز ظهر ادامه دارد «الي ان يصير الظل قامة و هو آخر الوقت فاذا صار الظل قامة دخل وقت العصر، فلم تزل في وقت العصر حتي يصير الظل قامتين» تا سايه ي انسان به اندازه ي قامت او شود اين مقدار، آخر وقت ظهر است (وقت عصر فرا رسيده است) وقت عصر همچنان

ادامه دارد تا سايه به اندازه ي دو قامت شود.

شايان ذكر است، وقت هاي ياد شده و تنظيم آن به وسيله ي جبرئيل تعيين شده است، امام صادق(ع) در موثقه معاويه بن وهب مي فرمايد: «اتي جبرئيل رسول الله(ص) بمواقيت الصلاة فاتاه حين زالت الشمس فامره فصلي الظهر، ثم اتاه حين زاد الظل قامة فامره فصلي العصر ثم اتاه من الغد حين زاد في الظل قامة فامره فصلي الظهر، ثم اتاه حين زاد في الظل قامتان فامره فصلي العصر ثم قال ما بينهما وقت»(12)

پس بين ظهر تا رسيدن سايه به مقدار يك قامت وقت نماز ظهر، و از يك قامت تا دو قامت هنگام فريضه ي عصر است. همين ميزان قابل پياده شدن در سايرآفاقي است كه سايه ي ظهرگاهان شاخص آن ها نابود نمي شود و ميل و گرايش به جانب مشرق (مثلاً در نيمكره ي شمالي) به طور مورب دارد.

پايان وقت ظهر و عصر:

هر گاه وقت به پايان نزديك باشد به مقدار انجام نماز عصر ويژه ي عصر است و نماز ظهر قضا شده است، دليل آن روايت حلبي است از امام مي پرسد، مردي نماز ظهر و عصر را فراموش كرده و هنگام غروب متذكر مي شود فرمود: «ان كان في وقت لا يخاف فوت احداهما فليصل الظهر، ثم يصل العصر، و ان هو خاف ان تفوته فليبدأ بالعصر و لا يوخرها فتفوته فيكون قد فاتتاه جميعا و لكن يصلي العصر فيما قد بقي من وقتها ثم يصل الاولي بعد ذلك علي اثرها» يعني اگر در موقعيتي قرار گرفته كه نمي ترسد هر دو فوت شوند بايد اول ظهر و سپس عصر را به جا آورد و اگر از فوت مي ترسد،

بايد نخست عصر را بخواند تأخير بيندازد تا فوت شود چراكه در اين صورت هر دو فوت شده اند، بنابراين در وقت مانده بايد عصر را بگذارد و در پي آن ظهر را.

عبيد بن زراره در حديث ديگري گويد: «سألت اباعبدالله(ع) عن وقت الظهر و العصر فقال اذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر و العصر جميعاً الا ان يكون هذه (يعني الظهر) قبل هذه ثم انت في وقت منهما جميعا حتي تغيب الشمس»(13) از امام صادق(ع) درباره ي وقت ظهر و عصر سؤال كردم، فرمود: وقتي آفتاب از وسط آسمان بگذرد وقت ظهر و عصر هر دو داخل شده است جز اين كه نماز ظهر قبل از عصر مي باشد سپس فرصت داري هر دو را انجام دهي تا اين كه خورشيد پنهان شود.

وقت نماز مغرب و عشاء:

وقت نماز مغرب و عشاء از غروب است تا نيمه شب، از اول وقت به اندازه ي انجام نماز مغرب وقت ويژه ي مغرب است و از آخر وقت به مقدار اداء نماز عشاء وقت مخصوص عشاء است. (14)

دليل: زراره به سند صحيح از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است ايشان فرمود: «اذا زالت الشمس دخل الوقتان الظهر و العصر، و اذا غابت الشمس دخل الوقتان المغرب و العشاء الاخرة»(15) وقتي آفتاب به خط زوال برسد وقت نماز ظهر و عصر فرا رسيده و آن گاه كه غايب شود وقت نماز مغرب و عشاء داخل شده است. چنان كه امام صادق(ع) به عبيد بن زراره فرمود: «اذا غربت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين الي نصف الليل الا ان هذه قبل هذه» چون خورشيد غروب كند وقت مغرب و عشاء داخل شده است جز

اين كه مغرب قبل از عشاء است. (16)

مغرب:

دانشمندان فن فقه و اصول در معنا و مفهوم مغرب اختلاف نظر دارند و در اصول فقه آن را از نوع «شبهه مفهوميه» خوانده اند، گروهي معتقدند مغرب عبارت است از پنهان شدن خورشيد در افق غربي چنان كه واژه پژوهان برآنند و از روايات نيز به دست مي آيد اين قول ميان اهل سنت و شيعه مشهور و معروف است.

گروه ديگري نيز با بهره گيري از «واژگان روايات» بر اين باورند كه در برخي از احاديث براي غروب شروط و قيودي در نظر گرفته شده كه بايد در معناي آن به كار رود و از جمله ي آن ها رفتن سرخي مشرق از سمت الرأس «حمره ي مشرقيه» است و به ديگر سخن مطلقاتي كه در آن ها قيد و شرط وجود ندارد بايد بر مقيداتي حمل گردند كه قيد و شرط دارند (حمل مطلق بر مقيد) از اين رو مفهوم مغرب عبارت است از ناپديد شدن خورشيد در افق غرب به اضافه ي رفتن «حمره ي مشرقيه» اين قول مشهورتر (اشهر) از اول و موافق با احتياط عملي است بر اين اساس در عروةالوثقي مي خوانيم «يعرف المغرب بذهاب الحمرة المشرقية عن سمت الرأس»(17)

دليل قول اشهر: با ناپديد شدن آفتاب در افق غرب اشعه ي آن به تدريج از افق مشرق رخت برمي بندد - و تاريكي جاي آن را مي گيرد - تا وقتي كه سرخي نور خورشيد از سمت سر انسان به جانب افق غرب عبور كند و به حمره و سرخي ديگري كه در ناحيه ي مغرب پديد مي آيد متصل گردد.

زمان عبور حمره ي مشرقيه در آفاق استوايي بين 10 تا 12 دقيقه است و با

زياد شدن عرض شهرها بر مدت آن افزوده مي شود چنان كه در افق قم بين 4 تا 5 درجه تحديد شده كه با نيم درجه احتياط بين 18 تا 22 دقيقه خواهد بود بدين معنا كه از اوايل فروردين از 18 دقيقه به جانب 22 دقيقه افزايش مي يابد و با گذشت سه ماه (رأس السرطان) به بيشترين دقايق مي رسد سپس به تدريج رو به كاهش مي گذارد تا پاييز و در بقيه ي فصول سال نيز تغيير محسوس ندارد. بنابراين مدت زمان ميان غروب تا مغرب تجربي است و به اختلاف عرض ها متفاوت مي گردد از اين رو هر اندازه عرض آفاق زيادتر گردد عبور حمره از سمت الرأس مدت بيشتري مي طلبد.

از سوي ديگر روايات فراواني براي اين قول وجود دارد كه از جمله ي آن ها روايت ابن ابي عمير از امام صادق(ع) است. امام(ع) مي فرمايد: وقت غروب آفتاب و وجوب افطار روزه آن است كه روبروي قبله بايستي و جوياي حمره اي شوي كه از مشرق بالا مي آيد آن گاه كه حمره از بالاي سر به جانب مغرب گذشت افطار واجب مي شود و خورشيد غروب كرده است.

«قال: وقت سقوط القرص و وجوب الافطار من الصيام ان تقوم بحذاء القبله و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق فاذا جازت قمة الرأس الي ناحية المغرب فقد وجب الافطار و سقط القرص» همچنين عبدالله بن وضاح به سند موثق نقل مي كند به عبد صالح (امام معصوم) نوشتم: قرص خورشيد فرو رفته، شب رو آورده و ارتفاع آن زياد مي شود، خورشيد از ما پنهان مي گردد، سرخي فوق كوه بالا مي آيد، مؤذن ها اذان مي گويند، آيا در اين هنگام نماز بگذارم و اگر روزه باشم

افطار كنم يا منتظر باشم تا حمره اي كه فوق كوه است از بين برود؟ امام در پاسخ نگاشت: رأي من درباره ي پرسش تو آن است كه منتظر بماني تا حمره از بين برود و در امر دينت احتياط كن «قال: كتبت الي العبد الصالح، يتواري القرص و يقبل الليل، ثم يزيد الليل ارتفاعا و تستتر عنا الشمس و يرتفع فوق الجبل حمرة، و يؤذن عندنا المؤذنون أفاصلي حينئذ و افطر ان كنت صائما؟ او انتظر حتي تذهب الحمرة التي فوق الجبل فكتب الي اري لك ان تنتظر حتي تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدينك» افزون بر روايات ياد شده رواياتي از بريد بن معاويه عجلي، علي بن احمد اشيم، و صحيحه بكر بن محمد و شمار ديگري نيز وجود دارد. (18)

دليل قوي مشهور: مشهور فقهاء معتقدند مغرب عبارت است از پنهان شدن خورشيد در افق غرب، دليل آنان را روايات صحيحه ي فراواني تشكيل داده كه برخي از آن ها اجمالاً از نظر خواهد گذشت.

1- صحيحه ي عبدالله بن سنان عن ابي عبدالله(ع) قال سمعته يقول وقت المغرب اذا غربت الشمس فغاب قرصها»(19)

2- صحيحه ي زراره، قال ابوجعفر(ع) وقت المغرب اذا غاب قرصها» (20)

3- صحيحه ي زراره عن ابي جعفر(ع) قال اذا زالت الشمس دخل الوقتان، الظهر والعصر و اذا غابت الشمس دخل الوقتان المغرب و العشاء الاخرة»(21)

4- موثقه اسماعيل بن فضل عن ابي عبدالله(ع) قال كان رسول الله(ص) يصلي المغرب حين تغيب الشمس حيث تغيب حاجبها»(22) رسول مكرم اسلام(ص) نماز مغرب را هنگامي به جا مي آورد كه خورشيد پنهان مي گشت، يعني حتي وقتي كه ابروي خورشيد هم غايب مي شد.

وقت فضيلت نماز مغرب و عشاء:

وقت

فضيلت مغرب، از مغرب است تا رفتن شفق - يعني حمره ي مغربيّه - و وقت فضيلت عشاء از نابودي شفق است تا ثلث شب، بنابراين عشاء دو وقت دارد يكي قبل از رفتن شفق، و ديگري بعد از آن است تا نيمه شب «وقت فضيلة المغرب من المغرب الي ذهاب الشفق اي الحمرة المغربية و وقت فضيلة العشاء من ذهاب الشفق الي ثلث الليل فيكون لها وقتا اجزاء، قبل ذهاب الشفق و بعد الثلث الي النصف»(23)

واژه ي شفق:

اختلاف است در اين كه آيا شفق همان «حمره ي مغربيه» است؟ برخي هر دو را يكي دانسته و برخي معتقدند شفق غير از حمره ي مغربيه است. بنا به نوشته ي ابن منظور در لسان العرب، خليل نحوي گفته است: شفق عبارت است از همان سرخي كه از غروب تا وقت عشاء ادامه دارد. برخي از فقهاء گفته اند: شفق عبارت است از سفيدي، زيرا با تاريك شدن هوا حمره از بين مي رود ولي سفيدي باقي خواهد بود و تا زمان نماز عشاء امتداد دارد. فراء گفته است: از برخي عرب شنيدم كه شفق را درباره ي لباس سرخ استعمال مي كرد (شفق=حمره)، ابوعمرو گفته است: واژه ي شفق از اضداد است هم بر سرخي بعد از مغرب اطلاق مي شود و هم بر آن سفيدي كه بعد از سرخي هنوز ديده مي شود. (24)

از نظر فقها شفق همان حمره ي مشرقيه است؛ از اين رو بر كلام صاحب عروه حاشيه اي به نگارش نياورده اند گرچه به تجربه ثابت شده است كه بين آن ها فرق است و ما در اين نوشته بدان اشاره خواهيم داشت.

بهر روي آنچه در صدر مسأله نگاشته شد مشهور بين دانشمندان

و مقتضاي جمع بين اخبار است، زيرا از طرفي برخي از روايات وقت فوت مغرب را سقوط شفق دانسته است از جمله در صحيحه ي زراره و فضيل مي خوانيم: «و وقت فوتها (اي المغرب) سقوط الشفق»(25) و از طرف ديگر رواياتي دلالت دارند هنگامي كه خورشيد فرونشيند «فقد دخل وقت الصلاتين الي نصف الليل»(26) شاهد مطلب اين كه در صحيحه ي عبدالله بن سنان آمده است هر نماز دو وقت دارد و اول آن ها افضل است «عن ابي عبدالله(ع) قال سمعته يقول لكل صلاة وقتان و اول الوقت افضله او اول الوقتين افضلهما»(27) بنابراين بعد از انجام نماز مغرب در اول وقت، وقت مشترك فرا مي رسد و همچنان تا نيمه شب امتداد دارد. زراره به سند موثق مي گويد: «عن ابي عبدالله(ع) صلّي رسول الله(ص) بالناس المغرب والعشاء الاخره قبل الشفق من غير علة في جماعة و انما فعل ذلك ليتسع علي امته»(28)

پيامبر اكرم(ص) نماز مغرب و عشاء را قبل از پايان شفق به جماعت گذارد تا اين كه براي امت خويش وقت را گسترش دهد، جز اين كه فضيلت عشاء تا ثلث شب قلمداد شده است به دليل صحيحه ي معاويه بن عمار «ان وقت العشاء الاخرة الي ثلث الليل»(29) ذريح محاربي در حديث موثق از امام صادق(ع) نقل مي كند كه ايشان فرمود: جبرئيل(ع) جهت اعلام اوقات نماز خدمت پيامبر اكرم(ص) رسيد و در روز اول گفت: صل المغرب اذا سقط القرص و صل العتمه اذا غاب الشفق ثم اتاه من الغد فقال ... و صلي المغرب قبل سقوط الشفق و صلي العتمه حين ذهب ثلث الليل ثم قال بين هذين الوقتين وقت»(30) آغاز وقت مغرب هنگام

سقوط آفتاب است و نماز عشاء را وقتي بگذار كه شفق ناپديد گردد، پيامبر(ص) چنين كرد و مغرب را قبل از سقوط شفق و عشاء را هنگام رفتن ثلث شب انجام داد، سپس جبرئيل گفت ميان اين دو وقت (سقوط قرص و ناپديد شدن شفق) و در روز دوم گفت تا رفتن ثلث شب و ميان اين دو وقت عشاء است.

به نقل زراره، امام محمد باقر(ع) فرمود: پيامبر(ص) هنگامي نماز مغرب را مي خواند كه خورشيد پنهان مي گشت وقتي شفق غايب مي شد فرمود وقت عشاء داخل مي شود و آخر وقت مغرب رفتن شفق است. (31)

بنابراين وقت فضيلت عشاء پس از رفتن شفق تا ثلث شب است.

انتهاي وقت عشاء:

مشهور آن است كه نماز مغرب و عشاء تا نيمه شب امتداد دارد. دليل آن يكي آيه: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ» است. چرا كه در تفسير آن گفته شده غسق الليل به معناي شدت تاريكي است كه در نصف شب واقع مي شود چون در اين ساعت خورشيد در زير زمين به دايره ي نصف النهار رسيده است، جز اين كه به مقدار نماز عشاء از آخر وقت، مخصوص عشاء است. احاديث فراواني است كه از جمله ي آن ها مي توان به روايت عبيد بن زراره از امام صادق(ع) اشاره داشت وي فرمود: اذا غربت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين الي نصف الليل الا ان هذه (يعني المغرب) قبل هذه. (32)

وقت نماز صبح

به نوشته ي صاحب عروة الوثقي: مابين طلوع فجر صادق تا طلوع خورشيد وقت نماز صبح است.

«و ما بين طلوع الصادق الي طلوع الشمس وقت الصبح».

وقت فضيلت نماز صبح:

وقت فضيلت صبح عبارت است

از طلوع فجر صادق تا زمان پيدايش حمره در مشرق «و وقت فضيلة الصبح من طلوع الفجر الي حدوث الحمرة في المشرق».

نشانه ي صبح:

علامت صبح عبارت است از طلوع صبح به واسطه ي پهن شدن سفيدي كه در افق پديد مي آيد - سفيدي نخست عمودي به آسمان بالا مي رود (مانند دم گرگ) كه آن را صبح كاذب نامند - سپس بر صحنه ي افق پهن و گسترده مي شود و بسان پارچه ي كتاني قبطي سفيد و همانند نهر سورا (نهري است در عراق) تند و خروشان و به گونه اي است كه هر چه به آن زيادتر بنگري تو را به فزوني زيبايي خويش تصديق خواهد كرد، «ويعرف طلوع الفجر باعتراض البياض الحادث في الافق المتصاعد من السماء الذي يشابه ذنب السرحان و يسمي بالفجر الكاذب و انتشاره علي الافق و صيرورته كالقبطية البيضاء و كنهر سوراء بحيث كلما زدته نظرا اصدقك بزيادة حسنه»

گفتني است صاحب عروه در وقت فضيلت نماز مغرب شفق و حمره ي مغربيه را يكي دانسته و در اين جا پيدايش حمره را بعد از فجر دانسته است. بديهي است اين دو كلام با هم تنافي دارند؛ زيرا حالات شفق و فلق يكسان مي باشند ولي در آغاز و انجام متعاكس اند و اينك توضيح سخن از زبان اخترشناسان:

صبح و شفق(33)

صبح (فلق) آن روشنايي است كه پيش از طلوع آفتاب پيدا مي شود. شفق آن روشنايي است كه بعد از غروب آفتاب در جانب مغرب باقي ماند.

صبح و شفق به شكل، مشابه اند و به وضع، مقابل چه در اول پيدايش صبح روشنايي طولاني و به انتهاي ضعف است و آن را «صبح كاذب» مي گويند، بعد

از آن روشنايي بر افق پهن مي شود و آن را «صبح صادق» مي گويند. روشنايي مزبور بعد از آن به سرخي مي گرايد تا وقتي كه آفتاب طلوع كند و شفق به عكس است يعني بعد از غروب آفتاب در افق سرخي ظاهر مي شود بعد از بين مي رود و پس از آن سفيدي در صحنه ي افق پهن مي گردد و سرانجام يك خط سفيد باريك طولاني (چون صبح كاذب) مي گردد تا آن گاه كه به كلي نابود گردد.

به تجربه و امتحان معلوم شده است كه در ابتداي صبح كاذب و انتهاي شفق، انحطاط آفتاب هيجده درجه (=يك ساعت و 12 دقيقه) مي باشد؛ از اين رو آفاقي كه در عرض 5 48 درجه ي شمالي و يا جنوبي باشند، هنگام اول تابستان در نيمكره ي شمالي مثلاً آخر شفق به اول صبح متصل مي شود زيرا انحطاط خورشيد در اين عرض از هيجده درجه نمي گذرد و تمام عرض اين آفاق چهل و يك و نيم (18=5 23-5 41) درجه است كه مقدار انحطاط معدل از افق در جانب قطب ظاهر است و اين مقدار قوس است از نصف النهار ميان معدل و قطب شمال و مي دانيم بعد انقلاب (رأس السرطان - اول تابستان) در جانب شمال 5 23 درجه است. از اين رو درجات شفق متصل به درجات صبح است و در غير اين روز چون آفتاب بر نصف النهار رسد انحطاط آن از 18 درجه زيادتر خواهد بود پس شفق به فلق متصل نخواهد شد.

اما در آفاقي كه عرض آن ها بيش از 5 48 درجه باشد شفق به نهايت نرسيده صبح پديد خواهد آمد زيرا «تمام» قوس اين آفاق كمتر از 5

41 درجه است و بعد نقطه ي انقلاب (رأس السرطان) تابستاني از نقطه ي شمال كمتر از 18 درجه است پس در وقتي كه آفتاب در روز اول تابستان باشد طلوع صبح پيش از تمام غروب شفق خواهد بود يعني صبح و شفق متداخل مي گردند.

و چون آفتاب به اندازه ي تمام ميل كلي يعني 5 66 و زيادتر گردد ديگر زير افق نخواهد رفت با اين بيان دانستيم كه مدت شفق و فلق به اختلاف عرض آفاق متفاوت مي گردند بر اين اساس سرخي شامگاهان و بامدادان، بعد و قبل از غروب هم پديد مي آيد به اختلاف عرض شهرها متفاوت مي شوند بر اين پايه مثلاً در شهر مقدس قم زمان حمره ي مشرقيه و مغربيه بين 35 تا 40 دقيقه تجربه شده است.

اين مدت تقريباً نيمي از تمام مدت شفق و فلق را به خود اختصاص داده است.

درجات صبح و شفق:

سخن از درجات صبح و شفق فراوان به ميان آمده و نظرهاي متعددي ارائه گرديده است كه ما در اين جا به برخي از آن ها اشاره خواهيم داشت:

1- صبح كاذب بين 17 تا 19 درجه مي باشد.

2- بيروني و بيرجندي صبحگاهان را 19 درجه و شامگاهان را 17 درجه دانسته اند. اما صبح صادق را 15 درجه به حساب آورده اند.

3- برخي گفته اند: زمان غروب شفق 16 درجه است اما فجر 20 درجه مي باشد.

4- بعضي فلق را 19 درجه و شفق را 17 درجه مي دانند، ولي وقت «امساك» را 21 درجه (برابر يك ساعت و 24 دقيقه) به حساب آورده اند.

5- گروهي معتقدند مدت شفق و فلق به اختلاف عرض ها متفاوت مي شود، زيرا آفتاب هر قدر به

خط استوا، نزديك تر شود مدت شفق كمتر مي شود و هر چه دورتر گردد و به يكي از دو نقطه ي انقلاب نزديك تر گردد مدت مزبور زيادتر مي شود، بنابراين معيار، ملاك و پايه ي خط استوا 16 درجه است.

6- برخي ديگر شفق و فلق در خط استوا را 18 درجه به حساب آورده اند، اين نظر اكثر ماهران و حاذقان اين فنّ چون خواجه طوسي(ره) و شيخ بهايي(ره) و نتيجه ي رصدهاي آنان است. به گفته ي شيخ بهايي انحطاط خورشيد اول صبح كاذب و آخر شفق 18 درجه است، اما آغاز صبح صادق بين 15 تا 16 درجه مي باشد. بر اين پايه با زياد شدن عرض و دور شدن آن ها از خط استوا به تدريج بر مقدار صبح صادق افزوده مي شود، چنان كه اشاره خواهد شد.

به هر روي اين قول، متيقن است و چنان كه در بيشتر از اين مقدار (18 درجه) شك شود بنابر قواعد فقهي «استصحاب» شب حاكم است. (34)

استخراج بين الطلوعين:

دانستيم وقتي خورشيد در زير افق غروب مي كند و همچنين قبل از طلوع آن، نور خورشيد بر طبقات اتمسفر در بالاي سر ناظر مي تابد و آن را روشن مي كند، ذرات بخار آب و ساير ذرات موجود در اتمسفر، نور خورشيد را منعكس و در همه ي جهات پخش مي كند، با فاصله ي بيشتر خورشيد در زير افق مقدار كمتري از طبقات اتمسفر بالاي سر ناظر مورد تابش نور قرار مي گيرد و روشنايي كمتر مي شود، بنابر نظر مشهور روشنايي ياد شده تا وقتي خورشيد به اندازه ي 18 درجه در زير افق قرار مي گيرد ادامه دارد و يا آغاز مي گردد.

بنابراين در روز اول دي

ماه آغاز صبح كاذب در افق قم برابر يك ساعت و 24 دقيقه قبل از طلوع آفتاب است، و با توجه به اين كه صبح صادق 3 درجه برابر 12 دقيقه بعد از صبح كاذب مي باشد مدت بين الطلوعين در روز ياد شده از آغاز صبح صادق برابر يك ساعت و 12 دقيقه است.

شايان ذكر است بين الطلوعين از راه فرمول هاي ديگر و همچنين از طريق زيج و جدول هاي نجومي به دست مي آيد.

پژوهشي تجربي:

آنچه از طريق ضابطه و فرمول به دست آمد در اكثر اوقات سال با دست آوردهاي تجربي همخوان و هماهنگ است.

توضيح اين كه مثلاً در شهر قم و شهرهاي هم عرض آن، صبح صادق از اوايل پاييز از يك ساعت و چهار دقيقه = 16 درجه به تدريج افزايش مي يابد و در اول دي به يك ساعت و 12 دقيقه (18 درجه) مي رسد، سپس رو به كاهش مي گذارد و تا اوايل فروردين به يك ساعت و 4 دقيقه مي رسد آنگاه تدريجاً بر طول بين الطلوعين افزوده مي شود و در اوايل تير (رأس السرطان) به 5 20 تا 21 درجه برابر يك ساعت و 22 تا 24 دقيقه مي رسد، سرانجام رو به كاهش مي گذارد و تا اوايل پاييز باز به 16 درجه مي رسد، در همه ي مراحل ياد شده صبح كاذب 12 دقيقه قبل از صبح صادق طلوع مي نمايد كه در اين هنگام مي توان احتياطاً براي روزه امساك كرده و همچنين اذان گفت (البته به مبناي جواز تقديم اذان جهت آماده سازي مسلمانان براي نماز صبح).

باري سخن مزبور، در راستاي مبناي تجربي بودن بين الطلوعين است، والله العالم.

جلو بردن ساعت:

تعداد زيادي از كشورها وقت

خود را در ماه هاي تابستان به اندازه ي يك ساعت به جلو مي برند مثلاً ساعت 6 صبح مبدّل به ساعت 7 صبح مي شود، اين عمل باعث مي شود كه يك ساعت از روشنايي ساعات اوليه روز كه كمتر مورد استفاده است به ساعت آخر روز كه بيشتر مورد استفاده است منتقل گردد، اين كار عملاً در مناطق شهري موجب صرفه جويي است، چه توليدكنندگان و كارخانه ها در مصرف برق صرفه جويي مي كنند، و در منازل از روشنايي ساعات غروب خورشيد استفاده مي شود، اين روش در كشورهاي شمالي كه طبيعتاً داراي روزهاي بسيار بلند و شب هاي كوتاه هست و يا در مناطق استوايي كه طول شب و روز تقريباً برابر مي باشد فايده ي زيادي ندارد، در كشورهايي كه ساعت به جلو كشيده مي شود بايد به خاطر داشت كه آنچه را ساعت نشان مي دهد يك ساعت جلوتر از وقت واقعي است. (35)

اذان صبح قبل از وقت:

اذان صبح به خاطر دو هدف گفته مي شود: يكي براي بيدار كردن مسلمانان و آماده شدن آنان جهت نماز صبح، و ديگري به منظور اعلام دخول وقت.

اذان گر چه ذاتاً مستحب است اما مشروعيّت آن بر اعلام نماز، همانا به دخول وقت است، بنابراين مؤذّن نمي تواند قبل از دخول وقت اذان اعلامي بگويد، اما قبل از دخول وقت صبح جايز است اذاني به منظور آماده سازي مردمان گفته شود.

از احاديث استفاده مي شود كه پيامبر(ص) دو مؤذّن داشته است يكي ابن امّ مكتوم و ديگري بلال، ابن امّ مكتوم نابينا بوده و قبل از طلوع فجر اذان مي گفته است.

امام صادق(ع) مي فرمايد: «كان بلال يؤذّن للنبي(ص) و ابن امّ مكتوم و كان اعمي يؤذّن بليل

و يؤذن بلال حين يطلع الفجر»(36) پيامبر فرمود: اذان ابن ام مكتوم در شب واقع مي شود، شما هنگام روزه مي توانيد بخوريد و بياشاميد تا وقتي كه صداي اذان بلال را شنيديد، و در اين هنگام امساك كنيد «و في موثقة زراره عن ابي عبدالله(ع) ان رسول الله(ص) قال: هذا ابن امّ مكتوم و هو يؤذّن، فاذا اذن بلال فعند ذلك فامسك، يعني في الصوم»(37)

نتيجه اين كه مي توان اذان صبح را دقايقي قبل از طلوع فجر گفت. و لا يبعد جواز تقديمه علي الفجر للايقاظ و التهيّوء.

نماز صبح:

وقت نماز صبح چنان كه اشاره شد از طلوع فجر صادق است تا طلوع خورشيد.

دليل:

1- «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً» (اسراء 78)، و نماز صبح را به جاي آر كه آن به حقيقت مشهود نظر فرشتگان شب و روز است. مفسران و فقهاء در تفسير آيه گفته اند منظور از قرآن فجر، نماز صبح است.

2- زراره از امام باقر(ع) نقل مي كند كه ايشان فرمود: وقت نماز صبح مابين طلوع فجر تا طلوع خورشيد است «وقت صلاة الغد ما بين طلوع الفجر الي طلوع الشمس».(38)

3- صحيحه ابن سنان عن ابي عبدالله(ع) قال لكل صلاة وقتان، و اوّل الوقتين افضلهما، و وقت صلاة الفجر حين ينشقّ الفجر الي ان يتجلّل الصّبح السماء و لا ينبغي تأخير ذلك عمداً»(39) ، افضل آن است كه نماز در اول وقت قبل از طلوع حمره خوانده شود گر چه تا وقتي كه صبح آسمان را كاملاً روشن و منوّر مي سازد امتداد دارد.

4- عن الصادق(ع) «اوّل صلاة الفجر، اعتراض الفجر في افق المشرق».(40)

5- عن الصادق(ع)

قال: «الفجر هو البياض المعترض»(41)

6- عن الصادق(ع) حين سُئل عن وقت الصبح، فقال حين يعترض الفجر و يُضيء حسناً(42) بنابراين وقت نماز صبح از هنگامي است كه سفيدي روي كناره ي افق پهن و گسترده مي شود، در احاديث فراواني از صبح و نشانه هاي آن سخن به ميان آمده كه براي كامل شدن نشانه ها ما تنها به دو روايت ديگر اشاره مي كنيم:

7- علي بن عطيه عن الصادق(ع) قال: الصبح الفجر الذي اذا رأيته كان معترضا كانّه بياض نهر سورا».(43)

8- صحيحه ليث مرادي «قال سألت اباعبدالله(ع) قلت: متي يحرم الطعام و الشراب علي الصائم و تحلّ الصّلاة، صلاة الفجر؟ قال: اذا اعترض الفجر، فكان كالقبطية البيضاء فثمَّ يحرم الطعام علي الصائم و تحلّ الصلاة، صلاة الفجر(44)

دليل وقت فضيلت نماز صبح:

اشاره شد كه وقت نماز صبح از طلوع فجر است تا پيدايش سرخي شرقي، دليل كلام، صحيحه اي است از علي بن يقطين از حضرت موسي بن جعفر(ع) قال: سألت عن الرّجل لا يصلي الغداة حتي يسفر و تظهر الحمرة و لم يركع ركعتي الفجر أيركعهما او يؤخرهما؟ قال: يؤخرهما»(45) سؤال مي كند شخصي نماز صبح نخوانده تا هوا روشن و حمره پديدار گشته و حتي دو ركعت نافله ي فجر كه بايد قبل از نماز صبح بخواند را نيز نخوانده است، آيا نافله را بخواند يا به تأخير اندازد و بعد از نماز صبح به جاي آورد؟ امام(ع) مي فرمايد: تأخير بيندازد، بنابراين ارتكاز ذهن او بر اين اشعار و دلالت دارد كه پيدايش حمره پايان وقت فضيلت نماز صبح است و امام(ع) ارتكاز ذهني او را مورد تقرير قرار داده است، در فقه رضوي نيز كلامي

كه دلالت بر پايان فضيلت فجر دارد «و آخر وقت الفجر ان تبدو الحمرة في افق».(46)

پي نوشت:

1- حاج شيخ عباسعلي اديب اصفهاني در «احسن التقويم» براي اصفهان نيز از اين روش استفاده كرده است.

2- زيج بهادرخاني، ص 379

3- وسايل الشيعه، باب 11 از ابواب مواقيت حديث هاي 1، 2، 3، 4، ج 2، ص 119.

4- ابواب مواقيت، باب 8 و 10 از وسايل الشيعه.

5- ابواب مواقيت، باب 8 و 10 از وسايل الشيعه.

6- ابوالوفاء بوزجاني (376-328) محمد بن محمد بوزجاني از مردم بوزجان - شهركي در خراسان ميان هرات و نيشابور - حاسب مشهور، يكي از ائمه ي مشاهير در علم هندسه او را در اين علم استخراجات غريبه است كه كس پيش از او بر آن ها دست نيافته است، وي از بزرگ ترين علماي رياضي اسلام است....ابوالوفاء در تكميل حساب مثلثات سهمي بزرگ دارد و قاعده ي مقادير اربعه كه امروز مبناي حل مثلثات كروي است از او است، و نيز شكلي كه قدماء ظلي مي نامند از ابتكارات اوست.شايد او اولين كسي باشد كه در مثلثات كروي غير قائم الزاويه نظريه ي جيب (سينوس) را آورد، و نيز حساب جيب زاويه ي 30 درجه از اوست.بعضي متأخرين گويند: او ظل و ظل تمام (تانژانت و كتانژانت) و قاطع و قاطع تمام را در حساب مثلثات وارد كرده است، ليكن شايد اين ادعا درست نباشد چه آن كه احمد بن عبدالله معروف به حبش حاسب پيش از او به انجام اين عمل پرداخته است.

7- ر.ك، دروس هيأت ج 2، ص 668 معرفه الوقت والقبله، ص 505 و بعد.

8- التنقيح في شرح عروة الوثقي، ميرزا علي

غروي، ج 1، ص 238، كتاب الصلاة.

9- عروة الوثقي: وقت الظهرين ما بين الزوال و المغرب، و يختص الظهر باوله مقدار ادائها بحسب حاله و يختص العصر بآخره كذلك .. (كتاب الصلاة، فصل اوقات يوميه و نوافلها)

10- وسائل الشيعه ابواب مواقيت ج 2، باب هاي 4، 8، 10

11- وسائل الشيعه / باب 8 ابواب مواقيت، حديث 10، ج 2، ص 105

12- ر.ك وسائل الشيعه، ابواب مواقيت، باب 8، 5، 10.

13- همان باب حديث 5، 20، 22.

14- «و ما بين المغرب و نصف الليل وقت المغرب و العشاء، و يختص المغرب باوله بمقدار ادائه و العشاء باخره كذلك ... ( عروة الوثقي همانجا).

15- ابواب مواقيت باب 4، 17

16- همان باب 16

17- عروةالوثقي، همانجا

18- روايات ياد شده در باب 16 از ابواب مواقيت وسايل الشيعه مي باشند.

19- همان، باب 16

20- همان، باب 16

21- همان، باب 17

22- همان، باب 16

23- عروةالوثقي، همانجا

24- ابن منظور، ماده ي شفق.

25- باب 18 ماده ي شفق

26- باب 16، 10 همان

27- همان، باب 2، 16

28- همان، باب 22

29- همان باب 10 و 21

30- همان باب 10

31- همان باب 10

32- همان باب، 16، 10

33- Twijishi Crepuscutum

34- ر.ك، دروس معرفة الوقت و القبله، ص 263.

35- احيايي، همان، ص 407.

36- وسائل الشيعه ج 4، ص 625، ابواب اذان و اقامه باب 8، باب عدم جواز الاذان قبل دخول الوقت إلاّ في الصبح فيقدّم قليلاً و يعاد بعده و ان تغاير المؤذنان؛ مستند عروه بروجردي 2 377، نشر مدرسه دار العلم 1414.

37- همان

مأخذ.

38- وسائل الشيعه، ابواب مواقيت، باب 26.

39- همان مأخذ.

40- همان مأخذ.

41- همان مأخذ.

42- همان مأخذ.

43- ر.ك وسائل، همانجا، 27.

44- همان مأخذ.

45- همان باب 51؛ مستدرك الوسايل، نوري، ج 3، باب 21، ص 138، ابواب مواقيت، نشر مؤسسه آل البيت قم، 1407.

46- همان مأخذ.

4- شق القمر

مقدمه

سازمان فضانوردي آمريكا (ناسا) پس از تحقيقات طولاني بر روي كره ي ماه اعلام كرد كه اين سياره صدها سال پيش به دو نيم شده و سپس به هم پيوند خورده است.

هم چنين پايگاه اينترنتي روزنامه ي عربي «الوطن» چاپ آمريكا به نقل از يك محقق اردني علوم فلكي در اين زمينه نوشت: سفينه ي فضايي آمريكايي «كلمنتاين» كه سال ها در مدار كره ي ماه كار تحقيقاتي انجام مي دهد به اين نتيجه رسيده است كه كره ي ماه صدها سال پيش به دو نيمه ي متساوي تقسيم شده و دوباره به يكديگر متصل شدند. اين محقق اردني با ارسال گزارشي به ناسا آنان را نسبت به اين موضوع مطلع ساخت كه مسلمانان، اين پديده را متعلق به 1400 سال پيش مي دانند و مرتبط به معجزه اي از پيامبر اكرم(ص) به نام «شق القمر» است. ناسا هيچ تفسيري براي كشف خود نيافته است. زيرا اين اتفاق نادر تا كنون براي هيچ جرم آسماني به وقوع نپيوسته است.

شق القمر معجزه ي بزرگ پيامبر اسلام

شب چهاردهم ماه ذي حجه سال هشتم بعثت بود. پيامبر اكرم(ص) در كنار كعبه مشغول عبادت و راز و نياز با معبود خويش بود. كمي آن طرف تر نيز عده اي از كفار نشسته بودند كه در ميان آنان جمعي از سران قريش مانند ابوجهل و وليد بن مغيره و عاص بن وائل و يك يهودي عالم نيز به چشم مي خوردند، آن ها با هم به نزد رسول خدا آمدند و ابوجهل گفت اي محمد اگر در ادعاي نبوت خود صادق هستي براي ما نشانه اي خارق العاده و معجزه اي عيني بياور.

پيامبر(ص با خونسردي فرمود: از من چه مي خواهيد. ابوجهل به يهودي روي آورد كه چه چيزي غير ممكن از

او بخواهيم مرد يهودي گفت محمد ساحر است هر چه درزمين از او بخواهيم قادر است آن را انجام دهد به او بگو ماه را بشكافد زيرا جادو در آسمان تاثيرنمي كند و ساحر را در آن تصرف و اقتداري نيست

ابوجهل گفت شما اين ماه را براي ما دو نيم كن آنگاه حضرت رسول ص دعا فرمودند و با انگشت سبابه اشاره اي به ماه كرد و ماه را دو نيمه ساخت نصف آن بر جاي خودش ماند و نصف ديگر به طرف ديگر رفت و مدتي به همين شكل باقي ماند. ابوجهل پس از مدتي گفت دوباره ماه را به حالت اول برگردان آنگاه حضرت دو نيمه ي ماه را به هم رسانيد و مهتاب يكپارچه شد. مرد يهودي كه عالم به دين يهود بود به خاطر اين معجزه ي رسول خدا(ص ايمان آورد، ولي ابوجهل پر كينه تر و خشمناك تر برافروخت و گفت او چشم ما را به سحر بسته است وبا جادوگردي خيال شق القمر را براي ما ايجاد كرد. ابوجهل براي اثبات ادعاي خود گفت از مسافران دور و نزديك مي پرسيم تا قضيه ي شق القمرمعلوم شود، قضيه را از آن ها پرسيدند، مسافران گفتند: در آن لحظه ي شب ما شق القمر را به چشمان ديديم ولي باز هم ابوجهل ايمان نياورد و چنين توجيه كرد كه سحر محمد بر مسافران حجاز نيز اثركرده است و كفار مستكبر قريش نيز تابع ابوجهل شدند.

چنين بود كه فرشته ي وحي از جانب حضرت حق فرود آمد كه:

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ(1) وَ إِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرّ(2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاء هُمْ وَ كُلُّ

أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ(3)

قيامت بسيار نزديك شد، و ماه از هم شكافت (1) و اگر معجزه اى را ببينند، روى بگردانند و گويند: جادويى هميشگى است ! (2) و انكار كردند و هواهاى نفسانى خود را پيروى نمودند، در حالى كه هر كارى قرار مي گيرد (3)

بله اين آيات شريفه اشاره به معجزه ي «شقّ القمر» دارد كه خداوند به دست حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) پيش از هجرت، به درخواست مشركان مكّه انجام دادند، ولي مشركان آن را جادو خواندند و به خاطر پيروي از هوا و هوس هاي خود، آن حضرت را دروغگو شمرده و نبوّتش را نپذيرفتند.

در روايات فراواني از شيعه و اهل سنّت آمده است: شب چهاردهم ماه ذي الحجه، هنگامي كه ماه تازه طلوع كرده بود، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) اشاره كردند و ماه به دو نيم تقسيم شد و لحظاتي به همان حال باقي بود، سپس به هم چسبيد و به شكل اولش درآمد.

بنابراين، بدون شك، مراد از «انشّق القمر» همان شقّ القمري است كه به دست پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) انجام گرفت.

پاسخ به چند شبهه:

درباره ي دلالت اين آيه بر «شق القمر» و نيز اصل مسئله ي «شق القمر» از سوي ناباوران به خوارق عادات، شبهاتي مطرح شده است كه در ذيل به برخي از آن ها اشاره مي شود:

1. اين آيه (قمر 1) مربوط به قيامت است و دلالت دارد بر اين كه ماه در قيامت دو تكّه مي شود؛ و چون حتماً واقع مي شود، با لفظ ماضي آمده است و ذكر «اقتربت السّاعة» پيش از آن، شاهد بر اين مطلب است.

-پاسخ اين است كه ظاهر آيه با اين

سخن سازگار نيست؛ زيرا اولاً، آيه ي شريفه درباره ي قيامت مي فرمايد: (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ)، ولي درباره ي دو تكّه شدن ماه مي فرمايد: (وَ انشَقَّ الْقَمَرُ)، كه از امر واقع شده حكايت مي كند و نفرموده است: «اِقْتَربَ اِنشِقاقُ الْقَمر» يا «اقتربت السّاعة و انشقاق القَمر.» گرچه قرآن كريم آثاري براي قيامت بيان مي كند كه روايات آن ها را «اَشْرَاط السَاعَة» ناميده است، اما اين ها معمولاً با كلمه ي «اذا» بيان مي شود؛ مانند: (اِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ) (انفطار 1) و (اِذَا السَّمَاء انشَقَّتْ. )(انشقاق 1)

ثانياً، آيه ي بعدي كه اشاره دارد: آن ها هر آيه ي ديگري را نيز ببينند حمل بر سحر مي كنند، شاهد بر اين است كه دوپاره شدن ماه نشانه اي الهي و معجزه اي بود كه مردم آن را ديدند، ولي سحرش خواندند. بنابرين مضمون اين آيه با وقوع «انشقاق القمر» در قيامت تناسب ندارد؛ زيرا قيامت عالم ظهور حقايق است و كسي نمي تواند حقايق را انكار كند و هر نشانه ي الهي را كه ديد، سحرش بخواند.

2. آيه به اين حقيقت علمي اشاره دارد كه ماه از زمين جدا شده است. يكي از نظريه هاي كيهان شناسي اين است كه زمين از خورشيد جدا شده و ماه نيز از زمين. از اين روست كه ماه به دور زمين مي چرخد و قمر زمين است.

-اين سخن نيز درست نيست؛ زيرا اولاً، همانند ديدگاه پيشين، خلاف ظاهر آيه است؛ چون اين واقعه به عنوان نشانه ي الهي و معجزه بوده، نه به عنوان يك امر طبيعي تكويني. ثانياً، واژه (انشّق) بر جدا شدن ماه از زمين دلالت ندارد؛ زيرا (انشّق)به معناي «پاره شد، از هم جدا شد و شكافت» است. اگر خداوند مي خواست جدا شدن ماه از

زمين را بيان نمايد، بايد مي فرمود: «اِشتَقَّ القمرُ» يا «اِنفَصَلَ القمرُ».

3. اگر واقعاً چنين حادثه ي مهمي رخ مي داد و ماه در آسمان به دو نيم تقسيم مي شد، مي بايست مردم ديگر سرزمين ها نيز مي ديدند و تاريخ نويسان آن را ثبت مي كردند و دانشمندان نجوم نيز به آن توجه مي كردند و در كتاب هاي علمي خود مي آوردند، و حال آن كه نه در كتاب هاي تاريخي موجود خبري از آن هست و نه در كتاب هاي علم نجوم.

-پاسخ اين است كه اولاً، معجزه ي دو نيم شدن ماه يك حادثه ي غيرمنتظره بود و مردم نيز همواره چشم به آسمان نبودند تا حتماً دو نيم شدن ماه را در صورت وقوع ديده باشند. چه بسيار حوادث جوّي كه رخ داده است و يا رخ مي دهد، ولي مردم از آن آگاه نشده اند. ثانياً، اين حادثه در ابتداي زمان طلوع ماه و به مدت زمان اندكي رخ داده است كه با توجه به اختلاف افق ها، هنوز ماه در بسياري از مناطق طلوع نكرده بود. بنابراين، رؤيت نشدن آن در مناطق ديگر دليل بر عدم وقوع آن نيست. ثالثاً، در آن زمان، وضع بدين صورت نبود كه تمام حوادث و وقايع ضبط شده، به همه خبر داده شود؛ زيرا وسايل ارتباط جمعي وجود نداشت.

4. دو نيم شدن ماه و به هم چسبيدن آن ممكن نيست؛ زيرا ماه در صورتي مي تواند دو نيم شود كه جاذبه ي ميان دو نيمه از بين برود، و اگر جاذبه ي ميان دو نيمه از بين رود، ممكن نيست دوباره به هم بچسبد. بنابراين، اگر ماه دو نيم شده باشد، بايد تا ابد به همان صورت بماند.

-پاسخ اين است كه

دو نيم شدن و چسبيدن دوباره ي ماه امتناع عقلي ندارد، گرچه ممكن است با توجه به قوانين حاكم بر آن، محال عادي باشد و معجزه يك امر غير عادي است، نه محال.

5- تنجيم و ستاره شناسي

اشاره

كيهان شناسي - يا علم هيئت و يا ستاره شناسي - از علوم كهن و داراي پيشينه اي تاريخي است و آثار و نشانه هاي علاقه ي ملل قديم به اين علم را مي توان در تاريخ بازيافت.

كيهان شناسي همانند علومي كه مبتني بر معادلات رياضي و اعداد و قواعد خاص آن هاست از محدوده ي خود، فراتر نرفته. با اين حال، عناصري غريب و خارج از حيطه ي علم به آن راه يافته و اين امر باعث آميختگي اش با حدسيات و گمانه زني هاي غيرعلمي و غيب گويي ها گرديده و آن را بيشتر به فال گيري و خرافه گويي نزديك كرده است؛ همانند اخبار غيب از راه دقت در اوضاع ستارگان در اوقات معين. هم چنين با پاره اي اعتقادات باطل كه در قلمرو اين دانش نيستند آميخته است؛ از قبيل اين كه افلاك و ستارگان خالق هستي اند يا به صورت استقلالي و يا به شراكت با خداوند تبارك و تعالي در آن مؤثرند.

حال اگر بخواهيم جايگاه ديني اين علوم را، از نظر نصوص يا فتاواي صادره باز يابيم، ناگزيريم كه مسائل آن را با دقت بكاويم و جايگاه راستين اش را پيدا كنيم و از آن چه با خرافه آميخته است، تميزش دهيم؛ در اين صورت درخواهيم يافت كه نهي و تحريم شرعي ناظر بر عناصري است كه از موضوع اين علم بيرون اند و اگر آن را از مسائل پيراموني كه با علم نجوم آميخته شده پيراسته كنيم - همان طور كه امروزه متداول است - خواهيم ديد كه شريعت هيچ

نهيي بر آن ندارد و نظر منعي اسلام فقط به خاطر ايستادگي در مقابل خرافات و گسترش آن در اجتماع مسلمين و نشر عقايد باطله از ناحيه ي آن هاست.

نويسنده با پرده برداشتن از بعضي توهمات وارده و بررسي نصوص شرعي ثابت كرده كه هيچ نوع مخالفتي از طرف شريعت بر ستاره شناسي در محدوده ي واقعيش وارد نشده است؛ بلكه نهي وارده ناظر بر مسائل پيراموني است كه بر علم عارض شده است.

حكم تنجيم

اشاره

در اين قسمت ما به صورت ها و اشكال مختلف خبردهي و پيش بيني از آينده كه بر اساس حركت ستارگان و تحولات فلكي هستند مي پردازيم:

1. خبر دادن از تحولات فلكي مبتني بر حركت ستارگان

هيچ دليلي بر حرمت خبر دادن از اوضاع افلاك مبتني بر حركت و سير ستارگان وجود ندارد؛ مانند خبر دادن از خسوف كه نشأت گرفته از قرار گرفتن زمين بين ماه و خورشيد و يا همانند خبر دادن از كسوف كه ناشي از قرار گرفتن ماه يا كره اي بين زمين و خورشيد است.

شيخ انصاري در اين زمينه مي گويد:

خبر دادن از اوضاع افلاك چه به صورت قطعي و با استناد به برهان و چه به صورت ظنّي و با اعتماد بر امارات، اوضاع را بازگويد، جايز است. (1)

حال اگر خبر دادن از اين گونه حوادث حرام نباشد، مطالعه و تحقيق و اعتقاد به آن نيز حرام نخواهد بود، زيرا دليلي بر حرمت آن وجود ندارد. به عبارت ديگر آن چه مقتضي عدم حرمت اخبار است مقتضي عدم حرمت اعتقاد و مطالعه و بحث درباره ي افلاك نيز است.

از اين رو فاضل ايرواني مي گويد:

ظاهر اين است كه همه ي

كارهاي سه گانه جايز بوده و اشكالي بر آن ها نيست، و نه كفر است و نه فسق، زيرا دليلي بر منع از آن ها موجود نيست. (2)

مقتضاي اصل و قاعده جواز مطالعه و تحقيق در ستارگان و هم چنين اعتقاد به آن اخبار بر اساس آن است، در نتيجه تنجيم - ستاره شناسي - به اين معني جايز و بدون اشكال است.

البته ممكن است گفته شود كه اين گونه خبر دادن خارج از تنجيم است؛ زيرا تنجيم عبارت از بررسي حركات ستارگان و شناخت اثرگذاري آن ها در حوادث زميني و ارتباط حوادث زميني با اجرام آسماني است. اما پيش بيني هاي علمي خارج از تنجيم بوده و داخل در علم هيئت است.

در رد اين سخن مي توان گفت: تنجيم اعم است و هر دو معنا را در بر مي گيرد. تنجيم در لغت عبارت است از شناخت زمان حركت ستارگان و طلوع و غروب و وضع فلكي آن ها.

در تاج العروس آمده است:

و منجّم بر وزن محدّث و المتنجِّم و نجّام بر وزن شدّاد كسي است كه ستارگان را بر حسب اوقات زماني معين بررسي كرده و حركت آن ها را در طلوع و غروبشان محاسبه مي كند. (3)

كساني مانند سيد مرتضي و كراجكي كه تنجيم را ممنوع مي دانند، اين نوع تنجيم را جايز شمرده اند. حال برخي از منكرين تنجيم به جواز اِخبار از اوضاع فلكي اعتراف نموده اند. كسوف ها و نيز نزديك و دور گشتن ستارگان، با محاسبه و بررسي سير ستارگان صورت مي گيرد و اصول و قوانيني صحيح و متقن دارد، امّا ادعاي تأثير ستارگان در خير و شر و نفع و ضرر چنين نبوده و از اصول و قواعد

صحيحي برخوردار نيست.

محقق كركي (ره) در جامع المقاصد - به مجاز بودن تنجيم به معناي اخير اشاره و روايات مربوط به كراهت مسافرت و ازدواج در برج عقرب را در تأييد آن آورده است.

ادله ي جواز

1. در كتاب بحارالانوار روايتي از كتاب نجوم سيد بن طاووس نقل شده كه با طرق متعددي به يونس بن عبدالرحمان مي رسد و او نيز به اسناد خود آن را از امام صادق(ع) روايت كرده است:

قلت لأبي عبدالله(ع): جعلت فداك! أخبرني عن علم النجوم ما هو؟ فقال: «هو علم من علم الأنبياء قال: فقلت: كان علي بن أبي طالب يعلمه؟ فقال: كان أعلم الناس به؛

به امام صادق(ع) عرضه داشتم: علم نجوم چيست؟ فرمود: دانشي است از دانش هاي پيامبران. گفتم: آيا علي بن ابي طالب(ع) آن را مي دانست؟ فرمود: او داناترين مردم به اين دانش بود. (4)

ظاهر روايت، اصل علم نجوم را درست مي داند.

حديث عبدالرحمن بن سيابه نيز مؤيد اين معناست. راوي گفته است:

قلت لأبي عبدالله(ع): جعلت لك الفداء! إنّ الناس يقولون: لا يحلّ النظر فيها و هي تعجبني؛ فإن كانت تضرّ بديني فلا حاجة لي في شيء يضرّ بديني، و إن كانت لا تضرّ بديني فوالله إنّي لأشتهيها و أشتهي النظر فيها، فقال: ليس كما يقولون؛ لا تضرّ بدينك - ثمّ قال: - إنّكم تنظرون في شيء منها كثيره لا يدرك، و قليله لا ينتفع به...؛ (5)

به امام صادق(ع) عرضه داشتم: مردم مي گويند: نگريستن در نجوم (يعني محاسبه و بررسي اوضاع فلكي) جايز نيست و حال آن كه اين عمل بسيار خوشايند من است، اگر مضر به دين مي باشد، هرگز به چيزي كه در دينم

زيان وارد آورد، ميلي ندارم و به آن نيازي نمي بينم، و اما اگر به دينم ضرري نمي زند، قسم به خدا مايل بدان و نگريستن در نجوم مي باشم. حضرت(ع) در پاسخ فرمود: اين گونه نيست كه ايشان مي گويند. نجوم ضرري براي دينت ندارد، - سپس فرمود: - شما در چيزي مي نگريد كه بسيارش قابل درك نيست و اندكش فايده اي ندارد.

اين روايت اگر چه در باب جواز علم آموزي و شناخت آثار ستارگان آمده ولي به طريق اَولي بر مطلب مورد نظر ما دلالت دارد.

سيد بن طاووس مي گويد:

اين حديث را بسياري از راويان ما در كتاب ها و اصول خود آورده اند. (6)

2. خبر محمد بن يحيي خثعمي:

سألت أبا عبدالله(ع) عن النجوم حقّ هي؟ قال: نعم، فقلت له: و في الأرض من يعلمها؟ قال: نعم، و في الأرض من يعلمها؛ (7)

از امام صادق(ع) سؤال كردم كه آيا علم نجوم حق است؟ فرمود: آري. پرسيدم: آيا كسي هم هست كه آن را بداند؟ فرمود: بله، در زمين كساني هستند كه اين علم را مي دانند.

3. كراجكي از اميرالمؤمنين(ع) نقل مي كند:

أنّه قال: العلوم أربعة: الفقه للأديان، و الطبّ للأبدان، و النحو للسان، و النجوم للأزمان؛ (8)

علوم بر چهار قسم است: فقه براي شناخت ايمان، پزشكي براي ابدان، نحو براي زبان، نجوم براي شناخت زمان ها.

4. هشام الخفاف گفت:

قال: لي أبوعبدالله(ع): كيف بصرك بالنجوم؟ قال: قلت: ما خلفّت بالعراق أبصر بالنجوم منّي. قال: كيف دوران الفلك عندكم؟ ... ما بال العسكرين يلتقيان؛ في هذا حاسب و في هذا حاسب، فيحسب هذا لصاحبه بالظفر، و يحسب هذا لصاحبه بالظفر، فيهزم أحدهما الآخر؟! فأين كانت

النحوس؟! قال: فقلت: لا و الله ما أعلم ذلك، قال: فقال: صدقت، إنّ أصل الحساب حق، ولكن لا يعلم ذلك إلاّ من علم مواليد الخلق كلّهم؛ (9)

امام صادق(ع) به من فرمودند: آيا نسبت به دانش نجوم آگاهي داري؟ گفتم: در عراق كسي آگاه تر از من به نجوم نيست. فرمود: نظر شما درباره ي حركت ستارگان و افلاك چيست؟ تا آن جا كه فرمود: چه مي گويي در مورد دو لشكر كه قصد نبرد با يكديگر را داشته، و در هر دو، منجمي حسابگر وجود دارد، كه هر يك براي لشكر خويش، بر اساس قواعد نجومي، پيروزي را پيش بيني مي كند، ولي آنگاه كه اين دو لشكر به جنگ برمي خيزند، يكي شكست مي خورد، پس آن پيش بيني چه بود؟ راوي مي گويد: گفتم به خدا قسم نمي دانم، حضرت فرمود: راست گفتي (كه نمي داني) همانا اصل حساب حق است، اما آن را جز كسي كه آگاه به همه ي مخلوقات است، نمي داند.

5. حفص بن بختري گفت:

ذكرت النجوم عند أبي عبدالله(ع)، فقال: ما يعلمها إلا أهل بيت بالهند و أهل بيت من العرب؛ (10)

نزد امام صادق(ع) اسمي از نجوم بردم، حضرت فرمودند: كسي جز خانواده اي در هند و خانواده اي از عرب آن را نمي داند.

6. محمد و هارون - دو پسر سهل - به امام صادق(ع) نامه اي نوشتند و در آن پرسيدند:

پدر و جدّ ما نجوم مي دانستند، آيا نظر در نجوم جايز است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: آري. (11)

7. در كمال الدين آمده است:

اين دو برادر نامه اي ديگر براي حضرت نوشتند كه: ما پسران نوبخت منجّم در گذشته نامه اي نوشتيم و پرسيديم كه آيا نظر در

نجوم جايز است و شما در پاسخ فرموديد: بلي، در حالي كه منجمان در صفت و چگونگي فلك اختلاف دارند ... امام(ع) در پاسخ نوشتند: بلي جايز است مادامي كه شخص را از توحيد خارج نسازد. (12)

8. در جامع الاحاديث به نقل از كتاب نزهة الكرام و بستان العوام (13) آمده است:

روايت شده كه هارون الرشيد به دنبال امام موسي بن جعفر(ع) فرستاد و او را نزد خود خواند، هنگامي كه ايشان حاضر شدند، هارون به امام(ع) گفت: مردم، شما - فرزندان فاطمه(س) - را به علم نجوم نسبت مي دهند و شما اين علم را خوب مي شناسيد، ولي فقهاي عامّه مي گويند: پيامبر(ص) فرموده است: هنگامي كه از اصحاب من سخن به ميان آمد، ساكت شويد و اگر از قَدَر، سخني به ميان آمد سكوت كنيد و اگر از نجوم چيزي گفتند سكوت كنيد». اميرالمؤمنين(ع) داناترين مردم به علم نجوم بود و فرزندان او هم - كساني كه شيعه ي قائل به امامت آن ها هستند - دانا به آن هستند.

حضرت امام موسي بن جعفر(ع) به هارون الرشيد فرمودند:

اين حديث، ضعيف بوده و اسنادش مخدوش است. خداوند تبارك و تعالي علم نجوم را مدح كرده است و اگر نجوم صحيح نبود خداوند آن را مدح نمي كرد. انبياي الهي نيز به آن عالم بوده اند. خداوند درباره ي ابراهيم خليل الرحمان فرموده است: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ و اين چنين ما به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را نمايانديم و تا اين كه از يقين كنندگان باشد» (14) و در جاي ديگر مي فرمايد: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ؛ (15) پس

نظري به ستارگان افكند، و گفت: من ناخوشم». پس اگر به علم نجوم آگاهي نداشت در ستارگان نمي نگريست و نمي گفت ناخوشم. ادريس(ع) داناترين اهل زمان خود به علم نجوم بوده. خداوند به نجوم قسم ياد كرده و فرموده است: «فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ؛ (16) چنين است كه مي پنداريد، سوگند به جايگاه هاي ويژه و در جاي ديگر مي فرمايد: والنازعات غرقاً (17) ... فالمدبّرات أمراً (18) و مراد از آن 12 برج و 7 سياره است. سوگند به كسي كه شب و روز را ظاهر مي كند، بعد از قرآن هيچ علمي شريف تر از علم نجوم نيست و آن علم انبياء و اوصياء و ورثه ي انبياء است، كساني كه خداوند درباره ي آنان فرموده است: «وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (19) . هارون به امام گفت: شمارا به خدا اين سخنان را نزد نادانان و عوام مردم، آشكار مكن تا از شما بدگويي نكنند ... به من خبر ده: آيا شما قبل از من مي ميريد يا من قبل از شما، زيرا شما از علم نجوم آن را مي دانيد؟ حضرت به او فرمودند: آيا به من امان مي دهي تا بگويم؟ گفت: در اماني. حضرت فرمود: من قبل از تو مي ميرم، دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده وفاتم نزديك است. (20)

9. از ابن ابي عمير روايت شده كه مي گويد:

كنت أنظر في النجوم و أعرفها و أعرف الطالع، فيدخلني من ذلك شيء فشكوت ذلك إلي أبي الحسن موسي بن جعفر(ع)، فقال: إذا وقع في نفسك شيء فتصدّق علي اوّل مسكين ثمّ امض؛ فإن الله يدفع عنك؛ (21)

مدت ها بود كه من در ستارگان مي نگريستم

و آن ها را مي شناختم و طالع مي دانستم، گاهي از اين كار احساس بدي در دلم خطور مي كرد، تا اين كه آن را با امام موسي بن جعفر(ع) در ميان گذاشتم، حضرت فرمودند: وقتي چيز بدي به دلت خطور كرد، به اولين مسكيني كه ديدي صدقه بده، سپس بگذر، خداوند آن را از تو دفع خواهد كرد.

علامه مجلسي در مرآة العقول مي گويد: شيخ صدوق در فقيه با سند صحيحي اين روايت را از ابن ابي عمير نقل كرده است، (22) ولي در صحت سند حديث جاي تأمل و اشكال است.

ادله ي منع

در مقابل، رواياتي نيز وجود دارند كه بر مذموم بودن علم نجوم و تشبيه منجّم به كاهن و جادوگر دلالت دارند، از جمله: موثقه ي نصر بن قابوس كه در كتاب خصال روايت شده است:

قال: سمعت أباعبدالله(ع) يقول: المنجّم ملعون، و الكاهن ملعون، و الساحر ملعونُ و المغنيّة ملعونة، و من آواها و أكل كسبها ملعون، و قال(ع): المنجّم كالكاهن، و الكاهن كالساحر، والساحر كالكافر، والكافر في النار؛ (23)

نصر بن قابوس گفت: از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمودند: منجّم ملعون است، و جادوگر ملعون است و كاهن ملعون است و زن آوازخوان ملعون است و كسي هم كه به آن ها پناه دهد و از كسب آن ها بخورد ملعون است. هم چنين فرمود: منجّم همانند كاهن و كاهن همانند جادوگر و جادوگر همانند كافر و كافر در آتش است.

روايات ديگري كه بر ذمّ و تقبيح منجّم و تشبيه او به كاهن دلالت دارند، فراوانند. مي توان گفت: اين احاديث داراي چنين اطلاقي نيستند كه شامل آن چه ما در ابتدا ثابت كرديم شود؛ در نتيجه با

رواياتي كه بر اخبار از اوضاع فلكي مبتني بر حركت ستارگان مانند كسوف و خسوف و غير آن هاست، منافاتي ندارند.

علاوه بر اين، شواهدي در روايات وجود دارد كه دلالت مي كند مراد از منجّم كسي است كه به تأثير ستارگان اعتقاد و ايمان دارد و قضا و قدر خداوند تبارك و تعالي را تكذيب مي كند (24) يا كسي است كه با علم خود، با خدا مخالفت مي كند و به زعم خود مي خواهد قضاي الهي را از مردم برگرداند (25) يا كسي است كه از روي يقين و قطع وقوع حوادث را خبر مي دهد به گونه اي كه جايي براي استعانت از درگاه الهي باقي نمي گذارد.

از اين رو حضرت علي(ع) در پاسخ كسي كه بر اساس پيش بيني نجومي، او را از سفري منع كرد، فرمود:

آيا تو گمان مي كني كه ساعت سعدي را كه هر كس در آن حركت كند از بدي در امان بوده و ساعت نحسي را كه هر كس در آن حركت كند مبتلا به ضرر و خسارت خواهد شد مي داني؟ همانا هر كس تو را در اين ادعا تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده است و براي رسيدن به آمال و دفع ناملايمات خود را از استعانت از خداوند بي نياز مي داند. سپس حضرت رو به مردم كرده و فرمود: از يادگيري نجوم برحذر باشيد، مگر به اندازه اي كه در شناخت راه هاي زميني و دريايي لازم است، چرا كه نجوم، شخص را به كهانت مي كشاند و كاهن همانند جادوگر و جادوگر همانند كافر است و كافر در آتش است. با نام خدا حركت كنيد. (26)

شايد روايتي كه شيخ صدوق در من لا

يحضره الفقيه نقل مي كند از همين باب باشد. عبدالملك بن اعين نقل مي كند:

قلت لأبي عبدالله(ع): إنّي ابتليتُ بهذا العلم، فأريد الحاجة، فإذا نظرت إلي الطالع و رأيت الطالع الشرّ جلست و لم أذهب فيها، و إذا رأيت الطالع الخير ذهبت في الحاجة، فقال لي: تقضي؟ قلت: نعم، قال: احرق كتبك؛

به امام صادق(ع) گفتم: من به نگريستن در نجوم مبتلا شده و هرگاه خواسته اي داشته باشم به طالع مي نگرم. اگر به آن نگريستم و طالع را شر ديدم خواهم نشست و به دنبال خواسته ي خود نمي روم و هرگاه طالع را خوب ديدم به دنبال كار خود مي روم. حضرت فرمود: آيا بر اساس نجوم نيز حكم مي كني؟ گفتم: بلي. فرمود: كتابهايت را بسوزان. (27)

علامه مجلسي در شرح اين خبر مي گويد:

قول حضرت كه فرمودند: «تقضي»، يعني: آيا براي مردم به همان چيزهايي كه در طالع ديدي حكم مي كني، و آن ها را از احكام نجوم و سعد و نحس آن ها آگاه مي كني و يا اين كه «تقضي» را به صيغه ي مجهول بخوانيم، يعني آيا اگر در طالع، خيري مشاهده كردي حاجتت برآورده شده و به آن معتقد مي شوي؟ در هر دو تقدير اين روايت بر عدم جواز نظر در نجوم و پيش گويي بر اساس احكام نجومي و مراعات آن ها دلالت دارد. تأويل حديث به اين كه مراد از نجوم در اين جا اعتقاد به تأثير نجوم است، بعيد مي نمايد. (28)

در هر صورت، اين خبر بر جواز نظر بدون حكم كردن و اعتقاد داشتن به آن دلالت داشته و حكم كردن و اعتقاد به تأثير را در هر دو تقدير جايز نمي شمارد و حمل حديث بر

مطلق هر نظر و اخباري بدون حكم كردن و اعتقاد داشتن به آن بعيد است.

حاصل سخن آن كه خبر دادن از اوضاع افلاك و نظر و اعتقاد به اموري هم چون كسوف و خسوف و غير آن ها مانعي ندارد؛ زيرا اوّلاً اخبار وارده از اين گونه موارد انصراف دارد، ثانياً شواهد روايي نشان مي دهد كه موضوع نهي شده خارج از اين قسم است.

نهايتاً در مقابل شك در اين كه آيا ادله ي ناهيه اين گونه موارد را هم شامل مي شود، مقتضاي قاعده، حكم به جواز است.

شيخ صدوق بعد از نقل حديث «منجّم مانند كاهن است ...» مي گويد:

منجّم ملعون كسي است كه اعتقاد به قديم بودن افلاك دارد و به آفريننده ي آن ها اعتقاد ندارد. (29)

شيخ بهايي مي گويد:

ادعاي منجمان مبني بر ارتباط بعضي از حوادث زميني با اجرام آسماني اگر چنين مي پندارند كه اجرام آسماني مستقلاً علت مؤثر در حوادث زميني يا شريك در تأثير هستند، اين اعتقاد براي شخص مسلمان حلال نيست، و علم نجوم مبتني بر اين اعتقاد كفر است و رواياتي كه از علم نجوم برحذر داشته و از صحت اعتقاد بدان نهي كرده، بر اين معنا حمل شده اند. (30)

آيا اعتماد بر اخبار منجّم جايز است؟ شيخ انصاري ميان اخبار منجّم به امور بديهي و غير بديهي تفصيل مي دهد؛ در امور بديهي جايز و در غير بديهي جايز نيست. ايشان مي نويسد:

خطاي آنان در محاسبه بسيار زياد است؛ از اين رو اعتماد بر عدول آن ها جايز نيست، چه رسد به فسّاقشان؛ زيرا محاسبه ي آنان مبتني بر اموري نظري است كه اين نظريات هم خود مبتني بر نظريات ديگري است، مگر

محاسبه ي آنان در امور بديهي مثل خبر دادن از اين كه امروز ماه در برج عقرب است يا خورشيد امروز از برجي به برج ديگر منتقل مي شود، اگر چه در اين موارد هم اختلافات اندكي ميان آنان رخ مي دهد. البته در اين گونه موارد حاكم مي تواند بر شهادت دو منجّم عادل براي تعيين زمان دين و يا مانند آن اعتماد كند. (31)

سخن شيخ انصاري از چند جهت اشكال دارد:

اوّلاً: از ظاهر عبارت شيخ بر مي آيد كه ايشان اين گونه اخبار را از باب شهادت دانسته اند در حالي كه شهادت مبتني بر حس است، ولي نجوم مبتني بر محاسبه است.

ثانياً: اعتبار تعدد شاهدان در شهادت بر موضوعات، محل بحث است؛ زيرا دليلي بر آن وجود ندارد، بناي عقلا هم اكتفا به قول يك ثقه است. بلي در خبر مسعدة بن صدقه (32) - در مورد شك در حرام بودن چيزي - آمده است: اشيا همگي حلال هستند مادامي كه حرام بودن آن ها آشكار نشده يا بينه اي بر حرام بودن آن ها اقامه نشود. اگر مراد از بيّنه، بيّنه ي اصطلاحي شرعي باشد كه شهادت دو نفر عادل است، اين روايت، بناي عقلا را رد مي كند، ولي سند و دلالت روايت محل بحث است، البته مقتضاي احتياط، تعدد شاهدان است.

ثالثاً: قول منجّم را از باب اين كه او اهل خبره است مي توان پذيرفت؛ بنابراين اگر نهي خاصي در مورد او نباشد مي توان بر سخن او اعتماد كرد، چه اخبار او در امور بديهي باشد و چه غير بديهي.

اما وجود خطا و اشتباه مختص اين علم فقط نيست، بلكه كم و بيش در همه ي علوم شايع

است. اگر كثرت اشتباهات به حدي نباشد كه عقلا اعتنايي به نظر منجّم نكنند، صرف وجود اشتباه موجب عدم اعتماد نمي شود و لذا در كتاب بلغة الطالب احتمال رجوع به منجّم از باب اين كه وي نيز يكي از افراد اهل خبره است جايز شمرده شده است. (33)

اما نهي از تصديق منجّم كه در روايات آمده، مربوط به نكته ي ديگري است كه خواهد آمد.

2. اِخبار از آينده با توجه به اوضاع فلكي بدون اعتقاد به تأثير آن ها:

شيخ انصاري مي گويد:

خبردادن از حدوث وقايعي هنگام اتصالات و حركات ستارگان جايز است، مثلاً خبر دهد كه هنگام پيدايش وضع معيّني هم چون نزديكي و دوري و مقابل گشتن و اقتران دو ستاره، فلان واقعه در آينده رخ خواهد داد. البته اين گونه خبردهي در صورتي جايز است كه به گونه ي ظنّي و مستند به تجربه هاي حاصل شده يا نقل شده در وقوع حادثه اي به اراده ي خدا در وضع خاص فلكي باشد، بدون اين كه معتقد به رابطه ي عليت بين آن دو باشد، بلكه در صورت عدم اعتقاد به سببيّت افلاك در پيدايش حوادث و استناد به تجربه ي قطعي، جايز است به گونه ي قطعي نيز از وقوع حوادث خبر داد؛ زيرا شخصي كه مثلاً به تجربه دريافته است كه هر گاه سگ او از پشت بام به داخل خانه آيد، در آن شب باران خواهد باريد، مي تواند به استناد به اين تجربه به طور يقين به بارش باران در آن شب حكم كند ... رواياتي كه درباره ي عدم جواز تصديق منجّم آمده است مربوط به غير از اين مورد يا منصرف از اين مورد است.... (34)

آشكار است كه اعتقاد به رابطه ي حركت فلكي با پديده ها اگر از گونه ي ارتباط بين كاشف و مكشوف باشد، هيچ كس نگفته كه چنين اعتقادي موجب كفر است. چنان كه شيخ انصاري به آن تصريح كرده و شيخ بهايي نيز در اين زمينه گفته است:

اگر منجمان بگويند اتصالات اجرام آسماني و اوضاع خاصي كه در آن ها پديد مي آيد، علامت پيدايش برخي از حوادث است كه خداوند متعال با قدرت و اراده ي خود در اين جهان ايجاد مي كند، چنين اعتقادي اشكال ندارد و روايات وارد در صحت علم نجوم و جواز فراگيري آن بر همين معني حمل مي شود. (35)

سخن علامه حلي به روشني مي رساند كه چنين اعتقادي خارج از موارد طعن علما بر منجمان است. منجمين دو دسته اند؛ برخي از آنان، ستارگان را فاعل مختار مي دانند و دسته اي ديگر ستارگان را فقط موجب مي دانند. (36)

سيد مرتضي - بنا بر آن چه شيخ انصاري از او نقل مي كند - مي گويد:

در ميان منجمين كسي نيست كه معتقد باشد خداوند عادت را چنين قرار داده كه هنگام نزديك يا دور گشتن ستاره اي نسبت به ستاره ي ديگر، حوادثي رخ دهد بدون اين كه ستارگان در پيدايش آن تأثيري داشته باشند. كساني از منجمين كه امروز چنين عقيده اي داشته باشند رأيي بر خلاف اعتقاد منجمان پيشين دارند و اين رأي را براي نيكو جلوه دادن تنجيم نزد اهل اسلام، اظهار مي دارند. (37)

حاصل سخن آن كه اخبار و اعتقاد به پديد آمدن حوادثي در پي حركات فلكي بدون اعتقاد به رابطه ي عليت ميان آن دو، بلكه آن ها را به اراده ي خداوند دانستن، بي اشكال بوده و تنجيم اصطلاحي نيست اگر چه

لفظ تنجيم بر آن صدق مي كند.

برخي گفته اند كه حكم قطعي به نزول باران با مشاهده ي رفتار خاصي از حيوانات نيز داخل در تنجيم مذموم است كه در روايات از آن نهي شده است (38) در حالي كه چنين نيست و آن چه از آن منع شده ايمان به ستارگان و كفر به خداوند است. تنجيم ممنوع، تنجيمي است كه به مقابله با افعال خداوند و خبرهاي غيبي او بينجامد. اما اين گونه پيش گويي ها از نوع تنجيم ممنوع نيست و ادله ي نهي از تنجيم اين موارد را در بر نمي گيرد، مضافاً به اين كه بسياري از اين روايات ضعيفند.

كسي در اين گونه موارد خبر قطعي بدهد به گونه اي كه موجب بي نيازي از استعانت به خدا و نفي تأثير دعا و صدقات شود، اين خبر از آن جهت كه مخالف با واضحات اسلام است، كفر به شمار مي آيد. اما مثال مذكور از اين قبيل نيست و اخبار قطعي بر اساس تجربه با تغييرات حاصل از دعا و اراده ي الهي منافاتي ندارد اگر چه سزاوار است كه از اين گونه احكام قطعي نيز اجتناب شود و پيش بيني به صورت تقريبي باشد؛ زيرا خطاي منجمان در محاسبه بسيار است و نمي توانند به همه ي عوامل و موانع حادثه احاطه داشته باشند، چنان كه در روايت ريان بن صلت از امام رضا(ع) در پاسخ سؤال وي از علم نجوم آمده است: «علم نجوم در اصل صحيح است ... ولي از آن جا كه منجمان نتوانسته اند به تمام ظرايف و دقايق آن دست بيابند، راست و دروغ را درهم آميختند». (39)

شيخ انصاري مي گويد:

مجرد اين كه ستارگان، نشانه ها و راهنماياني براي

حوادث هستند، كافي نيست و با عدم احاطه ي منجمان به اين علايم و معارضات آن ها، نه تنها حكم آنان نمي تواند قطعي باشد، بلكه نمي تواند ظني هم باشد ... بنابراين بهتر است از پيش بيني اجتناب كرد و اگر هم كسي خواست پيش بيني كند بايد به صورت تقريبي باشد نه قطعي، مثلاً گفته شود: بعيد نيست هنگام طلوع فلان ستاره فلان اتفاق رخ دهد. (40)

نتيجه اين كه تنجيم به معناي دوم نيز اشكال ندارد.

3. اخبار از حوادث با اعتقاد به حيات افلاك و عدم استقلال آن ها در تأثير بر رويدادهاي زميني:

اگر اخبار از رويدادهاي زميني با استناد به تأثير ستارگان و رابطه ي اجرام آسماني و حوادث زميني و اعتقاد به حيات و فاعليت افلاك باشد - چه فاعل مختار و چه فاعل موجب - ولي خدا را مؤثر اوّل بداند، آيا چنين خبردهي، كفر به شمار مي آيد؟

شيخ انصاري مي گويد:

ظاهر بيشتر عبارت فقها اين است كه، چنين اخباري كفر است، شايد وجه كفر آن، اين باشد كه نسبت دادن افعالي كه به حكم ضرورت دين مستند به خداوند مي باشند مانند آفرينش و رزق و زنده كردن و ميراندن، به غير خداوند، مخالف ضرورت دين است. ظاهر سخن شهيد در قواعد، عدم كفر است. وي مي گويد: «اگر كسي معتقد باشد كه ستارگان اين كارها را انجام مي دهند ولي مؤثر اصلي را خدا بداند در اين صورت آن شخص خطاكار است، زيرا نه به دليل عقلي و نه دليلي نقلي، حيات براي ستارگان اثبات نشده است».

ظاهر عبارت شهيد اين است كه عدم قول به كفر به واسطه ي عدم مقتضي - دليل - است نه وجود

مانع؛ يعني مخالفت با ضرورت دين. پس كفر او ممكن است ولي وقوع آن براي ما معلوم نيست.

شايد دليل اين قول آن باشد كه ضرورت دين، نسبت ندادن اين افعال به فاعلي مختار و مستقل و مغاير با اختيار خداوند است - چنان چه ظاهر قول مفوّضه همين است - اما استناد اين افعال به فاعل مختاري كه فاعليت او به اراده ي خدا و اختيار او عين مشيت و اختيار خداست و او به منزله ي ابزار با شعوري عمل مي كند و فعل او فعل خداست، چنين استنادي مخالف ضروري دين نيست؛ زيرا مخالف ضروري دين، انكار استناد حقيقي فعل به خداست، نه استناد فعل به غير خدا اما به گونه اي كه فعل خدا نيز بر آن صدق كند.

بلي، گفته ي شهيد اول مبني بر فقدان دليل براي اثبات كفر، حق است، بنابراين نسبت دادن اين افعال به ستارگان، سخني خلاف واقع و نسبت دادن فعل خدا به غير خدا بدون دليل بوده كه قبيح است [اما كفر نيست].

مأخذ سخن شهيد اول روايتي است كه در احتجاج از هشام بن حكم نقل شده كه وي گفته است: زَنديقي از امام صادق(ع) پرسيد چه مي گوييد در مورد كسي كه مي پندارد تدبيري كه در اين عالم وجود دارد، تدبير ستارگان هفت گانه مي باشد؟ حضرت پاسخ داد: «اينان نيازمند دليلي هستند تا بدان اثبات كنند كه اين عالم اكبر و عالم اصغر به تدبير ستارگاني اداره مي شود كه خود در فلك حركت كرده و در مدار آن مي چرخند و هيچ گاه از چرخش خسته نشده و باز نمي ايستند.

سپس حضرت فرمود: و أنّ لكلّ نجم منها موكّل مدبّر، فهي

بمنزلة العبيد المأمورين المنهيين؛ فلو كانت قديمة أزليّة لم تتغيّر من حال إلي حال؛ بر هر يك از اين ستارگان موكّلي است كه تدبير آن را بر عهده دارد و هم چون فرمانبراني امر و نهي مي شوند. همانا اگر ستارگاني قديم و ازلي بودند حالت آن ها تغيير نمي كرد. (41)

ظاهراً معناي سخن امام كه فرموده است: «ايشان مانند بندگاني فرمانبر بوده كه امر و نهي مي پذيرند» اين است كه ستارگان در حركات خود فرمانبرند، نه اين كه خودشان مأمور تدبير جهان باشند.

سپس شيخ انصاري مي افزايد:

خلاصه سخن اين كه: كافر بودن شخصي كه معتقد به وجود ارتباط بين پديده ها و افلاك بر اين وجه باشد از اخبار به دست نمي آيد، هم چنين مخالفت اين اعتقاد با ضروريات دين نيز ثابت نشده است؛ چرا كه مراد از ربط، عليت تامه نيست. (42)

فرق وجه دوم و سوم روشن است؛ زيرا در وجه سوم رابطه اي كه بين حوادث زميني و اجرام آسماني فرض شد، در وجه دوم وجود ندارد. اعتقاد به ارتباط مذكور در وجه سوم موجب كفر نيست، فقط دليلي بر اثبات ارتباط مذكور وجود ندارد. هم چنين خبر دادن از اين ارتباط اگر مستند به محاسبات باشد - چه قطعي و چه ظني - مانعي ندارد. البته اين گونه خبردهي بايد با تأثير دعا و صدقات منافات نداشته باشد وگرنه مخالف ضروري دين است. اما اگر خبردهي مستند به محاسبات نباشد، بلكه شبيه اخبار كاهنان باشد، شايد جايز نباشد؛ زيرا مشمول روايات تشبيه منجّم به كاهن مي شود.

4. پيش گويي بدون اعتقاد به حيات افلاك:

اگر شخصي كه خبر مي دهد، حوادث زميني را مستند به اجرام آسماني بداند

و معتقد به وجود رابطه اي بين آن ها باشد، ولي ستارگان را مستقل يا شريك در تأثير نداند و آن ها را زنده نپندارد، هم چنان كه سوزاندن را به آتش نسبت مي دهند، آيا اين گونه خبردهي جايز است؟

فرق بين وجه سوم و چهارم آشكار است؛ زيرا در وجه چهارم بر خلاف وجه سوم حياتي براي افلاك فرض نمي شود.

استناد نيازمند دليل است. استناد برخي از امور تكويني به اجرام آسماني، دليل بر استناد امور ديگر به آن ها نمي شود.

اگر شخصي معتقد به وجود رابطه اي ميان حوادث زميني و اجرام آسماني - مانند رابطه ي بعضي از اشياي زميني با يكديگر - باشد، ولي خداوند را مؤثر اصلي بداند و منكر تأثير دعا و صدقات بر اين رابطه نباشد، چنين اعتقادي موجب كفر نيست و اشكال ندارد.

شيخ انصاري مي گويد: «ظاهر كلمات بسياري از فقهاي پيشين آن است كه اين اعتقاد هم كفر است»، سپس بر آن چنين اشكال مي كند:

شهيد اول در كتاب قواعد گفته است: «اعتقاد به استناد افعال به كواكب - همانند استناد سوزاندن به آتش - بدين معني كه عادت خداوند متعال بر اين رفته كه هر گاه ستارگان به شكل يا وضع ويژه باشند كاري را كه بديشان نسبت داده مي شود، انجام مي دهند و ارتباط دادن اين مسببات به اجرام آسماني؛ مانند ربط آثار داروها و غذاها به آن ها ربط مجازي و عادي و نه ربط عقلي حقيقي باشد، اين اعتقاد موجب كفر معتقد نمي شود، ولي خطاست گر چه خطايش از قسم اول كمتر است، زيرا وقوع اين آثار از ستارگان هميشگي و زياد نيست.

سپس شيخ انصاري در توضيح تعليل مطلب شهيد

اول - «زيرا وقوع اين آثار...» - مي گويد:

اين تعليل اشاره به ثابت نبودن ربط عادي است زيرا وقوع چنين حوادثي نه به صورت حسي؛ مانند حرارت ناشي از آتش يا خورشيد، ثابت نشده است و نه به صورت عادت دايم يا غالب؛ زيرا علم به تكرار زياد اين حوادث وجود ندارد و بر فرض علم باشد، دلالتي بر تأثير حركت ستارگان بر حوادث ندارد، شايد تأثير بر عكس باشد يا هر دو مستند به مؤثر سومي باشند. خلاصه مقتضاي روايت «أبي الله أن يجري الأشياء إلاّ بأسبابها»، اين است كه هر حادثي، مسبب است، اما اين كه سبب آن حركت فلكي يا چيز ديگر است، ثابت نيست. به علاوه اگر هم چنين چيزي را بپذيريم، مخالفت آن با ضروريات ديني ثابت نيست. در پاره اي از روايات ظهور در تأثير ستارگان دارد؛ مانند سخن امام صادق(ع) به منجّم يمني كه فرمود: «... اسم ستاره اي كه چون برآيد شتر به هيجان مي آيد، چيست؟» گفت: نمي دانم، حضرت فرمود: «راست گفتي.» بگو نام ستاره اي كه با طلوعش، گاوها تحريك مي شوند، چيست؟» گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: «راست گفتي.» بگو نام ستاره اي كه هر گاه پديدار گردد سگان تحريك مي شوند، چيست؟ گفت: نمي دانم، حضرت فرمود: «راست گفتي كه نمي داني...» (43) و روايات ديگري كه از اين دست وجود دارد. (44)

واضح است كه نمي توان تأثير داروها و غذاها و ديگر عناصر زميني را انكار كرد، بلكه بعضي از تأثيرات اجرام آسماني را نيز نمي توان انكار كرد، مانند تأثير ماه و برخي ستارگان بر جزر و مد، شكل گيري ميوه ها، رشد درختان، تقويت خاك و.... .

نتيجه اين كه فرقي بين تأثير

اجرام آسماني و تأثير عوامل زميني در پيدايش رويدادها، نيست و همان گونه كه دومي با اعتقادات و ضروريات ديني مخالفتي ندارد اولي نيز چنين است.

اين سخن كه تأثير افلاك در حوادث زميني موجب مخالفت با ضروريات ديني هم چون دعا و صدقه و توكل مي شود به دو دليل مردود است:

اولاً، ضروري دين - همان طور كه محقق ايرواني به آن اشاره كرده - تأثير دعا و صدقه في الجمله است نه در هر مقام، و لذا تخلف ازآن را در بسياري از موارد مشاهده مي كنيم، اين مورد هم ممكن است يكي از موارد تخلف باشد. اعتقاد به تخلف تأثير دعا و صدقه در موردي، با ضروري دين منافات ندارد، و همان طور كه بعد از حصول تخلف اعتقاد به تخلف حاصل مي شود، در اين مورد قبل از حصول تخلف حاصل شده است. (45)

ثانياً، اگر شخصي به صورت قطعي خبر وقوع چيزي را بدون احتمال هيچ گونه تغييري به واسطه ي دعا و صدقه و مانند آن در همه ي موارد، بدهد با ضروريات ديني مخالفت كرده است. علاوه بر آن كه با احتمال تغيير حوادث با دعا و صدقه جايي براي ادعاي قطع نيست.

بنابراين خبر از حوادثي كه مقتضاي حركت ستارگان است هم چون خبر از حوادثي كه مقتضاي عوامل زميني است، اگر مستند به محاسبه بوده و قصد مخبر غيب گويي نباشد، مشمول روايات نهي از تنجيم نيست.

پس مجرد اعتقاد به تأثير اجرام آسماني با اعتقاد به اين كه مؤثر اصلي فقط خداست، بدون نفي احتمال تأثير دعا و غير آن، موجب كفر نبوده و حرام نيست.

5. اخبار همراه با اعتقادي كه با ايمان به خدا

و وحدانيت الهي ناسازگار است:

آيا، خبر دادن از پيشامدها و نسبت دادن آن ها به حركت ستارگان، مستقلاً يا آن ها را شريك در تأثير دانستن به نحوي كه با وجود خداوند و يا وحدانيت او منافات داشته باشد، جايز است؟

شيخ انصاري مي گويد:

... اين همان تنجيم مصطلح است و ظاهر همه فتاوي و نصوص بر حرمت مؤكّد آن دلالت دارد.

سيد مرتضي مي گويد:

چگونه ممكن است بطلان احكام نجومي بر فرد مسلمان مشتبه شود در حالي كه مسلمانان در گذشته و حال اجماع بر تكذيب منجمين و فساد مذهب و باطل بودن احكامشان داشته اند؟ آن چه از دين پيامبر(ص) به دست مي آيد ضرورت تكذيب ادعاي منجمين و تحقير آنان و عاجز نمودنشان در بحث است. رواياتي كه از پيامبر(ص) و نيز از علماي اهل بيت او و برگزيدگان اصحابش در اين باره نقل شده، بي شمار است. ايشان پيوسته از مذهب منجمان بيزاري جسته و آن را گمراهي و محال مي شمردند. چگونه ممكن است كسي كه خود را منتسب به امت اسلامي دانسته و رو به قبله نماز مي گزارد بر خلاف آن چه در دين اسلام بدين پايه از شهرت رسيده، اصرار ورزد؟

علامه حلي در منتهي - بعد از فتوي به تحريم تنجيم و يادگيري آن با اين اعتقاد كه ستارگان در نفع و ضرر انسان مؤثر مستقل بوده يا مدخليتي در تأثير دارند - مي گويد:

هر كس معتقد باشد كه حركات نفساني و حركات طبيعي به حركات افلاك و اوضاع ويژه ي ستارگان وابسته مي باشد، كافر خواهد بود.

شهيد اول در كتاب قواعد مي گويد:

هر كس اعتقاد داشته باشد كه ستارگان مدير و خالق عالم مي باشند،

بدون شك كافر است.

محقق كركي در جامع المقاصد آورده است:

تنجيم در صورت اعتقاد به اين كه ستارگان در موجودات زميني تأثير مي گذارد يا دخالت در تأثير دارند، حرام است. هم چنين يادگيري نجوم بدين صورت كه گفته شد، حرام است، بلكه اين گونه اعتقاد به خودي خود كفر است.

شيخ بهايي گفته است:

آن چه كه منجمين مي پندارند، يعني ارتباط برخي از حوادث زميني با اجرام آسماني اگر بدين صورت باشد كه آن ها را علت مؤثر در اين حوادث بدانند، چه به نحو استقلال و چه به نحو شركت در تأثير، چنين اعتقادي براي شخص مسلمان روا نيست، و علم نجومي كه مبتني بر اين باشد كفر است. اخباري كه از علم نجوم منع كرده و اعتقاد به صحت آن را نهي نموده، بر همين معنا حمل مي شود.

در بحارالانوار آمده است:

در ميان امت اسلامي اختلافي در اين جهت نيست كه هر كس معتقد باشد كه ستارگان مدبّر اين عالم بوده و پديدآورنده ي حوادث و خيرات و شرور مي باشند، به طور مطلق كافر است.

و در جاي ديگر از بحارالانوار آمده است:

قائل بودن به اين كه كواكب علت فاعلي با اراده و اختيارند اگر چه تأثيرگذاري آن ها متوقف بر شرايطي ديگر باشد، كفر محسوب مي شود.

ظاهر عبارت وسايل، ادعاي ضرورت دين بر بطلان تنجيم و كفر معتقدين به آن را به همه ي علماي اماميه نسبت مي دهند، آن جا كه مي گويد:

علماي ما صراحتاً ابراز داشته اند كه علم نجوم و عمل به آن حرام بوده و هر كس معتقد به تأثير ستارگان يا مدخليت ستارگان در تأثير باشد، كافر است و اين از ضروريات دين

مي باشد، بلكه از سخن ابن ابي الحديد نيز بر مي آيد كه نزد علماي اهل سنت هم، حكم همين است و در شرح نهج البلاغه مي گويد: ابطال حكم منجمان و حرام بودن اعتقاد به آن و نهي و منع از تصديق منجمان از احكام ضروري دين شناخت مي شود. اين است معناي سخن اميرالمؤمنين(ع) كه خطاب به منجّم فرمودند: «هر كس تو را در اين ادعا (كه ساعت خير و شر را مي داني) تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده و خود را از استعانت به خدا بي نياز مي داند». (46)

پس كسي كه اعتقاد به استقلال اجرام آسماني يا مدخليت آن ها در تأثير داشته به نحوي كه با اعتقاد به مبدأ متعال و يا وحدانيت او منافات داشته باشد بدون شك كافر است و خبر دادن آن ها هم اظهار كفر است.

از ظاهر برخي عبارات ياد شده بر مي آيد كه اعتقاد به تأثير اگر چه به نحو استقلالي يا اشتراكي هم نباشد، بلكه مانند تأثير عوامل زميني در طول تأثير اراده ي الهي باشد، نيز مشمول نهي است.

اشكال اين برداشت آشكار است؛ زيرا اين اعتقاد محال نيست و به خودي خود كفر محسوب نمي شود؛ چرا كه در طول علّيت باري تعالي قرار دارد. بلي ادعاي لزوم كفر از جهت كيفيت خبردهي به صورتي كه تأثير دعا را نفي كرده و مستلزم بي نيازي از استعانت به خدا در جلب خير و رفع شر باشد، بي راه نيست، زيرا اجمالاً با ضروري دين در تأثير دعا منافات دارد.

پس هيچ دليلي بر حكم به كفر هر كس كه به تأثير ستارگان معتقد است، وجود ندارد، بلكه كافر كسي است كه معتقد

به تأثير ستارگان به گونه اي است كه خدا را انكار مي كند، يا معتقد به قديم بودن اجرام آسماني و تأثير آن ها باشد، يا اعتقاد به حدوث آن ها ولي تفويض امور به آن ها و بسته بودن دست خدا در امور دارد.

در كفر بودن اين عقايد هيچ اشكالي نيست؛ زيرا انكار مبدأ كفر است. اعتقاد به تعدد قدما و نيز اعتقاد به هرگونه تفويض و دادن استقلال به مخلوقات شرك است. اما قائل به يكي از عقائد سه گانه مذكور نباشد، بلكه معتقد به حركت افلاك طبق اراده ي الهي بوده و آن را از مظاهر اراده ي الهي، يا اختيار آن ها را عين اختيار خداوند بداند، عقيده ي او مستلزم هيچ كفر و شركي نخواهد بود.

شايد ظاهر قول سيد مرتضي كه گفته است: «علما و اصحاب پيوسته از مذهب منجمان دوري جسته و آن را گمراهي و محال مي شمردند» اختصاص به همين عقايد سه گانه ي مذكور دارد. بنابراين نمي توان گفت در آراي قدما، تنجيم به طور مطلق منع شده است؛ زيرا ضلال و محال در همان صور سه گانه منحصر است، بلكه كلام شهيد و علامه نيز با قرينه ي ساير كلماتشان به همان صور سه گانه حمل مي شود. هم چنين قول محقق ثاني كه فرمود: «بلكه اين اعتقاد به خودي خود كفر است» قرينه اي است بر اين كه مراد همان عقايد سه گانه است، زيرا اين عقايد است كه به خودي خود كفر به شمار مي آيد.

به هر حال، هيچ اجماعي بر حرمت اعتقاد به تأثير افلاك خارج از صور سه گانه ي مذكور وجود ندارد. البته شيخ انصاري در جواز غير صور سه گانه نيز چنين اشكال كرده است كه:

از ظاهر برخي اخبار

كه در آن آمده است: منجّم به منزله ي كاهن است و كاهن به منزله ي جادوگر و جادوگر به منزله ي كافر است، بر مي آيد كه غير از صور سه گانه مذكور را نيز در بر مي گيرد؛ زيرا آشكار است كه اين سه گروه از كافرترين كافرانند نه به منزله ي كافرانند. (47)

ظاهر سخن شيخ انصاري اين است كه اعتقاد به تأثير حركات فلكي بر حوادث زميني جايز نيست اگر چه اعتقاد به هيچ يك از سه وجه مذكور مستلزم كفر نباشد؛ زيرا صاحب چنين اعتقادي مشمول روايات تشبيه منجّم به كاهن است.

در پاسخ مي توان گفت: تشبيه منجّم به كاهن از جهت غيب گويي است نه صرف خبردهي از اقتضائات گردش ستارگان به استناد محاسبات. فرق ميان كاهن و اين گونه منجّم فقط آن است كه كاهنان اخبار خود را به جنّ نسبت مي دهند و منجمان به ستارگان و طالع. اين خبردهي اگر چه في نفسه كفر نيست، ولي به منزله ي كهانت بوده و حرام است يا حداقل مشكوك است. بنابراين، روايت مذكور صرف اعتقاد به تأثير ستارگان مبتني بر محاسبه را كه شبيه اخبار كاهنان نيست، در بر نمي گيرد.

بله، حكم قطعي به وقوع مقتضيات حركت ستارگان جايز نيست؛ زيرا در روايات از جهت اين كه با ضرورت تأثير دعا و توكل و صدقه منافات دارد و مستلزم بي نيازي از استعانت به خدا است از آن منع شده است.

صاحب جواهر نيز فقط اين صورت را از مورد نهي استثنا كرد كه اوضاع فلكي اماره اي باشد بر جريان عادي فعل خدا در اين عالم كه تغيير آن با صدقه و دعا ممكن است. (48)

اين استثنا بي وجه است؛

زيرا ميان اين صورتي كه وي استثنا كرده و صورتي كه اعتقاد به تأثير ستارگان به نحوي باشد كه منافاتي با تأثير صدقه و دعا نداشته باشد، فرقي وجود ندارد.

نتيجه اين كه: مجرد اعتقاد به تأثير ستارگان و اخبار از آن، موجب كفر نيست، پس لازم است عقايد منجّم را ملاحظه كرد، اگر با يكي از موجبات كفر هم چون انكار صانع، انكار وحدانيت خدا، انكار بقاي تدبير خدا، انكار يكي از ضروريات ديني باشد، حكم به كافر او مي شود و گرنه دليلي بر كفر او وجود ندارد اگر چه اخبار او شبيه غيب گويي كاهنان بوده و حرام باشد، بلكه نظر و اعتقاد و اخبار او اگر به نحو اخبار كاهنان نبوده و به صورت قطعي نيز نباشد كه با تأثير دعا منافات داشته باشد، جايز بوده و اشكالي ندارد.

برخي مي گويند: مقتضاي اطلاق نهي از تنجيم، حرمت آن است، چنان كه در خبر قاسم بن عبدالرحمن آمده است كه پيامبر اكرم(ص) از برخي خصلت ها نهي فرمودند؛ از جمله از نظر در نجوم. (49) هم چنين در خبر نصر بن قابوس آمده است: «منجّم ملعون است، و كاهن ملعون است و ساحر ملعون است». (50)

در پاسخ مي توان گفت: اين روايات بر مواردي كه موجب كفر، يا مستلزم انكار ضروريات دين، يا تشابه با اخبار كاهنان باشد، حمل مي شود، اما غير از اين موارد به اقتضاي جمع ميان اين روايات و روايات جواز نظر در نجوم، جايز است. علاوه بر اين، دو روايت قاسم بن عبدالرحمن و نصر بن قابوس، اطلاق ندارد.

روايت اول در صدد بيان خصلت هاي ناپسند و دومي در صدد شمارش ملعونين است.

حاصل آن كه اخبار نهي كننده از نجوم يا به اموري برمي گردد كه موجب كفر است، مانند: انكار خدا يا يگانگي يا تدبير خدا، ايمان به نجوم و تكذيب قَدَر الهي (51) پندار منجّم كه مي تواند با علم خود قضاي الهي را برگرداند (52) يا به اخبار قطعي از غيب هم چون كاهنان انكار تأثير دعا برمي گردد. (53)

پس موضوع نهي شده در روايات اختصاص به همين موارد مذكور دارد و نظر كردن در ستارگان و يادگيري و آموزش و خبر دادن از تأثير آن ها به اذن خدا نه به صورت قطعي، هيچ مانعي ندارد، چه حركات فلكي را اماره ي حوادث بداند و چه مؤثر؛ زيرا اين خارج از موضوع نهي در روايات است.

علاوه بر اين، اخباري وجود دارد كه بر جواز نجوم دلالت مي كند و آن ها را در اوايل بحث ذكر كرديم، مانند سخن امام صادق(ع) در جواب عبدالرحمان بن سيابه كه از حضرت(ع) سؤال كرد: مردم مي گويند، نگريستن در نجوم جايز نيست، و حال آن كه اين عمل بسيار خوشايند من است. اگر مضر به دين من است، هرگز به چيزي كه به دينم زيان رساند نياز ندارم و اگر ضرري به دينم نمي زند، بسيار به آن علاقه مندم.

حضرت صادق(ع) در پاسخ فرمود:

ليس كما يقولون، لا تضرّ بدينك ... إنّكم تنظرون في شيء منها كثيره لا يدرك و قليله لا ينتفع به؛

اين گونه نيست كه مي گويند، نجوم ضرري به دينت نمي رساند ... شما در چيزي مي نگريد كه بسيارش قابل درك نيست و اندكش فايده اي ندارد. (54)

پر واضح است كه عبدالرحمن بن سيابه كه نگران سلامت دين خود بود، اعتقادي به تأثير ستارگان

به صورت استقلالي يا اشتراكي - كه با مبدأ متعال يا وحدانيت او مخالف باشد - ، نداشته است، و با توجه به اين كه امام به او گفته بود: بسيارش قابل درك نيست، ممكن نبود كه وي اخبار قطعي بدهد.

ابن ابي عمير مي گويد:

مدت ها بود در ستارگان مي نگريستم و بر آن ها آگاه بودم و طالع را مي شناختم، گاهي از اين كار احساس بدي در دلم خطور مي كرد، تا اين كه به امام موسي بن جعفر(ع) شكايت بردم، حضرت فرمودند:

وقتي چيز بدي به دلت خطور كرد به اولين مسكيني كه ديدي صدقه بده، سپس بگذر، خداوند آن را از تو دفع خواهد كرد. (55)

روشن است كه ابن ابي عمير اعتقاد كفرآميزي نداشته، با قطع و جزم هم حكم نمي كرده، مانند كاهنان خبر از غيب آن هم با قطع و يقين نمي داده، منكر تأثير صدقات هم نبوده است، و لذا امام وي را به صدقه امر كرده و از نظر در ستارگان منع نفرمود.

روايات فرواني هم بر آن دلالت دارد كه علم نجوم - به خودي خود - درست است و تأثير ستارگان در پديده هاي زميني حقيقت دارد، ولي از دسترس علم بشري خارج است و در آن بسيار دچار خطا مي شوند.

امام صادق(ع) مي فرمايند:

إنّ اصل الحساب حق ولكن لايعلم ذلك إلاّ من علم مواليد الخلق كُلّهم؛ (56)

همانا اصل حساب نجوم حق است اما آن را جز خدايي كه آگاه به شمار مخلوقات و زمان تولد هر يك مي باشد نمي داند.

از ظاهر اين روايات استفاده مي شود، از آن جا كه علم نجوم هميشه با واقعيت تطابق نمي كند اعتقاد و اخبار نجوم

از روي يقين و قطع جايز نخواهد بود و بسياري از محذورات به همين نكته برمي گردد. اگر كسي فزوني اشتباهات در نجوم را بداند، نبايد به طور قطع و يقين از نجوم خبر دهد يا به آن معتقد باشد.

صاحب جواهر مي گويد:

نظر كردن و فراگيري و آموزش علم نجوم هيچ اشكالي ندارد. مي توان بر اساس قواعد صحيح اين علم از حوادث خبر داد البته نه به طور جزم و يقين، بلكه به اين معني كه جريان عادت بر اين است كه در فلان حالت فلان حادثه اتفاق خواهد افتاد. (57)

در بلغة الطالب آمده است:

خبردهي منجّم از آثار افلاك اگر ظني باشد و احتمال خلاف آن داده شود، اشكالي ندارد، بلكه اخبار قطعي هم صحيح است. اگر منجّم معتقد باشد و اظهار كند كه خداوند هر چه را بخواهد از بين مي برد و يا نگه مي دارد و علم كتاب فقط نزد اوست. اگر منجّم خبر يقيني بدون احتمال خلاف بدهد، اين همان سحر و كهانت و تنجيمي است كه در روايات تحريم شده و تكذيب قرآن و پيامبر است. (58)

چند مسأله ي مرتبط با تنجيم

1. آيا تصديق منجّم و ترتيب اثر دادن به سخن او جايز است؟

اگر اخبار منجّم كفرآميز باشد مانند استقلال يا اشتراك اجسام آسماني در تأثير، يا تفويض تأثير به اجرام آسماني بعد از خلقتشان؛ تصديق و ترتيب اثر دادن به سخن او جايز نخواهد بود، بلكه تصديق قلبي مساوي كفر است.

هم چنين تصديق منجمي كه خبر از تأثير اجرام به صورت يقيني مي دهد اگر چه آن ها را مخلوق خداوند و فقط او را مؤثر اصلي بداند، جايز نيست؛ زيرا خبر يقيني با ضروريات ديني؛ هم چون تأثير دعا و صدقات و امثال آن ها منافات دارد،

بلكه اگر متوجه باشد اين خبر منجر به انكار يكي از ضروريات دين مي شود تصديقش موجب كفر است.

هم چنين اگر خبردهنده از اموري در حالات خاص فلكي خبر دهد، چه با اعتقاد به تأثير ستارگان و چه بدون آن - مانند غيب گويي كاهنان - چنين تنجيمي و لو عملاً جايز نيست؛ زيرا در روايات از آن منع شده است، از جمله:

در روايتي به نقل از عبدالله بن عوف بن الاحمر آمده است:

لمّا أراد أميرالمؤمنين(ع) المسير إلي أهل النهروان أتاه منجّم، فقال: يا أميرالمؤمنين لا تسر في هذه الساعة و سرفي ثلاث ساعات يمضين من النهار، فقال له أميرالمؤمنين: ولِمَ؟ قال: لأنّك إن سرت في هذه الساعة أصابك و أصاب أصحابك أذيً و ضرّ شديد، و إن سرت في الساعة التي أمرتك ظفرت و ظهرت و أصبت كلّ ما طلبت، فقال أميرالمؤمنين(ع): تدري ما في بطن هذه الدابّة أذكرُ أم أنثي؟ قال: إن حسبت علمت. فقال أميرالمؤمنين(ع): من صدّقك علي هذا القول فقد كذّب بالقرآن: «إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» (59) . ما كان محمد(ص) يدّعي ما ادّعيت، أتزعم أنّك تهدي إلي الساعة التي من صار فيها صرف عنه السوء و الساعة التي من صار فيها حاق به الضر! من صدّقك بهذا استغني بقولك عن الاستعانة بالله في ذلك الوجه، و أحوج إلي الرغبة إليك في دفع المكروه عنه، و ينبغي أن يوليّك الحمد دون ربّه عزّ وجلّ، فمن آمن لك بهذا فقد اتّخذ من دون الله ضدّاً و ندّاً -

ثمّ قال: - اللهمّ لا طير إلاّ طيرك و لا ضير إلاّ ضيرك، و لا خير إلاّ خيرك، و لا إله غيرك - ثمّ التفت إلي المنجّم و قال: - بل نكذّبك و نسير في الساعة التي نهيت عنها؛ (60)

هنگامي كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) قصد حركت به سوي اهل نهروان را داشتند منجمي خدمت آن حضرت آمد و گفت: در اين ساعت حركت نكن بلكه تا سه ساعت بعد از ظهر آن را به تأخير بينداز، سپس حركت كن. حضرت به او فرمودند: براي چه؟ آن شخص گفت: زيرا اگر در اين ساعت حركت كنيد به شما و اصحاب شما ضرر و زيان شديدي خواهد رسيد ولي اگر در ساعتي كه من گفتم حركت كنيد موفقيت و كاميابي با شماست و به مطلوبتان خواهيد رسيد. حضرت فرمودند: آيا مي داني بچه ي داخل رحم اين حيوان نر است يا ماده؟ گفت: اگر حساب كنم مي گويم. حضرت فرمودند: هر كس تو را در اين سخن تصديق كند هر آينه قرآن را تكذيب كرده است؛ زيرا قرآن مي فرمايد: «علم قيامت فقط نزد خداست و باران را او فرو مي فرستد و آن چه را كه در رحم هاست مي داند و كسي نمي داند فردا چه به دست مي آورد، و كسي نمي داند در كدامين سرزمين مي ميرد. در حقيقت، خداست كه داناي آگاه است». پيامبر(ص) هم چيزي را كه تو مدعي آن هستي ادعا نمي كرد، آيا گمان مي كني كه ساعت سعدي را كه هر كس در آن حركت كند از بدي در امان بوده و ساعت نحسي را كه هر كس در آن حركت نمايد مبتلا به ضرر و خسارت خواهد شد مي داني؟ هر كس

تو را تصديق كند از ياري خدا بي نيازي جسته و در دفع امر ناپسندي كه مي خواسته از خود دفع كند به تو بيشتر از خدا محتاج بوده و سزاوار است به جاي پروردگار تو را حمد و ستايش كند. هر كس به تو به واسطه ي اين امر ايمان بياورد همانا به جاي خداوند تو را شريك خداوند قرار داده است. سپس فرمودند: بارالها هيچ فالي غير از فال تو نيست، و هيچ ضرري غير از ضرر تو و هيچ خيري غير از خير تو نيست و هيچ خدايي غير از تو نيست سپس به منجّم رو كرده و فرمودند: ما تو را تكذيب مي كنيم و در همان ساعتي كه تو ما را از آن نهي كردي حركت مي كنيم.

ظاهر روايت منع از تصديق منجّم است، در اخباري كه به صورت قطعي مي دهد، چه تصديق قلبي باشد، چه عملي.

موثقه محمد بن قيس از امام باقر(ع) نيز مؤيد اين معناست: امام باقر(ع) از اميرالمؤمنين(ع) نقل مي كند: سخن هيچ منجّم يا كاهن و هيچ قيافه شناس و هيچ دزدي را نپذير، من شهادت فاسق را مگر عليه خودش نمي پذيرم (61) و اين در صورتي است كه مراد از «عرّاف» همان منجّم باشد. اما اگر مراد از آن كاهن باشد، اين روايت بر مدعا دلالتي ندارد مگر به ضميمه ي تشبيه منجّم به كاهن كه اين هم منوط به پذيرش عموم تنزيل است.

- حسين بن زيد از امام صادق(ع) و ايشان از پدرانشان از رسول خدا(ص) نقل كرده كه در حديث مناهي فرمودند:

و نهي عن إتيان العرّاف و قال: من أتاه و صدّقه فقد بريء مما أنزل الله

علي محمد(ص)؛ (62)

پيامبر از رفتن نزد منجّم نهي كرده و فرمودند: كسي كه نزد منجّم برود و سخن او را تصديق كند از آن چه خدا بر محمد(ص) فرستاده برائت جسته است.

- يعقوب بن شعيب، گفت: از امام صادق(ع) درباره ي آيه ي «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ» (63) پرسيدم، حضرت فرمودند:

چنين مي گفتند: غروب فلان ستاره باران مي آورد و غروب فلان ستاره باران نمي آورد. آنان نزد منجمان مي رفتند و سخن ايشان را تصديق مي كردند. (64)

- در روايت مرسله ي معتبري آمده است:

و لايجوز التعويل علي قوله (أي المنجّم)؛ لقول النبي(ص): من صدّق كاهناً أو منجّماً فهو كافر بما اُنزل علي محمد(ص)؛ (65)

تكيه بر سخن او (يعني منجّم) جايز نيست، زيرا پيامبر(ص) فرمودند: «كسي كه كاهن يا منجّمي را تصديق كند، به آن چه بر محمد(ص) نازل شده، كافر است.»

آن چه از اين اخبار استفاده مي شود نهي از تصديق منجّمي است كه به صورت قطعي خبر مي دهد به نحوي كه سبب بي نيازي مخاطب از خداوند تبارك و تعالي مي گردد، اعتقاد به استقلال يا اشتراك اجرام آسماني در تأثير، يا آن ها را در بقاي وجود و تأثير خود بي نياز از خداوند مي داند. از اين رو در اين روايات بر چنين شخصي اطلاق مشرك يا كافر شده است.

البته اين روايات غير از موارد مذكور را در بر نمي گيرد. اگر خبر منجّم به گونه اي باشد كه موجب كفر و شرك و بي نيازي از خدا و شبيه اخبار كاهنان نباشد، تصديق قلبي او محذوري ندارد و اما تصديق عملي او اگر سخنش اطمينان آور نباشد، جايز نيست.

2. آيا يادگيري و ياد دادن علم نجوم جايز است؟

فراگيري و آموزش علم نجوم اگر به منظور

ترتيب اثر و اخبار قطعي بر اساس آن نباشد، دليلي بر حرمت آن وجود ندارد.

صاحب جواهر در مورد كهانت مي گويد:

گفته شده است: علم و فراگيري و آموزش كهانت حرام نيست، فقط عمل به آن حرام است؛ زيرا اصل عدم حرمت است و كهانت و كاهن نيز به عمل و عامل انصراف دارد نه به علم، مگر اين كه گفته شود: بين علم و عمل در اين جا انفكاكي نيست كه البته درست نيست. (66)

وقتي حكم كهانت چنين باشد، حكم تنجيم كه به كهانت تشبيه شده، روشن تر است.

رواياتي كه بر فزوني اشتباه و خطا در علم نجوم دلالت دارد؛ بر نهي از علم نجوم دلالتي ندارد، بلكه نهايتاً كثرت خطا و اشتباه مانع از دادن حكم قطعي در حوادث است.

صاحب جواهر مي گويد:

احاطه به تمام دقايق علم نجوم بر هر كسي ممكن نيست، مگر براي كساني كه خزانه دار علم خداوند هستند نه كساني كه خيال مي كنند مثلاً نزديك شدن دو ستاره به هم بر نحس يا سعد بودن دلالت دارد، ولي اين از نگريستن در آن چه علماي نجوم در اين علم تدوين كرده اند و از عمل به سخني كه با احتياط مي گويند، منع نمي كند. گرايش گروهي از علما و محدثان شيعه را به علم نجوم بر همين وجه مي توان حمل كرد. كساني هم چون: حسن بن موسي نوبختي، موسي بن حسن نوبختي و ديگر نوبختيان و احمد بن محمد بن خالد برقي، احمد بن محمد بن طلحه، جلودي بصري، محمد بن ابي عمير، محمد بن مسعود عياشي، فضل بن ابي سهل - كه مأمون را از خطاي منجمين در ساعتي كه براي ولايت امام

رضا(ع) انتخاب كرده بودند، آگاه كرد ولي مأمون او را منع كرده و از گفتن به ديگران بازداشت. فضل فهميد كه اين كار مأمون از روي عمد است - از نجوم آگاه بودند و چيزهايي از آنان مي دانيم كه يقيناً نمي توان گفت - چنان كه سيد مرتضي پنداشته - اتفاقي بوده است. (67)

سيد بن طاووس - بنابر آن چه از ايشان نقل شده - فراگيري و آموزش و نگريستن در نجوم را جايز شمرده اند البته با اين اعتقاد كه حركات ستارگان، اغلب نشانه ها و علامت هايي هستند از حوادثي كه اتفاق مي افتد. اما اين اعتقاد بايد به گونه اي باشد كه با علم و حكمت و قدرت خداوند بر تغيير حوادث منافات نداشته باشد. (68)

3. آيا حكم رمل و فال و كارهايي از اين قبيل مثل تنجيم است؟

صاحب جواهر مي گويد:

هم چنين حكم رمل و فال و غير آن ها از علومي كه از اسرار و غيب هاي عالم پرده برمي دارند، نيز چنين است؛ يعني اعتقاد به مطابقت كامل حوادث با اين پيش گويي ها حرام است و الاّ جايز است. رسول اكرم(ص) فال نيك زدن را بسيار دوست مي داشت و از گمان و فال بد زدن دوري مي جستند. از ائمه ي اهل بيت(ع) امور فراواني مثل استخاره و بعضي از حساب ها و غير آن ها وارد شده كه در راه كشف بسياري از امور غيبي از آن ها استفاده مي شود، البته نه بر وجه يقين. شايد همه ي اين ها از فضل خدا بر بندگان و وسيله ي هدايت آنان است، مانند آن چه درباره ي «رُقي» - كمك از قواي فوق طبيعي - آمده است كه قَدَر را دفع مي كند و گفته اند خود اين بخشي از قدر است. اين باب گسترده اي است كه جاي طرح آن اين جا نيست، خصوصاً

آن چه درباره ي حرزها و طلسمات و خواص حروف و اشيا و مصالح و مفاسدي كه دارند، وارد شده است. سزاوار است از آن چه از اين امور شائبه ضرري براي مردم دارد دوري گزيده و از آن چه به نفع مردم و در جهت مصالح زندگي آنان است و سحر نباشد، استفاده كرد. (69)

از ظاهرعبارت بر مي آيد كه خبردهي از غيب به طور قطع و جزم از هر راهي كه باشد حرام است. صحيحه ي حسن بن محبوب نيز بر آن دلالت دارد:

قلت لأبي عبدالله: إنّ عندنا بالجزيرة رجلاً ربما أخبر من يأتيه سأله عن الشيء يسرق أو شبه ذلك فنسأله، فقال: قال رسول الله: من مشي إلي ساحر أو كاهن أو كذّاب يصدّقه فيما يقول فقد كفر بما أنزل الله من كتاب...؛ (70)

به امام صادق(ع) گفتم: در جزيره ي ما مردي است كه وقتي كسي چيزي را گم كرده و يا از وي دزديده اند پيش آن مرد مي روند و او از جاي آن شيء خبر مي دهد. حضرت فرمودند: «پيامبر اكرم(ص) فرمودند: كسي كه پيش جادوگر يا كاهن يا دروغگو مي رود و او را در سخنش تصديق مي كند به آن چه خداوند در كتابش نازل فرموده كافر شده است....»

شيخ انصاري مي گويد:

ظاهر اين روايت آن است كه خبر دادن از امور غيبي از روي قطع و يقين در هر صورت حرام است، چه با كهانت باشد و چه غير آن؛ زيرا در اين روايت، پيامبر اكرم خبر دهنده از چيز مخفي را همانند ساحر و كاهن و دروغگو قرار داده و همه را حرام مي داند. (71)

پي نوشت:

1. المكاسب، ص 25.

2. التعليقه، ص 23.

3.

تاج العروس، ج 9، ص 72.

4. بحارالانوار، ج 58، ص 235.

5. الروضة، ص 195.

6. جواهر الكلام، ج 22، ص 103.

7. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 432.

8. همان، ص 433.

9. جامع الأحاديث، ج 17، ص 225.

10. همان، ص 228.

11. همان.

12. همان.

13. مؤلف اين كتاب، محمد بن الحسين بن الحسن الرازي است.

14. انعام، آيه ي 75.

15. صافّات، آيه ي 88 و 89.

16. واقعه، آيه ي 75 و 76.

17. نازعات، آيه ي 1.

18. همان، آيه ي 5.

19. نحل، آيه ي 16.

20. جامع الاحاديث، ج 17، ص 229.

21. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 269، ح 2406.

22. مرآة العقول، ج 2، ص 478.

23. جامع الأحاديث، ج 17، ص 195.

24. همان، ص 221، ح 18.

25. همان، ص 233، ح 23.

26. همان، ص 236؛ نهج البلاغه، ص 168.

27. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 267، ح 2402.

28. مرآة العقول، ج 26، ص 478.

29. همان، ج 26، ص 479.

30. همان، ص 463.

31. المكاسب المحرّمه، ص 25.

32. مسعدة بن صدقة عن أبي عبدالله(ع) قال: سمعته يقول: كلّ شيء هو لك حلال حتي تعلم أنّه حرام بعينه فتدعه من قبل نفسك ... والأشياء كلّها علي هذا حتّي سيتبينَ لك غير ذلك أو تقوم به البيّنة؛ كافي، ج 5، كتاب المعيشة، ص 313، ح 40.

33. بلغة الطالب، ج 1، ص 99 و 100.

34. المكاسب المحرّمه، ص 25.

35. همان، ص 28.

36. همان.

37. همان.

38. ارشاد الطالب، ج 1، ص 137.

39. جامع الاحاديث، ج 17، ص

226.

40. المكاسب المحرّمه، ص 28 و 29.

41. الاحتجاج، ص 2، ص 94.

42. المكاسب المحرّمه؛ ص 27.

43. بحارالانوار، ج 58، ص 219.

44. المكاسب المحرمه، ص 27 و 28.

45. التعليقه، ص 24.

46. المكاسب المحرّمه، ص 25 و 26.

47. همان، ص 26.

48. جواهر الكلام، ج 22، ص 106.

49. وسائل الشيعه، ج 12، ص 103، باب 24 از ابواب مايكتسب به، ح 5.

50. همان. ح 7.

51. همان، ج 8، ص 270، باب 14 از ابواب آداب السفر إلي الحج، ح 6.

52. همان، ج 12، ص 104، ح 10.

53. همان، ح 8؛ جواهرالكلام، ج 22، ص 89 و 91؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 271، ح 8 و ص 270، ح 5 و ص 268، ح 1.

54. همان، ج 12، ص 102، باب 24 از ابواب مايكتسب به، ح 1.

55. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 269.

56. وسائل الشيعه، ج 12، ص 102، باب 24 از ابواب مايكتسب به، ح 2.

57. جواهر الكلام، ج 22، ص 108.

58. بلغة الطالب، ج 1، ص 100.

59. لقمان، آيه ي 34.

60. وسائل الشيعه، ج 8، ص 269، باب 14 از ابواب آداب السفر إلي الحج، ح 4.

61. همان، ح 2.

62. همان، ص 269.

63. يوسف، آيه ي 106.

64. وسائل الشيعه، ج 8، ص 271، باب 14 از ابواب آداب السفر إلي الحجّ، ح 7.

65. جامع الاحاديث، ج 17، ص 231.

66. جواهر الكلام، ج 22، ص 90.

67. همان، ص 106 و 107.

68. مرآة العقول، ج 26، ص 461.

69. جواهر الكلام، ج 22، ص 109.

70. وسائل الشيعه، ج 12، ص 108، باب 26 از ابواب ما يكتسب به، ح 3.

71. المكاسب المحرّمه، ص 53. سيد محسن خرازي

6- بارش هاي شهابي

مفاهيم پايه

در شبي صاف و تاريك يك رصدگر ممكن است در هر ساعت چند شهاب ببينيد. به اين شهاب ها كه در جاهاي مختلف آسمان مشاهده مي شوند، شهاب هاي پراكنده گفته مي شود. اين گونه شهاب ها، از نقطه ي خاصي در فضا نمي آيند و عامل به وجود آورنده ي آن ها، ذرات ريز بين سياره اي است كه به طور پراكنده در اطراف مدار زمين پخش شده اند. اما در برخي از شب ها تعداد شهاب ها به طور چشمگيري افزايش مي يابد و ممكن است به ده ها شهاب در ساعت برسد. در اين صورت به اين پديده بارش شهابي مي گوييم. بارش هاي شهابي هنگامي رخ مي دهند كه زمين در مدار خود با توده اي از شهابواره ها برخورد كند. منشأ بسياري از آن ها، دنباله دارها هستند. اين صخره هاي يخي با حركت در مدار خود ذرات ريزي به جا مي گذراند. با نزديك شدن دنباله دار به خورشيد تعداد ذرات به جا مانده افزايش مي يابد. بنابراين مدار دنباله دار مملو از ذراتي مي شود كه با همان سرعت دنباله دار و تقريباً در همان مدار به دور خورشيد مي گردند. به دليل حركت متناوب زمين به دور خورشيد، سياره ي ما در زمان مشخصي از سال به نزديكي مدار دنباله دار مي رسد و با برخورد به اين ذرات بارش شهابي رخ مي دهد. البته بارش هايي نيز شناخته شده اند كه منشأ آن ها سيارك ها هستند كه معروف ترين نمونه ي آن بارش جوزايي است كه منشأ آن سيارك فاتون است.

شهابواره ها تقريباً در مسيرهايي موازي يكديگر و با سرعت يكساني وارد جو مي شوند.

عمل سوختن و يونيزه شدن آن ها بيشتر در ارتفاع 120 تا 80 كيلومتري بالاي سطح زمين رخ مي دهد. اين فاصله براي ناظري كه روي سطح زمين ايستاده، فاصله ي بسيار دوري است. بنابراين به دليل اثر پرسپكتيو چنين به نظر مي رسد كه شهاب ها از يك نقطه ي آسمان خارج مي شوند. به اين نقطه ي مجازي كانون بارش گفته مي شود. البته به دليل سرعت اوليه ذرات به جا مانده از دنباله دار و اختلاف ناچيز سرعت ذرات با يكديگر، كانون دقيقاً يك نقطه نيست، بلكه محدوده ي كوچكي در آسمان است. بارش هاي شهابي با اسم صورت فلكي اي نام گذاري مي شوند كه كانون بارش در زمان اوج فعاليت در آن قرار دارد، براي مثال بارش شهابي برساووشي كه كانون آن در صورت فلكي برساووش است. اگر كانون دو يا چند بارش در يك صورت فلكي باشد، از نام ستاره ي درخشان نزديك كانون هم استفاده مي شود مانند بارش اتا دلوي يا دلتا دلوي. گاهي اوقات هم براي مشخص كردن چندين بارش در يك صورت فلكي از نام ماه اوج بارش نيز كمك گرفته مي شود.

رصد و ثبت بارش هاي شهابي

رصد شهاب ها زمينه اي مناسب براي به وجود آوردن شب هاي رصدي لذت بخش و فرصتي بسيار خوب براي شركت در مشاهدات علمي با ارزش است. با اين وجود رصد شهاب ها عموماً مورد غفلت منجمان آماتور واقع شده است. بايد بدانيم كه امروزه تعداد اندكي از منجمان حرفه اي در پژوهش هاي شهابي فعاليت دارند. بنابراين ستاره شناسان آماتور در به دست آوردن داده ها و اطلاعات در اين زمينه نقش بسيار مؤثري دارند. داده هايي كه به وسيله ي آماتورها جمع آوري مي شود، مي تواند منجمان را از منشأ و چگونگي ريشه گيري شهابواره ها آگاه سازد كه اين نيز به نوبه ي

خود مي تواند سبب روشن شدن مسائلي در چگونگي پيدايش و تكامل منظومه ي شمسي ما گردد. با كمترين وسايل و تجهيزات و با داشتن اطلاعاتي از مفاهيم پايه، مي توانيد رصد شهاب ها را آغاز كنيد. شهاب ها ذره هاي كوچكي هستند كه معمولاً بزرگتر از يك دانه شن نمي باشند. آن ها با سرعتي تا حدود 70 كيلومتر بر ثانيه وارد جو كره ي زمين مي شوند و پس از برخورد با جو در ارتفاع 100 كيلومتري سطح زمين قابل رؤيت مي شوند. بيشتر اين ذرات پيش از رسيدن به سطح زمين در نتيجه ي حرارت زياد، كاملاً تبخير مي شوند. فقط تعداد كمي از آن ها به سطح زمين برخورد مي كنند كه «شهاب سنگ» ناميده مي شوند. با وجود اين كه شهاب ها در هر شب صافي قابل رؤيت هستند، با در نظر گرفتن چند نكته مي توانيد بخت خود را براي ديدن آن ها افزايش دهيد. روشنايي ماه و آلودگي نوري آسمان از تعداد شهاب ها مي كاهد. بنابراين براي رصد بهتر است زماني را انتخاب كنيد كه ماه در آسمان نباشد. هم چنين آسماني تاريك و به دور از آلودگي هاي نوري و جوي را براي رصد برگزينيد.

نكته ي قابل توجه ديگر، زمان مشاهده ي شهاب در طول شب است. بهتر است رصد شهاب ها در ساعات ابتدايي بامداد صورت گيرد. زيرا حركت وضعي زمين باعث مي شود كه در اين زمان، مسير حركت ذرات رو به رو به جهت حركت زمين واقع شود. در زمان هاي ديگر، تنها شهاب هايي قابل مشاهده اند كه با سرعتي بيش از سرعت زمين حركت مي كنند. اين حالت را مي توان به اتومبيلي تشبيه كرد كه در بارش برف حركت مي كند و به نظر مي رسد كه دانه هاي برف، بيشتر به شيشه ي جلوي اتومبيل

برخورد مي كنند تا شيشه ي عقب آن. شهاب ها به دو دسته ي كلي تقسيم مي شوند. يك دسته شهاب هايي هستند كه به طور اتفاقي و از مكاني نامشخص در آسمان ديده مي شوند. به اين گونه شهاب ها «پراكنده» مي گويند. دسته ي ديگر، شهاب هايي هستند كه در زماني معين از سال مشاهده شده و از نقطه ي مشخصي در آسمان پراكنده مي شوند. اين شهاب ها در دسته ي «بارش هاي شهابي» قرار مي گيرند. براي مثال، بارش شهابي برساووشي، يك بارش معروف است و در مرداد ماه رخ مي دهد. معمولاً تنها حدود 5 الي 10 شهاب پراكنده در هر ساعت قابل رؤيت است. اما در واقع بخش عمده اي از شهاب هاي ورودي به جو زمين را، شهاب هاي پراكنده تشكيل مي دهند. شهاب هاي پراكنده از بارش هاي شهابي كوچك يا از شهابواره هايي (اشيايي كه هنوز وارد جو زمين نشده اند.) كه زماني به يك بارش شهابي تعلق داشته، اما از مدار اصلي خود خارج شده اند، سرچشمه مي گيرند. براي افزايش بخت ديدن شهاب ها، بايد به اين نكته توجه داشته باشيد كه شهاب ها يك نوسان روزانه دارند و احتمال ديدن آن ها قبل از طلوع آفتاب بيش از احتمال مشاهده ي آن ها بعد از غروب است. به علاوه يك نوسان ساليانه نيز وجود دارد و شهاب ها در نيمه ي دوم سال از بخت بيشتري براي رؤيت برخوردارند.

به مشتاقان رصد شهاب ها توصيه مي شود در شب هاي كه بارش هاي شهابي فعال هستند، به رصد شهاب بپردازند. در اين شب ها بخت ديدن شهاب به طور قابل ملاحظه اي افزايش مي يابد به طوري كه مي تواند در يك شب حدود 50 شهاب يا حتي تعداد بيشتري ديد كه به نوع بارش بستگي دارد. با وجود اين كه بارش هاي شهابي تا حدودي متفاوتند،

دوره ي فعاليت اكثر آن ها معمولاً چند شب طول مي كشد و در تاريخي معين يك (يا چند) نقطه ي اوج فعاليت دارند. شهاب هاي بارشي را مي توان از شهاب هاي پراكنده تشخيص داد. اين طور به نظر مي رسد كه همه ي شهاب هاي متعلق به يك بارش، از ناحيه ي معيني از آسمان سر برمي آورند كه به آن ناحيه «كانون بارش» مي گويند. براي مثال، شهاب هاي بارش جوزايي، از مكاني نزديك ستاره ي «كاستور» خارج مي شوند.

عكاسي از بارش هاي شهابي

يكي از پديده هاي جالب در نجوم آماتوري ثبت و بررسي مسير رد شهاب ها در آسمان است كه علاوه بر ثبت مناظر زيبا به ما در استخراج اطلاعات دقيق از يك رصد بارش شهابي كمك مي كند. شما به وسيله ي عكاسي مي توانيد سرعت يك شهاب و نيز جهت و طول شهاب را به طور دقيق به دست آوريد. چون سرعت شهاب ها نسبتاً زياد است و فرصت چنداني براي ثبت آن نداريد بايد حداكثر وقت را براي ثبت آن ها به خرج دهيد. براي ثبت بهتر شهاب ها نكات زير را در نظر داشته باشيد:

- از چه دوربين عكاسي استفاده كنيم؟

براي عكاسي از شهاب ها نياز به دوربين هاي مكانيكي نظير دوربين زنيط داريد. در اين دوربين هاي عكاسي، شاخصي به نام B يا T در قسمت تنظيم سرعت شاتر وجود دارد كه به ما اجازه مي دهد زمان نوردهي فيلم عكاسي را به طور دستي تنظيم نماييم. براي اين منظور بايد از وسيله اي به نام دكلانشور كه در محل تنظيم سرعت شاتر قرار مي گيرد براي نوردهي بلند مدت كمك بگيريم.

از آن جايي كه در هنگام ثبت مسير رد شهاب ها بر خلاف پديده هاي ديگر نجومي از زمان دقيق عبور شهاب در آسمان و منطقه ي

عبور آن آگاهي نداريم، بنابراين بايد دريچه ي دوربين براي چندين دقيقه باز بماند و به بخش به خصوصي از آسمان نشانه روي كند. هم چنين براي حداكثر استفاده از ميدان ديد دوربين از لنزهاي ميدان باز (وايد) استفاده كنيد.

- فيلم مناسب براي عكاسي

در هنگام عبور يك شهاب از بخشي از آسمان كه دوربين عكاسي ما بدان سمت نشانه رفته است انتظار داريم كه رد مسير شهاب بر روي فيلم عكاسي ما ثبت شود. در عكاسي بارش هاي شهابي از دسته ي محدودي از فيلم هاي رنگي يا سياه و سفيد استفاده مي شود كه كيفيت لازم براي ثبت تصوير رد شهاب را دارا باشند بدين منظور از فيلم هاي با حساسيت بالا نظير فيلم هاي با حساسيت 400 ، 800 و بالاتر از آن استفاده مي شود. در ميان فيلم هاي سياه و سفيد كه در بازار موجود است TMax 400 پيشنهاد مي شود.

- به چه سمتي از آسمان نشانه رويم؟

در رصد شهاب هاي يك بارش شهابي ساليانه به طور تجربي ثابت شده است كه بيشترين شهاب هاي يك بارش در محدوده اي بين 30 تا 40 درجه ي كانوني بارش در آسمان ظاهر مي شوند. بنابراين براي اين كه بتوانيد بيشترين شهاب ها را ثبت كنيد محدوده ي ديد دوربين را در اين راستا قرار دهيد.

- چند دقيقه نوردهي كنيم؟

هنگام عكاسي از شهاب ها بايد لنز دوربين به مدت چند دقيقه باز بماند. بنابراين لازم است به دنبال منطقه ي رصدي تاريكي باشيم كه از آلودگي نوري به دور باشد. پس از استقرار دوربين بر روي سه پايه به طور متوسط مدت زمان 10 دقيقه براي نوردهي هر كادر فيلم عكاسي كافي است. از آن جايي كه در هر فيلم

عكاسي پس از نوردهي به تدريج حساسيت فيلم كاهش مي يابد پس از سپري شدن مدت زمان معيني از نوردهي حساسيت آن به شدت كاهش يافته به مشابه فيلم هاي كند يا حساسيت پايين در عكاسي عمل مي نمايد. بنابراين اگر به هر فيلم چندين برابر مقدار پيشنهادي نوردهي شود در عمل ردي از شهاب هاي كم نورتر بر روي فيلم ثبت نخواهد شد.

معروف ترين بارش هاي شهابي

اشاره

معروف ترين بارش هاي شهابي عبارتند از:

شلياقي، اتا دلوي، ژوئن عوايي، دلتا دلوي جنوبي، آلفا جدي، يوتا دلوي جنوبي، دلتا دلوي شمالي، كاپا دجاجه، برساووشي، آلفا ارابه راني، تنيني، جباري، ثوري جنوبي، ثوري شمالي، اسدي، آلفا تك شاخ، جوزايي، دبي و ربعي.

بارش شلياقي (LYR)

بازه ي فعاليت: 27 فروردين - 5 ارديبهشت

مختصات كانون: 271 و 34+

شاخص جمعيت: 9 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 49

زمان اوج: 2 ارديبهشت ساعت 21

حركت روزانه: 1 1+ و 0 0

ZHR : 18

قطر كانون (درجه): 5

بارش شهابي شلياقي از قديمي ترين بارش هايي است كه اسناد آن موجود است و در حدود 2000 سال پيش در چين ديده شده است. دنباله دار مادر آن داراي تمايل مداري بالايي است. اين گفته به اين معني است كه نهر شهابي آن به سيارات منظومه ي شمسي نزديك نيست. به همين علت علي رغم پير بودن نهر، فعاليت آن جوان است و داراي بيشينه ي كوتاهي است در حدود چندين ساعت طول مي كشد. شهاب هاي شلياقي بقاياي دنباله دار تاچر هستند. اين دنباله دار در 5 آوريل سال 1861 در نيويورك كشف شد. در زمان كشف دنباله دار از قدر 2 5 و دمي به طول يك درجه داشت. مشخص شد كه دنباله دار در مداري بيضوي با تناوب 415 به دور خورشيد در گردش است. بارش شهابي شلياقي، در گذشته داراي چندين فوران بوده است.

جديدترين فعاليت فوراني آن به سال 1982 باز مي گردد كه در آن موقع تعداد شهاب هايش به بيش 100 عدد در ساعت رسيد. آدريس دوبيس و رينر آرلت با بررسي دقيق اين بارش سال هاي 1998-2000 به نتايج با ارزشي درباره ي اين نهر شهابي دست يافتند. از مهمترين موارد آن،

اين است كه دنباله دار داراي بيشينه با زمان متغير بين طول خورشيدي 45 32-32 درجه در هر سال است. مختصات كانون در زمان اوج به ترتيب داراي بعد و ميل د04 س18 و 34+ بوده است. در چند سال اخير مقدار بيشينه ZHR در حدود 18 بود اما اين مقدار در زمان اوج متغير مي باشد. شهاب هاي بارش شلياقي نسبتاً سريع هستند و سرعت شان برابر با 49 كيلومتر بر ثانيه است. عكاسي از بارش شلياقي به خاطر تعداد كم شهاب هاي آن و تعداد اندك آذرگوي هايش مشكل است.

بارش اتا دلوي (ETA)

بازه ي فعاليت: 30 فروردين - 7 خرداد

مختصات كانون: 338 و 1-

شاخص جمعيت: 4 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 66

زمان اوج: 16 ارديبهشت ساعت 10:30

حركت روزانه: 9 0+ و 4 0+

ZHR : بين 40 تا 85

قطر كانون (درجه): 4

بارش اتا دلوي از بقاياي ذرات به جاي مانده از دنباله دار هالي است. بازه ي فعاليت اين بارش نسبتاً پهن است و در اواخر فروردين تا اوايل خرداد ادامه دارد. تاريخ بيشينه ي آن در زماني بين 12 تا 20 ارديبهشت روي مي دهد. رصد اين بارش در نيمكره ي شمالي به خوبي انجام نمي شود و علت آن ارتفاع كم كانون در زمان تاريكي مطلق آسمان است. راصدان عرض هاي مياني نيمكره ي شمالي حدود 40 شهاب در ساعت در زمان بيشينه رصد مي كنند و اين مقدار، زماني كه به عرض 50 درجه شمالي مي رسيم محو خواهد شد. در حالي كه در نيمكره ي جنوبي، بارش اتا دلوي از قوي ترين بارش هاي شهابي ساليانه به حساب مي آيد. در ضمن اين بارش داراي بالاترين درصد توليد شهاب هايي است كه از خود رد به

جاي مي گذارند و تقريباً نيمي از كل شهاب هاي اتا دلوي در مسير خود رد بر جاي مي گذارند. اين بارش داراي بيشينه ي پهن بالاتر از 30=ZHR در بازه اي يك هفته اي پيرامون زمان اوج خواهد بود.

ژوئن عوايي (JBO)

بازه ي فعاليت: 5 تير - 11 تير

مختصات كانون: 224 و 47

شاخص جمعيت: 2 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 18

زمان اوج: 6 تير ساعت 18:30

حركت روزانه: 75 0+ و 21 0+

ZHR : بين 0 تا 100

قطر كانون (درجه): 5

در اواخر بهار، بارش ژوئن عوايي فعال مي شود. شهاب هاي اين بارش از صورت فلكي عوا تابيده مي شوند. منشأ اين بارش دنباله دار تناوبي پانز _ وينك 7 است. كاشف اين دنباله دار شكارچي معروف دنباله دارها جين لويس پانز است كه در تاريخ 12 ژوئن سال 1819 از شهر مارسي فرانسه آن را كشف نمود. در 09 مارس سال 1858، راصد آلماني بنام اف. آ. وينك از شهر بن دوباره آن را كشف كرد. به همين خاطر نام هر دو آن ها را بر روي آن گذاشتند. دنباله دار پانز _ ويكن در ژانويه سال 1996 و دوباره در مي سال 2002 به حضيض خورشيدي خود رسيد. نرخ ساعتي سمت الرأسي ZHR اين بارش متغير است بدين معني كه ممكن است تعداد اندكي شهاب ديده شود يا بر عكس تعداد آن ها زياد باشد. مختصات كانون در زمان اوج به ترتيب داراي بعد و ميل د56 س14 و +48 بوده كه در حدود هشت درجه اي شمال ستاره ي بتا عوا قرار دارد.

شهاب هاي آن كند بوده و داراي سرعتي برابر با 18 كيلومتر بر ثانيه هستند. از اين رو به راحتي مشخص خواهند شد.

بارش ژوئن عوايي در سال هاي 1916، 1921 و 1927 فوران نمود ولي از آن تاريخ تا سال 1997 خبري از فوران آن نبود كه احتمال مي رود كه به خاطر عدم نزديكي شهابواره هاي آن با زمين بوده باشد تا اين كه در سال 1998 فوران غير منتظره از آن روي داد. در آن موقع ZHR آن حدود 100-50 رسيد و از آن به بعد دوباره در فهرست بارش هاي شهابي ساليانه مراكز نجومي بارش قرار گرفت. تعداد شهاب هاي اين بارش متغير مي باشد.

دلتا دلوي جنوبي (SDA)

بازه ي فعاليت: 21 تير - 28 مرداد

مختصات كانون: 339 و 16-

شاخص جمعيت: 2 3

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 41

زمان اوج: 6 مرداد ساعت 11:30

حركت روزانه: 75 0+ و 21 0+

ZHR : 20

قطر كانون (درجه): 5

اين بارش شهابي از جمله بهترين بارش هاي قابل رصد در نيمكره ي جنوبي است كه كانون آن در شب هاي بلند زمستان بر فراز آسمان جنوبي قرار دارد. اين كانون قوي ترين كانون فعال در بين 6 كانون ديگري است كه در ايام تير و مرداد در اين نواحي آسمان فعال هستند. در اوايل مرداد مجموع شهاب هاي شمارش شده ي اين كانون ها حدود 30 شهاب در ساعت خواهد رسيد. مشابه بقيه ي نهرهاي شهابي مجاور دايرةالبروج اين بارش نيز دو كانوني است. شاخه ي جنوبي فعاليت بيشتري دارد و حدود دو هفته زودتر از شاخه ي شمالي به اوج مي رسد. اغلب شهاب هاي اين بارش كم نورند و از اين رو عكاسي از آن ها نسبتاً دشوار خواهد بود.

بارش آلفا جدي (CAP)

بازه ي فعاليت: 12 تير - 24 مرداد

مختصات كانون: 307 و 10-

شاخص جمعيت: 5 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 23

زمان اوج: 8 مرداد ساعت 13:30

حركت روزانه: 75 0+ و 21 0+

ZHR : 04

قطر كانون (درجه): 5

قدمت رصدهاي مرئي اين بارش شهابي به قرن نوزدهم ميلادي برمي گردد، با اين حال رصدهاي عكاسي و راديويي به عمل آمده در قرن بيستم از پيچيدگي ساختار نهر آن حكايت مي كنند. مدت فعال ترين بارش شهابي آلفا جدي بين 12 تير تا 24 مرداد است كه بيشينه ي فعاليت آن حدود 8 مرداد رخ مي دهد. اين بارش شهاب هاي كندي توليد مي كنند كه معمولاً زرد رنگ

هستند. رصدهاي گذشته اين بارش نشان مي دهد كه در ايام فعاليت آن چندين اوج متمايز ديده شده است. كانون بارش كه در صورت فلكي جدي قرار دارد در ساعت 20:15 طلوع خواهد كرد.

بارش يوتا دلوي جنوبي (SIA)

بازه ي فعاليت: 3 تير - 24 مرداد

مختصات كانون: 334 و 15-

شاخص جمعيت: 9 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 34

زمان اوج: 13 مرداد ساعت 19:20

حركت روزانه: 75 0+ و 21 0+

ZHR : 02

قطر كانون (درجه): 5

نهر شهابي بارش يوتا دلوي شامل دو شاخه ي شمالي و جنوبي است كه كانون هاي نسبتاً دوري از يكديگر دارند. شاخه ي جنوبي تر از اوايل مرداد تا اواخر آن فعال است در 13 مرداد به اوج خود مي رسد كه در اين هنگام منجر به ايجاد نرخ ساعتي 7-8 مي شود و اين در حالي است كه شاخه ي شمالي حدود دو هفته ديرتر به اوج مي رسد. هر دو شاخه ي بارش يوتا دلو مولد شهاب هاي كم نوري با قدر متوسط بزرگتر از 3+ مي باشند. ايام اوج فعاليت اين بارش كه همزمان با فعاليت بارش هاي ديگري در اين ناحيه از آسمان در همين ايام چون آلفا جدي و دلتا دلوي است موجب سختي رصد شهاب هاي اين بارش و به چالش كشاندن مهارت راصدان آماتور خواهد شد.

بارش دلتا دلوي شمالي (NDA)

بازه ي فعاليت: 24 تير - 3 شهريور

مختصات كانون: 335 و 2-

شاخص جمعيت: 4 3

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 42

زمان اوج: 17 مرداد ساعت 23:30

حركت روزانه: 75 0+ و 21 0+

ZHR : 10

قطر كانون (درجه): 5

كانون اين بارش نيز چون بارش شهابي يوتا دلوي داراي دو شاخه ي شمالي و جنوبي است كه در شمال و جنوب دايرةالبروج واقع شده اند و كانون هاي پخشي مي باشند و به همراه بارش يوتا دلوي و جدي در ناحيه متراكمي از آسمان قرار گرفته اند. نخستين رصدهاي انجام شده در اواخر قرن نوزدهم تنها موجب كشف

شاخه ي جنوبي بارش گرديد. اما رصدهاي تابستان سال هاي 1879 و 1885 موجب يافتن تعداد اندكي شهاب در حوالي مختصات 335 و 2- گرديد كه بررسي هاي بيشتر مويد وجود كانون ديگري در آن ناحيه گرديد. بعدها در رصدهاي منسجم كنو هافميستر و همكارانش رصدهاي جامعي از كانون هاي جنوبي در طي سال هاي 1908 تا 1938 انجام دادند كه نتيجه ي بررسي آن ها موجب كشف شاخه ي شمالي بارش گرديد.

بارش يوتا دلوي شمالي (NIA)

بازه ي فعاليت: 20 مرداد - 9 شهريور

مختصات كانون: 327 و 06-

شاخص جمعيت: 2 3

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 31

زمان اوج: 29 مرداد ساعت 10:30

حركت روزانه: 75 0+ و 21 0+

ZHR : 03

قطر كانون (درجه): 5

نهر شهابي بارش يوتا دلوي شامل دو شاخه ي شمالي و جنوبي است كه كانون هاي نسبتاً دوري از يكديگر دارند. شاخه ي جنوبي تر از اوايل مرداد تا اواخر آن فعال است در 29 مرداد به اوج خود مي رسد و در اين هنگام شاهد رصد كمتر از 5 شهاب در ساعت از اين بارش خواهيم بود. اين در حالي است كه شاخه ي جنوبي آن حدود دو هفته زودتر به اوج رسيده است. اين بارش مولد شهاب هاي كم نوري با قدر متوسط بزرگ تر از 3+ مي باشد.

بارش كاپا دجاجه (KCG)

بازه ي فعاليت: 12 مرداد - 3 شهريور

مختصات كانون: 289 و 59

شاخص جمعيت: 3

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 25

زمان اوج: 27 مرداد ساعت 8:30

حركت روزانه: 75 0+ و 21 0+

ZHR : 03

قطر كانون (درجه): 5

به دليل فعاليت اندك اين بارش شهابي اطلاعات كمي از آن در دسترس است. شهاب هاي آن بسيار كند بوده و اغلب كم نوراند. از خصوصيات اين بارش داشتن آذرگوي هايي با سرعت كم مي باشد كه معمولاً در سمت صور فلكي اژدها ديده مي شوند. از اين رو آن را به عنوان يك بارش آذرگويي مد نظر قرار داده اند. موقعيت كانون آن به گونه اي است كه بهترين شرايط رصدي در نيمكره ي شمالي فراهم است.

بارش برساووشي (PER)

بازه ي فعاليت: 26 تير - 2 شهريور

مختصات كانون: 046 و 58+

شاخص جمعيت: 6 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 59

زمان اوج: 22 مرداد ساعت 3:30

حركت روزانه: 4 1+ و 18 0+

ZHR : 100

قطر كانون (درجه): 5

بارش شهابي برساووشي از معروف ترين بارش هاي شهابي ساليانه است. با شنيدن نام اين بارش بي اختيار به ياد تجربه هاي دلپذير مختلفي كه در رصدهاي تابستاني مان از اين بارش كسب نموده ايم، خواهيم افتاد. شايد به جرات بتوان گفت كه بارش برساووشي نام يكي از شورانگيزترين فستيوال هاي ساليانه ي نجومي باشد كه در شب هاي گرم تابستان آماتورها را گرد هم مي آورد. نخستين گزارشات رصد اين بارش به بيش از 2000 سال پيش برمي گردد كه در شرق دور (چين، ژاچن و...) ثبت شده است. در اروپا، برساووشي به اشك لورنس مقدس شهرت دارد. مارك ليتمن در مقاله ي خود در مجله ي اسكاي اند تلسكوپ نقل مي كند:

«روحاني لورنس در

دهم اوت سال 258 در زمان حكمراني حاكم ضد مسيحي امپراطور والرين شكنجه و كشته مي شود. بدين ترتيب، از آن پس خرافاتي در قسمت هايي از اروپا (انگلستان و آلمان كنوني) شكل مي گيرد كه اشك سوزان لورنس در شب هاي دهم اوت هر سال از آسمان سرازير مي شود»

دنباله دار مادر بارش برساووشي دنباله دار تناوبي سويفت _ تاتل است كه در سال 1862 توسط لوييس سويفت از نيويورك و هورس تاتل از رصدخانه ي هاروارد در ماساچوست كشف شد. در هنگام كشف از قدر 5 7+ بود اما تا سپتامبر همان سال به قدر 2+ رسيد و دنباله ي آن حدود 25 تا 30 درجه درازا داشت. دنباله دار داراي تناوب حدود 120 سال است و دوباره در اوايل 1990 به حضيض خود رسيد و در نوامبر 1992 قدرش در آسمان به 5+ رسيد. به خاطر تمايل مداري زياد شهابواره هاي برساووشي، مشخصات اصلي آن در گذر ايام دستخوش تغيير چنداني در نتيجه ي تأثير منظومه ي شمسي نشده است. شياپرلي اخترشناس قرن نوزدهم شايد نخستين اخترشناسي بود كه ارتباط ما بين شهاب ها و دنباله دارها را با كشف وابستگي دنباله دار سويفت _ تاتل به بارش برساووشي اثبات نمود.

بارش آلفا ارابه راني (AUR)

بازه ي فعاليت: 3 شهريور - 17 شهريور

مختصات كانون: 084 و 42+

شاخص جمعيت: 6 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 66

زمان اوج: 10 شهريور ساعت 11

حركت روزانه: 1 1+ و 0 0

ZHR : 7-10

قطر كانون (درجه): 5

منشأ بارش شهابي آلفا ارابه ران دنباله دار كيس 1911 دو است. اين دنباله دار توسط سي. سي. كيس از رصدخانه ي ليك در يك عكسبرداري كشف شد. اين دنباله دار داراي مداري بيضوي با تناوب حدود 2500 سال

است. بارش شهابي آلفا ارابه راني (AUR) بارش شهابي خوبي براي رصد آماتورهاي تازه كار در ايام تابستان مي باشد. بازه ي فعاليت آن از 03 شهريور تا 17 شهريور است. بعد و ميل كانون به ترتيب 84 و 42+ (در پنج درجه سمت چپ ستاره ي اتا ارابه ران) است.

بنابراين، راصدان بايد پس از نيمه شب كه كانون بر فراز افق با ارتفاع مناسب است رصد خود را آغاز نمايند. شهاب هاي آلفا ارابه راني سريع بوده و داراي سرعت 66 كيلومتر بر ساعت (سريع تر از شهاب هاي برساووشي) هستند. حداكثر فعاليت اين بارش، داراي آهنگ ساعتي حدود 7-10 است. بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه اين بارش در سال هاي 1935، 1986 و 1994 فوران غير منتظره اي داشته است و به نظر مي رسد كه ميزان فعاليت آن از يك سال تا سال ديگر تغيير مي كند و حتي به سه تا پنج برابر فعاليت معموليش نيز برسد.

بارش تنيني (GIA)

بازه ي فعاليت: 14 مهر - 18 مهر

مختصات كانون: 262 و 54+

شاخص جمعيت: 6 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 20

زمان اوج: 17 مهر ساعت 1:30

حركت روزانه: 65 0+ و 11 0+

ZHR : متغير

قطر كانون (درجه): 5

بارش تنيني اصولاً يك بارش تناوبي ساليانه است كه گهگاه مولد طوفان هاي شهابي خفيفي مي نمايد، به ويژه در سال هاي 1933 و 1946 ميلادي و با آهنگ ضعيف تري در برخي از سال هاي ديگر. اخيراً نيز در سال 1998 كه همزمان با حضيض مداري دنباله دار منشأ بارش بوده به 700~ZHR رسيد. دنباله دار مادر بارش تنيني، جاياكبيني _ زينر (21 Giacobini-Zinner/P) نام دارد و در سال 1900 ميلادي در فرانسه توسط مايكل جاياكابني و

مستقلاً در سال 1913 توسط ارنست زينر در آلمان كشف شد. اين دنباله دار كوتاه دوره است ودر بازه اي 5 6 ساله به گرد خورشيد مي چرخد. بازگشت سال 1946 آن چشمگير و مهيج بود. در آن سال دنباله دار از فاصله 26 0 واحد نجومي زمين عبور نمود و قدرش به 6+ رسيد! و در همان سال ما شاهد طوفان شهابي از آن بوديم. نخستين پيش بيني اين بارش در سال 1915 توسط ريرند. ام. ديويدسن انجام شد. شهاب هاي پيشگويي شده كانون فرضي مزبور توسط شخصي به نام ويليام دنينگ رصد شدند و در سال 1933 طوفان شهابي شگفت انگيزي از آن در آسمان ديده شد. راصداني كه آن را ديده بودند چنين ابراز نمودند: «شهاب ها مانند دانه هاي برف از آسمان سرازير مي شدند». شهاب ها با آهنگ حدود 100 شهاب در دقيقه (6000 شهاب در ساعت) كه بسته به راصد و موقعيت جغرافيايي منطقه ي رصدي وي تغيير مي نمود. در طوفان سال 1946 اين بارش، راصدان چكسلواكي آهنگ تصحيح شده 6800 شهاب در ساعت را گزارش كردند.

در همان سال براي نخستين بار از رادار در رصد بارش هاي شهابي استفاده شد. در سال 1999 يك فوران كوچك مرئي _ ويدوئي غيرمنتظره در بازه ي زماني كوتاهي در حدود چند ساعت روي داد.

بارش جباري (ORI)

بازه ي فعاليت: 10 مهر - 16 آبان

مختصات كانون: 095 و 16+

شاخص جمعيت: 5 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 66

زمان اوج: 29 مهر ساعت 18:50

حركت روزانه: 65 0+ و 11 0+

ZHR : 23

قطر كانون (درجه): 10

بارش جباري كه وابسته به دنباله دار هالي است در مهر و آبان هر سال فعال مي باشد

و در بين روزهاي 3 تا 25 آبان به بيشينه مي رسد. بيشينه ي آهنگ آن همراه با وقوع حدود 15 شهاب در ساعت است و در برخي اوقات به حدود 40 شهاب نيز خواهد رسيد. اغلب شهاب هاي جباري كم نور هستند و بدين ترتيب براي عكاسي مناسب خواهند بود. قرار گرفتن كانون اين بارش در استواي سماوي رصد آن از هر دو نيمكره را ميسر مي سازد. بارش شهابي جباري حاصل ذرات به جاي مانده از دنباله دار مشهور هالي است. قطعاً شنيدن درباره ي هالي و دنباله دارش به يك اندازه جذاب خواهد بود.

ادموند هالي (1656-1742) در شهر گرستون انگلستان متولد شد و در طول حياتش خدمات ارزشمندي را به جامعه ي علمي عصر خود و تا حال حاضر عرضه نمود. او در مطالعاتش درباره ي حركت اجرام در منظومه ي شمسي به اين نتيجه رسيد كه مدارهاي بيضوي شكل وجود دارند و دنباله دارهاي ديده شده در سال هاي 1531، 1607 و 1682 همگي يكسان و ناشي از بازگشت پي در پي يك دنباله دار تناوبي است و سپس پيش بيني نمود كه در سال 1758 دوباره ديده خواهد شد. هنگامي كه پيش بيني به حقيقت پيوست وي دارفاني را وداع گفته بود و پس از آن، براي سپاسگزاري از تلاش هايش نام آن دنباله دار هالي نام گرفت. ظهور دنباله دار هالي به سال 240 پيش از ميلاد برمي گردد. نزديك ترين فاصله ي دنباله دار تا زمين در سال 837 ميلادي روي داد و فاصله اش تا حدود 342 0 واحد نجومي كاهش يافت و دنباله اش در آسمان 60 درجه درازا داشت و بيشينيه ي قدرش به 6 2+ رسيد. قطعاً دنباله دار هالي پرنورترين دنباله دار اعصار نبوده بلكه به خاطر تاريخچه ي كشف جالبش

در همه ي اذهان به جاي مانده است. آخرين بازگشت دنباله دار به سال 1980 ميلادي برمي گردد كه دمي به طول 15 درجه در آسمان داشت. كشف بارش شهابي جباري ناشي از رصدهاي راصد خستگي ناپذير ادوارد هريك در سال 1839 بود. رصد دقيق اين بارش توسط الكساندر هرشل در سال 1864 انجام شد. نخستين اندازه گيري نرخ شهاب هاي جباري در سال 1892 انجام شد و ارتباط مابين بارش و دنباله دار به طور غير مستقيم روي داد. در سال 1868 محقق شد كه بارش شهابي اتا دلوي در ماه مي (ارديبهشت _ خرداد) وابسته به دنباله دار هالي است. در سال 1911 چارلز اليور به تشابه مدار شهاب هاي جباري و اتا دلوي اشاره نمود و نخستين پيوند آن به دنباله دار صورت پذيرفت. تأييد دقيق اين مطلب چند سال بعد مسجل شد.

زمان مناسب رصد آن پس از نيمه شب تا بامداد روز بعد است و در اين هنگام كانون بارش به تدريج ارتفاع مناسب تري خواهد يافت. ادريس دوبيست داده هاي رصدي بارش جباري سال هاي 1984-2001 ميلادي موسسه IMO را تجزيه و تحليل نمود و به اين نتيجه رسيد كه مقدار تغييرات اندكي در ZHR بارش جباري در دو دهه ي گذشته رخ داده كه در بازه ي 14-31 قرار مي گيرد. در ضمن، يك دوره ي 12 ساله در تناوب هاي بعدي كه در اوايل قرن بيستم مشخص شده بود تا حدي به تأييد رسيد و اين امر نويد دهنده ي بازگشت پرقدرتي در سال هاي 2008-2010 است. بارش جباري معمولاً غير از اوج اصلي چند بيشينه ي خفيف تر نيز دارد كه اين موضوع باعث مي گردد تا شاهد فعاليت نسبتاً ثابتي پيرامون زمان اوج اين بارش باشيم.

مثلاً در سال هاي 1993 و 1998 يك بيشينه ي ثانوي با شدتي معادل بيشينه ي اصلي در تاريخ 17 18 اكتبر (26 27 مهر) از اروپا گزارش شد. بنابراين راصدان بايد نسبت به بروز حوادثي از اين نوع هوشيار باشند.

بارش ثوري جنوبي (STA) و شمالي (NTA)

بارش ثوري جنوبي(STA)

بازه ي فعاليت: 9 مهر - 4 آذر

مختصات كانون: 52 و 13+

شاخص جمعيت: 3 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 27

زمان اوج: 14 آبان ساعت 19:30

حركت روزانه: 79 0+ و 15 0+

ZHR : 05

قطر كانون (درجه): 10-20

بارش ثوري شمالي (NTA)

بازه ي فعاليت: 9 مهر - 4 آذر

مختصات كانون: 058 و 22+

شاخص جمعيت: 3 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 29

زمان اوج: 21 آبان ساعت 18:50

حركت روزانه: 76 0+ و 10 0+

ZHR : 05

قطر كانون (درجه): 10-20

شهاب هاي اين بارش ها درخشان و اغلب كند هستند. بارش ثوري داراي دو كانون با آهنگ فعاليت يكسان است كه حدود 10 درجه از يكديگر در آسمان فاصله دارند. كانون جنوبي آن اواسط آبان به اوج فعاليت خود مي رسد، در حالي كه شاخه ي شمالي، حدود يك هفته بعد در همين موقعيت قرار مي گيرد. فعاليت شاخه هاي شمالي و جنوبي اين نهر باعث ايجاد يك بيشينه معمولاً حدود 10 روزي در ماه آبان خواهند نمود. رصد شهاب هاي ثوري پس از نيمه شب كه كانون آن در مكان مناسبي قرار مي گيرد و وضعيت مناسبي مي يابد امكان پذير است. بارش ثوري از شهاب هاي رنگي پرنورش شناخته مي شود، رنگ اغلب شهاب ها زرد است، با اين وجود، آذرگوي هاي سبز، قرمز و آبي و نارنجي نيز از اين بارش ثبت شده است. اين بارش توسط ذرات دنباله دار

تناوبي انكه (2 p/Encke) به وجود آمده است.

بارش اسدي (LEO)

بازه ي فعاليت: 23 آبان - 30 آبان

مختصات كانون: 153 و 22+

شاخص جمعيت: 9 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 71

زمان اوج: 27 آبان ساعت 00:20

حركت روزانه: 7 0+ و 4 0-

ZHR : بين 10 تا 100

قطر كانون (درجه): 05

نخستين رصد اين بارش دست كم به هزار و صد سال پيش برمي گردد. در سال 902 ميلادي، منجمان مصري بارش اسدي را رصد كردند. آن ها اين نمايش را به سقوط باران گونه ستاره ها تشبيه كردند. در گذرهاي بعدي نيز منجمان چيني، ژاپني، فرانسوي، پرتقالي و منجمان مسلمان (بارش 1202 م) بارش اسدي را ثبت كردند. ظهور چشمگير بارش اسدي 1799 را بسياري از دريانوردان و ساكنان قاره ي آمريكا رصد كردند. در سال 1833 نيز بارش اسدي شگفتي آفريد و در مدت چند ساعت تعداد شهاب ها به هزاران عدد در ساعت رسيد، به طوري كه بسياري تصور كردند، جهان به پايان رسيده است. در اين سال رصدگران با مشاهده ي شهاب ها، كانون بارش را تشخيص دادند.

در سال 1837، «هاينريش اولبرس» با بررسي بارش اسدي در دهه هاي گذشته، دوره ي فعاليت آن را 33 يا 34 سال تعيين كرد. در روزهاي پاياني سال 1865، «ارنست تمپل» دنباله دار قدر ششمي را در دب اكبر كشف كرد. در ابتداي سال بعد تاتل (از رصدخانه ي هاروارد) نيز به طور مستقل موفق به كشف اين دنباله دار شد. دنباله دار تمپل _ تاتل در دوازدهم ژانويه 1866 به حضيض رسيد. در سال هاي 1899 و 1933 به رغم پيش بيني رگبار شهاب هاي اسدي فعاليت آن كم بود. امروزه مي دانيم، علت آن اثر اختلالات

گرانشي سياره هاي مشتري و زحل است كه گاهي باعث دور شدن توده ي ذرات دنباله دار از مدار زمين مي شود. بارش اسدي در سال 1966 غوغايي آفريد. در مدت كوتاهي آسمان پر از شهاب شد. به طوري كه برخي از رصدگران در آمريكاي شمالي از ظهور 30 شهاب در يك ثانيه خبر دادند! در بازه اي 2 33 ساله دنباله دار مادر بارش اسدي يعني دنباله دار تمپل _ تاتل به گرد خورشيد مي چرخد و در هر بازگشتش مقداري ذرات برمدارش به جاي مي گذارد. اين بقاياي دنباله دار در مداري كه با مدار دنباله دار مادر اندكي متفاوت است در حركت مي باشند و در بازگشت بعدي توده ي ذرات به جاي مانده ي جديد در مداري، با اندكي اختلاف نسبت به ديگران، جديدي قرار مي گيرد. با گذشت زمان ما شاهد رشته هاي ذرات به جاي مانده ي متعددي با مدارهاي نسبتاً متفاوت خواهيم بود. بنابراين هنگامي كه زمين از ميان آن ها عبور مي كند در هر سال از ميان برخي از آن ها عبور مي نمايد. محققين اين توده ها را بر اساس چندمين دوره ي گردششان به دور خورشيد پس از آزاد شدن شان نام گذاري مي كنند. براي مثال توده ي تناوب _ 8 مربوط به بقاياي سال 1733، توده ي تناوب _ 14 مربوط به سال 1533 و تناوب _ 15 مربوط به بقاياي به جاي مانده در سال 1499 مي باشند و همان گونه كه مشهود است هر چه شماره ي تناوب بيشتر باشد ذرات قديمي ترند.

پس از بازگشت باشكوه دنباله دار تمپل _ تاتل در سال 1998 ميلادي و فعاليت محسوس بارش اسدي در سال هاي 1998-2002، به تدريج فعاليت اين بارش كم فروغ مي شود و به 10-15~ZHR تنزل مي يابد. بنابراين شاهد فعاليت در خور

توجه پيش بيني شده اي نخواهيم بود با اين حال، راصدان هوشيار بارش هاي شهابي بايد آماده باشند چرا كه ممكن است با پديده ي غير منتظره ي جذابي از اين بارش روبرو شوند و قطعاً عكاسي از آذرگوي هاي اسدي خالي از لطف نخواهد بود. رنگ شهاب هاي اسدي آبي و سبز يا سفيد هستند و اغلب داراي رد مي باشند. موقعيت كانون آن مناسب است و اين امكان به وجود مي آيد كه ساكنان هر دو نيمكره آن را تماشا نمايند.

بارش آلفا تكشاخ (MON)

بازه ي فعاليت: 24 آبان - 4 آذر

مختصات كانون: 117 و 01+

شاخص جمعيت: 4 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 65

زمان اوج: 1 آذر ساعت 00:35

حركت روزانه: 97 0+ و 8 0+

ZHR : متغير احتمالاً كمتراز 400

قطر كانون (درجه): 05

يكي ديگر از بارش هاي شهابي نيمه ي دوم سال بارش شهابي آلفا تكشاخ است كه در سال 1995 فوران خفيفي داشته و براي مدت 5 دقيقه، ZHRاين بارش به حدود 420 رسيد و رصدگران بسياري در سرتاسر اروپا موفق به مشاهده ي اين طوفان شهابي شدند. به نظر مي رسد طبق محاسبات، اوج اين بارش، دوره اي 10 ساله دارد كه اوج دوباره در سال 2005 (1384) بوده است كه البته رصدها تاكنون مويد اين مطلب نبوده است.

بارش جوزايي (GEM)

بازه ي فعاليت: 16 آذر - 26 آذر

مختصات كانون: 112 و 33+

شاخص جمعيت: 6 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 35

زمان اوج: 23 آذر ماه ساعت 14:15

حركت روزانه: 97 0+ و 8 0+

ZHR : 120

قطر كانون (درجه): 05

بارش جوزايي با آهنگي بالا و فعاليتي قدرتمند از يك سال تا سال بعد، از جمله بهترين گزينه هاي رصدي براي راصدان شهاب ها خواهد بود. اين بارش از قوي ترين بارش ساليانه به شمار مي رود كه در بيشينه اش حدود 100 شهاب در ساعت توليد مي نمايد. شهاب هاي جوزايي از حدود يك هفته قبل از زمان بيشينه در آسمان ديده مي شوند، اما اوج فعاليت آن در 22 و 23 آذر خواهد بود. اوج اين بارش معمولاً مقدار اندكي تغيير نشان مي دهد و بيشينه ي واقعي آن حدود چند ساعت قبل يا بعد از مقادير چاپ شده در گاه شمارهاي بارش هاي

شهابي روي مي دهد. نحوه ي توزيع ذرات در نهر آن به گونه اي است كه آهنگ بيشينه ي شهاب هاي تلسكوپي بارش حدود يك روز پس از زمان اوج مرئي آن روي مي دهد.

اين بارش شهاب هاي پرنوري توليد مي كند ولي تعداد شهاب هاي رد دار اندك است. در نزديك زمان اوج آذرگوي هاي درخشاني كه اكثر آن ها زرد _ نارنجي هستند ديده مي شود كه عكسبرداري از آن ها در آن هنگام آسان است. جسم مادر بارش جوزايي تا همين اواخر نيز ناشناخته بود تا اين كه فضاپيماي IRASكه سيارك فاتون 3200 را در سال 1983 كشف نمود و اكنون اين جرم منشأ اين بارش نسبت داده مي شود و اين تنها جرم غير دنباله داري است كه مربوط به بارش هاي اصلي ساليانه مي شود. لازم به ذكر است كه زمان تعيين شده براي اوج اين بارش داراي انحراف معياري به اندازه ي 40 دقيقه مي باشد.

بارش دبي (URS)

بازه ي فعاليت: 26 آذر - 5 دي

مختصات كانون: 217 و 76+

شاخص جمعيت: 6 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 33

زمان اوج: 1 دي ساعت 22:30

حركت روزانه: 0 0+ و 4 0-

ZHR : 10 (احتمالاً كمتراز50)

قطر كانون (درجه): 05

رصدهاي انجام شده از اين بارش تاكنون بسيار كم بوده است و تنها دو فوران اصلي در سال هاي 1945 و 1986 و برخي افزايش آهنگ به ويژه تغيير در سال هاي 1988 و 1994 داشته است. دنباله دار اين بارش تاتل نام دارد و در سال 1994 به حضيض خود رسيد. از مشخصات ويژه ي اين بارش وجود تمركز كوچكي از ماده در مقابل دنباله دار است. نمايشي كوتاه اما قوي اي از آن، حدود سه برابر ديده شده كه كمي قبل

از رسيدن دنباله دار به حضيضش روي داده است. فعاليت عمده ي اين بارش در صبحگاه روز 1 دي است.

بارش دبي از خود فعاليت متغيري نشان مي دهد و گاهي اين مقدار به حدود 50 نيز رسيده است. عكسبرداري از اين بارش به خاطر شهاب هاي اندك و كم نور آن دشوار است و رصد آن از نيمكره ي جنوبي ميسر نيست.

بارش ربعي (QUA)

بازه ي فعاليت: 11 دي - 15 دي

مختصات كانون: 230 و 49+

شاخص جمعيت: 1 2

سرعت (كيلومتر / ثانيه): 41

زمان اوج: 13 دي

حركت روزانه: 8 0+ و 2 0-

ZHR : 120

قطر كانون (درجه): 05

بارش شهابي ربعي بازه ي فعاليت اندكي دارد. با اين حال در مدت كوتاهي به زمان بيشينه ي بالايي در حدود 100 شهاب در ساعت مي رسد. كانون اين بارش در صورت فلكي عوا قرار دارد. ارتفاع كانون پس از نيمه شب مناسب است و تا صبح به تدريج بهتر خواهد شد. با اين وجود، رصد نمودن آن به مدت 6 ساعت در دو طرف بيشينه ممكن است به جز بيش از 20-30 شهاب در ساعت بالغ نگردد. به نظر مي رسد كه نحوه ي توزيع ذرات در نهر به گونه اي باشد كه اعضاء كم نورتر آن در حدود 14 ساعت زودتر به بيشينه برسند و بنابراين راصدان بايد در كل بازه ي فعاليت بارش به هوش باشند. عكاسي از بارش شهابي ربعي در زمان بيشينه ي آن ساده است و آذرگوي هاي - زرد رنگ و درخشان آن قابل تميز هستند. شهاب هاي كم نورتر آن اغلب به رنگ آبي يا سفيد مي باشند.

7- احكام نجوم از ديدگاه امام صادق (ع)

مقدمه

از امام صادق (عليه السلام) و ساير پيشوايان مذهب جعفري عليهم السلام روايات فراواني درباره دلالت نجوم برظهور پيامبران و ائمه عليهم السلام وارد شده است از جمله: 1 - امام محمد باقر (عليه السلام) فرموده است: «نبوت حضرت نوح از طريق علم نجوم به دست آمد» [1] (و مردم از آن خبردار شدند). 2 - امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آزر منجم نمرود بود و جز به فرمان او كاري انجام نمي داد «آزر» شبي

اوضاع كواكب را مشاهده كرد، صبحگاهان به نمرود گفت: ديشب امر عجيبي مشاهده كردم، نمرود گفت: چيست؟ گفت: در زمان ما كودكي به دنيا خواهد آمد كه نابودي ما به دست اوست و به همين زودي مادرش به او آبستن خواهد گشت. نمرود شگفت زده پرسيد آيا مادرش هنوز به او آبستن نشده؟ گفت: نه، نمرود فرمان داد مردها از زنها جدا گردند در همين زمان مادر ابراهيم (عليه السلام) به ابراهيم آبستن شد، نمرود چون از اين امر اطلاع يافت فرمان داد زنان متخصص امر زايمان و جنين شناس، شكم زنان شهر از جمله مادر ابراهيم را معاينه كردند، پس از معاينه مادر ابراهيم (عليه السلام) گفتند: بچه اي در آن نمي بينيم، ديگربار منجم بشارت داده گفت: آن فرزند (ابراهيم عليه السلام) به آتش خواهد سوخت [خبر از در آتش افتادن ابراهيم دادند] اما از طريق علم نجوم نفهميد كه خداوند او را نجات خواهد داد [2] به گفته ي سيد بن طاووس(ره) اين حديث در تفسير علي بن ابراهيم، در تاريخ طبري، در قصص الانبياء راوندي، در تفسيرثعلبي و ديگران بازگو شده است. سيد مي افزايد: اخترشناسان از نبوت و رسالت حضرت موسي بن عمران (عليه السلام) خبر دادند، همچنين خبر از زاده شدن او دادند، از اين رو فرعون فرمان داد پسران بني اسرائيل را كشتند، چنان كه زمخشري هم در تفسير كشاف به قلم آورده است. اخترشناسان از رسالت حضرت مسيح (عليه السلام) خبر دادند، گروهي به ديدار او شتافتند و به مادرش مژده ي رسالت او را رساندند.

مؤلف: علي زماني قمشه اي

ناشر: درسهايي از مكتب اسلام، شماره 10 سال 78

منجمان يهود از نبوت حضرت محمد خبر دادند

علامه مجلسي (ره)

افزوده است: هرقل پادشاه روم و خسروان ايران از راه نجوم به نبوت پيامبر ما (صلي الله عليه وآله) رسيده بودند، چنان كه سيد بن طاووس نيز اين امر را خاطرنشان ساخته و طبري نيز در تاريخ خود نگاشته است. نيز گزارشهاي فراواني به دست ما رسيده است كه پادشاهان ايران زمين از راه نجوم دريافته بودند كه مسلمانان بر آنان چيره خواهند گشت، و حتي رستم فرخ زاد را با فريب به جنگ مسلمانان روانه داشتند. سيد افزوده است اخترشناسان از راه نجوم به امامت حضرت مهدي (عليه السلام) دست يازيدند [3] .

نظر امام صادق

مرحوم كليني از عبدالرحمان بن سيابه روايت كرده كه او گفت: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: فدايت گردم مردم مي گويند نظر و كاوش درعلم نجوم صحيح نيست ولي من آن را خوش دارم، اگر به دين من زيان وارد مي كند مرا بدان نيازي نيست و از آن صرف نظر مي كنم؟ فرمود: به دين تو ضرر نمي زند، سپس افزود شما در چيزي به كاوش پرداخته ايد كه كثيرش را دركتان قابل نيست و قليلش هم سودآور نمي باشد [4] .

نظر فقها درباره علم نجوم

1 - شيخ اعظم انصاري (ره) اين مساله را در چند بخش مورد ارزيابي قرار داده است: اول: گزارش و خبر از اوضاع فلكي و كواكب; اگر بر اساس اصول صحيح و قواعد علمي باشد، مانند خبر از سير و گردش كواكب و پديده ي خسوف كه ناشي از حايل شدن زمين بين ماه و خورشيد، و كسوف كه در اثر مانع شدن ماه از نور خورشيد به زمين است، اين بخش صحيح است و خبر دادن از آن هم جايز است، حتي آنان كه منكر احكام نجوم هستند، همچون سيد مرتضي، اين بخش را پذيرفته اند. دليل و تاييد اين بخش رواياتي است از پيشوايان دين كه مثلا اگر قمر در برج عقرب باشد، ازدواج و مسافرت كراهت دارد. و روايات كسوف و خسوف. دوم: اگر اساس كار منجم تجربه قطعي باشد و بر اين پايه خبر دهد كه كواكب دلالت دارند فلان پديده رخ خواهد داد، گزارش از چنين امري صحيح است و قطعا حرام نيست يك نمونه آن قضيه اي است كه بر مروج علم اخترشناسي و زنده كننده آن يعني خواجه نصيرالمله والدين

رخ داد. او در يكي از سفرها به آسيابي رسيد و در آنجا منزل گزيد، آسيابان گفت: امشب زير سقف استراحت كن زيرا باران مي بارد، خواجه به اوضاع فلك نگاهي انداخت و گماني به بارش باران نبرد. آسيابان گفت: من سگي دارم كه شبهاي بارندگي بالاي پشت بام نمي رود و زير سقف مي خوابد. ولي خواجه بر پشت بام خوابيد و شب هنگام باران بر او باريدن گرفت، او از اين وضع خيلي در شگفت ماند. سوم: اگر پديده ها و رخدادهائي كه به دلالت نجوم پديد مي آيند را اثرمستقيم و مستقل اختران بدانيم (بدون استناد به خداوند) و از آن خبر دهيم، چنين حكم و گزارشي حرام است و مساله تنجيم حرام در اين بخش تمركز يافته است، دليل آن ظاهرا احاديث و فتواهاي فقها است، ازاينرو در احاديث آمده: منجم، ساحر و كاهن ملعون اند. باز در حديث مي خوانيم: اگر كسي منجم و كاهن را تصديق كند، به آنچه بر محمد (صلي الله عليه وآله) (قرآن و اسلام) نازل گشته، كافر شده است. از اينرو: انسان اگر تاثير اوضاع فلكي را از خود افلاك بداند، يعني نجوم، استقلال در تاثير دارند، افلاك علت تامه به شمار روند، فاعل بالاراده و صاحب اختيار جهان باشند و خالق پديده ها به حساب آيند، چنين عقيده اي كفراست. «سيد بن طاووس، شيخ بهائي و مجلسي - رحم الله عليهما - و «ابن ابي الحديد» تصريح دارند كه اگر كسي چنين پندارد كه افلاك و نجوم قديمند، و نيازي به خالق و فلك آفرين ندارند، او كافر است زيرا كافران بر اين عقيده اند كه بارش باران و برف به خاطر طلوع و غروب اختران است

نه به مشيت خداوند.

نظر شيخ بهائي

شيخ بهائي (ره) مي نويسد: اموري كه اخترشناسان بر پايه آنها حكم به حوادث آينده مي كنند، بر اصول زير استوار است: 1 - برخي از اصول ياد شده از اصحاب وحي عليهم السلام گرفته شده است. 2 - اخترشناسان در پاره اي از آنها ادعاي تجربه دارند. 3 - برخي از آنها مبتني بر اموري است كه نيروها و ادراكات بشري بدانها احاطه نمي يابد، آن سان كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: اخترشناسي دانشي است كه كثير آن به درك نمي آيد و قليل آن نتيجه بخش نيست از اينجاست كه در احكام منجمان خطا راه مي يابد [5] .

نظر صاحب جواهر

صاحب جواهر، فقيه نامي شيعه مي نويسد: احاديثي كه دلالت بر صحت علم نجوم دارند به قدري زياد است كه قابل حصر نيست. در مقابل نيز رواياتي بر عدم تكيه به نجوم دلالت دارند، در اين احاديث منجمان تكذيب شده و بسان كاهن و ساحر قلمداد گشته اند. ليكن مي توان بين اين دو دسته روايات را آشتي داد و جمع كرد، بدين گونه كه بگوئيم: اگر اعتقاد بر اين باشد كه نجوم، صاحبان اراده مستقل، فاعل مختار و تاثيراتشان مستقل است بدون اين كه مسخر خداوند باشند، [چنان كه منجمان قبل از اسلام بر اين باور بوده اند]، در اين صورت منجم مانند ساحر و كاهن است. اما اگر اعتقاد بر اين باشد كه اوضاع فلكي [اتصالات، اقترانات، انفصالات، تربيعات، تسديسات و...] همه نشانه ها و علامات سنت خدا و عادت او باشند، يعني بر اين باور باشيم كه عادت خدا بر اين امر جاري است كه مثلا فلان اختر فلان تاثير را دارد و حقتعالي تاثيرات آنها را به مقتضاي حكمت خويش قرار

داده است، در اين صورت حرام نيست، مي توانيم فراگيريم، آموزش دهيم، پژوهش به عمل آوريم، به ويژه اين كه حقتعالي قادر است تاثيرات آنها را به وسيله ي صدقه دادن، دعا و راز و نياز داشتن، تغيير دهد. زيرا حقتعالي هرچه را بخواهد محو كرده و هرچه را بخواهد ثابت باقي مي دارد. (يمحواالله ما يشاء ويثبت و عنده ام الكتاب) [6] . ولي احاطه به دقائق اخترشناسي بر غير خزينه داران علم الهي ميسورنيست، زيرا ديگران احاطه كامل به احوال و اوضاع فلكي و اقترانات كواكب ندارند. ليكن سخن فوق نبايد مانع از نظر و كاوش در كتب و تحقيقات اهل نجوم گردد، زيرا احوال و اوضاعي را براي نجوم و اختران به نگارش آورده اند كه غالبا اتفاق مي افتد و آنها را بايد احتياطا عمل كرد، از اينرو مي بينيم گروهي از شيعه اين دانش را فرا گرفته كه در ميان آنان علما و محدثان بزرگ وجود داشته اند [7] . صاحب جواهر آن گاه يك فهرست بزرگ از اسامي آنان يادآور شده كه مادر آينده به آنها خواهيم پرداخت. مولوي در مثنوي نيز هم دلالت نجوم و آثار قضا و قدر آنها را پذيرفته و هم معتقد به احتياط است. آن سان كه صاحب جواهر نيز گفته، جانب احتياط بايد رعايت گردد. وي چنين مي سرايد: نحس كيوان يا كه سعد مشتري نايد اندر حصر اگرچه بشمري ليك هم بعضي از اين هر دو اثر شرح بايد كرد بهر نفع و ضر تا شود معلوم آثار قضا شمه اي مر اهل سعد و نحس را طالع آن كس كه باشد مشتري شاد گردد از نشاط و سروري و آن كه را

طالع زحل، از هر شرور احتياطش لازم آيد در امور گر نگويم آن زحل استاره را ز آتشش سوزد مر آن بيچاره را جنبش اختر نيايد جز سقيم برندارد جز كه آن لطف عميم اذكرواالله شاه ما دستور داد ديد اندر نار، ما را نور داد [8] . پس بايد نحوست آنها را با صدقه و ذكر خدا، برطرف كرد تا لطف عميم خدا شامل گردد.

پاورقي

[1] بحارالانوار: ج 58، ص 235، نشر آخوندي.

[2] بحارالانوار: ج 58، ص 237 - 238.

[3] بحارالانوار: ج 58، ص 237 - 238.

[4] كليني: روضه كافي، ص 195- 210، نشر آخوندي، 1389ه_. ق 1348ش- وسائل الشيعه: ج 12، ص 102 به كوشش رباني شيرازي.

[5] شيخ انصاري، مكاسب محرمه، ص 28، مساله تنجيم.

[6] (رعد: 39).

[7] جواهر، شيخ محمد حسن نجفي: ج 22، ص 108 به بعد.

[8] مولوي: مثنوي، دفتر دوم، ذيل عنوان: افكار فلسفي (...ان اصبح مائكم غورا فمن ياتيكم بماء معين)(ملك: 30).

كتابشناسي

سياهچاله ها

سرشناسه : تاونزند، پي. كي.

Townsend, P. K.

عنوان و نام پديدآور : سياهچاله ها/ تاليف پي .كي. تاونسند؛ ترجمه علي عجبشيري زاده، بهروز ابراهيمي.

مشخصات نشر : مراغه: مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه، 1389.

مشخصات ظاهري : [8]، 220 ص.: مصور، نمودار.

فروست : انتشارات مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه؛ 4.

شابك : 35000 ريال : 978-964-04-4446-7

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (برون سپاري)

يادداشت : به مناسبت سال جهاني نجوم 2009.

يادداشت : عنوان اصلي:Black holes.

يادداشت : واژه نامه.

موضوع : سياه چاله ها (نجوم)

شناسه افزوده : عجب شيري زاده، علي، 1327 - ، مترجم

شناسه افزوده : ابراهيمي، بهروز، 1362 -، مترجم

شناسه افزوده : مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه

رده بندي كنگره : QB843 /س9 ت2 1389

رده بندي ديويي : 523/8875

شماره كتابشناسي ملي : 1888780

فيزيك خورشيد

سرشناسه : عجب شيري زاده، علي، 1327 -

عنوان و نام پديدآور : فيزيك خورشيد/ تاليف علي عجبشيري زاده.

مشخصات نشر : مراغه: مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه ، 1388.

مشخصات ظاهري : [6]، [135] ص.: مصور، جدول، نمودار.

فروست : انتشارات مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه ؛ 2.

شابك : 30000 ريال : 978-964-04-4451-1

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (برون سپاري)

يادداشت : كتاب حاضر به مناسبت سال جهاني نجوم منتشر شده است.

يادداشت : پشت جلد به انگليسي:Ali Ajabshirizadeh. The sun.

يادداشت : كتابنامه: ص. [135].

موضوع : خورشيد

موضوع : فيزيك نجومي

شناسه افزوده : مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه

رده بندي كنگره : QB521 /ع3ف9 1388

رده بندي ديويي : 523/7

شماره كتابشناسي ملي : 1890555

درآمدي بر كيهان شناسي نوين

سرشناسه : رياضي، نعمت الله، 1339 -

عنوان و نام پديدآور : درآمدي بر كيهان شناسي نوين / تأليف نعمت الله رياضي؛ ترجمه بهروز ابراهيمي، رضا گلزاريان.

مشخصات نشر : مراغه: مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه، 1388.

مشخصات ظاهري : [10]، 217 ص.: مصور.

فروست : انتشارات مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه؛ 3.

شابك : 35000 ريال : 978-964-04-4447-4

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(برون سپاري)

يادداشت : عنوان اصلي: An introduction to modern cosmology.

موضوع : كيهان شناسي

شناسه افزوده : ابراهيمي، بهروز، 1362 -، مترجم

شناسه افزوده : گلزاريان، رضا، 1360 -، مترجم

شناسه افزوده : مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه

رده بندي كنگره : QB981/ر83د4 1388

رده بندي ديويي : 523/1

شماره كتابشناسي ملي : 1892281

نجوم مقدماتي

سرشناسه : غلامي، صمد، 1353 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم مقدماتي/ تاليف صمد غلامي.

مشخصات نشر : تهران: دانش پژوهان جوان ، 1388.

مشخصات ظاهري : 4 ج.:مصور، نمودار.

فروست : دانش پژوهان جوان؛ 610، 612 ، 613. كتابخانه مرجع نجوم.

شابك : 50000ريال : دوره : 978-600-5230-17-8 ؛ 51000 ريال : ج.1 : 978-600-5230-18-5 ؛ 49000ريال : ج.2 978-600-5230-19-2 : ؛ 49000 ريال: ج.3 : 978-600-5230-20-8 ؛ 33000ريال: ج.4: 978-600-5230-22-2 ؛ 32500 ريال (ج.4)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا.

يادداشت : ج. 2 و 3 (چاپ اول: پاييز 1388).

يادداشت : ج.4 (چاپ اول: زمستان 1388).

مندرجات : ج. 3. كهكشان ها و نجوم بدون تلسكوپ

موضوع : نجوم

موضوع : كيهان شناسي

رده بندي كنگره : QB43/2 /غ8ن3 1388

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1724861

گنجينه فرمول هاي كليدي: رياضي و فيزيك

سرشناسه : عجب شيري زاده، علي، 1327 -

عنوان و نام پديدآور : گنجينه فرمول هاي كليدي: رياضي و فيزيك (اختر فيزيك، پلاسما، ليزر، الكترومغناطيس و ...)/ گردآوري و تاليف علي عجبشيري زاده.

مشخصات نشر : مراغه: مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه، 1389.

مشخصات ظاهري : 136 ص.: جدول.

شابك : 50000 ريال: 978-964-04-0203-0

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : واژه نامه

يادداشت : كتابنامه: ص. 93-97.

موضوع : رياضيات -- فرمول ها

موضوع : فيزيك -- فرمول ها

شناسه افزوده : مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه

رده بندي كنگره : QA41/ع3گ9 1389

رده بندي ديويي : 510/212

شماره كتابشناسي ملي : 2068615

منظومه ي شمسي و سيارات فراخورشيدي

سرشناسه : عجب شيري زاده، علي، 1327 -

عنوان و نام پديدآور : منظومه ي شمسي و سيارات فراخورشيدي/ مؤلف علي عجبشيري زاده.

مشخصات نشر : مراغه: مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه، 1388.

مشخصات ظاهري : 135 ص.: مصور.

شابك : 25000 ريال: 978-964-04-3390-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 135.

موضوع : سياره ها

موضوع : منظومه شمسي

شناسه افزوده : مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه

رده بندي كنگره : QB501/ع3م8 1388

رده بندي ديويي : 523/2

شماره كتابشناسي ملي : 1745267

تعقيب كره ماه و هلال ماه همراه با آينده بيني

سرشناسه : معمارزاده، محمود، 1325 -

عنوان و نام پديدآور : تعقيب كره ماه و هلال ماه همراه با آينده بيني تولد و رويت ماه هاي قمري با روش تصويري/اثر محمود معمارزاده ؛ با كوشش محمود خوشنويسان و انجمن نجوم دامغان.

مشخصات نشر : تهران: پيام مولف، 1386.

مشخصات ظاهري : 128ص.:مصور، جدول، نمودار.

شابك : 964-7119-03-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Perosecution of moon globe and crescent accompanied by anticipation of birth and sight of lunar moon by picture method

موضوع : نجوم -- جدول ها و نمودار ها.

موضوع : گاهنامه هاي تطبيقي.

موضوع : گاهشماري اسلامي -- قرن 14.

شناسه افزوده : خوشنويسان، محمود

شناسه افزوده : انجمن نجوم دامغان.

رده بندي كنگره : QB65 /م6ت7

رده بندي ديويي : 523/80233

شماره كتابشناسي ملي : 1031033

آشنايي با نجوم و كيهان شناسي

سرشناسه : موريسون، ايان، 1943 - م.

Morison, Ian

عنوان و نام پديدآور : آشنايي با نجوم و كيهان شناسي= Introduction to astronomy and cosmology/تاليف ايان موريسون ؛ ترجمه بهاره محمدي نيارودسري ؛ ويرايش صمد غلامي .

مشخصات نشر : تهران: دانش پژوهان جوان، 1389.

مشخصات ظاهري : 446 ص.: مصور،جدول ،نمودار .

فروست : كتابخانه مرجع نجوم؛ 616.

شابك : 91000 ريال (با لوح فشرده): 978-600-5230-46-8

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عنوان اصلي : Introduction to astronomy and cosmology,2008.

موضوع : نجوم

موضوع : كيهان شناسي

شناسه افزوده : محمدي نياي رودسري، بهاره، 1352 - ، مترجم

رده بندي كنگره : QB43/3/م9آ51389

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2025570

المپيادهاي نجوم ايران

سرشناسه : عظيم لو، فاطمه، 1355 -

عنوان و نام پديدآور : المپيادهاي نجوم ايران/ فاطمه عظيم لو، منصور وصالي، محسن ايرجي ؛ سرويراستار منصور وصالي؛ مدير اجرايي مجموعه حسين ميرزايي.

مشخصات نشر : تهران: فاطمي، 1389.

مشخصات ظاهري : ده، [265] ص.: مصور، جدول، نمودار.

فروست : منابع آموزشي براي مرحله ي اول المپيادهاي علمي/ المپياد نجوم.

شابك : 54000 ريال 978-964-318-618-0 : ؛ 120000ريال (چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ دوم: 1392.

موضوع : المپيادها(نجوم)

موضوع : نجوم -- مسائل، تمرين ها و غيره

شناسه افزوده : وصالي، منصور، 1335 -

شناسه افزوده : ايرجي، محسن، 1350 -

رده بندي كنگره : LB3060/24/ع6الف7 1389

رده بندي ديويي : 373/238

شماره كتابشناسي ملي : 2067040

آشنايي با بخش تاريك كيهان

سرشناسه : شيخي، احمد، 1355 -

عنوان و نام پديدآور : آشنايي با بخش تاريك كيهان : داستان ماده و انرژي تاريك به زبان ساده= The dark side of the Universe/تاليف احمد شيخي.

مشخصات نشر : تبريز: انتشارات اختر فيزيك، 1391.

مشخصات ظاهري : شش،156ص.: تصوير

شابك : 978-600-93297-0-0

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : ماده تاريك (نجوم)

موضوع : كيهان شناسي

شناسه افزوده : مركز تحقيقات نجوم و اختر فيزيك مراغه

رده بندي كنگره : QB791/3/ش9آ5 1391

رده بندي ديويي : 523/112

شماره كتابشناسي ملي : 3040219

نجوم ويژه كودكان سرآمد (مقطع ابتدايي)

سرشناسه : حسيني آراني، عليرضا، 1362 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم ويژه كودكان سرآمد (مقطع ابتدايي)/ پديدآورنده عليرضا حسيني آراني، زهرا جوادي، اميرشايان عرضي؛ زيرنظر مهدي شاگردي.

مشخصات نشر : تهران: تيزهوشان، 1390.

مشخصات ظاهري : 64ص.: مصور(رنگي).

شابك : 50000 ريال: 978-600-6283-02-9

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عنوان روي جلد: نجوم ويژه كودكان سرآمد: آموزش نجوم براي كودكان دبستاني.

عنوان روي جلد : نجوم ويژه كودكان سرآمد: آموزش نجوم براي كودكان دبستاني.

موضوع : نجوم-- ادبيات نوجوانان

موضوع : كيهان شناسي -- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : جوادي، زهرا، 1358 -

شناسه افزوده : عرضي، اميرشايان، 1369 -

شناسه افزوده : شاگردي، مهدي، 1340 -، ناظر

رده بندي كنگره : QB46/ح5ن3 1390

رده بندي ديويي : [ج]520

شماره كتابشناسي ملي : 2310916

مباحث نجوم مقدماتي شامل مباحث نجوم كروي - اختر فيزيك

سرشناسه : موحد نژاد، عليرضا

عنوان و نام پديدآور : مباحث نجوم مقدماتي شامل مباحث نجوم كروي - اختر فيزيك/ مولفين عليرضا موحد نژاد، مهدي دانشيار.

مشخصات نشر : تهران: اشكذر، 1387.

مشخصات ظاهري : 128 ص.: مصور.

شابك : 15000 ريال 978-600-90774-7-2 :

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : عنوان ديگر: نجوم كروي و اختر فيزيك مقدماتي.

يادداشت : عنوان روي جلد: نجوم و اختر فيزيك مقدماتي.

عنوان روي جلد : نجوم و اختر فيزيك مقدماتي.

عنوان ديگر : نجوم كروي و اختر فيزيك مقدماتي.

موضوع : فيزيك نجومي

موضوع : نجوم

موضوع : نجوم كروي

شناسه افزوده : دانشيار، مهدي

رده بندي كنگره : QB461/م8م2 1387

رده بندي ديويي : 523

شماره كتابشناسي ملي : 1637893

نجوم ويژه نوجوانان سرآمد (مقطع راهنمايي و دبيرستان)

سرشناسه : حسيني آراني، عليرضا، 1362 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم ويژه نوجوانان سرآمد (مقطع راهنمايي و دبيرستان)/ پديدآورنده عليرضا حسيني آراني، زهرا جوادي، اميرشايان عرضي؛ زيرنظر مهدي شاگردي.

مشخصات نشر : تهران: تيزهوشان، 1390.

مشخصات ظاهري : 64ص.: مصور(رنگي).

شابك : 50000 ريال: 978-600-6283-03-6

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عنوان روي جلد: نجوم ويژه نوجوانان سرآمد: آموزش نجوم براي نوجوانان مقطع راهنمايي وبالاتر.

عنوان روي جلد : نجوم ويژه نوجوانان سرآمد: آموزش نجوم براي نوجوانان مقطع راهنمايي وبالاتر..

موضوع : نجوم-- ادبيات نوجوانان

موضوع : كيهان شناسي -- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : جوادي، زهرا، 1358 -

شناسه افزوده : عرضي، اميرشايان، 1369 -

شناسه افزوده : شاگردي، مهدي، 1340 -، ناظر

رده بندي كنگره : QB46/ح5ن33 1390

رده بندي ديويي : [ج]520

شماره كتابشناسي ملي : 2310997

نجوم

سرشناسه : ليلازي، پروين، 1340 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم / پروين ليلازي (كيانا) ؛ [براي] موسسه مطالعات رازهاي پرواز.

مشخصات نشر : تهران : لوح سيمين ، 1388-

مشخصات ظاهري : 3ج. : مصور + 4 لوح فشرده.

فروست : مجموعه تحقيقات موسسه مطالعات رازهاي پرواز ؛ كتاب 5 ؛ كتاب 13

شابك : دوره:978-600-91184-8-9 ؛ 35000ريال : ج. 1 : 978-964-92050-5-2 ؛ 15000ريال : ج. 2 : 978-600-91184-9-6

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: 1388) (فيپا).

مندرجات : ج. 1. راز كيهان: پژوهشي در كاربرد علم نجوم در بهبود وضع زندگي.- ج. 2. منازل قمر

موضوع : اخترگويي و روان شناسي

موضوع : نجوم

موضوع : اخترگويي

موضوع : نجوم-- گاه شماري

شناسه افزوده : موسسه مطالعات رازهاي پرواز

رده بندي كنگره : BF1729/ر9 ل9 1388

رده بندي ديويي : 133/5

شماره كتابشناسي ملي : 1777508

تاريخ نجوم و سرگذشت مشاهير آن

سرشناسه : قنبري راد، نادعلي، 1338 -

عنوان و نام پديدآور : تاريخ نجوم و سرگذشت مشاهير آن / گردآوري و تاليف نادر راد.

مشخصات نشر : تهران : آبگين رايان ، 1388.

مشخصات ظاهري : 68 ص. ، [ 7 ] ص. تصوير.

شابك : 35000 ريال: 978-600-5170-77-1

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : به مناسبت بزرگداشت سال نجوم آماتوري (2009)

موضوع : نجوم-- تاريخ

موضوع : منجمان

رده بندي كنگره : QB15/ق9ت2 1388

رده بندي ديويي : 520/09

شماره كتابشناسي ملي : 1828578

شناخت مباني نجوم (2)

سرشناسه : گياهي يزدي، حميدرضا

عنوان و نام پديدآور : شناخت مباني نجوم (2): خورشيد، ستارگان و كهكشان ها، تاريخ نجوم / مولف حميدرضا گياهي يزدي

مشخصات نشر : تهران: موسسه فرهنگي مدرسه برهان، 1382.

مشخصات ظاهري : [120] ص.: مصور، نقشه، جدول.

فروست : مجموعه كتاب هاي دانش پايه / دبير مجموعه محمود اماني طهراني؛ 7.

شابك : 9000 ريال 964-385-177-X : ؛ 17000 ريال: چاپ هشتم 978-964-385-177-4 :

يادداشت : چاپ قبلي: سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي، انتشارات مدرسه برهان، 1382

يادداشت : چاپ هشتم: 1388.

يادداشت : عنوان روي جلد: شناخت مباني نجوم (2) خورشيد، ستارگان....

يادداشت : كتابنامه: ص. [120-119].

عنوان روي جلد : شناخت مباني نجوم (2) خورشيد، ستارگان....

موضوع : نجوم-- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : موسسه فرهنگي مدرسه برهان

رده بندي كنگره : QB44/2/گ 9ش 9 1382

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 83-1852

نجوم براي همه

سرشناسه : ماران، استيون پي.

Maran, Stephen P.

عنوان و نام پديدآور : نجوم براي همه/ استفن پي ماران ؛ مترجمان منصوره جليل خاني، مهسا طاهري ؛ ويراستار علمي محمدتقي ميرترابي.

مشخصات نشر : تهران : انتشارات ايران شناسي، 1391.

مشخصات ظاهري : 352 ص.: مصور(رنگي) ،جدول ،نمودار.

فروست : انتشارات ايران شناسي؛ شماره انتشارات 218.

شابك : 978-964-2725-86-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : عنوان اصلي: Astronomy for dummies . 2nd ed. , c2005.

يادداشت : كتاب حاضر تحت عنوان " نجوم نظري و عملي براي همگان" ترجمه بهرام معلمي توسط نشر پيام دوستي در همين سال منتشر شده است.

يادداشت : واژه نامه.

يادداشت : كتابنامه.

عنوان ديگر : نجوم نظري و عملي براي همگان.

موضوع : نجوم-- دستنامه ها

شناسه افزوده : جليل خاني، منصوره، 1365-، مترجم

شناسه افزوده : طاهري زنجاني، سيده مهسا، 1366-، مترجم

شناسه افزوده : ميرترابي، محمدتقي، ويراستار

رده بندي كنگره : QB43/2/م2ن3 1391الف

رده بندي ديويي : 520

شماره

كتابشناسي ملي : 2859250

ستاره شناسي و فضا

سرشناسه : مايلز، ليزا

Miles, Lisa

عنوان و نام پديدآور : ستاره شناسي و فضا/ مولف ليزا مايل، الستر اسميت؛ مترجم و ويراستار سعيد مدرسي قزويني

مشخصات نشر : قزوين: پرك، 1383.

مشخصات ظاهري : 93 ص.مصور (بخشي رنگي)، نقشه (رنگي)، جدول

فروست : (كتابهاي متصل به اينترنت؛ [ج. ]4)

شابك : 28000 ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : اين كتاب با عنوان انتخابي "نجوم" به صورت دوجلدي نيز منتشر مي شود

يادداشت : بالاي عنوان: متصل به اينترنت.

يادداشت : عنوان اصلي: Usborne complete book of astronomy a space.

يادداشت : عنوان روي جلد: نجوم، متصل به اينترنت، ستاره شناسي و فضا.

عنوان روي جلد : نجوم، متصل به اينترنت، ستاره شناسي و فضا.

عنوان ديگر : نجوم

موضوع : نجوم -- ادبيات نوجوانان

موضوع : نجوم -- منابع شبكه كامپيوتري -- ادبيات نوجوانان

موضوع : فضاشناسي -- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : اسميت، الستر، 1964 - م.Smith, Alastair

شناسه افزوده : مدرسي قزويني، سعيد، مترجم و ويراستار، - 1346

رده بندي كنگره : QB46/م 2س 2 1383

رده بندي ديويي : 520[ج]

شماره كتابشناسي ملي : م 82-34267

تاريخ نجوم در ايران

سرشناسه : گياهي يزدي، حميدرضا

عنوان و نام پديدآور : تاريخ نجوم در ايران/ حميدرضا گياهي يزدي.

مشخصات نشر : تهران: دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1388.

مشخصات ظاهري : 120 ص.: مصور، نمودار.

فروست : از ايران چه مي دانم ؟ ؛ 93.

شابك : 20000 ريال: 978-964-379-164-3

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : به مناسبت سال جهاني نجوم 1388/2009

يادداشت : پشت جلد به انگليسي : Hamid - Reza Giahi Yazdi. History of astronomy in Iran.

يادداشت : كتابنامه: ص.115-119.

موضوع : نجوم -- ايران-- تاريخ

موضوع : منجمان ايراني -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : QB43/2/گ9ت2 1388

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1649361

هندوستان (در عهد ناصري و مظفري)

سرشناسه : دنيانور، احمد، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : هندوستان (در عهد ناصري و مظفري) نجوم هند- محمدعلي انصاري، جغرافياي هند- فرصت الدوله شيرازي/ به اهتمام احمد دينانور.

مشخصات نشر : تبريز: مهد آزادي ، 1387.

مشخصات ظاهري : 279 ص.: مصور، نمونه، جدول، نقشه، عكس.

شابك : 50000 ريال : 964-8899-09-6

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (برون سپاري)

يادداشت : كتاب حاضر گردآوري و تصحيح دو كتاب نجوم الهند و جغرافياي هند است .

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : جغرافيا ي هند.

عنوان ديگر : نجوم الهند.

موضوع : هند -- جغرافياي تاريخي

موضوع : هند-- سياست و حكومت-- 1765 - 1947م

موضوع : هند-- شاهان و فرمانروايان

شناسه افزوده : فرصت شيرازي، محمدنصربن جعفر، 1271 - 1339ق. جغرافياي هند

شناسه افزوده : انصاري، محمدعلي بن محمدحسين . نجوم الهند.

رده بندي كنگره : DS436 /د85ھ9 1387

رده بندي ديويي : 954

شماره كتابشناسي ملي : 1185209

بانك مسايل المپياد نجوم

سرشناسه : غلامي، صمد،1353 -

عنوان و نام پديدآور : بانك مسايل المپياد نجوم: 333 مسايل حل شده / تاليف صمد غلامي .

مشخصات نشر : تهران: دانش پژوهان جوان، 1388.

مشخصات ظاهري : 400 ص.: جدول ٬ نمودار.

شابك : 73000 ريال (چاپ سوم) ؛ 73000 ريال : 978-600-5230-08-6

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ چهارم)

يادداشت : ويراست قبلي كتاب تحت عنوان بانك مسائل المپياد نجوم : 333 مسئله حل شده منتشر شده است .

يادداشت : چاپ سوم: زمستان 1388.

يادداشت : چاپ چهارم.

عنوان ديگر : بانك مسائل المپياد نجوم : 333 مسئله حل شده.

موضوع : المپيادها(نجوم)

موضوع : نجوم -- مسائل، تمرين ها و غيره

رده بندي كنگره : LB3060/24/غ85ب24 1388

رده بندي ديويي : 373/238

شماره كتابشناسي ملي : 1998573

تئوري و مسايل نجوم(سري شوم)

سرشناسه : پلن، استيسي اي.

Palen, Stacy E.

عنوان و نام پديدآور : تئوري و مسايل نجوم(سري شوم) / تاليف استيسي اي پلن؛ برگردان و اضافات [ صحيح : مترجم ] صمد غلامي.

مشخصات نشر : تهران: دانش پژوهان جوان ، 1387.

مشخصات ظاهري : 337ص.: مصور، جدول، نمودار.

فروست : دانش پژوهان جوان ؛ 603

شابك : 48000 ريال : 978-600-5230-05-5 ؛ 53000 ريال ( چاپ دوم ) ؛ 53000 ريال(چاپ سوم) ؛ 53000 ريال (چاپ چهارم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عنوان اصلي: Schaum's outline of theory and problems of astronomy ,c2002.

يادداشت : كتاب حاضر قبلا تحت عنوان" نظريه و مسايل نجوم" توسط انتشارات جمشيد قنبري درسال1387 منتشر شده است.

يادداشت : چاپ دوم و سوم: 1388.

يادداشت : چاپ چهارم : زمستان 1388.

يادداشت : عنوان روي جلد: رئوس مطالب سري شوم: تئوري و مسائل نجوم.

عنوان روي جلد : رئوس مطالب سري شوم: تئوري و مسائل نجوم.

عنوان ديگر : نظريه و مسايل نجوم.

موضوع :

نجوم -- رئوس مطالب

شناسه افزوده : غلامي، صمد، 1353 - ، مترجم

رده بندي كنگره : QB62 /پ8ن6 1387الف

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1536706

بانك سوالات چند گزينه اي المپياد نجوم بيش از 1300 تست به همراه پاسخ

سرشناسه : غلامي، صمد،1353 -

عنوان و نام پديدآور : بانك سوالات چند گزينه اي المپياد نجوم بيش از 1300 تست به همراه پاسخ/تاليف صمد غلامي .

وضعيت ويراست : [ ويراست 2]

مشخصات نشر : تهران: دانش پژوهان جوان، 1389.

مشخصات ظاهري : 384 ص.:مصور٬ جدول٬ نمودار.

شابك : 70000 ريال:978-600-5230-42-0

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : ويراست قبلي كتاب تحت عنوان بانك سوالات چند گزينه اي المپياد نجوم بيش از 1400 تست منتشر شده است .

عنوان ديگر : بانك سوالات چند گزينه اي المپياد نجوم بيش از 1400 تست.

موضوع : المپيادها(نجوم)

موضوع : نجوم -- آزمون ها و تمرين ها(متوسطه)

رده بندي كنگره : LB3060/24/غ85ب2 1389

رده بندي ديويي : 373/238

شماره كتابشناسي ملي : 1998596

شناخت مباني نجوم (2)

سرشناسه : گياهي يزدي، حميدرضا

عنوان و نام پديدآور : شناخت مباني نجوم (2): خورشيد، ستارگان و كهكشان ها، تاريخ نجوم/ مولف حميدرضا گياهي يزدي؛ دبير مجموعه محمود اماني طهراني.

مشخصات نشر : تهران: مدرسه، 1385.

مشخصات ظاهري : [120] ص.: مصور، جدول.

فروست : مجموعه كتابهاي دانش پايه؛ [ج]7.

شابك : 14000 ريال: 964-385-177-X ؛ 14500 ريال : چاپ ششم: 978-964-385-177-4 ؛ 16000 ريال (چاپ هفتم) ؛ 25000 ريال(چاپ نهم) ؛ 80000 ريال (چاپ دوازدهم) ؛ 80000 ريال (چاپ يازدهم)

يادداشت : چاپ چهارم.

يادداشت : چاپ ششم و هفتم: 1387.

يادداشت : چاپ نهم : 1389.

يادداشت : چاپ دوازدهم:1391.

يادداشت : چاپ يازدهم: 1391.

يادداشت : عنوان عطف: شناخت مباني نجوم (2).

يادداشت : واژه نامه.

يادداشت : كتابنامه: ص. [119 - 120].

عنوان عطف : عنوان عطف: شناخت مباني نجوم (2).

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

شناسه افزوده : اماني طهراني، محمود، 1344 -

شناسه افزوده : سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي. انتشارات مدرسه

شناسه افزوده : مجموعه كتابهاي دانش پايه؛ [ج]7.

رده بندي كنگره : QB44/2/گ9ش9

7.ج 1385

رده بندي ديويي : [ج]520

شماره كتابشناسي ملي : م 82-5010

درآمدي بر نجوم و كيهان شناسي

سرشناسه : موريسون، ايان، 1943 - م.

Morison, Ian

عنوان و نام پديدآور : درآمدي بر نجوم و كيهان شناسي/نويسنده يان موريسون ؛ مترجم غلامرضا شاه علي.

مشخصات نشر : شيراز: ارم شيراز، 1389.

مشخصات ظاهري : 450 ص.:مصور، جدول، نمودار

شابك : 100000 ريال:978-600-6036-25-0

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : عنوان اصلي : Introduction to astronomy and cosmology,2008.

يادداشت : كتاب حاضر نخستين بار تحت عنوان « آشنايي با نجوم و كيهان شناسي » با ترجمه بهاره محمدي نيارودسري توسط انتشارات دانش پژوهان جوان منتشر شده است.

موضوع : نجوم

موضوع : كيهان شناسي

شناسه افزوده : شاه علي، غلامرضا، 1345 -، مترجم

رده بندي كنگره : QB43/2/م8آ5 1389الف

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2152444

مجموعه آشنايي با نجوم سيارك، شهاب و دنباله دارها

سرشناسه : هانس، اي. ام.

Hans, E. M.

عنوان و نام پديدآور : مجموعه آشنايي با نجوم سيارك، شهاب و دنباله دارها/ اي.ام.هنس؛ جمشاد نقاش شوشتري، بخش هاي تاليفي رضا عشر.

مشخصات نشر : تهران: دلهام، 1387.

مشخصات ظاهري : 32 ص.: مصور(رنگي).؛ 5/21×29 س م.

شابك : 14900 ريال: چاپ اول 964-8568-17-0 : ؛ 24900 ريال : 964-8568-17-0

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : چاپ اول: 1384.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : عنوان روي جلد: آشنايي با نجوم سيارك، شهاب و دنباله دارها.

عنوان روي جلد : آشنايي با نجوم سيارك، شهاب و دنباله دارها.

موضوع : ستاره هاي دنباله دار -- ادبيات كودكان و نوجوانان

موضوع : نجوم-- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : نقاش شوشتري، جمشاد، 1330 - ، مترجم

شناسه افزوده : عشر، رضا، 1347 -

رده بندي كنگره : QB721/5 /ه9س9 1387

رده بندي ديويي : 523/6

شماره كتابشناسي ملي : 1276242

كهكشان ها - ستارگان - سيارات

سرشناسه : زيم، هربرت اسپنسر، 1909 - 1994م.

Zim, Herbert Spenser

عنوان و نام پديدآور : كهكشان ها - ستارگان - سيارات، ... و قطره اي از اقيانوس راهنماي ستاره شناسي و نجوم/ نويسندگان هربرت اس.زيم - ، روبرت اچ.بيكر ؛ تصوير و نگاره گري جيمز گوردن ايروينگ، گريس كرو ايروينگ ؛ مترجم خيراله بافكار.

مشخصات نشر : تهران : به نگار، 1389.

مشخصات ظاهري : 254 ص.:مصور(رنگي)، نمونه، جدول.؛ 12 × 17 س م.

شابك : 60000ريال 978-964-6332-60-7:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا/ برون سپاري.

يادداشت : عنوان اصلي :stars: a guide to astronomy.

يادداشت : عنوان ديگر: قطره اي از اقيانوس راهنماي ستاره شناسي و نجوم.

عنوان ديگر : قطره اي از اقيانوس راهنماي ستاره شناسي و نجوم.

موضوع : نجوم-- دستنامه هاي رصدكنندگان

موضوع : ستاره ها -- دستنامه هاي رصدكنندگان

شناسه افزوده : بيكر، رابرت هوراس، 1883 - م.

شناسه افزوده : Baker, Robert Horace

شناسه افزوده : ايروينگ، جيمز گوردون، تصوير گر

شناسه افزوده : Irving, James Gordon

شناسه

افزوده : بافكار، خيراله، 1314 -، مترجم

رده بندي كنگره : QB64/ز9ك9 1389

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1958067

نجوم

سرشناسه : كلايي، جواد

عنوان و نام پديدآور : نجوم/ تاليف جواد كلايي

مشخصات نشر : شيراز: آوند انديشه، 1382.

مشخصات ظاهري : 148 ص.مصور

شابك : 964-8411-00-x ؛ 964-8411-00-x

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

موضوع : نجوم

رده بندي كنگره : QB43/2/ك 8ن 3

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 83-382

ستاره هاي دنباله دار و سيارك ها

سرشناسه : هانس

Hans, E. M.

عنوان و نام پديدآور : ستاره هاي دنباله دار و سيارك ها/ نويسنده اي. ام. هنس؛ مترجم جمشاد نقاش شوشتري؛ ويراستار رضا عشر

مشخصات نشر : تهران: دلهام، 1383.

مشخصات ظاهري : 32 ص.مصور (رنگي)

فروست : (مجموعه كامل نجوم)

شابك : 964-6593-08-99900ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت : عنوان اصلي: Comets and asteroids..

موضوع : ستاره هاي دنباله دار -- ادبيات نوجوانان

موضوع : نجوم -- ادبيات نوجوانان

موضوع : ستاره هاي دنباله دار

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : نقاش شوشتري، جمشاد، . - 1330

شناسه افزوده : عشر، رضا، . - 1347

رده بندي كنگره : QB721/5/ه2س 2 1383

رده بندي ديويي : 523/6

شماره كتابشناسي ملي : م 82-37044

خودآموز نجوم

سرشناسه : موشه، داينا ال.، 1936 - م.

Moché, Dinah L.

عنوان و نام پديدآور : خودآموز نجوم/ نويسنده ديناال. موشه ؛ مترجمان هدي منصوريان تفتي، سحر عرب زاده.

مشخصات نشر : تهران: سبزان، 1392.

مشخصات ظاهري : 208 ص.

شابك : 978-600-117-093-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : عنوان اصلي: Astronomy : a self-teaching guide ,7th ed, c2009.

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : منصوريان تفتي، هدا، 1363 -، مترجم

شناسه افزوده : عرب زاده، سحر، 1364 -، مترجم

رده بندي كنگره : QB45/2/م8خ9 1392

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 3272872

دوره كامل نجوم

سرشناسه : سعادت، محمدعلي

عنوان و نام پديدآور : دوره كامل نجوم/ نگارش محمدعلي سعادت.

مشخصات نشر : مشهد: دانشگاه مشهد، 1347 -

مشخصات ظاهري : ج.: مصور، نقشه، جدول، نمودار.

فروست : انتشارات دانشگاه مشهد؛ شماره 18.

يادداشت : ص. ع. به فرانسه: ...M. A. Saadat. Astronomie grneral.

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. مثلثات كروي، منظره آسمان، حركت يومي، دستگاههاي مختصات و روابط مابين آنها، حركت ظاهري خورشيد، زمان

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : دانشگاه مشهد

رده بندي كنگره : QB43/س 7د9

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 53-1551

نجوم ديناميكي

سرشناسه : ديكسون، راب، 1954 - م.

Dixon, Rob

عنوان و نام پديدآور : نجوم ديناميكي/ رابرت تي. ديكسون؛ ترجمه احمد خواجه نصير طوسي.

مشخصات نشر : تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1382.

مشخصات ظاهري : هفت، 627 ص.؛ 5/21 × 28 س م.

فروست : مركز نشر دانشگاهي؛ 1095. فيزيك؛ 97.

شابك : 52000 ريال 964-01-1095-7 : ؛ 83000 ريال (چاپ دوم) ؛ 115000 ريال: چاپ چهارم: 9789640110959

يادداشت : عنوان اصلي: Dynamic astronomy.

يادداشت : چاپ دوم: 1385.

يادداشت : چاپ چهارم: 1388.

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : خواجه نصير طوسي، احمد، 1306-، مترجم

شناسه افزوده : مركز نشر دانشگاهي

رده بندي كنگره : QB43/2/د9ن 3 1382

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 81-40046

مباني نجوم

سرشناسه : استرووه، اتو، 1963 - 1897

Struve, Otto

عنوان و نام پديدآور : مباني نجوم/ تاليف او. استروو، ب. لينذر، اچ. پيلانز؛ برگردان از حسين زمرديان، بهروز حاجبي.

وضعيت ويراست : [ويراست 2].

مشخصات نشر : تهران: دانشگاه تهران، موسسه انتشارات و چاپ، 1364.

مشخصات ظاهري : چهار، 528 ص.:مصور، نقشه، جدول، عكس، نمودار؛22 × 29س م

فروست : انتشارات دانشگاه تهران؛1705.

شابك : 1160ريال ؛ 2200ريال:چاپ سوم

يادداشت : پشت جلد به انگليسي:O. Struve, B. Lynds, H phillans Pillans Elementary astoronomy.

يادداشت : چاپ سوم: 1367.

يادداشت : واژه نامه.

موضوع : نجوم.

شناسه افزوده : پيلانز، هلن، Pillans, Helen

شناسه افزوده : لينذر، بورلي، Lynds, Beverly, T

شناسه افزوده : زمرديان، حسين، مترجم

شناسه افزوده : حاجبي، بهروز، 1317 - ، مترجم

شناسه افزوده : دانشگاه تهران. موسسه انتشارات و چاپ

رده بندي كنگره : QB43/2/الف 5م 2 1364

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 64-499

شناخت نجوم

سرشناسه : پرلمن، اي.

عنوان و نام پديدآور : شناخت نجوم/اي. پرلمن ؛ ترجمه: ثروت شرميني.

مشخصات نشر : تهران: سازمان كتابهاي جيبي، 1345.

مشخصات ظاهري : 294ص.: مصور، جدول؛ 16×11 س م.

فروست : سازمان كتابهاي جيبي ؛ 157.

شابك : 30 ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : شرميني، نادر، مترجم

رده بندي كنگره : QB43/2/پ4ش9 1345

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1183123

اوستاي كهن

عنوان قراردادي : اوستا.فارسي

Avesta. Persian

عنوان و نام پديدآور : اوستاي كهن: همراه با فرضيه هايي پيرامون نجوم شناسي بخش هاي كهن اوستا/ پژوهش و گزارش رضا مرادي غياث آبادي؛ متن اوستا بر پايه گزارش اوستاي ابراهيم پورداود... [و ديگران].

مشخصات نشر : تهران: نويد شيراز، 1382.

مشخصات ظاهري : 144 ص.

فروست : نويد شيراز؛ 854. پژوهش هاي ايراني.

شابك : 15000 ريال: 964-358-190-X

يادداشت : عنوان روي جلد: اوستاي كهن (متن كامل): همراه با فرضيه هايي پيرامون نجوم شناسي بخش هاي كهن اوستا.

يادداشت : متن اوستا بر پايه گزارش اوستاي ابراهيم پورداوود، جليل دوستخواه، هاشم رضي، ايوان استبلين كامينسكي، بابانظر غفار، الكساندر اوسيپوويچ ماكوولسكي، آقاوغلان شفي يف.

يادداشت : كتابنامه.

عنوان روي جلد : اوستاي كهن (متن كامل): همراه با فرضيه هايي پيرامون نجوم شناسي بخش هاي كهن اوستا.

موضوع : اوستا -- نقد و تفسير

موضوع : نجوم باستاني

شناسه افزوده : مرادي غياث آبادي، رضا، 1342 -

شناسه افزوده : پورداود، ابراهيم، 1264-1347.

رده بندي كنگره : PIR158/الف8 1382

رده بندي ديويي : 295/82

شماره كتابشناسي ملي : 1625605

واژه نامه نجوم و اخترفيزيك

سرشناسه : پاركر، سيبل

Parker, Sybil P.

عنوان و نام پديدآور : واژه نامه نجوم و اخترفيزيك: گزيده اي از فرهنگ اصطلاحات علمي و فني مك گراهيل (ويرايش پنجم)/ ويراستار سيبل پي. پاركر؛ ترجمه محمدتقي عدالتي، جمشيد قنبري

مشخصات نشر : تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1378.

مشخصات ظاهري : دو، 175 ص.مصور

شابك : 964-426-126-713500ريال ؛ 964-426-126-713500ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : اين كتاب ترجمه گزيده اي از واژه نامه هاي نجوم و اختر فيزيك از كتاب McGraw - Hill dictionary of scientific and technical termsمي باشد

يادداشت : A glossary of astronomy.

موضوع : نجوم -- واژه نامه ها -- انگليسي

موضوع : فيزيك نجومي -- واژه نامه ها -- انگليسي

موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي

شناسه افزوده : عدالتي، تقي، 1324 -

، مترجم

شناسه افزوده : قنبري، جمشيد، 1328 - ، مترجم

شناسه افزوده : پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي

رده بندي كنگره : QB14/پ 2و2 1378

رده بندي ديويي : 520/3

شماره كتابشناسي ملي : م 78-22130

اسرار فضا

سرشناسه : گلداسميت، مايك، 1969 - م.

Goldsmith, Mike

عنوان و نام پديدآور : اسرار فضا/ نويسنده مايك گالداسميت؛ بخشهاي ترجمه جمشاد نقاش شوشتري؛ بازنويسي ترجمه،ويرايش ادبي و علمي رضا عشر.

مشخصات نشر : تهران: دلهام، 1386.

مشخصات ظاهري : 36ص.مصور (رنگي)؛ 5/21×5/28س م.

فروست : مجموعه آشنايي با نجوم.

شابك : 24900 ريال 964-8568-19-7:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ دوم)

يادداشت : عنوان اصلي: Space mysteries.

يادداشت : چاپ اول : 1384(فيپا).

يادداشت : چاپ دوم .

موضوع : نجوم-- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : نقاش شوشتري، جمشاد، 1330 - ، مترجم

شناسه افزوده : عشر، رضا، 1347 -، ويراستار

رده بندي كنگره : QB46/گ 8الف 5 1386

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 82-37038

اسلام و هيئت

سرشناسه : شهرستاني، هبه الدين، 1884 - 1967م.

عنوان قراردادي : الاسلام و علم الفلك

عنوان و نام پديدآور : اسلام و هيئت/ هبه الدين شهرستاني ؛ ترجمه و توضيحات هادي خسرو شاهي.

مشخصات نشر : قم: بوستان كتاب قم، 1387.

مشخصات ظاهري : 571 ص.: مصور.

فروست : موسسه بوستان كتاب؛ 1632. هيئت و نجوم؛ 4.

شابك : 11000 ريال 978-964-09-0133-5 :

يادداشت : ص. ع به انگليسي: Islam and astronomy: allameh....

يادداشت : كتابنامه: ص. [510] - 514؛ همچنين به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

موضوع : نجوم اسلامي

شناسه افزوده : خسروشاهي، سيدهادي، 1317 - ، مترجم

رده بندي كنگره : QB23/ش9 الف5 1387

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1716499

دنياي كهكشون : اولين مجموعه شعر آموزش

سرشناسه : حكيمي،فاطمه،1360 -

عنوان و نام پديدآور : دنياي كهكشون : اولين مجموعه شعر آموزش/كاري از فاطمه،عليرضا حكيمي ؛ تصويرگر امين طوسي.

مشخصات نشر : تهران: آواي كلار، 1389.

مشخصات ظاهري : 36 ص.:مصور (رنگي)

فروست : نجوم براي كودك و نوجوان

شابك : 978-600-5395-45-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني:ب،ج.

موضوع : شعر كودكان

موضوع : كهكشان ها

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : حكيمي، عليرضا، 1362 -

شناسه افزوده : طوسي،امين،تصويرگر

رده بندي ديويي : 8فا1 ح7564د 1389‪

شماره كتابشناسي ملي : 1994881

تاريخ نجوم اسلامي

سرشناسه : نالينو، كارلو آلفونسو، 1872-1938م.

Nallino, Carlo Alfonso

عنوان و نام پديدآور : تاريخ نجوم اسلامي/ خلاصه سخنرانيهاي كرلو الفونسو نلينو؛ ترجمه احمد آرام.

مشخصات نشر : تهران: كانون نشر و پژوهشهاي اسلامي، [1349؟].

مشخصات ظاهري : 456 ص.: جدول.

شابك : 250ريال

يادداشت : عنوان اصلي: علم الفلك: تاريخچه عند العرب في القرون الوسطي.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : نجوم اسلامي

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1281 - 1377 .، مترجم

رده بندي كنگره : QB23/ن 2ع 8041 1349

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 76-2531

كتابشناسي نجوم

سرشناسه : عصاره، فريده، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : كتابشناسي نجوم/ تهيه و تنظيم فريده عصاره

مشخصات نشر : تهران: مركز اسناد و مدارك علمي ايران، 1367.

مشخصات ظاهري : الف، ص 24

شابك : بها:120ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : عنوان به انگليسي:Bibliography of Astronomy.

يادداشت : كتابنامه: ص. 24 - 23

موضوع : نجوم -- كتابشناسي

شناسه افزوده : ايران. وزارت فرهنگ و آموزش عالي. مركز اسناد و مدارك علمي

رده بندي كنگره : Z5151/ع 6ك 2 م

رده بندي ديويي : 520/16

شماره كتابشناسي ملي : م 68-1923

نجوم كروي

سرشناسه : اسمارت، ويليام مارشال، 1889 - م.

Smart, William Marshall

عنوان و نام پديدآور : نجوم كروي/ و. م. اسمارت؛ ترجمه داود محمدزاده جسور.

مشخصات نشر : تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1375.

مشخصات ظاهري : دوازده، 490 ص.: مصور، جدول، نمودار.

فروست : مركز نشر دانشگاهي؛ 792. فيزيك؛ 69.

شابك : 964-01-0792-1:15500ريال

يادداشت : عنوان اصلي: Textbook on Spherical astronomy; 6th ed

يادداشت : چاپ سوم: 1386.

يادداشت : چاپ چهارم:1389.

موضوع : نجوم كروي

شناسه افزوده : محمدزاده جسور، داود، 1329-، مترجم

شناسه افزوده : مركز نشر دانشگاهي

رده بندي كنگره : QB145/الف 5ن 3 1375

رده بندي ديويي : 522/7

شماره كتابشناسي ملي : م 75-1406

فراگيري فعال نجوم ويژه كلاس هاي دانشگاهي و آموزشي نجوم

سرشناسه : زيليك، مايكل

Zeilik, Michael

عنوان و نام پديدآور : فراگيري فعال نجوم ويژه كلاس هاي دانشگاهي و آموزشي نجوم، منجمان آماتور و مدرسين مباني نجوم و فيزيك فضا/ مايكل زيليك؛ مترجم فرهاد ذكاوت؛ ويراستار بابك امين تفرشي.

مشخصات نشر : تهران : حامي: كيان ايران، 1389.

مشخصات ظاهري : 58 ص.: مصور، جدول، نمودار.

شابك : 20000 ريال: 978-600-5962-06-2

يادداشت : عنوان اصلي: Active learning astronomy for astronomy: the evolving universe, 9th ed, c 2002

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ قبلي : كارنو ، 1384.

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : ذكاوت، فرهاد، 1359 -

شناسه افزوده : امين تفرشي، بابك، ويراستار

رده بندي كنگره : QB61/ز9ف 4 1389

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2073907

نجوم نظري و عملي براي همگان

سرشناسه : ماران، استيون پي.

Maran, Stephen P.

عنوان و نام پديدآور : نجوم نظري و عملي براي همگان/ تاليف استفان.پ. ماران ؛ ترجمه بهرام معلمي.

مشخصات نشر : تهران: انتشارات تهران: نشر پيام دوستي، 1391.

مشخصات ظاهري : [14] ، 450 ص.: مصور(بخشي رنگي) ،جدول ،نمودار.

فروست : سري كتابهاي به زبان خودماني؛ 2

شابك : 978-964-2911-52-3

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : عنوان اصلي: .2005,Astronomy for dummies

يادداشت : واژه نامه.

يادداشت : نمايه.

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : معلمي، بهرام، 1326 -، مترجم

رده بندي كنگره : QB43/2/م2ن3 1391

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2741730

پيدايش دانش نجوم

سرشناسه : وردن، بارتل ليندرت وان در، 1966 - 1903

Waerden, Bartel Leendert Vander

عنوان و نام پديدآور : پيدايش دانش نجوم/ تاليف بارتل ل. واندروردن؛ ترجمه همايون صنعتي زاده

مشخصات نشر : تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)، 1372.

مشخصات ظاهري : پانزده، 506 ص.مصور، جدول، نمودار

فروست : (موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)؛ شماره 750)

شابك : 4000ريال(باجلدشميز)،5200ريال(باجلدكالينگور) ؛ 4000ريال(باجلدشميز)،5200ريال(باجلدكالينگور)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : عنوان اصلي: Anfange der Astronomie.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : نجوم باستاني

موضوع : نجوم -- تاريخ

شناسه افزوده : صنعتي زاده، همايون، 1304 - ، مترجم

شناسه افزوده : موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)

رده بندي كنگره : QB16/و4پ 9 1372

رده بندي ديويي : 520/93

شماره كتابشناسي ملي : م 73-3789

نجوم

سرشناسه : فرد، محمد، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم/ تهيه، تنظيم و گردآوري محمد فرد، با همكاري مهدي قرباني.

مشخصات نشر : تهران: همراهان جوان، 1392.

مشخصات ظاهري : 106 ص.: مصور (رنگي)، جدول (رنگي)؛ 11×17س م.

فروست : مجموعه كتاب هاي چهل.

شابك : 78000 ريال:978-600-6474-34-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 99.

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

شناسه افزوده : قرباني، مهدي، 1358 خرداد -

رده بندي كنگره : QB44/3/ف4ن3 1392

رده بندي ديويي : [ج]520

شماره كتابشناسي ملي : 3263733

المپيادهاي نجوم ايران

عنوان و نام پديدآور : المپيادهاي نجوم ايران/فاطمه عظيم لو، منصور وصالي، محسن ايرجي

مشخصات نشر : تهران: فاطمي، 1389

مشخصات ظاهري : ده، 263ص.

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

يادداشت : بالاي عنوان: منابع آموزشي براي مرحله ي اول المپيادهاي علمي الموياد نجوم

شماره كتابشناسي ملي : 2135323

ايرانيان و نجوم

سرشناسه : رمضان زاده، علي اصغر، 1362 -

عنوان و نام پديدآور : ايرانيان و نجوم/ علي اصغر رمضان زاده.

مشخصات نشر : تهران: وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، معاونت فرهنگي و اجتماعي، دفتر برنامه ريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي، 1390.

مشخصات ظاهري : 150 ص.: مصور.

فروست : دانستني هاي ايران.

شابك : 978-600-5753-26-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : نجوم -- ايران-- تاريخ

موضوع : نجوم

موضوع : نجوم اسلامي

شناسه افزوده : ايران. وزارت علوم، تحقيقات و فناوري. دفتر برنامه ريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي

رده بندي كنگره : QB43/2/ر8الف9 1390

رده بندي ديويي : 520/0955

شماره كتابشناسي ملي : 2295223

دانشنامه همگاني نجوم

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه همگاني نجوم/ ديويد نيوتون ... [و ديگران]؛ مترجمان مهرداد سرمدي ... [و ديگران]؛ سرويراستار مهرداد سرمدي، ويراستار علمي احمد دادكي

مشخصات نشر : تهران: بنياد دانشنامه بزرگ فارسي، 1382.

مشخصات ظاهري : چهارده، 218 ص.مصور (بخشي رنگي)، نقشه، جدول

فروست : (كتابخانه بنياد دانشنامه بزرگ فارسي 21)

شابك : 964-5515-38-642000ريال ؛ 964-5515-38-642000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : اين كتاب ترجمه فارسي بخش Astronomyاز مرجع (1998) U.X.L, Encyclopedia of science, U.X.L, an imprint of Gale و بخش هايي از مرجع زير: "(2001) "the Gale Encyclopedia of Science Gale Group است

يادداشت : ص. ع. به انگليسي:[etal General encyclopedia of astronomy]David E Newton ... .

يادداشت : نمايه

موضوع : نجوم -- دايره المعارفها

شناسه افزوده : نيوتن، ديويد، .Newton, David E

شناسه افزوده : سرمدي، مهرداد، 1340 - ، ويراستار و مترجم

شناسه افزوده : دالكي، احمد

شناسه افزوده : بنياد دانشنامه بزرگ فارسي

رده بندي كنگره : QB14/د2 1382

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 82-9684

جهان سحرآساي نجوم

سرشناسه : كاماروف، ويكتورنويويچ

Komarov, Viktor Noevich

عنوان و نام پديدآور : جهان سحرآساي نجوم/ و. ن. كاماروف؛ ترجمه يحيي صبحي

مشخصات نشر : تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373.

مشخصات ظاهري : 291 ص.مصور، عكس

فروست : (گردونه تاريخ 8)

شابك : بها:2400ريال ؛ بها:2400ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ دوم: 1374؛ بها: 600 ريال

يادداشت : عنوان اصلي: This fascinating astronomy.

يادداشت : واژه نامه

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

شناسه افزوده : صبحي، يحيي، مترجم

شناسه افزوده : شركت انتشارات علمي و فرهنگي

رده بندي كنگره : QB44/2/ك 2ج 9 1373

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 73-3183

تاريخ نجوم اسلامي

سرشناسه : نالينو، كارلو آلفونسو، 1872-1938م.

Nallino, Carlo Alfonso

عنوان و نام پديدآور : تاريخ نجوم اسلامي/ خلاصه سخنرانيهاي كرلو الفونسو نلينو؛ ترجمه احمد آرام.

مشخصات نشر : [بي جا: بي نا]، 1349(تبريز: بهمن(چاپخانه)).

مشخصات ظاهري : هشت، 456 ص.: مصور، نمونه، جدول.

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : عنوان اصلي: علم الفلك: تاريخه عند العرب في القرون الوسطي.

يادداشت : كتاب حاضر در سالهاي مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

موضوع : نجوم اسلامي

موضوع : نجوم اسلامي-- تاريخ

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1281 - 1377 .، مترجم

رده بندي كنگره : QB23 /ن2ع8041 1349الف

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 9613

نجوم محاسباتي و كاربردي

سرشناسه : دژكامه، غلامرضا، 1334-

عنوان و نام پديدآور : نجوم محاسباتي و كاربردي: قابل استفاده براي دبيران محترم جغرافيا قابل استفاده كليه علاقه مندان به علم نجوم/ گردآوري و تاليف غلامرضا دژكامه.

مشخصات نشر : تهران : غلامرضا دژكامه ، 1384.

مشخصات ظاهري : 557 ص.: مصور، نقشه، جدول، نمودار.

شابك : 40000ريال: 964-06-6699-8

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : پشت جلد به انگليسي:Golam Reza dejkameh. Thoretical and observational astronomy.

يادداشت : كتابنامه: ص 547-557.

موضوع : نجوم.

رده بندي كنگره : QB43/2/د4ن 3

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 84-8574

كتابشناسي و نمايه مقالات نجوم

سرشناسه : ممتازان، محبوبه، 1358 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : كتابشناسي و نمايه مقالات نجوم/ گردآورنده محبوبه ممتازان؛ ويراستار محمدرضا باطني

مشخصات نشر : اصفهان: دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درماني اصفهان، 1381.

مشخصات ظاهري : ژ، ص 170

شابك : 964-6245-58-79000ريال ؛ 964-6245-58-79000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه: ص. 170 - 166

موضوع : نجوم -- كتابشناسي

شناسه افزوده : دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درماني اصفهان

رده بندي كنگره : Z5151/م 7ك 2

رده بندي ديويي : 520/16

شماره كتابشناسي ملي : م 81-3584

نجوم در قرآن و دانش امروز

سرشناسه : رستمي، مجتبي، 1352 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم در قرآن و دانش امروز/ تاليف مجتبي رستمي.

مشخصات نشر : لاهيجان : رستم و سهراب، 1387.

مشخصات ظاهري : ب ، 57 ص. : مصور، نمودار.

شابك : 15000 ريال 978-600-90377-4-2 :

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 56 - 57.

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP103/65/ر5ن 3 1387

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 84-23800

نجوم در آينه قرآن

سرشناسه : رضائي راد، رضا، 1354 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم در آينه قرآن/نويسنده رضا رضائي راد.

مشخصات نشر : تهران: رضا رضائي راد، 1389.

مشخصات ظاهري : 376 ص.

شابك : 978-964-06-2759-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: 376

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP103/65/ر63ن3 1389

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : 2235540

ستاره شناسي (پيش گام)

سرشناسه : ميرشمشيرگران، ليلا، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : ستاره شناسي (پيش گام) / مولفان ليلا ميرشمشيرگران، نفيسه افشاري ؛ گرافيست و تصويرساز فايزه بخشي ؛ براي شركت صنايع الكترواپتيك صاايران با همكاري وزارت آموزش و پرورش.

مشخصات نشر : اصفهان: پارس ايليا ، 1391.

مشخصات ظاهري : 38ص. : مصور (رنگي). ؛ 22×29س م.

فروست : طرح نجوم ويژه ي كودكان 6 تا 11سال.

شابك : 30000 ريال : 9786005828214

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ب، ج.

موضوع : نجوم

موضوع : ستاره ها

شناسه افزوده : افشاري، نفيسه، 1363 -

شناسه افزوده : بخشي، فائزه، تصوير گر

شناسه افزوده : شركت صنايع الكترو اپتيك صاايران

شناسه افزوده : ايران. وزارت آموزش و پرورش

رده بندي ديويي : 520 م939س 1391

شماره كتابشناسي ملي : 2634654

ستاره شناسي (گام اول)

سرشناسه : ميرشمشيرگران، ليلا، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : ستاره شناسي گام اول / مولفان ليلا ميرشمشيرگران، نفيسه افشاري ؛ گرافيست و تصويرساز فايزه بخشي ؛ براي شركت صنايع الكترواپتيك صاايران با همكاري وزارت آموزش و پرورش.

مشخصات نشر : اصفهان: پارس ايليا ، 1391.

مشخصات ظاهري : 34ص. : مصور (رنگي). ؛ 22×29س م.

فروست : طرح نجوم ويژه ي كودكان 6 تا 11 سال.

شابك : 30000 ريال : 9786005828221

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ب، ج.

موضوع : نجوم

موضوع : ستاره ها

شناسه افزوده : افشاري، نفيسه، 1363 -

شناسه افزوده : بخشي، فائزه، تصوير گر

شناسه افزوده : شركت صنايع الكترو اپتيك صاايران

شناسه افزوده : ايران. وزارت آموزش و پرورش

رده بندي ديويي : 520 م939س گ 1391

شماره كتابشناسي ملي : 2634655

ستاره شناسي (گام دوم)

سرشناسه : ميرشمشيرگران، ليلا، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : ستاره شناسي (گام دوم)/ مولفان ليلا ميرشمشيرگران، نفيسه افشاري ؛ گرافيست و تصويرساز فايزه بخشي ؛ براي شركت صنايع الكترواپتيك صاايران با همكاري وزارت آموزش و پرورش.

مشخصات نشر : اصفهان: پارس ايليا ، 1391.

مشخصات ظاهري : 42ص. : مصور (رنگي). ؛ 22×29س م.

فروست : طرح نجوم ويژه ي كودكان 6 تا 11 سال.

شابك : 30000 ريال : 9786005828238

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ب، ج.

موضوع : نجوم

موضوع : ستاره ها

شناسه افزوده : افشاري، نفيسه، 1363 -

شناسه افزوده : بخشي، فائزه، تصوير گر

شناسه افزوده : شركت صنايع الكترو اپتيك صاايران

شناسه افزوده : ايران. وزارت آموزش و پرورش

رده بندي ديويي : 520 م939س گ د 1391

شماره كتابشناسي ملي : 2634656

ستاره شناسي (گام سوم)

سرشناسه : ميرشمشيرگران، ليلا، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : ستاره شناسي (گام سوم)/ مولفان ليلا ميرشمشيرگران، نفيسه افشاري؛ گرافيست و تصويرساز فايزه بخشي؛ براي شركت صنايع الكترواپتيك صاايران با همكاري وزارت آموزش و پرورش.

مشخصات نشر : اصفهان: پارس ايليا، 1391.

مشخصات ظاهري : 34ص.: مصور (رنگي).؛ 22×29س م.

فروست : طرح نجوم ويژه ي كودكان 6 تا 11 سال.

شابك : 30000 ريال: 9786005828245

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ب، ج.

موضوع : نجوم

موضوع : ستاره ها

شناسه افزوده : افشاري، نفيسه، 1363 -

شناسه افزوده : بخشي، فائزه، تصوير گر

شناسه افزوده : شركت صنايع الكترو اپتيك صاايران

شناسه افزوده : ايران. وزارت آموزش و پرورش

رده بندي ديويي : 520 م939س گ س 1391

شماره كتابشناسي ملي : 2634657

ستاره شناسي(گام چهارم)

سرشناسه : ميرشمشيرگران، ليلا، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : ستاره شناسي(گام چهارم)/ مولفان ليلا ميرشمشيرگران، نفيسه افشاري؛ گرافيست و تصويرساز فايزه بخشي؛ براي شركت صنايع الكترواپتيك صاايران با همكاري وزارت آموزش و پرورش.

مشخصات نشر : اصفهان: پارس ايليا، 1391.

مشخصات ظاهري : 42ص.: مصور (رنگي).؛ 22×29س م.

فروست : طرح نجوم ويژه ي كودكان 6 تا 11 سال.

شابك : 30000 ريال: 9786005828252

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ب، ج.

موضوع : نجوم

موضوع : ستاره ها

شناسه افزوده : افشاري، نفيسه، 1363 -

شناسه افزوده : بخشي، فائزه، تصوير گر

شناسه افزوده : شركت صنايع الكترو اپتيك صاايران

شناسه افزوده : ايران. وزارت آموزش و پرورش

رده بندي ديويي : 520 م939س گ چ 1391

شماره كتابشناسي ملي : 2634658

ستاره شناسي( گام پنجم)

سرشناسه : ميرشمشيرگران، ليلا، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : ستاره شناسي( گام پنجم)/ مولفان ليلا ميرشمشيرگران، نفيسه افشاري ؛ گرافيست و تصويرساز فايزه بخشي ؛ براي شركت صنايع الكترواپتيك صاايران با همكاري وزارت آموزش و پرورش.

مشخصات نشر : اصفهان: پارس ايليا ، 1391.

مشخصات ظاهري : 38 ص. : مصور( رنگي ) ؛ 22×29 س م.

فروست : طرح نجوم ويژه ي كودكان 6 تا 11 سال.

شابك : 30000 ريال9786005828269 :

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : گروه سني: ب، ج.

موضوع : نجوم

موضوع : ستاره ها

شناسه افزوده : افشاري، نفيسه، 1363 -

شناسه افزوده : بخشي، فائزه، تصوير گر

شناسه افزوده : شركت صنايع الكترو اپتيك صاايران

شناسه افزوده : ايران. وزارت آموزش و پرورش

رده بندي ديويي : 520 م939س گ پ 1391

شماره كتابشناسي ملي : 2638500

آسمان شب

عنوان و نام پديدآور : آسمان شب/ نويسنده پاتريك مور؛ ترجمه عليرضا توكلي

مشخصات نشر : تهران: حامد، 1363.

مشخصات ظاهري : 54 ص.مصور

فروست : (مجموعه علوم براي نوجوانان ;2)

شابك : بها:100ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

خلاصه : تاريخ تحول علم نجوم يا ستاره شناسي از ابتدا تا امروز

موضوع : نجوم

شناسه افزوده : مور، پاتريك

شناسه افزوده : توكلي صابري، عليرضا، 1328 - ، مترجم

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 63-1531

الفباي المپياد نجوم و اختر فيزيك

سرشناسه : بهرام پور، محمد، 1371-

عنوان و نام پديدآور : الفباي المپياد نجوم و اختر فيزيك/ محمد بهرام پور.

مشخصات نشر : تهران: دانش پژوهان جوان، 1389 -

مشخصات ظاهري : ج.: مصور٬ جدول، نمودار.

فروست : مي خواهم المپيادي شوم؛ 614.

شابك : دوره : 978-600-5230-48-2 ؛ 54000 ريال : 978-600-5230-44-4 ؛ 99000 ريال، ج.1، چاپ دوم ؛ 50000 ريال : ج.2 978-600-5230-44-4 :

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(برون سپاري)

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: 1389).

يادداشت : ج.1(چاپ دوم: 1392).

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : المپيادها(نجوم)

موضوع : نجوم

رده بندي كنگره : LB3060/24/ب85الف7 1389

رده بندي ديويي : 373/238

شماره كتابشناسي ملي : 2024519

نجوم براي همه

سرشناسه : رايد، ماكسول

Ride, Maxwell

عنوان و نام پديدآور : نجوم براي همه/ ماكسول رايد؛ ترجمه حسينعلي رزم آرا.

مشخصات نشر : تهران: امير كبير: موسسه انتشارات فرانكلين، 1335.

مشخصات ظاهري : [156] ص.: مصور (بخشي رنگي)، عكس.

شابك : 70 ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : عنوان اصلي: W. MAXWELL REED. The stars for sam.

موضوع : نجوم-- ادبيات نوجوانان

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

شناسه افزوده : رزم آرا، حسينعلي، 1272 -، مترجم

رده بندي كنگره : QB46/ر2ن3 1335

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 7838

نجوم راز بينهايت

سرشناسه : پورجعفر، علي، ، 1373 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم راز بينهايت/ نويسنده علي پورجعفر.

مشخصات نشر : رشت : رستگار گيلان ، 1391.

مشخصات ظاهري : [83] ص.: مصور ؛ 14×5/13 س م.

شابك : 35000 ريال : 978-964-2926-29-9

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

رده بندي كنگره : QB44/2 /پ9ن3 1391

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2890159

نجوم مقدماتي

سرشناسه : قيصري، علي، 1361-

عنوان و نام پديدآور : نجوم مقدماتي/ مولفين علي قيصري، دانيال فرقاني، نفيسه معصوم زاده.

مشخصات نشر : اصفهان: پيام علوي، 1389.

مشخصات ظاهري : 300 ص.: مصور، جدول، نمودار.

شابك : 978-964-2564-37-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : نجوم

موضوع : كيهان شناسي

شناسه افزوده : فرقاني، دانيال، 1361-

شناسه افزوده : معصوم زاده، نفيسه، 1363-

رده بندي كنگره : QB43/2/ق9ن3 1389

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2032351

فرهنگ نجوم

سرشناسه : براس، چارلز او.

Brass, Charles O.

عنوان و نام پديدآور : فرهنگ نجوم/ نويسنده چارلز. ا. براس ؛ مترجمين مريم روستا كهن، فرهاد ذكاوت.

مشخصات نشر : تهران: حامي، 1390.

مشخصات ظاهري : 140ص.:مصور (رنگي)، جدول.

شابك : 40000ريال: 978-600-5962-21-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : عنوان اصلي: The essentials of astronomy.

موضوع : نجوم -- رئوس مطالب

شناسه افزوده : روستا كهن، مريم، مترجم

شناسه افزوده : ذكاوت، فرهاد، 1359 - ، مترجم

رده بندي كنگره : QB62/ب4ف4 1390

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2203370

نجوم مقدماتي

سرشناسه : مصدق، محمدحسين، - 1357

عنوان و نام پديدآور : نجوم مقدماتي/ محمدحسين مصدق

مشخصات نشر : تهران: فرهنگ مشرق زمين، 1382.

مشخصات ظاهري : 81 ص.مصور

شابك : 964-94423-6-77000ريال ؛ 964-94423-6-77000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه: ص 81

موضوع : نجوم

موضوع : كيهان شناسي

رده بندي كنگره : QB43/2/م 6ن 3

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 82-6683

آشنايي با نجوم

سرشناسه : فرنيس، تيم، 1948 - م.

Furniss, Tim

عنوان و نام پديدآور : آشنايي با نجوم/ تيم فورنيس، اي.ام. هنس، مايك گلداسميت؛ گروه پديدآورنده (بخش هاي ترجمه) جمشاد نقاش شوشتري، (بخش هاي تاليفي) رضا عشر؛ بازنويسي ترجمه، ويرايش ادبي و علمي رضا عشر.

مشخصات نشر : تهران : دلهام ، 1384.

مشخصات ظاهري : 372 ص.: مصور (رنگي)؛ 22×29 س م.

فروست : مجموعه كامل اخترشناسي؛ 11.

شابك : 129900 ريال 964-8568-27-8:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتاب حاضر قبلا در 8 جلد مجزا با عناوين مجزا توسط همين ناشر منتشر شده است.

موضوع : نجوم-- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : هانس، اي. ام.

شناسه افزوده : Hans, E. M.

شناسه افزوده : گلداسميت، مايك، 1969 - م.

شناسه افزوده : Goldsmith, Mike

شناسه افزوده : نقاش شوشتري، جمشاد، 1330 - ، مترجم

شناسه افزوده : عشر، رضا، 1347 -

رده بندي كنگره : QB46/ف 44آ5 1384

رده بندي ديويي : 520 [ج]

شماره كتابشناسي ملي : م 84-28797

نجوم بي تلسكوپ

سرشناسه : روسو، پير، 1905- م.

Rousseau, Pierre

عنوان و نام پديدآور : نجوم بي تلسكوپ/ تاليف پير روسو ؛ ترجمه حسن صفاري.

مشخصات نشر : تهران: علمي، [1328].

مشخصات ظاهري : 133 ص.: مصور، نقشه، جدول، نمودار.؛ 12 × 17 س م.

فروست : چه ميدانم؟. وضع كنوني معارف بشري.

شابك : 15ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : عنوان اصلي: A Stronomie Sanstelescope, per Pierre Roussean.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

شناسه افزوده : صفاري، حسن، 1295-، مترجم

رده بندي كنگره : QB44/2/ر9ن3 1328

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 24113

فيزيك نجوم

سرشناسه : نيكوروان، بيژن، 1339 -

عنوان و نام پديدآور : فيزيك نجوم/مولف بيژن نيكوروان.

مشخصات نشر : سمنان: دانشگاه آزاد اسلامي (سمنان)، 1387.

مشخصات ظاهري : 303 ص.:مصور، جدول، نمودار.

شابك : :978-964-450-814-1 40000 ريال

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : واژه نامه.

يادداشت : كتابنامه: ص. 285.

موضوع : فيزيك نجومي.

موضوع : نجوم.

شناسه افزوده : دانشگاه آزاد اسلامي (سمنان).

رده بندي كنگره : QB461/ن9ف9 1387

رده بندي ديويي : 523/01

شماره كتابشناسي ملي : 1208949

نجوم بدون تلسكوپ

سرشناسه : نامي، محمدحسن، 1333 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم بدون تلسكوپ/ ترجمه و تدوين محمد حسن نامي،عليرضا عباسي سمناني.

مشخصات نشر : تهران : سازمان جغرافيائي نيروهاي مسلح ، 1388.

مشخصات ظاهري : 58،10 ص.: مصور(رنگي).

شابك : 75000 ريال : 978-964-211-027-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : نجوم

موضوع : كيهان شناسي

شناسه افزوده : عباسي سمناني،عليرضا

شناسه افزوده : سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح

رده بندي كنگره : QB43/2 /ن2ن3 1388

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1841922

مباني اخترشناسي

سرشناسه : عظيم لو، فاطمه، 1355 -

عنوان و نام پديدآور : مباني اخترشناسي / مولفان فاطمه عظيم لو، منصور وصالي، محسن ايرجي؛ سر ويراستار منصور وصالي.

مشخصات نشر : تهران: فاطمي ، 1389.

مشخصات ظاهري : دوازده، 236ص. : مصور، جدول، نمودار.

فروست : منابع آموزشي براي مرحله اول المپيادهاي علمي. المپياد نجوم.

شابك : 48000 ريال : 978-964-318-619-7

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

موضوع : نجوم -- راهنماي آموزشي(متوسطه)

موضوع : نجوم -- آزمون ها و تمرين ها(متوسطه)

موضوع : المپيادها(نجوم)

شناسه افزوده : وصالي، منصور، 1335 -

شناسه افزوده : ايرجي، محسن ، 1350 -

رده بندي كنگره : QB61 /ع6م2 1389

رده بندي ديويي : 522/076

شماره كتابشناسي ملي : 2067064

كاربرد رياضيات در نجوم

سرشناسه : شفيعي، شهرام، 1329 -

عنوان و نام پديدآور : كاربرد رياضيات در نجوم/ تاليف شهرام شفيعي.

مشخصات نشر : تهران: فراروانشناسي، 1392.

مشخصات ظاهري : 222 ص.

شابك : 978-600-6170-16-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : نجوم-- رياضيات

رده بندي كنگره : QB47/ش7ك2 1392

رده بندي ديويي : 520/0151

شماره كتابشناسي ملي : 3263963

نجوم به زبان ساده

سرشناسه : دگاني، ماير

عنوان و نام پديدآور : نجوم به زبان ساده/ اثر ماير دگاني؛ ترجمه محمدرضا خواجه پور

مشخصات نشر : تهران: موسسه جغرافيايي و كارتوگرافي، 1369.

مشخصات ظاهري : 2 ج. در يك مجلد.مصور، جدول، عكس (بخشي رنگي)، نمودار

فروست : (انتشارات گيتاشناسي؛ 155، 170)

شابك : 1800ريال ؛ 1800ريال ؛ 1800ريال ؛ 1800ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ هشتم: تابستان 1379؛ 18000 ريال

يادداشت : چاپ نهم: 20000 :1380 ريال

مندرجات : ج. 1. كليات، ستارگان و كهكشانها. -- ج. 2. منظومه شمسي

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

شناسه افزوده : حيدري خواجه پور، محمدرضا، مترجم

رده بندي كنگره : QB44/2/د8ن 3 1369

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 69-1312

آسترولوژي ، يا ، نجوم احكامي حقيقت يا خرافات؟

سرشناسه : مشكوة، فرزاد

عنوان و نام پديدآور : آسترولوژي ، يا ، نجوم احكامي حقيقت يا خرافات؟ / فرزاد مشكوه.

مشخصات نشر : [ تهران ] : فرزاد مشكوه، 1372.

مشخصات ظاهري : 172 ص. : مصور ، جدول.

شابك : 2400 ريال

يادداشت : كتابنامه: 170 - 172 ; همچنين بصورت زيرنويس.

عنوان ديگر : نجوم احكامي حقيقت يا خرافات

موضوع : اخترگويي

موضوع : نجوم

رده بندي كنگره : BF1708/8/ف2 م5 1372

رده بندي ديويي : 133/5

شماره كتابشناسي ملي : م 72-1086

المپياد نجوم

سرشناسه : كمرپور، مهران، 1345 -

عنوان و نام پديدآور : المپياد نجوم/ مهران كمرپور.

مشخصات نشر : تهران: موسسه الگوي توسعه نمونه ، 1388.

مشخصات ظاهري : 194 ص. : مصور، جدول، نمودار.

شابك : 30000 ريال : 978-964-8726-85-5

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : واژه نامه.

موضوع : المپيادها(نجوم)

موضوع : نجوم -- راهنماي آموزشي(متوسطه)

موضوع : فيزيك نجومي -- راهنماي آموزشي (متوسطه)

رده بندي كنگره : LB3060/24 /ك8الف7 1388

رده بندي ديويي : 373/238076

شماره كتابشناسي ملي : 1701467

آمادگي براي المپياد نجوم

سرشناسه : عليزاده كوشكي، حجت الله، 1352-

عنوان و نام پديدآور : آمادگي براي المپياد نجوم / مولف حجت ا... عليزاده كوشكي.

مشخصات نشر : بجنورد : سالوك ، -1384

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 28000ريال : ج. 1 : 9649585249

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه

موضوع : نجوم -- راهنماي آموزشي ( متوسطه ).

موضوع : نجوم -- آزمونها و تمرينها ( متوسطه ).

موضوع : المپيادها ( نجوم ).

موضوع : فيزيك نجومي -- راهنماي آموزشي ( متوسطه ).

رده بندي كنگره : QB61 /ع8آ8

رده بندي ديويي : 522/076

شماره كتابشناسي ملي : م85-35432

المپيادهاي نجوم ايران: مرحله اول

سرشناسه : رضايي ميانرودي، جمشيد

عنوان و نام پديدآور : المپيادهاي نجوم ايران: مرحله اول / مولف جمشيد رضايي ميانرودي.

مشخصات نشر : تهران: دانش پژوهان جوان، 1388.

مشخصات ظاهري : 214 ص.: جدول.

فروست : دانش پژوهان جوان؛ 601.

شابك : 180000 ريال : 978-600-5230-06-2 ؛ 33000 ريال( چاپ دوم) ؛ 40000 ريال(چاپ سوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Iranian astronomy olympiads: first stage.

يادداشت : چاپ دوم و سوم: 1388.

موضوع : المپيادها(نجوم)

موضوع : نجوم -- آزمون ها و تمرين ها(متوسطه)

موضوع : نجوم -- مسائل، تمرين ها و غيره

رده بندي كنگره : LB3060/24/ر6الف7 1388

رده بندي ديويي : 373/238

شماره كتابشناسي ملي : 1535477

نجوم در قرآن

سرشناسه : فيض آبادي، حميده، 1345 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم در قرآن/ تهيه و تنظيم حميده فيض آبادي، حسين پناهي.

مشخصات نشر : تهران: فيض دانش، 1390.

مشخصات ظاهري : [3، 170 ] ص.

فروست : ... مجموعه كتاب هاي اعجاز علمي قرآن

شابك : 33000 ريال 978-964-982-044-6 :

يادداشت : چاپ بيست و سوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. [170].

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : قرآن و علوم

موضوع : نجوم در قرآن

شناسه افزوده : پناهي، حسين

رده بندي كنگره : BP103/6/ف9ن3 1390

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : 2834018

نجوم درقرآن

سرشناسه : شوقي، علي، 1377 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم درقرآن/ تاليف علي شوقي، مبين صباغ.

مشخصات نشر : مراغه: آواي راد، 1392.

مشخصات ظاهري : 140 ص.: مصور، جدول، نمودار.

شابك : 75000ريال 978-600-92886-5-6 :

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : قرآن و علوم

شناسه افزوده : صباغ، مبين، 1376 -

رده بندي كنگره : BP103/65/ش9ن3 1392

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : 3290452

كتابخانه اي در تبعيد (نجوم، هوافضا)

سرشناسه : مهرنيا، حبيب

عنوان و نام پديدآور : كتابخانه اي در تبعيد (نجوم، هوافضا)/حبيب مهرنيا.

مشخصات نشر : يزد: بنياد فرهنگي - پژوهشي ريحانه الرسول (س)، واحد انتشارات، 1382.

مشخصات ظاهري : 146 ص.:جدول.

شابك : :964-800-28-7

وضعيت فهرست نويسي : فهرست نويسي توصيفي

يادداشت : عنوان روي جلد: كتابخانهاي در تبعيد (نجوم، هوافضا): نامه هاي سرگشاده.

عنوان روي جلد : كتابخانهاي در تبعيد (نجوم، هوافضا): نامه هاي سرگشاده.

شماره كتابشناسي ملي : 1167914

نجوم در ايران و جهان اسلام

سرشناسه : ولايتي، علي اكبر، 1324 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم در ايران و جهان اسلام/علي اكبر ولايتي.

مشخصات نشر : تهران : امير كبير، كتابهاي جيبي، 1391.

مشخصات ظاهري : 304 ص.: مصور.

فروست : آفتاب معرفت؛ 7.

شابك : 43000 ريال:978-964-303-428-3

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : واژه نامه.

يادداشت : كتابنامه.

يادداشت : نمايه.

موضوع : نجوم اسلامي-- تاريخ

موضوع : نجوم -- ايران-- تاريخ

رده بندي كنگره : QB23/و8ن3 1391

رده بندي ديويي : 520/917670902

شماره كتابشناسي ملي : 2723735

تئوري و مسايل نجوم (سري شوم)

سرشناسه : پلن، استيسي اي.

Palen, Stacy E.

عنوان و نام پديدآور : تئوري و مسايل نجوم (سري شوم)/ تاليف استيسي پالن؛ برگردان محمد غلامي.

وضعيت ويراست : ويراست 2.

مشخصات نشر : تهران : دانش پژوهان جوان، 1392.

مشخصات ظاهري : [299] ص.: مصور، جدول، نمودار .

شابك : 77000 ريال 9786002880000 :

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (چاپ سوم)

يادداشت : ‪ عنوان اصلي: Schaum's outline of theory and problems of astronomy ,c2002.

يادداشت : چاپ سوم.

يادداشت : چاپ اول: 1391 (فيپا).

يادداشت : نمايه .

موضوع : نجوم -- رئوس مطالب

شناسه افزوده : غلامي، صمد،1353 - ، مترجم

رده بندي كنگره : QB62/پ8ن6 1392

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 2863332

دايره المعارف نجوم

سرشناسه : ذوالفقاري، علي، 1336 -

عنوان و نام پديدآور : دايره المعارف نجوم/مولف علي ذوالفقاري.

مشخصات نشر : تهران: گوهر انديشه، 1391.

مشخصات ظاهري : 420ص.: مصور( رنگي).؛ 22×29س م.

شابك : 978-600-6436-42-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : نجوم -- دايره المعارف ها

رده بندي كنگره : QB14 /ذ9د2 1391

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 3009981

نجوم و مثلثات كروي

سرشناسه : خالقي، كامبيز، -1369

عنوان و نام پديدآور : نجوم و مثلثات كروي/ مولف كامبيز خالقي ؛ ويراستار احسان مهرجو.

مشخصات نشر : تهران : هيمه، 1392.

مشخصات ظاهري : ر، 184 ص.: مصور، جدول، نمودار.

شابك : 84000 ريال:978-600-6060-24-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : نجوم كروي

موضوع : مثلثات كروي

شناسه افزوده : مهرجو، احسان، 1363 -، ويراستار

رده بندي كنگره : QB145/خ2م3 1392

رده بندي ديويي : 522/7

شماره كتابشناسي ملي : 3186326

نجوم و اختر فيزيك مقدماتي

سرشناسه : زيليك، مايكل

Zeilik, Michael

عنوان و نام پديدآور : نجوم و اختر فيزيك مقدماتي/ مولفان مايكل زيليك، استفان گريگوري؛ ترجمه جمشيد قنبري .

مشخصات نشر : مشهد: دانشگاه امام رضا (ع)، 1387 -

مشخصات ظاهري : 2 ج.: مصور، جدول، نمودار.

فروست : دانشگاه امام رضا (ع)؛ 118

شابك : ج. 2: 964-6582-82-6

وضعيت فهرست نويسي : فهرست نويسي توصيفي

يادداشت : ج.1 ( چاپ هشتم ).

يادداشت : چاپ قبلي: دانشگاه امام رضا (ع)، 1376 ( تغيير فروست ).

موضوع : نجوم

موضوع : فيزيك نجومي

شناسه افزوده : گرگوري، استيون ا.

شناسه افزوده : Gregory, Stephen A.

شناسه افزوده : قنبري، جمشيد، 1328 -، مترجم

شناسه افزوده : دانشگاه امام رضا(ع)

رده بندي كنگره : QB45/ز9ن3 1387

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1882902

هيئت و نجوم اسلامي

سرشناسه : زماني قمشه اي، علي

عنوان و نام پديدآور : هيئت و نجوم اسلامي/ مولف علي زماني قمشه اي.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگي سماء، 1381 -

مشخصات ظاهري : ج.: مصور، جدول.

شابك : 23000 ريال 964-7521-16-2 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي:Ali Zamani Qomshei. Islamic astronomy.

يادداشت : كتابنامه .

موضوع : رياضيات اسلامي

موضوع : نجوم اسلامي

رده بندي كنگره : QB23/ز8ه9 1381

رده بندي ديويي : 520/0917671

شماره كتابشناسي ملي : م 84-37233

نظريه و مسايل نجوم

سرشناسه : پلن، استيسي اي.

Palen, Stacy E.

عنوان و نام پديدآور : نظريه و مسايل نجوم/ تاليف استيسي پلن؛ ترجمه جمشيد قنبري، شهرام عباسي؛ [ براي] موسسه آموزش عالي خيام مشهد.

مشخصات نشر : مشهد: جمشيد قنبري، 1388.

مشخصات ظاهري : 265 ص.: مصور.

شابك : 33000 ريال: 978-964-04-2163-5 ؛ 33000ريال(چاپ اول)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عنوان اصلي: Schaum's outline of theory and problems astronomy, c2002.

يادداشت : چاپ اول: پاييز1387.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : نمايه.

موضوع : نجوم -- رئوس مطالب

شناسه افزوده : قنبري، جمشيد، 1328 -، مترجم

شناسه افزوده : عباسي، شهرام، 1355 -، مترجم

شناسه افزوده : موسسه آموزش عالي خيام مشهد

رده بندي كنگره : QB62/پ8ن6 1388

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : 1303086

نجوم و اختر فيزيك مقدماتي

سرشناسه : زيليك، مايكل

Zeilik, Michael

عنوان و نام پديدآور : نجوم و اختر فيزيك مقدماتي / زيليك و اسميت ؛ ترجمه جمشيد قنبري، تقي عدالتي.

مشخصات نشر : مشهد: دانشگاه امام رضا (ع)، 1376-

مشخصات ظاهري : ج.: مصور، جدول، نمودار.

فروست : دانشگاه امام رضا (ع)؛ 59، 71.

شابك : 1500ريال(ج.1) ؛ 21000 ريال:ج.1، چاپ دوم 964-6582-15-x : ؛ 21000 ريال(ج.1، چاپ سوم) ؛ ج.1، چاپ چهارم: 964-6582-81-8 ؛ 23000 ريال(ج.1، چاپ پنجم) ؛ 34000 ريال: ج.1 ٬ چاپ هفتم: 978-964-658-215-6 ؛ 23000 ريال: ج.2، چاپ سوم 978-964-658-214-9 : ؛ 29000 ريال: ج. 2، چاپ چهارم 9789646582149: ؛ 36000 ريال (ج.2، چاپ پنجم)

يادداشت : عنوان اصلي: Introductory, astronomy and astrophysics.

يادداشت : ج.1 (چاپ دوم: 1381).

يادداشت : ج.1 (چاپ سوم: 1384).

يادداشت : ج.1 (چاپ پنجم: 1385).

يادداشت : ج.1 (چاپ چهارم:1387) (فيپا).

يادداشت : ج.1(چاپ هفتم : 1386).

يادداشت : ج.2 (چاپ سوم: 1384).

يادداشت : ج.2 ( چاپ چهارم: 1387) .

يادداشت : ج.2 (چاپ

پنجم: 1387).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج.1. فيزيك فضا.- ج.2. اختر فيزيك

موضوع : نجوم

موضوع : فيزيك نجومي

شناسه افزوده : اسميت، السك ون پانويز، 1929 - م.

شناسه افزوده : Smith, Elske Van Panhuys

شناسه افزوده : قنبري، جمشيد، 1328 -، مترجم

شناسه افزوده : عدالتي، تقي، 1324 - 1383.، مترجم

شناسه افزوده : دانشگاه امام رضا(ع)

رده بندي كنگره : QB45/ز9ن 3 1376

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 77-2243

فرهنگ واژگان نجوم

سرشناسه : جنتي مقدم، مژگان، -1361

عنوان و نام پديدآور : فرهنگ واژگان نجوم/مژگان جنتي مقدم.

مشخصات نشر : يزد: انديشمندان يزد، 1390.

مشخصات ظاهري : 48ص.:مصور.

شابك : 10000ريال:978-600-5160-33-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : نجوم-- واژه نامه ها-- انگليسي

موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي

رده بندي كنگره : QB14/ج9ف4 1390

رده بندي ديويي : 520/3

شماره كتابشناسي ملي : 2127423

آدم يا عجائب الخلقه

سرشناسه : نخعي لاهيجاني، حسام الدين

عنوان و نام پديدآور : آدم يا عجائب الخلقه: مجموعه اي از دانستنيهاي قرآن (علمي - تاريخي - ديني - نجوم - طنز)/ حسام الدين نخعي لاهيجاني

مشخصات نشر : رشت : حسام الدين نخعي لاهيجاني ، 1385.

مشخصات ظاهري : ص 587

شابك : 964-06-8855-X

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا

يادداشت : كتابنامه بصورت زيرنويس

موضوع : قرآن -- مسائل متفرقه

موضوع : قرآن -- تحقيق

رده بندي كنگره : BP65/4/ن 3آ36

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 85-17762

آسمانهاي هفتگانه

سرشناسه : بلادي ، عبدالعزيز

عنوان و نام پديدآور : آسمانهاي هفتگانه / تاليف عبدالعزيز بلادي.

مشخصات نشر : تهران: عطائي، 1358.

مشخصات ظاهري : [144] ص.: مصور، جدول، نمودار.

شابك : 150 ريال

يادداشت : كتابنامه: ص . 113 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

موضوع : قرآن -- فلسفه

موضوع : خدا -- علم لايتناهي -- جنبه هاي قرآن

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP103/2/ب8آ5 1358

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : 61758

اسرار الكون في القرآن

سرشناسه : سعدي، داود سلمان

عنوان و نام پديدآور : اسرار الكون في القرآن/ داود سلمان السعدي.

مشخصات نشر : بيروت : دارالحرف العربي ، 1420ق = 1999م = 1378.

مشخصات ظاهري : 400 ص.

فروست : (اسرار القرآن و الكون و الانسان).

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : عربي.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : قرآن-- نجوم

موضوع : كيهان شناسي -- جنبه هاي قرآني

موضوع : قرآن و علوم

رده بندي كنگره : BP104 /ك95س 7 1378

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : م 81-9030

اكر منالاوس (در هندسه كروي)

سرشناسه : نصيرالدين طوسي، محمدبن محمد، 597 -672ق.

عنوان و نام پديدآور : اكر منالاوس (در هندسه كروي)/تاليف خواجه نصيرالدين طوسي ؛ متن منفتح و انتقادي الهام افشار ؛ با مقدمه جعفر آقاياني چاوشي.

مشخصات نشر : تهران: بوستان قرآن، 1390.

مشخصات ظاهري : 335 ص.: مصور.؛ 22 × 29 س م.

شابك : 978-600-5485-30-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : عربي.

موضوع : رياضيات اسلامي -- متون قديمي تا قرن 14

موضوع : نجوم اسلامي -- متون قديمي تا قرن 14

شناسه افزوده : افشار، الهام، 1362-، مصحح

شناسه افزوده : آقاياني چاوشي، جعفر، مقدمه نويس

رده بندي كنگره : QA32/ن6الف 71390

رده بندي ديويي : 510

شماره كتابشناسي ملي : 2473000

پژوهشي در علوم قرآني

سرشناسه : ابراهيمي، بهروز، 1362 -

عنوان و نام پديدآور : پژوهشي در علوم قرآني : نظريه نسبيت ، نجوم و اختر فيزيك ، كيهان شناسي/ تاليف و ترجمه بهروز ابراهيمي .

مشخصات نشر : تبريز: ارك، 1391.

مشخصات ظاهري : 165 ص.: مصور .

شابك : 55000 ريال: 978-600-6644-12-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

عنوان ديگر : نظريه نسبيت ، نجوم و اختر فيزيك ، كيهان شناسي.

موضوع : فيزيك -- جنبه هاي قرآني

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : قرآن و علوم

موضوع : فيزيك -- به زبان ساده

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

رده بندي كنگره : BP104 /ف9 الف2 1391

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : 3049561

التنجيم والمنجمون و حكم ذلك في الاسلام

سرشناسه : مشعبي، عبدالمجيد

عنوان و نام پديدآور : التنجيم والمنجمون و حكم ذلك في الاسلام/ تاليف عبدالمجيد بن سالم المشعبي

مشخصات نشر : رياض : اضواآ السلف ، 1998م = 1419ق = 1377.

مشخصات ظاهري : ص 354

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : نجوم اسلامي

موضوع : قرآن -- نجوم

موضوع : منجمان مسلمان

رده بندي كنگره : QB23/م 5ت 9

شماره كتابشناسي ملي : م 80-33528

جهان هاي موازي در قرآن

سرشناسه : رضائي راد، رضا، 1354 -

عنوان و نام پديدآور : جهان هاي موازي در قرآن/ نويسنده رضا رضايي راد.

مشخصات نشر : تهران: رضا رضايي راد ، 1389.

مشخصات ظاهري : 182 ص.

شابك : 978-964-04-6568-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP86 /ر58ج9 1389

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : 2201751

حركت خورشيد و زمين از ديدگاه قرآن

سرشناسه : نجفي نژاد، علي، - 1355

عنوان و نام پديدآور : حركت خورشيد و زمين از ديدگاه قرآن/ علي نجفي نژاد

مشخصات نشر : رشت: كتاب مبين (مركز نشر علوم و معارف قرآن كريم )، 1381.

مشخصات ظاهري : ص 40

شابك : 3000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا

يادداشت : چاپ دوم

يادداشت : عنوان اصلي: A. Najafi Nejad. The movment of the sun.

يادداشت : كتابنامه: ص. 41 - 40

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP103/65/ن 3ح 4 1381

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 82-4121

دانش عصر فضا

سرشناسه : نوري همداني، حسين، - 1304

عنوان و نام پديدآور : دانش عصر فضا/ حسين نوري

وضعيت ويراست : [ويرايش ]2

مشخصات نشر : قم: حوزه علميه قم، دفتر تبليغات اسلامي، مركز انتشارات، 1375.

مشخصات ظاهري : ص 272

فروست : (دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، مركز انتشارات 373)

شابك : 964-424-099-5بها:4800ريال ؛ 964-424-099-5بها:4800ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : پشت جلد لاتيني شده:(The knowledge of space,s age)Hosain Nuri. Danesh -e asr-e faza .

يادداشت : چاپ سوم: 9500 :1378 ريال ISBN 964-424-611-x

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : نجوم -- به زبان ساده

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : خداشناسي

شناسه افزوده : حوزه علميه قم، دفتر تبليغات اسلامي، مركز انتشارات

رده بندي كنگره : QB44/2/ن 9د2 1375

رده بندي ديويي : 520

شماره كتابشناسي ملي : م 75-7682

دريچه اي از قرآن بر فضا و كيهان

سرشناسه : بهبهاني، محمدزيد، 1316 -

عنوان و نام پديدآور : دريچه اي از قرآن بر فضا و كيهان/ مولف محمدزيد بهبهاني.

مشخصات نشر : اهواز: تراوا ، 1392.

مشخصات ظاهري : 200 ص.

شابك : 978-600-347-003-3

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : قرآن و علوم

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : كيهان شناسي -- جنبه هاي قرآني

رده بندي كنگره : BP86 /ب94د4 1392

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : 3315549

راز آسمانها و زمين

سرشناسه : شاه ويسي، ثريا، - 1337

عنوان و نام پديدآور : راز آسمانها و زمين/ نويسنده ثريا شاه ويسي

مشخصات نشر : قم: ثريا شاه ويسي، 1378.

مشخصات ظاهري : 215 ص.مصور

شابك : 964-424-573-38500ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : پشت جلد لاتيني شده:Sorayya Shah -Veysi. Rez-e-Asemanha va Zamin.

يادداشت : كتابنامه: ص. [213] - 215؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : كيهان آفريني -- جنبه هاي قرآني

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP103/65/ش 2ر2 1378

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 78-18358

زمين و آسمان (علوم طبيعي) در قرآن و نهج البلاغه

سرشناسه : حسني، علي اشرف، - 1344

عنوان و نام پديدآور : زمين و آسمان (علوم طبيعي) در قرآن و نهج البلاغه/ مولف علي اشرف حسني؛ ويراستار ياسر شريفي

مشخصات نشر : تهران: اميري، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 360

شابك : 964-6097-55-315000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : اين كتاب با حمايت معاونت امور فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منتشر شده است

يادداشت : عنوان روي جلد: زمين و آسمان (علوم طبيعي) در قرآن كريم و نهج البلاغه.

يادداشت : عنوان ديگر: زمين و آسمان در قرآن و نهج البلاغه.

يادداشت : كتابنامه: ص. 360 - 351

عنوان روي جلد : زمين و آسمان (علوم طبيعي) در قرآن كريم و نهج البلاغه.

عنوان ديگر : زمين و آسمان در قرآن و نهج البلاغه.

موضوع : قرآن و علوم طبيعي

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نهج البلاغه. -- نجوم

موضوع : علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نهج البلاغه -- علوم طبيعي

شناسه افزوده : شريفي، ياسر، 1351 - ، ويراستار

شناسه افزوده : ايران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. معاونت امور فرهنگي

رده بندي كنگره

: BP103/6/ح 54ز8 1380

رده بندي ديويي : 297/483

شماره كتابشناسي ملي : م 80-22892

زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن

سرشناسه : صادقي، محمد

عنوان و نام پديدآور : زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن/ تاليف و نگارش محمد صادقي.

مشخصات نشر : تهران : كتابفروشي بوذرجمهري(مصطفوي)، 1344.

مشخصات ظاهري : 325، 11 ص.: مصور.

شابك : 180ريال

يادداشت : كتابنامه: ص. 10؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP103/65/ص2ز8 1344

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : 39315

ساكنان آسمان از نظر قرآن

سرشناسه : محمدي، عباسعلي

عنوان و نام پديدآور : ساكنان آسمان از نظر قرآن/ عباسعلي محمودي .

وضعيت ويراست : [ويراست 2] .

مشخصات نشر : تهران: نهضت زنان مسلمان ، 1362.

مشخصات ظاهري : 167 ص.: مصور .

فروست : نهضت زنان مسلمان ؛ 110 .

شابك : 150ريال

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس .

موضوع : نجوم در قرآن .

موضوع : جن (قرآن) .

رده بندي كنگره : BP103/65 /م 3س 2 1362

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : م 62-1675

ستارگان از ديدگان قرآن

سرشناسه : صادقي تهراني، محمد، 1307 - 1390.

عنوان و نام پديدآور : ستارگان از ديدگان قرآن / نويسنده محمد صادقي تهراني.

مشخصات نشر : تهران : راه دانش ، 1384.

مشخصات ظاهري : [351] ص. : مصور.

شابك : 9649392963 ؛ 35000 ريال (چاپ دوم) ؛ 47000 ريال (چاپ چهارم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ قبلي: اميد فردا ، 1380.

يادداشت : چاپ دوم : 1385.

يادداشت : چاپ چهارم: 1388.

يادداشت : كتابنامه: ص. [350 - 351] ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : قرآن و علوم.

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP103/65/ص 2س 2 1384

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 81-47847

شگفتيهايي از اعجاز در قرآن كريم

سرشناسه : فندي، محمد جمال الدين، - 1914

عنوان و نام پديدآور : شگفتيهايي از اعجاز در قرآن كريم/ محمد جمال الدين الفندي؛ ترجمه حسين ميردامادي

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1371.

مشخصات ظاهري : ص 211

شابك : بها:950ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : عنوان اصلي: من روائع الاعجاز في القرآن الكريم.

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : نجوم در قرآن

شناسه افزوده : ميردامادي، حسين، مترجم

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP86/ف 9م 8041 1371

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 71-3635

علم الفلك في القرآن

سرشناسه : جعفري، فلك، 1305-

عنوان و نام پديدآور : علم الفلك في القرآن/ الكاتب فلك الجعفري.

مشخصات نشر : تهران: فلك الجعفري، 1423ق.= - 1382.

مشخصات ظاهري : ج.: مصور، نمودار.

فروست : البلاغه و البيان في اعجاز القرآن؛ ج. 1.

شابك : : ج.1 964-06-2678-3:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عربي

يادداشت : بالاي عنوان البلاغه و البيان في اعجاز القرآن.

موضوع : قرآن -- اعجاز.

موضوع : قرآن و علوم.

موضوع : نجوم در قرآن.

رده بندي كنگره : BP86/ج7ب8 1.ج 1382

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 81-49653

القرآن الكريم و الفيزياء الحديثه

سرشناسه : عوير، ابراهيم محمد

عنوان و نام پديدآور : القرآن الكريم و الفيزياء الحديثه/ تاليف ابراهيم محمد عوير.

مشخصات نشر : بيروت : دارالفارابي ، 1422ق.= 2001م. = 1380.

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 9953-411-31-X

يادداشت : كتابنامه

موضوع : قرآن و علوم

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : كيهان آفريني -- جنبه هاي قرآني

رده بندي كنگره : BP103/6/ع 9ق 4 1380

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 81-22283

قرآن و فيزيك

سرشناسه : رباتي، نورالله، 1332 -

عنوان و نام پديدآور : قرآن و فيزيك / نورالله رباتي.

مشخصات نشر : خوزستان: كردگار ، 1388.

مشخصات ظاهري : 89 ص.: مصور.

شابك : 18000 ريال : 978-964-7376-85-3

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 87- 89.

موضوع : فيزيك -- جنبه هاي قرآني

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : كيهان شناسي اسلامي -- جنبه هاي قرآني

رده بندي كنگره : BP104 /ف9 ر2 1388

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : 1916403

كهكشانها در قرآن

سرشناسه : سليمي، لطف علي

عنوان و نام پديدآور : كهكشانها در قرآن/ لطف علي سليمي

مشخصات نشر : قم: موسسه فرهنگي انتشاراتي انصاري، 1381.

مشخصات ظاهري : 420 ص.مصور (بخشي رنگي)، جدول، نمونه

شابك : 964-6925-22-725000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : نجوم در قرآن

موضوع : كيهان آفريني -- جنبه هاي قرآني

رده بندي كنگره : BP103/65/س 8ك 9 1381

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 81-13928

گردون سپهر

سرشناسه : بي آزار شيرازي، عبدالكريم ، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : گردون سپهر/ مولف عبدالكريم بي آزار شيرازي.

مشخصات نشر : تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1374.

مشخصات ظاهري : 30 ص. : مصور (بخشي رنگي).

فروست : ... سري ببينيم و بينديشيم.

شابك : 1100 ريال ؛ 40 ريال (چاپ ؟)

يادداشت : چاپ ؟: زمستان 1363.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : نجوم در قرآن -- ادبيات نوجوانان

شناسه افزوده : دفتر نشر فرهنگ اسلامي

رده بندي كنگره : BP103/65 /ب 9گ 4 1374

رده بندي ديويي : [ج]297/158

شماره كتابشناسي ملي : م 75-8343

معجزات نجومي با ادله ي رياضي در قرآن

سرشناسه : فتحي، عزيز، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : معجزات نجومي با ادله ي رياضي در قرآن/ تاليف عزيز فتحي.

مشخصات نشر : سنندج: آراس، 1389.

مشخصات ظاهري : 162 ص.

شابك : 978-600-5856-07-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : قرآن و رياضيات

موضوع : اعداد در قرآن

موضوع : نجوم در قرآن

رده بندي كنگره : BP104 /ر98ف2 1389

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : 2064483

النجوم الزاهره في تراجم القراآ الاربعه عشر و رواتهم و طرقهم

سرشناسه : ابوسليمان، صابر حسن محمد

عنوان و نام پديدآور : النجوم الزاهره في تراجم القراآ الاربعه عشر و رواتهم و طرقهم/ تاليف صابر حسن محمد ابوسليمان

مشخصات نشر : رياض : دار عالم الكتب , 1419ق = 1998 م =1377 .

مشخصات ظاهري : 98ص.مصور، جدول

شابك : 9960775984

وضعيت فهرست نويسي : old catalog

يادداشت : كتابنامه: ص.96-95 ؛ همچنين بصورت زيرنويس

موضوع : قاريان -- سرگذشتنامه

موضوع : قرآن -- تجويد

موضوع : قرآن -- قرائت

رده بندي كنگره : BP81/الف 2ن 3 1377

شماره كتابشناسي ملي : م 704

نجوم الفرقان في اطراف القرآن

سرشناسه : دبيرسياقي، محمد، - 1298

عنوان و نام پديدآور : نجوم الفرقان في اطراف القرآن يا كشف الايات قرآن مجيد براساس كشف الاآيات گوستاو فلوگل/ به كوشش محمد دبيرسياقي

مشخصات نشر : [تهران]: اقبال، 1385ق. = 1965م. = 1344.

مشخصات ظاهري : ص 189

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : عربي

عنوان ديگر : كشف الايات قرآن كريم

موضوع : قرآن -- كشف الايات

شناسه افزوده : فلوگل، گوستاو، 1870 - 1802م.Fulugel, Gustav

رده بندي كنگره : BP66/4/د2ن 3

رده بندي ديويي : 297/12

شماره كتابشناسي ملي : م 83-281

نجوم در قرآن

سرشناسه : فيض آبادي، حميده، 1345 -

عنوان و نام پديدآور : نجوم در قرآن/ تهيه و تنظيم حميده فيض آبادي، حسين پناهي.

مشخصات نشر : تهران: فيض دانش، 1390.

مشخصات ظاهري : [3، 170 ] ص.

فروست : ... مجموعه كتاب هاي اعجاز علمي قرآن

شابك : 33000 ريال 978-964-982-044-6 :

يادداشت : چاپ بيست و سوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. [170].

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : قرآن و علوم

موضوع : نجوم در قرآن

شناسه افزوده : پناهي، حسين

رده بندي كنگره : BP103/6/ف9ن3 1390

رده بندي ديويي : 297/158

شماره كتابشناسي ملي : 2834018

حديث نجوم در بوته نقد

سرشناسه : بامري، جواد، 1360 -

عنوان و نام پديدآور : حديث نجوم در بوته نقد/ نويسنده جواد بامري.

مشخصات نشر : قم: ايده گستر،1390.

مشخصات ظاهري : 46 ص.؛11×21س م.

شابك : 30000 ريال: 978-964-2696-34-5

وضعيت فهرست نويسي : فاپا.

موضوع : خاندان نبوت -- احاديث اهل سنت

موضوع : احاديث خاص (نجوم) -- نقد و تفسير

موضوع : اهل سنت -- دفاعيه ها و رديه ها

رده بندي كنگره : BP145 /ن308 ب2 1390

رده بندي ديويي : 297/218

شماره كتابشناسي ملي : 2402612

تحقيقي مستند در تحليل و رد حديث نجوم

سرشناسه : لواساني، محمد، 1335 -

عنوان و نام پديدآور : تحقيقي مستند در تحليل و رد حديث نجوم/ تاليف محمد لواساني.

مشخصات نشر : تهران: صائب،1387.

مشخصات ظاهري : ي،96ص.

شابك : 12000ريال:978-964-5795-42-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : خاندان نبوت -- احاديث شيعه

موضوع : خاندان نبوت -- فضايل

موضوع : احاديث خاص (نجوم) -- نقد و تفسير

رده بندي كنگره : BP145/ن308 ل9 1387

رده بندي ديويي : 297/218

شماره كتابشناسي ملي : 1518163

مطلع انوار

سرشناسه : حسيني طهراني، محمدحسين، 1305 - 1374.

عنوان و نام پديدآور : مطلع انوار/ مولف محمدحسين حسيني تهراني؛ مقدمه و تعليقات محمد محسن حسيني طهراني.

مشخصات نشر : تهران: مكتب وحي، 1388 -

مشخصات ظاهري : 14ج.

فروست : دوره علوم و مباني اسلام و تشيع، 7

شابك : 70000 ريال : ج.1 : 978-600-90893-3-8 ؛ 85000 ريال : ج.2 : 978-600-90893-2-1 ؛ 150000 ريال : ج.2، چاپ دوم 978-600-91647-4-5 : ؛ 85000 ريال : ج.3 978-600-90893-5-2 : ؛ 85000 ريال : ج.4 : 978-600-90893-6-9 ؛ 70000 ريال : ج.5 978-600-90893-7-6 : ؛ 85000 ريال : ج.6 : 978-600-90893-8-3 ؛ 75000 ريال : ج.8 978-600-6112-18-3 : ؛ 90000 ريال : ج.9 978-600-6112-19-0 : ؛ 130000 ريال : ج.12 978-600-6112-22-0 :

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : دوره مهذب و محقق در جلد دوازدهم مكتوبات خطي مراسلات و مواعظ است.

يادداشت : ج.2 - 4 (چاپ اول: 1431ق.= 1388) (فيپا).

يادداشت : ج.5 (چاپ اول :1432 ق.=1389).

يادداشت : ج.6 و 8 (چاپ اول: 1433ق.= 1390).

يادداشت : ج. 9 (چاپ اول: 1433ق. = 1391) (فيپا).

يادداشت : ج.12 (چاپ اول: 1434ق. = 1392).

مندرجات : ج.1. احوالات شخصي ٬ حكايات و قصص مكاتبات.- ج.2. احوالات و آثار بزرگان

و عرفاء بالله.- ج.3.احوالات و آثار بزرگان و عرفاء بالله.- ج.4.مباحث و رسائل علمي عبادات و ادعيه ، اخلاق.- ج.5. فلسفه و عرفان ، هيئت و نجوم ، ادبيات.- ج.6. مباحث و رسائل علمي تفاسير و احاديث.- ج.8. كلام (مبدا و معاد، مساوي).- ج.9. كلام اهل بيت عليهم السلام.- ج.12. مواعظ رمضان المبارك 1369 هجري قمري

موضوع : حسيني طهراني، سيدمحمدحسين، 1305 - 1374.

موضوع : مجتهدان و علما -- ايران -- سرگذشتنامه

موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه

شناسه افزوده : حسيني طهراني، سيدمحمدمحسن، 1334 - ، مقدمه نويس

رده بندي كنگره : BP55/3 /ح555آ3 1388

رده بندي ديويي : 297/998

شماره كتابشناسي ملي : 1953811

النجوم الزاهرة في اثبات خلافةالائمةالطاهرة

سرشناسه : شوكي، سيدخليل، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : النجوم الزاهرة في اثبات خلافةالائمةالطاهرة / السيدخليل الشوكي.

مشخصات نشر : قم : مركزالمصطفي(ص) العالمي للترجمه والنشر ، 1432 ق. = 1390.

مشخصات ظاهري : 320 ص.

فروست : معاونيةالتحقيق ؛ 292.

شابك : 47000 ريال

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عربي.

يادداشت : كتابنامه: ص. [307]- 316؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : امامت

موضوع : امامت -- احاديث

موضوع : ائمه اثناعشر

موضوع : ائمه اثناعشر -- احاديث

شناسه افزوده : جامعة المصطفي(ص) العالميه. مركز بين المللي ترجمه و نشر المصطفي(ص)

رده بندي كنگره : BP223 /ش87ن3 1390

رده بندي ديويي : 297/45

شماره كتابشناسي ملي : 2405257

نجوم الهند

سرشناسه : انصاري، محمد علي بن محمد حسين

عنوان و نام پديدآور : ... نجوم الهند: كه حاوي شرح حالات فرخنده آيات حكمرانان ماليه هندوستان .../ مولف محمدعلي خان

مشخصات نشر : بمبئي.

مشخصات ظاهري : 119 ص.مصور

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فارسي - انگليسي.

شماره كتابشناسي ملي : 125133

آيا فضانوردان خدا را ديده اند؟

سرشناسه : عابديني، نصير، 1354 -

عنوان و نام پديدآور : آيا فضانوردان خدا را ديده اند؟/نصير عابديني.

مشخصات نشر : قم: سنابل، 1384.

مشخصات ظاهري : 48 ص.:مصور.

فروست : ... مجموعه كتابهاي نجوم، فضانوردي و دين؛ كتاب اول.

شابك : 5000 ريال:9648829071

وضعيت فهرست نويسي : فهرست نويسي توصيفي

يادداشت : كتابنامه: ص. 46 - 48.

شماره كتابشناسي ملي : 1141661

نجوم كنوني و معرفت كردگار

سرشناسه : ژيره، آندره

Giret, Andre

عنوان و نام پديدآور : نجوم كنوني و معرفت كردگار/ تاليف آندره ژيره؛ ترجمه ي دبيح الله دبير

مشخصات نشر : تهران: محمدي، 1357.

مشخصات ظاهري : 171 ص.مصور، جدول، نمودار

شابك : 200ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : بين صفي = 144 و 145 يك جدول تا شده قرار دارد

موضوع : خدا -- اثبات

موضوع : خداشناسي

موضوع : آفرينش

شناسه افزوده : دبير، ذبيح الله، مترجم

رده بندي كنگره : BI102/ژ9ن 3 1357

رده بندي ديويي : 211

شماره كتابشناسي ملي : م 82-991

معرفي نرم افزارهاي نجومي

1- نرم افزار YoMama

نرم افزار دستكاري تصاوير مربوط مشاهدات نجومي كه در رصدخانه دانشگاه Yale مورد استفاده قرار ميگيرد.

2- نرم افزار WinStars

آسمان نمايي كه ظاهر آسمان را از هر جاي كره زمين و در هر موقعيت زماني نشان ميدهد.

3- نرم افزار Xephem

نرم افزار آسمان نما، شبيه ساز آسمان ، نقشه ستارگان و چارت هاي آسمان

4- نرم افزار Xearth

نرم افزاري كه تصويري را از زمين در حاليكه تحت تاثير مكان خورشيد هاشور زده شده نشان ميدهد.

5- نرم افزار Where Is M13?

موقعيت اجرام فضايي داخل يا خارج از كهكشان را به صورت 3بعدي نمايش ميدهد.

6- نرم افزار Voyager 4

هفت طبقه آسمان را از هر جاي كره زمين يا خارج از منظومه شمسي در رايانه خود ببينيد.

7- نرم افزار Visual Spec

نرم افزار آناليز تصاوير طيفي

8- نرم افزار Virtual Lunar Atlas

اطلس تصاوير و نقشه هاي كره ماه براي ويندوز

9- نرم افزار VRMars-Spirit

نرم افزار نجومي واقعيت مجازي كه ماموريت مريخ نورد "روح" را در اكتشافات مريخ ارائه مي دهد و از تكنولوژي VRPresentبرخوردار است. استفاده از اين نرم افزار به شما حس سفري واقعي در مريخ را مي دهد.

10- نرم افزار Tria Image Processing

نرم افزار پردازش تصاوير كه امكان مات-زدايي موثر و سريع را براي هر نوع عكسي در اختيار شما مي گذارد. از 32 فرمت گوناگون از جمله TIFF و FITS پشتيباني ميكند و 16 ابزار تخصصي پردازش تصاوير نجومي برخوردار است.

11- نرم افزار The Sky

نرم افزار افلاك نما و برنامه كنترل تلسكوپ

12- نرم افزار TachyonNET for Pocket PC

يك پكيج نجومي كامل براي آماتور هاي مصمم. اين پكيج همچنين شامل برنامه هاي كنترل تلسكوپ هاي شركت Meade نيز مي باشد.

13- نرم افزار Tpoint

نرم افزار تحليل اشاره گري و درجه تلسكوپ

14- نرم افزار Swiss Ephemeris Info

نرم افزار تقويم نجومي با دقت بسيار بالا

15- نرم افزار Sun and Moon Almanac

اين نرم افزار شامل تقويم نجومي گرافيكي خورشيد و ماه مي باشد.

16- نرم افزار Stellar Magic

نرم افزار رايگان پردازش و تحليل تصاوير نجومي به همراه آموزش هاي مربوط به مراحل پردازش عكس هاي نجومي.

17- نرم افزار Venera 15/16 Radar Mosaic Browser

نرم افزار تحت ويندوز كه به كاربر اجازه جستجو در نقشه هاي رادار Venera 15و 16 را ميدهد.

18- نرم افزار VITO AstroNavigator

برنامه GPS كه آسمان بالاي سر شما را با توجه به مكان فعلي شما، زمان و جهت حركت شما نشان ميدهد.

19- نرم افزار Uniview

پايگاه گرافيكي 3بعدي براي علم نجوم و علوم وابسطه به زمين كه مورد استفاده افلاك نماهاي برجسته مانند Hayden و Gates است.

20- نرم افزار Trefach Astronomy Centre Software

كنترل كننده تلسكوپ هاي شبكه اي، مقايسه كننده چشمك زن و مدير فرستنده/گيرنده نوري GPS.

21- نرم افزار TheSky Pocket Edition

نرم افزار نجومي كه رايانه شخصي شما را به يك افلاك نماي شخصي تبديل ميكند.

22- نرم افزار StarView

مرورگر تخصصي بانك اطلاعات نجومي و ابزار تحليل تحقيقات.



23- نرم افزار StarStrider

نرم افزار افلاك نما، سفينه فضايي مجازي، نقشه ستارگان 3بعدي و بيشتر.

24- نرم افزار Stella Navigator

نرم افزار برجسته نجومي و آسمان شب. اين نرم افزار يك شبيه ساز كامل با امكانات بالا در عرصه ستاره شناسي است. شامل بخش هاي مختلف از جمله دايرة المعارف نجومي، داده هاي مختلف از اجرام آسماني، پرواز مجازي در فضا و نفشه هاي گوناگون از ستارگان و آسمان شب.

25- نرم افزار StellaTheatre

افلاك نماي ژاپني كه در حال حاضر Planetarium Pro ناميده مي شود.

26- نرم افزار StarChartGL

نقشه ستارگان با تصاوير واقعي از 110000 ستاره و 110 جرم مسيِه و تمام سياره ها

27- نرم افزار Star Atlas Pro

نقشه ستارگان اعماق فضا و نرم افزار كنترل تلسكوپ

28- نرم افزار Stellarium

نرم افزار رايگان ستاره شناسي كه تصاوير 3بعدي واقعي از آسمان در اختيار شما قرار ميدهد.

29- نرم افزار StarCalc

افلاك نماي حرفه اي نجومي و نرم افزار تهيه نقشه از ستارگان براي سيستم عامل هاي Windows 9x/ME/NT/2000/XP

30- نرم افزار Stellaris

اشتراك افزاري براي منجمان آماتور

31- نرم افزار StarMessage – Moon and Night Sky Screensaver

اسكرين سيورهاي بسيار زيباي آسمان شب. فازهاي ماه را مشاهده كنيد و اسم خود را روي ستاره هاي آسمان شب بنويسيد!

32- نرم افزار Solar System ScreenSavers

اسكرين سيورهاي بسيار زيبايي با موضوعات مرتبط با فضا از قبيل منظومه شمسي، مريخ ، زمين، ماه و ...

33- نرم افزار Space Weather Applications

گرافهايي از اطلاعات مربوط به وضعيت فعلي هوا در فضا و نقشه هاي محاوره اي از خورشيد.

34- نرم افزار Solar Scouts

بازي هاي آموزشي كه براي افراد 20-11 ساله طراحي شده اند. موضوعات اين بازيها شامل منظومه شمسي، فضا و فصلها مي باشند.

35- نرم افزار Solar Kingdom

دايرة المعارف و شبيه ساز 3بعدي از منظومه شمسي

36- نرم افزار Solex

موقعيت اجرام آسماني، مدارات، و نرم افزار افلاك نمايي بر پايه يكپارچه سازي عددي

37- نرم افزار SkyMap

نرم افزار افلاك نما با ويژگي هاي كنترل تلسكوپ به همراه نقشه كامل آسمان شب و ستارگان .

38- نرم افزار SkyORB VR

نرم افزاري شامل پرواز مجازي زنده و شبيه ساز فضا همراه با تقويم نجومي.

39- نرم افزار SkyAtlas

نرم افزار ي براي هر كسي كه ميخواهد بداند چگونه بايد صور فلكي و ديگر اجرام فضايي مختلف ار قبيل ستارگان، كهكشانها، سحاب ها و سياره ها را شناسي كرد.

40- نرم افزار SkyChart 3

نرم افزار آسمان نماي بسيار قدرتمند كه نقشه كاملي از آسمان شب را با جزئيات كامل مورد نظر شما در اختيار شما قرار مي دهد.

41- نرم افزار SkyTools

افلاك نماي طراحي شده توسط كمپاني اسكاي-هوند. SkyTools 3 شامل مجموعه اي كامل از ابزارهاي نرم افزاري براي برنامه ريزي، نمودار، و ثبت مشاهدات رصدي است. اين نرم افزار ابزاري منحصر به فرد و قدرتمند براي تصويربرداري و پايگاه داده اي بي سابقه از ستارگان آسمان تا قدر 20 مي باشد.

42- نرم افزار Scope Calculator

اين نرم افزار يك ماشين حساب نجومي است كه به محاسبه و مقايسه مواردي از قبيل ميدان ديد، بزرگنمايي، خروجي انواع عدسي ها و چشمي ها در تلسكوپ هاي مختلف مي پردازد.

43- نرم افزار Satellite Tracker

نرم افزار رديابي ماهواره اي براي بسياري از انواع تلسكوپ ها از جمله تمام مدل هاي Celestron ،Meade ، Astro-Physics...

44- نرم افزار SimSolar

شبيه ساز منظومه شمسي با نشان دهنده فاز ماه و اقمار گاليله اي مشتري

45- نرم افزار SUNDI

نرم افزاري كه شما را قادر خواهد ساخت به سرعت و به آساني به طراحي بهترين و مورد علاقه ترين ساعتهاي آفتابي اقدام نماييد.



46- نرم افزار STSORBIT PLUS

نرم افزار رديابي شاتل هاي فضايي و ماهواره ها. (*.*SOP)

47- نرم افزار SEDS FTP Site

اين مجموعه شامل گلچيني از نرم افزارهاي نجومي است.

48- نرم افزار Registax

ابزاري براي تطبيق دادن، منظم كردن و پردازش رشته تصاوير BMP يا AVI

49- نرم افزار PRODOBS

بانك اطلاعاتي آسمان شب كه به زبان جاوا نوشته شده است و امكاناتي مانند جستجوهاي سطح بالا ، اطلس آسمان و لينك به چارتهاي NED و SIMBAD و WEBDA را در اختيار شما ميگذارد. (به زبان آلماني!)

50- نرم افزار RedShift

نرم افزار افلاك نما و چارت آسمان شب. Redshift نرم افزاري بسيار قدرتمند در عرصه ستاره شناسي است كه نسخه هاي مختلف آن براي انواع كامپيوترها و گوشي هاي موبايل ارائه شده است.

51- نرم افزار RTGUI: Real-Time Interactive Astronomy

برنامه كنترل تلسكوپ با امكاناتي مثل رديابي مداوم سياره ها، اجرام اعماق فضا و ستاره هاي درخشان

52- نرم افزار RSI New Moon

نرم افزاري آموزشي ستاره شناسي با كاربري آسان براي دانش آموزان دوره راهنمايي تا دانشگاه. همراه با تصاوير 3بعدي از فازهاي ماه و منظومه شمسي و ...

53- نرم افزار Polygon Worlds

نرم افزار ستاره شناسي مشهوري كه به كاربر اجازه ميدهد تا در مريخ سياحت كند و يا نماهايي مانند ادغام و به هم خوردن كهكشان ها را تماشا كند.



54- نرم افزار Practices on Observational Astronomy

نرم افزار آموزشي نجوم با تمرينهايي درباره گرفتگي ها، چرخه ساروس و آسمان

55- نرم افزار Pocket Star PDA

نقشه ستارگان، تقويم نجومي و محاسبه گر ناوبري نجومي براي كامپيوتر هاي جيبي

56- نرم افزار Power Age Sky Simulator

نرم افزار آسمان نمايي كه در واقع تعبيري گرافيكي از آسمان است.

57- نرم افزار PlanetWatch

اين نرم افزار يك راهنماي چند رسانه اي براي منظومه شمسي است.

58- نرم افزار Planet’s Visibility and Orbits

نرم افزار رايگاني كه اطلاعاتي درباره سياره ها، سيارك ها و ستاره ها در اختيار كاربر قرار ميدهد.

59- نرم افزار Planetarium

برنامه اي براي نمايش نمودار ستاره ها و ساير داده هاي نجومي.

60- نرم افزار Planetenprogramm

يك نرم افزار افلاك نماي بسيار خوب، راه حلي براي مشكلات رصدگران ، معرفي آسمان شب، ارائه چارت ستارگان و سيارات در مدل سه بعدي

61- نرم افزار PixInsight

نرم افزار پيمانه اي پردازش تصاوير با معماري باز كه در سيستم عامل هاي و مايكروسافت ويندوز Linux/UNIXقابل اجرا ميباشد.

62- نرم افزار PinPoint

نرم افزار 100% خودكار پردازش تصاوير نجومي با فرمت FITS براي تمام انواع دوربين ها.

63- نرم افزار Perseus

يك افلاك نماي برداري با پشتيباني از USNO2، تصاوير واقعي كه در پس زمينه محو ميشوند و تصاوير گرافيكي 3بعدي از اجرام موجود در منظومه شمسي

64- نرم افزار Peranso

برنامه اي براي تحليل دوره هاي مربوط به ستاره هاي متغير

65- نرم افزار PLUCOR.

يك برنامه رايگان اوقات شرعي كه مكان خورشيد، ماه و سياره ها را نيز چاپ ميكند.

66- نرم افزار PIXY system 2

نرم افزار خودكار آزمايش تصاوير فضايي

67- نرم افزار PEAS

نرم افزار Periodic Error Analyzing Software كه به اختصار PEAS خوانده مي شود برنامه اي براي ارزيابي و تجزيه و تحليل اشتباهات دوره اي در پايه استوايي است.

68- نرم افزار Orbit Explorer

نرم افزار آموزشي درس فيزيك براي اساتيد، دانشجويان و دانش آموزان.

69- نرم افزار Observation Manager

يك نرم افزار رايگان رصدي كه به اخترشناسان امكان ثبت وقايع رصدي را در فرمت XML ميدهد و COMAST خوانده مي شود.

70- نرم افزار OpTIX

نرم افزار جامع و پيشرفته طراحي آلات بصري

71- نرم افزار Newt Telescopes

برنامه ي طراحي تلسكوپ هاي نيوتوني كه به وسيله پرتو، عمل چك كردن تلسكوپ براي عكاسي را انجام ميدهد ،سايز قطري را بهينه ميكند، مكان و سايز صفحه انعكاسي را محاسبه ميكند و كاربردهاي بسيار ديگري نيز دارد.

72- نرم افزار Newton’s Aquarium

اين نرم افزار در واقع مجموعه اي براي ساخت يك مدل از منظومه شمسي است.

73- نرم افزار MyStars

اين نرم افزار يك برنامه آموزشي ستاره شناسي است كه با استفاده از داده هاي دقيق علمي و در عين حال سرگرم كننده به شما در زمينه يادگيري نجوم كمك ميكند. شبيه سازي آسمان و تعيين موقغيت ستارگان، سيارات، دنباله دارها ، سياره هاي خرد و سيارك ها و اجرام مسيه از هر نقطه از كره زمين و در هر زماني از قابليت هاي اين نرم افزار است.

74- نرم افزار NextStar Freeware

ابزاري رايگان براي كنترل كامپيوتري تمام مدل هاي تلسكوپهاي NextStar

75- نرم افزار Moovaster

شبيه ساز پيشرفته حركتي كه موقعيت و مكان ستارگان را در گذشته و آينده به درستي نمايش ميدهد.

76- نرم افزار Moon Phase Oracle

نرم افزار نجومي كه براي هر نقطه اي در جهان، اطلاعات مربوط به هر مبداء اي از زمان را نشان ميدهد.

77- نرم افزار Minor Planet Observer

نرم افزاري كه امكان تحليل، شناسايي و رصد سريع سيارك ها و سيارات كوچك را در اختيار رصدگران قرار ميدهد.

78- نرم افزار Moon Phase Icon

اين نرم افزار فاز فعلي ماه را نشان ميدهد.

79- نرم افزار MicroObservatory

يك برنامه پردازش تصاوير نجومي كه با فرمتهاي FITS و GIF كار ميكند.

80- نرم افزار Mira

نرم افزار پردازش تصاوير

81- نرم افزار Meteor Observation Log

اين نرم افزار در واقع فرم پيش فرض گزارش براي يك جلسه رصدي 3 ساعته است كه توانايي ثبت ركورد بيش از 20 شهاب در ساعت را نيز دارد.

82- نرم افزار Meade Astronomical Software

نرم افزار كنترل تلسكوپ

83- نرم افزار MegaStar

اين نرم افزار اطلس آسمان براي ويندوز مي باشد.

84- نرم افزار Mars MOLA Viewer

در اين نرم افزار قادر خواهيد بود سطح واقعي هر نقطه از مريخ را در يك پرواز شبيه سازي شده 3بعدي بر روي آن مشاهد و برسي نماييد.

85- نرم افزار Maxclock 3.1

اين نرم افزار ساعتي با دقت بسيار بالاست كه زمان نجومي ،زمان شمسي ،معادله زمان، تاريخ ژولين ،مختصات استوايي و خسوف/كسوف خورشيد را نشان ميدهد.

86- نرم افزار Maxlm DL

نرم افزاري براي پردازش عكس ها و تصاوير نجومي

87- نرم افزار MPL3D Solar System

با اين نرم افزار ميتوانيد در يك مدل شبيه سازي شده 3بعدي از منظومه شمسي و هزاران جرم واقعي خارج از منظومه شمسي گردش كنيد.

88- نرم افزار Lunar Occultation Workbench

اين نرم افزار به تحليل و پيش بيني كامپيوتري وضعيت اقمار سيارات و ستارگان ميپردازد.

89- نرم افزار MODAS

نرم افزار طراحي و تجزيه تحليل اطلاعات نوري مدرن

90- نرم افزار Lunar Map Pro

كار اين برنامه توليد نقشه هايي با وضوح بسيار بالا از ماه براي استفاده در دوربين هاي نجومي و تلسكوپ ها است.

91- نرم افزار Lunar Co-longitude

اين نرم افزار متمم طول جغرافيايي ماه را از تاريخ 1989 تا 2020 تخمين ميزند.

92- نرم افزار LunarPhase

اين نرم افزار فاز فعلي ماه را به صورت هندسي نشان ميدهد و همچنين بسياري كاربرد هاي ديگر نيز دارد.

93- نرم افزار Lunar Phase Pro

بسته نرم افزاري براي رصدگران ماه كه داراي اطلس ماه و بانك اطلاعاتي قابل جستجويي با بيش از 9000 شاخصه ماه و بسياري نرم افزارهاي جانبي ديگر ميباشد.

94- نرم افزار Lunar Globe: the Virtual Museum of Lunar Vehicles

در اين نرم افزار قادر خواهيد بود تا كره ماه و نحوه شكل گيري آن و ديگر اجرام را بدون تلسكوپ مورد ارزيابي قرار دهيد.

95- نرم افزار HomePlanet

پكيج نرم افزاري ستاره شناسي، فضا ، مسيريابي و تعقيب ماهواره ها.

96- نرم افزار Gravitation3D

اين نرم افزار با استفاده از موتور گرافيكي openGL به خلق و شبيه سازي مناطق ستاره اي، مسيرهاي حركت سيارات، درخشندگي خورشيد، چاه هاي گرانشي و بسياري از موارد ديگر مي پردازد.

97- نرم افزار Leaving the Cradle

مدل شبيه سازي شده 3بعدي از پرواز آپولو در اطراف ماه كه همچنين داراي 350 مگابايت الگوهاي سياره اي نيز ميباشد.

98- نرم افزار JupSat

اين نرم افزار مكان چهار قمر اصلي سياره مشتري را محاسبه كرده و نشان ميدهد.

99- نرم افزار JupView PPC

اين نرم افزار مكان ماهواره هاي اطراف سياره مشتري، لكه بزرگ سرخ رنگ مشتري و نقشه اي از پستي بلندي هاي روي اين سياره را در اختيار شما مي گذارد.

100- نرم افزار Hypersky

اين نرم افزار اطلس ستاره اي است كه بر اساس تجزيه تحليل هاي كامپيوتري بدست آمده و به در هر بخش به مرجع مربوطه لينك داده شده است.

101- نرم افزار Hr Trace

نرم افزاري اختصاصي در رابطه با شناسايي و برسي خوشه هاي ستاره اي.

102- نرم افزار Hallo Northern Sky

نرم افزار آسمان نما براي ويندوز

103- نرم افزار Guide

اين نرم افزار شامل چارت ستارگان و نقشه آسمان شب است.

104-نرم افزار GeoFusion Mars

اين برنامه به شما اجازه ميدهد كه در سياره سرخ از فضاي خارج از جو تا اعماق دره هاي آن گردش كنيد. ميتوانيد آزادانه درون دره ها و بالاي دهانه آتشفشانهاي آن تنها به وسيله كامپيوتر روميزي يا لپ تاپ خود و يك شتاب دهنده گرافيك پرواز كنيد.

105- نرم افزار Four by Jove

اين برنامه مكاني بسيار دقيق براي چهار قمر اصلي مشتري در حدود ±8 كيلومتر ارائه ميدهد. پديده هاي بر روي سطح سياره مشتري مانند گذرها، گذر سايه ها و خسوف/كسوفها به شكل تصاوير گرافيكي نشان داده شده اند. پديده هاي دوجانبه مانند كسوف/خسوفها نيز ميتوانند توسط اشكال گرافيكي نشان داده شوند.

106- نرم افزار Focus Corrector

نرم افزار پردازش تصاوير بر مبناي كامپونت هاي ActiveX . اين نرم افزار قادر به بهينه سازي فوكوس و كيفيت تصاوير نجومي است.

107- نرم افزار FlashSkies

آسمان نماي آنلاين با فرمت flash كه با هر مرورگري قابل مشاهده است.

108- نرم افزار Find Orb

اين نرم افزار عناصر مداري بدست آمده در تحليل هاي كامپيوتري از هر رصد را تخمين ميزند.

109- نرم افزار Esquire Nautical Almanc

اين نرم افزار يك تقويم نجومي كاملاً كاربردي و پر استفاده است.

110- نرم افزار Encyclopedia Galactica

نرم افزار افلاك نما. همچنين خصوصيات پستي و بلندي هاي روي سطح ماه و دسترسي 3بعدي به منظومه شمسي را به كاربر ميدهد.

111- نرم افزار Eclipsing Binary Simulator

اين نرم افزار مدار و منحني نور تركيبي ستاره هاي دوتايي را به تصوير ميكشد.

112- نرم افزار Eclipse Finder for S60 Devices

نرم افزار نجومي كه براي دستگاههاي MIDP 2.0 طراحي شده و ميتواند جزئيات مربوط به هر پديده كسوف يا خسوف را با دقت بسيار بالا محاسبه كند.

113- نرم افزار Eagle Lander 3D

مدل شبيه سازي شده معتبر از به زمين نشستن آپولو روي ماه و تفاسير دقيق از صحنه سازي ها و نيروي حركت دهنده پرواز.



114- نرم افزار Earth Centered Universe Pro v4

نرم افزار افلاك نما و برنامه كنترل تلسكوپ كه داراي قابليت پيشرفته گوناگوني مي باشد و بر اساس احتياجات منجمان آماتور و حرفه اي طراحي شده است.

115- نرم افزار EarthDesk

اين نرم افزار نمايي از كره زمين در لحضه كنوني و با جزئيات مختلف مانند طلوع آفتاب، مهتاب، ابرها و... به صفحه كامپيوتر شما خواهد آورد.

116- نرم افزار EasySky

نرم افزاري شامل نقشه ستارگان (نرم افزار افلاك نما)، منظومه شمسي در حالت 3بعدي و انيميشن هاي گوناگون

117- نرم افزار Digital Universe

شبيه ساز بسيار پيشرفته نجومي

118- نرم افزار Dimension 4

برنامه اي كاربردي در رابطه با تقارن زماني

119- نرم افزار Delphinus

نرم افزار رايگاني كه براي كنترل كردن دوربين هاي Canon DSLR با درگاه سري (RS-232) طراحي شده.

120- نرم افزار CyberSky

نرم افزار افلاك نماي رنگي و سهل الاستفاده.

121- نرم افزار DeepSkyStacker

نرم افزاري رايگان براي عكاسان نجومي كه براي ساده سازي تمام مراحل پيش پردازش تصاوير اعماق آسمان مورد استقاده قرار مي گيرد. اين نرم افزار به طور ويژه براي فايلهاي خام DSLRها مورد استفاده قرار ميگيرد اگرچه فايل هاي TIFF, JPEG, BMPو PNGنيز در آن پشتيباني شده است.

122- نرم افزار DeepSky Free

اين برنامه نسخه رايگان نرم افزار DeepSky Astronomy است.

123- نرم افزار DeskMoony

اين نرم افزار فاز فعلي ماه را محاسبه ميكند و آنرا به زيبايي به تصوير ميكشد.

124- نرم افزار Deep Sky Database

يك منبع اينترنتي آنلاين براي ساختن ليستهاي رصدِ سفارشي.

125- نرم افزار Desktop Lunar Calendar

اين نرم افزار يك تقويم ساده ، جذاب و با كاربري آسان است كه در هر نقطه اي از دنيا با دقت بالا عمل ميكند.

126- نرم افزار Desktop Universe by Main-Sequence Software

اين نرم افزار حاصل آميختن اطلس ستاره اي تمام رنگي با يك افلاك نما است.

127- نرم افزار DeepSky

نرم افزار رصد، مشاهده و برنامه ريزي براي رصدگران. كنترل تلسكوپ، ثبت گزارش هاي روزانه و پنل هاي كنترل

128- نرم افزار DesignerSky

افلاك نمايي با چارت هاي ستاره اي و نقشه هاي آسمان

129- نرم افزار Dan’s Astronomy Software

نرم افزاري كه اطلاعات جامع و نير برنامه هاي مرتبط با مشتري، زحل و كسوفهاي ستاره هاي دوتايي را در اختيار شما قرار ميدهد.

130- نرم افزار CoolSky

شبيه ساز آسمان براي منجمان آماتور كه از تكنولوژي OpenGL استفاده ميكند.

131- نرم افزار Coeli–Stella 2000

افلاك نماي ويندوز همراه با گزارش روزانه، كنترل تلسكوپ و 3 مرجع جامع دايره المعارفي

132- نرم افزار Circe

نرم افزار محاسبات نجومي مربوط به سيارات و دنباله دارها

133- نرم افزار Charon

نرم افزار محاسباتي و تحقيقات نجومي براي سيارات خرد

134- نرم افزار Celestial maps

نرم افزار "نقشه هاي آسماني" يك نمودار ستاره شناسي و نقشه برداري است كه نمودار و چارتي از آسمان را در مقياس هاي مختلف در اختيار شما قرار ميدهد.

135- نرم افزار Cartes du ciel

اطلس رايگان آسمان براي ويندوز كه دسترسي به فهرستها و عكسهاي اجرام اسماني را فراهم ميكند.

136- نرم افزار CNebulaX

نرم افزار نجومي اعماق فضا شامل نقشه ستارگان همراه با 25ميليون ستاره و 1.25 ميليون از اجرام اعماق فضا

137- نرم افزار CLEA

نسخه ويندوز براي نرم افزار آزمايشات معاصر نجومي

138- نرم افزار CCD Astrometry

نرم افزاري براي انجام دادن محاسبات نجومي مربوط به سيارات خرد.

139- نرم افزار CCDSoft

هر دو عملكرد كنترل دوربينهاي CCD و پردازش تصاوير در يك پكيج نرم افزاري قرار داده شده است.

140- نرم افزار CCDOps

نرم افزار كنترل دوربين هاي SBIG CCD . اين نرم افزار در واقع آخرين ورژن و درايور براي اين سري از دوربين هاي رصدي را مهيا ميكند.

141- نرم افزار Cadet

نرم افزار پردازش تصاوير. اختصاصا براي تصويرهاي نجومي با فرمتهاي FITS, Bitmap ، JPEG مورد استفاده قرار مي گيرد.

142- نرم افزار C88

نرم افزار اطلاعاتي براي منجمان آماتور. اين نرم افزار اطلاعاتي كاملي را درباره اشياي رصدي و آسماني كه با چشم و همينطور تلسكوپ هاي ساده آماتوري قابل رويت ميباشند ارائه ميدهد.

143- نرم افزار Binary Maker

اين نرم افزار به دقت منحني هاي سرعت نور و سرعت شعاعي را براي تقريبا هر نوع از دودويي ها محاسبه ميكند و همزمان هر دو منحني نظري و مشاهده شده را به همراه مدل 3بعدي از ستاره هاي در حال گردش نشان ميدهد.

144- نرم افزار Best Pair

نرم افزاري براي انتخاب كردن مناسب ترين جفت ستاره براي هم ترازي با دوربين هاي Meade Celestron

145- نرم افزار AutoDome

اين نرم افزار براي كنترل گنبد رصدخانه مورد استفاده قرار مي گيرد.

146- نرم افزار ASTRO GEMINI SCREENSAVERS

نرم افزاري شامل اسكرين سيور هاي فضايي بسيار زيبا

147- نرم افزار AstroCalc

اين نرم افزار مكان سياره ها را تخمين ميزند و شكل ظاهريشان را نشان ميدهد.

148- نرم افزار Astro Planner

AstroPlanner نرم افزار كاربردي و پيشرفته براي رايانه هاي مكينتاش و ويندوز است كه در جهت تسهيل برنامه ريزي مشاهدات نجومي، تجسم و ثبت و نيز كنترل تلسكوپ با سيستم هاي مختلف نرم افزاري و سخت افزاري مورد استفاده قرار مي گيرد.

149- نرم افزار Astronomy Calculator

اين نرم افزار اطلاعات مربوط به طلوع و غروب خورشيد و ماه و فازهاي ماه را در ازاي هر مكاني روي زمين براي شما فراهم ميكند.

150- نرم افزار Astra Image

نرم افزار بسيار قدرتمندي در زمينه پردازش عكسهاي نجومي

151- نرم افزار Astronomer’s Digital Clock

اين نرم افزار ساعت، تاريخ و تقويم ژولين را نشان ميدهد.

152- نرم افزار Astrometrica

نرم افزاري پيشرفته براي انجام دادن محاسبات نجومي سيارات خرد. همچنين اين نرم افزار قابليت تفكيك و برسي عكس هاي CCD را داراست. نسخه فعلي براي سيستم عامل ويندوز 32 بيتي است كه در واقع نسخه تكميل شده اين برنامه است.

153- نرم افزار AstroExcel

نرم افزار نجومي براي محاسبات صفحه گسترده اِكسل و رسم گرافها



154- نرم افزار AstroMist

برنامه اي براي سيستم عامل PALM كه به شما كمك ميكند مراحل مشاهدات خود را مديريت كنيد.

155- نرم افزار AstroMB

برنامه اي كاربردي و مفيد براي مديريت تصاوير نجومي، كاتالوگ ها ، مشاهدات رباتيك ، ستاره سنجي و نورسنجي.

156- نرم افزار AstroPlanner

نرم افزار عملياتي و كنترل تلسكوپ، برنامه ريزي و گزارش نويسي مشاهدات نجومي. اين نرم افزار در دو نسخه ويندوز و اپل (كاميپوترهاي مكينتاش) موجود است.

157- نرم افزار AstroNotes

نرم افزاري كاربر پسند براي بايگاني و مديريت كردن اطلاعات مربوط به تصوير برداري هاي فضاييتان.

158- نرم افزار AstroGrav

اين برنامه به شما اجازه ميدهد تا حركات و اثرات متقابل سياره ها و ديگر اجرام فضايي را تحت تاثير نيروي جاذبه مورد مطالعه قرار دهيد.

159- نرم افزار Aberrator

برنامه اي براي آزمايش تمام عيوب رايج تلسكوپها. مثل آستيگماتيسم، كما و ...

160- نرم افزار AstroSnap

نرم افزار AstroSnap كه در دو نسخه رايگان و پولي ارائه شده است نرم افزار عكاسي نجومي است كه به طور اختصاصي براي وب كم ها طراحي شده است.

161- نرم افزار AstroArt

اين نرم افزار پردازنده و تدوينگري قدرتمند براي عكسهاي فضايي است.

162- نرم افزار Astro

نرم افزار نجوم به زبان فرانسوي كه بيشتر مورد استفاده دارندگان "دابسون" ميباشد.

163- نرم افزار Alcyone Ephemeris

تقويم نجومي كه از سال 3000 پيش از ميلاد مسيح تا 3500 بعد از ميلاد مسيح را پوشش ميدهد. همچنين مكانها را بر اساس سيستم خورشيد محوري و زمين محوري و ... محاسبه ميكند.

164- نرم افزار Adastra FREESTAR

افلاك نماي رايگان همراه با چندين زاويه ديد متفاوت و گزارشات دقيق و فرهنگ لغات نجومي.

165- نرم افزار ATC Advanced Telescope Control

نرم افزار كنترلر تلسكوپ و جستجوگر خودكار سوپرنوا ها.

166- نرم افزار D space tour screen savers

اسكرين سيور هاي سه بعدي كيهان با تصاويري واقع گرايانه و درست از نظر علمي

167- نرم افزار Luna View 2000

نام نقاط تاريك روي سطح ماه، نام دهانه هاي كوه ها و نقشه هاي مربوط به ماه همراه با متنهاي توضيح دهنده فقط با يك كليك!

در حاليكه وضعيت فعلي ماه را بر روي مونيتور خود ميبينيد، ميتوانيد طلوع يا غروب ماه را از ميان تعدادي از پايتخت هاي كشورهاي جهان مشاهده كنيد.

همچنين يك بانك اطلاعاتي دقيق نيز درباره اجزاي روي سطح ماه و تاريخچه نام هاي آنها در اين نرم افزار وجود دارد.

168- نرم افزار Jupiter

نرم افزاري براي محاسبه تقويم نجومي سياره مشتري همراه با تصاوير گرافيكي از منظومه سياره هاي مشتري مانند.

169- نرم افزار The Planets

زمان گذرها، گذر سايه ها و كسوفها و خسوفهاي چهار قمر مشتري را پيش بيني كرده و به تصوير ميكشد. همچنين مكان قمر هاي زحل را نيز نشان ميدهد.

170- نرم افزار Moon Phase Calculator

اين برنامه به شما اجازه ميدهد كه فازهاي مختلف ماه را در هر زماني در گذشته يا آينده محاسبه كنيد و همچنين زمان ديده شدن ماه كامل را نيز بيابيد.

171- نرم افزار Nightcal

اين برنامه طراحي شده تا تقويمي ماهانه بسازد تا به كاربر بگويد كه چه زماني هوا تاريك ميشود، چه زماني ماه طلوع يا غروب ميكند و ماه به چه شكل خواهد بود اگر در آسمان ديده شود.

172- نرم افزار Gravity Simulator

اين برنامه يك ابزار قدرمند يكپارچه سازي عددي را براي منجمان آماتور فراهم ميكند. با انجام عمليات شبيه سازي ميتوانيد مدارهاي سياره ها، قمرها، سيارك ها يا هر جرم ديگري را در جهان مورد مطالعه قرار دهيد. همچنين ميتوانيد شبيه سازي هاي انجام شده توسط فضانوردان بزرگ را بازسازي كرده يا ساخته هاي خود را آزمايش كنيد.

173- نرم افزار Altair

اين برنامه ساعت نجومي محلي و تاريخ ژولين و زمان عام و ... را محاسبه ميكند.

174- نرم افزار K3CCD Tools

برنامه پردازش تصاوير يا منظم كردن آنها براي استفاده از دوربين هاي عكاسي يا فيلم برداري سي سي دي.

175- نرم افزار SunCycle

نرم افزار سان سايكل تقويمي است كه طلوع و غروب خورشيد را در ازاي وارد نمودن عرض يا طول جغرافيايي و منطقه زماني نشان ميدهد.

176- نرم افزار DarkAdapted

اين يك نرم افزار كنترل اشعه گاماست كه در تنظيمات اشعه گاماي صفحه شما تغيير ايجاد كرده تا بتوانيد زماني كه در حال استفاده از رايانه هستيد به عنوان مثال تاريكي صفحه را حفظ كنيد. همچنين ميتوانيد آنرا به ديد شبانه قرمز نيز تبديل كنيد.

177- نرم افزار AstroFly

هدف اصلي اين برنامه اين است كه مدلي سه بعدي از كهكشان راه شيري ما را بر روي صفحه رايانه شخصي ارائه دهد.اين مدل ها بر اساس كاتالوگهاي برجسته هيپاراكوس و تيكو هستند.

178- نرم افزار EFECALC

اين برنامه محاسبات مربوط به پديده هاي نجومي را انجام ميدهد. علاوه بر اين برنامه قادر به محاسبه موقعيت، ساعات طلوع و غروب خورشيد، ماه، سيارات، ستارگان، خسوف ها، كسوف ها و فازهاي آنها مي باشد.

179- نرم افزار Variable Stars Observer

اين ابزار رايگان به شما كمك ميكند تا مشاهدات خود را از ستاره هاي متغير برنامه ريزي كرده و گزارشات آنها را تهيه كنيد. اين يك نرم افزار تحليل داده ها نيست!

180- نرم افزار GrandTour

شبيه ساز تحت داس براي ماموريت هاي فضايي دو سفينه ويجر و جاياتو همراه با قابليت پويا نمايي، تهيه شده در كمپاني جِي پي اِل براي مصارف علمي. فيلم برداري شده توسط بي بي سي.

181- نرم افزار ADC

اين برنامه زمان عام، تقويم ژولين، زمان نجومي گرينويچ و ساعت نجومي محلي را نشان ميدهد.

182- نرم افزار Astrobyte Logging System

بانك اطلاعاتي سهل الاستفاده اي براي ذخيره كردن رصدهاي كاربر در يك پكيج.

اين برنامه بيش از 10000 عدد از تصاوير از قبل انتخاب شده همراه با يك فرم براي وارد كردن انتخاب هاي جديد را نيز در بر دارد. همچنين رد مسير اجرامي كه مشاهده كرده ايد را همراه با اجرامي كه هنوز احتياج به رصد شدن داريد را ذخيره ميكند.

183- نرم افزار Mars Previewer

نصف النهار مركزي و سايز سياره سرخ(مريخ) را در هر تاريخ و ساعتي نشان ميدهد.

184- نرم افزار MoonLoc

مون لاك مكان خورشيد و ماه را در هر زمان و تاريخي نشان ميدهد. همچنين زمان طلوع و غروبهاي آنها به سرعت محاسبه ميشود. مواردي كه در نرم افزار نشان داده شده اند: بُعد، ميل(زاويه انحراف)، ارتفاع، سمت و زاويه بين ماه و خورشيد.

185- نرم افزار WinJupos

پايگاه داده اي براي مكان يابي اجزاي روي سياره ها، ماه و خورشيد.

186- نرم افزار MoonPhase

اين برنامه فاز كنوني ماه در روز جاري را نشان ميدهد.

ميتوانيد محدوده زماني، طول جغرافيايي يا عرض جغرافيايي را تغيير دهيد تا زمان دقيق طلوع و غروب ماه و خورشيد را بدست آوريد.

همچنين نسخه اي از نيم كره جنوبي نيز وجود دارد.

187- نرم افزار Registax

نرم افزاري براي منظم كردن تصاوير بدست آمده از عكاسي فضايي.

188- نرم افزار PP3

اين برنامه نرم افزاري است كه جدول هاي فضايي از اجرام آسماني توليد ميكند. اين برنامه نقشه هاي مستقل از وضوحي با كيفيت فوق العاده بالاي گرافيكي تهيه ميكند كه اين نقشه ها ميتوانند به عنوان نمونه در كتابها يا صفحات وب استفاده شوند.

189- نرم افزار Orbiter

اربيتر يك شبيه ساز واقع گرايانه از فضاست كه از فيزيك خاص براي مدل سازي حركات سياره اي و جاذبه و پرواز فضاي آزاد و جوّي استفاده ميكند. به كمك اين نرم افزار ميتوانيد با منظومه شمسي آشنايي كامل پيدا كرده و سفري مجازي در منظومه شمسي داشته باشيد.

190- نرم افزار Open Universe

شبيه ساز منظومه شمسي كه سياره هاي اصلي و ماه را به صورت سه بعدي نمايش ميدهد.

191- نرم افزار Tumol

اين برنامه به عنوان مكاني است كه ميتوانيد رد تمام رصدهاي ستاره اي خود را نگه داريد. بعد از ضبط كردن رصدهايتان مي توانيد ركوردهاي خود را پرينت گرفته يا فقط آنها را مشاهده نماييد.

همچنين فضايي براي پيش نويس تهيه كردن از رصدها يا قرار دادن فايل هاي اسكن شده از پيش نويس هايتان وجود دارد.

قسمتي هم به نام astrophoto براي هر نوبت از رصد به عكاسان فضايي اجازه ميدهد ركورد آشكار سازي هاي خود را نگه دارند.

192- نرم افزار GraphDark

گراف دارك به شما اجازه مي دهد زماني را كه يك جرم فضايي از مكان شما ديده ميشود و زماني را كه مهتاب، شفق يا مه پيدا بودن آنرا تحت تاثير قرار ميدهد را محاسبه كنيد.

امكانات جانبي اي مانند تقويم قمري كه فازهاي ماه را نشان ميدهد نيز در آن وجود دارند.

193- نرم افزار AstroStack

اين برنامه داراي تعدادي ابزار ضروري براي بارگذاري و تركيب گروهي از تصاوير Bmp و Avi Videos و تبديل آنها به تصاويري با جزئيات بالا و بدون خش است.

194- نرم افزار Helio

هليو عرض و طول جغرافيايي و مساحت لكه هاي خورشيدي را محاسبه مي كند. تنها داده ي ورودي اين برنامه زمان و مختصات لكه و سايز آن است.

195- نرم افزار Planet visibility

اين برنامه يك جدول ساده 3رنگ است كه زمان قابل ديدن بودن يك سياره يا ماه يا خورشيد را از مكان فعلي شما نشان ميدهد.

196- نرم افزار Analemma

اين برنامه تمام زمانهايي كه در طول يك سال كامل خورشيد ديده مي شود را نشان مي دهد. به همراه طلوع/غروب، اعتدالين/انقلابين و تاريخ هاي زودترين/ديرترين طلوع/غروبها.

197- نرم افزار Sky Calendar

اين برنامه همراه يك نمودار ميله اي كه نشانگر روزهاي ماه از بالا به پايين و يك تصوير از هر روز، از صبح تا شب ، باز مي شود.

همزمان با اينكه نشانگر موس را روي صفحه به حركت در مي آوريد اتفاقاتي مثل عبور ماه و سياره ها و امثال آنها در طول نوار روز و بالا و پايين گراف ماه كشيده مي شوند.

همچنين يك پنجره سياره ياب نيز وجود دارد كه تصويري متحرك ار سياره هايي كه از مكان فعلي موس قابل ديدن هستند نشان ميدهد.

198- نرم افزار Starry Night pro plus 6

بدون شك starry night يكي از بهترين نرم افزارهاي ارائه شده پيرامون آسمان شب و نجوم مي باشد. اين نرم افزار كه شايد بتوان آنرا رايج ترين و معروف ترين نرم افزار نجومي در ايران معرفي كرد داراي هواداران بسياري بوده و اين امر به لحاظ قابليت هاي بسيار بالاي اين نرم افزار مي باشد. در اين مقاله به برسي دقيق اين نرم افزار و ويژگي هاي يكي از جديدترين نسخه هاي برنامه Starry Night خواهيم پرداخت.

از ويژگي هاي اصلي سري نرم افزارهاي starry night كه در تمامي نسخه ها به عنوان يك امتياز بالا براي آن محسوب مي شود اين است كه علاوه بر تصوير صور فلكي و سيارات در زمانهاي مختلف، اطلاعات با ارزشي از ستارگان در اختيارشما قرار مي دهد كه به نوع خود از هر اطلس ستاره اي موجود چون Sky2000 يا Uranometria نيز دقيق تر و كاملتر است.

برنامه اي براي ستاره شناسان و عكاسان فضا كه تمام مراحل پيش پردازش تصاوير اعماق فضا را ساده ميكند. ثبت ، طبقه بندي و پشته

سازي، مراحل ساده ي پردازش براي ديدن سريع نتيجه نهايي و در نهايت ذخيره كردن تصوير با فرمت هاي TIFF و FITS با كيفيت 16 و 32 بيتي.

199- نرم افزار IRIS

آيريس كاربردهاي متعدد و قوي اي در زمينه پردازش تصاويرديجيتال نجومي دارد. اين برنامه اختصاصاً براي بهره برداري از تصاويري كه از دوربينهاي CCD و DSLR تهيه مي شوند ساخته شده. آيريس مي تواند تصاويري با فرمتهاي FITS, PIC, RAW و BMP را ذخيره و بار گذاري كند.

200- نرم افزار قطب نما-قبله نما براي موبايل

Compass يك نرم افزار بسيار مفيد براي تلفن هاي همراه است. نرم افزار Compass يك نرم افزار فوق العاده است كه به صورت بسيار دقيقي جهت هاي جغرافيايي و قبله و مكان قرار گيري خورشيد و ماه در آسمان را مشخص مي كند.اين نرم افزار مفيد توسط مجيد برهاني به فارسي ترجمه شده است. براي كار با اين برنامه فقط كافي است كه يكي از موارد محل قرار گيري خورشيد يا ماه در آسمان و يا جهت هاي جغرافيايي و يا قبله به پارامترهاي ديگر دست پيدا كنيد. براي مثال كافي است بدانيد خورشيد يا ماه در كجاي آسمان هستند.

بعد از پيدا كردن خورشيد يا ماه خط امتداد نقطه چيني كه روي صفحه برنامه مي بينيد را به طرف خورشيد يا ماه بگيريد تا جهت هاي جغرافيايي و قبله به راحتي براي شما تعيين گردد. يا مثلا شما قبله را مي دانيد و مي خواهيد بفهميد كه الان ماه يا خورشيد در كجاي آسمانند كه اين كار هم به مانند روش قبل به راحتي ميسر مي شود.ضمنا محل قرار گيري خورشيد و ماه در اين برنامه دقيقا محل قرارگيري فعلي خورشيد و ماه در آسمان است . براي مثال اگر خورشيد در وسط شكل بود يعني دقيقا در وسط آسمان و بالاي سرتان است. اين نرم افزار

جاوا است و بنابراين به روي اكثر موبايل ها قابل نصب مي باشد. در ابتداي برنامه كد فرودگاه شهرتان را مي پرسد كه شما مي توانيد كد فرودگاه شهر خود (يا شهر نزديك خود ) را در اين سايت مشاهده و وارد برنامه كنيد براي مثال كد فرودگاه تهران (مهرآباد) THR مي باشد كه بايد همين THR در ابتداي برنامه وارد كنيد.

201- نرم افزار MOONCALC

اين يك برنامه داس مي باشد اما استفاده از آن آسان است. اين نرم افزار قادر به محاسبه تمامي جزئيات و رفتار مربوط به موقعيت ماه مي باشد. از جمله آن مي توان به موقعيت ماه ، زمان طلوع و غروب ماه ، دوره تحول و تغيرات ماه و... اشاره كرد. از لحاظ كاربردي يك نرم افزار بسيار خوب است و به همراه كاتالوگي از توصيف تمام موقعيت هاي ماه ارائه شده است.

منابع و ماخذ

● قرآن كريم

● نهج البلاغه

● آ. ولكوف، زمين و آسمان: به ضميمه مروري در پژوهش هاي فضايي...، ترجمه ي علي دخانياتي

● آي. پي. ويليامز، منشأ سيارات، ترجمه ي تاج الدين بني هاشم و ايرج ملكپور

● ا. اي. ري و دي كلارك، ستاره شناسي: اصول و عمل، ترجمه ي سيد احمد سيدي نوقابي

● ابوالفضل نبئي، هدايت طلاب به دانش اسطرلاب «آشنايي با اسطرلاب و روش كاربرد آن»

● احمد بن علي طبرسي، احتجاج

● اريكا بوم _ ويتنس، آشنايي با اخترفيزيك ستاره اي (جلد اول) رصدهاي ستاره اي و داده هاي بنيادي، ترجمه ي منيژه رهبر

● اريكا بوم _ ويتنس، آشنايي با اخترفيزيك ستاره اي (جلد دوم) جوهاي ستاره اي، ترجمه ي پيمان صاحب سرا

● اريكا بوم _ ويتنس، آشنايي با اخترفيزيك ستاره اي (جلد سوم) ساختار و تحول ستاره اي، ترجمه ي تانيا داوري

● استفن ويليام هاوكينگ، تاريخچه زمان، ترجمه ي حبيب اللّه دادفرما

● استيون هاوكينگ، تاريخچه زمان، ترجمه ي محمدرضا محبوب

● انوري، ديوان اشعار

● او. استروو، ب. ليندز و اچ. پيلانز، مباني نجوم، ترجمه ي دكتر حسين زمرديان و دكتر بهروز حاجبي

● ايزاك آسيموف، آشغالداني فضايي، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، ستاره هاي دنباله دار و شهاب ها، ترجمه ي دكتر محمدرضا

غفاري

● ايزاك آسيموف، كوازارها، تپ اخترها و سياهچاله ها، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، اورانوس سياره اي كه به پهلو خوابيده است، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، پلوتون، سياره اي دوگانه؟، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، تولد و مرگ ستارگان، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، جهان چگونه زاده شد؟، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، خورشيد، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، راه شيري و ساير كهكشانها، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، زحل سياره اي با حلقه هاي زيبا، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، زهره: رازي سر به مهر، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، سيارك ها، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، سيزده برنامه اخترشناسي، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، مريخ همسايه اسرارآميز ما، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، مشتري بزرگترين سياره، ترجمه ي علي اكبر فردي

● ايزاك آسيموف، مشتري: غول لكه دار، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، منظومه شمسي ما، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● ايزاك آسيموف، نپتون: دورترين غول، ترجمه ي دكتر محمدرضا غفاري

● پاتريك مور، ستاره شناسي براي نوجوانان، ترجمه ي سيد وحيد تقوي

● پاول هاج، ساختار ستارگان و كهكشان ها، ترجمه ي توفيق حيدرزاده

● تقي عدالتي و حسن فرخّي، اصول و مباني جغرافياي رياضي «زمين در فضا»

● تقي عدالتي، زمين در فضا

● جلال الدين محمد بلخي، ديوان شمس

● جلال الدين محمد بلخي، مثنوي معنوي

● جورج گاموف، پيدايش و مرگ خورشيد، ترجمه ي احمد آرام

● جورج گاموف، ستاره اي به نام خورشيد، ترجمه ي محمد حيدري ملايري

● جوزف مارون، شناخت مقدماتي ستارگان، ترجمه ي توفيق

حيدرزاده

● جيمز ميوردن، جهان، ترجمه ي سيد وحيد تقوي

● جين ميوس، فرمولهاي ستاره شناسي براي محاسبه ها، ترجمه ي محمود لايقي فيروزآبادي

● حافظ شيرازي، ديوان اشعار

● حر عاملي، وسائل الشيعه

● حسين طباطبائي بروجردي، جامع احاديث شيعه

● حسين نوري همداني، دانش عصر فضا

● حميدرضا گياهي يزدي، شناخت مباني نجوم (2) خورشيد، ستارگان و كهكشان ها، تاريخ نجوم

● خاقاني شرواني، ديوان اشعار

● داوود همتي، سهيل خوشبين فرو، گاهشمار نجومي سال 1385

● ديل ادوارد كيس، مرزهاي نو در ستاره شناسي، ترجمه ي مهيار علوي قدم و عبداللّه عظيمايي

● رابرت برنهام، كتاب ستارگان، ترجمه ي آناهيد عبداللهي

● رابرت تي. ديكسون، نجوم ديناميكي، ترجمه ي احمد خواجه نصير طوسي

● رابرت هاچيسون و اندرو گراهام، شناخت شهاب سنگها، ترجمه ي حسين عليزاده غريب

● رابين اسكاگل، ستاره شناسي براي همه، ترجمه ي علي خطير

● زيليك و اسميت، نجوم و اختر فيزيك مقدماتي، ترجمه ي دكتر جمشيد قنبري و دكتر تقي عدالتي

● ژرژ گاموف، راز آفرينش جهان، ترجمه ي رضا اقصي

● ژرژ گاموف، ماده، زمين و آسمان، ترجمه ي رضا اقصي

● سعيد كريمي و سيد رضا قلمكاريان اصفهاني، آشنايي با اوقات شرعي، قبله يابي و استهلال

● سنايي غزنوي، ديوان اشعار

● سي. آر. كيچين، فن آوري تلسكوپ ها مقدمه اي بر ستاره شناسي كاربردي، ترجمه ي سيد جواد نورايي

● سيد ابن طاووس، فرج المهموم

● سيد محمد جواد حسيني عاملي، مفتاح الكرامه

● سيد محمد كاظم يزدي، عروة الوثقي

● سيد محمد مرتضي حسيني واسطي زبيدي، تاج العروس

● سيد ناصر هاشمي، ماه نزديك ترين همسايه زمين

● شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه

● شيخ طوسي، تهذيب الاحكام

● شيخ كليني، اصول كافي

● شيخ محمود

شبستري، گلشن راز

● شيخ مرتضي انصاري، مكاسب محرمه

● عباس علي اديب اصفهاني، رساله قطبيه

● علامه محمدباقر مجلسي، بحارالانوار

● علامه محمدباقر مجلسي، مرآة العقول

● علي زماني قمشه اي، نجوم و هيئت اسلامي

● عمر خيام، رباعيات

● فرانكلين م. برانلي، سيارات، ترجمه ي عادل ارشقي

● فرد هويل و جايانت نار ليكار، مرزهاي فيزيك _ ستاره شناسي، ترجمه ي مهندس بهزاد قهرمان

● قاسم رسا، ديوان اشعار

● قطب الدين راوندي، الدعوات

● كريگ هوگان، انفجار بزرگ (نگاهي به شكل گيري كيهان)، ترجمه ي علي فعال پارسا

● لين نيكلسن، دانستني هاي اخترشناسي(2)، ترجمه ي علي دانش

● مارتين هارويت، مفاهيم اخترفيزيك، ترجمه ي سعيد عطارد و دكتر بهرام خالصه

● ماسويچ، ساختمان خورشيد، ترجمه ي روح الله عباسي و هوشنگ كريمي

● ماشاءالله علي احيايي، جهت يابي و قبله يابي با روش هاي آسان

● مايردگاني، نجوم به زبان ساده، ترجمه ي محمدرضا خواجه پور

● مايكل ا. سيدز، اساس ستاره شناسي (جلد 1)، ترجمه ي دكتر محمدتقي عدالتي

● مايكل زيليك، فراگيري فعال نجوم، ترجمه ي فرهاد ذكاوت

● محتشم كاشاني، ديوان اشعار

● محدث نوري، مستدرك الوسائل

● محسن نژاد اصغر، صورت هاي فلكي

● محمدحسن نجفي، جواهر الكلام

● محمدي ري شهري، ميزان الحكمه

● محمود حكيمي، شگفتي هاي آسمان

● مركز مطالعات و پژوهشهاي فلكي نجومي، پيش بيني وضعيت هلال در آغاز ماه هاي قمري

● مكارم شيرازي، تفسير نمونه

● منصور شفازند، كيهان نوردي در اعماق فضا

● مهدي سهيلي، ديوان اشعار

● مهرداد سرمدي، فرهنگ اخترشناسي

● ميرزا جواد تبريزي، ارشاد الطالب

● نايجل فراس، آسمان شب، ترجمه ي علي رؤوف

● نظامي گنجوي، هفت پيكر

● نعمت الله رياضي، درآمدي بر اختر فيزيك نوين، ترجمه ي علي فتحي لقمان

● و. م. اسمارت، نجوم كروي، ترجمه ي داود محمدزاده جسور

● ويليام جي كافمن، كهكشان ها و اخترنماها، ترجمه ي فريدالدين اميري

● يونس كرامتي، در قلمرو رياضيات

●گروه پژوهشي آسمان شب ايران، ميلاد جبوري عباسي

●بيان جوان

●منجم باشي

http://www.noojum.com

سامانه خورشيدي/http://103.sq.licestudy.org/fa

http://adsabs.harvard.edu

http://astrogeology.usgs.gov

http://cfa-www.harvard.edu

http://comet-seki.net/MemCometMain_en.html

http://daneshnameh. roshd. ir

http://dir.yahoo.com/Science/Astronomy

http://eclipse.gsfc.nasa.gov

http://en.wikipedia.org/wiki/Asteroid_moon

http://en.wikipedia.org/wiki/Aten_asteroid

http://en.wikipedia.org/wiki/Ceres_(dwarf_planet

http://en.wikipedia.org/wiki/Definition_of_planet

http://en.wikipedia.org/wiki/Extrasolar_moon

http://en.wikipedia.org/wiki/Henry_Draper_catalogue

http://en.wikipedia.org/wiki/Hertzsprung-Russell_diagram

http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Solar_System_objects

http://en.wikipedia.org/wiki/Planet

http://en.wikipedia.org/wiki/Planetary_science

http://en.wikipedia.org/wiki/Planets_in_astrology

http://en.wikipedia.org/wiki/Solar_system

http://en.wikipedia.org/wiki/Sun

http://en.wikipedia.org/wiki/Timeline_of_discovery_of_Solar_System_planets_and_their_natural_satellites

http://en.wikipedia.org/wiki/Timeline_of_solar_system_astronomy

http://epmac.lpl.arizona.edu

http://exoplanet.eu

سامانه خورشيدي/http://fa.pandapedia.com/wiki

تشكيل و تكامل منظومه خورشيدي/http://fa.wikipedia.org/wiki

ماتيلده253-/http://fa.wikipedia.org/wiki

سامانه خورشيدي/http://fa.wiktionary.org/wiki

http://hubblesite.org

http://iau-comm4.jpl.nasa.gov/EPM2004.pdf

http://news.hrcglobal.net/modules/news

http://pdssbn.astro.umd.edu

سامانه خورشيدي/http://pedia.mygiti.com/index.php

http://planetary.org

http://razeaseman.persianblog.ir

http://science.nationalgeographic.com/science/space

http://scienceworld.wolfram.com

http://sohowww.nascom.nasa.gov

http://solarsystem.nasa.gov

http://ulduzlarda.blogspot.com

سيارك/http://wapedia.mobi/fa

سامانه خورشيدي/http://wiki.chainofthoughts.com/dt/fa

http://www.astro.com

http://www.cfa.harvard.edu

http://www.comethunter.de

http://www.enchantedlearning.com/subjects/astronomy

http://www.fas.org/irp/imint/docs/rst/Sect19/Sect19_10.html

http://www.haftaseman.ir

http://www.hupaa.com

http://www.iran20.ir/view.asp?id=50157520399100001

http://www.jas.org.jo

http://www.johnstonsarchive.net/astro/asteroidmoons.html

http://www.klima-luft.de/steinicke/KHQ/khq_e.htm

http://www.lpi.usra.edu

http://www.merriam-webster.com/dictionary/planet

http://www.michielb.nl/sun

http://www.mydocument.ir/main/index.php?article=818

http://www.nasa.gov

http://www.nationmaster.com/encyclopedia/Asteroid-moon

http://www.ngdir.ir/SiteLinks/Kids/html/star-mafahim_ayy_setare%20shenasi%20setarei.htm

http://www.nojum.ir

http://www.nso.edu

http://www.parssky.com

http://www.science3000.mihanblog.com/Post-14.aspx

http://www.solarviews.com

http://www.space.com

http://www.windows.ucar.edu

http://yac.parsiblog.com

https://www.aftab.ir/news/2008/apr/12/c3c1207999239_science_education_astronomy_planet.php

www.hamshahrionline.ir/News/?id=50737

http://www.nojoum.com/Pages/Jupiter.aspx?View=Default

http://www.020.ir/index.php?option=com_contentview=sectionid=4Itemid=26

ستاره دنباله دار/http://fa.wikipedia.org/wiki

خورشيد/http://fa.wikipedia.org/wiki

http://imagine.gsfc.nasa.gov/index.html

http://www.orbitsimulator.com/gravity/articles/what.html

http://www.parshubble.parsiblog.com/

http://www.geocities.com/CapeCanaveral/Hall/1491/index.html

http://www.iaas.ir/astro4kids/main.htm

http://www.kanoon.ir/misc/articles/default.aspx?sectionid=183أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً

مگر ملاحظه نكرده ايد كه چگونه خدا هفت آسمان را تو بر تو آفريده است؟

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109