زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشی، باقرشریف، - 1926

عنوان و نام پديدآور : زندگانی حضرت امام حسین بن علی(علیه السلام) (بررسی و تحلیل)/ مولف باقرشریف قرشی؛ مترجم حسین محفوظی (اهوازی)

مشخصات نشر : قم: بنیاد معارف اسلامی، مرکز نشر، 1380.

مشخصات ظاهری : ج 3

فروست : (بنیاد معارف اسلامی؛ 125، 126، 127)

شابک : 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-78-9(دوره) ؛ 964-6289-81-0(ج.1)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : عنوان اصلی: حیاه الامام الحسین(ع).

یادداشت : کتابنامه

موضوع : حسین بن علی(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : محفوظی موسوی، حسین، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی. مرکز نشر

رده بندی کنگره : BP41/4/ق 37ح 9041 1380

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : م 79-3192

جلد اول

مقدّمه ناشر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سپاس و ستايش بيكران، خداى منّان را كه انبيا و اولياى خاص خويش را برگزيد تا پيشوايان و الگويان جهان بشرى بوده و مردم را به پاكى، صداقت و صفات حسنه سوق داده و سعادت دنيا و آخرت را تأمين و تضمين نمايند. درود بى پايان بر ستوده ترين فرستاده او حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت گرامى اش باد كه بهترين الگويان بشريت و فروزانترين ستارگان هدايتند. بى شك، پيروى از آنان، تنها راه نجات و رستگارى است چرا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در سخنى بلند و تاريخى فرمود:

«من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم كه اگر به آن دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد؛ قرآن و اهل بيت من».

سيره، رفتار و كردار آن بزرگواران، خطمشى صحيح و مورد رضاى پروردگار است، پس بر همه ما فرض و لازم است تا حدّ امكان از آنان پيروى و اطاعت نماييم؛ زيرا

هر مقدار كه رفتار و كردار ما با رفتار و كردار آنان مطابقت داشته باشد، به همان اندازه به رضوان و رضاى الهى نزديكتر شده ايم.

اما فاصله زمانى عصر ما با دوران زندگى اسوه هاى فضيلت و هاديان طريق شريعت و وجود تواريخ تحريف شده و بى اساس كه عموما توسط نويسندگان وابسته به خلفاى ستمگر و غاصب اموى و عباسى، به سود خلفا و ستمگران و به زيان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام و به قصد دور كردن مردم از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نزديك نمودن آنان به فرمانروايان غاصب و ستمگر، به رشته تحرير در آمده، نياز مبرم به تحقيق و كاوشى عميق و فراگير در تاريخ و سيره اسوه هاى بشرى را طلب مى نمود.

در اين ميان، از جمله كسانى كه عمر شريف و گرانقدر خويش را صرف تحقيق و كاوش در زمينه تاريخ اصيل امامان و اهل بيت عصمت و طهارت نموده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:6

و خداوند بر او منّت نهاده و توفيق اين عمل خداپسندانه را دريافت داشته، «علّامه بزرگوار شيخ باقر شريف قرشى» است كه در حيات پربركت خويش، كتابهاى متعددى در اين زمينه به رشته تحرير درآورده و انصافا خدماتى بسيار ارزنده به اسلام و مسلمين تقديم نموده است.

از جمله تحقيقات ارزشمند وى، كتاب گران سنگ «حياة الامام الحسين عليه السّلام» است كه در سه جلد پيرامون زندگانى پربار سالار شهيدان تاريخ، سبط رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سيد جوانان بهشت، حضرت ابى عبد الله الحسين عليه السّلام بوده، و به زيور طبع آراسته گرديد و يكى از بهترين الگوهاى زندگى

را به شيفتگان حق و حقيقت، ارائه نموده است.

«بنياد معارف اسلامى» كه خود را وقف چنين خدمات عظيم و ارزشمند كرده و مؤسس بزرگوار آن، مرحوم «علّامه جليل القدر سيد عباس مهرى رحمة اللّه عليه» به خاطر همين اهداف بلند يعنى پژوهش و بازنويسى تاريخ اهل بيت عليهم السّلام، اين بنياد را بنيان نهاد، تصميم گرفت، اين كتاب جليل را كه توسط برادر بزرگوار و متعهد، «جناب آقاى سيد حسين محفوظى» ترجمه شده، پس از اصلاحات، استخراج و تكميل برخى از منابع و مآخذ، ويرايش و حروفچينى، چاپ و در اختيار علاقه مندان و شيفتگان معارف اهل بيت عليهم السّلام قرار دهد. اميد آنكه مورد قبول حضرت حق- جلّت عظمته- و رضايت خاطر مولا و سرورمان ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام قرار گرفته و مورد استفاده برادران و خواهران مؤمن و خداجو و پيرو اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام واقع گردد.

در پايان، لازم است از كلّيه عزيزانى كه در تصحيح، تعليق، ويراستارى و تايپ اين اثر ارزشمند، كوشش و تلاش فراوان نموده اند، تقدير و تشكر شود، بويژه از آقايان حجج اسلام:

1- سيد حبيب اللّه موسوى.

2- سيد سجاد حسينى.

3- امر اللّه نصيرى (قزوينى).

و همچنين از آقاى محمد نشأت تبريزى (تايپيست)، تقدير و تشكّر مى شود.

بنياد معارف اسلامى قم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:7

مقدمه مترجم

كتاب حاضر- كه بخشى از تأليفات ارزشمند جناب آقاى شيخ باقر شريف قرشى، در زمينه بررسى و تحليل زندگانى اهل بيت عصمت و رسالت- عليهم الصلاة و السلام- مى باشد- حاوى مطالبى متنوّع و قابل توجه درباره زندگانى سراسر افتخار و ايثار حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام است كه با

نگرشى محققانه و عالمانه، به نگارش درآمده است.

در فصلهاى مختلف جلدهاى سه گانه اين كتاب، مؤلف دانشمند آن، انقلاب حسينى و آثار عظيم آن را موشكافانه مورد بررسى و تحليل قرار داده و پرسشهاى فراوانى را در ارتباط با اين بخش مهم تاريخ اسلام، پاسخ داده است.

ضمن دعاى خير براى مؤلّف دانشمند كتاب، آرزومندم كه خداوند متعال، نعمت خدمتگزارى خاندان پاك پيامبر- صلوات اللّه عليهم اجمعين- را بر همه ما مستدام بدارد. در خاتمه، از مؤسّسه بسيار فعّال و محترم بنياد معارف اسلامى قم كه همواره در نشر معارف اسلامى بويژه معارف اهل بيت عليهم السّلام همّت گماشته، بخاطر چاپ و نشر اين اثر گرانقدر، صميمانه تشكر و سپاسگزارى مى نمايم.

سيّد حسين محفوظى موسوى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:9

(1)

اهدا

:- به تو ... اى آنكه علم و ايمان را در زمين منفجر ساختى.

- به تو ... اى پيشواى نور و آگاهى و اى آزاد كننده انسانيت.

- به تو ... اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله.

به مقام عظيمت، اين بررسى فروتنانه در مورد زندگى ريحانه و فرزند دوّم تو حضرت امام حسين عليه السّلام را آنكه از كمال نبوت، طعامش دادى و محبّت و اخلاصت را به وى بخشيدى و نشان درخشانت را با اين گفته ات كه: «حسين از من است و من از حسين هستم» به وى دادى و او مجدّد دين و رهايى بخش امّت تو شد و در راه اهداف و مباديت، شهيد گشت، تقديم مى كنم ... كه جز تو كسى به آن شايسته تر نباشد، پس اين سرمايه اندك را بپذير و رضايت و قبول خود را به من مرحمت فرما كه آن

براى من در روزى كه با خدا ملاقات مى كنم، كافى خواهد بود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:10

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ «1» إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) «2».

«و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت كنند و به آنها وحى كرديم انجام نيكيها و برپا داشتن نماز و دادن زكات را و آنان پرستش كنندگان بودند».

«خداوند، جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنان در راه خدا جهاد مى كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا خود كشته شوند، اين وعده قطعى است بر خداوند و عهدى است كه در (سه دفتر آسمانى) تورات، انجيل و قرآن ياد فرموده و از خداوند باوفاتر به عهد كيست؟ اى اهل ايمان! شما به خود در اين معامله بشارت دهيد كه اين معاهده با خدا به حقيقت، سعادت و پيروزى بزرگى است».

______________________________

(1) انبياء/ 73.

(2) توبه/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:11

(1)

در برابر تو اى سرور آزاد مردان!

روز تو را در «طفوف» به ياد آوردم، آنگاه كه قربانيان را از اهل بيت و يارانت تقديم مى كردى؛ قربانيانى خالص براى خدا، با ايمان به اينكه اسلام در مبارزه بر ضد نيروهاى ستم و الحاد، جز با فداكارى بى نظير، پيروز نمى شود؛ آن فداكارى كه جز تو كسى قادر بر آن نبوده است.

(2)

تو اى فاتح بزرگ! توانستى صفحات وجود را از اراده خويش پر كنى و مشكلات هراسناك روزگارت را با راه حلهايى مطلوب، حل نمايى، اما اين كار، با خون پرفيض تو كه به عطر رسالت و وحى آسمان، معطّر بود، انجام شد. پس، آن فرومايگان از حكّام بنى اميه را نابود ساختى؛ آنها كه اصلاحات اجتماعى را ترور كردند و مردم را به سراب سياسى سوق دادند و اركان امت و سرنوشت آن را به معامله گذاشتند و آن را در گمراهيهاى پست بى پايانى از انحطاط، جهل و عقب ماندگى افكندند تا آنجا كه انديشه درخشانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شعله اش را فروزان ساخته بود، ناپديد گشت و بت پرستى قريشى، جاى آن را گرفت و در هر مجمع و مجلسى در سرزمين مسلمين، براى آن بتى قرار داده شد تا شعله هاى آتش را براى نابودى هدايت و ايمان و از بين بردن نمونه هاى والا و جدا كردن امت از عناصر خلاقيّت و انديشه هاى اصيل، پراكنده سازد و بدين گونه بود كه درخششهاى فكرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:12

و اجتماعى، پنهان شد و مى رفت تا رسالت اسلام با ارزشها، الگوها و پايه هايش، درهم پيچيده شود.

(1) اما فرياد تو- اى فاتح بزرگ!- بر خاست و پژواكش همه انحاى جهان اسلامى را در بر گرفت؛ با ندايى كه فجرى نو و روزى جديد را اعلام مى كرد تا انسان مسلمان، رسالتش را از سر گيرد، تاريخش را آغاز كند، كرامتش را بسازد، رفتارش را نيكو گرداند، غبار خوارى و ننگ بردگى را از خود دور كند و در ميدانهاى آزادگى، رها شود تا در بناى تمدن

مشاركت نمايد و به كاروان تاريخ بپيوندد.

(2) سرور آزاد مردان، با انقلاب بزرگش با طبيعت بشرى كه اسير غرايز و عواطف بود و خود از آنها رها گشته و ديگر هيچ گونه تسلط و قدرتى بر او نداشت، به ستيز برخاست. قواى روحيش با سرشتى شگفت آور به وى امكان داد تا راه جاويدانش را بگشايد و اعجاز را محقق سازد و با ايمانى نامحدود، سخن خدا را بگويد.

(3) آرى، اين ايمان است كه بر همه ابعاد تفكر و اركان ذاتياتش چيره گشته بود و حوادث هولناك آن فجايع را بر او آسان ساخت؛ فجايعى كه دلها را آب مى كند و انديشه را سرگردان و حيرت زده مى سازد ... آنجا كه وى يارانش را ديد كه در برابرش به سوى مرگ مى شتافتند، آنها كه تاريخ، انسانى راستگوتر، اصيل تر و باوفاتر از آنان كه به خود نديده بود ... ستارگان اهل بيت و فرزندانش را مى ديد كه در بهار عمر و عنفوان شباب، طعمه شمشيرها و نيزه ها مى شدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:13

(1) حريم خاندان رسالت و مخدّرات نبوت را ديد كه از درد مصيبتها مى ناليدند و از شدت مرگبار تشنگى از او يارى مى جستند و او چاره اى براى رهايى آنان نداشت. آنگاه سبط پيامبر، در برابر اين مصايب- كه هر موجود زنده اى را از خود بى خود مى ساخت- ايستاد و سخن جاويدانش را كه از عمق ايمان و عظمت تصميمش برخاسته بود، بر زبان آورد: «بر من آسان كرد آنچه را كه به من رسيده است، اينكه خداى مى بيند ...».

(2) آرى، مصيبتهاى تو را خداى مى بيند و آنچه را از شدايد آن فجايع، تحمل كردى، در راه

اسلام بوده است.

سرورم! اى پدر آزاد مردان! خداوند در برابر آنچه از انواع محنتها و بلاهاى گوناگون تحمل كردى، انواع كرامتها را به تو بخشيد، در آخرت، فردوس برين را از آن تو ساخت و تو را در جايگاه ارزشمندى از آن قرار داد كه هر چه خواهى، بهره برى و تو را سيّد جوانان اهل بهشت و شفيع مطاع ساخت.

(3) امّا در اين دنياى فانى، ياد تو را پيوسته تازه و جاويدان و دنيا را سر به سر در برابر تو خاضع قرار داد كه تو سخن زمانه اى، هر قدر كه روزها به شبها بپيوندند.

(4) اما دشمنان تو، تار و مار گشته و تاريخ آنها را در ناشناخته جاهايى از ننگ، عار و نفرين مردم، مدفون ساخته است.

تو تنها مانده اى در گستره دنيا و قرين جاودانگى و سرود آزادگان در هر نسل، تو پرچمى افراشته خواهى ماند تا مصلحان در رسيدن به آنچه مردم را سودمند باشد، از تو هدايت گيرند و راه يابند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:15

(1)

مقدمه مؤلّف

- 1- امام حسين عليه السّلام از برجسته ترين افرادى است كه انسانيّت در همه مراحل تاريخيش آنان را جاويد ساخته و از عظيم ترين كسانى است از بزرگان و مصلحان در صفحات تاريخ كه در بناى انديشه انسانى و ايجاد تمدن اجتماعى و شكل دادن به مسائل سرنوشت ساز براى همه ملتهاى روى زمين، مشاركت داشته اند.

(2) امام، سرور آزادگان، از درخشانترين رهبران مصلحى است كه در صحنه زندگى، اعجاز را محقق ساختند و كاروان انسانيت را به سوى اهداف و آرزوهايشان به حركت درآوردند و آن را براى ايجاد جامعه اى متوازن، پيش راندند؛ جامعه اى كه در

آن فرصتهاى مساوى به وجود مى آيد تا مردم با قوميتها و ديانتهاى گوناگون در آن بهره مند باشند ...

(3) امام، بيش از هر مصلح ديگرى جهاد كرد، بخشيد و فداكارى نمود؛ زيرا وى از ميدانهاى جهاد همراه با جمعى از اهل بيت و يارانش حركت كرد تا خود و آنان را فدا كند كه در جاى جاى مشرق زمين، حكم قرآن و عدالت آسمان را به پاى دارد؛ چرا كه هدفى جز برطرف كردن ظلم و نابودى ستم و از بين بردن استبداد و اقامه حكومتى عادل ندارد؛ حكومتى كه انسان در آن، امنيت، كرامت و رفاه خود را بر حسب آنچه عدالت خداوند در زمين اقتضا دارد، پيدا نمايد ...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:16

و پس از آن، زندگى امام در همه زمانها و نسلها نشانى از عدل و نمونه اى از همه ارزشهاى انسانى بود.

(1) زندگى بيشتر مصلحانى كه حيات خود را به امتها و ملتهايشان بخشيدند، درخشنده مى ماند و ثمرات و نتايج خود را به مردم نشان مى دهد، اما در دوره اى خاص و محدود از زمان كه پس از مدتى نه چندان طولانى، متلاشى مى گردد، آن گونه كه نور در فضا متلاشى مى شود.

(2) اما زندگى امام حسين عليه السّلام آفاق تاريخ را شكافت در حالى كه نور و هدايت را براى همه مردم با خود داشت، همان گونه كه نشانه هاى مرگ و نابودى را براى تبهكاران و ظالمان از همه نسلها به ارمغان آورد ....

(3) زندگى امام حسين عليه السّلام با جان مردم آميخت و با عواطف و احساساتشان ممزوج گشت؛ زيرا آن، تازه و عطرآگين با عزت و كرامت مى جوشد و جامعه

را به سوى ميدانهاى مبارزه پيش مى برد تا اهدافش را محقق سازد و سرنوشتش را مقرر نمايد.

(4) زندگى آن حضرت، مدرسه بزرگى است كه خير و بخشش به همه مردم بالاتفاق و يا جدا از يكديگر عطا مى كند؛ زيرا به آنان وفادارى و شكيبايى را تغذيه مى نمايد و آنها را به سوى ايمان به خدا پيش مى برد و به طرف مقصدى صالح همراه با كرامت و رفتار نيكو، جهت مى دهد، همان گونه كه براى تهذيب ضماير، ايجاد عواطف و ازدياد آگاهى، مى كوشد. پس او براى ماندن، از هر موجود زنده اى، شايسته تر و به جاودانگى از اين كره اى كه انسان در آن زندگى مى كند، مستحق تر است؛ زيرا وى، قالبى است براى والاترين معانى كرامت انسانى.

(5) زندگانى ريحانه پيامبر و الگوهايش پيوسته زنده و تا ابد جاويدان خواهد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:17

ماند؛ چون مسائل سرنوشت ساز همه ملتها را مدّ نظر داشت؛ چرا كه امام در انقلاب خود به دنبال هيچ طمع سياسى يا نفع مادى نبود، بلكه هدفش مصلحت اجتماع بود و به همه مردم مى انديشيد تا عدالت سياسى و اجتماعى را براى آنان فراهم سازد. آن حضرت- سلام اللّه عليه- اهداف درخشان خود را با اين گفته خويش اعلام فرمود:

(1) «من خودخواه و سرمست خارج نشده ام و نه ستمكار و مفسد، بلكه خارج شده ام تا در امّت جدّم اصلاح را طلب كنم. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم ...».

(2) بخاطر اين اصول والاست كه داستان حسين، جاويدان شد و همه زبانهاى عالم را شامل گشت و مردم به ياد آن، برگزارى مراسم را آغاز كردند تا از آن ايمان به خدا را

اقتباس كنند و عبرتها و پندهايى بياموزند كه در همه زمينه هاى زندگيشان، آنان را به كار آيد ... كه آن بدون شك همچنان كاروان انسانيت را همراهى خواهد كرد، در حالى كه شعار عدالت، شعار حق و شعار كرامت را سر مى دهد و راه را روشنى مى بخشد و هدف را در برابر هر مصلحى كه بخاطر مصلحت انسان مى كوشد، مشخص مى كند.

- 2- (3) در تاريخ اسلام، هيچ كس بيش از امام حسين عليه السّلام نبوده است كه به اسلام سود رسانده و لطف و فضل داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، نجات دهنده و تجديد كننده اين دين عظيم است كه سياست اموى بر آن يورش برده و آن را مجروح در كنار تقاطع راهها افكنده بود، عوامل از هم پاشيدگى و ويرانى از داخل و خارج

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:18

بدان دست يازيده و هيچ كدام از مفاهيم زنده آن در واقعيت زندگى عمومى مسلمين نمايان نبوده است. قدرتهايش از كار افتاد، نور آن خاموش گشت و سنتش هتك گرديد و از آن جز شبحى بى حركت باقى نماند و همچنان در حال نابودى بود كه سلطه حاكم در جلسات عامه و خاصه اش اعلام كرد: نه دينى، نه اسلامى، نه وحيى و نه كتابى وجود دارد.

(1) «يزيد بن معاويه» مى گويد:

لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحى نزل «بنى هاشم در مملكت بازى كردند، نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است!!».

(2) «وليد بن يزيد» مى گويد:

تلعب بالخلافة هاشمى بلا وحى اتاه و لا كتاب «1» «فردى از بنى هاشم در خلافت بازى كرد بدون اينكه وحيى و يا كتابى به او رسيده باشد».

و اگر ما آنچه

را كه در اين زمينه از آنها رسيده است مورد بررسى قرار دهيم، چيزى جز كفر و الحاد و خروج از دين نخواهيم ديد و كمتر كسى از آنها را خواهيم يافت كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته و يا براى اسلام، ارزشى قايل باشد.

(3) بدون شك، هيچ كورسويى از نور اسلام در دلها و مشاعرشان وارد نشده بلكه نفوس آنان همچنان از روح جاهلى و تعصبات آن، پر مانده و هيچ يك از آثار و علايم كفر بعد از اجبارشان به اسلام، در آنان دگرگون نشده بود. آنها نسبت به

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 216.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:19

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كينه و دشمنى داشتند و به همه آنچه آن حضرت از هدايت و رحمت براى مردم آورده بود، كفر مى ورزيدند.

(1) امام، آن سبط پيامبر، يورش جاهلى بر جهان اسلام و آنچه را كه از خطرهاى سهمگين به عقيده اسلامى رسيده و بازگشت ارتجاعى و ارتداد كامل و دور شدن مسلمين از عقيده و دينشان را خبر مى داد، ديده و مشاهده كرده بود كه حكومت اموى در حركت خود، كوشا و در سياستش براى ريشه كن ساختن اين دين و نابودى اركان و پايه هايش، جدى بود، در حالى كه مسلمين به شكل فجيعى بر اثر ترس و وحشتى كه در ميان آنها منتشر گرديده و آنچه را سياست اموى از خيانت و غدر به آنها تزريق كرده بود، سست شده بودند، نه صداى اصلاح طلبى به گوش مى رسيد و نه طلبى براى جنگ نواخته مى شد. نه مانع و نه بازدارنده و نه هشداردهنده اى در برابر نقشه هاى هولناك حكومت

طاغوتى براى دور ساختن مسلمين و اجبار آنان بر آنچه نمى خواستند، وجود داشت.

(2) امام مشاهده كرد كه وى تنها مسئول در برابر خداوند و در برابر نسلهاى امت خواهد بود، اگر نسبت به اين اوضاع ناپسند، موضعى منفى اتخاذ كند و تغيير و تبديلى را روا ندارد و انقلاب سرخش را منفجر نسازد تا بر سر استبداد، طوفانى بپا كند و كاخهاى ظلم و طغيان را ويران سازد و توده ها را به سوى ميدانهاى حق و عدالت رهبرى كند ... امام عليه السّلام اين مطلب را در خطابه درخشانى كه براى حرّ و يارانش از نيروهاى ابن زياد ايراد كرد، اعلام فرمود و گفت:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و فرمان خدا را ناديده گرفته و مخالف سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و تعدى عمل كند و به فعل و يا قول، بر او اعتراض ننمايد، بر خدا لازم خواهد بود او را به آنجا كه وى داخل مى شود،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:20

وارد كند. همانا اينها طاعت شيطان را گرفته و از طاعت رحمان دور شده و فساد را آشكار نموده، حدود را معطّل ساخته و اموال عمومى را تنها خود در اختيار گرفته و حرام خدا را حلال كرده و حلال او را حرام كرده اند ...» «1».

(1) اينها عوامل خطرناكى است كه امام را به انقلاب و قيام بر ضد نظام حاكم واداشت؛ نظامى كه هر عمل مخالف كتاب خدا و سنّت پيامبرش را مباح

دانسته بود.

سلطه اموى در ظلم به مردم و تضعيف آنان مى كوشيد و اموال ملّى را باغى از آن خود مى دانست، در سرنوشت و مقدّرات آن تحكّم مى كرد و ثروتها را تصاحب مى نمود و آنها را در آنچه شهوتها را برمى انگيخت و اخلاق را به فساد مى كشيد، مصرف مى كرد و بدان جهت بود كه امام بپا خاست تا امت را نجات دهد و كرامت و اصالتش را به آن بازگرداند.

- 3- (2) مهمترين دوره در تاريخ سياسى اسلام همان دوره اى بود كه امام حسين عليه السّلام در آن مى زيست، دوره اى سرشار از حوادثى هراسناك بود كه جريان زندگى اسلامى به سبب آنها دگرگون گشت و مسلمين در آن به امتحانى سخت دچار شدند و به شدت تضعيف گشتند به نحوى كه فتنه ها و مشكلات پايدارى برايشان آفريد و بلاها و فجايعى بر آنها جارى شد و آنان را در شرّى عظيم افكند.

از فجيع ترين و جاودانه ترين آن حوادث، فاجعه كربلا مهمترين فاجعه در تاريخ انسانى بود كه همچنان در دلهاى مسلمين و عواطف آنان پابرجاست

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:21

و اندوه و سوگ را در نفوس آنان زنده مى سازد ....

(1) اين حادثه عظيم، نتيجه اتفاق و يا امرى ناگهانى نبوده بلكه نتيجه حتمى آن، حوادث هولناكى بود كه آگاهى اسلامى را خاموش ساخت و احساس مسئوليت را كشت و مسلمين را به صورت اشباحى مبهم و اعصابى سست و تهى از زندگى و احساس، در آورد، روح خوارى و شكست بر آنها چيره شد و اثرى از روح اسلام و هدايت آن در وجودشان باقى نمانده بود، مهمترين دليل بر اين امر

اين است كه فرزند دخت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت در روز آشكار، كشته شد و سر او را بالاى نيزه ها در مناطق و شهرها گرداندند در حالى كه خانواده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همراه آن، اسير بودند، ستر آنان هتك شد و چهره هايشان آشكار شده بود كه دور و نزديك بر آنها چشم مى دوخت ولى اين امر، حميّت مسلمين را برنينگيخت تا بر حكم يزيد دست به شورش زنند و انتقام فرزند دخت پيامبرشان را بگيرند. و خداوند «دعبل خزاعى» را رحمت كند آنگاه كه مى گويد:

رأس ابن بنت محمد و وصيه يا للرجال على قناة يرفع

و المسلمون بمنظر و بمسمع لا جازع من ذا و لا متخشع «1» «سر فرزند دخت محمد و وصى او، اى مردان! بر نيزه اى بالا برده مى شود».

«در حالى كه مسلمين مى بينند و مى شنوند، نه كسى از اين امر به خشم مى آيد و نه دلى شكسته مى شود».

(2) فاجعه كربلا پيش نيامد مگر بعد از اينكه امت، تخدير شده و رفتارش

______________________________

(1) دعبل بن على خزاعى، ديوان، ص 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:22

دگرگون گشته و بسيارى از وباهاى اخلاقى و رفتارى ناشى از عدم تعيين سرنوشتش در حساس ترين دوره هاى حياتى تاريخ خود همچون سقيفه، شورا و صفين، گريبانش را گرفته بود.

(1) به هر حال، حوادث تاريخى كه امام حسين عليه السّلام در جريان آنها بود، بايد با مطالعه اى علمى، عميق و تحليل گرانه و به دور از عواطف و ديگر سنتهاى مذهبى كه پنهان كردن حق را واجب ساخته و در بسيارى از موارد، موجب گمراهى افكار عمومى در جنبه هاى فراوانى از زندگى عقيدتى گرديد،

مورد بررسى واقع شود؛ زيرا تاريخ اسلامى به صورتى موضوعى و جامع، مورد بررسى واقع نشده بلكه بيشتر محققان به صورتى سنّتى به آن پرداخته اند كه اين امر، سودى به جامعه نمى رساند و فايده اى به آن نمى بخشد. و نيز واقعيت آن حوادث را كه براى جامعه مشكلات و بلاهاى زيادى را ايجاد نمود و حركت آن را به سوى پيشرفت، بر حسب آنچه اسلام مى خواهد متوقف ساخت، آشكار نمى نمايد.

(2) چيزى كه شك را در آن مجالى نيست، اين است كه در آن حوادث، پيچ و خمهاى تاريخى مهمى وجود دارد كه بعضى از مورخان عمدا آنها را ناديده گرفته و مكشوف نساخته اند همچنانكه تاريخ با بسيارى از موضوعات كه راويان در جعل آنها تعمد داشته اند، مخلوط گشته است تا بدين ترتيب از سلطه هاى حاكم در آن روزگاران حمايت شود و اين امر بر شخص محقق واجب مى سازد كه در آنها دقّت و تعمّق نمايد تا از هر راهى كه به دست مى آورد، به حقيقت دست يابد.

(3) ما ناگزيريم كه آن حوادث را عرضه بداريم و تجزيه و تحليل كنيم؛ زيرا آنها از وسايل آشكار ساختن زندگانى امام حسين عليه السّلام مى باشند همچنانكه آنها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:23

در عين حال، وسايل آگاهى يافتن بر زندگى فكرى و اجتماعى آن روزگار هستند و مطالعه مسائل آن از مباحث آشكارى شمرده مى شود كه ابعاد شخصيّت و تحليل آن را طبق مطالعات جديد، روشن مى سازد.

(1) من عقيده دارم كه ما نمى توانيم داستان امام حسين عليه السّلام و آنچه را از حوادث هراس انگيز در آن اتفاق افتاد، به طور كامل و واضح بررسى كنيم بدون اينكه زندگى اجتماعى،

سياسى و اقتصادى در آن عصر را بررسى كرده باشيم؛ زيرا اين كار، تأثير مثبت و مستقيمى در پيش آمدن اين مصيبت داشته است.

(2) تاريخ اسلامى نيازمند آن است كه از تقديس رها شود و همچون ديگر مباحث، مورد نقد، تحليل، شك و رد قرار گيرد آن گونه كه ماده در برابر آزمايشهاى علما تسليم و خاضع مى شود تا اينكه اين تاريخ، استقامت يابد و شكوفا شود و ثمراتى مفيد به بار آورد.

(3) سلطه هاى سياسى در آن روزگاران، مورخان را مجبور ساختند كه تاريخ را تحت تصرف آنها قرار دهند و در آن چيزى ننويسند جز آنچه سلطه سياسى را تأييد كند و بدين گونه بود كه تاريخ پر از موضوعاتى شد كه صاحبان آنها وظيفه داشتند آنها را جعل كنند و جزئى از تاريخ اسلام قرار دهند در حالى كه واقعيت آن را دگرگون ساخته و بسيارى از مباحث آن را از حقيقت، دور ساخته است.

(4) قلمهايى كه نگارش تاريخ اسلامى را در روزگاران نخستينش بر عهده گرفتند، به طور كلى قلمهايى نزيه و پاك نبودند؛ زيرا تعصب مذهبى و يا نزديكى به سلطه حاكم بر آنها سايه افكنده بود، بنابراين، لازم است كه تاريخ در زير ذرّه بين تحقيق و روشنيهاى مطالعه و نقادى، قرار داده شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:24

- 4-

(1) گمان نمى كنم براى امت، خدمت يا فايده اى تصور شود كه بيش از نشر فضايل ائمه اهل بيت عليهم السّلام و انتشار سيره و بزرگواريهايشان براى آن سودمند باشد؛ زيرا اين امر براى همه مردم، خير و هدايت به ارمغان مى آورد و در آن دروسى زنده و پندهايى نافذ وجود دارد

كه پايدارى و توازن در رفتار را باعث مى شود و از ارزنده ترين نيروهاى زنده اى است كه مسلمانان دارا مى باشند، سرشار از ارزشهاى گرانمايه و الگوهاى والايى كه خود، راز اصالت اين دين و جاودانگى آن مى باشند.

(2) زندگى امام عليه السّلام از برجسته ترين نمونه ها در ميان ائمه طاهرين است؛ زيرا از مرزهاى زمان و مكان گذشته و والاسرشتى انسان در آن نمايانده شده كه در دل هر انسانى، بالاترين آثار بزرگداشت و تقدير را برمى انگيزد. و به حقيقت كه در سيره و شهادت آن حضرت، اعجاب انگيزترين موضوع در كل تاريخ اسلام مجسّم شده است و مسلمين و ديگر امتها از ارزشهاى انسانى، چيزى همانند آنچه از امام بر زمين كربلا ظاهر شد، نشناخته اند كه از وى، پايمردى و ايمان به خدا و رضا به قضا و تسليم امر او ظاهر شد به گونه اى كه مردم در همه مراحل تاريخشان آن را نديده بودند و اين ايمان نامحدود، همان ويژگى خاصى است كه اهل بيت و يارانش به وسيله آن بر ديگر شهيدان برترى يافتند و آنها در دفاعشان براى خدا اخلاص نمودند و در مبارزه براى حق، اخلاص داشتند و هيچ انگيزه مادى نداشتند؛ مثلا حضرت عباس عليه السّلام كه از نزديكترين مردم به امام حسين و وابسته ترين فرد به آن حضرت بود، در فداكارى بى نظيرش به انگيزه برادرى و خويشاوندى عمل ننمود بلكه به انگيزه ايمان و دفاع از اسلام اقدام كرد و آن حضرت- سلام اللّه عليه- اين مطلب را در شعر حماسى معروفش كه به عنوان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:25

شعار در آن نبرد هولناك بر زبان مى راند و از او به

يادگار مانده است، اعلام نمود، پس از آنكه آن قوم دست راستش را قطع كردند، گفت:

و اللّه ان قطعتم يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق يقينى نجل النبى الطاهر الامين «به خدا قسم! اگر دست راستم را قطع كرده باشيد، من پيوسته از دينم دفاع خواهم كرد».

«و از امام راستگويى كه به يقين صادق است، فرزند پيامبر پاك امين».

(1) و معناى آن به طور آشكار اين است كه فداكاريش هيچ گونه انگيزه اى از انگيزهاى دوستى يا عاطفه و يا ديگر اعتباراتى كه امر آنها به خاك بر مى گردند، نداشته بلكه بخاطر دفاع از دين خدا و دفاع از امامى از امامان مسلمين بوده كه خداوند طاعت و دوستيش را بر جميع مسلمين واجب گردانيده است.

(2) نمونه هاى بسيارى از اين مناظر شگفت انگيز جاويدان در تاريخ انسانى از امام حسين عليه السّلام و اهل بيت و يارانش ظاهر گرديد كه به حق از ارزشمندترين دروس درباره ايمان، وفادارى و فداكارى در راه خداوند است و هر اقدامى از اقدامات روز طف، حسين و اهل بيت و يارانش را بر همه شهداى حق و عدل در جهان، برترى مى بخشد.

(3) امام حسين عليه السّلام و اهل بيت و يارانش ظاهر گرديد كه به حق از ارزشمندترين دروس درباره ايمان، وفادارى و فداكارى در راه خداوند است و هر اقدامى از اقدامات روز طف، حسين و اهل بيت و يارانش را بر همه شهداى حق و عدل در جهان، برترى مى بخشد.

امام حسين عليه السّلام پرچم اسلام را بلند و برافراشته به اهتزاز درآورد و اراده امّت عربى و اسلامى را آزاد ساخت؛ زيرا پيش از واقعه كربلا، خمود، خاموش، بى حركت

و ناآگاه بود، بندهاى حكومت اموى آن را مقيد ساخته و موانع و سدهايى در راه حرّيت و كرامتش قرار داده بودند و امام با انقلاب خود، آن بندها را در هم شكست و امّت را از همه منفى گراييهايى كه به آنها دچار بود، رهايى بخشيد و مفاهيم ترس و هراس حاكم بر مردم را به مبادى انقلاب و مبارزه دگرگون كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:26

(1) انقلاب امام در ايجاد احساس اجتماعى كوشيد و شخصيت اجتماعى را آفريد؛ زيرا امّت همچون قهرمانى قدرتمند- آن هم پس از تخدير- رها شد و حقوق خود را مطالبه نمود و با جديّت براى ساقط نمودن حكومت اموى كه در خوار ساختن و به بردگى كشيدنش كوشيده بود، اقدام كرد و در انقلابهايى پى درپى، قربانيهاى خود را يكى پس از ديگرى تقديم داشت تا اينكه آن حكومت را برانداخت و آثار غرور، طغيان و جبروتش را در هم كوبيد.

(2) انقلاب ابو الاحرار عليه السّلام از عظيم ترين انقلابهاى آزاديخواهانه در روى زمين بود كه مشعل نور و انديشه را در جهان برداشت و براى اسلام و انسانيت، شرافتى را به ثبت رساند و درسهاى افتخارآفرينى را درباره عقيده اى كه ناتوان نمى گردد و ايمانى كه شكسته نمى شود، تعليم فرمود كه پيوسته سرچشمه اى براى عزّت، افتخار و شرف مسلمين در همه نسلهايشان باقى خواهد ماند.

- 5- (3) خدا مى داند از بهترين آرزوهايم اين بود كه موفق شوم درباره حضرت سيد الشهداء عليه السّلام تحقيق كنم و از مشاركت كنندگان در اين ميدان درخشان باشم و اين فكر در بسيارى از اوقات همراه من بود و برادرم در راه خدا، نيكوكار

بزرگ، «حاج محمد رشاد عجينه- حفظه اللّه-» مرا به اين كار بر مى انگيخت و به اصرار تشويقم مى نمود و از اين كار، تقرّب به خدا را اميدوار بود و من به تاريخ مى گويم كه: اين نيكوكار از نادرترين كسانى است كه من آنها را در تولى و فداكارى در دوستى اهل بيت عليهم السّلام شناخته ام؛ زيرا وى در جستجوى هر خدمتى به آنهاست و خدمات قابل تقديرى در اين زمينه انجام داد كه از جمله آنها اقدام ايشان به انفاق براى كتاب ما «زندگانى امام حسين عليه السّلام» در همه چاپهايش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:27

مى باشد و اقدام به چاپ كتاب ما «زندگانى امام موسى بن جعفر عليه السّلام» است كه خداوند اجر فراوان به ايشان عنايت كند و به هر اقدام بزرگوارانه اى موفق فرمايد ...

(1) ايشان مايل بودند كه هزينه چاپ اين كتاب از محل خيراتى باشد كه مرحوم پدرشان «حاج محمد جواد عجينه قدّس سرّه» وصيت كرده اند، از خداوند متعال اميدوارم پاداش وى را به خير و احسان بر عهده گيرد و به وى ثواب آن را عنايت كند. و نيز بر من حق است كه با تقدير فراوان ثبت نمايم آنچه را «حضرت حجّة الاسلام مجاهد سيد محمد كلانتر قدّس سرّه» در تشويق من انجام داد تا اين اثر را تأليف كنم، الطاف وى را سپاسگزارم و مخصوصا تشكر دارم از «حضرت حجة الاسلام برادر مكرم شيخ هادى قرشى» به لطفى كه ابراز فرمود در مراجعه بعضى از منابعى كه به اين بحث اختصاص دارد.

(2) در پايان اين مقدمه، با اطمينان و ايمان كامل اعلام مى نمايم كه من عملى را نمى يابم

كه شايسته رضاى خدا و شايان رسيدن به مغفرت و رضوانش باشد جز تعلق به سيد الشهداء عليه السّلام و لذا خود را در كشتى او افكندم كه بسيارى از مقصران را همچون من، گنجايش دارد و من به مژگان ولايش چنگ زده ام كه من به او پناه مى برم و به ريسمان ولايش تمسك مى جويم آن روز كه به ديدار پروردگارم مى روم.

پروردگارا! كوششم را نوميد مكن و اميدم را مبر و آرزويم را ضايع مگردان كه تو ولىّ اين مى باشى و بر آن توانايى.

نجف اشرف 3/ رجب/ 1394 ه. ق.

21/ جولاى/ 1974 م 30/ تير ماه/ 1353 ه. ش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:29

(1)

نهال رسالت

اشاره

مبارك باد اين نهال كه بر تارك زمان، آگاهى و درخشندگى را ادامه داد در حالى كه براى مردم، زندگى فكرى و اجتماعيشان را روشن مى سازد و آنان را به راه راست، هدايت مى كند.

(2)

مادر

وى آن نهال پاك است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليهما السّلام كه خداوند او را به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت كند و از تفرقه، به جمع بازآورد ... او فاطمه زهراست كه اخگرى از روح پدر و فيضى از نور او دارد و شعاعهايى از هدايتش كه وى محل عنايت و توجه او بود و با هاله اى از بزرگداشت و تقدير در برش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض كرد تا جزئى از عقيده و دينشان باشد در حالى كه فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويى براى زنان امتش باشد.

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاى عمومى و خصوصى و بر روى منبرش، مورد تكريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ كنند و در گفته هايى كه راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:

1- «خداوند براى خشم تو خشمگين مى شود و براى رضاى تو خشنود

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:30

مى گردد ...» «1».

2- «همانا فاطمه پاره تن من است، مرا مى آزارد آنچه وى را بيازارد و مرا به زحمت مى اندازد، آنچه وى را به زحمت اندازد ...» «2».

3- «فاطمه، سرور زنان جهانيان است ...» «3».

(1) و ديگر اخبارى از نشانه هاى شخصيت حضرت زهرا عليهما السّلام سخن گفته كه وى سرمشق اسلام و نمونه والا براى زنان اين امت

است كه راه را براى آنها روشن مى سازد، در حسن رفتار و عفت و به دنيا آوردن نسلهايى مهذب ... و چه عظيم است بركت وى و چه پرفايده است براى اسلام و در عظمت شأن وى، اين كافى است كه «دولت عظيم فاطميه» از نام وى ناميده شده و نيز «جامع الأزهر» از نام او مشتق شده است «4» و براى عظمت دولت فاطمى اين بس كه با نام زهرا تبرك شده باشد.

(2) به هر حال، رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از غيب خبر يافت كه بضعه طاهره اش همان است كه ثمره پاك از ائمه اهل بيت عليهم السّلام جانشينان پيامبر، داعيان حق در زمين، آنان كه سنگينى بار رسالت را تحمل خواهند كرد و در راه اصلاح اجتماعى

______________________________

(1) مستدرك صحيحين 3/ 154. تهذيب التهذيب 12/ 441. كنز العمال 13/ 674 و 12/ 111. اسد الغابة 5/ 522. ميزان الاعتدال 1/ 535. ذخائر العقبى، ص 39.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 656. احمد بن حنبل، مسند 4/ 571 و در صحيح ترمذى است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اما دخترم- يعنى فاطمه- پاره تن من است، مرا مى رنجاند آنچه او را برنجاند و مرا مى آزارد آنچه وى را بيازارد». و در كنز العمال 12/ 111 فرمود: «اما فاطمه، شاخه اى از من مى باشد، مرا شادمان مى كند هر چه وى را شاد سازد و به خشم مى آورد مرا آنچه او را خشمگين نمايد».

(3) اسد الغابة 5/ 522. و در مسند احمد بن حنبل 6/ 112 فرمود: «فاطمه سرور زنان اين امت است يا زنان جهانيان». و در صحيح بخارى در كتاب بدء

الخلق آمده: «آيا راضى نيستى كه سرور زنان اهل بهشت يا زنان عالميان باشى؟».

(4) نساء لهن في التاريخ الاسلامى نصيب، ص 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:31

از هر كوشش و سختى رنج خواهند برد، از وى جدا خواهند شد و لذا پيامبر به وى توجهى مبذول داشت و ذرّيه اش را مورد توجه و عنايت قرار داد.

(1)

پدر

وى ثمره على، پيشواى حق و عدالت در زمين، برادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دروازه علم آن حضرت است، كسى كه نسبت به وى به منزله هارون از موسى بود و نخستين كسى كه به خدا ايمان آورد و پيامبرش را تصديق كرد. سنگينى بار جهاد مقدس را از نخستين فجر دعوت اسلامى بر دوش گرفت و در مواضع هولناك فرو رفت و با نيروهاى شرك و الحاد، درگير نبردى هراس انگيز و تنگاتنگ شد تا اينكه اين دين، پاى گرفت با ساعدى قوى از جهاد و كوششهايش، خداوند وى را به هر مكرمتى گرامى داشت و به هر فضيلتى مخصوص گردانيد، وى پدر ائمه طاهرين است كه سرچشمه هاى حكمت و نور را در زمين منفجر ساختند.

(2)

نوزاد نخست

درخت نبوت و شجره امامت، ذريّه طاهره اى را چون شاخه هايى از خود جدا كرد كه امتداد رسالت پس از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. نخستين نوزاد، ابو محمد زكى بود كه جان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شادى وى لبريز شد، پس توجه به وى را آغاز كرد و او را با نمونه ها و كرامتهاى نفسانيش تغذيه مى كرد، كرامتهايى كه بازتابش سراسر جهان را در بر گرفته است. «1»

______________________________

(1) شرح مفصلى در مورد ولادت امام پاك ابو محمد عليه السّلام در كتاب خودمان زندگانى امام حسن عليه السّلام 1/ 49- 56 بيان نموده ايم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:32

(1) تنها روزهاى اندكى كه بعضى از مورخان آنها را 52 روز «1» نوشته اند، سپرى شد، سيده زنان، حمل جديدى را داشت كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و ديگر مسلمانان

با بى صبرى منتظر بودند در حالى كه همه اميدوار و آرزومند بودند كه خداوند آن ستاره را با ستاره اى ديگر همراه سازد تا آسمان امت اسلامى را روشن سازند و امتدادى براى حيات رهايى بخش عظيم باشند.

(2)

رؤياى ام الفضل

سيده ام الفضل دختر حارث «2»، رؤياى عجيبى را ديد كه تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته اى ديدم كه قطعه اى از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هراس وى را برطرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود:

______________________________

(1) ابن قتيبه، المعارف، ص 158.

(2) «ام الفضل»: لبابه كبرى همسر عباس بن عبد المطلب، نخستين بانويى است كه بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مكه مسلمان شد. وى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جايگاهى داشت و آن حضرت به ديدنش مى رفت و در خانه اش استراحت قيلوله مى نمود. احاديث فراوانى را از آن حضرت روايت كرده است. وى براى عباس، فضل، عبد اللّه، عبيد اللّه، قثم، عبد الرحمن و ام حبيب را به دنيا آورد.

«عبد اللّه بن يزيد هلالى» درباره او گفته:

ما ولدت نجيبة من فحل بجبل نعلمه أو سهل

كستة من بطن أم الفضل أكرم بها من كهلة و كهل

عم النبي المصطفى ذي الفضل و خاتم الرسل و خير الرسل «هيچ بانويى از هيچ مردى در كوه و يا در دشت كه ما مى شناسيم، به دنيا نياورد».

«همچون شش فرزندى كه از شكم ام فضل بودند، او را گرامى بدار و شويش را».

«كه عموى پيامبر مصطفى دارنده فضل و خاتم پيامبران و بهترين

رسولان بود».

شرح حال وى در هر يك از كتابهاى طبقات كبرى 8/ 278، الاصابة 4/ 464 و الاستيعاب آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:33

«خير ديده اى! ان شاء اللّه، فاطمه پسرى به دنيا مى آورد و در دامن تو قرار مى گيرد ...».

(1) روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود «1».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در انتظار طلوع ستاره مولود جديد باقى ماند كه زندگى پاره تنش به او درخشان شود، او عزيزترين باقيماندگان نزد وى از پسران و دخترانش بود.

(2)

مولود مبارك

سرور زنان عالميان، نوزاد بزرگوارش را به دنيا آورد كه هيچ بانويى از دختران حوّا، نه در عصر نبوت و نه بعد از آن همانند او را نزاييده بود كه بركتى عظيم تر و سودى بيشتر از او براى انسانيت داشته باشد. پس پاكتر، طاهرتر و درخشانتر از او نبوده است.

(3) دنيا به وى درخشان شد و انسانيت در همه نسلهايش به وى خوشبخت گرديد. مسلمين به او مفتخر شدند و ياد اين مناسبت را گرامى داشتند و هر سال به آن مفتخر و سرافراز گشتند.

(4) وزارت اوقاف مصر در مسجد حسينى، به همين مناسبت جشنى رسمى

______________________________

(1) مستدرك صحيحين 3/ 176. و در مسند فردوسى، ام الفضل گفت: «ديدم كه گويى اندامى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خانه ام بود، پس از آن دلتنگ شدم و نزد آن حضرت رفتم و موضوع را به وى گفتم.

حضرت فرمود: آرى، همان است. پس فاطمه حسين را به دنيا

آورد، پس او را شير دادم تا از شير گرفته شد».

و در تاريخ الخميس 1/ 418 آمده است كه اين خواب پيش از تولد امام حسن عليه السّلام بوده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:34

برپا مى كند و اين مناسبت عظيم را گرامى مى دارد همچنانكه در بيشتر مناطق جهان اسلام، مراسمى برپا مى گردد.

(1) در آفاق يثرب، بازتاب اين خبر شادى بخش، پيچيد. امهات مؤمنين و ديگر بانوان از زنان مسلمان به خانه سرور زنان شتافتند و او را بخاطر فرزند جديدش تبريك گفتند و با وى در سرور و شاديهايش مشاركت نمودند.

(2)

اندوه و گريستن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

هنگامى كه مژده تولد سبط پيامبر اكرم به آن حضرت داده شد، بلافاصله به خانه بضعه اش فاطمه عليها السّلام شتافت، در حالى كه قدمهايش را سنگين برمى داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايى گرفته و اندوهناك صدا زد: «اى اسما! پسرم را نزد من بياور».

(3) اسما، وى را به آن حضرت داد. پيامبر او را در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالى كه گريه را سر داده بود. اسما پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد از چه رو مى گريى؟!».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه چشمانش از اشك پر بود، به وى پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مى گريم».

حيرت و سرگردانى بر او دست يافته بود و معناى اين پديده و موضوع آن را درك نمى كرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اكنون به دنيا آمده است».

(4) پيامبر با صدايى از غم و اندوه، بريده به وى پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاكار بعد از من او

را مى كشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد ...».

سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:35

كه وى تازه فارغ شده است ...» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايى كه هر موجود زنده اى را سراسيمه مى سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.

(2)

سال ولادت امام حسين عليه السّلام

سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال چهارم هجرى «2»، چشم به دنياى وجود گشود.

و گفته شده كه در سال سوم بوده «3» و راويان در مورد ماه ولادت آن حضرت، اختلاف دارند و اغلب بر آنند كه در ماه شعبان و در روز پنجم از آن مى باشد «4».

و بعضى از آنان روز ولادت را معين نكرده اند بلكه گفته اند چند شبى از شعبان گذشته، به دنيا آمد «5». و بعضى از مورخان اين موضوع را ناديده گرفته و به گفتن

______________________________

(1) مسند امام زيد، ص 468 و در امالى صدوق، ص 199 آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسين را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالى كه مى گريست، وى را به صفيه دختر عبد المطلب سپرد و گفت:

«خداوند لعنت كند قومى را كه كشنده تو باشند و اين را سه بار فرمود». صفيه گفت: پدر و مادرم فدايت باد! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: «گروه جفاكار از بنى اميه».

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين عليه السّلام ص 38. تهذيب الاسماء 1/ 163. مقاتل الطالبيين، ص 84.

مقريزى، خطط 2/ 285. بستانى، دائرة المعارف 7/ 48.

جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 116. الافادة فى تاريخ الأئمة السادة از يحيى بن الحسين (متوفى 424 ه) از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم. الذريّة الطاهرة از كتابهاى خطى كتابخانه عمومى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

مجمع الزوائد 9/ 194. اسد الغابة 2/ 18. الارشاد، ص 198.

(3) اصول كافى 1/ 463. مقريزى، خطط 2/ 285. الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 1/ 392.

(4) طبرانى، المعجم الكبير از مخطوطات كتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام. تحفة الازهار و زلال الانهار از مخطوطات كتابخانه عمومى امام كاشف الغطاء. مقريزى، خطط 2/ 285.

(5) امتاع الاسماع، ص 187. اسد الغابة 2/ 18 الذرية الطاهرة، ص 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:36

اينكه در شعبان به دنيا آمده اكتفا نموده اند «1». و بعضى از بزرگان بر اين باورند كه آن حضرت در آخر ربيع الاول ولادت يافته و اين بر خلاف مشهور است پس توجهى به آن نمى شود «2».

(1)

مراسم ميلاد امام حسين عليه السّلام

اشاره

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا بيشتر مراسم شرعى تولد مولود مباركش را به جاى آورد و اين اعمال را انجام داد:

(2)

اوّل: اذان و اقامه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مولود بزرگوارش را در آغوش گرفت و در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپ او اقامه را خواند «3». و در خبر آمده است كه: «اين عمل، نگهدارنده نوزاد از شيطان رجيم است» «4».

(3) نخستين صدايى كه به گوش حسين عليه السّلام رسيد، صداى جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود؛ نخستين كسى است كه به سوى خدا روى آورد و مردم را به طرف او خواند و سرود آن صدا: «اللّه أكبر لا إله إلّا اللّه ...» بود.

______________________________

(1) فتح البارى فى باب مناقب الحسن و الحسين عليه السّلام 7/ 75.

(2) المقنعة، ص 467. التهذيب 6/ 41. الدروس 2/ 8.

(3) كشف الغمة 2/ 3. تحفة الازهار و زلال الانهار.

(4) على عليه السّلام روايت كرده كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «براى هر كس نوزادى به دنيا آيد، در گوش راستش اذان بگويد و در گوش چپش اقامه بخواند؛ زيرا آن برايش عصمتى است از شيطان رجيم».

و مرا در مورد حسن و حسين به اين كار امر فرمود و اينكه با اذان و اقامه، فاتحة الكتاب، آية الكرسى، آخر سوره حشر، سوره اخلاص و معوذتين را بخواند. اين مطلب در دعائم الاسلام 1/ 148 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:37

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين كلمات را كه جوهر ايمان و واقعيت اسلام را در بر دارد، در جان فرزند نوزادش كاشت و او را

به آنها تغذيه نمود و آنها از عناصر و اركان وجوديش گرديد و در همه مراحل زندگيش، شيفته آنها شد، پس به سوى ميدانهاى جهاد شتافت و همه چيز را فدا كرد تا اين كلمات در زمين، بلندى يابد و نيروهاى خير و صلح، حاكم شود و نشانه هاى ارتداد جاهلى- كه براى خاموشى نور خدا كوشا بود- در هم كوبيده و نابود شود.

(2)

دوّم: نامگذارى
اشاره

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را «حسين» ناميد همان گونه كه برادرش را «حسن» نام نهاد «1» و مورخان مى گويند كه عرب در جاهليتش اين دو نام را نمى شناختند تا فرزندان خود را به آنها بنامند بلكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنان را به وحيى از آسمان به اين نامها نامگذارى فرمود «2».

(3) و اين نام شريف، اسم علمى شد براى آن ذات عظيمى كه آگاهى و ايمان را در زمين منفجر ساخت و ياد آن، همه زبانهاى جهان را در بر گرفت و مردم شيفته آن شدند تا آنجا كه نزد آنان شعار مقدسى براى همه نمونه هاى والا شد و شعارى براى هر فداكارى كه بر اساس حق و عدل باشد.

(4)

اقوالى دور از واقع

بعضى از منابع تاريخ و اخبار، به صورتهايى گوناگون، مطالبى را در مورد

______________________________

(1) الرياض النضرة.

(2) اسد الغابة 2/ 9. و در تاريخ خلفا، ص 188 عمران بن سليمان روايت كرده گفت: حسن و حسين دو نام از نامهاى اهل بهشت مى باشند كه عرب آنها را در جاهليت نشنيده بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:38

نامگذارى حضرت حسين عليه السّلام آورده اند كه خالى از تكلّف و ادّعا نمى باشند و آنها عبارتند از:

(1) 1- آنچه هانى بن هانى از على عليه السّلام روايت كرده كه گفت: هنگامى كه حسن به دنيا آمد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه نام نهاده ايد؟ گفتم: او را «حرب» ناميده ام. فرمود: بلكه او «حسن» است. و هنگامى كه حسين متولد شد، فرمود: پسرم را چه ناميده ايد؟ گفتم: او را «حرب» ناميده ام. فرمود: بلكه او «حسين» است و هنگامى كه سومى

به دنيا آمد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه ناميده ايد؟ گفتم: «حرب». فرمود: بلكه او «محسن» است «1».

(2) به نظر ما اين روايت صحت ندارد؛ زيرا:

الف- سيرت اهل بيت عليهم السّلام بر التزام دقيق به اسلام و عدم دور شدن از هيچ يك از احكام آن استوار است و اسلام از ناميدن فرزندان به نامهاى جاهلى كه نشانه عقب ماندگى و انحطاط فكرى مى باشد، كراهت دارد. افزون بر اين، اين نام (حرب) اسم علمى است براى جدّ خاندان اموى كه نماينده نيروهاى كينه توز و ستمكار بر ضد اسلام مى باشد، پس امام چگونه فرزندانش را به آن مى ناميده است؟! ب- اعراض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از نامگذارى سبط اولش به آن نام، موجب مى شد كه امام را از نامگذارى بقيه پسرانش به آن، بازدارد.

ج- «محسن» به اتفاق مورخان در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به دنيا نيامد، بلكه اندكى پس از وفات آن حضرت متولد شد و اين امر مؤكد مى سازد كه

______________________________

(1) نهاية الارب 18/ 213. الاستيعاب 1/ 384. تهذيب التهذيب 2/ 296. احمد بن حنبل، مسند 1/ 158.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:39

روايت مذكور، ادعايى بيش نيست و صحت ندارد.

(1) 2- «احمد بن حنبل» به سندش از امام على عليه السّلام روايت كرده گفت: هنگامى كه حسن برايم متولد شد، وى را به نام عمويم «حمزه» ناميدم و وقتى كه حسين به دنيا آمد، او را به نام برادرم «جعفر» نام گذاشتم. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا فرا خواند و فرمود: «خداوند مرا دستور داده تا نام اين دو را تغيير

دهم، پس آن دو را حسن و حسين نامگذارى كن» «1».

اين روايت نيز در ضعف، همچون روايت قبلى است؛ زيرا نامگذارى سبطين به اين دو نام، بر حسب مشهور، اندكى پس از تولدشان صورت گرفت و هيچ كس به آنچه احمد روايت كرده، نظر نداده است.

(2) 3- طبرانى به سندش از امام على عليه السّلام روايت كرده كه فرموده است:

«هنگامى كه حسين به دنيا آمد، وى را به نام برادرم جعفر ناميدم، پس رسول خدا مرا فرا خواند و به من دستور داد تا او را حسين نام گذارم» «2».

اين روايت در ضعف، با دو روايت قبلى همانند است؛ زيرا حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در نامگذارى سبط و ريحانه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بر آن حضرت پيشى نجست و آن حضرت بود كه- بر حسب آنچه مشهور بر آن است- وى را به اين نام، ناميد و روايات اهل بيت عليهم السّلام بر آن اجماع دارند.

(3)

سوّم: عقيقه

پس از گذشت هفت روز از تولد سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت دستور داد تا گوسفندى را برايش عقيقه كنند و گوشتش را براى فقرا تقسيم نمايند. و نيز دستور

______________________________

(1) احمد بن حنبل، مسند 1/ 257.

(2) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:40

داد تا يك ران از آن گوسفند به قابله داده شود «1» و اين امر از جمله مواردى مى باشد كه اسلام در زمينه هاى نيكوكارى و احسان، تشريع نموده است.

(1)

چهارم: تراشيدن موى سر امام حسين عليه السّلام

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همچنين دستور داد تا موى سر فرزند نوزادش را بتراشند و هموزن آن را به فقرا نقره صدقه دهند «2». وزن آن، يك و نيم درهم شد «3» بر حسب آنچه در حديث آمده است و سر آن حضرت را با عطرى مركب از زعفران و مواد ديگر، بمالند و نهى فرمود از آنچه در جاهليت عمل مى شد كه سر نوزاد را با خون مى ماليدند «4».

(2)

پنجم: ختنه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اهل بيت خود فرمود تا نوزادش را در روز هفتم تولدش، ختنه كنند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ختنه طفل را در اين سن نورس، تشويق نمود؛ زيرا براى آن، پاكتر و طاهرتر است «5».

______________________________

(1) مسند امام زيد، ص 468. تحفة الازهار و زلال الانهار. و در كتاب الذرية الطاهرة، ص 122 از عايشه روايت شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى حسن و حسين، هر كدام دو گوسفند عقيقه كرد و در روز هفتم، براى آنها عقيقه نمود و فرمود: به نام وى ذبح نماييد و بگوييد: «بسم اللّه اللهم لك و اليك هذه عقيقة فلان» و اين روايت را حاكم در مستدرك 4/ 237 آورده و گفته راوى آن سوار است و او ضعيف مى باشد و مشهور ميان فقها استحباب ذبح يك گوسفند در عقيقه است.

(2) الرياض النضرة. ترمذى، صحيح، نور الابصار، ص 253.

(3) دعائم الاسلام 2/ 187.

(4) بحار 43/ 239.

(5) جواهر الاحكام، 31/ 260. و در آن آمده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «پسرانتان را در روز هفتم پاك گردانيد (ختنه كنيد) كه آن

پاكتر و طاهرتر است و براى سرعت روييدن گوشت، مناسب تر مى باشد و اينكه زمين چهل روز از بول شخص ختنه نشده، نجس مى گردد ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:41

(1)

عنايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به امام حسين عليه السلام

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا سرپرستى امام حسين را به عهده گرفت و به وى توجهى فراوان داشت و روحش را با روح خود و عواطفش را با عواطف خويش آميخته ساخت. و بنابر آنچه مورخان مى گويند، انگشت ابهام خود را در دهان وى مى گذاشت و آن حضرت، وى را پس از تولدش گرفت و زبانش را در دهان او گذاشت تا او را از تراوش نبوت، تغذيه دهد، در حالى كه به او مى فرمود:

«هان اى حسين! هان اى حسين! خداوند نپذيرفت جز آنچه را خود خواهد- يعنى امامت را- كه در تو و در فرزندانت باشد ...» «1».

(2) و در اين باره «سيد طباطبائى» مى گويد:

ذادوا عن الماء ظمآنا مراضعه من جده المصطفى الساقى أصابعه

يعطيه ابهامه آنا و آونةلسانه فاستوت منه طبائعه

غرس سقاه رسول اللّه من يده و طاب من بعد طيب الأصل فارعه «او را تشنه از آب بازداشتند، آنكه جدش مصطفى از انگشتانش به او مى نوشانيد».

«گاهى (انگشت) ابهامش را به او مى داد و گاهى زبانش را تا اينكه سرشتهايش از او پاى گرفت».

«نهالى كه پيامبر خدا از دست خود آن را آبيارى كرد و بعد از نيكى اصلش، شاخه ها نيز نيكو گرديد».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جان نوزادش، بزرگواريها و مكرمتهايش را فرو ريخت تا مثالى از او و ادامه اى براى زندگيش باشد و در نشر اهداف و حمايت از اصولش نماينده او گردد.

______________________________

(1) المناقب 4/ 50.

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 1،ص:42

(1)

تعويذ «1» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حسنين عليهما السّلام

از عنايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به سبطينش و از علاقه شديد آن حضرت بر نگهدارى آنها از هر بدى و هر شرّ، اين بود كه بسيار پيش مى آمد كه آنها را تعويذ مى كرد.

(2) «ابن عباس» روايت كرده: «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسن و حسين را تعويذ مى كرد و مى فرمود: أعوذ بكلمات اللّه التامة من كل شيطان و هامة و من كل عين لامة.

و مى فرمود: ابراهيم اين گونه دو فرزندش اسماعيل و اسحاق را تعويذ مى كرد» «2».

(3) و «عبد الرحمن بن عوف» مى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به من گفت: «اى عبد الرحمن! آيا نمى خواهى تو را تعويذى بياموزم كه ابراهيم دو پسرش اسماعيل و اسحاق را به آنها تعويذ مى نمود و من دو پسرم حسن و حسين را ...

كفى باللّه واعيا لمن دعا و لا مرمى وراء امر اللّه لمن رمى ...» «3».

«خداوند براى كسى كه دعا كند، كافى نگهدارنده اى است و جاى تير انداختنى بعد از امر خدا براى هر كس كه تير بيندازد، وجود ندارد».

(4) اين امر، بر عمق محبت و عطوفتى دلالت دارد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به آن دو داشته و اينكه آن حضرت بيم از آن داشت كه چشم حسودان آنها را بزند، پس آن دو را با اين دعا از چشم بد حفظ مى كرد.

______________________________

(1) «تعويذ»: پناه دادن، در پناه آوردن، حفظ كردن كسى. و نيز به معنى دعاهايى كه بر كاغذ مى نويسند و به گردن يا بازو مى بندند براى دفع چشم زخم و رفع بلا و آفت (فرهنگ عميد).

(2) ذخائر العقبى، ص 134.

مشكل الآثار 4/ 72.

(3) ذخائر العقبى، ص 134.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:43

(1)

چهره امام حسين عليه السّلام

در چهره امام حسين عليه السّلام نشانه هاى جدش، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آشكار شد؛ زيرا در اوصاف خود همانند آن حضرت بود و در اخلاقى كه پيامبر به آنها بر ديگر پيامبران، امتياز يافت نيز همانند وى گرديد.

«محمد بن ضحاك» او را توصيف نموده گفت: «بدن حسين، شبيه بدن پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» «1».

و گفته شده: «از ناف تا پاهايش، شبيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود» «2».

(2) و حضرت امام على عليه السّلام فرمود: «هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله ما بين گردن و دهان آن حضرت بنگرد، به حسن نگاه كند و هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از گردن تا قوزك پا نگاه كند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بن على بنگرد ...» «3».

(3) بر چهره شريف آن حضرت، نشانه هاى امامت آشكار شد و چهره اش از درخشانترين چهره هاى مردم بود و آن گونه بود كه «أبو كبير هذلى» مى گفت:

«و اذا نظرت الى اسرة وجهه برقت كبرق العارض المتهلل» «هرگاه به خطوط چهره اش بنگرى همچون ابر باران زا، برق مى زند».

(4) بعضى از تذكره نويسان، آن حضرت را چنين وصف كرده اند:

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 123 از كتابهاى كپى شده كتابخانه عمومى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) المنمق فى اخبار قريش، ص 424. مقريزى، خطط 2/ 285. الافادة من تاريخ الائمة السادة، از كتابهاى كپى شده كتابخانه عمومى امام حكيم.

(3) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 98.

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:44

«سفيد چهره بود و هرگاه در جايى مى نشست كه در آن تاريكى بود، با سفيدى زيبايى و گردنش، آنجا روشن مى گشت» «1».

(1) و ديگرى مى گويد: «جمالى عظيم داشت و نور درخشنده اى در پيشانى و گونه هايش بود كه اطرافش را در شب تاريك، روشن مى ساخت و شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» «2».

(2) و يكى از شهدا، از يارانش در شعر حماسى كه سروده روز طف بود، آن حضرت را وصف كرده گويد:

له طلعة مثل شمس الضحى له غرة مثل بدر منير «طلعتى چون خورشيد هنگام بالا آمدن روز دارد و پيشانى او همچون ماه تابان است».

(3)

هيبت امام حسين عليه السّلام

سيماى انبيا بر آن حضرت بود و در هيبت همچون جدّ خود بود كه پيشانيها در برابرش به تواضع مى افتادند. يكى از جلادان پليس ابن زياد در وصف هيبت عظيمش مى گويد: «نور چهره اش و جمال هيبتش ما را از انديشيدن در مورد كشتن او به خود مشغول ساخت».

(4) روز طف، ضربات شمشيرها و زخمهاى نيزه ها نور چهره اش را پنهان

______________________________

(1) الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(2) على دره حنفى، محاضرات الاوائل و الاواخر، ص 71. و در مصابيح السنة 4/ 187- 188 از انس آمده است كه گفت: «هيچ كس از حسن بن على به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شبيه تر نبود و در مورد حسين گفت:

شبيه ترين آنان به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» و در انساب الاشراف 3/ 5 آمده: «حسين، شبيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:45

ننمود و در شكوه و زيبايى منظر، همچون ماه تمام بود و در

اين باره «كعبى» مى گويد:

و مجرح ما غيرت منه القنا حسناو لا اخلقن منه جديدا

قد كان بدرا فاغتدى شمس الضحى مذ ألبسته يد الدماء برودا «و آن مجروحى كه نيزه ها زيباييش را دگرگون نساختند و تازه اى از او را كهنه ننمودند».

«او ماه تمامى بود كه به خورشيدى در بلنداى روز تبديل شد. آنگاه كه دستهاى خون آلود، جامه هايى بر او پوشاند.

و هنگامى كه سر مبارك آن حضرت را نزد ابن زياد بردند، از نور چهره اش در شگفت شد و گفت: «كسى همچون او زيبا نديده ام!».

(1) «انس بن مالك» بر او اعتراض نمود و گفت: «مگر نه اين است كه وى شبيه ترين آنان به رسول خدا بود؟» «1».

و هنگامى كه آن سر شريف را بر يزيد بن معاويه عرضه داشتند، از جمال هيبتش به حيرت افتاد و گفت: «من هرگز صورتى زيباتر از او نديده ام!».

پس يكى از حاضران به وى گفت: «او شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود» «2».

(2) راويان، اجماع دارند كه وى در اوصاف و نشانه هايش همانند جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود و در شباهت و صفات، با آن حضرت شباهت داشت و هنگامى كه «عبيد اللّه بن حر جعفى» به ديدار حضرتش مشرف شد، جانش از اقدام و اجلال او سرشار شد و اظهار داشت: «من هرگز كسى را نديده ام كه زيباتر

______________________________

(1) بلاذرى، انساب الاشراف، 3/ 5، نسخه خطى در كتابخانه عمومى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:46

و چشم گيرتر از حسين باشد ...».

بر چهره او سيماى پيامبران و هيبت متقيان آشكار شد و لذا چشم بينندگان خود را پر مى كرد و پيشانيها در

برابرش به خضوع و احترام، خم مى شد.

(1)

القاب امام حسين عليه السّلام

القاب آن حضرت و آنچه از صفات بلند در وجودش بود، بر علوّ ذات وى دلالت دارد و آنها عبارتند از:

1- شهيد.

2- طيّب.

3- سيّد شباب اهل الجنّة (سرور جوانان اهل بهشت).

4- سبط «1» به اعتبار فرمايش پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: «حسين، سبطى از اسباط است» «2».

5- رشيد.

6- وفى (وفادار).

7- مبارك.

8- التابع لمرضاة اللّه (پيرو رضاى خدا) «3».

9- الدليل على ذات اللّه (دليل و راهنما بر ذات حق).

10- مطهر.

______________________________

(1) تحفة الازهار و زلال الانهار.

(2) بستانى، دائرة المعارف 7/ 47.

(3) نور الابصار، ص 253. جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:47

11- برّ (نيكوكار).

12- احد الكاظمين (يكى از فروخورندگان خشم) «1».

(1)

كنيه امام حسين عليه السّلام

كنيه آن حضرت «ابو عبد اللّه» «2» بود و بسيارى از مورخان گفته اند كه وى كنيه اى غير از آن نداشته است «3». و گفته شده: كنيه اش «ابو على» «4» مى باشد و مردم پس از شهادتش او را «ابو الشهداء و ابو الاحرار» كنيه دادند.

(2)

نقش نگين انگشتر امام حسين عليه السّلام

آن حضرت، دو انگشترى داشته؛ يكى از آنها عقيق بوده كه بر آن «ان اللّه بالغ امره» «5» نقش شده بود و ديگرى همان است كه در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللّه عدد لقاء اللّه» و وارد شده است: «هر كس مانند آن، انگشتر خود سازد، براى او مانعى از شيطان خواهد بود» «6».

(3)

استعمال عطر

آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشك از او دور

______________________________

(1) دلائل الامامة، ص 73.

(2) الارشاد، ص 198.

(3) الفصول المهمّة، ص 170. نور الابصار، ص 253.

(4) المناقب 4/ 78. انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

(5) در نور الابصار، ص 253 آمده است كه نقش نگين وى «لكل اجل كتاب» بوده است.

(6) دلائل الامامة، ص 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:48

نمى شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت «1».

(1)

خانه مسكونى امام حسين عليه السّلام

نخستين خانه اى كه با والدينش در آن ساكن شد، مجاور خانه عايشه بود و درى به مسجد داشت كه به خانه فاطمه شناخته مى شد «2».

______________________________

(1) ريحانة الرسول، ص 38.

(2) وفاء الوفاء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:49

(1)

ساختارهاى تربيتى امام حسين عليه السّلام

اشاره

در سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه اش امام حسين عليه السّلام همه عناصر ناب تربيتى فراهم آمده بود كه جز او كسى آنها را به دست نياورد و او از جوهر و لبّ آنها بهره برد، اين عناصر، آن حضرت را براى رهبرى امت و تحمل رسالت اسلام با همه ابعاد و ساختهايش، آماده نمود و به او نيروهاى نامحدود روحى، از ايمان عميق به خدا و استقامت در شكيبايى بر محنتها و مصيبتها بخشيد كه هيچ موجود زنده اى از نوع بشر بر آنها طاقت تحمل نداشت.

اما قواى تربيتى كه به دست آورد و در ساخت آن حضرت و رساندن عظيم ترين ثروتهاى فكرى و اصلاحى به وى مؤثر بودند، عبارتند از:

(2)

وراثت

«وراثت» به اين تعبير شده كه آن عبارت است از مشابهت فرع با اصل و تنها به مشابهت ظاهر، محدود نمى شود بلكه خواص ذاتى و ساختار طبيعى را نيز شامل مى شود، آن گونه كه علماى وراثت به صراحت بيان كرده و گفته اند: آن امرى آشكار در همه موجودات زنده است؛ زيرا بذر پنبه، پنبه مى دهد و تخم گل، گل را نتيجه مى دهد و ديگر موارد نيز چنين است كه فرع شبيه اصل است و در خواص و دقيق ترين صفاتش با آن برابر مى باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:50

«مندل» مى گويد: «بسيارى از صفات ارثى بدون تجزيه يا دگرگونى، از يكى از دو اصل يا از هر دوى آنها به فرع منتقل مى شود ...».

(1) «هكسلى» اين پديده را با اين گفته خود مؤكّد مى سازد كه: «هيچ اثر يا خاصه اى براى هيچ عضوى نيست مگر اينكه به وراثت و يا محيط بر مى گردد؛

زيرا ساخت وراثتى حدود احتمالى را معين مى كند و محيط، مقرر مى دارد كه اين احتمال محقق خواهد شد. بنابراين، ساخت وراثتى چيزى جز قدرت تعامل با هر محيطى به طريقى خاص نيست ...».

(2) و مقصود اين است كه همه آثار و خواصى كه در دستگاههاى حساس بدن انسان ظاهر مى شود، به عوامل وراثتى و قوانين آنها برمى گردد و محيط وقوع آن مميزات و ظهور آنها را در خارج مقرر مى دارد بنابراين، بنا به تحقيقات تجربى كه متخصصان مباحث وراثت انجام داده اند، محيط، تنها عامل يارى دهنده به وراثت است.

(3) به هر حال، علماى وراثت بدون ترديد بر اين تأكيد دارند كه فرزندان و نوادگان، بيشتر صفات نفسانى و جسمانى پدران و اجداد را به ارث مى برند و اين صفات، بدون اراده و اختيار به آنان منتقل مى شوند. اين مورد به صراحت در نوشته دكتر «آلكسيس كارل» درباره وراثت آمده است، آنجا كه مى گويد:

«زمان ادامه مى يابد، همان گونه كه در فرع تا آن سوى مرزهاى جسمانيش امتداد پيدا مى كند ... و حدود زمانيش از حدود اتّساعى آن دقيق تر و ثابت تر نيست، زيرا آن به گذشته و آينده مربوط است، على رغم اينكه ذات آن به خارج از حال، گسترش نمى يابد ... و فرديت ما آن گونه كه مى دانيم، هنگامى به وجود مى آيد كه اسپرم، وارد اوول مى شود، ولى عناصر ذات پيش از اين لحظه وجود پيدا مى كند و در بافتهاى والدين و اجداد و گذشتگان بسيار دور ما پراكنده مى باشد؛ زيرا ما از مواد سلولى پدران و مادرانمان ساخته شده ايم كه در حالت ارگانيك

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:51

تجزيه ناشده در گذشته توقف مى نمايد ... و

ما قطعات ناچيزى از كالبدهاى فراوان گذشتگانمان را در وجود خود داريم و صفات و كمبودهاى ما چيزى جز ادامه كمبودهاى و صفات آنان نيست ...» «1».

(1) اسلام، پيش از ديگران، اين پديده را كشف كرد و بر تأثير عملى آن در ساخت نفسانى و تربيتى فرد، دلالت كرد و با اصرار فراوان بر اين امر تأكيد نمود كه رابطه زوجيت بر اساس محكمى از آزمايش و بررسى رفتار زوجين و سلامت نفسانى و اخلاقى آنان از عيوب و نواقص، صورت گيرد. و در حديث است كه: «براى نطفه خود انتخاب كنيد كه اصل، وارد شونده و تأثيرگذار است».

(2) قرآن مجيد به آنچه وراثت از دقيق ترين صفات منتقل مى كند، اشاره دارد.

خداى تعالى در داستان پيامبرش حضرت نوح، مى فرمايد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً «2» و اين آيه به وضوح دلالت دارد بر انتقال كفر و الحاد به وراثت از پدران به فرزندان. و كتب حديث، سرشار است از مجموعه بزرگى از اخبارى كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام رسيده و بر واقعيت وراثت و قوانين آن و اهميت فراوانش در رفتار انسان و ساخت وجودى او دلالت دارد.

(3) در پرتو اين پديده كه در تأثير خود منحرف نمى شود، به طور قطع مى گوييم كه سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صفات اخلاقى، نفسانى و ساختهاى روحى خود را از جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده كه آن حضرت با اين ويژگيها بر ديگر

______________________________

(1) نظام تربيتى در اسلام، ص 61- 62.

(2) نوح/ 26 و 27: «نوح

عرض كرد: پروردگارا! (اينك كه قوم از كفر و عناد دست نمى كشند) تو هم اين كافران را هلاك كن و از آنان ديّارى بر روى زمين باقى مگذار، اگر از آنان هر كه را باقى گذارى، بندگان پاك با ايمانت را گمراه مى كنند و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:52

پيامبران برترى يافته بود و بسيارى از روايات، ميزان آنچه را كه او و برادرش امام حسن از صفات جسمانى از جدشان حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده اند، مشخص نموده اند؛ زيرا از حضرت على عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:

«هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ما بين گردن و موى او بنگرد، به حسن نگاه كند و هر كس دوست دارد كه به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ما بين گردن تا قوزك پا نگاه كند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بنگرد» «1».

(1) و در روايتى آمده است كه امام حسين عليه السّلام ما بين ناف تا پايش به پيامبر شباهت داشت «2» و همان گونه كه اين ظاهر را از جد به ارث برده، ويژگيها و ديگر حالات و صفاتش را نيز از آن حضرت به ارث گرفته بود.

(2)

خانواده

«خانواده» «3» يكى از عوامل مهم در ايجاد زمينه اجتماعى شدن و تشكيل شخصيت كودك است و به او عادتهايى را القا مى كند كه در طول زندگى، همراه وى خواهند بود؛ زيرا خانواده، نخستين بذر در ايجاد پيشرفت فردى و رفتار اجتماعى است و

در ايجاد توازن در رفتار فرد از ديگر عوامل تربيتى مؤثرتر مى باشد و كودك، زبان را از آن فرا مى گيرد و ارزشها و سنّتهاى اجتماعى را كسب مى كند.

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 98 مخطوط به خط علّامه سيد عزيز طباطبائى يزدى.

(2) المنمق فى اخبار قريش، ص 424.

(3) «خانواده» نزد علماى جامعه شناس، آن رابطه اجتماعى است كه از زن و شوهر و فرزندانشان تشكيل مى شود و شامل اجداد و نوادگان مى باشد (ر. ك: علم الاجتماع، ص 92).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:53

(1) هنگامى كودكان يك خانواده، نشأتى سليم، متوازن و دور از ناهنجارى و انحراف پيدا مى كنند كه در خانه، آرامش، مودت، اطمينان خاطر و دورى از خشونت و ناخشنودى، حاكم باشد و اگر خانواده اين موارد را رعايت ننمايد، كودكانش دچار عقده هاى روانى خطرناكى مى شوند كه براى آنان مشكلات و گرفتاريهاى فراوانى را به بار مى آورند. و از نظر روان شناسى ثابت شده كه خطرناكترين عقده ها كه بيشترين زمينه سازى را براى آشفتگيهاى شخصيتى فراهم مى سازند، همانها هستند كه در مرحله كودكى نخستين، خصوصا از رابطه طفل با والدينش، ايجاد مى شوند «1».

(2) همچنين يكى از مهمترين وظايف خانواده، توجه به تربيت كودكان است؛ زيرا خود مسئول فعاليتهاى اجتماع پذيرى مى باشد كه طفل از خلال آن، آگاهيهاى فرهنگى و اصول آن را به صورتى فرا مى گيرد كه وى را در آينده زندگيش، شايسته مشاركت فعّالانه با ديگر اعضاى اجتماع مى سازد.

(3) از نظر علماى تربيت، مهمترين وظايف خانواده عبارتند از:

الف- آماده كردن كودكان در محيطى شايسته تا نيازهاى بيولوژيك و اجتماعى خود را برآورده سازند.

ب- آماده كردن آنان براى مشاركت در زندگى جامعه و آشنايى با ارزشها و عادتهاى

آن.

ج- فراهم نمودن آرامش، امنيت و حمايت براى آنان.

د- فراهم آوردن وسايلى كه براى آنها امكان ساخت وجوديشان در درون جامعه را مهيّا نمايد «2».

______________________________

(1) بيماريها روانى و عقلى، ص ب.

(2) نظام تربيتى در اسلام، ص 81.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:54

ه- تربيت آنها با تربيتى اخلاقى، وجدانى و دينى «1».

(1) در پرتو اين مباحث تربيتى نوين درباره خانواده و ميزان اهميتش در پرورش كودك و جهت دهى رفتار وى، به طور يقين مى گوييم كه امام حسين در ويژگيها و پايه هاى تربيتش كه آنها را از خانواده دريافت داشته، در خانواده اى رشد كرده كه هر كرامت و فضيلتى در اسلام به آن منتهى مى شود؛ زيرا در زير گنبد آسمان، خانواده اى والاتر و پاكتر از خاندان آل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وجود نداشته است ... و امام حسين عليه السّلام در سايه اين خانواده، رشد كرده و از سرشت و اخلاق آن تغذيه نموده است و ما- به اختصار- به بعضى از نقاط درخشان تربيت بى همتايى كه حضرت حسين عليه السّلام در سايه خانواده نبوى، بهره برده بود، اشاره اى مى نماييم.

(2)

تربيت نبوى صلّى اللّه عليه و آله

رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، به نوبه خود، به تربيت سبط و ريحانه خود اقدام فرمود و فيض كرامتها و فضايلش را به او ارزانى داشت و وى را با ارزشها و اصول خويش پرورش داد تا مثالى از آن حضرت باشد.

(3) راويان مى گويند: آن حضرت، وى را بسيار مورد توجه و عنايت خويش قرار مى داد و در بيشتر اوقات او را به همراه خود داشت و عطر معرفت و پاكى خود را به مشامش مى رساند و كارهاى نيكو و

مكارم اخلاقش را براى وى ترسيم مى كرد. و هنگام صباوت، سوره توحيد را به او آموخت «2».

اتفاق افتاد كه مقدارى خرما به عنوان صدقه نزد پيامبر آوردند و حسين

______________________________

(1) نظام خانواده در اسلام، ص 25.

(2) يعقوبى، تاريخ 2/ 246.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:55

يك دانه از آن خرما را در دهان گذاشت اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را از دهان وى بيرون آورد و به او گفت: «صدقه براى ما حلال نيست» «1».

(1) در اينجا حضرت، وى را عادت مى دهد كه از سنين خردسالى، مناعت طبع داشته باشد و آنچه را كه برايش حلال نيست، تناول ننمايد و طبيعى است كه دور كردن كودك از خوردن غذاهاى شبهه آميز يا حرام، بر حسب آنچه تحقيقات پزشكى جديد بر آن دلالت دارد، اثر ذاتى خود را در رفتار طفل و رشد قواى ادراكى وى دارد؛ زيرا تناول غذاهاى حرام به وسيله كودك سبب مى شود كه فعاليتهاى رفتارى وى متوقف شود و در دل او سرشتهاى شرورانه همچون سنگدلى، تعدى و حمله تندروانه به ديگران را مى كارد و اسلام با توجهى عميق اين جنبه ها را در نظر داشته و لذا دور كردن كودك از تناول غذاى حرام را لازم دانسته است «2».

(2) و دور نگهداشتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سبطش حسين را از خوردن خرماى صدقه- كه براى اهل بيت عليهم السّلام جايز نيست- به كارگيرى اين شيوه تربيتى شايسته مى باشد ... و ما موارد بيشترى از نمونه هاى تربيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آن حضرت را ضمن نقل احاديث وارده از پيامبر در مورد وى، بيان خواهيم كرد.

(3)

تربيت امام حسين عليه السّلام به وسيله امام امير المؤمنين عليه السّلام

اما حضرت امام على عليه السّلام خود، مربّى اول است كه اصول تربيت و شيوه هاى رفتار و قواعد آداب را پايه نهاد و فرزندش امام حسين عليه السّلام را با تربيت درخشانش، پرورش داد. او را با حكمت، تغذيه نمود و با عفّت و پاكى، بار آورد

______________________________

(1) امام احمد، مسند 1/ 201.

(2) نظام تربيتى در اسلام، ص 99.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:56

و مكارم اخلاق و آداب را برايش ترسيم كرد و در جان وى، معنويات جوشانش را كاشت و او را متمايل به فضايل قرار داد تا آنجا كه مسيرى سليم به سوى خير و حق پيدا كند.

(1) حضرت، به وى سفارشهايى نمود سرشار از ارزشهاى والا و نمونه هاى انسانى كه از جمله آنها اين وصيّت ارزشمند است كه مالامال از پندها و آداب اجتماعى و هر چيزى است كه مردم در رفتار خود به آن نيازمندند و برجسته ترين موارد از مبانى تربيتى اسلامى مى باشد كه توازن و هنجارى را در رفتار باعث مى شود.

(2) آن حضرت عليه السّلام فرمود: «اى فرزندم! تو را در پنهان و آشكار به تقواى خداى عزّ و جلّ سفارش مى كنم. و توصيه مى نمايم حق را در حال خشنودى «1»، صرفه جويى در ثروت و فقر، عدل با دوست و دشمن، كار در حالت نشاط و بى نشاطى و خشنودى از خداى تعالى در شدت و رفاه، مراعات نمايى.

(3) اى فرزندم! شرّى كه بهشت بعد از آن باشد، شرّ نيست و خيرى كه آتش پس از آن باشد، خير نيست و هر نعمتى كمتر از بهشت، ناچيز و هر بلايى كمتر از آتش جهنم، عافيت است ...

(4) بدان اى پسرم! هر

كس عيب خود را بنگرد، از عيب ديگران بازمى ماند.

و هر كس به قسمتهاى خداوند راضى شود، بر آنچه از دست داده باشد، غمگين نمى شود. و هر كس شمشير ستم بكشد، با آن كشته مى شود. و هر كس چاهى بكند، در آن مى افتد. و هر كس حجاب ديگران هتك نمايد، زشتيهاى خانه اش آشكار مى گردد. و هر كس گناه خود را فراموش كند، گناه ديگران را بزرگ

______________________________

(1) در نسخه اى «خشنودى و خشم» آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:57

مى شمارد. و هر كس در كارها خود را به زحمت بيهوده افكند، از پاى مى افتد.

(1) و آنكه خود را به دريا زند، غرق مى شود. و آنكه خود رأى باشد، گمراه مى گردد.

و آنكه به عقل خودش بى نيازى جويد، مى لغزد. و هر كس بر مردم تكبر كند، خوارى يابد. و هر كس با آنان بى خردى كند، دشنام مى شنود و آنكه به جاهاى بد وارد شود، متهم مى گردد. و هر كس با فرومايگان همدم شود، حقير مى گردد.

و آنكه با علما همنشينى كند، بزرگى مى يابد. و آنكه مزاح كند، سبك شمرده مى شود و آنكه كناره گيرى نمايد، سلامت مى بيند. و كسى كه شهوات را ترك كند، آزاد مى شود. و آنكه حسد را ترك نمايد، محبت مردم را به دست مى آورد.

(2) اى پسرم! عزّت مؤمن در بى نيازيش از مردم باشد. و قناعت، ثروتى بى پايان است. و هر كس مرگ را بسيار به ياد آورد، به اندك از دنيا راضى مى شود.

و آنكه بداند سخنش از عملش شمرده مى شود، سخنش كم مى شود جز در آنچه برايش سودبخش باشد، شگفتى از كسى باشد كه از عقاب بترسد و به ثواب اميدوار باشد، اما عمل نكند. ذكر، نور

است و غفلت تاريكى و جهالت گمراهى باشد و خوشبخت آن كسى است كه از ديگران پند گيرد، ادب بهترين ميراث و حسن خلق، بهترين همدم است.

(3) اى پسرم! با قطع رحم، بركت و پيشرفتى نباشد و با معصيت كارى بى نيازى نخواهد بود ...

(4) اى پسرم! عافيت، ده جزء است، نه جزء آن در خاموشى است مگر آنكه خدا را ياد كنند و يكى از آنها در ترك همنشينى با بى خردان است. هر كس با معصيت خداى عز و جل در مجالس، خود را زينت دهد، خوارى به ارث مى برد.

و هر كس علم طلب كند، دانا مى شود.

(5) اى پسرم! سرآغاز علم، مدارا كردن و آفت آن پرده درى است. و از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:58

گنجهاى ايمان، صبر بر مصيبتها باشد. پاكدامنى، زيور فقر و سپاس، زينت ثروت است. هر كس كارى را فراوان انجام دهد، به آن شناخته مى شود و هر كس سخنش زياد گردد، خطايش فراوان مى گردد و هر كس خطايش بسيار شود، حيايش اندك مى گردد و آنكه كم حيا شود، ورعش كم مى شود. و آنكه ورعش اندك گردد، قلبش مى ميرد و هر كس قلبش بميرد، وارد آتش مى شود.

(1) اى پسرم! هيچ گناهكارى را نااميد مكن كه چه بسيار باشد كسى به گناه ادامه دهد اما عاقبت به خير شود. و چه بسيار كسى كه عمل كند، اما در آخر عمر خود، آن را تباه كند و به آتش برود. هر كس دنباله كار را بگيرد، كارها بر او سبك مى شود.

(2) اى پسرم! فراوانى ديدارها، ملالت و بيزارى به بار مى آورد.

(3) اى پسرم! اطمينان قبل از آگاهى، با دورانديشى مخالف است. خود خودپسندى شخص،

دليلى بر ضعف عقل اوست.

(4) اى پسرم! چه بسيار است كه نگاهى، حسرت به بار آورد و چه بسيار است سخنى كه نعمتى را موجب شود. هيچ شرافتى بالاتر از اسلام و هيچ بخششى بالاتر از تقوا و هيچ پناهگاهى، مطمئن تر از ورع و هيچ شفيعى بهتر از توبه نيست. جامه اى زيباتر از عافيت نباشد و هيچ ثروتى بيش از رضايت به قوت، موجب رفع فقر نمى شود. هر كس تنها به قدر نياز در طلب باشد، در رسيدن به آسايش تعجيل كرده و در حفظ خوشنامى كوشيده است. حرص، كليد رنج و مركب مشقت و موجب گرفتار شدن به گناهان است. بدى، فراهم آورنده عيبها و زشتيهاست و براى ادب كردن نفس، همان كافى است كه آنچه را از ديگران نمى پسندى در نظرگيرى، براى برادر تو است همانند آنچه براى تو نسبت به وى وجود دارد. و هر كس بدون دقت در درستى كارها خويشتن را گرفتار سازد، به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:59

حقيقت كه خود را در معرض مصيبتهاى ناگهانى قرار داده است.

(1) چاره انديشى پيش از دست زدن به هر كارى، تو را از پشيمانى ايمن مى سازد. هر كس كارها و نظرهاى برجسته را بررسى كند، مواضع خطا را مى شناسد، شكيبايى، سپرى در برابر بينوايى است. مخالفت با نفس، كمال آن را باعث مى شود. ساعتها، عمرها را مى كاهد. پروردگار تو از حاكمترين حاكمان براى ستمكاران است و او آگاه به درون درونگرايان مى باشد. (2) بدترين توشه براى روز معاد، تعدى بر بندگان باشد، در هر جرعه اى آب، شكستنى در گلو و در هر خوردنى، گيركردنى در گلو باشد. هيچ نعمتى به دست نمى آيد مگر

با جدا شدن از نعمت ديگرى، چه نزديك است آسايش به خستگى و بينوايى به نعمت و مرگ به زندگى، پس خوشا به حال آنكه علم و عمل و حب و بغض و گرفتن و رها كردن و سخن گفتن و سكوتش را براى خدا خالص گرداند. (3) و آفرين بر عالمى كه آگاه شود و از گناه بپرهيزد و عمل كند و كوشا باشد و از هلاكت و خسران بترسد، پس آماده و مهيا گردد، اگر پرسيده شود، به روشنى پاسخ گويد و اگر رها شود، خاموش ماند. سخن او صواب باشد و سكوت او به سبب ناتوانى از جواب باشد. واى و همه واى بر كسى باشد كه گرفتار حرمان، خوارى و نافرمانى شود و آنچه را براى ديگران نمى پسندد، براى خويشتن نيكو شمارد. هر كس سخنش نرم گردد، محبتش واجب مى شود. (4) هر كس را كه شرم و بخشش نباشد، مرگ براى او از زندگى شايسته تر است. مروت شخص كامل نمى شود تا اينكه براى او مهم نباشد كه كداميك از دو جامه اش را بپوشد و يا كدام يك از دو خوردنيش را بخورد» «1».

______________________________

(1) الاعجاز و الايجاز، ص 33.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:60

اين وصيتنامه، سرشار است از آداب رفتار، تهذيب اخلاق و دعوت به تقواى الهى كه همانا نخستين پايه در نگهداشتن نفس از انحراف و گناهان و قرار دادن آن در مسير صحيحى است كه از هدايت و رستگارى، برخوردار باشد.

(1)

تربيت امام حسين عليه السّلام از سوى حضرت فاطمه عليها السّلام

سرور زنان عليها السّلام به تربيت فرزندش حسين، همت گماشت و او را غرق در محبت و عطوفت خويش ساخت تا بدين وسيله شخصيتى مستقل و ادراكى ذاتى

داشته باشد. همچنين وى را با آداب اسلامى تغذيه نمود و او را به استقامت و راه مستقيم به سوى خير، عادت داد.

(2) «علائلى» مى گويد: «آنچه از مجموع اخبار حسين به ما رسيده اين است كه مادرش، اهتمامى فراوان داشت تا الگوهاى عقيدتى اسلامى را در وجود او مستحكم سازد و انديشه فضيلت با تمام معانى آن و به صحيح ترين صورتى در نفسش گسترش يابد و عجيب نباشد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز در جهت دهى به آن حضرت، در اين دوره اى كه كودك، احساس استقلال مى كند، اشراف داشته است.

(3) حضرت فاطمه عليها السّلام انديشه خير و دوستى مطلق و واجب را در نفس وى كامل گردانيد و در زواياى فكر و ابعاد انديشه هايش، فضيلتهاى عالى را گسترده ساخت؛ زيرا مبانى ادب را در طبيعت فرزندش چنان جهت داد كه مركز دايره آن، خداوند باشد كه خود آن انديشه اى است كه همگان در آن مشترك هستند.

(4) بدين گونه است كه كودك، خود دايره محدود كوتاهى را رسم مى كند آنجا كه اين مبانى ادب را حول محور مادرش بنا مى كند و تنها وى را در نظر مى گيرد و

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:61

از او به هيچ موجودى جز او روى نمى آورد و مادرش براى او دايره اى نامتناهى ترسيم نمود، آنگاه كه انديشه خدايى را نقطه تمركز قرار داد و مبانى آداب و فضايل را حول محور آن قرار داد، پس نفس وى گسترده گشت تا جهان را با عواطف مهذّبش شامل شود و با عاليترين نمونه او را به سوى خير و جمال حركت دهد ...» «1».

(1) امام حسين عليه السّلام در

فضاى آن خانواده عظيم، رشد و نموّ يافت، خانواده اى كه تاريخ انسانيت براى آن همانندى در ايمان و هدايت سراغ نداشت تا آنجا كه آن حضرت در سايه رشدش در ميان آن خانواده از نمونه هاى كم نظير انديشه انسانى و از بارزترين پيشوايان مسلمين گرديد.

(2)

محيط

كارشناسان مباحث تربيتى و روانشناسى همگى بر آنند كه «محيط» يكى از مهمترين عواملى است كه تربيت در شكل بخشيدن به شخصيت كودك و ايجاد غرايز و عادات در كودك بر آنها تكيه دارد و مسئوليت هرگونه انحطاط يا عقب ماندگى در ارزشهاى تربيتى، به آن برمى گردد، همچنانكه ثبات محيط و عدم پريشانى در خانواده، تأثير بسزايى در رفتار به هنجار و بخردانه كودك دارد.

(3) «سازمان يونسكو» وابسته به ملل متحد در زمينه عوامل غير طبيعى مؤثر در روحيه كودك، تحقيق نموده و پس از مطالعات فراوانى كه كارشناسان انجام داده اند، اين گزارش را ارائه نمودند:

«بدون شك، محيط، داراى ثبات روحى و خانواده متشكلى كه اعضاى آن

______________________________

(1) امام حسين عليه السّلام، ص 289.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:62

در فضايى از عطوفت متقابل زندگى مى كنند، نخستين پايه هايى هستند كه شكل گيرى عاطفى كودك بر آنها متكى است و كودك در آينده، روابط اجتماعى خود را به صورت مطلوبى بر اين اساس بنا مى نهد در حالى كه اگر شخصيت كودك با برخورد نامطلوب والدين، دچار لطمه شود، از جامعه پذيرى، ناتوان خواهد بود ...» «1».

(1) ثبات محيط و عدم پريشانى آن، از مهمترين عوامل قوى در پايدارى شخصيّت كودك و شكوفايى زندگى و دور ساختن وى از اضطراب مى باشد و روانشناسان معتقدند كه بى ثباتى محيط و پيچيدگيهاى آن سبب مى شوند كودك حس كند كه

در جهانى متناقض و مملو از نيرنگ، فريب، خيانت و حسد زندگى مى كند و اينكه وى مخلوقى ناتوان است كه قدرت و توانى در برابر اين جهان زورگو را ندارد «2» ...

(2) اسلام، به صورتى مثبت به مسائل محيط، توجه نموده و همه وسايل و نيروهايش را در راه اصلاح آن به كار گرفته و پيش از هر چيز به اين امر نظر داشته است كه ارزشهاى والايى از حق، عدل و مساوات در آن حاكم باشد و عوامل انحطاط و عقب ماندگى از قبيل جور، ستم و فريبكارى در آن نابود شود و محيط، جاى امنى باشد به دور از آشوبها و پريشانيها تا بهترين و سرآمدترين انسانها را به امت تقديم كند، انسانهايى پيشتاز در صحنه هاى نيكوكارى و خير و اصلاح.

(3) محيط اسلامى، بزرگان، نامداران و شخصيتهاى كم نظيرى از مصلحان را

______________________________

(1) اثر خانواده و اجتماع بر نوجوانان زير سيزده سال، سازمان يونسكو، ص 35.

(2) شكل گيرى شخصيت، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:63

پرورش داده كه از بهترين افرادى بودند كه انسانيت در همه مراحل تاريخيش به خود ديده است، همچون مولايمان حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام، عمار بن ياسر، ابو ذر و مانند آنها از پايه گذاران عدالت اجتماعى در اسلام.

(1) امام حسين عليه السّلام در فضاى آن محيط روشن اسلامى، نشأت يافت كه نور را پرتوافكن ساخت و تمدن انسان را بپا كرد و ملتهاى جهان را به سوى محقق نمودن مسائل سرنوشت سازشان، رهبرى نمود و نيروهايى را كه براى عقب نگهداشتن و انحطاط انسان مى كوشيدند، نابود ساخت. آن محيط عظيمى كه به سوى سرچشمه هاى عدالت، روى آورد و از آن سيراب

گشت و نسلهاى تشنه را سيراب نمود.

(2) امام حسين عليه السّلام در اوان كودكى مشاهده كرد كه محيط اسلامى چه پيروزيهاى عظيمى را در راه ايجاد دولت اسلام و استحكام بخشيدن به پايه ها، اهداف و نشر اصول آن با هدف گسترش مودت و نيكنامى و امنيت در ميان مردم به دست آورده بود.

(3) اينها بخشى از امكانات تربيتى است كه براى امام حسين عليه السّلام فراهم آمده بود. امكاناتى كه آن حضرت را آمادگى بخشيد تا مثالى والا براى جدّش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دعوت به سوى حق و صلابت در عدل باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:65

(1)

در سايه قرآن و سنّت

اشاره

اسلام، در كتاب و سنّت، به امام حسين عليه السّلام توجه داشت و عنايت و اهتمامى فراوان نسبت به وى مبذول نمود؛ زيرا آن حضرت، از مراكز عالى رهبرى در اسلام است كه بر اين جهان هستى، نظر مى افكند و بر مظاهر آن مى درخشد و امور انسان را بهبودى مى بخشد و او را به سوى رفتارى نيكو و شيوه اى سليم، پيش مى برد.

(2) اسلام، با تكريم و احترام كامل با امام حسين عليه السّلام رو به رو شد و نيز او را به همراه والدين و برادرش، مورد توجه قرار داد و ياد آنها را بلند آوازه ساخت و به اصرار بر پيروى از رفتار آنان و اقتداى به آنها تأكيد نمود و براى امت، ضمانت نمود كه از راه هدايت، منحرف نشود، هرگاه كه در مجال حكم و تشريع و ديگر زمينه ها بر آنها تقدّم نجويد. در اينجا- به اختصار- به آنچه در كتاب و سنّت، در حق آنان آمده است، اشاره

مى نماييم.

(3)

در سايه قرآن

كتاب عظيم خدا- كه باطل از پيش رو و نه از پشت سر، به سوى آن نمى آيد- فضيلت امام حسين عليه السّلام را در ضمن اهل بيت عليهم السّلام اعلام نموده و آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:66

حضرت با وجود كتاب خدا، نيازى به مدح مادحان و وصف واصفان ندارد و اينها بعضى از آياتى هستند كه به فضيلت آنان سخن گفته اند.

(1)

آيه تطهير

اشاره

خداى تعالى فرمود: ... إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1».

«همانا خداوند مى خواهد كه پليدى را از شما اى اهل بيت دور سازد و به حقيقت پاك گرداند».

و ما ناگزيريم توقفى كوتاه براى بحث در اين آيه داشته باشيم:

(2)

الف- اهل بيت، چه كسانى هستند؟

مفسران و راويان موثق «2»، اجماع دارند بر اينكه اهل بيت، همان پنج تن اصحاب كسا هستند كه عبارتند از: سرور كائنات، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و برادر آن حضرت كه چون نفس آن حضرت است؛ يعنى امير المؤمنين عليه السّلام و پاره پاك تن

______________________________

(1) احزاب/ 33.

(2) فخر رازى، التفسير الكبير 25/ 209. نيشابورى در تفسير سوره احزاب. مسلم، صحيح 4/ 1883، ما نزل من القرآن فى اهل البيت، ص 71، از مخطوطات تصوير شده در كتابخانه امام حكيم كه از خزانه مستنصريه در سال 666 ه. نقل گرديد، تأليف حسين بن الحكم الحبري. الخصائص الكبرى 2/ 464. الرياض النضره. خصائص نسائى 2/ 152. نسائى، ص 34 و 35 ابن جرير، تفسير 22/ 5.

احمد بن حنبل، مسند 4/ 107. بيهقى، سنن 2/ 149 و 152، نسائى، سنن، 2/ 150. مشكل الآثار 1/ 334 و جلال الدين سيوطى در «الدر المنثور 5/ 199» بيست روايت از طرق مختلف در مورد اختصاص اين آيه به اهل بيت آورده و ابن جرير در تفسير خود، پانزده روايت با اسانيد مختلف در اختصاص آيه به آنان ذكر نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:67

او همتاى مريم، دختر عمران، سرور زنان، حضرت فاطمه زهرا كه خداوند به رضايش راضى مى شود و به خشمش خشم مى گيرد و دو ريحانه حضرت پيامبر از دنيا،

دو سبط شهيد آن حضرت؛ يعنى حسن و حسين، سروران جوانان اهل بهشت كه هيچ يك از صحابه و ديگران در اين آيه با آنها مشاركت ندارد و بر اين اختصاص، موارد ذيل دلالت مى نمايد:

(1) اولا: ام سلمه گفته است: اين آيه در خانه من نازل شد در حالى كه فاطمه، على، حسن و حسين در خانه بودند، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با كسائى كه بر آن حضرت بود، آنان را پوشاند و سپس فرمود: «خداوندا! اينها اهل بيت من هستند، پس پليدى را از آنها دور ساز و آنان را به حقيقت پاك گردان». و اين گفته را تكرار مى فرمود و ام سلمه مى شنيد و مى ديد، پس گفت: اى رسول خدا! آيا من همراه شما هستم؟ و كسا را برداشت تا داخل شود. پس پيامبر آن را از دست او كشيد و به وى فرمود: «تو بر خير هستى». و در اين مورد، صحاح، تواتر دارند «1» و اين امر، حسب روايت ام سلمه، به وضوح بر اختصاص آيه تطهير به آنان و امتياز آنها از ميان ديگر افراد به اين كرامت درخشان، دلالت دارد.

(2) ثانيا: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هر راهى استفاده نمود تا اختصاص اين آيه را به اهل بيت، نشان دهد. «ابن عباس» روايت كرده: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه به مدت هفت ماه هر روز بر در خانه على بن ابى طالب هنگام هر نماز مى آمد و مى فرمود: سلام و رحمت خداوند و بركات او بر شما باد اى اهل بيت: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ

وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً، نماز! خداوند

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 2/ 416. اسد الغابة 5/ 521.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:68

شما را رحمت كند، در هر روز، پنج مرتبه» «1».

(1) انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدّت شش ماه هنگام خارج شدن براى نماز صبح، به خانه فاطمه سر مى زد و مى فرمود: نماز! اى اهل بيت!: «همانا خداوند مى خواهد تا پليدى را از شما اهل بيت دور سازد و شما را به حقيقت پاك گرداند» «2».

(2) ابو برزه روايت كرده: «هفت ماه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز خواندم، پس هر وقت از خانه اش خارج مى شد به در خانه فاطمه عليها السّلام مى آمد و مى فرمود: سلام بر شما!:

... إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «3».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختصاص اين آيه به اهل بيتش را مورد تأكيد قرار داد و آن را از ديگران منتفى دانست تا امت را ارشاد نمايد و آنها را به پيروى از آنها و تسليم رهبرى خود به آنها ملزم سازد.

(3) ثالثا: احتجاج عترت پاك به اختصاص آيه به آنها كه امام حسن مجتبى عليه السّلام در يكى از خطبه هاى خود فرمود: «و من از اهل بيتى هستم كه جبرئيل بر ما نازل مى شد و از نزد ما بالا مى رفت و من از اهل بيتى هستم كه خداوند پليدى را از آنان دور ساخته و به حقيقت پاك گردانيده است» «4».

(4) و اخبار از طرق عترت پاك، متواتر گشته و اختصاص آيه به پنج تن اصحاب كسا و عدم شمول آن بر ديگر افراد خانواده

پيامبر را اعلام نموده است.

______________________________

(1) الدر المنثور 5/ 199.

(2) مجمع الزوائد 9/ 169. انساب الاشراف 2/ 104، ذخائر العقبى، ص 24.

(3) ذخائر العقبى، ص 24.

(4) حاكم، مستدرك 3/ 172.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:69

(1)

ب- عدم شمول آيه مودّت بر زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در اين آيه سهمى نيست؛ زيرا آنان- به گفته علماى اصول- موضوعا و حكما از آن خارج شده اند و به عنوان دليل بر اين امر، موارد ذيل را يادآور مى شويم:

1- «اهل»، در لغت، موضوع است براى خاندان مرد و خويشاوندانش «1» و شامل زوجه نمى شود. اين معنا را زيد بن ارقم مؤكد ساخت آنگاه كه از وى در مورد اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند كه آيا همسران آن حضرت را شامل مى شود؟

اين موضوع را مردود دانست و گفت: «نه، سوگند به خدا! زيرا زن مدتى را با مرد مى گذراند و سپس او را طلاق مى دهد و به سوى پدر و قومش بازمى گردد ... اهل بيت وى، اصل و خويشاوندان وى هستند كه بعد از او صدقه بر آنان حرام شده است».

2- اگر بپذيريم كه «اهل» شامل زوجه مى شود و بر آن اطلاق مى گردد «2»، ناگزير بايد بنا به اخبار پيشين، آن را مخصّص بدانيم كه بدون شك موجب تخصيص مى شوند؛ زيرا به حد تواتر لفظى و معنوى رسيده اند.

(2)

ج- ادعاهاى عكرمه و مقاتل

گروهى از دست ساختگان بنى اميه و داعيان خوارج كوشيدند تا آيه را از عترت پاك دور سازند و آن را به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختصاص دهند و در اين مورد به سياق آيه تمسك جستند كه از جمله اين افراد، «عكرمه و مقاتل بن سليمان» مى باشند.

______________________________

(1) قاموس محيط 1/ 331. اقرب الموارد.

(2) ابن كثير، تفسير 2/ 302. مسلم، صحيح 4/ 1873.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:70

(1) عكرمه از دشمن ترين مردم نسبت به اصحاب كسا بوده و اين امر را

در بازار فرياد مى زده است «1» و اصرار و عناد وى تا بدانجا رسيد كه مى گفت:

«هر كس بخواهد با او مباهله مى كنم كه (اين آيه) در مورد همسران پيامبر نازل شده است» «2».

(2) طبيعى است كه فرياد زدنش در بازار و پيشنهاد مباهله دادن، دليلى بر كينه شديد وى نسبت به عترت پاك است كه معادل قرآن كريم مى باشند. و در اينجا لازم است به مسائل مربوط به عكرمه و مقاتل بنگريم تا انگيزه آن دو در مورد ادعايشان مشخص گردد.

(3)

عكرمه در ميزان

«عكرمه بربرى، ابو عبد اللّه مدنى» است كه اصل وى از بربر و غلامى براى حصين بن ابى الحر عنبرى بوده، پس او را به ابن عباس بخشيد، هنگامى كه از سوى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام حاكم بصره شد و او تا زمان وفات عبد اللّه بن عباس، برده ماند، پس على بن عبد اللّه او را فروخت و سپس بازپس گرفت «3».

وى در عقيده، جرح گرديده و در رفتارش متهم بوده است؛ زيرا شرح حال نويسان در مورد وى مطالب زير را ذكر كرده اند:

(4) 1- وى از خوارج بود «4» و بر در مسجد ايستاد و گفت در آن كسى جز كافران نيست «5»؛ زيرا خوارج معتقد به كفر مسلمين شدند. اما موضعگيرى آنان

______________________________

(1) واحدى، اسباب النزول، ص 240.

(2) الدر المنثور 5/ 198.

(3) تهذيب التهذيب 7/ 263.

(4) ميزان الاعتدال 3/ 95. طبقات القراء 1/ 15. ابن سعد، طبقات 5/ 216.

(5) ميزان الاعتدال 3/ 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:71

نسبت به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در نصب و دشمنى، معروف است.

(1) 2- وى به دروغگويى و اهميت ندادن به دروغ، معروف گرديد و

به اين امر اشتهار يافت؛ زيرا از ابن مسيب روايت شده كه به غلام خود، برد گفته است:

«بر من دروغ مگوى آن گونه كه عكرمه بر ابن عباس دروغ گفت» «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 71 عكرمه در ميزان ..... ص : 70

2) از «عثمان بن مره» روايت شده كه وى به قاسم گفته بود: «عكرمه با ما از ابن عباس چنين حديث گفته است. پس قاسم گفت: اى برادر زاده! عكرمه دروغگو مى باشد و هنگام صبح، حديثى مى گويد و شبانگاه با آن مخالفت مى كند» «2».

و با وجود متهم بودنش به دروغگويى، پس به هيچ يك از روايات وى نمى توان اعتماد كرد، زيرا اقدام به دروغگويى از مهمترين عواملى است كه موجب بى اعتبارى راوى مى شود.

(3) 3- وى فاسق بوده و به غنا گوش فرا مى داد، نرد بازى مى كرد، در نماز سستى مى نمود و سبك مغز بود «3».

(4) 4- مسلمين او را رها كرده و از او دور شدند. وى و كثير عزّه در يك روز درگذشتند، پس مردم به تشييع جنازه كثير رفتند اما بر جنازه وى حاضر نشدند «4».

(5) و با اين ايرادهايى كه بر او گرد آمده اند، چگونه مى توان به روايت وى اعتماد و به آن اطمينان كرد. بخارى به وى اعتماد نموده در حالى كه مسلم از وى

______________________________

(1) ميزان الاعتدال 3/ 96.

(2) معجم الادباء.

(3) تهذيب التهذيب 7/ 263.

(4) همان 7/ 271.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:72

اجتناب كرده است. «1» بخارى گويد: «كسى از اصحاب ما نيست مگر اينكه به عكرمه احتجاج مى كند» «2» و عجيب اين است كه بخارى در رواياتش بر عكرمه و امثال وى از كسانى كه

در دينشان مورد ايراد هستند، اعتماد مى كند ولى از روايات عترت پاك كه معادل قرآن كريم مى باشند، خوددارى مى ورزد!!

(1)

مقاتل بن سليمان

«مقاتل بن سليمان بن بشير ازدى خراسانى»، همانند دوستش عكرمه، در دين خود مورد اتهام بود و مترجمان درباره وى اين موارد را ذكر كرده اند:

1- وى دروغگو بوده است. نسائى گويد: «مقاتل دروغ مى گفت» «3» و «وكيع» نيز چنين گفته: «و اسحاق بن ابراهيم حنظلى گفت: خراسان سه نفر را خارج نموده كه بى نظير هستند- يعنى در بدعت و دروغ- جهم، مقاتل و عمر بن صبح».

(2) و «خارجة بن مصعب» گويد: «جهم و مقاتل نزد ما دو فاسق فاجر بودند» «4». پس با وجود اتهام وى به دروغگويى، اعتماد بر روايتش صحيح نيست و حديث وى از ارزش استدلالى مى افتد.

(3) 2- وى در دين خود متهم بود و اعتقاد به «تشبيه» داشت. ابن حيان گويد:

«مقاتل، علم قرآن را از يهود و نصارا مى گرفت، آنچه را كه با كتابهايشان موافقت مى نمود. و او پروردگار سبحان را به مخلوقين تشبيه مى كرد و در حديث، دروغ مى گفت» «5».

______________________________

(1) ميزان الاعتدال 3/ 93.

(2) تهذيب التهذيب 7/ 271.

(3) ميزان الاعتدال 4/ 173.

(4) تهذيب التهذيب 10/ 281.

(5) همان، ص 284. ميزان الاعتدال 4/ 175.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:73

(1) بعضى از اخيار، خون وى را حلال دانستند.

«خارجه» گويد: «خون يهودى و ذمى را حلال نمى شمارم اما اگر بر مقاتل بن سليمان در جايى قدرت يابم كه كسى ما را نبيند، او را مى كشم «1»».

(2) 3- مقاتل، به نصب و دشمنى نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام معروف بوده و پيوسته فضايل امام عليه السّلام را به ديگران نسبت مى داد. از امام

روايت شده است كه فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى؛ از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد»، پس مقاتل خواست كه در اين امر با آن حضرت همانند باشد و مى گفت: «از من بپرسيد راجع به آنچه پايين تر از عرش باشد!». پس مردى به سوى او برخاست و به او گفت: به من خبر ده درباره مورچه كه روده هاى آن در كجا هستند؟ و او قادر به پاسخ نشد «2».

(3) بار ديگر گفت: بپرسيد از من درباره آنچه پايين تر از عرش است! پس مردى برخاست و به او گفت: به من خبر بده چه كسى موى سر آدم را هنگامى كه به حج رفت، تراشيد؟ و او سرگردان شد و قادر به پاسخ نبود «3».

اينها مواردى است كه بر تباهى انديشه هايش دلالت دارد و اينكه هيچ يك از احاديث وى قابل اعتماد نبوده است.

(4)

ضعف استدلال عكرمه و مقاتل

«عكرمه و مقاتل» به سياق آيه استدلال كرده اند كه درباره زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده و شامل اهل بيت آن حضرت نيست.

(5) امام «شرف الدين» به صورتى موضوعى به ابطال اين امر اقدام نمود.

______________________________

(1) همان، ص 281.

(2) همان، ص 283.

(3) وفيات الاعيان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:74

وى قدّس سرّه گفته: در رد آن، ما را چند وجه مى باشد:

(1) اوّل اينكه: اين اجتهادى است در مقابل نصوص صريحه و احاديث متواتر صحيح.

(2) دوّم اينكه: اگر آيه شريفه اختصاص به همسران داشت، آن گونه كه اينها ادعا نموده اند، خطاب در آيه به نحوى مى بود كه براى اناث مناسبت داشت و خداى تعالى مى فرمود: «عنكن و يطهركن»، همان گونه كه در آيات ديگر ديده مى شود و مذكر آوردن ضمير

خطاب در آيه، بدون اينكه در آيات ديگر زنان، چنين باشد، براى ردّ گمراه سازى آنان كفايت مى كند.

(3) سوّم اينكه: در كلام بليغ، استطراد و اعتراض داخل مى شود و آن عبارت از اين است كه جمله اى عارضى ميان سخن متناسق وارد مى گردد همچون قول خداى تعالى است در حكايت گفتار عزيز به همسرش، آنجا كه به وى مى گويد:

... إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ ... «1» كه جمله: (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا) ميان دو خطاب وى به او، مستطرد است، آن گونه كه مى بينى.

(4) و همانند گفتار بارى تعالى است: ... إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ «2» كه گفته: (وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ) جمله اى است عارضى از سوى

______________________________

(1) يوسف/ 28- 29 «چون شوهر ديد كه پيراهن از پشت دريده است، گفت: اين (شكوه و تظاهر به عفت و تهمت بر ديگرى بستن) از مكر شماست كه مكر و حيله شما زنان بسيار بزرگ و حيرت انگيز است. شوهر كه حقيقت را دريافت يوسف را گفت اى پسر! از اين درگذر (يعنى قضيه را از همه پنهان دار) و زن را گفت از گناه خود توبه كن».

(2) نمل/ 34- 35 « (بلقيس) گفت: پادشاهان چون به ديارى حمله آرند، آن كشور را ويران سازند و عزيزترين اشخاص مملكت را ذليل ترين افراد مى گيرند و رسم و سياستشان بر اين كار خواهد بود.

حال من هديه اى بر آنان بفرستم تا ببينم فرستادگانم از جانب سليمان پاسخ چگونه بازآرند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:75

خداى تعالى ميان سخن

بلقيس.

(1) و مانند گفتار خداوند با عزت است: فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ «1» كه تقدير آن اين است كه: «أ فلا اقسم بمواقع النّجوم انّه لقرآن عظيم» و آنچه ميان آنهاست، استطراد بر استطراد است و اين امر در كتاب، سنّت، كلام عرب و غير آنها از مبلّغان، فراوان ديده مى شود.

(2) آيه تطهير از اين قبيل است كه به صورت مستطرده (عارضى) در ميان آيات زنان آمده كه به سبب استطراد آن مشخص گرديد كه خطاب خداوند به آنان با آن اوامر، نواهى، نصايح و آداب نبوده است مگر بخاطر عنايتى كه خداى تعالى نسبت به اهل بيت (يعنى آن پنج تن) داشته تا مبادا (هر چند از جهت همسران پيامبر) ملامتى به آنها برسد و يا اينكه (و لو به واسطه) امرى ناخوشايند به آنان نسبت داده شود و يا اينكه منافقان را بر آنها (هر چند به سبب آن همسران) راهى باشد و اگر اين استطراد نمى بود آن نكته با ارزش و گرانمايه حاصل نمى شد كه بلاغت ذكر حكيم به آن عظمت يافت و اعجاز شگفت انگيزش كامل گشت، آن گونه كه پنهان نباشد «2».

(3) نظر «امام شرف الدين»، نظرى محكم و استوار است كه تأويل متأولان را قطع كرد و خيالات معاندان را نابود ساخت و به وسيله آن، حجت را بر مخالفان تمام نمود.

(4)

دلالت آيه تطهير بر عصمت

اين آيه به وضوح، بر عصمت پنج تن اهل بيت عليهم السّلام دلالت دارد؛ زيرا

______________________________

(1) واقعه/ 75- 77 «سوگند به مواقع نزول ستارگان (يا آيات كريمه قرآن) و اين قسم اگر بدانيد بسيار سوگند بزرگى است كه اين قرآن

بسيار كتابى بزرگوار و سودمند و گرامى است».

(2) الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء عليها السّلام، ص 196- 197.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:76

خداوند متعال رجس؛ يعنى گناهان را از آنان دور ساخته و آنان را به حقيقت، پاك گردانيده است و اين همان واقعيت و حقيقت عصمت است.

(1) آيه، براى دلالت بر اين امر، «انّما» را در صدر خود دارد كه از قويترين ادوات حصر مى باشد و دخول «لام» در جمله خبرى به آن افزوده مى شود. و نيز تكرار لفظ «طهارت»، كه همه اينها بر حسب صناعت، بر حصر و اختصاص دلالت مى نمايد و اراده خداوند در اين امر، اراده اى تكوينى است كه تخلف مراد از اراده در آن محال مى گردد: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) «1».

(2) «امام شرف الدين» مى گويد: اين آيه به التزام بر امامت امير المؤمنين عليه السّلام دلالت دارد؛ زيرا آن حضرت، خلافت را براى خويشتن ادعا كرد و حسنين و فاطمه نيز آن را براى وى ادعا نمودند و آنها دروغگو نيستند؛ چون دروغ از رجس است كه خداوند آن را از آنان دور ساخته و آنها را از آن به حقيقت پاك گردانيده است «2».

(3)

آيه مودّت

خداوند، مودت اهل بيت عليهم السّلام را بر مسلمين واجب نموده است. خداى متعال مى فرمايد: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ «3».

______________________________

(1) يس/ 82: «فرمان نافذ خداوند (در عالم) چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اينكه گويد موجود باش بلا فاصله موجود خواهد شد».

(2) الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء عليها السّلام،

ص 201.

(3) شورى/ 23.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:77

«بگو كه بر آن از شما مزدى نمى خواهم جز دوست داشتن خويشانم و هر كس نيكى كند، به او بيشتر پاداش مى دهيم و خداوند بخشنده سپاسگزار است».

(1) جمهور مسلمين بر اين عقيده اند كه مقصود از «قربى»، همانا على، فاطمه و دو فرزندشان حسن و حسين مى باشد و «اقتراف حسنه» عبارت است از كسب ثواب در مودت و محبت آنان بعضى از روايات رسيده در اين مورد، بدين شرح مى باشد:

(2) 1- «ابن عباس» روايت كرده: «هنگامى كه اين آيه نازل شد، گفتند: يا رسول اللّه! نزديكان شما كه مودتشان را بر ما واجب نموده اى چه كسانى هستند؟ آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على، فاطمه و دو پسرشان» «1».

(3) 2- «جابر بن عبد اللّه» روايت كرده: «مردى اعرابى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمد! اسلام را بر من عرضه كن. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهى كه پروردگارى جز خداى يكتا نيست و شريكى ندارد و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست؟

(4) اعرابى گفت: آيا از من پاداشى بر آن مطالبه مى كنى؟

حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: نه، جز مودت نسبت به خويشان.

اعرابى: خويشان من يا خويشاوندان تو؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله: خويشان من.

اعرابى: بيا تا با تو بيعت كنم بر آنكه تو را دوست ندارد و خويشان تو را

______________________________

(1) مجمع الزوائد 7/ 103. ذخائر العقبى، ص 25. نور الابصار، ص 227. الدر المنثور.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:78

دوست نمى دارد، لعنت خدا باد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آمين» «1».

(1) 3-

«ابن عباس» روايت كرده: «هنگامى كه قول خداى تعالى نازل شد:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى، عده اى با خود گفتند: او نمى خواهد جز اينكه ما را بعد از خود در مورد خويشاوندانش تشويق نمايد.

پس جبرئيل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد كه آنها آن حضرت را متهم نموده اند، پس اين آيه نازل شد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً «2»، «آيا مى گويند كه بر خدا دروغى بسته است؟»، پس آن قوم گفتند: اى پيامبر خدا! تو راستگو هستى، آنگاه نازل شد: وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ ... «3»، «و اوست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد» «4».

(2) 4- احتجاج نمودن عترت طاهره به اينكه اين آيه در مورد آنها نازل شده است؛ زيرا سبط نخست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت امام حسن عليه السّلام ضمن خطابه اش فرمود: «و من از اهل بيت هستم كه خداوند مودت آنان را بر هر مسلمانى فرض نموده و فرموده است: بگو كه از شما بر آن مزدى درخواست نمى كنم جز دوستى در مورد خويشاوندانم و هر كس نيكى كند براى او پاداش بيشترى در نظر مى گيريم كه نيكى كردن مودت ما اهل بيت است» «5».

(3) و در مورد اين آيه، سيد الساجدين و العابدين، حضرت امام على بن

______________________________

(1) حلية الاولياء 3/ 201.

(2) شورى/ 24.

(3) شورى/ 25.

(4) الصواعق المحرقة، ص 202.

(5) زندگانى امام حسن عليه السّلام 1/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:79

الحسين عليه السّلام احتجاج نمود هنگامى كه به اسارت نزد يزيد طاغوت برده شد و بر پلكان دمشق نگاهداشته گرديد، مردى از اهل شام روى به آن

حضرت نمود و به او گفت: «سپاس خداى را كه شما را كشت و ريشه كن ساخت و دو شاخ فتنه را قطع نمود».

(1) امام به او نگاه كرد و او را فريب خورده يافت كه تبليغات گمراه كننده وى را گمراه نموده و از راه راست به در كرده است، پس به او فرمود: «آيا قرآن را خوانده اى؟».

- آرى.

- «آيا آل حم را خوانده اى؟».

- قرآن را خوانده باشم و آل حم را نخوانده ام؟

- «آيا نخوانده اى: لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى؟».

- آن مرد حيران شد و لرزه بر اندامش افتاد و با شتاب گفت: آيا شما آنان هستيد؟

- «آرى» «1».

(2) و حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: در مورد ماست آل حم؛ آيه اى كه مودت ما را نگه نمى دارد مگر هر مؤمنى. سپس: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى را تلاوت فرمود «2».

(3)

سخن فخر رازى

«فخر رازى» در مورد اين آيه اظهار نظر كرده و با بزرگداشت خاندان

______________________________

(1) طبرى، تفسير 25/ 16.

(2) كنز العمال 1/ 218. الصواعق المحرقة، ص 170.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:80

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته اى دارد كه متن آن چنين است: «و اگر اين مطلب (يعنى اختصاص آيه به اهل بيت عليهم السّلام) ثابت شود، واجب مى گردد كه آنها به تعظيم فراوان مخصوص گردند». وى گفته بر اين امر چند وجه دلالت دارد:

(1) اول: قول خداى تعالى است: إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وجه استدلال به آن مطلبى است كه گذشت و آن چيزى است كه قبلا بيان كرده بود كه آل محمد صلّى اللّه عليه و آله همان كسانى هستند كه امرشان به آن حضرت

برمى گردد. پس آنها كه امرشان به آن حضرت وابسته تر و كاملتر باشد، همانها «آل» خواهند بود و شك نيست كه فاطمه، على، حسن و حسين، رابطه ميان آنها و ميان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قويترين رابطه ها بوده است و اين امر همچون چيزى است كه به نقل متواتر معلوم مى باشد، پس واجب است كه آنها «آل» باشند.

(2) دوّم: شك نيست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فاطمه عليها السّلام را دوست مى داشته است. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «فاطمه، پاره تن من است، هر چه وى را بيازارد مرا مى آزارد». و به نقل متواتر از حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله ثابت شده است كه على، حسن و حسين عليهم السّلام را دوست مى داشته و اگر اين امر ثابت گردد، همانند آن بر همه امت واجب مى شود، به سبب گفته خداى تعالى: (... وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ) «1»، «از وى پيروى كنيد شايد كه هدايت گرديد».

(3) و بخاطر گفته خداوند متعال: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ «2»، «پس آنان كه با امر وى مخالفت مى ورزند، بر حذر باشند».

(4) و براى فرموده خداوند است كه: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي

______________________________

(1) اعراف/ 158.

(2) نور/ 63.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:81

يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ «1»، «بگو اگر خداى را دوست مى داريد، مرا پيروى كنيد، خداوند شما را دوست خواهد داشت».

(1) و براى فرموده خداى سبحان است كه مى فرمايد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... «2»، «در رسول خدا سرمشق نيكويى براى شما وجود دارد».

(2) سوّم: دعا كردن براى آل، منصب عظيمى است و لذا اين دعا كردن،

خاتمه تشهد در نماز قرار داده شده و آن اين است: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد» كه واجب مى باشد ... «3»

(3) مودت اهل بيت عليهم السّلام از مهمترين واجبات اسلامى و از مقدس ترين فرايض دينى مى باشد. «امام محمد بن ادريس شافعى» مى گويد:

يا اهل بيت رسول اللّه حبكم فرض من اللّه فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم القدر انكم من لم يصل عليكم لا صلاة له «4» «اى اهل بيت پيامبر! دوستى شما فريضه اى است از سوى خداوند كه در قرآن نازل كرده است».

«براى شما از جايگاه عظيم همين كافى است كه هر كس بر شما درود نفرستد، نمازى براى او نباشد».

(4) و «ابن العربى» گفته است.

______________________________

(1) آل عمران/ 31.

(2) احزاب/ 21.

(3) رازى، تفسير، در ذيل تفسير آيه مودّت در سوره شورى.

(4) الصواعق المحرقة، ص 148.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:82 رايت ولائى آل طه فريضةعلى رغم اهل البعد يورثنى القربى

فما طلب المبعوث أجرا على الهدى بتبليغه إلّا المودة فى القربى «دوستى خاندان پيامبر را فريضه اى يافتم كه على رغم دورى گزينان، مرا تقرب مى بخشد».

«زيرا پيامبر بر هدايتش اجرى طلب نكرد در تبليغ خود، جز مودت نسبت به خويشاوندانش را».

(1) و «كميت» شاعر اسلام مى گويد:

وجدنا لكم فى آل حم آيةتأولها منّا تقى و معرب «براى شما در آل حم آيه اى يافتيم كه از ميان ما افراد تقيه كننده و صراحت گو، آن را تأويل نموده اند».

(2) در مودت اهل بيت عليهم السّلام اداى مزد رسالت و صله پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله و سپاسگزارى از آن حضرت وجود دارد بخاطر مشقت و سختى عظيمى كه در راه رهايى مسلمين از شرك و

آزاد كردن خردهاى آنان از خرافات تحمل كرده است و خداى تعالى حق پيامبر عظيمش بر اين امت را اين قرار داده است كه با عترتش دوستى كنند و مودت و ولايش را در دل بپرورانند.

(3)

آيه مباهله

از جمله آيات آشكار خدا كه فضيلت اهل بيت عليهم السّلام را اعلام نموده، «آيه مباهله» مى باشد. خداى تعالى فرموده است: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:83

وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «1».

(1) مفسّران و راويان حديث، اتفاق دارند بر اينكه اين آيه در حق اهل بيت نازل گرديده «2» و اينكه «ابناءنا» به «حسنين»، «نساءنا» به «فاطمه» و «انفسنا» به «على» اشاره دارد.

(2) اين آيه كريمه در جريان يك واقعه بسيار مهم تاريخى كه ميان نيروهاى اسلام و نيروهاى نماينده نصارا نازل شد. شرح موجز اين حادثه آن است كه هيأتى از مسيحيان نجران نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند تا با آن حضرت در مورد اسلام مناظره نمايند. پس از گفتگويى كه ميان آنان و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صورت گرفت، توافق كردند كه در برابر خداوند دعا كنند تا لعنت و عذابش را بر دروغگويان و منحرفان از حق، قرار دهد و براى اين كار وقت خاصّى را تعيين نمودند.

(3) هيأت مسيحيان با وعده بازگشت براى مباهله، محل را ترك كردند تا امر خدا ظاهر شود و حق آشكار گردد و باطل از بين برود. دلهاى آنان گرفتار امواجى از افكار و انديشه ها گرديد. آنها نمى دانستند كه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چه كسانى را براى مباهله در برابر آنان حاضر خواهد كرد.

(4) روز موعد فرا رسيد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيرون آمد در حالى كه برترين مردم

______________________________

(1) آل عمران/ 60: «پس هر كس با تو در مقام مجادله برآيد درباره عيسى بعد از آنكه به وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى بگو بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم (يعنى در حق يكديگر نفرين كرده و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم) تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم».

(2) رازى، تفسير 8/ 85. بيضاوى، تفسير، 2/ 47. تفسير الكشاف 1/ 368. تفسير روح البيان 2/ 44.

تفسير الجلالين 1/ 35. ترمذى، صحيح 5/ 225، بيهقى، سنن 7/ 63. مسلم، صحيح 4/ 1871، كتاب فضائل الصحابة. احمد بن حنبل، مسند 1/ 185. بغوى، مصابيح السنة 4/ 183 سير اعلام النبلاء 3/ 286.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:84

و گرامى ترين آنها نزد خدا را براى مباهله برگزيده بود كه عبارت بودند از دروازه علم و پدر دو سبط آن حضرت؛ يعنى امام امير المؤمنين عليه السّلام و پاره تنش فاطمه زهرا سرور زنان عالميان و حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى پيش آمد كه حسين را در بغل داشت و با دست ديگرش حسن را گرفته بود و پشت سر وى حضرت زهرا با پوششى از نور خدا حركت مى كرد و امام امير المؤمنين عليه السّلام در پى، با شكوهى نمايان قدم بر مى داشت.

(2)

از سوى ديگر، سيد و عاقب همراه فرزندان خود خارج شدند در حالى كه جامه هاى فاخر پوشيده و زيور آلات بر خود داشتند و مسيحيان نجران و سواران بنى الحرث، سوار بر اسبانشان با بهترين وضع و آمادگى، همراه آنان بودند.

(3) جمعيت فراوانى از مردم نيز جمع شدند و گردنها فراز كردند و اين حادثه مهم را نظاره گر گشتند. سكوتى سنگين بر آن محل حكمفرما شد و تنها كلماتى نجوا گونه ميان مردم ردّ و بدل مى شد.

(4) هنگامى كه مسيحيان حالت پيامبر و اهل بيتش را ديدند كه چشمها را خيره مى ساخت و پيشانيها در برابرشان خاضع مى گشت، دلهايشان از مشاهده هيبت پيامبر و شكوه طلعتش، پر از بيم و هراس گرديد.

(5) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با خضوع براى مباهله بر زمين زانو زده بود. سيد و عاقب در حالى كه لرزه بر اندامشان افتاده بود، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: «اى ابو القاسم» با چه كسانى به مباهله ما اقدام مى نمايى؟».

(6) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با كلماتى كه عظمت ايمان و خشيت از خدا را نمايان مى ساخت به آنان پاسخ داد و گفت: «با بهترين مردم زمين و گرامى ترين آنان نزد خدا با شما مباهله مى كنم» و به على، فاطمه و حسنين اشاره فرمود.

آن دو با شگفتى پرسيدند: «چرا با اهل كرامت و بزرگى و صاحبان مقام از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:85

آنان كه به تو ايمان آورده و از تو پيروى كرده اند، به مباهله ما اقدام نمى نمايى؟».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ براى آنها تأكيد نمود كه اهل بيتش برترين خلايق نزد خداوند هستند.

آن حضرت فرمود: «بارى، با اينها كه بهترين اهل زمين و برترين خلايق هستند، با شما مباهله مى كنم».

آنها به وحشت افتادند و دانستند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر حق است. پس نزد اسقف كه پيشواى آنان بود برگشتند تا با او در اين باره مشورت كنند. آنان به وى گفتند: «اى ابا حارثه! در اين امر چه نظر دارى؟».

«چهره هايى را مى بينم كه اگر كسى از خداوند به سبب آنها بخواهد تا كوهى را از جاى بردارد، آن را بر مى داشت».

(2) به اين هم اكتفا ننمود بلكه گفته خود را با دليل و سوگند مؤكد ساخت و گفت: «آيا محمد را نمى نگريد كه دستهايش را بلند كرده و منتظر است كه شما دو نفر چه مطلبى را به او مى گوييد، سوگند به مسيح! اگر دهانش به كلمه اى گشوده شود، نه به خانواده بازمى گرديم و نه به مال و منال!».

(3) وى آنها را از مباهله بازمى داشت و در ميان آنها فرياد مى كشيد و مى گفت:

«آيا نمى بينيد آفتاب را كه رنگش دگرگون گشته و افق را كه ابرهاى تيره در آن فراهم نشده و باد را كه سياه و سرخ وزيدن گرفته و اين كوهها را كه دود از آنها به هوا برخاسته است. عذابى بر بالاى سر ما قرار گرفته، بنگريد به پرندگان كه چينه دانهاى خود را خالى مى كنند و درختان را كه برگهاى خود را فرو مى ريزند و اين زمين را كه چگونه در زير پاهايمان به لرزه افتاده است!».

آن چهره هاى عظيم، آنان را پوشانده بود و به عيان ديدند كه چه فضيلت فراوان و چه كرامتى را نزد خداوند دارند.

(4) مسيحيان فورا به

فكر چاره افتادند و با شتاب نزد پيامبر رفتند و گفتند: «اى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:86

ابو القاسم! از ما بگذر، خداوند از تو بگذرد».

(1) آنها شرايط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پذيرا گشتند. پس از آن، پيامبر اعلام فرمود كه اگر آنها به مباهله مى پرداختند، مسيحيان نابود مى گشتند. آن حضرت فرمود:

«سوگند به آنكه جان من در دست اوست! عذاب بر سر اهل نجران قرار گرفت و اگر آنها مباهله مى كردند، به صورت ميمونها و خوكها مسخ مى شدند و درّه اى پر از آتش بر آنها مستولى مى شد و خداوند، نجران و مردمش را نابود مى ساخت حتى پرندگان بر روى درختان را و سالى نمى گذشت مگر اينكه همه مسيحيان از بين مى رفتند ...» «1».

(2) اين حادثه مهم، ميزان اهميت اهل بيت عليهم السّلام را آشكار كرد و اينكه در جامعه اسلامى پر از مجاهدان و مبارزان در راه اسلام در آن دوره، نظيرى نداشتند و اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسانى را مى يافت كه از آنها در ورع و تقوا بهتر بودند، براى مباهله آنان را بر مى گزيد، بلكه اگر كسى در فضيلت با آنان برابر مى بود، از اينكه اهل بيت خود را بر آنان مقدم شمارد، امتناع مى ورزيد به سبب اينكه ترجيح بلا مرجح قبيح است آن گونه كه علماى اصول مى گويند.

(3) همچنين، آن حضرت كسى از خاندان نزديكش را براى مباهله به ميان نياورد؛ نه عمويش عباس بن عبد المطلب و نه كسى از فرزندان بنى هاشم را با دو سبط خويش همراه نساخت. و نيز هيچ يك از همسران خود امهات المؤمنين را دعوت نكرد، در حالى كه آنان

در حجره هاى خود بودند. و نه عمه اش صفيه را تا همراه پاره تنش سرور زنان عالميان باشد و نه بانوى ديگرى از بانوان شرافتمند و مخدرات عمرو العلى و شيبة الحمد و نه كسى از همسران خلفاى سه گانه و ديگر

______________________________

(1) نور الابصار، ص 223.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:87

مهاجرين و انصار، در حالى كه همه خاندانش در معرض ديد و شنيد وى بودند.

پس هدف از اين كار اين بود تا دليلى باشد بر فضيلت اهل بيتش و جايگاه بلندشان نزد خداوند: ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ* «1».

«آن فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند داراى فضل عظيم است».

(1) «امام شرف الدين قدّس سرّه» مى گويد: «و تو مى دانى كه مباهله آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با آنان و درخواست از آنان تا دعايش را آمين گويند، خود به تنهايى فضل عظيمى است و انتخابشان از سوى آن حضرت براى اين كار مهم و اختصاص دادن آنها به اين مقام بزرگ و برتر دانستن آنان بر ديگر افراد داراى سوابق، فضل بر فضلى است كه هيچ يك پيش از آنان چنين نبوده و بعدا نيز كسى به آنان نخواهد رسيد. و نزول قرآن در امر به مباهله، به آنان خصوصا فضلى سوم است كه فضل مباهله را ظهورى بيشتر مى بخشد و به شرافت اختصاص آنان شرفى مى افزايد و نورى بر نور آن اضافه مى كند» «2».

(2) همچنين آيه به وضوح، بر اين دلالت دارد كه حضرت امام امير المؤمنين، خود، نفس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است و رسول خدا برتر از همه خلق

خداوند است و على نيز به مقتضاى مساوات ميان آنها چنين باشد. و فخر رازى اين مطلب را در تفسير كبير خود بيان كرده و گفته است: «در رى، مردى بود كه او را محمود بن حسن حمصى مى گفتند و او معلم اثناعشريه بود و ادعا مى كرد كه على از همه

______________________________

(1) حديد/ 21.

(2) الكلمة الغراء، ص 184.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:88

پيامبران جز محمد صلّى اللّه عليه و آله برتر است (1) و بر اين مطلب استدلال مى نمود به گفته خداوند متعال: وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ؛ زيرا مقصود از وَ أَنْفُسَنا، نفس محمد صلّى اللّه عليه و آله نيست؛ زيرا كسى خود را فرا نمى خواند بلكه مقصود غير از آن است و اجماع نموده اند كه آن ديگرى، «على بن أبي طالب بود»، پس آيه دلالت دارد بر اينكه نفس على همان نفس محمد است و ممكن نيست كه اين نفس خود، عين آن باشد و مقصود اين است كه اين نفس همانند آن نفس است و اين امر، مساوات بيان آنها در همه وجوه را مقتضى مى گردد، ما عمل به اين عموم را در حق نبوت ترك نموديم و در حق فضيلت در برپا داشتن دلايل كه محمد صلّى اللّه عليه و آله پيامبر بود و على چنان نبود و به جهت وجود اجماع بر اينكه محمد صلّى اللّه عليه و آله از على، افضل بوده و ما سواى آن، مورد عمل باقى ماند.

(2) و نيز اجماع دلالت دارد بر اينكه محمد صلّى اللّه عليه و آله از ساير پيامبران عليهم السّلام افضل بوده است، پس لازم مى آيد كه على از ساير پيامبران افضل

باشد ...» «1».

(3)

آيه ابرار

از آيات درخشان خداوند كه فضيلت عترت پاك را ارج نهاده، «آيه ابرار» مى باشد. خداى تعالى فرمود: إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً «2».

«و نيكوكاران عالم در بهشت از شرابى نوشند كه طبعش (در لطف، رنگ و بوى) كافور است. از سرچشمه گوارايى آن بندگان خاص خدا مى نوشند

______________________________

(1) رازى، تفسير 8/ 86.

(2) دهر/ 5- 7.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:89

كه به اختيارشان هركجا خواهند جارى مى شود كه آن بندگان نيكو به عهد و نذر خود وفا مى كنند و از مهر خدا در روزى كه شرّ و سختيش همه اهل محشر را فراگيرد، مى ترسند».

(1) عموم مفسران و محدثان روايت كرده اند كه اين آيه، در حق اهل بيت عليهم السّلام نازل شده «1» و سبب آن اين است كه حسن و حسين عليهما السّلام بيمار شدند، پس جدشان حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همراه جمعى از اصحابش به عيادت آنان رفت و از على خواستند كه هرگاه آنها از بيمارى شفا يافتند، براى خدا روزه اى را نذر كنند. پس امير المؤمنين نذر كرد كه سه روز، روزه بگيرد و حضرت صديقه عليها السّلام از وى متابعت نمود و خادمه اش فضه نيز در اين مورد از ايشان متابعت كرد و هنگامى كه حسنين از بيمارى شفا يافتند، همگى روزه گرفتند و در آن هنگام امام، چيزى از طعام نداشت تا آن را براى آنها افطارى قرار دهد، پس آن حضرت عليه السّلام صاع جو را قرض گرفت و حضرت صديقه در روز اوّل، يك

صاع از آن را آرد كرد و نان پخت و هنگامى كه وقت افطار فرا رسيد، ناگهان مسكينى در خانه را زد و از آنان طعامى طلب نمود، آنان همگى قوتشان را به آن مسكين دادند و روزه خود را ادامه دادند و جز آب چيزى را تناول نكردند.

(2) روز دوم، پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آماده كردن طعام پرداخت كه مايه اصلى آن نان جو بود و هنگام فرا رسيدن وقت غروب، يتيمى كه گرسنگى وى را رنج داده بود، از آنان كمك خواست و آنها همگى قوت خود را به وى دادند و به غير از آب، چيزى نخوردند.

______________________________

(1) فخر رازى، تفسير 30/ 240. واحدى، اسباب النزول، ص 296. نيشابورى در تفسير سوره هل اتى». روح البيان 10/ 268. الدر المنثور. ينابيع المودة 1/ 279. الرياض النضرة 2/ 180 و 208.

مقريزى، امتاع الاسماع، ص 502.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:90

(1) روز سوم، سرور زنان، باقيمانده طعام را آرد كرد و نان پخت و هنگام افطار، غذا را به آنان تقديم داشت، اما چيزى نگذشت كه اسيرى گرسنه در را زد و آنان دست از طعام كشيدند و آن را به وى بخشيدند.

سبحان اللّه! چه نيكوكارى از اين بالاتر! كدام ايثار از اين عظيم تر، آن ايثارى بود كه قصد قربت خداى كريم در آن وجود داشت.

(2) روز چهارم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ديدنشان آمد و آنها را ديد. اما چه وحشتناك بود آنچه را كه مشاهد فرمود. آن حضرت ديد كه بدنهايشان از شدت ضعف به رعشه افتاده و قوايشان از گرسنگى تحليل رفته بود.

پس حالتش دگرگون گشت و فرمود: «خدايا! كمكى فرما، اهل بيت محمد از گرسنگى مى ميرند!».

(3) هنوز سخن پيامبر به پايان نيامده بود كه امين وحى بر آن حضرت فرود آمد و پاداش عظيم اهل بيت و ارزشيابى ايثار جاويدانشان را با خود آورد. آن پاداشى وصف ناپذير بود كه ارزيابى كمّى آن ممكن نبود و آن مغفرت، رحمت و رضوان بى حد از سوى خداوند است كه آنان را بخاطر صبرشان، بهشت و حرير، پاداش داد كه در آن بر اريكه ها تكيه دهند، نه آفتاب و سرما ببينند و درختانى كه بر آنها سايه گسترده و ميوه هايش آويزان شده است، ظرفهايى از نقره و فنجانهايى از بلور در اطرافشان به گردش در مى آيد، بلورهايى از نقره كه آنها را به درستى اندازه داشته اند و در آن جامى به آنان مى نوشانند كه از زنجبيل سرشته شده باشد.

(4) همانا آن عطايى پربخشش و فراوان است كه پروردگارشان در آخرت از نعمتهاى عظيم و كرامات به آنان مرحمت كرده و مزيد مغفرت و رضوانش را به فراوانى به آنها داده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:91

(1) در اينجا سخن ما درباره بعضى از آيات كريمه كه در حق اهل بيت عليهم السّلام نازل شده است، به پايان مى رسد و بدون شك حضرت امام حسين عليه السّلام از جمله افراد مورد نظر در آن آيات كريمه فرود آمده از آسمان مى باشد كه مقام عظيم آن حضرت، نزد خداوند را نشان مى دهد.

(2)

در سايه سنّت

اشاره

در سنّت نبوى، تعداد زيادى از احاديث وجود دارد كه پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و آله آنها را بيان فرموده و جنبه هاى شخصيت حضرت امام حسين عليه السّلام

را نشان داده و ابعاد برترى آن حضرت نسبت به ديگر مسلمين را مشخص نموده است ....

در اين مورد، نصوص فراوانى متواتر شده كه بر چند دسته مى باشند، بعضى از آنها در مورد اهل بيت عليهم السّلام وارد شده كه قطعا شامل امام حسين نيز مى شوند. و بعضى ديگر در مورد آن حضرت و برادرش حضرت حسن عليه السّلام وارد گرديده و دسته سوم، مخصوصا درباره آن حضرت رسيده است بدين ترتيب:

(3)

دسته اوّل

امّا آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت عترت و لزوم مودت آنان رسيده، دسته بزرگى از اخبار را دربرمى گيرد كه بعضى از آنها بدين شرح مى باشد:

(4) 1- «ابو بكر» روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه خيمه اى برافراشته و بر كمانى عربى تكيه زده بود، در حالى كه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام درون خيمه بودند. پس فرمود: «اى گروه مسلمين! من در صلح هستم با كسى كه با اهل خيمه در صلح باشد و در جنگ هستم با آنكه با آنان بجنگد و دوست هستم با آنكه دوستشان بدارد. كسى جز آنكه جدى سعادتمند دارد، آنان را دوست

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:92

نمى دارد و دشمنشان نمى شناسد مگر آنكه جدى با شقاوت و تولدى ناشايسته داشته باشد» «1».

(1) 2- «زيد بن ارقم» روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام فرمود: «من در جنگ هستم با آنكه شما با او بجنگيد و صلح هستم با آنكه وى را صلح نموده باشيد» «2».

(2) 3- «احمد بن حنبل» به سندش روايت كرده كه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و فرمود: «هر كس مرا دوست بدارد و اين دو و پدر و مادرشان را، روز قيامت همراه من در يك درجه خواهد بود» «3».

(3) 4- «جابر» روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روزى در عرفات، در حالى كه على رو به رويش بود، فرمود: «اى على! به من نزديك شو، من و تو از يك درخت آفريده شده ايم، من اصل و تو فرع آن هستى و حسن و حسين، شاخه هايش مى باشند، پس هر كه به شاخه اى از آن آويزان شود، خداوند او را وارد بهشت مى سازد ...» «4».

(4) 5- «ابن عباس» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «ستارگان براى مردم

______________________________

(1) الرياض النضرة 2/ 154.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 699. و ابن ماجه در سنن خود 1/ 52 روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من در صلحم با آنكه او را صلح كرده باشيد و در جنگم با هر كه با وى بجنگيد». و مانند آن را حاكم در مستدرك خود 3/ 149 روايت كرده. و ابن اثير در اسد الغابة 5/ 523 و احمد آن را در مسندش روايت كرده 2/ 442 به سندش از ابو هريره و نيز خطيب بغدادى در تاريخش 7/ 36.

(3) احمد، مسند 1/ 77. ترمذى، صحيح 5/ 641. و در تهذيب التهذيب 10/ 430 آمده است كه نصر بن على اين حديث را بيان كرد، پس متوكل دستور داد وى را هزار تازيانه بزنند. سپس جعفر بن عبد الواحد درباره وى با او سخن گفت و

به او مى گفت: اين، از اهل سنت است و همچنان با او بود تا وى را رها كرد.

(4) احمد، مسند 1/ 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:93

زمين، امانى از غرق نشدن هستند و اهل بيت من براى امتم، امانى از اختلاف مى باشند، پس اگر قبيله اى از عرب با آن مخالفت كند، اختلاف مى يابند و حزب شيطان مى شوند ...» «1».

(1) 6- «زيد بن ارقم» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من در ميان شما دو چيز گرانبها را باقى مى گذارم كه اگر به آنها چنگ بزنيد، بعد از من گمراه نمى شويد، يكى از آنها از ديگرى بزرگتر است، كتاب خدا كه ريسمانى است از آسمان بر زمين كشيده شده و عترتم اهل بيتم كه از هم جدا نشوند تا اينكه بر حوض بر من وارد گردند، پس بنگريد كه پس از من چگونه با آنها عمل خواهيد كرد ...» «2».

(2) حديث ثقلين از برجسته ترين احاديث نبوى و از معروفترين و مشهورترين آنها در ميان مسلمين مى باشد و اين حديث، در مواضع فراوانى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكرار شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(3) الف- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين حديث را در حج خود، در روز عرفه اعلام فرمود؛ زيرا جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده: پيامبر خدا را در حج خود، در روز عرفه ديدم كه بر روى ناقه قصوايش خطبه ايراد مى كرد و شنيدم او را كه مى گفت:

«اى مردم! من در ميان شما چيزى را بر جاى مى گذارم كه اگر به آن عمل كنيد، گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم

اهل بيتم ...» «3».

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 149. و در كنز العمال 12/ 102 و الصواعق المحرقة، ص 187 آمده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «ستارگان، امانى براى اهل زمين هستند و اهل بيت من، امانى براى امتم مى باشند». و مناوى آن را در فيض القدير 6/ 297 و هيثمى در مجمع خود 9/ 174، روايت كرده اند.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 663. اسد الغابة 2/ 12.

(3) كنز العمال 1/ 172. ترمذى، صحيح 5/ 662.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:94

(1) ب- آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله آن را در روز غدير بيان كرد؛ زيرا زيد بن ارقم گويد:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جحفه فرود آمد، پس روى به مردم كرد و خداوند را حمد و ثنا گفت، سپس فرمود: «من براى پيامبرى نمى يابم جز نصف عمر پيامبرى كه پيش از او بوده و نزديك است كه فرا خوانده شوم و اجابت نمايم (و از دنيا بروم) پس شما چه مى گوييد؟».

گفتند: نصيحت و دلسوزى نمودى.

(2) حضرت فرمود: «آيا گواهى مى دهيد كه پروردگارى جز خداوند نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و اينكه بهشت و جهنم حق است؟» گفتند: گواهى مى دهيم.

(3) پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست خود را بر سينه خويش نهاد و سپس فرمود: «و من همراه شما گواهى مى دهم». و روى به آنان كرد و فرمود: «آيا مى شنويد؟».

گفتند: آرى.

(4) حضرت فرمود: «من پيش از شما كنار حوض خواهم بود و شما بر من كنار حوض وارد مى شويد و اينكه عرض آن، به فاصله صنعا تا بصرا باشد و در آن، جامهايى

است از نقره به شمار ستارگان، پس بنگريد كه بعد از من با ثقلين چگونه خواهيد بود؟».

شخصى آن حضرت را ندا داد كه يا رسول اللّه! «ثقلين» چه باشند؟

(5) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «كتاب خدا كه يك طرف در دست خداوند عز و جل است و طرف ديگر آن در دست شماست، پس به آن چنگ زنيد و ديگرى عشيره من است «1». و خداوند لطيف خبير به من خبر داده است كه آنها از

______________________________

(1) در كنز العمال 1/ 188 لفظ «عترت من» آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:95

هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند و اين را از پروردگارم براى آنها درخواست كرده ام پس بر آنها تقدّم نجوييد كه هلاك مى شويد و از آنها كوتاهى نكنيد و آنها را نياموزيد كه آنان از شما داناترند».

(1) سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: «هر كس را كه من از خود او أولى بودم، على ولى اوست، خداوندا! دوست بدار هر كس را كه با وى دوستى كند و دشمن بدار هر كس را كه دشمن وى باشد» «1».

(2) ج- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين مطلب را در بستر مرگ اعلام فرمود، آنگاه كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله روى به يارانش كرد و به آنان فرمود: «اى مردم! نزديك است كه به صورتى سريع درگذرم و مرا ببرند و من اين گفته را قبلا به شما گفتم كه عذر نهاده باشم جز اينكه من در ميان شما كتاب پروردگارم عز و جل را بر جاى مى گذارم و عترتم اهل بيتم،

سپس دست على را گرفت و آن را بالا برد و گفت: اين على همراه قرآن است و قرآن همراه على، از هم جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض بر من وارد شوند و از آنها خواهم پرسيد كه در مورد آنان پس از من چه بوده است ...» «2».

(3) حديث ثقلين موثق ترين و صحيح ترين احاديث نبوى مى باشد و مناوى از سمهودى روايت كرده كه گفته است: «و بر در [حجره] بيش از بيست صحابى بودند» «3». و همگى اين حديث را روايت كرده اند.

(4) و ابن حجر گفته است: «اين حديث از طرق فراوان، بيش از بيست صحابى روايت شده است» «4».

______________________________

(1) هيثمى، مجمع 9/ 163.

(2) الصواعق، ص 126.

(3) فيض القدير 3/ 15.

(4) الصواعق، ص 228.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:96

(1) اين حديث، دلالت صريح و واضحى بر حصر امامت در اهل بيت عليهم السّلام و بر عصمت آنان از گناهان و هوسها دارد؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را قرين كتاب خداوند بزرگ قرار داده كه باطل از پيش رو و از پشت سر به سوى آن نمى آيد و طبيعى است كه هر گونه انحراف آنان از دين، جدايى از كتاب عزيز شمرده مى شود، در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عدم جدايى آنان تصريح فرموده تا اينكه كنار حوض بر آن حضرت وارد شوند، پس دلالت آن عصمت، امرى آشكار است كه پنهانى در آن نباشد. و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين حديث بر امتش تأكيد دارد كه بر آنان تقدم نجويند و رهبرى خود را به آنها بسپارند تا در

اين زندگى هلاك نشوند.

(2) بحث درباره نتايج اين حديث شريف، تأليف كتاب خاصى را طلب مى كند كه البته جمعى از علما به صورتى موضوعى و شامل، به بررسى آن پرداخته اند «1».

(3) 7- «ابو سعيد خدرى» روايت كرده شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «همانا مثل اهل بيت من مانند مثل كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شود، نجات مى يابد و هر كس از آن بازماند، غرق مى شود و اينكه مثل اهل بيت در ميان شما همچون باب حطه در بنى اسرائيل است كه هر كس داخل آن شود، بخشوده مى گردد» «2».

(4) در اين حديث، دعوتى سازنده و الزام آور در مورد تمسك به عترت

______________________________

(1) در اين مورد، مراجعه شود به المراجعات، ص 71- 78. الاصول العامة للفقه المقارن، ص 164- 187.

(2) مجمع الزوائد 9/ 168 و حاكم آن را در مستدرك خود نقل كرده 2/ 43، از حنش از ابو ذر. خطيب بغدادى در تاريخش 2/ 19 به سندش از انس بن مالك روايت كرده. ابو نعيم در الحلية 4/ 306 به سندش از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت نموده. المتقى در كنز العمال به سندش از ابن زبير و ابن عباس روايت كرده. المحب الطبرى آن را در ذخائر العقبى، ص 20 به سندش از على روايت نموده.

طبرانى در دو كتاب الاصغر و الاوسط خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:97

طاهره وجود دارد كه آن ضمانتى براى نجات امت و سلامتش مى باشد همان گونه كه دور شدن از عترت، گمراهى و هلاكت را سبب مى شود. «امام شرف الدين» در بيان اين

حديث مى گويد:

(1) و تو مى دانى كه مقصود از تشبيه آنان عليهم السّلام به كشتى نوح اين است كه هر كس در دين خود به آنها پناه برد و فروع و اصول آن را از ائمه آنان دريافت كند، از عذاب جهنم نجات مى يابد. و هر كس از آنان تخلف جويد، همچون كسى خواهد بود كه در روز طوفان به كوهى پناه برد تا وى را از امر خدا پناه دهد، اما آن شخص در آب غرق شد و اين يك در جهنم سوزان- و العياذ باللّه- غرق مى گردد. و وجه تشبيه آنان به باب حطه آن است كه خداى تعالى آن در را مظهرى از مظاهر تواضع در برابر جلال فرمانبردارى از حكم خود قرار داد و بدين گونه وسيله اى براى مغفرت مى شد».

(2) اين وجه شبه را «ابن حجر» نيز مورد توجه قرار داده و پس از اينكه اين احاديث و ديگر موارد همانند آنها را نقل، كرده، گفته است:

«وجه تشبيه آنان به كشتى اين است كه هر كس آنها را دوست بدارد و بزرگ شمارد، به عنوان سپاس نعمت شرف آنان و عمل به هدايت علمايشان، از ظلمت مخالفات ايمن گردد و هر كس از اين امر تخلف ورزد، در درياى كفر نعمتها غرق مى شود و در بيابانهاى طغيان هلاكت مى يابد ... تا اينكه گفت: و باب حطه- يعنى وجه تشبيه آنها به باب حطه- اين است كه خداوند وارد شدن به آن در، كه دروازه اريحا يا بيت المقدس است، همراه با تواضع و استغفار را وسيله اى براى مغفرت قرار داد و براى اين امت، مودت اهل بيت را سببى قرار

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:98

داده است ...» «1».

(1) متكلمان شيعه براى حصر امامت در اهل بيت عليهم السّلام به اين حديث استناد جسته اند؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را چون كشتى نوح قرار داد به عنوان ممتاز نمودن آنان از غير آنها، پس رجوع به آنان سببى براى نجات و تخلف از آنان وسيله گمراهى و نابودى است.

(2) 8- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «معرفت آل محمد برائت از آتش است و دوستى آل محمد وسيله گذر از صراط و ولايت آل محمد، امان از عذاب مى باشد» «2».

(3) 9- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، شهيد مرده است. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، آمرزيده شده مى ميرد.

هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، توبه كننده مى ميرد. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، مؤمن و با ايمان كامل مى ميرد. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، ملك الموت او را مژده بهشت مى دهد و پس از او منكر و نكير نيز او را مژده دهند. همانا هر كس بر محبت آل محمد بميرد، به بهشت زفاف داده مى شود همان گونه كه عروس را به خانه شوهرش زفاف دهند. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود. همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، قبرش زيارتگاه فرشتگان رحمت مى شود.

همانا هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، بر سنّت و جماعت مرده است. همانا هر كس بر دشمنى آل محمد بميرد، روز قيامت مى آيد در حالى كه ميان دو

______________________________

(1)

المراجعات، ص 77.

(2) همان، ص 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:99

چشمانش نوشته شده: نااميد از رحمت خدا ...» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعوت به موالات عترتش فرمود و اينكه از اعماق جانهايمان، صادقانه ترين نمونه هاى دوستى و ولا را داشته باشيم و اينكه اين امر تا آخرين لحظه زندگيمان استمرار داشته باشد.

(2) 10- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اهل بيتم را در ميان خود در جايگاه سر نسبت به بدن و جايگاه چشمان از سر قرار دهيد و سر، بدون دو چشم، راه را نمى يابد» «2».

(3) 11- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «در روز قيامت، شخص قدم از قدم بر نمى دارد تا اينكه از او درباره چهار چيز پرسيده شود: عمرش را در چه راهى فنا كرده، بدنش را در چه كارى نابود ساخته، مالش را از كجا به دست آورده و در چه راهى خرج نموده و درباره محبت ما اهل بيت» «3».

(4) 12- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس شاد شود كه به زندگى من زيست كند و به مرگ من بميرد و در بهشت جاويدانى كه پروردگارم آن را غرس نموده است، اقامت گزيند، بعد از من با على موالات نمايد و با دوست او دوستى كند و بعد از من به اهل بيت من پناه برد كه آنان عترت من هستند، از طينت من آفريده شده اند و فهم و علم من به آنان روزى داده شده است، پس واى بر آن افراد از امت من كه فضل آنان را تكذيب كنند و با آنها صله مرا قطع نمايند، خداوند شفاعتم را

نصيبشان نگرداند» «4».

(5) 13- على عليه السّلام فرمود: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا خبر داد كه نخستين كسانى كه

______________________________

(1) المراجعات، ص 83 به نقل از ثعلبى در تفسير آيه مودت در تفسير كبيرش.

(2) المراجعات، ص 81 به نقل از الشرف المؤبد، ص 58.

(3) المراجعات، ص 82 به نقل از سيوطى در احياء الميت و نبهانى در اربعينش.

(4) كنز العمال ج 12/ 102.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:100

وارد بهشت مى شوند: من، فاطمه، حسن و حسين هستند، گفتم يا رسول اللّه! پس محبان ما، فرمود: آنان پشت سر شما هستند» «1».

(1) 14- «ابو سعيد خدرى» روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر حضرت فاطمه عليها السّلام وارد شد و فرمود: «من و تو و اين كه خوابيده است (يعنى على) و آن دو (يعنى حسن و حسين) روز قيامت در يك مكان خواهيم بود «2»».

(2) اينها بعضى از احاديثى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضل عترتش رسيده است و هر كس در آنها تأمل نمايد به مقصود مورد نظر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله منتهى مى شود كه همانا قرار دادن رهبرى اسلامى در دست ائمه اهل بيت عليهم السّلام مى باشد، آنان كه طاعت خدا را بر هر چيزى ترجيح داده اند تا امت در مسير خود از راه هدايت و صلاح، دور نشوند و در رفتار خود از آنچه خداوند فرمان داده است، منحرف نگردند تا در ميان آنان عدالت و حق گسترش يابد و راه قدرتهاى ستمگر بسته شود تا بر منبرهاى حكومت و خلافت اسلامى نجهند.

(3)

دسته دوّم
اشاره

مصادر سيره نبوى و احاديث، سرشار است

از اخبار فراوانى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حق سبطين عليهما السّلام و درجه اهميت و مقام ارجمندشان نزد آن حضرت رسيده كه به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(4) 1- «ابو ايوب» روايت كرده: «بر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسن و حسين عليهما السّلام نزد آن حضرت (و يا در حجره اش) مشغول بازى بودند.

پس گفتم: يا رسول اللّه! آيا آنها را دوست مى دارى؟ فرمود: چگونه آنها را

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 151.

(2) همان 3/ 137.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:101

دوست نداشته باشم در حالى كه آنها دو گل من از دنيا هستند كه آنها را مى بويم» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مواضع عديده اى لقب ريحانتين (دو گل) به آنها داده كه به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(2) الف- «سعيد بن راشد» روايت كرده: حسن و حسين عليهما السّلام به سوى پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى شتافتند. پس پيامبر يكى از آنها را برداشت و زير بغل گرفت. سپس ديگرى آمد و آن حضرت او را زير بغل ديگر خود گرفت و فرمود: «اينها دو گل من از دنيا هستند، هر كس مرا دوست بدارد، آنها را دوست داشته باشد «2»».

(3) ب- «سعد بن مالك» گويد: بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسن و حسين بر پشت آن حضرت بازى مى كردند، پس گفتم: يا رسول اللّه! آيا آنها را دوست مى دارى؟ فرمود: «چرا آنها را دوست نداشته باشم در حالى كه آنها دو گل من از دنيا هستند «3»؟».

(4) ج- «انس بن مالك»

روايت كرده: داخل شدم (يا شايد داخل شدم) بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه حسن و حسين بر شكم آن حضرت مى غلتيدند و مى فرمود: «اينان دو گل من از اين امت هستند «4»».

(5) د- «ابو بكره» روايت كرده: حسن و حسين عليهما السّلام بر پشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى ايستادند در حالى كه آن حضرت در نماز بود، پس ايشان آنها را با دست خود

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 181. و ذهبى آن را در سير اعلام النبلاء 3/ 282 با اندكى تغيير روايت كرده.

مختصر صفة الصفوة، ص 62. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين من تاريخ دمشق، ص 61.

(2) ذخائر العقبى، ص 124.

(3) كنز العمال 13/ 671.

(4) نسائى، خصائص، ص 125. و در مسند امام زيد، ص 469 آمده: «فرزند، گل است و دو گل من حسن و حسين هستند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:102

نگه مى داشت تا كمر خود را راست كند و آنها بر روى زمين قرار گيرند و هنگامى كه از نماز فارغ شد، آنها را در دامن خود نشاند و سپس فرمود: «اين دو فرزند من، دو گل من از دنيا هستند» «1».

(1) ه- «جابر» روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على بن أبي طالب عليه السّلام فرمود: «سلام بر تو اى پدر دو گل من! تو را به نيكى سفارش مى كنم در مورد دو گل من از دنيا كه به زودى دو ركن تو فرو مى ريزند و خداوند جانشين من بر تو باشد. پس هنگامى كه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گذشت، على عليه

السّلام گفت: اين يكى از دو ركنى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود و وقتى كه حضرت فاطمه عليها السّلام از دنيا رفت، حضرت على گفت: اين ركن دوّم است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود» «2».

(2) و- «بخارى» به سندش از «ابى نعيم» روايت كرده: «من شاهدى براى ابن عمر بودم كه مردى از او درباره خون پشه سؤال كرد، پس گفت: تو كيستى؟

گفت: از اهل عراق هستم. گفت: اين را بنگريد كه درباره خون پشه از من مى پرسد، در حالى كه فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كشته اند و من شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: آنها دو گل من از دنيا هستند «3»».

(3) 2- «انس بن مالك» روايت كرده: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيده شد كدام يك از اهل بيت نزد تو محبوبترند؟ آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين». و آن حضرت به فاطمه مى گفت: «دو پسرم را صدا كن. پس آنها را مى بوييد و به خود مى فشرد «4»».

______________________________

(1) كنز العمال 13/ 667.

(2) حلية الاولياء 3/ 201.

(3) بخارى، صحيح، 8/ 8 و 5/ 33. فضائل الخمسة من الصحاح الستة 3/ 183.

(4) ترمذى، صحيح 5/ 657. فيض القدير 1/ 148.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:103

(1) 3- «ابن عباس» روايت كرده: در حالى كه ما يك روز همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم، فاطمه عليها السّلام گريان آمد. پس پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: پدرت فدايت باد! چه چيزى تو را گريانده است؟ گفت: حسن

و حسين خارج شده اند و نمى دانم كه شب را در كجا به صبح رسانده اند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: گريه نكن كه آفريدگار آنان از من و تو به آنها مهربانتر است، سپس دو دستش را بلند كرد و گفت: «خداوندا! آنها را محافظت فرما و به سلامت بدار».

(2) پس جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمد! غمگين مباش كه آن دو در محله بنى النجار خفته اند و خداوند فرشته اى را مأمور آنان كرده كه آنها را محافظت نمايد. پيامبر برخاست و در حالى كه اصحابش به همراه وى بودند، به سوى آن محل رفتند و حسن و حسين عليهما السّلام را ديدند كه دست در آغوش يكديگر به خواب رفته اند و آن فرشته مأمور آنها يكى از دو بال خود را در زير آنها قرار داده و بال ديگر را در بالاى آنها سايبان ساخته بود. پيامبر خم شد و آنها را مى بوسيد تا اينكه از خواب بيدار شدند. سپس حسن را بر دوش راست و حسين را بر دوش چپ خود گذاشت. پس ابو بكر با او رو به رو شد و گفت: يا رسول اللّه! يكى از دو كودك را به من بده تا او را به جاى تو بردارم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بهترين مركب، مركب آنان است و آنها بهترين سواران هستند و پدرشان از آنها بهتر است». تا اينكه به مسجد رسيد. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپا خاست در حالى كه آن دو بر دوش وى بودند. سپس فرمود: «اى گروه مسلمين! مى خواهيد شما را به بهترين مردم

از نظر جد و جده راهنمايى كنم؟».

گفتند: آرى، يا رسول اللّه! (3) آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين هستند كه جدشان رسول خدا خاتم فرستادگان است و جده آنان، خديجه بنت خويلد سرور زنان اهل بهشت مى باشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:104

(1) سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «مى خواهيد شما را به بهترين مردم از جهت عمو و عمه راهنمايى كنم؟».

گفتند: آرى، اى پيامبر خدا! فرمود: «حسن و حسين، عمويشان جعفر بن أبي طالب و عمه آنها ام هانى دختر ابو طالب مى باشد».

(2) سپس فرمود: «مى خواهيد بهترين مردم از نظر دايى و خاله را به شما معرفى كنم؟».

گفتند: آرى، اى رسول خدا! آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين، دائيشان قاسم فرزند رسول خدا و خاله آنان، زينب دختر رسول خدا مى باشد».

(3) پس از آن، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوندا! تو مى دانى كه حسن و حسين و عمويشان در بهشت هستند و عمه آنها در بهشت مى باشد و هر كس آنها را دوست بدارد، در بهشت است و هر كس آنان را دشمن بدارد، در جهنم مى باشد «1»».

اين حديث شريف، آشكارا ميزان دوستى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله را نسبت به دو سبط خود نشان مى دهد و اينكه آن دو، محبوبترين اهل بيت وى نزد او هستند، همچنانكه آن دو برترين مردم از نظر نسب و حسب مى باشند و هر كس آنها را دوست بدارد همراه آنان در جايگاه بزرگى در فردوس برين جاى مى گيرد.

(4) 4- «عمر» روايت كرده: حسن و حسين عليهما السّلام را بر شانه هاى

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديدم، پس گفتم: اسب در زير شما مى باشد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«و بهترين سواران آنها هستند» «2».

______________________________

(1) ذخائر العقبى، ص 130.

(2) مجمع الزوائد 9/ 182. كنز العمال 13/ 658.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:105

(1) و به همين مضمون، جابر روايت كرده: بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسن و حسين بر پشت او بودند و آن حضرت مى فرمود: «بهترين شتر، شتر شماست و بهترين دو لنگه بار، شما هستيد «1»».

«سيد حميرى» اين مطلب را با اين گفته خود به نظم آورده است:

اتى حسنا و الحسين الرسول و قد برزا ضحوة يلعبان

فضمها و تفداهماو كانا لديه بذاك المكان

و مرا و تحتها عاتقاه فنعم المطية و الراكبان «پيامبر، حسن و حسين را ديد كه يك روز بازى مى كردند».

«پس آنها را در آغوش گرفت و گفت فدايتان شوم!».

«و آنها بر دوش او سوار شدند و گذشتند كه بهترين مركوب بود و آنان بهترين سواران بودند».

(2) 5- «ابو سعيد خدرى» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند ... «2»».

______________________________

(1) كنز العمال 13/ 663. مجمع الزوائد 9/ 182.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 656. مختصر صفة الصفوة، ص 62. احمد بن حنبل، مسند 3/ 62. حلية الاولياء 5/ 71. تاريخ بغداد 9/ 231 و حاكم آن را در مستدرك 3/ 168 به سندش از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و پدرشان از آنان بهتر است». و با اين نص در

مسند امام زيد وارد شده است. و در الاصابة 1/ 266 جهم روايت كرده:

شنيدم رسول خدا را كه مى فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت مى باشند».

و در كنز العمال 6/ 221 آمده: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند، هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است».

و در جامع الكبير سيوطى از ابن عساكر به سندش از حذيفه آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «فرشته اى به سوى من آمد، پس به من سلام كرد، از آسمان فرود آمده بود و پيش از آن فرود نيامده بود و مرا مژده داد كه حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و اينكه فاطمه سرور زنان اهل بهشت مى باشد ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:106

(1) 6- «سلمان فارسى» روايت كرده: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود:

«حسن و حسين دو پسرم هستند، هر كس آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد، خداوند او را دوست مى دارد و هر كس را خداوند دوست بدارد، او را به بهشت وارد مى سازد و هر كه آنان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد، خداوند او را دشمن مى داند و هر كه را خداوند دشمن بدارد، او را به جهنم وارد مى سازد ... «1»».

(2) 7- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حال خطبه بود كه حسن و حسين آمدند در حالى كه دو پيراهن قرمز رنگ پوشيده بودند و

راه مى رفتند و پايشان به زمين برخورد مى كرد، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از منبر پايين آمد و آنها را برداشت و نزد خود گذاشت و فرمود: «راست گفت خداوند، آنجا كه مى فرمايد: همانا اموال و فرزندانتان فتنه هستند، به اين دو كودك نگاه كردم كه راه مى رفتند و پايشان به زمين برخورد مى كرد، پس صبر نكردم تا اينكه سخنم را قطع نمودم و آنها را برداشتم ... «2»».

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 166. و با اندكى تغيير، هيثمى آن را در مجمعش آورده 9/ 111. و نيز متقى آن را در كنز العمال 12/ 120 روايت كرده و در سنن ابن ماجه 1/ 51 از ابو هريره، گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس حسن و حسين را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمن باشد، مرا دشمن داشته است».

و در تهذيب التهذيب در شرح حال نصر بن على ازدى، على بن صواف از عبد اللّه بن احمد روايت كرده كه نصر حديث گفته است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و گفت:

«هر كس مرا دوست بدارد و اينها و پدرشان را دوست بدارد، همراه من در روز قيامت در درجه ام خواهد بود».

هنگامى كه متوكل آن را شنيد، دستور داد او را هزار تازيانه بزنند. پس جعفر بن عبد الواحد با وى درباره اش سخن گفت و به او مى گفت: اين، از اهل سنّت است و همچنان با وى بود تا او را رها كرد.

(2) ترمذى، صحيح 5/ 658. نسائى، صحيح 3/ 108. حاكم، مستدرك 1/ 287. ابى

داوود، صحيح 1/ 290. احمد بن حنبل، مسند 5/ 354. بيهقى، سنن 3/ 218. اسد الغابة 2/ 12. كنز العمال 12/ 114، نسائى، سنن 3/ 108 و در الصواعق المحرقة، ص 191.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:107

(1) 8- «يعلى بن مره» روايت كرده: حسن و حسين در حالى كه براى رسيدن به رسول خدا با يكديگر مسابقه مى دادند، پيش آمدند. آن حضرت آنها را در آغوش گرفت و فرمود: «همانا فرزند مايه بخل و جبن است ... «1»».

(2) 9- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو سبط «2» از اسباط هستند» «3».

(3) 10- «انس» روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «محبوبترين اهل بيت نزد من حسن و حسين هستند ... «4»».

(4) 11- «انس» روايت كرده: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند كداميك از اهل بيت شما نزد تو محبوب تر هستند؟ فرمود: «حسن و حسين». و آن حضرت به فاطمه مى فرمود: «دو پسرم را براى من فرا خوان، پس آنان را مى بوييد و در آغوش مى گرفت ...» «5».

(5) 12- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو امام هستند، چه قيام كنند و چه بنشينند ...» «6».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جامه امامت را بر دو ريحانه خويش پوشاند و آن را از ذاتيات آنان قرار داد؛ خواه قيام به امر كنند و امور خلافت را بر عهده گيرند و خواه چنين نباشد.

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 168. احمد بن حنبل، مسند 4/ 172. و معناى حديث اين است كه فرزند، پدرش را به بخل و جبن وامى دارد.

(2) «سبطان» تثنيه سبط است

و در لسان العرب 9/ 181 آمده است كه «سبط» امتى از امم است در خير.

(3) كنز العمال 12/ 119. الصواعق المحرقة، ص 192. الادب المفرد. و در صبح الاعشى 1/ 430 آمده است كه حسن و حسين عليهما السّلام نخستين كسانى هستند كه در اسلام، «سبطين» ناميده شدند.

(4) ترمذى، صحيح، كنز العمال 12/ 116.

(5) ابن الديبع، تيسير الوصول 3/ 320.

(6) بحار الانوار 10/ 78. و در نزهة المجالس 2/ 476 آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به حسن و حسين فرمود: «شما دو امام هستيد و شفاعت براى مادر شماست» و اين حديث در صفحه 129 در الاتحاف بحب الاشراف آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:108

(1)

دوستى عميق

راويان، نشانه هاى فراوانى بر درجه علاقه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شدت دوستى آن حضرت نسبت به دو سبط خويش بيان كرده اند كه اينك به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

(2) 1- هرگاه حسن و حسين از آن حضرت دور مى شدند، به شدت نسبت به آنان مشتاق مى شد و دستور مى داد تا آنها را نزد وى بياورند، پس آنان را مى گرفت و مى بوييد و به سينه خويش مى فشرد.

(3) 2- «عبد اللّه بن جعفر» گويد: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هرگاه از سفرى بازمى گشت، با من يا با حسن يا حسين ديدار مى كرد «1»».

(4) 3- دوستى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله نسبت به دو سبط خويش تا بدانجا رسيد كه بيعت آنان را با خود ضمن سه كودك خردسالى كه از اهل بيت با وى بيعت كردند، پذيرا گشت كه آنها همراه عموزاده شان عبد اللّه بن جعفر بودند

و جز آنها هرگز با كودكى خردسال بيعت ننمود «2».

(5) 4- آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله آن دو را بر مركب خويش سوار مى كرد، پس يكى از آنها را جلو خويش و ديگرى را پشت سر خود قرار مى داد ... «3».

(6) 5- عطوفت آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و محبتش نسبت به دو سبط خود تا بدانجا بود كه آن حضرت، نماز عشا را مى خواند، پس هرگاه سجده مى كرد، بر پشت او سوار مى شدند، وقتى كه سر بر مى داشت، آنان را به آرامى مى گرفت و بر زمين

______________________________

(1) دارمى، سنن 2/ 285.

(2) العقد الفريد 2/ 243.

(3) مسلم، صحيح 4/ 1883.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:109

مى گذاشت و هر وقت دوباره به سجده مى رفت، آنان باز بر پشت او مى رفتند تا اينكه نمازش را تمام مى كرد و آنها را بر رانهاى خويش مى نشاند ... «1»

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عنايت و محبت خود را به دو سبط خويش ارزانى مى داشت تا مسلمانان، درجه اهميت آنها را نزد آن حضرت ببينند و نسبت به آنان مودت خود را ابراز كنند و رهبرى روحى و رمانى خود را به عهده آن دو گذارند تا امت را به سوى درجات زندگى شرافتمندانه اى كه انسان همه خواسته هايش را در آن مى يابد، پيش برند.

(2)

دسته سوّم

اخبارى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت ريحانه اش حضرت امام حسين عليه السّلام رسيده و نشانه هاى شخصيت وى را مشخص مى كند، متواتر شده اند كه بخش بزرگى از اهتمام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آن حضرت را در بر دارد. بعضى از آن اخبار بدين شرح مى باشد:

(3)

1- «جابر بن عبد اللّه» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس بخواهد به سرور جوانان اهل بهشت بنگرد، پس به حسين بن على نگاه كند ...» «2».

(4) 2- «ابو هريره» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه حسين بن على را برداشته بود و مى فرمود: «خداوندا! من او را دوست دارم، پس او را دوست

______________________________

(1) احمد، مسند.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 83. از كتابهاى خطى كتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام.

و سير اعلام النبلاء 3/ 282.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:110

بدار» «1».

(1) 3- «يعلى بن مره» روايت كرده: همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى يك ميهمانى مى رفتيم كه ما را به آن دعوت كرده بودند، ناگاه حسين را ديديم كه در كوچه اى بازى مى كرد، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيش رفت و دستهايش را گشود، آن طفل، اين طرف و آن طرف فرار مى كرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با او مى خنديد تا اينكه او را گرفت و يك دست خود را زير چانه اش قرار داد و دست ديگرش را روى سر او گذاشت «2» پس او را بوسيد و گفت: «حسين از من است و من از حسين هستم، خداوند دوست بدارد هر كس را كه حسين را دوست بدارد، حسين سبطى از اسباط است ...» «3».

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين حديث شريف، ميزان ارتباط عميق ميان خود و ميان فرزندش را مدلل ساخت و گمان قويتر آنكه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با گفته خود «حسين

از من است»، رابطه نسبى ميان خود و او را در نظر نداشته بلكه امر ديگرى را كه دقيق تر و عميق تر مى باشد، مورد نظر آن حضرت بوده است؛ زيرا وى در برگيرنده روح، هدايت و جهت گيريهاى عظيم آن حضرت بود. او اصلاح انسان و بالا بردن وى و پيشرفت عوامل زندگى او بر اساس ايمان به خداوند را مد نظر داشت كه همه مفاهيم خير و صلح در زمين را در بر دارد.

(3) همچنين آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با گفته خويش «و من از حسين هستم» اين

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 177. و در نور الابصار، ص 254 لفظ حديث چنين است: «خداوندا! من او را دوست دارم و دوست دارم هر كس را كه او را دوست داشته باشد».

(2) و در روايتى «پس يك دست خود را زير كمر او قرار داد و دست ديگر را زير چانه اش گذاشت و دهن بر دهانش نهاد در حالى كه مى فرمود: حسين از من است ...».

(3) ابن ماجه، سنن 1/ 51. احمد بن حنبل، مسند 4/ 172 اسد الغابة 2/ 19. تهذيب الكمال، 6/ 401.

تيسير الوصول 3/ 320 حاكم، مستدرك 3/ 177. انساب الاشراف، ج 3/ 142.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:111

مطلب را در نظر داشت كه آنچه را سبط عظيم در جانبازى و فداكارى در راه دين مى بخشد و آنچه از فعاليتهاى بزرگ در راه تجديد رسالت اسلام و زنده نگهداشتن آن در طول نسلهاى آينده، به سبب جانبازيهاى خود موجب مى شود، به سبب آن، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حق از امام حسين مى باشد، زيرا وى تجديد كننده دين او

و نجات دهنده آن از شرّ آن گروه حاكم بود كه براى محو اسلام از روى نقشه اين جهان كوشيد تا مفاهيم جاهليت و خرافاتش را بر صحنه زندگى بازگرداند، در حالى كه امام با نهضتش، رؤياهاى امويان را درهم ريخت و شادابى و زندگى را به اسلام بازگرداند و پرچم آن را بلند و در اهتزاز براى همه نسلها بر افراشت.

(1) همچنين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر عظمت نوه خويش دلالت نمود كه لفظ «سبط» بر او نهاد و مقصود آن حضرت اين بود كه وى امتى است از امتها، قائم به ذات خويش و مستقل در نفس خود، پس او امتى از امتها در خير امت و امتى از شرف در ميان همه نسلها و براى تمام روزگاران بود.

(2) 5- صحابى عظيم، «سلمان فارسى» روايت كرده: بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم و ديدم كه حسين بن على بر ران آن حضرت است و در حالى كه بر دهانش بوسه مى زد، مى فرمود: «تو سرورى فرزند سرور، تو امامى فرزند امام و برادر امام و پدر امامان و تو حجت خدا و فرزند حجت او و پدر حجتهاى نهگانه از نسل خود هستى كه نهمين آنها قائم آنهاست» «1».

(3) 6- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اين (يعنى حسين) امام، فرزند امام، برادر

______________________________

(1) المراجعات، ص 287.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:112

امام است، پدر نه امام ...» «1».

(1) 7- «ابو العباس» روايت كرده: نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودم در حالى كه فرزندش ابراهيم بر ران چپش بود و حسين بن على بر ران راستش و

پيامبر گاهى اين و گاه آن ديگر را مى بوسيد كه ناگهان جبرئيل با پيامى از پروردگار جهانيان فرود آمد و هنگامى كه از نزد آن حضرت رفت، فرمود: جبرئيل از پروردگارم نزد من آمد و به من گفت: «اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى رساند و به تو مى فرمايد:

هر دو را براى تو نمى گذارم، پس يكى از آنها را فداى ديگرى كن».

(2) پس پيامبر به «ابراهيم» نگاه كرد و گريست، آنگاه گفت: اگر ابراهيم بميرد، غير از من كسى بر او غمگين نمى شود در حالى كه مادر حسين، فاطمه و پدرش على، ابن عم من كه گوشت و خون من است و هرگاه بميرد، دخترم سوگوار مى شود و عموزاده ام به سوگ مى نشيند و من بر او غمناك مى شوم و من سوگ خود را بر سوگ آن دو ترجيح مى دهم، اى جبرئيل! ابراهيم گرفته شود، ابراهيم را فداى حسين كردم. پس سه روز بعد، ابراهيم در گذشت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هرگاه حسين را مى ديد كه به سويش مى آيد، او را مى بوسيد و بر سينه اش مى فشرد و بر لبانش بوسه مى زد و مى فرمود: «فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فدايش ساختم» «2».

(3) 8- «ابن عباس» روايت كرده: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسين را بر دوش خود سوار كرده بود، پس مردى به وى گفت: اى پسر! بر بهترين مركب سوار گشته اى.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى پاسخ داد: «و او بهترين سوار است ...» «3».

______________________________

(1) منهاج السنة 4/ 210.

(2) تاريخ بغداد 2/ 204.

(3) التاج الجامع للاصول 3/ 218. كنز العمال 13/ 650. بداية النهاية 8/ 36.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:113

(1) 9- «يزيد بن ابن زياد» روايت كرده: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از خانه عايشه خارج شد و بر خانه فاطمه گذشت و شنيد كه حسين گريه مى كند. پس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله از اين امر ناراحت شد و به فاطمه فرمود: «آيا نمى دانى كه گريه اش مرا مى آزارد ...» «1».

(2) 10- «عبد اللّه بن شداد» از پدرش روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سجده اى طولانى نمود تا آنجا كه گمان كرديم اتفاقى افتاده و يا اينكه وحى بر او نازل شده است، پس، از آن حضرت در مورد آن پرسيديم، فرمود: «هيچ كدام از اينها نبود، بلكه پسرم مرا مركب خود قرار داد و دوست نداشتم كه او را به عجله اندازم تا به خواسته خود برسد ...» «2».

(3) اينها بعضى از اخبارى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد ريحانه اش رسيده كه نشانهاى افتخار و شرافتى هستند كه به وى بخشيده و اعلامى از آن حضرت بوده است به اينكه سايه و حقيقتش در اين طفل نمايانده خواهد شد و او تصويرى بى همتا براى انسانيت والا و اسرار عظيم آن حضرت خواهد بود.

(4)

خبر دادن پيامبر در مورد شهادت امام حسين عليه السّلام

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياران خود را از كشته شدن ريحانه و سبط خويش با خبر ساخت و اين امر را ميان مسلمين انتشار داد به طورى كه اين موضوع نزد آنها از امور حتمى گرديد و در مورد آن هيچ گونه شكى نداشتند.

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 201. سير اعلام النبلاء 3/ 284 طبرانى، المعجم الكبير 3/ 124. ذخائر العقبى، ص 143.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 346.

تيسير الوصول الى جامع الأصول 3/ 321. نسائى، سنن 2/ 229.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:114

«ابن عباس» مى گفت: «ما شكى نداشتيم و اهل بيت فراوان بودند كه حسين بن على در طف كشته مى شود» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در چند موضع بخاطر سختيها و فجايعى كه دلها را آب مى كند و بر ريحانه اش خواهد گذشت، به سختى و با سوز دل گريست. در اينجا مرورى بر آن اخبار مى كنيم:

(2) 1- «ام فضل دختر حارث» روايت كرده: حسين در بغل من بود كه بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسين را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم كه چشمان پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از اشك لبريز شده اند. به آن حضرت گفتم: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد! تو را چه مى شود؟

(3) حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد كه امتم اين پسرم را خواهند كشت».

ام فضل پريشان گشت و گفت: اين كشته مى شود؟ و به حسين اشاره نمود.

(4) حضرت فرمود: آرى. و جبرئيل تربتى سرخ رنگ از تربتش را براى من آورد «2».

ام فضل به گريه پرداخت و غم و اندوهى فراوان بر او دست يافت.

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 179.

(2) حاكم، مستدرك 3/ 176. و در روايت ابن عساكر 13/ 62 از ام فضل است كه گفت: روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من وارد شد در حالى كه حسين نزد من بود. پس او را گرفت و مدتى وى را

بازى داد، سپس چشمانش اشكبار شدند، به او گفتم: چه چيزى تو را مى گرياند؟ فرمود: «اين جبرئيل است كه مرا خبر مى دهد امتم اين پسرم را مى كشند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:115

(1) 2- «جناب ام سلمه» روايت كرده: شبى رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پريشان برخاست. باز به خواب رفت و پريشان بيدار شد، كمتر از آنچه بار اوّل از او ديده بودم، پس از آن خوابيد و بيدار شد، در حالى كه خاك سرخ رنگى در دست او بود و آن حضرت آن را مى بوسيد، به ايشان گفتم: اى رسول خدا! اين خاك چيست؟

حضرت فرمود: «جبرئيل مرا خبر كرد كه اين (يعنى حسين) در سرزمين عراق كشته مى شود. پس به جبرئيل گفتم: خاك زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان ده و اين تربت اوست «1»».

(2) 3- «ام سلمه» روايت كرده: روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خانه ام نشسته بود، پس فرمود: «كسى بر من وارد نشود». من منتظر ماندم، پس حسين داخل شد و من صداى گريه پيامبر را شنيدم و ديدم كه حسين در بغل (يا در كنار وى) نشسته بود و آن حضرت دست بر او مى كشيد و مى گريست. به او گفتم: به خدا من متوجه نشدم تا اينكه وارد شد.

حضرت به من فرمود: «جبرئيل همراه ما در خانه بود و گفت: آيا او را دوست دارى؟ گفتم: آرى. گفت امت تو او را در سرزمينى كه به آن «كربلا» گفته مى شود، خواهند كشت. پس جبرئيل مقدارى از خاك آن را گرفت و به پيامبر نشان داد «2»».

(3) 4- عايشه روايت كرده:

حسين بن على بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شد در حالى كه به آن حضرت وحى مى شد، پس به روى پيامبر جست در حالتى كه

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 4/ 398 كنز العمال 12/ 126. سير اعلام النبلاء 3/ 289. ذخائر العقبى، ص 148.

(2) كنز العمال 12/ 126. طبرانى، المعجم الكبير 3/ 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:116

پيامبر به طرف زمين خم شده بود. جبرئيل گفت: اى محمد! آيا او را دوست دارى؟ فرمود: «چرا پسرم را دوست نداشته باشم؟» گفت: امت تو او را پس از تو خواهند كشت. پس جبرئيل دست خود را دراز كرد و خاك سفيد رنگى را براى آن حضرت آورد و گفت: در اين سرزمين است كه اين پسر تو كشته مى شود و نام آن «طف» است. هنگامى كه جبرئيل نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفت، در حالى كه آن خاك در دست آن حضرت بود و مى گريست، فرمود: «اى عايشه! جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين در سرزمين طف كشته مى شود و اينكه امت من پس از من دچار فتنه خواهند شد».

(1) سپس به سوى اصحاب خود خارج شد كه على، ابو بكر، عمر، حذيفه، عمار و ابو ذر در ميان آنان بودند، در حالى كه مى گريست. آنان به سوى آن حضرت شتافتند و گفتند: «يا رسول اللّه! چه چيزى تو را مى گرياند؟» حضرت فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين پس از من در سرزمين طف كشته مى شود و اين خاك را براى من آورد و به من خبر داد كه قبر وى در آن خواهد بود»

«1».

(2) 5- «زينب دختر جحش» همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده: پيامبر نزد من خوابيده بود، در حالى كه حسين در خانه، چهار دست و پا مى رفت. پس، از او غفلت كردم تا اينكه نزد پيامبر رسيد و بر شكم آن حضرت بالا رفت. سپس پيامبر به نماز برخاست و او را بغل كرد و هرگاه به ركوع و سجود مى رفت، وى را بر زمين مى گذاشت و چون برمى خاست او را بر مى داشت. هنگامى كه نشست به دعا مشغول شد و دستان خود را بلند كرد و گفت ... پس وقتى كه نماز را به پايان

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 187. و در تهذيب الكمال، 6/ 409، آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خاكى كه جبرئيل آن را آورده بود، گرفت و شروع به بوييدن آن كرد و مى گفت «واى بر كرب و بلا!».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:117

رساند به آن حضرت گفتم: «يا رسول اللّه! امروز ديدم چيزى را انجام دادى كه قبلا نديده ام انجام داده باشى؟».

(1) حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه پسرم كشته مى شود».

گفتم: «پس در اين صورت به من نشان بده و او خاكى سرخ رنگ برايم آورد» «1».

(2) 6- «ابن عباس» روايت كرده: حسين در آغوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، پس جبرئيل گفت: آيا او را دوست دارى؟ فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم در حالى كه وى ميوه دل من است؟». گفت: امت تو او را خواهند كشت، آيا مى خواهى موضع قبر او را به تو نشان دهم؟ پس مشتى گرفت و

ناگهان خاك سرخ رنگى بود «2».

(3) 7- «ابو امامه» روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به همسرانش فرمود: اين كودك را نگريانيد (يعنى حسين را) گفت: و آن روز، روز ام سلمه بود، پس جبرئيل فرود آمد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به درون خانه رفت و به ام سلمه فرمود:

«نگذار كسى بر من وارد شود». پس حسين آمد و هنگامى كه ديد پيامبر در خانه است، خواست كه داخل شود ولى ام سلمه او را به آغوش گرفت و او را لالايى مى داد و آرام مى كرد. هنگامى كه گريه اش شديد شد، وى را رها كرد، پس داخل شد تا اينكه در آغوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشست. جبرئيل به پيامبر گفت: امت تو اين پسر تو را خواهند كشت.

(4) حضرت فرمود: «او را مى كشند در حالى كه به من ايمان داشته باشند؟!!».

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 189.

(2) همان، ص 191.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:118

جبرئيل گفت: آرى، او را مى كشند. و جبرئيل خاكى را گرفت و به آن حضرت گفت در فلان مكان كشته مى شود. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خارج شد در حالى كه حسين را به آغوش گرفته، اندوهگين و افسرده بود. ام سلمه گمان كرد كه آن حضرت از وارد شدن كودك بر او غمگين شده است، پس گفت: اى پيامبر خدا! فداى تو گردم! فرمودى اين كودك را نگريانيد و به من دستور دادى كه نگذارم كسى بر تو وارد شود و او آمد و من او را رها كردم. پيامبر پاسخى به وى نداد و به سوى اصحابش

خارج شد در حالى كه غرق در اندوه و غم بود، پس به آنان فرمود: «امت من اين را مى كشند (و به حسين اشاره فرمود)».

ابو بكر و عمر روى به آن حضرت كردند و گفتند: اى پيامبر خدا! آيا در حالى كه مسلمان باشند؟!! فرمود: «آرى و اين تربت اوست ... «1»».

(1) 8- «انس بن حارث» از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «اين پسرم (و به حسين اشاره نمود) در سرزمينى كه به آن كربلا گفته مى شود، كشته مى گردد، پس هر كس آن (حادثه) را شاهد باشد، او را يارى نمايد».

هنگامى كه حضرت حسين به سوى كربلا خارج شد، انس همراه آن حضرت رفت و در خدمت ايشان شهيد گشت «2».

(2) 9- «ام سلمه» روايت كرده: حسن و حسين در حضور پيامبر در خانه ام بازى مى كردند، پس جبرئيل فرود آمد و گفت اى محمد! امت تو اين پسرت را پس از تو خواهند كشت (و به حسين اشاره نمود).

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گريست و او را به سينه خود فشرد در حالى كه تربتى

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 189.

(2) ابن الوردى، تاريخ 1/ 233.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:119

در دست او بود، پس آن را مى بوييد و مى گفت: «واى بر كرب و بلا!» و آن را به ام سلمه داد و به وى فرمود: «هرگاه اين خاك به صورت خون درآمد، بدان كه پسرم كشته شده است».

«ام سلمه» آن را در شيشه اى گذاشت و هر روز آن را وارسى مى كرد و مى گفت: «آن روز كه به صورت خون در مى آيى، روزى عظيم خواهد بود ...» «1».

(1) 10-

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب ديد كه سگى سياه و سفيد، خونش را مى ليسد، آن را تعبير فرمود كه مردى فرزندش حسين را مى كشد، پس شمر بن ذى الجوشن ابرص بود كه امام حسين را كشت «2».

(2) 11- «ام سلمه» روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حسين بن على در پايان شصت (سال) از هجرتم كشته مى شود» «3».

(3) 12- «معاذ بن جبل» روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ما خارج شد و فرمود:

«من محمد هستم كه آغازها و پايانهاى سخن به من داده شده است، پس مرا اطاعت كنيد مادام كه در ميان شما هستم و هرگاه از دنيا برده شوم، بر شما باد به كتاب خداى عز و جل كه حلال آن را حلال بداريد و حرامش را حرام بشماريد، مرگ به سوى شما آمده ... فتنه ها همچون پاره هاى شب تاريك به طرف شما آمده هر چه فرستادگانى بروند، فرستادگانى مى آيند، نبوت تناسخ يافته و به صورت پادشاهى درآمده، خداوند رحمت كند هر كس را كه آن را به حقّش بگيرد و آن گونه كه وارد آن شده باشد از آن خارج شود. اى معاذ! نگهدار

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير (در شرح حال امام حسين) 3/ 114.

(2) تاريخ الخميس 2/ 299.

(3) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 110.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:120

و بشمار».

(1) معاذ گفت: تا پنج شمردم (يعنى از خلفا) پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «يزيد، خداوند يزيد را بركت ندهد ...».

سپس چشمان آن حضرت اشكبار گرديد. پس حضرت فرمود: «از قتل حسن به من خبر داده شد و تربتش

را براى من آوردند و از قاتلش باخبر گشتم.

در ميان قومى كشته نشود و آنان از او دفاع ننمايند مگر اينكه خداوند ميان سينه ها و قلبهايشان جدايى بيفكند و بدانشان را بر آنان مسلط مى گرداند و آنها را پراكنده سازد ...».

(2) سپس آن حضرت فرمود: «آه! بر فرزندان آل محمد از خليفه اى كه او را بگمارند، نازپرورده اى كه جانشين مرا مى كشد و جانشين جانشين را. اى معاذ! نگهدار».

پس وقتى كه به ده رسيدم، يعنى ده نفر از كسانى كه حكومت را پس از او عهده دار مى شوند، فرمود: «وليد «1»، نام فرعون ويرانگر شرايع اسلام است كه فردى از افراد خانواده اش، به خون او دست مى يازد و خداوند شمشيرش را بر مى كشد كه غلاف نگردد و مردم با هم مختلف شوند و چنين گردند»، پس انگشتان خود را به هم پيچيد.

(3) سپس فرمود: «پس از سال يكصد و بيست، مرگى سريع و قتلى فراگير

______________________________

(1) «وليد بن يزيد بن عبد الملك بن مروان»، پادشاه فاسق كه همه حرمتهاى خدا را هتك نمود و به حج رفت تا بر بام كعبه شراب بنوشد و او بر اين امت از فرعون بر امتش شديدتر بود، آن گونه كه در حديث است. همو بود كه مصحف را با تير زد و مسلمانان به سبب اظهار الحاد و بدعتها و آشكار كردن فسق، بر او خشم گرفتند و بر ضد وى شوريدند و او را به قتل رساندند. اين مطلب در تاريخ خلفاء، ص 250- 252 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:121

خواهد بود كه هلاكشان در آن باشد و مردى از فرزندان عباس بر آنها حاكم خواهد شد «1»».

(1)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پشت سراپرده غيب، آنچه را كه از فجايع و فتنه ها پس از او بر امّتش خواهد گذشت، به سبب آنچه ميان آنان از جنگ قدرت هولناك پيش مى آيد تا آنجا كه امر مسلمين به فراعنه شرّ و جباران كفر از بنى اميه مى رسد و آنان به قتل مسلمين مى پردازند و آنان را خوار مى سازند، آن گونه كه خبر داد از آنچه بر سبطش خواهد گذشت از قتل و آزار از سوى يزيد بن معاويه. و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله زوال حكومت اموى و انتقال آن به بنى عباس را خبر داد و آنچه امت در آن دوره هاى سخت از قتل و ظلم و ستم خواهند كشيد و همه آن امور بر صحنه زندگى، محقق گشت آن گونه كه صادق امين فرموده بود.

(2) 13- «ابن عباس» روايت كرده: هنگامى كه دو سال از تولد حضرت حسين گذشت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سفرى رفت. پس وقتى كه در ميانه راه بود، ايستاد و استرجاع نمود و چشمانش به اشك نشست. پس در مورد آن پرسيده شد.

فرمود: «اين جبرئيل است كه مرا از سرزمينى در كنار فرات خبر مى دهد كه به آن كربلا گفته مى شود، فرزندم حسين بن فاطمه در آنجا كشته مى شود».

جمعى از صحابه به آن حضرت روى كرده گفتند: «يا رسول اللّه! چه كسى او را خواهد كشت؟

(3) آن حضرت با كلماتى بريده و اندوهبار به آنان پاسخ داد: «مردى كه او را يزيد نامند. خداوند به وى بركت ندهد و گويى كه به قتلگاه و آرامگاهش مى نگرم در حالى كه سر او را

به هديه مى برند. به خدا هر كس به سر فرزندم حسين بنگرد

______________________________

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 129. (در شرح حال حضرت امام حسين) مجمع الزوائد 9/ 190.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:122

و شاد گردد، خداوند ميان قلب و زبانش جدايى مى افكند».

(1) وقتى كه پيامبر از سفر بازگشت، اندوهگين بود، پس به منبر رفت و مسلمين را اندرز گفت، در حالى كه دو نوه و دو گل خود را همراه داشت و سر به سوى آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! من محمد بنده و پيامبر تو هستم و اين دو بهترين عترت و نيكوترين ذريّه و ريشه من و كسانى هستند كه در امتم باقى مى گذارم .. خداوندا! جبرئيل مرا خبر داده كه اين فرزندم (و اشاره به حسين نمود) كشته مى شود و فروگذاشته مى گردد، خداوندا! او را در قتلش بركت فرما و وى را از سروران شهدا قرار ده كه تو بر هر چيزى توانا هستى. خداوندا! آنكه او را بكشد و فرو گذارد، بركت عطا مفرما ...».

(2) صحن مسجد يكپارچه فريادى خروشان از گريه و زارى شد. پس پيامبر به آنها فرمود: «آيا گريه مى كنيد و او را يارى نمى دهيد؟ خداوندا! تو ولىّ و ياور او باش!!».

(3) ابن عباس گويد: پيامبر همچنان رنگ برگشته و با چهره اى افروخته باقى ماند، پس بار ديگر به منبر رفت و براى مردم خطبه شيواى مختصرى ايراد فرمود، در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، سپس فرمود: «اى مردم! من در ميان شما دو چيز گرانبها بر جاى گذاشته ام، كتاب خدا، عترت، اصل، ريشه، نهاد و ثمره ام را كه از يكديگر جدا نمى شوند تا اينكه كنار

حوض بر من وارد شوند.

(4) همانا من در مورد آنها از شما درخواست نمى كنم جز آنچه را كه پروردگارم مرا به آن فرمان داده است، مودت نسبت به خويشاوندانم؛ پس بنگريد كه فردا كنار حوض در حالى با من روبه رو نشويد كه عترتم را به خشم آورده باشيد.

همانا روز قيامت سه پرچم از اين امت بر من وارد خواهند شد؛ پرچمى سياه و تاريك كه فرشتگان از آن در هراس مى شوند، در برابر من مى ايستند و از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:123

آنها مى پرسم كه كيستيد؟ آنها مرا از ياد مى برند و مى گويند: ما اهل توحيد از عرب هستيم. پس مى گويم: من احمد پيامبر عرب و عجم هستم. آنها مى گويند:

ما از امّت تو هستيم اى احمد! به آنها مى گويم پس از من با اهل و عترتم و با كتاب پروردگارم چگونه رفتار نموديد؟ آنان مى گويند: كتاب را ضايع و پاره پاره نموديم و اما عترت تو را بر آن بوديم تا آنها را از روى زمين برداريم. پس، از آنان روى خود را مى گردانم و آنان تشنه كام و رو سياه بر مى گردند.

(1) سپس پرچم ديگرى بر من وارد مى شود كه از پرچم نخست سياهتر باشد.

به آنها مى گويم شما كيستيد؟ آنها مانند گروه قبلى مى گويند: ما از اهل توحيد هستيم، ما امت تو هستيم. به آنان مى گويم پس از من با ثقلين اصغر و اكبر، با كتاب خدا و با عترتم چگونه رفتار نموديد؟ مى گويند: با ثقل اكبر، مخالفت نموديم و ثقل اصغر را فرو گذاشتيم و آنان را در همه حال تار و مار نموديم. به آنها مى گويم از نزد من دور شويد. آنان تشنه كام

و رو سياه مى روند.

(2) سپس پرچم ديگرى بر من وارد مى شود كه نور افشانى مى نمايد. به آنان مى گويم! شما كيستيد؟ مى گويند: ما كلمه توحيد هستيم. ما امت محمّديم و ما باقيماندگان اهل حق مى باشيم كه كتاب پروردگارمان را برگرفتيم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام دانستيم و ذريّه پيامبرمان محمد صلّى اللّه عليه و آله را دوست داشتيم و آنها را يارى نموديم به آنچه خودمان را يارى كرديم، همراه آنان جنگيديم و با مخالفانشان نبرد كرديم. پس من به آنها مى گويم: مژده باد شما را كه من پيامبرتان محمد هستم! شما در سراى دنيا آن گونه بوديد كه خود توصيف نموديد. سپس به آنان از حوض خود مى نوشانم و آنها سيراب مى روند. همانا جبرئيل مرا باخبر ساخته كه امتم فرزندم حسين را در سرزمين كرب و بلا مى كشند كه لعنت خدا بر كشنده و فروگذارنده او تا پايان روزگار باد ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:124

سپس حضرت از منبر فرود آمد و كسى از مهاجرين و انصار باقى نماند مگر اينكه به يقين دانست كه حسين كشته مى شود «1».

(1) اينها بعضى از خبرهايى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد كشته شدن سبط و ريحانه اش بيان فرمود و از آنها شدت حزن و اندوه آن حضرت بر او را مى توان دريافت.

مسلمانان از اين اخبار به كشته شدن امام يقين كرده و در آن هيچ گونه شكى نداشته اند، همچنانكه حضرت حسين عليه السّلام نيز به آنها ايمان داشت و اين مطلب را در مواضع بسيارى- كه ضمن اين كتاب به آنها خواهيم پرداخت- بيان فرمود.

(2)

گرامى داشتن امام حسين عليه السّلام توسط صحابه

صحابه، امام حسين عليه السّلام

را بسيار گرامى داشتند و با تكريم و تعظيم فراوان با وى رو به رو شدند و او را در جايگاه جد بزرگوارش صلّى اللّه عليه و آله قرار دادند؛ زيرا در او آنچه را از علم و تقوا و پارسايى در دين انتظار داشتند، يافتند.

(3) مورخان مى گويند: آن حضرت بر آنان عطوفت داشت و به ناتوانان آنها رسيدگى مى كرد و در سختى و گرفتارى با آنها مشاركت داشت. از بدكارانشان مى گذشت و به همه مسائلشان مى پرداخت، همان گونه كه جد اعظمش صلّى اللّه عليه و آله با آنها عمل مى كرد.

(4) بزرگان و نامداران صحابه در خدمت به آن حضرت و برادر پاكش حضرت ابا محمد الحسن عليه السّلام بر يكديگر پيشى مى جستند و معتقد بودند هر خدمتى كه به

______________________________

(1) الفتوح 4/ 216- 219.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:125

آنها بشود، شرافت و عظمتى براى انجام دهنده آن است؛ مثلا عبد اللّه بن عباس، دانشمند امّت، با وجود جلالت قدر و جايگاه عظيمى كه نزد مسلمين داشت، هرگاه حضرت حسن و حسين مى خواستند سوار شوند، جهت گرفتن ركاب براى آنان مى شتافت و جامه ها را براى آنان مرتب مى نمود و به اين كار افتخار مى كرد به طورى كه مدرك بن زياد يا ابن عماره او را به سبب اين كار سرزنش نمود ولى ابن عباس او را نهيب زد و به او گفت: «اى نادان! آيا مى دانى اينها چه كسانى هستند؟ اينان دو پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستند. آيا از نعمتهاى خدا بر من نيست اينكه من براى آنها ركاب را نگاه دارم و جامه ها را براى آنان مرتب نمايم؟» «1».

(1) تعظيم و

تكريم آنان از سوى مسلمين تا بدانجا بود كه آن دو، هنگامى كه پياده براى زيارت خانه خدا مى رفتند، بر هر كاروانى كه مى گذشتند، افراد آن، به احترام آنان پياده مى شدند تا آنجا كه راه رفتن بر بسيارى از حاجيان سخت آمد، پس با يكى از بزرگان صحابه سخن گفتند و از او خواستار شدند تا بر آن بزرگواران، سوار شدن و يا دور شدن از راه (عمومى) را عرضه نمايد. او نيز اين امر را بر آنان عرضه داشت. آنها به وى فرمودند: ما نه سوار مى شويم و نه از جاده جدا مى گرديم، پس جاده ديگرى را در پيش گرفتند.

(2) آنان هرگاه خانه كعبه را طواف مى كردند، نزديك بود كه مردم آنان را به سبب كثرت سلام كردن بر آنان و تبرك جستن به آنها، از بين ببرند. «2»

(3) از نمونه هاى اين بزرگداشت اينكه امام حسين عليه السّلام در مسجد جدش بر جماعتى گذشت كه عبد اللّه پسر عمرو عاص در ميان آنان بود، پس بر آنان سلام

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 210. ابن شهر آشوب، مناقب 3/ 400.

(2) البداية و النهاية 8/ 37.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:126

كرد و آنها سلامش را پاسخ دادند و عبد اللّه با صدايى بلند و با توجه به آن حضرت جواب سلام را داد و روى به آن جمع نمود و گفت: «مى خواهيد محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمان را به شما معرفى كنم؟».

گفتند: «آرى».

(1) گفت: «همين كسى است كه در حال رفتن است و به حضرت حسين اشاره كرد، وى از شبهاى صفين تا كنون يك كلمه با من سخن نگفته است و

اگر از من راضى شود براى من از اينكه شتران سرخ مو داشته باشم، محبوبتر است ...».

(2) ابو سعيد خدرى روى بدو كرد و گفت: آيا از او عذر خواهى نمى كنى؟

وى او را اجابت نمود و آنها به سوى خانه امام شتافتند و از امام اجازه ورود خواستند. امام به آنان اجازه داد و هنگامى كه در مجلس قرار گرفتند، امام روى به عبد اللّه كرد و به او گفت: «آيا دانستى كه من محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمان هستم؟».

عبد اللّه به سرعت پاسخ داد: آرى، سوگند به پروردگار كعبه ....

(3) حضرت فرمود: «چه چيزى تو را بر آن داشت تا روز صفين با من و پدرم بجنگى، سوگند به خدا! پدرم از من بهتر بود؟!».

عبد اللّه، عذرهايش را بيان كرد و گفت: «آرى، ولى عمرو (يعنى پدرش)، از من نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شكايت كرد و به آن حضرت گفت: عبد اللّه شب را به نماز مى ايستد و روز را روزه مى دارد، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «نماز بخوان و بخواب و روزه گير و افطار كن و از عمرو اطاعت نما»، پس وقتى كه روز صفين فرا رسيد، مرا سوگند داد و من خارج شدم ولى به خدا نه شمشيرى را افراشتم و نه نيزه اى را به كار گرفتم و نه تيرى انداختم و همچنان از امام خواهش مى كرد تا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:127

اينكه امام از او راضى گشت «1».

(1) البته عذر وى در اطاعت از پدرش براى جنگ با حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام صورتى شرعى نداشته است؛ زيرا اطاعت

از والدين- بنابر آنچه در قرآن آمده است- در معصيت خدا مشروعيتى ندارد.

(2) به هر حال، حضرت امام حسين عليه السّلام مورد عنايت و تجليل مسلمين بوده است. مورخان مى گويند: آن حضرت در تشييع جنازه اى حاضر شد، پس ابو هريره به سرعت رفت تا با جامه هاى خويش گرد و خاك را از پاى آن حضرت بزدايد «2» و مقداد بن اسود، يار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و يكى از پيشتازان نخستين در اسلام، وصيت نمود كه پس از وفاتش، از تركه اش 36 هزار به حضرت حسين پرداخت شود «3».

(3) صحابه دانستند كه امام حسين عليه السّلام بقية اللّه در زمين، مثال والاى جدش بوده است و لذا نسبت به وى دوستى و احترام فراوان قايل شدند و براى تشرف به خدمت و زيارتش، بر يكديگر پيشى مى جستند.

______________________________

(1) اسد الغابة 3/ 234- 235. كنز العمال 11/ 343. مجمع الزوائد 9/ 186.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 287. و در كفاية الطالب، ص 425 از ابى مهرام آمده است كه گفت: در تشييع جنازه زنى بوديم و ابو هريره همراه ما بود. پس جنازه مردى را آوردند و او آن را ميان جنازه آن زن گذاشت و بر آنها نماز خواند. هنگامى كه بازگشتيم حضرت حسين خسته شد و در راه نشست. پس ابو هريره با گوشه لباسش خاك را از پاهاى آن حضرت پاك مى كرد. حضرت حسين به او فرمود:

«آيا چنين مى كنى؟». ابو هريره گفت: مرا بگذار كه به خدا اگر مردم آنچه را من از تو مى دانستم، آنها نيز مى دانستند، تو را بر گردنهاى خود برمى داشتند.

(3) سير اعلام النبلاء 1/ 389.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:129

(1)

نمونه هايى از فضايل امام حسين عليه السّلام

اشاره

در شخصيّت سرور آزادگان، همه ارزشهاى انسانى و فضايل والا، تجسم يافته و عناصر نبوت و امامت در وجود آن حضرت به هم آميخته و او به حكم فضيلت و تهذيبش، نمونه اى كم نظير از نمونه هاى برجسته تكامل انسانى و مثالى نمايان از مثالهاى رسالت اسلامى بوده و به حق، وى طرح جاويدان اسلام با همه نيروها و اصولش به حساب مى آمده است.

(2) به حقيقت هر صفتى از صفات پدر شهيدان و هر سرشتى از سرشتهاى كريمانه اش، وى را به مقامى بسيار بالاتر از همه بزرگان جهان ارتقا مى دهد و بدون مبالغه، ما را بر آن مى دارد كه بگوييم او نسخه اى بى همتا در كل تاريخ بشريت على الاطلاق جز جد و پدرش بوده است. ما، به اختصار، به بعضى از ويژگيها و ذاتياتش اشاره مى نماييم:

(3)

امامت امام حسين عليه السّلام

امام حسين، يكى از ستارگان درخشان از ائمه اهل بيت عليهم السّلام است كه صفات انسانيت در آنها تكامل جسته و به قله كمال مطلق، راه يافته و مشعل اين دين را به پاى داشته و شعار حق و عدالت در زمين را ندا داده و مسائل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:130

سرنوشت ساز را در اسلام بنياد نهاده و در راه آن، از همه انواع فجايع و محنتها رنج برده و از جباران روزگاران خويش، هر شدت و سختى را تحمل كرده اند؛ آن ستمگرانى كه مال خدا را ثروت خويش به حساب آورده و بندگان خدا را بندگان خود شمرده بودند.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه به وى وحى مى شد، از خلال روزگاران، پياپى به ائمه طاهرين از اهل بيت خويش نظر كرد و آنان را

به نام و صفاتشان شناخت و با نصوص عام و خاص، مدلل ساخت كه آنان جانشينان و اوصياى اويند و آنها كشتيهاى نجات و ايمنى بندگان هستند و ايشان را قرين كتاب عظيم خدا قرار داد كه باطل از پيش رو و از پشت سر به سوى آن نمى آيد. در بحثهاى گذشته به بسيارى از اين نصوص اشاره نموديم و در اينجا نيازى به ذكر آنها نيست.

همچنانكه در مورد امامت و ضرورت آن به صورتى موضوعى و شامل، اشاره كرديم و واجبات امام و صفات او را در كتاب «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان نموديم و در اينجا حاجتى به بازآوردن آن بحث نيست.

(2)

نشانه هاى شخصيّت امام حسين عليه السّلام

اشاره

نشانه هاى بى مانندى كه شخصيت سرور آزادگان به آنها متّصف بود و از عناصر و مسائل بنيادين وجود آن حضرت به حساب مى آيند، عبارتند از:

(3)

1- قدرت اراده

از ويژگيهاى ذاتى پدر شهيدان عليه السّلام قدرت اراده و صلابت عزم و تصميم بود كه اين حالت ارزنده را از جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برد، پيامبرى كه جريان تاريخ را تغيير داد و مفاهيم زندگى را دگرگون ساخت و به تنهايى در برابر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:131

نيروهاى عظيمى كه براى منع ايشان از گفتن سخن خدا بپا خاسته بودند، ايستاد و به آنها اعتنايى ننمود و به عمويش ابو طالب، مؤمن قريش، فرمود:

«به خدا اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند كه از اين امر، دورى گزينم، آن را رها نخواهم كرد تا اينكه بميرم و يا اينكه خداوند آن را پيروز گرداند ...».

(1) با اين اراده نيرومند، با نيروهاى شرك، رو به رو شد و توانست بر جريان حوادث، چيره گردد. و همچنين سبط عظيم آن حضرت در برابر حكومت اموى، ايستاد و بدون ترديد، عدم پذيرش خود را در برابر بيعت يزيد اعلام فرمود و با وجود ياران اندك، به سوى ميدانهاى جهاد روان شد تا كلمه حق را رفعت بخشد و سخن باطل را نابود گرداند، در حالى كه دولت اموى، سپاهيان فراوان خود را بر ضد وى بسيج كرده بود، اما آن حضرت، اعتنايى به آنها نكرد و عزم و تصميم خود را با سخن جاويدانش اعلام كرد آنجا كه فرمود: زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 131 1 -

قدرت اراده ..... ص : 130

مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز فريبى نمى بينم ...».

(2) و همراه با خانواده ارجمندش از اهل بيت و يارانش به سوى ميدان شرف و بزرگوارى حركت كرد تا پرچم اسلام را برافرازد و براى امت اسلامى، عظيم ترين پيروزيها و فتحها را محقق سازد تا اينكه به شهادت رسيد، سلام خداوند بر او باد كه او قويترين مردم از نظر اراده و پيشتازترين آنان از نظر عزيمت و تصميم بود و اعتنايى به تحمل فجايعى كه عقول و خردها را ناتوان مى ساخت، نداشت.

(3)

2- خوددارى از قبول ستم

صفت بارز در ميان خصلتهاى امام حسين عليه السّلام «خوددارى از پذيرش ظلم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:132

بود» تا آنجا كه به «ابىّ الضيم» يعنى خوددار از ستم ملقب شد. اين لقب، شايعترين و رايجترين القاب آن حضرت در ميان مردم است؛ زيرا آن حضرت مثال والاى اين پديده بود. و هم او بود كه شعار كرامت انسانى را به پاداشت و راه شرافت و عزت را ترسيم نمود، پس نه سر فرود آورد و نه در برابر ميمونهاى بنى اميه خضوع كرد و مرگ در زير سايه نيزه ها را ترجيح داد.

(1) «عبد العزيز بن نباتة السعدى» مى گويد:

و الحسين الذي رأى الموت في العز حياة و العيش فى الذل قتلا «و حسين كه مرگ در عزت را زندگى يافت و زنده ماندن در خوارى را كشته شدن دانست» (2) و مورخ شهير، «يعقوبى»، آن حضرت را «شديد العزّه» توصيف كرده «1».

(3) «ابن ابى الحديد» مى گويد: «سرور غيرتمندان و ظلم ستيزان كه حميّت و مرگ در سايه شمشيرها به جاى قبول پستى را به مردم

آموخت، ابا عبد اللّه حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام بود كه امان براى خود و يارانش بر او عرضه شد، اما وى خوارى را بزرگ منشانه نپذيرفت و از اينكه مبادا ابن زياد با وجود نكشتن، وى را به نوعى اهانت بخشد، مرگ را بر آن برتر شمرد و من از نقيب، ابو زيد يحيى بن زيد علوى شنيدم كه مى گفت: گويى ابيات ابو تمام درباره محمد بن حميد طائى، تنها در مورد حسين گفته شده است:

و قد كان فوت الموت سهلا فرده اليه الحفاظ المرّ و الخلق الوعر

و نفس تعاف الضيم حتى كانّه هو الكفر يوم الروع او دونه الكفر

فاثبت فى مستنقع الموت رجله و قال لها من تحت اخمصك الحشر

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 247.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:133 تردّى ثياب الموت حمرا فما أتى لها الليل الا و هي من سندس خضر «1» «از دست دادن مرگ آسان بود، اما دفاع وفادارانه و خوى مردانه وى را به سوى آن بازگرداند».

«و نفسى كه ستم را نمى پذيرد، گويى در روز نبرد، آن همانند كفر و يا بالاتر از آن باشد».

«پس پاى خود را در باتلاق مرگ، محكم كرد و به آن گفت: قيامت روز حشر در زير تو است».

«جامه هاى سرخ مرگ را به تن كرد و شب فرا نرسيد مگر آنكه آنها سندس سبز شده بودند «2»».

(1) سرور آزادگان، مناعت نفس را در ظلم ستيزى و در فداكارى به مردم آموخت. «مصعب بن زبير» مى گويد: «مرگ شرافتمندانه را بر زندگى رذيلانه ترجيح داد «3»» سپس اين بيت را بر زبان آورد:

و إن الألى بالطف من آل هاشم تآسوا فسنوا للكرام التآسيا «آنان كه در طف

از خاندان هاشم بودند، همديگر را مواسات نمودند و بزرگان را مواسات آموختند».

(2) سخنان آن حضرت در روز طف از برجسته ترين آثار بر جاى مانده در كلام عرب است آنجا كه عزت، مناعت و بزرگمنشى به تصوير كشيده مى شود.

مى فرمايد: «همانا اين فرومايه فرزند فرومايه مرا ميان دو كار قرار داده است؛ يا شمشير بكشم و يا خوارى را بپذيرم و هيهات كه ما خوارى را پذيرا گرديم؛ زيرا

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 1/ 302.

(2) اشاره به «سندس خضر» مى باشد كه از جامه هاى بهشتيان است (م).

(3) طبرى، تاريخ 6/ 273.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:134

خداوند و پيامبرش و مؤمنان آن را براى ما نمى پذيرند و دامنهاى پاك و طاهر و همتهاى غيرتمند و جانهاى ستم ستيز روا نمى دارند كه ما اطاعت از فرومايگان را بر قتلگاه شرافتمندان ترجيح دهيم ...».

(1) و در روز «طف» همچون كوهى استوار، بدون اعتنا به آن درندگان از سپاهيان ارتداد اموى، ثابت قدم ايستاد و به آنان و همه نسلها، درسهايى از كرامت، عزت نفس و شرافت ستم ستيزى آموخت و فرمود:

«به خدا قسم! دست خوارى به شما نمى دهم و همچون بردگان نمى گريزم، من به پروردگارم و پروردگارتان پناه مى برم كه شما مرا سنگسار كنيد ...».

(2) اين سخنان درخشان، نشان داد امام بزرگوار تا چه حد از كرامتى بى كران برخوردار بود كه برجسته ترين نمونه هاى قهرمانى جاويدان در همه روزگاران مى باشد كه تاريخ اسلام در خود ضبط نموده است.

(3) شاعران اهل بيت عليهم السّلام براى تصوير اين پديده ارجمند، با يكديگر به مسابقه پرداختند و آنچه در اين زمينه سروده اند، از ارزشمندترين مواردى است كه منابع ادبيات عرب، تدوين نموده اند،

«سيد حيدر جلى» در بسيارى از سروده هاى جاويدانى كه در رثاى جدش حضرت حسين به نظم آورده، آن را به تصوير كشيده است:

طمعت ان تسومه القوم ضميماو ابى اللّه و الحسام الصنيع

كيف يلوى على الدنية جيدالسوى اللّه ما لواه الخضوع

و لديه جأش أرد من الدرع لضمأى القنا و هن شروع

و به يرجع الحفاظ لصدرضاقت الارض و هى فيه يضيع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:135 فابى ان يعيش الّا عزيزااو تجلى الكفاح و هو صريع «1» «آن قوم طمع كردند كه ستم را به او بقبولانند، اما خداوند و شمشير بران نپذيرفتند».

«چگونه پستى را گردنى پذيرا گردد كه جز براى خدا خم نشده باشد؟».

«او را قلبى بود محكمتر از زره در برابر نيزه هاى تشنه كام برافراشته شده».

«و وفادارى و تصميم او به سينه اى بر مى گشت كه زمين تنگ مى گردد اما در بيان آن گم مى شود».

«پس زندگى را نپذيرفت مگر اينكه عزيز باشد و يا اينكه هنگامى از نبرد دست بكشد كه بر زمين غلتيده باشد».

(1) مناعت نفس و بزرگ منشى، اين گونه برجسته به تصوير كشيده نشده است؛ زيرا «سيد حيدر»، به تصميم دولت اموى در اجبار حضرت امام حسين عليه السّلام به خوارى و ذلّت و خاضع ساختن وى در برابر ظلم و استبدادشان اشاره مى كند، در حالى كه خداوند آن را نمى پذيرد و آن روح عظيمى كه عزّت نبوت را به ارث برده، از قبول ستم، سربازمى زند؛ زيرا آن حضرت عليه السّلام هيچ گاه در برابر كسى جز خداوند، سر خم نكرده است، پس چگونه در برابر فرومايگان بنى اميه سر خم كند و چگونه قدرت آنان او را از اراده آهنين بازمى دارند كه از

زره در برابر نيزه هاى تشنه، بازدارنده تر مى باشد و چه نيكو گفته است:

و به يرجع الحفاظ لصدرضاقت الأرض و هى فيه تضيع (2) و آيا چيزى رساتر و دقيق تر از اين گفتار در وصف ستم ستيزى امام حسين و عزّت او مى تواند باشد كه همه قدرتهاى مقاومت و وفادارى را به سينه امام عليه السّلام

______________________________

(1) سيد حيدر، ديوان، ص 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:136

بر مى گرداند كه جهان براى در برگرفتن صلابت عزم و تصميم آن حضرت تنگ شد، اما با همه وسعتش در اين سينه، گم مى شود.

(1) و الحق، وى در وصف مناعت طبع امام، اوج گرفته است كه زيبايى الفاظ نيز به اين امر افزوده مى گردد، چه در اين شعر، كلمه اى غريب و يا حرفى وجود ندارد كه براى گوش، نامأنوس باشد.

(2) اينك به اين ابيات از سروده عظيم ديگرى از وى بنگريد كه در آنها بزرگمنشى حضرت حسين را توصيف مى كند و مى گويد:

لقد مات لكن ميتة هاشميةلهم عرفت تحت القنا المتقصّد

كريم ابى شمّ الدنية انفه فاشممه شوك الوشيج المسدّد

و قال: قضى يا نفس وقفة واردحياض الرّدى لا وقفة المتردّد

راى انّ ظهر الذل اخشن مركبامن الموت حيث الموت منه بمرصد

فآثر أن يسعى على جمرة الوغى برجل و لا يعطى المقادة عن يد «1» «او مرد، اما مرگى هاشمى داشت كه در زير نيزه ها براى آنان شناخته شده است».

«بزرگوارى كه بينى او نپذيرفت كه پستى را ببويد، پس بوى نيزه هاى هدف گيرى شده را به آن رساند».

«و گفت: اى جان من! بايست، ايستادن كسى كه بر حوضهاى مرگ وارد مى شود نه ايستادن كسى كه مردّد باشد».

«وى پشت مركب خوارى را ناهموارتر از مرگ ملاحظه كرد، آنجا كه مرگ

در انتظار او بود».

______________________________

(1) همان، ص 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:137

«پس ترجيح داد تا پاى بر آتش كارزار نهد، ولى دست خوارى به كسى ندهد».

(1) من شايد نتوانم شعرى دقيق تر و يا شيرين تر از اين شعر بيابم كه با صادقانه ترين تمثيل، مناعت طبع امام بزرگوار و عزّت نفس او را مى نماياند كه مرگ در زير سايه نيزه ها را بر زندگى مرفه همراه با خوارى و سرافكندگى ترجيح داد و بدين گونه به شيوه شهيدان خاندانش عمل كرد كه در ميدانهاى مبارزه بر يكديگر پيشى گرفتند و با اشتياق به سوى ميدانهاى جانبازى و فداكارى روان گشتند تا از كرامت و عزّت بهره مند شوند.

(2) «سيد حيدر» همچنان ستم ستيزى امام شهيد را به تصوير مى كشد و آن حضرت را چنين توصيف مى كند كه از بوييدن پستى و ستم، خوددارى نمود، اما به عمد، نيزه ها و شمشيرها را بوييد؛ زيرا در آنها طعم مناعت، شرافت و مجد وجود داشت .. و با وصفى اين چنين برجسته و نمايان، سيد حيدر در مجسم ساختن مناعت طبع امام پيش مى رود؛ مناعتى كه مشاعر و عواطف وى را در اختيار گرفته، آن گونه بر عواطف ديگران نيز چيره گشته و قطعا وى در اين مورد تكلفى به خود راه نداده و امرى غير واقعى را بيان ننموده است، بلكه واقعيت را با توصيفى راستين و بدون تكلف بازگفته است.

(3) «سيد حيدر» در قصيده اعجاب انگيز ديگرى ستم ستيزى و بلنداى همت امام را توصيف مى كند كه شايد از زيباترين سروده هايى باشد كه در رثاى امام عليه السّلام گفته شده است، آنجا كه مى گويد:

و سامته يركب احدى اثنتين و قد مدت الحرب اسنانها

فاما

يرى مذعنا او تموت نفس ابى العزّ اذعانها

فقال لها: اعتصمى بالإباءفنفس الابى و ما زانها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:138 اذا لم تجد غير لبس الهوان فبالموت تنزع جثمانها

رأى القتل صبرا شعار الكرام و فخرا يزين لها شأنها

فشمّر للحرب في معرك به عرك الموت فرسانها «1» «او را بر آن داشتند كه يكى از دو حالت را بپذيرد، در حالى كه جنگ دندانهايش را به هم مى فشرد».

«كه يا مطيع گردد و يا بميرد آن نفسى كه عزّت، مطيع بودنش را نمى پذيرد».

«پس آن را گفت: مناعت را داشته باش كه نفس انسان بلند همت و آنچه آن را زينت مى دهد».

«اگر چيزى غير از پوشيدن جامه خوارى نيابد، با مرگ از جامه تن رها مى شود».

«كشته شدن صبورانه را شعار بزرگان يافت و افتخارى كه آنان را زينت مى بخشد».

«پس براى جنگ، آستينها را بالا زد، در نبردى كه در آن مرگ، با سواران دست و پنجه نرم مى كرد».

(1) مرثيه هاى «سيد حيدر» براى امام، به حق طغرايى درخشنده در ميراث امت عربى به حساب مى آيد؛ زيرا انديشه خود را در آن به خوبى به كار گرفته و اجزاى آنها را به دقت مرتب نموده بود كه با اين درجه از برجستگى، پديدار گشت. وى، بنا به گفته معاصرانش، در هر سال قصيده اى خاص براى امام عليه السّلام مى سرود و در طول يك سال، به اصلاح آن مى پرداخت و به دقت كلمه آن را

______________________________

(1) سيد حيدر، ديوان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:139

مورد بررسى قرار مى داد كه اين گونه در منتهاى شيوايى و ابداع، ظاهر شده است.

(1)

3- شجاعت

مردم در همه مراحل تاريخى، شخصى شجاع تر، پايدارتر و دليرتر از حضرت امام حسين عليه

السّلام مشاهده ننموده اند؛ زيرا آن حضرت، در روز طف، چنان موضعى داشت كه خردها را به تحيّر واداشت و عقول را سرگشته ساخت و نسلها با اعجاب و بزرگداشت، از شجاعت و صلابت عزم او ياد كردند و مردم، شجاعتش را بر شجاعت پدرش كه ورد همه زبانهاى دنياست، مقدم دانستند.

(2) دشمنان بزدلش از قدرت عزم و اراده اش مبهوت شدند؛ زيرا امام در برابر همه ضربات هراس انگيزى كه پى درپى بر او وارد مى شد، از پاى در نيامد و هر چه گرفتاريها و محنتها بيشتر مى شد، وى اقدامى بيشتر و چهره اى گشاده تر مى يافت و آنگاه كه همه ياران و اهل بيت خود را از دست داده بود، تمام سپاه كه به گفته راويان، سى هزار رزمنده را شامل مى شد، به سوى وى هجوم آورد و آن حضرت به تنهايى در حالى كه ترس و هراس بر دلهايشان مستولى شده بود، بر آنها حمله كرد و آنها- به تعبير راويان- همچون بزهايى كه گرگ بر آنها تاخته باشد، از برابرش به هر سوى مى گريختند و او همچنان چون كوه ثابت ماند و از هر طرف ضربه ها را دريافت مى نمود و در حالى كه هيچ سستى بر او دست نيافته بود، با شجاعت تمام، مرگ را به چيزى نمى گرفت. (3) «سيد حيدر» مى گويد:

فتلقى الجموع فردا و لكن كلّ عضو فى الروع منه جموع

رمحه من بنانه و كأن من عزمه حد سيفه مطبوع

زوج السيف بالنفوس و لكن مهرها الموت و الخضاب النجيع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:140

«يك تنه با آن جماعتها رو به رو شد، ولى هر عضوى از او همچون جماعتهايى، هراس انگيز بود».

«نيزه او سر انگشتش بود و گويى

كه شمشيرش را از عزم او ساخته بودند».

«شمشير را با جانها تزويج كرد كه مهريه آنها مرگ و خضابشان گرد و خاك ميدان بود».

(1) و در قصيده تحسين برانگيز ديگرى چنين مى گويد:

ركين و للارض تحت الكماةرجيف يزلزل ثهلانها

أقر على الارض من ظهرهااذا ململ الرعب اقرانها

تزيد الطلاقة فى وجهه اذا غير الخوف الوانها «محكم و استوار بود، در حالى كه زمين در زير پاى اسبان، لرزشى داشت كه اركانش را مى لرزاند».

«بر روى زمين پايدار بود آنگاه كه ترس، شجاعان را به ستوه آورده بود».

«چهره اش گشاده تر مى شد آنگاه كه ترس، رنگها را دگرگون مى ساخت».

و هنگامى كه آن ستم ناپذير، زخمى بر روى زمين افتاد در حالى كه خونريزى او را ناتوان ساخته بود، همه سپاهيان از ترس و هيبت وى، از اينكه بر او آخرين ضربه را وارد كنند، بازماندند. (2) «سيد حيدر» مى گويد:

عفيرا متى عاينته الكماةيختطف الرعب الوانها

فما اجلت الحرب عن مثله صريعا يجبّن شجعانها «بر خاك افتاده اى كه هرگاه سواران بر او نظرى مى افكندند، از ترس، رنگ از چهره ها مى باختند».

«جنگ، كسى همانند او را معرفى نكرده است كه بر خاك افتاده باشد اما شجاعان را مى ترساند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:141

(1) اهل بيت و يارانش نيز از اين روح عظيم، همت گرفته بودند و لذا با شوق و اخلاص به سوى مرگ شتافتند و هيچ ترس و رعبى بر دلهايشان راه نيافت، آنجا كه دشمن آنها به شجاعت و پايداريشان گواهى داد؛ زيرا به شخصى كه در روز طف همراه عمر بن سعد بود، گفته شد واى بر تو! آيا ذريّه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشتيد؟ و او پاسخ داد:

«سنگ بر دهان تو

باد! اگر تو آنچه را ما شاهد بوديم مشاهده مى كردى، آنچه را انجام داديم، انجام مى دادى. گروهى بر ما يورش آوردند كه شمشيرهايشان را به دست گرفته و همچون شيران درّنده، سواران را از چپ و راست مى كشتند و جانهاى خود را به كام مرگ مى افكندند، نه امان مى پذيرفتند و نه به ثروت رغبتى داشتند و چيزى ميان آنها و رسيدن به حوض مرگ و استيلاى بر ملك، حايل نمى شد و اگر اندكى از آنها دست بر مى داشتيم، جان همه افراد لشكر را مى گرفتند، در آن صورت ما چه مى توانستيم بكنيم، تو را مادر مباد ... «1»».

(2) يكى از شعرا اين شجاعت كم نظير را چنين وصف كرده است:

فلو وقفت صم الجبال مكانهم لمادت على سهل و دكت على وعر

فمن قائم يستعرض النبل وجهه و من مقدم يرمى الاسنة بالصدر «اگر كوههاى استوار به جاى آنان مى بود، به روى دشتها مى افتادند و درهم كوبيده مى شدند».

«آنها يا ايستاده با چهره ها تيرها را مى پذيرفتند و يا حمله كنان با سينه ها بر نيزه ها مى تاختند».

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 3/ 263.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:142

(1) و «سيد حيدر» چه عالى سروده است:

دكّوا رباها ثم قالوا لهاو قد جثوا نحن مكان الربا «تپه هايش را درهم كوبيدند و سپس به آنها در حالى كه زانو زده بودند، گفتند: اينك ما به جاى تپه ها هستيم».

(2) پدر شهيدان، با شجاعت كم نظيرش، طبيعت بشرى را به مبارزه طلبيد، پس مرگ را به مسخره گرفت و زندگى را استهزا كرد آنجا كه خطاب به يارانش- هنگامى كه تيرهاى دشمنان بر آنها باريدن گرفت- فرمود:

«برخيزيد، خداوند شما را رحمت كند، به سوى مرگى كه

چاره اى از آن نيست، اين تيرها، فرستادگان اين قوم به طرف شما هستند ...».

آن حضرت، يارانش را به سوى مرگ فراخواند، گويى كه آنان را بر سر سفره غذايى لذيذ فرا مى خواند و حقا كه نزد وى گوارا بود؛ زيرا آن حضرت با باطل مى جنگيد و برهان پروردگارش- كه همان مبدأ وى بود- برايش ترسيم مى گشت «1».

(3)

4- صراحت

از صفات پدر شهيدان، «صراحت در گفتار و كردار بود» كه در همه دوران زندگيش، كج روى نكرد و دست به خدعه و نيرنگ نزد و هيچ راه غير مستقيمى را نپيمود، بلكه راه واضح را در پيش گرفت كه با ضمير زنده اش همنوا بود و از گذرگاههاى پرپيچ وخمى كه دين و اخلاق، آنها را نمى پذيرد، دورى گزيد كه از نمونه هاى آن رفتار درخشنده اين است كه وليد، حاكم مدينه در تاريكى شب او را فرا خواند و وى را از مرگ معاويه با خبر ساخت و از او خواست كه با يزيد

______________________________

(1) عبد اللّه علائلى، الامام الحسين، ص 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:143

بيعت كند و بيعت در تاريكى شب را از او كافى مى دانست. (1) اما امام عليه السّلام از اين كار، خوددارى نمود و واقعيت را به صراحت براى وى بيان كرد و فرمود:

«اى امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستيم. خداوند به ما آغاز نمود و به ما ختم خواهد فرمود، يزيد، فاسقى فاجر است كه شراب مى نوشد و نفسى را كه خداوند حرام فرموده، مى كشد، فسق و فجور را آشكارا انجام مى دهد و كسى چون من با يزيد بيعت نمى كند ...».

اين كلمات، درجه صراحت و بلندهمتى و قدرت مقابله در راه

حق، نزد آن حضرت را بيان مى نمايد.

(2) و از انواع آن صراحتى كه عادت آن حضرت بوده و از ذاتيات ايشان شده بود، اين است كه هنگام خارج شدن به سوى عراق، خبر دردناك كشته شدن سفيرش يعنى «مسلم بن عقيل» و فروگذاشتن وى از سوى اهل كوفه به او رسيد، پس به كسانى كه بخاطر منفعت و نه براى حق، آن حضرت را دنبال كرده بودند، فرمود: «پيروان ما، ما را فروگذاشته اند، پس هر كس از شما انصراف را دوست داشته باشد، منصرف شود، هيچ تعهدى بر گردن وى نخواهد بود ...».

صاحبان طمعها از او جدا شدند و افراد برگزيده از اهل بيتش همراه وى ماندند «1».

(3) در آن ساعتهاى سخت كه امام نيازمند ياوران بود، از فريب و نيرنگ خوددارى كرد؛ زيرا معتقد بود آن حالتى نيست كه نفوس عظيم معتقد به پروردگار و مؤمن به عادلانه بودن امر خويش، به آن متصف باشد.

(4) و از نمونه هاى آن صراحت اينكه اهل بيت و يارانش را در شب دهم محرم

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:144

جمع كرد و آنان را با خبر ساخت كه فردا كشته خواهد شد و همه كسانى كه همراه وى باشند، به قتل خواهند رسيد. امام اين موضوع را با صراحت براى آنها بيان فرمود تا در كار خويش بصيرت و آگاهى داشته باشند و به آنان دستور داد تا در تاريكى آن شب، پراكنده گردند. اما آن خانواده عظيم، جدا شدن از او را نپذيرفتند و بر شهادت در حضور وى اصرار ورزيدند.

(1) دولتها تشكيل مى شوند و حكومتها نابود مى گردند و اين اخلاق والا هستند

كه از هر موجود زنده اى به ماندن شايسته و به جاودانگى بايسته اند؛ زيرا ارزشهاى بلندى را نمايانگر هستند كه انسان را بدون آنها كرامتى نخواهد بود.

(2)

5- صلابت در حق

«صلابت در حق» يكى از مبانى زندگى پدر شهيدان و از برجسته ترين ذاتيات آن حضرت است؛ زيرا آن حضرت، براى اقامه حق و در هم كوبيدن دژهاى باطل و نابود ساختن مراكز ظلم، راه خود را با سختى هراس انگيزى باز كرد.

(3) امام عليه السّلام حق را با تمام گستردگى و مفاهيم آن، در نظر داشت و به سوى ميدانهاى مبارزه روان شد تا حق را در سرزمينهاى ميهن اسلامى برپا سازد و امت را از جريانات شديدى كه در جوّ خويش، پايگاههايى براى باطل و مراكزى براى ستم و آشيانه هايى براى طغيان آفريده بود، رها سازد، جرياناتى كه امت را در ناآگاهيهاى عميقى در زندگى خويش به دست و پا زدن افكنده بود.

(4) امام عليه السّلام امت را ديد كه غرق اباطيل و گمراهيها شده و ديگر هيچ يك از مفاهيم حق در زندگيش نمايان نبوده است، پس به سوى ميدانهاى جانبازى و فداكارى شتافت تا پرچم حق را برافرازد، اين هدف درخشان را امام عليه السّلام در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:145

سخنانى كه براى اصحابش ايراد كرد، بيان فرمود و گفت:

«آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل دورى نمى گردد، تا مؤمن به لقاى خدا علاقه مند گردد ...».

(1) حق، يكى از عناصر بارز در شخصيّت پدر شهيدان بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين پديده ارزشمند را در وجود آن حضرت يافت و بنا به آنچه مورخان مى گويند، پيوسته دهان مباركش را مى بوسيد، همان

دهانى كه سخن خدا را گفت و چشمه هاى عدل و حق را در زمين جارى ساخت.

(2)

6- شكيبايى

از صفات بى نظيرى كه سيد الشهدا در آنها همتايى نداشته، «صبر بر نوايب دنيا و محنتهاى روزگار بوده است». آن حضرت، تلخى صبر را از اوان كودكى چشيده بود، آنگاه كه در سوگ جدّ و مادر خويش نشست و حوادث هولناكى را شاهد بود كه بر پدرش جارى شد و محنتها و مصيبتهايى را كه آن حضرت تحمل كرد، مشاهده نمود و در روزگار برادرش نيز تلخى صبر را تجربه كرد، در حالى كه مى ديد چگونه سپاهيانش او را فروگذاشته و به وى خيانت كرده بودند تا اينكه معاويه آن حضرت را با زهر، ترور نمود و چگونه مى خواست جنازه پاكش را در جوار جدش به خاك سپارد، اما بنى اميه مانع او شدند و اين از سخت ترين محنتها بر آن حضرت بود.

(3) و از بزرگترين مصيبتهايى كه آن حضرت در برابر آن صبر كرد، اين بود كه مى ديد اصول اسلامى زير پا گذاشته مى شود و از زبان جدش احاديثى ناروا جعل مى شد كه شريعت خدا را تغيير و تبديل مى نمود. از امور مهمى كه از آنها رنج مى برد اينكه مى شنيد پدرش را ناسزا مى گفتند و بر روى منبرها از ايشان به بدى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:146

ياد مى كردند و چگونه يزيد طاغوت، دست در كار نابودى شيعيان و دوستداران آنان بود، ايشان در برابر همه اين سختيها و مصيبتها شكيبا بودند.

(1) در روز دهم محرم، محنتهاى مشقت بارى پى درپى بر آن حضرت وارد مى شد كه صبر در برابر آنها به لرزه مى افتاد به طورى كه هنوز محنتى

تمام نشده مجموعه اى از محنتها و دردها بر او يورش مى بردند، او ستارگان درخشان از فرزندان و اهل بيتش را مى ديد كه چگونه شمشيرها و نيزه ها بدنهايشان را از هم مى دريدند و ايشان با آرامش و پايدارى، خطاب به آنان مى فرمودند:

«اى اهل بيت من! صبر كنيد، اى عموزادگانم! شكيبا باشيد كه بعد از امروز، هيچ خوارى و سختى نخواهيد ديد».

(2) آن حضرت، خواهرش، بانوى بنى هاشم را مى ديد كه شدت فاجعه، وى را سراسيمه كرده و اندوه، قلبش را شكافته بود. به سوى او مى شتابد و به وى دستور مى دهد كه شكيبايى پيشه كند و به آنچه خداوند قسمت نموده است، خرسند باشد.

(3) و از جمله آن فجايع هولناك كه امام بر آنها صبر كرد، اين بود كه كودكان و خانواده خود را مى ديد كه از شدت تشنگى مرگ آفرين، فرياد مى كشيدند و از عطش جانكاه به وى پناه مى بردند و او آنان را به صبر و پايدارى دستور مى داد و از عاقبت درخشانى كه پس از آن محنت سخت، سرانجام بدان دست خواهند يافت، آگاهشان مى كرد.

(4) وى در برابر دشمنانى كه امواج جمعيتشان زمين را پر كرده بود، شكيبا بود، در حالى كه به تنهايى از هر طرف ضربه ها را تحمل مى كرد و جگرش از تشنگى پاره پاره شده بود، اما وى اعتنايى به همه آن اوضاع نمى نمود.

(5) صبر و شكيبايى آن حضرت و موضع محكمش در روز طف، از نادرترين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:147

نمونه هايى بود كه انسانيت مى شناخت. «اربلى» مى گويد: «به شجاعت حسين مثل زده مى شود و صبر او در جنگ، پيشينيان و پسينيان را ناتوان ساخته است «1»».

(1) هر يك

از مصيبتهاى آن حضرت، براى از پاى درآوردن قواى هر انسان و وادار كردن وى به ناتوانى نفسانى، كافى بود، هر چند كه آن انسان صبر و پايدارى و قوت نفس را دارا بوده باشد، ولى آن حضرت عليه السّلام در راه هدف شرافتمندانه اى كه روح وى را به اوج خوددارى از بى تابى يا زانو زدن در برابر سختيها رسانده بود، به آنچه گرفتارى داشت، اهميتى نمى داد.

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت تنها اين صفت را داشت كه حوادث هر چه باشد، عزم او را سست نمى ساخت. آن حضرت روزى يكى از فرزندان خود را از دست داده بود، اما اثرى از اندوه بر او مشاهده نمى شد. در اين مورد از او پرسيده شد و او پاسخ داد: «ما اهل بيتى هستيم كه از خداوند درخواست مى كنيم و به ما مى بخشد، پس اگر آنچه را نمى پسنديم بخواهد، در آنچه دوست مى داريم، ما به آن راضى مى شويم» «2».

آن حضرت، به قضاى خدا راضى شد و به فرمانش تسليم گشت و جوهر اسلام و منتهاى ايمان همين است.

(3)

7- حلم

«حلم» يكى از والاترين صفات پدر شهيدان عليه السّلام و از برجسته ترين ويژگيهاى حضرتش بود. و بنا به اجماع راويان، با هيچ بدكارى، به بدى مقابله نمى نمود و با هيچ گناهكارى برخوردى همانند او نداشت، بلكه با احسان

______________________________

(1) كشف الغمة 2/ 20.

(2) الاصابة 2/ 222.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:148

و نيكوكارى با آنان رفتار مى كرد و در اين زمينه همچون جدش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله عمل مى نمود كه با اخلاق و فضايلش، همه مردم را در بر گرفت. آن حضرت به اين صفت شناخته شد و

شهرتش گسترده گشت به طورى كه بعضى از غلامانش اين حالت را مورد استفاده قرار مى دادند و عمدا نسبت به آن حضرت، بدى مى كردند تا در مقابل، صله و احسانى دريافت نمايد.

(1) مورخان مى گويند: بعضى از غلامان آن حضرت، مرتكب جرمى شد كه مستوجب تأديب بود و آن حضرت عليه السّلام دستور داد تا او را ادب كنند، اما آن غلام با فرياد گفت: «سرورم! خداوند تعالى مى فرمايد: الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ؛ «آنها كه خشم خود را فرو خورند».

امام به لبخندى پرفيض با او روبه رو شد و به او فرمود: «او را رها كنيد كه من خشم خود را فرو خوردم ...».

(2) آن غلام فورا گفت: وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ؛ «و آنها كه از مردم در مى گذرند».

حضرت فرمود: «از او درگذشتم ...».

(3) آنگاه آن غلام خواستار احسان بيشترى شد و گفت: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ «و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد».

حضرت فرمود: «تو در راه خدا آزاد هستى ...».

سپس آن حضرت دستور داد جايزه اى ارزنده به او بدهند تا او را از نياز و درخواست از مردم بى نياز سازد «1».

اين اخلاق عظيم، يكى از اصول زندگى آن حضرت بود كه در طول حيات از او جدا نشد.

______________________________

(1) الحسين عليه السّلام 1/ 137.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:149

(1)

8- تواضع

امام حسين عليه السّلام بر تواضع و دورى گزيدن از منيّت و تكبر، سرشته شده و اين صفت را از جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بود كه اصول فضايل و معالى اخلاق را در زمين برپا داشت. راويان، نمونه هاى بسيارى از اخلاق والا و تواضع آن حضرت، نقل نموده اند كه به بعضى از

آنها اشاره مى نماييم:

(2) 1- روزى آن حضرت بر افراد بينوايى گذشت كه در «صفه» مشغول غذا خوردن بودند و آنها وى را به غذا خوردن دعوت نمودند.

آن حضرت از مركب خود به زير آمد و با آنان غذا خورد، سپس به آنان فرمود: «شما را اجابت كردم، پس مرا اجابت كنيد».

آنها سخنش را پذيرفتند و همراه وى به منزلش شتافتند.

آن حضرت عليه السّلام به همسرش «رباب» فرمود: «آنچه را پس انداز مى كردى خارج كن». وى آنچه را از پول نقد دارا بود، خارج نمود و حضرت آن مبالغ را به آنان تحويل داد «1».

(3) 2- آن حضرت، بر فقيرانى گذشت كه خرده نانى از اموال صدقه را مى خوردند. پس بر آنها سلام كرد و آنها وى را به طعام خويش فرا خواندند. آن حضرت همراه آنان نشست و فرمود: «اگر صدقه نمى بود، همراه آنان مى خوردم». پس آنان را به منزل خويش دعوت كرد و به آنها طعام داد و جامه ها بخشيد و دستور داد تا پولى به آنها بدهند «2».

(4) امام عليه السّلام در اين حالت به جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله اقتدا نمود و به راه آن

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 218.

(2) اعيان الشيعة 1/ 580.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:150

حضرت عمل كرد؛ زيرا بنا به گفته مورخان، آن حضرت با فقرا نشست و برخاست مى نمود و آنان را از نيكى و احسان خويش بهره ها مى رساند تا فقير را فقرش نيازارد و توانگر از ثروت خويش ناسپاس نشود.

(1) 3- ميان حضرت حسين و برادرش محمد بن حنفيه سخنى تند رد و بدل شد. پس محمد به منزل خود رفت

و نامه اى به آن حضرت نوشت كه در آن آمده بود: «اما بعد: تو را شرافتى است كه من به آن نمى رسم و فضيلتى كه به آن دست نمى يابم. پدر ما على است كه در مورد آن نه تو را افضل مى دانم و نه تو مرا.

و مادرم زنى است از بنى حنيفه در حالى كه مادر تو فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. و اگر زمين پر از زنانى همچون مادرم باشند، با مادر تو برابرى نمى كنند، پس هرگاه اين نامه ام را خواندى، ردا و نعلين خود بپوش و به سوى من بيا و مرا خشنود ساز و مبادا كه من پيش از تو به فضيلتى دست يابم كه تو از من به آن شايسته تر هستى ...».

هنگامى كه حضرت حسين عليه السّلام نامه برادرش را خواند، به سوى وى شتافت و او را خشنود ساخت «1» و اين از اخلاق بلند و ذات والايش بوده است.

(2)

9- رأفت و عطوفت

از صفات پدر شهيدان اين بوده است كه نسبت به مردم، بسيار عطوفت داشته و دست خود را براى كمك به هر نيازمندى پيش مى برده و به هر صاحب حاجتى كمك مى رسانيده و هر كس را كه به وى پناه مى برده، پناه مى داده است.

(3) «مروان» پس از شكست واقعه جمل به آن حضرت و برادرش پناه برد، در حالى كه وى از سخت ترين دشمنان بود و از آنان خواست كه نزد پدرشان از وى

______________________________

(1) نهاية الارب 3/ 260. الف باء 1/ 467.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:151

شفاعت كنند و آن دو نزد پدر شتافتند و درباره وى با آن حضرت سخن گفتند و اظهار

داشتند: «اى امير المؤمنين! وى با شما بيعت مى كند».

(1) آن حضرت عليه السّلام فرمود: «آيا قبل از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرده بود؟ من نيازى به بيعتش ندارم كه آن دستى يهودى است. اگر با دستش با من بيعت كند، با سبابه اش خيانت خواهد كرد، همانا وى امارتى خواهد داشت همچون ليسيدن سگ بينيش را و او پدر چهار قوچ است و امّت از فرزندانش روز سرخى را خواهند ديد».

(2) آنها همچنان از پدر خواهش مى كردند تا اينكه او را مورد عفو قرار داد، امّا آن فرومايه، اين نيكى را ناديده گرفت و با هر آنچه از وسايل شرّ و بدى در اختيار داشت در مقابل سبطين ايستاد؛ زيرا او بود كه مانع شد از اينكه جنازه امام حسن در جوار جدش به خاك سپرده شود. و او بود كه به وليد گفت اگر امام حسين از بيعت يزيد خوددارى كند، او را به قتل رساند. و نيز از كشته شدن امام حسين عليه السّلام اظهار سرور و شادمانى كرد و مروان را اين بس باشد كه او از درختى است كه جز پليد ناپاك و جز آنچه را كه به مردم زيان مى رساند، به بار نمى آورد.

(3) از نمونه هاى جاويدان ديگر از عطوفت امام و رأفتش نسبت به مردم اين است كه هنگام روبه رو شدن با حرّ و سپاهيانش كه بالغ بر يك هزار سوار بود و براى نبرد و جنگ با وى فرستاده شده بودند و امام آنها را ديد كه از شدت تشنگى نزديك است كه هلاك شوند، مردانگى و علوّ ذات آن حضرت اجازه نداد كه به نجات آنان اقدام

نكند و دستور داد تا غلامان و اهل بيتش عليهم السّلام همه آن قوم و نيز اسبانشان را آب دهند كه در ميان آنها «على بن طعان محاربى» بود. او از شدت عطش نمى دانست چگونه آب بنوشد و امام عليه السّلام شخصا به وى آب نوشاند و اين اقدام از برجسته ترين نمونه هايى است كه در فرهنگ انسانيت، در شرافت و بزرگوارى به ثبت رسيده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:152

(1)

10- بخشش و سخاوتمندى

از مزاياى پدر شهيدان عليه السّلام بخشش و سخاوتمندى بود؛ زيرا آن حضرت پناهگاه فقرا و محرومان و ملجأ هر كسى بود كه دست روزگار بر او ستم كرده باشد و آن حضرت، قلب روى آورندگان به سويش را با بخششها و عطاياى خود، شاد مى كرد.

(2) «كمال الدين بن طلحه» مى گويد: «شهرت يافته بود كه آن حضرت، ميهمان را گرامى مى دارد، به جوينده مى بخشد، صله رحم مى كند، به سائل كمك مى رساند، برهنه را مى پوشاند، گرسنه را سير مى نمايد، به بدهكار مى بخشد، ناتوان را حمايت مى كند، بر يتيم، دل مى سوزاند، نيازمند را بى نياز مى سازد و كم بوده است كه مالى به او برسد مگر اينكه آن را تقسيم كند و اين خوى سخاوتمندان و سرشت كريمان و نشان بخشندگان و صفت كسانى است كه مكارم اخلاق را دارا باشند؛ زيرا كارهاى درخشانش گواه كرم اوست و گوياى اينكه صفات نيكو را داراست ...» «1».

(3) مورخان مى گويند: آن حضرت در تاريكى شب، انبانى پر از طعام به همراه مبالغى از مال، به دوش مى كشيد و به خانه هاى بيوه زنان، يتيمان و مسكينان مى برد تا آنجا كه اين كار اثرى بر پشت آن حضرت نهاد «2».

(4) متاعهاى فراوانى نزد

آن حضرت مى آوردند و آن حضرت از جاى بر نمى خاست تا اينكه به همه خويشان و اطرافيانش ببخشد. معاويه، اين مطلب را در مورد آن حضرت دانست و هدايا و ارمغانهايى برايش فرستاد و براى

______________________________

(1) مطالب السئول، ص 28.

(2) ريحانة الرسول، ص 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:153

شخصيتهاى ديگر يثرب نيز همانند آنها را ارسال نمود و با همنشينان خود درباره اينكه هر كدام از آن اشخاص با آن هدايا چه مى كند، سخن مى گفت و درباره حضرت حسين، اظهار داشت:

(1) «اما حسين، از يتيمان كسانى شروع مى كند كه همراه پدرش در صفين كشته شده اند، پس اگر چيزى باقى بماند با آن شترى را سر مى برد و با آن شير (به مردم) مى نوشاند ...».

وى، ناظرى را فرستاد تا ببيند كه آن قوم چه خواهند كرد و گزارش او به همان گونه بود كه معاويه اظهار مى داشت، پس معاويه گفت: «من فرزند هند هستم، من قريش را بهتر از قريش مى شناسم «1»».

(2) به هر حال، مورخان نمونه هاى فراوانى از بخشش امام و سخاوتمندى آن حضرت نقل كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره اى مى نماييم:

(3) 1- با اسامة بن زيد: «اسامة بن زيد» بيمار شد، همان بيمارى كه در آن درگذشت، پس امام به عيادت وى رفت و هنگامى كه در جاى خود قرار گرفت، اسامه گفت: آه چه غمگينم!- «غم چه چيزى را دارى؟».

- بدهكاريم كه شصت هزار است.

- «آن به عهده من است».

- مى ترسم پيش از آنكه پرداخت شود، بميرم.

- «قبل از اينكه من آن را به جاى تو پرداخت كنم، نخواهى مرد».

______________________________

(1) عيون الاخبار 3/ 47.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:154

پس امام عليه

السّلام به اداى دين وى، پيش از فوتش شتافت «1» در حالى كه از اسامه چشم پوشى كرده بود؛ زيرا وى از كسانى بود كه از بيعت با پدرش خوددارى نمودند، ولى امام با وى معامله به مثل ننمود، بلكه نسبت به وى نيكى روا داشت.

(1) 2- با يكى از كنيزانش: «انس» روايت كرده: نزد حسين بودم كه كنيزى بر او وارد شد در حالى كه بسته ريحانى در دست داشت و آن را به حضرت تقديم كرد.

حضرت به وى فرمود: «تو در راه خداى تعالى آزاد هستى».

انس، دچار شگفتى شد و گفت: كنيزى بسته ريحانى براى تو مى آورد و تو او را آزاد مى كنى؟!! حضرت فرمود: خداوند ما را اين گونه مؤدب كرده، خداى تعالى فرموده است: «و هرگاه درودى به شما فرستاده شود، به بهتر از آن پاسخ دهيد يا اينكه آن را بازگوييد. و بهتر از آن، آزاديش بوده است» «2».

و با اين سخاوتمندى و اخلاق والا، دلهاى مسلمين را به دست آورد و آنان شيفته دوستى و ولايش گشتند.

(2) 3- با يك وامدار: امام حسين عليه السّلام در مسجد جدش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روزگار پس از وفات برادرش حضرت حسن عليه السّلام نشسته بود. عبد اللّه بن زبير و نيز عتبة بن ابى سفيان، هر كدام در گوشه اى از مسجد نشسته بودند. مردى اعرابى سوار بر شترى آمد، آن را بست و وارد مسجد شد و بالاى سر عتبة بن ابى سفيان ايستاد و بر او سلام كرد. وى سلامش را پاسخ داد، آنگاه اعرابى گفت:

______________________________

(1) اعيان الشيعة 1/ 579.

(2) ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 177.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:155

«من عموزاده ام را كشته ام و از من ديه خواسته اند، آيا چيزى به من مى دهى؟».

عتبه، سر خود را به طرف وى بالا برد و به غلام خود گفت: صد درهم به وى بده.

اعرابى به او گفت: من چيزى جز ديه كامل نمى خواهم.

(1) عتبه، اعتنايى به وى نكرد و اعرابى نااميد از پيش وى دور شد و با ابن زبير روبه رو گشت و داستان خود را بر او عرضه داشت و او دويست درهم برايش دستور داد، اما اعرابى آنها را به وى بازگردانيد و به سوى حضرت حسين عليه السّلام رفت و نياز خود را به آن حضرت عرض كرد.

حضرت دستور داد تا ده هزار درهم به وى بدهند و به او فرمود: «اينها براى اين است كه قرضهايت را بدهى». و دستور داد تا ده هزار درهم ديگر به او بدهند و فرمود: «اينها براى اين است كه به وضع خود سر و سامان دهى و احوال خود را نيكو گردانى و از آنها بر خانواده ات انفاق نمايى».

(2) اعرابى به شدت شادمان گشت و لب به سخن گشود و گفت:

طربت و ما هاج لى معبق و لا لى مقام و لا معشق

و لكن طربت لآل الرسول فلذّ لى الشعر و المنطق

هم الأكرمون الانجبون نجوم السماء بهم تشرق

سبقت الانام الى المكرمات و انت الجواد فلا تلحق

ابوك الذي ساد بالمكرمات فقصر عن سبقه السبق

به فتح اللّه باب الرشادو باب الفساد بكم مغلق «1» «طرب يافتم در حالى كه بوى خوشى به مشامش نرسيده و نه اينكه داراى

______________________________

(1) بحرانى، عقد اللئال فى مناقب الآل.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:156

مقامى و يا دچار عشقى شده باشم».

«اما براى آل

پيامبر آمدم و شعر و گفتار برايم زيبا گشت».

«آنان كريمان و نجيبانند كه ستارگان آسمان به آنها مى درخشند».

«تو از همه مردم به سوى بزرگواريها پيش افتاده و تو بخشنده اى هستى كه هيچ كس به تو نمى رسد».

«پدر تو با بزرگواريها سرورى يافت و پيشتازان از رسيدن به وى بازماندند».

«به وسيله او خداوند در هدايت را گشود و در تباهى به وسيله شما بسته شده است».

(1) 4- با يك اعرابى: مردى اعرابى به سوى آن حضرت آمد و بر او سلام كرد و از او حاجت خود را خواست و گفت: از جدت شنيدم كه مى فرمود: «هرگاه حاجتى خواستيد، آن را از چهار تن بخواهيد: يا عربى شريف، يا سرورى بخشنده، يا حامل قرآن و يا دارنده چهره اى خوش منظر. امّا عرب، به جدّت شرافت يافت و اما كرم، راه و رسم شماست و اما قرآن در خانه هايتان نازل شد و اما چهره نيكو، من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را شنيدم كه مى فرمود: هرگاه خواستيد به من نگاه كنيد، پس به حسن و حسين بنگريد».

(2) حضرت حسين عليه السّلام به وى گفت: «حاجت تو چيست؟».

اعرابى آن را بر روى زمين نوشت. حضرت حسين عليه السّلام به او فرمود: «از پدرم حضرت على شنيدم كه مى فرمود: نيكى به قدر معرفت باشد، پس من سه مسأله از تو مى پرسم، اگر يكى از آنها را جواب دادى، يك سوم آنچه نزد من است، براى تو خواهد بود و اگر دو سؤال را پاسخ گفتى، دو سوم آنچه نزد من است از آن تو باشد و اگر هر سه را پاسخ دادى، همه آنچه پيش من است براى

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:157

تو خواهد بود، در حالى كه هميانى از عراق به من رسيده است».

اعرابى گفت: بپرس و لا حول و لا قوة الا باللّه.

(1) امام حسين عليه السّلام: «برترين اعمال كدام است؟».

- ايمان به خدا.

- «نجات بنده از هلاكت در چيست؟».

- اعتماد به خدا.

- «چه چيزى انسان را زيور مى دهد؟».

- علم همراه با حلم.

- «اگر آن را نداشته باشد؟».

- مال همراه با كرم.

- «اگر آن را نداشته باشد؟».

- فقر همراه با صبر.

- «اگر آن را نداشته باشد؟».

- صاعقه اى كه از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند.

امام خنديد و آن هميان را به سوى وى انداخت «1».

(2) 5- با يك سائل: سائلى به سوى آن حضرت آمد و در خانه را زد و چنين سرود و گفت:

لم يخب اليوم من رجاك و من حرّك من خلف بابك الحلقة

انت ذو الجود انت معدنه ابوك قد كان قاتل الفسقة «هر كس امروز به تو اميد بست، نااميد نگشت و هر كس حلقه بر

______________________________

(1) فضائل الخمسة من الصحاح الستّة 3/ 332.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:158

در خانه ات بنوازد».

«تو سخاوت دارى و معدن آن تو باشى، پدر تو قاتل فاسقان بود».

(1) امام، به نماز ايستاده بود، پس نمازش را سبك نمود و به سوى آن اعرابى خارج شد و آثار فقر را بر او مشاهده كرد. بازگشت و قنبر را صدا زد. هنگامى كه قنبر نزد آن حضرت آمد، به او فرمود: «چه مقدار از نفقه ما باقيمانده است؟».

گفت: دويست درهم كه به من دستور داده اى تا آنها را بر اهل بيت تو تقسيم كنم.

فرمود: «آنها را بياور؛ زيرا كسى آمده است كه از آنان مستحق تر

است».

(2) پس آنها را گرفت و به آن اعرابى داد و از او پوزش طلبيد و اين ابيات را سرود:

خذها فانى اليك معتذرو اعلم بانى عليك ذو شفقة

لو كان فى سيرنا عصا تمد اذن كانت سمانا عليك مندفقه

لكن ريب المنون ذو نكدو الكف منا قليلة النفقة «اينها را بگير و من از تو عذر خواهى مى كنم و بدان كه من نسبت به تو دلسوز هستم».

«اگر امكان بيشترى داشتم، آسمان ما بر تو فراوان مى باريد».

«ولى گرفتارى زمانه سخت است و دست ما نفقه اى اندك دارد».

(3) پس اعرابى آنها را گرفت و در حالى كه شاكر بود و دعاى خير براى حضرت مى كرد، شروع كرد به مدح و ستايش از آن حضرت و چنين گفت:

مطهرون نقيات جيوبهم تجرى الصلاة عليهم أينما ذكروا

و أنتم الأعلون عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السور

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:159 من لم يكن علويا حين تنسبه فما له فى جميع الناس مفتخر «1» «پاكند و داراى اصالت، هرگاه ياد شوند، بر آنان درود فرستاده مى شود».

«شما هستيد، شما هستيد بلندپايگان، شماييد عالم به قرآن و معانى سوره ها».

«هر كس به هنگام بررسى نسب، علوى نباشد، در ميان مردم از افتخارى برخوردار نيست».

(1) اينها بعضى نمونه ها از كرامت و سخاوتمندى آن حضرت است كه بيانگر عطوفت و دلسوزى وى نسبت به فقرا مى باشد و او چيزى جز رضاى خدا و پاداش آخرت را نمى جست.

در اينجا سخن ما در مورد بعضى از حالات و صفات آن حضرت به پايان مى رسد كه به آنها قلّه كمال مطلق را درنورديد و در دلهاى مسلمين جاى گرفت و آنان شيفته محبت و دوستيش گشتند.

(2)

عبادت و تقواى امام حسين عليه السّلام

اشاره

امام حسين عليه السّلام با

عواطف و احساساتش به سوى خدا روى آورد و همه اركان وجودش با دوستى خدا و ترس از او آميخته گشت. مورخان مى گويند: آن حضرت هر آنچه را كه به خدا نزديكش مى ساخت، عمل كرد، پس او بسيار نماز مى خواند و روزه مى داشت و به حج مى رفت و صدقه مى داد و اعمال خير به جاى مى آورد «2»، در اينجا به مواردى كه درباره عبادت و توجه آن حضرت به سوى

______________________________

(1) اعيان الشيعة 1/ 579.

(2) تهذيب الاسماء 1/ 163.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:160

خدا، روايت شده اشاره اى مى نماييم:

(1)

الف- خوف امام حسين عليه السّلام از خداوند

امام عليه السّلام در طليعه عارفان خدا بود، از او بسيار مى ترسيد و از اينكه با خدا مخالفت كند، شديدا حذر داشت تا آنجا كه بعضى از يارانش به آن حضرت گفت: ترس تو از پروردگارت چقدر عظيم است؟

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «در روز قيامت كسى ايمن نخواهد بود جز آنكه در دنيا از خدا ترسيده باشد ... «1»».

و اين سيره متقيان بود كه راه را روشنى بخشيدند و آفاق معرفت را گشودند و بر آفريننده جهان و بخشنده حيات، رهنمون گشتند.

(2)

ب- كثرت نماز و روزه امام حسين عليه السّلام

آن حضرت عليه السّلام بيشتر اوقات، به نماز و روزه اشتغال داشت «2» و در هر شب و روز، هزار ركعت نماز مى خواند آن گونه كه فرزندش زين العابدين بيان كرده است «3». و در ماه رمضان قرآن كريم را ختم مى نمود. «4»

ابن زبير درباره عبادت امام سخن گفته و اظهار داشته: «به خدا او را كشتند، او كه در شبها بسيار به نماز مى ايستاد و روزها بسيار به روزه دارى مى پرداخت» «5».

______________________________

(1) اعيان الشيعة 4/ 104. ريحانة الرسول، ص 58.

(2) تهذيب الاسماء 1/ 163. مقريزى، خطط 2/ 285.

(3) يعقوبى، تاريخ 2/ 219. ابن الوردى، تاريخ 1/ 233.

(4) سير اعلام النبلاء 3/ 291.

(5) طبرى، تاريخ 6/ 273.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:161

(1)

ج- حج امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام بسيار به حج مى رفت. آن حضرت 25 بار پياده به حج رفت «1» در حالى كه مركبهايش همراه او برده مى شدند «2». ايشان ركن اسود را به دست مى گرفتند و با خدا به راز و نياز پرداخته و چنين مى فرمودند: «پروردگارا! به من نعمت دادى و مرا سپاسگزار نيافتى و مرا آزمودى و مرا شكيبا نديدى، پس نه تو نعمتت را به ترك شكر، سلب نمودى و نه به ترك صبر، سختى را ادامه دادى.

پروردگارا! از كريم جز كرم نخواهد بود ...» «3».

(2) آن حضرت عليه السّلام براى عمره بيت اللّه خارج شد و در راه بيمار گشت. اين خبر به پدرش امير المؤمنين عليه السّلام رسيد كه در يثرب بود. پس به دنبال او رفت و در «السقيا» به وى رسيد در حالى كه بيمار بود، پس به او فرمود: «پسرم! از چه چيزى رنج مى برى؟».

«سرم، درد مى كند».

امير المؤمنين

شترى خواست و آن را سر بريد و موى سرش را تراشيد و او را به مدينه بازگرداند. هنگامى كه بيماريش بهبودى يافت، به سوى مكه بازگشت و عمره را به جاى آورد «4».

اينها بعضى از مواردى است كه درباره طاعت و عبادت آن حضرت روايت كرده اند.

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين عليه السّلام، ص 215. سير اعلام النبلاء 3/ 287. مجمع الزوائد 9/ 201.

تهذيب الاسماء 1/ 163. ابن مغازلى، مناقب، حديث شماره 64. مختصر صفوة الصفوة 1/ 763، طبرانى، تاريخ 3/ 123.

(2) صفوة الصفوة 1/ 763. شعرانى، طبقات 1/ 26. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 217.

(3) الكواكب الدرية 1/ 58.

(4) دعائم الاسلام 1/ 344.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:162

(1)

د- صدقات امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام بسيار نيكى مى كرد و صدقه فراوان مى داد. آن حضرت، زمين و اشيائى را به ارث برد. پس قبل از اينكه در اختيار بگيرد، آنها را صدقه داد «1». وى در تاريكى شب، طعام را به مسكينان مدينه مى رساند «2» و جز پاداش از خدا و تقرب به او چيزى را در نظر نداشت و پيش از اين، به نمونه هايى فراوان از نيكى و احسان آن حضرت، اشاره داشتيم.

(2)

موهبتهاى علمى امام حسين عليه السّلام

هيچ كس در فضل و علم به پاى حضرت امام حسين عليه السّلام نرسيد؛ زيرا آن حضرت با ملكات و مواهب علميش، از ديگران برتر بود؛ چون در سنين خردسالى از سرچشمه علوم جدّش نوشيد كه آن علوم، آفاق جهان هستى را روشنى بخشيد، همچنين در حضور پدرش حضرت امير المؤمنين، باب مدينه علم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اعلم امت و داناترين آنان به امور دين، شاگردى نمود و در حديث آمده است: «علم به حسن و حسين نوشانيده شد» «3».

(3) و دانشمند امت، عبد اللّه بن عباس گويد: «حسين از خاندان نبوت است و آنان وارثان علم هستند» «4».

يكى از نويسندگان شرح حال آن حضرت، گفته است: «حسين برترين اهل زمانه در علم و معرفت به كتاب و سنّت بود» «5».

و ما در اينجا به اختصار به بعضى از امور علمى آن حضرت اشاره

______________________________

(1) دعائم الاسلام 2/ 339.

(2) تذكرة الخواص، ص 264.

(3) ابن اثير، النهاية (مادّه غرّ) 3/ 357.

(4) الثائر الاول فى الاسلام، ص 10.

(5) الكواكب الدرية 1/ 58.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:163

مى نماييم.

(1)

رجوع به امام حسين عليه السّلام در فتوا

امام حسين عليه السّلام از مراجع فتوا در جهان اسلام بود و بزرگان صحابه در مسائل دين به آن حضرت رجوع مى كردند، از جمله كسانى كه از آن حضرت استفتا نمودند، عبد اللّه بن زبير بود كه از ايشان استفتا نمود و گفت: «يا ابا عبد اللّه! چه مى گويى در مورد رهايى اسير، به عهده چه كسى است؟».

امام عليه السّلام به وى پاسخ داد: «بر عهده كسانى است كه به آنها كمك كرده و يا در كنار آنان جنگيده باشد ...».

بار دوّم از او پرسيد: «يا

ابا عبد اللّه! چه وقت بخشيدن به كودك واجب مى شود؟».

حضرت عليه السّلام به وى پاسخ داد: «هر وقت (پس از تولد) گريه كرد، بخشيدن و روزى دادن به وى واجب مى شود».

بار سوّم از آن حضرت در مورد ايستاده نوشيدن پرسيد و امام دستور داد تا ماده شترى از آن او را بياورند و بدوشند، پس آن حضرت، ايستاده از آن نوشيد و به وى داد «1».

(2) «ابن القيم جوزى» گفته است: «ديگر باقيماندگان از صحابه از اهل فتوا عبارت بودند از ابو الدرداء، ابو عبيده جراح، حسن و حسين «2»».

مسلمين در مسائل حلال و حرام به آن حضرت مراجعه مى كردند و احكام اسلام و آداب شريعت را از او مى گرفتند، همچنانكه به پدرش مراجعه

______________________________

(1) الاستيعاب 1/ 398.

(2) الاعلام 1/ 12.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:164

مى نمودند.

(1)

مجلس امام حسين عليه السّلام

مجلس آن حضرت، مجلس علم و وقار بود و به اهل علم از صحابه زينت مى يافت، آنچه را از ادب و حكمت به آنها مى آموخت، فرا مى گرفتند و آنچه را از احاديث جدش صلّى اللّه عليه و آله از او روايت مى كردند، مى نوشتند.

(2) مورخان مى گويند: مردم نزد وى جمع مى شدند و گرد او چنان فراهم مى آمدند كه گويى پرندگان بر سر آنها قرار داشت و از آن حضرت علم گسترده و حديث راستين را مى شنيدند «1».

(3) مجلس آن حضرت، در مسجد جدش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و حلقه اى خاص خود داشت. مردى از قريش از معاويه پرسيد حسين را كجا مى يابد؟ به او گفت: «هرگاه وارد مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شدى و جمعى را ديدى كه گويى پرندگان بر سر آنها

نشسته است، آنجا حلقه (درس) ابى عبد اللّه است «2»».

(4) «علايلى» مى گويد: «... مجلس وى جايگاه فرود دلها و محل رفت و آمد فرشتگان بود و آنكه در خدمتش مى نشست احساس مى كرد كه در حضور انسانى از نوع دنيايى و از ساخت دنيا ننشسته است كه با ترس از مقام، شكوه و عظمتش وسايل آن امتداد مى يابد، بلكه در حضورى مالامال از آرامش كه گويى فرشتگان در آن، در حال رفت و آمد هستند نشسته است ... «3»».

(5) شخصيت امام و بلندى جايگاه روحانيش، دلهاى مسلمين و مشاعر آنان را

______________________________

(1) الحقائق فى الجوامع و الفوارق، ص 105.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 212.

(3) اشعة من حياة الحسين، ص 93.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:165

جذب نمود و آنان به سوى مجلس آن حضرت مى شتافتند و به احاديثش گوش فرا مى دادند در حالى كه نهايت اقدام و خضوع را ادا مى كردند.

(1)

راويان از امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام از بزرگان نهضت فكرى و علمى در روزگار خويش بود و در نشر علوم اسلامى و گسترش معارف و آداب، در بين مردم مشاركتى مثبت داشت به طورى كه گروه بزرگى از صحابه و فرزندانشان از سرچشمه علوم آن حضرت نوشيدند و آنها عبارتند از: فرزندشان امام زين العابدين و دخترانشان فاطمه «1»، سكينه و نوه آن حضرت، امام ابو جعفر باقر عليه السّلام، شعبى، عكرمه، كرز تميمى، سنان بن ابى سنان دؤلى، عبد اللّه بن عمر، ابن عثمان، فرزدق «2»، برادرزاده اش زيد بن الحسن «3»، طلحه عقيلى، عبيد بن حنين «4»، ابو هريره، عبيد اللّه بن ابى يزيد، مطلب بن عبيد اللّه بن حنطب، ابو حازم اشجعى، شعيب بن خالد،

يوسف صباغ، ابو هشام «5» و ديگران. و احمد بن محمد بن سعيد همدانى در نامهاى كسانى كه از حسن و حسين روايت كرده اند كتابى نوشت «6».

(2) امام، مسجد پيامبر را به عنوان مدرسه اى براى خود انتخاب كرد و در آنجا سخنان خود را در علم فقه، تفسير، روايت حديث، قواعد اخلاق و آداب رفتار بيان مى كرد و مسلمين از هر سويى به جانب آن حضرت روى مى آوردند تا از

______________________________

(1) الجرح و التعديل، بخش دوم از مجلد اوّل، ص 55.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 345.

(3) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 7.

(4) سير اعلام النبلاء 3/ 280.

(5) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 8.

(6) النجاشى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:166

فيض علومش كه از علوم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و معارف آن حضرت، مدد مى گرفت، بهره ها گيرند.

(1)

روايات امام حسين عليه السّلام از جدّش

امام حسين عليه السّلام مجموعه بزرگى از احاديث را از جدش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد. «زهرى» در كتاب «المغازى» گفته است بخارى احاديث بسيارى از حسين روايت كرده است از آن جمله باب تشويق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر اداى نماز شب. و نيز «ترمذى» در كتاب «الشمائل النبوية» احاديث فراوانى از آن حضرت روايت كرده كه سفيان بن وكيع آنها را از وى نقل نموده است «1».

و ما در اينجا بعضى از روايات آن حضرت از جدش را نقل مى كنيم:

(2) 1- آن حضرت عليه السّلام گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «از خوبى اسلام يك شخص، كم سخن گفتن او در چيزى است كه به وى مربوط نباشد» «2».

(3) 2- حضرت فرمود: رسول خدا

صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «از خوبى اسلام شخص اين است كه ترك كند آنچه را كه به وى مربوط نباشد» «3».

(4) 3- آن حضرت عليه السّلام گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: «هيچ مرد و زن مسلمانى نيست كه به مصيبتى گرفتار شود (و يا اينكه فرمود مصيبتى بر او وارد گردد)، هر چند مربوط به گذشته باشد و براى آن استرجاع نمايد، مگر اينكه خداوند ثواب جديدى براى آن به وى بدهد و ثوابى را به او عطا كند كه روز

______________________________

(1) الثائر الاول فى الاسلام، ص 10.

(2- 3) احمد بن حنبل، مسند 1/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:167

گرفتار شدن به آن مصيبت، وى را وعده داده است» «1».

(1) 4- حضرت فرمود: شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: «خداوند كارهاى برجسته را دوست دارد و كارهاى پست را نمى پسندد» «2».

(2) 5- حضرت فرمود: شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «هر كس خدا را اطاعت كند، او را بلند مرتبه مى گرداند و هر كس خدا را معصيت كند، او را پست مى نمايد و هر كه نيتش را براى خدا خالص سازد، او را زينت مى بخشد و هر كه به آنچه نزد خداوند است، اعتماد كند، او را بى نياز مى سازد و هر كس خود را بر خداوند عزيز كند، وى را ذليل مى گرداند» «3».

(3) 6- حضرت فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگام طلب باران مى فرمود:

«خداوندا! بارانى به ما عنايت كن گسترده و مطلوب، عمومى و سودمند بدون ضرر كه آن را به شهرها و روستاهايمان عموميت دهى و

روزى ما را به آن بيفزايى و سپاس ما را بيشتر نمايى. خداوندا! آن را روزى ايمان و بخشش ايمان قرار ده كه عطاى تو ممنوع نخواهد بود. خداوندا! آرامش آن را بر ما در سرزمين ما فرود آور و به وسيله آن، زينت و چراگاه ما را برويان» «4».

(4) 7- حضرت فرمود: پدرم مرا از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حديث كرد كه آن حضرت فرمود: «آن كس كه فريب خورد، ستوده و پاداش گرفته نخواهد بود» «5».

(5) 8- آن حضرت از پدرش روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «سر عقل، بعد از ايمان به خداى عز و جل، دوستى كردن نسبت به مردم است» «6».

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 8. اسد الغابة 2/ 19. الاصابة 1/ 332.

(2- 3) يعقوبى، تاريخ 2/ 219.

(4) عيون الاخبار 2/ 303.

(5) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 9.

(6) الخصال، ص 15.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:168

(1) 9- از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «دو پاى يك بنده در روز قيامت از جاى نمى جنبد مگر اينكه در مورد چهار چيز از او پرسيده شود:

در مورد عمرش كه به چه چيزى آن را فنا ساخته، جوانيش را در چه چيزى از بين برده، مالش را از كجا به دست آورده و در چه راهى صرف نموده و در مورد محبت ما اهل بيت» «1».

(2)

مسند امام حسين عليه السّلام

اين «مسند» را ابو بشير محمد بن احمد دولابى (متوفى 320 ه.) تأليف كرد و آن را ضمن كتاب خود «الذرية الطاهرة» «2» درج نمود كه بعضى از موارد آن بدين شرح

مى باشد:

(3) 1- على بن الحسين از پدرش روايت كرده كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «از خوبى اسلام يك شخص اين است كه ترك كند آنچه را كه به وى ربطى ندارد ..».

(4) 2- امام حسين عليه السّلام مى فرمايد: در دسته شمشير رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله صفحه اى را بسته يافتم كه عبارت بود از: «معذّب ترين شخص نزد خداوند، كسى است كه غير قاتل خود را بكشد و غير ضاربش را مضروب سازد و هر كس نعمت سرورانش را ناديده انگارد، از آنچه خداوند عزّ و جلّ نازل گرديده، دور گردانيده شود».

(5) 3- حضرت حسين عليه السّلام روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بخيل،

______________________________

(1) همان، ص 253.

(2) از نسخه هاى خطى كتابخانه احمديه در جامع الزيتونة در تونس كه نسخه تصويرشده اى از آن در كتابخانه حضرت امير المؤمنين يافت مى شود كه آن را علّامه سيد عزيز طباطبائى يزدى استنساخ نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:169

كسى است كه من نزد وى ياد شوم و بر من صلوات نفرستد».

(1) 4- حضرت حسين از پدرش از جدش صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده: «بعد از من سه فرقه خواهند بود: مرجئه، حروريه و قدريه، پس اگر بيمار شوند به عيادتشان نرويد و اگر بميرند در تشييع آنان شركت نكنيد و اگر دعوت كنند، اجابتشان ننماييد».

(2) 5- آن حضرت عليه السّلام از جدش صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «هيچ بنده اى مرد يا زن نيست كه در آنچه در راه رضاى خدا مى بخشد بخل ورزد مگر اينكه چند برابر آن را در راه ناخشنودى

خدا بدهد. و هيچ بنده اى نيست كه كمك به برادر مسلمانش را فروگذارد و در حاجتش نكوشد، خواه آن حاجت روا گردد و يا انجام نشود مگر اينكه به يارى كسى گرفتار شود كه به سبب وى دچار گناه گردد و بخاطر او پاداش نبيند. و هيچ بنده اى نيست كه حج را ترك كند در حالى كه توانايى آن را داشته باشد، بخاطر حاجتى از حوايج دنيا مگر اينكه كسانى را كه (در حج) موى خود را تراشيده اند، ببيند پيش از آنكه آن حاجت برآورده شده باشد».

(3) 6- «يحيى بن سعيد» روايت كرده: نزد على بن الحسين بودم كه عده اى از اهل كوفه به خدمت آن حضرت رسيدند، پس على بن الحسين فرمود: «اى مردم عراق! ما را به دوستى اسلام، دوست بداريد كه من شنيدم پدرم را كه مى گفت:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى مردم! مرا از حقم بالاتر مبريد كه خداى عز و جل پيش از آنكه مرا به پيامبرى برگزيند، مرا به بندگى برگزيده است».

(4) 7- فاطمه دختر حضرت حسين از پدرش و عبد اللّه بن عباس روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «به جذاميان پيوسته نگاه نكنيد و هر كس از شما با آنان سخن بگويد، ميان وى و آنان به اندازه يك نيزه باشد ...»

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:170

(1) 8- فاطمه دختر حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«همانا خداوند اخلاقى عالى و برجسته را دوست دارد و اخلاق پست را دوست ندارد».

(2) 9- فاطمه دختر حضرت حسين عليه السّلام از پدرش

روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «نگاه كردن به جذاميان را ادامه ندهيد».

(3) 10- فاطمه دختر حضرت حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده: سر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در دامن حضرت على بود در حالى كه به پيامبر وحى مى شد، پس هنگامى كه از او وحى جدا شد، فرمود: «اى على! آيا نماز عصر را خوانده اى؟

گفت: نه. گفت: خداوندا! تو مى دانى كه او در كار تو و كار پيامبرت بوده، پس خورشيد را به وى بازگردان. پس خداوند آن را به وى بازگرداند و او نماز خواند و خورشيد غروب كرد».

(4) 11- فاطمه از پدرش روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «سائل را حقّى باشد، اگر چه سوار بر اسب بيايد».

(5) 12- فاطمه دختر حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس به مصيبتى گرفتار شود و آن را به ياد آورد هر چند كه زمان آن گذشته باشد، پس براى آن استرجاعى تازه كند، خداوند براى وى تازه مى گرداند ثوابى را كه به وى هنگام رسيدن آن مصيبت وعده داده است ...».

(6) 13- فاطمه دختر حسين عليه السّلام از پدرش روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هنگامى كه خداوند ميثاق بندگان را گرفت، در حجر، گذاشته شد، پس از جمله وفادارى به بيعت است دست رساندن به حجر».

(7) 14- عبد اللّه بن سليمان بن نافع غلام بنى هاشم از حضرت حسين بن على روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

فرمود: «اى بنى هاشم! سخن نيكو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:171

بگوييد و اطعام كنيد».

(1) 15- ابو سعيد ميثمى روايت كرده شنيدم حسين بن على را كه مى گفت:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس جامه شهرت بر تن كند، خداوند جامه اى از آتش بر تن او بپوشاند».

اينها بعضى قسمتها از مسند امام حسين عليه السّلام است كه از آداب رفتار و تهذيب اخلاق سرشار مى باشد و مردم از آنها بى نياز نمى باشند «1».

(2)

روايات امام حسين عليه السّلام از مادرش حضرت فاطمه عليها السّلام

آن حضرت عليه السّلام از مادرش، سرور زنان عالميان حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام اين احاديث را روايت كرده است:

(3) 1- محمد بن على بن الحسين روايت كرده: همراه جدّم حسين بن على پياده به سوى زمين آن حضرت خارج شدم. پس در ميان راه نعمان بن بشير را سوار بر قاطرى ديدم. وى پياده شد و به حضرت حسين گفت: سوار شو يا ابا عبد اللّه! آن حضرت نپذيرفت و او همچنان وى را سوگند مى داد تا اينكه آن حضرت فرمود: همانا تو مرا به چيزى كه دوست ندارم مكلف ساختى ولى من براى تو حديثى را مى گويم كه مادرم فاطمه براى من گفته است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «شخص به صدر مركب و فراش خود و نماز در منزلش شايسته تر است، مگر اينكه امام جمعى از مردم باشد. پس تو بر صدر مركبت سوار شو. پس، آرام به راه افتاد. نعمان گفت: راست گفت حضرت فاطمه ...» «2».

______________________________

(1) الذرية الطاهرة، ص 128- 132.

(2) همان، ص 137- 138.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:172

(1) 2- فاطمه دختر حضرت حسين از پدرش از حضرت فاطمه دختر

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت: «جز خود را نكوهش نكند، آن كس كه شب را به صبح رساند در حالى كه در دستش چربى گوشت باشد ...» «1».

(2)

روايات امام حسين عليه السّلام از پدرش على عليه السّلام

امام حسين از پدرش امام امير المؤمنين عليه السّلام موارد فراوانى را روايت كرده است، خواه آنچه متعلق به سيره نبوى باشد يا آنچه را كه به احكام شرعى ارتباط دارد، از آن جمله:

(3) 1- آن حضرت عليه السّلام از پدرش عليه السّلام روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سريه اى را فرستاد و آنان مردى از بنى سليم به نام «اصيد بن سلمه» را اسير كردند. هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را ديد، دلش به حال وى سوخت و اسلام را بر او عرضه داشت و مسلمان شد. پس اين مطلب به پدرش رسيد كه مردى سالخورده بود و او نامه اى به وى نوشت كه اين ابيات در آن بود:

من راكب نحو المدينة سالماحتى يبلغ ما اقول الا صيدا

ان البنين شرارهم امثالهم من عق والده و برّ الا بعدا

أ تركت دين ابيك و الشم العلى اودوا و تابعت الغداة محمّدا «كيست آنكه سوار شود و به سلامت به مدينه برسد تا آنچه را مى گويم به اصيد برساند».

«كه بدترين فرزندان آن كسانى هستند كه عاق پدر شوند و با بيگانگان نيكى نمايند».

______________________________

(1) الذرية الطاهرة، ص 138. مسند الفردوس، ج 41.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:173

«آيا دنيا پدرت و آنان را كه در گذشته اند، ترك نموده و امروز از محمد پيروى كرده اى؟».

(1) «اصيد» نامه پدرش را بر حضرت پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله عرضه نمود و از آن حضرت اجازه خواست تا به وى پاسخ دهد. پيامبر به او اجازه داد و او در جواب پدرش نوشت:

ان الذي سمك السماء بقدرةحتى علا فى ملكه فتوحدا

بعث الذي لا مثله فيما مضى يدعو لرحمته النبى محمدا

فدعا العباد لدينه فتتابعواطوعا و كرها مقبلين على الهدى

و تخوفوا النار التى من اجلهاكان الشقي الخاسر المتلددا

و اعلم بانك ميت و محاسب فالى من هذى الضلالة و الردى «آن كه آسمان را به قدرت آفريد و از ملك خود بلندى يافت و يگانه گشت».

«آن كس را فرستاد كه در گذشته چون او نبوده تا مردم را به رحمتش فرا خواند و او محمد پيامبر است».

«پس بندگان را به دين خود فرا خواند و آنان خواسته و ناخواسته پى درپى به سوى هدايت، روى آوردند».

«و از آتشى ترسيدند كه شقى زيانكار گمراه براى آن بوده است».

«و بدان كه خواهى مرد و به حساب تو رسيدگى خواهد شد، پس اين گمراهى و هلاكت براى چيست؟».

(2) هنگامى كه «سلمه» نامه پسرش را خواند به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اسلام آورد «1».

______________________________

(1) اسد الغابة 1/ 100.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:174

(1) 2- آن حضرت فرمود: از پدرم درباره سيره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان همنشينانش پرسيدم و آن حضرت فرمود: «رسول خدا پيوسته خوش رو بود و اخلاقى سهل داشت. نرمخو بود نه تندخو و نه سنگدل و نه پرخشم يا فحاش و يا عيب جو و ترش رو. از آنچه دوست نمى داشت، تغافل مى نمود، هيچ كس از او نوميد نمى گشت و كسى از او بى نصيب نمى شد. (2) سه

چيز را از خود دور كرده بود: جدال نمودن و چيزى را بزرگ دانستن و آنچه را كه به وى ربطى نداشت. و سه چيز را در مورد مردم از خود دور ساخته بود: كسى را مذمت نمى كرد و از كسى عيب نمى جست و به دنبال زشتيهاى مردم نبود. در چيزى سخن نمى گفت مگر در آنچه به ثواب آن اميد بود و هرگاه سخن مى گفت، همنشينانش سر به زير مى افكندند گويى كه پرندگان بر سر آنان بود و وقتى كه خاموش مى شد، آنان سخن مى گفتند. (3) نزد وى سخن را به جدل نمى گفتند و هر كس نزد وى سخن مى گفت، به وى گوش فرا مى دادند تا اينكه سخنش تمام شود، آنگاه سخن اولشان را مى گفتند. از آنچه مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد (4) و براى شخص غريب، صبر مى كرد با وجود درشتى در گفتار و در خواسته اش تا آنجا كه يارانش آنان را نزد وى فرا مى خواندند و مى فرمود: اگر صاحب حاجتى را يافتيد كه آن را درخواست كند، او را نزد من بياوريد و ستايش را از هيچ كس نمى پذيرفت مگر از كسى كه در برابر كارى پاداش دهد. سخن كسى را قطع نمى كرد مگر اينكه آن شخص از حق دورى گزيند كه در اين صورت سخنش را با نهى كردن يا برخاستن، قطع مى نمود ...» «1».

______________________________

(1) الحسين عليه السّلام 1/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:175

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين اخلاق والا ممتاز گشت و دلهاى مسلمين را به هم پيوند داد و مشاعر و عواطف آنان را وحدت بخشيد و آنها را در

زمانهاى نخستينشان سروران امتها و راهنمايان به سوى رضاى خدا و طاعت وى ساخت.

(2) 3- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هر كس در دفاع از مال خود كشته شود، شهيد مى باشد «1»».

(3) 4- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «در شگفتم از كسى كه از ترس بيمارى از غذا پرهيز مى كند، چگونه از ترس آتش، از گناهان دورى نمى كند» «2».

(4) 5- آن حضرت عليه السّلام گفت: شنيدم پدرم را كه مى فرمود: «ايمان، معرفتى در دل و اقرارى بر زبان و عمل به اركان است ...» «3».

(5) 6- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرد كه گفت: «امر به معروف و نهى از منكر كنيد و يا اينكه خداوند اشرارتان را بر شما مسلط مى سازد، سپس نيكانتان دعا خواهند كرد اما مستجاب نخواهد شد ...» «4».

(6) 7- از پدرش روايت كرده كه گفت: «خداوند تبارك و تعالى چهار چيز را در چهار چيز پنهان كرد: رضاى خود را در طاعتش قرار داده، پس چيزى از طاعت خداى را كوچك مشمار كه شايد رضايش را موافق باشد و تو ندانى.

و ناخشنوديش را در معصيت پنهان نمود، پس چيزى از معصيت پروردگار را كوچك مدان كه شايد با خشم وى موافق باشد، در حالى كه تو نمى دانى.

______________________________

(1) احمد بن حنبل، مسند.

(2) بهاء الدين عاملى، اربعين، ص 111.

(3) الحسين عليه السّلام 1/ 140.

(4) مسند امام زيد، ص 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:176

و اجابتش را در دعوتش مخفى ساخت، پس چيزى از دعا را كوچك مدان

كه شايد با اجابت او قرين شود و تو ندانى و ولى خود را در ميان بندگانش مخفى نمود، پس بنده اى از بندگان خداى را حقير مشمار كه شايد او ولىّ خدا باشد و تو ندانى «1»».

(1) 8- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت نموده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بهترين خانه هاى انصار، بنى النجار هستند و سپس بنى عبد الاشهل و بعد بنى الحرث و پس از آن بنى ساعده و در همه خانه هاى انصار، خير باشد ...» «2».

(2) 9- آن حضرت عليه السّلام از پدرش روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بهترين دعا، استغفار است و بهترين عبادت گفتن لا اله الا اللّه مى باشد ...» «3».

در اينجا سخن ما در مورد بعضى از روايات آن حضرت از جد و پدرش پايان مى يابد.

(3)

از ميراث شگفت انگيز امام حسين عليه السّلام

اشاره

براى امام حسين عليه السّلام ميراث شگفت انگيزى است. در بخشى از آن، مجموعه اى از مباحث فلسفى و مسائل كلامى مى باشد كه داراى پيچيدگى و ابهام است، پس حضرت، نظر اسلام را در آنها بيان و شرح كرده همچنانكه بسيارى از كلمات امام حسين عليه السّلام برخوردار از اصول اخلاقى، قواعد آداب

______________________________

(1) الخصال، ص 209.

(2) مسند الفردوس از كتابهاى تصويرشده كتابخانه امام حكيم از تأليفات شهردار بن شيرويه شافعى (متوفى 558 ه.).

(3) مسند الفردوس 2/ 179.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:177

و اساس اصلاحات اجتماعى و فردى مى باشد. و ما ذيلا به برخى از آنها كه ظفر يافتيم، نقل مى نماييم.

(1)

قدر

از مهمترين و عميق ترين مسائل كلامى، «مسأله قدر» مى باشد كه از فجر تاريخ اسلامى در مورد آن سخن به ميان آمده و ائمه اهل بيت عليهم السّلام به بيان آن پرداخته و شبهات را برطرف ساخته اند. حسن بن حسن بصرى در مورد آن از حضرت حسين سؤال كرد و آن حضرت عليه السّلام با نامه پاسخ وى را داده كه متن آن بدين شرح است:

«آنچه را در مورد قدر براى تو شرح داده ام، پيروى كن، از آنچه به ما اهل بيت افاضه شده كه هر كس به خير و شرّ قدر، ايمان نياورد، كافر گشته (2) و هر كس گناهان را بر خداوند عز و جل حمل كند، افتراى عظيمى بر خداوند بسته است و به درستى كه خداوند به اكراه اطاعت نمى شود و به غلبه، معصيت نمى گردد و بندگان در هلاكت رها نمى شوند، ولى او مالك است به آنچه آنها را تمليك نموده و قادر است بر آنچه آنان را به آن توانا ساخته، (3)

پس اگر به طاعت اقدام كنند، خداوند تأخير كننده اى براى آن به وجود نمى آورد و اگر به معصيتى روى آورند و بخواهد كه بر آنان منت نهد و ميان آنها و آنچه قصد كرده اند، حايل شود، انجام مى دهد كه او آنان را به زور به آن وادار نكرده و به اجبار مكلفشان نساخته، بلكه با تمكين آنان بعد از اعلام و اخطار به آنها و احتجاج بر آنان، مقيدشان كرده و توانايشان ساخته و براى آنان راهى به سوى گرفتن آنچه دعوتشان نموده و يا ترك آنچه از آن بازداشته است، گشوده. آنان را توانا ساخته تا آنچه را دستورشان داده است عمل كنند كه آن را انجام نداده و ترك آنچه از آن بازداشته و آنها آن را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:178

ترك ننموده باشند. و سپاس خداى را كه بندگان خود را توانا ساخت براى آنچه آنها را به آن دستور داده كه به آن نيرو به دست آورند و آنچه آنان را از آن نهى فرموده و عذر را ستايشى مقبول قرار داد براى كسى كه براى او راهى را قرار نداده باشد و من بر اين عقيده هستم و آن را معتقدم و يارانم نيز بر اين باورند و حمد، او را باشد ...» «1».

(1) و اين كلام شريف به مباحث كلامى مهمى اشاره دارد كه پرداختن به آنها مستلزم اطاله كلام و خارج شدن از موضوع مى باشد.

(2)

صمد

گروهى به آن حضرت نامه نوشته و درباره معناى «صمد» در قول خداى تعالى: اللَّهُ الصَّمَدُ پرسيدند و آن حضرت عليه السّلام براى آنان بعد از بسمله نوشت:

«اما بعد: در قرآن فرو

نرويد و در آن مجادله ننماييد و بدون علم درباره آن سخن نگوييد كه از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس بدون علم در مورد قرآن سخن بگويد، جايگاه خود را در آتش در نظر گيرد و خداوند سبحان، صمد را تفسير نمود و فرمود: اللّه أحد، اللّه الصمد، سپس آن را تفسير كرد و فرمود: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد، لم يلد، چيزى غليظ از او خارج نشده همچون فرزند و ديگر چيزهاى غليظى كه از مخلوقين خارج مى شود و نه چيزى لطيف همچون نفس و از او آرا و افكار و حالتهاى مختلف همچون خواب آلودگى و خواب و چيزى به ياد آوردن، اندوه، سوگ، شادى، خنده، گريه، بيم، اميد، ميل، ناپسندى، گرسنگى و سيرى، منشعب نمى شود،

______________________________

(1) فقه الرضا، ص 408. بحار الانوار 5/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:179

بلندتر از آن است كه چيزى از او خارج شود و چيزى از او متولد شود، غليظ يا لطيف.

(1) لم يولد: از او چيزى متولد نشده و از او چيزى خارج نگشته است آن گونه كه اشياى غليظ از عناصرشان خارج مى شوند جنبنده از جنبنده، نبات از زمين، آب از سرچشمه ها، ميوه ها از درختان و نه همچون خارج شدن اشياى لطيف از مراكزشان همچون بينايى از چشم، شنوايى از گوش، بويايى از بينى، چشايى از دهان، سخن از زبان، شناخت و تميز از دل و همچون آتش از سنگ، نه، بلكه او خداى صمد است كه نه چيزى است و نه در چيزى و نه بر چيزى، آفريننده اشيا و

خالق آنهاست و ايجاد كننده اشيا با قدرت خود، آنچه آفريده به خواست وى براى فنا متلاشى مى شود و آنچه آفريده با علمش براى ساختن باقى مى ماند و آن است خداوند بى نيازى كه نزاده و نه زاييده شده، داناى پنهان و آشكار، بزرگ متعال كه او را همتايى نيست ...» «1».

(2)

توحيد

امام حسين عليه السّلام در بسيارى از سخنانش به «توحيد خدا» اشاره نموده و حقيقت و جوهر آن را بيان كرده و شبهات ملحدين و اوهام آنان را افشا نموده است كه در ذيل به بعضى از روايات رسيده از آن حضرت مى پردازيم:

(3) 1- آن حضرت عليه السّلام فرموده است: «اى مردم! از اين مارقين حذر كنيد، آنان كه خداوند را به خودشان تشبيه مى كنند و همچون گفتار كافران از اهل كتاب مى گويند در حالى كه او خدايى است كه چيزى همانند او نيست و او شنواى بيناست كه ديدگان، او را درنمى يابند و او ديده ها را در مى يابد و او لطيف

______________________________

(1) معادن الحكمة فى مكاتيب الائمة 2/ 48- 49.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:180

آگاه است، يكتايى و قدرت را خاص خود ساخته و خواست، اراده، قدرت و علم را به آنچه هست، پيش برده، (1) نه معارضى در چيزى از امر خود دارد و نه همتايى با او برابرى مى كند و نه مخالفى كه با او بستيزد و نه همنامى كه شبيه او باشد و نه همانندى كه انبازش گردد. نه كارها بر او احاطه مى كنند و نه حالتها بر او جارى مى گردند و نه حوادث بر او واقع مى شوند و نه توصيف كنندگان قادرند كه حقيقت عظمتش را بيان كنند و

نه مقدار جبروتش بر دلها خطور مى كند، زيرا او را در اشيا چيزى برابر نيست و نه علما با خردهايشان ادراكش مى كنند و نه اهل تفكر با تفكرشان، مگر با تحقيق و اعتقاد به غيب كه او به چيزى از صفات مخلوقين وصف نمى شود و او يكتاى بى نياز است. آنچه در اوهام تصور شود، خلاف آن است. (2) پروردگار نيست آنكه در تحت هدفى مطرح شود و معبود نيست آنكه در هوا يا در غير هوا يافت شود، او در اشيا موجود است نه وجودى كه ممنوعيتى در آن بر او باشد و از اشيا دور است نه آن دورى كه از آنها غايب باشد. توانا نيست آنكه به ضد او مقارن و يا به همانندى برابرش گردد. قديمى بودنش در قياس به روزگار نيست و حضورش ناحيه اى را در بر نمى گيرد. از خردها به آن گونه پوشيده است كه از ديده ها و پوشيده بودنش از آنكه در آسمان است به همان گونه باشد كه از اهل زمين، قرب وى كرامت بخشيدن اوست و دوريش اين است كه كسى را بى ارزش سازد، (3) نه در مورد او «در» جايى دارد و نه «هرگاه» زمانش را مشخص مى كند و نه «اگر» درباره اش اثر مى گذارد، بالا بودن وى بدون بالا رفتن و آمدنش بدون نقل مكان كردن است.

مفقود را موجود مى سازد و موجود را مفقود مى نمايد و براى غير از او در يك زمان اين دو صفت فراهم نمى آيند. ايمان به موجود بودنش، از او به فكر مى رسد و وجود ايمان، وجود وصف نيست. صفتها به او وصف مى شوند نه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:181

اينكه او

به آنها توصيف شود و معارف به او شناخته مى گردند نه اينكه وى به آنها شناخته شود و آن است خداوند كه همنامى ندارد، منزّه است و چيزى همانندش نيست و او شنواى بيناست ...» «1».

(1) امام عليه السّلام زينهار داده است كه آفريدگار بزرگ به بندگانش يا به ديگر موجوداتى كه نيستى در پى آنهاست و نابودى به دنبالشان مى باشد، تشبيه گردد.

به انسان هر چه از نيروها برسد، از نظر كميت و كيفيت محدود خواهند بود و محال است كه به درك حقيقت آفريدگار عظيم برسد كه اين جانها و اين كهكشانها را آفريده كه تصور آنها خردها را سرگشته مى سازد و آن نظامهاى دقيق و گيج كننده اى كه بر آنها استوار گشته ... انسان از شناخت خود ناتوان مانده كه اين دستگاههاى عميق همچون دستگاه بينايى، شنوايى و احساس و غيره را در بردارد، پس چگونه مى تواند به ادراك خالقش راه يابد؟! (2) و به هر حال، اين لوح دل انگيز، بسيارى از مسائل توحيد را واضح ساخت و بر چگونگى آن دلالت نمود و آن يكى از گرانبهاترين مواردى مى باشد كه در اين زمينه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام رسيده است.

(3) 2- مورخان مى گويند دانشمند امّت، «عبد اللّه بن عباس» در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى مردم سخن مى گفت، پس نافع ازرق به سوى او برخاست و به او گفت: مردم را در مورد مورچه و شپش فتوا مى دهى، پروردگارت را كه مى پرستى براى من توصيف كن.

(4) ابن عباس در بزرگداشت گفتارش، سر به زير افكند. امام حسين عليه السّلام در آنجا نشسته بود، پس او را صدا زد

و گفت: اى فرزند ازرق! به سوى من بيا.

______________________________

(1) تحف العقول، ص 244.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:182

او گفت: با شما نيستم.

(1) ابن عباس برخاست و به او گفت: «او از خاندان نبوت است و آنها وارثان علم هستند ...».

پس به سوى حضرت حسين رفت و آن حضرت عليه السّلام به او فرمود: «اى نافع! هر كس دين خود را بر قياس نهد، پيوسته روزگار را با پيچيدگى و ابهام به سر خواهد برد، دست به دريوزگى و او از راه و روش و همراه با كژى و گمراه از مسير و گوينده سخن نازيبا خواهد بود. پروردگارم را براى تو وصف مى كنم به آنچه خود را به آن توصيف نمود و او را معرفى مى كنم به آنچه خود را به آن معرفى كرد، با حواس ادراك نمى شود و با مردم قياس نمى گردد، نزديك است ولى چسبيده نيست، دور است ولى كمبودى ندارد، يكتا شمرده مى شود ولى تجزيه نمى گردد، به نشانه ها شناخته مى شود و به علامتها توصيف مى گردد، پروردگارى جز او نيست، بزرگ و بلند مرتبه است ...» «1».

(2) ازرق، متحير گشت و قادر به جواب نبود؛ زيرا حيرت بر او دست يافته و امام هر روزنه اى را بر او بسته بود. همه حاضران كه سخن امام را شنيدند، در شگفت گشتند و سخن ابن عباس را تكرار مى نمودند كه حسين از خاندان نبوت است و آنان وارثان علم مى باشند.

(3)

امر به معروف

امام عليه السّلام اين سخن درخشان را خطاب به انصار و مهاجرين ايراد فرمود و از تسامح آنان در امر به معروف و نهى از منكر كه جامعه اسلامى بر آنها بنا

______________________________

(1) الكواكب الدرية

1/ 58. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 225. ابن العديم، بغية الطالب، ص 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:183

شده است، بر آنان خرده گرفت، همچنانكه بى عدالتيهاى اجتماعى را كه امت دچار آنها شده بود، مورد توجه قرار داد كه از كوتاهى در انجام اين وظيفه خطير ناشى شده بود. متن آن گفتار چنين است:

«اى مردم! عبرت گيريد به آنچه خداوند پند داده است اوليايش را از ستايش بد احبار، آنجا كه مى فرمايد: «چرا روحانيان و احبار آنها را از گفتار گناه بازنمى دارند» «1».

و فرمود: «لعنت شدند آنها كه از بنى اسرائيل كافر كشتند- تا آنجا كه فرمود- چه زشت است آنچه انجام مى دادند» «2».

(1) و اينكه خداوند بر آنها خرده گرفته است؛ زيرا از ستمكارانى كه در ميانشان بوده اند، منكر و فساد را مى ديدند ولى آنها را از آن نهى نمى كردند به طمع آنچه از آنان به دست مى آوردند و به ترس از آنچه بيمناك بودند و خداوند مى فرمايد: «از مردم نهراسيد و از من بترسيد» «3».

(2) و فرمود: «مردان و زنان با ايمان بعضى اولياى بعضى ديگرند كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند» «4» كه خداوند از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان واجبى از سوى خود آغاز نمود؛ زيرا علم دارد به اينكه اگر انجام شوند و به پاى داشته گردند، همه فرايض از آسان و مشكل برپا مى كردند؛ چون امر به معروف و نهى از منكر، دعوتى به سوى اسلام است همراه با رد مظالم و مخالفت با ظالم و تقسيم درآمد و غنايم و اخذ صدقات از مواضعشان و هزينه كردن آنها در

______________________________

(1)

مائده/ 63.

(2) مائده/ 78.

(3) مائده/ 44.

(4) توبه/ 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:184

محل استحقاقشان ... (1) و از اين گذشته شما اى گروه! گروهى هستيد مشهور به علم و ياد شده به خير و معروف به نصيحت و براى خدا، در دل مردم با هيبت هستيد كه شريف شما را هيبت مى دارد و ضعيف شما را گرامى مى شمارد و به شما ايثار مى كند آن كه شما را بر وى فضلى نباشد و احسانى به او ننموده باشيد. در كارها هرگاه بر طالبان آنها سخت شود، شفاعت مى كنيد و در راه، با هيبت ملوك و كرامت بزرگان حركت مى كنيد، آيا همه اينها را فقط به اين جهت به دست نياورده ايد كه از شما انتظار قيام به حق اللّه مى رود هر چند كه شما از بيشتر حقش كوتاهى مى كنيد؛ زيرا حق ائمه را ناچيز شمرده و حق ضعفا را از بين برده ايد و اما حق خودتان را به زعمتان مطالبه نموده ايد، پس نه مالى را بذل كرده و نه جان خود را بخاطر آفريدگارش به خطر انداخته و نه خاندانى را براى خدا دشمن شده ايد.

(2) شما از خداوند بهشتش و مجاورت پيامبرانش و ايمنى از عذابش را آرزو مى كنيد، من بر شما بيم دارم اى آرزو كنندگان از خدا كه بلايى از بلاهايش بر شما وارد شود؛ زيرا از كرامت خداوند به منزلتى دست يافته ايد كه به آن برتر شده ايد در حالى كه شما گرامى نمى داريد كسى را كه به خدا شناخته شده است و شما به سبب خدا در ميان بندگانش گرامى داشته مى شويد و شما مى بينيد كه پيمانهاى خدا شكسته مى شود ولى بپا نمى خيزيد

اما براى بعضى از تعهدات پدرانتان برمى خيزيد، در حالى كه عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حقير شمرده شده و نابينايان و دلالان در شهرها به حال خود رها شده اند و به آنها ترحمى نمى كنيد، نه خود در جايگاه خويش عمل مى نماييد و نه به آنكه در اين زمينه عمل مى كند يارى مى رسانيد و با مداهنه و سازشكارى نزد ستمگران ايمن مى شويد. همه اينها از مواردى است كه خداوند شما را به آن دستور داده است از نهى و تناهى و شما از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:185

آن غافليد در حالى كه شما بيشتر از همه مردم گرفتار مصيبت شده ايد به سبب آنچه از جايگاه علما از دست داده ايد اگر در اين راه مى كوشيديد؛ (1) زيرا جريان كارها و احكام به دست خداشناسان و امناى وى بر حلال و حرامش مى باشد، پس شما آن منزلت را از دست داده ايد و آن از دست شما به در نرفته است مگر با پراكندگى شما از حق و اختلاف شما در سنّت بعد از بيّنه آشكار و اگر بر رنج، صبر مى كرديد و سختى را در راه خدا تحمل مى كرديد، كارهاى خدا بر شما وارد و از نزد شما صادر مى شد و به شما ارجاع مى گرديد، ولى شما ستمگران را در جايگاه خود تمكين نموديد و امور خدا را به دستشان سپرديد كه به شبهات عمل كنند و در شهوات سير نمايند.

(2) فرار شما از مرگ و اهميت دادنتان به زندگى كه از شما جدا مى شود، آنها را بر شما مسلط گردانيد، پس ناتوانان را به دست آنان سپرديد و آنان، يا مظلومى به بردگى

كشيده شده اند و يا مستضعفى در زندگى، شكست خورده، در مملكت با عقايد خود جولان دارند و رسوايى را با هواهاى خويش در مى يابند و از اشرار، پيروى مى كنند و بر خداى جبار، گستاخى مى ورزند.

(3) در هر شهرى از آنان، خطيبى بر منبر خويش سخن مى راند كه زمين براى آنها خالى مانده و دستشان در آن بازگشته و مردم، بردگان آنان گشته اند، دست هيچ لمس كننده اى را بر نمى گردانند چرا كه يا جبارى ستمگرند و يا قدرتمندى سختگير بر ضعيفان، اطاعت شده اى كه خداى آورنده و بازگيرنده را نمى شناسد، پس شگفتا! و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمين پر است از فريبكارانى ستمكار و صدقه دهندگانى ظالم و حاكمى بر مؤمنين كه به آنان رحم نمى كند و خدا حاكم است در آنچه ميان ما محل منازعه است كه با حكم خود در آنچه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:186

ميان ما مشاجره افتاده است، قضاوت مى كند ...» «1».

(1) اين مدرك سياسى، سرشار است از عواملى كه به انحطاط اخلاق و شيوع منكرات در شهرها كه ناشى از عدم اقدام مهاجرين و انصار در عمل به مسئوليتها و واجبات دينى و اجتماعى آنهاست؛ زيرا جايگاهى برجسته در جهان اسلام داشتند؛ آنان ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و حافظان اسلام بودند و مى توانستند سخن حق را بگويند و با باطل در ستيز باشند، ولى آنان از اداى واجبات خوددارى كردند، امرى كه سبب شد تا گروه طاغوتى حاكم از بنى اميه بر گردن مسلمين مسلط شدند و بندگان خدا را به بردگى كشيدند و مال خدا را به يغما بردند.

(2)

انواع جهاد

از حضرت امام ابا عبد اللّه

عليه السّلام درباره جهاد پرسيده شد كه آيا آن سنّت است يا فريضه؟ و آن حضرت عليه السّلام پاسخ داد:

«جهاد بر چهار وجه است: دو جهاد واجبند و يك جهاد سنت است كه جز همراه واجب انجام نمى شود و يك جهاد سنّت مى باشد. اما يكى از دو جهاد واجب، جهاد شخص با نفس خود است در معصيت خداوند كه از عظيم ترين جهادهاست. و جهاد با كسانى كه وابسته به شما هستند از كافران، فرض است.

و اما جهادى كه سنّت است و جز همراه واجب برپا نمى گردد، جهاد با دشمن است كه بر همه امت واجب مى باشد و اگر جهاد را ترك كنند، عذاب به سراغشان مى آيد و اين از عذاب است و آن بر امام به تنهايى سنّت است كه همراه امّت به سوى دشمن برود و با آن جهاد كند. و اما جهادى كه سنّت است، هر سنتى

______________________________

(1) تحف العقول، ص 237- 239.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:187

كه شخص به پاى دارد و در اقامه آن در رسيدن به آن و زنده نگاهداشتن آن تلاش كند، عمل و سعى در آن از برترين اعمال مى باشد؛ زيرا احياى سنّت است و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: هر كس سنت نيكويى را بنا نهد، اجر آن را خواهد داشت و اجر هر كس كه به آن عمل كند تا روز قيامت بدون اينكه از اجر آنان چيزى كاسته شود ...» «1».

(1)

تشريع روزه

از امام حسين عليه السّلام درباره حكمت تشريع روزه براى بندگان پرسيده شد و آن حضرت عليه السّلام فرمود: «تا توانگر اثر گرسنگى را بيابد و به بخشش بر مساكين

روى آورد» «2».

(2)

انواع عبادت

امام عليه السّلام درباره انواع عبادت سخن به ميان آورد و فرمود: «گروهى خداوند را از روى طمع پرستيدند كه آن پرستش تاجران است. و گروهى خداوند را از روى ترس عبادت كردند كه آن پرستش بردگان باشد. و گروهى خداوند را سپاسگزارانه عبادت نمودند كه آن عبادت آزادگان است و برترين عبادت مى باشد» «3».

(3) آن حضرت عليه السّلام درباره كسى كه خداوند را به شايستگى عبادت

______________________________

(1) تحف العقول، ص 243.

(2) ابن عساكر، تاريخ 13/ 56.

(3) بحار الانوار 78/ 116. تحف العقول، ص 246.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:188

كرده است، سخن راند و فرمود: «هر كس خداوند را به آنچه شايسته اوست، عبادت كند، خداوند بالاتر از آرزوها و كفايتش به او مى بخشد» «1».

(1)

مودّت اهل بيت عليهم السّلام

امام حسين بر مودت اهل بيت عليهم السّلام تشويق فرمود. ابو سعيد مى گويد:

شنيدم حضرت حسين را كه مى فرمود: «هر كس ما را دوست بدارد، خداوند به سبب دوستى ما به وى سود مى رساند، هر چند كه اسيرى در ديلم باشد و دوستى ما گناهان را مى ريزد آن گونه كه باد برگها را ...» «2».

(2) و فرمود: «مودت ما اهل بيت را داشته باشيد كه هر كس با خدا ديدار كند در حالى كه ما را دوست داشته باشد، در شفاعت ما وارد مى شود».

(3) «بشير بن غالب» روايت كرده كه امام حسين عليه السّلام فرمود: «هر كس ما را براى خدا دوست بدارد، ما و او بر پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله وارد مى شويم به اين صورت- و دو انگشت خود را كنار هم قرار داد- و هر كس ما را براى دنيا دوست بدارد، دنيا نيكوكار و بدكار را

در خود جاى مى دهد «3»».

(4) امام عليه السّلام درباره فوايدى كه روى آورنده به سوى آنها به دست مى آورد سخن راند و فرمود: «هر كس به سوى ما بيايد، يكى از چهار خصلت را از دست نمى دهد: آيتى محكم، مطلبى عادلانه، برادرى سودبخش و همنشينى با علما ...» «4».

______________________________

(1) عسكرى، تفسير، ص 327.

(2) ابن مغازلى، مناقب، ص 400، حديث 454. شماره حديث 388، از كتابهاى خطى كتابخانه امير المؤمنين عليه السّلام.

(3) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 227.

(4) كشف الغمة، 2/ 32.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:189

(1)

مكارم اخلاق

امام عليه السّلام مكارم اخلاق و محاسن صفات را براى اهل بيت و يارانش ترسيم فرمود و آنان را دستور داد تا به آنها زيور يابند تا سرمشقى براى ديگران شوند.

بعضى از آنها بدين شرح هستند:

(2) 1- حضرت فرمود: «حلم، زينت است، وفادارى، مروّت، صله، نعمت و زياده طلبى، بى شرمى، شتاب، كم خردى، ناتوانى است، غلوّ كردن، به ورطه افتادن و همنشينى با فرومايگان شرّ است و مجالست فاسقان شك آفرين مى باشد ...» «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 189 مكارم اخلاق ..... ص : 189

3) 2- حضرت فرمود: «راستگويى، عزّت است، دروغگويى، ناتوانى، راز، امانت است، همسايگى، خويشاوندى، يارى، صدقه است و كار، تجربه، اخلاق نيكو، عبادت، خاموشى، زينت، بخل، فقر، سخاوتمندى، ثروت و نرمخويى، خرد است ...» «2».

(4) 3- حضرت فرمود: «اى مردم! هر كس بخشش كند، سرورى مى يابد و هر كس بخل ورزد، فرومايه گردد و بخشنده ترين مردم كسى است كه ببخشد به آنكه از او انتظارى نداشته باشد ...» «3».

(5) 4- حضرت فرمود: «هر كس بخشش كند، سرورى مى يابد، هر كه بخل ورزد،

فرومايه گردد، هر كس در رساندن خير به برادرش تعجيل كند، فردا كه بر او وارد مى شود، آن را مى يابد ...» «4».

______________________________

(1) نور الابصار، ص 277.

(2) يعقوبى، تاريخ 1/ 219.

(3) نهاية الارب 3/ 205.

(4) همان. 3/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:190

(1) 5- حضرت فرمود: «بدانيد كه نيازهاى مردم نزد شما از نعمتهاى خداوند عز و جل بر شماست پس از نعمتها بيزار نشويد كه به بلاها تبديل مى گردد ...» «1».

(2) 6- امام عليه السّلام مردى را ديد كه به طعامى دعوت شد و از اجابت خوددارى نمود، پس به او فرمود: «برخيز كه در دعوت، معذرتى نباشد و اگر روزه دار نباشى، بخور و اگر روزه دار باشى، تبريك گو ...» «2».

(3) 7- حضرت فرمود: «نيازمند، روى خودش را از درخواست تو گرامى نداشت، پس تو روى خودت را از رد كردن وى گرامى بدار ...» «3».

(4) 8- آن حضرت عليه السّلام پيوسته اين ابيات را بر زبان مى راند كه به حسن خلق و عدم سخت كوشى در طلب دنيا دعوت مى كنند و بعضى از راويان ادعا مى كنند كه ابيات ذيل از سروده هاى آن حضرت است:

لئن كانت الافعال يوما لأهلهاكمالا فحسن الخلق ابهى و اكمل

و ان كانت الارزاق رزقا مقدّرافقلة جهد المرء فى الكسب اجمل

و ان كانت الدنيا تعدّ نفيسةفدار ثواب اللّه اعلى و انبل

و ان كانت الابدان للموت انشأت فقتل امرئ بالسيف فى اللّه افضل

و ان كانت الاموال للترك جمعهافما بال متروك به المرء يبخل «4» «اگر كارها روزى براى صاحبانشان كمال به حساب آيد، در آن صورت، حسن خلق بالاتر و كاملتر است».

«و اگر روزيها مقدر باشند، پس تلاش كمتر شخص در راه به دست آوردن،

______________________________

(1)

شعرانى، طبقات 1/ 26. مختصر صفوة الصفوة، ص 62.

(2) دعائم الاسلام 2/ 107.

(3) نور الابصار، ص 277. كشف الغمة 2/ 29.

(4) مختصر صفوة الصفوة، ص 62. الانوار البهية، ص 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:191

زيباتر است».

«و اگر دنيا چيزى با ارزش شمرده شود، جهان ثواب پروردگار، بالاتر و برجسته تر است».

«و اگر بدنها براى مرگ آفريده شده باشند، پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برتر است».

«و اگر اموال براى گذاشتن و رفتن فراهم مى آيند، پس چرا انسان به چيزى كه فرو مى گذارد، بخل مى ورزد؟».

اين ابيات، علاقه امام به شهادت در راه خدا را مى رساند همان گونه كه از طبيعت كرم و سخاوتمندى آن حضرت، حكايت دارد.

(1) 9- حضرت فرمود: «چيزى را كه توانايى ندارى، بر عهده مگير و در پى چيزى مباش كه به دست نمى آورى و چيزى را كه قادر نيستى، وعده مده و جز به مقدارى كه سود مى جويى، انفاق مكن و از پاداش طلب مكن مگر به مقدارى كه انجام داده باشى و شاد مباش جز به آنچه از طاعت خداوند به دست آورده اى و دريافت مكن جز آنچه خود را شايسته آن مى بينى ...» «1».

(2) 10- آن حضرت به ابن عباس فرمود: «به آنچه مربوط به تو نيست، سخن مگوى كه من از گناه بر تو مى ترسم و در آنچه مربوط به تو نيست سخن مگو تا اينكه جايى براى سخن بيابى، چه بسيار سخن گويانى كه به حق سخن گفتند و مورد انتقاد قرار گرفتند و نه با اشخاصى بردبار و نه با بى خردان جدال مكن كه بردبار، تو را منقلب مى سازد و بى خرد، تو را به رنج

مى افكند و درباره برادر مؤمنت هرگاه از نزد تو برود، مگوى جز آنچه دوست دارى كه درباره تو بگويد

______________________________

(1) اسرار الحكماء، ص 90 از ياقوت مستعصمى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:192

هرگاه از نزد وى بروى و عمل كن عمل شخصى كه مى داند در برابر گناهان، مجازات مى شود و در برابر نيكى، پاداش مى بيند ...» «1».

اين كلمات طلايى، بعضى از مطالبى است كه از آن حضرت در مكارم اخلاق و محاسن صفات روايت شده است كه انسان به وسيله آنها روش سليم و رفتار نيكو و سلامت دنيا و آخرت را به دست مى آورد.

(1)

تشريع اذان

بعضى از معاصران امام ادعا كردند عبد اللّه بن زيد، اذان را تشريع نمود بخاطر خوابى كه ديده بود و آن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به آن امر كرد. امام عليه السّلام اين موضوع را رد كرد و فرمود: «بر پيامبرتان وحى نازل مى شود و شما ادعا مى كنيد كه اذان را از عبد اللّه بن زيد گرفت، در حالى كه اذان، چهره دينتان مى باشد ...» «2».

(2)

برادران

حضرت فرمود: «برادران چهارند: برادرى براى تو است و براى خودش و برادرى براى تو و برادرى بر عليه تو و برادرى كه نه براى تو است و نه براى خويش ...».

و امام، اين مطلب را با اين گفته اش توضيح داد: «برادرى كه براى تو و براى خودش مى باشد، برادرى است كه با برادرى خود، بقاى برادرى را جويا

______________________________

(1) بحار، 78/ 127.

(2) دعائم الاسلام 1/ 143.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:193

باشد و با برادرى خويش، مرگ برادرى را نخواهد پس اين براى تو و براى خود او خواهد بود؛ زيرا اگر برادرى صورت پذيرد، زندگى هر دوى آنها نيكو گردد و اگر برادرى به حال تناقض داخل شود، هر دو باطل مى شوند. (1) و برادرى كه براى تو است برادرى است كه خود را از حال طمع به حال رغبت خارج نموده، پس اگر به برادرى علاقه مند باشد در دنيا طمع نمى كند و او به طور كامل براى تو مهيّا مى باشد. و برادرى كه بر عليه تو است؛ برادرى است كه در مورد تو منتظر فرصتها باشد و رازها را از تو پنهان مى دارد

و ميان مردم بر تو دروغ مى گويد و با نگاه حسودان به چهره ات مى نگرد كه لعنت خداى يكتا بر او باد! و برادرى كه نه براى تو است و نه براى خودش، آن كسى است كه خداوند او را پر از حماقت ساخته و از رحمتش دور ساخته، پس او را مى بينى كه خود را بر تو برتر مى داند و نيستى آنچه را در نزد تو مى بيند، خواستار مى شود ...» «1».

(2)

علم و تجربه ها

حضرت فرمود: «مطالعه علم، بارور شدن معرفت است و فراوانى تجربه ها زيادتى در عقل مى باشد و شرف، تقوا و قناعت، آسايش بدنهاست و هر كه تو را دوست بدارد، بازت مى دارد و هر كه دشمنت بدارد، فريبت مى دهد ...» «2».

(3)

حقيقت صدقه

مردى از بنى اميه اموال فراوانى را صدقه داد در حالى كه آن اموال از حلال نبود، بلكه از مال حرام بود، پس امام عليه السّلام فرمود: «مثل او مانند كسى است كه از

______________________________

(1) بحار 78/ 119.

(2) همان 78/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:194

حاجيان سرقت نمايد و آنچه را دزديده است به صدقه بدهد. همانا صدقه، صدقه كسى است كه در به دست آوردن آن پيشانيش عرق كرده و گرد و غبار بر چهره اش نشسته باشد» «1».

(1)

وعظ و ارشاد

حضرت امام حسين عليه السّلام به موعظه كردن مردم و راهنمايى آنان اهميت مى داد همان گونه كه قبل از او، پدرش براى اين امر اهميت قايل بود و هر دوى آنان تقويت نيروهاى خير در نفوس و جهت دادن مردم به سوى حق و خير و دور كردن آنان از خصلتهاى شرّ از قبيل تعدى، غرور، خودسرى و غيره را در نظر داشتند كه در اينجا به بعضى از موارد روايت شده از آن حضرت، اشاره مى شود:

(2) 1- حضرت فرمود: «شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم و از روزهاى خدا بر حذر مى دارم و پرچمهايش را براى شما بر مى افرازم كه گويى آن امر مخوف با ورود ترسناكش و رسيدن ناخواسته اش و طعم ناگوارش ناپديد گشته و جانهايتان را در خود فرو برده و ميان عمل و شما حايل شده است، پس با تندرستى بدنها و مدت عمرها بشتابيد كه گويى شما سر بر آورده هاى پيشامدهايش هستيد كه شما را از روى زمين به درون آن و از بالاى آن به زير و از انس آن به وحشتش و از آسايش و روشنى به تاريكيش و

از فراخى آن به تنگيش منتقل مى سازد آنجا كه نه خويشاوندى ديدار مى گردد و نه بيمارى عيادت مى شود و نه فريادرسى، پاسخ مى شنود. خداوند، ما و شما را بر سختيهاى هولناك آن روز، يارى دهد و ما و شما را از كيفر آن برهاند و براى ما و شما ثواب فراوانش را نصيب گرداند.

______________________________

(1) دعائم الاسلام 1/ 249.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:195

(1) اى بندگان خدا! پس اگر آن نزديكترين هدف و فاصله سفر شما باشد، براى هر عمل كننده كافى مى بود كه غمهايش را بر آن قرار دهد و او را از دنيايش بازدارد و زحمتش را براى رها شدن از آن فراوان سازد، پس چگونه است در حالى كه وى پس از آن در گرو اعمال خويش است و براى حساب آن نگهداشته مى شود، نه همكارى دارد كه او را از آن نگهدارد و نه پشتيبانى كه آن را از او دور سازد و در آن روز «كسى را ايمانش سود نبخشد اگر قبلا ايمان نياورده و يا با ايمان خود، خيرى حاصل نكرده باشد، بگو منتظر باشيد كه ما منتظريم» «1».

(2) شما را به تقواى خدا سفارش مى كنم، خداوند براى كسى كه تقواى او را داشته باشد، ضمانت نموده وى را از آنچه نمى پسندد، به آنچه مى پسندد، محول سازد و از جايى كه انتظار نداشته، روزى مى دهد، پس بپرهيز كسى باشى كه بر بندگان از گناهانشان بترسد ولى از كيفر گناه خويش بيمناك نباشد، خداوند تبارك و تعالى در مورد بهشتش فريب داده نمى شود و آنچه نزد اوست جز به طاعتش به دست نمى آيد، ان شاء اللّه» «2».

و اين سخن، سرشار است

از آنچه مردم را به خدا نزديك گرداند و آنچه آنان را از نافرمانيهايش دور مى سازد و آنها را از عوامل و خصلتهاى شرّ، بازمى دارد.

(3) 2- مردى به او نامه نوشت و از آن حضرت خواست تا او را با دو حرف، پند دهد و يا سخن را مختصر سازد. پس آن حضرت عليه السّلام به او نوشت: «هر كس كارى را با معصيت خداى تعالى طلب كند، آنچه را مى خواهد سريعتر از بين

______________________________

(1) انعام/ 158.

(2) الانوار البهية، ص 45. بحار 78/ 120.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:196

مى برد و براى آمدن آنچه بيم دارد، زودتر باشد ...» «1».

(1) 3- حضرت فرمود: «اى بندگان خدا! تقواى خدا را داشته باشيد و از دنيا حذر كنيد كه دنيا اگر براى كسى مى ماند و يا كسى بر آن ماندگار مى شد، پيامبران به ماندن شايسته تر و به رضا اولى و به قضا راضى تر مى بودند جز اينكه خداوند دنيا را براى آزمودن و اهل آن را براى فنا شدن آفريده، پس جديد آن از بين رونده و نعمت آن نابود شونده و شادى آن، تيره شونده است و منزل قناعت و خانه عاريه باشد، پس توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوا مى باشد ...» «2».

(2) 4- مردى به آن حضرت نامه نوشت و درباره خير دنيا و آخرت از او پرسيد، پس آن حضرت عليه السّلام به وى پاسخ داد: «اما بعد: هر كس رضاى خدا را با خشم مردم بجويد، خداوند او را از امور مردم كفايت كند و هر كس رضايت مردم را با خشم خدا بجويد، خداوند او را به مردم وامى گذارد، و السلام» «3».

(3) 5- حضرت

فرمود: «هر آنچه آفتاب بر آن بتابد در مشارق زمين و مغارب آن، دريا و خشكى، دشت و كوه، آن نزد وليى از اولياى خدا و اهل معرفت به حق خدا، همچون اثر سايه باشد ...» «4».

و در پى بى آن فرمود: «كجاست آن آزاده اى كه اين زن پرگو (يعنى دنيا) را براى اهل آن رها كند. براى جانهاى شما بهايى جز بهشت نباشد، پس آنها را به غير آن مفروشيد؛ زيرا هر كس از خدا به دنيا راضى شود، به چيزى بى ارزش خرسند شده است ...».

______________________________

(1) اصول كافى 2/ 373.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 316.

(3) صدوق، مجالس، ص 268. بحار 78/ 126.

(4) بحار 78/ 306.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:197

(1) 6- مردى به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چگونه صبح كردى؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود: «صبح كردم در حالى كه پروردگارى بالاى (سر) خود دارم و آتش را پيش رو دارم و مرگ، مرا مى طلبد و حساب، مرا در بر گرفته و من در گرو عمل خود هستم. آنچه را دوست دارم، نمى يابم و آنچه را نمى پسندم، از خود دور نمى سازم و كارها در دست كسى غير از من است كه اگر بخواهد مرا عذاب مى كند و اگر بخواهد از من مى گذرد، پس كدام فقير از من فقيرتر است؟» «1».

(2) 7- حضرت فرمود: «اى فرزند آدم! بينديش و بگو: پادشاهان دنيا و صاحبان آن كجايند، آنها كه خراب آن را آباد كردند و نهرهايش را كندند و درختانش را كاشتند و شهرهايش را بنا نهادند. از آن در حالى كه نمى خواستند، جدا شدند قومى

ديگر وارث آن گشتند و ما به زودى به آنان خواهيم پيوست.

(3) اى فرزند آدم! مرگت و خوابيدن در قبرت را در پيشگاه خدا به يادآور كه اعضاى تو بر تو گواهى دهند روزى كه قدمها در آن از جاى مى لغزند و دلها به حنجره ها رسند و چهره هايى سفيد مى شوند و رازها آشكار مى گردند و ميزان دادگرى نهاده شود.

(4) اى فرزند آدم! مرگ پدران و فرزندانت را به يادآور، چگونه بودند و در كجا جاى گرفتند و گويى كه تو به زودى در جاى آنها قرار مى گيرى و عبرتى براى پندآموزان مى شوى ... آنگاه اين ابيات را سرود:

اين الملوك التى عن حفظها غفلت حتى سقاها بكأس الموت ساقيها

تلك المدائن فى الآفاق خاليةعادت خرابا و ذاق الموت بانيها

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:198 اموالنا لذوى الوراث نجمعهاو دورنا لخراب الدهر نبنيها «1» «كجايند پادشاهانى كه از حفظ خود غافل شدند تا اينكه ساقى مرگ، جام آن را به آنان نوشاند».

«آن شهرها در سرزمينها خالى هستند كه باز خراب گشته و سازندگان آنها مرگ را چشيده اند».

«اموال خود را براى وارثان جمع مى كنيم و خانه هايمان را براى خرابى روزگار مى سازيم».

اينها بعضى از مواعظى است كه از آن حضرت روايت شده و هدف آنها اصلاح نفوس و تهذيب آنها و دور ساختنشان از خصلتهاى هوا و شرّ مى باشد.

(1)

خطبه هاى امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام مجموعه بزرگى از خطبه هاى برجسته داشته كه صلابت حق و قدرت اراده و عظمت تصميم بر جهاد در راه خدا در آنها نمايان گشته است.

(2) امام آنها را در زمانى ايراد فرمود كه آسمان از ابرهاى مشكلات سياسى، تيره و تار بود. امام در اين خطبه ها

سياست حكومت اموى را محكوم كرد و مسلمين را براى قيام بر ضد آن فرا خواند. و ما بعضى از آنها را در جاهاى مخصوصشان بيان خواهيم كرد و در اينجا يكى از آن خطبه ها را ذكر مى كنيم:

آن حضرت عليه السّلام از منبر بالا رفت و خدا را ستايش نمود و ثنا گفت و پس از آن بر حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درود فرستاد. پس شنيد مردى را كه مى گفت: اين كيست كه خطبه مى خواند؟ امام عليه السّلام به وى پاسخ داد:

______________________________

(1) ديلمى، ارشاد، ص 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:199

(1) «ما حزب پيروز خدا و عترت نزديك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت پاك او و يكى از ثقلين هستيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ما را دوّم بعد از كتاب خداى تبارك و تعالى قرار داد كه تفصيل هر چيزى در آن است و باطل از پيش رو و پشت سر به سوى آن نمى آيد و در تفسير آن به ما اعتماد مى شود و تأويل آن ما را كند نمى سازد بلكه حقايقش را پيروى مى كنيم. پس، ما را اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب شده؛ زيرا به اطاعت خدا و پيامبرش قرين گشته است. خداى عز و جل فرمود: اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر و اولى الامر خودتان را پس اگر در چيزى نزاع كرديد، آن را به خدا و رسول بازگردانيد».

(2) و فرمود: «و اگر آن را به پيامبر و اولى الامر بازمى گرداندند، آنان كه آن را در مى يافتند از ميان آنان، آن را متوجه مى شدند و اگر

فضل خدا و رحمتش بر شما نمى بود، جز اندكى، شيطان را پيروى مى كرديد». و من شما را بر حذر مى سازم كه به فرياد شيطان گوش دهيد؛ چون آن دشمن آشكار شماست، آنگاه همچون يارانش مى شويد كه به آنها گفت: «امروز كسى از مردم شما را شكست نمى دهد و من پناه دهنده شما هستم. پس آن وقت كه دو گروه روبه روى هم گشتند، پاى به فرار گذاشت و گفت: من از شما بيزارم» آنگاه از شمشيرها ضربه ها و از نيزه ها زدنها و از گرزها نابوديها و از تيرها هدفها خواهيد يافت و سپس از كسى ايمانش پذيرفته نمى شود هرگاه قبلا ايمان نياورده و با ايمان خود نيكى انجام نداده باشد ...» «1».

(3) اين خطاب، مالامال از دعوت به تمسك به عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و لزوم اطاعت و پيروى از آنان است و مردم را از تبليغات گمراه كننده اى كه دستگاههاى

______________________________

(1) بحار 43/ 359 و ج 44/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:200

تبليغاتى اموى پراكنده مى ساخت، بر حذر نمود؛ زيرا مردم را به دور شدن از اهل بيت عليهم السّلام- كه سرچشمه آگاهى و نور در زمين بودند- فرا مى خواندند.

(1)

دعاهاى امام حسين عليه السّلام

اشاره

دعاهاى رسيده از حضرت حسين عليه السّلام سرشارند از درسهاى تربيتى با هدف برپايى بناى بلند عقيده و ايمان به خدا و تقويت خوف و خشيت از خداوند در اعماق جان مردم تا آنان را از تعدى بازدارد و از ظلم و ستم مانع شود و اهل بيت عليهم السّلام به اين جنبه اهميتى فراوان مى دادند ... و از هيچ يك از پيشوايان و نيكان مسلمين دعاهايى همانند آنچه از آنان رسيده

است، روايت نشده و اين دعاها از برجسته ترين ميراثهاى فكرى و ادبى در اسلام به شمار مى روند؛ زيرا شامل اصول اخلاق، قواعد رفتار و آداب مى شوند و نيز فلسفه توحيد و نشانه هاى سياست عادلانه و ديگر امور را در بر مى گيرند و ما به بعضى از ادعيه آن حضرت عليه السّلام اشاره اى مى نماييم:

(2)

1- دعاى امام حسين عليه السّلام در دفع دشمنان

امام عليه السّلام اين دعا را مى خواند و در آن، از شرّ دشمنانش به خدا پناه مى برد.

آن دعا چنين است: «پروردگارا! اى توان من در هنگام سختى! و اى فريادرس من هنگام گرفتارى! مرا با چشم خودت كه به خواب نمى رود، حفظ فرما و مرا در پناه خودت كه دستى به آن نمى رسد، نگاه دار و مرا با تواناييت بر من رحم كن كه هلاك نمى شوم در حالى كه اميد من تويى. خداوندا! تو بزرگتر، والاتر و تواناتر از آنچه بيم دارم و حذر مى كنم، هستى. خداوندا! به (قدرت) تو گلوگاه دشمن را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:201

دور مى سازم و از شرّش پناه مى گيرم كه تو بر هر چيزى توانايى ...».

امام صادق عليه السّلام به اين دعا، نيايش كرد هنگامى كه منصور ستمگر، دستور داد تا آن حضرت را تحت الحفظ حاضر كنند تا وى را مورد ستم قرار دهد و خداوند او را از شرّش رها ساخت و گشايش مرحمت فرمود و در مورد علت آن از او پرسيده شد، فرمود به دعاى جدش حسين عليه السّلام، نيايش كرده است.

(1)

2- دعاى امام حسين عليه السّلام در طلب باران

امام حسين عليه السّلام وقتى كه براى استسقا خارج مى شد، به اين دعا نيايش مى كرد: «خداوندا! ما را بارانى مرحمت فرما گسترده و نيكو، عام و سودمند و بدون زيان كه اهل شهرها و بيابانهاى ما را به آن مرحمت فرمايى و در روزى و سپاس ما به وسيله آن بيفزايى. خداوندا! آن را روزى ايمان و عطاى ايمان قرار ده كه بخشش تو بازداشته نيست. خداوندا! آرامش آن را در سرزمين ما بر ما فرود آور و به وسيله آن زيتون و

چراگاه آن را برويان ...» «1».

(2)

3- دعاى امام حسين عليه السّلام در روز عرفه

دعاى امام حسين عليه السّلام در روز عرفه، از ارزشمندترين ادعيه ائمه اهل بيت عليهم السّلام و شاملترين آنها به الطاف خداوند و نعمتهايش بر بندگان مى باشد. اين دعاى شريف را بشر و بشير اسدى روايت كرده و گفته اند: همراه حضرت

______________________________

(1) عيون الاخبار، ج 2/ 303.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:202

حسين عليه السّلام شامگاه عرفه بوديم. پس آن حضرت عليه السّلام از چادر خود با تذلّل و خشوع خارج شد و آرام، آرام راه مى رفت تا اينكه همراه با جمعى از اهل بيت، فرزندان و غلامانش در سمت چپ كوه، رو به سوى خانه خدا ايستاد، سپس دو دست خود را تا مقابل صورتش بالا برد همچون غذا خواستن مسكين و فرمود:

«سپاس خداى را كه قضاى او را دفع كننده اى نيست و عطايش را مانعى نباشد و مانند ساختش، سازنده اى وجود ندارد، اوست بخشنده گسترنده كه انواع آفريده ها را آفريد و با حكمت خويش، ساخته ها را نيكو ساخت و هيچ پديده اى بر او پنهان نيست و هيچ امانتى نزد وى از بين نرود. اوست توشه دهنده هر قانع و رحم كننده هر ناتوان، فرودآورنده منافع و كتاب جامع، با نور درخشان. اوست شنونده خواسته ها و دور كننده گرفتاريها و بلند گرداننده درجات و كوبنده ستمگران، پس پروردگارى جز او نيست و نه چيزى برابر او و چيزى همانندش نباشد و اوست شنواى بينا، لطيف آگاه و او بر هر چيزى تواناست.

(1) خداوندا! من به سوى تو مشتاقم و به پروردگارى تو گواهى مى دهم و اعتراف مى كنم كه تو پروردگار من هستى و بازگشت من به سوى تو است.

تو با نعمتهايت بر من آغاز كردى پيش از آنكه چيزى گفته باشم و مرا از خاك آفريدى و سپس مرا در صلبها جاى دادى، ايمن از سختيهاى زمانه و دگرگونى روزگار و سالها. همچنين از صلبى به رحمى نقل مكان مى نمودم همراه با گذشت روزگاران گذشته و قرون سپرى شده، مرا به رأفتت و لطفت و احسانت در زمان حكومت پيشوايان كفر، خارج نساختى، آنها كه عهد تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب كردند، بلكه به لطف و محبتت نسبت به من، مرا خارج ساختى به سوى آنچه پيش از من از هدايت بوده است، آنچه مرا آسان به سوى آن آوردى و مرا در آن پروراندى و پيش از آن، با نيكى احسانت و نعمتهاى فراوانت بر من رأفت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:203

نموده بودى كه آفرينش مرا ابداع فرمودى از آبى كه جريان مى يابد و مرا در تاريكيهاى سه گانه ميان گوشت، خون و پوست جاى دادى، مرا بر خلقتم گواه نساختى «1» و از امرم چيزى را به من محوّل نساختى.

(1) پروردگارا! نعمتى را جدا از ديگر نعمتها براى من قرار ندادى و انواع معيشتها و اقسام روزيها با منّت عظيم بزرگت بر من، روزيم دادى و به احسان پيشين خود به من تا آنگاه كه همه نعمتهايت را بر من تمام كردى و همه بلاها را از من دور ساختى، جهل و گستاخيم بر تو مانعت نگشت كه مرا رهنمون سازى به سوى آنچه مرا به تو نزديك كند و مرا به آنچه به تو نزديكم سازد، موفق ساختى، پس هرگاه تو را فراخواندم، مرا پاسخ گفتى و هرگاه

فرمان تو را بردم، سپاسم گفتى و اگر تو را سپاس گفتم، مرا افزون دادى «2».

(2) همه آن براى اين است كه نعمت و احسانت را نسبت به من كامل گردانى، پس منزّه هستى، منزّهى، اى آغازگر بازآفرين! اى ستوده با شكوه! نامهايت پاك و نشانه هايت عظيم است، پس كدام نعمتهايت را به شمار آورم، پس از آن، مرا كامل و درست به سوى دنيا خارج ساختى براى آنچه از هدايت پيش از من بوده و مرا كودكى خردسال در گهواره حفظ كردى و از غذا، شيرى گوارا به من روزى دادى و دلهاى مادران گيرنده در بغل را بر من مهربان ساختى و مادران مهربان را سرپرست من قرار دادى و مرا از پيشامدهاى جنّيان نگهداشتى و از زيادى و كمى، سلامت بخشيدى، پس بلند مرتبه اى اى رحيم! اى رحمان! تا اينكه سخن گفتن آغاز نمودم و نعمتهاى فراوان را بر من كامل گردانيدى و مرا پرورشى افزون در هر

______________________________

(1) يا به خلقتم مرا رسوا نساختى (خ ل).

(2) آن حضرت عليه السّلام به فرموده خداى تعالى در سوره ابراهيم آيه هفتم اشاره مى نمايد كه مى فرمايد:

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ، «اگر سپاس گوييد، شما را افزون مى بخشم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:204

سال دادى تا اينكه فطرتم كامل گشت و نيروى خلقتم معتدل شد، (1) حجت خود را بر من واجب ساختى به اينكه معرفتت را به من الهام نمودى و با شگفتيهاى حكمتت مرا هراسان كردى و مرا نسبت به آنچه در آسمان و زمينت از بدايع آفريده هايت آفريده اى، بيدار و براى سپاسگزارى و ياد كردن تو، هشيار نمودى و طاعت و عبادت را بر من

واجب ساختى و آنچه را فرستادگانت آورده اند، به من تفهيم كردى و قبول مايه خرسنديت را برايم آسان نمودى و در همه آن با يارى و لطفت بر من منّت نهادى.

(2) نيز اينكه مرا از بهترين خاك آفريدى، اى پروردگارم! پس كدام نعمتهايت به شمار و به ياد آورم و يا اينكه كدام بخششهايت را به سپاس ايستم كه آنها اى پروردگارم! بيش از آنند كه شمارندگان، بشمارند و يا حافظان به علم آنها دست يابند.

(3) نيز آنچه اى پروردگارم! از زيان و سختى از من دور ساختى و كنار زدى، بيشتر است از آنچه براى من از عافيت و خوشى آشكار شده است. و من اى پروردگارم! به حقيقت ايمان و تصميم ثابت و توحيد خالص صريح خود و درون ضمير پنهانم و رابطه هاى مجارى نور ديدگانم و خطوط پيشانيم و گذرگاههاى نفسم و قطعات نرم پاره هاى بينيم و پيچ و خمهاى گوشم و آنچه لبانم در بر گيرد و بر آن جمع شود و حركات الفاظ زبانم و محل اتّصال آرواره و دهانم و جاى رويش دندانهايم و گواراهاى خوردنى و نوشيدنيم و محل ارتباط سر و قرارگاه گردنم و آنچه قفسه سينه ام در بر مى گيرد و نگهدارندگان بزرگ رگ قلبم و رگ بزرگ حجاب دلم و پاره هاى اطراف جگرم و آنچه اطراف دنده هايم در بر دارد و مفاصل استخوانهايم و گيرايى عوامل و اطراف انگشتان، گوشت، خون، موى، پوست، عصب، نى گونه ها، استخوانها، مغز، رگها و همه جوارحم و هر آنچه در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:205

ايام شيرخوارگيم بر آن بافته شده و آنچه زمين از من برداشته و خواب و بيدارى

و آرامشم و حركات ركوع و سجودم، گواهى مى دهم كه اگر در طول روزگاران و قرون بكوشم و تلاش نمايم، اگر تمام آن روزگاران را زنده بمانم كه سپاس يكى از آن نعمتها را ادا كنم، قادر بر آن نخواهم بود مگر به منّت تو كه خود بر من واجب مى سازد تا براى تو سپاسى تازه و جاويد گويم و ستايشى جديد و عظيم كنم.

(1) بارى و اگر من و شمارندگان از بندگانت حريص باشيم كه ميزان نعمتهاى پيشين و پسين تو را بشماريم، آنها را به شمار نمى آوريم و نه ميزان آن را مشخص مى سازيم، هيهات! آن چگونه باشد در حالى كه تو در كتاب گويا و خبر راستين خود فرموده اى: و اگر نعمت خداى را بشماريد، آن را نخواهيد (و نمى توانيد) شمرد «1».

(2) خداوندا! كتاب تو و خبرهايت راست گفتند. و پيامبران و فرستادگانت آنچه را به سوى آنان از وحى تو فرود آمده و آنچه براى آنان و به وسيله آنها از دين خود، تشريع نموده اى، ابلاغ نمودند، جز اينكه من اى پروردگارا! با جهد و جدم و به اندازه طاعت و قدرتم گواهى مى دهم و با ايمان و يقين مى گويم:

سپاس خداوند را كه فرزندى اختيار نكرده تا موروث باشد و شريكى در ملك خود ندارد تا مخالف وى در آنچه آفريده است، باشد و نه سرپرستى از خوارى، تا در آنچه ساخته است، عطايى به وى بخشد، پس پاك است پاك: اگر در آنها خدايانى جز اللّه مى بودند، تباه مى گشتند و از هم گسيخته مى شدند، پاك است خداوند يكتاى يگانه بى نياز كه نه زاده و نه زاييده شده و نه كسى

همتاى اوست.

______________________________

(1) ابراهيم/ 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:206

(1) سپاس خداى را سپاسى كه با سپاس فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسلش برابر باشد و صلوات و سلام خداوند بر برگزيدگانش، محمد؛ خاتم پيامبران و خاندان پاك طاهر خالصش باد!».

(2) سپس حضرت حسين عليه السّلام شروع كرد به درخواست از خداوند، در حالى كه اشكهايش بر چهره مباركش جارى بود و مى گفت:

«خداوندا! بگذار آن گونه از تو بترسم كه گويى تو را مى بينم و مرا با تقواى خودت خوشبخت ساز و با معصيت خود، بدبخت مكن و مرا در قضاى خودت بهترين را عنايت كن. خداوندا! بى نيازيم را در نفسم، يقين را در قلبم، اخلاص را در عملم، نور را در ديدگانم، بصيرت را در دينم قرار ده و مرا از جوارحم بهره مند ساز و گوش و ديده ام را وارثان از من ساز و مرا بر آنكه به من ستم نموده، يارى فرما و انتقام و خواسته هايم در مورد او را برايم آشكار ساز و چشم مرا بدان روشن نما.

(3) خداوندا! اندوهم را برطرف كن، زشتيم را بپوشان، گناهم را ببخشاى، شيطانم را طرد كن، گرو گذاريم را بگشاى و براى من اى پروردگارم! درجه بلند را در آخرت و دنيا قرار ده.

(4) خداوندا! سپاس تو راست آن گونه كه مرا آفريدى و مرا شنواى بينا قرار دادى و سپاس تو راست آن گونه كه مرا آفريدى و مرا موجودى سالم و درست ساختى به رحمت خود نسبت به من، در حالى كه از آفريدنم بى نياز بوده اى.

(5) خداوندا! به آنچه مرا آفريدى و سرشتم را نيكو بنيان نهادى. پروردگارا! به آنچه مرا به وجود آوردى

و صورتم را زيبا ساختى. پروردگارا! به آنچه به من نيكى كردى و در جانم عافيت بخشيدى. پروردگارا! به آنچه مرا نگهداشتى و توفيق دادى. پروردگارا! به آنچه به من نعمت دادى و هدايت فرمودى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:207

پروردگارا! به آنچه به من عنايت داشتى و از هر چيزى عطا كردى. پروردگارا! به آنچه مرا غذا دادى و نوشانيدى. پروردگارا! به آنچه به من بى نيازى و ثروت دادى. پروردگارا! به آنچه مرا يارى كردى و عزّت دادى. پروردگارا! به آنچه مرا از پوشش با صفايت پوشانيدى و از نيكيهاى كفايت كننده ات بر من آسان گرفتى، بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا بر گرفتاريهاى روزگاران يارى ده و از آنچه ظالمان در زمين انجام مى دهند كفايت فرما.

(1) خداوندا! از آنچه مى ترسم، نگهدار و از آنچه بيم دارم، حفظ فرما و در نفس و دينم محافظت فرما و در مسافرت، نگهدارم باش و در ميان اهل و مالم، عوض بخش و در آنچه روزيم داده اى، بركتم ده و در نفس خودم، خوار ساز و در چشم مردم، بزرگ گردان و از شرّ جن و انس، سلامت عنايت كن و مرا به گناهانم رسوا مساز و به اندرون ناآشكارم، رسوايى نده و مرا در عملم، ميازماى و نعمتهايت را از من مگير و مرا به غير از خودت وامگذار.

(2) پروردگارا! مرا به چه كسى واگذار مى كنى؟ به خويشاوندى كه از من ببرّد يا به غريبه اى كه چهره اش را به رويم عبوس گرداند يا به آنها كه مرا به استضعاف مى كشند، در حالى كه تو پروردگار و مالك امور من هستى، نزد تو شكايت مى برم

غريبيم را و دورى خانه و خواريم را نزد آنكه وى را متصدى كارهايم ساختى.

(3) پروردگارا! پس خشمت را بر من روا مساز كه اگر تو بر من خشم نگيرى، به كسى جز تو اهميت نخواهم داد. خداوندا! بى نياز هستى، جز اينكه عافيت بخشى تو براى من، گسترده تر باشد، پس پروردگارا! تو را به نور چهره ات كه زمين و آسمانها بدان درخشان گشتند و تاريكيها را به آن زدودى و امر اولين و آخرين را به آن نيكو گردانيدى، مرا بر خشم خودت نميران و ناخشنوديت را بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:208

من فرود مياور، خشنودى از آن تو است تا آنجا كه پيش از آن خشنود گردى، (1) جز تو پروردگارى نيست اى آفريدگار شهر حرام و مشعر حرام و بيت عتيقى كه بركت بر آن جاى دادى و آن را جاى امنى براى مردم قرار دادى! اى آنكه با حلمش گناهان عظيم را بخشيده و به فضلش نعمتها را فراوان و كامل ساخته! اى آنكه به كرمش عطاياى فراوان داده! اى ساز و برگ من هنگام سختى! اى همراه من هنگام تنهايى! اى فرياد رسم وقت گرفتارى! اى ولىّ من هنگام نعمت! اى پروردگارا! و اى پروردگار پدرانم: ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و يعقوب! و اى پروردگار جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل! و اى پروردگار محمد خاتم پيامبران و خاندان برگزيده اش! اى فرودآورنده تورات، انجيل، زبور و فرقان! اى فرودآورنده كهيعص، طه، يس و قرآن حكيم! (2) تو پناهگاه من هستى هرگاه كه انديشه ها با وسعتشان مرا ناتوان سازند و زمين با گشادگيش بر من تنگ شود و اگر رحمت تو نمى بود، از هلاك شدگان مى بودم

و تو بخشنده خطايم هستى. و اگر پوشش تو نمى بود، از رسواشدگان مى بودم و تو مرا به يارى بر دشمنانم تأييد نمودى كه اگر ياريت بر من نمى بود، از شكست خوردگان مى بودم. اى آنكه خود را مخصوص نموده است به بلندى و برترى كه دوستانش به عزتش، عزيز مى گردند! اى آنكه پادشاهان در برابر او يوغ خوارى بر گردن نهاده اند و آنها از قدرتهايش بيمناكند، چشمهاى خيانتكار را مى شناسد و از راز دلها و پنهانى حوادث آينده زمانها و روزگاران با خبر است! اى آنكه هيچ كس جز او نمى داند كه وى چگونه است! اى آنكه جز وى نمى داند كه وى چيست! اى آنكه جز او كسى او را نمى داند «1»! اى آنكه زمين را بر آب نهاد و هوا را با آسمان بست! اى

______________________________

(1) اى آنكه جز او آنچه را وى مى داند، نمى داند (خ ل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:209

آنكه گرامى ترين نامها از آن اوست! اى دارنده نيكى كه هيچ گاه قطع نشود! (1) اى آورنده كاروان براى يوسف در آن سرزمين دور افتاده! و اى بيرون آورنده او از چاه! و اى آنكه او را پس از بردگى، پادشاه ساختى! اى آنكه او را به سوى يعقوب بازگرداندى پس از آنكه چشمانش از اندوه، نابينا گشته و او غمگين بود! اى برطرف كننده زيان و گرفتارى از ايّوب! و اى بازدارنده دو دست ابراهيم از ذبح فرزندش پس از آنكه سالخورده گشته و عمرش فنا گرديده بود! اى آنكه دعاى زكريا را اجابت نمود و يحيى را به او بخشيد و وى را يگانه و تنها رها نكرد! (2) اى آنكه يونس را از شكم

ماهى به در آورد! اى آنكه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و آنها را نجات داد و فرعون و سپاهيانش را از جمله غرق شدگان قرار داد! اى آنكه بادها را پيشاپيش رحمتش، مژده دهنده فرستاد! اى آنكه بر معصيت كنندگان از خلقش، شتاب نمى كند! اى آنكه جادوگران را پس از مدتها بى اعتقادى، رهايى بخشيد در حالى كه از نعمتش مى خوردند و جز او را مى پرستيدند و او را به خشم آورده و غير از او را مى پرستيده اند! اى اللّه! اى اللّه! اى آغازگر! اى آفريننده بى انباز! اى هميشه بى پايان! (3) اى زنده آنگاه كه زنده اى نبوده! اى زنده كننده مردگان! اى آنكه بر هر كسى به آنچه انجام داده پايدار است! اى آنكه سپاس من نسبت به وى اندك شد ولى مرا محروم نساخت و گناه من بزرگ شد امّا مرا رسوا ننمود و مرا بر نافرمانيها يافت اما مرا رسوا نساخت! اى آنكه مرا در خردسالى حفظ كرد! اى آنكه مرا در بزرگسالى روزى داد! اى آنكه نيكيهايش نسبت به من به شمار نمى آيد و نعمتهايش پاداش داده نمى شود! اى آنكه به احسان با من روبه رو شده و من به بدى و نافرمانى با وى روبه رو گشته ام! اى آنكه مرا به ايمان هدايت كرد پيش از آنكه سپاس امتنان را بشناسم! اى آنكه در بيمارى، او را فرا خواندم، مرا شفا بخشيد، در برهنگى مرا پوشانيد، در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:210

گرسنگى، مرا سير نمود، (1) در تشنگى، مرا سيراب ساخت، در خوارى، عزّتم بخشيد، در نادانى، آگاهيم داد، در تنهايى، فراوانيم داد، در دورى، مرا بازگردانيد، در كم نوايى، ثروتم عطا

كرد، از او يارى خواستم پس مرا يارى داد و در ثروت او را فرا خواندم پس ثروتم را از من دور نساخت و از همه آنها دست بازداشتم پس او به نعمتم آغاز نمود، پس حمد و سپاس تو را باشد اى آنكه خطايم را بخشيدى و اندوهم را برطرف كردى، دعايم را اجابت نمودى، عورتم را پوشاندى، گناهانم را عفو فرمودى، مرا به خواسته ام رساندى و بر دشمنم يارى كردى، (2) اگر بشمارم نعمتها، منّتها و بخششهاى نيكويش را، آنها را به شماره نمى آورم! اى مولاى من! تو منّت نهادى، تو نعمت بخشيدى، تو نيكى كردى، تو بخشش نمودى، تو برترى دادى، تو كمال عنايت فرمودى، تو روزى دادى، تو توفيق مرحمت داشتى، تو بخشيدى، تو بى نياز ساختى، تو به قدر كافيت مرحمت كردى، تو پناه دادى، تو كفايت نمودى، تو رهنمون گشتى، تو عصمت عطا كردى، تو پوشاندى، تو مغفرت نمودى، تو از لغزش، چشم پوشيدى، تو توانگرى بخشيدى، تو عزّت دادى، تو يارى بخشيدى. تو پشتيبان شدى، تو تأييد نمودى، تو نصرت بخشيدى، تو شفا دادى، تو عافيت عنايت داشتى، تو كرامت فرمودى، تو را بركت و بلندى باد، ستايش پيوسته تو را باشد و پيوسته سپاس تو را باد! (3) آنگاه، من اى پروردگارم! به گناهانم اعتراف دارم پس آنها را بر من ببخشاى، من بدى كرده ام، من خطا نموده ام، من قصد كرده ام، من نادانى داشته ام، من غفلت نموده ام، من سهو كرده ام، من اعتماد كرده ام، من تعهّد نموده ام، من وعده داده ام، من خلف وعده داشته ام، من پيمان شكنى كرده ام، من اقرار كرده ام، من به نعمتهايت بر خود و نزد خود اعتراف

كرده ام، من به گناه اقرار كرده و آن را بيان داشته ام، پس آن را بر من ببخشاى، اى آنكه گناهان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:211

بندگانش به وى زيانى نمى رساند و او از طاعت آنان بى نياز است. موفق كسى باشد كه به كمك و رحمتش عمل صالح انجام دهد. (1) اى پروردگار! و اى سرورم! ستايش تو را باشد، اى پروردگارم! مرا فرمان دادى و تو را نافرمانى كردم و مرا نهى كردى و من نهى تو را توجه ننمودم، پس چنان شدم كه نه برائتى دارم كه عذر خواهم و نه قدرتى دارم كه يارى جويم، پس به چه چيزى با تو روبه رو شوم «1».

اى مولاى من! آيا به گوشم يا به ديده ام يا به زبانم و يا به پايم؟ آيا همه آنها نعمتهاى تو نزد من نيستند كه من با همه آنها تو را معصيت كرده ام؟ اى مولاى من! تو را بر من حجت و راه باشد، اى آنكه مرا از پدران و مادران پوشاندى تا مرا سخن درشت نگويند و از خاندان و برادران تا بر من طعنه نزنند و از پادشاهان تا مرا مجازات ننمايند! و اگر آنان اى مولاى من! بر آنچه درباره ام مى دانى، مطلع مى شدند، مرا مهلت نمى دادند و مرا دور مى ساختند و از من مى بريدند (2) و اينك اين من هستم اى پروردگارم در پيشگاه تو اى سرورم! خاضع، ذليل، اندك و ناچيزم، نه بى گناهم كه عذر خواهى كنم و نه قدرتمندم كه يارى جويم و نه حجتى دارم كه به آن تمسك نمايم و نه مى گويم كه مرتكب نشده و بدى نكرده ام. و اى مولاى من! اگر

انكار كنم، سودى برايم نخواهد داشت آن هم چگونه باشد در حالى كه همه جوارحم در آنچه عمل كرده ام بر من گواه باشند و به يقين و بدون شك مى دانم كه تو درباره امور عظيم از من خواهى پرسيد كه تو آن داور دادگرى هستى كه ستم نمى كنى و عدل تو مرا نابود مى سازد و فرار من از همه دادگرى تو است، پس اى پروردگارم! اگر عذابم دهى به سبب گناهانم خواهد بود بعد از حجتت بر من و اگر بر من ببخشى، به حلم، جود و كرمت

______________________________

(1) از تو پوزش طلبم (خ ل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:212

خواهد بود، (1) خدايى جز تو نيست، تو پاك هستى و همانا كه من از مغفرت جويانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از يكتاپرستانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از بيمناكانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از پريشانانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از اميدوارانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از مشتاقانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از لا اله الا الله گويانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از درخواست كنندگانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از سبحان اللّه گويان هستم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى كه من از تكبيرگويانم، خدايى جز تو نيست، پاك هستى، پروردگار من و پدران پيشين من هستى.

(2) خداوندا! اين ستايش من بر تو است كه تو را به عظمت و اخلاص يكتاپرستانه ياد مى كنم و به نعمتهاى تو اقرار دارم و آنها را باز مى شمارم هر چند معترف

هستم كه آنها را به سبب فراوانيشان و كمال و تمام و پى درپى بودن و گذشته به فعلى متصل بودنشان به شماره نمى آورم، پيوسته به آنها بر من عنايت داشتى آنگاه كه مرا آفريدى و به وجود آوردى از آغاز عمرم از بى نياز ساختن بعد از فقر و دور ساختن زيان و مهيّا كردن وسايل آسانى و دور كردن سختى و گشايش گرفتارى و سلامت تن و سالم بودن در دين و اگر همه جهانيان از پيشينيان و پسينيان مرا به ذكر نعمتهايت يارى مى دادند، توانا نمى شدم و آنها نيز توانا نمى گرديدند. پاك هستى و بلند مرتبه اى، پروردگار كريم عظيم رحيم، نعمتهايت به شمار نمى آيند و به ستايش تو دسترسى نباشد و نعمتهاى تو پاداش داده نمى شود، بر محمد و آل محمد درود فرست و نعمتهايت را بر ما تمام گردان و ما را به طاعتت خوشبخت ساز، پاك هستى تو، خدايى جز تو نيست.

(3) خداوندا! تو دعاى ناچاران را مى پذيرى، بدى را دور مى سازى، گرفتار را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:213

فريادرس هستى، بيمار را شفا مى بخشى، فقير را بى نياز مى كنى، شكسته را جبران مى كنى، به كوچك، رحم مى نمايى، به بزرگ، كمك مى دهى، بدون تو، هيچ پشتيبانى نباشد و نه توانايى برتر از تو است و تو بلند مرتبه بزرگوار هستى، اى رها بخش اسير دربند! اى روزى دهنده طفل خردسال! اى پناه بيمناك پناه جوى! اى آنكه او را شريك و وزيرى نيست! بر محمد و آل محمد درود فرست و در اين شبانگاه به من لطف كن آنچه را عطا كرده و به يكى از بندگانت بخشيده اى و از هر نعمتى كه

عطا مى كنى، نعمتهايى كه بازمى دهى، گرفتاريهايى كه دور مى سازى، گرفتاريهايى كه برطرف مى كنى، دعايى كه اجابت مى نمايى، كار نيكى كه مى پذيرى و گناهى كه مى پوشانى كه تو دارنده لطف هستى و به آنچه خواهى، آگاه و بر هر چيزى، توانايى.

(1) خداوندا! تو نزديكترين كسى هستى كه فرا خوانده شود، سريعترين كسى كه اجابت نمايد، گرامى ترين كسى كه عفو كند، گسترده ترين كسى كه بخشش دهد و شنواترين كسى كه از او درخواست گردد، اى رحمان دنيا و آخرت! و اى رحيم آنها! همچون تو كسى نيست كه از او درخواست شود و كسى جز تو مورد اميد نباشد، از تو درخواست نمودم و تو مرا اجابت كردى و از تو طلب كردم و به من عطا نمودى و به سوى تو رغبت نمودم، پس مرا رحمت كردى و بر تو اعتماد كردم، پس مرا نجات دادى و به سوى تو پناه آوردم، پس مرا كفايت داشتى.

(2) خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست آن گونه كه محمد شايسته آن باشد اى عظيم! بر او و خاندان برگزيده پاك طاهرش، همگى درود بفرست و ما را با عفوت نسبت به ما بپوشان كه صداها با زبانهاى گوناگون به سوى تو فرياد گشته است، پس خداوندا! براى ما در اين شامگاه سهمى قرار ده از هر چيزى كه ميان بندگانت تقسيم مى كنى، از هر نورى كه به آن هدايت مى دهى از هر رحمتى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:214

كه گسترده مى سازى، هر بركتى كه فرود مى آورى، هر عافيتى كه بر بندگان ارزانى مى دارى و هر رزقى كه مى گسترانى اى بخشنده ترين بخشندگان! (1) خداوندا! ما را در اين

وقت، رستگار، كامياب، طاعت نموده و غنيمت گرفته، پذيرا باش و ما را از نوميدان قرار مده و از رحمت خود، بى نصيب نساز و از آنچه از فضل تو اميدواريم، محروم مفرما. ما را از رحمتت محروم و از فضيلت آنچه از عطاى تو اميد داريم، نااميد مفرما. ما را ناكام بازمگردان و نه طرد شده از درگاهت، اى بخشنده ترين بخشندگان! و اى كريمترين كريمان! با يقين به سوى تو روى آورديم و به سوى بيت حرامت، قصد كرده و متوجه شده ايم، پس ما را بر مناسكمان يارى ده و حج ما را برايمان كامل كن و از ما بگذر و به ما عافيت عنايت فرما كه دستهايمان را به سوى تو دراز كرديم و آنها به خوارى اعتراف، مشخص شده اند (2) خداوندا! در اين شامگاه آنچه را از تو خواسته ايم به ما مرحمت كن و از آنچه كفايتش را از تو خواسته ايم، كفايت ده كه جز تو كفايت كننده اى نداريم و جز تو ما را پروردگارى نيست. حكم تو در ما نافذ است و علم تو ما را در برگرفته، قضاى تو در ميان ما دادگرانه است. براى ما خير را قضا فرما و مرا از اهل خير قرار ده.

(3) خداوندا! به لطف خود پاداش عظيم را براى ما واجب ساز و ذخيره ارزشمند و آسانى هميشگى را نصيب ما كن و گناهان ما را همگى ببخشاى و ما را همراه هلاك شوندگان نابود مفرما و رأفت و رحمتت را از ما دور مساز، اى مهربانترين مهربانان! (4) خداوندا! در اين وقت، ما را از جمله كسانى قرار ده كه از تو درخواست نموده و

به آنها عطا كرده اى و تو را سپاس گفته و افزون داده اى و به سوى تو توبه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:215

كرده و پذيرفته اى و از همه گناهان به سوى تو بيزار گشته و آنها را بخشيده اى، اى دارنده شكوه و كرامت! (1) خداوندا! و ما را پاك گردان «1» و پشتيبان ما باش «2» و تضرّع ما را بپذير اى بهترين كسى كه از او درخواست مى شود! و اى مهربانترين كسى كه از او مهربانى خواسته شود! اى آنكه به هم آمدن چشمها و يا نگرش ديده ها و يا آنچه در دلها جاى گرفته بر او پنهان نمى ماند و نه آنچه در قلبها مخفى نموده باشند كه علم تو و گستره حلمت، همه را به شمار آورده، تو پاك و بسيار بلند مرتبه اى از آنچه ستمگاران مى گويند. آسمانهاى هفتگانه و زمينها و هر كه در آنهاست تو را تسبيح مى گويد و نيست چيزى مگر اينكه تو را به پاكى مى ستايد، ستايش، عظمت و بلندى جايگاه از آن تو است اى دارنده جلال و كرامت، فضيلت و بخشش و نعمتهاى عظيم. و تو بخشنده كريمى، تو رءوف و مهربان هستى.

(2) خداوندا! از رزق حلالت بر من بگستران و مرا در بدن و در دينم عافيت عنايت فرما و هراس مرا ايمنى بخش و گردنم را از آتش برهان.

(3) خداوندا! بر من مكر مفرما و مرا به تدريج مگير و مرا به خدعه دچار نساز و شرّ بدان از جنّ و انس را از من دور فرما (سپس حضرت چشم بر آسمان دوخت و با صداى بلند گفت:) اى شنواترين شنوايان! اى بيناترين بينايان! و

اى سريعترين شمارندگان! و اى مهربانترين مهربانان! بر محمد و آل محمد؛ سروران با يمن و بركت، درود فرست.

(4) خداوندا! و آن حاجتم را از تو درخواست مى كنم كه اگر آن را به من بخشى، مرا زيان نمى رساند آنچه از من بازداشته اى و اگر از من بازدارى، برايم

______________________________

(1) و ما را توفيق ده (خ ل).

(2) و ما را عصمت ده (خ ل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:216

سودمند نباشد آنچه را به من داده باشى. از تو درخواست مى كنم رهايى گردنم را از آتش، جز تو پروردگارى نيست، تنهايى بدون شريك، ملك از آن تو است و ستايش تو را باشد و تو بر هر چيزى توانايى اى پروردگارم! اى پروردگارم!».

(1) اين دعا، تأثير عظيمى بر جان همراهان امام داشت. آنها با دلها و عواطفشان به سوى او توجه كرده و به دعايش گوش فرا داده و صداى گريه آنها بلند گشته و از دعا براى خود بازمانده بودند، در مكانى كه دعا در آن اجابت مى گردد.

راويان مى گويند: امام تا غروب آفتاب به دعاى خود ادامه داد و سپس به سوى «مزدلفه» حركت كرد و مردم نيز به همراه ايشان حركت كردند «1».

(2)

مجموعه اى از كلمات امام حسين عليه السّلام

خداوند، زمامهاى حكمت و فصل خطاب را به امام حسين بخشيد كه همچون سيلابهايى از موعظه، آداب و امثال، بر زبان آن حضرت جارى و روان بود، بعضى از كلمات قصار آن حضرت در پى مى آيد:

(3) 1- آن حضرت عليه السّلام فرموده است: «عاقل با كسى سخن نمى گويد بيم دارد او را تكذيب كند و از كسى كه مى ترسد به او ندهد، چيزى را كه در خواست نمى كند و به كسى اميد

نمى بندد كه اميد به او مورد اعتماد نباشد ...» «2».

(4) 2- آن حضرت عليه السّلام به فرزندش على بن الحسين فرمود: «اى فرزند! بر

______________________________

(1) مجلسى، زاد المعاد 248- 268. كفعمى 339- 350، بلد الامين. بلاغت امام حسين. ابن طاووس، اقبال كه زيادتى بر اين دعا دارد.

(2) ريحانة الرسول، ص 55.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:217

حذر باش از ستم كردن به كسى كه جز خداى عز و جل، ياورى در برابر تو نداشته باشد ...» «1».

(1) 3- حضرت فرمود: «خداوند توانايى كسى را نمى گيرد مگر اينكه طاعتش را از او بردارد و قدرت كسى را نمى گيرد مگر اينكه تكليف را از او بردارد ...» «2».

(2) 4- حضرت فرمود: «بر حذر باش از چيزى كه از آن عذرخواهى كنى؛ زيرا مؤمن نه بدى مى كند و نه عذر خواهى مى نمايد و منافق، هر روز بدى مى كند و عذر خواهى مى نمايد ...» «3».

(3) 5- حضرت فرمود: «از آنچه تو را به شك مى اندازد، به سوى آنچه تو را به شك نمى اندازد بگذر؛ زيرا دروغگويى، شك انداز و راستگويى، اطمينان بخش است ...» «4».

(4) 6- حضرت فرمود: «خداوندا! مرا به احسان استدراج مكن و با گرفتارى، تأديب منما ...» «5».

(5) 7- حضرت فرمود: «پنج چيز است كه در هر كسى نباشد، چيز قابل استفاده فراوانى در او نباشد: عقل، دين، ادب، حيا و حسن خلق ...» «6».

(6) 8- حضرت فرمود: «بخيل كسى است كه در سلام كردن، بخل ورزد ...» «7».

(7) 9- حضرت فرمود: «هر كس در معصيت خداوند در كارى تلاش كند،

______________________________

(1- 2) تحف العقول، ص 46.

(3) تحف العقول، 46.

(4) انساب الاشراف، ج 3/ 143.

(5) كشف الغمّة 2/ 31.

(6- 7)

ريحانة الرسول، ص 55.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:218

براى آنچه اميد داشته باشد، از بين رفتنى تر و براى آنچه بيم دارد، سريعتر باشد ...» «1».

(1) 10- حضرت فرمود: «از نشانه هاى علامتهاى قبول، نشستن نزد اهل خرد است و از نشانه هاى عوامل جهل، جدال با غير اهل كفر و از دلايل عالم، انتقاد وى از سخن خويش و علم او به حقايق فنون بينش است ...» «2».

(2) 11- حضرت فرمود: «مؤمن، خداوند را پناه خويش قرار مى دهد و گفتار او را آيينه خود مى سازد، پس گاهى به صفت مؤمنان مى نگرد و گاه وصف متجبران را مورد توجه قرار مى دهد، بنابراين، وى از او در لطايف و از نفس خويش، در تعارف و از هوش خود، در يقين و از پاكى خويش، در تمكين باشد ...» «3».

(3) 12- حضرت فرمود: «هرگاه شنيدى كه شخصى متعرض نواميس مردم مى شود، پس تلاش كن كه تو را نشناسد ...» «4».

(4) 13- آن حضرت عليه السّلام به مردى كه ديگرى را نزد وى غيبت كرده بود، فرمود: «اى شخص! از غيبت، خوددارى كن كه آن خوراك سگهاى جهنّم است ...» «5».

(5) 14- مردى در حضور آن حضرت، سخن راند و گفت: كار نيك اگر براى غير اهل آن انجام شود، از بين مى رود. آن حضرت عليه السّلام فرمود: «چنين نيست،

______________________________

(1) تحف العقول، ص 246- 248.

(2) همان.

(3) تحف العقول، 246- 248.

(4) ريحانة الرسول، ص 55.

(5) بحار، 78/ 117. تحف العقول. ص 245.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:219

ولى كار نيك مانند رگبار باران است كه به نيكوكار و بدكار، مى رسد ...» «1».

(1) 15- مردى از آن حضرت درباره تفسير قول خداى تعالى

پرسيد كه مى فرمايد: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ «2»، «و اما به نعمت پروردگارت، سخن گوى»، فرمود: «او را امر كرد تا سخن بگويد از آنچه خداوند در دينش به وى نعمت داده است» «3».

(2) 16- حضرت فرمود: «مرگ با عزّت، از زندگى در ذلّت بهتر است» «4».

(3) 17- حضرت فرمود: «گريه در ترس از خدا، نجات از آتش است» «5».

(4) 18- حضرت فرمود: «هر كس از انديشه بازماند و حيله ها بر او دشوار شود، مدارا كليد وى باشد» «6».

(5) 19- حضرت فرمود: «هر كس عطاى تو را بپذيرد، تو را بر كرم يارى نموده باشد» «7».

(6) 20- حضرت فرمود: «در روز قيامت، منادى ندا مى دهد: اى مردم! هر كس مزدى بر خدا داشته باشد، برخيزد، پس جز نيكوكاران كسى بر نمى خيزد ..» «8».

(7) 21- حضرت فرمود: «از اعمال اين امّت چيزى نيست مگر اينكه هر

______________________________

(1) تحف العقول، ص 245.

(2) ضحى/ 11.

(3) تحف العقول، ص 246.

(4) بحار 44/ 192.

(5) نزهة الناظر فى تنبيه الخاطر، جامع الاخبار، ص 97، مستدرك الوسائل 11/ 245.

(6) ابن عساكر، تاريخ 4/ 323. اعلام الدين، ص 298، بحار الانوار 78/ 128.

(7) بحار 78/ 127.

(8) بحار 93/ 347.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:220

بامداد بر خداى عزّ و جل عرضه مى گردد» «1».

در اينجا سخن درباره بعضى كلمات برجسته حكمت آميز، مواعظ و آداب روايت شده از آن حضرت، به پايان مى رسد كه به جهت اختصار و خوددارى از اطاله سخن، مضامين آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار نداديم.

(1)

در ميان سروده ها

منابع تاريخ و ادبيات عرب، به بعضى از سروده هاى امام حسين عليه السّلام در شعر، اشاره دارند و آنچه آن حضرت در بعضى از

مناسبات به عنوان شاهد مثال بر زبان آورده است، هر چند به نظر ما بعضى از آنها خالى از جعل نيست. برخى از اين موارد، بدين شرح است:

(2) 1- مردى اعرابى به مسجد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وارد شد، پس در كنار حضرت حسن بن على عليه السّلام ايستاد در حالى كه جمعى از مردم دور آن حضرت حلقه زده بودند. پس درباره او پرسيد. به او گفته شد كه وى «حسن بن على» است. گفت:

مقصود من هم او مى باشد كه آنان سخن مى گويند و در سخن خويش فصاحت دارند و من از صحراها، دشتها، درّه ها و كوهها گذشتم و آمدم تا با وى سخن بگويم و از او درباره سخنان مشكل در زبان عربى بپرسم. يكى از همنشينان امام به وى گفت: اگر براى اين كار آمده اى، پس از آن جوان شروع كن و به حضرت حسين اشاره نمود.

وى به سوى آن حضرت رفت و ايستاد و بر او سلام كرد. امام عليه السّلام سلامش را پاسخ داد و به او فرمود: حاجت تو چيست؟

گفت: من از هرقل، جعلل، اينم و همهم به سوى تو آمده ام.

______________________________

(1) بحار 93/ 347.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:221

(1) امام حسين عليه السّلام تبسم نمود و به او فرمود: اى اعرابى! كلامى را بر زبان آوردى كه جز عالمان آن را در نيابند.

اعرابى به او گفت: از اين بيشتر نيز مى گويم، آيا تو به قدر سخنم مرا پاسخ مى گويى؟

حضرت حسين عليه السّلام به او فرمود: هر چه مى خواهى بگو، من تو را پاسخگو هستم.

گفت: من بدوى هستم و بيشتر گفته هايم شعر است كه ديوان عرب

باشد.

حضرت فرمود: هر چه مى خواهى بگو، من تو را پاسخ مى گويم.

(2) آن اعرابى به سرودن شعر آغاز نمود و گفت:

هفا قلبى الى اللهوو قد ودع شرخيه

و قد كان انيقاعصر تجرارى ذيليه

عيالات و لذات فيا سفيا لعصريه

فلما عمم الشيب من الرأس نطاقيه

و أمسى قد عنانى منه تجديد خضابيه

تسليت عن اللهوو ألقيت قناعيه

و فى الدهر أعاجيب لمن يلبس حاليه

فلو يعمل ذو رأى أصيل فيه رأييه

لالفى عبرة منه له فى كر عصريه «دل من به سوى لهو مى شتابد در حالى كه دوران جوانى را وداع گفته است».

«در حالى كه در روزگار جوانيش، بسيار شاداب بوده است».

«عيالها بود و لذتها كه چه روزگارى بود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:222

«و هنگامى كه پيرى، اطراف سرم را سفيد كرد».

«و مرا ناگزير ساخت تا خضاب به كار برم».

«از لهو بازماندم و آن را به حال خودش گذاشتم».

«در زمانه شگفتيهايى است براى كسى كه دو حالتش را تجربه كند!».

«و اگر انسان خردمند اصيلى، انديشه اش را در مورد آن به كار گيرد».

«از آن عبرتى مى يابد كه در دوران زندگى به كارش مى آيد».

(1) امام حسين عليه السّلام بالبداهه به وى چنين پاسخ داد:

فما رسم شجانى قدمحت آيات رسميه

سفور درجت ذيلين فى بوغاء قاعيه

هتوف حرجف تترى على تلبيد ثوبيه

و ولاج من المزن دنا نوء سماكيه

اتى مثغنجر الورق بجود من خلاليه

و قد احمد برقاه فلا ذم لبرقيه

و قد جلل رعداه فلا ذم لرعديه

ثجيج الرعد ثجاج اذا أرخى نطاقيه

فاضحى دارسا قفرالبينونة أهليه «هيچ نشانه اى كه آثارش نابود شده باشد، مرا اندوهگين نسازد».

«آنچه همچون گرد و خاكى كه همراه باد به هر طرف پراكنده شده باشد».

«بادهايى كه زوزه كشد و هواى سردى كه جامه ها را بر هم انباشته مى كند».

«و ابرى كه در آسمان پيش مى آيد و نزديك مى شود».

«ابرى تيره كه پيش

مى آيد و از ميان آن بخشش نثار مى شود».

«ابرى كه برقى ستوده دارد و هيچ نكوهشى بر برق آن نباشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:223

«صداى رعدش مى غرّد و هيچ نكوهشى بر رعد آن نيست».

«باران آن رعد، سيل آساست هرگاه فرو بارد».

«پس از آن از بين مى رود و آثارى از آن براى صاحبانش نمى ماند».

(1) وقتى كه آن اعرابى اين سخن را شنيد، متحير ماند و گفت: من تا به امروز از اين جوان، خوش سخن تر، قوى زبانتر و شيواتر در بيان، نديده ام.

امام حسن عليه السّلام به او فرمود: اى اعرابى!

غلام كرم الرحمن بالتطهير جديه

كساه القمر القمقام من نور سنائيه

و قد أرصنت من شعري و قومت عروضيه

«جوانى كه خداوند با تطهير، دو جدّش را گرامى داشته».

«و ماه درخشان از نور تابانش بر او جامه پوشانيده است».

«و من شعرم را محكم نموده و عروض آن را استوار ساخته ام».

(2) هنگامى كه اعرابى سخن امام حسن عليه السّلام را شنيد، با فرياد گفت: خداوند شما را بركت دهد! مردان همچون شما را قدر نشناسند. خداوند شما را جزاى خير دهد! و سپس از آنجا رفت «1».

(3) اين اقدام، نشانگر ميزان بهره مندى امام عليه السّلام از قدرت شاعرى و توانايى آن حضرت در ارتجال و ابداع است، جز اينكه بعضى از فصول اين قصه (به نظر ما) خالى از جعل نيست و آن آمدن يك اعرابى از سرزمينى دور كه سختيهاى سفر و زحمت آن را متحمل شده باشد براى اينكه امام را بيازمايد و تواناييهاى ادبى آن حضرت را بشناسد.

______________________________

(1) مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، ص 28- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:224

(1) 2- اين ابيات حكيمانه به آن حضرت نسبت داده شده

است:

اذا ما عضك الدهرفلا تجنح الى الخلق

و لا تسأل سوى اللّه تعالى قاسم الرزق

فلو عشت و طوفت من الغرب الى الشرق

لما صادفت من يقدر أن يسعد أو يشقى «1» «هرگاه روزگار تو را نيش زند، به سوى مردم روى نياور».

«و جز از خداى تعالى كه تقسيم كننده روزى است، چيزى طلب مكن».

«كه اگر زنده بمانى و از غرب تا شرق را بگردى».

«كسى را نمى يابى كه بتواند سعادتمند سازد و يا بدبخت نمايد».

اين شعر، بر قناعت، بزرگمنشى و عدم خضوع در برابر ديگران تشويق مى نمايد و انسان را وامى دارد كه از كسى چيزى درخواست نكند، جز پروردگارش كه جريان امور به دست اوست.

(2) 3- آن حضرت عليه السّلام فرمود:

اغن عن المخلوق بالخالق تغن عن الكاذب و الصادق

و استرزق الرحمن من فضله فليس غير اللّه من رازق

من ظن أن الناس يغنونه فليس بالرحمن بالواثق

أو ظن أن المال من كسبه زلت به النعلان من حالق «2».

«به آفريدگار از آفريده، بى نياز شو كه از دروغگو و راستگو بى نياز مى شوى».

«و از خداوند رحمان به فضلش روزى طلب كن كه جز خداوند كسى روزى دهنده نباشد».

______________________________

(1) كشف الغمة 2/ 34- 35. الفصول المهمّة، ص 180.

(2) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:225

«هر كس گمان كند كه مردم بى نيازش مى سازند، او به خداوند اعتمادى ندارد».

«يا اينكه گمان كند كه مال از كسب اوست، از بلندى پايش فرو مى لغزد».

در اين ابيات، دعوتى است به سوى پناه بردن به خداوند كه آفريدگار جهان و بخشنده زندگى مى باشد و بى نيازى خواستن از غير خداوند؛ زيرا هر كس به غير او پناه برد، تلاشش ناكام مى شود و از درستى، دور مى گردد.

(1) 4- امام حسين عليه

السّلام به زيارت قبور شهدا در بقيع رفت و چنين فرمود:

ناديت سكان القبور فاسكتوافأجابني عن صمتهم ترب الحشا

قالت: أ تدري ما صنعت بساكنى مزقت لحمهم و خرقت الكسا

و حشوت أعينهم ترابا بعد ماكانت تأذى باليسير من القذى

أما العظام فاننى مزقتهاحتى تباينت المفاصل و الشوى

قطعت ذا من ذا و من هذا كذافتركتها مما يطول بها البلى «1» «ساكنان قبرها را صدا زدم و آنها خاموش ماندند. پس خاك گور در برابر سكوتشان مرا پاسخ داد».

«گفت: آيا مى دانى كه با ساكنانم چه كرده ام؟ گوشت آنها را سوراخ كرده و پوششها را دريده ام».

«و چشمانشان را از خاك پر كردم، بعد از آنكه آنها از اندكى خاشاك، ناراحت مى شدند».

«اما استخوانها را من سوراخ نمودم تا اينكه مفصلها و بندها از هم جدا گشتند».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 208. ترجمة امام الحسين، ص 233.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:226

«اين را از آن و آن را نيز از هم جدا كردم و آنها را به حال خود گذاشتم تا مدتها پوسيده بمانند».

(1) اين ابيات، سرشار است از دعوت به عبرت گرفتن و پند آموختن از سرنوشت انسان و اينكه او وقتى در دل خاك قرار داده شود، به زودى متلاشى مى گردد و زيباييش از بين مى رود و پس از اندك مدتى، به صورت مقدارى خاك ناچيز در مى آيد.

(2) 5- «اعشى» اين ابيات را به امام حسين عليه السّلام نسبت داده است:

كلّما زيد صاحب المال مالازيد فى همّه و فى الاشتغال

قد عرفناك يا منغصة العيش و يا دار كل فان و بال

ليس يصفو لزاهد طلب الزهداذا كان مثقلا بالعيال «1» «هر قدر كه ثروتمند بر ثروتش افزوده شود، به اندوه و گرفتاريش افزوده

مى گردد».

«تو را اى تيره كننده زندگى! و اى جايگاه هر نابود شونده و از بين رونده! شناخته ايم».

«براى هيچ زاهدى طلب زهد ميسّر نمى شود هرگاه بار خانواده اش سنگين باشد».

(3) در اين ابيات، امام درباره پديده خاصى از پديده هاى زندگى سخن گفته كه عبارت است از اينكه انسان هر قدر زمينه ماديش گسترده تر شود، دردها و غمهايش فراوانتر مى گردد و تلاش و زحمتش در راه جريان بخشيدن امور ثروتها و زياد كردن منافع آنها، بيشتر مى شود.

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 232.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:227

همچنين امام در مورد كسى سخن گفته است كه در زندگى به زهد علاقه دارد؛ زيرا وى راهى به سوى آن نمى يابد مادام كه بار خانواده بر او سنگينى كند؛ چون مشغول شدن وى به آن، او را از زهد نسبت به دنيا بازمى دارد.

(1) 6- «اربلى» روايت كرده كه امام، اين ابيات را در نكوهش ستم سروده است:

ذهب الذين أحبهم و بقيت فيمن لا أحبه

فى من أراه يسبني ظهر المغيب و لا أسبه

يبغى فسادى ما استطاع و أمره مما أرّبه

حنقا يدب لى الضراء و ذاك مما لا أدبه

و يرى ذباب الشر من حولى يطن و لا يذبه

و اذا خبا وغر الصدرر فلا يزال به يشبه

أ فلا يعيج بعقله أ فلا يثوب إليه لبّه

افلا يرى من فعله ما قد يسور اليه غبه

حسبى بربى كافياما أختشى و البغى حسبه

و لقل من يبغى عليه فما كفاه اللّه ربّه «1» «آنانى را كه دوست دارم، رفتند و در ميان كسانى كه دوست نمى دارم، مانده ام».

«نزد كسى كه مى بينم پشت سرم مرا ناسزا مى گويد در حالى كه من او را ناسزا نمى گويم».

«هر چه مى تواند در تباهيم مى كوشد در حالى كه من

براى بهتر شدنش

______________________________

(1) كشف الغمة 2/ 34. ريحانة الرسول، ص 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:228

مى كوشم».

«بد كينه، در پى زيان رساندن به من است و آن چيزى است كه من در پى بى آن نيستم».

«او مگسهاى شرّ را در اطرافم مى بيند كه صدا مى كنند، آنها را دور نمى سازد».

«هرگاه كينه دلها آرام شود، وى همچنان دست به كار آتش افروزى آن است».

«آيا از عقل خود سود نمى برد و آيا از خردش يارى نمى جويد؟».

«آيا نمى بيند كه از كارهايش چگونه بدى به او بازمى گردد؟».

«پروردگارم در برابر آنچه از آن بيمناكم براى من كافى باشد و ستم براى او بس است».

«و كم است آنكه به او ستم شود و خداوند پروردگارش به داد او نرسد».

(1) امام عليه السّلام در اين ابيات، درباره يكى از سرشتهاى شرورانه انسان سخن گفته كه عبارت از «ستم» مى باشد كه هر كس به آن آلوده شود، پيوسته اقدام به ناسزاگويى برادر خود و تعدى بر وى و تباه ساختن كار وى مى كند و اينكه هرگاه كينه دلها آرام گيرد، مى كوشد آنها را بر افروزاند تا به ستم و تعدى خود برسد.

امام عليه السّلام چنين كسى را پند مى دهد كه اگر به عقل خود مراجعه كند و در وضع خود بينديشد، در مى يابد كه ستم نمودن وى نسبت به برادرش، به خود او بازمى گردد و زيانها و گناهانش به او مى رسد و طبيعى است كه اگر انديشه در آن را ادامه دهد، بنا به آنچه علماى اخلاق بدان نظر داده اند. اين صفت بد را از نفس خود ريشه كن مى سازد.

(2) 7- «ابو الفرج اصفهانى» ادعا كرده است كه امام حسين عليه السّلام اين دو بيت

را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:229

در مورد دخترش «سكينه» و مادر او «رباب» گفته است:

لعمرك اننى لاحب داراتكون بها سكينة و الرباب

احبهما و أبذل جل مالى و ليس لعاتب عندي عتاب «1» «به جان تو سوگند كه من خانه اى را دوست دارم كه سكينه و رباب در آن باشد».

«آنها را دوست دارم و بيشتر ثروتم را مى بخشم و هيچ سرزنش كننده اى نزد من سرزنشى ندارد».

و غير از او [يعنى ابو الفرج] اين بيت را افزوده است:

فلست لهم و ان غابوا مضيعاحياتى او يغيبنى التراب «2» «پس من آنان را هر چند غايب شوند، از بين نمى برم چه زنده باشم و چه در زير خاك پنهان شوم».

(1) اين ابيات، به نظر ما از جمله اشعار جعل شده مى باشند؛ زيرا امام حسين عليه السّلام بزرگوارتر و والاتر از آن است كه دوستيش نسبت به همسر و دخترش را ميان مردم منتشر سازد كه اين از اخلاق او نيست و نه او را شايسته مى باشد. اين مطلب، بدون شك، از جمله افترائاتى است كه عمدا جعل شده است تا از ارزش اهل بيت عليهم السّلام بكاهد.

(2) 8- و از آنچه آن حضرت سروده است اين ابيات مى باشد:

و اللّه يعلم ان مابيدى يزيد لغيره

و بانه لم يكتسبه بخيره و بميره

______________________________

(1) الاغانى 16/ 139.

(2) ذكرى الحسين عليه السّلام 1/ 139. البداية و النهاية 8/ 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:230 لو انصف النفس الخئون لقصرت من سيره

و لكان ذلك منه ادنى شرّه من خيره «1» «و خدا مى داند آنچه در دست يزيد است از آن ديگران مى باشد».

«و اينكه وى آن را با خير و ثروت خود به دست

نياورده است».

«اگر با نفس خيانتكار، انصاف مى ورزيد، از اين روش، كوتاه مى آمد».

«و آن شرّش از خيرش به وى نزديكتر مى بود».

(1) در اينجا سخن از بعضى الگوها و سرشتهاى امام حسين عليه السّلام به پايان مى رسد كه آن حضرت نمونه اى بى مانند از نمونه هاى نادر عقل انسانى و مثالى برجسته از مثالهاى رسالت اسلامى با همه ارزشها و پايه هاى اساسى آن بوده است.

______________________________

(1) ريحانة الرسول، ص 49.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:231

(1)

فاجعه بزرگ اسلام

اشاره

امام حسين عليه السّلام در اوان كودكى و دوران خردسالى، در كنف جدّش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله زندگى كرد. آن حضرت، باران عطوفتش را بر او فرود مى آورد و او را با مهربانى سرشارش به فيض مى رساند و در قرار دادن وى در جهت صحيح و استوار ساختن او مى كوشيد تا اينكه ادراكات وى گسترش يافت و سرشتهايش رشد كرد، در حالى كه او همچنان در اوان خردسالى بود.

(2) اين دوره كوتاهى كه همراه جدّش زندگى كرد، از مهمترين و برجسته ترين دورانها در همه تاريخ اسلامى بود؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين دوره اركان دولتش را محكم ساخت و آن را بر اساس علم و ايمان بنا كرد و سپاهيان شرك را هزيمت داد و پايه هاى الحاد را در هم كوبيد و اسلام با ساعدى قوى و بازويى نيرومند، بر پاى خود ايستاد و پيروزيهاى درخشان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش، پى درپى صورت گرفت و مردم دسته دسته به دين خدا وارد شدند و حكم اسلامى در بيشتر مناطق جزيرة العرب امتداد يافت.

(3) در گرماگرم اين پيروزيهاى درخشان، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

احساس كرد كه زندگيش پايان يافته و روزهاى حياتش به سر آمده است؛ زيرا آن حضرت آنچه را بر عهده داشت، ادا نمود و دين عظيمش را برپا نمود كه اقداماتش را در هدايت انسان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:232

و تنظيم رفتارش انجام مى دهد، بنابراين، ناگزير بايد از اين زندگى رخت بر بست ... و ما درباره بخشهاى اين فاجعه بزرگى كه مسلمين بدان دچار گشتند، سخن خواهيم گفت و به حوادث خطرناكى كه با آن همزمان گشتند، نظرى خواهيم افكند؛ زيرا آن حوادث، ارتباطى موضوعى با آنچه مورد بحث ماست دارند و بسيارى از علل را مشخص مى سازند و به رنجهايى كه امام حسين عليه السّلام همراه اهل بيت تحمل كرده و مصيبتها و گرفتاريهايى كه بر ايشان اتفاق افتاد، مربوط مى شوند.

(1)

نشانه هاى رحلت

مقدمات وفات و جدا شدن از زندگى براى رهبر، نجات دهنده و معلّم؛ يعنى حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آشكار شد؛ زيرا اخطارهايى پى درپى وجود داشت كه بر آن امر دلالت مى كرد و آنها بدين شرح مى باشند:

(2) 1- قرآن، دو بار بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدين وسيله احساس كرد كه اجل حتمى فرا رسيده است «1» و لذا آن حضرت، سخن گفتن در مورد مرگ خود را آغاز نمود و دور شدن خويش از اين زندگى را ميان مسلمين منتشر كرد و به پاره تن خود سرور زنان عالميان حضرت فاطمه عليها السّلام فرمود: «جبرئيل، سالى يك بار قرآن را بر من عرضه مى نمود و امسال دو بار آن را بر من عرضه داشت و من آن

را جز نزديك شدن اجل خود نمى دانم ...» «2».

______________________________

(1) الخصائص الكبرى 2/ 368.

(2) ابن كثير، تاريخ 5/ 223.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:233

(1) 2- اينكه وحى بر آن حضرت با اين آيه نازل شد: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ «1».

«تو خواهى مرد و آنان خواهند مرد، آنگاه روز قيامت در پيشگاه پروردگارتان به خصومت خواهيد پرداخت».

اين آيه، اخطارى براى آن حضرت در مورد وداع با زندگى بود كه افكار درونيش را برانگيخت و مسلمين شنيدند كه آن حضرت مى فرمود: «كاش! مى دانستم كه آن چه وقت اتفاق مى افتد؟».

و سوره «نصر» بر او نازل شد و آن حضرت ميان تكبير و قرائت، سكوت مى كرد و مى فرمود: «سبحان اللّه و بحمده. استغفر اللّه و أتوب اليه».

مسلمين، مضطرب و پريشان گشته به سوى او رفتند و در مورد اين حالت، هراسناك از آن حضرت پرسيدند كه وى صلّى اللّه عليه و آله به آنان پاسخ داد: «از مرگم به من خبرى رسيده است ...» «2».

مسلمانان پريشان گشتند و در امواجى پرهراس از دل شوره ها و افكار، فرو رفتند، زيرا اين امر همچون صاعقه بر سر آنها افتاده بود و نمى دانستند كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين دنيا برود، بر سر آنان چه پيش خواهد آمد.

(2)

حجّة الوداع

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از نزديك شدن اجل محتومش آگاه شد، تصميم گرفت به زيارت بيت اللّه الحرام برود تا با عموم مسلمين ديدار كند و در آنجا

______________________________

(1) زمر/ 30- 31.

(2) ابن شهر آشوب، مناقب 1/ 234.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:234

كنگره اى عمومى برپا سازد و خطوط مطمئن

براى نجات امتش را مشخص سازد تا آنان را از كج روى و انحراف، بازدارد.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال دهم هجرت به آخرين حج خود رفت كه به «حجّة الوداع» معروف است و در آن حج، ميان زايران بيت اللّه الحرام منتشر ساخت كه ديدار وى با آنها در آن سال، آخرين ملاقات با آنان خواهد بود و فرمود:

«نمى دانم، شايد بعد از امسال ديگر هرگز شما را در اين موضع ديدار ننمايم ...».

(2) آن حضرت در ميان گروههاى فراوان مردم حركت مى كرد و آنها را با آنچه رستگارى و سعادتشان را تضمين مى نمود، آشنا مى كرد و مى فرمود: «اى مردم! من دو چيز گرانقدر را در ميان شما باقى مى گذارم، كتاب خدا و عترتم اهل بيتم ...» «1».

(3) نخستين تكيه گاه براى سلامت امّت و حفظ آن در برابر هرگونه انحراف عقيدتى، همانا تمسك جستن به كتاب خدا و تمسك جستن به عترت پاك است كه اين دو، اساس سعادت و رستگارى امّت در دنيا و آخرت هستند.

(4) هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مراسم حج را به پايان رساند، در كنار چاه زمزم ايستاد و به «ربيعة بن اميّة بن خلف» كه نوجوانى بود، دستور داد تا زير سينه مركبش بايستد، پس فرمود: اى ربيعه! بگو: «اى مردم! پيامبر خدا به شما مى گويد: شايد مرا بر حالتى همانند اين حالت و حالت خودتان نبينيد، آيا مى دانيد اين كدام شهر است؟ و آيا مى دانيد اين كدام ماه است؟ و آيا مى دانيد اين كدام روز است؟».

(5) مردم گفتند: آرى، اين شهر حرام، ماه حرام و روز حرام است. پس از آنكه

______________________________

(1) ترمذى، صحيح

5/ 662.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:235

مردم به اين موارد اقرار نمودند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند، خونها و اموالتان را بر شما حرام كرده است همچون حرمت اين شهرتان، حرمت اين ماهتان و حرمت اين روزتان، آيا ابلاغ نمودم؟» گفتند: آرى.

(1) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش و از خدا بترسيد، اموال مردم را بى ارزش نسازيد و در زمين تباهكارى ننماييد، پس هر كس امانتى نزد او باشد آن را ادا نمايد».

سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «مردم در اسلام برابرند و هم پيمانه از آدم و حوّا هستند، هيچ برترى براى عرب بر عجم و براى عجم بر عرب نيست مگر به تقواى خدا، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(2) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس فرمود: «اصل و نسبهايتان را براى من نياوريد، بلكه اعمالتان را بياوريد تا بگويم براى مردم چنين است و براى شما چنين، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(3) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش»، سپس فرمود: «هر خونى كه در جاهليّت بود، آن را به زير پاى خود قرار دادم و اولين خونى كه به زير پا مى گذارم خون آدم بن ربيعة بن حارث بن عبد المطلب «1» است، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(4) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش. و هر رباخوارى كه در جاهليّت بود

______________________________

(1) «آدم بن ربيعه در قبيله هذيل» به دنبال دايه اى بود كه بنى سعد بن بكر او را كشتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:236

آن را به زير پاى خود مى گذارم و نخستين ربا كه به زير پا مى گذارم، رباى عباس بن عبد المطلب است، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(1) حضرت فرمود: «خداوندا!

گواه باش. اى مردم! همانا تغيير دادن ماههاى حرام، زيادتى در كفر است كه به آن گمراه مى شوند آنان كه كافر شده اند؛ يك سال آن را حلال و يك سال آن را حرام مى دانند تا با آن برابرى كنند تعداد ماههايى كه خداوند حرام گردانيده است».

(2) سپس فرمود: «شما را در مورد زنان به نيكى سفارش مى كنم، آنها نزد شما ناتوانند و براى خود، چيزى را مالك نيستند، بلكه آنها را به امانت خدا گرفته ايد و به كتاب خدا فرجهايشان را حلال دانستيد و شما را بر آنها حقى است و آنان بر شما حق پوشاك و روزيشان را به نيكى دارند و شما را بر آنهاست كه پاى كسى را بر فراشتان راه ندهند و جز با اطلاع و اجازه شما به كسى در خانه هايتان اجازه ندهند، پس اگر چيزى از اين را انجام دادند، از آنها در بسترها كناره گيرى كنيد و آنها را بزنيد زدنى كه شديد نباشد، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(3) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس فرمود: «شما را به نيكى سفارش مى كنم در مورد كسانى كه برده شما هستند، آنها را غذا دهيد از آنچه مى خوريد و بپوشانيد از آنچه مى پوشيد و اگر گناهى مرتكب شدند، با مجازات بدكارانتان برابر بدانيد، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(4) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس فرمود: «مسلمان، برادر مسلمان است، او را فريب نمى دهد، نسبت به او خيانت نمى كند، او را غيبت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:237

نمى نمايد، خونش و نه چيزى از مالش را حلال نمى شمارد مگر به رضايت وى، آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(1) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش».

پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله همچنان به سخنرانى خود ادامه داد كه سرشار بود از آنچه رسالت اسلامى در برداشت از موارد درخشانى در عالم تشريع.

سپس سخنانش را چنين پايان داد: «پس از من به كفر بازنگرديد كه گمراه و بعضى از شما مالك الرقاب بعضى ديگر باشيد. من در ميان شما بر جاى مى گذارم چيزى را كه اگر به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم. آيا ابلاغ نمودم؟».

گفتند: آرى.

(2) حضرت فرمود: «خداوندا! گواه باش». سپس روى به آنان كرد و از آنها خواست تا به آنچه اعلام نمود و ميان آنها منتشر ساخت، متعهد و ملتزم باشند و فرمود: «همانا شما مسئول هستيد پس حاضر از شما به غايب اطلاع دهد» «1».

و بدين گونه خطابه مهمّ آن حضرت به پايان رسيد كه حاوى مطالب مورد نياز امّت در زمينه هاى اجتماعى و سياسى بود. و نيز براى آنان رهبرانى از اهل بيت خود معين فرمود كه به اصلاح عام و رسيدن به اهداف امّت در زمينه هاى اقتصادى و اجتماعى، اهتمام مى ورزند.

(3)

كنگره غدير خم

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حج خود را به پايان رساند، به سوى يثرب حركت

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 90- 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:238

كرد، وقتى كه كاروانش به «غدير خم» رسيد، امين وحى بر او فرود آمد و پيام بسيار مهمى از آسمان به او ابلاغ كرد پيامى كه آن حضرت را ناگزير مى ساخت در آن محل فرود آيد تا اين مأموريت مهم را كه همانا منصوب نمودن حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام به عنوان خليفه و مرجع امّت بعد از او بود، انجام دهد.

(1) دستور

آسمان در آن مورد، داراى لحنى شديد بود كه سرعت در اقدام و انتشار آن در ميان مسلمين را در برداشت، وحى، با اين آيه بر آن حضرت نازل شد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ «1».

«اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر اين كار را انجام ندهى، رسالتش را ابلاغ ننموده اى و خداوند تو را از مردم (نادان و مغرض) نگه مى دارد».

(2) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اخطار شد كه اگر دستور آسمان را اجرا ننمايد، زحماتش از بين مى روند و تلاشهايش نابود مى شوند و آنچه را در راه دين، تحمل كرده بر باد مى رود.

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با عزمى ثابت و اراده اى محكم به اجراى خواست خداوند پرداخت، پس سختى راه را ناديده گرفت و در آن گرماى طاقت فرساى تابستان، در آن محل فرود آمد و دستور داد تا كاروانها همانند او عمل كنند. هوا به شدت گرم بود به طورى كه هر شخص، گوشه ردايش را در زير پاهايش مى گذاشت تا

______________________________

(1) مائده/ 67. واحدى در اسباب النزول و رازى در تفسير خود و ديگران، نزول اين آيه در روز غدير را به صراحت بيان كرده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:239

خود را به وسيله آن از گرما حفظ كند.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد مردم جمع شوند و با آنها نماز خواند و پس از آنكه نماز به پايان رسيد، فرمان داد تا با كجاوه هاى شتران، منبرى براى آن حضرت برقرار نمايند. آنان

چنين كردند و پيامبر بالاى آن منبر رفت و تعداد حاضران- بنا به گفته مورخان، يكصد هزار يا بيشتر بودند- آنها با دلهايشان به سوى پيامبر متوجه شدند تا خطابه اش را بشنوند.

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سختيها و رنجهايى كه در راه هدايت و نجات دادن آنها از زندگى جاهلى به سوى زندگى شرافتمندانه اى كه اسلام آورده، تحمل كرده بود، سخن راند و برخى از احكام دينى را بيان كرد و آنان را به مراعات آنها در زندگيشان ملزم ساخت.

سپس به آنها فرمود: «بنگريد كه پس از من چگونه با ثقلين رفتار خواهيد كرد؟».

شخصى از ميان مردم فرياد زد: اى رسول خدا! ثقلين چيستند؟

(3) حضرت فرمود: «ثقل بزرگتر، كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خداى عز و جل و طرف ديگرش در دست شماست، پس به آن چنگ زنيد و گمراه نشويد. و ثقل كوچكتر، عترت من هستند. لطيف خبير به من اطلاع داده است كه آنها از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند و من اين را براى آن دو از پروردگارم خواسته ام، پس بر آنها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و نسبت به آنها كوتاهى مكنيد كه هلاك مى گرديد ...»

(4) سپس دست وصى و دروازه شهر علمش، امام امير المؤمنين عليه السّلام را گرفت تا ولايتش را بر همه مردم واجب گرداند. تا آنجا كه سفيدى زير بغلهايشان پيدا شد و مردم به آن دو نگاه مى كردند، پس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله صداى خود را بلند كرد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:240

و فرمود: «اى مردم! چه كسى به مؤمنين

از خودشان اولى است؟».

همگى به او پاسخ دادند: خداوند و پيامبر داناترند.

(1) پس حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من به آنها از خودشان اولى مى باشم، پس هر كس را من مولا بودم، على مولاى اوست»، اين مطلب را سه يا چهار بار فرمود.

(2) سپس فرمود: «خداوندا! دوستى كن با هر كه او را دوستى نمايد و دشمنى كن با هر كه دشمنش گردد و دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن باشد و يارى كن هر كه او را نصرت دهد و واگذار هر كس را كه او را واگذارد و حق را همراه او بگردان هر جا كه بگردد، بايد كه حاضر به غايب اطلاع دهد ...».

(3) خطابه ارزشمند آن حضرت كه در آن پيام خدا را رسانده بود، در اينجا به پايان رسيد. وى امير مؤمنان عليه السّلام را به عنوان خليفه منصوب كرد و او را پرچمى براى امّت قرار داد و منصب امامت را به او سپرد و مسلمانان شتافتند و با امام به خلافت بيعت كردند و او را به امارت بر مسلمين تبريك گفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به امهات مؤمنين (همسران پيامبر) دستور داد تا به سوى آن حضرت بروند و او را شادباش گويند و آنان چنين كردند «1».

(4) عمر بن خطاب پيش آمد و به امام تبريك گفت و با وى مصافحه نمود و به او گفت: «بر تو گوارا باد اى فرزند ابو طالب! تو در بامداد و شامگاه مولاى من

و مولاى هر مؤمن و مؤمنه هستى» «2».

______________________________

(1) الغدير 1/ 214- 223، 225، 228، 276، 378.

(2) احمد، مسند 1/ 281.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:241

(1) «حسان بن ثابت» بپا خاست و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه خواست تا سروده خود را بخواند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى اجازه داد و او گفت:

يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا

فقال فمن مولاكم و نبيّكم؟فقالوا: و لم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و أنت نبيّناو لم تلق منا فى الولاية عاصيا

فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا «1» «روز غدير، پيامبرشان آنان را در خم ندا داد كه پيامبر را هنگام ندا بايد شنونده بود».

«پس گفت چه كسى مولا و پيامبر شماست؟ گفتند در حالى كه آگاه بودند».

«پروردگارت مولاى ماست و تو پيامبر ما هستى و در ولايت، كسى از ما نافرمان تو نباشد».

«پس به او گفت: اى على! برخيز كه من تو را پس از خود امام و راهنما پذيرفته ام».

«پس هر كس من مولايش بودم اين ولى اوست پس براى او پيروان راستينى باشيد».

«آنگاه دعا كرد، خداوندا! دوستش را دوست بدار و با هر كس كه دشمن على باشد، دشمن باش».

______________________________

(1) الغدير 2/ 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:242

(1) در آن روز جاويد، در تاريخ اسلام، اين آيه كريمه نازل شد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً ... «1».

«امروز، دينتان را براى شما كامل كردم و نعمت را بر شما تمام

نمودم و اسلام را به عنوان دين، براى شما پذيرفتم».

(2) با ولايت امير مؤمنان، دين كامل شد و نعمت خداوند بر مسلمين با بلندى جايگاه احكام دينيشان و بلندى مقام رهبريشان تمام گشت كه آرزوهايشان را در رسيدن به زندگى شرافتمندانه محقق مى سازد. و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدين ترتيب، آخرين قدم را در صيانت امّتش از فتنه ها و انحراف برداشت؛ زيرا امر امّت را آن گونه كه ادعا مى كنند، به هرج و مرج رها نكرد بلكه براى آن رهبر و راهنمايى تعيين فرمود كه امور اجتماعى و سياسى امّت را مورد توجه قرار مى داد.

(3) اين بيعت بزرگى كه پيامبر عظيم الشأن صلّى اللّه عليه و آله براى باب مدينه علمش يعنى حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام منعقد فرمود، از محكمترين دلايل بر اختصاص خلافت و امامت به آن حضرت است. امام حسين عليه السّلام در كنگره اى كه در مكه براى مخالفت با حكومت معاويه و محكوم كردن سياستش برپا نمود، به اين امر احتجاج كرد و فرمود: «اما بعد: اين طاغوت (يعنى معاويه) با ما و شيعيان ما انجام داد آنچه را دانستيد، ديديد، مشاهده كرديد و به اطلاع شما رسيد و من مى خواهم درباره يك مطلب از شما سؤال كنم، پس اگر راست گفته باشم، مرا تصديق كنيد و اگر دروغ بگويم، مرا تكذيب نماييد، سخن مرا بشنويد و گفته ام را بنويسيد، سپس به شهرهاى خودتان و به قبايلتان و به هر كه از مردم مورد اعتماد شماست

______________________________

(1) مائده/ 3. نزول اين آيه در روز غدير را خطيب بغدادى در تاريخش 8/ 290 و سيوطى در الدر المنثور 3/ 117

و ديگران بيان داشته اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:243

و به او اطمينان داريد، مراجعه كنيد و او را به آنچه از حق ما مى دانيد فراخوانيد؛ زيرا ما از آن بيم داريم كه اين حق، مندرس شود، از بين برود و مغلوب گردد، در حالى كه خداوند، نورش را تمام مى گرداند هر چند كه كافران نپسندند».

(1) آنگاه آن حضرت، چيزى از آنچه خداوند در قرآن در مورد آنها نازل فرموده است باقى نگذاشت مگر اينكه آن را تلاوت كرد و تفسير نمود و نه چيزى از آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره پدر و مادرش و خود او و اهل بيتش فرموده بود، مگر اينكه آن را روايت كرد و در همه آنها، حاضران مى گفتند: آرى، خداوندا! به درستى كه شنيديم و گواه بوديم و تابعين مى گفتند: آرى، خداوندا! مرا حديث كرد كسى كه او را تصديق مى كنم و به او ايمان دارم از صحابه.

(2) آن حضرت عليه السّلام در معرض استدلالش فرمود! «شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه رسول خدا او را (يعنى حضرت على را) در روز غدير خم منصوب نمود و به ولايت وى ندا داد و فرمود: بايد كه حاضر به غايب اطلاع دهد؟».

گفتند: «آرى، خداوندا! ...» «1».

بيعت با امام در روز عيد غدير، جزئى از رسالت اسلام و ركنى از اركان دين مى باشد كه هدف آن نگهداشتن امّت در برابر امواج عقيدتى و حفظ آن از انحراف بوده است.

(3)

بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

هنگامى كه پيامبر به سوى يثرب بازگشت، وضع تندرستيش روز به روز رو به وخامت مى نهاد، زيرا بيمارى بر او عارض شد و به تب شديدى

دچار

______________________________

(1) الغدير 1/ 198- 199.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:244

گرديد و گويى كه از آن تب، شعله هايى در بدن آن حضرت بود. حوله اى بر آن حضرت بود كه هرگاه همسران يا عيادت كنندگان دست خود را بر آن مى نهادند، گرمى آن را احساس مى نمودند «1». در كنار آن حضرت، ظرفى پر از آب سرد گذاشته بودند كه پيامبر دست خود را در آن ظرف مى گذاشت و بر صورت مباركش مى كشيد. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «همچنان احساس مى كنم درد غذايى را كه در خيبر خوردم همين است. و يا اينكه من قطع شدن بزرگ رگم را از آن سم مى يابم».

(1) مسلمين در حالى كه اندوه و سرگشتگى بر آنها غالب شده بود، به عيادتش شتافتند و حجره آن حضرت از جمع آنان پرازدحام گشت. حضرت از نزديك شدن زمان رحلتش با آنها سخن گفت و آنان را به آنچه سعادت و رستگارى آنها را ضمانت مى كرد، وصيت فرمود و گفت: «اى مردم! نزديك است كه به سرعت درگذرم و برده شوم و من قبلا به شما گفته ام تا عذرى بر شما داشته باشم جز اينكه من در ميان شما كتاب خداى عز و جل و عترتم اهل بيتم را باقى مى گذارم».

سپس دست وصى و خليفه بعد از او؛ يعنى امام امير المؤمنين عليه السّلام را گرفت و به آنان فرمود: «اين على، همراه قرآن است و قرآن همراه على كه از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند» «2».

(2) آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بدين وسيله، مهمترين مسائل سرنوشت ساز را براى امتش مقرر فرمود و

براى آن، رهبر عظيمى را تعيين فرمود كه به وسيله او به همه اهداف و آرزوهايش دست يابد.

______________________________

(1) البداية و النهاية 5/ 226.

(2) الصواعق المحرقة 123- 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:245

(1)

استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اهل بقيع

هنگامى كه بيمارى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست يافت، از مفارقت اين زندگى مطمئن شد و علاقه مند گرديد كه براى وداع با مقابر مسلمين برود و براى آنها طلب مغفرت نمايد، پس در تاريكى شب، «ابو مويهبه» را احضار كرد و هنگامى كه نزد آن حضرت حاضر شد، به او دستور داد تا همراه وى به بقيع برود و به او فرمود: «دستور داده شدم تا براى اهل بقيع استغفار كنم و لذا تو را خواستم تا همراه من بيايى».

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به راه افتاد تا اينكه به بقيع غرقد رسيد، پس بر اموات سلام كرد و به آنان فرمود: «سلام بر شما اى اهل قبور! گوارايتان باد آنچه در آن قرار گرفته ايد از آنچه مردم در آن واقع شده اند، فتنه ها همچون پاره هاى شب تاريك آمده اند كه آخر آنها به دنبال اولشان مى باشد و آخرى از اوّلى بدتر است ...».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ما وراى غيب دريافت كه امتش به چه حالتى از دگرگونى و عقبگرد دچار مى شود و به چگونه انحرافى در دين و عقيده گرفتار مى شود و با چه امواج هراسناكى از فتنه ها و گمراهى مواجه خواهد شد كه او را به نادانيهاى عميقى در اين زندگى سوق مى دهد.

(4) آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به «ابو مويهبه» روى كرد و به او فرمود: «اى ابو مويهبه! كليدهاى

خزانه هاى دنيا و جاويد ماندن در آنها و سپس بهشت به من داده شده است و ميان آنها و ميان ديدار پروردگارم و بهشت، مخيّر گشتم».

«ابو مويهبه» در شگفت شد و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! كليدهاى خزانه هاى دنيا و جاويدانى در آن و سپس بهشت را بردار.

حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «نه، به خدا! ديدار پروردگارم و بهشت را انتخاب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:246

نموده ام».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اهل بقيع، استغفار نمود و سپس به خانه خود مراجعت نمود «1». پس عايشه به استقبالش آمد در حالى كه از سردرد مى ناليد و مى گفت:

آه! سرم.

پيامبر فرمود: «بلكه من به خدا اى عايشه! مى گويم: آه! سرم، چه زيانى به تو مى رسد كه پيش از من بميرى و من به تجهيز تو بپردازم و تو را كفن كنم و بر تو نماز بخوانم و به خاكت سپارم».

(2) عايشه از اين سخن برآشفت و گفت: «به خدا گويى تو را مى بينم اگر چنين كنى به خانه ام برمى گردى يا با يكى از همسرانت همبستر مى شوى».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبسم فرمود «2» و با همسران خود ديدار نمود در حالى كه خود را نيازمند پرستارى مى ديد، پس از همسرانش اجازه خواست تا در خانه عايشه پرستارى شود. آنها به وى اجازه دادند و آن حضرت در حالى كه سر خود را بسته و به على بن أبي طالب و عمويش عباس تكيه داده و از شدت بيمارى قادر نبود به روى پاهاى خود بايستد، خارج شد و به خانه عايشه وارد گرديد.

(3)

سريه اسامه

جريانات حزبى براى پيامبر صلّى اللّه عليه

و آله روشن گرديد و مطمئن شد كه آنها با نقشه هاى خود در تلاشند تا خلافت را از اهل بيت عليهم السّلام دور سازند و دريافت كه

______________________________

(1) البداية و النهاية 5/ 224. ابن هشام، سيره 4/ 642. طبرى، تاريخ، ص 188. و منابع شيعه ذكر كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه بيمارى را احساس نمود، دست على را گرفت و مردم به دنبالش رفتند پس به سوى بقيع رفت و براى اهل آن، استغفار نمود.

(2) البداية و النهاية 5/ 224- 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:247

بهترين وسيله براى حفظ موقعيت اين است كه همه اصحاب خود را براى نبرد با روميان بفرستد تا پايتختش از آنها خالى شود و امر خلافت، به سهولت و آسودگى براى ولىّ عهدش حضرت امير المؤمنين عليه السّلام صورت گيرد. پس به بزرگان مهاجرين و انصار در اين مورد دستور داد كه بنا به گفته مورخان، ابو بكر و عمر، ابو عبيده جراح و بشير بن سعد «1» از جمله آنان بودند و «اسامة بن زيد» را كه جوانى كم سن و سال بود، بر آنها فرماندهى داد و اين اعزام در سال يازدهم هجرت، چهار شب از صفر مانده بود.

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اسامه فرمود: «به سوى محل كشته شدن پدرت حركت كن و اسبان را بر آن سرزمين بران كه من تو را بر اين سپاه فرمانده ساخته ام، پس هنگام صبح بر اهل أبنى «2» بتاز و بر آنها خشم بگير و به سرعت حركت كن تا پيش از خبرها برسى، پس اگر خداوند تو را بر آنها پيروزى

داد، ماندن در ميان آنها را اندك ساز و همراه خود، راهنمايانى بردار و جاسوسان پيشقراولان را پيش از خود بفرست ...».

(2) روز بيست و نهم صفر، سپاه خود را ديد كه دچار تمرّد گشته است؛ زيرا بزرگان صحابه به يگانهاى نظاميشان نپيوسته بودند. پس وى از اين امر ناراحت شد و با وجود بيمارى شديدى كه داشت، خارج شد و آنان را به حركت تشويق نمود و شخصا پرچمى را براى اسامه بست و به او فرمود: «با نام خدا و در راه خدا نبرد كن و با آنها كه به خدا كافر شده اند، كارزار نما ...».

______________________________

(1) كنز العمال ج 10/ 570. ابن سعد، طبقات 4/ 66. تاريخ الخميس 2/ 154.

(2) «أبنى» به ضم همزه و سكون باء سپس نون مفتوح كه بعد از آن الف مقصوره باشد، منطقه اى است در بلقا از سرزمين سوريه ميان عسقلان و رمله در نزديكى موته واقع است كه زيد بن حارثه و جعفر بن أبي طالب در آنجا به شهادت رسيدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:248

(1) اسامه، با پرچم بسته شده اش خارج شد و آن را به بريده داد و در «الجرف» اردو زد.

گروهى از صحابه از پيوستن به سپاه، تعلل ورزيدند و طعنه زدن و ناچيز شمردن فرمانده كل سپاه را آشكار نمودند.

(2) عمر مى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در گذشت و تو بر من فرمانده هستى؟!! سخنان وى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد در حالى كه تب وى سخت شده و سردرد شديد او را بسيار آزرده بود، پس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله خشمگين شد و

در حالى كه سر خود را بسته بود و حوله اى بر او انداخته بودند و غم و اندوه، او را ناراحت كرده بود، خارج شد و بالاى منبر رفت و خشم خود را از عدم اجراى دستورهايش آشكار ساخت و فرمود: «اى مردم! اين چه سخنى است كه از بعضى از شما در مورد فرماندهى دادن من به اسامه، به من رسيده؟ شما قبلا بر فرماندهى دادن من به پدرش ايراد داشتيد در حالى كه به خدا سوگند! او شايسته فرماندهى بود و فرزندش بعد از او نيز شايسته آن است ...».

(3) سپس از منبر پايين آمد و به خانه خود داخل شد «1» و به سفارش كردن اصحابش در مورد پيوستن به سپاه اسامه مشغول شد و به آنان مى فرمود: «سپاه اسامه را مجهّز سازيد».

- «سپاه اسامه را راه بيندازيد».

- «خداوند لعنت كند هر كس را كه از سپاه اسامه تخلّف نمايد».

(4) ولى متأسفانه اين دستورهاى شديد، حميّت آنها را نجنبانيد و اين اهتمام بالغ از سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عزم آنان را به حركت نياورد، بلكه آنان از پيوستن به

______________________________

(1) حلبى، سيره 3/ 227.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:249

سپاه، خوددارى نمودند و براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عذرها آوردند در حالى كه آن حضرت هيچ عذرى از آنان را نپذيرفت و فقط خشم و عدم رضايت خود را آشكار كرد و ما اين حادثه دردناك را در جزء اول از كتاب «زندگانى امام حسن بن على عليه السّلام» مورد تجزيه و تحليل قرار داديم و مقاصد آن عده را بيان كرديم.

(1)

پيامبر از خود قصاص مى دهد

بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله شدت گرفت و آن حضرت به سختى رنج مى كشيد، پس «فضل بن عباس» را فرا خواند و به او فرمود: «اى فضل! دست مرا بگير».

فضل، دست او را گرفت تا اينكه او را بر منبر نشاند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فضل دستور داد تا مردم را براى نماز جماعت فرا خواند. فضل، اين مطلب را ندا داد و مردم جمع شدند. (2) سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اى مردم! رفتن من از ميان شما نزديك شده و ديگر مرا در اين جايگاه در ميان خود نخواهيد ديد و مى ديدم كه غير از اين چيزى به جاى من براى شما نباشد، پس اگر كسى باشد كه بر پشت وى ضربه اى زده باشم، اين پشت من است، بيايد و تلافى كند و از هر كس مالى برده باشم، اين مال من است، بيايد و از آن بردارد و هر كس را كه به ناموس وى ناسزايى گفته باشم، اين عرض من است، تلافى كند و كسى نگويد مى ترسم رسول خدا از من كينه به دل گيرد كه كينه به دل گرفتن شأن من نيست و نه از اخلاق من باشد و محبوبترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد آن را بگيرد و يا اينكه مرا حلال كند تا خداى عزّ و جل را ملاقات كنم در حالى كه ستمى بر كسى نزد من نباشد ...».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين امر، پايه هاى عدل و نشانه هاى حق را چنان پى ريزى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:250

نمود كه هيچ مصلحى در جهان بدين

گونه پى ريزى ننموده است، زيرا از خود قصاص داده تا از اين دنيا طورى خارج شود كه هيچ كس حق يا مال يا كيفرى بر او نداشته باشد.

(1) پس مردى روى به آن حضرت نمود و گفت: اى رسول خدا! من سه درهم نزد تو دارم.

آن حضرت فرمود: «با اينكه من گوينده اى را تكذيب نمى نمايم و سوگندى از او نمى خواهم، ولى به چه علت براى تو نزد من مالى بوده است؟».

آن مرد گفت: آيا به ياد نمى آورى كه سائلى بر تو گذشت و مرا دستور دادى تا سه درهم به وى بدهم و من سه درهم به او دادم؟

(2) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فضل دستور داد تا آنها را به وى بدهد و پس از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله سخن خود را ادامه داد و فرمود! «اى مردم! هر كس چيزى از اموال پنهان شده نزدش باشد، آن را بازگرداند».

(3) پس مردى به سوى آن حضرت برخاست و گفت: اى پيامبر! سه درهم نزد من وجود دارد كه آنها را در راه خدا نزد خود پنهان نموده ام.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «چرا آنها را پنهان نمودى؟».

گفت: به آنها احتياج داشتم.

(4) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فضل را دستور داد تا آنها را از او بگيرد و او آنها را از وى گرفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن خود را ادامه داد و فرمود: «اى مردم! هر كس در خود چيزى را احساس مى نمايد، برخيزد تا او را نزد خداوند دعا كنم».

(5) مردى برخاست و به آن حضرت گفت: اى رسول خدا! من منافق

هستم و دروغگو و من شوم پندارم. عمر او را پرخاش نمود و گفت: واى بر تو اى مرد! خداوند بر تو پوشانده است، چرا تو خود را نمى پوشانى؟

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:251

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر او فرياد زد: «اى فرزند خطاب! خاموش باش كه رسوايى دنيا از رسوايى آخرت آسانتر است». پس براى آن مرد دعا كرد و فرمود:

«خداوندا! راستگويى و ايمان را روزيش فرما و شوم پندارى را از او دور كن» «1».

(1) مردى كه او را «سوادة بن قيس» مى ناميدند، از انتهاى مجلس به سوى آن حضرت روى كرد و گفت: اى رسول خدا! شما با تازيانه بر شكم من ضربه زديد و من مى خواهم از شما قصاص كنم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد «بلال» تازيانه را حاضر كند تا سواده از وى قصاص كند.

(2) بلال، در حالى كه به حيرت افتاده بود، روان شد و در كوچه هاى يثرب به راه افتاد و با فرياد مى گفت: «اى مردم! در دنيا از خود قصاص دهيد كه اين رسول خداست كه از خود قصاص مى دهد».

بلال، به خانه پيامبر رفت و تازيانه را گرفت و آن را نزد پيامبر آورد. آن حضرت دستور داد آن را به سواده بدهد تا از او قصاص نمايد.

(3) سواده، تازيانه را گرفت و به سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد در حالى كه مسلمانان با دلهاى خويش به اين حادثه هولناك توجه نموده بودند؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از بيمارى سخت در رنج بود و درد بر او عارض شده و در همان حال از

خود قصاص مى داد. سواده در كنار رسول خدا ايستاد و به آن حضرت گفت:

اى رسول خدا! شكم خود را براى من آشكار ساز.

(4) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شكم خود را آشكار ساخت، پس سواده با صدايى آهسته و با لحنى اندوهگين به آن حضرت گفت: اى پيامبر خدا! آيا به من اجازه مى دهى

______________________________

(1) البداية و النهاية 5/ 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:252

تا دهان خود را بر شكمت قرار دهم؟

رسول خدا به وى اجازه داد و او دهانش را بر شكم پيامبر خدا گذاشت و از آن بوسه ها گرفت و در حالى كه اشكهايش بر گونه هايش مى غلطيد گفت: به موضع قصاص از رسول اللّه پناه مى برم از آتش در روز آتش.

(1) پيامبر خدا به او فرمود: «اى سواده! آيا عفو مى كنى يا قصاص مى نمايى؟».

سواده گفت: اى رسول خدا! البته كه من عفو مى كنم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو دست خود را به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! سواده را عفو كن آن گونه كه وى پيامبرت را عفو كرد» «1».

(2) مسلمانان سرگشته شدند و در امواجى از انديشه و فكر فرو رفتند و يقين كردند كه قضا از آسمان نازل خواهد شد؛ زيرا روزگار پيامبرشان به پايان آمده و جز لحظاتى كه نزد آنان از زندگى عزيزتر بود، چيزى باقى نمانده است.

(3)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اموال خود را صدقه داد

پيش از بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هفت و يا شش دينار نزد آن حضرت بود و حضرتش صلّى اللّه عليه و آله از آن بيم داشت كه از دنيا برود و آنها نزد وى باشند، پس به خانواده خود دستور داد تا آنها را صدقه دهند،

ولى مشغول شدن آنها به پرستارى از آن حضرت، سبب شد تا اين موضوع را فراموش كنند و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به آنها مى انديشيد، پس در اين باره از خانواده اش پرسيد و به او پاسخ دادند كه آن پول همچنان نزد آنان باقى مانده است. پس، از آنان خواست تا آن پول را بياورند

______________________________

(1) بحار الانوار ج 22/ 508- 509.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:253

و هنگامى كه آن را آوردند، دينارها را در كف دست خود قرار داد و فرمود: «محمد چه گمانى در مورد پروردگارش دارد اگر به لقاى او برود و اينها نزد وى باشند؟».

(1) سپس آن دينارها را صدقه و از حطام دنيا چيزى نزد وى باقى نماند «1»، در حالى كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله در حيات خود از لذتهاى اين زندگى بر خود سخت مى گرفت و بنا به گفته راويان، از دنيا رفت در حالى كه از نان جو سير نگشت «2».

و هنگامى كه از دنيا رفت، زره او نزد مردى يهودى به سى صاع جو در گرو بود «3». و بالش آن حضرت از چرم بود كه آن را از ليف پر كرده بودند «4» و او بر حصير مى نشست تا آنجا كه بر بدن آن حضرت اثر كرد، پس اصحاب به او گفتند: اى رسول خدا! اگر اجازه دهى براى تو فرشى را تهيّه كنيم.

(2) آن حضرت به آنها فرمود: «مرا به دنيا چه كار، من در دنيا نيستم جز همچون سوارى كه در سايه درختى نشسته و سپس از آنجا رفته و آن را رها كرده باشد» «5».

(3) روزى

فاطمه قطعه نانى را نزد آن حضرت آورد، پس پيامبر به او فرمود:

«اى فاطمه! اين قطعه نان چيست؟» گفت: قرص نانى است كه دلم نياسود تا اينكه آن را براى تو آوردم.

حضرت فرمود صلّى اللّه عليه و آله: «همانا اين نخستين طعامى است كه بعد از سه روز به شكم پدرت وارد مى شود «6»».

______________________________

(1) احمد، مسند 6/ 104.

(2) بخارى 7/ 97، صحيح، كتاب اطعمه.

(3) احمد، مسند 4/ 105.

(4) مسلم، صحيح 3/ 1650، كتاب لباس و زينت.

(5) ترمذى 4/ 588، صحيح 6/ 60.

(6) ابن سعد، طبقات 1/ 400،.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:254

(1) آن حضرت، گاه، شبهاى پى درپى گرسنه مى ماند و خانواده اش شام نداشتند «1». و عايشه در زهد آن حضرت روايت كرده: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله روزه ماند و سپس گرسنگى را ادامه داد و روزه ماند و باز ادامه داد و روزه دار ماند، پس فرمود: «دنيا براى محمد و آل محمد شايسته نباشد. اى عايشه! خداوند از پيامبران اولو العزم جز به صبر بر ناخوشايندها و صبر از خوشايندها راضى نگرديد و از من راضى نگرديد مگر اينكه مرا تكليف فرمود به آنچه آنان را بدان مكلّف ساخت».

پس فرمود: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ».

«پس صبر كن آن گونه كه پيامبران اولو العزم صبر كردند» و من به خدا صبر مى كنم آن گونه كه صبر كردند، مى كوشم و نيرويى جز به خداوند نيست «2».

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله همچنان در اين حالت، زاهد به دنيا و بى توجه به هر آنچه از متاعها و نعمتها در آن است، باقى ماند تا وقتى كه خداوند آن حضرت را برگرفت

و اختيار كرد. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 254 پيامبر صلى الله عليه و آله اموال خود را صدقه داد ..... ص : 252

2)

مصيبت روز پنجشنبه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تحركات سياسى كه بعضى از بزرگان صحابه انجام داده بودند، دريافت كه آنان براى اهل بيتش بلاها در نظر دارند و منتظر فرصتى در مورد آنها هستند و اينكه همگى بر آنند كه خلافت را از آنها دور سازند. پس آن

______________________________

(1) ترمذى، صحيح 4/ 580.

(2) سيوطى در الدر المنثور 7/ 454 آن را در تفسير قول خداى تعالى: «فاصبر كما صبر اولو العزم» آورده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:255

حضرت صلّى اللّه عليه و آله بر آن شد تا امتش را از انحراف نگهدارد و از فتنه ها حمايت كند و لذا فرمود: «براى من (استخوان) شانه و دواتى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد» «1».

(1) آيا براى مسلمين نعمتى از اين عظيم تر باشد؟ اين ضمانتى است از سرور فرستادگان، آنكه از روى هوا سخن نمى گويد، تا امتش در مسير خود گمراه نشود و حق را همراهى كند و راه راست را دريابد.

(2) اين، حفاظتى براى توازن امّت و پايدارى آن بود و ضمانتى براى آسايش و امنيتش و توسعه اى براى زندگيش.

(3) اين تعهدى از سرور كاينات بود تا امّت، دچار سرخوردگى يا بحران در صحنه هاى سياسى و اقتصادى خود نگردد.

(4) به حقيقت، اين يكى از گرانبهاترين و نادرترين فرصتها در تاريخ اين امّت بود، ولى آن قوم آن را مورد استفاده قرار ندادند؛ زيرا قصد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را دانستند

كه آن حضرت به نص، باب مدينه علم و پدر سبطينش را تعيين خواهد فرمود و بدين گونه طمعها و منافعشان از بين خواهد رفت، پس يكى از آنها به آن حضرت پاسخ داد: كتاب خدا براى ما كافى است ...

(5) و اگر اين گوينده احتمال مى داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حمايت مرزها يا محافظت بر امور دينى سفارش مى كرد، با اين گستاخى بر او پاسخ نمى گفت ولى وى مقصود حضرت را در نص بر خلافت امير المؤمنين دريافت.

(6) اختلاف ميان قوم بالا گرفت، جمعى كوشيدند تا دستور پيامبر را اجرا كنند و جمعى ديگر بر مخالفت با آن اصرار ورزيدند تا مبادا منافعشان از دست برود.

______________________________

(1) اين روايت را طبرانى در اوسط و نيز 6/ 11 بخارى و مسلم 3/ 1259 و ديگران، نقل كرده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:256

زنان از پشت پرده به سخن آمدند و اين موضعگيرى گستاخانه آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مورد اعتراض قرار دادند در حالى كه آن حضرت در ساعتهاى آخر زندگانيش بود، پس گفتند: «آيا آنچه را رسول خدا مى گويد، نمى شنويد؟!!».

(1) پس عمر برخاست و از ترس اينكه مطلب از دستشان به در رود، بر زنان فرياد كشيد و به آنها گفت: «شما آن رفيقه هاى يوسف هستيد، هرگاه بيمار شود چشمانتان را مى فشريد و هر وقت سلامت يابد، بر گردنش سوار مى شويد ...».

پيامبر چشم بر او دوخت و بر وى فرياد كشيد: «آنها را بگذاريد كه آنان بهتر از شما هستند ...».

(2) آنگاه مبارزه اى هولناك ميان قوم آغاز شد و مى رفت تا گروهى كه مى خواستند دستور رسول

صلّى اللّه عليه و آله را اجرا كنند، به پيروزى دست يابند، سپس يكى از آنها به سخن آمد و تيرى به سوى مقصود مورد نظر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رها نمود و آنچه را مى خواست تباه كرد و گفت: «پيامبر هذيان مى گويد ...!! «1»».

(3) طمعكاريهاى سياسيشان مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از ياد آنان برد كه خداوند آن حضرت را تزكيه نموده و از هذيان و ديگر مواردى كه موجب نقص مردم مى شود، معصوم داشته است.

(4) آيا آنان كلام خدا را كه در شب و روز بر آنها تلاوت مى شد، نشنيده بودند كه تكامل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توازن شخصيت آن حضرت را اعلام مى دارد تا آنجا كه خداى تعالى فرمود: ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا

______________________________

(1) همه مورخان در اسلام، اين حادثه دردناك راى ذكر نموده اند و بخارى آن راى چندين بار در صحيح خود در 4/ 68 و 69 و 6/ 8 ذكر نموده اما وى نام گوينده راى كتمان نموده. همچنين در پايان غريب الحديث آن راى آورده و در شرح نهج البلاغه، 2/ 296 و تذكرة الخواص ص 62 به نقل از سرّ العالمين نام گوينده راى به وضوح آورده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:257

وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «1».

«اين يار شما گمراه نگشته و فريفته نشده و از روى هوا سخن نمى گويد بلكه آن وحيى است مى رسد كه دارنده قدرتهاى عظيم به وى آموخته است».

و خداى تعالى فرمود: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ

وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ «2».

«همانا گفتار پيامبرى بزرگوار امّت كه نزد صاحب عرش، قدرت و جايگاهى دارد، اطاعت مى شود و سپس امين است و اين دوست شما ديوانه نيست».

(1) آن قوم، آيات كتاب خدا در مورد پيامبرشان را فهميدند و هيچ شكى در عصمت و تكامل شخصيت آن حضرت نداشتند، ولى طمعكاريهاى سياسى، آنان را به سوى اين موضعگيرى سوق داد كه در دل هر مسلمان، اثرى نامطلوب مى گذارد. و ابن عباس هرگاه اين حادثه هولناك را ياد مى كرد، مى گريست تا آنجا كه اشكهايش بر گونه هايش همچون دانه هاى مرواريد مى ريخت و در حالى كه آهها مى كشيد، مى گفت: «روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه اى؟! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت: (استخوان) شانه و دواتى براى من بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، اما گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد ..!!» «3».

(2) حقا اين مصيبت بزرگ اسلام است كه ميان مسلمانان و ميان سعادت و پيشرفت آنان در صحنه هاى حق و عدالت، جدايى افكنده شد.

______________________________

(1) نجم/ 2- 5.

(2) تكوير/ 19- 22.

(3) احمد، مسند 1/ 355 و غيره.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:258

(1)

اندوه عظيم حضرت زهرا عليها السّلام

اندوهى عظيم بر قلب پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه اش نشست و درد، او را رنجاند و غم بر او دست يافت، آنگاه كه دانست پدرش اين زندگى را بدرود خواهد گفت. وى به سوى آن حضرت آمد در حالى كه قدمهايش را با سراسيمگى برمى داشت، گويى كه از درد احتضار رنج مى برد. در كنار پدر نشست و چشم بر چهره اش دوخت و او را شنيد كه مى فرمود: «چه غمگينم!».

(2) دل پاك

زهرا پر از درد، اندوه و حسرت گشت و فورا به آن حضرت گفت:

«پدر! براى اندوه تو من نيز چه غمگينم».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه دختر محبوبش را ديد كه گويى تصوير كالبدى بى جان است، دل بر او سوزاند و براى دلداريش گفت: «از اين پس، اندوهى بر پدرت نخواهد بود» «1».

(3) اين كلمات، اثرى سخت تر از يك صاعقه بر قلب او داشت؛ زيرا دانست كه پدرش او را وداع خواهد گفت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديد كه زهرا هراسان و سرگردان است و اندوه، رنگ از چهره اش گرفته و او در دست امواجى هولناك از درد گرفتار آمده، پس خواست تا وى را تسليت دهد، به او فرمود تا به آن حضرت نزديك شود و گفتارى را پنهان به وى فرمود كه چشمانش را پر از اشك ساخت، آنگاه رازى را با وى در ميان نهاد كه تبسمى را به نويد و شادمانى بر لبانش نشاند. عايشه از اين امر تعجب كرد و گفت: «من همانند امروز شادمانى اى نزديك به اندوه نديده ام».

(4) عايشه در مورد رازى كه پيامبر به حضرت زهرا گفته بود، از وى پرسيد اما

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:259

حضرت زهرا، روى از او برگرداند و از آگاه كردن وى خوددارى نمود. هنگامى كه روزها گذشت، آن حضرت عليها السّلام در مورد آن راز سخن گفت و فرمود پيامبر به من خبر داد كه: «جبرئيل هر سال، قرآن را يك بار بر من مى خواند و امسال وى آن را دو بار بر من آورد و من اين را نمى بينم جز اينكه اجل من فرا رسيده

است ...».

(1) و اين سبب اندوه و گريه وى بود و اما علت شادمانى و انبساط خاطرش اين بود كه پيامبر به وى خبر داده بود كه: «تو نخستين فرد از اهل بيت من هستى كه به من مى پيوندى و من براى تو بهترين در گذشته باشم ... آيا نمى پسندى كه سرور زنان اين امّت باشى ...» «1».

(2) علّت خاموش شدن شعله اندوهش اين بود كه به او خبر داد وى نخستين فرد از اهل بيتش خواهد بود كه به وى مى پيوندند. سپس، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از بار مصيبت وى كاست و به او فرمود: «اى دخترم! گريه مكن و هرگاه درگذشتم بگو انّا للّه و انّا اليه راجعون كه در اين گفتار عوضى در برابر هر ميّت باشد».

آن حضرت، با صدايى اندوهگين و حسرت بار به پدر گفت: «و حتى از تو اى رسول خدا؟».

پيامبر فرمود: «آرى و از من نيز» «2».

(3) آنگاه درد بر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شدت گرفت و زهرا گريستن آغاز كرد و به پدر مى گفت: به خدا تو همان گونه اى كه گفته اند:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل «آن سفيد روى كه با چهره اش از ابر، باران طلبيده مى شود؛ آن سرپرست يتيمان و پناهگاه بيوه زنان».

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 134.

(2) انساب الاشراف 1/ 552.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:260

(1) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيدار شد و به او فرمود: «اين گفته عموى تو ابو طالب است». آنگاه آن حضرت اين گفتار خداى تعالى را تلاوت فرمود: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ

أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ «1» «2».

«و محمد صلّى اللّه عليه و آله جز پيامبرى نيست كه پيش از او رسولان بوده اند، پس اگر بميرد و يا كشته شود، به گذشته خود بازمى گرديد؟ و هر كس به گذشته اش بازگردد چيزى به خداوند زيان نمى رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

(2) «انس بن مالك» روايت كرده: فاطمه كه حسن و حسين با او بودند، نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگام بيمارى وفاتش آمد و خود را بر او انداخت و سينه بر سينه اش نهاد و سخت مى گريست. پيامبر وى را از اين كار نهى فرمود و او به خانه اش برگشت در حالى كه اشك بر چشمان پيامبر نشسته بود و مى فرمود: «خداوندا! اهل بيتم را نگهدار و من آنها را نزد هر مؤمنى به امانت مى گذارم ...».

و اين كلمات را سه بار تكرار كرد در حالى كه سخت اندوهناك بود به سبب آنچه مى دانست چه محنتها و مصيبتهايى بر آنها خواهد گذشت.

(3)

ميراث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى دو سبطش

هنگامى كه سرور زنان دانست كه ديدار پدرش با پروردگار نزديك گشته، به خانه خود شتافت و دو فرزند خود حسن و حسين را با خود آورد و در

______________________________

(1) انساب الاشراف، ج 1، ق 1، ص 552- 553.

(2) آل عمران/ 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:261

حالى كه اشك مى ريخت از آن حضرت درخواست نمود تا از مكارم خود- كه جهان را سراسر معطر نموده بود- چيزى به ارث، نصيبشان، فرمايد، پس گفت:

«پدر جان! اينها دو فرزند تو هستند، پس چيزى از خود به آنها

ميراث عنايت فرما ...».

(1) پيامبر، بعضى از ويژگيها و ذاتيات خود را كه به آنها بر ديگر پيامبران ممتاز شده بود، به آن دو عنايت فرمود و گفت: «براى حسن، هيبت و سيادت من باشد و براى حسين، جرئت و بخشش من خواهد بود» «1».

(2) حسنين از نزد جدشان برخاستند در حالى كه از آن حضرت، هيبت، سيادت، جرئت و بخشندگى را به ارث برده بودند و آيا از آنچه اين زمين در بر مى گيرد، چيزى گرانبهاتر و گران مايه تر از اين ميراث وجود دارد كه ارتباطى به جهان ماده و امور آن ندارد، بلكه كمالات نبوت و ويژگيهاى آن را در بر مى گيرد.

(3)

سفارش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد سبطين

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امام على را در مورد نگهدارى از سبطين، سفارش فرمود و اين

______________________________

(1) ابن شهر آشوب، مناقب 3/ 396. و در نظم درر السمطين، ص 212 آمده است كه حضرت فاطمه عليها السّلام گفت «اى رسول خدا! به دو فرزندم حسن و حسين، چيزى بخشش فرما، پس فرمود:

«به حسن، هيبت و حلم و به حسين، گذشت و رحمت را عطا مى نمايم».

و در روايتى ديگر: «اين بزرگ را هيبت و حلم مى بخشم و اين كوچك را محبت و رضا مى دهم».

و در ربيع الابرار، ص 315 آمده فاطمه دو فرزندش را نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورد و گفت: يا رسول اللّه! به آنها بخششى فرما، فرمود: «پدرت فداى تو باد! پدر تو مالى ندارد كه به آنها ببخشد سپس حسن را گرفت و او را بوسيد و بر ران راست خود نشاند و فرمود: «اين پسرم، عطيه اش خلق و هيبت من است و حسين را

گرفت و بوسيد و بر ران چپ خود نهاد و فرمود: عطيه او شجاعت و بخشندگى من است».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:262

امر، سه روز پيش از وفات آن حضرت بود، آنجا كه به وى فرمود: «اى پدر دو ريحانه من! تو را از دنيا در مورد دو ريحانه ام سفارش مى كنم كه به زودى دو ركن تو فرو مى ريزد و خداوند خليفه من بر تو باشد ...».

(1) هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گذشت، على عليه السّلام گفت: «اين يكى از دو ركنى است كه رسول خدا به من فرمود».

هنگامى كه حضرت فاطمه درگذشت، على عليه السّلام گفت: «اين ركن دوم است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود» «1».

(2)

سوز و گداز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حسين عليه السّلام

زمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سختى درد و شدت احتضار رنج مى برد، حضرت حسين عليه السّلام به سوى جدش شتافت و هنگامى كه پيامبر او را ديد، بر سينه اش فشرد و دردهاى بيمارى را فراموش كرد و فرمود: «مرا با يزيد چه باشد، خداوند او را بركت ندهد، خداوندا! يزيد را ...».

(3) سپس براى مدتى طولانى بيهوش شد و وقتى كه به هوش آمد، حسين را فراوان مى بوسيد و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، مى فرمود: «مرا با قاتل تو جايى در برابر خداى عز و جل باشد» «2».

فاجعه حسين عليه السّلام در برابر جدش رسول خدا در ساعات آخر زندگيش، مجسم گرديد و بر دردها و غمهايش افزود.

______________________________

(1) صدوق، امالى، ص 119.

(2) شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 29- 30 به نقل از ابن نما حلى، مثير الاحزان، ص 22.

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:263

(1)

به سوى بهشت برين

براى آن روح عظيمى كه خداوند در گذشته و آينده روزگار، همانندش را نيافريده است، آن لحظه اى فرا رسيد كه از اين زندگى جدا شود تا در جوار خدا و لطف او از نعمتها بهره مند گردد و ملك الموت آمد و اجازه ورود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواست و حضرت زهرا به وى خبر داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خويشتن مشغول است و او رفت و اندكى بعد آمد و اجازه خواست. پس، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از اغماى خود، به خود آمد و به دخترش فرمود: «آيا او را مى شناسى؟».

حضرت فاطمه گفت: «خير يا رسول اللّه!».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «او همان است كه قبرها را آباد مى سازد و خانه ها را خراب مى كند و جماعتها را از هم جدا مى نمايد».

(2) دل زهرا عليها السّلام فرو ريخت و سرگشته گشت و مصيبت، زبانش را بند آورد، آنگاه گفت: «واى بر من از درگذشت خاتم پيامبران! چه مصيبتى است وفات بهترين اتقيا و جدا شدن سيد اصفيا، افسوس بر انقطاع وحى از آسمان، من امروز از كلام تو محروم گشتم ...».

دل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكست و بر پاره تن خويش مهربانى نمود و فرمود: «گريه مكن كه تو نخستين فرد، از اهل بيتم هستى كه به من ملحق مى شوى» «1».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه ورود به ملك الموت داد و هنگامى كه نزد آن حضرت حاضر شد، به او گفت: «يا رسول اللّه! خداوند مرا نزد تو فرستاد و مرا فرمان داد

تا از تو اطاعت كنم در هر چيزى مرا به آن دستور دهى، اگر مرا بفرمايى كه جانت را بگيرم، آن را مى گيرم و اگر مرا دستور دهى كه آن را رها كنم، رها

______________________________

(1) درة الناصحين، ص 66.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:264

مى نمايم ...»

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شگفت شد و به او فرمود: «اى ملك الموت! آيا اين را انجام مى دهى؟».

ملك الموت گفت: «به آن دستور داده شده ام كه در هر چيزى مرا فرمان دهى، از تو اطاعت كنم».

پس جبرئيل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرود آمد و به آن حضرت گفت: «اى احمد! خداوند مشتاق تو شده است» «1».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جوار پروردگارش را انتخاب كرد و به ملك الموت اجازه داد تا روح عظيمش را قبض نمايد و هنگامى كه اهل بيت عليهم السّلام دانستند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين لحظات از آنها جدا مى شود، براى وداع وى شتافتند و سبطين آمدند و خود را بر آن حضرت افكندند در حالى كه اشك مى ريختند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را فراوان مى بوسيد، پس امير المؤمنين عليه السّلام خواست آنها را از پيامبر دور سازد، اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مانع شد و به او فرمود: «آنها را بگذار تا از من بهره گيرند و من از آنها بهره مند شوم كه پس از من اثرى به آنها خواهد رسيد ...».

(2) سپس روى به عيادت كنندگان خود كرد و به آنها فرمود: «در ميان شما كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را بر جاى گذاشتم، پس

از بين برنده كتاب خدا همانند از بين برنده سنّت من است و نابود كننده سنتم همچون نابود كننده عترتم مى باشد كه آنها از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد گردند ...» «2».

(3) و به وصى و باب مدينه علمش، امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «سرم را در

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 2/ 259، طبرانى، المعجم الكبير 3/ 139- 140.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 1/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:265

دامنت بگذار كه امر خدا آمده است، پس هرگاه جان از تنم خارج شد، آن را دريافت كن و بر چهره خويش بمال، آنگاه مرا رو به قبله قرار ده و به امر من پرداز و نخستين كس از مردم باش كه بر من نماز گزارى و از من جدا مشو تا اينكه مرا به خاك سپارى و از خداى عز و جل استعانت بجوى».

(1) امير مؤمنان عليه السّلام سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را گرفت و آن را در دامن خويش گذاشت و دست خود را به زير چانه آن حضرت قرار داد و ملك الموت، قبض روح پاكش را آغاز نمود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دردهاى مرگ و سختى فزع، رنج مى برد تا اينكه جان پاكش پرواز كرد و امام آن را بر چهره خويش كشيد «1».

(2) زمين، لرزيد و نور عدل و حق، خاموش شد و رفت آنكه زندگيش براى همه مردم نور و رحمت بود و انسانيت به مصيبتى عظيم تر از اين فاجعه گرفتار نيامد؛ زيرا پيشوا، رهايى بخش و معلم، درگذشته و آن نورى كه راه را براى انسان روشن كرده

و او را به راه راست هدايت نموده، خاموش گشته بود.

مسلمانان در اندوه و سوگ فرو رفتند و از خود بى خود شدند و پريشانى، بى تابى و اضطراب آنان بالا گرفته بود.

(3) زنان مسلمان به سوى خانه پيامبر شتافتند آنجا كه همسران پيامبر چادر از سر نهاده و بر سينه هاى خود مى زدند و زنان انصار كه غم و اندوه، جانشان را مى سوزاند، بر چهره خود مى زدند تا آنجا كه از شدّت فرياد و فغان، حنجره هايشان زخم گشته بود «2».

______________________________

(1) المناقب 237. و اخبار فراوان آمده است مبنى بر اينكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در گذشت در حالى كه سر آن حضرت در دامن على بود عليه السّلام ر. ك: كنز العمال 4/ 55. ابن سعد، طبقات 2/ 262- 263، و غيره.

(2) انساب الاشراف، ق 1/ ج 1/ 574.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:266

(1) از ميان اهل بيت آن حضرت، پاره تن پاكش، حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام بيش از هر كسى درد مى كشيد و از همه اندوهگين تر بود و با شدت و سختى فراوان مى گريست و مى گفت: «آه پدر جان! آه اى رسول خدا! اى پيامبر رحمت! اينك ديگر وحى نمى آيد و آن جبرئيل از ما قطع مى شود. خداوندا! جانم را به جان او ملحق ساز و مرا شفاعت كن تا به چهره اش بنگرم و در روز قيامت مرا از اجر و شفاعتش، محروم مفرما» «1».

(2) وى در اطراف آن جنازه پاك، حركت مى كرد و مى گفت: «آه پدر جان! سوگش را به جبرئيل خواهم گفت ... آه پدر جان! بهشت فردوس جايگاه اوست ... آه پدر جان! پروردگارى را كه او را

فراخواند، اجابت گفت ...» «2».

(3) مسلمانان، هراسان آمدند در حالى كه اندوهگين و نوحه گويان بودند و زمين در زير پايشان مى لرزيد و چنان سراسيمه گشته بودند كه حتى از خود بى خبر شده و حيرت و سرگردانى بر آنان دست يافته بود.

(4)

تجهيز جنازه پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به تجهيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخت و هيچ كس در اين امر با وى مشاركت نداشت. پس به غسل دادن آن حضرت پرداخت در حالى كه مى گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد! با مرگ تو قطع شد آنچه با مرگ غير از تو از نبوت، خبرها و اخبار آسمان، قطع نمى شد، تو مخصوص گشتى تا آنجا كه

______________________________

(1) تاريخ الخميس 2/ 173.

(2) سير اعلام النبلاء 2/ 120 ابن ماجه، سنن 1/ 522، و در آن آمده است كه «حماد بن زيد» گفت ثابت، روايت كننده حديث را ديدم كه وقتى اين حديث را مى گفت، مى گريست به طورى كه دنده هايش تكان مى خورد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:267

تسليت دهنده اى در برابر ديگران گشتى و عموميت دادى تا اينكه مردم نزد تو يكسان شدند و اگر تو امر به صبر نمى كردى و از جزع، نهى نمى فرمودى، اشك چشمها را بر تو به آخر مى رسانديم، اما درد، ماندگار و اندوه، هم پيمان ما خواهد ماند ...» «1».

(1) عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اسامه از پشت پرده به آن حضرت آب مى دادند «2» و بوى خوش از بدن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پخش مى شد و امام مى گفت:

«پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول اللّه! زنده و مرده تو خوشبو است» «3». و آبى

كه آن حضرت به آن غسل داده شد، از چاهى بود كه آن را «غرس» مى ناميدند و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله از آب آن مى نوشيد «4». پس از پايان يافتن غسل، آن حضرت را كفن نمود و او را بر تخت نهاد.

(2)

خواندن نماز بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

نخستين كسى كه بر آن تن پاك، نماز گزارد، خداى تعالى از بالاى عرش بود، پس از آن، جبرئيل و بعد، ميكائيل و سپس، دسته دسته فرشتگان بودند «5».

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 255.

(2) وفاء الوفاء 1/ 319. البداية و النهاية 5/ 263. و در كنز العمال 7/ 250 آمده است كه على، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را غسل داد و فضل بن عباس و اسامه آب را به او مى دادند. و در البداية و النهاية 5/ 260 آمده است كه: اوس بن خولى انصارى كه از بدريون بود، ندا داد كه اى على! تو را به خدا سوگند مى دهيم و به بهره ما از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس على به او گفت: داخل شو و او داخل شد و هنگام غسل دادن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حاضر بود، اما در چيزى از غسل دادن آن حضرت، مشاركت نداشت.

(3) ابن سعد، طبقات، بخش دوّم، ص 281.

(4) البداية و النهاية 5/ 261.

(5) حلية الاولياء 4/ 78.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:268

(1) و بعد، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام بر آن حضرت نماز گزارد. آنگاه مسلمين براى نماز بر جنازه پيامبرشان آمدند. امام امير المؤمنين عليه السّلام به آنها فرمود: «از ميان شما كسى به عنوان امام بر

او نماز نخواند كه او زنده و مرده، امام شماست».

(2) پس از آن، مسلمين دسته دسته بر او وارد مى شدند و صف اندر صف بدون امام بر آن حضرت نماز مى گزاردند در حالى كه امير المؤمنين در كنار جنازه ايستاده بود و مى گفت: «سلام بر تو اى پيامبر و رحمت خدا و بركات او! خداوندا! ما گواهى مى دهيم كه وى آنچه را بر او نازل شد، ابلاغ نمود و براى امتش خير خواهى و دلسوزى نمود و در راه خدا جهاد كرد تا اينكه خداوند دينش را عزّت بخشيد و كلمه اش را تمام گردانيد. خداوندا! ما را از كسانى قرار ده كه پيروى مى كنند آنچه را كه بر او نازل گرديده و بعد از او ما را ثابت گردان و ما را با او همراه ساز» و مردم آمين مى گفتند «1».

(3) مردم از برابر آن جنازه پاك، مى گذشتند در حالى كه شكسته بال و چشم فروهشته بودند و اندوه، دلهايشان را شكافته بود؛ زيرا مرده بود كسى كه آنان را به هدايت و حق فراخواند و براى آنها دولتى تأسيس كرده بود كه دعوت به انصاف مظلوم و حق ستانى از هر تجاوزگر گناهكار فرا مى خواند، آنكه نور هدايت را روشن ساخت و زندگى فكرى را در همه نقاط زمين، روشنى بخشيد.

(4)

خاكسپارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

پس از آنكه مسلمانان نماز بر آن جنازه عظيم را به پايان رسانده و با ايشان

______________________________

(1) كنز العمال 7/ 254.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:269

براى آخرين بار وداع كردند، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام در تاريكى شب به خاكسپارى آن بدن مقدس در آرامگاه اخيرش پرداخت و در كنار قبر ايستاد و

در حالى كه خاك آن را با اشك ديده سيراب مى نمود، با صدايى آهسته و غم آلود گفت: «شكيبايى جز درباره تو زيباست و جزع جز براى تو، زشت است.

مصيبت تو عظيم است و پيش از تو و بعد از تو بزرگ باشد ...» «1».

(1) پرچمهاى عدالت درهم پيچيده شده و اركان حق به لرزه درآمد و آن لطف الهى از ميان برداشته شد كه جريان حيات را به واقعيتى درخشان تبديل كرده بود و ناله هاى ستمديدگان و شكنجه شدگان در آن متلاشى گرديد كه ديگر نيازى به فقر و حرمان نباشد و انسان همه خواسته هايش را از نيكنامى و امنيّت و استقرار در آن بيابد.

(2)

پريشانى عترت پاك عليهم السّلام

عترت پاك از درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سخت ترين و دردناكترين صورت، پريشان خاطر شدند و از اين بيم داشتند مردم عرب كه از اسلام، خونخواهى داشتند، بر آنها يورش برند؛ زيرا خصلت انتقامجويى نزد عرب و غير عرب، ريشه دار و ذاتى مى باشد و دلهاى آنان از حقد و دشمنى نسبت به خانواده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پر بود و منتظر فرصت و چشم به راه حوادث بودند تا از آنان انتقام گيرند و آنها معتقد بودند كه «على» همان كسى است كه خون آنها را ريخته و سر از تن فرزندانشان جدا كرده بود و آنها در انديشه انتقام گرفتن از او و ديگر افراد خانواده اش بودند.

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 224.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:270

(1) خانواده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شب وفات آن حضرت، چشمى بى خواب داشتند و دردها و پريشان خاطريها آنان را در بر گرفته

بود.

(2) امام صادق عليه السّلام ميزان پريشانى و تأثر آنان را چنين بيان فرموده: «هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وفات يافت، اهل بيتش شب را در حالى به صبح رساندند كه گويى نه آسمانى بر آنها قرار داشت و نه زمينى در زير پاى آنان بود، زيرا آنها هدف انتقامجويى نزديكان و دورتران بودند ...» «1».

(3) امام حسين عليه السّلام در سن و سال خردسالى از اين محنت بزرگ، رنج برد و ابعاد آن را دريافت و اينكه چه مصيبتهايى را در بر داشت كه خانواده اش از آنها رنج مى برد. و نيز آن حضرت با فوت جدّش، آن عطوفتى را از دست داده بود كه آن حضرت، فراوان در حق وى به كار مى برد. همچنين اندوه و سوگ عظيمى كه با مرگ پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بر پدر و مادرش وارد شده بود، او را به سختى مى آزرد و اندوهى جانكاه بر قلبش وارد ساخت و احساسات و عواطفش را در بر گرفت.

(4) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى بهشت موعودش رفت در حالى كه عمر امام حسين عليه السّلام بنا به گفته مورخان، شش سال و هفت ماه بوده است «2» و در آن مرحله، همه مظاهر شخصيتى وى تكامل يافته و حقيقت حوادث را شناخته بود و اينكه آن قوم چه برنامه هاى هولناكى براى دور ساختن خلافت از اهل بيت عليهم السّلام ترتيب داده بودند آنجا كه جنازه پيامبرشان را بى اعتنا رها كرده به اختلاف بر سر حكومت و جنگ بر سر قدرت پرداختند. آن حوادث، طبيعت حال جامعه و ديگر مشخصات و جهت گيريهاى آن

را به وى شناساند تا آنجا كه آن

______________________________

(1) بحار الانوار، 59/ 194 باب وفات پيامبر.

(2) منهاج السنّة، 5/ 45 و در آن آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگذشت در حالى كه حسين، هفت سال تمام نداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:271

حضرت صلّى اللّه عليه و آله نظر خود را درباره آن چنين بيان فرمود: «مردم، بردگان دنيا هستند و دين، ته مانده غذايى بر زبانهاى آنهاست، آن را تا آنجا نگاه مى دارند كه معيشتهاى آنان حاصل شده باشد، پس هرگاه در فشار گرفتارى قرار گيرند، دينداران كم مى شوند».

(1) و اين پديده ذاتى در همه مواضع جامعه حاكم است و در همه ادوار تاريخى، دگرگون نمى شود.

(2) وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با حوادث هولناك بسيار خطرناكى همراه بود كه از مهمترين و دردناكترين آنها دور ساختن عترت پاك از امور سياسى در كشور و قرار دادن آنان در انزوايى از واقعيت حيات اجتماعى بود در زمانى كه امّت به هيچ روى بى نياز از ثروتهاى فكرى و علمى عترت نبود چرا كه آنها را از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گرفته بودند.

(3) همچنين تكانهاى سختى كه امّت دچار آنها گرديد، نتيجه حتمى جداسازى خلافت از اهل بيت بود؛ زيرا طمعكاريهاى سياسى به صورتى آشكار، نزد بسيارى از صحابه منتشر گرديد، چيزى كه به تشكيل احزاب سودجو انجاميد و در برنامه ريزيهاى سياسى خود، هدفى جز رسيدن به قدرت و بهره مند شدن از خيرات سرزمينها نداشتند.

(4) به هر حال، رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دردناكترين فجايع اجتماعى بود كه بر مسلمين وارد شد و قرآن كريم به اهميت

خطر آن اشاره نموده آنجا كه فرموده است: «و محمد صلّى اللّه عليه و آله نيست جز رسولى كه پيش از او رسولان بودند، پس آيا اگر بميرد و يا كشته شود، به گذشته هايتان برمى گرديد؟ و هر كس به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:272

گذشته اش برگردد، چيزى به خداوند زيان نمى رساند» «1».

(1) و اين برگشت خطرناك كه خداوند از آن ياد كرده، در صحنه زندگى عامه واقع شد كه دردناكترين نمونه هاى آن، نابودى عترت پاك در صحراى كربلا و برداشتن سرهاى فرزندان پيامبر بر روى نيزه ها و به اسارت بردن بانوان بزرگوار رسالت و گرداندن آنها در مناطق و سرزمينها بود.

______________________________

(1) آل عمران/ 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:273

(1)

حكومت شيخين (ابو بكر و عمر)

اشاره

امر محققى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به آن اهتمامى بالغ داشت، استقرار وضع مسلمين و تعيين سرنوشت آنان و ادامه زندگيشان در مسير پيشرفت در زمينه هاى اجتماعى و سياسى بود كه براى امّت، راهى را بر اساس روشى تجربى ترسيم فرمود كه به هيچ روى تحت تأثير عوامل عاطفى يا تأثيرگذاريهاى خارجى قرار نمى گرفت و امام امير المؤمنين عليه السّلام را براى رهبرى روحى و زمانى امّت، تعيين فرمود و آن به سبب شايستگيهايى بى مانند بود كه به اجماع مسلمين در شخصى غير از او فراهم نيامده است و شايد مهمترين آنها به شرح زير مى باشد:

(2) 1- احاطه آن حضرت بر امر قضاوت كه بالاترين مرجع جهان اسلام در اين بخش بوده و گفتار عمر در مورد آن حضرت مشهور است كه: «لو لا على لهلك عمر؛ اگر على نمى بود، عمر هلاك مى شد». و هيچ يك از صحابه در اين موهبت، با

وى همتايى نداشتند و همگى متفق شدند بر اينكه وى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عالمترين و آگاهترين مردم به امور دين و شئون شريعت است و اينكه آن حضرت در امور سياسى و ادارى، آگاهترين آنان بوده و فرمان آن حضرت به «مالك اشتر» از محكمترين ادلّه در اين مورد است؛ زيرا اين فرمان، مواردى را در بر دارد كه هيچ قانون سياسى در اسلام و غير آن در بر نگرفته است به اين جهت كه وظايف حكومت در برابر شهروندان و مسئوليتش در فراهم آوردن عدالت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:274

سياسى و اجتماعى براى آنان را مورد توجه قرار داده. و نيز اختيارات حكام و مسئوليتهاى آنان را مشخص ساخته و شرايطى را كه يك كارمند دستگاه حكومت بايد داشته باشد از شايستگى و آگاهى كامل به مسائل شغلى كه به وى واگذار مى گردد و لزوم آراستگى وى به اخلاق، ايمان و تعهد دينى را مشخصا بيان نموده است و ديگر موارد درخشانى كه اين فرمان در بر دارد و امّت به عنوان دولت يا ملت نمى تواند از آنها بى نياز باشد.

(1) بسيارى از نامه هاى آن حضرت به ولات و كارگزارانش نيز سرشار از نقطه نظرهاى سياسى است و دلالت بر اين دارد كه آن حضرت برجسته ترين سياستمدار در اسلام و غير آن مى باشد همان گونه كه حضرتش آگاهترين فرد از مسلمين در اين امور بوده.

(2) در ساير علوم همچون علم كلام، فلسفه، علم حساب و غيره نيز داناترين آنان بود و ابواب فراوانى از علوم را گشوده كه بيش از سى علم مى باشد بنا به آنچه نويسندگان شرح

حال آن حضرت، نوشته اند و با وجود اين ثروتهاى علمى فراوان كه از آنها بهره مند بوده، چگونه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايشان را براى منصب خلافت- كه محور گردش سيادت و امنيت امّت مى باشد- انتخاب و يا نامزد ننموده است؟

(3) تواناييهاى علمى عظيمى كه امام دارا بوده به حكم منطق اسلامى كه مصلحت عامه را بر هر چيزى ترجيح مى دهد، مقتضى اين است كه آن حضرت براى رهبرى عامه نامزد گردد و نه شخصى غير از او كه خداى تعالى مى فرمايد:

هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «1».

______________________________

(1) زمر/ 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:275

«آيا آنها كه مى دانند با آنها كه نمى دانند، برابر مى شوند؟».

(1) و هيچ چيز بيش از اين مايه تمسخر نيست كه تقديم مفضول بر فاضل جايز شمرده شود، اين منطق، موجب غبن در علم و بى توجهى به فضيلت و عقب ماندگى امّت و انحطاط ارزشها و نمونه هاى برجسته آن مى شود.

(2) 2- حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام از شجاعترين مردم و دليرترين آنان بود و شجاعت نادر آن حضرت، همه زبانهاى روى زمين را در بر گرفته است و هم آن حضرت بود كه مى فرمايد: «اگر تمام عرب در نبرد با من متحد گردند، از آنها روى بر نخواهم تافت».

(3) و اين دين با شمشير آن حضرت برپا گشت و با جهاد و تلاشهايش بنا گرديد. او صاحب مواضع مشهور در روز بدر، حنين و احزاب است كه سرهاى مشركين را درو كرد و بنيادشان را برانداخت و بسيارى از آنان را كشت و هيچ شكافى در اسلام گشوده نگشت مگر اينكه آن حضرت براى خاموش كردن آن

پيش مى رفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را به عنوان فرمانده در همه مواضع و همه صحنه ها مقدم مى داشت و فرماندهى كل سپاههايش را به او واگذار فرمود و در هيچ جنگى وارد نشد مگر اينكه خداوند به دست او پيروزى را نصيب كرده باشد و او بود كه يهوديان را مقهور نمود و دژهاى خيبر را گشود و شوكت آنان را در هم شكست و آتش آنان را خاموش گردانيد.

(4) و «شجاعت» يكى از عناصر اساسى است كه رهبرى عامه بر آن متوقف است؛ زيرا اگر امّت، گرفتار بحرانها و شكستها شود و رهبر آن اراده اى ناتوان و عنصرى سست و دلى جبان داشته باشد، آن امّت حتما دچار فاجعه ها و بلاها مى گردد و ضربه ها و شكستها بر آن متوالى مى شود.

(5) با فراهم آمدن اين صفت در بالاترين معانى آن در حضرت امام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:276

امير المؤمنين عليه السّلام چگونه ممكن است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وى را براى خلافت اسلامى نامزد نكند؟ زيرا وى به حكم شجاعت بى مانندش كه همه صفات فاضله و كمالات كريمه آن را همراهى مى نمودند، براى رهبر امّت و اداره امور آن، متعيّن بود، حتى اگر نصّى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آن حضرت نبوده باشد.

(1) 3- مهمترين صفتى كه بايد در شخص عهده دار رهبرى امّت فراهم آيد، نكران ذات است و ايثار مصلحت امّت بر هر چيز ديگر و عدم اختصاص غنايم و ديگر اموال مسلمين به خويشتن. اين امر از بارزترين مواردى است كه امام در ايام حكومتش بدان شهرت يافت و مسلمين و

ديگر مردم هيچ حاكمى را نمى شناسند كه مانند حضرت امير المؤمنين عليه السّلام همه منافع خاصه خود را ناديده گرفته باشد و چيزى از اموال دولت را براى خود يا براى اهل بيتش مصرف نموده باشد و در مورد آنها به سختى خود را به رنج انداخته و كوشش نموده باشد كه ميان مسلمين به روشى اقدام كند كه پايه آن، حق محض و عدل خالص باشد و اين موضوع را هنگام بحث درباره حكومت آن حضرت، با تفصيل بيشترى بيان خواهيم كرد.

(2) 4- «عدالت» از بارزترين صفات مشخص در شخصيّت امام است؛ زيرا نفس شريف آن حضرت از تقواى الهى و اجتناب از معاصى پروردگار لبريز گشته بود و هيچ چيزى را بر طاعت خداوند ترجيح نمى داد و به شدت از آنچه مخالف دين بود و شريعت خدا آن را نمى پذيرفت، پرهيز مى نمود. و هم آن حضرت است كه مى فرمايد: «به خدا اگر اقاليم هفتگانه با آنچه در زير افلاك آنهاست به من داده شود كه خداى را نافرمانى كنم به اينكه يك دانه جو را به دست آورم و آن را از دهان ملخى خارج سازم، اين كار را انجام نمى دادم».

و از نشانه هاى عدالت نادره آن حضرت است كه از موافقت با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:277

«عبد الرحمن بن عوف» خوددارى نمود كه بر او اصرار كرد تا خلافت را به وى واگذار كند به شرطى كه به شيوه شيخين متعهد شود و آن حضرت جز اين را نپذيرفت كه بر وفق رأى و اجتهاد خاص خويش عمل كند و اگر حضرتش از طالبان دنيا و عاشقان قدرت بود، به وى پاسخ

مثبت مى داد و پس از آن مطابق آنچه مناسب مى ديد عمل مى كرد ولى آن حضرت چيزى را كه به آن معتقد نبود، متعهد نمى گشت و هيچ راهى را كه در آن كجى يا انحراف از الگوها و هدايت اسلام باشد، در پيش نمى گرفت.

(1) «عدالت» با گسترده ترين مفاهيمش در شخصيت امام عليه السّلام فراهم آمده بود و آن از عناصر اصلى است كه لازم است هر زمامدارى كه عهده دار امور مسلمين گردد، به آن زيور يابد.

(2) اينها بعضى از ويژگيهاى امام عليه السّلام مى باشد، پس چگونه ممكن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را نامزد ننمايد و براى منصب خلافت انتخاب نكند؟!! و اگر ما به اصل وراثت متعهد شويم كه مهاجرين آن را در برابر انصار حجت قرار دادند، امام از ديگران به مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شايسته تر بود؛ زيرا وى ابن عم پيامبر و داماد و پدر دو سبطش بوده است.

(3) «سيديو» مى گويد: «اگر به اصل وراثت كه از آغاز به نفع على بوده، معترف مى شدند، اين اصل مى توانست منازعات نكبت بارى كه اسلام را غرق در خون نمود، متوقف سازد. همسر فاطمه در شخص خود، حق وراثت را به عنوان وارث شرعى پيامبر دارا بود همان گونه كه حق انتخاب شدن را نيز در اختيار داشت» «1».

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 292.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:278

(1) نگرش دقيقى كه از عوامل عاطفه و تقليد متأثر نشود، حكم مى كند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسى را كه در امور خلافت جانشين وى باشد، تعيين نموده و بر امام امير المؤمنين به نصّ، تصريح فرموده است نه بخاطر

قاعده وراثت و ديگر اعتبارات عاطفى، بلكه بخاطر فراهم بودن صفات رهبرى در شخصيت وى ...

و از ضعيف ترين اقوال و دورترين آنها از منطق دليل است، اينكه گفته شود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امر خلافت را مهمل گذاشت و چيزى در مورد آن نفرمود! بلكه امر آن را به مسلمين واگذاشت و براى آنان آزادى انتخاب هر كس را كه مى خواستند، قرار داد؛ زيرا اين امر- بنا به آنچه علماى شيعه مى گويند- نابود ساختن بناى اجتماعى است كه اسلام بر پاى داشته و افكندن امّت در فتنه ها و بحرانهاست و در عمل نيز اين امر در صحنه حيات اسلامى محقق گشت آنگاه كه امّت، به الغاى نصوص وارده از پيامبر در مورد امام عليه السّلام پرداخت؛ زيرا امّت به تكانهايى سخت دچار شد و طوفانى از فتنه ها و هواها بر آن وزيدن گرفت، چون طمعكاريهاى سياسى نزد بسيارى از رهبران مسلمين استحكام يافت و در راه حكومت و قدرت، خود را هلاك كردند و گروههاى بزرگى از مردم را به جنگهايى نابودكننده كشاندند تا هدفها و مطامع خود را محقق سازند تا آنجا كه از دست دادن فرزندان و سوگ و اندوه در همه انحاى جهان اسلام منتشر شد.

(2) «استاد محمد سيد گيلانى» مى گويد: «آن قوم در مورد خلافت، چنان درگير شدند كه همانند آن را در ميان امتهاى ديگر كمتر مى بينيم و در راه آن مرتكب اعمالى شدند كه امروزه ما از آن دورى مى گزينيم و نتيجه اين شد كه جانها از بين رفت، شهرها نابود شد، روستاها ويران گشت، خانه ها به آتش كشيده شد، زنان، بيوه، كودكان، يتيم گشتند و خلق

كثيرى از مسلمين به هلاكت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:279

رسيدند ...» «1».

(1) طبيعى است آن ويرانى كه بر مسلمين وارد شد، نتيجه اى حتمى براى انحراف خلافت از مجراى اصيلى بود كه خداوند براى آن خواسته بود آن را در عترت پاك قرار دهد كه خود همتاى قرآن كريم بوده است.

به هر حال، من مى كوشم كه با تلاشى هر چه تمامتر در اين مباحث به سوى حق، حركت كنم و حوادثى را كه همزمان با بيعت شيخين بود، به تصوير بكشانم و آنها را با دقت و جداى از هر چيز ديگر، بنمايانم و در اين زمينه همچون جوينده اى باشم كه از هر راه ممكن براى رسيدن به واقعيت، تلاش مى نمايد.

(2)

كنگره سقيفه

هيچ حادثه اى را براى امّت، خطرناكتر از «كنگره سقيفه» نديده ام كه انصار آن را براى دستيابى به حكومت و استبداد در امر دولت، تشكيل دادند؛ زيرا آن، سنگ اساسى براى وخامت اوضاع امّت و دچار شدن آن به فجايع و بلاها بود و در اين كنگره بود كه طمعكاريها گسترش يافت و هواها در آن حاكم گشت.

«بولس سلامه» مى گويد:

و توالت تحت السقيفة احداث اثارت كوامنا و ميولا

نزعات تفرقت كغصونا لعوسج الغض شائكا مدخولا «در زير سقف سقيفه حوادثى در پى هم آمد كه كينه هاى خفته و اميال را بر انگيخت».

______________________________

(1) اثر تشيّع در ادبيات عرب، ص 15.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:280

«عصبيتهايى كه پراكنده شد همچون شاخه هاى درخت خارى كه پرتيغ و درهم پيچيده باشد».

(1) اين كنگره سياسى، زنجيره اى دراز از حوادث سهمگين را به دنبال داشت كه بنا به گفته محققان، فاجعه كربلا، يكى از آنها بود.

«امام كاشف الغطاء رحمه اللّه» مى گويد:

تاللّه

ما كربلا لو لا «سقيفتهم»و مثل ذا الفرع ذاك الاصل ينتجه «به خدا قسم اگر «سقيفه شما» نمى بود، كربلا به وجود نمى آمد و همانند اين فرع از آن اصل، حاصل مى گردد».

و ما ناگزير، بايد توقفى كوتاه براى بحث درباره اين كنگره مهم داشته باشيم و اينكه چگونه بود كه ابو بكر پيروز شد؟

(2)

انگيزه هاى كنگره سقيفه

انگيزه هايى كه سبب شد تا انصار با آن سرعت زياد و بدون تأمل در تأخير موضوع تا بعد از دفن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آرامگاه ابديش، به تشكيل كنگره خود اقدام نمودند، عبارتند از:

(3) 1- آنان تحرك سياسى از سوى مهاجرينى كه جبهه قريشى مخالف امام را تشكيل مى دادند، مشاهده نمودند؛ زيرا آنان به اتفاق به دور ساختن خلافت از حضرت على عليه السّلام مصمم شدند و از آنها نشانه هاى تمرّد، به وضوح آشكار شد از اين جهت كه از پيوستن به سپاه اسامه خوددارى نمودند و مانع شدند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطلبى را بنويسد كه آن را ضامن سعادت و اصالت امّت قرار دهد.

و گمان غالب اين است كه انصار از كينه و دشمنى مهاجرين نسبت به امام، مدت زيادى پيش از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه شده بودند و مى دانستند كه آنان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:281

در برابر حكم آن حضرت، مطيع نخواهند بود و به تسلط وى، رضايت نخواهند داد؛ زيرا وى افراد آنان را كشته و سرهاى بزرگانشان را درو كرده بود.

(1) «عثمان بن عفان» به امام مى گويد: «چه كنم اگر قريش شما را دوست نداشته باشند در حالى كه شما در روز بدر، هفتاد مرد از آنها

را كشته بوديد كه چهره هايشان چون گوشواره هاى طلا بودند، بينى هايشان پيش از لبهايشان بر خاك ماليده مى شد» «1».

(2) عثمان، ميزان رنج و اندوه قريش را بر كسانى كه از آنها در واقعه بدر كشته شده بودند، بيان مى كند، از مردانى كه چهره هايشان به سبب شادابى و زيباييشان شبيه گوشواره هاى طلا بودند كه بينى هايشان به خوارى پيش از لبهايشان بر زمين افتاد و بدون شك آنها معتقد بودند كه امام عليه السّلام همان كسى است كه مردانشان را كشت و آنها خواهان انتقام خونهايى بودند كه آن حضرت ريخته بود.

(3) «كنانى» در تشويق قريش به انتقام گرفتن از امام و خونخواهى از وى مى گويد:

فى كل مجمع غاية اخزاكم جذع ابر على المذاكى القرح

للّه دركم أ لمّا تذكرواقد يذكر الحر الكريم و يستحى

هذا ابن فاطمة الذي افناكم ذبحا بقتلة بعضه لم يذبح

اين الكهول و اين كل دعامةفى المعضلات و اين زمن الابطح «2»

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 22- 23.

(2) شرح نهج البلاغة.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:282

چشمها را مجروح نمود».

«خداوند شما را باد آيا به ياد نمى آوريد در حالى كه آزاده بزرگوار به ياد مى آورد و شرم مى كند».

«اين فرزند فاطمه «1» است كه شما را سر بريد و نابود ساخت و در برابر بعضى سر بريدنهايش سر او بريده نشده است».

«كجايند آن بزرگان و آن نامدارانى كه در سختيها بودند و زينت سرزمين مكه كجا شد؟».

(1) «ابن طاووس» از پدرش روايت كرده: به على بن الحسين عليه السّلام گفتم: چرا قريش، على را دوست نمى دارد؟

آن حضرت عليه السّلام پاسخ داد: «زيرا وى اوّلشان را به آتش فرستاد و آخرشان را به ننگ دچار ساخت ...» «2».

(2) به

هر حال، انصار دانستند كه مهاجرين از قريش، توطئه هايى را مى چيدند و براى امام، نقشه هاى شومى در سر مى پروراندند و آنان به حكومتش راضى نخواهند شد و اين امر را در روز «غدير خم» اعلام نمودند؛ زيرا گفتند:

«محمّد گمان كرده كه اين امر براى عموزاده اش انجام شده است و هيهات كه انجام شود!» و انصار، يقين كردند كه اگر مهاجرين زمام حكومت را به دست گيرند، آنان به سبب دوستيشان نسبت به امام، دچار شدّت و سختى خواهند شد و لذا آنان به انعقاد كنگره و اقدام به نامزدى فردى از ميان خود براى خلافت، پرداختند.

______________________________

(1) مقصود «فاطمه بنت اسد»، مادر امام امير المؤمنين عليه السّلام است.

(2) ابن الاعرابى، معجم، 3/ 504.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:283

(1) 2- از آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود، براى انصار مشخص گشت كه اهل بيت، خلافت را به دست نمى آورند و آنان پس از آن حضرت، مستضعف خواهند بود. شيخ اماميه، «شيخ مفيد» روايت كرده هنگام بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عمويش عباس، فرزند وى فضل، على بن أبي طالب و افراد خاص خانواده اش نزد آن حضرت باقى مى ماندند. پس عباس به آن حضرت گفت: اگر اين امر پس از تو در ميان ما مستقر خواهد گشت، ما را بشارت ده و اگر مى دانى كه ما در مورد آن مغلوب مى شويم، در مورد ما سفارش كن.

آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «شما بعد از من مستضعف خواهيد بود» «1» و پيش از آن نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين امر را ميان مسلمين منتشر ساخته بود، بنابراين،

انصار در مورد خود احتياط نمودند و به تشكيل آن كنگره خويش اقدام كردند تا بر حكومت دست يابند و مهاجران قريش پيش از آنها به آن نرسند.

(2) 3- انصار، ستون فقرات نيروهاى مسلّح اسلامى بودند و ضربات خرد كننده اى بر قريشيان وارد ساخته و بزرگان آنان را هلاك كرده و در راه اسلام، غم و سوگ را در خانه هاى آنان پراكنده نموده بودند و مى دانستند اگر آن امر براى قريشيان پاى گيرد، در سركوبى و خوارى آنان خواهند كوشيد تا از آنها انتقام بگيرند.

(3) اين مطلب را «حباب بن منذر» در گفتار خويش چنين بيان كرده: «ولى ما مى ترسيم كه پس از شما كسانى عهده دار خلافت شوند كه ما فرزندان، پدران و برادرانشان را كشته ايم». و اين پيش بينى به حقيقت پيوست؛ زيرا هنوز مدت زمان كوتاه حكومت خلفا به پايان نرسيده بود كه قدرت به امويها رسيد و آنها در خوار ساختن انصار و مقهور نمودن آنان و اشاعه فقر و نياز در ميان آنها كوشيدند

______________________________

(1) ارشاد، ص 99.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:284

و معاويه در انتقام گرفتن از آنان، فراوان كوشيد و هنگامى كه پس از او يزيد به قدرت دست يافت، در ضربه زدن به آنها كوشيد و مال، خون و نواميس آنان را براى سپاهيان خويش در جريان «واقعه حرّه» مباح ساخت، واقعه اى كه تاريخ براى آن نظيرى در شقاوت و قساوت نديده بود.

اينها بعضى از عواملى هستند كه سبب شدند تا انصار، كنگره خويش را منعقد سازند و سعى داشتند آن را مخفيانه و محرمانه نگهدارند.

(1)

سخنرانى سياسى سعد

هنگامى كه اوس و خزرج در سقيفه بنى ساعده فراهم آمدند، «سعد بن

عباده» رهبر خزرج به افتتاح كنگره پرداخت و چون بيمار بود، نمى توانست با صداى بلند سخن بگويد، او مى گفت و يكى از خويشاوندانش گفتار او را به ديگران مى رساند. سخنرانى وى بدين شرح بود:

(2) «اى گروه انصار! شما سابقه اى در دين و فضيلتى در اسلام داريد كه هيچ كس از عرب آن را ندارد؛ زيرا محمد صلّى اللّه عليه و آله بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنان را به پرستش خداى رحمان و ترك پرستش بتها فرا مى خواند ولى جز عده كمى نمى توانستند از او حمايت كنند و يا اينكه دين او را عزّت بخشند و سختى را دور نمايند، كسى به وى ايمان نياورد تا اينكه خداوند فضيلت را براى شما اراده فرمود و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را به نعمت خويش مخصوص گردانيد و ايمان به او و به پيامبرش و دفاع از وى و يارانش و عزت بخشيدن به وى و دينش و جهاد با دشمنانش را به شما روزى عنايت كرد و شما سخت ترين مردم بر عليه دشمنانش بوديد تا اينكه مردم عرب، خواسته يا ناخواسته در برابر امر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:285

خدا تسليم شدند و دورترين آنان با خوارى، اطاعت را گردن نهادند، پس عرب با شمشيرهايتان به رسول خدا ايمان آوردند و خداوند آن حضرت را در حالى كه از شما راضى و چشمش به شما روشن بود، از ميان برداشت، پس اين امر (خلافت) را به تنهايى خود از ميان مردم بر عهده گيريد كه از ميان ديگران، آن متعلق به شماست ...» «1».

(1) سخنرانى وى

متضمن نكات ذيل بود:

1- گرامى داشت مبارزه انصار و شجاعت بى مانند آنان در راه اسلام و عزّت بخشيدن به آن و سركوب نيروى دشمنان آن تا آنجا كه پايه هايش مستحكم و بازوانش قدرتمند گشت و آنان در راه نشر و شكوفايى آن، سهم وافر داشتند؛ زيرا آنان همانها بودند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در روزگار محنت و غربتش حمايت نمودند، بنابراين، آنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اولى و از ديگران به منصبش شايسته تر هستند، چون «من كان عليه الغرم فهو اولى بالغنم؛ هر كس كه هزينه و زحمت بر عهده اش باشد، به غنيمت، شايسته تر است».

(2) 2- محكوم كردن خاندانهاى قريشى كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان نياوردند و با رسالتش ستيز كرده با وى جنگيدند تا آنجا كه به مهاجرت به يثرب مجبور گشت و اينكه آنها كه از آنان به وى ايمان آوردند، قادر به حمايت وى و دفاع از آن حضرت نبودند، بنابراين، حقى در حكومت و سهمى در اداره امور دولت اسلامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برپا داشته بود، نداشتند؛ حكومتى كه جز به وسيله بازوان انصار و جهاد آنان، پايدار نگشته بود.

______________________________

(1) الكامل 2/ 328. طبرى 3/ 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:286

(1)

انتقاد وارد بر سعد

از انتقادات وارد بر سعد اين است كه وى عترت پاك را كه هموزن قرآن كريم است، مورد فراموشى قرار داد و به سرور آن عترت، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام اشاره اى ننمود، آنكه باب مدينه علم پيامبر و نسبت به آن حضرت به منزله هارون از موسى بود و سعد، نسبت به

آن حضرت، تجاهل نمود و براى خود و قوم خويش دعوت كرد و نخستين تيرى كه به سوى اهل بيت عليهم السّلام نشانه گرفته شد از آن روز بود كه انصار و مهاجرين بر چشم پوشى از كرامت عترت پيامبرشان تعمّد ورزيدند تا به تختهاى حكومت برسند و از مواهب دولت و مناصب آن، بهره مند شوند.

(2) به هر حال، سعد تا حد زيادى در تجاهل حق امام عليه السّلام به خطا رفت و ما هيچ توجيهى براى اين كار وى نمى بينيم و او با اين عمل خود، امّت را به فتنه ها و مصيبتهاى عظيمى مبتلا ساخت و به شرّى بزرگ گرفتار نمود؛ زيرا خلافت از آنچه خداوند و رسولش براى آن خواسته و در عترت پاك قرار داده بودند، منحرف گشت، در حالى كه عترت، حريص ترين افراد بر اين بودند كه اسلام را حرف به حرف عمل كنند و امور و احكامش را به اجرا درآورند.

(3) سعد، به سزاى عمل خويش رسيد و همين كه حكومت براى «ابو بكر» مستقر گشت، به تعقيب وى پرداخت و او ناچار شد تا از يثرب به سرزمين شام هجرت كند و «خالد بن وليد» به همراه يكى از دوستانش به دنبال وى رفته، در تاريكى شب، براى وى در كمين نشستند و او را ضربه زدند و در چاه افكندند و گفتند جنها او را كشته اند و از زبان آنها شعرى سرودند كه در آن به قتل او افتخار مى كردند:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:287 نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده و رميناه بسهمين فلم نخطئ فؤاده «ما سرور خزرج، سعد بن عباده را كشتيم و او را با

دو تير زديم و قلب وى را به خوبى نشانه گرفتيم».

(1) و عجيب آنكه سياست حكومت در آن دوره ها جن را به خدمت گرفته، آن را از وسايل كار خويش ساختند! و عده اى از كم خردان و ساده لوحان، اين مطلب را بدون دقت و توجه به اهداف سياسى، باور نمودند.

(2)

ناتوانى انصار

«انصار» اراده اى محكم و عزمى ثابت نداشتند و از امور سياسى بى اطلاع بودند و با وجود عده زيادشان، دچار ناتوانى، ضعف و سستى شدند. و بنا به گفته مورخان، پس از سخنرانى سعد، ميان خود به جرّ و بحث پرداخته گفتند: اگر مهاجرين از قريش نپذيرفتند و گفتند ما مهاجران و ياران نخستين و عشيره و اولياى او هستيم پس چرا شما بعد از او در اين امر به منازعه پرداخته ايد؟

گروهى از آنان گفتند: در آن صورت مى گوييم: از ما اميرى باشد و از شما اميرى و كمتر از اين را هرگز نمى پذيريم.

(3) هنگامى كه «سعد» اين روحيه هزيمت جوى را ملاحظه كرد كه در دلهاى قومش جريان يافته، برخاست و گفت: «اين آغاز ضعف است» «1».

آرى، اول و آخر ضعف بود؛ زيرا ضعف روحيه و پراكندگى صفوف و ناپختگى آنان را در صحنه هاى سياسى، آشكار ساخت؛ چون آنان كنگره خود را تشكيل داده و آن را بسيار مخفى نگهداشته بودند تا از حوادث، پيشى

______________________________

(1) ابن اثير، كامل 2/ 328، و طبرى 3/ 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:288

گيرند قبل از آنكه مهاجرين از قريش بدانند، به حكومت دست يابند، ولى آنان در اين مبارزه بى حاصل در زير سرپوش ماندند تا اينكه فرصت را از دست دادند؛ چون مهاجران، بى خبر بر آنها وارد شده، اختلاف

و تفرقه را در ميان آنان پراكنده ساختند تا آنجا كه بر اوضاع مسلط شده و زمام امور را به دست گرفتند.

(1)

كينه ها و دشمنيها

امر ديگرى كه سبب شكست انصار گرديد، شيوع كينه و دشمنى در ميان آنان بود. در ميان اوس و خزرج از زمانهاى دور، قيامها و كينه ها بود كه به ريخته شدن خونها، تشديد اختلاف و دشمنى در ميان آنها منجر گشته بود. و بنا به گفته مورخان، آخرين روزهاى جنگ ميان آنان، روز «بغاث»، شش سال پيش از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به يثرب بود. هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنجا روى نهاد، بسيار كوشيد تا ميان آنان محبت و دوستى برقرار سازد و كينه ها و دشمنيها را از ميان بردارد، ولى آثار آنها همچنان در دلهاى آنان بر جاى مانده بود و هرگاه عوامل چشم و همچشمى پيش مى آمد- به گفته مورخان- بسيار اتفاق مى افتاد كه آن كينه ها آشكار مى گشت، اين كينه ها در روز سقيفه به صورتى آشكار ظاهر شد آنجا كه «خضير بن اسيد» رهبر اوس بر سعد كينه گرفت آنگاه كه قوم وى او را براى منصب خلافت نامزد نمودند. او به قوم خود گفت: «اگر خلافت را براى يك بار به سعد بسپاريد، پيوسته به سبب آن، آنان را فضيلتى خواهد بود و هرگز براى شما سهمى در آن قرار نخواهند داد، پس برخيزيد و با ابو بكر بيعت كنيد ...» «1».

(2) اين امر، ميزان كينه پنهان مانده در دلهاى اوس نسبت به خزرج را نشان

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 2/ 331.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:289

مى دهد كه اگر سعد يك بار

به حكومت برسد به سبب آن خزرج بر اوس برترى خواهند يافت و اين چيزى است كه بر رهبر اوس گران مى آمد و براى همين بود كه فورا همراه قوم خود با ابو بكر بيعت نمود و اگر اين نمى بود، امر (خلافت) براى وى پايدار نمى گشت.

(1) علاوه بر آن، بعضى از اوسيان بر سعد كينه به دل داشتند و اين منصب را براى وى بزرگ مى دانستند؛ زيرا بشير بن سعد خزرجى يكى از مهمترى رقباى وى بود و همراه خزرجيان شد و با ابو بكر بيعت نمود و كار سعد را تباه ساخت.

به هر حال، اين اختلاف و كينه توزى سبب شد كه امر (خلافت) از دست انصار خارج شود و مهاجرين بر آن دست يابند.

(2)

حسابگرى عمر

«عمر»، كار خطير بسيار مهمى انجام داد تا اوضاع را در اختيار بگيرد و از هر عملى كه به انتخاب جانشينى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بينجامد، جلوگيرى نمايد؛ زيرا همكارش ابو بكر، هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نبود بلكه در «سنح» اقامت داشت «1»، پس كسى را به دنبال وى فرستاد تا او را بياورد، ولى ترسيد كه پيش از آمدن وى، شخص ديگرى به صحنه وارد شود، بنابراين، با حالتى ترسناك به راه افتاد و در حالى كه خيابانها و كوچه هاى مدينه را درمى نورديد و در كنار هر جمعى از مردم مى ايستاد و شمشير خود را كه در دست داشت تكان مى داد و با صداى بلند مى گفت:

______________________________

(1) «سنح»، محلى است كه يك ميل با مدينه فاصله دارد و گفته شده كه يكى از بلنديهاى آن است به فاصله چهار ميل.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:290

(1) «عده اى از منافقين ادعا كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرده است در حالى كه به خدا سوگند وى نمرده است، ولى به سوى خدايش رفته، آن گونه كه موسى بن عمران رفته بود ... به خدا! رسول خدا بازمى گردد و دست و پاى كسانى را كه در مرگ او ياوه گويى كرده اند، قطع خواهد كرد».

و بر هر كسى كه مى گفت رسول خدا مرده است، مى گذشت، با شمشير خود ضربه مى زد و او را تهديدها مى نمود «1».

(2) مردم ترسيدند و دچار توهم و شك شده، گرفتار امواجى هولناك از سرگردانى شدند و نمى دانستند كه آيا ادعاهاى عمر در مورد زنده بودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را باور كنند كه از بهترين آرزوهاى آنان و از زيباترين رؤياهايشان بود و يا اينكه آنچه را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشاهده كرده بودند باور نمايند كه او را بى حركت در ميان خانواده اش بر بستر، آرميده ديده بودند؟!! (3) عمر، همچنان رعد و برق داشت تا آنجا كه گوشه لبهايش كف بر آورده بود و افرادى را كه در مورد مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياوه سرايى كنند، به كشتن و قطع دستها و پاها تهديد مى كرد، ولى مدتى نگذشت كه يار و همراهش ابو بكر از «سنح» آمد و همراه وى به خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و ابو بكر جامه از صورت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشت تا از مرگ وى مطمئن شود و پس از اينكه از وفات وى مطمئن شد، به سوى مردم خارج شد و ادعاهاى

عمر را نادرست خواند. و به گروههاى سرگردانى كه فاجعه درگذشت نجات دهنده عظيمشان آنها را از سخن بازداشته بود، روى كرد و گفت:

(4) «هر كس محمد را مى پرستيد، محمد مرده است و هر كس خدا را

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:291

مى پرستيد، خداى زنده است و نمى ميرد. و قول خداى تعالى را تلاوت كرد كه مى فرمايد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ «1».

«و محمد جز پيامبرى نيست كه پيش از وى رسولان بوده اند، آيا اگر بميرد و يا كشته شود، شما به گذشته خود بازمى گرديد؟ و هر كس به گذشته اش بازگردد، هيچ زيانى به خداوند نمى رساند و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».

(1) عمر، درنگ نكرد و اعتراف و تصديق نمود و چنين گفت: به خدا جز اين نيست كه وقتى خبر درگذشت رسول خدا را شنيدم، پايم شكسته شد و بر زمين افتادم و پاهايم قدرت حركتم را نداشتند» «2».

(2)

چند نكته مهم

اگر با دقت و تأمّل به اين اقدام شگفت انگيزى كه از شيخين صادر شد توجه كنيم، چندين نكته مهم را در آن مى بينيم كه شايسته توجه و بررسى هستند و آنها عبارتند از:

(3) 1- عمر، به شكلى قاطع و با اصرار تمام، مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را منكر شد و ادعا نمود كه آن حضرت به سوى پروردگارش رفته است همان گونه كه موسى بن عمران رفت و اينكه ناگزير به زمين بازمى گردد و ياوه سرايان در مورد مرگش

را مجازات مى كند و بدون شك، اين عمل ناشى از ايمان وى به زنده بودن

______________________________

(1) آل عمران/ 144.

(2) كامل 2/ 324.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:292

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبوده، بلكه ناشى از فرصت طلبى و در مسير رسيدن به هدفهاى سياسى بر حسب نقشه هايى بود كه نامداران حزب وى همچون ابو بكر و ابو عبيده آنها را برنامه ريزى كرده بودند. و از دلايل اين امر موارد زير است:

(1) الف- عمر، شخصا از كسانى بوده كه مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را انتظار مى كشيد و به اسامه مى گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى ميرد و تو بر من امير باشى؟»، اين در حالى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زنده بود و وى از مرگ پيامبر مطمئن شد هنگامى كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله از مرگ خويش با مسلمين سخن گفت و نشانه هاى نزديك شدن مرگش را- بنا به آنچه در مباحث پيشين گذشت- براى آنان بيان فرمود.

(2) ب- اينكه وى هنگام بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر آن حضرت ايستاد و مانع شد آن حضرت چيزى را بنگارد كه امتش را از فتنه ها و گمراهى بازدارد و به آن حضرت گفت: «كتاب خداى براى ما كافى است» و طبيعى است كه وى اين حرف را موقعى بيان كرد كه از مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطمئن شده بود.

(3) ج- كتاب عظيم خدا اعلام نموده است كه هر انسانى ناگزير بايد جام مرگ را سر كشد. خداى تعالى فرموده: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ «1».

«هر

كسى مرگ را مى چشد و آنگاه به سوى ما بازمى گرديد».

و خداى تعالى در خصوص پيامبرش فرموده است: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ «2».

«همانا تو مى ميرى و آنان هم مى ميرند».

______________________________

(1) عنكبوت/ 57.

(2) زمر/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:293

و خداى تعالى فرمود: «و محمد نيست جز پيامبرى كه پيش از وى پيامبران بوده اند، پس اگر بميرد و يا كشته شود به گذشته خود بازمى گرديد ...» «1».

اين آيه ها در روز روشن و در تاريكى شب تلاوت مى شوند، پس آيا عمر از آنها بى خبر بوده در حالى كه وى كتاب خدا را مى شنيد و هر بامداد و هر شامگاه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روبه رو مى شد؟

(1) د- آرام شدن عمر و فرونشستن خيزش خروشانش هنگام آمدن يارش ابو بكر و تصديق بدون جرّ و بحث وى نسبت به گفتار ابو بكر هنگامى كه درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را اعلام كرد، همه بدون شك، اقتضا دارد كه وى تنها براى رسيدن به مقاصد و اهدافش دست به آن كار زده بود.

(2) 2- اعلام عمر مبنى بر اينكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زمين بازخواهد گشت و دست و پاى كسانى را كه در مورد مرگش ياوه سرايى كرده اند، قطع خواهد كرد، خالى از ضعف نبوده؛ زيرا بريدن دست و پا و حكم اعدام، تنها در مورد كسانى است كه از دين خدا خارج شوند و يا مفسد فى الارض باشند و گفتن اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گذشته است، قطعا از مواردى نيست كه آن مجازات را مستوجب باشد.

(3) 3- ابو بكر در سخنرانى خود كه وفات

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در آن اعلام كرد، گفت: «هر كس محمد را مى پرستيد، همانا محمد مرده است و هر كس خدا را مى پرستيد، همانا خداوند زنده است و نمى ميرد» و آنچه مسلّم است، نقل نشده كه شخصى از مسلمين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مى پرستيده و يا اينكه او را به جاى خداوند به عنوان پروردگار انتخاب كرده باشد، بلكه همه مسلمين اجماع دارند

______________________________

(1) آل عمران/ 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:294

كه آن حضرت، بنده خدا و فرستاده اوست كه خداوند وى را براى وحى خويش انتخاب نموده و براى رسالتش برگزيده است.

(1)

غافلگير نمودن انصار

هنگامى كه انصار در سقيفه خويش در كار چاره جويى و رايزنى در امور خلافت و بيعت بودند، «عويم بن ساعده اوسى و معن بن عدى» هم پيمان انصار كه از ياران ابو بكر و از اعضاى حزب وى در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند، بدون اطلاع، از كنگره آنان خارج شدند در حالى كه دلهايشان از كينه و دشمنى نسبت به سعد پر بود. آنها شتابان روانه شدند و ابو بكر و عمر را از آن باخبر ساختند. آنها به شدت نگران گشتند و همراه با ابو عبيدة بن جراح «1» و سالم غلام ابو حذيفه به سرعت حركت كردند و جمعى ديگر از مهاجرين به دنبال آنها رفته، انصار را در محل تجمع خود، گير آوردند.

(2) انصار، سراسيمه و آشفته گشتند و رنگ از چهره سعد رفت و از اين ترسيد كه امر (خلافت) از دست آنها خارج شود؛ زيرا از ناتوانى انصار و پراكندگى نيروها و شكنندگى وحدتشان

آگاه بود، چون وى كنگره آنان را از ترس مهاجرين، مخفى و پنهان نگهداشته بود كه با ورود غير منتظره آنان، همه نقشه هايش بر باد رفته و همه كوششهايش در گرفتن بيعت براى خود، با شكست مواجه شد.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:295

(1)

سخنرانى ابو بكر

پس از اينكه مهاجرين به كنگره انصار وارد شدند، عمر خواست تا سخن آغاز نمايد، ولى ابو بكر مانع او شد؛ زيرا از تندى او با خبر بود و اين امر در چنين وضعيت تيره، انباشته از دشمنيها و كينه ها به نتيجه نمى رسيد و بايد با شيوه هايى سياسى كاركشتگى و سخنان نرم براى كسب موقعيت استفاده شود، پس ابو بكر لب به سخن گشود و آن قوم را مخاطب قرار داد و با لبخندهايى سرشار از ملاطفت و خوش رويى گفت:

(2) «ما مهاجرين نخستين مردم مسلمان هستيم و از نظر اصل و نسب، گرامى ترين آنها، از نظر خانه ها در حد وسط مى باشيم و از نظر چهره ها زيباترين آنانيم و به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از همه آنان نزديكتريم و شما برادران ما در اسلام و شركاى ما در دين مى باشيد، نصرت داديد و مواسات نموديد، خداوند شما را پاداش نيك دهد، پس ما اميران هستيم و شما وزيران مى باشيد. مردم عرب جز اين شاخه از قريش را پيرو نخواهند شد پس بر برادران مهاجرتان بخاطر آنچه خداوند آنان را به آن بر شما برترى داده است، بد دل نشويد و من يكى از اين دو مرد (يعنى عمر بن خطاب و ابو عبيدة بن جراح) را براى شما پسنديده ام ...» «1».

(3)

بررسى و تحليل

لازم است توقفى كوتاه براى دقت در اين سخنرانى داشته باشيم:

1- ابو بكر، هيچ اهميتى به وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نداده است و اين بزرگترين

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:296

مصيبتى است كه مسلمين بدان دچار شده و فجيع ترين فاجعه اى كه دلها از پريشانى آن

صدمه ديده است. و براى وى بهتر اين بود كه آنها را در وفات نجات دهنده آنان تسليت گويد و احسان وى را يادآور شود و نيكوكارى او را در دين و دنيايشان به خاطر آورد و آنان را براى شركت در تشييع جنازه مطهّر آن حضرت، دعوت كند تا او را در آرامگاه ابديش به خاك سپارند و پس از آن به انعقاد كنگره عمومى كه همه طبقات مردم مسلمان را در بر مى گرفت، دعوت نمايد تا به اراده خويش آزادانه هر كه را بخواهند به عنوان خليفه براى خود برگزينند آن هم به فرض اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسى را به عنوان جانشين پس از خود تعيين نكرده باشد.

(1) 2- منطق اين سخنرانى، قدرت طلبى و منصب جويى است و به هيچ چيزى به غير از آن اهميتى نمى دهد و به انصار پيشنهاد مى دهد كه به نفع برادران مهاجرشان از خلافت دست بردارند و در امور مملكت با آنها رقابت ننمايند و آنها را نويد داده كه در برابر آنان، وزرايشان باشند، اما پس از اينكه امر (خلافت) براى وى مستقر گشت، در حق آنان اجحاف نمود و هيچ منصبى از امور دولت خود را به آنان نسپرد و آنها را از همه پستهاى حكومتى بر كنار ساخت.

(2) 3- اين سخنرانى يكباره حق عترت پاك را ناديده گرفت كه آن معادل قرآن است و يا همچون كشتى نوح، هر كس بر آن سوار شود، نجات مى يابد و هر كس از آن بازماند، غرق مى شود و فرو مى افتد، بنا به آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است.

(3) براى وى شايسته تر

آن بود كه قدرى درنگ كند تا تجهيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پايان يابد و نظر اهل بيت آن حضرت پرسيده شود تا خلافت، صورتى شرعى پيدا كند و از آن به عنوان يك لغزش ياد نشود آن گونه كه عمر آن را توصيف نمود و گفت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:297

«همانا بيعت ابو بكر لغزشى بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن بازداشت».

(1) «امام شرف الدين» مى گويد: «اگر فرض شود نصّى در مورد خلافت در خصوص شخصى از خاندان محمد صلّى اللّه عليه و آله وجود نداشته باشد و فرض شود آنان از نظر اصل و نسب يا اخلاق و جهاد و يا علم و عمل و يا ايمان و اخلاص برجسته نيستند و در هر فضيلتى پيشتاز نبوده بلكه همچون ديگر صحابه بوده اند، آيا مانعى شرعى يا عقلى و يا عرفى وجود داشته كه انجام بيعت به بعد از فراغت آنان از تجهيز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله موكول شود و يا اينكه حفظ امنيت تا هنگام استقرار امر خلافت به يك فرماندهى نظامى موقت سپرده شود؟ آيا اين تعداد از درنگ و تأمّل در مورد آن داغديدگان، مناسب تر نبوده است؟ در حالى كه آنان امانت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بازمانده آن حضرت نزد آنها بوده اند و خداى تعالى فرموده است:

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ «1».

«به حقيقت پيامبرى از خودتان براى شما آمده است كه آنچه شما را به زحمت اندازد بر او گران باشد، بر شما دلسوز است و نسبت به مؤمنين، رءوف و

مهربان مى باشد.

(2) آيا از حق اين پيامبر كه رنج امّت بر او گران است و بر سعادت آن، حريص و نسبت به آن، رأفت و رحمت دارد، نيست كه عترت وى رنجانيده نشود و اينگونه كه غافلگير شد، غافلگير نشود، در حالى كه زخم آن هنوز بهبودى نيافته و پيامبر به خاك سپرده نشده بود؟ ...» «2».

______________________________

(1) توبه/ 128.

(2) النص و الاجتهاد، ص 79- 80.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:298

(1) 4- منطقى كه ابو بكر در مورد حقانيت مهاجرين از قريش در خلافت به آن استناد جست، اين بود كه آنها از نظر خويشاوندى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزديكتر و از ديگران به وى خويشاوندتر بودند و اين معيار در كاملترين وجه و تمامترين جنبه هايش در اهل بيت صلّى اللّه عليه و آله فراهم مى باشد؛ زيرا آنان از همه مردم به آن حضرت، نزديكتر و خويشاوندتر بودند و چه گويا و شايسته است فرموده حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة».

«آنها درخت را حجت قرار دادند و ثمره را ضايع نمودند».

(2) و آن حضرت عليه السّلام ابو بكر را با اين گفته خود مورد خطاب قرار داد و فرمود:

فان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و اقرب

و ان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بها و المشيرون غيّب «اگر تو خويشاوندى را در برابر معارضان حجت قرار داده اى، غير از تو، به پيامبر شايسته تر و نزديكتر باشد».

«و اگر با شورا بر امور آنان مسلط شدى، اين چگونه باشد در حالى كه افراد مورد مشورت، غايب بوده اند؟».

(3) و «كميت» مى گويد:

بحقكم أمست قريش تقودناو بالفذ منها و الرديفين

نركب

و قالوا ورثناها أبانا و امناو ما ورثتهم ذاك أم و لا أب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:299 يرون لهم فضلا على الناس واجباسفاها و حق الهاشميين اوجب «1» «با حق شماست كه قريش رهبر ما شدند و با هر كلمه اى از آنان دو پشته سوار مى شويم».

«و گفتند ما آن را به پدر و مادرمان ارث داده ايم در حالى كه نه مادر و نه پدر آن را از آنها ارث نبرده اند».

«براى خود بر مردم حقى را بى خردانه واجب مى بينند در حالى كه حق هاشميان، واجب تر است».

(1) امام عليه السّلام در حديثى، از شدت نزديكى خود نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعضى از موهبتهايش سخن گفته و فرموده است: «به خدا قسم من برادر (يعنى برادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله)، ولى، عموزاده و وارث علم او هستم، پس چه كسى از من نسبت به او شايسته تر باشد؟ ...».

آن قوم، در پى طمعها و هواهاى خود رفتند و براى رسيدن به قدرت و دستيابى به امتيازات آن، يكديگر را هلاك نمودند و از آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را بدان ملزم ساخت از تمسك به عترتش و عدم تقدم بر آنها و وجوب مراعات آن در هر چيزى، روى گردانيدند.

(2)

بيعت با ابو بكر

ابو بكر، در سخنرانى گذشته اش موفق شد و به وسيله آن، وضعيت موجود را در اختيار گرفت؛ زيرا در آن سخنرانى، انصار را ستود و جهاد

______________________________

(1) الهاشميات، ص 31- 33.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:300

و كوشش هايشان در راه اسلام را بزرگ شمرد و بدين وسيله آتش قيام را در دل آنان فرونشاند همچنانكه آنان را

به حكومت اميدوار ساخت و آنها را وزير قرار داد و آنچه را در دل آنها از استبداد مهاجرين در امر خلافت و كسب قدرت فردى بود، از بين برد و به آنان فهماند كه وى از اين جهت مهاجرين را بر آنان مقدم داشت كه مردم عرب غير از آنان را پيروى نمى كنند و مانند اين بود كه اين مسأله بزرگ اسلامى تنها از مسائل مردم عرب مى باشد و بقيه مسلمين، حقى در آن ندارند!! (1) و اين نكته برجسته اى است كه ابو بكر به آن توجه نمود و آن اينكه وى خود را در اين امر حاكم قرار داد و خود را از همه طمعهاى سياسى بر كنار نشان داد و بدين وسيله بر نفوس انصار مسلط شد و دلها و عواطفشان را به دست آورد ...

سپس عمر به سخن آمد و گفتار دوستش را تأييد نمود و گفت: «هيهات كه دو نفر در يك موضع فراهم آيند. به خدا قسم مردم عرب راضى نخواهند شد كه شما را امارت دهند در حالى كه پيامبرشان از غير شما باشد، ولى مردم عرب امتناع نخواهند كرد كه امر خود را به كسانى بسپارند كه نبوت در آنها بود و ولى امرشان نيز از آنها باشد و ما در اين مورد بر هر كسى كه خوددارى كند، حجتى آشكار و قدرتى بارز داريم، چه كسى با ما در سلطه محمد و امارت وى با ما به نزاع بر مى خيزد؟ در حالى كه ما اولياى او و عشيره وى هستيم مگر كسى كه باطل را بخواهد يا به گناه دست يازد و خود را به هلاكت

افكند! ...».

(2) در اين سخن، چيز جديدى نيست جز تأكيدى بر آنچه ابو بكر گفته بود در اينكه مهاجرين در خلافت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شايسته ترند و آنان اولياى و عشيره وى هستند.

(3) «استاد محمد گيلانى» مى گويد: «وى به خويشاوندى مهاجرين نسبت به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:301

پيامبر با آنان محاجّه نمود و با وجود اين واجب، عدالت اقتضا مى كرد كه خلافت براى على بن أبي طالب باشد مادام كه خويشاوندى به عنوان مدركى براى به دست گرفتن ميراث پيامبر به كار گرفته شده بود؛ زيرا عباس، نزديكترين مردم به پيامبر و مستحق ترين مردم در خلافت بود، ولى وى اين حق خود را به على واگذاشت و از اينجا بود كه در اين منصب، حق تنها براى على بود» «1».

(1) «حباب» به سخن آمد و به عمر پاسخ داد و گفت: «اى گروه انصار! اختيار خود را به دست گيريد و به گفتار اين شخص و يارانش گوش ندهيد تا سهم شما را از اين امر نابود كنند، پس اگر آنان خواسته شما را نپذيرفتند، آنان را از اين سرزمين بيرون برانيد و در اين امور بر آنها مسلط شويد كه سوگند به خدا! شما به اين امر از آنها شايسته تريد؛ زيرا با شمشيرهاى شما بود كه مردم به اين دين وارد شدند از آنها كه ايمان آوردند و قبلا عقيده اى نداشتند، من پناهگاه شايسته و انديشمند تواناى آنم، من شير بچه اى در كنام شيرم، به خدا اگر بخواهيد آن را همچون گذشته، تنه اى بدون برگ خواهم ساخت، به خدا قسم هر كس بر آنچه مى گويم پاسخى مخالف دهد، بينيش را با

شمشير درهم مى كوبم ...».

(2) اين سخن، سرشار از خشونت، تهديد، دعوت به جنگ و تبعيد مهاجرين از يثرب است، همچنانكه به خودستايى و افتخار به شجاعت خود، توجه داشت.

عمر او را پاسخ گفت و بر وى فرياد كشيد: «در آن صورت خداوند تو را مى كشد».

حباب به وى گفت: «بلكه تو را مى كشد».

______________________________

(1) اثر تشيّع در ادبيات عرب، ص 5.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:302

(1) ابو بكر از دگرگون شدن اوضاع ترسيد، پس روى به انصار كرد و دو دوست خود «عمر و ابو عبيده» را براى خلافت نامزد كرد، ولى عمر به سوى وى شتافت و با چرب زبانى به وى گفت: «آيا اين شدنى است در حالى كه تو زنده باشى؟ هيچ كس تو را از جايگاهى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تو را در آن قرار داده است، عقب نمى برد».

(2) بعضى از محققين مى گويند: نمى دانيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چه وقت او را مقام داده و يا در مورد وى اشاره اى نموده باشد، بلكه وى همراه بقيه برادران مهاجرش به عنوان سرباز در سپاه اسامه بوده است و اگر پيامبر وى را براى منصب خلافت نامزد كرده و او را علم و مرجعى براى امّت قرار داده بود، وى را همراه خود در يثرب باقى مى گذاشت و او را به سوى ميدانهاى جهاد گسيل نمى داشت، آن هم در زمانى كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله در ساعتهاى پايانى زندگانى خود بود.

(3) به هر حال، اعضاى حزب وى از ترس اينكه مبادا حوادث، دگرگون شوند با سرعتى برق آسا به بيعت با وى پرداختند. پس عمر،

بشير، اسيد بن حضير، عويم بن ساعده، معن بن عدى، ابو عبيدة بن جراح، سالم غلام ابو حذيفه و خالد بن وليد با وى بيعت نمودند و اين عدّه براى واداشتن مردم و اجبار آنان به بيعت با او سخت كوشيدند و عمر بن خطاب از همه آنان در اين راه كوشاتر بود و با هيجان زدگى، دست به كار شد و با آب و تاب، به شدت فعال بود و مردم را براى بيعت، به پيش مى راند در حالى كه چوب دستيش نقش فعّالى در صحنه داشت. او شنيد كه انصار مى گفتند: «سعد را كشتيد».

(4) عمر به شدت و با خشونت گفت: «او را بكشيد، خداى او را بكشد كه او

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:303

فتنه انگيز است» «1».

(1) نزديك بود سعد را بكشند در حالى كه وى بسترى و دردآلود بود. او را به منزلش بردند در حالى كه دست تهى بود و آرزوهايش بر باد رفته و رؤياهايش نابود گشته بود.

(2) هنگامى كه بيعت ابو بكر انجام شد، افراد حزب وى، او را به سوى مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بردند همچنانكه عروسان را به زفاف مى برند «2» در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همچنان در بستر مرگ آرميده و هنوز در خاك نيارميده بود تا از چشم آنان پنهان شود و حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام به تجهيز آن حضرت پرداخته بود.

(3) هنگامى كه حضرت امير عليه السّلام از بيعت ابو بكر آگاه شد، اين قول شاعر را بر زبان آورد:

و اصبح اقوام يقولون ما اشتهواو يطغون لما غال زيدا غوائل «3» «اقوامى به گفتن آنچه

دوست مى داشتند مشغول شده و سر به طغيان برداشتند آنگاه كه زيد را حوادثى سهمگين دربرگرفته بود».

(4) بيعت با ابو بكر با اين سرعت برق آسا انجام شد و در اين بيعت، عترت پاك ناديده گرفته شد و توجهى به آن صورت نگرفت و از آن روز با همه انواع مصيبتها و نكبتها رو به رو گرديد و فاجعه كربلا و ديگر فجايعى كه بر اهل بيت عليهم السّلام وارد شد، چيزى جز شاخه هايى جدا شده از روز سقيفه نبود بر حسب آنچه محققان بر آن تأكيد نموده اند.

______________________________

(1) العقد الفريد 5/ 12.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 2/ 8.

(3) همان، ص 8.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:304

(1)

شادى قريشيان

هنگامى كه حكومت به ابو بكر رسيد، قريش شادمان گشته اين امر را براى خود يك پيروزى به حساب آوردند؛ زيرا آمال و رؤياهاى آنان محقق گشته بود.

«ابو عبره قرشى» شادى قريش را با اين گفته خود، چنين بيان مى كند:

شكرا لمن هو بالثناء حقيق ذهب اللجاج و بويع الصديق

من بعد ما زلّت بسعد نعله و رجا رجاء دونه العيوق

ان الخلافة فى قريش ما لكم فيها و رب محمد معروق «1» «سپاس آن را كه شايسته ستايش است، لجاجت رفت و با صدّيق، بيعت شد!».

«پس از آنكه پاى سعد لغزيد و اميدى داشت كه ستاره عيوق از آن پايين تر است!».

«خلافت در قريش است، شما را در آن، سوگند به خداى محمد! سهمى نيست».

در اين شعر، از انصار بدگويى شده و از محروم شدن آنان از خلافت، بسيار اظهار شادمانى گشته است ...

(2) و از جمله كسانى كه از بيعت ابو بكر اظهار شادمانى نموده اند، «عمرو عاص» بوده كه در آن وقت

در مدينه حضور نداشت و در سفر بود، هنگامى كه از سفر بازگشت و شنيد كه با ابو بكر بيعت شده است، گفت:

قل لأوس اذا جئتهاو قل اذا ما جئت للخزرج

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 2/ 8. الموفقيات، ص 579- 580.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:305 تمنيتم الملك فى يثرب فانزلت القدر لم تنضج «1» «به اوس بگوييد هرگاه به نزد آنها رفتى و به خزرج بگو هر وقت بر آنها وارد شدى».

«در يثرب آرزوى حكومت كرديد ولى ديگ پيش از پخته شدن، پايين آورده شد».

(1) سرور و شادى، همه قبايل قريش را در برگرفت و آنان در حمايت از حكومت ابو بكر، موضع گرفتند و هنگامى كه خبر رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مكه رسيد، خواستند اعلام ارتداد نموده از اسلام خارج شوند، ولى هنگامى كه از خلافت ابو بكر آگاه شدند، اطاعت نموده و خرسندى و شادمانى خود را ابراز نمودند.

(2)

موضعگيرى ابو سفيان

«ابو سفيان» به مخالفت با حكومت ابو بكر برخاست و به سوى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام رفت و آن حضرت را به نبرد با ابو بكر تشويق نمود و به او وعده يارى داد و گفت: «من گرد و خاكى را مى بينم كه چيزى جز خون آن را فرو نمى نشاند، اى خاندان عبد مناف! ابو بكر را چه به كارهايتان؟ كجايند آن دو مستضعف؟ كجايند آن دو ذليل؟ على و عباس را مى گويم! چرا اين امر در كمترين خاندان قريش باشد؟

(3) سپس به حضرت على عليه السّلام گفت: دست خود را باز كن تا با تو بيعت كنم كه سوگند به خداوند! اگر بخواهى، زمين

را بر عليه وى پر از سواره و پياده مى سازم.

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:306

آنگاه شعر متلمس را خواند:

و لن يقيم على خسف يراد به الا الاذلان عير الحى و الوتد

هذا على الخسف مربوط برمته و ذا يشج فلا يبكى له احد «هيچ كس بر آنچه از نابودى برايش خواسته شده است پايدار نمى ماند جز آن دو ذليل كه الاغ محله و ميخ باشند».

«اين يك با تمام وجود در زمين فرو مى رود و آن يك زخمى مى شود و كسى بر او نمى گريد».

(1) ابو سفيان، عامل قبيله اى را براى ايجاد شورش و آشوب بر ضد حكومت ابو بكر به كار گرفت، ولى امام انگيزه هايش را مى دانست و خصلتهايش را مى شناخت، پس به وى پاسخ مثبت نداد بلكه به وى پاسخ رد داد و با گفتارى خشن به وى فرمود:

«به خدا تو با اين سخن، جز فتنه چيزى را نخواسته اى و تو، به خدا سوگند! مدتها براى اسلام شرّ مى خواسته اى و ما به نصيحت تو نيازى نداريم ...» «1».

(2) ابو سفيان، همچنان به فتنه جويى خود ادامه داد و امام را براى اعلام قيام بر ضد ابو بكر، فرا مى خواند و چنين مى سرود:

بنى هاشم لا تطمعوا الناس فيكم و لا سيما تيم بن مرة او عدى

فما الامر الّا فيكم و اليكم و ليس لها الا ابو حسن على

ابا حسن فاشدد بها كف حازم فإنك بالامر الذي يرتجى على «2»

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 2/ 326.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 2/ 7.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:307

«اى بنى هاشم! مردم را در خود طمع ندهيد، خصوصا خاندان تيم بن مره يا خاندان عدى را».

«امر (خلافت) جز در ميان شما

و براى شما نيست و براى آن، كسى جز ابو الحسن على، شايسته نيست».

«اى ابو الحسن! براى آن همّت گمار كه تو براى كارى كه مورد انتظار است بلند مرتبه هستى».

(1) آنچه مسلم است، اين است كه مخالفت ابو سفيان از روى ايمان وى به حق امام عليه السّلام نبوده بلكه امرى ظاهرى بوده كه توطئه بر ضد اسلام و ستم بر آن را مدّ نظر داشته است و امام از او روى برگرداند و به عواطف دروغينش اهميتى نداد؛ زيرا رابطه ابو بكر با ابو سفيان بسيار محكم بوده و بخارى روايت كرده است كه ابو سفيان بر جمعى از مسلمين گذشت كه ابو بكر، سلمان، صهيب و بلال از جمله آنان بودند. بعضى از آنان گفتند: «آيا شمشيرهاى خدا از گردن (اين) دشمن خدا، بهره خود را نگرفته اند؟».

(2) ابو بكر، آنان را با سخنانى درشت منع نمود و به آنها گفت: «آيا اين را به شيخ قريش و سرور آنها مى گوييد؟!».

و شتابان به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و آن حضرت را از گفتار آن قوم باخبر ساخت، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى پاسخ داد و فرمود: «اى ابو بكر! شايد آنان را خشمگين ساخته باشى؟ اگر آنها را خشمگين نموده باشى، خداوند را خشمگين كرده اى» «1».

(3) اين مطلب، ارتباط محكم ميان آن دو را نشان مى دهد، در حالى كه ابو بكر

______________________________

(1) بخارى، صحيح 2/ 362 مسلم، صحيح 4/ 1947. احمد، مسند 5/ 64.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:308

در زمان خلافتش در دلجويى از ابو سفيان، و جلب دوستيش كوشش نمود و او را حكمران

منطقه فاصل ميان آخرين حد حجاز و نجران نمود «1» همچنانكه پسرش يزيد را به عنوان حاكم شام تعيين نمود و از همان روز، ستاره امويان بالا گرفت و آنان قدرت يافتند.

(1)

شكست انصار

ستاره انصار، رو به افول نهاد و آرزوهايشان برباد رفت و ذلّت و خوارى بر آنها دست يافت. «حسان بن ثابت» نوميدى آنها را با اين گفته خويش بيان كرده است:

نصرنا و آوينا النبى و لم نخف صروف الليالى و البلاء على و جل

بذلنا لهم انصاف مال اكفناكقسمة ايسار الجزور من الفضل

فكان جزاء الفضل منا عليهم جهالتهم حمقا و ما ذاك بالعدل «2» «پيامبر را يارى و پناه داديم و از حوادث سهمگين و بلاها نترسيدم».

«براى آنها نيمى از اموال خود را بخشيديم آن گونه كه گوشت اضافه مانده شتر را مى بخشند».

«پس پاداش نيكى ما بر آنها اين بود كه به نادانى، ما را ناديده گرفتند و اين عادلانه نبوده است».

(2) انصار، در بيشتر روزگار خلفا، با خوارى فراوان روبه رو شدند و براى آنان خطاى بزرگشان در كوتاهى در مورد حق امير المؤمنين عليه السّلام مشخص گرديد و اينكه آنان خود را در گمراهيهاى هولناكى از اين زندگى افكنده بودند.

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 6/ 10- 11.

(2) همان 2/ 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:309

(1)

موضع اهل بيت عليهم السّلام

مورخان اتفاق دارند كه موضعگيرى اهل بيت عليهم السّلام در برابر خلافت ابو بكر همراه با ناخشنودى بوده است؛ زيرا آنان هيچ شكى نداشتند كه آنها به امر خلافت از ديگران شايسته تر و اولى هستند، چون آنان نزديكترين و خويشاوندترين مردم نسبت به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند، علاوه بر اينكه شايستگيهايى بى نظير و قدرت تحمل مسئوليت و رهبرى امّت به فراوانى در وجود آنان بوده است، ولى آن قوم به آنها توجهى نكردند و عمدا جايگاه آنها نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله را ناديده گرفتند و با خشونت زياد با آنان روبه رو شدند، امرى كه موجب گرديد تا امّت، دچار تفرقه شود و در همه مراحل تاريخ، گرفتار مصيبتها و بلاها گردد.

(2)

خوددارى امام عليه السّلام از بيعت

امام امير مؤمنان عليه السّلام با بيعت ابو بكر به شدت مخالفت نمود و آن را تجاوزى آشكار بر ضد خود دانست؛ زيرا آن حضرت مى دانست كه جايگاهش در امر خلافت همچون جايگاه قطب محور آسياب است؛ آن جايگاه بلندى كه سيل از آن سرازير گردد و پرندگان به بلنداى آن نرسند، آن گونه كه خود تعبير فرموده اند.

(3) آن حضرت، گمان نمى كرد كه آن قوم، اين امر را دچار تشويش سازند و از اهل بيت پيامبرشان دور نمايند و آنجا كه عمويش عباس به سوى آن حضرت شتافت و گفت: «اى برادر زاده! دستت را پيش بياور با تو بيعت كنم تا مردم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:310

بگويند: عموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با عموزاده رسول خدا بيعت نمود، در آن صورت حتى دو نفر هم در مورد تو اختلاف نخواهند كرد».

امام عليه السّلام به وى فرمود: «و چه كسى غير از ما اين امر را طلب مى كند؟» «1».

(1) «دكتر طه حسين» در اين مورد چنين اظهار نظر كرده، مى گويد: «عباس به بررسى اين امر پرداخت و برادرزاده اش را براى وراثت قدرت، شايسته تر از خويش يافت، زيرا وى تربيت شده پيامبر و داراى سابقه در اسلام و صاحب امتيازات برجسته در همه حوادث بود و چون پيامبر، وى را برادر خويش مى خواند تا اينكه ام ايمن روزى به شوخى به وى گفت: او را برادر خود مى خوانى و دخترت را به

ازدواج وى در مى آورى؟! و از اين جهت كه پيامبر به وى فرمود: «تو نسبت به من در منزلت هارون نسبت به موسى هستى جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود».

و روزى به مسلمين فرمود: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست».

بدين جهت بود كه عباس بعد از وفات پيامبر، به سوى برادرزاده خويش آمد و به او گفت: «دست خود را بگشاى تا با تو بيعت كنم» «2».

(2) امام عليه السّلام خشمگينانه از بيعت با ابو بكر خوددارى ورزيد و تأسف و اندوه خود را از نابود شدن حقش و از استبداد آن قوم در امر خلافت، اعلام فرمود و اينكه آنان به وى اعتنايى ننمودند. در نهج البلاغه، از كلام شيواى آن حضرت، اشاراتى گويا وجود دارد كه اين مطلب را مورد توجه قرار داده است.

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 12.

(2) على و فرزندانش، ص 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:311

(1)

اجبار نمودن على عليه السّلام براى بيعت

نظر قوم بر اين قرار گرفت كه امام عليه السّلام را به بيعت با ابو بكر مجبور و وادار سازند! پس گروهى از مأموران را فرستادند و خانه آن حضرت را محاصره نموده و او را از آن با بى احترامى خارج ساختند و نزد ابو بكر بردند. آن قوم به شدّت بر او فرياد كشيدند: «با ابو بكر بيعت كن!».

(2) امام با منطق سرشارش در حالى كه از جبروت و قدرت آنان بيمناك نبود، به آنان پاسخ داد: «من به اين امر از شما شايسته تر هستم. با شما بيعت نمى كنم در حالى كه شما به بيعت با من سزاوارتر هستيد. اين امر را از انصار گرفتيد و براى آنان

نزديكى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را حجت قرار داديد و اينك آن را از ما اهل بيت، غاصبانه مى گيريد!! مگر شما در برابر انصار مدّعى نشديد كه از آنها نسبت به اين امر اولى هستيد، زيرا محمد صلّى اللّه عليه و آله از شما بوده است و آنان رهبرى را به شما دادند و فرماندهى را به شما سپردند؟ و من شما را حجتى مى آورم به همان گونه كه شما براى انصار حجت آورديد. ما به رسول خدا زنده و مرده، اولى هستيم، پس به ما انصاف دهيد اگر ايمان داشته باشيد و در غير اين صورت، ستم را پيشه كنيد در حالى كه خود مى دانيد ...».

(3) امام عليه السّلام با اين القاى حجت برجسته، مسائل را روشن ساخت و بر اينكه آن حضرت به امر خلافت شايسته تر و اولى از آنان مى باشد، دليل آورد؛ زيرا وى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزديكتر و مقربتر از ديگران است و نزديكى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همان چيزى است كه آن قوم براى غلبه بر انصار به آن دست يازيدند در حالى كه اين امر در امام بيش از ديگران فراهم بوده است از اين جهت كه وى عموزاده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و داماد آن حضرت مى باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:312

(1) فرزند خطاب، پس از اينكه حجتى براى پاسخ به امام در اختيار نداشت، از جاى خود برخاست و راه خشونت در پيش گرفت و گفت: «تو رها نمى شوى تا اينكه بيعت نمايى!».

(2) امام، پاسخى محكم به وى داد و فرمود: «شيرى را بدوش

كه بهره اى از آن، تو را باشد و امروز، وضع او را محكم ساز كه فردا آن را به تو بازگرداند».

امام، راز هيجان و انگيزه فرزند خطاب را آشكار ساخت، زيرا وى اين موضعگيرى سخت در برابر امام را اتخاذ نكرد مگر براى اينكه خلافت و امور مملكت بعد از ابو بكر به وى برسد. آنگاه امام، خروشيد و چنين غرّيد: «به خدا قسم اى عمر! گفته تو را نمى پذيرم و با وى بيعت نمى كنم».

(3) ابو بكر، ترسيد كه اوضاع دگرگون شود و از خشم امام بيمناك گشت، پس روى به آن حضرت كرد و با گفتارى نرم، وى را مخاطب قرار داد و گفت: «اگر بيعت نكنى، تو را مجبور نمى سازم».

(4) «ابو عبيده» نيز روى به آن حضرت كرد و كوشيد تا شعله انقلابش را خاموش كند و دوستيش را جلب نمايد، پس گفت: «اى عموزاده! تو جوان هستى و اينان پيران قوم تو هستند. تو تجربه و آشنايى آنان به امور را دارا نيستى و من نمى بينم ابو بكر را مگر اينكه بر اين امر از تو قوى تر باشد و بيش از تو قدرت تحمل و انجام آن را داشته باشد. پس اين امر را به ابو بكر بسپار؛ زيرا اگر تو زنده بمانى و زندگيت ادامه يابد، براى اين امر، شايسته و برازنده باشى به جهت فضل، دين، علم، فهم، سابقه، نسب و داماديت ...».

(5) اين خدعه و نيرنگ، دردها و ناخشنوديها را در دل امام برانگيخت و روى به مهاجرين كرد و آنان را به ياد فداكاريها و فضايل اهل بيت عليهم السّلام انداخت و فرمود: «خداى را! خداى را! اى

گروه مهاجرين! ... قدرت محمد در ميان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:313

عرب را از خانه و كاشانه اش به سوى خانه ها و كاشانه هايتان بيرون نبريد و اهل بيتش را از جايگاه و حقشان در ميان مردم، دور نسازيد ... به خدا سوگند! اى گروه مهاجرين! ما شايسته ترين مردم هستيم؛ زيرا ما اهل بيت هستيم و به اين امر از شما شايسته تريم. آيا قارى كتاب خدا و فقيه در دين خدا، عالم به سنتهاى رسول خدا، بر عهده گيرنده امور مردم، دور كننده بدى از آنها، قسمت كننده ميان آنها به تساوى، در ميان ما نبوده است؟ به خدا در ميان ما بوده، پس از هوا پيروى نكنيد كه از راه خدا گمراه مى شويد و از حق، هر چه بيشتر دور مى گرديد ...» «1».

(1) اگر آنها به نداى امام پاسخ مثبت مى دادند كه ضامن حتمى صلاح امّت و نگهدارنده آن از لغزش و انحراف در زمينه هاى عقيدتى و ديگر زمينه ها بود، امّت را از عواقب شوم بسيارى، بركنار مى ساختند، ولى هيهات كه انسان از گذشته هاى دور در پى شهوتها و طمعكاريهايش روان گشت و همه چيز را در راه آن، قربانى ساخت.

به هر حال، آن قوم، منطق امام را نشنيدند و آن را ناديده گرفتند و منافع خاص خود را بر هر چيزى مقدم داشتند.

(2)

اقدامات سهمگين

سياست ابو بكر بر اين قرار گرفت كه اقدامات سهمگينى را بر ضد امام عليه السّلام به كار گيرد و از همه وسايلى كه موجب تضعيف جبهه آن حضرت و غلبه بر او را سبب مى شد، استفاده كند؛ زيرا آن حضرت، سمبل مخالفت با حكومت وى بود و اكثريت قاطع انصار به

سوى آن حضرت متمايل بودند و دوست داشتند كه وى،

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 18- 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:314

زمام حكومت را به دست گيرد. در اينجا به بعضى از وسايلى كه حكومت ابو بكر به كار گرفت، اشاره مى شود:

(1)

محاصره اقتصادى

اشاره

«محاصره اقتصادى» يكى از مطمئن ترين، دقيق ترين و موفق ترين راهها براى خنثى نمودن حركت مخالف و نابود كردن آن است؛ زيرا مال و ثروت در همه دوره هاى تاريخى، وسيله فعّالى بوده كه جبهه مخالف براى واژگونى نظام حاكم بر آن، تكيه نموده است و دولتها در همه نقاط جهان، اين راه را در پيش مى گيرند و اموال دشمنان خود را مصادره مى نمايند و يا اينكه آنها را از تصرف در اموالشان ممنوع مى سازند تا مبادا آن داراييها را براى براندازى حكومت، به كار گيرند.

(2) ابو بكر، در اين امر، كوشش نمود و محاصره اقتصادى را در مورد امام، اعمال كرد تا قدرت قيام در برابر او را نداشته باشد. وى، اين اقدامات را به عمل آورد:

(3)

الف- ساقط نمودن خمس

«خمس»، حق واجبى براى خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد كه نصّ قرآن كريم بر آن آمده و خداى متعال فرموده است: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «1».

______________________________

(1) انفال/ 41.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:315

«... و بدانيد كه هر چه را به غنيمت گيرند، خمس آن براى خداست و براى پيامبر و خويشان و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل، اگر به خدا ايمان آورده باشيد و به آنچه بر بنده خود نازل نموديم، روز فرقان، روزى كه دو گروه در برابر هم مصاف نمايند و خداوند بر هر چيزى تواناست».

(1) مسلمين، اجماع دارند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله سهمى از خمس را به خود اختصاص مى داد و سهم ديگرى از آن را به خويشان خود مخصوص مى ساخت و اين سيره آن حضرت بود تا هنگامى كه خداوند آن حضرت را به رفيق اعلى اختيار فرمود.

و هنگامى كه ابو بكر به قدرت رسيد، سهم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سهم خويشاوندانش را ساقط نمود و بنى هاشم را از آن بازداشت و آنها را همانند ديگران قرار داد «1».

بضعه رسول و گل آن حضرت، يعنى حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام به وى پيغام داد تا آنچه را از خمس خيبر باقى مانده است به وى بپردازد، ولى وى از اينكه چيزى به آن حضرت بپردازد، خوددارى نمود «2» و شبح فقر را بر خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سايه افكن ساخت و مهمترين منابع اقتصادى را كه خداوند براى آنان فرض نموده بود، از آنها بازداشت.

(2)

ب- استيلا بر تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

ابو بكر، تمام ما ترك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه مى توانست وسيله امرار معاش باشد، در اختيار گرفت و چيزى از آن را باقى نگذاشت بلكه همه آن را به بيت المال ملحق نمود و بدين ترتيب، هر روزنه اى از منابع معيشتى را بر عترت پاك پيامبر بست و محاصره اى اقتصادى بر اهل بيت برقرار ساخت تا از انجام هر حركتى بر ضد وى، ناتوان بمانند.

______________________________

(1) الكشاف، در تفسير آيه خمس.

(2) بخارى، صحيح 5/ 177. مسلم، صحيح 3/ 1380.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:316

(1)

حجت و برهان ابو بكر

دليل ابو بكر در مصادره تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و محروم ساختن ورثه آن حضرت از آن، مطلبى بوده است كه وى از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مى نمود كه آن حضرت فرموده است: «چيزى به ارث نمى گذاريم و ما ترك ما صدقه است!» «1». و به استناد اين حديث بود كه ابو بكر، سرور زنان حضرت فاطمه عليها السّلام را از ارث پدريش محروم نمود. بر اين حديث به سستى و ضعف، ايراد وارد است؛ زيرا:

(2) 1- اگر حديث صحيح و معتبرى مى بود، سرور زنان حضرت فاطمه عليها السّلام آن را مى شناخت و به ميدان مخاصمه و محاجه با وى وارد نمى شد؛ زيرا چگونه ممكن است آن حضرت كه سلاله نبوت بود، چيزى را مطالبه كند كه حق مشروع وى نباشد؟

(3) 2- چگونه ممكن است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاره تن خود را از امرى بازدارد كه به تكليف شرعيش بازمى گردد؟ زيرا اين امر، امّت را در معرض هلاكت قرار مى دهد و آن را به صحنه خصومتها مى كشاند.

(4)

3- غير ممكن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين حديث را از امام على عليه السّلام پنهان سازد، در حالى كه امام، نگهدارنده راز، باب مدينه علم، باب دار حكمت و قاضى ترين فرد است و پدر دو سبط آن حضرت بوده است و قطعا اگر اين حديث، بهره اى از صحت داشت، امام آن را مى دانست و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را از وى پنهان نمى ساخت.

(5) 4- اگر اين حديث، صحيح مى بود، بنى هاشم كه رازداران و خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند، آن را مى دانستند پس به چه جهتى پيامبر اين حديث را به آنان

______________________________

(1) بلاغات النساء، ص 19. اعلام النساء 4/ 116. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 6/ 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:317

ابلاغ نفرموده بود.

(1) 5- اگر اين حديث به هر مقدارى صحت مى داشت، بر امّهات مؤمنين پنهان نمى ماند در حالى كه آنها به «عثمان بن عفان» پيغام داده بودند تا ارثشان از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را براى آنان درخواست كند ...

اينها ايراداتى است كه در برابر اين حديث قرار دارند و آن را از نظر ضعف، در پايين ترين جايگاه قرار داده اند.

(2)

گفتگوى حضرت زهرا عليها السّلام با ابو بكر

دنيا بر پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنگ شد و از اقدامات سهمگينى كه ابو بكر بر ضد وى به كار گرفته بود، به شدّت ناتوان گرديد. راويان مى گويند آن حضرت، به خشم آمد و مقنعه بر سر كرد و چادر به خود پيچيد و همراه با جمعى از زنان خويشاوند و اطرافيان خويش در حالى كه پاى بر جامه هاى بلند خود مى نهاد و

در راه رفتن همچون پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله گام برمى داشت، پيش آمد تا اينكه بر ابو بكر وارد شد در حالى كه عدّه زيادى از مهاجرين، انصار و ديگران نزد او بودند.

پرده اى در برابرش كشيده شد و آن حضرت آهى كشيد كه آن قوم از آن ناله، سخت گريستند و مجلس، متلاطم گشت. به آنان مهلت داد تا گريه هايشان آرام گيرد و آشوب اشكشان به پايان آيد. آنگاه سخن خويش را با حمد و ستايش پروردگار آغاز نمود و همچون سيل روان، خطابه خود را ادامه داد آن گونه كه كسى شيواتر و رساتر از سخن وى نشنيده بود.

(3) حضرت زهرا عليها السّلام در سخنرانى بى نظيرش درباره معارف و فلسفه اسلام سخن گفت و به بيان علل احكام و حكمت تشريعات اسلامى پرداخت و اوضاع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:318

امتها را پيش از طلوع و درخشش نور اسلام، مورد شرح قرار داد كه در چه وضعى از ستيز با يكديگر، انحطاط، سستى خردها و فرومايگى انديشه ها بودند، خصوصا در جزيرة العرب دچار ذلّت و خوارى بودند و بر لبه گودالى از آتش قرار داشتند كه هر نوشنده اى آن را مزه مى كرد و هر طمعكارى بدان چشم داشت، هر شتابنده اى از آن بهره مى گرفت و در زير پاى هر رونده اى لگدمال مى شد و در زندگى اقتصاديش تا بدان حد از انحطاط رسيد كه اكثريت غالب، پوست جانور و مردار مى خورد و گنداب مى نوشيد و با اين حالت دردناك، در بندهاى فقر همچنان به خود مى پيچيد تا اينكه خداوند آنان را به وسيله پيامبر و رسولش صلّى اللّه عليه و آله نجات بخشيد و

آنها را به سوى واحدهاى تمدن، پيش راند و ايشان را سروران امتها و ملتها قرار داد و چه عظيم است فضل آن حضرت بر عرب و بر همه مردم ...

(1) سرور زنان عليها السّلام به فضيلت عموزاده اش حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام و جهاد درخشانش در يارى اسلام و دفاع از كيان آن اشاره فرمود در زمانى كه مهاجرين از قريش در رفاه زندگى، مطمئن و در امان بودند و هيچ نقشى در يارى رساندن به دعوت اسلامى نداشتند بلكه به تعبير آن حضرت، هنگام مصاف، پاى به فرار مى نهادند و از نبرد مى گريختند. و نيز در مورد اهل بيت، منتظر فرصتى بودند و پيش آمدن حوادث براى آنها را توقع داشتند.

(2) آن حضرت عليها السّلام در خطابه اش تأسف فراوان خود را از دگرگونى و انحراف مسلمين و پاسخگويى به انگيزه هاى هوا و غرور، اظهار داشت و پيشگويى نمود كه آنان با چه حوادث سهمگين و فجايع دردناكى روبه رو خواهند شد، در نتيجه خطاها و انحراف آنان در برابر آنچه خداوند برايشان خواسته بود كه به عترت، تمسك جويند. و پس از آنكه اين مطالب درخشان را بيان فرمود، به محروم شدن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:319

خويش از ارث پدرش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اشاره نمود و فرمود: «و شما اينك ادعا مى كنيد كه مرا از پدرم ارثى نباشد، آيا حكم جاهليت را مى خواهيد، در حالى كه چه حكمى از حكم خدا بهتر است براى قومى كه يقين مى ورزند».

(1) آيا شما نمى دانيد ...- آرى براى شما چون آفتاب روشن است- كه من دختر او هستم، واى بر شما اى

مسلمانان! آيا در ارث پدرم مغلوب واقع شوم؟

اى فرزند ابى قحافه! آيا اين در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث مى برى و من از پدرم ارث نبرم؟ به راستى كه امرى شگفت آورده ايد، آيا عمدا كتاب خدا را ترك نموده و آن را پشت سر خود رها كرده ايد آنجا كه مى فرمايد: «و سليمان وارث داوود شد»؟

(2) و آنجا كه داستان يحيى بن زكريا را بيان مى كند و مى گويد: «پروردگارا! از نزد خود به من فرزندى عنايت كن كه وارث من شود و از خاندان يعقوب ارث برد و او را اى پروردگارم! مورد رضايت خويش قرار ده».

و فرموده است: «و خويشاوندان در كتاب خدا به يكديگر اولى هستند».

و فرمود: «خداوند در مورد فرزندانتان شما را سفارش مى كند كه براى پسر مانند سهم دو دختر باشد».

و فرمود: «اگر كسى مالى را باقى گذارد، وصيت كند براى والدين و خويشان به نيكى كه اين حقى است بر اهل تقوا».

(3) و ادّعا كرديد كه نه بهره اى و نه ارثى از پدرم براى من باشد و نه خويشاوندى ميان ما! آيا خداوند شما را به آيه اى مخصوص گردانيد و پدرم را از آن خارج ساخت؟

يا اينكه مى گوييد: اهل دو ملّت (و مذهب) هستند كه از يكديگر ارث نمى برند؟ مگر من و پدرم اهل يك ملّت نيستيم؟ يا اينكه شما به خصوص

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:320

و عموم قرآن از پدرم و عموزاده ام داناتر هستيد؟

(1) سپس ابو بكر را مخاطب قرار داد و به وى فرمود: «آن را افسار شده و آماده، تحويل بگيريد تا روز حشر با تو روبه رو شود كه بهترين داور، خداوند باشد و ضامن،

محمد است و جاى وعده، قيامت مى باشد و در آن هنگام، تباهكاران زيان مى بينند و شما را سودى نخواهد بود پشيمان شويد: «و هر خبرى، جاى قرارى دارد و خواهيد دانست چه كسى را عذابى خواهد رسيد كه او را رسوا سازد و عذابى پايدار بر او دست يابد».

(2) آنگاه روى به گروه مسلمين نمود تا همتهاى آنان را به يارى طلبد و عزيمتهايشان را بيدار سازد تا حق او را طلب كنند و انتقامش را بگيرند، پس فرمود: «اى گروه جوانمردان! و اى بازوان امّت! و اى نگهدارندگان اسلام! اين چه بى تفاوتى است كه در حق من روا مى داريد؟ و اين چه خواب غفلتى است كه در برابر مظلوميّت من بدان دچار شده ايد؟ مگر پدرم رسول خدا نمى فرمود:

«شخص در رفتار با فرزندانش، محترم مى شود»، چه زود است كه چنين برگشته ايد و چه شتابان اين چنين روى گردانيده ايد در حالى كه شما بر آنچه در تلاش آن هستم، نيرويى داريد و بر آنچه مى خواهم و در پى آنم، قدرتى در اختيار شماست.

(3) آيا مى گوييد: محمد در گذشته؟ و اين فاجعه اى عظيم است كه اندوهش گسترده شده و شكافش بزرگ گشته و آنچه را او رشته بود، پنبه شده و زمين بخاطر رحلتش، تاريك گرديده و خورشيد و ماه دچار كسوف شده و ستارگان بخاطر اين مصيبت، پراكنده گشته اند و آرزوها بر باد رفته و كوهها زير و زبر شده اند، حرمتها تباه گشته و حريمها با رحلتش، شكسته شده اند كه به خدا سوگند آن بلايى عظيم و مصيبتى بزرگ است كه مانند آن، مصيبتى نباشد و فاجعه اى پيش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:321

نيايد كه كتاب

خداوند- جلّ شانه- آن را در بامداد و شامگاه به فرياد و فغان و به تلاوت و بيان، به گوش شما رسانده و پيش از او بر پيامبران و فرستادگان خداوند، گذشته و اين حكمى قطعى و قضائى حتمى است كه: «محمد جز پيامبرى نيست كه پيش از او رسولانى بوده اند پس اگر بميرد و يا كشته شود به گذشته خويش بازمى گرديد و هر كس به گذشته خويش بازگردد، زيانى به خدا نمى رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

(1) آنگاه به تشويق انصار پرداخت و آنان را به ياد جهاد درخشان و تلاش روشنگرشان در يارى رساندن به اسلام و حمايت از اهداف و اصول آن انداخت و از آنان خواست تا بپا خيزند و در برابر نظام حاكم بشورند، پس فرمود: «آه اى فرزندان بزرگان! آيا ميراث پدرم را به ناحق از من بستانند و شما مى بينيد و مى شنويد و در جلسات و مجالس خود مى نشينيد در حالى كه دعوت، شما را در بر مى گيرد و اطلاع از موضوع، شاملتان مى شود و شما عده اى زياد و با ساز و برگى فراوان و وسايل و قدرت داريد و سلاح و ابزار كارزار در اختيارتان مى باشد، فراخوانده مى شويد اما پاسخى نمى دهيد؟ فرياد را مى شنويد اما به كمك برنمى خيزيد در حالى كه شما به كارزار، موصوف و به خير و صلاح، معروف شده ايد.

(2) شما آن گروه برگزيده و ويژگان خاص ما اهل بيت هستيد، با عربها نبرد كرده و سختى و رنج را تحمل كرده ايد. با امتها كارزار نموديد و با ظلمتها به ستيز برخاستيد و ما پيوسته به شما امر مى كرديم و شما فرمان مى برديد

تا اينكه كار اسلام بالا گرفت و روزگار، به مراد گشت و فرياد شرك، خاموش و غرّش تباهى، آرام شد و شعله هاى كفر، فرو نشست و دعوت باطل از بين رفت و نظام دين محكم شد، پس اينك بعد از آن اظهار، سكوت اختيار كرده و بعد از آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:322

آشكارى، پنهان شده و در پى بى آن اقدام، پاى پس نهاده و بعد از ايمان، شرك ورزيده ايد؟ بدا به حال قومى كه: سوگندهاى خود را شكستند و به اخراج پيامبر همت كردند و آنان، خود ستيز با شما را آغاز نمودند. آيا از آنان بيمناك هستيد؟ در حالى كه خداوند شايسته است كه از او بيمناك گرديد اگر ايمان آورده باشيد.

(1) و هنگامى كه سستى انصار و فروپاشى آنان و عدم پاسخگويى آنها به نداى حق را مشاهده فرمود، شديدترين سرزنشها و سخت ترين گله ها و گلايه ها را متوجه آنان ساخت و فرمود: «همانا من گفتم آنچه را گفتم در حالى كه آگاهم كه چه خوارى بر شما دست يافته و چه بى وفايى بر دلهايتان چيره گشته است، اما اين جوشش نفس، خروش سينه، غرّش خشم و اتمام حجت بود، پس آن را داشته باشيد، با پشتى فكار و پاى پوشى تباه و ننگى پايدار با نشانى از خشم خدا و عارى ابدى و پيوسته به آتش فروزان خداوند كه بر درونها دست مى يابد و بر آنان گمارده شده است، آنچه را انجام مى دهيد، خداوند مى بيند: و آنان كه ستم كرده اند، خواهند دانست به چه وضعى گرفتار خواهند گشت.

(2) و من دختر آن كسى هستم كه شما را از عذابى سخت بيم داد:

پس عمل كنيد كه ما عمل كنندگانيم و منتظر باشيد كه ما نيز در انتظار هستيم «1».

(3) دلها به طپش افتاد و ديده ها درهم شد و جانها به تنگ آمد و مى رفت تا هواهاى رفته بازگردد و حق به جايگاه و معدنش بازآيد، ولى ابو بكر با زبان بازى معروف خود و با قدرت ديپلماسيش توانست بر اوضاع مسلّط شود و حكومتش را از انقلاب نگهدارد؛ زيرا وى با احترام و تكريم در برابر پاره تن

______________________________

(1) اعلام النساء 4/ 116- 119. بلاغات النساء، ص 12- 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:323

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اظهار نمود كه وى نسبت به آن حضرت، بيش از دخترش عايشه اخلاص دارد و در اعماق وجودش براى وى احترام و تقدير قايل است. و نيز اندوه عميق خود را بخاطر وفات پدرش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آشكار نمود و اينكه وى دوست مى داشت كه پيش از فوت پيامبر بميرد و به آن حضرت گفت كه وى اين اقدامات شديد در برابر او را به نظر خاص خود انجام نداده و به خواست خود بر مسند حكومت تكيه نزده بلكه اين رأى مسلمين و اجماع آنها بوده است!!! و بدين گونه بود كه دلها را پس از آنكه از وى رميده بودند، به سوى خود بازگرداند و آتش انقلاب را خاموش نمود و همه نشانه هايش را نابود ساخت.

(1)

دلايل حضرت زهرا عليها السّلام

دلايل حضرت زهرا عليها السّلام در مورد ميراث پدرش، بسيار محكم بود؛ زيرا استدلال آن حضرت به آيات محكمات، قابل رد و انكار نبوده است. آن حضرت، اولا: در مورد اينكه پيامبران، مورث بوده اند و اين امر، پدرش

را نيز شامل مى باشد، به دو آيه داوود و زكريا استناد جست كه اين دو آيه در مورد ارث دادن آنان، صريح مى باشند.

(2) ثانيا: ايشان به عموم آيات مربوط به ارث و عموم آيه وصيّت استناد نمودند كه بايد به عمومات آنها عمل كرد كه طبعا اين امر شامل پدرش نيز مى باشد و خروج وى از آنها فقط از باب تخصيص بلا مخصّص است. سپس براى آنان بيان كرد كه آنچه موجب تخصيص و خروج از اين عمومات مى گردد، فقط در موردى است كه وارث و مورث در دين مختلف باشند و به آنان فرمود:

«آيا اينكه مرا از ارث پدرم محروم نموده ايد بدين جهت است كه من و او اهل دو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:324

دين هستيم كه از هم ارث نمى برند؟ مگر من و او اهل يك دين نيستيم؟».

آن حضرت، با اين منطق، به بالاترين مرحله رسيد و برجسته ترين دلايل را در دفاع از حق خود ارائه فرمود.

(1)

مصادره فدك

در اينجا مطلب بسيار مهم ديگرى در زمينه اقتصادى باقى ماند و آن درآمدهاى «فدك» مى باشد كه همه نيازهاى عترت پاك را از نظر مخارج اقتصادى، برآورده مى ساخت و وسايل زندگى آسوده را براى آنان فراهم مى نمود، ولى اين نيز مصادره گرديد و درآمد آن به بيت المال افزوده گشت تا مبادا على عليه السّلام در مخالفت با نظام برپا شده، قدرتى پيدا نمايد.

(2) در اين بخش، مباحث بسيار مهمى وجود دارند كه در تحقيق آنها وقت فراوان صرف نموديم، اما آنها حذف شده اند و ما از اشاره به آنها خوددارى نموديم؛ زيرا خدا مى داند ما هيچ گونه علاقه اى به پرداختن به اين بحثهاى دردناك نداريم

جز اينكه مطالعه زندگى حضرت امام حسين عليه السّلام به صورتى منهجى، سالم و شامل، متوقف بر مطالعه اين حوادث است كه نقش مهم خود را در صحنه سياست اسلامى ادا نموده اند؛ زيرا همه آنها در يك فصل به هم پيوسته جريان داشتند و محنتها و مصيبتهاى فراوانى را به دنبال آوردند. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 324 مصادره فدك ..... ص : 324

3)

مصيبتهاى حضرت زهرا عليها السّلام

امواجى دردناك از غم و اندوه بر پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يادگار آن حضرت گذشت و اندوه بر دل دردمند رنج كشيده اش مستولى شد و ابرهاى تيره اى از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:325

افسوس و درد از فقدان پدر كه نزد وى از زندگى عزيزتر بود، بر او سايه افكند.

(1) آن حضرت، تربت پاك پدر را زيارت مى كرد و برگرد آن مى گشت در حالى كه سراسيمه و رنجور شده بود. خود را بر آن مى افكند و مشتى خاك از آن تربت طاهر بر مى گرفت و آن را بر ديدگان و بر چهره خود مى فشرد و بسيار مى بوييد و مى بوسيد و در خود، احساس آرامش مى كرد، آنگاه با سوز و گداز بسيار، مى گريست و با صدايى اندوهبار مى سرود:

ما ذا على من شمّ تربة احمدان لا يشمّ مدى الزمان غواليا

صبّت علىّ مصائب لو انّهاصبّت على الأيّام صرن لياليا

قل للمغيّب تحت اطباق الثرى ان كنت تسمع صرختى و ندائيا

قد كنت ذات حمى بظلّ محمّدلا اختشى ضيما و كان جماليا

فاليوم اخضع للذليل و اتّقى ضيمى و ادفع ظالمى بردائيا

فاذا بكت قمريّة فى ليلهاشجنا على غصن بكيت صباحيا

فلأجعلنّ الحزن بعدك مؤنسى و لأجعلن الدمع فيك وشاحيا «1» «بر آنكه تربت احمد را

ببويد، باكى نيست كه در همه روزگار، عطرها را نبويد».

«بر من مصيبتهايى وارد گشته كه اگر بر روزها فرود مى آمدند، به شبها تبديل مى شدند».

«به آنكه در زير خاك پنهان شده بگو اگر فرياد و صداى مرا مى شنوى».

«من در سايه محمد، پناهى داشتم كه از سختى، بيمى به خود راه نمى دادم و او زيور من بود».

______________________________

(1) ابن شهر آشوب، مناقب 1/ 242.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:326

«و امروز در برابر ذليلان، ستم مى كشم و از رنج خود نمى توانم سخن بگويم و با جامه هايم ستمگرم را دور مى سازم».

«پس هرگاه كبوتر قمرى، شب هنگام به اندوه بر شاخه اى بگريد، من به هنگام صبح مى گريم».

«پس از تو، اندوه را مؤنس خود قرار مى دهم و از فراق تو اشك را شمايل خود مى سازم».

(1) اين ابيات، به روشن ترين و صادقانه ترين تصوير، دردها و اندوههاى زهرا عليها السّلام را نمايان مى سازد؛ زيرا نمايانگر غمهاى جانكاه آن حضرت در فراق پدرش مى باشد، پدرى كه او را به اخلاص دوست مى داشت و پدر نيز مخلصانه وى را دوست مى داشت و اگر دردهاى جانكاهش بر روزها فرو ريخته مى شد، زيور از خود، دور مى نمودند ...

(2) اين ابيات اندوهگين، همچنين درجه و جايگاهش را در روزگار پدرش مشخص مى سازند كه آن حضرت از عزيزترين و بلندمرتبه ترين زنان مسلمين بود. اما پس از آنكه پدرش را از دست داد، آن قوم، جايگاهش را ناديده گرفتند و بر بى توجهى به منزلتش، همدست شدند تا آنجا كه آن حضرت در برابر ذليلان، ستم كشيد و در اظهار مظلوميت خويش با جامه هايش از خود دفاع مى كرد؛ زيرا كسى نبود تا از او حمايت كند و براى آن حضرت، مدافعى

مطمئن وجود نداشت.

(3) آن حضرت، به گريه و اندوه، پناه برد تا آنجا كه از بكّايين خمس (گريندگان پنج گانه) «1» به شمار آمد كه اندوه و رنج را در اين زندگى به نمايش

______________________________

(1) «بكاءون خمس» عبارتند از: آدم، يعقوب، يوسف، على بن الحسين و فاطمه عليهم السّلام، اين مطلب در بحار آمده است: 12/ 264. 12/ 311. 82/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:327

گذاشتند. درد و اندوه آن حضرت، در فقدان پدر، چنان بود كه وقتى «انس بن مالك» اجازه گرفت تا در مصيبت عظيمش او را تسليت دهد و او از كسانى بود كه در خاكسپارى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شركت داشت، آن حضرت به وى فرمود: «انس بن مالك هستى؟» گفت: آرى اى دختر پيامبر خدا! پس آن حضرت در حالى كه با سوز دل سخن مى گفت، به وى فرمود:

«چگونه دلتان آمد كه بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خاك بريزيد؟» «1».

(1) انس، سخن خود را ناتمام گذاشت و سراسيمه در حالى كه اشك مى ريخت و در عالمى از درد و رنجها غرق گشته بود، خارج شد.

پاره تن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ابن عمش حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اصرار ورزيد تا پيراهنى را كه پدرش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را در آن غسل داده بود، به وى نشان دهد.

(2) آن حضرت، پيراهن را نزد وى آورد. آن را مشتاقانه گرفت و فراوان بوسيد و بوييد؛ زيرا عطر پدرش را كه از وى دور شده و در آرامگاه ابديش آرميده بود، در آن مى يافت. پيراهن را بر دو چشم خويش

نهاد و دل پاكش، از درد غم و اندوه، پاره پاره مى گشت و همچنان بود تا از هوش برفت ...

(3) يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روشنايى روز و تاريكى شب، مى گريست و شبح پدرش در هر زمانى از زندگى كوتاهش به همراه وى بود تا آنجا كه بنا به گفته مورخان، گريه هايش بر آن قوم گران آمد و از او به نزد حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام شكايت بردند و از او خواستند تا حضرت زهرا براى

______________________________

(1) ابن ماجه، سنن، 1/ 522، عسقلانى، المواهب اللدنيّة 4/ 563.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:328

گريه هايش وقت خاصى را قرار دهد؛ زيرا آنها آرام و قرار ندارند.

(1) امير مؤمنان عليه السّلام با آن حضرت سخن گفت و وى، او را اجابت نمود و هنگام روز به خارج مدينه مى رفت و دو فرزندش حسن و حسين عليهما السّلام را با خود مى برد و زير درختى از درختان مى نشست و در سايه آن، بر پدر خويش در طول روز مى گريست و هرگاه غروب آفتاب نزديك مى شد، حسنين به همراه پدرشان در پيشاپيش وى حركت مى كردند و او به خانه خود بازمى گشت آنجا كه اندوه و رنج سايه افكنده بود. آن قوم، به سوى آن درخت شتافتند و آن را قطع كردند و آن حضرت در گرماى آفتاب مى نشست و بر پدر مى گريست تا اينكه امير المؤمنين عليه السّلام براى آن خانه اى ساخت و آن را «بيت الاحزان» ناميد تا نشانى از رنج آن حضرت در طول زمان باقى بماند. به حضرت قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله منسوب است كه در مورد آن فرمود:

ام

ترانى اتخذت لا و علاهابعد بيت الاحزان بيت سرور «آيا مرا مى بينى، نه، سوگند به عظمتش كه بعد از بيت الاحزان، خانه شادى گزيده باشم؟» (2) محبوب دل رسول خدا، روز را در آن خانه اندوهناك به سر مى برد و با پدر، راز و نياز مى گفت و با تلخى و رنج بسيار بر او مى گريست و چون شب فرا مى رسيد، على عليه السّلام مى رفت و او را همراه با دو فرزندش حسن و حسين به خانه بازمى گرداند.

(3) اندوه جانكاه بر پاره تن پيامبر و گل او اثر كرد تا آنجا كه بيماريها وى را رنجور ساختند و وى را بسترى كردند. آن حضرت، ديگر نمى توانست از جاى برخيزد و بر پاى خود بايستد پس جمعى از بانوان از زنان مسلمين به عيادتش رفتند و به آن حضرت گفتند: اى دخت پيامبر خدا! امروز از بيمارى خود چگونه هستى؟

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:329

(1) آن حضرت، نگاهى به آنان افكند و با صدايى آهسته و اندوهگين به آنها فرمود: «از دنياى شما بيزار و از فراق شما شادم، با اندوهى از شما به ديدار خدا و رسولش مى روم كه نه حقى براى من حفظ و نه اقدامى براى من مراعات گشت، نه وصيت، پذيرفته آمد و نه حرمتى در نظر گرفته شد ... «1»».

(2) سكوتى سهمگين بر آن زنان چيره گشت و اندوهى سخت بر چهره هايشان نشست و چشمهايشان به اشك غرقه گرديد و با قدمهايى سنگين به سوى خانه هايشان رفتند و سخنان زهراى پيامبر را به شوهرانشان گفتند كه اثر آن كلمات از ضربه هاى شمشير سخت تر بود؛ زيرا آنان مقدار تقصير خود را در

برابر يادگار پيامبرشان دانستند.

(3) بعضى از همسران پيامبر به عيادتش رفتند و به او گفتند: اى دختر رسول خدا! ... براى ما در غسل خود بهره اى قرار ده آن حضرت، خواسته آنان را نپذيرفت و فرمود: «آيا مى خواهيد در مورد من همانند آنچه درباره مادرم گفتيد، بگوييد؟ من حاجتى به حضور شما ندارم».

(4)

به سوى بهشت برين

بيماريها بر يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پياپى گشت و اندوه، تن نحيف رنج كشيده اش را ناتوان ساخت تا آنجا كه تواناييش را از دست داد و ديگر نمى توانست از بستر خود برخيزد و همچون گلهاى تشنه به پژمردگى مى گراييد؛ زيرا مرگ، شتابان به سوى او مى آمد در حالى كه وى در عنفوان جوانى بود،

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:330

هنگام ديدار نزديك ميان وى و پدرش فرا مى رسيد، پدرى كه از او دور شده و همراه وى، عواطف سرشارش نيز دور گشته بود.

(1) زمانى كه طلايع رحلتش از اين زندگى برايش آشكار گشت، عموزاده اش امام امير المؤمنين عليه السّلام را خواست و وصيت خود را به آن حضرت گفت كه ضمن آن آمده بود: بدن مقدسش را در تاريكى شب به خاك سپارد و اينكه هيچ يك از آنان كه بر وى ستم كرده بودند در تشييع او شركت نكنند؛ زيرا آنها دشمنان وى و دشمنان پدرش بودند، آن گونه كه آن حضرت تعبير فرمود. و نيز به آن حضرت گفت كه بعد از وى با خواهرزاده اش «امامه» ازدواج كند؛ زيرا وى به سرپرستى حسن و حسين كه نزد وى از زندگى، عزيزترند، خواهد پرداخت و از آن حضرت خواست تا جاى قبرش را پنهان كند

تا نشانى غير قابل تأويل از خشم آن حضرت، در طول روزگاران براى نسلهاى آينده باقى بماند.

امام انجام همه خواسته هايش را ضامن گرديد و غرق در اندوه و غمها از نزد آن حضرت دور شد.

(2) پاره تن رسول صلّى اللّه عليه و آله به «اسماء بنت عميس» راز گفت و به وى فرمود: «من آنچه را براى زنان پس از مرگشان انجام مى دهند، نمى پسندم؛ زيرا رسم اين بود كه جامه اى بر روى زن مى انداختند و وضع او را براى هر كه مى ديد، مشخص مى ساخت و حضرت، اين امر را دوست نمى داشت و مى خواست براى وى تابوتى ساخته شود كه بدن وى در آن نمايان نباشد، پس اسما براى وى تختى ساخت كه هر كس در آن باشد، پوشيده مى گردد، وى آن را هنگام اقامت در حبشه، مشاهده كرده بود.

(3) هنگامى كه آن حضرت به آن نگاه كرد، از آن شاد شد و تبسمى فرمود و اين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:331

نخستين لبخندى بود كه از آن حضرت پس از رحلت پدرش مشاهده مى شد «1».

در آخرين روز از زندگى آن حضرت، اندكى بهبودى در او مشاهده مى شد و آن حضرت، شادى و سرور خود را آشكار مى كرد؛ زيرا دانسته بود كه در آن روز به پدرش ملحق مى شود. پس، دو فرزندش را شستشو داد و براى آنها غذايى تهيه كرد كه براى آن روزشان كافى بود و به آنها گفت تا براى زيارت قبر جدشان خارج شوند، در حالى كه آخرين نگاه را بر آنها مى انداخت و قلبش از درد و وجد، در رنج بود.

(1) حسنين، خارج شدند و در دل، احساسى مبهم داشتند. آنان

نشانه هاى هولناكى را دريافتند كه آنها را غرق در غم و اندوه ساخت. پاره تن پيامبر روى به سلمى بنت عميس [اسماء بنت عميس] كه پرستارى و خدمتش را بر عهده داشت، كرد و به او گفت: «اى مادر!».

او گفت: بله، اى محبوب پيامبر خدا! فاطمه فرمود: «جهت غسل، آبى برايم آماده ساز».

او برخاست و براى وى آب آورد و آن حضرت، غسل نمود و باز به وى فرمود: «جامه هاى جديدم را برايم بياور».

جامه هايش را به وى داد و آن حضرت بار ديگر به او گفت: «بستر مرا در وسط منزل قرار ده».

(2) سلمى [اسما] سخت مضطرب شد و لرزه بر اندامش افتاد؛ زيرا دانست كه مرگ يادگار پيامبر فرا رسيده است.

سلمى [اسما] آنچه را از وى خواسته بود، برايش فراهم ساخت پس؛ آن

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 162.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:332

حضرت در بستر خود آرميد و روى به قبله نهاد با صدايى آرام به سلمى گفت:

«اى مادر! من اينك در خواهم گذشت. من خود طهارت يافته ام پس كسى جامه از من برنگيرد».

(1) آنگاه به تلاوت آيات خداوند حكيم پرداخت تا اينكه جان به جان آفرين تسليم كرد و آن روح عظيم به سوى پروردگارش عروج كرد تا با پدر خويش ديدار كند، پدرى كه پس از او زندگى را دوست نمى داشت.

آن روح، به بهشت و رضوان خداوند شتافت، روحى كه در زير آسمان اين دنيا در هيچ يك از دورانهاى زندگى همانند او كسى در قداست، فضيلت، شرف و عظمت يافت نشده است و با وفات وى، آخرين كسى كه از نسل رسول خدا در جهان هستى بود، از زندگى رخت بر بست.

(2)

حسنين به خانه بازگشتند ولى مادر خود را نيافتند. آنان به سوى سلمى شتافتند و از وى درباره مادرشان پرسيدند و او غرق در گريه و زارى بود، ناگهان به آنها گفت: «اى سروران من! مادرتان درگذشته است، پدرتان را با خبر سازيد».

(3) اين خبر، همچون صاعقه اى براى آن دو بود. آنان به سرعت به سوى بدن پاك او شتافتند و حسن خود را بر او افكند در حالى كه مى گفت: «اى مادرم! با من سخن بگو پيش از آن كه جانم از بدن خارج شود».

و حسين خويشتن را بر او انداخت و در حالى كه گريان بود مى گفت: «اى مادرم! من فرزند تو حسين هستم، با من سخن بگو پيش از آنكه قلبم شكافته شود».

(4) اسما بر آنان بوسه مى زد و آنان را تسليت مى گفت و از آنها مى خواست كه فورا به سوى پدرشان بروند و او را با خبر سازند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:333

آن دو به سوى مسجد جدشان رسول اللّه روان شدند و هنگامى كه به مسجد نزديك شدند صداى گريه خود را بلند كردند.

(1) مسلمين به استقبالشان آمدند و گمان كردند كه آن دو جدشان را به ياد آورده اند، پس به آنها گفتند: «اى فرزندان رسول خدا! چه چيزى شما را مى گرياند؟ شايد به جايگاه جدتان نظر كرده و به اشتياق وى گريسته ايد؟».

آنها پاسخ دادند: «مگر نه اين است كه مادرمان فاطمه درگذشته است؟».

(2) امام امير المؤمنين عليه السّلام مضطرب گشت و اين خبر دردناك، وجودش را لرزاند و فرمود: «اى دخت محمد! به چه كسى دلدارى جويم؟ من به وجود تو تسلّى مى يافتم و اينك بعد از تو،

به چه كسى تسليت جويم؟».

آنگاه به سرعت، در حالى كه اشك مى ريخت به سوى خانه شتافت و هنگامى كه نگاهى بر بدن پاك دخت محبوب رسول خدا افكند، چنين سرود:

لكل اجتماع من خليلين فرقةو كلّ الذي دون الفراق قليل

و ان افتقادى فاطما بعد احمددليل على ان لا يدوم خليل «براى جمع شدن هر دو دوستى، جدا شدنى باشد و هر آنچه كمتر از جدائى باشد، اندك است».

«و اينكه من فاطمه را بعد از پيامبر از دست داده ام، دليلى است بر اينكه هيچ دوستى، پايدار نمى ماند».

(3) مردم از هر سوى به طرف خانه امام شتافتند در حالى كه بر يادگار پيامبر اشك مى ريختند؛ زيرا با مرگ آن حضرت، آخرين صفحه از صفحه هاى نبوت درهم پيچيده شده بود. آنان با درگذشت حضرت زهرا، عطوفت و مهربانى پيامبر نسبت به خودشان را به ياد آوردند. يثرب از فرياد و ناله به لرزه افتاده بود.

(4) امام به سلمان فارسى فرمود تا به اطلاع مردم برساند كه خاكسپارى پاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:334

تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امشب به تأخير افتاده است. مردم پراكنده شدند.

(1) عايشه پيش آمد تا به خانه امام وارد شود و آخرين نگاه را بر بدن پاره تن پيامبر بيندازد، اما اسما او را بازداشت و به وى گفت: «به من گفته است كه هيچ كس بر او وارد نشود ...» «1».

(2) هنگامى كه پاسى از شب گذشت، امام برخاست و آن بدن طاهر را غسل داد، اسما و حسنين همراه وى بودند در حالى كه دلهايشان به سوز اندوه گداخته بود و پس از آنكه آن حضرت را در كفن قرار

داد، فرزندان خردسالش را كه هنوز از محبت مادر سيراب نگشته بودند، فرا خواند تا آخرين نگاه را بر او افكنند آنگاه كه زمين از شدت فرياد و ناله هايشان مى لرزيد ...

(3) پس از پايان وداع، امام، كفن را گره زد و هنگامى كه آخرين بخش شب فرا رسيد، برخاست و بر آن حضرت نماز گزارد و سپس به افراد بنى هاشم و ياران خالص خود فرمود تا آن بدن مقدس را به آرامگاه ابديش حمل كنند و هيچ كس را بجز آن عده برگزيده از ياران و اهل بيتش را با خبر نساخت. آنگاه آن حضرت را در قبر نهاد و بر او خاك ريخت و در كنار قبر ايستاد در حالى كه زمين را با اشك چشمانش سيراب مى ساخت و اين كلمات را كه بيانگر غم و اندوه آن حضرت بر اين سوگ لخراش بود، بر زبان آورد:

(4) «سلام بر تو اى رسول خدا! از سوى من و از سوى دخترت كه به جوار تو آمده و آنكه با شتاب، به تو پيوسته ... اى رسول خدا! شكيبايى من در برابر فقدان دخت برگزيده ات اندك شده و پايداريم ناچيز گشته است جز اينكه من به فراق عظيم و مصيبت سنگينت جاى تسلّى دارم؛ زيرا به دست خود تو را در قبر نهادم

______________________________

(1) ابن شهر آشوب، مناقب 3/ 365.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:335

و جان تو ميان سينه و گردنم، به ملكوت پيوست. انا للّه و انّا اليه راجعون، يادگار بازگرفته و گروى بازپس داده شده است، اما اندوه من جاويدان و شبهاى من به دور از خواب باشد تا اينكه خداوند براى من

سرايى را كه تو در آن اقامت دارى، برگزيند. دختر تو از همدستى امّت در ستم به وى، باخبرت خواهد ساخت پس، از او بسيار پرس و حال را از او جويا شو ... و اين در حالى است كه هنوز مدتى نگذشته و ياد تو از بين نرفته است و سلام بر هر دوى شما سلام وداع گوينده اى كه جفاكننده و بيزار شونده نيست، پس اگر دور شوم نه از روى ملامت باشد و اگر اقامت نمايم نه از روى سوء ظن است به آنچه خداوند شكيبايان را وعده فرموده ...» «1».

(1) اين سخنان، سرشارند از دردى جانكاه و اندوهى عميق كه آن حضرت در آنها به پيامبر شكايت برده است از آنچه بر دخت گرانقدرش از مصيبتها و دردها وارد شد و از آن حضرت مى خواهد تا از او بسيار جويا شود تا وى را از ظلم و ستمى كه بر او در آن مدت كوتاهى كه زنده بوده است، روا داشتند، با خبر سازد.

(2) همچنين آن حضرت- سلام اللّه عليه- اندوه جانفرسايش را از فقدان پاره تن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام فرمود؛ زيرا در اندوهى دائم بود كه آتش درد آن، خاموش نمى گشت تا اينكه به جوار خدا ملحق شود.

(3) امام، از كنار قبر صديقه دور شد، اما نه از روى بى ميلى و يا كراهت، بلكه بخاطر پاسخ مثبت دادن به تعاليم اسلامى است كه شكيبايى را فرمان مى دهد.

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 182.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:336

(1) امام، اندوه و غمگين به خانه خويش بازگشت در حالى كه كودكان خود را مى ديد كه به

سختى بر مادرشان زار زار مى گريستند و اين امر، غمهايش را تازه مى كرد. آن حضرت عليه السّلام ترجيح داد كه از مردم، دورى گزيند و در هيچ امرى از امور آنان شركت ننمايد؛ زيرا از آن قوم روى برگردانده و آنان نيز از وى روى برتافته بودند و در هيچ كارى از كارهايشان او را شركت نمى دادند مگر موقعى كه دچار مشكلى مى شدند و از حل آن بازمى ماندند، ناچار به سوى آن حضرت مى شتافتند تا از سرچشمه دانشش، جرعه اى برگيرند.

(2) طبيعى است كه براى كودك، چيزى غم افزاتر و هيچ امرى سخت تر از فقدان مادر مهربانش نيست چرا كه با از دست دادن وى، همه آروزهاى زندگيش را از دست رفته مى بيند.

(3) امام حسين عليه السّلام در اوان خردسالى، شاهد مصيبتهاى عظيمى بود كه بر مادرش وارد گرديد و اين دردها آثارى عميق و دردناك بر جان وى نهاد. اين حوادث، براى وى روشن ساخت كه مردم چه خواسته ها و مقاصدى دارند و اينكه آنها به سوى حق نمى شتابند بلكه در پى مطامع و شهوات خويش هستند.

(4)

واليان و حاكمان ابو بكر

دستگاه ادارى در زمان ابو بكر، تحت نفوذ خواستهاى عمر بن خطاب بود؛ زيرا وى برنامه ريز سياست دولت و تعيين كننده برنامه هاى داخلى و خارجى آن بود و ابو بكر به وى اعتماد نمود و همه مهام حكومت را به او سپرده بود به طورى كه هيچ تصميمى نمى گرفت و هيچ اقدامى نمى نمود مگر با نظر و مشورت عمر و نيز هيچ حاكمى را بدون اطلاع وى منصوب نمى كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:337

(1) تعيين حاكمان براى مناطق و سرزمينهاى اسلامى يا سپردن هر منصب حسّاس نظامى به

هر كسى، تنها پس از اطمينان به وى و احراز اخلاص او نسبت به نظام حاكم و برنامه هاى سياسيش صورت مى گرفت و هر كس كمترين نظر مخالف خواسته هاى دولت داشت، براى هيچ كارى از كارها نامزد نمى گرديد.

(2) مورخان مى گويند: ابو بكر، «خالد بن سعيد بن عاص» را از فرماندهى سپاهى كه براى فتح شام فرستاده بود، معزول ساخت و هيچ موجبى براى عزل وى وجود نداشت جز اينكه عمر او را از تمايلش نسبت به على آگاه ساخت و مواضع وى را در روز سقيفه كه مخالف ابو بكر بود، برايش بيان كرد «1».

(3) ابو بكر، هيچ سمت يا منصبى را براى كسى از هاشميان در نظر نگرفت و عمر در گفتگويش با ابن عباس از علت اين محروميت، پرده برداشت از اينكه او مى ترسيد اگر بميرد و كسى از هاشميان بر سرزمينى از سرزمينهاى اسلامى حاكم باشد، در امر خلافت، وضعى نامطلوب پيش آيد «2».

همچنين انصار را از مقامات دولتى محروم ساخت و آن به سبب تمايلات شديد آنان نسبت به على عليه السّلام بوده است. (4) اما عمّال و حاكمان وى غالبا از خاندان اموى بودند و آنها عبارتند از:

1- ابو سفيان: او را به حكومت منطقه اى گماشت كه در آخرين حد از حجاز و آخرين بخش از نجران بود «3».

2- يزيد بن ابى سفيان: او را به عنوان حاكم شام تعيين نمود «4» مورخان

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 58- 59.

(2) مروج الذهب (چاپ شده در حاشيه ابن اثير) 5/ 135.

(3) بلاذرى، فتوح البلدان، ص 103.

(4) ابن اثير، تاريخ 2/ 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:338

گفته اند: او را تا خارج مدينه بدرقه

كرد.

3- عتاب بن اسيد: ابو بكر او را به عنوان حاكم مكه تعيين نمود «1».

4- عثمان بن ابى العاص: او را حاكم طائف قرار داد «2» و از آن روز، ستاره امويان بالا گرفت و وجود خود را- كه در سايه اسلام از دست داده بودند- بازيافتند.

(1) ناظران، از سياست ابو بكر در محروم ساختن بنى هاشم از تصدى پستهاى دولتى و سپردن آنها به عناصر اموى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مخالفت و در همه مواضع با آن حضرت مبارزه كرده بودند، اظهار شگفتى نمودند.

(2) «علائلى» مى گويد: «خاندان تيم با پيروزى ابو بكر، پيروز نگشتند بلكه تنها امويان پيروز شدند و دولت را با شيوه خود شكل دادند و در سياست خود، تبعيض روا داشتند در حالى كه آنها- همان گونه كه مقريزى در رساله خويش النزاع و التخاصم سخن گفته است- از حكومت دور بودند» «3».

(3) شايستگيهاى ديپلماتيك و احاطه به امور اداره و حكومت و آشنايى به مسائل دين، نزد بسيارى از مهاجرين و انصار از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فراوان موجود بود و مناسب تر اين بود كه آنان در مناصب دولتى تعيين مى گرديدند و خاندان اموى از حكومت دور نگهداشته مى شدند تا جامعه اسلامى از حيله ها و شرهاى آنان در امان بماند.

______________________________

(1) الاصابة 2/ 444.

(2) ابن اثير، تاريخ 2/ 421.

(3) الامام الحسين، ص 191.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:339

(1)

سياستهاى مالى ابو بكر

پيش از آنكه به سياست مالى ابو بكر بپردازيم، دوست داريم به سياست مالى برنامه ريزى شده در اسلام اشاره اى داشته باشيم كه هدف از آن، از بين بردن فقر و مبارزه با محروميّت و ايجاد

پيشرفت اقتصادى مى باشد به نحوى كه فرصتهاى همسان براى همه شهروندان به وجود آيد به طورى كه هيچ سايه اى از بينوايى و نياز، باقى نماند و همگان در محيطى سرشار از آسايش و رفاه، زندگى نمايند.

(2) مهمترين چيزى كه اسلام بدان اهتمام مى ورزيد، ملزم ساختن حاكمان به احتياط در اموال دولت بود و به هيچ روى براى آنان جايز نبود كه براى خود چيزى از آن اموال را برگزينند. و نيز آنان اجازه نداشتند چيزى از اموال را براى استحكام بخشيدن به حكومت و قدرت خويش، مصرف نمايند.

(3) نشانه عمومى اين سياست، مساوات در بخشش به مسلمين بود و رئيس دولت، حق نداشت قومى را بر ديگران ممتاز سازد چرا كه اين امر، تفاوت طبقاتى را به وجود مى آورد و بحرانهاى حادّى را در اقتصاد عمومى مى آفريد و اجتماع را در معرض بسيارى از مصيبتها و گرفتاريها قرار مى داد.

(4) مورخان مى گويند: ابو بكر در بخشش ميان مسلمين، مساوات را معمول داشت و از سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين زمينه منحرف نگشت، امّا بعضى از موارد ذكر شده با اين امر، منافات دارد، زيرا وى آنچه را از اموال صدقه در اختيار داشت براى كسب عواطف ابو سفيان كه با پول، خريدوفروش مى شدند، به وى بخشيد «1». و نيز بخشى از اموال را ميان مهاجران و انصار تقسيم كرد و بخشى از

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 318.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:340

اموال را به وسيله زيد بن ثابت براى زنى از بنى عدى فرستاد و آن زن از آن امر در شگفت شد و گفت: اين چيست؟

گفتند: قسمتى است كه ابو بكر

براى زنان تقسيم نموده است.

او گفت: آيا براى دين به من رشوه مى دهيد؟ به خدا قسم! چيزى از آن را نمى پذيرم و آن مال را به وى بازگرداند «1».

اينها بعضى از ايراداتى است كه برخى منتقدان سياستهاى مالى ابو بكر ذكر نموده اند.

(1)

سپردن خلافت به عمر

حكومت ابو بكر چندان طول نكشيد و پس از گذشت بيش از دو سال بر حكومتش، بيماريها بر وى عارض گرديد و تصميم گرفت امور خلافت را به همكار خود، «عمر بن خطاب» بسپارد، ولى در اين امر، با مخالفت بسيارى از صحابه روبه رو شد، از جمله طلحه به سوى او روى آورد و گفت: «به پروردگارت چه چيزى خواهى گفت، در حالى كه تندخوى سنگدلى را بر ما حاكم بسازى كه جانها از او متنفر و دلها از وى بيزار است؟» «2».

(2) ابو بكر ساكت شد و طلحه به اعتراض خود ادامه داد و گفت: «اى خليفه رسول اللّه! ما تندخويى او را در زمان حيات تو تحمل نمى كرديم و تو مانعش مى شدى، پس حال ما با وى چگونه است در حالى كه تو مرده باشى و او خليفه باشد ...» «3».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 53.

(2) شرح نهج البلاغه 1/ 164.

(3) شرح نهج البلاغه 6/ 343 (چاپ دار احياء الكتب العربيه).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:341

(1) بسيارى از مهاجرين و انصار به سوى ابو بكر شتافتند و مخالفت خود را با خلافت عمر، اعلام نموده گفتند: «مى بينيم عمر را بر ما خليفه قرار داده اى در حالى كه تو او را شناخته و زشتيهايش را در ميان ما دانسته اى، آن هم در زمانى كه تو در ميان ما بوده اى، پس چگونه

است اگر از ميان ما بروى؟ تو به لقاى خداوند عز و جل مى روى و از تو خواهد پرسيد، تو چه خواهى گفت؟».

ابو بكر به آنان پاسخ داد: «اگر خداوند از من بپرسد، خواهم گفت بر آنها خليفه قرار داده ام آن را كه به نظر من بهترينشان بوده است ...» «1».

(2) بنا به گفته محققان، براى ابو بكر صحيح تر اين بود كه به احساسات اكثريت قاطع مسلمين توجه مى كرد و تنها پس از كسب رضايت و وحدت كلمه آنان و يا پس از مشورت با صاحبان حلّ و عقد و در عمل به قاعده شورا، نسبت به تعيين كسى به عنوان خليفه، اقدام مى نمود، ولى وى به احساسات شخصى خود كه سرشار از دوستى نسبت به عمر بود، عنايت داشت و براى آگاه شدن از نظر مسلمين از «معقيب دوسى» پرسيد: «مردم در مورد تعيين عمر به عنوان خليفه چه مى گويند؟» او گفت: «عده اى مخالف و عده اى موافق هستند».

ابو بكر گفت: «مخالفان بيشترند يا موافقان؟».

وى گفت: «البته كه مخالفان بيشتر هستند» «2».

(3) و با وجود اطلاع وى از اينكه اكثريت مردم در اين امر بر او اعتراض داشتند، چگونه است كه او را بر آنان تحميل نمود و به آنها آزادى انتخاب شخصى براى رياست حكومت را واگذار ننمود؟

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 25. طبرى 3/ 433.

(2) الآداب الشرعية و المنح المرعية 1/ 42.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:342

(1) به هر حال، هنگام بيمارى ابو بكر، عمر همراه او بود و هيچ گاه از او دور نمى شد تا مبادا كسى بر او تأثير بگذارد.

وى گفتار و نظر ابو بكر را در انتخاب خود تقويت مى نمود

و مى گفت:

«اى مردم! بشنويد و گفته خليفه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را اطاعت نماييد» «1».

(2) ابو بكر از «عثمان بن عفان» خواست تا فرمانش را در مورد عمر براى مردم بنويسد. عثمان، آنچه را وى املا نمود، نوشت كه متن آن بدين شرح بود:

«اين است آنچه ابو بكر بن ابى قحافه وصيت نمود كه آخرين وصيت وى در دنيا هنگام ترك آن و نخستين وصيت او در آخرت هنگام ورود به آن بوده است.

همانا من، عمر بن خطاب را به عنوان خليفه بر شما قرار دادم، پس اگر او را عادل ببينيد، اين گمان من به او و اميد من به وى مى باشد و اگر دگرگون سازد و تغيير دهد، پس من خير را خواسته و از غيب آگاه نبوده ام: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ «2»؛ «و آنان كه ستم كنند خواهند دانست كه به چه سرنوشتى خواهند رسيد ...» «3».

(3) ابو بكر، نامه را امضا كرد و آن را به عمر سپرد. عمر آن را گرفت و شتابان به مسجد شتافت تا آن را براى مردم بخواند. مردى كه از حالت وى در شگفت شده بود، به وى گفت: «اى ابا حفص! چه چيزى در اين نامه وجود دارد؟».

(4) عمر از مضمون آن اظهار بى اطلاعى نمود ولى تأكيد كرد كه خود وى به مفاد آن ملتزم است و گفت: «نمى دانم، ولى من نخستين كسى هستم كه شنيد و اطاعت كرد ...».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 3/ 429.

(2) شعرا/ 227.

(3) الامامة و السياسة 1/ 24. ابن سعد، طبقات 3/ 429. طبرى، تاريخ 3/ 429.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:343

(1) آن مرد

نگاهى به وى انداخت و در حالى كه از واقعيت امر آگاه شده بود، گفت: «ولى به خدا قسم من مى دانم كه چه مطلبى در آن وجود دارد، تو در سال اوّل او را امير ساختى و او امسال تو را امارت مى دهد» «1».

عمر به مسجد شتافت و فرمان را براى مردم خواند و بدين گونه امر خلافت، به آسانى و بدون معارضى، براى وى مسلّم گشت جز اينكه اين وضع، اندوهى عميق بر دل حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام نشاند و آن حضرت عليه السّلام سالها بعد، رنجهاى خود را در خطبه شقشقيه خويش چنين بيان فرمود:

«پس صبر كردم در حالى كه خارى در چشم و استخوانى در گلو داشتم و مى ديدم كه ميراث من غارت مى شد تا اينكه آن اولى پى كار خود رفت و امر (خلافت) بعد از خود را به فلان كس (يعنى عمر)، سپرد. (و آنگاه قول اعشى را شاهد مثال آورد و فرمود:)

شتان ما يومى على كورهاو يوم حيان اخى جابر «برابر نيستند آن روز كه من سوار بر شتر، راههاى سخت را طى مى كنم و آن روزى كه در كنار حيان برادر جابر (آسوده) به سر مى برم».

و شگفتا! در حالى كه خود در هنگام حيات، خود را از آن معاف مى طلبد، پس از مرگ خود، آن را به عهده ديگرى قرار مى دهد و چه محكم اين دو دو پستانش را با هم گرفته اند ...» «2».

(2) اين كلمات، ميزان غمها و دردهاى آن حضرت را در مورد از بين رفتن حقش نشان مى دهد كه آنها غارت نموده و آن را گاهى در طايفه «تيم بن مرّه» و زمانى

در طايفه «عدى» قرار داده و جهاد درخشان آن حضرت را در راه نصرت

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 25.

(2) نهج البلاغه 1/ 26- 27.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:344

اسلام و نيز جايگاه نزديك او را نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به فراموشى سپرده بودند.

(1) بارى، بيماريهاى ابو بكر شدت يافت و او را به پايان محتوم زندگيش سوق داد، سرانجامى كه هر انسان به آن مى رسد. وى پشيمانى و رنج خود را از آنچه در برابر دخت محبوب پيامبر خدا و پاره تن آن حضرت، روا داشته بود، بر زبان آورد و گفت: «دوست داشتم كه خانه فاطمه را نمى گشودم هر چند آن را براى جنگ بسته بودند».

(2) وى همچنين دوست مى داشت كه در مورد ميراث عمه و دختر برادر، از پيامبر خدا سؤال كرده باشد.

حال وى وخيم شد و دخترش عايشه بر او وارد گرديد و چون او را در جريان سكرات موت مشاهده كرد، گفته شاعر را بر زبان آورد و گفت:

لعمرك ما يغنى الثراء عن الفتى اذا حشرجت يوما و ضاق بها الصدر «به جان تو سوگند كه ثروت، فايده اى براى شخص ندارد آن روز كه سكرات موت بيايد و سينه بدانها تنگ شود».

ابو بكر خشمگين شد و به او گفت، بگو: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ «1».

«و سكرات موت، به حق، فرا رسيد. اين همان است كه از آن گريزان بودى «2»».

(3) طولى نكشيد كه اجل محتوم وى فرا رسيد و دوستش عمر به انجام امور جنازه اش پرداخت و او را غسل داد و بر او نماز گزارد و در خانه پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله به خاك

______________________________

(1) ق/ 19.

(2) ابن اثير، تاريخ 2/ 422.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:345

سپرد و گور وى را به تربت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چسباند.

(1) منتقدان شيعه مى گويند: اگر اين خانه از تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد؛ زيرا هيچ روايتى از آن حضرت در مورد بخشيدن آن به عايشه وارد نشده است، بايد به قواعد مربوط به ارث برگردد آن گونه كه عترت پاك در مورد تركه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نظر داده اند، بنابراين، دفن وى در آن خانه، جايز نبود مگر پس از كسب اجازه از عترت پيامبر و اجازه دادن عايشه موضوعيت ندارد؛ چون وى تنها از ساختمان ارث مى برد نه از زمين بر حسب آنچه فقها در ميراث زوجه بيان كرده اند و چنانچه خانه پيامبر مشمول برنامه ملّى شدن بوده، بر حسب آنچه ابو بكر از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه پيامبران چيزى از متاعهاى دنيا به ارث نمى گذارند بلكه كتاب و حكمت را به ارث مى دهند و آنچه را بر جاى مى گذارند، صدقه اى براى عموم مسلمين است، در اين صورت، راضى ساختن عموم مسلمين براى دفن وى در آن خانه لازم بوده كه اين امر مؤكدا صورت نگرفته است.

(2) به هر حال، خلافت كوتاه مدت ابو بكر، سپرى شد كه در آن حوادثى سهمگين وجود داشت و از مهمترين آنها به گفته محققان، برخورد با عترت پاك همچون افرادى عادى بود، آنان را از قالب تقديس و تعظيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر آنها نهاده بود، دور گردانيده شدند و ستم

و سختى فراوانى بر آنان روا داشته شد در حالى كه آنها خود را به مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ديگران شايسته تر و به جايگاهش اولى مى دانستند و منازعه ابو بكر با آنها به گسترش اختلاف و پراكندگى فتنه و تفرقه ميان مسلمين انجاميد و سبب گرديد كه حكومتهاى بعدى كه در پى حكومت خلفا ظاهر شدند، به ستم آنان پرداختند و نسبت به آنها بى رحمى و سنگدلى نمودند و شايد سخت ترين فاجعه اى كه تحمل نمودند، «فاجعه كربلا» بود كه در آن براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هيچ حقى در مورد عترت و فرزندانش مراعات نگرديد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:346

(1)

حكومت عمر

ابو بكر، خلافت بعد از خود را براى عمر آماده نمود و او آن را به سهولت و آسانى بدون اينكه با هيچ زحمت و مشكلى روبه رو گردد، عهده دار شد و با مشتى آهنين حكومت را قبضه نمود و كشور را با خشونت و سختگيرى شديد اداره نمود تا آنجا كه اكابر صحابه از ديدار با وى بيمناك شدند؛ زيرا چوب دستيش- آن گونه كه مى گويند- از شمشير حجّاج، ترسناكتر بود به طورى كه ابن عباس با وجود جايگاه بلند و روابط محكمى كه با وى داشت، نتوانست نظر خود را در مورد جايز بودن متعه تا قبل از وفات عمر، چيزى بيان كند و تا آنجا كه حتى خانواده و فرزندانش از وى مى ترسيدند و هيچ يك از آنان نتوانست اراده اش را بر او تحميل كند. در اينجا به اختصار به بعضى از شيوه هاى سياسى عمر اشاره مى كنيم:

(2)

سياستهاى مالى عمر

منابع تاريخ اسلامى متفقند كه عمر در سياستش از شيوه ابو بكر عدول نمود و در بخشش ميان مسلمين، مساوات را رعايت نكرد، بلكه بعضى از آنان را بر بعضى ديگر ترجيح داد و در زمان خلافت ابو بكر نيز به وى پيشنهاد كرده بود كه از سياستش عدول نمايد، ولى او نپذيرفت و گفت: «خداوند كسى را بر ديگرى برترى نداده ولى فرموده است: صدقات براى فقرا و مساكين است و قومى را بر قوم ديگر مخصوص ندانسته است «1»».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 8/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:347

(1) هنگامى كه خلافت به وى سپرده شد، خود، آنچه را به ابو بكر پيشنهاد كرده بود، مورد عمل قرار داد و گفت: «ابو بكر در اين

امر، نظرى داشت و من در آن نظر ديگرى دارم و آن كس را كه با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگيد با آن كه در كنار او جنگيد، همسان قرار نمى دهم».

(2) براى مهاجرين و انصار كه در بدر حضور داشتند، پنج هزار، پنج هزار مقرر داشت و براى كسانى كه مسلمان شدنشان همانند اهل بدر بوده ولى در بدر حضور نداشته اند، چهار هزار چهار هزار مقرر نمود و براى همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دوازده هزار قرار داد بجز صفيه و جويريه كه براى آنها شش هزار مقرر كرد و آن دو نپذيرفتند. و براى عباس عموى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله دوازده هزار تعيين نمود و براى اسامة بن زيد، چهار هزار و براى پسرش عبد اللّه، سه هزار در نظر گرفت كه وى در اين مورد عدم رضايت خود را اعلام كرد و گفت: «اى پدر! چرا براى وى يك هزار بيش از من تعيين نمودى؟ براى پدرش فضيلتى نبوده كه پدرم آن را فاقد بوده و براى او چيزى نبوده كه براى من وجود نداشته است ...».

(3) عمر به وى گفت: «پدر اسامه نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از پدر تو محبوبتر بود و اسامه نزد رسول خدا محبوبتر از تو بوده است ... «1»».

(4) عمر، عرب را بر عجم و ارباب را بر غلام ترجيح داد «2» و اين سياست به ايجاد نظام طبقاتى ميان مسلمين منجر شد و سبب گرديد كه مردم بر حسب قبايل و اصل و نسبشان، صنف بندى شوند و در نتيجه، نسب شناسان براى تدوين

______________________________

(1) الخراج، ص 148-

149.

(2) شرح نهج البلاغه 8/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:348

انساب و صنف بندى قبايل بر حسب اصل و نسب، فعال گشتند «1» كه اين امر باعث كينه توزى موالى بر ضد عربها و دشمنى نسبت به آنها و جستجوى زشتكاريهاى آنان شد و ادعاهاى ملّى گرايى و قوم پرستى پديدار گشت در حالى كه اسلام اين پديده را نابود كرد و رابطه دين را از رابطه نسب قوى تر دانسته و حاكمان را به مساوات و عدالت ميان مردم با وجود اختلاف آنان در ملّيتها و ديانتها ملزم ساخته است تا شكافى در صفوف جامعه به وجود نيايد.

(1)

انتقاد كنندگان

اين سياست، موجى از خشم و انتقاد نزد بسيارى از محققان را پديد آورد كه بعضى از آنان عبارتند از:

(2) 1- دكتر عبد اللّه سلام: «دكتر عبد اللّه سلام» مى گويد: «نمى دانم كه عمر چگونه اين اقدام را در پيش گرفت و چرا آن را انتخاب كرد؟ زيرا آن، اختلافى اجتماعى و اقتصادى را موجب شد. اقدامى است كه رقابت و فخرفروشى را ميان مسلمين به وجود آورد» «2».

(3) 2. دكتر محمد مصطفى: از جمله كسانى كه اين سياست را انتقاد نمودند، «دكتر محمد مصطفى هداره» مى باشد كه مى گويد: «تعيين عطايا به اين صورت، تأثير خطرناكى در زندگى اقتصادى گروه مسلمين گذاشت، زيرا اندك اندك طبقه اشرافى ها را به وجود آورد كه روزيش فراوان به آن مى رسيد بدون اينكه در برابر اموالى كه دريافت مى داشت، دست به عملى زده باشد از

______________________________

(1) العصبية القبلية، ص 190.

(2) الغلو و التفرق الغالية فى الحضارة الاسلامية، ص 251.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:349

اين جهت كه تعيين عطايا بر دو جنبه تكيه داشت: قرابت به

رسول خدا و سابقه در اسلام و براى اين قرابت و آن سابقه، درجات و درجاتى بود و بدين ترتيب، عمر عطايا را در برابر آنچه دولت به صورت كار و جهاد دريافت مى نمود، معيّن نكرده بود» «1».

(1) 3- علايلى: «شيخ علايلى» موضوع را با اين گفته خود مورد انتقاد قرار داده: «اين تنظيم مالى، تفاوت بزرگى را به وجود آورد و اجتماع عربى را بر پايه طبقاتى قرار داد، پس از آنكه مردم در نظر قانون (شريعت) برابر بودند و او اريستوكراسى و ملت و عامه را به وجود آورد» «2».

(2) اينان برخى از انتقاد كنندگان آن سياست مالى بودند كه عمر در پيش گرفته بود، آن سياست بنا به مقررات اقتصاد اسلامى، هيچ نشانى از توازن اقتصادى در بر نداشته و سرمايه دارى را در نزد گروهى از صحابه ايجاد نمود كه ثروت فراوانى نزد آنان انباشته شد و موجب دگرگونى در زندگى اسلامى و تسلط سرمايه داران بر سياست دولت و به كارگيرى دستگاههاى آن به نفع خودشان گرديد و آنان نقش مخالفت در برابر هر جنبش اصلاحى يا سياسى عادلانه در كشور شدند و آن گروه در مخالفت با حكومت حضرت على عليه السّلام به شدت عمل نموده، همه توان خود را از عوامل اقتصادى و غيره وارد عمل كردند تا حكومت آن حضرت را ساقط نمايند؛ زيرا سياست عادلانه اش مانع مى گرديد كه آنان امتيازات و منابع ثروت اندوزى خود را كه به ناحق تصاحب نموده بودند، مورد بهره بردارى قرار دهند».

______________________________

(1) اتجاهات الشعر العربى، ص 108.

(2) امام حسين، ص 232.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:350

(1)

دلايل عمر

عمر، در مورد لغو مساوات از سوى خود

و ايجاد اين نظام طبقاتى در اسلام، عذرتراشى نمود كه بعضى از صحابه به اعتبار سابقه آنان در اسلام و شركت در عمليات جنگى و جنبشهاى جهادى، بر بعضى ديگر برترى داشتند.

و اين عذرتراشى- به نظر مى رسد كه- موضوعيتى ندارد؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ چيزى از اموال دولت را به طور استثنايى براى كسى از صحابه، از آنان كه پيشتاز در اسلام بودند و بسيارى از محنتها و رنجها را تحمل نمودند، در نظر نگرفت، كسانى همچون عمار بن ياسر، بلال حبشى و ابو ذر و نيز هيچ چيزى را جداگانه براى عموزاده اش حضرت على در نظر نگرفت كه قهرمان اسلام و مدافع آن در همه مواضع و اوقات بوده است، بلكه آن حضرت، اجر مجاهدان و ثواب آنان را نزد خداوند در جهان آخرت، قرار داد كه خداوند پاداش و ثواب آنان را در اين خصوص بر عهده مى گيرد.

(2) سياست مالى در پيش گرفته شده توسط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مقرر مى داشت كه عطايا به همگان برسد و ميان آنان برابرى رعايت گردد تا اجتماع، به هم پيوسته و متحد بماند و همه انواع نظام طبقاتى و كينه توزيها نابود گردد.

(3)

پشيمانى عمر

هنگامى كه عمر، گسترش بسيار چشمگير ثروت را نزد بعضى از صحابه مشاهده كرد، به شدت پشيمان و دلتنگ شد و مى گفت: «اگر از كار خود در آغاز بودم آنچه را به پايان رساندم، مازاد اموال توانگران را از آنان مى گرفتم و به فقرا بازمى گرداندم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:351

(1) اين اقدامى كه وى در نظر داشت، به نظر مى رسد خالى از تأمّل نباشد؛ زيرا مازاد اموال

اغنيا، اگر به سبب بخششهايى بوده كه فراوان به آنها مى داده، بدون شك، از اموال دولت بوده و ضرورت داشت كه به ملى كردن آنها حكم مى نمود تا توازن اقتصادى به وجود آيد و اگر از اموال تجارت بوده- كه گمان نمى كنم چنين باشد- گرفتن ماليات از آنها لازم بوده بدون اينكه آرزوى مصادره آنها را بنمايد.

(2) به هر حال، اموالى كه از فى ء و از دريافت جزيه و خراج فراهم مى آيد، ملكى براى مسلمين است و جايز نبود كه گروهى از مردم را بر گروه ديگرى برترى دهد و بايد به طور مساوى ميان همگان توزيع مى گرديد آن گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عمل مى فرمود.

(3)

سياستهاى داخلى عمر

عمر، كوشيد تا تسلط خود را با زور و خشونت برقرار سازد و به همين جهت، دور و نزديك از او ترسيدند و شدّت ترسشان تا بدانجا رسيد كه زنى نزد او آمد تا درباره مطلبى چيزى از او بپرسد، آن زن، باردار بود و از شدت ترس از وى، دچار سقط جنين شد «1».

(4) عمر، بسيار سختگير و خشن بود، خصوصا با هر كسى كه براى خود اهميتى قايل بود. راويان مى گويند: روزى عمر، مالى را ميان مسلمين تقسيم مى كرد و مردم بر او فراهم آمده بودند، پس سعد بن ابى وقاص آمد كه سابقه وى در فتوحات فارس معروف است. سعد، با فشار بر جمعيت، توانست خود را به

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 1/ 74.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:352

عمر برساند. هنگامى عمر او را ديد كه چگونه خود را پيش آورده است، با چوب دستى بر او حمله كرد و گفت: «تو از

قدرت خدا در زمين نترسيدى، مى خواستم به تو نشان دهم كه قدرت خدا از تو نمى ترسد». و داستان وى با «جبله» نشانگر ميزان خشونت و سختگيرى او بود.

(1) جبله، مسلمان شده و همراهانش نيز مسلمان شده بودند و مسلمين از اين امر، شاد گشتند. جبله در موسم حج حاضر شد و هنگامى كه برگرد خانه كعبه طواف مى نمود، مردى از فزاره پاى بر ازار وى نهاد و آن را باز كرد. جبله از اين امر خشمگين شد و به سوى آن مرد فزارى رفت و او را سيلى زد.

(2) اين خبر به گوش عمر رسيد و آن فزارى را احضار كرد و به جبله دستور داد تا اجازه دهد كه آن مرد از او قصاص بگيرد و يا اينكه وى را راضى نمايد و در اين زمينه بر او بسيار سخت گرفت. جبله، مرتد شد و از دين اسلام خارج گرديد و به سوى «هرقل» فرار كرد و هرقل او را خوشامد گفت و به وى بخششها روا داشت، ولى جبله بر آنچه از شرف اسلام از دست داده بود، به سختى مى گريست و حزن و اندوه خود را با اين گفتار خويش بيان مى داشت:

تنصرت الاشراف من اجل لطمةو ما كان فيها لو صبرت لها ضرر

تكنفنى منها لجاج و نخوةو بعت لها العين الصحيحة بالعور

فيا ليت امى لم تلدنى و ليتنى رجعت الى القول الذي قال لى عمر

و يا ليتنى ارعى المخاض بقفرةو كنت اسيرا في ربيعة او مضر «بزرگان بخاطر يك سيلى، مسيحى گشتند كه اگر بر آن صبر مى كردم، زيانى در آن نبود» «لجاجت و غرورى از آن بر من مستولى شد و بخاطر

آن، چشم سالم را، به چشمى نابينا فروختم»

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:353

«اى كاش! مادرم مرا نمى زاييد و كاش بر مى گشتم به قولى كه عمر به من گفته بود».

«و اى كاش! در بيابان دورى، چوپان مى بودم و اسيرى نزد قبيله ربيعه يا مضر مى شدم».

عمر مى خواست او را با حلقه اى از مس كه در بينى شتر گريزان مى نهادند، كشان كشان بياورد تا او را ذليل سازد.

(1) «ابن ابى الحديد» از سختگيرى عمر با خانواده اش براى ما روايت كرده، مى گويد: «هرگاه وى بر كسى از آنها خشم مى گرفت، خشمش فرو نمى نشست تا اينكه دست خود را به سختى به دندان مى گرفت و آن را خونين مى ساخت» «1».

(2) عثمان نيز هنگامى كه مسلمين از او انتقاد كردند و با او به مخالفت برخاستند، به سختگيرى عمر اشاره كرد و آنان را به ياد تندخويى و سنگدليش انداخت تا شايد آنان از وى دست بردارند، او گفت: «ابن خطاب شما را به زير پاى خود انداخت و با دست خود بر شما ضربه زد و با زبانش سركوبتان نمود و شما از او ترسيديد و به او راضى شديد ...» «2».

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام چند سال بعد، سياست عمر و گرفتارى مردم در زمان او را بيان كرده، فرمود: «پس وى (يعنى ابو بكر هنگام سپردن خلافت به عمر) آن را در وضعيتى خشن قرار داد كه سخن در آن تند بود و لمس كردن آن زبر و لغزش در آن فراوان و عذر خواهى بسيار گشت و صاحب آن وضع، همچون سوار بر مركبى چموش بود كه اگر افسارش را مى كشيد، آن را دهن مى شكافت

______________________________

(1) شرح

نهج البلاغه 6/ 342.

(2) حياة الامام الحسن بن على عليه السّلام 1/ 197.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:354

و اگر رهايش مى كرد، او را به سختى مى انداخت و سوگند به خدا! مردم گرفتار اشتباه، سختى، دورويى و اعتراض گشتند ...» «1».

(1) اين سياست، با سيرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سياست آن حضرت، منافات داشت؛ زيرا آن حضرت ميان مردم به رفق و مدارا رفتار نمود و با آن به رأفت و رحمت برخورد كرد و براى آنان همچون پدرى مهربان بود و با همه نشانه هاى ترس كه از بعضى مردم در برابر آن حضرت ظاهر مى شد، مخالفت مى كرد به طورى كه مردى نزد آن حضرت آمد در حالى كه از ايشان ترسيده بود.

حضرت صلّى اللّه عليه و آله بر او اعتراض كرد و به وى فرمود: «همانا من فرزند زنى از قريش هستم كه گوشت خشك كرده را مى خورد».

(2) رفتار آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله با يارانش همچون رفتار دوست با دوست و برادر با برادرش بود بدون اينكه آنها را متوجه سازد كه خود مزيّتى يا تفوقى بر آنها دارد و خداى تعالى اخلاق عاليه آن حضرت را با اين گفتار ستود: إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ «2»؛ «به راستى كه تو اخلاقى عظيم دارى».

(3)

در حصار قرار دادن صحابه

مورخان مى گويند: عمر صحابه رسول خدا را در محاصره قرار داد و به آنها اجازه خارج شدن از مدينه را نمى داد و آنان جز با اجازه مخصوصى از وى، مدينه را ترك نمى كردند. اين اقدام عمر با مقررات اسلامى مخالف بود؛ زيرا در اسلام، آزاديهاى عام به همه مردم داده شده است. مردم در اسلام،

آزادى فكر و بيان و آزادى عقيده و آزادى كار دارند كه اسلام اينها را از حقوق ذاتى انسان

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 1/ 162.

(2) قلم/ 4.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:355

قرار داده و دولت را به حمايت، رعايت و فراهم كردن آنها ملزم نموده است و قدرت حاكم، حق ندارد كه موضعى مخالف يا منافى آنها داشته باشد، به شرطى كه انسان اين آزاديها را در راه زيان رساندن به ديگران يا ايجاد فساد در ارض، به كار نگيرد.

(1)

دفاع طه حسين

«دكتر طه حسين» از اقدام عمر در قرار دادن صحابه در حصار، دفاع كرده مى گويد: «ولى وى بر آنها از فتنه ترسيد و از فتنه آنها بيم داشت، پس آنان را در مدينه نگهداشت كه جز با اجازه وى از آن خارج نشوند و آنان را از رفتن به سرزمينهاى فتح نشده مانع گشت كه جز با امر وى به آنجا نروند و ترسيد كه مردم به آنها فريفته شوند و ترسيد كه فريفته شدن مردم به آنها، آنان را مغرور سازد و از عواقب اين فريفته شدنها بر دولت نگران بود!! ...» «1»

(2) اين توجيه، هيچ گونه نشانى از تعمق و تحقيق ندارد؛ زيرا صحابه اى كه قصد سفر از مدينه به سرزمينهاى فتح شده را داشتند، اگر از اخيار و دينداران بودند، به طور مؤكد سرچشمه هدايت و خير براى ملتهاى علاقه مند به اسلام مى شدند از اين جهت كه آنان، بدون شك، احكام دين و آداب اسلام را در ميان آن ملتها منتشر مى كردند و براى آگاه نمودن آنها مى كوشيدند. و اگر از كسانى بودند كه دنيا آنان را فريفته و مظاهر فتوحات اسلامى، آنها

را فريب داده باشد، وى حق داشت كه مانع از سفر آنان به طور رسمى شود و نه شرعى. آن هم بخاطر حفظ منافع دولت و نگهداشتن مردم كه فريفته آنها نشوند، ولى در اين مورد،

______________________________

(1) الفتنة الكبرى/ 1/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:356

روايتى وجود ندارد كه وى عده اى را منع كرده و گروهى را مانع نشده باشد، بلكه همگى آنان را از سفر منع كرد و طبيعى بود كه اين امر بر بسيارى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گران آمد و ميان آنها و آزاديهايشان جدايى انداخته شد.

(1)

واليان و حاكمان از سوى عمر

عمر، به شيوه ابو بكر در جهت دور نگهداشتن خاندان هاشمى از دستگاه حكومتى، عمل كرد و هيچ سهمى را براى آنان در نظر نگرفت بلكه به كسانى كه ابو بكر آنها را حاكم ساخته بود، فرمان حكومت داد و آنان را در پستهايشان باقى گذاشت. و عجيب آنكه وى هيچ يك از افراد سرشناس صحابه همچون طلحه و زبير را فرمان حكومت نداد و به او گفته شد: تو يزيد بن ابى سفيان، سعيد بن عاص، فلان و فلان را از افراد مؤلّفة قلوبهم از طلقا و فرزندان طلقا حكومت دادى ولى على، عباس، زبير و طلحه را ناديده گرفتى؟!! وى گفت: «اما على كه از اين چيزها بالاتر است و اما اين چند نفر از قريش، من مى ترسم كه در شهرها منتشر شوند و در آنها فساد را فراوان سازند!».

(2) «ابن ابى الحديد»، در مورد اين گفته عمر، چنين اظهار نظر كرده و گفته است: «كسى كه از امير قرار دادن آنها مى ترسد تا مبادا در حكومت طمع كنند و

هر كدام، آن را براى خويشتن بخواهد، چگونه نمى ترسد كه آنها را شش نفر همتراز در شورا و نامزد براى خلافت قرار داد! و آيا چيزى نزديكتر از اين امر به فساد وجود دارد؟ ...» «1».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 29- 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:357

(1)

نظارت بر واليان

عمر، به شدت بر واليان و حاكمانش نظارت داشت و هيچ كسى را به عنوان عامل تعيين نمى كرد مگر اينكه اموالش را شمارش مى نمود و هر وقت او را عزل مى كرد، بازهم چنين مى كرد و اگر تفاوتى مى ديد، آن را تقسيم مى كرد و نيمى را براى وى مى گذاشت و نصف ديگر را به بيت المال مى سپرد «1».

(2) وى «ابو هريره دوسى» را به عنوان حاكم «بحرين» تعيين نمود و به او خبر دادند كه ابو هريره اموال مسلمين را تصرف نموده است. پس، او را احضار نمود و هنگامى كه نزد وى حاضر شد بر او پرخاش نمود و گفت: «مى دانى كه من تو را حاكم بحرين قرار دادم در حالى كه تو بدون نعلين بودى و اينك شنيده ام كه تو اسبانى را به هزار و ششصد دينار فروخته اى ...».

ابو هريره، عذر خواهى كرد و گفت: «اسبانى داشتيم كه زاد و ولد نمودند و بخششهايى كه پى درپى شدند».

(3) عمر، توجهى به اين حرف وى ننموده بلكه بر او پرخاش نمود و فرياد كشيد: «روزى و مخارجت را برايت معين نمودم و اين اضافه اى است كه بايد آن را تحويل دهى».

ابو هريره امتناع نمود و به او گفت: «اين حق تو نيست».

عمر گفت: «بلى، به خدا سوگند و پشت تو را به درد مى آورم».

(4) عمر خشمگين شد و

به سوى وى برخاست و با چوب دستيش وى را مضروب ساخت تا اينكه خونين شد. ابو هريره چاره اى جز حاضر كردن اموالى كه به ناحق غارت كرده بود، نداشت. پس به وى گفت: «آنها را بياورم و نزد خدا محسوب دارم».

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 1/ 20.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:358

(1) عمر با همان منطق ضعيفش به وى پاسخ داد و گفت: «اين در صورتى است كه آنها را از راه حلال به دست آورده و با ميل خود تقديم نموده باشى. آيا آنها را از دورترين مناطق بحرين آورده اى؟ مردم براى تو مى آوردند نه براى خدا و نه براى مسلمين، اميمه «1» تو را تنها براى چراندن خران آورده بود» «2».

سپس همه اموالش را با وى نصف كرد. (2) وى از ميان عاملانش اموال اين افراد را با آنها نصف كرد:

1- سمرة بن جندب.

2- عاصم بن قيس.

3- مجاشع بن مسعود.

4- جزء بن معاويه.

5- حجاج بن عتيك.

6- بشير بن محتفز.

7- ابو مريم بن محرش.

8- نافع بن حرث.

اينها بعضى از عاملان و واليان وى بودند كه اموالشان را با آنها نصف كرد.

(3) و مورخان مى گويند: علت اقدام وى به اين عمل، «يزيد بن قيس» بود كه او را به اين كار تشويق نموده و با اين ابيات وى را به آن فراخوانده بود:

ابلغ امير المؤمنين رسالةفانت امين اللّه فى النهى و الأمر

______________________________

(1) «اميمه»، مادر ابو هريره بود.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 3/ 163.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:359 و أنت امين اللّه فينا و من يكن امينا لربّ العرش يسلم له صدرى

فلا تدعن اهل الرساتيق و القرى يسيغون مال اللّه فى الأدم و الوفر

فارسل

الى الحجاج فاعرف حسابه و ارسل الى جزء و ارسل الى بشر

(1) و لا تنسين النافعين كليهماو ابن غلاب من سراة بنى نصر

و ما عاصم منها بصفر عيابه و ذاك الذي فى السوق مولى بنى بدر

و أرسل الى النعمان و اعرف حسابه و صهر بنى غزوان انى لذو خبر

و شبلا فسله المال و ابن محرش فقد كان فى اهل الرساتيق ذا ذكر

فقاسمهم اهلى فداؤك انهم سيرضون ان قاسمتهم منك بالشطر

و لا تدعونى للشهادة انى اغيب و لكنى ارى عجب الدهر

نئوب اذا آبوا و نغزوا اذا غزوافانى لهم وفر و لسنا اولى وفر

اذا التاجر الدارى جاء بفارةمن المسك راحت فى مفارقهم تجرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:360

«پيامى به امير المؤمنين برسان كه تو امين خدا در امر و نهى هستى».

«و تو امين خدا در ميان ما هستى و كسى كه امين پروردگار عرش باشد، دلم تسليم او مى شود».

«اهل روستاها و شهرها را مگذار كه مال خود را در راه رفاه و ثروت، جايز شمارند».

«پس بفرست به سوى حجاج و به حسابش رسيدگى كن و بفرست به سوى جزء و به سوى بشر».

(2) «و دو نافع را فراموش مكن، هر دويشان را و ابن غلاب از سران بنى نصر را».

«و عاصم از ميان آنها دست خالى نيست و آن يك كه در بازار است، غلام بنى بدر».

«و بفرست به سوى نعمان و حسابش را بدان و داماد بنى غزوان كه من آگاه هستم».

«و از شبل در مورد مال جويا شو و ابن محرش كه در ميان روستائيان صاحب نام بوده است».

(2) «مالشان را قسمت كن، خاندانم فدايت باد كه اگر با آنها قسمت كنى، به نصف راضى مى شوند».

«و مرا براى گواهى

دادن دعوت مكن كه من غايب مى شوم ولى شگفتيهاى روزگار را مى بينم».

«بازمى گرديم اگر بيايند و به جنگ مى رويم اگر بروند، پس چگونه براى آنها فراوانى باشد ولى ما داراى وفور نعمت نيستيم؟».

«اگر بازرگانى يك موش مشك بياورد، آن موش در ميان فرق سرهايشان خواهد دويد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:361

به دنبال آن، عمر بپا خاست و با عاملانش نعل بالنعل، مناصفه نمود «1».

(1) و معناى اين شعر اين است كه اين حاكمان، جرم دزدى را مرتكب شده و در بيت المال مسلمين خيانت نموده اند ولى حكم به نصف كردن اموالشان با سنت، هماهنگى ندارد بلكه وظيفه حكم مى كند كه آنها به دستگاه قضايى سپرده شوند كه اگر خيانتشان ثابت شود، چاره اى جز اقامه حدّ بر آنها و مصادره اموالى كه اختلاس نموده اند، نخواهند بود و مناصفه با آنان وجهى ندارد.

همچنين عزل آنان از سمتها و سلب اعتماد از آنان واجب مى شود.

(2) به هر حال، با وجود سختگيرى عمر و نظارتش بر واليان، شكايتهاى مستمرى از آنان مى رسيد و بعضى افراد شكايتهايى از واليان نزد وى مى فرستادند و خصوصا از آنها كه مسئول خراج بودند و شكايت خود را با دو بيت از شعر برايش فرستادند كه عبارتند از:

نئوب اذا آبوا و نغزوا اذا غزوافانى لهم و فر و لسنا اولى وفر

اذا التاجر الدارى جاء بفارةمن المسك راحت فى مفارقهم تجرى «2» «مى رويم هرگاه بروند و مى جنگيم هرگاه بجنگند، پس چگونه است كه آنان را فراوانى باشد و ما را فراوانى نباشد؟».

«اگر بازرگان، موشى از مشك بياورد، آن موش در ميان فرق موهايشان خواهد دويد».

______________________________

(1) الغدير 6/ 275- 276.

(2) فتوح البلدان، ص 377.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:362

(1) وى ثروتى تازه و رفاهى فراوان را بر آنها مشاهده كرد كه نزد ديگران از عامه مردم ديده نمى شد و طبيعى بود كه اين امر، ناشى از اختلاس اموال بود كه در آن روزگار، حساب و رسيدگى دقيقى در مورد آنها اعمال نمى شد.

(2) در اينجا مطلبى سؤال برانگيز باقى مى ماند و آن اينكه عمر شدت و سختگيرى را با واليان و عاملانش به كار گرفت بجز معاوية بن ابى سفيان كه وى، گراميش مى داشت و هيچ گونه حسابرسى و تحقيقى در مورد او به كار نمى برد، خبرهاى پى درپى از اينكه معاويه نسبت به بيت المال خيانت روا داشته و در اسراف و ولخرجى، زياده روى نموده است، به او مى رسيد، ولى عمر به جاى معاويه عذرخواهى مى كرده و از او تعريف مى نموده و مى گفته است: «از كسرى و قيصر و هوش آنها سخن مى گوييد در حالى كه معاويه نزد شماست» «1».

(3) و خداى را شكر كه در اسلام، كسرى و قيصرى وجود ندارد، در حديث است كه: «كسرى هلاك شد و بعد از او كسرايى نخواهد بود و قيصر هلاك مى شود و قيصرى بعد از او نباشد و سوگند به آنكه جانم در دست اوست، خزانه هاى آنها را در راه خدا انفاق خواهيد كرد».

(4) عمر در دفاع از معاويه، مبالغه مى نمود! و راويان مى گويند: جمعى از صحابه به او گفتند كه معاويه با سيره مخالفت نموده است؛ زيرا وى حرير و ديبا مى پوشد و ظرفهاى طلا و نقره به كار مى برد و در رفتار خلاف شرع خود، هيچ امتناعى ندارد. عمر بر آنها اعتراض كرد و آنان را سرزنش نمود و گفت: «بگذاريد

ما را از نكوهش جوانى از قريش، آنكه در خشم مى خندد و از خشنودى، آنچه را دارد، به دست نمى آيد و از بالاى سرش چيزى گرفته نمى شود مگر از زير

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 55/ 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:363

پاهايش باشد ... «1»».

(1) مورخان مى گويند كه وى براى بالا بردن مقام و دفاع از وى، از اين هم تماما دورتر رفت و روح بلند پروازى در او دميد و اعضاى شورا را كه خود براى تعيين خليفه بعد از خود برگزيده بود، به وجود معاويه تهديد نمود و به آنها گفت: «شما اگر بر هم حسد بورزيد و به هم پشت كنيد و با هم دشمنى نماييد، معاوية بن ابى سفيان در اين امر بر شما غلبه خواهد كرد ... «2»».

و هنگامى كه معاويه از كيفر، ايمنى يافت و دانست كه خليفه از او حمايت مى كند، در شام اقدام به كارهايى نمود كه طالبان پادشاهى و قدرت انجام مى دهند.

(2)

گوشه گيرى امام عليه السّلام

مورخان اختلافى ندارند كه امام عليه السّلام بخاطر از بين رفتن حق و غصب ميراثش عميقا محزون و به شدت اندوهگين گشت؛ زيرا آن قوم براى ناديده گرفتن مقامش كوشيدند و با وى همانند فردى عادى و بدون توجه به مواهب، مواضع و جايگاهش نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برخورد نمودند و آن حضرت در انزواى از آنان بود و در هيچ امرى از امور حكومت و قدرت با آنان مشاركت نداشته و آنان نيز وى را شركت نمى داده اند، از آنها روى گرداند و آنان نيز از او روى گرداندند تا آنجا كه گونه خويش را بر خاك چسباند، آن گونه كه مورخان

گفته اند: محمد بن سليمان در پاسخهايش به جعفر بن مكى درباره آنچه ميان على و عثمان

______________________________

(1) استيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 3/ 1418.

(2) شرح نهج البلاغه (چاپ اول) 1/ 187.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:364

گذشت، مى گويد:

«على را آن دوتاى اوّل (يعنى شيخين) از محلش دور ساختند و او را ساقط نمودند و حرمتش را ميان مردم شكستند، پس چيزى فراموش شده گشت» «1».

امام عليه السّلام در سخنى با عبد اللّه بن عمر، همه گرفتاريهايى را كه به وى رسيده بود، به پدرش نسبت داد و از جمله تقدم جستن عثمان بر او را «2».

(1) به هر حال، امام عليه السّلام در روزگار از مردم كناره گرفت همان گونه كه در زمان ابو بكر نيز از آنها دورى جسته بود. امام خانه نشين و با غمها دمساز و با ستارگان، همراز گشت، سر بر بالين غم مى نهاد و با اندوه، به سر مى برد و جام غصه ها را سر مى كشيد و خشم خود را فرو مى نشاند، با كسى تماسى نمى گرفت جز با ياران خالصش، آنان كه واقعيت و جايگاهش را شناخته بودند، همچون عمّار بن ياسر، ابو ذر و مقداد و در اين حال به جمع آورى قرآن و نگارش و دقت در آياتش، همّت گماشته بود.

(2) مورخان اتّفاق دارند كه عمر در مسائل مهمى كه از او پرسيده مى شد، به آن حضرت رجوع مى كرد و امام پاسخ را از وى دريغ نمى داشت تا احكام خدا را بيان كند كه انتشار آنها در ميان مردم بر علما واجب است ... و عمر از فضيلت امام سخن مى راند و مى گفت: «لو لا على لهلك عمر؛ اگر على نمى بود،

عمر هلاك مى شد».

(3) و محقق آن است كه عمر در بيشتر مسائل فقهى كه از وى سؤال مى شد، راهى به پاسخ آنها نمى يافت و به سوى امام عليه السّلام و ساير صحابه مى شتافت و اين

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 28 (چاپ دار احياء الكتب العربية).

(2) همان، ص 54.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:365

سخن وى شهرت يافته است كه: «همه مردم از عمر آگاهترند حتى زنان».

و گفته است: «همه مردم از عمر آگاهترند حتى مخدّرات در خانه ها».

و محقق امينى، اين امر را به نحوى كه افزونى بر آن نباشد، مدلّل ساخته است «1».

(1)

عمر و حضرت حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام در دل، اندوهى فراوان و غمى جانكاه داشت از آن كه جايگاه پدرش را غصب نموده بود و اين امر، عنصرى از عناصر ناخرسندى و دل آزردگى براى آن حضرت به وجود آورد و با آگاهى تمام، احساس تلخكامى مى نمود در حالى كه در سن و سال آغازين خود بود.

(2) مورخان مى گويند: روزى عمر بالاى منبر به خطبه مشغول بود كه ناگهان حسين را ديد كه به سوى او از منبر بالا مى رفت و فرياد بر مى آورد: «پايين بيا، از منبر پدرم پايين بيا و به سوى منبر پدرت برو».

عمر مبهوت شد و حيرت بر او مستولى گشت و گفته اش را تصديق كرد و گفت: «راست گفتى، پدرم منبرى نداشته است».

پس او را گرفت و در كنار خويش نشاند و شروع كرد به تحقيق درباره اينكه چه كسى اين مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه كسى تو را ياد داده است؟».

امام فرمود: «به خدا قسم! هيچ كس به من ياد نداده است» «2».

______________________________

(1)

الغدير 6/ 83- 333.

(2) الاصابة 1/ 333.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:366

(1) احساسى پر از رنج از هوشى سرشار و ادراكى گسترده سر بر آورده بود. آن حضرت به منبر جدش نگريست، منبرى كه سرچشمه نور و آگاهى بود و ديد كه شايسته نيست پس از آن حضرت، كسى جز پدرش، پرچمدار علم و حكمت در زمين، از آن منبر بالا رود.

(2) مورخان مى گويند: عمر به حضرت امام حسين عليه السّلام بسيار توجه داشت و از او خواسته بود كه هرگاه مطلبى براى او پيش آيد به نزد وى برود. روزى به سوى وى رفت و او را در جلسه اى محرمانه با معاويه يافت و پسرش عبد اللّه را ديد و از وى اجازه خواست، ولى به او اجازه اى داده نشد، پس همراه وى بازگشت. روز بعد، عمر آن حضرت را ديد و به او گفت: «اى حسين! چه چيزى مانع شد كه نزد من نيايى».

امام فرمود: «من آمدم در حالى كه تو با معاويه به جلسه محرمانه نشسته بودى، پس همراه ابن عمر بازگشتم».

عمر گفت: «تو از ابن عمر شايسته تر بودى؛ زيرا آنچه را بر سر ما مى بينى، خداوند و پس از او شما بر سر ما قرار داده ايد «1»».

(3) سياست وى اقتضا داشت كه با حسن و حسين عليهما السّلام دو سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تكريم فراوان برخورد نمايد، پس براى آنها سهمى از غنايم مسلمين قرار داد.

روزى جامه هايى از بافت رنگ آميزى شده يمن به وى رسيد و آنها را تقسيم كرد و آن دو را فراموش نمود. پس به عامل خود در يمن نوشت كه دو جامه برايش

بفرستد و او برايش فرستاد و آنها را بر آن دو پوشانيد.

عمر، عطاى آنها را مانند پدرشان قرار داده و آنها را به قسمت اهل بدر كه

______________________________

(1) همان. ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 200- 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:367

پنج هزار بود، ملحق كرده بود. «1»

(1) از امام حسين عليه السّلام مطلبى در خصوص روزگار عمر به ما نرسيده است جز آنچه بيان نموديم و علت آن به گوشه گيرى حضرت امام امير المؤمنين و فرزندانش از دستگاه حكومتى بر مى گردد كه كناره گيرى از آن قوم و عدم شركت در هيچ امرى از امور آنان را ترجيح داده بودند؛ زيرا دلهايشان مالامال از حزن و اندوهى عميق بود و امام حزن و اندوه خود را در بسيارى از مواضع اعلام كرده بود.

(2) مورخان مى گويند: براى عمر مشكلى پيش آمد كه در رهايى از آن سرگردان ماند. آن را بر يارانش عرضه داشت و به آنها گفت: در اين امر، چه مى گوييد؟

گفتند: تو مرجع و جايگاه رفع مشكلات هستى.

اين امر او را خشنود نساخت و گفته خداى تعالى را تلاوت كرد كه مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً «2».

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و گفته اى شايسته بگوييد».

(3) سپس به آنها گفت: «به خدا سوگند من و شما مى دانيم كه مرجع آن و آگاه در مورد آن كجاست».

گفتند: گويى كه فرزند ابو طالب را در نظر دارى.

عمر گفت: «من جز او به كجا روم و آيا آزاده زنى چون او را آورده است؟».

گفتند: اى امير المؤمنين! چرا او را فرا نمى خوانى؟

عمر گفت: آنجا كه بزرگ منشى از بنى

هاشم و برترى از علم

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة امام الحسين، ص 202- 203.

(2) احزاب/ 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:368

و خويشاوندى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است، به سوى او مى روند نه اينكه او بيايد، برخيزيد تا نزد او برويم.

(1) آنان همگى به سوى آن حضرت شتافتند و او را در زمين ديوار كشيده شده اى متعلق به وى يافتند كه شلوارى بر تن داشت و بر بيل خود تكيه داده بود و آيه: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً «1».

«آيا انسان گمان مى كند كه بيهوده رها مى شود». تا آخر سوره را مى خواند و قطرات اشكش بر گونه هايش مى غلطيد. آن قوم همگى به گريه افتادند. پس خاموش شدند و عمر درباره مشكلى كه برايش پيش آمده بود از آن حضرت سؤال كرد و حضرت به وى پاسخ داد.

(2) پس عمر به او گفت: به خدا قسم! حق، تو را خواست ولى قوم تو نخواستند.

حضرت فرمود: اى ابو حفص! از اينجا و آنجا چيزى نگو، آنگاه قول خداى تعالى را تلاوت كرد كه مى فرمايد: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً «2».

«روز جدايى وعده گاه باشد».

عمر، متحير ماند و مبهوت شد و دست خود را بر دست ديگر نهاد و از آنجا خارج شد در حالى كه گويى به خاكستر مى نگريست. «3»

(3)

حضرت حسين عليه السّلام و خاندان عمر

بعضى از مورخان مى گويند: رابطه بين امام حسين و خاندان عمر غير

______________________________

(1) قيامت/ 36.

(2) نبأ/ 17.

(3) شرح نهج البلاغه 12/ 79- 80.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:369

دوستانه بوده و سبب آن به اين بر مى گشت كه «عاصم بن عمر» شراب خورد و حضرت حسين در اين مورد بر عليه او در مجلس قضاوت

در روزگار عثمان، شهادت داد و حد بر او جارى شد و اين امر، دشمنى متقابل ميان دو خاندان را باعث گرديد «1».

(1)

كشته شدن عمر

سخن در مورد خلافت عمر را به درازا نمى كشيم و سيرت وى را به طور گسترده بازنمى گوييم و سخنى از آنچه از وى بر جاى مانده است نمى گوييم خصوصا از فتواهايى كه از وى صادر شده و بعضى از آنها اجتهاد در برابر نص بوده است، همچون تحريم متعه و غير آن، از همه آنها به چيزى اشاره نمى نماييم؛ زيرا در چنين مباحثى بنا را بر ايجاز نهاده ايم و اينكه به بعضى از حوادث گذشته اشاره اى نموديم، بدين سبب بوده كه اين حوادث، تصويرى از زندگى اجتماعى و فكرى است كه امام حسين عليه السّلام در آن روزگار در آن به سر برده و نيز بر زندگى آن حضرت پرتوافكنى مى نمايد.

(2) به هر صورت، آنچه براى ما مهم است اينكه به كشته شدن عمر و حوادث مهم همزمان آن اشاره اى داشته باشيم؛ زيرا بعضى از راويان، كشته شدن وى را نتيجه توطئه اى مى دانند كه امويان براى رها شدن از حكومتش ترتيب داده بودند تا خود بر مسلمين مسلط شوند «2».

______________________________

(1) المنمق فى اخبار قريش، ص 397.

(2) از طرفداران اين نظريه، استاد علائلى مى باشد كه در كتاب سمو المعنى فى سمو الذات، ص 34 (چاپ دوّم) به آن اشاره نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:370

(1) و اين مطلب را چنين مؤكد ساختند كه ابو لؤلؤ، قاتل وى، غلام مغيرة بن شعبه بوده و رابطه مغيره با امويان بسيار محكم بوده است و من فكر مى كنم كه اين نظريه هيچ نشانى از

تحقيق در بر ندارد؛ زيرا رابطه عمر با امويان، طبيعى و محكم بوده و ميان آنان هيچ گونه رقابت و ناخوشايندى روى نداده و عمر نسبت به آنان تمايل فراوان داشته و بزرگان آنها را به عنوان حاكمان سرزمينها و اقاليم اسلامى تعيين نموده بود، همچون يزيد بن ابى سفيان، سعيد بن ابى العاص و معاويه و اموال هيچ يك از آنان را بالمناصفه نگرفت آنگونه كه اموال ديگر عمّال خود را با آنان نصف كرد، بلكه حتى به مسائل زنان آنان نيز توجه داشت به طورى كه به هند دختر عتبه، مادر معاويه، از بيت المال، چهار هزار تحويل داد تا با آنها تجارت كند «1».

(2) بنابراين، عمر، هيچ عملى انجام نداده بود كه با منافع و اطماع آنان منافات داشته باشد، پس چگونه ممكن است كه آنها توطئه اى براى ترور وى ترتيب داده باشند؟

(3) به هر حال، آنچه مسلّم است اينكه ابو لؤلؤ خود اقدام به اين عمل نمود و نه با انگيزه اى اموى و علل اين امر، به اعتقاد ما اين است كه وى جوانى بوده كه براى ملت و ميهنش در سوز و گداز بود؛ زيرا سرزمين خود را مى ديد كه چگونه گشوده شد و عظمت قومش بر باد رفت و عزتشان درهم پيچيده شد و عمر را مى ديد كه چگونه در تحقير فارسيان و ناچيز شمردن آنها مبالغه مى كرد به طورى كه آرزوى مى نمود كه ميان وى و فارسيان، كوهى آهنين باشد. و بر آنها ممنوع كرده بود كه وارد مدينه شوند مگر آنها كه به سن بلوغ نرسيده باشند «2» و فتواى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 62.

(2) شرح نهج البلاغه 12/

185.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:371

خود را صادر كرده بود در مورد اينكه آنها ارث نبرند مگر آن كه در سرزمين عرب به دنيا آمده باشند! «1» (1) و نيز از آنها با نام «العلوج» «2» ياد مى كرد. و نيز خود او نزد عمر رفته و از سختى و بد روزگارى خويش كه از خراج سنگين مغيره به وى رسيده بود، شكايت كرد و عمر او را پرخاش نمود و به او گفته بود: «خراج تو بخاطر حرفه هايى كه مى دانى زياد نيست ...».

(2) و اين امور، در دل وى نسبت به عمر كينه و دشمنى به وجود آورد و براى وى تصميم ناخوشايندى گرفته بود. و نيز عمر بر او گذشته و به مسخره او را گفته بود: «شنيدم كه گفته اى: اگر بخواهم مى توانم آسيابى بسازم كه با باد كار كند».

اين طعنه زدن او را رنجاند و فورا پاسخ داد: «براى تو آسيابى خواهم ساخت كه مردم از آن سخن بگويند ...»

(3) و در روز دوّم به كشتن عمر اقدام كرد «3» و سه ضربه به وى زد كه يكى از آنها در زير ناف بوده كه پوست زيرين بدن را شكافت و همان ضربه كار او را ساخت، سپس به سوى اهل مسجد رفت و هر كس را كه به طرفش مى آمد، ضربه مى زد تا آنجا كه غير از عمر، يازده نفر را مجروح ساخت، سپس دست به خودكشى زد «4».

عمر را به خانه اش بردند در حالى كه از زخمهايش خون جارى بود. وى به اطرافيانش گفت: چه كسى به من ضربه زد؟

______________________________

(1) الموطأ 2/ 520.

(2) خران، گورخران تنومند، كافران گردن كلفت غير

عرب (ترجمه المنجد، نوشته: محمد بندرريگى. م).

(3) مروج الذهب 2/ 320.

(4) شرح نهج البلاغه 12/ 185.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:372

گفتند: غلام مغيره.

گفت: مگر به شما نگفتم كسى از اين علوج را نزد ما نياورد ولى شما مرا مغلوب ساختيد «1».

(1) خانواده اش پزشكى را براى وى حاضر نمودند، پس به وى گفت: كدام نوشيدنى نزد تو دوست داشتنى تر است؟

گفت: نبيذ «2».

پس به وى «نبيذ» خوراندند ولى از بعضى زخمهايش خارج شد. مردم گفتند: چرك آلوده به خون است. سپس به وى شير نوشاندند و از بعضى زخمهايش خارج شد، پس پزشك از او نااميد شد و به او گفت: «گمان نمى كنم كه تا عصر بمانى» «3». و هنگامى كه به نزديك شدن اجل خود مطمئن گشت به پسرش عبد اللّه سپرد كه: ببين چقدر بدهى دارم. آن را شمردند و معلوم شد كه 86 هزار مى باشد. پس گفت: «اگر مال خاندان عمر كافى باشد، آن را از اموالشان ادا كن وگرنه از خاندان عدى بن كعب بخواه و اگر اموال آنها كفايت نكرد، از قريش طلب كن و به غير از آنها مراجعه ننما «4»».

(2) اگر در اين وصيّت دقت كنيم، در آن امورى را مى بينيم كه پرسشهايى را موجب مى شوند:

1- اين اموال فراوانى كه آنها را از بيت المال وام گرفته بود، تنها در امور مخصوص به خود آنها را مصرف نموده و اگر آنها را در امور مسلمين به مصرف رسانده بود، به هيچ روى موجبى براى پس گرفتن آنها از خاندان خطاب نبوده

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 187.

(2) «نبيذ»: شراب، مشروب الكلى (ترجمه المنجد نوشته محمد بندرريگى. م).

(3) الامامة و السياسة 1/

26. الاستيعاب 3/ 1153- 1154 (چاپ شده در حاشيه الاصابة).

(4) شرح نهج البلاغة 12/ 188.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:373

و اين، بدون شك با آنچه راويان از سيرت او روايت كرده اند، هماهنگى ندارد از اينكه گفته اند وى در اموال دولت بسيار سختگير و دقيق بوده و چيزى از آنها را در امور مخصوص به خود، مصرف نمى كرده است.

(1) 2- اينكه وى به پسرش «عبد اللّه» وصيت كرد كه آن بدهيها را از خانواده خود ادا كند و اگر اموالشان كفاف نكرد از خاندانش بخواهد كه آنها را ادا كنند و اين نشان دهنده آن است كه آن اموال را به آنان بخشيده بود وگرنه چه توجيهى براى دريافت آنها از آنان بوده؛ زيرا وى تسلطى بر مال غير نداشته هر چند خويشاوند وى بوده باشند. و نظر ما اين است كه اين اموال را به آنها بخشيده بود و اين امر با آنچه از وى نقل شده است كه وى با خانواده خود سختگير بوده است تا آنجا كه به عسر و سختى گرفتارشان مى كرد، منافات دارد و اينكه وى با آنان به انواع شدتها و سختيها رفتار مى كرده و آنها را با ديگر مسلمين در بخشش برابر دانسته بود.

(2) 3- وصيت وى به پسرش «عبد اللّه» كه مخصوصا از قريش بخواهد تا بدهيهايش را بپردازند، اگر اموال خاندانش براى اداى آنها كافى نباشد، نشان دهنده ميزان رابطه عميق و ارتباط محكم وى به آنهاست و او به گفته مورخان:

تنها نماينده گروههاى قريشى بوده و در اقدامات خود، خواسته ها و تمايلات آنان را جلوه گر مى ساخته است.

اينها بعضى از ملاحظاتى است كه نسبت به اين

وصيتنامه وجود دارد.

مورخان بيان نكرده اند كه عبد اللّه نسبت به اداى بدهيهاى پدرش در برابر بيت المال اقدام نموده باشد و اين مطلب را ناديده گرفته و به آن اشاره اى ننموده اند.

(3) به هر جهت، هنگامى كه عبد اللّه مطمئن شد كه پدرش خواهد مرد، از او خواست تا كسى را براى مركز خلافت تعيين كند و امور امّت را مهمل نگذارد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:374

و به او گفت: «اى پدر! كسى را بر امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله خليفه قرار ده؛ زيرا اگر چوپان شترها يا گوسفندانت بيايد و شترها و يا گوسفندانش را بدون چوپان رها كند، به او مى گويى امانتت را رها ساخته اى، پس چگونه باشد امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله؟ بنابراين كسى را بر آنها خليفه قرار ده».

(1) وى نگاهى از روى شك و ترديد به او كرد و به وى پاسخ داد: «اگر كسى را بر آنها خليفه قرار دهم، ابو بكر چنين كرده و اگر آنها را رها كنم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنان را رها نموده بود!! «1»».

(2) سخن «عبد اللّه» سرشار از آگاهى و منطق بود؛ زيرا از حكمت نيست كه رئيس امور، رعيت را مهمل گذارد بدون اينكه براى آن بعد از خود رهبرى را تعيين كند كه به امور سياسى و اجتماعى آن توجه نمايد و اگر اين امر مهم را مهمل گذارد، رعيّت را در معرض بحرانها قرار داده و شرّ عظيمى متوجه آن خواهد شد و عمر ادعا كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله توجهى به رهبرى روحانى و زمانى پس

از خود نداشته و كسى را به عنوان جانشين خود تعيين نفرموده است و شايد «درد» بر او غالب گشته و او را از خود بى خود ساخته و فراموش كرده بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز «غدير خم» حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام را به عنوان جانشين بعد از خود تعيين نمود و مسلمين را ملزم به بيعت با آن حضرت ساخت و خود عمر شخصا از جمله كسانى بود كه با او بيعت نمود و به آن حضرت گفت:

«خوشا به حال تو اى على! اينك مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه اى گشته اى».

(3) به هر روى، زخمهاى عمر او را رنجاندند و درد شديد، وى را به شدّت آزرد به طورى كه سخت بى تاب گشته بود و مى گفت: «اگر آنچه در زمين دارم

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 321.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:375

طلا بود آن را براى رهايى از عذاب خدا تاوان مى دادم پيش از آنكه آن را ببينم «1»».

(1) و به پسرش «عبد اللّه» گفت: گونه ام را بر زمين بگذار، ولى وى توجهى به او نكرد و گمان كرد كه عقلش مختل شده است، پس بار ديگر به وى دستور داد و او پاسخى نگفت و در بار سوم بر او فرياد كشيد: «گونه ام را بر زمين بگذار، تو را مادر نباشد».

«عبد اللّه» پيش رفت و گونه پدرش را بر زمين نهاد و او سخت به گريه افتاد و با كلماتى از هم گسيخته مى گفت: «واى بر عمر! واى بر عمر! اگر خداوند او را نبخشد «2»».

(2) عمر از پسرش خواست از عايشه اجازه بگيرد تا او

را كنار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و ابو بكر به خاك بسپارد و عايشه به وى اجازه داد «3». شيعه در اين مورد نيز همانند مورد دفن ابو بكر اظهار نظر نموده و گفته اند: آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از خود بر جاى نهاد، اگر بنا به روايت ابو بكر، به خانواده اش به ارث نرسد و متعلق به ولى امر بعد از او باشد، اجازه دادن عايشه موضوعيتى ندارد و اگر به ورثه آن حضرت به ارث برسد، آن گونه كه اهل بيت به آن معتقدند، در اين صورت هيچ سهمى در آن براى عايشه نخواهد بود؛ زيرا بنابر آنچه فقهاى مسلمين مقرر نموده اند، زوجه از زمين ارث نمى برد و در اين حالت لازم بوده كه از ورثه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه گرفته مى شد كه اين امر محقق نگرديد.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 192.

(2) همان، ص 193.

(3) همان، ص 190.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:376

(1)

شورا

ما، در برابر فاجعه اى سهمگين و وحشتناك قرار داريم كه مسلمين در آن امتحان مشكلى داشتند و براى آنان فتنه ها و مشكلاتى را براى هميشه بر جاى گذاشت و مصيبتها و گرفتاريهاى عظيمى را نصيبشان ساخت و آنان را در شرّى عظيم وارد ساخت و آن همان داستان شورا مى باشد كه توطئه اى آشكار در كنار گذاشتن حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام از صحنه حكومت و سپردن كار خلافت به بنى اميه بوده تا عواطف قريشى آنان را كه سرشار از كينه و دشمنى نسبت به امام بود، ارضا نمايد.

(2) و خداوند مى داند كه ما در اين مباحث، منظورى جز

مطالعه حوادثى كه امام حسين عليه السّلام در آن به سر برده بود، نداريم، حوادثى كه به عقيده ما مصدر فتنه بزرگى بوده كه به كشتار فجيع كربلا و ديگر حوادثى انجاميد كه شيوه زندگى كريمانه در اسلام را دگرگون ساخت.

(3) به هر حال، هنگامى كه عمر از زندگى نوميد شد و اجل محتوم خود را نزديك ديد، به انديشه و تأمّل در مورد كسى كه زمام امور بعد از وى را در دست مى گرفت پرداخت و سران حزب خود را كه همراه وى در زمينه سازى براى ابو بكر شركت داشتند، به ياد آورد و ديد كه اجل، آنان را از ميان برداشته بود و در اينجا آه و ناله سرداد و بر آنها افسوس خورد و گفت: «اگر ابو عبيده زنده بود او را خليفه قرار مى دادم؛ زيرا وى امين اين امّت بود و اگر سالم غلام ابو حذيفه زنده بود، وى را خليفه تعيين مى نمودم كه وى خداى تعالى را بسيار دوست مى داشت ...».

(4) چرا عمر به اشخاص زنده اى كه در بناى اسلام مشاركت داشتند، اشاره اى ننمود؟ همچون سرور عترت پاك حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام و برگزيده پاك

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:377

از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همانند عمار بن ياسر، ابو ذر و ديگران از انصار تا آنان را براى اين منصب مهم نامزد نمايد! (1) وى به جستجو در ميان ليست مردگان پرداخت و آرزو كرد كه اى كاش! ابو عبيده و سالم زنده مى بودند تا رياست دولت را به آنان بسپارد، با وجود اينكه آن دو هيچ سابقه اى در جهاد و خدمت در راه

اسلام نداشته اند ...

آن قوم از او خواستند تا بعد از خود كسى را تعيين كند تا امور مسلمين را بر عهده گيرد، اما وى خوددارى نمود و گفت: «دوست ندارم كه زنده و مرده آن را بر گردن گيرم!».

(2) اما طولى نكشيد كه وى تصميم خود را شكست و اعضاى ششگانه شورا را برگزيد و امر امّت را به آنها سپرد و نظر آنان را بر همه مسلمين تحميل كرد و بدين گونه امر خلافت را زنده و مرده، بر گردن گرفت.

(3) «ابن ابى الحديد» مى گويد: «چه چيزى در قبول مسئوليت بيش از اين تواند بود و چه فرقى است ميان اينكه مسئوليت آن را اين گونه بر گردن گيرد كه شخصى را عينا تعيين كند و يا اينكه آنچه را انجام داد، به انجام رساند از منحصر ساختن و ترتيب قايل شدن ... «1»».

(4)

عمر در كنار اعضاى شورا

عمر، اعضاى شورايى را كه خود انتخاب نموده و پاك دانسته و ادعا نموده بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آنها فرموده است: آنها اهل بهشت هستند، فرا خواند «2» جز اينكه هنگام فراهم آمدن آنان، شديدترين و سخت ترين انتقادات را متوجه

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 260.

(2) ابن اثير، الكامل 3/ 66.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:378

آنان ساخت و بر هر كدام از آنان ايرادى آشكار وارد ساخت و به صفتهاى نامطلوبى متهمشان ساخت كه موجب وارد شدن اشكال در نامزدى آنان براى منصب پيشوايى و خلافت بود. مورخان سخن وى را به صورتهاى گوناگون روايت كرده اند كه بعضى از آنها بدين گونه است:

(1) 1- هنگامى كه به آنان نگاه كرد، گفت: هر كدام از

شما به سوى من آمده ايد در حالى كه عفريت خود را به جنبش آورده و مى خواهد كه خليفه شود ... اما تو اى طلحه! آيا تو نگفته اى كه «اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وفات يابد بعد از او با همسرانش ازدواج مى كنم؟ كه خداوند محمد را به دختران عموهايمان شايسته تر از ما قرار نداده است و خداوند در مورد تو نازل فرمود: ... وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً «1».

«شما را هرگز نباشد كه پيامبر را بيازاريد و يا اينكه پس از او با همسرانش ازدواج نماييد».

(2) و اما تو اى زبير! به خدا قسم كه دل تو هيچ روز و شبى نرم نگرديد و تو همچنان سختگير تندخويى بوده اى.

و اما تو اى عثمان! به خدا كه پاره سرگينى از تو بهتر باشد.

و اما تو اى عبد الرحمن! تو مردى ناتوان هستى كه همه قومت را دوست دارى.

و اما تو اى سعد! تو صاحب عصبيت و فتنه انگيزى هستى.

(3) و اما تو اى على! به خدا قسم اگر ايمان تو با ايمان مردم زمين وزن گردد، از آنها برتر مى شود.

______________________________

(1) احزاب/ 53.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:379

على برخاست و از آنجا رفت، پس عمر روى به حاضران در مجلس خود كرد و گفت: «من جايگاه مردى را مى شناسم كه اگر امور خود را به او بسپاريد شما را به راه روشن مى آورد ...».

گفتند: او كيست؟

گفت: همين است كه از پيش شما مى رود.

گفتند: چه چيزى تو را از اين كار بازمى دارد؟

گفت: راهى به اين كار نيست «1».

(1) وى به هر كدام از آنان ايرادى

وارد ساخت، جز امام امير المؤمنين عليه السّلام كه او را بزرگ شمرد و به شايستگيها و صلاحيت وى براى خلافت اعتراف كرد و اينكه اگر وى امور مسلمين را بر عهده مى گرفت، آنان را به راه روشن و شيوه آشكار مى آورد ولى او راهى به سوى اين كار نمى يابد.

(2) 2- مورخان مى گويند: هنگامى كه با اعضاى شورا روبه رو شد، به او گفتند: اى امير مؤمنان! درباره ما چيزى بگو تا به رأى تو استدلال نماييم و از آن پيروى كنيم، پس گفت: به خدا اى سعد! از اينكه تو را خليفة قرار دهم، چيزى مانع من نمى شود جز سختگيرى و سنگدليت با اينكه تو مرد جنگ هستى.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى عبد الرحمن! جز اينكه تو فرعون اين امّت هستى.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى زبير! جز اينكه تو مؤمن در وقت رضايت و كافر در هنگام خشم هستى.

(3) و از طلحه چيزى مرا مانع نمى شود، جز نخوت و تكبرش و اگر خلافت را

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 159.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:380

عهده دار شود، انگشتر مهر خود را در انگشت زنش مى گذارد.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى عثمان! جز تعصب تو و دوستيت نسبت به قوم و خاندانت.

و چيزى مرا مانع نمى شود از تو اى على! جز حرص تو بر آن و به حقيقت كه تو از قوم شايسته تر هستى كه اگر آن را بر عهده گيرى به حق آشكار و راه راست عمل مى كنى «1».

(1) وى اعضاى شورا را به صفتهاى ناپسندى موصوف ساخت، عبد الرحمن بن عوف را به فرعون اين امّت موصوف

نمود و حقيقتا شگفت آور است كه اندكى بعد، امر انتخاب را بدو سپرد و قول او را منطق قاطع و حرف آخر قرار داد.

(2) همچنين وى امام را به حرص بر خلافت متهم نمود، جز اينكه سيره درخشان امام، عكس اين مطلب را گواهى مى دهد؛ زيرا آن حضرت عليه السّلام نه از عشاق قدرت و نه از طالبان حكومت بود و اينكه وى با خلفا به نزاع پرداخته و بر آنان اقامه حجت نمود كه از آنها به امر خلافت شايسته تر است، نه براى اين بوده كه از حكومت، وسيله اى براى بهره بردارى از خيرات سرزمينها بسازد آن گونه كه بعضى از آنان چنين كرده بودند و نه بخاطر اينكه از تمايلات نفسانى كه جوينده قدرت و خود نابودكننده در راه آن هستند، بهره جويى كند، تا نفوذ و برترى خود را بر مردم گسترش دهند.

(3) امام على عليه السّلام به هيچ روى چنين اهداف كم ارزشى را جويا نبوده است بلكه حكومت را براى نشر عدالت و برپا داشتن حق و اجراى شريعت

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 28- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:381

خدا در واقعيت زندگى مى خواسته و بخاطر اين اهداف پرارج بوده كه آن حضرت عليه السّلام بر خلافت حريص بوده و اين مطلب را با اين گفته خود بيان كرده است: «خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما بوده رقابتى بر سر قدرت نبوده و نه درخواست چيزى از ته مانده مال و منال، بلكه براى اين بوده كه نشانه هاى دينت را بازداريم و حدود فروگذاشته شده ات به پاى داشته شود و بندگان مظلومت ايمنى يابند».

(1) آن حضرت عليه السّلام در سخنى با

ابن عباس در ذى قار از ميزان بى اعتناييش به قدرت و ناچيز دانستن حكومت، سخن گفته است، آنجا كه آن حضرت عليه السّلام نعلين خود را با دست خويش وصله مى زد، پس روى به ابن عباس كرد و فرمود:

«اى ابن عباس! اين نعلين چه قيمتى دارد؟».

(2) ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين! قيمتى ندارد.

حضرت فرمود: «آن از اين خلافت شما بهتر است، مگر اينكه حقى را به پاى دارم و باطلى را دور سازم».

(3) آن حضرت براى اين بر خلافت حريص بود، تا ارزشهاى والا را به پاى دارد و عدالت اجتماعى و گسترش آگاهى اجتماعى و رونق بخشيدن به زندگى عمومى را باعث شود.

(4) 3- در روايت سوم آمده است كه عمر، اعضاى شورا را فرا خواند و هنگامى كه نزد وى حاضر شدند به آنها گفت: «آيا همه شما به خلافت بعد از من طمع كرده ايد؟» آنان از سخن، بازماندند. و او بار ديگر سخنش را تكرار كرد، پس زبير روى بدو كرده به وى پاسخ داد: و چه چيزى ما را از آن دور مى سازد؟ تو آن را بر عهده گرفتى و به آن عمل كردى و ما در قريش از تو كمتر نيستيم و نه در سابقه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:382

و نه در قرابت».

او نتوانست به وى پاسخى بدهد و به آنها گفت: آيا شما را از خودتان باخبر سازم؟

گفتند: بگو كه اگر ما از تو بخواهيم ما را رها كنى، تو رهايمان نخواهى كرد! (1) وى خواسته ها و تمايلاتشان را براى آنان بازگو مى كرد و آنها را از نفسياتشان باخبر مى ساخت، پس روى به «زبير» كرد و به

او گفت: اما تو اى زبير! تو زود رنج ناپايدار هستى، وقت رضايت، مؤمن و هنگام خشم، كافرى، روزى انسان و روزى شيطان هستى و اگر خلافت به تو برسد، روز خود را در بطحا (مكه) بر سر يك مد جو! به دعوا مى گذرانى، پس اگر حكومت به تو برسد، نمى دانم چه كسى براى مردم باشد آن روز كه شيطان مى شوى و چه كسى باشد آن روز كه خشمگين مى گردى و خداوند امر اين امّت را براى تو فراهم نخواهد كرد، در حالى كه تو همراه چنين صفتى باشى.

(2) زبير، بنابراين تحليل نفسانى از شخصيتش، گرفتار بيماريهاى خطرناكى بوده كه عبارتند از:

1- زودرنجى و دلتنگى.

2- ناپايدارى در رفتار.

3- خشم فراوانى كه شعور و توازنش را از وى مى گرفته.

4- حرص و بخل كه اين دو وى را بر آن مى دارند كه با مردم بر سر يك مد از جو، به زد و خورد بپردازد.

(3) اين خويها از صفات ناشايسته هستند و هر كس بدانها متصف باشد، صلاحيت عهده دار شدن هيچ منصب حساسى در دستگاه دولتى ندارد چه رسد به اينكه خليفه و پيشواى مسلمين گردد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:383

(1) سپس روى به «طلحه» كرد و به وى گفت: بگويم يا ساكت شوم؟

طلحه بر او پرخاش كرد و به او گفت. تو چيزى از خير نمى گويى.

عمر گفت: همانا من تو را مى شناسم، از روزى كه انگشت تو در روز احد مضروب گشت، خشمگين بوده اى از آنچه به تو رسيده بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خشمگين بر تو از دنيا رفت بخاطر سخنى كه روز نازل شدن آيه حجاب بر زبان راندى.

(2) اگر

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر طلحه خشمگين بوده، پس چگونه است كه عمر او را نامزد خلافت و پيشوايى مسلمين مى كند؟ اين امر خلاف آن چيزى است كه وى گفته بود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وفات يافت در حالى كه از اعضاى شورا راضى بوده است.

(3) «جاحظ» بر اين مطلب اظهار نظر كرده و گفته است: «اگر كسى به عمر مى گفت: تو گفتى كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درگذشت در حالى كه از اين شش نفر راضى بوده پس چگونه اينك به طلحه مى گويى كه آن حضرت عليه السّلام خشمگين بر تو، درگذشت بخاطر سخنى كه گفته بودى، در آن صورت مثل اين مى بود كه وى را با تير زده باشى، ولى چه كسى جرأت داشت كه كمتر از اين را به عمر بگويد، چه رسد به اين؟».

(4) پس به «سعد بن ابى وقاص» روى كرد و گفت: «همانا تو صاحب گلّه اسبان هستى، از اين اسبان كه با آنها مى جنگى و تو صاحب شكار، تير و كمان هستى و (قبيله) زهره كجا و خلافت و كارهاى مردم كجا!!».

(5) سعد، مردى نظامى بود كه جز عمليات جنگى چيزى نمى دانست و در امور ادارى و اجتماعى امّت، اطلاعى نداشت، پس چگونه وى را براى خلافت نامزد مى كند؟ همچنين وى صلاحيت قبيله سعد را براى تصدى امور حكومت،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:384

مورد انتقاد قرار داده بود.

(1) آنگاه روى به «عبد الرحمن بن عوف» كرد و به او گفت: «اما تو اى عبد الرحمن! اگر نصف ايمان مسلمين را با ايمان تو بسنجند، ايمان تو بر آنها

برترى مى يابد، اما براى اين امر شايسته نيست كسى كه ضعفى چون ضعف تو را داشته باشد و زهره كجا و اين امر كجا!!».

(2) و عبد الرحمن- بنا به نظر عمر- مرد ايمان و تقوا بود و نمى دانيم كه ايمان وى كجا بود هنگامى كه از انتخاب سرور عترت پاك، امام امير المؤمنين عليه السّلام خوددارى نمود و امور مسلمين را به دست امويان سپرد و آنان مال خدا را به يغما بردند و بندگان خدا را به بردگى كشاندند. و نيز وى شخصيتى قوى و عزمى ثابت و اراده اى محكم، بنا به اعتراف عمر، نداشته است، پس چگونه وى را نامزد خلافت مى سازد؟!! چگونه قول او را منطق قاطع در تعيين فرد مورد نظرش براى امور امّت، قرار مى دهد؟!! (3) سپس روى به امام «امير المؤمنين عليه السّلام» نمود و به آن حضرت گفت:

«خداى را (كه حاكم) تو باشى، اگر شوخ طبعى در تو نبود! به خدا قسم! اگر تو بر آنها حكومت كنى، آنان را به حق آشكار و راه روشن مى برى».

(4) چه وقت امام را شوخ طبعى بوده در حالى كه آن حضرت در زندگى، جز جديت و دورانديشى در قول و عمل نداشته است. وانگهى، آن كس كه به اين خوى موصوف باشد، چگونه مى تواند مسلمين را به حق واضح و راه روشن برد، آن گونه كه عمر مى گويد: اين سياست با شوخ طبعى ناشى از ضعف و سستى شخصيت، سازگار نيست.

(5) عمر، تأكيد مى كند كه اگر امام، امور مسلمين را بر عهده گيرد، ميان آنان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:385

به حق رفتار مى كند و آنها را به راه راست

مى برد، پس چرا او را از اعضاى شورا قرار مى دهد و مشخصا او را تعيين نمى نمايد؟ و آيا اين توجه و عنايت به حال امّت است كه اين فرصت را از آن بگيرد و امور آن را به دست كسى نسپارد تا با سيره اى كه پايه آن بر عدل خالص و حق محض است، آن را اداره نمايد؟! (1) پس روى به «عثمان» بزرگ خاندان اموى؛ خاندانى كه با اسلام مبارزه كرده بود، كرد و به او گفت: «هان! (حكومت) به سوى تو مى آيد!! گويى تو را مى بينم كه قريش اين امر را بخاطر دوستيش نسبت به تو، به عهده ات گذاشته و تو بنى اميه و بنى ابى معيط را بر گردن مردم سوار كرده و آنان را در دادن بخششها برترى داده باشى، پس گروهى از گرگان عرب به سوى تو روان مى شوند و تو را بر بسترت سر مى برند. به خدا قسم! اگر چنان كنند تو چنين مى كنى و اگر چنين كردى آنان نيز چنان خواهند كرد، سپس دست بر پيشانى برد و گفت: پس اگر چنين پيش آمد، گفته ام را به يادآور ... «1»».

(2) اگر اندكى در گفتار وى به عثمان تأمل كنيم كه مى گويد: «گويى تو را مى بينم كه قريش اين امر را بخاطر دوستيش نسبت به تو بر عهده ات گذاشته است»، مى بينيم كه وى خلافت را بر عهده عثمان گذاشته است؛ زيرا نظام شورايى كه وى آن را قرار داده بود، حتما به پيروزى وى در رسيدن به قدرت منجر مى شد؛ چون او را يكى از اعضاى شورا قرار داده و بيشتر آنان كسانى بودند كه رابطه محكم با خاندان

عثمان داشتند و آنان از انتخاب وى خوددارى نمى نمودند و ديگرى را بر او مقدم نمى داشتند و در حقيقت اين خود اوست كه وى را به خلافت رسانده و امور مسلمين را بدو سپرده بود. و نيز با اطلاع از

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 185- 186 (چاپ اوّل).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:386

حالتهاى نفسانى و آگاهى از دوستى شديد او نسبت به خاندانش، چگونه او را براى خلافت نامزد كرده بود در حالى كه وى شخصا خطر بنى اميه بر اسلام را مى دانسته و اين امر را در سخنش با مغيره بن شعبه اعلام نموده آنگاه كه به وى گفته بود: «اى مغيره! آيا با چشم نابينايت چيزى را ديده اى؟».

گفت: خير.

(1) عمر گفت: «به خدا قسم! بنى اميه چشم اسلام را كور خواهند ساخت همان گونه كه اين چشم تو كور گشته و سپس هر دو چشمش را كور خواهند كرد كه نداند به كجا مى رود و از كجا مى آيد «1»».

پس براى وى در آستانه مرگ لازم بوده كه امّت را از خطر امويان دور سازد و براى آنان هيچ سهمى در حكومت قرار ندهد.

اينها بعضى از رواياتى است كه در مورد سخنان وى با اعضاى شورا نقل گرديده است.

(2)

نظام شورا

شايد نتوانم نظامى بى پايه تر از نظام شورايى كه عمر قرار داده بود، بشناسم كه در آن هيچ گونه توازن و يا اصالتى وجود نداشته و از حقيقت شورايى كه بايد نماينده رأى امّت باشد و بخشهاى مختلف ملت را در انتخاب، شركت دهد، به دور بوده است، زيرا وى در اين شورا، رأى را به جماعتى سپرد كه تنها نماينده آراى خود

بودند.

عمر، كسانى را كه نامزد كرده بود فراخواند و به آنان گفت: «همراه خودتان

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 12/ 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:387

از پير مردان انصار كسانى را حاضر كنيد، ولى چيزى از امر شما به دست آنها نخواهد بود و همراه خودتان حسن بن على و عبد اللّه بن عباس را حاضر كنيد كه آن دو قرابتى دارند و براى شما در حضورشان بركت را اميد دارم و براى آنها چيزى از امرتان نخواهد بود» «1».

(1) عمر، انصار را دور كرده و براى آنان هيچ سهمى در انتخاب و اختيار قرار نداده، بلكه تنها براى آنان نظارت را در نظر گرفت كه به معناى محروم كردن و كم ارزش شمردن آنها بود، زيرا امر، امر اعضاى شورا بود و ديگران هيچ كاره بودند ... و نيز ما نمى دانيم كه چه بركتى براى اعضاى شورا با حضور امام حسن عليه السّلام و عبد اللّه بن عباس حاصل مى شد، در حالى كه چيزى از امر شورا در اختيار آنان نبوده است؟

(2) آنگاه روى به «ابو طلحه انصارى» كرد و به وى فرمانى داد كه امر شورا بدان محكم شود، به او گفت: «اى ابو طلحه! خداوند اسلام را به شما عزت داد، پس پنجاه نفر از انصار انتخاب كن و اين عده را به انجام اين امر و شتاب در آن ملزم ساز ..».

(3) سپس روى به «مقداد بن اسود» كرد و فرمانى مشابه به وى داد و به او گفت:

«اگر پنج نفر متفق شوند و يك نفر از آنها خوددارى نمايد، گردن او را بزنيد و اگر چهار نفر متفق شوند و دو

نفر مخالفت ورزند، گردنشان را بزنيد و اگر سه نفر از آنها در مورد شخصى متفق شوند و سه نفر ديگر، فردى را قبول كنند، شما با كسانى باشيد كه عبد الرحمن بن عوف در ميان آنان باشد و بقيه را بكشيد اگر از آنچه مردم بر آن فراهم آمده اند، روى گردان باشند ...».

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:388

(1)

اخطار به صحابه

عمر، به صحابه اخطار داد و آنان را به معاويه و عمرو بن عاص تهديد نمود، هرگاه در عقيده متفق نشوند و در مورد حكومت و قدرت به نزاع برخيزند، پس به آنها گفت: «اى ياران محمد! با يكديگر همدل شويد كه اگر چنين نكنيد، عمرو بن عاص و معاوية بن ابى سفيان در امر خلافت بر شما چيره خواهند شد ...».

(2) شيخ اماميه، شيخ مفيد بر اين گفته چنين اظهار نظر كرده است: «عمر با اين گفته، مى خواست معاويه و عمرو بن عاص را به طلب خلافت تشويق كند و طمع آنها را در آن برانگيزاند، زيرا معاويه عامل و امير وى در شام و عمرو بن عاص، عامل و امير او در مصر بودند و او ترسيد كه اگر عثمان ضعيف شود، امر خلافت به على بر گردد، پس اين سخن را بر زبان راند تا مردم آن را به آن دو كه در مصر و شام بودند، برسانند و آنها در صورتى كه امر خلافت به على برسد، بر آن دو سرزمين، مستولى شوند ...».

(3)

موضعگيرى امام عليه السّلام

امام امير المؤمنين عليه السّلام به رنج آمد و بسيار اندوهگين گشت و دانست كه شورا توطئه و حيله اى بيش نيست كه براى دور كردن امر خلافت از وى طرح طرح ريزى شده است. آن حضرت با عمويش عباس روبه رو شد و بى مقدمه به وى فرمود: «اى عمو! امر خلافت از ما دور شده است».

او گفت: «چه كسى تو را با خبر ساخته است؟».

حضرت فرمود: «وى مرا با عثمان مقارن ساخته و گفته است كه با اكثريت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:389

باشيد و سپس گفت: با عبد

الرحمن باشيد، سعد هم با عموزاده اش عبد الرحمن مخالفت نمى كند و عبد الرحمن داماد عثمان است كه با هم مختلف نمى شوند.

پس، يا عبد الرحمن آن را به عثمان مى سپارد و يا عثمان به عبد الرحمن ... «1»».

(1) فراست امام، صادق گشت، زيرا عبد الرحمن بنا به مصلحت خويش و به اميد اينكه خلافت بعدا به وى بازگردد، امر خلافت را به عثمان سپرد. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 389 موضعگيرى امام عليه السلام ..... ص : 388

را با شيوه منحطش، توطئه اى آشكار و بى پرده بود كه بر ضد جانشين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، طرّاحى گرديد.

(2) امام كاشف الغطاء رحمه اللّه مى گويد: «شورا با جوهر و حقيقت آن، توطئه اى واقعى و شورايى صورى بود كه مهارتى برجسته براى تحميل عثمان به عنوان خليفه بر مسلمين و به رغم آنان بود كه با تدبيرى جالب توجه براى اسلام و مسلمين مصيبت بدون بازگشتى به بار آورد ...».

(3) اين توطئه، قلب امام عليه السّلام را سوزاند و كينه هاى قريشى، غمهايش را بر انگيخت تا آنجا كه سالهاى بعد در مورد آن سخن گفت و فرمود: «آنگاه كه وى (يعنى عمر) درگذشت، آن را به عهده جمعى قرار داد كه ادعا كرد من يكى از آنها هستم، پس خداوند داد مرا از شورا بگيرد، چه وقت درباره من مشكلى در برابر نخستين آنها بود كه اينك با چنين نمونه هايى، همرديف قرار داده شوم ...».

(4) آرى به خدا اى امير المؤمنين! چه كسى شك داشته است كه تو برترين مسلمين و عظيم ترين آنان در جهاد و پيشتازترين آنها در

اسلام هستى، اما آه بر زمانه! و بدا به حال روزگار كه تو را با چنين كسانى مقارن ساخته است، كسانى كه امّت را از عدالت و مواهبت، محروم نمودند.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 229- 230.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:390

(1)

پذيرش امام عليه السّلام

در اينجا موردى براى سؤال باقى مى ماند و آن اينكه چرا امام پذيرفت تا يكى از اعضاى شورا باشد آن هم با وجود تفاوتهاى آشكارى كه ميان آن حضرت و ميان آنها بوده است؟

خود آن حضرت به اين پرسش، پاسخ داده كه وى مى خواسته تناقض گويى عمر را آشكار سازد، زيرا عمر بارها گفته بود كه نبوت و خلافت در يك خاندان جمع نمى شوند پس در اين صورت چرا وى را يكى از اعضاى شورا كه نامزد خلافت بودند، قرار داده است؟!!

(2)

مصيبتهاى شورا

محققان پيشين و متأخر بر انتقاد از شورا و ساختگى بودن نظام آن متفقند و پيامدهاى ناگوار آن بر مسلمين به صورت فتنه ها و اختلافات و ايجاد گرفتاريها و مشكلات براى آنان را بر شمرده اند كه اين موارد را در كتاب خودمان، «حياة الامام الحسن عليه السّلام» بيان كرده ايم ولى ضرورت بحث اشاره به آنها را لازم مى سازد كه آنها عبارتند از:

(3) اولا: اين نظام از واقعيت شورا دور بوده و فاقد همه عناصرى مى باشد كه شورا بدانها ممتاز مى گردد، زيرا بايد اين موارد در آن فراهم باشند:

الف- اينكه امّت با همه بخشهايش در انتخاب، شركت جويند.

ب- اينكه حكومت به طور مستقيم يا غير مستقيم در امور انتخاب مداخله نكند.

ج- اينكه آزاديهاى عمومى براى همه انتخاب كنندگان فراهم باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:391

(1) اما شوراى عمرى فاقد همه اين عناصر بود و هيچ كدام از آنها در آن شورا وجود نداشته اند، زيرا امّت را از شركت در انتخاب مانع گرديد و هيچ گونه آزادى انتخاب كسى كه او را براى حكومت مى خواهد، به آن داده نشد، بلكه امر آن به شش نفر سپرده

شد و رأى آنان را برابر با آراى بقيه ملتهاى اسلامى قرار داد و اين نوعى از انواع تزكيه است كه بعضى حكومتهاى بى توجه به اراده ملتهاى خود، آن را تحميل مى كنند. و نيز او به پليس دستور داد تا در موضوع، دخالت نمايد و به آنها گفت: هر كس از اعضاى شورا كه با انتخاب بقيه اعضا موافقت نكند، به قتل برسانند.

(2) همچنين به آنها دستور داده بود تا مدت انتخاب را در سه روز محدود كنند و وقت را بر انتخاب كنندگان تنگ گرفت تا مبادا ديگر گروههاى مردم در اين امر دخالت كنند و هدف وى از بين برود.

(3) ثانيا: اين شورا عناصر مخالف امام و كينه توز نسبت به آن حضرت را شامل مى شد، زيرا در ميان آن، طلحه تميمى بود كه از خاندان ابو بكر بود و با امام در امر خلافت رقابت داشته و آن حضرت را از آن دور نموده بود. و در ميان شورا، عبد الرحمن بن عوف بود كه داماد عثمان و از كينه توزترين مهاجرين نسبت به امام بود و آن گونه كه مورخان مى گويند، وى از جمله كسانى بود كه ابو بكر براى مجبور ساختن امام به بيعت، از آنها كمك گرفته بود. شورا، سعد بن ابى وقاص را نيز شامل مى شد كه جانش مالامال از حقد و دشمنى نسبت به امام بود و اين بخاطر دائيان اموى او بود، زيرا مادرش حمنه دختر سفيان بن اميه بود و امام، بزرگان و قهرمانان آنان را در راه دعوت اسلامى به هلاكت رسانده بود و هنگامى كه مسلمين با امام بيعت نمودند، سعد از بيعت كردن خوددارى نموده

بود و از اعضاى شورا، عثمان بن عفان، بزرگ خاندان اموى بود كه عمر، بنا به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:392

گفته مورخان، اين عناصر مخالف امام و كينه توزان نسبت به آن حضرت را انتخاب كرده بود تا امر خلافت به حضرتش نرسد.

(1) امام عليه السّلام درباره عوامل مؤثر در ميدان انتخاب، سخن گفته و فرموده است:

«اما من هنگامى كه بال گشودند، بال گشودم و هرگاه پرواز كردند، من نيز به پرواز آمدم، پس مردى از آنان به كينه خويش گوش فرا داد و ديگر به دامادش روى آورد همراه با مسائلى ديگر!».

به هر حال، اين شورا- بنا به گفته محققان- هدفى جز دور نگهداشتن امام از حكومت و سپردن خلافت به امويان نداشته است.

(2) «علائلى» مى گويد: «تعيين نامزدى در ميان شش نفر، راه را براى امويان هموار كرد تا از موقعيت بهره گيرند و كاخ عظمت خويش را بر دوش مسلمين بپا سازند».

(3) «سيد مير على هندى» نيز به اين نتيجه رسيده و گفته است: «حرص عمر بر مصلحت مسلمين، وى را به انتخاب اين شش نفر از بهترين مردم مدينه واداشت بدون اينكه سياست سلفش را دنبال كند و امويان در مدينه حزبى قوى داشتند و از همين جا بود كه انتخاب وى، راه را براى توطئه هاى امويان و دسيسه هاى آنان آماده ساخت، آنها كه با اسلام دشمنى كردند و سپس وارد آن شدند تا وسيله اى براى تأمين مطامع و بناى كاخ عظمت خويش بر دوش مسلمين داشته باشند «1»».

(4) ثالثا: عمر در اين شورا عمدا انصار را دور ساخت و براى آنان هيچ سهمى را در نظر نگرفت در حالى كه آنان

پيامبر را پناه داده و اسلام را در روزگار

______________________________

(1) الامام الحسين عليه السّلام 1/ 267.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:393

محنت و غربتش يارى داده بودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد آنان سفارش به خير كرده بود.

(1) همچنين، وى در شورا سهمى براى عمار، ابو ذر و امثال آنان از بزرگان اسلام، در نظر نگرفته بود و گمان غالب اين است كه آنها را بخاطر تمايل و دوستيشان نسبت به امام عليه السّلام دور كرده بود، زيرا آنها كسى جز او را انتخاب نمى كردند و به كسى جز او رضايت نمى دادند و به همين جهت آنان را دور ساخت و اعضاى شورا را تنها از دشمنان امام انتخاب نمود.

(2) رابعا: از عجايب مربوط به اين شورا اين است كه عمر در حق اعضاى آن گواهى داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رفت، در حالى كه از آنها راضى بوده يا اينكه براى آنها به بهشت، شهادت داده است، در حالى كه وى به افراد پليس دستور داده بود كه اگر آنها در انتخاب فردى از ميان خود تأخير نمودند، گردن آنها را بزند، بنا به آنچه بيان نموديم و انتقاد كنندگان اين شورا مى گويند كه تأخير در انتخاب، خارج شدن از دين و يا ترك كردن اسلام نبوده كه خون آنان را مباح سازد!! و اين حكم با مقررات اسلامى در مورد حرمت خون انسانها و لزوم خويشتن دارى در مورد آن، جز در مواضع مخصوصى كه فقها بيان كرده اند، منافات دارد و اين امر از جمله آن موارد نبوده است.

(3) در اينجا چيز ديگرى باقى مانده كه

غرابت آن از آن تناقض كمتر نيست و آن اينكه عمر، شورا را منحصر در شش نفر نمود به اين دليل كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه از آنان راضى بود، درگذشت! ولى اين حجت، به عنوان دليل براى تعيين شايسته نيست، زيرا پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درگذشت در حالى كه از بسيارى از صحابه خويش راضى بود و مقدم داشتن اين شش نفر بر آنان از باب ترجيح بلا مرجّح است كه بنا به گفته علماى اصول، امرى قبيح دانسته شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:394

(1) خامسا: از انتقادات وارد بر اين شورا اين است كه عمر، گروه دربرگيرنده عبد الرحمن بن عوف را ترجيح داد و بر گروه شامل امام امير المؤمنين عليه السّلام مقدم دانسته بود كه اين جانبدارى آشكارى از نيروهاى قريشى كينه توز و ستمكار نسبت به امام مى باشد. و نيز ما هيچ گونه شايستگى خاصّى را سراغ نداريم كه ابن عوف بدان ممتاز گردد و صلاحيت اين جايگاه و اين تكريم را دارا شود. آيا او و برادرانش از مهاجرين همچون طلحه و زبير و ديگران نبوده اند كه اموال مسلمين و منابع مالى آنان را به خود اختصاص دادند تا آنجا كه ثروت بى كران غير قابل شمارشى را صاحب گشتند كه در نحوه هزينه كردن و مصرف نمودن آن متحير ماندند؟ و بنا به گفته مورخان، ابن عوف آن قدر از طلا بر جاى نهاد كه بخاطر فراوانيش، آن را با تيشه ها مى شكستند! آيا چنين كسى بر امام عليه السّلام برترى داده مى شود؟!! در حالى كه آن حضرت، صاحب مواهب و

كمالات بوده و در علم و تقوا و دين مدارى همانندى نداشته است و خداى تعالى در كتاب خود مى فرمايد: ... هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «1».

«آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند، برابر هستند؟».

(2) سادسا: اين شورا باعث رقابت و همچشمى ميان اعضاى آن گرديد به طورى كه هر كدام از آنان خود را رقيب و همتاى ديگرى مى ديد و قبل از آن چنين نبوده اند به طورى كه سعد فرمان پذير عبد الرحمن و عبد الرحمن تابع عثمان و از ياران مخلص و ياوران وى بوده و پس از شورا، ميان آنان شكاف عجيبى پيدا شد تا آنجا كه عبد الرحمن بر ضد عثمان تحريك مى كرد و از على دعوت مى نمود كه هر كدام شمشير خود را بردارند تا با عثمان بجنگند و به خويشاوندان خود

______________________________

(1) زمر/ 91.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:395

وصيت كرد كه پس از مرگش، عثمان بر او نماز نخواند ... (1) و نيز زبير، پيرو امام بوده و در روز سقيفه در كنار آن حضرت ايستاد و در راه وى انواع مشقتها و سختيها را تحمل كرد و در روزگار عمر گفته بود: «به خدا قسم! اگر عمر بميرد، با على بيعت مى كنم»، ولى شورا، روح خود بزرگ بينى را در او دميد و خود را همتاى امام تصور كرد و از آن حضرت جدا شد و در روز جمل بر عليه آن حضرت دست به كار گرديد و بدين گونه بود كه شورا روح خصومت و دشمنى را ميان اعضايش باعث شد، (2) زيرا هر كدام خود را شايسته امر خلافت مى ديد و خويشتن را

از ديگرى شايسته تر مى دانست و اين خصومت و نزاعى كه ميان آنها پيش آمد به وحدت كلمه مسلمين آسيب رساند و جمع آنها را متفرق ساخت و اين مطلب را معاوية بن ابى سفيان در سخنش با ابى الحصين كه زياد وى را براى ديدار با معاويه فرستاده بود، بيان كرد آنجا كه معاويه به وى گفت: به من خبر رسيده است كه تو داراى هوش و خرد هستى، پس درباره چيزى كه از تو مى پرسم به من پاسخ ده.

- هر چه به نظر تو مى رسد، از من سؤال كن.

(3)- به من خبر ده كه چه چيزى جمع مسلمين و اجتماع آنان را پراكنده ساخت و ميان آنها اختلاف را به وجود آورد؟

- كشتن مردم عثمان را.

- كارى نكرده اى.

- حركت على به سوى تو و جنگيدن وى با تو.

- كارى نكرده اى.

- حركت طلحه، زبير و عايشه و جنگ على عليه السّلام با آنان.

- كارى نكرده اى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:396

- من چيزى غير از اين ندارم.

(1) «من به تو خبر مى دهم كه هيچ چيزى جمع مسلمين را پراكنده و افكارشان را متفرق نساخت، جز شورايى كه عمر آن را از شش نفر تشكيل داد، زيرا خداوند، محمّد را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه دين، توانايى دهد هر چند مشركان نپسندند. پس به آنچه خداوند به وى دستور داده بود عمل كرد، سپس خداوند او را به سوى خود برد و ابو بكر را براى نماز پيش فرستاد و او را براى امر دنيايشان پذيرفتند آنجا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وى را براى امر دينشان

پذيرفته بود، پس به سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل كرد و بر سيره وى حركت نمود تا اينكه خداوند او را برداشت و عمر را به جاى خويش قرار داد و او همانند سيره وى عمل كرد و سپس آن را شورايى ميان شش نفر قرار داد كه هيچ كس از آنها نبود مگر اينكه آن را براى خود مى خواست و براى قومش انتظارش را داشت و نفسش بدان مايل بود و اگر عمر مانند ابو بكر كسى را تعيين مى كرد، در آن مورد خلافى نمى بود «1»».

(2) از مظاهر نخستين اين شورا، اشاعه طمعكاريها و تمايلات سياسى به صورتى آشكار نزد بعضى از اعضاى آن بود و آنها به ايجاد حزبها و فرقه گراييها در جامعه اسلامى پرداختند تا به مسند حكومت برسند و اين امر، عواقب وخيمى را به وجود آورد كه مسلمين به شدت گرفتار آنها شدند.

(3) اينها بعضى از آفات شورا بود كه مسلمين فجايع و مصيبتهاى فراوانى را از آن تحمّل نمودند، زيرا راه را در برابر طلقا و فرزندانشان مهيّا ساخت تا به قدرت برسند و زمام حكومت را به دست گيرند و برنامه اى را بريزند كه مسلمين با آن

______________________________

(1) العقد الفريد 5/ 33- 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:397

آشنايى نداشتند كه از شاخص ترين اين برنامه بهره برى انحصارى از منابع در آمد عمومى و غارت ثروتها و خيرات امّت و كوشش براى ستمكارى بر نيكان و ظلم و شقاوت نسبت به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود.

(1)

نحوه انتخاب

هنگامى كه عمر به سوى پروردگارش رفت و در آرامگاه ابديش دفن شد، افراد پليس، اعضاى

شورا را در بر گرفتند و آنان را به تشكيل جلسه و انتخاب حاكمى براى مسلمين از بين خودشان، واداشتند تا وصيت عمر را اجرا نموده باشند.

(2) آنها در بيت المال و به گفته اى، در منزل مسرور بن مخرمه، تشكيل جلسه دادند و امام حسن عليه السّلام و عبد اللّه بن عباس بر انتخاب، نظارت داشتند. مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص به سوى آستانه در شتافتند ولى سعد بر آنها نهيب زد و به آنان گفت: «مى خواهيد بگوييد كه ما حاضر شديم و در ميان اهل شورا بوديم؟» «1».

(3) اين مطلب، درجه رقابت و كينه توزى ميان آن قوم را مشخص مى سازد، زيرا سعد، حيفش آمد كه مغيره و پسر عاص حاضر شوند تا مبادا به مردم بگويند: ما در ميان اهل شورا بوديم.

اعضا، با يكديگر در مورد اينكه چه كسى به امر خلافت اولى و شايسته تر است، به سخن پرداختند و خشم و جدل بالا گرفت.

امام امير المؤمنين عليه السّلام روى به آنان كرد و آنان را از پيش آمدن فتنه ها

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:398

و تباهى، بر حذر داشت هرگاه به عواطف خود پاسخ دهند و مصلحت امّت را مقدم نشمارند، پس فرمود: «هيچ كس پيش از من كسى را به دعوت براى حق و صله رحم و بذل كرم نشناخته است، پس سخنم را گوش فرا دهيد و گفتارم را دقت كنيد تا مبادا اين امر را پس از امروز چنان ببينيد كه شمشيرها در آن كشيده شود و پيمانها در آن شكسته گردد تا آنجا كه بعضى از شما پيشوايان اهل گمراهى و پيروان

اهل جهالت گرديد ...» «1».

(1) اگر آنها سخنش را مى شنيدند و به گفتارش توجه مى كردند، امّت را از امواج بنيان برانداز حفظ مى كردند و خير فراگير را نصيبش مى ساختند ولى آنها به دنبال شهوت ملك و قدرت پرستى روان شدند و پيشگويى امام، محقق گرديد به طورى كه جز اندكى وقت نگذشته بود كه شمشيرها كشيده شد و جنگها پراكنده گرديد و فتنه ها و هوسها حاكم شد و بعضى از آنان پيشوايانى براى اهل گمراهى و پيروان اهل جهالت گشتند.

(2) بحث و جدل ميان آن عده درگرفت و به نتيجه مطلوبى نرسيدند و جلسه بدون دستيابى به هدف، پايان يافت در حالى كه گروههاى مردم با بى صبرى منتظر نتيجه قطعى بودند. جلسه بار ديگر تشكيل شد ولى باز هم به شكست منجر گرديد، پس ابو طلحه انصارى روى به آنها نمود و با تهديد و وعد وعيد به آنها گفت: «نه، قسم به آنكه جان عمر در دست اوست! بيش از سه روزى كه برايتان تعيين شده است، مهلت بيشترى به شما نمى دهم ...»

(3) روز سوم كه آخرين مهلت آنان بود فرا رسيد و جلسه تشكيل شد و به يكباره انگيزه هاى قبيله اى دور از مصلحت امّت، پديدار گشت، زيرا طلحه حق

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 25/ 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:399

خود را به عثمان بخشيد و اين كار را بخاطر تمايلات سرشار از دشمنى نسبت به امام انجام داد، چون آن حضرت با عموزاده طلحه يعنى ابو بكر در امر خلافت به رقابت برخاسته بود. زبير نيز پيش آمد و حق خود را به امام بخشيد؛ زيرا خويشاوندى نزديكى با آن حضرت داشت.

سعد هم برخاست و حق خود را به عموزاده اش عبد الرحمن بن عوف داد تا جانب او را بگيرد و موقعيتش را تقويت نمايد.

(1) رأى عبد الرحمن، حرف آخر بود و وى در وضعى محكم قرار داشت، زيرا عمر نسبت به وى اطمينان نموده و امر شورا را به وى مربوط ساخته بود، ولى وى داراى شخصيتى ضعيف و اراده اى ناچيز بوده و قدرت تحمل مسئوليت حكومت را نداشته، پس تصميم گرفت كه غير از خودش را براى خلافت نامزد نمايد. وى تمايلى به عثمان داشت، زيرا عبد الرحمن داماد او بود. ضمنا مشورتى با عموم قريشيان در اين مورد داشته كه وى را از على منع نموده و به انتخاب عثمان تشويق كرده بودند از اين جهت كه وى طمعكاريها و تمايلات آنان را محقق مى نموده است.

(2) سرانجام، آن لحظه هراسناكى كه جريان تاريخ را دگرگون ساخت، فرا رسيد و عبد الرحمن بن عوف به خواهرزاده اش گفت: برو و على و عثمان را دعوت كن.

او گفت: از كداميك شروع كنم؟

(3) عبد الرحمن گفت: هر كدام را كه خواسته باشى.

«مسور» به راه افتاد و آن دو را فرا خواند و مهاجرين و انصار در مسجد فراهم آمدند، پس عبد الرحمن پيش آمد و امر خلافت را بر آنان عرضه داشت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:400

و گفت: «اى مردم! مردم جمع شده اند تا مردم مناطق مختلف به محلهاى خودشان برگردند، پس نظرتان را به من بگوييد».

(1) در اين هنگام، آن پاك، فرزند پاك، «عمار بن ياسر» پيش آمد و به او پيشنهادى داد كه سلامت امّت را متضمن بود و آن را از تفرقه و

اختلاف، مصون مى داشت، او گفت: «اگر مى خواهى كه مسلمانان با هم مختلف نشوند، با على بيعت كن».

(2) «مقداد» نيز پيش آمد و گفتار عمار را تأييد نمود و گفت: «عمار راست گفت. اگر با على بيعت كنى، مى پذيريم و اطاعت مى كنيم».

(3) در اين وقت بود كه نيروهاى ستمگر كينه توز نسبت به اسلام به حركت آمده، گفتار عمار و مقداد را مورد انتقاد قرار داده و نامزدى عثمان، بزرگ امويان را خواستار شدند، در حالى كه عبد اللّه بن ابى سرح خطاب به ابن عوف فرياد كشيد و گفت: «اگر مى خواهى كه قريش مختلف نشوند، با عثمان بيعت كن».

عبد اللّه بن ابى ربيعه نيز به سخن آمد و گفتار همكارش را تصديق نمود و گفت: «اگر با عثمان بيعت كنى، ما مى پذيريم و فرمان مى بريم».

(4) صحابى عظيم «عمار بن ياسر» به ابن ابى سرح پاسخ داد و گفت: «چه وقت تو خيرخواه مسلمين بوده اى؟».

«عمار» راست مى گفت، زيرا ابن سرح هيچ گاه خير خواه مسلمين و خواهان عظمت اسلام نبود و او يكى از دشمن ترين مردم نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و آن حضرت پس از فتح مكه دستور داده بود تا او را بكشند هر چند كه خود را به پوششهاى كعبه آويزان نموده باشد «1»، و اگر منطق و حسابى در بين

______________________________

(1) الاستيعاب 3/ 918.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:401

بود، اين ناپاك و امثال او از دخالت در امور مسلمين دور نگهداشته مى شد، زيرا بنى اميه و ديگر قبايل قريش بايد در انتهاى قافله مى بودند و به آنها اهميتى نمى دادند، زيرا آنها با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مبارزه

كرده و قبايل را بر ضد او برانگيخته بودند و تنها پس از ترس از لبه شمشيرها به اسلام وارد شدند، پس چگونه به آنها اجازه داده شد تا نظر خود را تحميل كنند و امر مسلمين به آنها برگردد؟

(1) بحث و جدال ميان هاشميان و امويان بالا گرفت و عمار بن ياسر پيش آمد تا به نفع مسلمين دعوت كند و بگويد: «اى مردم! خداوند ما را با پيامبرش كرامت بخشيد و با دينش عزيز گردانيد بس تا كى بايد اين امر را از اهل بيت پيامبرتان دور نگهداريد؟!!».

(2) منطق عمار، سرشار از روح اسلام و هدايت آن بود، زيرا خداوند، قريش و ديگر عربها را به دين خود عزت بخشيد و با پيامبرش سعادتمند ساخت و آن حضرت، عزت عربها و شرافت آنان مى باشد و بر آنها واجب بوده است تا با نيكى و احسان با وى مقابله كنند و اين امر (خلافت) را از اهل وى خارج نسازد كه آنان نگهداران علم و خزانه داران وحى آن حضرت بوده اند و دور از عدالت است كه در سركوب و خوار ساختن آنان بكوشند.

پس، مردى از بنى مخزوم سخن عمار را قطع كرد و به او گفت: «اى پسر سميّه! تو به كار تعيين امير براى قريش چه ارتباطى دارى؟» (3) هيچ كورسويى از نور اسلام و هدايت آن به قلب اين مخزومى نتابيده بود كه اين گونه عمار را مورد بى احترامى قرار داده و او را به مادرش منسوب كرد، آن بانويى كه اسلام به وى افتخار مى كند و به مبارزه درخشان و فداكاريهاى بى نظيرش مى نازد، زيرا وى و شوهرش ياسر و فرزند

برومندشان در پيشاپيش نيروهاى خيّر بنيانگذار اسلام بوده و در راه آن، انواع محنتها و گرفتاريها را متحمل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:402

شده بودند.

(1) امر خلافت، متعلق به همه مسلمين است كه فرزند سميه و ديگران، از بينوايانى كه خداوند آنان را با دين خود عزت بخشيده بود، در آن شركت مى جويند و طاغوتهاى قريش، هيچ حقى براى دخالت در امور مسلمين ندارند، البته اگر منطق و حسابى وجود داشت.

(2) بگو بگو و جدال ميان نيروهاى اسلامى و قريشيان بالا گرفت و سعد ترسيد كه امر از دست آنها برود، پس روى به عموزاده اش عبد الرحمن كرد و به او گفت: «اى عبد الرحمن! قبل از اينكه مردم دچار فتنه شوند، كارت را تمام كن».

عبد الرحمن روى به امام كرد و گفت: آيا با من بيعت مى كنى بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش و شيوه عمل ابو بكر و عمر؟

امام، نگاهى به وى انداخت و منظورش را متوجه شد و با منطق اسلام و شيوه آزادگان به وى پاسخ داد: «بلكه مطابق كتاب خدا و سنت پيامبرش و اجتهاد خودم ...».

(3) منبع قانون گذارى در اسلام، همانا كتاب خدا و سنت پيامبرش مى باشد و در پرتو آنها مشكلات مردم، حل و فصل مى شود و نظام دولت به حركت مى آيد و كارهاى ابو بكر و عمر از منابع قانون گذارى اسلامى نيستند، زيرا آن دو در نظامهاى سياسى با يكديگر به شدت اختلاف داشتند و ابو بكر در سياست مالى، شيوه اى داشت كه از سياست عمر به مساوات نزديكتر بود، وى مساوات در بخشش را ملغا نمود و نظام طبقاتى را به وجود آورد و بعضى

از مسلمين را بر بعضى ديگر مقدم نمود و حرمت دو متعه را، يعنى متعه حج و متعه ازدواج را پايه گذارى نمود، در حالى كه اين دو متعه در روزگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ابو بكر، مشروع بوده اند. و نيز نظريات خاص خود را در بسيارى از زمينه هاى تشريعى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:403

داشت. پس فرزند ابو طالب اين پروش يافته وحى و اين قهرمان عدالت اجتماعى در اسلام، طبق كداميك از آن دو شيوه عمل كند؟

(1) «ابن عوف» به طور حتم و بدون شك مى دانست كه امام، زمام حكومت را طبق شريعت خداوند در زمين بر عهده مى گرفت و مسلمين را با سياستى كه پايه آن بر عدل خالص و حق محض بود، اداره مى كرد و به خاندانهاى قريشى هيچ وجه امتيازى نمى داد و آنان را با ديگران در همه حقوق و تكاليف، برابر قرار مى داد، منافع اين طبقه كه بر ضد اسلام، جنايتها كرده و براى مسلمين عظيم ترين بدبختيها و مصيبتها را به بار آورده بود، از ميان مى رفت.

(2) اگر امام با شرايط ابن عوف موافقت مى كرد، ديگر برايش ممكن نبود كه هيچ شيوه اى از شيوه هاى سياست خود را كه هدفى جز گسترش عدالت در زمين نداشت، اجرا نمايد و به طور قطع حتى اگر امام به صورت ظاهرى به اين شرايط ملتزم مى شد، قريش وى را از انجام مقاصدش بازمى داشت و براى وى هيچ راهى جهت تحقق عدالت اجتماعى باقى نمى گذاشت و در آن صورت قيام آنان بر عليه وى مشروع مى نمود؛ زيرا وى به تعهدات خود عمل نكرده بود.

(3) به هر حال، هنگامى كه عبد الرحمن از

تغيير جهت امام نااميد شد، روى به عثمان كرد و شرط خود را با وى در ميان گذاشت و وى به سرعت پاسخ مثبت داد و آمادگى كامل خود را براى انجام شرايط او اعلام كرد و من فكر مى كنم كه ميان آنها توافقى پنهانى بود كه كاملا مخفى نگهداشته بودند و به هر صورت وى، امام را انتخاب نمى كرد حتى اگر شرايطش را مى پذيرفت بلكه از وى درخواست بيعت كرد تا بدين ترتيب پوششى براى برنامه هايش داشته باشد و لذا اين مانور سياسى را اجرا كرد.

(4) بعضى از مورخان غربى عقيده دارند كه عبد الرحمن، شيوه نيرنگ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:404

و فرصت طلبى را به كار گرفت و نگذاشت كه انتخاب به صورتى آزاد انجام شود.

(1) مورخان مى گويند كه عبد الرحمن به سرعت به سوى عثمان شتافته، دست در دست وى نهاد و به او گفت: «خداوندا! من آنچه را از آن بر گردن داشتم، به گردن عثمان قرار دادم ...».

اين اقدام، همچون صاعقه اى بر سر نيروهاى مثبت افتاد كه مى كوشيدند تا حكم خدا ميان مسلمين حاكم شود.

(2) امام به ابن عوف روى نمود و به او فرمود: «به خدا قسم! اين كار را انجام ندادى مگر به آنچه از وى اميد داشتى همان را كه دوست شما دو نفر، از دوستش اميد داشت. خداوند ميان شما عطر منشم را بكوبد ...» «1».

(3) امام، علت انتخاب كردن عبد الرحمن، عثمان را روشن ساخت كه براى مصلحت امّت نبوده بلكه نتيجه طمعكاريها و تمايلات سياسى بوده، زيرا ابن عوف اميدوار بود كه بعد از عثمان به خلافت برسد، امام روى به قريشيان نمود

و به آنها فرمود: «اين نخستين روزى نيست كه شما بر عليه ما پشتيبان هم مى شويد، صبرى نيكو خواهم داشت و از خداوند بر آنچه مى گوييد، يارى مى جويم».

(4) منطق امام براى ابن عوف گزنده بود و لذا وى به تهديد پرداخت و گفت:

«اى على! راهى به سوى خودت باز مگذار».

______________________________

(1) «منشم»، (به كسر شين) نام زنى عطرفروش در مكه بود و قبيله خزاعه و جرهم هرگاه مى خواستند بجنگند، از عطر وى به خودشان مى زدند و هرگاه چنين مى كردند، كشتگان آنها بسيار مى شدند.

و گفته مى شد «شومتر از عطر منشم». اين مطلب در صحاح جوهرى 5/ 2041 آمده است. و خداوند دعاى امام را اجابت فرمود و ميان عثمان و عبد الرحمن شديدترين دشمنى و خصومت پيش آمد به طورى كه ابن عوف وصيت نمود كه بعد از مرگش، عثمان بر او نماز نخواند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:405

امام مظلوم ستم كشيده، از محل اجتماع خارج شد در حالى كه مى فرمود:

«اين نيز به سرانجام خود، خواهد رسيد».

فرزند برومند اسلام، عمار بن ياسر، پيش آمد و خطاب به ابن عوف گفت: «اى عبد الرحمن! به خدا قسم! تو او را واگذاشتى، در حالى كه وى از كسانى است كه به حق حكم مى كنند و عدالت را به آن اجرا مى نمايند».

(1) مقداد از جمله كسانى بود كه جانش از غم و اندوه به درد آمد و گفت:

«به خدا قسم! هرگز نديدم همانند آنچه بر اهل اين بيت پس از پيامبرشان رسيده است، شگفتا از قريش! آنها مردى را واگذاشتند كه نمى گويم و نمى شناسم كسى را كه از او به عدالت قاضى تر، داناتر و باتقواتر باشد، اگر يارانى داشته

باشد».

عبد الرحمن سخنش را قطع كرد و او را از فتنه برحذر داشت و گفت: «اى مقداد! از خدا بترس كه من از فتنه بر تو مى ترسم».

(2) بدين ترتيب، فاجعه شورا كه براى مسلمين فتنه ها را جاويدان ساخت و آنان را در شرى عظيم افكند، به پايان رسيد. شورايى كه در تأسيس و اجراى آن به اين شكل، هيچ حقى براى خاندان پيامبر رعايت نگرديد بلكه آن قوم عمدا و به صورتى آشكار براى كم كردن ارزش آنان كوشيدند و با آنها برخوردى عادى آميخته با كينه و دشمنى داشتند و بدين گونه بود كه سفارشهاى پيامبر در حق آنان از بين رفت و به آنچه در موردشان فرموده بود، توجهى نشد از اينكه عترت معادل كتاب عظيم خداوند يا همانند كشتى نوح مى باشد كه هر كه بر آن سوار شود، نجات مى يابد و هر كه از آن بازماند، غرق مى شود و فرو مى افتد.

(3) امام حسين عليه السّلام در آغاز عمر، فصلهاى اين شورا و آنچه در پى بى آن از گسترش طمعكاريهاى سياسى و جنگ وحشتناك بر سر قدرت بود را مشاهده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:406

نمود، امرى كه به تشكيل احزاب و مسلح شدن به قدرت براى رسيدن به حكومت و سوء استفاده از خيرات آن انجاميد. شاعر مى گويد:

انى ارى فتنة هاجت مراجلها و الملك بعد ابى ليلى لمن غلبا «من فتنه اى را مى بينم كه برپا گشته و حكومت بعد از ابو ليلى براى كسى است كه پيروز شود».

رسيدن به حكومت آرزوى مطلوب و رؤياى خاطر همه گروهها گرديد.

(1) «الجهشيارى» مى گويد: «هنگامى كه يزيد بن عبد الملك مرد و امر حكومت به هشام

رسيد، خبر هنگامى به وى رسيد كه او همراه عده اى در يكى از روستاهاى متعلق به خودش بود، پس سجده كرد و دوستان همراهش نيز به سجده افتادند، بجز سعيد كه به سجده نيفتاد. هشام از اين كار بر او اعتراض نمود و به وى گفت: چرا سجده نكردى؟

او گفت: براى چه سجده كنم؟ براى اينكه همراه ما بودى و بعد به آسمان پرواز كردى؟

(2) هشام گفت: ما تو را همراه خودمان به پرواز برده ايم.

او گفت: اينك سجده كردن گوارا باشد و همراه آنان سجده كرد «1».

اين مورد و موارد همانندش كه مورّخان در خصوص جنگ قدرت در آن اجتماع نوشته اند، نه به خاطر اين بوده است تا وسيله اى براى اصلاحات اجتماعى و پيشرفت زندگى امّت بر حسب خواسته اسلام بوده باشد، بلكه براى رسيدن به خواسته و تسلط بر مردم صورت مى گرفته است.

______________________________

(1) الوزراء و الكتاب، ص 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:407

(1) بارى، آن حوادث دردناك، ميان آن قوم و دينشان فاصله ايجاد نمود و در ستم نسبت به عترت پاك و پى درپى شدن مصيبتهاى دردناك بر آنها مؤثر افتاد كه از جمله آنها فاجعه كربلا مى باشد كه در جهان غمها جاويدان مانده است.

در اينجا سخن ما در مورد حكومت شيخين به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:409

(1)

حكومت عثمان

اشاره

مسلمين، با اضطراب، نگرانى و پريشانى بسيار به استقبال خلافت عثمان رفتند و نيروهاى خيّر، آشفته شده و بر دين خود ترسيدند و پيروزى امويان در حكومت را پيروزى نيروهاى مخالف اسلام دانستند.

«دوزى» عقيده دارد كه پيروزى امويان، پيروزى گروهى بود كه دشمنى با اسلام را در دل خود پنهان مى داشتند «1».

(2)

آنچه مسلمين از آن نگران بودند و از آن بيم داشتند، محقق گرديد، زيرا پس از اندك زمانى، حكومت عثمان كوشيد تا قريشيان را ثروتمند سازد و با سران و بزرگان، سازش نمايد و به آنها امتيازات ويژه بدهد و آنان را بر منابع درآمد مسلمين و خراج آنان مسلّط سازد و اقتصاد دولت را بازيچه قرار دهد و پستهاى عالى را به بنى اميه و خاندان ابى معيط و ديگران بدهد، از آنها كه ارزشى براى خداوند قايل نيستند تا آنجا كه آشوب، حاكم شد و فتنه ها در همه سرزمينها گسترش يافت.

(3) بارى، هنگامى كه ابن عوف، عثمان را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل نمود، بنى اميه و ديگر قبايل قريشى دور او را گرفتند و طرفدارى كامل خود را از

______________________________

(1) اتجاهات الشعر العربى، ص 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:410

حكومت وى اعلام نمودند و به نفع وى شعار دادند و او را با شعار و فرياد، به مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آوردند تا سياست دولت خود و موضعگيرى آن را در مورد مسائل داخلى و خارجى اعلام نمايد. وى از منبر بالا رفت و در جايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نشست، قرار گرفت، جايى كه ابو بكر و عمر در آن نمى نشستند بلكه ابو بكر يك پله پايين تر مى نشست و عمر هم پله اى پايين تر از وى. مردم در اين مورد سخن گفتند و بعضى از آنان گفت: «امروز شرّ متولد شده است» «1».

(1) مردم با دلها و حواسشان سراپا گوش بودند تا سخنرانى سياسى عثمان را بشنوند، ولى وى هنگامى كه آن جمع

انبوه را مشاهده كرد، مضطرب گشت و نمى دانست چه بگويد و به خود فشار آورد تا اين كلمات آشفته را بر زبان آورد كه هيچ گونه روشنگرى در خصوص سياست وى نداشته اند، پس گفت: «اما بعد، همانا نخستين مركب دشوار است و ما سخنران نبوده ايم و خداوند خواهد دانست و شخصى كه ميان وى و آدم تنها يك پدر مرده باشد، به درستى كه پند داده شده است ... «2»».

(2) سپس با دلى مضطرب و چهره اى زرد رنگ از منبر پايين آمد. مردم به يكديگر نگاه مى كردند و استهزا و مسخره مى نمودند ... و ما لازم است كه نشانه هاى شخصيت او را بررسى نماييم و بر جهت گيريهاى سياسيش وقوف يابيم. و نيز لازم است كه به حوادث همزمان با حكومت وى كه تأثيرى مستقيم بر بسيارى از فتنه ها و مصيبتهايى كه جهان اسلام بدانها دچار گشت، نظرى بيفكنيم

______________________________

(1) ابن كثير، 7/ 148. يعقوبى، تاريخ 2/ 140.

(2) الموفقيات، ص 202.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:411

و ما چاره اى جز پرداختن بدان مطلب نداريم، زيرا اين حوادث بر زندگى حضرت امام حسين عليه السّلام پرتوافكنى مى كند و بسيارى از جوانب فاجعه كربلا براى ما روشن مى گردد كه خود نتيجه حتمى آن حوادثى بود كه نقش مهم خودشان را در تغيير جايگاههاى عقيده اسلامى ايفا نموده اند.

(1)

نشانه هاى شخصيت عثمان

نشانه هاى روشنگر ابعاد شخصيت عثمان كه ذاتيات وى را مشخص مى سازند، مهمترينشان عبارتند از:

(2) 1- وى اراده ضعيف و عزمى سست داشت و هيچ گونه شخصيت قوى و پايدار نداشته كه به وسيله آن بتواند نظريات و اراده خود را حاكم سازد. و نيز هيچ قدرتى براى روبه رو شدن با حوادث و چيره شدن

بر آنها دارا نبوده است به نحوى كه امويان زمام امور وى را در اختيار گرفتند و بر همه مقدرات حكومتش مستولى گشتند و او قادر نبود كه موضعى مثبت و قدرتمندى بر ضد اميال و هوسهاى آنان بگيرد. و بنابه گفته بعضى از مورخان، وى نسبت به آنان همچون مرده اى در دست مرده شوى بوده و مدير امور دولتش، مروان بن حكم بود كه هر چه مى خواست مى بخشيد و هر چه را نمى خواست مانع مى شد و بر حسب تمايلاتش در مقدرات امّت تصرف مى كرد بدون اينكه توجهى به احكام اسلام داشته باشد و عثمان هيچ نظر و اختيارى در همه حوادثى كه با حكومت مواجه مى گشتند، نداشته، زيرا به مروان اعتماد نمود و همه امور دولت را به وى سپرده بود.

(3) «ابن ابى الحديد» به نقل از بعضى مشايخ خود مى گويد: «در حقيقت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:412

و واقع امر، اين مروان است كه خليفه بود و عثمان تنها نام خلافت را داشته است».

(1) قدرت اراده، تأثيرى كامل در ساخت شخصيت و پايدارى آن دارد و به شخص، قدرتى ذاتى مى بخشد كه بتواند در برابر امواج و طوفانهايى كه در اين زندگى به سويش مى آيند، بايستد و محال است كه شخصى بتواند هيچ هدفى را براى امت و وطنش محقق سازد، بدون اينكه اين صفت در او موجود باشد و اسلام بكلى ممنوع ساخته است كه شخصى با اراده ضعيف، رهبرى امت را عهده دار شود و چنين كسى را از تصدى حكومت بازداشته است، زيرا كشور را در معرض گرفتاريها و مصيبتها قرار مى دهد و صاحبان قدرت را به تمرّد و خروج از فرمان،

تشويق مى كند و امت دچار بحرانها و خطرها مى گردد.

(2) بعضى از مورخان، عثمان را به رأفت، رقّت، نرمخويى و آسان گيرى موصوف نموده اند ولى همه اين حالتها با خاندان و خويشاوندانش بوده و در برابر جبهه مخالف حكومتش، بسيار سنگدل بوده و در فشار آوردن و ستم به آنها فراوان مى كوشيده، با سختگيرى و شدت زياد با آنان مقابله مى كرده است، مثلا «ابو ذر» را از مدينه به «ربذه» تبعيد كرد و او را مجبور به اقامت در محلى نمود كه همه وسايل زندگى در آن نابود شده بود تا آنجا كه آواره و غريب از دنيا رفت.

(3) و نيز صحابى عظيم «عمار بن ياسر» را سخت مورد آزار قرار داد و دستور داد تا مورد ضرب واقع شود تا آنجا كه به فتق مبتلا گرديد و افراد پليس، او را بيهوش در راه افكندند و همچنين به پليس خود، دستور داد تا قارى بزرگ قرآن، «عبد اللّه بن مسعود» را كتك بزنند و آنان با تازيانه هاى خود بدنش را سخت آزردند و پس از اينكه بعضى از استخوانهايش را شكستند، وى را بيرون انداختند و او را از سهم خودش از بيت المال محروم ساخت و بدين گونه با نام آوران جبهه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:413

مخالف، بسيار قساوت به خرج مى داده است.

آرى، وى با خويشاوندانش از بنى اميه و خاندان ابى معيط، رأفت و رقّت فراوان داشت و خيرات مناطق مختلف را به آنها بخشيد و آنان را بر گردن مردم سوار كرد و همه پستهاى مهم دولت را به آنها واگذار نمود.

(1) 2- نشانه دوّم در حالتهاى عثمان اين است كه وى بسيار

قبيله اى بود و جانش از تمايلات فراوان نسبت به قبيله اش مالامال بوده تا آنجا كه آرزو مى كرد كليدهاى فردوس را در اختيار مى داشت تا آنها را به بنى اميه ببخشد. وى آنها را در گرفتن درآمدهاى عمومى، مقدم مى داشت و ثروت عظيم را در اختيار آنان گذاشت و ميليونها از اموال دولت را به آنها بخشيد و آنان را حاكمان بر سرزمينها و مناطق اسلامى قرار داد و خبرهاى بسيار و پى درپى به وى مى رسيد از اينكه آنان از حق دور شده و نسبت به مردم ستم كرده و در زمين، اشاعه فساد نموده اند، اما وى اعتنايى نمى كرد و هيچ گونه تحقيقى در اين موارد ننمود و شكايتهاى تقديم شده بر عليه آنها را رد مى كرد كه ما اين مطلب را با تفصيل بيشترى مورد بحث قرار خواهيم داد.

(2) 3- نشانه سوم از حالتهاى عثمان اين است كه وى به ناز و نعمت و زندگى پرزرق وبرق، تمايل داشت و توجهى به سادگى در زندگى و زهد به دنيا نداشت، آن گونه كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. پس زندگى پرزرق وبرق همراه با ناز و نعمت براى خود فراهم ساخت و كاخها بنا كرد و براى خود آنچه را مى خواست از بيت المال تصرف كرد و ثروتى گسترده براى خويش فراهم نمود، بدون اينكه بر خودش هيچ سختگيرى داشته باشد كه امام امير المؤمنين عليه السّلام وى را با اين فرموده خويش توصيف فرموده است: «همچون شترى پرخور و شكم برآمده، همّى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت». و اين يكى از موجبات

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:414

اعتراض بر او بود كه

ما در بحث از سياست ماليش، اين مورد را با تفصيل بيشترى بيان خواهيم كرد.

اينها بعضى از حالتهاى عثمان بود كه سبب گرديد تا وى در ميدان سياست، دچار شكست و عدم موفقيت گردد و انتقادات و اعتراضات بر او را گسترش دهد.

(1)

نظامهاى ادارى عثمان

نظامهاى ادارى حاكم در روزگار عثمان، به ثروتمند ساختن قريش و سازش با بزرگان داعيان و آسان گيرى و نرمش با صاحبان نفوذ و قدرت و چشم پوشى از تخلفات قانونى آنان، توجه داشت، مثلا عبيد اللّه بن عمر مرتكب جنايت قتل عمدى گرديد و به ناحق، «هرمزان، جفينه و دختر ابو لؤلؤ» را كشت ولى عثمان پرونده تحقيق در اين مورد را بست و فرمانى خاص درباره او صادر كرد تا خاندان عمر را خشنود سازد كه اين اقدام با اعتراض زياد مواجه شد و امام امير المؤمنين عليه السّلام براى اعتراض نزد وى رفت و از او خواست تا ابن عمر را مورد مجازات قرار دهد و مقداد نيز خواستار چنين امرى شد ولى عثمان توجهى به اين امر ننمود. «زياد بن لبيد» هرگاه با عبيد اللّه روبه رو مى شد، به وى مى گفت:

الا يا عبيد اللّه مالك مهرب و لا ملجأ من ابن اروى و لا خفر

أصبت دما و اللّه في غير حله حراما و قتل الهرمزان له خطر

على غير شي ء غير ان قال قائل أ تتهمون الهرمزان على عمر

فقال سفيه: و الحوادث جمّةنعم اتهمه قد اشار و قد امر

و كان سلاح العبد فى جوف بيته يقلبه و الأمر بالأمر يعتبر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:415

«اى عبيد اللّه! براى تو گريزگاهى نيست و پناهگاهى از عثمان و يا نگاهبانى ندارى».

«به خدا قسم! تو به ناحق

خونى را به حرام ريخته اى و قتل هرمزان امرى مهم است».

«بى سبب او را كشتى تنها به گفته گوينده اى، آيا هرمزان را به قتل عمر متهم مى كنيد؟».

«پس بى خردى، در ميان حوادث فراوان، گفت: آرى او را متهم مى كنم كه دستور داد و فرمان صادر كرد».

«در حالى كه سلاح آن بنده درون خانه اش بود كه آن را اين روى و آن رو مى كرد و هر كارى به چيزى شناخته شود».

(1) عبيد اللّه نزد عثمان شكايت برد پس او، زياد را احضار كرد و وى را از آن كار منع نمود اما وى خوددارى نكرد و از عثمان انتقاد كرد و گفت:

ابا عمرو عبيد اللّه رهن فلا تشكيك بقتل الهرمزان

فإنك ان غفرت الجرم عنه و اسباب الخطا فرسا رهان

لتعفو اذ عفوت بغير حق مالك بالذى تخلى يدان «اى ابا عمرو! عبيد اللّه بدون شك، متهم به قتل هرمزان است».

«پس اگر تو جرم او را ببخشى، در حالى كه عوامل خطا، دو اسب شرطبندى هستند».

«در آن صورت به ناحق بخشيده باشى و در آن هيچ حقى نخواهى داشت».

عثمان از زياد به خشم آمد و او را نهى كرد و به مجازات تهديد نمود و او نيز دست كشيد «1».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 239- 240.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:416

(1) پس عبيد اللّه را از مدينه به كوفه فرستاد و در آنجا زمينى به وى بخشيد و آن محل به نام وى منسوب گرديد و گفته شد: «كوفية ابن عمر» كه اين اقدام، انتقاد اخيار و دينداران را بر عثمان برانگيخت، زيرا آنها ملاحظه كردند كه خليفه، بدون دليلى شرعى حدود خدا را براى ارضاى تمايلات خاندان خطاب و كسب دوستى آنان

ناديده گرفته بود.

(2) به هر حال، نظامهاى ادارى حاكم در ايام عثمان تابع اراده و خواسته هاى امويان بود و مطابق كتاب و سنّت پيش نمى رفت، زيرا امويان بيهوده در مقدرات امت، دخالتهاى فراوان مى نمودند و ستم را در مناطق مختلف، گسترش مى دادند، به طورى كه «كرد على» معتقد است اشتباهات ادارى عثمان، از مهمترين عوامل قتل وى بوده است «1».

(3)

واليان و حاكمان عثمان

اشاره

عثمان، سعى كرد تا خاندان و خويشاوندان خود را بر امت تحميل نمايد و لذا آنان را به عنوان واليان و حاكمان سرزمينهاى اسلامى قرار داد.

«مقريزى» مى گويد: «عثمان، بنى اميه را محورهاى خلافت خود قرار داد» «2».

در ميان آنان، قدرت مديريت و شايستگى قبول مسئوليت حكومت، وجود نداشت و براى همين بود كه سرزمينها را در معرض گرفتاريها قرار دادند و فساد و ظلم را در آنها گسترش دادند.

______________________________

(1) الادارة الاسلامية، ص 57.

(2) النزاع و التخاصم، ص 18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:417

(1) مورخان مى گويند: وى عاملان خود را براى بهره بردن از بيت المال تشويق نمود و مثلا ابو موسى به يكى از كارگزاران خود اجازه داد تا در مواد غذايى اهل عراق دست به تجارت بزند «1».

(2) «سيد مير على» عقيده دارد كه مسلمانان از استبداد حكام و غارت اموال، لطمات فراوانى را متحمل شدند «2».

در اينجا به بعضى از عاملان وى اشاره اى مى نماييم:

(3)

1- سعيد بن عاص

عثمان، حكومت كوفه را به سعيد بن عاص سپرد و امور اين منطقه عظيم را پس از عزل «وليد بن عقبه» به سبب ارتكاب جرم شراب خوارى، به او واگذار كرد.

كوفيان، حاكم جديد خود را با ناخرسندى و عدم رضايت استقبال كردند، زيرا وى جوانى نازپرورده و گستاخ بود كه از ارتكاب منكر نمى هراسيد.

(4) مورخان مى گويند: وى يك بار در ماه رمضان گفت چه كسى از شما هلال را ديده است؟ پس صحابى بزرگوار، هاشم بن عتبه مرقال برخاست و گفت: «من آن را ديده ام». ولى وى اعتنايى به او ننمود و سخت ترين و شديدترين كلام را متوجه وى ساخته گفت: «آيا با اين يك چشم كورت آن را

ديده اى؟!».

هاشم، آزرده خاطر گشت و به وى اعتراض نمود و گفت: «مرا بخاطر اين يك چشم نابينايم سرزنش مى كنى در حالى كه آن در راه خدا از بين رفته است»،

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 262.

(2) مختصر تاريخ العرب، ص 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:418

زيرا چشم وى در روز يرموك از بين رفته بود.

(1) هاشم، صبح روز بعد، افطار نمود، زيرا پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «با ديدن آن (هلال) روزه بگيريد و با ديدنش افطار نماييد» و مردم هم با توجه به افطار هاشم، افطار نمودند و خبر به سعيد رسيد و او هاشم را احضار نمود و به سختى مضروب ساخت و خانه اش را به آتش كشيد كه اين امر موجب ناراحتى مردم گرديد و بر او اعتراض نمودند، زيرا وى به ناحق به يكى از پرچمداران جهاد در اسلام، تعدّى نموده بود «1».

(2) سعيد، در بالاترين حد از ستمكارى و غرور بود، زيرا از وى نقل شده كه گفته بود: «اين منطقه (يعنى منطقه كوفه) باغى براى قريش است» و اين گفته موجى از خشم و ناخرسندى را موجب شد و پيشواى آزادگان يعنى مالك اشتر به وى پاسخ داد و گفت: «آيا جايگاه نيزه هايمان و آنچه را خداوند به ما روزى فرموده است، باغى براى خود و براى قومت قرار مى دهى؟ به خدا قسم! اگر كسى آن را آرزو نمايد، چنان كوبيده مى شود كه خوار و ذليل گردد».

(3) حكومت منحرف كه به زور شمشير بر امت تحميل شده بود، خيرات جامعه را اين گونه، باغى براى قريش قرار مى دهد كه با اسلام مبارزه كرده و در برابر

آن جنگيده بود.

(4) قاريان و فقهاى منطقه با رهبر خود، مالك همصدا شده، او را تأييد نموده، از غرور و ستمكارى حاكم، انتقاد نمودند. رئيس پليس سعيد به خشم آمد و به شدّت بر آنها پرخاش نمود. آنها به سوى وى شتافته و او را سخت كتك زدند به طورى كه بيهوش گرديد. سپس از مجلس وى برخاسته زبان به انتقاد او گشودند

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 263.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:419

و بديها و زشتكاريهاى عثمان را بر زبان آوردند و بديهاى قريش و جنايات بنى اميه را براى مردم بيان كردند.

(1) سعيد، فورا نامه اى به عثمان نوشت و درباره آنها وى را باخبر ساخت.

عثمان در پاسخ به وى نوشت تا آنان را به شام تبعيد كند و در همان وقت نيز نامه اى به معاويه نوشت و به او دستور داد تا آنان را تأديب نمايد.

(2) اين آزادگان، مرتكب گناه يا فسادى نشده و به جنايتى دست نزده بودند كه مستحق مجازات و تبعيد باشند، آنها تنها از اميرشان انتقاد كرده بودند، زيرا به ناحق سخن گفته و از راه راست منحرف شده بود، در حالى كه اسلام، آزادى كامل در مورد انتقاد از حاكمان و مسئولان داده است هرگاه در رفتار خود منحرف باشند و بر مردم ستم نمايند و اين آزادى را حقى براى هر شهروند قرار داده و دولت را ملزم به رعايت و در نظر گرفتن آن براى مردم نموده است.

(3) بارى، نظام حاكم با شدت و سركوب، آنان را از وطنشان اخراج نمود و به شام گسيل داشت و معاويه آنها را تحويل گرفت و دستور

داد تا آنان را در كليسايى جاى دهند و براى آنها مقرّرى تعيين نمود و با آنها شروع به مناظره كرده، آنان را موعظه مى نمود و آنان را به مسالمت با نظام حاكم و پذيرش سياست آن تشويق مى كرد، اما آنان سخنانش را نپذيرفتند و در مورد سخنان سعيد بر او اعتراض نمودند، از اينكه گفته بود آن منطقه، باغى براى قريش است و به وى اعلام نمودند كه هيچ امتيازى براى قبايل قريشى وجود ندارد كه بتوانند خيرات سرزمينها را به خود اختصاص دهند.

(4) هنگامى كه معاويه از آنان نااميد شد، به عثمان نوشت تا از نگهداشتن آنان در شام، وى را معاف دارد تا مبادا مردم آنجا را بر وى تباه سازند.

(5) عثمان، وى را معاف نمود و به او دستور داد تا آنها را به كوفه بازگرداند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:420

وقتى كه آنان به كوفه بازگشتند، زبان به انتقاد و بيان بديهاى امويان و زشتكاريهاى آنان گشودند.

(1) سعيد، بار ديگر وضعيت آنان را به عثمان گزارش داد و او دستور داد تا آنها را از وطنشان به حمص و جزيره تبعيد نمايد. پس آنها را از وطنشان به حمص فرستاد و حاكم آن، عبد الرحمن بن خالد، با سخت ترين و شديدترين گفتار با آنها روبه رو شد و آنان را به سختى مورد شكنجه قرار داد و در اذيت و آزار آنان بسيار كوشيد. و بنابر آنچه راويان مى گويند: هرگاه سوار مى شد، دستور مى داد تا آنها در اطراف مركبش حركت كنند تا در خوار و حقير شمردن آنها مبالغه نمايد.

(2) هنگامى كه آنان آن سنگدلى را مشاهده كردند، نسبت به نظام

حاكم، اظهار اطاعت و فرمانبرى نمودند و او در مورد آنان به عثمان نوشت و عثمان اجابت نموده، وى را دستور داد تا آنها را به كوفه بازگرداند.

(3) هنگامى كه آنان از حمص خارج شدند، راه خود را به سوى مدينه تغيير دادند تا با عثمان رو به رو شوند و پس از رسيدن به آنجا با وى ديدار نمودند و آنچه را از شكنجه و ستمكارى ديده بودند، به اطلاع وى رساندند، اما طولى نكشيد كه ناگهان سعيد را در آنجا ديدند كه براى كارى رسمى نزد عثمان رفته بود و در آنجا آن گروه را مشاهده كرد كه از وى شكايت مى كردند و خواستار عزل او بودند، ولى عثمان از آنان روى گردانيد و درخواستشان را اجابت ننمود و آنها را دستور داد تا از اوامر حاكمشان اطاعت كنند و نيز به سعيد دستور داد تا برگردد و كار خود را از سر گيرد.

(4) آن گروه پيش از سعيد، به سوى موطن خود حركت نموده، قبل از او به آنجا رسيدند و آنجا را تصرف كرده سوگند ياد نمودند مادام كه شمشيرهايشان را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:421

داشته باشند، اجازه ندهند كه سعيد به آنجا وارد شود. سپس همراه گروهى از مسلمين به فرماندهى «مالك اشتر» خارج شدند تا اينكه به «الجرعه» رسيدند و در آن محل، مستقر گشتند تا مانع ورود سعيد به كوفه شوند.

(1) وقتى كه سعيد به آنجا رسيد، به سوى او شتافتند و به شدّت با وى گفتگو نمودند و ورود به شهرشان را بر او تحريم كردند. وى به سوى عثمان فرار كرد و از آنها شكايت

نمود. عثمان چاره اى جز عزل وى نيافت، پس او را معزول نمود و با ناخرسندى، شخص ديگرى را به جاى وى منصوب ساخت «1».

(2) به هر حال، عثمان، معترضان بر سعيد بن عاص را مورد اذيت و آزار قرار داد، در حالى كه آنان قاريان و فقهاى سرزمين خود بودند، آنها را بخاطر جوان گستاخ بى بندوبارى، از اوطانشان تبعيد نمود از اين جهت كه وى از خويشان او بوده است و اين امر، يكى از علل اعتراض بر عثمان نه تنها در كوفه بلكه در همه سرزمينهاى اسلامى كه حكومت خويشاوندانش به آنجا رسيده بود، گرديد.

(3)

2- عبد اللّه بن عامر

«عبد اللّه بن عامر بن كريز» پسر دايى عثمان بود، حكومت بصره را پس از عزل ابو موسى اشعرى، به وى سپرد و سن وى 24 و يا 25 سال بود «2» كه حكومت آن منطقه مهم را بر عهده وى نهاد، در حالى كه شايسته تر آن بود كه براى آن منطقه يكى از ثقات و اخيار صحابه را برگزيند تا مردم از هدايت، صلاح

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 332. ابى الفداء، تاريخ 1/ 168. الانساب 5/ 49- 43.

(2) الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 3/ 932- 933.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:422

و تقوايش بهره گيرند و خير و رشاد را از او استفاده كنند، ولى وى به اين امر توجهى ننمود و عبد اللّه را به آنجا فرستاد تنها به اين دليل كه وى پسر داييش بوده است. و بنا به گفته راويان، وى در آنجا به زندگى پرتجمل و اسرافكارى روى آورد و آن گونه كه اشعرى از او ياد مى كند «1»، شخصى بى بندوبار و ولخرج بود.

او نخستين كسى بود كه در بصره جامه اى از خز پوشيد. وى جبه اى تيره رنگ به تن كرد و مردم گفتند: امير، پوست خرس به تن كرده است. وى جامه اش را عوض كرد و جبه اى سرخ رنگ پوشيد «2».

(1) عامر بن عبد اللّه تميمى، بر سياست و اعمال وى اعتراض كرد و نيز از رفتار و سيرت عثمان انتقاد نمود. و طبرى روايت نموده كه عده اى از مسلمين فراهم آمدند و در مورد اعمال عثمان به گفتگو نشستند و بنابراين گذاشتند كه شخصى را نزد وى بفرستند تا با او سخن بگويد و وى را از كارهايش باخبر سازند. آنان عامر بن عبد اللّه را براى ديدار با وى بر گزيدند و هنگامى كه با او رو به رو شد، به وى گفت:

(2) «جمعى از مسلمين فراهم آمدند و كارهاى تو را بررسى نمودند و ديدند كه تو مرتكب امور عظيمى گشته اى، پس از خداى عز و جل پروا كن و به سوى او بازگرد و از آن كارها دورى گزين ...».

(3) عثمان او را حقير شمرد و از وى روى گردانيد و به اطرافيانش گفت: «به اين شخص بنگريد، مردم ادعا مى كنند كه وى قارى است در حالى كه وى مى آيد و از مسائل پيش پا افتاده با من سخن مى گويد. به خدا قسم او نمى داند خداوند كجاست».

______________________________

(1) الكامل 3/ 99- 100.

(2) الاستيعاب 2/ 933. اسد الغابة 3/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:423

(1) آن مسائل پيش پا افتاده كدامند كه وى در مورد آنها با او سخن گفته بود.

وى جز در مورد تقواى الهى و عدالت در بين مردم و برتر شمردن

منافع مسلمين و پيروى از سيرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخنى نگفته بود، ولى اين امر بر عثمان گران آمد و نصيحت وى را از مسائل پيش پا افتاده دانست.

عامر با استهزا روى به او كرد و گفت: آيا من نمى دانم كه خداوند در كجاست؟

عثمان گفت: آرى.

عامر گفت: من مى دانم كه خداوند در كمين است.

(2) عثمان، خشمگين شد و مشاوران و عاملان خود را احضار نمود و اعتراض مخالفان را بر آنها عرضه داشت و سخن عامر را به اطلاعشان رسانيد و از آنان در اين مورد اظهار نظر خواست، پس دايى زاده اش، عبد اللّه بن عامر به او پيشنهاد نمود و گفت: اى امير المؤمنين! نظر من اين است كه آنان را به جهاد دستور دهى تا آنها را مشغول كرده باشى و آنان را با جنگها گرفتار كن تا براى تو خوار شوند و هر كدام تنها به فكر خود باشند و آنچه در آن گرفتارند از زخمهاى مركبش و شپشهاى پوستينش ...».

(3) ديگران نظر ديگرى دادند اما عثمان نظر عبد اللّه را پذيرفت كه بايد با مخالفان به سختى و شدت، مقابله شود و عاملان خود را بازگرداند و آنها را دستور داد تا بر مخالفان سخت گيرى نمايند. و نيز آنها را دستور داد تا مردم را به لشكركشيها گرفتار سازند و تصميم گرفت كه از بخشش به آنان مانع شود تا فقر و بينوايى در ميان آنان شايع شود و ناچار به اطاعت وى گردند «1».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 333- 334. ابن خلدون، تاريخ 4/ 1036.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:424

(1) هنگامى كه عبد اللّه بن عامر به بصره

بازگشت، تصميم گرفت تا از عامر بن عبد اللّه انتقام بگيرد، پس به ايادى خود دستور داد تا در حق وى شهادتى باطل دهند و بر او بهتان و افترا بندند به اين مضمون كه وى در امورى كه خداوند حلال دانسته، با مسلمين مخالفت مى كند و اينكه وى گوشت نمى خورد و به ازدواج عقيده ندارد و در نماز جمعه حاضر نمى شود «1» و گواهى آنها را در اين مورد به نگارش آورد و آن را به سوى عثمان فرستاد و او دستور داد تا وى را به شام تبعيد كنند و او را بر پالانى سوار كنند تا سفر وى همراه با مشقت باشد.

(2) هنگامى كه با شام رسيد، معاويه او را در «الخضراء» جاى داد و كنيزى را نزد وى فرستاد تا جاسوسى بر او باشد و اخبار و مسائلش را گزارش دهد.

آن كنيز، وى را زير نظر گرفت و ديد كه وى هنگام شب به عبادت بر مى خيزد و از هنگام سحر خارج مى شود و بعد از تاريكى هوا بازمى گردد و از طعام معاويه چيزى نمى خورد و تنها تكه هاى نان را در آب مى گذاشت و آنها را تناول مى كرد تا مبادا چيزى از حرام وارد شكمش گردد. آن كنيز، وضعيت او را به معاويه خبر داد و او نامه اى در مورد وى به عثمان نوشت و عثمان به او دستور داد تا او را صله اى بدهد «2».

(3) مسلمانان بر عثمان ايراد گرفتند و آنچه را در حق اين مرد صالح كه به تقواى الهى و عدالت در ميان مردم امر كرده بود، مورد انتقاد قرار دادند.

عبد اللّه بن عامر همچنان حاكم بصره

باقى ماند و با شيوه اى كه براى مسلمين ناآشنا بود، رفتار مى نمود و از هيچ گناه، ظلم و تجاوز، خوددارى

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 1/ 116.

(2) الاصابة 3/ 85.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:425

نمى كرد و هنگامى كه عثمان كشته شد، موجودى بيت المال را غارت نمود و به سوى مكه حركت كرده به طلحه، زبير و عايشه ملحق شد و به آنان پيوست و به آنها كمك مالى كرد تا براى مبارزه با امام امير المؤمنين عليه السّلام قدرت پيدا كنند. و هم او بود كه به آنها پيشنهاد داد كه به سوى بصره حركت كنند و از رفتن به شام منصرف گردند «1».

(1)

3- وليد بن عقبه

عثمان، حكومت كوفه را پس از عزل «سعد بن ابى وقاص زهرى»، به وليد بن عقبه داد. و مورخان اتفاق دارند بر اينكه وى از فاسقان بنى اميه و از فاسدترين و منحرفترين آنها از اسلام بوده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود كه وى از اهل جهنم است «2». و پدرش عقبه از سخت ترين دشمنان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه محتويات شكمبه ها را مى آورد و بر در خانه آن حضرت مى گذاشت «3». (2) و هم او بود كه آب دهن بر چهره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افكنده بود و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله وى را تهديد كرده بود كه هرگاه او را خارج از كوههاى مكه بيابد، دستور مى دهد كه گردنش را بزنند و هنگامى كه واقعه بدر اتفاق افتاد، وى از خارج شدن خوددارى نمود ولى دوستانش بر او اصرار ورزيدند كه همراه آنان خارج شود! و

او آنان را از گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وى باخبر ساخت كه آنها او را تشويق كرده، فريب دادند و به او گفتند، تو شتر سرخ مويى دارى كه هيچ كس به آن نمى رسد، پس اگر مسأله فرار

______________________________

(1) اسد الغابة 3/ 192.

(2) مروج الذهب 2/ 334.

(3) ابن سعد، طبقات 1/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:426

پيش آيد، بر آن سوار مى شوى و به پرواز درمى آيى. (1) پس حرف آنها را شنيد و براى جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حركت كرد و هنگامى كه خداوند مشركان را هزيمت داد، شترش، او را به زمين شنزارى برد كه مسلمين وى را به اسارت گرفتند و حضرت دستور داد تا على گردنش را بزند و آن حضرت به سوى وى برخاست و او را به هلاكت رساند «1». و لذا جان وليد از كينه نسبت به پيامبر مالامال بود، زيرا آن حضرت پدرش را كشته بود و او همراه آن عده از كفار قريش مسلمان شد آنگاه كه از لبه شمشيرى ترسيد كه جان پدرش را گرفته بود.

(2) قرآن كريم به «وليد» لقب «فاسق» داده و مورخان و مفسران مى گويند كه دو آيه در مورد فسق وى نازل گرديده:

(3) اوّل: قول خداى تعالى است كه مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ «2».

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، تحقيق كنيد تا مبادا ندانسته قومى را زيان رسانيد و آنگاه بر آنچه انجام داده ايد، پشيمان گرديد».

و سبب نزول اين آيه اين بود كه پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله او را نزد بنى المصطلق فرستاد تا زكات را دريافت كند و او نزد آن حضرت بازگشت و خبر داد كه آنها زكات را به وى نداده اند و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به سوى آنان حركت كرد و دروغگويى وليد برايش آشكار گشت و اين آيه نازل شد تا فسق او را اعلام نمايد.

(4) دوّم: قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ

______________________________

(1) الغدير 8/ 273.

(2) حجرات/ 6. ابن عبد البر در الاستيعاب 4/ 1553 مى گويد: ميان عالمان تأويل قرآن، تا آنجا كه مى دانم، اختلافى نيست كه اين آيه در مورد وليد نازل شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:427

فاسِقاً «1».

«آيا آن كس كه مؤمن است همانند كسى است كه فاسق باشد؟».

(1) و سبب نزول آن اين بود كه مشاجره اى ميان وليد و ميان امام امير المؤمنين عليه السّلام پيش آمد و وليد به آن حضرت گفت: ساكت باش كه تو كودك هستى و من پير مرد هستم! به خدا قسم من زبانى گسترده تر از تو و نيزه اى تيزتر از تو و درونى شجاع تر از تو و افرادى بيش از تو در طايفه خود دارم!!! (2) حضرت على عليه السّلام به وى فرمود: «خاموش باش كه تو فاسق هستى»، پس خداوند اين آيه را در حق آن دو نازل فرمود و «حسان بن ثابت» شرح اين حادثه را چنين به نظم آورده:

انزل اللّه و الكتاب العزيزفى على و فى الوليد قرآنا

فتبوأ الوليد من ذاك فسقاو على مبوأ ايمانا

ليس من كان مؤمنا عرف اللّه كمن كان فاسقا خوّانا

فعلىّ يلقى لدى اللّه عزاو وليد يلقى

هناك هوانا

سوف يجزى الوليد خزيا و ناراو على لا شك يجزى جنانا «2» «خداوند و قرآن عزيز، مقايسه اى در مورد على و وليد نازل نموده اند».

«پس وليد به فسق مشخص گرديد و جايگاه على، ايمان بود».

«آن كس كه مؤمن و خداشناس باشد همانند آن كس كه فاسق خيانتكار است، نخواهد بود».

«پس على نزد خداوند عزت مى يابد و وليد در آنجا خوارى خواهد يافت».

______________________________

(1) سجده/ 18.

(2) تذكرة الخواص، ص 202.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:428

«وليد به رسوايى و جهنم خواهد رسيد و پاداش على بدون شك بهشت خواهد بود».

(1) هنگامى كه عثمان ولايت كوفه را به او سپرد، آشكارا شراب مى خورد، روزى وى در حال مستى به كاخ خود وارد شد و ابياتى را بر زبان آورد كه شرّ به بار آورد:

و لست بعيدا عن مدام و قينةو لا بصفا صلد عن الخير معزل

و لكن اروى من الخمر هامتى و امشى الملا بالساحب المتسلسل «1» «و من از شراب و رامشگر به دور نيستم و نه در جايى خشك و به دور از نيكى».

«ولى كله ام را از شراب سيراب مى كنم و در ميان مردم با مى خوشگوار به راه مى افتم».

(2) راويان مى گويند: وى به آواز رامشگران گوش فرا مى داد و شب را همراه نديمان و خوانندگان خود از شام تا بامداد به مستى مى گذرانيد و ترجيح مى داد كه شب را با يكى از دوستانش كه شخصى مسيحى از اهل تغلب به نام «ابو زبيد طائى» بود، بيدار بماند و او را در خانه اى بر در مسجد جاى داده بود و سپس آن را به وى بخشيد و طائى از منزلش خارج مى شد و از ميان مسجد مى گذشت

تا براى بزم شبانه به نزد وليد برود و در آنجا ميگسارى نمايد و سپس در حال مستى از ميان مسجد بازگردد «2».

(3) مورخان مى گويند كه وليد، شراب نوشيد و در حال مستى، نماز صبح را

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 335.

(2) الاغانى 5/ 135. مروج الذهب 1/ 323. العقد الفريد 6/ 348.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:429

براى مردم چهار ركعت به جماعت خواند و در ركوع و سجودش مى گفت:

بنوش و مرا بنوشان، سپس در محراب استفراغ كرد و سلام نماز را داد و به نمازگزاران پشت سر خود گفت: مى خواهيد بيشتر برايتان نماز بخوانم؟! (1) «ابن مسعود» به وى گفت: خداوند خير تو را زياد نگرداند و نه خير آن كه تو را برايمان فرستاده است. آنگاه لنگه كفش خود را برداشت و به صورت وى زد و مردم او را با قلوه سنگها زدند و او به كاخ داخل شد در حالى كه مردم او را با سنگ مى زدند و او مست و لا يعقل بود «1». و درباره فضيحتها و رسواييش، «حطيئه جرول بن اوس عبسى» مى گويد:

شهد الحطيئة يوم يلقى ربّه انّ الوليد احق بالغدر

نادى و قد تمت صلاتهم أ أزيدكم؟ ثملا و لا يدرى

ليزيدهم خيرا و لو قبلوامنه لزادهم على عشر

فأبوا ابا وهب و لو فعلوالقرنت بين الشفع و الوتر

حبسوا عنانك اذ جريت و لو خلوا عنانك لم تزل تجرى «2» (1) «حطيئه، روزى كه به ديدار خدايش مى رود، گواهى خواهد داد كه وليد به غدر و خيانت شايسته تر است».

«در حالى كه نمازشان تمام شده بود، فرياد كشيد: آيا بيشتر بخوانم؟ و او مست و لا يعقل بود».

«تا به آنها خير بيفزايد و اگر از

او مى پذيرفتند، از ده بيشتر برايشان مى خواند».

______________________________

(1) سيره حلبيه 2/ 314. الاغانى 5/ 125. الاستيعاب 4/ 1553.

(2) الاغانى 5/ 125.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:430

«اى ابو وهب! آنها نپذيرفتند و اگر مى پذيرفتند، شفع و وتر را با هم مى آوردى».

«افسار تو را هنگام حركت گرفتند و اگر افسارت را نمى گرفتند همچنان در حركت مى بودى «1»».

(1) «حطيئه» بازهم در مورد او مى گويد:

تكلم فى الصلاة و زاد فيهاعلانية و جاهر بالنفاق

و مج الخمر عن سنن المصلى و نادى و الجميع الى افتراق

أ أزيدكم على أن تحمدونى فما لكم و مالى من خلاق «2» «آشكارا در نماز حرف زد و چيزى بر آن افزود».

«و شراب را از دهن خود، به دور از راه و رسم نمازگزار، بيرون ريخت و در حالى كه همگان در حال پراكنده شدن بودند، فرياد كشيد» «آيا براى شما بيشتر بخوانم تا مرا بستاييد كه من و شما بهره اى نداريم».

(2) جمعى از اخيار و نيكوكاران كوفه به مدينه شتافتند و از وليد نزد عثمان شكايت بردند، در حالى كه انگشتر وى را در حال مستى از دستش گرفته بودند، به همراه داشتند.

هنگامى كه با عثمان ديدار نمودند و به آنچه ديده بودند شهادت دادند از اينكه وليد شراب خورده، بر آنها نهيب زد و به آنان گفت: از كجا مى دانيد كه وى شراب خورده است؟! گفتند: همان شرابى كه ما در جاهليت مى خورديم.

______________________________

(1) همان.

(2) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:431

(1) و براى تأييد شهادتشان، انگشتر او را كه در حال مستى از او گرفته بودند، به عثمان دادند.

عثمان خشمگين شد و برخاست و با دست خود سينه هايشان را عقب زد و با بدترين و سخت ترين

سخنان با آنها روبه رو گرديد.

(2) آنان سرگشته و رنجيده از پيش وى خارج شدند و نزد حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روان گشتند و آن حضرت را از آنچه به آنها رسيده بود، باخبر ساختند. امام به سوى عثمان رفت و به او فرمود: «شاهدان را راندى و حدود را معطل گرداندى؟».

عثمان آرام گرفت و از عواقب كارها ترسيد و روى به امام كرد و با صدايى آهسته گفت: نظر شما چيست؟

(3) حضرت فرمود: «نظر من اين است كه دوستت را احضار نمايى، پس اگر آنها روبه رو بر او گواهى دادند و وى دليلى اقامه نكند، حد را بر او جارى سازى ...».

(4) عثمان چاره اى جز قبول سخن امام نداشت، پس نامه اى به وليد نوشت و او را احضار كرد. هنگامى كه نامه عثمان به وليد رسيد، به سوى مدينه حركت كرد وقتى نزد عثمان حاضر شد، وى گواهان را احضار كرد و آنها بر او گواهى دادند و او هيچ دليلى اقامه نكرد و بدين ترتيب مستحق حد شد، اما از ترس عثمان، هيچ كس براى حد بر او، از جاى برنخاست، پس امام امير المؤمنين عليه السّلام برخاست و به وى نزديك شد. وليد امام را دشنام داد و گفت: اى صاحب كاستى و ظلم! (5) عقيل به سوى او برخاست و دشنامش را پاسخ داد. وليد سعى كرد از نزد امام بگريزد ولى امام او را كشيد و بر زمين افكند و با شلاق به وى ضربه زد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:432

عثمان به خشم آمد و بر امام فرياد كشيد: حق ندارى با وى چنين كنى!! (1) امام با منطق

شرع به وى پاسخ داد و فرمود: «بلى و از اين هم بدتر اگر فاسق باشد و مانع شود كه حق خدا از او گرفته شود «1»».

اين حادثه بر اين دلالت دارد كه عثمان تا چه حد نسبت به حدود خدا سستى مى كرد و اهميتى به اقامه آنها نمى داد.

(2) «استاد علائلى» در مورد اين واقعه چنين اظهار نظر مى نمايد: «اين داستان چيز جديدى غير از بخشش كه به محل عاطفه بر مى گردد، در برابر ما قرار مى دهد و آن تصويرى از چشم پوشى نظام در مورد قانون و چشم پوشى در مورد يك واقعه دينى است به طورى كه بر خليفه واجب بود نخستين كسى باشد كه بخاطر آن به خشم آيد و در غير اين صورت، جايگاهش مورد تهديد واقع مى شود و براى مردم، زمينه بگومگو و ايرادگيرى باز مى كند، خصوصا حكومتش در پى حكومت عمر آمده بود كه آن حكومت به سختگيرى در مورد حدود دينى معروف شده بود و حتى اگر مربوط به نزديكترين خويشان باشد.

(3) بنابراين، چنين مبالغه اى در چشم پوشى و عفو و گذشت، نه تنها به جايگاه عاطفه، بلكه به حزبگرايى برمى گردد تا يكجا به يارى هم بيايند ...» «2».

(4) به هر حال، وليد اثرى ناخوشايند در كوفه باقى گذاشت، زيرا از بى بندوباريهايش تأثير پذيرفت و شيوه وى نقطه تحولى در اين شهر بود كه جمعى از صحابه و تابعين در آن بودند و شهر را به صورت شهر بى بندوباران و عياشان درآورد، چون وليد مردم را به سوى عيش و نوش و لهو و لعب سوق داد و در

______________________________

(1) مروج الذهب 335/ 336.

(2) امام حسين عليه السّلام، ص 33.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 1،ص:433

كوفه محلهايى براى آواز و مطربى بازشد و عياشان در آن شهر فراوان گشتند كه از آوازه خوانان آن، عبد اللّه بن هلال بود، وى به يار ابليس معروف شد «1». و حنين خيرى، شاعر نصرانى «2».

(1)

4- عبد اللّه بن سعد

عثمان، برادر رضاعى خود، «عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح» را والى مصر قرار داد و درآمد و خراج آن ديار را در اختيار وى قرار داد «3». وى از خطرناكترين مشركان و دشمن ترين آنان نسبت به پيامبر عليه السّلام بود و از هر كسى بيشتر آن حضرت را مسخره مى نمود و به استهزا خطاب به پيامبر عليه السّلام مى گفت: «من هر جا بخواهم او را مى برم» و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را مهدور الدم ساخته بود، اگر چه آويزان به پرده هاى كعبه يافت شود.

(2) وى پس از فتح مكه فرار كرد و به عثمان پناه جست و عثمان او را پنهان داد و پس از اينكه اهل مكه آرامش يافتند، وى را نزد پيامبر آورد. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مدتى طولانى ساكت ماند و سپس به وى امان داد و او را بخشيد.

هنگامى كه عثمان از آنجا دور شد، پيامبر روى به يارانش كرد و به آنها فرمود: «خاموش نماندم مگر براى اينكه كسى از شما برخيزد و گردنش را بزند».

(3) مردى از انصار به آن حضرت گفت: يا رسول اللّه! چرا به من اشاره اى ننمودى؟ فرمود: «براى پيغمبر شايسته نيست كه چشمى خيانتكار داشته

______________________________

(1) الاغانى 2/ 351.

(2) الاغانى 2/ 341.

(3) الولاة و القضاة، ص 11.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:434

باشد» «1».

(1) هنگامى كه عبد اللّه بر

مصر حكومت يافت، با مصريان سياست خشونت و ستم در پيش گرفت و تكاليفى بيش از طاقتشان بر آنها تحميل كرد و راه تكبر و خود بزرگ بينى را شيوه خود ساخت. آنان از او دلتنگ شدند و افراد خيّرشان به سوى عثمان شتافته از وى شكايت بردند.

(2) عثمان، نامه اى به وى نوشت و از سيرت و سياستش در آن منطقه انتقاد كرد، ولى ابن ابى سرح توجهى به اين گوشزد عثمان ننمود و بر ستم و تعديش نسبت به مردم اصرار ورزيد و آن كس را كه از وى نزد عثمان شكايت برده بود، به قتل رساند. اين امر سبب شد تا اعتراض و خشم بر او بالا گيرد و هيأتى بزرگ از مصريان تشكيل شد كه تعداد اعضاى آن به گفته راويان هفتصد نفر بود.

(3) آنان به سوى عثمان شتافتند و در مسجد، فرود آمدند و از اعمال ابن ابى سرح نزد صحابه شكايت كردند. پس طلحه نزد عثمان رفت و به درشتى با وى سخن گفت و عايشه به وى پيام داد و از او خواست تا با آن گروه به انصاف رفتار كند. امام امير المؤمنين عليه السّلام نيز به او فرمود: «اين گروه از تو يك شخص را به جاى يك شخص مى خواهند كه در مورد او به خونخواهى سخن گفته اند، پس او را عزل كن و ميان آنان قضاوت كن كه اگر حقى بر او واجب شود، داد آنان را از وى بستانى ...».

عثمان، با ناخشنودى پذيرفت و به آنها گفت: «شخصى را انتخاب كنيد كه من او را بر شما بگمارم».

(4) مردم «محمد بن ابو بكر» را به

وى پيشنهاد دادند و او فرمان ولايت مصر را

______________________________

(1) قرطبى، تفسير 7/ 40. ابى داوود، سنن 4/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:435

به نام او نوشت و به همراه وى جمعى از مهاجرين و انصار را روانه كرد تا ميان آنان و ابن ابى سرح، قضاوت كنند «1».

(1) آنها از مدينه حركت كردند ولى هنگامى كه به محلّى معروف به «حمس» رسيدند، مشاهده كردند كه مسافرى از سوى مدينه مى آيد و وقتى كه او را با دقّت نگريستند دريافتند كه وى «ورش»، غلام عثمان است. پس او را مورد تفحص و تفتيش قرار دادند و ديدند نامه اى از عثمان براى ابن ابى سرح دارد كه به وى دستور مى داد تا آن جمع را سركوب نمايد و نامه را به دقت مورد تأمل قرار دادند و متوجه شدند كه به خط «مروان» است، پس به مدينه بازگشتند، در حالى كه تصميم گرفته بودند عثمان را عزل كنند و يا اينكه وى را به قتل برسانند.

(2)

5- معاوية بن ابى سفيان

عثمان، «معاويه» را به عنوان والى شام تعيين ننمود بلكه عمر او را تعيين كرده بود و عثمان او را در منصبش باقى گذاشت ولى نفوذ و قدرت وى را گسترش داد. و به قول «طه حسين» راه رسيدن وى به خلافت را آماده نمود: «شكى وجود ندارد اين عثمان بود كه راه را براى معاويه آماده نمود تا روزى خلافت را به خاندان ابو سفيان انتقال دهد و آن را در خاندان بنى اميه تثبيت نمايد، زيرا اين عثمان بود كه قلمرو معاويه را گسترش داد و فلسطين و حمص را به آن افزود و منطقه وسيعى را در

شام برايش به وجود آورد و فرماندهى سپاههاى چهارگانه را بدو سپرد و ارتش وى قوى ترين ارتش مسلمين گشت. و نيز همانند عمر، در طول مدت بر خلافتش، ولايت وى را ادامه داد و دستش را در امور شام

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:436

بيش از زمان عمر باز بازگذاشت و هنگامى كه فتنه پيش آمد، معاويه دريافت كه وى از هر حاكم ديگرى بيشتر بر سر قدرت بوده و از آنها از نظر قدرت نظامى و تسلط بر مردم، قوى تر بوده است» «1».

(1) بنابراين، عثمان، خود، بر قدرت معاويه افزود و قلمروش را گسترش داد و نفوذش را بيشتر كرد تا آنجا كه وى نيرومندترين و پرنفوذترين حاكمان گرديد و سرزمين وى از مهمترين، محكمترين، آرامترين و مستقرترين سرزمينهاى اسلامى شد.

(2) اينها بعضى از واليان عثمان هستند كه همگى از بنى اميه و خاندان ابى معيط بودند و تنها بخاطر تبعيض و رعايت حال آنان و تقويت نفوذ امويان و مسلّط نمودن آنان بر مقدرات مسلمين، آنها را فرمان حكومت داده بود كه «سيد مير على هندى» در مورد واليان عثمان چنين اظهار نظر نموده است: «اينها مردان برتر خليفه بودند كه همچون عقابهاى گرسنه بر ولايات چنگ انداخته بودند و آنها را طعمه خويش مى ساختند و با شيوه هاى ستمكارى بيرحمانه، براى خود ثروتها مى اندوختند» «2».

(3)

سياستهاى مالى عثمان

سياست مالى عثمان، ادامه سياست عمر بود «3» و خود شيوه خاصى بجز آنچه عمر پايه گذارى كرده بود، نداشت كه همان ايجاد نظام طبقاتى و مقدم داشتن بعضى افراد بر بعضى ديگر در بخششها بوده است. و اين سياست از آنچه

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 1/

120.

(2) روح الاسلام، ص 90.

(3) تاريخ عراق در زير سلطه امويان، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:437

اسلام در لزوم مساوات و انفاق در موارد عمومى و بهبود بخشيدن به حيات اقتصادى و مبارزه با فقر و اقدام به تأمين نيازهاى افراد ناتوان و نيازمند، مقرر داشته است، منحرف شده بود، زيرا اولياى امور حق ندارند هيچ چيزى از ثروت عمومى را به خودشان اختصاص دهند و يا اينكه آن را براى تقويت حكومت و قدرت خويش مصرف نمايند و اسلام در اين زمينه به شدّت، دقت و سختگيرى نموده است. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: «كسانى كه به ناحق در مال خدا تصرف مى كنند، در روز قيامت، آتش براى آنان خواهد بود» «1».

(1) و امام امير المؤمنين عليه السّلام پيشتاز حق و عدالت در زمين، به «قثم بن عباس» عامل آن حضرت در مكه نامه اى نوشته است كه سياست مالى اسلام را روشن مى سازد و آن نامه چنين است: «به آنچه از مال خدا نزد تو فراهم آمده است بنگر و آن را به كسانى كه در برابر تو هستند از عائله مندان و گرسنگان مصرف كن و محلهاى نياز و كمبودها را با آن سامان بخش و هر چه از آن اضافه باقى بماند، به نزد ما بفرست تا ميان كسانى كه در برابر ما هستند، تقسيم نماييم» «2».

(2) شيوه اسلام در خصوص اموال دولت چنين بوده است كه اولياى امور را ملزم مى سازد كه آنها را در محلهاى فقر و ميان نيازمندان مصرف نمايند تا مبادا در سرزمينها بينوا يا محرومى باقى بماند، ولى عثمان اهميتى به اين امر

نداد، بلكه اموال عمومى را ميان اشراف، بزرگان و بنى اميه و خاندان ابى معيط تقسيم نمود به طورى كه اموال فراوانى نزد آنها انباشته شد كه در مصرف آنها سرگردان ماندند ...

______________________________

(1) بخارى، صحيح 4/ 104.

(2) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:438

(1) آرى، اموال بسيار فراوانى كه به خزانه مركزى سرازير مى شد، به امويان بخشيده مى گرديد و ادعا مى كردند كه آن ملك آنهاست نه مال دولت و آن اموال، ملك بنى اميه است، زيرا آنان همه امتيازات را به خود بخشيده بودند. صورتى از اموالى كه عثمان به آنان و ديگران بخشيده بود، بدين شرح بيان مى گردد.

(2)

بخششهاى عثمان به امويان

عثمان، اموالى را به بنى اميه اختصاص داد و بخششهاى عظيمى به آنها ارزانى داشت كه آنها عبارتند از:

(3) 1- حارث بن حكم: عثمان، به داماد خود از عايشه، بخششهايى بدين شرح داده بود:

الف- سيصد هزار درهم «1»! ب- شترهاى زكات را كه به مدينه رسيده بود، به وى بخشيد! ج- بازارى در مدينه را به او بخشيد كه به «نهروز» معروف است و پيامبر آن را به همه مسلمين صدقه داده بود «2».

(4) 2- ابو سفيان: عثمان دويست هزار از بيت المال را به «ابو سفيان»، سركرده منافقين بخشيد «3».

(5) 3- سعيد بن عاص: عثمان صد هزار درهم به «سعيد بن عاص» بخشيد «4».

(6) 4- عبد اللّه بن خالد: «عبد اللّه بن خالد بن اسيد» با دختر عثمان ازدواج كرد

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 52.

(2) همان، 5/ 28.

(3) شرح نهج البلاغه 1/ 67.

(4) انساب الاشراف 5/ 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:439

و عثمان دستور داد تا ششصد هزار درهم

به او بدهند! و به عبد اللّه بن عامر والى او در بصره نوشت كه آن مبلغ را از بيت المال به وى بدهد «1».

(1) 5- وليد بن عقبه: «وليد بن عقبه» برادر عثمان از مادرش بود كه اموال فراوانى را از عبد اللّه بن مسعود، از بيت المال قرض گرفت و عبد اللّه آنها را از وى مطالبه كرد ولى وى از پرداخت آنها خوددارى نمود و نامه اى به عثمان نوشت و از عبد اللّه شكايت كرد. عثمان نامه اى به عبد اللّه نوشت كه در آن چنين آمده بود: «همانا تو خزانه دار ما هستى پس به وليد چيزى در مورد آنچه گرفته است، اظهار مكن».

(2) «ابن مسعود» خشمگين گشت و كليدها را انداخت و گفت: «گمان مى كردم كه خزانه دار مسلمين هستم، پس اگر خزانه دار شما باشم، نيازى به آن ندارم».

و پس از اينكه از مقام خود استعفا نمود، در كوفه اقامت گزيد «2».

بنابراين، بيت المال در عرف سياست عثمانى، ملك امويها بود و نه متعلق به مسلمين و قضاوت در اين مورد را به خوانندگان وامى گذاريم.

(3) 6- حكم بن ابى العاص: اين پليد خبيث، از بدترين دشمنان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه آن حضرت، وى را به طائف تبعيد كرد و فرمود: «در يكجا با من سكونت ننمايد». و در طول مدت خلافت شيخين، وى و فرزندانش همچنان در تبعيد بودند و هنگامى حكومت به عثمان رسيد، از سوى او عفوى براى وى صادر شد و او به سوى مدينه آمد در حالى كه يك بز را با خود آورده بود و لباسهايى مندرس بر تن داشت، پس وقتى كه

بر عثمان وارد شد، جبه اى از خز

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 145.

(2) الانساب 5/ 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:440

و پوستينى فاخر به وى بخشيد «1». و از اموال نيز يكصد هزار به وى داد «2» و او را مسئول جمع آورى زكات قبيله قضاعه قرار داد كه بالغ بر سيصد هزار شد و آنها را به وى بخشيد! «3» بخششهاى عثمان به «حكم» سبب گرديد كه همه گروههاى اسلامى او را مورد انتقاد و اعتراض قرار دهند.

(1) 7- مروان بن حكم: «مروان بن حكم» وزير و مشاور خاص عثمان بود و همه امور مهم دولت در دست وى قرار داشت و ثروتى عظيم در اختيار او قرار داد و اموالى به شرح زير به وى بخشيد:

(2) الف- يك پنجم غنايم آفريقا را به او بخشيد كه بالغ بر پانصد هزار دينار گرديد، در اين مورد از وى خرده گرفتند و «عبد الرحمن بن حنبل شاعر انقلابى» او را مورد هجو قرار داده و چنين گفته است:

سأحلف باللّه جهد اليمين ما ترك اللّه أمرا سدى

و لكن خلقت لنا فتنةلكى نبتلى لك او تبتلى

فان الأمينين قد بينامنار الطريق عليه الهدى

فما اخذا درهما غيلةو ما جعلا درهما فى الهوى

دعوت اللعين فأدنيته خلافا لسنة من قد مضى

و اعطيت مروان خمس العباد ظلما لهم و حميت الحمى «4» «به خداوند حتما سوگند مى خورم كه مرا بيهوده رها نكرده است».

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 141.

(2) المعارف، ص 194.

(3) الانساب 5/ 28.

(4) ابى الفداء، تاريخ 1/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:441

«ولى تو فتنه اى براى ما آفريدى تا به تو آزموده شويم و يا اينكه تو آزموده گردى».

«زيرا دو امين راه روشن را

براى هدايت بيان كرده اند».

«آنها درهمى را مخفيانه نگرفتند و درهمى را به هوا و هوس قرار ندادند».

«تو آن ملعون را فرا خواندى و نزديك ساختى بر خلاف سنت آنان كه بودند».

«و خمس بندگان خدا را به مروان دادى تا به آنان ستم كنى و خويشان خود را حمايت نمايى».

(1) ب- يك هزار و پنجاه اوقيه [واحد وزن به اندازه هفت مثقال] به او بخشيد كه معلوم نيست از طلا بوده است يا از نقره و اين امورى بود كه موجب انتقاد و اعتراض گسترده از او شد «1».

(2) ج- يكصد هزار از بيت المال به وى داد كه «زيد بن ارقم» خزانه دار بيت المال آمد و كليدها را در برابر عثمان گذاشت و به گريه افتاد. پس عثمان بر او نهيب زد و به او گفت: از اين مى گريى كه من به خويشاوندم صله رحم نموده ام؟! او گفت: «اما از اين مى گريم كه گمان دارم تو اين مال را به جاى آنچه در راه خدا در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله انفاق كرده اى، گرفته اى. اگر به مروان صد درهم مى دادى، بازهم زياد بود».

عثمان بر او فرياد زد: كليدها را بينداز اى پسر ارقم! ما كسى غير از تو خواهيم يافت «2».

(3) د- فدك را به وى بخشيد «3».

______________________________

(1) حلبى، سيره 2/ 78 (دار احياء التراث العربى).

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 67.

(3) ابى الفداء، تاريخ 1/ 168. المعارف، ص 195.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:442

(1) ه- خمس مصر را به نام وى نوشت «1».

اينها بعضى از بخششهاى وى به امويان است كه مسلمين، سخت از وى انتقاد كردند و

اخيار و آزادگان بر او خشم گرفتند، زيرا اين خاندان با خداوند و پيامبرش دشمنى نموده و با اسلام جنگيده بودند و از حق و عدل به دور است كه اموال مسلمين و منافع آنان را در انحصار خود بگيرند، در زمانى كه نيازمندى همه مناطق، گسترش يافته بود.

(2)

بخششهاى عثمان به بزرگان

عثمان، به بزرگان و اعيان، آنها كه از قدرتشان مى هراسيد، بخششهايى نمود كه از جمله بخششهاى وى به شخصيتها موارد ذيل است:

(3) 1- طلحه: وى دويست هزار دينار به طلحه بخشيد، «2» در حالى كه پنجاه هزار از وى طلبكار بود. پس طلحه به وى گفت: طلبت را دريافت كن. اما وى آن را به او بخشيد و گفت: اى ابو محمد! آن براى تو است بخاطر جوانمرديت «3»! (4) 2- زبير: او ششصد هزار به زبير بخشيد، كه موقع دريافت آنها متحير ماند و در مورد بهترين كالاها سؤال مى كرد تا آنچه را به دست آورده در آن راه به كار گيرد. به او گفتند تا خانه هايى در مناطق و شهرها بسازد «4»، پس وى يازده خانه در مدينه، دو خانه در بصره، يك خانه در كوفه و يك خانه در مصر بنا نمود «5»!

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 3/ 64.

(2) انساب الأشراف 6/ 108 (ط 1417 دار الفكر).

(3) طبرى، تاريخ 4/ 405.

(4) ابن سعد، طبقات.

(5) بخارى، صحيح 4/ 106.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:443

(1) 3- زيد بن ثابت: وى اموال فراوانى به «زيد بن ثابت» بخشيد به طورى كه ثروت وى چنان گسترده شد كه وقتى درگذشت، از طلا و نقره آن قدر از وى برجاى ماند كه با تيشه ها آن را مى شكستند! و

اين علاوه بر اموال و زمينهايى بود كه از وى بر جاى ماند و ارزش آنها به صد هزار مى رسيد «1».

(2) اموال ديگرى نيز به طرفداران حكومتش بخشيد همچون «حسان بن ثابت» و ديگران كه مورخان به تفصيل آنها را بيان كرده اند و اين اموال، ما را به ياد ميليونرهاى زمان معاصر مى اندازد.

ثروت فراوان نزد بعضى از صحابه چنان گسترش يافت كه بعضى از آنان ترسيدند كه خداوند ثوابشان را در آخرت كمتر نمايد. «خباب بن ارت» مى گويد: «من همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودم و دينار و درهمى نداشتم و اينك در گوشه اى از خانه ام در صندوق خود، چهل هزار وافى «2» دارم و از اين بيمناكم كه خداوند نيكيهاى ما را در زندگيمان در دنيا برايمان زودتر فرستاده است «3»».

و «فان فلوتن» عقيده دارد كه اين سياست اقتصادى، به گسترش زندگى رفاه طلبى و فساد منجر گرديد «4».

(3)

تيول بخشى اراضى

عثمان، در كوفه زمينهايى را به افرادى بخشيد با اينكه مى دانست آن زمينها ملك مسلمين است، زيرا مفتوح العنوه بودند [يعنى با نيروى نظامى به

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 333.

(2) هر «وافى» يك درهم و چهار دانق است (القاموس، مادّه دوق).

(3) ابن سعد، طبقات 3/ 166.

(4) السيادة العربية، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:444

دست آمده بودند]، آنها را چه در داخل كوفه و چه در خارج آن، به تيول اشخاص سپرد. آن زمينها كه در داخل كوفه قرار داشتند براى ساختن خانه ها و منازل، اختصاص يافت و «مساكن الوجوه» ناميده شد. وى به جمعى از صحابه زمينهايى بخشيد كه آنان عبارتند از:

(1) «طلحه» كه به «دار الطلحيين» معروف شد و در محله

الكناسه قرار داشت.

به عبيد اللّه بن عمر زمين بخشيد و «كويفة ابن عمر» نام گرفت. و به اسامة بن زيد و سعد و برادرزاده اش هاشم بن عتبه، ابو موسى اشعرى، حذيفه عبسى، عبد اللّه بن مسعود، سلمان باهلى، مسيّب فزارى، عمرو بن حريث مخزومى، جبير بن مطعم ثقفى، عتبة بن عمر خزرجى، ابو جبير انصارى، عدى بن حاتم طائى، جرير بجلى، اشعث كندى، وليد بن عتبه، عمار بن عتبه، فرات بن حيان عجلى، جابر ابن عبد اللّه انصارى و ام هانى دختر ابو طالب.

(2) همچنين زمينهاى وسيعى كه درآمد سرشار داشت به عده اى بخشيد كه عبارتند از:

1- طلحة بن عبد اللّه كه «نشاستج» را به وى بخشيد.

2- عدى بن حاتم را «الردحاء» عطا كرد.

3- به وائل بن حجر حضرمى «رضيعه زا در» را بخشيد.

4- به خباب بن ارت «صعبنا» را داد.

5- به خالد بن عرفطه، زمين در «حمام اعين» عطا كرد.

6- اشعث كندى كه «ظيزنابار» را به وى بخشيد.

7- جرير بن عبد اللّه بجلى را قطعه زمينى در ساحل فرات داد، «الجرفين».

8- به عبد اللّه بن مسعود، قطعه زمينى در النهرين داد.

9- به عبد اللّه بن مالك زهرى، قريه «هرمز» را عطا كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:445

10- عمار بن ياسر را «اسبينا» بخشيد.

11- به زبير بن عوام، زمينى عطا كرد.

12- به اسامة بن زيد قطعه زمينى بخشيد كه بعدا آن را فروخت «1».

(1) اينها بعضى از زمينهايى هستند كه عثمان آنها را به تيول بخشيد در حالى كه جمعى از طبقه اشرافها به خريد زمين حاصلخيز عراق روى آورده بودند و طلحه، مروان بن حكم، اشعث بن قيس «2» و افرادى از قبايل

عراق، زمينهايى را خريدند تا آنجا كه فئوداليسم، گسترش يافت و مالكيتهاى وسيع و فئودالهاى بزرگ به وجود آمدند و غلامان، بردگان و آزادگان به كشت زمينها پرداختند و انباشتگى ثروت و فراوانى وابستگان نزد گروه خاصى از مردم پديدار گشت كه «سينون و فلهوزن» عقيده دارند كه بخشيدن اين اراضى زراعتى، پيش از روزگار عثمان پديد آمده بود.

به هر حال، اين فئوداليسم بزرگ، نظام طبقاتى را به وجود آورد و كشمكش ميان فرزندان امت را باعث گرديد.

(2)

به خود اختصاص دادن اموال

عثمان، بيوت اموال را فرسوده ساخت و آنچه را مى خواست از آنها براى خود و خانواده اش برگزيد. مورخان مى گويند: در بيوت اموال، جواهرات گرانبهايى وجود داشت كه ارزش آنها قابل تخمين نبود و او آنها را گرفته زيور

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 145- 146 به نقل از: فتوح البلدان، ص 272.

(2) خطط الكوفة، ص 21. الحضارة الاسلامية 1/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:446

دختران و زنان خود ساخت «1». خود او نيز در ولخرجى و اسراف تا به آنجا پيش رفت كه مسلمين، نظير آن را نديده بودند، زيرا وى در مدينه خانه اى با آجر و آهك بنا كرد و درهاى آن را از چوب ساج و عرعر قرار داد، اموال، باغها و چشمه هايى را در مدينه به خود اختصاص داد «2».

(1) وى دندانهايش را طلاكارى و جامه پادشاهان بر تن مى كرد و مبالغ فراوانى از بيت المال را صرف تعمير كشتزارها و خانه هاى خود ساخت «3». و هنگامى كه كشته شد، سى ميليون درهم و يكصد و پنجاه هزار دينار، نزد خزانه دارش يافت شد و هزار شتر و نيز درآمدهايى در براديس،

خيبر و وادى القرى كه قيمت آنها دويست هزار دينار بود از وى باقى ماند «4».

سياستهاى مالى كه عثمان در پيش گرفت، نظام طبقاتى را به وجود آورد و زيانهاى فراوانى به مسلمين وارد ساخت.

(2) «محمد كرد على» مى گويد: «اين سياست مالى، دو طبقه از مردم را به وجود آورد، اوّل: طبقه اى كه ثروتى فراوان داشتند و كارى جز لهو و لعب نداشتند و ديگرى، طبقه زحمتكشان كه زمين را مى كاشتند و در صنعت، كار مى كردند و در راه آن اربابان، رنج مى كشيدند تا ته مانده سفره هاى آنان را به دست آورند كه فقدان توازن در زندگى اقتصادى و از بين رفتن استقرار در زندگى سياسى و اجتماعى را به طور يكسان در پى داشت و دولت اموى در روزهاى حكومتش بر اين سياست، عمل كرد و ثروت را در خدمت جريانات سياسى به كار گرفت

______________________________

(1) الانساب 5/ 36.

(2) مروج الذهب 2/ 332.

(3) حلبى، سيره 2/ 78 (دار احياء التراث العربى).

(4) ابن سعد، طبقات 3/ 76- 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:447

و آن را به عنوان اسلحه اى بر ضد دشمنان و رفاه مباحى براى يارانشان قرار دادند» «1».

(1) با اين شرح مختصر، سخن ما در مورد سياستهاى مالى عثمان كه از دستور اسلام مبنى بر دقت و سختگيرى در اموال دولت و وجوب انفاق آنها براى مبارزه با فقر و بهبودى زندگى اقتصادى در همه مناطق، منحرف گشته بود، به پايان مى آيد.

(2)

جبهه مخالف

مسلمين، سخت بر عثمان اعتراض نمودند و نيكان و صالحان آنان در مخالفت با وى به شدت اقدام نموده، از اينكه وى بنى اميه و خاندان ابى معيط را برترى داده و بر

گرده مسلمانان تحميل كرده و خيرات مناطق مختلف و مقامات دولتى را در اختيار آنان قرار داده بود و با وجود استمرار آنان در ظلم و ستم، هيچ اقدامى در برابر آنها به عمل نمى آورد، انتقاد مى نمودند، اما وى با دشنام و توهين، مخالفان را پاسخ مى داد.

(3) جبهه مخالف در دو جهت راست و چپ، مختلف بودند، زيرا طلحه و زبير و كسانى كه به آنها وابسته بودند، هدفشان از مخالفت با وى، تقاضاى اصلاحات اجتماعى نبود، هر چند براى فريب ظاهربينان و ساده انديشان، به اين امر تظاهر مى كردند، بلكه هدف آنان، رسيدن به مسند قدرت و دستيابى به نفوذ و در اختيار گرفتن منابع درآمد مناطق مختلف بود.

(4) اما گروه ديگر از مخالفان، بزرگان اسلام و حاميان دين را در بر مى گرفت،

______________________________

(1) الادارة الاسلامية، ص 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:448

همچون عمار بن ياسر، ابو ذر، عبد اللّه بن مسعود و نظاير آنان از كسانى كه به پيمان خويش با خداوند وفادار مانده و در راه دين، آزمايش خوبى داده بودند.

آنان دريافتند كه حكومت عثمان، سنّت را ميرانده و بدعت را زنده ساخته. آنها ديدند كه راستگو، تكذيب مى شود و به ناحق، برترى اعمال مى گردد، آن گونه كه خود مى گفتند و از عثمان خواستند كه روش خود را تغيير دهد و از هدايت پيروى نمايد و ميان مسلمين به حق رفتار كند، ولى وى اعتنايى به آنان نكرد و اگر به خواسته هاى آنها توجه مى نمود و اندرزشان را مى پذيرفت، بسيارى از فتنه ها و سختيها را از امت دور مى ساخت.

(1)

سركوبى مخالفان

اشاره

عثمان، مخالفان و منتقدان سياستش را به شدت سركوب نمود و جام خشمش را

بر آنها ريخت و تا حد بعيدى در ستم و آزار به آنان كوشيد كه در اينجا به بعضى از آنان اشاره مى شود:

(2)

1- عمار بن ياسر

جايگاه «عمار» در اسلام معلوم است، زيرا وى يار حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خليل او بود. وى در راه اسلام، سخت ترين و دردناكترين گرفتاريها را تحمّل كرد، قريش، او را به همراه پدر و مادرش به شدت شكنجه نموده، والدينش در راه دين، شهيد شدند و قرآن كريم، فضيلت وى را ارج نهاده و اين آيه كريمه در حق وى نازل شد: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ «1».

______________________________

(1) زمر/ 9. قرطبى در تفسيرش 1/ 239 و ابن سعد در طبقاتش 3/ 250 به نزول اين آيه در باره عمار، اشاره نموده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:449

«يا آن كه در هنگام شب به سجود و قيام مى پردازد و از آخرت بيمناك است».

و خداى تعالى درباره او فرموده است: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ «1».

«يا آنكه مرده بود و ما او را زنده ساختيم و براى وى نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود».

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد عمار، بسيار اهتمام مى ورزيد و او مورد عنايت و تكريم آن حضرت بود. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله شخصى را شنيد كه از عمار بدگويى مى كرد، پس به شدت متأثر شد و فرمود: «آنها را با عمار چه باشد. وى آنان را به سوى بهشت فرا مى خواند و آنها وى را به سوى آتش دعوت مى كنند. همانا

عمار، پوستى ميان چشم و بينى من است و هرگاه كسى به چنان درجه اى برسد، از او خوددارى كنيد» «2».

(2) هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خلد برين رخت بربست، عمار از برجسته ترين ياران حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام بود كه مخصوص وى گشت و ملازم آن حضرت شد و از جمله كسانى بود كه از بيعت با ابو بكر عقب ماند، زيرا هيچ كس را جز امام امير المؤمنين عليه السّلام به جايگاه پيامبر، شايسته تر نمى ديد.

(3) پس از آنكه عمر، عثمان را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل نمود، عمار از سخت ترين منتقدان وى بود و علت انتقاد او از عثمان عبارت بود از:

1- هنگامى كه عثمان، سبد مخصوصى را در بيت المال كه حاوى

______________________________

(1) انعام/ 122. سيوطى در تفسيرش 3/ 352 و ابن كثير در تفسيرش 2/ 178 به نزول آن در حق عمار، اشاره نموده اند.

(2) ابن هشام، سيره 2/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:450

جواهرات ارزشمندى بود و قابل ارزشيابى به قيمتى نبود، به خود اختصاص داد، امام امير المؤمنين عليه السّلام بر وى اعتراض كرد و عمار آن حضرت را تأييد نمود. پس عثمان به وى گفت: اى پسر متكا! «1» آيا بر من گستاخى مى كنى؟ آنگاه به مأمورانش دستور داد كه او را دستگير كنند. آنها وى را دستگير نموده به خانه عثمان بردند و به شدت كتك زدند تا آنجا كه بيهوش گشت و او را به خانه امّ المؤمنين امّ سلمه بردند و از شدت ضرب، به هوش نيامد تا اينكه زمان ظهر و عصر وى از دستش رفتند. هنگامى كه به هوش

آمد، برخاست، وضو گرفت و نماز عشا را خواند و گفت: «خداى را شكر، اين نخستين روزى نيست كه ما بخاطر خدا، در آن آزرده شده باشيم».

(1) عايشه نيز خشمگين شد و موهايى از موى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و جامه اى از جامه هاى آن حضرت و نعلينى از نعلينهاى حضرتش را بيرون آورد و گفت: «چه زود است كه سنّت پيامبرتان را ترك نموده ايد در حالى كه موى، جامه و نعلين وى هنوز از بين نرفته اند». عثمان چنان خشمگين شد كه نمى دانست چه بگويد و چگونه از خطايش عذر خواهى كند «2».

(2) 2- بزرگان صحابه، يادداشتى براى عثمان نوشتند كه كارها و مخالفتهايش نسبت به سنت را به وى گوشزد كردند و از او خواستند كه از اعمال خود دست بردارد. عمار آن ياد داشت را گرفت و به نزد عثمان برد. وى قسمتى از آن را خواند و سپس روى به عمار نمود و به او گفت: آيا تو از ميان آنها به سوى من مى آيى؟

______________________________

(1) «متكا» زن شكم گنده اى را گويند كه نتواند بول خود را نگهدارد.

(2) الانساب 5/ 48- 49.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:451

عمار گفت: من دلسوزترين آنان براى تو هستم.

عثمان گفت: دروغ گفتى اى فرزند سميه! عمار گفت: به خدا قسم! من فرزند سميه و فرزند ياسر هستم.

عثمان دستور داد تا مزدورانش دستها و پاهاى عمار را كشيدند و عثمان با پاهاى خود بر دستگاه تناسليش لگد زد و او را دچار فتق ساخت و او ضعيف بود و بيهوش گشت «1».

(1) 3- هنگامى كه عثمان، صحابى بزرگوار ابو ذر، يار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و

آله را مورد سركوب قرار داد و به ربذه تبعيد نمود و در آنجا در غربت از دنيا رفت، وقتى كه خبر درگذشت وى به مدينه رسيد، مسلمين براى او غمگين شدند و عثمان با استهزا گفت: خداوند رحمتش كند.

عمار به اين كار وى اعتراض نمود و گفت: «از همه جانهايمان، خداوند رحمتش كند».

عثمان برآشفت و با زشت ترين و سخت ترين سخن با عمار، رو به رو شد و گفت: «يا عاض أير أبيه، أ تراني ندمت على تسييره؟ «2»».

و اين سخن براى اشخاص عادى شايسته نيست چه رسد به عثمان كه ادعا مى كنند فرشتگان از او خجالت مى كشند! (2) عثمان، به غلامانش دستور داد تا عمار را دور سازند و او را مورد آزار قرار دهند. و نيز دستور داد تا وى را به ربذه تبعيد كنند و هنگامى كه براى خارج شدن آماده شد، بنى مخزوم نزد امام امير المؤمنين عليه السّلام آمدند و از

______________________________

(1) الانساب 5/ 49. العقد الفريد 6/ 57 و 4/ 307 (دار الكتاب العربى- بيروت 1403).

(2) اى آنكه ... پدرش را گاز گرفته است، فكر مى كنى كه من از تبعيد وى پشيمان گشته ام؟!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:452

آن حضرت خواستند تا درباره وى با عثمان سخن بگويد. آن حضرت به سوى وى رفت و به او فرمود: «از خداوند پروا كن، زيرا تو مرد صالحى از مسلمين را تبعيد كردى و در تبعيد تو از بين رفت و اينك مى خواهى همانند او را تبعيد نمايى».

عثمان برخاست و بر امام فرياد كشيد: تو به تبعيد از او شايسته تر هستى! حضرت فرمود: «اگر مى خواهى چنين كن».

مهاجرين جمع شدند و از او

گله كرده وى را سرزنش نمودند و او سخن آنان را پذيرفت و عمار را بخشيد «1».

(1) عثمان، جايگاه عمار نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سابقه وى در اسلام را رعايت نكرد و بر وى تعدى نمود و در آزار و سركوب وى بسيار كوشيد، زيرا او را به عدالت دستور داده و به سوى حق فرا خوانده بود.

(2)

2- ابو ذر
اشاره

«ابو ذر» يار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و خليل آن حضرت بود. وى پيشتازترين فرد از اصحاب آن حضرت بود كه در اسلام سابق بودند. زاهدترين مردم در دنيا و كم توجه ترين آنها به منافع آن بود. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله او را امين مى دانست در موقعى كه هيچ يك از يارانش را امين نمى شمرد «2» و به او راز مى گفت وقتى كه به هيچ كس راز نمى گفت و او يكى از سه نفرى بود كه خداوند آنها را دوست مى داشت و به پيامبرش دستور داده بود تا آنها را دوست بدارد و از جمله سه نفرى

______________________________

(1) الانساب 5/ 54- 55. يعقوبى، تاريخ 2/ 173.

(2) كنز العمال 13/ 311 ح 36886. مجمع الزوائد 9/ 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:453

شد «1» كه بهشت مشتاق آنان بود «2».

(1) هنگامى كه در ايام عثمان، فتنه ها ظاهر شد و بنى اميه، منافع دولت و خيرات سرزمينها را به خود اختصاص دادند، ابو ذر، موضع يك مسلمان مؤمن به دين را اتخاذ نمود و از سياست عثمان انتقاد مى كرد و او را فرا مى خواند تا براى بحران و از هم پاشيدگى اجتماع، حدّى قايل شود. عثمان او را نهى نمود ولى وى

بازنايستاد و همچنان به انتقاد خود ادامه داد. و در برابر كسانى كه عثمان، ثروت فراوان به آنان داده بود، مى ايستاد و گفتار خداى تعالى را تلاوت مى كرد كه فرموده است: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

«آنان كه طلا و نقره مى اندوزند و آنها را در راه خدا انفاق نمى كنند، آنان را به عذابى دردناك مژده بده».

(2) اين گفتار، مروان حكم را به خشم آورد، زيرا اموال فراوانى كه عثمان به وى بخشيده بود، نزد او انباشته شده بود. وى از ابو ذر به تنگ آمد و از وى نزد عثمان شكايت برد. عثمان ابو ذر را پيام داد و او را از آن كار منع نمود، اما ابو ذر نپذيرفت و گفت: «آيا عثمان مرا از تلاوت كتاب خدا نهى مى كند؟ ... به خدا اگر خداوند را با خشم عثمان، راضى نمايم براى من دوست داشتنى تر و بهتر است از اينكه خداى را با رضايت عثمان به خشم آورم ...».

(3) عثمان برآشفت و از ابو ذر به تنگ آمد، اما خشم خود را نگهداشت و به دنبال وسيله اى بود تا دشمنش را نابود سازد.

______________________________

(1) سه نفرى كه بهشت مشتاق آنان بود: حضرت امام على عليه السّلام، ابو ذر و عمّار بودند.

(2) مجمع الزوائد 9/ 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:454

(1)

زندانى كردن ابو ذر در شام

آن صحابى بزرگوار، اعتراض بر عثمان را ادامه داد و از اين كار، رضاى خدا را در نظر داشت و جهان آخرت را مى طلبيد، نه از مرگ مى هراسيد و نه زندگى، او را مى فريفت، در حالى كه عثمان از او كينه به دل گرفته بود

و او را به شام تبعيد كرد.

(2) مورخان مى گويند: عثمان از حاضران در مجلس خود پرسيد و به آنان گفت: «آيا براى شخص جايز است كه از مال [بيت المال] بر دارد و هرگاه امكان پيدا كند، قضا نمايد؟».

(3) «كعب الاحبار» كه از افراد ويژه عثمان بود، به سخن آمد و فتوا به جواز اين كار داد.

اين امر بر ابو ذر گران آمد كه كعب با سرشتى يهودى كه اسلام آوردنش مورد شك بود، در امور دين دخالت كند، پس بر او بانگ زد: «اى فرزند دو يهودى! آيا تو دين ما را به ما ياد مى دهى؟».

عثمان به خشم آمد و به يارى كعب برخاست و بر ابو ذر بانگ زد: چقدر آزار تو فراوان كشته و اذيت تو به يارانم بسيار شده است؟ به سوى مكتبت در شام برو.

(4) پس دستور داد تا او را به شام تبعيد كنند و هنگامى كه به آنجا رسيد و منكرات و بدعتهاى معاويه را ديد، مشاهده كرد كه وى دست خود را در مصرف بيت المال- كه از زحمت مردم جمع شده بود- آزاد گذاشته، به انتقاد از وى پرداخت و زشتكاريهاى عثمان را ميان مسلمين فاش مى نمود. بر معاويه نيز اعتراض كرد هنگامى كه معاويه گفت: «مال، مال خداست» و به او گفت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:455

«مال، مال مسلمين است». و نيز در ساختن كاخ «الخضراء» بر او اعتراض نمود و به او گفت: «اى معاويه! اگر اين خانه از مال خدا باشد، خيانت و اگر از مال تو باشد، اسراف است ...».

(1) وى، مسلمين را به بيدارى و بر حذر بودن از سياست

اموى دعوت مى كرد و به مردم شام مى گفت: «به خدا قسم كارهايى انجام شده است كه من آنها را نمى شناسم. به خدا قسم آنها نه در كتاب خدا هستند و نه در سنّت پيامبرش.

به خدا قسم من حقّى را مى بينم كه خاموش و باطلى كه زنده گردانيده مى شود و راستگويى كه تكذيب و برترى كه بدون تقوا اعمال مى گردد و درستكارى كه ديگران بر او ترجيح داده مى شوند «1»».

(2) مردم، سخن وى را باور داشتند و گفتارش را تصديق مى نمودند. وى همچنان به روشنگرى اجتماعى ادامه مى داد و به احقاق محرومان فرا مى خواند و فقرا را تشويق مى كرد تا حقوقشان را از گروه حاكم بگيرند.

(3) معاويه طاغوت، هراسناك شد تا مبادا آتش انقلاب بر ضد وى شعله ور شود، پس مردم را از نشست و برخاست با وى منع كرد و خطاب به وى گفت:

«اى دشمن خدا! مردم را بر عليه ما مى شورانى و انجام مى دهى آنچه را انجام مى دهى!! اگر من بدون اجازه امير المؤمنين (يعنى عثمان) يكى از ياران محمد را مى كشتم، تو را كشته بودم!».

(4) آن قهرمان عظيم، بى اعتنا به قدرتش، به وى پاسخ داد و گفت: «من دشمن خدا نيستم و نه دشمن رسولش، بلكه تو و پدرت دشمنان خدا و رسولش هستيد.

به ظاهر اسلام آورديد و در باطن كافريد ...».

______________________________

(1) الانساب 5/ 52- 53.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:456

(1) ابو ذر، به فعاليتهاى اجتماعيش ادامه مى داد و دعوت به بيدارى اجتماع را دنبال مى كرد و مردم را به انقلاب، تشويق مى نمود. پس معاويه به خشم آمد و به عثمان نامه نوشت و او را از خطر ابو ذر آگاه نمود

و درخواست كرد تا او را از نزد وى منتقل نمايد. عثمان به وى نوشت كه او را بر سخت ترين و چموش ترين مركب حركت ده تا زجر و سختى ببيند.

(2) معاويه، وى را به همراه مزدورانى فرستاد كه نه جايگاهش را مى شناختند و نه مقامش را محترم مى شمردند و به وى اجازه نمى دادند كه اندكى از سختى، بياسايد و همچنان او را مى بردند تا آنجا كه پوست رانهايش كنده شد و نزديك بود كه بميرد.

(3) هنگامى كه به مدينه رسيد، فرتوت و ناتوان بر عثمان وارد شد. اما عثمان جفاكارانه با وى رو به رو گرديد و گفت: اين تو هستى كه چنين و چنان كردى؟! ابو ذر گفت: «من تو را نصيحت كردم اما تو مرا فريبكار دانستى و دوست تو را (يعنى معاويه) را نصيحت كردم و او نيز مرا فريبكار دانست».

عثمان بر او فرياد كشيد: دروغ گفتى، اما تو فتنه را مى جويى و آن را دوست دارى و تو شام را بر ما خراب كردى.

ابو ذر او را مورد نصيحت قرار داد و گفت: «از روش دو دوستت (يعنى ابو بكر و عمر) پيروى كن، در آن صورت كسى حرفى با تو نخواهد داشت». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 456 زندانى كردن ابو ذر در شام ..... ص : 454

4) عثمان برخاست و بر او بانگ زد: اى بى مادر! تو را به آن چه كار! ابو ذر گفت: «به خدا قسم! من عذرى ندارم جز امر به معروف و نهى از منكر».

عثمان بر او فرياد كشيد و به آنان كه در مجلس او بودند، گفت: درباره اين پير دروغگوى به

من پيشنهاد دهيد كه او را كتك بزنم، به زندان بيندازم و يا اينكه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:457

او را بكشم، زيرا جمع مسلمين را پراكنده ساخته و يا اينكه او را از سرزمين اسلام تبعيد كنم.

(1) امام امير المؤمنين عليه السّلام به خشم آمد و از عثمان انتقاد كرد و به او فرمود: «اى عثمان! شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: در زير آسمان و بر روى زمين، راستگوتر از ابو ذر نبوده است».

ابو ذر، اعتنايى به عثمان نكرد و همچنان به دعوت خويش ادامه داد و اعتراض خود را دنبال مى كرد و به او مى گفت: «كودكان را به فرماندهى مى گمارى و از خويشانت حمايت مى كنى و فرزندان طلقا را نزديك مى گردانى؟» (2) وى همچنان آنچه را از رسول خدا در نكوهش امويان و درجه خطرشان بر اسلام، شنيده بود، براى مسلمين بيان مى كرد و مى گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هرگاه بنى اميه به سى مرد برسند، سرزمينهاى خدا را تيول خود مى سازند و بندگان خدا را به بردگى مى كشند و دين خدا را تباه مى سازند «1»».

عثمان، دستور داد تا كسى با ابو ذر نشست و برخاست ننمايد و رفت و آمد و سخن گفتن با وى را تحريم نمود، زيرا وى امر به معروف و نهى از منكر مى نمود و با او در سياست منكرش، همراهى نمى كرد.

(3)

زندانى ساختن ابو ذر در ربذه

«ابو ذر» به جهاد خويش و اعتراض بر سياست اموى ادامه داد و ستم امويان و آزار آنان نسبت به وى، عزمش را تضعيف نمى كرد.

عثمان كه از وى به ستوه آمده بود، تصميم گرفت او را

از سرزمينهاى

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 280- 282.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:458

اسلامى تبعيد كند و در محلى غير مسكون زندانى سازد. پس مأموران را به دنبال وى فرستاد و هنگامى كه ابو ذر حاضر شد، فورا خطاب به عثمان گفت: «واى بر تو اى عثمان! آيا رسول خدا را نديده اى؟ آيا ابو بكر و عمر را نديده اى؟ آيا شيوه آنان چنين بوده كه تو همچون جباران بر من ستم مى كنى ...».

(1) عثمان، سخن او را قطع كرد و بر او فرياد كشيد: از نزد ما از شهرهايمان خارج شو.

- «آيا تو مرا از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيرون مى كنى؟».

- آرى، در حالى كه بينى تو ماليده شده باشد.

- «به سوى مكه خارج شوم؟».

- نه.

- «به سوى بصره؟».

- نه.

- «به كوفه؟».

- نه.

- «به كجا خارج شوم؟».

- به ربذه، تا در آنجا بميرى! (2) پس به مروان دستور داد تا فورا او را به سوى ربذه بيرون برد و دستور داد تا او را با اهانت و خوارى خارج نمايد و بر مسلمين ممنوع كرد كه او را مشايعت و بدرقه نمايند ولى اهل حقيقت نپذيرفتند مگر اينكه با عثمان مخالفت كنند و فرمانش را زير پا نهند و لذا حضرت امير المؤمنين، حسنين، عقيل و عبد اللّه بن جعفر عليهم السّلام براى توديع وى شتافتند.

(3) مروان به سوى امام حسن عليه السّلام رفت و با شدت به وى گفت: هان اى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:459

حسن! مگر نمى دانى كه عثمان، سخن گفتن با اين مرد را نهى كرده است؟ پس اگر نمى دانستى حالا بدان ....

امام امير المؤمنين

عليه السّلام به سوى مروان برخاست و بر دو گوش مركبش زد و بر او فرياد كشيد: «دور شو، خداوند تو را به سوى آتش دور كند».

مروان به سوى عثمان گريخت و او را از اينكه فرمانش اطاعت نشده و به وى تعدى گشته بود، با خبر ساخت.

(1)

سخنان حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام

امام امير المؤمنين عليه السّلام در كنار ابو ذر ايستاد و در حالى كه چشمانش پر از اشك بود، او را وداع كرد و اين كلمات را كه بيانگر شخصيت وى بودند، خطاب به وى بر زبان آورد:

(2) «اى ابو ذر! تو بخاطر خدا خشمگين گشتى، پس به كسى اميدوار باش كه برايش خشمگين شدى. اينها از تو بر دنيايشان ترسيدند و تو از آنها بر دينت ترسيدى. پس در دستشان رها ساز آنچه را كه از تو بر آن ترسيدند و با آنچه از آنها بر آن ترسيدى، بگريز كه آنها چه نيازمندند به آنچه از آنان بازداشتى و تو چه بى نيازى از آنچه تو را از آن بازداشتند و فردا خواهى دانست كه چه كسى برنده است و بر چه كسى بيشتر حسد خواهند برد؟ كه اگر آسمانها و زمين بر بنده اى بسته باشند و او پرهيزگار باشد، خداوند از آنها براى وى راه خروجى خواهد ساخت، جز حق، تو را مأنوس نسازد و جز باطل تو را به وحشت نيندازد، زيرا اگر دنياى آنها را مى پذيرفتى، تو را دوست مى داشتند و اگر چيزى از آن را با دندان خود مى بريدى، تو را ايمن مى ساختند ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:460

(1) اين سخنان، انقلاب ابو ذر را روشن مى سازد كه براى حق و بخاطر

اصول بلند پايه اى بوده است كه اسلام آنها را آورده بود و آن قوم از وى بر دنيايشان ترسيدند و بخاطر اينكه آنان ثروتهاى امت را غارت نموده و با اقتصاد و سرنوشت آن بازى كرده بودند، از وى ترسيدند و امام اين روح پاك را در ابو ذر گرامى داشت و از او خواست تا با دين خود بگريزد تا از شرارتها و گناهان آن قوم در امان باشد؛ زيرا وى در آخرتش برنده و در روز ديدار خدا، خوشبخت خواهد بود و آنان زيانكارانى خواهند بود كه آتش، چهره هايشان را خواهد سوزاند و در آن جاويدان خواهند ماند.

(2)

سخنان امام حسن عليه السّلام

امام حسن عليه السّلام به سوى عمويش ابو ذر شتافت و با او مصافحه نمود و به گرمى وى را بدرود گفت و اين كلمات گرم را خطاب به او بر زبان آورد كه از درد و اندوه عظيم آن حضرت، حكايت مى كرد:

«عمو جان! اگر نبود كه براى وداع كننده شايسته است كه خاموش باشد و مشايعت كننده مراجعت كند، سخن كوتاه مى شد هر چند كه افسوس طولانى شود. و اين قوم، آنچه را مى بينى براى تو پيش آورده اند، پس دنيا را از خود فروگذار با يادآورى فارغ شدن از آن و سخت شدن شدتش را فراموش كن به اميد آنچه پس از آن خواهد بود و شكيبا باش تا اينكه به ديدار پيامبرت بروى در حالى كه از تو خشنود باشد».

(3)

سخنان امام حسين عليه السّلام

امام حسين به سوى ابو ذر رفت در حالى كه اندوه بر او تأثير عظيمى نهاده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:461

بود، پس اين سخنان درخشان را خطاب به وى بر زبان راند:

(1) «عمو جان! خداوند تبارك و تعالى قادر است آنچه را مى بينى دگرگون سازد كه خداوند در هر روز، مشيّتى دارد. و اين قوم، دنيايشان را از تو بازداشتند و تو دينت را از آنها بازداشتى و تو چه بى نياز هستى از آنچه تو را مانع شدند و آنان چه نيازمندند به آنچه از آنها مانع گشتى، پس از خداوند، شكيبايى طلب كن و از ناشكيبى و آزمندى به خداوند پناه بر كه صبر از دين و كرم باشد و آزمندى، رزقى را پيش نيارد و ناشكيبى، اجلى را به تأخير نيندازد ...».

(2) چه كلمات برجسته اى هستند اين سخنان كه پرده از دشمنى

امويان نسبت به ابو ذر برمى دارند، زيرا آنان از وى بر دنيايشان ترسيدند و آنها از وى بر مقامهايشان بيمناك شدند و آن حضرت عليه السّلام وى را به صبر دستور داد و از ناشكيبى نهى فرمود كه اجلى را به تأخير نمى اندازد و امام با اين اخلاق عظيم در روز طف آراسته بود كه نه در برابر امويان خاضع شد و نه از برخورد با فاجعه هاى عظيم و مصيبتهاى بزرگ، ناشكيبا گشت.

(3)

سخنان عمار بن ياسر

«عمار بن ياسر» با چشمانى پر از اشك پيش آمد و با دوست و يار خود، ابو ذر وداع كرد و گفت: «خداوند آن كس را كه تو را به وحشت انداخته است، مأنوس نسازد و آنكه تو را هراسان ساخت، ايمن نفرمايد. به خدا قسم! اگر دنيايشان را مى خواستى، تو را امان مى دادند و اگر به اعمالشان راضى مى شدى، تو را دوست مى داشتند و چيزى مانع نشد مردم را كه سخن تو را بر زبان آورند جز اينكه به دنيا راضى شدند و از مرگ، هراسيدند و به قدرت جماعتشان مايل شدند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:462

كه ملك از آن كسى است كه غالب شود، پس دينشان را به آنها بخشيدند و آن قوم دنيايشان را به آنها دادند، بنابراين، دنيا و آخرت را زيانكار گشتند و اين همان زيانكارى آشكار است ...».

(1) ابو ذر، به تلخى گريست و نگاه آخرين وداع را بر اهل بيت افكند، آنان كه برايشان اخلاص ورزيد و آنها نيز براى وى اخلاص داشتند، آنگاه با كلماتى كه سوز دلش در آنها هويدا بود چنين سخن گفت:

(2) «خداوند شما را اى اهل بيت رحمت! رحمت

نمايد كه هرگاه شما را ببينم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به ياد مى آورم. من در مدينه جز شما كس و كارى ندارم، من در حجاز بر عثمان سنگينى نمودم آن گونه كه در شام بر معاويه سنگينى كردم، او نمى خواست كه همسايه برادرش و دايى زاده اش در مصرين «1» شوم و مردم را بر عليه آنها بگردانم پس مرا به سرزمينى تبعيد كرد كه در آن براى يار و ياورى جز خداوند نيست و به خدا قسم! من جز خداوند ياورى نمى خواهم و با خداوند از هيچ وحشتى نمى هراسم ...».

(3) آنگاه، مركب ابو ذر به راه افتاد و به سوى ربذه حركت كرد تا از حرم خدا و حرم رسولش تبعيد شود در حالى كه قلبش از غم و اندوه فراق اهل بيت عليه السّلام پر بود، آنان كه يادگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان امتش بودند.

(4) ابو ذر، به ربذه رفت تا در آنجا از گرسنگى بميرد، در حالى كه طلاى زمين در دست عثمان بود و آن را به بنى اميه و خاندان ابى معيط مى بخشيد ولى آن را بر ابو ذر تحريم كرد، او كه در هدايت و رفتار، شبيه حضرت عيسى مسيح فرزند مريم بود.

______________________________

(1) «مصرين» بصره و مصر را گويند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:463

(1) هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام از توديع ابو ذر بازگشت، گروهى از مردم به استقبال وى شتافتند و او را از خشم عثمان و ناراحتيش از آن حضرت باخبر ساختند، زيرا آن حضرت با اوامرش مخالفت كرده بود، چون عثمان، سخن گفتن و توديع با ابو

ذر را تحريم كرده بود.

حضرتش در پاسخ آنان فرمود: «خشم اسب بر افسار باشد» «1».

(2) عثمان به سوى امام رفت و بر او فرياد زد: چرا فرستاده ام را بازگرداندى؟

- «اما مروان، او به سوى من آمد تا مرا بازگرداند و من او را از بازگرداندن من بازگرداندم ولى امر تو را من بازنگرداندم ...».

- مگر نشنيده اى كه من مردم را از بدرقه كردن ابو ذر بازداشتم؟

- «آيا هر چيزى كه ما را به آن دستور دهى و طاعت خدا و حق در خلاف آن باشد، بايد از امر تو در آن پيروى كنيم؟».

- به مروان تاوان بده.

- «براى چه چيزى به او تاوان بدهم؟».

- ميان دو گوش مركبش را زده اى.

(3)- «مركب من آنجاست، اگر بخواهد آن را بزند آن گونه كه مركبش را مى زند، مى تواند چنين كند و اما من، به خدا قسم اگر مرا دشنام دهد، تو را به مانند آن دشنام خواهم داد، نه در آن دروغى مى گويم و جز حق چيزى نگويم».

عثمان: چرا تو را دشنام نگويد اگر او را دشنام داده باشى، به خدا قسم! تو نزد من از او برتر نيستى!!

______________________________

(1) مثلى است و براى كسى زده مى شود كه خشمى مى گيرد و از آن سودى عايدش نمى گردد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:464

(1) امام از عثمان رنجيد كه اين گونه خاندانش را ديوانه وار دوست مى داشت و ميان وى كه نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به منزله هارون از موسى بود و ميان مروان حكم آن وزغ فرزند وزغ كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وى را هنوز در صلب پدرش بود، لعنت كرده، برابر مى كند.

(2) امام

عليه السّلام برخاست و به عثمان گفت: «آيا اين گفته را به من مى گويى؟ و مرا با مروان برابر مى شمارى؟! من، به خدا قسم! از تو برترم و پدرم از پدر تو برتر و مادرم از مادر تو برتر است و اين تيرهاى من است كه آنها را كشيده ام ...».

عثمان، خاموش شد و نتوانست پاسخى بدهد و امام اندوهگين و دردمند با غمها و دردهايش، از آن محل دور شد.

(3)

3- عبد اللّه بن مسعود

عثمان، «عبد اللّه بن مسعود»، صحابى بزرگ را به شدت سركوب نمود و در آزار و ستم نسبت به وى بسيار كوشيد و علت آن همان بود كه در بحث از امارت وليد بن عقبه در كوفه به آن اشاره نموديم، زيرا عبد اللّه، هنگامى كه وليد از بيت المال قرض گرفت و آن را ادا نكرد، بر او اعتراض نمود و وليد اين موضوع را براى عثمان گزارش نمود و عثمان در اين مورد از عبد اللّه بن مسعود انتقاد كرد و وى از منصب خود استعفا نمود و به سوى مدينه حركت كرد و هنگامى كه به آنجا رسيد، عثمان بالاى منبر مشغول خطبه بود، وقتى او را ديد، خطاب به مسلمين گفت: «جانوركى زشت بر شما وارد شده كه بر غذاى هر كسى راه رود، دچار قى و اسهال مى گردد»! (4) ابن مسعود به وى پاسخ داد و گفت: «من آن نيستم، ولى من يار رسول

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:465

خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز بدر و روز بيعت رضوان هستم».

(1) سخن عثمان، موجى از خشم و ناخرسندى در ميان مردم به وجود آورد و عايشه خشم خود

را اظهار نمود و گفت: اى عثمان! آيا اين را به يار رسول اللّه مى گويى؟! (2) عثمان به مأمورانش دستور داد تا آن صحابى عظيم را از مسجد خارج كنند و آنها وى را با بى حرمتى از مسجد خارج نمودند و ابو عبد اللّه بن زمعه يا يحموم، غلام عثمان به سوى او برخاست و او را بلند كرد به طورى كه پاهاى ابن مسعود در كنار گردنش حركت مى كردند، پس او را بر زمين زد و يكى از دنده هايش شكسته شد.

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام برخاست و خطاب به عثمان فرمود: «اى عثمان! آيا اين كار را با يار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بخاطر گفتار وليد بن عقبه انجام مى دهى؟!».

عثمان گفت: «من با گفته وليد اين كار را نكردم، ولى زيد بن صلت كندى را به كوفه فرستادم و ابن مسعود به وى گفته: خون عثمان حلال است ...».

امام به وى پاسخ داد: «زبيد را كه مورد اعتماد نيست، در نظر گرفتى ...» «1».

امام، ابن مسعود را به خانه اش برد و از او مواظبت مى نمود تا اينكه از بيماريش بهبودى يافت و عثمان با وى قطع رابطه نمود و او را رها كرد و دستور داد تا در مدينه اقامت اجبارى داشته باشد و سهميه اش از بيت المال را نيز قطع نمود.

(4) ابن مسعود، بيمار شد و اين همان بيمارى بود كه بر اثر آن درگذشت، پس عثمان به عيادتش رفت و به او گفت: از چه چيزى شكايت دارى؟

______________________________

(1) الانساب 5/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:466

- از گناهانم.

- چه دوست دارى؟

- رحمت پروردگارم را.

- آيا طبيبى برايت

بياورم؟

- طبيب مرا بيمار ساخته است.

- مى خواهى سهميه ات را برايت بياورند؟

- آن وقت كه نيازمند آن بودم، مرا از آن محروم ساختى، اينك كه از آن بى نياز هستم، آن را به من مى دهى؟

- براى فرزندانت باشد.

- روزى آنها با خداوند است.

- اى ابو عبد الرحمن! براى من استغفار كن.

- از خداوند مى خواهم كه حق مرا از تو بگيرد «1».

(1) عثمان نزد وى بيرون رفت در حالى كه رضايت ابن مسعود را به دست نياورده بود. هنگامى كه حال وى سنگين شد، وصيت نمود كه عثمان بر او نماز نخواند و دوستش، عمار بن ياسر بر او نماز گزارد، وقتى كه از دنيا رفت، برگزيدگان صحابه به تجهيز و دفن او برخاستند و عثمان را باخبر نساختند و هنگامى كه عثمان مطلع شد، خشمگين گشت و گفت: شما بر من پيشى گرفتيد.

(2) عمار به وى پاسخ داد: «وصيت كرده بود كه تو بر وى نماز نخوانى ...».

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 275- 276.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:467

«ابن زبير» گفت:

لاعرفنك بعد الموت تندبنى و فى حياتى ما زودتنى زادى «1» «پس از مرگ، مى بينم كه بر من نوحه سرايى مى كنى در حالى كه هنگام زنده بودنم، غذايم را به من ندادى».

(1) در اينجا سخن در مورد جبهه مخالف به جهت اينكه عثمان اموال دولت را به خود اختصاص داد و آنها را زمانى كه گرسنگى و محروميت همه مناطق را در بر گرفته بود، به خاندان و خويشانش مى بخشيد، بر وى اعتراض نمودند، به پايان مى بريم.

مخالفان با وى معارضه نموده و در مخالفت با وى به شدت عمل كردند، زيرا وى سنّت خداى را تغيير

داد و بنى اميه و خاندان ابى معيط را بر گردن مسلمين تحميل نمود و پستهاى مهم دولت را به آنها اختصاص داد و همه خيرات سرزمينها را به آنان بخشيد.

(2)

انقلاب

«انقلاب» تا حد زيادى نتيجه پختگى اجتماعى بود و حالتى اصلاح طلبانه داشت، آن گونه كه «علايلى» مى گويد «2»، زيرا نارضايتى گسترده و خشم، عموميت يافته بود و جلسات و انجمنها درباره ستمهاى عثمان و استبداد وى در امور مسلمين و سركوبى نيكان سخن مى گفتند. صاحبان حل و عقد، فراهم آمدند و به همه شهرها نامه هايى نوشتند و از آنها كمك خواستند و درخواست

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ 7/ 163.

(2) الامام الحسين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:468

نمودند تا سپاهيانى را بفرستند كه نظام حاكم را واژگون نمايند، متن نامه آنها به مردم مصر چنين است:

(1) «از مهاجرين نخستين و باقيمانده شورا، به كسانى كه از صحابه و تابعين در مصر هستند، اما بعد: به سوى ما بياييد و خلافت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را دريابيد پيش از آنكه از دست صاحبانش به غارت برده شود، زيرا كتاب خدا دگرگون شده و سنّت پيامبرش تغيير يافته و احكام دو خليفه، تبديل گرديده است. پس ما به خدا سوگند مى دهيم هر كس را كه نامه ما را بخواند، از باقيماندگان اصحاب رسول اللّه و آنان كه به نيكى از آنها پيروى نمودند، به سوى ما بيايد و حق را براى ما بگيرند و به ما بدهند، پس به سوى ما بياييد اگر به خداوند و روز واپسين ايمان داريد تا حق را به شيوه روشنى كه با پيامبر خويش بر آن

بدرود گفتيد و خلفا را بر آن مفارقت نموديد، به پاى داريد كه حق ما را از ما گرفته اند و بر منافع ما مستولى شده اند و ميان ما و امرمان جدايى افكنده اند كه خلافت پس از پيامبرمان، خلافت نبوت و رحمت بود و امروز ملكى است به دندان گاز گرفته شده كه هر كس بر چيزى غالب شود، آن را مى خورد «1»».

(2) اين پيام، حوادث خطرناكى كه حكومت عثمان مرتكب شده بوده را بيان مى كند و آنها عبارتند از:

1- تبديل كتاب خدا و الغاى احكام و دورى از اصولش.

2- تغيير سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بى توجهى به مقررات اقتصادى و اجتماعى آن.

3- دگرگونى احكام دو خليفه.

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 37- 38.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:469

4- به خود اختصاص دادن قدرت حاكم منافع دولت را و انفاق آنها براى اميال و منافع خاصه خودشان.

5- انحراف خلافت اسلامى از مفاهيم خيرخواهانه آن به حكومتى خشن كه توجهى به اهداف امت نداشته است.

نيكان و مصلحان مناطق مختلف بر آن شدند كه هيأتهايى را به مدينه بفرستند تا از اوضاع خليفه و حالتهاى وى مطلع شوند.

(1)

پيام ديگرى به مرزداران

جبهه مخالف، پيام ديگرى براى كسانى از صحابه فرستادند كه در مرزها مستقر بودند و از آنها خواستند تا براى سرنگونى نظام حاكم به مدينه بيايند، نصّ آن پيام چنين است:

«همانا شما براى جهاد در راه خداوند عز و جل خارج شده و طالب دين محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيد در حالى كه دين محمد را خليفه تان تباه كرده است، پس آن را به پاى داريد ...» «1».

اين پيام، دلها را به آتش كشيد و

جانها را از خشم و غضب بر عثمان به جوش و خروش آورد.

(2)

هيأتهاى مناطق مختلف

اشاره

مردم سرزمينهاى اسلامى به نداى صحابه پاسخ مثبت دادند و هيأتهاى

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 367، كامل 3/ 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:470

خود را براى بررسى اوضاع و آگاه شدن بر حوادث، به مدينه فرستادند. اين هيأتها عبارت بودند از:

(1)

الف- هيأت مصرى

مصر، هيأتى را كه تعداد اعضاى آن چهار صد نفر و به قولى بيشتر بوده اند، به رهبرى «محمد بن ابو بكر و عبد الرحمن بن عديس بلوى» فرستادند.

(2)

ب- هيأت كوفى

كوفه، هيأت خود را به رهبرى «مالك اشتر، زيد بن صوحان عبدى، زياد بن نضر حارثى و عبد اللّه اصم عامرى» فرستاد كه همگى تحت رياست «عمرو بن اهتم» بودند.

(3)

ج- هيأت بصرى

بصره، يكصد نفر را به رهبرى «حكيم بن جبله» فرستاد و سپس پنجاه نفر ديگر را اعزام نمود كه ذريح بن عباد عبدى، بشر بن شريح قيسى، ابن المحرش» و افراد ديگرى از بزرگان و اعيان در ميان آنها بودند.

صحابه، از هيأتها استقبال نموده با احترام و بزرگداشت با آنها روبه رو شدند و كارهاى عثمان را براى آنان شرح داده آنها را تشويق مى نمودند تا او را خلع نموده مجازات كنند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:471

(1)

ياد داشت مصريان به عثمان

هيأت مصرى تصميم گرفت كه ياد داشتى به عثمان بدهند و از او بخواهند كه توبه نمايد و در سياست و رفتار خود به راه راست برود. متن آن ياد داشت چنين بود:

«اما بعد: بدان كه خداوند چيزى را در قومى دگرگون نمى سازد مگر اينكه آنچه را در خود دارند، دگرگون نمايند. پس، خداى را، خداى را و باز خداى را، خداى را كه تو به راه دنيا هستى، پس آخرت را همراه آن به پاى دار و سهم خود را از آخرت فراموش مكن كه دنيا براى تو روا نباشد و بدان كه ما براى خدا هستيم و براى خدا خشم مى گيريم و در راه خدا خشنود مى شويم و ما شمشيرهايمان را از دوشهايمان بر نمى داريم تا اينكه توبه اى آشكار از تو به ما برسد و يا گمراهى تو براى همه روشن شود. و اين سخن ما براى تو مسأله ما با تو است و عذر ما با تو را خداوند دارد و السلام ...» «1».

(2) عثمان، مضطرب گشت و نامه را به دقت خواند در حالى كه انقلابيون وى را در ميان گرفته بودند، پس مغيره

به سوى وى شتافت و از او اجازه خواست تا با آنها سخن بگويد و او، وى را اجازه داد، اما هنگامى كه به آنها نزديك شد، بر او فرياد زدند: «اى اعور! برگرد».

و باز بر او بانگ زدند: «اى فاجر! برگرد».

بار سوم بر او فرياد كشيدند: «اى فاسق! برگرد».

(3) مغيره، ناكام و خوار شده، در حالى كه در سفارت خويش شكست خورده بود، مراجعت نمود و عثمان، عمرو بن عاص را فراخواند و از او خواست تا با آن

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 369. الانساب 5/ 64- 65.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:472

قوم، سخن بگويد. او نيز به نزد آنها رفت و بر آنها سلام كرد، اما آنان سلام وى را پاسخ ندادند، زيرا از فسق و فجور وى آگاه بودند، آنها به وى گفتند: «اى دشمن خدا! برگرد».

«اى فرزند زن آنچنانى! برگرد كه تو نزد ما نه امين هستى و نه در امان خواهى بود».

وى ناكام از مأموريت خود بازگشت در حالى كه آنها سخن وى را نشنيده و با توهين و استحقار با وى رو به رو شده بودند.

(1)

عثمان از امام كمك مى طلبد

عثمان، دانست كه جز امام امير المؤمنين عليه السّلام پناهى ندارد، پس از وى پناه جست و از آن حضرت خواست تا آن قوم را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا خواند، امام، پس از اينكه از وى تعهدها گرفت كه به عهد خود وفا كند، اين درخواست او را پذيرفت و به سوى انقلابيون رفت، در حالى كه تضمينى براى همه درخواستهايشان با خود داشت. آنها هنگامى كه وى را ديدند، گفتند:

«برگرد».

امام: «كتاب خدا، به شما داده مى شود و از هر

چه موجب خشمتان شده است، از شما گله، پذيرفته مى گردد».

گفتند: «آيا شما اين را ضمانت مى كنيد؟».

امام: «آرى».

گفتند: «پذيرفتيم».

(2) آنگاه بزرگان و اشراف آنان همراه امام آمدند و بر عثمان وارد شدند و از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:473

اينكه در امور مسلمين كوتاهى نموده بود، از او گله نموده سرزنشش كردند و از او خواستند كه سياست و رفتار خود را تغيير دهد و ميان مسلمين به حق رفتار كند.

وى پذيرفت و آنها از او خواستند تا در اين مورد نامه اى برايشان بنويسد و او قبول كرد و اين نامه را براى آنان نوشت:

(1) «اين نامه اى است بنده خدا، عثمان، امير مؤمنان، براى كسانى كه از مؤمنين و مسلمين بر او اعتراض كرده اند كه براى شماست اينكه طبق كتاب خدا و سنّت پيامبرش در ميان شما عمل كنم، به محروم، داده شود و آنكه هراسان باشد، ايمن گردد و تبعيدى، بازآورده شود و در فرستادن لشكرها مردم را به زحمت نيندازد و سهم مردم را از درآمدها فراهم كند و على بن أبي طالب براى مؤمنين و مسلمين ضامن باشد و انجام اين تعهد بر عهده عثمان است».

(2) بر اين نوشته، زبير بن عوام، طلحة بن عبيد اللّه، سعد بن مالك بن ابى وقاص، عبد اللّه بن عمر، زيد بن ثابت، سهل بن حنيف، ابو ايوب و خالد بن زيد، گواهى دادند و آن را در ذى قعده سال 35 هجرى نوشت.

(3) آن گروه، نامه را گرفتند و به سوى افراد خويش رفتند و امام امير المؤمنين عليه السّلام از عثمان خواست تا به سوى مردم خارج شود و انجام درخواستهايشان را براى آنان اعلام نمايد

و او نيز چنين كرد و با آنان عهد و ميثاق خدا بست كه ميان آنها طبق كتاب خدا و سنّت پيامبرش رفتار نمايد و سهم آنان از درآمدهاى عمومى را فراهم سازد و آن را به كسى از خويشانش اختصاص ندهد.

مصريان نيز عازم سرزمين خود شدند.

(4)

پيمان شكنى عثمان

عثمان، پيمانى را كه تعهد كرده بود، نقض نمود و به تعهدات خود براى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:474

مسلمين وفا نكرد. مورخان مى گويند كه سبب در اين مورد، مروان بوده كه مشاورت و وزارت وى را داشت و بر او وارد شد و او را بر آنچه انجام داده بود، سرزنشها نمود و به وى گفته بود:

(1) «سخن بگو و به مردم اعلام كن كه مردم مصر بازگشته اند و آنچه در مورد پيشوايشان به آنها رسيده بيهوده بوده است، زيرا سخن تو در شهرهاى مختلف منتشر مى شود، پيش از آنكه مردم از سرزمينهايشان به سوى تو سرازير شوند و كسانى نزد تو بيايند كه نتوانى آنان را دور سازى ...».

(2) عثمان، از پذيرفتن نظر وى خوددارى نمود، زيرا او از عثمان مى خواست تا با خودش به تناقض برخيزد و غير از حق، چيزى بگويد. اما مروان همچنان با او سخن مى گفت و وى را از عاقبت آنچه انجام داده بود، بر حذر مى داشت و از سرانجام كارها مى ترساند و عثمان نيز نه اراده محكمى داشت و نه عزمى ثابت، بلكه وى بازيچه اى در دست مروان بود، پس نظر او را پذيرفت و بالاى منبر رفت و خطاب به مردم گفت:

(3) «اما بعد: به اين عده از مردم، مطلبى در مورد پيشوايشان رسيده بود و هنگامى كه مطمئن

شدند كه آنچه به آنها رسيده بود، بيهوده است، به شهرهاى خود بازگشتند ...».

(4) مسلمين به انتقاد از او برخاستند و عمرو بن عاص بر او فرياد كشيد: «اى عثمان از خدا بترس كه تو به كارهاى خطرناك و كشنده اى دست زده اى و ما نيز همراه تو به آنها دچار شده ايم، پس به سوى خدا توبه كن، ما هم به همراه تو توبه مى كنيم».

(5) عثمان بر او بانگ زد: اى فرزند زن آنچنانى! آيا تو اينجا هستى؟ به خدا قسم از وقتى كه تو را از كارت كنار گذاشته ام، جبّه ات شپش زده است!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:475

فريادهاى اعتراض از هر سوى آن جلسه برخاست كه يك صدا مى گفتند:

«اى عثمان از خدا بترس! اى عثمان از خدا بترس!».

(1) اعصاب عثمان فرو ريخت و قدرتش از هم پاشيد و در پاسخ، سرگردان و چاره اى نداشت جز اينكه بار ديگر از آنچه انجام داده بود، اظهار توبه كند و در حالى كه خسته و كوفته بود، از منبر پايين آمد و به سوى خانه خويش رفت «1».

(2)

عثمان از معاويه كمك مى طلبد

هنگامى كه براى انقلابيون معلوم گرديد كه وى از سياست خود دست بر نمى دارد و بدون هيچ تغيير و تبديلى به روش خود ادامه مى دهد، او را محاصره كرده از او خواستند كه از مقام خود استعفا دهد، ولى او نپذيرفت و تصميم گرفت از معاويه كمك بگيرد و او براى وى نيروى نظامى بفرستد تا او را از انقلابيون حفظ كنند. پس اين نامه را به وى نوشت: «اما بعد: مردم مدينه كافر شده و دست از اطاعت بر داشته و بيعت را شكسته اند بنابراين، رزمندگانى از اهل

شام به هر وسيله براى من بفرست ...» «2».

(3) نامه را «مسور بن مخرمه» نزد معاويه برد و هنگامى كه معاويه نامه را خواند، مسور به وى گفت: اى معاويه! عثمان كشته مى شود، پس در آنچه به تو نوشته است دقت كن ...».

(4) معاويه واقعيت امر و آنچه را در دل خود داشت، به صراحت با وى در ميان گذاشت و گفت: اى مسور! من آشكارا مى گويم كه عثمان در آغاز، آنچه را

______________________________

(1) طبرى، 4/ 356 و 360. الانساب 5/ 74.

(2) ابن اثير، كامل 3/ 170. يعقوبى، تاريخ 2/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:476

خداوند و رسولش، دوست مى داشتند و مى پسنديدند عمل مى كرد ولى بعدا دگرگون گشت و خداوند نيز وضع او را دگرگون ساخت. حال آيا براى من ممكن است چيزى را كه خداوند عزّ و جل تغيير داده است، برگردانم؟ «1» (1) معاويه، به درخواست وى پاسخ مثبتى نداد و بنا به آنچه مورخان مى گويند: منتظر كشته شدن وى بود تا از خون او، وسيله اى براى دستيابى به حكومت و قدرت بسازد آنجا كه الطاف و مساعدتهاى او را در حق خود و خاندانش ناديده گرفت.

(2) «دكتر محمد طاهر دروش» مى گويد: «اگر در قتل عثمان، گناهى باشد، اين گناه بر معاويه است و خون وى بر گردن او و مسئوليتش در آن مورد قابل دفاع نيست، زيرا وى سزاوارترين مردم به عثمان و مهمترين دولتمردان حكومت وى بود كه او را براى مشاوره در آن امر فراخواند در حالى كه وى باهوشترين هوشمندان بود، اما نه با رأى خود به ياريش برخاست و نه با سربازانش از او دفاع كرد و همچون

ديگران، منتظر ماند زندگى عثمان كه طولانى شده بود، به سرآيد و گذاشت تا گذشت ايّام، سرنوشت او را رقم بزنند و پايان كارش را معلوم نمايند پس اگر براى كسى جايز باشد كه گمانى به على يا طلحه و زبير و ديگران در تقصير نسبت به عثمان ببرد، معاويه خود مقصر خواهد بود و اگر روا باشد در آنچه پيش آمد، كسى غير از عثمان ملامت شود، اين معاويه است كه بايد ملامت گردد ..».

(3) به هر حال، وقتى كه معاويه پاسخ دادن به عثمان را به درازا كشاند، وى نامه اى به «يزيد بن كرز» والى اهل شام نوشت و آنها را به رفتن به سوى وى تشويق نمود تا او را از انقلابيون برهانند و هنگامى كه نامه اش به آنها رسيد، براى

______________________________

(1) الفتوح 2/ 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:477

پاسخ دادن به درخواستش به فرماندهى «يزيد قسرى» شتافتند اما معاويه به او دستور داد تا در «ذى خشب» اقامت نمايند و از آنجا نگذرند. او نيز سپاه را در آن قسمت متوقف ساخت تا اينكه عثمان به قتل رسيد.

(1) عثمان، نامه هاى ديگرى به مردم شهرها و به كسانى كه براى موسم حج به مكه آمده بودند، نوشت و از آنها خواست تا به ياريش بشتابند اما آنان فراخوانيش را نپذيرفتند، زيرا از اعمالى كه عثمان مرتكب شده بود، با خبر بودند.

(2)

محاصره عثمان

انقلابيون، عثمان را محاصره كردند در حالى كه هيأت مصرى پس از كشف توطئه خطرناكى كه بر ضد آنها ترتيب يافته بود، نزد آنان بازگشته بود. آنان عثمان را محاصره كرده و براى سقوط وى شعار مى دادند و از او مى خواستند

كه از مقام خود استعفا دهد در حالى كه مروان بن حكم، آتش انقلاب را در دلهايشان شعله ور ساخته بود، زيرا از بالاى خانه خطاب به آنان گفته بود: «چه مى خواهيد؟ گويى براى غارت كردن آمده باشيد، اين چهره ها دگرگون شود، مى خواهيد ملك ما را از دستمان خارج كنيد، از نزد ما خارج شويد ...».

صبر انقلابيون به سر آمده و بر كشتن وى مصمّم شده و بر آن بودند كه بدنش را قطعه قطعه كنند و او را نابود سازند.

(3) سخنان مروان به اطلاع امام امير المؤمنين عليه السّلام رسيد و به سرعت نزد عثمان رفت و به او فرمود: «از مروان راضى نشدى و از تو راضى نگشت مگر با منحرف كردن تو از دين و از عقلت، همچون شتر كاروان كه هركجا كشيده شود

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:478

مى رود، به خدا قسم! مروان نه در دينش و نه در جانش، صاحب نظر نيست، سوگند به خدا! تو را مى برد و برنمى گرداند و من بعد از اين براى گله كردن از تو نخواهم آمد، تو شرف خود را از بين بردى و خود را گرفتار ساختى».

(1) امام او را گذاشت و از نزد وى رفت. پس «نائله» همسر عثمان، به امويان گفت: «به خدا قسم! شما او را مى كشيد و كودكانش را يتيم مى سازيد».

پس روى به عثمان نمود و او را نصيحت كرد كه از مروان روى گرداند و از او اطاعت نكند. وى به عثمان گفت: تو اگر از مروان اطاعت كنى، تو را مى كشد».

(2) انقلابيون او را احاطه نموده، آب و غذا را از او مانع شدند و وى را محاصره نمودند، در

حالى كه وى بر سياستش اصرار مى ورزيد و از آن دست بر نمى داشت. دلها از كينه و دشمنى با وى لبريز گشته بود، آنجا كه وى بخاطر اطاعت از مروان و تن دادن به خواستهاى بنى اميه، در حق خويش مرتكب جنايت شده بود.

(3)

يوم الدار «1»

آتش انقلاب، زبانه كشيد و شعله هايش فروزان گشت، زيرا انقلابيون، خانه عثمان را محاصره نموده و مروان به سوى آنان خارج شده بود كه «عروة بن شييم ليثى» به سوى وى شتافت و با شمشير بر پشت او زد و او به روى خود بر زمين افتاد و «عبيد بن رفاعه زرقى» به سوى او رفت و مى خواست با چاقويى سر از تنش جدا سازد، اما «فاطمه ثقفيه» كه مادر رضاعى او بود، وى را سرزنش

______________________________

(1) يعنى «روز خانه»، اصطلاحى است در تاريخ براى روزى كه به خانه عثمان حمله ور شدند. (م)

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:479

كرد و گفت: «اگر كشتن او را مى خواهى، وى را كشته اى پس گوشتش را مى خواهى چه كنى كه او را سر مى برى؟» و او از وى خجالت كشيد و او را رها كرد و مردم به سوى عثمان پيش رفتند و بر بام خانه راه يافتند و كسى نزد او نبود، زيرا دلها از او رميده و جانها از وى متنفر شده بودند. او را با سنگ زدند و فرياد كشيدند: «ما تو را با سنگ نمى زنيم، خداوند تو را مى زند».

عثمان به آنان پاسخ داد: اگر خداوند مرا مى زد، از من به خطا نمى رفت.

(1) بعضى از امويان نزد او جمع شده، از وى دفاع مى كردند و جنگ سختى ميان آنان و انقلابيون روى داد،

در حالى كه «خالد بن عقبة بن ابى معيط» از صحنه نبرد گريخته بود. «عبد الرحمن بن سيحان» درباره او مى گويد:

يلوموننى فى الدار ان غبت عنهم و قد فر عنهم خالد و هو دارع «مرا در مورد يوم الدار ملامت مى كنند كه همراهشان نبوده ام، در حالى كه خالد زره بر تن داشت از نزد آنها گريخته بود».

از ياران عثمان، «زياد بن نعيم فهرى، مغيرة بن اخنس، نيار بن عبد اللّه اسلمى» و ديگران كشته شده بودند.

(2)

حمله به عثمان

پس از اينكه بنى اميه و خاندان ابى معيط از نزد عثمان فرار كردند، انقلابيون او را محاصره كرده و جمعى از مسلمين بر او يورش بردند كه در پيشاپيش آنان، «محمد بن ابو بكر» بود. او با دست خود، ريش او را گرفت و به او گفت: «اى نعثل! خداوند تو را رسوا ساخت».

- من نعثل نيستم، بلكه بنده خدا و امير مؤمنان هستم!- «معاويه و فلان و فلان، چه سودى به تو رساندند؟».

- اى برادرزاده ام! ريش مرا رها كن، زيرا پدرت آنچه را گرفته اى به دست

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:480

نمى گرفت.

- «آنچه براى تو دارم از گرفتن ريش تو سخت تر است».

(1) پس پيشانى او را با سرنيزه اى كه در دست داشت، زخمى ساخت و كنانة بن بشر، سر نيزه هايى را كه در دست داشت بالا برد و در بيخ گوش عثمان فرو كرد به طورى كه در حلق وى داخل شد و آنگاه او را با شمشير زد و عمرو بن حمق خزاعى به سوى او برخاست و بر سينه اش نشست در حالى كه هنوز رمقى در او بود، پس وى را نه بار ضربه زد و

عمير بن ضابئ دو دنده از دنده هايش را شكست و كوشيدند تا سر از تنش جدا كنند كه دو همسرش، «نائله و دختر شبيبة بن ربيعه» خود را بر او انداختند پس ابن عديس دستور داد او را براى آنها رها كنند «1».

(2) عثمان را تنى بى جان افتاده بر زمين رها كردند و انقلابيون اجازه دفن او را نمى دادند و «صفدى» گفته است: آنها وى را سه روز بر مزبله اى انداختند «2» تا وى را تحقير و توهين بيشترى كرده باشند. پس بعضى از خاصان وى با امام امير المؤمنين عليه السّلام سخن گفتند تا در مورد دفن وى نزد انقلابيون وساطت كنند.

امام با آنان سخن گفت و آنان اجازه دفن عثمان را دادند «3».

(3) «جولد تسهير» درباره تدفين وى چنين مى گويد: «جنازه او را بدون غسل، بر (لنگه) درى گذاشتند به طورى كه سر او به شدت كوبيده مى شد و حاملان آن به سرعت قدم برمى داشتند و در تاريكى شب او را شتابان مى بردند در حالى كه

______________________________

(1) العذير 9/ 206.

(2) تمام المتون، ص 79.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 303.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:481

سنگها بر او پرتاب مى شد و نفرينها به دنبالش بود و او را در حش كوكب «1» به خاك سپردند و انصار اجازه نداند كه عثمان در مقابر مسلمين دفن شود «2». اما دو غلام او كه همراهش كشته شدند، آنها را كشيدند و بر تپه ها انداختند و سگان آنها را خوردند «3».

(1) بارى، انقلاب بر ضد عثمان، انقلابى اجتماعى بود كه دست كمى از برجسته ترين انقلابات اصلاحگرانه- كه تاريخ آنها را شناخت نداشته و هدف آن پايان دادن

به تسلط حاكمان و منع آنان از استبداد در امور مردم و بازگرداندن زندگى اسلامى به مسير طبيعى آن بود.

(2)

پس مانده هاى حكومت عثمان

حكومت عثمان، بسيارى از پيامدهاى زشت را به دنبال داشت كه مسلمين به شدت گرفتار آنها شدند، زيرا آتش فتنه ها را در سرتاسر مناطق، شعله ور ساخت و براى مسلمانان، سختيها و مصيبتهايى را موجب شد كه ما به اختصار، از حوادث بزرگى كه در نتيجه حكومت وى بر جهان اسلام عارض شد، سخن مى گوييم و آنها عبارتند از:

(3) 1- حكومت عثمان، بى توجهى به قانون و راكد نمودن قوه قضائيه را به عمد موجب شد، زيرا افراد خاندان اموى در بسيارى از تصرفات و اعمالشان مقررات قانونى را ناديده گرفتند و موضع عثمان در برابر آنها به صورت بى

______________________________

(1) «حش كوكب»، نام باغى براى يهوديان بود كه مردگان خود را در آن به خاك مى سپردند.

(2) العقيدة و الشريعة فى الاسلام، ص 45.

(3) حلبى، سيره.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:482

تفاوتى و مسامحه گرى جلوه گر مى شد و هيچ گونه اقدام قاطعى بر عليه آنها اتخاذ نمى كرد، بلكه كارهاى آنان را تأييد و خطاهايشان را تأويل مى نمود كه مادر مباحث قبلى به اين امر اشاره نموديم و نتيجه مستقيم آن گسترش هرج و مرج در رفتار و فساد اخلاق و نافرمانى در برابر قانون بود.

(1) 2- حكومت عثمان، تصدى حكومت را به عنوان وسيله اى از وسايل اصلاح اجتماعى به كار نگرفت، بلكه آن را وسيله اى براى ثروت اندوزى و بهره كشى و تسلط بر ملتها قرار داد كه اين امر سبب شد تا بسيارى از گروهها به حكومت به عنوان غنيمت و وسيله اى براى بهره بردن از نعمتها و خيرات دنيا

بنگرند و اين موضوع موجب شد تا گروهها و افرادى به سوى رسيدن به حكومت و قدرت، خود را به هلاكت اندازند، مثلا طلحه، زبير، معاويه، عمرو عاص و ديگران هيچ هدف انسانى يا اجتماعى در تمردشان بر ضد حكومت امام امير المؤمنين عليه السّلام نداشتند، بلكه آنان در طلب حكومت و خلافت، سر از پا نمى شناختند و سرپيچى آنان تضعيف روحيه دين طلبى و تزلزل ايمان در دلها و گسترش احزاب نفع پرستانه را به دنبال داشت كه ميان جامعه اسلامى و حكومت قرآن، جدايى افكند.

(2) 3- حكومت عثمان، طبقه اى اشرافى به وجود آورد كه رفاه طلبى و خود بزرگ بينى را گسترش داد و در راه لذت جويى و شهوت طلبى، سر از پا نمى شناخت و از ميان آنها، خاندانهاى قريشى بودند كه غرق در اموال شدند و در مصرف آنها سرگردان ماندند در زمانى كه طبقات مختلف اجتماعى از تنگدستى و حرمان، رنج مى بردند و اين امر به قيام مصلح بزرگ، ابو ذر، يار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بر ضد سرمايه دارى قريش منجر شد كه به طور غير مشروع ثروت اندوزى كرده بودند و او ملّى كردن آن را درخواست مى نمود تا به خزانه مركزى بازگردد و در راه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:483

توسعه زندگى اقتصادى و بالا بردن درآمد فردى و از بين بردن فقر و نيازمندى همه بخشهاى اجتماع، مطابق آنچه اسلام مى خواهد، انفاق شود.

(1) 4- حكومت عثمان، عصبيتهاى قبيله اى را كه اسلام با آنها مبارزه كرده بود، زنده ساخت، زيرا عثمان براى تقويت خاندان خود و گسترش نفوذ و حمايت از آن در مقابل قانون كوشيد و

همه وسايل قدرت را به آن بخشيد به طورى كه خاندانهاى عربى به شكل گيرى گروهى روى آوردند و تعصبهاى جاهلى در فخرفروشى به عظمت پدران و افتخار به اصل و نسبها و ديگر مسائل، عموميت يافت كه در مباحث اين كتاب به آن خواهيم پرداخت.

(2) 5- سودجويان، براى رسيدن به حكومت و تكيه بر قدرت شمشير، روى آوردند بدون اينكه توجهى به اراده امت در بين باشد.

«ژوليوس فلهوزن» مى گويد: «و از آن هنگام است كه شمشير، حرف آخر را در امر رياست حكومتهاى تئوكراسى دارا شد و باب فتنه گشوده گشت و پس از آن هيچ گاه كاملا بسته نگرديد و در آن وقت، حفظ وحدت در وجود شخص امامى در رأس گروه، مگر غالبا در ظاهر و به زور و اجبار، ممكن نبود و حقيقت اين است كه جماعت از هم پاره گشت و به صورت گروهها و احزابى در آمد كه هر كدام مى كوشيد تا قدرت سياسى خود را تحميل نمايد و براى تأييد امام خود بر عليه امامى كه فعلا حاكم بود، به شمشير دست يازد ... «1»».

(3) طمع ورزيهاى سياسى، منتشر گشت و سودجويان براى رسيدن به مسند قدرت، خود را به آب و آتش مى زدند و اين امر به گسترش فتنه و هرج و مرج در همه مناطق منجر شد.

______________________________

(1) تاريخ الدولة العربية، ص 50- 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:484

(1) 6- كوس و كرناى خونخواهى عثمان و به كارگيرى آن به عنوان شعارى براى فتنه، خونريزى و تمرد در برابر قانون، نه تنها از سوى امويان بلكه از سوى همه گروههايى كه به حكومت طمع مى ورزيدند، همچون طلحه، زبير، عايشه و

ديگران از كسانى كه به طور مؤثر در قيام بر ضد عثمان مشاركت داشتند و در راه اين طمع ورزيهاى كم ارزش، جويهايى از خونهاى پاك روان ساختند و از دست دادن عزيزان و سوگوارى در جاى جاى ميهن اسلامى گسترده شد.

(2) اينها بعضى از پيامدهاى حكومت عثمان است كه بدون شك، تأثيرى عميق در دگرگونى حوادث داشت و جامعه را به سوى طمع ورزيهاى سياسى و گسترش فرصت طلبى و قدرت جويى به شكلى فاجعه آميز، سوق داد كه به مبارزه اى شديد بر سر قدرت انجاميد و حكومت دينى را به سلطنتى، تغيير داد و اعتنايى به امور اسلام و اجراى اهداف آن نداشت. و نيز ميان مسلمين و اهل بيت عليهم السّلام جدايى افكند، آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر امامت آنان به نص تأكيد نمود و امت را به پيروى از آنان سفارش فرمود كه آن قدسيت اهل بيت، به شكلى آشكار درهم كوبيده شد و قدرتهاى حاكمى كه پس از حكومت خلفا پديد آمدند، در پاره پاره كردن بدنها و سركوبى آنان پرداختند و در مورد آنها خويشاوندى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه بيش از هر چيزى شايسته رعايت است، مورد توجه قرار ندادند.

(3) در اينجا يك مطلب باقى مانده و آن اين است كه امام حسين عليه السّلام در روزگار عثمان در عنفوان جوانى بود و مورخان مى گويند كه آن حضرت به سپاه اسلامى كه براى فتح طبرستان در سال 30 هجرى به فرماندهى «سعيد بن عاص» مى رفت، پيوست و آن سپاه به خوبى عمل كرد و خداوند فتح و ظفر نصيبش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:485

ساخت

و پيروزمند مراجعت نمود «1»، ولى اشاره ديگرى در مورد امام حسين عليه السّلام در آن دوره به نظر ما نرسيده و شايد سبب اين باشد كه خاندان نبوى از جبهه مخالف حكومت عثمان بود و نقش مؤثرى در انتقاد از سياست وى ايفا كرد و عثمان جام غضبش را بر ياران امام امير المؤمنين عليه السّلام همچون ابو ذر، عمار و ابن مسعود، فرو ريخت و در ستم و آزار آنان كوشيد و امام حسين عليه السّلام آن حوادث هولناك را مى ديد و دردهايى بر دردهاى او افزود و حقيقت اجتماع و جهت گيريهايش را به وى شناساند.

(1) بعضى از مورخان ادعا كرده اند كه امام حسن و امام حسين عليهما السّلام از عثمان دفاع كردند هنگامى كه انقلابيون او را در محاصره گرفته بودند. و ما به صورتى موضوعى، عدم صحت اين امر را در كتابمان «حياة الامام الحسن عليه السّلام» مدلل ساختيم. و در اينجا سخن از حكومت عثمان پايان مى يابد.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 269. العبر 2/ 135، ولى صاحب فتوحات اسلامى، پيوستن امام حسين عليه السّلام به آن سپاه را ذكر ننموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:487

(1)

روزگار حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام

اشاره

انقلاب بر عليه عثمان، پيروزى عظيمى را براى مسلمين محقق ساخت، زيرا بهره كشى و بازى با مقدرات امت را پايان داد و فريبكارى و ظلم اجتماعى را نابود كرد و تخت حكومت طاغوت را درهم كوبيد و براى امت، مهمترين چيزى را كه از جهت تحقق عدالت، رفاه و امنيت، انتظار داشت، به بار آورد.

(2) آن انقلاب، مسائل سرنوشت ساز امت را در نظر داشت كه مهمترين آنها نامزد كردن حضرت امام امير المؤمنين عليه

السّلام براى منصب حكومت بود. و مورخان مى گويند كه انقلابيون و ديگر نيروهاى مسلّح، پيرامون امام جمع شدند و براى زنده ماندنش شعار مى دادند و فرياد مى كشيدند: «لا امام لنا غيرك، جز تو، ما را امامى نيست».

(3) طبقات مختلف مردم، دريافتند اين امام است كه آرزوها و اهداف آنان را محقق مى سازد و كرامتشان را به آنها بازمى گرداند و در سايه حكومت آن حضرت از آزادى، مساوات و عدالت برخوردار خواهند بود و لذا بر انتخاب آن حضرت و سپردن امور خلافت به دست ايشان، اصرار ورزيدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:488

(1)

دلتنگى و سكوت امام عليه السّلام

امام، با دلتنگى و سكوت و عدم رضايت به خلافت، با انقلابيون رو به رو شد، زيرا از حوادث سهمگينى كه در صورت پذيرش خلافت آنان، با آنها رو به رو مى شد، آگاه بود، از آن جهت كه احزاب سودپرست كه حكومت عثمان آفريده بود، خيانت را طعمه خود ساخته و طمع ورزيها و منافع شخصى را جامه خود ساخته بودند و آنها در برابر آن حضرت، خواهند ايستاد و در مبارزه با وى و ممانعت از انجام برنامه هاى سياسيش در جهت تحقق عدالت و پايان دادن به ستم، خواهند كوشيد.

امام، با صداى رسا به جمعيت انبوه مردم كه در اطراف آن حضرت جمع شده بودند، مخالفت كاملش را با خلافت آنان اعلام كرد و فرمود:

«من نيازى به مطلب شما ندارم، هر كس را برگزينيد به آن راضى مى شوم ...».

(2) امام، نيازى به خلافتشان نداشت، زيرا آن حضرت در انديشه به دست آوردن چيزى خاص براى خود و يا خاندان خويش نبود، بلكه به نتيجه رسيدن اهداف امت و بازگرداندن حيات اسلامى به

مسير طبيعى آن را مدّ نظر داشت.

انبوه جمعيّت مردم بر انتخاب آن حضرت اصرار ورزيده گفتند: «ما جز تو كسى را بر نمى گزينيم ...».

(3) امام، اعتنايى به آنان نكرد و بر امتناع و عدم پذيرش اصرار ورزيد ولى انقلابيون كسى را شايسته اداره امور امت به غير از امام كه همه صفات رهبرى در او جمع بود، نيافتند. او كه در راه حق، صلابت داشت و قدرت تحمل مسئوليت را دارا بود، بنابراين، بر انديشه خود در نامزدى آن حضرت براى خلافت، پاى فشردند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:489

(1)

كنگره نيروهاى مسلّح

نيروهاى مسلح پس از آنكه امام از پذيرش درخواست آنان امتناع ورزيد، كنگره خاصى برپا نموده، به بررسى حوادث خطيرى كه در صورت باقى ماندن امت بدون امام، در برابر آن خواهد بود، پرداختند و مقرر نمودند كه اهل مدينه را حاضر كنند و آنها اگر امامى را براى مسلمين انتخاب نكنند با قدرت اسلحه تهديد كنند، هنگامى كه حاضر شدند به آنان گفتند:

«شما اهل شورا هستيد و شما امامت را منعقد مى سازيد و حكم شما بر امت رواست پس، مردى را در نظر بگيريد كه او را منصوب سازيد و ما پيرو شما هستيم و ما امروز را به شما مهلت مى دهيم كه به خدا سوگند اگر اين كار را انجام ندهيد، على، طلحه و زبير را خواهيم كشت كه بسيارى از مردم قربانى اين امر خواهند بود ... «1».

(2) مدنيها پريشان گشته و هراس بر آنان چيره گشت و سخت سرگردان ماندند، پس به سوى امام شتافتند در حالى كه فرياد مى زدند: «بيعت! بيعت! ...

آيا نمى بينى كه بر سر اسلام چه آمده و

از دست فرزندان روستاها چه بلايى بر ما آمده است؟» امام با اصرار بر عدم پذيرش به آنها فرمود: «مرا بگذاريد و غير از مرا بجوييد ...».

(3) و آنان را از حوادث سهمگينى كه در صورت قبول خلافت با آنها مواجه خواهد شد، با خبر ساخت و فرمود: «اى مردم! ما در برابر امرى هستيم كه آن را چند وجه باشد و آن را حالتهايى است كه نه دلها بر آن پايدار بماند و نه خردها بر

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:490

آن ايستادگى خواهند داشت ... «1».

(1) ولى آن جمعيت فراوان توجهى به گفتار آن حضرت ننموده و گرداگرد او فراهم گشتند و فرياد زدند: «امير المؤمنين! امير المؤمنين!» «2».

اصرار مردم بر آن حضرت و فشار آوردن آنان بر او بيشتر شد و او به صراحت، واقعيت امر را براى آنان بيان كرد تا كاملا آگاه باشند، پس فرمود: «اگر من از شما بپذيرم، شما را با آنچه مى دانم پيش خواهم برد و اگر مرا رها كنيد، من همچون فردى از شما هستم. همانا من شنواترين و فرمانبرترين شما خواهم بود براى هر كسى كه او را بر خودتان بگماريد ...».

(2) حضرت، براى آنها بيان كرد كه اگر رهبرى آنها را عهده دار شود، در ميان آنان به حق و عدالت رفتار خواهد كرد و با هيچ انسانى بخاطر دوستى يا سازش، رفتار خاصى نخواهد داشت و از آنها خواست تا شخصى ديگر را بجويند ولى آنان بر او اصرار ورزيده فرياد كشيدند: «ما از تو دور نمى شويم تا اينكه با تو بيعت نماييم ...».

(3) مردم بر او ازدحام نموده

از هر طرف بر او فراهم آمدند و از او مى خواستند خلافتشان را بپذيرد و آن حضرت اصرار و ازدحام آنان را چنين توصيف مى نمايد: «ديدم كه مردم همچون يال كفتار «3» از هر سوى بر من فراهم آمدند تا آنجا كه حسنين به زير پاها رفتند و دو سوى من زخمى شد و آنان همچون گله گوسفندان در اطراف من جمع شدند».

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 1/ 181.

(2) انساب الاشراف 5/ 7.

(3) «يال كفتار»، موى فراوانى است كه بر گردن كفتار مى رويد كه براى كثرت ازدحام به آن، مثل زده مى شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:491

(1)

پذيرش امام عليه السّلام

امام، چاره اى از قبول خلافت نداشت از خوف اينكه مبادا پليدى از بنى اميه به سوى آن بجهد و لذا خود درباره آن چنين مى فرمود: «به خدا قسم! به سوى آن [يعنى خلافت] اقدام ننمودم مگر از ترس اينكه بزى از بنى اميه بر امت بجهد و كتاب خداى عز و جل را بازيچه قرار دهد ...» «1».

ضرورت و ترس بر اسلام، آن حضرت را به قبول خلافت فراخواند، خلافتى كه جز اقامه حق و نابودى باطل، هدفى در آن نداشته است، زيرا فرزند ابو طالب، آن پرچمدار عدالت در اسلام، از عاشقان حكومت و قدرت نبود و نه از كسانى كه حكومت را براى بهره بردن از خيرات آن مى خواستند، او فرزند وحى بود كه در همه مراحل زندگيش، زهد خود را نسبت به دنيا و دوريش از همه خواسته هاى دنيا را به اثبات رسانده بود.

(2)

بيعت

مردم در مسجد بزرگ، جمع شدند و با بى صبرى منتظر بودند كه شايد امام خواسته آنان را بپذيرد.

امام، در حالى كه باقيمانده پاك از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اطرافش بودند، پيش آمد و با موجى از شعارهاى موافق، رو به رو شد كه علاقه شديدشان را به قبول رهبرى مسلمين از سوى آن حضرت نشان مى داد. امام بالاى منبر رفت و خطاب به آن جمع عظيم چنين فرمود:

______________________________

(1) انساب الاشراف، ج 1، ق 1، 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:492

(1) «اى مردم! اين امر شما، هيچ كس را حقى در آن نيست مگر آنكه شما او را امارت داده باشيد و ما ديروز در حالى از هم جدا شديم كه من خواهان امرتان

نبودم ولى شما نپذيرفتيد جز اينكه من بر شما (حاكم) باشم، ولى من حق ندارم بر خلاف شما درهمى را بگيرم پس اگر بخواهيد من براى شما مسئوليت مى پذيرم وگرنه، من كسى را مؤاخذه نمى كنم».

(2) امام، سياست مالى روشن خود را مشخص ساخت، زيرا وى در اموال دولت به شدّت احتياط مى كرد و هيچ چيزى از آنها را به خود اختصاص نمى داد و درهمى را براى منافع و امور خاصه خود مصرف نمى نمود. و آن حضرت به كسانى اشاره مى كرد كه در اموال خزانه مركزى، غوطه ور شدند، در زمان حكومت ساقط شده كه اموال را غارت نمودند و آنها را به ناحق تصاحب كردند و اينكه اگر بنا باشد آن حضرت زمام امور مسلمين را در دست بگيرد، آن گروه، از آن اموال، محروم خواهند شد و با آنها همچون ديگر افراد ملت برخورد مى شود و اموال، آن گونه كه خدا مى خواهد به امت بازمى گردد نه براى حكّام.

(3) شعارها از اطراف مسجد بلند شد كه اصرار كامل خود را بر انتخاب آن حضرت اعلام مى داشتند و يك صدا مى گفتند: «ما همان گونه هستيم كه ديروز از تو جدا شديم ...».

آنگاه جمعيت، چون موجى خروشان براى بيعت به پيش آمدند و طلحه با دست چلاقش- كه به سرعت عهد خدا را شكست- پيش آمد و بيعت كرد و امام را در دل احساسى نامطمئن پيش آمد و فرمود: «زود باشد كه پيمان شكنى نمايد «1»».

(4) مردم، همچنان با امام بيعت مى كردند و آنها در حقيقت با خدا و پيامبرش

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 376 (چاپ سوم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:493

بيعت مى كردند، نيروهاى مسلّح

از مصريان و عراقيها نيز با آن حضرت بيعت كردند و عربهاى مناطق، اصحاب بدر، مهاجران و انصار عموما با حضرت بيعت كردند و هيچ يك از خلفا چنين بيعتى شامل و گسترده نداشته اند و شاديها و شادمانيها عموم مسلمين را در بر گرفت چنانچه امام، درجه شادمانى و سرور مردم را از بيعت با حضرتش چنين توصيف مى فرمايد:

(1) «شادمانى مردم از بيعتشان تا بدان پايه بود كه خردسالان به آن شاد گشتند و بزرگسالان به سوى آن شتافتند و بيماران براى رسيدن به آن، خود را به زحمت انداختند و زنان براى آن، پاى از خانه بيرون نهادند».

مسلمين، به اين بيعت شاد گشتند، زيرا اهدافشان را محقق مى ساخت و آنچه را از عزت و كرامت در نظر داشتند، برايشان فراهم مى ساخت. بيعت آن حضرت در روز شنبه يازده شب از ذيحجه (سال 35 ه) مانده، صورت گرفت «1».

(2) بزرگان صحابه در برابر گروههاى عظيم امت، حضور يافتند و تأييد شامل و پشتيبانى كامل خود را از حكومت امام اعلام داشتند كه اين مطلب را به صورتى مفصل در كتابمان «حياة الامام الحسن عليه السّلام» بيان كرده و نيز در آن كتاب، شرحى از ورود هيأتهايى كه براى مشاركت در شادمانى مسلمين از بيشتر مناطق اسلامى آمده و پشتيبانى خود را از بيعت با امام اعلام نموده بودند، بيان داشته ايم.

(3)

پاكسازى دستگاه حكومت

نخستين اقدام امام بلا فاصله پس از تصدى منصب رياست دولت، معزول ساختن واليان عثمان بود كه دستگاه حكومتى را براى منافع ويژه خود به كار

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:494

گرفته و از اختلاس بيوت مال، ثروتى فراوان اندوخته بودند.

(1) آن حضرت، معاوية بن ابى سفيان را معزول نمود. مورخان مى گويند: جمعى از مخلصان به آن حضرت پيشنهاد كردند كه تا استقرار اوضاع سياسى، وى را در منصبش باقى گذارد و سپس معزول نمايد، ولى امام خوددارى كرد و اعلام نمود كه اين امر، سازشكارى در دين است و آن چيزى بود كه وجدان زنده آن حضرت، نمى پذيرفت راهى را بر گزيند كه او را از حق دور سازد و اگر او را يك ساعت باقى مى گذاشت، به معناى تزكيه او و اقرار به عدالت و صلاحيتش براى حكومت مى بود.

امام در ايام حكومتش، دقت، مواظبت و احتياط شديدى به كار مى برد و بنابراين از همه انواع سياست مبتنى بر حيله و نيرنگ، دورى جست.

(2)

ملّى كردن اموال اختلاس شده

پرچمدار عدالت اسلامى، به اقامه حكم خدا در سرتاسر دولت اسلامى و بر افراشتن پرچم حق پرداخت و دستور قاطع خود را مبنى بر ملّى كردن اموال اختلاس شده كه حكومت ساقط شده آنها را غارت كرده بود، صادر فرمود و مقامات اجرايى، اموالى را كه عثمان به خويشاوندان خود بخشيده و آنها را كه خود در اختيار گرفته بود، به دست گرفتند و اموال حتى شمشير و زره وى نيز مصادره گرديد و امام آنها را به بيت المال افزود و بدين گونه به بازى حكّام و مسئولان، در سر نوشت امت پايان داد.

(3) بنى اميه به شدت پريشان گشتند و به انتقاد از امام پرداختند. «وليد بن عتبه» در سرزنش و انتقاد از بنى هاشم مى گويد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:495 بنى هاشم ردوا سلاح ابن اختكم و لا تنهبوه لا تحل مناهبه

بنى هاشم كيف الهوادة بينناو عند

على درعه و نجائبه

بنى هاشم كيف التودد منكم و بزّ ابن اروى فيكم و خرائبه

بنى هاشم الا تردوا فانناسواء علينا قاتلاه و سالبه

بنى هاشم انا و ما كان منكم كصدع الصفا لا يشعب الصدع شاعبه

قتلتم اخى كيما تكونوا مكانه كما غدرت يوما بكسرى مرازبه «اى بنى هاشم! سلاح خواهرزاده تان را برگردانيد و آن را غارت نكنيد كه غارتش روا نباشد».

«اى بنى هاشم! چگونه ميان ما آرامش برقرار شود در حالى كه جامه ها و اسبهايش نزد على هستند؟».

«اى بنى هاشم! چگونه با شما دوستى كنيم در حالى كه جامه ها و جنگ افزارهاى فرزند اروى (عثمان) نزد شما هستند؟».

«اى بنى هاشم! اگر بر نگردانيد، در آن صورت قاتلان و غارت كننده اش نزد ما يكسان خواهند بود».

«اى بنى هاشم! ما در برابر آنچه انجام داديد همچون شكاف سنگ هستيم كه شكاف، شكافنده اش را در نمى يابد».

«برادرم را كشتيد تا به جايش نشينيد، آن گونه كه مرزبانان كسرى، روزى به وى خيانت كردند».

(1) اين ابيات، كينه و دشمنى را كه جان امويان از آن پر بود، نشان مى دهد، زيرا آنها معتقد بودند كه امام، خود جنبش قيامى كه حكومت عثمان را سرنگون كرد، به وجود آورده بود و آنها از هاشميان مى خواستند كه شمشير عثمان، زره و ديگر داراييهايش را كه حكومت امام مصادره نموده بود، بازگردانند و اين شعر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:496

مشهور گشت و در انجمنها خوانده مى شد و مردم آن را حفظ كردند كه «عبد اللّه ابى سفيان بن حارث» آن را با ابياتى پاسخ گفت كه از جمله آنهاست:

فلا تسألونا سيفكم ان سيفكم اضيع و القاه لدى الروع صاحبه

و شبهته كسرى و قد كان مثله شبيها بكسرى هديه و ضرائبه «1»

«شمشيرتان را از ما نخواهيد كه شمشيرتان نابود شد و صاحب آن در هنگام ترس، آن را افكنده بود».

«او را به كسرى تشبيه كردى و او واقعا شبيه كسرى بود، هم راه و روشش و هم مالياتش».

(1) اين شاعر، شخصيت عثمان را مورد انتقاد قرار داده و او را به سستى متهم كرد چرا كه هنگام ترس در وقت حمله انقلابيون، از خود دفاع نكرد و هيچ نقشى در حمايت و دفاع از خود نداشته، بلكه خود را تسليم شمشيرهاى انقلابيون نمود تا اينكه بدنش را پاره پاره كردند.

(2)

وحشت قريشيان

قبايل قريش به وحشت افتاده و مضطرب گشتند، زيرا مطمئن شدند كه امام، اموالى را كه عثمان به ناحق بر آنها بخشيده بود، مصادره خواهد نمود و «عمرو بن عاص» نامه اى به معاويه نوشت كه در آن آمده بود: «هر چه مى خواهى انجام ده آنگاه كه فرزند ابو طالب، تو را از هر مالى كه در اختيار دارى، پوست خواهد كند آن طور كه از عصا پوستش كنده مى شود ... «2»».

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 385 (چاپ دوّم).

(2) الغدير 8/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:497

(1) قريش، بر ثروت هاى خويش خوف كرد و بر نفوذ و جايگاه خويش مى ترسيد، زيرا امام را مى شناخت و برنامه هاى او را كه هدفش اقامه حق و عدل و از بين بردن امتيازات غير مشروع بود، مى دانست و اينكه با آنها همچون ديگر افراد ملت رفتار خواهد نمود و لذا كينه هاى شديد خود را بر ضد حكومت آن حضرت آشكار كرد. و ابن ابى الحديد، درجه پريشانى و اضطراب آنان را چنين توصيف كرده است:

(2) «گويى همان حالتش

را داشت اگر روز وفات ابن عمش، خلافت به او مى رسيد كه آنچه را جانها داشتند، اظهار نمودند و آنچه را در دلها داشتند، آشكار كردند، حتى هم پيمانان قريش، نوجوانان و جوانان، آنها كه كارهاى او را نديده و برخوردهايش با گذشتگان و پدرانشان را مشاهد نكرده بودند، كارى كردند كه اگر گذشتگانشان زنده مى بودند، از انجام آن كوتاه مى آمدند ...» «1».

(3) حسد، دلهاى قريشيان را مى خورد و كينه ها، وجدانهايشان را مى شكافت و آنها به اعلام عصيان و سركشى بر ضد حكومت امام شتافتند و مادر مباحث آينده به اين امر خواهيم پرداخت.

(4)

اندوههاى امام عليه السّلام

امام، از دست خاندانهاى قرشى، سختيها كشيد و انواع محنتها و گرفتاريها را در همه مراحل زندگيش از آنها متحمّل شد. آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «قريش در خردسالى، مرا ترساند و در بزرگسالى، با من دشمنى كرد تا اينكه خداوند پيامبرش را فرا خواند و آن وقت، آن مصيبت عظيم پيش آمد

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:498

و خداوند بر آنچه مى گوييد، يارى دهنده است «1»».

(1) امام عليه السّلام در نامه خود به برادرش عقيل از اجماع آنان بر جنگ با آن حضرت سخن گفته است، آن گونه كه بر جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجماع كرده بودند. آن حضرت مى فرمايد: «بگذار قريش در گمراهى و تباهى به سر برند و در سرگردانى بمانند، زيرا آنها پيش از من به جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجماع نمودند، قريش را به جاى من پاداش دهندگان، پاداش دهند كه آنان مرا قطع رحم نمودند و قدرت برادرم را به ناحق از من گرفتند

... «2»».

(2) امام، اعتنايى به آنان ننمود و به پى ريزى پايه هاى سياست عادلانه خود پرداخت تا براى امت، اميدهايش را در عدالت اجتماعى محقق سازد. آن حضرت، تصميم گرفت تا با آنان مقابله به مثل نمايد و اگر آنان نافرمانى كنند و دست به ستمكارى زنند، ضربات مهلكى بر آنها وارد سازد. آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «مرا با قريش چه باشد، آنان را در حالى كه كافر بودند، كشتم و آنان را اگر به باطل گرويده باشند خواهم كشت، به خدا قسم! باطل را خواهم شكافت تا حق از پهلويش آشكار شود، پس به قريش بگو تا فريادهايش را سر دهد «3»».

(3) قريش، براى خاموش كردن نور خدا و نابود كردن اصول اسلامى، كوشيد و با تمام نيروهايشان به جنگ با امام و سرنگونى حكومتش تلاش كردند همان گونه كه پيش از آن براى جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و نابودى رسالت اسلام، كوشيده بودند.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 4/ 108.

(2) شرح نهج البلاغه 16/ 148.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 1/ 382.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:499

(1)

سياست امام عليه السّلام

اشاره

هيچ حاكم سياسى و يا مصلح اجتماعى را نمى شناسم كه عدالت را با همه ابعاد و مفاهيمش، اساس كار خود قرار داده باشد، آن گونه كه امام امير المؤمنين عليه السّلام عمل كرده بود، زيرا آن حضرت، بناى حكومت خود را بر حق خالص و عدالت محض قرار داد و منافع مظلومان و ستمديدگان را به اختلاف مليتها و ديانتهايشان مورد عنايت قرار داد و خويشتن را در راه گسترش انواع عدالتها و مساواتها به رنج و زحمت افكند، زيرا آن حضرت

بر هر امرى در بخشهاى مختلف حكومتش، نظارت داشت و همه امور مردم را زير نظر داشت و درباره بينوايان و ناتوانان در همه مناطق دولت گسترده اش بسيار مى انديشيد و بر آن بود تا در سختى زندگى و ناملايمات پوشاك با آنان مشاركت داشته باشد و لذا با روزه روز، شب را نيز به صبح مى رساند تا شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه چيزى براى خوردن و اميدى براى سير شدن نداشته باشد و براى همين بود كه بر خود سخت گرفت و همه متاعهاى زندگى را بر خود حرام كرد و خويشتن را با سختى و محروميت، آشنا ساخت و انديشه تابناك و ضمير زنده اش را براى خوشبختى مردم و گسترش آسايش و رفاه، به كار گرفت ... كه اشاره اى موجز به سياست آن حضرت، در پى مى آيد.

(2)

سياستهاى مالى امام على عليه السّلام

سياست مالى كه امام عليه السّلام در پيش گرفت، ادامه سياست پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و آله بود كه به بهبودى زندگى اقتصادى و پيشرفت زندگى عامه مردم در همه مناطق كشور اهميت مى داد تا جايى كه فقير، بينوا يا نيازمندى باقى نماند و اين كار با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:500

تقسيم عادلانه ثروتهاى امت ميان همه طبقات مردم صورت مى گرفت كه نمودهاى آن سياست خلّاق اقتصادى عبارتند از:

(1) 1- مساوات در تقسيم و بخشش كه هيچ كس را برترى يا امتيازى نباشد بلكه همگى در وضعى برابر باشند كه هيچ برترى بر مهاجران بر انصار و نه براى خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همسرانش بر ديگران نباشد و نه براى عرب بر غير عرب و امام اين مورد

را به اجماع مورخان، به صورتى دقيق و فراگير، انجام داد و در بخشش ميان مسلمين، مساوات را برقرار كرد و هيچ قومى را بر ديگران برترى نداد. به طورى كه بانويى قريشى از حجاز وارد شد و تقاضاى افزايش سهميه خود را نمود و قبل از اينكه به آن حضرت برسد، پير زنى ايرانى را ديد كه در كوفه اقامت داشت و از او در مورد سهميه اش پرسيد و دريافت كه با سهميه خود او برابر است، پس او را گرفت و نزد آن حضرت برد و فرياد كشيد: آيا اين عادلانه است كه ميان من و اين كنيز فارسى برابرى نمايى؟! (2) امام، نگاهى بر او افكند و سپس مشتى خاك برداشت و به آن نگاه مى كرد و در دست خويش زير و رو مى كرد در حالى كه مى گفت: «هيچ قسمتى از اين خاك، از قسمت ديگرش برتر نبوده است». سپس سخن خداى تعالى را تلاوت فرمود: إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ.

«ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملتها و قبايلى قرار داديم تا بدانيد كه گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست».

(3) اين عدالت در توزيع، خشم سرمايه داران از قريش و ديگران را برانگيخت و آنان خشمشان را بر امام اعلام نمودند و جمعى از يارانش به سوى آن حضرت شتافتند و از آن حضرت خواستند تا از سياستش عدول كند، اما آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:501

حضرت به آنان پاسخ داد:

«آيا از من مى خواهيد كه پيروزى را از ستم بر زير دستانم بجويم، به

خدا قسم! مادام كه شب زنده داران به يكديگر قصه شب گويند و ستارگان در آسمان بدرخشند، چنين نكنم، اگر مال از آن من بود، ميان آنان به مساوات عمل مى كردم، پس چگونه باشد در حالى كه اين مال، از آن خداست! همانا بخشيدن مال به ناحق، تبذير و اسراف است كه صاحبش را در دنيا بلند مرتبه مى سازد و در آخرت فرو مى اندازد و نزد مردم، گراميش مى سازد و نزد خداوند، خوارش مى گرداند ... «1»».

(1) هدف امام، در سياست ماليش، ايجاد جامعه اى بود كه سرمايه دارى در آن طغيان نكند و بحرانهاى اقتصادى در آن پيش نيايد و جامعه با هيچ محروميت يا سختى در امرار و معاش، مواجه نشود.

اين سياست درخشان، ريشه گرفته از حقيقت و هدايت اسلام، به گردآورى نيروهاى ستمكار بر ضد اسلام انجاميد تا به گسترش هرج و مرج و اضطراب در شهرها بكوشند و از اين طريق، سعى كنند تا حكومت امام را سرنگون نمايند ...

(2) «مدائنى» معتقد است كه از مهمترين علل سستى عربها در همراهى با امام، اين بود كه آن حضرت از اصل مساوات پيروى مى كرد و در سهميه هاى بخشش، هيچ شريفى را بر وضيع و هيچ عربى را بر غير عرب برترى نمى داد. «2»

بينى آن طاغوتها از سياست امام ورم كرده بود، سياستى كه موانع را درهم

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 4/ 76.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 1/ 180.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:502

شكسته و نظام طبقاتى را ملغا ساخته و ميان همه فرزندان اسلام نه تنها در بخشش بلكه در همه حقوق و واجبات، برابرى كرده بود.

(1) 2- انفاق براى پيشرفت زندگى اقتصادى

و ايجاد پروژه هاى كشاورزى و اقدام به ازدياد محصول كشاورزى كه ستون فقرات اقتصاد عمومى در آن روزگار بوده و امام، در فرمانش به مالك اشتر، بر رعايت اصلاح زمين قبل از گرفتن خراج از آن تأكيد مى فرمايد، آنجا كه آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد:

«و نظر تو در آباد كردن زمين بيش از نظر تو در گرفتن خراج از آن باشد، زيرا آن بدون آبادانى به دست نمى آيد و هر كس خراج را بدون آباد كردن بخواهد، سرزمينها را خراب و بندگان را هلاك مى سازد و كار او جز مدتى اندك پايدار نماند ...» «1».

(2) مهمترين چيزى كه امام در سياست اقتصاديش بدان توجه داشت، بالا بردن درآمد فردى و نشر رفاه و آسايش به صورتى شامل در همه مناطق جهان اسلام بود و نامه هاى آن حضرت به واليانش توجه به اين قسمت را نمايان مى سازد، زيرا آن حضرت لزوم انفاق در راه گسترش اقتصاد عمومى را به آنان تأكيد مى فرمود تا هيچ گونه شبحى از فقر و محروميت در كشور باقى نماند.

(3) 3- به خود اختصاص ندادن هيچ چيزى از اموال دولت، زيرا امام در اين مورد، به شدت، دقت و احتياط مى نمود و منابع اسلامى، نمونه هاى فراوانى از احتياط شديد آن حضرت را ثبت نموده اند از جمله آنكه برادرش «عقيل» بر او وارد شد و در خواست نمود كه مالى به او ببخشد و زندگيش را سرو سامان دهد.

(4) امام به وى فرمود: «آنچه در بيت المال است، متعلق به مسلمين مى باشد

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:503

و هيچ كس حق ندارد چيزى كم يا زياد از

آن بردارد و اگر چيزى به او ببخشد، اختلاس كرده است»، ولى عقيل اين مطلب را نفهميد و بر آن حضرت الحاح كرد و در مطالبه از آن حضرت بسيار كوشيد، پس امام عليه السّلام پاره آهنى را داغ كرد و آن را به وى نزديك ساخت به طورى كه نزديك بود از گرمى آن بسوزد و فريادى كشيد و وقتى به خود آمد، تصميم گرفت كه به معاويه ملحق شود تا از بخششها و هبه هاى وى- كه از اموال مسلمين اختلاس كرده بود- بهره مند شود.

(1) مورخان، اجماع دارند كه امام، خويشتن را به رنج و زحمت فراوان انداخت و نه خود و نه اهل بيتش بهره اى از خيرات دولت نبردند و هيچ چيزى از آن را به خود اختصاص نداد تا آنجا كه طمع ورزان از او رميدند و يكديگر را به دور شدن از امام تشويق كردند.

(2) «خالد بن معمر اوسى» به «علباء بن هيثم» كه از ياران على بود، مى گويد:

«اى علباء! خدا را در مورد خاندانت تقوا كن و به خود و خويشاوندانت نگاه كن.

تو به چه چيزى اميدوار هستى نزد مردى كه از او خواستى تا چند درهم ناچيز به سهميه حسن و حسين بيفزايد تا قدرى از سختى زندگيشان بكاهند، ولى او امتناع ورزيد و خشمگين شد و انجام نداد ...» «1».

(3) انسانيت، به هر تجربه اى رسيده باشد و به هر پيشرفتى از نظامهاى اقتصاديش دست يافته باشد، به هيچ روى نمى تواند همانند اين نظام اقتصادى كه امام در پيش گرفته بود، پديد آورد، زيرا به حقيقت زندگى مرتبط بود و از سنتهاى آن جدا نمى شد و بيش از هر چيز

به عدالت در توزيع و گسترش رفاه براى همگان و نابودى نياز و محروميت، نظر داشت.

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 10/ 250.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:504

(1) بارى، سياست اقتصادى خلّاقى كه امام پايه ريزى كرد، بر نيروهاى منحرف از اسلام گران آمد و آنان از امام و اهل بيتش دور شدند و به اردوگاه اموى پيوستند كه بهره كشى و چپاول و غارت فوت ملت و بازيچه قرار دادن اقتصاد كشور را براى آنان تضمين مى نمود ... اين است كه فرماندهان سپاهى كه به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شتافتند از ميان ثروتمندان بزرگ همچون «عمرو بن حريث، شبث بن ربعى، حجار بن ابجر» و ديگران بودند كه حكومت اموى، ثروتى فراوان در اختيار آنان قرار داده بود و آنها به جنگ با امام شتافتند تا منافع شخصى خود را حفظ كنند و ثروتهاى خود را كه به گونه اى نامشروع به وجود آمده بود، نگاه دارند، زيرا دانسته بودند كه امام حسين عليه السّلام هرگاه بر امور مسلط شود، از روش و سياست پدرش دور نخواهد شد و آنان بخششها و هبه هايى را كه حكومت اموى به آنها ارزانى مى داشت، از دست مى دادند و ما به تفصيل در مباحث آينده به اين مطلب خواهيم پرداخت.

در اينجا سخن از «سياست مالى» آن حضرت به پايان مى رسد.

(2)

سياست داخلى امام على عليه السّلام
اشاره

امام عليه السّلام بسيار كوشيد تا عدالت اجتماعى و عدالت سياسى را ميان مردم برقرار سازد و آنان را به راه راست و واضح، بدون پيچيدگى و ابهام قرار دهد و در ميان آنها با سياست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

كه به اجراى عدالت و گسترش حق، ميان دور و نزديك در نظر داشت عمل كند به طورى كه ناله مظلوم و يا محرومى شنيده نشود و سايه اى براى نياز و بينوايى، باقى نماند به همان گونه كه خداوند در زمين مى خواهد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:505

(1) امام عليه السّلام براى از ميان بردن عوامل عقب ماندگى و انحطاط و تحقق زندگى شرافتمندانه كه انسان همه خواستهاى زندگيش از رفاه، امنيت، آسايش و استقرار در آن مى يابد، توجه داشت كه در اينجا به بعضى از مظاهر آن اشاره مى نماييم.

(2)

مساوات

«مساوات» ميان مردم از عناصر ذاتى سياست امام عليه السّلام بود و آن را در همه دوره هاى حكومتش به كار برد و شعار آن را رفعت داد تا آنجا كه به پرچمدار عدالت و مساوات در زمين، معروف شد و مظاهر آن عبارتند از:

1- مساوات در حقوق و تكاليف.

2- مساوات در سهميه هاى بيت المال.

3- مساوات در برابر قانون.

(3) امام، عاملان و واليان خود را ملزم به اجراى مساوات ميان مردم به اختلاف مليتها و ديانتهايشان نمود. آن حضرت عليه السّلام در يكى از نامه هايش به عاملانش مى فرمايد: «با مردم، فروتن باش و با آنها گشاده رويى كن و با آنان به نرمى عمل كن و در نگاه، نظر، اشاره، سلام و درود، ميان آنها به مساوات رفتار كن تا بزرگان به انحراف تو طمع نكنند و ناتوانان از عدالت تو نااميد نگردند ... «1»».

(4) در هيچ دين يا مذهب اجتماعى، همانند اين مساوات درخشان، مقرر نشده كه كرامت و عزت انسان را مى جويد و ميان شعور و عواطف، الفت به وجود آورده و مردم را در صحنه

محبت و برادرى، فراهم مى آورد.

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 76.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:506

(1)

آزادى
اشاره

«آزادى» نزد امام، از حقوق ذاتى هر انسانى است كه بايد براى همگان فراهم گردد، به شرطى كه در تعدى و زيان رساندن به مردم، به كار برده نشود و مهمترين موارد آن عبارتند از:

(2)

آزادى سياسى
اشاره

مقصود ما از آن اين است كه به مردم، آزادى كامل داده شود تا هر گرايش سياسى را بدون اينكه نظام حاكم، نظرى مخالف بر آنها تحميل كند، داشته باشند و امام، اين آزادى را با گسترده ترين مفاهيم آن به مردم ارزانى داشت و آن را از دشمنان و مخالفانش نيز دريغ نداشت، آنها كه از بيعت با وى خوددارى كرده بودند، همچون «سعد بن ابى وقاص، عبد اللّه بن عمر، حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلمة بن مخلد، ابو سعيد خدرى» و مانند آنها از ياوران حكومت پيشين كه عثمان بخششها و عطاياى فراوانى به آنها مى داد و امام آنان را مجبور نساخت و هيچ گونه اقدام قاطعى بر عليه آنان در پيش نگرفت به آن گونه كه ابو بكر بر ضد آن حضرت هنگام خوددارى از بيعت با وى، در پيش گرفته بود.

(3) امام، معتقد بود كه مردم، آزادند و دولت بايد آزاديشان را براى آنها فراهم كند، مادام كه به امنيّت زيان نرسانند و تمرّد و قيام بر ضد حكومت موجود را اعلام نكرده باشند.

(4) آن حضرت، به خوارج، آزادى بخشيد و آنان را از سهميه شان از بيت المال محروم نساخت با وجود اينكه مى دانست آنها قوى ترين حزب مخالف حكومت را تشكيل مى دادند ولى هنگامى كه در زمين تباهى به وجود آوردند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:507

و وحشت و هراس در دل مردم افكندند، براى حفظ نظم

عمومى و محافظت سلامت شهروندان، به جنگ با آنان شتافت. از اين سياست، موارد زير متفرع مى شوند:

(1)

1- آزادى بيان

از نشانه هاى آزادى گسترده اى كه امام به مردم بخشيد، «آزادى بيان» بود، اگر چه مخالف منافع دولت باشد مگر اينكه فسادى در پى داشته باشد كه مستحق مجازات خواهد بود. مورخان روايت كرده اند كه «ابو خليفه طائى» هنگامى كه از نهروان برگشت، با جمعى از برادرانش روبه رو شد. «ابو العيزار طائى» در ميان آنان بود و او از خوارج بوده، پس به «عدى بن حاتم» گفت: اى ابو طريف! آيا غنيمت برده و سالم هستى يا ظالم و گناهكار؟

عدى بن حاتم: بلكه غنيمت برده و سلامت هستم.

ابو خليفه طائى: اين قضاوت بر عهده تو است.

(2) «اسود بن زيد و اسود بن قيس»، از او هراسناك شده، او را دستگير كرده و تحت الحفظ نزد امام آوردند و سخن شرورانه مبنى بر تمرّد او را به عرض حضرت رساندند، پس آن حضرت عليه السّلام به آنها فرمود: چه كنم؟

- او را بكش.

- «آيا كسى را بكشم كه بر عليه من قيام نكرده است؟».

- او را زندانى كنيد.

- «جرمى مرتكب نشده، رهايش كنيد».

چنين آزادى در هيچ يك از مذاهب اجتماعى به شهروندان داده نشده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:508

بنابراين، امام، مردم را بخاطر آنچه مى گفتند، مورد بازخواست قرار نمى داد بلكه آنان را به حال خودشان با آزادى بيان و انديشه رها كرد و نظارتى بر آنها قرار نداد تا ميان آنان و آزاديهايشان جدايى بيندازد.

(1)

2- آزادى انتقاد

از مظاهر آزادى سياسى كه امام به مردم داد، آزادى انتقاد از حكومت بود و اينكه انتقاد كنندگان مورد تعدى و آزار قرار نمى گرفتند.

مورخان مى گويند: آن حضرت در نماز، مشغول قرائت بود و جمعى از اصحابش پشت سر او بودند،

پس يكى از آنها در مخالفت با قرائت آن حضرت چنين خواند: «ان الحكم إلّا للّه يقضى الحق و هو خير الفاصلين».

«همانا حكم از آن خداوند است كه به حق قضاوت مى كند و او بهترين جدا كنندگان است».

امام، خلاف آن را به وى پاسخ داد: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ «1».

«پس شكيبا باش كه وعده خداوند حق است و افراد ناباور تو را سبكسر نسازند» «2».

(2) و نسبت به وى، هيچ اقدامى به عمل نياورد بلكه او را مورد عفو قرار داد و او را رها ساخت، زيرا آن حضرت براى مردم، آزادى گسترده اى را عقيده داشت و چيزى بر كسى تحميل نكرد و هيچ كس را مجبور به اطاعت نكرد

______________________________

(1) روم/ 60.

(2) شرح نهج البلاغه 3/ 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:509

و مردم را بر آنچه دوست نداشتند، مجبور نساخت.

اينها بعضى از نشانه هاى آزادى است كه امام در روزگار حكومتش به مردم اعطا كرد و عدالت اجتماعى و سياسى را ميان مردم محقق ساخت.

(1)

عدالت فراگير

«عدالت فراگير»، شعارى بود كه امام به صورتى گسترده، ندا داد و آن را به عنوان پايه اى در همه دوره هاى حكومت خويش قرار داد، زيرا آن حضرت براى اقامه عدل و بالا بردن جايگاه درخشش آن، كوششهاى فراوان نمود و به گفته مورخان، وى نخستين حاكمى در اسلام بود كه خانه اى براى داد خواهى بنا كرد كه ستمديدگان و افرادى كه مورد تعدى قرار گرفته بودند، نامه هايى قرار مى دادند و در آنها شرح تعدى يا ستمى را كه بر آنها روا داشته بودند، مى نوشتند و خود شخصا به آنها رسيدگى مى كرد و حق آنها

را مى گرفت و ستم يا تعدى را از آنها دور مى ساخت «1».

(2) امام، توجه خاصى به گسترش عدالت و انتشار آن ميان مردم داشت و به اجماع مورخان، همه دستگاههاى حكومت خود را براى نابودى ستم و ريشه كن كردن و محو آثار آن، به كار گرفته بود. آن حضرت عليه السّلام فرموده است: «ذليل، نزد من عزيز است تا اينكه حق او را بگيرم و قوى، نزد من ضعيف است تا حق را از او بستانم».

آن حضرت، يكى از واليان خود را معزول ساخت، هنگامى كه سوده بنت عماره به حضرتش خبر داده بود كه وى در حكم خود ستم كرده است، امام به

______________________________

(1) صبح الاعشى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:510

گريه افتاد و با دل سوختگى مى گفت: «خداوندا! تو بر من و بر آنها شاهد هستى كه من آنان را به ظلم هيچ يك از بندگانت فرمان نداده ام و نه به ترك حقّت ...».

سپس فورا او را معزول ساخت. «1» و مورخان نمونه هاى فراوانى از انواع عدالت آن حضرت ميان مردم نقل كرده اند كه همانند آنها در همه ادوار تاريخى مشاهده نشده است.

(1)

وحدت امّت

امام، رنج فراوان و سختى بسيار تحمل كرد تا صفهاى امت را وحدت بخشد و كلمه الفت و محبت را ميان فرزندان امت گسترش دهد و الفت اسلامى را از نعمتهاى بزرگ خداوند بر اين امت دانسته و فرموده است: «خداوند سبحان بر گروهى از اين امت منّت نهاد به آنچه ميان آنان از ريسمان اين الفت قرار داده كه در سايه آن رفت و آمد مى كنند و به كنار آن پناه مى جويند، اين نعمتى است كه هيچ يك از آفريدگان، قيمتى براى آن

نمى شناسد، زيرا آن از هر ارزشى برتر و از هر اهميّتى والاتر است» «2».

(2) امام، با هر كسى كه دعوت به تفرقه و اختلاف مى نمود، مبارزه كرد و بنا به تعبير وى، دستور داد تا شمشير در برابر صورتش كشيده شود.

همچنين، حضرتش با عصبيّت كه از عوامل تفرقه و دشمنى ميان مردم بود، مقاومت به خرج مى داد ولى براى مكارم اخلاق، دعوت به تعصب مى كرد آنجا كه آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «پس اگر چاره اى جز تعصب نيست، تعصب شما

______________________________

(1) العقد الفريد 1/ 211.

(2) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 2/ 154.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:511

براى صفتهاى نيكو و كارهاى شايسته و امور پسنديده باشد كه شايستگان و نخبگان از خاندانهاى عرب و بزرگان قبايل با اخلاق شايسته و بردباريهاى عظيم و مقامات مهم و آثار ستوده، به آنها برترى يافتند. پس تعصب بورزيد براى صفتهاى نيك از قبيل محافظت از همسايگان، وفا به وعده ها، اطاعت در نيكوكارى، مخالفت با تكبر، مراعات فضيلتها، جلوگيرى از ستم، بزرگ شمردن قتل، انصاف با مردم، فرو خوردن خشم و دورى از فساد در زمين» «1».

(1) امام، به وحدت امّت، اهميت مى داد و همه عواملى را كه به پيوستگى و اجتماع كلمه آن مى انجاميد، مورد عنايت و توجه قرار مى داد و در همه ادوار زندگيش بر اين وحدت، محافظت مى كرد، زيرا حق خود را رها كرد و بخاطر حفظ امت از تفرقه و اختلاف، با خلفا به مسالمت پرداخت.

(2)

تربيت و تعليم

از هيچ يك از خلفا روايت نشده كه مانند امام امير المؤمنين عليه السّلام به امور «تربيتى» و مسائل «تعليم» اهميت داده باشند، بلكه آنان به امور نظامى و عمليات

جنگى و گسترش قلمرو دولت اسلامى و بسط نفوذ خويش در عالم، اهميت مى دادند در حالى كه زمينه هاى تربيت دينى، بسيار ضعيف بودند و همين امر به انتشار پريشانى دينى و كم آگاهى اسلامى منجر شد كه از نتايج آن، ظهور جنبشهاى الحادى و مبادى ويرانگر در عصر اموى و عباسى بود. و نيز از نتايج آن، گسترش بى حجابى و بى حيايى در بسيارى از مناطق گرديد. و خانه هاى خلفا و وزرا، خود مراكز لهو، فحشا و بى بندوبارى بود.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 150.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:512

(1) امام امير المؤمنين عليه السّلام براى اين موضوع، اهميت زيادى قايل شد و مسجد كوفه را به عنوان مركزى آموزشى قرار داد كه سخنرانيهاى دينى و توجيهى خود را در آن محل ايراد مى فرمود و بيشتر اوقات خود را صرف دعوت به سوى خداوند و بيان فلسفه توحيد و گسترش آداب و اخلاق اسلامى مى نمود و هدفش اين بود كه آگاهى دين را عموميت بخشد و نسلى به وجود آورد كه ايمانى عقيدتى به خدا داشته باشد و نه ايمانى تقليدى. و خطبه هاى آن حضرت، اعماق جانها را به ترس و خشيت از خداوند، تكان مى داد كه در مكتب آن حضرت، جمعى از مسلمين خيّر و صالح، تربيت شدند، همچون حجر بن عدى، ميثم تمار، كميل بن زياد و ديگرانى از مردان تقوا و صلاح در اسلام.

(2) وصيتهاى آن حضرت به دو فرزندش حسن و حسين عليه السّلام و ديگر تعاليم وى از مهمترين اصول تربيتى در اسلام هستند كه پايه هاى تربيت را مشخص نمودند و شيوه هاى آن را بر اساسى تجربى قرار دادند كه از

ارزشمندترين ثروتهاى مسلمين در اين زمينه مى باشند.

(3) اما در زمينه تعليم، امام عليه السّلام خود، معلم و برانگيزنده روح علمى بود و هم او بود كه درهاى علوم را در اسلام گشود و همچون علم فلسفه، كلام، تفسير، فقه، نحو و ديگر علومى كه افزون بر سى علم مى باشند و شكوفايى حركت علمى در عصرهاى طلايى اسلام، بنا به عقيده محققان، به آن حضرت بر مى گردد.

(4) امام، بلندپايه ترين مؤسس علوم و معارف در دنياى اسلام بود و همه كوششهاى خود را براى اشاعه علم و نشر آداب و فرهنگ ميان مسلمين به كار برده و پيوسته در ميان يارانش، اين گفته خود را تكرار مى فرموده است كه: «از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، از من درباره راههاى آسمان بپرسيد كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:513

من به آنها از راههاى زمين داناتر هستم».

(1) و بسيار مايه افسوس و اندوه است به حقيقت كه آنها از وجود اين ابر مرد عظيم، بهره نجستند و از حقيقت فضا و كهكشانهاى شناور در آن و ديگر اسرار طبيعت، چيزى نپرسيدند كه آن حضرت معارف آنها را از پيامبر اكرم دريافت كرده بود. آنها چيزى در اين مورد از وى نپرسيدند، بلكه به استهزا پرداخته و يكى از آنها مسخره كنان پرسيد، چند تار موى در سر من موجود است؟

امام، در ميان آن محيط جاهل، غريب زيست، محيطى كه چيزى از اهداف و ارزشهاى آن حضرت را نمى دانست و حقيقت ارزش وى را درنمى يافت و عظمت ذاتى و مواهب حضرتش را تشخيص نمى داد.

به هر حال، امام حكومتش را بر پايه توسعه بخشيدن به زندگى فكرى

و علمى و انتشار آگاهيها و آداب در ميان همه طبقات قرار داده بود.

(2)

واليان و عاملان امام على عليه السّلام

امام، در انتخاب واليان و عاملان، به شدت احتياط مى نمود و كسى را بر منطقه اى از مناطق اسلامى نمى گماشت و وظيفه اى به عهده او نمى گذاشت مگر پس از اينكه از ديانت، شايستگى و كفايتش در مديريت، مطمئن شود و هيچ كس را بخاطر دوستى و برتر شمردن به حكومت منصوب نمى كرد، بلكه اخيار و صالحان مسلمين را به كار گرفت همانند «مالك اشتر، محمد بن ابى بكر، سهل بن حنيف، حبر الامه عبد اللّه بن عباس» و نظاير آنان از كسانى كه آگاهى كامل در امور حكومت و مديريت داشتند و نامه هاى مهمى به آنان داد كه در آنها به امور حكومت و سياست دولت پرداخته و اختيارات و مسئوليتهاى آنان را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:514

تعيين نموده اند و از برجسته ترين اين مدارك سياسى، فرمان آن حضرت به مالك اشتر است كه شامل مقررات مهمى براى اصلاح زندگى سياسى، اقتصادى و نظامى مى باشد و آن پيشرفته ترين سند سياسى است كه هدفش پيشرفت جامعه و تأمين منافع آن است و اگر خارج شدن از موضوع پيش نمى آمد، بندهاى آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مى داديم.

(1)

نظارت بر واليان

امام، به اجماع مورخان، امور واليان و عاملان خود را مورد رسيدگى قرار مى داد و افرادى را به طور محرمانه براى بررسى كارهايشان مى فرستاد و هرگاه از آنان خيانتى مشاهده مى كرد و يا تقصيرى در اداى وظيفه ملاحظه مى فرمود، او را معزول مى ساخت و سخت ترين كيفرها را در حق وى اعمال مى نمود.

(2) به آن حضرت خبر رسيد كه «ابن هرمه» «در بازار اهواز خيانتى مرتكب شده است، پس به عامل خود نوشت: «هر وقت نامه ام را خواندى، ابن هرمه

را از تصدى امر بازار بر كنار كن و او را براى بازخواست مردم نگهدار و او را توقيف كن و در مورد وى ندا كن و به مأمورانت نامه اى بنويس كه آنها را از نظر من در مورد وى آگاه كنى و مبادا در حق وى غفلت و يا كوتاهى نمايى كه نزد خداوند، هلاك مى شوى و تو را به بدترين صورت معزول مى كنم كه تو را از آن برحذر مى دارم، پس هر وقت روز جمعه فرا برسد، او را از زندان خارج كن و 35 ضربه شلاق بر او بزن و در بازار بگردان و هر كس بر او شاهدى بياورد، با گواهش، سوگند ده و از محل درآمد شغلش بدهى را بپرداز و دستور ده تا او را با خوارى، خفّت و بى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:515

حرمتى، به زندان برگردانند» «1».

(1) اين شدت عدالت است كه خيانت را از بين مى برد، رشوه را نابود مى سازد و مجالى براى دزدى از مردم باقى نمى گذارد ... و امام، همه كارهاى واليانش را زير نظر داشت و به او خبر رسيد كه عاملش در بصره به ميهمانى جمعى از اهل بصره دعوت شده، امام، نامه اى به وى نوشت و او را بدان جهت سرزنش كرد.

در نامه آن حضرت آمده:

(2) «اما بعد، اى پسر حنيف! به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان اهل بصره، تو را به ميهمانى فراخوانده و تو به سوى آن شتافته اى، از انواع غذاها بهترين را برايت مى آوردند و ظرفهاى بزرگ به سوى تو كشيده مى شدند و من گمان نمى كردم كه تو دعوت به ميهمانى كسانى را بپذيرى

كه بينوايان از ياد برده و ثروتمندان را دعوت نموده باشند، پس بنگر به آنچه از اين خوردنى به دندان مى گيرى و هر چه را بر تو مشتبه بود، از دهان بينداز و آنچه را به پاكيش اطمينان دارى، تناول كن» «2».

(3) انسانيّت هر تجربه اى داشته و به هر درجه از پيشرفت و ابداع در نظامهاى حكومت و مديريت رسيده باشد، نمى تواند همانند اين نظام را بيافريند كه كارمند خود را به بلندهمتى فرا مى خواند و از او مى خواهد كه هر دعوتى را نپذيرد تا مبادا حقى را ترك كند و به داعيه هاى خيانت و غرور، پاسخ مساعد دهد.

______________________________

(1) بحار 16/ 26.

(2) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 3/ 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:516

(1)

دور كردن فرصت طلبان

امام، هيچ يك از فرصت طلبان را كه اخلاصى براى حق نداشتند و تنها در پى طمع ورزيها و منافع خود بودند و منافع عامه مردم را نمى شناختند، به خود نزديك نساخت، زيرا آنان ياران قدرت حاكم در باطل بودند نه در عدالت.

و جامعه كوفه گروه بزرگى از آنان را در ميان خود داشت، همچون «اشعث بن قيس، عمرو بن حريث، شبث بن ربعى» و امثال آنان كه منافعشان در روزگار امام، ضربه خورده بود و آنان با حكومت دمشق، تماس گرفته، نقش عمّال آن را به عهده گرفته، دست به كار ايجاد توطئه ها شدند تا سپاه و ملت امام را به تباهى كشند. و هدفشان سرنگونى حكومت آن حضرت بود.

(2) به گفته مورخان، آنها همان فرماندهان لشكرى شدند كه فجيع ترين جنايت تاريخ را كه قتل سيد الشهداء مى باشد، مرتكب گرديدند، زيرا مطمئن بودند كه اگر زمام امور به دست آن حضرت

بيفتد، منافع آنان را از بين مى برد، زيرا سياست وى ادامه سياست پدرش خواهد بود، سياستى كه در آن جايى براى خيانتكاران و مجرمان وجود ندارد.

(3)

دور كردن طمع ورزان

امام، حكومت را وسيله اى براى اصلاحات اجتماعى مى دانست كه تنها به كسانى بايد داده شود كه در دين خود، دقيق و متعهد باشند و در برابر خواستها و هواهاى خود، خاضع نگردند و بايد قدرت حكومت را در راه محقق شدن منافع مردم به كار گرفته شود و جايز نيست بخاطر دوستى و تبعيض به هر كسى واگذار شود. آن حضرت در نامه خود به قاضيش، «رفاعة بن شداد» مى نويسد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:517

«اى رفاعه! بدان كه اين امارت، امانت است و هر كس آن را خيانت قرار دهد، تا روز قيامت لعنت خداوند بر او خواهد بود و هر كس خائنى را عامل قرار دهد، در دنيا و آخرت، حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله از او بيزار خواهد بود» «1».

(1) امام عليه السّلام هرگاه تمايل يا هوا و هوسى در امارت از كسى متوجه مى شد، او را براى آن نامزد نمى كرد، زيرا او حكومت را به عنوان وسيله اى براى فراهم نمودن مقاصد طمع ورزيهاى خود قرار مى داد. هنگامى كه طلحه و زبير، علاقه شديد خود را به والى شدن ابراز نمودند، از پذيرش خواسته آنان خوددارى نمود «و عبد اللّه بن عباس» را فرا خواند و به او گفت: آيا گفته آن دو نفر يعنى طلحه و زبير را شنيده اى؟

گفت: آرى، مى بينم كه آنها والى شدن را دوست دارند بنابراين بصره را به زبير و كوفه را به طلحه واگذار كن! (2) امام، نظر وى

را مورد انتقاد قرار داد و به او فرمود: «واى بر تو! در عراقين (يعنى بصره و كوفه)، مردان و اموالى وجود دارند و هرگاه اين دو نفر بر گردن مردم مسلط شوند، نادانان را به طمع، منحرف و ناتوانان را به گرفتارى مبتلا مى سازند و قدرتمندان را با قدرت دادنشان، به زير سلطه خود مى برند و اگر من يكى از آن دو را بخاطر زيان يا سودش، عامل قرار دهم، معاويه را عامل شام مى ساختم و اگر حرص آنان بر ولايت براى من آشكار نمى شد، در مورد آنان نظرى داشتم ...» «2».

(3) بخاطر اين موارد حساس بود كه حضرت از گماردن آن دو، بر عراقين

______________________________

(1) نهج السعادة در مستدرك نهج البلاغه 5/ 33.

(2) الامامة و السياسة 1/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:518

خوددارى نمود ... زيرا به عقيده امام جايز نيست كه امارت و ديگر مناصب دولتى جز به انسانهاى پاك كه براى منافع امت مى كوشند و حكومت را وسيله و نردبانى براى دستيابى به ثروت و ديگر منافع شخصى قرار نمى دهند، سپرده شود.

(1)

صراحت و صداقت

مطلب بارز در سياست امام امير المؤمنين عليه السّلام التزام به صراحت و صداقت در همه امور سياسيش مى باشد. و آن حضرت، به هيچ صورت، خدعه و نيرنگ به كار نمى بردند، بلكه راه واضح بدون پيچ و خم را برگزيدند و به شيوه عموزاده اش، حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حركت كردند و جهت و هدايت آن حضرت را برگزيده، بر طريقه وى رفتند و با همه قدمهايش، همگامى نمود و اگر آن حضرت، آن اعراف سياسى را در پيش مى گرفت كه وسايل غدر و نفاق را

در راه رسيدن به حكومت اجازه مى دهد، خلافت به عثمان نمى رسيد، زيرا عبد الرحمن بن عوف بر او اصرار ورزيد كه با وى بيعت كند به شرط اينكه بر سيره شيخين عمل نمايد و آن حضرت از پذيرش آن خوددارى نمود و با صراحت به وى فرمود: امت را در پرتو كتاب خدا كه خود، در برگيرنده آن بود و در پرتو سنّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اداره خواهد كرد و هيچ منبع ديگرى را در زمينه تشريع و سياست اسلامى، مورد عمل قرار نخواهد داد، آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «اگر مكر و خدعه در آتش نمى بود، مكّارترين مردم بودم».

(2) وجدان بيدار سرشار از تقوا و طاعت خداوندى نمى پذيرد كه خدعه و يا نيرنگ به كار برد تا به حكومتى برسد كه از زاهدترين مردم نسبت به آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:519

بوده است. آن حضرت از دردهاى جانكاهى كه از دست دشمنان به وى مى رسيد، ناله ها داشت و مى فرمود: «واى كه آنان با من به نيرنگ عمل مى كنند! و مى دانند كه من از نيرنگ آنان آگاهم و از آنها به انواع نيرنگها آشناتر ولى مى دانم كه نيرنگ و خدعه در آتش است، پس بر مكر آنان صبر مى كنم و همانند آنچه آنان مرتكب شده اند، مرتكب نمى شوم ...» «1».

(1) آن حضرت از كسى كه درباره او گفته بود به امور سياسى آگاه نيست و معاويه نسبت به آنها از او آگاهتر است، انتقاد كرده مى فرمايد: «به خدا قسم! معاويه از من باهوشتر نيست ولى او غدر مى كند و دست به فجور مى زند و اگر ناپسندى غدر نمى بود، من از باهوشترين

مردم بودم «2»».

(2) آن حضرت عليه السّلام از عوامل ناشايستى كه بعضى از مردم به آنها اعتماد مى ورزند تا به هدفشان برسند، سخن گفته است، عواملى چون غدر و همانند آن از مكر و نفاق و از كسانى كه اين امور را جايز مى دانند و آنها را خوش روشى مى نامند، انتقاد كرده مى فرمايد: «آن كس كه مى داند بازگشت چگونه است، غدر نمى ورزد ولى ما در روزگارى قرار گرفته ايم كه بيشتر اهل آن غدر را فرزانگى مى دانند و نادانان اين روزگار آنها را به خوش روشى مى شناسند، آنها را چه باشد، خداوند آنان را بكشد! انسان آگاه، نوع حيله را گاه مى بيند و در برابر آن مانعى از امر و نهى خداوند را مشاهده مى كند، پس آن را آگاهانه رها مى كند پس از اينكه بر انجام آن توانا بوده است، ولى آنكه احتياطى در دين ندارد، آن فرصت را غنيمت مى شمارد ..».

______________________________

(1) جامع السعادات 1/ 239.

(2) شرح نهج البلاغه 2/ 180.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:520

(1) امام، سياست خود را بر اين اخلاق بنا كرد، سياستى كه در دنياى اسلام درخشيد و سبب جاودانگى آن حضرت و افتخار انسانيت به حضرتش در همه نسلها و زمانها گرديد.

(2) در اينجا سخن ما در مورد نمونه هاى عالى در سياست امام به پايان مى رسد، سياستى كه بدون شك، اهداف اصيلى را در نظر داشت كه اسلام آنها را شعار خود قرار داده بود، ولى آن نسل، آنها را نمى شناخت، زيرا به تبعيض و بهره كشى عادت كرده بود و لذا آن سياست، توفيقى به دست نياورده بود.

(3)

همراه با امام حسين عليه السّلام

عواطف امام امير المؤمنين عليه السّلام با عواطف فرزندش حسين آميخته گرديد

و جانش با جان او همنوا گشته بود تا جايى كه تصويرى بى مانند از آن حضرت گشت كه واقعيت و هدايت او را حكايت مى كرد.

(4) امام، همه ذاتيات خود را بر جان فرزندش حسين نثار كرد و محبت و اخلاصش را بدو بخشيد و او را با برجسته ترين حكمتها و آداب، آراسته ساخت و محبت عظيم وى نسبت به او تا بدانجا بود كه به وى اجازه نمى داد در عمليات جنگى در جريان جنگ صفين وارد شود، همچنانكه به برادرش حسن نيز اجازه اين كار را نمى داد تا مبادا نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قطع شود.

(5) ارزشهاى والاى امام و ديگر جهت گيريهاى فكريش در جان حسين، نقش بسته و آن حضرت همچون پدرش در مبارزه با ظلم و باطل و مبارزه با جور و ستم بود و در راه حق و عدالت و پايه قرار دادن آن در همه مسائل اصلاح و نيكى، از خودگذشتگى نشان مى داد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:521

(1) آن حضرت، در شجاعت، پايدارى، عزّت نفس، بزرگ منشى و بلندهمتى همچون پدرش بود و دشمنانش در روز طف به اين امر اعتراف كردند، زيرا وقتى آنها به وى پيشنهاد كردند كه تسليم فرزند مرجانه شود و در برابر اراده وى خاضع گردد، يكى از آنان گفت: وى پيشنهاد شما را نمى پذيرد، زيرا جان پدرش در وجودش جاى دارد.

آرى، جان پدرش، قهرمان اين امت و پرچمدار بلند مرتبه آن به سوى عزت و كرامت با همه نشانه ها و عوامل وجوديش، در جان امام حسين جاى گرفته بود تا آنجا كه گويى، تعدّدى در وجود ميان پدر و فرزندش، وجود

نداشت و آنها با هم از درخشنده ترين كسانى بودند كه انسانيت در همه نسلها به آنان افتخار مى ورزد.

(2)

خبر دادن امام على عليه السّلام در مورد كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام

امام، كشته شدن فرزندش حسين را به مردم گفته بود، همچنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز اين مطلب را به مردم فرموده بود. امام در بسيارى از مناسبتها اين مطلب را بيان فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از:

1- «عبد اللّه بن يحيى» «1» از پدرش روايت كرده كه همراه على به صفين سفر كرد و او متصدى وسايل تطهير آن حضرت بود. هنگامى كه به كنار نينوا رسيدند، امام متأثر گشت و صداى خود را بلند كرد و فرمود: «صبر كن اى ابا عبد اللّه! صبر كن اى ابا عبد اللّه! در شط فرات!!» يحيى پريشان گشت و گفت: «اين ابا عبد اللّه كيست؟».

______________________________

(1) و در طبرانى «عبد اللّه بن نجى»، روايت شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:522

(1) امام با دلى اندوهگين و دردمند به وى پاسخ داد و فرمود: «بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم و ديدم كه چشمان آن حضرت اشكبار بود. گفتم اى پيامبر خدا! آيا كسى شما را به خشم آورده است؟ چرا چشمانتان اشكبارند؟ فرمود:

جبرئيل از نزد من برخاست و به من گفت: حسين در شط فرات كشته مى شود.

و گفت: آيا مى خواهى از تربتش به مشام تو برسانم؟ گفتم: آرى. پس، مشتى برداشت و به من داد. من نتوانستم چشم خود را نگهدارم و اشكبار گشت» «1».

(2) 2- «هرثمة بن سليم» روايت كرده: همراه على بن أبي طالب در جنگ صفين بوديم. هنگامى كه به كربلا رسيديم، با ما نماز خواند و

پس از سلام نماز، قدرى از تربت آنجا برداشت و بوييد و سپس فرمود: «هان اى تربت! قومى از تو به حشر مى روند و بدون حساب به بهشت وارد مى شوند».

(3) هرثمه، سراسيمه گشت و سخن امام همچنان در خاطرش بود ولى آن را نمى پذيرفت. پس هنگامى كه نزد همسرش «جرداء بنت سمير» كه شيعه على بود، بازگشت، آنچه را از امام شنيده بود با وى در ميان گذاشت، همسرش به وى گفت: «اى مرد! ما را به تو چه باشد؛ زيرا امير المؤمنين عليه السّلام چيزى جز حق نمى گويد».

(4) روزها گذشت و آن زمان فرا رسيد كه ابن زياد، لشكريانش را براى جنگ با ريحانه رسول خدا فرستاد و هرثمه در ميان آنان بود و هنگامى كه به كربلا رسيد و حسين و يارانش را ديد، سخن امام امير المؤمنين عليه السّلام را به ياد آورد و از جنگ متنفر شد و به سوى امام حسين عليه السّلام رفت و آن حضرت را به آنچه از پدرش شنيده

______________________________

(1) ابن عساكر، ترجمة الإمام الحسين عليه السّلام، ص 236. طبرانى در المعجم الكبير اين مطلب را در شرح حال امام حسين عليه السّلام روايت كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:523

بود، آگاه كرد.

امام به وى فرمود: «آيا تو با ما هستى يا بر عليه ما؟» او گفت: نه همراه تو هستم و نه بر عليه تو، از اهل و فرزندانم جدا شده و از ابن زياد بر آنها مى ترسم.

امام وى را نصيحت كرد و فرمود: «از اينجا دور شو تا كشته شدن ما را نبينى، زيرا سوگند به آنكه جان محمد در دست اوست! هر كس

كشته شدن ما را ببيند و به كمك ما نشتابد، خداوند او را به آتش وارد مى كند ...».

«هرثمه» از كربلا دور شد و كشته شدن امام حسين را مشاهده ننمود «1»! (1) 3- «ابو جحفه» روايت كرده عروه بارقى نزد سعيد بن وهب آمد و در حالى كه من مى شنيدم از او پرسيد: سخنى از على بن أبي طالب عليه السّلام به من گفته اى، گفت: آرى. مخنف بن سليم مرا نزد على فرستاد و من به سوى او در كربلا رفتم، پس او را ديدم كه با دست خود اشاره مى كرد و مى گفت: «همينجاست، همينجا».

مردى به سوى آن حضرت شتافت و گفت: آن چه باشد، اى امير المؤمنين؟! آن حضرت عليه السّلام فرمود: «خانواده اى از خاندان محمد، در اينجا فرود مى آيند، پس واى بر آنها از شما! و واى بر شما از آنها!». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 1 523 خبر دادن امام على عليه السلام در مورد كشته شدن حضرت حسين عليه السلام ..... ص : 521

مرد، معناى سخن حضرت را نفهميد، پس گفت: «يا امير المؤمنين! معناى اين سخن چيست؟!!».

امام عليه السّلام فرمود: «واى بر آنها از شما كه آنها را مى كشيد! و واى بر شما از آنها

______________________________

(1) وقعه صفين، ص 140- 141. شرح نهج البلاغه 3/ 170.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:524

كه خداوند بخاطر كشتن آنان، شما را به آتش مى برد «1»».

(1) 4- «حسن بن كثير» از پدرش روايت كرده است كه على عليه السّلام به كربلا آمد و در آنجا ايستاد، پس به آن حضرت گفته شد: يا امير المؤمنين! اين كربلاست.

امام، در حالى كه درد، جانش را مى آزرد،

پاسخ داد: «اندوه و گرفتارى دارد». سپس با دست خود به جايى اشاره كرد و فرمود: «همينجاست جايى كه رحل اقامت مى افكنند و فرود مى آيند». و با دست خود به جاى ديگرى اشاره كرد و فرمود: «اينجاست كه خونهايشان ريخته مى شود» «2».

(2) 5- «ابو هريمه» روايت كرده: همراه على عليه السّلام در نهر كربلا بودم، پس بر درختى گذشت كه پشكل آهوان در زير آن بود و آن حضرت مشتى از خاك برداشت و آن را بوييد و سپس فرمود: «از اين محل، هفتاد هزار، به محشر مى روند و بدون حساب به بهشت وارد مى شوند «3»».

(3) 6- «ابو خيره» روايت كرده: همراه على بودم تا وقتى كه به كوفه رسيد.

پس بالاى منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت، سپس فرمود: «چگونه باشيد اگر ذريّه پيامبرتان در كنارتان فرود آيند؟».

گفتند: در آن صورت خداى را در مورد آنان به خوبى رعايت خواهيم كرد.

امام به آنان پاسخ داد: «سوگند به آن كه جان من در دست اوست! آنان در كنار شما فرود مى آيند و شما به سوى آنان خارج مى شويد و آنها را به قتل مى رسانيد».

______________________________

(1) واقعه صفين، ص 141.

(2) همان. شرح نهج البلاغه 3/ 171.

(3) مجمع الزوائد 3/ 117/ ح 2825.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:525

سپس اضافه فرمود:

هم اوردوه بالغرور و غردوااجيبوا دعاه لا نجاة و لا عذرا «1» «آنان او را فريفته وارد ساختند و فرياد زدند كه خواسته اش را اجابت كنيد تا نجات و عذرى نباشد».

(1) 7- «طبرانى» به سند خود از حضرت على روايت كرده: «حسين كشته خواهد شد و من تربتى را مى شناسم كه در آن، در بين النهرين،

كشته مى شود «2»».

(2) 8- «ثابت» از «سويد بن غفله» روايت كرده كه حضرت على عليه السّلام روزى خطبه ايراد مى فرمود، پس مردى از پاى منبرش برخاست و گفت: يا امير المؤمنين! من بر وادى القرى گذشتم و خالد بن عرفطه را ديدم كه مرده بود، پس برايش استغفار نمود.

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «به خدا قسم! نمرده است و نمى ميرد تا اينكه لشكر ضلالتى را فرماندهى كند كه پرچمدارش حبيب بن حمار باشد».

در آن هنگام، مردى به سوى آن حضرت برخاست و با فرياد گفت: «يا امير المؤمنين! من حبيب بن حمار هستم كه شيعه و دوستدار تو مى باشم».

(3) امام فرمود: «تو حبيب بن حمار هستى؟».

گفت: آرى.

امام، گفته خود را تكرار كرد كه: «تو حبيب هستى؟» و او مى گفت: آرى.

پس از آن، امام عليه السّلام فرمود: «آرى به خدا قسم! تو پرچم را برمى دارى، آن را

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 191. طبرانى، المعجم الكبير 3/ 117/ ح 2823.

(2) همان. طبريى، المعجم الكبير 3/ 117/ ح 2824.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:526

برمى دارى و از اين در، وارد مى شوى» و به «باب الفيل» در مسجد كوفه اشاره نمود.

ثابت گفت: به خدا قسم! نمردم تا اينكه ابن زياد را ديدم كه عمر بن سعد را به جنگ حسين بن على فرستاد و خالد بن عرفطه را در مقدمه سپاه وى قرار داد و حبيب بن حمار، پرچمدارى وى بود و با آن از باب الفيل وارد شد «1».

(1) 9- امام امير المؤمنين عليه السّلام خطبه اى ايراد فرمود و ضمن آن فرمود: «از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، سوگند به خدا! از من درباره گروهى

كه صد نفر را گمراه مى سازد يا صد نفر را هدايت مى كند، نمى پرسيد مگر اينكه شما را از فريادكننده و حركت دهنده آن باخبر مى سازم و اگر بخواهم هر يك از شما را از خرج و دخلش و همه امورش آگاه مى كردم».

(2) در اين هنگام، «تميم بن سامه تميمى» آن پليد ناپاك، روى به آن حضرت كرد و با تمسخر و استهزا گفت: چند تار موى بر سر من جاى دارد؟ ...

امام نگاهى بر او افكند و به وى فرمود: «به خدا قسم! من آن را مى دانم، اما دليل آن كجاست اگر تو را از آن باخبر سازم. و من تو را از برخاستن و گفته ات با خبر ساخته ام و به من گفته شده است كه بر هر مويى از موهاى سر تو فرشته اى است كه تو را لعنت مى كند و شيطانى است كه تو را بر مى انگيزد و نشانه آن اين است كه در خانه تو فرومايه، كسى است كه فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مى كشد و بر كشتن وى تشويق مى كند ...».

(3) «ابن ابى الحديد» مى گويد: «مطلب به همان صورتى بود كه آن حضرت عليه السّلام بدان خبر داده بود، زيرا فرزندش حصين (با صاد مهمله) در آن

______________________________

(1) شرح النهج البلاغه 2/ 286.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:527

وقت كودك خردسال شيرخواره اى بود و پس از آن، زنده ماند و رئيس پليس عبيد اللّه بن زياد شد و عبيد اللّه او را نزد ابن سعد فرستاد تا او را به جنگ با حضرت حسين، دستور دهد و او را تهديد نمود كه مبادا اين كار را به تأخير بيندازد.

پس آن حضرت عليه السّلام در بامداد همان روزى به شهادت رسيد كه حصين نامه را در شب آن آورده بود» «1».

(1) 10- آن حضرت عليه السّلام به «براء بن عازب» فرمود: «اى براء! آيا حسين كشته مى شود، در حالى كه تو زنده باشى و او را يارى ندهى؟!».

براء گفت: اى امير المؤمنين! چنين نخواهد بود.

هنگامى كه حضرت حسين كشته شد، براء پشيمان گشت و سخن امام امير المؤمنين عليه السّلام را به ياد آورد و مى گفت: چه حسرت بزرگى است كه در كنارش نبودم تا پيش از او كشته شوم «2».

(2) 11- امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «گويى قصرها را مى بينم كه در اطراف قبر حسين عليه السّلام برپا گشته اند و گويى بازارها را مى بينم كه در اطراف قبرش به وجود آمده اند و روزها و شبها نمى گذرند مگر آنكه از مناطق به سوى آن روان مى گردند و آن پس از انقراض بنى مروان باشد» «3».

و آنچه امام امير المؤمنين عليه السّلام خبر داده بود، محقق گشت چرا كه آن حضرت، باب مدينه علم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و عهده دار اسرار و حكمت آن حضرت بود و هنوز حكومت اموى منقرض نشده بود كه مرقد ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آشكار گشت و حرم بزرگتر خدا گرديد كه دلهاى مسلمين به سوى آن مى شتابد

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 10/ 14.

(2) همان، ص 15.

(3) مسند امام زيد، ص 47.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 1،ص:528

و ميليونها مسلمان، آرزوى زيارتش را دارند و از دورترين مناطق به سوى آن مى شتابند و خوشبخت خوشبخت، آن كسى است كه تبرك به زيارت و بوسه زدن

بر آستان مرقدش، نصيبش گردد.

(1) مرقد عظيم آن حضرت، نزد مسلمين و غير مسلمين، رمز كرامت انسانيت و مشعل فروزان هر فدا كارى است كه بر پايه حق و عدالت صورت پذيرد و نشانى بى همتا براى مقدس ترين چيزى است كه اين موجود زنده در ميان ساير زندگان در همه اعصار و قرون، به آن شرافت مى يابد.

(2) در اينجا سخن درباره نخستين جلد اين كتاب پايان مى يابد و ما در جلد دوم، به استقبال امام حسين عليه السّلام مى رويم تا حوادث هولناكى را كه خلافت اسلامى در روزگار حضرت امام على عليه السّلام با آنها روبه رو شد، مورد بررسى قرار دهيم، حوادثى كه مسلمين در برابر آنها به امتحانى مشكل، آزموده شدند.

حوادثى كه به اهمال در يارى آن حضرت انجاميد و امام حسن را ناگزير ساخت تا از خلافت كناره گيرى كند و گروه ناپاكان اموى بر گردن مسلمين مسلط گردند و آنان را به خوارى كشند و به آنچه خواهان نبودند، مجبور ساختند و ارزشهاى والايى را كه دين آورده است تا آنها را در سرتاسر زمين حاكم سازد، نابود گردانند.

پايان جلد اوّل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:5

جلد دوم

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ «1» أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ «2».

«البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده اند و نزد خداوند، متنعم خواهند

بود. آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند، نصيبشان گرديده، شادمانند و به آن مؤمنان كه هنوز به آنان نپيوسته اند و بعدا در پى آنان به راه آخرت خواهند شتافت، مژده دهند كه از مردن، هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند. و آنان را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند، اجر اهل ايمان را هرگز ضايع نگذارد».

«آن گروهند مخصوص به درود و الطاف الهى و رحمت خاص خداوند و آنان به حقيقت، هدايت يافتگانند».

______________________________

(1) آل عمران/ 169- 171.

(2) بقره/ 157

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:7

پيشگفتار مترجم

خداى را سپاسگزارم كه توفيق عنايت فرمود ترجمه جلد اوّل و دوّم اين مجموعه به پايان آمد و به زيور طبع آراسته گشت. اميد است خداوند بزرگ، به لطف عنايت و توجهات اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم الصلاة و السلام- خصوصا مولايم حضرت ابا عبد اللّه الحسين سيد الشهداء عليه السّلام توفيق دهد جلد سوم و آخرين بخش از اين مجموعه ارزشمند نيز پايان پذيرد.

ضمن التماس دعا از خوانندگان ارجمند، از درگاه خداوند متعال خواهانم كه اين عمل ناچيز را به كرم خود بپذيرد و آن را ذخيره آخرت والدينم قرار دهد. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

سيد حسين محفوظى رمضان المبارك 1416 ه. ق.

برابر با بهمن ماه 1374 ه. ش.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:9

(1)

مقدمه مؤلف

(1) حوادث هولناكى كه امام حسين عليه السّلام با آنها معاصر بود، در اسلام، تأثير عظيمى در دگرگونى شيوه هاى زندگى فكرى و اجتماعى داشته است. و نيز نقش مهمّ خود را در صحنه زندگى سياسى، در طول تاريخ داشته كه از برجسته ترين نتايج آن حوادث، مبارزه بر سر قدرت، رقابت بر سر حكومت و كشمكش بر سر دستيابى به دستاوردهاى سرزمينها بوده است.

(2) طبيعى بود كه آن كشمكش سياسى، با سخت ترين حالتها و فجيع ترين صورتهايش حادث شود و جدال، با شدّت و سختى هر چه تمامترش، صورت گيرد؛ زيرا چشمان بسيارى از صحابه و تابعين را مشاهده انواع رفاه و زندگى آسوده و بى درد، مسحور نموده، ديدن شكوه قدرتى كه از حكومتهاى ايران و سرزمين روم به دست آورده بودند، آنان را جادو نموده و فتوحاتى كه لشكرهاى اسلامى انجام مى دادند و آنچه خداوند به

دست آنان مى گشود و بردگانى كه از سرزمينهاى فتح شده، تصاحب مى كردند و اموالى كه آنها را در خواب هم نمى ديدند، سراسيمه شان كرده، آنان را به جنگ مرگ و زندگى بر سر قدرت كشيده و از دينشان به در كرده بود.

(3) پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله از پس پرده غيب، آنچه را كه امّتش از مجد و سيادت بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:10

همه ملتهاى زمين، به دست خواهد آورد و سقوط دولتهاى بزرگ در برابر حركت مقدس اسلامى را، در نظر آورد و اين مطلب را به مسلمين اطلاع داد. آنان به عنوان بخشى از عقيده خود، آن را باور داشتند؛ همچنانكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عالم غيب آنچه را كه امتش از فتنه و تفرقه، بدان خواهد رسيد، دريافت. و لذا به شدت، احتياط را رعايت فرمود و ذخيره اى براى امتش در نظر گرفت كه هر دردى را درمان مى بخشيد و هر اختلافى را پايان مى داد و آن اين بود كه امامت عترت پاك از اهل بيت خود را به اطلاع امّت رسانيد، آنان كه خداوند، پليدى را از آنها دور ساخت، آنان را پاك گردانيده بود، اين اقدام به انگيزه عاطفه و يا محبت نبود، زيرا جايگاه نبوت، بالاتر از آن است كه در برابر هر عاملى از عوامل محبت و ديگر اعتبارات مادى، تأثير بپذيرد.

(1) سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت عترت، به حدّ تواتر رسيد و هيچ يك از مسلمين، در مورد آنها شك و ترديدى نداشت، زيرا آن حضرت، اهل بيت را با كتاب خدا مقارن ساخت، آن كه باطل نه

از پيش رو و نه از پشت سر به سوى آن نمى آيد و آنان را كشتيهاى نجات و ايمنى بندگان قرار داد بخصوص كه سرور عترت، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام- بنا به سخنان مؤكد پيامبر- برادر، نفس آن حضرت، باب مدينه علم و قاضى ترين افراد امّتش مى باشد و على عليه السّلام نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مانند هارون نسبت به موسى بود و فرمود:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه».

«هر كس را كه من مولا بوده ام، اين على مولاى اوست» ...

(2) ولى آن قوم، جمع شدن نبوّت و خلافت در يك خانواده را، دوست نداشتند و نصوص را تأويل نمودند و خلافت را از اهل بيت نبوّت، معدن حكمت و محل فرود وحى، دور ساختند و امّت را از بهره مند شدن از سايه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:11

حكومت آنان- كه هدفش نشر عدالت آسمان در زمين بود- محروم كردند.

اين جداسازى، سبب گرديد تا مبارزه اى مرگبار بر سر تصاحب مسندهاى حكومت، ميان خاندانهاى مشهور در اسلام پيش آيد و از پس آن، امّت به فجايع و مصيبتهايى دچار شود كه زندگى در آن روزگاران را به جهنّمى غير قابل تحمل، مبدّل سازد و حكومت نطع «1» و شمشير، در ميان مردم برقرار شود.

(2) (1) مبارزه سياسى، با شديدترين حالتهايش در زمان استيلاى امام امير المؤمنين عليه السّلام بر زمام قدرت، پيش آمد؛ زيرا نيروهاى حريص بر دستيابى به حكومت، به جنبش آمده، شورش مسلّحانه به راه انداخته و در پى سرنگون كردن حكومتى برآمدند كه منافع ملتهاى اسلامى را در بر گرفته و حقوق انسان را پايه قرار داده بود و

مى رفت تا اصول حق و عدالت را حاكم سازد و دژهاى ظلم را درهم كوبد و قلعه هاى باطل را ويران نمايد و مشعل كرامت انسانيّت را بر افروزد و همه عوامل عقب ماندگى و فساد را- كه از حكومت قبلى بر جاى مانده بود- از ميان بردارد.

(2) امام، انقلابى ريشه دار و تحوّلى اجتماعى در صحنه هاى سياسى، فكرى و اقتصادى به وجود آورد كه از جمله آنها عدالت در توزيع و الغاى امتيازاتى

______________________________

(1) «نطع»: بساط، فرش، فرش چرمى كه سابقا شخص محكوم به اعدام را روى آن مى نشانيدند و سر وى را مى بريدند. انطاع و نطوع جمع (فرهنگ عميد).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:12

بوده است كه حكومت عثمان به بنى اميّه و خاندان ابى معيط بخشيده بود. نيز مصادره اموالى كه به ناحق، اختلاس كرده بودند و بركنارى واليان و ديگر كارمندانى كه حكومت را وسيله اى براى دستيابى به ثروت و تسلّط بر مردم به ناحق، قرار داده بودند.

(1) اين دگرگونيهاى اجتماعى كه حكومت امام به وجود آورده بود، به ازدياد بحرانهاى نفسانى در دل قريشيان و ديگر كسانى انجاميد كه از اصلاحات اجتماعى، كينه اى در دل داشتند و مطمئن بودند كه حكومت امام، منافع اقتصادى و غير اقتصادى آنان را نابود خواهد كرد و لذا با همدستى يكديگر براى اعلام مخالفت، بپاخاستند و جاى تأسف است كه بعضى از بزرگان صحابه همچون «طلحه و زبير» نيز در ميان آنان بودند و اينكه عضو برجسته در ميان آنان، جناب عايشه، همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد. (2) و قابل توجه است كه مخالفان، هيچ گونه اهداف اجتماعى يا اصلاحى نداشتند، بلكه منيّت و طمع ورزيها- بنا

به اظهاراتشان در بسيارى از مناسبتها- آنان را به اين كار واداشته بود، در طليعه نيروهاى توطئه كننده بر ضد امام، حزب اموى قرار داشت كه همه پشتوانه هاى مالى خود را كه در ايام حكومت عثمان به دست آورده بود، به كار گرفت و آنها را در اختيار مخالفان قرار داد و آنان، همه ادوات جنگى را خريدند و مبالغ هنگفتى از اموال را به مزدوران بخشيدند و آتش جنگى شعله ور گرديد كه مورخان آن را «جنگ جمل» نام نهادند و امام به سرعت به سوى آن شتافته، آتش آن را خاموش گردانيد و نشانه هايش را از بين برد، ولى آن جنگ، سنگين ترين زيانها را بر مسلمين وارد ساخت؛ زيرا باب جنگ را ميان مسلمين گشود و راه را براى معاويه آماده ساخت تا تمرّد خود را در برابر امام، اعلام نمايد و در شديدترين و سخت ترين جنگها با آن حضرت درگير شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:13

(1) حوادث هولناك، يكى در پى ديگرى، به وقوع مى پيوست و بعضى از آنها نتيجه آن ديگرى مى بود تا آنجا كه به شهادت امام امير المؤمنين عليه السّلام و عدم اطاعت از فرزندش حسن عليه السّلام و پيروزى نيروهاى كينه توز بر اسلام، منجر شد كه به صورتى موضوعى و با شيوه اى بى طرفانه به تفصيل آنها خواهيم پرداخت.

(3) (2) امويها، با شيوه هاى حيله گرانه و به كارگيرى روشهاى ديپلماسى نيرنگ مآبانه توانستند بر قدرت، مسلّط شوند و در صحنه مملكت اسلامى، دولت اموى ظاهر گردد كه رهبر آن پيشواى امويان، «معاوية بن ابى سفيان» فرمانده نخست همه عمليات جنگى مخالف اسلام بوده كه در زمان درخشش انقلاب معلّم و پيشواى انسانيّت؛

حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اعلام دعوت خلّاقه آن حضرت با هدف پيشرفت بينش اجتماعى و پايه ريزى اجتماعى بر اساس عدالت و مساوات، با وى به ستيز برخاسته بود.

(3) امّت اسلامى، همچون طعمه اى در ميان چنگالهاى امويان گرفتار آمد و در برابر حكومت رعب و وحشتى شديد، تسليم گرديد كه در آن كينه ها و دشمنيها بر ضد ارزشهاى امّت و پايه هاى فكرى و اجتماعى آن، سربلند كرده و براى نابودى آنچه اسلام در زمينه هاى اقتصادى، سياسى و فكرى، محقق ساخته بود، دست به كار گرديده بودند.

(4) سياست اموى، به برنامه ريزى هولناكى دست زد تا اساس وجودى امّت را نابود سازد و ذخيره هاى معنوى و فكرى آن را ريشه كن نمايد كه از فجيع ترين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:14

و بيرحمانه ترين تصميمات سياسيش، مواردى به اين شرح بوده است:

(1) الف- ناچيز شمردن ارزش اهل بيت كه خود محور بينش اجتماعى در اسلام و عصب حسّاس در كالبد امّت بودند و روح پويايى و پيشرفت را در امّت، مى دميدند. قدرت حاكم، همه دستگاههاى سياسى، اقتصادى و ديگر امكانات خود را براى دور كردن دلهاى مسلمين از اهل بيت و تحميل دشمنى با آنان بر زندگى اسلامى، به كار بردند تا اين دشمنى با اهل بيت را جزئى جداناشدنى از اسلام قرار دهند و در اين راه، دستگاههاى تعليم و تربيت و دستگاههاى وعظ، ارشاد و ديگر وسايل را به كار گرفتند و سبّ عترت بر بالاى منابر را فريضه اى واجب قرار دادند كه عدم انجام آن، موجب مؤاخذه و اعمال شديدترين كيفرها در مورد كسى كه در اين خصوص اهمال مى نمود، مى گرديد! (2) ب- نابود

كردن عناصر روشنفكر در اسلام كه با هدايت و واقعيت آن، تربيت يافته بودند و روان كردن بزرگان اسلام به سوى اعدامگاهها، آن گونه كه در مورد «حجر بن عدى، ميثم تمار، رشيد هجرى، عمر بن حمق خزاعى» و امثال آنان عمل شد، آنها كه داراى قدرت روشنگرى اجتماعى و توانايى نگهدارى امّت از انحراف و حركت در راههاى ناصواب بودند و نظام حاكم در ريختن خون آنان به بهانه اينكه آنها دست از اطاعت برداشته و از جماعت جدا گشته اند، متوسل گرديد، در حالى كه اين امر، به شكلى عارى از حقيقت بوده است و آنان جهت گيرى سياسى را در اصطكاك با دين و در برخورد با منافع امّت يافتند و نظام حاكم را به انتخاب راه راست و عمل به توازن و خوددارى از زيان رساندن به منافع اجتماع، دستور دادند و به خاطر همين امر بود كه خونهاى آنان را مباح دانست.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:15

(1) ج- دگرگون ساختن واقعيت درخشان اسلام و وارونه كردن همه مفاهيم و پايه هاى اساسى آن و آلوده كردن آن به خرافات و اوهام تا نيروهايش فلج گردد و از حركت در مسير زندگى و رها شدن به همراه انسان براى رشد بخشيدن به استعدادها و تواناييهايش عاجز گردد و از عمل در راه پيشرفت وسايل زندگى انسان، بازماند.

(2) حكومت، كميته هاى جعل را تشكيل داد و اموال فراوانى را به آنها اختصاص داد تا احاديثى را از زبان رهايى بخش پيامبر بزرگ صلّى اللّه عليه و آله جعل نمايد و آنها را از موارد قانون گذارى به حساب آورند و از جمله «سنّت» كه خود از منابع

احكام است، قرار دهند.

(3) جاعلان، به دروغپردازى پرداخته، دروغهاى خود را به حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت مى دادند كه بسيارى از آنچه جعل نمودند، با منطق عقل، مغاير و با قوانين زندگى، مخالف بود. جاى تأسف است كه آن دروغها در كتابهاى سنّت، مدون گرديد و در كتب اخبار، درج شد تا آنجا كه بعضى از علماى غيرتمند را ناگزير ساخت بعضى از كتابها را تأليف كنند و برخى از آن جعليّات را معرفى نمايند. به نظر من، اين توطئه هولناك از فاجعه آميزترين مصايبى است كه مسلمين به آنها دچار گشتند، زيرا گرفتارى به آن، امرى موقتى و در زمانى خاص نبود، بلكه همچنان در امتداد تاريخ، جريان خود را ادامه داد و آن جعليّات با زندگى افراد فراوانى از مسلمين آميخته گرديد و آنها آن جعليّات را به عنوان جزئى از دين خود همچنان نگاه داشته اند در حالى كه موانع بسيارى قرار داده شد تا مانع پيشرفت استعدادها و رهايى انديشه ها گردد و همچون سنگى در راه پيشرفت و ابتكار- كه اسلام براى فرزندانش مى خواهد- باقى بماند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:16

(4)

(1) انسان مسلمان، در روزگار معاويه، نمونه هاى شاق و دردناكى از محنتها و گرفتاريها را تجربه نمود؛ زيرا حكومت معاويه در نشر ظلم و جور در همه مناطق، كوشيد و امور مسلمين را به جلّادان و دژخيمانى همچون «زياد بن أبيه، بسر بن ابى ارطات، سمرة بن جندب، مغيرة بن شعبه و امثال اين پليدان بشريّت سپرد و آنان، رگبارى از عذاب دردناك را بر سر مردم ريختند كه انسانيّت در بسيارى از مراحل تاريخ خود، همانندى براى آن

نديده بود.

(2) امام حسين عليه السّلام ستمكاريهاى اجتماعى در روزگار معاويه را مى ديد و مى شنيد و تا حدّ زيادى از آنها متأثر و متألم مى شد؛ زيرا آن حضرت، به حكم رهبرى معنوى اش نسبت به امّت جدش، احساس امّت را داشت و از دردهايش در رنج بود و با آن زندگى مى كرد كه از مهمترين بحثهايى كه آن حضرت متحمل شد، اين بود كه واليان دژخيم و جلّاد معاويه در تعقيب شيعيان اهل بيت بود و در كشتن آنها و سوزاندن خانه ها و مصادره اموالشان از هيچ اقدامى دريغ نمى نمودند و با كوشش تمام، از هر راهى براى ستم كردن به آنان مى كوشيدند (3) كه امام، به نوبه خود آن سياست ظالمانه را محكوم كرد و نامه هاى تند پرخاشگرانه اى را براى طاغوت دمشق فرستاد و در آنها اقدامات ستمگرانه اى را كه عمّال و واليانش براى نابودى دوستان اهل بيت و آشنايان به فضيلت آنان انجام مى دادند محكوم مى كرد در برخى از آن نامه ها حضرت، اين مطلب را نفى فرمود كه معاويه از اين امّت باشد، بلكه وى را عنصرى غريب دانست كه با اين امّت، دشمنى مى ورزد و الحق همينطور هم بوده است، زيرا اقدامات سياسى وى ثابت نمود كه او از سرسخت ترين دشمنان امّت بود و براى آنان نقشه هاى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:17

شومى را در سر مى پروراند و در تاريكى شب و روشنايى روز، براى آنان، حيله ها مى انديشيد و در خوار ساختن و اجبار آنان به جور و ستم، كوششها مى نمود و از فجيع ترين مصيبتهايى كه معاويه براى امّت به وجود آورد اين بود كه فرزند بى بند و بار و شومش، يزيد همبازى

ميمونها و يوزپلنگها را- آن گونه كه مورخان او را ناميده اند- به عنوان خليفه بر آنان تحميل كرد تا در دين و دنيايشان تباهى روا دارد و بلاها و فجايعى را نصيب آن سازد.

(5) (1) امّت، در روزگار معاويه و فرزند بى بندوبار يزيد، همه عناصر و پايه هاى اساسى خود را از دست داد و ديگر آن بهترين امّت نبود كه براى مردم به وجود آمده باشد- آن گونه كه خداوند خواسته بود-، زيرا معاويه در ميانشان، سخت تباهى آفريد و آنان را به نحوى بار آورده بود كه انديشه اى جز رسيدن به ماديات و فرصت طلبى نداشتند. نيز آنان را به ذلّت و بردگى، عادت داد و هويتشان را از آنها گرفته و آنان را از اخلاق ارزنده شان جدا ساخته بود. (2) اينك امّت، اهميتى به تحقيق اهداف و آمال نمى داد و آنچه را كه زندگى شرافتمندانه را برايش تأمين مى كرد، به چيزى نمى شمرد. به حكومت امويان، تسليم گشته و خوار و ذليل، زير تازيانه هايش به سر مى برد كه خونهايش را بريزد و ثروتهايش را از بين ببرد و در ميان آن، ظلم و فساد را گسترش دهد؛ زيرا به شكلى فاجعه آميز، تخدير گرديد و كالبد بى حركتى گشته بود كه نه بينشى داشت و نه جنبشى، نه براى دفاع از كرامت و عزت خويش بپا مى خاست و نه در صحنه هاى شرف و فداكارى، پاى مى نهاد تا خود را از ظلم و تعدى، محافظت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:18

نمايد.

(1) امام حسين عليه السّلام سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اميد درخشان آن حضرت كه همه نيروهايش در وجود او جاى گرفته بود، حالت

مسلمين را مى ديد كه چگونه به خوارى و ذلّت، گرفتار آمده اند و ديگر آن امّت عظيمى نبودند كه رسالت اسلام را پايه نهاد و مشعل هدايت و نور را به همه ملتهاى زمين، ارزانى داشت.

(2) درد جانكاه احساسات و عواطف، امام را در بر گرفته و آن حضرت به تفكرى عميق و طولانى مشغول گشته بود، شبها را در انديشه نجات دين جدّ بزرگوارش، بيدار مى ماند كه چگونه آن را از بازگشت به جاهليّت، حفظ كند.

(3) امام، كنگره هايى را گاه در مكّه و گاه در مدينه منعقد مى ساخت و وضع موجود مسلمين را با صحابه و فرزندان آنان در ميان مى گذاشت و منكرات معاويه و كارهاى زشتش را براى آنان بيان مى كرد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اين روش، به هيچ روى، نتيجه اى در زمينه هاى اصلاحات اجتماعى به بار نمى آورد و نمى تواند معنويتى را كه امّت از معنويت خود، از دست داده بود، به آن بازگرداند. و ملاحظه فرمود كه ميان دو امرى قرار گرفته است كه امر سوّمى براى آنها متصور نبود و آن دو، عبارت بودند از:

(4) 1- با امويان به مسالمت برخيزد و با يزيد بيعت كند و از آنچه دستگاه حاكم از ظلم و جور مرتكب مى شود، چشم پوشى نمايد و بحرانهاى عقيدتى و اجتماعى را كه امّت، بدانها گرفتار آمده بود، ناديده گيرد كه در آن صورت، به احتمال و نه به طور قطعى، سلامتى و زندگى خود را تضمين نمايد، ولى اين چيزى بود كه خداوند براى آن حضرت، نمى پذيرفت و وجدان زنده سرشار از تقواى خداى اش نيز آن را نمى پسنديد؛ زيرا وى با توجه به جايگاهش نسبت

به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر خداوند، مسئول نگهدارى امّت، و حمايت از اهداف

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:19

و ارزشهاى آن مى باشد و در برابر جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز در مورد رعايت اصلاحات اجتماعى و صيانت اسلام از تباهى تباهكاران و حيله هاى فاجران، مسئوليت داشت كه آن حضرت- سلام اللّه عليه- اين مسئوليت عظيم و آنچه را كه وظيفه بر عهده اش قرار مى داد، در سخنرانى خود، خطاب به حرّ و يارانش از پليس ابن زياد، اعلام فرمود و گفت:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال گردانيده و عهد او را شكسته و مخالف سنّت رسول خدا باشد و ميان بندگان خدا به گناه و تعدى عمل كند و با كردار و گفتار، در برابر او نايستد، بر خداوند خواهد بود كه او را به آن جايى كه او وارد مى شود، واردش نمايد ...».

وظيفه شرعى- بنا به آنچه بيان فرمود- بر او واجب مى ساخت كه به مبارزه با ظلم و مخالفت با ستم، برخيزد و بر دست تجاوزكاران و ظالمان، ضربه بزند.

(1) 2- اعلام انقلاب نمايد و خود و اهل بيت و شيعيان خود را قربانى كند، در حالى كه به عدم موفقيّت انقلاب خود، يقين داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، اوضاع اجتماع را بررسى كرده و دانسته بود كه دين، حرفى بر زبانهاى مردم است ولى آن حضرت يقين داشت كه فداكاريش براى مسلمين، خير فراگيرى به بار خواهد آورد؛ زيرا اراده آنان آزاد خواهد گشت و به سوى ميدانهاى جهاد،

خواهند شتافت، و پرچمهاى آزادى را برمى افرازند و جبّاران ستمگر بنى اميه را از تختهاى سلطنتشان به سوى گورهايشان خواهند كشيد.

آن حضرت، اين راه درخشان را با همه فجايع و بلاهايش- كه هيچ موجود زنده اى آنها را تحمل نمى كند- برگزيد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:20

(6)

(1) امام، ابعاد اين فداكارى را به شكلى عميق و فراگير، مورد مطالعه قرار داد و تصميم گرفت با تمام امكانات خود، وارد نبرد شود و برجسته ترين فداكاريها را ارائه دهد تا ضمير انسانى را در امتداد تاريخ، به لرزه در آورد و اصالت و بينش امّت را در امتداد نسلهاى آينده اش، به آن بازگرداند ...

(2) امام، فصلهاى فاجعه، و فصلهاى فداكارى خود را بر پايه هاى محكمى از بينش و ادراك، برنامه ريزى نمود به طورى كه نتايج درخشانى به بار آورد و از جمله آنها پيروزى مسأله اسلام و بازگشت حيات دينى، به شريانهاى امّت و از ميان بردن تخديرى بود كه امويان بر همه اجزاى آن گسترانيده بودند.

(3) امام- سلام اللّه عليه- تصميم خود را اعلام كرد و فصلهاى فاجعه جاويدان خود را در بسيارى از مناسبتها بيان فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از:

1- وقتى حضرت در مكّه بود، در سخنرانى خود كه در آن قيام بر ضد بنى اميّه را اعلام نمود، از شهادت خود سخن گفت؛ زيرا در آن سخنرانى آمده بود: «در شهادتى كه به آن خواهم رسيد، مخيّر گشته ام، گويى پاره هاى تنم را مى بينم كه گرگان بيابانها ميان نواويس و كربلا آنها را پاره پاره مى كنند ...».

آيا در اين سخن، دليلى بر عظمت عزم و تصميم بر فداكارى وجود ندارد؟! آيا در آن، خبرى

قطعى در مورد شهادت بزرگوارانه اش و اينكه در كربلا خواهد بود نيست؟ و اين كربلاست كه كالبد پاكش را در بر خواهد گرفت.

همچنانكه قبلا جدّ و پدرش نيز اين مطلب را اعلام فرموده بودند.

(4) 2- امام بزرگوار، از فجايع دردناك و مصيبتهاى فاجعه آميزى كه از قتل، آوارگى و اسيرى بر اهل بيتش خواهد گذشت، سخن گفت و آن، هنگامى بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:21

«ابن عباس» به آن حضرت پيشنهاد كرد بانوان سراپرده نبوت و دختران حرم وحى را به همراه خود به عراق نبرد و آنان را در مدينه نگاهدارد تا وقتى كه اوضاع به حال عادى برگردد.

امام در پاسخ وى فرمود: «خداوند خواسته است كه آنان را در حال اسارت ببيند».

(1) امام، خانواده خود را به همراه برد در حالى كه مى دانست از اسارت و آوارگى، چه بر سر آنها خواهد آمد؛ زيرا تكميل رسالتش تنها به اين شكل صورت مى گرفت فعاليّت آنان به سلطنت اموى، پايان خواهد داد و زندگى اسلامى را به واقعيّت درخشانش، بازمى گرداند.

(2) 3- امام، در سر راه خود به عراق، از اين سخن مى گفت كه سر مباركش بر سر نيزه ها برداشته مى شود، و در شهرها و مناطق مختلف، گردانده مى گردد و به ستمكارى از ستمكاران بنى اميّه، هديه برده خواهد شد، آن گونه كه در مورد سر برادرش «يحيى بن زكريا» عمل شد، و آن را به ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل، هديه بردند.

امام، در راه احقاق حق و اعلاى كلمه «اللّه» در زمين، همه سختيها را بر خود هموار ساخت.

(7) (3) امام عليه السّلام، انقلاب عظيم خود را به انجام رساند كه خداوند به وسيله

آن، كتاب را واضح ساخت و آن را عبرتى براى صاحبان خرد قرار داد، انقلابى كه با همه برنامه هايش، جزئى از رسالت اسلام و ادامه درخشانى براى انقلاب پيامبر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:22

بزرگ و تجسّمى زنده براى اهداف و آمال آن حضرت بود كه اگر آن انقلاب نمى بود، كوششهاى پيامبر بر باد مى رفت و آرزوهايش نابود مى شد و براى اسلام، اثر و نشانى باقى نمى ماند.

(1) امام حسين عليه السّلام پيروز شد و خداوند، فتح روشنى براى آن حضرت مقدّر فرمود؛ زيرا آسمان اسلام به انقلاب جاويدانش درخشان شد و فداكاريش با احساسات مردم و عواطف آنان همراه گشت و با دلهايشان آميخته گرديد و به صورت بزرگترين مدرسه ايمان به خدا در آمد كه روح عقيده و فداكارى را در راه حق و عدالت، مى افشاند و مردم را با ارزشهاى والا و اخلاق بلند، تغذيه مى نمايد و براى جهت دادن آنان به سوى خير و هدايتشان به راه راست، مى كوشد.

(2) مردم با سوز دل، به فاجعه سرور آزادگان، روى آوردند و با دقّت تمام، به فصل فصل آن نگريستند و برجسته ترين درسهاى كرامت و فداكارى را از آن برگرفتند و قهرمانيهاى بى مانند و عزّتى را كه ظلم و ستم بر آن چيره نمى گردد، از آن آموختند.

(3) انسانيّت در برابر آن امام بزرگ كه پرچم حق را در بلنداى زمانه به اهتزاز در آورد، سر تعظيم و تكريم فرود مى آورد چرا كه او از حقوق مظلومان سخن گفت و از منافع ستمديدگان دفاع كرد ...

(4) بشريّت، ياد او را بيش از هر مصلح اجتماعى ديگر، در روى زمين به عظمت ياد مى كند و امام

بزرگ در اين مورد به آنچنان پيروزى عظيمى دست يافته كه هيچ مصلح ديگرى جز او در جهان به چنين پيروزى، دست نيافته است.

(5) از نخستين پيروزيهايى كه امام به دست آورد، در هم كوبيدن كيان اموى بود؛ زيرا انقلاب جاويدانش، بمبهاى ويرانگرى را در كاخهاى امويان قرار داد و راه آنها را مين گذارى نمود و مدت زمانى طولانى نگذشته بود كه آنها منفجر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:23

شدند و سرهاى امويان را بر زمين افكندند و سرمستى پيروزى آنان را نابود ساخت، كه پس از عزت و اقتدارشان به شكل آثار تاريخى در آمدند، اين كتاب جداگانه به بررسى آثار نورانى انقلاب حسين در زمينه هاى فكرى و اجتماعى به جهان اسلام اشاره مى كند.

(8) (1) تاريخ اسلامى نمى تواند بهره اى از زندگى داشته باشد، اگر غل و زنجير بر او سنگينى نمايد و مورد نقد و بررسى قرار نگيرد، بايد ذرّه بينهاى نقد علمى سالم بر حوادث آن، مسلّط شوند و با دقّت و بى طرفى، مورد بررسى واقع شوند و وضعى همچون تاريخ ديگر امتهاى زنده داشته باشد كه قلمهاى انديشمندان و محققان به حوادث آن با تعمق و تحليلى فراوان مى پردازند؛ زيرا مطالعه تاريخ نزد آنها جايگاهى در صدر مطالعات فرهنگى و علمى دارد.

(2) اگر ما بخواهيم تاريخ اسلامى شكوفا گردد و همپاى نهضت فكرى و پيشرفت علمى در اين روزگاران، حركت كند، بايد به صورتى آگاهانه و با شيوه هايى علمى و به دور از وابستگيهاى مذهبى و يا سنّتى، مورد مطالعه واقع شود و با دقّت به حوادث عظيمى كه مسلمين در زمانهاى نخستينشان بدانها دچار گشته بودند، بنگريم كه اين حوادث، به اعتقاد

ما، سرچشمه فتنه بزرگ هستند و براى مسلمين، مشكلات جاويدانى به بار آورده كه به فتنه ها و مصيبتهايى براى آنان در امتداد تاريخ، منجر شده است.

(3) مطالعه تاريخ اسلامى در آن دوره بخصوص از روزگار، اگر آن حوادث را تجزيه و تحليل ننمايد و انگيزه ها و جريانات آنها را روشن نكند، در آن صورت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:24

مطالعه اى تقليدى و بى روح خواهد بود و نتيجه اى براى خوانندگان نخواهد داشت.

(1) در جزء نخست اين كتاب، بسيارى از حوادث را بيان كرده و نظامهاى سياسى و اقتصادى كه خلفا برنامه هاى آنها را در عصر نخست، پايه ريزى كرده بودند، اشاره اى داشتيم و با احتياط و بى طرفى، بسيارى از آنها را مورد دقّت قرار داديم، چون اين وضع هر محققى است كه در حدّ توان بخواهد به واقعيّت دست يابد. من عقيده دارم از موجبات آلوده شدن به گناه و تعمد جهل است اگر بكوشيم تا جنبه اى از جنبه هاى سياسى يا اجتماعى آن دوره را پنهان نماييم؛ زيرا پنهان نمودن آن، نوعى از انواع گمراه كردن و دروغ گفتن به خوانندگان مى باشد.

(2) مطالعه تاريخ به صورتى منظم، اين نيست كه آن را تغيير دهند و يا مفاهيم آن را وارونه سازند و يا اينكه از موازين تحقيق علمى بى طرفانه، خارج شوند، بلكه اين امر از واقعيّت ذاتى آن و نيز از نيازهاى زندگى روشنفكرانه عصر ماست.

(3) به هر حال، اين مطالعه، ارتباطى ذاتى و موضوعى با زندگى حضرت امام حسين عليه السّلام دارد؛ زيرا آن حضرت، در دوره پرماجراى آن روزگار مى زيسته و به صورتى عميق و فراگير، به آن حوادث نگريسته و اهداف آنها را دريافته

است كه اين اهداف بدون شك و به صورت فعّال در بسيارى از اتفاقاتى كه مسلمين از آنها هراسان گشته اند، مؤثر بوده اند، از جمله آنها فاجعه كربلا بوده كه يكى از نتايج مستقيم آن تخديرى است كه امّت به سبب حكومت امويها، بدان دچار گشته بود؛ حكومتى كه مى كوشيد تا زندگى فكرى و اجتماعى را فلج سازد و فرصت طلبى را ميان مسلمين رواج دهد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:25

(1) من اميدوارم كه اين مطالعه، با واقعيّت، همراه و از عواطف سنّتى به دور بوده و در همه آنچه نوشته ام، حق را برترى داده و از اين رهگذر، جز بيان تاريخ اسلامى به صورت واقعيش و بدون جهت گيرى نداشته باشم، و پيش از اينكه اين مقدمه را به پايان آورم، وظيفه خود مى دانم كه با صميميت و قدرشناسى، يادى از «حاج محمد رشاد عجينه» آن مرد نيكوكار بزرگ كنم، كه بر استمرار خدمت در آستان اهل بيت عليهم السّلام و نشر آثارشان تشويق فراوان نموده است، اين از برترين خدماتى است كه به اين امّت تقديم مى شود. جناب ايشان، هزينه نشر اين كتاب را تقبل فرموده و علاقه مند بودند كه از محل خيراتى باشد كه مرحوم پدرشان، «حاج محمد جواد عجينه (متوفى 1391 ه. ق)» به آنها وصيت كرده بود. خداوند ثواب ايشان را فراوان سازد و او را براى هر كوشش ارزنده اى، موفق گرداند.

نجف اشرف باقر شريف قرشى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:27

(1)

با ناكثين و قاسطين

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:29

با ناكثين و قاسطين (1) قبايل قريش، به شدت از حكومت امام، هراسناك گشته و به يقين دانستند كه همه طرحهاى سياسى و

اقتصادى آن حضرت، ارائه ذاتى جهت گيريهاى فكرى و اجتماعى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است كه نخوت و غرور آنان را در هم كوبيد و به زندگى اقتصادى مبتنى بر رباخوارى، احتكار و بهره كشى آنان، پايان بخشيد. از جمله اقدامات آن حضرت، بر كنار نمودن واليان عثمان از تمام مراكز دولتى و مصادره همه اموالى بود كه آنان از خزانه مركزى، غارت كرده بودند. آنان، همچنين از اعلام مساوات عادلانه ميان همه ملتهاى اسلامى، مساوات در حقوق و تكاليف و مساوات در هر چيزى، پريشان شده و اين امر، آنها را مضطرب كرده بود؛ زيرا براى خود نسبت به ديگر ملتها برترى قايل بودند و امتيازات خاصى بر ديگر مردمان براى خودشان در نظر داشتند.

(2) قريشيان و ديگر نيروهاى منحرف شده از راه حق، از حكومت امام به خشم آمده و جملگى بر آن شدند كه شورش مسلّحانه را اعلام نمايند و آتش جنگ را در مناطق مختلف، شعله ور سازند تا حكومت آن حضرت را سرنگون سازند، حكومتى كه قدرت را وسيله اى براى اصلاحات اجتماعى و پيشرفت زندگى انسان مى دانست.

(3) نخستين جنگى كه بر ضد امام به راه انداخته شد، «جنگ جمل» بود و در پى بى آن «جنگ صفين و جنگ نهروان» پيش آمد، آن جنگها موانع و سدهايى در برابر حكومت امام قرار داد كه هدفش بالا بردن سطح ارزشهاى انسانى و از بين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:30

بردن هر نوع عقب ماندگى در كشور بود.

(1) راويان مى گويند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت را از آنچه در روزگار خلافتش از تمرّد بعضى گروهها بر عليه آن حضرت پيش مى آمد،

با خبر ساخته و به آن حضرت فرموده بود كه با آنان بجنگد و آنان را «ناكثين، قاسطين و مارقين» «1» نام نهاده بود. ما ناگزيريم به اختصار، اشاره اى به اين جنگها بنماييم كه زندگى سياسى و فكرى آن دوره را براى ما مجسّم مى سازد، دوره اى كه عواطف بسيارى از افراد، سرشار از جاه طلبى و قدرت پرستى بود. و نيز كينه هاى قبايل قريشى بر ضد امام را براى ما بيان مى كند و مسلّما اين حوادث، به طور مؤثرى در ايجاد فاجعه كربلا نقش داشتند؛ زيرا بلاهاى اجتماعى را منتشر ساخته و نسلى فرصت طلب به وجود آورده بودند كه جز به منافع شخصى خود به چيز ديگرى نمى انديشيد. در اينجا به آن مطالب مى پردازيم.

(2)

ناكثين

اشاره

«ناكثين» كسانى بودند كه بيعت خود را شكستند و پيمان خود را با خداوند در فداكارى و اطاعت از امام، بى ارزش شمردند و در صحنه هاى گمراهى، روان شدند و در گناه، غوطه ور گشتند چنانچه همه فقهاى مسلمين بر گناهكارى آنان اجماع دارند؛ زيرا هيچ بهانه اى براى شورش در برابر حكومت قانونى نداشتند، حكومتى كه به نفع عامه مردم اقدام مى نمود و عمل به حق محض و عدالت خالص در ميان مسلمين و ريشه كن سازى عوامل عقب ماندگى در كشور را

______________________________

(1) حاكم، مستدرك 3/ 139. تاريخ بغداد 8/ 340. اسد الغابة 4/ 33. كنز العمال 13/ 112، ح 36367. مجمع الزوائد 5/ 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:31

بر عهده گرفته بود.

سردمداران ناكثين، عبارت بودند از «طلحه، زبير، عايشه دختر أبو بكر، مروان بن حكم» و ديگر امويان، و اشخاص ديگرى كه از عدالت و مساوات امام، به تنگ آمده بودند.

(1)

انگيزه هاى تمرّد

مسلّم است كه ناكثين، هيچ گونه هدف اجتماعى نداشتند بلكه منافع شخصى، آنان را به شكستن بيعت با امام واداشته بود؛ مثلا طلحه و زبير پس از اينكه آن حضرت، خلافت را پذيرفتند، به سوى ايشان شتافته، خواستار شدند كه حكومت بصره و كوفه را به آنان بسپارد! و پس از اينكه در اين امر ناكام ماندند، خشمگين شده به مكّه رهسپار شدند تا در آنجا قيام بر ضد آن حضرت و درهم شكستن وحدت مسلمين را اعلام نمايند. در اين مورد، «زبير» گفتارى دارد كه هدفهاى خود را در آن بيان مى كند، آنجا كه مردى نزد وى و طلحه آمد و به آنها گفت: شما در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همراه آن حضرت بوده

و برترى داشته ايد، پس مرا از حركت و نبرد خودتان آگاه كنيد، آيا چيزى هست كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شما را به آن دستور داده باشد؟

طلحه ساكت شد ولى زبير پاسخ داد: «به ما گفته شده كه در اينجا سفيد و زردى وجود دارد (يعنى درهم و دينار) ما آمده ايم تا از آنها چيزى برداريم!! ...» «1».

(2) پس به خاطر دستيابى به منافع مادّى بوده است كه آن دو پيرمرد، تمرّد در

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 63 (چاپ دار الفكر، سال 1417).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:32

برابر حكومت امام را اعلام نمودند.

(1) اما «عايشه»، او مى خواست كه خلافت را به خاندان خود بازگرداند و او نخستين كسى بود كه آتش قيام بر ضد عثمان را شعله ور ساخت و احساسات مردم را بر ضد وى بر مى انگيخت مى گفت: «بكشيد نعثل «1» را كه او كافر شده است».

(2) وى كوشيد تا «طلحه» را براى خلافت نامزد نمايد و در هر مناسبتى از او به بزرگى ياد مى كرد، اما سرانجام به احساسات خاص خود كه سرشار از مهر و محبت نسبت به خواهرزاده اش، «عبد اللّه بن زبير» بود، پاسخ مثبت داد و او را براى اقامه نماز، نامزد نمود و او را بر طلحه مقدم داشت.

(3) اما در مورد بنى اميّه، آنها از امام خواسته بودند اموالى را كه در زمان عثمان به دست آورده بودند، به آنها واگذار نمايد، ولى امام نپذيرفت آنچه را كه آنان از مال امّت، اختلاس كرده بودند، به آنها واگذار كند و لذا دشمنى نسبت به آن حضرت را آشكار ساخته و دست به كار ايجاد فتنه و

اختلاف شدند.

(4) به هر حال، ناكثين، هدفى اصلاحى و يا دعوتى به سوى حق نداشتند و انگيزه هاى آنان منيّت، طمع ورزى و كينه توزى نسبت به امام بوده است كه آن حضرت خود، نفس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم ايشان بود.

(5)

معاويه و فريب دادن زبير

«معاويه» از اهداف زبير و طلحه اطمينان حاصل كرد، لذا به نوبه خود به فريب و تحريك آنان پرداخت تا از آنها نردبانى براى رسيدن به اهداف و مقاصد

______________________________

(1) «نعثل»: پيرمرد احمق.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:33

خويش بسازد. بنابراين، نامه اى به «زبير» نوشت كه در آن آمده بود: «به بنده خدا زبير، امير مؤمنان! از معاويه فرزند ابو سفيان. سلام بر تو! اما بعد، همانا من براى تو از اهل شام بيعت گرفتم و آنها پذيرفتند و منظم شدند همچنانكه ابر مرتب مى شود، پس كوفه و بصره را داشته باش تا مبادا فرزند ابو طالب پيش از تو بر آنها دست يابد؛ زيرا پس از اين دو منطقه، چيزى نباشد و من براى طلحه فرزند عبيد اللّه، بعد از تو، بيعت گرفتم، پس خونخواهى عثمان را اعلام كنيد و مردم را به آن فرا خوانيد و بايد كه سعى و كوشش فراوان نماييد.

خداوند شما را پيروز گرداند و هر كس را كه با شما مخالفت كند، واگذارد!! ...».

(1) هنگامى كه اين نامه به «زبير» رسيد، شادمان گشت و به سوى طلحه شتافت و او را با خبر ساخت آنها در صداقت نيّت معاويه و اخلاص وى نسبت به آنها ترديد ننمودند و به اعلام شورش بر ضد امام همّت گماشتند و خونخواهى عثمان را شعار خود قرار دادند. «1»

(2)

كنفرانس مكّه

توطئه گران به سوى مكّه شتافته، آن را لانه اى براى دسيسه هاى خرابكارانه خود با هدف سرنگونى حكومت امام، قرار دادند و در آن شهر مقدّس، بسيارى از فرزندان قبايل قريشى را با خود همداستان ديدند؛ زيرا آنان در اعماق جان خويش نسبت به امام، كينه و

دشمنى داشتند؛ چون امام، در راه اسلام، بسيارى از خويشاوندانشان را به هلاكت رسانده بود.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة 1/ 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:34

به هر حال، رهبران فتنه، در مورد شعارى كه بايد انتخاب كنند، شهرى كه بايد مورد هجوم قرار دهند و ديگر امورى كه ضامن موفقيت آنان در شورش مى شد، به رايزنى پرداختند.

(1)

تصميمات كنفرانس

اعضاى كنفرانس، به اتفاق آرا تصميماتى گرفتند كه آنها عبارت بودند از:

(2) 1- اينكه شعار نبرد، خونخواهى عثمان و گرفتن انتقام وى باشد؛ زيرا وى مظلوم كشته شده و انقلابيون، خون او را پس از اينكه توبه كرده بود، به ناحق مباح دانسته بودند.

آنان «پيراهن عثمان» را به عنوان شعار خود قرار دادند تا شعارى براى عصيان و سرمايه دارى قريشى باشد كه در سرزمينهاى مختلف، سر به طغيان برداشته بودند.

(3) 2- افكندن مسئوليت قتل عثمان بر حضرت امام على عليه السّلام؛ زيرا قاتلانش را پناه داده و آنها را قصاص ننموده بود.

(4) 3- حركت به سوى «بصره» و اشغالش، تا آن شهر را به عنوان مركزى اصلى براى شورش قرار دهند؛ زيرا در آن شهر، حزب و يارانى داشتند. آنها از حركت به سوى مدينه خوددارى نمودند؛ زيرا خليفه قانونى در آنجا بود و از نيروهاى نظامى برخوردار بود و آنها ياراى مقابله با آن را نداشتند. همچنين آنها از حركت به سوى شام، خوددارى نمودند از اين جهت كه امويان با آنها موافق نمى شدند تا شام در قبضه آنها باشد و مى ترسيدند كه مبادا دستخوش ناامنى و اشغال شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:35

(1)

مجهّز نمودن سپاه با اموال غارت شده

«يعلى بن اميه»، سپاه عايشه را با اموالى تجهيز نموده كه آنها را از بيت المال غارت نموده بود آن هنگام كه در زمان عثمان بر يمن حكومت مى كرد. مورخان مى گويند: وى ششصد رأس شتر و ششصد هزار درهم در اختيار سپاه قرار داد! «1».

«عبد اللّه بن عامر»، والى عثمان بر بصره نيز اموال فراوانى در اختيار سپاه گذاشت كه آن اموال را از بيت المال اختلاس نموده بود

«2» و اعضاى فرماندهى كل در سپاه عايشه از اين اموال حرام، هيچ ابا و امتناعى ننمودند.

(2)

خطابه سياسى عايشه

«عايشه»، در مكّه خطابه اى سياسى ايراد نمود و ضمن آن، مسئوليت ريختن خون عثمان را به گردن فرومايگان اوباش انداخت كه آنان خون حرام را در ماه حرام ريختند؛ زيرا عثمان را پس از آنكه از گناهانش دست برداشته و در توبه خود خالص شده بود، كشتند و در اقدامشان بر ريختن خون وى، حجتى نداشتند «3».

(3) خطابه وى به گفته محققان، مملوّ از مغالطه هاى سياسى بوده؛ زيرا اين فرومايگان و اوباش نبودند كه خون او را ريختند، بلكه كسانى او را كشتند كه پرچم انقلاب بر عليه او را بر افراشتند و در طليعه آنان، بزرگان صحابه مانند:

______________________________

(1- 2) ابن اثير، تاريخ 3/ 207.

(3) متن خطابه وى در تاريخ طبرى 4/ 450 موجود است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:36

عمار بن ياسر، ابو ذر «1»، عبد اللّه بن مسعود، طلحه و زبير بودند خود عايشه شخصا از سخت ترين انتقاد كنندگان از وى بوده و در مخالفت با او به شدت، عمل كرده و به قتل و كفر وى فتوا داده و گفته بود: «بكشيد نعثل را كه كافر شده است»، پس چه ارتباطى ميان فرومايگان و اوباش و ميان قتل وى بوده است؟

(1) اما توبه عثمان، وى بيش از يك بار از اعمال خود برگشته بود، ولى بنى اميه او را به نقشه هاى سياسى خود مى كشاندند و او به سياست نخستين خود بازمى گشت و از آن دست بر نمى داشت تا وقتى كه به قتل رسيد.

(2) به هر حال، خطابه وى نخستين اقدام در اعلام تمرّد مسلّحانه بر

حكومت امام بود و براى عايشه مناسب تر آن بود كه به جهت جايگاه اجتماعيش، مردم را به وحدت كلمه و متحد كردن مسلمين فرا مى خواند و از حكومت امام كه نمايانگر اهداف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواسته هاى امّت در عزّت و كرامت بود، كاملا پشتيبانى مى نمود.

(3)

عايشه و امّ سلمه

واقعا شگفت آور بود كه عايشه به سوى «ام سلمه» بشتابد و از او بخواهد كه با امام مبارزه نمايد! با وجود اينكه مى دانست ام سلمه تا چه اندازه نسبت به امام، دوستى و احترام قايل بود. و اين امر دلالت دارد بر اينكه عايشه از جهتهاى فكرى هووهايش از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاهى نداشته است. هنگامى كه عايشه با ام سلمه ملاقات كرد، با نرمش و ملايمت به وى گفت: «اى دختر ابو اميّه! تو

______________________________

(1) «ابو ذر» در عصر حكومت عثمان به شهادت رسيد و در زمان قتل عثمان زنده نبود، مگر آنكه منظور مؤلّف، ذكر اسامى مخالفين عثمان باشد. (م).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:37

نخستين مهاجر از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بزرگترين مادران مؤمنين هستى و پيامبر خدا، از خانه تو براى ما قسمت مى نمود و جبرئيل بيشتر در خانه تو بود ...».

(1) «ام سلمه»، چشم بر او دوخت و با شك و ترديد به وى گفت: «اين حرفها را براى چه مى گويى؟».

عايشه فريبكارانه به وى گفت: «مردم از عثمان خواستند كه توبه كند و هنگامى كه توبه كرد، او را در حالى كه روزه بود، در ماه حرام كشتند و من تصميم گرفته ام كه به سوى بصره خارج شوم در حالى كه زبير و طلحه

همراه من هستند، پس تو نيز با ما خارج شو، شايد خداوند اين امر را به وسيله ما اصلاح نمايد!! ...».

(2) «ام سلمه» وى را پند داد و موضعگيريها و مخالفتش با عثمان را به يادش آورد و او را از تمرّد در برابر ابن عم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر حذر داشته گفت: «اى دخت أبو بكر! آيا به خونخواهى عثمان برخاسته اى؟!! به خدا سوگند! تو از شديدترين مردم بر ضد وى بودى و جز «نعثل»، او را به نام ديگرى نمى ناميدى، تو را چه به خون عثمان؟ عثمان مردى از بنى عبد مناف است و تو زنى از بنى تيم بن مره، واى بر تو اى عايشه!! آيا بر ضد على؛ عموزاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سر به شورش بر مى دارى در حالى كه مهاجرين و انصار با وى بيعت نموده اند؟! ...».

(3) «ام سلمه» فضايل و مناقب على و قرب منزلتش نسبت به رسول خدا را به عايشه يادآور مى شد در حالى كه «عبد اللّه بن زبير» سخنش را مى شنيد و اين امر، وى را به خشم آورد و ترسيد كه ام سلمه، عايشه را از تصميمش منصرف سازد، پس بر او بانگ زد: «اى دخت ابو اميّه! ما دشمنى تو را نسبت به خاندان زبير دانسته ايم».

(4) «ام سلمه» او را نهيب زد و بر او فرياد كشيد: «به خدا قسم! تو و پدرت او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:38

وارد مى سازيد و خارج نمى نماييد!! آيا طمع دارى كه مهاجرين و انصار، پدرت زبير و دوستش طلحه را بپذيرند در حالى كه على بن أبي طالب

زنده باشد و او مولاى هر مؤمن و مؤمنه است».

(1) ابن زبير به وى گفت: «ما هيچ وقت اين را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشنيده ايم».

«ام سلمه» گفت: «اگر تو نشنيده باشى، خاله ات عايشه آن را شنيده است، او همينجاست از او بپرس وى شنيده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: على در حيات و مماتم خليفه من بر شماست، هر كس او را نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است؟ اى عايشه! اين را گواهى مى دهى يا خير؟ ...».

(2) عايشه نتوانست انكار كند، پس گفت، «آرى، به خدا ...».

«ام سلمه» به نصيحت كردن عايشه ادامه داد و گفت: «اى عايشه! در اندرون خويش از خدا پروا كن و بر حذر باش از آنچه رسول خدا تو را از آن بر حذر داشته بود تو همراه سگان «حوأب» مباش، زبير و طلحه تو را نفريبند كه آنها در برابر خداوند، سودى به تو نخواهند رساند ...» «1».

عايشه، نصيحت ام سلمه را نشنيد و به احساسات خود پاسخ مثبت داد و بر مخالفت با امام، اصرار ورزيد! «ام سلمه» جريان حوادثى را كه در مكّه اتفاق افتاد، براى امام نوشت و آن حضرت را از فتنه جويان با خبر ساخت «2».

(3)

حركت به سوى بصره

سپاهيان عايشه به سوى بصره حركت نمودند و كوس جنگ نواخته شد

______________________________

(1) الفتوح 2/ 282- 283 (چاپ دار الندوة الجديدة).

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 6/ 217- 218 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:39

و شورشيان، نداى جهاد سر دادند و طمع ورزان و كينه توزان بر امام، براى پيوستن به سپاه عايشه شتافتند و آن لشكرها پيش رفتند تا وحدت

كلمه مسلمين را بشكافند و شهرها را در عزادارى، مصيبت و اندوه، غرقه ور سازند.

(1)

عسكر

كاروان عايشه، شتابان در دل صحرا حركت مى كرد. در ميان راه، مردى به نام «العرنى» با شترى كه آن را «عسكر» مى ناميد، با آنها روبه رو شد و يكى از سواران كاروان به سوى وى رفت و به او گفت: اى صاحب شتر! آيا شتر خود را مى فروشى؟

- آرى.

- به چه قيمتى؟

- به هزار درهم.

- واى بر تو! آيا تو ديوانه اى! شترى به هزار درهم فروخته مى شود؟

(2)- آرى، اين شتر من مى باشد. هيچ كس را سوار بر آن، طلب ننمودم مگر اينكه او را دريافتم و هيچ كس مرا سوار بر آن طلب ننمود مگر اينكه از چنگش رها شدم.

- «اگر بدانى كه ما آن را براى چه كسى مى خواهيم، به خوبى آن را به ما مى فروختى».

- «آن را براى چه كسى مى خواهى؟».

- «براى مادرت».

- «من مادرم را نشسته در خانه اش رها كردم در حالى كه قصد بيرون رفتن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:40

نداشت».

- «من آن را براى ام المؤمنين، عايشه مى خواهم!».

- «آن براى تو است، آن را به رايگان بردار».

- «همراه ما به كاروان بيا تا شتر مادّه اى با ارزش به تو بدهيم و چند درهمى نيز بر آن بيفزاييم».

(1) وى، همراه آنان رفت و آنها آن شتر مادّه را همراه با چهارصد يا ششصد درهم به وى دادند. عسكر، به عايشه تقديم شد و وى بر آن نشست «1». و آن شتر، همچون گوساله بنى اسرائيل گشت؛ زيرا در اطراف آن، دستها بريده شد، جانها بر باد فنا رفت و خونها بر زمين ريخت.

(2)

حوأب

قافله عايشه حركت كرد و بر محلى گذشت كه آن را «حوأب» مى ناميدند.

سگان آن محل پارس كنان به استقبال كاروان

رفتند. عايشه پريشان گشت و روى به «محمد بن طلحه» كرد و گفت: اى محمد! اين چه محلى است؟

- اى ام المؤمنين! اينجا حوأب است.

عايشه با پريشانى بانگ برآورد: من بايد برگردم.

______________________________

(1) «ابن عباس» از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت، روزى به همسرانش- در حالى كه همگى نزد وى بودند- فرمود: كدام يك از شما صاحب آن شتر رهوار است كه سگان «حوأب» بر او پارس مى كنند و در طرف راست و چپ وى عده بسيارى كشته مى شوند كه همگى در آتش باشند و نجات مى يابد پس از آنكه نزديك باشد كه ... شرح نهج البلاغه 9/ 311 (چاپ اسماعيليان). ابن كثير 6/ 212: سيوطى، الخصائص 2/ 232 الاستيعاب 4/ 1885 كه در آن آمده است: «و اين حديث از نشانه هاى پيامبرى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله است».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:41

- چرا، اى ام المؤمنين؟! (1)- شنيدم رسول خدا را كه به همسران خود مى فرمود: «گويى يكى از شما را مى بينم كه سگان حوأب بر او پارس مى كنند، اى حميرا «1»! مبادا تو آن باشى».

- راه بيفت، خداوند تو را رحمت كند، از اين گفته بگذر.

اما وى از جاى خود حركت نكرد و غمها و دردها بر او يورش برد و از گمراهى وى در قصد خود اطمينان يافت.

فرماندهان سپاه از توقف عايشه كه او را قبله اى ساخته بودند تا به وسيله آن، ساده لوحان و ابلهان را بفريبند، پريشان گشته و با شگفتى بسيار به سوى وى شتافته، گفتند: «اى مادر!».

(2) اما وى سخنشان را قطع نموده با كلماتى پر از درد

و اندوه گفت: «به خدا قسم! من همانم كه سگان حوأب بر او پارس كنند ... مرا بازگردانيد، مرا بازگردانيد».

(3) خواهرزاده اش عبد اللّه بن زبير، چون گرگ به سويش رفت و عايشه در برابر وى از مقصد خود بازگشت و به احساسات خود پاسخ داد و اگر عبد اللّه نمى بود وى به مكه بازمى گشت، امّا او گواهانى را نزد وى آورد كه وجدانشان را خريده بود و آنان نزد وى گواهى دادند كه آن محل، حوأب نيست!! و اين نخستين شهادت ناحقى بود كه در اسلام ساخته و پرداخته شد «2». وى از انديشه خود منصرف شد و رهبرى لشكريان را براى جنگ با وصىّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، بر عهده گرفت.

______________________________

(1) ابن اثير 3/ 210 طبرى، تاريخ 4/ 456- 458. تذكرة الخواص، ص 65- 66.

(2) مروج الذهب 2/ 357. يعقوبى، تاريخ 2/ 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:42

(1)

در سرزمين بصره

سپاهيان عايشه بر مردم بصره روى آوردند و دلهايشان را از پريشانى، ترس و اضطراب، پر ساختند، زيرا نيروهاى نظامى در اطراف شهرشان مستقر گشته بودند و مى رفتند كه آن را اشغال نمايند و آنجا را به منطقه اى جنگى و محلّى براى نافرمانى بر ضد خليفه قانونى سازند.

(2) حاكم بصره، «عثمان بن حنيف» كه از افراد صاحب مديريت، تدبير و تعهد در دين بود، دست به كار شد و «ابو الاسود دؤلى» را نزد عايشه فرستاد تا علّت آمدنش به سرزمينشان را جويا شود.

هنگامى كه وى نزد عايشه راه يافت، به او گفت: اى ام المؤمنين! چه چيزى تو را به اينجا آورده است؟

- براى خونخواهى

عثمان آمده ام.

- كسى از قاتلان عثمان در بصره نيست.

- راست مى گويى ولى آنها با على بن أبي طالب در مدينه هستند و من آمده ام تا اهل بصره را به جنگ با وى وادار سازم، آيا ما براى شما از تازيانه عثمان به خشم بياييم ولى با شمشيرهاى شما براى عثمان خشمگين نشويم ...

(3) «ابو الاسود» به وى پاسخ داد و گفت: «تو را به تازيانه و شمشير چه كار؟

تو را پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بازداشته و به تو فرموده است كه در خانه خود آرام گيرى و كتاب پروردگارت را تلاوت نمايى كه بر زنان، كارزارى نيست، خونخواهى آنان بايسته نباشد و به حقيقت كه على از تو اولى است و به خويشاوندى نزديكتر كه آنها فرزندان عبد مناف مى باشند».

وى گفته او را نپذيرفت و بر انديشه خود پاى فشرد و گفت: «من از اينجا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:43

نمى روم تا اينكه به آنچه به خاطر آن آمده ام دست يابم، اى ابو الاسود! آيا گمان مى كنى كسى به جنگ با من اقدام نمايد؟!!».

(1) او مى پنداشت كه به خاطر رابطه زناشويى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مصونيت برخوردار است و كسى به جنگ با وى بر نمى خيزد ولى نمى دانست كه وى اين حرمت را نابود كرده و اهميتى به آن نداده است. پس ابو الاسود حقيقت را به وى اظهار داشته گفت: «به خدا قسم! آنچنان جنگى با تو خواهد شد كه آسانترين آن، سخت باشد».

(2) آنگاه ابو الاسود روى به زبير كرده او را به ياد دوستى و نزديكى ديرينه اش با امام انداخت و گفت: «اى ابو عبد اللّه!

مردم در مورد تو اين را مى دانند كه روز بيعت با أبو بكر، شمشيرت را برداشته مى گفتى: هيچ كس براى اين امر از فرزند ابو طالب شايسته تر نيست، آن موضعگيرى تو كجا و حالا كجا؟».

زبير، در پاسخ چيزى را كه خود به آن ايمان نداشت بر زبان آورد و گفت:

«به خونخواهى عثمان برخاسته ايم».

- «بعدا تو و صاحبت (طلحه)، دوستيش را بر عهده گرفتيد».

زبير، نرم گشت و نصيحت ابو الاسود را پذيرفت، جز اينكه از او خواست تا با طلحه روبه رو شود و مطلب را بر او عرضه نمايد.

(3) ابو الاسود، به سرعت نزد طلحه رفت و نصيحت خود را بر او عرضه داشت، اما وى نپذيرفت و بر سرپيچى و تعدى، پاى فشرد «1». ابو الاسود از مأموريت خود ناكام بازگشت و ابن حنيف را از موضوع باخبر ساخت و او يارانش را فراهم آورد و در ميان ايشان خطابه ايراد نمود و گفت «اى مردم! شما با

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 226 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:44

خدا بيعت نموديد، دست خدا بالاى دستهاى آنان است و هر كس پيمان شكند، با خود پيمان شكسته است و هر كس پيمان خود با خدا را وفا كند، خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد. (1) به خدا قسم! اگر على مى دانست كه شخصى از او به اين امر شايسته تر است، آن را نمى پذيرفت و اگر مردم با كسى غير از او بيعت مى كردند، او نيز بيعت مى كرد و اطاعت مى نمود و او نيازى به هيچ يك از صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندارد و هيچ كس از او بى نياز نيست، وى

در نيكيهايشان با آنها مشاركت دارد اما آنان در نيكيهايش با وى مشاركتى ندارند و اين دو مرد، بيعت نموده اند ولى خداوند را در نظر ندارند، بنابراين، شير گرفتن را قبل از شير دادن و شير دادن را پيش از زايمان و زايمان را پيش از باردارى خواسته اند و ثواب خدا را از بندگانش درخواست نموده و ادعا كرده اند كه به اجبار بيعت نموده اند، پس اگر پيش از بيعت مجبور شده و آنها دو نفر از مردم عادى قريش مى بودند، حق دارند كه سخن بگويند ولى دستور ندهند، اما هدايت همان است كه عامه مردم بر آن بوده اند و عامه مردم با على بيعت كرده اند، پس اى مردم! نظر شما چيست؟».

(2) در اين هنگام، فرزانه نامدار، «حكيم بن جبله» به سوى او برخاست و با منطق ايمان و حق، با وى سخن گفت و بر نبرد اصرار ورزيد «1».

(3) سپس ميان دو گروه، مناظراتى صورت گرفت كه به نتيجه مثبتى منتهى نشد. آنگاه طلحه و زبير، سخنرانى كردند و خون عثمان را طلب نمودند، در مقابل، گروهى از اهل بصره كه طلحه آنها را بر كشتن عثمان تحريك مى كرد، سخنش را رد كرده، مسئوليت ريختن خون عثمان را بر گردنش نهادند.

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 60- 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:45

(1) عايشه نيز خطابه خود را گفت، خطابه اى كه در هر زمانى تكرار مى نمود و آن، تشويق به خونخواهى عثمان بود؛ زيرا وى از گناهانش دست كشيده و توبه خود را اعلام نموده بود.

(2) سخنان عايشه به پايان نرسيده بود كه صداى آن جمع بلند شد: عده اى او را تصديق و گروهى وى

را تكذيب مى نمودند. آنان ميان خود به ناسزاگويى پرداخته با كفش، به جان يكديگر افتادند و دو گروه به نبردى سخت و شديد پرداختند تا اينكه جنگ ميان آنها به توافق بر ترك مخاصمه انجاميد تا وقتى كه امام على از راه برسد. و ميان خود نامه اى را نوشتند كه عثمان بن حنيف، طلحه و زبير آن را امضا نمودند در آن نامه بر ادامه فرماندارى عثمان بن حنيف و واگذارى اسلحه خانه و بيت المال به وى و اينكه به زبير، طلحه، عايشه و كسانى كه به آنها پيوسته بودند، اجازه داده شود كه در هر جايى از بصره كه بخواهند، رحل اقامت بيفكنند توافق حاصل شد.

(3) ابن حنيف، به اقامه نماز با مردم و تقسيم اموال ميان آنان ادامه داد و به گسترش امنيت و بازگرداندن آرامش به منطقه اقدام كرد، اما آن قوم، عهد و پيمان خود را ناديده گرفتند و بر آن شدند تا ابن حنيف را از ميان بردارند.

(4) مورخان مى گويند: حزب عايشه يك شب بسيار تاريك طوفانى را فرصت شمردند و در حالى كه ابن حنيف نماز عشاء را با مردم برگزار مى نمود، بر او تاخته، وى را دستگير نمودند و به سوى بيت المال رفته، چهل نفر از نگهبانان را كشتند و بر بيت المال دست يافتند.

(5) ابن حنيف را به زندان افكندند و پس از اينكه موهاى ريش و سبيل او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:46

كندند، او را بسيار شكنجه نمودند «1».

(1) گروهى از اهل بصره به خشم آمدند و از اينكه آن قوم، آتش بس را شكسته و به حاكم آنان تعدّى نموده و

بيت المال را در دست گرفته بودند، دست به اعتراض زدند و براى جنگ خارج شدند اين گروه از ربيعه بودند كه قهرمان بزرگ يعنى «حكيم بن جبله» در رأس آنان بود. او همراه با سيصد نفر از خاندان عبد القيس از شهر خارج گرديد «2» و ياران عايشه نيز بيرون آمدند و او را بر شترى سوار كردند كه آن روز به روز «جمل اصغر» ناميده شد «3».

(2) آن دو گروه با يكديگر در نبردى سخت درگير شدند و ابن جبله تلاشى در خور توجه داشت. مورخان مى گويند: مردى از ياران طلحه، ضربه اى بر او زد و پاى او را قطع نمود. حكيم، بر زمين زانو زد و پاى قطع شده خود را گرفت و با آن بر ضارب خود ضربه اى وارد كرده او را به قتل رساند و همچنان مى جنگيد تا اينكه كشته (و شهيد) شد «4».

آن گروه، بر پيمان شكنى خود با امام، شكستن پيمان آتش بس با ابن حنيف، ريختن خون بى گناهان، غارت بيت المال و شكنجه كردن ابن حنيف، افزودند.

(3) مورّخان مى گويند: آنها تصميم به قتل او گرفتند، اما وى آنان را تهديد كرد كه اگر آزارى به او برسانند، برادرش «سهل بن حنيف» كه از سوى حضرت على، حاكم مدينه بود، خاندانشان را از دم تيغ خواهد گذراند و آنان از اين امر ترسيدند

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 9/ 319- 321 (چاپ اسماعيليان).

(2) همان، ص 321.

(3) زندگانى امام حسن عليه السّلام 1/ 430.

(4) اسد الغابة 2/ 40.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:47

و او را رها كردند، او حركت كرد و در ميانه راه حضرت على به سوى بصره، به آن

حضرت پيوست و هنگامى كه نزد امام وارد شد، شادى كنان به امام گفت: «مرا پيرمرد به بصره فرستادى و اينك نوجوان نزد تو آمده ام».

(1) اين حوادث، دلها را به درد آورد و تفرقه ميان مردم بصره را شدّت بخشيد، زيرا آنان به چند دسته تقسيم شدند: عده اى خود را از محل خارج نموده به امام پيوستند و گروهى به سپاه عايشه ملحق گرديدند و گروه سوم، خود را از فتنه به كنارى كشيدند و از پيوستن به يكى از طرفين، خوددارى نمودند.

(2)

نزاع بر سر پيشنمازى

عجيب نيست اگر طلحه و زبير بر سر امامت نماز با يكديگر به نزاع برخيزند؛ زيرا آنان بيعت خود با امام عليه السّلام را به طمع حكومت و به خاطر منافع مادى، شكستند.

(3) مورخان مى گويند: هر كدام از آنان براى جلو افتادن از ديگرى در امامت نماز، تلاش مى كرد و آن يك او را بازمى داشت تا اينكه وقت نماز گذشت و عايشه ترسيد كه اوضاع به صورت ديگرى در آيد. پس دستور داد روزى محمد پسر طلحه با مردم نماز بخواند و روز ديگر، عبد اللّه بن زبير «1». پس عبد اللّه بن زبير براى اقامه نماز خارج شد، ولى محمد او را كشيد و خود براى امامت جماعت پيش رفت، اما عبد اللّه مانع وى گرديد.

(4) مردم، بهترين راه براى قطع رشته نزاع را در قرعه كشى ديدند و قرعه زدند و محمد بن طلحه در قرعه كشى پيروز شد و پيش رفت و با مردم به نماز ايستاد

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:48

و در نماز خود آيه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ... «1» را خواند.

(1) اين صحنه هاى مضحك،

سبب شد تا مردم، آنان را به تمسخر گرفته از آنان انتقاد كردند. در اين مورد، شاعر مى گويد:

تبارى الغلامان اذ صليّاو شحّ على الملك شيخاهما

و مالى و طلحة و ابن الزبيرو هذا بذى الجذع مولاهما

فامهما اليوم غرّتهماو يعلى بن منية و لا هما «2» «آن دو جوان در نماز به مسابقه اقدام كردند و دو پيرمرد آنان، بر سر حكومت نزاع داشتند».

«مرا با طلحه و ابن زبير چه باشد كه اين يك در ذى الجذع سرور آنهاست».

«امروز، مادرشان آنان را فريب داده و يعلى بن منيه، آنان را ولايت بخشيده است».

(2) اين حركت، نشانگر آن است كه آن گروه تا چه حدّ بر سر حكومت و قدرت، خود را فنا مى ساختند در حالى كه هنوز در آغاز راه بودند و اگر موفق مى شدند كه حكومت امام را سرنگون كنند، آن وقت جبهه جنگ را به روى هم مى گشودند تا زمام امور را به دست گيرند.

(3)

فرستادگان امام عليه السّلام به كوفه

امام، فرستادگان خود را به سوى مردم كوفه اعزام نمود و از آنها يارى

______________________________

(1) معارج/ 1.

(2) الاغانى 12/ 337.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:49

خواست و آنان را به يارى فرا خواند تا همراه وى بپا خيزند و شعله آتش فتنه اى را كه پيمان شكنان برافروخته بودند، خاموش نمايند.

(1) فرستادگان امام، به كوفه آمدند و مشاهده كردند كه حاكم آن، «ابو موسى اشعرى»، فتنه جويى مى كند و مردم را از يارى رساندن به امام، بازمى دارد و آنان را به سركشى فرا مى خواند و به زندگى آسوده، تشويق مى كند.

ابو موسى، در اين مورد، هيچ دليلى نداشت جز اينكه كينه و دشمنى خود نسبت به امام را بيان مى كرد و بنا به اجماع مورّخان،

وى تمايلى به سوى عثمان داشت.

(2) فرستادگان امام نزد ابو موسى رفته بر او اعتراض كرده، وى را سرزنش نمودند، ولى او اعتنايى به آنان ننمود. پس آنها نامه اى به امام نوشتند و تمرّد وى و عدم اجابت نداى حق از سوى ابو موسى را براى حضرت، بيان نمودند.

امام، «هاشم مرقال» را- كه يكى از بهترين ياران آن حضرت بود- نزد ابو موسى فرستاد و نامه اى به وى داد كه از ابو موسى مى خواست تا نزد آن حضرت برود.

هنگامى كه هاشم به وى رسيد و نامه امام را به وى داد، ابو موسى اجابت ننمود و همچنان بر لجاجت و عصيان خود، پاى فشرد! (3) هاشم، نامه اى به امام نوشت و آن حضرت را از موضعگيرى ابو موسى و تمرّد وى آگاه ساخت، پس امام، فرزندش حضرت حسن عليه السّلام و عمار ياسر را همراه با فرمانى مبنى بر عزل ابو موسى و تعيين «قرضة بن كعب انصارى» به جاى وى، اعزام فرمود.

(4) هنگامى كه امام حسن عليه السّلام به كوفه رسيد، مردم، دسته دسته برگرد آن حضرت، جمع شده، اطاعت و دوستى خود را اعلام نمودند و آن حضرت، عزل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:50

حاكم متمرّد و تعيين «قرضه» به جاى وى را به اطلاع آنان رساند، ولى ابو موسى بر ادامه نافرمانى اصرار ورزيد و همچنان اراده مردم را سست مى كرد و آنان را به عدم همكارى دعوت مى كرد و آنها را به نافرمانى فرا مى خواند و خود، به امام حسن عليه السّلام پاسخ منفى داد.

(1) «مالك اشتر»، آن زعيم بزرگ، دريافت كه مشكل جز با اخراج اهانت بار ابو موسى تمام

نمى شود. پس، عده اى از افراد سخت كوش قوم خود را فراهم آورد و همراه با آنان به كاخ فرماندارى يورش برد و مردم به غارت متاع و اموال وى پرداختند و آن فرد ترسو ناگزير شد كه دست از كار خود بردارد و آن شب را در كوفه بگذراند و سپس اقدام به فرار نمايد و به سوى مكّه برود و همراه با گوشه گيران، اقامت نمايد.

(2) امام حسن عليه السّلام مردم را براى خارج شدن جهت يارى رساندن به پدرش فرا خواند و هزاران نفر همراه وى حركت كردند. عده اى سوار بر كشتيها شدند و گروهى ديگر سوار بر چهارپايان، به راه افتادند و از اينكه امام خود را يارى مى كردند، بسيار شادمان بودند.

سپاهيان، به فرماندهى امام حسن عليه السّلام صحرا را درنورديدند تا اينكه به «ذى قار»، محل اقامت امام عليه السّلام رسيدند.

امام عليه السّلام از موفقيّت فرزندش، شادمان گشت و از تلاشها و كوششهايش سپاسگزارى نمود.

(3) سپاهيان كوفه به لشكرى كه همراه امام بود و تعداد افرادش به چهار هزار نفر بالغ مى گرديد، پيوستند كه در ميان آنان، چهارصد نفر از كسانى بودند كه در بيعت رضوان با حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شركت داشتند.

امام، فرماندهى ميمنه سپاه خود را به حضرت حسن عليه السّلام سپرد و فرماندهى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:51

ميسره را به حضرت حسين عليه السّلام واگذار كرد «1» در حالى كه لشكريان آن حضرت بهترين سلاحها را به همراه داشتند. مورخان مى گويند: حضرت حسين عليه السّلام بر اسب جدّش صلّى اللّه عليه و آله كه «مرتجز» نام داشت، سوار شده بود «2».

(1)

رو به رو شدن دو سپاه

نيروهاى امام از «ذى

قار» حركت كردند، در حالى كه به حقانيّت كار خود يقين داشتند و نه ترديدى بر آنها دست مى يافت و نه از اينكه آنان بر مسير هدايت و حق حركت مى كردند، در شك بودند.

آنان به محلى به نام «زاويه» در نزديكى بصره رسيدند و امام در آن محل اقامت نمود و به نماز ايستاد و پس از فراغت از نماز به گريه افتاده اشكهايش بر چهره پاكش جريان يافت و به سوى خدا تضرّع نمود كه خون مسلمين را نگهدارد و او را از مصيبتهاى جنگ، دور سازد و وحدت كلمه مسلمين را در مسير هدايت و حق، فراهم سازد.

(2)

فرستادگان صلح

امام عليه السّلام فرستادگان صلح را براى ملاقات با عايشه اعزام نمود كه عبارت بودند از «زيد بن صوحان و عبيد اللّه بن عباس» و هنگامى كه نزد وى حاضر شدند، به وى يادآورى كردند كه خداوند به وى امر فرموده است در خانه اش

______________________________

(1) شمس الدين ابو البركات، جواهر المطالب در مناقب امام على بن ابى طالب عليه السّلام 2/ 12- 13.

(2) محمد بن زكريا بن دينار، واقعه جمل، ص 35.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:52

قرار گيرد و خون مسلمين را نريزد او را بسيار نصيحت كردند كه اگر نصيحت آنها را مى پذيرفت، خير فراگيرى نصيب مردم مى ساخت و آنان را از بسيارى مشكلات و فتنه ها، رهايى مى بخشيد. اما وى سخنشان را پشت گوش انداخت و به آنها گفت: «من به سخن، پاسخى به فرزند ابو طالب نمى دهم؛ زيرا در حجتها به وى نمى رسم» «1».

(1) امام، در دعوت به صلح و جلوگيرى از خونريزى، كوششهاى بسيارى نمود، ولى بعضى از عناصر، به اين دعوت

اهميتى ندادند و براى افروختن آتش جنگ و برافكندن پايه هاى صلح، به تلاش پرداختند.

(2)

دعوت به قرآن

هنگامى كه همه كوششهاى امام براى جلوگيرى از ريختن خونها، به ناكامى رسيد، امام، يارانش را فرا خواند تا كتاب خداوند بزرگ را بردارند و آن قوم را براى عمل به آنچه در آن است، دعوت كنند و به آنها خبر داد كه هر كس اقدام به اين كار كند، كشته مى شود. هيچ كس پاسخى به آن حضرت نداد، جز جوان شايسته اى از اهل كوفه كه روى به سوى امام كرد و گفت: «اى امير مؤمنان! من از عهده اين كار بر مى آيم».

(3) امام، از وى روى گرداند و همچنان به ياران خود نگاه مى كرد و آنان را براى اين كار مهم دعوت مى كرد، ولى هيچ كس جز آن جوان، پاسخى به آن حضرت نداد. امام مصحف را به وى سپرد و آن جوان، شاداب و سربلند بدون اينكه ترس و وحشتى در دلش باشد، به راه افتاد، در حالى كه كتاب خدا را در

______________________________

(1) الفتوح 2/ 306.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:53

برابر سپاه عايشه بر دست گرفته و آن را در معرض ديد آنان قرار داده بود، صداى خود را به فراخوانى آنان جهت عمل به كتاب خدا بلند كرد، ولى آن قوم كه خودپرستى آنان را به كشتن وى برانگيخته بود، دست راستش را قطع نمودند و او قرآن را به دست چپ خود گرفت و آنها را براى عمل به آن دعوت مى كرد، آنها بر او تاختند و دست چپش را نيز قطع كردند. وى قرآن را با دندانهاى خود گرفت در حالى كه خون فراوانى از

او رفته بود و همچنان آنها را به صلح و جلوگيرى از خونريزى دعوت مى نمود و مى گفت: «خداى را در خونهاى ما و خونهايتان در نظر گيريد».

(1) آنها وى را با نيزه هاى كوچك خود، تيرباران كردند تا اينكه وى با تنى بى جان، به روى زمين افتاد و مادرش گريان به سوى وى شتافت و با جان گداخته اش، او را سوگوارى كرد و گفت:

يا رب ان مسلما اتاهم يتلو كتاب اللّه لا يخشاهم

فخضبوا من دمه لحاهم و امه قائمة تراهم «پروردگارا! مسلم به سوى آنان آمد در حالى كه كتاب خدا را مى خواند و از آنها نمى هراسيد».

«آنان محاسن خود را با خونش خضاب كردند، در حالى كه مادرش ايستاده بود و آنان را مى ديد».

(2) امام، پس از اين اتمام حجت، چاره اى جز جنگ نداشت. پس به يارانش فرمود! «اينك جنگ با آنان حلال گرديده و نبرد براى شما گوارا شده است» «1».

آنگاه امام، «حضين بن منذر» را كه مردى جوان بود، فرا خواند و به او

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 361.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:54

فرمود: «اى حضين! اين پرچم را داشته باش كه به خدا سوگند نه در گذشته و نه در آينده هرگز پرچمى به اهتزاز در نيامده است كه از آن به هدايت نزديكتر باشد، جز پرچمى كه بر سر حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله به اهتزاز در آمده بود».

(1) در اين باره، شاعر مى گويد:

لمن راية سوداء يخفق ظلهااذا قيل قدمها حضين نقدما

يقدمها للموت حتى يزيرهاحياض المنايا يقطر الموت و الدما «1» «آن پرچم سياه رنگى كه هر وقت به حضين گفته مى شد آن را به پيش ببر، آن را پيش مى برد».

«آن را

براى مرگ پيش مى برد تا به حوضهاى مرگ برساند و از آن، مرگ و خون بباراند».

(2)

جنگ عمومى

هنگامى كه امام، از صلح، نااميد شد، سپاه خود را آماده باشى كامل داد.

ياران عايشه نيز چنين كردند، در حالى كه او را بر شترش «عسكر» سوار كرده و او را در هودج زره پوشانيده شده اش وارد نموده بودند.

(3) دو لشكر درگير نبردى سهمگين شدند. بعضى از مورخان مى گويند: امام حسين عليه السّلام فرماندهى يكى از لشكرها را بر عهده گرفت و در ميسره جاى داشت و با شجاعت و پايدارى در نبرد شركت نمود «2» در حالى كه شتر عايشه- بنا به گفته بعضى از كسانى كه در نبرد حاضر بودند- پرچم اهل بصره بود كه به آن پناه

______________________________

(1) انساب الاشراف 2/ 269.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:55

مى بردند آن گونه كه رزمندگان به پرچمهايشان پناه مى گرفتند.

(1) امام، در حالى كه پرچم را در دست چپ خود گرفته و ذو الفقار را در دست راست برافراخته بود، به آنان حمله ور گشت، شمشيرى كه آن را در دفاع از دين خدا و جنگ با مشركان، در روزگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فراوان به كار برده بود.

دو طرف، به شدت درگير جنگى بسيار سخت شدند، ياران عايشه مى خواستند به پيروزى دست يابند و از مادرشان حمايت كنند و ياران على مى خواستند كه امامشان را حمايت كنند و در دفاع از آن حضرت، بميرند.

(2)

كشته شدن زبير

«زبير» قلبى مهربان داشت و به جايگاهش نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بسيار اهميت مى داد ولى قدرت طلبى، او را فريفت و به خارج شدن بر ضد امام واداشت و علاوه بر آن، اين پسرش، عبد اللّه بود كه او را به آن پرتگاه

هلاكت بار افكند و ميان وى و دينش فاصله انداخت.

(3) امام عليه السّلام رقّت طبع زبير را مى شناخت و لذا به سوى ميدان كارزار رفت و با صداى بلند فرياد برآورد: «زبير كجاست؟».

زبير، در حالى كه كاملا مسلّح بود، خارج شد، وقتى امام او را ديد، به سويش شتافت و او را در آغوش گرفت و با سخنى ملايم به وى فرمود: «اى ابو عبد اللّه! چه چيزى تو را به اينجا آورده؟».

- به خونخواهى عثمان آمده ام.

امام نگاهى به وى انداخت و به وى فرمود! «خون عثمان را طلب مى كنى؟!!».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:56

- آرى.

(1)- «خداوند بكشد قاتلان عثمان را. اى زبير! تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا به ياد دارى روزى بر من گذشتى در حالى كه همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودى و آن حضرت بر دست تو تكيه داده بود. پس رسول خدا به من سلام كرد و به روى من خنديد، سپس روى به تو كرد و فرمود: اى زبير! تو با على خواهى جنگيد در حالى كه نسبت به وى ظالم مى باشى ...».

زبير، آن را به ياد آورد در حالى كه درد و حسرت، جانش را مى گداخت و بر آن موضعگيرى خود بسيار پشيمان شده بود. وى روى به امام كرد و در حالى كه گفتار حضرت را تصديق مى نمود، گفت: آرى، به خدا!- «پس چرا با من مى جنگى؟».

- به خدا قسم! آن را فراموش كرده بودم اگر به ياد مى آوردم، به سوى تو خارج نمى شدم و با تو نمى جنگيدم «1».

- «برگرد».

(2)- چگونه برگردم در حالى كه دو طرف با هم درگير شده اند و

به خدا قسم! عارى است كه شسته نشود؟

- «برگرد پيش از آنكه ننگ و آتش را با هم داشته باشى».

وى، افسار اسب خود را تاخت در حالى كه سرگردانى و اضطراب بر وى دست يافته بود و در حال رفتن مى گفت:

اخترت عارا على نار مؤججةما ان يقوم لها خلق من الطين

نادى على بامر لست اجهله عار لعمرك فى الدنيا و فى الدين

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:57 فقلت حسبك من عذل ابا حسن فبعض هذا الذي قد قلت يكفينى «1» «ننگ را بر آتش شعله ورى ترجيح دادم كه آفريده اى از گل، توان تحمل آن را ندارد».

«على، مطلبى را گفت كه من از آن بى اطلاع نيستم، به جان تو! ننگى در دنيا و دين باشد».

«گفتم اى ابو الحسن! بيشتر سرزنش مكن كه مقدارى از آنچه گفتى براى من كافى است».

(1) امام، به سوى يارانش بازگشت آنان به وى گفتند: بدون اسلحه به سوى زبير مى روى، در حالى كه او سر تا پا مسلح است و تو شجاعتش را مى دانى! امام عليه السّلام فرمود: «او قاتل من نيست، بلكه شخصى غير معروف با نسبى كم اهمّيت در جايى غير از ميدان جنگ، نه در نبردگاه مردان، مرا خواهد كشت. واى بر او! او بدبخت ترين انسان است و آرزو خواهد كرد كه اى كاش مادرش او را نمى زاد، همانا او و آن سرخ روى قوم ثمود، در كنار هم خواهند بود ...» «2».

(2) زبير، به نداى امام پاسخ داد و به سوى عايشه رفت و به وى گفت: «اى مادر مؤمنان! من هرگز در جايى نايستادم مگر اينكه جاى پايم را شناخته باشم،

جز اين موضع؟ كه نمى دانم آيا من در آن خوشبخت هستم يا نگونبخت؟».

(3) عايشه، تغيير فكرش را دريافت و اينكه وى قصد دارد از ميدان نبرد خارج شود، پس با استهزا و تمسخر و براى تحريك عواطفش گفت: «اى ابو عبد اللّه! تو از شمشيرهاى خاندان عبد المطلب ترسيده اى؟!!».

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 363.

(2) شرح نهج البلاغه 1/ 234- 235.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:58

(1) اين تمسخر، جانش را گداخت. پس، فرزندش عبد اللّه او را به جبن و ترس، سرزنش نمود و گفت: «تو با بصيرت خارج شدى ولى پرچمهاى فرزند ابو طالب را ديدى و دانستى كه مرگ در زير آنها قرار دارد، پس ترسيدى؟!».

البته وى نه با بصيرت خارج شد و نه از وضع خود آگاهى داشت، بلكه بخاطر قدرت و حكومت، خارج شده بود.

زبير از سخن فرزندش سخت ناراحت شد و به او گفت: واى بر تو! من سوگند خورده ام كه با او نجنگم.

- كفاره سوگندت را با آزاد كردن غلامت سرجس، ادا كن.

(2) پس وى غلام خود را آزاد كرد «1» و در ميدان جنگ به تاخت وتاز پرداخت تا شجاعتش را به فرزندش نشان دهد و براى او آشكار سازد كه وى به خاطر دينش فرار كرده و نه اينكه خوف و ترسى داشته است. پس، از محل دور شد و همچنان مى رفت تا به «وادى السباع» رسيد كه احنف بن قيس و قومش در آنجا اقامت داشتند. «ابن جرموز» به دنبال وى رفت و بر او يورش برده وى را ترور كرد و خبر كشتن وى را نزد امام برد و آن حضرت براى وى بسيار اندوهگين گشت. و

راويان مى گويند: آن حضرت، شمشير زبير را برداشت در حالى كه مى گفت: «شمشيرى است كه بسيار اندوهها را از چهره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دور كرده است».

(3) به هر حال، پايان كار زبير، مايه تأسف و اندوه بود؛ زيرا وى در برابر حق، تمرّد كرد و بر ضد وصىّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، اعلان جنگ نمود.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 509.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:59

(1)

كشته شدن طلحه

«طلحه»، در حالى كه سپاهيان را به جنگ تشويق مى نمود، وارد ميدان نبرد شد. «مروان بن حكم» او را ديد و به خونخواهى عثمان، تيرى به سويش پرتاب كرد و او بر زمين افتاد و در خون خود، غوطه ور گرديد.

مروان، به يكى از فرزندان عثمان مى گفت: من به جاى تو انتقام پدرت را از طلحه گرفتم.

طلحه، به غلامش دستور داد تا او را در جايى پناه دهد و به جايى ببرد كه در آنجا قرار گيرد. وى او را به مشقت فراوان به خانه مخروبه اى از خانه هاى بصره برد كه ساعتى بعد در آنجا هلاك گشت «1».

(2)

عايشه سپاه را فرماندهى مى كند

پس از هلاكت زبير و طلحه، عايشه فرماندهى سپاه را در دست گرفت و افراد «بنو ضبه، ازد و بنو ناجيه» در حمايت از وى خود را به نابودى كشاندند.

مورخان مى گويند: شيفته دوستى او گشتند به طورى كه سرگين شترش را بر مى داشتند و آن را مى بوييدند و مى گفتند: پشكل شتر مادرمان، بويش بوى مشك است!! (3) آنها دور شترش را گرفته بودند و جز حمايت وى، خواهان پيروزى و نصرت ديگرى نبودند. رجز خوان آنها چنين مى گفت:

يا معشر الازد! عليكم امّكم فانّها صلاتكم و صومكم

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 243- 244.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:60 و الحرمة العظمى التى تعمكم فاحضروها جدكم و عزمكم

لا يغلبن سم العدو سمّكم ان العدوان علاكم زمكم

و خصكم بجوره و عمّكم لا تفضحوا اليوم فداكم قومكم «1» «اى گروه ازديان! مادرتان را نگهداريد كه او نماز و روزه شماست».

«و حرمت عظيمى كه همه شما را در بر مى گيرد، پس كوشش و دورانديشى خود را برايش آماده سازيد».

«مبادا زهر دشمن بر زهر شما غالب

شود، زيرا دشمن اگر بر شما مسلط شود، شما را از بين مى برد».

«و فرد فرد و همه شما را به ستم گرفتار مى سازد، قومتان فدايتان باد، خود را رسوا مسازيد».

(1) عايشه افرادى را كه در سمت راست او بودند و آنها را كه در طرف چپ قرار داشتند و آن عده را كه رو به رويش بودند، تشويق مى كرد و مى گفت:

«آزادگان صبر مى كنند!!».

(2) ياران امام، به ياران عايشه اصرار داشتند كه از او دست بردارند و در اين مورد رجزخوانشان مى گفت:

يا أمّنا اعقّ امّ نعلم و الام تغذو ولدها و ترحم

اما ترين كم شجاع يكلم و تختلى منه يد و معصم «2» «اى مادرمان! عاق ترين مادرى هستى كه ما مى دانيم، زيرا مادر، فرزندانش را غذا مى دهد و به آنها رحم مى كند».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 1/ 255- 256 (چاپ اسماعيليان).

(2) شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحديد 1/ 264.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:61

«نمى بينى چه بسيارند شجاعانى كه زخمى مى شوند و دست و بازويشان را از دست مى دهند؟».

(1) ياران عايشه به آنها پاسخ دادند و گفتند:

نحن بنى ضبة اصحاب الجمل ننازل القرن اذا القرن نزل «1»

و القتل اشهى عندنا من العسل نبغى ابن عفان باطراف الاسل

ردّوا علينا شيخنا ثم بجل

«ما بنى ضبه، اصحاب جمل هستيم كه با قلّه ها مى جنگيم اگر فرود آيند».

«كشته شدن نزد ما از عسل گواراترست و با اطراف نيزه ها از فرزند عفان طرفدارى مى كنيم».

«شيخ ما را و نيز بجل را به ما بازگردانيد».

نبرد، با سختى و شدّت بسيار ادامه يافت و زخميان، بسيار شدند و اجساد كشتگان روى زمين را پر كرده بود.

(2)

پى زدن شتر

امام، به اين نتيجه رسيد ما دام كه شتر موجود باشد، جنگ به پايان

نمى رسد. پس آن حضرت عليه السّلام بر ياران خود بانگ زد كه شتر را پى زنيد؛ زيرا ماندن آن، نابودى عرب را سبب مى شود. حضرت حسن عليه السّلام به سوى آن رفت و دست راستش را قطع كرد و حضرت حسين عليه السّلام به آن حمله ور گشت و دست چپش را قطع نمود «2» و شتر با فريادى گوشخراش كه مانند آن شنيده نشده بود،

______________________________

(1) همان، 1/ 254. اخبار الطوال، ص 150.

(2) محمد بن زكريا، واقعه جمل، ص 44.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:62

به پهلو افتاد و حاميان شتر به سوى صحرا گريختند؛ زيرا بت آنان كه آن همه قربانى برايش تقديم كرده بودند، در هم شكسته شده بود.

(1) امام، دستور داد شتر را بسوزانند و خاكسترش را بر باد دهند تا چيزى از آن باقى نماند كه ساده لوحان و ساده انديشان به سبب آن، دچار فتنه شوند و پس از انجام اين كار، فرمود: «خدايش لعنت كند كه چقدر به گوساله بنى اسرائيل شباهت داشت!».

آنگاه به خاكسترى كه باد، آن را پراكنده مى ساخت، نگاهى افكند و اين قول خداوند متعال را تلاوت فرمود: وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً «1».

« (اى سامرى!) به اين خدايت كه آن را مى پرستيدى نگاه كن. آن را خواهيم سوزاند و خاكسترش را به دريا خواهيم انداخت».

(2) بدين ترتيب، جنگ پايان يافت و پيروزى نصيب امام و يارانش گشت و نيروهاى خيانتكار، دچار رسوايى و زيانكارى شدند.

امام، حضرت حسن، حضرت حسين عليهما السّلام و محمد بن أبو بكر را براى ديدار با عايشه فرستاد «2». آنها به سوى او رفتند و

محمد دستش را به داخل هودج برد. وى از او مضطرب شد و بر او فرياد كشيد: تو كيستى؟

- «ناخوشايندترين خويشانت نزد تو».

- تو فرزند آن زن خثعمى هستى؟

- «آرى، برادر نيكوكارت هستم».

______________________________

(1) طه/ 97.

(2) واقعه جمل، ص 45.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:63

- بسيار عاق.

- «آيا به تو گزندى رسيده است؟».

- يك تير كه به من زيانى نرسانده است.

وى، تير را از او دور كرد و هودج شكسته اش را برداشت و در بخش پايانى شب، او را به خانه «عبد اللّه بن خلف خزاعى»، نزد صفيه دختر حارث برد و چند روزى در آنجا اقامت نمود.

(1)

عفو عمومى

حضرت على عليه السّلام با اهل بصره همانند سيره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد اهل مكه، عمل كرد- و بنا به گفته يعقوبى «1»- حضرت عليه السّلام فرمود، پس سياه و سرخ ايمن شدند، و به هيچ يك از دشمنانش، آسيبى نرسانده و براى ديدار با مردم، نشست و افراد سالم و زخمى از ميان آنها با وى بيعت نمودند. آنگاه به سوى بيت المال رفت و آنچه را كه در آن يافت، به طور مساوى ميان مردم تقسيم نمود. آن حضرت عليه السّلام سپس به طرف عايشه رهسپار شد و به خانه «عبد اللّه بن خلف خزاعى» كه عايشه در آن اقامت داشت، رفت.

(2) «صفيه دختر حارث» به بدترين صورت از او استقبال نمود و به او گفت:

اى على! اى قاتل عزيزان! خداوند فرزندانت را يتيم كند، آن گونه كه فرزندان عبد اللّه را يتيم كردى.

آنها در جنگ همراه عايشه كشته شده بودند.

امام، پاسخى به وى نداد و رفت تا اينكه بر عايشه

وارد شد و به او دستور

______________________________

(1) يعقوبى، 2/ 159. انساب الاشراف 3/ 64.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:64

داد تا از بصره خارج شود و در خانه اش، آن گونه كه خداوند به وى دستور داده است، آرام گيرد.

(1) هنگام رفتن آن حضرت، صفيه گفتارى را كه در استقبال از آن حضرت بر زبان آورده بود، تكرار كرد، پس آن حضرت به وى فرمود: «اگر من قاتل عزيزان بودم، كسانى را كه در اين خانه وجود دارند، مى كشتم». در آن حال، حضرت به درهاى قفل شده اطاقها اشاره مى كرد كه بسيارى از زخميان و ديگر افراد از اعضاى توطئه در آنجا بودند كه عايشه آنها را پناه داده بود. كسانى كه همراه امام بودند، مى خواستند آنها را مورد تعرض قرار دهند، ولى امام به شدّت مانع آنها شد و بدين گونه دشمنان و مخالفانش را مورد عفو قرار داد.

(2) امام، عايشه را با وضعى مناسب، روانه كرد و جمعى از زنان را در لباس مردان، همراه وى فرستاد تا آن گونه كه خداوند به وى دستور داده بود، در خانه اش آرام گيرد.

عايشه، در حالى از بصره حركت كرد كه خانواده هاى فراوانى را عزادار، اندوهگين و سوگوار بر جاى گذاشته بود.

(3) «عمير بن اهلب ضبى» كه از ياران عايشه بود، مى گويد:

لقد اورثتنا حومة الموت آمنافلم تنصرف الا و نحن رواء

اطعنا بنى تيم لشقوة جدناو ما تيم الا اعبد و اماء «1» «مادرمان، صحيفه مرگ را برايمان به ارث گذاشت و از جاى خود دور نشد مگر در حالى كه ما چون ريسمان شده بوديم».

«از خاندان تيم، به سبب تلاش بدبختانه مان، پيروى كرديم در حالى كه

______________________________

(1) مروج الذهب 2/

370.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:65

خاندان تيم جز غلامان و بردگان نبودند».

(1) ام المؤمنين، فرزندانش را به صحنه مرگ وارد كرد؛ زيرا تعداد قربانيان از مسلمين- بنا به آنچه بعضى از مورخان مى گويند- ده هزار نفر بودند كه نيمى از آنها از ياران وى و نيمى ديگر از ياران امام بودند «1» و امام بيش از هر كسى افسوس مى خورد؛ زيرا مى دانست اين جنگ، چه سختيها و چه مشكلاتى را در پى خود خواهد داشت.

(2)

پس مانده هاى جنگ

جنگ جمل، سنگين ترين خسارتها و عظيم ترين فاجعه ها را در پى داشت كه مسلمين به آنها گرفتار گشتند از جمله آنها اين موارد است:

(3) 1- اين جنگ راه را براى معاويه باز كرد تا با امام به مخالفت برخيزد و به جنگ با آن حضرت اقدام كند؛ زيرا وى شعار اهل جمل را كه خونخواهى عثمان بود، براى خود برگزيد و اگر جنگ جمل نبود، معاويه نمى توانست عصيان و تمرّد در برابر حكومت امام را اعلام نمايد.

(4) 2- جنگ جمل، اختلاف و تفرقه را ميان مسلمين گسترش داد؛ زيرا پيش از آن، روح مودّت و الفت در ميان آنان حاكم بود و پس از آن بود كه دشمنى، ميان خاندان عرب به وجود آمد به طورى كه قبايل ربيعه و يمن كه در بصره بودند، عميق ترين دشمنى و كينه را نسبت به برادرانشان از ربيعه و قبايل يمن در كوفه پيدا نمودند و خون فرزندانشان را از آنها مطالبه مى كردند، حتى اختلاف و تفرقه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 4/ 539. در انساب الاشراف 3/ 59 تعداد قربانيان، بيست هزار نفر نقل شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:66

ميان افراد يك خانواده

نيز پديده اى نمايان باقى ماند به طورى كه بعضى از فرزندان آن، شيعه على و بعضى ديگر، پيروان عايشه بودند.

(1) مورخان مى گويند: بصره تا سالها بعد، دوستى نسبت به عثمان را حفظ كرد و علت اينكه امام حسين عليه السّلام به سوى بصره حركت نكرد، همين است كه آن منطقه به دوستيش نسبت به عثمان معروف شده بود «1».

(2) 3- اين جنگ، هيبت نظام را از بين برد و افراد را به خروج بر آن جرئت بخشيد؛ زيرا احزاب سودپرستان تشكيل شد؛ آنان كه هدفى جز تسلّط بر دولت و به دست گرفتن خيرات كشور نداشتند تا آنجا كه جنگ بر سر قدرت، از بارزترين مشخصات آن روزگار شد.

(3) 4- جنگ جمل، باب زد و خورد ميان مسلمين را باز كرد و پيش از آن، مسلمين به سختى از ريختن خون يكديگر پرهيز مى نمودند.

(4) 5- اين جنگ، سبب عقب ماندگى و كند كردن حركت اسلام و جلوگيرى از رشد آن گرديد؛ زيرا امام پس از جنگ جمل به مقاومت در برابر تمرّد و عصيانى كه معاويه و ديگر طمع جويان در حكومت آغاز كرده بودند، پرداخت كه به سنگين ترين زيانها بر اسلام منجر گرديد.

(5) «ولز» فيلسوف مى گويد: «اسلام نزديك بود همه جهان را فتح نمايد اگر بر سيرت نخستين خود، حركت را ادامه مى داد و اگر از همان آغاز كار، جنگ داخلى از ميان آن بر نمى خاست؛ زيرا هدف عايشه پيش از هر چيزى اين بود كه على را شكست دهد» «2».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 244.

(2) شيخ المضيرة، ابو هريرة، ص 173.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:67

(1) 6- اين جنگ، حرمت عترت پاك را مورد تعدّى

قرار داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را مقارن با كتاب خدا شمرده و آن را كشتى نجات و امنيّت بندگان خدا قرار داده بود و از همان روز بود كه شمشيرها در برابر عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كشيده شد و ناكسان، ريختن خون آنان را روا داشتند و فرزندانشان را به اسارت بردند، و بنى اميه در واقعه كربلا، براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و فرزندانش، حرمتى را رعايت نكردند و همه حرمتها را در برابر آنان، شكستند.

اينها بعضى از پس مانده هاى جنگ جمل بود كه براى مسلمين، در همه دورانهاى تاريخ، سنگين ترين زيانها را به بار آورد.

(2)

قاسطين

اشاره

هنوز امام عليه السّلام از جنگ با ناكثين- آن گونه كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله آنها را نامگذارى كرده بود- آسوده نشده بود كه براى جنگ با قاسطين- چنانكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را ناميده بود- آماده گرديد.

(3) امام، تصميم گرفت از بصره به كوفه برود تا براى جنگ با دشمنى بزرگ يعنى معاوية بن ابى سفيان كه با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگيده و در اين راه بسيار سخت كوشيده بود، آماده شود و معاويه در مخالفت با اسلام و دشمنى با اهل آن، دست كمى از پدرش نداشت و مسلمانان نخستين، با نگاه شك و ريبت به اسلام آوردن آنان مى نگريستند و او توانسته بود كه با حيله و نيرنگ، قلب خليفه دوّم را تسخير كند و جايگاه مهمى را نزد وى به دست آورد تا آنجا كه او را والى شام قرار داد و در تأييد و تقويتش

بسيار كوشيد. پس از فوت وى، عثمان نيز او را بر سر جاى خود باقى گذاشت و قلمروش را گسترش داد و معاويه در شام باقى ماند و همانند كسى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:68

عمل مى كرد كه خواهان حكومت و قدرت بود، بنابراين، براى خود، قدرتى تهيه ديد و وجدانها را خريد و اقتصاد منطقه را در خدمت تقويت خويش به كار گرفت.

(1) پس از حوادثى كه عثمان مرتكب شده بود، معاويه دانست كه بدون شك كشته مى شود. عثمان هنگامى كه در محاصره قرار داشت از او يارى خواست ولى وى در يارى رساندن به عثمان، كوتاهى نمود و منتظر ماند تا اينكه كشته شود. او پيراهن و خون او را وسيله اى براى رسيدن به قدرت قرار دهد. جنگ جمل نيز كه شعار خونخواهى عثمان را داشت، معاويه را به اين امر سوق داد و او اين بهانه را بهترين وسيله اى يافت كه حكومت را به دست آورد.

(2) مورخان مى گويند: وى قتل عثمان را بزرگ جلوه داد و آن را مهم اعلام نمود و با بهانه خونخواهى وى، پايه هاى حكومتش را محكم مى كرد.

امام عليه السّلام در دين خود با شديدترين حالت، احتياط مى كرد و لذا نه سازش مى كرد و نه با كسى اظهار دوستى مى نمود، بلكه بر شيوه اى آشكار، حركت مى كرد و لذا از اينكه معاويه را براى يك لحظه حاكم بر شام باقى گذارد، امتناع ورزيد، زيرا باقى گذاردن وى در منصبش، تأييدى براى ظلم و تقويتى براى ستم بود.

(3) به هر حال، امام پس از جنگ جمل، همراه با نيروهاى مسلّحش، از بصره خارج شد و به سوى كوفه رفت تا آن

را پايتخت و مقرّ خويش قرار دهد و به محض ورود به كوفه، به تهيّه امكانات جنگى براى مبارزه با دشمنى سرسخت، پرداخت؛ دشمنى كه از نيروهاى فراوانى برخوردار بود و همه او را دوست داشتند و يارى مى نمودند.

(4) «شنى»، امام را پس از پيروزيش در واقعه جمل، به جنگ با اهل شام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:69

تحريك و تشويق مى نمود و به آن حضرت گفته بود:

قل لهذا الامام قد خبت الحرب و تمت بذلك النعماء

و فرغنا من حرث من نكث العهد و بالشام حية صمّاء

تنفث السم مال من نهشته فارمها قبل ان تعض شفاء «1» «بگو به اين امام كه جنگ خاموش گشته و نعمت بدان كامل شده است».

«و از جنگ با پيمان شكنان فارغ شده ايم در حالى كه مارى خطرناك در شام وجود دارد».

«زهر مى پاشد و هر كه را بگزد، درمانى ندارد، پس بر آن تير بينداز قبل از اينكه نيش بزند».

(1)

اعزام جرير

پيش از آنكه امام، جنگ بر غول شام را آغاز كند، «جرير بن عبد اللّه بجلى» را نزد وى اعزام داشت تا او را به فرمانبردارى و داخل شدن در آنچه مسلمين از بيعت با آن حضرت داخل شده بودند، فرا خواند و نامه اى نيز براى وى فرستاد «2» كه در آن او را به سوى حق از كوتاهترين راه و با واضح ترين شيوه هاى آن دعوت كرد و فرمود: حكمت، هدايت كننده اى است براى كسى كه خواهان هدايت باشد و خداوند درونش را براى آن آماده ساخته و سرچشمه نور را در قلبش گشوده باشد.

(2) جرير، به معاويه رسيد و نامه امام را به وى داد و او را پند و اندرز بسيار

نمود. معاويه از او مى شنيد و در پاسخش چيزى نمى گفت، بلكه به پشت گوش

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 117.

(2) الرسالة فى وقعة صفين، ص 27- 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:70

اندازى پرداخت و با او به وقت كشى فراوان دست زد؛ زيرا براى خود، گريزگاهى جز مسامحه كارى و موكول كردن امور به آينده نداشت.

(1)

معاويه و عمرو عاص

معاويه دريافت كه نمى تواند بر حوادث چيره شود مگر آنكه عمرو عاص، تيزهوش عرب، به وى بپيوندد و از او براى تدبير حيله ها و طرح نقشه هايى كه به پيروزيش در سياست منجر شود، يارى جويد. پس نامه اى به وى نوشت و از او خواست كه در دمشق حاضر گردد.

(2) «ابن عاص» به گفته مورخان: از عثمان به خاطر عزلش از مصر، ناخشنود بود و مردم را بر ضد وى تحريك مى كرد و آنها را به اقدام بر عليه وى تشويق مى نمود و او از جمله كسانى بود كه براى فتنه و شورش بر ضد عثمان، زمينه سازى كرد و هنگامى كه از وقوع قيام بر ضد او مطمئن گرديد، به سوى زمينى كه در فلسطين داشت، خارج شد و در آنجا اقامت نموده، اخبار قتل عثمان را دنبال مى كرد.

(3) هنگامى كه نامه معاويه به ابن عاص رسيد، در كار خود سرگردان ماند و با دو فرزندش «عبد اللّه و محمد» به مشورت پرداخت.

«عبد اللّه» مرد با صداقت و درستكارى بود و به وى گفت از مردم كناره گيرى نمايد و پاسخى به معاويه ندهد تا اينكه كلمه مسلمين وحدت يابد و به آنچه مسلمين وارد شده اند، داخل شود.

پسرش محمد، به چيزى طمع برد كه جوانان قريش به آن طمع برده بودند از وسعت

مال، پيشرفت و شهرت و لذا به پدرش گفت به معاويه ملحق شود تا از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:71

دنياى وى سهمى به دست آورد.

(1) عمرو، به پسرش عبد اللّه گفت: تو مرا به چيزى دستور دادى كه در دين من برايم خيرى باشد. و به پسرش محمد گفت: و تو مرا به آنچه خير دنيايم باشد، دستور داده اى، پس آن شب را در اين انديشه بيدار ماند كه آيا به على ملحق شود و فردى همچون ديگر مسلمين گردد كه براى او باشد آنچه براى آنهاست و بر عهده او قرار گيرد آنچه بر عهده آنان قرار مى گيرد بدون اينكه چيزى از دنيايش را به دست آورد، ولى امر آخرتش را تضمين مى كند، يا اينكه همراه معاويه باشد و آنچه را كه از ثروت فراوان دنيا انتظار دارد، به دست آورد، در حالى كه ولايت مصر را فراموش نكرده و پيوسته در دل به ياد آن، آه و ناله داشت و از او در آن شب، شعرى نقل شده است كه از جدال نفسانى وى در آن شب حكايت دارد.

(2) هنوز صبح ندميده بود كه وى دنيا را بر آخرت ترجيح داد و تصميم گرفت به معاويه ملحق شود، پس به سوى دمشق حركت كرد در حالى كه دو پسرش همراه وى بودند و هنگامى كه به آنجا رسيد، در برابر مردم شام، همچون زنان، گريستن آغاز كرد و گفت: «آه بر عثمان! من براى حيا و دين، سوگوارى مى كنم!» «1».

(3) اى ابن عاص! خداوند تو را بكشد، آيا تو بر عثمان مى گريى، در حالى كه تو دلها را بر او پر از

كينه ساختى و دشمنيها بر او افروختى و تو حتى با چوپان كه روبه رو مى شدى و او را بر عليه وى تحريك مى كردى تا اينكه خونش ريخته شد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 274.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:72

خود را براى قدرت به هلاكت انداختن در آن روزگار به حدى رسيده بود كه مردم را از دينشان غافل كرد و در راه آن، هر آنچه را خداوند حرام كرده بود، مرتكب گشتند.

(1) هنگامى كه ابن عاص با معاويه روبه رو شد، سخن خود را در مورد جنگ با امام با وى آغاز نمود. ابن عاص گفت: اما على، به خدا قسم! عرب در هيچ چيز ميان تو و ميان او برابرى نمى كنند و در جنگ، بهره اى دارد كه هيچ يك از قريش آن را ندارد مگر اينكه به او ستم كنى.

معاويه به بيان انگيزه هايش براى جنگ با امام پرداخت و گفت: راست مى گويى ولى ما با او به خاطر آنچه در دست داريم مى جنگيم و خون عثمان را به گردنش مى اندازيم.

(2) ابن عاص، او را به تمسخر گرفت و گفت: واى بر من! تو شايسته ترين كسى هستى كه نبايد از عثمان چيزى بگويد!- واى بر تو! براى چه؟

- امّا تو او را واگذاشتى در حالى كه اهل شام همراه تو بودند تا اينكه از يزيد بن اسد بجلى كمك خواست و او به سويش رفت و امّا من، آشكارا او را رها كردم و به فلسطين گريختم ... «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 72 معاويه و عمرو عاص ..... ص : 70

3) معاويه دانست كه ابن عاص با او خالص نخواهد بود و حكمت

را در اين ديد كه او را براى خود خالص سازد و پاداشش را از دين بدهد. پس با او به صراحت پرداخت و گفت: اى عمرو! مرا دوست مى دارى؟

- براى چه چيزى؟ براى آخرت كه به خدا قسم! آخرتى به همراه تو

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 162.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:73

نيست، يا براى دنيا، به خدا اين نخواهد بود تا اينكه در آن با تو شريك شوم.

- تو شريك من در آن هستى؟

- مصر و نواحى آن را به نام من بنويس.

- هر چه مى خواهى براى تو باشد.

(1) پس ولايت مصر را به نام او نوشت و آن را بهاى پيوستن وى به او قرار داد «1» تا با وصى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مبارزه كند. و بدين ترتيب، دل يكى از زيركان عرب و شيخى از شيوخ قريش را به دست آورد، فردى كه احوال مردم را مطالعه كرده و دانسته بود كه چگونه بر حوادث، چيره گردد.

(2)

بازگرداندن جرير

هنگامى كه كار معاويه سامان گرفت و وضعيت او محكم گشت، «جرير» را بازگرداند و همراه او نامه اى براى امام فرستاد كه در آن مسئوليت ريختن خون عثمان را به گردن آن حضرت انداخت و ايشان را از اتفاق مردم شام بر جنگ با آن حضرت در صورتى كه قاتلان عثمان را تحويل ندهد و امر خلافت را به شورايى ميان مسلمين واگذار نكند، آگاه كرد.

(3) جرير، به سوى كوفه رفت و امام را از امتناع معاويه با خبر ساخت و اهميت موضوع اهل شام را براى امام بازگفت.

امام، تصميم گرفت كه بار ديگر حجت را بر او اقامه نمايد و

لذا سفراى ديگرى را نزد وى فرستاد تا او را به طاعت و وارد شدن به آنچه مسلمين به آن وارد شدند، دعوت نمايند، ولى اين كار نتيجه اى نداشت؛ زيرا معاويه هنگامى

______________________________

(1) عقد الفريد 4/ 345.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:74

كه مطمئن شد قدرت مبارزه و مخالفت با امام را دارا مى باشد، بر گمراهى و عناد خود اصرار ورزيد.

(1)

پيراهن عثمان

معاويه، با مكر و حيله خود، دل ساده لوحان و ساده انديشان از اهل شام را به اندوه و افسوس بر عثمان به آتش كشيد؛ زيرا وى پيراهن خون آلود عثمان را بر منبر به نمايش مى گذاشت و آنها گريه و زارى سر مى دادند. وى، واعظان را به كار گرفت و آنان اين موضوع را بزرگ كرده مردم را به گرفتن انتقام خون وى دعوت مى كردند و هرگاه اندوهشان بر او آرام مى گرفت، ابن عاص با تمسخر و استهزا به او مى گفت: «حرّك لها حوارها تحن؛ براى اين ماده شتر، فرزندش را حركت ده، به آه و ناله مى افتد» «1».

(2) معاويه نيز پيراهن عثمان را براى آنها بيرون مى آورد و آنان بار ديگر اندوهگين مى شدند. آنان قسم خورده بودند كه جز براى احتلام، آب به بدنشان نرسد و سوگند خوردند كه به زنان نزديك نشوند و بر رختخواب نخوابند مگر اينكه قاتلان عثمان را بكشند «2».

(3) دلهاى آنان در آتش اشتياق به جنگ براى گرفتن انتقام وى، مى سوخت.

معاويه، ذهن آنان را به اين فكر انباشته بود كه على مسئول ريختن خون اوست وى قاتلانش را پناه داده است. آنها (به جايى رسيده بودند كه) معاويه را براى جنگ تشويق مى كردند و بيش از او براى جنگ عجله داشتند.

______________________________

(1)

اين مثلى است بدين معنا كه: بعض از غمها را به ياد او بياور تا به هيجان افتد (م).

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 277.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:75

(1)

لشكركشى معاويه به سوى صفّين

معاويه دانست كه چاره اى جز جنگ ندارد؛ زيرا امام در دين خود، نه ظاهرسازى مى كرد و نه دست به سازش مى زد، بنابراين، او را در حكومت بر شام باقى نمى گذاشت و هيچ منصبى از مناصب دولت را به او نمى سپرد، بلكه او را از همه دستگاههاى حكومتى دور مى كرد؛ چون از كج نهاديش در امر دين، با خبر بود.

(2) معاويه، همراه با گروههاى بزرگى از اهل شام حركت كرد و پيشقراولان را پيشاپيش خود فرستاد، در حالى كه ياران خود را در بهترين موضع و نزديكترين محل به شريعه فرات قرار داد و فرات را اشغال نمود و اين امر را نخستين پيروزى خود به شمار آورد؛ زيرا دشمن خود را از آب محروم ساخت. و لشكريانش در آنجا مستقر مانده، دست به تهيه مقدمات زده و نيروهاى خود را براى آمادگى جهت جنگ، منظم مى ساختند.

(3)

حركت امام عليه السّلام براى جنگ

امام براى جنگ آماده شد و خطيبان، در كوفه، به تشويق مردم به جهاد پرداختند و آنها را براى مبارزه با معاويه تحريك مى كردند، پس از آنكه در جنگ جمل آن پيروزى بزرگ را به دست آورده بودند.

امام حسين عليه السّلام در ميان مردم خطابه اى عظيم و انگيزنده ايراد فرمود كه در آن، پس از حمد و ثناى پروردگار، چنين گفت:

«اى مردم كوفه! شما عزيزان ارجمند و نزديكترين ياران هستيد، در خاموش كردن آنچه ميان شما به وجود آمده و آسان كردن آنچه بر شما سخت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:76

گشته است، بكوشيد، امّا بايد دانست جنگ، شرّى آشكار و طعمى بسيار تلخ دارد، پس هر كس براى آن آماده شود، توشه لازم را براى آن مهيّا نمايد و

از زخمهايش پيش از فرا رسيدن آن، نهراسد، همانا او يار آن خواهد بود و هر كس پيش از فرا رسيدن وقت و مشخص شدن شيوه و تلاشش، به سوى آن بشتابد، پس آن نزديكتر باشد به اينكه سودى به قوم خود نرساند و خود را به هلاكت اندازد. از خداوند مسئلت داريم كه شما را با يارى خود، قدرت بخشد» «1».

(1) اين خطابه، سرشار است از دعوت به شتاب براى جنگ و آمادگى كامل براى آن و دقت در تهيّه تداركات كه اينها از موجبات پيروزى و از وسايل چيره شدن بر دشمنان است و اينكه كوتاهى كردن و بى اعتنايى به آن، موجب هزيمت و شكست مى گردد و اين خطابه بر آگاهى وسيع امام در امور نظامى و مسائل جنگ، دلالت دارد.

(2) پس از سخنرانى سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردم براى جنگ مهيّا شدند و در تنظيم قواى خود كوشيدند و هنگامى كه زاد و توشه آنان مهيّا شد، امام امير المؤمنين عليه السّلام همراه آنان براى جنگ با فرزند ابو سفيان، حركت كرد و طليعه هاى لشكر خود را پيش فرستاد و به آنها دستور داد كه جنگ با اهل شام را آغاز نكنند تا آن حضرت به آنها برسد.

(3) گردانهاى لشكر عراق همچون سيل به راه افتادند و يقين داشتند كه با نيروهاى عصيانگر بر ضد اسلام و دشمنان اهداف آن، مى جنگند.

در اثناى مسير امام، حوادث بسيارى اتفاق افتاد كه نيازى به اطاله كلام در

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 3/ 186 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:77

بيان و شرح آنها در اين مباحث نداريم، بلكه به اختصار، اشاره اى به

آنها مى نماييم.

(1)

به اشغال در آوردن فرات

ياران امام، راهى براى رسيدن به فرات نيافتند كه از سوى نيروهاى بسيارى از سپاه معاويه محاصره نشده باشد و آنان، به شدت از دستيابى ياران امام به آب فرات، ممانعت مى كردند.

هنگامى كه امام، اين وضع را مشاهده فرمود، فرستادگانى نزد معاويه فرستاد كه از او بخواهند تا اجازه دهد به آب دسترسى داشته باشند و از آن بنوشند، ولى مذاكرات آنان با وى به نتيجه اى نرسيد بلكه آنها اصرار وى را بر ممانعت آنان ديدند كه مى خواهد آنها را محروم سازد آن گونه كه عثمان را از آب محروم كردند.

(2) تشنگى به ياران امام آسيب رساند و «اشعث بن قيس» نزد آن حضرت رفت و اجازه خواست كه جنگ را شروع كند و نيروهاى دشمن را مجبور سازد كه دست از فرات بردارند. امام چاره اى جز اين نيافت و به او اجازه داد.

دو طرف، درگير جنگى شديد شدند كه در آن پيروزى، نصيب نيروهاى امام شد و آنها فرات را در اختيار گرفتند و خواستند كه با آنان مقابله به مثل كنند و از آب فرات محرومشان سازند، آن گونه كه لشكريان معاويه با آنان عمل كرده بودند، ولى امام، اجازه اين كار را نداد و با آنها همچون نيكوكارى بزرگوار عمل كرد و اجازه داد كه از آب استفاده نمايند.

(3) فرومايگى و پستى از عناصر امويان و از سرشتهاى ذاتى آنان بود؛ زيرا آنها در صحنه كربلا نيز جنايتى را كه در صفين مرتكب شده بودند، تكرار كردند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:78

و ميان امام حسين عليه السّلام و آب فاصله انداخته و بانوان حريم وحى و مخدرات رسالت و

كودكان اهل بيت را واگذاشتند تا تشنگى آنان را از پاى در آورد و بى آبى، دلهايشان را بشكافد و آنان به هيچ نداى انسانى پاسخ ندادند و دلهايشان به رقّت نيامد كه با اندكى آب، عطوفتى به آنها نشان دهند.

(1)

فرستادگان صلح

امام به شدت از ريختن خون مسلمين، خوددارى مى كرد و براى ايجاد صلح و آشتى، تلاشها كرد و «عدى بن حاتم، شبث بن ربعى، يزيد بن قيس و زياد بن حفصه را به سوى معاويه فرستاد تا او را به حفظ خون مسلمين دعوت كنند و آخرت را به وى يادآور شوند و او را بر حذر دارند از اينكه به وضعى همچون وضعيت اهل جمل گرفتار شود. ولى فرزند هند، به اين خواسته ها پاسخى نداد و بر گمراهى و تمرّد، اصرار ورزيد و مسئوليّت قتل عثمان بن عفان را بر عهده امام گذاشت؛ زيرا برخوردارى از نيروهاى نظامى و وحدت كلمه آنان و اصرارشان بر خونخواهى عثمان، او را به عصيان واداشته بود.

فرستادگان صلح، در مأموريت خود ناكام بازگشتند و براى آنها مشخص گرديد كه معاويه بر جنگ مصمّم است و علاقه اى به صلح ندارد و امام عليه السّلام را از اين امر آگاه ساختند و آن حضرت، آماده شدن براى جنگ را آغاز كرد و مردم را به نبرد، فرا خواند.

(2)

جنگ

امام، يارانش را با پرچمهايشان، آماده نمود و براى نبرد آماده گشت و به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:79

يارانش دستور داد كه خود آغازگر جنگ با آنان نباشد، آن گونه كه در جنگ جمل به آنها دستور داده بود و اينكه شخصى را كه به جنگ پشت كرده باشد، نكشند و بر زخمى حمله نكنند و كشتگان را مثله ننمايند و زنان را به هيجان نيندازند و ديگر سفارشهايى كه نمايانگر شرف رهبرى نظامى در اسلام است.

(1) دسته هايى از سپاه امام به سوى دسته هايى از سپاه معاويه خارج مى شدند و دو

طرف، تمام روز و يا قسمتى از آن را به جنگ مى پرداختند و سپس دست از جنگ مى كشيدند بدون اينكه جنگى عمومى ميان آنها اتفاق بيفتد و امام از اين وضع، اميدوار بود كه معاويه به صلح و جلوگيرى از خونريزى، تمايلى پيدا كند.

(2) وضع تا چند روزى از ماه ذيحجه، بدين منوال گذشت تا اينكه ماه محرم فرا رسيد و آن از ماههايى بود كه در جاهليت و اسلام، جنگ در آنها حرام بود. دو طرف، تمام ماه را دست از جنگ كشيدند و براى دو طرف، فرصتى به دست آمد تا در امنيت با هم ملاقات كنند؛ زيرا همديگر را امان داده و ميان آنها هيچ جنگى پيش نيامده بود. سفيران صلح نيز ميان آنها به تلاش پرداختند ولى به نتيجه اى دست نيافتند در حالى كه مجادله ميان دو گروه، سخت بالا گرفته بود و اهل عراق، مردم شام را به وحدت كلمه و جلوگيرى از خونريزى و بيعت با وصى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و داخل شدن در آنچه مسلمين داخل شده بودند، دعوت مى كردند و مردم شام، عراقيها را به خونخواهى عثمان و نپذيرفتن بيعت امام و بازگرداندن امر خلافت به شورايى ميان مسلمين، فرا مى خواندند.

(3) هنگامى كه ماه محرم به پايان رسيد، آنها به جنگ پرداختند ولى جنگى عمومى صورت نگرفت بلكه به صورت زدوخوردهاى پراكنده بود كه يك فوج در برابر يك فوج و يك لشكر در برابر يك لشكر به جنگ مى پرداخت.

هر دو گروه از اين جنگ پراكنده؛ خسته شدند و براى جنگ عمومى عجله

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:80

داشتند، (1) لذا امام به

سپاهيانش آماده باش كامل داد و معاويه نيز چنين كرد و دو سپاه در نبردى سهمگين به هم رسيدند و سخت ترين و شديدترين جنگها به وقوع پيوست و سمت راست سپاه امام از جاى خود عقب رانده شد و امام در حالى كه حسن و حسين همراهش بودند «1» به نبرد پرداختند و اما به سمت چپ سپاه خود يعنى ربيعه، پيوست و ربيعه در برابر امام، شهادت طلبانه به جنگ پرداختند، گويندگانشان مى گفتند: «بعد از امروز، عذرى در نزد عرب نخواهيد داشت، اگر به امام در حالى كه ميان شما قرار دارد، آسيبى برسد».

(2) ربيعه، براى مرگ، پيمان بستند و در جنگ، پايدارى نمودند و سمت راست سپاه امام با تلاش فرمانده اش «مالك اشتر»، به حال خود برگشت و جنگ با سخت ترين حالتهايش ادامه يافت و ناتوانى و علايم شكست در سپاه معاويه آشكار شد و معاويه تصميم به فرار داشت، اما شعر «ابن الاطنابه» را به ياد آورد كه:

ابت لى همتى و ابى بلائى و اقدامى على البطل المشيح

و اعطائى على المكروه مالى و اخذى الحمد بالثمن الربيح

و قولى كلما حشأت و جاشت مكانك تحمدى او تستريحى «همّت، تلاش و اقدامم در برابر قهرمان غيور، براى من نمى پسندند».

«و اينكه اموالم را ناخواسته داده و ستايش را با بهاى پرسود، گرفته باشم».

«و گفتارم هرگاه جانم به هيجان بيايد و بشورد، در جاى خودت ستايش مى شوى يا آرام مى گردى».

(3) اين شعر، او را به صبر و پايدارى بازگرداند، آن گونه كه خود او در روزگار حكومت و قدرتش بازگو مى كرد.

______________________________

(1) انساب الاشراف، 2/ 305 و 3/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:81

(1)

بازداشتن حسنين عليهما السّلام از جنگ

امام امير المؤمنين عليه السّلام

دو سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از شركت در عمليات جنگى، بازمى داشت. آن حضرت عليه السّلام فرمود: «اين دو جوان (يعنى حسن و حسين) را به جاى من نگهداريد تا به سبب (كشته شدن) آنها، نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله منقطع نشود» «1».

امام عليه السّلام براى محافظت از دو ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسيار تلاش مى نمود؛ زيرا آنها وسيله ادامه نسل و بقاى ذريّه آن حضرت بودند.

(2)

شهادت عمار

«عمار بن ياسر» يكى از درخشانترين چهره ها در ميان ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و از پرتلاش ترين و شكيباترين آنان در راه اسلام بود كه پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از على پيروى كرد و همراه او بود؛ زيرا يقين داشت كه آن حضرت، همراه حق است و حق همراه او، آن گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است.

(3) عمار، در ايام صفين، پيرمردى با بيش از نود سال سن بود، ولى قلب و بصيرت وى از پيرى در امان بود؛ زيرا در آن نبرد، گويى در عنفوان جوانى بود و با پرچم ابن عاص مى جنگيد و به آن اشاره كرد و مى گفت: «به خدا قسم! من سه بار با اين پرچم جنگ كرده ام و اين بهترين آنها نيست». هنگامى كه عقب نشستن يارانش را در ميدان نبرد مشاهده كرد، به آنها گفت: «به خدا قسم! اگر بر ما ضربه

______________________________

(1) نهج البلاغه، ج 11/ 200 (چاپ اسماعيليان).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:82

زنند تا آنجا كه ما را به نخلهاى هجر برسانند، بازهم بر اين عقيده هستم كه

ما بر حق و آنها بر باطلند».

(1) راويان مى گويند: در يكى از روزهاى صفين، وى صبح زود بر جاى نشست در حالى كه قلبش به ديدار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ملاقات پدر و مادرش بسيار مشتاق گشته بود، پس شتابان نزد امام رفت و از او اجازه خواست كه وارد نبرد شود تا شايد شهادت را روزى خود گرداند، ولى امام اجازه اين كار را به وى نداد و او همچنان از امام اجازه مى خواست، امّا امام به اين كار راضى نمى شد و او بر امام اصرار مى نمود تا اينكه به وى اجازه داد و امام به شدت به سبب اندوه و حسرت بر عمار به گريه افتاد.

(2) عمّار، به سوى صحنه هاى نبرد رفت در حالى كه نيروهايش فراوان بود و نشاط خود را بازيافته و از اينكه به سوى شهادت مى رفت، شادمان و خوش حال بود و با صداى بلند مى گفت: «اليوم القى الاحبة، محمّدا و حزبه ...؛ امروز عزيزان را ملاقات مى كنم، محمّد صلّى اللّه عليه و آله و يارانش را ...».

(3) پرچمدار دسته اى كه عمار در آن مى جنگيد، «هاشم بن عتبه مرقال»، يكى از سواران مسلمين، از اخيار آنان، از بهترين دوستان امام و از خالص ترين آنها بود و تنها يك چشم سالم داشت.

(4) عمار، به سوى او رفت و گاهى او را به سختى به سوى نبرد مى راند و به وى مى گفت: پيش برو اى اعور! بار ديگر با نرمى بسيار به او مى گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! حمله كن. هاشم مى گفت: خداوند تو را رحمت كند اى ابو اليقظان! تو مردى هستى كه جنگ را

سبك مى شمارى و من، همچون خزيدن پيش مى روم شايد به آنچه مى خواهم برسم، سرانجام، هاشم به تنگ آمد و در حالى كه اين رجز را مى خواند، يورش برد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:83 قد اكثروا لومى و ما اقلاانى شريت النفس لن اعتلا

اعور يبغى نفسه محلّالا بد ان يفل او يفلا

قد عالج الحياة حتى ملّااشلهم بذى الكعوب شلا «آنها مرا بسيار سرزنش كردند و كم نگفتند، من جانم را افروخته ام و بازنمى گردم».

«اعورى هستم كه براى خود جايى مى جويد، بايد كه درهم شكنم و يا درهم شكسته شوم».

«با زندگى بسيار تلاشها داشته و خسته شده ام، با نيزه ام آنها را از حركت بازمى دارم».

(1) اين رجز، تصميم او را بر مرگ و خستگيش را از زندگى نشان مى دهد.

آنگاه در ميدان نبرد، به تاخت وتاز پرداخت در حالى كه عمار، در كنارش مى جنگيد و رجز مى خواند:

نحن ضربناكم على تنزيله و اليوم نضربكم على تأويله

ضربا يزيل الهام عن مقيله و يذهل الخليل عن خليله

او يرجع الحق الى سبيله

«ما بر سر تنزيل قرآن با شما جنگيديم و امروز بر سر تأويلش با شما مى جنگيم».

«جنگى كه سر از گردن جدا مى كند و دوست را از دوست بى خبر مى سازد».

«و يا اينكه حق به راهش بازگردد».

(2) عمار، با ايمان و اخلاص، همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با مشركان جنگيد و در دفاع از كلمه توحيد، مبارزه اى بسيار سخت داشت و همراه با برادر رسول

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:84

اللّه صلّى اللّه عليه و آله در دفاع از تأويل قرآن و در دفاع از امام مسلمين، جنگى شديد نمود. پس عمار، چه هديه ها و چه الطافى بر اسلام دارد.

(1) عمار، با نيروهاى خيانت

پيشه، درگير نبردى سخت شد تا اينكه پليدى از ميان پليدان بشريّت به نام «ابو الغاديه» بر او تاخت و با نيزه اش ضربه اى كشنده بر او زد و آن قلعه بلند عقيده و ايمان، در حالى كه بسيار تشنه بود در خون پاكش بر زمين غلتيد، بانويى، ظرفى از شير برايش آورد و هنگامى كه آن را ديد، لبخندى زد و از نزديك شدن اجلش مطمئن گشت و با صدايى آرام و مطمئن گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود: آخرين نوشيدنى تو از دنيا، كاسه اى شير است و گروه ستمگر تو را مى كشد».

(2) ديرى نپاييد كه آخرين نفس هاى خود را كشيد و با مرگ وى، برجسته ترين صفحه درخشان ايمان و جهاد، در هم پيچيده شد و آن قهرمانى كه زندگى فكر و انديشه را با اخلاص و تلاشش روشن ساخته بود، به سوى حق بالا رفت.

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام هنگامى كه عمار به ميدان جهاد رفت، پيوسته ناآرام بود و مى فرمود: «خبرى از فرزند سميّه برايم بياوريد».

گروهى از سربازان براى جستجوى عمار رفتند و او را كشته و آغشته به خون شهادت يافتند و شتابان نزد امام برگشتند و او را از شهادتش باخبر ساختند.

امام به شدت افسرده شد و نيروهايش در هم فرو ريخت و امواجى از درد شديد بر چهره اش جارى گشت، زيرا يار و برادر را از دست داده بود.

(4) امام، اندوهگين و غمگين، در حالى كه از دو چشم اشك مى ريخت، به سوى شهادتگاه عمار حركت كرد و فرماندهان سپاه نيز كه در غم از دست دادن آن قهرمان بزرگ، سوگوار بودند، همراه آن

حضرت روانه شدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:85

(1) هنگامى كه آن حضرت به محل شهادت عمار رسيد، خود را بر او افكند و بر او بوسه ها زد و بسيار گريست و با كلماتى آتشين به سوگ او نشست و فرمود:

«آن كس كه از ميان مسلمين كشته شدن فرزند ياسر را مهم نشمارد و مصيبتى دردناك بر او وارد نشود، او فردى غير رشيد است. خداوند عمار را رحمت كند، روزى كه مسلمان شد. خداوند عمار را رحمت كند، روزى كه كشته شد.

خداوند عمار را رحمت كند، روزى كه زنده برانگيخته مى شود. من عمار را ديدم، در حالى كه از ياران رسول خدا، چهار نفر نام برده نمى شدند مگر اينكه او چهارمين باشد و نه پنج نفر، مگر اينكه او پنجمين باشد و هيچ يك از ياران پيشين رسول خدا شك نداشت كه در بيش از يك موضع، بهشت براى عمار واجب شده است و نه دو نفرى (در اين امر شك داشتند)، پس بهشت بر عمار گوارا باد ...».

امام، سر عمار را برداشت و در دامن خود گذاشت در حالى كه اشكهايش بر گونه هايش مى غلتيد.

(2) امام حسن و ديگران نيز پيش رفتند و با دلهايى داغدار از اندوه، آن شهيد عظيم را سوگوارى نمودند. سپس امام برخاست و عمار را در آرامگاه ابديش به خاك سپرد.

(3) مورخان مى گويند: هنگامى كه خبر كشته شدن عمار منتشر شد، در سپاه معاويه آشوبى بپا گشت؛ زيرا شنيده بودند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت عمار فرموده است: «گروه ستمگر او را مى كشد». و براى آنها آشكار گرديد كه آنها گروه ستمگر هستند كه رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن ياد كرده بود، ولى ابن عاص توانست اختلاف را برطرف سازد. وى به آنها گفت: آن كس كه عمار را خارج ساخت، خود او همان كسى است كه او را كشته است. ساده انديشان اهل شام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:86

آنچه را ابن عاص گفته بود، پذيرفتند! پس از كشته شدن عمار، جنگ با شديدترين صورت، اوج گرفت، در حالى كه نيروهاى معاويه از هم گسيخته شده و ضعف در سپاه وى آشكار شده بود.

(1)

حيله عمرو عاص

شايد زشت ترين كار مسخره در تاريخ بشر و در همه دورانها، مكر و حيله «ابن عاص» در برداشتن قرآنها بود كه «راو حوست ميلر» آن را از شنيع ترين و بدترين كارهاى مسخره در تاريخ بشرى توصيف كرده است «1». و من بر اين عقيده ام كه اين مكر و حيله، نتيجه تصادف يا امرى ناگهانى نبود؛ زيرا اصول و طرحهاى آن قبلا برنامه ريزى شده بود؛ چون عمرو عاص در تماسى دائم و بسيار محرمانه، با گروهى از فرماندهان سپاه عراق كه در رأس آنان «اشعث بن قيس» بود و اين دو، همان كسانى هستند كه اين توطئه را تهيّه ديده بودند.

(2) «دكتر طه حسين» نيز به اين نظريّه معتقد است و مى گويد: «بعيد نمى دانم اشعث بن قيس كه خود حيله گر و زيرك اهل عراق بود، در تماس با عمرو عاص كه حيله گر و زيرك اهل شام بود، اين دو نفر، موضوع را ميان خود طرح ريزى نموده و توطئه كرده بودند تا مردم با هم به جنگ بپردازند، پس اگر اهل شام پيروز شدند، چه بهتر و اگر از شكست بيمناك شوند و يا

به شكست نزديك گردند، قرآنها برداشته شوند و بدين گونه بود كه ميان ياران على عليه السّلام تفرقه

______________________________

(1) عقيده و شريعت در اسلام، ص 190.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:87

افكندند و آتش اختلاف را ميان آنان شعله ور ساختند» «1».

(1) به هر حال، هنگامى كه شكست اهل شام آشكار گرديد و نيروهايشان به تحليل رفت، معاويه هراسناك نزد عمرو عاص شتافت و از او نظر خواست كه او برداشتن قرآنها را توصيه كرد.

(2) معاويه، فورا دستور داد تا حدود پانصد مصحف بر بالاى نيزه ها برداشته شود و فريادهاى اهل شام با يك عبارت بلند شد: «اين كتاب خدا از فاتحه تا خاتمه آن، ميان ما و شماست، چه كسى مرزهاى شام را بعد از اهل شام حفظ مى كند؟ چه كسى مرزهاى عراق را بعد از اهل عراق نگه مى دارد؟ چه كسى براى جهاد با روم مى رود؟ چه كسى براى تركان خواهد بود؟ و چه كسى با كفّار مقابله خواهد كرد؟».

(3) اين ادّعا، همچون صاعقه اى بر سر سپاه عراق فرود آمد كه كاملا دگرگون شدند و همچون موج، به سوى امام شتافتند فرياد بر آوردند: «معاويه با توبه حق آمده، تو را به سوى كتاب خدا فرا خوانده است، از او بپذير!! ...».

امام، از بطلان حيله سخت متأثر شد و دانست كه آن، نتيجه شكست آنان در عمليات نظامى است و مقصود از آن چيزى جز فريب دادن آنها نبوده و قرآنها را برداشته اند نه بخاطر ايمان به آنها بلكه براى خدعه و نيرنگ و جاى تأسف است كه آنان در لحظات سرنوشت ساز تاريخشان، آينده خود و سرنوشت امّت را در نظر نگرفتند در حالى كه

جز چند لحظه، چيزى به درهم كوبيده شدن دژهاى ظلم و نابودى پايگاههاى ستم، باقى نمانده بود.

(4) چه مصيبت بار و تأسف انگيز است كه آنان بر تمرّد و عناد، اصرار

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 2/ 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:88

ورزيدند و دوازده هزار نفر از آنان كه صاحبان پيشانيهاى سياه بودند، از ميان آنها خارج شدند. و امام را با نام صريحش مخاطب قرار دادند و گفتند: «يا على! به اين قوم براى كتاب خدا كه به سوى آن دعوت شده اى، پاسخ مثبت بده و الّا تو را مى كشيم! آن گونه كه فرزند عفّان را كشتيم، به خدا اگر آنان را اجابت ننمايى، اين كار را خواهيم كرد!! ...».

(1) امام، با دلسوزى و لطف با آنان سخن گفت تا روح تمرّد را از آنان ريشه كن سازد، ولى سخن امام بى اثر ماند و آنان به گمراهى خود ادامه دادند و بر اجبار امام به متوقف كردن جنگ، اصرار ورزيدند «اشعث بن قيس»، آنها را به آن كار تشويق مى كرد و با صداى بلند، رضايت و پذيرش دعوت اهل شام را فرياد مى كرد.

(2) امام، چاره اى جز اجابت آنان نداشت و لذا دستور داد تا عمليات جنگى متوقف شود، در حالى كه قلب شريفش از درد و اندوه پاره پاره مى گشت؛ زيرا يقين حاصل كرده بود كه باطل بر حق پيروز گشته و همه زحمتهايش و خون لشكريانش بر باد رفته است.

(3) تمرّد كنندگان بر امام، اصرار ورزيدند كه مالك اشتر را از ميدان جنگ فرا خواند، در حالى كه وى به پيروزى نزديك و ميان وى و پيروزى، چيزى جز به مقدار دوشيدن يك ميش، فاصله اى نمانده

بود.

(4) امام، به وى پيغام داد كه نزد او بيايد، ولى او توجهى به اين دستور نكرد و به فرستاده امام گفت: «به سرورم بگو: اين وقتى نيست كه براى تو شايسته باشد مرا از اين موضعى كه دارم دور سازى، من اميدوارم كه خداوند براى من پيروزى را نصيب فرمايد، پس مرا به شتاب نينداز ...».

فرستاده، برگشت و امام را از گفتار آن فرمانده بزرگ باخبر ساخت. فرياد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:89

آن وحشيان به انتقاد از امام برخاست و گفتند: «به خدا قسم! نمى بينيم جز اينكه تو به او دستور دادى كه جنگ كند ...».

(1) امام در برابر آنها به گرفتارى سختى مبتلا شده بود، پس به آنها فرمود: «آيا ديديد كه من محرمانه با فرستاده ام صحبت كردم؟ مگر نه اين است كه آشكار و در حضور شما در حالى كه مى شنيديد، با او صحبت كردم؟» آنان بر گمراهى خويش اصرار ورزيده گفتند: «به او پيغام ده كه به سوى تو بيايد و الّا به خدا قسم! تو را عزل خواهيم كرد ...».

آنها تصميم به شرّ داشتند و نزديك بود كه به امام آسيبى برسانند و لذا آن حضرت دستور اكيد صادر كرد تا مالك از ميدان جنگ خارج شود.

(2) مالك اجابت نمود و در حالى كه نيروهايش در هم كوبيده شده بود، به سوى امام بازگشت و به يزيد كه فرستاده امام بود، گفت: «آيا براى برداشتن مصحفها بوده كه اين فتنه پيش آمده است؟».

- آرى.

اشتر، حيله ابن عاص را فهميد و گفت: «به خدا قسم! وقتى قرآنها برداشته شدند، گمان كردم كه اختلاف و تفرقه اى پيش خواهند آورد. اين پيشنهاد

فرزند آن زن نادرست است. نمى بينى پيروزى را؟ نمى بينى كه چه وضعى پيدا كرده اند؟ نمى بينى كه خداوند براى ما چه مى كند؟ آيا درست است كه اين را رها كنيم و از آن روى برگردانيم؟!!».

(3) يزيد، از بحرانى بودن اوضاع و خطرهاى هولناكى كه امام را احاطه كرده است، وى را آگاه نمود و گفت: «آيا دوست دارى كه تو در اينجا پيروز شوى، در حالى كه امير المؤمنين در جايى كه هست، گرفتار و به دشمنش تحويل داده شود؟ ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:90

(1) اشتر، گفتار يك مؤمن را بر زبان آورد و گفت: «سبحان اللّه! نه به خدا! اين را دوست ندارم».

- «آخر آنها گفته اند يا دستور بده كه مالك نزد تو بيايد و يا اينكه با شمشيرهايمان تو را مى كشيم! آن گونه كه فرزند عفان را كشتيم! و يا اينكه تو را به دشمنت تحويل مى دهيم!! ...».

اشتر، در حالى كه غم و اندوه بر او چيره شده بود، مراجعت كرد، اينك آرزوهايش بر باد رفته بود.

وى به سوى آنها رفت و آنان را به سختى سرزنش كرده و از آنها مى خواست كه او را بگذارند تا بر دشمنشان بتازد؛ زيرا نصرت و پيروزى او نزديك شده بود.

آن مسخ شدگان به گفتارش توجهى نكردند و بر خوارى و فرومايگى اصرار ورزيدند و به او گفتند: نه، نه.

- «به من اندازه يك تاخت اسب مهلت بدهيد؛ زيرا به پيروزى اميدوار شده ام ...».

- «در آن صورت ما با تو در گناه شريك خواهيم بود ...».

(2) اشتر، به استدلال با آنان پرداخت و عقيده شان را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «به من بگوييد- اينك كه

بزرگان كشته شده و فرومايگانتان بر جاى مانده اند- چه وقت بر حق بوديد؟ آيا آن وقت كه اهل شام را مى كشتيد و يا اينك كه از جنگ دست كشيده ايد و بر باطل هستيد و يا اكنون كه از جنگ خوددارى مى كنيد بر حق هستيد؟ پس در اين صورت، كشتگان شما كه منكر برترى آنها نيستيد و از شما بهتر بوده اند، در آتش جهنم هستند».

(3) اين سخنان روشنگر، جايگاهى نزد آنان نيافت و به او گفتند: اى اشتر! ما را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:91

رها كن، با آنها براى خدا جنگيديم، ما از تو اطاعت نمى كنيم، از ما دور شو.

اشتر، هنگامى كه از درست شدن آنها نااميد شد، به آنها پاسخى شديد داد و آنان را از عواقب وخيم اين فتنه بر حذر داشت و اينكه آنها پس از آن، هرگز عزّتى به خود نخواهند ديد.

به حقيقت كه آنان عزتى نديدند؛ زيرا دولت حق از افق آنان افول كرد و اختيارشان به دست معاويه افتاد و او آنان را به عذاب سخت، گرفتار ساخت.

(1) مالك، از امام درخواست كرد كه با آنها بجنگد ولى آن حضرت نپذيرفت؛ زيرا مخالفان، نمايندگان اكثريت قاطع در سپاه آن حضرت بودند و گشودن باب جنگ، به فاجعه آميزترين نتايج مى رسيد؛ زيرا امّت، طعمه اى آسان در دست امويان قرار مى گرفت.

امام، سر به زير انداخت، در حالى كه امواجى از درد بر او دست يافته بود.

مدتى طولانى به سرانجام تلخى مى انديشيد كه اين نافرمانان براى امّت، پيش آورده بودند.

(2) مورخان مى گويند: آنان سكوت آن حضرت را به عنوان رضايت تلقى نموده، فرياد كشيدند: «على، امير مؤمنين داورى را پذيرفته و به حكم

قرآن راضى شده است!!».

(3) امام، غرق در اندوه بود، زمام كارها از دستش خارج شده و سپاه بر او تمرّد كرده بود و آن حضرت نمى توانست كارى بكند. آن حضرت عليه السّلام از آنچه به وى رسيده بود، اين گونه تعبير مى فرمايد: «ديروز، امير بودم و امروز، مأمور گشته ام و ديروز، نهى مى كردم و امروز، نهى مى شوم ...».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:92

(1)

حكميّت

گرفتارى و سختى امام با سپاهيان متمردش تا اين حدّ از عصيان و سرپيچى تمام نشد، بلكه مسأله به بالاتر از اين نيز كشيده شد؛ زيرا عصيانگران به رهبرى «اشعث بن قيس» بر انتخاب «ابو موسى اشعرى» كه از سرسخت ترين و كينه توزترين دشمنان امام بود، اصرار ورزيدند و پافشارى آنها براى انتخاب وى به اين جهت بوده كه مى دانستند وى امام را از خلافت، عزل مى كند و ديگرى را برمى گزيند، از كسانى كه خواسته هايشان را تأمين كند. آنها دور امام را گرفته و شعار مى دادند: ما ابو موسى اشعرى را مى خواهيم!! امام، آنها را بازداشت و از انتخاب وى نهى كرده، فرمود: «شما در آغاز كار، از من سرپيچى نموديد، پس الآن مرا نافرمانى نكنيد، من تصميم ندارم كه ابو موسى را مأمور سازم».

(2) آنها بر گمراهى و عناد خود، پاى فشردند و گفتند: ما به غير از او راضى نمى شويم؛ زيرا آنچه وى ما را از آن بر حذر مى داشت، به آن گرفتار شديم.

(3) امام، واقعيت حال ابو موسى و مخالفتش با خود حضرت را برايشان بيان نمود و فرمود: «وى مورد اعتماد من نيست، از من جدا شده و مردم را از من دور كرده و سپس از نزد

من فرار كرد تا اينكه چند ماه بعد او را امان دادم. ابن عباس را مأموريت مى دهيم».

(4) آنان از نامزد نمودن «ابن عباس» خوددارى كردند. امام بار ديگر آنها را به انتخاب «مالك اشتر» راهنمايى كرد، ولى آنان وى را نپذيرفتند و بر انتخاب اشعرى اصرار ورزيدند و امام ديگر چاره اى جز رضايت و پذيرش نداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:93

(1)

سند حكميّت

دو طرف، توافق نمودند كه «ابن عاص» را از سوى اهل شام و «ابو موسى» را از سوى اهل عراق، حكم قرار دهند و صحيفه اى را نوشتند و موارد توافق خود را مبنى بر اينكه آنچه حكمين در مورد آن موافقت كنند، عمل نمايند، در آن صحيفه ثبت نمودند، متن آن، آن گونه كه طبرى روايت كرده چنين است:

(2) «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، اين است آنچه على بن أبي طالب و معاوية بن ابى سفيان آن را پذيرفته اند، على از سوى اهل كوفه و هر كه همراه آنان است و پيروانشان از مؤمنين و مسلمين، تحاكم مى كند و معاويه از سوى اهل شام و هر كه همراه آنان است از مؤمنين و مسلمين تحاكم مى نمايد، همانا ما حكم خداى عز و جل و كتابش را مى پذيريم و جز آن چيزى ميان ما حاكم نباشد و اينكه زنده مى سازيم آنچه را كتاب خداى عز و جل از فاتحه تا خاتمه آن، زنده ساخته و مى ميرانيم آنچه را ميرانده باشد، پس هر آنچه را حكمين، يعنى ابو موسى اشعرى عبد اللّه بن قيس و عمرو بن عاص قرشى، در كتاب خداوند عز و جل بيابند، به آن عمل كنند و آنچه را در كتاب خداى

عز و جل نيابند، از سنّت عدالت آفرينى كه وحدت بخش و بدون تفرقه است استفاده كنند (3) و حكمين از على و معاويه و از دو سپاه، عهدها و پيمانها و از مردم اطمينان گرفتند كه آن دو بر جان و اهل خويش ايمن باشند و امّت ياران آنها باشند بر آنچه در مورد آن تصميم مى گيرند و بر مؤمنين و مسلمين از هر دو گروه، عهد و پيمان خدا باشد كه به آنچه در اين صحيفه است عمل نمايند، رأى آن دو بر مسلمين واجب است. امنيت و استقرار و بر زمين نهادن سلاح هر جا كه حركت كنند بر جانهايشان و خويشاوندان و اموالشان، حاضر و غايب آنها لازم است و بر عبد اللّه بن قيس و عمرو بن عاص است عهد و پيمان خداوند كه ميان اين امّت داورى نمايند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:94

و آن را در جنگ و تفرقه، بازنگردانند تا اينكه از آنها نافرمانى شود و مهلت اين حكم تا ماه رمضان است و اگر خواستند كه آن را به تأخير اندازند، با توافق آن را به تأخير مى اندازند (1) و اگر يكى از حكمين بميرد، فرمانده پيروان به جاى وى كسى را انتخاب مى كند كه از اهل عدل و دادگرى باشد و محل داورى آنان محل عدالتى ميان اهل كوفه و اهل شام است اگر بپذيرند و دوست بدارند هيچ كس همراه آنها حاضر نشود مگر كسانى كه خودشان بخواهند و حكمين از شهود هر كس را كه بخواهند برمى گزيند و گواهى خود را مطابق آنچه در اين صحيفه است مى نويسند و آنها يار خواهند بود بر ضد

هر كسى كه مفاد اين صحيفه را ترك كند و خواهان بى توجهى و ستم در آن باشد. خداوندا! ما از تو يارى مى جوييم بر كسى كه مضمون اين صحيفه را ترك نمايد» «1».

(2) گروهى از هر دو طرف، آن را امضا نمودند و قابل اجرا گرديد. اين پيمان، آرزوهاى معاويه را برآورده ساخت و او را از خطرهايى كه نزديك بود به حياتش خاتمه دهد و پيروانش را نابود سازد، رهايى بخشيد.

(3) مطلب مهم در سند اين است كه از خونخواهى عثمان، سخنى به ميان نياورده و كم و بيش متعرض آن نشده بود، بلكه متوقف شدن جنگ و گسترش صلح و تندرستى ميان دو گروه را دنبال مى كرد. و من بر اين عقيده هستم كه اين صحيفه نوشته شد، بدون اينكه امام نظرى در آن داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، سپاهيان خود را به حال خودشان گذاشته بود كه هر چه مى خواهند بكنند.

(4)

بازگشت امام عليه السّلام به كوفه

امام، صفين را به سوى كوفه ترك گفت. فكر نمى كنم نويسنده اى بتواند

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 53- 54.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:95

محنت و گرفتارى بزرگى را كه بر امام دست يافته بود، مجسّم سازد؛ زيرا آن حضرت با غمهاى گران بازگشت و مى ديد كه باطل معاويه استحكام يافته و وضعيّت او مستقر گشته است و ملاحظه مى فرمود كه سپاهش متمرد گشته است به طورى كه آن را فرا مى خواند ولى اجابت نمى كند؛ زيرا فتنه و آشوب، گردانهايش را از هم گسيخته كرده بود و بنا به آنچه مورخان مى گويند، آنها يكديگر را دشنام مى دادند و با تازيانه به جان هم مى افتادند و بر يكديگر تعدّى مى نمودند خطرناكترين چيزى كه اتفاق

افتاد اين بود كه مسأله خوارج پيش آمد كه از آن سخن خواهيم گفت، آفتى كه از درون، اردوگاه عراقيها را نابود مى كرد و مهمترين خطرى بود كه به سوى آن مى آمد و وحدت سپاه امام را در هم مى شكست و آشوب و هراس را در ميان آن صفوف پراكنده مى ساخت.

(1) امام به كوفه وارد شد و ملاحظه فرمود كه سوگ و اندوه و گريه و زارى مردم در غم كشتگانشان در صفين، همه جاى شهر را فرا گرفته بود؛ زيرا تلفات صفين در مقايسه با كشتگان جمل، چندين برابر بودند.

(2)

همراه با مارقين

راويان مى گويند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله. اهل نهروان را «مارقين» نام نهاد و به امام امير المؤمنين عليه السّلام دستور داده بود تا با آنها بجنگد، آن گونه كه به وى دستور داده بود كه با ناكثين و قاسطين پس از وى، به نبرد پردازد.

(3) پديده آشكار در طرز تفكر خوارج، انحراف در رفتار و اصرار بر جهل و عناد است؛ زيرا آنها واقعيت امر خود را بر تعصّب و عدم تدبّر و دقّت در حقايق امور، بنا نهاده بودند. شعار آنها كه در راه آن خود را به هلاكت افكندند و قربانيان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:96

بسيار دادند، «لا حكم الّا للّه» مى باشد، ولى آنها ديرى نپاييدند كه حكومت را براى شمشير قايل شدند و وحشت، هراس و فساد را در زمين پراكندند كه اين مطلب را بيان خواهيم كرد.

(1) به هر حال، هنگامى كه امام از صفين به كوفه آمد، آنها به كوفه وارد نشدند بلكه به منطقه «حروراء» رفتند و بدان منسوب گشتند كه تعداد آنان- آن گونه

كه مورخان مى گويند- دوازده هزار نفر بود و براى جنگ، «شبث بن ربعى» را فرمانده خويش ساختند و براى نماز «عبد اللّه كواء يشكرى» را انتخاب نمودند و امام را از خلافت خلع نموده. امر خلافت را به شورايى از مسلمين سپردند.

(2) امام، از تمرّد آنان بسيار ناراحت شد و «عبد اللّه بن عباس» را براى ديدار با آنان فرستاد و به او دستور داد كه در زمينه خصومت و نزاع با آنها وارد گفتگو نشود تا اينكه آن حضرت نزد وى حاضر گردد. اما ابن عباس ناچار شد كه با آنها به گفتگو بپردازد و در حال گفتگوى با آنان بود كه ناگهان امام بر آنها وارد شد و ابن عباس را از مناظره با آنها بازداشت و خود حضرت، روى به آنها كرد و فرمود: «خداوندا! اين جايگاهى است كه هر كس در آن پيروز شود، روز قيامت به پيروزى شايسته تر باشد و هر كس در آن به ناحق سخن بگويد، در آخرت كور و گمراهتر خواهد بود».

(3) سپس به آنان فرمود: «چه كسى پيشواى شماست؟».

- ابن كواء!- چه چيزى شما را به عصيان بر عليه ما واداشته است؟

- حكميّت شما در روز صفين.

- شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد وقتى كه آنها قرآنها را برداشتند و شما گفتيد: آنها را اجابت كنيم به سوى كتاب خدا، به شما گفتم: «من

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:97

اينها را بهتر از شما مى شناسم، اينها اهل دين و يا قرآن نيستند. من با آنها معاشرت كرده و آنها را چه وقتى كه كودك بودند و چه وقتى كه مرد گشتند شناخته ام، آنها بدترين

اطفال و شرورترين مردان هستند، با حق و راستيتان به پيش رويد؛ زيرا اين قوم، اين قرآنها را به مكر، فريب و حيله برداشته اند. اما شما حرفم را به من بازگردانديد و به من گفتيد: از آنها مى پذيريم. و من به شما گفتم: سخنم به شما و نافرمانيتان نسبت به مرا به ياد آوريد و هنگامى كه چيزى جز قرآن را نپذيرفتيد، بر حكمين شرط كردم كه آنچه را قرآن زنده كرده است، زنده نمايند و آنچه را قرآن ميرانده است، بميرانند. پس اگر مطابق حكم قرآن، حكم كردند، ما را نخواهد بود كه با آنچه قرآن حكم مى كند، مخالفت كنيم و اگر خوددارى نمودند، ما از حكمشان بيزار خواهيم بود ...».

(1) اين حجت تابناك، همه اوهام آنها را باطل ساخت؛ زيرا آنها خود درباره حكميّت مسئول بودند و در برابر هر آنچه از فتنه و فساد واقع شده بود نيز مسئوليت داشتند و در آن مورد، امام، هيچ گونه گناهى مرتكب نشده بود.

آنها به حضرت گفتند: آيا اين را از عدالت مى دانى كه مردم را در مورد خونها، حاكم قرار دهند؟

- «ما مردان را حاكم قرار نداده، بلكه قرآن را حاكم قرار داده ايم و اين قرآن نوشته اى ميان دو جلد است كه مردان به آن سخن مى گويند».

- از ما خبر ده كه چرا ميان خود و آنان مهلتى را قرار داده اى؟

- «تا جاهل بداند و عالم نيز تحقيق نمايد و شايد خداوند در اين مدت آتش بس، امر اين امّت را به صلاح آورد».

(2) امام، همه راهها را بر روى آنان بست و در آنها قبول و نزديكى نسبت به سخنان خويش يافت، پس با

گفتارى ملايم خطاب به آن فرمود: «به شهرتان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:98

وارد شويد، خداوند شما را رحمت فرمايد».

آنها وى را اجابت نموده و همگى همراه وى به كوفه وارد شدند ولى بر انديشه خويش باقى ماندند و آن را ميان ساده انديشان منتشر مى ساختند تا آنجا كه نظر آنان شايع گشت و شوكت آنان نيرو گرفت و شروع به پراكنده ساختن رعب و هراس ميان مردم كردند و مردم را به گمراهى و عزل امام و قرار دادن امر خلافت به عهده شورايى از مسلمين فرا خواندند «1».

(1)

جلسه حكمين

مدتى كه دو طرف براى حكميت تعيين كرده بودند، پايان يافت و معاويه قدرتى را كه در صفين از دست داده بود، باز به دست آورده و وضعيت وى مستحكم گشت و پيامى براى امام فرستاد و خواستار شد كه به حكميت وفا كند و علت شتاب وى اين بود كه مى دانست سپاه امام به چه حالتى از تفرقه و اختلاف دچار شده است. نيز مى دانست كه نتيجه به نفع او خواهد بود؛ زيرا كسى كه براى حكميت انتخاب شده، ابو موسى اشعرى بود كه معاويه از مخالفت وى با امام آگاهى داشت.

(2) امام، ابو موسى اشعرى را براى حكميّت اعزام نمود و چهار صد نفر از يارانش را همراه وى فرستاد و «شريح بن هانى» را فرمانده آنها ساخت و «عبد اللّه بن عباس» را براى نماز خواندن با آنان تعيين فرمود.

(3) دو- حكم- گمراه، به تعبير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله «2»، در «دومة الجندل» و يا در «اذرح»

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام، 1/ 469- 472.

(2) «سويد بن غفله» روايت كرده: همراه

ابو موسى اشعرى در روزگار خلافت عثمان، كنار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:99

فراهم آمدند و مورخان مى گويند: ابن عاص تا مدت سه روز با اشعرى مذاكره را آغاز نكرد بلكه جاى خاصى را براى وى مهيّا كرد و غذاها و نوشيدنيهاى گوارا به وى تقديم مى كرد تا آنجا كه او را شكم پيشه و رشوه طلب ساخت و هنگامى كه مطمئن شد وى بازيچه اى در دست او شده است، به گفتن صفتهاى نيكو و لقبهاى ارجمند در مورد او پرداخت تا اينكه هوش و حواسش را مالك گشت آنگاه به او گفت: «اى ابو موسى! تو پير ياران محمد صلّى اللّه عليه و آله و صاحب فضيلت و با سابقه آنها هستى و مى بينى كه اين امّت به چه فتنه كورى افتاده است كه با بودن آن، امّت را بقايى نباشد، آيا ممكن است شخص مبارك اين امّت شوى و خداوند خونهاى آن را به دست تو حفظ كند كه خداوند در مورد يك نفر مى فرمايد:

هر كس آن را زنده كند مانند اين است كه همه مردم را زنده كرده است، پس چگونه است آن كس كه همه اين مردم را زنده نمايد».

(1) اشعرى، چه وقت پير ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دارنده فضيلتها و سابقه ها در اسلام بوده است؟

اشعرى، با اين سخنان شيرين، فريفته گشت و از ابن عاص مى پرسيد:

براى حفظ خونها چه راههايى وجود دارد؟

______________________________

رود فرات بودم. پس وى، خبرى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد و گفت: شنيدم آن حضرت را كه مى فرمود: «بنى اسرائيل اختلاف يافتند تا اينكه دو حكم گمراه را

فرستادند كه گمراه شدند و گمراه كردند هر آن كس را كه از آنها پيروى كرد امّت من همچنان خواهند بود تا دو حكم را بفرستند كه گمراه مى شوند و گمراه مى نمايند هر كس را كه از آنها پيروى نمايد».

به او گفتم: اى ابو موسى! حذر كن مبادا يكى از آنها باشى.

گفت: پيراهنش را از تن به در آورد و گفت: به خدا پناه مى برم از آن، همان گونه كه از اين پيراهنم دورى مى جويم. (نهج البلاغه 13/ 315).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:100

(1) ابن عاص به وى پاسخ داد: تو على بن أبي طالب را خلع مى نمايى و من معاوية بن ابى سفيان را خلع مى كنم. آنگاه امّت، مردى را برمى گزيند كه در چيزى از اين فتنه حضور نداشته و دست خود را در آن فرو نبرده باشد ...

ابو موسى از وى درباره مردى پرسيد كه در اين فتنه فرو نرفته باشد، پس گفت: او چه كسى خواهد بود؟

عمرو عاص تمايلات اشعرى و نظرش سوى «عبد اللّه بن عمر» را دانسته بود، پس گفت: او عبد اللّه بن عمر است.

اشعرى، از اين امر، شادمان گشت و از او براى التزام به گفته اش عهد و پيمان خواست و گفت: من چگونه از اين حرف تو مطمئن باشم؟

(2) ابن عاص گفت: اى ابو موسى! با ياد خدا دلها آرام مى گيرد، از عهد و پيمان، هر چه مى خواهى بگير تا آنجا كه راضى گردى ...

سوگندى باقى نماند كه براى التزام به گفته اش، بر زبان نياورد. اشعرى، به گفتار عمرو عاص، يقين حاصل نمود و رضايت و قبول خود را به وى اعلام نمود و آن دو،

وقت خاصّى را معيّن ساختند تا آنچه را بر آن توافق نموده بودند، به اطلاع عموم برسانند.

آن ساعت هولناكى كه گروههاى عظيم مردم بى صبرانه منتظرش بودند، فرا رسيد، عمرو عاص حيله گر، همراه با همكارش اشعرى به سوى جايگاه خطابه رفتند تا آنچه را توافق نموده بودند به آگاهى مردم برسانند.

(3) عمرو عاص، روى به اشعرى كرد و به او گفت: برخيز اى ابو موسى! براى مردم سخنرانى كن.

ابو موسى اشعرى: تو برخيز و براى آنها سخن بگو.

عمرو عاص به فريب دادن ابو موسى پرداخت و به او گفت: سبحان اللّه آيا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:101

من بر تو پيشى گيرم! در حالى كه تو پير ياران رسول اللّه هستى، به خدا قسم! هرگز چنين كارى نخواهم كرد ...

(1) اشعرى، از آن همه القاب گرانقدرى كه فرزند آن زن آنچنانى برايش بر زبان آورده بود، دچار عجب و خودپسندى شد و آن كوته فكر فريب خورده، از عمرو عاص خواست كه براى وفا كردن به آنچه توافق كرده بودند، سوگند ياد كند او نيز سوگند ياد كرد كه در مورد آنچه با هم به توافق رسيده بودند، وفادار باشد «1».

(2) اين نيرنگ بر دانشمند امّت، يعنى «عبد اللّه بن عباس» مخفى نماند، پس روى به اشعرى نمود و او را از حيله گرى ابن عاص بر حذر داشت و به او گفت:

«واى بر تو! به خدا گمان مى كنم كه تو را فريب داده باشد. اگر بر چيزى توافق نموده ايد، بگذار تا او پيش از تو از آن امر سخن بگويد و سپس تو بعد از او به سخن بپرداز، زيرا عمرو، مردى حيله گر است، من مطمئن نيستم

از اينكه وى در بين خودتان راضى ات كرده باشد ولى وقتى در ميان مردم برخاستى با تو مخالفت نمايد ...».

(3) آن نابخرد، اعتنايى به ابن عباس ننموده به سوى جايگاه خطابه شتافت و هنگامى كه بر آن جاى گرفت، خداوند را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صلوات فرستاد، سپس اظهار داشت: «اى مردم! ما در موضوعمان دقت كرديم و ديديم كه نزديكترين راهى كه امنيّت، صلاح، وحدت و جلوگيرى از ريختن خونها و ايجاد الفت را برايمان مهيا مى سازد اين است كه على و معاويه را خلع نماييم و من على را خلع كردم، همان گونه كه اين عمامه ام را برمى دارم در اين حال دست به

______________________________

(1) العقد الفريد 4/ 347.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:102

سوى عمامه خود برد و آن را برداشت)، ما مردى را خليفه قرار داديم كه شخصا همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده و پدرش نيز همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده است، بنابراين، سابقه اى درخشان دارد، او عبد اللّه بن عمر است ...» «1».

(1) واى بر زمانه! و مبادا روزگارى كه همانند اين بى همه چيزان كه نادانى بر دلهايشان زنگار نهاده است، در امور مسلمين حكومت كنند.

(2) اشعرى، امام امير المؤمنين، حكيم اين امت و پرچمدار بزرگ عدالت در زمين را عزل مى نمايد، آن كس كه دين را با شايستگيهاى درخشان و مواهبش احاطه نموده بود، اشعرى، رهبرى امّت را در دست عبد اللّه بن عمر مى گذارد كه بنا به تعبير پدرش، طلاق دادن زوجه اش را خوب نمى داند، به درستى يكى از مسائل مسخره آميز روزگار امت كه بر صحنه

زندگى عامه مردم آن روزگار ظاهر شد، روزگارى كه درخششهاى عقل در آن خاموش گشت و انسان به دنبال خواسته ها و تمايلاتش روان گشت، همين است.

(3) به هر حال، آن مكّار حيله گر؛ يعنى عمرو عاص به سوى جايگاه خطابه رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و سپس اظهار داشت: «اى مردم! ابو موسى، عبد اللّه بن قيس، على را خلع نمود و او را از اين امرى كه مورد نظر است، خارج نمود و او نسبت به وى داناتر است، من هم به همراه وى، على را خلع نمودم و معاويه را بر خودم و بر شما برقرار كردم. ابو موسى، در نامه «2» نوشته است كه عثمان مظلوم و شهيد كشته شده و ولىّ او حق دارد در هر جا كه باشد، به خونخواهى وى برخيزد و معاويه شخصا همراه رسول خدا بوده و پدرش نيز

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 70- 71.

(2) اين غير از آن نامه اى است كه در آن متوقف شدن جنگ آمده بود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:103

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى كرده بود».

(1) آنگاه! عمرو عاص، زبان به ستايش معاويه گشود و او را به چيزى كه شايسته آن نبود، توصيف كرد، سپس گفت: او بر ما خليفه است و اطاعت و بيعت ما بر خونخواهى عثمان براى اوست ...» «1».

(2) اشعرى، پس از آنكه عمرو عاص به وى خيانت كرد و پيمان با وى را شكست، خشمگين به سوى وى رفت و بر او فرياد كشيد. «تو را چه باشد، خداوند تو را لعنت كند، تو را چيزى نيست جز همانند سگ كه اگر

بر او حمله كنى له له مى زند و اگر او را بگذارى نيز له له مى زند».

(3) ابن عاص او را بازداشت و گفت: «ولى تو مانند الاغى هستى كه بارش كتاب باشد».

هر كدام از آنها در وصف دوستش، راست گفتند؛ زيرا اين داورى، امت را به سوى بسيارى از سختيها و فتنه ها كشاند و مصيبتها و فجايع بسيارى را براى آنان موجب شد.

(4) عراقيها در امتحان غوطه مى خوردند و به ضلالت كارى كه كرده بودند يقين كردند. اشعرى به سوى مكه گريخت و ننگ و رسوايى را براى خود و فرزندانش به همراه برد «2»، زيرا خيانتى آشكار در حق مسلمين مرتكب

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 124- 125، الامامة و السياسة: 1/ 118.

(2) مردم، فرزندان ابو موسى را تحقير، مسخره مى كردند؛ مثلا فرزدق، ابو برده فرزند ابو موسى را شنيد كه مى گفت: چگونه مغرور نباشم در حالى كه من فرزند يكى از حكمين هستم.

فرزدق به وى پاسخ داد و گفت: همانا يكى از آن دو، احمق و ديگرى فاسق بود، پس تو فرزند هر كدام كه مى خواهى، باش. (شرح نهج البلاغه 19/ 353.

مردى به يكى از فرزندان ابو موسى نگاه كرد كه در راه رفتن تكبر داشت، به او گفت: راه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:104

شده بود.

(1) شعراى آن روزگار، كوفيان و اشعرى را بسيار بد گفتند. «ايمن بن خريم اسدى» مى گويد:

لو كان للقوم راى يعصمون به من الضلال رموكم بابن عباس

للّه در أبيه ايما رجل ما مثله لفصال الخطب فى الناس

لكن رموكم بشيخ من ذوى يمن لم يدر ما ضرب اخماس لا سداس

ان يخل عمرو به يقذفه فى لجج يهوى به النجم تيس بين أتياس

ابلغ لديك عليا غير عاتبه قول امرئ

لا يرى بالحق من باس

ما الاشعرى بمأمون ابا حسن فاعلم هديت و ليس العجز كالراس

فاصدم بصاحبك الادنى زعيمهم ان ابن عمك عباس هو الآسى «1» «اگر اين قوم، انديشه اى داشتند كه آنها را از گمراهى رهايى بخشد، ابن عباس را به سوى شما مى فرستادند».

«خداوند پدرش را پاداش دهد، او چه مردى است كه همانند او براى حل مشكلات ميان مردم وجود ندارد».

«ولى آنها پير مردى از اهل يمن را برايتان فرستادند كه ضرب يك پنجم ها در يك ششم ها را نمى داند».

«اگر عمرو او را تنها بيابد، وى را در گردابهايى مى اندازد كه گويا ستاره بزى را در ميان بزها مى اندازد».

«به على بگو بدون اينكه از او گله كرده باشى، گفته شخصى را كه از گفتن

______________________________

رفتنش را نگاه كنيد، گويى كه پدرش، عمرو عاص را فريب داده است!

(1) حياة الامام حسن عليه السّلام 1/ 529.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:105

حق باكى ندارد».

«اى ابو الحسن! اشعرى مورد اعتماد نيست تا بدان درستكار باشى؛ زيرا بن همچون سر نباشد».

«پس با يار نزديكت، رهبرشان را درهم كوب كه فرزند عمويت عباس، دلسوز مى باشد» «1».

(1) معاويه، پيروزى را به دست آورد؛ زيرا مردم شام به سوى او بازگشتند و به عنوان امير المؤمنين به او سلام مى كردند اما امير المؤمنين عليه السّلام در حالى بازگشت كه سپاهيانش غرق در فتنه، تفرقه و اختلاف بودند به طورى كه بعضى از آنها از بعضى ديگر بيزارى مى جستند و اختلاف ميان آنها پراكنده شده بود و فهميدند با دست خود چه جنايتى مرتكب شدند.

(2) امام حسن عليه السّلام خطابه اى مفصل ايراد نمود و آنان را به الفت و دوستى فرا خواند. عبد اللّه بن عباس و عبد

اللّه بن جعفر نيز سخنانى بر زبان راندند و در سخنان خود، حكميت را محكوم كرده، مردم را به اطاعت و ترك اختلاف فرا خواندند «2» كه بعضى از مردم از آنها پذيرفتند و بعضى ديگر بر تمرّد و عصيان خويش، اصرار ورزيدند.

(3) هنگامى كه خبر حكميّت به امام رسيد، بسيار اندوهگين گشت و مردم را جمع كرده براى آنان خطابه اى مؤثر پيرامون دردها و اندوههاى حضرت بر مخالفت فرمانش در توقف جنگ و پذيرش نداى دشمن- كه آن فتح و نصرت به دست آمده شان را نابود ساخت- بيان فرمود، مى فرمايد:

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام، 1/ 529.

(2) أنساب الأشراف 3/ 129 و 134.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:106

(1) «خداى را سپاس! هر چند كه روزگار، مصيبتى سنگين و حادثه اى سخت پيش آورده باشد و گواهى مى دهم كه پروردگارى جز خداوند يكتا نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست. اما بعد: مخالفت با خيرخواه دلسوز باتجربه، حسرت به بار مى آورد و پشيمانى به دنبال دارد و من در مورد اين دو مرد و اين حكميت، دستورم را به شما دادم و انديشه خالصم را برايتان بيان كردم كه اگر اطاعت مى شد، انديشه اى كارساز بود، ولى شما جز آنچه را مى خواستيد، همه چيز را رد كرديد، من با شما آن گونه بودم كه آن شاعر هوازن گفته است:

امرتهم امرى بمنعرج اللوى فلم يستبينوا الرشد الاضحى الغدى «آنها را به دستور خود فرمان دادم در لحظه هاى حسّاس، ولى آنها مطلب را تا نزديك ظهر روز بعد متوجه نشدند».

(2) همانا آن دو مردى كه شما به عنوان حكمين برگزيديد، حكم قرآن را پشت سر خود رها كرده

و به نظر خودشان رأى دادند، بنابراين، آنچه را قرآن زنده نموده است، ميرانده اند و آنچه را قرآن ميرانده بود، زنده ساخته اند. آنگاه در حكمشان به ما خيانت كردند پس هيچ كدامشان نه هدايت كردند و نه حرف درستى زدند، خدا و رسولش و مؤمنين صالح از كارشان بيزارند، پس آماده جهاد شويد و براى حركت مهيّا گرديد، صبح روز دوشنبه در لشكرگاه درآييد، ان شاء اللّه ...» «1».

(3) نيروهاى مسلّح آن حضرت در موعدى كه برايشان تعيين كرده بود، براى مسافرت آماده شدند و به مردم بصره نامه نوشت و آنها را به يارى خويش فرا خواند كه دسته هايى از سپاه به آن حضرت ملحق شدند.

______________________________

(1) أنساب الأشراف 3/ 140- 141.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:107

(1)

سرپيچى مارقين

امام، به همراه يارانش به مقصد شام، حركت كرد، اما ديرى نپاييد كه خبرهايى از تمرّد و فساد خوارج و بازگشت به نظريه شان به حضرت رسيد.

مورخان مى گويند: گروهى از آنان، از كوفه خارج شدند و همفكرانشان از اهل بصره به آنها پيوستند و همگى به سوى «نهروان» حركت كرده، در آنجا اقامت گزيدند و فساد و تباهى را آغاز نموده، خون مسلمين را مباح دانستند و آنها را كافر شمردند.

(2) مردى صحابى، به نام «عبد اللّه بن خباب ابن ارت» بر آنها گذشت، آنان به سوى او شتافته، نامش را پرسيدند و سپس از او در مورد عقيده اش نسبت به امام امير المؤمنين عليه السّلام جويا شدند. وى، آن حضرت را ستايش نمود و آنها خشمگين شده او را گرفتند و كت بستند و او را به همراه همسرش كه باردار و نزديك به زايمان بود، به زير

درخت نخلى بردند. در آن حال، يك دانه رطب از آن نخل بر زمين افتاد و يكى از آنان آن را برداشت و در دهان خود گذاشت، آنها بر او اعتراض كردند و وى آن را از دهان خود به بيرون انداخت. يكى ديگر از آنان شمشير كشيد و با ضربه آن يك خوك را كه متعلق به اهل ذمّه بود، كشت. بعضى از آنان بر او فرياد كشيدند كه اين كار فساد در زمين است. آن مرد به سوى آن ذمّى رفت و او را راضى گردانيد.

(3) هنگامى كه عبد اللّه احتياط آنان را در اموال ديد، به آنها گفت: «اگر در آنچه مى بينم صادق باشيد، از شما بر من باكى نباشد. به خدا قسم! من در اسلام بدعتى به وجود نياورده، فردى مؤمن هستم و شما به من امان داديد و گفتيد ترسى بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:108

تو نباشد».

(1) آنها توجهى به وى نكرده به سويش رفتند و او را به نزد خوكى كه كشته بودند، بردند و او را بر آن خوك گذاشتند و سر بريدند. سپس به سوى همسرش رفتند كه از شدّت ترس به خود مى لرزيد.

وى التماس كنان به آنها گفت: «من يك زن بيش نيستم، آيا از خداوند پروا نداريد؟».

دلهاى زنگارزده آنان، نرم نشد و او را سر بريدند و شكمش را پاره كردند و به سوى سه زن ديگر- كه از جمله شان «ام سنان صيداويه» بود- رفته، و آنها را كشتند «1».

(2) آنها به پراكندن رعب وحشت و گسترش فساد در زمين پرداختند. امام، «حرث بن مره عبدى» را نزد آنان فرستاد تا از آنها درباره

اين تباهى كه به راه انداخته بودند جويا شود و از آنها بخواهد تا قاتلان كسانى را كه خداوند خون به ناحق ريخته آنان را حرام كرده بود، تسليمش نمايند.

هنوز آن فرستاده به آنها نزديك نشده بود كه او را كشتند و به او مهلت ندادند كه پيام خود را بيان نمايد.

(3)

جنگ با مارقين

ياران امام، دوست نداشتند در حالى به سوى شام حركت كنند كه خوارج را پشت سر خود رها كرده در غيابشان اموال و اعراضشان را مباح شمارند، لذا، از امام درخواست نمودند كه آنان را براى نبرد با خوارج ببرد و پس از اينكه

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 141- 142، طبرى، تاريخ 5/ 81- 82.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:109

از كار آنان فارغ شدند، به جنگ با معاويه بپردازند. امام، اين درخواست آنان را پذيرفت همراهشان حركت كرد تا به «نهروان» رسيد. هنگامى كه در مجاورت خوارج، قرار گرفت به آنها پيغام داد و قاتلان «عبد اللّه بن خباب» و زنان همراه وى را از آنها مطالبه كرد. همچنين، قاتلان فرستاده اش، «حرث بن مره» را از آنها خواست تا از آنان دست بردارد و به جنگ با معاويه برود و آنگاه به مسائل آنان رسيدگى كند.

(1) آنها به حضرت پاسخ دادند: «ميان ما و شما چيزى جز شمشير وجود ندارد مگر اينكه به كفر، اقرار ورزى و همانند ما توبه كنى!!».

امام از آنها سخت متأثر شد و فرمود: آيا بعد از جهادم همراه رسول خدا و بعد از ايمانم، بر خود شهادت به كفر بدهم در اين صورت گمراه بوده اهل هدايت نخواهم بود ...» «1».

(2) امام، گاهى آنها را موعظه مى كرد و

گاهى به آنها پيغام مى داد تا آنجا كه بسيارى از آنان خود را كنار كشيدند و به كوفه بازگشتند، بعضى از آنان به امام پيوستند و گروه سوم براى جنگ جدا شدند كه جز «عبد اللّه بن وهب راسبى»، پيشواى خوارج- كسى كه جاى سجود بر خود داشت- و سه هزار نفر همراه وى، كس ديگرى باقى نماند.

(3) هنگامى كه امام از ارشاد آنان نااميد گشت، سپاه خود را آماده نمود و دستور داد كه با آنها به جنگ اقدام نكنند تا اينكه خود با آنان به جنگ برخيزند.

(4) هنگامى كه خوارج آماده باش امام را ديدند، براى جنگ مهيّا گشتند در حالى كه دلهايشان براى جنگ در آتش شوق مى سوخت آن گونه كه شخص تشنه به آب مشتاق باشد. يكى از آنها فرياد كشيد: «آيا كسى هست كه به سوى

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 143- 144.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:110

بهشت برود؟»، همگى فرياد بر آوردند «به بهشت بايد رفت»، سپس در حالى كه شعار «لا حكم الا اللّه» مى دادند به حمله اى شديد به سوى سپاه امام دست زدند.

(1) سواران امام در برابرشان به دو دسته تقسيم شدند، گروهى به راست و گروهى به چپ مى رفتند و خوارج، ميان دو گروه دفع مى شدند ساعتى نگذشت كه همگى كشته شده تنها نه نفر از آنها جان به سلامت بردند «1».

(2) هنگامى كه جنگ به پايان رسيد، امام از يارانش خواست كه «ذو الثديه» «2» را در ميان كشتگان پيدا كنند. آنان جستند ولى وى را نيافته، نزد امام برگشتند و به ايشان خبر دادند كه به او دست نيافتند. آن حضرت، بار ديگر به آنان دستور

داد تا جستجو كنند و فرمود: «به خدا قسم! نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است، عجبا! او را بجوييد كه در ميان كشتگان است».

(3) آنها به جستجويش پرداختند يكى از ياران حضرت، او را كشته در جوى آبى يافت و به سوى امام دويده، امام را با خبر ساخت، هنگامى كه امام، آن خبر را شنيد، خود و ياران همراه به سجده افتادند سپس امام سر از سجده برداشت در حالى كه مى فرمود: «نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است، شما شرورترين فرد را كشتيد ...»

(4) امام، براى يارانش آنچه را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيده بود، بازگو كرد، از جمله فرمود: «قومى شورش خواهند كرد و سخن حق را بر زبان مى آورند در حالى كه از دهنهايشان تجاوز نمى كند، همانند خروج تير از دين خارج مى شوند. در ميان آنان مردى است كه دستى ناقص دارد، در دست او چند تار موى سياه است اگر در ميان آنها باشد، شما بدترين مردم را كشته ايد ...».

______________________________

(1) الملل و النحل 1/ 107.

(2) آنكه گويى پستانى دارد (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:111

(1) آنگاه امام دستور داد جنازه اش را بياورند، جنازه را آوردند و دستش را ملاحظه نمودند و ديدند كه بر شانه او پستانى همچون پستان زن وجود دارد و چند تار موى سياه بر دست اوست كه تا روى دست ديگرش كشيده مى شود كه اگر رها شود به شانه اش بر مى گردد. هنگامى كه امام آن را ديد، براى خدا به سجده افتاد. آنگاه امام كشتگان دو گروه را به خاك سپرد و اسلحه

خوارج و چهار پايان آنها را ميان ياران خود تقسيم نمود و متاعها و بردگان را به صاحبانشان بازگردانيد، آن گونه كه با اصحاب جمل انجام داده بود.

(2) «جنگ نهروان» كه نتيجه واقعه صفين بود، بدين گونه پايان يافت و در پى خود، تأسيس حزب آشوبگر نيرومندى را باقى گذاشت كه در جهان اسلام، ظاهر شد، همان «حزب حروريّه» كه تمرّد در برابر حكومتهاى موجود در سرزمينهاى اسلامى و جنگ با آنها به صورتى آشكار را بر عهده گرفت، امرى كه به ريخته شدن خونها و اشاعه فتنه و اختلاف در بسيارى از آن زمانها انجاميد.

(3) آنچه در نظامهاى دينى خوارج آشكار بود، حكم به تكفير هر مسلمانى است كه به مذهب آنان معتقد نباشد، خون و اموال او را مباح مى دانستند.

و به نظر من، بيشتر جنايات هولناكى كه در نبرد كربلا روى داد، به اين مسخ شدگان بر مى گردد كه همه سرشتهاى انسانى از آنها دور شده بود؛ زيرا بسيارى از افراد آن سپاه (در كربلا) از اخلاق آنان، اثر گرفته و به سوى جرم و جنايت با فجيع ترين صورتها و گونه هايش روى آورده بودند.

(4)

پس مانده هاى جنگ

آن جنگها، عظيم ترين محنتها و شديدترين فجايع را به بار آورد و نه تنها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:112

امام به آنها گرفتار شد، بلكه جهان اسلام گرفتار بلاى آنها گشت؛ زيرا فتنه ها را براى عالم اسلامى، هميشگى ساخته و بسيارى از بلاها و مصيبتها را به سويش روانه ساخت كه شايد مهمترين آنها عبارت باشند از:

(1)

پيروزى معاويه

براى معاويه فرصتهايى را پيش آورد كه بعد از آن حوادث، پس از آنكه حاكمى بر سرزمين شام بود براى نخستين بار، خود را نامزد خلافت سازد او پيروزى خود بر امام و غلبه بر آن حضرت را چنين اعلام مى كند: «من پس از صفين بدون سپاه و بدون زحمت و ساز و برگ، با على جنگيدم» «1».

(2) اما امام از قدرتهاى سياسى و نظامى بر كنار بود، چرا كه مردم را فرا مى خواند، ولى آنها گوش فرا نمى دادند، سخن مى گفت، اما به سخنانش توجهى نمى نمودند.

آن جنگها خلافت اسلامى را به حكومتى قيصرى كشاند كه در آن هيچ سايه اى از احكام اسلام و منطق قرآن ديده نمى شد؛ زيرا كار حكومت به معاويه منتهى شد كه مال خدا را سرمايه خويش قرار داد و بندگان خدا را به بردگى كشاند و مسلمانان را بر چيزى كه خوش نداشتند، مجبور ساخت.

(3)

از هم پاشيدگى سپاه امام عليه السّلام

همه نيروهاى نظامى در سپاه امام از هم گسيخته شد، تفرقه و اختلاف در

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 156.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:113

ميان آنها بويژه بعد از واقعه نهروان، پديدار گشت؛ زيرا روحيه سپاه، درهم شكسته شد.

(1) «بلاذرى» مى گويد: «معاويه، عمارة بن عقبه را به كوفه فرستاد تا برايش از وضعيت سپاه امام، جاسوسى نمايد. وى به معاويه نوشت كه ياران على و زاهدان آنها بر او شوريده اند و او به سوى آنها رفته و آنان را كشته است، بنابراين، سربازان و مردم سرزمينش بر او تباه گشته و ميان آنان دشمنى پديد آمده و به شدّت دچار تفرقه شده اند».

(2) معاويه (در حالى كه مى خنديد)، به «وليد بن عقبه» گفت: آيا راضى هستى كه برادرت،

جاسوسى براى ما باشد، وليد به برادرش عماره گفت:

ان يك ظنى يا بن امى صادقاعمارة لا يطلب بذحل و لا وتر

مقيم و اقبال ابن عفان حوله يمشى بها بين الخورنق و الجسر

و تمشى رخّى البال منتشر القوى كانك لم تشعر بقتل ابن عمرو «1» «اگر گمانم اى فرزند مادرم! درست باشد، عماره به خونخواهى و انتقام، بازخواست نمى شود».

«اقامت دارد در حالى كه خونخواهان فرزند عفان در اطراف او هستند و او ميان خورنق و پل، راه مى رود».

«و تو آسوده خاطر و قدرتمند راه مى روى، گويى كه از كشته شدن فرزند عمرو، اطلاعى ندارى».

(3) سپاه امام، دچار فتنه و اختلاف شد و امام با همه قدرتهاى عظيم خطابى اش، نتوانست آنان را بر سر عقل آورد و عناصر آشوب و سركشى را كه از

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:114

جمله سرشتهاى آنها شده بود، از ميان بردارد.

(1) از ميان عواملى كه تمرّد سپاه امام را گسترش بخشيد، اين بود كه معاويه به جمعى از سران برجسته عراق همچون «اشعث بن قيس»، نامه نوشت و به آنها وعده مال و منال داد و به آنها وعده داد كه اگر دست به عمليات خرابكارى در سپاه امام و مردم او بزنند، بخششها و مناصبى را در اختيار آنان مى گذارد آنها نيز وى را اجابت نموده و به نوبه خود به اشاعه اراجيف، گمراه كردن افكار عمومى و پراكندن روح تفرقه و اختلاف در ميان مردم، پرداختند «1» به طورى كه تبليغات آنان، تأثيرى عميق در ميان افراد آن سپاه نمود و آنها از اطاعت امام، سرپيچى نموده، دست به عصيان زدند.

(2) اكثريت مطلق در اردوگاه امام، خواسته هاى

ويژه خود را داشتند كه با منافع دولت و اهداف رهبر آن، منافات داشت، در حالى كه مردم شام بر خلاف آن وضع بودند.

«حجاج بن خزيمه» به معاويه مى گويد: «تو به چيزى قوى مى شوى، غير از آنچه على به آن قوى مى گردد؛ زيرا همراه تو گروهى هستند كه اگر ساكت شوى، چيزى نمى گويند و اگر سخن بگويى، ساكت مى شوند و اگر فرمان دهى، سؤالى نمى كنند، در حالى كه همراه على، كسانى هستند كه اگر سخن بگويد، آنها به حرف مى آيند و اگر ساكت شود، به سؤال مى پردازند «2»».

(3)

تصرّف مصر

محنت و گرفتارى امام در جاى معيّنى تمام نمى شد، بلكه محنتها همچنان

______________________________

(1) همان.

(2) الاخبار الطوال، ص 155.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:115

پى درپى از راه مى رسيدند، آن هم در شديدترين وضعيّت و حالت، آن حضرت، هنوز از نبرد با «مارقين» فراغت نيافته بود كه گرفتار مسائل داخلى كشور گشت؛ زيرا معاويه برخى قسمتها را به تصرف خود در مى آورد و به برخى قسمتها يورش مى برد و رعب و وحشت را در آنها گسترش مى داد؛ چون از نابسامانى و ضعف سپاه امام و گرفتار شدن آن به تفرقه و اختلاف، مطمئن شده بود و لذا تصميم گرفت «مصر» را تصرف كند، مصر، قلب سرزمينهاى عربى بوده است.

معاويه آن را طعمه اى براى وزير و سازنده دولتش يعنى «عمرو عاص» قرار داد تا از منافع و عايدات آن، بهره مند شود.

(1) امام، زعيم بزرگ يعنى «قيس بن سعد انصارى» را به حكومت مصر گمارده بود، وى از درخشنده ترين شخصيتهاى اسلامى در حسن سياست، عمق تفكر و دورانديشى بود و در ايام محنت، با مصريان به سياست عدل و حق رفتار نمود

و آشوبهاى داخلى را فرونشانده، دوستى و الفت را در آن گسترش داده بود. امام، وى را معزول نمود و آن شخص پاك يعنى «محمد بن أبو بكر» را به جاى وى گمارد.

(2) وضعيّت مصر، مضطرب گشت و ادعاى عثمانى در آن سرزمين آشكار شد. امام، محمد را معزول ساخت و «مالك اشتر نخعى» را كه از دلسوزترين مردم نسبت به امام و مخلص ترين آنها نسبت به آن حضرت بود، به جاى وى مأموريت داد. اما هنوز به «قلزم» نرسيده بود كه در گذشت.

(3) مورخان اجماع دارند بر اينكه معاويه، صاحب خراج «قلزم» را فريب داد.

او به مالك، عسل زهرآلود خوراند و او را كشت كه معاويه و يارش عمرو عاص، پس از آن در اين مورد سخن مى راندند و مى گفتند: «خداوند را از عسل، سربازانى باشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:116

(1) معاويه، سپاهى را براى تصرّف مصر، مجهّز ساخت و ابن عاص را بر آن فرماندهى داد. هنگامى كه امام، اين مطلب را دانست، محمد را بر حكومت مصر، باقى گذاشت و به او وعده فرمود كه سپاه و اموال امدادى برايش بفرستد و به دعوت اهل كوفه براى يارى رساندن به برادرانشان در مصر پرداخت، امّا آنان امام را اجابت ننمودند. امام بر آنها اصرار و از آنان يارى طلبيد، ولى تنها سربازان اندكى وى را اجابت نمودند كه گويى به سوى مرگ رانده مى شدند.

(2) امام آنان را به مصر اعزام نمود، اما طولى نكشيد كه به آن حضرت خبر رسيد كه عمرو عاص، مصر را تصرف نموده و عامل آن حضرت بر مصر، يعنى محمد، به قتل رسيده و جنازه اش در

آتش سوزانيده شده است.

امام، سربازانش را بازگرداند و براى اهل كوفه خطابه اى شورانگيز ايراد كرد و از آنها انتقاد نمود و از يارى نكردن و سستى عزيمتشان، با آنها سخن گفت.

به هر حال، تصرف مصر، قدرت معاويه را فزونى بخشيد و او را بر آن داشت تا به اهل عراق، در داخل شهرهايشان يورش برد.

(3)

يورشها

معاويه، به پيروزى خود در تصرف مصر، قانع نگشت، بلكه به گسترش رعب و وحشت در شهرهايى كه در قلمرو امام بود، پرداخت تا مردم آن مناطق متوجه شوند كه قدرت على عليه السّلام از بين رفته و آن حضرت، قادر نيست آنها را حمايت كند و از تعدى بر آنان جلوگيرى نمايد.

معاويه، دست به تشكيل دسته هايى نظامى زد و به آنها مأموريت داد كه در عمق مناطق، پيشروى كنند و فساد و قتل را در آنها بگسترانند. ضمنا وى، جمعى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:117

از سفاكانى را كه در جرم و جنايت، سابقه اى طولانى داشته و از هر خوى و سرشت انسانى به دور بودند، به فرماندهى آن نيروها گماشت و به هر يك از آنان دستور داد هر كسى را كه از شيعيان امام باشد، به قتل برسانند و به مناطق خاصى با سرعتى فراوان يورش برند كه ما در اينجا به بعضى از اين يورشها اشاره اى مى نماييم.

(1)

يورش بر عراق

معاويه، چهار واحد نظامى براى يورش بردن به اطراف و داخل عراق، تشكيل داد تا دلهاى عراقيها را پر از خوف و هراس سازد تا هرگاه امام آنان را به جهاد دعوت كند، اجابت ننمايند. بعضى از مناطق عراق كه مورد حمله واقع شدند عبارتند از:

(2) 1- عين التمر: معاويه، «نعمان بن بشير انصارى» را با هزار نفر به «عين التمر» فرستاد كه «مالك بن كعب» حاكم آنجا بود. يك واحد هزار نفرى از سپاه، همراه او بودند، ولى وى از حمله اهل شام اطلاعى نداشت و به سربازانش اجازه داد تا نزد خانواده هايشان در كوفه بروند و خود با صد نفر باقى ماند،

هنگامى كه سپاه معاويه به وى حمله ور شد، مقاومتى دليرانه از خود نشان داد و يك گروه كمكى كه بالغ بر پنجاه نفر بودند به يارى وى شتافتند، و هنگامى كه نعمان آنها را ديد، هراسناك گشت و پاى به فرار نهاد؛ زيرا گمان كرده بود كه افراد ديگرى در پى آنها خواهند آمد.

(3) هنگامى كه خبر اين حمله به امام رسيد، در ميان سپاهيانش به خطبه ايستاد و آنان را به كمك عاملش فرا خواند و سپس فرمود:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:118

«اى اهل كوفه! هرگاه دسته اى به شما روى آورند و يا عده اى از سواران شما به سوى شما بيايند، هر كدام از شما در خانه اش را مى بندد و همچون سوسمار در سوراخ خود جاى مى گيرد و يا چون كفتار به لانه اش پناه مى برد، به خدا قسم! ذليل، آن كسى است كه شما يارى اش كنيد. هر كس به شما راضى شود، با كمانى بدون تير و شكسته، تيراندازى كرده باشد، پس زشتى و ندارى بر شما باد كه شما را ندا كرده و با شما راز گفته ام ولى نه آزادگانى در ديدار بوده ايد و نه برادرانى در كارزار، من از شما به كرانى گرفتار شده ام كه نمى شنوند و به لالانى كه نمى انديشند و كورانى كه نمى بينند» «1».

(1) 2- هيت: معاويه، «سفيان بن عوف» را با شش هزار نفر براى حمله به «هيت»، فرستاد و به او دستور داد كه پس از حمله بر آن، به «انبار و مدائن» برود و مردم آنها را مورد تعرّض قرار دهد. وى با سپاهيانش به «هيت» رفت، ولى كسى را در آنجا نيافت، سپس به سوى

«انبار» حركت كرد و در آنجا پادگانى متعلق به امام يافت كه دويست نفر در آن بودند، با آنها به جنگ پرداخت و «اشرس بن حسان بكرى» را همراه با سى نفر از يارانش به قتل رساند و اموال موجود در (شهر) انبار را غارت نمودند و شادمان از پيروزى و اموال غارت شده، نزد معاويه بازگشتند «2».

(2) خبرهاى انبار به حضرت على رسيد و آن حضرت را به شدّت متأثّر ساخته او را بسيار خشمگين نمود و چون آن حضرت بيمار بود و نمى توانست سخنرانى نمايد، نامه اى را نوشت كه براى مردم خوانده شد، در حالى كه آن حضرت را

______________________________

(1) در تاريخ طبرى ص 133- 134، آمده است: «و نه برادرانى مورد اعتماد».

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 376.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:119

نزديك محل برده بودند تا خواندن آن را بشنود. متن آن نامه بدين شرح است:

(1) «اما بعد: همانا جهاد، درى از درهاى بهشت است و هر كس با بى ميلى آن را ترك كند، جامه خوارى پوشانيده مى شود و گرفتارى او را دربرگيرد و خرد و ناچيز گردد و از مكانت خويش بيفتد و از عدالت و انصاف دور باشد. من شما را شب و روز و آشكار و پنهان، براى جهاد با اين قوم فرا خواندم و به شما دستور دادم تا قبل از اينكه بر سر شما بتازند، خود به سراغ آنها رويد؛ زيرا هيچ قومى در درون خانه هايشان مورد هجوم قرار نگرفتند مگر اينكه خوار شدند. شما كار را به يكديگر حواله داديد و سستى پيشه نموديد. گفتار من بر شما گران آمد و از فرمانم سرپيچى نموده، آن

را به پشت سر خود انداختيد، تا آنجا كه از هر سو، يورشها بر شما صورت گرفت. اين، غامدى است كه سوارانش به انبار وارد شده و ابن حسان بكرى را كشته و اسلحه خانه هايتان را از جاى برداشته و مردان صالحى را از شما كشته است. به من خبر رسيده كه يك مرد از اهل شام به خانه زن مسلمان و يا زن هم پيمان غير مسلمان وارد شده، خلخال، دستبند و گردنبند او را ربوده است. (2) شگفتا كه قلب مى ميرد و اندوه، روى مى آورد و غمها شعله ور مى شوند كه اين قوم در باطلشان مى كوشند و شما از حقتان ناتوان نشسته ايد، پس چه زشت و ناچيز است حالتى كه در آن قرار گرفته و هدفى براى هر تيرانداز شده ايد، به شما شبيخون مى زنند و شما دست به حمله نمى زنيد، خداوند، معصيت مى شود و شما راضى مى گرديد. اگر به شما بگويم كه در گرما بر سر دشمنتان بتازيد، مى گوييد اين داغى تابستان است، چه كسى در آن به جنگ مى رود؟ ما را مهلت ده تا گرما از ما دور شود. و اگر به شما بگويم در دل زمستان به آنها حمله كنيد، مى گوييد: گرما و سرما همه اينها فرار شماست از گرما و سرما؟ در حالى كه شما به خدا سوگند! از شمشير فرارى تر هستيد، اى مردنماها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:120

! (1) اى آنان كه چون كودكان مى انديشيد و همچون زنان به حجله رفته فكر مى كنيد، اى كاش شما را نمى ديدم و خداوند مرا از ميان شما خارج كرده بود، كه شما سينه ام را از خشم پر كرده و جام تهمتها را

جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرمانى تان انديشه ام را بر من تباه ساختيد تا آنجا كه قريش گفتند: فرزند ابو طالب مردى شجاع است ولى از جنگ اطلاعى ندارد، خداوند پدرشان را بيامرزد آيا كسى از آنها بيش از من در جنگ محكمتر و پايدارتر است، در بيست سالگى به سوى جنگ رفتم «1» و اينك از شصت سالگى گذشتم، اما آنكه اطاعت نشود، رأيى ندارد» «2».

(2) اين سخنان، نشانگر خشم عميق و يأس شديد امام از يارانش مى باشد كه دلهاى آنان مالامال از ترس و ذلّت نسبت به اهل شام بود و خوارى را پذيرا شدند و هراسان در خانه هاى خود نشستند تا آنجا كه كار امام به گرفتارى انجاميد.

(3) 3- واقصه: معاويه، «ضحاك بن قيس فهرى» را به «واقصه» فرستاد تا بر شيعيان امام در آن منطقه، يورش برد و سه هزار نفر در اختيار او گذاشت.

ضحاك، به راه افتاد و اموال مردم را غارت نمود و هر كس را كه گمان مى كرد از امام اطاعت مى كند، به قتل رساند و به حركت خود ادامه داد تا اينكه به «قطقطانه» رسيد، در حالى كه مرگ و وحشت را به همراه داشت، سپس حركت كرد و به «سماوه» منتهى شد و پس از آن به سوى شام بازگشت.

(4) هنگامى كه اين خبرها به امام عليه السّلام رسيد، در ميان لشكر خود به خطابه ايستاد و آنها را به مقابله با اين تجاوز فرا خواند، ولى هيچ كس پاسخى به وى

______________________________

(1) در روايتى «هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم».

(2) انساب الاشراف 3/ 201- 202.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:121

نداد. سپس حضرت فرمود: «به

خدا قسم! دوست دارم كه به جاى هر ده نفر از شما، يك نفر از اهل شام را مى داشتم و شما را همچون صرافى نمودن طلا، صرف مى نمودم. دوست دارم كه با بصيرتم، با آنان روبه رو شوم و خداوند مرا از رنج بردن و مدارا كردن با شما آسوده گرداند».

(1) پس از آن، امام، به تنهايى به سوى «غريين» حركت كرد تا با اين تجاوز مقابله نمايد كه «عبد اللّه بن جعفر» با مركبى به وى پيوست و آن حضرت بر آن سوار گشت.

(2) هنگامى كه مردم اين وضع را ديدند، بعضى از آنان به سوى آن حضرت شتافتند. حضرت عليه السّلام «حجر بن عدى» را با چهار هزار نفر به جنگ ضحاك فرستاد كه در طلب وى حركت كرد اما به او نرسيد و مراجعت نمود «1».

يورشهاى معاويه به عراق همچنان پى درپى صورت مى گرفت بدون اينكه با مقاومت قابل توجهى روبه رو شود. معاويه به سبب سستى ياران امام، به فتح و پيروزى، يقين حاصل كرد.

(3)

يورش به حجاز و يمن

معاويه، «بسر بن ابى ارطاة» را با سه هزار نفر براى يورش به «حجاز و يمن» فرستاد. او به طرف يثرب حركت كرد ولى هيچ مقاومتى از سوى مردم آنجا نديد، پس بالاى منبر رفت و با صداى بلند، براى عثمان سوگوارى كرد و رعب و وحشت را در دل مردم افكند.

(4) وى از مردم يثرب براى معاويه بيعت گرفت، سپس به طرف يمن حركت

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 197- 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:122

كرد كه «عبيد اللّه بن عباس» از سوى امام، حاكم آن منطقه بود. عبيد اللّه از برابر وى فرار كرد و به كوفه آمد.

(1)

امام، «عبد اللّه حارثى» را به جاى وى تعيين نمود كه «بسر» او را كشت و پسرش را نيز به قتل رساند و به سوى دو طفل «عبيد اللّه» رفت و آنها را كشت.

هنگامى كه خبر آنها به مادرشان رسيد، از خود بى خود شد و با سوز دل، در رثاى آنها ابيات مشهورى را سرود «1».

حكومت معاويه بر پايه قتل بى گناهان و سر بريدن كودكان و پراكنده ساختن رعب و وحشت در شهرها استوار گرديد.

(2) هنگامى كه اين اخبار دردناك به امام رسيد، نيروهايش سست گرديد و قلبش از درد، شكافته شد و در ميان سپاهش به خطبه ايستاد و گرفتاريها و بلاهايى را كه از دست آنان كشيده بود، بازگو نمود.

(3) «باخبر شدم كه بسر بر يمن دست يافته است. به خدا قسم! من گمان دارم كه اين قوم با همدست بودنشان در باطلشان و تفرقه شما در حقتان و نافرمانى از امامتان در حق و اطاعت آنان از امامشان در باطل و اداى امانت به پيشوايشان و خيانت شما و صلاحشان در سرزمينشان و فساد شما، به دولت خواهند رسيد؛ زيرا اگر من قدحى نزد يكى از شما به امانت گذارم، بيم دارم كه دسته آن را ببرد.

(4) خداوندا! من از آنها بيزار گشته و آنها از من بيزار شده اند، از آنها خسته شده و آنان از من خسته شده اند، پس بهتر از آنان را به من عنايت فرما و بدتر از مرا به ايشان بده. خداوندا! دلهايشان را نابود ساز آن گونه كه نمك در آب حل مى شود.

به خدا قسم! دوست دارم هزار سوار از خاندان فرس بن غنم مى داشتم» «2»:

______________________________

(1) ابن

اثير، تاريخ 3/ 383- 385.

(2) قبيله اى از قبايل عرب كه به شجاعت و اقدام، شهرت دارند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:123 هنالك لو دعوت اتاك منهم فوارس مثل ارميه الحميم «آنان كه هرگاه آنها را فراخوانى، از ميان آنان سوارانى همچون باران بعد از گرما به سوى تو مى آيند».

(1) سپس از منبر فرود آمد «1» در حالى كه غرق در غم و اندوه و از يارانش نااميد شده بود، آنان كه اينك داراى اعصابى سست و خالى از شعور و احساس شده بودند.

(2) اينها برخى از يورشهاى معاويه بر عراق و خارج از آن، از مناطق اسلامى واقع در قلمرو حكومت امام بود كه هدف از آنها تضعيف و تزلزل ايمان مردم آن مناطق به توانايى امام از حمايتشان در برابر تجاوز و نشان دادن قدرت و توانايى نظامى معاويه و تقويت روحيه سپاهيان و حزب وى بوده كه در آن سرزمينها پراكنده بوده اند.

(3) به هر حال، اين يورشها بخش بزرگى از ناتوانى و تمرّد در سپاه امام را مجسّم ساخت تا آنجا كه معاويه به اين فكر افتاد دست به حمله اى عمومى براى تصرف عراق و نابودى حكومت امام بزند و مسلّم است كه اگر وى دست به چنين كارى مى زد، راه را آسان مى يافت و با هيچ گونه مشكل يا مقاومت قابل توجهى رو به رو نمى شد؛ زيرا آن قوم به آسودگى روى آورده و از جهاد، بيزار گشته بودند.

(4)

هرج و مرج خوارج

محنتهاى جانكاه، يكى بعد از ديگرى بر امام وارد مى شدند؛ زيرا يورشهاى معاويه بر عراق و خارج آن، پى درپى صورت مى گرفت و رعب

______________________________

(1) محمد عبده، شرح نهج البلاغه 1/ 63- 66.

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 2،ص:124

و هراس را در دل شهروندان وارد مى ساخت. امام قادر نبود كه امنيّت را حفظ كند و مردم را از تجاوز، محافظت نمايد؛ چون سپاهيانش دست از اطاعت برداشته و عصيان و تمرّد را اعلام نموده بودند، آن حضرت هيچ گونه نفوذ يا تسلّطى بر آنان نداشته است.

(1) از جمله محنتهاى جانكاهى كه امام بدانها دچار گرديد، «فتنه خوارج» بود؛ زيرا آن حضرت، آنان را در نهروان از پاى در نياورد، بلكه تنها جماعتى از آنان را نابود كرد ولى بيشتر آنها باقى ماندند و همراه آن حضرت، زندگى مى كردند و منتظر فرصت بر عليه وى بوده، دلهاى مردم را از آن حضرت دور مى ساختند؛ چون از ستم وى، خود را در امان مى ديدند و يقين داشتند كه وى به آنها تعدّى نخواهد كرد و آنان را به كيفر نخواهد رساند.

(2) آنان به عدالت وى طمع برده و نرمخويى او آنها را فريفته بود، بنابراين، آشكارا از آن حضرت انتقاد كرده و ايراد مى گرفتند. يكى از آنها خطبه آن حضرت را قطع كرده، قرآن تلاوت مى كرد: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ «1».

«اگر شرك بورزى، عملت باطل مى شود و از زيانكاران خواهى بود».

امام با آيه ديگر پاسخش داد كه: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ.

«صبر كن، وعده خداوند حق است و آنان كه ايمان ندارند، تو را سبكسر نسازند».

(3) «خريت بن راشد سامى» همراه با سى نفر از يارانش نزد آن حضرت آمد

______________________________

(1) زمر/ 65.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:125

و گفت: اى على! به خدا قسم! از تو اطاعت نمى كنم و پشت سر تو نماز نمى گزارم

و فردا از نزد تو مى روم!! امام نسبت به وى ملاطفت فرمود و با او به استدلال پرداخت و او را به حال خود آزاد گذاشته، به زندان نيفكند، بلكه راه را براى او بازگذاشت و آن مرد به سوى قوم خود (بنى ناجيه) رفت و آنان را از آنچه ميان وى و امام گذشته بود، با خبر ساخت، سپس شبانه به قصد جنگ خارج شد، حوادث فراوانى در شورش خريت و تمرّد او روى داد كه مورخان آنها را به تفصيل آورده اند.

(1) به هر حال، مسئوليت بزرگ، در بسيارى از حوادث هولناكى كه بر جهان اسلام روى داد، بر عهده خوارج قرار مى گيرد؛ زيرا آنان سرنوشت امّت را در حسّاس ترين دوره هاى مهم تاريخى اش به نابودى كشاندند، آنجا كه پيروزى براى امام مسلّم گشت و معاويه با شكست و ناكامى دست به گريبان بود به طورى كه از زندگى او جز اندك زمانى باقى نمانده بود كه فرمانده نيروهاى مسلّح در سپاه امام، مالك اشتر، آن را به دوشيدن يك ميش يا به تاخت يك اسب، تخمين زده بود، اما آنان، آن پيروزى بزرگ را نابود كردند و امام را به قبول حكميّت ناگزير ساختند.

(2)

دعاى امام عليه السّلام بر خويشتن

امام را امواجى هولناك و سهمگين از حوادث و بحرانها در بر گرفت؛ زيرا مشاهده مى فرمود كه باطل معاويه، قوى گشته و وضعيّت وى سرانجام يافته بود و خود را در شهر كوفه در حالى مى ديد كه گرگان عرب- آنها كه عدالتش را نمى پسنديدند و از مساواتش ناخشنود بودند- او را احاطه كرده اند و سخت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:126

مى كوشند تا مانع محقق شدن آرزوهايش در ريشه كن ساختن

تبعيض، سلطه طلبى و طغيان گردند.

(1) مسأله مهمى كه خواب را از چشمان امام ربود، پراكندگى سپاه وى و از هم گسيختگى همه واحدهاى آن بود آن حضرت در وضعى به دور از همه اختيارات قرار داشت. آن حضرت عليه السّلام سرنوشت دردناكى را ملاحظه مى فرمود كه آنان پس از وى بدان دچار خواهند شد، لذا فرمود:

«همانا شما بعد از من به ذلّتى فراگير و شمشيرى برّنده و تبعيضى كه ستمكاران آن را به عنوان سنّتى در ميان شما اتخاذ خواهند كرد، گرفتار خواهيد شد كه جمع شما را پراكنده مى سازد و چشمهايتان را مى گرياند و فقر را به خانه هايتان وارد مى كند، به زودى آرزو خواهيد كرد كه اى كاش مرا مى ديديد و يارى مى كرديد، خواهيد دانست كه آنچه به شما مى گويم، حق است، خداوند جز آنان را كه ستم رانده و گناه كرده اند، دور نمى سازد ...» «1».

(2) نصيحت و دلسوزى امام در ميان آنان، جايگاهى نيافت، زيرا آنها در گمراهى پيش رفته و جاهليّت سست بنيادشان، به آنان بازگشته بود.

امام از آنها خسته شده، آرزو مى كرد كه از زندگى با آنان دور شود و در خطبه هايش بسيار مى فرمود: «چه وقت شقى ترين امّت فرستاده مى شود؟».

و پيوسته دعا مى كرد و با قلبى خالص به درگاه خدا متوسل مى شد كه او را از آنان راحت سازد.

(3) «بلاذرى» از ابو صالح روايت مى كند كه گفت: على را ديد كه قرآن را به روى سر گرفته بود تا آنجا كه من صداى اوراق آن را شنيدم در حالى كه مى گفت:

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 155.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:127

«خداوندا! من از آنان، آنچه را كه در آن است،

درخواست نمودم و آنها آن را از من مانع شدند. خداوندا! من از آنان بيزار شده و آنان از من بيزار گشته اند، آنها را دوست ندارم و آنها مرا دوست ندارند، آنان مرا به چيزى غير از خلق و خويم و اخلاقى كه از من شناخته نشده بود واداشته اند، پس مرا بهتر از آنان عطا كن و به آنها بدتر از مرا نصيب فرما و دلهايشان را همچون آب شدن نمك، نابود ساز ...» «1».

(1) خداوند، دعاى ولىّ بزرگش را اجابت فرمود و اندكى بعد، آن حضرت را به جايگاه قدس، همراه پيامبران و صديقان منتقل فرمود و او را از آن اجتماعى كه حق را دوست نداشت و از عدالت بيزار بود، آسوده گردانيد، در حالى كه پليدان بشريّت را بر آنها مسلّط گردانيد. آنان در ستم و خواريشان مى كوشيدند و بى گناه را به گناه خطاكار مى گرفتند و روى آورنده را به گناه روى برگردانده گرفتار مى ساختند و به گمان و تهمت مى كشتند، آنگاه بود كه آن قوم، بيدار كشتند و به شدت از گناهانى كه نسبت به امام مرتكب شدند و تقصير و كوتاهى خود در نافرمانى و عدم همكارى و يارى با آن حضرت، پشيمان گشتند.

(2) اينها بعضى از پس مانده هاى آن جنگهاست كه امام به سبب آنها به گرفتاريهايى بسيار مشقّت بار و جانكاه دچار شد كه نه تنها آن حضرت بلكه جهان اسلام به طور كامل بدانها گرفتار گشت؛ زيرا مشكلات و مصيبتهاى عظيمى را براى مسلمين به بار آورد و آنها را در شرّى بزرگ، غوطه ور ساخت.

امام حسين عليه السّلام با همه اين حوادث سهمگينى كه بر پدرش جارى گشت، همراه

بود و حقيقت آنها را مى دانست و براى آن حضرت، روشن شده بود كه آن

______________________________

(1) همان 3/ 156.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:128

قوم تا چه اندازه پدرش را دوست نداشتند؛ زيرا در دين خود، اخلاص داشت و مى خواست مردم را با حق محض و عدالت خالص، رهبرى كند تا در همه سرزمينها هيچ انسانى محروم و يا مظلوم باقى نماند.

(1) به هر صورت، اين جنگها به صورتى فعّال در آفرينش فاجعه كربلا مؤثر بودند كه آن فاجعه پيش نيامد، مگر بعد از آنكه اخلاق، در هم شكسته شده، بينش دينى و اجتماعى نابود گشته و فرصت طلبى و از هم پاشيدگى افراد جامعه، گسترش يافته بود؛ زيرا سرمايه دارى قريشى بر امور اجتماعى مسلّط گشت و در همه جا فساد به راه انداخت و دست در كار انهدام همه دژهاى فضيلت و اخلاقى كه اسلام بر پاى داشته، بوده است، از زشت ترين اقداماتش، گسترش دشمنى و كينه نسبت به اهل بيت عليهم السّلام بود آنان كه سرچشمه بينش و ادراك اين امّت بودند تا آنجا كه به صورتى آشكار، بدنهاى آنان را در صحراى كربلا، پاره پاره نمود و آنان را به صورتى هولناك كه در تاريخ انسانيّت نظيرى نداشت، به طور دسته جمعى، از ميان برداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:129

(1)

افول دولت حق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:131

(1) نه در تاريخ مشرق زمين و نه در هر جاى ديگر، حاكمى همچون امام امير المؤمنين عليه السّلام در عدالت و پاكى و ترجيح حق بر هر چيزى، وجود نداشته است؛ زيرا آن حضرت، به اتفاق مورخان، در برابر هيچ ميل عاطفى، خاضع نشد و هيچ

هوا و هوس اطاعت شده اى را فرمان نبرد، بلكه بر طريقى واضح و شيوه اى سليم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برگزيده بود، حركت مى كرد و لذا هيچ گاه در دين خود، به حبّ، بغض و تبعيض، عمل نكرد و دلسوزى خالصانه را براى همه مسلمين، مبناى كار خود قرار داد و در ايام حكومتش، مجدّانه كوشيد تا پرچم اسلام را برافرازد و اصول آن را كه رفع تبعيض، ستم و منع بهره كشى و از بين بردن تبعيضات ميان فرزندان اسلام، از جمله آنها بود، محقق سازد.

(2) از مهمترين مسائلى كه به آنها توجه داشت، قرار دادن اموال دولت در محل مخصوصش بود، هيچ چيز از آن اموال را جز در مواردى كه اسلام تعيين كرده است، مصرف نمى نمود و با آنها دادوستد نمى كرد و اگر عواطف و وجدانها را با آنها مى خريد، آن گونه كه معاويه عمل مى كرد، سودپرستان در سپاه آن حضرت، همچون «اشعث بن قيس» و ديگر سران خيانت و مزدورى، بر او اعتراض نمى كردند.

(3) آن حضرت، در اموال دولت، به شدت احتياط و تلاش بسيار مى كرد و فراوان خود را به زحمت مى انداخت تا عدالت اقتصادى را ميان مردم برقرار سازد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:132

(1) «عبد اللّه بن رزين» مى گويد: «روز عيد قربان بر حضرت على وارد شدم.

آن حضرت، حريره اى «1» نزد ما آورد. به او گفتم: خداوند تو را صلاح بخشد، چرا از اين غازها چيزى براى ما نمى آورى؛ زيرا خداوند خير را فراوان گردانيده است. آن حضرت فرمود: اى فرزند رزين! شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: براى هيچ خليفه اى، از مال

خدا حلال نمى شود، جز دو ظرف كه يكى را خود و خانواده اش بخورد و ديگرى را تقديم مردم كند» «2».

(2) همه كسانى كه تسليم انگيزه هاى مادّى و شهوانى شده بودند، از سياست آن حضرت، انتقاد كردند و تلاشگرانه براى سرنگونى حكومتش و تشكيل حكومتى كه منافع اقتصادى و سياسى آنان را تضمين كند، كوشيدند.

(3) مسلّم است كه امام مى دانست چگونه اطاعت افراد را به سوى خود جلب كند و چگونه قدرت و نفوذ خود را بر كسانى كه از او انتقاد مى كردند، گسترش دهد، ولى آن كار صورت نمى گرفت مگر به اينكه در دين خود به دورويى پردازد و راه نيرنگ و حيله را در پيش گيرد و مال را به ناحق بدهد و همچون ديگر عاشقان حكومت و قدرت گردد، طبيعى است كه انحراف از حق و دادوستد با منافع امّت، چيزى است كه حضرت على عليه السّلام آن را نمى پذيرفت و ارزشهاى والايش آن را رد مى كرد؛ زيرا نه قدرت، او را مى فريفت و نه جمع شدن مردم برگرد او بر عزّتش مى افزود و نه پراكنده شدن آنان از دور و بر وى- آن گونه كه خود مى فرمود- وحشتش را بيشتر مى نمود.

(4) امام، ايمانى خالص نسبت به دين داشت و ضرورى مى دانست كه ايمان

______________________________

(1) آرد پخته شده با شير يا روغن (معجم آلوسى، باب راى- مترجم).

(2) جواهر المطالب فى مناقب الامام ابى الحسن، 1/ 283 نوشته شمس الدين ابو البركات، از كتابهاى تصويربردارى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:133

در دلهاى مردم و تفكر آنان، چيره باشد و نبايد هيچ اثرى براى منافع و اميال وجود داشته باشد.

اين نوع خالص از ايمان، بدون شك تنها براى گروه اندكى از يارانش محقق گرديد، همچون «حجر بن عدى، مالك اشتر، عدى بن حاتم، ميثم تمار» و مانند آنها، كسانى كه از هدايتش مايه گرفته بودند، آنان كه قرآن را خواندند و محكم شمردند و واجب را مورد دقت قرار داده، به جاى آوردند و سنّت را زنده نگهداشته، بدعت را ميراندند، آن گونه كه حضرت خود تعبير فرمودند. اما اكثريت بزرگ از سپاه و ملّت وى، اهداف و آرمانهايش را درك نكردند و ارزشهاى والايش را در سياست درخشانش كه تضمين حقوق مظلومان و ستم كشيدگان را مدّ نظر داشت، نشناختند.

(1) امام، در رفتار سياسى اش به شدت پرهيزكار بود و سياست عموميش را تحت الشعاع ارزشهاى دينى و اخلاقى خود قرار داده بود، لذا حق را با همه جوانب و مفاهيمش گسترانيده بود و براى زورمندان هيچ گونه نفوذى باقى نگذاشت و براى سرمايه دارى قريشى كه عامه مردم را باغى براى قريش مى پنداشت، هيچ قدرتى قرار نداد.

(2) نيروهاى منحرف از راه حق، در برابر امام، سر به شورش برداشته، آتش جنگ را شعله ور ساختند و حركت امام را در اجراى عدالت اجتماعى، متوقف ساختند و در راه آن حضرت، سدها و موانع ايجاد كردند، امام، افسرده و غمگين بر جاى ماند در حالى كه گرگهاى تبعيض و بهره كشى، او را مورد حمله قرار داده، حوادث هولناك پى درپى بر آن حضرت وارد مى شد كه آشوبهاى داخلى مهمترين آنها بود و خوارج آنها را دامن مى زدند؛ يعنى كسانى كه با او زندگى مى كردند و آشكارا با وى دشمنى مى نمودند و فتنه ها و اختلاف را گسترش مى دادند و منتظر

فرصتها براى شورش بر ضد او بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:134

(1)

كنفرانس مكّه

گروهى از «خوارج» به مكّه رفتند و در آنجا كنفرانسى تشكيل داده كشته شدن همفكران نهروانى شان را مورد بررسى قرار دادند و حوادث مهمى را كه جهان اسلام با آنها رو به رو بود و به تفرقه و از هم پاشيدگى آن منجر شده بود، به بحث گذاشته آنها را به زعمشان، به سه نفر نسبت دادند: امام على عليه السّلام، معاويه و عمرو عاص. آنها پس از تبادل نظر، تصميم گرفتند دست به ترور آنان بزنند و براى اجراى اين نقشه، اين افراد، داوطلب گشتند:

1- عبد الرحمن بن ملجم، كشتن امام على عليه السّلام را متعهد شد.

2- حجاج بن عبد اللّه صريمى، متعهد قتل معاويه گرديد.

3- عمرو بن بكر تميمى، كشتن عمرو عاص را بر عهده گرفت.

آنها متفق شدند كه كار ترور را در شب هيجدهم ماه رمضان هنگام خارج شدن اين سه نفر براى نماز صبح انجام دهند. آنان مدت يك ماه در مكّه اقامت گزيدند و در ماه رجب، عمره را به جاى آوردند، سپس هر كدام از آنها براى اجراى آنچه بر عهده گرفته بود، به راه افتادند.

(2)

نظريّه اى كم ارزش

از نظريات پوچى كه در بعضى از كتابها آمده، نظريه «دكتر بديع شريف»، در مورد متهم كردن ايرانيان به قتل حضرت على عليه السّلام مى باشد!! «1» آيا دكتر، از نسب «ابن ملجم» آگاهى دارد كه ايرانى بوده است؟ مگر نه

______________________________

(1) الصراع بين الموالى و العرب.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:135

اين است كه وى از قبيله مراد، يكى از قبايل عرب ساكن در كوفه بوده است؟

«دكتر نورى جعفر» در مورد اين نظريه چنين اظهار نظر كرده است: «چه كسى مى داند؟ شايد دوستى ايرانيان

نسبت به حضرت على عليه السّلام سبب گرديده كه اين نويسندگان با آنها دشمن شوند و بى حساب، تهمتها را متوجه آنها سازند» «1».

(1)

دست داشتن امويان در توطئه

مورخان، اين حادثه مهم را با محافظه كارى بسيار ذكر نموده و ابعاد آن را كاملا آشكار نساخته اند. آنچه ما با ترجيح فراوان به آن معتقد هستيم اين است كه توطئه، تنها كار خوارج نبوده، بلكه حزب اموى در آن نقش عمده اى داشته است، موارد زير، اين موضوع را مؤكّد مى سازد:

(2) 1- «ابو الاسود دؤلى» در قطعه شعرى كه در رثاى امام سروده، گناه قتل حضرت امام على عليه السّلام را بر عهده بنى اميه گذاشته، در آن آمده است:

الا ابلغ معاوية بن حرب فلا قرّت عيون الشامتينا

أ في شهر الصيام فجعتمونابخير الناس طرّا اجمعينا

قتلتم خير من ركب المطاياو رحلها و من ركب السفينا «2» «به معاويه بگو كه چشم شماتت كنندگان روشن مباد».

«آيا ما را در ماه روزه دارى، با كشتن بهترين همه انسانها را سوگوار نموديد».

«شما بهترين كسى را كه بر مركبها سوار شد و بر كشتيها نشست، كشتيد».

______________________________

(1) الصراع بين الموالى و مبادئ الاسلام. در مؤسسه نيست.

(2) ابن اثير، تاريخ. 3/ 395.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:136

معناى اين ابيات، اين است كه معاويه خود، آن كسى است كه مسلمين را با كشتن امام؛ يعنى بهترين انسان، سوگوار نموده و او مسئول ريختن خون آن حضرت بوده است. طبيعى است كه ابو الاسود، اين جنايت را به معاويه نسبت نمى دهد مگر پس از اينكه از موضوع مطمئن شده باشد؛ زيرا وى در آنچه مى گفت، بسيار احتياط را رعايت مى كرد.

(1) 2- «قاضى نعمان مصرى» كه يكى از مورخان قديم است، گفته اى را ذكر

نموده مبنى بر اينكه معاويه خود، ابن ملجم را براى ترور كردن امام فرستاده بود.

وى چنين گفته است: «گفته شده كه معاويه با وى (يعنى ابن ملجم) در اين مورد (يعنى ترور كردن امام) معامله اى انجام داده، پنهانى با وى قرار گذاشته و برايش، پاداشى در اين خصوص قرار داده بود ...» «1»

(2) 3- از جمله مواردى كه شركت حزب اموى در توطئه را مؤكّد مى سازد اين است كه «اشعث بن قيس» ابن ملجم را پشتيبانى نمود و هنگام انجام ترور نيز همراه وى بوده و به وى گفته است: «خود را نجات ده كه صبح، تو را رسوا مى سازد». هنگامى كه «حجر بن عدى» اين را شنيد بر او فرياد زد: «اى اعور! او را كشتى». اشعث از قوى ترين عناصر طرفدار حزب اموى بود، او همان كسى است كه امام را ناگزير به قبول حكميت كرد و امام را زمان اندكى پيش از كشته شدن به قتل تهديد نمود. نيز وى جاسوسى براى معاويه در كوفه بوده است.

توطئه- به گفته راويان- بسيار پنهانى و محرمانه صورت گرفت، پس چه

______________________________

(1) المناقب و المثالب، نوشته قاضى نعمان مصرى از كتابهاى تصويربردارى شده كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:137

چيزى سبب شد كه اشعث متوجه شود و آن را پشتيبانى نمايد، اگر دستى از خارج در كار نبوده است؟

(1) 4- كنفرانس خوارج در ايام موسم حج در مكه برگزار گرديد، مكّه بدون شك، پر از اشخاصى بود كه از اعضاى حزب اموى بودند، آنها كه به مكه منتقل شدند تا دشمنى و مخالفت با حكومت امام را دامن بزنند. گمان غالب اين است كه آنها خوارج

را كه از دشمن ترين مردم نسبت به امام بودند، شناسايى كرده و به پشتيبانى كامل آنان، در خصوص ترور امام اقدام نمودند، آنچه به اين نظريه كمك مى كند، اين است كه خوارج بعد از پايان يافتن موسم حج، تا ماه رجب در مكه اقامت نمودند و پس از انجام عمره، براى اجراى نقشه خود حركت كردند و احتمال دارد كه در طول اين مدت در تماس دائم با حزب اموى و ديگر احزاب مخالف حكومت امام بودند.

(2) 5- آنچه موجب اطمينان مى گردد كه حزب اموى، نقش عمده اى در اين توطئه داشته، اين است كه ابن ملجم، معلّم قرآن بود «1» و روزى خود را از بيت المال مى گرفت و هيچ گونه توانايى مالى نداشته است، پس از كجا اموالى داشت تا شمشيرى را كه حضرت را با آن ترور كرد، به هزار و زهر آن را نيز به هزار خريده باشد؟؟ به اضافه اموالى را كه به عنوان مهريه به قطام داد كه عبارت از سه هزار، يك غلام و يك كنيز بوده، از كجا آورده بود؟

همه اينها موجب اين گمان مى شوند كه وى براى كشتن امام، از امويان كمك مالى دريافت نموده بود.

(3) 6- آنچه مؤكد مى سازد كه ابن ملجم، مزدور حزب اموى بوده اين است

______________________________

(1) لسان الميزان: 3/ 440.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:138

كه وى رابطه محكمى با «عمرو عاص» داشت و از مدتها قبل، همكار وى بوده است؛ زيرا هنگامى كه عمرو عاص مصر را فتح كرد، ابن ملجم همراه وى بود و نزدش جايگاه داشت تا آنجا كه به او دستور داد در نزديكى وى اقامت نمايد «1». گمان بيشتر اين

است كه وى عمرو عاص را از توافق خود با دو همكارش در مورد توطئه ترور وى (يعنى عمرو عاص) و امام و معاويه، با خبر ساخته بود لذا عمرو عاص، براى نماز خارج نشد و ديگرى را به جاى خود فرستاد و نجات يافتن اين بر حسب تصادف نبود، بلكه حاصل توطئه اى بود كه ريشه هاى آن با همراهى عمرو عاص، تنظيم يافته بود.

اينها بعضى از امورى است كه موجب گمان مى گردد كه حزب اموى در طرح توطئه و پشتيبانى از آن، نقش داشته است.

(1)

ترور امام عليه السّلام

ماه رمضان كه قرآن در آن نازل گرديد، بر مسلمين روى آورد و امام، يقين داشت كه در اين ماه عظيم، به جايگاه قدس منتقل مى شود، به همين جهت سعى داشت با نان جو و نمك افطار كند. و بنا به آنچه مورخان مى گويند، بيش از سه لقمه تناول نمى فرمود. آن حضرت، شبهاى اين ماه را به عبادت احيا مى نمود. هنگامى كه شب هيجدهم فرا رسيد، امام فرود آمدن آن مصيبت خردكننده را احساس نمود و افسرده و غمگين به نظر مى رسيد. ستارگان را مى نگريست كه پرتوى لرزان داشتند. گويى شعاعهاى اندوه، خود را به زمين مى فرستادند. آنگاه چنين فرمود: «نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شد، اين

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:139

همان شبى است كه وعده داده شده ام».

(1) امام، شب را بيدار ماند در حالى كه خاطرات جهاد و تلاش عظيمش در راه اسلام را به ياد آورده و علاقه و اشتياقش براى ديدار پسر عمويش، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فراوان گشته بود تا سختيهايى را كه از دست امتش كشيده

بود، به نزد آن حضرت، شكايت برد.

(2) امام، با تمام احساس و عواطفش به سوى خدا روى آورد و از او رستگارى و خشنودى طلب كرد. هنوز آن فجرى كه تاريكى اش بر بينوايان و محرومان طولانى گشت، پرتوافكن نشده بود كه امام به راه افتاد و وضوى تازه ساخت و براى خارج شدن از خانه مهيّا گشت، غازهايى روبه روى آن حضرت فرياد كشيدند، گويى با درد آكنده و اندوهگين فرياد مى زدند و از خطرى عظيم كه بر سرزمين عرب و مسلمين روى خواهد آورد، خبر مى دادند.

امام، از پريشانى آنها نزول قضا را دريافت فرمود: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه»، فريادهايى هستند كه نوحه سراييها را به دنبال خواهند داشت «1».

(3) امام، به سوى خانه خدا روان گشت و بنا به عادت خود، مردم را براى پرستش خدا بيدار كرد. سپس به نماز ايستاد در حالى كه در پيشگاه خدا خم شده و ياد خداوند بر لبهايش بود، آن جنايتكار پليد، عبد الرحمن بن ملجم، بر او حمله برد و در حالى كه شعار خوارج را سر مى داد؛ «حكومت براى خداوند است نه براى تو»، فرق امام را با شمشير ضربه زد و پيشانى شريف آن حضرت را كه فراوان در پيشگاه خداوند بر خاك سجده كرده بود، شكافت. آن ضربت خائنانه تا مغز مقدسش پيش رفت، آن مغزى كه جز براى خوشبختى

______________________________

(1) مروج الذهب، ص 413.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:140

مردم و فراهم آوردن آنان برگرد حق، به چيز ديگرى نينديشيده بود.

(1) هنگامى كه امام، ضربه شمشير را حس كرد، لبانش به لبخند گشوده شد و فريادش در اطراف مسجد پيچيد كه: «فزت

و رب الكعبه»؛ «به خداى كعبه رستگار شدم».

(2) اى امير المؤمنين! تو نخستين رستگار و عظيم ترين بهره مند از خشنودى پروردگار بوده اى. تو از زمان نرمى ناخنهايت در نوجوانى، با حق، همراهى كردى و در دينت، دورويى و نفاق نداشتى و رضايت هيچ كس را بر طاعت خداوند ترجيح ندادى، جهاد كردى و مبارزه نموده در راه اوج گرفتن سخن خدا در زمين، با جان و وجودت، خود را فداى رسول خدا كردى و از او حمايت نمودى.

(3) تو رستگار گشتى و اصول عقيده تو پيروز گشت و تو به تنهايى با رسم درخشانى كه بر جاى نهادى، سخن روز همه روزگار، باقى ماندى كه آسمان دنيا را روشنى بخشيد و با جوهر حق و عدل، نسلها را تغذيه نمود.

(4) هنگامى كه خبر كشته شدن امام منتشر گشت، مردم به سوى مسجد شتافتند و آن حضرت را افتاده در محراب يافتند كه ياد خدا را بر زبان مى آورد و خون زيادى از او رفته بود. او را به منزلش منتقل كردند، در حالى كه مردم به سختى مى گريستند و با جانى دردمند، فرياد مى كشيدند:

- امام حق و عدالت كشته شد.

- پدر ناتوانان و غريبان كشته شد.

زنان خانواده آن حضرت، شيون كنان به استقبالش شتافتند، آن حضرت عليه السّلام آنان را به شكيبايى امر فرمود.

امام حسن عليه السّلام غرق در گريه بود، امام روى به وى كرد فرمود: «فرزندم!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:141

گريه مكن كه تو با زهر كشته مى شوى و برادرت حسين با شمشير به قتل مى رسد».

(1) پيشگويى امام، محقق شد و چند سالى نگذشت كه معاويه، با زهر، حضرت حسن عليه السّلام را

ترور كرد و جگرش را سوزاند و شمشيرها و نيزه ها بدن حضرت حسين عليه السّلام را پاره پاره نمود و اعضايش در صحراى كربلا از هم دريده شدند.

(2) مورخان مى گويند: امام حسين عليه السّلام هنگام ترور شدن پدرش، در كوفه نبود بلكه در اردوگاه نخيله، فرماندهى يكى از واحدهاى سپاهى كه امام آن را براى نبرد با معاويه تهيه ديده بود، بر عهده داشت و امام حسن، قاصدى به نزد وى فرستاد و او را از آنچه بر پدرش جارى گشته، باخبر ساخت. آن حضرت به كوفه مراجعت نمود در حالى كه غرق در غم و اندوه بود و پدر خود را در حال مرگ يافت، پس خود را بر او انداخت و با اشكهايى كه بر صورتش جريان داشت، پدر را غرق بوسه ساخت.

(3) امام بزرگوار، فرزندانش را به اخلاق والا و ارزشهاى انسانى وصيت فرمود و از آنها خواست كه جز قاتلش، كسى را نكشند و كشته شدن آن حضرت را وسيله اى براى فتنه و خونريزى ميان مسلمين، قرار ندهند، آن گونه كه بنى اميه هنگام كشته شدن پيشوايان عثمان، چنين كرده بودند.

(4)

به سوى خلد برين

امام، در حالى كه آيات قرآن كريم را تلاوت مى كرد، با دردهاى احتضار دست به گريبان بود. آخرين چيزى كه بر زبان آورد، گفتار خداى تعالى بود كه:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:142

لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ «اين چنين بايد عمل كنند، عمل كنندگان».

آنگاه روح پاكش، پر كشيد و فرشتگان خداى رحمان آن را در بر گرفتند ...

(1) پايه هاى عدالت در زمين سست گشت و نشانه هاى دين، از ديده ها پنهان شد.

اينك پناه ستم كشيدگان و محرومان، آنكه خود را به رنج

مى افكند تا در سرتاسر اين عالم، دولتى را برپا نمايد كه تبعيض و بهره كشى را ريشه كن سازد و عدالت و حق را ميان مردم حاكم كند، در گذشته بود.

(2) دو سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به تجهيز پدرشان برخاسته، جنازه پاكش را غسل داده، كفن پوشاندند و در ساعتهاى آخر شب، او را به آرامگاه ابدى اش منتقل كردند و در «نجف اشرف» به خاك سپردند.

آنان، عدالت اجتماعى و ارزشهاى انسانى را همراه وى مدفون ساختند.

(3) مورخان مى گويند: هنگامى كه خبر كشته شدن امام به معاويه رسيد، شادمان گشت و روز كشته شدن آن حضرت را در دمشق، روز عيد رسمى اعلام كرد، زيرا آرزوهايش محقق گشته و براى وى اين امكان پيش آمده بود كه حكومت را به عنوان وسيله اى براى كشاندن مسلمين به بردگى و اجبار آنان بر آنچه نمى پسنديدند، قرار دهد.

(4)

آنچه از حكومت امام عليه السّلام بر جاى ماند

حكومت امام، آثار بسيار مهم و عظيمى در جامعه اسلامى بر جاى گذاشت كه شايد مهمترين آنها بدين شرح باشد:

1- حقيقت اسلامى را با همه نيروهايش در جهان سياست و حكومت، آشكار ساخت؛ زيرا امام در حكومت خود، خواهان برطرف كردن تبعيضهاى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:143

اجتماعى ميان مردم و به وجود آوردن فرصتهاى همتا ميان آنان با اختلاف قوميتها و ديانتهايشان بود و اينكه با همه گروهها با روح مساوات و عدالت ميان آنها رفتار شود، بدون اينكه طايفه اى از امتياز خاصى برخوردار باشد كه اين سياست امام براى آن حضرت در ميان مردم، محبوبيتى عظيم به وجود آورد.

(1) حضرت على عليه السّلام با عدالت و مساوات بر جاى گذارده همچنان در دل توده هاى مردم باقى ماند،

آزادگان، دوستدار او گشتند و به عنوان بزرگترين مصلح اجتماعى در زمين به وى نگريستند و او را بر همه نامداران آن روزگاران مقدم داشتند. «ايمن بن خريم اسدى» خطاب به بنى هاشم و در رأس آنان امام، چنين گفته است:

أ أجعلكم و اقواما سواءو بينكم و بينهم الهواء

و هم أرض لارجلكم و أنتم لرءوسهم و أعينهم سما «1» «آيا شما را با ديگران برابر بدانم در حالى كه ميان شما و آنان، هوا فاصله باشد».

«آنها براى پاهايتان زمين مى باشند و شما براى سرها و چشمهايشان، آسمان هستيد».

(2) 2- اصول و آراى درخشان امام، پيوسته در تعقيب امويان باقى ماند و در درون كاخهايشان نيز به دنبال آنها بود و آنان به اين اصول همچون شبحى ترسناك مى نگريستند كه قدرت آنان را تهديد مى كرد به طورى كه دستور داد امام را بر منبرها ناسزا گويند تا از منزلتش بكاهند و مردم را از ارزشها و اصول آن حضرت، دور سازند.

______________________________

(1) الاغانى 1/ 21. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 144 آنچه از حكومت امام عليه السلام بر جاى ماند ..... ص : 142

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:144

(1) 3- حكومت امام كه عدالت بزرگ اجتماعى را شعار خود قرار داده بود، براى فرزندان آن حضرت مشكلات و گرفتاريهاى بسيارى را به دنبال داشت و آنان را به شكنجه و قتل از سوى حكام روزگارشان، مبتلا ساخت كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين مورد را پيشگويى فرموده بود؛ زيرا «ابو جعفر اسكافى» روايت كرده است كه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فاطمه وارد شد و على را خفته يافت.

حضرت

فاطمه براى بيدار كردن وى رفت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «او را رها كن كه بعد از من بسيار بيدار خواهد ماند و اهل بيت من به خاطر وى جفاها خواهند ديد».

فاطمه، به گريه افتاد، آن حضرت به وى فرمود: «گريه مكن كه وى همراه من در جايگاه كرامت نزد من خواهد بود» «1».

(2) حكومتهاى اموى و عباسى در ستم به فرزندان امام، بسيار كوشيدند؛ زيرا آنان، حقوق مظلومان و رنج كشيدگان را مورد توجه قرار مى دادند و اصول والايى را كه امام امير المؤمنين عليه السّلام آنها را شعار خود قرار داده بود، شعار خود قرار داده و در راه تحقق آنها در صحنه زندگى، به شدت مبارزه كردند كه از كوشاترين و مبارزترين فرزندان امام در حمايت از اصول پدر، حضرت حسين عليه السّلام بود، به صحنه هاى جهاد، با تصميم بر شهادت و نااميد، از زندگى، روان گشت تا اصول جد و پدرش را حمايت كند و پرچم اسلام را بلند و در اهتزاز نگهدارد و پرچمهاى شرك و الحاد را سرنگون سازد و بندهاى بردگى و ذلّت را از هم بگسلد.

(3) 4- امام در زمان كوتاه حكومتش، بينشى اصيل در مبارزه با ظلم و مخالفت

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 4/ 107.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:145

با ستم به وجود آورد؛ زيرا بزرگان يارانش همچون «حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، عبد اللّه بن عفيف ازدى» و امثال آنان كه در مدرسه فكرى امام پرورش يافته بودند، در برابر حكومت اموى بپاخاستند و آن ستمكاران را با قيامهايى پى درپى- كه غرور و جبروت آنان را در هم شكست- سراسيمه ساختند.

حكومت

امام، به حق، مدرسه مبارزه و انقلاب و مدرسه اى براى ايجاد بينش دينى و ادراك اجتماعى بود.

در اينجا سخن ما درباره آنچه از حكومت امام بر جاى ماند، به پايان مى رسد.

(1)

خلافت حضرت حسن عليه السّلام

اشاره

امام حسن عليه السّلام زمام خلافت اسلامى را بعد از پدر، به دست گرفت، آن حضرت رهبرى حكومت را به شكلى در دست گرفت كه فتنه ها در آن آشوبى بپا كرده و جنگها و حزب گراييها، ارتش آن را از هم گسيخته بود و ديگر هيچ پايگاه مردمى نمانده بود كه حكومت به آن پشت گرم باشد؛ زيرا نگرش عمومى كه ساخته و پرداخته اعيان و اشراف بود، به سوى معاويه گرايش داشت، آنها چه قبل از شهادت امام و چه بعد از آن، در ارتباطى محكم با وى بودند و نقش عمده اى در از هم پاشيدن سپاه امام هنگام دچار شدن لشكر معاويه به شكست و فرار داشتند.

(2) به هر حال، امام حسن عليه السّلام پس از تصدى خلافت، براى جنگ مهيّا شد و دستور داد كه اجتماعى عمومى در مسجد كوفه تشكيل شود كه نيروهاى مسلح

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:146

و ديگران در آن حاضر شدند و امام، خطابه اى عظيم و مؤثر ايراد فرمود كه در آن به تشكّل نيروها و وحدت صفها فرا خواند و از تبليغاتى كه حكومت اموى پراكنده مى نمود، بر حذر داشت و مردم را براى جنگ با معاويه فرا خواند.

(1) هنگامى كه مردم اين را شنيدند، دلهايشان به هراس افتاد و زبانهايشان بند آمد، هيچ يك از آنان پاسخى ندادند بجز قهرمان بزرگ، «عدى بن حاتم» كه برخاست و تأييد كامل خود را نسبت به امام عليه السّلام

اعلام نمود و اهل كوفه را به خاطر موضعگيرى توأم با شكستشان، مورد سرزنش و توبيخ فراوان قرار داد و براى امام و ديگران آشكار شد كه ارتش، خواهان جنگ نيست؛ زيرا دست از طاعت برداشته و به صحنه هاى عصيان و تمرّد، روى آورده بود.

(2) پس از تلاشهاى فراوانى كه بعضى از افراد مخلص نسبت به امام، انجام دادند- به تعبير شيخ مفيد- انواع و گونه هاى متعددى از مردم براى جنگ آماده شدند كه بيشتر آنان از خوارج و شكاكان و طمع ورزان بودند. اين عناصر، ايمانى به مطلب مورد نظر امام نداشتند؛ زيرا خيانت و بى وفايى را طعمه خود ساخته بودند.

(3) راويان مى گويند: امام فرماندهى طليعه لشكرش را به «عبيد اللّه بن عباس» سپرد كه معاويه دو پسرش را كشته بود، تا اين امر باعث اخلاص وى گردد، ولى هنگامى كه با سپاه معاويه روبه رو گشت، معاويه ريسمان مكرش را به سوى وى فرستاد و او را وعده يك ميليون درهم داد كه نصف مبلغ را نقدا بدهد و نصف ديگر را هر وقت به او بپيوندد «1».

(4) دهان عبيد اللّه آب افتاد و به دنياى معاويه پاسخ مثبت داده، از حق،

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 4/ 27- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:147

منحرف شد و به اردوگاه ظلم و جور، ملحق گرديد، در حالى كه هشت هزار نفر از افراد سپاه، همراه وى بودند «1» بدون اينكه اعتنايى به خيانت و ننگ داشته باشد و يا اينكه به زيانهاى وحشتناكى كه به سپاه عموزاده اش وارد كرده بود، توجهى بنمايد در نتيجه همه واحدها و پايگاهها از هم گسيخته گرديد.

(1) خيانت، تنها

به «عبيد اللّه» تمام نمى شد، بلكه غير از او، فرماندهان بزرگ آن لشكر نيز خيانت كرده، به معاويه پيوستند و امام را در ميان افراد پراكنده آن لشكر درهم شكسته، همراه با آه و درد، باقى گذاشتند.

محنت امام و گرفتارى آن حضرت در ميان لشكرش تنها به خيانت فرماندهان يگانها ختم نمى شد؛ زيرا گرفتارى آن حضرت از اين نيز فراتر رفت و دسته هايى از آن لشكر به كارهاى هراس انگيز بسيار خطرناكى دست زده بودند كه عبارتند از:

(2)

1- تعدى بر امام عليه السّلام

پليد ناپاك، «جراح بن سنان» دست به تعدى بر امام زد و با دشنه، ضربه اى به ران آن حضرت وارد ساخت، امام، مجروح بر زمين افتاد و او را براى درمان بردند «2».

شخص ديگرى نيز هنگام نماز با خنجر، ضربه اى بر آن حضرت زد «3»؛ فردى ديگر، تيرى به سوى آن حضرت پرتاب كرد كه آسيبى به حضرت نرساند.

امام «4» مطمئن شد كه مردم كوفه تصميم دارند كه آن حضرت را بكشند و ترور نمايند.

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 25/ 214.

(2) الارشاد، ص 2/ 12.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 106.

(4) همان، 2/ 107 و 106.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:148

(1)

2- نسبت دادن كفر به امام حسن عليه السّلام

آن لشكر، در دين و عقيده نيز بيمار گشت به طورى كه نوه پيغمبرشان و ريحانه او را به كفر و خروج از دين متهم كردند؛ چنانچه «جراح بن سنان» در برابر آن حضرت ايستاد و با فرياد گفت: «اى حسن! شرك ورزيدى همان گونه كه پدرت شرك ورزيد! ...» «1».

اين نظر همه خوارج بود كه اكثريت مطلق را در آن سپاه تشكيل مى دادند.

(2)

3- خيانت بزرگ

خيانت بزرگى كه بعضى از سران آن لشكر مرتكب شدند، اين بود كه آنان به معاويه نامه نوشتند و براى وى ضامن شدند كه هر وقت بخواهد و اراده كند، امام را به صورت اسير، تحويل دهند! يا آن حضرت را ترور كنند «2». و اين امر، امام را بسيار نگران كرد كه مبادا اسير گردد و به معاويه تحويل داده شود و معاويه بر او منّت گذارد و اين مسأله به عنوان منّتى براى بنى اميّه نسبت به خاندان نبوى به ثبت رسد، آن گونه كه آن حضرت پس از صلح در اين باره سخن مى گفته است.

(3)

4- غارت كردن وسايل و اثاثيه امام حسن عليه السّلام

فرومايگان اهل كوفه دست به غارت وسايل و لوازم زندگى امام زدند و گليمى را كه بر آن نشسته بود، ربودند همان گونه كه رداى آن حضرت را از او گرفتند «3».

اينها بعضى از حوادث سهمگينى بود كه آن لشكر خيانت پيشه مكّار، بدانها دست يازيده بود.

______________________________

(1) همان 20/ 105.

(2) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 204.

(3) يعقوبى، تاريخ، 2/ 214.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:149

(1)

صلح

امام، در برابر اين فتنه هاى سياه، موضعگيرى دورانديشانه همراه با آگاهى اتخاذ كرد كه حكمت، با همه ابعاد و مفاهيمش در آن تجلى يافت؛ زيرا امام دريافت كه در برابر دو كار، قرار دارد:

(2) 1- جنگ با معاويه را آغاز كند در حالى كه مطمئن بود بدون شك غلبه با معاويه خواهد بود، يا اينكه خود و ياران و اهل بيتش كه نماينده ارزشهاى اسلامى بودند، كشته مى شدند و با قربانى شدن آنان، اسلام، رهبران و داعيان خود را از دست مى داد، بدون اينكه حركت اسلامى چيزى را كسب نمايد؛ زيرا معاويه با تواناييهاى ديپلماتيك خود، مسئوليت اين كار را بر عهده امام مى گذاشت و بر فداكاريهاى آن حضرت هزاران پرده مى كشيد. و يا اينكه آن حضرت اسير مى گرديد و معاويه بر او منّت مى گذاشت و اين ننگى بر بنى هاشم و افتخارى براى بنى اميه مى شد.

(3) 2- با معاويه صلح كند و براى اسلام، مردان و داعيانش را حفظ نمايد و با صلح خود، حقيقت معاويه را آشكار سازد و آن پرده ضخيمى را كه معاويه بر حقيقت كار خود كشيده بود، به كنارى زند، امام عليه السّلام اين انتخاب دوم را برگزيد با وجود اينكه خار در

چشم و استخوان در گلو داشت.

(4) مورخان مى گويند: آن حضرت، لشكر خود را جمع كرد و جنگ يا صلح را بر آنها عرضه داشت، صداها از هر جانب برخاست كه: «البقية البقية «1»؛ بر جاى خود مى مانيم».

آنان، خوارى را پذيرفتند و به ذلّت خشنود گشته از راه حق منحرف شدند.

______________________________

(1) حماة الاسلام 1/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:150

امام مطمئن شده بود كه آنها شعور و احساس را از دست داده بودند و در توان نبود كه آنان را به طاعت وادارد و به جنگ مجبور نمايد، بنابراين، با تلخكامى و ناخشنودى، صلح را پذيرا گشت.

(1) آن صلح، صلحى تلخ و ناگزير بود كه شرع، آن را واجب مى ساخت و عقل آن را لازم مى نمود و شرايط اجتماعى سرشار از مشكلات سياسى، آن را اقتضا مى كرد؛ زيرا اگر جنگ را آغاز مى كرد، لشكر او حتما شكست مى خورد و امّت، به سبب آن، دچار فاجعه اى مى شد كه ابعاد آن را حدّى نمى بود.

كيفيت صلح و شرايط و علل آن و پوچى سخن انتقادكنندگان را به تفصيل در كتابمان، زندگانى امام حسن عليه السّلام بيان كرده ايم.

(2)

موضعگيرى امام حسين عليه السّلام

آنچه مسلّم است اين است كه امام حسين عليه السّلام از نظر فكرى در صلح با برادرش، هم عقيده بود و اين كار با توافق ميان آنان صورت گرفت؛ زيرا اوضاع موجود، ضرورت آن را اقتضا مى كرد و گريزى از آن نبود. البته رواياتى جعلى وجود دارد كه بر خلاف آنچه بيان كرديم، مى باشد. و اينكه امام حسين، از صلح ناخشنود بود و تصميم به مخالفت داشت ولى برادرش او را بر حذر داشت و گفت: تو را در خانه اى مى افكنم

و آن را با گل بر روى تو مى بندم تا صلح انجام گيرد. حضرت حسين عليه السّلام ملاحظه كرد كه شرط وفادارى به برادر اين است كه او را فرمان برد و با او مخالفت نورزد. بنابراين، با وى در آن مورد، موافقت كرد. ما جعلى بودن اين مطلب و عدم صحت آن را به طور كلى، در كتابمان. «زندگانى امام حسن عليه السّلام» مدلّل ساخته ايم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:151

(1)

عدى بن حاتم و امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه صلح، انجام يافت، «عدى بن حاتم» به همراه «عبيدة بن عمر»، نزد امام حسين شتافت و در حالى كه قلبش به آتش مى سوخت، امام را به آغاز جنگ فرا خواند و گفت: «يا ابا عبد اللّه! آيا شما خوارى را با عزّت خريده و اندك را پذيرفته و از فراوان چشم پوشيده ايد. امروز از ما اطاعت كن و همه روزگار را با ما مخالف باش. حسن را با آنچه از اين صلح ديده است واگذار و شيعيان خود از اهل كوفه و ديگران را جمع كن. من و دوستم را عهده دار اين طليعه قرار ده كه فرزند هند به خود نخواهد آمد، مگر اينكه ما با شمشيرهايمان بر سر او زده باشيم».

حضرت حسين عليه السّلام فرمود: «ما پذيرفتيم و پيمان بستيم راهى براى پيمان شكنى مان وجود ندارد» «1».

(2) اگر امام حسين عليه السّلام، راهى براى چيره شدن بر حوادث مى يافت، دست به جنگ مى زد و با معاويه به نبرد مى پرداخت. اما همه راهها به روى او و برادرش بسته شده بود و ملاحظه كردند كه راهى جز صلح، برايشان نمانده است.

(3)

دگرگونى خلافت

خلافت اسلامى، از واقعيت اصيل و مفاهيم سازنده آن به سلطنتى جابرانه تغيير شكل داد كه در آن سايه اى براى عدالت وجود نداشت و شبحى براى حق در آن نبود.

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 220.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:152

(1) جباران حكومت اموى بر امّت مسلط گشته در خوار كردن آنان و غارت ثروتها و اجبار آنها به بردگى به تلاش پرداختند. يكى از نويسندگان مى گويد: «از بين رفتن خلافتى كه در راه راست بود، و انتقال آن به بنى اميّه، نتايج مهمى

را به بار آورد: خاندان اموى بر خاندان هاشمى پيروز شد معنايش اين است كه اشرافى گرى قريشى و سرمايه داران و صاحبان معاملات بازرگانى، بر صاحبان اصول و ارزشها پيروز شده اند.

(2) پيروزى معاويه، شكست همه تلاشهايى بود كه براى جلوگيرى از طغيان سرمايه دارى قريش، صورت مى گرفت. شكست حلف الفضول، «1» شكست انگيزه هاى مستقيم براى قيام اسلامى و نبرد با بهره كشى و ظلم بود.

اين شكستى بود براى ارزشها و اصول و پيروزى نيرنگ بازى و سياست پشتيبانى شده از سوى سابقه داران و مال اندوزان بود. اين شكست، اثرى دردناك بر اسلام و نسلهاى مسلمين بود».

(3) و نيز «نيكلسون» مى گويد: «مسلمانان، پيروزى بنى اميّه و در راس آنها معاويه را پيروزى اشرافى گرى بت پرستان به شمار آوردند، آنها كه با پيامبر و يارانش دشمنى كردند و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به نبرد پرداختند تا اينكه پيامبر آنها را از ميان برداشت، آنجا كه مسلمين همراه پيامبر بر جهاد و مقاومت در برابر آنها شكيبايى به خرج دادند تا وقتى كه خداوند، آنان را يارى فرمود و بر روى ويرانه هاى آنها، پايه هاى اسلام را بنا نهادند، آن دين آسانى كه مردم را در خوشى و ناخوشى برابر دانست و سرورى گروهى را كه فقيران را حقير

______________________________

(1) سوگندى است كه «هاشم، زهره و تيماء، نزد عبد اللّه بن جدعان» آمده بر دفع ظلم و ظالم و گرفتن حق از او سوگند خوردند. (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:153

مى شمردند و ناتوانان را به خوارى مى كشيدند و اموال را به غارت مى بردند به پايان برد ...».

(1) به هر صورت، جهان اسلام، پس از صلح، دچار فاجعه اى بزرگ

گرديد و از جهان آسودگى، ايمنى و استقرار، به دنيايى پر از ظلم و جور مبدّل گرديد؛ زيرا امويان پس از اينكه بر اوضاع مسلط گشتند، به سرعت براى استبداد در كارهاى مسلمين و اجبار آنان بر آنچه نمى خواستند، روى آوردند.

(2) كوفيان نيز بيش از ديگران از ستم، رنج بردند؛ زيرا نظام حاكم، آنان را به خاطر ايستادنشان در كنار امام، در ايام صفين، به سختى مورد محاسبه قرار دادند و جلّادانى همچون «مغيرة بن شعبه و زياد بن أبيه» را بر كارهاى آنان گماشتند، آنها رگبارى از عذاب دردناك را بر سر آنان ريختند. آنگاه بود كه كوفيان از بخت بد خود به خاطر گناه عظيمى كه در عدم حمايت از امام امير المؤمنين عليه السّلام و فرزندش حضرت حسن عليه السّلام، مرتكب شده بودند، ناليدند و با هيأتهاى اعزامى و نامه هايشان بر امام حسين اصرار مى ورزيدند تا آنان را از ستم امويها و ظلم آنان برهاند، ولى جاى شگفتى حيرت افزون است كه وقتى امام به آنها پاسخ مثبت داد، شمشيرها را به روى آن حضرت كشيدند و بدن او و فرزندانش را در صحراى كربلا پاره پاره ساختند!! در اينجا سخن ما درباره «افول دولت حق» به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:155

(1)

حكومت معاويه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:157

(1) پس از صلح، مسلمانان، حكومت معاويه را با وحشت، هراس و ترس، استقبال نمودند؛ زيرا واقعيّت امر معاويه را مى شناختند و مسير فكرى و عقيدتى وى را مى دانستند، بنابراين، از وى بر دين، جان و مال خود ترسيدند و آنچه از آن مى ترسيدند، پيش آمد؛ چون هنوز بر همه مناطق

دولت اسلامى مسلّط نشده بود كه ظلم، جور و فساد را در زمين منتشر ساخت.

(2) مورخان مى گويند: وى با مسلمين، سياستى را اعمال كرد كه آنها قبلا با آن، آشنايى نداشتند؛ زيرا سياست وى نشانى از مرگ و نيستى داشت، همچنانكه تيشه ويرانى همه ارزشهاى اخلاقى و انسانى را به همراه داشت در حالى كه در زمان وى، بت پرستى با همه زشتيهايى كه مردم از آنها نفرت داشتند، جان دوباره گرفت.

(3) «سيد مير على هندى»، مى گويد: «با رسيدن معاويه به خلافت در شام، نظام بت پرستى پيشين بازگشت نمود و جايگاه دمكراسى اسلامى را اشغال كرد و بت پرستى با تمام بى بندوباريهاى همراه آن، جانى تازه گرفت، گويى كه از نو، باززاده شده بود، همچنان كه فرومايگى و سقوط اخلاقى در هر مكانى كه فرماندهان سپاهيان اموى از سربازان شام به آنجا راه يافته بودند جايگاهى گسترده پيدا كرد ...» «1».

(4) آنچه مسلّم است اينكه حكومت معاويه با رضايت مردم يا مشاورت با آنها

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 296.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:158

پشتيبانى نمى شد، بلكه به زور اسلحه بر مردم تحميل شده بود كه معاويه خود به طور رسمى به اين موضوع اعتراف كرد و در سخنانى كه در برابر جمع كثيرى از مردم بر زبان آورد، گفته بود: «به خدا! من خلافت را از راه محبتى كه به من روا داشته باشيد يا بر حكومتم مسرور باشيد به دست نياوردم بلكه با اين شمشيرم با شما جنگيده ام، اگر ديديد تمامى اجتماعتان را قوام ندادم، پس قسمتى از آن را از من بپذيريد ...».

(1) هنگامى كه پس از صلح، امّت چون طعمه اى در زير نيشهايش قرار

گرفت، در «نخيله» خطابه اى تند ايراد كرد و در آن، جبروت و طغيان خود را نسبت به امّت و بى اعتنايى اش به حقوق مردم را اعلام كرد و ضمن آن گفت:

«به خدا! من با شما نجنگيده ام كه نماز بخوانيد، روزه بگيريد، به حج برويد و يا زكات بدهيد، شما اين كارها را انجام مى دهيد، ولى من با شما جنگيده ام تا بر شما حكومت كنم و خداوند اين را به من داده است در حالى كه شما خواهان آن نبوده ايد» «1».

(2) اين خطابه، جهت گيريهاى شرورانه معاويه را نشان مى دهد؛ زيرا وى به خاطر حكومت و تسلّط بر مردم بود كه خون مسلمانان را ريخت و سوگوارى و غم و اندوه را در خانواده هايشان پراكنده ساخت.

(3) ما ناگزيريم كه برنامه هاى سياسى حكومت معاويه و حوادث عظيم همزمان با آنها را بررسى كنيم؛ زيرا به عقيده ما، اين موارد از برجسته ترين عوامل انقلاب حضرت امام حسين عليه السّلام مى باشد، از آن جهت كه آن حضرت محروميّت و رنجى را كه مسلمانان با آن دست به گريبان بوده و انحراف

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 262. شرح نهج البلاغة 16/ 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:159

و نابسامانى حاصل از نقايص اجتماعى ناشى از حكومت اموى كه بدان گرفتار گشته بودند را، مشاهده كرد لذا آن حضرت- سلام اللّه عليه- پس از هلاك شدن معاويه، به آغاز انقلاب بزرگ خويش دست زد، انقلابى كه به بيدار كردن بينش اجتماعى انجاميد و سرانجام حكومت اموى را ريشه كن ساخت و همه نشانه ها و آثار آن را از ميان برداشت. بعضى از سمت گيريهاى سياست معاويه، بدين شرح بوده است:

(1)

سياست اقتصادى معاويه

معاويه، هيچ گونه سياست

اقتصادى در مسائل مالى، به معناى مصطلح براى اين واژه نداشته است، بلكه اقدامات وى در جمع آورى اموال و هزينه كردن آنها تابع خواسته ها و تمايلات وى بوده به طورى كه ثروتهاى عظيمى را به نيروهاى طرفدار خود مى داد و مخالفان خود را حتى از سهميه عادى خودشان محروم مى ساخت. اموال را تصاحب مى كرد و مالياتها را به ناحق وضع مى نمود.

(2) به طور قطع در حكومت معاويه هيچ نشانى از اقتصاد اسلامى كه مسائل اقتصادى را با برجسته ترين و عميق ترين شيوه ها حل مى كند، وجود نداشت؛ زيرا اقتصاد اسلامى به ازدياد درآمد فردى و مبارزه با بيكارى و نابودى فقر، همت مى گماشت و اموال دولت را در مالكيت مردم به حساب مى آورد كه بايد براى پيشرفت زندگى و ازدياد رفاه ملّت به كار گرفته شود، ولى معاويه فقر و نيازمندى را در ميان اكثريت مطلق افراد جامعه پراكنده ساخت و سرمايه دارى را نزد گروه كوچكى كه بر سرنوشت و امور مردم حاكم بودند، به وجود آورد كه بعضى از مسائل عمده سياست اقتصادى وى عبارتند بودند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:160

(1)

محروميّت اقتصادى

اشاره

معاويه، محروميت اقتصادى را در مناطقى كه جبهه مخالف در آن جاى داشت، منتشر ساخت و در آن مناطق، بينوايى و نيازمندى را گسترش داد تا آن جبهه به هيچ گونه مخالفتى با وى قادر نباشد. بعضى از مناطقى كه معاويه آنها را با رنج و حرمان، مواجه ساخت، بدين قرارند:

(2)

1- يثرب

معاويه، به تضعيف «يثرب» پرداخت و چيزى از اموال را بر اهل مدينه انفاق ننمود؛ زيرا آن منطقه از پايگاههاى مخالفين حكومت وى بود و بسيارى از شخصيتهاى معارض خاندان اموى كه چشم داشتى به حكومت داشتند در آنجا اقامت مى نمودند.

(3) مورخان مى گويند: وى آنان را مجبور ساخت تا املاكشان را بفروشند و او آنها را با بهايى اندك خريدارى كرد. او مأمور اموال خود را به آنجا فرستاد تا منافع آنها را جمع آورى نمايد، امّا آنان وى را مانع شدند و با حاكمشان، «عثمان بن محمد» ملاقات كرده گفتند: همه اين اموال متعلق به ماست. معاويه در منافع آنان با ما به تبعيض عمل كرد، نه درهمى و نه بيش از آن، به ما نداده تا آنجا كه روزگار بر ما سخت گرديد و گرسنگى بر ما دست يافت، آنگاه املاك ما را به يك صدم قيمتشان خريدارى نمود. حاكم مدينه با تندترين و تلخ ترين سخنان به آنان پاسخ داد.

(4) صحابى جليل القدر، «جابر بن عبد اللّه انصارى» به سوى معاويه رفت، اما وى به عنوان تحقير و توهين به او اجازه ورود نداد جابر نزد وى بازگشت. آنگاه معاويه ششصد درهم براى او فرستاد ولى جابر آنها را بازگرداند و به وى نوشت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:161 و انى لاختار القنوع على

الغنى اذا اجتمعا و الماء بالبارد المحض

و اقضى على نفسى إذ الامر نابنى و فى الناس من يقضى عليه و لا يقضى

و البس اثواب الحياء و قد ارى مكان الغنى الا أهين له عرضى «من قناعت را به جاى ثروت- هرگاه با هم جمع شوند- بر مى گزينم همانگونه كه آب را در سراى خالص بر مى گزينم».

«هرگاه نيازمند شوم، بر خود حاكم مى شوم در حالى كه ميان مردم كسانى هستند كه بر آنها حكم مى شود و خود حاكم نيستند».

«جامه هاى شرم را مى پوشم در حالى جايگاه ثروت را مى بينم و آبرويم را به خاطر آن، خوار نمى سازم».

(1) و به فرستاده معاويه گفت: «به او بگو: به خدا اى فرزند هند جگرخوار! در نامه عمل خود، هرگز حسنه اى را نخواهى يافت كه من سبب آن باشم».

فقر، در خانه هاى انصار منتشر گشت و بينوايى بر آنها سايه افكند تا آنجا كه كسى نمى توانست شترى را خريدارى كند و براى كارهايش از آن استفاده نمايد. هنگامى كه معاويه به حج رفت و بر مدينه گذر كرد، مردم- از جمله انصار- به استقبال وى رفتند كه بيشتر آنان پياده بودند، به آنها گفت: «چه چيزى مانع شما گرديد كه از من آن گونه كه مردم استقبال مى كنند، استقبال نماييد؟!».

(2) «سعيد بن عباده» به او گفت: «كمى مركبها، تنگدستى، سختى روزگار و برترى دادن تو ديگران را بر ما، مانع ما گرديد».

معاويه با استهزا و تمسخر به وى گفت: «چرا از شترهاى مدينه استفاده نمى كنيد؟» سعيد با منطق جوشانش تيرى به وى زد و گفت: «آنها را در روز بدر سر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:162

بريديم، آن روز كه (برادرت) حنظلة بن ابى سفيان

را كشتيم!؟» «1».

(1) سياست معاويه اقتضا داشت كه در مدينه، گرسنگى منتشر گردد و مردم آن از صله و بخشش، محروم بمانند. «عبد اللّه بن زبير» در نامه اش به يزيد مى گويد:

«به جانم سوگند از آنچه ما از حقمان در دست تو داريم، جز اندكى به ما نمى دهى و بخش عظيم آن را بازمى دارى ...».

(2) معاويه به حكومت مركزى در يثرب دستور داد قيمت مواد غذايى را بالا ببرند تا گرسنگى در آن همگانى گردد. يزيد در نامه اش به مردم مدينه، به اين مسأله اشاره نمود و آنان را وعده نيكوكارى داده بود اگر در برابر حكومتش سر تسليم فرود آورند. در آن نامه آمده بود: «آنان بر من پيمان دارند كه قيمت گندم را به اندازه قيمت گندم در نزد خودمان قرار دهيم و عطايى كه مى گويند در زمان معاويه از آنها منع گرديده است، از سوى من به طور كامل به آنان داده خواهد شد» «2».

معاويه، حاكمان حجاز را گاه «مروان بن حكم» و گاه «سعيد بن عاص» قرار داد و گاهى اولى را معزول مى ساخت و دومى را حكومت مى داد، آن دو در خوار نمودن و فقير ساختن مردم مدينه، كوشيدند.

(3)

2- عراق

معاويه، كيفرهاى فراوانى را بر «عراق» اعمال نمود، زيرا مركز اصلى مخالفين و تنها منطقه ناخشنود از حكومت وى بود كه حاكم آن، «مغيرة بن شعبه»، بخشش و ارزاق را از اهل كوفه بازمى داشت. حكّام اموى پس از معاويه

______________________________

(1) انساب الاشراف، ج 1، ق 2/ 73.

(2) الامامة و السياسة 1/ 177.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:163

نيز همين روش را در ظلم و ستم به عراق و محروم نمودن مردم آن ادامه

دادند و حتى عادل ترين آنان يعنى «عمر بن عبد العزيز» هم مساوات ميان عراقيها و شاميها در بخشش را رعايت نكرد؛ زيرا ده دينار به عطاى شاميان افزود ولى به عطاى عراقيها چيزى نيفزود «1».

در روزگار حكومت اموى، انواع سختيها بر عراق گذشت تا آنجا كه عراقيها دست به قيامهاى پى درپى بر ضد حكومت آنان زدند.

(1)

3- مصر

«مصر» گرفتار ستم اقتصادى زيادى گرديد؛ زيرا معاويه به عامل خود نوشت: «به هر فرد از قبطيان يك قيراط اضافه كن»، ولى عامل وى بر اين موضوع اعتراض كرد و به او نوشت: «چگونه بر آنها بيفزايم در حالى كه در قراردادشان آمده كه چيزى به آنها افزوده نشود» «2».

سخت گيرى اقتصادى، ديگر سرزمينهاى اسلامى را نيز دربرگرفت تا مردم آنها را از مخالفت با حكومتش مشغول نمايد.

(2)

رفاه در شام

وقتى سرزمينهاى اسلامى دست به گريبان سختى و محروميت بودند، مى بينيم كه «شام» در رفاه كامل به سر مى برد و قيمت مواد غذايى در آن، بسيار پايين بود؛ زيرا نسبت به خاندان اموى، اخلاص داشت و در استحكام حكومتشان تلاش كرد لذا در آنجا رفاه گسترش يافت. آنچه اين قضيه را تأييد

______________________________

(1) العقد الفريد 6/ 220.

(2) زندگانى امام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 302.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:164

مى كند، نامه يزيد است كه اندكى پيش از اين به آن اشاره اى داشتيم.

(1) مردم شام نيز بر ديگر مردمان ترجيح داده شدند چنانچه «مالك بن هبيره» در گفتگويش با «حصين بن نمير» به آن اشاره مى كند و مى گويد: «بشتاب تا با اين نوجوان بيعت كنيم (يعنى با خالد بن يزيد) كه ما پدرش را به دنيا آورديم و او خواهرزاده ماست، تو جايگاه ما را نزد پدرش مى دانى كه چگونه ما را بر گرده مردم عرب، جاى داده بود» «1».

(2)

معاويه اموال را در راه استحكام حكومتش به كار مى گيرد

معاويه، خزانه مركزى را براى استحكام بخشيدن به حكومت و قدرت خويش به كار گرفت و مال را به عنوان سلاحى براى توانا ساختن خود در رهبرى امّت و رياست دولت، مورد استفاده قرار داد.

«سيد مير على هندى» مى گويد: «ثروتهايى كه معاويه از حكومتش بر شام جمع آورى كرده بود، او و اطرافيانش، آنها را بر سربازان مزدورش مسرفانه مصرف مى نمود، آنان كه وى را در خفه كردن هر زمزمه اى بر ضد حكومتش يارى كرده بودند» «2».

(3) اين سياست، نزد مسلمين چيز تازه اى بود كه هيچ يك از خلفاى پيشين بدان نينديشيده بودند، خلفاى اموى بعد از او نيز بر همين شيوه رفتار كردند و مال را

وسيله اى براى تحكيم قدرت خويش به كار گرفتند.

(4) «دكتر محمد مصطفى» مى گويد: «از عناصر سياست امويان، به كارگيرى

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 535- 536.

(2) روح الاسلام، ص 296.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:165

مال به عنوان سلاحى براى ارعاب و وسيله اى براى تقرّب بود؛ زيرا گروهى از مردم را از آن محروم ساختند ولى آن را چندين برابر بيشتر به گروهى ديگر دادند تا بهايى براى وجدان و تضمينى براى سكوت آنان باشد» «1».

(1) «شكرى فيصل»، مال را يكى از دو عامل اساسى مى داند كه اجتماع اسلامى به صورتى عجيب در برابر آنها خاضع گشت و از جمله عوامل در فتنه هاى سياست و تسلط طبقه حاكم از قريش و نيز يكى از عوامل پيدا شدن اختلاف ميان عرب و غير عرب و حتى ميان خود مردم عرب بوده است «2».

(2)

بخششهاى بسيار چشمگير معاويه به خاندانش

معاويه، اموال بسيار فراوانى را به خاندان خويش بخشيد و ثروتهاى گسترده در اختيار آنان قرار داد «3» تا جايگاه آنان را قدرت بخشد و نفوذشان را در عالم اسلامى، گسترش دهد در حالى كه بينوايى و محروميت را ميان بيشتر گروههاى ملت منتشر كرده بود.

(3)

بخشيدن خراج مصر به عمرو عاص

معاويه، خراج مصر را به «عمرو عاص» بخشيد و آن را مادام العمر، طعمه اى براى وى قرار داد و اين به خاطر همكارى عمرو عاص با وى در مبارزه با امير المؤمنين عليه السّلام پرچمدار حق و عدالت در زمين بود كه تفصيل اين مطلب را در مباحث قبلى بيان كرديم.

______________________________

(1) اتجاهات الشعر العربى، ص 27.

(2) شكرى فيصل، المجتمعات الاسلامية فى القرن الاول، ص 50

(3) الفخرى، ص 104- 105.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:166

(1)

بخشش اموال به موافقان

معاويه، اموال فراوانى را به موافقين خود و مخالفين امام امير المؤمنين عليه السّلام بخشيد و در اين راه، اسراف فراوان كرد. راويان مى گويند؛ «يزيد بن منبّه» از بصره نزد وى رفت و از بدهى خود شكايت كرد، معاويه به خزانه دار بيت المال گفت: سى هزار به او بده و هنگامى كه رفت، گفت: سى هزار ديگر به خاطر روز جمل «1».

معاويه، اين اموال فراوان را به عنوان پاداش در برابر موضعگيرى وى و برادرش كه متمردان در جنگ جمل را با اموالى كه از بيت المال مسلمين غارت كرده بود، كمك مى كرد، به وى داده بود، تاريخ نمونه هاى بسيار از بخششهاى معاويه به نيروهاى مخالف امام و موافق با وى، ذكر كرده است.

(2)

خريد اديان

معاويه، باب جديدى را در سياست اقتصادى گشود و آن خريد اديان و خيانت وجدان بود؛ زيرا هيأتى از اشراف عرب نزد وى رفته بودند و به هر كدام از آنان يكصد هزار داد و به «حنات»، عموى فرزدق، هفتاد هزار، و هنگامى كه حنات اين مطلب را دانست، خشمگين نزد معاويه برگشت و به او گفت: «مرا در ميان بنى تميم رسوا كردى، اصل و نسب من صحيح است، آيا سالخورده نيستم؟

مگر در ميان قوم خودم، مورد اطاعت نمى باشم؟»- تو چنين هستى.

______________________________

(1) العقد الفريد 2/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:167

- پس چرا مرا كمتر از قومم دادى و به كسانى كه بر ضد تو بودند بيشتر از آنها كه با تو بودند، عطا كرده اى؟

(1) معاويه بدون شرم و حيا گفت: من از آنان دينشان را خريدم و تو را با دينت گذاشتم.

- از من، دينم را بخر.

معاويه دستور

داد تا بقيه جايزه اش را بدهند «1».

اين معامله زيانكارانه اى است كه مسخ وجدانها و تبديل شدن آنها به كالاى مورد معامله را، آشكار مى سازد.

(2)

نقص خزانه مركزى

خزانه مركزى، در نتيجه اسرافكارى در بخشش براى خريد وجدانها واديان، دچار نقص شديد شد و دولت نتوانست حقوق كارمندان را بپردازد.

معاويه ناچار گرديد تا به عمرو عاص نامه اى بنويسد و از او تقاضاى كمك از خراج مصر بكند كه آن را طعمه اى براى وى قرار داده بود. در نامه معاويه آمده بود: «اما بعد: سائلان اهل حجاز و ديدار كنندگان اهل عراق بر من زياد شده اند و من چيزى اضافه بر حقوق سربازان ندارم، پس از خراج امسال مصر به من كمك كن ...».

(3) عمرو عاص، درخواست وى را نپذيرفت و بر او اعتراض كرده، وى را به ياد خدمات خويش انداخت و با اين ابيات، وى را پاسخ گفت:

معاوى ان تدركك نفس شحيحةفما ورثتنى مصر امى و لا ابى

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 159- 160. الكامل، ابن اثير 3/ 468.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:168 و ما نلتها عفوا و لكن شرطتهاو قد دارت الحرب العوان على قطب

و لو لا دفاعى الاشعرى و صحبه لألفيتها ترغو كراغية السغب «اى معاويه! اگر نفس بخيلى بر تو دست يابد (بايد بدانى) كه من مصر را از پدر و مادرم به ارث نبرده ام».

«من رايگان آن را به دست نياورده بلكه آن را شرط قرار داده بودم و جنگى سخت در گرفته بود».

«اگر دفاع من در برابر اشعرى و همراهانش نبود، آن وقت مى ديدى كه (روزگار) همچون شتر گرسنه بر تو فرياد مى كشد».

هنگامى كه معاويه اين ابيات را خواند، از

او متأثر شد و ديگر در مورد مسائل مصر، چيزى با وى نگفت «1».

(1)

مصادره اموال شهروندان

معاويه، پس از اسراف و تبذيرش، ناگزير شد كه اموال مردم را مصادره نمايد تا ناتوانى مالى خزانه دولت را جبران كند. وى ميراثهاى حنات، عموى فرزدق را مصادره كرد. فرزدق بر اين كار معاويه اعتراض نمود و در سرزنش وى گفت:

ابوك و عمى يا معاوى اورثاتراثا فيختار التراث اقاربه

فما بال ميراث الحنات اخذته و ميراث صخر جامد لك ذائبه

فلو كان هذا الامر فى جاهليةعلمت من المرء القليل حلائبه

و لو كان فى دين سوى ذا شنئتم لنا حقنا او غص بالماء شاربه

______________________________

(1) اخبار الطوال، ص 222.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:169 الست اغر الناس قوما و اسرةو امنعهم جارا اذا ضيم جانبه

و ما ولدت بعد النبى و آله كمثل حصان فى الرجال يقاربه

و بيتى الى جنب الثريا فناؤه و من دونه البدر المضى ء كواكبه

انا ابن الجبال الشم فى عدد الحصى و عرق الثرى عرقى فمن ذا يحاسبه

و كم من اب لى يا معاوى لم يزل أغر يباري الريح ازور جانبه

نمته فروع المالكين و لم يكن ابوك الذي من عبد شمس يقاربه «1» «پدرت و عموى من، اى معاويه! ارث گذاشته وارث را نزديكان مى گزينند».

«پس چرا ارث حنات را گرفته اى، در حالى كه ميراث ابو سفيان را اگر مايع باشد براى تو جامد مى شود».

«اگر اين كار در جاهليت بود، مربوط به كسى مى شد كه وارثان اندكى داشته باشد».

«اگر در دين، چيزى غير از اين باشد، شما حق ما را خورده و يا اينكه آب در گلوى نوشنده اش مانده باشد».

«آيا من عزيزين مردم از نظر قوم و خاندان و نگهدارترين آنان نسبت به همسايه گرفتار، نيستم».

«بعد از پيامبر

و آل او كسى در مردان همانند حصان، زاده نشده است».

«خاندانم در كنار ثريا باشد و ماه و ستارگان درخشانش از آن پست ترند».

«من فرزند كوههاى بلند به تعداد ريگها هستم و ريشه زمين، ريشه من است، پس چه كسى با آن برابرى كند؟».

______________________________

(1) ابن الاثير 3/ 468. ديوان فرزدق، 1/ 502- 503.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:170

«و فراوانند پدران من اى معاويه كه فروزان هستند و باد اطراف جامه هايشان را نگه مى دارد».

«آنكه از نسل مالكان بوده و پدر تو از خاندان عبد شمس نمى تواند به وى نزديك باشد».

(1) معناى ابيات اين است كه اموال به جاى مانده از صخر، جدّ معاويه به وارثان منتقل شده در حالى كه ميراث عموى فرزدق را معاويه مصادره نموده است و اگر اين امر در جاهليت بوده، دست معاويه كوتاهتر از آن بود كه به سويش دراز گردد؛ زيرا فرزدق از خاندانى است كه آن خاندان از عزيزترين خاندانهاى عرب بوده است.

(2)

ماليات نوروز

معاويه، ماليات نوروز را بر مسلمانان بست تا مخارج خود را تأمين كند و براى پرداخت آن، مردم را مورد ظلم و ستم فراوان قرار داد كه بنا گفته مورخان، بالغ بر ده ميليون درهم گرديد «1» اين عوارضى بود كه مسلمانان با آن آشنا نبودند و خلفاى بعد از معاويه نيز آن را سنّتى قرار دادند و براى دريافت آن، مسلمين را مجبور مى ساختند.

(3)

غارتگرى واليان و عمّال

حكومت داشتن در روزگار معاويه منبعى از منابع غارت و دزدى

______________________________

(1) تاريخ تمدن اسلامى 1، جزء 2/ 276.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:171

و مصدرى براى ثروت و مال اندوزى گرديد.

(1) «انس بن ابى اناس» به «حارثه غدانى»- همكار زياد بن أبيه-، هنگامى كه به حكومت «سرّق» يكى از مناطق اهواز منصوب شد، مى گويد:

احار بن بدر قد وليت امارةفكن جرذا فيها تخون و تسرق

و باه تميما بالغنى ان للغنى لسانا به المرء الهيوبة ينطق

و لا تحقرن يا حار شيئا اصبته فحظك من ملك العراقين سرق «1» «اى حارثة بن بدر! به امارتى منصوب شده اى، پس چون موش دشتى در آن باش و خيانت كن و سرقت نما».

«و با تميم مباهات كن در ثروت كه ثروت زبانى است كه شخص با هيبت، با آن سخن مى گويد».

«اى حارثه! چيزى را كه به دست آورده اى ناچيز مشمار كه سهم تو از ملك دو عراق، سرّق باشد».

(2) نيز «عقبة بن هبيره اسدى»، ظلم واليان و برگزيدن اموال توسط آنان را چنين توصيف مى نمايد:

معاوى اننا بشر فاسجح فلسنا بالجبال و لا الحديد

اكلتم ارضنا فجردتموهافهل من قائم او من حصيد

فهبنا امة ذهبت ضياعايزيد اميرها و ابو يزيد

أ نطمع فى الخلافة اذ هلكناو ليس لنا و لا لك من خلود

ذروا

حول الخلافة و استقيمواو تأمير الاراذل و العبيد

______________________________

(1) الشعر و الشعراء، ص 494- 495.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:172 و اعطونا السويه لا تزركم جنود مردفات بالجنود «1» «اى معاويه! ما انسان هستيم، با ما نرمخو باش كه ما كوه و آهن نيستيم».

«زمين ما را خورديد و باير ساختيد آيا درخت يا كشته اى در آن مانده است؟».

«گيرم كه ما امتى هستيم از بين رفته كه يزيد و پدرش بر آن حاكمند».

«آيا به خلافت طمع بريم در حالى كه هلاك شده ايم و نه ما و نه شما جاويد نخواهيم ماند».

«غرور خلافت و حكومت دادن فرومايگان و بردگان را رها كنيد و به راه راست بياييد».

«مساوات را ميان ما اعمال كنيد پيش از آنكه سربازان از پى سربازان به ديدار شما بشتابند».

(1) مسلمانان، انواع سختى و دردناكى از ستم واليان و ظلم خراجگيران را تحمل كردند، زيرا آنها در چپاول و غارت، تجربه اندوخته و چيزى از دارايى را نزد كسى نيافتند مگر اينكه آن را به غارت بردند.

(2)

جمع آورى خراج

جمع آورى خراج، تابع ميل و خواسته خراجگيران بود. عامل «خنا»، در مورد مقدار خراجى كه بر عهده اش بود، از عمرو عاص سؤال كرد، عمرو عاص وى را نهيب زد و به او گفت: «اگر از زمين تا سقف، به من مى دادى، به تو خبر نمى دادم كه چه مقدار بر عهده تو است. شما خزانه داران ما هستيد، هرگاه خرج

______________________________

(1) خزانة الادب 2/ 260.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:173

ما زياد شود، بر شما زيادتر مى كنيم و اگر بر ما سبك شود، بر شما سبك مى گيريم ...» «1».

اين اقدامات ستمكارانه، همه قواعد عدالت و مساوات را كه اسلام آورده

بود، نابود گردانيد.

(1)

برگزيدن طلا و نقره

معاويه، به زياد بن أبيه دستور داد تا طلا و نقره را براى وى جمع آورى نمايد، زياد و عاملانش مردم را به اجبار، مورد مصادره قرار داده هر چه طلا و نقره داشتند مى گرفتند و به دمشق مى فرستادند «2» كه اين امر، زندگى را بر مردم مشكل ساخت و فقر، گلوى آنان را فشرد.

(2)

فلج شدن حركت اقتصادى

حركت اقتصادى، در همه سرزمينها فلج گرديد و كشاورزى و بازرگانى، تضعيف گشت و اقتصاد عمومى، دچار ركودى فراگير شد كه نتيجه تبذير و اسراف معاويه بود به طورى كه «عبد اللّه بن همام سلولى» اين مطلب را اعلام نمود و شعرى را در چند رقعه نوشت و آن را در مسجد افكند كه در آن از ستم هولناك و بيدادگريهاى وحشتناكى كه معاويه و عاملانش بر سر مردم آورده بودند، شكايت مى كرد:

الا ابلغ معاوية بن صخرفقد خرب السواد فلا سوادا

______________________________

(1) تاريخ تمدن اسلامى 2 جزء 4/ 359.

(2) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 301. التمدن الاسلامى 2/ جزء 4/ 359.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:174 ارى العمال اقساء علينابعاجل نفعهم ظلموا العبادا

فهل لك ان تدارك بالدنياو تدفع عن رعيتك الفسادا

و تعزل تابعا ابدا هواه يخرب من بلادته البلادا

اذا ما قلت اقصر عن هواه تمادا فى ضلالته و زادا «1» «به معاويه فرزند صخر خبر ده كه منطقه سواد، خراب گشته و ديگر سوادى وجود ندارد».

«كارگزارانمان را بر خود سنگدل مى بينم كه به خاطر منافع فعليشان، بندگان خدا را به زير ستم برده اند».

«آيا مى توانى دست به كارى فورى بزنى و از رعيت خود فساد را دور گردانى؟».

«و آنكه پيوسته از هوا و هوسش پيروى مى كند، عزل نمايى، آنكه با

نادانى اش شهرها را خراب مى سازد».

«هرگاه بگويى كه دست از هوا و هوس بردار، در گمراهى اش بيشتر اصرار مى ورزد».

(1) «سلولى» با اين ابيات، اوضاع بد اقتصادى و تسلط حاكمان را بر ظلم رعيت، نشان مى دهد و از حكومت مى خواهد كه آنان را عزل كند و از ستمهايشان دور سازد، زيرا در خرابى مناطق، مكيدن خونها و پيروى از هواى نفس، تلاش كرده و از راه راست گمراه شده اند.

(2)

استدلال معاويه

معاويه، معتقد بود كه اموال امت و خزانه مركزى آن، ملكى براى وى بوده

______________________________

(1) الاسلام و الحضارة العربية 2/ 149- 150.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:175

تا هر گونه بخواهد در آن تصرف نمايد، آنجا كه مى گويد: «زمين براى خداست و من جانشين خدا هستم پس هر چه از مال خدا گرفته شود، مال من است و هر چه را ترك كرده باشم براى من جايز مى باشد!!» «1».

(1) اين منطق، از روح اسلام و جهت گيريهاى آن به دور مى باشد؛ زيرا اسلام، اصول اقتصادى اش را بر اين اساس قرار داده كه مال، مال مردم است و دولت متعهد به پيشرفت و توسعه آن و رئيس دولت يا ديگران حق ندارند اقتصاد امت را بازيچه خود سازند و آن را مطابق خواستها و اميال خود، هزينه كنند؛ زيرا اين كار، به گسترش نياز و انتشار بيكارى مى انجامد و كشور را در معرض بحرانهاى اقتصادى قرار مى دهد ...

(2) اسلام، فقر را فاجعه اى اجتماعى و وبايى فراگير مى شناسد كه بايد با همه راهها و امكانات با آن مبارزه شود و رئيس دولت حقّ ندارد چيزى از مال امت را به خود اختصاص دهد. نظر اسلام اين است، ولى معاويه (به صورتى غير

قابل بحث) اين مطلب را مورد توجه قرار نداد و بنا به اميال و خواسته هايش در اموال مسلمين، تصرف كرد.

اينها برخى از نمونه هاى سياست اقتصادى معاويه مى باشد كه فاقد روح توازن و عامل گسترش بينوايى و محروميت در كشور گرديد.

(3)

سياست تفرقه و تبعيض

معاويه، سياستش را بر تفرقه بين مسلمين و پراكندگى آنان بنا نهاد و روح تفرقه و دشمنى را ميان آنان حاكم ساخت؛ زيرا معتقد بود حكومت استقرار

______________________________

(1) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 301.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:176

نمى يابد مگر در صورت از بين رفتن وحدت امت و گسترش دشمنى ميان فرزندان آن.

(1) «عقاد» مى گويد «معاويه حيله اى داشت كه آن را تكرار نمود و خوب از عهده آن بر آمد و در آن چيره شد و در برابر دشمنانش در درون دولت، چه مسلمان و چه غير مسلمان به كار گرفت كه پايه و قوام آن حيله، تلاش پيگير بر تفرقه و ايجاد اختلاف ميان دشمنان از طريق القاى شبهه ميان آنان و ايجاد دشمنى ميان آنها بود كه از جمله آنان بعضى از افراد خانواده و خويشاوندان وى بودند ... او نمى توانست ببيند كه دو شخص مهم، با هم توافق دارند، رقابت خصمانه ميان افراد صاحب نام، به وى كمك مى كرد تا بر آنها ضربه وارد نمايد» «1».

معاويه، مسلمين را متفرق ساخت و رشته هاى اخوت اسلامى را كه پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله، آنها استحكام بخشيده و جامعه اش را بر آنها بنا نهاده بود، از هم گسيخت.

(2)

ستم به افراد غير عرب

معاويه، در ستم كردن به افراد غير عرب و ذليل ساختن آنها بسيار كوشيد تا آنجا كه تصميم داشت به طور كلى آنان را نابود سازد. مورخان مى گويند: وى «اصنف بن قيس» و «سمرة بن جندب» را فرا خواند و به آنها گفت: «مى بينم كه اين سرخان، تعدادشان زياد شده اند و ممكن است كه براى من ايجاد مشكل كنند و پيشى گيرند،

گويى آنان را مى بينم در حالى كه بر عربها و نظام حاكم، دست به

______________________________

(1) معاويه فى الميزان، ص 64.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:177

شورش زده اند، لذا تصميم گرفته ام نيمى از آنها را بكشم و نيمى را نگه دارم تا بازار را به راه اندازند و جاده ها را ترميم كنند».

اصنف و سمره اين اقدام مهم را نپسنديدند و با او به لطف سخن گفتند تا اينكه از تصميم خود برگشت» «1».

(1) معاويه، ستم به بردگان را سنتى قرار داد و حكومتهايى كه بعد از او بر سر كار آمدند، ظلم كردن و محروم ساختن آنها را گسترش دادند على رغم اينكه آنان در مسائل نظامى و ديگر كارهاى حكومتى، شركت داشتند.

شاعر اين افراد غير عرب در شكايت از ستمى كه به آنها روا شده بود، مى گويد:

ابلغ امية عنى ان عرضت لهاو ابن الزبير و ابلغ ذلك العربا

ان الموالى اضحت و هى عاتبةعلى الخليفة تشكوا الجوع و الحربا «به امويها و ابن زبير هرگاه آنها را ديدى، از من برسان و نيز به آن (حاكم) عرب».

«كه افراد غير عرب اينك از گرسنگى و جنگ مى نالند و از خليفه گله مند مى باشند».

(2) يكى از خراسانيان، خطاب به «عمر بن عبد العزيز»، از او مى خواهد كه در ميان آنان به عدالت رفتار كند و مى گويد: «اى امير مؤمنان! هزار نفر از افراد غير عرب بدون بخشش و بدون روزى، به جنگ مى روند و همانند آنان از اهل ذمّه كه مسلمان شده اند و خراج هم مى پردازند» «2». (اين در حالى است كه) «شعبى»،

______________________________

(1) العقد الفريد 3/ 413.

(2) طبرى، تاريخ 6/ 559. الكامل 5/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:178

قاضى

عمر بن عبد العزيز از مسجد بيزار شده بود آن گونه كه به گفته او، از آشغال خانه اش، بدش مى آمد از اين جهت كه موالى [افراد غير عرب] در آن نماز مى خواندند «1» تا آنجا كه موالى ناگزير شدند مسجد خاص خود را بنا نهند و آن را «مسجد الموالى» ناميدند و نماز را در آن به جاى آوردند «2». (1) «خدابخش»، به اين گمان نزديك مى شود كه علت ناگزير شدن آنان از نماز خواندن در آن مسجد اين است كه تعصب عرب را بر ضد خود ديده بودند و به آنان اجازه نمى دادند با ايشان در يك مسجد به عبادت پردازند «3» در حالى كه موالى در پاسخ به عربها به نرمى عمل مى كردند و آنها را به هدايت دعوت مى نمودند و مى گفتند: «ما اختلاف انسانها و برتريشان نسبت به يكديگر را منكر نيستيم و آقا را با زيردست و شريف را با وضيع برابر نمى دانيم، بلكه مى گوييم برترى انسانها ميان خودشان به پدران يا به اصل و نسبشان نيست، بلكه به اعمال، اخلاق و شرافت خود آنها و بلندى همتشان مى باشد. پس هر كس كه دون همت و ناجوانمرد باشد، شرافت نمى يابد هر چند كه از اصل بنى هاشم باشد، زيرا كريم آن است كه اعمالش او را كرامت بخشيده و شريف، كسى است كه همتش او را شرافت داده باشد» «4».

(2) امويان و همفكران آنان، اين منطق را نمى فهميدند كه از حقيقت اسلام و هدايت آن، گرفته شده است كه اسلام، گسترش مساوات و عدالت ميان همه مردم را بدون فرق گذاشتن ميان قوميتهاى آنان دستور داده است.

(3) به هر حال، اين

سياست تبعيض نژادى به گسترش كينه توزى ميان

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 6/ 251.

(2) طبرى، تاريخ حوادث سال 254.

(3) الحضارة الاسلامية 1/ 43.

(4) العقد الفريد 3/ 410.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:179

مسلمين و تفرقه آنان انجاميد و نيز موالى (مسلمانان غير عرب) را براى هر حركت انقلابى كه بر ضد حكومت اموى آغاز مى شد، آماده نمود به طورى كه سرانجام، آنان همان نيروى فعالى بودند كه حكومت امويان را برانداختند و نشانه ها و آثارشان را از ميان برداشتند.

(1)

تعصّب قبيله اى

به دنبال سياست حزب گرايى و تفرقه اندازى كه امويان در پيش گرفته بودند، آنان تعصّبهاى قبيله اى را زنده ساختند، نمونه هاى هول انگيز و دردناكى از انواع اين مبارزه كه حكومت امويها براى مشغول كردن مردم به اختلافات فرقه اى و دخالت نكردن در مسائل سياسى مى آفريدند، در شعر عربى پديدار گشت تا مردم را از ظلم و ستمى كه معاويه مقرر مى داشت، دور سازند.

(2) مورخان مى گويند: معاويه، اقدام به زنده ساختن كينه هاى قديمى ميان اوس و خزرج نمود و بدين ترتيب مى خواست از اهميت آنها بكاهد و جايگاهشان را در برابر جهان عرب و اسلام، براندازد. نيز براى يمنيها در برابر مصريها تعصب نمود تا آتش فتنه را ميان آنها شعله ور سازد و ميان خود وحدتى نداشته باشند تا به منافع دولتش زيان برسانند.

(3) عمّال معاويه، به روش سياست خرابكارانه وى عمل كردند؛ مثلا زياد بن أبيه قبايل را به جان هم مى انداخت و آتش فتنه را ميان آنان شعله ور مى ساخت تا تحت نفوذ وى قرار گيرند. «ولهاوزن» مى گويد: «زياد مى دانست كه چگونه با انداختن قبايل به جان يكديگر آنها را تحت سيطره خود قرار دهد و آنها را به كار

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:180

كردن براى خود وادارد و در اين كار موفق هم شد ...» «1».

(1) منابع تاريخى نمونه هاى فراوانى از انواع جنگ آفرينيهاى قبيله اى كه معاويه و عمّالش به راه انداخته بودند، ارائه داده است كه منجر به گسترش كينه توزى ميان مسلمين گرديدند و اسلام، به سبب آنها شديدترين محنتها را متحمل شد و همه فعاليتهاى مثمر ثمر خود را متوقف ساخت و با دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مخالفت گرديد كه مسلمين را به برادرى و عطوفت نسبت به يكديگر فرا خوانده بود.

(2)

سياست ارعاب و سركوب

معاويه، امّت را با سياست ارعاب و سركوب، رهبرى نمود و سرنوشت و كرامت آن را ناچيز شمرده، پس از صلح، اعلام نمود كه تنها به خاطر حكومت بر مسلمين با آنان جنگيده و خونشان را ريخته است و همه شرايطى را كه براى امام حسن عليه السّلام تقبّل كرده است، به زير پاى خود نهاده و به چيزى از آنها وفا نخواهد كرد. وى همچنين از تكبر و جبروت خود اين گونه آشكارا سخن مى گويد كه: «ما، روزگار هستيم كه هر كس را رخصت دهيم، بلند مرتبه مى گردد و هر كس را پست سازيم، به پستى سقوط مى كند ...» «2».

(3) عمّال و واليان وى نيز بر شيوه غدّارانه وى عمل مى كردند. «عتبة بن ابى سفيان» در مصر خطابه اى راند و گفت: «اى دارندگان پست ترين بينيها كه ميان چشمها قرار داده شده اند! من ناخنهايم را براى شما گرفته ام تا بدكارتان نرم

______________________________

(1) الدولة العربية، ص 207.

(2) نهاية الارب 6/ 7.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:181

گردد، و من درست شدنتان را از شما خواسته ام اگر فسادتان بر

شما باقى مانده باشد، پس اگر جز انتقاد از حكومت و بدگويى از گذشتگان، چيز ديگرى را نخواهيد، به خدا قسم! تازيانه ها را بر پشتهاى شما پاره پاره مى سازم، پس اگر دردهايتان را درمان كرد، چه بهتر و در غير اين صورت، شمشير در پى شما خواهد بود كه چه بسيار حكمتهايى كه ما داشتيم و دلهايتان آنها را نفهميد و موعظه هايى كه ما گفتيم و گوشهايتان در برابر آنها بسته شد اگر شما نافرمانى را ادامه دهيد من در كيفر دادن بخيل نيستم ...» «1».

(1) در خطابه ديگرى به مصريان مى گويد: «اى مردم مصر! مبادا دروشده شمشير شويد كه خداوند را ذبيحى است كه عثمان باشد، پس با زنده كردن فتنه و ميراندن سنتها خود را پس از انس با حق، به وحشت باطل نيندازيد، كه به خدا چنان شما را به زير پاى خواهم انداخت كه بعد از آن رمقى برايتان نماند تا آنجا كه آنچه را مى شناسيد، فراموش كنيد» «2».

(2) اين قسمتها از خطابه وى ميزان كينه توزى اش نسبت به امّت و بى اعتنايى اش در برابر همه ارزشها و اهداف آن را نشان مى دهد.

همچنين، از جمله آن واليان كه به حق و عدالت، كافر شده بودند، «خالد قسرى» مى باشد كه در مكه سخنرانى كرد و جامعه را به نابودى و فنا تهديد كرد و گفت: «اى مردم! بر شما باد به طاعت و همراهى جماعت و بر حذر باشيد از شبهه ها، به خدا هر كس را نزد من بياورند كه از رهبرش انتقاد كند او را در حرم، به دار مى آويزم ...» «3».

______________________________

(1) مبرد، تهذيب الكامل 1/ 17.

(2) العقد الفريد 4/ 137.

(3) طبرى، تاريخ

6/ 464.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:182

اين حالت، نزد همه حكّام اموى و عمّال آنها وجود داشته است.

(1) «وليد بن يزيد» مى گويد:

فدع عنك ادكارك آل سعدى فنحن الاكثرون حصى و مالا

و نحن المالكون الناس قسرانسومهم المذلة و النكالا

و نوردهم حياض الخسف ذلاو ما نالوهم الا خبالا «1» «ياد كردن خاندان سعد را فروگذار كه ما از نظر تعداد و ثروت، افزونتريم».

«ماييم كه به زور، مالك مردم هستيم و بر آنها خوارى و عذاب روا مى داريم».

«آنها را با خوارى به پستى سوق مى دهيم و جز بدبختى، چيزى برايشان نداريم».

(2) اين ابيات، نشان مى دهد كه وى تا چه اندازه امت را ناچيز مى شمارد؛ زيرا او به همراه ديگر حاكمان از خاندانش، با زور و اجبار، بر مردم مالك شدند و آنها را به خوارى كشاندند و به ورطه هاى نابودى سوق دادند ...

(3) و نيز از جمله آن پادشاهان «عبد الملك بن مروان» است كه در برابر فرزندان مهاجرين و انصار در يثرب خطابه اى ايراد كرد و گفت: «همانا من كار اين امّت را تنها با شمشير مداوا مى كنم تا اينكه به راه بياييد، شما كارهاى مهاجرين نخستين را حفظ كرديد ولى همانند آنان عمل نمى كنيد، شما ما را به تقواى الهى دستور مى دهيد ولى خودتان را فراموش مى كنيد، به خدا بعد از اين، هر كس مرا به تقواى الهى امر كند، گردنش را مى زنم ...» «2».

______________________________

(1) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 1/ 307. ابن اثير، 5/ 282.

(2) ابن اثير، تاريخ 45/ 391- 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:183

(1) اين خطابه، طغيان آن فاجر را نسبت به امّت نشان مى دهد؛ زيرا وى هيچ راه حلّى

براى بحرانهاى امّت نمى يابد جز با خونريزى و گسترش ظلم و ارعاب، اما گسترش عدالت و آسايش و رفاه ميان مردم، چيزى است كه نه به آن مى انديشد و نه در مخيّله وى يا كسى ديگر از حاكمان اموى، راه يافته است.

(2)

حقير شمردن فقرا

حكومت اموى، در همه ادوارش، ستم راندن بر فقرا و حقير شمردن ضعفا را پايه كار خود قرار داده بود. مورخان مى گويند: بنى اميه، به فقرا اجازه نمى دادند كه به ادارات رسمى آنها وارد شوند مگر اينكه بعد از همه مردم باشند.

زياد بن أبيه به دربانش «عجلان» مى گويد: چگونه به مردم بار مى دهى؟

- با توجه به خاندانها و سپس دندانها و پس از آن با توجه به ادب داشتن آنها.

- چه كسانى را در آخر قرار مى دهى؟

- آنها كه خداوند اهميتى برايشان قايل نيست.

- آنها چه كسانى هستند؟

- آنان كه جامه زمستان را در تابستان و جامه تابستان را در زمستان مى پوشند «1».

(3) اين سياست، اصول عدالت و مساوات را- كه اسلام آورده بود- ويران ساخت؛ زيرا اسلام ميان مسلمين تفاوتى قايل نيست و آنها را همچون دندانه هاى شانه برابر مى شمارد.

______________________________

(1) نهاية الارب 6/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:184

(1)

سياست خدعه و نيرنگ

معاويه، دولت خود را بر اساس فريب و نيرنگ بنا نهاد و در هيچ كدام از اقدامات سياسى اش، سايه اى از واقعيت، موجود نبود؛ زيرا آن وجدان خفته و جامد، واقعيت را درك نمى كرد و حقيقت را نمى فهميد. تاريخ، نمونه هاى فراوانى از نيرنگهايش را ثبت نموده كه بعضى از آنها بدين قرار است:

(2) 1- هنگامى كه معاويه زعيم بزرگ، «مالك اشتر» را مسموم ساخت، روى به مردم شام كرد و گفت: «على، اشتر را به سوى مصر اعزام نموده است، پس از خدا بخواهيد كه شما را از او نگهدارد».

اهل شام در هر نمازى، مالك را نفرين مى نمودند «1» و هنگامى كه خبر درگذشت وى به معاويه رسيد، به مردم شام اطلاع داد كه مرگ

وى نتيجه دعاى آنهاست؛ زيرا آنان حزب خداوند هستند. سپس در گوش عمرو عاص گفت:

«خداوند لشكريانى از عسل دارد» «2».

(3) 2- از نيرنگها و گمراه سازيهاى معاويه اين است كه وقتى امام، «جرير بجلى» را نزد معاويه فرستاد و او را به بيعت خويش فرا خواند، معاويه «شرحبيل كندى» را كه از برجسته ترين شخصيتهاى شام بود، احضار كرد و به جمعى از ياران خود گفت هر كدام جداگانه نزد شرحبيل بيايد و به او تلقين كند كه على عثمان بن عفان را كشت، هنگامى كه «شرحبيل» وارد شد، معاويه آمدن جرير را به وى اطلاع داد و اينكه او را به بيعت امام فرا مى خواند، اما وى بيعت ننموده است تا نظر شرحبيل را جويا شود؛ زيرا امام، عثمان را كشته است.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 76.

(2) بحار الأنوار 33/ 591 «با كمى اختلاف».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:185

(1) شرحبيل از او خواست كه به وى مهلت دهد تا در اين مورد دقت و تأمل كند، هنگامى كه خارج شد، آن گروه، هر كدام جداگانه با وى روبه رو شدند و وى را با خبر ساختند كه امام مسئول ريخته شدن خون عثمان است. شرحبيل در صداقت آنان شكى نكرد و به سوى معاويه شتافت در حالى كه به وى مى گفت:

«اى معاويه! مردم كجا هستند؟ همانا على عثمان را كشته است، به خدا قسم! اگر بيعت كنى، تو را از شام خودمان بيرون مى كنيم و تو را مى كشيم».

معاويه، حيله گرانه به وى گفت: «من با شما مخالفتى نمى كنم، من جز مردى از اهل شام نيستم ...» «1».

با چنين خدعه و نيرنگهايى، پايه هاى قدرت خود را برپا ساخت

و تخت سلطنتش را بر آن بنا نهاد.

(2) 3- از انواع نيرنگهاى وى با مردم شام اين بود كه وقتى وى با «قيس بن سعد» كه از زعماى زمانه اش بود، نامه نگارى كرد و به او وعده حكومت عراقين را داد و حكومت حجاز را به هر كس از افراد خاندانش كه دوست داشته باشد، خواهد سپرد- اگر با وى همراهى نمايد-، قيس با شديدترين كلمات به وى پاسخ منفى داد، ولى معاويه به مردم شام گفت: قيس بيعت كرده است و از آنها خواست تا براى وى دعا كنند و نامه اى را جعل كرد و به آنها گفت قيس آن را فرستاده است، سپس آن را براى مردم شام خواند كه چنين بود:

(3) «اما بعد: همانا قتل عثمان، حادثه عظيمى در اسلام بوده است و من در خود و دينم دقت كردم و ديدم در توان من نيست از قومى پشتيبانى كنم كه امام مسلمان، محترم، نيكوكار و با تقوايشان را كشته باشند، ما از خداوند براى

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 2/ 71- 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:186

گناهانمان طلب مغفرت مى كنيم. اينك من با شما از در صلح در آمده ام و دوست دارم با آنان كه امام هادى مظلوم را كشته اند، جنگ نمايم، پس آنچه از اموال و مردان دوست دارى، از من درخواست كن كه به سرعت براى تو بفرستم ...» «1».

با اين شيوه هاى ناپسند، مردم شام را فريب داد و آنان را به جنگ وصى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و دروازه علم آن حضرت فرستاد.

(1) 4- خدعه و نيرنگ از عناصر ذاتى معاويه و از عناصر تشكيل دهنده سياست

وى بود به طورى كه پسرش يزيد، هنگامى كه مردم با او بيعت كردند و او را مدح مى گفتند، دچار شگفتى شد و به پدرش گفت: «اى امير مؤمنان! نمى دانيم كه ما مردم را فريب مى دهيم و يا اينكه آنان ما را فريب مى دهند؟!».

معاويه به وى پاسخ داد: هر كس را خواستى فريب بدهى، خود را فريب خورده او نشان ده تا اينكه به خواسته ات نزد وى دست يابى، آنگاه تو او را فريب داده اى «2».

معاويه، دم خود را به نيرنگ كشيد و اهل مملكتش را با آن تغذيه نموده بود تا آنجا كه نسلى به وجود آمد كه اين پديده از برجسته ترين نشانه هاى آن بوده است.

(2)

گسترش فرصت طلبى

حكومت معاويه، به گسترش فرصت طلبى و سودجويى ميان مردم اقدام نمود به طورى كه آنچه اسلام در برترى دادن حق و فراموش كردن خود، آورده

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 60- 62.

(2) مبرد، كامل 1/ 305.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:187

بود، نزد بسيارى از مردم جايى نداشت، از جمله نشانه هاى آن بى بندوبارى، مطلبى است كه مورخان روايت كرده اند: «يزيد بن شجره رهاوى»، بر معاويه وارد شد و در حالى كه به سخنان وى گوش مى داد، سنگى گذرا به وى اصابت نمود و او را زخمى ساخت اما وى به طور ساختگى بى اعتنايى به آن را آشكار ساخت تا اينكه معاويه به او گفت: تو را به خدا چه چيزى برايت پيش آمده است؟!!- چه چيزى، يا امير المؤمنين؟!- از صورتت خون جارى شده است.

(1)- سخن امير المؤمنين مرا مشغول ساخت تا آنجا كه فكرم به جايى نرسيد و چيزى را متوجه نشدم تا اينكه امير المؤمنين مرا به خود

آورد.

معاويه در شگفت شد و گفت: «به تو ستم كرده آن كس كه تو را از جمله كسانى كه بخشش آنها يك هزار باشد قرار داده و تو را از رديف فرزندان مهاجرين و بزرگان اهل صفين خارج نموده است».

آنگاه دستور داد تا پانصد هزار درهم به وى بدهند و يك هزار نيز به بخشش وى افزود ... «1».

(2) اين پديده، در همه دورانهاى حكومت اموى حاكم بود به طورى كه مورخان نوشته اند اسماعيل بن يسار، هواخواه زبيريان بود، ولى هنگامى كه آل مروان بر خاندان زبير پيروز شدند، اسماعيل از رأى خود برگشت و مروانى مسلك گرديد.

روزى، براى ديدار وليد رفته بود و او را ساعتى معطل كردند. هنگامى كه

______________________________

(1) التاج فى اخلاق الملوك، ص 111- 112.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:188

به وى اجازه داده شد، گريه كنان داخل گرديد. وليد سبب گريه اش را پرسيد، وى گفت: «تو مرا معطل ساختى در حالى كه مى دانى من و پدرم مروانى مسلك بوده ايم».

(1) وليد، به عذرخواهى از او پرداخت ولى او همچنان مى گريست و وليد او را آرام مى كرد. آنگاه دستور داد كه بخشش نيكويى در اختيار وى قرار دهند.

وقتى خارج شد، شخصى كه او را مى شناخت به دنبالش رفت و از وى در مورد ادعاى هواخواهيش از آل مروان پرسيد كه چه وقت بوده است؟

(2) به او گفت: «همان دشمنى ما نسبت به آل مروان است كه پدرش يسار را در حال مرگ بر آن داشت تا با لعنت كردن مروان بن حكم به خداوند تقرّب جويد و اين همان است كه مادرش را واداشت به جاى تسبيح گفتن براى تقرب به خداوند، آل مروان

را لعنت نمايد ...» «1».

(3) مورخان نمونه هاى فراوانى از اين نيرنگ بازى را نقل كرده اند كه در آن روزگاران، شايع بود و بدون شك از بازمانده هاى سياست اموى است كه نسل خود را بر پا در هوايى و انحراف از حق، پرورش داده بود.

(4)

گستاخى و بى بندوبارى

معاويه، به گستاخى و بى بندوبارى، معروف بود. «ابن ابى الحديد» مى گويد: «معاويه در زمان عثمان، بسيار بى بندوبار و معروف به هر زشتكارى بود. وى در روزگار عمر، اندكى از ترس وى پنهانكارى مى كرد، ولى جامه هاى حرير و ديبا مى پوشيد و در ظرفهاى طلا و نقره مى نوشيد و بر قاطرهايى كه

______________________________

(1) الاغانى 4/ 410.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:189

زينهايى به طلا آراسته داشتند، سوار مى شد، در حالى كه لباسهايى از ابريشم و ديبا بر تن داشت، در آن هنگام جوان بود و غرور جوانى و آثار آن و مستى قدرت و حكومت در سر داشت، كتابهاى سيره درباره او نوشته اند كه وى در زمان عثمان در شام، شراب مى نوشيد ...

(1) همچنين در اينكه وى آواز مى شنيد و از آن طرب مى كرد و براى آن صله مى داد نيز جاى خلاف نيست و پسرش يزيد از او اثر گرفت و پيوسته ميگسارى مى كرد و بسيار بى بندوبار و لجام گسيخته بود كه همه خلفاى اموى از اين شيوه تأثير گرفتند.

(2) جاحظ مى گويد: يزيد، يعنى پسر معاويه، هيچ گاه بدون مستى شام نمى كرد و بدون خمارى به بامداد نمى رسيد، عبد الملك بن مروان هر ماه يك بار مست مى شد و ديگر نمى دانست كه در آسمان است و يا در آب ... وليد بن عبد الملك يك روز در ميان، شراب مى نوشيد و سليمان بن عبد الملك در

هر سه شب، يك شب را به شراب اختصاص مى داد. هشام، هر شب جمعه شراب مى نوشيد و يزيد بن وليد و وليد بن يزيد پيوسته به لهو و لعب و ميگسارى مى پرداختند. اما يزيد بن وليد، تمام وقت او ميان دو حالت مستى و خمارى مى گذشت و هيچ گاه بدون يكى از اين دو حالت يافت نمى شد و مروان بن محمد، هر شب سه شنبه و شب شنبه شراب مى نوشيد» «1».

(3) در سال 119 ه. هشام بن عبد الملك، وليد را امير الحاج كرد. وى سگهايى را درون صندوقهايى برد كه يكى از آن صندوقهاى حامل سگ، بر زمين افتاد ... وى همچنين گنبدى را حمل مى كرد كه به اندازه خانه كعبه درست كرده

______________________________

(1) التاج فى اخلاق الملوك، ص 258- 259.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:190

بود تا آن را بر روى كعبه قرار دهد و نيز همراه خود شراب برده بود. وى مى خواست كه آن گنبد را بالاى كعبه بگذارد و در درون آن بنشيند ولى همراهانش او را ترساندند و گفتند: ما از دست مردم بر تو و بر خودمان ايمن نيستيم، آنگاه وى از اين كار صرف نظر نمود «1».

(1) هنگام خلافت وليد بن يزيد، «على بن عباس» بر او وارد شد در حالى كه «ابن شراعه» را از كوفه آورده بودند، وى بى مقدمه به او گفت: «به خدا! به دنبال تو نفرستاده ام تا از تو درباره كتاب خدا و سنّت رسولش بپرسم ...»

ابن شراعه خنديد و گفت: اگر تو درباره آنها از من مى پرسيدى، مرا الاغ مى يافتى.

- من دنبال تو فرستاده ام تا از تو درباره قهوه (يعنى شراب) بپرسم، براى من از

شراب بگو؟

- امير المؤمنين هر چه مى خواهد بپرسد.

- درباره آب چه مى گويى؟

- از آن چاره نيست و الاغ با من در آن شريك است.

(2) وى همچنين درباره نوشيدنيها از او مى پرسيد تا اينكه به شراب رسيد و به او گفت: درباره شراب چه مى گويى؟

- آخ! آن، دوست جان من است.

- توبه خدا، دوست جان من هستى «2».

وليد، به عامل خود در كوفه پيغام داد و از او خواست بى بندوبار

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 7/ 209- 210.

(2) نهاية الارب 4/ 93. عقد الفريد 4/ 456- 457.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:191

و شاعران بى شرم را براى وى بفرستد تا آنچه را از فسق و بى حيايى مايه لهو وى شود، از آنان بشنود. اين در حالى بود كه همه دستگاههاى حكومتش، از لذّت جويى و شهوترانى وى را مورد تمسخر قرار مى دادند. وى به والى خود در خراسان نامه نوشت و از او خواست تا بربطها و طنبورهايى را برايش بفرستد.

(1) يكى از شاعران معاصرش او را مورد استهزا قرار داده گفته است:

ابشر يا امين اللّه!ابشر بتباشير

بإبل يحمل المال عليها كالأنابير

بغال تحمل الخمرحقائبها طنابير

فهذا لك فى الدنياو فى الجنة تحبير «1» «اى امين خدا! تو را مژده باد! مژده باد و تو را به مژده هايى!».

«شترانى كه بر آنها اموال و مواد غذايى فراوان حمل مى شود».

«قاطرهايى كه بارشان شراب و بارهاى بسته آنها طنبور است».

«اين در دنيا از آن تو است و در بهشت نيز آراستگى باشد».

(2) لذّت جويى و لهو و لعب در جامعه عرب حاكم شد و مردم، تن به فسق و فجور دادند. از ظرايفى كه در اين خصوص نقل مى شود اين است كه پير مردى را نزد هشام بن

عبد الملك آوردند در حالى كه زنانى خواننده، شراب و بربط همراه وى بودند. هشام گفت: طنبور را بر سر او بشكنيد. آن پيرمرد به گريه افتاد، يكى از حاضران به وى گفت: شكيبايى پيشه كن. آن پيرمرد به وى گفت: فكر مى كنى به خاطر ضربه خوردن مى گريم؟ من از اين گريان شدم كه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 7/ 224- 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:192

وى بربط را حقير شمرد و آن را طنبور ناميد «1»! (1) راه و رسم امويان در همه دورانهايشان، ادامه راه و رسم معاويه بود كه لهو و لعب و بى بندوبارى را در همه مناطق گسترده ساخت تا اصالت امّت را نابود سازد و بينش دينى و اجتماعى اش را از ميان بردارد.

(2)

گسترش بى بندوبارى در حرمين

معاويه، در گسترش فحشا و بى بندوبارى در حرمين تعمد داشت تا قداست آنها را نابود سازد و جايگاه اجتماعيشان در دل مسلمين را از بين ببرد.

(3) «علائلى» مى گويد: «امويان بى بندوبارى را در مكه و مدينه تا حد جايز شمردن ارتكاب معاصى، تشويق نمودند؛ زيرا گروهى از شاعران و مخنثان را- كه «عمر بن ابى ربيعه» در ميان آنان بود- به مزدورى گرفتند تا دو پايتخت مكه و مدينه را با چهره اى ناشايست معرفى كنند به طورى كه شايسته رهبرى دينى نباشند».

«اصمعى» گفته است: «وارد مدينه شدم ولى جز مخنثان را نديدم و مردى كه داستان و لطيفه مى گفت» «2».

(4) مجالس ساز و آواز در مدينه فراوان گشت و والى نيز در آنها حاضر مى شد و مشاركت مى نمود، بدين ترتيب، روح اخلاق، در هم شكسته شد و مردم از ارزشهاى والايى كه اسلام آورده بود، روى گردان گشتند.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ

7/ 203- 204.

(2) سمو المعنى فى سموّ الذات، ص 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:193

(1)

سبك شمردن ارزشهاى دينى

معاويه، همه ارزشهاى دينى را سبك شمرد و به همه احكامى كه اسلام آورده بود، بى اعتنايى كرد، بنابراين، ظرفهاى طلا و نقره را به كار برد و ربا را جايز شمرد و در حال احرام، عطر استعمال نمود و حدود را معطل ساخت «1».

(2) بيشتر احكام اسلامى در اغلب دورانهاى حكومت اموى، ملغا گرديد چنانكه شاعر اسلام «كميت»، در اين باره مى گويد:

و عطلت الاحكام حتى كأنناعلى ملة غير التى نتنحل

أ أهل كتاب نحن فيه و انتم على الحق نقضى بالكتاب و نعدل

كأن كتاب اللّه يعنى بامره و بالنهى فيه الكوذنى المركل

فتلك ملوك السوء قد طال ملكهم فحتام حتام العناء المطوّل

و ما ضرب الامثال فى الجور قبلنالأجور من حكامنا المتمثل «2» «أحكام اجرا نشد تا آنجا كه گويا ما بر ملتى هستيم غير از آنچه به آن عقيده داريم».

«آيا ما و شما داراى كتابى هستيم كه مطابق آن حكم مى كنيم و عدالت را اجرا مى نماييم؟».

«گويى كه اين كودنها هستند كه مطابق كتاب خدا، امر و نهى مى كنند».

«پادشاهان زشت كردار را ببينيد كه چگونه حكومتشان به درازا كشيد و رنج بردن مردم نيز طولانى شد».

«در ستمكارى پيشينيان هيچ نمونه اى بدتر از حكّام ما ديده نمى شود».

(3) معاويه، مقدسات اسلامى را سبك شمرد و آنها را حقير دانست. راويان

______________________________

(1) منابع اين حوادث را در جلد دوّم از كتاب زندگانى امام حسن عليه السّلام بيان نموده ايم.

(2) الهاشميات، ص 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:194

مى گويند: وقتى وى به پيروزى دست يافت، به او گفته شد: چرا در مدينه اقامت نمى گزينى كه آن شهر هجرت است و خبر

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آنجا قرار دارد؟ گفت:

در آن صورت گمراه مى شوم و از رستگاران نخواهم بود «1».

(1) همه بنى اميه در اين مورد از معاويه پيروى كردند؛ مثلا «يحيى بن حكم» به «عبد اللّه بن جعفر» گفته بود: خبيثه (يعنى شهر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله) را چگونه رها كردى؟! فرزند جعفر بر او اعتراض كرد و فرياد كشيد: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن را طيّبه نام نهاد و تو آن را خبيثه مى نامى. شما در دنيا مختلف گشته و در آخرت نيز مختلف خواهيد گشت ...».

يحيى گفت: «به خدا! اگر بميرم و در سرزمين مقدس شام دفن شوم، نزد من از اينكه در مدينه دفن شوم، دوست داشتنى تر است؟».

پسر جعفر به وى گفت: «مجاورت يهود و نصارا را بر مجاورت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران، ترجيح داده اى» «2».

(2)

ملحق نمودن نسب زياد

از نمونه هاى سبك شمردن ارزشهاى اسلامى به دست معاويه، ملحق كردن «زياد بن عبيد رومى» به نسب خود، بدون بيّنه شرعى بود كه تنها به گواهى «ابو مريم» شراب فروش، اكتفا كرد چيزى كه نسب شرعى را ثابت نمى كند و با اين عمل، بر خلاف فرموده پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل كرده است كه فرمود: «الولد

______________________________

(1) قاضى نعمان مصرى، المناقب و المثالب، ص 70.

(2) انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:195

للفراش و للعاهر الحجر؛ فرزند به پدر ملحق مى شود و زناكار را سنگسار بايد كرد».

(1) وى اين كار را به خاطر اهداف سياسى و براى محكم كردن حكومت و قدرت خويش انجام داد ... كه از مطالب

جالب روايت شده در اين خصوص اين است كه «نصر بن حجاج» گفتگوى خصمانه اى با «عبد الرحمن بن خالد بن وليد» در حضور معاويه، در مورد عبد اللّه، غلام خالد بن وليد داشت، معاويه به دربان خود دستور داد تا آن دو را تا زمان حضور افراد در مجلسش، دور سازد.

(2) هنگامى كه مجلس، كامل گشت، معاويه دستور داد تا سنگى را نزد وى بياورند و گوشه اى از لباسهايش را به روى آن انداخت، سپس به آن دو، اجازه ورود داد، آنها در حضور وى در مورد عبد اللّه به مرافعه پرداختند پس نصر به عبد الرحمن گفت: «برادر و فرزند پدرم به من وصيت كرده كه وى (يعنى عبد اللّه) از اوست».

عبد الرحمن پاسخ داد: «او غلام من است و فرزند غلام و كنيز پدرم كه بر فراش (بستر) وى به دنيا آمده است».

(3) معاويه، حكم خود را در مسأله بيان كرد و به نگهبان خود گفت: اين سنگ را بردار و به نصر بن حجاج بده زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «فرزند به پدر ملحق مى شود و زناكار را سنگ بايد داد» نصر، روى به وى كرد و گفت: «چرا اين حكم را در مورد زياد اجرا ننمودى؟».

معاويه گفت: «آن حكم معاويه بود و اين حكم رسول خداست» «1».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 8/ 131. العقد الفريد 6/ 133- 134.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:196

(1)

اعتراض امام حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام در مورد ملحق ساختن زياد كه مخالفتى با فرموده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، بر معاويه اعتراض نمود و يادداشتى براى وى فرستاد كه متضمن حوادث عظيمى

بود كه معاويه مرتكب آنها گشته بود. در آن يادداشت، چنين آمده است: «آيا تو ادعا نكرده اى كه زياد فرزند سميه كه بر فراش عبيد ثقيف به دنيا آمده بود، فرزند پدر تو است در حالى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «فرزند به پدر ملحق مى شود و زناكار را سنگ بايد داد»، تو سنت رسول خدا را عمدا ترك كرده و از هواى خود بدون هدايتى از خداوند، پيروى كرده اى؟».

اين عمل معاويه موجى از خشم و ناخوشايندى نزد نيكان و پايبندان به دين، به وجود آورد كه ما شرح اين مطلب را در كتاب خودمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

(2)

كينه توزى معاويه نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

معاويه، نسبت به پيامبر عليه السّلام كينه توز بود به طورى كه در روزگار خلافتش، چهل جمعه را بدون اينكه بر آن حضرت صلوات بفرستد، به سر آورد، بعضى از يارانش علت را پرسيدند، او گفت: «چيزى مرا از ياد او بازنمى دارد مگر اينكه بعضى از افراد، احساس بزرگى مى كنند!» «1».

(1) وقتى از مؤذن شنيد كه مى گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمّدا رسول اللّه»، نتوانست ساكت بماند و گفت: «خداوند پدرشان را داشته باشد اى فرزند

______________________________

(1) النصائح الكافية ص 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:197

عبد اللّه! همتى عالى داشتى و براى خودت راضى نشدى مگر اينكه نام تو با نام پروردگار جهانيان همراه باشد!» «1».

از نشانه هاى كينه معاويه نسبت به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مطلبى است كه «مطرف بن مغيره» روايت كرده و گفته است: همراه پدرم بر معاويه وارد شدم، پدرم نزد معاويه حاضر شده با او سخن مى گفت و

آنگاه نزد من مى آمد، در حالى كه از عقل معاويه ياد مى كرد و از آنچه از او مى ديد، در شگفت مى شد.

شبى، پدرم خشمگين آمد و از خوردن شام خوددارى كرد، ساعتى منتظر بودم، در حالى كه گمان مى كردم اين به خاطر چيزى است كه نزد ما يا در كارمان پيش آمده است، به او گفتم: چرا مى بينم امشب غمگين شده اى؟

- پسرم! از نزد خبيث ترين انسان نزد تو آمده ام.

- آن، چه باشد؟

(2)- با معاويه در خلوت نشستم و به او گفتم: اى امير المؤمنين! تو به خواسته ات رسيده اى پس چرا عدالت را آشكار نمى كنى و خير را نمى گسترانى؛ زيرا تو سالخورده شده اى چرا به برادران بنى هاشمى ات نگاهى نمى كنى و با آنها صله رحم به جاى نمى آورى به خدا آنان، امروز چيزى ندارند كه از آن بترسى ...

(3) معاويه به خشم آمد و گفت: «هيهات! هيهات! آن مرد از بنى تيم به قدرت رسيد و عدالت پيشه كرد و انجام داد آنچه را انجام داد، چيزى نگذشت كه هلاك شد و نامش هلاك گشت جز اينكه گوينده اى بگويد أبو بكر بود. آنگاه آن مرد از بنى عدى حكومت كرد و كوشيد و ده سال تلاش كرد، به خدا چيزى نبود جز اينكه هلاك شد و نامش نابود گشت، جز اينكه گوينده اى بگويد عمر بود. و پس

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 10/ 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:198

از آن، برادرمان عثمان به قدرت رسيد، كسى به حكومت رسيده بود كه كسى همانند او در نسب نبود و انجام داد آنچه را انجام داد، به خدا چيزى نبود جز اينكه هلاك شد و نامش از بين رفت در

حالى كه آن مرد از بنى هاشم هر روز پنج بار بر او فرياد مى كشيد: «اشهد انّ محمدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» پس بعد از اين چه عملى باقى مى ماند، مادرت نباد، جز دفن شدن و دفن شدن ...» «1»

(1) اين مطلب، تزلزل عقيده دينى معاويه را مى رساند و اينكه آن چيزى نبود جز رداى نازكى كه آنچه را در زير خود داشت نمايان مى كرد همان دوستى جاهليّت و تأثيرپذيرى از آن تا حدى بعيد.

خوى الحادى، نزد بيشتر ملوك اموى وجود داشت. وليد در يكى از خمرياتش در انكار روز رستاخيز و باز زنده شدن مى گويد:

أدر الكأس يمينالا تدرها ليسار

اسق هذا ثم هذاصاحب العود النضار

من كميت عتقوهامنذ دهر فى حرار

ختموها بالاماويةو كافور وقار

فلقد ايقنت انى غير مبعوث لنار

سأروض الناس حتى يركبوا دين الحمار

و ذروا من يطلب الجنة يسعى لتبار «2» «جام را در سمت راست بچرخان و آن را به سمت چپ نچرخان».

«اين را بنوشان و آنگاه آن را كه دارنده عودى از چوب شوره گزاست است».

«با شرابى كه از قديم آن را در سبويى گذاشته اند».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 5/ 129- 130.

(2) رسالة الغفران، ص 304.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:199

«آن را با عطر اماويه و كافور وقار خوشبو كرده اند».

«كه مطمئن شده ام من براى رفتن به آتش برانگيخته نمى شوم».

«من مردم را پرورش مى دهم تا به دين الاغ درآيند».

«و بگذاريد آنكه بهشت را مى طلبد براى تباهى بكوشد».

(1) بسيارى از واليان بنى اميه، همين تفكر الحادى را داشتند؛ مثلا «حجاج»، خطاب به خداوند، در برابر گروههاى فراوانى از مردم مى گفت: «آيا پيامبر تو برتر است يا خليفه تو». يعنى عبد الملك از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه

و آله برتر است!! «1» وى همچنين بر كسانى كه قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را زيارت مى كردند، اعتراض مى كرد و مى گفت: «واى بر آنها كه دور چوبها و جسد از بين رفته اى مى گردند، چرا دور كاخ امير المؤمنين عبد الملك طواف نمى كنند؟ مگر نمى دانند كه خليفه هر كسى از پيامبرش بهتر است؟» «2».

بدين گونه است كه دستگاه حكومت اموى در همه دورانهايش، نسبت به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله بى حرمتى مى كرد و رسالت آن حضرت را مورد هتك حرمت قرار مى داد.

(2)

دگرگون ساختن واقعيتهاى اسلامى

معاويه، به تغيير واقعيت درخشان اسلام كه حركتهاى جهادى و جنبشهاى سرنوشت ساز را براى همه ملتها پايه گذارى كرد، همت گماشت و مسلمين را واداشت كه بر ستم ستمكار و گرفتارى ستمديده، اعتراض نكنند اين شعار صحابى بزرگ، «ابو ذر غفارى» بود، آنكه اسلام را واقعا فهميد و پرچم مبارزه در

______________________________

(1) مقريزى، النزاع و التخاصم، ص 43.

(2) شرح نهج البلاغه 15/ 242.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:200

برابر حكومت اموى را برافراشت و از عثمان و معاويه خواستار شد تا با ستمديدگان و رنج كشيدگان، با انصاف عمل كنند و ثروتهاى امت را بر فقرا و محرومان تقسيم نمايند.

(1) معاويه، مى خواست اين بينش دينى را به خاك سپارد و اين احساس مسئوليت را بميراند لذا به كميته هاى جعل كه آنها را بدعت گذاشته بود، دستور داد تا احاديثى را از زبان آزادكننده بزرگ انسانها، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جعل كنند كه امت را ملزم مى ساخت در برابر ظلم، خاضع شوند و نسبت به ستم، سر تسليم فرود آورند ظلم و استبدادى كه حكومتشان مرتكب مى شود، بپذيرند، نمونه اى

از اين احاديث عبارتند از:

(2) 1- بخارى به سندش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه آن حضرت به اصحابش فرموده است: «شما بعد از من خواهيد ديد كه چيزهايى را به خود اختصاص مى دهند و امورى را خواهيد ديد كه منكر مى شماريد. گفتند: اى رسول خدا! در اين مورد به ما چه دستور مى دهيد؟ گفت: حقشان را بدهيد و حقتان را از خدا درخواست كنيد ...» «1».

(3) 2- بخارى به سندش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه فرموده است:

«هر كس از امير خود چيزى را ديد كه نمى پسندد، بر آن صبر كند؛ زيرا هر كس از جماعت دور شود و بميرد، به مرگى جاهلى مرده باشد ...» «2».

(4) 3- مسلم به سندش از «سلمة بن يزيد جعفى» روايت كرده كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيد: اى پيامبر خدا! اگر حاكمان بدى بر ما حكومت كنند و حقشان را

______________________________

(1) بخارى، صحيح 9/ 59.

(2) همان 9/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:201

از ما مطالبه نمايند و حق ما را به ما ندهند، در اين صورت چه مى فرمايى؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از او روى برگرداند. پس براى بار دوم و بار سوم از آن حضرت پرسيد و پيامبر از او روى برگرداند تا اينكه اشعث بن قيس او را كشيد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «حرف بشنويد و اطاعت نماييد؛ زيرا هر چه عمل كنند بر آنها و هر چه عمل كنيد بر شما خواهد بود» «1».

(1) 4- بخارى به سندش از «عرفجه» روايت كرد و گفت: شنيدم

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: «حوادث ناگوارى خواهد بود، پس هر كس بخواهد جمع امت را به تفرقه بيندازد، او را با شمشير بزنيد هر كه خواهد باشد» «2».

(2) و احاديث جعلى ديگرى كه امت را تخدير نمود و حركت انقلابى اش را فلج ساخت و آن را به زير پرده اى از خوارى، لگدمال استبداد و ستم اموى ساخت كه حضرت امام حسين عليه السّلام نخستين انقلابى در اسلام به اعلام جهاد مقدس برخاست تا امت را از خواب بيدار كند و به اسلام، شادابى و روحيه مبارزه اش را بازگرداند، روحيه اى كه در روزگار حكومت اموى به نابودى كشيده شده بود.

(3)

رفتار معاويه با اهل بيت عليهم السّلام

اشاره

معاويه، همه امكانات خود را براى كم كردن ارزش اهل بيت عليهم السّلام به كار گرفت، آنان كه يادگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و رگ حساس اين امّت بودند. وى، خطرناكترين وسيله ها را براى مبارزه با آنان و دور كردنشان از صحنه زندگى

______________________________

(1) همان. صحيح مسلم 3/ 1474- 1475، ح 1846.

(2) همان، 3/ 1479، ح 1852.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:202

اسلامى، به كار برد، از ميان وسايلى كه در اين راه مورد استفاده قرار داد، موارد ذيل است:

(1)

1- مسخّر نمودن واعظان

معاويه، وعّاظ را در همه مناطق، در اختيار گرفت تا دلها را از اهل بيت «1» دور كنند و سخنان گمراه كننده اى را منتشر سازند كه از اهميت آنان بكاهند و حكومت اموى را قدرت بخشند.

(2)

2- به كارگيرى مراكز تعليم

معاويه، مراكز تعليم و مكتبها را براى تغذيه فكرى كودكان و نوجوانان با دشمنى و كينه توزى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام و ايجاد نسلى مخالف آنان استخدام نمود «2» كه اين دستگاهها نقش مهمى در پراكندن روح دشمنى نسبت به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دل نورستگان، ايفا نمودند.

(3)

3- جعل اخبار

معاويه، شبكه اى را مخصوص جعل احاديث برپا نمود كه از خطرناكترين شبكه هاى خرابكارى در اسلام بود و به آنان مأموريت داد تا احاديثى را از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جعل كنند كه از ارزش اهل بيت عليهم السّلام بكاهند. اعضاى برجسته در اين كميته عبارت بودند از:

1- ابو هريره دوسى.

2- سمرة بن جندب.

3- عمرو بن عاص.

______________________________

(1) زندگانى امام حسن (ع) 2/ 161 چاپ دوّم.

(2) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:203

4- مغيرة بن شعبه.

(1) اين افراد، هزاران حديث را از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جعل نمودند كه بنا بر طرحهاى سياسى دولت، به چند دسته مختلف تقسيم مى شوند و عبارتند از:

دسته اوّل: جعل اخبار در فضيلت صحابه بود تا آنها را در برابر اهل بيت قرار دهند، امام باقر عليه السّلام بيش از صد حديث از اين دسته را بر شمرد كه از ميان آنهاست:

الف- عمر محدّث (با صيغه مفعول) است؛ يعنى فرشتگان با وى سخن مى گفتند! ب- سكينه [آرامش] بر زبان عمر، سخن مى گويد! ج- فرشته اى، عمر را الهام مى بخشد! د- فرشتگان از عثمان، شرم مى كردند! «1» و اخبار بسيار ديگرى از اين قبيل كه در فضيلت صحابه، جعل گرديده شد.

(2) «ابن عرفه محدّث»، معروف به «نفطويه» مى گويد: «بيشتر احاديث ساختگى در فضايل صحابه، در

روزگار بنى اميه جعل شده است به خاطر تقرّب به آنها از راهى كه گمان مى كردند با آن، بينى بنى هاشم را بر خاك مى مالند ...» «2».

همچنانكه احاديثى در فضيلت صحابه همانند احاديث نبوى در فضيلت عترت پاك، جعل نمودند، مانند جعل حديث: «أبو بكر و عمر دو سرور پيران

______________________________

(1) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 162 (چاپ دوّم).

(2) النصائح الكافية، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:204

اهل بهشت هستند!!» كه با آن در مقام معارضه با حديث متواتر «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند» بر آمده اند «1».

(1) دسته دوّم: جعل اخبار در نكوهش عترت پاك و كم كردن ارزش آنان است. معاويه، چهار صد هزار (درهم) به سمرة بن جندب داد تا براى اهل شام خطبه اى بخواند و براى آنان روايت كند كه آيه كريمه ذيل درباره على (ع) است: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ «2».

«از مردم كسانى هستند كه گفتارش در مورد زندگى دنيا تو را به شگفتى مى اندازد و خداوند بر آنچه در دل اوست، گواه مى باشد، اگر به حكومت برسد، در زمين كوشش مى كند كه فساد به راه بيندازد و كشته ها و نسلها را از بين مى برد، خدا هم فساد را دوست ندارد».

سمرة بن جندب، اين مطلب را براى آنها روايت كرد و آن پاداش بزرگ را از بيت المال مسلمين دريافت نمود ... «3».

(2) از جمله چيزهايى كه روايت كرده اند اين است كه

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حق خاندان ابو طالب فرموده است خاندان ابو طالب، اولياى من نيستند، ولىّ من خداوند و مؤمنان صالح مى باشند «4». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 204 3 - جعل اخبار ..... ص : 202

3) «اعمش» روايت كرده است كه وقتى ابو هريره، همراه معاويه در سال

______________________________

(1) زندگانى امام حسن عليه السّلام.

(2) بقرة/ 204 و 205.

(3) النصائح الكافيه، ص 64.

(4) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 4/ 64 و ج 11/ 42 و ج 12/ 88.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:205

جماعت (سال 41) به عراق آمد، به مسجد كوفه رفت و هنگامى كه ديد عده زياد از مردم به استقبالش آمده اند، بر زمين زانو زد و با دست خود چند بار بر كله طاس خود زد و گفت: «اى اهل عراق! آيا ادعا مى كنيد كه من بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ مى گويم «1» و خود را به آتش مى سوزانم؟ در حالى كه من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى گفت: هر پيامبرى را حرمى باشد و حرم من در مدينه ميان «عير» تا «ثور» است، پس هر كس در آن، حادثه اى انجام دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او خواهد بود به خدا سوگند گواهى مى دهم كه على در آن حادثه اى انجام داد!!».

هنگامى كه اين گفته ابو هريره به معاويه رسيد، به وى جايزه اى داد و او را گرامى داشت و حكومت مدينه را به وى سپرد!! «2» (1) اخبار ساختگى بسيار ديگرى از اين قبيل است كه به عترت پاك، بى حرمتى مى كند؛ عترت پاكى

كه سرچشمه بينش و احساس، در جهان اسلام بوده اند.

(2) دسته سوم: جعل اخبار در فضيلت معاويه براى پاك كردن ننگى كه از مبارزه بر ضد اسلام به وى و پدر و خاندانش رسيده بود و براى پنهان ساختن آنچه در مذمّت وى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت گرديده است. بعضى از اين اخبار ساختگى عبارتند از:

1- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «معاوية بن ابى سفيان، حليم ترين و بخشنده ترين

______________________________

(1) فقيد اسلام، علّامه شيخ محمود ابو ريه در كتاب خود «ابو هريره»، ص 236 در اين باره اظهار نظر كرده و گفته است: «اين قول بر اين دلالت دارد كه دروغ بستن ابو هريره بر پيامبر، مشهور گشته و همه جا را فرا گرفته بود و مردم در همه جا از آن سخن مى گفتند».

(2) شرح نهج البلاغه 4/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:206

فرد امّت من است!!» «1».

2- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «رازدار من، معاوية بن ابى سفيان است!!» «2».

3- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوندا! او را (يعنى معاويه را) قرآن بياموز و از عذاب نگهدار و به بهشت داخل ساز ...!!» «3».

4- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «هرگاه معاويه را ديديد كه بر بالاى منبر من خطبه مى خواند «4» او را بپذيريد كه وى امين اين امت است» «5».

و ديگر احاديث ساختگى كه مبارزه فكرى معاويه را بر ضد اسلام مى نماياند و اينكه وى تلاش كرد تا دين را محو كند و از ميان بردارد.

(1)

حديث جعلى از قول امام حسين عليه السّلام

از احاديث ساختگى بر ضد حضرت حسين عليه السّلام اين است كه روايت كرده اند آن حضرت

در روز جمعه به ديدار معاويه رفت در حالى كه معاويه بالاى منبر به خطبه مشغول بود. مردى از آن قوم به وى گفت: به حسين اجازه بده تا بالاى منبر برود. معاويه به آن مرد گفت: واى بر تو! بگذار تا اظهار افتخار كنم، سپس حمد خدا و ثناى او را گفت و روى به حسين كرده پرسيد: اى ابا عبد اللّه! از تو مى پرسم، آيا من فرزند بطحاى مكه نيستم؟

______________________________

(1) تطهير الجنان (چاپ شده در آخر الصواعق المحرقه، ص 12).

(2) تطهير الجنان، ص 13.

(3) البداية و النهاية 8/ 120- 121.

(4) اين حديث براى مقابله با حديث صحيح روايت شده از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جعل شده است كه فرمود: «هرگاه معاويه را ديديد كه بر منبر من خطبه مى خواند، گردنش را بزنيد»، بحار الأنوار 33/ 196 ح 481.

(5) تاريخ بغداد 1/ 259 و لكن در جلد 2 صفحه 181 آمده: «فاقتلوه».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:207

- آرى، سوگند به آنكه جدم را مژده دهنده فرستاد!- اى ابا عبد اللّه! از تو مى پرسم آيا من دايى مؤمنين نيستم؟!- آرى، سوگند به آنكه جدّم را به پيامبرى فرستاد!- از تو مى پرسم اى ابا عبد اللّه! آيا من كاتب وحى نيستم؟!- آرى، سوگند به آنكه جدّم را بيم دهنده فرستاد! (1) سپس معاويه از منبر پايين آمد و حسين بالاى منبر رفت و خداوند را ستايش كرد به ستايشهايى كه اولين و آخرين بمانند آن، خداى را نستوده اند، سپس گفت: پدرم از جدم از جبرئيل از خداى تعالى روايت كرد كه زير پايه كرسى عرش، برگ ياس سبز رنگ وجود دارد كه

بر آن نوشته شده است لا اله الّا اللّه محمد رسول اللّه، اى شيعيان آل محمد! هيچ كدامتان روز قيامت نمى آيد مگر اينكه خداوند او را به بهشت وارد مى فرمايد.

(2) معاويه به او گفت: اى ابا عبد اللّه! از تو مى پرسم، شيعيان آل محمد چه كسانى هستند؟ حضرت عليه السّلام گفت: كسانى كه شيخين، ابو بكر و عمر را ناسزا نمى گويند و عثمان را ناسزا نگويند و تو را اى معاويه ناسزا نگويند!! (3) «حافظ ابن عساكر» بر اين حديث، اين گونه اظهار نظر نموده است: «اين حديثى ناشناخته است و سند آن را به حسين متصل نمى بينم» «1».

مسلمانان، با اين احاديث جعلى، دچار گرفتارى سختى شدند، احاديثى كه در كتب سنّت، نگارش يافته و بسيارى از مسلمين گمان كرده اند كه آنها احاديثى واقعى هستند لذا جامه اى از تقدّس بر معاويه پوشاندند و او را به گروه نخستين از صحابه ملحق نمودند، آنها كه در دين خود بسيار پايبندى داشتند، در

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 113- 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:208

حالى كه اگر مسلمين، واقعيت اين احاديث را مى دانستند، از آنها بيزارى مى جستند، آن گونه كه «مدائنى» مى گويد «1».

(1) احاديث جعلى به تقديس معاويه و كم كردن ارزش اهل بيت عليهم السّلام تمام نمى شود، بلكه اين احاديث، به امور شريعت پرداخته و به آن مسائلى متناقض و محال چسباندند كه حقيقت اسلام را زشت جلوه گر ساختند و عقايد مسلمين را تباه ساختند.

(2)

دشنام به امام امير المؤمنين عليه السّلام

معاويه، در دشمنى نسبت به حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام پيش رفت و دشنام و لعنت آن حضرت را در مجالس عام و خاص، اعلام نمود و به همه عمّال و

واليانش دستور داد تا ناسزاگويى آن حضرت را در ميان مردم انتشار دهند، دشنام به امام عليه السّلام در همه مناطق جهان اسلام سرايت يافت. معاويه، خود در ميان مردم شام به خطبه پرداخت و به آنها گفت:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من گفت: بعد از من، تو به خلافت خواهى رسيد، پس سرزمين مقدس (شام) را انتخاب كن كه صالحان در آنجا هستند و من شما را برگزيدم، پس ابو تراب را لعنت كنيد!!» «2».

(3) مردم شام هم به دشنام امام سخن گفتند! نيز معاويه در ميان آن وحشيان به خطبه پرداخت و به آنان گفت: «چه گمانى داريد در مورد مردى- يعنى على- كه با برادرش عقيل نيكى نمى كند. اى مردم شام! ابو لهب نكوهش شده در قرآن،

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 11/ 46.

(2) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة 4/ 172.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:209

عموى على بن أبي طالب است» «1».

(1) مورخان مى گويند: هرگاه معاويه خطبه مى گفت، خطبه خود را با اين گفته به پايان مى برد: «خداوندا! ابو تراب در دين تو الحاد ورزيد! و از راه تو بازداشته است! پس او را به سختى لعنت كن و به عذابى دردناك، گرفتار ساز ...».

اين كلمات را بر روى منبرها مى گفتند. «2» و هنگامى كه معاويه، «مغيرة بن شعبه» را به امارت كوفه منصوب ساخت، مهمترين چيزى كه به وى سفارش نمود اين بود كه در ناسزا گويى به امام عليه السّلام، رحمت فرستادن بر عثمان، عيبجويى ياران على و دور ساختن آنها كوتاهى ننمايد، مغيرة، هفت سال، والى كوفه بود و در اين

مدت مذمّت على و ناسزاگويى به آن حضرت را رها ننمود «3».

(2) معاويه، با اين كار مى خواست كه دلهاى مردم را از امام عليه السّلام دور سازد و ميان مردم و اصول آن حضرت، فاصله بيندازد؛ اصولى كه حتى در كاخهاى معاويه، وى را تعقيب مى نمود.

(3) «دكتر محمود صبحى» مى گويد: «امام، كالبدى بى جان شده بود كه نه براى قدرت آنان مزاحمتى داشت و نه شخصا آنها را مى ترساند، اين مسأله (ناسزاگويى به امام) چيزى نبود جز اينكه اصول آن حضرت در حكومت و نظرياتش در سياست، پس از مرگ وى نيز- همچون دوران حياتش-، زندگى را بر آنان تيره و تار مى ساخت» «4».

امام، پرچمدار عدالت انسانى و نمونه برجسته اين دين بود.

______________________________

(1) همان: 2/ 172.

(2) النصائح الكافية، ص 87.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 253.

(4) نظرية الامام لدى الشيعة الاثنى عشرية، ص 282.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:210

(1) «جاحظ» مى گويد: «هرگاه پيشتازى در اسلام و تقدم در آن، ياد شود، هرگاه از قيام و دفاع از اسلام سخن به ميان آيد، هرگاه از آگاهى در دين چيزى گفته شود و هرگاه زهد در امورى كه مردم بر سر آنها با يكديگر جدال داشته اند، حرفى زده شود، هيچ شخصى بر روى زمين كسى را با همه اين صفات، جز على نمى شناسد» «1».

(2) «حسن بصرى» مى گويد: «به خدا! ديروز، مردى از ميان شما رفت كه تيرى اصابت كننده از تيرهاى خداى عزيز و جليل بود، پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كشتيبان اين امت و صاحب شرف و فضيلت آن و خويشاوند نزديك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه نه از فرمان خدا بيزار

مى گشت و نه مال خدا را به يغما مى برد، تلاشهايش را به قرآن تقديم كرد و قرآن وى را به باغهايى پرثمر و بوستانهايى پربار وارد ساخت، همانا او على بن أبي طالب است» «2».

(3) با لعنتهايى كه معاويه و واليانش بر امام نثار مى كردند، فضيلتهاى آن حضرت را آشكار ساختند؛ زيرا امام به عنوان درخشنده ترين صفحه تاريخ همه انسانيّت براى مردم آشكار شد و براى جامعه مشخص گرديد كه آن حضرت، نخستين منادى حقوق انسان و نخستين پايه گذار عدالت اجتماعى در زمين بود.

سالها و قرنها، سپرى گرديد و نشانه هاى آن دولتهايى كه با امام در ستيز بودند.

- خواه بنى اميّه و خواه بنى عباس-، در هم كوبيده شدند و اثرى از آنها بر جاى نماند. امام عليه السّلام تنها كسى است كه بر بالاى قله مجد و عظمت باقى ماند؛ زيرا وى، نخست پرچمدار انسانيّت و بلندمرتبه ترين پيشواى آن است. حكومت

______________________________

(1) الاسلام و الحضارة العربية 2/ 145.

(2) ابن مغازلى، مناقب، حديث 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:211

كوتاه مدت آن حضرت، اينك پرچمى براى حاكمان مشرق زمين گرديده و اسناد رسمى كه از او بر جاى مانده، مشعلى فروزان براى هر حكومت صالحى شده است كه خواهان تحقق يافتن ايده آلهاى سرنوشت ساز ملتها باشد و حكومت معاويه، به صورت نشانه اى از خيانت و مزدورى و نمونه اى از ستمگرى بر ملتها و حقير شمردن آنها در آمده است.

(1)

پنهان ساختن فضايل اهل بيت عليهم السّلام

معاويه، با همه تواناييهايش تلاش كرد تا فضايل اهل بيت عليهم السّلام را پنهان سازد و بزرگواريهاى آنان را از ديد مسلمين دور سازد و از انتشار آنچه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت آنها

وارد شده بود، ممانعت به عمل آورد.

(2) مورخان مى گويند: معاويه، پس از صلح، به حج بيت اللّه الحرام رفت و بر جماعتى گذشت، آنان به احترام وى بپاى خاستند ولى ابن عباس به احترام او از جاى خود برنخاست.

معاويه، روى به وى كرد و گفت: اى فرزند عباس! چه چيزى تو را از برخاستن بازداشت آن گونه كه همراهانت برخاستند؟ آيا به خاطر خشمى است در اثر جنگ صفين بر من دارى؟ اى پسر عباس! عموزاده ام عثمان، مظلوم كشته شد!! (3) ابن عباس با منطقى رسا به وى پاسخ داد و گفت: عمر بن خطاب نيز مظلوم كشته شد و كار را به پسرش سپرد، پسرش اينجاست،- در اين حال به «عبد اللّه بن عمر» اشاره كرد-.

معاويه با منطقى بى مايه به وى پاسخ داد: «عمر را يك مشرك به قتل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:212

رساند ...».

(1) ابن عباس گفت: عثمان را چه كسى كشت؟

معاويه گفت: مسلمانان او را كشتند.

ابن عباس، زمام استدلال معاويه را در دست گرفته، به وى گفت: «اين مطلب، دليل تو را بيشتر نابود مى سازد، اگر مسلمانان او را كشته و رها كرده باشند، اين جز به حق نبوده است».

معاويه راهى براى پاسخگويى نيافت و به موضوعى پرداخت كه نزد وى از خون عثمان مهمتر بود، پس گفت:

«ما به همه مناطق نوشته ايم و ذكر مناقب على و اهل بيتش را نهى كرده ايم پس زبانت را اى فرزند عباس نگهدار!».

(2) ابن عباس با منطقى سرشار و حجتى بليغ، تيرهايى را به سوى معاويه رها ساخته گفت: آيا ما را از قرائت قرآن نهى مى كنى؟

- نه.

- آيا ما را از تأويل آن نهى مى نمايى؟

-

آرى.

- پس آن را بخوانيم و نپرسيم كه مقصود خداوند از آن چه بوده است؟

- آرى.

- حال كداميك بر ما واجب تر است، خواندن يا عمل كردن به آن؟

- عمل كردن به آن.

- چگونه به آن عمل كنيم بدون اينكه بدانيم مقصود خداوند از آنچه بر ما نازل كرده است، چيست؟

- اين را از كسى بپرس كه آن را به گونه اى تأويل مى كند، غير از آنچه تو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:213

و اهل بيت تو تأويل مى كنيد.

- همانا قرآن بر اهل بيت من نازل شده است، حال از آل ابى سفيان و آل ابى معيط درباره آن سؤال كنم؟!!- قرآن را بخوانيد و چيزى از آنچه خداوند درباره شما نازل كرده و آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره شما گفته است، روايت ننماييد و غير از آن را روايت كنيد.

(1) ابن عباس، وى را به تمسخر گرفت و قول خداى تعالى را تلاوت كرد:

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «1».

«مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، خداوند نمى پذيرد جز اينكه نورش را كامل گرداند، هر چند كافران نپسندند».

معاويه بر او فرياد كشيد: «مرا از خودت راحت ساز و زبانت را از من نگهدار، اگر مى خواهى انجام دهى، مخفيانه انجام ده و آشكارا چيزى را به كسى مگوى ...» «2».

(2) اين گفتگو بر عمق وسايلى دلالت دارد كه معاويه آنها را در مبارزه با اهل بيت و پنهان ساختن مناقب آنان به كار گرفته بود.

كينه معاويه نسبت به امام تا بدانجا رسيد كه هنگام پيروزى «عمرو عاص» بر «محمد بن ابى

بكر» در مصر و كشتن وى، بر، نامه ها و يادداشتهاى وى دست يافت از جمله آنها فرمان امام به او، از برجسته ترين اسناد سياسى بوده است كه عمرو عاص آن را براى معاويه فرستاد و هنگامى كه آن را ديد، به اطرافيانش

______________________________

(1) توبه/ 32.

(2) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 349- 351، كتاب سليم بن قيس، ص 164- 165.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:214

گفت: ما نمى گوييم كه اين از نامه هاى على بن أبي طالب است ولى مى گوييم اين از نامه هاى أبو بكر مى باشد كه نزد وى بوده است «1».

(1)

پرهيز از ياد كردن امام عليه السّلام

حكومت اموى تا حد زياد در ستيز با امام امير المؤمنين عليه السّلام اسراف نمودند؛ زيرا دستور دادند تا هر نوزادى را كه به نام «على» ناميده شود، به قتل برسانند. اين خبر به گوش «على بن رباح» رسيد، او بيمناك گرديد و گفت: هر كس مرا «على» بنامد، او را حلال نخواهم كرد، زيرا اسم من على (به ضم عين) مى باشد! «2» (2) مورخان مى گويند: علما و محدثان، از ياد كردن امام و نقل روايت از آن حضرت، به خاطر ترس از بنى اميه، پرهيز داشتند و هرگاه مى خواستند مطلبى را از آن حضرت روايت كنند، مى گفتند: «پدر زينب روايت كرد» «3».

معمر از زهرى از عكرمه از ابن عباس روايت كرده: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند عزيز و جليل، باران آسمان را از بنى اسرائيل بازداشت، به خاطر بدنهادى آنان نسبت به پيامبرانشان و اختلاف آنها در دينشان بود و خداوند اين امت را به قحطسالى مبتلا ساخته و باران آسمان را از آنان بازداشته است به خاطر دشمنى شان با

على بن أبي طالب».

(3) «معمر» گفت: «زهرى در يكى از مرضهايش براى من حديث گفت

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 6/ 72.

(2) تهذيب التهذيب 7/ 319.

(3) شرح نهج البلاغه 11/ 14.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:215

- و نشنيده بودم او را كه قبل يا بعد از آن از عكرمه حديث بگويد- و هنگامى كه از بيمارى اش بهبودى يافت، بر آنچه به من حديث گفته بود، پشيمان گشت و گفت: «اى يمانى! اين حديث را پنهان دار و آن را به نام من بيان مكن؛ زيرا اينها (بنى اميه) هيچ كس را در تعريف از على و ياد كردن او نمى بخشند».

معمر گفت: «پس چرا تو همراه آنان، على را ناسزا گفتى در حالى كه شنيده اى آنچه را شنيده اى؟ ...».

(1) «زهرى» گفت: «بس است ديگر، آنها ما را در كارهاى مهمشان شريك ساختند و ما در هواهايشان از آنها پيروى كرديم ...» «1».

مسلمانان در مودتشان نسبت به امام، به سختى گرفتار شدند و در آن مورد، بسيار پرهيز نمودند.

«شعبى» مى گويد: «از على چه ديده ايم كه اگر او را دوست بداريم، دنياى ما از بين مى رود و اگر او را دشمن بداريم؛ دينمان از بين خواهد رفت».

«شاعر» مى گويد:

حبّ على كله ضرب يرجف من تذكاره القلب «دوستى على همه اش كتك مى باشد كه از ياد آن، قلب به لرزه مى افتد».

اينها بعضى از گرفتاريهاى مسلمين در مودت آنان نسبت به اهل بيت عليهم السّلام است كه بخشى از دينشان مى باشد.

(2)

برخورد با شيعيان

در روزگار معاويه، شيعيان در همه مناطق به طور رسمى مورد ستم واقع

______________________________

(1) ابن مغازلى، مناقب 141- 142، حديث 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:216

شدند و با شدت و خشونت فراوان

روبه رو كشتند؛ زيرا معاويه، با قساوت از آنان انتقامى سخت گرفت و مركب حكومتش را بر اجساد قربانيان آنان به پيش راند چنانچه امام باقر عليه السّلام نمونه هاى هولناكى از ستم امويان نسبت به شيعيان اهل بيت عليهم السّلام را بيان كرده، مى فرمايد. «شيعيان ما در هر شهرى كشته مى شدند و دستها و پاهاى آنان تنها به ظن و گمان، بريده مى شد، هر كس به دوستى و پيروى از ما ياد مى شد، به زندان مى افتاد و يا دارائيش غارت مى شد و يا خانه اش ويران مى گشت» «1».

(1) نيز يكى از رجال شيعه درباره محنتها و مصيبت هايى كه شيعيان تحمل مى كردند با محمد بن حنفيه اين گونه سخن گفته است: «در راه دوستى شما همچنان گرفتار سختى بوديم تا آنجا كه به خاطر آن، گردنها زده شد و گواهيها باطل گرديد و ما در شهرها آواره گشتيم و سختى كشيديم تا آنجا كه تصميم گرفتم به سرزمينى دور بروم و خدا را تا روزى كه به ديدارش بشتابم عبادت كنم، ولى اين كار سبب مى شد كه وضعيّت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله بر من پنهان مى گشت. نيز تصميم گرفتم كه همراه خوارج قيام كنم نظر آنها و نظر ما، بر ضد حاكمانمان يكسان است، آنها قيام مى كنند و كشته مى شوند» «2».

(2) معاويه، از اقدام به هر جنايتى به خاطر اينكه حكومت و قدرتش را تضمين نمايد، خوددارى نمى كرد، شيعيان، خطرى بر ضد حكومتش بودند لذا وى شديدترين و بى رحمانه ترين شيوه ها را براى از بين بردن آنها به كار گرفت كه از ميان اقدامات بى رحمانه اى كه وى بر ضد آنها به كار گرفت، اين موارد بوده

است:

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 11/ 43.

(2) ابن سعد، طبقات 5/ 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:217

(1)

كشتار دسته جمعى

معاويه، تا حد زيادى در ريختن خون شيعيان، پيش رفت و به فرماندهان جلّاد سپاهش دستور داد تا شيعيان را تعقيب كنند و آنان را در هر جا باشند به قتل برسانند چنانچه بسر بن ارطات پس از جريان حكميت، سى هزار نفر را كشت، اينها غير از كسانى بودند كه با آتش سوزاند «1».

سمرة بن جندب، هشت هزار نفر از مردم بصره را به قتل رساند «2».

زياد بن أبيه، دست به فجيع ترين كشتارها زد و دستها و پاها را بريد و چشمها را ميل كشيده، انواع شكنجه ها را در مورد شيعيان اعمال كرد كه از شدت تلخى و قساوتش، قابل توصيف نيست.

(2)

از بين بردن نيروهاى متفكّر

اشاره

معاويه، به نابودى نيروهاى متفكر و انديشمند شيعه پرداخت و گروهى از آنان را به ميدانهاى اعدام روانه ساخت و سوگ و اندوه را در خانه هايشان حاكم ساخت كه بعضى از آنان عبارتند از:

(3)

1- حجر بن عدى
اشاره

«حجر بن عدى» پرچم مبارزه را برافراشت و در دفاع از حقوق ستمديدگان و مظلومان به نبرد پرداخت و اراده حاكمان اموى را كه مقدرات امّت را بازيچه

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة: 2/ 10- 17.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 237.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:218

خود قرار دادند و آن را به مزرعه اى همگانى براى خود، عمّال و پيروانشان تبديل كرده بودند، درهم شكست ...

حجر، مرگ را ناچيز شمرد و زندگى را به تمسخر گرفت و از شهادت در راه عقيده، لذت برده، يكى از پايه گذاران مذهب اهل بيت عليهم السّلام گرديد.

حجر، به رنجشى بسيار سخت گرفتار شد آنگاه كه مى ديد نظام حاكم، دشنام به امير المؤمنين عليه السّلام را آشكارا اعلام مى كند و مردم را به برائت از آن حضرت، مجبور مى سازد، پس زبان به اعتراض گشود و آشكارا به حاكمان كوفه پاسخ گفت.

(1) زياد بن أبيه، خونش را مباح اعلام نموده، او را دستگير ساخت و همراه با گروهى از برادرانش، به اسارت نزد معاويه فرستاد. آنان را در «مرج عذراء» متوقف ساختند تا اينكه فرمان اعدام آنها از دمشق صادر شد، جلّادان حكم اعدام را در مورد آنان اجرا نمودند و بدنهايشان، آغشته به خون شهادت و كرامت، بر زمين افتاد تا براى مردم، راه زندگى برتر بدون ظلم و طغيان را روشن نمايند.

(2)

يادداشت امام حسين عليه السّلام

حضرت حسين عليه السّلام از دريافت خبر كشته شدن حجر، بسيار پريشان گشت و يادداشت شديد اللحنى براى معاويه فرستاد و در آن، جرايم و بدعتهايش را بر شمرد كه از جمله آنها كشتن حجر و ياران درستكار وى مى باشد. در آن يادداشت آمده بود:

«آيا تو قاتل

حجر، برادر كنده و نمازگزاران پارسايى كه ظلم را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:219

نمى پسنديدند و بدعتها را گناهى بزرگ مى دانستند و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نمى هراسيدند، نيستى ... آنها را به ظلم و تعدى كشتى پس از آنكه سوگندهاى سخت و پيمانهاى مؤكد به آنها سپردى كه آنان را به خاطر حادثه اى كه ميان تو و آنان بوده و يا به كينه اى كه در دل نسبت به آنها داشتى، به كيفر نرسانى ...» «1».

(1) اين يادداشت، شامل موارد زير بوده است:

1- اعتراض شديد بر معاويه به خاطر كشتن حجر و يارانش، بدون اينكه جرمى را مرتكب شده و يا در زمين، فسادى ايجاد كرده باشند.

2- آن يادداشت، صفات قهرمانانه آن شهيدان را مورد تمجيد قرار داد كه از جمله آنها اعتراض بر ظلم و مقاومت در برابر ستم و گناه بزرگ شمردن بدعتها و منكراتى كه حكومت معاويه به وجود آورده بود، آنها كه براى برپا نمودن حق و مبارزه با منكر به سوى ميدانهاى جهاد شتافته بودند.

3- آن يادداشت، ثابت نمود كه معاويه به حجر و يارانش طى تعهد خاصى در سندى كه پيش از انعقاد صلح، امضا كرد قول داده بود كه به خاطر هيچ سابقه كينه اى كه ميان وى و آنان بوده، متعرضشان نشود و آسيبى به آنان نرساند، ولى وى آن پيمان را زير پا نهاد و به آن وفا نكرد، همان گونه كه به تعهداتش نسبت به حضرت امام حسن عليه السّلام وفا ننمود بلكه آنها را زير پاى خود گذاشت آن گونه كه خود در خطابه اى كه در نخيله ايراد كرد، اعلام نموده بود.

(2)

قتل حجر، از حوادث عظيم در اسلام بود كه فريادهاى اعتراض بر معاويه، از همه سرزمينهاى اسلامى، متوالى گشت كه ما آنها را به تفصيل در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

______________________________

(1) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 372- 373. كشى، رجال 47، حديث 97.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:220

(1)

2- رشيد هجرى

در ايام محنت بزرگى كه شيعيان در روزگار فرزند سميه متحمل شده بودند، «رشيد هجرى» به انواع محنتها و بلاها گرفتار گرديد؛ زيرا زياد، مأمورانش را به سوى وى فرستاد و هنگامى كه او را نزد وى آوردند، بر او فرياد كشيد: «دوست تو (حضرت على) به تو گفت كه ما با تو چه خواهيم كرد؟ ...».

رشيد، با صداقت و ايمان به وى پاسخ داد: «شما دستها و پاهايم را مى بريد و مرا به دار مى آويزيد».

آن پليد به استهزا و مسخره گفت: به خدا! سخنش را دروغ خواهم ساخت، او را رها كنيد.

مزدوران، او را رها كردند، اما آن انسان طاغوتى، پشيمان شد و دستور داد تا او را احضار كنند و بر او فرياد كشيد: چيزى بهتر از آنچه دوست تو گفت، نمى يابيم؛ زيرا تو اگر باقى بمانى، همچنان در مورد ما انديشه هاى بد، خواهى داشت، دستها و پاهايش را قطع كنيد.

جلّادان، فورا دستها و پاهايش را بريدند و او به آنچه از درد متحمل مى شد، بى اعتنا بود.

(2) مورخان مى گويند: وى، زشتكاريهاى بنى اميه را بر زبان مى آورد و مردم را به بيدار كردن روحيه بينش و انقلاب فرا مى خواند؛ امرى كه زياد را به خشم آورد و دستور داد تا زبانش را قطع كنند «1»؛ زبانى كه با آن، حق

و عدل را مطالبه مى نمود و در راه حقوق فقرا و محرومان مبارزه مى كرد.

______________________________

(1) سفينة البحار 1/ 522. شرح نهج البلاغة 2/ 294.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:221

(1)

3- عمرو بن حمق خزاعى
اشاره

از جمله شهيدان راه عقيده، صحابى بزرگوار، «عمرو بن حمق خزاعى» بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى وى دعا كرد كه «خداوند او را از جوانى اش بهره مند سازد».

خداوند، دعاى پيامبرش را اجابت فرمود؛ زيرا عمرو به هشتاد سالگى رسيد در حالى كه يك موى سفيد در محاسنش ديده نمى شد «1».

عمرو، از شيوه اهل بيت درس گرفت و از علوم آنان بهره ها برد و از بزرگان شيعيان آنان گرديد.

در پى حوادث فتنه بزرگ كه كوفه را در روزگار آن طاغوت، يعنى زياد بن سميه، در بر گرفته بود، عمرو، دريافت كه نظام حاكم او را تحت تعقيب قرار داده است لذا همراه همكارش «رفاعة بن شداد» به موصل گريخت و قبل از اينكه به آنجا برسند، در كوهى پناه گرفتند تا به استراحت بپردازند.

(2) افراد پليس به وحشت افتادند و به دستگيرى عمرو شتافتند ولى رفاعه فرار كرد و آنان موفق به دستگيرى وى نشدند. عمرو را به اسارت نزد «عبد الرحمن ثقفى» حاكم موصل بردند، او گزارش دستگيريش را به معاويه داد، معاويه دستور داد تا با دشنه نه ضربه به او بزنند؛ زيرا وى به «عثمان بن عفّان» ضربه زده بود.

جلّادان، ضربه زدن به او را آغاز كردند و او با همان ضربه نخست درگذشت. آنگاه سر مباركش را از تن جدا كردند و نزد طاغوت دمشق فرستادند، او دستور داد آن را در شام بگردانند.

(3) مورخان مى گويند: اين نخستين سرى بود كه

در اسلام (در مناطق

______________________________

(1) الاصابة 3/ 53.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:222

مختلف) گردانده مى شد. سپس معاويه دستور داد تا آن را نزد همسر عمر و بانو «آمنه بنت شريد» كه در زندان معاويه بود، ببرند او ناگهان ديد سر شوهرش را در دامنش گذاشته اند، پريشان گشت و نزديك بود بميرد. پس از آن او را از زندان نزد معاويه بردند، ميان وى و معاويه گفتگويى به ميان آمد كه دلالت بر فرومايگى معاويه و بى حرمتى اش نسبت به ارزشهاى عرب و اسلام بود يعنى برخورد بزرگوارانه با زن و مؤاخذه نكردن او به گناه شوهرش.

(1)

يادداشت امام حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام هنگام شنيدن خبر كشته شدن عمرو، به شدت متأثر گرديد و يادداشتى براى معاويه فرستاد كه در آن، جنايات وى را بر شمرد و ظلم و ستمى كه امّت در روزگار وى متحمل مى شود را متذكر شد. در آن يادداشت، در خصوص عمرو آمده بود:

«آيا تو قاتل عمرو بن حمق، يار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آن عبد صالحى كه عبادت او را نحيف ساخته، بدنش رنجور گشته و رنگش زرد شده بود، نيستى، بعد از آنكه به او امان داده و از عهد و پيمانهاى خدا آن قدر به وى گفته بودى كه اگر به پرنده اى مى گفتى، از بالاى كوه به نزد تو فرود مى آمد، سپس او را با گستاخى بر پروردگار و ناچيز شمردن آن پيمان، به قتل رساندى ...» «1».

معاويه، به عهد و پيمانى كه پس از صلح با اين صحابى جليل القدر، بسته بود كه به وى آسيب و گزندى نرساند، بى وفايى كرد.

______________________________

(1) حياة الامام حسن عليه السّلام 2/ 382.

اختيار معرفة الرجال، ص 47، حديث 97.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:223

(1)

4- اوفى بن حصين

«اوفى بن حصين» از نيكان شيعه در كوفه و يكى از نامداران برجسته آنان بود. وى از سرسخت ترين معترضان بر معاويه بود كه زشتكاريها و جنايات او را ميان مردم منتشر مى ساخت، و هنگامى كه فرزند سميّه از او باخبر شد، به مأمورانش دستور داد او را دستگير كنند. همين كه «اوفى» از اين امر مطلع شد، پنهان گرديد، يك روز كه زياد از مردم سان مى ديد، اوفى بر او گذشت، او نسبت به وى مشكوك شد و درباره اش پرسيد. نام او را به وى گفتند، او دستور احضارش را صادر كرد.

وقتى نزدش حاضر شد، درباره سياستش از وى پرسيد، او از آن انتقاد كرد و اعتراض نمود. زياد به قتل وى فرمان داد و جلّادان با شمشيرهايشان بر او ريختند و او را جسدى بى جان بر زمين افكندند. «1»

(2)

5- حضرمى و يارانش
اشاره

«عبد اللّه حضرمى» از دوستان امام امير المؤمنين عليه السّلام و از شيعيان خالص آن حضرت و نيز از افراد دژبان سپاه بود كه امام در روز جمل به وى گفته بود: «اى عبد اللّه! تو را مژده باد كه تو و پدرت از شرطة الخميس (دژبان سپاه) هستى؛ زيرا رسول خدا مرا از نام تو و نام پدرت در شرطة الخميس با خبر ساخته بود» «2».

هنگامى كه امام به شهادت رسيد، حضرمى بر آن حضرت بسيار متأسف

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 462، طبرى، تاريخ 5/ 235- 236.

(2) اختيار معرفة الرجال 6/ حديث 10. الاختصاص، ص 7. بحار الأنوار 42/ 151، حديث 18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:224

گرديد و براى خود، صومعه اى ساخت تا در آن به عبادت بپردازد، جمعى از نيكان شيعه نيز به

وى پيوستند.

فرزند سميه دستور داد آنان را نزد وى بياورند، هنگامى كه حاضر شدند، به كشتن آنان فرمان داد و آنان مظلومانه كشته شدند «1».

فاجعه «عبد اللّه» همچون فاجعه «حجر بن عدى» بود؛ زيرا هر دوى آنها مظلومانه و بى گناه كشته شدند جز اينكه دوستى عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشتند.

(1)

اعتراض امام حسين عليه السّلام

امام حسين به شدت از خبر كشته شدن حضرمى و ياران نيكوكارش، اندوهگين گرديد و با فرستادن يادداشتى، بر معاويه اعتراض نمود. در آن يادداشت آمده بود: «آيا تو قاتل حضرمى نبوده اى كه زياد به تو نوشته بود وى بر دين على عليه السّلام است و تو به وى نوشتى: هر كس را بر دين على باشد، به قتل برسان. و زياد آنها را كشت و به دستور تو آنان را تكّه تكّه نمود. در حالى كه دين على، همان دين عموزاده اش صلّى اللّه عليه و آله مى باشد كه تو را در اين جايگاهى كه در آن هستى نشانده است و اگر او نمى بود، شرافت تو و پدرانت، تحمل سختى دو مسافرت مى بود، سفر زمستان و سفر تابستان» «2».

(2) اين يادداشت به وضوح نشان مى دهد معاويه، به زياد دستور داده بود تا هر كس را كه بر دين على عليه السّلام باشد،- كه همان دين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد- به

______________________________

(1) علل الشرائع، ص 212 و 216. بحار الأنوار 44/ 3 و 9.

(2) بحار الأنوار 44/ 213.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:225

قتل برساند و نيز نشان مى دهد كه زياد، آن نيكوكاران را پس از كشتن، قطعه قطعه قطعه نمود، تا انتقام خود از آنان به خاطر دوستيشان نسبت

به عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بگيرد.

(1)

6- جويريه عبدى

از شيعيان نامدار امام، «جويرية بن مسهر عبدى» بود، در جريان گرفتارى بزرگى كه شيعيان در روزگار فرزند سميه بدان دچار گشته بودند، به دنبال وى فرستاد و دستور داد تا دست و پايش را قطع كنند و او را بالاى تنه نخل كوتاهى، به دار آويزند «1».

(2)

7- صيفى بن فسيل

از قهرمانان عقيده اسلامى، «صيفى بن فسيل» است كه برجسته ترين نمونه هاى ايمان را ارائه داد؛ زيرا از وى نزد زياد طاغى، سخن چينى شده بود.

هنگامى كه او را آوردند بر او بانگ زد: اى دشمن خدا! درباره ابو تراب چه مى گويى؟

- من ابو تراب را نمى شناسم «2».

- تو چه خوب او را مى شناسى، آيا على بن أبي طالب را نمى شناسى؟!

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه 2/ 290- 291.

(2) امويان با اين كنيه، امام را به عنوان يك راهزن معرفى مى كردند. اين مطلب در تاريخ سياسى دولت عربى 2/ 75 آمده است و نيز در الاغانى 13/ 168 آمده: زياد شيعيان را تحقير مى نمود و آنان را «ترابيها» مى ناميد (طبرى، تاريخ 5/ 277).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:226

- آرى، مى شناسم.

- ابو تراب همان است.

- هرگز، وى ابو الحسن و الحسين است.

رئيس پليس ابن زياد بر او اعتراض كرد و گفت: امير به تو مى گويد كه او ابو تراب است و تو مى گويى نه.

(1) آن قهرمان بزرگ بر او فرياد كشيده، او و اميرش را به باد استهزا گرفت و گفت: «اگر امير دروغ بگويد، مى خواهى من نيز دروغ بگويم؟ و بر باطل گواهى دهم آن طور كه او گواهى داده است؟».

خودسرى و غرور طاغوت در هم شكست و زمين بر او تنگ شده، به او گفت: «اين

نيز به گناهت اضافه مى شود».

آنگاه بر مأمورانش فرياد كشيد: چوب را برايم بياوريد، چوب را برايش آوردند. به او گفت: چه مى گويى؟

(2) آن قهرمان، با شجاعت و تصميم و بدون اعتنا به وى گفت: «بهترين گفته اى است كه من در حق بنده اى از بندگان مؤمن خداوند، گفته ام ...»

آن سفاك، به جلادانش گفت، آن قدر او را بزنيد كه شانه اش به زمين برسد.

آنها به سويش شتافتند و با چوبهايشان به سختى وى را مضروب ساختند تا اينكه شانه اش به زمين رسيد، آنگاه به آنها دستور داد تا دست نگهدارند و به او گفت: خوب! درباره على چه مى گويى؟

آن خونخوار فكر كرد كه شكنجه هاى وى او را از عقيده اش دور خواهد ساخت لذا به او گفت: «به خدا! اگر مرا با تيغها و چاقوها شرحه شرحه سازى، چيزى جز آنچه را كه شنيده اى، نخواهم گفت».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:227

آن سفاك اختيار از كف بداد و بر او فرياد كشيد: بايد او را لعنت كنى و الّا گردنت را مى زنم! ...

«صيفى» بر او فرياد كشيد و گفت: «به خدا سوگند! در اين صورت، قبل از آن، گردنم را مى زنى و اگر جز گردن زدنم را نخواهى، من از خدا راضى هستم ولى تو شقاوتمند خواهى بود ...».

آنگاه دستور داد تا او را به غل و زنجير ببندند و در زندان تاريك افكنند «1» و سپس او را همراه «حجر بن عدى» فرستاد و به همراه وى شهيد گشت «2».

(1)

8- عبد الرحمن عنزى

«عبد الرحمن عنزى» يكى از بهترين شيعيانى بود كه مزدوران زياد، او را دستگير نمودند. او از آنان خواست تا اجازه دهند با معاويه رو به رو

شود شايد او را ببخشد. آنها درخواست وى را پذيرفتند و او را به اسارت، به دمشق فرستادند. هنگامى كه در حضور طاغوت قرار گرفت، معاويه به او گفت: خوب! اى برادر ربيعه! درباره على چه مى گويى؟ ...

«مرا رها كن و از من مپرس كه آن براى تو بهتر است ...».

- به خدا تو را رها نمى كنم ...

(2) آن قهرمان بزرگ، شروع به بيان فضايل امام كرد و از مقام آن حضرت تمجيد نمود و گفت: «گواهى مى دهم كه وى از كسانى بود كه خداى را بسيار ياد مى كنند و به حق دستور مى دهند و اقامه قسط مى نمايند و از گناه مردم

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 266- 267.

(2) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:228

مى گذرند ...».

معاويه به خشم آمد و گريزى به سوى عثمان زد شايد كه وى او را به بدى ياد كند و آنگاه خونش را حلال بداند، پس به او گفت: درباره عثمان چه مى گويى؟

وى نظر خود را در مورد عثمان گفت كه معاويه به خشم آمد و بر او بانگ زد: خودت را كشتى.

- «بلكه تو را كشته ام، آيا از ربيعه كسى موجود نيست».

(1) «عبد الرحمن» گمان كرد كه خاندانش به حمايت و رهايى او خواهند شتافت ولى هيچ يك از آنان به سوى او نيامدند و هنگامى كه معاويه از آنها ايمن گشت، او را نزد زياد طاغى فرستاد و به قتل وى فرمان داد. زياد، نيز او را به «قس الناطف «1»» فرستاد و او را زنده به گور ساخت «2».

(2) اين قهرمان عظيم، پرچم حق را برافراشت و تيشه ويرانى قلعه هاى ظلم و جور

را به دست گرفت و در راه دفاع از مقدس ترين امر اسلامى، به شهادت رسيد.

اينان، برخى شهيدان از ميان نامداران شيعه هستند كه مشعل آزادى را به دست گرفتند و راه را براى انقلابيون ديگرى كه شكوه حكومت اموى را درهم شكستند و براى نابودى اش كوشيدند، روشن نمودند.

(3)

بزرگان شيعه كه رنج و وحشت را تحمل كردند

معاويه، گروه بزرگى از شخصيتهاى برجسته و بزرگان شيعه را دچار رعب

______________________________

(1) «قس الناطف» محلى است در نزديكى كوفه.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 276- 277.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:229

و وحشت ساخت كه بعضى از آنان عبارتند از:

1- عبد اللّه بن هاشم مرقال.

2- عدى بن حاتم طائى.

3- صعصعة بن صوحان.

4- عبد اللّه بن خليفه طائى.

معاويه، اين بزرگواران از رجال شيعه را سخت در تنگنا قرار داد و مأموران وى، آنان را به شدّت تحت تعقيب و ارعاب قرار دادند كه شرح گرفتاريهاى طاقت فرساى آنان را در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام»، بيان كرده ايم «1».

(1)

ارعاب زنان

معاويه، تنها به اذيت و آزار مردان شيعه اكتفا ننمود بلكه بانوان را نيز مورد ستم قرار داد و آنها را سخت به وحشت و هراس گرفتار كرده، به عاملان خود نوشت بعضى از آنان را نزد وى بفرستند كه اين بانوان به سوى وى اعزام گرديدند:

1- زرقاء بنت عدى.

2- ام الخير بارقيّه.

3- سوده بنت عماره.

4- ام البراء بنت صفوان.

5- بكاره هلاليه.

______________________________

(1) زندگانى الامام الحسن عليه السّلام 2/ 388- 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:230

6- اروى بنت حارث.

7- عكرشه بنت اطرش.

8- دارميه حجونيه.

(1) معاويه، با توهين و تحقير بسيار با آنان رو به رو شد و در برابر آنها غرور، تكبر و قدرت بر انتقام را آشكار كرد بدون اينكه به ضعف و ناتوانى آنان اعتنايى داشته باشد كه شرح آنچه را از تحقير در مجلس وى به آنها رسيده بود، در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» آورده ايم. «1»

(2)

ويران كردن خانه هاى شيعيان

معاويه، به همه عاملانش دستور داد تا خانه هاى شيعيان را ويران سازند و آنان دست به تخريب خانه ها زدند «2». و شيعيان اهل بيت عليهم السّلام را بدون پناهگاه رها كرد. در حالى كه براى اين اقدامات بى رحمانه هيچ توجيهى جز تلاش براى دور كردن مردم از قدرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نبوده است.

(3)

محروم كردن شيعيان از بيت المال

از فجايع اندوهبارى كه شيعيان در روزگار معاويه با آنها دست به گريبان بودند اين بود كه معاويه به همه عاملانش طى بخشنامه اى چنين نوشته بود:

«بنگريد هر كس را كه دليلى بر او باشد مبنى بر اينكه وى على و اهل بيتش را دوست مى دارد، نام او را از ديوان محو كنيد و عطا و روزى او را ساقط

______________________________

(1) همان 2/ 404- 423.

(2) شرح نهج البلاغه 11/ 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:231

نماييد!» «1».

عمال وى نيز به جستجو در دفاتر خود پرداختند و هر كس را كه دوستدار اهل بيت عليهم السّلام يافتند، نامش را محو نمودند و عطايش را ساقط كردند.

(1)

عدم قبول گواهى شيعيان

معاويه، تلاش كرد تا شيعيان را از نظر اجتماعى ساقط نمايد، لذا به همه عاملانش دستور داد تا در مسائل قضايى و ديگر مسائل، گواهى شيعيان را نپذيرند «2» تا در خوار نمودن و تحقير آنان بيش از پيش، اقدام نموده باشد.

(2)

تبعيد شيعيان به خراسان

«زياد بن أبيه» تصميم گرفت شيعيان را در كوفه تصفيه نمايد و قدرت آنان را در هم شكند، بنابراين، پنجاه هزار نفر از آنان را به خراسان (استان شرقى ايران) تبعيد كرد «3».

زياد با اين عمل، نخستين ميخ را در تابوت حكومت اموى كوبيد؛ زيرا آن گروههاى تبعيد شده به ايران، به گسترش تشيّع در آن سرزمين پرداختند تا آنجا كه آن منطقه، مركزى براى مخالفت با حكومت اموى در آمد كه تحت رهبرى ابو مسلم خراسانى به سرنگونى آن حكومت موفق شدند.

(3) اينها برخى از گرفتاريهاى شيعه در روزگار معاويه مى باشد كه به انواع

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 11/ 45.

(2) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/ 386. شرح نهج البلاغة 11/ 44.

(3) تاريخ الشعوب الاسلامية ص 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:232

شكنجه و ارعاب مبتلا بودند. فجايع دردناكى كه بر آنها جارى شد، از مهمترين عوامل در انقلاب حضرت امام حسين عليه السّلام بودند؛ زيرا آن حضرت، پرچم انقلاب را برافراشت تا آنها را از محنت بزرگى كه بدان دچار گشته بودند، رهايى بخشد و امنيت و آرامش را به آنان بازگرداند.

(1)

بيعت يزيد

معاويه، زندگى اش را با بزرگترين گناه در اسلام و زشت ترين جنايت در تاريخ، پايان داد؛ زيرا بدون هيچ واهمه اى فرزند بدنهادش «يزيد» را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل كرد تا دين و دنياى آنان را به تباهى بكشاند و مصيبتها و فجايع جاويدانى را برايشان به ارمغان آورد ...

معاويه به انواع وسايل ددمنشانه دست زد تا سلطنت را در خاندانش موروثى سازد.

«جاحظ» عقيده دارد كه معاويه از پادشاهان ايران و بيزانس تقليد كرد و خلافت را به سلطنتى همچون سلطنت پادشاهان

ساسانى و همانند سزارها تبديل نمود ... ما پيش از آنكه به آن بيعت شوم و حوادث همزمان آن بپردازيم، اشاره اى مختصر به شيوه زندگى يزيد و مشخصات شخصيتى وى- كه كتابهاى تاريخ از روزگار وى تا به امروز، سرشار از مذمت آنهاست- مى نماييم:

(2)

تولد يزيد

يزيد، در سال 25 يا 26 ه. به دنيا آمد «1» و زمين را شعله اى از آتش جهنم

______________________________

(1) قضائى، تاريخ، از كتابهاى تصويرشده كتابخانه عمومى امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:233

و خروش آن در بر گرفت كه دايره اى از زشتى و خشم خداوند، او را احاطه كرده بود، او پليدترين انسانى است كه بر روى زمين يافت شد؛ زيرا براى جنايت و بدرفتارى با مردم آفريده شده بود و همچون نشانى از انحطاط اخلاقى و ظلم اجتماعى و عنوانى ناپسند براى تعدى بر امت و شكست اراده آنان در همه زمانها گرديد.

(1) «شيخ محمد جواد مغنيه» مى گويد: «كلمه يزيد، قبلا نامى براى پسر معاويه بود ولى اينك، اين كلمه نزد شيعه سمبل فساد و استبداد و بى شرمى و بى بند بى بندوبارى، و عنوانى براى كفر و الحاد مى باشد؛ زيرا هر جا شرّ و فساد باشد، نام يزيد نيز در آنجا هست و هر جا كه خير، حق و عدل باشد، نام حسين عليه السّلام در آنجا وجود دارد» «1».

از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شد، معاويه را ديد كه با عبايى سياه، با تكبر راه مى رود و به دو طرف پاهايش مى نگرد، فرمود: «چه روزى از تو بر سر امتم مى آيد و چه روز بدى براى خاندان من از تو خواهد بود، از توله اى كه از صلب

تو مى آيد، آيات خدا را به تمسخر مى گيرد، و حرام مرا كه خداوند عزيز و جليل حرام كرده بود، حلال مى شمارد» «2».

(2)

پرورش يزيد

يزيد، در باديه اى نزد داييهايش از بنى كلاب،- كه پيش از اسلام، مسيحى بودند-، پرورش يافت. وى همراه با جوانان بى بندوبار، لجام گسيخته

______________________________

(1) الشيعة فى الميزان، ص 455.

(2) قاضى بقال مصرى، المناقب و المثالب، ص 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:234

به سر مى برد و تا حد زيادى از رفتار آنان اثر گرفت؛ زيرا وى همراه آنان شراب خوارى مى كرد و به سگبازى مى پرداخت.

(1) «علائلى» مى گويد: «يقين باشد يا شبه به يقين است كه تربيت يزيد، اسلامى خالص نبوده بلكه به عبارت ديگر، مسيحى خالص بوده است؛ زيرا احتمال ندارد تجاوزگرى، بى شرمى و بى اعتنايى وى به اعتقادات مسلمين را بعيد دانست، او براى سنّتها و اعتقادات مسلمين هيچ گونه حسابى در نظر نمى گرفت و براى آن وزنى قايل ننمود، بلكه بعيد آن است كه وى غير از آن بوده باشد» «1».

به نظر ما، پرورش وى، پرورشى جاهلى با معناى دقيق اين كلمه بوده هيچ گونه نشانى از دين،- هر نوع آن كه باشد-، نداشته است؛ زيرا بى شرمى وى در فحشا و اقدام وى به منكر و گناه، موجب اين اعتقاد مى گردد.

(2)

صفات يزيد

اما صفات بدنى: وى چهره اى سخت گندمگون داشت و بر صورتش آثار آبله ديده مى شد «2» همچنانكه بدنى چاق و فربه با موى فراوان داشت «3».

و اما در صفات نفسانى: وى از جدش ابو سفيان و پدرش معاويه، حيله، نفاق، ستم و بى شرمى را به ارث برده بود.

«سيد مير على هندى» مى گويد: «يزيد همچون پدرش سنگدل و غدّار

______________________________

(1) سمو المعنى فى سمو الذات، ص 60.

(2) قضائى تاريخ.

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 271، حوادث سال 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:235

بود، ولى مانند وى زيرك نبود، توانايى وى

در پوشاندن اقدامات بى رحمانه اش با پوششى از چرب زبانى ديپلماتيك ملايم، اندك بود. سرشت پليد و اخلاق منحط وى به گونه اى بود كه شفقت و عدالت به آن راه نمى يافت ... وى مى كشت و شكنجه مى نمود به خاطر بهره و لذتى كه از ديدن دردهاى ديگران احساس مى كرد. وى هاله اى از زشت ترين پليديها بود كه همنشينانش از مرد و زن، بهترين گواه بر آن بودند ... آنها فرومايگان جامعه بودند ...» «1».

(1) وى، زشت كردار و بى شرم، و از همه ارزشهاى اسلامى به دور بود، كه برجسته ترين مشخصات ذاتى وى، ميل به خونريزى و بدرفتارى با مردم به شمار مى آمد؛ زيرا در سال نخست حكومت كوتاهش، عترت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را نابود ساخت و در سال دوّم، مدينه را به مدت سه روز مباح ساخت و هفتصد نفر از مهاجرين و انصار و ده هزار نفر از عرب و غير عرب و تابعين را به قتل رساند.

(2)

شيفتگى يزيد به شكار

از نشانه هاى بارز يزيد، علاقه شديد وى به شكار بود؛ زيرا وى بيشتر اوقات خود را صرف آن مى كرد.

مورخان مى گويند: «يزيد بن معاويه به شكار علاقه داشت و به آن مشغول بود. وى به سگان شكارى دستبندهايى از طلا و لباسهايى زربافت پوشاند و به هر سگ، برده اى مى بخشيد كه آن را خدمت نمايد ...» «2».

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 296.

(2) الفخرى، ص 55.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:236

(1)

عشق وى به ميمونها

يزيد، به اتفاق مورخان، شيفته ميمونها بود. وى ميمونى داشت كه آن را رو به روى خود مى گذاشت و آن را «ابو قيس» مى ناميد! ته مانده جامش را به او مى نوشانيد و مى گفت: اين پيرمردى از بنى اسرائيل است كه گناهى به وى رسيده و مسخ شده است! وى اين ميمون را بر روى ماده خرى وحشى مى نشاند و همراه اسبان به مسابقه اسب دوانى مى فرستاد. يك روز آن ماده خر، ميمون را برداشت و از اسبها جلو افتاد. يزيد از اين حادثه شادمان گشت و گفت:

تمسك أبا قيس بفضل زمامهافليس عليها ان سقطت ضمان

فقد سبقت خيل الجماعة كلهاو خيل امير المؤمنين اتان «اى ابو قيس! افسارش را نگهدار كه اگر بيفتى، ضمانتى بر آن نيست».

«زيرا همه با اسبانشان به مسابقه رفتند و اسبان امير المؤمنين يك ماده خر باشد».

(2) باز، روزى آن را براى مسابقه فرستاد ولى باد آن را بر زمين افكند و مرد.

يزيد از اين حادثه به شدت اندوهگين گشت و دستور داد تا آن را كفن كنند و به خاك سپارند؛ همچنانكه به مردم شام دستور داد تا به خاطر اين مصيبت دردناكش به وى تسليت بگويند و خود او نيز مرثيه اى برايش سرود:

كم

من كرام و قوم ذوو محافظه جاءوا لنا ليعزوا فى أبى قيس

شيخ العشيرة امضاها و اجملهاعلى الرءوس و فى الأعناق و الريس

لا يبعد اللّه قبرا انت ساكنه فيه جمال و فيه لحية التيس «1»

______________________________

(1) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب 25/ 303- 304.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:237

«چه بسيار انسانهاى گرامى و اشخاص عاليقدر، نزد ما آمدند تا به خاطر ابو قيس ما را تسليت گويند!» «او پير خاندان بود، باقدرت ترين و زيباترين، بر سرها و در گردنها و او سالار بود!».

«خداوند دور نسازد قبرى را كه تو در آن جاى دارى، در آن زيبايى است و ريش بز در آن باشد».

(1) علاقه و شيفتگى يزيد به ميمونها ميان مردم شايع گشت تا آنجا كه وى را به آن ملقب كردند. مردى از «تنوخ» در توهين به وى گفت:

يزيد صديق القرد ملّ جوارنافحنّ الى ارض القرود يزيد

فتبا لمن امسى علينا خليفةصحابته الادنون منه قرود «1» «يزيد، دوست ميمون، از همسايگى ما بيزار شد، پس يزيد به سرزمين ميمونها دل بست».

«نابود باد آنكه بر ما خليفه شده، كه نزديكترين يارانش ميمونها هستند».

(2)

شراب خوارى مداوم يزيد

از نشانه هاى آشكار در صفات يزيد، مداومت وى بر شراب خوارى بود كه در اين امر تا حد فراوانى زياده روى مى كرد به طورى كه هيچ گاه ديده نمى شد كه از شدت مستى از حالت عادى خارج نشده باشد. از جمله اشعار او درباره شراب اين است:

اقول لصحب ضمت الكأس شملهم و داعى صبابات الهوى يترنم

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 300.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:238 خذوا بنصيب من نعيم و لذةفكل و ان طال المدى يتصرم «1» «به يارانى كه جام، جمعشان

را جمع كرده و آوازه خوان در حال نغمه خوانى است، مى گويم» «از نعمتها سهم برداريد و لذت ببريد كه هر چيزى هر چند به طول انجامد، نابودشدنى است».

(1) روزى، پس از شهادت حضرت حسين عليه السّلام به شراب خوارى نشست در حالى كه ابن زياد در سمت راستش بود، پس گفت:

اسقنى شربة تروى مشاشى ثم صل مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السرّ و الامانة عندي و لتسديد مغنمى و جهادى «2» «جامى به من بنوشان تا درونم را سيراب سازد، آنگاه پيوسته، روى برگردان و مانند آن را به ابن زياد بنوشان».

«رازدار و امانتدار نزد من است، براى اينكه پيروزى و جهادم كامل گردد».

(2) در روزگار يزيد، تحول بزرگى در جامعه اسلامى روى داد؛ زيرا رابطه جامعه با دين، ضعيف گشت و بسيارى از مسلمين در فحشا و بى بندوبارى غوطه ور گشتند كه اين يك دگرگونى اقليمى نبود، بلكه همه سرزمينهاى اسلامى را در بر گرفت و در آن، شهوترانى، لذت جويى و شراب خوارى رايج گشت و مسير حركتهاى فكرى مورد نظر اسلام، نزد مسلمين دگرگون شد.

(3) شاعران آزاده مسلمان، در بيشتر روزگاران خود، يزيد را به خاطر ميگسارى مداومش مورد هجوم قرار دادند. «ابن عراده شاعر»، مى گويد:

______________________________

(1) مظفرى، تاريخ ص 215.

(2) مروج الذهب 3/ 67.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:239 ابنى اميه ان آخر ملككم جسد بحوّارين ثمّ مقيم

طرقت منيته و عند و ساده كوب و زق راعف مرثوم

و مرنة تبكى على نشوانه بالصنج تعقد تارة و تقوم «1» «اى بنى اميه! پايان سلطنت شما جسدى است كه در حوّارين مقيم مانده است».

«مرگش فرا رسيده و در كنار بسترش، جامى است و شرابى كه چون بينى خون آلود تراوش مى كند».

«و زنى آوازه خوان كه

بر مستى او مى گريد و با سنج مى نشيند و گاهى بر مى خيزد».

(1) «انور جندى» درباره او مى گويد:

خلقت نفسه الاثيمة بالمكرو هامت عيناه بالفحشاء

فهو و الكأس فى عناق طويل و هو و العار و الخناء فى خباء «نفس گناهكارش با مكر آفريده شده و چشمانش شيفته فحشا گشته بودند».

«پس او و جام مدتى طولانى هماغوش گشته و او به همراه ننگ و زشتكارى، در يك چادر به سر مى برد».

(2) «بولس سلامه» درباره اش گفته است:

و ترفق بصاحب العرش مشعولا عن اللّه بالقيان الملاح

الف «اللّه اكبر» لا تساوى بين كفى يزيد نهلة راح

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 545.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:240 تتلظى فى الدن بكرا فلم تدنس بلثم و لا بماء قراح «1» «با اين پادشاه مدارا كن كه او به جاى خدا به كنيزان زيباروى، دلباخته است».

«هزار «اللّه اكبر» نزد يزيد با يك جرعه از جام نوشيدن، برابرى نمى كند».

«شراب انگور تازه در خمره مى جوشد در حالى كه نه دستى به آن رسيده و نه آب پاك بر او ريخته شده باشد».

يزيد با شراب، در مسابقه بود و پيوسته ميگسارى مى كرد تا آنجا كه بعضى از منابع، سبب مرگش را چنين نوشته اند كه وى مقدار زيادى شراب نوشيد و دچار انفجارى شد و از آن به هلاكت رسيد «2».

(1)

نديمان يزيد

يزيد، جمعى از فرومايگان و بى بندوبار را برگزيد و شبهاى سرخش را ميان آنها به ميگسارى و رامشگرى مى گذراند، در رأس نديمانش، شاعر مسيحى بى بندوبار يعنى «اخطل»، قرار داشت كه آن دو با هم به ميگسارى مى پرداختند و به آواز گوش فرا مى دادند، هر وقت قصد سفر مى كرد او را به همراه خود مى برد «3». هنگامى كه يزيد به

هلاكت رسيد و امر خلافت به «عبد الملك بن

______________________________

(1) ملحمة الغدير، ص 237.

(2) مظفرى، تاريخ، از كتابهاى تصوير شد كتابخانه امام حكيم، ص 213 و 215 در انساب الاشراف 5/ 300 آمده است: علت مرگ يزيد آن است كه وى ميمونش را بر روى ماده خرى سوار كرد در حالى كه خود او مست بود و در پى بى آن دويد پس چيزى در درونش پاره شد و به هلاكت رسيد.

(3) الاغانى 7/ 170.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:241

مروان» رسيد، او را به خود نزديك ساخت، او بدون اجازه بر وى وارد مى شد در حالى كه قبايى از خز بر تن داشت و زنجيرى طلايى از گردنش آويزان بود و شراب از ريشش مى چكيد «1».

(1)

نصيحت معاويه به يزيد

هنگامى كه بى بندوبارى يزيد و دست زدن وى به انواع منكرات و فساد، شايع شد، معاويه او را فرا خواند و به وى سفارش نمود كه در دستيابى به شهوات، پرده پوشى نمايد تا جايگاه اجتماعى اش ساقط نشود و به وى گفت:

پسرم! تو چقدر بدون افتضاح و رسوايى و شرم نيازهايت را به دست مى آورى كه ارزش و جايگاهت را از بين مى برد، سپس به شعر گفت:

انصب نهارا فى طلاب العلى و اصبر على هجر الحبيب القريب

حتى اذا الليل اتى بالدجاو اكتحلت بالغمض عين الرقيب

فباشر الليل بما تشتهى فانما الليل نهار الأريب

كم فاسق تحسبه ناسكاقد باشر الليل بأمر عجيب «2» «روز را در جستجوى بلندى به زحمت مشغول باش و بر هجران دوست نزديك، شكيبا باش».

«تا اينكه شب تاريكى را فراز آورد و چشم رقيب، سرمه خواب در كشد».

«آنگاه، شب را به آنچه خواهى مشغول باش كه شب، روز چالاكان است».

«چه بسا فاسق ها

كه آنها را زاهد مى پندارى در حالى كه شب را به كارهاى عجيبى مى گذرانند».

______________________________

(1) الاغانى 8/ 288، 290، 299.

(2) البداية و النهاية 8/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:242

(1)

دفاع «محمد عزت دروزه» از يزيد!

از نويسندگان اموى صفت در اين روزگار، «محمد عزت دروزه» مى باشد كه متأسفانه، در راه دفاع از منكرات امويان، خود را به زحمت افكنده، تا آنچه را از ظلم، ستم و فساد آنها روايت گرديده، توجيه كند. وى از معاويه دفاع كرده و او را از ارتكاب گناهانى كه لكه ننگى بر تاريخ انسانيت بوده اند، پاك دانسته و در اين مورد چنين گفته است: «ما، معاويه، يار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و كاتب وحيش را؛ آن كسى كه ترس از خدا و تقوا و پرهيزكارى اش روايت شده است، از اينكه راضى شود، فرزندش از اين حدود خارج شود و او را تشويق نمايد مبرّا مى دانيم، بلكه ما اين امر را از يزيد نيز بعيد مى دانيم!!» «1».

(2) اين موجب تمسخر و مايه خنده است؛ زيرا «دروزه»، مسائل آشكارى را نديده مى گيرد كه هيچ انسان صاحب عقل و اختيارى در آنها شك نمى كند، آن گونه كه از قديم گفته اند،

و ليس يصح فى الاذهان شي ءاذا احتاج النهار الى دليل «چيزى در عقل صحيح نخواهد بود هرگاه كه روز، نيازى به دليل داشته باشد».

(3) آنچه از گناهان بزرگ معاويه روايت شده؛ مانند كشتن «حجر بن عدى، رشيد هجرى، عمرو بن حمق خزاعى» و مانند آنان مؤمنين، دشنام به عترت پاك و ستم بر امّت با تحميل يزيد به عنوان خليفه و ديگر جناياتى كه به بعضى از آنها در مباحث قبلى اشاره داشته ايم، مسائلى است كه

بر دگرگون ساختن چهره اسلام و انحراف وى از راه درست، دلالت دارند، ولى «دروزه» و امثال وى، به واقعيت

______________________________

(1) تاريخ الجنس العربى 8/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:243

امور تنها با عينك سياه مى نگرند، لذا به تقديس امويان پرداختند، آنان كه با اقدامات سياسى و ادارى خود، ثابت نمودند كه دشمنان و مخالفان اسلام بوده اند.

(1)

معاويه بى بند بى بندوبارى يزيد را پذيرفته است

معاويه، پسرش يزيد را بسيار دوست مى داشت لذا فسق و فجور وى را پذيرفت و او را از آن بازنمى داشت.

مورخان مى گويند: به معاويه خبر دادند كه پسرش در حال شراب خوارى است، او به تجسّس وضعش پرداخت، شنيد كه چنين مى سرود:

اقول لصحب ضمت الكأس شملهم و داعي صبابات الهوى يترنم

خذوا بنصيب من نعيم و لذةفكل و إن طال المدى يتصرم

و لا تتركوا يوم السرور الى غدفان غدا يأتي بما ليس يعلم

ألا ان اهنا العيش ما سمحت به صروف الليالي و الحوادث نوم «به يارانى كه جام شراب آنها را فراهم آورده است، در حالى كه صداى ساز و آواز به گوش مى رسد، مى گويم».

«بهره خود را از نعمت و لذت بگيريد كه همه، هر چند زياد بمانند، خواهند رفت».

«و روز شادى را به خاطر فردا از دست ندهيد كه فردا با چيزى كه معلوم نيست، خواهد آمد».

«بهترين زندگى آن است كه گذشت شبها آن را اجازه دهد در حالى كه حوادث در خواب باشند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:244

معاويه، به جاى خود بازگشت و خود را به وى نشان نداد و مى گفت: «به خدا! نه پيش او بودم و نه شادى اش را غصه دار كردم «1»».

(1)

كينه يزيد نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

جان يزيد از كينه توزى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دشمنى با آن حضرت، مالامال بود؛ زيرا پيامبر در روز بدر، بعضى از افراد خاندانش را كشته بود، هنگامى كه يزيد، عترت پاك را قتل عام كرد، خوش حال و شادمان بر اريكه قدرت نشست و پاى مى جنباند؛ چون انتقام خود را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرفته بود، آنگاه آرزو كرد كه اى كاش! بزرگان وى مى بودند و

مى ديدند كه چگونه انتقامشان را گرفته است پس از آن، شعر «ابن الزبعرى» را خواند كه گفته:

ليت اشياخى ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلوا و استهلوا فرحاثم قالوا: يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من اشياخهم و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحي نزل

لست من خندف إن لم انتقم من بني احمد ما كان فعل «2» «كاش بزرگانم در بدر مى ديدند كه چگونه خزرج از ضربه هاى نيزه بى تاب گشته اند».

«آنها به شادى و شادمانى مى شكفتند و مى گفتند: يزيد، دستت فلج مباد».

«ما بزرگ بزرگانشان را كشتيم و با بدر برابر كرديم و برابر شد».

______________________________

(1) مظفرى، تاريخ، 215.

(2) البداية و النهاية 8/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:245

«بنى هاشم در مملكت بازى كردند؛ زيرا نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است».

«من از خندف نيستم اگر از خاندان احمد، انتقام كارهايش را نگيرم».

(1)

كينه يزيد نسبت به انصار

يزيد، به شدت با «انصار» دشمنى داشت، زيرا آنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را يارى دادند، با قريش جنگيدند، سرهاى بزرگانشان را درو كردند. و بنى اميه را نيز دوست نمى داشتند؛ چون عثمان در كنار آنان كشته شد و از او دفاع نكردند و سپس با على عليه السّلام بيعت نمودند و همراه وى به جنگ معاويه در صفين رفتند و پس از شهادت امام، از مهمترين عناصر مخالف معاويه بودند. يزيد، پيوسته از آنها در خشم بود و از «كعب بن جعيل» خواست تا آنان را بد بگويد، اما وى نپذيرفت و گفت:

«تو مرا پس از ايمان، به شرك فرا مى خوانى. من قومى را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را يارى كرده اند، بد نمى گويم، ولى

تو را به جوانى از ميان ما كه مسيحى است، راهنمايى مى كنم كه زبانش گويى زبان گاو نرى است؛ يعنى اخطل».

(2) يزيد، «اخطل» را فرا خواند و از او خواست تا انصار را بد بگويد، او پذيرفت و با اين ابيات دشنام گونه، آنان را بد گفت:

لعن الاله من اليهود عصابةما بين صليصل و بين صرار

قوم اذا هدر القصير رأيتهم حمرا عيونهم من المسطار

خلوا المكارم لستم من أهلهاو خذوا مساحيكم بنى النجار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:246 ان الفوارس يعلمون ظهوركم اولاد كل مقبح اكاز

ذهبت قريش بالمكارم كلهاو اللؤم تحت عمائم الانصار «1» «خداوند گروهى از يهود را ميان صليصل و صرار «2» لعنت كند».

«قومى كه هرگاه سيل خروشان شود، آنها را با چشمانى سرخ شده از شراب مى بينى».

«بزرگواريها را رها كنيد كه شما اهل آن نيستيد و بيلهايتان را بگيريد اى بنى نجار».

«سواران، پدرانتان را مى شناسند اى فرزندان هر پليد شخم زن».

«قريش همه بزرگواريها را برده اند و پستى زير عمامه هاى انصار است».

(1) اخطل، شعر خود را با بدگويى از يهوديان آغاز كرد و آنان را قرين انصار دانست؛ زيرا در يثرب با آنها سكونت دارند و از انصار عيبجويى كرده از آن جهت كه آنان اهل زراعت و كشاورزى هستند و اهل نجد و كرامت نيستند.

و آنان را به ترسو بودن در هنگام جنگ متهم كرد و شرف و مجد را به قريشيان و همه پستى را به زير عمامه انصار نسبت داد!! اين بدگويى تلخ، «نعمان بن بشير» را كه يكى از عمّال امويان بود، بر آشفته ساخت. او، خشمگين نزد معاويه رفت و هنگامى كه به حضور وى رسيد، عمامه اش را از

سر برداشت و گفت: «اى معاويه! آيا فرومايگى مى بينى؟!- نه، بلكه خير و كرامت مى بينم، چه خبر شده؟!- اخطل ادعا كرده كه فرومايگى در زير عمامه هاى ماست!

______________________________

(1) طبقات الشعراء، ص 320، و لكن دو بيت فقط نقل كرده و عقد الفريد 5/ 321.

(2) «صليصل و صرار» از محلها نزديك مدينه مى باشند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:247

(1) آنگاه نعمان به جلب نظر معاويه پرداخت و گفت:

معاوى الا تعطنا الحق تعترف لحق الازد مسدولا عليها العمائم

أ يشتمنا عبد الاراقم ضلةفما ذا الذي تجدي عليك الاراقم

فما لي ثأر دون قطع لسانه فدونك من ترضيه عنه الدراهم «1» «اى معاويه! اگر حق ما را ندهى، در آن صورت به حق «ازد» كه عمامه ها بر آن قرار داده شده اند، اعتراف كرده باشى».

«آيا غلام اراقم بى سبب ما را دشنام دهد؟ مگر اراقم چه چيزى به تو خواهند رساند؟».

«من انتقامى جز بريدن زبانش نمى خواهم، پس آن را داشته باش كه به جاى آن درهمها موجب خشنودى مى شوند».

معاويه گفت: خواسته ات چيست؟

- زبانش را مى خواهم.

- آن براى تو است.

(2) خبر به «اخطل» رسيد، او به سرعت نزد يزيد رفت و از او پناه جست و به او گفت: اين همان خبرى است كه از آن مى ترسيدم.

يزيد، او را اطمينان داد و نزد پدرش رفته به او خبر داد كه وى را پناه داده است. معاويه به او گفت: با پناه دادن ابو خالد (يعنى يزيد) نمى شود كارى كرد، پس او را بخشيد.

(3) اخطل، به حمايت يزيد از وى افتخار مى كرد و نعمان را شماتت مى نمود و مى گفت:

______________________________

(1) العقد الفريد 5/ 321- 322.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:248 ابا خالد دافعت عنى عظيمةو ادركت لحمى

قبل أن يتبددا

و اطفأت عنى نار نعمان بعد ماأغذ لأمر عاجز و تجردا

و لما رأى النعمان دونى ابن حرةطوى الكشح اذ لم يستطعنى و عردا «1» «اى ابو خالد! امر بزرگى را از من دور ساختى و گوشت مرا قبل از آنكه قطعه قطعه شود، نگاه داشتى».

«و آتش نعمان را بر من خاموش ساختى پس از آنكه تصميم مهم و سختى گرفته بود».

«اما هنگامى كه فرزند آزاد زنى را در كنار من ديد، ناكام و بينوا برگشت؛ چون ديد از عهده ام بر نمى آيد».

(1) اينها بعضى از حالتها و جهت گيريهاى يزيد هستند كه مسخ بودن وى را نشان مى دهد. و اينكه تا چه حد در جرم و جنايت، غوطه ور گشته و از هر خوى و خصلت درستى، به دور بوده است ... از حالتهاى مضحك زمانه و لغزشهاى روزگار است كه اين پليد بى بندوبار، حاكم مسلمين و امام آنها گردد.

(2)

دعوت از مغيره براى بيعت با يزيد

نخستين كسى كه به اين بيعت شوم پرداخت، اعور ثقيف، «مغيرة بن شعبه»، صاحب گناهان و زشتكاريها در اسلام «2» بود، «بركلمن» او را به عنوان فردى فرصت طلب بدون عهد و پيمان «3» ناميد كه يكى از پنج مرد زيرك عرب

______________________________

(1) اخطل، ديوان، ص 89.

(2) آن گونه كه بيهقى روايت مى كند از زشتكاريهاى مغيره آن است كه وى نخستين كسى بود كه در اسلام رشوه داده است. و نيز وى واسطه ملحق ساختن زياد به معاويه بود.

(3) تاريخ الشعوب الاسلامية 1/ 129- 130.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:249

بوده «1» و زندگى اش را با توطئه بر ضد امّت و تلاش براى منافع خاصه اش سپرى كرده بود.

(1) امّا علت دعوتش براى بيعت يزيد، بنا به آنچه مورخان

روايت كرده اند، اين است كه معاويه مى خواست او را از حكومت كوفه بر كنار سازد تا «سعيد بن عاص» «2» را بر آن بگمارد، هنگامى كه از اين امر آگاه شد، به دمشق مسافرت نمود تا استعفاى خود را از منصبش تقديم كند و عزل وى، كسر شأنى برايش نباشد. در اين مورد، بسيار انديشيد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بهترين وسيله براى باقى ماندن در منصب فعلى اش اين است كه با يزيد ملاقات كند و او را به خلافت، ترغيب نمايد تا نزد پدرش در مورد وى وساطت كند.

آن حيله گر، با يزيد ملاقات كرد و او را به بزرگى ستود و نسبت به وى اظهار دوستى نمود و گفت: «بزرگان محمد صلّى اللّه عليه و آله و نامداران و سالخوردگان قريش رفته و تنها فرزندانشان مانده اند كه تو از برترين، خوش فكرترين و آگاهترين آنان در امر سنت و سياست هستى و نمى دانم چه چيزى امير المؤمنين را بازمى دارد از اينكه اين بيعت را به نام تو منعقد نمايد؟ ...».

(2) اين سخنان بر دل يزيد نشست و او را سپاس گفته محبتهايش را ستود و به او گفت: آيا فكر مى كنى اين كار صورت مى پذيرد؟

- آرى.

يزيد، به سرعت نزد پدرش رفت و او را از سخنان مغيره آگاه كرد. معاويه از اين امر، شادمان گشت و به دنبال وى فرستاد، وقتى حاضر شد، به تشويق

______________________________

(1) طبرى، تاريخ.

(2) الامامة و السياسة 1/ 142.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:250

معاويه پرداخت تا نسبت به گرفتن بيعت براى يزيد اقدام كند. وى گفت: «اى امير المؤمنين! تو خونريزيها و اختلاف پس از عثمان را مشاهده كردى

در حالى كه در وجود يزيد، جانشينى براى تو مهيّا مى باشد، پس براى وى بيعت بگير تا اگر اتفاقى براى تو بيفتد، او پناهگاهى براى مردم و جانشينى براى تو باشد، نه خونى ريخته شود و نه فتنه اى پيش بيايد».

(1) اين سخنان به جايگاه حسّاس در قلب معاويه نشست و او حيله گرانه به مشورت با وى پرداخت و گفت: چه كسى اين كار را برايم انجام مى دهد؟

- من اهل كوفه را بر عهده مى گيرم و زياد، اهل بصره را، بعد از اين دو منطقه، كسى با تو مخالفت نخواهد كرد.

معاويه نظرش را پسنديد و از او تشكر كرده، وى را در منصبش باقى گذاشت و به او دستور داد تا به كوفه برود و اين مهم را محقق سازد.

هنگامى كه مغيره از نزد معاويه، خارج شد، به اطرافيانش گفت: پاى معاويه را در ركابى گذاشتم كه هدف دورى بر امت محمد صلّى اللّه عليه و آله باشد و بر او شكافى گشودم كه بسته نگردد، آنگاه قول شاعر را مثال آورد و گفت:

شاهد النجوى و غالى بى الاعداء و الخصم الغضابا «با اشخاص مانند من نجواها را شاهد باش و به وسيله من دشمنان و مخالفان خشمگين را هدف قرار ده».

(2) مغيره، به خاطر سودجويى اش، بر امت محمد صلّى اللّه عليه و آله شكافى گشود كه جبران نپذيرد و براى آن فجايع و مصيبتها به بار آورد.

مغيره، به سوى كوفه حركت كرد، در حالى كه شرّ و ويرانى براى مردم آن ديار و عموم مسلمين، به همراه داشت. به محض ورود، جلسه اى با عمّال اموى تشكيل داد و موضوع بيعت با يزيد را با آنان در

ميان گذاشت، آنها در آن مورد با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:251

وى همداستان شدند كه گروهى از آنان را به دمشق فرستاد، دو فرزندش «ابو موسى» را بر آنها گماشت، هنگامى كه نزد معاويه حاضر شدند، او را به انجام بيعت يزيد تشويق كردند، او ايشان را سپاس گفت و به آنها سفارش كرد كه موضوع را محرمانه نگهدارند. آنگاه روى به پسر مغيره كرد و گفت: پدرت از اينها، دينشان را به چه مبلغى خريده است؟

- به سى هزار درهم.

معاويه خنديد و تمسخركنان گفت: دينشان برايشان اهميتى نداشته است.

سپس، سى هزار درهم به آنها بخشيد «1».

كسانى اين بيعت را پذيرفتند و به آن راضى شدند كه وجدانى متزلزل داشتند و آن را در معرض خريدوفروش، قرار مى دادند.

(1)

مبرّا سازى معاويه

اشاره

گروهى از مؤلفان و نويسندگان، از معاويه دفاع كرده! و بيعت گرفتن وى براى يزيد را- كه از فجيع ترين فجايع براى جهان اسلام بود- توجيه نموده اند، بعضى از آنان عبارتند از:

(2)

1- احمد دحلان

يكى از سرسخت ترين مدافعان معاويه، «احمد دحلان»، گفته است:

«هنگامى كه معاويه به قدرت شوكتشان (يعنى امويان) و استحكام عصبيت آنها

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 503- 504.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:252

نگريست تا آنجا كه اگر خلافت بعد از وى از آنها خارج مى شد، فتنه اى به وجود مى آوردند و تفرقه اى براى امت پيش مى آمد و او وحدت كلمه را با قرار دادن امر خلافت در ميان آنها مى خواست. سپس وى دقت كرد كه چه كسى از آنها قدرتمندتر است و «يزيد» را يافت؛ زيرا وى بزرگسال بود و در حيات پدرش، فرماندهى لشكرها را به عهده داشت و هيبتى در نزد فرماندهان به هم زده و داراى قدرت و نفوذ كلمه بود. اگر امر خلافت را براى كس ديگرى از آنها قرار مى داد، اين، سبب منازعه مى شد، خصوصا وى قدرت و توانايى استيلاى بر اموالى كه در بيت المال بود را، داشت، اگر امر خلافت را به غير از او مى سپرد، تفرقه و اختلاف پيش مى آمد، پس تصميم گرفت كه امر خلافت را به او بسپارد و با اين بينش، سبب الفت و عدم تفرقه گرديد، اين همان سببى است كه وى، يزيد را وليعهد قرار داد و نمى دانست كه خداوند پس از آن، چه چيزى را پيش مى آورد!! ...» «1».

(1) مشتى خاك بر امثال چنين كسانى باد كه عصبيت گناه آلودشان آنان را به پذيرش منكر و توجيه باطل كشانده است. آيا كار خلافت

كه سايه خدا در زمين است، به امويان بر مى گردد كه معاويه خواستها و امثال آنان را در نظر گيرند در حالى كه آنها كسانى هستند كه با پيامبر اسلام مخالفت كردند و با او جنگيدند و هر كس را كه به دين اسلام وارد گرديده بود، شكنجه دادند، پس چگونه امر خلافت در دست آنها خواهد بود، اگر منطق و بينشى دينى وجود مى داشت، آنان در پس قافله مى بودند و براى آنان هيچ حسابى در نظر گرفته نمى شد.

______________________________

(1) تاريخ دول اسلاميه، ص 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:253

(1)

2- دكتر عبد المنعم

از توجيه كنندگان معاويه در بيعت گرفتن براى يزيد، «دكتر عبد المنعم ماجد» است كه مى گويد: «به نظر مى رسد كه قصد معاويه از به ارث دادن خلافت به يزيد، از بين بردن اختلاف ميان امّت اسلامى و پيش آمدن فتنه بود، آن گونه كه پس از عثمان پيش آمد. و نيز شايد مى خواست راه حلّى براى مسأله اى بيابد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را بدون حلّ رها كرده بود و آن ايجاد تسلط دائمى براى اسلام است. معاويه چاره اى جز اين كار نداشت، چرا كه بنى اميه به تسليم خلافت به فرد ديگرى رضايت نمى دادند، و بر اين كار خشم مى گرفتند» «1».

(2) اين نظريه، هيچ گونه نشانى از توازن ندارد؛ زيرا معاويه در گرفتن بيعت براى يزيد، نه تنها وحدت كلمه مسلمين را به وجود نياورد بلكه آن را به تفرقه انداخت و شرّ و مصيبت را برايش جاويدان ساخت از آن جهت كه امت، در روزگار يزيد، انواع بلاها و محنتها را تحمل كرد كه از شدت عظمت و تلخى، قابل وصف

نبوده است. به طورى كه نوه ابو سفيان براى نابودى اسلام و زير پا نهادن همه مقدسات و ارزشهاى آن تلاش كرد و عترت پاك را كه بنا به نصوص متواتر نبوى، معادل قرآن بودند، از بين برد و در واقعه حرّه، جناياتى بر سر مردم مدينه آورد كه پيشانى انسانيت در برابر آن عرق مى كند، آيا معاويه با آن عمل، ميان مسلمين وحدت بخشيده و صفهايشان را متحد ساخته است؟! (3) از موجبات تمسخر و استهزا، مطلبى است كه وى بدان معتقد شده و آن اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسأله خلافت را بدون حل رها كرده بود و معاويه آمد و اين گره را با بيعت گرفتن براى يزيد گشود!!

______________________________

(1) التاريخ السياسى للدولة العربية: 2/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:254

(1) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ مطلبى از مطالب امّتش را بدون حل رها ننمود، بلكه راه حلهاى قطعى براى آنها قرار داد، مهمترين چيزى كه به آن عنايت داشت، مسأله خلافت بود و آن را به برترين فرد امّت و باب مدينه علمش، حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام مى سپارد، بزرگان صحابه و همه كسانى كه در روز غدير همراه آن حضرت بودند، با وى بيعت كردند ولى آن قوم، فراهم آمدن نبوت و خلافت را در يك خاندان نپسنديدند لذا خلافت را از اهل بيت پيامبرشان، دور ساختند، اين كار سبب شد كه يزيد و امثال وى از منحرفانى كه با اقداماتشان ثابت نمودند كه ارتباطى به اسلامى و رابطه اى با دين ندارند، ولايت امر مسلمين را به دست گيرند.

(2)

3- حسين محمد يوسف

از كسانى كه به گرمى از

معاويه در وليعهد قرار دادن يزيد، دفاع كرده اند، «حسين محمد يوسف» است. او بى دليل، سخن را در اين مورد به درازا كشانده و در آخر سخنش گفته است: «خلاصه سخن در موضع گيرى معاويه اين است كه وى در نظر خود، مجتهد بود و هنگامى كه امّت را به بيعت با يزيد فرا خواند، نسبت به وى خوش گمان بود؛ زيرا نزد وى هيچ نقصى در او ثابت نشده بود يزيد كسانى را نزد پدرش مى فرستاد كه وضع او را برايش نيكو جلوه دهند، تا آنجا كه معتقد شد به اينكه وى شايسته ترين فرزندان همه صحابه ديگر مى باشد، پس اگر معاويه در انتخابش به صواب بوده، دو پاداش خواهد داشت و اگر خطا كرده باشد، برايش يك پاداش خواهد بود پس از آن كسى حق ندارد كه به مطلب ديگرى در اين خصوص بپردازد؛ زيرا اعمال به نيّتهاست، هر كسى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:255

آنچه را نيت كرده باشد، خواهد داشت» «1».

(1) واقعا، مايه تأسف است كه اين افراد، معاويه را در ارتكاب اين جنايت بزرگ كه جهان اسلام را غرق در فتنه ها و مصيبتها ساخت، توجيه نمايند ... چه وقت معاويه در تحميل پسرش به عنوان خليفه بر مسلمين، اجتهاد داشته است؟؛ زيرا وى همه پيچ و خمها و راههاى پيچيده را به كار گرفت و مسلمين را ناگزير ساخت و آن بيعت را بر آنان تحميل نمود در زير پوشش ضخيمى از قدرت سلاح ...

معاويه در اين مورد، اجتهاد ننمود، بلكه به اميال سرشار از دلسوزى نسبت به پسرش پاسخ مثبت داده است، بدون اينكه در اين مورد، هيچ مصلحتى را براى امّت

در نظر گرفته باشد.

اينها بعضى از تأييدكنندگان معاويه در گرفتن بيعت براى يزيد بودند كه انگيزه اى ناآشنا در اسلام داشته و از منطق حق، بسيار فاصله گرفته اند.

(2)

سخن حسن بصرى

«حسن بصرى»، بيعت با يزيد را محكوم كرده و آن را از زشتكارى هاى معاويه دانسته و گفته است: «چهار خصلت در معاويه بود كه اگر تنها يكى از آنها در او مى بود، زشتكارى به حساب مى آمد:

الف- تسلط يافتن بر اين امت به وسيله بى خردان تا آنجا كه امر خلافت را بدون مشورت از آنان ربود، در حالى كه بقاياى صحابه و دارندگان فضيلت در ميان آنان بودند.

______________________________

(1) سيد شباب اهل الجنّة الحسن بن على، ص 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:256

ب- خليفه قرار دادن پسرش يزيد بعد از خود كه فردى ميخوار باده گسار بود، حرير مى پوشيد و طنبور مى نواخت.

ج- مدعى شدن زياد را در حالى كه رسول صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «فرزند مال شوهر است و براى زناكار سنگ مى باشد».

د- كشتن حجر و يارانش. واى بر او از حجر و يارانش! ...» «1».

(1)

سخن ابن رشد

فيلسوف بزرگ، «ابن رشد»، عقيده دارد كه بيعت گرفتن معاويه براى يزيد، جريان حيات اسلامى را تغيير داد و حكومت صالح در اسلام را ويران ساخت.

وى مى گويد: «اوضاع عرب در روزگار خلفاى راشدين در نهايت درستى بود و گويى كه افلاطون، حكومتش را در «جمهوريت» خود توصيف مى نمايد، حكومت جمهورى صحيحى كه بايد مثالى براى همه حكومتها باشد. ولى معاويه آن بناى عظيم با قدمت را ويران ساخت و به جاى آن، دولت بنى اميّه و قدرت سختگير آن را قرار داد بدين ترتيب راهى براى فتنه ها گشود كه همچنان تا به امروز در سرزمين ما- يعنى اندلس- باقى است» «2».

(2) همه انديشمندان و صاحب نظران امت اسلامى از روزگار معاويه تا به امروز در بيعت گرفتن وى

براى يزيد، بر او خرده گرفته ايراد نموده اند، و آن را تعدى آشكارى بر امت و خارج شدن از خواست آنان دانسته اند.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 279 و ديگران.

(2) فرج انطون، ابن رشد و فلسفته، ص 60.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:257

(1)

انگيزه هاى معاويه

اما انگيزه هايى كه معاويه براى تحميل فرزند ميگسارش به عنوان خليفه بر مسلمين داشته: مهمترين آنها علاقه شديد به پسرش بوده كه شيفته او بود.

وى اين مطلب را در سخنش با سعيد بن عثمان هنگامى كه از معاويه خواسته بود او را نامزد خلافت سازد و پسرش يزيد را رها كند در ميان گذاشت. معاويه او را به استهزا گرفت و به وى گفت: «به خدا! اگر غوطه «1» براى من پر از مردانى امثال تو شود، يزيد از همه شما براى من دوست داشتنى تر خواهد بود ...» «2».

علاقه به فرزندش وى را كور ساخته و از حق گمراه نموده بود، او گفته است: «اگر علاقه ام به يزيد نبود، خير و صلاحم را مى يافتم ...» «3».

(2) او عقيده داشت خليفه قرار دادن يزيد از بزرگترين گناهانى است كه وى مرتكب شده و در اين مورد به صراحت به پسرش گفته است: «من با چيزى عظيم تر از خليفه قرار دادن تو، با خدا رو به رو نخواهم شد!!» «4».

معاويه، در جنايتش بر امت با تحويل خلافت به پادشاهى ستمگر كه اهميتى به خواست و انتخاب امت نمى دهد، مرتكب گناهى عظيم گشته است.

(3)

ابزار ديپلماتيك در گرفتن بيعت

اشاره

ابزار ديپلماسى را كه معاويه در تحميل فرزند نابكارش بر آنها به كار گرفته بود، عبارتند از:

______________________________

(1) محل بسيار پردرختى است نزديك دمشق (المعجم الوسيط). زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 257 ابزار ديپلماتيك در گرفتن بيعت ..... ص : 257

(2) البداية و النهاية 8/ 79.

(3) قاضى نعمان مصرى، المناقب و المثالب، ص 68.

(4) تاريخ خلفا، از مؤلفى ناشناخته كه آكادمى علوم اتحاد شورى (سابق) آن را منتشر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:258

(1)

1- به كارگيرى شعرا

در آن روزگار، شعرا از قوى ترين رسانه هاى گروهى بودند كه معاويه بخششهاى فراوانى به آنان كرد و اموال زيادى به آنها بخشيد كه زبانهاى آنان به مدح و ثناى يزيد گشوده شد و صفات برجسته اى به او دادند و اوصاف زيبايى برايش گفتند كه از جمله آنهاست:

(2)- عجاج: «عجاج»، يزيد را مدح فراوان نمود و ضمن آن گفت:

اذا زلزل الأقوام لم تزلزل عن دين موسى و الرسول المرسل

و كنت سيف اللّه لم يقلل يفرع أحيانا و حينا يختلى «1» «اگر مردمان از جاى بجنبند تو از دين موسى و پيامبر مرسل، متزلزل نمى شوى».

«تو شمشير خدا بودى كه كند نمى شود، گاهى بالاى سرها مى رود و گاه درو مى كند».

معناى اين شعر آن است كه يزيد، دنباله رو موسى پيامبر و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و او شمشير برّنده خداست كه بر اوليا و دوستان خدا بر افراشته بوده است!! (3)- احوس: «احوس» شاعر، با قصيده اى او را مدح گفت كه در آن آمده است:

ملك تدين له الملوك مبارك كادت لهيبته الجبال تزول

يجبى له بلخ و دجلة كلهاو له الفرات و ما سقى و النيل «پادشاه مباركى كه پادشاهان از او فرمان مى برند

و از شكوه او نزديك باشد

______________________________

(1) شعراء النصرانية بعد الاسلام، ص 234.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:259

كه كوهها نابود شوند».

«ماليات بلخ و دجله تماما بر او مى رسد و فرات و آنچه آبيارى مى كند و نيل، از آن اوست».

آن شكوهى كه سرها در برابرش خاضع مى شود و كوهها در برابرش نابود مى شوند، از دائم الخمر بودن وى و بازى پيوسته اش با بوزينگان و سگان و ارتكاب جرايم و زشتكاريها به وى رسيده بود! (1)- مسكين دارمى: «مسكين دارمى» از شاعران مزدور بود كه معاويه به وى دستور داد تا وى را در حضور كسانى كه از بنى اميه و اشراف اهل شام در مجلسش بودند، او را به گرفتن بيعت براى يزيد تشويق كند. پس مسكين بر معاويه وارد شد و هنگامى كه مجلس وى را پر از مردم ديد، با صداى بلند گفت:

ان ادع مسكينا فانى ابن معشرمن الناس أحمى عنهم و أذود

الا ليت شعرى ما يقول ابن عامرو مروان ام ما ذا يقول سعيد

بنى خلفاء اللّه مهلا فانماينوء بها الرحمن حيث يريد

اذا المنبر الغربى خلاه ربه فان امير المؤمنين يزيد

على الطائر الميمون و الجد ساعدلكل أناس طائر و جدود

فلا زلت اعلى الناس كعباو لم تزل وفود تساميها اليك وفود

و لا زال بيت الملك فوقك عالياتشيد اطناب له و عمود «1» «اگر مرا مسكين بخوانند، من فرزند گروهى از مردم هستم كه از آنها حمايت و دفاع مى كنم».

______________________________

(1) الاغانى 20/ 212- 213.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:260

«كاش مى دانستم كه ابن عامر و مروان چه مى گويند و يا اينكه سعيد چه خواهد گفت».

«اى فرزندان خلفاى خدا! دقت كنيد كه خداوند رحمان هر جا بخواهد، خلافت

را قرار مى دهد».

«اگر منبر غربى را پروردگارش خالى كند، امير المؤمنين يزيد خواهد بود».

«اگر به پرنده مبارك و تلاش مدد دهنده باشد براى هر مردمى پرنده و تلاشهايى وجود دارد».

«پس تو همچنان برتر از همه مردم خواهى بود و هيأتها يكى پس از ديگرى نزد تو خواهند آمد».

«و خيمه پادشاهى بر سر همچون تو بلند باد و تو طنابها و عمودهايش را برمى افرازى».

اينها بعضى از شاعرانى هستند كه «يزيد» را مدح گفته اند و براى وى بزرگواريهايى را جعل نمودند تا زشتكارى و بى بندوبارى اش را كه نزد همگان معلوم بود، بپوشانند.

(1)

2- بخشيدن اموال به بزرگان

معاويه، اموال فراوانى را با دست و دلبازى به بزرگان و اشراف بخشيد تا او را در تحميل فرزند ميگسارش به عنوان خليفه بر مسلمين، تأييد كنند.

مورخان مى گويند: وى به «عبد اللّه بن عمر» يكصد هزار درهم داد و او آنها را از وى پذيرفت «1».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 506.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:261

فرزند از سرسخت ترين مدافعان بيعت يزيد بود و بر امام حسين عليه السّلام به خاطر قيام بر عليه يزيد ايراد گرفت كه اين مطلب را با تفصيل بيشترى در مباحث آينده، بيان خواهيم كرد.

(1)

3- مكاتبه با واليان

معاويه، با همه عاملان و واليانش در سرزمينهاى اسلامى در مورد تصميمش به گرفتن بيعت براى يزيد نامه نوشت و آنان را به اجراى دستورهاى ذيل فرمان داد:

1- انتشار خبر آن ميان توده هاى مردم و آگاه كردن آنان به تصميم حكومت دمشق در مورد گرفتن بيعت خلافت براى يزيد.

2- دستور به خطبا و ديگر وسايل تبليغاتى براى ستايش يزيد و ساختن بزرگواريهايى براى وى.

3- فرستادن هيأتهايى از شخصيتهاى اسلامى نزد وى (يعنى معاويه) تا از نظر آنان در مورد بيعت با يزيد مطلع شود «1».

واليان، به اجراى دستور پرداختند و تصميم معاويه در مورد گرفتن بيعت براى يزيد را منتشر ساختند، همچنين به خطبا و ديگران، دستور دادند تا يزيد را ستايش كنند.

(2)

4- هيأتهاى سرزمينهاى اسلامى

حكومتهاى محلّى در سرزمينهاى اسلامى با انديشمندان تماس گرفتند

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 2/ 506- 508.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:262

و تصميم معاويه در مورد سپردن ولايت عهدى خلافت به پسرش يزيد را بر آنان عرضه داشتند و از آنها خواستند كه فورا به دمشق سفر كنند تا نظرياتشان را به اطلاع معاويه برسانند. هيأتها به دمشق سفر نمودند كه در طليعه آنان اين گروهها قرار داشتند:

1- هيأت عراقى، به رهبرى زعيم عراق، «احنف بن قيس».

2- هيأت مدنى، به رهبرى «محمد بن عمرو بن حزم» «1».

هيأتها، براى ابراز نظرياتشان به حاكم شام، وارد دمشق شدند و معاويه به پذيرايى و گراميداشت آنان اقدام نمود.

(1)

5- كنگره هيأتهاى اسلامى

هيأتهاى سرزمينهاى اسلامى، كنگره اى را در دربار اموى در دمشق، منعقد ساختند تا نظريات خود را در مورد بيعت گرفتن براى يزيد ابراز دارند.

معاويه، كنگره را با ستودن اسلام و لزوم اطاعت از واليان امور، افتتاح كرد و سپس به ذكر يزيد و برترى او پرداخت و از آگاهى اش در سياست سخن گفته، آنان را به بيعت با وى فرا خواند.

(2)

تأييدكنندگان بيعت

گروهى از سران حزب اموى به تأييد معاويه شتافتند و او را به تسريع در امر بيعت تشويق نمودند كه آنها عبارت بودند از:

1- ضحاك بن قيس.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 507.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:263

2- عبد الرحمن ابن عثمان.

3- ثور بن معن سلمى.

4- عبد اللّه بن عصام.

5- عبد اللّه بن مسعده.

معاويه، قبلا به آنها دستور داده بود تا او را تأييد كنند و به مخالفان وى اعتراض نمايند.

(1)

سخنان احنف بن قيس

زعيم عراق و سرور خاندان تميم، «احنف بن قيس»،- كسى كه «ميسون» مادر يزيد در مورد او مى گويد: «اگر در عراق جز اين نمى بود، برايشان كفايت مى كرد» «1»،- براى سخنرانى برخاست و پيش رفت و خداى را حمد و ثنا گفت، سپس روى به معاويه كرد و گفت: «خداوند، امير المؤمنين را صلاح بخشد، مردم در زمان ناشناخته اى كه گذشت و زمان آشنايى كه مى آيد، به سر مى برند، يزيد فرزند امير المؤمنين بهترين جانشين است و هم تو تلخ و شيرين روزگار را چشيده اى.

(2) پس اى امير المؤمنين! بنگر امر خلافت را بعد از خود به چه كسى مى سپارى؟ سپس با دستور هر كس كه به تو دستور مى دهد، مخالفت كن، آنان كه به تو نظر مى دهند، تو را نفريبند و كسى براى تو تعيين تكليف نكند، تو به جماعت نظر كن از ارائه اطاعت آگاه شو با توجه به اينكه اهل حجاز و اهل عراق به اين امر راضى نيستند، مادام كه حسن زنده باشد، با يزيد بيعت نخواهند كرد ...».

______________________________

(1) التذكرة الحمدونيّة 1/ 373، ذ رقم 954.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:264

(1) سخنان احنف، موجى از خشم و ناخوشايندى را نزد

حزب اموى بر انگيخت، ضحاك بن قيس به اعتراض بر وى پرداخت و اهل عراق را دشنام داد و امام حسن عليه السّلام را ناسزا گفته، از هيأت عراقى خواست تا نسبت به معاويه اخلاص داشته باشند و دعوتش را اجابت كنند.

احنف، اعتنايى به وى ننمود و بار ديگر برخاست و معاويه را پند داد و از او خواست تا به عهدى كه بر خود بسته بود، وفا كند و امر خلافت را بعد از خود به امام حسن بسپارد بنا به قرار داد صلحى كه يكى از مهمترين بندهاى آن ارجاع خلافت بعد از معاويه به امام حسن عليه السّلام بوده است. نيز معاويه را اگر به آن عهد وفا نكند به اعلام جنگ تهديد نمود.

(2)

شكست كنگره

پس از سخنرانى رهبر بزرگ، «احنف بن قيس»، كنگره به شكست فاحشى دچار گرديد و منازعه سختى ميان اعضاى هيأتها و اعضاى حزب اموى در گرفت «يزيد بن مقفع» مخالفان را تهديد به استفاده از قوه قهريه نمود و گفت:

«امير المؤمنين اين است- به معاويه اشاره نمود- پس اگر هلاك شد، اين است- به يزيد اشاره كرد- و هر كس نپذيرد، پس اين است- شمشير را نشان داد».

معاويه گفتارش را پسنديد و به وى گفت: «بنشين كه تو سرور خطبا و گرامى ترين آنان هستى».

(3) «احنف بن قيس» به وى اعتنايى ننمود و به معاويه روى كرد و او را به خوددارى از بيعت يزيد، و كسى را بر حسن و حسين عليه السّلام برترى ندادن، فرا خواند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:265

معاويه، از او روى برگرداند و بر انديشه خود كه بكلى از اسلام دور بود باقى

ماند.

به هر حال، كنگره به نتيجه اى كه معاويه خواستار آن بود، نرسيد؛ زيرا براى وى مشخص شد كه بعضى از هيأتهاى اسلامى با وى در مورد آن بيعت، موافقت ندارد و به آن راضى نيست.

(1)

سفر معاويه به مدينه

معاويه، تصميم گرفت تا به مدينه كه چشم مسلمين به آن دوخته شده بود و فرزندان صحابه كه نمايندگان جبهه مخالف بيعت بودند، در آن قرار داشتند سفر كند. آنها يزيد را رقيبى براى خود نمى ديدند و گرفتن بيعت براى او را، شورشى بر ضد اراده امّت و انحرافى از شريعت اسلامى مى دانستند كه به يزيد اجازه نمى داد تا امور مسلمين را بر عهده گيرد، زيرا وى به بى بندوبارى و زشت زشت كردارى، شناخته شده بود.

معاويه، به صورت رسمى به مدينه مسافرت كرد و رنجهاى سفر را متحمل شد تا خلافت اسلامى را به پادشاهى ستمگر، تحويل دهد كه سايه اى از حق و عدالت در وجود او ديده نمى شد.

(2)

جلسه اى پشت درهاى بسته

بلافاصله پس از رسيدن معاويه به يثرب، دستور داد تا «عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن جعفر، عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر» را احضار نمايند و با آنان جلسه اى محرمانه تشكيل داد كه حضرت حسن و حضرت حسين عليه السّلام در آن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:266

جلسه حضور نداشتند؛ زيرا وى با حضرت حسن عهد كرده بود كه پس از او، خلافت از آن وى باشد، پس چگونه با وى جلسه اى داشته باشد و چه چيزى به او بگويد؟

معاويه، به دربانش دستور داد هيچ كس را اجازه ورود ندهد تا اينكه سخنش با آنان به پايان رسد.

(1)

سخنان معاويه

معاويه، سخن خود را با حمد و ثناى خداوند آغاز كرد و بر پيامبرش درود فرستاد و سپس گفت: «اما بعد: سنّ من زياد گشته و استخوانم پوسيده و اجلم نزديك گشته و زود است كه فرا خوانده شوم و اجابت نمايم، تصميم گرفته ام كه بعد از خود، يزيد را جانشين خود سازم و شما عبادله «1» قريش، خوبان و فرزندان خوبان آنان هستيد و چيزى مرا مانع نشد كه حسن و حسين را حاضر سازم با وجود حسن ظنّى و محبّتى كه به آن دو دارم، جز اينكه آنان فرزندان پدرشان على هستند! پس به امير المؤمنين پاسخى نيكو دهيد، خداوند شما را رحمت كند ...».

معاويه، با آنها از ارعاب و تهديد استفاده نكرد تا عواطف آنان را جلب نمايد اين مسأله بر آنان پنهان نماند و همه آنان نسبت به وى زبان به اعتراض گشودند.

(2)

سخنان عبد اللّه بن عباس

نخستين كسى كه با وى سخن گفت، «عبد اللّه بن عباس» بود، وى پس از

______________________________

(1) منظور چهار عبد اللّه است كه نامشان ذكر شد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:267

حمد و ثناى خداوند، اظهار داشت: «اما بعد: همانا تو سخن گفتى و ما گوش فرا داديم و گفتى و ما شنيديم، به درستى كه خداوند- كه ثنايش جليل است و نامهايش مقدّس- محمد صلّى اللّه عليه و آله براى رسالت خود برگزيد و او را براى وحيش انتخاب كرد و بر بندگانش شرف بخشيد. پس، شريف ترين مردم كسى است كه به آن حضرت، تشرّف جويد و شايسته ترين آنان به امر خلافت، مخصوص ترين آنان نسبت به اوست و بر امّت است كه تسليم پيامبرش باشد كه خداوند او را

برايش برگزيده است؛ زيرا خداوند، محمد را به علم خويش، انتخاب نموده و او داناى آگاه است، من براى خودم و براى شما از خداوند مغفرت مى طلبم».

(1) دعوت «ابن عباس» براى بازگرداندن خلافت به اهل بيت عليهم السّلام صريح بوده است، آنان كه نزديكترين مردم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خويشاوندترين آنان نسبت به وى بودند، زيرا خلافت ادامه جايگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و اهل بيت آن حضرت به مقام وى شايسته تر و به جايگاهش اولى بودند.

(2)

سخنان عبد اللّه بن جعفر

«عبد اللّه بن جعفر» به سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خداوند گفت:

«اما بعد: اين خلافت اگر در آن به قرآن عمل شود، خويشاوندان در كتاب خدا نسبت به يكديگر مقدم هستند و اگر در آن به سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل گردد كه آل پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مورد نظر مى باشند و اگر در آن به روش شيخين، أبو بكر و عمر، عمل شود، پس چه كسى از مردم برتر و كاملتر و به اين امر از آل رسول صلّى اللّه عليه و آله شايسته تر است؟ سوگند به خدا! اگر او را پس از پيامبرشان ولايت مى دادند، امر خلافت را در جايگاهش قرار داده بودند به خاطر حقانيت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:268

و صداقتش، در آن صورت، خداوند اطاعت مى گرديد و شيطان، مورد نافرمانى واقع مى شد و در ميان امّت، دو شمشير هم با يكديگر اختلاف پيدا نمى كردند.

پس اى معاويه! از خدا پروا كن كه تو شبان شدى و ما رعيت گشته ايم، پس به رعيت خود بنگر؛ زيرا

تو فردا درباره آن مسئول هستى. و اما آنچه در مورد دو عموزاده ام گفتى و اينكه آنها را احضار نكرده اى، به خدا! به حق دست نيافته اى، اين كار جز به وسيله آنها جايز نخواهد بود، تو مى دانى كه آن دو، معدن علم و كرم هستند،- مى خواهى بگويى و يا خوددارى نمايى-، از خداوند براى خودم و براى شما طلب مغفرت مى كنم ...».

(1) اين سخنان، سرشار از دعوت به حق و اخلاص براى امّت بود؛ زيرا اهل بيت عليهم السّلام را براى خلافت و رهبرى امت، نامزد نموده و او را از دور كردن خلافت از آنان، بر حذر داشته است، آن گونه كه خلفاى ديگر عمل كردند و نتيجه آن اين بود كه امّت دچار بحرانها و شكستها گرديد و به شديدترين مشكلات و ناگوارترين حوادث گرفتار شد.

(2)

سخنان عبد اللّه بن زبير

«عبد اللّه بن زبير» به سخن پرداخت و خداى را ستوده، ثنا گفت و اظهار داشت: «اما بعد: اين خلافت مخصوص قريش است كه آن را با بزرگواريهاى درخشان و افعال پسنديده اش به دست مى گيرد همراه با شرافت پدران و كرامت فرزندان من اى معاويه! خدا را پروا كن و از خود انصاف ده كه اين عبد اللّه بن عباس، عموزاده پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و اين عبد اللّه بن جعفر ذو الجناحين، عموزاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است، من عبد اللّه بن زبير عمّه زاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستم و على، حسن و حسين را بعد از خود گذاشت، تو مى دانى كه آنها كيستند و چيستند؟ پس اى معاويه! از خداوند پروا كن كه تو

ميان ما و ميان خود حاكم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:269

هستى ...».

فرزند زبير، اين عدّه را براى خلافت نامزد كرد و آنها را براى مخالفت با معاويه و تباه كردن تصميمش، تشويق نمود.

(1)

سخنان عبد اللّه بن عمر

«عبد اللّه بن عمر» به سخن پرداخت و خداى را ستوده، بر پيامبر درود فرستاد و گفت: «اما بعد: اين خلافت، نه هرقلى است، نه قيصرى و نه خسروى، كه فرزندان آن را از پدران به ارث برند و اگر چنان مى بود، من بعد از پدرم به آن اقدام مى كردم به خدا! وى مرا همراه آن شش نفر از اصحاب شورا وارد نكرد، مگر از اين جهت كه خلافت شرط معيّنى نيست بلكه خاص قريش است براى كسى كه اهل آن باشد از كسانى كه مسلمين آنها را براى خود بپسندند از ميان كسانى كه باتقواتر و پسنديده تر باشند، پس اگر تو جوانان را از قريش بخواهى، به جانم سوگند! يزيد از آنهاست و بدان كه او براى تو در نزد خداوند نتيجه اى نخواهد داشت ...».

سخنان عبادله، نظريات فردى آنان را بيان نمى كرد، بلكه به گونه اى صادقانه، نظر اكثريت قاطع مسلمين را بيان مى داشت كه خلافت يزيد را نمى پسنديدند و به آن رضايت نداشتند.

(2)

سخنان معاويه

سخنان آن جمع، بر معاويه سنگين بود، وى هيچ راهى براى به دست آوردن رضايت آنان نيافت، بنابراين، به تعريف و توصيف پسرش پرداخت و گفت: «گفتم و گفتيد و اينك پدران رفته و فرزندان، مانده اند، فرزندم نزد من از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:270

فرزندانشان دوست داشتنى تر است با وجود آنكه پسرم را اگر با وى سخن بگوييد، او را سخنگو مى يابيد ... اين كار براى خاندان عبد مناف بود؛ زيرا آنان خاندان رسول خدا هستند و هنگامى كه رسول خدا از دنيا رفت، أبو بكر و عمر بر مردم حكومت كردند بدون اينكه معدن ملك و خلافت را داشته باشند

ولى آن دو، به شيوه اى زيبا عمل كردند و سپس ملك، به خاندان عبد مناف برگشت و تا روز قيامت همچنان در ميان آنان خواهد بود. خداوند تو را اى فرزند زبير! و تو را اى فرزند عمر! از آن خارج كرد، اما اين دو عموزاده ام، ان شاء اللّه از نظر دور نخواهند بود ...» «1».

(1) جلسه معاويه با آنها پايان يافت در حالى كه به صورت فاحش در آن ناكام مانده بود!، زيرا براى وى روشن گشت كه آن قوم، مصمم هستند تا بيعت يزيد را نپذيرند ... در پى بى آن، معاويه، مدينه را ترك گفت، مصادرى كه در دست داريم، از ملاقات وى با دو سبط پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنى به ميان نياورده اند به گمان قوى با آنها ديدارى ننموده بود.

(2)

وحشت مسلمين

مسلمين از دريافت خبرهاى مبنى بر تصميم معاويه به تحميل فرزندش به عنوان خليفه بر آنها پريشان گشتند. از ميان مسلمانان، مردم مدينه و كوفه، بيشتر نگران بودند؛ زيرا حقيقت امر يزيد را مى دانستند و جهت گيريهاى وى را در مخالفت با اسلام مى شناختند.

«توماس آرنولد» مى گويد: «تصميم معاويه به تصويب اصل موروثى بودن

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 146- 150. جمهرة الخطيب 2/ 236- 249.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:271

خلافت، تحول خطرناكى در زندگى مسلمين بود كه با بيعت و شورا و نظامهاى نخستين در اسلام آشنايى داشتند، آنان هنوز فاصله اى با آن نظامها نداشتند و به همين جهت، آنان و خصوصا در مكّه و مدينه كه به احاديث و سنن نخستين نبوى تمسك داشتند، احساس كردند امويان به جاى اينكه تقوا و ساده زيستى پيامبر را حفظ كنند خلافت

را به حكومتى زمانى و متأثر از مسائل دنيوى با نشانى از عظمت و خودخواهى، مبدل ساختند» «1».

اقدام معاويه بر تحميل پسرش يزيد به عنوان حاكمى بر مسلمين، تحول خطرناكى در زندگى مسلمين بود، آنها با چنين نظام ناخوشايندى كه به زور اسلحه بر آنان تحميل شده بود، آشنايى نداشتند.

(1)

جبهه مخالف

اشاره

آزادگان و مصلحان جهان اسلام، ردّ قاطع خود را در مورد بيعت يزيد اعلام نمودند و او را به عنوان حاكم مسلمانان، نپذيرفتند، در اينجا به بعضى از آنان اشاره مى شود:

(2)

1- حضرت امام حسين عليه السّلام
اشاره

در طليعه مخالفان بيعت يزيد، حضرت امام حسين عليه السّلام بود كه يزيد را حقير مى شمرد و خويهاى نكوهيده اش را نمى پسنديد و او را به صاحب شراب و شكار، توصيف نمود و اينكه او به طاعت شيطان در آمده، طاعت رحمان را ترك نموده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطيل نموده، غنايم را

______________________________

(1) توماس، خلافت، ص 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:272

به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام گردانيده است «1».

اگر او اين گونه فرومايه باشد، چگونه با وى بيعت كند و او را حاكم بر مسلمين بشناسد؟ هنگامى كه وليد او را به بيعت يزيد، فرا خواند، امام به وى فرمود:

«اى امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان هستيم. خداوند با ما آغاز نمود و به ما پايان مى بخشد، يزيد، مردى فاسق و شراب خوار و كشنده جانهاى محترم و آشكار كننده فسق است، شخصى مانند من با شخصى چون او بيعت نمى كند».

همه افراد خاندان نبوى، به پيروى از رهبر بزرگشان، بيعت يزيد را نپذيرفتند و از امام دور نشدند.

(1)

محروميّت اقتصادى

معاويه، خاندان نبوت را به محروميت اقتصادى گرفتار ساخت تا به خاطر امتناع آنان از بيعت با يزيد، آنها را كيفر نموده باشد.

وى، به مدت يك سال كامل، آنان را از سهم بيت المال محروم ساخت «2»، ولى اين امر، آنان را از تصميمشان در محكوم نمودن بيعت و نپذيرفتن آن، بازنداشت.

(2)

2- عبد الرحمن بن ابى بكر

از جمله كسانى كه با بيعت يزيد مخالفت كردند، «عبد الرحمن بن ابى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ.

(2) همان، 3/ 511، و الامامة و السياسة 1/ 164.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:273

بكر» است وى او را هرقلى ناميد كه هر وقت هرقلى مى ميرد، هرقل ديگرى به جاى وى مى نشيند «1».

معاويه، يكصد هزار درهم براى وى فرستاد تا وجدانش را خريدارى نمايد، ولى او خوددارى نمود و گفت: «دينم را نمى فروشم» «2».

(1)

3- عبد اللّه بن زبير

«عبد اللّه بن زبير»، بيعت يزيد را نپذيرفت و او را چنين توصيف كرد:

«يزيد فجور، يزيد ميمونها، يزيد سگها، يزيد مستيها و يزيد صحراها» «3» و هنگامى كه حكومت محلى مدينه او را به بيعت مجبور ساخت، از آنجا به مكه گريخت.

(2)

4- منذر بن زبير

«منذر بن زبير» بيعت با يزيد را نپذيرفت و آن را محكوم كرد و در برابر مردم مدينه سخنانى در مورد فجور يزيد ايراد نمود و گفت: «وى، صد هزار به من جايزه داد ولى آنچه در حق من كرده است مرا از اينكه شما را از وضع وى آگاه سازم بازنمى دارد. به خدا! او، شراب مى نوشد، به خدا! او مست مى گردد تا آنجا كه نماز را رها مى كند» «4».

______________________________

(1) الاستيعاب 3/ 825.

(2) الاستيعاب 3/ 825- 826. البداية و النهاية 8/ 89.

(3) انساب الاشراف 4/ 30.

(4) طبرى، تاريخ 5/ 481.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:274

(1)

5- عبد الرحمن بن سعيد

«عبد الرحمن بن سعيد» از بيعت با يزيد خوددارى نمود و در بدى وى گفت:

لست منا و ليس خالك منايا مضيع الصلاة للشهوات «1» «تو از ما نيستى و دايى تو از ما نيست، اى تباه كننده نماز به خاطر شهوتها!».

(2)

6- عابس بن سعيد

«عابس بن سعيد» نيز بيعت يزيد را نپذيرفت، وقتى «عبد اللّه بن عمرو بن عاص» او را به بيعت دعوت نمود. به وى گفت: «من او را بهتر از تو مى شناسم، تو دينت را به دنيايت فروخته اى» «2».

(3)

7- عبد اللّه بن حنظله

«عبد اللّه بن حنظله»، از سرسخت ترين مخالفان يزيد و از قيام كنندگان بر ضد وى در واقعه حرّه بود كه اهل مدينه را مخاطب قرار داد و گفت: «به خدا! ما بر ضد يزيد قيام ننموديم مگر وقتى كه ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردى كه با مادران و دختران آميزش مى كند و شراب خوارى مى نمايد و نماز را رها مى كند، به خدا! اگر كسى از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وى به

______________________________

(1) الحسن بن على عليه السّلام 2/ 6.

(2) القضاة كندى، ص 310.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:275

سختى مى جنگيدم ...» «1».

وى در آن واقعه رجز مى خواند و مى گفت:

بعدا لمن رام الفساد و طغى و جانب الحق و آيات الهدى

لا يبعد الرحمن الّا من عصى «2»

«دور باد آنكه فساد بجويد و طغيان نمايد و از حق و آيات هدايت دورى گزيند كه خداوند جز نافرمانان را از رحمت خويش دور نمى سازد».

(1)

موضعگيرى خاندان اموى

اشاره

«خاندان اموى» در گرفتن بيعت براى يزيد، بر معاويه اعتراض نمودند ولى اعتراض آنان همراه با انگيزه اى دينى يا اجتماعى نبوده، بلكه به خاطر منافع شخصى خاص آنها بوده است؛ زيرا معاويه خلافت را به پسرش داده و آنها را از آن محروم كرده بود. بعضى از اعتراض كنندگان عبارت بودند از:

(2)

1- سعيد بن عثمان

هنگامى كه معاويه براى يزيد بيعت گرفت، «سعيد بن عثمان» نزد معاويه رفت و با صداى بلند گفت: «چرا پسرت يزيد را وليعهد خود قرار داده اى؟ به خدا! پدرم از پدرش بهتر است و مادرم از مادر او بهتر و من از او بهترم، ما تو را حاكم ساختيم و معزول ننموديم، آنچه را به دست آورده اى به سبب ما به دست آورده اى ...».

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 5/ 66.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 490.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:276

معاويه، به حيله گرى پرداخت و به وى گفت: «اينكه گفتى پدرت از پدرش بهتر است، راست گفته اى، به خدا سوگند! عثمان از من بهتر است و اينكه گفتى مادرت بهتر از مادرش مى باشد، براى زن كافى است كه در خانه قومش باشد و شوهرش او را بپسندد و فرزندش نجيب گردد. و اما گفته ات كه تو بهتر از يزيد هستى، به خدا! خوش حال نمى شوم اگر به جاى يزيد به اندازه ظرفيّت غوطه «1» مانند تو طلا داشته باشم. و اينكه گفته اى شما مرا حاكم ساختيد و معزول ننموديد، شما مرا حكومت نداديد، آنكه مرا حكومت داد، كسى است كه از شما بهتر است، عمر بن خطاب و شما مرا باقى گذاشتيد و من براى شما بد حاكمى نبوده ام. به گرفتن انتقام شما برخاستم و قاتلان

پدرتان را كشتم و امر خلافت را در خاندانتان قرار دادم فقيرتان را ثروتمند ساختم و فرومايه تان را بلند مرتبه نمودم ...».

يزيد نيز با وى سخن گفت و او را راضى ساخت و او را والى خراسان قرار داد «2».

(1)

2- مروان بن حكم

«مروان بن حكم» بيعت يزيد و مقدم نمودن وى بر خودش را محكوم كرد؛ زيرا او بزرگسال امويان و پيشواى آنان بود. پس به او گفت: «اى فرزند ابو سفيان! راستى كن و از امير قرار دادن كودكان، آرام گير و بدان كه تو در ميان قومت

______________________________

(1) غوطه (به ضم عين و فتح طا) فرو رفتن در آب، در فارسى، غوته و ناغوش و باغوش هم گفته شده (فرهنگ عميد).

(2) وفيات الاعيان 6/ 348.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:277

همتايانى دارى و آنان براى مخالفت با تو قدرتى دارند».

معاويه به فريبكارى با وى پرداخت و به او گفت: «تو نظير امير المؤمنين بعد از او هستى و در هر سختى بازوى او مى باشى، من تو را بر قومت ولايت داده ام و سهم تو را از خراج فراوان ساخته ام، ما آمدنت را گرامى مى داريم و بخششت را نيكو مى دهيم» «1».

مروان به معاويه گفته است: «كار را هرقلى كرده ايد و براى پسرانتان بيعت مى گيريد» «2».

(1)

3- زياد بن أبيه

«زياد بن أبيه» بيعت معاويه براى پسرش يزيد را به جهت معروف بودن يزيد به بى بندوبارى، بى شرمى و زشتكارى نپسنديد. مورخان مى گويند:

معاويه به وى نامه اى نوشت و او را به گرفتن بيعت براى ولايت عهدى يزيد فرا خواند كه وى از مغيرة بن شعبه شايسته تر نيست.

هنگامى كه نامه اش را خواند، يكى از ياران خود را كه بيش از هر كسى مورد اعتماد وى بود، فرا خواند و به او گفت: مى خواهيم تو را بر چيزى امين قرار دهم كه متون نامه ها را براى آن امين نمى شمارم. نزد معاويه برو و به او بگو: اى امير المؤمنين! نامه تو با فلان مطلب به من رسيد،

پس مردم چه خواهند گفت اگر ما آنان را به بيعت با يزيد فرا خوانيم، در حالى كه وى با سگان و بوزينگان بازى مى كند و جامه هاى رنگارنگ مى پوشد و دائم الخمر است و شبها را با رامشگران

______________________________

(1) الامامة و السياسة 152.

(2) الاسلام و الحضارة العربية 2/ 395.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:278

مى گذراند، در حالى كه در ميان مردم، «حسين بن على، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر» هستند و ليكن او را دستور بده تا يكى دو سال، اخلاق اين افراد را داشته باشد تا شايد ما مطلب را براى مردم ظاهرسازى نماييم.

(1) آن پيك، به سوى معاويه حركت كرد و پيام زياد را به وى رساند. معاويه سخت به خشم آمد و شروع به تهديد وى كرد و گفت: «واى بر فرزند عبيد! به من رسيده است كه خواننده اى براى وى خوانده است كه امير بعد از من، زياد خواهد بود. به خدا! من او را به مادرش سميه و پدرش عبيد بازمى گردانم» «1».

اينان بعضى از انتقاد كنندگان از خاندان اموى و ديگران در مورد اقدام معاويه به تعيين فرزند فرومايه اش يزيد به عنوان خليفه بر مسلمين بودند.

(2)

ايجاد اختلاف ميان امويان

معاويه، سياست تفرقه اندازى ميان امويان را در پيش گرفت تا زمينه براى فرزندش يزيد، مهيّا گردد. وى عاملش بر مدينه، «سعيد بن عاص» را معزول ساخت و مروان بن حكم را به جاى وى گماشت. سپس، مروان را عزل نمود و سعيد را به جاى او تعيين نمود و به وى دستور داد تا خانه مروان را ويران سازد و اموالش را مصادره نمايد، سعيد از انجام

دستور معاويه خوددارى كرد و او، وى را معزول ساخت و مروان را به جاى وى والى قرار داد و به او دستور داد تا اموال سعيد را مصادره كند و خانه اش را ويران سازد! (3) هنگامى كه مروان تصميم گرفت دستور را اجرا كند، سعيد نزد وى رفت

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 219- 220.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:279

و او را از نامه معاويه در مورد او، آگاه ساخت و مروان از انجام فرمان معاويه خوددارى كرد، سعيد نامه اى به معاويه نوشت و عمل وى را محكوم كرد كه در آن نامه چنين آمده بود:

«از كار امير المؤمنين در مورد ما- با وجود خويشاوندى مان- تعجب است كه برخى مان بر برخى ديگر دشمنى كند ... بنابراين، امير المؤمنين با اين كارش و صبر نمودن بر آنچه از پليدان دوست نمى دارد و عفو وى و ايجاد دشمنى در ميان ما و ايجاد كينه كه فرزندان آن را به ارث خواهند برد، دست به كار است» «1».

(1) «عمر ابو النصر»، در مورد اين سياست تفرقه افكنانه كه معاويه با خاندانش در پيش گرفته بود، چنين اظهار نظر مى نمايد: «سبب اين سياست، همان علاقه معاويه به ايجاد اختلاف ميان خويشاوندانش بود كه از نفوذ آنان بر يزيد، بعد از خودش، بيم داشت پس بعضى از آنان را به وسيله بعضى ديگر، مورد ضربه قرار مى داد تا پيوسته نيازمند توجه و عنايت وى باقى بمانند» «2».

(2)

متوقف كردن بيعت

معاويه، به طور رسمى، بيعت گرفتن براى يزيد را تا وقت ديگرى، متوقف ساخت تا از بين بردن موانع و سدهايى كه بر سر راه او قرار داشتند، برايش ميسّر گردد.

مورخان مى گويند: او پس

از ملاقات با عبادله قريش در يثرب و آگاه شدن از نظريات آنان كه مخالف نظر وى بودند، همه فعاليتهاى سياسى در آن زمينه را

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 293- 294.

(2) عمر أبو النصر، السياسة عند العرب، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:280

متوقف ساخت و انجام اين كار را به وقت ديگرى موكول نمود «1».

(1)

ترور كردن شخصيتهاى اسلامى

اشاره

معاويه، دريافت كه محقق شدن خواسته اش در مورد سپردن خلافت به پسرش، با وجود شخصيتهاى بلند مرتبه اى كه از احترام فراوانى نزد مسلمين برخوردار بودند، هرگز ممكن نخواهد بود و لذا تصميم گرفت آنان را ترور كند تا زمينه برايش مهيّا گردد و در برابرش هيچ مزاحمى باقى نماند، بنابراين، دست به ترور اين افراد زد:

(2)

1- سعد بن ابى وقاص

«سعد» مكانتى بلند نزد بسيارى از مسلمين داشت، زيرا وى يكى از اعضاى شورا و فاتح عراق بود، موقعيتش بر معاويه گران آمد، بنابراين، او را مسموم كرد و وى بر اثر آن در گذشت «2».

(3)

2- عبد الرحمن بن خالد

مردم شام با «عبد الرحمن بن خالد بن وليد» صميمى بودند و او را بسيار دوست مى داشتند. وقتى معاويه با آنان مشورت كرد كه چه كسى را بعد از فوت خود، خليفه قرار دهد، به او گفتند ما به «عبد الرحمن بن خالد» رضايت داريم،

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 157- 164.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 60 و 80.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:281

اين امر بر معاويه سخت آمد و آن را در دل خود پنهان ساخت.

عبد الرحمن بيمار شد، معاويه به پزشكى يهودى كه نزد وى جايگاهى داشت، دستور داد براى درمان وى بيايد و چيزى كشنده به او بنوشاند، طبيب آمد و آن را به وى نوشانيد و بر اثر آن مرد «1».

(1)

3- عبد الرحمن بن ابى بكر

«عبد الرحمن بن ابى بكر» يكى از مهمترين عناصر مخالف بيعت گرفتن معاويه براى پسرش يزيد بود، در اين مورد بر معاويه اعتراض كرد، معاويه يكصد هزار درهم براى او فرستاد ولى وى آنها را بازگردانيد و گفت: «دينم را به دنيايم نمى فروشم». اما چيزى نگذشت كه وى ناگهان در مكه درگذشت «2» كه منابع، علت مرگش را اين مى دانند كه معاويه زهرى به وى داد و او را كشت.

(2)

4- حضرت امام حسن عليه السّلام

معاويه، دست به جنايت و گناهى عظيم در اسلام زد؛ زيرا دست به ترور سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت يعنى امام حسن عليه السّلام زد كه با وى پيمان بسته بود بعد از او، خليفه باشد.

آن طاغوت در راه برپايى دولت اموى كه در فرزندان و اعقابش موروثى باشد، از اين جنايت هيچ ابايى نداشت.

(3) «ميجر اوزبورن» او را به عنوان فريبكار با قلبى خالى از هر نوع شفقت

______________________________

(1) الاستيعاب 2/ 829- 830.

(2) همان 2/ 825- 826.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:282

توصيف كرده؛ زيرا وى از اقدام به هر جنايتى به خاطر تأمين خواسته هايش خوددارى نمى كرد. آدمكشى يكى از وسايل وى براى از بين بردن دشمنانش بود. او توطئه مسموم ساختن نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را برنامه ريزى كرد همان گونه كه با همان شيوه از مالك اشتر، فرمانده على، رهايى يافت «1».

(1) آن طاغوت، آدمكشان را مورد بررسى قرار داد تا اقدام به ترور ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به يكى از آنان واگذار كند، هيچ كس را مناسب تر از «جعيده» دختر اشعث نيافت كه مرتكب اين جنايت گردد، زيرا وى از

خانواده اى بود كه با مكر، سرشته شده و بر حيله و جنايت، خو گرفته بودند. پس زهر كشنده اى را كه از پادشاه روم به دست آورده بود، براى مروان بن حكم فرستاد و به او دستور داد تا جعيده را با پول و وعده ازدواج با يزيد- اگر مى خواهد- فريب دهد.

(2) مروان، به طور محرمانه با وى به مذاكره پرداخت، او شادمان گشت و زهر را از او گرفت و در حالى كه امام در يك روز بسيار گرم، روزه دار بود، «هنگام افطار»، اين زهر را به آن حضرت داد. هنگامى كه زهر به داخل بدن حضرت وارد شد، روده هايش پاره پاره نمود و حضرت روى به آن زن بدنهاد كرد و به او فرمود:

«مرا كشتى، خداوند تو را بكشد. به خدا بعد از من به هيچ كس دست نخواهى يافت، تو را فريب داد (يعنى معاويه) و تو را به مسخره گرفت، خداوند تو را و او را رسوا سازد».

(3) نوه رسول صلّى اللّه عليه و آله با دردهاى كشنده از شدت زهر دست به گريبان شد در حالى كه چهره اش پژمرده و رنگش زرد شده بود تا اينكه اجل محتوم به سراغ آن

______________________________

(1) روح الاسلام، ص 295.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:283

حضرت آمد. تفصيل وفات آن حضرت و حوادث همزمان آن را در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

(1)

اعلام رسمى بيعت

پس از ترور سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت، زمينه براى معاويه مهيّا شد؛ زيرا وى همه كسانى را كه از آنها بيم داشت از ميان برداشته و امور بر وفق مراد او گشته و

صحنه از مخالفانش خالى شده بود.

وى به عاملانش نوشت كه بدون هيچ تأخيرى، براى يزيد بيعت بگيرند و مسلمين را بر قبول آن مجبور سازند.

واليان، به گرفتن بيعت از مردم شتافتند، هر كس تخلف نمود به سختى گرفتار شديدترين كيفرها گرديد.

(2)

همراه مخالفان در مدينه

مدينه از بيعت يزيد، سرباز زد و رهبران آن و در راس آنان حضرت امام حسين عليه السّلام به طور قاطع عدم پذيرش بيعت را اعلام نمودند. مقامات محلّى، وضعيت را به معاويه گزارش دادند، او تصميم گرفت كه به يثرب سفر كند تا شخصا مخالفان را قانع نمايد و اگر خوددارى نمودند، آنان را به انجام بيعت مجبور سازد.

معاويه، در كاروانى رسمى، در حالى كه نيروى بزرگى از سپاهيان دور او را گرفته بودند. به طرف مدينه حركت كرد، هنگام رسيدن به آنجا، اعضاى گروه مخالف از او استقبال نمودند. ولى وى روى خوش به آنان نشان نداد و آنها را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:284

تهديد نمود.

(1) روز دوّم، معاويه، امام حسين عليه السّلام و عبد اللّه بن عباس را احضار كرد، وقتى حاضر شدند، با تكريم و احترام از آنها استقبال نمود و از حضرت حسين عليه السّلام درباره فرزندان برادرش مى پرسيد و امام به او پاسخ مى داد. سپس، معاويه به سخنرانى پرداخت و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عظمت ياد كرد و آن حضرت را ستود و به موضوع بيعت يزيد پرداخت و القاب بزرگ و صفتهاى شايسته براى پسرش بيان كرده، آن دو را به بيعت با وى دعوت نمود.

(2)

سخنان حضرت امام حسين عليه السّلام

آنگاه سرور آزاد مردان، به سخن پرداخت و خداى را حمد و ستايش نمود و سپس فرمود: «امّا بعد: اى معاويه! ستاينده، هر چند كه سخن را در وصف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به درازا كشاند، نمى تواند جزئى از كل را بيان كند اما اوصاف كوتاهى كه بعد از پيامبر (در مورد يزيد) ذكر كردى

و از توصيف بليغ خوددارى نمودى را فهميدم هيهات! هيهات اى معاويه! صبح بى زبان، تاريكى را رسوا ساخته و خورشيد، انوار چراغها را به شگفتى واداشته است و تو زياد آورده اى تا آنجا كه افراط كردى و به خود اختصاص دادى تا آنجا كه اجحاف نمودى و منع كردى تا آنجا كه بخل ورزيدى و ستم كردى تا از حد گذشتى، تو به دارنده حق از نام حقش سهمى ندادى تا آنجا كه شيطان بهره وافرش و سهم كاملش را دريافت كرد و متوجه شدم آنچه را در مورد تكامل يزيد و از سياستش براى امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله، گفتى مى خواهى مردم را در مورد يزيد به اشتباه بيندازى گويى كه پوشيده اى را توصيف مى كنى و يا غايبى را مى ستايى و يا اينكه از چيزى خبر مى دهى كه آن را با علمى خاص به دست آورده اى؟! در حالى كه يزيد خود بر وضعيت فكرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:285

خويش دلالت نموده است. پس براى يزيد آنچه خودش گرفته است بگير، همچون انداختن سگها به جان يكديگر هنگام چنگ انداختن و كبوترانى كه با هم به مسابقه افتاده باشند و آوازه خوانان ساز به دست و ديگر انواع لهو و لعب، او را يارى دهنده خواهى يافت.

(1) آنچه برايش در تلاش هستى را فرو بگذار. تو نيازى ندارى كه خدا را با گناه اين امّت- بيشتر از آنچه كه ملاقاتش مى كنى- ديدار نمايى، به خدا سوگند تو پيوسته در عمل به باطل ستم كرده و در ظلم، بيش رفته اى تا آنجا كه مشكها پر نموده اى در حالى كه ميان تو و ميان مرگ،

جز چشم به هم زدنى نباشد و آنگاه عملى نگهداشته شده را در روزى آشكار خواهى ديد كه در آنجا گريزگاهى نباشد.

(2) مى بينم كه تو بعد از اين كار، متعرض ما خواهى شد و ما را از ارث پدرانمان منع مى نمايى كه به خدا سوگند! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ما را از جهت پدرى ارث رسانده است و تو آن را براى ما آورده اى همان چيزى كه در برابر آن مرد ايستاده به هنگام وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با او استدلال كرده ايد، و او هم آن را پذيرفت، و ايمانش او را به انصاف كشانيد، آنگاه دليلها آورديد و كارها كرديد و گفتيد: اين طور شد و آن طور مى شود، تا اينكه جريان به تو- اى معاويه- رسيد، از راهى كه هدفش غير تو بود، اى اهل بصيرت عبرت بگيريد.

(3) ياد كردى از فرماندهى آن مرد بر مردم، با فرمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امير قرار دادن وى چنين چيزى بوده است آن روز براى عمرو عاص از همراهى با پيامبر و بيعت با او فضيلتى بود به خدا آن روز اعزام انجام نشد تا اينكه آن قوم از فرماندهى اش ناخرسند شدند و مقدم نمودن او را نپسنديدند و كارهايش را بر او باز شمردند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى گروه مهاجرين! بعد از امروز جز من كسى بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:286

شما عامل نخواهد بود، پس چگونه آنچه از فعل پيامبر كه منسوخ گشته است را، در مهمترين احكام و در شايسته ترين كارها به اتفاق بر صواب (يعنى

خلافت) دليل مى آورى؟ و چگونه تابعى را صحابى قلمداد كرده اى در حالى كه در اطراف تو كسانى هستند كه به صحابى بودنش ايمانى ندارند و دين و قرابتش را معتبر نمى شمارند، تو از آنها به سوى اسراف كننده اى فريب خورده مى گذرى و مى خواهى شبهه اى را بر مردم بپوشانى كه آنكه مى ماند در دنيايش از آن بهره مند گردد و تو در آخرتت بدبخت شوى كه اين زيانكارى آشكارى است و من براى خود و براى شما از خداوند مغفرت مى طلبم ...».

(1) امام، در سخنانش همه شبهه هاى معاويه را بر ملا ساخت و همه راهها و منافذ را بر او بست و مسئوليت بزرگ آنچه را كه به آن اقدام كرده است- يعنى اجبار مسلمين به بيعت با فرزندش- بر عهده او گذاشت همچنانكه به مسأله خلافت پرداخت و اينكه چگونه آنچه خداوند خواسته بود كه در عترت پاك باشد، دستخوش انحراف گرديد و آن قوم آن را از عترت دور ساختند و از جايگاه اصيلش منحرف نمودند.

(2) معاويه، از سخنان امام دچار حيرت و سرخوردگى شد و همه راهها بر او تنگ گرديد، پس به ابن عباس گفت: «اى ابن عباس! اين چيست؟».

- «به خدا سوگند! اين ذريّه رسول صلّى اللّه عليه و آله و يكى از اهل كسا و از خاندان مطهّر است، پس از آنچه مى خواهى، دورى گزين كه از جهت مردم وسيله اى براى قانع شدن دارى تا اينكه خداوند به امر خود حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است ...» «1».

آنگاه سرور آزادگان برخاست و معاويه را خشمگين بر جاى گذاشت در

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 160- 161.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:287

حالى كه براى وى معلوم شده بود كه نمى تواند امام حسين را بفريبد و از او بيعت بگيرد.

(1)

اجبار مخالفان

معاويه، مدينه را به سوى مكه ترك كرد در حالى كه در امر مخالفان، بسيار مى انديشيد، پس تصميم گرفت كه تنها بر وسايل خشونت و ارعاب تكيه كند و هنگامى كه به مكه رسيد، امام حسين عليه السّلام، عبد اللّه بن زبير، عبد الرحمن بن ابى بكر و عبد اللّه بن عمر را احضار كرد و بار ديگر بيعت با يزيد را بر آنان عرضه داشت و آنان عدم پذيرش خود را نسبت به آن اعلام نمودند.

(2) وى خشمگين روى به آنان كرد و گفت: «من به شما مى گويم كه هر كس خطا كند، معذور باشد. من در ميان شما به خطبه مى ايستادم و كسى از شما برمى خاست و مرا در حضور مردم، تكذيب مى كرد و من آن را تحمل مى كردم و مى بخشيدم، من تصميم به گفتن مطلبى دارم كه به خدا سوگند! ياد مى كنم كه اگر كسى از شما، كلمه اى به من در جواب رد بگويد، در اين جايگاهى كه هستم، كلمه اى غير از آن به او بازنمى گردد مگر اينكه شمشير پيش از آن به سرش رسيده باشد، پس هيچ كس به من چيزى نگويد مگر اينكه جانش را از دست داده باشد! ...».

(3) آنگاه رئيس محافظانش را احضار كرد و به او گفت: بر سر هر يك از اينان، دو مرد بگمار كه هر كدام شمشيرى به همراه داشته باشند، پس هرگاه يكى از آنها خواست كلمه اى به تصديق يا تكذيب من پاسخ دهد، او را با شمشيرهايشان بزنند، سپس وى خارج شد و

آنان همراه او خارج شدند. او بالاى منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و پس از آن اظهار داشت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:288

«اين عده، سروران و اخيار مسلمين هستند كه هيچ امرى بدون آنها صورت نمى گيرد و بدون مشورت آنها كارى نشود. آنها رضايت داده و با يزيد بيعت نموده اند، پس شما نيز با نام خدا بيعت كنيد ...».

مردم با وى بيعت كردند پس از آن، بر مركبهايش سوار شد و از مكه خارج گرديد «1».

معاويه، فكر مى كرد كه امر خلافت براى پسرش محقق شده و سلطنت در خاندانش پايدار گشته است، در حالى كه نمى دانست وى نابودى را به سوى دولت خود كشيده و جامعه را براى انقلاب بر ضد پسرش آماده ساخته است.

(1)

موضعگيرى امام حسين عليه السّلام

موضعگيرى امام حسين عليه السّلام در برابر معاويه، همراه با شدت عمل و قاطعيت بود؛ زيرا آن حضرت، به صورتى آشكار، مسلمين را به مقاومت در برابر معاويه دعوت مى نمود و آنان را از سياستهاى ويرانگر وى كه نشانه هاى نابودى اسلام را به همراه داشت، بر حذر مى نمود.

(2)

هيأتهاى سرزمينهاى اسلامى

هيأتهايى از همه سرزمينهاى اسلامى به سوى حضرت حسين عليه السّلام روانه شدند و نزد آن حضرت زبان به شكايت گشودند و از ظلم و ستمى كه به آنان رسيده بود به آن حضرت پناه مى بردند و از امام مى خواستند كه آنها را از رنج و ستم، نجات بخشد.

______________________________

(1) الكامل 3/ 510- 511.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:289

جاسوسان، در مدينه تجمع مردم و رفت و آمدشان نزد امام حسين عليه السّلام را به مقامات محلى گزارش دادند. در آن هنگام، مروان، والى مدينه بود كه از اين امر تا حد زيادى نگران و هراسان گرديد.

(1)

يادداشت مروان به معاويه

«مروان» يادداشتى براى معاويه فرستاد و ضمن آن، خوف و هراس خود را از تحرّك امام و رفت و آمد مردم نزد آن حضرت، بيان داشت كه متن آن يادداشت چنين است: «اما بعد رفت و آمد مردم نزد حسين عليه السّلام زياد شده است به خدا سوگند! من از جانب او براى شما، روز سختى را مشاهده مى كنم» «1».

(2)

پاسخ معاويه

معاويه، به او دستور داد تا از هر گونه اقدام بر ضد امام خوددارى كند و به وى چنين نوشت: «حسين را رها كن مادام كه تو را رها كرده و دشمنى اش را با تو آشكار ننموده و وضع خود را نمايان نساخته است و در برابر او پنهان و در كمين باش آن گونه كه رطوبت پنهان مى گردد، ان شاء اللّه و السلام ...» «2».

معاويه، از دگرگون شدن اوضاع بيمناك بود، لذا به مروان دستور داد تا هيچ گونه اذيت و آزارى به آن حضرت نرساند.

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 367.

(2) همان. الاشراف، 3/ 367.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:290

(1)

نظر مروان در مورد تبعيد امام عليه السّلام

مروان، به معاويه پيشنهاد كرد كه امام را از مدينه دور سازد و او را ناگزير به اقامت اجبارى در شام نمايد تا او را از تماس با مردم عراق بازدارد، ولى معاويه اين پيشنهاد را نپسنديد و به وى پاسخ داد «به خدا! تو خواستى تا از او راحت شوى و مرا به او گرفتار سازى پس اگر بر او شكيبا باشى، بر چيزى شكيبا شده اى كه من از آن ناخشنودم و اگر به او بدى كنى، با وى قطع رحم كرده باشى ...» «1».

(2)

نامه معاويه به امام حسين عليه السّلام

معاويه، از تحرّك امام و رفت و آمد مردم نزد وى پريشان شد و نامه اى به آن حضرت نوشت كه به دو صورت روايت شده است:

1- «بلاذرى» آن را چنين روايت كرده است: «اما بعد: امورى از تو، به من گزارش شده كه اگر حق باشد، گمان نمى كنم از آنها روى گردان باشى، اگر باطل باشد، تو در دورى از آنها از خوشبخت ترين مردم هستى، تو با سرنوشت خودت آغاز مى كنى و با فرمان خدا روبه رو مى گردى، پس مرا به قطع رابطه و بدى كردن با خودت وادار مكن، تو اگر مرا نپسندى من هم تو را نمى پسندم و هرگاه بر عليه من اقدام كنى، بر عليه تو اقدام مى كنم، پس اى حسين! در ايجاد تفرقه ميان مسلمين و بازگرداندنشان به فتنه از خداوند پروا كن ...» «2».

2- «ابن كثير» آن را اين گونه آورده است: «هر كس كه با خدا بيعت كرده و عهد نموده باشد، شايسته است كه وفا كند، به من خبر داده شده گروهى از اهل

______________________________

(1) العقد الفريد 4/ 22.

(2) انساب الاشراف، 3/ 367.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:291

كوفه تو را به ايجاد تفرقه دعوت كرده اند، اهل عراق كسانى هستند كه تو آزموده اى، آنان كار پدر و برادرت را تباه كردند، پس، از خدا پروا كن و عهد را به يادآور كه تو هرگاه بر عليه من اقدام كنى، بر عليه تو اقدام خواهم كرد» «1».

(1) اين نامه، بنا به متن اخير، حاوى موارد زير است:

1- معاويه از امام خواسته است آنچه را براى او ضمن بندهاى صلحنامه شرط نموده كه بر او قيام نكند، اجرا نمايد در حالى كه امام به اين شرط وفا كرده بود، ولى معاويه به هيچ يك از تعهدات خود در شرايط صلح، وفا نكرده بود.

2- معاويه، از هيأتهاى مردم كوفه كه امام را به قيام بر ضد وى فرا مى خواندند، آگاه بود؛ زيرا آنها را اهل تفرقه ناميد و اينكه آنان نسبت به حضرت على عليه السّلام و حضرت حسن عليه السّلام، قبلا بى وفايى نموده بودند.

3- تهديد آشكار امام به اينكه هرگاه با معاويه در افتد، او نيز با وى در خواهد افتاد.

(2)

پاسخ امام

امام، يادداشت مهمى را براى معاويه فرستاد كه پاسخى به نامه وى بود و او را مسئول همه حوادثى دانست كه در مناطق مختلف اتفاق مى افتاد؛ از ريختن خون بى گناهان گرفته تا فقدان امنيت و روبه رو ساختن امّت با بحرانها، كه از برجسته ترين اسناد رسمى است كه جنايات معاويه را بر شمرده. متن نامه چنين است: «اما بعد: نامه تو به من رسيد، در آن نوشته اى از من امورى به تو گزارش شده كه تو از آنها روى گردان هستى و من به غير آنها نزد تو شايسته تر

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ

8/ 162.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:292

هستم و همانا به نيكيها جز خداوند متعال، كس ديگرى هدايت و توفيق نمى دهد.

(1) اما آنچه بيان كردى كه به تو درباره من خبر رسيده است، به درستى كه جز چاپلوسان سخن چين تفرقه افكن ميان جمع، شخصى ديگرى به تو گزارش نداده است و گمراهان دروغ گفته اند. من نه جنگى بر عليه تو خواسته و نه اختلافى بر ضد تو ايجاد كرده ام، من در اين مورد از جهت تو، از خداوند بيمناكم و اينكه تو و يارانت، همان گروه قاسطين، و حزب ستمكار را در آن مورد، معذور بدارم.

(2) آيا تو قاتل «حجر بن عدى» برادر كند، و ياران نمازگزار پارسايش نيستى كه ظلم را نمى پسنديدند و بدعتها را عظيم مى شمردند، امر به معروف و نهى از منكر مى كردند و در راه خدا از سرزنش نكوهشگران نمى ترسيدند، تو آنان را به ظلم و ستم كشتى بعد از آنكه به آنان سوگندهاى سخت و پيمانهاى مؤكّد داده بودى، اين گستاخى در برابر خدا و بى ارزش شمردن فرمان اوست؟

آيا تو قاتل «عمرو بن حمق خزاعى» يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آن عبد صالحى كه عبادت او را رنجور كرده و بدنش نحيف و رنگش زرد گشته بود نيستى؟ تو او را كشتى پس از آنكه وى را ايمنى داده و به او امانى داده بودى كه اگر پرندگان بالاى كوهها مى فهميدند، از قله هاى كوهها به زير مى آمدند؟

(3) آيا تو در مورد «زياد بن سميه» كه بر فراش عبيد ثقيف زاده شده بود، مدعى نشدى و ادعا نكردى كه فرزند پدر تو است؟ در حالى كه رسول خدا

صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: فرزند، بستر را باشد و زناكار را سنگ؟ تو سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به عمد ترك نمودى و از هواى خودت پيروى كردى بدون هدايتى از خداوند، آنگاه او را بر اهل اسلام مسلط نمودى كه آنان را بكشد و دست و پاهايشان را قطع

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:293

نمايد و چشمانشان را نابينا سازد و بر تنه هاى نخل به دار آويزد، گويى كه تو از اين امّت نيستى و آنان از تو نيستند.

(1) آيا تو قاتل «حضرمى» نيستى؟ زياد درباره وى به تو نوشت كه او بر دين على عليه السّلام مى باشد و تو به وى نوشتى هر كس را كه بر دين على باشد بكش او آنان را به دستور تو كشت و تكّه تكّه نمود، در حالى كه دين على همان دين پسر عمويش صلّى اللّه عليه و آله مى باشد كه تو را در اين مجلسى كه در آن هستى نشاند و اگر آن نمى بود، شرافت تو و شرافت پدرانت، تحمل سختيهاى در سفر مى بود، سفر زمستان و سفر تابستان.

(2) در سخنانت گفتى: به خودت و به دينت و به امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله بنگر و از ايجاد تفرقه در اين امّت افكندنشان در فتنه بپرهيز، در حالى كه من براى اين امت، فتنه اى عظيم تر از ولايت تو بر آنها نمى بينم و براى خودم و دينم و براى امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله چيزى را برتر از اين نمى دانم كه با تو آشكارا مقابله كنم، پس اگر آن را انجام دهى قربتى به خدا باشد

و اگر خوددارى نمايى من از خداوند براى دينم، طلب مغفرت مى كنم و از او براى راهنمايى ام در كارها، توفيق مسئلت مى نمايم.

(3) و در ضمن سخنانت گفتى: اگر من با تو معارضه كنم تو نيز با من در خواهى افتاد و اگر بر عليه تو اقدام كنم، بر عليه من اقدام مى كنى، پس هر چه مى توانى بر عليه من اقدام كن كه من اميدوارم مكر تو به من زيان نرساند و به كسى بيش از تو زيان وارد نكند؛ زيرا تو بر جهل خود سوار شده و به پيمان شكنى، حريص گشته اى، به جانم سوگند كه تو به هيچ شرطى وفا ننموده اى و با كشتن اين افرادى كه آنها را پس از صلح و پس از سوگندها، عهدها و ميثاقها كشته اى پيمان خود را شكسته اى، پس آنها را بدون اينكه جنگ كرده و يا كسى را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:294

كشته باشند، كشتى، تو اين كار را با آنان نكردى مگر از اين جهت كه از فضيلت ما سخن گفته و حق ما را بزرگ شمرده بودند و اين كار را از ترس اين انجام دادى كه اگر آنها را نكشى، پيش از آنكه آنها انجام دهند تو بميرى و يا اينكه پيش از آنكه گرفتار آيند، بميرند.

(1) پس اى معاويه! تو را به قصاص مژده باد و به حساب، يقين داشته باش و بدان كه خداى تعالى را كتابى است كه از هيچ عمل كوچك و بزرگى نمى گذرد مگر آنكه آن را به حساب بياورد و خداوند فراموش نمى كند كه چگونه تو، به گمان، مردم را گرفته و اولياى خدا را به تهمت كشته اى

و آنها را از خانه هايشان به سرزمين غربت، تبعيد كرده اى و مردم را به بيعت با پسر نوجوان شراب خواره سگ بازت گرفته اى، من تو را نمى بينم جز اينكه نسبت به خودت زيانكار گشته و دينت را هلاك نموده و رعيت خود را فريب داده و سخن بى خردان جاهل را شنيده و انسانهاى با ورع و تقوا را پريشان كرده باشى، و السلام» «1».

(2) شايد هيچ سند سياسى مربوط به آن روزگار را نتوانم بشناسم كه بيهوده كارى نظام حاكم را بيان كرده و جناياتى را كه معاويه مرتكب شده و خونهايى را كه ريخته و جانهايى را كه پريشان ساخته بود، بر شمرده باشد مگر اين سند كه فريادى در برابر ظلم و استبداد است، خداوندا! اين سخن تا چه حد لطيف و حسّاس است كه: «گويى تو از اين امت نيستى و آنها از تو نيستند»، اين سخنى مالامال از شعور شرافتمندانه مردمى است «صابى» از قديم گفته بود: «انسان وقتى از يك قوم بى حساب مى آيد، بر آنها قساوت نمى نمايد». اين اتهامى از حسين به

______________________________

(1) الامامة و السياسة 1/ 155- 157. رجال كشى، ص 49، ح 99. الدرجات الرفيعة، ص 334.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:295

معاويه است در ميهن دوستى و قوميتش كه خونهاى ريخته شده فراوان به وسيله او را نشانى بر آن گرفته است» «1».

(1) اين يادداشت، سرشار است از بيان جنايات عظيمى كه معاويه و عمّالش، خصوصا «زياد بن سميّه» مرتكب شده بود، و وحشت و ظلم را ميان مردم منتشر ساخت و بر اساس گمان و تهمت، كشت و هر كس را كه بر دين امام امير المؤمنين بود كه همان

دين پسر عمويش حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است، اعدام نمود.

طاغوت، خونهاى فراوانى را به ناحق بر زمين ريخت و طبيعى است كه آن كارها را جز به دستور معاويه انجام نداد، زيرا وى دستور انجام اين كارها را به وى داده بود.

(2)

بازتاب نامه امام عليه السّلام

هنگامى كه نامه امام به معاويه رسيد، سخت دلتنگ و پريشان گشت و بنا به عادت خود، حيله گرانه گفت: «ما ابو عبد اللّه را جز شيرى نديده ايم» «2».

(3)

كنگره سياسى عمومى

امام، در مكّه كنگره سياسى عمومى برگزار نمود و جمع كثيرى از شركت كنندگان در مراسم حج، از مهاجرين، انصار، تابعين و ديگران از ساير مسلمين را بدان دعوت نمود، آن حضرت عليه السّلام در ميان آنان به خطابه ايستاد و با بيان شيوايش درباره سختيهايى كه به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شيعيان آنها رسيده و محنتها

______________________________

(1) الامام الحسين، ص 338.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 294.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:296

و مصيبتهايى كه معاويه بر آنها وارد ساخته و اقدامات شديدى كه در پنهان كردن فضايل آنان به كار برده و مخفى كردن آنچه از پيامبر بزرگ در حق آنان رسيده است، به ايراد سخن پرداخت و از حاضران در آن كنگره خواست تا اين امر را در ميان مردم منتشر سازند. متن سخنان آن حضرت به روايت «سليم بن قيس» چنين است:

(1) يك سال قبل از مرگ معاويه، حضرت حسين بن على عليه السّلام، عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن جعفر به حج رفتند، و حضرت حسين عليه السّلام، افراد خاندان بنى هاشم و زنان و غلامانشان و كسانى را كه از انصار به حج رفته بودند و حضرت حسين و اهل بيتش، آنها را مى شناختند جمع كرد. سپس آن حضرت فرستادگانى را فرستاد و به آنها گفت: كسى از حاجيان امسال، از ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه معروف به درستى و تقوا هستند،

مگذاريد مگر اينكه نزد من جمع كنيد. بيش از هفتصد نفر در زير سايبانى فراهم آمدند كه بيشتر آنان از تابعين و حدود دويست نفر از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند. آنگاه آن حضرت در ميان آنان به سخنرانى پرداخت و خداوند را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود:

(2) «اما بعد: اين طاغوت (معاويه) با ما و شيعيان ما آنچه را ديديد، دانستيد و مشاهده كرديد، عمل كرده است، من مى خواهم از شما مطلبى بپرسم كه اگر راست گفته باشم، مرا تصديق نماييد و اگر دروغ بگويم، مرا تكذيب كنيد.

سخنم را گوش فرا دهيد و گفته ام را بنويسيد و سپس به شهرها و قبايلتان برگرديد و هر كس از مردم را كه به او اطمينان و بر او اعتماد داشتيد، به آنچه از حق ما مى دانيد، فرا خوانيد؛ زيرا از آن بيم دارم كه اين امر از بين برود و نابود گردد كه خداوند نورش را پايدار مى دارد هر چند كافران نپسندند».

(3) آنگاه آن حضرت، چيزى را كه خداوند در حق آنان در قرآن نازل كرده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:297

بود، باقى نگذاشت مگر اينكه آن را تلاوت و تفسير نمود و چيزى را از آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حق پدر و برادر و در حق خود و اهل بيتش فرموده بود، فروگذار ننمود مگر اينكه آن را روايت كرد.

(1) در همه اين مطالب، ياران پيامبر مى گفتند: آرى به خدا سوگند! شنيديم و مشاهده كرديم. و هر يك از تابعين مى گفتند. به خدا سوگند از صحابه راستگو و مورد اطمينان اين را به من گفته

است.

سپس حضرت عليه السّلام فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم كه با هر كس مورد اعتماد شماست و از دين باورى وى مطمئن هستيد، اين مطالب را در ميان بگذاريد ...» «1».

(2) اين كنگره، نخستين كنگره اسلامى بود كه مسلمين تا آن وقت شناخته بودند، امام در آن كنگره، سياست معاويه را محكوم كرد و مسلمين را به انتشار فضايل اهل بيت عليهم السّلام و منتشر ساختن بزرگواريهاى آنان فرا خواند كه نظام حاكم تلاش داشت آنها را از مسلمين پنهان نمايد.

(3)

نامه جعده به امام عليه السّلام

«جعدة بن هبيرة بن ابى وهب» از مخلص ترين و دوستدارترين مردم نسبت به امام حسين عليه السّلام بود. شيعيان نزد او جمع شدند و از او به اصرار مى خواستند كه به امام نامه بنويسد تا به منطقه آنان بيايد و انقلاب خود را بر ضد حكومت معاويه، اعلام نمايد. جعده، نامه اى به امام نوشت كه متن آن چنين است:

______________________________

(1) سليم بن قيس، ص 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:298

(1) «اما بعد: شيعيان شما در منطقه ما، با جانهايشان به سوى تو روى آورده اند و هيچ كس را با تو برابر نمى دارند، آنان نظر برادرت حسن را در مورد جنگ دانسته بودند و تو را به نرمخويى با دوستانت و شدت و صلابت بر دشمنانت، شناخته اند كه در راه خدا سخت اراده مى باشى، پس اگر دوست دارى كه اين امر را طلب كنى، به سوى ما بيا كه ما جانهايمان را براى مرگ در كنار تو، آماده ساخته ايم».

(2)

پاسخ امام عليه السّلام

امام، قصد نداشت بر معاويه خروج نمايد زيرا حضرت از شكست انقلاب و عدم موفقيت آن باخبر بود؛ زيرا معاويه با وسايل ديپلماتيك و نظامى، حتما آن را نابود مى كرد و آن را از حالت اسلامى به صورت جنبشى نامشروع دگرگون مى ساخت و انجام دهندگان آن را متمرد و ياغى بر ضد نظام معرفى مى كرد. امام عليه السّلام بعد از نام خدا و ستايش او، اين گونه به آنها پاسخ داد:

«اما برادرم، اميدوارم كه خداوند او را موفق نموده و تأييد كرده باشد و اما من: امروز چنين تصميمى ندارم، بنابراين شما- كه خداوند رحمتتان فرمايد- آرامش خود را حفظ كنيد و در خانه ها در كمين باشيد و

از ظن و گمان، خود را محافظت نماييد مادام كه معاويه زنده است، پس اگر خداوند برايش حادثه اى پيش بياورد و من زنده باشم، نظرم را براى شما مى نويسم و السلام ...» «1».

(3) امام عليه السّلام شيعيان خود را به صبر و خوددارى از مخالفت دستور داد و اينكه از ترس قدرت معاويه بر آنها، در خانه هاى خود بمانند. كه معاويه، بى گناه را

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 221- 222. انساب الاشراف، 3/ 366.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:299

به جاى گناهكار و روى آورنده را به جاى پشت كرده، مى گرفت و بر اساس گمان و تهمت مى كشت. گمان غالب اين است كه اين نامه در زمان زياد بوده كه چشمان شيعيان را كور مى ساخت و آنان را بر تنه درختان خرما به دار مى آويخت و به صورتى نابودكننده به از بين بردنشان مى پرداخت.

(1)

نصيحت خدرى به امام عليه السّلام

اخبار مربوط به هيأتهاى اهل كوفه و آمدنشان نزد امام حسين عليه السّلام و كمك خواستن آنان از آن حضرت، جهت رهايى از ظلم و جور معاويه، در محافل اجتماعى، شايع گرديد، هنگامى كه «ابو سعيد خدرى» از اين امر باخبر شد، به سرعت نزد امام شتافت تا آن حضرت را نصيحت كند و بر حذر نمايد، متن سخنان وى چنين بوده است:

«اى ابا عبد اللّه! همانا من نسبت به شما نصيحت كننده و دلسوز هستم. به من خبر رسيده است كه جمعى از شيعيان شما در كوفه با شما مكاتبه نموده و شما را براى خارج شدن به سوى آنها دعوت نموده اند، به سوى آنان خارج مشو؛ زيرا من از پدرتان شنيدم كه مى گفت: به خدا! از آنها بيزار شده و دشمن آنان گشته ام

و آنان از من بيزار گشته و دشمن من شده اند، از آنها هرگز وفادارى نخواهد بود، هر كس آنها را به دست آورد، بهره اى ناكامانه به دست آورده باشد، به خدا! آنان نه پايدارى دارند و نه اراده اى در كارها و نه صبرى در برابر شمشيرها» «1».

(2) بدون شك، ابو سعيد خدرى، از برجسته ترين ياران امير المؤمنين و از

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 161. ابن عساكر، تاريخ 14/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:300

همه آنان در اخلاص و دوستى نسبت به اهل بيت، بيشتر بوده است و دلسوزى اش نسبت به امام حسين و ترس وى بر امام از معاويه او را بر آن داشت كه آن حضرت را نصيحت كند تا بر ضد معاويه قيام ننمايد. منابعى كه در دست داريم، پاسخ امام حسين به او را ننوشته اند.

(1)

دستيابى حضرت حسين عليه السّلام بر اموال دولتى

معاويه، بيشتر اموال دولت را در راه تحكيم سلطنت خود مصرف مى نمود همچنانكه اموال فراوانى را به بنى اميه مى بخشيد تا قدرت سياسى و اجتماعى خود را استحكام بخشند، امام حسين عليه السّلام اين سياست را محكوم مى كرد و معتقد بود كه بايد اموال از معاويه رها شوند و در اختيار نيازمندان قرار گيرند.

(2) اموالى از يمن بر مدينه گذشتند كه به طرف خزانه دمشق برده مى شدند، امام بر آن اموال دست يافت و آنها را بر نيازمندان از بنى هاشم و ديگران تقسيم نمود و به معاويه نوشت: «از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان، اما بعد:

كاروانى از يمن بر ما گذشت كه حامل مال، پارچه، عنبر و عطر به سوى تو بود تا آنها را در خزانه هاى دمشق نگهدارى كنى و خاندانت

را با آنها، پس از آن همه مال اندوزى، قدرت بخشى، من به آنها نياز پيدا نمودم و آنها را گرفتم و السلام ...».

(3) معاويه به آن حضرت چنين پاسخ داد: «از بنده خدا معاويه به حسين بن على، اما بعد: نامه تو به من رسيد، در آن نوشته بودى كاروانى از يمن بر تو گذشته است كه حامل مال، پارچه، عنبر و عطر بوده تا من آنها را در خزاين دمشق نگهدارى كنم و خاندانم را بعد از آن همه مال اندوزى، قدرت بخشم، تو

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:301

به آنها نياز پيدا كرد و آنها را گرفته اى در حالى كه حق نداشتى آنها را بگيرى؛ زيرا آنها را به من نسبت داده اى و والى به گرفتن مال شايسته تر است و سپس آن را خود خارج مى نمايد و به خدا اگر آن را مى گذاشتى كه به من برسد، چيزى از سهم تو از آن كم نمى كردم ولى من گمان مى كنم كه تو اى برادرزاده ام! جنبشى در سردارى، دوست دارم كه آن در زمان من باشد تا قدرت تو را به تو بشناسانم و از آن بگذرم، ولى به خدا! مى ترسم به كسى گرفتار شوى كه به اندازه بيدار شدن يك شتر، تو را مهلت ندهد».

(1) و در پايان نامه اين ابيات را نوشت:

يا حسين بن على! ليس ماجئت بالسائغ يوما و العلل

اخذك المال و لم تؤمر به ان هذا من حسين لعجل

قد أجزناها و لم نغضب لهاو احتملنا من حسين ما فعل

يا حسين بن على ذا الامل لك بعدى وثبة لا تحتمل

و بودى اننى شاهدهافاليها منك بالخلق الاجل

اننى ارهب ان تصل بمن عنده قد سبق السيف العذل

«1» «اى حسين بن على! آنچه انجام داده اى هيچ گاه جايز نبوده است».

«اينكه مال را بدون اجازه گرفته اى، اين كار از حسين يك شتاب است».

«ما آن را اجازه داديم و به خاطر آن خشمگين نشديم و كار حسين را تحمل كرديم».

«اى حسين بن على! انتظار آن است كه بعد از من قيامى خواهى داشت كه تحمل نمى شود».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 18/ 409.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:302

«و دوست دارم كه من شاهد آن باشم كه از تو براى آن در ميان مردم موعدى باشد».

«من بيم دارم كه به وسيله كسى سوزانده شوى كه شمشير برّان قبلا پيش او آماده گشته است».

(1) در اين نامه، تهديدى است براى حضرت از كسى كه جانشين معاويه باشد يعنى فرزندش يزيد كه به مقام حضرت حسين عليه السّلام و منزلتش نزد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ايمانى نداشته است.

(2) به هر حال، امام، اين اموال را از معاويه رها ساخت و آنها را بر فقرا تقسيم نمود در حالى كه خود، هيچ صله اى از معاويه را براى خود نگرفت؛ زيرا اموال فراوان و جامه هاى بسيار و لباسهايى فاخر براى آن حضرت فرستاد و حضرت همه آنها را به وى بازگرداند «1». امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه امام حسن و امام حسين عليه السّلام، جوايز معاويه را نمى پذيرفتند «2».

(3)

حديثى مجعول

از اخبار جعلى آن است كه روايت شده امام حسين عليه السّلام همراه برادرش حضرت حسن، بر معاويه وارد شدند، او دستور داد يكصد هزار درهم به آنها بدهند و به آنان گفت: «اين را بگيريد كه من فرزند هند هستم، نه كسى قبل

از من چنين بخشيده است و نه بعد از من كسى خواهد بخشيد! ...»

امام حسين روى به او كرد و فرمود: «به خدا! كسى قبل و بعد از تو به دو

______________________________

(1) على جلال، الحسين 1/ 117.

(2) حياة الامام موسى بن جعفر عليه السّلام 2/ 332.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:303

مردى كه از ما شريف تر باشند، نداده است ...».

(1) جايى براى بحث در عدم صحت اين روايت وجود ندارد؛ زيرا امام عليه السّلام نزد معاويه، به شام نرفته است بلكه امام حسن عليه السّلام نزد او رفته بود نه به خاطر صله و بخشش- آن گونه كه بعضى از مورخان ساده دل نوشته اند.- بلكه هدف از آن سفر، نشان دادن واقعيت اموى و توجه دادن مردم به زشتكاريهاى معاويه بود، مناظرات وى با معاويه و اطرافيانش اين مطلب را اثبات مى نمايد كه جز آن هدف، مقصود ديگرى از آن نداشته است، ما اين موضوع را به صورتى مفصل در كتابمان «زندگانى امام حسن عليه السّلام» بيان كرده ايم.

(2)

حضرت حسين عليه السّلام و بنى اميه

دشمنى ميان حضرت حسين عليه السّلام و بنى اميه، عداوتى ذاتى بود؛ زيرا آن دشمنى ضد با ضد بوده است. «سعيد همدانى» از امام حسين عليه السّلام درباره بنى اميه پرسيد، حضرت عليه السّلام فرمود: «ما و آنان دو دشمنى هستيم كه در خصوص پروردگارشان با هم دشمنى كرده اند ...» «1».

(3) بارى، آن دو، دشمنانى در اهداف و دشمنانى در جهت گيريهايشان بودند؛ زيرا امام حسين عليه السّلام نماينده جوهره ايمان به خدا و سمبل ارزشهاى والايى بود كه انسان به آنها شرف مى يابد، در حالى كه بنى اميه، نشانگر زشتكاريهاى جاهليت بودند كه انسان را به فرومايگى سقوط مى دهد،

امويان، بر حسب خوى شرارت بارشان بر امام حسين عليه السّلام كينه داشتند و در توهين آن حضرت، بسيار مى كوشيدند؛ مثلا منازعه اى ميان حضرت حسين عليه السّلام و «وليد بن عتبة بن

______________________________

(1) ابن بشر دولابى، الكنى و الاسماء 1/ 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:304

ابى سفيان» در مورد مالى كه ميان آنها بود، صورت گرفت، وليد بر امام حسين عليه السّلام در حقش، ستم كرد كه امام در برابرش برخاست و گفت:

«به خدا سوگند ياد مى كنم كه يا در حقم انصاف دهى و يا شمشيرم را بر مى دارم و در مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى ايستم و مردم را به حلف الفضول فرا مى خوانم ...».

(1) امام، مى خواست «حلف الفضول» را احيا كند كه هاشميان آن را تأسيس كرده بودند و شعار آن حمايت از مظلومان و گرفتن حق آنان بود كه امويان در جاهليتشان با آن ستيز داشتند؛ زيرا با خويها و طمعكاريهايشان منافات داشت.

(2) «عبد اللّه بن زبير» برخاست و به حضرت حسين عليه السّلام پيوست و به يارى اش شتافت و گفت: «من نيز به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر به آن، دعوت كند، شمشيرم را مى گيرم و همراه او مى ايستم تا اينكه حقش را بگيرد يا همگى بميريم ...».

(3) «مسور بن مخرمة بن نوفل زهرى» نيز اين خبر را شنيد و به حضرت حسين عليه السّلام پيوست و گفتارى همچون كلام آن حضرت گفت. وليد، احساس ضعف و سستى نمود و از ستم خود بازگشت و امام حسين عليه السّلام را در حقش انصاف داد «1».

(4) از نمونه هاى كينه اموى نسبت به حضرت حسين عليه السّلام اين بود

كه آن حضرت در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود و شنيد كه شخصى با همراهانش سخن مى گويد و صداى خود را بلند مى كند تا حضرت حسين عليه السّلام بشنود، او مى گفت:

«ما با آل ابى طالب در نبوت مشاركت نموديم تا اينكه از آن به دست

______________________________

(1) ابن هشام، سيره 1/ 134- 135.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:305

آورديم همانند آنچه را آنان به دست نياوردند، پس به چه چيزى بر ما افتخار مى كنند؟».

(1) وى، اين مطلب را سه بار تكرار كرد، پس حضرت حسين عليه السّلام روى به او كرد و به وى فرمود: «من در گفته اول تو، از روى حلم، از تو صرف نظر كردم و در بار دوّم از روى عفو، ولى در بار سوم، من به تو پاسخ مى دهم كه از پدرم شنيدم مى فرمود: همانا در وحيى كه خداوند آن را بر محمد صلّى اللّه عليه و آله نازل فرمود آمده است: هرگاه قيامت بزرگ برپا شود، خداوند بنى اميه را به صورت ذرّه هايى برمى انگيزد كه مردم آنان را پايمال مى كنند تا اينكه حساب به پايان رسد و آن وقت آنان را براى محاسبه مى آورند و به آتش برده مى شوند» «1».

آن اموى، قدرتى بر جواب نداشت و در حالى كه از خشم به خود مى پيچيد، از محل دور شد.

در اينجا سخن ما در «موضعگيرى امام نسبت به معاويه و بنى اميه» پايان مى يابد و در قسمت بعد، به موضوع مرگ معاويه و حوادث همزمان با آن مى پردازيم.

(2)

مرگ معاويه

معاويه، بيمار شد و وضع بدنى اش سخت گرديد، معالجات پزشكى در او اثرى نداشت؛ زيرا بيماريها بر او حمله ور گشته بودند،

او نزديكى مرگش را احساس كرد، در حالى كه به خاطر آنچه در حق «حجر بن عدى» مرتكب شده بود، در غم و اندوه به سر مى برد و به او همچون شبحى هولناك مى نگريست

______________________________

(1) قاضى نعمان مصرى، المناقب و المثالب، ص 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:306

و مى گفت: واى بر من از تو اى حجر! مرا با فرزند عدى روزى طولانى خواهد بود «1».

(1) مردم، درباره بيمارى معاويه سخن گفتند و اظهار داشتند كه اين مرگ باشد. وى به خانواده اش دستور داد تا چشمانش را با «سرمه سياه» سرمه كشند و بر سرش عطر بمالند و او را بنشانند، آنگاه به مردم اجازه داده شد تا بر او وارد شوند و ايستاده به وى سلام كنند و هنگامى كه از نزد وى خارج شدند، به شعر گفت:

و تجلدى للشامتين اريهم انى لريب الدهر لا اتضعضع «با سخت كوشى ام به طعنه زنان نشان مى دهم كه در برابر گرفتاريهاى زمانه، متزلزل نمى شوم».

(2) مردى از علويان او را شنيد و به وى پاسخ داد:

و اذا المنية انشبت اظفارهاالفيت كلّ تميمة لا تنفع «2» «و هرگاه مرگ چنگ در افكند، هر افسونى را بى اثر خواهى يافت».

(3)

وصيتهاى معاويه

هنگامى كه وضعيت بدنى معاويه به وخامت گراييد، وصيت نامه خود را براى يزيد نوشت كه در آن آمده است: «فرزندم! من تو را از شرّ و رفت و آمد، بى نياز ساختم و كارها را برايت مهيّا نمودم، دشمنان را برايت خوار ساختم و گردن عرب را براى تو خاضع كردم، براى تو فراهم نمودم آنچه را كه هيچ كس فراهم

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 2/ 245.

(2) دميرى، حياة الحيوان 1/ 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:307

ننموده است، (1) پس اهل حجاز را در نظر داشته باش كه آنان اصل تو هستند و هر كس را كه از آنان بر تو وارد شود، گرامى بدار و از احوال كسانى كه حاضر نباشند، جويا شو و اهل عراق را در نظر بگير، پس اگر از تو بخواهند كه هر روز عاملى را معزول سازى، به خواست آنان عمل كن؛ زيرا معزول ساختن يك عامل، آسانتر از اين است كه صد هزار نفر بر تو شمشير كشند.

و اهل شام را در نظر گير و بايد كه آنان اطرافيان و خاصان تو باشند پس اگر چيزى از دشمنى تو را نگران سازد، از آنان كمك بگير و هر وقت بر دشمنت دست يافتى، اهل شام را به سرزمينشان برگردان؛ زيرا اگر در جايى غير از سرزمين خودشان اقامت نمايند، اخلاقشان دگرگون مى شود ...

(2) و من نمى ترسم كسى در اين امر با تو منازعه كند، بجز چهار نفر از قريش، حسين بن على، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبير و عبد الرحمن بن ابى بكر، اما ابن عمر: او مردى است كه عبادت او را از پاى در آورده است، پس اگر كسى غير از او باقى نماند، با تو بيعت مى كند. (3) و اما حسين بن على:

او مردى سبكبال است و مردم عراق او را رها نمى كنند تا اينكه او را خارج سازند، پس هرگاه قيام كرد و تو بر او دست يافتى، از او گذشت كن كه خويشاوندى نزديكى دارد و حقى عظيم و قرابتى با محمد. (4) و اما فرزند أبو بكر: هرگاه يارانش را ببيند كه كارى را

انجام داده اند، او نيز همانند آن را انجام مى دهد، او را همتى نيست جز در زنان و خوشگذرانى. و اما كسى كه براى تو همچون شير بر جاى مى ماند و با تو همچون روباه حيله مى سازد تا هر وقت فرصتى به دست آورد، برخيزد، او فرزند زبير است، پس هرگاه با تو در آويزد و بر او پيروز شدى، وى را قطعه قطعه كن و تا مى توانى خون قومت را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:308

نگهدار ...» «1».

(1) گمان غالب اين است كه اين وصيتنامه، از مطالب مجعول است؛ زيرا براى اثبات دورانديشى معاويه ساخته و پرداخته شده و اينكه وى به پسرش وصيت كرده است كه به مسلمين عموما نيكى كند و اينكه وى در مورد كارهاى پسرش مسئوليتى نداشته است ... از دلايلى كه جعلى بودن اين وصيتنامه را مؤكد مى سازد، موارد زير است:

(2) 1- مورخان روايت كرده اند كه معاويه، يزيد را به چيز ديگرى وصيت كرده؛ زيرا به وى گفته است: تو را از مردم مدينه، روز (سختى) خواهد بود، پس اگر آن كار را انجام دهند، «مسلم بن عقبه» را به جانشان بينداز، او مردى است كه ما وفادارى اش را شناخته ايم «2».

و «مسلم بن عقبه» جلّادى آدمكش بود كه رحمت و رأفت را نمى شناخت يزيد با وصيت پدرش، وى را در واقعه حرّه به كار گرفت، او به هر جرم و جنايتى دست يازيد، پس اين وصيت چگونه با آن وصيت قابل جمع است كه معاويه در آن سفارش مى كند كه با مردم حجاز، خوشرفتارى شود؟

(3) 2- وى، يزيد را به رعايت احساسات عراقيان وصيت نموده كه به خواسته آنان پاسخ دهد،

هر چند در هر روز خواستار عزل كسى باشند كه بر آنها حاكم كرده است، اين امر با آنچه مورخان نوشته اند، منافات دارد، يزيد، عبيد اللّه بن زياد را بر عراق، والى قرار داد در حالى كه او از سختگيرى و شدت و نامردى اش آگاه بود، او فرزند همان زياد بود كه عراق را در خون بى گناهان غرقه ساخت،

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 5- 6.

(2) تاريخ خليفه خياط، ص 238.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:309

پس آيا حاكم قرار دادن وى، نيكوكارى نسبت به عراقيان و خوبى كردن در حق آنهاست؟!! (1) 3- در اين وصيتنامه آمده است كه وى از عبد اللّه بن عمر بر او مى ترسد در حالى كه عبادت، او را از پاى در آورده است، اگر وى چنان وضعى داشت، به طبيعت حال از حكومت و منازعات سياسى، روى گردان بوده، پس از او هراسناك بودن چه معنايى داشته است؟! (2) 4- در اين وصيتنامه آمده است: وى از عبد الرحمن بن ابى بكر بر او مى ترسيد، در حالى كه مورخان مؤكد داشته اند كه وى در زمان حيات معاويه در گذشته بود، پس ترس داشتن از انسان مرده چه معنايى دارد؟! (3) 5- وى او را به مراعات حضرت حسين عليه السّلام سفارش نموده است كه وى خويشاوندى نزديك و حقى عظيم و قرابتى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله دارد، از مسلّمات است كه معاويه، خود شخصا هيچ گونه جوانب قرابت رسول اللّه را رعايت ننموده و همه رشته هاى آن را قطع كرده بود؛ زيرا دشنام به آنها را به طور آشكار واجب نمود و به مسئولان تعليم و

تربيت، دستور داد تا كودكان را با دشمنى اهل بيت پرورش دهند و در ارتكاب هر عملى از ارزش اهل بيت مى كاست، خوددارى ننمود (4) چنانچه استاد «عبد الهادى مختار» در مورد اين بخش از وصيتنامه، چنين اظهار نظر نموده است:

«بعضى از منابع مى گويند: معاويه به پسرش يزيد وصيت نموده بود كه حضرت حسين عليه السّلام را مراعات نمايد، اعتقاد ما بر اين است كه اين امر، هيچ نشانه اى از صحت ندارد؛ زيرا معاويه در ترور نمودن حضرت امام حسن عليه السّلام، حتى پس از آنكه با وى بيعت نمود، ترديدى به خود راه نداده بود، پس چگونه ممكن است به پسرش وصيت كند كه هرگاه بر حسين عليه السّلام دست يافت، او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:310

مورد عفو قرار دهد؟

(1) معاويه، كسى نبود كه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حرمت يا قرابتى را رعايت كند تا اينكه به پسرش وصيت نمايد آل محمد صلّى اللّه عليه و آله را مراعات نمايد، هرگز و ابدا چنين نبوده است؛ زيرا معاويه در جاهليّت با پيامبر جنگيد تا اينكه در روز فتح مكه، ناخواسته اسلام آورد و پس از آن، با داماد پيامبر و جانشين و عموزاده آن حضرت، يعنى حضرت على جنگ كرد و به زور بر خلافت مسلمين مستولى شد و فرزند دخت پيامبر، حضرت حسن را مسموم ساخت. پس آيا بعد از همه اين موارد، مى توان باور كرد كه معاويه چنين وصيتى كرده باشد؟

(2) ممكن است او را وصيت كرده باشد كه امام را مخفيانه ترور كند و يا او را مسموم سازد و يا اينكه كسى را به

سويش بفرستد كه شبانه او را ضربه اى بزند، شايد اين فرض به صحت نزديكتر باشد تا آن وصيتنامه، ولى مورخان- كه خداوند از آنها بگذرد- خواستند كه پدر را تبرئه كنند و همه تبعات را بر گردن پسر بگذارند در حالى كه آن پدر و پسر، از يك نهال و ميوه يك گناه هستند».

وى اضافه مى نمايد: «اگر اين وصيتنامه ادعا شده، صحت داشته باشد، يزيد پس از مرگ پدرش چنان نمى بود كه هيچ هدفى جز به دست آوردن بيعت حضرت حسين عليه السّلام نداشته باشد چنانچه بر عامل خود در مدينه در مورد لزوم اجبار حسين عليه السّلام به بيعت، آنچنان سختگيرى نمود» «1».

(3)

مرگ معاويه

معاويه، با پريشانى، به سوى مرگ رفت و پيوسته از درد مى ناليد و از

______________________________

(1) مجله الغرى، سال هشتم، شماره هاى 9 و 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:311

جناياتى كه در ريختن خون مسلمين و غارت اموالشان مرتكب شده بود، اظهار بى تابى مى نمود.

مرگ معاويه، در دمشق در حالى اتفاق افتاد كه از ديدار پسرش كه خلافت را برايش غصب نمود و او را بر گردن مسلمين تحميل كرد، محروم بود؛ زيرا يزيد- به گفته مورخان- در زمان مرگ پدرش، مشغول شكار و عربده هاى مستانه و آواز خوانندگان بود.

در اينجا سخن ما درباره «حكومت معاويه و حوادث سهمگين همزمان آن» به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:313

(1)

حكومت يزيد

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:315

(1) «يزيد»، پس از هلاك شدن پدرش، رهبرى دولت اسلامى را در دست گرفت در حالى كه وى در سن و سال جوانى بود روزگار او را پاك نكرده و تجربه ها، وى را صيقلى نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وى به خوشگذرانى، شكار، شراب، زنان و سگان شكارى علاقه اى وافر داشت و به ارتكاب منكر و فحشا، توجهى فراوان داشت.

(2) وى هنگام هلاكت پدرش، در دمشق نبود، بلكه در «حوارين الثنيه» در سفر شكار بود «1»، «ضحاك بن قيس» نامه اى براى وى فرستاد كه او را در مرگ معاويه تسليت مى داد و به خلافت، تبريك مى گفت و از او مى خواست تا فورا به دمشق بيايد و زمام امور حكومت را به دست گيرد.

(3) هنگامى كه يزيد نامه را خواند فورا همراه با كاروانى از داييانش، به سوى پايتخت حركت كرد. وى موهاى زيادى داشت و در طول راه نيز چهره اى گردآلود

پيدا كرده بود، نه عمامه اى بر سر نهاده و نه شمشيرى بر كمر بسته بود.

(4) مردم، پيش آمدند، بر او سلام كردند و تسليت گفتند در حالى كه از وضعى كه داشت انتقاد مى نمودند و مى گفتند: «اين همان چادرنشينى است كه معاويه، وى را بر امور مردم مسلّط كرده است و خداوند از او درباره اش سؤال خواهد كرد» «2».

______________________________

(1) الفتوح 4/ 265.

(2) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 168 (حديث سال شصت).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:316

(1) يزيد، به سوى قبر پدر رفت و گريان در كنار آن نشست و چنين سرود:

جاء البريد بقرطاس يخب به فاوجس القلب من قرطاسه فزعا

قلنا لك الويل ما ذا فى كتابكم قال الخليفة أمسى مدنفا وجعا «1» «نامه رسان، نامه اى آورد و دل از نامه اش رميد».

«گفتيم واى بر تو در نامه تان چيست؟ گفت: خليفه به حال احتضار است و درد مى كشد».

سپس در كاروانى رسمى در حالى كه فرومايگان از اهل شام و داييانش و ديگران از بنى اميه دور او را گرفته بودند، به سوى كاخ «قبة الخضراء» به راه افتاد.

(2)

نخستين پيام پادشاهى

يزيد، به سوى جايگاه خطابه رفت تا سياستش را براى مردم اعلام كند و برنامه هاى حكومتش را توضيح دهد.

هنگامى كه در بالاى جايگاه قرار گرفت، به لرزه افتاد و نتوانست سخن بگويد، پس «ضحاك بن قيس» به سوى او برخاست و يزيد بر او فرياد كشيد:

براى چه آمده اى؟

(3) ضحاك به وى گفت: با مردم سخن بگوى و از آنها بيعت بگير، يزيد به وى دستور نشستن داد «2» و خود به سخن پرداخت و گفت: «سپاس خداى را كه هر چه خواست انجام داد و هر كه را خواست بازداشت و هر

كه را خواست، فرود

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 45/ 9.

(2) تاريخ خلفاء، از انتشارات آكادمى علوم اتحاد شوروى (سابق).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:317

آورد و هر كه را اراده كرد، بالا برد. همانا امير المؤمنين (معاويه) ريسمانى از ريسمانهاى خدا بود كه آن را تا زمانى كه خواست، امتداد داد و سپس هنگامى كه خواست، آن را قطع نمود، او كمتر از پيشينيان بود و بهتر از آنكه بعد از او مى آيد. من او را نزد خدايش تزكيه نمى كنم كه وى به نزد او رفته است، پس اگر او را ببخشايد، به رحمتش خواهد بود و اگر كيفرش دهد، به گناه خود اوست، من بعد از او عهده دار امر خلافت شده ام، پس نه از جهالت معذرت مى جويم و نه در طلب علم هستم، شما بر شيوه خود باشيد، اگر خداوند چيزى را نپسندد، تغييرش مى دهد و اگر چيزى را دوست بدارد آن را روان مى سازد ...» «1».

(1) يزيد، در اين خطابه، اشاره اى به سياست دولتش ننمود و هيچ مطلبى را بيان نكرد كه امّت در زمينه هاى اقتصادى و سياسى اش به آن نيازمند باشد و به طور حتم آن چيزى نبوده است كه وى بدان بينديشد، بلكه وى به خود سرى و جبروت خود و بى حرمتى اش نسبت به امّت اشاره كرد كه نه از ارتكاب جهل از آن عذر مى جويد و نه از دست يازيدن به زشتكاريها، بلكه بر امت است كه بايد ستم و خودسرى اش را گردن نهند و به آن، رضايت داشته باشند.

(2)

سخنرانى يزيد براى اهل شام

يزيد، در ميان اهل شام، خطابه اى ايراد كرد و ضمن آن اعلام نمود كه عزم و تصميم وى بر ورود در

جنگى ويرانگر بر ضد اهل عراق است كه متن آن خطابه چنين بود:

«اى مردم شام! همانا خير پيوسته در ميان شما بود و ميان من و اهل عراق

______________________________

(1) العقد الفريد 4/ 374- 375.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:318

جنگى سخت در خواهد گرفت، من در خواب ديدم كه گويى نهرى از خون تازه ميان من و آنان جريان دارد، من در خواب مى كوشيدم كه از آن نهر بگذرم ولى نتوانستم آن كار را بكنم تا اينكه عبيد اللّه بن زياد نزد من آمد و در برابر من از آن گذشت، در حالى كه من به او نگاه مى كردم».

(1) مردم شام تأييد و پشتيبانى كامل خود را نسبت به او اعلام نمودند و گفتند:

«اى امير مؤمنان! هر جا مى خواهى ما را ببر و با ما بر هر كه دوست دارى وارد شو كه ما در خدمت تو هستيم و مردم عراق، شمشيرهاى ما را در روز صفين مى شناسند».

(2) يزيد، از آنها تشكر كرد و اخلاص و وفادارى آنان نسبت به خودش را مورد ستايش قرار داد «1» در حالى كه در محافل شام، مسلّم شده بود كه يزيد، جنگ بر ضد مردم عراق را به خاطر ناخوشايندى آنان از بيعت با وى و همفكرى شان با امام حسين عليه السّلام، اعلام خواهد كرد.

(3)

همراه با مخالفين در مدينه

يزيد، از اينكه جبهه مخالفى را ببيند كه در برابر قدرتش گردن ننهد و وفادارى به حكومتش را نپذيرد آرام نمى گرفت تصميم گرفته بود كه سرسختانه آن را سركوب نمايد؛ زيرا كارها براى وى آماده و گردنها در برابرش خاضع گشته و همه دستگاههاى دولتى در دست وى قرار گرفته بود، پس چه چيزى

او را مانع مى شد كه دشمنان و مخالفانش را مقهور سازد؟

(4) مهمترين چيزى كه يزيد را از مخالفان نگران مى ساخت، حضرت امام

______________________________

(1) الفتوح 5/ 6.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:319

حسين عليه السّلام بود؛ زيرا آن حضرت، نفوذى گسترده و جايگاهى بلند نزد مسلمين داشت، او نوه صاحب رسالت و سيد جوانان اهل بهشت بوده است اما فرزند زبير، آن اهميت فراوان را نزد يزيد، نداشته بود.

(1)

دستورهاى مؤكد به وليد

يزيد، دستورهاى مؤكدى به عاملش در مدينه، «وليد بن عتبه» داد تا مخالفان را به بيعت مجبور سازد. وى دو نامه براى او فرستاد. نامه اوّل به دو صورت روايت شده است كه عبارتند از:

(2) 1- «خوارزمى» آن را چنين روايت كرده است؛ «اما بعد: معاويه بنده اى از بندگان خدا بود كه او را گرامى داشت و براى خود خالص ساخت و به وى قدرت بخشيد و سپس او را به سوى جاى آسايش، گلزار رحمت خويش فرا خواند! وى به تقدير، زيست و به اجل، مرد، او به من وصيت كرده و مرا به حذر كردن از خاندان ابو تراب سفارش نموده بود به خاطر جرئت آنان در ريختن خونها، تو اى وليد! دانستى كه خداوند تبارك و تعالى انتقام عثمان مظلوم را به وسيله آل ابو سفيان مى گيرد، زيرا آنان ياوران حق و طالبان عدالت هستند، پس هرگاه اين نامه ام به تو برسد، از اهل مدينه بيعت بگير!» «1».

(3) اين نامه شامل مطالب زير بوده است:

الف- دادن خبر مرگ معاويه به وليد.

ب- هراس يزيد از خاندان نبوت، زيرا پدرش به وى وصيت كرده كه از آنها حذر كند و اين امر با آن وصيتنامه ادعا شده

براى معاويه، منافات دارد زيرا

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 1/ 180.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:320

در آن توجه وى به حضرت حسين عليه السّلام و ملزم ساختن پسرش به تكريم و رعايت مقام آن حضرت، آمده بود.

ج- سرعت بخشيدن به گرفتن بيعت از اهل مدينه.

(1) 2- بلاذرى، نامه يزيد را روايت كرده كه متن آن چنين است:

«اما بعد: معاوية بن ابى سفيان بنده اى از بندگان خدا بود كه خداوند او را تكريم نمود و خليفه ساخت و قدرت بخشيد و براى وى امكانات به وجود آورد، پس به تقدير، زيست و به اجل، مرد كه رحمت خدا بر او باد؛ زيرا ستوده زيست و نيكوكار و باتقوا درگذشت، و السلام! ...» «1».

(2) گمان غالب اين است كه اين روايت صحيح باشد؛ زيرا تنها به خبر دادن مرگ معاويه به وليد اكتفا كرده است بدون اينكه به گرفتن بيعت از حضرت حسين عليه السّلام و ديگر مخالفان اشاره اى كرده باشد، اما بنا به روايت اول، صحبت از نامه زير كه يزيد براى وليد فرستاده تا حضرت حسين را به بيعت مجبور كند، بيهوده خواهد بود.

(3) دوّم: نامه كوتاهى است كه به گوش موش كوچك تشبيه شده و به سه صورت روايت گرديده است:

1- «طبرى و بلاذرى» آن را روايت كرده اند، متن آن چنين است؛ «امّا بعد:

حسين و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير را به شدت بگير كه هيچ اجازه اى در آن نباشد تا اينكه بيعت كنند، و السلام!» «2».

2- «يعقوبى» آن را چنين روايت نموده است: «هر وقت اين نامه ام به تو

______________________________

(1) انساب الاشراف، 5/ 313.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 338 انساب الاشراف، 5/

313.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:321

رسيد، حسين بن على و عبد اللّه بن زبير را حاضر كن و از آنها بيعت بگير، پس اگر خوددارى نمودند، گردنشان را بزن و سرهايشان را نزد من بفرست و از مردم بيعت بگير و هر كس خوددارى كند، حكم را در موردش و حسين بن على و عبد اللّه بن زبير اجرا كن، و السلام» «1».

(1) در روايت دوم، ذكرى از «عبد اللّه بن عمر» نيامده و گمان قوى تر آن است كه نام وى به حسين و فرزند زبير اضافه شده تا او را به جبهه مخالف ملحق سازند و او را از تأييد آشكار بيعت با يزيد، تبرئه كنند. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 321 دستورهاى مؤكد به وليد ..... ص : 319

«حافظ ابن عساكر» آن را اين گونه روايت نموده است: «مردم را فراخوان و از آنها بيعت بگير و از بزرگان قريش آغاز كن و نخستين كسى كه از او شروع مى كنى، حسين بن على باشد؛ زيرا امير المؤمنين (معاويه) به من وصيت كرده كه با وى مدارا كنم و نظرش را جلب نمايم» «2».

(2) در اين روايت، ذكرى از فرزند زبير و فرزند عمر نيست، زيرا در نظر يزيد آنان هيچ اهميتى نداشتند جز اينكه ما به مطلب آخر اين نامه شك داريم از اينكه معاويه به يزيد وصيت كرده باشد كه با حسين مدارا كند و نظرش را جلب نمايد؛ زيرا معاويه موضعگيرى سخت همراه با دشمنى و كينه نسبت به همه اهل بيت عليهم السّلام داشته و همه اقدامات بى رحمانه را بر ضدّ آنان به كار برده بود كه

در بحثهاى گذشته به آن اشاره نموديم، گمان غالب اين است كه اين جمله به آن اضافه شده تا معاويه تبرئه شود و مسئوليت وى در مورد جرايمى كه پسرش بر ضد عترت پاك مرتكب شده بود، منتفى گردد.

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 241.

(2) ابن عساكر، تاريخ 4/ 170 (حوادث سال 60).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:322

(1) در اينجا يك مطلب باقى مى ماند و آن اينكه اين نامه را مورخان، به خاطر كوچكى اش همچون گوش موش كوچك توصيف كرده اند شايد سبب ارسال آن با اين اندازه آن باشد كه يزيد، گمان كرده بود وليد آنچه را به وى دستور داده است يعنى كشتن حسين و ابن زبير، اجرا مى كند و طبيعى است كه اين كار، عواقب ناخوشايندى در بر دارد كه از مهمترين آنها ناخشنودى و خشم عمومى ميان مسلمين است كه مى خواست گناه آن را به گردن وليد بيندازد و او دستور قتل آنها را به وى نداده است كه اگر دستور اين كار را به وى داده بود، فرمان خاص مفصلى در اين مورد صادر مى كرده است.

(2) هر دو نامه را «زريق»، غلام معاويه تحويل گرفت و به سرعت حركت كرد و بدون توقف، ادامه راه مى داد تا اينكه به يثرب رسيد «1» و در حالى كه «عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح» همراه او بود، نقاب زده به طورى كه فقط چشمهايش ديده مى شوند. در ميان راه، «عبد اللّه بن زبير» با او روبه رو شد و دستش را گرفت و از او درباره معاويه پرسيد، اما او پاسخى نمى داد، پس به او گفت: آيا معاويه مرده است؟ ولى او چيزى در

پاسخش نگفت، وى مرگ معاويه را دانست و به سرعت نزد حضرت حسين عليه السّلام رفت و خبر را به آن حضرت رساند «2»، حضرت حسين به او گفت: «من گمان مى كنم كه معاويه مرده است؛ زيرا ديشب در خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون گرديده و خانه اش را در آتش شعله ور ديدم

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170 تاريخ خليفه خياط 1/ 232. و در تاريخ ابن عساكر 14/ 206 آمده است: يزيد، اين نامه را همراه عبد اللّه بن عمر، ابن ادريس عامرى و عامر بن لؤى نوشته است.

(2) شرح نهج البلاغه 20/ 115- 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:323

اين را نزد خود به مرگ وى تأويل نمودم» «1».

(1) «زريق «به خانه وليد آمد و به حاجب گفت براى من اجازه بگير، به وى گفت كه وليد به اندرون رفته و راهى به وى نيست. زريق بر او فرياد كشيد كه من فرمانى برايش آورده ام. حاجب وارد شد و وليد را از موضوع باخبر ساخت و او به وى اجازه داد. وليد بر تختى نشسته بود. هنگامى كه نامه يزيد را در مورد مرگ معاويه خواند، به شدّت پريشان شد و برپاى مى خاست و خود را بر بستر خويش مى افكند «2».

(2)

پريشانى وليد

«وليد» از دستورى كه يزيد به وى داده بود مبنى بر اينكه مخالفان را سركوب كند، پريشان گشت؛ زيرا يقين داشت گرفتن بيعت از اين عده، كار آسانى نيست مگر اينكه با آنها به خشونت متوسل شود و يا آن گونه كه يزيد به وى دستور داده بود، گردنشان را بزند. معاويه با همه قدرتهاى سياسى اش نتوانست آنها را براى بيعت با يزيد

مطيع سازد، پس چگونه وليد كارى را انجام مى داد كه معاويه از آن ناتوان مانده بود؟

(3)

مشورت با مروان

وليد، در كار خود سرگردان شد و ديد كه به مشورت با مروان،- بزرگ خاندان اموى-، نيازمند است. او را فرا خواند مروان در حالى كه پيراهنى سفيد

______________________________

(1) الفتوح 5/ 14.

(2) تاريخ خليفه خياط 1/ 232.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:324

و رواندازى گلدار بر تن داشت، حاضر گرديد «1». وليد، مرگ معاويه را به وى خبر داد. مروان، پريشان گشت. سپس، دستور يزيد، در مورد اجبار مخالفان بر بيعت و در صورت خوددارى كردن، گردن زدن آنان را بر او عرضه داشت و از مروان خواست تا از روى دلسوزى به وى اظهار نظر كند و با اخلاص به وى نظر بدهد.

(1)

نظر مروان

«مروان» نظر خود را به وليد اعلام كرد و گفت: هم اكنون دنبالشان بفرست و آنها را به بيعت و داخل شدن در اطاعت از يزيد دعوت كن، پس اگر انجام دادند، از آنها بپذير و اگر خوددارى كردند، آنها را جلو بينداز و گردنشان را بزن پيش از آنكه از مرگ معاويه باخبر شوند؛ زيرا آنها اگر اين خبر را بفهمند، هركدامشان بر خواهند خاست و مخالفت خود را اعلام خواهند كرد و مردم را به اطاعت از خود فرا خواهند خواند، در آن صورت مى ترسم از آنان چيزى به تو برسد كه توانايى آن را نداشته باشى، به جز عبد اللّه بن عمر كه در اين مورد با كسى منازعه نخواهد كرد ... با اينكه مى دانم حسين بن على در بيعت با يزيد، با تو موافقت نخواهد كرد و طاعتى از او براى يزيد ديده نمى شود، به خدا سوگند! اگر من جاى تو بودم، حتى كلمه اى با حسين رد و

بدل نمى كردم تا اينكه گردنش را بزنم، هر چه مى خواهد بشود.

(2) اين مسأله بر وليد كه كاركشته ترين و باخردترين فرد بنى اميه بود، گران آمد و به مروان گفت: «اى كاش! وليد به دنيا نمى آمد و چيزى قابل ذكر نمى بود».

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170 (حوادث سال 60).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:325

(1) مروان او را مسخره كرد و بر او خرده گرفته، گفت: «از آنچه به تو گفتم بى تاب مشو كه آل ابو تراب از قديم الايام دشمن بودند و همچنان هستند، آنها كسانى هستند كه خليفه عثمان بن عفان را كشتند و سپس به سوى امير المؤمنين (معاويه) رفتند و با او جنگيدند ...».

وليد بر او پرخاش كرد و گفت: «واى بر تو اى مروان از اين سخنانت! در مورد فرزند فاطمه، بهتر از اين سخن بگوى كه وى يادگار نبوّت است» «1».

آنان در مورد فراخوانى آن عده، همرأى شدند تا مطلب را به آنها بگويند و ميزان همفكرى آنان با قدرت حاكمه در اين مورد را بدانند.

(2)

توضيحى در مورد موضعگيرى مروان

مروان، وليد را به سركوب مخالفان تشويق كرد و مخصوصا امام حسين عليه السّلام را مورد تأكيد قرار داد، بر وليد اصرار كرد كه آن حضرت را در صورت خوددارى كردن از بيعت، به قتل برساند. من فكر مى كنم موارد ذيل، وى را به اين كار واداشته باشد:

(3) 1- مروان بر وليد كينه مى ورزيد و ميان آنها دشمنى ريشه دارى بود، او مطمئن بود كه وليد راحت طلب است و آنچه را در مورد امام حسين به وى دستور داده شده اجرا نمى كند، پس از فرصت استفاده كرد و براى انجام اقدامات شديد بر ضد

امام حسين عليه السّلام بر او فشار وارد كرد تا موضعگيرى اش براى طاغوت شام، مشخص شود و نسبت به وى بى اعتماد گردد و او را از حكومت مدينه، بركنار سازد، همين امر نيز محقق شد؛ زيرا يزيد، هنگامى كه از

______________________________

(1) الفتوح 5/ 11- 13.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:326

موضعگيرى وليد نسبت به حضرت حسين عليه السّلام آگاه شد، بر او خشم گرفت و وى را از منصبش دور ساخت.

(1) 2- مروان از معاويه ناخرسند بود چون خلافت را به پسرش سپرد و او را كه شيخ امويان و سالخورده ترين آنان بود، رها كرد، وى مى خواست يزيد را به قتل امام گرفتار سازد تا سلطنتش بدين سبب از بين برود.

(2) 3- مروان از كينه توزان نسبت به حضرت حسين عليه السّلام بود؛ زيرا آن حضرت سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه سرهاى بنى اميه را درو كرد و پدرش، حكم را از مدينه تبعيد نمود و او و نسل وى را لعنت فرمود، كينه مروان نسبت به خاندان نبوى بدان حد رسيده بود كه مانع دفن جنازه حضرت حسن عليه السّلام در كنار جدش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله گرديد.

(3) مورخان مى گويند: وى ابو هريره را دوست نمى داشت؛ زيرا او آنچه را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد سبطين و دور ريحانه آن حضرت شنيده بود، روايت مى كرد، به طورى كه مروان، روزى به عيادت ابو هريره رفته، به او گفت:

«من از وقتى كه با هم همراه گشتيم، در مورد هيچ چيزى از تو ناراحت نشدم، بجز در مورد دوستى ات نسبت به حسن و حسين».

(4) «ابو

هريره» به وى پاسخ داد: «گواهى مى دهم كه همراه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله خارج شديم، آن حضرت شنيد كه حسن و حسين گريه مى كردند، فرمود: دو فرزندم را چه شده است؟ فاطمه گفت: تشنه اند ... اى مروان! چگونه اين دو را دوست نداشته باشم در حالى كه از رسول خدا ديدم آنچه را ديدم» «1».

(5) مروان، وليد را به كشتن حضرت حسين عليه السّلام تحريك كرد تا شايد اجابت

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 4/ 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:327

كند و او جانش را كه سرشار از كينه و دشمنى نسبت به عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، سيراب سازد.

(1) 4- مروان، يقينا مى دانست كه عهده دار خلافت خواهد شد، زيرا امام امير المؤمنين، وصى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و باب مدينه علم آن حضرت، به وى خبر داده بود آنگاه كه حسنين بعد از واقعه صفين از وى شفاعت كرده بودند، آن حضرت فرمود: براى او حكومتى است همانند آنكه سگ، بينى خود را بليسد، مروان آن را قبول كرده بود، لذا وى، وليد را به كشتن حضرت حسين عليه السّلام تشويق كرد تا اين كار سببى براى زوال ملك خاندان ابو سفيان و بازگشت خلافت به وى گردد.

(2) اينها برخى از عواملى است كه مروان را واداشت تا به وليد پيشنهاد كند كه امام حسين عليه السّلام را بكشد و در اين مورد، وى نسبت به يزيد اخلاص و وفادارى نداشته است.

(3)

احضار امام حسين عليه السّلام

وليد، هنگام نيمه شب «1» «عبد اللّه بن عمرو بن عثمان» را كه غلامى نوجوان بود، به دنبال حضرت حسين عليه السّلام و فرزند زبير

فرستاد و علت اينكه در آن وقت وى را فرستاد، اين بود كه شايد در آن وقت شب، موافقت حضرت حسين عليه السّلام با بيعت يزيد را و لو مخفيانه، به دست آورد، او مى دانست كه اگر آن حضرت، اين مطلب را از وى مى پذيرفت عهدش را نمى شكست و از قولش، تخلف نمى كرد.

آن جوان رفت تا حسين عليه السّلام و پسر زبير را براى حضور نزد وليد فرا خواند،

______________________________

(1) البداية و النهاية: 8/ 147.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:328

آن دو را در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يافت و آنها را براى آن كار دعوت كرد، آن دو، پذيرفتند به وى دستور دادند كه برود.

(1) «فرزند زبير» پريشان شد و به امام گفت: فكر مى كنيد چرا وى در اين ساعت كه معمولا ديدارى ندارد، ما را احضار كرده است؟

- فكر مى كنم طاغوتشان (معاويه) هلاك شده است، او براى گرفتن بيعت به دنبال ما فرستاده است، پيش از آنكه اين خبر در بين مردم منتشر شود.

- من هم چيزى غير از اين گمان نمى كنم، تو مى خواهى چه كار كنى؟

- هم اينك جوانانم را فراهم مى آورم و سپس به سوى او مى روم و آنان را بر در خانه، مى نشانم.

- من بر تو مى ترسم، اگر وارد شوى.

- من تنها در صورتى به نزد وى مى روم كه قدرت امتناع داشته باشم «1».

(2) سرور آزادگان به منزل خود رفت و غسل نمود و نماز خواند و به درگاه خدا دعا كرد «2»، سپس اهل بيتش را فرمان داد تا سلاح بردارند و همراه وى خارج شوند. آنان، به سرعت برگرد آن حضرت فراهم آمدند و آن حضرت

به آنها دستور داد تا بر در خانه بنشينند و به آنها فرمود: «من داخل مى شوم، پس اگر شما را فرا خواندم و يا صداى مرا شنيديد كه بلند گشته است، همگى بر من داخل شويد».

(3) امام، بر وليد وارد شد و مروان را نزد وى ديد كه ميان آنها قطع رابطه وجود داشت، پس امام آن دو را به نزديك شدن و اصلاح و ترك كينه ها امر فرمود

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 14- 15.

(2) الدر النظيم، ص 171.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:329

روحيه امام عليه السّلام- كه بر آن سرشته شده بود- اصلاح بود، حتى ميان دشمنان و مخالفانش، پس آن حضرت عليه السّلام به آنها فرمود: «با هم وصلت داشتن از قطع رابطه بهتر است و صلح از فساد بهتر، اينك براى شما وقت آن فرا رسيده است كه با هم باشيد، خداوند ميان شما را اصلاح نمايد «1».

(1) آن دو، پاسخى به آن حضرت ندادند و سكوتى سهمگين بر آنها دست يافته بود. آنگاه امام، روى به وليد كرد و به او گفت: «آيا خبرى از معاويه به تو رسيده است؟ زيرا وى بيمار و بيمارى اش طولانى شده بود، اكنون حالش چطور است؟».

وليد با صدايى اندوهناك و پريشان گفت: «خداوند تو را در مرگ معاويه اجر دهد، او براى تو عمويى با صداقت بود و اينك طعم مرگ را چشيده، اين نامه امير المؤمنين يزيد است ...».

(2) حضرت حسين استرجاع كرد و به وى فرمود: «مرا براى چه دعوت كرده اى؟».

- تو را براى بيعت دعوت كرده ام «2».

امام عليه السّلام فرمود: شخصى مانند من، مخفيانه بيعت نمى كند و بيعت مخفيانه از من

پذيرفته نمى شود، پس هرگاه براى مردم خارج شدى و آنان را براى بيعت فرا خواندى، ما را نيز همراه آنان دعوت مى نمايى و كار يكسان خواهد بود».

(3) امام، درخواست كرد كه مسأله تا هنگام صبح تأخير داده شود تا اجتماع عظيمى از مردم تشكيل شود و آن حضرت نظر خود را در محكوم كردن بيعت

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 15.

(2) الفتوح 5/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:330

يزيد، اعلام نمايد و همّت مسلمانان را براى انقلاب و سرنگون كردن حكومت يزيد به قيام فرا خواند.

(1) وليد- بنا به گفته مورخان- عافيت طلب بود و فتنه را نمى پسنديد، پس از امام به خاطر گفتارش، تشكر كرد و به آن حضرت اجازه داد كه به خانه اش برگردد.

(2) در اينجا، آن فرومايه پليد، «مروان بن حكم» خشمگين و پركينه بر وليد فرياد زد: «اگر اين ساعت از تو دور شود و با تو بيعت ننمايد، ديگر هيچ گاه اين گونه بر وى قدرت نخواهى يافت تا اينكه ميان شما و ميان وى كشته ها فراوان گردند. او را بازداشت كن كه بيعت كند وگرنه گردنش را بزن».

(3) سرور آزادگان به سوى آن ترسوى پليد، ترسوزاده دون، برخاست و به وى فرمود: «اى فرزند آن زن زاغ چشم! آيا تو مرا مى كشى يا او؟ به خدا! دروغ گفتى و پست همت شده اى» «1».

(4) سپس، روى به وليد كرد و او را از عزم و تصميم خود در نپذيرفتن بيعت يزيد، آگاه كرده گفت: «اى امير! ما، اهل بيت نبوت و معدن رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستيم. خداوند به خاطر ما (خلقت را) گشود و

به خاطر ما پايان داد، يزيد، مردى فاسق است، شراب خوار و كشنده جانهاى حرام شده و آشكاركننده فسق مى باشد، شخصى مانند من با كسى چون او بيعت نمى كند، ولى ما و شما صبح خواهيم كرد و مى بينيم و مى بينيد كه كداميك از ما به خلافت و بيعت، شايسته تر است» «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 15.

(2) الفتوح 5/ 18- 19.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:331

(1) اين، نخستين اعلام آن حضرت به طور رسمى، پس از مرگ معاويه، در مورد رد كردن بيعت يزيد بود كه آن را در كاخ فرماندارى و در محل قدرت حاكم بدون اينكه اعتنايى و يا ترس و وحشتى داشته باشد، اظهار فرمود.

(2) اظهار آشكار آن حضرت در مورد رد كردن بيعت يزيد، بيانگر تصميم آن حضرت و آماده ساختن خويشتن براى فداكارى از عظمت مبدأ و شرافت عقيده اش بود؛ زيرا آن حضرت، به حكم مواريث معنوى و به حكم خاندانش كه محل فراهم آمدن همه كمالات انسانى هستند، چگونه با يزيد بيعت مى كرد، كسى كه از عناصر فسق و فجور بود، اگر آن حضرت، وى را به عنوان پيشوايى بر مسلمين مى پذيرفت، حيات اسلامى را به سوى انهدام و نابودى سوق مى داد و عقايد دينى را به گمراهى و جهالتهاى عميقى گرفتار مى كرد.

(3) سخن كوبنده و حقى كه سرور آزادگان اظهار فرمود، مروان را ناخشنود ساخت، لذا با خشونت به وليد روى كرد و او را بر رها كردن حضرت، سرزنش نمود و گفت: «با من مخالفت كردى، به خدا! هرگز چنين فرصتى بر او پيدا نخواهى كرد».

(4) وليد، تحت تأثير منطق امام قرار گرفت و وجدانش بيدار گشت، لذا

به ردّ ياوه گوييهاى مروان پرداخت و گفت: «واى بر تو! تو به من پيشنهادى دادى كه دين و دنيايم را از دست بدهم، به خدا! دوست ندارم همه دنيا را داشته باشم ولى حسين را بكشم، سبحان اللّه! آيا حسين را بكشم به اين دليل كه گفته است: بيعت نمى كنم. به خدا! گمان نمى كنم كسى با خون حسين به ديدار خدا برود مگر اينكه ميزانش سبك باشد و خداوند در روز قيامت به وى نظر نكند و تزكيه اش ننمايد و عذاب دردناكى براى وى خواهد بود».

(5) مروان او را به مسخره گرفت و گفت: «اگر نظر تو اين باشد، به صواب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:332

دست يافته اى!» «1».

حضرت حسين عليه السّلام تصميم گرفت مدينه را ترك كند و به سوى مكه برود تا به بيت اللّه الحرام پناه جويد و از شرّ امويان و تعدّى آنان در امان باشد.

(1)

امام حسين عليه السّلام و مروان

حضرت حسين عليه السّلام فرداى آن شبى كه عدم پذيرش بيعت با يزيد را اعلام كرده بود، در ميانه راه با مروان بن حكم روبه رو شد، مروان بى مقدمه به آن حضرت گفت: من دلسوز تو هستم، از من اطاعت كن تا رستگار و درست باشى! ...

- «آن چه باشد اى مروان؟!».

- من به تو امر مى كنم با امير المؤمنين يزيد، بيعت كنى كه در دين و دنيا برايت بهتر است! (2) امام به شدّت ناراحت شد و استرجاع نموده، با منطقى رسا به گفتار مروان پاسخ داد و فرمود: «اگر امّت به حاكمى همچون يزيد مبتلا شود اسلام را بايد بدرود گفت، واى بر تو اى مروان! آيا مرا به بيعت با يزيد امر مى كنى

كه مردى فاسق است، تو گفتارى ناصواب بر زبان آورده اى ... من تو را بر گفته ات سرزنش نمى كنم؛ زيرا تو آن ملعونى هستى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تو را در حالى كه در صلب پدرت حكم بن ابى العاص بودى، لعنت فرمود».

(3) امام سپس اضافه كرد: «اى دشمن خدا! از من دور شو! كه ما اهل بيت

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 340.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:333

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستيم، حق در ميان ماست و زبانهاى ما به حق سخن مى گويند، من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان و بر اسيران آزاد شده و فرزندان اسيران آزاد شده حرام است.

و فرمود: هرگاه معاويه را بر منبرم ديديد، شكمش را پاره كنيد، به خدا! مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نكردند ...».

(1) مروان پليد ناپاك به خشم آمد و فرياد كشيد: «به خدا! از من جدا نمى شوى تا اينكه با خوارى با يزيد بيعت كنى؛ زيرا شما خاندان ابو تراب از كينه خاندان ابو سفيان سيراب شده ايد و حق داريد كه آنها را دشمن بداريد و آنها هم حق دارند كه دشمن شما باشد».

(2) امام نيز بر او فرياد كشيد: «اى ناپاك! از من دور شو كه من از اهل بيت پاك هستم، خداوند درباره آنان اين آيه را بر پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله نازل فرمود: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1».

او نمى توانست كلام امام را تحمل كند. وى به

آتش درد و اندوه مى سوخت، آنگاه امام به وى فرمود: «اى فرزند زن زاغ چشم! تو را مژده باد به هر چيزى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمى پسندد، روزى بر پروردگارت وارد مى شوى و جدم از تو درباره حق من و حق يزيد، خواهد پرسيد».

مروان به سرعت، نزد وليد شتافت و او را از سخنان حضرت حسين عليه السّلام آگاه كرد «2».

______________________________

(1) احزاب، 33.

(2) الفتوح 5/ 23- 25.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:334

(1)

تماس گرفتن وليد با دمشق

وليد، يزيد را از اوضاع حاكم بر مدينه آگاه كرد و او را از خوددارى حضرت حسين عليه السّلام از بيعت، باخبر ساخت كه آن حضرت معتقد است طاعتى براى يزيد بر وى نيست. يزيد وقتى اين مطلب را فهميد به شدت خشمگين شد.

(2)

دستورهاى شديد از دمشق

يزيد، دستورهاى شديدى براى گرفتن بيعت مجدّد از اهل مدينه و كشتن حضرت حسين عليه السّلام و فرستادن سر آن حضرت براى او به وليد داد كه متن آن نامه چنين است: «از بنده خدا يزيد، امير المؤمنين به وليد بن عتبه، اما بعد: هرگاه اين نامه من به دست تو رسيد، بار ديگر با تأكيد از مردم مدينه بيعت بگير عبد اللّه بن زبير را رها كن كه وى تا وقتى كه زنده باشد، از دست ما نمى رود، سر حسين بن على عليه السّلام همراه جواب باشد كه اگر چنين كردى، افسار اسبان را براى تو خواهم گذاشت و نزد من جايزه و بهره فراوان و نعمت خواهى داشت، و السلام ...».

(3)

عدم پذيرش وليد

وليد، رسما آنچه را يزيد بر عهده او گذاشته بود، در مورد كشتن حضرت حسين عليه السّلام، رد كرد و گفت: نه به خدا! خداوند مرا قاتل حسين بن على نخواهد ديد ... من فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را نمى كشم هر چند همه دنيا را به من بدهد «1»».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:335

اين نامه در حالى به دست وى رسيد كه امام از مدينه به سوى مكه خارج شده بود.

(1)

وداع حضرت حسين عليه السّلام با قبر جدّش

امام حسين عليه السّلام در شب دوّم به كنار قبر جدش صلّى اللّه عليه و آله شتافت در حالى كه غمگين و اندوهناك بود تا از ستم ستمكاران نزد آن حضرت شكايت برد.

امام عليه السّلام در برابر قبر شريف ايستاد، دو ركعت نماز خواند، بسيار متأثر و افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاريهايى كه بر آن حضرت وارد شده بود، شكايت كرد و گفت:

«خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهايى برايم پيش آمده كه تو مى دانى. خداوندا! من معروف را دوست مى دارم و از منكر، بيزارم، اى دارنده شكوه و عظمت، به حق اين قبر و هر كسى كه در آن است از تو مى خواهم براى من آنچه را موجب رضايت تو و پيامبرت مى باشد، انتخاب فرمايى».

(2)

امام حسين عليه السّلام جدّش را در خواب مى بيند

حضرت حسين عليه السّلام براى مدتى طولانى به قبر جدش نگاه كرد، در حالى كه اطمينان يافته بود كه ديگر آن را نخواهد ديد، آنگاه به گريه افتاد.

هنوز سپيده صبح ندميده بود كه آن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديد كه با گروهى از فرشتگان آمده بود. آن حضرت، امام حسين عليه السّلام را در آغوش گرفت و ميان دو چشم وى را بوسيد در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:336

حالى كه به وى مى فرمود: «اى پسرم! گويى كه تو به زودى در كرب و بلا در ميان جمعى از امتم، كشته شده و سر بريده خواهى شد در حالى كه تشنه خواهى بود و به تو آب نخواهند داد و تشنه كام خواهى بود اما سيراب نخواهى شد، آنها با

اين وجود به شفاعتم در روز قيامت اميد خواهند داشت، براى آنان در نزد خداوند، بهره اى نخواهد بود.

(1) عزيزم! حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا براى تو در بهشت درجاتى است كه جز با شهادت به آنها دست نخواهى يافت ...».

(2) امام حسين عليه السّلام براى مدتى طولانى به جدش صلّى اللّه عليه و آله نگاه كرد و عطوفت و مهربانى آن حضرت را نسبت به خود، به ياد آورد. آنگاه، اشتياقش فزونى يافت و محنتهاى بزرگى كه از حكومت اموى بر او وارد مى شد، در نظرش مجسم گشت؛ زيرا وى يا بايد با فاجر بنى اميه بيعت كند و يا كشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: «اى جد من! نيازى به بازگشت به دنيا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد كن».

(3) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متأثر شد و به وى فرمود: «بايد به دنيا بازگردى تا شهادت روزى ات شود و پاداش بزرگى كه خداوند در آن براى تو قرار داده است، تو و پدر و عمو و عموى پدرت، روز قيامت در يك گروه محشور مى شويد تا وارد بهشت گرديد» «1».

(4) حضرت حسين عليه السّلام پريشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالى كه امواجى از درد و غم بر او دست يافته بود و به يقينى كه كوچكترين شكى در آن

______________________________

(1) الفتوح 5/ 27- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:337

راه نداشت، رسيده بود كه حتما شهادت روزى اش خواهد گشت، پس همه اهل خانه اش را جمع كرد و آن خواب

غم انگيز را برايشان گفت، در آن روز در شرق زمين يا در غرب آن، هيچ كس بيش از اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله غمگين و هيچ مرد و زنى بيشتر از آنان گريان نبود «1».

(1)

وداع امام حسين عليه السّلام با قبر مادر و برادرش

حضرت حسين عليه السّلام در تاريكى شب به سوى قبر مادرش، يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پاره تن آن حضرت رفت و مدتى در برابر قبر شريفش ايستاد، در حالى كه نگاه هاى آخرين وداع را بر قبر مى افكند و عواطف سرشار و مهربانيهاى فراوانش را به ياد مى آورد، دوست مى داشت كه زمين بازشود تا مادر، وى را همراه خود به زير خاك برد، آنگاه به گريه افتاد و با قبر، وداعى گرم نمود و سپس به طرف قبر برادر پاكش حضرت حسن عليه السّلام رفت و با اشك خود، زمين قبر را سيراب كرد، در همان حال دردها و غمها او را در بر گرفته بودند. پس از آن، غرق در اندوه و غم به خانه خود بازگشت «2».

(2)

هراس بانوان بنى هاشم

هنگامى كه امام تصميم به ترك مدينه و پناه بردن به مكه گرفت، بانوان خاندان عبد المطلب، در حالى كه به شدت محزون و متأثر بودند، جمع شدند؛ زيرا خبرهاى بسيارى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد كشته شدن فرزندش

______________________________

(1) العوالم، 17/ 177- 178.

(2) الفتوح 5/ 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:338

حسين عليه السّلام، به آنان رسيده بود.

(1) آنها شروع به نوحه سرايى نمودند و صدايشان به گريه بلند شد. منظره اى هراس انگيز بود، حضرت حسين عليه السّلام با اراده اى محكم، روى به آنان كرد و فرمود: «شما را به خدا! اين كار را كه معصيت خداوند و پيامبر مى باشد، آشكار نكنيد».

(2) دلهايشان به درد آمد و فرياد زدند: «نوحه سرايى و گريه را براى چه كسى مى خواهيم، امروز نزد ما همانند روزى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله، على، فاطمه و حسن درگذشته بودند ... خداوند ما را فداى تو قرار دهد، اى محبوب نيكان! ...».

(3) يكى از عمه هاى آن حضرت به سوى او آمد در حالى كه چهره اش برافروخته شده بود. با صدايى كه از گريه مرتبا قطع مى شد، گفت: هاتفى را شنيدم كه مى گفت:

و ان قتيل الطف من آل هاشم اذل رقابا من قريش فذلت «آن كشته سرزمين طف، از خاندان هاشم، گردنهايى از قريش را به ذلّت نشاند و آنها خوار شدند».

امام عليه السّلام او را آرام كرد و دستور به شكيبايى داد همان گونه كه ديگر بانوان از خاندان عبد المطلب را چنين امر فرموده بود «1».

(4)

همراه با برادرش فرزند حنفيّه

«محمد بن حنفيه» پريشان نزد حضرت حسين عليه السّلام شتافت در حالى كه به

______________________________

(1) مقرّم، مقتل حضرت حسين عليه السّلام 137- 138. 1

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:339

سختى قدم بر مى داشت و از شدت غم و اندوه، به درستى راه خود را نمى ديد، هنگامى كه در جاى خود قرار گرفت، روى به حضرت حسين عليه السّلام كرد و با كلمات بريده اى همراه با اخلاص و دلسوزى نسبت به آن حضرت، گفت:

(1) «برادرم! جانم فداى تو باد! تو محبوبترين مردم و عزيزترين آنان نزد من هستى، سوگند به خدا! نصيحتى را براى كسى از مردم، بازنمى دارم و كسى از تو به آن شايسته تر نيست، تو همچون جان و روح من هستى، تو بزرگ اهل بيت منى، تو كسى هستى كه بر او اعتماد دارم و طاعتش بر گردن من است؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى تو را شرافت بخشيده و از سروران اهل بهشت قرار داده است، من مى خواهم پيشنهادى به تو

بكنم، پس آن را از من بپذير ...».

(2) محمد، با اين سخن دلسوزانه، عواطف سرشار خود را كه پر از دوستى و احترام نسبت به برادرش بود، ابراز داشت. امام به سوى او توجه فرمود و محمد گفت: «به شما پيشنهاد مى كنم كه تا مى توانى از بيعت با يزيد بن معاويه و از سرزمينهاى مختلف، دور شوى و سپس فرستادگان خود را براى مردم بفرستى، پس اگر با تو بيعت كنند، خداوند را بر آن، سپاس گويى و اگر برگرد كسى غير از تو جمع شوند، خداوند نه دين تو را بدان سبب ناقص مى گرداند، نه عقل تو را، نه بزرگوارى و نه فضيلتت را، من بر تو مى ترسم كه به شهرى از اين شهرها وارد شوى و مردم اختلاف پيدا كنند؛ گروهى همراه تو باشند و گروه ديگر بر عليه تو، آنگاه با هم به زد و خورد بپردازند و تو نخستين هدف نيزه ها گردى، در آن صورت، بهترين همه اين امت از حيث خود و پدر و مادر، خونش ضايع ترين و خاندانش، خوارترين مى شوند ...».

امام حسين عليه السّلام به وى فرمود: «به كجا بروم؟» (3) «در مكه اقامت كن كه اگر در آنجا آرامش يافتى، همانجا مى مانى و الّا به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:340

شنزارها و شكاف كوهها روى كن و از شهرى به شهر ديگر برو تا ببينيم كه سرنوشت مردم به كجا مى انجامد و بدين ترتيب رأى تو درست ترين و كار تو دورانديشانه ترين خواهد بود تا اينكه به پيشواز حوادث بروى و كارها در آغاز بر تو مشكل نگردد كه به آنها پشت كنى» «1».

(1) امام، بى اعتنا به حوادث، به

سخن آمد و او را از عزم و تصميم كاملش بر نپذيرفتن بيعت يزيد، با خبر ساخت و فرمود؛ «برادرم! اگر در دنيا ملجأ و پناهگاهى نباشد، با يزيد بن معاويه، بيعت نمى كنم».

(2) فرزند حنفيه، به گريه افتاد، زيرا از واقع شدن مصيبتى كمرشكن، مطمئن شده بود و آن مصيبتها و محنتها را كه بر برادرش جارى خواهد شد، به ياد آورد.

امام از دلسوزى اش تشكر كرد و به او فرمود: «برادرم! خداوند جزاى خير به تو بدهد؛ زيرا دلسوزى نمودى و به صواب رهنمون گشتى، من قصد دارم كه به سوى مكه خارج شوم، من و برادران و برادرزادگان و شيعيانم، وضعشان وضع من و نظرشان نظر من مى باشد، اما تو، اشكالى ندارد كه در مدينه بمانى و در اينجا مسائل را ناظر باشى و چيزى از مسائل آن را بر من پنهان ننمايى» «2».

(3)

وصيت امام حسين عليه السّلام به فرزند حنفيه

امام، وصيتنامه جاويدان خود را براى برادرش فرزند حنفيه نوشت كه در آن از عوامل انقلاب بزرگش بر ضد حكومت يزيد، سخن گفته است. در اين وصيتنامه بعد از نام خدا آمده است:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 341- 342.

(2) الفتوح، ص 32.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:341

(1) «اين است آنچه حسين بن على عليه السّلام به برادرش محمد بن حنفيه وصيت نموده است، حسين شهادت مى دهد كه پروردگارى جز خداوند يكتا نيست و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست كه به حق از جانب او آمده است و بهشت حق است و آتش حق و روز قيامت بدون شك خواهد آمد و خداوند آنان را كه در قبرها هستند بر مى انگيزد. من از روى بيهودگى و خودسرى حركت

نكرده ام و نه براى تباهى و يا ستم، بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم صلّى اللّه عليه و آله قيام نموده ام، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و با روش جد و پدرم على بن ابى طالب رفتار نمايم، هر كس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است و هر كس بر من اعتراض كند، صبر مى كنم تا خداوند ميان من اين قوم حكم كند كه او بهترين حاكمان است. اين وصيت من براى تو است اى برادر!، من توفيقى جز به خدا ندارم كه بر او توكل كرده ام و به سوى او بازمى گردم» «1».

(2) به خاطر اين هدفهاى والا بود كه امام، انقلاب جاويدانش را آغاز كرد؛ زيرا آن حضرت بيهوده و خودسرانه خارج نشد و در پى هيچ نفع مادى براى خود و خاندانش نبود، بلكه بر ضد حكومت ظلم و طغيان قيام كرد، مى خواست بناهاى بلند عدالت را در ميان مردم به پاى دارد و چه با شكوه است گفتار آن حضرت كه فرمود:

(3) «پس هر كس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است، و هر كس به من اعتراض كند، صبر مى كنم تا اينكه خداوند ميان من و اين قوم حكم كند كه او بهترين حاكمان است».

______________________________

(1) الفتوح: 33- 34 خوارزمى، مقتل 1/ 188- 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:342

(1) امام، قيام خود را چنين مشخص فرمود كه براى احقاق حق و نابودى باطل بوده است. آن حضرت به نام حق، امت را فرا خواند كه برگرد او جمع شوند تا حقوق خود را حمايت كنند و كرامت و عزت خود را

كه به دست امويان در هم كوبيده شده بود، محافظت نمايند و اگر امّت به ندايش پاسخ ندهد، حركت انقلابى اش را با صبر و پايدارى در مبارزه با ستمكاران و تجاوزكاران، ادامه دهد تا خداوند ميان وى و آن قوم، حكم نمايد كه او بهترين حاكمان است ... نيز آن حضرت مشخص نمود كه مى خواهد بر شيوه جد و پدرش حركت كند نه بر شيوه هيچ يك از خلفا.

(2) در اين وصيتنامه مواردى است كه در مطالعه علل قيام آن حضرت عليه السّلام به آنها مراجعه مى كنيم.

امام، پس از وصيت به برادرش محمد، براى سفر به مكه آماده گرديد تا با حجاج بيت اللّه الحرام و ديگران، ملاقات كند و اوضاع موجود در كشور و آن بحرانها و خطرهايى كه امّت در روزگار يزيد با آن دست به گريبان است، با آنان در ميان بگذارد.

(3) امام عليه السّلام پيش از آنكه مدينه را به سوى مكّه ترك كند، به مسجد جدّش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شد و در حالى كه غرق در غم و اندوه بود، آخرين نگاه وداع را بر آن افكند، آنگاه به محراب جدش صلّى اللّه عليه و آله و به منبر آن حضرت نگاه كرد و خاطرات آن محبتى برايش زنده شد كه جدش صلّى اللّه عليه و آله در هنگام خردسالى اش به وى ارزانى مى داشت؛ زيرا حسين عليه السّلام در همه دورانهاى زندگى اش، آن محبتى را كه جدش به وى عنايت مى فرمود، فراموش نكرده بود آنگاه كه درباره او مى گفت:

«حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر كس كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:343

حسين عليه السّلام را دوست دارد، حسين، سبطى از اسباط است ...» «1».

(1) امام، به ياد آورد كه چگونه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارزشهاى والايى را كه روح مباركش در برداشت، به وى عطا فرمود، ارزشهايى كه با داشتن آنها، خاتم پيامبران و سرور فرستادگان شده بود امام يقين داشت كه آن حضرت تنها از روى عاطفه محض، آن توجه را به وى نداشت، بلكه دقت نظر ديگرى داشت كه همان باقى ماندن بر طريق رسالت و مبانى آن حضرت بود. امام، يقين پيدا كرد كه بايد آن فداكارى عظيم را تقديم كند تا اسلام را از دستبرد تبهكاران مصون بدارد ...

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت در ميان اهل بيتش، وارد مسجد شد، در حالى كه در راه رفتن بر دو نفر تكيه داشت و گفتار «يزيد بن مفرغ» را بر زبان مى آورد:

لاذ عرت السوام فى فلق الصبح مغيرا و لا دعيت يزيدا

يوم اعطى من المهانة ضيماو المنايا ترصدنني ان احيدا «2» «نه هنگام سپيده صبح، پرندگان را پريشان سازم آنگاه كه حمله كنم و نه مرا يزيد بخوانند».

«روزى كه به زور خوارى ببينم و اجلها به انتظار من باشند كه از راه به در روم».

(3) «ابو سعيد» مى گويد: هنگامى كه اين دو بيت را شنيدم، با خود گفتم كه آن حضرت به آنها تمثل نجسته مگر براى تصميمى كه گرفته است، پس چيزى

______________________________

(1) ترمذى، سنن: 5/ 658/ ح 3775؛ ابن ماجه، سنن 1/ 51 ح 144؛ العوالم 17/ 33- 34/ باب 1/ ح 1- 4.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:344

نگذشت كه به من خبر رسيد آن

حضرت به سوى مكه حركت نموده است «1».

(1) امام، تصميم بر فداكارى گرفته بود تا مسير زندگى را تغيير دهد و سخن خدا و انديشه خير را در زمين بالا برد.

(2) اما يثرب، مهد نبوت، هنگامى كه خبر حركت حضرت حسين عليه السّلام در آن شايع شد، در حزن و اندوه فرو رفت و غم و درد بر مردمش سايه افكن شد؛ زيرا مطمئن شدند كه خسارت سنگينى بر آنها دست خواهد يافت؛ چون پرتوى از نور رسالت كه زندگى آنها را روشنى مى بخشيد، از آن دور مى شد، آن عده از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بر جاى بودند به شدت اندوهگين شدند؛ زيرا در وجود حسين عليه السّلام، ادامه وجود جدش صلّى اللّه عليه و آله را مى ديدند كه آنان را از زندگى و سرگردانى در صحرا، رهايى بخشيده بود.

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 204. طبرى، تاريخ 5/ 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:345

(1)

انقلاب حسينى عوامل و برنامه هاى آن

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:347

(1) امام حسين عليه السّلام آن طور كه خود فرموده است، انقلاب بزرگش را نه بيهوده و خودسرانه آغاز كرد، نه ظالمانه و نه مفسدانه، بلكه آن حضرت، براى طلب اصلاح در اوضاع كشور حركت كرد تا عدالت اجتماعى را ميان مردم محقق سازد و عوامل سرخوردگى دردناكى را كه مسلمين در سايه حكومت اموى بدان دچار شده و شكست و ننگ بر ايشان به بار آورده بود، از ميان بردارد.

(2) امام، براى اصلاح اوضاع حاكم بر كشور، حركت كرد تا آنچه را امت از تواناييها و سرشتهايش از دست داده بود، به آن برگرداند و زندگى شرافتمندانه را به سوى

شريانهايش بازآورد كه به وسيله آن اراده و آزادى خود را در مسير مبارزه اش براى رهبرى امتهاى جهان در سايه حكومتى متوازن دارا گردد و همه تبعيضهاى اجتماعى در آن نابود شده باشد و زندگى بر اساس دوستى و برادرى مستحكمى برپا شود كه آن حكومت خداوند، آفريننده وجود و بخشنده زندگى است، نه حكومت معاويه كه مركب حكومتش را بر پايه كشتن بينش انسان و فلج كردن حركتهاى فكرى و اجتماعى اش، به پيش مى راند.

(3) امام عليه السّلام انقلاب بزرگش را شروع كرد كه به وسيله آن، كتاب خدا را آشكار ساخت و انقلاب خود را عبرتى براى خردمندان قرار داد، پس راه را روشن و هدف را مشخص فرمود و فكر را روشنى بخشيد و به وسيله آن انقلاب، سدها و مانع هايى را كه حكومت اموى در برابر پيشرفت فراگيرى كه اسلام براى فرزندانش در نظر داشت نهاده بود، از ميان رفت، پس از آن انقلاب، هيچ اثرى از منفى گراييهاى هولناكى كه حكومت اموى در صحنه زندگى اسلامى ايجاد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:348

كرده بود، باقى نماند؛ زيرا امّت، پس از كشته شدن امام، همچون قهرمانى قدرتمند بپا خاست، زندگى را به چيزى نشمرد و مرگ را به استهزا گرفت و فرزندان خود را به سوى انقلابهاى پى درپى روانه ساخت تا اينكه حكومت اموى را سرنگون ساخت و خودسرى اش را به پايان آورد.

(1) امام، دست به انقلاب نزد مگر پس از آنكه همه وسايل در برابرش نابود شدند و هيچ اميدى براى اصلاح امّت و رهايى آن از حركت در پيچ و خمها باقى نماند و مطمئن شد كه براى اصلاح، راهى جز

فداكارى و مرگ سرخ، وجود ندارد، اين راه به تنهايى مى توانست زندگى را دگرگون سازد و پرچم حق را در زمين به اهتزاز در آورد.

(2) به اعتقاد من، مهمترين چيزى كه خوانندگان بحثهايى از اين قبيل، در جستجوى آنند، آگاهى بر علل انقلاب حسينى و برنامه ريزيهاى آن است كه در ذيل به آن مى پردازيم.

(3)

علل انقلاب

اشاره

شمارى از مسئوليتهاى دينى وظايف اجتماعى و غيره، امام عليه السّلام را در برگرفته و او را به انقلاب، تشويق نموده و به جانبازى و فداكارى واداشته بودند كه بعضى از آنها بدين قرارند.

(4)

1- مسئوليت دينى

اسلام، مسئوليت بزرگى را در مورد آنچه در كشور مسلمين اتفاق مى افتد، حوادث و بحرانهايى كه با دين آنان منافات دارد و با منافعشان سازگار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:349

نيست، بر عهده هر مسلمان گذاشته است؛ در اسلام زيرا هيچ پذيرفته نيست كه مسلمان، در برابر حوادث تكان دهنده اى كه بر امّت يورش مى آورد و منافع آن را نابود مى سازد، موضعى غير مسئولانه و لا اباليگرانه داشته باشد، در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين مسئوليت را اعلام كرده و فرموده است: «كلكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته» «هر كدام از شما در مورد اجتماع و مردمش مسئوليت دارد»، پس مسلمان در برابر خداوند مسئول است كه اجتماعش را مورد توجه خود قرار دهد و براى حفظ منافع كشور و دفاع از امتش، بيدار بماند.

(1) در پرتو اين مسئوليت بزرگ است كه امام با ستم امويان مبارزه نمود و با برنامه هاى آنان كه هدفشان به بردگى كشيدن امّت و خوار نمودن آن و به يغما بردن ثروتهايش مى باشد، نبرد كرد، آن حضرت عليه السّلام در مورد آنچه اسلام بر او واجب كرده مبنى بر اين كه با حكومت طاغوتى يزيد جهاد كند، در برابر حرّ و يارانش سخن گفته است. آن حضرت عليه السّلام فرمود:

(2) «اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: هر كس سلطان ستمگرى را ببينيد كه حرام خدا را حلال

مى شمارد و فرمان خدا را ناديده مى گيرد و با سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخالفت مى كند و با بندگان خدا به گناه و تعدّى رفتار مى نمايد، ولى به سخن يا به عمل بر او اعتراض نكند، بر خداوند حق است كه او را به جايگاهش وارد سازد».

(3) وظيفه دينى بر امام واجب مى ساخت كه در برابر حكومت اموى قيام كند، حكومتى كه حرامهاى خدا را حلال شمرده و فرمانهايش را ناديده گرفته و با سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخالفت نموده بود، جمعى از علماى مسلمين به صراحت بيان كرده اند كه وظيفه دينى بر امام واجب مى ساخت كه در صحنه هاى جهاد، در دفاع از اسلام، دست به عمل بزند. كه بعضى از آنان عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:350

(1) الف- امام محمد عبده: «امام محمد عبده» در بيان حكومت عادل و ظالم در اسلام به قيام امام بر ضد حكومت يزيد اشاره نمود و قيام امام را وظيفه اى شرعى دانست و گفت: «اگر در دنيا حكومتى عادل يافت شود كه شريعت را به پاى دارد و حكومت ستمگر ديگرى كه آن را بر پاى ندارد، بر هر مسلمانى واجب است كه اولى را يارى دهد و دومى را فرو گذارد ... و از اين گونه است قيام امام حسين عليه السّلام سبط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر امام جور و ستم كه به زور و منكر امور مسلمين را در دست گرفته بود، يزيد بن معاويه كه خداوند هم او را خوار بدارد و هم حاميانش يعنى «كراميه» و «نواصب» را خوار نمايد» «1».

(2) ب-

محمد عبد الباقى: «استاد محمد عبد الباقى سرور»، درباره مسئوليت دينى و اجتماعى كه بر امام واجب مى ساخت تا در برابر حكومت يزيد به مبارزه برخيزد، گفته است: «اگر حسين عليه السّلام، با يزيد فاسق بى بندوبار بيعت مى نمود كه شراب و زنا را مباح ساخته و كرامت خلافت را به همنشينى با زنان آوازخوان، منحط نموده و جلسات شراب خوارى را در مجلس حكومت برپا نموده و سگان و بوزينگان را خلخالهايى از طلا پوشانده بود در حالى كه صدها هزار مسلمان گرسنه و محروم بر جاى مانده بودند.

(3) اگر حسين عليه السّلام با يزيد بيعت مى كرد كه با اين وضع، خليفه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باشد، اين، فتوايى از حسين عليه السّلام بر مباح شمردن اين كار براى مسلمين مى بود و سكوت وى نيز نشانه رضايت در اين موارد بود و رضايت به ارتكاب منكرات، اگر چه به سكوت باشد، به حكم شريعت اسلام، گناه و جرم شمرده مى شود ...

حسين با وضعى كه در روزگار يزيد داشت، در شبه جزيره عرب و بلكه در همه

______________________________

(1) تفسير المنار 12/ 183.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:351

سرزمينهاى اسلامى، به خاطر جايگاهش نزد مسلمين و قرابتش از رسول پروردگار جهانيان و به خاطر اينكه پس از مرگ بزرگان مسلمين، عظيم ترين فرد مسلمان آن روزگار از جهت علم، زهد، نسب و موقعيّت بود، لذا وى آن شخصيتى بود كه براى حمايت از ميراث اسلامى، مسئوليت داشت، بنابراين، احساس مسئوليتى نمود كه او را ندا مى داد و از او مى خواست تا منكرات را متوقف سازد، خصوصا اينكه آن كس كه اين منكرات را انجام مى داد و ديگران

را به ارتكاب آنها تشويق مى نمود، همان كسى بود كه در جايگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود، اين يك.

(1) دوّم اينكه: آن حضرت براى خلافت، بيعتهايى از جزيرة العرب و سى هزار پيام از سى هزار نفر عراقى از ساكنان بصره و كوفه دريافت نمود كه از او مى خواستند براى مشاركت با آنان در جنگ با يزيد بن معاويه حركت كند و با تكرار اين پيامها بر او اصرار ورزيدند تا آنجا كه رئيس آنان، عبد اللّه بن حصين، گفت: اى حسين! در روز قيامت، از تو نزد خداوند متعال، شكايت خواهيم كرد، اين چگونه ممكن است در حالى كه حسين، حميّتى دينى و غيرتى اسلامى داشت و مفاسد را در برابر چشمان خود مى ديد؟! چگونه ممكن است به نداى آنان پاسخ ندهد؟! بنابراين، ندايشان را آن گونه كه شريعت اسلامى دستور مى دهد، پاسخ مثبت داد و به سوى عراق حركت نمود» «1».

(2) اين، نظر به غايت محكم است، زيرا همراه با دلايل شرعى است كه مسئوليت جهاد و قيام بر ضد حكومت طاغوت زمان را بر عهده امام قرار مى دهد.

______________________________

(1) الثائر الاول فى الاسلام، ص 79.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:352

(1) ج- عبد الحفيظ ابو السعود: «استاد عبد الحفيظ ابو السعود» مى گويد: «امام حسين عليه السّلام ملاحظه كرد كه اينك- يعنى پس از هلاكت معاويه- عدم پذيرش خود را نسبت به اين بيعت اعلام كند و براى خود از مسلمين بيعت بگيرد اين كار براى محافظت از اسلام و رفع ظلم و دور كردن آن تبهكار (يزيد) از آن جايگاه با ارزش، كمترين وظيفه به شمار مى آمد» «1».

(2) د-

دكتر احمد محمود صبحى: و از جمله كسانى كه از اين مسئوليت دينى سخن گفته اند، «دكتر احمد محمود صبحى» است. وى مى گويد: «در اقدام حسين عليه السّلام به بيعت با يزيد، انحراف از اصول دين مى بود؛ زيرا سياست دينى مسلمين، وراثت سلطنت به صورت ولايت عهدى را چيزى جز بدعتى هرقلى نمى دانست كه بر اسلام داخل گردانيده شده بود و از آنجا كه انتخاب شخص يزيد، با آن زشتكارى كه از وى شناخته شده و تمايلى كه به لهو و شراب خوارى و همنشينى با بوزينگان داشت، براى اينكه منصب خلافت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را عهده دار شود، بزرگترين گناه سياسى در اسلام بود كه هر كس در آن مشاركت مى داشت و به آن راضى مى بود، متحمل گناه آن مى گشت، چه رسد به اينكه اقدام كننده به اين كار، فرزند دخت رسول اللّه باشد. در اين صورت، قيام حسين عليه السّلام، مسأله اى بود كه به دعوت و عقيده بيش از سياست و جنگ متّصل مى شد» «2».

(3) ه- علائلى: «علائلى» مى گويد: وظيفه اى براى خليفه وجود دارد كه اگر انجام ندهد، بر امّت واجب مى شود او را سرنگون سازند و بر مردم واجب

______________________________

(1) سبط الرسول، ص 133.

(2) نظريه امامت نزد شيعه اثنا عشرى، ص 334.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:353

مى گردد كه بر ضد وى قيام كنند و آن تلاش در عمل به قانونى است كه همه مردم در برابر آن خاضع هستند، در غير اين صورت، هر گونه تظاهرى بر خلاف آن، خودسرى و تبهكارى خواهد بود. نيز بر شخص مجرى قانون، واجب است كه بيش از هر شخص ديگرى به احترام قانون تظاهر نمايد

و مسئوليتش از اين جهت، بزرگتر است، پس هرگاه پادشاه، فاسق شود و فسق خود را آشكار نمايد و خداوند و پيامبرش و مؤمنان را ناديده گيرد، خضوع در برابر وى، چيزى جز خضوع براى فسق فحشا و منكر نخواهد بود و اعتماد بر وى چيزى جز اعتماد بر خودسرى و فسق آشكار نيست. اين همان معناى تحليلى گفتار آن حضرت عليه السّلام است كه فرمود: يزيد مردى فاسق، شراب خوار و آدمكش است كه فسق را آشكارا انجام مى دهد» «1».

(1) اينها برخى از نظرياتى است كه جمعى از علما در مورد الزام شرعى امام به قيام بر ضد يزيد طاغوتى ابراز نموده اند آن حضرت حق نداشته است در برابر ظلم و ستمى كه يزيد مرتكب مى شد، موضعى بى تفاوت اتخاذ نمايد.

(2)

2- مسئوليت اجتماعى

امام عليه السّلام به جهت موقعيّت اجتماعى اش، در برابر امت، به خاطر ظلم و ستمى كه امويان بر آن وارد كرده بودند، مسئوليت داشت، چه كسى از آن حضرت به حمايت امّت و دور كردن تعدى از آن شايسته تر بود، وى سبط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه او بوده و دين، دين جدش و امّت، امّت جدش بوده است، او در درجه نخست، مسئول سرپرستى امت را داشت.

______________________________

(1) امام حسين عليه السّلام، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:354

(1) امام حسين عليه السّلام معتقد بود در برابر اين امّت، مسئوليت دارد و انتخاب سكوت و خاموشى و عدم قيام در برابر حكومت اموى آكنده از ستم و گناه، به هيچ روى در تغيير اوضاع اجتماعى تأثيرى نداشته است، لذا آن حضرت عليه السّلام بار اين مسئوليت بزرگ را به دوش

كشيد و رسالت خود را با امانت و اخلاص، ادا كرد و جان خود و اهل بيت و يارانش را فدا نمود تا عدالت اسلام و حكم قرآن را به صحنه زندگى بازگرداند.

(2)

3- اقامه حجّت بر امام حسين عليه السّلام

براى اعلام جهاد و مبارزه با نيروهاى ستم و الحاد، حجّت بر امام اقامه گرديد، زيرا نامه ها و هيأتها از مهمترين پايگاه نظامى در اسلام يعنى كوفه، پى درپى به آن حضرت مى رسيد، نامه هاى مردم آن مسئوليت خدايى را بر عهده آن حضرت مى گذاشتند اگر به درخواستهاى مصرانه آنان جهت رهايى دادنشان از ستمكارى و تعدّى امويان، پاسخ مثبت نمى داد و طبيعى است كه اگر آن حضرت به آنان پاسخ مثبت نمى داد، در برابر خداوند و در برابر امّت در طول تاريخ، مسئول و حجّت بر آن حضرت برقرار مى بود.

(3)

4- حمايت اسلام

از محكمترين عواملى كه فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر آنها دست به قيام زد، حمايت اسلام از خطر حكومت اموى بود، آن حكومتى كه مى كوشيد تا اسلام را محكوم كند و ريشه كن سازد و ارزشهايش را به خاك سپارد، زيرا يزيد، در حالى كه بر مسند خلافت اسلامى قرار داشت، كفر و الحاد خود را با اين گفته اش اعلام نمود:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:355 لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحى نزل «بنى هاشم در مملكت بازى نمودند؛ زيرا نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است».

(1) اين شعر، از عقيده جاهلى كه يزيد به آن پايبند بود، پرده برداشت؛ زيرا يزيد به وحى، كتاب، بهشت و جهنم، اعتقادى نداشت و سبط پيامبر، ملاحظه كرد كه اگر براى حمايت دين، قيام نكند، نوه ابو سفيان بر آن يورش خواهد برد و ديگر تنها نامى از آن خواهد ماند، بنابراين، آن حضرت عليه السّلام انقلاب بزرگش را آغاز كرد كه در آن، خود را قربانى دين خدا ساخت و

خون پاكش كه معطر به عطر رسالت بود، مرهم اين دين گرديد و مسلّم است كه اگر فداكارى آن حضرت نبود، از اسلام نه اسمى مى ماند و نه رسمى، دين، دين جاهليت و دين فحشا و فسق مى شد و همه زحمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تلاشهاى آن حضرت براى خير و هدايت مردم، بر باد مى رفت؛ چنانچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پس غيب، آينده امّتش را نگريست و با چشم يقين مشاهده كرد كه چگونه امّتش به انحراف از دين دچار مى گردند و چه فتنه ها و مصيبتهايى به دست فرومايگانى از قريش بر آنان وارد مى شود و مشاهده فرمود اين حسين عليه السّلام است كه به حمايت اسلام بر مى خيزد، آنگاه آن سخن جاويدانش را بر زبان آورد كه: «حسين مني و انا من حسين؛ حسين از من است و من از حسينم» و به حق، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حسين بود؛ زيرا فداكارى وى حمايت از قرآن بود و خون پاكش با گذشت قرون و اعصار، همچنان درخت اسلام را آبيارى خواهد نمود.

(2)

5- نگهدارى اسلام

از درخشنده ترين عللى كه امام حسين عليه السّلام به خاطر آنها قيام كرد،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:356

پاكسازى خلافت اسلامى از پليديهاى امويان بود كه به ناحق بر آن جسته بودند ...؛ زيرا خلافت در روزگار آنان، آن گونه كه اسلام مى خواست، وسيله اى براى تحقق عدالت اجتماعى ميان مردم و از بين بردن همه عوامل عقب ماندگى و فساد در زمين، نبوده است.

(1) اسلام، مسأله خلافت را به اعتبار اينكه پايه محكمى براى گسترش حق و عدالت ميان مردم است، بسيار مهم

دانسته است، زيرا اگر خلافت صالح باشد، همه امّت به صلاح خواهند بود و اگر از وظايف آن منحرف شود، امّت، دچار نابسامانى شديدى در همه امور فكرى و اجتماعيش مى گردند ... لذا اسلام به صورتى مؤكد به مسأله خلافت اهتمام ورزيده، متصدى آن را ملزم ساخته است كه سرشتهاى نيك و صفات والاى عدالت و امانت و آگاهى از نيازهاى امّت در زمينه هاى اقتصادى، ادارى و سياسى داشته باشد و بر كسى كه فاقد اين صفات باشد، حرام گردانيده است كه خود را نامزد خلافت سازد ... امام عليه السّلام در نخستين نامه هايش به اهل كوفه، از اين صفات سخن گفته است كه بايد در وجود كسى كه خود را نامزد امامت مسلمين و اداره امور آنان مى نمايد، به وفور موجود باشد.

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «سوگند به دينم كه امام نيست جز آنكه به كتاب خدا عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق معتقد باشد و نفس خود را براى خدا نگهدارد» «1».

(2) پس هر كس به اين صفات، آراسته باشد، حق دارد كه خود را براى امامت مسلمين و خلافت آنان، عرضه بدارد و هر كس به آنها متصف نباشد، حقى براى تصدى اين منصب مهم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن قرار داشت، ندارد ...

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 353.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:357

(1) خلافت اسلامى تنها تسلطى زمانى بر امّت نيست، بلكه نيابتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ادامه ذاتى حكومت درخشان آن حضرت است. امام حسين عليه السّلام ديد كه منصب جدش به دست شراب خوارى افتاده است كه جز

شهوات و خواسته هايش چيزى را نمى شناسد، بنابراين، آن حضرت عليه السّلام بپا خاست تا وجود تابان و گذشته درخشان را به خلافت اسلامى بازگرداند.

(2)

6- آزادسازى اراده امّت

در روزگار معاويه و يزيد، امّت، اراده و اختيارى از خود نداشت و كالبدى بى جان بود كه نه احساسى داشت و نه اختيارى؛ زيرا قيد و بندهاى گرانى بر آن بسته بودند و روزنه هاى نور و بينش را به رويش مسدود كرده و ميان آن و ميان اراده اش حايل ساخته بودند.

(3) حكومت اموى، به تخدير مسلمين و فلج ساختن انديشه آنان همّت گماشت، مسلمين، دلهايشان همراه امام حسين عليه السّلام بود، اما آنان نمى توانستند از قلبها و ضميرهايشان پيروى كنند، از آن جهت كه حكومت امويان، به زور بر آنها تسلط يافته بودند و چيزى از كارهاى خود را مالك نبودند؛ نه اراده اى برايشان بود و نه اختيارى، نه عزمى و نه تصميمى، همچون مجسمه هايى شده بودند كه در آنها نه احساسى بود و نه حركتى، جامه خوارى بر آنها پوشانيده شده و در زير تازيانه هاى امويان و تجاوز آنان، فرومايه و بى مقدار گشته بودند.

(4) امام، به سوى صحنه هاى جهاد و فداكارى رهسپار گشت تا در مسلمانان، روح عزّت و كرامت بدمد، شهادت آن حضرت، نقطه تحولى در تاريخ مسلمين و حيات آنان بود، آنگاه آنان به يكباره دگرگون گشتند و به سلاح نيروى عزم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:358

و تصميم، مسلح شدند و از همه منفى بافيهايى كه بر آنها دست يافته بود، رها گشتند و مفاهيم ترس و تسليم كه بر آنان پنجه زده بود، به اصول انقلاب و مبارزه مبدّل شدند، آنان دست در دست، انقلابهاى فراوانى را

بپا كردند كه شعارشان اين بود: «يا لثارات الحسين؛ انتقام حسين را بگيريم» و اين شعار، همان فرياد رعدآسايى بود كه تختهاى سلطنت امويان را در هم كوبيد و قدرتشان را به نابودى كشيد.

(1)

7- آزادسازى اقتصاد امّت

اقتصاد امّت كه شريان زندگى اجتماعى و فردى آن بود، دچار فروپاشيدگى شده بود؛ زيرا امويان به صورتى آشكار، به غارت خزانه مركزى و اختصاص غنايم و ديگر نتايج جنگها و غنيمتها به خويشتن پرداختند و به ثروتى عظيم دست يافتند و اموال فراوانى در خانه هايشان انباشته گرديد كه در مصرف آنها سرگردان شدند، معاويه در برابر مسلمين اعلام نمود كه مال، مال خداست و مال مسلمين نيست و او به آن شايسته تر است. «سعيد بن عاص» مى گويد:

«شهرها و آباديها، باغ قريش است!».

(2) امويان به صرف اموال در راه مقاصد سياسى شان پرداختند كه هيچ ارتباطى به منافع امّت نداشت. موارد برجسته صرف آن اموال، عبارت بودند از:

الف- خريد وجدانها و دينها كه نمونه هاى تأييد كننده آن، در بحث از سياست اقتصادى معاويه، قبلا بيان گرديده است.

ب- صرف اموال براى كميته هاى جعل اخبارى كه وجود امويان را پشتيبانى مى كرد و از ارزش اهل بيت مى كاست كه به صورتى مشروح

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:359

به اين امر اشاره نموديم.

ج- بخششهاى فراوان و عطاياى بسيار به بزرگان و اشراف براى بستن دهانهاى آنان در برابر ظلمى كه حكومت در حق مردم مرتكب مى شد.

د- صرف اموال در راه لهو و لعب و فحشا؛ زيرا خانه هاى آنان از زنان و مردان آوازخوان و وسايل موسيقى و ديگر منكرات پر شده بود.

(1) اينها برخى از مواردى بود كه براى آنها اموال، صرف مى شد در حالى كه

گرسنگى تن امّت را در كام خود فرو مى برد و بينوايى گسترش يافته و شبح فقر در همه سرزمينهاى اسلامى، به چشم مى خورد، به غير از شام كه در رفاه به سر مى برد؛ زيرا قلعه محكمى بود كه ستم و ظلم امويان آنها را حمايت مى كرد.

امام حسين عليه السّلام بپا خاست تا اقتصاد امّت را حمايت كند و توازن زندگى معيشتى را به آنان بازگرداند.

(2) آن حضرت، اموالى از خراج را كه براى معاويه فرستاده مى شد، مصادره نمود و اموال ديگرى را نيز كه در زمان يزيد، از يمن به خزانه دمشق فرستاده مى شد، در اختيار گرفته آنها را ميان فقرا و نيازمندان تقسيم نمود. آن حضرت عليه السّلام بيش از هر چيزى، از اين درد رنج مى برد كه مى ديد، فقر گريبان مردم را گرفته است و چيزى از بيت المال براى سامان دادن به زندگى آنان مصرف نمى شد.

(3)

8- ستمكاريهاى اجتماعى
اشاره

ستمكاريهاى اجتماعى در سرتاسر سرزمينهاى اسلامى گسترش يافته هيچ سرزمينى يافت نمى شد مگر اينكه دستخوش ظلم و ستم امويان شده بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:360

از نمونه هاى ستم آنان، موارد ذيل است:

(1)

الف- فقدان امنيت:

«امنيت»، در سرتاسر كشور از بين رفته ترس و وحشت، بر همه شهروندان دست يافته بود؛ زيرا حكومت اموى در ستم پيش رفته بى گناه را به جاى گناهكار و روى آورنده را به جرم روى برگرداند.

مى گرفت و از روى گمان و تهمت، كيفر مى داد، بى گناهان را بى حساب به زندانها و گورها روانه مى ساخت، مردم در روزگار زياد، مى گفتند: «سعد را نجات ده كه سعيد هلاك شده است» هيچ كس يافت نمى شد مگر اينكه بر جان و مال خويش، هراسان بود، بنابراين، امام حسين عليه السّلام قيام كرد تا مردم را از اين ستم هولناك، نجات بخشد.

(2)

ب- حقير شمردن امّت:

خط سياسى مورد توجه امويان، اقدام به ذليل ساختن امّت و حقير شمردن آنان بود كه از نشانه هاى آن حقير شمردن، اين بود كه آنان گردن مسلمين را مهر مى زدند آن گونه كه اسبان را داغ مى كردند و اين علامت به بردگى كشاندن آنان بود. همچنين، آنها بر كف دست مسلمين علامتى را نقش مى زدند تا آنها را برده معرفى كنند همان گونه كه با بردگان روم و حبشه عمل مى كردند «1» امام عليه السّلام به ميدانهاى جهاد شتافت تا درهاى عزّت و كرامت را به روى مسلمين بگشايد و آن كابوس تاريكى را كه زندگيشان را به تاريكى محضى كه كورسويى از روشنايى در آن ديده نمى شد، در هم شكند.

(3)

9- ستمهاى هولناك نسبت به شيعيان

امام، از رنجهايى كه شيعيان در زمان معاويه تحمل كردند و محنتها

______________________________

(1) تاريخ تمدّن اسلامى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:361

و بلاهاى فراوانى كه كشيدند، سخت در رنج بود؛ زيرا معاويه در ظلم، ستم، و شكنجه و كشتار بى رحمانه آنان تلاشها كرد، تا آنجا كه به امام حسين عليه السّلام مى گفت: «اى ابا عبد اللّه! دانستى كه ما شيعيان پدرت را كشتيم و آنان را غسل و كفن داديم و بر آنان نماز گزارديم و به خاكشان سپرديم» «1».

(1) معاويه بسيار كوشيد تا با شيعيان، تصفيه حساب بنمايد، ما به تفصيل از رنجهايى كه در زمان معاويه متحمل شدند، سخن گفتيم كه خلاصه آن بدين شرح است:

الف- اعدام بزرگان آنان، همچون «حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، صيفى بن فسيل» و ديگران.

ب- به دار كشيدن آنان بر روى تنه هاى درختان خرما.

ج- زنده به گور ساختن آنان.

د- ويران ساختن منازل آنها.

ه- نپذيرفتن شهادت آنان.

و-

محروم ساختن آنان از مقررى بيت المال.

ز- ترساندن و به هراس افكندن بانوان آنان.

ح- گسترش جوّ ترور و وحشت در ميان همه طبقاتشان.

(2) و ديگر انواع ستمكارى كه شيعيان با آن دست به گريبان بودند، امام حسين عليه السّلام از آنچه بر سر آنها آمده بود، به شدت نگران گرديد و يادداشت مهم خود را براى معاويه فرستاد و در آن جرايمى را كه معاويه در حق شيعيان مرتكب شده بود، بر شمرد كه ما آن را در مبحث مربوط به

______________________________

(1) يعقوبى، تاريخ 2/ 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:362

حكومت معاويه، بيان كرديم.

اقدامات بى رحمانه اى كه حكومت اموى بر ضد شيعيان انجام داده بود، از عوامل انقلاب آن حضرت، براى رهايى آنان از آن وضعيت تلخ و دردناك و حمايت آنها از ظلم و ستم بوده است.

(1)

10- محو كردن نام اهل بيت عليهم السّلام

از برجسته ترين عواملى كه سرور شهيدان عليه السّلام به خاطر آنها قيام كرد، اين بود كه حكومت اموى، كوشيد تا ياد اهل بيت عليهم السّلام را محو كند و فضايل و مناقبشان را از يادها ببرد، معاويه در اين راه، از پليدترين وسايل استفاده نمود، كه عبارت بودند از:

الف- جعل اخبار براى كم كردن ارزش آنان.

ب- به كارگيرى دستگاههاى تعليم و تربيت، براى پرورش كودكان با دشمنى آنان.

ج- كيفر دادن هر كسى كه از فضايل آنان ياد مى كرد به شديدترين مجازاتها.

د- ناسزاگويى به آنان بر منبرها، مناره ها و در خطبه هاى نماز جمعه.

(2) امام حسين عليه السّلام كنگره سياسى بزرگى در مكه مكرمه منعقد ساخت و مسلمين را از اقدامات خطرناكى كه معاويه براى از بين بردن اهل بيت از صحنه اسلام انجام داده بود، آگاه كرد ... آن

حضرت عليه السّلام با بى صبرى در شوق جهاد، مى گداخت و دوست مى داشت اى كاش! مرگش فرا مى رسيد ولى دشنام به پدرش را بر منبرها و گلدسته ها نمى شنيد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:363

(1)

11- نابود كردن ارزشهاى اسلامى

امويان به نابود كردن ارزشهاى اسلامى همّت گماشتند به نحوى كه ديگر نشانى از آنها در متن زندگى مسلمانان ديده نمى شد، برخى از آنها عبارتند از:

(2) الف- وحدت اسلامى: امويان، تفرقه و اختلاف را ميان مسلمانان گسترش دادند و تعصبهاى قبيله اى را زنده ساختند و بدگويى ميان خاندانها و قبايل عرب را تشويق نمودند تا وحدتى ميان مسلمين پديد نيايد.

يزيد، «اخطل» را تشويق كرد تا انصار را بد بگويد، آنان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پناه دادند و در روزهاى غربت و محنت اسلام، از دين وى حمايت كردند.

پديده آشكار در شعر آن روزگار، بدگويى بى شرمانه بود كه شاعران، شايستگيهاى ادبى خود را تنها به بدگويى و هنرنمايى در شيوه هاى نسبت ناروا و ناسزاگويى خاندانهايى كه با قبايلشان رقابت مى كرد، اختصاص دادند، شعر اموى از هر نوع سرشت انسانى يا هدفى اجتماعى، خالى بود و تنها پديده بدگويى را در برداشت و بدين ترتيب با وحدت فراگيرى كه اسلام براى فرزندانش مى خواست، مخالفت گرديد.

(3) ب- مساوات: امويان مساوات عادلانه اى را كه اسلام اعلام فرمود، نابود ساختند؛ زيرا عربها را بر غير عرب مقدم شمردند و جوّ هراسناكى از تشنج و دسته بندى سياسى ميان مسلمين به وجود آوردند كه نتيجه آن، اين بود كه موالى [مسلمانان غير عرب] مجموعه اى از كتابها را در نقص عربها و نكوهش آنان تأليف نمودند همچنانكه عربها نيز كتابهايى در نقص موالى و حقير شمردن

آنان نوشتند كه در رأس كسانى كه اين گونه تشنج را ميان مسلمين به وجود آورد، زياد بن أبيه بود. او نسبت به عربها كينه توز بود و به نويسندگان فرمان داد تا از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:364

عربها بدگويى كنند.

اين سياست زشت، با روح اسلام مخالفت داشت كه در همه حقوق و تكاليف ميان مسلمين با اختلاف قوميتهايشان، مساوات را برقرار ساخت.

(1) ج- آزادى: در طول مدّت حكومت اموى، هيچ مفهومى از آزادى در صحنه زندگى وجود نداشت، زيرا نظام حاكم، مردم را در مورد هر اقدامى كه با خواستهايش موافقت نداشت، به مجازاتى سخت و شديد مى گرفت تا هيچ كس نتواند حقوق خود را مطالبه نمايد و يا در مورد يكى از منافع مردم سخن بگويد، از آنجا كه حكومت نطع «1» و شمشير، در آن روزگار برقرار بود.

سرور آزادگان، بپا خاست تا انسان مسلمان و ديگر انسانها را از ستم همگانى برهاند و حقوق مردم را كه در روزگار معاويه تضييع شده بود، به آنان بازگرداند.

(2)

12- فروپاشى اجتماع

اجتماع در روزگار امويان منحط شد و فاقد همه ارزشهاى اسلامى گرديد، مهمترين عواملى كه به انحطاط آن انجاميد، عبارتند از:

1- محروم ساختن اجتماع از تربيت معنوى كه هيچ يك از خلفا به جز حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام اهميتى بدان نمى دادند، آن حضرت به اين كار، توجهى خاص داشت ولى حوادث هولناك، وى را از ادامه راهش در اصلاح مردم و بهبودى اخلاقشان بازداشت.

2- تلاش حكومت اموى در فاسد ساختن اجتماع و گمراه نمودنش هر

______________________________

(1) «نطع»، سفره اى چرمى بود كه انسانها را بر روى آن سر مى بريدند (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:365

چيزى

كه از حقيقت اسلام، و هدايت اسلامى دور بود را به خوراك اجتماع دادند اين دو عامل، بنا به اعتقاد ما، از مهمترين عواملى هستند كه به انحطاط آن اجتماع منجر شد ... نشانه هاى آن از هم پاشيدگى و انحطاط عبارت بودند از:

(1) الف- پيمان شكنى: بيشتر فرزندان آن اجتماع، شكستن عهد و پيمان را گناه نمى دانستند؛ زيرا وفا نكردن آن را امرى عادى و معمول ميان مردم مى شمردند كه «كسراى عرب» آنان را بر اين كار تشويق نمود؛ زيرا در سخنرانى اش در «نخيله» اعلام كرده بود به هيچ تعهدى كه براى امام حسن، بر خود لازم كرده، وفا نخواهد كرد و عمدا همه وعده هايى را كه به آن حضرت داده بود، بر هم زد و وفا ننمود ... اين پديده از آشكارترين خصايص كوفيان بود؛ زيرا عظيم ترين عهد و پيمانها را با امام حسين عليه السّلام جهت يارى رساندن به آن حضرت و مبارزه با دشمنش بستند، اما آنچه را با خداوند عهد و پيمان منعقد كرده بودند، شكستند و آن حضرت را يارى ننمودند و به قتل رساندند.

(2) ب- عدم خوددارى از دروغ گويى: از بيماريهايى كه آن اجتماع بدانها دچار شده بود، خوددارى نكردن از دروغگويى است، مخصوصا كوفيان كه بدان گرفتار گشته بودند؛ زيرا آنان هنگامى كه امام حسين عليه السّلام را، محاصره كرده بودند تا آن حضرت را بكشند، حضرت عليه السّلام سؤالى را بر فرماندهان لشكريانى كه با وى براى حركت به سوى آنان مكاتبه كرده بودند، مطرح فرمود و گفت:

«اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث! و اى زيد بن حرث! آيا به من

ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغها سبز و خرم گشته و تو به سوى سربازانى كه براى تو آماده هستند، وارد مى شوى ...».

آن جانهاى پليد از تعمد در دروغگويى شرمى نداشتند و همگى به وى پاسخ دادند: ما چنين نكرده ايم!!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:366

امام در عجب شد و به آنان فرمود: «سبحان اللّه! آرى به خدا كه شما چنين كرده ايد ...».

در حالى كه آنان با گناهانى كه مرتكب شده بودند، گرفتاريها و مصايب بسيارى را متوجه اجتماع ساختند و پيشوايان ظلم و جور براى ستم به مسلمين و اجبار آنان به آنچه نمى خواستند، همان افراد را سلاح خود قرار دادند.

(1) ج- عرضه كردن وجدانها براى فروش: از فرومايه ترين حالتهايى كه آن اجتماع در انحراف و انحطاط بدانها رسيده بود، عرضه نمودن وجدانها و دينها براى فروشى آشكار به قدرت حاكمه بود، ما اين مورد را به صورت مفصل هنگام بحث از روزگار معاويه بيان كرديم.

(2) د- روى آوردن به خوشگذرانى: اجتماع، حريصانه به لهو و لعب و فحشا روى آورد، امويان به صورت مستقيم، زندگى غير مسئولانه را براى متزلزل نمودن عقيده دينى در نفوس مردم و دور كردن آنها از آنچه اسلام در مورد توازن در رفتار فرد دستور مى دهد، تشويق مى نمودند.

اينها برخى از بيماريهايى است كه اجتماع اسلامى بدانها دچار گرديده بود و به بى بندوبارى و انحطاط ارزشهاى آن منجر شد، امام حسين عليه السّلام براى پايان دادن به انحطاط و انحرافى كه امّت بدان مبتلا شده بودند، دست به قيام زد.

(3)

13- دفاع از حقوق خود

امام حسين عليه السّلام براى دفاع از حقوق خود كه امويان آنها را غارت و غصب نموده بودند، قيام

كرد كه مهمترين آنها به اعتقاد ما عبارتند از:

(4) الف- خلافت: امام حسين عليه السّلام همچون پدرش، ايمان داشت كه عترت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:367

پاك، به مقام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سزاوارتر و به جايگاه وى از ديگران شايسته ترند؛ زيرا آنان اهل بيت نبوت، معدن رسالت و محل آمد و شد ملائكه هستند، خداوند به خاطر آنان، آغاز و به خاطر آنان پايان داد،- بنا به تعبير حضرتش- او با اين عقيده از دوران كودكى رشد يافته بود؛ زيرا در آن دوران بود كه به سوى عمر،- در حالى كه بر منبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود- شتافت و بر او فرياد زد: «از منبر پدرم پايين بيا و به سوى منبر پدرت برو».

(1) تنها امام حسين عليه السّلام چنين احساسى نداشت بلكه اين مسأله نزد ائمه اهل بيت عليهم السّلام همگى وجود داشت، زيرا آنان معتقد بوده اند كه خلافت از حقوق آنان است؛ زيرا آنها نزديكترين مردم به رسول خدا و آگاهترين افراد نسبت اهداف آن حضرت بوده اند ...

مطلب قابل توجه ديگرى نيز وجود دارد و آن اين است كه حضرت حسين عليه السّلام خود، به موجب معاهده صلح مورد اتفاق، خليفه شرعى بوده است؛ زيرا در بندهاى آن معاهده آمده بود معاويه حق ندارد امر خلافت بعد از خود را به كسى واگذار كند و امر خلافت بعد از او براى حضرت حسن خواهد بود كه اگر اتفاقى برايش پيش بيايد، به حضرت حسين عليه السّلام بر مى گردد «1».

بنابراين، بيعت يزيد، شرعى نبوده و امام حسين عليه السّلام بر ضد امامى از ائمّه مسلمين،

آن گونه كه بعضى افراد داراى طرز تفكر اموى معتقد هستند، قيام ننموده است، بلكه آن حضرت عليه السّلام بر ضد ظالمى كه حقش را غصب كرده بود، (2) قيام كرده است.

ب- خمس: «خمس» حق واجب شده اى براى اهل بيت عليهم السّلام است كه

______________________________

(1) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 298، الإصابة 1/ 333.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:368

قرآن بر آن تصريح نموده و سنّت در مورد آن متواتر شده است، ولى حكومتهاى قبلى آن را غارت نمودند و چيزى از آن را ادا نكردند تا حركت مقاومت را نزد علويان فلج نمايند، امام حسين عليه السّلام در سخنش با «ابو هره»، كه او را از خروج بر ضد بنى اميه نهى كرده بود، به اين مطلب اشاره نمود و فرمود: «واى بر تو اى ابو هره! بنى اميه مال مرا گرفتند و من صبر كردم».

(1) گمان غالب اين است مالى كه بنى اميه از آن حضرت گرفته بودند، همان «خمس» باشد. «دعبل خزاعى» در قصيده درخشانش كه آن را در خراسان در حضور امام رضا عليه السّلام خوانده، به اين مطلب اشاره نمود و گفته بود:

ارى فيئهم فى غيرهم متقسماو ايديهم من فيئهم صفرات «مى بينم كه حقشان ميان ديگران تقسيم شده و دستشان از حقشان خالى است».

امام رضا عليه السّلام از اين بابت، متأثر شد و دستهاى خود را زير و رو كرد و فرمود: «به خدا كه خالى هستند».

(2) منع علويان از دستيابى به خمس به عنوان يكى از منابع اصلى زندگيشان سبب تأثّر و گرفتارى فراوانى براى آنان گرديد. شايد امام حسين عليه السّلام، با قيام خود، بازگرداندن اين حق سلب

شده به اهل بيت را در نظر داشته است.

(3)

14- امر به معروف

از قوى ترين عواملى كه سرور آزادگان عليه السّلام به خاطر آنها قيام كرد، برپا داشتن «امر به معروف و نهى از منكر» بود كه از پايه هاى اساسى اين دين مى باشد و در درجه اول، امام درباره آن مسئوليت دارد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:369

(1) امام عليه السّلام در وصيت به برادرش «ابن حنفيه» كه علل قيامش بر ضد يزيد را در آن توضيح داده، اين مطلب را بيان كرده است، آن حضرت عليه السّلام فرمود: «من نه خودسرانه و بيهوده خارج شده ام، نه ستمكار و نه مفسد، بلكه براى طلب اصلاح در امّت جدّم خارج شده ام، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم».

(2) امام عليه السّلام به ميدانهاى جهاد شتافت تا اين بناى بلند را كه زندگى شرافتمندانه در اسلام، بر آن بنا شده است، به پاى دارد؛ بنايى كه پايه هايش در روزگار حكومت اموى ويران گشته بود؛ زيرا در زمان آنان، معروف، منكر شده بود و منكر، معروف و امام در بسيارى از مواضع بر آنان اعتراض نمود كه از جمله آنها سخنرانى درخشان آن حضرت در برابر مهاجرين و انصار بوده است كه بازماندن آنان از نصرت حق و براندازى باطل و ترجيح دادن آسودگى را محكوم كرد كه آن را در بخش نخست اين كتاب، بيان كرده ايم.

(3) از آنچه آن حضرت عليه السّلام در روز عاشورا در برابر ياران و اهل بيتش در اين زمينه فرموده است، اين بود كه: «آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل دورى نمى گردد تا مؤمن به لقاى پروردگارش راغب گردد».

آن حضرت، مرگ

را بر زندگى ترجيح داد؛ زيرا حق را ديد كه متلاشى گشته و باطل گسترش يافته بود.

(4)

15- ريشه كن ساختن بدعتها

حكومت اموى به گسترش بدعتها ميان مسلمين، همت گماشت كه هدفى جز نابودى اسلام و شكست آن نداشته است، امام عليه السّلام در نامه اى كه براى اهل بصره فرستاد، به اين موضوع اشاره كرده، فرمود: «سنّت، از بين برده شده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:370

و بدعت، زنده گشته است» «1».

امام عليه السّلام بپا خاست تا بدعتهاى جاهلى را كه امويون ايجاد كرده بودند، نابود سازد و سنّت جدّش را كه آنان از بين برده بودند، زنده نمايد، بنابراين، نهضت جاويدانش، براى نابودى جاهليت و برافراشتن پرچم اسلام بوده است.

(1)

16- فرمان نبوى

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پس غيب، آنچه را كه از خطرهاى هولناك به دست امويان به سراغ اسلام خواهد آمد، مشاهده فرمود، تجديد رسالت و جاويدان ساختن اصول آن جز با فداكارى فرزندش امام حسين عليه السّلام به هيچ صورت، ممكن نبوده است؛ زيرا آن حضرت بود كه بايد زره بازدارنده براى نگهدارى اسلام باشد، لذا به وى دستور جانبازى و فداكارى داد چنانچه حضرت حسين عليه السّلام اين مطلب را در پاسخ دلسوزانى كه او را از خروج به سوى عراق بازمى داشتند، بيان فرمود. آن حضرت عليه السّلام به آنان چنين گفت: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا دستورى داده است و من براى انجام آن مى روم ...».

(2) مورخان مى گويند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام را به مسلمين گفته و آنان را از شهادت آن حضرت و مصيبتهاى عظيمى كه بر وى وارد خواهند شد آگاه ساخت و پيوسته براى آن حضرت، اظهار تألّم مى نمود و قاتلش را لعنت مى كرد.

(3) همچنين

حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام نيز از شهادت آن حضرت و آنچه بر او خواهد گذشت خبر داده بود؛ چنانچه در بخش نخست از اين كتاب، اخبار

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 357.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:371

متواتر در اين مورد را بيان كرديم ....

امام حسين عليه السّلام اطلاع كاملى از آنچه بر او خواهد گذشت داشته است؛ زيرا آن را از جدّ و پدرش شنيده و به شهادت يقين حاصل كرده بود و هيچ اميدى به زندگى نداشته، با عزم و تصميم در امتثال فرمان جدّش در اين مورد، به سوى مرگ رفت.

(1)

17- عزّت و كرامت

از مهمترين عواملى كه سرور آزادگان به خاطر آنها قيام كرد، «عزت و كرامت» بود؛ زيرا امويان مى خواستند وى را مجبور به خوارى و ذلّت كنند و آن حضرت نپذيرفت جز اينكه با عزّت، در زير سايه شمشيرها و نيزه ها زندگى كند، خود آن حضرت در روز عاشورا اين مطلب را چنين بيان فرمود:

«همانا اين بد نسب فرزند بد نسب، دو چيز را معرفى كرده است؛ شمشير كشيدن و يا خوار گشتن، هيهات كه ما خوارى را بپذيريم، خداوند و رسولش و جانهاى بزرگ منش و همتهاى بلند آن را براى ما نمى پذيرند كه اطاعت از فرومايگان را بر شهادت همچون بزرگان، ترجيح دهيم ...».

(2) و باز آن حضرت عليه السّلام فرمود: «مرگ را چيزى جز سعادت نمى بينم و زندگى با ستمكاران را جز فريبى نمى شناسم ...».

آن حضرت، با لبانى پرخنده، در راه بزرگ منشى و عزت خويش، مرگ را در آغوش كشيد و همه چيز را به خاطر آزادى و كرامت خود، قربانى نمود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:372

(1)

18- حيله و سفاكى امويان

امام حسين عليه السّلام يقين داشت كه امويان، وى را رها نخواهند كرد و از حيله و خيانت نسبت به آن حضرت، دست بر نخواهند داشت، حتى اگر با آنها صلح كند و بيعت نمايد زيرا:

(2) الف- امام، درخشان ترين شخصيت در جهان اسلام بود و مسلمانان در درون خويش، نسبت به وى دوستى و ارادتى خالص داشتند؛ زيرا آن حضرت، نوه پيامبرشان بود و سرور جوانان اهل بهشت و طبيعى بود كه براى امويان، تحمل پذير نبود كه شخصيتى با نفوذى قوى و جايگاهى بلند در همه زمينه ها وجود داشته باشد؛ زيرا اين امر، خطرى بر

قدرت و سلطنتشان به حساب مى آمد.

(3) ب- امويان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كينه داشتند؛ زيرا آن حضرت در واقعه بدر، آنان را به كشتن داد و شكست و ننگ را نصيب آنها كرد، يزيد منتظر فرصتى براى گرفتن انتقام از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود تا انتقام بدر را از آنها بگيرد.

راويان مى گويند كه وى مى گفت:

لست من خندف ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل «من از خندف نيستم اگر از فرزندان احمد، انتقام كارهايش را نگيرم».

هنگامى كه انتقام خود را گرفت و كينه هايش را با قتل عام آنها فرو نشاند، شروع به زمزمه كرد و مى گفت:

قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل «ما بزرگ بزرگانشان را كشتيم و با بدر، برابر نموديم و برابر شد».

(4) ج- امويان به مكر و پيمان شكنى شناخته شده بودند، زيرا امام حسن عليه السّلام با معاويه مصالحه نمود و خلافت را به وى سپرد، با وجود اين، معاويه به وى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:373

خيانت كرد و او را مسموم ساخت و به قتل رساند و نيز آنان به مسلم بن عقيل، امان دادند و نسبت به وى خيانت كردند ... در مباحث قبلى، بعضى از شخصيتها را كه معاويه از روى ترس، آنها را ترور نمود، ذكر كرديم.

(1) امام حسين عليه السّلام اعلام كرد كه بنى اميه، او را رها نخواهند كرد. آن حضرت عليه السّلام به برادرش «محمد بن حنفيه» مى گويد: «اگر وارد سوراخ خزنده اى از خزندگان شوم، مرا بيرون مى آورند و مى كشند». نيز حضرتش عليه السّلام به «جعفر بن سليمان ضبعى» فرمود: «به خدا! مرا

رها نخواهند كرد تا اين علقه (يعنى قلب مباركش) را از درونم خارج كنند».

امام عليه السّلام برگزيد كه بر عليه آنان، اعلام جنگ كند و به مرگى شرافتمندانه بميرد كه تخت سلطنت آنها را به لرزه آورد و جبروت و طغيانشان را نابود سازد.

اينها برخى از عواملى است كه سرور آزادگان را واداشت تا بر ضد حكومت يزيد، دست به انقلاب بزند.

(2)

نظريّه اى بى ارزش

گروهى از متعصبان بنى اميه، قيام امام عليه السّلام بر عليه يزيد را قيامى به خاطر سلطنت و دستيابى به ثروتهاى كشور دانسته اند، اين نظريه بر كينه آنان نسبت به امام عليه السّلام دلالت دارد به خاطر پيروزيهاى برجسته اى كه آن حضرت در نهضت مباركش به دست آورد كه هيچ مصلح اجتماعى در روى زمين، چنين پيروزيهايى به دست نياورده است.

(3) شايد بعضى از آنان به خاطر جهلشان نسبت به حقيقت نهضت حسينى و عدم آگاهى از علل آن معذور باشند؛ زيرا امام به يقين مى دانست كه انقلابش در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:374

صحنه هاى نظامى شكست خواهد خورد؛ زيرا خصمش، از پشتيبانى ارتشى فراوان با قدرت و نيرويى بسيار، برخوردار بود ولى آن حضرت هيچ نيروى نظامى نداشت تا سلطنت را به دست آورد و اگر آن گونه كه مى گويند، هدفش سلطنت بود، هنگام شنيدن خبر كشته شدن سفيرش، «مسلم بن عقيل» و برگشتن كوفه بر ضد وى، به حجاز و يا جاى ديگرى بازمى گشت و از نو براى رسيدن به هدفش شروع به فعاليّت مى كرد تا به مقصدش دست يابد.

(1) امام مى دانست كه اوضاع موجود، همه به نفع بنى اميه بوده و هيچ چيزى از آنها در پشتيبانى وى و يا

به منفعت او نبوده است.

(2) «ابن خلدون» مى گويد: «شكست حسين عليه السّلام، امرى حتمى بود؛ زيرا حسين، قدرتى نداشت كه او را در شكست دادن امويان موفق سازد؛ چون طوايف «مضر» براى قريش تعصب داشتند و تعصب قريش براى خاندان عبد مناف و تعصب خاندان عبد مناف براى بنى اميه بود و قريش اين را براى آنها مى دانستند و ديگر مردمان نيز منكر آن نيستند» «1».

(3) انقلاب امام، به خاطر هدفى بود كه اين ظرفيت و اختيار از دست داده ها نمى توانند آن را بينديشند. زيرا قيام آن حضرت بر ضد حكومت يزيد، به خاطر حمايت از ارزشهاى اسلامى و ارزشهاى والا از دست امويان است كه با تيشه به ريشه آنها حمله برده بودند ...

(4) يكى از نويسندگان معاصر مى گويد: «ما حق داريم بپرسيم كه هدف حسين عليه السّلام چه بوده و آن حضرت براى چه مطلبى فعاليت داشته است؟ اگر هدف آن حضرت، هدفى شخصى براى ساقط كردن يزيد بود تا خود، خلافتى را كه

______________________________

(1) مقدمه، ص 171، قاعده 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:375

مورد نظرش بود، در اختيار گيرد، اين اصرار را در حضرتش نمى ديديم كه مى خواست به سوى كوفه برود على رغم اينكه مردم از دور او پراكنده شده و به ابن زياد تسليم گشته و براى روبه رو شدن و از بين بردن وى، با تعداد بسيار، سلاح به دست گرفته بودند. كوتاه نظرترين مردم مى دانست كه سرنوشت آن حضرت از آنچه كارش بدان انجاميد متفاوت نبود، اگر حسين تا اين درجه از كوته نظرى بود، به مكه بازمى گشت تا از نو براى رسيدن به منصب خلافت تلاش كند ... و اگر هدفش

در آغاز كار رسيدن به منصب خلافت بود و هنگامى كه خبر كشته شدن عموزاده اش به وى رسيد، سفر خود را براى گرفتن انتقام از قاتلانش به خاطر اجابت خواسته خانواده و نزديكانش ادامه داد،- آن گونه كه بعضى از محققان ادعا كرده اند-، اگر هدفش اين مى بود، در مى يافت گروهى كه همراه وى براى گرفتن انتقام خارج شده و تعدادشان از نود نفر مرد، زن و كودك تجاوز نمى نموده است، به چيزى از آن هدف نمى رسيدند و همه آنها از بين مى رفتند و خود حضرت نيز، جان خود را به صورت قربانى كم ارزشى در ميدان انتقام گرفتن، فدا مى كردند.

(1) از اين گذشته، وظيفه او براى انتقام گرفتن اين بود كه برگردد تا صفهاى ياران و خويشانش را جمع كند و با شمار عظيمى از افراد خشمگين و انتقامجو پيش آيد.

(2) بنابراين، مسأله، مسأله انتقام جويى و هدف، هدفى شخصى نبوده، بلكه مطلب، مطلب امّت است و ماجرا براى حق بوده و اقدام، اقدامى فداكارانه بود كه مى خواست از خويشتن مثالى براى جانبازى و فداكارى ارائه نمايد، اصرار حسين عليه السّلام براى رفتن به سوى كوفه، پس از آگاه شدن از عقب رفتن مردم آنجا و دست كشيدن آنان از جهاد، تنها براى اين بود كه با شهادت خود، پرچمى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:376

بر افرازد كه آن اندك مردمانى كه همچنان به ارزشها ايمان داشتند و از ميان رهبران، كسى را مى جستند كه راه تلاش در مبارزه را به آنان نشان دهد ... و نيز براى تحريك وجدان انسانهاى وامانده اى كه بر جاى نشسته و از نگهدارى حقوق و رعايت منافعشان، بازمانده بودند».

(1) اين

سخن، واقعيت درخشانى را كه امام حسين عليه السّلام به خاطر آن مبارزه كرده بود، در بر مى گيرد؛ زيرا آن حضرت، هيچ گونه منفعت شخصى را مد نظر نداشت، بلكه هدفش صلاح امّت و نگهدارى آنان از دست امويان بوده است.

(2)

برنامه ريزى براى انقلاب

اشاره

امام حسين عليه السّلام ابعاد انقلاب را به صورتى عميق و فراگير، مورد مطالعه قرار داد و شيوه هاى آن را با آگاهى و ايمان، برنامه ريزى نمود و تصميم گرفت كه همه توانش را وارد ميدان نبرد كند و همه چيز را در راه رهايى امّت از گرفتارى در سايه حكومت سياهى كه همه خواستهاى امّت را ناديده گرفته بود، فدا كند ...

(3) خاورشناس آلمانى «ماربين» برنامه ريزى امام حسين عليه السّلام براى انقلابش را متوجه گرديده و معتقد شده كه حضرت حسين عليه السّلام از نخستين لحظه، پيروزى را انتظار داشت و پيروزى را در برنامه هاى خود مى دانست؛ زيرا حركت حضرت حسين عليه السّلام در قيام بر ضد يزيد، آن گونه كه مى گويد، تصميم قلب بزرگى بود كه تسليم شدن بر آن گران آمد و پيروزى شتابزده نيز بر او گران بود، بنابراين، با خانواده و خويشان آن قيام را داشت كه با آن قيام پيروزى در آينده و پس از مرگش به دست مى آورد و به وسيله آن، قضيه فروهشته اى را زنده مى ساخت كه بدون آن، اميد زندگى برايش نبود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:377

(1) سرور شهيدان، يقين داشت كه حقيقت اسلام، ممكن نبود پيروز گردد مگر به عظمت آنچه از فداكاريها تقديم مى كند، بنابراين، با عزم و ايمان تصميم گرفت برجسته ترين فداكاريها را تقديم كند كه برخى از آنها بدين قرار است.

(2)

1- فدا كردن جان خويش

امام عليه السّلام عزم خود را بر گذشتن از جان خويش اعلام نمود و اين مطلب را در مكه آشكار ساخت و به مسلمين خبر داد كه پاره هاى تنش، بين نواويس و كربلا پاره پاره خواهند گشت و در اثناى حركتش

به سوى عراق، از شهيد شدن خويش سخن مى گفت و ميان خود و ميان برادرش، «يحيى بن زكريا» مشابهتى بر قرار مى كرد و اينكه سر مباركش به سوى ستمكارى از ستمكاران بنى اميه برده مى شود، آن گونه كه سر يحيى به سوى ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل برده شد.

(3) آن حضرت، تصميم بر شهادت گرفت و زندگى را ناچيز شمرد تا پرچم اسلام بر افراشته گردد و كلمه «اللّه» در زمين بلند شود و همچنان بر تصميم سترگش پايدار ماند و هنگامى كه سپاهيان فراوان، وى را محاصره نمودند، دستخوش هراس و وحشت نشد، در حالى كه آن سپاهيان، اهل بيت و يارانش را در كشتارى هولناك نابود مى ساختند كه از شدت آن فاجعه، ضمير انسانى به لرزه در مى آيد، ولى آن حضرت در آن محنت سخت، از پايدارترين مردم و قوى دل ترين آنان بود و شبيه وى در قبل و يا بعد از او ديده نشد، در شدّت اراده و قدرت عزم، تاريخ در همه دورانهايش هيچ فداكاريى كه در زندگى مردم مؤثرتر از فداكارى آن حضرت عليه السّلام باشد، سراغ ندارد كه آن فداكارى همچنان به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:378

صورت فريادى رعدآسا در برابر ستمكاران و مستبدّان، باقى ماند.

(1)

2- فدا كردن اهل بيتش

سرور شهيدان، به عظيم ترين فداكارى اقدام كرد كه هيچ مصلح اجتماعى در روى زمين به آن اقدام ننموده است و آن اينكه فرزندان، اهل بيت و يارانش را فداى عقيده درونى خود در مورد عموميت بخشيدن به عدالت و گسترش حق و خير ميان مردم، ساخت.

(2) آن حضرت براى اين فداكارى، برنامه ريزى نمود و به آن به عنوان بخشى از رسالت بزرگ خويش،

ايمان داشت. هنگامى كه در مدينه بود، وقتى بانو «ام سلمه» همسر پيامبر به سوى وى شتافت تا او را از خارج شدن بازدارد، اين مطلب را آشكار كرد و وى را از كشته شدن خود و كودكانش باخبر ساخت ... آن حضرت، در حالى كه با اين ايمان مسلّح بود، به صحنه هاى جهاد شتافت و اصحاب برگزيده خود را كه از والاترين كسانى بودند كه انسانيّت آنها را در وفاداريشان به حق شناخته است، مى ديد كه چگونه در خدمتش به سوى مرگ از يكديگر پيشى مى گرفتند و ستارگان اهل بيت و فرزندان خود را مى ديد كه چگونه در بهار عمر و عنفوان جوانى، بدنهايشان را شمشيرها و نيزه ها، از هم مى دريدند و آن حضرت آنان را به پايدارى و صبر و شكيبايى امر مى فرمود و مى گفت: «صبر كنيد اى عموزادگانم! صبر كنيد اى اهل بيتم! شما بعد از امروز، هرگز خوارى نخواهيد ديد» «1».

(3) دنيا از عظمت اين فداكارى كه نمايانگر شرافت عقيده و بلندى هدف

______________________________

(1) بحار الأنوار 45/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:379

و عظمت اصولى بود كه حضرت به خاطر آنها مبارزه كرد به لرزه در آمد، بدون شك اين حركت، در طول قرون و نسلها همچنان باقى خواهد ماند تا راه را براى مردم روشن سازد و برجسته ترين درسهاى فداكارى در راه حق و وظيفه را به آنها بدهد.

(1)

3- فداكارى امام حسين عليه السّلام با اموال خود

سرور آزادگان، همه ما يملك خود را در راه قرآن و دفاع از دين خدا، فدا كرد؛ زيرا آن وحشيان درنده خوى از سپاه امويان، پس از شهادتش، به خيمه گاهش هجوم بردند و اموال و دارايى اش را غارت نمودند، حتى ملحفه يا

چادرى را براى بانوان خاندان رسالت باقى نگذاشتند و آنها را هم غارت كردند و بدين گونه پستى انسان دور شده از فطرت را كه ضميرى مسخ شده داشته باشد، نمايان ساختند.

(2)

4- با خود بردن بانوان خاندان نبوّت

يكى از درخشان ترين برنامه ريزيهاى امام بزرگ عليه السّلام در انقلاب عظيمش اين بود كه بانوان خاندان نبوت و رسالت را با خود به كربلا برد، در حالى كه مى دانست مصيبتها و گرفتاريهايى بر آنها خواهد گذشت او اين مطلب را هنگامى كه ابن عباس او را از بردنشان به عراق نهى مى كرد، بيان فرمود و به وى گفت:

«قد شاء اللّه أن يراهن سبايا ... «1»؛ خداوند اراده فرموده است كه آنان را اسير ببيند».

______________________________

(1) بحار الأنوار 44/ 364 (با اختلاف).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:380

(1) آن حضرت، بدين وسيله مى خواست اداى رسالت جاويدانش را در آزاد كردن امّت و رهايى دادنشان از بردگى زيردست امويان، كامل سازد ... آن بانوان بزرگ، نقش درخشانى در كامل كردن نهضت سرور شهيدان عليه السّلام داشتند، مردم را پس از خوابى كه بر آن مستولى شده بود، بيدار كردند و هيبت حكومت اموى را ساقط نمودند، باب قيام بر ضد آن حكومت را گشودند كه اگر آنان نمى بودند هيچ كس نمى توانست كلمه اى در برابر آن طاغوت فاجر بر زبان آورد. هر كس كه در نهضت امام تأمل نموده و ابعاد آن را مطالعه كرده باشد اين مطلب را درك نموده است برخى از علما و نويسندگان به اين مطلب اشاره نموده اند، آنان عبارتند از:

(2) الف- امام كاشف الغطاء: «امام شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء رحمه اللّه» در بسيارى از تأليفات خود تأكيد نموده است كه

هدف از خروج امام به همراه خانواده اش به سوى كربلاء، كامل كردن نهضت و رسيدن به هدف خود در نابود ساختن دولت امويان بوده است و مى گويد: «آيا شك و ريبى دارى در اينكه حسين عليه السّلام اگر خود و فرزندانش كشته مى شدند و آن بانوان آزاده در آن مواضع به مقابله با طاغوت نمى پرداختند، كشته شدن آن حضرت به اجبار، از بين مى رفت و كسى براى انتقام گرفتن خونش بر نمى خاست و خونش به هدر نمى رفت، حسين مى دانست اين كارى است كه چاره اى جز آن نيست، هيچ كس جز آن بانوان بزرگوار، قادر به انجام آن نبود، بر آن حضرت واجب شد كه حتما آنها را با خود ببرد، نه تنها براى مظلوميّت آنان در اسير شدن، بلكه براى منظورى سياسى و فكرى عميق يعنى تكميل هدف و رسيدن به مقصد، كه حكومت يزيد را سرنگون سازد و به نابودى آن بشتابد پيش از آنكه او، اسلام را نابود كند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:381

و مردم به جاهليت نخستينشان برگردند ...» «1».

(1) ب- احمد فهمى: «استاد سيد احمد فهمى» مى گويد: «حسين عليه السّلام، دريافت كه كشته مى شود؛ زيرا به علم يقين از بدنهادى يزيد، زشتخويى و دغل كارى اش آگاه بود، يزيد پس از كشتن حسين عليه السّلام، دستش دراز مى شد تا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در سلاله اش بيازارد با كشتن كودكان بى گناه و شكستن حرمت زنان و برداشتن آنان و باقيمانده كودكان از بيابانى به بيابانى و از شهرى به شهرى كه ديدن آن وضع، غيرت مسلمين را بر مى انگيخت، زيرا چيزى شنيع ترين و زشت تر از انتقام گرفتن از زنان و

كودكان، پس از كشتن جوانان و مردان نيست.

(2) آن حضرت با حركتش به آن وضع، مى خواست از يزيد در خلافتش انتقام بگيرد و در اوج قدرتش او را بكشد و به حقيقت آنچه را آن حضرت انتظار داشت، انجام شد و آنچه را يزيد و دار و دسته اش عمل كرده بودند، اثرى عميق در نفوس مسلمين داشت و آنچه با ذريه نبوت انجام دادند، يعنى شكستن حرمت زنان كه جز به صيانت، پاكى، عزت و بزرگوارى، به چيز ديگرى شناخته نشده بود، خشم مسلمين را برانگيخت، چيزى كه زبان شعرا را به بدگويى و نكوهش گشود و بيشتر مسلمين از خلافت امويان متنفر گشتند و قلوب مؤمنان بر آنان خشمگين گشت، بنابراين، حسين، او را به قتلى شديدتر از قتل خويش، كشت» «2».

(3) ج- احمد محمود صبحى: «دكتر احمد محمود صبحى» مى گويد: «آنگاه، نپذيرفت (يعنى حضرت حسين عليه السّلام) مگر اينكه خانواده اش را با خود ببرد تا

______________________________

(1) امام كاشف الغطاء در اين مورد به تفصيل در كتاب خود، «السياسة الحسينية» سخن گفته است.

(2) ريحانة الرسول، ص 167.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:382

مردم ببينند دشمنانش مرتكب اعمالى مى شوند كه نه دين، آنها را اجازه مى دهد و نه انسانيّت مى پذيرد لذا ماجرايش به همراه خون ريخته شده اش در صحرا، از بين نمى رود كه شديدترين افتراها بر او بسته شود هنگامى كه شاهدى عادل بر هر آنچه ميان وى و دشمنانش گذشته است، نباشد».

(1) «خانم دكتر بنت الشاطى» مى گويد: «زينب، خواهر حسين، لذت پيروزى را بر ابن زياد و بنى اميه تباه كرد و قطره هايى از زهر كشنده در جامهاى پيروزمندان ريخت و همه حوادث سياسى كه بعد

از آن پيش آمد، نظير قيام مختار، قيام فرزند زبير، سقوط دولت اموى و قيام دولت عباسى و پس از آن، ريشه دار شدن مذهب شيعه، همانا زينب باعث و انگيزنده همه آنها بوده است «1».

مى خواهم بگويم كه وضع چگونه مى شد اگر حضرت حسين عليه السّلام و همه كسانى كه از مردان همراه وى بودند، كشته مى شدند، جز اينكه اين حادثه را تاريخ مطابق نظر دشمنانش به ثبت مى رساند و هر اثرى از قضيّه آن حضرت، به همراه خون ريخته شده اش در صحرا، نابود مى گشت ...» «2».

(2) اينها برخى از نظرياتى است كه نظر ما را تأييد مى كند در مورد اينكه مقصود از خروج امام حسين عليه السّلام به همراه خانواده اش، چيزى نبوده است جز اينكه افكار عمومى، روشن گردد و اهداف بلندى كه حضرت به خاطر آنها قيام كرد، توضيح داده شود، از مهمترين آنها، نابودى دولت امويان بود كه خطر مستقيمى براى عقيده اسلامى به شمار مى آمد.

(3) نيز نظريه ديگرى وجود دارد كه «علّامه مرحوم شيخ عبد الواحد مظفر»

______________________________

(1) بطلة كربلاء، ص 176 و 180.

(2) نظريه امامت نزد شيعه اثناعشريه، ص 343.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:383

بيان كرد و آن اين است كه حضرت حسين عليه السّلام، خانواده اش را به همراه برد از ترس اينكه امويان آنان را دستگير نمايند و به زندانهاى خودشان بيندازند، وى گفته است: «اگر حضرت حسين عليه السّلام، زنان را در مدينه باقى مى گذاشت، نظام حاكم آنان را تحت بازداشت قرار مى دادند و بلكه علنا دستگير مى كردند و به زندانهاى تاريك مى افكندند، در آن صورت، حضرت ناگزير يكى از دو امر را انتخاب مى كرد كه هر كدام از آنها

نهضت مقدسش را فلج مى كرد:

(1) يا به دشمنانش تسليم شود و از آنها اطاعت نمايد تا خانواده محترمش را رهايى بخشد در حالى كه اين بر خلاف اصلاحى است كه خواهان او بود و انجام آن را با تحمل همه خطرها بر خود واجب ساخته بود.

(2) و يا اينكه به راه زنده كردن دعوتش، ادامه دهد و مخدرات را كه وحى، پوششى از عظمت و جلال بر آنها افكنده است، رها كند، اين چيزى است كه روح غيرتمند حسين عليه السّلام، آن را تحمل نمى كرد و بنى اميه را هيچ شرم و حيايى مانع نمى شد و كسى از جهان اسلام نمى توانست جلويش را بگيرد.

(3) بنى اميّه، اهميتى نمى دادند كه براى رسيدن به هدف و به دست آوردن مقصدشان، مرتكب زشتكارى شوند، آنان در رسيدن به هدف، سعى داشتند اگر چه به ارتكاب منكرات دينى و عقلى باشد.

آيا نشنيده اى كه امويان، همسر عمرو بن حمق خزاعى، زوجه عبيد اللّه بن حر جعفى و نيز زوجه كميت اسدى را زندانى ساخته بودند؟» «1».

(4) به هر حال، امام با خروج خود به همراه خانواده اش، همه برنامه ريزيهاى سياسى اموى را نابود كرد و همه نشانه هاى ستمى را كه معاويه برپا نموده بود، از

______________________________

(1) توضيح الغامض من اسرار السنن و الفرائض، ص 297- 298.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:384

بين برد؛ زيرا بانوان وحى، نقشى فعّال در ايجاد بينش و آگاهى اجتماعى بر عهده گرفتند و اجتماع را از حقيقت امويان آگاه ساختند و آنان را از ظاهر دينى [كه به خود گرفته بودند] دور ساختند كه اگر آن بانوان نبودند، آثار انقلاب حسين عليه السّلام نابود مى شد و بر

باد مى رفت.

(1) يكى از درخشندترين عوامل استمرار جاودانگى قيام امام حسين عليه السّلام و ادامه عملكرد آن در نشر روح اصلاح اجتماعى در طول تاريخ، همين آوردن يادگارهاى رسالت و بانوان وحى به همراه امام است كه نقشى درخشان در روشن كردن افكار عمومى داشتند. آنان، پرچم ايمان را كه امام برافراشته بود، برداشتند و اصول والاى آن را كه امام به خاطر آنها به شهادت رسيده بود، منتشر ساختند؛ زيرا نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواهر حسين، حضرت زينب دخت امير مؤمنان عليه السّلام به سوى صحنه هاى جهاد شتافت، در حالى كه دژهاى ستمكاران را در هم مى كوبيد و همه پيروزيهاى آنان را در قتل برادرش، نابود مى ساخت و شكست و ننگ را نصيبشان مى كرد و خانه هايشان را مالامال از فاجعه و اندوه مى نمود.

(2) رهبر كاروان حسينى، بانوى خاندان وحى، حضرت زينب عليها السّلام به ميدان نبرد شتافت و در حالى كه صفهاى سپاه را از بدن برادرش- امام بزرگوار- دور مى ساخت، پيش آمد تا اينكه در كنار نعش برادر ايستاد. نگاه لشكريان به وى دوخته شد، همگى گوش شدند تا بشنوند كه آن حضرت در برابر آن مصيبتهاى هولناك كه پى درپى بر او وارد شده بود، چه مى گويد؟

(3) آن حضرت، با متانت تمام، بدون اينكه مصيبتهايى كه كوهها را تكان مى دهد او را سراسيمه كرده باشد، چشم به آسمان دوخت و با حماسه اى از ايمان و حرارت عقيده گفت: «خداوندا! اين قربانى را از ما بپذير».

با اين گفتار، نخستين جرقه انقلاب بر ضد حكومت اموى، پس از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:385

برادرش را رها كرد، آن سپاه، دوست داشت

كه به زمين فرو رود؛ زيرا برايش معلوم شد كه چه گناهى را مرتكب شده و چگونه عناصر اسلام و مراكز آگاهى و ايمان را نابود كرده است.

(1) هنگامى كه اسيران اهل بيت عليهم السّلام به كوفه نزديك شدند، گروههاى عظيمى از مردم براى استقبال از اسيران خارج شدند، بانوى خاندان وحى، در ميان آنان، خطابه اى ايراد كرد كه آنان را منفعل و سرگشته ساخت، مردم ناگهان سرگردان شدند و نه چيزى را متوجه مى شدند و نه مى فهميدند كه خانه هايشان به ماتم سراهايى تبديل گشته اند. آنان بر سرنوشت شوم خود مى گريستند و بر گناهى كه مرتكب شده بودند، زارى مى كردند. هنگامى كه حضرت زينب به كاخ فرماندارى رسيد، آن طاغوت با زشت ترين حالتهاى انتقامجويى با وى رو به رو شد و گفت: كار خدا را با برادرت چگونه ديدى؟

(2) بانوى بنى هاشم با شجاعت و پايدارى به او روى كرد و با سخنان نصرت و پيروزى به وى پاسخ داد و فرمود: «جز نيكى نديده ام، اينان قومى بودند كه خداوند، قتل را بر آنان نوشت و آنها به سوى آرامگاههايشان شتافتند، خداوند تو و آنان را با هم جمع خواهد كرد و مورد مخاصمه واقع خواهى شد، آنگاه مى بينى كه پيروزى از آن چه كسى خواهد بود، مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند مرجانه!».

اين كلمات، فرزند مرجانه را رسوا كرد و براى او از ضربه هاى شمشير و فرو كردن نيزه ها سخت تر بود.

(3) هنگامى كه به شام رسيد، با آن خطابه برجسته تكان دهنده اش تخت سلطنت اموى را به لرزه افكند و بدين وسيله، به پيروزيى دست يافت كه لشكرها آن را محقق نمى سازند ...

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 2،ص:386

به همراه آوردن خانواده توسط امام حسين عليه السّلام، بر اساسى از آگاهى عميق برپا بود كه به وسيله آن، فتح و نصرت را به دست آورد.

در اينجا سخن از برخى عوامل انقلاب حسينى و برنامه ريزيهاى آن پايان مى يابد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:387

(1)

در مكّه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:389

(1) پس از آنكه حضرت امام حسين عليه السّلام عدم پذيرش قطعى خود را در مورد بيعت با يزيد اعلام كرد، همراه اهل بيت خود به سوى مكه كه حرم خداوند و حرم پيامبرش مى باشد، حركت كرد و به بيت اللّه الحرام پناه برد، زيرا خداى تعالى، امنيّت و اطمينان را براى بندگانش در آنجا، واجب فرموده است.

امام، به اين شهر امن، روى آورد تا از شرّ امويان و تجاوزات آنان در امان باشد.

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت، شب يكشنبه، دو شب به آخر ماه رجب، سال 60 ه «1» خارج شد، در حالى كه پريشانى بر اهل مدينه، دست يافته بود چون مى ديدند خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن خارج مى شوند، خروجى بدون بازگشت.

كاروان از مدينه جدا شد، در حالى كه به سرعت راه مى پيمود و امام، كلام خداى تعالى را تلاوت مى كرد: رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «2»؛ «پروردگارا! مرا از قوم ستمكار، نجات بده».

(3) امام، حركت خود را به حركت حضرت موسى عليه السّلام بر عليه فرعون تشبيه كرد، حركت آن حضرت بر عليه طاغوت زمانه اش، فرعون اين امّت همين گونه

______________________________

(1) مقريزى، خطط 2/ 286 چاپ دار إحياء العلوم- لبنان. ابن جوزى، منتظم: 5/ 324 الافادة من تاريخ الائمة السادة. و در الفتوح 5/ 34 آمده است:

آن حضرت، سه شب از شعبان گذشته، خارج شد.

(2) قصص/ 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:390

هم بود تا حق را به پاى دارد و بناهاى بلند عدالت را استوار سازد.

(1) امام، جاده عمومى را كه مردم در آن رفت و آمد مى كردند، انتخاب كرد و از آن دورى نگزيد. بعضى از يارانش به آن حضرت پيشنهاد كردند همان گونه كه «فرزند زبير» عمل كرد، از راه اصلى دور شود تا مبادا از حكومت مدينه كسانى در طلب او باشند و به او برسند ولى امام، با سادگى و اطمينان نفس كامل، پاسخ داد و فرمود: «نه، به خدا! هرگز اين راه را ترك نمى كنم تا اينكه خانه هاى مكّه را ببينم و يا اينكه خداوند آنچه را دوست دارد و مى پسندد، حكم فرمايد».

(2) امام، به هر حكمى كه خداوند حتمى مى ساخت، راضى بود و هيچ گاه ناتوان نشد و حوادث هولناكى كه هيچ انسانى ياراى تحمل آنها را نداشت، عزم وى را سست نكرد، در اثناى حركت، شعر «يزيد بن مفرغ» را تمثل مى فرمود:

لا ذعرت السوام فى خلق الصبح مغيرا و لا دعيت يزيدا

يوم اعطى مخافة الموت ضيماو المنايا ترصدننى ان اصيدا «1» «نه پرندگان را هنگام حمله صبحگاهى پريشان سازم و نه مرا يزيد بخوانند».

«آن روز كه از ترس مرگ خوار شوم در حالى كه اجل مراقب من است تا مبادا دور گردم».

(3) آن حضرت، مطمئن بود مادام كه بر عزم بزرگش، مصمّم بود اجل مراقب اوست كه با عزت و بدون ذلّت و خوارى زندگى كند و در برابر حكومت يزيد، خاضع نباشد ... بعضى از راويان مى گويند آن حضرت در مسيرش، اين ابيات را

بر زبان مى آورد:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:391 اذا المرء لم يحم بنيه و عرسه و نسوته كان اللئيم المسببا

و فى دون ما يبغى يزيد بنا غدانخوض حياض الموت شرقا و مغربا

و نضرب كالحريق مقدمااذا ما رآه ضيغم راح هاربا «اگر انسان فرزندان، عروسان و زنانش را حمايت نكند، آن فرومايه ناسزا خورده خواهد بود».

«فردا، پيش از آنكه يزيد به خواسته اش برسد، در شرق و غرب، مرگ را پذيرا خواهيم بود».

«همچون آتش گرفته به پيش خواهيم رفت كه اگر شيرى او را ببيند، از روبه رويش گريزان مى گردد».

(1) اين شعر، تصميم آن حضرت را بر پذيرا شدن مرگ، نشان مى دهد، خواه در مشرق باشد و يا در مغرب، ولى با يزيد، بيعت نخواهد كرد.

(2)

همراه با عبد اللّه بن مطيع

در ميان راه، «عبد اللّه بن مطيع عدوى» به استقبال آن حضرت شتافت و به وى گفت: اى ابا عبد اللّه! خداوند مرا فداى تو سازد، به كجا مى روى؟

- «در اين وقت، من عازم مكه هستم، پس هرگاه به آنجا رسيدم از خداوند براى بعد از آن، طلب خير (استخاره) خواهم كرد».

- اى فرزند دخت رسول اللّه! خداوند در آنچه بر آن تصميم گرفته اى، براى تو خير بخواهد، من پيشنهادى به شما دارم آن را از من بپذير.

- «آن چيست؟».

- هرگاه به مكه رفتى، از اينكه اهل كوفه تو را فريب دهند بپرهيز زيرا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:392

پدرت در آن كشته شد و برادرت را در آن، ضربه اى زدند كه نزديك بود او را از پاى در آورد، پس ملازم حرم باش كه تو در روزگارت، سرور عرب هستى؛ زيرا به خدا! اگر از بين بروى،

اهل بيت تو نيز با رفتن تو، نابود مى شوند.

امام، از او تشكر كرد و برايش دعاى خير نمود «1».

(1) كاروان امام، حركت كرد و به سرعت راه پيموده، به چيزى توجه نداشت، تا اينكه به مكه رسيد، هنگامى كه امام به كوههاى آن نگاه كرد، كلام خداى تعالى را تلاوت فرمود: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ

______________________________

(1) ابن جوزى، منتظم، جزء پنجم ص 327. الفتوح 5/ 34- 35. و در تاريخ ابن عساكر 14/ 182 آمده است: حضرت حسين عليه السّلام بر «ابن مطيع» گذشت در حالى كه مشغول كندن چاه بود، پس به آن حضرت گفت: به كجا مى روى، پدر و مادرم فداى تو باد! حضرت به او فرمود: «قصد مكه دارم» امام از نامه هاى اهل كوفه به آن حضرت برايش گفت. ابن مطيع گفت: پدر و مادرم فدايت باد! ما راى از وجودت بهره مند ساز و به سوى آنان مرو. حضرت حسين عليه السّلام نپذيرفت.

سپس ابن مطيع به وى گفت: اين چاه راى كنده ام و امروز وقت تمام شدن آن است و در دلو قدرى آب از آن براى ما خارج شده است، خداوند راى براى بركات دادن به ما در اين چاه، دعا كن.

امام عليه السّلام فرمود: قدرى از آب آن راى به من بدهيد. برايش آورد. حضرت از آن آب نوشيد و مضمضه كرد و به چاه برگرداند، پس آب آن گوارا گرديد.

و در «وسيلة المال فى عد مناقب الآل»، ص 185 از صفى الدين، آمده است:

عبد اللّه، با حضرت حسين عليه السّلام روبه رو شد و به او گفت: فدايت شوم! به كجا مى روى؟

حضرت فرمود: اينك

به مكه مى روم و بعد از آن، از خداوند طلب خير (استخاره) مى كنم.

گفت: خداوند براى تو خير بخواهد و ما را فداى تو قرار دهد، ملازم حرم باش كه تو سرور عرب هستى و اهل حجاز، كسى راى با تو برابر نخواهند دانست و مردم از هر سوى به جانب تو خواهند آمد، از حرم دور نشو، عمو و داييم فداى تو باد!

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:393

السَّبِيلِ «1». «2»

«و هنگامى كه به سوى مدين روى آورد، گفت شايد اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت فرمايد».

هجرت آن حضرت به سوى مكّه، همانند هجرت موسى به مدين بود؛ زيرا هر دوى آنان از فرعون زمانه شان گريختند و براى مقاومت در برابر ظلم و مبارزه با طغيان، مهاجرت كردند.

(1)

امام حسين عليه السّلام در مكّه

امام، در شب جمعه، سه شب از شعبان گذشته به مكه رسيد «3» و در خانه عباس بن عبد المطلب «4»، رحل اقامت افكند، مردم مكّه استقبال شايانى از آن حضرت به عمل آوردند و هر صبح و شب نزد آن حضرت مى رفتند و احكام دين و احاديث پيامبرشان را از او مى پرسيدند.

(2) «ابن كثير» مى گويد: «مردم در مكّه به سوى او مى رفتند، در اطرافش مى نشستند و سخنش را مى شنيدند و از آنچه مى شنيدند، بهره مى بردند و آنچه را از او روايت مى كردند، مى نوشتند» «5».

امام با جاذبه معنوى خود، دلها را به خود جلب مى كرد و قلبها را به سوى

______________________________

(1) الفتوح 5/ 37.

(2) قصص/ 22.

(3) ابن جوزى، منتظم. الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(4) ابن عساكر، تاريخ 14/ 207 و در اخبار الطوال، ص 229 آمده است: آن حضرت در شعب على، فرود آمد.

(5) البداية و

النهاية 8/ 151.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:394

خود مى كشيد، مردم به دور او حلقه زدند تا جانهاى خود را از آب گواراى علومش كه ادامه علوم جدش، پرتو افكنده علم و نور در زمين بود، سيراب كنند.

(1)

توجه حاجيان و زايران عمره به حضرت حسين عليه السّلام

كسانى كه براى حج و عمره از ساير مناطق به بيت اللّه مى آمدند، نزد آن حضرت به رفت و آمد پرداختند «1» و ديگران را به سوى او فرا مى خواندند و برگرد وجودش مى گشتند، اين يكى از او علم و حديث مى خواست و آن ديگرى از او حكمتهاى سودمند و سخنان جامع فرا مى گرفت تا با انوار آنها در تاريكيهاى زندگى هدايت شود «2». امام، ثانيه اى از وقت خود را رها نمى كرد كه بدون نشر بينش و آگاهى اجتماعى بگذرد، آن حضرت، مردم را به بيدارى و بر حذر بودن از سياست اموى فرا مى خواند كه هدفش، به بردگى كشيدن مسلمين و خوار نمودن آنان بوده است.

(2)

اضطراب فرزند زبير

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 394 اضطراب فرزند زبير ..... ص : 394

فرزند زبير» براى فرار از بيعت با يزيد، در مكّه پناهنده شده بود و رفت و آمد مردم نزد امام حسين عليه السّلام اتفاق آنان در تعظيم و گراميداشت آن حضرت و بى ميلى و دور شدن مردم از وى، بر او گران آمد، زيرا وى داراى صفتى دوست داشتنى و يا سرشتى كريمانه، نبوده است.

«زيد بن على جذعانى» مى گويد: «در او صفتهايى بود كه خلافت با وجود

______________________________

(1) ابن صباغ، الفصول المهمّة، 183، وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، 185.

(2) نهضة الحسين عليه السّلام، ص 57.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:395

آنها برايش شايسته نبود؛ زيرا وى مردى بخيل بود و كمتر به پذيرايى از ميهمانان مى پرداخت، بدخو و حسود بود، محمد بن حنفيه را اخراج كرد و عبد اللّه بن عباس را به طائف تبعيد نمود» «1».

(1) از نشانه هاى ذاتى وى، پستى و بخل بود.

شاعر درباره او گفته است:

رايت ابا بكر و ربك غالب على امره يبغى الخلافة بالتمر «2» «سوگند به پروردگارت فرزند زبير را ديدم كه تلاش مى كرد و مى خواست خلافت را با خرما به دست آورد».

(2) مردم در روزگار حكومت كوتاهش از گرسنگى و محروميت رنج بردند و موالى كه در يارى اش فراوان كوشيدند، به انواع سختيها دچار گشتند كه شاعر آنان نوميدى خود در يارى رساندن به وى را چنين بيان مى كند:

ان الموالى امست و هى عاتبةعلى الخليفة تشكو الجوع و السغبا

ما ذا علينا و ما ذا كان يرزؤنااى الملوك على من حولنا غلبا «3» «موالى، از خليفه گله مند شدند و از گرسنگى و بى غذايى شكايت دارند».

«بر ما چه بود و چه چيزى ناراحتمان مى كرد كه كدام پادشاه در اطراف ما بر ديگرى غالب شود».

(3) پسر زبير، براى شكار ساده لوحان و فريب دادن كم خردان، زهد و پارسايى و درويش صفتى را تظاهر مى كرد چنانچه امام امير المؤمنين عليه السّلام او را چنين توصيف مى نمايد: «تله دين را براى شكار دنيا به كار مى گيرد» «4».

مسلّم است كه وى در خروج بر ضد حكومت بنى اميّه، براى خدا عمل

______________________________

(1) فوات الوفيات 2/ 173.

(2) ابن قتيبة، المعارف، ص 225.

(3) مروج الذهب 3/ 75.

(4) شرح نهج البلاغه 7/ 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:396

نمى كرد، بلكه خواهان سلطنت و قدرت بود، «عبد اللّه بن عمر» اين مطلب را هنگامى اظهار داشت كه همسرش بر او اصرار مى كرد كه با وى بيعت نمايد و از طاعت و تقواى او برايش ياد مى كرد، پس به وى گفت: «تو آن قاطرهاى معاويه را نديده اى كه با آنها به حج مى رفت و خاكسترى رنگ

بودند؟ ابن زبير، غير از آنها را نمى خواهد» «1».

(1) به هر حال، براى فرزند زبير، چيزى از موضوع حضرت حسين عليه السّلام، سنگين تر نبود، زيرا مى دانست با وجود حضرت حسين عليه السّلام كسى با وى بيعت نمى كند؛ زيرا آن حضرت فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و در روى زمين، كسى با وى همتا و برابر نبوده است، آن گونه كه «ابن كثير» مى گويد «2».

(2) «اوكلى» نيز بر اين امر تأكيد مى نمايد و مى گويد «فرزند زبير كاملا دريافته بود مادام كه حسين عليه السّلام در قيد حيات باشد، همه تلاشهايش بيهوده خواهد بود ولى اگر گزندى به وى برسد، راه خلافت برايش آماده خواهد شد».

پسر زبير، به امام پيشنهاد مى كرد كه به سوى عراق برود تا از او راحت شود. وى به آن حضرت مى گفت: «چه چيزى تو را از شيعيانت و شيعيان پدرت بازمى دارد؟ به خدا! اگر من مانند آنها را داشتم، به هيچ جايى جز به سوى آنها نمى رفتم!» «3».

فرزند زبير، دلسوز امام نبود و در اظهار عقيده براى آن حضرت، اخلاص

______________________________

(1) المختار، ص 95.

(2) البداية و النهاية 8/ 151. و در وسيلة المآل، ص 185 آمده است: وجود حسين، بر پسر زبير سنگين بود؛ زيرا مردم حجاز، مادام كه حسين عليه السّلام در منطقه بود با وى بيعت نمى كردند و با وجود حسين، آنچه را از آنها مى خواست، برايش مهيّا نمى گرديد.

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170، (اول حوادث سال 60).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:397

نداشت، تنها مى خواست كه از آن حضرت راحت شود، ولى انگيزه هاى وى بر امام، پوشيده نبود، آن حضرت به يارانش فرمود: «اين يك- در

حالى كه به پسر زبير اشاره مى نمود- چيزى در دنيا نزد وى بهتر از اين نيست كه من از حجاز خارج شوم، او مى داند كه مردم مرا با وى برابر نمى دانند، لذا دوست دارد كه من خارج شوم تا صحنه برايش خالى بماند» «1».

حكومت اموى نيز اهميتى به فرزند زبير نداد و همه تلاشهايش را متوجه امام حسين عليه السّلام كرد.

(1)

نظريه غزالى

«شيخ محمد غزالى» بعيد مى داند كه فرزند زبير براى اينكه از حضرت حسين عليه السّلام راحت شود، به وى پيشنهاد كرده باشد كه به سوى عراق خارج شود.

وى گفته است: «عبد اللّه بن زبير خداترس تر است و در اسلام ريشه دارتر از آن است كه اين فرومايگى را مرتكب گردد!» «2».

(2) اين نظريه، دور از واقعيت است؛ زيرا «فرزند زبير» هيچ پرهيزگارى در دين نداشت؛ زيرا هم او بود كه آتش فتنه را در جنگ جمل روشن ساخت و پدرش را به آن وارد نمود، او بود كه به خاطر رسيدن به قدرت، خود را به هلاكت افكند و همه چيز را در راه آن فدا كرد، او از دشمن ترين مردم نسبت به عترت پاك بود و كسى كه چنين باشد، آيا ممكن است انسانى باتقوا و ريشه دار در اسلام باشد؟!

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 38. طبرى، تاريخ 5/ 383.

(2) من معالم الحق، ص 139.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:398

(1)

نظريّه اى كم ارزش

از نظريات كم ارزش، نظريه «انيس زكريا» مى باشد كه به تعصب اموى معروف است. او مى گويد: يكى از مهمترين عواملى كه به كشته شدن امام حسين عليه السّلام منجر گرديد، تشويق آن حضرت به وسيله پسر زبير براى خارج شدن به سوى عراق بود كه اثر مهمى بر روحيه وى داشته است «1»! اين گفته؛ از بى مايه ترين نظريه هاست؛ زيرا امام حسين عليه السّلام از گفتار فرزند زبير تأثيرى نگرفت و فريب تشويق وى را نخورد، بلكه عوامل ديگرى وجود داشته كه آن حضرت را به خروج به سوى عراق واداشته اند كه ما آنها را به تفصيل در مباحث قبلى، بيان كرده ايم.

(2)

اضطراب حكومت محلّى

حكومت محلّى در مكه، از آمدن امام به آنجا مضطرب شد و ترسيد كه امام آن را مركزى سياسى براى دعوت خويش و محلّى براى اعلام انقلاب بر ضد حكومت دمشق قرار دهد لذا «عمرو بن سعيد اشدق» حاكم مكّه، پريشان، به نزد امام شتافت و به آن حضرت گفت: چه چيزى تو را (به اينجا) آورده است؟

- به خداوند و به اين خانه پناه آورده ام ... «2».

امام به بيت اللّه الحرام كه هر كس وارد آن شود، ايمن و از هر ظلم و تعدّى در امان خواهد بود، پناه آورده بود.

«اشدق»، اعتنايى به سخن امام نكرد، بلكه نامه اى به يزيد نوشت و او را از

______________________________

(1) الدولة الاموية فى الشام، ص 54.

(2) تذكرة الخواص، ص 237.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:399

آمدن امام به مكه و رفت و آمد مردم نزد وى و ازدحام آنان در مجلس امام و اجماع آنان بر تكريم آن حضرت، آگاه كرد و به وى خبر داد كه اين

مسأله، خطرى براى دولت اموى به وجود مى آورد.

(1)

اضطراب يزيد

يزيد، هنگامى كه خبرهاى امتناع حضرت حسين عليه السّلام از بيعت با وى و مهاجرتش به مكه و اينكه آن را مركزى براى دعوت خود قرار داده، و مردم عراق هيأتها و نامه هايى براى بيعت به آن حضرت فرستاده اند، به وى رسيد، به شدت مضطرب گشته، نامه اى به «عبد اللّه بن عباس» نوشت كه متن آن چنين است:

(2) «اما بعد: عموزاده ات حسين و دشمن خدا، فرزند زبير از بيعتم خوددارى نموده و به مكه پيوسته و در كمين فتنه اند و خود را در معرض هلاكت افكنده اند، اما پسر زبير: وى بر خاك فنا مى افتد و فردا كشته شمشير خواهد بود اما حسين:

مى خواستم در مورد وى به شما اهل بيت، عذر آورده باشم، شنيده ام كه افرادى از شيعيانش از اهل عراق به وى نامه مى نويسند و او با آنها مكاتبه مى نمايد، آنان وى را وعده خلافت مى دهند و او به آنان وعده امارت، شما مى دانيد كه ميان من و شما چه وصلتى وجود دارد و چه حرمتى و چه نتايج خويشاوندى كه حسين آن را قطع نموده ناديده گرفته است، تو رهبر اهل بيت خود و سرور سرزمين خويش هستى، پس با وى ديدار كن و او را از تلاش در فتنه بازگردان، پس اگر از تو بپذيرد و برگردد، نزد من امان و كرامت فراوان خواهد داشت و براى وى جارى مى كنم آنچه را پدرم براى برادرش جارى مى ساخت و اگر بيشتر بخواهد، هر چه را بخواهد براى وى ضمانت كن من تضمين تو را انجام مى دهم و برايش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:400

به جاى مى آورم

و براى او سوگندهاى محكم و پيمانهاى مؤكّد مى آورم تا خاطرش جمع گردد و در همه كارها بر آن اعتماد داشته باشد. در پاسخ نامه ام و هر حاجتى نزد من دارى، شتاب كن و السلام».

(1) او نامه خود را با اين ابيات پايان داد:

يا أيها الراكب العادى مطيته على غذافرة فى سيرها فحسم

ابلغ قريشا على نأى المزار بهابينى و بين الحسين اللّه و الرحم

و موقف بفناء البيت انشده عهد الاله غدا و ما توفى به الذمم

عنيتم قومكم فخرا بأمكم ام لعمرى حصان عفة كرم

هى التى لا يدانى فضلها احدبنت الرسول و خير الناس قد علموا

انى لا علم او ظنا كعالمه و الظن يصدق احيانا فينتظم

ان سوف يترككم ما تدعون بهاقتلى تهاداكم العقبان و الرخم

يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت و امسكوا بحبال السلم و اعتصموا

قد جرب الحرب من قد كان قبلكم من القرون و قد بادت بها الأمم

فأنصفوا قومكم لا تهلكوا برحافرب ذى برح زلت به القدم «اى سوارى كه مركب خود را به سرعت مى راند و به شتاب مى رود».

«به قريش، با وجود دورى راه ابلاغ كن كه ميان من و حسين، خداوند است و خويشاوندى».

«و ايستادنى در كنار خانه كعبه كه پيمان خدا را از او بخواهم، فردا و آنچه عهدها به آن وفا مى كنند».

«شما قومتان را مهم دانستيد به افتخار مادرتان، مادرى كه به جانم سوگند! قلعه عفت و بزرگى باشد».

«اوست كه هيچ كس در برترى به او نمى رسد، دخت پيامبر و بهترين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:401

مردم است و همه اين را دانسته اند».

«من مى دانم يا گمان همچون دانستن و گمان، گاهى درست و منظم از آب در مى آيد».

«كه آنچه به آن فرا مى خوانيد، شما را كشتگانى

خواهد ساخت كه عقابها و كركسها به سر آنها مى آيند».

«اى قوم ما! آتش جنگ را كه خاموش شده، روشن نكنيد و ريسمان صلح را چنگ زنيد و داشته باشيد».

«جنگ را كسانى كه پيش از شما بودند، آزمودند و امتها بدان نابود گشته اند».

«پس براى قومتان، انصاف داشته باشيد و آنها را به شر نكشيد كه گاهى پاى انسان شرور، لغزيده است».

(1) اين نامه، بر نادانى يزيد دلالت دارد؛ زيرا گمان كرده است كه امام در قيامش، طالب مال و ثروت است و نمى دانسته امام، با وى به خاطر خدا مبارزه نموده و تنها پاداش اخروى را مدّ نظر داشته است.

(2)

پاسخ ابن عباس

«ابن عباس» به وى پاسخ داد: «اما بعد: نامه تو رسيد و در آن از پيوستن حسين و فرزند زبير به مكه سخن گفته اى اما فرزند زبير: او مردى است از ما بريده و به نظر و هوايش پيوسته و علاوه بر آن در خفا براى ما كينه هايى نهفته در سينه دارد كه چون سنگ آتش زنه، آنها را براى ما نگهداشته است كه خداوند اسيرشان را وانگذارد، پس در مورد او نظر خود را داشته باش ... و اما حسين،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:402

هنگامى كه وى به مكه وارد شد و حرم جد و منازل پدرانش را ترك كرد، از او درباره اقدامش پرسيدم كه به من خبر داد عمّال تو در مدينه به او بدى كرده و در كلام ناخوشايند نسبت به وى شتاب كرده اند، پس به سوم حرم خداوند به پناه، روى آورده است و در مورد آنچه اشاره نموده اى با او ملاقات خواهم كرد و از نصيحت دريغ نخواهم نمود تا

خداوند با آن، وحدت كلمه را ميسّر سازد و آتش را خاموش كند و فتنه را بخواباند و خونهاى امّت را حفظ كند، (1) پس در پنهان و آشكار، از خداى بترس و هيچ شبى را به صبح نرسان در حالى كه براى مسلمانى قصد ناخوشايندى داشته باشى و يا در كمين ظلم رساندن به وى بنشينى و يا چاهى براى وى بكنى كه بسيارند كسانى كه براى ديگران چاه كندند و خود، در آن افتادند و چه بسيار آرزومندانى كه به آرزويشان نرسيدند، پس بهره خود را از تلاوت قرآن و گسترش سنّت داشته باش و تو را باد به روزه و نماز تا مبادا لهو دنيا و باطلهاى آن تو را از آنها بازدارد كه هر چه تو را از خدا مشغول دارد، زيان مى رساند و نابود مى شود و هر چه از مسائل آخرت، تو را مشغول دارد، سود مى دهد و باقى مى ماند و السلام ...» «1».

(2) اين نامه، موارد ذيل را شامل بوده است:

1- بنى هاشم ارتباطى به فرزند زبير نداشتند و مسئول اقدامات وى نبودند؛ زيرا وى براى آنان دشمنى بود كه منتظر فرصتى بر آنان مى باشد و انديشه هاى ناصواب براى آنان داشت.

2- امام حسين عليه السّلام از مدينه به مكه آمده بود نه براى اينكه فتنه انگيزى نمايد بلكه به خاطر بدرفتارى عمال يزيد نسبت به آن حضرت و به مكه آمده بود تا در آنجا به بيت اللّه الحرام پناهنده شود.

______________________________

(1) تذكرة الخواص، ص 237- 239، ابن عساكر، تاريخ 14/ 207.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:403

(1)

معزول كردن حاكم مدينه

«وليد بن عتبة بن ابى سفيان» پس از عزل مروان، حاكم مدينه بود

وى- بنا به گفته مورخان- شخصى باهوش و زيرك بود، آسودگى را دوست مى داشت و فتنه را نمى پسنديد و هنگامى كه حضرت حسين عليه السّلام از بيعت با يزيد خوددارى كرد، نسبت به آن حضرت اقدامات شديدى به كار نبرد و آن حضرت را بر آنچه دوست نداشت، مجبور نساخت، بلكه زمينه حركت آن حضرت به سوى مكه را بازگذاشت بدون اينكه او را از آن كار بازدارد، در حالى كه مروان به وى اصرار كرده بود كه بر آن حضرت سخت بگيرد ولى وى نپذيرفته بود.

(2) امويان، موضعگيرى همراه با نرمخويى و آسانگيرى وى در برابر حضرت حسين عليه السّلام را به يزيد گزارش دادند و او بر وى خشم گرفت و از منصبش معزول ساخت «1» و آن منصب را به جبّارى از جباران بنى اميّه يعنى «عمرو بن سعيد اشدق» «2» واگذار كرد كه به سنگدلى و سختگيرى معروف بود. وى پس از منصوب شدن به حكومت مدينه، در ماه رمضان به آنجا رفت و نماز عشا را با مردم به جماعت گزارد و هنگام صبح در حالى كه پيراهن قرمز بر تن و عمامه اى سرخ رنگ بر سر داشت، به سوى مردم خارج شد. مردم با نگاه انتقادآميز به وى نگريستند. وى بالاى منبر رفت و گفت:

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 148.

(2) «اشدق»، اين لقب به خاطر تشادق وى در سخن به او داده شده (يعنى مراعات ديگران را در سخن نمى كرد) گفته شد كه اين لقب را از آن جهت بر وى نهاده اند كه چانه اش كج بوده است، اين مطلب در البيان و التبيين 1/ 315 آمده. و گفته شده

است كه وى به سبب زياده روى در ناسزاگويى به حضرت على، دچار كجى در حلق گشته بود، اين مطلب در معجم الشعراء آمده است، ص 231.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:404

(1) «اى مردم مدينه! شما را چه شده كه با نگاه هايتان به سوى ما تير مى اندازيد، گويى كه ما را با شمشيرهايتان مى زنيد؟ آيا آنچه را انجام داده ايد، فراموش كرده ايد؟ اگر بار اوّل انتقام گرفته مى شد، شما بار دوّم را تكرار نمى كرديد، شما را فريب داده است كه عثمان را كشتيد، او را شكيبا و بردبار و امام يافتيد كه خشم او رفته و ذاتش نابود شده بود، پس خود را داشته باشيد كه امامى بر شما ولايت يافته است كه در آغاز جوانى است با آرزوهاى دور، با تنى محكم و استخوانى قدرت يافته كه نگاهى بر روزگار دارد و همه آن را روبه رو گرديده و او اگر بگزد، خرد مى كند و اگر لگدكوب كند، قطعه قطعه مى سازد، نه از ريگزار مى هراسد و نه چوبى برايش به صدا در مى آيد».

(2) و در سخنان خود اشاره اى به فرزند زبير نمود و گفت: «به خدا بر او مى تازيم و سپس اگر داخل كعبه شود، آن را بر او آتش مى زنيم، بر خلاف ميل هر كس كه ناخرسند باشد ...» «1».

آن طاغوت، بر روى منبر خون دماغ شد، مردى، عمامه اى به سويش افكند و او خونش را با آن پاك كرد. مردى از خثعم گفت: «سوگند به خداى كعبه» خون در عمامه اى بالاى منبر، فتنه اى است كه عمومى گردد و مشهور شود» «2».

(3) از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «جبارى

از جباران بنى اميه بر روى منبرم خون دماغ مى شود و خون از بينى اش جارى مى گردد» «3».

«اشدق» تصميم گرفت كه با قدرت و شدت با جبهه مخالف مقابله نمايد، معزول شدن سلفش وليد و سلب اعتماد از وى به سبب آسان گرفتن با حضرت

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 2/ 268.

(2) سمط النجوم العوالى 3/ 57.

(3) مجمع الزوائد 5/ 240.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:405

حسين عليه السّلام، او را به اين كار واداشته بود. شايد يكى از مهمترين عواملى كه امام حسين عليه السّلام را به ترك حجاز واداشت، حذر كردن از ستمكارى اين طاغوت و ترس از اين امر بود كه مبادا آن حضرت را در حالى كه در حرم امن خداوند است، ترور نمايد.

(1)

حضرت حسين عليه السّلام با ابن عمر و ابن عباس

هنگامى كه حضرت امام حسين عليه السّلام به مكه آمد، «عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر» در آنجا اقامت داشتند. آنها براى استقبال از آن حضرت و تشرّف به خدمتش شتافتند در حالى كه قصد داشتند از مكه خارج شوند، پس «فرزند عمر» به آن حضرت گفت:

(2) «اى ابا عبد اللّه! خداوند تو را رحمت كند، از خداوند پروا كن كه بازگشت تو به سوى اوست، تو دشمنى افراد اين خاندان (بنى اميّه) را نسبت به خودتان مى دانى، اينك اين مرد،- يزيد بن معاويه-، بر مردم حاكم شده است، من مطمئن نيستم از اينكه مردم به خاطر اين زرد و سفيد به سوى او ميل كنند، و تو را بكشند و عدّه زيادى به سبب تو هلاك شوند؛ زيرا من شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: حسين كشته مى شود و اگر او

را كشتند و واگذاشتند و يارى نكردند، خداوند آنها را تا روز قيامت خوار خواهد ساخت، من به تو پيشنهاد مى كنم كه وارد صلحى شوى كه مردم در آن داخل شده اند و صبر كن آن گونه كه قبلا با معاويه صبر كردى، شايد خداوند ميان تو و قوم ستمكاران حكم كند ...».

(3) سرور آزادگان به وى فرمود: «من با يزيد بيعت كنم و در صلح وى وارد شوم؟!! در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره وى و پدرش فرموده است آنچه را فرمود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:406

(1) «ابن عباس» به سخن آمد و به آن حضرت گفت: «اى ابا عبد اللّه! راست گفتى، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حياتش فرمود: مرا با يزيد چه باشد، خداوند، يزيد را بركت ندهد، او پسرم و فرزند دخترم، حسين را مى كشد و سوگند به آنكه جانم در دست اوست، فرزندم در ميان قومى كشته نشود و آنها او را حمايت نكنند، مگر اينكه خداوند ميان دلها و زبانهايشان اختلاف خواهد افكند».

(2) ابن عباس و حضرت حسين عليه السّلام، به گريه افتادند، آنگاه آن حضرت، روى به ابن عباس كرد و گفت: «اى ابن عباس! آيا مى دانى من فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستم؟».

- «آرى، به خدا سوگند! ... مى دانيم كه در دنيا كسى جز تو فرزند دخت رسول اللّه نيست و اينكه يارى كردن تو بر اين امّت واجب است همچون واجب بودن نماز و زكات كه هيچ يك از آنها بدون ديگرى، پذيرفته نمى شود ...».

(3) حضرت حسين عليه السّلام به وى گفت: «اى ابن عباس! چه مى گويى

در مورد قومى كه فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را از خانه و محل آرامش و زادگاه و حرم پيامبرش و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرتش خارج كردند و او را هراسان و پريشان ساختند كه نه در جايى آرام مى گيرد نه به موطنى پناه مى آورد و از اين كار قصد دارند كه او را بكشند و خونش را بريزند در حالى كه وى نه به خداوند شرك گفته و نه به جاى وى كسى را به يارى گزيده و نه از آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر آن بوده، دگرگون گشته است ...».

(4) ابن عباس، به تأييد كلامش پرداخت و در حمايت از گفتار آن حضرت، گفت: «در آنها چيزى نمى گويم جز اينكه آنان به خدا و پيامبرش كافر شده اند و به سوى نماز نمى روند جز در حالى كه خسته و بيزار باشند، براى مردم ريا مى كنند و جز اندكى، خداى را ياد نكنند، ميان اين و آن سرگردانند و هر كس را كه خداوند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:407

گمراه كند، راهى برايش نخواهى يافت، بر امثال اينان است كه عذاب بزرگ فرود مى آيد. اما تو اى فرزند رسول اللّه! تو راس افتخار به رسول اللّه هستى، پس گمان مبر اى فرزند دخت رسول اللّه كه خداوند از آنچه ظالمان انجام مى دهند، غافل است من گواهى مى دهم كه هر كس از مجاورت با تو روى گردان شود و به جنگ با تو و جنگ با پيامبرت طمع ورزد، او را بهره اى نخواهد بود ...».

امام حسين عليه السّلام سخنش را تصديق نمود و فرمود: «آرى،

به خدا سوگند!».

(1) آنگاه ابن عباس آمادگى خود را براى اقدام به يارى آن حضرت بيان كرد و گفت: «اى فرزند رسول خدا! فدايت گردم! گويا تو مرا براى خود مى خواهى و از من مى خواهى كه يارى ات كنم. به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، اگر من با اين شمشيرم، در خدمت تو آن قدر بجنگم كه دو دستم از كفهايم جدا شوند، به اندازه يك صدم از حق تو را ادا نكرده باشم هم اينك من در خدمت تو هستم، با فرمانت مرا امر كن».

(2) «ابن عمر» سخن ابن عباس را قطع كرد و روى به حضرت حسين عليه السّلام نمود و گفت: «از تصميمى كه گرفته اى درنگ كن و از همينجا به مدينه بازگرد، در صلح اين قوم وارد شو و از وطنت و حرم جدّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله دور مشو، براى اين افراد كه بهره اى براى آنان نيست، حجت و راهى بر خود ايجاد نكن، اگر دوست دارى بيعت نكنى، تو رها هستى تا نظر خود را ببينى، زيرا يزيد بن معاويه شايد جز اندكى زنده نماند و خداوند امر او را از تو كفايت كند».

(3) امام بر او ايراد آورد و سخنش را بر او بازگرداند و فرمود: «افسوس از اين سخن براى هميشه! ما دام كه آسمانها و زمين باشند، من از تو اى عبد اللّه! مى پرسم كه آيا من نزد تو بر خطا هستم؟ پس اگر بر خطا باشم مرا بازگردان كه من مى پذيرم و مى شنوم و فرمان مى برم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:408

(1) فرزند عمر گفت: «سوگند به خدا! نه، خداوند متعال، فرزند

دخت پيامبر خدا را بر خطا قرار نمى دهد و كسى همچون تو با طهارت و نزديكيش نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همانند يزيد بن معاويه نيست، ولى من بيم دارم كه اين چهره زيباى تو را با شمشيرها بزنند و از اين امّت چيزى را ببينى كه دوست ندارى، پس همراه ما به مدينه بازگردد و اگر دوست ندارى بيعت كنى، هرگز بيعت مكن و در خانه ات بنشين».

(2) امام، روى به او كرد و او را از پليدى امويان و نيتهاى بدشان نسبت به آن حضرت، آگاه كرد و گفت: «هيهات اى فرزند عمر! اين قوم مرا رها نخواهند كرد، هر چند مرا داشته باشند و اگر بر من دست نيابند، همچنان تلاش خواهند كرد تا من به اجبار بيعت كنم يا مرا بكشند، آيا نمى دانى اى عبد اللّه! از ناچيزى دنيا نزد خداوند متعال است كه سر يحيى بن زكريا نزد ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل آورده شد، در حالى كه آن سر با ارائه حجّت به آنان سخن مى گفت؟!! آيا نمى دانى اى ابو عبد الرحمن! بنى اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر را مى كشتند و سپس همگى در بازارهاى خود به خريدوفروش مى نشستند گويى كه كارى نكرده اند، خداوند در مورد آنها به شتاب اقدامى نكرد و سپس آنان را گرفت، گرفتن شكوهمندى قدرتمند» «1».

(3) اين گفتگو، تصميم آن حضرت بر انقلاب و عزم او را بر نبرد با يزيد نشان مى دهد؛ زيرا وى، امام را به حال خود نمى گذاشت، پس يا بايد بيعت مى كرد و خود و اسلام را ذليل مى ساخت و حرمتهايش شكسته مى شد يا

با عزّت و كرامت كشته شود، آن حضرت، مرگ را بر نابودى كرامتش و كرامت امّت و مقدسات آنان، ترجيح داد.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 38- 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:409

(1)

وصيّت امام حسين عليه السّلام به ابن عباس

امام حسين عليه السّلام، روى به ابن عباس كرد و اين وصيت را به وى ابلاغ نمود و فرمود: «تو اى ابن عباس! عموزاده پدرم هستى، از آن وقت كه تو را شناختم همچنان امر به خير كرده اى، تو همراه پدرم بودى و به او پيشنهادهايى كه رستگارى و صواب در آنها بود، مى دادى، پدرم تو را هم صحبت خود مى كرد و از تو نظر مى خواست و با تو مشورت مى نمود، تو هم به صواب، مشورت مى دادى، پس در امان خدا به مدينه برو و چيزى از خبرهايت را از من پنهان مكن مادام كه ببينم اهل آن مرا پاسخ مثبت دهند و يارى ام مى كنند در اين حرم، وطن گرفته و مقيم هستم، پس هرگاه مرا واگذارند، ديگرانى را به جاى آنان بر مى گزينم و به سخنى كه ابراهيم هنگام افكنده شدن در آتش گفت، پناه مى جويم كه: حسبى اللّه و نعم الوكيل؛ خداوند برايم كافى است و او بهترين ياور است، و آتش بر او سرد و سلامت گرديد ...» «1».

(2)

نامه هاى امام حسين عليه السّلام به زعماى بصره

امام، به رؤساى پنج گانه بصره نامه هايى نوشت و آنها را براى يارى كردن به وى و گرفتن حقش، به قيام خواند. آن حضرت، به بزرگان منطقه، نامه نوشت كه از جمله آنها افراد ذيل هستند:

1- مالك بن مسمع بكرى.

2- احنف بن قيس.

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 1/ 193.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:410

3- منذر بن جارود.

4- مسعود بن عمرو.

5- قيس بن ميثم.

6- عمر بن عبيد اللّه بن معمر «1».

(1) «اما بعد: همانا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را از ميان خلقش برگزيد و او را به نبوتش كرامت بخشيد و براى رسالتش

انتخاب كرد، سپس او را نزد خود برد، در حالى كه بندگانش را دلسوزانه نصيحت كرد و آنچه را كه بدان فرستاده شده بود، ابلاغ نمود، خانواده ما، اوليا، اوصيا و وارثانش بودند و شايسته ترين مردم به مقامش، اما قوم ما در اين مورد خود را بر ما مقدم شمردند و ما راضى شديم و تفرقه را نپسنديديم و آسايش (مردم) را دوست داشتيم در حالى كه مى دانستيم ما به حقى كه استحقاق ما بود از آنها كه آن را در اختيار گرفتند شايسته تريم، من فرستاده ام را با اين نامه نزد شما فرستاده ام و شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مى خوانم، زيرا سنّت از بين رفته و بدعت زنده گردانيده شده است، پس اگر گفتارم را بشنويد، شما را به راه رستگارى هدايت خواهم كرد ...» «2».

(2) اين نامه، خلافت اسلامى را بيان مى كند كه- بنا به فرمايش صريح امام- حق اهل بيت عليهم السّلام است؛ زيرا آنان نزديكترين افراد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و آگاهترين مردم نسبت به اهداف آن حضرت بوده اند، ولى آن قوم، خلافت را براى خود گرفتند و عترت پاك جز صبر چاره اى نداشتند؛ زيرا فتنه را نمى پسنديدند و حفظ وحدت مسلمين را مى خواستند ...

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ، 4/ 23.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 375.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:411

(1) همچنين اين نامه، شامل دعوت به حق با همه ابعاد و مفاهيمش بود، زيرا به زنده كردن كتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مى كرد كه حكومت اموى به عمد، آنها را از واقعيت زندگى دور كرده بودند ...

(2) برخى از نويسندگان در مورد نامه

حضرت امام حسين عليه السّلام به مردم بصره اظهار نظر كرده و گفته اند:

«نامه حضرت حسين عليه السّلام به مردم بصره به ما نشان مى دهد كه چگونه مسئوليتش را مى شناخت و همراه آن حركت مى كرد؛ زيرا اهل بصره به آن حضرت نامه ننوشته و او را به سوى شهر خود، دعوت نكرده بودند، آن گونه كه اهل كوفه عمل كردند و با اين وجود، آن حضرت، به آنان نامه مى نويسد و آنها را براى رو به رويى حتمى، آماده مى سازد؛ زيرا وقتى كه آن حضرت تصميم گرفت براى دين و امّتش قيام كند، اين تصميم از اعماق روح و ضمير آن حضرت برخاسته بود، نه از حركت مردم كوفه و دعوت آنان از آن حضرت».

(3) به هر حال، امام، نامه هايش را به دست يكى از غلامانش به نام «سليمان» كه كنيه اش «ابو رزين» بود، براى اهل بصره فرستاد، وى به سرعت راه پيمود تا اينكه به بصره رسيد و نامه ها را به صاحبانشان تحويل داد.

(4)

پاسخ احنف بن قيس

«احنف بن قيس»، زعيم عراق، در پاسخ امام، نامه اى فرستاد كه در آن، اين آيه شريفه را نوشت و چيزى بر آن نيفزود: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ «1». «2»

______________________________

(1) روم/ 60.

(2) سير أعلام النبلاء: 3/ 298.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:412

«صبر كن كه وعده خدا حق است و آنان كه ايمان ندارند، تو را از جاى حركت ندهند».

او از امام خواسته بود شكيبايى پيشه كند و آنان كه به خدا ايمان ندارند و ارزشى براى خداوند قايل نيستند، او را از جاى حركت ندهند.

(1)

جنايت منذر بن جارود

«منذر بن جارود عبدى» از فرومايگان و بى مايگان عرب بود؛ زيرا فرستاده امام را دستگير كرد و او را دست بسته نزد ابن زياد- كه دامادش بود- فرستاد، تا بدين وسيله اخلاص و وفادارى خود را ثابت كند. ابن مرجانه نيز در شامگاه شبى كه فردايش به سوى كوفه حركت كرد او را كشت و به دار آويخت «1».

برخى از مورخان براى «منذر» عذر آورده اند كه وى معذور بوده است؛ زيرا مى ترسيد مبادا آن فرستاده از جانب فرزند مرجانه باشد تا او را امتحان كند لذا او را به وى تحويل داد، اين عذرى بى ارزش است؛ زيرا لازم بود ابتدا از وى تحقيق به عمل آورد تا حقيقت كار او، آشكار گردد.

(2)

پاسخ مثبت يزيد بن مسعود

زعيم بزرگ «يزيد بن مسعود نهشلى» نداى حق را پاسخ مثبت داد و با انگيزه ايمان و عقيده به يارى امام برخاست و كنگره اى عمومى منعقد ساخت و قبايل عربى طرفدار خود را به سوى آن فرا خواند، آنها عبارتند از:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 357- 358.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:413

1- بنى تميم.

2- بنى حنظله.

3- بنى سعد.

(1) هنگامى كه اين قبايل فراهم آمدند، در ميان آنان به سخن ايستاد، ابتدا روى به «بنى تميم» كرد و به آنان گفت: «اى بنى تميم»! جايگاه من در ميان خودتان و اصل و نسبم را نسبت به شما چگونه مى بينيد؟!».

صداى بنى تميم برخاست و وفادارى مطلق و بزرگداشت خود را نسبت به وى اعلام داشتند و يك صدا گفتند: «به، به! توبه خدا! ستون فقرات و رأس افتخارات هستى، در شرافت، مركزيت دارى، بيش از هر كسى به آن مقدم مى باشى ...».

(2) وى از تأييد

آنان شادمان گشت و ادامه داد: «من شما را براى كارى فراهم آورده ام تا با شما مشورت كنم و در مورد آن، از شما يارى بجويم ...».

آنان همگى وفادارى و اطاعت خود را نسبت به وى اظهار نموده، گفتند:

«به خدا مخلصانه به تو خواهيم گفت و در اظهار نظر براى تو خواهيم كوشيد، پس بگو تا بشنويم».

(3) آنگاه، گردنها فراز آمد و نفسها در سينه حبس گرديد تا سخن آن زعيم بزرگ را بشنوند، وى، به سخن آمد و گفت: «معاويه مرده است كه خوار باد! به خدا هلاك شد و نابود گشت، اينك باب ستم و گناه شكسته شده و اركان ظلم به لرزه افتاده، او بيعتى را منعقد ساخت و گمان كرد كه كارى را محكم نموده است، هيهات كه آنچه را خواسته بود، محقق گردد! به خدا! وى كوشيد ولى ناكام ماند و مشورت كرد و بى نتيجه گشت، يزيد شراب خوار و رأس فسق و فجور برخاسته و ادعاى خلافت مسلمين را كرده و بدون رضايت آنان بر آنها حكم رانده با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:414

كوتاهى اش در حلم و قلّت علم كه از حق به اندازه جاى دو پايش، چيزى نمى داند، به خداوند قسم! سوگندى پذيرفته شده دارم كه جهاد با وى در امر دين، از جهاد با مشركين برتر است.

(1) اين حسين بن على است عليه السّلام، فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله صاحب شرف اصيل و انديشه راستين كه فضيلتى و صف ناشدنى دارد و علمى پايان نايافتنى و به اين امر، اولى است به خاطر سابقه و سن او و به خاطر قدمت و خويشاونديش، وى

بر خردسالان عطوفت دارد و به بزرگسالان احسان مى نمايد، پس وى را به عنوان رهبر رعيت و امامى راستين كه خداوند حجتش را واجب گردانيده و موعظه اش را رسا ساخته است گرامى بداريم، پس مبادا از نور حق چشم بپوشيد و به راه باطل درآييد، زيرا صخر بن قيس در روز جمل شما را به خوارى كشاند پس با حركتتان به سوى فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يارى كردن وى، آن ننگ را بشوييد كه به خدا! هر كس از شما در يارى اش كوتاهى كند، خداوند خوارى را در فرزندان و كمى تعداد را در عشيره اش، نصيب وى خواهد كرد. و من اينك، لباس رزم را به تن كرده و زره آن را پوشيده ام، هر كس كشته نشود، مى ميرد و هر كس بگريزد، از دست نمى رود، پس پاسخى نيكو بدهيد، خداوند شما را رحمت كند».

(2) اين خطابه شايسته، مسائل بسيار مهمى را شامل بود كه عبارتند از:

اوّل: ناچيز شمردن هلاكت معاويه و اينكه با مرگ وى، باب ظلم و جور شكسته شده است.

دوم: انتقاد شديد در گرفتن بيعت معاويه براى يزيد.

سوم: بيان صفات شرورانه موجود در يزيد نظير دائم الخمر بودن و نداشتن حلم و علم و ناآگاهى از حق.

چهارم: دعوت به فراهم آمدن برگرد حضرت امام حسين عليه السّلام به جهت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:415

برخوردارى آن حضرت از صفات شريفه اى همچون اصالت فكر، فراوانى علم، بزرگى سن، عنايت داشتن به بزرگ و كوچك و ديگر صفات كريمه اى كه آن حضرت را شايسته امامت مسلمين ساخته بود.

پنجم: وى به اطلاع مردم رساند كه براى يارى رساندن به امام و

دفاع از آن حضرت آمادگى كامل دارد.

(1) هنگامى كه آن زعيم بزرگ، خطابه اش را به پايان رساند، بزرگان «بنى حنظله» به سخن آمدند و پشتيبانى كامل خود را نسبت به وى اعلام داشتند و گفتند: «اى ابو خالد! ما تيرهاى كمانت هستيم و سواران عشيره ات، اگر به وسيله ما تير بيندازى، اصابت مى كنى و اگر به وسيله ما به نبرد پردازى، پيروز مى گردى به خدا تو وارد هيچ گردابى نشوى مگر اينكه ما به همراه تو خواهيم بود و با هيچ گرفتارى روبه رو نمى شوى مگر اينكه ما نيز- به خدا قسم!- با آن روبه رو خواهيم شد، با شمشيرهايمان تو را يارى مى كنيم و هرگاه بخواهى، با بدنهايمان از تو محافظت مى نماييم».

(2) اين منطقى افتخارآميز بود كه بر احساسات آنان و ايستادنشان در كنار وى، حكايت داشت. پس از آن، «بنى عامر» برخاستند و از وفادارى عميق خود نسبت به وى سخن راندند و گفتند: «اى ابو خالد! ما فرزندان پدر تو و هم پيمانان تو هستيم، اگر خشمگين شوى، خرسند نخواهيم شد و اگر حركت كنى، بر جاى نخواهيم ماند، اين امر تو است، پس هرگاه خواستى ما را فرا خوان ...».

(3) اما «بنى سعد»، اظهار ترديد و عدم علاقه نسبت به فراخوان وى نمودند و گفتند: «اى ابو خالد! بدترين چيزها نزد ما، مخالفت با تو و خارج شدن از رأى تو است، صخر بن قيس ما را به ترك نبرد در روز جمل دعوت كرد و ما مورد ستايش قرار گرفتيم و عزّت ما در ميان ما باقى ماند، پس ما را مهلت ده تا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:416

مشورت كنيم و نظرمان

را به تو بگوييم ...».

وى از اين بر برجاى ماندنشان ناراحت شد و از آنان انتقاد كرد و گفت: «اگر اين كار را بكنيد، به خدا! شمشير، هرگز از شما برداشته نخواهد شد و شمشيرتان همچنان در ميان شما به كار گرفته خواهد شد ...».

(1)

پاسخ يزيد بن مسعود به امام عليه السّلام

«يزيد بن مسعود»، نامه اى به امام نوشت كه بر شرافت و كرامت وى دلالت داشت و اينكه دعوت امام را پذيرفته است. متن آن نامه چنين است:

«اما بعد: نامه ات به من رسيد و آنچه مرا به سوى آن فرا خوانده و براى دريافت بهره ام از طاعتت دعوت نموده و رستگارى ام را با سهمى از يارى ات خواسته بودى، معلومم گشت، خداوند هيچ گاه زمين را از كسى كه در آن به خير عمل كند و راهنمايى براى راه رستگارى باشد، خالى نخواهد گذاشت، شما حجّت خداوند بر خلق و امانتش در زمين هستيد، شما شاخه هاى زيتون احمدى هستيد كه او اصل و شما فرع آن مى باشيد. پس حركت كن كه پرنده خوشبختى با تو است، من گردنهاى بنى تميم را براى تو مطيع ساخته و آنها را در طاعت تو شديدتر از شتران تشنه اى كه پس از سه روز چرا در روز چهارم به آب رسيده اند، ساخته ام و گردنهاى بنى سعد را براى تو به اطاعت كشيده و چرك دلهايشان را به آب ابرى بارنده شسته ام، آنگاه كه برق آن جهيد و درخشان شد ...».

اين نامه، با ادبى والا و طبعى كريم و تعظيمى شايسته نسبت به امام سرشار است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:417

(1) بعضى از مورخان مى گويند: اين نامه در روز دهم ماه محرم پس از آنكه ياران و اهل

بيتش شهيد شده بودند به امام رسيد، و آن حضرت تنهاى بى كس مانده بود و نيروهاى غدّار برگرد او فراهم آمده بودند. هنگامى كه آن حضرت، نامه را خواند، فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را از ترس ايمن دارد و روز تشنگى بزرگ، تو را سيراب سازد».

هنگامى كه ابن مسعود براى يارى رساندن به امام آماده گشت، خبر كشته شدن آن حضرت به وى رسيد و جانش را در آتش افسوس و حسرت گداخت «1».

(2)

پاسخ مثبت يزيد بصرى

«يزيد بن مسعود بصرى»، نداى حق را پاسخ مثبت داد. وى- بنا به گفته مورخان- به خانه ماريه دختر سعد يا منقذ، رفت و آمد مى كرد چرا كه خانه اش يكى از محلهاى تجمع شيعيان بود، فضايل اهل بيت عليهم السّلام در آنها به اطلاع افراد مى رسيد و بزرگواريهاى آنان منتشر مى گشت و هنگامى كه امام از اهل بصره دعوت فرمود كه او را يارى نمايند، «يزيد بن نبيط» به اين دعوت پاسخ مثبت داد و از ده پسرش، عبد اللّه و عبيد اللّه به او پيوستند، ولى يارانش بر او ترسيدند كه مبادا مأموران پليس ابن زياد او را دريابند، به آنها گفت: هرگاه پاهاى مركبم بر زمين هموار صحرا جاى گيرد، هر كس به دنبالم بيايد بر من آسان باشد «2»، آنگاه بر اسب خود سوار شد و غلامش عامر، سيف بن مالك و ادهم بن اميه همراه وى شدند و در مكه به امام پيوستند و تا عراق در خدمت آن حضرت بودند

______________________________

(1) اللهوف، ص 16- 19.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 354.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:418

و در كنار آن حضرت در كربلا شهيد شدند «1».

(1)

مخالفت عراق با امويان

عراقيها به صورت عمومى، حكومت امويان را ناخوش داشتند و تسلط آنان را دوست نداشتند كه علل آن به نظر ما عبارت بودند از:

(2) 1- عراق، در روزگار معاويه با روحيه اى نظامى و با حكومت نظامى اداره مى شد كه پايبند قانون نبود، خصوصا در زمان زياد بن سميه كه بى گناه را به جاى گناهكار و روى آورنده را به جاى روى برگردانده مى گرفت و به گمان و تهمت، مى كشت كه اين وضع، به گسترش ناخشنودى از امويان منجر

شد.

(3) 2- كوفه، در زمان امير المؤمنين عليه السّلام پايتخت دولت اسلامى بود و در زمان معاويه، دمشق، پايتخت و مركز حكومت گشت عراق، منطقه اى همچون ساير مناطق گرديد و خزانه مركزى از آن منتقل شد و كوفيان بر بخت بد خود، پس از انتقال خلافت از آنها، افسوس خوردند و نام امام نزد آنان، نشانى از دولت از دست رفته شان گرديد، آرزوهاى آنها به فرزندان امام بسته شد و به آنها به عنوان قهرمانان استقلال سياسى و آزادى سرزمينشان از تبعيت دمشق، مى نگريستند؛ زيرا اهل عراق، خضوع در برابر اهل شام را نمى پسنديدند همان گونه كه اهل شام نيز خضوع در برابر تسلّط اهل عراق را نمى خواستند، (4) شاعر شام، اين طرز تفكر را چنين بيان مى دارد:

ارى الشام تكره ملك العراق و أهل العراق لهم كارهونا

و قالوا: على امام لنافقلنا: رضينا ابن هند رضينا

______________________________

(1) مقرّم، مقتل، ص 144 به نقل از ذخيرة الدارين، ص 224.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:419

«شام را مى بينم كه حكومت عراق را دوست ندارد و اهل عراق از ما بدشان مى آيد».

«گفتند: على امام ماست و گفتيم ما به فرزند هند راضى شديم، راضى شديم».

(1) شاعر عراق نيز اين طرز فكر حاكم نزد عراقيان را خطاب به اهل شام چنين بيان مى كند:

أتاكم على بأهل العراق و أهل الحجاز فما تصنعونا

فان يكره القوم ملك العراق فقدما رضينا الذي تكرهونا «1» «على، با اهل عراق و اهل حجاز به سوى شما آمده است، پس چه خواهيد كرد».

«اگر قوم شما حكومت عراق را دوست ندارند، ما قبلا به آنچه شما نمى پسنديد، راضى شده ايم».

قيامهاى پى درپى اهل عراق، چيزى جز اظهار ناخشنودى نسبت به اهل شام و رهايى

از حكومت امويان نبوده است.

(2) 3- سياست خطاكارانه اى كه معاويه در برابر زعماى شيعه به كار برد، آنان كه مسائل سرنوشت ساز مردم عراق و همه ملتهاى اسلامى را پيگيرى مى نمودند قتل و شكنجه، احساسات كوفيان را تكان داد و دلهايشان را پر از كينه نسبت به امويان ساخت، همچنانكه ناسزاگويى به حضرت امام على عليه السّلام، بر روى منابر، دشمنى آنان را نسبت به امويان فزونى بخشيد و شعله مخالفت را در جانهايشان برافروخته كرد.

(3) 4- امويان، به اهل كوفه به عنوان جبهه مخالف حكومت آنان

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 161.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:420

مى نگريستند آنان سرچشمه خطرى بودند كه دولتشان را تهديد مى كرد، بنابراين، با سنگدلى و ارعاب فراوان با آنان روبه رو گشتند، چيزى كه كوفيان را به تلاش پيوسته براى مخالفت با حكومت اموى و براندازى آن واداشت ...

اينها برخى از عواملى هستند كه مخالفت شديد عراق با حكومت اموى و دشمنى نسبت به آن را موجب گشتند.

(1)

اعلام نافرمانى در عراق

پس از هلاكت معاويه، عراقيان به فروپاشى دولت اموى يقين پيدا نمودند و ديدند كه سپردن زمام امور خلافت به يزيد، همان ادامه حكومت اموى است كه در خوار نمودن سركوب آنان تلاش داشته است.

«گولد تسهير» مى گويد: «شيعيان در كوفه متفق شدند كه با يزيد، بستيزند و بر ضد حكومتش قيام كنند و معتقد گشتند كه مبارزه آنان با يزيد، جهادى دينى است «1».

و «كريمر» معتقد است كه اخيار و صالحان شيعه، به يزيد، به عنوان وارث دشمنان اسلام و جانشينان ابو سفيان مى نگريستند «2».

به هر حال، شيعيان كوفه، حكومت يزيد را نپذيرفتند و بر خلع وى و بيعت با امام حسين عليه السّلام

اتفاق نموده، اين اقدامات را انجام دادند:

(2)

كنگره عمومى

شيعيان پس از هلاكت معاويه، كنگره اى عمومى را در منزل بزرگترين

______________________________

(1- 2) عقيده و شريعت در اسلام، ص 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:421

رهبرانشان، «سليمان بن صرد خزاعى» برپا نمودند و به ايراد خطابه هاى سياسى كه زشتكاريها و رسواييهاى حكومت اموى را نشان مى داد، پرداختند، همچنانكه امام حسين را بزرگ داشتند و به بيعت با وى فرا خواندند.

(1)

خطابه سليمان

«سليمان» به جايگاه خطابه رفت و نخستين جلسه آنان را با اين خطابه آغاز نمود كه در آن آمده بود: «معاويه هلاك گشت و حسين عليه السّلام مردم را به بيعت خويش گرفته و به سوى مكه خارج شده است، شما شيعيان وى و شيعيان پدرش هستيد، پس اگر مى دانيد كه او را يارى مى دهيد و با دشمنش مى ستيزيد، به او نامه بنويسيد و اگر از سستى و شكست مى ترسيد، اين مرد را فريب ندهيد ...».

صداى آنان از هر سو برخاست كه با هيجانى تمام مى گفتند: «ما خود را در حمايت از او مى كشيم ...».

- «ما با دشمنش مى جنگيم ...» «1».

(2) آنان، علاقه شديد و پشتيبانى كامل خود را از امام ابراز داشتند و تصميماتى به شرح زير گرفتند:

1- كنار گذاشتن بيعت يزيد.

2- اعزام هيأتى نزد امام تا او را براى آمدن به سوى آنان فرا خواند.

3- فرستادن نامه هايى از طبقات مختلف مردم براى امام كه نمايانگر علاقه توده هاى مردم نسبت به حكومت امام باشد.

______________________________

(1) الارشاد، ص 2/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:422

(1)

هيأت كوفه

كوفه هيأتى به سوى امام فرستاد تا آن حضرت را براى آمدن به سوى آنان دعوت كند از جمله اعضاى هيأت، «عبد اللّه جدلى» «1» بود كه وقتى آن هيأت نزد امام حاضر شدند، اتفاق مردم كوفه را براى يارى كردن آن حضرت و گرفتن حق ايشان به عرض امام رسانيدند و اينكه امامى جز او ندارند و حضرت را به حركت به سوى آنان تشويق نمودند.

(2)

نامه ها

مردم كوفه پس از كنگره خود، نامه هايى به امام نوشتند كه از اخلاص و وفادارى آنان نسبت به آن حضرت حكايت داشت و امام را به حركت به سوى آنها تشويق مى نمود تا رهبرى امّت را عهده دار شود. برخى از اين برنامه ها به اين شرح هستند:

(3) 1- «از سليمان بن صرد، مسيّب بن نجيّه، رفاعة بن شدّاد و حبيب بن مظاهر و شيعيان حضرت و مسلمانان اهل كوفه.

اما بعد: خداى را شكر كه دشمن ستمگر سرسخت تو (معاويه) را درهم شكست كه بر اين امّت دست يافته و زمام آن را ربوده و غنايمش را غصب كرده و بدون رضايتش بر آن مسلط شده بود و پس از آن، نيكان امّت را كشت و بدكاران را باقى گذاشت و مال خدا را در اختيار ستمكاران و ثروتمندانش قرار داد، پس دور باشد همان گونه كه ثمود دور گردانيده شدند ... بر ما امامى نيست

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 99.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:423

بيا تا شايد خداوند ما را به وسيله تو بر حق فراهم آورد. نعمان بن بشير در كاخ فرماندارى جاى دارد و ما نه در روز جمعه نزد او جمع مى شويم و نه در روز

عيد همراه وى بيرون مى رويم، اگر به ما خبر رسد كه تو به سوى ما آمده اى، او را اخراج مى كنيم تا به شام ملحق شود، ان شاء اللّه و السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ...» «1».

(1) اين نامه، در اواخر ماه شعبان نوشته شد و عبد اللّه همدانى و عبد اللّه بن وائل همدانى آن را تحويل گرفتند كه آن دو را دستور دادند تا به سرعت نامه را برسانند و از دشمن برحذر باشند. آن دو به سرعت راه پيمودند و به چيزى توجه نمى كردند تا اينكه ده روز از ماه رمضان گذشته به مكه رسيدند «2» و نامه را به امام تحويل دادند و آن حضرت را از اشتياق مردم به آمدن ايشان آگاه كردند.

اين نامه، زشتكاريهاى حكومت اموى را بيان مى دارد و معاويه را به عنوان ستمگرى سرسخت، معرفى مى نمايد كه زمام امت را به زور و اجبار در اختيار گرفته و بدون رضايت امّت بر آن حكومت كرده و نيكان آن را كشته و اموال امّت را مخصوص ثروتمندان و اشراف قرار داده و بقيه گروههاى ملت را از آن محروم ساخته بود.

(2) همچنين اين نامه به تحريم حاكم كوفه، نعمان بن بشير، از سوى شيعيان اشاره مى نمايد و اينكه اگر به آنها خبر برسد كه آن حضرت، حركت كرده است، آنان به بركنارى وى و ملحق نمودنش به شام اقدام خواهند كرد.

(3) 2- نامه دوّم را جمعى از اهل كوفه فرستادند كه متن آن بدين گونه

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 369 الامامة و السياسة 2/ 4. طبرى، تاريخ 5/ 352.

(2) الفتوح 5/ 44. مفيد، ارشاد 2/ 37.

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 2،ص:424

بوده است: «به حسين بن على از شيعيانش و از مسلمين، اما بعد: پيش آى و بشتاب كه مردم منتظر تو هستند و نظرى جز تو ندارند «1» پس بشتاب بشتاب و السلام» «2».

(1) اين نامه را «قيس بن مسهر صيداوى» از بنى اسد و عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحبى و عمارة بن عبد اللّه سلولى، تحويل گرفتند. و نيز حدود پنجاه نامه ديگر از يك نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر «3» به همراه خود بردند كه امام را به شتاب در حركت به سوى آنان تشويق مى كردند و خوشامدگويى به آن حضرت و اظهار پشتيبانى كامل از ايشان را بيان مى نمودند.

(2) 3- اين نامه را گروهى از فرصت طلبان فرستادند كه ايمانى به خداوند نداشتند و عبارت بودند از: «شبث بن ربعى يربوعى، محمد بن عمر تميمى، حجار بن ابجر عجلى، يزيد بن حارث شيبانى، عزرة بن قيس احمسى و عمرو بن حجاج زبيدى» كه متن آن چنين بوده است:

«اما بعد: سرزمينها سبز و خرم گشته و ميوه ها رسيده و چاهها پر گشته است، پس پيش به سوى سربازانى كه براى تو مهيّا شده اند و السلام عليك ...» «4».

(3) اين نامه از گسترش اميد و شادابى زندگى و آمادگى نظامى منطقه براى گرفتن حق امام و ستيز با دشمنانش حكايت داشت و كسانى آن را امضا كرده بودند كه فرزند مرجانه، آنها را در طليعه نيروها براى جنگ با امام فرستاد

______________________________

(1) در تاريخ يعقوبى 2/ 241- 242 آمده است كه: «و امامى جز تو ندارند».

(2) الارشاد، ص 2/ 38.

(3) انساب الاشراف 3/ 370.

(4) انساب الاشراف، 3/ 370 مطالب

السئول فى مناقب آل الرسول 2/ 31- 32.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:425

و مسلّم است كه آنان ايمانى به حقانيت آن حضرت نداشتند، بلكه تنها براى معامله با دولت اموى و دريافت مال و منال از آن، به اين كار دست زده بودند، همان گونه كه امام اين مطلب را در برابر يارانش، به صراحت اعلام فرمود.

(1) 4- از ميان آن نامه ها اين نامه است: «ما خود را بر تو نگهداشته ايم و در نماز حاكمان شركت نمى كنيم، پس بر ما وارد شو كه ما صد هزار شمشير به دست هستيم و ستم در ميانمان، گسترش يافته و در بين ما به غير كتاب خدا و سنّت پيامبرش عمل مى شود، اميدواريم كه خداوند ما را به وسيله تو بر حق، فراهم آورد و به دست تو، ظلم را از ما دور سازد كه تو به اين امر از يزيد و پدرش، شايسته تر هستى، او امّت را غصب كرده، شراب نوشيده و با ميمون و طنبور بازى نموده و دين را بازيچه قرار داده است» «1».

(2) 5- توده مردم كوفه نامه زير را نوشتند و امضا نمودند كه متن آن چنين است: «به حسين بن على امير المؤمنين، از شيعيان پدرش عليه السّلام اما بعد:

مردم منتظر تو هستند، نظرى به جز تو ندارند، بشتاب، بشتاب، اى فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شايد خداوند ما را به وسيله تو بر حق فراهم آورد و به وسيله تو اسلام و مسلمين را تأييد كند ... سلام فراوان و كامل بر تو و رحمت خدا و بركاتش» «2».

(3) 6- جمعى ديگر، اين نامه مختصر را به

آن حضرت نوشتند: «ما همراه تو هستيم و صد هزار شمشير به دست، همراه ما هستند» «3».

______________________________

(1) تذكرة الخواص، ص 237. سيد محمود قادنى، الصراط السوى من مناقب آل النبى، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين و به صورتى خلاصه، مسعودى آن را در مروج الذهب 3/ 54 روايت كرده است.

(2) وسيلة المآل، ص 185. ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 184.

(3) انساب الاشراف، ق 1، ج 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:426

(1) 7- آخرين نامه اى كه به آن حضرت رسيد، اين نامه بود: «در آمدن شتاب كن، اى فرزند رسول خدا! كه صد هزار شمشير به دست در كوفه، براى تو وجود دارد، پس تأخير مكن» «1».

نامه ها، پى درپى به آن حضرت مى رسيد به طورى كه دو خورجين را از آنها پر كرد. مورخان مى گويند: بيش از دوازده هزار نامه، نزد آن حضرت جمع شد «2»، و صورتى از يكصد و چهل هزار نام بر آن حضرت وارد شد كه از يارى كردن به آن حضرت در صورت رسيدن به كوفه حكايت مى كردند «3»، تنها در يك روز، ششصد نامه، به آن حضرت رسيد «4».

(2) به هر حال، نامه هاى اهل كوفه به امام، فراوان گشت كه بزرگان و قاريان منطقه آنها را امضا كرده بودند و نشانگر عطش آنان براى تشريف فرمايى امام بود تا نجات دهنده اى براى آنان از طاغوتهاى حكومت اموى باشد، ولى با تأسف فراوان، صفحه آن اميد، در هم پيچيده شد و وضع، تغيير كرد و احوال دگرگون گشت، ناگهان كوفه چنان شد كه منتظر حضرت حسين بود تا شمشيرهايش را از خون وى سيراب سازد و تيرهايش را از گوشتش

بخوراند ... مى خواست جسد حسين را در بغل گيرد تا شمشيرهايش آن را قطعه قطعه كنند و نيزه هايش در آن فرو رود و اسبانش با سمهايشان آن را لگدكوب نمايند.

(3) كوفه، منتظر حسين بود تا همچون شيرى بر او بر جهد و چنگالهايش را در

______________________________

(1) بحار الانوار 44/ 337.

(2) اللهوف، ص 15.

(3) الوافى فى المسألة الشرقية 1/ 43.

(4) الدر المسلوك فى احوال الانبياء و الاوصياء 1/ 107، از كتابهاى خطى كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:427

آن بدن پاك، فرو برد.

كوفه، منتظر حسين بود تا خانواده اش را به جاى اينكه مورد حمايت قرار دهد، به اسارت برد و كودكانش را به جاى پناه دادن، آشفته و پريشان حال سازد «1».

سرنوشت چنين بود و امر خدا را بازگشتى نيست كه آن قوم بيعت با امام را شكستند و براى جنگ با آن حضرت، يك صدا شدند.

مورخان مى گويند: امام، پس از دريافت آن نامه ها تصميم گرفت كه به خواست اهل كوفه، پاسخ مثبت دهد و نماينده بزرگوارش، «مسلم بن عقيل» را به سوى آنان اعزام فرمايد.

______________________________

(1) مع الحسين فى نهضته، ص 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:429

(1)

اعزام مسلم به عراق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:431

(1) نامه هاى اهل كوفه همچون سيل، پى درپى به امام حسين عليه السّلام مى رسيد كه آن حضرت را بر حركت به سوى آنان تشويق مى كرد تا آنها را از ستم و خشونت امويان نجات دهد. و برخى از آن نامه ها، آن حضرت را در صورت تأخير از اجابت درخواستشان، در برابر خداوند و امّت، مسئول قلمداد مى كرد.

(2) امام، پيش از هر چيز، تصميم گرفت براى ملاقات با آنان، سفيرى را انتخاب نمايد تا

جهت گيريها و صداقت عزمشان را به امام گزارش دهد كه اگر از آنها نيتى صادقانه و تصميمى جزم مشاهده نمود، از آنان بيعت بگيرد آنگاه، امام، به طرف آنان حركت نمايد، بدين منظور امام، فردى مورد اعتماد كه بزرگ اهل بيتش بود و در فضيلت ميان آنان برجستگى داشت، يعنى «مسلم بن عقيل» را كه از نام آوران تاريخ و از ماهرترين زمامداران و شايسته ترين آنان براى روبه رو شدن با شرايط مختلف و پايدارى در برابر حوادث بود، براى سفارت خويش برگزيد و انجام اين مهم را بر او عرضه داشت، مسلم، با رضايت و رغبت، پذيرفت. آنگاه امام، نامه اى به مسلم داد كه به صورتهاى متعددى روايت شده، آنها عبارتند از:

(3) اوّل: «ابو حنيفه دينورى» آن را اين گونه روايت كرده است: «از حسين بن على به هر يك از دوستداران و شيعيانش در كوفه، كه اين نامه به وى برسد، سلام عليكم، اما بعد: نامه هاى شما به من رسيد و آنچه از محبتتان نسبت به آمدن من به سوى شما بيان كرده بوديد، مرا معلوم گشت، من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد از خاندانم،- يعنى مسلم بن عقيل- را به سوى شما مى فرستم تا حقيقت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:432

كارتان را براى من معلوم سازد و اتفاق نظرتان اگر برايش آشكار گشت، براى من بنويسد، پس چنانچه وضعيت شما همان گونه باشد كه نامه هايتان برايم بيان كرده و فرستادگان شما به من گفته اند، در آمدن به سوى شما شتاب خواهم كرد ان شاء اللّه، و السلام ...» «1».

(1) دوم: «صفى الدين» آن را روايت نموده كه بعد از نام خدا،

در آن چنين آمده است: «اما بعد: نامه هاى شما به من رسيد و مضمون آراى شما را متوجه شدم، من، شخص مورد اعتماد و عموزاده ام، مسلم بن عقيل را براى شما فرستاده ام و به زودى در پى او به سوى شما خواهم آمد، ان شاء اللّه ...» «2».

اين روايتى نادر است؛ زيرا در آن به مأموريت مسلم در اعزام وى به سوى آنان، همچون گرفتن بيعت و غيره كه اصل مسأله اعزام مسلم بوده است، اشاره اى نشده است.

(2) سوم: «طبرى» روايت نموده كه بعد از نام خدا آمده است: «از حسين بن على به جمع مؤمنان و مسلمانان، اما بعد: هانى و سعيد «3»، با نامه هاى شما بر من وارد شدند، آن دو آخرين فرستادگان شما بودند كه بر من وارد شده اند، من همه آنچه را بيان داشته ايد و ياد كرده ايد كه گفتار بيشتر شما بوده است دريافته ام، گفتيد ما را امامى نيست، پس بيا تا شايد خداوند ما را به وسيله تو بر هدايت و حق فراهم آورد. من برادر و عموزاده و فرد مورد اعتماد از اهل بيتم را به سوى شما فرستاده و به او فرمان داده ام كه در مورد وضع و كار و نظر شما به من نامه بنويسد، پس اگر نوشت كه نظر بزرگان و اصحاب فضيلت و خرد شما همانند آن است كه

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 230.

(2) وسيلة المآل، ص 186، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم.

(3) آن دو، «هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبد اللّه حنفى» بوده اند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:433

فرستادگان شما برايم آورده و در نامه هاى شما خوانده ام، ان شاء اللّه به زودى

به سوى شما خواهم آمد، سوگند به دينم كه امام نيست جز آن كه به كتاب عمل كند و قسط را به پاى دارد و به حق پايبند باشد و آنكه نفس خود را بر امر خداوند وابسته نموده باشد و السلام ...» «1».

(1) اين نامه، به نقل طبرى اين امور را در برداشته است:

1- مورد اعتماد معرفى كردن مسلم و دلالت بر جايگاه بلند وى و اينكه مورد اعتماد حضرت حسين عليه السّلام بوده است.

2- مشخص نمودن اختيارات مسلم به مطالعه اوضاع موجود و شناخت جريانهاى سياسى و درجه صداقت آن قوم در ادعايشان، طبيعى است كه معرفت اين امور حسّاس تنها به كسى واگذار مى شود كه اطلاع كافى از امور جامعه و احوال مردم داشته باشد.

3- آن حضرت، آمدن خود را منوط به گزارش مسلم در مورد اتفاق توده هاى مردم و صاحب نظران بر بيعت آن حضرت ساخته بود و به سوى آنان حركت نمى كرد مگر وقتى كه سفيرش، وى را از آن امر، آگاه كرده باشد.

(2) 4- آن حضرت درباره صفاتى كه لازم است امام و رهبر حركت امّت داشته باشد، سخن گفته كه عبارت است از:

الف- عمل به كتاب خدا.

ب- بر پاى داشتن قسط.

ج- پايبندى به حق.

د- وابسته نمودن جان به امر خدا.

اين صفات والا جز در شخصيت بزرگوار آن حضرت كه نشانگر

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 353.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:434

جهت گيريها و صفات حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بوده است، يافت نمى شد.

(1) مسلم، اين نامه را تحويل گرفت، در حالى كه امام او را به تقواى الهى و پنهان داشتن كار خويش «1» سفارش نموده بود.

مسلم، در شب

نيمه ماه رمضان از مكه خارج شد «2» و بر سر راه خود، سرى به مدينه زد و در مسجد حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نماز خواند و ضريح آن حضرت را طواف نمود و با خانواده و يارانش وداع كرد «3»، اين آخرين وداع وى با آنان بود، آنگاه به سوى عراق حركت كرد، در حالى كه «قيس بن مسهر صيداوى، عمارة بن عبد اللّه سلولى و عبد الرحمن بن عبد اللّه ازدى»، همراه وى بودند، از مدينه دو راه بلد از قبيله قيس را استخدام نمود تا راه را به وى بنمايانند «4».

(2) كاروان مسلم به سرعت راه مى پيمود و به چيزى توجه نداشت، در حالى كه آن دو راهنما، پيشاپيش حركت مى كردند و از بيراهه مى رفتند تا مبادا كسى به دنبال آنان باشد. آن دو، راه را گم كردند و نتوانستند جاده را پيدا كنند و از سختى راه خسته شدند و تشنگى بر آنان شدت يافت.

(3) مورخان گفته اند: آنها نشانه هاى راه را به مسلم گفتند، و در همانجا وفات يافتند «5»، مسلم همراه يارانش، حركت كرد تا اينكه به جاده رسيدند و آبى يافتند و در كنار آن اقامت گزيدند تا از سختى و خستگى فراوانى كه بر آنها دست يافته بود، استراحت كنند.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 21.

(2) مروج الذهب 3/ 54.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 354.

(4) الاخبار الطوال، ص 230 ابن اثير، تاريخ 4/ 21.

(5) الارشاد، ص 2/ 39- 40.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:435

(1)

نامه مسلم به امام عليه السّلام

مورخان مى گويند: مسلم از سفرش هراسان گشت و پس از آنكه آن سختى به وى رسيد و دو راهنمايش در گذشتند، احساس

بدشگونى كرد، پس نامه اى به امام نوشت و از آن حضرت خواست تا وى را از سفارتش بركنار سازد، متن آن نامه چنين است:

«اما بعد: من، به همراه دو راهنما از مدينه حركت كردم، آنها راه را پشت سر خود گذاشتند و راه را گم كردند و تشنگى بر آنها شدت يافت، طولى نكشيد كه درگذشتند، ما آمديم تا اينكه به آب رسيديم و جان به سلامت برديم، آن آب، در محلى است كه المضيق ناميده مى شود و در بطن الخبت واقع است، من از اين سفرم احساس بدشگونى دارم، پس اگر صلاح بدانيد مرا از آن معذور داريد و ديگرى را بفرستيد و السلام ...».

(2)

پاسخ حضرت حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام پاسخى به نامه مسلم نوشته از كارش انتقاد كرد و آن را ناشى از ترس دانست، متن آن چنين است:

«اما بعد: بيم من اين است كه انگيزه نوشتن نامه براى من و استعفا دادنت جز ترس نبوده باشد، پس به سوى مأموريتى كه تو را بدان فرستادم برو، و السلام ...» «1».

______________________________

(1) الارشاد 2/ 40، حدائق الوردية 1/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:436

(1)

توضيحى درباره اين موضوع

گمان غالب اين است كه نامه مسلم و جواب امام، از مطالب جعل شده است و صحتى ندارد؛ زيرا:

(2) 1- بنا به آنچه حموى نوشته، «مضيق الخبت» كه مسلم نامه اش به امام را از آنجا فرستاد، ميان مكه و مدينه واقع است. «1» در حالى كه روايت مى گويد مسلم دو راهنما از مدينه استخدام نمود و به سوى عراق خارج شدند و راه را گم كردند، دو راهنما مردند و طبيعى است كه اين حادثه، ميان مدينه و عراق واقع شد و ميان مكه و مدينه اتفاق نيفتاد.

(3) 2- اگر ميان مدينه و عراق جايى به همين نام باشد و حموى آن را ذكر ننموده است، سفر رفت و برگشت از آنجا تا مكه، زمانى بيش از ده روز نياز دارد، در حالى كه سفر مسلم از مكه به عراق را مورخان تعيين نموده و گفته اند وى روز پانزدهم ماه رمضان از مكه مسافرت نمود و روز پنجم شوال به كوفه وارد شد و مجموع روزهاى سفرش بيست روز بوده است اين كوتاهترين زمانى است كه مسافر از مكه تا كوفه طى مى كند؛ زيرا مسافت ميان آنها بيش از يك هزار و ششصد كيلومتر مى باشد كه

اگر از اين مدت، سفر فرستاده مسلم از آن محل و بازگشت وى به آنجا را كم نماييم، مدت سفر مسلم از مكه به كوفه كمتر از ده روز مى شود كه طى آن مسافت با اين مدت زمانى، معمولا محال بوده است.

(4) 3- امام، در نامه اش مسلم را متهم به ترس نموده، اين مسأله با معتمد خواندن وى كه او را مورد اعتماد و بزرگ اهل بيتش و فرد برتر در فضيلت بر آنها

______________________________

(1) معجم البلدان 2/ 343.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:437

دانسته، منافات دارد زيرا با داشتن چنان صفاتى، چگونه امام او را به ترس متهم مى كند؟! (1) 4- اتهام مسلم به ترس با سيره وى تناقض دارد؛ زيرا اين قهرمان بزرگ، دليرى و شجاعت نادرى نشان داد كه خردها را حيرت زده ساخت؛ زيرا وقتى كه گروههاى مردم كوفه بر عليه وى وارد نبرد شدند، به تنهايى با آنان به مقابله برخاست بدون اينكه كسى به وى كمك كند و يا در كنارش به حمايت از وى برخيزد، او در ميان سپاهيان فراوان، بسيارى را به قتل رساند كه دلهاى آنان را پر از ترس و وحشت نمود و هنگامى كه او را به اسارت نزد ابن زياد بردند، هيچ گونه خوارى و شكست بروز نداد. «بلاذرى» در مورد او مى گويد: وى شجاعترين و دليرترين خاندان عقيل بود «1»، بلكه شجاعترين فرد هاشمى بود كه تاريخ، بعد از ائمه اهل بيت عليهم السّلام به خود شناخته است. اين حديث، از جعليّاتى است كه براى كم ارزش جلوه دادن اين فرمانده عظيم كه از افتخارات امّت عرب و اسلام مى باشد، وضع گرديده است.

(2)

در خانه مختار

«مسلم»،

صحرا را درنورديد و به كوفه رسيد و اقامت در خانه مختار ثقفى «2» را كه يكى از مشهورترين بزرگان شيعه و از شجاعان آنان و از دوستدارترين و دلسوزترين آنان نسبت به امام حسين عليه السّلام بود، اختيار كرد.

______________________________

(1) أنساب الأشراف 2/ 334.

(2) الارشاد، ص 226. ابن اثير، تاريخ 4/ 22 و گفته شده كه مسلم در خانه «مسلم بن عوسجه» و يا در خانه «هانى بن عروه» فرود آمد، اين مطلب در الاصابه 1/ 332 و تهذيب التهذيب 2/ 349، آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:438

(1) مسلم، در خانه مختار فرود آمد، نه در خانه شخص ديگر از زعماى شيعه، به جهت اعتماد وى به اخلاص مختار نسبت به امام حسين عليه السّلام و فداكارى اش در دوستى آن حضرت بود. البته عامل ديگرى نيز وجود داشت كه اهميت دارد و آن اينكه مختار، همسر «عمره»، دختر نعمان بن بشير حاكم كوفه بود و بدون شك مادام كه در خانه مختار اقامت داشت دست نعمان به سوى مسلم دراز نمى شد اين امر نشان مى دهد كه مسلم به مسائل اجتماعى، آگاهى كامل داشت.

مختار، درهاى خانه اش را به روى مسلم گشود و با احترام و تكريم فراوان با وى روبه رو گشت و شيعيان را براى ديدار با وى دعوت نمود، آنان از هر سمت و سو به جانب او رهسپار گشتند و وفادارى و اطاعت خود را اعلام نمودند.

(2)

شادمانى در كوفه

شاديها، همه محافل شيعيان در كوفه را فرا گرفت، مسلم از آنها استقبال گرم و تأييد فراگيرى را ملاحظه نمود. وى نامه حضرت حسين عليه السّلام را بر آنها مى خواند و آنان گريه مى كردند و

براى آمدن آن حضرت اشتياق فراوان و فداكارى در يارى اش ابراز مى نمودند تا آنان را از جور و ستم امويان نجات دهد و در شهرشان، حكومت امام امير المؤمنين عليه السّلام پايه گذار عدالت بزرگ در زمين را بار ديگر برپا نمايد، مسلم آنان را به تقواى الهى و پنهان داشتن اقدامات خود، سفارش مى نمود تا اينكه امام حسين عليه السّلام نزد آنان بيايد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:439

(1)

بيعت گرفتن براى امام حسين عليه السّلام

شيعيان به سوى مسلم، سرازير شدند تا با وى براى امام حسين عليه السّلام بيعت نمايند، صيغه بيعت، دعوت به كتاب خدا و سنّت پيامبرش و جهاد با ظالمان و دفاع از مستضعفان و دادن حق محرومان و تقسيم مساوى غنايم ميان مسلمين و بازگرداندن حقوق به اهلشان و يارى اهل بيت و مسالمت با كسى كه با آنها مسالمت نمايد و جنگ با كسى كه با آنان بجنگد، بوده است.

«سيد مقرم»، اين بيعت را با بيعت اوس و خزرج با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشبيه نموده است «1». «حبيب بن مظاهر اسدى»، از آنان براى امام حسين عليه السّلام بيعت مى گرفته است. «2»

(2)

سخنان عابس شاكرى

مؤمن نامدار، «عابس بن شبيب شاكرى» به سخن پرداخت و وفادارى شخصى خود و آمادگى اش را براى مرگ در راه دعوت به اطلاع مسلم رساند اما وى در مورد هيچ يك از مردم شهرش تعهدى را نمى پذيرد، او گفت:

«اما بعد: من تو را از مردم باخبر نمى سازم و از آنچه در دل دارند، اطلاعى ندارم و تو را به آنان نمى فريبم، به خدا! هرگاه دعوت كنيد شما را اجابت مى كنم و همراه شما با دشمنتان مى جنگم و در دفاع از شما با شمشيرم ضربه خواهم زد تا به ديدار خدا بشتابم و از اين كار جز آنچه را كه در نزد خداوند است، چيز ديگرى نمى خواهم ...»

______________________________

(1) الشهيد مسلم بن عقيل، ص 103.

(2) الحدائق الورديه 1/ 125 از كتابهاى خطى كتابخانه عمومى امام كاشف الغطاء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:440

(1) «عابس» به پيمان خود با خداوند وفا كرد و به وجدانش خيانت ننمود و جانش را فداى ريحانه رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله كرد و در خدمتش در كربلا به شهادت رسيد ....

(2) «حبيب بن مظاهر» به وى روى آورد و گفت: «خداوند تو را رحمت كند بر آنچه در دل داشتى آن را با كلامى مختصر بيان كردى، سوگند به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، من بر آن چيزى هستم كه تو بدان پايبندى».

«سعيد حنفى» نيز به سخن آمد و گفتار دو دوستش را تأييد كرد «1». اين قهرمانان، از برجسته ترين كسانى هستند كه تاريخ آنان را در صداقت و وفادارى شناخته است؛ زيرا آنها جانهايشان را سخاوتمندانه به امام حسين عليه السّلام بخشيدند و در خدمت آن حضرت، در كربلا به شهادت رسيدند.

(3)

تعداد بيعت كنندگان

توده هاى مردم كوفه براى بيعت با حضرت حسين عليه السّلام به دست سفيرش، «مسلم بن عقيل» از يكديگر پيشى مى گرفتند.

مورخان تعداد كسانى كه بيعت كردند، با يكديگر اختلاف دارند، بعضى از گفته هاى آنان بدين شرح است:

1- چهل هزار نفر «2».

2- سى هزار نفر كه حاكم كوفه، «نعمان بن بشير» در ميان آنان

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 1/ 355.

(2) ابى فراس، شرح شافية 1/ 90 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم ابن نما، مثير الاحزان، ص 26.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:441

بوده است «1» 3- بيست و هشت هزار نفر «2».

4- هيجده هزار نفر، بنا به آنچه در نامه مسلم به حضرت حسين عليه السّلام آمده است كه در آن مى گويد: «از اهل كوفه هيجده هزار نفر با من بيعت نموده اند، پس در آمدن، شتاب كن» «3».

5- دوازده هزار نفر «4».

(1)

نامه مسلم به امام حسين عليه السّلام

مسلم، آنگاه كه آن تعداد فراوان از مردم كوفه با وى بيعت كردند، ايمان و اعتقاد بيشترى نسبت به موفقيت دعوت پيدا نمود، پس نامه اى به امام نوشت و آن حضرت را براى آمدن به سوى آنان تشويق كرد. وى اين نامه را بيست و چند شب پيش از شهادتش نوشت «5» كه متن آن چنين است:

«اما بعد: پيشقراول كاروان به اهل خود، دروغ نمى گويد، از اهل كوفه

______________________________

(1) وجدى، دائرة المعارف 3/ 444. حقائق الاخبار عن دول البحار، روضة الاعيان فى اخبار مشاهير الزمان، ص 67. از محمد بن ابى بكر (متوفى 730 ه) از كتابهاى كپى شده كتابخانه حكيم. مناقب الامام على بن أبي طالب عليه السّلام، ص 13 در آن آمده است: نعمان گفت:

«اى مردم كوفه! فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

براى شما بهتر است از فرزند دختر بجدل».

(2) ابى الفداء، تاريخ 1/ 189.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 375.

(4) مروج الذهب 3/ 54. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 86 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام حكيم. تهذيب التهذيب 2/ 349. الاصابة 1/ 333. الحدائق الورديه 1/ 117، سير أعلام النبلاء 3/ 306.

(5) انساب الاشراف، 3/ 378.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:442

هيجده هزار نفر با من بيعت كرده اند «1» هنگامى كه نامه ام به تو رسيد، تعجيل كن كه مردم، همگى همراه تو هستند و نسبت به خاندان معاويه نظر مثبت و علاقه اى ندارند» «2».

(1) مسلم، اين نامه را نوشت؛ زيرا هيچ گونه مقاومتى را در برابر دعوت خويش نديد، بلكه اتفاقى فراگير بر بيعت امام و علاقه اى وافر براى ديدن آن حضرت، مشاهده كرد.

نامه را جمعى از اهل كوفه كه در رأس آنان، قهرمان بزرگ، «عابس شاكرى» بود، دريافت نمودند. اين هيأت به مكه وارد شد و نامه را به امام تحويل داده، به آن حضرت براى رفتن به كوفه اصرار كردند و اتفاق مردم را بر بيعتش و احترام فراوانى را كه مسلم از آنان ديده بود، بازگفتند. در آن هنگام امام براى سفر به كوفه آماده گرديد.

(2)

موضعگيرى نعمان بن بشير

موضعگيرى «نعمان بن بشير» «3» نسبت به انقلاب، همراه با نرمش

______________________________

(1) و در روايت بلاذرى «همه اهل كوفه همراه تو هستند».

(2) طبرى، تاريخ 5/ 375.

(3) «نعمان بن بشير انصارى خزرجى» را معاويه، بعد از «عبد الرحمن بن حكم» به حكومت كوفه منصوب كرد او مشربى عثمانى داشت و آشكارا از دشمنى با على دم مى زد و او را ناسزا مى گفت، در جنگ جمل و صفين با آن حضرت

جنگيد و مخلصانه براى استحكام حكومت معاويه كوشيد، او بود كه برخى از حمله هاى ارعاب آميز و كشتار در برخى از مناطق عراق را رهبرى مى كرد.

محقّقان مى گويند: وى با يزيد مخالف بود و آرزو داشت كه حكومتش از بين برود، به شرطى كه خلافت به خاندان على بازنگردد، از شگفتيهاست كه وقتى يزيد به مردم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:443

و آسانگيرى بود، حزب اموى وى را به ضعف و يا خود را به ضعف زدن در حفظ منافع دولت و اهميت ندادن به سلامت آن، متهم كردند، او در پاسخشان گفت:

«اينكه در طاعت خداوند، ضعيف باشم، براى من از قوى بودن در حال معصيت خداوند بهتر است، من پوششى را كه خداوند پوشانده است، هتك نخواهم كرد «1»».

(1) اين موضعگيرى نعمان، قدرتى به شيعيان بخشيد و آنان را به اقدام بر ضد حكومت به صورت علنى، تشويق نمود كه شايد اين امر به دو سبب برگردد:

1- مسلم بن عقيل نزد مختار، ميهمان بود و مختار داماد دخترش عمره بود و نعمان، به ملاحظه مختار، متعرض انقلابيون نگرديد.

2- «نعمان» با يزيد مخالف بود و سببش دشمنى يزيد با انصار بود كه «اخطل»، شاعر مسيحى را واداشت تا آنان را بد گويد و نعمان به حمايت از آنان برخاست. در بحثهاى پيشين به اين مطلب اشاره نموده ايم، شايد به اين جهت و جهات ديگرى بوده كه نعمان، هيچ اقدامى بر ضد انقلاب، به عمل نياورده بود.

(2)

سخنرانى نعمان

نعمان، به شيعيان، براى ترتيب و تنظيم انقلاب، قدرتى بخشيد و براى

______________________________

مدينه ستم كرد و شهر را سه روز براى لشكريانش مباح نمود، اين مرد يعنى نعمان، از كرامت وطن و

قومش حمايت نكرد. در اصابه 3/ 559 آمده است: وقتى يزيد هلاك شد، نعمان، مردم را به سوى فرزند زبير و سپس به سوى خود فرا خواند كه مروان با وى جنگيد و او كشته شد (سال 65 ه.). وى شاعرى توانا بود و ديوان شعرى دارد كه اخيرا به چاپ رسيده است.

(1) سير اعلام النبلاء 3/ 306.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:444

آنان فرصتهايى جهت تحكيم پايه هاى آن فراهم آورد كه اين امر سبب ناخشنودى حزب اموى گرديد و بر او اعتراض كردند و او را به ضربه زدن به شيعيان تشويق نمودند.

(1) نعمان بيرون آمد و بر منبر رفت و سياست همراه با ملايمت خود را براى مردم اعلام نمود كه پس از حمد و ستايش خداوند، گفت:

«اما بعد: اى بندگان خدا! از خداوند پروا كنيد و به سوى فتنه و تفرقه نشتابيد كه در آنها مردان هلاك مى شوند و خونها ريخته مى گردند و اموال به غارت مى روند. من با كسى كه با من نجنگد، نمى جنگم و بر ضد كسى كه بر ضد من قيام نكند، اقدامى نمى كنم، شما را نه دشنام مى گويم و نه با شما به بهانه جويى مى پردازم و نه كسى را به تهمت و گمان و يا اتهام، مى گيرم، ولى اگر شما با من به ستيزه جويى برخيزيد و بيعتم را بشكنيد و با پيشوايتان مخالفت نماييد، به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، با شمشيرم شما را خواهم زد، مادام كه در دست من باقى بماند هر چند كسى از شما ياورم نباشد و من اميدوارم در ميان شما آن كسانى كه حق را مى شناسند، بيش از كسانى باشند كه

باطل آنان را از پاى در مى آورد» «1».

(2) در اين سخنرانى، هيچ تمايلى به وسايل خشونت و شدت، ديده نمى شود، بلكه در آن، نسبت به فتنه جويى، زينهار داده شده و راحت طلبى، برتر شمرده گشته و اينكه وى متعرض كسى كه متعرض قدرت حاكم نشود، نخواهد شد و مردم را به گمان و تهمت نمى گيرد، آن گونه كه زياد بن أبيه حاكم عراق، عمل مى كرده است. «انيس زكريا» در مورد سخنرانى نعمان اظهار نظر

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 3/ 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:445

كرده مى گويد:

(1) «سخنرانيهاى وى- يعنى نعمان- در كوفه، دليل ديگرى است كه او فتنه را بر پاى مى ديد كه لاجرم شعله ور مى گشت. وى برپاكنندگان آن را مورد حمله قرار نمى داد پيش از آنكه آنان وى را مورد تهاجم قرار دهند، بنابراين، براى طرفداران آن، قدرتى مستحكم و دستى فعّال در ترتيب توطئه و تنظيم آن بر پايه هايى مطمئن، به وجود آورد» «1».

(2)

خشم حزب اموى

سياست نعمان، عمال حكومت اموى را به خشم آورد و «عبد اللّه بن مسلم حضرمى»، هم پيمان بنى اميه، نزد وى شتافت و از برنامه اش انتقاد كرد و گفت:

«آنچه تو فكر مى كنى جز براى ستم شايسته نيست، اين چيزى كه تو ميان خود و دشمنت قرار داده اى، نظريه ضعف گرايان است!» «2».

نعمان، از خود دفاع كرد و گفت: به هيچ وسيله اى كه او را از خداوند دور سازد، دست نخواهد زد و هيچ راهى كه وى را از دينش دور كند، در پيش نخواهد گرفت. بدين ترتيب ضعف نعمان و از پا درآمدگيش در برابر انقلاب، براى حزب اموى آشكار گرديد.

(3)

تماس حزب اموى با دمشق

حزب اموى از همراهى افكار عمومى با مسلم و گسترش ابعاد انقلاب،

______________________________

(1) الدولة الاموية فى الشام، ص 41.

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 297.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:446

نگران شد، در حالى كه قدرت محلى از جريان امور، چشم پوشيده بود. آنان، حكومت محلى را به ضعف يا تبانى با انقلابيون متهم كردند و به سرعت با حكومت دمشق تماس گرفتند و خواستار اقدامات فورى شدند، پيش از آنكه دامنه انقلاب گسترش يابد و عراق استقلال خود را به دست آورد و از تبعيت دمشق جدا گردد. از ميان نامه هايى كه به يزيد رسيد، نامه «عبد اللّه حضرمى» بود كه در آن چنين آمده است:

(1) «اما بعد: مسلم بن عقيل به كوفه وارد شده و شيعيان براى حسين بن على با وى بيعت نموده اند، پس اگر كوفه را مى خواهى، مردى قوى به سوى آن بفرست تا فرمان تو را اجرا نمايد و همانند تو با دشمنت رفتار كند كه نعمان بن بشير، مردى ضعيف است

و يا اينكه خود را ضعيف مى نماياند» «1».

اين نامه، به عزل نعمان از منصبش و به كارگيرى شخص ديگرى به جاى وى كه داراى خشونتى بيشتر باشد، فرا مى خواند تا بتواند انقلاب را نابود كند؛ زيرا نعمان براى نابودى آن شايسته نبود. همانند اين نامه را «عمارة بن وليد بن عقبه» و «عمر بن سعد» نيز به يزيد نوشتند.

(2)

اضطراب يزيد

«يزيد»، هنگامى كه نامه هاى عمّالش در كوفه، در مورد بيعت مردم آنجا با حضرت حسين عليه السّلام، پى درپى به وى رسيد، مضطرب گشت و به پريشانى دچار شد، شب را بيدار مى ماند و در اين امر بسيار مى انديشيد؛ زيرا مى دانست كه عراق مركز قدرت در جهان اسلام بود و مردم آن وى را دشمن مى داشتند و بر

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:447

پدرش كينه توز بودند چون عراق از ظلم و ستمى كه بر آن روا داشته بودند، جريحه دار بود و دشمنى مردم عراق نسبت به يزيد از دشمنيشان نسبت به پدرش كمتر نبود، همچنانكه وى يقين داشت اكثريت غالب مردم در جهان اسلام، تشنه حكومت امام حسين عليه السّلام بودند؛ زيرا وى نماينده قانونى جد و پدر خويش بود و مردم جايگزينى براى وى نمى پذيرفتند.

(1)

مشورت يزيد با سرجون

پريشانى، يزيد را در بر گرفت، وى، احساس كرد كه خطرى سلطنتش را تهديد مى كند، پس «سرجون رومى» را كه محرم اسرار پدرش و از زيركترين افراد بود، فرا خواند و اين مطلب را با وى در ميان گذاشت و گفت: «نظر تو چيست؛ حسين به سوى كوفه مى رود و مسلم بن عقيل در كوفه براى حسين بيعت مى گيرد، از نعمان، ضعف و سخنان ناروا به من گزارش شده است، به نظر تو چه كسى را بر كوفه حاكم گردانم؟» «1» (2) سرجون، درنگ كرد و پس از مدتى فكر كردن، به وى گفت: فكر مى كنى اگر معاويه زنده مى شد، تو نظرش را مى پذيرفتى؟

يزيد گفت: آرى.

سرجون، فرمان معاويه براى «عبيد اللّه بن زياد» به عنوان حاكم كوفه را بيرون آورد و به او گفت: اين

نظر معاويه است كه مرده و با اين نامه، فرمان داده است «2».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 356.

(2) ابن اثير، تاريخ 3/ 23.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:448

(1) اما انگيزه هاى «سرجون» در نامزد كردن «ابن زياد» براى حكومت كوفه، از دو امر خالى نيست:

1- وى قساوت ابن زياد و خشونت وى را مى شناخت و مى دانست كه هيچ كس جز او نمى تواند عراق را به زانو در آورد؛ زيرا وى انقلاب را با ارعاب و خشونت، مى توانست نابود سازد.

2- تعصب قومى، او را به اين نامزد كردن واداشته بود؛ زيرا ابن زياد، رومى نسب و سرجون نيز رومى بود.

(2)

حكومت ابن زياد بر كوفه

يزيد، به شدت از ابن زياد ناراضى بود و مى خواست او را از حكومت بصره، معزول سازد «1» زيرا وى در بيعت گرفتن براى او با پدرش، مخالف بود، ولى وى نظر سرجون را پذيرفت؛ زيرا در پذيرش آن حفظ منافع دولتش را مى ديد، بنابراين، فرمان حكومت كوفه و بصره را براى وى صادر كرد و بدين ترتيب سرتاسر عراق تحت امر او قرار گرفت.

يزيد اين نامه را براى عبيد اللّه بن زياد نوشت: «اما بعد: پيروان من از اهل كوفه به من نوشته اند كه فرزند عقيل در كوفه، گروههاى مردم را براى ايجاد شكاف در ميان مسلمين جمع مى كند پس هنگامى كه اين نامه ام را خواندى به سوى كوفه حركت كن و فرزند عقيل را طلب نما همچنانكه مهره را جستجو مى كنى تا اينكه او را به دست آورى و به بند كشى كه يا او را بكشى و يا تبعيد

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:449

نمايى، و السلام» «1».

(1) اين

نامه، درجه اضطراب نظام حاكم در دمشق و پريشانى اش از مسلم بن عقيل را نشان مى دهد و بر ابن زياد تأكيد نموده است كه در سفر به كوفه براى دستگيرى وى، شتاب كند. بعضى از منابع مى گويند: يزيد به ابن زياد نوشت:

«اگر دو بال داشته باشى، به سوى كوفه پرواز كن» «2» اين نشانگر هراسى است كه از انقلاب عراق بر يزيد دست يافته بود.

«مسلم بن عمرو باهلى» فرمان حكومت كوفه را همراه آن نامه، براى ابن زياد برد.

(2) مورخان مى گويند باهلى، از جاسوسان بنى اميه در كوفه و از مهمترين عمّال آنان و نيز يكى از فرومايگان عرب بود. او بود كه از دادن جرعه اى آب به مسلم هنگامى كه او را اسير، نزد ابن زياد آورده بودند خوددارى كرد.

(3) ابن زياد، فرمان حكومت كوفه را از باهلى دريافت نمود و بسيار شادمان شد؛ زيرا پس از آنكه وى به عزل از حكومت بصره، تهديد مى شد حكومتش بر همه مناطق عراق تثبيت گشت. و از اينكه دمشق، حكومت مطلق بر عراق را به وى واگذار كرده، نيز از اينكه به وى اجازه داده بودند خشونت، سنگدلى و خونريزى را در مورد هر كسى كه از اطاعت يزيد خوددارى كند و يا در توطئه اى بر ضد وى وارد گردد، به كار گيرد خوش حال شده بود، اين تفويض مطلق در استعمال قساوت با مردم، با خواسته هاى ابن زياد و تمايلات وى توافق داشت، زيرا از عوامل لذت جوييهاى روانى وى جنايت دوستى و بدرفتارى با مردم و عدم ترديد در خونريزى بوده است.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 357.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 299.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام

،ج 2،ص:450

(1)

سخنرانى ابن زياد در بصره

«ابن زياد» براى ترك بصره و حركت به سوى كوفه، آماده شد و پيش از حركت، مردم را جمع كرد و در ميان آنان سخنرانى شديد اللحنى ايراد نمود كه در آن آمده بود: «امير المؤمنين يزيد، مرا حاكم كوفه كرده و من فردا به سوى آن حركت خواهم كرد به خدا سوگند! من از سختى آرام نمى گيرم و بدى مرا از پاى در نمى آورد، من هر كس را كه دشمنم گردد، سركوب مى كنم و چون زهر براى هر كسى هستم كه با من بجنگد كسى كه به سوى «قارة» تيراندازى كرده با او به انصاف برخورد نموده است «1».

(2) اى مردم بصره! عثمان بن زياد بن ابى سفيان را جانشين خود بر شما قرار دادم، مبادا دست به خلاف و ياوه گويى زنيد؛ به خدايى كه جز او پروردگار نيست، اگر به من در مورد كسى از شما خلافى گزارش شود، او و افراد و دوستانش را خواهم كشت، من نزديكتر را به گناه دورتر مى گيرم تا از من بشنويد، مبادا در ميان شما مخالف و يا معترضى باشد ... من، ابن زياد هستم، به آنكه بر ريگزار قدم نهد، شبيه تر هستم و مشابهت دايى تا عموزاده از من چيزى كم نمى كند» «2».

(3) چه آسان است خونريزى نزد آن بربريان وحشى و واليان بنى اميه! آن

______________________________

(1) ضرب المثلى است در عرب كه مى گويد: «أنصف القارة من راماها» «قارة» طايفه معروفى از عرب بودند، در جنگى كه ميان قريش و «بكر بن عبد مناة بن كنانة» در گرفته بود، طايفه «قارة» كه جمعيتى تيرانداز بودند، قريش را همراهى مى نمودند، وقتى جنگ در گرفت، گروهى شروع

به تيراندازى به سوى اينان نمودند، در اينجا فردى گفت:

«أنصف القارة من راماها». يعنى: كسى كه به سوى «قاره» تيراندازى كرد با آنها منصفانه برخورد نموده است (كتاب الامثال، ص 137- مترجم).

(2) طبرى، تاريخ 5/ 358.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:451

طاغوت، از سرشت شرورانه اش سخن گفته كه در جنايت غوطه ور گشته بود، زيرا وى بى گناه را به جاى گناهكار و روى آورنده را به گناه روى برگردانده مى گرفت و نزديكتر را به گناه دورتر. و از روى گمان و تهمت مى گشت همان گونه كه پدرش زياد، عمل مى كرد چنانچه آدمكشى را در سرتاسر عراق، گسترش داده بود.

(1)

سفر طاغوت به كوفه

پليد فرومايه از بصره به سوى كوفه حركت كرد تا دست به جنايتى بزند كه هيچ شقاوتمندى جز او، آنچنان جنايتى را مرتكب نشده است، در حالى كه پانصد نفر از مردم بصره او را همراهى مى كردند، «عبد اللّه بن حارث بن نوفل و شريك بن أعور حارثى» «1» كه يكى از مخلص ترين ياران امام حسين بود، همراه وى بودند. شريك از اين جهت همراه ابن زياد شد تا مواظب وى باشد و از برنامه هاى وى باخبر شود. اين تعداد را ابن زياد براى اين همراه خود برده بود تا از آنها براى نشر ارعاب و وحشت و ايجاد هراس در ميان مردم و تماس با زعماى كوفه براى منصرف كردن آنان از انقلاب، يارى بگيرد.

(2) به هر حال، ابن زياد راه را به سرعت مى پيمود، بدون اينكه به چيزى توجه كند، سفر را پيوسته ادامه داد تا پيش از رسيدن حضرت حسين عليه السّلام به كوفه وارد شود، در حالى كه همراهانش خسته شدند و ادامه راه،

آنان را فرسوده كرده بود، جمعى از آنان بر زمين افتادند كه عبد اللّه بن حارث از جمله آنان بود، ولى ابن زياد، توجهى به آنها نكرد. هنگامى كه به «قادسيه» رسيد، غلامش «مهران» بر

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 359.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:452

زمين افتاد. ابن زياد به وى گفت: اگر اين وضع را ادامه دهى و منتظر باشى تا به قصر برسيم، صد هزار به تو مى دهم.

(1) «مهران» به وى گفت: نه به خدا! نمى توانم. آنگاه آن ستمگر فرود آمد و جامه هاى يمانى و عمامه اى سياه پوشيد و نقاب بر چهره زد تا هر كس او را ببيند به اشتباه او را حضرت حسين عليه السّلام، تصور كند و به تنهايى حركت كرد و از طرف نجف، وارد كوفه شد «1» در حالى كه قلبش از شدت ترس همچون بال پرنده بود. اگر وى قدرى شجاعت و دليرى داشت، تغيير وضعيت و لباس نمى داد تا مردم را به اشتباه بيندازد كه او حضرت حسين عليه السّلام است ... آن ترسو، براى حمايت خويش به اين وسايل متشبث شد. برخى از منابع مى گويند: وى از سخن گفتن خوددارى نمود تا مبادا مردم او را بشناسند و شمشيرهايشان او را ببرّند.

(2)

در قصر الاماره

آن پليد، به سرعت به سوى «قصر الاماره» «2» شتافت در حالى كه به شدت

______________________________

(1) مقرم، مقتل حسين عليه السّلام، ص 165.

(2) قصر الاماره (كاخ فرماندارى): نخستين ساختمان دولتى در اسلام است كه «سعد بن ابى وقاص» آن را بنا كرده بود و نشانه هايش همانند همه نشانه هاى كوفه، به غير از مسجد جامع، از بين رفته است، اداره كل آثار باستانى در عراق، براى

شناسايى آن تلاش كرد و در مواقع مختلف پايه هاى آن را كشف نمود، نتايج كاوشهايى كه در مورد آن انجام گرفت نشان داد كه آن قصر از يك حصار خارجى تشكيل مى شود و شامل چهار ديوار است، طول آنها تقريبا 170 متر و معدل ارتفاع آنها چهار متر مى باشد، هر ضلع را از بيرون شش برج نيم دايره اى پشتيبانى مى كند، به استثناى ضلع شمالى كه تنها دو برج پشتيبان آن هستند، فاصله ميان هر برج تا برج ديگر 24 متر و 60 سانتيمتر مى باشد ارتفاع اين حصار

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:453

مضطرب بود و از اينكه مردم از آمدن حضرت امام حسين عليه السّلام شادمانى مى كردند و به همديگر مژده مى دادند، به شدّت ناراحت شده بود.

(1) هنگامى كه به در كاخ رسيد، آن را بسته يافت، نعمان بن بشير از بالاى كاخ به پايين نگاه مى كرد زيرا تصور كرده بود كه اين تازه وارد، حضرت حسين عليه السّلام است، به جهت آنكه صداهاى مردم به خوشامد گويى و شعار دادن به زنده باد براى وى بلند شده بود، لذا خطاب به وى گفت: «من امانتم را به تو اى فرزند رسول اللّه! تحويل نمى دهم، من قصد جنگ كردن با تو را هم ندارم! ...».

فرزند مرجانه در سخن نعمان ضعف و واماندگى را احساس كرد لذا با كلماتى خشم آلود بر وى فرياد زد: باز كن كه گشايش گرديده اى و شب طولانى گرديده است».

(2) هنگامى كه او سخن مى گفت، يكى از كسانى كه پشت سر وى بود، او را شناخت و خطاب به مردم فرياد زد: «قسم به خداى كعبه! اين، فرزند مرجانه است». عجيب آنكه، آن

اجتماع، امام حسين عليه السّلام و فرزند مرجانه را تشخيص ندادند با وجود آنكه هر كدام از آنان مدتى در سرزمينشان زندگى كرده

______________________________

با برجهايش به حدود بيست متر مى رسد. كاخ، به صورتى محكم بنا شده و معمارى آن براى اهداف جنگى طراحى گرديده تا از هر حمله خارجى در حمايت مطمئنى باشد.

اين مطلب در كتاب نقشه شهر كوفه، نوشته دكتر كاظم جنابى، ص 135 تا 155 آمده است، اين جانب بارها آن را ديده و بسيارى از آثارش را مطالعه نموده ام. در برخى از درهاى اصلى اش سايبانهايى براى نگهبانان كاخ وجود داشت كه ويران گشته و تنها برخى از آثار آنها باقى مانده است. در يك طرف آن اطاقهايى وجود دارد كه براى زندان ساخته شده و به شكلى عجيب بنا گرديده اند و در يك طرف، آشپزخانه هاى كاخ قرار دارند كه استاد جنابى اشاره اى به آنها ننموده است. ساختمان كاخ. محكم بنا گرديده تا آنجا كه حمله و دستيابى به آن متعذر بود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:454

بودند، شايد آنچه سبب اشتباه آنان شد اين بود كه ابن زياد، لباسش را تغيير داده و عمامه اى سياه بر سر نهاده بود.

(1) به هر حال، هنگامى كه مردم دانستند وى ابن زياد است، از جاى جستند و بشتاب به خانه هايشان رفتند در حالى كه از ظلم و ستمى كه در روزگار پدرش به آنان رسيده بود، سخن مى گفتند، اينك نيز از عبيد اللّه احساس شرّ كرده بودند ... ابن زياد، در همان شب بر اموال و اسلحه مستولى شد و شب را بيدار ماند در حالى كه عمال حكومت اموى در اطراف وى بودند و با

وى درباره انقلاب سخن مى گفتند و اعضاى برجسته آن را به او معرفى مى كردند و همراه وى به برنامه ريزى براى نابودى انقلاب پرداختند.

(2)

سخنرانى فرزند زياد در كوفه

هنگامى كه سپيده صبح دميد، فرزند مرجانه دستور داد تا مردم را در مسجد جمع كنند، عده زيادى از مردم، در حالى كه ترس و وحشت بر آنها دست يافته بود، در مسجد اعظم فراهم آمدند، پسر زياد، در حالى كه شمشير به كمر بسته و عمامه اى بر سر نهاده بود، خارج شد و بالاى منبر رفت و براى مردم به سخنرانى پرداخت و گفت: «اما بعد: امير المؤمنين- كه خداوند او را صلاح بخشد- مرا به حكومت شهر، منطقه و اموال عموى شما منصوب كرده و به من دستور داده تا داد مظلومتان را بگيرم و به محرومتان عطا كنم، به افراد حرف شنو و مطيعتان، احسان نمايم و بر افراد فتنه جو، سخت بگيرم كه من براى مطيعتان چون پدرى مهربان و دلسوز هستم و شمشير و شلاق من بر كسى خواهد بود كه از امر من سرپيچى نمايد و با فرمان من مخالفت ورزد، پس هر كسى راستى پيشه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:455

كند و خود به خويشتن خبر دهد و به وعده ها توجه نكند ...» «1».

(1) اين سخنرانى موارد ذيل را شامل بود:

1- اعلام حكومت خود بر كوفه به مردم آن و عزل نعمان بن بشير از آن حكومت.

2- اطلاع دادن به آنها كه حكومت دمشق به وى دستور داده است تا به پيروان حكومت و كسانى كه بر آن سركشى نكنند، احسان نمايد و با قيام كنندگان بر ضد آن با شدت و سنگدلى عمل كند.

فرزند مرجانه در

سخنرانى اش اشاره اى به امام حسين و سفيرش مسلم ننمود، از ترس اينكه مبادا مردم بر او شورش كنند، در حالى كه وى هنوز وضع خود را محكم نكرده است.

(2)

گسترش ارعاب و وحشت

«فرزند زياد» به گسترش ارعاب و انتشار خوف و هراس پرداخت. يكى از مورخان مى گويد: پسر زياد پس از رسيدنش به كوفه، همين كه صبح فرا رسيد، به تاخت وتاز پرداخت و به خودنمايى مشغول شد و گروهى از اهل كوفه را گرفت و فورا به قتل رساند «2» كه اين كار را براى خرد كردن اعصاب و دور كردن مردم از انقلاب، انجام داد.

(3) روز دوّم، دستور داد مردم را در مسجد جمع كنند و با لباسى غير از آنچه قبلا با آن خارج مى شد، به سوى آنان بيرون آمده، در ميان آنها سخنرانى

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 100.

(2) الفصول المهمّه، ص 185. وسيلة المآل، ص 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:456

شديدى ايراد كرد وى در آن سخنرانى تهديدها كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، گفت: «اما بعد: اين امر به صلاح نيايد مگر با شدت بدون خشونت و ملايمت بدون ضعف و اينكه بى گناه را به گناهكار و حاضر را به غايب و دوست را به دوست بگيرم».

(1) پس، مردى از اهل كوفه كه او را «اسد بن عبد اللّه مرى» مى گفتند، به وى پاسخ داد و گفت: «اى امير! خداوند تبارك و تعالى مى گويد: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى*؛ هيچ گناهكارى، گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، همانا انسان به كوشش وابسته است و شمشير به لبه آن و اسب به بستنش تو بايد بگويى و ما بايد بشنويم، پس بدى را

پيش از نيكى براى ما نياور ...».

او ابن زياد را خاموش ساخت، وى از منبر پايين آمد و وارد قصر شد «1».

(2)

انتقال مسلم به خانه هانى

«مسلم» ناگزير شد كه محل استقرار خود را تغيير دهد و فعاليت سياسى خود را به شدت محرمانه نگه دارد؛ زيرا با ورود آن ستمگر به كوفه، احساس خطر كرده بود، او از پليدى اين ناپاك آگاهى داشت كه وى براى خداوند ارزشى در نظر نمى گيرد و از ارتكاب گناه باكى ندارد.

(3) مسلم، تصميم گرفت خانه مختار را ترك گويد، از اين جهت كه قدرتى بر حمايت وى نداشت و به پايگاه قدرتمندى متكى نبود، بنابراين، به خانه «هانى بن عروه» پناه برد كه او بزرگ منطقه و رهبر قبيله مراد بود و داراى قدرتى بود كه مى توانست انقلاب را حمايت كند و بر حوادث چيره گردد؛ زيرا بنا به گفته

______________________________

(1) الفتوح 5/ 67.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:457

مورخان: هرگاه سوار مى شد، چهار هزار نفر زره بر تن و هشت هزار پياده با وى همراه مى شدند و اگر هم پيمانان آنان از كنده و ديگران، اجابت مى كردند، سى هزار نفر زره بر تن كرده مى شدند «1». نيز وى محبتها و سوابق نيكى با خاندانش داشت كه آنان را داراى دوستى و اخلاص نسبت به او ساخته بود.

(1) مسلم، به منزل اين رهبر بزرگ عرب رفت و وى او را خوشامد گفت و با اقدام تمام او را پذيرا گشت. برخى از منابع «2» گفته اند: پناه دادن وى براى هانى سنگين و مشكل بود كه منزلش را پايگاهى براى انقلاب و مركزى براى گردهماييهاى ضد دولتى قرار دهد؛ زيرا وى به سبب آن، خود

را در معرض انتقام و گرفتارى قرار مى داد، ولى وى با اكراه به مسلم پاسخ مثبت داد و اين به خاطر عمل به رسوم عربى بوده است كه پناه آورده را طرد نمى كردند، هر چند به سبب آن به بزرگترين سختيها و مشكلات گرفتار مى شدند ...

(2) ولى آنچه ما معتقديم اين است كه اين مطلب صحتى ندارد؛ زيرا مسلم اگر از وى عدم رضايت و قبول را احساس مى كرد، به او پناه نمى برد و به شدت از وارد شدن به خانه او پرهيز مى كرد چرا كه مسلم از تربيت دينى، بهره هاى فراوان داشت و داراى همت بلند و عزّت نفس بود كه او را از هر رفتارى كه موجب سختى يا تكلّفى براى مردم مى شد، دور مى ساخت. علاوه بر اين، اگر مسلم پذيرش كامل و ايمان خالص وى نسبت به دعوتش را محرز نمى دانست، در آن مرحله سختى كه برايش پيش آمده بود، به وى پناهنده نمى گرديد.

(3) مسلّما، هانى از روى اكراه و يا شرم به حمايت و مسلم و دفاع از وى، اقدام

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 59.

(2) الاخبار الطوال، ص 233.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:458

ننمود، بلكه با رضايت و ايمان ناشى از دين و عقيده اش، به مسلم پاسخ مثبت داد.

(1) به هر حال، مسلم در خانه هانى مستقر شد و آن را مقرّى براى انقلاب قرار داد، در حالى كه هانى با وى همراهى مى كرد و قبايل را براى بيعت با وى فرا خواند، در منزل وى، هيجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند «1»، مسلم، هانى را از مسائل انقلاب آگاه ساخت و رهبران و اعضاى برجسته آن را به وى

معرفى نمود.

(2)

خوددارى مسلم از كشتن فرزند زياد

بيشتر مورخان بر آنند كه «شريك بن اعور»، به بيمارى سختى، در خانه هانى يا در خانه خويش، دچار شد «2»، خبر بيمارى اش به پسر زياد رسيد، پس فرستاده اى نزد وى فرستاد و به او اطلاع داد كه به عيادتش خواهد آمد.

(3) شريك اين فرصت را غنيمت شمرد و به مسلم گفت: «هدف تو و شيعيانت، هلاك شدن اين ستمگر است، خداوند تو را بر او مسلّط كرده، او به عيادتم مى آيد، پس برخيز و وارد پستو شو تا هر وقت وى نزد من آرام گرفت، به سوى او خارج شو و او را به قتل برسان، سپس به سوى قصر فرماندهى برو و در آن جاى گير؛ زيرا كسى از مردم در مورد آن با تو منازعه اى نخواهد كرد و اگر خداوند مرا سلامتى دهد، به بصره مى روم و امور آنجا را به جاى تو بر عهده مى گيرم و مردم آن با تو بيعت خواهند كرد» «3».

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 233.

(2) البداية و النهاية 8/ 153. مشهور ميان مورخان اين است كه شريك در خانه هانى بود نه در خانه خودش، زيرا وى در بصره اقامت داشت و همراه ابن زياد به كوفه آمد.

(3) الاخبار الطوال، ص 234. مقاتل الطالبيين، ص 101. ابن اثير، تاريخ 4/ 26. بعضى از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:459

(1) هانى، دوست نداشت كه فرزند زياد در خانه اش كشته شود و اين به جهت پايبندى به عادتهاى عربى بود كه كشتن ميهمان و كسى را كه به سوى آنان آمده باشد، اجازه نمى دهد، «1» پس به وى گفت: «دوست ندارم در خانه ام كشته شود».

شريك به وى گفت:

«چرا، به خدا كشتن وى موجب نزديك شدن به خداوند است».

(2) شريك، اعتنايى به هانى نكرد و روى به مسلم كرد و او را به كشتن فرزند زياد، تشويق كرد و گفت. «در اين امر، كوتاهى مكن». وقتى آنان مشغول گفتگو بودند، ناگهان سرو صدايى را بر در خانه شنيدند؛ زيرا ابن زياد همراه با اطرافيانش آمده بود، مسلم برخاست و به پستو رفت و در آنجا پنهان گرديد، ابن زياد وارد شد و از شريك درباره بيمارى اش پرسيد، شريك به وى پاسخ داد.

(3) هنگامى كه شريك ديد خارج شدن مسلم دير شده است، شروع به خواندن اين شعر نمود:

ما الانتظار بسلمى ان تحيوهاحيّوا سليمى و حيّوا من يحييها

كأس المنية بالتعجيل فاسقوها «2» ______________________________

مورخان بر آنند آنكه مسلم را به كشتن ابن زياد دعوت كرد، خود هانى بن عروه بود، آن گونه كه در الامامة و السياسة 2/ 4 آمده است.

(1) به اين مطلب اشاره مى كند آنچه در مقاتل الطالبيين، ص 101 آمده است كه هانى، كشتن ابن زياد، در خانه اش را قبيح دانست.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 101 و در مقتل ابى مخنف، ص 43، آمده است كه وى اين ابيات را خواند: زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 459 خوددارى مسلم از كشتن فرزند زياد ..... ص : 458

ما تنظرون بسلمى لا تحيوهاحيّوا سليمى و حيّوا من يحيّيها

هل شربة عذبة اسقى على ظمأو لو تلفت و كانت منيتى فيها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:460

«منتظر چه هستيد تا سلمى را خوشامد گوييد، او را خوشامد گوييد و هر كس را كه به او خوشامد گويد جام مرگ را به سرعت به وى

بنوشاند».

(1) آنگاه صدايش را بلند كرد تا مسلم بشنود و گفت: «خداوند پدرت را پاداش دهد آن را به من بنوشان هر چند كه جان بر سر آن گذارم» «1».

ابن زياد، مقصودش را متوجه نشد و گمان كرد كه هذيان مى گويد، پس به هانى گفت: آيا هذيان مى گويد؟

- آرى، خداوند امير را صلاح بخشد، از صبح تا كنون چنين است «2».

(2) «مهران»، غلام ابن زياد كه فردى باهوش بود، متوجه شد و چشمكى به ابن زياد زد، او به سرعت از جاى خود برخاست. شريك به وى گفت: اى امير! مى خواهم وصيتى به تو بكنم. ابن زياد به وى گفت: من به سوى تو بازمى گردم.

(3) مهران كه سراسيمه شده بود، روى به ابن زياد كرد و به او گفت:

«مى خواست تو را بكشد».

______________________________ و ان تخشيت من سلمى مراقبةفلست تأمن يوما من دواهيها «منتظر چه چيزى هستيد كه سلمى را خوشامد نمى گوييد، او را خوشامد گوييد و هر كس كه او را خوشامد گويد».

«آيا نوشيدن گوارايى نيست كه در تشنگى به من برسد، حتى اگر تلف شوم و مرگم در آن باشد».

«اگر از سلمى زير نظر داشتنش را بيم داشته باشى، تو هيچ گاه از توطئه هايش ايمن نخواهى بود».

و در الفتوح 5/ 72 و الاخبار الطوال، ص 234 آمده است كه وى اين شعر را خواند:

ما تنظرون بسلمى عند فرصتهافقد وفى و دها و استوسق الصرم «در مورد سلمى، هنگام فرصتش منتظر چه هستيد؛ زيرا دوستى اش سست گشته و قطع آن مهيا شده است».

(1) مقاتل الطّالبيين، ص 101.

(2) ابن اثير، تاريخ 26 و مقاتل الطالبيين، ص 102.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:461

(1) ابن زياد، در شگفت

شد و گفت: «چگونه ممكن است، با احترامى كه به وى داشته ام؟!، در خانه هانى، محبتهاى پدرم نسبت به او!».

هنگامى كه آن ستمگر خارج شد، مسلم از اتاقك خارج گشت، شريك، در حالى كه سخت افسوس مى خورد و متأسف بود، به وى گفت: «چه چيزى تو را از كشتن وى بازداشت؟» «1».

(2) مسلم گفت: دو چيز مرا مانع شد كه او را بكشم؛ اول اينكه: هانى كشته شدنش را در خانه خويش نمى پسنديد. و دوّم گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه ايمان ترور را قيد و بند كرده است، مؤمن ترور نمى كند.

شريك به وى گفت: به خدا اگر او را مى كشتى كار تو قوام مى گرفت و قدرتت مستحكم مى شد «2».

(3) شريك، بيش از سه روز بعد از اين حادثه، زنده نماند و در گذشت، ابن زياد بر او نماز خواند و او را در «ثويه» به خاك سپرد، هنگامى كه از نقشه اى كه شريك طرح كرده بود، آگاه شد گفت: به خدا بر جنازه هيچ عراقى نماز نخواهم خواند و اگر قبر زياد در ميان آنها نبود، قبر شريك را نبش مى كردم «3».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 26.

(2) الاخبار الطوال، ص 235 و در تاريخ ابن اثير 4/ 27 آمده است: هانى به مسلم گفت: اگر او را مى كشتى، فاسق، فاجر و كافر خيانتكارى را مى كشتى. ابن نما گفته است كه زن هانى، دست به دامن مسلم شد و او را به خدا سوگند داد كه ابن زياد را در خانه اش نكشد و هنگامى كه هانى از اين مطلب باخبر شد، گفت: واى بر او! من و خودش را كشت و آنچه

از آن فرار كرد در آن افتاده است.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 363- 364. الاغانى 6/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:462

(1)

توضيحى درباره مطلب

بسيارى از مردم در مورد موضعگيرى مسلم مى پرسند و او را مورد سرزنش و نكوهش قرار مى دهند و مسئوليت حوادثى را كه پيش آمد، بر عهده او مى گذارند و مى گويند اگر آن ستمگر را مى كشت، مسلمين را از شرّى عظيم رهايى مى داد و مسلمانان ديگر گرفتار آن بحرانهاى دردناك كه آنان را غرق محنت ها و مصيبتها ساخت، نمى شدند ...

(2) اما اين انتقاد بجايى نيست و هيچ گونه نشانى از توازن و تحقيق ندارد؛ زيرا با سيره مسلم و حقيقت شخصيتش مطابقتى ندارد؛ چون وى يكى از رجال بى همتاى اسلام در ورع، تقوا و پرهيزكارى در دين بود، از اين جهت كه در خانه عمويش، امير المؤمنين عليه السّلام پرورش يافته و جهت گيريهاى حضرت را در برگرفته و سيره درخشانش را به عنوان دستور العملى انتخاب كرده بود كه در پرتو آن در زندگى قدم بر دارد و امير المؤمنين عليه السّلام واقعيت زندگى اش را بر حق محضى كه هيچ انحرافى در آن نيست، بنا كرده بود و در رفتارش، پرهيزى عظيم داشت تا مرتكب چيزى نشود كه از هدايت و واقعيت اسلام به دور باشد و هم آن حضرت است كه گفته بود: «انسان زيرك و كاردان، راه حيله را مى داند، ولى در اين ميان تقواى الهى فاصله مى شود».

(3) در پرتو اين سيره است كه فرزند عقيل، زندگى فكرى اش را پايه نهاد اين سيره گويى دستور العمل آشكار در رفتار علويين است، (4) «دكتر محمد طاهر دروش» مى گويد: «هاشميان روشى داشتند كه در آن

مى زيستند و جز آن را نمى شناختند؛ زيرا ايمان، صراحت، عفت، شرافت، فضيلت، بلند نظرى، خويهاى نمونه، شايستگيهاى ادبى، سرشتهاى دينى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:463

و آداب نبوى، از آثار و نشانه هاى آن مى باشد» «1».

(1) مسلم، اقدم به ترور دشمن مكّارش نكرد؛ زيرا ايمان، ترور را قيد و بند كرده است و مؤمن ترور نمى كند، «هبة الدين» در مورد اين سخن اين چنين اظهار نظر كرده است: «سخنى با هدفى بزرگ و گستره اى عظيم است؛ زيرا آل على، به جهت پايبنديشان به حق و صداقت خيانت و نيرنگ را حتى در وقت ضرورت، نپذيرفتند و پيروزى در آينده دور را با نيروى حق، بر پيروزى شتابنده از راه نيرنگ، ترجيح دادند و اين سرشتى است در آنان كه از گذشتگانشان شناخته شده و در فرزندانشان به ارث مانده است، گويى كه آنان براى برپايى حكومت عدل و فضيلت در دل عرفاى برگزيده، آفريده شده اند و تاريخ، جايگاههاى آنان را در دلها برايشان نگهدارى كرده است» «2».

(2) «شيخ احمد فهمى» نيز مى گويد: «اين است عبيد اللّه بن زياد، همان مرد هوشيار و زيركى كه مسلم فرصت مناسبى در مورد او داشت، در ميان دو دستش بود، به راحتى مى توانست به سرش دسترسى پيدا كند و او را بكشد، اگر اين كار را مى كرد، يزيد را از انسانى ستمگر و فردى آدمكش و نيرويى غير قابل انكار، محروم مى ساخت، ولى مسلم، از هدايت عموزاده اش درس گرفت «3». و اين راه را ترك كرد و خود را نگه داشت از اينكه او را به مكر و نيرنگ، بكشد».

(3) مأموريتى كه به مسلم داده شده بود، گرفتن بيعت از

مردم و آگاه شدن از جريان حوادث بود، چيزى بيشتر از اين بر عهده وى قرار داده نشده بود،

______________________________

(1) خطابه در صدر اسلام 2/ 13.

(2) نهضة الحسين، ص 71- 72.

(3) ريحانة الرسول، ص 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:464

اگر آن ستمگر را ترور مى كرد از حدود مسئوليتهاى خويش، خارج مى شد ...

در صورتى كه آن حكومت كه وى به نمايندگى از آن آمده بود، حكومتى دينى بود كه قبل از هر چيز به مبادى دين اهتمام مى ورزيد و به اجراى سنن و احكام آن، متعهد بود چرا كه اقدام به انجام ترور، جايى در اسلام ندارد.

(1) اهل بيت عليهم السّلام به شدت از حركت در كج راهه ها پرهيز داشتند و از كارهاى نادرست بنى اميه كه با قوانين دينى مطابقت نداشت، انتقاد مى كردند، حضرت حسين عليه السّلام، به نهضت بزرگش اقدام ننمود مگر براى اينكه اوضاع موجود زمانه را تصحيح نمايد و طرز عمل اسلامى را به مردم بازگرداند ...، مسلم، اگر دست به اين عمل مى زد كه دين آن را نمى پذيرد؟ به اخيار و پرهيزكاران در دين، چه مى گفت؟

(2) به هر حال، مسلم، به فضايل دين و شرافتش دست يازيد و ابن زياد را به قتل حيله گرانه نكشت، در حالى كه وى در دسترس او بود، از كم ارزش ترين و سست ترين گفته ها اين است كه عدم كشتن ابن زياد، ناشى از ضعف و سستى وى بوده كه اين مطلب را نمى توان مورد توجه قرار داد؛ زيرا وى با موضعگيريهاى قهرمانانه اش در كوفه، هنگامى كه مردم، نسبت به وى خيانت كردند، دست به كارى زد كه تاريخ در همه مراحلش، نظير آن را نديده بود، آنجا كه

وى در برابر آن تعداد فراوان سپاهيان، پايدارى كرد و به تنهايى با آنها رو به رو شد و هيچ نشانه اى از ترس و سستى بر وى آشكار نشد و با عزمى ثابت، به درو كردن سرها و در هم شكستن لشكرها پرداخت تا جايى كه فرياد كوفيان از كثرت كشته ها برخاست، پس چگونه ممكن است قهرمان بنى هاشم و افتخار خاندان عدنان به سستى و ضعف، متهم شود؟

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:465

(1)

برنامه ريزيهاى هولناك

اشاره

برنامه ريزيهاى هولناك ابن زياد ستمگر، به موفقيت وى در صحنه هاى سياسى و غلبه بر حوادث انجاميد و پس از آنكه كوفه در قبضه مسلم بود، ناگهان بكلى دگرگون گشت و بر ضد وى قرار گرفت و آن مكّار پليد، آن را در جنگ با مسلم و نابودى وى، وارد كرد كه برخى از اين برنامه ريزيها عبارت بودند از:

(2)

1- جاسوسى بر ضد مسلم
اشاره

نخستين اقدام فرزند زياد، جاسوسى بر ضد مسلم و شناسايى همه فعاليتهاى سياسى و آگاهى از نقاط قوت و ضعف وى بوده است كه براى انجام اين مهم، غلام خود، «معقل» را كه از پرورش يافتگان وى بود، و در كنارش تربيت شده و با حالتهاى وى آشنا و به اخلاص وى اعتماد داشته، انتخاب كرد، او فردى زيرك و باهوش بود. وى، سه هزار درهم به او داد و به وى گفت تا با شيعيان تماس بگيرد و بگويد كه وى از مردم شام و غلام «كلاع حميرى» است، در آن روزها، حالت عمومى موالى، اخلاص به اهل بيت عليهم السّلام بود، لذا به وى فرمان داد تا خود را به موالى نسبت دهد تا شك و شبهه از او دور گردد و به او گفت هر وقت با شيعيان رو به رو شد، به آنها بگويد او از كسانى است كه خداوند، محبت اهل بيت عليهم السّلام را به وى ارزانى داشته و به وى خبر رسيده است مردى به كوفه آمده كه مردم را به سوى حضرت حسين عليه السّلام، فرا مى خواند، او، مالى دارد كه مى خواهد آن را به وى برساند تا از آن براى جنگ با دشمنش استفاده كند.

(3) «معقل» براى انجام

مأموريتش رفت و وارد مسجد شد و شروع به جستجو و پرسش درباره كسى گرديد كه با مسلم آشنايى داشت. او را به «مسلم بن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:466

عوسجه» راهنمايى كردند. وى نزد او رفت و با اظهار اخلاص و وفادارى نسبت به عترت پاك گفت: «من نزد تو آمده ام تا اين مال را از من تحويل بگيرى و مرا نزد دوستت راهنمايى كنى تا با وى بيعت كنم، اگر بخواهى مى توانى قبل از ديدار با وى، از من بيعت بگيرى ...».

(1) مسلم گفت: ديدار تو مرا شاد كرد كه به آنچه دوست دارى برسى، خداوند اهل بيت پيامبرش را به وسيله تو يارى فرمايد، من ازينكه مردم مرا شناخته اند، پيش از اين كه اين كار صورت بگيرد، خشنود نيستم آن هم از ترس اين ستمگر و تعديات وى. سپس از وى بيعت گرفت و از او عهد و پيمانهايى مؤكد بر وفادارى و رازدارى گرفت «1»، در روز دوم، او را نزد مسلم برد و با وى بيعت كرد و آن مال را از او گرفت و به «ابو ثمامه صائدى» داد كه براى گرفتن مال تعيين شده بود تا با آن سلاح و مركب تهيّه نمايد.

(2) بنا به گفته مورخان، معقل، در هر روز اولين كسى بود كه نزد مسلم وارد و آخرين كسى بود كه خارج مى گشت و همه اعمال و اقدامات وى را با پرده پوشى بسيار، شب هنگام، به ابن زياد گزارش مى داد «2» تا اينكه بر همه اسرار انقلاب آگاهى يافت.

(3)

با اعضاى انقلاب

اوّل: «معقل» از مردم شام بود كه به دشمنى و خصومت با اهل بيت عليهم السّلام و

وفادارى نسبت به بنى اميه و فداكارى در محبت آنان معروف بودند، پس اعتماد

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 25- 26.

(2) الاخبار الطوال، ص 236.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:467

به معقل به چه معنا بوده است؟

(1) دوم: هنگامى كه معقل آن مال را به مسلم بن عوسجه مى داد، گريه مى كرد و لازم بود كه اين امر، سبب شك و شبهه شود؛ زيرا گريه كردن يا خود را به گريه زدن وى چه معنايى داشت؟ آيا اين امر موجب شك و ترديد در مورد وضع او نمى شد؟

(2) سوم: هنگامى كه با آنان تماس گرفت، اولين وارد و آخرين خارج شونده گرديد، علّت اين استمرار در آمد و رفت و توقف طولانى در مركز فرماندهى كل، چه بوده؟ آيا اين امر، سبب مشكوك شدن وضع وى نمى گرديد؟

براى آنها، بهتر اين بود كه از او حذر مى كردند، اما آنها فريب ظاهر غير واقعى او را خوردند، بايد گفت كه اين فرد، به حق جاسوس ماهرى بوده و در مأموريتى كه برايش تعيين شده بود، آگاهى داشته است.

به هر حال، فرزند زياد، از كار تجسّس، به اطلاعات بسيار مهمى دست يافت؛ زيرا عناصر فعّال انقلاب و موارد ضعف و ديگر مسائل را متوجه شد كه در چيره شدن بر اوضاع به وى مساعدت كرد

(3)

2- رشوه دادن به زعما و بزرگان

«فرزند زياد»، نبض كوفه را شناخت و دانست كه چگونه مردم آن را در اختيار بگيرد، لذا دست به رشوه دادن به بزرگان و سران زد و سخاوتمندانه به آنها مال داد و دوستيشان را جلب كرد و بر دلهايشان دست يافت تا آنجا كه زبانهايشان به مدح و ثناى وى گشوده گشت و آنان،

بازوى نيرومند وى در پراكنده كردن مردم و متفرق نمودن آنان از اطراف مسلم شدند.

(4) فرزند مرجانه، آنان را با اموالى كه مى بخشيد، به بردگى كشيد و آنان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:468

نسبت به وى اخلاص يافتند و به او وفادار گشتند و عهد و پيمانهايى را كه به مسلم داده بودند، شكستند؛ چنانچه يكى از مردم كوفه، امام را از اين پديده، هنگام رو به رو شدن با آن حضرت در ميانه راه، آگاه ساخت و گفت: «اما بزرگان مردم، رشوه شان فراوان گشته و زندگانيشان تأمين شده است، دوستيشان به دست آورده مى شود و وفاداريشان به وسيله آن منظور مى گردد، اما ساير مردم، دلهايشان به سوى تو و فردا شمشيرهايشان بر عليه تو خواهد بود» «1».

(1) كوفيان، نامه هايى را كه براى امام فرستادند و بيعتى را كه به وسيله سفيران حضرت، به جاى آورده بودند، بخاطر پولهايى كه نظام حاكم به آنها مى داد، به فراموشى سپردند. يكى از نويسندگان مى گويد: «گروههايى كه انتقاد از بنى اميه، آنان را حركت داده بود و با حضرت حسين مكاتبه نمودند و اخلاص خود را نسبت به آن حضرت مورد تأكيد قرار دادند و عزيزترين اشكهاى خود را در برابر مسلم، سرازير كردند، همين گروههايى بودند كه عبيد اللّه بن زياد، آنان را با درهم و دينار خريد و بعدها مصعب بن زبير آنها را خريدارى نمود و از مختار جدا شده، او را تنها گذاشتند كه كشته شود و سپس خليفه اموى، عبد الملك بن مروان آنها را خريد و آنان از مصعب دور شدند و او را گذاشتند تا سرانجامش به دست عبد الملك بن

مروان، منتهى شود» «2».

(2)

خوددارى از حمله به خانه هانى

ابن زياد ستمگر، دانست كه هانى، عضو برجسته اى در انقلاب است؛ زيرا جاسوس خطرناك، معقل، او را از نقش فعّالى كه هانى در پشتيبانى از انقلاب

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 6/ 233.

(2) مختار ثقفى آيينه عصر اموى، ص 69- 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:469

و مساعدت از آن با همه توانش داشت، آگاه كرده و به او گفته بود كه خانه وى مركز عمومى شيعه و مقر اصلى سفير حضرت حسين، مسلم مى باشد ... پس چرا ابن زياد اقدام به حمله و محاصره خانه هانى با لشكريانش نكرد تا بدين وسيله انقلاب را نابود سازد؟

(1) علّت اين كار ضعف نظامى ابن زياد و ناتوانايى وى در گشودن باب جنگ بود؛ زيرا خانه هانى و منازل اطراف آن را چهار هزار جنگجو از كسانى كه با مسلم بيعت كرده بودند، در بر مى گرفت، علاوه بر پيروان هانى و جايگاه مهمش در منطقه، لذا ابن زياد نمى توانست دست به اين كار بزند و از تبعات ناخوشايند آن بيمناك بود.

(2)

فرستادگان خيانت

«فرزند زياد» شبها را بيدار مى ماند و بسيار فكر مى كرد و با اطرافيانش در مورد «هانى» بحث مى كرد، زيرا وى عزيزترين فرد منطقه و قوى ترين شخصيتى بود كه مى توانست از انقلاب حمايت كند و نگذارد مسلم در دست دشمنانش گرفتار آيد، پس اگر هانى نابود شود، انقلاب، ريشه كن مى گردد. اما آنان از دستگيرى وى و محاصره خانه اش خوددارى كرده بودند؛ چون اين كار، ممكن نبود. آنان متفق شدند كه هانى را با فرستادن هيأتى از سوى حكومت، بفريبند و به او پيشنهاد نمايند كه فرزند زياد دوست دارد با وى ديدارى داشته باشد، پس هرگاه هانى در قبضه وى

گرفتار شود، همه چيز تمام شده خواهد بود و تلاش پيروانش مطلب مشكلى نخواهد بود، لذا آنان هيأتى تشكيل دادند كه عبارت بودند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:470

1- حسان بن اسماء بن خارجه؛ پيشواى قبيله فزاره.

2- محمد بن اشعث؛ پيشواى كنده.

3- عمرو بن حجاج.

«حسان بن اسماء» اطلاعى از توطئه بر ضد هانى نداشت، ولى «محمد بن اشعث و عمرو بن حجاج» از آن مطلع بودند، فرزند زياد به آنها دستور داد تا اشتياق و رغبت فراوان وى به ديدار با هانى را به اطلاع وى برسانند و براى قانع كردن وى، بسيار بكوشند.

(1)

بازداشت هانى

هيأت، به سرعت و شب هنگام، به سوى هانى شتافتند و او را نشسته بر در خانه خويش يافتند، بر او سلام كرده به او گفتند: «چه چيزى تو را از ملاقات با امير بازمى دارد كه او از تو ياد كرده است و گفته: اگر مى دانستم او بيمار است به عيادتش مى رفتم».

هانى به آنان گفت: كسالت مانع من شده است.

آنها اين ادعا را رد كردند و به وى گفتند: به وى خبر رسيده است كه تو هر شب بر در خانه ات مى نشينى، او از نيامدن تو نگران شده، امير، دير كردن و بى اعتنايى را، تحمل نمى كند، تو را قسم مى دهيم كه سوار شوى و همراه ما بيايى.

(2) آنها همچنان براى رفتن به ديدن ابن زياد، بر او اصرار مى ورزيدند تا اينكه وى با اكراه پذيرفت و جامه هايش را خواست و آنها را پوشيد و دستور داد قاطرى را برايش آوردند، بر آن سوار شد و همراه آنان رفت.

هنگامى كه به نزديكى كاخ رسيدند، هانى در درون خويش، احساس شرّ

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:471

نمود و تصميم گرفت كه بازگردد و به حسان بن اسماء گفت: اى برادرزاده! به خدا من از اين مرد مى ترسم، نظر تو چيست؟ حسان گفت: اى عمو! به خدا من از چيزى بر تو نمى ترسم، تو گناهى مرتكب نشده اى؟

(1) آنها به وى اصرار كردند تا اينكه او را بر فرزند مرجانه وارد كردند، او با خشونت و شدت از او استقبال كرد و گفت: «خائن را دو پايش نزد تو آورده است».

و شريح كه در كنارش بود، به او گفت:

اريد حياته «1» و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد «من زندگى اش را مى خواهم و او كشتن مرا مى خواهد، عذرپذير تو از دوستان تو، از قبيله مراد است».

هانى، سراسيمه شد و به او گفت: «اى امير! اين چه باشد؟» (2) آن ستمگر با خشونت بر وى فرياد كشيد: «هان اى هانى! اين چه كارهايى است كه در خانه تو بر ضد امير المؤمنين و عامه مسلمين صورت مى گيرد؟ مسلم بن عقيل را آورده و او را به خانه ات داخل نموده اى و براى وى سلاح و افراد را در خانه هاى اطرافت جمع كرده اى، گمان كردى كه اينها بر من پنهان مى ماند؟».

هانى، منكر شد و گفت: «اين كار را نكرده ام و مسلم نزد من نيست».

- «آرى، تو اين كار را كرده اى».

(3) گفتگو و جدال ميان آنها طول كشيد، ابن زياد تصميم گرفت كه نزاع را پايان دهد، پس دستور داد تا معقل كه او را به عنوان جاسوسى بر آنها گمارده

______________________________

(1) «حياءه» نيز روايت شده است به معناى قرار دادن سهمى از بيت المال براى وى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:472

بود، حاضر

كنند، وقتى نزد وى حاضر شد ابن زياد به هانى گفت: «اين را مى شناسى؟».

«آرى».

(1) هانى، چيزى براى پنهان كردن نداشت، سر به زير افكند، اما طولى نكشيد كه شجاعتش بر وضع وى حاكم شد و همچون شير، برجست و به فرزند مرجانه گفت: «آنچه به تو گزارش شده، درست است من، نيكى تو را در حق خود، ضايع نمى كنم «1» تو و خانواده ات با اموالتان سالم به سوى شام حركت مى كنيد؛ زيرا انسان بر حقى آمده كه حق او و رفيقش (يعنى مسلم و حسين عليه السّلام) بر حق تو برتر و سزاوارتر است ...» «2».

(2) ابن زياد به خشم آمد و بر او بانگ زد: «به خدا! از من دور نمى شوى تا اينكه او را برايم بياورى».

هانى، او را مسخره كرد و بر او اعتراض نموده، همچون مردى شرافتمند به وى گفت: «هرگز ميهمانم را نزد تو نمى آورم» (3) هنگامى كه جدال ميان آنها طولانى شد، «مسلم بن عمر باهلى»- از نوكران حكومت- كه جز او غريبى در مجلس، نبود، برخاست و از ابن زياد درخواست كرد كه تنها با هانى صحبت كند تا او را قانع نمايد. ابن زياد به وى اجازه داد، او برخاست و در جايى با هانى تنها نشست به طورى كه ابن زياد آنها را مى ديد و صدايشان را وقتى كه بلند مى شد، مى شنيد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 27- 29.

(2) مروج الذهب 3/ 57، سمط النجوم الوالى 3/ 61. ذهبى، تاريخ اسلام 4/ 170 و 301 ذهبى سخن وى را به صورتى ديگر روايت كرده كه با روايت مشهور مورخان، متفاوت است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:473

(1) باهلى،

كوشيد تا هانى را قانع كند، لذا وى را از خشم امير بر حذر داشت و بيان كرد كه حكومت قصد سويى نسبت به مسلم ندارد. وى گفت: «اى هانى! تو را به خدا! خود را به كشتن مده و گرفتارى را بر قوم خود وارد نكن. اين مرد يعنى مسلم- عموزاده اين قوم است، آنها او را نمى كشند و ضررى به او نمى رسانند پس او را به آنها بسپار؛ زيرا در اين كار، ننگ و نقصانى بر تو نيست، چون تو او را به حكومت تحويل مى دهى ...».

(2) اين منطق كم ارزش بر هانى پنهان نبود؛ زيرا مى دانست اگر حكومت بر مسلم، دست يابد او را شديدا مورد آزار قرار مى دهند و او را زنده نخواهند گذاشت، اين امر، ننگ و رسوايى برايش به بار خواهد آورد اگر فرستاده آل محمد را به دست انتقام جوى آنان بسپارد، لذا گفت: «آرى به خدا! در اين امر ننگ بزرگى بر من خواهد بود اگر مسلم در كنار من و ميهمان باشد، او فرستاده فرزند دخت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است، من زنده باشم و دو دستم سالم و يارانم فراوان باشند، به خدا! اگر تنها مى بودم، هرگز او را تحويل نمى دادم».

(3) اين سخن، منطق آزادگانى را در برداشت كه زندگى خود را براى ارزشهاى والا مى بخشند و در برابر چيزى كه به شرافت آنان خلل وارد كند، سر تسليم فرود نمى آورند.

هنگامى كه باهلى از قانع كردن هانى نااميد شد، به سوى فرزند زياد رفت و به او گفت: «اى امير، او از تحويل مسلم خوددارى مى كند، مگر اينكه كشته شود» «1».

آن ستمگر

بر هانى فرياد كشيد: «او را براى من مى آورى يا گردنت را

______________________________

(1) الفتوح 5/ 83.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:474

مى زنم».

(1) هانى، اعتنايى به وى نكرد و گفت: «در آن صورت برق شمشيرها در اطراف تو فراوان خواهد بود».

ابن زياد، به خشم آمد و رگهاى گردنش باد كرده گفت: «واى بر تو! آيا مرا از برق شمشيرها مى ترسانى».

آنگاه غلام خود «مهران» را صدا زد و گفت: او را بگير. وى، موهاى سر هانى را گرفت، فرزند زياد چوب دستى كوتاهى را برداشت و با آن بر صورتش زد و آن قدر بر او ضربه هاى سخت وارد كرد كه بينيش خرد شد و گوشت گونه ها و پيشانى اش بر محاسنش پراكنده گشت تا اينكه آن چوب دستى شكسته شد و خون بر جامه هاى هانى جارى شد.

(2) هانى به سوى شمشير يكى از افراد پليس دست پيش برد تا آن را بگيرد و از خود دفاع كند، اما وى مانعش گرديد. ابن زياد بر او فرياد كشيد: «اى خارجى! خودت را گرفتار كردى و كشتن تو براى ما حلال گشته است».

پس از آن، ابن زياد دستور داد تا او را در يكى از خانه هاى قصر زندانى كنند «1».

(3) در اين وقت، «حسان بن اسماء بن خارجه» كه از جمله كسانى بود كه به هانى امان داده و او را نزد ابن زياد آورده، از انتقام عشيره وى و حمله آنها ترسيده بود، روى به ابن زياد كرد و در مورد كارى كه با هانى كرده بود، اعتراض نمود و گفت: «اى خيانتكار! او را بفرست، تو به ما دستور دادى تا اين مرد را براى تو بياوريم و

وقتى او را نزد تو آورديم صورتش را خرد كردى و خونش را جارى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 28- 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:475

ساختى و مى گويى كه او را مى كشى».

(1) ابن زياد از او خشمگين شد و به مأمورانش دستور داد تا او را ادب كنند.

آنها او را با مشت زدند و تكان دادند، سپس رهايش كردند ولى ابن اشعث چاپلوس، سر خود را تكان مى داد براى آنكه آن ستمگر بشنود، گفت: «ما با نظر امير موافقيم خواه براى ما باشد يا بر عليه ما كه امير ادب كننده است» «1».

براى فرزند اشعث مهم نبود كه آن ستمگر در راه تأمين منافع و خواستهايش، دست به چه جنايتى مى زند.

(2)

شورش قبيله مذحج

خبر گرفتارى هانى به خاندانش رسيد، آنان با اكراه همچون حشرات بپاخاستند كه عمرو بن حجاج، آن فرصت طلب ترسو كه نشانى از شرافت و جوانمردى نداشت، آنها را رهبرى مى كرد. وى، در حالى كه قبيله مذحج همراه وى بودند، پيش آمد و صداى خود را بلند كرد كه متصديان امر بشنوند، او گفت:

«من عمرو بن حجاج هستم و اينها سواران مذحج و بزرگان آنها هستند، ما نه از فرمان خارج مى شويم و نه از جماعت دور مى گرديم».

(3) سخن وى سرشار از ذلّت و سرسپردگى و سازش با حكومت بود و هيچ گونه انگيزه اى براى رهايى بخشيدن به هانى در آن وجود نداشت، لذا ابن زياد، توجهى به آن نكرد و به شريح قاضى روى كرد و گفت: نزد رفيقشان برو و به او نگاه كن، سپس به سوى آنها خارج شو و به آنها بگو هانى زنده است.

شريح، خارج شد و نزد هانى رفت. هنگامى

كه هانى او را ديد فرياد كمك

______________________________

(1) همان، ص 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:476

خواهى سر داد: «اى مسلمانان! آيا عشيره من هلاك شده است؟! كجايند اهل دين؟ كجايند مردم اين سرزمين؟ آيا مرا از دشمنشان برحذر مى دارند «1»؟».

(1) هانى كه صداها و فريادهاى مردم را شنيده بود به شريح روى كرد «2» و گفت: «اى شريح! من فكر مى كنم كه اين صداى مذحج و پيروان من از مسلمين است، اگر ده نفر بر من وارد شوند، مرا رهايى خواهند داد «3»».

(2) شريح، خارج شد در حالى كه جاسوسى از سوى ابن زياد همراه او بود تا مبادا چيزى بر خلاف ميل حكومت بگويد و كار را بر آنها تباه سازد، پس به مردمى كه بيرون قصر بودند، گفت: «به رفيقتان نگاه كردم، او زنده است و كشته نشده».

(3) عمرو بن حجاج بلافاصله گفت: «اگر كشته نشده است، خداى را شكر!!» «4».

آنگاه آنان، پاى به فرار گذاشتند، گويى كه از زندان آزاد شده باشند، آنها رفتند و ننگ و رسوايى را با خود بردند و در خيانت و ترس، در طول تاريخ، ضرب المثل شدند.

(4) من گمان مى كنم كه فرار «مذحج» با اين سرعت و عدم اطمينان يافتن از سلامت رهبرشان نتيجه توافقى محرمانه ميان رهبران مذحج و ابن زياد براى نابودى هانى بود كه اگر چنان نمى بود، قبيله مذحج هنگام خارج نمودن هانى از

______________________________

(1) و در روايت طبرى ج 5/ 267 آمده: «آيا مرا به دشمنشان وامى گذارند».

(2) «شريح قاضى» به يكى از عشاير كنده نسبت داشت، اين مطلب در كامل مبرد، ص 21 آمده است.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 30. در تهذيب التهذيب

2/ 351 آمده است: هانى به شريح گفت: اى شريح! از خدا پروا كن، او مرا خواهد كشت.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:477

زندان، در روز روشن و اجراى حكم اعدام وى در بازار كفّاشان، برپاى مى خاستند.

(1) به هر حال، مذحج، به خوارى گراييد و ذلّت را پذيرا گشت. شاعرى گمنام كه نام خود را مخفى مى داشت تا گرفتار انتقام امويان و ستم آنان نشود، در رثاى هانى شعر سرود و خاندانش را محكوم كرد و بدين وسيله كوشيد تا روح عصبيت قبيله اى را در نهادشان بر انگيزد تا انتقام كشته خود را بگيرند. او گفت:

فان كنت لا تدرين ما الموت فانظرى الى هانى فى السوق و ابن عقيل

الى بطل قد هشم السيف وجهه و آخر يهوى من طمار قتيل «1»

اصابهما امر الامير فاصبحااحاديث من يسرى بكل سبيل

ترى جسدا قد غيّر الموت لونه و نضح دم قد سال كل مسيل

فتى كان احيى من فتاة حييةو اقطع من ذى شفرتين صقيل

أ يركب اسماء الهماليج آمناو قد طلبته مذحج بذحول

تطوف حواليه «مراد» و كلهم على رقبة من سائل و مسول

فان انتم لم تثأروا باخيكم فكونوا بغايا ارضيت بقليل «2» «اگر نمى دانى كه مرگ چيست، به هانى و فرزند عقيل، در بازار نگاه كن».

______________________________

(1) در مروج الذهب 2/ 60 آمده: اين ابيات از شاعر گمنامى است. در الاغانى 13/ 35 و در جمهرة الانساب، ص 228 آن را از «اخطل» دانسته. در مقاتل الطالبيين، ص 110، آن را از «عبد اللّه بن زبير اسدى» شمرده. و در طبرى 5/ 379- 380 از «فرزدق» و در الاخبار الطوال، ص 242 از «عبد الرحمن بن زبير اسدى» و در لسان العرب

4/ 502 آن را از «سليم بن سلام حنفى» به حساب آورده اند.

(2) «طمار»، نام اتاقى كه بالاى قصر حكومت بنا شده بود مى باشد كه مسلم در بالاى آن كشته شد و جنازه وى را بر زمين انداختند، پس آنچه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 5/ 237 نوشته است كه! «طمار»، همان ديوار است، درست نيست.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:478

«به قهرمانى كه شمشير، صورتش را خرد كرده و ديگرى كه كشته، از طمار به پايين مى افتد».

«امر امير به آنها ضربه زده و اينك براى روندگان در هر راهى، داستانهايى شده اند».

«جسدى را مى بينى كه مرگ، رنگ آن را تغيير داده و جريان خونى كه در هر جويبارى جارى است».

«جوانى كه از يك دختر جوان با نشاط، شادابتر و از يك شمشير دولبه صيقلى شده، تيزتر بود».

«آيا اسماء ايمن بر اسبها سوار مى شود، در حالى كه مذحج از او خون مى طلبد».

«افراد قبيله «مراد» از سؤال كننده گرفته تا سؤال شونده، همگى شان در اطرافش برگرد گودالى مى گردند».

«اگر شما انتقام برادرتان را نگيريد، فاحشه هايى باشيد كه با چيز اندكى راضى ديده شده اند».

(1) «دكتر يوسف خليف» در مورد اين ابيات، اظهار نظر كرده مى گويد: «در اينجا آهنگ، تأثرى شديد است و تعبير در آن، قوى و صريح كه صراحت در آن، حتى به جرئت مى رسد و شاعر را بر اين جرئت، دليرى بخشيده است، اينكه وى در مأمنى از ستم امويان بوده؛ زيرا توانسته بود نامش را مخفى نگه دارد تا آنجا كه شخصى مورد اختلاف در نزد برخى از راويان شد و نزد برخى ديگر از آنان كاملا مجهول. او در اين آهنگ، نه از حسين، سخن

مى گويد، نه از سياست، بلكه همه حرص وى اين است كه روح عصبيت را در درون يمنيها برانگيزاند تا انتقام كشته خود را بگيرند، او- به همين خاطر- بدون شك، عمدا از محمد بن اشعث

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:479

يمنى، نامى نبرده است و جز نام اسماء بن خارجه فزارى به عنوان مسئول خون هانى، كس ديگرى را نام نبرده است، با وجود آنكه هر دوى آنها فرستاده ابن زياد نزد وى بودند، ولى شاعر مؤكّدا نام فرزند اشعث را نبرده تا فتنه يا تفرقه اى ميان يمنيان پيش نياورد، چرا كه او به وحدت صفوف آنان براى گرفتن انتقام، بسيار نيازمند بود. شاعر در قصيده اش به تصوير هول انگيزى كه از آن دو كشته ترسيم كرده است، اعتماد ورزيده، آنها كه شمشير، صورت يكيشان را خرد كرده و ديگرى را از بالاى قصر به پايين انداخته اند، آنها كه اينك داستانهايى در هر جا براى مردم گشته اند.

(1) شاعر، در اين تصوير، تأكيد دارد كه براى مردم دو منظره وحشتناك را عرضه نمايد كه در دل آنان احساسات اندوهناك و خشم و انتقام را برانگيزاند:

منظره اين دو جسد كه مرگ، رنگشان را تغيير داده و خونى كه از آنها سرازير است و در هر جويبارى روان، سپس منظره اسماء بن خارجه كه سوار بر مركبش در راههاى كوفه ايمن و آسوده در حركت است و مركبش با غرور در جنبش و مى پرسد اين مرد تا چه وقت در امنيت و خودسرى اش باقى مى ماند در حالى كه قبيله مقتول در اطرافش، از او خونخواهى مى كنند؟ آنگاه چيزى را شديدتر از اين نمى بيند كه كرامت آنان را مورد طعن

قرار دهد لذا به آنان مى گويد: اگر انتقام كشته خود را نگيرد، زنان بدكاره اى باشيد كه شرف خود را با اندك درهمهايى مى فروشند» «1».

(2) چنانچه «فلهوزن» مى نويسد «مذحج»، پيشواى بزرگش را ناديده گرفت و حقش را ادا نكرد و او را اسير در دست فرزند مرجانه رها كرد كه در شكنجه اش

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفة الى نهاية القرن الثانى للهجرة، ص 463- 464.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:480

مى كوشيد، بدون اينكه ساكتى را حركت دهد در حالى كه اين قبيله، در كوفه سرورى و تسلطى داشت.

به هر حال، بازداشت هانى، اثر بزرگى در انتشار وحشت و هراس در دل كوفيان داشت كه اين امر به پراكنده شدن مردم از اطراف مسلم و ناكامى انقلاب، منجر شد.

(1)

قيام مسلم

هنگامى كه مسلم از آنچه بر هانى گذشت، آگاه شد، به اعلام قيام بر ضد ابن زياد شتافت؛ زيرا مى دانست كه همان سرنوشت هانى، در انتظار اوست، پس به «عبد اللّه بن حازم» دستور داد تا يارانش را كه خانه ها را با آنان پر كرده بود، فرا خواند، چهار هزار نفر «1» يا چهل هزار نفر «2» نزد وى جمع شدند در حالى كه شعار مسلمين در روز بدر را فرياد مى كردند «يا منصور امت» «3»؛ «اى پيروزمند! بميران».

(2) مسلم به تنظيم سپاهش پرداخت و فرماندهيهاى عمومى در سپاه را به كسانى كه وفادارى و اخلاص آنها را نسبت به اهل بيت شناخته بود، سپرد، آنها عبارتند از:

1- «عبد اللّه بن عزيز كندى» را بر ربع كنده قرار داد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 30 ابن شهر آشوب، مناقب 4/ 92.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 351 ذهبى، تذهيب التهذيب 1/ 150

ذهبى، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

(3) اين شعار، سپاه را بر مرگ در جنگ، براى پيروزى بر دشمن تشويق مى كند و نيز نويدى براى پيروزى نيز در آن وجود دارد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:481

2- «مسلم بن عوسجه» را فرمانده ربع مذحج ساخت.

3- «ابو ثمامه صائدى» را فرمانده قبايل بنى تميم و همدان قرار داد.

4- «باس بن جعده جدلى» را بر ربع مدينه فرماندهى داد.

(1) آنگاه مسلم با سپاه خويش به سوى قصر فرماندهى حركت كرده آن را محاصره كردند «1» در حالى كه فرزند زياد از قصر خارج شده بود تا پس از بازداشت هانى، براى مردم، سخنرانى كند. وى به مسجد اعظم رفت و بالاى منبر قرار گرفت سپس روى به يارانش كرد و آنها را در سمت راست و چپ وى در حالى كه گرزهايى در دست داشتند و شمشيرهاى خود را براى محافظت از وى كشيده بودند، مشاهده كرد، پريشانى اش آرام گرفت و مردم كوفه را مخاطب قرار داد و گفت:

(2) «اما بعد: اى مردم كوفه! به طاعت خداوند و پيامبرش و به اطاعت از پيشوايانتان چنگ زنيد و اختلاف نكنيد و متفرق نشويد كه هلاك مى گرديد، خوار مى شويد، پشيمانى مى يابيد و مغلوب مى شويد، پس هيچ كس راهى براى كيفر به سوى خود نگشايد كه هر كس را اخطار كند، معذور خواهد بود».

هنوز آن ستمگر سخنش را به پايان نبرده بود كه صداى ضجه و فرياد مردم را كه بلند گشته بود شنيد در مورد آن پرسيد، به وى گفته شد: «حذر كن، حذر كن، اين مسلم بن عقيل است كه با همه كسانى كه با

وى بيعت كرده اند آمده است».

(3) اضطراب، رنگ از چهره اش گرفت و لرزه بر همه اعضايش افتاد. آنگاه، آن بزدل، به سوى كاخ شتافت در حالى كه از شدت ترس، زبان از دهنش بيرون

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:482

افتاده بود و له له مى زد. وى داخل قصر شد و درها را بر خود بست «1».

(1) مسجد و بازار از ياران مسلم پر شد و دنيا بر فرزند زياد، تنگ گرديد و به هلاك شدن يقين پيدا كرد؛ زيرا نيرويى براى حمايت از خويش نداشت جز سى نفر از افراد پليس و بيست نفر از سردمداران كه از عمّال وى بودند، «2» در حالى كه بر تعداد سپاهيان مسلم، افزوده مى شد تا آنجا كه به قول برخى از مورخان، به هيجده هزار نفر رسيدند، پرچمها را برافراشته و شمشيرها را بر افراخته بودند و صداهاى آنان به شماتت ابن زياد و دشنام گويى وى بلند بود. بعضى از مورخان نوشته اند: ميان پيروان فرزند زياد و سپاه مسلم زد و خورد شديدى جريان يافت.

(2) پسر زياد، در مورد نزديكترين وسايلى كه او را به رهايى حكومتش از انقلاب توانا مى ساخت، مى انديشيد و به اين نتيجه رسيد كه جز جنگ اعصاب و تبليغات ارعاب انگيز، راه ديگرى ندارد و همين راه را هم در پيش گرفت.

(3)

جنگ اعصاب

آن ستمگر به گروهى از سردمداران كوفه دستور داد كه ترس و وحشت را ميان مردم منتشر سازند كه اين افراد براى انجام اين مهم، دست به كار شدند:

1- كثير بن شهاب حارثى.

2- قعقاع بن شور ذهلى.

3- حجار ابن ابجر.

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 154. الفتوح 5/ 85- 86.

(2)

ابن اثير، تاريخ 4/ 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:483

4- شمر بن ذى الجوشن ضبابى «1».

(1) اين افراد، به سوى صفوف سپاه مسلم روان شدند و دست به اشاعه ترس و انتشار اراجيف در ميان آنان زدند و نسبت به آنها اخلاص و وفادارى اظهار نموده آنان را از سپاهيان اهل شام ترساندند كه از جمله گفته هاى كثير بن شهاب اين بود:

(2) «اى مردم! به خانواده هايتان ملحق شويد و در شرّ عجله نكنيد و خود را در معرض كشته شدن قرار ندهيد؛ زيرا سپاهيان امير المؤمنين- يعنى يزيد- در حال آمدن هستند، او به امير- يعنى ابن زياد- با قيد سوگند به خدا قول داده است كه اگر شما به جنگ با وى ادامه دهيد، از همين امشب، از اينجا دور نشويد، فرزندان شما را از سهم بيت المال محروم مى كند و جنگجويان شما را در صحنه هاى جنگ مردم شام، بدون چشم داشت، متفرق سازد و بى گناه را به گناهكار و حاضر را به گناه غايب بگيرد تا از اهل معصيت كسى در ميان شما نماند، مگر اينكه كيفر عملكرد خود را چشيده باشد» «2».

(3) اين تهديد، همچون صاعقه بر سر مردم كوفه بود، زيرا شامل انواع بى رحمانه اى از ارعاب بود كه عبارتند از:

الف- تهديد آنان به آمدن سپاهيان اهل شام كه به طرف آنها حركت كرده بودند و در صورتى كه اينان به اصرار خود بر نافرمانى و عناد ادامه دهند آن سپاهيان، دست به قتل و شكنجه بسيارى از آنان خواهند زد.

ب- محروم ساختن آنان از بخشش، در حالى كه كوفه منطقه اى نظامى

______________________________

(1) همان، ص 31.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 370- 371.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:484

بود و همه درآمدهاى اقتصادى خود را از دولت دريافت مى نمود.

ج- جمع كردن آنان در ميدانهاى جنگ مردم شام و فرستادن آنان به صحنه هاى جنگ.

د- اگر بر تمرد خود اصرار ورزند، ابن زياد حكومت نظامى اعلام مى كند و با سياست پدرش در ميان آنان عمل مى كند كه آن سياست، نشانه هاى مرگ و ويرانى داشت تا اينكه به همه انواع شورش و عصيان پايان دهد.

(1) ديگر عمّال حكومت نيز به انتشار ترس و وحشت و پراكندن هراس دست زدند، از جمله شايعاتى كه ميان مردم پراكنده ساختند، اين بود:

«اى مردم كوفه! از خدا پروا كنيد و براى فتنه شتاب مكنيد و ميان اين امّت تفرقه نيندازيد و اسبان اهل شام را بر خودتان وارد نكنيد كه آنها را چشيده و قدرتشان را آزموده ايد ...».

(2)

وباى ترس و هراس

وباى ترس و هراس، در دل كوفيان سرايت كرد و اعصابشان خرد شد، گويى مرگ بر آنان سايه افكنده بود و به يكديگر مى گفتند: «ما شتاب در فتنه را مى خواهيم چه كنيم كه فردا سپاهيان مردم شام به سوى ما مى آيند، بر ماست كه در خانه هايمان بنشينم و اين قوم را بگذاريم كه خداوند ميان آنان را اصلاح كند» «1».

(3) زنان نيز مى آمدند و به فرزند و برادر و همسر خود در حالى كه چهره شان

______________________________

(1) الفتوح 5/ 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:485

از ترس، زرد گشته بود، مى گفتند: «مردم به جاى تو كار را انجام مى دهند» «1».

مردان نيز به سوى فرزند و برادر خود مى آمدند و دلهايشان را از ترس و وحشت مى انباشتند.

ابن زياد تا حد زيادى بر حوادث چيره شده و بر وضعيت تسلّط كامل يافته

بود، در حالى كه كوفيان جامه سركشى بر ضد بنى اميه را از تن در آورده و لباس خوارى و بردگى را پوشيده بودند، سببش ارعاب و سنگدلى حكومت بود، گويا خون در ميان عمامه ها و ريشها، موج مى زند.

(1)

شكست سپاه

سپاه مسلم، دچار شكستى رسواكننده شد كه در همه ادوار تاريخ، نظيرى نداشت؛ زيرا تبليغات گمراه كننده آن را به شكست كشانده بود، بدون اينكه هيچ گونه نيروى نظامى در برابر آن باشد. مورخان مى گويند: مسلم، به هر كوچه اى كه مى رسيد، گروهى از يارانش جدا مى شدند در حالى كه مى گفتند:

«ما را چه به وارد شدن ميان سلاطين!» «2».

(2) زمانى طولانى نگذشته بود كه بيشتر آنان، پاى به فرار گذاشتند و مسلم، با گروهى از آنان، نماز عشا را در جامع اعظم برگزار كرد، آنها در حين نماز فرار مى كردند، هنگامى كه فرزند عقيل نمازش را تمام كرد، همه آنان، از جمله فرماندهان سپاه، فرار كرده بودند و كسى باقى نماند كه راه را به وى نشان دهد، او

______________________________

(1) أبي الفداء، تاريخ 1/ 189- 190، ابن اثير، تاريخ 4/ 31.

(2) الدر المسلوك فى احوال الانبياء و الاوصياء 1/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:486

حيران ماند و نمى دانست كه از چه راهى به كجا برود «1»، در حالى كه بنا به گفته مورخان، زخمهاى بسيارى نيز برداشته بود «2» و اينك رانده و آواره مانده بود كه نه پناهگاهى براى خود داشت و نه قلبى كه نسبت به وى عنايتى داشته باشد.

(1)

در ميهمانى طوعه

آن فرمانده بزرگ، فرزند هاشم و افتخار خاندان عدنان، در كوچه ها و خيابانهاى كوفه سرگردان ماند و بى هدف و حيرت زده به سوى محله كنده به راه افتاد «3» تا شايد خانه اى بيابد كه بقيه شب را در آن بگذراند، در حالى كه شهر از رهگذران خالى شده و به صورت واحه اى وحشتناك در آمده بود؛ زيرا هر يك از افراد سپاه و يارانش به سوى

خانه هاى خود شتافته و درها را بسته بودند تا مبادا مأموران مخفى و جاسوسان ابن زياد او را بشناسند و بدانند كه همراه مسلم بوده و او را دستگير كنند.

(2) «مسلم»، در ميان امواجى گيج كننده از غمها گرفتار شد و قلبش از شدت درد و اندوه عظيم، نزديك به انفجار بود؛ چون پيمان شكنى و خيانت آن قوم نسبت به وى او را به وحشت انداخته بود و برايش معلوم شد كه در آن شهر، مرد شريفى وجود ندارد تا ميزبانش گردد و از او حمايت كند يا راه را به او بنماياند، زيرا وى به راهها و جاده هاى شهر آگاه نبود.

(3) وى، سرگردان و خسته، راه مى رفت تا اينكه به بانويى رسيد كه او را

______________________________

(1) حريرى، مقامات 1/ 192.

(2) الفتوح 5/ 87.

(3) الاخبار الطوال، ص 239.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:487

«طوعه» مى گفتند، او با انسانيّت و كرامتى كه داشت. بانوى همه مردان و زنان آن شهر بود وى ام ولدى براى اشعث بن قيس بود كه او را آزاد كرده و اسيد حضرمى با وى ازدواج نموده و براى وى، «بلال» را به دنيا آورده بود «1». آن بانو، بر در خانه ايستاده منتظر پسرش بود و چشم به راه وى، آن هم به خاطر حوادث هولناكى كه در شهر جريان داشت.

(1) هنگامى كه مسلم او را ديد، به سوى وى رفت و بر او سلام كرد. وى با اكراه، پاسخ سلامش را داد و به او گفت: چه مى خواهى؟

- به من آب بدهيد.

وى، به داخل خانه رفت و برايش آب آورد. مسلم از آن آب نوشيد و سپس بر زمين نشست. وى، نسبت

به او مشكوك شد و گفت: مگر آب را ننوشيدى؟

- آرى، نوشيدم.

- به سوى خانواده ات برو كه نشستن تو، مشكوك است «2».

(2) مسلم ساكت ماند، او حرف خود را در مورد رفتنش تكرار كرد، او همچنان ساكت بود. بار سوم نيز سخنش را تكرار نمود و او پاسخى به وى نداد.

از او هراسان گشت و بانگ زد: «سبحان اللّه! من به تو اجازه نمى دهم كه بر در خانه ام بنشينى!».

هنگامى كه زن نشستن را بر مسلم حرام كرد، او چاره اى جز رفتن

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 31. و در الفتوح 5/ 88 آمده است: وى قبلا همسر قيس كندى بود و بعد از او مردى از حضر موت به نام اسد بن بطين با وى ازدواج كرد و از او فرزندى به دنيا آورد كه او را «اسد» مى گفتند.

(2) ذهبى، تذهيب التهذيب 1/ 151.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:488

نداشت، پس با صدايى آهسته و حزن آلود به وى گفت: «در اين شهر خانه و خانواده اى ندارم، آيا نمى خواهى كار ثواب و نيكى انجام دهى؟ تا شايد بعدا تو را پاداش دهم».

(1) آن زن دريافت كه آن مرد غريب و انسانى والامقام است و جايگاهى عظيم دارد كه مى تواند به خاطر احسان و نيكى اش او را پاداش دهد، پس به وى گفت:

«چه كارى؟».

(2) مسلم، در حالى كه اشك به چشمانش راه يافته بود، به وى فرمود: «من، مسلم بن عقيل هستم كه اين قوم به من دروغ گفته و مرا فريب داده اند».

آن زن با تعجب و احترام گفت: «تو مسلم بن عقيل هستى؟!».

«آرى» «1».

(3) آن بانو، با خضوع و احترام به ميهمان بزرگش اجازه داد كه به

خانه اش وارد شود، در حالى كه شرف و عظمتى به دست آورده بود كه به فرزند هاشم و سفير ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پناه داده، او را به اتاقى در منزلش، غير از اتاقى كه خود در آن اقامت داشت، وارد ساخت و برايش، چراغ و غذا آورد، اما وى از خوردن غذا خوددارى كرد؛ زيرا اندوه، قلب شريفش را سوراخ كرده بود و از مصيبت خردكننده اى كه در پيش داشت، مطمئن شد و حوادث هولناكى كه با آنها روبه رو خواهد شد، در برابرش مجسم گرديده بود، ولى بيش از هر چيز، در مورد نامه اى كه به حضرت حسين براى آمدنش، نوشته بود، فكر مى كرد.

(4) هنوز اندكى نگذشته بود كه بلال، پسر جناب طوعه، وارد شد و مشاهده كرد كه مادرش رفت و آمد زيادى به آن اتاق دارد تا از ميهمانش پذيرايى كند.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:489

(1) اين كار برايش غير عادى بود و از آن دچار شك شد، پس از او پرسيد و وى منكر شد، بر او اصرار كرد، وى پس از گرفتن عهد و پيمان كه مطلب را مخفى نگه دارد، موضوع را به او گفت ... آن پليد، به شدت خوش حال شد و شب را بيدار ماند و با بى صبرى منتظر دميدن سپيده صبح بود تا حكومت را از وجود مسلم، در خانه اش باخبر سازد ... آن ناپاك، بر خلاف اخلاق عربى كه پذيرايى از ميهمان و حمايت از او را واجب مى سازد، عمل كرد، اين رسم حتى در زمان جاهليت نيز حاكم بود ...، ما اين موضوع را

به عنوان مقياسى عمومى و شامل براى انحطاط ارزشهاى اخلاقى و انسانى در آن اجتماع مى گيريم كه به همه عادتها و ارزشهاى عربى، پشت پا زده بود.

(2) به هر حال، مسلم، آن شب را اندوهگين سپرى كرد، در حالى كه غمها بر او دست يافته و اندوه را بالين خود ساخته بود، بنا به آنچه مورخان مى گويند، نيمى از شب را به عبادت خداوند چون نماز و تلاوت قرآن گذراند و در قسمتى از شب اندكى به خواب رفت و عمويش امير المؤمنين عليه السّلام را در خواب ديد كه به وى خبر داد به زودى به او خواهد پيوست، مسلم به نزديك شدن اجل محتومش، يقين پيدا كرد.

(3)

طاغوت از ناكامى انقلاب مطمئن مى شود

هنگامى كه سپاهيان مردم كوفه متوارى گشتند و پاى به فرار گذاشته، ننگ و خيانت را به همراه بردند و «مسجد اعظم» از آنها خالى گشت، طاغوت ترسو از اين كار مطمئن نبود، مبادا مكر و حيله اى در كار باشد. پس، به عمّالش دستور داد كه از فرار سپاه مسلم مطمئن شوند و به آنها فرمان داد تا از بالاى كاخ به داخل

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:490

مسجد نگاه كنند و ببينند آيا كسى از انقلابيون در آن، كمين نكرده است؟ آنها چراغها را آويزان نمودند و دسته هاى نى را آتش زده به طنابها بستند و به پايين آويزان كردند تا به صحن مسجد برسد. اين كار را حتى در سايبانى كه منبر در آن جاى داشت انجام دادند ولى كسى را نيافتند، فرزند زياد را باخبر كردند و او به ناكام ماندن انقلاب و نابودى آن يقين حاصل كرد «1».

(1)

اعلام حالت فوق العاده

طاغوت، صبح زود، حالت فوق العاده را در همه مناطق آن شهر اعلام كرد و به فرمانده كل پليس خود، «حصين بن تميم» دستور داد تا اين اقدامات را عملى سازد:

الف- بازرسى همه خانه ها و منازل كوفه به طور دقيق براى جستجوى مسلم.

ب- محاصره راهها و جاده ها تا حضرت مسلم فرار نكند.

ج- بازداشت گسترده همه طرفداران انقلاب.

پليس اين افراد را دستگير نمود:

1- عبد الاعلى بن يزيد كلبى.

2- عمارة بن صلخب ازدى.

3- عبد اللّه بن نوفل بن حارث.

4- مختار ثقفى.

5- اصبغ بن نباته.

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 372.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:491

6- حارث اعور همدانى «1».

(1)

پرچم امان

طاغوت، به «محمد بن اشعث» دستور داد تا «پرچم امان» را برافرازد و به مردم اعلام كند كه هر كس به اين پرچم ملحق شود، در امان خواهد بود. علل اين كار، شايد بدين شرح باشد:

1- شناسايى عناصر وفادار به مسلم جهت بازداشت آنان.

2- اعلام پيروزى و درهم شكستن انقلاب.

3- فلج كردن حركت مقاومت و نشان دادن تسلّط حكومت بر همه اوضاع در كشور.

پرچم امان برافراشته شد و كوفيانى كه همراه مسلم بودند جهت پيوستن به آن شتافتند تا تهمت را از خود دور كنند و اخلاص خود را به حكومت موجود، اعلام نمايند.

(2)

يك اشتباه

مطلب عجيب، موردى است كه «ابن قتيبه» «2» و «حر عاملى» «3» ذكر كرده اند كه مسلم در خانه مختار بود، سپس براى جنگ با فرزند زياد خارج شد و پس از ناكامى قيامش، به خانه هانى پناه برد، هانى او را پناه داد و به او گفت فرزند زياد

______________________________

(1) انساب الاشراف 5/ 314.

(2) الإمامة و السياسة 2/ 4.

(3) الدر الملوك 1/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:492

به خانه ام وارد مى شود، پس گردنش را بزن، ولى مسلم خوددارى نمود كه او را بى خبرانه بكشد، پسر زياد، هانى را دستگير كرد و مأموران خود را براى دستگيرى مسلم فرستاد، مسلم با آنها جنگيد تا آنجا كه از مقاومت ناتوان شد و در دست آنان اسير گشت.

(1) ولى، اين مطلبى را كه اين دو نوشته اند، هيچ يك از مورخان ذكر نكرده اند و تفصيل حادثه به همانگونه است كه ذكر نموديم، هر سخنى غير از آن، از سخنان سستى است كه از تحقيق ضعيف، ناشى مى شود.

(2)

سخنرانى فرزند زياد

هنگامى كه آن ستمگر، از شكست قيام مسلم و فروپاشى نيروهاى مسلحش مطمئن شد، دستور داد تا مردم را در مسجد جمع كنند.

گروههاى مردم در حالى كه ترس و هراس بر آنان سايه افكنده بود، به سوى وى آمدند و طاغوت، در حالى كه رعد و برق مى كرد و تهديد و وعيد داشت پيش آمده، و بالاى منبر رفت و گفت:

(3) «اى مردم! مسلم بن عقيل به اين سرزمين آمد و عناد كرد و تفرقه ايجاد نمود، هر كس كه مسلم را در خانه اش بيابيم، خونش مباح خواهد بود ...

و هر كس او را بياورد ديه اش براى او خواهد بود، اى بندگان خدا!

از خدا پروا كنيد و طاعت و بيعت خود را به جاى آوريد و راهى بر خود مگشاييد، هر كس مسلم را براى من بياورد، ده هزار درهم برايش خواهد بود و جايگاه بلندى نزد يزيد بن معاويه دارد و در هر روز، يك خواسته اش، انجام خواهد شد» «1».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 90.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:493

(1) اين خطابه، قساوت و شدت را در برداشت و موارد زير را متضمن بود:

الف- حكم به اعدام هر كس كه مسلم را پناه دهد، با هر جايگاه اجتماعى كه آن شخص ممكن است در منطقه داشته باشد.

ب- ديه مسلم براى كسى خواهد بود كه او را بياورد.

ج- حكومت، ده هزار درهم به كسى مى دهد كه بر مسلم دست يابد.

د- هر كس او را بياورد، از مقربان نزد يزيد بن معاويه و مورد اعتماد وى خواهد بود.

ه- حكومت به هر كس كه مسلم را بياورد، پاداشى مى دهد به اين ترتيب كه در هر روز يكى از خواسته هايش برآورده مى گردد.

بيشتر آن فرومايگان، آرزو كردند كه بر مسلم دست يابند تا آن پاداش را از فرزند مرجانه دريافت كنند و نزد يزيد بن معاويه مقرب گردند.

(2)

افشاى محل وجود مسلم

«بلال» فرزند جناب طوعه كه مسلم را پناه داده بود، شبى طولانى را گذراند؛ زيرا با بى صبرى منتظر طلوع صبح بود تا مقامات را از وجود مسلم در خانه اش آگاه سازد. وى آن شب را از شدت شادى و سرور، به خواب نرفت؛ چون به زعم وى، همه آرزوها و رؤياهايش درخشيده بود.

(3) هنگامى كه صبح دميد، با حالتى از اضطراب كه جلب نظر مى كرد، به سوى كاخ شتافت. وى، به سوى «عبد الرحمن

بن محمد بن اشعث» كه از آن خاندان پليدى بود و نشانى از شرافت و جوانمردى نداشت، شتافت و با وى راز گفت و او را از محل وجود مسلم نزد خود آگاه كرد. عبد الرحمن به وى دستور

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:494

داد تا ساكت شود، مبادا كسى بشنود و براى خبر دادن نزد ابن زياد بشتابد و جايزه را دريافت كند. عبد الرحمن، به سرعت نزد پدرش «محمد بن اشعث» شتافت و مطلب را به وى اطلاع داد. فرزند زياد، به اهميت موضوع پى برد و از فرزند اشعث پرسيد: عبد الرحمن چه چيزى به تو گفته است؟

- خداوند، امير را صلاح بخشد، بشارت بزرگ است!- آن چيست؟ مثل تو، مژده خير مى دهد.

(1)- اين پسرم به من خبر داده است كه مسلم بن عقيل در خانه طوعه است.

پسر زياد خوش حال شد و نتوانست شادمانى اش را پنهان كند و لذا فرزند اشعث را به مال و مقام وعده داد و گفت: «برخيز و او را نزد من بياور هر جايزه و مقام بزرگ بخواهى، براى تو خواهد بود».

(2) فرزند مرجانه، توانسته بود بر نواده هاشم دست يابد تا او را قربانى امويّت چسبانده شده به خويش سازد چرا كه او و پدرش همه ارزشهاى انسانى را در راه آن نابود ساخته و هر گناه و فسادى كه خداوند، تحريم فرموده است، مباح دانسته بود.

(3)

يورش بر مسلم

آن ستمگر، «عمرو بن حريث مخزومى» مسئول پليس خود و «محمد بن اشعث» را براى جنگ با مسلم تعيين كرد و سيصد نفر از جنگجويان و سواران كوفه را به آنان ملحق ساخت، آن وحشيان درنده براى جنگ با

آن رهبر بزرگى كه مى خواست آنان را از خوارى و بردگى، رهايى بخشد و از ظلم و ستم، نجات دهد، پيش رفتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:495

(1) هنگامى كه مسلم صداى سم اسبان و فرياد مردان را شنيد، دانست كه به سوى او آمده اند، پس به سوى اسب خويش رفت و آن را زين و افسار نموده، زره خويش را بر آن نهاد، شمشير خود را بست و روى به آن بانوى بزرگوار كرد و از ميهمان نوازى اش سپاسگزارى كرد و به او خبر داد كه آنچه به وى رسيده از جانب فرزند ستمكار فرومايه اش مى باشد، آنگاه به وى گفت: «خداوند تو را رحمت كند و از سوى من، جزاى خير دهد ... بدان كه از جانب پسرت، به سوى من آمده اند ...» «1».

(2) سپاهيان بر خانه يورش بردند و او بر آنان تاخت و با شمشير بر آنها ضربه زد، آنها پاى به فرار گذاشتند، سپس باز به سوى او آمدند، وى آنها را از خانه بيرون كرد و در خيابان، در حالى كه شمشير خود را كشيده بود و در دل خود ترس و رعبى نداشت، به سوى آنان رفت و سرهايشان را با شمشير خود درو مى كرد، آنچنان شجاعت و قهرمانى نادرى نشان داد كه تاريخ در همه عمليات جنگى، نظير آن را نديده بود. وى با آنان نبرد مى كرد، در حالى كه اين رجز را بر زبان مى آورد:

هو الموت فاصنع ويك ما انت صانع فأنت بكأس الموت لا شك جارع

فصبرا لامر اللّه جلّ جلاله فحكم قضاء اللّه فى الخلق ذايع «2» «اين مرگ است، واى بر تو! هر چه خواهى كن، كه تو

بدون شك، جام مرگ را سر خواهى كشيد».

«پس در برابر فرمان خداوند جليل شكيبا باش؛ زيرا خواست خدا در ميان

______________________________

(1) الفتوح 5/ 92- 93.

(2) ابن شهراشوب، مناقب 4/ 93.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:496

مردم جارى است».

(1) نوه هاشم، شجاعت و قدرت نبردى را ارائه داد كه خردها را در شگفت و عقلها را خيره ساخت؛ زيرا وى بنا به آنچه بعضى از مورخان گفته اند، 41 نفر را به قتل رساند «1» اين غير از تعداد زخميان است، قدرت كم نظيرش چنان بود كه با دست خود يكى از آنها را مى گرفت و بر بالاى خانه مى انداخت «2»، در تاريخ انسانيت، چنين قهرمانى، وجود ندارد و نه قدرتى اين گونه، اين عجيب نيست؛ زيرا عمويش، على بن أبي طالب است كه شجاعترين، دليرترين و بااراده ترين مردم بود.

(2) بزدلان كوفه، انواع بى رحمانه و غير معمولى جنگ را با وى به كار بردند؛ زيرا بر پشت بام خانه هايشان رفتند و او را با سنگ و گداخته هاى آتشين مى زدند «3»، اگر جنگ در ميدان وسيعى بود، مسلم بر آنها غالب مى گشت ولى نبرد، در كوچه ها و خيابانها بود.

(3)

ناكامى سپاهيان

سپاهيان اهل كوفه ناكام ماندند و از مقاومت در برابر آن قهرمان بزرگ ناتوان شدند؛ زيرا تعداد زيادى از آنها را كشت و زيانهاى سنگينى بر آن وارد ساخت كه جنايتكار بزدل، «محمد اشعث» به سوى اربابش فرزند مرجانه شتافت و از او خواست تا سواران و پيادگان بيشترى را به كمك وى بفرستد؛ چون

______________________________

(1) ابن شهر اشوب، مناقب 4/ 93.

(2) الدر النضيد، ص 164. ترجمه نفس المهموم، ص 52.

(3) بيهقى، المحاسن و المساوى 1/ 60.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:497

از مقاومت در برابر مسلم، ناتوان شده بود.

طاغوت، وى را نكوهش كرد و گفت: «سبحان اللّه! ما تو را براى يك نفر فرستاديم تا او را نزد ما بياورى، او اين چنين بخش عظيمى از يارانت را از بين برده است» «1».

(1) اين سرزنش بر فرزند اشعث، گران آمد لذا به تعريف از فرزند عقيل پرداخت و گفت: «آيا فكر مى كنى كه مرا به سوى بقالى از بقالان كوفه و يا يكى از جرامقه «حيره» فرستاده اى «2». در حالى كه مرا به سوى شيرى ژيان و شمشيرى برّان در دست قهرمانى «3» با نام، از خاندان خير الانام فرستاده اى» «4».

(2) فرزند زياد، نيروهاى بيشترى از سپاهيان را به كمك وى فرستاد. آنگاه آن قهرمان بزرگ به نبرد پرداخت، در حالى كه مى گفت:

اقسمت لا اقتل الا حرّاو ان رأيت الموت شيئا نكرا

أو يخلط البارد سخنا مرارد شعاع الشمس فاستقرا

كل امرئ يوما يلاقى شرااخاف ان اكذب او اغرا «5» «سوگند خورده ام كه جز آزاد، كشته نشوم، هر چند مرگ را چيزى ناخوشايند ببينم».

«و يا اينكه سردى با گرمى تلخى آميخته شود كه پرتو خورشيد را برگرداند و آرام گيرد».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 93.

(2) مقرم، مقتل حسين، ص 159.

(3) «جرامقه» قومى غير عرب كه در موصل اقامت گزيدند.

(4) الفتوح 5/ 93- 94.

(5) طبرى، تاريخ 5/ 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:498

«هر انسان روزى گرفتار شر خواهد شد، اما من مى ترسم كه تكذيب شوم و يا فريفته گردم».

(1) اى فرزند عقيل! تو سرور آزادگان بودى؛ زيرا پرچم عزّت و كرامت را افراشتى و شعار آزادگى و بزرگمنشى سر دادى و دشمنان تو، حقيرند؛ زيرا آنها بردگانى هستند كه

خوارى و فرومايگى را پذيرفته اند ...

(2) «دكتر يوسف خليف»، اين رجز را چنين تحليل كرده و گفته است: «از جهت روانى، رجز است كه كاملا صادق بوده و امواج نفسانى كه در جان شاعر موج مى زد، به دقت تعبير نموده است، آنگاه كه در تنگناى سختى قرار دارد؛ زيرا وى پيش از هر چيز ديگرى، تصميم گرفته بود كه آزادمنشى خود را حفظ كند حتى اگر اين امر به كشته شدنش بينجامد، او به صراحت و با صداقت اعلام مى كند كه مرگ، چيزى ناخواستنى است و همانند مغالطه كاران ديگر نمى گويد كه مرگ چيزى دلپسند است، بلكه صادقانه، از آنچه در دل دارد، سخن مى گويد كه مرگ چيزى است كه خوش نمى دارد، ولى از آن نمى گريزد ما دام كه تصميم دارد آزادگيش را حفظ كند، سپس مى كوشد تا هيجان خود را آرام سازد و اين موج بلند هولناك را در جان خود، تحت تسلّط خود در آورد، بدون اينكه آن را در جريانهايى از هول و هراس بيندازد، پس با خويشتن سخن مى گويد كه دنيا در حال دگرگونى است و هر كسى ناچار است با آنچه او را خوشايند نيست، روبه رو شود، او اين گفتگوى با خويشتن را به صورتى فنى و دل انگيز ارائه مى كند».

(3) او مى افزايد: «وى زندگى را دوست دارد، ولى بر آزادگى نيز حريص است كه خود را در ترديد قرار داده است؛ زيرا هراس دارد و بلكه مى ترسد كه مبادا دشمنانش به وى دروغ بگويند و يا اينكه او را فريب دهند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:499

و بكشند، بدون اينكه براى عمل به عهد خويش كارى كرده باشد و در ره

آزادگيش بميرد، يا او را اسير سازند و آزادى خود را كه همانند زندگى آن را دوست مى دارد، از دست بدهد.

(1) مى بينيد كه چگونه موقعيت تنگ و سخت خود را اين گونه به صورتى فنى و دل انگيز، ترسيم مى نمايد كه از جهت بيان حالت نفسانى اش به صورتى صادقانه و بى ريا و بدون تلاش براى گمراه كردن ديگران، بسيار برجسته و دل انگيز است؟ اين همان رازى است كه اين ابيات كم را در جانمان تأثير داده كه ما را به درك آنچه گوينده از آن رنج مى برد، قادر سازد، مبارزه اى هولناك در درون كه جز مبارزه بيرونى اش با دشمنان، چيزى با آن برابرى نمى كند» «1».

(2)

امان دادن اشعث

هنگامى كه «محمد بن اشعث» رجز مسلم را شنيد كه در آن سوگند خورده به مرگى چون مرگ آزادگان بميرد و مبادا فريب بخورد و يا نيرنگ ببيند، به سوى او رفت و گفت: «كسى به تو دروغ نمى گويد و نمى فريبد، اين قوم، عموزادگان تو هستند، نه تو را مى كشند نه به تو زيانى مى رسانند» «2».

(3) مسلم، اعتنايى به وى نكرد و همچنان به شدت و سختى به جنگ خود ادامه داد. آنها از روبه رويش گريختند و بر پشت بامهاى خانه هاى خويش رفتند و به طرف وى سنگ پرانى كردند. مسلم به اين كار آنان، اعتراض كرد و به آنها گفت: «واى بر شما!! چرا مرا با سنگ مى زنيد، آن گونه كه به كفار سنگ مى زنند!

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفه، ص 371- 372.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 33.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:500

در حالى كه من از اهل بيت نيكان هستم، واى بر شما! آيا حق رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله و ذريّه اش را مراعات نمى كنيد ...».

(1) آنها از روبه رو شدن با وى ناتوان شدند و از جنگ با وى ترسيدند. فرزند اشعث نيز سخت پريشان حال شده بود، پس بر سپاهيان فرياد كشيد: بگذاريد با وى سخن بگويم. وى به مسلم نزديك شد و خطاب به وى گفت: «اى فرزند عقيل! خود را مكش، تو در امان هستى و خون تو به گردن من است».

(2) مسلم، اعتنايى به وى نكرد؛ زيرا مى دانست كه در تاريخ اشعث و خاندانش، هيچ نمونه از نمونه هاى شرافت، بزرگ منشى و وفادارى، ديده نشده است، لذا به وى گفت: «اى فرزند اشعث! من در حالى كه قدرت بر جنگ دارم، دست تسليم به كسى نمى دهم، به خدا! هرگز چنين نخواهد بود».

(3) مسلم، به سوى فرزند اشعث حمله كرد و آن بزدل، له له كنان، همچون سگان فرار كرد. تشنگى سختى به مسلم دست داد و او را ناتوان ساخته بود، پس شروع به سخن كرد و گفت: «خداوندا! تشنگى بر من سخت گرديده است».

(4) سربازان، در برابر وى زياد گشتند، اما آنها دچار ترس و هراس شده بودند. فرزند اشعث بر آنها فرياد كشيد: «اين همان ننگ و بيچارگى است كه اين گونه در برابر يك نفر، بى تاب گشته ايد، همگى يكباره بر او يورش بريد» «1».

(5) آنها به يكباره بر او يورش بردند و «بكير بن حمران احمرى»، ضربه اى سخت بر لب بالايى او زد كه شمشير تا لب پايين، پيش رفت، اما مسلم ضربه اى بر او زد و وى را بر زمين انداخت.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 94- 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:501

(1)

اسير ساختن مسلم

پس از اينكه مسلم به سختى

مجروح شد و خونريزى، او را از پاى در آورد، قدرت بدنش در هم شكست و از مقاومت ناتوان شد و در دست آن پليدان به اسارت در آمد. آنها براى دادن اين خبر به فرزند زياد، بر يكديگر پيشى مى گرفتند تا مژده اسارت آن قائد عظيم را كه براى آزاد ساختن آنان از خوارى و بردگى، آمده بود، به وى بدهند. آن طاغوت نيز بسيار شادمان گشت؛ زيرا بر خصمش پيروز شده و نابودى انقلاب، برايش محقق گشته بود ... (2) اما در چگونگى اسارت مسلم، ميان مورخان، اختلاف وجود دارد كه برخى از گفته هاى آنان بدين شرح است:

1- «ابن اعثم كوفى» مى گويد: مسلم براى استراحت از جراحات ايستاد كه فردى از اهل كوفه، از پشت سر، ناجوانمردانه ضربه اى بر او وارد ساخت، و او بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد «1».

2- «شيخ مفيد» مى گويد: هنگامى كه مسلم بر اثر پرتاب سنگ به سختى زخمى شده و از جنگ ناتوان گشت، پشت خود را به كنار خانه اى تكيه داد، فرزند اشعث به وى گفت: تو را امان باشد! (3) مسلم گفت: آيا در امان هستم؟ گفت: آرى. مسلم به كسانى كه همراه فرزند اشعث بودند، گفت: آيا مرا امان باشد؟ گفتند: آرى، بجز عبيد اللّه بن عباس سلمى كه گفت: من در مورد وى نه شتر ماده اى دارم و نه شتر نر و از آنجا دور شد.

مسلم گفت: اگر به من امان نمى داديد، دستم را در دست شما

______________________________

(1) الفتوح 95- 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:502

نمى گذاشتم. پس، قاطرى را برايش آوردند، و او را بر آن سوار كردند و در اطرافش

جمع شدند و شمشيرش را از او گرفتند، در اين هنگام، گويى وى نااميد گشت و گفت: «اين نخستين بى وفايى است» «1».

(1) 3- «ابو مخنف» مى گويد: براى او گودالى كندند و روى آن را با خاك پوشاندند، سپس از روبه رويش فرار كردند و او بر آنها يورش برد و آنها باز گريختند تا اينكه به آن گودال رسيد و در آن فرو افتاد. آنان بر او جمع شدند و او را اسير گرفتند «2»، اين قولى است كه جز ابو مخنف، كسى ديگر آن را نياورده است.

(2)

همراه با عبيد اللّه سلمى

در آن ساعت، مسلم به اين فكر نمى كرد كه از دست فرزند مرجانه طاغوت، از قتل و شكنجه بر او چه خواهد گذشت، بلكه در انديشه نامه اى بود كه به امام حسين عليه السّلام نوشته و او را به آمدن به سوى آن شهر، فرا خوانده بود؛ زيرا يقين كرده كه به سرنوشتى همانند آنچه به او رسيد، گرفتار خواهد شد، پس اشك به چشمانش آمد، عبيد اللّه بن عباس سلمى فكر كرد كه وى از آنچه بر سرش آمده و اسير گشته به گريه افتاده است، از او انتقاد كرد و به وى گفت: «هر كسى طالب چيزى باشد كه تو طالب آن هستى، هرگاه به وى برسد آنچه به تو رسيده است، گريه نمى كند ...».

(3) مسلم، وى را از اشتباه به در آورد و در پاسخش فرمود: «به خدا سوگند!

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 58- 59. ابن اثير، تاريخ 4/ 33.

(2) ابو مخنف، مقتل ص 54.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:503

من به خاطر خود گريه نكرده و براى خويشتن مرثيه نمى گويم، هر چند كه چشم به هم

زدنى نابودى را براى خودم دوست ندارم، و لكن براى خويشانم مى گريم كه در حال آمدن هستند ... من براى حسين مى گريم ...» «1».

خيابانها و كوچه ها پر از مردمى شده بود كه منتظر بودند پايان كار آن رهبر بزرگ چه خواهد بود و از دست امويان چه خواهد كشيد هيچ يك از آنان، از ترس حكومت جابر، نمى توانست لب به سخنى بگشايد.

(1)

همراه با باهلى

مسلم را اسير آوردند در حالى كه مأموران در اطراف او شمشيرها را بر سرش افراخته بودند. هنگامى كه او را به قصر حكومت رساندند، در آنجا سبويى ديد كه آبى خنك در آن بود، وى كه به سختى از تشنگى رنج مى برد به آنها كه در اطرافش بودند، گفت: «از اين آب به من بدهيد».

فرومايه ناپاك، «مسلم بن عمرو باهلى» روى به وى كرد و گفت: «مى بينى كه چه آب خنكى است؟ به خدا! قطره اى از آن نمى نوشى تا اينكه در آتش جهنم آب جوشان را بچشى».

(2) براى ستم انسان حدى نباشد و وحشيگرى و ستمش را پايانى نيست، براى آن ستمكاران چه زيانى داشت اگر به وى آب مى دادند، در حالى كه او در دست آنها اسير بود و اختيارى از خود نداشت اين حد از عقب ماندگى و سقوط اخلاقى از همه آن فرومايگان دد صفت و قاتلان مصلحين، امرى شناخته شده بود.

______________________________

(1) الارشاد، ص 2/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:504

(1) مسلم كه مى خواست اين انسان مسخ شده دور از ساده ترين ارزشهاى انسانى را بشناسد، روى به او كرد و گفت: «تو كيستى؟».

وى افتخاركنان به اين كه از عمّال و نوكران حكومت اموى است، گفت:

«من كسى هستم كه حق را

شناخته ولى تو آن را ترك كرده اى، كسى كه به امّت و امام وفادارى كرده ولى تو خيانت نموده اى، كسى كه شنيد و اطاعت كرد ولى تو نافرمان شده اى، من مسلم بن عمرو هستم».

(2) كدام حق را اين باهلى شناخته؟ و كدام وفادارى را اين فرومايه ستمكار، در حق امت عمل كرده است؟ وى كه در باطل، غوطه ور و در گمراهى فرو رفته است، نهايت افتخارش اين است كه به خدمت فرزند مرجانه ادامه مى دهد كه خود صفحه اى از ننگ و رسوايى انسانيت در همه مراحل تاريخ مى باشد.

(3) مسلم با منطق پرفيضش به وى پاسخ داد و گفت: «مادرت عزادار باد! چه ستمگر و تندخو و سنگدل و بى رحم هستى؟!! اى فرزند باهله! تو به آب جوشان و جاودانگى در آتش جهنم، از من شايسته ترى».

(4) عمارة بن عقبه «1» از ستمكارى و سنگدلى باهلى، شرم كرد و آب خنكى طلبيد و آن را در ظرفى ريخت، مسلم آن را گرفت ولى هر چه خواست بنوشد، آن جام پر از خون مى شد، اين كار را سه بار تكرار كرد، پس در حالى كه دلش از تشنگى آب شده بود، گفت: «اگر از روزى مقسوم من بود، آن را مى نوشيدم» «2».

______________________________

(1) در ارشاد، ص 2/ 60 آمده است: «عمرو بن حريث» غلام خود را فرستاد و او كوزه اى آورد كه دستمالى و ظرفى بر روى آن بود، پس در آن جام آب ريخت و به وى گفت: بنوش.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:505

خلاصه سرنوشت اين شد كه مسلم از آب محروم بماند و تشنه از دنيا برود، همان گونه كه عموزاده اش،

ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سيد جوانان اهل بهشت نيز بر اين حال بوده است.

(1)

همراه با فرزند زياد

عظيم ترين مصيبتى كه بر مسلم وارد شد، اين بود كه به اسارت نزد آن ناپاك، فرزند مرجانه برده شود، او دوست داشت به زمين فرو رود ولى در برابر وى نايستد، اما سرنوشت چنين خواست كه بر او وارد شود، وى در حالى كه مأموران در اطرافش بودند، بر او وارد شد ولى آن قهرمان، اعتنايى به فرزند زياد نكرد و توجهى به وى ننمود، پس بر مردم سلام كرد و بر او سلام ننمود. نگهبان كه از فرومايگان كوفه بود، بر او اعتراض كرد و گفت: «چرا بر امير سلام نمى كنى؟» (2) مسلم، او و اميرش را حقير شمرد و بر او بانگ زد: «ساكت باش، تو را مادر مباد! تو را چه به حرف زدن، به خدا! او براى من امير نيست تا بر او سلام كنم».

چگونه فرزند مرجانه بر مسلم، سرور آزادگان و يكى از شهداى راه كرامت و انسانيّت امير باشد؟ وى بر آن مسخ شدگانى كه جز سرسپردگى و ننگ و عار، چيز ديگرى را نمى شناسند، امير است.

(3) آن طاغوت از بى اعتنايى و تحقير مسلم نسبت به وى و جفاكارى اش سخت ناراحت شد و بر او فرياد كشيد: «باكى بر تو نيست، سلام كنى يا سلام نكنى، تو كشته مى شوى».

آن طاغوت جز ريختن خون محترم، چيزى در سر نداشت، فكر مى كرد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:506

اين مسأله، مسلم را مى ترساند، يا موجب مى شود كه روحيه اش شكسته شود و در برابر وى خاضع گردد، اما قهرمان خاندان عدنان با اعتماد و عزت نفس

تمام گفت: اگر مرا بكشى، بدتر از تو كسى را كه از من بهتر بود، كشته است».

(1) اين سخن كوبنده وى را ضربه زد و تكبرش را در هم شكست، زيرا مسلم او را به جلادان و آدمكشان از قاتلان آزادگان و مصلحان، ملحق ساخت، لذا آن ستمگر بر مسلم فرياد كشيد: «اى فتنه جو! اى بدكار! تو بر امام زمانت شورش كردى و وحدت مسلمين را شكستى و فتنه را شعله ور ساختى ...».

(2) اين كدام امام است كه مسلم بر او خروج كرده و كدام وحدت مسلمين را به تفرقه كشانده و كدام فتنه را شعله ور نموده است؟ وى بر ضد همنشين پلنگان و بوزينگان قيام كرده بود تا امّت را از محنتش در روزگار آن حكومت سياه نجات دهد.

(3) مسلم به وى پاسخ داد و گفت: «به خدا سوگند! معاويه بر اساس اتفاق امّت، خليفه نبوده است، بلكه با حيله بر جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيره گشت و خلافت را از وى غصب كرد و فرزندش يزيد نيز چنين است ... اما فتنه را تو و پدرت زياد از خاندان كافران بد نسب، روشن كرده ايد.

(4) من اميدوارم كه خداوند شهادت را به دست بدترين بندگانش روزى فرمايد كه به خدا سوگند! من نه مخالفتى كرده و نه كفرى ورزيده و نه تبديلى نموده ام تنها در طاعت فرمانده مؤمنان حسين بن على هستم، ما به خلافت از معاويه و پسرش و آل زياد، شايسته تر هستيم».

(5) اين كلمات، بر فرزند زياد از مرگ سخت تر بود؛ زيرا واقعيت او را در برابر مأموران و عمّالش روشن ساخت و او را از هر خلق

و خوى انسانى جدا كرد و وى را همچون حقيرترين آفريده روى زمين، نشان داد. آن ناپاك وسيله اى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:507

نيافت تا بدان پناه برد، جز اينكه از سخنان جعلى دروغين استفاده كند كه كالاى آن ستمگر و كالاى پدرش در گذشته بوده است، لذا وى مسلم را به آنچه از آن برى بوده است، متهم ساخت و گفت: «اى فاسق! آيا در مدينه شراب نمى خوردى؟».

(1) مسلم بر او فرياد زد: «به خدا! به شراب خوارى آن كسى شايسته تر است كه نفس حرام شده را مى كشد، در حالى كه به لهو و لعب مشغول است و گويى كه چيزى را نشنيده است».

(2) آن طاغوت نظر خود را تغيير داد و دانست كه اين دروغها فايده اى برايش ندارد، لذا به مسلم گفت: تو آرزومند چيزى بودى كه خداوند ميان تو و ميان آن حايل شد و آن را براى اهلش قرار داد.

مسلم با استهزا و تمسخر نسبت به گفته اش، پرسيد: اهلش كدامند؟

- يزيد بن معاويه.

- خداى را شكر، خداوند به عنوان حاكم ميان ما و شما كافى است.

- آيا گمان مى كنى كه چيزى از اين حكومت براى تو باشد؟

- نه به خدا! اين گمان نيست، بلكه يقين است.

- خداوند مرا بكشد، اگر تو را نكشم.

(3)- تو هيچ گاه بدى كشتن و زشتى قطعه قطعه كردن و پليدى درون را فرو نمى گذارى، به خدا! اگر ده نفر از آنان كه بر آنها اعتماد دارم، همراه من بودند و مى توانستم آبى بنوشم، مدّتى طولانى مرا در اين قصر مى ديدى، ولى اگر تصميم بر كشتن من دارى، مردى از قريش را برايم حاضر كن تا آنچه را

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 2،ص:508

مى خواهم به او وصيت كنم «1».

آن ستمگر به وى اجازه داد تا وصيت كند.

(1)

وصيّت نامه مسلم

مسلم به مجلس ابن زياد نگاه كرد و «عمر بن سعد» را ديد و خواست كه وصيتش را به او بگويد، پس به وى گفت: «در مجلس، هيچ قريشى جز تو را نمى بينم «2»، من نيز به تو حاجتى دارم كه محرمانه است ...» «3».

(2) فرزند زياد به خشم آمد؛ زيرا مسلم او را از قريش نفى كرد و ملحق كردن وى به بنى اميه را باطل ساخت؛ زيرا وى آن نسب چسبانده شده را باطل نمود كه به گواهى ابو مريم خمّار ثابت شده بود، فرزند زياد نتوانست چيزى بگويد.

(3) فرزند سعد از پذيرفتن درخواست مسلم خوددارى كرد تا اربابش، پسر مرجانه را خشنود سازد و دوستى اش را به دست آورد. فرزند زياد سستى و سرسپردگى اش را متوجه شد و آن را در دل پنهان ساخت و ديد وى شايستگى دارد كه نامزد فرماندهى نيروهاى مسلّح خويش براى اعزام به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سازد.

(4) فرزند زياد، به عمر بن سعد دستور داد تا نزد مسلم برود كه وصيتش را به وى بگويد: فرزند سعد برخاست و نزد مسلم رفت، مسلم چنين به وى وصيت كرد:

______________________________

(1) الفتوح 5/ 97- 99.

(2) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب، ص 2/ 268.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 34. الارشاد، 2/ 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:509

1- مبلغ هفتصد درهم در كوفه بدهكار است. شمشير و زره او را بفروشد تا به جاى وى دينش را بپردازد «1» كه اين امر بر

شدت احتياط و پرهيزكارى اش در دين دلالت دارد. نيز وصيت كرد آنچه را بعد از اداى دينش باقى مى ماند، به طوعه بدهد.

2- جنازه اش را از فرزند زياد درخواست كند تا آن را به خاك سپارد «2»؛ زيرا از پليدى امويان آگاه بود كه از تكه تكه كردن، خوددارى نمى كنند.

3- به حضرت حسين عليه السّلام، نامه اى در مورد وضعيت وى بنويسد «3»؛ زيرا بسيار نگران اوست؛ چون وى به او براى آمدن به كوفه نامه نوشته بود.

(1) فرزند سعد، له له زنان، به سوى فرزند زياد روى كرد و به او گفت: «اى امير! مى دانى به من چه گفت؟ وى چنين و چنان گفت» «4».

فرزند زياد، بر وى اعتراض كرد كه چرا رازش را فاش ساخته است و گفت:

«امين به تو خيانت نمى كند، ولى ممكن است، خائن را امانتدار قرار دهند، اما مال او براى تو است، هر چه مى خواهى با آن عمل كن و اما حسين، اگر ما را نخواهد، ما او را نمى خواهيم و اگر ما را بخواهد از او دست بر نخواهيم داشت و اما جنازه اش، تو را در آن شفاعت نخواهيم داد» «5».

(2) آن ستمگر، شفاعت فرزند سعد در مورد جنازه مسلم را نپذيرفت؛ زيرا

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 34 و در طبرى 5/ 376 آمده است: هفتصد درهم بدهكارم. و در الاخبار الطوال، ص 241 است كه هزار درهم بدهكارم.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 376.

(3) الارشاد، ص 2/ 61.

(4) طبرى، تاريخ 5/ 377.

(5) و در الارشاد، 2/ 61 آمده است: اما جنازه اش، پس از اينكه او را كشتيم براى ما مهم نيست كه با آن چه كار كنند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 2،ص:510

تصميم گرفته بود براى انتقامجويى، آن را تكه تكه كند و از آن وسيله اى براى ارعاب مردم و ترساندن آنها بسازد.

(1)

ستمگر با مسلم

«فرزند مرجانه» بر مسلم بانگ زد و به او گفت: «براى چه چيزى به اين شهر آمدى؟ اوضاعش را پراكنده ساختى و ميان آنها تفرقه انداختى و برخى از آنها را با برخى ديگر به هم انداختى».

(2) افتخار بنى هاشم با اعتماد و عزّت نفس كامل، به سخن آمد و گفت: «من براى آن كارها به اين شهر نيامده ام، شما منكر را آشكار نموديد و معروف را به خاك سپرديد و بدون رضايت مردم بر آنها حكومت كرديد، آنان را بر چيزى كه خداوند شما را به آن فرمان نداده است، مجبور ساختيد و در ميان آنها كارهاى كسرى و قيصر را انجام داديد، ما به سوى آنان آمديم تا امر به معروف كنيم و از منكر بازداريم و آنها را به حكم كتاب و سنّت فرا خوانيم كه ما شايسته اين بوده ايم؛ زيرا از آن وقت كه امير المؤمنين على بن أبي طالب عليه السّلام كشته شد، خلافت از آن ما بوده و خلافت همچنان از آن ما خواهد بود؛ چون ما در مورد آن، مورد ستم واقع شده ايم ... شما نخستين كسانى هستيد كه بر امام هدايت، خروج كرديد و ميان مسلمين تفرقه ايجاد نموده و اين امر را به غصب گرفتيد و با ظلم و تعدى با اهل آن به ستيزه برخاسته ايد ...» «1».

(3) مسلم، اين سخنان را در مورد علل انقلابى كه امام حسين عليه السّلام بر ضد حكومت، اعلام فرمود، بيان كرد، آن ستمگر از سخنان مسلم، به

خود پيچيد

______________________________

(1) الفتوح 5/ 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:511

و سرمستى پيروزى اش از هم گسيخت، راهى براى خاموش كردن خشم خود نيافت جز اينكه عترت پاك را ناسزا گويد لذا شروع به دشنام به على، حسن و حسين كرد كه مسلم در برابرش برخاست و به وى فرمود: «تو و پدرت از آنها به دشنام سزاوارتريد، هر چه مى خواهى فرمان ده، ما اهل بيتى هستيم كه بلا بر ما قرار داده شده است» «1».

(1) مسلم، تا آخرين رمق از زندگى خويش، بلند همت باقى ماند و خطرها را با شجاعتى عظيم استقبال نمود و در دفاع و منطقش در برابر فرزند مرجانه نمونه اى از قهرمان هاى كم نظير بود.

(2)

به سوى رفيق اعلى

اينك وقت آن فرا رسيده كه رهبر بزرگ، پس از آنكه رسالت خود را با ايمان و اخلاص ادا كرده بود، از اين زندگى منتقل گردد، در حالى كه شهادت، به دست مسخ شده ناپاك، فرزند مرجانه به او روزى شده بود.

فرزند زياد، «بكير بن حمران» را كه مسلم به وى ضربه زده بود، براى كشتن وى مأمور كرد و به وى گفت: «مسلم را بگير و او را به بالاى كاخ ببر و با دست خود، گردنش را بزن تا بدين وسيله، سينه تو بهتر انتقام گرفته باشد».

(3) مسلم، به فرزند اشعث كه به وى امان داده بود، نگاه كرد و گفت: «اى فرزند اشعث! به خدا! اگر تو مرا امان نمى دادى، تسليم نمى شدم، برخيز و با شمشيرت از من دفاع كن».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 102- 103. و در تاريخ ابن اثير 4/ 35 و ارشاد 2/ 63 آمده كه مسلم بعد از اينكه پسر زياد وى

را دشنام گفت، ديگر با وى سخن نگفت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:512

(1) فرزند اشعث اعتنايى به وى نكرد «1».

مسلم با لبخندى بر لب، از مرگ استقبال نمود. او را به بالاى قصر بردند، در حالى كه خداوند را با طمأنينه و رضايت كامل، تسبيح و استغفار مى نمود و مى گفت: «خداوندا! ميان ما و ميان قومى كه ما را فريب دادند و يارى نكردند، حكم كن» «2».

(2) جلّاد، او را بالاى محلّه كفّاشان برد و گردنش را زد و سر و بدنش را به پايين انداخت. «3»، بدين گونه بود كه زندگى اين قهرمان بزرگى كه سرشت عمويش امير المؤمنين عليه السّلام و آرمانهاى عموزاده اش حضرت حسين عليه السّلام را در برداشت، به پايان رسيد و در راه دفاع از حق و دفاع از حقوق مظلومان و ستمديدگان، شهيد گرديد.

قاتل جنايتكار، پايين آمد و فرزند زياد به استقبالش رفت و به وى گفت:

«وقتى كه او را بالا مى برديد، چه مى گفت؟» (3) «خداوند را تسبيح و استغفار مى نمود. هنگامى كه مى خواستم او را بكشم به او گفتم: خداى را شكر كه به من بر تو قدرت داد تا از تو انتقام بگيرم، پس ضربه اى به او زدم كه كارگر نيفتاد و او به من گفت: آيا در من خراشى مى بينى كه به خاطر آن به جاى خونت، مرا ملامت كنى، اى برده!».

فرزند زياد در شگفت شد و اظهار تعجب نمود و آن را بزرگ شمرده، گفت: «آيا هنگام مرگ نيز افتخارى داشته اى!» «4».

______________________________

(1) تاريخ، طبرى 5/ 378.

(2) الفتوح 5/ 103.

(3) مروج الذهب 3/ 59.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 35- 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام

،ج 2،ص:513

(1) با كشته شدن مسلم، صفحه درخشانى از برجسته ترين صفحات عقيده و جهاد در اسلام، بسته شد، وى در راه عدالت اجتماعى و به خاطر رهايى امّت و آزاد ساختن آنها از ظلم و جور كشته شد، او نخستين شهيد از خاندان نبوت بود كه آشكارا در برابر مسلمين كشته مى شد و آنان به حمايت و دفاع از وى برنخاستند!

(2)

غارت كردن مسلم

زاده خيانت، «محمد بن اشعث» «1» به غارت كردن مسلم دست زد و شمشير و زره او را به غارت برد و اهميتى به ننگ و رسوايى نداد، در حالى كه همه محافل كوفه به انتقاد سختى از او پرداختند؛ چنانچه يكى از شعرا در بدگويى از وى مى گويد:

و تركت ابن عمك ان تقاتل دونه فشلا و لو لا انت كان منيعا

و قتلت وافد آل بيت محمدو سلبت اسيافا له و دروعا «2» «و تو عموزاده ات را رها كردى و با ذلت، در دفاع از او نجنگيدى كه اگر تو نمى بودى در دسترس نبود».

«تو فرستاده اهل بيت محمد را كشتى و شمشيرها و زره ها را غارت

______________________________

(1) «اشعث بن قيس» به علت ژوليده بودن موهايش، «اشعث» ناميده شد، نام اصلى وى «سعد بن كرب» بود چهل شب بعد از شهادت امام امير المؤمنين عليه السّلام، كشته شد و عمرش 63 سال بود. اين مطلب در كتاب تاريخ الصحابة، ص 35 آمده است. اما محمد بن اشعث، مادرش، ام فروه، خواهر أبو بكر از پدرش بوده است. اين مطلب در كتاب الرياض المستطاب، صفحه 8 مى باشد.

(2) مروج الذهب 3/ 59.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:514

نمودى».

برخى از فرومايگان كوفه به غارت كردن ردا و جامه هاى مسلم دست زدند.

(1)

اجراى اعدام در مورد هانى

طاغوت، دستور داد زعيم بزرگ، «هانى بن عروه» اعدام شود و به مسلم ملحق گردد تا در خوار نمودن زعماى كوفه و گسترش رعب و هراس در بين مردم، مبالغه كرده باشد.

(2) «محمد بن اشعث» از ترس خاندان هانى به شفاعت از او برخاست و گفت: «خداوند، امير را صلاح بخشد، تو جايگاهش را در ميان عشيره اش مى دانى «1»، قومش

دانسته اند كه من و اسماء بن خارجه، او را به نزد تو آورده ايم، پس تو را به خدا سوگند مى دهم اى امير! او را به من ببخشى؛ زيرا از دشمنى خاندانش كه بزرگان اهل كوفه بيشترين آنها هستند، مى ترسم ...» «2».

فرزند زياد، اعتنايى به وى نكرد و او را نهيب زد و بر او فرياد كشيد، آن برده نيز ساكت شد.

(3) هانى قهرمان را به بازار، در محلى كه جايگاه فروش گوسفندان بود، بردند تا بيشتر او را خوار كرده باشند، هنگامى كه دانست كشته مى شود، از خاندانش يارى طلبيد و با فرياد صدا زد: «آهاى! اى قبيله مذحج! آيا مذحج امروز نيستند،

______________________________

(1) و در روايتى است: «تو منزلت او در شهرش را مى دانى».

(2) الفتوح 5/ 104.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:515

اى عشيره ام!» «1».

اگر مذحج ته مانده اى از شرافت و اصالت داشت، براى رهايى رهبرش، اقدام مى كرد ولى آنان همچون ديگر قبايل كوفه، معروف را سه طلاقه كرده بودند ...

(1) هانى، كوشيد تا دستش را از دستبند رها سازد تا سلاحى به دست آورد و از خود دفاع كند، وقتى كه او را مشاهده كردند، محكم دستهايش را بستند و به او گفتند: «گردنت را دراز كن».

(2) وى با اراده اى محكم و عقيده اى راسخ پاسخ داد: «نه به خدا! من شما را بر عليه خود يارى نمى دهم»، آنگاه، پليدى از مأموران به نام «رشيد تركى» «2» به سوى وى رفت و با شمشير به وى ضربه زد اما در او كارگر نيفتاد، هانى صداى خود را بلند كرد و گفت: «خداوندا! به سوى رحمت و رضوان تو، خداوندا! اين خون را كفاره گناهانم قرار ده؛

زيرا من از فرزند دخت پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله حمايت كردم ...».

(3) آن ستمكار، ضربه اى ديگر بر او زد و او در خون پاك خويش بر زمين غلتيد و اندكى بعد، جان سپرد «3»، عمر وى در روز شهادتش، 99 سال بود «4».

وى، در راه ايمان و عقيده اش به شهادت رسيد و آزادگان و مصلحان از قتل وى اندوهگين گشتند. «ابو اسود دئلى»، وى را چنين رثا گفت:

______________________________

(1) انساب الاشراف، 2/ 340. الفتوح 5/ 105.

(2) «عبد الرحمن بن حصين» به انتقامجويى خون هانى برخاست و رشيد را كشت. خودش در اين باره مى گويد: «من راشد تركى را كشتم و با شمشيرى سفيد بر او تاختم و با اين عمل، پيامبر را خشنود ساختم». اين مطلب در انساب الاشراف 2/ 340 آمده است.

(3) الفتوح 5/ 105.

(4) مرأة الزمان، ص 85.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:516 اقول: و ذاك من جزع و وجدازال اللّه ملك بنى زياد

هم جدعوا الأنوف و كن شمّابقتلهم الكريم اخا مراد «1» «از روى اندوه و افسوس مى گويم: خداوند حكومت خاندان زياد را نابود سازد».

«آنها عزتها را در هم شكستند با كشتن آن بزرگوار از خاندان مراد».

(1) «اخطل بن زياد» نيز در رثايش گفت:

و لم يكن عن يوم ابن عروة غائباكما لم يكن عن ليلة ابن عقيل

اخو الحرب صراها فليس بنا كل جبار و لا وجب الفؤاد ثقيل «نه از روز فرزند عروه غايب بود و نه از شب فرزند عقيل».

«آن جنگ آفرينى كه نه با ستمگران مى ستيزد و نه از بار دلها مى كاهد».

(2)

كشاندن پيكر مسلم و هانى در خيابانها

طاغوت، به غلامان و عمّالش دستور داد تا جنازه هاى «مسلم» و «هانى» را در خيابانها و بازارها

بكشند. آنها پاهايشان را با طناب بستند و آن دو را در راهها كشيدند «2» تا عامه مردم را بترسانند و رعب و وحشت را بگسترانند و عبرتى براى هر كسى باشد كه در سر خود، انديشه قيام بر ضد حكومت اموى را مى پروراند.

هانى، در برابر خاندان و قومش كشيده شد، اگر آنان ذرّه اى از شرف و حميّت داشتند براى رها ساختن جنازه پيشوايشان از دست اراذلى كه در اهانت وى كوشيدند، مى شتافتند.

______________________________

(1) انساب الاشراف، 2/ 341، ديوان بو اسود، ص 102.

(2) انساب الاشراف، 2/ 341. خوارزمى، مقتل 1/ 215.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:517

(1)

به دار آويختن جنازه ها

طاغوت، پس از اينكه به خواست خود در كشيدن جنازه هاى مسلم و هانى رسيد، دستور داد تا آنها را به دار آويزند، آن دو جنازه، وارونه، «1» در مزبله «2» به دار آويخته شدند. و بنا به گفته مورخان، مسلم، نخستين كشته از بنى هاشم بود كه جنازه اش به دار آويخته شد «3».

مسلمانان، به شدت اين حادثه خطير را مهم شمردند، زيرا اين قطعه قطعه كردن وحشيانه، كيفر كسانى است كه با خدا و رسولش مى جنگند و در زمين، فساد به راه مى اندازند، در حالى كه مسلم و هانى از حق طلبان و اصلاح خواهان در زمين بوده اند.

به هر حال، فرزند زياد ستمگر، پس از كشتن مسلم و هانى، عراق بپاخاسته را خاضع ساخت و همه مناطق آن، بدون مقاومت در زير پاى وى جاى گرفت.

(2)

بردن سرها به دمشق

«فرزند مرجانه»، سر مسلم و هانى و عمارة بن صلخب ازدى «4» را نزد اربابش يزيد، به دمشق فرستاد تا جايزه را به دست آورد و اخلاص خاندان سلطنتى را به خود اختصاص دهد. وى همراه سرها، اين نامه را نيز ارسال نمود:

______________________________

(1) ابن شهر اشوب، مناقب 4/ 94.

(2) المناقب و المثالب، ص 172.

(3) مروج الذهب 3/ 60.

(4) انساب الاشراف 2/ 342. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 2 518 بردن سرها به دمشق ..... ص : 517

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:518

(1) «اما بعد: خداى را شكر كه براى امير المؤمنين، حقش را گرفت و دشمنش را از او بازداشت، به امير المؤمنين- كه خدايش گرامى بدارد- خبر مى دهم كه مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عروه مرادى، پناه برد و من جاسوسانى بر آنها گماشتم و

افرادى نفوذى ميانشان وارد كردم تا آنها را خارج نمودم، خداوند مرا بر آنها توانايى داد و گردنهايشان را زدم و سرهايشان را همراه «هانى بن ابى حيه و داعى همدانى» و «زبير بن اروح تميمى» كه هر دو از حرف شنوان و مطيعان هستند، براى تو فرستادم. امير المؤمنين هر چه مى خواهد، از آنها بپرسد كه آنان داراى علم و صداقت و فهم و ورع هستند، و السلام» «1».

(2) اين نامه، متضمن عملياتى است كه آن ستمگر براى نابودى قيام انجام داده بود كه مهمترين آنها عبارتند از:

1- كمك گرفتن از خبرچينان و جاسوسان در شناسايى مسائل قيام و آگاه شدن از اسرار آن كه غلامش «معقل»، اين مأموريت را انجام داد.

2- وى كسانى را به صورت نفوذى نزد هانى كه عضو برجسته انقلاب بود، فرستاد تا اينكه وى را در اختيار گرفت و بازداشت نمود و به همين گونه در مورد مسلم، دست به توطئه زد و بزرگان و نام آوران و سرشناسان كوفه را فرستاد كه رعب و وحشت را بگسترانند، اين كار به از هم گسيختگى سپاه مسلم انجاميد.

(3)

پاسخ يزيد

هنگامى كه سرها به دمشق رسيد، يزيد به شدت شاد شد و نامه اى به فرزند مرجانه در پاسخ نامه اش نوشت و از او تشكر كرد، متن آن نامه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 380.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:519

چنين است:

(1) «اما بعد: تو پيوسته آن گونه كه دوست دارم بوده اى، كارى با تدبير انجام داده همچون دليرى ثابت قدم، دست به كار شده و كفايت داشته و گمانم را به حقيقت رسانده اى و نظرم را در مورد خودت تأييد كرده اى، من دو فرستاده ات را

فرا خواندم و از آنها در مورد كسانى كه گفته اى، پرسيدم و آن دو را در نظر، عقل، فهم، فضل و عقيده شان آن گونه كه گفتى يافتم. من براى هر كدام از آنها ده هزار درهم دستور دادم و آنها را به سوى تو فرستادم پس در مورد آنان سفارش به نيكى كن.

(2) به من خبر رسيده است كه حسين بن على عزم حركت به عراق كرده است، پس كمين گاهها و ديدگاهها قرار داده و مواظبت كن و به گمان، بازداشت كن و همه روزه درباره آنچه از خير يا شر برايت پيش مى آيد، گزارش بده، و السلام» «1».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 109. انساب الاشراف، ق 1، ج 1، ولى مورخان اشاره اى نداشته اند كه اين سرهاى گرانقدر، سرانجام به چه وضعى رسيدند، آيا در دمشق به خاك سپرده شده اند يا در جاى ديگر و اين مطلب را مهمل گذاشته اند، جز اينكه در مرآة الزمان، ص 59 در مورد سر هانى آمده است كه: در اين سال (يعنى سال 302 ه) به بغداد خبرى رسيد كه در خراسان، در كاخ، خانه اى طولانى يافت شده كه در آن، هزار سر در برجى قرار دارد و در گوش هر كدام نخى از ابريشم وجود دارد كه در آن رقعه اى است و نام صاحب آن بر رويش نوشته شده و از جمله آنها سر هانى بن عروه، حاتم بن حنه، طلق بن معاذ و ديگران است، تاريخ آنان يعنى تاريخ قرار دادن آنها در آن خانه، سال هفتاد هجرت است.

زركلى در حاشيه اعلامش 9/ 51- 52 به نقل از تاريخ طبرى 11/ 59- 60 از حوادث سال 304 ه. آورده

است: نامه اى از خراسان به بغداد رسيد كه در آن گفته شده در قندهار، در برجهاى باروى آن شهر، برجى متصل به آنها يافت شده كه در آن پنج هزار سر در سبدهايى از علف وجود دارد كه از جمله آنها، 29 سر است كه در گوش هر كدام از آنها، رقعه اى ديده مى شود كه با نخى از ابريشم بسته شده است با نام هر كدام از آنان و سر هانى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:520

(1) اين نامه، قدردانى فراوان ابن زياد را در بردارد و به او صفت «كاردان بيدار» داده شده كه گمان يزيد را در مورد وى به تحقيق رسانده و وى شايسته انجام كارهاى مهمى از اين قبيل است، يزيد، او را از تصميم امام حسين عليه السّلام براى حركت به سوى عراق آگاه نمود و او را به انجام امور ذيل دستور داده است:

1- قرار دادن پستهاى مراقبت و نگهبانى در همه راهها و جاده ها.

2- دقت در كارها و اينكه دورانديش و بيدار باشد.

3- برخورد با مردم با سياست سختگيرى و ارعاب و وحشت.

4- اينكه در تماس دائم با يزيد باشد و همه مسائل پيش آمده در منطقه را به وى گزارش دهد، فرزند مرجانه همه دستورات را اجرا نمود و اقدامات زير را به عمل آورد:

(2)

اعلام حكومت نظامى

پس از آنكه طاغوت، قيام مسلم را سركوب نمود، با مشتى آهنين، عراق را قبضه كرد و در همه مناطق عراق، حكومت نظامى اعلام نمود، در اجراى برنامه هاى خويش به اعمال قساوت شديد، تكيه كرد و ظلم و ستم غير قابل وصفى را گسترش داد به طورى كه بردن نام وى، موجب

برانگيختن ترس و هراس در دل عراقيان مى شد، آن گونه كه نام پدرش، قبلا چنين بوده است.

حكومت دمشق، اختيارات وسيعى به وى داد و او را مأمور كرده بود تا مردم را به گمان بگيرد و هر كس را كه نسبت به حكومت اموى كينه توز باشد و يا

______________________________

بن عروه را از جمله آنان شمرده و گفته است: آنها با همان وضع خود يافت شده اند جز اينكه پوست آنان خشك شده و موى بر آنها به همان صورت بدون تغيير مانده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:521

ارتباطى به هر توطئه اى كه بر ضد آن چيده مى شود، داشته باشد، اعدام نمايد، با اين شيوه هاى هراسناك، مردم را به جنگ با حضرت حسين عليه السّلام سوق داد؛ زيرا هر كس از شركت در جنگ خوددارى يا تخلف مى نمود، محكوم به مرگ مى شد «1».

(1)

اشغال مرزهاى عراق

«فرزند زياد» همه مرزهاى عراق را اشغال نظامى نمود و مردم را از وارد شدن يا بيرون رفتن از عراق بدون اجازه دستور خاص از پليس مرزها ممنوع ساخت. آنها هر وقت كسى را مى گرفتند، از وى تحقيق كامل به عمل مى آوردند و هر وقت او را بى گناه مى دانستند، رهايش مى كردند و الا وى را تحت الحفظ به كوفه مى فرستادند تا حكومت مركزى تحقيق بيشترى از وى به عمل آورد، در اين مورد احتياط شديدى به خرج دادند تا مبادا كسى از شيعيان امام حسين عليه السّلام به عراق وارد يا از آن خارج شود.

(2) مورخان مى گويند: فرزند زياد در همه راهها و پشت بامها، جاسوسانى از نظاميان خويش قرار داد همان گونه كه در صحرا نيز پاسگاها و پادگانهايى قرار داد تا همه

حركات را زير نظر داشته باشد، نيز «حصين بن نمير» رئيس پليس خود را به قادسيه و از آنجا به خفان و سپس به قطقطانيه و كوه لعلع فرستاد و در هر محلى، جمعى از سواران را براى بازرسى واردشدگان و خارج شدگان قرار داد كه اين اقدامات آن محلها را از شركت در هر عمل ضد دولتى محافظت نمود، نيز خطوط ارتباطى ميان كوفه و شام را نگهدارى كرد كه مأموران، مسهر صيداوى

______________________________

(1) الدولة الاموية فى الشام، ص 56.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:522

فرستاده امام حسين عليه السّلام به كوفه را دستگير كردند و او را تحت الحفظ نزد فرزند زياد فرستادند كه داستان وى را در بحثهاى آينده بيان خواهيم كرد.

(1)

دستگيريهاى گسترده

«فرزند زياد» دست به يك حمله جهت بازداشت گسترده شيعيان زد و بنا به گفته مورخان، دوازده هزار نفر از آنها را دستگير نمود «1» كه از ميان بازداشت شدگان، «سليمان بن صرد خزاعى»، «مختار بن يوسف ثقفى» و چهار صد نفر از اعيان و بزرگان بودند «2».

اين اقدامات، موجى از ترس و هراس نه تنها در كوفه، بلكه در همه نواحى عراق به وجود آورد، كوفيان از دخالت در هر مسأله سياسى دورى گزيدند و از آنان هيچ حركت مخالفى ديده نشد، يقين كردند كه آنان قدرتى براى براندازى سلطنت اموى ندارند و در زير فشار شلاقهاى سنگدلانه باقى ماندند.

______________________________

(1) المختار، مرآة العصر الاموى، ص 74- 75.

(2) الدر المسكوك فى احوال الانبياء و الاوصياء 1/ 109.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:523

(1)

ناكامى انقلاب

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:525

(1) بسيارى از افراد، درباره عوامل ناكامى مسلم در قيام خود سؤال مى كنند، با وجود اينكه وى از نيروهاى نظامى برخوردار بود، در حالى كه خصم وى، هيچ گونه نيرويى نداشت كه از خود دفاع كند، چه رسد به اينكه قادر باشد وارد عمليات هجومى و جنگى شود، بعضى از آنان، علت آن را در آگاهى اندك مسلم در امور سياسى و ناتوانى وى در تسلط بر كارها مى دانند كه وى راه را براى دشمنش بازگذاشت تا بر او چيره گردد ...، اين نظريه، ظاهرا نظريه اى سطحى است و هيچ گونه نشانى از تحقيق ندارد، بدين جهت كه مبتنى بر مطالعه حوادث به صورت عميق و شامل نيست، از مهمترين آنها به نظر ما مطالعه اجتماع كوفه و ناهمگونيهاى مردم آن در رفتار فردى و اجتماعى مى باشد، نيز برنامه ريزيهاى

سياسى فرزند زياد كه آنها را براى چيره شدن بر اوضاع به كار گرفت، به اضافه اختياراتى كه از سوى امام به مسلم داده شده بود؛ زيرا اطلاع كامل بر اين امور، عوامل ناكامى انقلاب را براى ما مشخص مى سازد كه اين مطالب در پى خواهد آمد.

(2)

اجتماع كوفه

براى ما لازم است كه با تحقيق بيشترى در مورد طبيعت اجتماع كوفه، سخن بگوييم؛ زيرا آن آيينه اى است كه حوادث هولناكى را كه نقش مهمى در تاريخ سياسى اسلام داشته اند، منعكس مى سازد و لازم است عناصر مقيم در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:526

كوفه و نوع روابط اجتماعى ميان آنها و زندگى اقتصادى حاكم بر آنان را مشخص سازيم تا بحث در اين مسائل، علل ناكامى انقلاب را روشن سازد و حالت بى تفاوتى و انحرافات فكرى مورد ابتلاى آن اجتماع را كه نتيجه آن، ارتكاب نكوهيده ترين جنايت در تاريخ انسانيت يعنى اقدام به قتل ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز واضح شود. اينك اين موارد، از نظر خوانندگان مى گذرد.

(1)

پديده هاى اجتماعى

پديده هاى اجتماعى كه اجتماع كوفه در ميان ملتها منحصرا داشته است، عبارت بودند از:

(2)

تناقض در رفتار

پديده عجيب در اجتماع كوفه اين بود كه آن اجتماع با حيات واقعى اش در تناقض بود؛ زيرا چيزى را مى گفت و ضد آن را عمل مى كرد و به چيزى ايمان داشت و خلاف آن را، مرتكب مى شد در حالى كه لازم است، اعمال انسان با معتقداتش تطابق داشته باشد، اين تناقض را «فرزدق» هنگامى كه امام از وى درباره مردم كوفه پرسيد، بيان كرد و به امام گفت: «من دلهاى مردم را همراه تو يافتم در حالى كه شمشيرهايشان بر عليه تو كشيده شده است».

(3) در حالى كه لازم بود شمشيرهاى آنان از آنچه به آن ايمان داشتند، حمايت كند و در راه آنچه بدان معتقد بودند، مبارزه نمايند كه نظير اين پديده، در تاريخ هيچ يك از ملتها ديده نمى شود.

(4) از عجايب اين تناقض اين است كه اجتماع كوفه، به صورت مثبت در

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:527

صحنه هاى سياسى مداخله نمود و در آن جريانات به فعاليّت پرداخت و سقوط دولت اموى را شعار مى داد، افرادش با امام حسين عليه السّلام مكاتبه نمودند تا آنان را از ستم و تعدى امويان رهايى بخشد و هيأتهايى همراه با هزاران نامه به سوى امام فرستادند كه آن حضرت را به آمدن به سوى سرزمينشان فرا خواندند و هنگامى كه حضرت، سفير خود، «مسلم بن عقيل» را به سوى آنان فرستاد، با هيجان فراوان از وى استقبال نمودند و پشتيبانى كامل خود را از وى اعلام نمودند تا آنجا كه وى به امام حسين عليه السّلام در مورد آمدن به سوى آنان مكاتبه

نمود، اما هنگامى كه فرزند مرجانه در ميانشان وارد شد و ترس و هراس را در سرزمينشان گسترده ساخت، از مسلم دست كشيدند و درهاى خانه هايشان را بستند و گفتند: «ما را چه به داخل شدن در ميان سلاطين».

(1) زندگى عمليشان، بازتابى از عقيده اى كه بدان ايمان داشتند، نبود، زيرا به رهبرانشان نويد مى دادند كه در كنارشان بايستند و سپس در لحظه هاى حساس، از آنها دور مى شدند.

(2) از جمله مظاهر اين تناقض اين بود كه آنان پس از اينكه امام حسن عليه السّلام را مجبور ساختند، با معاويه صلح كند و آن حضرت سرزمينشان را ترك كرد، بر آنچه در مورد وى، كوتاهى كرده بودند به گريه و زارى پرداختند و هنگامى كه امام حسين عليه السّلام را كشتند و اسيران اهل بيت عليهم السّلام به شهرشان وارد شدند، فريادشان به گريه و سوگوارى بلند شد كه امام زين العابدين عليه السّلام اين عمل آنها را عجيب دانست و فرمود: «اينها براى ما گريه مى كنند و نوحه سرايى مى نمايند، پس چه كسى ما را كشته است؟!!».

(3) فقدان توازن در زندگى آن اجتماع، براى مردم آنجا بلاها و مصيبتها به بار آورد و آنها را به شرّ عظيمى گرفتار ساخت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:528

(1)

بى وفايى و پا در هوايى

پديده ديگر در اجتماع كوفه، حيله و خيانت بود كه از ويژگيهاى معروف در مورد آنان گرديد و در اين مورد ضرب المثل گشتند تا آنجا كه گفته شد:

«مكّارتر از كوفيان» «1».

و نيز در بى وفايى ضرب المثل شدند كه: «الكوفى لا يوفى؛ كوفيان، وفا ندارند «2»».

امير المؤمنين عليه السّلام آنان را چنين توصيف نموده است: «شيرانى حيله گر و روبهانى مكّار».

(2) و

در مورد آنان فرموده است: «مردمى هستند كه بدنهايشان جمع شده و افكارشان مختلف گشته است، هر كس آنان را داشته باشد، بهره اى ناچيز به دست آورده و آنچنان شده اند كه اميدى به ياريشان نباشد و گفتارشان تصديق نشود» «3».

(3) جنبه عملى در زندگيشان، تقلب و دودلى و عدم همكارى بود. آنان، «زيد بن على»، آن انقلابى بزرگ را فريب دادند و به وى گفتند؛ صد هزار مرد از اهل كوفه همراه تو هستند. و در كنار تو شمشير خواهند زد «4» و ديوان وى پانزده هزار نفر را ثبت كرده بود كه براى يارى رساندن با وى بيعت كرده بودند «5»، سپس هنگامى كه قيام را اعلام نمود، تعدادشان به دويست و هيجده نفر، تنزل پيدا

______________________________

(1) عبد القاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 26.

(2) زكريا قزوينى، آثار البلاد، ص 251.

(3) الامامة و السياسة 1/ 129- 130.

(4) طبرى، تاريخ 6/ 166.

(5) همان، ص 6/ 171.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:529

كرد «1» كه داوود بن على، زيد را نصيحت نمود كه فريب مردم كوفه را نخورد و به وى گفت:

(1) «اى پسر عمو! اين افراد تو را به خودشان مى فريبند، آيا پيش از تو، آنكه از تو بر آنها گرامى تر بود،- جدّ تو على بن أبي طالب- را فريب ندادند تا اينكه كشته شد؟ و پس از او حسن را كه با وى بيعت كردند و سپس بر او برخاستند و ردايش را از گردنش برداشتند و خيمه اش را غارت كردند و او را زخمى نمودند؟ آيا آنها جد تو حسين را خارج ننمودند و براى وى قوى ترين سوگندها را نگفتند و سپس او را

واگذاشتند و تسليم نمودند و به اين هم قناعت نكردند بلكه او را كشتند» «2».

آنها بيعتى را در پى بيعتى ديگر مى شكستند.

(2) «اعشى همدان» كه شاعر قيام محمد بن اشعث بر ضد حجاج بود، اهل كوفه را نفرين مى كند و مى گويد:

ابى اللّه إلا أن يتمم نوره و يطفئ نور الفاسقين فيخمدا

و ينزل ذلا بالعراق و اهله لما نقضوا العهد الوثيق المؤكدا

و ما احدثوا من بدعة و عظيمةمن القول لم تصعد الى اللّه مصعدا

و ما نكثوا من بيعة بعد بيعةذا ضمنوها اليوم خاسوا بها غدا «3» «خداوند جز اتمام نورش را نمى پذيرد و نور فاسقان را خاموش مى گرداند و آن نور خاموش مى شود».

«و بر عراق و مردمش، به خاطر شكستن عهد موثق مؤكد، ذلّت فرود

______________________________

(1- 2) طبرى تاريخ 6/ 167- 168.

(3) طبرى، تاريخ 6/ 376.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:530

آورد».

«و آنچه از بدعت و گفتار ناصواب به وجود آورده اند كه به پيشگاه خداوند، بالا برده نمى شود».

«بيعتى را در پى بيعتى ديگر شكستند كه اگر امروز تعهد كنند، فردا خيانت مى نمايند».

(1) آنان به اين ويژگى نزد همه محققان شناخته شدند كه «فلهوزن» معتقد است آنان متردد و متقلبند و نظم و طاعت را نمى شناسند و اخلاص سياسى و نظامى به طور كلى نزد آنان شناخته شده نبوده است. اين مطلب را «وزترشنين» محقق نيز تأكيد نموده مى گويد: از صفت برجسته بارز آنان، پا در هوايى و تقلّب و سلب اعتماد از خودشان مى باشد «1».

(2) اين پا در هوايى در زندگى آنان، تنها مربوط به عامه آنها نبود، بلكه حتى در ميان متفكران و اديبان آنان نيز شايع بود، زيرا «سراقه»، شاعر معروف در برابر مختار ايستاد و در

واقعه «جبانة السبيع»، در نبرد بر عليه وى شركت كرد، ولى هنگامى كه مختار پيروز شد، سراقه به اسارت ياران وى در آمد و او را به زندان افكندند، سراقه، به عذرخواهى از مختار پرداخت و در مدح وى شعر سرود و اصول قيامش را ياد كرده، در تمجيد وى مبالغه نمود كه از جمله گفته هاى وى در مورد او اين است:

نصرت على عدوك كل يوم بكل كتيبة تنعى حسينا

كنصر محمد فى يوم بدرو يوم الشعب اذ لاقى حنينا

فاسجح اذ ملكت فلو ملكنالجرنا فى الحكومة و اعتدينا

______________________________

(1) السيادة العربية، ص 74.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:531 تقبل توبه منى فانى سأشكر ان جعلت النقد دينا «تو در هر روز بر دشمنت پيروز مى گردى و با هر دسته از سربازانت بر حسين سوگوارى مى كنى».

«همچون پيروزى محمد در روز بدر و روز شكاف كوهها كه با حنين روبه رو شد».

«پس اينك كه غالب شده اى به نيكى عفو كن كه اگر ما غالب مى شديم، در حكومت، ظلم و تعدى مى كرديم».

«توبه را از من بپذير كه من، اگر نقد مرا وام قرار دهى، سپاس خواهم گفت».

(1) هنگامى كه مختار او را بخشيد، از كوفه خارج شد و هنوز اندكى از آن دور نشده بود كه شروع به بدگويى مختار كرد و مردم را بر عليه او تحريك نمود و گفت:

الا ابلغ ابا اسحاق انى رأيت البلق دهما مصمتات

كفرت بوحيكم و جعلت نذراعلى قتالكم حتى الممات

ارى عينى ما لم تبصراه كلانا عالم بالترهات

اذا قالوا: اقول لهم كذبتم و ان خرجوا لبست لهم اداتى «1» «به ابو اسحاق خبر ده كه من اسبان ابلق را به تعداد فراوان و محكم ديدم».

«من به وحى شما كافر

شدم و نذر كردم كه تا بميرم با شما بجنگم».

«من به دو چشمم چيزى را كه نديده اند نشان مى دهم، هر دوى ما ياوه ها را مى شناسيم».

______________________________

(1) انساب الاشراف 6/ 401. الاخبار الطوال، ص 303.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:532

«اگر بگويند به آنها مى گويم دروغ گفته ايد و اگر خارج شوند، ابزار جنگيم را براى آنها مى پوشم».

(1) وى قيام و تمسخرش را بر عليه مختار و يارانش با همان وزنى كه قصيده قبلى اش را سروده بود، فرو مى ريزد و طبيعى است كه اين تناقض در زندگى آنان ناشى از پريشانى روانى و عدم تعادل در رفتار بود.

(2) و از عجايب آن تناقض اين بود كه برخى از آنها در ساده ترين مسائل، پرهيزكارى مى نمودند ولى از دست زدن به عظيم ترين گناهان، خوددارى نمى كردند؛ مثلا مردى از اهل كوفه، نزد «عبد اللّه بن عمر» آمد تا از او درباره خون پشه اى كه بر روى لباس باشد بپرسد كه آيا پاك است يا نجس؟! فرزند عمر به وى گفت: تو اهل كجايى؟

- اهل عراق هستم.

فرزند عمر تعجب كرد و گفت: اين را نگاه كنيد كه از من درباره خون پشه مى پرسد! در حالى كه اينان، فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشتند، من از آن حضرت شنيدم كه درباره وى و برادرش مى فرمود «اينها، دو گل من در دنيا هستند» «1».

(3) بعضى از افراد، علّت اين پريشانى را به شرايط سخت سياسى كه بر آنها گذشت، مرتبط مى دانند، زيرا حكومت اموى با آنان به منتها درجه قساوت و شدت، برخورد كرد و بى رحم ترين و خشن ترين واليان را همچون «مطهرة بن شعبه» و «زياد بن سميّه» بر

سر آنان گماشت، كه زندگى سياسى را تنگ و مشكل ساخت، اين تناقض در رفتار، از آن ناشى گرديد.

______________________________

(1) الأدب المفرد، ص 14. حلية الأولياء 5/ 71.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:533

(1)

تمرّد در برابر واليان

نشانه خاصى كه اجتماع كوفه بدان شناخته شد، تمرّد بر واليان و شكايت از دست آنان است كه هيچ والى و حاكمى بر آنها گماشته نمى شد مگر اينكه بر او ايراد گرفته مى شد؛ مثلا «سعد بن ابى وقاص» پايه گذار شهرشان را مورد انتقاد قرار داده گفتند: او نماز را خوب نمى داند «1» عمر او را معزول كرد و به جاى وى، صحابى جليل القدر، «عمار بن ياسر» را منصوب كرد، ديرى نپاييد كه از او نيز نزد عمر شكايت كردند، عمر، او را نيز معزول ساخت و «ابو موسى اشعرى» را به جاى وى تعيين كرد، اما هنوز چند روزى از فرماندارى وى نگذشته بود كه بر او ايراد گرفتند و گفتند: «نيازى به ابو موسى نداريم» «2».

(2) عمر، از دست آنان به تنگ آمد و ناراحتى بر او آشكار شد. پس، مغيره علت ناراحتى اش را پرسيد گفت: «اى امير المؤمنين! اين حال را تنها در موارد مهم داشته اى آيا مشكلى برايت پيش آمده است؟» عمر نزد وى از دردى كه بر او از جهت اهل كوفه وارد شده بود، شكايت كرد و گفت: «چه مشكلى عظيم تر از صد هزار نفرى كه نه از اميرى راضى مى شوند و نه اميرى از آنها راضى مى گردد ...» «3».

(3) عمر درباره آنها اين چنين اظهار داشته است: «از مشكلاتم در مورد اهل كوفه اين است كه اگر شخصى قوى بر آنها بگمارم او را فاجر

معرفى مى كنند

______________________________

(1) فتوح البلدان، ص 277.

(2) طبرى، تاريخ 4/ 165. و در آن آمده است كه او را متهم كردند به اينكه با مواد خوراكى لازم براى آنان، تجارت مى كند.

(3) فتوح البلدان، ص 278.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:534

و اگر ضعيفى براى آنان تعيين كنم، او را حقير مى شمارند ...» «1».

آنان بر تمرّد، خوى گرفته بودند و نمى توانستند آرام و بى حركت باشند.

«ديمومبين» معتقد است كه كوفيان به اين پديده در روزگار فارسيان عادت كرده بودند كه آنان، حاكمانشان را پيوسته تغيير مى دادند «2».

(1) «فلوتن» معتقد است كه اعراب مستقر در كوفه به زندگى صحرايى كه از جمله خصوصياتش دشمنى، كينه، انتقامجويى، تخريب و خونخواهى است، عادت كرده لذا به تمرّد و عدم اطاعت از نظام، خو گرفته بودند «3»».

(2)

فرارى بودن

پديده عجيب ديگرى كه اجتماع كوفه بدان معروف گشت، حالت فرارى بودن و عدم پايدارى در برابر حوادث است؛ زيرا آنان، هرگاه وضع، سخت مى شد، دست به عقب نشينى مى زدند، مثلا با هيجان بر بيعت مسلم و يارى وى اتفاق نمودند، ولى هنگامى كه قيام بر فرزند مرجانه را اعلام كرد، از دورش پراكنده شدند، حتى يك نفر هم با او باقى نماند تا راه را به وى نشان دهد.

(3) همين موضعگيرى را با «زيد بن على» داشتند؛ زيرا او را تنها در حال نبرد با لشكريان اموى رها كردند در حالى كه مى گفت: «آن گونه كه با حسين عمل كردند» «4».

نيز با «عبد اللّه بن معاويه» بيعت كردند و به او گفتند: «مردم را به سوى خود

______________________________

(1) فتوح البلدان، ص 278.

(2) النظم الاسلامية، ص 26.

(3) السيادة العربية، ص 11.

(4) طبرى، تاريخ 7/ 183- 184.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:535

فراخوان زيرا بنى هاشم به امر خلافت از بنى مروان، شايسته ترند»، او را از جايى كه اقامت داشت، خارج نموده، به قصر وارد كردند و با وى بيعت نمودند، اما همين كه براى جنگ با والى امويان، عبد اللّه بن عمر، حركت كرد، پاى به فرار گذاشتند، عبد اللّه بن معاويه نگاه كرد و زمين را از يارانش خالى ديد؛ زيرا فرمانده نيروهايش به وى خيانت كرده بود؛ چون او با والى امويان توافقى داشت، پس پاى به فرار گذاشت و سپاه نيز به همراه وى متوارى گشت «1».

(1) «عيسى بن زيد» درباره آنان مى گويد: «هيچ فرد مورد اعتمادى نمى شناسم كه به بيعتش وفا كند و هنگام روبه رو شدن با دشمن ثابت قدم بماند» «2».

(2)

اخلاق ناپسند

اكثريت غالب مردم كوفه، متصف به اخلاق ناپسند بودند؛ چنانچه «عبد اللّه بن حسن» درباره آنان مى گويد: «آنها به ظاهر فخرفروش و در باطن سست و در پاسخ، تندمزاج و در روبه رو شدن با دشمن بى تاب هستند، زبانهايشان پيشاپيش آنان باشد، ولى دلهايشان آنها را مشايعت نمى كنند».

(3) امام امير المؤمنين عليه السّلام آنان را چنين وصف فرمود: «اگر واگذاشته شويد، مى ترسيد و اگر با شما جنگ شود، سست مى گرديد، اگر مردم بر امامى فراهم آيند، انتقاد و طعنه وارد مى كنيد و اگر به سختى برسيد عقب مى نشينيد» «3».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 7/ 302- 303.

(2) مقاتل الطالبيّين، ص 353.

(3) طبرى، تاريخ 7/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:536

(1) مختار نيز آنان را براى «عبد اللّه بن زبير»،- وقتى درباره آنان از او پرسيد-، چنين وصف مى نمايد: در ظاهر دوستان سلطانشان هستند و در پنهانى دشمنان اويند».

«فرزند زبير» بر

اين گفته مختار چنين اضافه نمود و گفت: «اين صفت بردگان بد است كه هرگاه اربابان خود را ببينند آنها را خدمت و اطاعت مى كنند و هرگاه از آنها دور شوند، آنان را ناسزا گويند».

(2) «اعشى همدان» نيز آنان را اين گونه بد گفته است:

وجبنا حشاه ربهم فى قلوبهم فما يقربون الناس الا تهددا

فلا صدق فى قول و لا صبر عندهم و لكن فخرا فيهم و تزيدا «1» «ترسى كه خداوند آن را در دلهايشان افكنده است كه جز به صورت تهديد به مردم نزديك نمى شوند».

«نه صداقتى در گفتارشان باشد و نه صبرى دارند، اما فخرفروشى و زياده طلبى در ميان آنان وجود دارد».

(3) «و ابو السريا» در مورد آنان مى گويد:

و مارست اقطار البلاد فلم اجدلكم شبها فيما وطأت من الارض

خلافا و جهلا و انتشار عزيمةو وهنا و عجزا فى الشدائد و الخفض

لقد سبقت فيكم الى الحشر دعوةفلا عنكم راض و لا فيكم مرضى «2»

سأبعد دارى من قلى عن دياركم فذوقوا اذا وليت عاقبة البغض «3»

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 6/ 376.

(2) اشاره مى كند به نفرين امام شهيد، حضرت حسين عليه السّلام بر مردم كوفه در روز عاشورا كه فرمود: «و هرگز واليان را از شما راضى نسازد».

(3) مقاتل الطالبيين، ص 444.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:537

«مناطق مختلف را زير پا گذاشتم ولى همانند شما را در هيچ جايى نديده ام».

«اختلاف، نادانى، عدم اراده، سستى و ناتوانى در سختى و در آسودگى (حالتهاى شماست)».

«نفرينى كه قبلا بر شما وارد شده و از روز حشر باقيست كه نه كسى از شما راضى خواهد بود و نه كسى از شما راضى مى گردد».

«من خانه ام را به ناخرسندى از سرزمينتان دور مى سازم، پس

اگر از شما دور شدم عاقبت دشمنى را بچشيد».

(1) «دكتر يوسف خليف» اين ابيات را اين گونه تحليل مى نمايد: ابو السرايا در اين ابيات، آن عقيده قديمى در مورد اهل كوفه را تكرار مى كند كه آنان اهل شقاق و نفاق و زشتى اخلاق هستند و آنان را به تفرقه، جهل، نداشتن اراده، ضعف و ناتوانى توصيف مى نمايد و معتقد است اين صفاتى است كه آنان را پيوسته در جنگ و صلح، همراهى مى كند و اينها صفاتى هستند كه نمى گذارند كسى از پيشوايان يا رهبرانشان، از آنها راضى شوند و آنها اين صفات را به صورت منفرد از ديگر انسانهايى كه او آنها را در همه مناطق زمين ديده است، دارند سپس در پايان، دشمنى خود را نسبت به آنها و تصميم بر دور شدن از آنان را اعلام مى كند تا آنان پس از او سرانجام بد و سرنوشت ناپسند را تجربه كنند» «1».

(2) «ابو بكر هذلى» نيز وضع آنان را چنين بيان مى نمايد: «مردم كوفه، قطع رحم و وصل مثانه كرده اند به حسين بن على نوشتند كه ما صد هزار نفر همراه تو

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفه، ص 445.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:538

هستيم و او را فريفتند تا آنگاه كه آمد بر او شورش كردند. او و اهل بيتش را از كوچك و بزرگ كشتند، سپس به خونخواهى وى برخاستند. آيا كسى چنين چيزى را شنيده است؟» «1».

(1)

حرص و طمع

خوى ديگرى نيز وجود دارد كه در محافل كوفه حاكم بود يعنى خود را به خاطر ماديات و تلاش در راه به دست آوردنش از هر طريقى به هلاكت افكندن است، آنان در راه به

دست آوردن آن، اهميتى به ننگ و رسوايى نمى دادند، اين حالت، نقش مهمى در ناكامى قيام مسلم داشت؛ زيرا فرزند زياد اموال را سخاوتمندانه به بزرگان و اشراف مى بخشيد، آنان به سرعت به سوى وى شتافتند و به مسلم خيانت كردند و پيمانش را شكستند و ابن زياد با پول خود آنان را مالك شد و آنها را براى جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرستاد، در حالى كه آنان سوگندهاى مؤكدى براى يارى و حمايت آن حضرت به جاى آورده بودند.

(2)

تحت تأثير تبليغات واقع شدن

پديده ديگر از پديده هاى اجتماع كوفه، سرعت تحت تأثير تبليغات قرار گرفتن بود بدون اينكه در مورد واقعيّت آنها بررسى و تعمّق نمايند، امويان، اين حالت را در روزهاى «مسكن» «2» به كار گرفتند و در ميان لشكر عراق، شايع

______________________________

(1) مختصر البلدان، ص 173.

(2) محلّى است در كوفه (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:539

نمودند كه حضرت حسن عليه السّلام با معاويه صلح كرده است، هنگامى كه سپاهيان، اين مطلب را شنيدند، دست به آشوب زدند و اختلاف يافتند و به سوى وسايل زندگى امام شتافتند و آنها را غارت نمودند؛ بر آن حضرت تعدى نموده با خنجر ضربه اى به ران وى زدند.

(1) هنگامى كه دار و دسته فرزند زياد ميان سپاهيان مسلم شايع كردند كه لشكر اهل شام به سوى آنان حركت كرده است و شما خودتان را در معرض انتقام و عذاب قرار مى دهيد، اين را كه شنيدند، روحيه هايشان در هم شكسته شد و پاى به فرار گذاشتند و فرزند عقيل تنها ماند بدون اينكه كسى همراهش باشد كه راه را به وى نشان دهد.

(2) اينها برخى

از مظاهر زندگى اجتماعى در كوفه بود كه انحطاط آن اجتماع و فروپاشيدگى آن را در برابر حوادث نشان مى دهد؛ زيرا نه اراده محكمى داشتند و نه بينش اجتماعى اصيلى، بدين سبب، براى خود بدبختى به بار آوردند و سرنوشت خود را فنا ساختند و همه حقوق خود را ناديده گرفتند و راه را براى فرزند ستمگر مرجانه، گشودند تا بر سر آنها حكومت كند و رگبارى از عذاب دردناك را بر سر آنان فرو ريزد.

(3)

زندگى اقتصادى

زندگى اقتصادى در كوفه، حالتى نامتوازن داشت، طبقه اشرافى وجود داشت كه غرق در ثروت فراوان بود از آن جهت كه دولت اموى در روزگار عثمان و معاويه بخششها و امتيازات خاصى به افراد آن طبقه واگذار كرد كه به زيان ضعفا و محرومان، صاحب ثروت گرديدند، از آن جمله اند:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:540

(1) 1- «اشعث بن قيس»: وى، در ايام عثمان، زمينهاى وسيعى را در عراق خريدارى كرد و در طليعه فئودالهاى آن روزگار قرار داشت، او كسى است كه امام را بر پذيرش حكميت مجبور ساخت؛ زيرا حكومت آن حضرت، منافع و امتيازات خاص او را تهديد مى كرد.

(2) 2- «عمرو بن حريث»: او ثروتمندترين فرد كوفه بود «1» و نقش مهمى در نابودى قيام مسلم و فلج كردن حركت آن داشت.

(3) 3- «شبث بن ربعى»: وى از طبقه اشرافى برجسته در كوفه «2» و يكى از كسانى بود كه مردم را از يارى مسلم بازمى داشت همچنانكه وى فرماندهى يكى از سپاهها را در جنگ با حضرت حسين عليه السّلام بر عهده داشت.

(4) اينان، برخى از توانگران آن دوره مى باشند كه قدرتى براى فرزند مرجانه و

بازوى نيرومند وى بودند كه قيام مسلم را برانداخت، زيرا در كوفه صاحب نفوذ گسترده اى بودند و توانستند مخالفت خود را با مختار اعلام كنند با وجود آنكه توده هاى عظيمى از مردم با وى بودند كه موالى و بردگان را شامل مى شد، هم آنان بودند كه حكومت وى را برانداختند.

(5) اما اكثريت غالب در اجتماع كوفه، به دولت ارتباط داشتند و مواد معيشتى خود را از دولت دريافت مى كردند به اين اعتبار كه كوفه، اردوگاه اصلى دولت بود و حكومت مخارج آن را تأمين مى نمود كه بسيارى از اين افراد، از محروميت و بينوايى، رنج مى بردند. «شاعر اسدى» زندگى اقتصادى نامناسب خود را در قصيده اى كه با آن، يكى از بزرگان را مدح مى گفت، بيان مى دارد كه از احسان

______________________________

(1) در طبرى آمده است كه «عمرو بن حريث»، ثروتمندترين اهل كوفه بود.

(2) حياة الشعر فى الكوفة، ص 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:541

و كرم وى بهره اى به دست آورد. وى در آن قصيده مى گويد:

يا ابا طلحة الجواد اغثنى بسجال من سيبك المقسوم

احى نفسي- فدتك نفسي- فانى مفلس- قد علمت ذاك- عديم

أو تطوع لنا بسلت دقيق أجره- ان فعلت ذاك- عظيم

قد علمتم- فلا تعامس عنى-ما قضى اللّه فى طعام اليتيم

ليس لي غير جرة و اصيص و كتاب منمنم كالوشوم

و كساء أبيعه برغيف قد رقعنا خروقه بأديم

و اكاف اعارنيه نشيطهو لحاف لكل ضيف كريم «1» «اى ابا طلحه بخشنده، به دادم برس با بهره اى از بخشش قسمت شده ات».

«جانم را زنده كن، جانم فدايت! كه من مفلسى بى چيزم و تو اين را مى دانى».

«و يا اينكه آرد جو در اختيارمان قرار ده كه اجر آن،- اگر انجام دهى،- عظيم است».

«شما مى دانيد كه خداوند در

اطعام به يتيم چه فرموده است، پس از من دريغ مكن».

«من جز كوزه اى و ظرف سفالين و كتاب رنگ ورورفته اى همچون گياهان تازه رسته است، چيز ديگر ندارم».

«و رواندازى كه آن را با يك گرده نان مى فروشم كه پارگى هايش را با چرم، وصله زده ايم».

______________________________

(1) جاحظ، الحيوان 5/ 297.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:542

«و پالان محكمى كه به من عاريه داده اند و آن كافى است براى هر ميهمان گرامى».

(1) مى بينيد كه چگونه، فقر خواركننده، اين شاعر را به اين گونه التماس و اظهار خوارى كشانده است اين همان شكل فقر است كه گلوى او را فشرده كه «شوقى ضيف»، درباره اين ابيات، اين گونه اظهار نظر مى كند: «از اينجاست كه صداى مال، در قصيده اموى بلند شد جوانب بسيارى از آنها را در برگرفت و مطلبى اساسى در زندگى مردم شد، طبيعى است كه در هنر و شعر آنان نيز، اساسى باشد. آيا آن ستونى مهم از ستونهاى زندگى نيست؟ پس چرا ستونى مهم از ستونهاى ساخت هنرى نباشد، زيرا در كف درياى زندگى پنهان است و در قعر شعر؛ زيرا شعر تنها تعبيرى از زندگى مى باشد» «1».

(2) زندگى اقتصادى، تأثيرى عميق و فعال در وجود جامعه دارد و نقشى مهم در جهت گيرى جامعه به سوى خير يا شرّ ايفا مى كند و ثابت شده است كه بسيارى از جرايمى كه برخى از مبتلايان در رفتارشان مرتكب مى شوند، نتيجه فقر و بينوايى يا حرص و آز آنان براى به دست آوردن ماديات مى باشد، بسيارى از سپاهيانى كه براى جنگ با حضرت امام حسين عليه السّلام خارج شدند، هنگامى به اين كار اقدام كردند كه فرزند مرجانه به

آنان وعده داد كه حقوقهايى را كه از دولت دريافت مى كردند، افزايش مى دهد.

(3) به هر حال، بدى اوضاع اقتصادى در كوفه يكى از علل فعال در ناكام ساختن قيام مسلم و دور ساختن توده هاى مردم از او بود، آنگاه كه فرزند زياد، اموال را به بزرگان و سرشناسان و ديگر افراد، به فراوانى بخشيد و آنان به مخالفت

______________________________

(1) لتطور و التجدد فى الشعر الاموى، ص 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:543

با مسلم و دور كردن مردم از او پرداختند.

(1)

عناصر جمعيتى

كوفه، شهرى چند مليتى بود كه عناصر مختلفى از جهت زبان در آن مخلوط شدند. از حيث خوى، خلق، آداب و رسوم نيز با هم متفاوت بودند؛ زيرا در آن، عرب، فارس و نبطى در كنار بردگان و ديگران، مى زيستند، يك شهر عربى خالص، همچون مكه و مدينه به شمار نمى آمد، بلكه شهرى بود كه سكنه اش مخلوطى از مردم بودند، آن گونه كه «يعقوبى» مى گويد. اين عناصر، به اين شهر مهاجرت كردند، به اعتبار اينكه مركز اصلى اردوگاه اسلامى بود و سپاهيان اسلام، از آن شهر براى جهاد روانه مى شدند، همچنانكه غنايم بسيارى كه خداوند مجاهدان را وعده فرموده است، در آن روان بودند تا آنجا كه سهم هر سرباز شركت كننده در نبرد، از غنايم مداين، به دوازده هزار «1» رسيد، چيزى كه سبب شد عده اى به طرف آن، به عنوان راهى به سوى ثروت، مهاجرت كنند كه به برخى از اين عناصر اشاره اى مى نماييم.

(2)

عربها

هنگامى كه كوفه به دست فاتح عراق، «سعد بن ابى وقاص» تأسيس شد، نگاه عربها به سوى آن دوخته شد و در مهاجرت به سوى آن به مسابقه پرداختند؛ زيرا در همان آغاز، هفتاد بدرى و سيصد نفر از اصحاب شجره، در آن ساكن

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 6/ 4. مختصر كتاب البلدان، ص 166.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:544

شدند «1»، ابن سعد، در طبقاتش، درباره يكصد و پنجاه صحابى كه در كوفه اقامت نموده اند، شرح حال نوشته است «2». سفاح، درباره آن مى گويد: «و آن- يعنى كوفه- منزل بهترين صحابه و اهل شرف است» «3».

اما قبايل عربى كه در آن سكونت گزيدند، عبارتند از:

(1)

قبايل يمنى

«قبايل يمنى» براى سكونت در كوفه، بر يكديگر پيشى گرفتند، تعداد آنان بنا به گفته مورخان، دوازده هزار بود «4»، و آنها عبارتند از:

1- قضاعه.

2- غسان.

3- بجيله.

4- خثعم.

5- كنده.

6- حضرموت.

7- ازد.

8- مذحج.

9- حمير.

10- همدان.

11- نخع.

______________________________

(1- 2) ابن سعد، طبقات 6.

(3) مختصر كتاب البلدان، ص 73.

(4) معجم قبائل العرب 1/ 15 و غيره. فتوح البلدان، ص 276. معجم البلدان 5/ 492.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:545

(1) اينان، خاندانهايى هستند كه از يمن بوده و در كوفه موطن گزيده و در جانب شرقى مسجد، ساكن شدند. و «فلهوزن»، معتقد است كه قبايل مشهور از يمن، يعنى مذحج، همدان و كنده، بر كوفه تسلط و سرورى داشتند و عبد الملك بن مروان، پس از ورود به كوفه، هنگامى كه قبايل مذحج و همدان نزد وى آمدند، گفته است: «با وجود اينان، براى هيچ كس چيزى نمى بينم».

(2)

قبايل عدنانى

اما «قبايل عدنانى» كه در كوفه ساكن شدند، تعدادشان هشت هزار نفر بود كه از دو خاندان تشكيل مى شدند:

1- تميم.

2- بنى عصر.

(3)

قبايل بنى بكر

تعدادى از خاندانهاى قبايل بنى بكر در كوفه ساكن شدند كه از آن جمله اند:

1- بنى اسد.

2- غطفان.

3- محارب.

4- نمير.

نيز مجموعه ديگرى از قبايل عربى در كوفه سكونت يافتند كه عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:546

كنانه، جديله، ضبيعه، عبد القيس، تغلب، اياد، طى، ثقيف، عامر و مزينه «1».

(1) «ماسنيون» معتقد است كه در كنار قريشيانى كه در كوفه سكونت يافتند، عناصرى ساكن بودند با بدويت شديد از چادرنشينان و شترداران از بنى دارم تميمى و همسايگان يمنى قديمى آنان از طى و عناصر نيمه كوچنده از ربيعه و اسد، از غرب و شمال غربى و بكر از شرق و جنوب شرقى و نيز عناصر شهرنشين شده از قبايل جنوبى اصيل عربى كه از يمن و حضرموت، نقل مكان كرده بودند كه اينها بر دو قسم اند: عناصر نيمه شهرنشين شده از كنده و بجيله و عناصر كاملا شهرى شده از ساكنان شهرها و روستاهاى يمنى از مذحج، حمير و همدان «2».

(2) عناصر عربى كه از آغاز تأسيس كوفه در آن ساكن شدند، مخلوطى از يمنيها، نزاريها و ديگران بودند ولى تعداد يمنيها بيشتر بود همچنانكه تأثير آن در زندگى اجتماع كوفه شديدتر از ديگران بوده است.

(3)

روحيه قبيله اى

در ميان قبايل جامعه عربى در كوفه، روحيه قبيله اى حاكم بود، هر قبيله در كوى مشخصى ساكن مى شد كه از هم پيمانان آنان، ديگرى با آنها در آن كوى مشاركت نداشت «و ماسنيون» معتقد بود كه قبرستانهاى كوفه يكى از صفات مشخصه وضعيت جغرافيايى آن بود «3» همچنانكه خيابانها و جاده هاى آن نيز به

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 42.

(2) نقشه هاى كوفه، ص 12- 13.

(3) خطط الكوفة، ص

18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:547

نام قبايلى كه در آنها ساكن بودند، ناميده مى شد «1». شهر، صورتى كامل از زندگى قبيله اى شد تا آنجا كه احساس روحيه قبيله اى و تعصب براى آن، به درجه اى بالا رسيد و قبايل براى كسب پيروزى ميان خود، به رقابت پرداختند، آن گونه كه در واقعه جمل پيش آمد، از اينجا بود كه حالت زندگى جاهلى بر زندگى در كوفه چيره گرديد «2».

(1) «ابن ابى الحديد» در مورد روح قبيله اى حاكم در كوفه اين گونه براى ما سخن مى گويد: «مردم كوفه در اواخر دوران حضرت على، قبيله هايى بودند كه هرگاه شخصى از منازل قبيله اش خارج مى شد و بر منازل قبيله ديگر مى گذشت و نام قبيله خود را فرياد مى كشيد كه: اى نخع! اى كنده! جوانان قبيله اى كه بر آن گذشته بود، بر سر او جمع مى شدند و فرياد مى كردند: اى تميمى! اى ربيعه! و به سوى آن فريادكننده مى رفتند و او را كتك مى زدند، او به سوى قبيله اش مى رفت و آنها را فرا مى خواند، آنان شمشيرها را مى كشيدند و فتنه اى بپا مى شد» «3».

(2) روحيه قبيله اى، عنصر برجسته در زندگى جامعه كوفه بود كه فرزند سميّه اين پديده را براى دستگيرى حجر و خاموش كردن قيام وى به كار گرفت و برخى از خاندانها را به جان برخى ديگر انداخت و به همين گونه نيز فرزندش، اين پديده را به كار برد تا حركت مسلم، هانى و عبد اللّه بن عفيف ازدى را نابود سازد.

(3)

فارسيان

در كنار عنصر عربى كه در كوفه ساكن بود، «عنصر فارسى» نيز وجود

______________________________

(1) خطط الكوفة، ص 18.

(2) تطور و تجديد در شعر اموى، ص 80-

81.

(3) شرح نهج البلاغه 13/ 167- 168.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:548

داشت كه «الحمراء «1»؛ سرخ چهرگان» ناميده مى شدند. آنها از قوى ترين قبايل عربى جويا شدند، به آنها گفته شد كه آنان «تميم» هستند، پس با آنان هم پيمان گشتند «2» كه بزرگترين موج فارسيانى كه پس از تأسيس كوفه، در آن ساكن شدند، مجموعه بزرگى از بقاياى سپاهيان ساسانى بودند كه به سپاه عرب پيوستند و به جنگ در كنار آنها پرداختند و در تاريخ به نام «حمراء ديلم» معروف شدند، تعداد آنان- بنا به گفته مورخان- چهار هزار سرباز بود، فرمانده آنان، شخصى به نام «ديلم» بوده كه همراه وى به فرماندهى رستم، در قادسيه جنگيدند و هنگامى كه فارسيان شكست خوردند و رستم كشته شد، پيمان امانى با سعد بن ابى وقاص بستند و با وى شرط كردند در هر جا كه بخواهند ساكن شوند و با هر كه خواهند، هم پيمان گردند و براى آنها سهمى از بيت المال قرار دهد.

(1) آنان با «زهرة بن حوبه تميمى»، يكى از فرماندهان فتح، هم پيمان شدند سعد، يك ميليون، براى آنان، جيره تعيين كرد، آنان مسلمان شدند و در فتح مدائن شركت داشتند همان گونه كه در فتح «جلولا» نيز مشاركت نمودند، سپس نقل مكان كردند و در كوفه اقامت گزيدند «3».

(2) اين عده از افراد مقيم، مجموعه بزرگى را در جامعه كوفه تشكيل دادند، «فلهوزن» مى گويد آنان بيش از نيمى از ساكنان كوفه بودند و تعدادشان رو به فزونى نهاد تا آنجا كه نسبت عربها در كوفه كمتر شد و در روزگار مأمون، چيرگى يافتند تا آنجا كه در آن دوره،

زبان فارسى در صدر، قرار داشت «4».

______________________________

(1) الاخبار الطوال، ص 288 و 293.

(2) طبرى، تاريخ.

(3) فتوح البلدان، ص 279. خطط الكوفة، ص 11.

(4) فكر العربية، ص 83- 84.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:549

(1) «جاحظ» مى گويد: «زبان فارسى، تأثير بزرگى در زبان كوفه داشته است «1»».

به هر حال، فارسيان، عنصر مهمى را در كوفه تشكيل مى دادند و گروه مهاجر بزرگ مشخصى را در آن به وجود آوردند به طورى كه اهل كوفه مى گفتند:

«از حمراء ديلم آمدم» «2».

«بلاذرى» مى گويد: «زياد، برخى از آنان را به شام و گروهى از آنان را به بصره كوچ داد «3»». اين گروه مهاجران، در بسيارى از فتوحات اسلامى شركت داشتند و موج بلند را در سرنگونى حكومت اموى به وجود آوردند.

(2)

انباط «4»

«انباط» از عناصر ساكن در كوفه بودند كه در زندگى عمومى، تاثيرى عقلى و اجتماعى نمودند. مورخان مى گويند: انباط، عنصر خاصى از افراد بشر نبودند، بلكه آنان از عربها بودند و زبان دارمى را در نوشته هايشان، به كار مى بردند. آنان در مناطق سنگى سرزمين عرب موطن داشتند ولى از آنجا به عراق منتقل شدند و به كار كشاورزى پرداختند و به زبان خودشان؛ يعنى زبان دارمى سخن مى گفتند «5».

______________________________

(1) البيان و التبيين 1/ 26.

(2) اتجاهات الشعر العربى فى القرن الثانى الهجرى، ص 55.

(3) فتوح البلدان، ص 279.

(4) مردمى سامى از شمال شبه جزيره عرب، مردمى با اصل و نسب در هم و قاطى (المعجم الوسيط).

(5) الحضارة الاسلامية؛ ص 97.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:550

آنان، تأثير زيادى در زندگى كوفه داشتند. «ابو عمرو بن علاء» به اهل كوفه مى گويد: «شما پرمدعايى و پررويى انباط را داريد، ما شخصيّت فارسيان

و دورانديشى آنان را داريم» «1».

(1) طبرى روايت مى كند: «مردى از بنى عبس، مردى از اهل نهاوند را كه نامش «دينار» بود، اسير كرد، او با عبسى رفت و آمد داشت و به او هديه هايى مى داد، در روزگار معاويه به كوفه آمد و در ميان مردم ايستاده، به آنان گفت: اى گروه مردم كوفه! شما نخستين كسانى هستيد كه بر ما گذشتيد و بهترين مردم بوديد و با آن وضع، زمان عمر و عثمان را به سر برديد و سپس تغيير كرديد و چهار خصلت در ميان شما سرايت كرد: بخل، حيله، خيانت و فقر كه هيچ كدام در ميان شما نبوده، من با شما همراه شدم و ديدم كه اينها در فرزندانتان وجود دارد، پس دانستم كه از كجا آمده ايد» «2».

(2) «دى بود»، معتقد است كه دگرگونى اجتماعى و تغيير اخلاق در كوفه، در زمان پيشين در روزگار معاوية بن ابى سفيان «3» پيش آمد و طبيعى است كه انباط، بخش مهمّى از اين تغيير را سبب شدند.

(3)

سريانيها

عنصر چهارمى كه در به وجود آمدن كوفه مشاركت داشت، «سريانيها» بودند كه پيش از فتح اسلامى، در عراق منتشر بودند و بسيارى از آنان در اطراف

______________________________

(1) البيان و التبين 2/ 106.

(2) طبرى، تاريخ 4/ 135- 136.

(3) تاريخ فلسفه در اسلام، ص 15- 18.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:551

دجله و برخى از آنها در حيره و كوفه اقامت داشتند كه با مردم كوفه ارتباط يافتند و از عادتها و اخلاق آن، اثر گرفتند؛ زيرا زندگى اجتماعى، آن گونه كه دانشمندان علوم اجتماعى مى گويند، زندگى تأثير و تأثّر است، هر انسانى اثر مى گيرد و بر آنها كه

در اطراف او هستند، تأثير مى گذارد.

(1) اينها برخى از عناصرى هستند كه در ساختار كوفه و بناى جامعه آن شركت داشتند، اين عناصر، عرب خالص نبوده بلكه با يكديگر امتزاج يافته و ميان آنها مناسبات خويشاوندى صورت گرفت و نسل مختلطى از آنان به وجود آمد، ولى اكثريت از آن عربها بود چون اكثريت غالب در منطقه بودند، رسوم دينى و عادتهاى اجتماعى تحت نفوذ عربها در آمد همان گونه كه آخرين حرف در منطقه نيز از آن آنها بود ...

(2)

اديان

اشاره

جامعه كوفى، پيرو دين واحدى نبود، بلكه ديانتهاى متعددى داشته و پيروان هر دين، آزادى انجام مراسم دينى خاص خود را داشته است كه برخى از آنها بدين قرار مى باشد:

(3)

1- اسلام

«اسلام»، دين اكثريت غالب عربهايى بود كه در كوفه ساكن شدند و علت تأسيس شهر نيز اين بوده است كه پادگانى براى سربازان اسلام باشد تا دولت آنها را براى حركتهاى فتح و عمليات جهاد، اعزام دارد، ولى اسلام، به دلهاى بسيارى از آنان نفوذ پيدا ننمود و تنها بر زبانهاى آنها جارى بود به طمع اينكه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:552

بهره اى از فتحهايى داشته باشند كه خداوند به مجاهدين عنايت كرده بود، دانش جامعه شناسى، تأكيد دارد كه تحول اجتماعى تنها پس از نسلها و نسلها، صورت مى گيرد و جامعه، همچنان بر عادتها و سنتهاى خود كه از پدران كسب نموده، محافظت مى نمايد، مؤيد آن، گرفتار شدن جامعه كوفه به حركات فكرى مخالف اسلام و جنددستگيهاى خطرناك ميان صفوف آن مى باشد كه به برخى از اين جنددستگيها، اشاره اى مى نماييم:

(1) الف- خوارج: اين عقيده را قاريان و صاحبان پيشانيهاى سياه شده، در بر گرفتند، آنگاه كه در صفين، قرآنها را بالا برند، آنان، امام را پس از آنكه معاويه به شكست سختى دچار شده بود بر قبول حكميت مجبور ساختند، امام، با ناخرسندى خواست آنان را پذيرا شد و آنها را از مكر و نيرنگ بر حذر داشت ولى تأثيرى در آنان نداشت و بر عقيده خود اصرار ورزيدند و وقتى كه برايشان معلوم شد كه به گمراهى دست يازيده بودند، به سوى امام آمدند و گفتند: ما كافر شديم و توبه نموديم، تو نيز

توبه خود را آشكار كن و به كفر خويش اعتراف نما، تا همراه تو باشيم! (2) امام عليه السّلام خوددارى نمود، آنان از آن حضرت جدا شدند و براى خود شعار «لا حكم إلّا للّه» را انتخاب كردند، در باطل، غوطه ور شدند و در گمراهى فرو رفتند كه امام با آنان به نبرد پرداخت و بسيارى از آنان را نابود ساخت، ولى باقيمانده آنها همچنان فعالانه به نشر افكار خود ادامه دادند و نقش مهمى را در تباه ساختن سپاه امام حسن عليه السّلام داشتند تا آنجا كه ناچار به صلح با معاويه شد، همچنانكه بيشتر افراد سپاهى كه فرزند زياد براى جنگ با امام حسين فرستاد؛ از خوارج بودند كه نسبت به امام امير المؤمنين عليه السّلام كينه توز بوده، كينه هاى خود را از فرزندان پاكش در فاجعه كربلا ابراز كردند و انتقام گرفتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:553

(1) ب- حزب اموى: اين افراد، نماينده بزرگان كوفه و رهبران آن بودند مانند «قيس بن اشعث»، «عمرو بن حجاج زبيدى»، «يزيد بن حرث»، «شبث بن ربعى»، «عمرو بن حريث» و «عمر بن سعد»، اينان به وفادارى نسبت به بنى اميّه پايبند بودند و اعتقاد داشتند كه آنان به خلافت و رهبرى امّت از اهل بيت عليهم السّلام شايسته تر هستند كه اين افراد، نقش مهمى در ناكام ساختن قيام مسلم داشتند و مردم را به جنگ با امام حسين عليه السّلام كشاندند.

(2) ج- شيعيان: آنان به وفادارى نسبت به اهل بيت ايمان داشتند و آن را واجبى دينى مى شمردند، شيعيان كوفه در دوستى و وفادارى نسبت به اهل بيت، اخلاص ورزيدند كه نشانه هاى دوستى آنان عبارت

است از:

(3) 1- خطابه هاى حماسى كه در آنها از اهل بيت تمجيد مى نمودند و فضايل و بزرگواريهاى آنان را بر مى شمردند و نمونه هاى عدالت و حق جويى را كه خود در سايه حكومت حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام شاهد بوده اند، براى مردم بيان مى كردند.

(4) 2- اشكهاى سخاوتمندانه اى كه به هنگام يادآورى دردهاى اهل بيت عليهم السّلام و توهين و شكنجه اى كه در دوران معاويه، تحمل كرده بودند مى ريختند، ولى آنان فداكارى قابل توجهى در راه عقيده خود انجام ندادند، تشيع آنان، عاطفى بود نه عقيدتى. آنان، از مسلم جدا شدند و او را چون طعمه اى در دست فرزند ستمگر مرجانه رها كردند. «بلاذرى» روايت مى كند كه آنان در كربلا، در حالى كه به ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريستند كه شمشيرها و نيزه ها، جسم شريفش را از هم مى درند، مى گريستند و به درگاه خدا، دعا مى كردند و مى گفتند: «خداوندا! نصرت خود را بر فرزند دخت پيامبرت فرو فرست» كه يكى از آنان روى به آنها كرد و از اين دعا كردن آنان انتقاد كرده به ايشان گفت:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:554

چرا به جاى اين دعا كردن، به يارى اش نمى شتابيد؟ امام حسين عليه السّلام آنان را از عنوان تشيّع جدا كرد و بر آنها بانگ زد: «اى شيعيان آل ابى سفيان!».

(1) حقيقت اين است كه شيعه به معناى صحيح، در آن روزگار، جز گروه اندكى نبودند كه برخى از آنان به امام حسين عليه السّلام پيوستند و همراه آن حضرت شهيد گشتند، همچنانكه بسيارى از آنان به زندانهاى تاريك افكنده شدند.

به هر حال، مسلمانان كوفه بر يك عقيده نبودند، بلكه جنددستگيهاى

خطرناكى در صفوف آنان وجود داشت.

(2)

2- مسيحيان

از عناصرى كه در كوفه ساكن شدند، «مسيحيان» بودند كه پس از زوال شكوه حيره، از آنجا به سوى كوفه آمده در آنجا ساكن شدند و چندين كليسا براى خود برپا نمودند كه در پشت قبله مسجد اعظم كليسايى داشتند «1» و دو اسقف براى آنان بود كه يكى «نسطورى» و ديگرى «يعقوبى» بود «2»، آنان دو طايفه بودند:

(3) الف- مسيحيان تغلب: اينان هنگام نقشه پردازى كوفه همراه سعد، در آن ساكن شدند، اين طايفه را عزت و شكوهى بود «3»، افراد آن از پرداخت جزيه خوددارى كردند و عمر ناچار شد با آنان همانند مسلمين برخورد نمايد و جزيه آنان را مانند صدقه مسلمين قرار داد «4».

______________________________

(1) فتوح البلدان، ص 284.

(2) خطط الكوفة، ص 35.

(3) طبرى، تاريخ.

(4) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:555

(1) ب- مسيحيان نجران: اينان در خلافت عمر، مقيم كوفه شدند و در ناحيه اى از آن مستقر گشتند كه آن را محله «نجرانيه» مى گفتند «1».

مسيحيان در بسيارى از كارهاى دولت، مشاركتى فعال داشتند به طورى كه «ابو موسى اشعرى»، كاتبى نصرانى داشت «2» و وليد بن عقبه، والى عثمان، مردى مسيحى را براى اداره امور مسجدى در نزديكى كوفه، تعيين نمود «3».

مسيحيان در كوفه، به كارهاى صرّافى اشتغال داشتند و براى اين كار، بازارهايى به وجود آوردند «4».

(2) اين بانكهاى خصوصى، هنگام پيش آمدن قيامى در منطقه، به دولت محلى، وام مى دادند و آن اموال، ميان افراد قيام تقسيم مى شد تا آن قيام سركوب شود كه فرزند زياد نيز اموالى را از آنها قرض گرفت و ميان بزرگان و اشراف كوفه توزيع نمود تا قيام مسلم

را نابود سازند.

به هر حال، جامعه كوفى، امتزاجى از مسلمانان و مسيحيان بود و رابطه ميان آنان، بسيار محكم بوده است.

(3)

3- يهوديان

«يهوديان»، در سال 20 هجرى در كوفه اقامت گزيدند «5» كه بسيارى از

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفة، ص 144.

(2) عيون الاخبار 1/ 43.

(3) الاغانى 4/ 184.

(4) تاريخ كوفه، ص 148 بازار بانكها و صرافها از مسجد سهيل شروع مى شد تا مسجد اعظم، آن گونه كه برخى از منابع ذكر كرده اند.

(5) يوسف رزق اللّه غنيمه، نزهة المشتاق فى تاريخ يهود العراق، ص 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:556

آنان از حجاز آمده بودند، پس از آنكه عمر بن خطاب آنها را از آنجا كوجانيد «1» و براى آنان محله اى در كوفه بود كه به نام آنها شناخته مى شد و براى خود در آن معابدى ساختند. «بنيامين» جهانگرد مى نويسد: «هفت هزار يهودى در كوفه بودند، در آنجا قبرى بود كه يهوديان آن را مقدس مى شمردند و در اطراف آن، كنيسه اى داشتند «2»».

(1) آنان به كارهايى مانند زرگرى و غيره، اشتغال مى ورزيدند كه عربها اشتغال به آنها را نمى پسنديدند ... يهوديان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كينه اى بسيار شديد داشتند؛ زيرا بسيارى از آنان را نابود ساخته ننگ و شكست را بر آنها وارد كرده بود، آنان به گفته برخى از محققان- نقش فعّالى را در كشتار كربلا بر عهده گرفتند تا بدين وسيله از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با كشتن فرزندان و ذريّه اش، انتقام گرفته باشند ...

(2) در اينجا سخن از برخى دينهاى حاكم در كوفه كه بسيارى از آنها در حركتهاى جهاد و عمليات جنگى آن روزگار، شركت داشتند، به

پايان مى رسد.

(3)

تنظيم لشكر

كوفه، براى اين بپا گرديد تا اردوگاهى براى سپاهيان اسلامى باشد كه در آن، سپاه بر اساس قبيله اى تنظيم گرديد و بر حسب قبايلشان مرتب شده بودند و در اردوگاههايشان به اعتبار قبايل و خاندانهايى كه به آنها منتسب بودند، تقسيم مى شدند و نحوه ترتيب آنها بدين شرح بوده است:

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 105.

(2) سفرنامه بنيامين، ترجمه عزار حداد، ص 146.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:557

(1)

نظام هفت بخشى

لشكر به هفت بخش تقسيم مى شد كه بر اساس قبيله اى صورت مى گرفت، على رغم آنكه آنان در راه خدا مى جنگيدند ولى روح قبيله اى حاكم بوده و ضعيف نگشته بود كه نظامهاى آن بدين گونه است:

يك هفتم (سبع) اوّل: كنانه و هم پيمانان آنان از حبشيها و ديگران و جديله كه از روزگار سعد، ياران مطيعى براى واليان قريشى بودند و با اخلاص نسبت به عمّال بنى اميّه و واليان آنان، عمل كردند.

يك هفتم دوّم: قضاعه، غسان، بجيله، خثعم، كنده، حضرموت و ازد.

يك هفتم سوّم: مذحج، حمير، همدان و هم پيمانان آنان كه به دشمنى با بنى اميه و پشتيبانى كامل از حضرت على عليه السّلام و فرزندانش شناخته شده بود.

يك هفتم چهارم: تميم و ديگر طوايف رباب و هم پيمانان آنان.

يك هفتم پنجم: اسد، غطفان، محارب، ضبيعه، تغلب و نمر.

يك هفتم ششم: اياد، عك، عبد القيس، اهل هجر و حمراء.

يك هفتم هفتم: طى «1».

(2) اين هفت بخش، شامل دسته هاى قبيله اى از سپاه مى شدند كه اين نظام براى بسيج عمومى جهت جنگهايى كه در آن روزگار صورت گرفت و توزيع غنايم ميان آنها پس از بازگشت از جنگ، به كار گرفته شد، كوفه تا سال 50 هجرى، بر

اين تقسيم باقى ماند، اما زياد بن أبيه، حاكم عراق آن را تغيير و به صورت چهار بخشى قرار داد كه به شرح زير بوده است:

1- اهل مدينه، عمرو بن حريث را بر آنها گماشت.

2- تميم و همدان، خالد بن عرفطه، سركرده آنها بود.

______________________________

(1) حياة الشعر فى الكوفة، ص 29- 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:558

3- ربيعه بكر و كنده، قيس بن وليد بن عبد شمس، بر آنها بود.

4- مذحج و اسد «1» كه ابو بردة بن ابو موسى، فرماندهى آنان را داشت.

(1) علت اقدام زياد به اين تغيير اين بود كه كوفه را تماما نظام حكومت خويش سازد؛ چنانچه كسانى را كه براى رياست اين نظامها برگزيد، به وفادارى و اخلاص نسبت به دولت شناخته شده بودند، فرزند زياد از آنان براى سركوبى قيام مسلم، كمك گرفت. همچنانكه برخى از آنان، فرماندهى دسته هايى را كه آن ستمگر براى جنگ با امام حسين عليه السّلام فرستاده بود، بر عهده گرفتند؛ چنانچه «عمرو بن حريث» و «خالد بن عرفطه» از جمله فرماندهان آن سپاه بودند.

رؤساى نظامها را دولت تنها از ميان كسانى انتخاب مى كرد كه داراى جايگاه اجتماعى و معروف به تندى، شجاعت و تجربه در جنگ بودند «2».

رؤساى بخشهاى چهارگانه تابع قدرت حكومت بودند و ارتباط حكومت با مردم نيز از طريق آنان صورت مى گرفت كه نظر به اهميت فراوان آنان در منطقه، امام حسين به آنها نامه نوشت و آنان را به يارى و حمايت خويش فرا خواند «3».

(2)

معرّفان

دولت به «عرفا» اعتماد مى ورزيد «4»، آنها به مسائل قبايل مى پرداختند

______________________________

(1) خطط الكوفه، ص 15- 16.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 268.

(3) انساب الاشراف

(4) «عرفا» جمع

است و مفرد آن «عريف» مى باشد و آن شخصى است كه يارانش را مى شناسد. و در حديث است: «برگرديد تا عرفاى شما، مطلب شما را به ما گزارش كنند».

عريف، به امور قبيله و گروهى از مردم كه مسئوليت كارهايشان را دارد، مى پردازد و امير از طريق وى به مسائلشان آگاه مى شود. اين مطلب در تاج العروس 1/ 194 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:559

و عطايا را ميان آنان تقسيم مى كردند. و نيز به تنظيم دفاتر عمومى مى پرداختند كه نام مردان، زنان و كودكان در آنها بود. همچنين به ثبت نام نوزادان مى پرداختند تا براى آنان از سوى دولت، مستمرى تعيين شود و مستمرى كسانى كه مى مردند، حذف گردد «1».

(1) همين طور آنان مسئول مسائل امنيت و نظم بودند و در هنگام جنگ مردم را براى نبرد اعزام مى كردند و آنان را به جنگ تشويق مى نمودند و حكومت را از نام كسانى كه از نبرد تخلف مى ورزيدند، آگاه مى كردند «2» و اگر عرفا در وظايفشان تقصير يا اهمال روا مى داشتند، حكومت، آنان را به شديدترين و بى رحمانه ترين كيفرها، مجازات مى كرد «3».

(2) از مهمترين علل تفرقه مردم از مسلم، همين اقدام عرفا به بازداشتن مردم از قيام و گسترش خوف و رعب و اراجيف ميان مردم بود «4» همچنانكه آنان عامل فعالى در كشاندن مردم و اعزام آنان براى جنگ با امام حسين عليه السّلام بودند.

در اينجا سخن از مظاهر زندگى اجتماعى در كوفه به پايان مى رسد كه آگاهى بر آن از ضروريات بحث بود به جهت اثرى كه در ناكامى انقلاب داشته است.

(3)

ابن مرجانه ستمگر

لازم است با فرمانده كودتا، فرزند ستمگر مرجانه، آشنا شويم و

زندگى

______________________________

(1) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 53.

(2) طبرى، تاريخ 7/ 226.

(3) الاغانى

(4) البداية و النهاية، ص 154- 155.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:560

و صفات و برنامه ريزيهاى هولناك وى را كه به سركوب انقلاب منتهى شد، بشناسيم لذا اين موارد را از نظر خوانندگان مى گذرانيم:

(1)

تولد فرزند مرجانه

آن ستمگر در سال 39 هجرى به دنيا آمد «1» فاجعه ها بيافريد و مصيبتها در زمين به بار آورد، بنابراين، عمر وى در روزى كه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به قتل رساند، 21 سال بود، منابعى كه در اختيار داريم، محل تولد وى را مشخص ننموده است.

(2)

پدر و مادر

پدرش، «زياد» فرزند «سميّه» كه از عناصر شرّ و فساد در زمين بود؛ همان كه چشمان مردم را كور كرد و آنان را بر تنه درختان خرما به دار آويخت، از روى گمان و تهمت كشت و بى گناه را به گناه خطاكار گرفت و عراق را غرقه در اندوه، سوگ و مصيبت ساخت.

(3) مادرش، «مرجانه»، زنى مجوسى «2» كه به بدكارى معروف بود و عبيد اللّه تميمى در برابر پسر مرجانه، عبيد اللّه، از او ياد كرد و گفت: عمر بن خطاب مى گفت: خداوندا! من به تو پناه مى برم از زنان زناكار و پسران زنان زناكار، فرزند زياد از اين سخنش ناراحت شد و به وى پاسخ داد. عمر مى گفت: هيچ

______________________________

(1) همان، ص 283.

(2) البداية و النهاية، ص 283.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:561

جنينى در شكم مادرش نه ماه نمى ماند مگر اينكه احمق خارج مى شود «1».

زياد از مرجانه جدا شد و شيرويه با وى ازدواج كرد «2».

(1)

پرورش فرزند مرجانه

آن ستمگر، در خانه جرم، پرورش يافت. وى دوران كودكى اش را در خانه ناپدرى اش «شيرويه» سپرى كرد كه مسلمان نبود و هنگامى كه بزرگتر شد، پدرش زياد او را گرفت و وى را بر خونريزى و ستم به مردم تربيت كرد و با حيله گرى و مكر پرورش نمود به طورى كه همه صفات شرورانه پدرش چون ظلم و لذت جويى از بدى به مردم را به ارث برد و در سنگدلى، دست كمى از پدر نداشت كه خود آن ستمگر در يكى از خطبه هايش گفته بود:

«من فرزند زياد هستم، از ميان كسانى كه بر سنگلاخ قدم گذاشته اند، به او شبيه تر مى باشد و هيچ شباهتى به دايى يا عمو ندارم

«3»».

وى در شدت و پافشارى در باطل و دورى از حق، همانند پدرش بود.

(2)

صفات فرزند مرجانه

از برجسته ترين صفات نفسانى وى، قساوت و لذت جويى از خونريزى بود. وى زنى از خوارج را دستگير كرد، دستها و پاهايش را بريد و دستور داد تا

______________________________

(1) البيان و التبيين 2/ 242.

(2) همان، 1/ 72.

(3) طبرى، تاريخ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:562

او را در بازار عرضه نمايند. «1»

(1) «حسن بصرى» وى را جوانى بى خرد توصيف مى كند كه خونهاى زيادى را ريخته است «2»، مسلم بن عقيل در مورد وى مى فرمايد: «از روى خشم، دشمنى و سوء ظن، در حالى كه مشغول لهو و لعب است، انسانى را مى كشد كه خداوند كشتن او را تحريم فرموده است، گويى كارى انجام نداده است».

(2) وى، متكبر بود و نصيحت هيچ كس را نمى شنيد؛ مثلا «عائذ بن عمرو صحابى» بر او وارد شد و به وى گفت: «فرزندم! من شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مى فرمود: بدترين واليان، كسى است كه سنگدل باشد و به مردم ستم كند، پس مبادا از آنها باشى».

اين حرف وى، او را ضربه زد و بر او فرياد كشيد: «بنشين كه تو نخاله ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستى».

عائذ بر او اعتراض كرد و گفت: «آيا در آنها نخاله وجود داشت؟ نخاله بعد از آنها و در ميان غير از آنها بوده است» «3».

(3) وى، هنگام حكومت بر بصره به مكر و فريب نسبت به مردم شناخته شد، «معقل بن يسار» او را نصيحت كرد تا آن كار را ترك گويد، به او گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را

شنيدم كه مى فرمود: «هيچ بنده اى نيست كه خداوند او را بر رعيتش بگمارد و بميرد در حالى كه با مردمش به فريب رفتار كرده باشد، مگر اينكه

______________________________

(1) قصص العرب 1/ 212.

(2) سير اعلام النبلاء 3/ 545.

(3) البداية و النهاية 8/ 285.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:563

خداوند او را از بهشت، محروم سازد «1»».

اينها برخى از حالتها و صفتهاى نفسانى وى بود. اما صفت بدنى وى، برخى از آنها بدين قرارند.

(1)

لكنت زبان

آن ستمگر در خانه مادرش مرجانه پرورش يافت كه عرب نبود و لكنت وى را گرفت و زبان عربى را نمى فهميد؛ مثلا به عده اى گفت: «شمشيرهايتان را باز كنيد»، مقصود وى اين بود كه شمشيرهايتان را بكشيد، «يزيد بن مفرغ» در بدگويى از وى به اين مطلب اشاره مى كند و مى گويد:

و يوم فتحت سيفك من بعيداضعت و كل امرك للضياع «روزى كه شمشيرت را از دور باز كردى، تباه ساختى كه همه كارهايت تبهكارى بوده است».

ميان وى و سويد، گفتگويى در گرفت، پس عبيد اللّه به سويد گفت: «بر مقعد زمين بنشين».

سويد او را به مسخره گرفت و گفت: «فكر نمى كردم زمين، مقعدى داشته باشد» «2».

(2) وى، «حاء» را تلفظ نمى كرد، لذا به هانى گفت: «آيا تو امروز هرورى هستى» و مقصود او حرورى [از خوارج] بوده است. او، «عين» را به «همزه» و «قاف» را به «كاف» تبديل مى كرد، روى گفته بود: «من كاتلنا كاتلناه»، مقصود

______________________________

(1) مسلم، صحيح 1/ 125، ح 142.

(2) البيان و التبيين 1/ 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:564

وى اين بوده: «من قاتلنا قاتلناه؛ هر كس با ما قتال كند، با وى قتال مى كنيم» «1».

(1)

پرخورى

مورخان مى گويند: وى بسيار پرخور بوده و در هر روز، پنج وعده غذا مى خورد كه آخرين آن يك شقه قاطر بود و پس از اينكه غذا خوردنش تمام مى شد، بزغاله و يا بزى يك ساله در برابرش مى گذاشتند كه به تنهايى آن را مى خورد «2»، همين گونه در مباشرت زنان نيز اسراف مى ورزيد به طورى كه در شب ورودش به كوفه با «ام نافع» دختر «عمارة بن عقبة بن ابى معيط»، همبستر شد «3».

اينها برخى از

صفات جسمانى او بودند.

(2)

حكومت ابن مرجانه بر بصره

معاويه، حكومت بصره را به وى داد و او را بر امور مسلمين ولايت بخشيد در حالى كه وى در عنفوان جوانى و غرور و خودسرى بود. وى بصره را با همان شيوه اى اداره كرد كه پدرش عمل مى نمود؛ زيرا با گمان و تهمت، مى كشت و بى گناه را به گناهكار و روى آورنده را به گناه روى برگردانده مى گرفت، معاويه بر وى اعتماد كرد و از شيوه اش خشنود شد و ولايت كوفه را به نام وى نوشت، اما پيش از آنكه اين فرمان را براى وى بفرستد، هلاك شد.

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 284.

(2) نهاية الارب 3/ 343.

(3) مرآة الزمان، ص 285.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:565

(1)

كينه هاى يزيد نسبت به فرزند مرجانه

يزيد، به شدت از فرزند مرجانه ناخشنود بود، آن هم براى مسائل چندى كه از مهمترين آنها اين است: پدرش زياد در مورد تعيين يزيد، به پدرش معاويه، به خاطر بى بند بى بندوبارى وى و توجهش به لهو و خوشگذرانى، اعتراض داشت.

يزيد، مى خواست «عبيد اللّه» را از حكومت بصره معزول نمايد و او را از همه امتيازاتش خلع كند، ولى هنگامى كه امام حسين عليه السّلام انقلابش را اعلام كرد و سفيرش مسلم را براى گرفتن بيعت از اهل كوفه فرستاد، «سرجون» به يزيد پيشنهاد كرد كه فرزند زياد را بر حكومت بصره باقى گذارد و كوفه را نيز به وى بسپارد و نابودى انقلاب را از او بخواهد، يزيد اين پيشنهاد وى را پذيرفت كه سرتاسر عراق تحت نفوذ فرزند زياد قرار گرفت، وى، با مشتى آهنين آن را قبضه كرد و ديوانه وار به نابودى انقلاب پرداخت تا بدين وسيله اعتماد يزيد را به دست آورد و اخلاص

خاندان اموى را نسبت به خود جلب نمايد.

(2)

برنامه ريزى براى كودتا

با وجود جوانى فرزند زياد، وى يكى از ماهرترين سياستمداران در كودتاها و چيره شدن بر حوادث بود و توانست با حيله و مكر خويش، بر پادگان كوفه دست يابد و قيام را ريشه كن كند و شعله اش را فرو نشاند كه مهمترين برنامه برنامه ريزيهاى وى در اين مورد عبارت بودند از:

1- جاسوسى بر مسلم و آگاه شدن از همه مسائل انقلاب.

2- انتشار وباى هراس كه جوّى از اضطراب و وحشت به وجود آورد جوّى كه كوفه، نظير آن را نديده بود، مردم به خود مشغول شدند و از مداخله در تمامى مسائل سياسى بازماندند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 2،ص:566

3- بذل مال به بزرگان و اشراف، به طورى كه آنان، نزد وى به صورت عمّالى در آمدند كه به هر جا مى خواست، فرمانشان مى داد، آنان عشاير را پراكنده ساختند و سپاه مسلم را شكست دادند.

4- به كار بردن حيله در مورد هانى و دستگيرى وى كه بزرگترين شخصيت منطقه بود و بدين وسيله مهمترين عناصر فعّال انقلاب را از بين برد.

(1) اينها برخى از برنامه هاى هولناكى است كه آن ستمگر به وسيله آنها توانست بر وضعيّت مسلّط شود و انقلاب را نابود سازد و پادگان كوفه را به جنگ ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بكشاند.

(2)

مسلم بن عقيل

اما «مسلم بن عقيل»، از پرچمهاى تقوا در اسلام و در دين خود بسيار محتاط و پرهيزگار بود و در رفتار خود، به هيچ وجه دست به كج روى نمى زد و هيچ وسيله از وسايل مكر و نيرنگ را به كار نمى گرفت هر چند پيروزى سياسى بر آن متوقف باشد. در اين مورد همچون عمويش، امير المؤمنين عليه

السّلام عمل مى كرد، علاوه بر اينكه وى به عنوان والى مطلق به كوفه فرستاده نشده بود تا هر گونه كه بخواهد عمل كند، بلكه مأموريتش محدود بود و آن گرفتن بيعت براى امام و مطلع شدن بر حقيقت اوضاع كوفيان بوده كه اگر آنها را فراهم ببيند، به امام حسين عليه السّلام براى آمدن به سوى آنان، گزارش كند و به چيزى غير از آن، مأمور نبود، كه در مباحث قبلى در اين زمينه به تفصيل، سخن گفته ايم.

در اينجا سخن ما در مورد «ناكام ماندن قيام مسلم» كه سرآغازى بر فاجعه كربلا و شروعى براى دردهاى عميق آن بود، به پايان مى رسد. همچنين در اينجا بخش دوّم كتاب نيز به پايان مى آيد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:3

جلد سوم

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:5

مقدمه مؤلف

(1) (1) امام حسين عليه السّلام در روز طف «1»، كرامت انسانيّت را ساخت كه هر انسانى بدان مى بالد. همين او را بس كه وى به تنهايى، در تاريخ اين دنيا، در راه آنچه ضميرش از گسترش حق و عدالت ميان مردم مى پذيرد، والاترين فداكاريها را تقديم نمود.

(2) نمونه هاى فداكارى كه امام براى بپا كردن زندگى شرافتمندانه در اسلام، تقديم كرد، حيرت آفرين و شگفتى زا بود؛ زيرا وجدان جهان در برابرش به لرزه درآمد و اثرى عميق از اندوه در درون دلها باقى گذاشت و حتى در دل كم احساس ترين انسانها، مؤثّر واقع شد.

(3) مطلب مهمّى كه مسأله حضرت حسين به آن ممتاز گرديد، پايدارى اعجاب انگيز آن حضرت در برابر حوادث هولناك مى باشد؛ زيرا امام با صبرى بى كران مسلّح بوده و آن گونه كه مورخان مى گويند، محنتهاى كوبنده را كه پى درپى به سوى آن حضرت روى مى آوردند، با رضايت و تسليم در برابر امر خدا،

______________________________

(1) طفّ: ساحل دريا، يكى از نامهاى كربلاست، به اين اسم ناميده شده چون در ساحل فرات قرار گرفته است. «مجمع البحرين».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:6

استقبال مى نمود، بدون اينكه هيچ گونه نشانه اى از نشانه هاى ضعف و درماندگى بر او ظاهر شود و هرگاه فاجعه اى صبرشكن بر او وارد مى شد، لبانش به سخن ايمان عميقى كه از برجسته ترين ذاتيات آن حضرت گرديد، باز مى شدند و مى گفت:

«هوّن ما نزل بى انّه بعين اللّه ...؛ بودن در ديد خداوند، آنچه بر من وارد شده است را آسان كرده است».

(1) اين ايمان، همان راز اعجاز و سرّ جاودانگى در كار حسين است كه با نمونه هاى والايش

مدرسه اى براى نسلها باقى مى ماند تا راه را براى آنها روشن كند و عطيه اش را فراوان گرداند،، در حالى كه همچنان سخاوتمندانه، سرچشمه هاى خير و اصلاح را جوشان سازد تا آنگاه كه خداوند، زمين و آنچه را كه بر آن است، وارث شود.

(2) روز طف، به حق، صحنه اى از ارزشهاى والايى بود كه با وفادارى و اخلاص و از خودگذشتگى تميّز پيدا كرد. اين روز، اختصاصى به مسلمانان يا گروهى از آنها ندارد بلكه متعلّق به همه ملتهاى جهان و مردم روى زمين است كه با الهام و بينش و آزادگى، آنان را از بند بندگى و بردگى بيرون مى كشد.

(3) رسالت حسين، پيروز شد و همراه با يارانش، در عرف جامعه انسان، به عنوان نخستين پرچمداران حق و عدالت ميان مردم جاى گرفت كه ديگر، چيزى بلندتر و اعجاب انگيزتر از اين پيروزى وجود ندارد.

(2) (4) هنوز روز طف، با سوگها و اندوههايش به پايان نرسيده بود كه مردم، با

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:7

اشتياق به سوى آشنا شدن با مسائل اين حادثه، روى آوردند، حادثه اى كه افتخارى را براى اسلام و عزتى را براى مسلمين به ثبت رساند، به طورى كه علما و نويسندگان از گروههاى مختلف، بدان توجه كردند و در رأس آن سرى از حوادث جهانى كه جريان تاريخ را دگرگون ساختند، قرار گرفت.

(1) پيشينيان، به عنوان موضوعى مستقل اهتمام ورزيدند و همه امور و مسائل دقيق آن را به نگارش آوردند و از ميان آنان، مورخ بزرگ اسلامى، «ابو مخنف، سوط بن يحيى بن مخنف ازدى» «1» است كه كتابى به نام «مقتل الحسين» تأليف نمود. طبرى در آنچه از حوادث

كربلا ثبت و ضبط نموده، به وى استناد كرده است، هر چند نسخه چاپ شده منسوب به وى با روايات طبرى كه از او نقل نموده، مطابقت نمى كند و گمان غالب آن است كه اين كتاب مربوط به شخص ديگرى است كه درباره مقتل حضرت حسين عليه السّلام تأليف نموده و به وى نسبت داده شده است.

______________________________

(1) «ابو مخنف»، روايت كننده اى آگاه به سيره ها و اخبار است. او، شيعه و از اهل كوفه بود كه فضيلت تدوين بيشتر حوادثى كه در روزگار او جريان داشت، به وى برمى گردد.

خاورشناسان او را مورد ستايش قرار داده اند. «موسين» مى گويد: «اگر ابو مخنف چيزى نمى نوشت، تاريخ، زيان بزرگى مى كرد».

«فلهوزن» مى گويد: «طبرى، قسمتهاى بسيار بزرگى از روايت ابو مخنف راوى محقق را براى ما حفظ كرده به همين خاطر قديمى ترين و بهترين مطلبى را كه يك نويسنده عرب- تا آنجا كه ما مى شناسيم- نوشته، حفظ نموده است».

«پل»، خاورشناس، در دائرة المعارف اسلامى بريتانيا 1/ 399 مى گويد: «ابو مخنف 32 رساله در تاريخ، از حوادث مختلفى كه در قرن اوّل هجرت اتفاق افتاده نوشته است كه طبرى بيشتر آنها را براى ما حفظ نموده است».

شرح حال مفصل ابو مخنف در معجم الادباء 17/ 41، تاج العروس 6/ 105 (ط ق)، فوات الوفيات 3/ 225 رقم 405، النجاشى، ص 320، رقم 875 فهرست طوسى، ص 204، رقم 584 الذريعة 1/ 348، يافت مى شود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:8

(1) از جمله كسانى كه در مقتل حضرت حسين عليه السّلام تأليف نموده اند، «نصر ابن مزاحم بن سيار تميمى كوفى» است «1» كه اثرى از اين كتاب در كتابخانه هايى كه به آنها مراجعه نموديم، ديده

نمى شود. واقدى، محمد بن زكريا و جابر بن يزيد» و ديگران از شخصيتهاى آن روزگاران نيز بيش از شصت تأليف، همگى با عنوان «مقتل الحسين» نوشته اند ولى ما با وجود تتبع و جستجوى فراوان در كتابخانه ها، هيچ يك از آنها را به دست نياورديم و شايد بعضى از آنها در كتابخانه هاى خارجى كه سرشار از كتابهاى خطى عربى است، پيدا شوند.

(3) (2) در اين جلد، بحث ما درباره زندگى امام حسين عليه السّلام به پايان مى رسد، در حالى كه كوششى سخت و دشوار در مراجعه به كتابهاى خطى عربى و فيلمهاى تهيه شده اى كه از خارج آورده شده و در كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام و كتابخانه امام حكيم و كتابخانه امام كاشف الغطاء، فراوان يافت مى شوند، تحمل نمودم و خواننده، نام آن كتابها را كه بدانها مراجعه نمودم، در حاشيه كتاب، ملاحظه مى نمايد و با وجود اين جستجوى خسته كننده، مدعى نيستم كه موضوع را به

______________________________

(1) «نصر بن مزاحم» از مورخان پيشين شيعه است كه از كتابهاى وى «الجمل»، «اخبار المختار الثقفى»، «وقعة صفين»، «النهروان» و غيره مى باشد، بعضى از نويسندگان شرح حال وى، او را متهم كرده اند كه از غلات شيعه بوده و گفته اند: «وى انسانى منحرف و به دور از حق» بوده است، خطيب بغدادى در تاريخ خود 13/ 282- 283 اين مطلب را ذكر كرده، در حالى كه ابن ابى الحديد در مورد او گفته است: «وى انسانى مثبت است كه نقلى صحيح و غير منسوب به ميل شخصى دارد».

شرح حال وى در ميزان الاعتدال 4/ 253 رقم 9046 لسان الميزان 6/ 157، رقم 551، الذريعة 1/ 147، زركلى، الاعلام 8/ 350

و روضات الجنات، وجود دارد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:9

طور كامل دريافته و يا بر آن احاطه پيدا نموده ام چرا كه- بنابر اعتقاد خود- در مطالعاتم پيرامون امام حسين عليه السّلام به چيزى جز پرتوهايى كم فروغ از شخصيت بزرگش در اثر خود دست نيافتم، شخصيتى كه تاريخ او را در هداياى فكرى و اجتماعى اش به مردم شناسانده است كه شناخت كامل آن شخصيت يا چيزى نزديك به آن، نيازمند مراجعه به كتابهاى خطى عربى موجود در خارج است.

(1) به هر حال، اين كتاب، جز صفحه اى از زندگى امام حسين عليه السّلام و نمونه اى مختصر از زندگى پاك آن حضرت كه هر انسانى بدان افتخار مى كند، چيزى ديگرى نيست.

(2) و پيش از آنكه اين مقدمه را به پايان برسانم، سپاس فراوان خود را نسبت به بزرگ مرد نيكوكار، «حاج رشاد عجينه»، تكرار مى نمايم به جهت احسانى كه در تأليف اين كتاب به اين جانب نموده و انفاقى كه در چاپ آن از مبرات پدر مرحومشان، «حاج محمد جواد عجينه» داشته است و از خداوند متعال مسئلت دارم كه ثواب جزيل اين عمل را به ايشان عنايت فرمايد و نيز وظيفه من است كه ذكر خيرى داشته باشم از الطافى كه «حضرت حجّة الاسلام، برادر علّامه ام، شيخ هادى قرشى» در مراجعه به بسيارى از منابعى كه به موضوع ارتباط دارد و ملاحظات ارزشمند ايشان در بسيارى از مباحث نسبت به من داشته است.

خداوند خود، پاداش اين كار را بر عهده خواهد داشت كه او توفيق دهنده است.

نجف اشرف 16/ صفر/ 1396 ه. ق باقر شريف قرشى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:11

(1)

انتخاب هجرت به عراق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 3،ص:13

(1) امام حسين عليه السّلام هجرت به عراق را انتخاب كرد نه جاى ديگرى از سرزمينهاى جهان اسلام، در حالى كه مى دانست اهل عراق به چه وضعى از يا در هوايى و اضطراب در رفتار، گرفتار شده بودند. شايد انتخاب عراق- نه هر جاى ديگر- از سوى امام، به عوامل زير برگردد:

اوّل: عراق، در آن روزگار، قلب دولت اسلامى و جايگاه ثروت و مردان بود كه در آن، كوفه به عنوان پادگانى براى سپاهيان اسلام تأسيس گرديد و نقش مهمى در حركت فتح اسلامى داشته و در فتح «رامهرمز، شوش، شوشتر و نهاوند» مشاركت نموده كه عمر بن خطاب از آن يارى مى جسته است.

(2) عمر به واليش «سعد بن ابى وقاص» نوشت: «نيروى فراوانى همراه نعمان بن مقرن، به اهواز بفرست». و در اخبار فتوحات اسلامى به اين عبارت، فراوان برخورد مى شود كه «عمر، از اهل كوفه به آنان مدد رساند». عمر آنها را ستايش نموده مى گفت: «خداوند، اهل كوفه را جزاى خير دهد كه حوزه خود را كفايت مى كنند و به مردم سرزمينهاى ديگر مدد مى رسانند».

(3) مردى از اهل شام در مورد آنها گفته: «شما گنجينه اسلام هستيد، هرگاه اهل بصره از شما يارى بخواهند، به آنان كمك مى كنيد و اگر مردم شام از شما كمك بطلبند، به آنان مدد مى رسانيد «1»».

(4) علاوه بر اينكه عراق، پايگاهى نظامى بود كه از قديم به ميراثش معروف

______________________________

(1) الطبقات الكبرى 6/ 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:14

گشته «آنجا قلب زمين و خزانه بزرگ مملكت است به اضافه آن نعمتهاى اختصاصى كه خداوند جليل به اهل كوفه داده است كه عبارتند از: ساخت لباسهاى رنگى

و ابريشمى و چيزهاى ديگرى مثل انواع ميوه ها و خرماها» «1».

(1) امويان آن را به عنوان منبع درآمد مهمى براى بيت المال دمشق «2» به كار گرفته بودند كه درآمد مالياتى معاويه از كوفه و نواحى آن به پنجاه ميليون درهم بالغ گرديده بود «3».

و خراج بطائح «4» به پنج ميليون درهم رسيده بود «5».

(2) عراق، قلب تپنده دنياى اسلام بود كه گوى سبقت را در صحنه هاى سياست، اقتصاد و اجتماع از ساير مناطق ربود و همه انقلابيون به سوى آن مى شتافتند «6» تا آن را به عنوان محلى جهت آغاز حركت به سوى اهداف سياسى خود قرار دهند ... و كوفه، تنها شهر در سرزمينهاى اسلامى بود كه ارزش حوادث و اهداف جريانهاى سياسى را درك مى كرد؛ زيرا بينش اجتماعى تا حد زيادى بر آن حاكم شده بود و كوفيان، خواستهاى خود را بر حكامشان تحميل مى كردند و هرگاه خواستهايشان را محقق نمى ساختند، به روى آنان شمشير مى كشيدند و بر عليه آنان بپا مى خاستند.

(3) به هر حال، امام، هجرت به كوفه را برگزيد، به اعتبار اينكه آن شهر، مركز

______________________________

(1) همدانى، مختصر كتاب البلدان، ص 52.

(2) فتوح البلدان، ص 293.

(3) يعقوبى 2/ 218.

(4) «بطائح» زمين گسترده اى ميان واسط و بصره كه روستاهايى به هم متصل و وسيع بوده است (معجم البلدان 1/ 666).

(5) قدامة بن جعفر، الخراج و صنعة الكتابة، ص 169.

(6) العراق في ظل الحكم الأموى، ص 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:15

قدرت در جهان اسلام بود. «عبد المتعال صعيدى» مى گويد: «امام حسين، به خطا نرفت، هنگامى كه تصميم گرفت به عراق هجرت كند؛ زيرا عراق، مركز مناسبى براى برپايى حكومتى شامل بود

كه امر مسلمين را دربرگيرد و لذا آن را خود انتخاب نمود تا روزگار بعدا، اين حكومت را براى عراق محقق ساخت و دولت عباسى در آن به وجود آمد كه نزديك به پانصد سال بر مسلمين حكومت راند» «1».

(1) دوّم: كوفه، مهد تشيّع و موطنى از مواطن علويان بود كه در بسيارى از مواقع، اخلاص خود را نسبت به اهل بيت اعلام نمود؛ گروهاى انقلابيون به فرماندهى «مالك اشتر نخعى» يكى از بزرگان شيعه، به سوى مدينه حركت كردند و عثمان را محاصره و بر او يورش بردند و امام را براى خلافت نامزد نمودند كه بذر تشيع در كوفه از زمان خلافت عمر كاشته شد؛ زيرا از واليان كوفه، «عمار بن ياسر و عبد اللّه بن مسعود» بودند كه بزرگواريها و فضايل امام را در محافل كوفه منتشر مى ساختند و آنچه را كه از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حق او روايت شده بود، براى مردم مى گفتند تا آنجا كه بر محبّت و دوستى آن حضرت بار آمدند، به طورى كه كوفيان در جنگ جمل و صفين همراه امام شركت نمودند و به حضرتش مى گفتند: «يا أمير المؤمنين! ما را به هر جا كه خواهى ببر كه ما حزب و ياران تو هستيم، با هر كه دشمن تو است، دشمنيم و با هر كس كه به سوى تو بازآيد و از تو اطاعت كند، همراهى مى نماييم» «2».

(2) امام امير المؤمنين عليه السّلام به نيكى آنها را مى ستود، زيرا معتقد بود آنان ياران

______________________________

(1) مجله الغرى، سال نهم، شماره 11- 14، ص 108.

(2) الامامة و السياسة 1/ 125.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 3،ص:16

و همدستان مخلص وى هستند و به آنان مى فرمود: «اى اهل كوفه! شما برادران، ياران و همدستان من براى حق هستيد و اجابت كنندگان براى جهاد با حلال كنندگان حرام هستيد، به كمك شما آن كس كه روى برتافته را مى زنم و اميد اطاعت كامل روى آورنده را دارم» «1».

و مى فرمود: «كوفه گنجينه ايمان و جمجمه اسلام و شمشير و نيزه خداوند است كه هر جا بخواهد آن را قرار مى دهد» «2».

(1) عراق، در سخت ترين جنگها و شديدترين نبردها به خاطر اهل بيت، شركت كرد و از قاتلان آنان انتقام گرفته به دست انقلابى بزرگ، «مختار ابن ابى عبيده ثقفى»، به خونخواهى آنان برخاست، بنابراين، انتخاب هجرت به كوفه از سوى امام به سبب اين بوده كه اهالى اين شهر به دوستى عميق نسبت به اهل بيت، شناخته شده بودند.

(2) سوّم: كوفه جايگاه اصلى مخالفت با حكومت اموى بود؛ زيرا كوفيان در طول مدت حكومت امويان، دست از معارضه با آنان برنداشته، آرزومند زوال دولتشان بودند. «فلهوزن» سبب دشمنى كوفيان نسبت به امويان را ناشى از اين مى داند كه خلافت از «كوفه» به «دمشق» منتقل گرديد و اينكه آنان پس از آنكه خود صاحب دولتى بودند، اينك شهرشان تنها ولايتى در دولت جديد گرديده و درآمدشان را از خراج سرزمينى كه خود فتح كرده بودند، از دست دادند و حال بايد به ته مانده اى كه از سفره هاى اربابان اموى بر آنها فرو مى افتاد، قناعت مى كردند و متأسفانه، اين تلخى را تنها پس از گذشت فرصت، احساس نمودند

______________________________

(1) همان، ص 124.

(2) ابن فقيه، مختصر البلدان، ص 163.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:17

بنابراين عجيب نبود اگر مردم

كوفه حكومت اهل شام را يوغى سنگين بر گردن خود ببينند و در انتظار فرصت مناسبى باشند كه خود را از آن رها سازند و آن را دور بيندازند.

(1) از عواملى كه خشم كوفيان را بر امويان شدت بخشيد اين بود كه معاويه افراد شناخته شده بى صلاحيتى همچون مغيرة بن شعبه و زياد بن أبيه را بر آنها حاكم ساخت و آن دو جور و ستم را در ميان آنان گسترش دادند و آسايش و آرامش را از آنها گرفتند و در محروميت اقتصادى آنان، كوشيدند و سياست گرسنگى و محروم سازى را در بين آنان به اجرا گذاشتند ... كوفه مركزى براى توطئه بر ضد حكومت اموى گرديد و شكنجه، قتل و ستمى كه از دست واليان كشيدند نيز آنان را از اين كار، بازنداشت.

(2) پس هجرت امام به كوفه و انتخاب آن به عنوان مقرّى براى انقلاب به اعتبار اين بوده است كه آنجا تنها شهر دشمن امويان بود كه هيجان مخالفت با امويان در آن شهر، پس از مرگ معاويه، به اوج خود رسيده بود.

(3) چهارم: امام حسين عليه السّلام هجرت به عراق را به خاطر دعوتهاى مكرر و اصرار فراوان اكثريت غالب مردم كوفه براى آمدن آن حضرت، حتى در زمان معاويه، انتخاب كرد؛ زيرا نامه هاى آنان پى درپى به حضرتش مى رسيد و او را به حركت به سوى آنان تشويق مى نمود. اگر امام از پاسخ مثبت دادن به آنان خوددارى مى كرد در برابر خدا و مردم مسئول مى بود، خصوصا پس از آنكه سفيرش «مسلم بن عقيل» به وى نامه نوشت و او را از يك دست بودن مردم در بيعت با آن حضرت و

انتظار قدوم او باخبر ساخت و وى را به سفر به جانب آنان تشويق نمود و آن حضرت عليه السّلام چاره اى جز اجابت آنان نداشت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:18

(1) «دكتر محمد حلمى» مى گويد: «حسين، از حجاز به سوى كوفه براى اجابت دعوتهايى كه از مردمش به وى رسيده بود و آمدن وى را به سوى آنان تقاضا مى كرد تا انقلابشان بر ضد خلافت يزيد را رهبرى كند، خارج نشد، مگر پس از آنكه آمادگى كوفيان را براى اقدام به اين قيام با اعزام نماينده اى امتحان كرد تا ميزان اين آمادگى را بشناسد. مسلم بن عقيل بن أبي طالب براى اين مأموريت رفت و در مدت كوتاهى، موفق شد دوازده هزار نفر را در قيامى خروشان براى بيعت با حسين و خلع بيعت يزيد، رهبرى كند. مسلم اين امر را به حسين گزارش نمود و او تصميم گرفت حركت كند تا شخصا آن قيام را رهبرى نمايد و لذا حسين در قيام خود، دست پاچه و شتابزده نبوده است؛ زيرا نامه ها برايش آمده بود، حضرت خواست از ميزان جدى بودن آنها مطلع شود كه با قيام هزاران نفر در آن مدت كوتاهى كه نماينده اش فعاليت داشته، مطمئن گرديده بود» «1».

(2) پنجم: امام حسين عليه السّلام اگر به منطقه ديگرى غير از كوفه مى رفت، سپاه امويان، حتما در پى او مى رفتند و به ناچار شهيد شده و مورد سرزنش و نكوهش واقع مى گرديد و به او گفته مى شد: چرا به عراق نرفتى، سرزمينى كه ياران و شيعيان تو را دربردارد و مردم آن، هزاران نامه برايت فرستادند و شما را به رفتن نزد آنان تشويق نمودند؟

در آن صورت، آن حضرت چه پاسخى مى داشت اگر به سرزمين ديگرى مى رفت و لشكريان اموى در پى او مى رفتند؟

اينها بعضى از عواملى است كه امام را به انتخاب هجرت به كوفه كشاند تا آنجا را مقرى براى انقلاب خويش قرار دهد.

______________________________

(1) الخلافة و الدولة فى العصر الاموى، ص 115- 116.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:19

(1)

روى گردانى از حجاز

در اينجا يك مطلب باقى مى ماند و آن اين است كه چرا امام در حجاز باقى نماند تا آنجا را جايگاهى براى شروع انقلاب خود قرار دهد؟ شايد علّت رد كردن آن از سوى حضرت، به موارد زير برگردد:

(2) الف- محيط حجاز، با اندك بودن منابع اقتصادى روبه رو بود؛ زيرا معاويه، فقر و بينوايى را در آن گسترش داده بود و طبيعى است كه انقلاب به پشتيبانى مالى زيادى نيازمند بود و با عدم وجود سرمايه در حجاز، امام چگونه مى توانست انقلاب خود را شعله ور سازد؟

(3) ب- عدم وجود بينش سياسى در حجاز؛ زيرا اكثريت غالب آن از مسائل سياسى دورى گزيده بودند، در حالى كه عراق، مشعل آگاهى سياسى در سرزمينهاى عربى بوده است.

(4) ج- حجاز، براى مركزيت انقلاب، مناسب نبود؛ زيرا پيوسته در معرض حمله نيروهاى اموى قرار داشت، به همين خاطر بود كه يزيد نيروهاى فراوانى را براى جنگ با ابن زبير، به فرماندهى برادرش «عمرو بن زبير»، اعزام نموده بود.

(5) د- حجاز، داراى پادگان نظامى نبود تا امام به آن پناه ببرد تا دفاع و حمايت از او را بر عهده گيرد.

(6) ه- اكثريت غالب مردم حجاز نسبت به اهل بيت عليهم السّلام كينه توز و نسبت به بنى اميه متمايل بودند.

«ابو جعفر اسكافى» مى گويد:

«اما اهل مكه، همگى با على دشمنى داشتند و همه قريش با وى مخالف و اكثريت مردم با بنى اميه بودند» «1».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة، 4/ 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:20

(1) امام على بن الحسين عليه السّلام مى فرمايد: «در مكه و مدينه بيست نفر هم دوستدار ما نيستند» «1». با وجود شايع بودن دشمنى اهل بيت عليهم السّلام در حجاز، چگونه امام آن را مقرّى براى خود انتخاب كند؟ زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 20 روى گردانى از حجاز ..... ص : 19

ام، در حالى كه همه حجازيان مى ديدند و مى شنيدند، از آنجا خارج شد ولى آنان براى همراهى با وى نشتافتند و هيچ يك از آنان، جز اهل بيتش، براى يارى و دفاع از آن حضرت، به دنبالش نرفتند.

(2)

روى گردانى از مصر

امام، از مصر، روى گردان شد و با كسى در آنجا مكاتبه ننمود؛ زيرا مردمش، در طول روزگار خلفا و در طول حكومت اموى، به آسايش و آرامش و دورى از جريانهاى سياسى، علاقه داشتند و هيچ نامه اى از آنان به امام نرسيد كه او را براى رفتن نزد آنها دعوت كنند، پس امام، چگونه به سوى آنان هجرت كند؟ به علاوه در مصر، گرايشى عثمانى وجود داشت و والى آن «عمرو بن عاص» بود كه دشمنى و عداوت نسبت به اهل بيت عليهم السّلام را در آنجا شايع گردانيده دوستى نسبت به بنى اميه را برقرار كرده بود، پس چگونه امكان داشت امام عازم آنجا شود؟

(3)

روى گردانى از يمن

«ابن حنفيه» و ديگران به امام پيشنهاد كردند كه به يمن هجرت كند؛ زيرا در آنجا شيعيانى براى آن حضرت و پدرش بودند، ولى امام، اين نظريه را

______________________________

(1) همان، ص 104.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:21

نپذيرفت. علت روى گردانى حضرت از آن، به نظر ما به موارد زير برمى گردد:

(1) 1- در يمن، پادگان نظامى وجود نداشت كه بتواند هنگام يورش بنى اميه از آن حضرت، حمايت و دفاع كند زيرا يمنيها، داراى سلاح و ساز و برگ نظامى نبودند و قدرتى براى دست زدن به عمليات نظامى نداشتند.

(2) 2- توده هاى مردم در يمن، هنگامى كه سپاهيان معاويه به فرماندهى «بسر ابن ابى ارطاة» ستمگر بر آنها حمله ور شدند، به حمايت از سرزمين خويش نپرداختند تا آنجا كه آن ستمگر، بسيارى از آنان را كشت و زنان را به اسارت گرفت و آنها را در بازارها به فروش رساند و هر كدام كه ساقى درشت تر داشتند به قيمتى بيشتر، فروخته

شدند ولى مردم يمن براى دفع از اعراض خود بپا نخاستند بلكه خونها و مالهايى را كه خواسته دشمن اموى بود، تسليمشان كردند، با اين حال، امام چگونه به يمن هجرت نمايد؟

(3) 3- يمن، دچار فقر و بينوايى شد و زندگى اقتصادى آن فلج گرديده بود و مردم آن قدرتى براى تهيه اموال و سلاح لازم براى انقلاب نبودند و بسيارى از مردم آن در طلب روزى و رفاه به كوفه آمده بودند.

(4) 4- اگر امام به يمن مى رفت، يزيد او را رها نمى كرد و لشكريانش را براى جنگ با وى مى فرستاد و در اين راه خونها ريخته مى شد و امام به ايجاد فتنه و تفرقه متهم مى گشت و بدين ترتيب، عدالت قيام حضرت، بنا به گفته «دكتر احمد محمود صبحى»، از بين مى رفت «1».

از آنچه گفتيم سستى نظريه دكتر «على حسين خربوطلى» آشكار مى شود، وى از امام انتقاد مى كند كه چرا به يمن نرفت و حجاز را ترك كرد، چون در اين

______________________________

(1) نظريه امامت نزد شيعه اثنا عشرى، ص 243.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:22

دو مكان، ياران حقيقى وى و شيعيان مخلص پدرش وجود داشتند، به علاوه، امتياز يمن اين بود كه از مركز خلافت دور، دژهايش محكم، و درّه هايش «1» فراوان بود. اين نظريه هيچ گونه نشانى از تحقيق ندارد؛ زيرا امام يارانى حقيقى در حجاز نداشت و اگر مى داشت هنگامى كه حركت به سوى عراق را اعلان نمود، همراه وى بپامى خاستند و او را طعمه اى تنها در دست فرزند مرجانه، رها نمى كردند. يمن را هم بيان كرديم كه از نظر مسائل استراتژيك، مناسب نبوده است تا امام آن را مقرّى براى انقلابش

قرار دهد.

(1)

روى گردانى از ايران

امام، از «ايران» روى گردان شد؛ زيرا هيچ پشتوانه اى در آن نداشت و دعوت به سوى اهل بيت عليهم السّلام هنوز در آن، متبلور نشده بود تنها پس از گذشت مدتى، مركزى براى دعوت علويان شد، يعنى هنگامى كه مجموعه بزرگى از شيعيان كه زياد، آنان را به ايران تبعيد كرده بود، به اين سرزمين آمدند و به نشر تشيع در آن پرداختند و داعيان بنى عباس، ثمره اى را كه داعيان شيعه در ايران به وجود آورده بود، برداشت كرده ايران را مقرى براى خود قرار دادند و از آنجا بود كه قيام بر ضد بنى اميه آغاز شد و حكومت و سلطنت آنان را برانداخت.

روى گردانى از بصره

(2) امام، از بصره روى گردان شد، زيرا گرايشى عثمانى داشت و بسيارى از

______________________________

(1) تاريخ عراق در سايه حكومت اموى، ص 121. صولى نيز در كتاب خود الدولة الاموية في الشام، ص 53 همين نظر را داشته است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:23

مردم آن، پيرو زبير و طلحه بودند.

(1) «ابو جعفر اسكافى» مى گويد: «اهل بصره، همگى على را دشمن مى داشتند» «1» و سبب آن، جنگ جمل بود كه سرهاى بسيارى از مردم بصره را درو كرد و دلهايشان را از دشمنى نسبت به امام و فرزندانش، انباشت، البته جمعى از شيعيان در آنجا بودند كه امام وقتى مى خواست به سوى كوفه حركت كند، با آنان مكاتبه نمود.

(2) به هر حال، كوفه مناسب ترين مركز براى اعلام انقلاب بر ضد امويان بود؛ زيرا اين شهر انقلابى، حركت مخالفت با بنى اميه را رهبرى كرده و پس از هلاك شدن معاويه به طور كامل براى دعوت از امام، آماده شده بود، همچنانكه وطن

اصلى شيعيان آن حضرت شمرده مى شد؛ دلهاى مردمانش مالامال از محبت و دوستى نسبت به حضرتش بود.

(3) انتخاب هجرت به كوفه و نه جايى غير از آن، از سوى امام عليه السّلام مبتنى بر مطالعه اى عميق نسبت به واقعيت مناطق اسلامى و احاطه داشتن آن حضرت بر جهت گيريهاى شهروندان آنها، خواه در صحنه هاى سياسى و خواه عقيدتى و ميزان قدرت اقتصادى و نظامى آنان بود؛ زيرا امام از همه آن موارد اطلاع و آگاهى پيدا كرده بود و هيچ سرزمينى را به غير از كوفه نيافته بود كه استراتژى كامل براى حمايت از انقلاب و تضمين پيروزى در آن فراهم باشد و نيروهاى طرفدار آن حضرت و مخالف حكومت اموى را دربرگيرد، بنابراين، حركت به سوى آنجا، ضرورتى بوده كه جايگزينى براى آن وجود نداشته است.

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 4/ 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:25

(1)

دلسوزان و منتقدان

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:27

(1) هنگامى كه تصميم حضرت حسين عليه السّلام و عزم وى بر ترك حجاز و حركت به سوى كوفه منتشر شد، جمعى از اهل بيت و شيعيانش بر او دل سوختند و عده اى از صاحبان طمعهاى سياسى، رياكارانه همچون «عبد اللّه بن زبير» براى وى اظهار اخلاص نمودند و يا چون «اشدق» از ترس اينكه حكومت اموى سرنگون شود براى خارج شدن وى دلسوزى نمودند. آنها امام را برحذر داشتند و از برگشتن اهل كوفه و خيانت آنان نسبت به وى ترسيدند، آن گونه كه قبلا نسبت به برادرش خيانت ورزيدند و به وى پيشنهاد كردند كه به سوى اين منطقه نرود و به آن نزديك نشود.

(2) همچنين، جمعى از عمّال حكومت و

دنباله روان آن، از ترس لطمه خوردن حكومت اموى و فروپاشى آن، از خروج وى انتقاد نمودند. جمعى از مخالفان اهل بيت در بسيارى از زمانها نيز گفتارى همچون گفته هاى آنان داشته اند كه نظريات هر دو گروه بدين شرح مى باشد.

(3)

دلسوزان

اشاره

«دلسوزان» از شيعيان امام حسين و اهل بيت وى، دلهايشان در اندوه و غم حركت امام از حجاز مى سوخت و با زبان عاطفه سخن مى گفتند و به چيزى مى انديشيدند كه امام در انديشه آن نبود. آنان به وى پيشنهاد ترك مخاصمه با حكومت و بيعت با يزيد مى كردند تا آن حضرت از شر وى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:28

و تجاوزاتش در امان باشد، ولى آن حضرت مى ديد دين جدش صلّى اللّه عليه و آله بازيچه دست نوه ابو سفيان شده است و بايد براى حفظ كرامت اين دين، بپاخيزد و همه چيز را در راه حمايت از آن، فدا كند و اين همان هدفى بود كه هيچ كس نمى توانست او را از آن بازبدارد ... اينك به سخنان دلسوزان و بازدارندگان گوش فرا دهيم:

(1)

1- مسور بن مخرمه

هنگامى كه «مسور بن مخرمه» «1» از تصميم امام بر ترك حجاز و حركت به سوى عراق آگاه شد، به شدّت پريشان گشت و اين نامه را به آن حضرت نوشت:

«مبادا به نامه هاى اهل عراق و به سخن ابن زبير كه به تو مى گويد: به آنها ملحق شو كه آنان تو را يارى مى دهند. فريفته شوى. مبادا از حرم دور گردى كه آنان- يعنى اهل عراق- اگر به تو نيازى داشته باشند بر اشتران خواهند نشست و به سوى تو خواهند شتافت و در آن صورت با نيرو و ساز و برگ به سوى آنان خارج مى شوى».

هنگامى كه امام، نامه اش را خواند، عواطفش را ستايش نموده به فرستاده اش فرمود: «در اين باره از خداوند طلب خير خواهم كرد» «2».

______________________________

(1) «مسور بن مخرمة بن نوفل قرشى زهرى»، دو سال بعد از

هجرت، به دنيا آمد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرد و از اهل دين و فضيلت بود، همراه ابن زبير بود و هنگامى كه محاصره مكه پيش آمد، سنگى از سنگهاى منجنيق به وى اصابت كرد و درگذشت، الاصابه 3/ 400.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 208- 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:29

(1)

2- عبد اللّه بن جعفر

«عبد اللّه بن جعفر» نيز بر عموزاده اش ترسيد، هنگامى كه از تصميم آن حضرت براى حركت به سوى عراق، باخبر شد، امواجى از اندوه، وى را در برگرفت. دو فرزندش، «عون و محمد» را نزد حضرت فرستاد و همراه آنان اين نامه را نوشت:

«اما بعد: من تو را به خدا سوگند مى دهم كه هنگام خواندن اين نامه ام، منصرف شوى، زيرا من بر تو از اين جهت بيمناكم كه در اين راه جان ببازى و اهل بيتت ريشه كن بشوند، اگر تو امروز نابود شوى، نور زمين خاموش مى شود، تو پرچم هدايت شوندگان و امير مؤمنان هستى، پس در حركت شتاب مكن كه من در پى نامه ام مى آيم، و السّلام».

(2) فرزند جعفر، در حالى كه توانش را از دست داده و حيران و سرگشته شده بود، نزد عمرو بن سعيد، حاكم مكه شتافت و از او امان نامه اى براى حضرت حسين گرفت و به سرعت نزد آن حضرت رفت در حالى كه يحيى بن سعيد بن عاص همراه وى بود، او اقامت در مكه و عدم حركت به عراق را بر امام عرضه داشت ولى امام از وى نپذيرفت. وى به التماس از امام پرداخت و به او متوسل شد كه از نيتش منصرف گردد.

امام فرمود: «من، رسول خدا را در خواب

ديدم و مرا دستورى فرمود كه بايد به سوى آن بشتابم ...».

(3) ابن جعفر از او درباره آن خواب پرسيد، ولى امام از بيان آن خوددارى كرد و به او گفت: «با هيچ كس درباره آن سخن نگفته ام و با هيچ كس درباره آن سخن

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:30

نخواهم گفت تا اينكه به لقاى خداى عزيز و جليل برسم» «1».

پسر جعفر، غرق در غم و اندوه محل را ترك گفت در حالى كه يقين كرده بود مصيبت خردكننده نازل خواهد شد. وى دو پسرش را دستور داد تا در خدمت دايى شان حضرت حسين عليه السّلام باقى بمانند.

(1)

3- عبد اللّه بن عباس

«عبد اللّه بن عباس»، غمگين و اندوهناك نزد امام شتافت و به وى گفت:

«مردم بيهوده شايع كرده اند كه تو عازم عراق هستى، آيا چنين تصميمى گرفته اى؟».

«آرى، تصميم گرفته ام در يكى از اين دو روز، به كوفه حركت كنم.

مى خواهم ان شاء اللّه تعالى به عموزاده ام مسلم، ملحق شوم».

(2) ابن عباس، پريشان شد و به امام گفت: «من تو را از آن، به خدا پناه مى دهم، مرا خبر ده، آيا به سوى قومى مى روى كه اميرشان را كشته و منطقه خودشان را در اختيار گرفته اند كه اگر چنين كرده باشند، به سوى آنان حركت كن امّا اگر تو را دعوت كرده اند، در حالى كه اميرشان بر سر آنهاست و بر آنها حاكم و عمالش ماليات شهرهايشان را جمع آورى مى كنند و خراجشان را مى گيرند، اينها تو را به جنگ فرا خوانده اند و من از اينكه تو را فريب دهند، به تو دروغ بگويند، تو را رها كنند و بفروشند و خود از بدترين مردم بر ضدت شوند، بر تو

ايمن نيستم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 387، البداية و النهاية 8/ 163 و 167، سير اعلام النبلاء 3/ 297.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:31

(1) اين نكات حساس بر امام پنهان نبوده؛ زيرا آن حضرت از وضعيّت خود كاملا آگاه بود، لذا به ابن عباس فرمود: «من از خداوند طلب خير (استخاره) خواهم كرد و خواهم ديد كه چه مى شود؟» «1».

(2) ابن عباس، پريشان و مضطرب بود و نمى توانست خود را آرام كند، پس بازروى به امام كرد و گفت: «من سعى مى كنم صبر كنم ولى نمى توانم صبر كنم، من براى تو از اين تصميم، نيستى و نابودى را هراس دارم ... مردم عراق، اهل بى وفايى و خيانت هستند، به آنها نزديك مشو، در اين شهر اقامت گزين كه تو سرور اهل حجاز هستى، پس اگر اهل عراق، آن گونه كه ادعا كرده اند، تو را مى خواهند، به آنها بنويس تا والى و دشمنشان را تبعيد كنند و سپس به سوى آنان برو، پس اگر مى خواهى خارج شوى، به سوى يمن حركت كن كه در آن، دژها و دره ها وجود دارد و آن سرزمينى عريض و طويل است و پدرت در آنجا شيعيانى دارد و تو از مردم به دور خواهى بود، آنگاه براى مردم نامه مى نويسى و برايشان ارسال مى كنى، مبلّغينت را منتشر مى سازى و من اميدوارم آنچه را دوست دارى به سلامت به دست آورى ...».

(3) امام، او را از تصميم و عزم جزمش بر مسافرت آگاه كرد. ابن عباس به وى گفت: «اگر قصد رفتن دارى، زنان و كودكانت را همراه نبر كه من مى ترسم كشته شوى، همان گونه كه عثمان كشته شد، در حالى

كه زنان و فرزندانش به او مى نگريستند ... تو با خارج شدنت از حجاز، چشم فرزند زبير را روشن كرده اى، امروز با وجود تو، كسى به وى نگاه نمى كند».

______________________________

(1) وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 187 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امير المؤمنين عليه السّلام و نيز در الصراط السوى فى مناقب آل النبي، ص 285 از سيد محمود شيخانى قادرى، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:32

(1) آنگاه ابن عباس، اختيار از كف بداد و با حالتى هيجان زده، آن گونه كه مورخان روايت مى كنند، گفت: «به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، اگر مى دانستم موى و پيشانى تو را بگيرم تا اينكه مردم بر ما جمع شوند، تو از من اطاعت مى كنى و مى مانى، اين كار را مى كردم».

همه آنچه را ابن عباس گفت، بر امام پنهان نبود و آن حضرت بر هدف خود كه پيروزى اسلام را در برداشت، عازم بود.

(2) ابن عباس، در حالى كه به سختى قدم بر مى داشت و اندوه، قلبش را مى فشرد، به طرف فرزند زبير رفت و به او گفت: «اى فرزند زبير! چشمت روشن شد»، آنگاه اين شعر را خواند:

يا لك من قنبرة بمعمر خلالك الجو فبيضى و اصفرى

و نقرى ما شئت ان تنقرى

«اى چكاوك! اينك تو تنها مانده و اطراف توخالى شده است، پس تخم بگذار و چهچه بزن» «و هر چه مى خواهى نوك بر زمين بزن».

اين حسين است كه دارد به سوى عراق مى رود و تو را با حجاز مى گذارد ... «1».

(3) اگر امام، خواهان ملك و سلطنت بود، نظر ابن عباس را مى پذيرفت، ولى

آن حضرت عليه السّلام خواهان اصلاح و بازگرداندن زندگى اسلامى به واقعيت درخشان آن بود و يقين داشت كه اين كار، جز با فداكارى سرخ، تحقق نمى يابد، اين تنها كارى بود كه هدفش را محقق مى ساخت.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 39. انساب الاشراف 3/ 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:33

(1)

4- ابو بكر مخزومى

«ابو بكر بن عبد الرحمن مخزومى» «1» به سوى امام شتافت و به آن حضرت گفت: «خويشاوندى مرا به دلسوزى براى تو وامى دارد و نمى دانم كه من در نصيحت چگونه ام؟ پدرت شجاعت تر بود و مردم به او اميدوارتر و از او حرف شنوتر و بر او فراهم تر بودند. او به سوى معاويه حركت كرد در حالى كه مردم جز اهل شام، همراه وى بودند و او از معاويه گرامى تر بود، اما او را واگذاشتند و به طمع دنيا، همراهى او را رها كردند و جرعه هاى خشم به وى چشاندند و با وى مخالفت كردند تا رسيد به آنچه رسيد از كرامت و رضوان خدا ... سپس با برادرت عمل كردند آنچه را عمل كردند و تو همه آن را مشاهده كردى و ديدى.

(2) اينك تو به سوى كسانى كه بر پدر و برادرت تعدّى كردند مى روى تا با آنها به جنگ اهل شام و اهل عراق درآيى، به جنگ كسى مى روى كه از تو آماده تر و قوى تر است و مردم از وى ترسان ترند و به او اميدوارتر، اگر خبر حركت تو به آنها برسد، مردم را با اموال به طمع مى كشانند كه آنان بردگان دنيا هستند، آنگاه آنان كه به تو وعده يارى داده اند، با تو خواهند جنگيد و تو را وامى گذارد كسى كه

تو در نزد وى از آنكه يارى اش مى كند، محبوبتر هستى، پس در دل، خدا را ياد كن ...».

امام از نصيحت و عواطف وى سپاسگزارى كرد و او را آگاه كرد كه بر عزمش مصمّم است».

______________________________

(1) «ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث مخزومى قرشى»، يكى از فقهاى سبعه است كه در خلافت عمر به دنيا آمد و به سبب كثرت نمازش، به او «راهب قريش» مى گفتند. وى نابينا و از بزرگان قريش بود و در سال 95 هجرى درگذشت (تهذيب التهذيب 12/ 30).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:34

ابو بكر نااميد شد و گفت: «اى ابا عبد اللّه! تو را به خدا مى سپاريم».

(1) آنگاه ابو بكر نزد والى مكه رفت، در حالى كه مى گفت:

كم ترى ناصحا يقول فيعصى و ظنين المغيب يلفى نصيحا «چه بسيار نصيحت كننده را مى بينى كه حرفش را نمى شنوند امّا متهمى كه در پنهان است ناصح مى گردد».

- «چه شده است اى ابو بكر؟!».

وى گفتار خود با حضرت حسين را به اطلاعش رساند، او به وى گفت:

«به خداى كعبه! او را مخلصانه نصيحت كرده اى». «1»

(2)

5- عبد اللّه بن جعده

«عبد اللّه بن جعدة بن هبيره» بر او دل سوخت، پس پسرش «عون» را خدمت آن حضرت فرستاد و نامه اى به وى نوشت و از او تقاضاى بازگشت كرد و ترس خود را از حركت حضرتش به عراق بيان نمود، ولى اين امر، مورد پسند امام قرار نگرفت «2».

(3)

6- جابر بن عبد اللّه

«جابر بن عبد اللّه انصارى» نيز به سوى امام شتافت و از او تقاضا كرد كه خارج نشود، ولى امام نپذيرفت «3».

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 56. طبرى، تاريخ 5/ 382.

(2) انساب الاشراف، 3/ 377.

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 8.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:35

(1)

7- عبد اللّه بن مطيع

امام بر سر راه خود به عراق با «عبد اللّه بن مطيع» روبه رو شد و عبد اللّه، قصد امام را دانست و به او گفت: «اى فرزند رسول اللّه! درباره حرمت اسلام خداوند را به ياد تو مى آورم كه مبادا هتك گردد و موضوع حرمت قريش و عهد عرب تو را به خدا سوگند مى دهم، به خدا! اگر آنچه را كه در دست بنى اميه است طلب كنى، تو را مى كشند و اگر تو را بكشند، بعد از تو از هيچ كسى پروايى نخواهند داشت ... به خدا! اين حرمت اسلام و حرمت قريش ... و حرمت عرب است، پس خداى را! خداى را! اين كار را نكن و به كوفه نرو و خود را در معرض بنى اميه قرار مده» «1».

(2)

8- عمرو بن سعيد

«عمرو بن سعيد اشدق»، نامه اى براى امام فرستاد كه در آن امنيت، و متعرّض هيچ مشكلى براى حضرت نشدن را تعهد نمود، در آن آمده: «من از

______________________________

(1) وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 189. و در تاريخ ابن عساكر 14/ 207 آمده است:

«عبد اللّه بن مطيع» به حضرت حسين گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد! ما را به وجود خويش بهره مند ساز و به سوى عراق سفر مكن كه به خدا! اگر اين قوم تو را بكشند، ما را بنده و برده خواهند ساخت».

و در عقد الفريد 4/ 376 است كه وى با امام روبه رو شد و به آن حضرت گفت: يا ابا عبد اللّه! خداوند بعد از تو آب گوارايى به ما ندهد، به كجا مى روى؟ حضرت عليه السّلام فرمود:

معاويه مرده و بيش از يك بار شتر، نامه به من

رسيده است.

عبد اللّه گفت: اين كار را مكن كه به خدا! پدرت را محافظت ننمودند با اينكه از تو بهتر بود، پس چگونه تو را حفظ خواهند كرد؟ به خدا! اگر كشته شوى، بعد از تو حرمتى نماند كه حلال شمرده نشود.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:36

خداوند مى خواهم كه به تو صلاح را الهام فرمايد و تو را از آنچه برايت در نظر دارند، آشنا سازد. شنيده ام تو تصميم گرفته اى به سوى عراق بروى. من تو را از فتنه به خدا پناه مى دهم، پس اگر ترسيده باشى، نزد من بيا كه براى تو نزد من امان و صله خواهد بود».

(1) چگونه ممكن بود سرور آزادگان در برابر اشدق، خاضع شود و از او امان بخواهد؟ اشدق، مى خواست امام در قبضه او باشد تا اختيارى از خود نداشته باشد كه اين امر بر امام پنهان نبود و به وى پاسخ داد:

«اگر با نامه ات، قصد صله دادن به من داشته اى، خداوند در دنيا و آخرت، تو را جزاى خير دهد ... و آنكه به سوى خدا دعوت كند و عمل صالح انجام دهد و بگويد كه من از مسلمانانم، فتنه جو نيست، و بهترين امان، امان خداوند است و به خدا ايمان ندارد آنكه در دنيا از او نترسد و ما از خداوند مى خواهيم در دنيا ترسى داشته باشيم كه موجب امان آخرت نزد او باشد» «1».

(2)

9- محمد بن حنفيه

«محمد بن حنفيه» در مدينه بود و هنگامى كه از تصميم برادرش براى حركت به سوى عراق آگاه شد، به طرف مكه حركت كرده «2» و يك شب قبل از حركت امام به سوى عراق، به مكه رسيد و به

محض رسيدن، نزد آن حضرت رفت و به او گفت: «اى برادرم! اهل كوفه، خيانتشان نسبت به پدر و برادرت را دانستى، ترسيده ام كه حال تو همچون حال گذشتگان باشد، پس اگر قصد

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 209- 210.

(2) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:37

اقامت در حرم را داشته باشى، تو عزيزترين و ايمن ترين فرد در حرم هستى».

امام از عواطف و نصيحت وى تشكر كرد و به او گفت: «ترسيده ام كه يزيد ابن معاويه مرا ترور كند آنگاه كسى باشم كه حرمت اين خانه به وى شكسته شده باشد».

محمد گفت: اگر از اين امر بيمناكى، به سوى يمن يا بعضى از نواحى صحرا برو كه در آنجا بهتر از همه مى توانى از خود دفاع كنى و كسى بر تو چيره نخواهد گشت».

حضرت حسين عليه السّلام فرمود: «در آنچه گفتى، خواهم انديشيد» «1».

(1) هنگام سحر كه فرا رسيد، به وى خبر دادند امام به سوى عراق حركت كرده است. وى در حال وضو گرفتن بود كه به گريه افتاد تا آنجا كه صداى افتادن قطرت اشكش را در طشت، شنيدند «2».

محمد به سوى برادرش شتافت و افسار ناقه اش را گرفت و به آن حضرت گفت: «اى برادرم! مگر مرا وعده ندادى در آنچه از تو درخواست كرده بودم؟».

- «بله، ولى پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزد من آمد و به من فرمود: «اى حسين! خارج شو كه خداوند خواسته است تو را كشته ببيند».

(2) محمد پريشان شد و لرزه سر تا پايش را گرفت و اشكهايش بر گونه هايش جارى گشت در حالى

كه مى گفت: «پس، بردن اين زنان و كودكان، چه معنا

______________________________

(1) الدر المسلوك 1/ 109 و نزديك به اين گفتگو ميان امام و برادرش هنگامى كه در مدينه بود، اتفاق افتاد.

(2) انساب الاشراف، 3/ 377. و در «صواعق المحرقة، ص 196 است كه وى گريه كرد تا آنجا كه طشت را از اشكهايش پر ساخت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:38

دارد، در حالى كه تو با اين وضع خارج مى شوى؟».

امام با عزم و اطمينان به وى پاسخ داد و گفت: «خداوند خواسته است كه آنان را در اسارت ببيند» «1».

(1)

10- جناب ام سلمه

ام المؤمنين «جناب ام سلمه»، هنگامى كه از عزم امام بر حركت به سوى عراق باخبر شد، به شدت پريشان گشت و اين موقعى بود كه آن حضرت در مدينه اقامت داشت و هنوز به سوى مكه نرفته بود، پس نزد حضرتش شتافت و با صدايى پر از حزن و اندوه گفت:

«اى فرزندم! مرا با خارج شدنت به سوى عراق غمگين مساز كه من شنيدم جدت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مى فرمود: پسرم حسين در سرزمين عراق در زمينى به نام كربلا كشته مى شود و من تربت تو را در شيشه اى دارم كه پيغمبر آن را به من سپرده است».

(2) امام؛ با عزم و اراده اى محكم به وى پاسخ داد و فرمود: «اى مادر! من نيز مى دانم كه به ظلم و تعدى سر بريده شوم و عزيز و جليل خواسته است كه خانواده و اهل بيتم را آواره كودكانم سربريده و اسير شده و در بند ببيند در حالى كه كمك مى طلبند و ياورى نمى يابند ...».

«ام سلمه» سخت ناراحت شده و با صداى

بلند گفت: «شگفتا! پس به كجا مى روى در حالى كه مى دانى كشته مى شوى؟!!».

(3) امام، در حالى كه مرگ را به مسخره گرفته و زندگى را استهزا مى نمود، به

______________________________

(1) الدر المسلوك 1/ 109.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:39

وى پاسخ داد و گفت: «اى مادر! اگر امروز نروم، فردا خواهم رفت و اگر فردا نروم، پس فردا مى روم و از مرگ، چاره اى نيست و من روزى را كه در آن كشته مى شوم و ساعتى را كه در آن به قتل مى رسم و گودالى را كه در آن دفن مى گردم، مى شناسم آن گونه كه تو را مى شناسم و به آن مى نگرم، آن طور كه به تو نگاه مى كنم» «1».

(1)

11- عبد اللّه بن زبير

هنگامى كه امام تصميم گرفت از مكه خارج شود، «عبد اللّه بن زبير» از باب مجامله به ديدار آن حضرت شتافت.

«بلاذرى» گفته است: ابن زبير بدين وسيله مى خواست آن حضرت وى را متهم نكند و از جهت گفتار، معذور باشد «2»، پس نسبت به حضرت اظهار دلسوزى و محبت نمود و گفت: «كجا مى روى؟ به سوى قومى كه پدرت را كشتند و به برادرت ضربه زدند؟».

امام عليه السّلام فرمود: «اگر در فلان جا كشته شوم، براى من دوست داشتنى تر است از اينكه اينجا- يعنى مكه- به سبب من، بى حرمتى ببيند» «3».

(2) امام، بر تصميمش پاى فشرد و منع مانعان و دلسوزى دلسوزان، او را از انديشه اش بازنداشت؛ زيرا وى يقين كرده بود كه ممكن نيست مسأله اسلام پيروز شود و سخن خداوند در زمين بلندى يابد مگر به جان باختن و فداكارى كردن.

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 136. و «خوارزمى» گفته است: اين گفتگو ميان حضرت حسين عليه السّلام و فرزند عمر

در مكه بود، هنگامى كه از آن حضرت دعوت كرد تا با وى به مدينه برود.

(2) أنساب الأشراف 3/ 375.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:40

(1) «استاد خالد محمد خالد» مى گويد: «مسأله اى كه آن قهرمان، پرچمش را برافراشت، مسأله اى شخصى نبود كه به حق وى در خلافت مربوط شود ... و يا به عداوتى شخصى كه نسبت به يزيد در دل داشت بازگردد، همچنانكه آن قضيه يك فكر بلندپروازانه نبود كه بر صاحبش چيره گردد و او را به اقدامى متهورانه سوق دهد تا احتمال سود و زيان در آن برابر باشد. آن قضيه اى برتر، والاتر و عظيم تر بود، قضيه اسلام و سرنوشت آن و مسلمين و آينده آنان بود.

وقتى مسلمانان همگى در برابر اين باطلى كه بعضى به زبان از آن انتقاد كردند و بقيه در دل آن را ناپسند دانستند، خاموش ماندند، معناى آن اين است كه اسلام، از تربيت مردان، بازمانده بود.

(2) معناى آن اين است كه مسلمانان اهليت انتساب به اين دين عظيم را از دست داده بودند ... و نيز معنايش اين است كه سرنوشت اسلام و مسلمين هر دو وابسته به قدرت تازنده اى شده بود، هر كه غالب مى شد، سوار مى گشت و ديگر براى اسلام و حقيقت، هيچ قدرتى باقى نمانده بود ... مسأله، در انديشه حسين، اين بود و با اين منطق است كه حسين، بر قيام اصرار ورزيد» «1».

(3) دلسوزان، آن حضرت را ترغيب كردند كه به داعيان كوفه پاسخ ندهد و در خانه خويش بنشيند و با يزيد صلح كند، اما سرور آزادگان به چيزى مى انديشيد كه آنان در فكر آن

نبودند. آن حضرت مى ديد كه زندگى اسلامى به شدت به كم خونى مبتلا گرديده و اين كار منجر به هلاكت و نيستى آن شده است و اينكه وى بايد آن را با خون پاكش سيراب سازد تا زندگى فعّال به مسلمين بازگردد و شادابى به سوى آنان با خون وى كه خون جدش حضرت پيغمبر بود، روى آور شود.

______________________________

(1) فرزندان پيامبر در كربلاء، ص 123- 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:41

(1)

انتقاد كنندگان

اشاره

گروهى نيز از قيام امام انتقاد كردند و اعلام جهاد از سوى آن حضرت را محكوم نمودند؛ زيرا اين كار، باعث تضعيف حكومت اموى مى شد كه آنان از خيرات و جوايزش بهره مند بودند. بعضى از متأخران نيز گفتارى همچون سخن آنان داشتند، از نويسندگانى كه قلمهايشان با شراره هايى آتشين، از خروج امام بر ضد حكومت يزيد- كه هيچ نشانى شرعى دربرنداشت- به انتقاد پرداختند، نظريات آنها بدين شرح است:

(2)

1- عبد اللّه بن عمر

«عبد اللّه بن عمر» از قيام امام انتقاد نمود و وارد شدن آن حضرت در نبرد سياسى را بر او خرده گرفت و گفت: «حسين با قيام خود بر ما پيروز شد و به جانم سوگند كه وى در پدر و برادرش عبرتى ديد و فتنه و يارى نكردن مردم نسبت به آنان را مشاهده كرد و شايسته نبود تا وقتى كه زنده بود، حركتى كند و بايد در مصلحتى كه مردم ديده اند وارد مى شد كه جماعت بهتر است!» «1».

______________________________

(1) تهذيب الكمال 6/ 416. تاريخ اسلام 5/ 8. ابن عساكر، تاريخ 14/ 208. در تذهيب التهذيب 1/ 155 آمده شعبى گفت: «ابن عمر به مدينه آمده بود كه خبر يافت، حسين به سوى عراق رفته، پس در مسافت حركت دو شب به وى رسيد، او را نهى كرد و گفت: اين دولت آنان است و خداوند پيامبرش را ميان دنيا و آخرت مخير ساخت و وى، آخرت را برگزيد و شما هم پاره تن او هستيد، هيچ يك از شما آن را به دست نمى آورد، او آن را از شما دور نساخت مگر براى چيزى بهتر، پس بازگرد».

امام، خوددارى نمود و آنگاه ابن عمر او را در

آغوش گرفت و گفت: «تو را كه كشته خواهى شد، به خدا مى سپارم».

در الدر المسلوك حر عاملى 1/ 106 آمده است: عبد اللّه بن عمر به حضرت عليه السّلام

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:42

(1)

2- سعيد بن مسيّب

«سعيد بن مسيب» قيام امام را محكوم كرد و گفت: «اگر حسين حركت نمى كرد، براى وى، بهتر بود» «1».

(2)

3- ابو واقد ليثى

«ابو واقد ليثى» از هواداران بنى اميه بود. وى نزد امام آمد و او را به خداوند سوگند داد كه بر ضد يزيد قيام نكند. وى، اين كار را به انگيزه دوستى نسبت به امام انجام نداد بلكه وى بر سلطنت بنى اميه مى ترسيد. امام، توجهى به او نكرد و از او روى گردانيد «2».

(3)

4- ابو سلمه

از كسانى كه خروج امام بر ضد يزيد را محكوم كردند، «ابو سلمة بن عبد الرحمن» است «3» كه گفت: «حسين بايد اهل عراق را مى شناخت و به سوى

______________________________

پيشنهاد كرد كه با اهل ضلالت، صلح كند و او را از كشته شدن و جنگيدن برحذر نمود.

حضرت حسين به وى گفت: «اى عبد الرحمن! ندانسته اى كه از ناچيز بودن در نزد خداوند است كه سر يحيى بن زكريا به ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل اهدا مى شود؟

ندانسته اى كه بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر را كشتند و پس از آن در بازارهايشان، به خريدوفروش نشستند، گويى كه كارى انجام نداده اند؟ خداوند بر آنها شتاب ننمود، بلكه آنها را مهلت داد و پس از آن، آنها را گرفت؛ همچون گرفتن بزرگوارى قدرتمند. اى پدر عبد الرحمن! از خدا پروا كن و يارى مرا از دست مده».

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 208، ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 8.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 208 ابن كثير، تاريخ 8/ 162. تاريخ اسلام 5/ 8.

(3) ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف زهرى مدنى را سعد، در طبقه دوّم از مدنيّين شمرده،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:43

آنان حركت نمى كرد، ولى ابن زبير او را تشويق كرده است!» «1».

(1)

5- ابو سعيد

«ابو سعيد» قيام امام را محكوم كرد و گفت: «حسين، ما را به قيام فراخواند، من به او گفتم: از خدا پروا كن و در خانه ات آرام گير و عليه رهبرت قيام مكن!» «2».

(2)

6- عمره دختر عبد الرحمن

«عمره دختر عبد الرحمن» «3» به دوستى بنى اميه پايبند بود و بر سلطنت آنان بيم داشت. وى، نامه اى به امام نوشت و قيامش بر ضد يزيد را امرى خطرناك دانست و آن حضرت را به فرمانبردارى و همراهى جماعت، تشويق نمود و از قيام برحذر داشت چرا كه وى به سوى قتلگاهش سوق داده خواهد شد. وى در نامه اش نوشت از عايشه شنيده است كه وى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كرد كه حضرت فرمود: «پسرم حسين كشته خواهد شد».

(3) هنگامى كه امام نامه وى و سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد كشته شدنش را خواند، فرمود: «در اين صورت چاره اى جز كشته شدنم نيست» «4».

______________________________

در سال 104 ه فوت كرده، تهذيب التهذيب 12/ 116.

(1) ابن كثير، تاريخ 8/ 162.

(2) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 8.

(3) عمره دختر عبد الرحمن بن سعد انصارى مدنى، در دامن عايشه رشد كرد و از او روايت كرد. وى داناترين مردم به احاديث عايشه بود، در سال 103 ه. درگذشت (تهذيب التهذيب 12/ 438).

(4) ابن عساكر، تاريخ 14/ 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:44

(1) اينها بعضى از معاصرين حضرت حسين عليه السّلام بودند كه قيام آن حضرت را محكوم نمودند و به حركت آن حضرت، از زاويه حكم شرعى ننگريستند، بلكه با چشم منفعت مادى به آن نگاه كردند؛ زيرا حكومت اموى، اموال فراوانى را در اختيار آنان قرار

مى داد و آنان از سقوط و نابودى آن حكومت، بيمناك بودند.

(2)

متأخرين

اشاره

گروهى از متأخرين، حركت امام حسين بر ضد يزيد را محكوم كردند و آن را قيام بر اراده امّت دانستند، ذيلا به اين گروه اشاره مى شود:

(3)

1- شيخ محمد خضرى

«شيخ خضرى» شيخ الازهر، در مباحث تاريخى اسلاميش، اهل بيت عليهم السّلام را كه خداوند وى را به مودت و اخلاص نسبت به آنان دستور فرموده است، ناديده گرفته و در مورد حضرت حسين گفته: «حسين، در قيامش اشتباه بزرگى مرتكب شد، اين حركت براى امّت، وبال تفرقه و اختلاف امّت را در پى داشت و پايه الفتش را تا به امروز متزلزل ساخت» «1».

امام كاملا درست عمل كرد و در قيامش به امّت، احسان نمود و وى بر هر مسلمانى برترى دارد؛ زيرا اگر فداكارى او نبود، براى اسلام نه اسمى مى ماند و نه رسمى. آن حضرت عليه السّلام برنامه هاى اموى را كه هدفش محو اسلام و از بين بردن همه ذخايرش بود، از ميان برداشت. حضرت حسين با فداكارى اش، خود را قربانى دين اسلام و كلمه توحيد نمود.

______________________________

(1) تاريخ الامة الاسلامية 1/ 517.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:45

(1)

2- محمد نجار

«محمد نجار» مى گويد: «امّا حقانيّت حسين عليه السّلام در خلافت، مسأله اى است كه دلهاى اكثريت مردم آن را مى پذيرد، ولى اين دلها چه ارزشى دارند، اگر شمشيرها آن را تأييد نكند، با اين وصف قيام لازم نيست؛ زيرا رهبرى پايين تر با وجود فرد برتر، جايز است چرا كه على بن أبي طالب عليه السّلام معتقد به حقانيت خود در خلافت بود، ولى بر كسى قيام نكرد» «1».

(2) نجار، معتقد است كه خلافت يزيد شرعى بوده! و از نوع امامت ضعيف تر مى باشد كه نزد آنها، جايز است ... ولى، امامت ضعيف تر با وجود برتر، با ادله فراوان علمى، بطلانش محرز گشته و متكلمان شيعه، ادله قاطعى بر نادرستى آن اقامه نموده و گفته اند التزام به

آن، قيام بر منطق و شورش بر هدايت اسلام است كه در احكامش، از سنتهاى زندگى و آنچه مصلحت عامه اقتضايش را منطق ندارد؛ زيرا اين امر، نابودى شايستگيها و شورش بر مصلحت امت را دربردارد و قرآن كريم، برابر شمردن اين دو را ناپسند دانسته است آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد: هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «2».

«آيا كسانى كه دانا هستند با آنها كه نادانند، برابرند؟».

(3) و آن گونه كه اصوليون مى گويند، اگر اين قاعده را بپذيريم، بازهم بر خلافت يزيد، منطبق نمى شود، زيرا وى، به اجماع مسلمين، فضلى نداشته، بلكه انسانى مسخ شده بوده كه دست در كار جنايت داشته و در منكرات، غوطه ور گشته بود و قيام بر وى، شرعا واجب بوده است.

______________________________

(1) الدولة الاموية في الشرق، ص 102- 103.

(2) سوره زمر/ 9.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:46

(1)

3- محمد غزالى

«شيخ محمد غزالى» نيز نهضت امام حسين را محكوم كرده و آن را گزافه كارى فاقد حسن سياست مى داند! «1» و بر حسين- بنا به عقيده غزالى- لازم بوده است كه با يزيد بيعت كند و فرمانبردار رهبرى اين بى بندوبار گستاخ گردد كه هيچ گونه شايستگى براى رهبرى امّت نداشته است. و اين چيزى است كه حضرت حسين و ارزشهاى والايش آن را نمى پذيرند؛ زيرا آن حضرت، در درجه نخست، در برابر صيانت اسلام و محافظت از مقدّسات و ارزشهايش، مسئول بوده است.

(2)

4- احمد شبلى

«احمد شبلى» از كسانى است كه ديوانه وار از يزيد دفاع مى كند و از امام، در قيامش بر ضد يزيد، انتقاد مى نمايد و مى گويد: «به سوى حسين مى آييم تا- متأسفانه- اعتراف نماييم كه اقداماتش در بعضى از جنبه هاى اين مسأله، غير قابل قبول بوده است؛ زيرا وى اولا: نصيحت ناصحان و خصوصا ابن عباس را نپذيرفت و مستبد به رأى بود! ثانيا: اخلاق مردم كوفه و آنچه را با پدر و برادر و خودش، انجام داده بودند، فراموش كرد و يا آن را ناديده انگاشت. ثالثا: زنان و كودكانش را با خود مى برد، گويى كه به تفريحى اختصاصى يا ديدار خويشاوندى مى رفته است و در ميان راه، از بى وفايى و خيانت مردم كوفه با خبر مى شود و با اين وجود، به حركت خود به سوى آنان ادامه مى دهد و از نظريه

______________________________

(1) من معالم الحق، ص 131.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:47

خاندان عقيل، پيروى مى كند و گروهى از كودكان و زنان و اندكى از مردان را مى برد تا انتقام مسلم را بگيرد. شما را به خدا ممكن است تصدى يزيد، عملى خطاكارانه باشد ولى آيا

راه مبارزه با خطا و بازگشت به صواب، چنين است؟» «1».

(1) «شبلى» با تعمق و مطالعه به واقعيت زندگى اسلامى در روزگار يزيد، ننگريسته بلكه بنا به تمايلات سنّتى و عاطفى خود به آنها نگاه كرده است، لذا از راه، به در رفته و كج راهه ها را در نوشته اش، مأخذ قرار داده است.

اسلام، در روزگار يزيد، در معرض خطر و نيستى قرار داشت و قيام امام، به خاطر اعاده زندگى به شريانهاى امت اسلامى بود و آن حضرت عليه السّلام اعلام نمود كه خودسرانه و از روى سبك مغزى و تبهكارى حركت نكرده، بلكه قيام كرد تا امر به معروف و نهى از منكر نمايد و نشانه هاى زندگى جاهلى را كه حكومت اموى، آن را مبناى كار خويش قرار داده بود، از ميان بردارد. ما در جلد دوم اين كتاب، علل نهضت امام را به نحوى كه هدف را روشن مى سازد و شبهات را از بين مى برد، بيان كرديم.

در اينجا سخن از انتقاد كنندگان قيام امام بر حكومت يزيد، به پايان مى رسد.

______________________________

(1) التاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية 2/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:49

(1)

به سوى عراق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:51

(1) آه از اين دنيا! و دور باد اين زندگى در حالى كه دنيا بر كسى همچون فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت، تنگ مى شود و امواج غمها او را دست به دست مى كنند و نمى داند كه به كجا برود و به كجا روى آورد؛ زيرا خبرهايى دريافت داشته است كه يزيد ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور كنند هر چند به پرده هاى كعبه آويزان شده باشد.

(2) سبط

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله يقين پيدا كرده بود كه يزيد او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتما خونش را خواهد ريخت و حرمتش را خواهد شكست و اين مطلب را در موارد بسيارى بيان فرموده بود، از آن جمله:

1- «جعفر بن سليمان ضبعى» روايت كرده كه آن حضرت عليه السّلام فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند كرد تا اين خون را- در اين حال به قلب شريفش اشاره نمود- از درونم خارج كنند و هرگاه اين كار را بكنند، خداوند كسى را بر آنها مسلط مى كند كه آنان را ذليل سازد تا آنجا كه از كهنه كنيزان هم خوارتر شوند» «1».

2- امام عليه السّلام به برادرش «محمد بن حنفيه» فرمود: «اگر وارد لانه يكى از اين خزندگان شوم، مرا خارج خواهند ساخت تا بكشند» «2».

3- «معاوية بن قره» روايت كرده كه حضرت حسين عليه السّلام فرمود: «به خدا! به من ستم مى كنند آن گونه كه بنى اسرائيل در روز شنبه، ستم كردند» «3».

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ 8/ 169، ابن عساكر، تاريخ 14/ 216.

(2) بحار 44/ 375.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 216، ابن كثير، تاريخ 8/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:52

(1) حيرت، بر امام مستولى شد و امواجى از حزن و اندوه، آن حضرت را فرا گرفت. فضا در برابرش با ابرهاى تيره اى از مشكلات هولناك و حوادث سهمگين پوشيده گرديد؛ زيرا امام، اگر در مكه مى ماند، از ترور، هراسان بود، اگر به سوى عراق مى رفت، از اهل كوفه مطمئن نبود چون آنان به وى بى وفايى و خيانت خواهند كرد و امام، اين مطلب را به كسى كه او را

در راه ديده بود، بيان كرد، «يزيد رشك» در اين باره روايت مى كند كسى كه با حسين برخورد كرده بود، گفت: من چادرهايى را ديدم كه در منطقه اى از صحرا، برپا شده بودند، گفتم: اينها براى كيست؟

گفتند: اينها براى حسين عليه السّلام هستند.

(2) پس به سوى او رفتم و ديدم پيرمردى است كه قرآن مى خواند در حالى كه اشك بر گونه ها و محاسنش سرازير است. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! اى فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله! چه چيزى تو را به اين سرزمين و صحرايى كه كسى در آن نيست، آورده است؟ فرمود: اينها نامه هاى اهل كوفه به من است، من آنها را جز قاتلان خويش نمى بينم، وقتى اين كار را كردند ديگر هيچ حرمتى براى خدا باقى نخواهند گذاشت، مگر آنكه آن را مى درند، خداوند هم بر آنان كسى را مسلط مى سازد كه خوارشان نمايد تا جايى كه از كهنه كنيزى هم پست تر گردند «1».

(3) آن حضرت، نسبت به اهل كوفه دلخوش نبود؛ زيرا از حيله و بى وفايى آنان آگاه بود كه آنها دشمنانى بر ضد وى خواهند بود و همدست دشمنانش خواهند شد.

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 11، ابن كثير، تاريخ 8/ 169، تذهيب التهذيب 1/ 56، ابن عساكر، تاريخ 14/ 216، الدرّ النظيم، ص 547.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:53

به هر حال، ما به بعضى از حوادثى كه در مكه پيش از سفر آن حضرت بر او گذشت، اشاره اى مى نماييم و انگيزه هاى هجرتش به عراق و ماجراهاى ميان راه را بيان مى كنيم.

(1)

نامه امام به بنى هاشم

هنگامى كه امام بر ترك مكه به سوى عراق تصميم گرفت، اين

نامه را به بنى هاشم نوشت كه در آن، بعد از نام خدا آمده بود: «از حسين بن على به برادرش محمد و هر كه از بنى هاشم نزد وى باشد، اما بعد: هر كس به من بپيوندد، شهيد مى گردد و هر كس به من ملحق نشود، به پيروزى نخواهد رسيد، و السّلام» «1».

(2) امام عليه السّلام خاندان نبوى را مطلع ساخت كه هر كس از آنان به وى ملحق شود، شهادت را به دست مى آورد و هر كس به وى نپيوندد، پيروزى را به دست نخواهد آورد، اما اين كدام فتح است كه امام آن را در نظر داشته است؟

(3) اين همان فتحى است كه هيچ يك از رهبران جهان و قهرمانان تاريخ، بجز آن حضرت، آن را به دست نياورده اند؛ زيرا عقايد وى پيروز گشت و ارزشهاى او به بار نشسته و دنيا با فداكاريش درخشان شد و نام وى سمبل حق و عدالت گرديد و شخصيت عظيمش اينك از آن يك امّت و نه امّتى ديگر و يا طايفه اى و نه طايفه اى ديگر نيست، بلكه از آن همه انسانيّت بى همتا در هر زمان و مكان مى باشد، پس كدام فتحى، از اين عظيم تر و كدام پيروزى از اين پيروزى والاتر است؟

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 157. دلائل الامامة، ص 187- 188، ح 107.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:54

(1)

پيوستن بنى هاشم به امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه نامه امام در مدينه به بنى هاشم رسيد، گروهى از آنان براى پيوستن به وى شتافتند تا فتح و شهادت را در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به دست آورند، عموزادگان و برادرانش «1» در ميان آنان بودند همچنانكه محمد

بن حنفيه نيز همراه آنان، حركت كرد تا امام را از سفر به عراق بازدارد، ولى امام پيشنهاد وى را نپذيرفت، گفتگوى او را در مباحث پيشين بيان كرديم.

(2)

علل هجرت از مكه

اشاره

اما انگيزه هاى هجرت امام از مكه و خارج شدنش به سوى عراق با اين سرعت، به نظر ما، به اين موارد برمى گردد:

(3)

1- محافظت بر حرم

امام ترسيد بيت اللّه الحرام- كه هر كس بدان وارد شود، ايمن مى گردد- مورد هتك حرمت واقع شود، زيرا بنى اميه، حرمتى براى آن نمى شناختند و يزيد به عمرو بن سعيد اشدق دستور داده بود با امام به جنگ پردازد و اگر از اين كار عاجز است، او را ترور كند و اشدق با سربازان زيادى به مكه وارد شد و هنگامى كه امام، مطلع شد، از آن، خارج گرديد «2» و در بيت الحرام پناه نگرفت تا قداست آن را محافظت نمايد.

آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد: «اگر يك وجب خارج از آن (يعنى مكه) كشته

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 211.

(2) مرآة الزمان، ص 67 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:55

شوم، برايم دوست داشتنى تر است».

(1) حضرتش عليه السّلام به فرزند زبير مى گويد: «اگر فلان جا كشته شوم، براى من دوست داشتنى تر از آن است كه حرمت آنجا (يعنى مكه) شكسته شود» «1»، گذشت ايام روشن ساخت كه امويان، اين بيت عظيم را مقدس نمى شمارند؛ زيرا به هنگام جنگ با پسر زبير، با منجنيق آن را سنگباران نمودند و در آن آتش افروختند، همان گونه كه پيش از آن، حرمت مدينه را شكسته بودند ...

امام به شدت پرهيز مى كرد كه مبادا حرمت بيت اللّه شكسته شود، لذا از آنجا سفر كرد تا خونش در آن ريخته نشود.

(2)

2- هراس از ترور

امام از اين مى ترسيد كه مبادا در مكه ترور شود و يا اينكه چون طعمه اى آسان به دست امويان بيفتد؛ زيرا يزيد مأمورانش را براى ترور آن حضرت فرستاده بود.

(3) «عبد اللّه بن عباس» در نامه اش به يزيد مى نويسد: «و هر چه را

فراموش كنم، اين را فراموش نخواهم كرد كه تو حسين بن على را از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به حرم خدا طرد نمودى و سپس افراد خود را براى ترور وى فرستادى و او را از حرم خدا به سوى كوفه روانه نمودى كه ترسان و احتياطكنان از آن خارج شد، در حالى كه او خواه در گذشته و خواه هم اكنون در سرزمين بطحا عزيزترين فردش بود و در ميان اهل حرمين بيش از همه اطاعت مى شد، اگر در آنجا جاى مى گرفت و نبرد در آن را جايز مى شمرد» «2».

______________________________

(1) ابن عساكر تاريخ 14/ 203.

(2) يعقوبى، تاريخ 2/ 249.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:56

(1)

3- نامه مسلم

از ديگر عواملى كه امام را به خروج از مكه فرا خواند، نامه سفيرش «مسلم ابن عقيل» بود كه او را براى سفر به عراق تشويق مى كرد و در آن آمده بود: همه اهل كوفه همراه وى هستند و تعداد بيعت كنندگان با وى بيش از هيجده هزار نفر مى باشد ...

(2) اينها بعضى از عواملى هستند كه امام را به خروج به سوى عراق، واداشتند و از سست ترين اقوال، اين قول است كه حركت امام از مكه، به وجود فرزند زبير در آن مربوط است؛ زيرا پسر زبير، اهميتى نداشت تا امام به خاطر وى از مكه خارج شود، تنها عواملى كه به آنها اشاره نموديم، مطرح بوده اند، چون مكه بعد از آنكه در معرض حمله لشكريان اموى قرار گرفت، به صورتى درآمده بود كه ديگر براى مركزيت حركتهاى سياسى مناسب نبود.

(3)

سخنرانى امام حسين عليه السّلام در مكّه

هنگامى كه امام بر ترك حجاز و حركت به سوى عراق تصميم گرفت، دستور داد مردم را جمع كنند تا سخنرانى تاريخى خود را در ميان آنان ايراد فرمايد. جمع كثيرى از حجاج و مردم مكه، در مسجد الحرام نزد آن حضرت فراهم آمدند و حضرت، در ميان آنان به سخن ايستاد و سخنان خود را چنين آغاز فرمود:

(4) «سپاس خداى را و آنچه را خدا خواهد آن شود و جز به خدا قدرتى نباشد و صلوات خداوند بر پيامبرش، مرگ بر فرزندان آدم رقم زده شده است همچون گردنبند بر گردن دختر جوان. چه مشتاق گذشتگانم هستم همچون اشتياق

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:57

يعقوب به يوسف. و من در انتخاب شهادت، مخير شده ام و گويى مى بينم پاره هاى تنم را گرگان بيابان،

ميان نواميس و كربلا آنها را از هم مى درند و شكمبه هاى خالى و شكمهايى گرسنه را از آنها پر مى كند، از روزى كه قلم زده شده است، گريزى نيست، رضاى خداوند، رضاى ما اهل بيت است كه بر آزمايش صبر مى ورزيم و پاداش صابران را به ما مى دهد. پاره گوشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از او دور نشود بلكه براى وى در حفيرة القدس فراهم مى آيد كه چشمش به آنها روشن گردد و وعده اش به واسطه آنان وفا شود، هان! هر كس جان خود را به راه ما مى بخشد و خود را براى ديدار خدا مهيا ساخته است، همراه ما حركت كند كه من در بامداد فردا حركت مى كنم، ان شاء اللّه تعالى» «1».

(1) خطابه اى بليغ تر و اعجاب انگيزتر از اين خطابه نمى شناسم كه دعوت به حق و ناچيز شمردن زندگى براى خدا را دربردارد. در اين خطابه، اين نكات آمده است:

(2) 1- آن حضرت، از مرگ خويش خبر مى دهد و مرگ را خوشامد مى گويد و آن را زينتى براى انسان مى شمارد آن گونه كه گردنبند، گردن دختر جوان را زينت مى بخشد و اين تشبيه از دل انگيزترين و زيباترين تشبيهاتى است كه در كلام عرب آمده و طبيعى است، مرگى كه انسان بدان زيور يابد، همانا مرگ در راه خدا و حق است.

(3) 2- آن حضرت، اشتياق فراوان خود را به گذشتگان پاكش نشان مى دهد، آنها كه در راه خدا شهيد گشته بودند و اشتياق وى همچون اشتياق يعقوب به يوسف بود، آن گونه كه خود فرموده است.

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 114. مفتاح الافكار، ص 148. كشف الغمة 2/ 29.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:58

(1)

3- حضرت خبر داده است كه خداى تعالى شهادت بزرگوارانه و مرگ شرافتمندانه در راه دفاع از حق و حمايت از اسلام، براى آن حضرت، برگزيده است.

(2) 4- آن حضرت، سرزمين پاكى را كه خون مباركش بر آن ريخته خواهد شد، معرفى فرمود كه آن جايى است ميان نواويس و كربلا و اعضايش در آنجا پاره پاره خواهد شد و نيزه ها بدن شريفش را از هم خواهند دريد.

(3) 5- حضرت، خبر داد كه گرگهاى درنده از وحشيان بنى اميه و پيروانشان، هيچ گاه آرام نخواهند نشست تا اينكه شكمهايشان از گوشت و خون آن حضرت پر شود و اين كنايه اى است از تسلط آنان بر امّت پس از كشتن وى و تلاش پيگير آنان در غارت نمودن ثروتها و اموال امّت.

(4) 6- امام خبر داد كه آنچه از مصيبتها و سختيها بر آن حضرت خواهد گذشت، امرى است كه گريزى از آن نباشد؛ زيرا در مورد وى قلم زده شده و در علم خداوند جارى گشته و به هيچ صورت تبديل يا تغيير آنچه خداوند برايش مقدر فرموده است، ممكن نمى باشد.

(5) 7- امام، اعلام فرمود كه خداوند، رضايتش را به رضايت اهل بيت مقرون نموده و طاعتش را با طاعت آنان همراه ساخته و سزاوار است كه چنين باشد؛ زيرا آنان دعوت كنندگان به سوى دين خدا و راهنمايان بر رضاى او هستند و در راه او متحمل شدايدى گشته اند كه توصيف آنها ممكن نيست.

(6) 8- آن حضرت، يكى از صفات اهل بيت عليهم السّلام را بيان فرمود كه همان صبر و شكيبايى آنان و تسليم در برابر امر خداوند در هر چيزى است كه از محنتها

و مصيبتهاى عظيم بر آنها جارى مى شود و خداى تعالى، ثواب فراوان به آنان مى دهد و پاداش شكيبايان را به آنها مرحمت مى فرمايد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:59

(1) 9- امام عليه السّلام خبر داد كه واقعيّت درخشان اهل بيت، ادامه ذاتى واقعيّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى باشد؛ زيرا آنان گوشت وى و فرعى از او هستند و فرع از اصل خويش متفاوت نمى گردد و چشم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حفيرة القدس به عترتش، روشن خواهد گشت، آنها براى اداى رسالتش، شبها را بيدار ماندند و در دفاع از دينش، عظيم ترين جهاد را متحمل شده اند.

(2) 10- آن حضرت، مسلمانان را براى نبرد در كنار وى در صحنه هاى جهاد، دعوت فرمود و اينكه هر كس به همراه او حركت كند، جان خود را بخشيده و خويشتن را براى ديدار خداوند، مهيّا ساخته است.

اين نكات درخشان در سخنرانى آن حضرت، بر اين دلالت دارند كه حضرتش از زندگى نااميد گشته و عازم مرگ شده و بر فداكارى، عزم بسته بود و اگر آن حضرت خواهان سلطنت بود، چنين مطالبى را مطرح نمى فرمود و لازم بود كه به همراهان خود وعده هاى شيرين و اميدهاى پرزرق و برق بدهد.

هيچ يك از مردم مكّه و نه كسى از حجاج، جز عده معدودى از مؤمنين، نداى امام را پاسخ ندادند، اين نشان دهنده اندك بودن بينش دينى و تخدير شدن آن جامعه و انحرافش از حق مى باشد.

(3)

انجام عمره

هنگامى كه امام بر ترك مكه تصميم گرفت، براى «عمره مفرده» احرام بست و طواف خانه خدا و سعى و تقصير نمود و طواف نساء را به جاى آورد

و از عمره خويش محل گشت. شيخ مفيد نوشته است كه امام حسين هنگامى كه قصد حركت به سوى عراق نمود، طواف خانه كعبه و سعى صفا و مروه را به جاى آورد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:60

و احرام خود را گشود و آن را عمره قرار داد؛ زيرا نمى توانست حج خود را به پايان برساند از ترس اينكه مبادا در مكه دستگير و به نزد يزيد، فرستاده شود «1» اين مطلب خالى از تأمل نيست؛ زيرا كسى كه از حج بازداشته مى شود، بنابر آنچه فقها گفته اند، گشودن احرامش به قربانى كردن است، نه اينكه حج را به عمره بازگرداند كه اين امر، موجب بيرون آمدن از احرام حج نمى شود. آنچه بيان كرديم را دو روايت تأييد مى كند كه آنها را شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعة، كتاب حج، باب «جايز بودن عمره مفرده در ماههاى حج «2» و رفتن به هر جا كه مى خواهد» آورده است. آن دو روايت عبارتند از:

(1) الف «ابراهيم بن عمر يمانى» از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه از آن حضرت، در مورد شخصى كه در ماههاى حج براى عمره خارج شود و سپس به سوى وطنش برگردد سؤال شد، فرمود: اشكالى ندارد، حتى اگر در آن سال به حج برود و حج افراد به جاى بياورد- كه نيازى به قربانى ندارد- همانا حسين بن على عليه السّلام روز ترويه به سوى عراق حركت كرد در حالى كه عمره مفرده به جاى آورده بود.

(2) ب- «معاوية بن عمار» مى گويد: به امام صادق گفتم: فرق عمره تمتع و عمره مفرده در چيست؟ فرمود: عمره تمتع به حج مربوط

و متصل است اما عمره مفرده كه انجام شد، مى توان هر جا رفت، همانا حضرت حسين عليه السّلام در ذيحجه، عمره مفرده به جاى آورد سپس روز ترويه در حالى كه مردم به منى مى رفتند او به عراق رفت، به جاى آوردن عمره مفرده در ذيحجه براى كسى كه

______________________________

(1) شيخ مفيد، الارشاد 2/ 67، و شيخ طبرسى آن را در اعلام الورى، ص 227 ذكر نموده است.

(2) ماههاى: شوال، ذى قعده و ذيحجّه را ماههاى حج گويند (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:61

قصد حج نداشته باشد، اشكالى ندارد «1». اين روايت، بر آنچه بيان كرديم، صراحت دارد «2».

(1)

خروج قبل از حج

مطلب سؤال برانگيز اين است كه امام عليه السّلام مكه را در روز هشتم ذيحجه ترك و آن روزى است كه حجاج براى رفتن به عرفه آماده مى شوند، چرا حضرت، حج خود را تمام نكرد؟ و به نظر ما عوامل چندى وجود دارند كه آن حضرت را براى خروج از مكه با اين سرعت، فراخواندند كه آنها عبارتند از:

(2) 1- حكومت چنان بر او سخت گرفته بود كه آن حضرت مطمئن گرديد باب جنگ با وى را خواهد گشود و يا او را در حال انجام مناسك حج، ترور خواهد كرد و بدين ترتيب حرمت حج را خواهد شكست. و اهداف مقدسش را برباد مى دهد كه از جمله آنها آزاد كردن امّت به طور كامل از ذلت و بردگى بوده است.

(3) 2- اگر حكومت با وى در ايام مناسك حج به جنگ نپردازد، پس از مراسم حج به جنگ مى پرداخت آنگاه وى در مكّه يا در حال جنگ خواهد بود و يا كشته مى شد، در هر دو

حالت، در بيت حرام و ماه حرام، خونريزى پيش مى آمد، آن حضرت براى حفظ مقدسات اسلامى، مكه را ترك فرمود.

______________________________

(1) وسائل الشيعة 10/ 246- 247.

(2) مسائل مربوط به حج و عمره، احكام مفصلى دارد كه بايد به فتاوا و رساله هاى فقهاى عظام مراجعه كرد (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:62

(1) 3- خروج آن حضرت در آن وقت حساس، از مهمترين وسايل تبليغاتى بر ضد حكومت در آن روزگار بود، زيرا حجاج بيت اللّه الحرام، خبر خروج امام در آن وقت از مكّه را در حالى كه بر ضد حكومت اموى، خشمگين بود، به سرزمينهايشان بردند و اينكه آن حضرت، انقلاب بر ضد يزيد را اعلام فرمود و در مكّه، حفاظتى براى بيت حرام باقى نمانده است كه به دست امويان مورد هتك حرمت واقع نشود .. اينها بعضى از عوامل هستند كه امام را به خارج شدن پيش از انجام حج، واداشته بودند.

(2)

همراه با فرزند زبير

وقتى كه «پسر زبير» از حركت امام به سوى عراق آگاه شد، نزد آن حضرت شتافت تا از وى درباره مسأله اى سؤال كند كه هنوز پاسخ آن را نيافته بود، به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا! شايد ما بعد از امروز، با يكديگر ديدارى نداشته باشم، پس به من خبر بده كه نوزاد در چه صورتى ارث مى برد و يا ارث مى دهد؟ و جوايز سلطان، آيا حلال است يا خير؟

امام عليه السّلام به وى پاسخ داد: «اما نوزاد، در صورتى كه گريه كنان به دنيا بيايد ... و اما جوايز سلطان، حلال است در صورتى كه اموال را غصب ننموده باشد» «1».

(3) فرزند زبير، سرمايه فقهى نداشت لذا در چنين

امور واضحى از امام استفتا نمود و عجيب آن است كه وى با اين وجود، چگونه مى توانست امامت مسلمين و خلافت آنان را بر عهده بگيرد؟!

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 67 از كتابهاى خطى كتابخانه امير المؤمنين عليه السّلام.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:63

(1)

سفر به سوى عراق

پيش از آنكه امام از مكه حركت كند، به سوى مسجد الحرام رفت و با طواف و نماز، به آن اداى احترام كرد و اين آخرين وداع آن حضرت بود. امام، فريضه نماز ظهر را در مسجد به جاى آورد و سپس مسجد را وداع گفت و خارج شد «1». امام كعبه را وداع گفت، در حالى كه روح آن را در بدن داشت و مشعل آن را با دو دست خويش، حمل مى كرد در حالى كه فرشتگان همراهيش مى كردند و تبريك مى گفتند و بر گردش طواف مى كردند، گويى كه بر او بيمناك بودند زيرا وى باقيمانده ميراث آسمان بر زمين بود «2».

(2) امام، از مكه حركت كرد در حالى كه از نوه ابو سفيان بيمناك بود، همان گونه كه جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از ترس مشركان به رهبرى ابو سفيان، از مكه خارج شده بود. همراه امام، هشتاد و دو مرد از اهل بيت و خاصان و غلامانش بودند «3» همچنانكه بانوان از مخدرات رسالت و زنان بزرگوار خاندان نبوّت را همراه خويش برد. امام در حالى خارج شد كه آزادى كامل امّت اسلامى را با خود داشت و مى خواست در سرزمين امّت اسلام، حكومت قرآن و عدالت آسمان را برقرار سازد و مكر تجاوزكاران را از آن دور نمايد.

(3) خروج آن حضرت- بنا

به آنچه مورخان مى گويند- در روز هشتم

______________________________

(1) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب، از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) عبد اللّه علائلى، امام حسين عليه السّلام، ص 557.

(3) بستانى، دائرة المعارف 7/ 48. وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 188. در تاريخ ابن عساكر 14/ 212 آمده است كه: به سوى عراق خارج شد همراه با اهل بيت خود و شصت نفر از پيرمردان اهل كوفه. و در تاريخ اسلام ذهبى ج 5، ص 9 آمده است: از مكه حركت كرد و نوزده نفر از مردان خاندان عبد المطلب و زنان و كودكان، به همراه وى شتافتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:64

ذيحجه، سال شصت هجرى بوده است «1»، در حالى كه اندوه بر مردم مكه سايه افكنده بود، كسى نماند كه از خروج وى غمگين نشده باشد «2» ...

كاروان از مكه جدا شد، امام در هيچ منزلى فرود نمى آمد مگر اينكه با اهل بيتش از كشته شدن يحيى بن زكريا سخن مى گفت «3» و بدين ترتيب، كشته شدن خود را آن گونه كه بر حضرت يحيى گذشت، خبر مى داد.

(1)

تعقيب امام حسين عليه السّلام از سوى حكومت

امام، مسافت زيادى از مكّه دور نشده بود كه دسته اى از مأموران به فرماندهى «يحيى بن سعيد» آن حضرت را تعقيب نمودند تا او را از سفر به عراق بازدارند كه ميان آنان برخوردهايى صورت گرفت و مأموران از مقاومت، عاجز ماندند «4». اين اقدام به نظر ما صورى بوده است؛ زيرا امام در روز روشن بدون هيچ گونه مقاومت قابل ذكرى، خارج گرديد ... و هدف از اعزام اين دسته نظامى، دور كردن امام از مكّه و محاصره وى

در صحرا بود تا نابود كردن وى به آسانى صورت گيرد.

(2) اين مطلب را «دكتر عبد المنعم ماجد» مورد تأكيد قرار مى دهد و مى گويد:

______________________________

(1) مقريزى، خطط 2/ 286 بستانى، دائرة المعارف 7/ 48.

(2) صواعق المحرقة، ص 196. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 186.

(3) نظم در السمطين، ص 215.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 39. البداية و النهاية 8/ 166. و در سمط النجوم 3/ 57 و جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن أبي طالب، 2/ 264 آمده است: عمرو بن سعيد هنگامى كه از خروج حسين از مكه مطلع شد به مأمورانش گفت: هر شترى را كه ميان آسمان و زمين باشد، سوار شويد و او را تعقيب كنيد و مردم از گفتار وى تعجب كردند. آنها در پى او رفتند ولى به وى نرسيدند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:65

«براى ما آشكار مى شود كه عامل يزيد در حجاز، براى ممانعت از خارج شدن حسين از مكّه به سوى كوفه، اقدامى جدى به عمل نياورد چون بسيارى از شيعيان آن حضرت در استخدام وى بودند، بلكه شايد وى به اين فكر افتاد كه نابود ساختن حضرت در صحرا به دور از يارانش آسان باشد، به طورى كه بنى هاشم، بعدا يزيد را متهم ساختند به اينكه وى افرادى را نزد حضرت فرستاده بود تا خارج شود» «1».

(1)

تماس دمشق با كوفه

دمشق با كوفه، در تماس دائم بود، همچنانكه از همه تحركات امام اطلاع داشت و از ناكام ماندن توطئه اى كه براى ترور امام در مكه ترتيب داده بودند و اينكه حركت امام عليه السّلام به طرف عراق تا رهبرى انقلاب را كه امورش را به سفير

خود مسلم بن عقيل واگذار كرده بود، شخصا بر عهده گيرد، پريشان گشته بود.

(2) يزيد، چندين نامه به حاكم طاغوتى كوفه ابن زياد نوشت كه براى وى برنامه ريزيهاى هولناكى تعيين مى كرد تا آنها را در پيش گيرد و به وى دستور داد تا در برابر حوادثى كه بر سر راهش پيش مى آيند، احتياط و دورانديشى لازم را داشته باشد كه از ميان آنها اين نامه ها بوده است:

(3) 1- يزيد، اين نامه را پس از اينكه امام از مكه خارج شد به ابن زياد نوشت كه در آن آمده است: «اما بعد، حسين بن على را داشته باش كه از دست نرود تا پيش از آنكه به عراق برسد، به سوى وى بشتاب».

مفاد اين نامه، حكومت كوفه را ملزم مى سازد كه فورا در صحرا به جنگ با

______________________________

(1) تاريخ سياسى دولت عرب 2/ 72- 73.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:66

حضرت حسين عليه السّلام اقدام كند پيش از آنكه به عراق برسد و در اين مورد درنگ روا ندارد.

(1) 2- در نامه آمده است: «اما بعد: به من خبر رسيده كه حسين به سوى كوفه حركت كرده است، روزگار تو از ميان روزگاران و شهر تو از ميان شهرها، به او مبتلا گشته است و تو از ميان عاملان، گرفتار او شده اى و در آن وقت است كه تو يا آزاد مى شوى و يا برده اى مى گردى همچنان كه برده اى آزاد مى گردد» «1».

(2) اين نامه، داراى پيامى از قساوت و شدت است، زيرا در آن، يزيد عامل خود ابن زياد را اخطار مى نمايد كه اگر در مأموريتش تقصير روا دارد از عهده جنگ با حضرت حسين برنيايد، او

را از پيوندش با بنى اميه، جدا سازد و به جدش، «عبيد رومى» بازمى گرداند تا برده اى بشود همچون ديگر بردگان كه فروخته مى شود و آزاد مى گردد ... ابن زياد، به محض رسيدن اين نامه، حكومت نظامى اعلام كرد و همه مرزهاى عراق را بست و ميان واقصه تا شام و بصره را گرفت و نگذاشت كسى به صحراى عراق وارد و يا از آن خارج گردد «2». نيز دسته هايى از سپاه را تشكيل داد كه در سرتاسر عراق حركت كنند و امام حسين عليه السّلام را جستجو نمايند، از ميان آنان دسته اى نظامى بود كه حدود يك هزار سوار به فرماندهى «حر بن يزيد رياحى» را دربرداشت كه امام را به فرود آمدن در كربلا مجبور ساختند و او را از حركت به سوى شهرى ديگر، مانع شدند.

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 214. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 10. طبرانى، معجم الكبير ج 3/ 123. كفاية الطالب ص 432، جواهر المطالب 2/ 271 فى مناقب الامام على بن ابى طالب در متن عربى كتاب آمده: كما يعتق العبد، اما در متن تاريخ ابن عساكر آمده «كما يعتبد العبيد» كه ظاهرا همين صحيح است، بنابراين ترجمه اين چنين مى شود: همانطور كه عبيد به بندگى درآمد (مترجم).

(2) انساب الاشراف 3/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:67

(1) 3- يزيد، به ابن زياد دستور داد تا به زعما و بزرگان و ديگران، بخششهاى فراوان بدهد تا دوستيشان را به دست آورد، متن نامه اش چنين است: «اما بعد: به اهل كوفه و افراد موافق و مطيع هستند، يكصد بيشتر بخشش پرداخت كن» «1».

ابن زياد اموال زيادى به اعيان و بزرگان

داد و آنان را به جنگ با فرزند رسول خدا كشاند.

(2)

موضعگيرى امويان

اشاره

موضعگيرى امويان در قبال تحرك امام و سفر آن حضرت از حجاز به سوى عراق، مضطرب بوده است؛ زيرا گروهى از آنان عافيت طلب بودند و از عاقبت كارها مى ترسيدند و بيم داشتند كه مبادا ابن زياد به امام آسيبى برساند و اين كار، سبب زوال سلطنتشان گردد و گروهى بر سلطنت اموى بيمناك بودند و از اينكه سلطنتشان از دست برود، حذر مى كردند و معتقد بودند كه بايد با امام به شدت برخورد كنند و با او مقابله نمايند تا حكومت و قدرتشان سالم بماند.

نماينده گروه اول، «وليد بن عتبه» بود و گروه دوّم را «عمرو بن سعيد اشدق» رهبرى مى كرد، هر كدام از آنان نامه اى به ابن زياد نوشتند كه نمايانگر نظريه آنان بوده است:

(3)

1- نامه وليد بن عتبه
اشاره

در ميان بنى اميه كسى همچون «وليد بن عتبه»، از نظر اصالت نظر و عمق انديشه وجود نداشت؛ او هنگام اطلاع يافتن از حركت امام از حجاز و حركت به سوى كوفه، پريشان گشت، زيرا وى از غرور يزيد و ستمگرى ابن زياد آگاه بود،

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:68

لذا نامه اى به ابن زياد نوشت و او را از اينكه آسيبى به امام برساند، برحذر داشت؛ چون اين كار زيان بزرگى به بنى اميه مى رساند. متن نامه وى چنين است:

(1) «از وليد بن عتبة بن عبيد اللّه بن زياد، اما بعد: حسين بن على به سوى عراق حركت كرده است، او فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس اى ابن زياد! حذر كن از اينكه فرستاده اى به سوى وى بفرستى و ناخواسته از سوى خاص و

عام بر خودت راه (سرزنش) بگشايى، و السّلام ...».

ابن زياد، اعتنايى به وى نكرد، بلكه به گمراهى و ستمش ادامه داد و به اجراى فرمانى كه حكومت دمشق به وى داده بود، پرداخت «1».

(2)

اشتباه ابن كثير

«ابن كثير» اشتباه نموده و ادعا كرده است كه مروان، نامه اى به ابن زياد نوشت و او را به عدم تعرض نسبت به حضرت حسين عليه السّلام، نصيحت كرده از عاقبت امر، برحذرش داشته است و نامه اى كه فرستاده، مشابه نامه پيشين وليد است با قدرى اضافه بر آن كه متن آن چنين است:

«اما بعد: حسين بن على به سوى تو روى آورده و او حسين فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و به خدا! هيچ كس را خداوند سلامت ندهد كه نزد ما از حسين، محبوبتر باشد، مبادا خود را به كارى بكشانى كه نتوان جلويش را گرفت، مردم هم فراموشش نكنند و تا روزگار باقى است، يادش نمايند، و السّلام» «2».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 121- 122.

(2) ابن كثير، تاريخ 8/ 165.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:69

(1) به طور قطع، اين نامه از مروان نيست؛ زيرا وى به هيچ خيرى كه به امّت برگردد، نمى انديشيد و در زندگى اش هيچ سودى به مسلمين نرسانده است، به اين امر اضافه مى شود، دشمنى وى نسبت به عترت پاك، خصوصا نسبت به امام حسين عليه السّلام؛ زيرا وى همان كسى بوده است كه به حاكم مدينه پيشنهاد كشتن آن حضرت را داد و هنگامى كه خبر كشته شدن امام به وى رسيد، سرور و شادمانى خود را آشكار كرد، بنابراين، چگونه ممكن است كه به ابن زياد

سفارش كند تا رعايت امام را بكند و از او محافظت نمايد؟

(2)

2- نامه اشدق

«عمرو بن سعيد اشدق»، نامه اى به ابن زياد نوشت كه در آن، وى را دستور مى داد شديدترين اقدامات را بر ضد امام به كار گيرد. در آن نامه آمده است: «اما بعد: حسين به سوى تو حركت كرده است و در چنين حالتى ست كه تو يا آزاد مى گردى و يا اينكه برده اى مى شوى كه چون بردگان با تو رفتار خواهد شد» «1».

(3)

مصادره اموال يزيد

امام، هنوز مسافت زيادى از مكّه نگذشته بود كه در «تنعيم» «2» كاروانى بر

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 212.

(2) «تنعيم» جايى است در مكه، خارج از حرم كه ميان مكه و سرف، به فاصله دو فرسخ از مكه واقع است و گفته اند كه چهار فرسخ فاصله دارد و به اين جهت تنعيم ناميده شده كه در سمت راست آن كوهى به نام نعيم و در سمت چپ آن كوهى ديگر به نام ناعم است (معجم البلدان 2/ 49).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:70

او گذشت. اين كاروان، حامل جامه هايى سرخ رنگ و لباسهاى فراوانى بود كه والى يمن «بجير بن يسار» آنها را براى يزيد ستمگر فرستاده بود، امام، دستور داد تا آنها را مصادره كنند و به شترداران فرمود، هر كدام از شما دوست داشته باشد كه با ما به عراق برود، كرايه اش را كامل مى دهيم و به خوبى با وى همراهى خواهيم كرد و هر كس بخواهد برگردد، كرايه مقدار راهى را كه پيموده است به وى خواهيم داد. بعضى از آنان پس از دريافت كرايه، از آن حضرت جدا شدند و آنان كه دوست داشتند، همراه آن حضرت رفتند «1».

(1) امام، اين اموال را، از اينكه براى سفره هاى شراب و

كمك به ظلم و بد بدرفتارى با مردم، مصرف شوند نجات داد، پيش از آن نيز امام، همين اقدام را در زمان معاويه انجام داده بود كه مرحوم «آيت اللّه سيد مهدى آل بحر العلوم» به عدم صحت اين خبر، معتقد است؛ زيرا مقام امام بالاتر و بلندتر از آن است كه به چنين كارهايى دست بزند «2»، ولى اعتقاد ما بر آن است كه اين عمل، به طور كلى مانعى ندارد؛ زيرا امام، حكومت موجود زمان معاويه و يزيد را غير شرعى مى دانست و مى ديد كه اموال مسلمين در راه فساد اخلاق و گسترش تبهكارى و بى بندوبارى مصرف مى شود و ضرورى بود كه آنها را نجات دهد تا بر فقرا و نيازمندان مصرف شود، در اين راه چه مانع شرعى يا اجتماعى وجود دارد؟

(2)

همراه با فرزدق

هنگامى كه موكب امام به جايى به نام «صفاح» رسيد «3»، شاعر بزرگ

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 385- 386. البداية و النهاية 8/ 166.

(2) بحر العلوم رجال 4/ 48.

(3) «صفاح» محلى است ميان حنين و انصاب الحرم، سمت چپ كسى كه از مشاش به مكه وارد شود .. فرزدق ديدار خود با امام در آن محل را چنين به نظم آورده:

لقيت الحسين بارض الصفاح عليه اليلامق و الدرق

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:71

«فرزدق همام بن غالب»، با امام روبه رو شد و بر آن حضرت سلام كرده، او را درود گفت و به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چه چيزى تو را از حج شتابزده ساخت؟

- «اگر عجله نمى كردم، گرفتار مى شدم» «1».

آنگاه امام از وى پرسيد: اى

ابا فراس! از كجا مى آيى؟ «2»- از كوفه.

- «خبر مردم را برايم بيان كن».

- به فرد آگاهى دست يافتى. دلهاى مردم با شماست و شمشيرهايشان همراه بنى اميه است و قضا از آسمان نازل مى شود و خداوند هر چه خواهد مى كند ... و پروردگار ما را در هر روز، امرى باشد «3».

(1) امام، سخن فرزدق را درست دانست و به او فرمود: «راست گفتى، امر براى خداوند است چه قبل و چه بعد، خداوند آنچه را خواهد مى كند و پروردگار ما را در هر روز، امرى باشد. اگر قضاى الهى بر آنچه دوست داريم نازل شود، خداوند را بر نعمتهايش سپاس مى گوييم و از او براى اداى شكر، يارى مى جوييم و اگر قضاى الهى ميان خواسته مان فاصله بيندازد، پس كسى كه

______________________________

«با حضرت حسين در صفاح، روبه رو شدم در حالى كه قباها و سپرها بر آن حضرت بود».

اين مطلب در معجم البلدان 3/ 412 آمده است و در تذكرة الحفاظ ذهبى است كه ملاقات امام با فرزدق در «ذات عرق» بوده و در مقتل خوارزمى 1/ 223، ملاقات در «الشقوق» و در اللهوف، ص 134 در «زباله» ذكر شده است و صحيح آن است كه در صفاح بوده كه فرزدق آن را به نظم آورده است.

(1) البداية و النهاية 8/ 167.

(2) «فراس»، به كسر فاء و تخفيف را.

(3) وسيلة المآل، ص 188.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:72

قصدش حق است و كردارش بر اساس تقوا، نبايد تجاوز كند ...» «1».

(1) آنگاه امام اين شعر را سرود:

لئن كانت الدنيا تعد نفيسةفدار ثواب اللّه أعلى و انبل

و ان كانت الابدان للموت انشئت فقتل امرئ بالسيف فى اللّه افضل

و ان

كانت الارزاق شيئا مقدّرافقلة سعى المرء فى الرزق اجمل

و ان كانت الاموال للترك جمعهافما بال متروك به المرء يبخل «2» «اگر دنيا چيزى با ارزش شمرده شود، سراى پاداش خداوند، عاليتر و والاتر است».

«اگر بدنها براى مرگ آفريده شده اند پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برتر است».

«اگر روزيها چيزى مقدّر باشند، پس تلاش كمتر انسان براى روزى، زيباتر است».

«اگر داراييها را براى ترك كردن جمع مى كنند، پس چرا انسان به چيزى كه ترك شدنى است، بخل مى ورزد؟».

(2) «فرزدق»، بعضى از مسائل شرعى را از آن حضرت پرسيد و امام به وى پاسخ داد. پس از آن، فرزدق بر امام سلام كرد و از آن حضرت دور شد ...

اين ديدار، تصويرى از سستى و خوارى مردم و انگيزه نداشتن آنان براى يارى حق را به ما نشان مى دهد؛ زيرا فرزدق كه داراى بينشى اجتماعى و فرهنگى بود، با وجود اينكه مى دانست امام كشته خواهد شد، به يارى آن حضرت

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 166. طبرى، تاريخ 5/ 386. ابن اثير، تاريخ 4/ 40. الصواعق المحرقة، ص 196.

(2) الفتوح لابن الأعثم 5/ 125- 126.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:73

نشتافت و به كاروان آن حضرت نپيوست تا از او دفاع كند، پس اگر حال فرزدق چنين باشد، حال عامه مردم و نادانان آنها چگونه خواهد بود؟

(1) به هر حال، امام حركت خود را با عزم و پايدارى ادامه داد و گفتار فرزدق در مورد سستى مردم نسبت به آن حضرت و همراهيشان با بنى اميه، آن حضرت را از تصميمش بازنداشت، اگر امام، خواستار سلطنت بود، گفتار فرزدق، او را از حركت به سوى

عراق بازمى داشت.

(2)

نامه حضرت حسين عليه السّلام به مردم كوفه

هنگامى كه امام حسين به «حاجر» در منطقه «ذى الرمه»- يكى از منازل حج از راه باديه- رسيد نامه اى به شيعيانش از اهل كوفه نوشت تا آنها را از حركتش به سوى آنان باخبر سازد. در آن نامه، بعد از نام خدا آمده بود:

«از حسين بن على به برادرانش از مؤمنين و مسلمين، سلام بر شما! من به همراه شما خدايى را كه جز او معبودى نيست سپاس مى گويم، اما بعد: نامه مسلم بن عقيل به من رسيد و مرا از حسن نظر و فراهم آمدن اكثريت شما براى نصرت ما و گرفتن حقمان آگاه كرد، پس از خداوند مسئلت مى نماييم كه ما را به نيكوكارى موفق نمايد و به شما به خاطر آن، بزرگترين پاداش را منظور فرمايد.

من روز سه شنبه، هشتم ذيحجه، روز ترويه، از مكه به سوى شما حركت كرده ام، پس هرگاه فرستاده ام بر شما وارد شد، كارتان را پنهان بداريد و كوشش كنيد كه من ان شاء اللّه همين روزها بر شما وارد مى شوم، و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» «1».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 168 و در فتوح 5/ 143- 145 نامه حضرت به صورت ديگرى مفصّل آمده است. انساب الأشراف 3/ 378.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:74

(1) امام، نامه را به قهرمان بى همتا «قيس بن مسهر صيداوى» سپرد، او به سرعت راه را پيمود و بدون توجه به هيچ چيز، حركت كرد تا اينكه به «قادسيه» رسيد به جايى كه گروهى از مأموران در آنجا براى بازرسى دقيق كسى كه به عراق وارد و يا از آن خارج مى گرديد، قرار داده شده بودند، مأموران او

را دستگير نمودند قيس به سرعت نامه را پاره كرد تا مأموران از مفاد آن مطلع نشوند، آنگاه او را تحت الحفظ، همراه با پاره هاى نامه، نزد ابن زياد ستمگر فرستادند.

هنگامى كه نزد وى قرار گرفت، ابن زياد به او گفت:

- تو كيستى؟

- مردى از شيعيان امير المؤمنين، حسين بن على عليه السّلام هستم.

- چرا نامه اى را كه همراه داشتى، پاره نمودى؟

- از ترس اينكه از مفادش مطلع شوى.

- نامه از كيست و براى كيست؟

- از حسين است، براى جمعى از اهل كوفه كه نامهايشان را نمى دانم.

(2)- آن ستمگر به خشم آمد و از حالت عادى خارج شده بر او فرياد كشيد: به خدا! هرگز از نزد من دور نمى شوى مگر اينكه افرادى را كه اين نامه به آنها نوشته شده است به من معرفى كنى و يا اينكه بالاى منبر بروى و حسين و پدر و برادرش را ناسزا گويى تا از دست من نجات يابى و يا اينكه تو را قطعه قطعه خواهم ساخت.

قيس به وى گفت: «اين عده را من نمى شناسم، اما لعن نمودن را انجام مى دهم».

(3) ابن زياد گمان كرد كه وى از نوع فرومايگان اهل كوفه است كه ماديات، آنها را مى فريبد و مرگ، آنان را مى هراساند و نمى دانست كه وى از آزادگان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:75

بى همتايى است كه تاريخ امتها و ملتها را مى سازند و كلمه حق و عدل در زمين، به آنان بلندى مى يابد ...

(1) ابن مرجانه دستور داد مردم را در مسجد اعظم جمع كنند تا به گمان خويش از لعن كردن اهل بيت به وسيله قيس، نمونه هايى از پيمان شكنى را به آنان نشان دهد تا

آنها را بر آن وادار كند و آن را بخشى از اخلاق و سرشت آنان قرار دهد.

(2) آن قهرمان بزرگ در حالى كه مرگ را استهزا مى نمود و زندگى را به تمسخر گرفته بود، از جاى برخاست تا با امانت و اخلاص، رسالت خداوند را ادا نمايد.

پس بالاى منبر رفت و خداى را سپاس گفت و ستايش نمود و بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله درود فرستاد و على و فرزندانش را رحمت فراوان فرستاد «1» و سپس عبيد اللّه و پدرش و ستمكاران بنى اميه همگى را لعنت كرد و صداى كوبنده اش را- كه صداى حق و اسلام بود- بلند كرد و گفت:

«اى مردم! .. حسين بن على، بهترين خلق خدا، فرزند فاطمه، دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است، من فرستاده وى به سوى شما هستم، من در حاجر از او جدا شدم، پس او را اجابت نماييد ...» «2».

(3) مزدوران ابن زياد، به سوى وى شتافتند و او را از كار قيس، آگاه كردند، وى خشمگين شد و دستور داد تا او را بالاى قصر ببرند و از آنجا، در حالى كه زنده است وى را به پايين بيندازند.

مأموران او را گرفتند و از بالاى كاخ بر زمين افكندند، اعضاى وى از هم دريده شد و استخوانهايش در هم شكسته گرديد و به مرگ قهرمانان، در راه ايمان

______________________________

(1) الفتوح 5/ 146- 147.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 41.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:76

و عقيده اش، درگذشت.

(1) هنگامى كه خبر كشته شدنش به حضرت حسين رسيد، به شدت غمگين گشت و به گريه افتاد و فرمود: «خداوندا! براى ما و

شيعيانمان نزد خودت، جايگاهى ارزنده قرار ده و ما و آنان را در جايگاه رحمتت و در كنار هم فراهم آور كه تو بر هر چيزى توانا هستى» «1».

(2)

همراه با ابو هره

هنگامى كه امام به «ذات عرق» رسيد، «ابو هره» نزد وى شتافت و به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول اللّه! چه چيزى تو را از حرم خدا و حرم جدّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خارج ساخت؟

امام متأثّر گشت و به او فرمود: «شگفتا! اى ابو هره! بنى اميّه، اموال مرا بردند، صبر كردم، عرض مرا ناسزا گفتند، صبر كردم، خون مرا خواستند، پس گريختم، به خدا سوگند! اين گروه ستمگر، مرا خواهند كشت و خداوند ذلّتى فراگير بر آنها خواهد پوشانيد و شمشيرى برّنده به جانشان مى اندازد، كسى را بر آنها مسلّط مى كند كه آنها را خوار سازد تا آنجا كه از قوم سبا خوارتر شوند؛ همانها كه زنى از آنها مالكشان گشت و در اموال و خونهايشان حكومت كرد تا اينكه آنها را خوار نمود» «2».

(3) امام، در حالى كه از آن مردمى كه بينشى براى نصرت حق نداشتند، غمگين بود، از محل دور شد، غمگين از مردمى كه آسودگى را پذيرفتند و جهاد در راه خدا را ناپسند دانستند.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 147.

(2) الدر المسلوك 1/ 110. الفتوح 5/ 123- 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:77

(1)

همراه يكى از شيوخ عرب

هنگامى كه كاروان امام به «بطن العقبه» رسيد، يكى از شيوخ عرب، مقيم در آن محل، نزد آن حضرت شتافت و به او گفت: «تو را به خدا سوگند مى دهم كه بازگردى، تو به سوى نيزه ها و لبه شمشيرها مى روى، اين كسانى كه تو را فراخواندند اگر تو را از جنگ بى نياز مى كردند و كارها را براى تو آماده مى ساختند و تو بر وضعى بدون جنگ وارد مى شدى، آن فكر خوبى بود و

اما بر اين وضعى كه مى بينى، من آن را براى تو مناسب نمى بينم».

امام عليه السّلام فرمود: «آنچه گفتى بر من پنهان نيست ولى من شكيبا و صابر هستم تا اينكه خداوند كارى را كه انجام شدنى است، به انجام رساند» «1».

(2)

پريشانى حضرت زينب عليها السّلام

كاروان امام به حركتش ادامه داد تا اينكه به «خزيميه» رسيد- كه يكى از منازل حج بود- امام يك روز و يك شب در آنجا اقامت نمود تا از خستگى راه و زحمت سفر استراحت كند، در حالى كه خواهرش بانوى بزرگوار بنى هاشم نزد وى شتافت به حالتى كه دامن بر زمين مى كشيد و قلبش از اندوه و غم، پاره پاره مى گشت. وى با صدايى گريه آلود به برادر خود گفت: من هاتفى را شنيدم كه مى گفت:

الا يا عين فاحتفلى بجهدفمن يبكى على الشهداء بعدى

على قوم تسوقهم المنايابمقدار الى انجاز وعدى «اى چشم! كوشا باش، چه كسى بعد از من بر شهدا خواهد گريست».

______________________________

(1) ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:78

«بر گروهى كه اجل، آنها را براى انجام وعده اى مقدّر به پيش مى راند».

سرور آزادگان به وى فرمود: «خواهرم! هر آنچه قضاى الهى باشد، انجام خواهد شد» «1».

آن حضرت از خواهرش مى خواست كه شكيبا باشد و با قدرت اراده و عزم، با سختيها و مصيبتها مقابله نمايد تا بر اداى رسالتش توانا گردد.

(1)

همراه با زهير بن قين

كاروان امام به «زرود» رسيد و مدتى در آنجا اقامت نمود، در حالى كه «زهير بن قين بجلى» كه مشربى عثمانى داشت و در آن سال حج خانه خدا را به جاى آورده بود، نزديك وى فرود آمد. او در راه خود، امام را همراهى مى كرد، ولى دوست نداشت با وى در يك محل فرود آيد؛ زيرا از ديدار با امام بيمناك بود، ولى وى ناگزير شد در نزديكى حضرت، فرود آيد و امام فرستاده اى نزد وى ارسال داشت و او را نزد خود فرا خواند. زهير، همراه

جماعتش مشغول خوردن غذايى بود كه براى آنان تهيه شده بود، در اين حال، آن قاصد، وى را از گفتار حضرت حسين عليه السّلام آگاه كرد. آن گروه، پريشان شدند و غذايى را كه در دست داشتند بر سفره افكندند، گويى كه پرندگان بر سر آنان جاى گرفته بودند.

(2) همسر زهير، اين حالت را مورد انتقاد قرار داد و به او گفت: «سبحان اللّه! آيا فرزند دختر رسول خدا به تو پيغام مى دهد و تو به سويش نمى روى؟ چرا نمى روى تا سخنش را بشنوى!»

______________________________

(1) ابن شهراشوب، مناقب 4/ 95 از كتابهاى كپى شده كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

الفتوح 5/ 122.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:79

(1) زهير، با اكراه به سوى امام رفت، طولى نكشيد كه به سرعت بازگشت در حالى كه چهره اش مى درخشيد و بسيار شادمان بود. سپس دستور داد تا خيمه و متاعش را در كنار بارگاه حضرت حسين عليه السّلام قرار دهند و به همسرش گفت:

«تو را طلاق گفته ام».

(2) ريحانه رسول خدا، چه رازى را با وى در ميان نهاده بود كه او اينگونه متحول شد؟ آيا به وى وعده مال و منال داد؟ اگر چنين وعده اى به وى داده بود، او همسرش را طلاق نمى گفت و با يارانش وداع آخرين را انجام نمى داد ...

(3) امام او را به شهادت و رستگارى در بهشت وعده فرمود و او را به ياد حديثى انداخت كه روزگارى طولانى بر آن گذشته و وى آن را فراموش كرده بود ... زهير آن داستان را اين گونه براى همراهانش بازگو نمود:

«براى شما حديثى خواهم گفت: ما به «بلنجر» براى جهاد رفتيم، خداوند پيروزى را نصيب ما

كرد و غنايمى به دست آورديم و به آنها شاد گشتيم، سلمان فارسى همراه ما بود، به ما گفت: آيا به آنچه خداوند شما را پيروزى داده و غنايمى كه به دست آورده ايد، خوش حال شده ايد؟ گفتم: آرى. او گفت: هرگاه سرور جوانان آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ديديد از جنگ كردن در كنار وى بيش از غنايمى كه امروز به دست آورديد، شادمان باشيد» «1».

(4) «ابراهيم بن سعيد» كه همراه زهير نزد امام عليه السّلام رفته بود، روايت مى كند كه حضرت به وى فرمود: در كربلا كشته مى شود و سر مباركش را «زجر بن قيس» نزد يزيد خواهد برد به اميد آنكه جايزه اى از او به دست آورد ولى چيزى به وى

______________________________

(1) شيخ مفيد، الارشاد، 2/ 72- 73، ابن اثير، تاريخ 4/ 42. انساب الاشراف 3/ 378- 379. الدر النظيم، 547- 548.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:80

نخواهد داد «1».

زهير را بخت يار بود كه به كاروان عترت پاك پيوست و از قوى ترين مدافعان آن و از درخشان ترين ياران امام شد، جان خود را فداى امام كرد و در راه هدف عادلانه اش شهيد گشت.

(1)

خبر فاجعه آميز شهادت حضرت مسلم

خبر دردناك شهادت مسلم را «عبد اللّه بن سليمان» و «منذر بن مشمعل» كه هر دو اسدى بودند، به امام رساندند «2». آنان- بنا به گفته مورخان- مناسك حج را به جاى آورده بودند و علاقه بسيار شديدى داشتند كه با امام تماس گرفته، از وضعيت آن حضرت آگاه شوند. پس به سرعت راه پيمودند تا اينكه در زرود، به امام ملحق شدند و در حالى كه همراه آن حضرت بودند، ناگهان مردى را ديدند كه

از سمت كوفه مى آمد، ولى هنگامى كه حضرت حسين را ديد، راهش را تغيير داد. امام متوقف شده بود و مى خواست از آن مرد، چيزى بپرسد اما هنگامى كه ديد وى از روبه رو شدن با او خوددارى نمود، به راه خود ادامه داد.

(2) آن دو مرد اسدى، وقتى علاقه امام را به پرسش از آن مرد ديدند، به دنبال وى رفتند و به او رسيدند. بر او سلام كرده، خاندانش را جويا شدند، به آنها خبر داد كه او اسدى است. آن دو نيز نسبت خود را با وى بيان داشتند و اوضاع كوفه را از او جويا شدند. به آنها گفت: وى از آنجا خارج نگرديد مگر اينكه

______________________________

(1) محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامة 182، ح 97.

(2) گفته شده مردى كه خبر را به امام رسانيد «ابن يزيد تميمى» است، آن گونه كه در صواعق، ص 196 آمده. و گفته شده وى «بكر بن معتقد» است، به گفته انساب الاشراف 3/ 379.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:81

مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شده بودند و آنها را ديد كه از پاهايشان، در بازارها كشيده مى شدند. آنها با وى خداحافظى كرده و به سرعت آمدند و به امام پيوستند و هنگامى كه امام در ثعلبيه، فرود آمد «1»، به آن حضرت گفتند: «خداوند تو را رحمت فرمايد! خبرى داريم اگر بخواهى به طور آشكارا با تو در ميان مى گذاريم و يا اينكه محرمانه به اطلاع مى رسانيم ...».

(1) امام عليه السّلام به ياران خود تأملى فرمود و گفت: «با اينان، رازى وجود ندارد».

- «آيا آن سوار را كه شامگاه ديروز با او روبه رو گشتى،

ديدى؟».

- آرى، مى خواستم از او چيزى بپرسم».

- «به خدا ما خبرش را براى تو گرفتيم و تو را از پرسش وى بى نياز ساختيم، او مردى از خاندان ماست كه صاحب نظر، با صداقت و خردمند است، به ما گفت از كوفه خارج نگرديد، مگر اينكه مسلم و هانى كشته شده بودند و آن دو را ديده است كه از پاهايشان در بازار كشيده مى شدند» «2».

(2) اين خبر، همچون صاعقه، بر علويان فرود آمد و آنان بر از دست رفتن بزرگشان به گريه افتادند، آن محل از صداى گريه و زارى آنان به لرزه افتاد و اشكها چون سيل، روان شدند «3». حيله و خيانت كوفيان، بر امام آشكار گشته آن حضرت يقين پيدا كرده بود كه وى به همراه آن برگزيدگان از اهل بيت و يارانش، همان سرنوشتى را خواهند داشت كه مسلم به آن رسيده بود.

(3) يكى از همراهان امام خطاب به آن حضرت گفت: «تو را به خدا سوگند

______________________________

(1) «ثعلبيه»، از منازل راه مكّه به كوفه است بعد از شقوق و قبل از خزيميه، آنجا دو سوم راه است (معجم البلدان 2/ 78).

(2) الارشاد، ص 74.

(3) الدر المسلوك 1/ 111.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:82

مى دهيم كه از همين جا مراجعت نمايى؛ زيرا در كوفه نه ياورى دارى و نه پيروانى، ما مى ترسيم كه آنان بر ضد تو باشند».

(1) امام به فرزندان عقيل نگاه كرد و به آنان گفت: «نظر شما چيست، مسلم كشته شده است؟».

آن جوانان در حالى كه مرگ را ناچيز شمرده بودند، برخاستند و گفتند: «نه به خدا بازنمى گرديم تا انتقام خود را بگيريم و يا آنچه را مسلم چشيد، ما

نيز بچشيم».

امام گفتارى همچون سخن آنان گفت و فرمود: «زندگى بعد از اينان، خيرى نخواهد داشت» «1».

(2) آنگاه امام عليه السّلام به اين شعر تمثّل جست:

سأمضي و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

فان مت لم اندم و ان عشت لم الم كفى بك عارا ان تذل و ترغما «2» «خواهم رفت و از مرگ بر انسان ننگى نباشد اگر نيتش حق باشد و همچون يك مسلمان جهاد كند».

«پس اگر بميرم پشيمان نگردم و اگر زنده بمانم، سرزنش نمى شوم، براى تو اى انسان، ننگ بس است كه خوار و ذليل گردى».

(3) امام با چهره اى برافراشته به پيش رفت، در حالى كه يقين پيدا كرده بود كه به سوى فتحى مى رود كه همانند آن فتحى نباشد. او رفت تا با امانت و اخلاص، رسالت خدا را ادا نمايد، آن گونه كه جدش حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيش از او آن را ادا كرده بود.

______________________________

(1) الارشاد، ص 75.

(2) الدر النظيم، ص 548- 549.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:83

(1)

رسيدن خبر شهادت عبد اللّه

هنگامى كه امام به «زباله» رسيد، خبر دردناك كشته شدن فرستاده اش، «عبد اللّه بن يقطر» را دريافت نمود. آن حضرت، وى را براى ملاقات با مسلم بن عقيل فرستاده بود كه مأموران، او را در قادسيه دستگير نمودند و تحت الحفظ نزد فرزند مرجانه فرستادند، وقتى نزد آن پليد حاضر شد، ابن زياد بر او فرياد كشيد: «بالاى منبر برو و آن دروغگوى فرزند دروغگو را لعنت كن و پايين بيا تا درباره تو تصميم خود را بگيرم ...».

(2) ابن مرجانه گمان كرد كه وى چنان خواهد كرد و نمى دانست كه او از

آزادگان بى نظيرى است كه كلام خدا به وسيله آنان، در زمين سربلند مى گردد.

آن قهرمان عظيم بالاى منبر رفت و صداى كوبنده اش را بلند نمود و گفت:

«اى مردم! من فرستاده حسين فرزند فاطمه به سوى شما هستم تا او را بر ضد فرزند مرجانه ناپاك، ناپاك زاده كه خدايش لعنت كند، يارى كنيد و نصرت دهيد «1». آنگاه وى به لعن و نفرين ابن زياد پرداخت و زشتكاريهاى بنى اميه را بيان كرده مردم را به يارى دادن ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرا خواند. ابن زياد به شدت خشمگين شد و دستور داد تا او را از بالاى كاخ به پايين بيندازند، همان گونه كه با «قيس بن مسهر صيداوى» عمل شد.

(3) مأموران، او را از بالاى كاخ به پايين انداختند و استخوانهايش شكسته شد، اما هنوز رمقى از زندگى در او باقى بود كه فرومايه پليد، «عبد الملك لخمى» به سويش شتافت و سرش را بريد تا نزد اربابش پسر مرجانه، تقرّب جويد. مردم از اين كار، بر وى خرده گرفتند و او عذر آورد كه مى خواست وى را راحت كند!! (4) هنگامى كه خبر شهادتش به امام عليه السّلام رسيد، اين امر بر او گران آمده از

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 379.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:84

زندگى، نوميد گشت و دستور داد تا ياران و كسانى را كه در طلب آسودگى به دنبال وى آمده بودند- نه براى حق- فراهم آورند، آنگاه به آنها فرمود: «اما بعد:

پيروان ما از يارى ما دست كشيده اند، پس هر كس دوست دارد كه برود، مى تواند حركت كند كه از ما بر او عهدى نباشد».

(1) مگسان اجتماع، همان

طمع ورزانى كه به خاطر كسب غنايم به دنبال او آمده بودند، از دور آن حضرت پراكنده شدند و ياران برگزيده اش كه با وى از مكه آمده بودند، همراه وى ماندند «1». اگر حضرت حسين عليه السّلام در انديشه ملك و سلطنت بود، اينگونه به صراحت با كسانى كه به دنبالش آمده بودند، اوضاع خود را در ميان نمى گذاشت؛ زيرا آن حضرت به آنان اطلاع داد كه هر كس به وى ملحق شود، منصب و يا مالى به دست نمى آورد، بلكه به صحنه هاى جهاد قدم مى گذارد و با رسيدن به شهادت، رستگارى را از آن خود مى سازد. اگر آن حضرت، از عاشقان سلطنت بود، در آن ساعات سختى كه به شدت به ياور و دوستى كه از او دفاع كند، نيازمند بود، چنين مطالبى را اظهار نمى فرمود.

(2) امام، ياران و اهل بيتش را بارها نصيحت كرد كه او را رها كنند و اين تنها به خاطر اين بود كه آنان، آگاهانه و با اطلاع كامل از وضعيت خويش، وارد جنگ

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 42. انساب الاشراف، 3/ 379. وسيلة المآل، ص 189. ابى الفداء، تاريخ 1/ 190 ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 11. و در روضة الاعيان فى اخبار مشاهير الزمان، ص 67 آمده است، هنگامى كه امام به مردم اجازه داد تا از اطراف وى متفرق شوند، آنان پراكنده گشتند و جز 42 مرد از اهل بيتش، كسى باقى نماند.

در تاريخ طبرى 5/ 399 آمده است: كسانى كه امام را از مدينه همراهى كرده بودند، هنگامى كه امام كشته شدن عبد اللّه بن يقطر را به آنان خبر داد، از دور او پراكنده شدند كه

به نظر ما اين اشتباهى از طبرى است؛ زيرا امام هنگام آمدنش از مكه، بر مدينه نگذشته بود، مگر اينكه مقصود وى كسانى باشند كه از مدينه به همراه وى تا مكه رفتند و يا در اثناى راه به آن حضرت ملحق شده بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:85

شوند و در عمل نيز بهترين مردان و پايدارترين آنان در راه دفاع از حق از او پيروى كردند، در حالى كه جانهايشان سرشار از ايمان به خدا و اخلاص براى جهاد در راه او بود.

(1)

رؤياى امام حسين عليه السّلام

امام، هنگام ظهر، اندكى به خواب رفت و خوابى ديد كه او را پريشان ساخت، آن حضرت آشفته خاطر از خواب بيدار شد، فرزند نيكوكارش «على اكبر» به سوى او آمد و گفت: چرا شما را آشفته خاطر مى بينم؟

- خوابى ديدم كه مرا پريشان خاطر ساخت.

- خير باشد؟

(2) پدرش، آن خواب هولناك را برايش تعريف كرد و فرمود: «سوارى را ديدم كه در كنارم ايستاده است در حالى كه مى گويد: شما با شتاب مى رويد و مرگ شما را با شتاب به سوى بهشت مى برد، پس دانستم كه اين خبر مرگ ماست كه به ما رسيده است» «1». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 85 رؤياى امام حسين عليه السلام ..... ص : 85

فرزند نيكوكار با سرعت گفت: «آيا ما بر حق نيستيم؟».

- «آرى، هستيم، سوگند به آنكه بازگشت بندگان به سوى اوست».

آنگاه افتخار بنى هاشم، شگفت انگيزترين تصويرهاى ايمان و فداكارى در راه خدا را به نسلها ارائه نمود و به پدر گفت: «اى پدر! اعتنايى به مرگ نخواهيم كرد».

(3) حضرت حسين عليه السّلام در وجود فرزندش، بهترين ياور را

براى اداى رسالت بزرگش يافت و لذا او را بر آن گفتار، سپاس گفت و فرمود: «پسرم! خداوند به تو

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 13.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:86

بهترين پاداشى را كه به فرزندى به خاطر پدرش مى دهد، عنايت فرمايد ...» «1».

(1)

روبه رو شدن با حرّ

موكب امام به «شراف» رسيد، در آنجا چشمه آبى وجود داشت، امام به جوانانش دستور داد تا آب بگيرند و فراوان هم بگيرند، آنان چنين كردند و سپس قافله به راه افتاد و صحرا را درمى نورديد كه ناگهان يكى از ياران امام تكبير گفت. امام از اين كار در شگفت شد و به او فرمود: «براى چه چيزى تكبير گفتى؟».

- نخلها را ديدم.

مردى از ياران امام كه راه را قبلا رفته و با آن آشنا شده بود، به وى گفت:

«در اينجا نخلى وجود ندارد، آنچه مى بينى نيزه ها و گوشهاى اسبان هستند».

(2) امام قدرى تأمل نمود و فرمود: «من نيز آن را مى بينم» امام دانست آنها پيشقراولان سپاه دشمن هستند كه براى جنگ با وى آمده اند، پس به يارانش فرمود: «آيا پناهگاهى نداريم كه به آن پناه بريم و آن را پشت سر خود قرار دهيم و تنها از يك طرف با دشمن روبه رو گرديم؟» يكى از يارانش كه وضعيّت راه را مى دانست، به آن حضرت گفت: «آرى، اين ذو حسم «2» در كنار تو است، اگر به طرف آن در سمت چپ بروى و زودتر به آن برسى، آن گونه است كه مى خواهى».

(3) كاروان امام به طرف آن حركت كرد، ولى هنوز مقدار زيادى دور نشده بود

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 112. الدر المسلوك، ص 109، الفتوح 5/ 123.

(2) «ذو حسم»: به ضم

حاء و فتح سين، نام كوهى در آن منطقه است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:87

كه سپاه فراوانى به فرماندهى حرّ بن يزيد رياحى به آنها رسيد، ابن زياد به وى فرمان داده بود تا در صحراى جزيره، حركت كند و امام را جستجو نمايد و او را دستگير كند، تعداد سوارانش، حدود يك هزار سوار بودند. آنها هنگام ظهر در برابر امام ايستادند در حالى كه هوا به شدت گرم بود. امام آنها را ديد كه از شدّت تشنگى در حال تلف شدن هستند، دلش به حال آنان سوخت و از اينكه آنان براى كشتن وى و ريختن خونش آمده بودند، چشم پوشيد و به يارانش دستور داد تا آنها را آب بدهند حتى به اسبانشان نيز آب بدهند. ياران امام به آن لشكر آب دادند و سپس به طرف اسبانشان رفتند و ظرفها و طشتها را پر از آب كردند و هرگاه سه يا چهار يا پنج بار آب مى دادند، اسب را كنار مى زدند و ديگرى را آب مى دادند تا اينكه همه اسبان را آب نوشاندند «1».

(1) امام در سفرش، آمادگى كامل داشت، زيرا تنها ظرفها براى آب دادن به هزار سوار همراه با اسبانشان كفايت مى كرد و اين علاوه بر ساير اثاثيه و متاعهاى ديگر بود.

(2) به هر حال، امام كرامت فرمود و آن سپاه را كه براى جنگ با وى آمده بودند، نجات داد. مورخان مى گويند: «على بن طعان محاربى» در ميان آن لشكر بود كه از كرامت طبع و اخلاق عظيم امام، سخن به ميان آورده مى گويد: من از جمله كسانى بودم كه تشنگى به آنان زيان رسانده بود، حضرت

حسين عليه السّلام به من دستور داد تا راويه حامل آب را بخوابانم ولى من سخن حضرت را نفهميدم؛ زيرا «راويه» در زبان اهل حجاز به معناى «شتر» بود و هنگامى كه دانست من سخن وى را نفهميده ام، به من فرمود: «شتر را بخوابان»، من آن را خواباندم

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 400- 401. مقريزى، خطط 2/ 286.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:88

و وقتى كه خواستم آب بنوشم، آب از مشك جريان يافت، پس به من فرمود، مشك را بگير، من ندانستم كه چه كنم، پس سرور آزادگان، خود برخاست و مشك را گرفت تا من و اسبم هر دو سيراب شديم.

(1) اين طبع بلند و عظمت نفس، آن سپاه را تكان نداد و هيچ كدام از آنان از اين اخلاق والا متأثر نشد، مگر حرّ كه ضمير بيدار و حسّاسش، از اين نيكى و احسان، اثر گرفته به نداى ضميرش از جاى جست و به امام پيوست و در خدمتش شهيد شد.

(2)

سخنرانى امام عليه السّلام

امام، از واحدهاى آن لشكر، استقبال نمود و براى آنان سخنانى شيوا ايراد فرمود و ضمن آن سخنان برايشان توضيح داد كه آن حضرت براى جنگ نيامده، بلكه فرستادگان و نامه هايشان به وى رسيد و او را به آمدن به سوى آنان تشويق نموده و او به آنان پاسخ مثبت داده است. آن حضرت پس از حمد و ستايش خداوند فرمود:

(3) «اى مردم! نزد خداى عزيز و جليل و شما عذر مى گزارم ... كه من به سوى شما نيامدم مگر وقتى كه نامه هايتان به سوى من آمد و فرستادگانتان آنها را برايم آوردند كه به سوى ما بيا، ما را امامى نيست، شايد

خداوند به وسيله تو ما را بر هدايت فراهم آورد. اگر بر آن پايبند هستيد، من اينك نزد شما آمده ام، پس به من عهد و پيمانى بدهيد تا مطمئن گردم و اگر آمدن مرا دوست نداريد، از نزد شما به جايى كه از آنجا آمده ام، برمى گردم» (4) آنان از جواب بازماندند؛ زيرا بسيارى از آنان با آن حضرت براى آمدن به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:89

سويشان مكاتبه نموده، توسط سفيرش مسلم بن عقيل، با وى بيعت كرده بودند ... وقت نماز فرا رسيد، آن حضرت به مؤذن خود، «حجاج بن مسروق» دستور داد تا براى نماز ظهر، اذان و اقامه بگويد. پس از اينكه وى اين كار را انجام داد، امام به حرّ فرمود: «آيا مى خواهى با يارانت نماز بخوانى؟».

- بله، با شما نماز را به جاى مى آوريم.

آنان به امام اقتدا نموده و نماز ظهر را به جاى آوردند، پس از پايان نماز به چادرهايشان رفتند و وقتى كه هنگام نماز عصر فرا رسيد، حرّ به همراه افرادش آمدند و نماز عصر را به امام اقتدا كردند.

(1)

خطبه امام عليه السّلام

پس از آنكه امام نماز عصر را به پايان رساند، با عزمى محكم در ميان آن لشكر، خطابه اى شايان ايراد فرمود و پس از حمد و ثناى خداوند، گفت:

«اى مردم! شما اگر از خداوند پروا كنيد و حق را براى اهل آن بشناسيد، اين كار، خداوند را بيشتر راضى مى سازد، ما اهل بيت، به سرپرستى اين كار، شايسته تر هستيم از اين كسانى كه مدعى چيزى هستند كه از آن ايشان نيست، آنان كه با ستم و تجاوز در ميان شما حكومت مى كنند. اگر شما ما را نمى پسنديد

و حق مرا نمى دانيد و نظرتان اينك غير از آن چيزى است كه در نامه هايتان براى من آمده، از نزد شما برمى گردم».

(2) امام، با اين خطابه آنان را به طاعت خداوند و پيروى از داعيان حق و ائمه هدايت؛ اهل بيت عليهم السّلام فرا خواند؛ زيرا آنها به اين كار از بنى اميه كه ظلم و ستم را در ميان آنان گسترش داده بودند، شايسته تر بودند. همچنين به آنها عرضه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:90

داشت كه اگر نظرشان تغيير كرده و بيعت خود را شكسته اند، از نزد آنان برگردد.

حرّ كه چيزى در مورد نامه ها نمى دانست و ظاهرا در آن اوقات از حركتهاى سياسى در كوفه دور بوده، روى به آن حضرت كرد و گفت: «اين نامه هايى كه از آنها سخن مى گوييد، چيستند؟».

(1) امام، «عقبة بن سمعان» را دستور داد تا نامه ها را حاضر كند. وى، دو خورجين پر از نامه بيرون آورد و آنها را روبه روى حر بر زمين ريخت. حر، در شگفت شد و در آنها تأملى كرد و گفت: «ما از جمله اين افراد كه به تو نامه نوشته اند، نيستيم».

(2)

مشاجره ميان حضرت حسين عليه السّلام و حرّ

ميان امام و حرّ، مشاجره سختى روى داد؛ زيرا حرّ به امام گفت: دستور دارم كه هرگاه تو را ببينم از تو جدا نشوم تا اينكه تو را به كوفه، نزد ابن زياد ببرم!! اين كلمات، سخت بر امام گران آمد و در برابر حرّ بپاخاست و بر او بانگ زد: «مرگ، از اين به تو، نزديكتر است».

(3) سرور آزادگان، از بيعت با يزيد امتناع فرمود، پس چطور كه با فرزند مرجانه، آن ناپاك و ناپاك زاده، بيعت كند؟ و چگونه نزد وى

اسير برده شود. در اين صورت، مرگ براى حر، از رسيدن به اين خواسته دون، نزديكتر بود ..

(4) امام حسين عليه السّلام به يارانش دستور داد تا بر مركبهاى خود سوار شوند و چون بر پشت مركبها قرار گرفتند، به آنان فرمان داد به سوى مدينه حركت كنند، ولى حر، مانع آنها شد، امام حسين روى به او كرد و بر او فرياد كشيد:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:91

«مادرت به عزايت بنشيند! از ما چه مى خواهى؟».

(1) حرّ، سر به زير افكند و به فكر فرورفت و سپس سر برداشت و مؤدبانه خطاب به امام گفت: «به خدا! اگر از عرب، شخصى غير از تو چنين حرفى به من بزند، از ياد كردن مادرش به عزا، خوددارى نمى كردم، هر كه خواهد باشد، ولى به خدا! من راهى براى ياد كردن مادرت ندارم، جز به بهترين صورتى كه بر آن توانا باشم ...».

خشم امام فرو نشست و به او فرمود: «از ما چه مى خواهى؟».

- مى خواهم كه تو را نزد ابن زياد ببرم.

امام بر او فرياد كشيد: «به خدا! به دنبال تو نخواهم آمد».

- در آن صورت به خدا قسم! تو را رها نخواهم كرد.

(2) نزديك بود كه وضعيّت به روشن شدن آتش جنگ بينجامد ولى حرّ، با آرامش به امام گفت: «من براى جنگ با شما دستورى ندارم ولى دستور داده شده ام كه از تو جدا نشوم تا اينكه تو را به كوفه برسانم. پس اگر نمى پذيرى، راهى را در پيش گير كه تو را به كوفه وارد نكند و به مدينه بازنگرداند تا اينكه من به ابن زياد نامه بنويسم و تو نيز به يزيد

يا ابن زياد نامه بنويسى، شايد خداوند وضعى را پيش بياورد كه سلامت و عافيت- به جاى برخورد كردن با شما- روزى من باشد».

(3) آنان بر اين امر، توافق نمودند و امام سمت چپ راه «عذيب و قادسيه» را در پيش گرفت، كاروانش، صحرا را درمى نورديد و حر، به دقت به دنبال او بود و به شدت از وى مراقبت مى كرد «1».

______________________________

(1) ابن اثير، كامل 4/ 46- 48. طبرى، تاريخ 5/ 401- 403.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:92

(1)

گفته اى نادرست

از گفته هاى غير صحيحى كه مدركى براى آنها نيست، مطلبى است كه «بستانى» آن را نقل نموده، متن آن چنين است: «هنگامى كه حسين به كوفه نزديك شد، حر بن يزيد رياحى كه هزار سوار از ياران ابن زياد به همراهش بودند، با وى روبه رو شده به او گفت: عبيد اللّه مرا فرستاده است تا مواظب كارهايت باشم و به من گفته اگر بر او دست يافتى از او جدا مشو يا وى را نزد من بياور، من دوست ندارم خداوند مرا به چيزى از كار تو مبتلا سازد، پس راهى غير از اين راه در پيش گير و به هر جا خواهى برو، من به ابن زياد مى گويم كه راه تو بر خلاف راه من بوده و من در مورد خود و همراهانت تو را به خدا سوگند مى دهم.

(2) حسين عليه السّلام راهى غير از جاده را در پيش گرفت و به همراه يارانش به سوى حجاز بازگشت. آن شب را حركت مى كردند. هنگامى كه صبح فرا رسيد، با حرّ روبه رو شدند، حسين به وى گفت: چه چيزى تو را آورده است؟ گفت: از من

نزد ابن زياد سخن چينى شده است كه من پس از آنكه بر تو دست يافته بودم تو را رها كرده ام، او به من نوشته به تو برسم و از تو جدا نشوم تا اينكه با سپاهيان بيايى ...» «1».

(3) اين سخن از جمله افسانه هاست؛ زيرا ملاقات امام با حر، نزديك كوفه نبوده بلكه ضمن راه در محلى نزديك به «شراف» بود، اضافه بر آن حر، به امام پيشنهاد ننمود كه هر جا مى خواهد برود، بلكه دستورات مؤكدى از ابن زياد به وى صادر شده بود كه امام را دستگير كند و او را چنانكه گفتيم، به كوفه ببرد، اين مطلب مورد اتفاق مورخان و ارباب مقاتل مى باشد.

______________________________

(1) بستانى، دائرة المعارف 7/ 48.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:93

(1)

خطاى ابن عنبه

از خطاهاى فاحش، مطلبى است كه «ابن عنبه نسابه» ذكر نموده مبنى بر اينكه حر، مى خواست امام را مجبور سازد كه به كوفه وارد شود، ولى امام نپذيرفت و راه خود را به طرف شام به سوى يزيد بن معاويه تغيير داد و هنگامى كه به كربلا رسيد، او را از حركت بازداشتند و سى هزار نفر به فرماندهى «عمر بن سعد» به سوى او فرستاده، خواستند او را به كوفه ببرند تا از عبيد اللّه بن زياد اطاعت كند، ولى او خوددارى كرد و رفتن به سوى يزيد را برگزيد، آنان مانع وى شدند و با او به جنگ پرداختند «1».

(2) هيچ يك از مورّخان، اين سخن را نپذيرفته و اتفاق نموده اند كه امام بر تصميم خود مبنى بر عدم بيعت با يزيد باقى ماند و اگر مى خواست با يزيد بيعت كند، باب جنگ با وى را

نمى گشود و در برابرش شمشيرها را نمى كشيد.

(3)

خطبه امام عليه السّلام

هنگامى كه كاروان امام به «بيضه» رسيد، آن حضرت عليه السّلام خطبه اى براى حرّ و همراهانش ايراد كرد و انگيزه هاى خود را در قيام بر ضد يزيد بيان نمود و آن قوم را به يارى خويش فرا خواند و پس از حمد و ستايش خداوند، فرمود:

«اى مردم! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان خدا را شكسته و مخالف سنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله گشته و با بندگان خدا به گناه و تعدى عمل نموده ولى به عمل يا به سخن، بر ضد

______________________________

(1) عمدة الطالب، ص 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:94

وى اقدامى ننمايد، بر خداوند حق خواهد بود كه او را به جايگاهش وارد نمايد.

(1) همانا اين قوم، طاعت شيطان را گرفته و طاعت خداوند رحمان را ترك نمودند، فساد را آشكار كرده احكام خدا را تعطيل ساختند، دارايى عمومى را به خود اختصاص داده حرام خدا را حلال دانسته و حلال او را حرام كرده اند، من از آنكه (دين خدا را) تغيير داده است شايسته تر هستم. نامه هاى شما به من رسيد و نمايندگان شما با بيعتشان نزدم آمدند مبنى بر اينكه شما مرا تسليم دشمن نمى كنيد و رهايم نمى نماييد، پس اگر بر بيعت خود پايداريد، به نيكى و صلاح خود مى رسيد، من حسين فرزند على و فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستم، جانم با جانهاى شما و خانواده ام با خانواده هاى شماست، من الگوى شما هستم، اما اگر اين كار را نكرديد و پيمان

خود را شكستيد و بيعتم را واگذاشتيد، سوگند به جانم كه اين از شما كار ناآشنايى نيست؛ زيرا شما با پدر و برادرم و عموزاده ام مسلم نيز چنين كرده ايد، پس فريب خورده آن كسى است كه به شما فريفته گردد. شما بهره خود را از دست داده و قسمت خود را تباه كرده ايد، هر كس پيمان شكند، با خود پيمان شكنى كرده است و خداوند ما را از شما بى نياز خواهد كرد و السّلام».

(2) اين سخنرانى درخشان، نكات مهم بسيارى را دربرداشت كه عبارتند از:

اوّل اينكه: آن حضرت به خاطر پاسخ به وظيفه دينى كه بر عهده داشت، اقدام به قيام بر ضد حكومت يزيد نمود؛ زيرا اسلام، سلطان ستمكار را نمى پذيرد و مبارزه با او را ملزم مى سازد و هر كس به جهاد اقدام نكند، در گناه و اقدامات وى به ظلم و ستم شريك خواهد بود.

دوّم اينكه: آن حضرت، امويان را محكوم كرد و سياست آنان را كه بر طاعت شيطان و معصيت خداى رحمان و اظهار فساد و انجام ندادن احكام خدا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:95

و به خود اختصاص دادن اموال عمومى و حلال دانستن حرام و حرام شمردن حلال، پايدار است، مورد انتقاد شديد قرار داد.

سوم اينكه: آن حضرت از ديگران بر اقدام جهت تغيير اوضاع موجود آن روزگار شايسته تر است كه اعلام خطرى براى اسلام بوده؛ زيرا آن حضرت عليه السّلام نخستين فرد مسئول براى قبول اين امر مهم بوده است.

چهارم اينكه: حضرتش عليه السّلام بر آنها عرضه داشت كه هرگاه زمام امور را به دست گيرد، خود را همراه آنها و خانواده اش را با خانواده هايشان قرار خواهد داد

بدون اينكه امتيازى براى وى در برابر آنها باشد.

پنجم اينكه: اگر آنان بيعت خود را شكستند و پيمانهايى را كه بسته بودند، بر هم زنند، از آنها امرى عجيب نيست؛ زيرا آنان قبلا با پدر، برادر و عموزاده اش نيز، پيمان شكنى نموده اند و بدين ترتيب بهره خود را از دست داده و خود را از سعادت، محروم ساخته اند.

(1) امام با اين خطبه، مسائل را آشكار نمود و روزنه هاى نور را براى آنها گشود و آنان را به اصلاح فراگيرى فراخواند كه در سايه آن آسوده به سر برند.

هنگامى كه حر، خطابه حضرت را شنيد، روى به آن حضرت آورد و گفت: «من تو را در مورد خودت، به ياد خدا مى اندازم؛ زيرا شهادت مى دهم كه اگر به جنگ اقدام كنى، كشته خواهى شد».

(2) امام روى به او نمود و به وى فرمود: «آيا مرا با مرگ مى ترسانى؟ آيا اين براى شما مهم است كه مرا بكشيد؟ نمى دانم چه چيزى به تو بگويم؟ ولى به تو همان را مى گويم كه آن برادر اوسى به عموزاده اش هنگامى كه مى خواست به يارى رسول خدا برود، كه كجا مى روى؛ كشته مى شوى؟ گفت:

سأمضي و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خيرا و جاهد مسلما

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:96 و آسى الرجال الصالحين بنفسه و خالف مثبورا و فارق مجرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما «1» «مى روم و در مرگ بر جوان مرد ننگى نيست اگر نيستش خير بوده همچون مسلمانى، جهاد كرده باشد».

«با جان خود مردان نيكوكار را همراهى كند، با لعنت شدگان مخالفت كرده و از جنايتكاران دور گشته

باشد».

«اگر زنده بمانم پشيمان نمى شوم و اگر بميرم سرزنش نمى گردم، ولى براى تو خوارى همين بس كه زنده بمانى و مجبور باشى».

هنگامى كه حرّ اين سخن را شنيد، از كنار آن حضرت دور شد و دانست كه وى بر مرگ مصمّم و بر فداكارى در راه هدفش براى اصلاح فراگير، عازم است.

(1)

پيوستن گروهى از مردم كوفه به امام عليه السّلام

وقتى كه امام به «عذيب هجانات» رسيد، چهار نفر از مردم كوفه كه براى يارى اش آمده بودند، به آن حضرت پيوستند، آنان سوار بر شترهاى خود؛ يك اسب را كه متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم كوفه، كسى جز آنان، براى استقبال از حضرت حسين عليه السّلام نيامده بود، آنها عبارتند از:

1- نافع به هلال مرادى.

2- عمرو بن خالد صيداوى.

3- سعد، غلام عمرو بن خالد.

4- مجمع بن عبد اللّه عابدى، از مذحج.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 49، و طبرى 5/ 403- 404.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:97

(1) حرّ، مى خواست مانع پيوستن آنان به حضرت حسين گردد، ولى امام بر او بانگ زد: «در اين صورت از آنها حمايت خواهم كرد به همان گونه كه از خودم حمايت مى كنم، اينان انصار و ياران من هستند، تو به من قول داده اى كه تا رسيدن نامه ابن زياد، متعرض من نشوى».

(2) حرّ، آنان را رها كرد و آنها به امام پيوستند، آن حضرت ايشان را خوشامد گفت و از آنها در مورد اهل كوفه پرسيد، آنان گفتند: «اما اشراف، رشوه شان عظيم گشته و كيسه هايشان انباشته شده تا دوستيشان به دست آيد و نظرشان حاصل شود. آنها بر تو دشمنى واحد هستند و به تو نامه ننوشته اند مگر براى اينكه تو

را براى خود بازار و محل كسب درآمد قرار دهند ... و اما ديگر مردمان، دلهايشان تو را مى خواهد و شمشيرهايشان، فردا بر ضد تو كشيده خواهد شد» «1».

(3) اين سخن، نكات بسيار مهمى را مشخص مى سازد كه عبارتند از:

1- حكومت، وجدانهاى بزرگان و اشراف اهل كوفه را با پول، خريده و آنان را با جاه و نفوذ، فريفته و آنان يك دست، همفكر و متفق شده بودند تا با امام بجنگند، امويان در اين سياست حيله گرانه، مهارت يافته بودند و بزرگان را با همه وسايل ممكن به طرف خود مى كشيدند، اما مردم عادى را با تازيانه هايى كه بر پشت آنان مى زدند، در آتش ستم خويش شعله ور مى ساختند.

(4) 2- اشراف اهل كوفه، با حضرت حسين عليه السّلام براى آمدن به سوى آنان، مكاتبه كرده بودند نه براى اينكه به عادلانه بودن هدف آن حضرت و بطلان امويان اعتقادى داشتند، بلكه به اين سبب با حضرتش مكاتبه كردند تا براى آنها

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 381- 382.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:98

بازار و محل كسب درآمدى براى دستيابى به اموال بنى اميه باشد، آنها به امويان اعلام مى نمودند كه اگر اموال فراوانى در اختيار ما قرار ندهيد، از ياران حسين خواهيم شد! نامه هاى آنان به آن حضرت وسيله اى از وسايل كسب درآمد بود.

(1) 3- عامه مردم، دلهايشان با حضرت حسين عليه السّلام بود، اما آنان به دنبال رهبران خود بودند بدون اينكه هيچ گونه اراده و اختيارى براى پيروى از آنچه بدان ايمان داشتند، دارا باشند، آنان سربازان حكومت و وسيله كوبنده آن بودند.

اينها بعضى از نكات مهم سخنان آن گروه بود كه دلالت بر مطالعه دقيق

آنان نسبت به مسائل جامعه شان دارد.

(2)

همراه با طرماح

«طرماح»، در اثناى راه به امام ملحق شد و مدتى همراه آن حضرت بود، امام روى به يارانش كرد و به آنان فرمود: «آيا در ميان شما كسى هست كه به بيراهه آشنا باشد؟».

«طرماح بن عدى طائى» روى به آن حضرت كرد و گفت: «من راه را مى دانم».

- «پيشاپيش ما حركت كن».

(3) طرماح، پيشاپيش كاروان عترت پاك به راه افتاد در حالى كه غمها بر او دست يافته بودند، وى با صدايى اندوهبار در حالى كه شعرى حماسى مى خواند، به حدى «1» پرداخت:

يا ناقتى لا تذعرى من زجرى و امضى بنا قبل طلوع الفجر

______________________________

(1) حدى: سرودى كه شتربانان عرب براى شتران مى خوانند تا تيز روند (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:99 بخير فتيان و خير سفرآل رسول اللّه اهل الفخر

السادة البيض الوجوه الزهرالطاعنين بالرماح السمر

الضاربين بالسيوف البترحتى تحلى بكريم النجر

بما جد الجد رحيب الصدراتى به اللّه لخير امر

عمره اللّه بقاء الدهريا مالك النفع معا و الضر

امدد حسينا سيدى بالنصرعلى الطغاة من بقايا الكفر

على اللعينين سليلى صخريزيد لا زال حليف الخمر

و العود و الصنج معا و الزمرو ابن زياد العهر و ابن العهر «1» «اى ناقه من از نهيب من پريشان مشو و مرا پيش از طلوع فجر، برسان».

«با بهترين جوانان و بهترين مسافران، خاندان رسول خدا، افتخار آفرينان».

«سروران سفيد روى، چهره هاى چون گل كه با نيزه هاى تيره، ضربه مى زنند».

«با شمشيرهاى برّان مى ستيزند تا برسانى آن كس را كه بهترين اصل و نسب را دارد».

«جدّى بزرگوار و سينه اى فراخ دارد كه خداوند او را براى بهترين كار، آورده است».

«خداوند او را براى هميشه روزگار نگهدارد، اى آنكه سود و

زيان، هر دو به دست اوست!».

«سرورم، حسين را پيروزى ده، بر ستمگرانى كه از باقيماندگان كفر هستند».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 382- 383. الفتوح 5/ 140- 141.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:100

«بر آن دو ملعونى كه نسل ابو سفيانند، يزيدى كه پيوسته هم پيمان شراب است».

«و عود و چنگ و سازها و ابن زياد، آن ناپاك فرزند ناپاك».

(1) شترها تحت تأثير نغمه هاى اين شعر حزن آلود، بر سرعت حركت خود افزودند، در حالى كه چشمان ياران حضرت حسين عليه السّلام و اهل بيتش، پر از اشك شده بود. آنها دعاى طرماح را براى نصرت و تأييد حضرت حسين، آمين مى گفتند.

(2) «دكتر يوسف خلف» اين رجز را چنين مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهد:

«رجز در اينجا- كه شايد نخستين شعر كوفى باشد كه سخن از حسين عليه السّلام در آن آشكار مى گردد- به سادگى بر ابراز عقيده، اعتماد دارد و آن چيزى بيش از صورتى از درود بدويها و خوشامدگويى آنان به ميهمان عزيزى است كه بر آنها وارد شده و آنان براى استقبال از او خارج گشته اند، رجزخوان، ناقه اش را به حركت سريع وامى دارد تا به جايگاه اين ميهمان برسد و مداحى مأنوس نزد باديه نشينان را برايش كاملا ادا گرداند و آن شايستگيها و فضائلى را كه بدوى در مرد مى شناسد، بر او مى پوشاند؛ زيرا وى نزد او اصلى گرانمايه دارد، او با شكوه و آزاده و گشاده سينه است ... كه اين ميهمان، شخصى عادى نيست، بلكه نوه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و برانگيخته عنايت الهى براى آنان است به خاطر كارى كه بهترين كارهاست. آنگاه، اين درودگويى بدوى را با دعايى فطرى

و ساده ولى بيان كننده آنچه در دل براى او دارد، يعنى محبت صادقانه و اخلاص عميق، خاتمه مى دهد. دعا مى كند كه خداوند او را براى هميشه روزگار نگاهدارد» «1».

(3) آنگاه طرماح، به امام گفت: «به خدا! من نگاه كه مى كنم كسى را همراه تو

______________________________

(1) حياة الشعر في الكوفه، ص 373.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:101

نمى بينم، اگر جز اين افرادى كه همراه حر، مراقب تو هستند، كسى ديگر با تو نجنگد، بازهم گرفتارى وجود داشت، پس چگونه باشد در حالى كه من يك روز قبل از خارج شدنم از كوفه، ديدم كه بيرون كوفه پر از مردان است، من درباره آنان پرسيدم، گفته شد براى فرستادن به سوى حسين است، تو را به خدا سوگند مى دهم كه حتى يك وجب به طرف آنها نروى» «1».

(1) ولى امام به كجا برگردد؟ و به كجا برود؟ در حالى كه زمين، همه در قبضه امويان بود، آن حضرت چاره اى نداشت جز اينكه سفرش به عراق را ادامه دهد.

طرماح به آن حضرت پيشنهاد كرد كه همراه وى به كوه بنى طى برود و براى آن حضرت تعهد كرد كه بيست هزار نفر طائى را براى جنگ در خدمت وى آماده نمايد. اما امام به اين وعده كه ضمانت نشده، پاسخ مثبت نداد. طرماح از امام اجازه خواست تا نزد خانواده اش برود و كالاها را برساند و براى يارى آن حضرت بازگردد. امام به وى اجازه داد و او به سوى خانواده اش رفت و چند روزى توقف كرد و سپس به سوى امام بازآمد، ولى هنگامى كه به «عذيب هجانات» رسيد، خبر شهادت امام را دريافت كرد و از اينكه

شهادت همراه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از دست داده بود، به گريه مشغول شد «2».

(2)

همراه با عبيد اللّه بن حر

كاروان امام بر كاخ «بنى مقاتل» گذشت «3»، امام در آن محل فرود آمده در

______________________________

(1) انساب الاشراف، 3/ 383.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 406- 407.

(3) خوارزمى در مقتلش ج 1، ص 228- 229 گفته است: ملاقات امام با عبيد اللّه بن حربين ثعلبيه وزرود بوده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:102

نزديكى آن چادرى برپا شده، روبه رويش نيزه اى را در زمين فرو كرده بودند كه نشانى از دلاورى و شجاعت صاحب آن چادر بود، اسبى نيز در مقابل آن ديده مى شد. امام درباره صاحب آن خيمه پرسيد. به او گفته شد كه وى «عبيد اللّه بن حر» است. حضرت، حجّاج بن مسروق جعفى» را براى ملاقات با وى مأمور ساخت. او نزد وى شتافت و عبيد اللّه بى مقدمه به او گفت: چه خبرى را آورده اى؟

- خداوند كرامتى به تو هديه فرموده است.

- آن چيست؟

(1)- اين حسين بن على عليه السّلام است كه تو را به يارى خود فرا مى خواند، پس اگر در خدمتش بجنگى پاداش مى بينى و اگر بميرى به شهادت رسيده اى.

(2)- من از كوفه خارج نشده ام مگر از ترس اينكه حسين عليه السّلام به آن وارد شده و من در آنجا باشم و او را يارى نكنم، زيرا در آنجا، نه شيعيانى دارد و نه ياورانى كه همه به دنيا روى آورده اند جز آنكه خداوند او را نگهداشته است! (3) حجّاج بازگشت و سخن او را به امام عليه السّلام رساند. امام عليه السّلام بر آن شد كه بر او حجّتى اقامه كند و او

را از وضعى كه داشت، آگاهى دهد، پس همراه با برگزيده اى پاك از اهل بيت و يارانش به سوى او روان شد.

(4) عبيد اللّه، استقبالى شايسته از آن حضرت به عمل آورد و مقدمش را بسيار گرامى داشت، در حالى كه هيبت امام او را در خود فرو برده بود، او بعدها در آن باره چنين سخن به ميان آورد:

«هرگز كسى را زيباتر و چشم گيرتر از حسين نديده بودم و هرگز دلم براى كسى آن گونه كه بر او دل سوزاندم، نشكسته است هنگامى كه او را ديدم راه مى رفت و كودكان در اطرافش بودند، به محاسنش نظر افكندم و آن را همچون

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:103

بال زاغ ديدم، به او گفتم: آيا اين سياهى است و يا خضاب كرده اى؟ فرمود: اى فرزند حرّ! پيرى بر من شتاب كرده است، آن وقت دانستم كه آن خضاب بوده است «1».

(1) امام عليه السّلام مسائل سياسى و اوضاع موجود را با وى مورد بحث قرار داد و سپس او را به نصرتش فراخواند و به او فرمود: «اى فرزند حرّ! مردم شهرتان به من نوشتند كه آنها بر يارى ام فراهم آمده اند و از من خواستند به سويشان بيايم كه آمده ام، اينك نظر آن قوم آن گونه كه ادّعا كرده بودند نيست؛ زيرا آنان به كشتن عموزاده ام مسلم و پيروانش كمك كرده و بر اطاعت از فرزند مرجانه، عبيد اللّه بن زياد اجتماع نموده اند ... اى فرزند حرّ! بدان كه خداوند عزيز و جليل تو را به خاطر گناهانى كه در گذشته مرتكب شده اى كيفر خواهد داد، من تو را به توبه اى فرامى خوانم كه با آن، گناهانت را

شستشو دهى ... تو را به يارى ما اهل بيت فرا مى خوانم» «2».

(2) فرزند حر، بهانه هايى واهى مطرح ساخت و خود را از سعادت، رستگارى و نصرت سبط رسول صلّى اللّه عليه و آله محروم كرد و گفت: «به خدا من مى دانم هر كس تو را همراهى كند در آخرت خوشبخت خواهد شد، ولى من به چه درد شما مى خورم، در حالى كه در كوفه براى تو ياورى نمى بينم، تو را به خدا سوگند مى دهم كه مرا بر اين كار مجبور نسازى؛ زيرا دلم اجازه مردن نمى دهد، امّا اين اسب من «ملحقه» را در اختيارگير «3»، به خدا سوگند در طلب چيزى بر آن سوار نشدم مگر اينكه به آن رسيدم و تاكنون هرگاه بر آن سوار بوده و كسى در طلبم

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 384. خزانة الادب 2/ 158.

(2) الفتوح 5/ 129- 131.

(3) و در روايتى آمده است «اين اسبم عنان بسته و آماده است».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:104

بوده، پيوسته سبقت از آن من بوده است» «1».

(1) اسب وى نزد امام چه ارزشى داشت؟ لذا امام به وى پاسخ داد و فرمود: «ما نزد تو براى اسب و شمشيرت نيامده ايم، به طلب يارى تو نزدت آمده ايم، پس اگر بر جان خود در برابر ما بخل مى ورزى، ما را نيازى به چيزى از دارايى تو نيست، من كسى نيستم كه گمراهان را به ياورى گيرم «2» و من تو را نصيحت مى كنم اگر بتوانى كه فرياد ما را نشنوى و حادثه ما را نبينى، اين كار را انجام ده كه به خدا سوگند هر كس فرياد ما را بشنود و به يارى ما

نيايد، خداوند او را در آتش جهنم مى افكند» «3».

(2) فرزند حر سر بزير افكند و با شرمسارى آهسته گفت هرگز چنين نخواهد شد ان شاء اللّه «4» و البته نبايد چنان كسى با آن همه جنايت موفق به يارى امام و شهادت در راه او شود. و بالأخره فرزند حر از اين خسارتى كه در نتيجه ترك يارى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دچارش شده بود به شدت پشيمان شد و شديدا گرفتار ناراحتى وجدان بود و اين ناراحتى را در ضمن اشعارى اظهار داشت كه در فصل بحث از پشيمان شدگان از ترك نصرت امام حسين عليه السّلام خواهد آمد.

(3)

همراه با عمرو بن قيس

امام در «قصر بنى مقاتل» با «عمرو بن قيس مشرفى» روبه رو شد كه يكى از عموزاده گانش همراهش بود. او بر امام سلام كرد و به آن حضرت گفت: يا ابا

______________________________

(1) الأخبار الطوال، ص 251. الدرّ النظيم، ص 549.

(2) الفتوح 5/ 132.

(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 189- 190.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:105

عبد اللّه! اين را كه مى بينم خضاب است؟

(1) حضرت عليه السّلام فرمود: «خضاب است و موى سپيد براى ما بنى هاشم، سريعتر و عاجلتر باشد».

آنگاه آن حضرت عليه السّلام به آن دو روى كرد و فرمود: «آيا براى يارى من آمده ايد؟».

- «خير، ما بسيار عائله منديم و كالاهايى از مردم در دست ماست و نمى دانيم كه چه مى شود و دوست نداريم امانت را تباه سازيم».

(2) امام آن دو را نصيحت كرد و به آنان فرمود: «برويد كه فرياد ما را نشنويد و سياهى ما را نبينيد؛ زيرا هر كس صداى فرياد ما را بشنود و يا

سياهى ما را ببيند، ولى به ما پاسخ ندهد و به كمك ما نيايد، بر خداوند عزيز و جليل حق است كه او را به صورتش در آتش بيفكند» «1».

(3) امام، از قصر بنى مقاتل حركت كرد و كاروانش صحراهاى سوزان را درمى نورديد و از كنار باتلاقهايش با سختى و مشقت مى گذشت و از بادهاى گرم و كوبنده اش رنج مى برد.

(4)

نامه ابن زياد به حرّ

كاروان امام حركتش را در صحرا ادامه داد، گاه به راست و گاه به سمت چپ، متمايل مى شد در حالى كه سربازان، كاروان را از سمت صحرا دور مى كردند و به طرف كوفه مى بردند و كاروان در برابرشان مقاومت مى كرد «2».

ناگهان سوارى را ديدند كه به سرعت راه مى پيمود و از ميان شنزارها مى گذشت.

______________________________

(1) كشى، رجال، ص 113، شماره 181.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 51.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:106

آنان اندكى منتظرش ماندند كه متوجه شدند وى فرستاده ابن زياد به سوى حر مى باشد.

(1) آن پليد، بر حرّ سلام كرد ولى بر حضرت حسين عليه السّلام، سلام نكرد، او نامه اى از ابن زياد به حر تحويل داد كه در آن آمده بود: «اما بعد: هر وقت نامه ام به تو رسيد و فرستاده ام بر تو وارد شد، حسين را از جاده دور ساز و او را تنها در بيابان فرود آور، در جايى كه نه پناهى باشد و نه آبى، من به فرستاده ام دستور داده ام كه ملازم تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر اجراى دستورم از سوى تو را نزد من بياورد و السّلام» «1».

(2) فرزند مرجانه، در دستورش به حرّ، دستگيرى امام و اعزام وى به صورت تحت الحفظ به كوفه

را لغو نمود، شايد وى از دگرگون شدن حوادث و برگشتن اوضاع بر ضد خود ترسيد، لذا محاصره وى در صحرا را- دور از شهرها- در نظر گرفت تا مردم به يارى اش نشتابند و نابودى وى به آسانى صورت گيرد.

(3) حرّ، نامه را براى امام حسين خواند و امام خواست كه حركتش را به سوى روستايى يا محل داراى آبى ادامه دهد، ولى حرّ مانع آنان شد و گفت: نمى توانم؛ زيرا چشمهاى مراقبى كه از سوى ابن زياد آمده بود، به دنبال حرّ بود و هر حركتى از حر را كه مخالف اوامر ابن زياد مى بود، يادداشت مى كرد ...

(4) زهير بن قين روى به امام كرد و گفت: «اين صحنه كه مى بينيم، بعدش از آن سخت تر است ... اى فرزند رسول خدا جنگ با اينها در اين ساعت، بر ما آسانتر است از جنگ با كسانى كه بعد از آنان به سوى ما مى آيند كه ما را يارى برابرى با آنها نباشد».

(5) حضرت حسين عليه السّلام فرمود: من آغاز كننده جنگ با آنان نخواهم بود.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 385 ابن شهراشوب، مناقب 4/ 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:107

«زهير» سخنش را ادامه داد و گفت: «ما را به سوى اين روستا حركت ده تا در آنجا فرود آييم؛ زيرا جايى مستحكم است و در كنار فرات قرار دارد، پس اگر مانع ما شوند، با آنان مى جنگيم كه جنگ با آنها براى ما از جنگ با كسانى كه بعد از آنان مى آيند، آسانتر است».

(1) امام از نام آن زمين پرسيد: به او گفتند اينجا «عقر» ناميده مى شود. امام آن را شوم گرفته حركت كرد و

گفت: خداوندا! من از عقر، به تو پناه مى برم» «1».

حر، به امام اصرار كرد كه در آن مكان فرود آيد و از آن نگذرد. امام چاره اى جز فرود آمدن در آن محل نداشت. پس نگاهى به آن افكند و به يارانش روى نمود و گفت: «اسم اين مكان چيست؟».

- «كربلا».

چشمان امام به اشك نشست و چنين گفت: «خداوندا! من از كرب و بلا، به تو پناه مى برم» «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 52. معجم البلدان 4/ 445.

(2) الفتوح 5/ 149. در تذكرة الخواص، ص 250 آمده است: وقتى به حضرت حسين عليه السّلام گفته شد كه اين زمين كربلاست، مشتى از خاك آن را برداشت و آن را بوييد و گفت: «به خدا! اين همان زمينى است كه جبرئيل به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خبر داده كه من در آن كشته مى شوم».

در حياة الحيوان دميرى 1/ 87 آمده است: حضرت حسين، درباره نام آن محل پرسيد، به او گفته شد اينجا كربلاست، پس گفت: «داراى اندوه و گرفتارى است، پدرم در حركتش به سوى صفين در حالى كه من همراهش بودم، بر اين محل گذشت و ايستاد و درباره آن پرسيد كه نامش را به وى گفتند، فرمود: در اينجا بارهايشان را مى نهند، در اينجا خونشان ريخته مى شود. از او در آن باره پرسيدند، فرمود: جمعى از آل محمد در اين محل فرود مى آيند. سپس (حضرت حسين) دستور داد تا بارهايشان را در آن محل فرود آورند».

در مختصر صفوة الصفوة، ص 262 نيز به همين صورت آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:108

(1) آنگاه با ياران خود به گفتگو پرداخت و

در حالى كه از پيش آمدن مصيبتى جانكاه مطمئن شده بود، چنين فرمود: «اينجا محل اندوه و گرفتارى است. اينجا مركبهاى ما بر زمين زانو خواهند زد، اينجا جايگاه فرود آوردن محملها و محل ريخته شدن خونهاى ما مى باشد ...».

(2) خاطرات گذشته براى امام زنده شد، روزى را به ياد آورد كه پدرش امير مؤمنان در سر راهش به صفين، در آن محل توقف كرده فرموده بود: «اينجا جايگاه فرود آوردن محملها و محل ريخته شدن خونهاى آنان است ... از آن حضرت درباره آن پرسيدند، فرمود: جمعى از آل محمد، در اينجا فرود مى آيند ...».

(3) دنيا در چشم امام، ناچيز گشته اميد وى به زندگى قطع شد و يقين دانست كه اعضايش بر خاك اين زمين پاره پاره خواهند شد، ولى شكيبايى پيشه نمود و در برابر قضا و قدر الهى تسليم گشت.

(4) امام، با قوت و عزم همراه ياران و اهل بيتش، به اسكان مخدرات رسالت و بزرگ بانوان وحى پرداخت و براى آنان چادرها را بپاكرد طورى كه چادرهاى اصحاب و چادرهاى اهل بيت از راست و چپ، دور آنها را گرفته بود.

آنگاه جوانان بنى هاشم براى پايين آوردن، بانوان از محملها شتافته، آنان را به خيمه هايشان بردند در حالى كه آن بانوان، دچار رعب و وحشت شده بودند؛ زيرا احساس كردند كه در اين سرزمين چه خطرهاى هولناكى بر آنان خواهد گذشت.

(5)

جايگاه خيمه ها

خيمه هاى اهل بيت عليهم السّلام در سرزمين پاكى كه آثار آن همچنان تا به امروز

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:109

باقى است «1»، قرار داده شد. «سيد هبة الدين شهرستانى» مى گويد: «امام در زمينى دور از آب، اقامت نمود

كه سلسله تپه ها هورهايى دور آن را گرفته اند كه از شمال شرقى آغاز مى شد و به محل باب السدره در شمال متصل بود، همچنين تا محل باب الزينبى در جهت مغرب و سپس تا موضعى در قبله از جهت جنوب ادامه مى يابد كه اين تپه هاى نزديك هم براى بينندگان، نيم دايره اى را تشكيل مى دادند و در اين دايره هلالى بود كه ريحانه رسول صلّى اللّه عليه و آله مورد محاصره واقع شد» «2».

(1) دوست ما «استاد سيد محمد حسن كليددار» اين مطلب را نمى پذيرد كه محل معروف به خيمه گاه حسين، همان محلى است كه امام بارهايش را در آن بر زمين نهاده بود، بلكه خيمه گاه، در جايى دورتر نزديك «بيمارستان حسينى» قرار داشت و در اين مورد به آرايش نظامى مورد عمل آن روزگاران استناد مى ورزد كه جداسازى نيروهاى رزمنده از يكديگر را به مقدار دو ميل، اقتضا مى نمود. اين كار به خاطر احتياجات عمليات جنگى، از قبيل ميدان گرفتن اسبها براى دويدن، و ديگر مسافتهاى لازم بود. به علاوه داشتن چادرها بايد دور از محل پرتاب تير و زوبين كه ميان رزمندگان تبادل آن صورت مى گرفت باشد، وى همچنين به بعضى از شواهد تاريخى كه مؤيد نظريه او مى باشد، استناد جسته است «3».

(2) گمان غالب آن است كه خيمه گاه، در محل فعلى آن و يا قدرى دورتر بوده است؛ زيرا سپاه فراوان اموى كه براى جنگ با امام حركت كرد، در برابرش

______________________________

(1) بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء 2/ 6 تأليف: سيد عبد الحسين توليت حرم حسينى، در كتابخانه وكيل مدافع سيد عادل كليددار.

(2) نهضة الحسين، ص 90.

(3) مدينة الحسين 2/ 24.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 3،ص:110

جز اردوگاه كوچك چيزى وجود نداشته كه امام حسين عليه السّلام از آن به خانواده تعبير نمود و نيروهاى نظامى از نظر تعداد، با هم برابرى نداشتند تا ميان آنها دو ميل يا بيشتر فاصله ايجاد شده باشد.

(1) سپاه اموى، اردوگاه امام را در محاصره داشت تا آنجا كه وقتى ابن سعد، تيرى را پرتاب نمود و شروع جنگ را با آن اعلام كرد و تيراندازان سپاه وى، تيرهاى خود را پرتاب كردند، كسى در اردوگاه امام باقى نماند مگر اينكه تيرى به وى اصابت نمود تا آنجا كه تيرها به بعضى از چادرهاى زنان اصابت نمود كه اگر مسافت طولانى بود، زنان اهل بيت مورد اصابت تيرهاى آنان قرار نمى گرفتند.

(2) آنچه اين مطلب را تأييد مى نمايد، اين است كه امام حسين عليه السّلام هنگامى كه براى لشكر اموى خطابه ايراد نمود، زنان، سخنانش را شنيدند و صداى گريه هايشان بلند گشت كه اگر مسافت طولانى بود، صداى آن حضرت به آنان نمى رسيد و نيز نشانه هاى بسيار ديگرى وجود دارند كه بر بودن خيمه گاه در محل فعلى اش دلالت مى نمايد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:111

(1)

در كربلا

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:113

(1) كاروان عترت پاك، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجرى در كربلا اقامت گزيد «1»، در حالى كه وحشت بر اهل بيت، مستولى شده و به نازل شدن مصيبت جانكاه، يقين كرده بودند، امام، سختى كار را دانسته گرفتاريهاى هولناك و حوادث ترسناكى كه در سرزمين كربلا، بر وى خواهد گذشت، در نظرش تجلّى يافت.

(2) مورخان مى گويند: آن حضرت، اهل بيت و يارانش را جمع كرد و نگاهى از روى

مهربانى و عطوفت بر آنان افكند و دانست كه به زودى بدنهايشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گريست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و از مصيبتهاى عظيم و گرفتاريها كه بر او دست يافته بود، به درگاه خداوند شكايت برد و گفت:

«خداوندا!! ما عترت پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيم كه بنى اميه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد كرده پريشان ساخته و بر ما تعدى نمودند. خداوندا! حق ما را براى ما برگير و ما را بر قوم ستمكار پيروز فرما».

(3) سپس روى به آن قهرمانان كرد و فرمود: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، (چون) ته مانده غذايى بر زبانهاى آنان است كه تا وقتى زندگى شان در رفاه بگذرد، آن را نگه مى دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آيند، دينداران، اندك

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 385، هلال محرم در آن سال روز چهارشنبه بوده است، اين مطلب در الافاده فى تاريخ الائمة السادة آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:114

مى گردند» «1».

(1) چه سخنان درخشانى كه واقعيت مردمان را در تمام مراحل تاريخ بيان مى دارد؛ زيرا آنان در هر زمان و هر مكان بندگان دنيا هستند اما دين، هيچ گونه سايه اى در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفانى از بلا بر آنها عارض شود، از دين، بيزار مى شوند و از آن دور مى گردند ...

(2) آرى، دين، در جوهره اش تنها نزد امام حسين و برگزيدگان از اهل بيت و ياران آن حضرت است كه احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآميخته است، لذا آنان به سوى صحنه هاى مرگ شتافتند

تا مقام آن را بالا برند و با فداكاريهايشان، درسهايى در وفادارى اعجاب انگيز نسبت به دين، ارائه نمايند.

(3) امام، پس از حمد و ثناى پروردگار، خطاب به يارانش فرمود: «اما بعد:

آنچه را مى بينيد به ما رسيده است، دنيا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت كرده از آن نمانده است جز ته مانده اى همچون ته مانده ظرف و زندگى پستى همچون غذاى ناخوشايند، آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل دورى نمى گردد تا انسان مؤمن به ديدار خداوند راغب شود كه من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز پستى نمى بينم» «2».

(4) امام، اين سخنان را درباره آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده

______________________________

(1) ابو هلال حسن بن عبد اللّه عسكرى در كتاب خود «الصناعتين»، سخن امام حسين را به اين صورت ضبط كرده است كه: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، بيهوده بر زبانهاى آنان است، تا وقتى زندگى شان در رفاه بگذرد، آن را نگه مى دارند و هرگاه گرفتار بلا شوند، دينداران اندك مى گردند».

(2) طبرانى، معجم 3/ 122، ترجمة الامام الحسين، ص 214. ابن عساكر، تاريخ 14/ 217- 218. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 112. حلية الاولياء 2/ 39.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:115

بود، بيان كرد و آنان را آگاه فرمود كه هر قدر شرايط، اوضاع و احوال پوشيده از مشكلات و مصيبتها باشد، آن حضرت از تصميم سترگش براى برپا نمودن حق- كه خود بدان اخلاص دارد- بازنمى گردد ...

(1) امام عليه السّلام اين سخنان را خطاب به يارانش ايراد فرمود نه براى اينكه عواطف آنها را برانگيزاند و يا اينكه ياريشان را جلب كند؛ زيرا

آنان چه كارى براى او مى توانستند انجام دهند پس از آنكه نيروهاى فراوانى كه صحرا را پر كرده، آن حضرت را به محاصره خويش درآورده بودند، بلكه اين مطلب را از اين جهت بر زبان آورد تا آنان با وى در مسئوليت اقامه حق كه خود بدان ايمان آورده و آن را به عنوان پايه محكمى براى نهضت جاويدانش برگزيده بود، مشاركت نمايند، در حالى كه آن حضرت، در اين راه، مرگ را آرزوى فروزنده اش در زندگى قرار داده بود، كه هيچ آرزوى ديگرى با آن برابرى نمى كرد.

(2) هنگامى كه آن حضرت، سخنانش را به پايان رساند، همه يارانش بپاخاستند، در حالى كه شگفت انگيزترين نمونه ها را در فداكارى و جانبازى به خاطر عدالت و حقيقت، ارائه مى نمودند ...

(3) نخستين كس از يارانش كه به سخن پرداخت، «زهير بن قين» بود. وى كه يكى از انسانهاى بى همتاى جهان بود، چنين گفت: «اى فرزند رسول خدا سخن تو را شنيديم، اگر دنيا براى ما باقى مى بود و ما در آن جاويدان بوديم، قيام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجيح مى داديم».

(4) اين سخنان، شرافت انسان و حركتش در راه خير را نمايان مى سازد.

سخنان زهير، بالاترين اثر خرسندى را در دل ياران امام داشت و از تصميم آنان بر وفادارى نسبت به امام و جانفشانى در راه وى حكايت مى كرد ...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:116

(1) آنگاه قهرمان ديگرى از ياران امام، يعنى «برير»- كه جانش را در راه خدا ارزانى داشته بود- بپاخاست و خطاب به امام فرمود: «اى فرزند رسول خدا! خداوند به وسيله تو بر ما منّت نهاده است كه در خدمت

تو نبرد كنيم و در راه تو اعضاى ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قيامت، جد تو شفيع ما گردد».

(2) برير، يقين داشت كه ياريش نسبت به امام، تفضّلى از خداوند براى اوست تا به شفاعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رستگار شود.

(3) سپس «نافع» كه همان سرنوشت برگزيده شده برادران قهرمانش را تقرير و تثبيت مى كرد، بپاخاست و گفت: «تو مى دانى كه جدّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نيز به آنچه وى دوست مى داشت مراجعه ننمودند، برخى منافقانى بودند كه به وى وعده يارى مى دادند و در پنهان خيانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شيرين تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل «1» تا اينكه خداوند او را به لقاى خود برد.

(4) پدرت على نيز در وضعيتى مشابه آن بود؛ عدّه اى بر يارى وى فراهم آمدند و همراه وى با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند تا اينكه اجل به سويش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت ...

(5) تو نيز امروز در چنان حالتى نزد ما هستى، هر كس پيمان خود را بشكند و بيعت خود را فروگذارد، تنها به خويشتن زيان مى رساند و خداوند هم از او بى نياز است پس مقاوم و تندرست ما را رهبرى فرما، به سوى شرق خواهى يا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدير الهى به ستوه نمى آييم و نه از ديدار

______________________________

(1) ميوه اى است تلخ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:117

پروردگارمان بيزاريم و ما اساس اهداف و بصيرتهايمان با آنكه دوست تو باشد، دوست هستيم و با

آنكه دشمن تو گردد، دشمن مى باشيم» «1».

بيشتر ياران امام، سخنانى از اين گونه گفتند و امام آنان را بر اين اخلاق و جانفشانى در راه خداوند، سپاس گفت.

(1)

مردى از بنى اسد در انتظار امام عليه السّلام

بلافاصله بعد از ورود امام به كربلا، مردى از بنى اسد به آن حضرت ملحق شد كه مورخان نامش را ضبط ننموده اند. داستان وى را «عريان بن هيثم» نقل نموده و گفته است: پدرم در نزديكى محلى كه واقعه طف در آن اتفاق افتاد، سكونت داشت، ما هر وقت از آن محل مى گذشتيم، مردى از بنى اسد را مى ديديم كه در آنجا اقامت داشت، پدرم به او گفت: مى بينم هميشه در اين محل هستى.

(2) وى به پدرم گفت: شنيده ام حضرت حسين عليه السّلام در اينجا كشته مى شود، من به اينجا مى آيم، شايد او را ببينم و همراه او كشته شوم.

هنگامى كه حسين كشته شد، پدرم به من گفت: همراه من بيا تا آن اسدى را ببينيم، آيا كشته شده است؟

ما به ميدان نبرد آمديم و در ميان كشتگان به جستجو پرداخته آن اسدى را در ميان آنان ديديم «2».

(3) وى رستكارى شهادت را در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به دست آورد

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 193- 194.

(2) تاريخ ابن عساكر 14/ 216- 217.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:118

و بالاترين درجات را كسب نمود و در اعلى عليين همراه پيامبران، صديقان و شهيدان جاى گرفت و آنان، چه نيكو همراهانى هستند.

(1)

نامه امام عليه السّلام به ابن حنفيه

امام عليه السّلام از كربلا نامه اى به برادرش «محمد بن حنفيه» و ديگر افراد بنى هاشم نوشت و در آن از مرگ خويش سخن گفت و نزديكى اجل محتوم خويش را بيان فرمود كه متن آن نامه چنين است: «اما بعد: گويى دنيا نبوده و آخرت همچنان باقى است، و السّلام» «1».

اين كوتاهترين نامه اى است كه در خصوص چنين محنتهاى

سختى كه شكيبايى را در هم مى كوبد، نوشته شده است.

(2)

همراه با هرثمة بن سلمى

«هرثمة بن سلمى» به اردوگاه ابن زياد پيوست، هنگامى كه به كربلا رسيد، سخنى را به ياد آورد كه چندين سال بر آن گذشته و آن را فراموش كرده بود؛ زيرا وى همراه امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از سفرهاى جنگى بود كه آن حضرت بر كربلا گذشت و در كنار درختى فرود آمده در زير سايه اش به نماز ايستاد و پس از پايان يافتن نماز، مشتى از خاك آن زمين را برداشت و آن را بوييد و گفت:

«افسوس بر تو اى خاك! قومى بر روى تو كشته مى شوند و بدون حساب وارد بهشت گردند!».

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 157، باب 23، ح 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:119

(1) «هرثمه» به شتاب نزد حضرت حسين عليه السّلام رفت و آنچه را از پدرش شنيده بود براى حضرت بازگفت.

امام عليه السّلام به او فرمود: «تو همراه ما هستى يا بر عليه ما؟».

- «نه همراه تو هستم و نه بر عليه تو، من خانواده اى را پشت سر رها كرده ام».

(2) امام او را نصيحت فرمود و به او دستور داد كه از كربلا دور شود تا شاهد مصيبت اهل بيت نباشد و به او گفت: «از اينجا دور شو كه سوگند به آنكه جان حسين در دست اوست، هر كسى كه امروز نظارگر قتل ما باشد، به جهنم وارد مى شود».

«هرثمه» از كربلا گريخت و خبرهاى مربوط به شهادت امام را شنيد «1»، در حالى كه از شهادت در كنار ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله محروم شده بود.

(3)

پيوستن انس بن حارث به امام عليه السّلام

صحابى جليل القدر «انس بن حارث»، به امام پيوست و آنچه را از رسول خدا صلّى اللّه

عليه و آله شنيده بود، براى امام بازگو نمود كه حضرت فرموده بود: «اين پسرم (حضرت حسين) در زمينى كه كربلا ناميده مى شود، كشته خواهد شد، پس هر كس از شما او را ببيند، يارى كند».

آنگاه انس، ملازم خدمت امام ماند تا اينكه در خدمت آن حضرت، به شهادت رسيد. «2»

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 222- 223. وسيلة المآل فى عد مناقب الآل، ص 179.

(2) ابن عساكر، 14/ 223- 224.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:120

(1)

نامه ابن زياد به حضرت حسين عليه السّلام

هنگامى كه فرزند مرجانه دانست كه حرّ، حضرت حسين عليه السّلام را در كربلا محاصره كرده است، نامه اى براى آن حضرت فرستاد كه نمايانگر ستمگرى و غرور وى بود، متن آن چنين است: «اما بعد: اى حسين! از فرود آمدن تو در كربلا باخبر شدم، امير المؤمنين يزيد به من نوشته است كه بر بستر نرم نخوابم و از شراب سير نشوم تا اينكه تو را به (خداوند) لطيف خبير برسانم و يا اينكه فرمان من و فرمان يزيد را اطاعت كنى! ...».

اى فرزند مرجانه! تو و اربابت يزيد، شايسته آنيد كه از شراب سيراب نشويد و در خود آنيد كه به هر عمل ناشايستى در اسلام، دست يازيد.

(2) هنگامى كه امام، نامه پسر مرجانه را خواند، به نشانه ناچيز و سست شمردن اين انسان مسخ شده، نامه را بر زمين انداخت و فرمود: «رستگار نشدند قومى كه خرسندى مخلوق را با خشم خالق خريدند».

فرستاده ابن زياد از امام، پاسخ نامه را خواست تا آن را به ابن زياد برساند، امام عليه السّلام فرمود: «پاسخى نزد من ندارد؛ زيرا وى به حقيقت شايسته عذاب است».

فرستاده ابن زياد نزد وى

بازگشت و فرزند مرجانه را از سخن امام آگاه كرد. ابن زياد سخت به خشم آمد و براى جنگ آماده شده همه نيروهاى نظامى خود را براى جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسيج كرد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:121

(1)

لشكركشى كوفيان براى جنگ

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:123

(1) هنگامى كه خبر مستولى شدن سپاه ابن زياد بر امام حسين عليه السّلام و محاصره آن حضرت در كربلا منتشر گرديد، ترس و وحشت فراوانى در همه محافل كوفه حكمفرما شد و توده هاى مردم در زير فشار هولناك قدرت شمشيرها و نيزه ها تخدير شدند؛ زيرا ابن زياد، رعب و وحشت را گسترانيده حكومت نظامى را در همه مناطق كوفه اعلام كرد و به مجرد گمان و تهمت، حكم مرگ و اعدام افراد را صادر مى كرد، در نتيجه مردم از خود اختيارى نداشتند.

(2) فرزند مرجانه، وقتى كه بر فرزند فاتح مكه و در هم شكننده بتهاى قريش دست يافته بود، خواسته هاى خود و رؤياهايش را محقق مى ديد، تا با كشتن وى، نزد نوه ابو سفيان- همان رهبر احزاب مخالف اسلام- تقرب جويد و از اين كار، وسيله اى براى استحكام نسبت چسبانده شده خود به بنى اميه را بيابد كه «ابو مريم» ميخانه دار به آن گواهى داده بود «1».

(3) فرزند مرجانه، تمام اوقات خود را صرف آماده سازى براى جنگ و به كارگيرى وسايل مختلف براى چيره شدن بر جريان حوادث نمود، در حالى كه بزرگان و اشرافى كه وجدانهاى خود را به وى فروخته بودند، در اطرافش گرد آمده بودند تا برنامه هاى خطرناكى براى عمليات جنگى فراهم آورند.

______________________________

(1) روزى «معاويه» ... در حضور مردم به «ابو

مريم سلولى» گفت: به چه شهادت مى دهى؟

گفت: شهادت مى دهم كه ابو سفيان نزد من آمد و از من زن بدكاره اى را طلب كرد، به او گفتم: به جز «سميه» كسى نزد من نيست، گفت: او را بياور، اگر چه كثيف و آلوده است، من آن زن را آوردم ...! آنگاه معاويه، زياد را برادر خويش و فرزند پدرش ابو سفيان ناميد.

(النصائح الكافيه لمن يتولى معاويه، ص 81).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:124

(1)

انتخاب ابن سعد به عنوان فرمانده كل

فرزند مرجانه، «ابن سعد» را براى فرماندهى كل نيروهاى مسلّحش كه به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اعزام كرده بود، انتخاب نمود كه پيش از بيان علل انتخاب وى، به بعضى از مسائل خاص او، اشاره اى مى نماييم.

(2)

خبر دادن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از فرجام شوم ابن سعد

ابن سعد، بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گذشت، وقتى آن حضرت وى را ديد، از او متنفر گشت و از عاقبت شومش سخن گفته فرمود: «وى همراه كسانى خواهد بود كه دنيا را با زبانهايشان مى خورند آن گونه كه گاو، زمين را با زبانش مى ليسد» «1».

امير المؤمنين عليه السّلام نيز از عاقبت شوم خبر داده بود. راويان مى گويند آن حضرت به وى نگاه كرد و با او سخن گفته خودسرى و ناچيز شمردن حق و جرئت بر ارتكاب باطل را در وى مشاهده فرمود و به او گفت: «واى بر تو اى پسر سعد! چگونه باشى اگر در موقعيتى قرار بگيرى كه ميان بهشت و جهنم مخير باشى و تو جهنم را برگزينى؟» «2».

(3)

نفرت سعد از فرزندش عمر

سعد، هنگامى كه سخن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در مورد فرزندش شنيد، وى را سرزنش كرد. راويان مى گويند كه: او به وارثانش وصيت كرد كه چيزى از ميراثهايش به وى ندهند «3».

______________________________

(1) ابن فقيه، مختصر البلدان، ص 271.

(2) اعيان الشيعة 4/ 437.

(3) بلوى، الف باء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:125

(1)

لعن هارون الرشيد بر عمر سعد

هارون رشيد، عمر بن سعد را لعنت كرد و به الحاد وى و خارج شدنش از دين، حكم كرد و اين جريان در قصه اى جالب بوده، كه اشاره به آن خالى از فايده نخواهد بود و ما آن را براى خوانندگان بيان مى كنيم.

راويان مى گويند: اسحاق بن ابراهيم را دست بسته نزد هارون رشيد آوردند، به اتهام اينكه وى از ملحدان مى باشد.

اسحاق به او گفت: «اى امير مؤمنين! من به خداوند و به همه فرستادگان و پيامبرانش ايمان دارم و اين گناه من نيست، بلكه گناه ديگرى دارم؟».

رشيد، در شگفت شد و به او گفت: آن چيست؟

وفادارى و دوستى نسبت به شما اهل بيت، آيا كسى كه به دوستى شما عقيده دارد و آن را بر خود واجب مى داند، محكوم به الحاد مى شود؟

(2) رشيد لبخندى زد و دستور داد تا پوست مخصوص اعدام و شمشير، از او برداشته شود.

اسحاق به سخن پرداخت و به وى گفت:

اى امير مؤمنين! نظر تو درباره عمر بن سعد، قاتل حسين چيست كه مى گويد:

ان اللّه خالق جنّةو نار و تعذيب و غل يدين «مى گويند: خداوند بهشتى را آفريده است و آتشى و شكنجه اى و دست بند زدنى را».

(3) رشيد، سر به زير افكند و مدتى طولانى به انديشه فرو رفت، سپس گفت:

«خداوند، عمر بن سعد را

لعنت كند كه او را به پروردگار، عقيده اى نبود و به زنده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:126

شدن پس از مرگ و يا نبوت، اعتقادى نداشت ... اى اسحاق! مى دانى كه اين گفته اش را از كجا گرفته است؟

آرى، اى امير مؤمنين! آن را از شعر يزيد بن معاويه گرفته است ...

(1) يزيد، چه گفته بود؟

وى گفته:

علية هاتى ناولينى و اعلنى حديثك انى لا احب التناجيا

حديث ابن سفيان لما سجا به الى احد حتى اقام البواكيا

فرام به عمرو عليا ففاته و ادركه الشيخ اللعين معاويا

فان مت يا ام الاحيمر فانكحى و لا تأملى بعد الممات تلاقيا

فان الذي حدثت فى يوم بعثنااحاديث زور تترك القلب ساهيا

و لو لا فضول الناس زرت محمدابمشمولة صرف تروى عضاميا

و لا خلف بين الناس ان محمداتبوا قبرا بالمدينة ثاويا

فقد ينبت المرعى على دمن الثرى له غصن من تحته السر باديا

و نفنى و لا تبقى على الارض دمنةو تبقى حزازات النفوس كماهيا «اى عليه جام را به من بده سخنت را آشكار كن، كه من رازگويى را دوست ندارم».

«سخن ابو سفيان را هنگامى كه آن را در احد به كار گرفت تا آنجا كه نوحه سرايى بپاكرد».

«و با آن سخن، «عمرو»، قصد جان على را كرد ولى از دستش رفت، و پير ملعون، معاويه او را گرفت».

«پس اى مادر كوچولوى سرخ رنگ! اگر بميرم، ازدواج كن و در انتظار ديدار پس از مرگ مباش».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:127

«زيرا آنچه در مورد روز رستاخيزمان به تو گفته شده، سخنانى بيهوده است كه دل را به اشتباه مى اندازد».

«و اگر مردم فضول نمى بودند، محمد را ديدار مى كردم، با شرابى خالص كه استخوانها را سيراب مى سازد».

«ميان مردم اختلافى در اين نيست

كه محمد، قبرى را در مدينه برگزيده است».

«گاه مى شود كه چراگاه بر زمين گنديده مى رويد، در حالى كه براى آن شاخه اى باشد كه رازى از زير آن هويدا باشد».

«ما نابود مى شويم و آثارى بر روى زمين نمى ماند ولى كينه دلها به حال خود باقى مى مانند».

(1) رشيد، اندوهناك شد و گفت: خداوند، يزيد را لعنت كند كه به پروردگار، عقيده اى نداشت و به روز رستاخيز و نبوت نيز معتقد نبود. اى اسحاق! آيا مى دانى كه اين را از چه كسى گرفته است؟

- آرى اى امير مؤمنين! آن را از شعر پدرش معاويه گرفته بود.

(2)- معاويه چه گفته بود؟

گفته بود:

سائلوا الدير من بصرى صبابات فلا تلمنى فلا تغنى الملامات

قم نجل فى الظلماء شمس ضحى نجومها الزهر طاسات و كاسات

لعلنا ان يدع داع الفراق بنانمضى و انفسنا منها راويات

خذ ما تعجل و اترك ما وعدت به فعل اللبيب فللتأخير آفات

قبل ارتجاع الليالى كل عاريةفانما خلع الدنيا استعارات «بپرسيد از دير بصراى ته مانده ها، مرا نكوهش مكن كه نكوهشها سودى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:128

نمى بخشد».

«برخيز تا در تاريكى، آفتاب درخشانى بپاكنيم، آنجا كه جامها و كاسه هايش ستارگان تابانش باشند».

«شايد ما آنگاه كه فراخوان جدايى ما را فراخواند، برويم در حالى كه جانهايمان از آن سيراب باشند».

«آنچه را كه هست برگيرد و آنچه را وعده داده شده اى، رها كن، اين كار خردمندان است و تأخير را آفتهايى باشد».

«پيش از آنكه شبها هر عاريه اى را بازگردانند؛ زيرا خلعتهاى دنيا، عاريه اى هستند».

رشيد، معاويه را لعنت كرد و آنچه را در مورد يزيد گفته بود، درباره او گفت «1».

(1)

عجلى، ابن سعد را معتبر مى شمارد!

عجلى، عمر بن سعد را معتبر دانسته و گفته است: وى از پدرش احاديثى را روايت مى نمود

و مردم از او روايت كرده اند، او يك تابعى مورد اعتماد بود، وى همان كسى است كه حسين را كشت «2»!! (2) نمى دانيم كه چگونه ابن سعد، مورد اعتماد بوده، در حالى كه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشته و عترت پاك را از بين برده بود با اينكه خداوند مودّتشان را بر همه مسلمين واجب نموده است ...

______________________________

(1) شيخ مفيد، الثاقب فى المناقب، از كتابهاى خطى كتابخانه امام امير المؤمنين عليه السّلام.

(2) تهذيب التهذيب 7/ 451. ميزان الاعتدال 3/ 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:129

(1) عجلى از راه حق منحرف بود، در نتيجه عادل دانستن راويان نزد وى، دشمنى آنان نسبت به اهل بيت و كينه توزى به آنان بود، همچنانكه معيار مردود بودن نزدش، وفادارى و دوستى نسبت به ايشان بوده است.

انسانهاى درستكار و آنان كه در دين خود به تقوا عمل مى كنند، هر كس را كه از ابن سعد روايت كند، مورد انتقاد قرار مى دهند، از جمله آنكه: «عيزار بن حريث» از او (يعنى عمر بن سعد) روايت كرد، در همان مجلس، شخصى بر او اعتراض نمود و به وى گفت: آيا از خدا نمى ترسى؟ از عمر بن سعد، روايت مى كنى؟ عيزار گريست و گفت: چنين كارى را تكرار نمى كنم. «1» عجيب است كه ابن حجر، شرح حال ابن سعد را در تهذيب التهذيب، آورده است در حالى كه در اين كتاب، تنها راويانى را نام مى برد كه نزد وى مورد اعتماد مى باشند!!

(2)

خوى و سرشت ابن سعد

اشاره

ابن سعد، در درون خود، هيچ خوى شرافتمندانه اى را به همراه نداشت؛ زيرا در وجدان همچون سنگش، هيچ گونه كورسويى از كرامت، شرف و بلند منشى

ديده نمى شد، بعضى از نشانه هاى ذاتى او بدين شرح مى باشند:

(3)

الف- سرسپردگى به نظام حاكم

سرسپردگى به نظام حاكم، نشانه بارز ذاتيات ابن سعد بود، وى بنا به اتفاق مورخان، در برابر حاكمان، ذوب مى شد و توازن خود را از دست مى داد، به طمع

______________________________

(1) ميزان الاعتدال، ص 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:130

اينكه منصب و رياستى به دست آورد.

(1) وى خود را به رنج و سختى افكند تا اعتماد فرزند مرجانه را به دست آورد.

ابن سعد، پس از اينكه حضرت حسين عليه السّلام را به قتل رساند، به فرزند مرجانه گفته بود: به خدا! با تو چنان اخلاصى در مورد حسين روا داشتم كه اگر با پدرم سعد بن ابى وقاص، چنان اخلاصى مى داشتم، حقش را ادا كرده بودم «1».

ابن سعد، شخصيتى مستقل و يا اراده اى كريمانه نداشت، بلكه يكى از دنباله روهاى نظام حاكم بود و با هر وسيله اى كه در اختيار داشت، براى كسب توجه آن، تلاش مى كرد.

(2)

ب- حرص شديد براى دستيابى به حكومت

نشانه ديگرى از سرشتهاى ابن سعد، حرص شديد وى براى رسيدن به قدرت و تلاش در راه كسب پست و مقام بود. مورخان مى گويند: وى پدرش را تشويق مى كرد تا در جريان حكميّت حاضر شود، شايد آن از على و معاويه منصرف شوند و او را به خلافت برگزينند، ولى پدرش از اين كار خوددارى نمود و به آنچه خود داشت، قناعت ورزيد «2». و هنگامى كه ابن زياد او را به حكومت رى منصوب نمود و وى را تهديد كرد كه اگر براى جنگ با حضرت حسين خارج نشود، او را معزول مى نمايد، خانواده اش صداى او را شنيدند كه مى گفت:

ا اترك ملك الرى و الرى بغيتى ام ارجع مأثوما بقتل حسين «آيا ملك رى را ترك كنم در حالى كه

رى، آرزوى من است و يا اينكه از قتل حسين، گناهكار بازگردم؟».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 467.

(2) البداية و النهاية 7/ 282

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:131

وى معتقد بود كه اگر حكومت رى را به دست آورد، زندگى آسوده و ثروت بزرگى را نصيب خود مى كند و بنابراين، به عظيم ترين جنايت در اسلام، اقدام نمود.

(1)

ج- فرومايگى

فرومايگى، يكى از سرشتهاى ابن سعد بود؛ زيرا همه نشانه هاى شرف و كرامت از جان وى محو گرديده بود؛ چون مسلم بن عقيل، هنگامى كه به اسارت در دست ابن زياد افتاده بود، از او خواست تا وصيتش را به وى بسپارد، ولى او براى تقرّب يافتن به اربابش، فرزند مرجانه از پاسخ مثبت دادن به وى امتناع ورزيد تا اينكه ارباب به او اجازه داد و هنگامى كه مسلم، وصيّت خود را محرمانه به او سپرد، به سرعت روى به ابن زياد كرد و او را از آنچه مسلم وصيّت كرده بود، آگاه نمود كه ابن زياد در اين مورد بر او اعتراض كرد و گفت: «شخص امين به تو خيانت نمى كند، ولى ممكن است كه خيانتكار، امين پنداشته شود».

(2) از فرومايگى او اين بود كه هنگام شهيد شدن حضرت حسين عليه السّلام، به غارت كردن زره آن حضرت شتافت و آن را بر تن كرد كه اگر اندك شرافت و كرامتى مى داشت، به غارت نمودن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نمى پرداخت؛ زيرا وى با اين كار، راه غارتگرى را براى افراد ستمكار سپاهش باز كرد و آنان به غارت نمودن بانوان بزرگوار حرم نبوت، پرداختند به طورى كه حتى ملحفه و رواندازى را براى آنان

باقى نگذاشتند، مگر اينكه آن را غارت نمودند.

(3)

د- بزدلى و ترسو بودن

ابن سعد، هيچ نشانى از دليرى و شجاعت نداشت، بلكه ترسويى سست

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:132

اراده و ضعيف النفس بود. هنگامى كه مسأله توابين پيش آمد، دچار ترس شديدى شد، ديگر در خانه خود نمى خوابيد، بلكه در كاخ فرماندارى مى خوابيد تا سربازان كاخ او را محافظت نمايند، در حالى كه پريشان بود و شبها را از شدت ترس و اضطراب، بيدار مى ماند و وقتى كه مأموران مختار بر او تاختند، با اضطراب از بستر خود برخاست و به خاطر پريشانى فراوانى كه بر او دست يافته بود، پيش از آنكه جنگ افزار خود را بردارد، بر زمين افتاد و مأموران، او را در بسترش كشتند و بدين وسيله، دعاى حضرت حسين عليه السّلام به اجابت رسيد كه دعا كرده بود خداوند او را در بسترش سر از تن جدا نمايد.

(1) عجيب اين است كه «خير الدين زركلى» او را از فرماندهان دلير دانسته است «1»، اگر وى- همانند گفته زركلى- شجاع مى بود، خانواده خويش را رها نمى كرد و به منظور دور ساختن و رعب و وحشت، به قصر حكومت پناهنده نمى گشت.

(2)

ه- شك در معاد

ابن سعد، به معاد ايمان نداشت و به آن مشكوك بود، آن گونه كه در شعر خود گفته هنگامى كه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام انتخاب گرديد، در آنجا مى گويد:

يقولون: ان اللّه خالق جنةو نار و تعذيب و غل يدين «مى گويند: خداوند بهشتى را آفريده است و آتشى، شكنجه اى و دست بند زدنى».

بنابراين، وى نه به حساب ايمان داشت و نه به بهشت و جهنم، آن طور كه

______________________________

(1) زركلى، الاعلام 5/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:133

هارون رشيد گفته بود ...

اينها برخى از

سرشتهاى ابن سعد مى باشد كه نشان مى دهد وى انسانى مسخ شده و فرورفته در جنايت و گناه بوده است.

(1)

انگيزه هاى انتخاب ابن سعد

فرزند مرجانه، به اين سبب او را براى جنگ با امام حسين عليه السّلام برگزيد تا عامّه مردم و جاهلان آنان را بفريبد و آنها را به جنگ ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بفرستد؛ زيرا وى فرزند فاتح عراق و فرزند يكى از شش نفرى بود كه از سوى عمر بن خطاب براى منصب خلافت اسلامى، نامزد شده بودند و اينكه وى از قريش و از كسانى بوده كه با امام، قرابتى داشته و علاوه بر آن، ابن زياد با گرايشهاى فكرى وى آشنا شده و نقاط ضعف او را شناخته و دانسته بود كه جز او، هيچ كس به اين جنايت عظيم، دست نخواهد زد.

(2)

سرگردانى ابن سعد

ابن زياد، فرمان حكومت رى «1» و حدود «دستبى» و «ديلم» «2» را به نام «ابن سعد» نوشته بود.

سپس از او خواست تا به جنگ حضرت حسين عليه السّلام برود، ابن سعد عذر

______________________________

(1) «رى رى شهرى معروف و از شهرهاى بزرگ است با خوبيها و ميوه هاى فراوان كه در ايران واقع است. «اصطخرى» گفته است: پس از بغداد، شهرى آبادتر از آن وجود ندارد.

و اصمعى گفته است: آنجا عروس دنياست و مردم براى تجارت به سوى آن مى روند. اين مطلب در معجم البلدان 3/ 186- 117 آمده است.

(2) الاخبار الطوال، ص 253.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:134

خواست، ولى ابن زياد وى را تهديد نمود كه حكومت رى را از او پس مى گيرد. ابن سعد، يك شب از او مهلت خواست تا در مورد آن بينديشد، او به وى مهلت داد.

(1) ابن سعد، به خانه خود رفت و شب را بيدار ماند و در آن كار مى انديشيد

كه آيا به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اقدام كند كه در قتل او، عذاب هميشگى و رسوايى جاويدان خواهد يافت و يا اينكه از اين امر عذر بخواهد، در آن صورت، حكومت رى را از دست مى دهد كه براى وى زندگى سرشار از مال و منال فراهم مى آورد؟ خانواده اش صداى او را شنيدند كه مى گفت:

ا اترك ملك الرى و الرى بغيتى ام ارجع مأثوما بقتل حسين «1»

و فى قتله النار التى ليس دونهاحجاب و ملك الرى قرّة عينى «آيا حكومت رى را از دست بدهم در حالى كه رى خواسته من است، يا اينكه با كشتن حسين، گناهكار بازگردم».

«در كشتن او آتشى است كه در برابر آن مانعى نباشد و از آن طرف، حكومت رى، نور چشم من است».

(2)

بازدارندگان ابن سعد

مورخان مى گويند: جمعى از دلسوزان ابن سعد، به سوى وى شتافتند و به او پيشنهاد كردند كه از جنگ، دورى گزيند، از جمله كسانى كه به وى پيشنهاد

______________________________

(1) مرآة الجنان 1/ 132. يافعى مى گويد: اگر گفته بود:

ا اترك ملك الرى بل هو بغيتى و ان عدت مأثوما بقتل حسين «آيا حكومت رى را از دست بدهم بلكه آن خواسته من است هر چند كه با كشتن حسين، گناهكار بازگردم»، اين نحوه سرودن، مقصود را بهتر نمايان مى ساخت.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:135

كرده بودند، خواهرزاده اش، «حمزة بن مغيرة بن شعبه» مى باشد، او به وى گفت: اى دايى! اگر به سوى حسين حركت كنى نزد پروردگارت گناهكار خواهى بود و رحم خود را قطع نموده باشى. به خدا! اگر از دنيا و اموالت خارج شوى براى تو بهتر از اين خواهد بود كه

با خداوند روبه رو شوى در حالى كه خون حسين را بر گردن داشته باشى «1».

(1) عده ديگرى نيز او را نصيحت كرده به وى گفتند: از خدا پروا كن و دست به اين كار نزن «2». وى كوشيد تا از جنگ بركنار بماند ولى طاقت از دست دادن حكومت رى را نداشت؛ زيرا دهنش براى آن، آب افتاده و نفسش در برابر اميالش ناتوان گشته بود، و همين كه صبح فرا رسيد، تصميم به جنگ با فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گرفته نزد فرزند مرجانه شتافت تا او را از قبول خود آگاه كند! ابن زياد از اينكه ابن سعد رضايت داده بود، شادمان گشت، زيرا در وجود وى چيزى يافته بود كه اگر مردم او را بر جنگ با فرزند رسول خدا مورد نكوهش قرار مى دادند، ياوه هايش را بالا مى برد و اگر غير از ابن سعد، كسى ديگر پيشنهادش را مى پذيرفت، تا بدين حد، شادمان نمى شد.

(2) ابن سعد، به همراه سپاهش كه بالغ بر چهار هزار نفر بود، حركت كرد، در حالى كه مقصد خود را مى شناخت و مى دانست كه براى جنگ با ذرّيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- كه بهترين انسانهاى روى زمين بودند- خارج شده است.

ابن سعد، به كربلا رسيد و به سپاهى كه در آنجا به فرماندهى حر بن يزيد رياحى مستقر شده بود، پيوست.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 385- 386.

(2) الفتوح 5/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:136

(1)

سان و رژه نامى

فرزند مرجانه از همه واحدهاى را كه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام فرستاده بود، سان ديد تا قدرت آنها و ميزان آمادگى ايشان براى شركت در

نبرد را بررسى كند.

«طرماح» مى گويد: يك روز پيش از خارج شدنم از كوفه، در خارج شهر، جمعى از مردم را ديدم كه چشمانم جمعيتى بيشتر از آن را بر روى زمين نديده بود. در مورد آنان پرسيدم، گفته شد آنان جمع شده اند تا مورد بررسى قرار گيرند و سپس براى جنگ با حسين اعزام شوند «1».

ابن زياد، همه قدرت نظامى اش را به جنگ فرستاده بود؛ زيرا از پيشامدها و دگرگونى اوضاع بيمناك بود.

(2)

سخنان فرزند مرجانه

ابن زياد ستمگر، دستور داد تا مردم در صحن مسجد اعظم فراهم آيند.

آنان نيز از ترس و بيم آن طاغوت، همچون گوسفندان به شتاب آمدند به طورى كه مسجد از آنان پر شده بود. وى ميان آنها به سخن ايستاد و گفت: «اى مردم! شما خاندان ابو سفيان را آزموديد و آنها را آن گونه كه دوست داشتيد، يافتيد. اين امير مؤمنان يزيد است كه شما او را به سيرت نيكو و روش پسنديده شناخته ايد؛ نسبت به رعيت نيكوكار است و پاداش را به حق مى دهد و در روزگار وى، راهها امن گرديده همچنانكه پدرش معاويه در روزگار خود بود، اين پسرش يزيد،

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 406.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:137

بندگان را گرامى مى دارد و آنان را با ثروتها، بى نياز مى سازد و اينك صد در صد به ارزاق شما افزوده و مرا دستور داده است تا آنها را براى شما فراهم كنم و شما را براى جنگ با دشمنش حسين، اعزام نمايم، پس از او بشنويد و او را اطاعت كنيد» «1».

(1) وى با آنان به زبانى سخن گفت كه در برابرش خاضع مى شدند؛ زيرا به آنها وعده ثروت داد و

ايشان را براى ارتكاب زشت ترين جنايت در تاريخ انسانيت، فرستاد.

وى، حصين بن نمير تميمى، حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن را دستور داد تا براى جنگ با امام خارج شوند، پس از آنكه فرماندهى يكى از يگانهاى نظامى را به هر كدام از آنان سپرد، آنان به سوى كربلا حركت كردند تا ابن سعد را يارى دهند.

(2)

سمره به جنگ با امام تشويق مى نمود

«سمرة بن جندب» آن صحابى دروغگو، نقش مهمّى را در تشويق مردم به جنگ با فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ايفا نمود؛ زيرا وى فرمانده پليس عبيد اللّه بن زياد بود و مردم را به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برمى انگيخت «2».

(3)

شبث بن ربعى خود را به مريضى زد

«شبث بن ربعى منافق» خارج شدن براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام را

______________________________

(1) الفتوح 5/ 157.

(2) شرح نهج البلاغه 4/ 78- 79.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:138

دوست نمى داشت، لذا به طور ساختگى خود را به مريضى زد، ولى اين امر بر ابن زياد پنهان نبود، به وى پيغام داد كه فرستاده ام مرا از تمارض تو باخبر ساخته است، من مى ترسم كه تو از كسانى باشى كه هرگاه با مؤمنان روبه رو شوند، مى گويند ايمان آورديم و وقتى كه با شيطانهاى خود خلوت مى كنند، مى گويند ما همراه شما هستيم و (مسلمانان را) استهزا مى نماييم، پس اگر در طاعت ما باشى به سرعت به سوى ما بشتاب. شبث، شب هنگام نزد وى رفت تا به صورتش- كه اثرى از بيمارى بر آن نبود- ننگرد، وى به درخواست ابن زياد پاسخ مثبت داد كه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام خارج شود و فرماندهى بعضى از لشكرها را بر عهده گيرد.

(1)

بسيج عمومى

ابن زياد، دستورهاى مؤكدى براى وادار نمودن مردم كوفه به جنگ و مجبور ساختن آنان براى وارد شدن به نبرد با امام، صادر كرد. وى، پيش از آنكه در نخيله اردو بزند، فرمانى را صادر كرد كه در آن آمده بود: «هيچ كس از سرشناسان، بزرگان، بازرگانان و ساكنان باقى نماند مگر اينكه خارج شود و همراه من به اردوگاه بپيوندند، هر كس را پس از امروز، بيابيم كه از اردوگاه ما تخلف نموده باشد، هيچ عهد و حمايتى براى وى نخواهد بود» «1».

(2) وى دستور داد تا اين مطلب ميان مردم پخش شود و به «كثير بن شهاب حارثى»، «محمد بن اشعث»، «قعقاع بن سويد

بن عبد الرحمن منقرى» و «اسماء بن خارجه فزارى»، دستور داد تا در ميان مردم حركت كنند و آنها را به اطاعت

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 387.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:139

تشويق نمايند و از مخالفت برحذر دارند و آنان را از عاقبت كار بترسانند. آنان نيز در كوفه به حركت پرداختند و آنچه را دستور داده بود، پخش كردند، سپس در نخيله به وى پيوستند مگر «كثير بن شهاب» كه در كوفه باقى ماند تا مردم را از يارى رساندن به امام بازدارد و ترس و وحشت را در ميان كسانى كه به سوى جنگ نرفته بودند، منتشر سازد «1»، مأموران پليس، مردى از طايفه همدان را دستگير نمودند كه براى مطالبه ارث خود به كوفه آمده بود و او را نزد ابن زياد بردند، او دستور قتل وى را صادر نمود كه با مشاهده اين امر، مردم به سوى جنگ شتافتند تا آنجا كه در كوفه فرد بالغى باقى نماند كه به سوى اردوگاه نخيله خارج نشده باشد «2».

(1) اين سياست، خواست ابن زياد را در واداشتن مردم به جنگ با امام حسين عليه السّلام محقق ساخت و اين در حالى بود كه وى بر اوضاع كاملا مسلط بود و براى هيچ كس آزادى و اختيارى را باقى نگذاشته بود.

(2)

نظارت شديد بر كوفه

ابن زياد، نظارت بسيار شديدى بر كوفه اعمال نمود تا مبادا از آنجا كسى براى يارى امام عليه السّلام خارج شود. وى جاسوسان و خبرگزارانى را برگماشت و نوعى حكومت نظامى بسيار شديدى را برقرار كرد و هرگاه كسى متهم به كارى بر ضد سياست دولت مى شد، دستگير مى گرديد و بى درنگ و بى رحمانه

به سوى اعدام يا زندان روانه مى شد.

(3) «عبد اللّه بن يسار» مردم را به يارى امام تشويق مى نمود و از كمك به خاندان اموى بازمى داشت. ابن زياد مطلع شد و دستور داد تا او را دستگير

______________________________

(1- 2) انساب الاشراف 3/ 387.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:140

نمايند. وى خود را مخفى ساخت و مأموران به جستجوى او پرداختند تا اينكه عبيد اللّه بن حر او را دستگير كرد و به سوى سبخه برد و به قتل رساند «1»، او غير از «عبيد اللّه بن حر جعفى» مى باشد.

ابن زياد، در اطراف كوفه، ديدبانها و اسلحه خانه هايى ترتيب داد و «زجر بن قيس- جعفى» را بر نگهبانان گماشت و ميان وى و سپاه ابن سعد، اسبان آماده اى را مهيّا كرد و هر اتفاقى كه پيش مى آمد، در همان وقت به اطلاع وى مى رسيد «2».

(1)

فرار سپاهيان

اكثريت قاطع سپاهيان ابن زياد از يگانهاى نظامى خود گريختند و بسيارى از آنان از جنگ با سبط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روى گردان شده، پاى به فرار نهادند.

«بلاذرى» مى گويد: فرمانده اى كه با هزار نفر حركت مى كرد، وقتى كه به كربلا مى رسيد، تنها سيصد يا چهارصد نفر و يا كمتر از آن همراه وى بودند، زيرا آنان بخاطر ناخرسندى از آن عمل، پاى به فرار مى گذاشتند «3».

آنان بدون هيچ شكى، يقين داشتند كه اين جنگى گمراهانه است آنها با خدا و رسولش مى جنگند، با كسى نبرد مى كردند كه به مودت و طاعتش مأمور بودند.

(2)

ابن زياد ستمگر در نخيله

به نخيله «4» رفت و در آنجا اردو زد، در حالى كه دسته هاى فراوانى از

______________________________

(1- 2- 3) انساب الاشراف 3/ 387.

(4) «نخيله»: در نزديكى منطقه «ذى الكفل» بود كه امروز به «عباسيات» معروف است، اين

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:141

سپاه، به همراهش بودند. وى «عمرو بن حريث» را در كوفه جانشين خود ساخت. به وى خبر رسيده بود كه مردم، يك يك، يا دو به دو و يا سه نفر با هم از راه فرات به سوى اردوگاه امام مى شتابند. لذا دستور داد تا پل را تحت مراقبت و نگهبانى شديد قرار دهند و ديگر نگذاشت كسى از آنجا عبور كند «1».

(1)

اقدام براى كشتن ابن زياد

قهرمان دلير، «عمار بن ابى سلامه دالابى»، تلاش كرد تا ابن زياد را در نخيله به هلاكت برساند، ولى به سبب محافظت شديد و نگهبانان فراوان، موفق به اين كار نشد و هنگامى كه در اين مهم ناكام ماند، كوشيد تا به حضرت حسين عليه السّلام ملحق شود و سرانجام در خدمت آن حضرت به شهادت رسيد «2».

(2)

تعداد سپاهيان اموى

مورخان در تعداد سپاهيانى كه براى جنگ با امام عليه السّلام خارج شدند اختلاف دارند، در اينجا به بيان بعضى از آنچه ذكر كرده اند، مى پردازيم:

1- هشتاد هزار سوار. «3»

2- پنجاه هزار سوار. «4»

______________________________

مطلب را مقرّم، در مقتل الحسين، ص 199 بيان داشته است.

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان (خطى).

(2) انساب الاشراف 3/ 388.

(3) بغية النبلاء، جزء دوم، به نقل از مقتل ابو مخنف، ص 80.

(4) ابن ضراس، شرح شافيه 1/ 93 از كتابهاى تصويرى بردارى شده كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:142

3- سى و پنج هزار سوار. «1»

4- سى هزار نفر. «2»

5- بيست و دو هزار نفر. «3»

6- بيست هزار نفر. «4»

7- شانزده هزار سوار. «5»

8- دوازده هزار نفر. «6»

9- هشت هزار نفر. «7»

10- شش هزار نفر. «8»

11- چهار هزار نفر. «9»

اينها بعضى از گفته هايى است كه مورخان بيان كرده اند. اقوال ديگرى نيز وجود دارند كه خالى از مبالغه نمى باشند.

(1)

تحقيقى در اين موضوع

در اينجا لازم است براى تحقيق در گفته هاى مختلف پيرامون تعداد سپاهيانى كه به سوى كربلا سرازير شدند و در عمليات جنگى شركت كردند،

______________________________

(1) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 98.

(2) مطالب السئول 2/ 36 (بيست و دو هزار نقل كرده). عمدة الطالب، ص 192.

(3) مرآة الجنان 1/ 132. شذرات الذهب 1/ 67. مطالب السئول، ج 2/ 36.

(4) الصواعق المحرقة، ص 197. ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 191. لهوف، 145.

(5- 6) الدر النظيم فى مناقب الائمّة، ص 551.

(7) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 92.

(8) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

(9) البداية و النهاية 8/ 169.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:143

توقفى داشته باشيم تا از ميان آنها آنچه را كه دلايلى بر

آن مساعدت كرده اند، برگزينيم ...

(1) پيش از هر چيز، نگاهى گذرا داشته باشيم بر تعداد سپاهيانى كه در كوفه؛ يعنى بزرگترين پايگاه نظامى در آن وقت، وجود داشتند، تعداد سپاهيان در اواسط قرن اول، چهل هزار نفر بودند كه هر سال، ده هزار نفر از آنان در جنگ شركت مى كردند «1».

اين تعداد، از زمانى كه امام، كوفه را به پايتختى برگزيد، افزايش يافت؛ زيرا مهاجرت به سوى آن فزونى گرفت و همراه آن حضرت هزار نفر براى شركت در جنگ صفين خارج شدند كه هشت هزار نفر از غلامانشان همراه آنان بودند «2».

(2) بعضى از اظهار نظرها نيز وجود دارد كه برخى از شخصيتها بيان كرده اند و دلالت بر اين دارند كه آمار سپاه در آن هنگام، به صد هزار نفر بالغ مى شد، زيرا «سليمان بن صرد خزاعى» در مورد صلح بر امام حسن عليه السّلام اعتراض نمود و به آن حضرت گفت: «شگفتى من از بيعت تو با معاويه پايان نمى يابد در حالى كه يكصد هزار رزمنده از مردم عراق، همراه تو هستند».

(3) در بعضى از نامه هاى مردم كوفه به امام حسين نيز آمده است. «ما صد هزار نفر، همراه تو هستيم». و به نظر من، اين رقم، خالى از مبالغه نيست و تعداد، خيلى از آن كمتر بود ... اما ساكنان كوفه: آمارى از آنان به دست نياورديم، ولى مؤكد آن است كه آنان چندين برابر تعداد افراد سپاه بودند؛ زيرا بسيارى از صاحبان مشاغل، حرفه ها و بازرگانان، جزء سازمان نظامى نبودند ... و پس از

______________________________

(1) صلح الحسن، ص 114.

(2) الامامة و السياسة ج 1/ 93 تعداد صد و نود هزار نفر ذكر

كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:144

اين بررسى كوتاه، در مورد تعداد سپاهيان و ساكنان كوفه، در برابر آن گفته ها، ميان دو امر متوقف مى شويم:

(1) اوّل: قبول و تصديق نمودن هر چيزى كه در مورد فراوانى سپاه گفته شده است؛ زيرا ابن زياد، در كوفه، بسيج عمومى اعلام كرد و هيچ فرد بالغى باقى نمانده بود مگر اينكه براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام خارج شده بود و هر كس تخلف نموده بود، سرنوشتش اعدام و يا زندان بوده است تا آنجا كه در كوفه، هيچ وسيله اى از وسايل نقليه نمانده بود مگر اينكه آن را براى انتقال دادن مردم به سوى ميدان جنگ به كار گرفته بودند و اگر گفته شود تعداد سپاهيان يكصد هزار نفر و يا بيشتر بوده در اين امر هيچ گونه مبالغه اى وجود ندارد.

(2) دوّم: تشكيك در آن تعداد فراوان است؛ زيرا بيشتر سربازان، جنگ با امام را عظيم دانستند و در صحرا پاى به فرار نهادند، علاوه بر اينكه گروه بزرگى از افراد سپاه در اردوگاه نخيله همراه ابن زياد بودند، بنابراين، سپاهى كه به سوى كربلا براى جنگ با امام سرازير شد به آن تعداد زيادى نبود كه بعضى از مورخان آن را معتقد بوده اند.

گمان غالب اين است كه روايتى از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه سى هزار نفر براى جنگ با امام پيش آمدند، نزديكترين گفته به شمار سپاهيان مى باشد؛ زيرا اين شمار و بيش از آن در جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شركت نمودند.

(3)

فرماندهان نظامى

مورخان، نامهاى بعضى از فرماندهان لشكر را كه در فاجعه كربلا شركت نمودند براى

ما بيان داشته اند، آنها عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:145

1- «حر بن يزيد رياحى» كه فرمانده هزار سوار بوده كه حضرت حسين عليه السّلام را در كربلا محاصره نمود.

2- «عمر بن سعد» كه ابن زياد، فرماندهى كل همه نيروهاى مسلحش را بدو سپرد، او فرمانده چهار هزار نفر بود.

3- «شبث بن ربعى» را فرمانده هزار سوار قرار داد. «1»

4- «مضاير بن رهينه مازنى» فرمانده سه هزار نفر. «2»

5- «نصر بن حرشه»، فرمانده دو هزار نفر. «3»

6- «كعب بن طلحه» فرمانده سه هزار نفر. «4»

7- «حجار بن ابجر» فرمانده هزار نفر. «5»

8- «حصين بن نمير» فرمانده چهار هزار نفر. «6»

9- «شمر بن ذى الجوشن» فرمانده چهار هزار نفر. «7»

10- «يزيد بن ركاب» فرمانده دو هزار نفر. «8»

11- «يزيد بن حرث بن رويم» فرمانده هزار نفر. «9»

(1) اينان، بعضى از فرماندهان لشكر هستند كه بيست و پنج هزار «10» رزمنده در

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 387.

(2- 3) مناقب 4/ 98. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 145 فرماندهان نظامى ..... ص : 144

(4) مقرم، مقتل حسين، ص 200.

(5) انساب الاشراف 3/ 387.

(6) انساب الاشراف 3/ 387.

(7) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 98.

(8) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 98.

(9) انساب الاشراف 3/ 387.

(10) با محاسبه افراد ياد شده، رقم 26 هزار صحيح است (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:146

زير پرچمهايشان فراهم آمدند.

«ابن جوزى» مى گويد: عبد اللّه بن زهرة بن سليم ازدى، فرمانده ربع كوفه، قيس بن اشعث، فرمانده ربع ربيعه و كنده، عبد اللّه بن سبره جعفى، فرمانده ربع مذحج و بنى اسد و حر بن يزيد رياحى، فرمانده ربع ربيعه و همدان بودند. «1»

(1)

جنگ افزارها

اشاره

لشكر ابن

زياد، به همه جنگ افزارهاى معمول در آن روزگار، مسلح گرديد به طورى كه آمادگيش براى جنگ با امام، آمادگى هولناكى بود كه مورخان اهميّت آن را براى ما بيان كرده و گفته اند: آهنگران و سازندگان جنگ افزار در كوفه، شب و روز براى تيز كردن تيرها و صيقل دادن شمشيرها، در مدتى بيش از ده روز، مشغول كار بودند ... ابن زياد، نيروى نظامى بسيار مسلحى را براى جنگ با حضرت حسين عليه السّلام فرستاد كه آن نيرو مى توانست سرزمينى از سرزمينها را فتح نمايد.

(2)

1- تيراندازان

«تيراندازان» كسانى بودند كه تيرها و پيكانها را راست مى كردند، آنان نقش عمده اى را در جنگ بر عهده داشتند و نخستين كسانى بودند كه باب جنگ با امام را گشودند و تيرهايشان را به سوى اردوگاه آن حضرت، نشانه گرفتند به طورى كه كسى از همراهان امام باقى نماند مگر اينكه تيرى به وى اصابت نموده بود تا آنجا كه بعضى از زنان نيز مورد اصابت واقع شدند و وحشت زده و پريشان

______________________________

(1) مرآة الزمان: 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:147

گشتند. بعضى از فرزندان خاندان نبوت نيز با آن تيرهاى جفاكار، كشته شدند؛ مانند «عبد اللّه بن مسلم» «عبد اللّه بن حسن» و «عبد اللّه (يا على اصغر)» طفل شيرخواره حضرت و ديگران.

(1)

2- پيادگان

آنان دسته هايى از سپاه بودند كه سنگ پرانى مى كردند و سلاح آنان فلاخن بود.

(2)

3- زره پوشانيدگان

آنان كسانى بودند كه بر سربازان، وسايلى را مى پوشاندند كه ايشان را در جنگ محافظت نمايد؛ همچنانكه بر اسبان نيز ابزارهايى مى نهادند كه آنها را از تير و پيكان حفظ نمايد.

(3)

تعداد ياران حضرت حسين عليه السّلام

ياران امام حسين عليه السّلام گروهى اندك بودند كه مورخان در بيان تعداد آنان، با هم اختلاف دارند. بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

(4) 1- «مسعودى» معتقد بوده كه آنان پانصد سوار و حدود يكصد نفر پياده بودند، تنها مسعودى اين گفته را دارد و جز او كسى چنين مطلبى را نگفته است. «1»

(5) 2- «عمار دهنى» از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه آنان چهل و پنج سوار

______________________________

(1) مروج الذهب 3/ 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:148

و يكصد نفر پياده بودند. «1» (1)

3- «ابن شهرآشوب» ذكر نموده كه آنان هشتاد و دو مرد بوده كه سى و دو نفر آنان سواره بودند. «2»

(2) 4- «سعد بن عبده» گفته است: من به آنان مى نگريستم، آنان نزديك به يكصد مرد بودند كه از نسل على، پنج يا هفت نفر، از بنى هاشم، ده نفر، مردى از كنانه و مرد ديگرى از سليم. «3»

(3) 5- «ابن كثير و فاخورى» نوشته اند كه آنان سى و دو سوار و چهل پياده بودند. «4»

(4) به عقيده ما آنان به همراه فرزندان خاندان نبوت، هشتاد مرد بودند، اين امر بدين گونه تأييد مى شود: تعداد سرهايى كه از تن جدا شده و نزد فرزند مرجانه و يزيد بن معاويه فرستاده شد 79 سر بوده اند، نه بيشتر.

به هر حال، اين قهرمانان با وجود اندك بودنشان، در برابر آن سپاه، قرار گرفتند و سنگين ترين تلفات را بر آن وارد نمودند و

با موضعگيريهاى قهرمانانه خود، شرافت عقيده و والايى ايمان را نمايانگر ساختند.

(5)

فرستاده ابن سعد در برابر امام عليه السّلام

ابن سعد، جنگ با امام را دوست نمى داشت و مى خواست از آن رهايى

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 197. تهذيب الكمال 6/ 427. الحدائق الوردية 1/ 119. الصراط السوى، ص 86.

(2) مناقب 4/ 98.

(3) تذهيب التهذيب 1/ 156.

(4) البداية و النهاية 8/ 187. فاخورى، تحفة الانام فى مختصر تاريخ الاسلام، ص 77.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:149

يابد لذا «عزرة بن قيس» را فراخواند تا با امام روبه رو شود و علّت آمدن آن حضرت را جويا گردد، ولى عزره از اين كار خوددارى نمود؛ زيرا وى از كسانى بود كه با امام براى آمدن به كوفه مكاتبه كرده بود.

(1) ابن سعد، «كثير بن عبد اللّه شعبى» را براى ديدار با امام مأمور كرد، او شخصى بى باك و گستاخ بود. وى گفت: «من براى او آماده هستم و اگر بخواهى ناگهان بر او يورش برم، اين كار را انجام مى دهم».

ابن سعد به اين كار راضى نشد، بلكه از او خواست تا نزد حضرت برود و از او بپرسد كه چه چيزى او را به اينجا آورده است؟

(2) كثير به سوى امام تاخت و هنگامى كه «ابو ثمامه صائدى» او را ديد، نسبت به وى مشكوك گشت و از او خواست تا شمشير خود را كنار بگذارد و سپس با امام روبه رو شود، ولى او نپذيرفت و اجازه ورود نيافت و خشمگين بازگشت «1» و ابن سعد را از اين امر باخبر ساخت. وى از «قرّة بن قيس حنظلى» خواست كه با امام ديدار كند، او پذيرفت و هنگامى كه پيش آمد، امام به يارانش فرمود:

«آيا او را مى شناسيد؟».

(3) «حبيب بن مظاهر» پاسخ داد: آرى، وى از بنى تميم است، من او را به نيك انديشى مى شناختم و گمان نمى كردم كه در چنين جايگاهى حضور يابد!! قره، به سوى امام پيش آمد و بر آن حضرت سلام كرد و از امام پرسيد چه چيزى او را به آنجا آورده است؟

(4) حضرت فرمود: «من به اينجا وارد نشدم مگر هنگامى كه مردم سرزمينتان برايم نوشتند كه با من بيعت كنند و مرا فرو نگذارند و ياريم نمايند، پس اگر مرا نخواهند، از نزد آنها به آنجا كه بودم مى روم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 410.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:150

(1) «حبيب» روى به وى كرد و او را اندرز داد و گفت: «اى قره! من تو را در مورد اهل بيت نيك انديش مى شناختم، چه چيزى تو را دگرگون ساخت؟ پس، نزد ما بمان و اين مرد را يارى كن».

قرّه گفت: حقّ را گفتى ولى من به سوى رفيقم بازمى گردم و جواب پيامش را مى رسانم و در اين مورد مى انديشم.

قرّه، به سوى ابن سعد بازگشت و پاسخ امام را بر او عرضه نمود «1».

ابن سعد، از اين امر شادمان گشت و انديشيد كه رسيدن به يك راه حل مسالمت آميز كه او را از وارد شدن به نبردى كه بر گردنش بند گناه و معصيت مى نهد، رها مى سازد، امرى ممكن است.

(2)

ابن سعد در برابر امام عليه السّلام

ابن سعد، مى خواست از اين امر مطمئن شود، پس از امام خواست تا با وى ديدار نمايد، امام اين مطلب را پذيرا شد و هنگامى كه نزد آن حضرت حاضر شد، از امام پرسيد: چه چيزى تو را آورده است؟

- مردم كوفه.

- مگر نمى دانى

كه آنان با شما چه كرده اند؟

- هر كس با ما- كه در راه خدا قرار داريم- نيرنگ روا دارد، ما براى خدا نيرنگش را خورده ايم.

- اينك گرفتار شده اى، چه مى انديشى؟

- بازمى گردم و در مكه يا مدينه اقامت مى گزينم و يا در بعضى از مرزها

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 386، الفتوح 5/ 155- 156.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:151

سكونت مى نمايم.

ابن سعد از موضعگيرى امام خوش حال شد و در آن نشانه اى از استقرار صلح و دورى گزيدن از جنگ را ملاحظه نمود. «1»

(1)

نامه ابن سعد به ابن زياد

ابن سعد، فورا نامه اى به اميرش، فرزند مرجانه نوشت كه در آن آمده بود:

«اما بعد: خداوند آتش را خاموش و سخن را يكجا فراهم آورد و امر امت را صلاح بخشيد. اين حسين است كه به من قول داده است به جايى كه از آن آمده بازگردد و يا به سوى نقطه اى از نقاط مرزى برود و فردى از مسلمين باشد كه براى او باشد آنچه براى آنان است و بر او باشد آنچه بر آنان خواهد بود و يا اينكه نزد امير مؤمنان يزيد، برود و دست در دستش گذارد! و نظرش را در آنچه ميانشان باشد خواهد ديد، در اين ايده رضايت تو و صلاح امّت خواهد بود».

(2)

افتراى ابن سعد

بدون شك، ابن سعد در اين نامه بر حضرت امام حسين عليه السّلام افترا نمود؛ زيرا بيشتر مطالب آن، چيزهايى است كه امام عليه السّلام به آنها لب نگشوده بود. «عقبة بن سلمان» كه از مدينه تا مكه و سپس تا عراق همراه امام بود و تا هنگام كشته شدن آن حضرت، ملازم وى مانده بود، از ساختگى بودن آن نامه سخن به ميان آورد و گفت:

«حسين را از مدينه تا مكه و از آنجا تا عراق، همراهى نمودم و تا وقتى كه

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:152

كشته شد، از او جدا نشدم و همه سخنش را شنيدم ولى از او نشنيدم آنچه را مردم در مورد آن سخن مى گويند كه دستش را در دست يزيد بگذارد و نه اينكه به مرزى از مرزها برود، نه در مدينه، نه در مكه، نه در عراق و نه

در لشكرش تا هنگامى كه كشته شد، آرى، شنيدم او را كه مى گفت: مرا بگذاريد كه به اين زمين پهناور بروم تا ببينم مردم چه خواهند كرد» «1».

(1) «شيخ محمد خضرى» نيز درستى اين نامه را رد كرده و گفته است: «صحيح نيست كه بر آنها پيشنهاد كرد كه دستش را در دست يزيد بگذارد، بلكه به آنها پيشنهاد نمود كه بگذارند او را تا به جايى كه از آن خارج شده بود، بازگردد» «2».

ابن سعد، اين نامه را ساخت تا از گناه نبرد، رهايى يابد و از كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در امان باشد و اگر امام، چنين چيزى را مى گفت، سپاه ابن زياد پراكنده مى گشت و همه چيز به پايان مى رسيد .... امام از همان آغاز كار، خاضع شدن در برابر گروه جنايتكاران را نپذيرفت و در برابر طوفانها پايدارى نمود و در همه موضعگيريهاى جاويدانش، بزرگ منشى و عزت نفس و صلابت اراده اش را نمايان ساخت.

(2)

شمر، تلاش در راه صلح را به تباهى مى كشاند

هنگامى كه نامه ابن سعد به فرزند مرجانه رسيد، نظرش را پسنديد و آن را راه حلّى براى مشكل و وسيله اى براى اتحاد كلمه دانست، او را از جنگ، بركنار داشته بود، پس با شگفتى چنين بر زبان آورد: «اين نامه يك اندرزگوى دلسوزى است».

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 20.

(2) تاريخ الامة الاسلامية: 1/ 515.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:153

(1) «شمر بن ذى الجوشن» كه در كنار وى بود به تنگ آمد؛ زيرا آن پليد به پستى نسبتش و كينه بر صاحبان نسبهاى اصيل معروف بود و نسبت به اين سعد به خاطر فرماندهى اش بر سپاه، حسادت مى ورزيد، لذا

براى شعله ور ساختن آتش جنگ، به حركت آمد و به فرزند مرجانه گفت:

«آيا اين را از او مى پذيرى؟ پس از آنكه در سرزمين تو فرود آمده، به خدا! اگر از سرزمين تو دور شود و دستش را در دست تو نگذارد، به قدرت از تو شايسته تر باشد و تو به ضعف و سستى شايسته تر خواهى بود».

(2) اين كلمات، اوضاع را انفجارآميز ساخت و هر آرزويى در مورد صلح و سازش را بر باد داد؛ زيرا ابن زياد به امر مهمى پى برد كه بر او پنهان مانده بود و آن اين كه اگر امام از دست وى رهايى مى يافت و با يزيد بيعت نمى كرد و به منطقه اى از مناطق مى رسيد، وضع روشن مى شد و امّت به حمايت از امام در برابر آن گروه جنايتكار برمى خاست و آنگاه، طاغوت به ضعف و سستى اولى و حضرت حسين عليه السّلام به قدرت و قوت شايسته تر مى بود؛ زيرا وى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت بود، اين نكات حساس از فرزند مرجانه دور مانده بود، او در سخنان شمر، اخلاص و دلسوزى را ديده بود.

(3) هنگامى كه شمر ديد بر اوضاع مسلّط شده و تلاش ابن سعد را تباه كرده است، براى تضعيف موقعيت وى نزد ابن زياد اقدام كرد تا شايد از اين راه وسيله اى براى دور كردن وى از منصبش بيابد و خود در جاى وى قرار گيرد، پس به وى گفت: «به خدا! به من خبر رسيده است كه حسين و ابن سعد، ميان دو لشكر مى نشينند و بيشتر مدت شب را به گفتگو مى پردازند» «1».

______________________________

(1) البداية و النهاية

8/ 175.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:154

(1) و معناى اين امر آن بود كه شمر براى خود دستگاه اطلاعاتى خاصى بر ضد ابن سعد گماشته بود تا شايد وى در انجام مأموريتش كوتاهى كند و او آن را به نظام حاكم برساند تا ابن سعد را از منصبش عزل كنند و خود فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد.

(2)

ابن زياد راه حلهاى مسالمت آميز را رد مى كند

فرزند مرجانه، همه راه حلهاى مسالمت آميزى را كه ابن سعد نوشته بود، رد كرد و همه روزنه هاى صلح و سازش را مسدود نمود و به وى نوشت: «اما بعد:

من تو را براى حسين نفرستادم تا از او حمايت كنى و نه براى اينكه به وى مهلت دهى و يا وعده سلامت به او بدهى و نه براى اينكه شفيع وى نزد من باشى. ببين اگر حسين و يارانش به فرمان من گردن نهادند، آنان را به سلامت نزد من بفرست و اگر خوددارى نمودند به سوى آنان حركت كن تا اينكه آنان را بكشى و آنان را تكه تكه نمايى كه مستحق آن مى باشند. پس هرگاه حسين را كشتى، اسبان را بر سينه و پشت او حركت ده، هر چند نمى بينم اين عمل پس از مرگ، زيانى برساند، ولى به خاطر سخنى است كه گفته ام: اگر او را كشتم با وى چنين خواهم كرد، پس اگر تو فرمان ما را درباره او اجرا نمودى، تو را پاداش كسى را مى دهيم كه فرمان برده و اطاعت نموده باشد و اگر خوددارى نمودى از كار ما و سپاهيان دور شو و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن بسپار كه ما او را به اين كار فرمان داده ايم» «1».

______________________________

(1)

ابن اثير، تاريخ 4/ 55، نزديك به آن در انساب الاشراف 3/ 390- 391 آمده است.

و در تهذيب الكمال 6/ 428 آمده است: ابن زياد به ابن سعد نوشت: «نه، و نه كرامتى او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:155

(1) اين نامه بسيار شديد اللحن و بى رحمانه، مفادش چنين بوده است:

1- اختيارات ابن سعد را به عمليات جنگ و كارزار محدود نمود و هيچ گونه اختيارى براى اجراى صلح يا گفتگوى با امام به وى اعطا ننمود.

2- در اين نامه، اشاره شده است كه اگر امام، صلح را بپذيرد بايد تضرع كنان فرمان فرزند مرجانه را گردن نهد تا در مورد وى تصميم بگيرد؛ اگر خواست او را عفو كند و يا به قتل برساند و مى خواست تا امام نزد وى همچون اسير يا گناهكار حضور يابد و از او طلب رحمت كند.

3- اگر امام گردن نهادن به حكم وى را نپذيرد، ابن سعد بايد فورا به كشتن وى اقدام كند و او را تكه تكه نمايد.

4- ابن زياد، عمر را در صورتى كه در اجراى دستور، ترديد كرد، به عزل از منصبش تهديد نمود و در اين صورت بايد همه امور لشكر را به «شمر بن ذى الجوشن» بسپارد تا آنچه را به او فرمان داده شده بود، اجرا نمايد.

(2) مورخان مى گويند: ابن زياد چنين آغاز به گفتن نمود: «اينك كه چنگالهاى ما به او رسيده، اميد به نجات پيدا مى كند، اينك هنگام فرار نيست».

شمر، شادمان و خوش حال به سرعت حركت كرد و پيوسته مركب مى راند تا به ابن سعد برسد، شايد فرزند سعد از فرمان فرزند مرجانه سرباز زند تا خود، فرمانده سپاه گردد.

شمر، به كربلا رسيد در حالى كه ابن سعد در فرات مشغول آب تنى كردن بود، فردى به سويش شتافت و به او گفت: «جويرة بن بدر تميمى را نزد تو فرستاده و او را فرمان داده است كه اگر تو جنگ نكنى، گردنت را بزند».

______________________________

باشد تا اينكه دستش را در دست من بگذارد»، پس حسين گفت: «اين امر، هرگز نخواهد بود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:156

(1) ابن سعد به سوى لباسهاى خود رفت و آنها را پوشيد «1» و روى به شمر بن ذى الجوشن كرد و دانست كه اين نيرنگ اوست، پس به او گفت: «واى بر تو! خداوند خانه ات را نزديك نسازد، خداوند آنچه را آورده اى زشت شمارد، من گمان مى كنم كه تو او را نهى نمودى و بر ما تباه ساختى كارى را كه اميدوار بوديم به نيكى انجام شود ... به خدا! حسين، تسليم نمى شود؛ زيرا جان پدرش در كالبد اوست».

(2) شمر به وى پاسخ داد: «به من بگو چه خواهى كرد، آيا فرمان اميرت را اجرا مى كنى؟ در غير اين صورت، سپاه را به من بسپار ...».

ابن سعد، تسليم هوا و طمع كاريهايش شد و پذيرفت كه همچنان فرمانده سپاهى ستمكار باقى بماند، پس به وى گفت: «نه، تو را كرامتى نباشد، من اين امر را بر عهده مى گيرم» «2».

شمر، همچنان مراقب ابن سعد بود تا شايد در انجام فرمانهاى اربابش، فرزند مرجانه، كوتاهى نمايد تا خود فرماندهى سپاه را عهده دار شود. ابن سعد، پاسخ ابن زياد را براى امام فرستاد و آن حضرت عليه السّلام فرمود: «نه، به خدا! دستم را در دست فرزند مرجانه نمى گذارم» «3».

(3)

امام عليه السّلام با ابن سعد

امام، از

ابن سعد خواست تا با آن حضرت ملاقات نمايد، او با بى ميلى

______________________________

(1) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 14.

(2) انساب الاشراف 3/ 391.

(3) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:157

پذيرفت و شب هنگام با حضرت ديدار نموده جلسه اى محرمانه تشكيل داد كه جز حضرت عباس و حضرت على اكبر از جانب حضرت حسين عليه السّلام، كسى ديگر در آن حضور نداشت. همراه ابن سعد نيز حفص و غلام ابن سعد، در جلسه حاضر شدند. امام به وى فرمود: «اى فرزند سعد! آيا با من مى جنگى؟ آيا از خداوند نمى ترسى كه بازگشت تو به سوى اوست، من فرزند كسى هستم كه تو مى شناسى، آيا با من همراه نمى شوى، و اينان را رها نمى سازى كه اين به خداوند تعالى نزديكتر باشد».

(1) ابن سعد، عذرهاى پوچى آورد و گفت: مى ترسم خانه ام ويران شود.

- «من آن را بار مى سازم».

- مى ترسم باغم را از من بگيرند.

- «من بهتر از آن را در حجاز به تو مى دهم».

- من در كوفه، خانواده اى دارم، مى ترسم كه ابن زياد آنان را به قتل برساند.

(2) امام هيچ گونه پاسخ مثبتى از او دريافت نكرد، بلكه از او، اصرار بر ستم و تعدى را ديد، پس او را نفرين كرد و فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را به زودى در بسترت سر از تن جدا كند و در روز قيامت تو را نبخشد، به خدا! من اميدوارم كه تو از گندم عراق جز اندكى نخورى».

ابن سعد از آنجا دور شد، در حالى كه با تمسخر به امام مى گفت: «جو، برايم كافى باشد» «1».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 175.

زندگانى حضرت امام حسين

عليه السلام ،ج 3،ص:158

(1)

امان نامه شمر براى برادران حضرت عباس

پليد پيسى گرفته، «شمر بن ذى الجوشن» گمان كرد كه برادران حضرت حسين عليه السّلام را به دورى گزيدن از يارى برادرشان قانع مى كند، پس از عبيد اللّه بن زياد براى آنان امان نامه اى گرفت و به سرعت پيش آمد تا در برابر آنان ايستاد و فرياد زد: «كجايند فرزندان خواهرمان، عباس و برادرانش؟».

آن جوانمردان همچون شيران به سويش شتافتند و به او گفتند: «چه مى خواهى اى فرزند ذى الجوشن؟!».

- براى شما امان نامه اى دارم.

(2) آنان خشمگينانه بر او فرياد كشيدند و گفتند: «خداوند تو و امان نامه ات را لعنت كند! آيا ما را امان مى دهى در حالى كه فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله امانى ندارد؟!» «1».

آن گناهكار، ناكام بازگشت، در حالى كه گمان كرده بود برادران امام از نوع ياران مسخ شده او هستند و نمى دانست كه آنان از افراد بى همتاى دنيا بودند كه كرامت انسانيت را شكل بخشيدند و براى انسان، افتخار و شكوه آفريدند.

(3)

جلوگيرى از مددرسانى

ابن سعد، حضرت امام حسين عليه السّلام را مورد محاصره قرار داد و از همه طرف او را احاطه نمود تا مبادا از خارج، مددى به وى برسد، او اين كار را چنان شديد انجام داد كه غير ممكن بود كسى به اردوگاه امام ملحق شود يا به آنان يارى برساند.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 391.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:159

(1)

اشغال فرات

خطرناكترين كارى كه ابن سعد انجام داد، اشغال نمودن «رود فرات» بود؛ زيرا دستورات مؤكدى از فرزند مرجانه دريافت نمود كه آب را از امام حسين عليه السّلام و اهل بيت و يارانش بازدارد تا قطره اى از آن ننوشند، آن گونه كه درباره عثمان بن عفان عمل شده بود.

(2) وى نيرويى نظامى متشكل از پانصد سوار و به قولى چهار هزار سوار را به فرماندهى «عمرو بن حجاج» فرستاد، آنها همه شريعه ها و نهرهاى منشعب از رود فرات را اشغال كردند و راه رسيدن حضرت حسين عليه السّلام و يارانش به آب را مسدود نمودند، گمان مى كنم اين اقدام سنگدلانه را به خاطر موارد ذيل اتخاذ كردند:

(3) اول: براى اينكه به اردوگاه امام زيان برسانند تا هيچ گونه توانايى يا مقاومتى براى جنگ نداشته باشند و نيروهاى عمر سعد دچار تلفات نشوند.

(4) دوم: بستن راه در برابر هر كسى كه مى كوشيد از راه آب به حضرت حسين عليه السّلام ملحق شود.

(5) سوم: زياده روى در دل خوشى و انتقامجويى از خاندان نبوت در برابر آنچه مسلمين در يوم الدار هنگام محاصره عثمان، نسبت به وى انجام داده و آب را بر او بسته بودند، اما حضرت حسين عليه السّلام به اتفاق مورّخان، هنگام محاصره عثمان، آب را به

او رسانده بود ولى امويان اين نيكوكارى را كه امام نسبت به آنان روا داشته بود، فراموش نمودند.

(6) چهارم: ابن زياد اميدوار بود كه با اين اقدام، امام تسليم شود و دستورهايش را گردن نهد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:160

اينها بعضى از عواملى بودند كه ابن مرجانه را واداشتند تا دستور دهد فرات اشغال شود و آب، بر حضرت حسين و يارانش ممنوع گردد.

(1) مورخان مى گويند: بستن آب بروى حضرت حسين، سه روز پيش از شهادت آن حضرت، صورت گرفت «1»، از سخت ترين محنتهاى شديدى كه امام از آنها رنج برد، مشاهده كودكان و بانوان رسالت بود كه از درد كشنده تشنگى مى ناليدند؛ كودكان فرياد مى زدند: آب! آب! ...

كودكان، قادر به مقاومت در برابر تشنگى نبودند وقتى به فرات نگاه مى كردند كه سرشار از آب بود و در آن هنگام فريادهايشان بيشتر مى شد. قلب امام به رحمت و دلسوزى نسبت به آن منظره هولناك، به درد مى آمد، لبان كودكان پژمرده شده و بدنهايشان از رمق افتاده و شير زنان شيرده خشك گرديده بود در حالى كه آن ستمگران از آب بهره مند مى شدند.

(2) «انور جندى» مى گويد:

و ذئاب الشرور تنعم بالماءو اهل النبى من غير ماء

يا لظلم الأقدار يظمأ قلب الليث و الليث موثق الاعضاء

و صغار الحسين يبكون فى الصحراءيا رب اين غوث القضاء «گرگان شرور از آب بهره مند بودند در حالى كه خاندان پيامبر بدون آب به سر مى بردند».

«اين چه ستمى است كه سرنوشتها دارند، دل شير تشنگى مى كشد در حالى كه شير، اندامهايى استوار دارد».

«خردسالان حسين در صحرا مى گريستند، اى پروردگار! مددرسانى

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان ص 89، و انساب الاشراف 3/ 389.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:161

قضا و قدر كجا باشد».

(1) همه آيينها و مذاهب، منع كردن آب از كودكان و زنان را اجازه نمى دهند، خصوصا شريعت اسلامى كه همه مردم را در آب و چراگاه، شريك قرار داده و آب نوشيدن از نهرهاى تملك گشته را جايز شمرده هر چند كه صاحبان آنها اجازه نداده باشند. و نيز سر بريدن حيوان زبان بسته را اگر تشنه باشد، بسيار مكروه دانسته است، ولى سپاه امويان اعتنايى به اين امر ننمود و هر آنچه شرايع و اديان حرام دانسته اند، مباح شمرد.

(2) آن جفاكاران عمل نيكوكارانه امام را در حق پيشقراولان سپاهشان ناديده گرفتند؛ آن گروهى كه از هزار سوار به فرماندهى حر تشكيل مى شد و براى دستگيرى امام و محاصره وى در صحرا بودند و تشنگى بر آنها دست يافته بود و نزديك به مرگ بودند، آن حضرت مى توانست آنان را با تشنگى نابود كند، ولى مروّت و رحمت آن حضرت نپذيرفت كه با آنان به سنگدلى عمل كند، پس به جوانانش دستور داد كه به همراه وى به آنان آب بدهند، همه آنان را آب داد و حتى دستور داد تا اسبانشان را نيز آب بدهند با وجود آنكه آن حضرت در وسط آن صحراى سوزان، خود به آب احتياج داشت، ولى آن نابكاران، اين مساعدت حضرت را ارج ننهادند و او را از آب، محروم ساختند و تمامى بانوان اهل بيت و نوادگان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه همراهش بودند، از آب محروم نمودند.

(3)

سرشتهاى پست

اشاره

آن مسخ شدگان از اينكه بر آب فرات مستولى شده و ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را

از آن منع كرده بودند، افتخار و مباهات مى كردند از آن جمله:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:162

(1)

1- مهاجر بن اوس

«مهاجر بن اوس تميمى» روى به حضرت نموده با صداى بلند گفت: «اى حسين! آيا آب را نمى بينى كه همچون شكم مارها به نظر مى آيد، به خدا! آن را نخواهى چشيد تا بميرى!».

امام به وى پاسخ داد: «اميدوارم كه خداوند مرا به آن برساند و شما را از آن بازدارد» «1».

(2)

2- عمرو بن حجاج

«عمرو بن حجاج» پيش آمده- او از جمله كسانى بود كه براى حضرت حسين عليه السّلام براى آمدن به كوفه نامه نوشته بود- تا اينكه به اردوگاه حضرت نزديك شد و با صداى بلند گفت: «اى حسين! اين فرات است كه سگها به آن دهن مى زنند و خرها و خوكها از آن مى نوشند، به خدا! جرعه اى از آن نخواهى چشيد تا آب داغ جهنم را بچشى!» «2».

(3)

3- عبد اللّه بن حصين

«عبد اللّه بن حصين ازدى» در حالى كه همچون سگى شتابان به سوى امام مى شتافت، پيش آمد و فرياد كشيد: «اى حسين! آيا به آب نمى نگرى كه همچون جگر آسمان است، به خدا! از آن قطره اى نمى نوشى تا از تشنگى بميرى!».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 390.

(2) همان 3/ 390.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:163

امام دو دست خود را به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! او را تشنه بميران و هرگز او را مبخشاى» «1».

آن فرومايگان از اينكه بر آب فرات دست يافته بودند، افتخار مى كردند تا نزد اربابشان فرزند مرجانة، تقرّب جويند و او را خرسند سازند و جايزه ها و بخششهايش را به دست آورند.

(1)

اعتراض بر ابن سعد

اشاره

جمعى از ياران امام حسين عليه السّلام و ديگران، بر ابن سعد اعتراض نمودند كه آب را از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بازداشته بود؛ زيرا اين كار پست ترين شيوه در انتقامجويى بود، در حالى كه كودكان حضرت حسين عليه السّلام در برابر آنان، نزديك به مرگ بودند و اين در زمانى صورت مى گرفت كه هيچ گونه سببى براى اين انتقامجويى وجود نداشته است جز فرومايگى و وحشيگرى كه در جان آن سپاهيان ريشه دوانيده بود. از جمله اعتراض كنندگان بر او عبارت بودند از:

(2)

1- يزيد بن حصين

«يزيد بن حصين» حركت كرد و به ابن سعد گفت: «اين فرات است كه سگها از آن مى نوشند در حالى كه اين حسين فرزند دخت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيتش تشنه مى باشند و تو ادعا مى كنى كه خداوند و پيامبرش را مى شناسى؟!».

ابن سعد، روى پليدش را به طرف زمين افكند و چيزى نگفت «2».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 389. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 86.

(2) قرمانى، اخبار الدول، ص 108. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل، ص 290. مطالب

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:164

(1)

2- برير بن خضير

«برير بن خضير همدانى» به سوى ابن سعد رفت و با صداى بلند گفت:

«اى عمر! آيا خاندان نبوت را رها مى كنى تا از تشنگى بميرند در حالى كه آنان را از فرات مانع شده اى كه از آن بنوشند در اين حال ادعا مى كنى خداوند و پيامبرش را مى شناسى؟».

ابن سعد جواب داد: اى برير! به خدا قسم اين را من مى دانم كه قاتل اين جماعت، جهنّمى خواهد بود لكن نظر تو اين است كه ملك رى را من رها كنم تا ديگرى صاحب شود؟ نفس من هيچ گاه به اين امر رضايت نمى دهد «1».

(2)

3- حرّ

هنگامى كه حرّ به اردوگاه امام پيوست و در حضور آن حضرت توبه كرد، به سوى سپاه ابن سعد حركت نمود و صداى خود را بلند كرد و گفت: «اى مردم كوفه! مادرتان داغتان را ببيند و بر شما بگريد كه او را فراخوانديد و گرفتار ساختيد و از هر سوى در محاصره اش قرار داديد، از اينكه به سوى زمين گسترده خدا برود، تا خود و اهل بيتش در امان باشد، بازداشتيد، او اينك همچون اسير در دست شما درآمده است، نه اختيار سودى را دارد و نه زيانى، او و زنان و كودكان و يارانش را از آب جارى فرات مانع شديد، در حالى كه يهوديان، مسيحيان و زردشتيان از آن مى نوشند و خوكها و سگهاى منطقه در آن شناور مى شوند اما

______________________________

السئول، ص 2/ 36- 37.

(1) الفتوح 5/ 171- 172.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:165

آنان به سبب تشنگى از پاى درآمده اند، پس از محمد چه بدرفتارى با ذريّه اش داشته ايد، خداوند شما را در روز تشنگى، سيراب ننمايد» «1».

اين اعتراض در آنان

اثرى نداشت و آنها بر ستم و عناد خود اصرار ورزيدند و فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از آب محروم ساختند تا آنجا كه تشنگى آنان را از پاى درآورد.

(1)

يافتن يك چشمه آب

تشنگى، اهل بيت را آزرد و كودكان و زنان به فرياد آمدند و امام عليه السّلام برخاست و تيشه اى برداشت و در اطراف چادر زنان، زمين را كند كه چشمه آب گوارايى جارى شد و آنان از آن نوشيدند ولى اندكى بيش دوام نياورد و آب آن تمام شد. جاسوسان، اين مطلب را به ابن زياد گزارش دادند و او سخت به خشم آمد و نامه اى براى ابن سعد فرستاد كه در آن آمده بود:

«به من گزارش شده است كه حسين چاههايى را حفر مى كند و آب به دست مى آورد و خود و يارانش مى نوشند، پس بنگر هرگاه نامه ام به تو رسيد، آنان را تا مى توانى از كندن چاهها منع كن و به شدت بر آنها سختگيرى نما ...».

(2) ابن سعد، نظارت شديدى بر حفر چاه اعمال كرد و نيز تعداد بيشترى از نگهبانان و سربازان را در كنار رود فرات قرار داد تا مبادا كسى از آنان به رودخانه برسد و از آن، آب بنوشد «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 65.

(2) خوارزمى، مقتل 1/ 244. الفتوح 5/ 162. بغية النبلاء.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:166

(1)

جنگ بر سر آب

امام، از اينكه كودكان و اهل بيت خود را مى ديد كه از تشنگى كشنده مى ناليدند، به شدت درد مى كشيد و رنج مى برد پس برادر خود حضرت ابا الفضل عباس را براى به دست آوردن آب مأمور كرد، آن قهرمان عظيم، به همراه سى سوار و بيست پياده به راه افتاد و بيست مشك را با خود برد، همگى به سوى رود فرات تاختند، در حالى كه «نافع بن هلال مرادى» پيشاپيش آنان بود.

(2) «عمرو بن حجاج زبيدى» كه

مسئول نگهبانى از فرات بود، با وى روبه رو شد و به او گفت: براى چه آمده اى؟

- آمده ايم تا از اين آبى كه شما ما را از آن بازداشته ايد، بنوشيم.

- گوارا بنوش.

- آيا بنوشم در حالى كه حسين و يارانش تشنه باشند؟

- راهى براى سيراب كردن اينان وجود ندارد. ما را در اينجا گذاشته اند تا آنان را از آب بازداريم.

(3) ياران امام اعتنايى به وى ننمودند و به سوى فرات پيش رفتند تا مشكهاى خود را پر كنند، ولى عمرو بن حجاج به همراه دسته اى از سربازانش به سوى آنان شتافتند كه حضرت عباس و نافع بن هلال با آنان درگير شدند و ميان آنان زدوخوردى واقع شد، ولى كسى در آن به قتل نرسيد و ياران امام پس از آنكه مشكهايشان را پر كردند، مراجعت نمودند، گفته شده است كه آنان تنها با مقدار اندكى آب، بازگشتند «1»، حضرت عباس تشنگان اهل بيت را سيراب كرد و آنان را از تشنگى رهايى بخشيد، وى از آن روز به سقا [سيراب كننده] معروف شد كه از مشهورترين القاب آن حضرت و محبوبترين آنها نزد ايشان مى باشد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 389.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:167

(1)

حبيب از خاندانش كمك مى جويد

«حبيب بن مظاهر» از ياران نامدار حضرت حسين عليه السّلام و از مخلص ترين و وفادارترين آنان نسبت به آن حضرت بوده است. هنگامى كه تنهايى امام و همدستى نيروهاى جفاكار براى جنگ با آن حضرت را مشاهده كرد، از آن حضرت خواست تا به وى اجازه دهد از خاندانش بنى اسد، كمك بجويد تا به جهاد در خدمت آن حضرت موفّق گردند. وى گفت: «در اينجا گروهى از بنى اسد هستند.

آنان چادرنشينانى مى باشند كه در «نهرين» اقامت مى گزينند و مسافت اندكى ميان ما و آنها وجود دارد، آيا به من اجازه مى دهى كه نزد آنان بروم و ايشان را فراخوانم، شايد خداوند به وسيله آنان نفعى به تو برساند و يا بدى را از تو دور سازد؟».

(2) امام به وى اجازه داد، او به سرعت نزد آنان رفت و هنگامى كه به آنها رسيد، گفت: «من شما را به سوى شرافت آخرت و فضيلتها و ثواب عظيم آن فرا مى خوانم، من شما را براى يارى فرزند دخت رسول خدا، پيامبرتان صلّى اللّه عليه و آله فرا مى خوانم كه اينك مظلوم واقع شده است، مردم كوفه او را فراخواندند تا او را يارى كنند ولى هنگامى كه به سوى آنان آمد، او را رها كردند و به سوى او آمده اند تا او را بكشند».

هفتاد نفر «1» دعوتش را پذيرفتند كه «عبد اللّه بن بشر اسدى» در ميان آنان بود، وى گفت: من نخستين كسى هستم كه اين دعوت را مى پذيرم، سپس به رجزخوانى پرداخت:

قد علم القوم اذا تواكلواو احجم الفرسان او تثاقلوا

______________________________

(1) و در روايتى، نود نفر.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:168 انى شجاع بطل مقاتل كاننى ليث عرين باسل «1» «هرگاه مردم تصميم بگيرند، مى دانند و هرگاه سواران بازمانند و يا كار بر آنان سنگينى كند».

«من شجاعى قهرمان و رزمنده هستم، گويى كه شيرى ژيان در بيشه مى باشم».

(1) آنان براى يارى امام شتافتند ولى در آن مجلس، جاسوسى براى ابن سعد بود كه به سرعت نزد وى شتافته او را از آن كار باخبر ساخت، او گروهى از لشكريانش را به فرماندهى «جبلة بن

عمر» مأمور ساخت و آنان مانع پيوستن آنها به حضرت حسين عليه السّلام شدند و حبيب اندوهگين بازگشت، امام را از ماجرا آگاه ساخت، حضرت گفت: «خداى را سپاس فراوان باد» «2».

امام به همراه يارانش، دست به گريبان سخت ترين تنگنا، بر اثر محاصره تحميل شده بر آنان باقى ماندند و در انتظار حوادث هولناكى كه در صحراى كربلا بر ايشان خواهد گذشت، به سر بردند.

______________________________

(1) جزء دوم بغية النبلاء.

(2) انساب الاشراف 3/ 388.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:169

(1)

همراه با دو اردوگاه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:171

(1) بر صحراى پاك سرزمين كربلا، نيروهاى خيانتكار با سربازان خداوند و هسته هاى توحيد، درگير شدند، با آنان كه خداوند، سينه هايشان را براى ايمان، گشاده ساخت، آنان نبرد كردند، در حالى كه يقين داشتند بر حق بوده اند ... بر عكس دشمنانشان كه گرفتار سرگردانى و پريشانحالى بودند، مى جنگيدند در حالى كه از گمراهى خود و انحرافشان از راه راست باخبر بودند.

ما ناگزيريم توقفى كوتاه داشته باشيم تا درباره هر يك از اين دو اردوگاه، سخنى به ميان آوريم.

(2)

اردوگاه حسينى

اشاره

اردوگاه حسينى، شرافت انسان را نمايانگر مى ساخت و ارزشهاى والا و جهت گيريهاى عظيمى را ارائه مى داد كه هر انسان نيكو گوهرى با آنها بلندى مى يافت و آن را همين بس كه تنها براى اوست كه در تاريخ اين دنيا جاودانگى و بقا را رقم زدند؛ زيرا در ميان خاندان شهيدان جهان، كسى همچون شهداى كربلا در شرافت، مجد و اقدام در يارى حق و جانبازى در راه عدالت نيست. ما در اينجا به بعضى از نشانه هاى اهداف و سرشتهاى ذاتى آن، اشاره اى مى نماييم.

(3)

هدفهاى عظيم
اشاره

هدفهاى عظيمى كه شعار آنها را بپاداشتند و با شجاعت و ايمان به خاطر آنها مبارزه كردند، عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:172

(1)

1- دفاع از اسلام

ياران امام با اخلاص و ايمان كامل، براى دفاع از اسلام و حفظ اصول آن- كه از سوى حكومت اموى ناديده گرفته شده بود- بپاخاستند و در دفاع خود به بهترين و برجسته ترين صورتى اخلاص ورزيدند كه دلايل آن در همه موضعگيريهاى افتخارآميز آنان فراوان است؛ مثلا حضرت عباس عليه السّلام كه نزديكترين خويشاوند امام بود، در فداكارى خود به انگيزه برادرى و يا ديگر موارد خاص، عمل ننموده بلكه با عقيده اى محكم به حمايت اسلام و حمايت امامى از ائمه مسلمين كه خداوند مودّت و طاعتش را بر همه مردم واجب ساخته است، پرداخته بود. او اين را در ميدان جنگ پس از آنكه آن قوم، دست راستش را قطع كردند، بيان داشت و به صورت رجزخوانى چنين فرمود:

و اللّه ان قطعتم يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق يقينى نجل النبى الطاهر الامين «به خدا! اگر دست راستم را قطع كرده ايد، من همچنان از دينم حمايت مى كنم».

«و از امامى كه به يقين صادق است، فرزند پيامبر پاك امانتدار».

(2) معناى اين رجزخوانى- به وضوح- نشان مى دهد كه آن حضرت در جهاد خود به انگيزه برادرى، اقدام ننموده بلكه انگيزه وى حمايت از دين و دفاع از امامى صادق به طور يقين بوده است. افراد ديگرى غير از حضرت عباس، از ياران امام نيز اين حقيقت را اعلام نمودند.

(3) حضرت ابا عبد اللّه عليه السّلام آنان را با روح و هدايت خود تغذيه نمود و با اخلاق خود پوشش داد

به طورى كه جانهايشان از دنيا دور شد و از ماديت بدن، جدا

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:173

گشت و دلها و عواطفشان از مشغوليتهاى زندگى رهايى يافت ...؛ زيرا كدام معلّم همچون حسين وجود داشته؟ و كدام مدرسه همچون مكتب وى، الهام بخش بوده است؟ و آيا نسلهاى دنيا مى توانند اينگونه ايمانى به خدا و اخلاصى براى حق به وجود آورند؟

(1)

2- حمايت و دفاع از امام حسين عليه السّلام

نشانه ويژه ديگرى در اهداف ياران امام بود و آن حمايت از امام در برابر آن وحشيانى است كه براى كشتن آن حضرت، همدست شده بودند. ياران امام، در وفادارى و اخلاص نسبت به آن حضرت، جان فدا كردند و بدين وسيله برجسته ترين مثالها را در وفادارى ارائه نمودند، مثلا «مسلم بن عوسجه» كه از نامداران ياران امام مى باشد، هنگامى كه به سوى ميدان نبرد رفت و با بدنى كه شمشيرها و نيزه ها آن را دريده بودند، بر زمين افتاد، امام، همراه «حبيب بن مظاهر» به سوى او رفت، در حالى كه آن قهرمان، دردهاى احتضار را تحمل مى كرد، حبيب از او خواست كه در مورد آنچه برايش مهم است، وصيتى به او بنمايد، وى با صدايى آهسته و اندوهناك گفت: «تو را در مورد اين سفارش مى كنم- و به امام اشاره كرد- كه در دفاع از او، جان فدا كنى» «1».

(2) كدام وفادارى همانند اين، مى تواند مايه غرور و افتخار گردد؟ وى به نسلهاى آينده، درسهايى از وفادارى عظيم نسبت به حق داد، زيرا در حالى كه او در واپسين لحظات زندگى بود و خرخره هاى مرگ در سينه اش جاى داشت، به چيزى جز امام نمى انديشيد و از هر چيزى در زندگى روى گردانيده

بود.

(3) اين، قهرمان عظيم، «سويد بن ابى مطاع» است كه از برجسته ترين شهيدان

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 435- 436.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:174

و از صادق ترين آنان در فداكارى است، وقتى مجروح در ميدان نبرد افتاد، دشمنان او را رها كردند و به گمان اينكه وى مرده است، بر او نتاختند، هنگامى كه آنان كشته شدن امام را فرياد كشيدند، نتوانست آرام بگيرد و نجات يابد، پس برخاست و شمشير خود را خواست، ولى ديد آن را غارت نموده اند و به دنبال چيزى مى گشت تا با آن به جهاد برخيزد، دستش به چاقويى برخورد كرد، آن را برداشت و آنها را با آن ضربه ها زد. آنان از او هراسان شدند و گمان كردند كه مردگان باز زنده شده اند تا جهاد را از سر گيرند و هنگامى كه براى آنها معلوم شد كه موضوع چنين نيست، به سويش روى آوردند و او را كشتند. اين وفادارى در مورد ياران امام، به حقيقت تا آخرين رمق از زندگيشان بوده است.

(1) اين وفادارى تنها خاص مردان نبود، بلكه زنانى كه در صحنه نبرد بودند نيز چنين حالتى داشتند، مثلا زنى نزد فرزندش مى شتافت و به او التماس مى كرد تا در خدمت امام شهيد شود، همسران نيز نزد شوهران مى شتافتند تا از امام دفاع كنند، در حالى كه به مصايبشان همچون مرگ فرزند و لباس ماتم پوشيدن، اعتنايى نداشتند.

(2) بسيار شگفت انگيز است كه كودكان خاندان نبوت نيز به خدمت امام مى شتافتند و دست و پاى آن حضرت را مى بوسيدند تا به آنان اجازه شهادت در خدمتش را بدهد، از جمله آنان «عبد اللّه بن حسن» است كه تنها يازده

سال داشت، هنگامى كه دشمنان را ديد براى كشتن عمويش جمع شده اند، نتوانست صبر كند و به شتاب آمد، اما عمه اش زينب پيش آمد تا او را نگهدارد، ولى وى خوددارى نمود و به دويدن پرداخت تا اينكه به عمويش رسيد، در حالى كه «ابجر بن كعب» شمشير خود را بالا برده بود تا بر امام ضربه اى بزند، آن نوجوان بر او فرياد كشيد: «اى پليدزاده! آيا عمويم را ضربه مى زنى؟!».

(3) آن پليد ناپاك به سوى او برگشت و با شمشير ضربه اى بر دست او زد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:175

و آن را تا پوست قطع كرد و دستش آويزان ماند «1». آن نوجوان خود را در بغل عمويش افكند، حرمله، تيرى جفاكارانه بر او نشانه گرفت و او را در دامن عمويش كشت و وى لذّت مرگ در راه حضرت را چشيد ...

بسيارى ديگر از اين نمونه هاى برجسته كه بر صفحه روزگار نمى گذرد از ياران حضرت حسين و اهل بيتش به ظهور پيوسته است.

(1)

3- رهايى امّت از ستم

از هدفهاى اردوگاه امام حسين عليه السّلام رها ساختن امّت از سركشى امويان و ستمكارى آنان بود؛ زيرا آنها ظلم را گسترش داده و فساد را در سرتاسر جهان اسلام پراكنده ساخته بودند و ياران امام براى سرنگون ساختن آن نظام و بازگرداندن حكومت اسلامى بپاخاسته بودند كه اين مطلب را به صورت موضوعى مستقل، هنگام بحث علل انقلاب امام، بيان داشتيم.

(2)

4- سرشتهايى بى نظير
اشاره

ياران حضرت حسين عليه السّلام از هر سرشت كريمانه اى بهره بردند و به آنها از ديگر مردمان، ممتاز گرديدند كه از ميان آنهاست:

(3)

الف- بزرگ منشى و عزّت نفس

از سرشتهاى ذاتى آن آزادمردان، بزرگ منشى و عزت نفس بود؛ زيرا آنان مرگ را در راه كرامتشان پذيرا شدند. سرور آزادگان حضرت امام حسين عليه السّلام

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 450- 451.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:176

مى فرمايد: «به خدا! مرگ را جز سعادت نمى بينم و زندگى با ستمكاران را جز فريبى نمى شناسم». و فرزند نيكوكارش، حضرت على اكبر در رجزخوانى خود- كه سرود وى در روز عاشورا بود- مى فرمايد:

انا على بن الحسين بن على نحن و رب البيت اولى بالنبى

و اللّه لا يحكم فينا ابن الدعى

«من على بن حسين بن على هستم، به پروردگار كعبه سوگند، ما به پيامبر سزاوارتريم».

«به خدا! اين نابكارزاده بر ما حكومت نخواهد كرد».

امام حسين، پرتوى از روح خود را بر اصحاب و اهل بيتش افكنده بود و آنان با شادمانى، مرگ را براى عزّت، كرامت و بزرگ منشى استقبال نمودند.

(1)

ب- شجاعت و پايدارى

نشانه ديگرى از سرشتهاى اردوگاه امام، شجاعت بود، زيرا آنان از بى نظيرترين قهرمانان جهان بودند، آنان با وجود اندك بودنشان در برابر آن سپاه ستمگر، پايدارى كردند و روحيه آنها را در هم شكستند و سنگين ترين تلفات را بر آنان وارد نمودند.

(2) مورخ انگليسى «پرس سايكس» مى گويد: «امام حسين و گروه كوچك ياران با ايمانش، تصميم بر مبارزه تا مرگ گرفتند و با قهرمانى و شجاعتى جنگيدند كه پس از قرنها تا به امروز، شگفتى و تحسين ما را برمى انگيزد» «1».

امام آنان را با معنويت و روح انقلابى اش پوشانده بود و طبيعى است كه

______________________________

(1) پرس سايكس، تاريخ ايران.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:177

شخصيت رهبر، تأثير مهمى در دميدن روح معنويت در وجود لشكريان دارد؛ زيرا دستگاه رهبرى، رمز تسلّطى است كه

سربازان را براى نبرد پيش مى برد «1» و ياران امام با عزمى استوار، بدون هراس از سختيها و موانع، به سوى لشكر اموى مى تاختند تا آنجا كه زمين بر آن لشكر، تنگ آمد و بيشتر آنان پاى به فرار گذاشتند. (1) يكى از سربازان ابن زياد به شخصى كه به سبب شركت نمودن وى در جنگ با امام از او انتقاد كرده بود، گفته است:

«سنگ را به دندان گرفته كه اگر تو مى ديدى آنچه را ما ديديم، انجام مى دادى آنچه را ما انجام داديم، گروهى بر ما تاختند كه دستهايشان بر شمشيرها بود، همچون شيران درّنده كه سواران را از راست و چپ نابود مى ساختند و خود را بر مرگ مى افكندند و امانى نمى پذيرفتند و به مال، علاقه اى نداشتند و چيزى ميان آنان و مرگ يا به دست آوردن حكومت، جدايى نمى افكند، پس اگر از آنها دست برمى داشتيم، همه افراد اردوگاه را به طور كامل نابود مى ساختند پس چه كار مى توانستيم بكنيم، تو را مادر مباد» «2».

(2) «كعب بن جابر ازدى» از سربازان ابن زياد بود كه بزرگ قاريان كوفه، «برير بن خضير» را كشت و در قتل سيد الشهداء نيز دست داشت. وى قطعه اى سروده و در آن شجاعت ياران امام را مورد تمجيد قرار داده و گفته است:

سلى تخبرى عنى و انت ذميمةغداة حسين و الرماح شوارع

الم آت اقصى ما كرهت و لم يخل على غداة الروع ما انا صانع

معى يزنى لم تخنه كعسوبه و ابيض مخشوب الغرارين قاطع

______________________________

(1) نظامى، علم النفس 1/ 36.

(2) شرح نهج البلاغه 3/ 263.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:178 فجردته من عصبة ليس دينهم بدينى و انى بابن حرب

لقانع

اشد قراعا بالسيوف لدى الوغى الا كل من يحمى الذمار مقارع

و قد صبروا للضرب و الطعن حسراو قد نازلوا لو ان ذلك نافع

فابلغ عبيد اللّه اما لقيته بانى مطيع للخليفة سامع

قتلت بريرا ثم حملت نعمةابا منقذ لما دعا من يماصع «سؤال كن تا در مورد من باخبر شوى، آنگاه كه تو نكوهيده بودى آن روز كه حسين بود و نيزه هاى افراشته».

«مگر من انجام ندادم نهايت چيزى كه تو نمى خواستى و آنچه در روز جنگ انجام دادم به من خلل وارد نكرده است».

«به همراه من نيزه منسوب به ذى يزن بود كه نمى شكست و شمشير برّنده اى كه دو سويش را تيز كرده بودم».

«آن را در برابر گروهى كه دينشان دين من نبود به دست گرفتم كه من معاويه را معتقد هستم».

«با شمشيرها در جنگ حمله مى كردم كه هر كس از واجبات دفاع كند، رزمنده خواهد بود».

«آنان در برابر شمشير و نيزه پايدارى كردند و نبرد نمودند اگر آن كار، سود مى بخشيد».

«پس به عبيد اللّه بگو هرگاه او را ديدى كه من فرمانبر و شنواى خليفه هستم».

«برير را كشتم و سپس بر «ابو منقذ» تاختم آنگاه كه مبارز مى طلبيد».

(1) كعب، شگفتى فراوان خود را از شجاعت ياران امام ابراز مى دارد؛ زيرا نه وى و نه ديگران، همانند آنان را در شجاعت و پايدارى مشاهده ننموده اند، آنها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:179

كه در برابر ضربه هاى شمشيرها و زخمهاى نيزه ها و روبه رو شدن با مرگ، شكيبا بودند ... و از شجاعت بى نظير آنان، بنا به گفته بعضى از مورخان، اين بود كه هيچ كدام از آنان پاى به فرار ننهادند و هيچ يك از آنان كشته نشد مگر در حال پيشروى نه

در حال عقب نشينى. آنان بالاترين حد ممكن از قهرمانى، شجاعت، پايدارى و راستى نيّت و قدرت تصميم را براى حمايت از امام و دفاع از آن حضرت ارائه نمودند به طورى كه «عمرو بن حجاج زبيدى» از نبرد با آنان نهى كرد و به مردم كوفه گفت:

(1) «آيا مى دانيد با چه كسانى نبرد مى كنيد؟ با سواران اين سرزمين و صاحبان بصيرتها مى جنگيد، با قومى كه جوياى مرگ هستند و هيچ يك از شما به سوى آنان حمله نمى كند مگر اينكه او را- با وجود اندك بودنشان- خواهند كشت» «1».

(2) سخن وى صفاتى را كه در آنها نمايان بود، بيان مى كرد كه از جمله آنهاست اينكه:

- آنان سواران اهل كوفه، بلكه آنان سواران عرب به طور كلى هستند.

- آنان از صاحبان بصيرتهاى زنده و جانهاى بيدار هستند كه با آگاهى به يارى امام شتافتند نه به طمع مال يا جاه.

(3)- آنان جنگى شهادت طلبانه مى كردند كه اميدى به زندگى نداشته، بدين وسيله آنان تواناتر بودند كه دشمنانشان را به فرار وادارند ولى اينها به حيله و خيانت طمع ورزيده بودند.

(4) «عقاد» در شجاعت آنان مى گويد: «همراه حسين گزيده اى از سواران عرب بوده كه همگى در شجاعت و دليرى، و نشانه گيرى تير و برّندگى ضربات

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 432- 435.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:180

شمشير شهره بودند. همراهى حضرت حسين عليه السّلام جز آنچه گفتيم بداهت و تقدير ديگرى- كه متوقف بر شهرت فراوان و توصيف پى درپى نباشند- ندارد، چرا كه همكارى با امام حسين عليه السّلام به تنهايى در آن شرايط نشان از شجاعت در ديدار مرگ دارد «1».

روشن است كه هيچ يك از ياران امام، طمعى

در چيزى از مسائل زودگذر دنيا نداشته و پاداشى جز ثواب خداوند و سراى آخرت نمى جسته است ...

(1)

عناصر تشكيل دهنده سپاه امام عليه السّلام
اشاره

سپاه امام از دو عنصر تشكيل مى يافت كه عبارت بودند از:

(2)

الف- غلامان

«غلامان» رابطه اى محكم با امام حسين عليه السّلام داشته اند به خاطر شيوه عادلانه اى كه حضرت امام امير المؤمنين در مورد آنها عمل كرده بود و اگر شرايط، آماده بود، بسيارى از آنان به امام مى پيوستند، سپاه آن حضرت اين افراد از غلامان را در برمى داشت:

1- سليمان؛ غلام حضرت حسين عليه السّلام.

2- قارب دئلى، غلام حضرت حسين عليه السّلام.

3- حارث بن نبهان؛ غلام حمزة بن عبد المطلب.

4- سحح؛ غلام حضرت حسين عليه السّلام «2».

______________________________

(1) أبو الشهداء، ص 215.

(2) حسان بن بكر حنظلى او را به قتل رساند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:181

5- عامر بن مسلم؛ غلام سالم.

6- جابر بن حجاج؛ غلام عامر بن نهشل.

7- سعد؛ غلام عمر بن خالد صيداوى.

8- رافع؛ غلام اهل شنوه.

9- شوذب؛ غلام شاكر بن عبد اللّه همدانى شاكرى «1».

10- اسلم تركى؛ غلام حضرت حسين عليه السّلام «2».

11- جون؛ غلام ابو ذر غفارى «3».

12- زاهر؛ غلام عمر بن خزاعى «4».

اينان، غلامانى هستند كه در شرف و اقدامشان براى يارى حق، بر آزادگان، برترى يافتند؛ زيرا به يارى سرور جوانان اهل بهشت، رستگار شدند و نعمت شهادت در خدمت آن حضرت را كسب نمودند.

(1)

ب- عربها

بقيه ياران بزرگوار حضرت حسين عليه السّلام از عربها بودند كه بيشتر آنان از ساكنان كوفه بوده و از بصره، جز تعداد اندكى، كسى همراه آن حضرت به شهادت نرسيد، همچنانكه از حجاز، صحابى بزرگ، «انس بن حارث كاهلى» به آن حضرت ملحق شده بود.

در اينجا سخن ما درباره اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام پايان مى يابد.

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 121- 122.

(2) اعيان الشيعة 1/ 126.

(3) بحار الانوار 45/ 22.

(4) مناقب، ابن شهرآشوب 4/ 113.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام

،ج 3،ص:182

(1)

اردوگاه اموى

اشاره

اما «اردوگاه اموى» مجموعه اى از خيانتكاران و وجدان فروشانى بود كه هيچ انسان شريفى در ميان آنان وجود نداشت؛ همچنانكه آنان، بدون هيچ شكى، يقين داشتند كه به گمراهى و انحراف از راه راست رفته بودند ... كه بعضى از مشخصات آنان چنين بوده است:

(2)

1- نداشتن اراده

نشانه آشكار در آن سپاه، فقدان اراده و اختيار بود؛ زيرا بيشتر آنان- بنا به گفته مورخان- دلهايشان با امام و شمشيرهايشان بر عليه آن حضرت بود! آنان به جنگ با كسى شتافته بودند كه به حقانيّت وى عقيده داشتند و مى دانستند تنها او بود كه اهداف و خواسته هايشان را محقق مى ساخت و اگر ذرّه اى شعور و احساس مى داشتند، جان و دلشان را فداى او مى نمودند و پس از آنكه با خداوند عهد بسته بودند كه او را يارى و از او حمايت كنند، به وى خيانت نمى نمودند.

(3)

2- اضطراب و سرگردانى

سرگردانى و خود خيانتى، جان بسيارى از افراد اردوگاه اموى را در اختيار گرفته بود؛ زيرا آنان مى دانستند كه بر پرتگاه باطل قرار دارند و حضرت حسين عليه السّلام و يارانش، بر طريق حق هستند. به طورى كه «شبث بن ربعى» كه يكى از بزرگان آن سپاه و از عوامل رهبرى در آن بوده، اين موضوع را بيان نموده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:183

و گفته است:

«همراه على بن ابى طالب و فرزندش حسن- پس از او- پنج سال با خاندان ابو سفيان جنگيديم، سپس بر فرزندش كه بهترين مردم زمين است، تعدّى نموديم و در كنار خاندان معاويه و فرزند سميه زناكار، با وى جنگيديم، اين گمراهى است و چگونه گمراهى است!! به خدا! خداوند هرگز به مردم اين سرزمين خيرى عطا نخواهد كرد و آنان را به نيكى موفق نخواهد نمود».

(1) اين سخنان، ميزان اضطراب درونى را مشخص مى سازد كه بر شبث بن ربعى دست يافته بود و بدون شك، صدها نفر ديگر همانند او بودند كه در دل، خود را به سبب جنگيدنشان با

ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سرزنش مى كردند؛ همچنانكه بسيارى از آنان از وارد شدن در عمليات جنگى، خوددارى مى كردند؛ چنانچه «عمرو بن حجاج زبيدى»، اين موضوع را در مورد آنان متوجه شد و خطاب به آنان گفت: «در جنگ با كسى كه از دين خارج شده است، دچار ترديد نشويد!».

(2) از نشانه هاى آن سرگردانى اينكه از هيچ يك از آنان رجزخوانى «1»، نقل نشده است كه هدف خود در آن جنگ را بيان كند و يا مقصود خود در جنگ با امام را تمجيد نمايد؛ زيرا دهانها بسته شده و زبانها لال گرديده بودند، بلكه رجزخوانى از ياران امام حسين عليه السّلام و اهل بيت او بود كه هدفها و اصولى را كه به خاطر آنها شهيد شده بودند، نمايان مى ساخته است ... رجزخوانى، سرود نظامى معمول در آن روزگاران بود كه رزمندگان هنگام جنگ آن را مى خواندند و به

______________________________

(1) «ابن حبيب» مى گويد: عربها رجز را در جنگ، شتررانى، فخرفروشى، و مواردى از اين قبيل مى گفتند، اين مطلب در الاغانى 18/ 164 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:184

شجاعتها و قهرمانيهاى خويش، افتخار مى نمودند و دشمنانشان را به كشتن و فرارى ساختن آنان تهديد مى كردند.

(1) رجزخوانى در آن نبردها همچون سلاحى از سلاحهاى نبرد بود كه جنگاوران بر آن اعتماد مى كردند همان گونه كه بر ابزارهاى جنگى چون شمشير، تير و نيزه، اعتماد مى نمودند. در واقعه جمل، ياران عايشه، رجزى را مى خواندند كه نمايانگر شتافتن آنان براى حمايت از مادرشان بود و ياران امام، در رجزشان، دفاعشان از حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام را بيان مى كردند كه بر آنها فريضه اى دينى بود،

همچنين در نبرد صفين.

(2) اما در واقعه كربلا حتى يك بيت شعر، نقل نشده است كه يكى از افراد اردوگاه اموى آن را سروده و يا آن را شاهد و مثال آورده باشد كه اين دليلى است بر شيوع حيرت و ترديد در نفوس آنان؛ زيرا همگى آگاه بودند، آگاهى دور از مغالطه و انكار كه چه گناهى را مرتكب شده و چگونه در باطل فرو رفته و در گمراهى غوطه ور گرديده بودند.

(3)

3- بى بندوبارى

گروه بزرگى از سپاه اموى به فسق و فجور معروف شده بودند؛ زيرا از كسانى بودند كه پيوسته ميگسارى مى نمودند، مورخان مى گويند: كسانى كه سرهاى شهيدان را به دمشق بردند، در طول راه شراب مى نوشيدند. ما در بحثهاى پيشين بعضى از حالتهاى معروف آنان در دروغگويى و بى تقوايى در دين را بيان نموديم.

در اينجا سخن ما در مورد بعضى از صفات آن سپاه، به پايان مى رسد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:185

(1)

عناصر سپاه

اشاره

سپاه اموى از چندين عنصر تشكيل مى شد كه از جمله آنهاست:

(2)

1- فرصت طلبان

آنان كسانى بودند كه به خاطر طمع و ترس، به نظام، خدمت مى كردند و به دنبال منافعشان بودند، در رفتار و عملكردشان حق را ترجيح نمى دادند و تنها در پى منافع خاص خود تلاش مى نمودند. اين گروه، در اردوگاه ابن زياد فراوان بودند كه پستهاى مهم در سپاه به آنان سپرده شده بود، آنان كسانى همچون ابن سعد، حجار بن ابجر، شبث بن ربعى، شمر بن ذى الجوشن، قيس بن اشعث، يزيد بن حارث و ديگران بودند كه معروف را سه طلاقه كرده و در همه دورانهاى زندگيشان هيچ كار خيرخواهانه از آنان ديده نشده بود، جز آنچه به مردم زيان مى رسانيده است.

(3)

2- مزدوران

گروه بزرگى از افراد سپاه به انگيزه طمعهاى ناچيز و به اميد كسب غنيمتى در جنگ به نبرد با امام شتافته بودند كه پس از كشته شدن امام، با فرومايگى به غارت نمودن و تاراج بردن پرداختند و توشه و متاع امام را مورد دستبرد و غارت قرار دادند و به غارت زر و زيور بانوان و آزاد زنان حريم نبوت پرداخته، چيزى از زر و زيور آنان را باقى نگذاشتند. و نيز به غارت كردن آنچه از لباس و جنگ افزار بر امام و شهدا بود، دست زدند، مورخان مى گويند: آنان همه جامه هاى حضرت حسين عليه السّلام را به تاراج بردند تا آنجا كه آن حضرت را عريان رها كردند كه چيزى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:186

بر او نمانده بود تا بدن شريفش را بپوشاند، اين مطلب را هنگام سخن از شهادت امام، بيان خواهيم كرد.

(1)

3- مسخ شدگان

از ميان عناصرى كه اردوگاه اموى دربرمى گرفت، مسخ شدگان بودند، و آنان كسانى بودند كه سينه هايشان از كينه و دشمنى نسبت به همه مردم پر شده و مهمترين خواسته هاى نفسانى آنان، خونريزيهاى ستمگرانه و شتافتن به سوى جنايت در پاسخ به نداى جنايت طلبى ريشه گرفته در جانهايشان بوده است.

آن ستمگران از مسخ شدگان، در ارتكاب جنايت، تلاشها كردند و براى كشتن كودكان و پريشان ساختن زنان اهل بيت، با يكديگر به مسابقه مى پرداختند و به آنچه از رسوايى و ننگ دست مى زدند، افتخار مى نمودند كه از جمله آن وحشيان درّنده، خونخوار حقير، «شمر بن ذى الجوشن، حرملة بن كاهل، حكيم بن طفيل طائى، سنان بن انس، عمرو بن حجاج» و امثال آن سگان مطرود آن گونه كه بعضى از مورخان آنها

را نام برده اند، در كربلا از آنان قساوتى مشاهده گرديد كه جانوران وحشى و سگها از آنها دورى مى جويند.

(2)

4- مجبورشدگان

گروه ديگرى از افراد سپاه بودند كه مجبور به جنگ با امام شده و نظام حاكم، آنان را به ورود در اين نبرد، مجبور ساخته بود، در حالى كه عواطف و احساسات آنان همراه امام بود، جز اينكه ترس و سستى نفس، آنان را از يارى كردن آن حضرت بازداشته بود. اينان، در جنگ شركت نكردند بلكه به درگاه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:187

خداوند دعا مى كردند كه نصرتش را بر فرزند دخت پيامبرش نازل فرمايد كه يكى از آنان بر ايشان انتقاد كرد و به آنها گفت: چرا به جاى دعا كردن به ياريش نمى شتابيد و از او دفاع نمى كنيد؟ «1» بدون شك، آنان گناه عظيمى مرتكب شده و با جنگجويان در جنايتشان شريك بوده اند، زيرا براى رها ساختن امام و حمايت وى در برابر تجاوزكاران، اقدامى ننمودند.

(1)

5- خوارج

از ميان عناصرى كه در جنگ با امام شركت نمودند، «خوارج» هستند، آنان از كينه توزترين مردم بر خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند؛ زيرا امام امير المؤمنين عليه السّلام در واقعه نهروان با آنان جنگيده بود و آنان براى انتقامجويى از آن واقعه براى كشتن عترت پاك، به مسابقه پرداختند.

(2) اينها بعضى از عناصرى هستند كه سپاه ابن زياد آنان را دربرمى گرفت. در يكى از زيارتهاى حضرت امام حسين عليه السّلام در وصف آنان چنين آمده است: «و بر او همدست شدند- يعنى بر جنگ با امام- آنان كه دنيا ايشان را فريفته و بهره خود را به خوارترين اندك فروختند و آخرت را با بهاى بسيار ناچيز از دست دادند و در هواى خود به هلاكت افتادند» «2».

در اينجا سخن ما در مورد

«اردوگاه امام و اردوگاه ابن زياد»، پايان مى يابد تا فصلهاى فاجعه جاويد در دنياى غمها را بررسى نماييم.

______________________________

(1) انساب الاشراف، ق 1، ج 1.

(2) مفاتيح الجنان، ص 468 زيارة أربعين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:189

(1)

فاجعه جاويد

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:191

(1) هيچ امّتى از امّتها، مصيبتى دردناكتر و فجيع تر از فاجعه كربلا مشاهده نكرده است؛ زيرا هيچ مصيبتى از مصيبتهاى روزگار و يا فاجعه اى از فجايع دنيا وجود ندارد كه بر سبط پيامبر خدا و ريحانه او نگذشته باشد ... مصيبتهاى آن حضرت، عواطف را اندوهگين و داغدار ساخت و حتى كم احساس ترين مردم و سنگدل ترين آنان را به درد آورد تا آنجا كه حتى «عمر بن سعد»، آن ستمكار فرومايه نيز متأثر شد و از مصيبتهاى هولناك و سنگينى كه بر امام جارى گشت، به گريه آمد. در فاجعه كربلا، حرمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در عترت و ذريّه اش شكسته شد.

امام رضا عليه السّلام مى فرمايد: «روز حسين، چشمهاى ما را مجروح و عزيز ما را خوار ساخت ...».

ما اينك به بيان فصلهاى آن فاجعه جاويدان در دنياى غمها و حوادث دردناك همزمان با آن مى پردازيم.

(2)

پيشروى لشكر

نيروهاى جفاكار با جانهاى شرور و سرشار از كينه ها و دشمنيها نسبت به عترت پاك؛ پايه گذاران حقوق مظلومان و ستمديدگان و آنان كه به خاطر احقاق حق، تلاش نموده بودند، پيشروى خود را آغاز نمودند.

پيشقراولان سپاه ابن سعد در عصر روز پنجشنبه، نهم ماه محرم به سوى امام حركت كردند؛ زيرا دستورات شديدى از ابن زياد به فرماندهى كل رسيده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:192

بود كه در جنگ، تعجيل نمايد تا مبادا نظر سپاه متبلور شود و در صفوفش، جنددستگى ظاهر گردد.

(1) هنگامى كه آن لشكر به حركت درآمد، حضرت حسين عليه السّلام جلو چادر نشسته و شمشير خود را بر زانو نهاده و اندكى خواب او را گرفته بود

كه خواهرش؛ بزرگ بانوى بنى هاشم، حضرت زينب عليها السّلام صداى مردان و پيشروى آنان به سوى برادرش را شنيد، پريشان و مضطرب، نزد آن حضرت شتافت و او را بيدار نمود.

(2) امام سربلند كرد و خواهرش را ديد، با عزمى ثابت به وى فرمود: «من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه فرمود: تو به سوى ما مى آيى ...».

آن بانوى بزرگ، پريشان گشت و نيرويش سست گشت، بر صورت خود زد و با كلماتى اندوهبار گفت: «واى بر من! ...» «1».

(3) حضرت ابو الفضل عباس، روى به برادر خود كرد و گفت: اى برادر! اين قوم به سوى تو آمده اند. حضرت از او خواست تا از موضوع آنها باخبر شود و فرمود: «تو- كه جانم فدايت باد!- سوار شو و با آنان روبه رو شو و به آنها بگو:

شما را چه شده است و چه مى خواهيد؟».

ابو الفضل، به سرعت به سوى آنان شتافت، در حالى كه بيست سوار از يارانش از جمله «زهير بن قين و حبيب بن مظاهر» همراه او بودند، عباس در مورد پيشروى آنان پرسيد، به او گفتند: «دستور امير رسيده كه بر شما گردن نهادن به حكم او را عرضه كنيم و يا اينكه با شما بجنگيم» «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 56.

(2) انساب الاشراف 3/ 322. طبرى، تاريخ 5/ 416.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:193

(1) حضرت عباس، به سوى برادرش بازگشت تا موضوع را بر آن حضرت، عرضه كند، در اين حال حبيب بن مظاهر به سوى آن قوم رفت و شروع به موعظه كردن آنان نموده آنها را به ياد سراى آخرت انداخت

و گفت: «به خدا! بدترين قومى كه فردا بر خداى عزيز و جليل و بر پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله وارد مى شوند، آنها خواهند بود كه ذريّه و اهل بيتش را- آن پارسايان سحرها كه خداى را شب و روز، فراوان ياد مى كنند- و شيعيان باتقواى نيكوكارش را كشته باشند» «1».

«عزرة بن قيس» به وى پاسخ داد و گفت: «اى فرزند مظاهر! خود را پاك قلمداد مى كنى!».

(2) «زهير بن قين» روى به وى كرد و گفت: «اى فرزند قيس! از خدا پروا كن و از كسانى نباش كه به گمراهى كمك مى كنند و جانهاى پاك و طاهر عترت بهترين پيامبران را مى كشند» «2».

عزره به وى گفت: «تو نزد ما عثمانى بودى، تو را چه شده است؟».

(3) زهير گفت: «به خدا! من به حسين نامه ننوشتم و فرستاده اى نزد وى نفرستادم، ولى در راه با وى همراه شدم و هنگامى كه او را ديدم به وسيله وى، رسول خدا را به ياد آوردم و دانستم كه چه بى وفايى مى كنيد و پيمان مى شكنيد، راه شما را به سوى دنيا ديدم و تصميم گرفتم كه او را يارى كنم و جزء همراهانش باشم تا آنچه را كه شما از حق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تباه كرده ايد حفظ كنم» «3».

حضرت ابو الفضل، گفتار آن قوم را به برادر خود رسانيد. آن حضرت به وى فرمود: «به سوى آنان بازگرد شايد بتوانى آنان را براى فردا به تأخير اندازى،

______________________________

(1) الفتوح 5/ 177.

(2) همان 5/ 177.

(3) انساب الاشراف 3/ 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:194

تا امشب را به درگاه پروردگارمان نماز گزاريم و او را

فراخوانيم و از او مغفرت بجوييم كه او مى داند من نماز و تلاوت كتابش و زياد ذكر كردن و مغفرت طلبيدن را دوست دارم».

(1) حضرت عباس به سوى آنان بازگشت و آنان را از كلام برادر خود باخبر ساخت. ابن سعد، موضوع را با شمر در ميان گذاشت از ترس اينكه مبادا در صورت پذيرش درخواست امام، از او سخن چينى نمايد؛ زيرا وى تنها رقيب او براى فرماندهى سپاه و جاسوسى بر عليه او بود و يا اينكه مى خواست اگر ابن مرجانه در تأخير جنگ، از او گله كرد، شمر نيز در مسئوليت آن، شريك باشد.

به هر حال، شمر در اين باره اظهار نظرى نكرد و موضوع را به ابن سعد موكول نمود.

(2) «عمرو بن حجاج زبيدى» خوددارى آنان از پذيرش درخواست امام را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «سبحان اللّه! به خدا قسم!! اگر او از ديلم بود و اين درخواست را از شما مى كرد، شايسته بود كه از او بپذيريد ...» «1».

(3) فرزند حجاج، چيزى بر آن گفته نيفزود و نگفت كه او فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد از ترس اينكه مبادا اطلاعات نظامى، سخن وى را به فرزند مرجانه منتقل كنند و او مورد كيفر يا سرزنش و يا محروميت از سوى او واقع شود ...

(4) فرزند اشعث، سخن فرزند حجاج را تأييد نمود و به ابن سعد گفت:

«آنچه درخواست كرده اند را بپذير كه به جانم سوگند! فردا با تو در جنگ خواهند بود».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 57. انساب الاشراف 3/ 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:195

(1) ابن اشعث به اين جهت اين مطلب را

گفت كه گمان مى كرد، امام در برابر ابن زياد كوتاه مى آيد و لذا تأخير جنگ را راغب شد، ولى هنگامى كه متوجه شد كه امام تصميم بر نبرد دارد، از گفته خود پشيمان گشت و گفت: «به خدا! اگر مى دانستم كه آنان چنين مى كنند، ايشان را تأخير نمى دادم» «1».

پسر اشعث، اخلاق خود و اخلاق كوفيان را مقياسى قرار داد كه مردان را با آن مى سنجيد و گمان كرد كه امام، ذلّت و خوارى را خواهد پذيرفت و از انجام رسالت بزرگ خود، صرف نظر خواهد كرد و نمى دانست كه امام، هستى و جهت گيريهاى خود را از جدّ بزرگوارش دريافت مى نمايد.

(2)

تأخير انداختن جنگ تا بامداد

فرزند سعد، پس از آنكه بيشتر فرماندهان سپاه آن را پذيرفتند به تأخير جنگ رضايت داد، پسر سعد، به يكى از يارانش گفت تا اين مطلب را اعلام نمايد. وى به اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام نزديك شد و فرياد كشيد: «اى ياران حسين بن على! ما شما را از امروز به فردا تأخير داديم، پس هرگاه تسليم شديد و حكم امير را گردن نهاديد، شما را به سوى او مى بريم و اگر خوددارى نموديد، با شما به جنگ مى پردازيم» «2».

(3) جنگ تا روز دهم محرم، تأخير انداخته شد و ياران ابن سعد، منتظر فردا ماندند كه آيا امام آنها را در آنچه او را فراخوانده بودند، اجابت مى كند و يا آن را نمى پذيرد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 392.

(2) الفتوح 5/ 179.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:196

(1)

امام به يارانش اجازه رفتن مى دهد

امام، ياران و اهل بيتش را در شب دهم محرم فراهم آورد و از آنها خواست تا در گستره زمين، رها شوند و او را تنها گذارند تا سرنوشت قطعى شده خود را ببيند، آن حضرت مى خواست آنان در كار خويش آگاه و باخبر باشند، پس به آنان فرمود: «خداى را به بهترين ستايش، مى ستايم و او را در خوشى و ناخوشى سپاس مى گويم ... خداوندا! تو را سپاس مى گويم كه ما را با نبوّت كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و در دين، آگاهمان ساختى و براى ما گوشها و ديده ها و قلبها قرار دادى و ما را از مشركان نساختى.

(2) اما بعد: من يارانى باوفاتر و بهتر از يارانم نمى شناسم، پس خداوند همه شما را به جاى من پاداش خير دهد، همانا من گمان مى كنم

كه روز (وعده) ما با اين دشمنان، فردا باشد، من به همه شما اجازه داده ام كه از من رها شويد، مرا بر شما عهد و پيمانى نيست، اين شب، شما را پوشانده است پس آن را به كار گيريد و هر كدام از شما دست مردى از اهل بيت مرا بگيرد- كه خداوند همه شما را پاداش نيك دهد- سپس در مناطق و شهرهايتان متفرق شويد تا اينكه خداوند گشايشى پيش آورد كه اين قوم كسى جز مرا نمى طلبند و اگر مرا به دست آورند، از طلب ديگران، دست مى كشند» «1».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 57- 58. ابن جوزى، منتظم 5/ 337- 338 كلام آن حضرت، به صورت ديگرى روايت شده!؛ زيرا در مقتل حسين از عبد اللّه، عوالم 17/ 346- 347 آمده است كه آن حضرت فرمود: «شما از بيعت من رها هستيد، پس به خاندان و دوستان خود بپيونديد. و به اهل بيتش فرمود: شما را اجازه دادم كه از من جدا شويد؛ زيرا شما به سبب چند برابر بودن تعداد و نيروهايشان قدرت برابرى با آنان را نداريد و مقصود آنان كسى جز من نيست، پس مرا با آنان بگذاريد كه خداوند عزيز و جليل مرا كمك مى كند و از حسن نظرش مرا بى نصيب نمى سازد؛ همچنانكه با گذشتگان پاكمان عمل كرده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:197

(1) عظمت ايمان در اين سخنان گرانقدر نمايان شده است، جنبه مهمى از طرز تفكر امام را نشان مى دهد كه پيشتاز كرامت انسانى بود؛ زيرا در اين موضعگيرى دقيق، همه انواع كج رويها را رها كرد و ياران و اهل بيتش را در برابر حقيقت امر

قرارداد و نتيجه حتمى آن را كه همان كشته شدن و جانبازى باشد، براى آنان بيان كرد؛ چون چيزى جز آن وجود نداشت ... و علاقه مند شد او را رها كنند و در تاريكى شب از او جدا شوند و تاريكى شب را پوششى براى خود قرار دهند، شايد آنان شرم داشتند كه در روشنايى روز از او دور گردند و يا اينكه از او مى ترسيدند كه آنان را از تعهداتشان در قبال خود حلّيت داد و آنان را آگاه نمود كه خود او شخصا هدف آن درندگان وحشى بود كه اگر او را به دست مى آوردند، حاجتى به طلبيدن غير از او نداشتند.

(2)

پاسخ اهل بيت امام حسين عليه السّلام

هنوز امام سخنانش را پايان نداده بود كه برگزيدگان پاك از اهل بيتش،

______________________________

پس عده اى از افراد اردوگاهش از او جدا شدند اما اهل بيتش به او گفتند: ما از تو جدا نمى شويم، آنچه تو را غمگين سازد، ما را نيز غمگين مى كند و آنچه به تو مى رسد به ما هم مى رسد، ما هرگاه همراه تو باشيم، به خداوند نزديكتر خواهيم بود. حضرت به آنان گفت:

اگر خودتان را براى آنچه من به آن تصميم گرفته ام مهيّا نموده ايد، بدانيد خداوند جايگاههاى بلند را به خاطر تحمل ناگواريها به بندگانش مى بخشد و اگر خداوند مرا همراه آنان كه از خاندانم رفته اند- من آخرين كسى هستم كه از آنها باقى مانده است- به كراماتى مخصوص گردانيده كه همراه آنها تحمل ناخواسته ها آسان مى شود، بخشى از كرامتهاى خداوند براى شما خواهد بود و بدانيد كه دنيا، شيرين و تلخش خواب است و بيدارى در آخرت خواهد بود و رستگار كسى است كه در آنجا رستگار شود

و بدبخت كسى است كه در آنجا بدبخت باشد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:198

بپاخاستند و اعلام نمودند كه آنان همان راهى را كه او انتخاب كرده است، بر مى گزينند و در مسيرش، به دنبال او خواهند بود و جز شيوه اش را برنگزينند، آنان همگى با چشمانى اشكبار به سخن آمدند و گفتند: «چرا اين كار را انجام دهيم؟ براى اينكه بعد از تو باقى بمانيم؟ خداوند آن روز را هرگز به ما نشان ندهد».

(1) ابتدا برادرش ابو الفضل عباس اين سخنان را آغاز كرد و جوانمردان پاك از فرزندان خاندان نبوت از او پيروى كردند. امام روى به عموزادگانش، از فرزندان عقيل نمود و به آنان فرمود: «كشته شدن مسلم برايتان كافى است، برويد كه من به شما اجازه داده ام».

(2) جوانان آل عقيل يك زبان فرياد كشيدند: «در آن صورت مردم چه خواهند گفت؟ و ما چه مى گوييم؟ ما بزرگ و سرور و عموزادگانمان- كه بهترين عموزادگان هستند- رها كرديم و همراه آنان نه تيرى پرتاب نموديم و نه با نيزه اى ضربه زديم و نه شمشيرى كشيديم و نمى دانيم كه چه كرده اند؟ نه به خدا چنين نكنيم، بلكه جانهايمان، اموالمان و خانواده هايمان را فداى تو مى كنيم و همراه تو مى جنگيم تا به آنجا برسيم كه تو به آن وارد شوى، خداوند زندگى پس از تو را زشت بدارد» «1».

(3)

پاسخ ياران امام حسين عليه السّلام

اشاره

دلهاى ياران امام، سرشار از ايمان بود؛ زيرا ابا عبد اللّه عليه السّلام آنان را با ارزشهاى والايش گداخته و آنان فضايل و برتريهايش را ديده و شتافتن وى را به

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 419. ابن اثير، تاريخ 4/ 57- 58.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 3،ص:199

سوى حق، ديده بودند. و اينكه آن حضرت به هيچ روى به دنبال جاه يا ثروت و يا مقام نبود، بلكه هرگونه معامله به حساب امّت و دينش را رد كرده بود، اين مسأله، در اعماق دلهايشان تأثير گذاشته و زندگى را ناچيز شمرده و مرگ را به استهزا گرفته بودند، لذا فداكارى و جانبازى خود را در راه آن حضرت، اعلام نمودند كه سخنان بعضى از آنان چنين بوده است:

(1)

1- مسلم بن عوسجه

«مسلم بن عوسجه» در حالى كه اشكهايش بر صورتش روان بود، پيش آمد و خطاب به امام گفت: «آيا ما تو را رها كنيم، پس به چه چيزى از اداى حقت نزد خداوند عذر خواهى نماييم، به خدا قسم! از تو جدا نمى شوم تا نيزه ام را در سينه هايشان فروبرم و مادام كه شمشيرم در دست من باشد، با آن ضربه مى زنم و اگر سلاحى به همراهم نمى بود، آنان را با سنگ مى زدم تا وقتى كه همراه تو بميرم».

اين سخنان، ايمان عميق او را نشان مى دهد؛ زيرا او معتقد بود كه نسبت به اداى حق ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر خداوند، مسئول است و همه نيروهايش را در راه دفاع از آن حضرت، به كار خواهد برد.

(2)

2- سعيد بن عبد اللّه

«سعيد بن عبد اللّه حنفى» به سخن آمد و وفادارى راستين خود را نسبت به امام اعلام نمود و گفت: «به خدا تو را رها نمى كنيم تا اينكه خداوند بداند كه ما در وجود تو حرمت رسول او را حفظ كرده ايم ... به خدا! اگر مى دانستم كشته شوم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:200

و زنده گردم و سپس سوزانده گردم و خاكسترم را برباد دهند و اين كار، هفتاد بار در مورد من تكرار شود، از تو جدا نمى شدم تا اينكه در حمايت از تو جان دهم و چگونه اين كار را نكنم در حالى كه يك بار كشته شدن است و آنگاه كرامتى كه هرگز پايانى براى آن نباشد».

(1) در فرهنگ وفادارى، والاتر و صادق تر از اين وفادارى نيست كه او آرزو مى كند هفتاد بار كشته شود تا فداى امام گردد و حرمت

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را حفظ كند و چگونه مرگ در راه او را خوش نداشته باشد در حالى كه يك بار بيشتر نباشد و سپس كرامتى خواهد بود كه آن را پايانى نيست.

(2)

3- زهير بن قين

«زهير بن قين» در همان خطى حركت كرد كه برادرانش اعلام نموده بودند، وى گفت: «به خدا! دوست داشتم كشته شوم و باز زنده گردم و سپس كشته گردم و هزار بار اين چنين باشم و اينكه خداى عز و جل به وسيله آن كشته شدن را از جان تو و از جان اين جوانان از اهل تو دور كند ...».

اين قهرمانان، به جايگاهى از بلندهمتى رسيدند كه هيچ انسانى بدان جايگاه نرسيد، آنان درسهاى افتخارآميزى در فداكارى در راه حق داده اند.

(3) ديگر ياران امام نيز مرگ در راه آن حضرت و جانبازى در فداكارى به خاطر حضرتش را خوشامد گفتند، امام آنان را جزاى خير گفت «1» و براى همه آنان تأكيد نمود كه به شهادت خواهند رسيد، آنان يك صدا فرياد برآوردند:

«خداى را شكر كه ما را به يارى تو كرامت بخشيد و به كشته شدن همراه تو مشرّف

______________________________

(1) المنتظم 5/ 338. طبرى، تاريخ 5/ 419- 420.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:201

ساخت، آيا خرسند نباشيم از اينكه همراه تو در جايگاهت باشيم اى فرزند رسول خدا؟!» (1) امام آنان را آزمود و آنان را گزيده ترين مردان، در راستى و وفادارى يافت، جانهايشان به نور ايمان درخشيده و از همه مشغوليات زندگى، آزاد گشته و يقين نموده اند كه به سوى فردوس برين مى روند. بنا به گفته مورخان، تشنه شهادت بودند تا به نعمتهاى آخرت رستگار شوند.

(2)

امام عليه السّلام نيرنگ كوفيان را آشكار مى سازد

امام عليه السّلام نيرنگ مردم كوفه را نسبت به آن حضرت در نامه هايى كه براى دعوت از وى براى آمدن به شهرشان به امام نوشته بودند، براى يارانش آشكار ساخت و فرمود: «آنها كه براى من نامه

نوشتند، تنها براى نيرنگ نسبت به من و تقرب يافتن نزد فرزند معاويه بوده است» «1».

نامه هايى كه بيشتر مردم كوفه نوشته بودند، به اشاره يزيد بوده تا امام به سوى آنان بيايد و او را به قتل برسانند و آنان از روى ايمان به عدالت هدف آن حضرت، با وى مكاتبه ننموده بودند.

(3)

همراه با محمد بن بشير

از ميان ياران امام كه به بالاترين درجات ايمان رسيده بودند، «محمد بن بشير حضرمى» بود كه به وى خبر رسيد پسرش در سرزمين رى، اسير

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 393.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:202

گشته است. وى گفت: دوست ندارم او اسير شود و من بعد از او زنده بمانم. امام از اين سخنش دريافت كه دوست دارد فرزندش را رها نمايد، پس به وى اجازه رفتن داد و فرمود: تو آزاد هستى، پس براى آزاد نمودن پسرت كوشش كن.

(1) آن قهرمان عظيم، تصميم راستين خود را براى ملازمت امام و فداكارى در راه آن حضرت را اعلام نمود و گفت: «درّندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم ...» «1».

آيا اين صادقانه ترين تمثال ايمان عميق و فداكارى عظيم در راه امامى نيست كه او را دوست داشتند و نسبت به وى اخلاص يافتند و مرگ را به خاطر وى ناچيز شمردند؟

(2)

گريختن فراس مخزومى

«فراس بن جعده مخزومى «خويشاوندى نزديكى با امام داشت؛ زيرا پدرش جعده، مادرش ام هانى دختر ابو طالب بود و از جمله كسانى بود كه با حضرت حسين عليه السّلام براى قيام بر امويان در روزگار معاويه، مكاتبه نموده و به امام در مكه پيوسته، و در طول اين مدت همراه امام بود تا اينكه به عراق رسيد، ولى هنگامى كه وى سختى وضع و همدستى لشكريان بر جنگ امام را ديد، هراسان شد و از جنگ ترسيد و رعب و هراس بر او مستولى گشت، امام، پريشانيش را دريافت و به وى اجازه رفتن داد و او در تاريكى شب، پاى به فرار نهاد «2»

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/

182. تهذيب الكمال 6/ 407. ترجمه امام حسين (ع) از طبقات ابن سعد، ص 70.

(2) انساب الاشراف 3/ 388.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:203

و شهادت را به دست نياورد، همچنانكه گروه ديگرى نيز پاى به فرار نهادند «1» و به يارى امام رستگار نشدند.

(1)

امام به اشخاص بدهكار رخصت شهادت نداد

طبرانى روايت نموده كه امام دستور داد تا منادى در ميان يارانش ندا دهد:

«شخصى كه دينى بر عهده اش باشد همراه ما كشته نشود»، پس مردى از يارانش برخاست و به آن حضرت گفت: «دينى بر عهده من است كه همسرم آن را ضامن شده است».

حضرت عليه السّلام فرمود: «ضمانت يك زن چگونه باشد؟» «2».

(2) امام مى خواست شهادت يافتگان همراهش، انسانهايى پرهيزگار باشند كه ذمّه آنان از حقوق و اموال مردم خالى باشد، ولى در اينجا اشكالى وجود دارد؛ زيرا امام ضمانت زن را در مورد دينى كه بر عهده شوهر اوست، نپذيرفته، حال آنكه قواعد فقهى بر صحت ضمان زن، در مورد اموال و غيره و مساواتش با مرد در اين مورد، اتفاق دارند، به نظر ما جمله آخر، از مطالب جعل شده مى باشد؛

______________________________

(1) حضرت سكينه روايت نموده: شنيدم پدرم را به كسانى كه همراهش بودند مى فرمود:

شما همراه من آمديد چون مى دانستيد كه من به سوى كسانى مى آيم كه از دل و زبان با من بيعت كرده اند و اينك مى بينيد كه شيطان بر آنها چيره شده و ياد خدا را فراموش كرده اند و تصميمى جز كشتن من و كشتن كسانى كه همراه من جهاد مى كنند، ندارند و مى ترسم كه اين را ندانيد و يا بدانيد و از شرم من، پراكنده نشويد و مكر و فريب نزد ما اهل بيت، حرام

است، پس هر كس يارى ما را نخواهد، امشب براى او پوششى است، پس برود.

سكينه گفت: آنان، ده نفر و بيست نفر، پراكنده شدند و جز كمتر از هشتاد نفر، كسى همراه آن حضرت باقى نماند. اين مطلب در جلد دوّم بغية النبلاء آمده است.

(2) المعجم الكبير 3/ 132.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:204

زيرا «بلاذرى» اين خبر را ذكر نموده، ولى گفتار آن مرد را نقل ننمود كه بر من دينى است و همسرم آن را ضامن گرديده است.

(1)

امام عليه السّلام از مرگ خود سخن مى گويد

امام به خيمه اش آمد و شروع به وارسى شمشير خود و آماده كردن آن نمود، در حالى كه مى گفت:

يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل

و انما الامر الى الجليل و كل حى سالك سبيل «اى روزگار! واى بر تو كه چه دوستى هستى! و در بامداد و شامگاه چه بسيار است براى تو».

«از دوستان و طالبانت كه كشته مى شوند و روزگار، كسى را به عوض نمى پذيرد».

«همانا كار به پروردگار بزرگ وابسته است و هر زنده اى، راهى را در پيش مى گيرد».

(2) امام با اين ابيات، از مرگ شخص شريفش سخن گفته، در حالى كه امام زين العابدين عليه السّلام و حضرت زينب عليها السّلام در خيمه بودند. امام زين العابدين عليه السّلام هنگامى كه سخن پدرش را شنيد، دانست كه چه مى خواهد، پس بغض گلويش را گرفت و خاموش ماند و- بنا به آنچه مى گويد- دانست كه بلا نازل شده است، ولى بانوى بنى هاشم، هنگامى كه اين ابيات را شنيد با پريشانى دانست كه پاره تنش و باقيمانده خاندانش، به سوى مرگ عازم است و

تصميم بر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:205

شهادت دارد لذا بر خود مسلط شد و در حالى كه جامه اش بر زمين كشيده مى شد و چشمانش از اشك لبريز گشته بود، با كلمات بريده اى كه قطعات قلبش با آنها خارج مى شدند، خطاب به برادرش گفت: «چه داغ و چه اندوهى است! كاش مرگ، زندگيم را مى گرفت، اى حسين جان! اى سرورم! اى باقيمانده اهل بيتم! آيا تسليم شده و از زندگى نااميد شده اى؟ امروز (گويا)، جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مادرم فاطمه زهرا و پدرم على و برادرم حسين عليه السّلام در گذشته، اى باقيمانده گذشتگان و سرپرست بازماندگان» «1».

امام با مهربانى به وى فرمود: «اى خواهرم! شيطان بردباريت را نابود نسازد».

(1) حضرت زينب با چهره اى كه رنگش دگرگون شده و اندوه شديد قلب مهربان رنجكشيده اش را پاره پاره كرده بود، روى به برادر كرد و با درد و رنج به او گفت: «آيا تو خود را به ستم و چيره گى مى گيرى كه آن اندوه مرا طولانى تر و قلبم را داغدارتر مى سازد».

(2) آنگاه كه يقين پيدا كرد كه برادرش كشته مى شود، نتوانست شكيبايى خود را حفظ كند، پس گريبان خود را چاك زد و بر چهره خود كوبيد و بيهوش بر زمين افتاد «2». ديگر زنان نيز در آن گرفتارى سخت، با وى شريك شدند، حضرت ام كلثوم عليها السّلام فرياد كشيد: «اى محمد! اى على! اى مادرم! اى حسينم! بعد از تو ما تباه شده ايم».

(3) آن منظره دردناك بر جان امام اثر كرد و قلب پاكش به اندوه و حسرت

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 111- 112.

(2) انساب الاشراف 3/ 393. المنتظم 5/ 338.

البداية و النهاية 8/ 177. السيدة زينب و اخبار الزينبيات، ص 20- 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:206

نشست و روى به آن بانوان، از دختران وحى كرد و آنان را دستور به شكيبايى و تحمل بار اين محنت بزرگ داد و فرمود: «اى خواهرم! اى ام كلثوم! اى فاطمه! اى رباب! بنگريد، هرگاه من كشته شدم، بر من گريبان چاك نزنيد و بر چهره خود چنگ نيندازيد و سخن بيهوده نگوييد» «1».

امام بزرگوار، انواع سخت و جانكاهى از محنتها و مصيبتها را تحمل فرمود كه به مقدار ايمانش به خداوند بود و هنوز از محنتى فارغ نشده بود كه با سيلى از محنتهاى بزرگ روبه رو مى شد كه انسان قادر به تحمل آنها نبود.

(1)

برنامه ريزى نظامى

امام، برترين و دقيق ترين برنامه ريزى نظامى در آن روزگار را طرح ريزى نمود و جبهه خود را به صورت برجسته و شگفت انگيز، منظم ساخت و اردوگاه خود را در محافظت شديدى قرار داد. آن حضرت در تاريكى شب، به همراه «نافع بن هلال» خارج شد و به ناهمواريهاى اطراف نظر انداخت و آنها را به دقت بررسى كرد تا مبادا در هنگام جنگ، كمينگاهى براى دشمنان گردند، آنگاه به يارانش دستور داد تا اين اقدامات را انجام دهند:

(2) اول: چادرها، و از آن جمله خيمه هاى هاشميان و ياران را به يكديگر نزديك سازند، به نظر ما آنها در چندين رديف از هر طرف بودند نه يك رديف تنها و علت اين اقدام اين بود كه راهى براى نفوذ دشمن و گذشتن از ميان آنها وجود نداشته باشد. «2»

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 420. انساب الاشراف 3/ 393.

(2) البداية و النهاية 8/ 177.

زندگانى حضرت

امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:207

(1) دوّم: كندن خندقى در پشت چادرها كه در اطراف خيمه هاى خويشان و خانواده آن حضرت بود و پر كردن آن با هيزم تا هنگام جنگ، آتش زده شود «1»، علت اين دستور به جهات زير بوده است:

الف- براى اينكه خانواده هايشان در هنگام عمليات جنگى از دشمن در امان باشند؛ زيرا دشمن نمى تواند از آتش بگذرد و بر آنها بتازد.

ب- روبه رو شدن با دشمن از يك سمت و متعدد نبودن جبهه هاى جنگى، با توجه به اندك بودن ياران امام، اگر اين چاره جويى نبود، دشمن از چهار طرف آنها را محاصره مى كرد و در مدت اندكى آنان را نابود مى ساخت و جنگ يك روز كامل به طول نمى انجاميد. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 207 برنامه ريزى نظامى ..... ص : 206

نها بعضى از نقشه هايى است كه امام آنها را به كار برد كه بر آگاهى كامل آن حضرت به برنامه ريزيهاى نظامى و آشنايى ايشان با مسائل دقيق آنها دلالت دارد.

(2)

شب را به عبادت بيدار ماندن

امام به همراه اهل بيت و يارانش به عبادت روى آوردند و با دل و جانشان متوجه خدا شدند و- بنا به آنچه مورخان مى گويند- ولوله اى همچون ولوله زنبوران داشتند، در حالى كه در ركوع و سجود و قرائت قرآن بودند و هيچ كدام طعم خواب را نچشيدند. آنان به مناجات خدا و تضرع به درگاهش روى آوردند و از او عفو و بخشش مى طلبيدند.

______________________________

(1) وسيلة المآل فى مناقب الآل، ص 190. البداية و النهاية 8/ 187.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:208

(1)

شادمانى ياران امام عليه السّلام

ياران امام از مژده شهادت در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شادمان بودند، مورخان در مورد آنان سخنانى را نقل كرده اند كه خردها را به شگفتى مى اندازد؛ مثلا «حبيب بن مظاهر» به سوى يارانش خارج شد در حالى كه مى خنديد و در شادمانى فرو رفته بود. «يزيد بن حصين تميمى» بر او اعتراض كرده مى گويد: «اينك زمان خنديدن نيست؟!».

(2) «حبيب» با ايمانى عميق به وى پاسخ مى دهد: «كدام جايگاه از اين به شادمانى شايسته تر باشد؟! به خدا! طولى نمى كشد كه اين ستمكاران با شمشيرهايشان بر ما خواهند تاخت و آنگاه حور عين را در آغوش مى گيريم» «1».

«برير» نيز با «عبد الرحمن انصارى» به شوخى پرداخت، او از اين كار، در شگفت شد و به وى گفت: «اينك، زمان كار بيهوده نيست!!».

(3) «برير» به وى پاسخ داد: «قوم من مى دانند كه نه در پيرى و نه در جوانى، كار بيهوده را دوست نداشتم، ولى من به آنچه با آن روبه رو مى شويم شادمان هستم، به خدا! ميان ما و حور عين فاصله اى نيست جز اينكه اينان با شمشيرهايشان بر ما بتازند

و دوست دارم كه هم اينك بر ما بتازند» «2».

(4) در خانواده شهداى عالم همانند اين ايمان وجود ندارد كه از آتشفشانهاى عظيم يقين و معرفت و نيت راستين و اخلاصى بزرگ منفجر شده است ... آنان به رستگارى در بهشتهاى جاودانگى همراه با پيامبران و صديقان، شادمان شدند و يقين داشتند كه به آسوده ترين مرگ، خواهند مرد، به بزرگترين مرگ در تاريخ بشريّت در همه نسلها و زمانها.

______________________________

(1) كشى، رجال، ص 79 شماره 133.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 423. البداية و النهاية 8/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:209

(1)

شمر، امام را به تمسخر مى گيرد

امام، نماز مى خواند، در حالى كه پليد ناپاك، شمر بن ذى الجوشن «1» آن حضرت را زير نظر داشت و شنيد كه آن حضرت در نمازش اين كلام خداى تعالى را مى خواند:

«آنان كه كافر شدند، گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مى دهيم براى آنان خير است، بلكه براى اين است كه بيشتر گناهكار شوند و عذابى خواركننده براى ايشان خواهد بود و خداوند مؤمنان را به آنچه شما بر آن هستيد نخواهد گذاشت تا اينكه پليد را از پاك، جدا سازد» «2».

شمر، به تمسخر امام پرداخت و با صداى بلند سخن گفت.

(2)

رؤياى امام حسين عليه السّلام

امام حسين عليه السّلام پس از آنكه دردهاى جانكاه، آن حضرت را فرسوده ساخت، اندكى چشم بر هم نهاده به سرعت بيدار شد و روى به ياران و اهل بيتش كرده به آنان فرمود: «آيا مى دانيد كه در خواب خود چه ديده ام؟».

- اى فرزند رسول خدا! چه ديده اى؟

(3)- سگهايى را ديدم كه بر من حمله ور شده اند و مرا پاره پاره مى كنند و در ميان آنها سگى سياه و سفيد است كه بيشتر بر من مى تاخت و گمان مى كنم آنكه به كشتنم مى پردازد، مردى پيسى گرفته از اين قوم باشد ...

______________________________

(1) در البداية و النهاية 8/ 178 آمده است: آنكه امام را زير نظر داشت، ابو حرب سبيعى، عبيد اللّه بن شمير است كه ياوه گويى بيهوده كار بود.

(2) آل عمران آيه 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:210

(1) سپس جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در حالى كه جمعى از يارانش همراه او بودند، ديدم كه به من مى فرمود اى پسرم! تو شهيد آل محمد هستى، اينك اهل آسمانها و اهل عالم برتر،

مژده آمدنت را به يكديگر مى دهند، امشب افطار تو نزد من باشد، بشتاب و تأخير مكن. اين است آنچه ديده ام، فرمان (الهى) در حال آمدن است و رفتن از اين دنيا نزديك شده «1».

اندوهى عميق بر اهل بيت و يارانش سايه افكند، آنان به پيش آمدن مصيبت كوبنده و نزديك شدن سفر از اين دنيا، يقين حاصل نمودند.

(2)

پريشانى بانوان وحى

بانوان خاندان وحى، به شدّت پريشان گشتند، در آن شب جاويدان در دنياى غمها، آرام نگرفتند؛ زيرا امواجى از انديشه ها و افكار بر ذهن آنان عارض گشت و آينده سرشار از فاجعه ها و مصيبتها در برابرشان مجسّم شد كه آيا پس از جدا شدن از حاميانشان- يعنى فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله- بر سر آنان چه خواهد گذشت، در حالى كه زنها در سرزمين غربت بودند و دشمنان ستمگر، آنان را در محاصره داشتند؟ آنها به گريه و زارى پرداختند و به درگاه خداوند دعا كردند كه آنان را از آن محنت جانكاه برهاند.

(3) اما دشمنان اهل بيت، شب را در شوق ريختن آن خونهاى پاك گذراندند تا نزد فرزند مرجانه تقرب جويند. سواران به فرماندهى «عزرة بن قيس احمسى» «2» گرداگرد اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام در حركت بودند تا مبادا حضرت از دستشان برود و يا كسى از مردم به اردوگاهش ملحق شود.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 181.

(2) البداية و النهاية 8/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:211

(1)

امام خود را معطّر ساخت و حنوط گرفت

امام و يارانش براى ديدار خدا، آماده شدند و خود را براى مرگ مهيا ساختند. امام عليه السّلام دستور داد خيمه اى برپا كنند و ظرفى چوبين كه در آن مشك جاى داشت، آوردند و حنوط نيز مهيا كردند، پس آن حضرت وارد آن چادر شد و خود را معطر ساخت و حنوط گرفت. سپس برير پس از او وارد شد و عطر و حنوط گرفت، همه ياران حضرت «1»، چنين كردند تا براى مرگ و شهادت در راه خدا آماده گردند.

(2)

روز عاشورا

در آسمان دنيا هيچ سپيده بامدادى همچون فجر روز دهم محرم با مصيبتها و غمهايش ندميده است و خورشيد، هيچ گاه همچون خورشيد آن روز با اندوه و دردهايش طلوع نكرده است ...؛ زيرا در تاريخ هيچ حادثه اى وجود ندارد كه با فجايع و دردهايش از آن صحنه هاى اندوهبار برتر باشد كه در روز عاشورا «2» بر صحراى كربلا نمايان گشت؛ چون محنتى از محنتهاى دنيا و غصّه اى از غصه هاى روزگار باقى نماند كه بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جارى نگشته باشد.

(3) امام زين العابدين عليه السّلام مى فرمايد: «هيچ روزى بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سخت تر

______________________________

(1) انساب الاشراف 30/ 395- 396. البداية و النهاية 8/ 178.

(2) «عاشورا»: نام روز دهم ماه محرم است. گفته شده كه اين نامگذارى قديمى است و علت آن اين بوده كه در آن روز، ده نفر از پيامبران به ده كرامت، گرامى داشته شدند. اين مطلب در ص 22 از كتاب الانوار الحسينية نوشته بلاوى آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:212

از روز احد نبود كه عموى آن حضرت يعنى حمزة بن

عبد المطلب، شير خدا و پيامبرش، در آن كشته شد و پس از آن روز، واقعه مؤته كه در آن، عموزاده اش جعفر بن ابى طالب كشته شد، سپس فرمود: و روزى نيست چون روز حضرت حسين عليه السّلام كه سى هزار نفر به سوى او شتافتند و ادعا مى كردند از اين امّت هستند و هر كدام از آنان با (ريختن) خون آن حضرت به خداوند تقرب مى جستند در حالى كه وى، آنان را به ياد خدا مى انداخت ولى پند نگرفتند تا اينكه او را به ظلم و ستم و تعدى به قتل رساندند «1»».

(1) امام بزرگوار در سپيده دم روز عاشورا، نماز را آغاز كرد كه بنا به گفته مورخان، خود و يارانش، به علت عدم وجود آب نزد آنان، براى نماز تيمم ساختند و خانواده و يارانش به آن حضرت اقتدا نمودند «2»، پيش از آنكه تعقيب نمازشان را به پايان برسانند، طبلهاى جنگ در اردوگاه ابن زياد، نواخته شد و دسته هاى كاملا مسلحى از سپاه به پيش آمدند در حالى كه فرياد مى زدند: يا جنگ مى كنيم يا به فرمان فرزند مرجانه گردن نهيد.

(2)

دعاى امام عليه السّلام

سرور آزادگان، خارج شد، صحرا را ديد كه از سواران و پيادگان پر شده است و شمشيرها و نيزه هاى خود را كشيده و تشنه ريختن خون وى و نيكان اهل بيت و يارانش هستند تا مزد ناچيزى از فرزند مرجانه به دست آورند.

______________________________

(1) بحار الانوار 22/ 274 ح 21 و ج 44/ 298 ح 4.

(2) اعتماد السلطنة حسن بن على، حجّة السعادة فى حجّة الشهادة (به زبان پارسى) كه امام شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء آن را به عربى ترجمه

نموده و از كتابهاى خطى كتابخانه عمومى است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:213

حضرت، مصحفى را طلبيد و آن را بر سر خود گذاشت و تضرع كنان روى به خدا كرد و گفت:

(1) «خداوندا! تو مورد اعتماد من در هر اندوه، و اميد من در هر سختى هستى، تو در هر امرى كه بر من نازل شود، مايه اطمينان و قدرت من مى باشى، چه بسيار اندوهى كه قلب در آن سست مى گردد و قدرت در آن اندك مى شود و دوست در آن فرو مى گذارد و دشمن در آن زبان به طعنه مى گشايد، آن را به درگاه تو عرضه نمودم و از آن به پيشگاهت شكايت بردم- به خاطر رغبت من به تو نه به ديگرى- تو آن را گشايش دادى و آن را دور ساختى و كفايت نمودى، تو سرپرست هر نعمت و دارنده هر نيكى و سرانجام هر خواسته اى هستى» «1».

(2) در اين دعا، عمق ايمان حضرت ديده مى شود كه در همه كارهاى مهمش به سوى خدا بازمى گردد و به او اخلاص مى يابد، خداوند سرپرست او و پناهگاهى است كه در هر امر مهمى كه بر او پيش آيد به آن پناه مى برد.

(3)

روشن كردن آتش در خندق

امام در آغاز بامداد، دستور داد تا در خندقى كه برگرد خيمه هاى زنان بود، آتش بيفروزند تا آنان را از حمله اسبان حفظ كند و نيز براى اينكه جبهه هاى جنگ بر آنها متعدد نشوند و تنها در يك سو، منحصر گردند.

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 216. البداية و النهاية 8/ 169- 170. ابن اثير، تاريخ 4/ 60- 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:214

(1)

هياهوى مسخ شدگان

اشاره

هنگامى كه آتش در خندق روشن گشت، بعضى از مسخ شدگان اردوگاه ابن سعد، همچون سگان به سوى امام تاختند و صداهاى خود را به هياهوى زشتى بلند كردند كه از آن جمله اند:

(2)

1- شمر بن ذى الجوشن

پليد ناپاك، «شمر بن ذى الجوشن» به سوى اردوگاه امام پيش آمد و با صداى بلند گفت: «اى حسين! به آتش شتاب كردى؟».

امام به وى پاسخ داد: «تو اين را مى گويى اى فرزند چوپان بزها؟ به خدا! تو به سوختن در آن شايسته تر هستى».

«مسلم بن عوسجه» خواست او را با تير بزند، ولى امام او را مانع شد و فرمود: من دوست ندارم آغازگر جنگ با آنان باشم. «1»

(3)

2- محمد بن اشعث

پلشت پليد، «محمد بن اشعث» به سوى امام تاخت در حالى كه فرياد مى كشيد: «اى حسين! تو اينك به جهنم مى روى!!».

امام او را پاسخ داد: «خداوند تو را و پدر و قومت را لعنت كند اى فرزند مرتدّ فاجر دشمن خدا و پيامبر و مسلمين» «2».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 396.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:215

(1)

3- عبد اللّه بن حوزه

«عبد اللّه بن حوزه» فرومايه به سوى اردوگاه امام شتافت و فرياد زد: «اى حسين! تو را مژده آتش باد!!».

امام، سخنش را به وى بازگرداند: «من به سوى پروردگارى مهربان و شفيعى اطاعت شده مى روم». سپس درباره او پرسيد، به آن حضرت گفته شد كه او «ابن حوزه» است. امام، دو دست خود را به دعا برداشت و فرمود: «خداوند او را در حوزه آتش قرار دهد».

(2) ناگهان، اسب وى رم كرد و او را در نهرى افكند كه پايش در ركاب آويزان شد و او بر زمين افتاد، در حالى كه اسب او را مى كشيد و سرش را به سنگها و باقيمانده تنه درختان مى كوبيد تا به هلاكت رسيد «1». و گفته شده كه اسب، او را در آتش برافروخته در خندق افكند و در آن سوخت. هنگامى كه امام سرعت استجابت دعايش را ديد، صداى خود را بلند كرد فرمود: «خداوندا! ما اهل بيت پيامبرت و ذرّيه او هستيم، پس شكسته بدار هر كس را كه به ما ستم نموده و حق ما را غصب كرده است كه تو شنواى نزديك هستى «2»».

(3) (مسروق بن وائل حضرمى) وقتى اين صحنه را ديد، درحالى كه با خودش از كشتن امام و جايزه گرفتن از

فرزند مرجانه مى انديشيد. بر آنچه انديشيده بود، پشيمان گشت و دانست كه اهل بيت را نزد خداوند حرمت و جايگاهى است، پس، ميدان جنگ را رها كرد و از ترس غضب خداوند، پاى به فرار نهاد «3».

(4)

آماده باش كامل در هر دو اردوگاه

هر دو اردوگاه دست به آماده باش كامل زدند. امام، يارانش را كه 82 نفر

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 399. تذهيب التهذيب 1/ 155.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 1/ 249.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 66.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:216

سواره و پياده بودند آماده كرد «زهير بن قين» را در سمت راست (ميمنه) و حبيب بن مظاهر را در سمت چپ (ميسره) قرار داد و خود و اهل بيتش، در قلب سپاه جاى گرفتند «1» و پرچم خود را به برادر و ياورش ابا الفضل عباس داد «2».

(1) ابن سعد نيز سپاهش را آماده كرد و عبد اللّه بن زهير ازدى را بر ربع اهل مدينه قرار داد و قيس بن اشعث را بر ربع ربيعه و كنده و عبد الرحمن بن ابى سبره جعفى را فرمانده ربع مذحج و اسد و حر بن يزيد رياحى را بر ربع بنى تميم و همدان گماشت «3» و بر ميمنه سپاه خود، عمرو بن حجاج زبيدى و بر ميسره آن، شمر بن ذى الجوشن را قرار داد و عروة بن قيس احمسى را فرمانده سواران و شبث بن ربعى را فرمانده پيادگان نمود و پرچم را به غلامش «دريد» سپرد «4» و بدين ترتيب هر دو اردوگاه براى جنگ و نبرد، آماده شدند.

(2)

اعتراضات شديد

امام به همراه بزرگان يارانش خواستند بر مردم كوفه، اقامه حجّت كنند تا آنها از وضع خود آگاه باشند و نسبت به گناهى كه مرتكب مى شدند، آشنايى حاصل نمايند، گناهى كه نزديك بود آسمانها از آن شكافته شوند و زمين پاره گردد و كوهها فرو ريزند، آنان بسيار فراخواندند و نصيحتها كردند تا آن مسخ شدگان را

از خطر جنايتى كه آنان را به جهنم مى رساند، رهايى بخشند.

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 225.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 422.

(3) مرآة الزمان، ص 92.

(4) ابن اثير، تاريخ 4/ 60.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:217

(1)

خطبه امام عليه السّلام

امام مركب خود را خواست و بر آن سوار شده به سوى اردوگاه ابن سعد رفت، با آن هيبتى كه شكوه جدّش، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تداعى مى كرد. پس در ميان آنان سخنرانى تاريخى خود را ايراد نمود كه از شيواترين و رساترين نمونه هايى بر جاى مانده در ادبيات عرب مى باشد. آن حضرت با صدايى بلند كه بيشتر آنان مى شنيدند، فرياد زد:

(2) «اى مردم! گفتارم را بشنويد و عجله نكنيد تا بر اساس حقى كه بر من داريد شما را موعظه كنم و دليل آمدنم نزدتان را بيان نمايم، كه اگر عذر مرا پذيرفتيد و گفته ام را تصديق نموديد و از خودتان به من انصاف داديد، به آن خوشبخت تر خواهيد شد و شما را بر من راهى نخواهد بود و اگر عذر مرا نپذيرفتيد و به من انصاف نداديد، پس انديشه خود و شركايتان را فراهم آوريد تا كارتان بر شما اندوهى نباشد، سپس در مورد من قضاوت كنيد و مهلتم ندهيد كه سرپرست من خداوندى است كه كتاب را فرو فرستاده و او صالحان را سرپرستى مى كند» «1».

(3) باد، صداى آن حضرت را به بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزادزنان بيت وحى رساند، آنان به گريه افتادند و صدايشان برخاست، آن حضرت، برادرش حضرت عباس و فرزند خود، على را به سوى ايشان فرستاد و به آن دو فرمود:

آنان را ساكت كنيد كه به جانم

گريه آنان فراوان خواهد بود.

(4) هنگامى كه ساكت شدند، امام به خطبه خود ادامه داد، پس خداى را سپاس گفت و ستايش نمود و بر حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بر فرشتگان و پيامبران، درود فرستاد، در آن خطبه فرمود آنچه را كه بيانش به شمار نيايد و پيش از او و يا

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 424.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:218

بعد از او كسى در منطقش رساتر از او شنيده نشده است «1»، پس فرمود:

(1) «اى مردم! خداوند، دنيا را آفريد و آن را سراى فنا و نيستى قرار داد، اهل خود را از حالى به حال ديگر مى برد، پس فريب خورده آن است كه به آن فريفته شود و بدبخت كسى است كه او را مفتون نموده باشد، پس اين دنيا شما را فريب ندهد كه او اميد هر كس را كه به آن اعتماد نمايد قطع مى كند و طمع هر كسى را كه به آن طمع ورزد ناكام مى سازد. من شما را مى بينم بر امرى فراهم آمده ايد كه با آن، خداى را بر خودتان به خشم آورده ايد كه چهره كريمانه اش را از شما برگردانده و انتقامش را بر شما وارد ساخته است، بهترين پروردگار، پروردگار ماست و بدترين بندگان، شما هستيد. شما به طاعت اقرار نموديد و به محمد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان آورديد سپس اين شماييد كه به سوى ذريّه و عترتش حركت نموده خواهان كشتن آنها شده ايد، شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداى بزرگ را از شما برده است، پس براى شما و آنچه اراده كرده ايد نابودى باد! ما براى خدا هستيم

و به سوى او بازمى گرديم.

اينان كسانى هستند كه پس از ايمانشان كافر شده اند. دورى از آن ستمكاران باد» «2».

(2) امام، آنان را با اين سخنان كه نمايانگر هدايت پيامبرگونه و محنت انبيا از امتهايشان است، اندرز گفت و ايشان را از فتنه و فريب دنيا برحذر داشت و عواقب زيانبار آن را بيان كرد و آنان را از اقدام به كشتن عترت پيامبرشان برحذر داشت كه با آن كار، از اسلام به كفر خارج مى شدند و مستوجب عذاب جاويدان خدا

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 61.

(2) بحار الأنوار 45/ 5- 6.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:219

و خشم هميشگى او مى گشتند.

(1) حضرت سپس به سخنانش ادامه داده فرمود: «اى مردم! نسب مرا بگوييد كه من كيستم؟ سپس به خود بازگرديد و خود را سرزنش كنيد و ببينيد آيا كشتن من و شكستن حرمتم براى شما جايز است؟! آيا من فرزند دختر پيامبرتان و فرزند وصى و عموزاده او نيستم و نخستين ايمان آورنده به خدا و تصديق كننده پيامبرش درباره آنچه از خدايش آورده بود؟ آيا حمزه سيد الشهداء عموى پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار عموى من نيست؟ آيا گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد من و برادرم به شما نرسيده است كه: «اين دو، سروران جوانان اهل بهشت هستند»، اگر مرا به آنچه مى گويم تصديق كنيد- كه آن حق است- به خدا! به عمد دروغ نگفتم از آن وقت كه دانستم خداوند اهل آن را دوست نمى دارد و با آن، گويندگانش را زيان مى رساند و اگر مرا تكذيب كنيد، در ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد، شما را آگاه

مى سازند، از جابر بن عبد اللّه انصارى، ابو سعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد، به شما خبر مى دهند كه اين گفتار را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد من و برادرم شنيده اند. آيا اين مانع شما از ريختن خون من نمى شود؟» (2) من سخنى مهربانتر و شيواتر از اين خطابه نمى شناسم كه هر خطيب با هر مقدار از قدرت بيان، از گفتن چنين كلامى در چنين موضع هولناكى كه شيران در آن لال مى شوند و قهرمانان از سخن بازمى مانند، ناتوان است ... اين سخن شايسته آن بود كه خردهايشان را به خود آورد و انقلابى فكرى و عملى در صفهايشان ايجاد كند زيرا حضرت از آنان خواست تا به خود آيند و به خردهايشان بازگردند- اگر مالك آنها باشند- تا در مورد او خوب بينديشند كه وى نوه پيامبرشان و فرزند وصى او و نزديكترين خويشاوند به آن حضرت بود،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:220

او سرور جوانان اهل بهشت است و در اين امر، مصونيتى براى وى وجود دارد كه خونش ريخته نشود و حرمتش شكسته نگردد، ولى آن لشكريانى كه اين منطق پرفيض را نمى فهميدند، به جنايت روى آورده، بر دلهايشان ابرى تيره از گمراهى سايه افكند و ياد خدا را از آنان دور گردانيده بود.

(1) پليد ناپاك، «شمر بن ذى الجوشن» كه از غرق شدگان در گناه بود، روى به آن حضرت كرد و گفت: «او خدا را با حرف مى پرستد و نمى داند كه چه مى گويى!».

آن وجدان متحجرى كه باطل بر آن زنگار نشانده بود، سخن امام را نمى فهميد و گفتارش

را درك نمى كرد.

(2) «حبيب بن مظاهر» به پاسخگويى او پرداخت و به او گفت: «به خدا من مى بينم كه تو خداوند را با هفتاد حرف مى پرستى، من گواهى مى دهم كه تو راست مى گويى چون نمى دانى كه امام چه مى گويد؛ زيرا خداوند بر قلب تو مهر زده است».

(3) امام به سخن خود ادامه داد و فرمود: «اگر درباره اين گفتار، شك داشته باشيد، آيا شك مى كنيد كه من فرزند دختر پيامبرتان هستم؟ به خدا! ميان شرق و مغرب، پسر دختر پيامبرى در ميان شما و غير شما وجود ندارد، عجبا، آيا مرا در برابر كشته اى از شما- كه من او را به قتل رسانده باشم- مى جوييد؟ يا در برابر مالى كه آن را نابود كرده باشم؟ يا در مقابل زخمى كه زده باشم؟».

(4) زمين در زير پايشان لرزيد و آنان سرگردان ماندند كه چه پاسخى به وى بدهند؛ زيرا آنان شكى نداشتند كه وى فرزند دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه اوست و آنها از او طلبى ندارند از خون كسى كه كشته يا مالى كه از آنان نابود كرده باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:221

(1) سپس امام، فرماندهان سپاه را كه با نامه هايشان آن حضرت را به كوفه دعوت نموده بودند صدا زد و فرمود: «اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث! اى زيد بن حرث! آيا براى من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغها سبز گشته و تو وارد مى شوى بر سپاهى كه براى تو آماده گشته است».

آن ضميرها از خيانت در پيمان و شكستن سوگندها شرم نداشتند، پس همگى به دروغ روى آوردند

و گفتند: «ما چنين نكرده ايم!!».

امام از آن گفته آنان در شگفت شد و به آنان فرمود: «سبحان اللّه! آرى به خدا چنين كرده ايد».

امام از آنان روى برتافت و خطاب به همه واحدهاى سپاه فرمود: «اى مردم! اگر از من خرسند نيستيد، بگذاريد كه از نزد شما به سوى جاى امنى از زمين بروم».

(2) «قيس بن اشعث» كه از شناخته شدگان به حيله و نفاق و از هرگونه شرافت و آزرمى به دور بود- و براى وى كافى است كه از خاندانى بوده كه هرگز فرد شريفى را تحويل نداده است- روى به آن حضرت كرد و گفت: «آيا فرمان عموزادگانت را نمى پذيرى؟ آنان جز آنچه را دوست دارى چيزى به تو ارائه نخواهند داد و از آنان هيچ ناخوشايندى به تو نخواهد رسيد».

(3) امام به وى پاسخ داد: «تو برادر برادرت هستى؟ آيا مى خواهى كه بنى هاشم، بيش از خون مسلم بن عقيل از تو طلب كنند؟ نه به خدا! همچون فردى ذليل با آنها دست نخواهم داد و همچون بردگان، پاى به فرار نخواهم گذاشت. «1»

اى بندگان خدا! من از اينكه سنگسارم كنيد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه

______________________________

(1) و در روايتى: «همچون بردگان اعتراف نمى نمايم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:222

مى برم، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان ندارد به پروردگارم و پروردگار شما پناهنده مى شوم» «1».

(1) كشورها از بين مى روند و دولتها در پى هم مى آيند ولى اين كلمات به ماندن شايسته و به جاودانگى بايسته تر از هر چيز است، باقى مى ماند؛ زيرا عزت حق و بزرگ منشى آزادگان و شرافت بلندهمتان را نمايانگر ساخته است.

(2) افسوس كه اين سخنان تابناك به

دلهاى آنان راه نيافت؛ زيرا جهل، همه درهاى فهم را در جانهايشان بسته بود: «خداوند بر دلهايشان مهر زده و بر گوشها و ديدگانشان پرده اى باشد، آيا گمان مى كنى كه بيشتر آنان مى شنوند يا مى فهمند؟ آنان همچون چهارپايانند، بلكه از آنها گمراه ترند».

(3) آنان به كلى از دعوت امام روى برتافتند و اهميتى بدان ندادند، راست گفت خداى متعال كه مى فرمايد: «تو مردگان را نمى شنوانى و دعوت را به گوش ناشنوايان نمى توانى برسانى هرگاه پشت كنند و بروند».

(4) سخنان زهير

«زهير بن قين» روى به افراد لشكر نمود و سخنرانى سرشار از پند و اندرز خطاب به آنان ايراد نمود و گفت:

اى مردم كوفه! هشدار باد شما را از عذاب خداوند، بر مسلمان حق است كه برادر مسلمانش را نصيحت كند. ما تا كنون برادرانى بر يك دين بوده ايم تا زمانى كه ميان ما و شما، شمشير نيفتاده باشد و شما شايسته نصيحت از سوى ما هستيد، پس هرگاه شمشير واقع شود، مصونيت قطع مى شود، ما يك امّت

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 421- 424. الدر النظيم، ص 552- 553.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:223

خواهيم بود و شما امتى ديگر. خداوند ما و شما را به ذريّه پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله آزموده است تا ببينيد كه ما و شما چه خواهيم كرد، ما شما را به يارى آنان و رها كردن يزيد ستمگر و عبيد اللّه بن زياد فرامى خوانيم كه شما از آن دو، در طول مدت حكومتشان، جز بدى نخواهيد ديد. چشمانتان را كور مى كنند و دستها و پاهايتان را قطع مى نمايند و شما را تكه تكه مى سازند و بر تنه هاى درختان خرما به دار مى كشند

و بزرگان و قاريان شما را همچون حجر بن عدى و يارانش و هانى ابن عروه و امثالش مى كشند».

(1) اين سخنان، سرشارند از رساترين و برجسته ترين دليل؛ زيرا در آن، دعوت به حق با همه ابعاد مفاهيمش و برحذر داشتن از عذاب خدا و خشمش، وجود دارد؛ به آنان مى فهماند هدف او از نصيحت تنها انجام يك واجب دينى است كه به نصيحت مسلمان براى برادر مسلمانش- هنگامى كه او را از حق منحرف ديد- حكم مى نمايد ... و آنها را آگاه نمود پيش از آنكه آتش جنگ روشن شود؛ زيرا برادرى اسلامى آنان را با هم جمع مى كند، پس هرگاه جنگ واقع گردد، رشته هاى آن برادرى بريده مى شود و هر كدام از آن دو امتى مستقل خواهند بود كه روابط دين و اسلام، آنان را با يكديگر فراهم نمى آورد و به آنها اطلاع داد كه خداوند، مسلمانان را با عترت پيامبرش آزموده و مودّتشان را در كتاب عزيزش واجب گردانيده است تا امّت را بنگرد كه در مورد آنان چه مى كند؟

(2) همچنين، آنان را به ظلم و ستم امويان توجه داد و آنچه با نيكان آنان عمل كرده بودند، كسانى همانند «حجر بن عدى»، «ميثم تمار» و ديگر افرادى كه با ستم، مبارزه نمودند و در مقابل استبداد، ايستادند كه حكومت اموى رگبارى از عذاب دردناك بر سر آنان فروريخت، چشمانشان را كور ساخت و دستها

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:224

و پاهايشان را بريد و بر تنه هاى نخل به دار كشيد.

(1) هنوز زهير سخنانش را پايان نداده بود كه گروهى از لشكريان ابن سعد، بى شرمانه، وى را ناسزا گفته، او و امام حسين

را تهديد به قتل نموده گفتند: «ما همچنان هستيم تا دوستت و همراهانش را بكشيم، يا او و يارانش را تسليم عبيد اللّه بن زياد نماييم!!».

(2) زهير با منطق حق به آنان پاسخ داد و گفت: «اى بندگان خدا! فرزندان فاطمه به دوستى و يارى از فرزند سميه شايسته تر هستند، من شما را به خدا پناه مى دهم كه مبادا آنان را بكشيد ... شما اين مرد را با يزيد بگذاريد كه به جانم سوگند! وى طاعت شما را بدون كشتن حسين مى پذيرد».

(3) بسيارى از آنان خاموش ماندند و حيرت و سرگردانى بر آنان دست داد.

هنگامى كه شمر بن ذى الجوشن، اين وضع را ديد، ترسيد كه لشكر به صلاح روى آورد، پس تيرى را به سوى زهير نشانه گرفت، در حالى كه مى گفت:

«ساكت شو، خداوند تو را بكشد، ما را از پرحرفيت خسته كردى».

(4) زهير، او را حقير شمرد و وى را چون پليدترين مخلوق، نگريست، به او گفت: «من خطاب به تو سخن نمى گويم، تو چهارپايى بيش نيستى و به خدا! گمان نمى كنم كه تو دو آيه از كتاب خدا را بدانى، پس مژده باد تو را به رسوايى روز قيامت و عذاب دردناك».

آن فرومايه پليد از سخن زهير به خشم آمد و بر او فرياد كشيد: «تا ساعتى ديگر، خداوند تو و دوستت را مى كشد».

(5) زهير گفت: «آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى؟ به خدا! مرگ نزد من از جاويدان بودن با شما محبوبتر است».

آنگاه زهير روى به لشكريان كرد و گفت: «اى بندگان خدا! اين جلف

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:225

جفاكار و امثال وى، شما را از دينتان گمراه نكنند. به

خدا سوگند! شفاعت محمد صلّى اللّه عليه و آله به قومى كه خون ذريّه و اهل بيتش را بريزند و ياران و مدافعان حريمشان را بكشند، نمى رسد».

(1) امام، ملاحظه فرمود كه پندهاى زهير با آن مسخ شدگان، كارگر نيست، لذا به يكى از يارانش فرمود او را از ادامه سخن بازدارد، پس به سوى وى رفت و او را ندا داد: ابا عبد اللّه به تو مى گويد: «بيا كه به جانم سوگند! اگر مؤمن آل فرعون براى قومش پند داد و فراخوانى را ابلاغ نمود، تو نيز اينان را پند داده و ابلاغ كرده اى اگر نصيحت و ابلاغ، سودمند باشد» «1».

(2)

سخنان برير

شيخ جليل، «برير بن خضير» به نصيحت آن سپاه پرداخت و گفت: «اى مردم! خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را بشارت دهنده و بيم دهنده و فراخوان به سوى خدا و چراغى تابناك فرستاد، اين آب فرات است كه خوكهاى مناطق و سگهاى آنان در آن مى افتند اما ميان آن و فرزند دختر پيامبر خدا فاصله انداخته شده، آيا سزاى محمد صلّى اللّه عليه و آله همين است؟

(3) آنان شرافت و آزرم را رها كردند و به او گفتند: «اى برير! بسيار سخن گفته اى، ديگر چيزى براى ما نگو، به خدا! حسين تشنگى مى كشد، همان گونه كه پيش از او تشنگى كشيدند».

وى، آنان را اندرز داده راهنمايى كرد و گفت: «اى قوم! خانواده محمد صلّى اللّه عليه و آله در كنار شما قرار گرفته اند، اينان ذريّه، عترت، دختران و افراد خانواده او

______________________________

(1) طبرى، تاريخ، ج 5 ص 426- 427.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:226

هستند، پس آنچه را داريد بيان كنيد كه مى خواهيد با

آنان چه كار كنيد؟» (1) به او پاسخ دادند: مى خواهيم امير عبيد اللّه بن زياد را بر آنها مسلّط سازيم تا در مورد آنان تصميم بگيرد. برير، آنان را به ياد پيمانها و نامه هايشان انداخت كه براى امام فرستاده بودند، وى گفت: «آيا از آنان نمى پذيريد به جايى كه از آن آمده اند، برگردند؟ واى بر شما اى مردم كوفه! آيا نامه ها و تعهدات خود را كه به وى داده ايد و خداوند را بر آنها و بر خود گواه گرفته ايد، فراموش نموده ايد؟ آيا شما اهل بيت پيامبرتان را دعوت نموديد و ادعا كرديد كه خودتان را در دفاع از آنان مى كشيد و هنگامى كه به سوى شما آمدند، آنان را به ابن زياد تسليم نموديد و آنان را از آب فرات منع نموديد، چه زشت است آنچه بعد از پيامبرتان با ذرّيه وى عمل كرده ايد، شما را چه باشد، خداوند روز قيامت سيرابتان نكند كه بدترين قوم، شما هستيد».

(2) جمعى از كسانى كه از وجدانهايشان منحرف شده بودند، منكر نامه ها و تعهدات خود براى امام شدند و به وى گفتند: نمى دانيم تو چه مى گويى؟

برير، اصرار آنها بر گناه و اتفاقشان بر انجام منكر را دريافت و گفت:

«سپاس خداى را كه به من بصيرتى بيشتر درباره شما داد، خداوندا! من به تو از كارهاى اين قوم اعلام بيزارى مى كنم. خداوندا! آنان را به جان هم بينداز در حالى كه بر آنها خشمگين باشى».

آنان به وى خنديدند و به سوى او تيراندازى نمودند «1» وى هم از نزد آنان دور شد.

______________________________

(1) بحار الأنوار 45/ 5. الفتوح 5/ 182- 183.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:227

(1)

سخنان امام حسين عليه السّلام

رحمت و مهربانى

امام نسبت به دشمنانش، آن حضرت را بر آن داشت كه بار ديگر، آنان را پند و اندرز دهد تا كسى از آنان ادعا نكند كه در كار خود آگاه نبوده است، پس به سوى آنها رفت در حالى كه كتاب خداوند بزرگ را باز كرده و عمامه جدش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بر سر نهاده و جنگ افزار آن حضرت را به خود بسته، در هيبتى بود كه پيشانيها در برابرش خاضع مى شد و چشمها از نگريستن به آن بازمى ماند، پس به آنان فرمود:

(2) «نابود و غم، شما را باد اى جماعت! آيا وقتى كه مشتاقانه ما را فراخوانديد و ما به سرعت شما را اجابت كرديم، شمشيرى را كه در دست داشتيد بر ما افراختيد و آتشى را كه ما براى دشمنان خود و شما روشن نموده بوديم، بر ضد ما و به نفع دشمنانتان شعله ور ساختيد بدون اينكه عدالتى با شما روا داشته باشند، و يا اميدى به آنان داشته باشيد، بر ضد دوستانتان فراهم آمديد، آيا گرفتاريها شما را نباشد در حالى كه هنوز شمشيرى كشيده نشده و خاطرى آزرده نگرديده و انديشه اى به كار نيفتاده است، ولى شما با شتاب سوى آن رفتيد، همچون پرواز ملخان نارس و بر آن فراهم آمديد همچون افتادن پشه هاى كوچك در آتش، آنگاه پيمانها را شكستيد، پس فرومايگى از آن شما باد اى بردگان امّت و جداماندگان از احزاب و دورشدگان از كتاب خدا و سنّتها! واى بر شما! آيا اينان را يارى مى كنيد و از يارى ما دست برمى داريد! بارى، به خدا! اين خيانتى است در ميان شما كه ريشه هايتان

بر آن جاى گرفته و شاخه هايتان بر آن روييده و محكم گشته و شما بدترين ثمره گشته ايد، بيننده را اندوهگين مى سازيد و خوراك هر غاصبى مى شويد.

(3) همانا اين نابكار نابكارزاده، ميان دو چيز را گرفته است، ميان شمشير

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:228

كشيدن و خوار گشتن و هيهات كه ما خوار شويم، خداوند، پيامبرش و مؤمنان، و دامنهاى پاك، مطهّر و همتهاى بلند و جانهاى با شهامت، آن را براى ما نمى پذيرند كه اطاعت فرومايگان را بر شهادتگاه بزرگواران ترجيح دهيم، همانا من با اين خانواده با وجود كمى افراد و فروگذاشتن يارى كنندگان، به نبرد مى پردازم».

(1) سپس ابيات «فروة بن مسيك مرادى» را بر زبان آورد:

فان نهزم فهزامون قدماو ان نهزم فغير مهزمينا

و ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولة آخرينا

فقل للشامتين بنا افيقواسيلقى الشامتون كما لقينا

اذا ما الموت رفع عن اناس بكلكله اناخ بآخرينا «اگر آنان را فرارى دهيم، پيشتر نيز فرارى داده ايم و اگر شكست بخوريم، شكست خورده نباشيم».

«بر ما ترسى وارد نمى شود ولى اين اجلهاى ما و دولت ديگران باشد».

«به شماتت كنندگان بگو از ما عبرت گيرند كه شماتت كنندگان آنچه را ديديم، خواهند ديد».

«اگر مرگ از مردمى برداشته شود، با تمام قدرت بر ديگران فرود مى آيد».

(2) به خدا! پس از آن نخواهيد ماند مگر آن مقدار كه كسى بر اسب سوار شود كه همچون گشتن آسياب، بر شما بگردد و همچون لرزش محور، شما را خواهد لرزاند، اين مطلبى است كه پدرم از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من گفته است: پس فكر خود و فكر شريكانتان را جمع كنيد كه كارتان بر شما اندوهى

نباشد، آنگاه در مورد من حكم كنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند، پروردگار خود و پروردگار شما توكّل كرده ام، نيست جنبنده اى مگر اينكه او، آن را در اختيار داشته باشد كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:229

پروردگار من به راه راست باشد» «1».

(1) آنگاه دو دست خود را به نفرين كردن بر آنان برداشت و گفت: «خداوندا! باران آسمان را از آنها منع كن و بر آنها سالهايى بفرست همچون سالهاى يوسف و غلامى آشنا به كار بر آنان بگمار تا جامى تلخ به آنان بنوشاند؛ زيرا ما را تكذيب نمودند و فروگذاشتند، تو پروردگار ما هستى، بر تو توكّل نمودم بازگشت، به سوى تو باشد» «2».

(2) امام با اين سخنان، همچون آتشفشانى، منفجر شد و از صلابت عزم و قدرت اراده خود، نمونه اى ارائه داد كه همانند آن ديده نشده است. سخنان حضرت، اين نكات را دربرداشت:

(3) اوّل: آن حضرت آنان را به شدت، به خاطر تناقض در رفتارشان نكوهش نمود؛ زيرا آنان براى كمك خواستن و يارى طلبيدن از وى شتافتند تا آنان را از ستم امويان و ظلم آنان برهاند و هنگامى كه آن حضرت براى يارى آنان بپاخاست، بر او دگرگون شدند و شمشيرهايشان را كه لازم بود، بر دشمنانشان كشيده مى شدند، بر او كشيدند، آنان كه در خوار ساختن آنان و اجبارشان بر آنچه نمى خواستند، بسيار كوشيده بودند.

(4) دوم: حضرت، تأسف فراوان خود را از حمايت آنان نسبت به حكومت اموى ابراز داشت؛ حكومتى كه نه عدالتى را در ميان آنان اعمال كرده و نه حقى را گسترش داده بود و نه هيچ اميد و آرزويى در آن حكومت

داشتند.

(5) سوم: صفات موجود در آنان را مورد انتقاد شديد قرار داد كه با داشتن آن

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل حسين (ع) 2/ 8. اللهوف، ص 157.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 218- 219. خوارزمى، مقتل الحسين (ع) 2/ 8. اللهوف، ص 157.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:230

اوصاف از پست ترين ملتهاى زمين شده بودند؛ زيرا آنان بردگان امّت و منحرفان از احزاب و ناباوران به كتاب خدا و گروه گناهكاران بودند و ديگر سرشتهاى نادرستى كه در آنها بود.

(1) چهار: آن حضرت، عدم پذيرش كامل خود در برابر خواست فرزند مرجانه ستمگر را اعلام كرد كه در برابرش تسليم شود؛ زيرا ذلّت را براى آن حضرت خواسته بود و هيهات كه امام در برابر آن تسليم گردد؛ چون براى نمايان ساختن انسانيّت و ارزشهاى والا آفريده شده بود، پس چگونه در برابر آن نابكار نابكارزاده تسليم گردد؟

(2) پنجم: آن حضرت تصميم خود بر جنگ را اعلام نمود و اينكه به همراه خانواده اش كه نمايانگر قهرمانيها و ثبات عزم و ناچيز شمردن مرگ بودند، وارد ميدان نبرد شود.

(3) ششم: آن حضرت سرنوشت آنان را پس از اينكه او را كشتند، به آنان اطلاع داد كه خداوند بر آنان كسى را مسلّط خواهد ساخت كه جامى تلخ را به آنان بنوشاند و عذاب دردناكى را بر ايشان فرود آورد، مدت كوتاهى نگذشت تا اينكه مختار بر ضد آنها قيام كرد و دلهايشان را پر از ترس و هراس ساخت و به شدت سركوبشان نمود.

اينها بعضى از نكات حسّاسى است كه سخن شريف آن حضرت در برداشت؛ سخنى كه با قدرت بيان و عظمت تصميم ادا شد و سپاه ابن

سعد را به سكوت و سرگشتگى انداخت.

(4)

اجابت حرّ

جان حرّ به سوى نيكى روى آورد و وجدانش پس از شنيدن سخنان امام،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:231

بيدار شد و در آن لحظات سرنوشت ساز از حياتش، در فكر و انديشه فرو رفت، در حالى كه در درون خود با امواج هولناكى از كشمكش نفسانى دست به گريبان بود، آيا به حضرت حسين عليه السّلام بپيوندد و زندگى و مقامش را قربانى كند، پس از آنكه فرمانده صاحب منزلتى نزد حكومت بوده كه به او اعتماد كرده و او را فرمانده پيشقراولان سپاه خود ساخته بودند؟ و يا اينكه در جنگ با امام باقى بماند كه در آن عذابى هميشگى وجود دارد؟

(1) ولى حرّ، به نداى وجدانش پاسخ داد و بر كشمكش درونيش چيره گشت و تصميم گرفت كه به حضرت حسين عليه السّلام ملحق شود، وى پيش از آنكه به سوى حضرت حركت كند، نزد ابن سعد رفت و به او گفت: «آيا تو با اين مرد به جنگ مى پردازى؟».

(2) ابن سعد، به سرعت و بدون ترديد و براى اينكه در برابر فرماندهان يگانها اخلاص خود را به اربابش، فرزند مرجانه نشان دهد، گفت: «آرى، به خدا! آسانترين آن اين باشد كه سرها در آن فرو افتند و دستها قطع شوند».

حرّ، به وى گفت: «آيا شما به يكى از پيشنهادهايى كه ارائه نمود، رضايتى نداريد؟».

ابن سعد گفت: «اگر امر به دست من بود، عمل مى كردم ولى امير تو آن را نپذيرفته است».

(3) هنگامى كه يقين كرد آن قوم، تصميم به جنگ با امام دارند، در حالى كه صفها را مى شكافت و لرزه بر اندامش افتاده بود،

پيش رفت كه مهاجر بن اوس- يكى از ياران ابن زياد- از اين امر در شگفت شد و با صدايى كه شك و بدگمانى در آن بود، به وى گفت: «به خدا! وضع تو مشكوك است، به خدا در هيچ موضعى چيزى را كه اينك از تو مى بينم مشاهده نكرده ام و اگر به من گفته شود،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:232

دليرترين مردم كوفه چه كسى است، از تو نمى گذشتم؟».

(1) حرّ، حقيقت حال خود را براى وى آشكار ساخت و او را بر تصميم خود آگاه نمود و گفت: «به خدا من خود را ميان بهشت و آتش، مخيّر مى بينم و چيزى را بر بهشت ترجيح نمى دهم، هر چند كه قطعه قطعه شوم و سوزانده گردم ...».

(2) آنگاه افسار اسب خود را به سوى امام، پيچاند «1»، در حالى كه از شرمسارى و پشيمانى، سر به زير انداخته بود. هنگامى كه به امام نزديك شد، صداى خود را بلند كرد و گفت: «خداوندا به سوى تو بازمى گردم، زيرا دلهاى اولياى تو و فرزند پيامبرت را هراسان ساختم ... يا ابا عبد اللّه! من توبه كرده ام، آيا مرا توبه اى باشد؟» «2».

(3) سپس از اسبش فرود آمد و در حالى كه اشكهايش بر چهره اش مى درخشيد، در برابر امام ايستاد و با امام سخن گفت و اينگونه به آن حضرت متوسل گشت: «اى فرزند رسول خدا! خداوند مرا فداى تو سازد! من آنم كه تو را از بازگشت بازداشتم و تو را به اين مكان آوردم، ولى به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، گمان نمى كردم كه اين قوم هرگز آنچه را بر آنها عرضه نموده اى، نپذيرند و هرگز

با تو به چنين وضعى برسند، پس با خود گفتم:

اهميتى نمى دهم كه در بعضى مسائل از اين قوم اطاعت كنم و آنها فكر نمى كنند كه من از فرمان آنان خارج شده باشم، ولى آنان بعضى از پيشنهادهايت را مى پذيرند و به خدا! اگر گمان مى كردم كه آنها را از تو نمى پذيرند، از تو تخلف

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 427. كامل 4/ 64.

(2) صدوق، امالى، ص 223. ابن طاووس، اللهوف، ص 160.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:233

نمى كردم و اينك من از آنچه انجام داده ام توبه كننده نزد تو آمده ام تا با جان خود همراه تو باشم و در خدمت تو بميرم، آيا براى من توبه اى مى بينى؟» امام، به ديدارش شادمان گشت و از او خرسند شد و او را عفو فرمود و به وى گفت: «آرى، خداوند توبه ات را مى پذيرد و تو را مى بخشد» «1».

(1) آنگاه حرّ، خوابى را كه ديده بود براى امام حكايت كرد و گفت: «سرورم! ديشب پدرم را در خواب ديدم كه به من مى گفت: اين روزها چه مى كنى؟ و كجا بودى؟ به او گفتم: در راه، مراقب حسين بودم. به من گفت: واى بر تو! تو را چه باشد با حسين فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ... من از تو مى خواهم كه به من اجازه جنگ دهى تا نخستين كشته در خدمت تو باشم همان گونه كه نخستين شورش كننده بر تو بودم» «2».

(2)

سخنرانى حرّ براى سپاهيان

حرّ، از امام حسين عليه السّلام اجازه خواست تا اهل كوفه را پند دهد و نصيحت كند، شايد بعضى از آنان از نادرستى خود بازگشته به سوى حق روى آورند. امام به وى اجازه داد و او

به سوى آنان رفت و با صداى بلند گفت:

«اى اهل كوفه! مادرتان به عزايتان بنشيند و گريان گردد، آيا او را دعوت مى كنيد و وقتى به نزد شما آمد از او مى خواهيد كه خود را تسليم كند در حالى كه ادعا نموديد خودتان را در دفاع از او مى كشيد، آنگاه بر او تعدّى نموده ايد تا او را بكشيد، خود را نگهداشته و او را محاصره نموده و از رفتن به سرزمينهاى

______________________________

(1) كامل 4/ 64 الدر النظيم، ص 553- 554.

(2) خوارزمى در مقتل حسين (ع) ج 2/ 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:234

گسترده خداوند تا خود و اهل بيتش ايمن گردند بازداشته ايد و اينك همچون اسير گشته كه نه براى خود نفعى را در اختيار دارد و نه از خود زيانى را دور مى سازد، او و همراهانش را از آب جارى فرات منع كرده ايد كه يهودى و مسيحى و زردشتى از آن مى نوشند و خوكهاى مناطق و سگهاى آنان در آن وارد مى شوند در حالى كه وى و خانواده اش را تشنگى از پاى انداخته است، چه بد است آنچه بعد از محمد با ذريّه او عمل كرده ايد، خداوند شما را در روز تشنگى، سيراب نكند اگر از آنچه بر آن هستيد، توبه نكنيد و بازنگرديد».

(1) زمين در زير پاهايشان به لرزه آمد؛ زيرا در آنجا صدها نفر امثال حرّ بودند كه گرفتار امواجى از كشمكش درونى شده و يقين داشتند كه كارشان باطل است، اما به خواست نفسانى خود در دوست داشتن زندگى، پاسخ مثبت دادند. بعضى از آن مسخ شدگان وقاحت به خرج داده به سوى حرّ، تيرهايى پرتاب كردند «1» كه همه حجّت آنان

در ميدان همين بود.

(2)

پيوستن سى سوار به امام عليه السّلام

از لشكر ابن سعد، سى سوار به اردوگاه امام پيوستند و به اهل كوفه گفتند:

فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سه پيشنهاد بر شما عرضه مى دارد ولى شما هيچ كدام از آنها را نمى پذيريد آنان، دليرانه همراه امام به نبرد پرداختند تا اينكه در خدمت آن حضرت به شهادت رسيدند «2».

______________________________

(1) كامل 4/ 65.

(2) تذهيب التهذيب 1/ 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:235

(1)

جنگ

همه وسايلى كه امام به كار گرفته بود تا صلح را حفظ نمايد و از خونريزى جلوگيرى كند، به شكست انجاميد و ابن سعد نيز از طولانى شدن وقت، مى ترسيد كه مبادا در صفوف سپاهيانش دودستگى به وجود آيد، زيرا پيوستن حرّ همراه سى سوار از لشكرش به امام، او را هراسان ساخته بود، بنابراين، آن ستمگر به نزديكى اردوگاه امام، پيش آمد و تيرى گرفت و آن را به سوى حضرت پرتاب نمود در حالى كه فرياد مى زد: «برايم نزد امير گواهى دهيد كه من نخستين كسى هستم كه به سوى حسين، تيراندازى نمود».

(2) ابن سعد، تيرى را كه با آن جنگ را آغاز نمود، وسيله اى براى تقرّب جستن نزد سرورش، فرزند مرجانه قرار داد و از سپاهيان خواست تا برايش نزد وى گواهى دهند تا به اخلاص و وفاداريش اعتماد كند و شبهه ها را از خود دور نمايد كه وى براى جنگ با حسين، تلاش نمى كند.

(3) تيرها از اردوگاه ابن سعد، پى درپى به سوى ياران حضرت حسين چون باران، روان شدند به طورى كه كسى از آنان نماند كه تيرى به وى اصابت ننموده باشد و بدين گونه حجّت صلح كه امام بر آن حرص داشت، باطل گرديد،

آن حضرت انتظار داشت كه دشمنانش دست به اين تجاوز خيانتكارانه بزنند و هنگامى كه آنان از سوى خود، جنگ را آغاز نمودند، بر آن حضرت واجب شد كه از خود دفاع كند، وجوبى كه شبهه اى در آن نبود، لذا امام روى به يارانش كرد و به آنان اجازه نبرد داد و فرمود: «اى بزرگواران! برخيزيد كه اين تيرها فرستادگان اين قوم به سوى شما هستند».

(4) پيشقراولان حق، از ياران امام به سوى ميدان نبرد، پيش رفتند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:236

و بدين گونه نبردى هولناك آغاز شد و درگيرى به شدت و سختى ممكن در جنگ، به وقوع پيوست و به طور مسلّم، هيچ نبردى از همه نبردهايى كه بر روى زمين جارى گشت، همانند آن نبرد نبوده است؛ زيرا سى و دو سوار و چهل پياده با دهها هزار نفر روبه رو شدند، آن گروه اندك در برابر آن لشكر فراوانى كه قوى ترين ساز و برگ و سلاح را در اختيار داشت، با شايستگى نبرد كردند و آنچنان دليرى و شجاعتى نشان دادند كه خردها را به شگفتى و عقلها را به سرگردانى دچار مى سازد.

(1) ياران امام، در گرداب آن جنگ با ايمان و اخلاص فرو رفتند؛ زيرا يقين داشتند در راه دينى مشغول نبرد بودند كه به آن اخلاص داشته و زندگيشان را در راه آن بخشيده اند، آنان با جهاد درخشانشان، براى اين امّت، شرافتى را به ثبت رساندند كه هيچ شرفى با آن برابرى نمى كند و به انسانيت برترين عطايى را تقديم كردند كه در طول تاريخ به آن تقديم گشته است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:237

(1)

شهادت ياران

اشاره

زندگانى حضرت امام

حسين عليه السلام ،ج 3،ص:239

(1) سپاهيان باطل و گمراهى، غرق در سلاح، با صفهايى همچون سيل، به سوى آن برگزيدگان آزاده اى كه زندگيشان را براى خدا بخشيدند و هيچ چيز، آنان را از يارى حق و نابود كردن باطل، مشغول نساخته بود، روان شدند، در حالى كه آن بزرگواران، با صبر و اخلاص در برابر آن وحشيان درّنده، پايدارى نمودند و از كثرت آنان و از جنگ افزارهايى كه در اختيارشان بود، نهراسيدند و آنچنان دليرى و شجاعتى ابراز داشتند كه مايه غرور و افتخار است ...

ما، جريان نبرد و حوادث همراه آن و شهادت يافتن آن نيكان را بيان مى نماييم.

(2)

حمله عمومى

نيروهاى ابن سعد، هجومى عمومى و گسترده را بر ياران امام آغاز نمودند و با آنان در نبردى سهمگين درگير شدند، اين نخستين حمله اى است كه ياران امام در آن شركت نمودند؛ حمله اى گروهى و كوبنده بود كه اردوگاه كوفه با همه واحدهايش در آن شركت داشتند و ياران حضرت حسين عليه السّلام، با عزمى كه از عقيده، نيرو مى گرفت و از نفسى سرشته شده بر اخلاص و فداكارى در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا، حاصل مى گشت، در آن نبرد به جهاد پرداختند و روحيه نظامى آنان به ظهور پيوست، زيرا جمع دشمنان را فرارى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:240

مى ساختند و لشكرها را مى شكافتند به طورى كه بارها سپاه ابن سعد را با دلهايى قوى تر از سنگ، از هم شكافتند «1»، در اين حمله، نيمى از آنان، به شهادت رسيدند «2».

(1)

تعداد قربانيان از ياران امام عليه السّلام

شمار قربانيان از ياران امام در حمله نخست، بنا به آنچه ابن شهرآشوب بيان داشته عبارتند از: نعيم بن عجلان، عمران بن كعب بن حارث اشجعى، حنظلة بن عمرو شيبانى، قاسط بن زهير، كنانة بن عتيق، عمرو بن مشيعه، ضرغامة بن مالك، عامر بن مسلم، سيف بن مالك نميرى، عبد الرحمن درجى، مجمع عائذى، حباب بن حارث، عمرو جندعى، حلاس بن عمرو راسبى، سوار بن ابى عمير فهمى، عمار بن ابى سلامه دالانى، نعمان بن عمرو راسبى، زاهر بن عمرو؛ غلام فرزند حمق، جبلة بن على، مسعود بن حجاج، عبد اللّه بن عروه غفارى، زهير بن سليم، عبد اللّه و عبيد اللّه دو فرزند زيد بصرى و ده نفر از غلامان حضرت حسين و غلامان حضرت امام على عليه السّلام.

«3»

(2)

جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه

پس از حمله نخست، جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه آغاز شد؛ زيرا

______________________________

(1) مع الحسين فى نهضته، ص 220.

(2) در بحار الانوار آمده است كه تعداد شهيدشدگان از ياران امام در حمله نخست، پنجاه نفر بوده است.

(3) مناقب، ابن شهراشوب ج 4/ 113.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:241

يسار، غلام زياد و سالم، غلام عبيد اللّه بن زياد، به ميدان آمدند و از ياران امام خواستند تا براى نبرد با آنان خارج شوند، پس «حبيب بن مظاهر» و «برير» به سوى آنان برخاستند، ولى امام به آن دو اجازه نداد. پس از آن، قهرمان دلير، «عبد اللّه بن عمير كلبى» «1» به سوى آنان شتافت، او فردى شجاع و دلير بود. امام حسين عليه السّلام فرمود: «من او را جنگاورى در برابر نام آوران به شمار مى آورم».

(1) هنگامى كه وى در برابر آن دو قرار گرفت، از اصل و نسبش پرسيدند، او خود را به آنان معرفى كرد، اما آنان وى را چيزى نشمردند و به او گفتند: ما تو را نمى شناسيم، زهير، يا حبيب، يا برير به سوى ما خارج شوند. آن قهرمان، به سوى آن دو شتافت و بر يسار فرياد زد: «اى فرزند آن زن زناكار! آيا از نبرد با فردى از مردم بى علاقه هستى، هيچ كس خارج نمى شود مگر اينكه از تو بهتر باشد ...».

(2) گفتار وى چه جالب است: «هيچ كس خارج نمى شود مگر اينكه از تو بهتر باشد»، هر كدام از ياران امام از او و از آن لشكر بهتر بودند، زيرا از روى بصيرت و آگاهى نبرد مى كردند در حالى كه آنان، با يقين داشتن از گمراهى

و انحرافشان از راه راست، مى جنگيدند.

(3) «كلبى» بر «يسار» حمله برد و او را در خون خود غلتان، بر زمين افكند.

آنگاه سالم، بر وى حمله آورد كه كلبى به او توجهى نكرد و بر دست وى ضربه اى زد، انگشتان دست چپش را قطع كرد و سپس با حمله اى ديگر، او را به قتل رساند.

(4) سپاهيان ابن سعد، از اين قهرمان كم نظير، دچار وحشت شدند، در حالى

______________________________

(1) گفته شده «عبد اللّه بن عمير»، در حمله نخست شهيد گرديد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:242

كه وى مى جنگيد، همسر بزرگوارش، «ام وهب» «1» كه چوب ستون خيمه اى را در دست داشت، به سوى وى شتافت و او را به جنگ تشويق كرد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد! در دفاع از پاكان ذريّه محمد صلّى اللّه عليه و آله نبرد كن».

(1) ياران حضرت حسين عليه السّلام، در محافظت از امام و حمايت وى، به شدت تلاش مى كردند و در اين امر، فرقى ميان مرد و زن، كوچك و بزرگ نبود.

آنان با احساساتى آتشين براى جنگ، دليرى مى كردند و در دوستى امام و اخلاص نسبت به آن حضرت، شيفته و واله شده بودند.

(2) هنگامى كه كلبى همسرش را ديد كه پشت سر وى مى دويد، به او دستور داد كه به چادرهاى زنان بازگردد ولى او نپذيرفت، امام او را ديد و به سوى وى شتافته فرمود: «خداوند به خانواده شما جزاى خير دهد، بازگرد، خداوند تو را رحمت كند كه بر زنان، جهادى نيست ...».

«ام وهب» به چادر زنان برگشت و كلبى چنين به رجزخوانى پرداخت:

ان تنكرونى فانا ابن الكلب انى امرؤ ذو مرّة و عضب

و لست بالخوار

عند النكب

«اگر مرا منكر شويد، من فرزند كلبى هستم، فردى داراى قدرت در عقل و دين و دارنده منطق و صلابت كه هنگام سختى، سست نخواهم بود».

(3) وى با اين رجزخوانى خود را معرفى كرد كه از بنى كلب، يكى از قبايل قضاعه «2» مى باشد، همچنين دليرى، برترى، شجاعت كم نظير، خردمندى و قدرت بيان خود را نشان داد و اينكه وى هنگام فتنه و آشوب، سست و بى اراده

______________________________

(1) بانو «ام وهب»، دختر عبد اللّه از نمر بن قاسط است كه پس از كشته شدن شوهرش، به شهادت رسيد.

(2) قضاعه: از قبايل يمن است كه به كوفه مهاجرت كرده بودند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:243

نخواهد بود، بلكه در برابر آن، موضعى از روى دورانديشى و آگاهى خواهد داشت و بدين گونه وى، ابعاد شخصيت كريمانه اش را معيّن ساخت كه در بلنداى آزادگان بوده است.

(1)

حمله اى بى نتيجه

نيروهاى ابن سعد، هجومى همه جانبه بر خيمه گاه ياران امام انجام دادند كه با وجود اندك بودنشان، در برابر آن، به دفاع برخاسته، زانو به زمين زدند و نيزه ها را در مقابل آنان افراشتند به طورى كه اسبان نتوانستند نزديك شوند و به عقب برگشتند، ياران امام به سوى آنان، تير پرتاب كردند و عده اى را به هلاكت رساندند و بعضى ديگر را زخمى ساختند «1». نيروهاى ابن سعد، متحمل تلفات سنگينى شدند و هيچ گونه پيروزى به دست نياوردند.

(2)

مباهله برير با يزيد

«يزيد بن معقل»، هم پيمان بنى عبد القيس، به سوى اردوگاه امام تافت تا اينكه به آن نزديك شد و با صداى بلند «برير بن خضير همدانى» را صدا زد: «اى برير! كار خدا را با خودت چگونه مى بينى؟».

برير، با اطمينان و ايمان كامل به وى پاسخ داد: «به خدا! نسبت به من خير و به تو شرّ رسانده است ...».

آرى، خداوند به برير، خير رسانيده؛ زيرا وى را به حق، هدايت كرده

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 65، الارشاد، 2/ 101.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:244

و او را از ياران ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار داده، ولى دشمن ستمگر- فرومايه اش را گمراه نمود و او را از قاتلان فرزندان پيامبران ساخته بود.

(1) آن فرومايه، به برير پاسخ داد و گفت: «دروغ گفتى و پيش از امروز، دروغگو نبوده اى و من گواهى مى دهم كه تو از گمراهان مى باشى».

(2) اين نابكار به راستگويى برير پيش از آن روز گواهى داده است؛ يعنى روزى كه حق را در آن يارى داده و در آن روز، به ادعاى وى دروغگو شده است.

برير، او را به مباهله

دعوت نمود و گفت: «آيا حاضر هستى با تو مباهله كنم كه خداوند از ميان ما دروغگو را لعنت كند و باطل گرا را هلاك نمايد؟».

(3) يزيد، پذيرفت و آن دو، در برابر دو اردوگاه به مباهله پرداختند و سپس هر كدام به جنگ ديگرى آمدند و يزيد ضربه اى به برير زد كه در او اثرى نداشت و برير به سوى او برگشت و ضربه سختى بر او وارد كرد كه كلاه خود او را شكافت و تا مغز او اثر كرد، آن پليد ناپاك، در خون خود غلتيد و در حالى كه شمشير در فرق سر او فرورفته بود، بر زمين افتاد و اندكى بعد، به هلاكت رسيد «1».

(4) برير، در حالى كه دلش از استجابت دعايش شادمان بود، بر اردوگاه ابن سعد حمله برد، زمانى كه همه واحدهاى آن سپاه به اين قهرمان كم نظير، چشم دوخته بودند، برير شروع به رجزخوانى كرد:

انا برير و ابى خضيرليس يروع الأسد عند الزأر

يعرف فينا الخير اهل الخيراضربكم و لا ارى من ضر

و ذاك فعل الحر من برير «2» ______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 66.

(2) الفتوح 5/ 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:245

«من برير و پدرم خضير است كه از شيران غرّنده، باكى ندارد».

«اهل خير، نيكى را در ما مى شناسند، شما را ضربه مى زنم و زيانى نمى بينم».

«و آن كار آزادانه از برير باشد».

(1) وى، خود را به اردوگاه ابن سعد معرفى كرد و آنان را از شجاعت بى مانندش، آگاه نمود و از اينكه او چون شير است كه از غريدن نمى هراسد، بلكه بر شجاعتش مى افزايد و اينكه وقتى بر آنها ضربه هاى سخت وارد مى سازد، در اين كار، اشكال

و يا گناهى نمى بيند.

(2)

شهادت برير

برير، همچون قهرمانان شهادت طلب، به نبرد پرداخت، در حالى كه جانش از ايمان، عزم و تصميم بر دفاع از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پر گشته بود، وى بر اردوگاه ابن سعد فرياد مى كشيد: «اى قاتلان مؤمنان! به من نزديك شويد، اى قاتلان فرزند دخت پيامبر خداى جهانيان! به من نزديك شويد» «1».

(3) «رضى بن منقذ عبدى پليد»، بر او حمله برد و دست بر گردنش انداخت و ساعتى با وى به نبرد پرداخت، ولى برير بر او دست يافت و بر سينه اش نشست و در حالى كه مشغول هلاك ساختن وى بود، فرومايه پليد، «كعب بن جابر ازدى» از پشت سر بر او حمله آورد؛ زيرا نمى توانست با او روبه رو شود، پس با نيزه به پشت برير ضربه اى زد و زمانى كه وى درد را حسّ كرد، خود را بر عبدى انداخت و بينى او را به دندان گرفت و قسمتى از آن را قطع كرد، اما كعب بر او

______________________________

(1) الفتوح 5/ 187.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:246

تاخت و وى را به شهادت رساند «1» و بدين گونه، زندگى اين مؤمن بلندپايه كه از نيكان كوفه و بزرگ قاريان آن بود، به پايان رسيد، در حالى كه از قاتل وى انتقاد شد و مردم او را حقير شمردند، به طورى كه همسرش از او متنفر گشت و حرف زدن با او را بر خود حرام نموده به او گفت: «تو بر ضد فرزند فاطمه مساعدت نمودى و برير، بزرگ قاريان را كشتى، به خدا! هرگز با تو سخن نخواهم گفت» «2».

(1) عموزاده اش، «عبيد اللّه بن جابر»

بر او خشم گرفت و به وى گفت:

واى بر تو! برير را كشتى، با چه رويى با خدا روبه رو مى شوى. آن پليد نيز به شدت پشيمان گشت و اشعارى را سرود كه در آنها افسوس و اندوه خود را از ارتكاب اين جنايت، بيان داشت كه در بحثهاى پيشين، آنها را ذكر نموديم.

(2)

شهادت عمرو انصارى

«عمرو بن قرظه انصارى» كه يكى از نامداران و آزادگان انصار بود، به ميدان جهاد و شرف شتافت و با دليرى، نبرد فداكارى و ايمان را آغاز نمود و سرهاى نابكاران را درو كرد و مرگ و نيستى را بر دشمنان فرود آورد، در حالى كه رجز مى خواند:

قد علمت كتيبة الانصارانى سأحمى حوزة الذمار

ضرب غلام غير نكس شاردون حسين مهجتى و دار

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 399.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 66- 67.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:247

«گروه انصار دانستند كه من حوزه تعهد و شرف را حمايت خواهم كرد».

«با ضربه هاى جوانى كه سر افكنده نيست، در دفاع از حسين، جان و خانه ام را فدا مى كنم».

(1) با اين رجزخوانى، اعلام كرد كه وى از حاميان تعهد و شرف مى باشد.

ياران امام، همگى به اين نشانه، موصوف بودند، زيرا آنان برگزيده مسلمين در حمايت از شرف و محافظت بر عهد و پيمان مى باشند، همچنين به آنان اعلام كرد كه ضربات دردناكى بر آنان وارد خواهد ساخت و با دليرى و شجاعت با آنان به جنگ خواهد پرداخت تا از سرورش حضرت حسين عليه السّلام دفاع كند و با جان و وجودش، فداى او گردد.

(2) وى، با نيّتى صادق و عزمى استوار به جنگ پرداخت تا اينكه به شهادت رسيد و جانش به ملأ

اعلى پيوست. او برادرى از گمراهان همراه ابن سعد داشت كه وقتى برادر خود را كشته ديد، به اردوگاه امام نزديك شد و فرياد كشيد: «اى حسين! اى دروغگو فرزند دروغگو! برادرم را گمراه نمودى تا اينكه او را كشتى».

امام به وى پاسخ داد: «خداوند، برادرت را گمراه نساخت، بلكه او را هدايت نمود و تو را گمراه كرد» «1».

(3) خداوند، عمرو را هدايت كرد و قلبش را به ايمان آباد ساخت، او جهاد كرد تا اينكه در دفاع از مقدس ترين مسأله در اسلام شهيد گشت، اما برادرش، خداوند او را گمراه ساخت و قلبش را منحرف نمود، پس در خطرناكترين جنايتى كه اشقيا مرتكب مى شوند، شركت نمود.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 399.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:248

(1)

سپاه اموى، جنگ تن به تن را نپذيرفت

اردوگاه اموى، از جنگ تن به تن به تنگ آمد؛ زيرا ياران امام نمونه هاى شگفت انگيزى از قهرمانيها ارائه دادند و سپاه از تلفات سنگينى كه متحمل شده بود، به فغان آمد، به طورى كه «عمرو بن حجاج زبيدى» از اعضاى برجسته كادر فرماندهى سپاه ابن سعد، متوجه گرديد كه ادامه جنگ تن به تن به نابودى سپاه او خواهد انجاميد و سببش شجاعت ياران امام و قدرت يقين آنان بود و اينكه آنان، مرگ را به چيزى نمى گرفتند، پس بر سپاه خود فرياد كشيد و آنان را از جنگ تن به تن بازداشت و گفت:

(2) «اى احمقان! آيا مى دانيد با چه كسانى در حال جنگ هستيد؟ شما با گزيده سواران اهل اين سرزمين و گروهى استوار و شهادت طلب مى جنگيد، پس هيچ كس از شما به جنگ آنان نمى رود، مگر اينكه او را خواهند كشت. به خدا! اگر

فقط با سنگ، آنها را بزنيد، آنان را مى كشيد» «1».

(3) اين سخنان، انگشت بر نشانه هاى برجسته از صفات ياران امام و جهت گيريهاى آنان گذاشت كه عبارتند از:

الف- آنان سواران اهل آن سرزمين بودند چون قهرمانيهاى كم نظير و قدرت اراده داشتند كه در سپاه ابن سعد، موجود نبود.

ب- آنان اهل بصيرت و آگاهى بودند كه حق را دريافتند و ارزشهاى والايى را فهميدند كه امام آنها را شعار خود قرار داده و به خاطر آنها مبارزه كرده بود، پس آنان از روى آگاهى و دليل روشن نسبت به وضع خود، مى جنگيدند و مانند دشمنانشان نبودند كه در گمراهى، سرگردان شدند و در باطل و ضلالت،

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 400.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:249

فرو رفتند.

ج- آنها در دفاع از امام شهادت طلب بودند و اميدى به زندگى نداشتند.

همه فضيلتهاى انسانى، از عقل برتر گرفته تا شجاعت والا و شرافت بلند و ايمان عميق، در آنها فراهم بود.

مورخان مى گويند: ابن سعد، نظر ابن حجاج را پذيرفت و به همه نيروهايش دستور داد تا از جنگ تن به تن با ياران امام، خوددارى نمايند «1».

(1)

حمله عمرو بن حجاج

«عمرو بن حجاج»، دست به هجومى گسترده بر ياران امام زد و با آنان به زدوخوردى هولناك پرداخت و جنگى از شديدترين و سخت ترين نوعش درگرفت كه هر دو طرف، تلفات جانى فراوانى را متحمل شدند.

(2)

شهادت مسلم بن عوسجه

يكى از بزرگان ياران امام و فردى كم نظير و درخشان از ياورانش؛ يعنى «مسلم بن عوسجه» در ميدان نبرد، بر زمين افتاد و امام به سوى محل افتادنش حركت كرد، در حالى كه مسلم، با سكرات موت دست به گريبان بود. امام به وى نزديك شد، به او فرمود: «اى مسلم! خداوند تو را رحمت فرمايد، بعضى از آنان درگذشته و بعضى در انتظارند و هيچ تبديلى روا نداشته اند ...».

(3) آنگاه، همرزم و برادرش در جهاد، «حبيب بن مظاهر» به وى نزديك شد

______________________________

(1) أنساب الاشراف 3/ 400.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:250

و به او گفت: «مرگ تو بر من گران آمده است، اى مسلم! تو را مژده بهشت باد!».

مسلم با صدايى آهسته گفت: «خداوند تو را مژده خير دهد».

حبيب روى به او كرده گفت: «اگر علم من به آمدنم در پى تو نبود، دوست مى داشتم كه به آنچه اهتمام مى ورزى مرا وصيّت نمايى».

(1) مسلم به عزيزترين و خالص ترين چيزى كه نزد او بود، او را وصيت نمود و در حالى كه به امام اشاره مى كرد، گفت: «تو را در مورد اين، وصيت مى كنم كه در دفاع از او جان فدا كنى».

(2) اين كلمات، آخرين چيزى بود كه بر زبان آورد «1». به حقيقت اين همان عظمت است با آنچه از معانى بلندى و شرف نزد ياران امام دربردارد؛ زيرا هر يك از آنان نماينده شرافت انسانيّت در همه

زمانها و مكانهايش بودند.

(3) اين، همان وفادارى است كه با ايمان بى حد و مرز به حركت مى آيد، وى در آن لحظه از زندگانيش، نه به خانواده اش مى انديشيد و نه به چيزى از مسائل دنيا بلكه حسين، همه انديشه اش را دربرگرفته؛ زيرا تا آخرين نفس از زندگى اش، در دوستى آن حضرت، اخلاص ورزيده بود.

(4) اردوگاه ابن سعد با كشته شدن اين قهرمان عظيم- يعنى مسلم- نفس راحتى كشيد، آنان به يكديگر مژده مى دادند و با شماتتى آشكار يكديگر را ندا مى كردند: «مسلم كشته شد». ربعي (5) اين امر، بر «شبث بن ربعى» گران آمد؛ زيرا وى مسلم را مى شناخت و فضيلتش را گرامى مى داشت، پس با تأثر، اطرافيانش را اينگونه مخاطب قرار داد: «مادرتان به عزايتان بنشيند! شما خودتان را با دستان خود مى كشيد

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 182، طبرى، تاريخ 5/ 435- 436.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:251

و خودتان را براى ديگران خوار مى سازيد، آيا از كشته شدن مسلم شادمان مى گرديد؟! سوگند به آنكه براى وى اسلام آوردم، من شاهد اقدامى از وى در ميان مسلمين بودم، او را ديدم در روز فتح آذربايجان كه شش نفر از مشركان را كشت پيش از آنكه اسبان مسلمين بخوابند، آيا كسى چون او كشته مى شود و شما خوش حال مى شويد؟» «1».

(1) آن مسخ شدگان كه اين قهرمان عظيم را كشتند، همانا خود را كشته بودند، زيرا وى در دفاع از منافع و حقوق آنان كه حكومت اموى آنها را ناچيز شمرده بود كشته شده بود.

(2) مورخان مى گويند: مسلم، جمعى از بزرگان اردوگاه اموى را به هلاكت رساند كه از جمله آنان: «ابن عبد اللّه ضبابى» و «عبد الرحمن

بن ابى خشكاره بجلى» بوده اند «2».

(3)

هجوم شمر

پليد ابرص، «شمر بن ذى الجوشن» به همراه گروهى از لشكرش بر ميسره ياران امام كه 32 سوار بودند حمله برد، آنان با سختى و شكيبايى به نبرد پرداختند و سنگين ترين تلفات را بر دشمنانشان وارد ساختند و بر هر سمتى از سواران اهل كوفه كه حمله مى كردند، آنان را پراكنده مى نمودند «3».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 67- 68، طبرى، تاريخ 5/ 436.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 68.

(3) همان 4/ 68.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:252

(1)

شهادت عبد اللّه كلبى

«عبد اللّه بن عمير كلبى» همچون قهرمانان به جهاد پرداخت و با شمشير خود، به راست و چپ حمله مى برد، به گفته مورخان، نوزده سوار و دوازده پياده را به هلاكت رساند «1» در حالى كه زخمهاى فراوانى به وى رسيده بود، «هانى بن ثبيت حضرمى» و «بكير بن حى تميمى» بر او تاختند و او را به شهادت رساندند «2» و بدين گونه زندگى اين قهرمان كه زندگانيش را به خدا بخشيده و در دوستى و اخلاص نسبت به ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فداكارى كرده بود، به پايان رسيد. همسرش بانو «ام وهب»، به جستجوى وى خارج شد و در ميان اجساد كشتگان او را مى جست، هنگامى كه او را يافت، در كنارش نشست در حالى كه شهادتش را با ايمان و اخلاص، تبريك مى گفت، چنين سخن گفت: «بهشت، گوارايت باد! از خداوند كه بهشت را روزى ات ساخت مى خواهم كه مرا همراه تو سازد».

(2) وى همچنان به درگاه خداوند تضرع مى كرد كه او را همراه وى در فردوس برين، محشور فرمايد كه ناگهان پليد ناپاك، «شمر بن ذى الجوشن» كه پليدى اهل زمين

را با خود داشت او را مشاهده كرد و به غلامش رستم، دستور داد تا او را بكشد، آن غلام از پشت سر، ناگهان با كرزى آهنين سر او را خرد كرد و وى در ميدان نبرد، شهيد شد كه مورخان مى گويند: وى نخستين زن از ياران حضرت حسين عليه السّلام است كه كشته شد «3» و معناى آن اين است كه زنان ديگرى از زنان

______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 101.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 68.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 438.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:253

ياران امام بودند كه در ميدان نبرد، شهيد شدند و بدين وسيله، قوانين جنگى كه در جاهليت و اسلام حاكم بود و كشتن زنان و كودكان را تحريم مى كرد، زير پا نهاده شدند.

(1)

كمك خواستن عروه

«عروة بن قيس» از فرماندهان برجسته در اردوگاه ابن سعد، از جمله كسانى بود كه عمليات جنگى را اداره مى كردند. وى از ديدن شجاعت ياران امام و زيانهاى فراوانى كه بر لشكر وارد كرده بودند، دچار سرگردانى شد و از ابن سعد خواست تا تيراندازان و افراد بيشترى را به كمك او بفرستد.

وى گفت: «نمى بينى كه سواران من امروز از دست اين عده اندك چه مى كشند، براى آنان پيادگان و تيراندازان را بفرست ...».

(2) ابن سعد، از شبث بن ربعى خواست كه به كمك وى بشتابد، اما وى نپذيرفت و گفت: «سبحان اللّه» بزرگ قبيله مضر و همه اهل منطقه را همراه تيراندازان مى فرستى، آيا غير از من كسى را براى اين كار نيافته اى!! شبث بن ربعى، در دل، از شركت در آن نبرد، خرسند نبود و بارها اين مطلب را بيان نموده مى گفت: «خداوند هرگز به

مردم اين سرزمين خير ندهد و آنها را هدايت نكند، نمى بينيد كه ما با بهترين مردم زمين جنگيديم، با او جنگيديم همراه خاندان معاويه و فرزند سميه زناكار، اين گمراهى است و عجب گمراهى است».

(3) هنگامى كه ابن سعد، اين مطلب را از او شنيد، حصين بن نمير را فراخواند و همراه او افراد مسئول تهيه ساز و برگ و پانصد تيرانداز را فرستاده به آنان دستور

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:254

داد تا به سوى ياران امام تيراندازى كنند. آنان نيز تيرهايشان را به سوى آنها نشانه گرفتند و اسبانشان را مورد اصابت قرار داده از حركت انداختند، همه ياران امام، به صورت افراد پياده درآمدند، ولى اين كار جز افزودن به شجاعت آنان در كار زار و ناچيز شمردن مرگ، اثرى نداشت و همچون كوههاى بلند، استوار ماندند و قدمى به عقب نرفتند در حالى كه حر بن يزيد رياحى پياده همراه آنان به نبرد پرداخت و نبرد با شدت هر چه تمامتر ادامه يافت كه مورخان آن را شديدترين نبردى ناميدند كه خداوند آفريده است، اين نبرد تا نيم روز ادامه يافت «1».

(1)

گشودن جبهه اى ديگر

ابن سعد، متوجه شد كه منفرد بودن جبهه در جنگ، زيانهاى سنگينى بر لشكرش وارد مى سازد و مدت جنگ و استمرار آن را موجب مى شود، پس بر آن شد تا جبهه ديگرى را بگشايد كه از بين بردن باقيمانده ياران امام را آسان سازد، پس دستور داد خيمه ها و چادرهاى امام را كه در سمت راست و چپ يارانش بود، از جاى بركنند تا آنان به دفاع از آنها مشغول شوند و جبهه آنان تضعيف گردد.

(2) لشكريان ابن سعد، دست

به حمله زدند و كندن خيمه ها را آغاز نمودند ولى بعضى از ياران امام در كمين آنها بودند و شروع به كشتن آنان و پى زدن اسبانشان كردند در نتيجه اين نقشه با شكست سختى مواجه شد و هيچ گونه موفقيتى به دست نياورد. ابن سعد، بار ديگر دستور داد چادرها را به آتش كشند تا سواران بر آنها حمله برند. ياران امام كوشيدند تا آنان را از اين كار بازدارند

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 68- 69. طبرى، تاريخ 5/ 436- 438.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:255

ولى امام آنان را از اين امر بازداشت و فرمود: بگذاريد تا آنها را آتش بزنند؛ زيرا اگر آنها را آتش بزنند، نخواهند توانست از روى آنها بگذرند و به سوى شما بيايند. نتيجه همان شد كه آن حضرت فرمود؛ زيرا آتش ميان آنان و ياران امام حايل شد و جبهه جنگ همچنان به صورت يك جبهه باقى ماند «1».

(1)

تلاش شمر براى سوزاندن بانوان وحى

پليد ناپاك «شمر بن ذى الجوشن» بر خيمه امام كه دربرگيرنده بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزادزنان وحى بود، حمله برد و فرياد كشيد: «براى من آتش بياوريد تا آن را بر اهلش به آتش كشم».

اين فرد مسخ شده، در پليدى و فرومايگى پيش رفته بود و مسلّم است كه در ميان جنايتكاران جنگى و منحرفان سرزمينها، كسى همانند اين مجرم در پليدى و فرومايگى سرشت و حقارت طبع، وجود نداشته است.

(2) هراس بر دلهاى دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چيره شد و لرزه بر اندامهايشان افتاد و با پريشانى از چادرها بيرون آمده صداى گريه آنان بلند شد در حالى كه بچه ها و كودكان پشت سر

آنان گريه و زارى مى كردند، منظره آنان جانها را به آتش اندوه مى سوزاند كه امام حسين عليه السّلام از اين امر متألم شد و بر آن پليد ناپاك فرياد زد: «آيا تو خانه ام را بر خانواده ام به آتش مى كشى؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند «2»».

(3) آن پليد از تصميم خود بازنگشت و همچنان به سربازانش دستور مى داد شعله آتشى به او بدهند تا چادرهاى اهل بيت را بسوزاند.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 69.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:256

(1)

اعتراض حميد بن مسلم

«حميد بن مسلم»، بر شمر اعتراض نمود و پس از مشاهده ترس و هراسى كه بر دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چيره شده بود، به سوى وى شتافت و به او گفت:

«اين كار به درد تو نمى خورد، آيا مى خواهى دو خصلت را بر خود فراهم آورى، با عذاب خدا، عذاب مى شوى و كودكان و زنان را مى كشى؟ به خدا! در كشتن مردان، رضايت امير تو حاصل است».

شمر بر او فرياد كشيد: «تو كيستى؟».

حميد بن مسلم ترسيد كه اگر خود را معرفى كند، از او نزد ابن زياد سخن چينى نمايد، پس به وى گفت: «به تو خبر نمى دهم كه من كيستم» «1».

آن ستمگر فرومايه همچنان بر ظلم خود اصرار مى ورزيد تا به گناهان خود، جنايات ديگرى را بيفزايد.

(2)

سرزنش شبث بن ربعى

«شبث بن ربعى» به سوى وى شتافته او را سرزنش نمود و نهى كرد، آن مجرم، با ناخوشايندى از او پذيرفت و روى برگرداند تا بازگردد كه زهير بن قين به همراه ده نفر از يارانش بر او حمله برد و او را مجبور به بازگشت نموده با سربازانش درگير شدند و «ابو عزره ضبابى» را كه از خاندان شمر بود، به قتل رساندند. در اين هنگام سپاهيان بر سر ياران امام حمله آوردند، هر كدام از ياران امام كه كشته مى شدند به سبب اندك بودنشان در آنان نمايان مى شد، ولى هرگاه كسى از ياران ابن سعد كشته مى شد، به سبب تعداد زيادشان در آنها نمايان نمى گرديد. «2»

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 183.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 69- 70.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:257

(1)

فرا رسيدن وقت ظهر

نيمه آن روز فرا رسيد و هنگام نماز ظهر شد، مؤمن مجاهد، «ابو ثمامه صائدى» ايستاد و به آسمان نگاه كرد، گويى كه منتظر عزيزترين چيز در نزد خود بود كه همان «نماز» باشد، وقتى خورشيد را ديد كه از وسط آسمان گذشته است، روى به امام كرد و گفت: «جانم فداى جان تو باد! مى بينم كه اينان به ما نزديك شده اند. به خدا كشته نمى شوى تا اينكه من در دفاع از تو كشته شوم و دوست دارم كه با پروردگارم ديدار كنم در حالى كه اين نماز را كه وقت آن فرا رسيده است، خوانده باشم ...».

(2) مرگ در چند قدمى وى بود، ولى او نه از ياد پروردگارش غافل بود و نه از اداى فريضه دينيش، همه ياران امام داراى چنين ايمانى به خدا و اينگونه فداكارى در

اداى فرايضش بودند.

(3) امام سر به سوى آسمان برداشت و وقت را دقت فرمود و ديد كه هنگام اداى فريضه فرا رسيده است، پس به ابو ثمامه گفت: «نماز را ياد كردى، خداوند تو را از نمازگزاران يادكننده خداوند قرار دهد، آرى، اين اول وقت آن است ...».

(4) امام از يارانش خواست از لشكريان ابن زياد بخواهند كه از جنگ كردن با آنان دست نگهدارند تا در پيشگاه پروردگارشان به نماز بايستند. آنان از لشكريان اين امر را درخواست كردند كه پليد نابكار، حصين بن نمير گفت: «اين نماز، پذيرفته نمى شود».

(5) «حبيب بن مظاهر» با استهزا به وى گفت: «ادعا كردى كه نماز خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پذيرفته نمى شود ولى از تو اى الاغ، پذيرفته مى گردد ...».

حصين، بر او حمله برد ولى حبيب به سرعت ضربه اى بر روى اسب او زد و اسب، رم كرده او از آن بر زمين افتاد، يارانش به سويش شتافتند و او را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:258

نجات دادند «1».

جنگ ادامه يافت و پيش از آنكه امام نمازش را برگزار نمايد، جمعى از ياران حمايت كننده اش به شهادت رسيدند و پس از آن، به شرحى كه خواهيم گفت، فريضه را به جاى آورد.

(1)

شهادت حبيب

«حبيب بن مظاهر» از نامدارترين ياران امام و كوشاترين آنان در دفاع از آن حضرت بود، وى براى امام، بازو و ياور بود، از كسانى است كه خود را تزكيه كرده و با حكمت و راستى، تغذيه نموده بود. او از ياران حضرت امام امير المؤمنين، از شرطة الخميس «2»، فردى داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم بوده است.

(2) مورخان مى گويند: وى در

روز عاشورا از شادمانترين و پرغبطه ترين ياران امام براى رسيدن به شهادت در پيشگاه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و با اشتياق به شهادت، به نبرد پرداخت در حالى كه اينگونه رجز مى خواند:

انا حبيب و ابى مظهرفارس هيجاء و حرب تسعر

و انتم منا لعمرى اكثرو نحن اوفى منكم و اصبر

و نحن اعلا حجة و اظهرحقا و ابقى منكم و اعذر «3» «من حبيب هستم و پدرم مظاهر است، سوار روز جنگ در ميان شعله هاى نبرد».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 70.

(2) امام خوئى، معجم رجال الحديث 4/ 227.

(3) انساب الاشراف 3/ 402.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:259

«به جانم سوگند! شما بيشتريد ولى ما از شما باوفاتر و شكيباتر هستيم».

«حجت ما بالاتر و آشكارتر به حق است و از شما ماندنى تر و پذيرفته تر».

(1) وى، آنان را با شخصيّت ارجمندش و به صفات برجسته اى كه برخوردار بود آشنا نمود، زيرا وى قهرمان نبرد و سوار نامدارى بود كه ترس و هراسى بر دلش راه نيافته بود و اعلام كرد كه با وجود تعداد فراوان سپاه ابن سعد، ياران امام با اندك بودنشان، به وفادارى و شكيبايى و برترى حجت و آشكار بودن حق در ميان آنان، بر آنها برترى داشتند، پس با داشتن اين صفات، ايشان به جاودانگى شايسته تر و به ماندن، بايسته تر بوده اند.

(2) حبيب، نبردى بسيار سخت نمود و با وجود پيرى اش به گفته بعضى مورخان 62 نفر از آنان را كشت. ناپاك پليد، «بديل بن صريم» بر او حمله كرد و با شمشير، ضربه اى بر او زد و فرومايه ديگرى از تميم با نيزه خود بر او كوبيد، او بر زمين

افتاد و تلاش كرد كه جهاد را از پى گيرد ولى حصين بن نمير به سوى او شتافت و با شمشير، ضربه اى بر سر مباركش زد، او بر زمين افتاد و آن تميمى، از اسب فرود آمد و سر از تنش جدا كرد و آن روح پاك، خشنود و خرسند به سوى پروردگارش عروج نمود. كشته شدن حبيب، حضرت حسين عليه السّلام را بسيار اندوهگين ساخت، آن حضرت در كنار آن بدن با عظمت، ايستاد و در حالى كه آه مى كشيد و در غم فرورفته بود، فرمود: «خود و ياران حمايت كننده ام را نزد خداوند منظور مى دارم» «1».

(3)

شهادت حرّ

آنگاه قهرمان بزرگ، «حرّ بن يزيد رياحى» كه به نداى حق پاسخ مثبت داد

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 70. طبرى، تاريخ 5/ 439- 440.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:260

و آخرت را بر دنيا ترجيح داده بود، به ميدان آمد و با لبى خندان و شادمانى فراوان از نصرت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به استقبال مرگ رفته، به نبردى سخت و شديد پرداخت، در حالى كه رجز مى خواند:

انى أنا الحرّ و مأوى الضيف أضرب فى اعراضكم بالسيف

عن خير من حلّ بلاد الخيف اضربكم و لا ارى من حيف «1» «من حرّ هستم و پناه دهنده ميهمان كه با شمشير بر شما مى كوبم».

«در دفاع از بهترين كسى كه در سرزمين خيف وارد شد، شما را ضربه مى زنم و افسوس نمى خورم».

(1) با اين رجز، از كرم و سخاوت خود سخن گفت و اينكه خانه اش، پناهگاه ميهمانان و جايگاه قاصدان بوده. و نيز اعلام نمود كه با شمشير خود، در حمايت از امام عظيمى كه بهترين اقامت كننده در سرزمين

خيف است، بر گردن آنان مى زند و در اين كار، نه اشكالى مى بيند و نه از جنگيدن با آنان افسوس مى خورد.

(2) حرّ در حالى كه «زهير بن قين» همراه او بود مى جنگيد و هرگاه يكى از آنان در ميان جمع لشكر درگير مى شد، ديگرى او را رهايى مى داد، ساعتى بر اين حال بودند «2».

(3) اسب حرّ، زخمهايى برداشت ولى وى از آن پياده نشد بلكه همچنان سوار بر آن، با آنان مى جنگيد و قول «عنتره» را مثال مى آورد:

ما زلت ارميهم بثغرة نحره و لبانه حتى تسربل بالدم «همچنان آنان را با زير گلو و سينه اش، مى زدم تا اينكه آغشته به خون گردد».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 185.

(2) البداية و النهاية 8/ 183- 184.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:261

(1) ميان حرّ و يزيد بن سفيان، دشمنى ديرينه و ريشه دارى بود كه «حصين بن نمير» آن را در نظر گرفت و به يزيد گفت: اين حرّ است كه كشتن او را آرزو مى كردى. يزيد بر او حمله كرد، حرّ بر او تافت و او را كشت «1». «ايوب بن مشرح» تيرى به سوى اسب حرّ نشانه گرفت و آن را پى كرد و اسب رم كرد ولى حرّ چون شير از آن برجست بدون اينكه زيانى به وى برسد و با شجاعت در حالى كه پياده بود، به جنگ پرداخت تا آنجا كه به گفته مورخان، 42 نفر از آنان را كشت «2» تا اينكه پيادگان با شمشيرها و نيزه هايشان بر او حمله بردند و او را بر زمين غلتان در خون پاك خود افكندند. ياران امام به سويش شتافتند و او را برداشته در برابر چادر امام كه

در مقابلش مى جنگيدند، بر زمين نهادند. امام در كنار او ايستاد و با نگاهى سرشار از نور خدا به چهره مردانه اش مى نگريست.

ياران امام نيز با حالتى از خشوع، ايستادند. امام، پيش رفت و خون از چهره حرّ پاك كرد و با اين كلمات، او را به سوگ نشست:

«تو آزاد هستى همانگونه كه مادرت تو را نامگذارى كرد و تو در دنيا و آخرت آزاد هستى».

(2) همان حر آزاد بود و عقلش بر هواى نفسش غلبه كرده بود و در يارى سرور جوانان اهل بهشت شهادت را بر زندگى در دنيا اختيار كرد و با مرگ كريمانه خود در راه خدا درگذشت و يكى از اصحاب امام با حالتى از خشوع مرثيه زير را خواند:

لنعم الحرّ، حر بنى رياح صبور عند مشتبك الرماح

و نعم الحرّ اذ فادى حسيناو جاد بنفسه عند الصباح «3»

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 434.

(2) المناقب، ابن شهراشوب 4/ 100.

(3) الفتوح 5/ 186.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:262

«بهترين آزاده، حرّنى رياح است كه هنگام به هم پيوستن نيزه ها، شكيبا بود».

«بهترين آزاده، آنگاه بود كه خود را فداى حسين كرد و هنگام بامداد، جان خود را تقديم نمود».

(1)

اداى فريضه نماز

به رغم آنچه امام را رنج مى داد يعنى مصيبتهايى كه كوهها از هراس آنها شكافته مى شوند، ولى انديشه آن حضرت به اداى فريضه نماز- كه از مهمترين عبادات در اسلام است- مشغول بود، از دشمنانش خواست او را مهلت دهند تا براى پروردگارش به نماز ايستد، آنان پذيرفتند و آن حضرت با قلبى متوجه به خدا، به سوى پروردگار خود روى آورد و همراه با ياران باقى مانده اش نماز خوف به جاى آورد «1». نماز آن حضرت

در چنان لحظات ترسناكى، از صادقانه ترين نشانه هاى اخلاص و طاعت خداوند بود.

(2) «سعيد بن عبد اللّه حنفى» در برابر امام حسين ايستاد تا آن حضرت را با جان خويش، از تيرها و نيزه هايى كه از اردوگاه دشمنان به سوى آن حضرت مى آمد، حمايت كند؛ زيرا آنان پيمان خود با حضرت را مبنى بر اينكه جنگ را متوقف سازند تا حضرت فريضه خدا را به جاى آورد، شكسته بودند و فرصت را غنيمت شمردند و تيرهاى خود را به سوى امام و يارانش، پرتاب نمودند.

(3) «سعيد حنفى»- به گفته مورخان- به سوى تيرها مى شتافت و سينه و گردن خود را در برابر آنها مانع قرار مى داد و همچون كوه، استوار ايستاد و تيرهايى كه او را هدف قرار مى داد، وى را از جاى نمى جنباند، هنوز امام نمازش را به پايان

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 17.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:263

نرسانده بود كه سخت مجروح شد و در خون خود غلتان بر زمين افتاد، در حالى كه با صدايى آهسته مى گفت:

«خداوندا آنان را به لعنت عاد و ثمود، لعنت كن و پيامبرت را از سوى ما سلام برسان و به او برسان آنچه را از درد زخمها بر من رسيد كه من با اين كار، پاداش تو و يارى رساندن به ذريّه پيامبرت را خواستم».

(1) آنگاه روى به امام كرد تا ببيند آيا حقش را ادا كرده و به عهد خود با آن حضرت وفا نموده است يا نه؟ وى گفت: «اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله! آيا وفا كرده ام؟».

امام سپاسگزارانه به وى پاسخ داد: آرى، تو در بهشت، روبه روى من

هستى».

(2) هنگامى كه او گفتار امام را شنيد، جانش از رضايت و شادمانى، سيراب گشت آنگاه، جان پاكش به سوى پروردگارش پرواز كرد، در حالى كه بدنش با ضربات تيرها و نيزه ها پاره پاره شده بود؛ زيرا علاوه بر ضربه هاى شمشيرها و نيزه ها، سيزده تير به وى اصابت نموده بود. به حقيقت، اين است وفادارى غير قابل توصيف و بيان.

(3)

شهادت زهير

از ياران امام حسين عليه السّلام- كه ايمان به خدا، جانهايشان را گداخته بود- «زهير بن قين» مى باشد. او براى رفتن به بهشت، شتاب داشت تا با حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مصافحه نمايد. وى خوش حال و شادمان از فداكارى در راه امام، به سوى آن حضرت رفت و دست خود را بر شانه حضرت حسين عليه السّلام نهاد، در حالى كه با اين رجز، امام را مخاطب قرار داده بود:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:264 اقدم هديت هاديا مهديّافاليوم القى جدك النبيّا

و حسنا و المرتضى علياو ذا الجناحين الفتى الكميا

و اسد اللّه الشهيد الحيّا

«بيا كه تو هدايت كننده و هدايت شده هستى، امروز با جد تو پيامبر، ديدار مى كنم».

«و حسن و مرتضى على و جعفر ذو الجناحين جوانمرد دلير را».

«و شير خدا، آن شهيد زنده را» «1».

(1) اين رجزخوانى، ايمان راسخ وى را نشان مى دهد، او با ايمانى كه شكى در آن راه نداشت، يقين داشت كه به ديدار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وصى او امير المؤمنين، حضرت حسن، حضرت جعفر و حضرت حمزه، موفق خواهد شد و اين جالب ترين چيزى بود كه به آن مى انديشيد.

(2) امام به وى پاسخ داد: «من نيز در پى تو آنان را ديدار خواهم

كرد» «2».

آن قهرمان، بر اردوگاه ابن زياد حمله برد، در حالى كه رجز مى خواند:

انا زهير و انا ابن القين اذودكم بالسيف عن حسين «من زهير و فرزند قين هستم كه شما را با شمشير از حسين دور مى سازم».

(3) وى، آنان را نسبت به خود، آشنا ساخت و به آنان اعلام كرد كه براى دفاع از سرورش حضرت حسين عليه السّلام با آنها مى جنگد. او به شدت به جنگ پرداخت و بنا به گفته مورخان، 120 نفر را به هلاكت رساند «3» و در نبرد، چنان فعاليتى داشت كه به وصف نمى آيد.

______________________________

(1) مقتل امام حسين، خوارزمى ج 2/ 20.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 441.

(3) مقرم، مقتل، ص 247.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:265

«مهاجر بن اوس» و «كثير بن عبد اللّه شعبى» بر او تاختند و او را به شهادت رساندند. حضرت حسين عليه السّلام به محل شهادتش رفت در حالى كه بسيار غمگين و اندوهناك بود، پس نگاه آخرين وداع را بر او افكند و در سوگ وى چنين فرمود: «اى زهير! خداوند تو را دور نسازد و قاتلانت را لعنت كند، لعنت كسانى كه به صورت ميمونها و خوكها مسخ شدند ...» «1».

(1)

شهادت نافع بن هلال

از كسانى كه زندگيشان را براى خدا بخشيدند، «نافع بن هلال جملى» مى باشد. او با ايمان و صداقت، به ميدان شتافت و با تيرهايى مسموم، به جنگ با دشمنان خدا پرداخت. وى نام خود را بر آن تيرها نوشته بود، در حالى كه مى گفت:

ارمى بها معلمة افواقهامسمومة تجرى بها اخفاقها

ليملأن أرضها رشاقهاو النفس لا ينفعها اشفاقها «با آنها تيراندازى مى كنم در حالى كه آنها برترند و مسموم هستند و بالهايشان آنها را مى برند».

«تا

پرتابشان زمين را پر كنند و نفس را حرص ورزى سودى نمى بخشد».

(2) و همچنان آنان را با تيرهايش مى زد تا اينكه تير به آخر رسيد، آنگاه شمشير خود را كشيد و بر آنها حمله برد در حالى كه رجز مى خواند:

انا الغلام التميمى البجلى دينى على دين حسين بن على

ان اقتل اليوم و هذا عملى و ذاك رأيى و ألاقي عملى

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 20.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:266

«من جوان تميمى بجلى هستم كه دينم بر دين حسين بن على مى باشد».

«اگر امروز كشته شوم و عملم اين باشد و آن عقيده ام، با عملم روبه رو خواهم شد».

(1) وى خود را معرفى كرد و عقيده اش را براى آنان بيان نمود كه وى بر دين حضرت حسين عليه السّلام ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است و در دفاع از عقيده و ايمانش، مى جنگد.

(2) او با عزمى استوار كه تحرك و هيجان را از تنهايى و غربت سرورش حضرت حسين عليه السّلام دريافت مى كرد، به جنگ پرداخت به طورى كه دوازده نفر از آنان را كشت، اين غير از كسانى بودند كه زخمى گشتند «1» آنگاه، دشمنان خدا او را محاصره نمودند و به سوى او تيراندازى كردند و سنگ پرتاب نمودند تا اينكه دو بازويش را شكستند او ديگر نتوانست شمشير خود را به كار گيرد، آنان به سوى او شتافتند و او را به اسارت نزد ابن سعد بردند.

ابن سعد به او گفت: «چه چيزى تو را واداشت كه با خود چنين كنى؟».

وى بسان انسان مؤمن به پروردگار، پاسخ گفت: «پروردگارم مى داند كه چه چيزى را مى خواستم».

(3) يكى از ياران ابن سعد،

روى به وى كرد و در حالى كه خون را بر چهره و محاسنش جارى مى ديد، به وى گفت: نمى بينى چه بر سر تو آمده است؟

وى با استهزا و براى اينكه آنان را به خشم آورد، گفت: «به خدا قسم! از شما دوازده نفر را كشتم اين غير از كسانى است كه زخمى نمودم، من خود را بر كارى كه كرده ام سرزنش نمى كنم و اگر بازويى براى من مى ماند، مرا اسير نمى كرديد».

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 21.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:267

ابرص پليد، شمر بن ذى الجوشن برخاست و دست به شمشير خود برد و آن را كشيد.

(1) نافع بر او فرياد كشيد: «اى شمر! به خدا! اگر از مسلمانان بودى، بر تو گران مى آمد كه با خونهاى ما به ديدار خدا بروى، ولى خداى را شكر كه مرگ ما را به دست بدان آفريدگانش، قرار داد».

(2) آرى، به خدا اگر نزد شمر، اندكى از دين مى بود، آن جنايات را مرتكب نمى شد؛ زيرا تنها كسى به آنها دست مى زند كه رابطه اى با خدا ندارد.

آن فرومايه به سوى نافع رفت و گردنش را زد «1» و بدين گونه زندگانى اين قهرمان عظيم كه در دينش اخلاص داشت و در دفاع از فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخلص و از عظيم ترين مردان اسلام در استوارى در حق و صداقت در دفاع از آن بود، به پايان رسيد.

(3)

عابس و شوذب

هنگامى كه قهرمان الهام يافته، «عابس بن شبيب شاكرى»، تنهايى امام، و فراهم آمدن مردم كوفه براى كشتن آن حضرت را ديد، به سوى يار جهادى اش «شوذب»، غلام شاكر «2» رفت و به او گفت: «اى شوذب!

تصميم دارى چه كار كنى؟».

(4) شوذب برخاست تا آنچه از فداكارى و جانبازى در تصميم خود داشت را بيان كند، پس گفت: «مى جنگم تا كشته شوم».

______________________________

(1) ابن كثير، تاريخ 8/ 184، انساب الاشراف 3/ 404.

(2) در زيارت رجبيه آمده است: «سويد، غلام شاكر». بحار الأنوار 101/ 341.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:268

عابس او را سپاس گفت و او را ستوده گفت: «به پيشگاه ابا عبد اللّه بشتاب تا تو را به حساب آورد، آن گونه كه غير از تو را به حساب آورد؛ زيرا امروز، روزى است كه در آن با هرچه مى توانيم، پاداش را مى طلبيم».

كدام ايمان، همانند اين ايمان است؟ وى با همه تواناييهايش تلاش مى كرد تا چيزى را به دست آورد كه او را نزد خداوند مقرّبتر سازد.

شوذب، پيش رفت و امام را درود گفته بر اردوگاه ابن سعد تاخت و چون قهرمانان جنگيد تا اينكه در خدمت ابو عبد اللّه، به شهادت رسيد «1».

(1)

شهادت عابس شاكرى

«عابس شاكرى»، از خاندانى اصيل در شرافت و بزرگوارى بود، آن خاندان، به شجاعت و اخلاص براى حق، شناخته شده بودند كه حضرت امام على عليه السّلام درباره آنان مى فرمايد: «اگر تعداد آنان به هزار مى رسيد، خداوند به شايستگى پرستيده مى شد».

(2) آنان، «جوانمردان بامداد» لقب داده مى شدند، عابس در طليعه خاندان خود و از نامداران آنان بود، او همان كسى است كه نامه حضرت مسلم را به سوى حضرت حسين عليه السّلام برد كه در آن نامه، از آن حضرت، مى خواست تا به سوى عراق بيايد. وى، از مكه تا كربلا، ملازم حضرت باقى ماند و از برجسته ترين يارانش، در دوستى و اخلاص به آن حضرت بود، پيش

آمد تا از حضرتش اجازه نبرد بگيرد، با امام سخن گفت و دوستى عميقى كه در دل داشت براى حضرت بيان كرد و گفت:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 443- 444.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:269

«بر روى زمين، هيچ دور و نزديكى نمانده است كه از تو نزد من عزيزتر باشد، اگر مى توانستم كه سختى را از تو دور سازم با چيزى كه بر من از جانم عزيزتر باشد، انجام مى دادم، سلام بر تو! من گواهى مى دهم كه بر راه هدايت تو و هدايت پدرت مى باشم» «1».

(1) سپس، بر اردوگاه ابن سعد هجوم برد و از آنان خواست كه به جنگ وى بيايند، ولى كسى به او پاسخ نداد؛ زيرا همگى ترسيده بودند كه با او روبه رو شوند؛ چون آنان او را از شجاعت ترين مردم مى دانستند، بر يكديگر صدا مى زدند در حالى كه ترس، دلهايشان را پر كرده و هراس، رنگ از چهره هاشان گرفته بود، آنها مى گفتند: «اين، شير شيران است، اين فرزند ابو شبيب است، كسى از شما به سوى او خارج نشود ...».

ابن سعد بر سپاهش فرياد زد: «او را با سنگ بزنيد».

(2) آنان سنگ برداشته و او را از هر سوى با سنگ زدند. هنگامى كه آن قهرمان، ترس آنان و خودداريشان از روبه رو شدن با خود را ديد، زره و كلاه خود خود را انداخت و همچون شير بر آنها تاخته بيش از صد سوار را از روبه روى خود دور مى ساخت، آنان از هر طرف به سويش حمله ور شدند و او را بر زمين افكندند و سر مباركش را از تن جدا نمودند ميان خود به اختلاف پرداختند، هر كدام از آنان مدعى

بود كه او را كشته است تا جايزه را به دست آورد، ولى ابن سعد، نپذيرفت كه يكى از آنان او را كشته باشد، بلكه جماعتى از ايشان، در قتل وى شركت نمودند «2» و اينسان بود كه زندگى اين قهرمان عظيم،

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 444.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 444.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:270

پايان يافت. او كه در دفاع از اسلام، تلاشى نيكو داشت و جهادى همچون جهاد پيامبران نمود.

(1)

فرار ضحاك

«ضحاك بن عبد اللّه مشرفى» از ياران امام بود، ولى وقتى كه فراوانى كشتگان از ياران حضرت حسين عليه السّلام را ديد، تصميم به هزيمت و فرار گرفت. نزد حضرت حسين عليه السّلام آمد و به آن حضرت گفت: «من همراه تو گشته بودم تا هرگاه تو جنگجويى داشته باشى، همراه تو كشته شوم، پس مرا اجازه رفتن بده؛ زيرا قادر نيستم از تو يا از خود دفاع كنم!!».

امام به وى اجازه رفتن داد، او پاى به فرار گذاشت. جمعى از ياران ابن سعد، راه او را گرفتند ولى رهايش كردند، او پاى به فرار گذاشت و شهادت در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به دست نياورد!! «1».

(2)

شهادت جون

«جون» از نامداران اسلام است «2». وى غلام ابو ذر غفارى و پيرمردى سالخورده بود كه جانش از تقوا و ايمان، سيراب گشته بود. سياهى رنگ پوست و اصل و نسب نامعروف وى، مانع از اين نشد كه وى جايگاهى بلند نيابد و از بزرگان مسلمين گردد و بزرگداشت و احترامى را به دست آورد كه كسى از قهرمانان تاريخ، بدان نرسيده باشد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 404- 405. طبرى، تاريخ 5/ 444- 445.

(2) گفته شده كه نام او «حوى»، بوده است. طبرى، تاريخ 5/ 420. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 271 شهادت جون ..... ص : 270

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:271

(1) مورخان مى گويند: وى التماس كنان نزد امام رفت تا او را اجازه دهد كه در خدمت آن حضرت، شهيد گردد.

امام به وى فرمود: «اى جون! تو در طلب زندگى، همراه ما گشتى، تو از سوى من مجاز هستى».

(2)

جون بر پاهاى امام افتاد و آنها را مى بوسيد، اشكهايش بر گونه ها جارى بود و مى گفت: «من در رفاه، ظرفهاى شما را مى ليسيدم ولى در سختى رهايتان كنم، بوى من ناخوشايند و اصل و نسبم ناچيز و رنگم سياه است، بهشت را بر من ببخش تا بدنم خوش بو گردد و اصل و نسيم شرافت پيدا كند و رنگم سفيد گردد، نه و به خدا سوگند كه شما را ترك نما كنم تا اين خون سياهم با خونهايتان مخلوط شود ...» «1».

(3) اين سخنان درخشان، چه عظمتى را بيان مى كنند؟ و جان او چه شرافتى را دربرداشت؟ ... رنگ سياهش، درخشانتر و زيباتر از رنگهاى آن بردگان است، او آزاده بود با آن بلندى همت و شرافت ذاتى كه دارا بود، بوى وى خوشتر از بوى آنان بود و اصل و نسبش، درخشان، اهل كوفه خود، در اصل و نسبشان بى هويت گشتند؛ زيرا انسانيّت خود را ناآشنا شدند و لكه ننگ و رسوايى براى همه بشريت گشتند.

(4) سخن جون، منطق آزادگان را دربرداشت؛ زيرا از انسانيت به دور است كه در سايه امام، در ايام رفاه، بهره مند باشد، ولى در اين محنت سخت، امام را رها كند؛ زيرا وفادارى، يكى از عناصر برترى هر فردى از ياران امام ابا عبد اللّه بر ديگر شهداى عالم بود.

امام به وى اجازه داد و او با افتخار پاى به ميدان نهاد در حالى كه رجز

______________________________

(1) ابن نما، مثير الاحزان، ص 63.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:272

مى خواند:

كيف ترى الفجار ضرب الاسودبالمشرفى القاطع المهند

بالسيف صلنا عن بنى محمداذب عنهم باللسان و اليد

ارجو بذاك الفوز يوم الموردمن الاله الواحد الموحد

إذ لا

شفيع عنده كأحمد «1»

«فاجران، ضربه هاى سياهان را با شمشير برّنده و اصيل، چگونه مى بينند؟».

«با شمشير از فرزندان محمد صلّى اللّه عليه و آله دفاع كرديم، با زبان و با دست، از آنان دفاع مى كنم».

«بدين وسيله در روز حشر، رستگارى را اميدوار هستم، از پروردگار يكتاى يگانه».

«زيرا نزد وى شفيعى چون احمد نباشد».

(1) با اين رجزخوانى، دليرى و شجاعت خود را بيان كرد و اينكه وى از فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حمايت مى كرد و با زبان و دستش، از آنان دفاع مى نمود و در اين امر به رستگارى در آخرت و شفاعت پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله را اميدوار بود.

(2) جون، همچون قهرمانان نبرد كرد و بنا به گفته مورخان، 25 نفر را به هلاكت رساند تا اينكه دشمنان خدا بر او تاختند و وى را به شهادت رساندند.

امام، به سوى وى شتافت و به بدن آغشته به خونش نظر افكنده برايش دعا كرد و گفت: «خداوندا! چهره اش را سفيد و بويش را معطر گردان و همراه محمد محشورش ساز و او را با آل محمد آشنا ساز».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 198.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:273

خداوند، دعاى امام را اجابت فرمود، زيرا هر كس كه بر ميدان نبرد مى گذشت، از او بويى خوشتر از بوى مشك، استشمام مى نمود «1».

(1)

شهادت حنظله شبامى

«حنظله شبامى» از كسانى است كه زندگيشان را با ايمان به خدا، ساخته و پرداخته بودند تا آنجا كه به بالاترين ارزشهاى انسانى راه يافت. وى با اشتياق و رغبت، نزد امام رفت تا جايگاه خود را در كنار ياران شهيد امام به دست آورد.

از آن حضرت اجازه خواست، امام به

وى اجازه داد و او به سوى ميدان رفته شروع به پند دادن آن قوم نمود و آنان را به ياد سراى آخرت انداخته گفت:

(2) «اى قوم! من بر شما مى ترسم از روزى همچون روز احزاب، همانند قوم نوح، عاد، ثمود و كسانى كه بعد از آنان بودند، خداوند، ستمى بر بندگان نمى خواهد. اى قوم! من بر شما بيمناكم از روز فرياد زدنها، روزى كه پشت كرده مى رويد و شما را از خداوند پناه دهنده اى نباشد آن كس را كه خداوند گمراه سازد، وى را هدايت كننده اى نباشد ... اى قوم! حسين را نكشيد كه خداوند شما را به عذاب گرفتار سازد، آن كس كه افترا كند، ناكام گردد».

آن فرومايگان، سخنش را نفهميدند، بلكه به سركشى و گمراهى خود ادامه دادند چرا كه خداوند بر دلها و گوشهايشان مهر زده و آنان بينا نبودند.

(3) امام، گفتارش را سپاس گفت و به او فرمود: «خداوند تو را رحمت كند! آنان مستوجب عذاب گشتند آنگاه كه آنچه را در دعوت آنان به سوى حق بيان داشتى به تو بازگرداندند و به سوى تو برخاستند تا تو و يارانت را نابود سازند،

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 252.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:274

پس چگونه باشند اينك كه برادران درستكار تو را كشته اند؟».

- «راست گفتى اى فرزند رسول خدا! آيا به سوى آخرت نرويم؟».

امام به وى اجازه داد و با اشتياق به سوى ميدان نبرد رفت تا به شهادت رستگار شود، وى همچون قهرمانان نبرد كرد تا اينكه به شهادت رسيد «1»، در حالى كه به پيمانش با خدا- كه حق را يارى كند و در راه اسلام فداكارى نمايد- وفا

كرده بود.

(1)

شهادت حجاج

از ميان صفحات درخشان فداكارى كه عظمت انسانيّت را دربرداشت، «حجاج بن مسروق جعفى» بود. او به ميدان نبرد شتافت و به شدت به جنگ پرداخت تا آنگاه كه با خونهاى پاكش آغشته شد و خوش حال و شادمان از آنچه در فداكارى و جانبازى در راه امام حسين تقديم كرده بود، به سوى حضرت بازگشت و با اين رجز، امام را مخاطب قرار داد:

اليوم القى جدك النبياثم اباك ذا الندى عليا

ذاك الذي نعرفه وصيا

«امروز جد تو، پيامبر را ملاقات مى كنم و سپس پدرت على صاحب بخشش را آن كه ما او را وصى مى شناسيم».

(2) وى با سربلندى از آنچه در راه ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فداكارى نموده است، بر آن حضرت وارد مى شود.

امام به وى پاسخ داد: «من نيز در پى تو با آنان ملاقات مى كنم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 443.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:275

(1) وى به ميدان جنگ بازگشت و با شجاعت و پايدارى به جنگ پرداخت تا اينكه در دفاع از حق به شهادت رسيد «1»، يادش با شكوه و جاودانه باد.

(2)

شهادت عمرو بن جناده

جوان برومند، «عمرو بن جناده انصارى» كه جوان ترين سرباز در اردوگاه حسين عليه السّلام بود، به ميدان آمد. او به عقل و دين، بر كسانى كه در اردوگاه ابن سعد بودند، برترى داشت، مورخان مى گويند: وى يازده سال عمر داشت و پدرش در نبرد شهيد شده بود، هنگامى كه از امام اجازه خواست، حضرت به وى اجازه نداد و فرمود: «اين جوان، پدرش در حمله نخست كشته شده و شايد مادرش رفتن او را خواستار نباشد».

جوان، به امام اصرار كرد و به آن حضرت گفت: «مادرم

مرا چنين دستور داده است».

(3) امام، او را اجازه داد، آن نوجوان با اشتياق به سوى جنگ شتافت، اندكى بيش نپاييد كه به شهادت رسيد و فرومايگان اهل كوفه، سرش را از تن جدا كردند و به سوى خيمه گاه حضرت حسين عليه السّلام، پرتاب نمودند. مادر بزرگوارش به سويش شتافت، آن را گرفت و فراوان بوسه زد، سپس خونش را پاك كرد و آن را به سوى فردى كه در نزديكى وى بود پرتاب كرد و او را بر زمين افكنده به سرعت به خيمه ها بازگشت و چوب چادرى را برداشت و بر دشمنان خدا حمله برد، در حالى كه اين رجز را مى خواند:

انا عجوز فى النساء ضعيفةخاوية بالية نحيفة

______________________________

(1) مقرم، مقتل ص 253- 254.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:276 اضربكم بضربة عنيفةدون بنى فاطمة الشريفة «من پيرزنى در ميان زنان ناتوان هستم، پوسيده، توخالى و نحيف گشته».

«شما را ضربه اى سخت مى زنم، در دفاع از فرزندان حضرت فاطمه بزرگوار».

(1) وى، دو نفر را مورد اصابت قرار داد كه امام به سوى وى شتافت و او را به خيمه ها بازگرداند «1». غريبى امام بر احساسات اين بانوى بزرگوار تأثير گذاشت و جگرگوشه اش را به قربانى وى تقديم كرده خود نيز به ميدان جنگ شتافت تا جانش را فداى حضرتش سازد، اين، به حقيقت، منتهاى ايمان و اخلاص مى باشد.

(2)

شهادت انس كاهلى

«انس بن حارث كاهلى» از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه همراه آن حضرت در بدر و حنين شركت نموده و از آن حضرت شنيد كه مى فرمود: «اين پسرم (يعنى حضرت حسين) در سرزمين كربلا كشته مى شود، پس هر كس از شما حاضر باشد،

او را يارى دهد» «2».

(3) وى، ملازم حضرت حسين و همراه او از مكه و پيرمردى سالخورده بود كه از حضرت اجازه خواست تا در خدمتش جهاد كند، حضرت او را اجازه داد. او كمر خود را با عمامه اش بست؛ زيرا قدش خميده گشته بود، همچنانكه ابروهايش را با پيشانى بندى بالا برده بود. وقتى كه حضرت به وى نگاه كرد، به

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 21- 22.

(2) اسد الغابة 1/ 349. الاصابة 1/ 68. كنز العمال 12/ 126، ح 34314.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:277

گريه افتاد و به او فرمود: خداوند تو را سپاس گويد، اى شيخ! وى با وجود بزرگسالى، همچون قهرمانان جنگيد و روايت شده كه هيجده نفر را به هلاكت رسانده سپس خود، شهيد گشت «1» و روح پاكش همراه با پيامبران، صدّيقان و شهيدان به ملأ اعلى پيوست كه همراهى آنان نيكوست.

(1)

شهادت ابو الشعثاء

«ابو الشعثاء، يزيد بن زياد بن مهاجر كندى» است كه از قهرمانان و سواران عرب و از جمله كسانى بود كه همراه ابن سعد براى جنگ با امام خارج شدند.

هنگامى كه امام، شرايط خود را بر ابن سعد، عرضه داشت و ابن سعد نپذيرفت، به سوى حضرت حسين عليه السّلام روى آورد «2» و لشكريان ابن سعد را با تيرهاى خود مى زد. مورخان مى گويند وى، آنان را با يكصد تير زد كه تنها يكى از آنها به خطا رفت و هر وقت تير مى انداخت، امام به وى مى فرمود: «خداوندا! تيرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش وى قرار ده».

(2) وقتى كه تيرهايش تمام شد، شمشير خود را كشيد و بر آنان حمله برد در حالى كه رجز

مى خواند:

انا يزيد و ابى مهاجراشجع من ليث بغيل خادر «3»

يا رب انى للحسين ناصرو لابن سعد رافض و هاجر «من يزيدم و پدرم مهاجر است، شجاع تر از شيرى كه در بيشه آرميده

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 252- 253.

(2) انساب الاشراف 3/ 405. ابن اثير، تاريخ 4/ 73 و در آن آمده است كه وى نخستين كسى بود كه از ياران امام به شهادت رسيد.

(3) در الفتوح 5/ 199 چنين آمده: «ليث عبوس فى العرين جاذر».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:278

باشد».

«پروردگارا! من حسين را يارى مى كنم و از ابن سعد دورى گزيده و بيزارم».

وى چون قهرمانان جنگيد تا اينكه به شهادت رسيد «1» و بدين گونه زندگى اش، در دفاع از دين خدا و يارى ريحانه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله پايان يافت.

(1)

شهادت دو جابرى

از درخشنده ترين ياران امام عليه السّلام دو جابرى بودند كه عبارتند از «سيف بن حارث بن سريع جابرى» و «مالك بن عبد بن سريع جابرى». آنان دو برادر از جهت مادر و دو عموزاده يكديگر بودند كه در پيشگاه ابا عبد اللّه حاضر شدند در حالى كه چشمانشان اشكبار بود، امام به آنان فرمود: «چه چيزى شما را مى گرياند، من اميدوارم كه تا ساعتى ديگر چشمانتان روشن باشد؟».

آن دو، به سرعت گفتند: «خداوند ما را فداى تو سازد! ما براى خود نمى گرييم، بلكه بر تو مى گرييم، مى بينيم كه تو را محاصره نموده اند ولى نمى توانيم به نفع تو كارى انجام دهيم».

(2) دلهاى ياران امام، سرشار از دوستى نمايان، و اخلاص عميق نسبت به آن حضرت بود، آنان تنها به وى مى انديشند و در درد و اندوه براى او مى سوختند.

(3) آن دو جابرى، قهرمانانه

جنگيدند، و در حالى كه شمشيرها و نيزه ها، اندامهايشان را پاره پاره كرده بود، در نزديكى امام به شهادت رسيدند. «2»

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 405.

(2) طبرى، تاريخ 5/ 442- 443، ابن اثير، تاريخ 3/ 392.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:279

(1)

شهادت دو غفارى

دو برادر، «عبد اللّه» و «عبد الرحمن»، فرزندان عروه غفارى به ميدان جهاد آمدند و با شجاعت بى نظيرى به نبرد پرداختند تا آنجا كه در پيشگاه امام، به شهادت دست يافتند.

(2)

شهادت دو انصارى

وقتى كه امام يارى طلبيد و يار و ياور طلب كرد تا از بانوان خاندان نبوت و آزادزنان سراى وحى حمايت كند، اين امر در دلهاى آن دو انصارى اثر كرد.

آنها عبارت بودند از «سعد بن حارث» و برادرش «ابو الحتوف» كه همراه ابن سعد بودند. آنان با شمشيرهاى خود به سوى اردوگاه ابن سعد، حمله بردند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند «1».

(3)

شهادت انيس

«انيس بن معقل اصبحى» در پيشگاه ابا عبد اللّه به ميدان جهاد، پاى نهاد در حالى كه رجز مى خواند:

انا انيس و انا ابن معقل و فى يمينى نصل سيف مصقل

اضرب به فى الحرب حتى ينجلى اعلى به الهامات وسط القسطل

عن الحسين الماجد المفضل ابن رسول اللّه خير مرسل «من انيس فرزند معقل هستم، در دست راست من، شمشيرى پهن و صيقلى جاى دارد».

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 122.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:280

«در جنگ، با آن ضربه مى زنم تا آشكار گردد و با آن بر سر رزمندگان ميان گرد و غبار ميدان، مى كوبم».

«در دفاع از حسين با شكوه برتر، فرزند رسول خدا كه بهترين فرستادگان است».

(1) اين رجز، نمايانگر احساسات دينى است كه بر او چيره شده بود؛ زيرا آنان را با خود، آشنا كرد و اعلام نمود كه در دفاع از فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، با آنها مى جنگد و در اين راه، هيچ گونه طمعى جز رضاى خداوند ندارد ... اين قهرمان، به سختى نبرد كرد تا اينكه به شهادت رسيد «1».

(2)

شهادت قره غفارى

از ياران امام كه در راه حق شهيد شدند، «قرة بن ابى قره غفارى» بود كه به ميدان رفت در حالى كه رجز مى خواند:

قد علمت حقا بنو غفارو خندف بعد بنى نزار

بأننى الليث لدى الغبارلأضربن معشر الفجار

بكل عضب ذكر بتارضربا و حتفا عن بنى المختار

رهط النبى السادة الأبرار «2»

«به حقيقت بنى غفار دانستند و خندف، پس از بنى نزار».

«كه من شير هستم در غبار ميدان، كه بكوبم گروه فاجران را».

«با هر شمشير اصيل برّنده اى، زدن و دفاعى از خاندان پيامبر برگزيده».

«خاندان پيامبر، آن سروران نيكوكار».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 198- 199.

(2) الفتوح 5/ 195.

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:281

(1) اين رجز، سرشار از زندگى و احساس براى دفاع از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه قهرمانى اش را نشان مى دهد به اينكه بنى غفار، خندف و بنى نزار، همگى بر دليرى و شجاعتش گواهى مى دهند و وى، در دفاع از سروران نيكوكار، فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جهاد مى كند ... قهرمان غفارى نبردى شديد داشت تا اينكه بدن شريفش در زير ضربه هاى شمشيرها و نيزه ها، بر زمين افتاد و روح بلندش به ملأ اعلى پيوست.

(2)

شهادت يحيى مازنى

«يحيى بن سليم مازنى» به ميدان جنگ رفت، در حالى كه رجز مى خواند:

لأضربن القوم ضربا فيصلاضربا شديدا فى العداة معجلا

لا عاجزا فيها و لا مولولاو لا اخاف اليوم موتا مقبلا

لكننى كالليث احمى مشبلا

«اين قوم را ضرباتى جداكننده خواهم زد، ضرباتى شديد كه به شتاب بر دشمنان وارد مى شوند».

«نه در آن ناتوان باشم و نه سستى كننده و نه امروز از مرگى در حال آمدن، مى ترسم».

«ولى همچون شير هستم كه از شير بچگانش، حمايت كند».

(3) با اين رجز، شجاعت خود را اعلام نمود كه بر دشمنان خود ضرباتى دردناك فرود خواهد آورد و با شجاعت و پايمردى، با آنان خواهد جنگيد كه نه ناتوان باشد و نه سست و نه از مرگ ترسيده، بلكه چون شير بر آنان حمله خواهد برد تا عترت رسول خدا را حمايت كند. وى همچون لشكرى بر آنان حمله برد

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:282

و با شدت و سختى نبرد كرد تا اينكه در پيشگاه حضرت ابا عبد اللّه عليه السّلام به شهادت رسيد «1».

(1)

امام عليه السّلام و يارانش

امام عليه السّلام به دلهاى يارانش، روح عزم و پايدارى مى دميد و آنان را به شكيبايى در برابر سختيها سفارش مى كرد و مى فرمود:

«اى فرزندان بزرگواران! صبر كنيد كه مرگ چيزى نيست جز پلى كه شما را از سختى و گرفتارى به سوى بهشتهاى وسيع و نعمتهاى هميشگى مى رساند.

كدام يك از شما دوست ندارد كه از زندانى، به كاخى منتقل گردد، پدرم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا حديث گفت كه فرمود: دنيا، زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ، پل اينان است به سوى بهشتهايشان و پل آنان است به سوى جهنمشان.

نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است» «2».

اين سخنان، احساسات آنان را شعله ور ساخت و آنان با شجاعتى مانند طوفان، به سوى گردابهاى مرگ رفتند تا به درجات خود، در فردوس برين برسند.

(2)

شهادت عبد اللّه يزنى

«عبد اللّه يزنى» به ميدان جنگ شتافت و با شجاعتى كم نظير به نبرد پرداخت در حالى كه رجز مى خواند:

______________________________

(1) الفتوح 5/ 194.

(2) عبد اللّه بن نور اللّه، مقتل الحسين عوالم امام حسين 17/ 351.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:283 انا ابن عبد اللّه من آل يزن دينى على دين حسين و حسن

اضربكم ضرب فتى من اليمن ارجو بذاك الفوز عند المؤتمن «من فرزند عبد اللّه از آل يزن هستم، دين من بر دين حسين و حسن است».

«شما را ضربه مى زنم، چون ضربه زدن جوانمردى از يمن كه با آن، رستگارى در نزد پروردگار را مى جويم».

(1) وى، خود و خاندان و سرزمينش را به آنان معرفى كرد و به آنان فهماند كه وى بر دين سرورش حسين است و اينكه خود را در راه او فدا مى سازد. براى اين است كه وى بدين وسيله رستگار شدن نزد خدا را اميدوار مى باشد ... او، همانند برادران شهيدش با دليرى و عزمى استوار جنگيد و پس از آن، به شهادت رسيد «1».

(2)

امام عليه السّلام در كنار شهيدان

امام بزرگوار در كنار ياران شهيد بزرگوارش مى ايستد و با چهره تابناكش آنها را مى نگرد، آنان را آغشته به خون شهادت و معطر به نسيمهاى از لطف خدا مى بيند و با بزرگ شمردن آنان، در سوگشان مى فرمايد:

«كشتگانى همچون كشتگان پيامبران و خاندان پيامبران» «2».

(3)

شهادت سويد

آخرين كسى كه از ياران امام به شهادت رسيد، قهرمان شجاع، «سويد بن

______________________________

(1) الفتوح 5/ 194.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/ 346.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:284

عمرو بن ابى مطاع خثعمى» بود كه در ميدان نبرد، زخمى بر زمين افتاد، آنان گمان كردند كه وى كشته شده است، لذا بر او هجوم نبردند، او از شدت درد زخمها و رفتن خون از بدن، بيهوش گشته بود، ولى هنگامى كه شنيد آن قوم فرياد مى زدند: «حسين كشته شد»، همچون شير زخمى از جاى جست و بدون اينكه توجهى به درد زخمهايش داشته باشد به دنبال شمشير خود گشت و آن را نيافت، ولى چاقويى پيدا كرد و با آن به سوى آنها حمله برد و آنان را مضروب مى ساخت و آنها، پريشان از نزد وى مى گريختند و گمان كردند كه مردگان از ياران حسين جان گرفته اند تا بار ديگر به جهاد پردازند و هنگامى كه مطمئن شدند كه خطا كرده اند، به سوى وى روى آورده او را به شهادت رساندند، «عروة بن بطان ثعلبى» او را به قتل رساند.

(1) تاريخ انسانى، صادقانه تر و بزرگوارانه تر از اين وفادارى به ياد ندارد كه به حقيقت، اين همان شكوه در اردوگاه حسين است كه آنان تا آخرين رمق از زندگى شان بر وفادارى خود نسبت به امامشان، پايدار ماندند.

(2) اينان، بعضى از ياران امام

هستند كه در نبرد به تلاشى دست زدند كه هر وصف و تعريفى در بيان آن كوتاه مى آيد؛ زيرا جهادى كردند كه تاريخ در همه عمليات جنگى اتفاق افتاده بر روى زمين، نظيرى براى آن نمى شناسد. آنان با وجود كمى تعدادشان و تحمل تشنگى جانكاه با آن لشكر فراوان روبه رو شدند و تلفات سنگينى بر آنان فرود آوردند.

(3) آن گروه از قهرمانان ايمان، با سختيها نبرد كردند و به گرداب هولناك آن كارزار فرو رفتند و همانند يك مرد، مقاومت كردند و حركت ايمان را رهبرى نمودند، عزم هيچ كدام از آنان به سستى نگراييد و نيزه هيچ يك از ايشان نرم نشد، همگى به خون آغشته شدند در حالى كه احساس غبطه و افتخار مى كردند

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:285

و با فداكاريهاى بزرگوارانه، عظمت اسلام را نشان دادند كه آن روح انقلابى را به آنان بخشيده بود، با آن توانستند با صبر و پايدارى، در برابر آن وحشيان درّنده مقاومت كنند كه طمع ورزيها آنان را به ارتكاب فجيع ترين جنايت در تاريخ همه بشريت، سوق داده بود.

(1) جانهاى پاكشان به رفيق اعلى، عروج كرد با زيباترين چهره اى كه ممكن بود در راه خدا جانبازى نمود و شديدترين ايمان به عادلانه بودن راهى كه از والاترين اتفاقات جهان بوده است ... و معطرترين درودى كه به ياد آنان تقديم مى شود، سخنان امام صادق عليه السّلام در حق آنان مى باشد:

«پدر و مادرم به فدايتان باد! شما پاك و پاك است سرزمينى كه در آن به خاك سپرده شديد، به خدا! به رستگارى عظيمى نايل گشته ايد» «1».

______________________________

(1) بحار الأنوار 101/ 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:287

(1)

شهادت عترت پاك عليهم السّلام

اشاره

زندگانى

حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:289

(1) پس از آنكه برگزيدگان بزرگوار از ياران امام به شهادت رسيدند، فرزندان خاندان نبوت از جوانان و كودكان، براى جانبازى و فداكارى برخاستند كه با وجود كمى سنّ و سالشان، همچون شيرانى بودند كه از مرگ نمى هراسيدند و سختيها، آنان را بيمناك نمى ساخت. آنان، با اشتياق به ميدانهاى جهاد، شتافتند در حالى كه امام نمى خواست بعضى از آنان به سوى مرگ بروند، ولى ايشان به التماس نزد آن حضرت افتادند و دست و پايش را بوسيدند تا به آنان اجازه دهد كه از او دفاع كنند.

(2) منظره هولناكى كه دلها را مى سوزاند و هر موجود زنده اى را دچار سرگشتگى مى كند اين است كه آن جوانان براى آخرين وداع با يكديگر برآمدند، هر كدام از آنان، برادر و عموزاده خود را بوسه هاى فراوان مى زد در حالى كه غرق در اشكهاى غم و اندوه بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند؛ زيرا آن حضرت را تنهاى غريب مى ديدند كه لشكر دشمن او را محاصره كرده است و نيز بانوان خاندان وحى و نبوت را مى ديدند كه صداى گريه و زارى آنان بلند شده بود ...، خداوند امام را يارى دهد بر تحمل اين فجايعى كه كمرها را مى شكند و خردها را سرگشته مى سازد و هيچ انسانى آنها را تحمل نمى كند، جز آنكه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده باشد ... امّا كسانى كه از فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به شهادت رسيدند عبارتند از:

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:290

(1)

على اكبر عليه السّلام

مورخان همگى بر آنند كه «على اكبر فرزند حسين عليه السّلام، در خلق و خوى

با جدّش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله شباهت داشت، همان وصفى كه او را از ساير پيامبران ممتاز ساخته بود. و چه عظيم است اين ثروتى كه فرزند هاشم آن را دارا بود. او همه قدرتهاى انسانى و ارزشهاى والايى را كه بزرگان و مصلحان به آنها برترى مى يافتند، در اختيار داشت.

(2) از نمونه هاى برجسته اخلاق آن حضرت، بزرگ منشى، بلندهمّتى، عزّت نفس، اقدام قوى و پيوسته در صحنه هاى كرامت انسانى بود؛ زيرا مرگ را برتر شمرد و زندگى را در راه كرامت، ناچيز دانست و در برابر فرمان آن نابكار نابكارزاده، خاضع نشد؛ چون ابن سعد، مردى از يارانش را فرستاد و او را ندا داد: «تو با امير مؤمنان يزيد خويشاوند هستى و ما مى خواهيم كه اين خويشاوندى را رعايت كنيم، پس اگر بخواهى، تو را امان مى دهيم!!».

على بن الحسين، او را به استهزا گرفت و بر او فرياد زد: «خويشاوندى رسول خدا شايسته تر است كه رعايت گردد» «1».

(3) وى، از نيكوكارترين فرزندان امام و بيشترين آنان در جانفشانى و مراقبت از آن حضرت بود. او نخستين كسى بود كه با هيجان فراوان، از ميان هاشميان به جنگ رفت در حالى كه سن وى- به گفته مورخان- هيجده سال بود. «2» وقتى امام او را ديد، بسيار به وى نگريست در حالى كه جانش آب مى شد و نزديك به احتضار گرديد؛ زيرا فرزندش را كه همانندى نداشت، مى ديد كه با پاى خود به

______________________________

(1) نسب قريش، ص 57.

(2) الفتوح 5/ 207 گفته شده كه سن وى 23 بود آن گونه كه در عمدة الطالب، ص 192 آمده.

و گفته شده كه عمرش 27 سال بوده

بنابر آنچه مقرم در مقتل الحسين، آورده است، صفحه 255.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:291

سوى مرگ مى رود، پس محاسن شريف خود را به سوى آسمان برداشت و با سوز و درد فرمود:

(1) «خداوندا! بر اين قوم گواه باش كه جوانى به سوى آنان براى نبرد رفته كه در خلقت، اخلاق و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مى شديم به او مى نگريستيم ... خداوندا! بركتهاى زمين را از آنان بازدار و آنان را پراكنده و آشفته ساز و ايشان را گروههايى جدا از هم قرار ده و هرگز واليان را از آنان خشنود مساز كه آنها ما را فراخواندند تا ياريمان كنند سپس بر ما تعدى نمودند و با ما جنگيدند».

(2) در اين سخنان غمبار، ميزان اندوه حضرت بر پسرش را مى توان ديد كه با تمام وجودش او را دوست مى داشت و با سوز دل، از خداوند خواست كه بر آن گروه جنايتكار، عذاب دردناكش را در اين دنيا فرود آورد. قلب امام براى فرزندش، به سوز آمد و بر جنايتكار گناهكار، عمر بن سعد فرياد زد:

«تو را چه شود، خداوند رحم تو را قطع نمايد و در كارهايت تو را بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه تو را در بسترت سر ببرد، آن گونه كه رحم مرا قطع نمودى و خويشاوندى ام نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را رعايت نكردى».

(3) سپس اين فرموده خداى تعالى را تلاوت كرد كه: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، ذريّه اى كه بعضى

از برخى ديگرند و خداوند شنواى داناست ...» «1».

(4) امام، با اشكهايى اندوهبار و پر از آه، فرزندش را مشايعت نمود، در حالى كه زنان اهل بيت، پشت سر حضرت بودند و صداى گريه و شيون آنان به خاطر شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بلند شده بود كه مى رفت تا شمشيرها و نيزه ها اندامهايش را

______________________________

(1) آل عمران/ 32- 34.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:292

از هم بدرند.

(1) آن جوان، با افتخار به ميدان جنگ رفت در حالى كه هيچ ترس و هراسى در دل نداشت، هيبت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، شجاعت امير المؤمنين و دليرى حمزه و بزرگ منشى حسين را با خود داشت. آنگاه در ميان نيزه ها و شمشيرهاى دشمنان قرار گرفت در حالى كه با عزّت و تصميم، در حمايت از دين خدا، چنين رجز مى خواند:

انا على بن الحسين بن على نحن و رب البيت اولى بالنبى

تاللّه لا يحكم فينا ابن الدعى «1»

«من على فرزند حسين بن على هستم، سوگند به پروردگار كعبه! ما به پيامبر اولى هستيم».

«به خدا! فرزند آن نابكار بر ما حكومت نخواهد كرد».

(2) آرى، به خدا! تو و پدرت اى افتخار بنى هاشم، به پيامبر اولى و به مقامش شايسته تر هستيد؛ زيرا شما نزديكترين مردم و خويشاوندترين آنان به وى مى باشيد، ولى طمع ورزيهاى سياسى كه بر آن قوم غالب شد، شما را از مقامتان دور ساخت و اين گروه ستمكار را بر شما چيره كرد، آنان اندامهايتان را پاره پاره نمودند و شما را ريشه كن ساختند تا صحنه براى آنان باقى بماند و به ناحق بر مسلمين حكومت و توطئه نمايند.

(3) على بن الحسين عليه السّلام

در رجز خود، عظمت شجاعت و شدّت بزرگ منشى خود را اعلام نمود و اينكه وى مرگ را بر فرمان بردن از آن نابكار نابكارزاده، ترجيح مى دهد ... آنگاه با دشمنان خدا درگير شد، در حالى كه دلهاى آنان را پر از ترس و هراس ساخته، شجاعتى ابراز نموده بود كه وصف از بيان آن باز

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 74. انساب الاشراف 3/ 361- 362.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:293

مى ماند؛ زيرا آنان را به ياد قهرمانيهاى جدّش حضرت امير المؤمنين عليه السّلام انداخت. بنا به گفته بعضى از مورخان، 120 سوار را به هلاكت رساند و اين غير از كسانى است كه مجروح گشته بودند. پس از آن به سوى پدر بازگشت تا از تشنگى جانكاهش، به آن حضرت شكايت برد و براى آخرين بار با وى وداع نمايد. پدرش به گرمى از او استقبال نمود، على اكبر به آن حضرت گفت:

«پدر! تشنگى مرا كشته و سنگينى آهن مرا رنج داده است، آيا جرعه اى آب مى توان به دست آورد تا با آن بر دشمنان نيرو بگيرم؟».

(1) پدر به سختى درد كشيد و متأثر شد، پس با صدايى آهسته و چشمانى اشكبار به وى فرمود: «فريادرسى نيست، به زودى با جدت ديدار خواهى كرد و تو را با جام خود سيراب خواهد نمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهى شد».

آنگاه زبانش را مكيد تا تشنگى خود را به وى نشان دهد كه از شدت تشنگى آن را همچون لبه سوهان آهن يافت و انگشترى خود را به او داد تا آن را در دهان خود بگذارد. «1»

(2) اين منظره هولناك از فجيع ترين مصيبتهايى بود

كه امام حسين بدان مبتلا گرديد؛ زيرا جگرگوشه خود را در بهار زندگى و عنفوان جوانى مى ديد در حالى كه زخمها، بدن شريفش را دربرگرفته، از شدت تشنگى، نزديك به مرگ بود، اين در حالى بود كه وى نمى توانست با جرعه اى آب، وى را كمك برساند يا تشنگى اش را برطرف سازد.

«حجة الاسلام شيخ عبد الحسين صادق»، در قصيده معروفش مى گويد:

يشكو لخير اب ظماه و ما اشتكى ظما الحشا الا الى الظامى الصدى

كل حشاشته كصالية الغضاو لسانه ظمأ كشقة مبرد

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 30- 31.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:294 فانصاع يؤثره عليه بريقه لو كان ثمّة ريقه لم يجمد «از تشنگى اش نزد بهترين پدر شكايت برد، ولى تشنگى درون را شكايت نكرد مگر نزد آنكه خود سخت تشنه بود».

«همه درونش همچون آتش درخت غضا و زبانش چون تكه سوهان آهنى، تشنه بود».

«پس با نم دهان او را بر خود ترجيح داد اگر باقيمانده نم دهانش خشك نشده بود».

(1) على بن الحسين عليه السّلام، در حالى كه زخمها بدنش را ناتوان ساخته و تشنگى، جگرش را سوزانده بود، بى اعتنا به وضعى كه داشت، به ميدان جنگ بازگشت و فقط به تنهايى پدر و همدستى دشمنان خدا براى كشتن آن حضرت، مى انديشيد. پس چنين رجز خواند:

الحرب قد بانت لها حقائق و ظهرت من بعدها مصادق

و اللّه رب العرش لا نفارق جموعكم او تغمد البوارق «1» «براى جنگ، حقايقى آشكار شده و مصداقهايى پس از آن معلوم گشته است».

«به خدا پروردگار عرش سوگند! از گروههاى فراوانتان دور نخواهيم شد تا اينكه شمشيرها در غلاف شوند».

(2) افتخار بنى هاشم، با اين رجز اعلام كرد كه در اين جنگ،

حقايق آشكار شده و اهداف بزرگش كه اهل بيت در پى آنها بودند، براى همگان معلوم گشته است و آنان همچنان براى تحقق آن هدفها نبرد خواهند كرد تا شمشيرها در غلاف شوند.

______________________________

(1) الفتوح 5/ 209.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:295

(1) على اكبر عليه السّلام با سختى و شدت تمام مى جنگيد تا تعداد كشتگان را به دويست رساند «1»، در حالى كه لشكريان به گفته مورخان از شدت تلفات وارد شده بر آنان، به فغان آمدند كه فرومايه پليد، «مرة بن منقذ عبدى» «2» گفت:

گناهان عرب، بر عهده من باد اگر پدرش را به سوگ وى ننشانم «3» پس، آن پليد به سوى شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفت و با نيزه ضربه اى بر پشت او زد و با شمشير ضربه اى ناجوانمردانه بر سر او نواخت كه فرقش شكافت، او خود را به گردن اسب آويخت به گمان اينكه وى را به اردوگاه پدر مى برد تا پدر بازهم بر او نظرى بيفكند، اما اسب او را به اردوگاه دشمنان برد و آنان از هر طرف بر او گرد آمدند و به كشتن او اكتفا ننمودند، بلكه با شمشيرهايشان وى را قطعه قطعه كردند تا از او به خاطر تلفات سنگينى كه بر آنان وارد كرده بود، انتقام گيرند على اكبر، با صداى بلند فرياد زد:

«يا ابا عبد اللّه! از من به تو سلام باد! اين جدم رسول خداست كه مرا با جام خود سيراب نمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد، به تو مى گويد كه جامى براى تو آماده مى باشد».

(2) هوا، اين سخنان را به پدر سوگوار اندوهناكش رساند كه

قلب و درونش را شكافت و در حالى كه سخت در هم كوبيده و شكسته شده بود، به سوى وى شتافت و خود را بر او افكنده گونه خويش را بر گونه اش نهاد در حالى كه او بدنى

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 31.

(2) «منقذ» پدر مره از فرماندهان سپاه امام در جنگ جمل بود و در آن واقعه شهيد گشت و پسرش مره، پس از او پرچم را برداشت و در جنگ شركت نمود و همراه حضرت على در صفين و نهروان شركت نمود و سپس مرتد گشت و از اسلام منحرف شد و به اردوگاه ابن سعد پيوست و در اين جنگ، زشت ترين جنايتها را مرتكب شد كه از جمله آنها كشتن شبيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله «على اكبر» است.

(3) مقرم، مقتل حسين، ص 259. مقاتل الطالبيين، ص 115.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:296

بيجان بود و شمشيرها با توحشى سنگدلانه وى را قطعه قطعه كرده بود: امام بر او اشك ريخت و با صدايى آهسته كه قطعات قلبش را با آن خارج مى ساخت، فرمود: «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشته اند، فرزندم! آنان چه گستاخند بر خداوند و بر شكستن حرمت پيامبر، پس از تو، دنيا مباد» «1».

(1) جوانان، از عموها و عموزادگانش به سويش شتافته خود را بر او انداخته و بر بدن مجروح و از هم دريده شده اش، بوسه ها زدند و سوگند ياد نمودند كه بر آن راهى كه او رفته است بروند. امام به آنها دستور داد تا او را به خيمه گاه ببرند.

نواده پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب عليها السّلام به سوى جنازه برادرزاده اش شتافت

در حالى كه ساعتى پيش او را با آن شكوه چشمگيرش ديده بود. منظره اندوهبارش بر جان امام اثر نهاد و آن حضرت، شروع به تسليت گفتن وى در آن مصيبت دردناك نمود، در حالى كه اين گفته را تكرار مى فرمود: «پس از تو، دنيا مباد».

(2) على بن الحسين عليه السّلام پيشتاز و رهبر هر بلندهمت شرافتمندى بود كه در ايستادگى در برابر خوارى و ستم در دنياى بلندهمتى و شرف، در گذشته باشد.

- بدرود، اى قهرمان اسلام!- بدرود، اى افتخار بنى هاشم!- بدرود، اى فجر همه شبها! ما، به همراه پدرت با سخنان اندوهبارش، تو را با غم و اندوه وداع كرده و مى گوييم: «پس از تو، دنيا مباد».

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين عليه السّلام 2/ 31. اللهوف، 167 ابن اثير، تاريخ 4/ 74. نسب قريش، ص 57.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:297

(1)

شهادت خاندان عقيل

جوانمردان پاك از خاندان عقيل، به سوى جهاد شتافتند، در حالى كه مرگ را ناچيز شمرده بودند. امام عليه السّلام به شجاعت و هيجان آنان در يارى رساندن به حضرتش مى نگريست و مى فرمود: «خداوندا! قاتلان آل عقيل را بكش ... اى خاندان عقيل! صبر كنيد كه وعده شما بهشت است» «1».

(2) حضرت على بن الحسين، زين العابدين عليه السّلام به خاندان عقيل بسيار علاقه داشت و آنان را بر ديگران از خاندان جعفر، مقدّم مى نمود، در اين مورد از آن حضرت پرسيده شد، وى پاسخ داد: «من روزشان را در همراهى با ابا عبد اللّه به ياد مى آورم و بر آنان دل مى سوزانم «2»».

از آنان، نه نفر در نبرد و دفاع از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شهيد

شدند كه شاعر در مورد آنان مى گويد:

عين جودى بعبرة و عويل و اندبى ان ندبت آل الرسول

سبعة كلهم لصلب على قد اصيبوا و تسعة لعقيل «3» «اى چشم! اشك بريز و شيون كن و سوگوارى نما اگر به سوگ خاندان پيامبر نشستى».

«هفت تن همه از نسل على و نه تن از نسل عقيل شهيد شدند».

آنان با اراده و عزم بزرگشان، بر آن لشكر تاختند و سنگين ترين تلفات را بر آن وارد نمودند كه از ميان آنها هستند:

______________________________

(1) بطل العلقمى 1/ 277.

(2) بحار 46/ 110.

(3) المعارف، ص 204.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:298

(1)

عبد اللّه بن مسلم

جوان بنى هاشم، «عبد اللّه بن مسلم» «1» به ميدان جهاد شتافت و در گردابها و سختيهاى جنگ، به شوق شهادت، فرو رفت در حالى كه با سيماى زيبا و شجاعت خود، ديدگان را مبهوت ساخته بود و چنين رجز مى خواند:

اليوم القى مسلما و هو ابى و فتية ماتوا على دين النبى

ليسوا كقوم عرفوا بالكذب لكن خيار و كرام النسب

من هاشم السادات اهل الحسب «2»

«امروز پدرم مسلم را ديدار مى كنم و جوانمردانى كه بر دين پيامبر درگذشتند».

«نيستند همانند قومى كه به دروغ شناخته شدند، بلكه آنان نيكان و گرامى نسبان هستند».

«از بنى هاشم، سادات اصيل».

(2) وى، خود را معرفى نمود كه فرزند شهيد جاويد، «مسلم بن عقيل» است و اينكه وى در همان روز، با پدرش و با جوانمردان از عموزادگانش كه در راه اسلام شهيد شدند و بر دين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگذشتند، ديدار خواهد كرد، آنان همچون اهل كوفه نبودند كه به فريب، خيانت و دروغ، شناخته شده اند، بلكه از نسل هاشم سرور عرب مى باشند كه در وجود آنها هر فضيلت

و شرفى در اسلام جمع مى شود.

______________________________

(1) «عبد اللّه بن مسلم»، مادرش، رقيه دختر حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است. اين مطلب در نسب قريش، ص 45 آمده است.

(2) الفتوح 5/ 202- 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:299

(1) آن جوان، به سختى نبرد كرد و در سه حمله، گروهى را به قتل رساند كه فرومايه گناهكار، «يزيد بن رقاد» «1»، تير جفا را به سويش نشانه گرفت كه آن جوان، دست خود را جلويش قرار داد، ولى آن تير، دستش را به پيشانيش دوخت و او نتوانست تير را از خود دور كند و در حالى كه درد شديد، وى را به سختى رنج مى داد، آن آدمكشان جنايتكار را نفرين كرد و گفت:

«خداوندا! آنان ما را اندك و خوار خواسته اند، پس آنان را بكش آن گونه كه ما را كشتند».

(2) فرومايه ديگرى بر او تاخت و با نيزه، ضربه اى به قلبش زد كه آن جوان در دفاع از مقدس ترين حرمتها در اسلام، به شهادت رسيد. «2»

(3)

جعفر بن عقيل

«جعفر بن عقيل» «3» به ميدانهاى جهاد شتافت و در ميانه ميدان جنگ قرار گرفت در حالى كه رجز مى خواند:

انا الغلام الأبطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب

و نحن حقا سادة الذوائب هذا حسين سيد الأطائب «4» «من جوانى ابطحى و طالبى هستم از گروه بنى هاشم و بنى غالب».

______________________________

(1) در تاريخ ابن اثير 4/ 74 آمده است: «عمرو بن صبيح صدائى» بود كه به سوى وى تير پرتاب نمود.

(2) مقرّم، مقتل الحسين، ص 362.

(3) «جعفر بن عقيل»، مادرش، ام الثغر دختر عامر عامرى از بنى كلاب مى باشد (مقاتل الطالبيين، ص 97).

(4) الفتوح 5/ 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:300

«ما

به حق، سروران قبايل هستيم، اين حسين است سرور پاكان».

وى خود را به آنان معرفى نمود كه از خاندان نبوى است، شريف ترين خاندان عرب و باشكوهترين آنان. و اينكه وى از سرورش حسين دفاع مى كند كه سرور پاكان و افتخار اين دنيا مى باشد.

آن جوان، به سختى نبرد كرد تا اينكه «عروة بن عبد اللّه خثعمى» بر او تير انداخت و وى را به شهادت رساند «1».

(1)

عبد الرحمن بن عقيل

«عبد الرحمن بن عقيل» «2» به ميدان جنگ رفت و به تاخت وتاز پرداخت در حالى كه رجز مى خواند:

ابى عقيل فاعرفوا مكانى من هاشم و هاشم اخوانى

كهول صدق سادة القرآن هذا حسين شامخ البنيان «3» «پدرم عقيل است، پس جايگاهم را بشناسيد از بنى هاشم و آنان برادران من هستند».

«مردان راستگويى كه سروران مبارزه هستند، اين حسين است با جايگاه والايش».

(2) وى، نسب روشن خود را بيان كرد كه او فرزند عقيل، عموزاده پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله است و اينكه وى از سروران بزرگوارى است كه از برجسته ترين

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 97.

(2) «عبد الرحمن بن عقيل»، مادرش، ام ولد بود (مقاتل الطالبيين، ص 96).

(3) الفتوح 5/ 203.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:301

نمونه هاى وفادارى، بزرگوارى و شرافت در زمين هستند؛ همچنانكه امام حسين را به بزرگى ياد كرد كه آن حضرت با ارزشها و اوصاف برترش و به خويشاونديش با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جايگاهى والا دارد ... وى همچون قهرمانان، نبرد كرد تا اينكه «عثمان بن خالد جهنى» و «بشير بن حوص قايض»، بر او تاختند و او را به شهادت رساندند «1».

(1)

محمد بن عقيل

«محمد بن عقيل»، از فقها بود كه براى دفاع از ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ميدان آمد و در خدمت آن حضرت، به شهادت رسيد «2».

(2)

عبد اللّه اكبر

«عبد اللّه اكبر» «3» به ميدان آمد و به نبرد پرداخت تا اينكه «عثمان بن خالد بن اسير جهنى» و مردى از طايفه همدان، بر او تاختند و او را به شهادت رساندند «4».

(3)

محمد بن ابى سعيد بن عقيل

«محمد بن ابى سعيد بن عقيل»، متكلّمى حاضر جواب بود كه به ميدان جنگ آمد و در خدمت امام، به شهادت رسيد «5».

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 96.

(2) «محمد بن ابى سعيد الاحول بن عقيل»، مادرش، ام ولد بود (مقاتل الطالبيين، ص 98).

(3) «عبد اللّه اكبر»، مادرش ام ولد بود (مقاتل الطالبيين، ص 97).

(4) مقاتل الطالبيين، ص 97.

(5) مقاتل الطالبيين، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:302

(1)

محمد بن مسلم

«محمد بن مسلم» «1» به ميدان جنگ آمد و «ابو مرهم ازدى» و «لقيط بن اياس جهنى»، بر او تاختند و او را شهيد نمودند. «2»

(2)

على بن عقيل

«على بن عقيل» به ميدان نبرد آمد و به سختى جنگيد و در خدمت ابا عبد اللّه عليه السّلام به شهادت رسيد «3».

جوانان آل عقيل، قهرمانى و شجاعت غير قابل توصيفى ارائه نمودند و براى شهادت در خدمت حضرت حسين عليه السّلام، به رقابت پرداختند و جانهاى خود را فداى وى ساختند.

(3)

فرزندان حضرت حسن عليه السّلام

جوانمردان از فرزندان حضرت امام حسن عليه السّلام كه در بهار عمر و شادابى جوانى خود بودند، پيش آمدند و براى رسيدن به شهادت با يكديگر به مسابقه پرداختند تا جانهايشان را فداى عمويشان سازند، آنان عبارتند از:

(4)

عبد اللّه بن حسن

كنيه اش «ابو بكر» و مادرش ام ولد بود كه او را «رمله» مى گفتند. وى به ميدان جنگ شتافت، شمشيرها و نيزه ها بدنش را دريدند و او غلطان در خون

______________________________

(1) مادرش ام ولد بود.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 97.

(3) همان، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:303

پاكش بر زمين افتاد «1».

(1)

قاسم بن حسن عليه السّلام

«قاسم»، در طليعه فرزندان امام حسن قرار داشت، او بنا به توصيف مورخان، در شكوه و زيباييش، همچون ماه بود و در شادابى و جمال همانند زيبايى گلها كه خداوند در سن و سال نوجوانى، درخشش عقل، هوشمندى و عزّت ايمان به وى نعمت داد و عمويش او را با موهبتهايش تغذيه نمود و پرتوهايى از روحش را بر او افكنده بود تا آنجا كه مثالى براى كمال و قدرت ايمان گرديد.

(2) قاسم، به عمويش توجه داشت و به گرفتارى اش مى انديشيده، دوست داشت كه با خون خود، زيانهاى دشمنان را از آن حضرت دور سازد و مى گفت:

«تا من شمشيرى را در دست دارم، عمويم كشته نمى شود» «2».

(3) هنگامى كه تنهايى عمويش را ديد، دردهاى هولناك، وى را دربرگرفت و براى كسب اجازه نزد حضرت شتافت تا در خدمتش به جهاد پردازد.

(4) امام، در حالى كه چشمانش اشكبار بودند، او را در آغوش گرفت و پس از اصرار وى، او را اجازه داد، آن جوانمرد با قهرمانى شگفت انگيزى، در حالى كه ترس را نمى شناخت و زندگى را به چيزى نمى گرفت، بدون اينكه جنگ افزارى بر تن خود قرار دهد، به راه افتاد و تنها شمشير خود را به همراه داشت.

وى با دشمنان درگير شد، گردنها را مى زد و سرها را درو مى كرد، گويى اجلها به

______________________________

(1) حياة الامام

الحسن عليه السّلام 2/ 470.

(2) عماد الدين اصفهانى، البستان الجامع لجميع تواريخ اهل الزمان، ص 25، از كتابهاى تصويربردارى شده كتابخانه امام حكيم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:304

فرمان وى بودند كه آنها را بر هر كه مى خواست، مى افكند، ولى در حالى كه به نبرد مشغول بود، بند نعلينش پاره شد و آن زاده نبوت، نپذيرفت كه با يك پاى برهنه به نبرد ادامه دهد، پس ايستاد تا آن را ببندد و اعتنايى به آن وحشيان درّنده نداشت و اهميتى به آنان نمى داد. اين فرصت را فرومايه پليد، «عمرو بن سعد ازدى» غنيمت شمرد و گفت: به خدا! بر او خواهم تاخت.

(1) «حميد بن مسلم» بر او انتقاد كرد و به او گفت: «سبحان اللّه! با اين كار چه قصدى دارى؟ اين قوم كه كسى از آنان را باقى نمى گذارند، تو را كفايت مى كنند».

به او اعتنايى نكرد و بر وى تاخت و با شمشير خود بر سر مباركش ضربه زد. وى، همچون فرو افتادن ستارگان، بر زمين افتاد و با صداى بلند فرياد كشيد:

«عمو جان!».

(2) قلب امام، از درد شكافته شد و به سوى برادرزاده خود شتافته به طرف قاتلش رفت و با شمشير، ضربه اى بر او زد، او با ساعد خود جلو آن را گرفت كه از آرنج قطع شد و بر زمين افتاد. سواران اهل كوفه براى نجات وى شتافتند ولى آن گناهكار در زير سم اسبان به هلاكت رسيد.

(3) امام به سوى برادرزاده خود رفت، او را بوسه مى زد در حالى كه آن جوان، دست و پا مى زد. امام با سوز جان، وى را مخاطب قرار داد و گفت: «دور باد قومى كه

تو را كشتند! آنان كه جدّت در روز قيامت در مورد تو، خصمشان خواهد بود ... به خدا! بر عمويت گران باشد كه او را فراخوانى و تو را اجابت نكند، يا تو را اجابت كند ولى صدا تو را سودى نرساند، به خدا! اين روزى است كه دشمن خونخوارش، فراوان و ياورانش اندك باشند» «1».

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 107- 108. البداية و النهاية 8/ 186. الدر النظيم فى مناقب الائمة،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:305

(1) آنگاه آن جوان را ميان دو دست خود برداشت، در حالى كه وى همچون پرنده سربريده شده، پاهايش را تكان مى داد «1». او را آورد و در كنار فرزندش على اكبر و ديگر شهداى اهل بيت گذاشته، به آن ستارگان درخشان از اهل بيتش، فراوان نگاه كرد و آن آدمكشان جنايتكار از دشمنانش را نفرين كرد آنگاه آن جمع اندك باقيمانده از اهل بيتش را به شكيبايى دعوت نمود و گفت:

«خداوندا! به شمارشان آور و كسى را از آنان رها مساز و هرگز آنان را مبخش. صبر كنيد اى عموزادگانم! صبر كنيد اى اهل بيتم! كه بعد از امروز، هرگز خوارى نخواهيد ديد ...» «2».

خداوند، ياورت باشد اى ابا عبد اللّه! در برابر اين مصيبتها و فجايعى كه كوهها از هراس آنها به لرزه مى آيند و بردبارى هر انسانى را نابود مى سازد.

(2)

حسن فرزند امام حسن عليه السّلام

«حسن» فرزند امام حسن، همچون قهرمانان جنگيد و زخمى بر زمين افتاد، هنگامى كه فرومايگان اهل كوفه براى بريدن سرهاى شهيدان آمدند، در او رمقى يافتند، «اسماء بن خارجه فزارى» كه از داييان وى بود، از او شفاعت كرد و شفاعتش را پذيرفتند، وى او را با

خود به كوفه برد و درمانش نمود تا بهبودى يافت و سپس به مدينه بازگشت «3».

______________________________

ص 556.

(1) البستان الجامع، ص 25.

(2) خوارزمى، مقتل 2/ 28.

(3) حياة الامام الحسن عليه السّلام 2/ 471- 472.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:306

(1)

عبد اللّه بن حسن عليه السّلام

نوجوانى يازده ساله بود كه عمويش را در ميان دشمنان گرفتار ديد و به سوى وى دويد. عمه اش زينب مى خواست او را نگهدارد ولى وى خوددارى كرد و به سوى عمويش دوان دوان رفت. «ابحر بن كعب» با شمشير به سوى حضرت حسين عليه السّلام حمله برد تا ضربه اى بر آن حضرت وارد سازد. آن كودك با صفاى كودكانه اش بر او فرياد كشيد: «اى فرزند زن پليد! آيا عمويم را مى كشى؟!!».

(2) آن پليدزاده به سوى آن كودك شتافت و با شمشير ضربه اى بر او زد كه كودك، دست خود را در برابر آن گرفت، شمشير آن دست را قطع كرد و به حالت آويزان ماند. آن كودك فرياد كشيد و از عمويش يارى جست و گفت: «عمو جان!» و در بغل عمويش افتاد. عمو او را در آغوش كشيد و دلدارى داده، خواستار شكيبايى در آنچه به وى رسيده شد و گفت: «اى برادرزاده ام! بر آنچه به تو رسيده است، شكيبا باش و آن را نزد خدا خير بشمار كه خداوند تو را به پدران درست كارت ملحق مى سازد».

(3) امام، آن آدمكشان جنايتكار را نفرين كرد و گفت: «خداوندا! اگر آنها را براى مدتى مهلت داده باشى، آنان را پراكنده ساز و گروههاى جدا از هم قرارشان ده و هرگز واليان را از آنان خشنود نساز كه آنان ما را فراخواندند تا ياريمان دهند ولى بر ما تعدّى كردند

و با ما جنگيدند» «1».

(4) در حالى كه وى در بغل عمويش بود، ستمكار فرومايه، «حرملة بن

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 450- 451.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:307

كاهل»، جفاكارانه تيرى به سوى وى نشانه گرفت و به شهادتش رساند «1». امام، او را برداشت و در ميان كشتگان از اهل بيت خود قرار داد.

آن مسخ شدگان، از هر سرشت انسانى دور شده، كشتن كودكان بى گناه را كه حتى در عرف جاهلى نيز تحريم شده بود، مباح دانستند.

(1)

فرزندان عبد اللّه بن جعفر

اشاره

فرزندان «عبد اللّه بن جعفر»، براى جهاد در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مسابقه پرداختند، آنان عبارتند از:

(2)

1- عون بن عبد اللّه

مادر عون؛ حضرت زينب دخت حضرت امام أمير المؤمنين است كه به ميدان جهاد شتافت و قهرمانانه به نبرد پرداخت در حالى كه رجز مى خواند:

ان تنكرونى فأنا ابن جعفرشهيد صدق فى الجنان أزهر

يطير فيها بجناح اخضركفى بهذا شرفا من معشر «2» «اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جعفرم، آن شهيد راستين كه در بهشتها مى درخشد».

«در آنجا با بالى سبز، پرواز مى كند كه اين افتخار براى يك گروه، كافى است».

______________________________

(1) اللهوف، ص 173.

(2) الفتوح 5/ 204.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:308

وى خود را معرفى كرد كه فرزند جعفر؛ شهيد جاويد در اسلام است همان كه دستهايش در راه دعوت اسلامى قطع گرديد و بر اساس فرموده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خداوند به جاى آنها به وى دو بال عطا فرمود كه با آنها در فردوس برين پرواز كند كه فرزند چنين مرد بزرگى بودن در شرافت و عظمت، كافى است.

(1) او به نبرد خود ادامه داد كه «عبد اللّه بن قطبه طائى» بر او حمله برد و او را به شهادت رساند «1».

«سليمان بن قته» در رثايش گفت:

و اندبى ان بكيت عونا اخاه ليس فيما ينوبهم بخذول

فلعمرى لقد اصبت ذوى القربى فبكى على المصاب الطويل «2» «سوگوارى كن اگر گريه نمودى، برادرش عون را كه در يارى رساندن، كوتاهى نمى نمود».

«سوگند به جانم! تو خويشاوندان پيامبر را نوحه مى سرايى پس بر اين مصيبت طولانى، گريه كن».

(2)

2- محمد بن عبد اللّه

«محمد بن عبد اللّه بن جعفر» كه مادرش «خوصا» از بنى بكر بن وائل بود «3»، به ميدان جنگ آمد، در حالى كه رجز مى خواند:

نشكو الى اللّه من العدوان قتال قوم فى الردى عميان

______________________________

(1) الارشاد، 1/ 107.

(2) مقاتل الطالبيين، ص

95.

(3) همان 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:309 قد بدلوا معالم القرآن و محكم التنزيل و التبيان

و اظهروا الكفر مع الطغيان «1»

«نزد خداوند از تجاوز شكايت مى بريم، از جنگ مردمى كه در هلاكت، به كورى دچار هستند».

«نشانه هاى قرآن را تغيير داده اند و آيات محكم تنزيل و تبيان را».

«و كفر و سركشى را آشكار نموده اند».

(1) با اين رجز، از رنج اهل بيت نزد خداوند شكايت برد، از ستم و تعدّى آن گروه ستمكارى كه از حق، كور شدند و در گمراهى، خود را هلاك نمودند و احكام قرآن را تغيير داده، كفر و سركشى آشكار كردند.

(2) آن جوان، به سختى نبرد كرد تا اينكه «عامر بن نهشل تميمى» «2» بر او حمله برده با شمشير، ضربه اى بر او زد و تن آغشته به خون وى بر شنزار داغ كربلا افتاد، اندكى بعد، آخرين نفسهاى خود را كشيد كه «سليمان بن قته» در رثايش گفت:

و سمى النبى غودر فيهم قد علوه بصارم مصقول

فاذا ما بكيت عينى فجودى بدموع تسيل كل مسيل «3» «همنام پيامبر كه در ميان آنان رها شد و با شمشيرى صيقل شده بر او ضربه زده بودند».

«پس اى چشم من! اگر گريستى، بسيار گريه كن با اشكهايى كه چون سيل روان گردند».

______________________________

(1) الفتوح 5/ 204.

(2) الارشاد، 2/ 107.

(3) مقاتل الطالبيين، ص 95- 96.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:310

(1)

3- عبيد اللّه بن جعفر

«عبيد اللّه بن جعفر»، مادرش خوصا؛ دختر حفصه مى باشد كه به جهاد شتافت و به شهادت رسيد «1».

(2)

برادران حضرت حسين عليه السّلام

پس از آنكه برگزيدگان پاك از اهل بيت، به شهادت رسيدند، همراه امام حسين عليه السّلام جز برادران پدرى اش كسى باقى نماند، آنان به جهاد شتافتند و دل به مرگ سپردند تا با جان و وجود خود، فداى ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شوند.

(3)

حضرت عباس عليه السّلام و برادرانش

هنگامى كه قهرمان بنى هاشم و افتخار خاندان عدنان، حضرت عباس فرزند امام امير المؤمنين عليه السّلام فراوانى كشتگان از اهل بيتش را مشاهده كرد، روى به برادران پدرى و مادرى خود نمود و به آنان فرمود: «پيش رويد اى فرزندان مادرم! تا شما را ببينم كه براى خدا و پيامبرش، وفادارى نموده ايد؛ زيرا شما را فرزندى نيست» «2».

اين سخنان، عمق ايمان آن حضرت را نمايان مى سازد؛ زيرا از برادرانش مى خواهد تا قربانهايى در راه خدا باشند و آنان را مشاهده كند كه براى خدا و پيامبرش، وفادارى نموده باشند و در جهاد آنان هيچ امر ديگرى از نسب

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 96.

(2) الارشاد، 2/ 109.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:311

و غيره را مدّ نظر نداشته است ... حضرت ابا الفضل، روى به برادرش عبد اللّه كه از بقيه برادرانش بزرگتر بود، نمود و به او فرمود: «برادرم! پيش برو تا تو را كشته شده ببينم و در نزد خدا به حسابت آورم» «1».

(1)

سخنى بى ارزش

از بى ارزش ترين و ناچيزترين گفته ها مطلبى است كه «ابن اثير» بيان كرده، او گفته: حضرت عباس عليه السّلام به برادرانش فرمود: «پيش رويد تا وارث شما شوم؛ زيرا شما را فرزندى نيست!!» «2». اين مطلب را نوشته اند تا از اهميت آن قهرمان بزرگى كه در فداكارى و جانبازى در راه خدا، در طليعه مردان اسلام بود بكاهند.

(2) آيا ممكن است حضرت عباس عليه السّلام در آن ساعت هولناك كه مرگ در چند قدمى آن حضرت بود، با وجود آن همه محنتهاى دردناكى كه وى را احاطه نموده بودند به مسائل مادى بينديشد، او مى ديد ستارگانى چون برادرزادگان و عموزادگانش بر

زمين افتاده اند، او صداى ناله آزادزنان و بانوان وحى و نبوّت را مى شنيد، صداى كودكان به گوش او مى رسيد كه فرياد العطش! العطش! سرداده بودند، او برادرش را مشاهده مى كرد كه محاصره اش كرده اند و فريادرس مى طلبيد ولى كسى به ياريش نمى آيد، اين مصيبتهايى كه خردها را سرگشته مى سازد، همه احساسات و عواطفش را دربرگرفته بود و به چيزى نمى انديشيد، جز اينكه به شتاب از اين دنيا سفر كند، علاوه بر آن، «ام البنين»، مادر حضرت عباس، در قيد حيات بود و ميراث برادرانش به او مى رسيد زيرا از طبقه نخست (در ارث)

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 86.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 76.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:312

بود. و شايد آنچه وارد شده، اين باشد كه: «تا انتقام شما را بگيرم» و اين مطلب تحريف گشته باشد.

(1)

شهادت عبد اللّه فرزند امير المؤمنين عليه السّلام

«عبد اللّه بن امير المؤمنين عليه السّلام كه مادرش ام البنين بود، به ميدان جهاد شتافت و با دشمنان به جنگ پرداخت، در حالى كه رجز مى خواند:

شيخى على ذو الفخار الأطول من هاشم الخير الكريم المفضل

هذا حسين بن النبى المرسل عنه نحامى بالحسام المصقل

تفديه نفسى من اخ مبجل يا رب فامنحنى ثواب المنزل «1» «سرورم على است، دارنده افتخار والا، از بنى هاشم صاحب خير ارزنده و بخشنده».

«اين حسين است فرزند نبىّ مرسل كه با شمشير صيقل شده از او حمايت مى كنيم».

«جانم به فدايش باد كه چه برادر بزرگوارى است! اى پروردگارم! ثواب منزلت را به من عطا فرما».

(2) با اين رجز، به پدرش امام امير المؤمنين عليه السّلام، دروازه شهر علم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وصىّ آن حضرت، افتخار نمود؛ همچنانكه به برادرش امام حسين، ريحانه رسول خدا

صلّى اللّه عليه و آله افتخار مى كند و اينكه دفاع از وى نه به انگيزه برادرى و خويشاوندى، بلكه بدين وسيله، رضايت خداوند و سراى آخرت را مى طلبد.

(3) آن جوانمرد همچنان با شدت مى جنگيد تا اينكه ستمكار گناهكار، «هانى

______________________________

(1) الفتوح 5/ 205.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:313

بن ثبيت حضرمى» بر او حمله برد و او را به شهادت رساند «1».

(1)

شهادت جعفر

«جعفر بن امير المؤمنين عليه السّلام» كه مادرش «ام البنين» بود و نوزده سال داشت، به ميدان شتافت و قهرمانانه به جنگ پرداخت كه «هانى بن ثبيت» بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند «2».

(2)

شهادت عثمان

«عثمان بن امير المؤمنين عليه السّلام» كه مادرش ام البنين بود و 21 سال سن داشت، به ميدان جهاد شتافت، «خولى» او را با تيرى زد كه او را ناتوان ساخت و فردى از «بنى دارم» بر او تاخته، او را به شهادت رساند و سرش را برداشت «3» تا به وسيله آن، نزد سرورش فرزند مرجانه، تقرّب جويد!!

(3)

شهادت حضرت عباس عليه السّلام

در تاريخ انسانيّت، نه قديم و نه جديد آن، رابطه برادرى، صادقانه تر، برجسته تر و وفادارانه تر از برادرى ابا الفضل نسبت به برادرش حضرت امام حسين عليه السّلام وجود ندارد؛ زيرا اين برادرى، همه ارزشهاى انسانى و نمونه هاى

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 109. و در الفتوح 5/ 205 آمده است كه قاتل وى، «زحر بن بدر نخعى» بوده است.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 88.

(3) همان، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:314

بزرگوارانه را دربرگرفته است.

(1) از نشانه هاى برجسته آن برادرى كم نظير، ايثار، مواسات و فداكارى بود؛ زيرا حضرت ابا الفضل نسبت به برادرش ايثار نمود و جانش را فداى وى ساخت و در سخت ترين محنتها و مصيبتها با آن حضرت، مواسات داشت. امام زين العابدين عليه السّلام اين مواسات كم نظير عمويش را مورد بزرگداشت قرار داده، مى فرمايد:

«خداوند عمويم عباس را رحمت فرمايد، وى ايثار و گذشت نمود و خود را فداى برادرش ساخت تا آنجا كه دو دستش قطع شد، خداوند عزيز و جليل دو بال به وى عطا فرمود كه با آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز كند، همان گونه كه براى جعفر بن أبي طالب، قرار داده است ... براى عباس در نزد خداى تعالى منزلتى است كه همه شهيدان در روز قيامت بر آن غبطه مى خورند». «1»

(2)

اين برادرى راستين، احترام و شگفتى را نزد همه مردم موجب شد و در همه نسلهاى و دورانها ضرب المثل گرديد كه نوه آن حضرت، «فضل بن محمد» «2» به آن افتخار كرده مى گويد:

احق الناس ان يبكى عليه فتى ابكى الحسين بكربلا

اخوه و ابن والده على ابو الفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا يثنيه شى ءو جادله على عطش بماء «3»

______________________________

(1) بحار 44/ 298، ح 4.

(2) «فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيد اللّه بن عباس»، اين مطلب در عيون الاخبار و فنون الآثار، ص 101 آمده است.

(3) مقاتل الطالبيين، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:315

«شايسته ترين كس از ميان مردم كه بر او گريه شود، جوانمردى است كه حضرت حسين را در كربلا گرياند».

«برادر او و فرزند پدرش على، ابو الفضل آغشته به خون».

«آنكه با وى وفا كرد و چيزى او را بازنداشت و با وجود تشنگى، آب را براى او منظور نمود».

(1) و «كميت» مى گويد:

و ابو الفضل ان ذكرهم الحلوشفاء النفوس من اسقام

قتل الادعياء اذ قتلوه اكرم الشاربين صوب الغمام «1» «و ابا الفضل كه ياد نيكويشان، درمان درد جانها باشد».

«نابكاران را كشت آنگاه كه او را كشتند، گرامى ترين كسى كه از آب باران نوشيده باشد».

(2) حضرت ابو الفضل عليه السّلام داراى قدرتى سترگ از تقوا و دين بوده، درخشش نور بر چهره گراميش، آشكار بود تا آنجا كه به «قمر بنى هاشم» ملقب شد؛ همچنانكه وى از قهرمانان برجسته در اسلام بود كه هرگاه بر اسب بسيار درشت و بزرگ اندام، سوار مى گشت، دو پاى آن حضرت بر زمين كشيده مى شدند «2».

او، صفات شجاعت و مبارزه را از پدرش به ارث برده

بود.

(3) امام عليه السّلام در روز عاشورا، فرماندهى لشكر خود را به وى سپرد و پرچم خود را به او تحويل داد كه او آن را بلند در اهتزاز درآورد و با شدت و سختى به نبرد پرداخت، هنگامى كه تنهايى برادر و كشته شدن ياران و اهل بيتش را ديد-

______________________________

(1) همان، ص 90.

(2) همان، ص 90.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:316

آنان كه جانهايشان را براى خدا فروختند- نزد حضرت حسين عليه السّلام رفت و از او اجازه خواست تا با سرنوشت درخشانش ديدار نمايد.

(1) امام به وى اجازه نداد و با صدايى آهسته و آرام به وى فرمود: «تو پرچمدار من هستى».

(2) مادام كه حضرت ابو الفضل عليه السّلام زنده بود، امام احساس قدرت و قوّت مى نمود؛ زيرا وى همچون لشكرى در كنارش بود كه او را حمايت مى كرد و از او دفاع مى نمود. حضرت ابا الفضل بر آن حضرت اسرار نمود و گفت: «سينه ام از اين منافقان تنگ گشته است و مى خواهم انتقام خود را از آنان بگيرم».

(3) سينه آن حضرت تنگ شده و از زندگى بيزار گشته بود، آنگاه كه ستارگان درخشانى چون برادران، برادرزادگان و عموزادگانش را سر بريده بر شنهاى كربلا افتاده ديد، به سوز آمد كه به آنان بپيوندد و انتقام آنها را بگيرد.

(4) امام از وى خواست تا براى به دست آوردن آب براى كودكان- كه تشنگى آنان را از پاى انداخته بود- تلاش كند، آن دلير سرافراز به سوى آن مسخ شدگان شتافت و به موعظه آنان پرداخت، آنها را از خشم خداوند و انتقام او برحذر داشت و خطاب به ابن سعد گفت: «اى ابن سعد!

اين حسين است، فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه ياران و اهل بيتش را كشته ايد، اين خانواده و فرزندانش تشنه هستند، به آنها آب بدهيد كه تشنگى دلهايشان را سوزانده است و با وجود آن، وى مى گويد: مرا بگذاريد كه به سوى روم يا هند بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم».

(5) زمين در زير پايشان به لرزه آمد و دوست مى داشتند كه آنان را در خود فرو برد، بعضى از آنان گريستند و سكوتى هراسناك بر ايشان چيره شد. پليد ناپاك، شمر بن ذى الجوشن به وى پاسخ داد و گفت: «اى فرزند ابو تراب! اگر روى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:317

زمين همه آب مى بود و در اختيار ما قرار داشت، قطره اى از آن را به شما نمى داديم تا اينكه به بيعت يزيد وارد شويد!!».

(1) ابا الفضل به سوى برادرش بازگشت و او را از ستمكارى و سركشى آنان باخبر ساخت. آن بلندهمّت دلير، فرياد كودكان را شنيد كه يارى مى جستند و فرياد مى كشيدند: العطش! العطش! آب! آب! (2) ابا الفضل العباس، آنان را كه ديد- و چه منظره هولناكى را مشاهده كرد!- ديد كه لبهايشان پژمرده گشته و رنگهايشان دگرگون شده از شدت تشنگى به مرگ نزديك بودند، به شدت رنج برد و درد جانكاه به چهره اش راه يافت، آنگاه دليرانه براى يارى رساندن به آنان شتافت و بر اسب خود سوار گشته، مشكى با خود برد و بر فرات حمله آورد، با قدرت شجاعانه اش توانست حلقه محاصره را كه بر آب قرار داده بودند، بشكند، لشكريان از برابرش پاى به فرار گذاشتند؛ زيرا آنان را

به ياد قهرمانيهاى پدرش- فاتح خيبر و درهم كوبنده مشركان- انداخت.

(3) آن حضرت، به آب رسيد، در حالى كه قلب شريفش از تشنگى شكافته شده بود. با دست خود قدرى آب برداشت تا بنوشد ولى تشنگى برادرش و زنان و كودكانى كه همراه وى بودند را به ياد آورد پس آب را از دست خود پرتاب و از اينكه تشنگى جانكاهش را برطرف كند، خوددارى نمود در حالى كه مى گفت:

يا نفس! من بعد الحسين هونى و بعده لا كنت ان تكونى

هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين

تاللّه ما هذا فعال دينى «1»

«اى نفس! پس از حسين، ناچيز باشى و پس از او چيزى نباشى».

______________________________

(1) مقرّم، مقتل حسين، ص 267- 268.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:318

«اين حسين است كه به سوى مرگ مى رود در حالى كه تو آب خنك مى نوشى؟».

«به خدا! اين از كارهاى دين من نيست».

(1) انسانيّت با همه احترام و بزرگداشت، اين روحيه عظيم را كه در دنياى فضيلت و اسلام، به وجود آمده است، گرامى مى دارد، روحيّه اى كه به نسلها برجسته ترين درسهاى كرامت انسانى و ارزشهاى والا را مى دهد.

(2) اين ايثار كه از مرزهاى زمان و مكان فراتر رفته، از برجسته ترين سرشتها در اخلاق ابو الفضل بود؛ زيرا عواطف سرشار از وفادارى و دوستى نسبت به برادرش، به وى امكان نمى داد كه پيش از او، آب بنوشد، پس كدام ايثار از اين ايثار، والاتر و صادقانه تر باشد؟ جان وى با جان برادرش آميخته و روحش با روح وى يكى شده و ديگر ميان آن دو، تعدد وجود، باقى نمانده بود.

(3) افتخار بنى هاشم، سرفرازانه، پس از آنكه مشك را پر از آب نمود

آبى كه نزد وى از زندگى، گرانتر و باارزشتر بود، به سوى خيمه گاه حركت كرد و با دشمنان درگير نبردى هولناك شد؛ زيرا آنان بر او گرد آمده بودند تا وى را از رساندن آب به تشنگان اهل- بيت، بازدارند. آن قهرمان، بسيارى از آنان را به هلاكت رساند و سرها را درو مى كرد و قهرمانان را بر زمين مى افكند، در حالى كه رجز مى خواند:

لا ارهب الموت اذا الموت رقى حتى اوارى فى المصاليت لقى

نفسى لسبط المصطفى الطهر وقاانى انا العباس اغدو بالسقا

و لا اخاف الشر يوم الملتقى «1» ______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:319

«از مرگ نمى هراسم هرگاه كه مرگ روى آور شود تا آنگاه كه ميان شمشيرهاى كشيده بر زمين افتم».

«جانم فداى جان سبط مصطفاى پاك باشد، من عباس هستم كه مشك را مى برم».

«و روز نبرد از مرگ هراسى ندارم».

(1) شجاعت كم نظير و قهرمانيهاى عظيمش را براى آنان اعلام نمود كه او از مرگ نمى ترسيد بلكه با لبى خندان در دفاع از حق و دفاع از برادرش، پيشواى عدالت اجتماعى در زمين، به استقبال آن مى رود ... او افتخار مى كرد كه مشك پر از آب را برساند تا تشنگان اهل بيت را سيراب سازد.

(2) سپاهيان باطل، هراسناك و پريشان، پاى به فرار نهادند؛ زيرا حضرت ابو الفضل آنچنان شجاعتى نشان داد كه برتر از توصيف بود، آنان يقين كردند كه از مقاومت در برابر وى ناتوانند، جز اينكه فرومايه ترسو، «زيد بن رقاد جهنى»- كه پشت درخت نخلى در كمين وى بوده با او روبه رو نشد- بر دست راستش ضربه اى زد و آن را از تن جدا نمود ... او

دستى را قطع كرد كه بخشندگى و نيكوكارى بر مردم از آن مى تراويد و از حقوق ستمديدگان و رنج بردگان، دفاع مى نمود.

(3) ابو الفضل عليه السّلام اعتنايى به دست راست خود ننمود و به رجز پرداخت:

و اللّه ان قطعتم يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين نجل النبى الطاهر الامين «1» «به خدا! اگر دست راستم را قطع نموديد، من همچنان از دينم دفاع مى كنم».

______________________________

(1) المناقب 4/ 108.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:320

«و از امامى راستين در يقين، فرزند پيامبر پاك امين».

(1) با اين رجزخوانى، هدفهاى عظيمى را كه به خاطر آنها نبرد مى كرد، نشان داد؛ زيرا وى در دفاع از دين و در دفاع از امام مسلمين، مبارزه مى نمود.

(2) حضرت عباس، هنوز چندان دور نشده بود كه پليدى از پليدان بشريّت؛ يعنى «حكيم بن طفيل طائى» از پشت درخت نخلى در كمين وى ايستاد و بر دست چپش ضربه اى زد و آن را قطع نمود. بعضى از مقتلها نوشته اند كه آن حضرت، مشك را به دندان گرفت و شروع به تاختن كرد تا آب را به تشنگان اهل بيت برساند در حالى كه آنچه او را رنج مى داد، همچون ريزش خون، درد جراحات و شدت تشنگى، هيچ توجهى نداشت، اين آخرين حدّ وفادارى، رحمت و مهربانى است كه انسانيّت در همه مراحلش، بدان دست يافته بود.

(3) در حالى كه وى مى تاخت، تيرى جفاكارانه به مشك برخورد كرده آب بر زمين ريخت و آن قهرمان دلير، اندوهناك ايستاد؛ زيرا ريخته شدن آب براى او از ضربات شمشيرها و اصابت نيزه ها سخت تر بود. در اين هنگام، پليدى از آن قوم بر او حمله برد و

با گرزى آهنين بر سر مباركش كوبيد كه فرقش را شكافت و بر زمين افتاد در حالى كه آخرين درود و وداعش را تقديم برادرش مى كرد و مى گفت: «از من به تو سلام باد اى ابا عبد اللّه!» «1».

(4) حركت هوا، سخنانش را به برادرش رساند كه قلبش را شكافت و درونش را پاره پاره نمود، حضرت، در حالى كه سخت شكسته و افسرده بود، سوار بر اسب به لشكريان دشمن تاخت و در كنار آن بدن مقدس كه از درد احتضار رنج مى برد، ايستاد و خود را بر او افكنده او را مى بوييد و بر او اشك مى باريد و گوشه هاى قلبش را كه فجايع، آن را شكافته بودند، با كلماتش خارج

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 269.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:321

مى ساخت و مى فرمود:

«اينك كمرم شكست و نيرويم اندك شد».

(1) امام به بدن برادرش نگاهى طولانى انداخت و برادر راستين، و وفادارى كه كم نظير، و شجاع بى مانندش را به ياد آورد ... آرزوهايش پراكنده گشته بود، چيزى كه اين فاجعه هولناك را بر او آسان مى كرد اين بود كه وى نيز به شتاب به او خواهد پيوست و جز لحظاتى پس از او باقى نمى ماند، امّا آن لحظات نزد وى همچون سالها بود و دوست مى داشت كه مرگ پيش از آن به سراغ وى آمده بود.

(2) امام، سوگوار و اندوهگين، در حالى كه قوايش درهم كوبيده شده و قادر به برداشتن قدمهايش نبود و آثار شكست و غم بر او آشكار گرديده بود، برخاست و به سوى خيمه گاه رفت، در حالى كه اشكهايش را پاك مى كرد. سكينه به استقبالش آمد و گفت: «عمويم كجاست؟».

(3) حضرت،

غرق در گريه و اندوه او را از شهادتش باخبر ساخت، نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب، هنگامى كه از كشته شدن برادرش باخبر شد، پريشان گشت و اضطراب بر او دست يافت، دستها را بر قلب شكسته خود نهاد و فرياد كشيد: «اى برادرم! اى عباسم! پس از تو ما گم گشته خواهيم بود».

(4) امام با خواهرش در سوگوارى بر برادر نيكوكارش همراه گشت و آن شكيبا، صداى خود را بلند كرد و فرمود: «پس از تو اى ابو الفضل! واى بر گم گشتگى ما» «1».

امام، تنهايى و گم گشتگى را پس از فقدان برادرش احساس كرد، برادرى

______________________________

(1) همان، ص 269- 270.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:322

كه هيچ نوع از انواع نيكى و جانبازى را رها نكرد، مگر اينكه آن را تقديم برادرش نمود.

(1) سلام بر آيين و ياد تو اى ابا الفضل! كه به سوى سرنوشت بزرگ خود رفتى در حالى كه از عظيم ترين شهيدان در درخشندگى و فداكارى بوده اى.

- بدرود، اى قمر بنى هاشم!- بدرود، اى قهرمان كربلا! و سلام بر تو! روزى كه زاده شدى و روزى كه به شهادت رسيدى و روزى كه باز زنده مى شوى.

(2)

محمد اصغر

از برادران پدرى امام حسين عليه السّلام كه به شهادت رسيدند، «محمد اصغر» است. مادر وى ام ولد بود «1». او به شدت نبرد كرد، فردى از تميم بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند «2».

(3)

ابو بكر

«ابو بكر» برادر امام از پدر كه مادرش «ليلى بنت مسعود» بود، نامش شناخته نشد «3» خوارزمى مى گويد: نامش «عبد اللّه» بود «4». وى به ميدان جنگ

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 90. و در تاريخ خليفه خياط 1/ 34 آمده است كه مادرش، «لبابه دختر عبيد اللّه بن العباس» بود.

(2) مقاتل طالبيين، ص 91.

(3) همان.

(4) خوارزمى، مقتل الحسين 2/ 28.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:323

رفت و فردى از طايفه همدان او را به شهادت رساند. گفته شده كه قاتل وى مشخص نيست «1». طبرى معتقد است كه كشته شدن وى محل ترديد است.

(1)

عباس اصغر

«عباس اصغر» برادر امام از پدر كه مادرش «لبابه» دختر عبيد اللّه بن عباس بود، در روز عاشورا به شهادت رسيد «2». «قاسم بن اصبغ مجاشعى» مى گويد:

هنگامى كه سرها را به كوفه آوردند، سوارى را ديدم كه در ساق اسبش، سر نوجوانى امرد «3» را آويخته بود كه همچون ماه شب چهارده بود، هرگاه اسب، سر خود را پايين مى آورد، سر آن نوجوان به زمين مى رسيد. من درباره آن سوار پرسيدم، گفتند «حرملة بن كاهل» است، در مورد آن سر، پرسيدم، گفته شد كه سر عباس بن على است «4». و اين خبر وجود عباس اصغر را مؤكد مى سازد؛ زيرا عباس اكبر، در روز شهادت 32 ساله بود، نه نوجوانى امرد.

در اينجا سخن ما در مورد شهداى اهل بيت عليهم السّلام پايان مى يابد كه با قتل آنان، حرمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكسته شد و لشكر اموى، خويشاونديشان نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه به رعايت و عطوفت، از هر چيزى شايسته تر بود، رعايت نكردند.

______________________________

(1)

مقاتل الطالبيين، ص 91.

(2) تاريخ خليفه خياط 1/ 234.

(3) يعنى نوجوانى كه هنوز صورتش موى در نياورده است.

(4) مرآة الزمان فى تواريخ الزمان، ص 95. الحدائق الورديّة 1/ 127- 128. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:324

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:325

(1)

شهادت امام بزرگوار عليه السّلام

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:326

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:327

(1) مصيبتها و محنتها يكى پس از ديگرى، پى درپى، بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد مى شدند به طورى كه هنوز فاجعه اى كوبنده پايان نيافته كه فجايع هولناكتر و عظيم ترى بر آن حضرت مى رسيد.

(2) اما در آن لحظات هولناك، از محنتهاى سختى رنج مى برد كه هيچ مصلحى، رنجى اين چنين نديده است، از جمله:

اوّل: آن حضرت به بانوان بزرگوار و خانمهاى جليل القدر خاندان رسالت و وحى نگاه مى كرد، در حالى كه آنان در حالتى از پريشانى بودند كه جز خداوند، كسى آن را نمى دانست؛ زيرا در هر لحظه، عزيزى از ستارگان عترت پاك را استقبال مى كردند كه آغشته به خون، آخرين لحظه زندگى را در برابر چشمانشان پشت سر مى نهاد، آنچه بر پريشانى آنان مى افزود، اين بود كه جفاكارانى كه رحمت از دلهايشان زدوده شده بود، آنها را در محاصره خود داشتند و نمى دانستند كه پس از فقدان حاميانشان، چه چيزى بر سرشان خواهد آمد.

امام به ترس و هراسى كه بر آنها چيره شده بود نگاه مى كرد و قلب آن حضرت به اندوه و حسرت مى شكافت، به ايشان دستور مى داد تا صبر و شكيبايى پيشه كنند و آنان را آگاه ساخت كه خداوند آنها را حفظ و از شرّ

دشمنان، نجات خواهد داد.

(3) دوّم: صداى فرياد كودكان از شدت تشنگى مرگبار بلند شده بود، آن حضرت، راهى براى كمك به آنان نمى يافت و قلب بزرگش به دلسوزى و رحمت بر كودكان و خانواده اش مى سوخت، آنها از چيزى رنج مى بردند كه توانايى تحمل آن را نداشتند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:328

(1) سوّم: تجاوز آن آدمكشان جنايتكار پس از كشتن ياران و اهل بيت، به سوى كشتن كودكان بى گناه، برادرزاده ها و عموزاده ها.

(2) چهارم: رنج بردن آن حضرت از تشنگى دردناك، در مورد شدّت تشنگى آن حضرت، روايت شده كه آسمان را جز چيزى همچون دود، نمى ديد و جگر آن حضرت از شدت عطش، از هم جدا شده بود.

(3) «شيخ شوشترى» مى گويد: «عطش حضرت حسين در چهار عضو، اثر كرده بود؛ زيرا لبها از گرمى تشنگى پژمرده، جگر از نبودن آب، از هم جدا شده بود آن گونه كه خود حضرت از زندگى مأيوس گشت و (آن لشكر هم) دانستند كه پس از آن زنده نخواهد بود، به آنان فرمود: «قطره اى آب به من بنوشانيد كه جگرم از هم گسيخته گرديده است و زبان، از شدت جويدن، مجروح شده- آن گونه كه در حديث آمده- و چشم از تشنگى، تاريك گشته است» «1».

(4) پنجم: از دست دادن عزيزان اهل بيت و يارانش، به خيمه هاى خود نگاه مى كرد و آنها را خالى مى يافت، بر ناله ها و غمهايش مى افزود و با سوزناكترين كلمات بر آنها به سوگ مى ايستاد.

جانها از اين مصيبتها كه بر فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذشت، ذوب مى شوند.

(5) «صفى الدين» مى گويد: «حضرت حسين، محنتها و بلاهايى را تحمل فرمود كه هر مسلمانى آنها را

بشنود، جز اينكه قلبش به درد بسوزد، چاره اى ندارد» «2».

______________________________

(1) خصائص الحسين عليه السّلام، ص 62.

(2) وسيلة المآل فى مناقب الآل.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:329

(1)

يارى طلبيدن امام عليه السّلام

امام گرفتار، نگاهى با درد و حسرت بر اهل بيت و يارانش افكند و آنان را همچون گوسفندان قربانى شده، سربريده بر شنهاى كربلا ديد كه آفتاب داغ، بر آنها مى تابيد و افراد خانواده اش را شنيد كه صدايشان به گريه بلند شده بود، لذا آن حضرت، يارى جستن آغاز كرد و يار و ياور مى طلبيد كه از حريم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دفاع كند، فرمود:

«آيا مدافعى نيست كه از حريم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى نيست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى نيست كه در فريادرسى به ما، خدا را اميدوار باشد؟» «1».

(2) اين استغاثه، به آن دلهايى كه زنگار باطل بر آنها نشسته و غرق در گناه گشته بودند، راهى نيافت ... وقتى حضرت زين العابدين عليه السّلام، صداى پدر را شنيد، از بستر خود برخاست و از شدت بيمارى، بر عصاى خود تكيه داد، حضرت حسين عليه السّلام، او را مشاهده كرد و بر خواهرش، حضرت ام كلثوم فرياد زد:

«او را نگهدار تا زمين از نسل آل محمد صلّى اللّه عليه و آله خالى نماند». حضرت به سويش شتافت و او را به بسترش بازگرداند. «2»

(3)

شهادت طفل شيرخوار

صبر ابا عبد اللّه عليه السّلام، چگونه صبرى بود؟!! چگونه توانست اين فجايع را تحمل كند ...، صبرى بود كه كاينات در برابر آن عاجز مى مانند و كوهها از هراس

______________________________

(1) ابو الفتح بن صدقه، درر الافكار فى وصف الصفوة الاخيار، ص 38.

(2) مجلسى بحار الأنوار 45/ ص 46.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:330

آن، تكان مى خورند، از فجيع ترين و سخت ترين مصيبتهاى آن حضرت، داغدار شدن به

سبب فرزند شيرخواره اش «عبد اللّه» بود كه در خوش سيمايى همچون ماه تمام بود، آن حضرت او را گرفت و بسيار بوسيد و با او براى آخرين بار وداع كرد، او را در حال اغما يافت، چشمانش به گودى نشسته و لبانش از شدت تشنگى پژمرده گشته بودند. حضرت، او را برداشت و به سوى آن قوم برد تا عواطف آنان را تحريك كند، شايد جرعه اى آب به وى بنوشانند. او را بر آنان عرضه داشت در حالى كه با عباى خود وى را از آفتاب نگه مى داشت. از آنان خواست تا با اندكى آب، به كمك وى بشتابند، ولى دلهاى آن مسخ شدگان به رقّت نيامد و ستمكار فرومايه، «حرملة بن كاهل» تيرى به سوى او نشانه گرفته، با فرومايگى مى خنديد و در برابر همراهان فرومايه اش افتخار مى كرد و مى گفت:

«اين (تير) را بگير و به او آب بنوشان».

(1) آن تير- خدايا!- گردن طفل را شكافت، هنگامى كه گرمى تير را احساس كرد، دستهايش را از قنداقه اش بيرون آورد و چون پرنده اى سر بريده شده، بر سينه پدر، دست و پا زد، آن طفل سر به سوى آسمان بالا برد و بر دست پدر، جان سپرد ... منظره اى بود كه از هراسناكى اش، دلها شكافته و زبانها بند مى آيند ...

امام دو دستش را كه از آن خون پاك، پر بود، بالا برد و آن خون را به سوى آسمان پرتاب كرد- آن گونه كه امام باقر عليه السّلام مى گويد- قطره اى از آن بر زمين نيفتاد، آنگاه با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و گفت:

«آنچه بر من وارد مى شود را حضور در ديدگاه الهى آسان مى كند».

(2) خداوندا! اين

كودك نزد تو از بچه ماده شتر (صالح پيامبر) كمتر نباشد، پروردگار من! اگر يارى را از ما نگهداشته باشى پس آن را براى آنچه از آن بهتر است قرار ده و براى ما از ستمكاران انتقام گير و آنچه در گذر دنيا بر ما گذشته،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:331

ذخيره آخرت ساز. خداوندا! تو بر قومى كه شبيه ترين فرد به پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله را كشته اند، شاهد هستى».

(1) آنگاه امام از اسب خود فرود آمد و با غلاف شمشيرش، گودالى براى طفل خود، حفر كرده او را آغشته به خون پاكش به خاك سپرد. و گفته شده كه او را همراه كشتگان از اهل بيتش قرار داد. «1»

اى ابا عبد اللّه! خداوند تو را بر اين فجايعى كه هيچ پيامبرى از پيامبران خدا به آنها گرفتار نشد و بر هيچ مصلحى در زمين، جارى نگشت، يارى دهد.

(2)

پايدارى امام عليه السّلام

امام عليه السّلام در برابر دشمنانش، تنها در ميدان ايستاد در حالى كه آن فجايع هولناك، بر ايمان و يقين آن حضرت افزوده بود، با چهره اى شاداب و مطمئن به جايگاههاى فردوس برين كه به سويش خواهد رفت. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 331 پايدارى امام عليه السلام ..... ص : 331

3) امام، با عزمى راسخ ايستاد كه نه شهادت فرزندان و اهل بيت و يارانش، تصميم او را سست كرده بود و نه درد تشنگى ريزش خون او را رنج مى داد، اين از نوع پايدارى پيامبران و اولو العزم است، آنان كه خداوند ايشان را بر ديگر بندگانش برترى داد. فرزندش، حضرت على بن الحسين، زين العابدين عليه السّلام نمونه هاى

شگفت انگيزى از صبر و پايدارى پدرش روايت كرده و فرموده است:

«هر قدر كه وضعيت، سخت تر مى شد، رنگش درخشان تر و اعضايش مطمئن تر مى گشتند تا آنجا كه بعضى از آنان گفتند: بنگريد كه چگونه به مرگ

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 273.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:332

اعتنايى ندارد «1»».

(1) «عبد اللّه بن عمار» نيز گفته است: «حسين را ديدم، آنگاه كه بر او جمع شدند، بر كسانى كه در سمت راستش بودند، حمله مى برد تا آنجا كه از او هراسان گشتند «2» به خدا! نديدم انسان عزيز از دست داده اى را كه فرزندان و يارانش كشته شده باشند، از او استوارتر و يا مصمم تر باشد. و به خدا! همانند او را پيش از او و يا بعد از وى نديده ام در حالى كه گفته «ابن خطاب فهرى» را تمثل مى نمود و بر زبان مى آورد:

مهلا بنى عمنا ظلامتناان بنا سورة من القلق

لمثلكم تحمل السيوف و لاتغمز احسابنا من الرفق

انى لأنمى اذا انتميت الى عز عزيز و معشر صدق

بيض سباط كأن اعينهم تكحل يوم الهياج بالعلق «3» «اى عموزادگان! در ستم به ما درنگ كنيد كه ما را موجى از پريشانى باشد».

«براى همچون شماست كه شمشيرها به كار مى آيند و اصل و نسب ما از مدارا، فرومايه نمى گردد».

«من هرگاه از اصل و نسب سخن گويم از عزّتى گرانمايه و گروهى با صداقت سخن مى گويم».

______________________________

(1) شوشترى، خصائص الحسين، ص 40.

(2) ابن كثير، تاريخ 8/ 188.

(3) ريحانة الرسول، ص 64 و در آن آمده است: «عجيب آن است كه هر كس اين ابيات را تمثل نمود، به قتل رسيد، حضرت حسين عليه السّلام در روز عاشورا به آنها تمثل جست و زيد بن

على در روز سبخه و يحيى بن زيد در روز جوزجان و هنگامى كه ابراهيم بن عبد اللّه بن حسن در قيامش بر ضد منصور به آنها تمثل جست، يارانش آن را بدشگون دانستند و چيزى نگذشت كه تيرى جفاكارانه به سوى وى آمد و او را به قتل رساند».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:333

«سپيد چهرگانى كه چشمانشان در روز نبرد، سرمه خون مى كشند».

(1) آنگاه بر دشمنان خدا حمله برد و با آنان به سخت ترين نبردى پرداخت كه مردم ديده بودند، در حالى كه بر ميمنه سپاه يورش برده و چنين رجز مى خواند:

الموت اولى من ركوب العارو العار اولى من دخول النار «مرگ از دچار ننگ شدن بايسته تر است و ننگ از داخل شدن به آتش شايسته تر باشد».

سپس بر ميسره لشكر حمله برد در حالى كه چنين رجز مى خواند:

انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى

احمى عيالات ابى امضى على دين النبى «1» «من حسين بن على هستم كه سوگند خورده ام بازنگردم».

«خانواده پدرم را حمايت مى كنم و بر دين پيامبر حركت نمايم».

(2) آرى، تو حسين هستى كه دنيا را پر از شرافت و مجد نموده اى، تو تنها كسى هستى در اين دنيا كه از تصميم و اراده ات بازنگشتى، نه خوار گشتى و نه سست شدى، بلكه در راه مبارزه پيش رفتى و دژهاى ستمكاران و سركشان را درهم كوبيدى.

(3) تو بر دين جدّت، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگذشتى و برانگيزنده و تجديدكننده مى باشى كه اگر تو نمى بودى، شبحى مبهم مى ماند و اثرى بر واقعيّت زندگى نمى داشت.

(4) «ابن حجر» روايت كرده كه امام مى جنگيد و اين ابيات را مى سرود:

انا ابن على الحر من آل

هاشم كفانى بهذا مفخرا حين افخر

______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 110.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:334 و جدّى رسول اللّه اكرم من مشى و نحن سراج اللّه فى الناس يزهر

و فاطمة امى سلالة احمدو عمى يدعى ذو الجناحين جعفر

و فينا كتاب اللّه انزل صادقاو فينا الهدى و الوحى و الخير يذكر «1» «من فرزند على آزاده از خاندان هاشم هستم كه مرا اين افتخار بس است هرگاه افتخار كنم».

«و جدّ من رسول خداست گرامى ترين كسى كه بر زمين قدم برداشت و ما چراغ خدا هستيم كه در ميان مردم مى درخشد».

«و فاطمه فرزند احمد مادر من است و عموى من جعفر است كه صاحب دو بال ناميده مى شود».

«و كتاب خدا در ميان ما به راستى نازل شد و در مورد ماست كه هدايت و وحى، ياد آورده مى شود».

(1)

موضعگيرى افراد مجبور

بعضى از احمقهايى كه به زور در سپاه ابن سعد حضور يافته بودند، براى نصرت و پيروزى امام بر دشمنانش، دست به دعا برداشتند.

«سعد بن عبيده» مى گويد: «پيران ما از اهل كوفه بر روى تپّه اى ايستاده بودند و گريان مى گفتند: خداوندا! ياريت را بر او (حضرت حسين عليه السّلام) نازل فرما».

سعد بر آنان اعتراض كرد و گفت: «اى دشمنان خدا! چرا براى يارى رساندن به وى پايين نمى آييد «2»».

______________________________

(1) الصواعق المحرقة، ص 197. جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 119.

(2) انساب الاشراف 3/ 424.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:335

(1)

هراس ابن سعد

«ابن سعد» از تلفات فراوانى كه بر سپاهش وارد شد، پريشان گشت آن پليد ناپاك، دست به تحريك كينه ها زد و سپاهيان را به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله واداشت و گفت: «اين فرزند على است، اين فرزند قاتل عرب است، از هر سو بر او يورش بريد».

(2) ابن سعد، كينه هاى جاهلى را بر ضد امام، تحريك كرد و آنان را به ياد كشته شدن عربها به دست امير المؤمنين عليه السّلام انداخت كه بايد انتقام خونهايشان را بگيرند، اين منطقى است كه با اسلام ارتباطى ندارد؛ زيرا امام امير المؤمنين عليه السّلام عربها را به قتل نرساند، بلكه آن حضرت، نيروهاى شورشگر عليه اسلام و منحرفان از دين را به هلاكت رساند.

(3) ابن سعد، به تيراندازان گفت كه امام را نشانه گيرند، بنا به گفته مورخان، چهار هزار تير به سوى آن حضرت، نشانه گرفته شده، بدن شريف حضرت، هدفى براى تيرهاى آن ستمكاران گشت «1». آنگاه حضرت، با آنان درگير نبردى هول انگيز شد و آنچنان شجاعتى نمايان

ساخت كه نظير آن در همه دوره هاى تاريخ، مشاهده نشده است.

(4)

دستيابى امام عليه السّلام بر آب

تشنگى، بر امام فشار آورد و تا حدّ زيادى به آن حضرت، زيان وارد ساخت، پس بر فرات حمله برد، در حالى كه بنا به گفته بعضى از مورخان، چهار هزار نفر مأمور محافظت از آن بودند، ولى آنها از برابر امام، پاى به فرار گذاشتند

______________________________

(1) بحار الانوار 45/ 50.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:336

و آن حضرت، بر آب دست يافته، با دست خود قدرى آب برداشت تا تشنگى كشنده خود را برطرف سازد، پليدى از آن قوم بر او فرياد زد: «آيا از آب لذّت مى برى در حالى كه به خانواده تو حمله شده است؟!».

(1) امام بلندهمّت، آب را از دست فرو ريخت و كرامت خانواده اش را بر تشنگى خود ترجيح داده به سرعت به سوى خيمه رفت، ولى آن را سالم ديد و دانست كه آن نيرنگى بيش نبوده است «1».

(2) «ابن حجر» مى گويد: «اگر اين حيله را به كار نمى بردند و او را از آب بازنمى داشتند، بر او قدرت نمى يافتند چرا كه وى آن دلير بزرگى است كه نه از بين مى رود و نه دگرگون مى گردد «2».

(3)

يورش بر خيمه گاه امام حسين عليه السّلام

امام آزادمنش، در ميان اردوگاه دشمنان قرار گرفت و با آنان، به شدت درگير سخت ترين نبرد شد، در حالى كه آنان به خيمه گاه وى حمله برده بودند تا زنان و كودكان را غارت كنند، پس بر آنان فرياد زد:

«اى پيروان خاندان ابو سفيان! اگر شما را دينى نباشد و از آخرت نمى ترسيد، در زندگيتان آزاده باشيد، به اصل و نسبتان برگرديد، اگر عرب هستيد همان گونه كه ادعا مى كنيد ...» «3».

(4) امام، با اين سخنان، آنان را از محدوده اسلامى دور ساخت و به خاندان

______________________________

(1)

ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 58.

(2) الصواعق المحرقة، ص 197.

(3) اللهوف، ص 54 ابن اثير، تاريخ 4/ 76. طبرى تاريخ 5/ 450. در الابكار فى وصف الصفوة الاخبار، ص 38.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:337

ابو سفيان، دشمن شماره يك اسلام نسبت داد كه پس از او، فرزندانش، رهبرى نيروهاى ستمگر را رهبرى كردند، فاجعه كربلا هم، چيزى جز ادامه كينه ها و دشمنيهاى آنان نسبت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نبوده است ...

(1) امام، آنان را به پيروى از سنّتهاى عربى دعوت كرد كه در روزگار جاهليت برقرار بوده، از تعرض ننمودن به زنان و كودكان و هر نوع اذيت و آزارى. آنگاه، فرومايه پليد، شمر بن ذى الجوشن به سخن آمد و به امام گفت: «چه مى گويى اى فرزند فاطمه؟!».

(2) آن پليد، گمان مى كرد كه امام را با نسبت دادن آن حضرت به مادرش- سيدة النساء- مورد بى حرمتى قرار داده است و نمى دانست كه او را به معدن پاكى و نبوت نسبت داده، حضرت حسين عليه السّلام را افتخار و شكوه همين بس كه سيده زنان جهانيان، مادرش باشد، آن گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است «1».

(3) امام به وى فرمود: «من با شما مى جنگم، زنان را گناهى نيست، پس ستمگرانتان را مادام كه زنده هستم از تعرض به خانواده ام بازداريد».

(4) شمر، اين مطلب را پذيرفت. آنگاه آن جنايتكاران، حضرت را در ميان گرفته آنچنان با شمشيرها بر او ضربه مى زدند و با نيزه ها او را مى كوبيدند كه از زخمهاى آن حضرت، خون جارى شد.

______________________________

(1) حافظ سيوطى، الثغور الباسمة فى مناقب السيدة فاطمه، ص 44، از كتابهاى گراورشده كتابخانه

امام امير المؤمنين عليه السّلام. و در اين كتاب آمده است «عمران بن حصين» روايت نموده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عيادت فاطمه كه بيمار بود رفت و به وى فرمود: چطور هستى؟ گفت:

بيمارم و درد مرا مى افزايد، طعامى براى خوردن ندارم. فرمود: دخترم! آيا نمى پسندى كه سرور زنان جهانيان باشى؟ گفت: پس مريم كجا باشد؟ فرمود: وى، سرور زنان جهان خود است و تو سرور زنان جهان خود هستى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:338

(1)

آخرين خطابه امام حسين عليه السّلام

امام عليه السّلام با آن حالتى كه داشت، سخنانى خطاب به دشمنانش ايراد فرمود و در آن خطابه، آنان را از فريب و فتنه دنيا، برحذر داشت. مورخان مى گويند:

آن حضرت جز زمان كوتاهى پس از آن نماند كه به شهادت رسيد. آن خطابه چنين بوده است:

«اى بندگان خدا! خدا را پروا كنيد و از دنيا برحذر باشيد كه دنيا اگر براى كسى باقى مى ماند و كسى بر آن دوام مى آورد، پيامبران به ماندن شايسته تر و به رضايت، بايسته تر و به قضا، خرسندتر بودند، ولى اينكه خداوند، دنيا را براى آزمودن آفريد و اهل آن را براى فنا خلق كرد، پس جديد، آن، از بين رونده و نعمتهاى آن؛ نابود شونده و شادى آن، تيره و تار گردنده است، منزل به قناعت و سراى به عاريه باشد، پس توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوا باشد و از خداوند پروا كنيد شايد رستگار گرديد «1»».

(2)

امام عليه السّلام جامه اى كهنه مى طلبد

امام عليه السّلام از اهل بيت خود خواست جامه اى كهنه براى او بياورند تا كسى به آن رغبت نكند و آن را در زير جامه هايش قرار دهد تا كسى آن را به غارت نبرد، پس پيراهن كوچكى برايش آوردند، ولى آن را نپسنديد و فرمود: «آن جامه كسى است كه به خوارى رسيده باشد». آنگاه جامه اى را گرفت و آن را شكافت و در زير جامه هايش قرار داد ولى هنگامى كه به شهادت رسيد، آن را نيز از او به تاراج بردند «2».

______________________________

(1) زهر الآداب 1/ 162. كفاية الطالب ص 429.

(2) طبرانى المعجم الكبير 3/ 125.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:339

(1)

وداع امام حسين عليه السّلام با خانواده اش

امام عليه السّلام به سوى خانواده اش بازگشت تا آخرين وداع را با آنان داشته باشد، در حالى كه از زخمهايش، خون جريان داشت، به بانوان حريم رسالت و آزادزنان سراى وحى، سفارش نمود كه چادرهاى خود را بپوشند و براى بلا آماده شوند و آنان را به صبر و تسليم در برابر قضاى الهى دستور داد و فرمود:

«براى بلا، آماده باشيد و بدانيد كه خداوند شما را حمايت و محافظت مى كند و از شرّ دشمنان، نجات مى دهد و عاقبت كار شما را به خير مى گرداند، دشمن، شما را به انواع عذابها گرفتار مى سازد و به جاى اين مصيبت، انواع نعمتها و كرامتها را به شما عوض مى دهد، پس شكايت نكنيد و به زبان چيزى مگوييد كه از ارزش شما بكاهد» «1».

(2) دولتها نابود مى شوند و كشورها از بين مى روند و تمدنها نيست مى شوند اما اين ايمان كه آن را مرزى نباشد، به بقا شايسته تر و به جاودانگى از هر موجودى در اين زندگى،

بايسته تر است. كدام جان است كه چنين فجايعى را تحمل كند و با ثبات عزم، خرسندى و تسليم در برابر امر خداوند، از آنها استقبال نمايد؟ او كسى جز حسين عليه السّلام نيست، اميد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ريحانه آن حضرت و تصوير كاملى كه نمايانگر حضرتش مى باشد.

(3) جانهاى دختران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنگاه كه امام را با آن حال ديدند به اندوه گداخته شد، به او آويختند و با دلهايى پريشان گشته با او وداع كردند، چهره هايى از هراس بى رنگ شده. امام كه آنان را ديد لرزه بر اندامشان افتاده، بسيار به درد آمد.

______________________________

(1) مقرّم، مقتل الحسين، ص 276.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:340

(1) «امام كاشف الغطاء» مى گويد: «چه كسى مى تواند حضرت حسين عليه السّلام را براى تو به تصوير كشد، در حالى كه امواج بلا در اطرافش متلاطم گشته و مصيبتها از هر سو بر او سرازير شده، در آن حالت، تصميم گرفته بود كه با خانواده و باقيمانده كودكانش، وداع كند، پس به سراپرده اى كه بر آزاد زنان نبوت و دختران على و زهرا عليها السّلام زده شده بود، نزديك شد، آن بانوان بزرگوار همچون دسته اى از كبكهاى پريشان گشته، خارج شدند و او را كه غرقه در خون خود بود، در ميان گرفتند، آيا مى توانى حال آنان و حال حسين را در آن وضعيت هول انگيز در نظر مجسم نمايى و قلبت نسوزد و عقلت سرگشته نشود و اشكت روان نگردد؟» «1».

(2) محنت امام در وداع با عيال، از سخت ترين و شديدترين محنتها و مصايبى بود كه آن حضرت تحمل نمود؛ زيرا دختران رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله بر صورت خود زدند و صداى گريه و شيون آنان، بلند گشت در حالى كه جدشان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به گريه و زارى ياد مى كردند، خود را بر امام افكندند تا با وى وداع كنند، اين صحنه هول انگيز در جان امام به حدى اثر گذاشت كه ميزان آن را جز خداوند نمى داند.

(3) پليد ناپاك، «عمر بن سعد» بر نيروهاى مسلّحش فرياد كشيد و آنان را به يورش بر امام تحريك نمود و گفت: «مادام كه به خود و خانواده اش مشغول است، بر او يورش بريد كه به خدا اگر براى شما فراغت يافت، ميمنه شما از ميسره تان، تفاوتى نخواهد داشت».

(4) آن پليدان، بر حضرت، يورش بردند و تيرهاى خود را به سويش پرتاب

______________________________

(1) جنة المأوى، ص 115.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:341

نمودند كه آن تيرها ميان طنابهاى خيمه ها افتاد و بعضى از آنها به چادرهاى برخى از زنان برخورد كرد كه پريشان گشتند و وارد خيمه شدند. آنگاه امام حسين عليه السّلام، همچون شيرى خشمگين به سوى آن مسخ شدگان خارج شد و با شمشير خود به درو كردن آن سرهاى پليد پرداخت، در حالى كه تيرها از راست و چپ بر او پرتاب مى شد و آن حضرت، با سينه و گردن با آنها مواجه مى گشت «1»، از آن ميان، تيرهايى كه به آن حضرت اصابت نمودند و امام را به سختى مجروح ساختند عبارتند از:

(1) 1- تيرى كه به دهان پاك آن حضرت اصابت نمود و خون پاكش جارى گشت، حضرت دستش را در زير آن زخم گرفت و هنگامى كه پر از

خون شد، آن را به سوى آسمان بالا برد و خطاب به خداى تعالى گفت: «خداوندا! اين، در راه تو اندك است» «2».

(2) 2- تيرى كه به پيشانى شريف درخشنده به نور نبوت و امامتش برخورد نمود كه «ابو حتوف جعفى» به سوى وى پرتاب كرده بود، خون مباركش روان گشت، حضرت، دو دست خود را به دعا بر آن آدمكشان جنايتكار برداشت و گفت: «خداوندا! تو مى بينى وضعى را كه من از دست بندگان نافرمانت در آن هستم. خداوندا! آنان را به شمار آور و قدرتمندانه به هلاكت رسان و بر روى زمين كسى از آنها را باقى مگذار و هرگز آنان را مبخشاى».

(3) آنگاه بر آن سپاه فرياد كشيد: «اى مردم بدكردار! بعد از محمد با عترتش چه بد عمل كرديد، شما پس از من كسى را نخواهيد كشت كه كشتن او را مهم

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين عليه السّلام، ص 277- 278.

(2) الدر النظيم، ص 551.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:342

شماريد بلكه آن كار پس از كشتن من، بر شما آسان مى شود، سوگند به خدا! من اميدوارم كه خداوند مرا به شهادت كرامت فرمايد و سپس براى من از شما انتقام بگيرد، در حالى كه متوجه نباشيد ...» «1».

(1) پاداش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه آنان را از زندگى در بينوايى و بدبختى نجات داد، اين بود كه بر فرزندانش تعدّى نمودند و خونشان را ريخته، در مورد آنان مرتكب اعمالى شدند كه پوستها از آن مى لرزند و چهره ها به شرم، نمناك مى شوند ...

خداوند، دعاى امام را اجابت فرمود و براى او از دشمنان جنايتكارش انتقام گرفت؛ زيرا جز اندكى

نماندند تا فتنه ها و طوفانها بر سر آنان فرود آمد و انقلابى عظيم «مختار»، به خونخواهى امام برخاست و به تعقيب و پيگرد آنان پرداخت در حالى كه آنان به بيابانها گريخته بودند و مأموران مختار در پى ايشان مى تاختند تا اينكه بسيارى از آنها را به هلاكت رساند.

(2) «زهرى» مى گويد: «از قاتلان حسين، كسى باقى نماند مگر اينكه به كيفر رسيد، يا به قتل، يا به كور شدن، يا به روسياهى و يا از بين رفتن ملك در مدتى اندك» «2».

(3) 3- از مهمترين چيزهايى كه امام را به شدت مجروح ساخت، آن است كه مورخان مى گويند: امام، پس از اينكه خونريزى، آن حضرت را ناتوان ساخته بود، اندكى ايستاد تا استراحت كند كه پليدى، سنگى به سوى حضرت پرتاب نمود و به پيشانى شريف امام اصابت كرد، خون بر چهره اش جارى شد، امام پيراهن خود را برداشت تا خون را از روى چشمانش پاك كند كه پليد ديگرى

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 278.

(2) ابن قتيبه، عيون الاخبار 1/ 300- 301.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:343

تيرى با سه پيكان بر آن حضرت زد و بر قلب مباركش اصابت كرد؛ قلبى كه مهربانى و دلسوزى براى همه مردم را دارا بود، آنگاه حضرت به نزديك شدن اجل حتمى، يقين كرد و به سوى آسمان نظر افكند در حالى كه مى گفت:

بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ... پروردگارا! تو مى دانى كه آنان فردى را مى كشند كه بر روى زمين فرزند دختر پيامبرى غير از من نباشد».

(1) آنگاه، تير را از پشت خود خارج ساخت و خون همچون

ريزش ناودان سرازير گشت، آن حضرت، دست خود را جلو آن گرفت و هرگاه پر مى شد به سوى آسمان پرتاب مى كرد و مى گفت: «حضور در ديدگاه خداوند، آنچه بر من وارد گشته را آسان مى كند».

امام، از خون خود مقدارى برداشت و چهره و محاسن خود را با آن آغشته ساخت با هيبتى چون هيبت پيامبران، آنگاه چنين فرمود: «اين چنين خواهم بود تا خداوند و جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات كنم در حالى كه به خون خود آغشته باشم ...» «1».

(2) 4- «حصين بن نمير» تيرى به سوى آن حضرت انداخت كه به دهان مباركش اصابت كرد، خون جارى گشت و آن حضرت، خون را با دست خود مى گرفت و به سوى آسمان پرتاب مى كرد، در حالى كه بر آن جنايتكاران مجرم، چنين نفرين مى كرد: «خداوندا! آنان را به شمار آور و با قدرت، هلاك كن و بر روى زمين، كسى از آنان را باقى مگذار «2»».

تيرها بر آن حضرت، پى درپى مى رسيدند تا آنجا كه بدن شريف

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 34.

(2) انساب الاشراف 3/ 407.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:344

حضرت، قطعه اى از آنها شد ... در حالى كه ريزش خون و محنت تشنگى او را سخت رنج داده بود، پس بر زمين نشست و از شدت درد، گردنش را حركت مى داد، در اين وضع بود كه پليد ناپاك، «مالك بن نسر»، بر او حمله برد و آن حضرت را دشنام داده با شمشير، ضربه اى بر او زد، كلاه بلندى كه امام بر سر داشت از اين ضربه، پر از خون شد. امام نگاهى به وى انداخت و او را

نفرين كرد و فرمود: «با دست راستت نخورى و نياشامى و خداوند تو را با ستمكاران محشور سازد».

آنگاه آن كلاه بلند را انداخت و با شب كلاه عمامه بست «1». آن ستمگر به سوى كلاه بلند امام رفت و آن را گرفت كه دستهايش فلج شدند «2».

(1)

امام عليه السّلام به همراه ابن رباح

«مسلم بن رباح»، آخرين فرد از ياران امام بود كه همراه حضرت باقى ماند، تيرى به صورت مبارك امام اصابت كرد، آن حضرت بر زمين نشست و آن را كشيد، خون جارى شد، امام ديگر توانى نداشت، پس به ابن رباح فرمود: «دو دست خود را از اين خون، پر كن».

ابن رباح، دستهايش را زير آن زخم گرفت و هنگامى كه پر شدند، امام به وى فرمود: «آن را در دست من بريز».

وى آن را در دست حضرت ريخت و حضرت آن را سوى آسمان بالا برد و خطاب به خداى تعالى گفت: «خداوندا! انتقام خون فرزند دختر پيامبرت را

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 35.

(2) انساب الاشراف 3/ 408.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:345

مطالبه فرما».

آنگاه آن خون مبارك را به سوى آسمان پرتاب كرد و بنا به گفته ابن رباح، قطره اى از آن بر زمين نيفتاد «1».

(1)

مناجات امام حسين عليه السّلام با خداوند

امام عليه السّلام در آن لحظات پايانى، به سوى خدا روى آورد و با قلبى متوجه به پروردگار، با او به راز و نياز و تضرع در پيشگاه وى پرداخت و از فجايع و مصيبتهايى كه به آن حضرت رسيده بود، به درگاهش شكايت نمود و گفت:

«بر قضاى تو صبر مى كنم كه پروردگارى جز تو نيست، اى فريادرس! مرا پروردگارى جز تو و معبودى به غير از تو نيست، بر حكم تو صبر مى كنم، اى مددرسان كسى كه مددرسانى نداشته باشد! اى پيوسته اى كه او را پايانى نباشد! اى زنده كننده مردگان! اى پايدار بر هر نفسى! ميان من و آنان حكم كن كه تو بهترين حاكمان هستى» «2».

(2) اين ايمانى است كه با همه وجودش آميخته شده

و از مهمترين عناصر وجود او گشته بود ... وى به خدا پيوسته و بر قضاى او صبر نمود، فجايع و مصيبتهايى كه بر وى رسيده و از آن رنج ديده را به خدا واگذار كرده بود. اين ايمان عميق همه آنچه را كه بر وى رسيده، از ياد آن حضرت برده بود.

(3) «دكتر شيخ احمد وائلى»، در قصيده برجسته اش مى گويد:

يا ابا الطف و ازدهى بالضحايامن اديم الطفوف روض خيل

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 223. كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى طالب: 431- 432.

(2) مقرم، مقتل ص 283.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:346 نخبة من صحابة و شقيق و رضيع مطوق و شبول

و الشباب الفينان جف ففاضت طلعة حلوة و وجه جميل

و توغلت تستبين الضحاياو زواكى الدماء منها تسيل

و مشت فى شفاهك الغر نجوى نم عنها التحميد و التهليل

لك عتبى يا ربّ ان كان يرضيك فهذا الى رضاك قليل «اى صاحب روز عاشورا، در حالى كه از خاك كربلا سبزه زارى زيبا، شاداب گشته بود».

«گزيده اى از ياران و برادرى و شيرخواره اى گردنبند به گردن و شير بچگانى».

«و جوانان برومندى كه از دست داده بودى با آن چهره هاى زيبا و صورتهاى دلنشين».

«تو پيش رفتى تا قربانيان را ببينى كه خونهاى پاك از آنان روان بود».

«از ميان لبان با شكوهت، نجوايى جريان يافت كه سپاس خداى و تهليل او را مى گفت».

«پروردگارا! تو بايد خشنود گردى، اگر تو را خشنود مى سازد كه اين در برابر رضاى تو، اندك است».

(1)

يورش بر امام حسين عليه السّلام

خداوندا آن گروه جنايتكارى كه پليدترين افراد روى زمين و فرومايگانى ناپاك بودند به سوى آن حضرت، از هر سوى حمله آوردند و با شمشيرها و نيزه ها بر او ضربه ها مى زدند.

«زرعة بن شريك تميمى» بر كف دست چپ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:347

حضرت، ضربه اى زد و فرومايه ديگرى بر شانه اش ضربه اى وارد كرد، از كينه توزترين دشمنان نسبت به حضرت، «سنان بن انس» بود كه گاهى با شمشير به آن حضرت ضربه اى مى زد و گاهى با نيزه بر او حمله مى برد و به اين كار خود افتخار مى كرد و آنچه را كه با آن حضرت انجام داده بود براى حجاج تعريف مى كرد و افتخاركنان مى گفت: «با نيزه بر او كوبيدم و با شمشير، قطعه قطعه اش كردم!!».

حجاج با وجود سنگدلى اش، به درد آمد و بر او فرياد زد: «ولى شما دو نفر در يك سراى با يكديگر فراهم نخواهيد آمد» «1».

(1) دشمنان خدا از هر طرف، امام را در ميان گرفتند در حالى كه خون پاكش از شمشيرهايشان مى چكيد. بعضى از مورخان گفته اند كه در اسلام، هيچ كس همچون حضرت حسين عليه السّلام، ضربه نخورده بود؛ زيرا يكصد و بيست زخم از ضربه هاى شمشيرها و زخمهاى نيزه ها و اثر تيرها در بدن آن حضرت يافت شد «2».

(2) امام، مدتى بر روى زمين ماند، همگى از هيبتش و از اينكه بر او يورش برند و وى را به قتل برسانند بيم داشتند لذا عقب ماندند. «سيد حيدر» مى گويد:

فما اجلت الحرب عن مثله صريعا يجبّن شجعانها «هيچ جنگى همانند او را نمايان نساخت كه بر زمين افتاده بود، ولى شجاعان از او بيم داشتند».

(3) هيبتش دلها را مى گرفت تا آنجا كه بعضى از دشمنانش گفتند: «زيبايى

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 194.

(2) الحدائق الوردية 1/ 123.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:348

چهره و نور صورت با شكوهش ما را از انديشيدن به

قتل وى، مشغول داشت».

هيچ فردى به وى نرسيد مگر اينكه دوست نمى داشت كه خود قاتلش باشد و بازمى گشت «1».

(1)

خارج شدن حضرت زينب عليها السّلام

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب عليها السّلام از خيمه اش با پريشانحالى خارج شد، در حالى كه برادر و ديگر افراد خانواده اش را سوگوارى مى نمود و با سوز دل مى گفت: «كاش آسمان بر زمين مى افتاد!».

ابن سعد، جلو آمد، حضرت زينب بر او فرياد زد: «اى عمر! آيا راضى شدى كه ابا عبد اللّه كشته شود و تو به او نگاه كنى؟».

آن پليد، از او روى برگرداند، در حالى كه اشكهايش بر ريش شومش جارى بود «2».

(2) آن بزرگ بانو، بيش از اين طاقت نياورد كه برادرش را با آن حالت بنگرد، حالتى كه صبر را مى لرزاند، پس به سوى خيمه اش بازگشت تا زنان و كودكان پريشانحال را آرام سازد.

(3)

فاجعه عظيم

امام عليه السّلام مدتى طولانى از روز را باقى ماند در حالى كه زخمها و سختى خونريزى، آن حضرت را از پاى انداخته بود. آنگاه بر آن جنايتكاران فرياد زد:

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 282.

(2) جواهر المطالب 2/ 289.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:349

«آيا براى كشتن من جمع شده ايد؟ به خدا! بعد از من بنده اى از بندگان خدا را نخواهيد كشت، سوگند به خدا! من اميدوارم كه خداوند مرا با خوارى شما كرامت بخشد و سپس از جايى كه متوجه نباشيد براى من از شما انتقام گيرد ...».

(1) شقاوتمند گناهكار، «سنان ابن انس»، شمشير خود را كشيده بود و نمى گذاشت كسى به امام نزديك شود تا مبادا در گرفتن سر آن حضرت، بر او پيش دستى كند و او جايزه را از سرورش فرزند مرجانه، از دست بدهد.

عمر بن سعد ناپاك، روى به شبث بن ربعى كرد و به او گفت: «فرود آى

و سرش را براى من بياور».

شبث، بر او اعتراض كرد و گفت: «من با او بيعت نموده و سپس خيانت نمودم، حال، فرود آيم و سرش را ببرّم، نه به خدا! چنين نخواهم كرد ...».

ابن سعد ناراحت شد و او را تهديد نمود و گفت: «در اين صورت به ابن زياد گزارش مى دهم».

- «به او گزارش بده» «1».

(2) «شمر»، بر ياران فرومايه جنايتكارش فرياد زد: «واى بر شما! در مورد اين مرد، منتظر چه چيزى هستيد؟ او را بكشيد، مادرانتان به عزايتان بنشينند».

(3) «خولى بن يزيد» به سوى حضرت رفت تا او را شهيد كند، ولى سست شد و به لرزه افتاد؛ زيرا هيبت امام، او را گرفته بود، آنگاه سنان بن انس پليد بر او اعتراض كرد و بر او فرياد زد: «خداوند بازويت را بشكند و دستت را از تن جدا كند»، سپس- بنا به آنچه بعضى از مورخان مى گويند «2» ما آنها را بعدا بيان خواهيم

______________________________

(1) الدر النظيم فى مناقب الائمة، ص 551.

(2) خوارزمى، مقتل 2/ 36.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:350

كرد- همچون سگ، به سوى امام حمله برد و سر مباركش را از تن جدا ساخت.

سر مبارك امام عليه السّلام را از تن جدا ساخت در حالى كه لبخندى از خرسندى، اطمينان و پيروزى جاودانى كه به دست آورده بود، بر لب داشت.

(1) امام، جانش را به عنوان بهايى براى قرآن كريم تقديم نمود، قيمتى براى شرافت، عزّت و بزرگ منشى كه انسانيّت به آن، بلندى مى يابد ...؛ قيمتى كه تقديم كرد، گران و عظيم بود؛ زيرا مظلوم، ستمديده و غريب كشته شد، پس از آنكه داغ مصيبت فرزندان و اهل

بيت و يارانش را كشيد و در حالى كه تشنه بود، در برابر ديدگان افراد خانواده اش، سر بريده گشت، پس كدام بها، از اين بهايى كه امام به طور خالص در پيشگاه خداوند به عنوان قربانى تقديم نمود، گرانقدر تر است؟

(2) امام با فداكارى عظيم و جانبازى اش، با خداوند به دادوستد پرداخت و تجارتش، تجارتى سودآور بود كه خداى تعالى فرموده است:

«خداوند، جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنها در راه خدا جهاد مى كنند تا دشمنان دين را به قتل رسانند، يا خود كشته شوند، اين وعده قطعى است بر خداوند و عهدى است كه در سه (دفتر آسمانى) تورات، انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟ اى اهل ايمان! شما به خود در اين معامله بشارت دهيد كه اين معاهده با خدا به حقيقت سعادت و فيروزى بزرگى است» «1».

(3) به تحقيق، امام در دادوستدش، سود برد و افتخارى را به دست آورد كه

______________________________

(1) توبه/ 110: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:351

جز او كسى به آن دست نيافته است، زيرا در خانواده شهداى حق، كسى نيست كه به شرافت، مجد و جاودانگى همانند آنچه امام بدان دست يافته است رسيده باشد، اين دنياست كه ياد او را گرامى مى دارد و اين حرم مقدس آن حضرت است كه عزيزترين و مهمترين حرم

بر روى زمين گشته است.

(1) امام بزرگوار، پرچم اسلام را بلند و در اهتزاز برداشت، در حالى كه با خون وى و خون شهيدان اهل بيت و يارانش، آغشته است و در گستره اين جهان هستى، نور افشانى مى كند و افقهاى بزرگوارانه اى براى ملتهاى جهان و امتهاى زمين، براى حريت و كرامتشان مى گشايد.

(2) امام عليه السّلام به شهادت رسيد تا در سرتاسر اين هستى، دولت حق را به پاى دارد و جامعه را از حكومت امويان نجات دهد، آنان كه حقوق انسان را منكر شدند و كشور را به كشتزارى براى خود تبديل كردند تا براى خود هر آنچه را خواهند، برگيرند.

(3)

قاتل جنايتكار

اشاره

مورخان، در مورد مجرم گناهكارى كه بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله يورش برد و آن حضرت را به شهادت رساند، اختلاف دارند؛ بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

(4)

1- سنان بن انس

بسيارى از مورخان بر آنند كه شقاوتمند جنايتكار، «سنان بن انس» بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:352

سر امام عليه السّلام را از تن جدا كرد، «1» شاعر درباره او مى گويد:

واى رزية عدلت حسيناغداة تبيره كفا سنان «2» «كدام مصيبت با مصيبت حسين برابر است، آن روز كه دستان سنان او را كشتند».

(1)

2- شمر بن ذى الجوشن

بعضى از منابع گفته اند كه «شمر بن الجوشن» پيسى گرفته، قاتل امام عليه السّلام بوده «3»؛ زيرا اين پليد از كينه توزترين مردم نسبت به امام بود.

«رينهارت دوزى» خاورشناس مى گويد: «شمر، لحظه اى در كشتن نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد به خود راه نداد، وقتى كه ديگران از اين جنايت شنيع، خوددارى كرده بودند، هر چند آنان در كفر، همانند وى بوده اند «4»».

(2)

3- عمر بن سعد

مقريزى و ديگران گفته اند: «عمر بن سعد» بود كه امام را كشت، پس از آنكه ديگر آدمكشان جنايتكار از كشتن آن حضرت خوددارى كرده بودند. «5»

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 78. مقاتل الطالبيين، ص 118. البداية و النهاية 8/ 188. انساب الاشراف 3/ 409. تاريخ القضاعى 330.

(2) الاستيعاب 1/ 395.

(3) خوارزمى مقتل 2/ 36. مقرم، مقتل الحسين، ص 284.

(4) مسلمانان اسپانيا.

(5) مقريزى خطط 2/ 285، دار احياء العلوم.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:353

(1)

4- خولى بن يزيد اصبحى

بعضى از منابع گفته اند: «خولى بن يزيد اصبحى» امام را كشت و سر از تنش جدا كرد «1».

(2)

5- شبل بن يزيد اصبحى

بعضى از مورخان گفته اند: «خولى بن يزيد اصبحى» از اسب خود فرود آمد تا سر امام را جدا سازد، ولى دستهايش به لرزه افتادند، برادرش شبل به سوى او فرود آمد و سر حضرت را جدا كرده آن را به برادرش سپرد «2».

(3)

6- حصين بن نمير

اين را بعضى از مورخان نوشته اند «3».

(4)

7- مردى از مذحج

اين را «ابن حجر» نوشته «4» و تنها وى اين را گفته است.

______________________________

(1) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 111. درر الابكار فى وصف الصفوة الاخيار، ص 38. و در آن آمده است كه «عمر بن سعد» به يارانش گفت: فرود آييد و سرش را جدا كنيد. پس «نصر بن حرشه ضبابى» فرود آمد و با شمشير خود بر گردن حسين مى زد كه ابن سعد، خشمگين شد و به مردى كه در سمت راستش بود، گفت: واى بر تو! به سوى حسين فرود آى و او را راحت كن، پس خولى به سوى او فرود آمد و سر از تنش جدا كرد.

(2) تاريخ الخميس 2/ 298، مؤسسة شعبان.

(3) لم أجده. الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(4) تهذيب التهذيب 2/ 353.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:354

(1)

8- مهاجر بن اوس

«سبط بن جوزى»، اين مطلب را نوشته «1» و جز او كسى آن را نقل ننموده است.

اينها بعضى از اقوال مى باشند. آنچه ما بر آنيم اين است كه «شمر بن ذى الجوشن» از جمله كسانى است كه كشتن امام را بر عهده گرفت و همراه با «سنان» در جدا كردن سر آن حضرت شركت داشته است، آن گونه كه بعضى از مورخان بر آن بوده اند «2».

(2) به هر حال، واى بر آن بدبختى كه به ارتكاب اين جنايت اقدام نمود؛ زيرا زشت ترين كارى است كه مرتكب شده، از روزى كه خداوند اين زمين را آفريد، تا روزى كه آن را وارث مى شود.

(3) از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد عذاب دردناكى كه قاتل حضرت حسين عليه السّلام در سراى آخرت مى بيند، روايت شده كه فرمود: «قاتل حسين در تابوتى از

آتش است كه نيمى از عذاب اهل آتش بر او خواهد بود، در حالى كه دستها و پاهايش با زنجيرهايى از آتش بسته شده و سرنگون است تا در آتش جهنم بيفتد. او را بويى باشد كه اهل آتش از بدبويى آن، نزد پروردگارشان پناه مى جويند و او در آن جاويدان بوده عذاب عظيم را مى چشد، هر قدر پوستهايشان پخته شود، پوستهاى ديگرى به آنها مى دهيم تا عذاب دردناك را بچشند كه ساعتى از آنها تخفيف داده نشود و از آب جوشان جهنم نوشانده مى شوند، واى بر آنان از عذاب خداى عزيز و جليل!» «3».

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان.

(2) الافادة فى تاريخ الائمة السادة.

(3) ابن مغازلى، مناقب، 66، ح 95.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:355

(1) با چه رويى به ديدار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى رود، در حالى كه آن حضرت را به عزاى ريحانه و سبطش نشانده است. «منصور نمرى» مى گويد:

ويلك يا قاتل الحسين لقدنؤت بحمل ينوء بالحامل

أى حباء حبوت احمد فى حضرته من حرارة الثاكل

بأى وجه تلقى النبى و قددخلت فى قتله مع القاتل «1» «واى بر تو اى قاتل حسين! بارى را بر گردن گرفتى كه بر حامل آن سنگين باشد».

«چه نيكى به پيامبر در قبرش رسانده اى از داغ سوگوارى؟».

«با چه رويى با پيامبر ديدار مى كنى، در حالى كه در كشتن او به همراه قاتل شده اى».

(2)

عمر و سال شهادت امام حسين عليه السّلام

مورخان در مورد عمر امام عليه السّلام به هنگام شهادت اختلاف نموده اند كه بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشند:

1- 58 سال، بيشتر مورخان بر اين عقيده اند «2».

2- 56 سال، يعقوبى به آن معتقد است و مى گويد: چون آن حضرت در سال چهارم از

هجرت متولد گرديده است «3».

______________________________

(1) زهر الآداب 3/ 669. الاغانى 12/ 21. الاستيعاب 1/ 395.

(2) الاستيعاب 1/ 397. تهذيب التهذيب 2/ 356. إرشاد المفيد 2/ 133. البداية و النهاية 8/ 198. طبرانى، معجم كبير 3/ 111، ح 2810. مجمع الزوائد: 9/ 197- 198.

(3) يعقوبى، تاريخ 2/ 246.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:356

3- 57 سال «1».

4- 65 سال «2».

(1) امّا سال شهادت آن حضرت، سال 61 هجرى است بنا به آنچه بيشتر مورخان نقل كرده اند «3» كه مصادف است با دهم اكتبر سال 680 ميلادى «4».

و آنچه حجة الاسلام شيخ محمد رضا آل كاشف الغطاء- رحمه اللّه- نقل نموده كه در دهم ژوئيه بوده است «5»، واقعيتى ندارد ...

(2) مورخان مى گويند: ميان وفات حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روزى كه حضرت حسين عليه السّلام، در آن كشته شد، پنجاه سال فاصله بود «6»، مسلمانان، در نظر نگرفتند كه آن حضرت، ريحانه پيامبرشان و سبط وى بوده كه او را در ميان امتش بر جاى گذاشته بود.

(3)

پيدا شدن سرخى در آسمان

زمين به لرزه افتاد و افقهاى هستى، تيره و تار گشت «7» و سرخى هراس

______________________________

(1) الاستيعاب 1/ 397.

(2) مرآة الجنان 1/ 131.

(3) اسد الغابة 2/ 20. الاصابة 1/ 335. الاستيعاب 1/ 393. مجمع الزوائد 9/ 197.

يعقوبى، تاريخ 2/ 245.

(4) تاريخ الدول العربية، ص 144، جدول پيوسته به فجر الاسلام، ص 305، جدول پيوسته به تاريخ الدول ابن العبرى كه با آنچه يعقوبى در تعيين ماه گفته است، توافق دارد.

(5) مجلة العرب سال نخست، شماره 23 و 24.

(6) تاريخ الخميس 2/ 299.

(7) مرآة الجنان 1/ 134. تهذيب التهذيب 2/ 354.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:357

انگيزى در

آسمان گسترش يافت «1»، اين اخطارى از خداوند براى آن آدمكشان جنايتكار بود كه همه حرمتهاى خدا را شكسته بودند. درباره اين افق شعله ور در سرخى و آتش است كه «ابو العلاء معرى» مى گويد:

و على الافق من دماء الشهيدين على و نجله شاهدان

فهما فى اواخر الليل فجران و فى اولياته شفقان

ثبتا فى قميصه ليجي ء الحشرمستعديا الى الرحمن «بر افق از خونهاى دو شهيد، على و فرزندش، دو شاهد وجود دارد».

«زيرا آنان در اواخر شب، دو فجر هستند و در آغازهايش، دو شفق مى باشند».

«در پيراهن او نقش بسته اند تا روز قيامت بيايد و نزد خداى رحمان شكايت برد».

آفتاب نيز در حالى كه رو به غروب مى رفت، ظاهر شد كه با جهان بينوا، در غمها و سوگهايش، مشاركت داشت.

(1)

اسب امام حسين عليه السّلام

اسب حضرت حسين عليه السّلام پيشانيش را به خون امام شهيد آغشته كرد و پريشان به سوى خيمه حضرت دويد تا خانواده اش را از قتل آن حضرت، آگاه كند. هنگامى كه زنان به او نگريستند، از كشته شدن آن حضرت آگاه شدند «2»، در زيارت ناحيه آمده است: «هنگامى كه زنان، اسب را خوار گشته و زين را بر آن سرنگون ديدند، از سراپرده ها با موهاى پريشان و بر صورت خود زنان با

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 197. الاتحاف بحب الاشراف، ص 42 شبيه آن آورده است.

(2) تاريخ مظفرى، ص 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:358

صورتهاى هويدا، خارج شدند و شيون مى كردند، پس از عزت، ذليل گشته بودند و به سوى قتلگاه حسين شتافتند».

(1) بزرگ بانوى وحى، فرياد كشيد: «وا محمدا! واى پدر جان! واى على جان! واى جعفر! واى حمز! اين حسين است در بيابان، در كربلا

به روى زمين افتاده، كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد و كاش كوهها بر دشتها كوبيده مى شدند» «1».

سپاهيان سراسيمه شدند و دوست داشتند كه زمين در زير پايشان فرو رود، اشك آن جفاكاران از شدت مصيبت دختران رسالت، جارى گشت.

(2)

سوزاندن خيمه ها

آن پليدان به سوى خيمه گاه امام رفتند و بدون توجه به اينكه دختران رسالت و بزرگ بانوان وحى در آنها بودند، در حالى كه شعله هايى از آتش با خود داشتند «2»، منادى آنان فرياد مى زد: «خانه هاى ظالمان را به آتش كشيد!».

خداوندا! خانه امام- به ادعاى آنان- خانه ظلم بود و خانه فرزند مرجانه، خانه عدل! در حالى كه وى و پدرش، مردم را غرق در ظلم و ستم كرده بودند.

(3) هنگامى كه آتش در خيمه ها شعله ور شد، دختران رسالت و بزرگ بانوان وحى، از چادرى به چادرى ديگر مى گريختند، در حالى كه آتش به دنبال آنان بود، يتيمان، فريادشان بلند بود و بعضى به دامن عمه شان حضرت زينب آويخته بودند تا آنان را از آتش حمايت كند و ستم جفاكاران را از آنها دور سازد. و بعضى ديگر سر به بيابان نهادند و برخى نيز از آن مسخ شدگانى كه دلهايشان از رحمت و عطوفت تهى گشته بود، پناه مى جستند، آن صحنه چنان بود كه كوهها از آن

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 284.

(2) مظفرى، تاريخ، ص 228.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:359

شكافته مى شدند، آن منظره در طول مدت زندگانى حضرت امام زين العابدين عليه السّلام پس از پدرش، از ذهن آن حضرت دور نشد و پيوسته با اندوه و حسرت از آن ياد مى كرد و مى فرمود:

«به خدا! هرگاه به عمّه ها و خواهرانم نگاه مى كنم، بغض

مرا مى گيرد و فرار كردن آنان را در روز عاشورا از چادرى به چادر ديگر و از خيمه اى به خيمه اى ديگر به ياد مى آورم، در حالى كه منادى آن قوم فرياد مى كشيد:

خانه هاى ظالمان را به آتش كشيد».

(1)

غارت نمودن پيكر امام عليه السّلام

سپاه ابن سعد، زشت ترين گناهان و فجيع ترين جنايات را مرتكب شدند، با سنگدلى به سوى جسد امام بزرگ، شتافتند و به غارت كردن جنگ افزار و جامه هاى او پرداختند. شخصى از بنى نهشل، شمشير آن حضرت را برد «1» كه شمشير حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «ذو الفقار» بود «2». «قيس بن اشعث» كه از فرماندهان سپاه بود، حوله آن حضرت را كه از خز بود، برد كه بر او خرده گرفتند و «قيس القطيفه» ناميده شد.

(2) «اسحاق بن حويه» نيز پيراهن حضرت را برد، «اخنس بن مرشد»، عمامه او را «3» و «بحير» شلوارهايش را برد و آنها را پوشيد كه زمينگير و فلج

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 409.

(2) تاريخ سياسى دول عربى 2/ 75. و در حاشيه آن آمده است كه اين شمشير را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز بدر، به غنيمت برد (ابن هذيل، حلية الفرسان و شعار الشجعان، ص 15). و ذو الفقار ناميده شد؛ زيرا به ستون فقرات شبيه بود (كنوز الفاطميين، ص 54)، اين شمشير در اختيار عباسيان قرار گرفت و پس از آن به فاطميان انتقال يافت (المجالس، خطى). انساب الأشراف 3/ 409.

(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 284.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:360

گشت «1». چيزى بر بدن امام باقى نگذاشتند، به غير از شلوارى كه امام آن را سوراخ، سوراخ كرده بود تا آن را

بر جسدش باقى گذارند.

آنگاه، پست ترين و كثيف ترين فرد بشر؛ «بجدل» آمد و در پى چيزى گشت كه آن را از روى بدن امام به غنيمت برد، ولى چيزى نيافت. وى، به جستجوى بيشترى پرداخت و انگشترى امام را در حالى كه خون بر آن خشكيده بود، ديد، پس انگشت حضرت را قطع كرد و آن را برداشت «2»، سرانجام آن ستمكاران، بدن امام را عريان در زير آفتاب سوزان رها كردند.

(1)

غارت نمودن آزادزنان نبوّت

فرومايگان اهل كوفه و بردگان فرزند مرجانه، به غارت نمودن آزادزنان نبوت و بزرگ بانوان رسالت، روى آوردند و هر آنچه از زر و زيور بر آنان بود، غارت نمودند. فرومايه اى از فرومايگان با پستى و وحشيگرى به سوى حضرت «ام كلثوم عليها السّلام» رفت و گوشواره اش را از او ربود «3». فرومايه پليدى، سوى حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام شتافت و خلخال او را در حالى كه به شدت مى گريست، از پايش بيرون آورد، دختر حضرت حسين عليه السّلام از او در شگفت شده به وى گفت: «چرا گريه مى كنى؟!».

- «چگونه نگريم در حالى كه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را غارت مى كنم».

هنگامى كه همدردى او را ديد به وى فرمود: «مرا رها كن».

(2) آن فرومايه، پستى خود را نشان داد و گفت: «مى ترسم كسى غير از من

______________________________

(1) مظفرى، تاريخ، ص 208.

(2) ابى فراس، شرح شافيه 2/ 2.

(3) مظفرى، تاريخ ص 208.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:361

آن را بربايد» «1».

آنان به غارت خيمه گاه شتافتند، شمر، بر اثاثيه حضرت حسين عليه السّلام حمله برد تا آنها را غارت كند كه مقدارى طلا يافت و آن را ربود و

مقدارى از آن را به دخترش داد تا آن براى خود زيورى بسازد. هنگامى آن را نزد زرگر برد، او همين كه آن را وارد آتش كرد، دود شد و به هوا رفت. «2»

(1) همچنين، زنى از خاندان بكر بن وائل، غارت، تاراج و پريشان ساختن دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه مشاهده كرد، با پريشان حالى به راه افتاد و خاندان خود را براى رها ساختن يادگارهاى نبوت از دست آن جفاكاران، تشويق نموده گفت: «اى خاندان بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا غارت شوند! جز براى خدا حكمى نيست، بايد براى رسول خدا انتقام گرفت.

همسرش به سوى وى شتافت و او را به خيمه خود بازگرداند. «3»

(2) آن سپاه، از هر سرشت انسانى جدا شد و از هر دلسوزى و رحمتى، تهى گشت؛ زيرا افراد آن، دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با ته چوبهاى نيزه هايشان مى زدند و آنان از ترس، به يكديگر پناه مى بردند، فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام، از شدت ضربه ها، بيهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به خود آمد، عمه اش حضرت ام كلثوم را ديد كه در كنار وى مى گريست «4».

فاجعه خاندان رسالت، سنگ را به گريه مى اندازد و عواطف صخره ها را برمى انگيزد.

______________________________

(1) سير اعلام النبلاء 3/ 303.

(2) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 90.

(3) اللهوف، ص 180، مقرّم، مقتل، ص 301.

(4) مقرّم، مقتل، ص 300- 301.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:362

(1)

يورش بر امام زين العابدين عليه السّلام

فاجران جفاكار، بر حضرت زين العابدين عليه السّلام كه بيمار بود و بيمارى، وى را ناتوان ساخته و اندوه، قلبش را شكافته بود، حمله ور شدند، پليد پيسى گرفته

شمر بن ذى الجوشن خواست آن حضرت را بكشد، ولى حميد بن مسلم بر او نهيب زد و گفت: «سبحان اللّه! آيا كودكان را مى كشى، او بيمار است» «1».

(2) آن فرومايه، اعتنايى به وى نكرد، ولى عمه اش، حضرت زينب به سوى وى رفت و به او آويخت و گفت: كشته نمى شود، مگر اينكه من نيز پيش از او كشته شوم «2». آنگاه آن فرومايگان، وى را رها نمودند و بدين ترتيب آن حضرت به صورتى شگفت انگيز از دست آنان نجات يافت.

عمر بن سعد، از برابر زنان گذشت، آنان در برابر او فرياد كشيدند و گريستند. آنگاه، آن پليد، لشكريان را از تعرّض به آنان، منع نمود» «3».

(3)

اسبها پيكر امام بزرگوار را پايمال مى كنند

زشتكارى آن جفاكاران، گسترش يافت و براى خداوند حرمتى را ناشكسته و گناهى را انجام نشده، نگذاشتند؛ زيرا ابن سعد بر آن شد تا دستورهاى سرورش، فرزند مرجانه را اجرا نمايد، پس فرياد كشيد: «چه كسى براى حسين

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 454.

(2) قرمانى، تاريخ، ص 108. و در المنتظم ج 5، ص 341 آمده است كه ابن سعد، دستور قتل امام زين العابدين عليه السّلام را داد ولى حضرت زينب خود را بر او افكند و گفت: «كشته نمى شود تا اينكه من كشته شوم»، پس به وى رقّت نمود و از او دست بازداشت.

(3) ابن كثير، تاريخ 8/ 188- 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:363

داوطلب مى شود تا اسبان، سينه و پشت او را پايمال كنند؟!! «1»».

(1) «واقدى» گفته است: «شمر، پيش رفت و آن بدن مقدس را با اسب خود لگدمال كرد «2». ده نفر از فرزندان زنان بدكاره، به دنبال او به راه افتادند كه عبارتند

از: اسحاق بن يحيى حضرمى، هانى بن ثبيت حضرمى، ادلم بن ناعم، اسد بن مالك، حكيم بن طفيل طائى، اخنس بن مرشد، عمرو بن صبيح مذحجى، رجاء بن منقذ عبدى، صالح بن وهب يزنى و سالم بن خيثمه جعفى «3»، آنان ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را زير سمهاى اسبان خويش گرفته، چندين بار رفتند و بازآمدند تا اينكه آن بدن با عظمت را به زمين چسباندند «4»، جنايتكار پليد، اسد بن مالك، در برابر ابن سعد، افتخار مى كرد و مى گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهربكل يعسوب شديد الأسرة «5» «ما سينه را بعد از پشت، با اسبان قوى هيكل و محكم، خرد نموديم».

(2) اين تكه تكه كردن زشت در برابر ابن سعد و ديگر نيروهاى آن سپاه انجام شد «6»، به نظر من، اين عمل در مورد هيچ يك از اهل بيت امام و يارانش صورت نگرفت. مؤيد آن، اوامرى است كه از سوى ابن زياد براى ابن سعد صادر شد كه شامل تكه تكه كردن جسد امام حسين عليه السّلام مى شد نه ديگران را.

(3) به هر حال، آنان با اين عمل زشت، كينه توزى فراوانشان نسبت به امام

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 454- 455.

(2) انساب الاشراف 3/ 419.

(3) ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 111.

(4) ابن كثير، البداية و النهاية 8/ 189.

(5) خوارزمى، مقتل 2/ 39.

(6) تاريخ دول الاسلام 1/ 57 و در آن آمده است: لشكريان، پيكر امام بزرگوار را نزد ابن سعد بردند و آن پليد، دستور داد تا اسبان، سينه امام و پشت او را لگدمال كنند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:364

و دور بودنشان از همه عواطف انسانى را اعلام نمودند.

آنان بدن امامى را لگدمال

كردند كه در كنار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تربيت شده و گوشت وى از گوشت على و فاطمه روييده و پيامبر درباره او فرموده بود:

«حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر كس را كه حسين را دوست مى دارد».

آنان، بدنى را لگدمال كردند كه در برابر تجاوزگران و ستمكاران قيام كرد و مى خواست ستم را نابود سازد و عدالت را آن گونه كه خداوند دستور داده است، در زمين آشكار كند.

(1)

حضرت زينب عليها السّلام در برابر پيكر با عظمت امام حسين عليه السّلام

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دخت امير المؤمنين عليه السّلام حضرت زينب عليها السّلام در كنار جسد برادر بزرگوارش- كه شمشيرها آن را پاره پاره نموده بودند- ايستاد و نگاهى طولانى به آن انداخت، آنگاه، نگاهش را به سوى آسمان بالا برد و با سوز دل، دعا كرد و گفت: «خداوندا! اين قربانى را بپذير» «1».

انسانيّت، در برابر اين ايمان كه راز جاودانگى فداكارى حسين است، سر تعظيم و خضوع فرود مى آورد.

(2) قهرمان كربلا، بار آن محنت سخت را تحمل كرد و جام آن مصيبتها را جرعه جرعه نوشيد و پاداش را نزد خداوند منظور داشت، در حالى كه با خشوع در برابر خداوند درخواست مى كند كه آن قربانى را بپذيرد، كدام شكيبايى مى تواند با اين صبر، همانند باشد؟

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 307.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:365

قدرت شخصيّت در نوه پيامبر، متجلى شد و معانى وراثت نبوى در موضعگيريهاى جاويدانش آشكار گرديد كه با آنها هدفهاى امام را محافظت نمود و واقعيت فداكارى اش را آشكار ساخت و راه را براى بيان اسرار شهادتش، روشن نمود.

(1)

سنان، جايزه طلب مى كند

آن جفاكاران، پيرامون قاتل گناهكار، «سنان بن انس» «1» جمع شدند.

و او را به رسيدن به آرزوهايش، نويد داده به وى مى گفتند: «تو حسين، فرزند على و فاطمه را كشته اى ... تو مهمترين فرد عرب را كشته اى، او مى خواست مملكت اينان را براندازد، پس به سوى اميرانت برو و از آنان پاداشت را در خواست كن كه اگر بيت المالشان را به خاطر كشتنش به تو بدهند، كم داده اند!».

طمع ورزى وى جنبيد و پيش آمد تا بر در چادر ابن سعد ايستاد و فرياد زد:

اوقر ركابى فضة

او ذهباانى قتلت السيد المحجبا

قتلت خير الناس أما و أباو خيرهم اذ ينسبون النسبا «ركاب مرا با نقره يا طلا پر كن كه من سرور بزرگ را كشته ام!».

«بهترين مردم از جهت پدر و مادر را كشته ام و بهترين آنان را آنگاه كه نسب را ياد كنند».

(2) هنگامى كه ابن سعد آن را شنيد، بر او نهيب زد و با تازيانه بر وى كوبيده به او گفت: واى بر تو! ديوانه هستى، اگر ابن زياد بشنود كه اين را مى گويى،

______________________________

(1) «سنان بن انس»، جدّ شريك قاضى است كه به نادرستى معروف مى باشد. اين مطلب در الاستيعاب 1/ 393 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:366

گردنت را مى زند «1».

(1) آن ستمكار فرومايه، هدفهايش را در اين رجز، مشخص مى كند كه وى در كشتن بهترين مردم از جهت پدر و مادر، تنها در جستجوى طلا و نقره بوده است.

غير از اين رجز، هيچ رجز ديگرى نقل نشده است كه در جريان نبرد و يا پس از آن خوانده شده باشد كه اين رجز، نمايانگر هدفهاى اكثريت غالب افراد آن سپاه كم ارزش است.

(2) «دكتر يوسف خليف»، اين رجز را چنين تحليل مى نمايد: «عاطفه موجود در اين رجز- متأسفانه- عاطفه شادى و غرور است؛ زيرا قاتل، با اين نشانه گران و با اين غرور از انجام آن كار عظيمى كه به خاطر حكومت انجام داده بود به سوى امير مى رود، او احساس مى كرد كمترين چيزى كه ممكن است امير به وى پاداش بدهد، اين است كه ركابش را پر از نقره و طلا سازد و به همين جهت نيز براى كشته اش بهترين چيزى را بيان مى كند كه ممكن است

انسانى براى انسان ديگر در نظر گيرد و همين او را به اين احساس رساند كه جايگاهى نزد امير دارد كه به وى اجازه مى دهد سخنش در مورد جايزه را آمرانه ادا كند كه رد كردن يا عدم قبول را نمى پذيرد او به همين سبب رجزش را با سخن از حادثه اى كه براى امير مهم است، آغاز نمى كند، بلكه از جايزه سخن مى گويد كه براى خود وى مهم مى باشد، گويى از اين مطلب چيزى به غير از آنچه از طلا و نقره دريافت خواهد كرد، براى وى اهميتى ندارد» «2».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 189 و در المعجم الكبير طبرانى 3/ 126 آمده است كه انس، اين دو بيت را در برابر ابن زياد سرود، در الاستيعاب 1/ 393 نيز به همين صورت آمده است.

(2) حياة الشعر فى الكوفة، ص 373- 374.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:367

(1)

قبايل، سرها را ميان خود قسمت مى نمايند

قبايل، به جدا كردن سرهاى آن آزادگان كه به خاطر عدالت اجتماعى و براى آزاد ساختن انسان از ظلم و سركشى، به شهادت رسيده بودند، پرداختند.

(2) اسلام، در همه جنگهايش، قطعه قطعه كردن را اعمال ننموده بلكه سپاه اموى اين امر را مباح دانست؛ زيرا معاويه آن را سنّت نهاد و مباح شمرد؛ چون دستور داد تا سر شهيد بزرگ، «عمرو بن حمق خزاعى» را در مناطق بگردانند، فرزند مرجانه نيز به وى اقتدا نمود و سر «مسلم و هانى» را براى يزيد فرستاد و پس از آن به ابن سعد دستور داد تا سرهاى شهداى واقعه كربلا را از تنها جدا كند تا آنها را براى يزيد بفرستد. آن گروه جنايتكار، به تقسيم سرها ميان خود پرداختند

تا آنها را نزد فرزند مرجانه هديه برند. قبايل، سرها را به اين ترتيب، ميان خود قسمت نمودند:

1- «كنده»: سيزده سر را به دست آوردند كه رهبر آنان «قيس بن اشعث» بود.

2- «هوازن»: بيست سر را در اختيار گرفتند كه «شمر بن ذى الجوشن»، رئيس آنان بود.

3- «مذحج»: هفت سر.

4- «بنى قيس»: نه سر.

5- «بنى تميم»: هفده سر.

6- «بنى اسد»: شانزده سر «1».

7- بقيه افراد سپاه، هفت سر «2».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 412. المنتظم 5/ 341.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 91- 92.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:368

پيكر حضرت حسين عليه السّلام و اجساد شهيدش كه سرها را از آنها جدا كرده بودند، بر دشت كربلا باقى ماند و سرها را بالاى نيزه ها قرار دادند تا مشعلى در راه حق و شرافت و ايمان، براى همه ملتهاى زمين باشند.

(1)

مراجعه ابن زياد ستمگر به كوفه

ابن زياد ستمگر، در «نخيله» اردو زده بود و هر لحظه، خبرها را دريافت مى كرد؛ زيرا با ابن سعد، در تماس دائم بود. هنگامى كه مژده قتل حضرت حسين عليه السّلام را دريافت نمود، به سرعت به سوى كوفه حركت كرد تا اوضاع را كاملا تحت تسلّط خود داشته باشد و تدابير لازم را بدين منظور، اتخاذ نمايد.

وى به نگهبان شهر كه تعدادشان ده هزار سوار بود، دستور داد تا از حمل سلاح به وسيله هر كسى، جلوگيرى كنند و منادى وى اين امر را در كوفه ندا داد «1».

همچنين، هيأتهايى به همه مناطق فرستاد تا پيروزى را اعلام كنند و هراس را در ميان مردم بگسترانند «2».

(2)

شب يازدهم

درباره محنتى كه در شب يازدهم محرم بر بانوان نبوّت وارد شد، هرچه خواهى بگو؛ زيرا نمى توانى آن را تصور نمايى و فاجعه آن را كاملا در نظر آورى، هيچ مصيبتى از مصيبتهاى دنيا و يا غصه اى از غصه هاى روزگار باقى نماند كه بر آنان نگذشته باشد، آنجا كه دشمنان جفاكارى كه هيچ گونه شرافت

______________________________

(1) مع الحسين فى نهضته، ص 285.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:369

و يا بلندهمتى در وجودشان نبود، بر آنان مستولى شده و حاميان آنان از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاره هاى پاك تنشان در برابر آنان پراكنده بود، بدون اينكه كسى به دفن آنها اقدام كند، خيمه ها سوخته شده و هر آنچه از كالا و اثاثيه در آنها بود، به غارت برده شد و زر و زيورشان، به تاراج گرفته شد.

(1) «دكتر شيخ احمد وائلى» آن منظره اندوهبار را در قصيده برجسته اش توصيف مى نمايد و مى گويد:

و سجى

الليل و الرجال ضحاياو النساء المخدّرات ذهول

و اليتامى تشرد و ضياع و الثكالى مدامع و عويل

و بقايا مخيم من رمادو قيود يئن منها عليل

و زنود قست عليها سياطو جسوم يضرى بها التمثيل «1» «شب فرا رسيد در حالى كه مردان، قربانى شده و زنان بزرگوار، پريشانحال بودند».

«يتيمان، سر به بيابان نهاده و نابود شده و زنان سوگوار، اشك ريزان و شيون كنان بودند».

«و باقيمانده هايى از خاكستر خيمه ها و بندهايى كه آن بيمار از آنها مى ناليد».

«و بازوانى كه تازيانه ها بى رحمانه بر آنها فرود آمده و بدنهايى كه قساوتمندانه تكه تكه شده بودند».

(2) اما نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواهر حسين عليه السّلام، حضرت زينب عليها السّلام در برابر آن مصيبتهاى هول انگيز، سست نشده و خوار نگرديده، به يافتن كودكانى كه آواره بيابانها شده بودند، پرداخت، افراد خانواده را از آن بيابان وحشت انگيز،

______________________________

(1) مجلة البلاغ، شماره نهم، سال چهارم، ص 13.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:370

جمع آورى مى نمود و آنان را تسليت مى گفت و بر آن مصيبتها، شكيبايى مى داد، آن شب را در نگهبانى از آنان بيدار ماند در حالى كه امواجى از اندوه و سوگ بر او دست يافته بود كه جز خداوند، كسى از ميزان آنها اطلاعى نداشت، اين در حالتى بود كه نماز شبش را ادا نموده ولى ضعف بر او مستولى گشت و آن را نشسته به جاى آورده بود.

(1)

تعداد قربانيان اهل بيت عليهم السّلام

مورخان در شمار قربانيان اهل بيت عليهم السّلام اختلاف دارند، بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

(2) 1- «هفده نفر». اين مطلب را امام صادق عليه السّلام در گفتگويى با شخص سالخورده اى، اعلام نمود كه درباره شهادت حضرت حسين عليه السّلام صورت گرفته بود.

حضرت به وى فرمود: «آن خونى است كه خداوند بدان مصيبتهاى فرزندان فاطمه را طلب مى كند، آنها مصيبتى چون مصيبت حسين- كه به همراه هفده نفر از اهل بيتش كشته شد- نخواهند ديد، آنها براى خدا خيرخواهى كردند و در راه او شكيبايى نمودند، خداوند نيكوترين پاداش صابران را به آنان عطا فرمايد» «1».

«محمد بن حنفيه» مى گويد: «همراه وى (يعنى حضرت حسين عليه السّلام) هفده نفر از ذريّه حضرت فاطمه كشته شدند «2»». وى «فاطمه بنت اسد»، مادر حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام مى باشد «3».

(3) 2- «شانزده نفر». «حسن بصرى» مى گويد: «همراه حسين بن على،

______________________________

(1) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم الامام الحسين 17/ 342- 343، مقتل الخوارزمى: 2/ 47.

(2) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 127. مقريزى، خطط 2/ 286.

(3) عبد اللّه بن نور اللّه، مقتل الحسين 17/ 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:371

شانزده مرد كشته شدند كه بر روى زمين همانندى براى آنان وجود ندارد» «1».

«سراقه بارقى» مى گويد:

عينى ابكى بعبرة و عويل و اندبى ان ندبت آل الرسول

تسعة منهم لصلب على قد ابيدوا و سبعة لعقيل «2» «اى چشم من! با اشك و شيون، گريه كن و سوگوارى نما اگر براى خاندان پيامبر سوگوارى كنى».

«نه نفر از آنان، از نسل على و هفت نفر از نسل عقيل بودند كه نابود شدند».

(1) 3- «پانزده نفر». «مغيرة بن نوفل» در شعر خود- كه در رثاى آنان سروده اين مطلب را اعلام نموده است و در آن مى گويد:

اضحكنى الدهر و ابكانى و الدهر ذو صرف و الوان

يا لهف نفسى و ان النفس لا تنفك من هم و احزان

على اناس قتلوا تسعةبالطف أمسوا رهن اكفان

و ستة ما أن ارى مثلهم بنى عقيل

خير فرسان «3» «روزگار مرا خنداند و به گريه انداخت كه روزگار حالتها و رنگهايى دارد».

«افسوس مرا كه جان را جدايى از غم و اندوه نباشد».

«بر مردمى كه كشته شدند، نه نفر در كربلا كه اينك در كفن هستند».

«و شش نفر كه همانند آنان را نمى بينم، فرزندان عقيل كه بهترين سواران بودند».

______________________________

(1) مرآة الجنان 1/ 133. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 14. ذخائر العقبى، ص 146. تاريخ خليفة بن خياط ص 235. الاستيعاب 1/ 396.

(2) ابن قتيبه، المعارف ص 204.

(3) انساب الاشراف 3/ 421.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:372

(1) 4- نوزده نفر از اهل بيت عليهم السّلام «1».

5- «بيست نفر». هفت نفر از فرزندان حضرت على عليه السّلام، دو نفر از فرزندان حضرت حسن عليه السّلام، دو نفر از فرزندان عبد اللّه بن جعفر، سه نفر از فرزندان حضرت حسين و از فرزندان عقيل، شش نفر به غير از حضرت مسلم «2».

6- بيست و سه نفر از فرزندان حضرت حسين و برادران و اهل بيتش «3».

7- بيست و هفت شهيد از فرزندان فاطمه «4» يعنى فاطمه بنت اسد.

8- هفتاد و هشت نفر، اين مطلب را سيد ابو محمد، حسن حسينى «5»- متخصص علم نسب- بيان كرده كه اشتباه است، شايد مقصود وى كسانى باشد كه همراه حضرت حسين عليه السّلام، شهيد شده اند.

(2) 9- «سى نفر»، اين مطلب را امام صادق عليه السّلام، در گفتگويى با عبد اللّه بن سنان- كه او را به روزه داشتن در روز عاشورا امر نمود و به وى دستور داد تا بعد از نماز عصر، افطار كند- فرمود: «زيرا در آن وقت بود (يعنى هنگام عصر) كه نبرد از خاندان

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جدا گشت و زد و خورد پايان يافت در حالى كه سى نفر از آنان همراه دوستانشان بر روى زمين افتاده بودند كه شهادت آنان بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گران باشد و اگر در دنيا زنده مى بود، او را به خاطر آنان، تسليت مى گفتند» «6».

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

(2) مرآة الزمان، ص 59.

(3) الذرية الطاهرة، ص 133- 134.

(4) ابن شهرآشوب، المناقب 4/ 112.

(5) بحر الانساب، جزء دوّم، ص 180.

(6) سفينة البحار 2/ 196، اعيان الشيعة 1/ 586.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:373

(1) 10- «سيزده نفر»، تنها مسعودى «1» اين مطلب را گفته و غير از او كسى آن را ذكر ننموده است.

11- «چهارده نفر»، خوارزمى اين را نوشته است «2».

اينها برخى از گفته هايى است كه ذكر شده اند، زيارت منسوب به ناحيه مقدسه، هفده شهيد را نام برده، شيخ مفيد نيز آن را ذكر نموده است «3»، شايد همين تعداد، به واقع نزديكتر باشد و خداوند داناست.

(2)

زخمى شدگان از ياران امام حسين عليه السّلام

اشاره

بعضى از ياران امام، در ميدان نبرد، زخمى بر زمين افتادند و سپاه ابن سعد آنان را به قتل نرساندند، آنها عبارتند از:

(3)

1- سوار بن حمير جابرى

او از ميدان نبرد به بيرون حمل شد و شش ماه بعد، بر اثر زخمهايش درگذشت «4».

(4)

2- عمرو بن عبد اللّه

او زخمى در ميدان نبرد افتاد و به بيرون حمل شد و يك سال بعد، بر اثر زخمهايش، وفات يافت «5».

______________________________

(1) مروج الذهب: 3/ 62.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 2/ 47.

(3) الارشاد، 2/ 125.

(4) الحدائق الوردية 1/ 122.

(5) الحدائق الوردية 1/ 122.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:374

(1)

3- حسن بن حسن

حسن، فرزند امام حسن عليه السّلام همراه عمويش نبرد كرد تا اينكه زخمى، بر زمين افتاد و هنگامى كه فرومايگان اهل كوفه براى بريدن سرهاى شهدا آمدند، رمقى در او يافتند و «اسماء بن خارجه فزارى» كه از داييهايش بود، آمد و او را شفاعت كرد، از او پذيرفتند و او، وى را به همراه خود به كوفه برد و درمانش كرد تا اينكه بهبودى يافت و سپس به مدينه بازگشت. «1»

(2)

نجات يافتگان از مرگ

اشاره

از ياران امام و اهل بيتش، اين افراد از كشته شدن رهايى يافتند:

(3)

1- عقبة بن سمعان

«عقبة بن سمعان» غلام رباب دختر امرئ القيس، همسر امام حسين عليه السّلام بود كه او را اسير نزد ابن سعد بردند و به او گفت:

- تو كيستى؟

- برده ام.

او را رها كرد و گزندى به وى نرساند «2».

(4)

2- مرقع بن قمامه

«مرقع بن قمامه اسدى» از ياران امام عليه السّلام بود كه اسير گرديد. قبيله وى آمدند و براى او درخواست امان كردند. او را تحت الحفظ نزد فرزند مرجانه بردند و ابن سعد وى را از جريانش باخبر ساخت. ابن زياد او را به منطقه زاره از

______________________________

(1) حياة الامام الحسن 2/ 471.

(2) انساب الاشراف 3/ 410- 411.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:375

سرزمين بحرين تبعيد نمود و در آنجا باقى ماند «1».

(1)

3- مسلم بن رباح

او همراه امام بود و آن حضرت را پرستارى مى كرد. هنگامى كه حضرت، شهيد شد، وى پاى به فرار گذاشت و به سلامت رهايى يافت. وى بعضى از حوادث واقعه كربلا را روايت كرده است «2».

(2)

4- حضرت امام زين العابدين عليه السّلام

آن حضرت بيمار بود، بيمارى، وى را نحيف ساخته بود و به طرز عجيبى از دست آن سركشان، نجات يافت و به اسارت، نزد فرزند مرجانه و سرورش يزيد بن معاويه برده شد.

(3)

5- حسن بن حسن

قبلا بيان كرديم كه وى در ميدان نبرد، زخمى بر زمين افتاد و از زخمهايش بهبودى حاصل نمود.

(4)

6- عمر بن حسن

«عمر بن حسن» از كشته شدن نجات يافت، نمى دانيم كه آيا وى در جنگ شركت نموده يا خردسال بوده است.

______________________________

(1) انساب الأشراف 3/ 411. طبرى، تاريخ 5/ 454.

(2) مقرم، مقتل الحسين، ص 377. مقاتل الطالبيين، ص 119.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:376

(1)

7- قاسم بن عبد اللّه

او فرزند «عبد اللّه بن جعفر» بود.

(2)

8- محمد بن عقيل

(3)

9- زيد بن حسن «1»

اينان كسانى هستند كه از كشته شدن نجات يافتند و از دست آن آدمكشان جنايتكارى كه تشنه ريختن خون اهل بيت بودند، جان به سلامت بردند.

(4)

تلفات لشكر ابن سعد

ميزان تلفات در سپاه ابن سعد، بسيار سنگين بود؛ زيرا ياران امام با وجود اندك بودنشان، همه گردانهاى آن سپاه را نابود ساختند و در مناطق كوفه، سوگ و عزا را گسترانيدند.

يكى از مورخان مى گويد: آنان خانه اى را در كوفه نگذاشتند مگر اينكه در آن شيون برپا بود.

آنچه اين مطلب را تأييد مى كند، اظهاراتى است كه بعضى از فرماندهان لشكرها در مورد وحشت و پريشانى خود از تلفاتى كه متحمل شده بودند، اظهار نمودند كه در بحثهاى گذشته به آنها اشاره نموديم.

(5) اما در تخمين تلفات، بعضى از مقاتل نوشته اند كه تعداد كشتگان از سپاه فرزند مرجانه، هشت هزار و هشتاد نفر بودند. «2»، من گمان مى كنم كه اين رقم، مبالغه آميز باشد و كشتگان از اين تعداد كمتر بودند.

______________________________

(1) مقاتل الطالبيين، ص 119، الوافى بالوفيات: 12/ 428.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:377

(1) «ابن اثير» گفته است كه كشتگان، هشتاد و هشت نفر غير از زخميان بوده اند «1» كه اين قول، دور از واقعيت است و هدف از آن، كم كردن اهميت اردوگاه حضرت حسين عليه السّلام مى باشد؛ زيرا مسلم است كه آنان، سپاه ابن سعد را دچار شكستها ساختند و تلفات سنگينى بر آن وارد نمودند تا آنجا كه لشكريان، از فراوانى كشتگان خود به فغان آمدند و طبيعى است كه اين مسأله با اين شمار اندك، سازگار نمى باشد.

(2)

رؤياى ابن عباس

هنگامى كه امام از حجاز به عراق رفت، ابن عباس پريشان خاطر ماند و با غم و اندوه، دست به گريبان شده از خيانت اهل كوفه بر عموزاده اش بيمناك بود. در روز دهم محرم به خواب رفت و پريشان و مضطرب

از خواب برخاست و فرياد برآورد: «به خدا! حسين كشته شد».

يارانش بر وى اعتراض كرده به او گفتند: «هرگز، اى پسر عباس!!».

(3) وى در حالى كه اشكها بر چهره اش روان بود به آنان پاسخ داد كه من، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه شيشه اى به همراه داشت و به من فرمود: آيا مى دانى امّتم بعد از من چه كرده اند؟ فرزندم حسين عليه السّلام را كشتند و اين خون او و خون ياران اوست كه آن را نزد خداى عزيز و جليل بالا مى برم.

دوستانش، روز و ساعتى را كه آن خواب در آن انجام شد، ثبت كردند تا اينكه خبر كشته شدن امام در همان زمانى كه آن خواب صورت گرفته بود، به آنان رسيد «2».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 80.

(2) ابن عساكر، تاريخ 14/ 237. مرآة الجنان 1/ 134. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 17. تاريخ

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:378

(1)

رؤياى ام سلمه

ام المؤمنين، حضرت ام سلمه، از هنگام خارج شدن امام به سوى عراق، پريشان و مضطرب بود؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كشته شدن فرزندش حضرت حسين عليه السّلام را در سرزمين كربلا به وى اطلاع داده و شيشه اى كه در آن تربت آنجا بود، به وى سپرده و فرموده بود: هرگاه آن شيشه پر از خون گرديد، سبط آن حضرت، كشته شده است «1»، او هر روز به آن شيشه نگاه مى كرد و مى گفت:

«روزى كه به صورت خون درآيى، روز بزرگى خواهد بود «2»».

ام سلمه، در روز دهم محرم به خواب رفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديد،

در حالى كه سر و صورت آن حضرت خاك آلود بود، پس به آن حضرت عرض كرد: «يا رسول اللّه! تو را چه شده است؟!».

- «كشته شدن حسين را مشاهده نمودم».

(2) ام سلمه، پريشان و مضطرب، برخاست و فرياد مى زد: «حسين كشته شد، خداوند، خانه ها و قبرهايشان را پر از آتش نمايد» «3».

(3) ابن عباس، صداى فريادها را شنيد كه از خانه ام سلمه برخاسته بود، پس به سوى وى شتافت، در حالى كه خانه اش از مردان و زنان پر شده بود، به او گفت: «اى ام المؤمنين! چرا ناله و فرياد سر داده اى؟» به او پاسخى نداد و روى به

______________________________

بغداد 1/ 142. مقريزى، خطط 2/ 285- 286. منتظم، 5/ 346.

(1) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 114 و 166. ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 17. مظفرى، تاريخ، ص 210. و در آن آمده است كه نخستين شيون كننده بر حضرت حسين در مدينه، «ام سلمه» بوده است.

(2) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 114.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 238.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:379

زنان هاشمى تبار كرد و به آنان گفت: «اى دختران عبد المطلب! با من به سوگوارى بپردازيد و بر حسين گريه كنيد كه به خدا سوگند! سبط رسول خدا و ريحانه اش حسين، كشته شده است».

(1) به وى گفتند: «اين مطلب را از كجا دانستى؟».

وى در خواب ديدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به آنان اطلاع داد «1»، زنان به شيون پرداختند تا آنجا كه مدينه به فغان آمد و روزى پر از سوگوارى همچون آن روز، شنيده نشد «2». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 379 رؤياى ام سلمه ..... ص : 378

2) ام

سلمه، از آن روز، مجلس عزادارى براى حضرت حسين برپا نمود و مسلمانان به سوى او مى رفتند و او را در آن مصيبت دردناكش تسليت مى گفتند.

از جمله كسانى كه براى تسليت گفتن نزد وى آمد، «شهر بن حوشب» بود كه وى درباره آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت اهل بيت شنيده بود، با او به گفتگو پرداخته، گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به اطاق خواب ما وارد شد، فاطمه چيزى را براى او آورد و آن را بر زمين نهاد. آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به وى فرمود: «حسن و حسين و عموزاده ات على را نزد من فراخوان». هنگامى كه آنان نزد آن حضرت جمع شدند، گفت: «خداوندا! اينان افراد خاص من و اهل بيتم مى باشند، پس پليدى را از آنان دور كن و به حقيقت پاك گردان» «3».

(3) آنگاه، ام سلمه، اهل كوفه را لعنت كرد و گفت: «او را كشتند، خداى عزيز و جليل آنان را بكشد، او را فريب دادند و خوار ساختند، خداوند لعنتشان كند «4»».

______________________________

(1) شيخ طوسى، امالى 314 ح 639

(2) يعقوبى، تاريخ 2/ 246.

(3) ابن عساكر، تاريخ 14/ 141.

(4) طبرانى، المعجم الكبير 3/ 114- 115.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:380

وى از شدت اندوه، از هوش مى رفت و تنها مدت اندكى باقى ماند تا اينكه در غم و اندوه بر حضرت حسين عليه السّلام وفات يافت «1».

(1)

حمل سر امام حسين عليه السّلام توسط خولى

ابن سعد، به تكه تكه كردن بدن امام عليه السّلام- كه اسلام آن را تحريم كرده است- توجهى ننمود، پس از آنكه فرزند مرجانه در اين مورد به وى دستور داده بود.

وى، بلافاصله

پس از شهادت امام، اقدام به فرستادن سر آن حضرت، به همراه «خولى بن يزيد اصبحى» و «حميد بن مسلم ازدى» نمود، آن دو، سر مبارك را به عنوان هديه اى نزد فرزند مرجانه بردند، آن گونه كه سر «حضرت يحيى بن زكريا» نزد ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل، برده شده بود.

(2) آن دو، به سرعت راه مى پيمودند و به چيزى توجه نداشتند تا اينكه در بخش پايانى شب، به كوفه رسيدند و در كاخ را بسته يافتند.

خولى، سر امام را برداشت و به سرعت به سوى خانه اش شتافت تا مژده آن را به همسرش بدهد. وى، در خانه را به شدّت كوبيد در حالى كه از شدت خستگى و شادمانى فراوان، به تندى نفس مى كشيد. همسرش؛ «نوار» دختر «مالك حضرمى»- كه علوى مسلك بود- به سويش خارج شد و به سرعت از او پرسيد: «خبر چيست؟!».

- «ثروت روزگار را آورده ام. اين، سر حسين است كه در خانه همراه تو مى باشد!».

(3) آن زن، نتوانست خوددارى كند، پس بر او فرياد كشيد: «واى بر تو! مردم،

______________________________

(1) سير اعلام النبلاء 3/ 283.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:381

نقره و طلا آورده اند و تو سر فرزند دخت رسول خدا را آورده اى! به خدا! هرگز چيزى سر مرا با سر تو فراهم نخواهد آورد «1».

(بدين ترتيب) شوهرش، ناپسندترين مردم نزد وى گشت.

صبح زود، خولى، سر امام را نزد ابن زياد برد، او سرور و شادمانى خود را ابراز كرد؛ زيرا گمان مى كرد كه همه آرزوها و رؤياهايش محقق شده است.

(1)

طاغوت و قاتل امام عليه السّلام

ابن زياد، به مأموران جلّادش كه در نبرد شركت داشتند، روى كرد و گفت:

«كداميك از شما او را كشته ايد؟».

شخصى به سوى

وى برخاست و در حالى كه شادمان بود كه شايد جايزه را از او بگيرد، به او گفت: «من او را كشتم».

- «چه چيزى به تو گفت».

- «هنگامى كه سلاح را گرفتم به او گفتم: تو را مژده آتش باد، گفت: «ان شاء اللّه تعالى مرا مژده رحمتش و شفاعت پيامبرش خواهد بود» «2».

فرزند مرجانه، سر به زير افكند، در حالى كه احساس حقارت، بد عاقبتى و سرنوشتى زشت مى كرد.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 411. و در جواهر المطالب 2/ 290 آمده است كه وى به او گفت:

به خدا! هرگز بسترى مرا با تو فراهم نخواهد آورد. و در البداية و النهاية 8/ 190 آمده است: وى از بسترش برخاست و به طشت نگاه كرد و نورى را ديد كه از آن طشت به سوى آسمان مى درخشيد و پرندگان سفيدى را مشاهده كرد كه در اطراف آن پرواز مى نمودند.

(2) تاريخ الخميس 2/ 300.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:382

(1)

انتقام گرفتن ابن زياد از سر امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر آن نابكار نابكارزاده، گذاشته شد، مدتى را صرف بازى با دندانهاى حضرت نمود و از اين كار لذتى بى مانند مى يافت در حالى كه آثار كينه اى درونى و انتقام جوئى گناه آلودى بر چهره اش نمايان گشته بود، آنگاه با چوب دستى خود شروع به زدن دندانهاى پيشين و لبهاى امام كرد همان لبانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنها را فراوان بوسه مى زد.

(2) «قيم بن محمد» مى گويد: «هرگز صحنه اى فجيع تر از انداختن سر حسين در برابر فرزند مرجانه نديدم كه آن را با چوب دستى خود مى زد «1»».

در مجلس ابن زياد، «زيد بن ارقم» صحابى حاضر

بود، هنگامى كه اين عمل وى را ديد، توانش را از دست داد و بر او فرياد زد: «اين چوب را از اين لبها دور كن، سوگند به آنكه جز او پروردگارت نيست، من لبهاى رسول خدا را بر اين دو لب ديدم كه آنها را بوسه مى زد».

(3) زيد، به گريه افتاد و ابن زياد به مسخره كردن آن صحابى پرداخت و گفت:

«خداوند چشمانت را گريان سازد، اگر پيرمردى خرفت نمى بودى كه عقلت را از دست داده اى، گردنت را مى زدم».

(4) آن صحابى به سخن آمد و گفت: «نمى خواهى حديثى براى تو بگويم كه از اين يك، سخت تر باشد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدم كه حسن را بر ران راست خود و حسين را بر ران چپ خويش نشانده و دو دست خود را بر سر آن دو گذاشته بود و مى گفت: خدايا! من اين دو را به تو و به مؤمنان درستكار مى سپارم، پس چگونه است امانت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزد تو اى پسر زياد؟».

(5) زيد، بدون توجه به ستمگرى فرزند مرجانه، خارج شد و در حالى كه

______________________________

(1) شيخ طوسى، امالى 252 ح 449.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:383

مردم كوفه را مخاطب قرار داده بود، گفت: «اى گروه عرب! شما پس از امروز، بردگانى خواهيد بود، فرزند فاطمه را كشته ايد و فرزند مرجانه را به حكومت رسانده ايد، او نيكان شما را مى كشد و بدانتان را به بردگى مى كشاند، پس دور باد آنكه به خوارى و ننگ، خرسند باشد» «1».

(1) وقتى ابن زياد از بازى با سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فراغت يافت،

به كاهن كافرى، روى كرد گفت: برخيز و ... خود را بر سر دشمنت بگذار. آن كاهن نيز چنان كرد «2». ابن زياد با اهل بيت، كارى كرد كه هيچ كافرى در روى زمين نكرده است؛ زيرا وى، همه ارزشها و مقدسات را مورد توهين قرار داد و هر آنچه را كه خداوند تحريم كرده است، مباح دانست.

(2)

بازگشت نيروهاى مسلّح

نيروهاى مسلّح، روز يازدهم محرم را در كربلا ماندند و لاشه هاى كشتگان خود را با احترام و تعظيم، به خاك سپردند و براى آنان دريچه اى از چركابه جهنم گشودند كه داغى آن، فزونى مى يابد و آتش آن، خاموش نمى شود و آتش، چهره هايشان را مى سوزاند و در حالى كه آنان در چهره درهم كشيده باشند.

(3) اما بدن امام بزرگوار و بدنهاى پاك اهل بيت و يارانش را عمدا بر دشت كربلا رها كردند تا بادها بر آنها بوزند، نه غسل داده و نه كفن گشته بودند.

(4) ابن سعد، به «حميد بن بكر احمرى» دستور داد تا بانگ حركت به سوى كوفه در ميان لشكريان سر دهد. «3» نيروهاى ابن سعد، بعد از ظهر از كربلا

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 87.

انساب الاشراف 3/ 412- 413، المناقب و المثالب.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97.

(3) انساب الاشراف 3/ 411.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:384

حركت كردند در حالى كه پرچمهاى آنان، سرهاى عترت پاكى بود كه براى احقاق حق و استوار ساختن پايه هاى عدالت، بپاخاسته بودند. آنان زنان و خواهران حضرت حسين عليه السّلام و زنان اصحاب را با خود بردند كه به غير از كودكان، بيست زن بودند.

«1» آنان را بر شترانى بدون پوشش سوار كرده بردند آن گونه كه اسيران ترك و ديلم را مى برند و براى اينكه بيشتر به آنان رنج دهند، بر جنازه هاى كشتگان اهل بيت، عبورشان دادند، در حالى كه اعراب جاهلى از عبور دادن زنان بر كشتگانشان خوددارى مى ورزيدند؛ چرا كه سپاه ابن سعد به هيچ گونه اخلاقى پايبند نبود و هيچ گونه عاطفه انسانى نداشت.

(1) هنگامى كه بانوان نبوّت، به جنازه هاى كشتگان از اهل بيت نظر افكندند، صداى خود را به گريه بلند كردند، حضرت زينب عليها السّلام نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با صدايى كه دلها را مى سوزاند، فرياد كشيد: «واى اى محمد! اين حسين است كه در بيابان آغشته به خون افتاده و اندامهايش قطعه قطعه گشته و اين دختران تو در اسارتند و ذرّيه تو كشته شده اند» «2».

آن قوم، بهت زده و خاموش شدند و چشمانشان پر از اشك گشت و دشمن و دوست، گريست «3».

(2)

بى تابى امام زين العابدين عليه السّلام

امام زين العابدين عليه السّلام وقتى جنازه پدر و جنازه هاى اهل بيت و يارانش را در بيابان افتاده ديد كه هيچ كس براى خاكسپارى آنان نمى شتابد، به شدت

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 305.

(2) مقريزى، خطط 2/ 289 البداية و النهاية. 8/ 193.

(3) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب عليه السّلام، 2/ 291.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:385

بى تاب گشت. عمه اش زينب او را ديد و به تسليت دادن وى پرداخت و گفت:

(1) «چرا تو را مى بينم كه خود را به خطر انداخته اى، اى باقيمانده جد و برادرانم! به خدا! اين عهدى از سوى خداوند براى جدّ و پدر تو مى باشد، خداوند با مردمانى پيمان بسته كه فراعنه اين

سرزمين، آنان را نمى شناسند، در حالى كه آنان نزد اهل آسمانها شناخته شده هستند. آنان اين اندامهاى جدا گشته و بدنهاى آغشته به خون را جمع مى كنند و به خاك مى سپارند، در اين سرزمين طف، پرچمى براى قبر پدرت سيد الشهداء برمى افرازند كه هيچ گاه آثارش كهنه نمى گردد و نشانه هايش با گذشت شبها و روزها، محو نمى شود، پيشوايان كفر و پيروان گمراهى، براى محو و نابودى آن خواهند كوشيد، ولى اثر آن جز بلندى روزافزون، چيزى نخواهد يافت» «1».

(2) نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اندوه عميق ناشى از به خاك سپرده نشدن پدر را كه بر امام زين العابدين عليه السّلام دست يافته بود، برطرف ساخت؛ زيرا آنچه را از پدر و برادرش شنيده بود به وى خبر داد كه جمعى از مؤمنان، آن بدنهاى پاك را به خاك خواهند سپرد و براى آنان پرچمى برپا خواهد شد كه هيچ گاه اثرش محو نشود و جاويدان مى ماند تا آن وقت كه خداوند زمين و آنچه را كه بر آن است، وارث شود ... پادشاهان اموى و عباسى براى محو و نابودى آن آثار، كوشيدند و خود را به زحمت انداخته، همه امكانات خويش را به كار گرفتند ولى كامياب نشدند و مرقد امام همچنان سرفراز بر بلنداى روزگار باقى ماند و خاطره اش همچنان گستره زمين را پر از نور و افتخار و شرف ساخت همچون برترين صورتى كه انسانيّت در همه دورانهايش به آن عزّت مى جويد.

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 261، ب 88، ح 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:386

(1)

دفن اجساد پاك

پيكر امام بزرگوار و اجساد شهداى عاليمقام از اهل بيت و يارانش، افتاده بر دشت

صحرا در زير آفتاب داغ و در معرض وزش بادها باقى ماند، در حالى كه جمعى از مؤمنانى كه به جنگ با ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آلوده نشده بودند، براى خاكسپارى آنان شتافته بودند. مورخان در مورد روزى كه اجساد، تدفين يافتند، اختلاف دارند، گفته ها در اين مورد چنين مى باشند:

1- روز يازدهم «1».

2- روز دوازدهم «2».

3- روز سيزدهم «3».

(2) اما كسانى كه موفق به تدفين آن اجساد شدند، قومى از «بنى اسد» بودند كه در نزديكى محل نبرد، سكونت داشتند و پس از آنكه سپاهيان ابن سعد، از آن محل دور شدند، به آنجا شتافته بدنهاى پاك را ديدند كه در بيابان افتاده اند، دانستند كه آنها بدنهاى اهل بيت و بدنهاى يارانشان مى باشد، آنان به گريه و زارى پرداختند و زنانشان شيون نمودند و در آرامش شب، آنگاه كه از ترس مراقبان، ايمن گشتند، قبرى براى سيد الشهداء و قبر ديگرى براى بقيه شهدا حفر نمودند و اين كار را در پرتو ماه در حال غروب انجام دادند كه هيچ گاه در همه دورانها و روزگاران، بر صحنه اى آنچنان با عظمت، نتابيده است.

(3) «شيخ مفيد» مى گويد: «وقتى ابن سعد از آنجا دور شد، قومى از بنى اسد

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97. البداية و النهاية 8/ 189. ابن شهرآشوب، المناقب 4/ 112.

(2) بحار 45/ 107.

(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 319.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:387

كه در سرزمين كربلا ساكن بودند، به سوى حضرت حسين عليه السّلام و يارانش خارج شدند و بر آنان نماز گزاردند و حضرت حسين عليه السّلام را در جايى كه اكنون مرقد آن حضرت است،

به خاك سپردند و فرزندش على بن الحسين اصغر را در پايين پاى حضرت، دفن نمودند و اهل بيت و ياران شهيدش- كه در كنار وى به شهادت رسيده بودند- را جمع كردند و همه را در كنار پاهاى حضرت به خاك سپردند. و حضرت عباس عليه السّلام را در محلى كه به شهادت رسيده بود، در كنار راه كربلا، در محلى كه اكنون مرقد آن حضرت مى باشد، دفن نمودند» «1».

(1) بعضى از منابع شيعه، صراحت دارند كه بنى اسد در مورد آن بدنهاى پاك، سرگردان شدند و راهى براى شناختن آنان نيافتند؛ زيرا سرهايشان جدا شده بود در حالى كه در آن وضع بودند، ناگهان امام زين العابدين عليه السّلام در كنار آنان حاضر شد و ايشان را از شهداى اهل بيت و اصحاب شهيد آگاه نموده به حمل جسد پدرش شتافت و او را در آرامگاه واپسينش قرار داد، در حالى كه اشكهاى سوزناكش را بر چهره روان ساخته بود، مى گفت:

«خوشا به حال آن زمينى كه جسد پاكت را در خود جاى داد. دنيا پس از تو تاريك و آخرت به نور تو درخشان است، شب بيدار مى مانيم و اندوهت را پيوسته مى داريم تا اينكه خداوند براى اهل بيتت سراى تو را برگزيند، بر تو از من سلام و رحمت خداوند و بركات او باد اى فرزند رسول خدا».

(2) آنگاه، اين كلمات را بر قبر شريف آن حضرت نگاشت: «اين قبر حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام است كه او را تشنه و غريب، كشتند». در پيش پاى امام، فرزندش على اكبر را به خاك سپرد و بقيه شهداى بزرگوار از

هاشميان و ديگران را در يك قبر به خاك سپرد، آنگاه، امام زين العابدين عليه السّلام به همراه اسديها، به سوى

______________________________

(1) الارشاد، 2/ 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:388

نهر علقمى رفتند و قمر بنى هاشم، عباس بن امير المؤمنين عليه السّلام را دفن كردند. امام به سختى گريست و گفت: «اى ماه بنى هاشم! دنيا پس از تو مباد. از من بر تو سلام، اى شهيدى كه خدا را در نظر داشتى و رحمت خدا و بركات او بر تو باد!». «1»

آن قبرهاى پاك، نشانى از كرامت انسانى و علامتى براى هر فداكارى عادلانه گشتند.

(1) «عقاد» مى گويد: «آنها اينك، زيارتگاهى هستند كه مسلمانان موافق و مخالف بر آنها طواف مى كنند و شايسته آن است كه هر انسانى بر آن طواف نمايد؛ زيرا آدرس برپايى است براى مقدس ترين چيزى كه انسان زنده از ميان ديگر زندگان بدان شرافت مى يابد؛ گنبد آسمان هرگز بر مكانى براى شهيدى سايه نيفكنده است كه از آن گنبدهاى توأم با معناى شهادت و خاطره شهيدانى كه دربرگرفته اند، شريف تر باشد» «2».

(2) «يوسف رجيب» مى گويد: «هيچ قبرى از قبور اولياى صالح نيكوكار خداوند نيست جز قبر حضرت حسين عليه السّلام كه آن قبله دنيا و كعبه فرزندان زمين است؛ زيرا خداوند آن را به جهاد با دشمنانش شرافت بخشيده، آنان كه مى خواستند دين پاك را محو كنند و شريعت را بى ارزش نمايند و خلافت را چيزى گذرا بگيرند كه با آن هر حرام شده اى را مباح دانستند و به آنچه خداوند حرام كرده و كتابهايش حرام دانسته اند، لذّت جويند» «3».

(3) آن بقعه مبارك، خلاصه بلندمنشى، شرافت و دين را دربرگرفت و مقدس ترين و

برترين مراكز عبادت در اسلام شد؛ زيرا در هر وقت مسلمانان

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 319- 320.

(2) ابو الشهداء.

(3) مجلّه الغرى، سال دوّم، شماره 20، ص 22.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:389

بر آن طواف مى كنند، از آن بركت مى جويند و به خدا تقرّب مى ورزند، همچنانكه محل طوافى شد براى فرشتگان مقرب خداوند؛ چون «فضل بن يسار» از امام صادق روايت كرده كه از آن حضرت درباره برترين قبور شهيدان پرسيده شد و آن حضرت عليه السّلام فرمود: «آيا برترين شهيدان، حسين بن على نيست؟ سوگند به آنكه جانم در دست اوست، پيرامون قبر او، چهل هزار فرشته ژوليده موى و خاك آلود هستند كه تا روز قيامت بر او مى گريند» «1».

(1) امام رضا عليه السّلام مى فرمايد: «در اطراف قبر امام حسين عليه السّلام هفتاد هزار فرشته ژوليده موى و خاك آلود هستند كه تا روز قيامت بر آن حضرت گريه و زارى مى نمايند» «2».

(2) مرقد عظيم آن حضرت، به استجابت دعا در آن، بهره مند گشته است؛ زيرا هر غمگين يا نيازمندى را كه به سوى آن روى آورد، خداوند او را گشايشى از آنچه در آن هست، عنايت مى فرمايد.

(3) «جواهرى» مى گويد:

تعاليت من مفزع للحتوف و بورك قبرك من مفزع

تلوذ الدهور فمن سجدعلى جانبيه و من ركع «3» «تو بلندمرتبه گشته اى كه چه پناهگاهى براى نيازمندان هستى و قبر تو مبارك باد كه چگونه پناهگاهى است».

«روزگاران به آن پناه مى برند در دو سويش به سجود و ركوع مى پردازند».

(4) مورخان مى گويند: امام هادى عليه السّلام بيمار شد و به «ابو هاشم جعفرى»

______________________________

(1) ابن مغازلى، مناقب، ص 397، ح 450.

(2) ذخائر العقبى، ص 151.

(3) جواهرى، ديوان 1/ 194.

زندگانى حضرت امام حسين عليه

السلام ،ج 3،ص:390

دستور داد شخصى را براى وى به حائر حسينى بفرستد تا براى شفاى «او دعا كند، هنگامى كه از آن حضرت عليه السّلام در آن باره پرسيده شد، فرمود: «خداوند دوست دارد كه در اين مكان، خوانده شود». «1»

(1) سرور شهيدان، جايگاه عظيمى را نزد خداى تعالى به دست آورد، همان گونه كه قلوب مسلمين را دربرگرفت و صادقانه ترين محبت آنان را كسب نمود، زيرا آنها از هر مكان دور دستى، به سوى مرقدش بار سفر مى بندند تا حق او را وفا كنند و به فضيلتش، اعتراف نمايند و پاداش عظيم را به دست آورند كه خداوند آن را براى زايرانش منظور فرموده است.

«نيكلسون» مى گويد: «ظرف چند سال پس از شهادت حسين، آرامگاهش، محل حجى شد كه به سويش بار سفر مى بندند» «2».

(2)

فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام

از ائمه اهل بيت عليهم السّلام اخبارى در فضيلت زيارت سيد الشهداء عليه السّلام متواتر گشته و بعضى از فقها به وجوب آن معتقد شده اند. «محمد بن على علوى»، كتابى در دو جزء تأليف نموده و آن را «فضل زيارة الحسين عليه السّلام» ناميده است كه ما به بعضى از آن اخبار، اشاره مى نماييم:

(3) 1- «ابو حمزه ثمالى» مى گويد: از على بن الحسين عليه السّلام در مورد زيارت حضرت حسين عليه السّلام پرسيدم. آن حضرت فرمود: «او را هر روز زيارت كن، پس اگر نتوانستى، در هر جمعه و اگر نتوانستى، در هر ماه كه هر كس او را زيارت

______________________________

(1) كامل الزيارات، ص 273- 274، ب 90، ح 3.

(2) تاريخ الادب العربى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:391

نكند، حق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را سبك دانسته است» «1».

(1) 2-

«ابو الجارود» مى گويد: «امام باقر عليه السّلام، به من فرمود: قبر حضرت حسين عليه السّلام در چه فاصله اى از شما قرار دارد؟». به آن حضرت گفتم: براى سواره، يك روز و براى پياده يك شبانه روز.

فرمود: «اگر نسبت به ما آن طور مى بود كه براى شماست، آن را هجرتى براى خود مى گرفتيم» «2».

(2) 3- «محمد بن مسلم» از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه: «شيعيان ما را به زيارت قبر حضرت حسين عليه السّلام دستور دهيد كه رفتن به سوى آن، روزى را مى افزايد و عمر را طولانى مى سازد و ناپسنديها را دور مى سازد. رفتن به سوى آن، بر هر مؤمنى كه براى او به امامت از سوى خداوند اقرار دارد، واجب است» «3».

خبرها در اين مورد فراوانند كه قطعيّت صدور آنها را از ائمه اهل بيت عليهم السّلام مى رساند.

(3)

دعاى امام صادق براى زايران امام حسين عليه السّلام

امام صادق عليه السّلام به اين دعاى شريف در حق زايران قبر جدش حضرت حسين عليه السّلام دعا كرده كه «معاويه بن وهب» آن را روايت نموده، متن آن چنين است:

______________________________

(1) فضل زيارة الحسين عليه السّلام ص 42 و 43.

(2) فضل زيارة الحسين عليه السّلام ص 44.

(3) وسائل الشيعة 10/ 321.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:392

(1) براى وارد شدن بر امام صادق عليه السّلام اجازه خواستم كه به من گفته شد داخل شو، من وارد شدم و آن حضرت را در نمازگاهش يافتم. پس نشستم تا اينكه نمازش را به جاى آورد. من شنيدم كه او با پروردگارش مناجات مى نمود و مى گفت:

(2) «اى آنكه ما را به كرامت مخصوص گردانيده و به وصيّت، ويژگى فرموده اى، به ما وعده شفاعت داده، علم گذشته و آينده را

عنايت كرده اى و دلهايى از مردم را هواخواه ما ساخته اى، مرا و برادرانم را و زايران قبر پدرم حسين عليه السّلام را بيامرز آنان كه اموال خود را خرج مى نمايند و بدنهايشان را براى رسيدن به برّ و نيكى ما و اميد به صله ما- كه نزد توست- و شادمان ساختن پيامبرت صلّى اللّه عليه و آله، و اجابت فرمان ما و ناراحت نمودن دشمنانمان، حركت مى دهند و با اين كار رضاى تو را مى خواهند، پس به جاى ما آنان را خشنودى عنايت فرما و در شب و روز، محافظتشان نما و بر خانواده و فرزندانشان كه آنان را پشت سر رها كرده اند، به نيكى كرامتى برسان و به آنان ببخشاى برترين چيزى را كه در غربت از وطنهايشان از تو آرزو كرده اند و آنچه را كه به آن ما را بر فرزندان و خويشاوندان و نزديكانشان، برترى داده اند.

(3) خداوندا! دشمنان ما به خاطر خارج شدنشان بر آنان خرده گرفتند، ولى اين كار، آنان را از حركت به سوى ما بازنداشت و اين مخالفتى است از آنان با كسانى كه با ما مخالفت كرده اند، پس رحم كن بر آن چهره هايى كه آفتاب آنها را تغيير داده، رحمت فرما آن گونه هايى كه بر قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام نهاده شده اند، رحمت نما آن چشمانى را كه اشكهايشان در دل سوختن براى ما جارى شده اند، مهربانى كن بر آن دلهايى كه براى ما پريشانى نموده و سوخته اند و رحمت كن آن فريادى را كه براى ماست.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:393

خداوندا! من آن جانها و آن بدنها را به تو مى سپارم تا آنگاه كه آنان

را در روز تشنگى، كنار حوض برسانى».

(1) آن حضرت، همچنان در حالى كه در سجده بود، خداوند را به اين دعا فرا مى خواند. هنگامى كه فراغت يافت، گفتم: «فداى تو گردم! اگر اين را كه شنيدم براى كسى مى بود كه خداى را نمى شناخت، گمان مى كردم كه آتش، چيزى از او را نچشد، به خدا! آرزو كردم او را زيارت كنم و به حج نرفته باشم».

حضرت عليه السّلام فرمود: «چقدر به آن نزديك هستى، پس چه چيزى تو را از زيارت وى بازمى دارد؟ چرا اين كار را رها مى كنى؟».

- «نمى دانستم كه مطلب تا اين حدّ مهم باشد».

(2) «اى معاويه! آنان كه براى زايرانش در آسمان دعا مى كنند، بيش از كسانى هستند كه در زمين براى آنان دعا مى كنند. اى معاويه! اين كار را رها مكن كه هر كس آن را ترك كند، از حسرت چنان خواهد ديد كه آرزو مى كند قبرش نزد او باشد.

(3) آيا دوست ندارى خداوند تو را از جمله كسانى ببيند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، على، فاطمه و ائمه، برايش دعا مى كنند؟ آيا دوست ندارى كه فردا از كسانى باشى كه فرشتگان با آنان مصافحه مى كنند؟ آيا دوست ندارى كه فردا از جمله كسانى باشى كه خارج مى شوند در حالى كه گناهى بر آنان نباشد كه به آن بازخواست شوند؟ آيا دوست ندارى فردا از كسانى باشى كه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مصافحه مى كنند؟ «1».

در اينجا سخن ما در مورد شهادت امام عظيم، پايان مى يابد تا به استقبال اسيران اهل بيت در كوفه برويم.

______________________________

(1) وسائل الشيعة 10/ 320- 321.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:395

(1)

اسيران اهل بيت عليهم السّلام در كوفه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:397

(1) «كوفه»، با پريشانى و اضطراب فراوان، از اسيران اهل بيت استقبال نمود و خوارى و بيچارگى، بر آن سايه افكند، زيرا دهانها بسته و زبانها لال گشته بود، كسى نمى توانست اندوه شديدى را كه در دل داشت، از بيم حكومت ستمگرى- كه جان و كرامت مردم را ناچيز مى شمرد- بيان نمايد.

(2) بوقهاى لشكريان، به صدا آمده پرچمهايشان به اهتزاز درآمدند، در حالى كه سرهاى عترت پاك را به روى نيزه ها برداشته و اسيران يعنى بانوان نبوت و آزادزنان حريم وحى كه به اسبان بسته شده بودند، به همراه داشتند.

(3) آن منظره هولناك را «مسلم جصاص» «1» توصيف نموده و گفته است: ابن زياد مرا براى تعمير كاخ فرماندارى در كوفه فراخواند، در حالى كه من، درها را گچ كارى مى نمودم، ناگهان فريادهايى از همه كوفه برخاست، من روى به يكى از خدمتكاران كاخ نموده به او گفتم: «چرا كوفه را فريادزنان مى بينم؟».

- اينك سر يكى از خوارج را مى آورند كه بر عليه يزيد قيام كرده است!!- اين خارجى كيست؟

- حسين بن على! (4) مسلم مى گويد: به خدمتكار اجازه دادم تا خارج شود سپس شروع به زدن بر روى صورتم كردم تا آنجا كه ترسيدم دو چشم من از بين بروند، دستهاى گچ آلوده ام را شستم و از قصر خارج شدم تا اينكه به «محله كناس» رسيدم، در

______________________________

(1) جصاص: گچ كار (مترجم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:398

حالى كه ايستاده بودم و مردم منتظر رسيدن اسيران و سرها بودند، چهل شتر پيش آمدند كه زنان و اطفال را حمل مى كردند، ناگهان، على بن الحسين عليه السّلام را بر شترى بدون پوشش

ديدم كه از گردنش خون جارى بود و گريه كرده مى گفت:

يا امة السوء لا سقيا لربعكم يا امة لم تراع جدّنا فينا

لو اننا و رسول اللّه يجمعنايوم القيامة ما كنتم تقولونا

تسيرونا على الاقتاب عاريةكأننا لم نشيد فيكم دينا «1» «اى امّت بد! باران بر سر زمينتان نبارد، اى امتى كه جدّمان را در مورد ما مراعات ننموديد!».

«اگر رسول خدا ما را در روز قيامت جمع كند، شما چه خواهيد گفت».

«ما را بر شترانى بى پوشش حركت مى دهيد، گويى كه ما در ميان شما دينى را نياورده ايم».

(1) «جذلم بن بشير» مى گويد: در سال 61 هجرى، هنگام آمدن على بن الحسين عليه السّلام از كربلا به كوفه آمدم در حالى كه زنان همراه او بودند و سربازان، دور آنان را گرفته و مردم براى ديدن آنان خارج شده بودند، آنها بر شترانى بدون پوشش سوار بودند. زنان اهل كوفه به گريه و شيون پرداختند، من على بن الحسين عليه السّلام را ديدم كه بيمارى، او را رنجور كرده، بر گردنش غل و زنجير بود و دستش بر گردنش بسته بود، با صداى ضعيفى مى فرمود: «اينان مى گريند و به خاطر ما نوحه سرايى مى كنند، پس چه كسى ما را كشته است؟ «2»».

(2) يكى از بانوان كوفه، پيش آمد و از اسير پرسيد: شما از كدام اسيران هستيد؟

______________________________

(1) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم 17/ 372- 373.

(2) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم 17/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:399

- «ما اسيران اهل بيت عليهم السّلام مى باشيم».

(1) هنگامى كه آن زن، اين مطلب را شنيد، فرياد كشيد و زنان نيز همراه وى فرياد كشيدند. فرياد آنان در كوفه پيچيد. يكى از

زنان، هرچه چادر و مقنعه در خانه اش داشت جمع كرد و آنها را به بانوان علوى داد تا خود را با آنها از ديد مردم بپوشانند «1».

بانوى ديگرى غذا و خرما آورد و آن را بر كودكانى كه گرسنگى آنان را آزرده بود، مى انداخت.

حضرت ام كلثوم از پشت كاروان، فرياد كشيد: «صدقه بر ما اهل بيت، حرام است».

هنگامى كه كودكان، گفتار آن بانوى بزرگوار را شنيدند، هر كدام از آنان آنچه را از غذا در دست يا در دهان خود داشت، بر زمين افكند و به همراه خود مى گفت: عمّه ام مى گويد: «صدقه بر ما اهل بيت، حرام است».

(2)

خطبه حضرت زينب عليها السّلام

هنگامى كه حضرت زينب عليها السّلام نوه حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خواهر امام، آن جمعيّت فراوان را ديد كه خيابانها و كوچه هاى كوفه را پر كرده اند، براى روشن كردن وضعيّت و آشكار كردن مصيبت بزرگى كه بر اهل بيت، جارى گشته و افكندن بار مسئوليت اين جنايت زشت، بر كوفيانى كه پيمان را شكسته و تعهد را ناديده گرفته و ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشته اند و آنگاه، پس از كشتن آن حضرت به شيون و گريه پرداخته بودند، گويى كه اين گناه عظيم را مرتكب

______________________________

(1) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم 17/ 377 ح 2.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:400

نگشته اند، به سخن پرداخت كه متن خطابه آن حضرت بدين شرح مى باشد:

(1) «سپاس خداى را و صلوات او بر پدرم محمد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و بر خاندان پاك نيكوكار او باد! اما بعد: اى اهل كوفه! اى صاحبان خدعه و نيرنگ! «1» آيا گريه

مى كنيد؟! اشكتان آرام نگيرد «2»، مثل شما مانند آن كسى است كه آنچه را رشته است، پس از محكم شدن، باز از هم جدا مى كند، آيا شما سوگندها و پيمانهايتان را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد؟ آگاه باشيد، بد چيزى- كه همان خشم خداست- را براى خود پيش فرستاديد و در عذاب، جاودانه ايد.

(2) آيا گريه و زارى مى كنيد؟! آرى به خدا! بسيار بگرييد و اندك بخنديد، همه آن به خاطر اين است كه حرمت فرزند خاتم پيامبران و سرور جوانان اهل بهشت را شكسته ايد، آنكه جايگاه و پناهگاه گرفتارى، مشعل حجت و وسيله استوارى سنّت شما بود، چه زشت است آنچه بر خود بسته ايد و دور و فرومايه باشيد كه تلاشتان ناكام و دستهايتان شكسته و دادوستدتان زيانبار گشته و خشم خدا را براى خود فراهم نموده ايد و ذلّت و بيچارگى بر شما وارد شده است.

(3) واى بر شما اى اهل كوفه! آيا مى دانيد كدام جگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بريده و چه خونى را از او ريخته و چه حرمتى را براى او شكسته ايد؟ به حقيقت كار زشتى انجام داده ايد كه نزديك باشد آسمانها از آن شكسته شوند و زمين شكافته و كوهها درهم كوبيده گردند! (4) كار شما به وسعت زمين و آسمان، احمقانه و زشت مى باشد، آيا در

______________________________

(1) در نسخه اى: «پيمان شكنى» آمده است.

(2) در نسخه اى: «اشكتان آرام نگيرد و ناله تان خاموش نشود».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:401

شگفت شديد كه آسمان، خون باريده است در حالى كه عذاب آخرت رسواكننده تر باشد كه آنان (يعنى عذاب شوندگان در آخرت) يارى نشوند، مهلت دادن خدا، شما را به خفّت بكشاند

زيرا او شتاب و عجله نمى كند و از درگذشتن انتقام نمى هراسد، چرا كه او در كمينگاه است ...» «1».

(1) شيرزن كربلا با منطق صداقت و صداى حقانيت، آنان را كوبيد و بر نفسهاى خبيثشان رهنمون گشت، به اشكهاى دروغينشان فريفته نشد و فريبكارى و دروغشان بر او پنهان نمانده جنايت زشتشان را بر آنان يادآور شد كه زشت ترين جنايتى است كه بر روى زمين اتفاق افتاده است ... آنان را با بدترين صفاتى توصيف كرد كه فرومايه ترين ملتها به آن وصف مى شوند؛ زيرا آنان را به نيرنگ و پيمان شكنى توصيف نمود كه اين دو، سرچشمه انحطاط و شقاوت انسان مى باشند.

(2) حضرت زينب عليها السّلام در مورد گريه آنان، اظهار نظر نمود و گفت: آنان حق دارند بسيار بگريند و كمتر بخندند، به خاطر گناه عظيمى كه مرتكب شده اند؛ زيرا سرور جوانان اهل بهشت و فرزند خاتم نبوّت و نجات بخش و آزاده كننده آنان را كشته و جگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بريده و حرمتش را شكسته و خانواده اش را به اسارت برده بودند، پس كدام جنايت، زشت تر و يا فجيع تر از اين جنايت مى باشد؟

(3)

بازتاب خطبه حضرت زينب عليها السّلام

مردم از خطبه فرزند نبوت، مضطرب گشتند و يقين نمودند كه به هلاكت

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 310- 312.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:402

رسيدند. «خزيمه اسدى» ميزان تأثير فراوان به وجود آمده از خطبه آن بانوى بزرگوار را توصيف نموده و گفته است: به خدا! هيچ زن پاكدامنى را گوينده تر از او نديده ام، گويى كه از زبان امام امير المؤمنين عليه السّلام سخن مى گفت، مردم پس از خطبه اش، سرگردان، دستها را بر دهانهاى خويش گذاشته بودند،

پيرمردى را ديدم كه به او نزديك شد و مى گريست به طورى كه محاسنش را از اشك خيس كرده بود، مى گفت: پدر و مادرم فداى شما باد! كه سالخوردگانتان بهترين سالخوردگان و جوانانتان بهترين جوانان هستند و نسل شما هرگز بى ارزش و خوار نمى گردد «1»، ولى امام زين العابدين عليه السّلام سخن عمه اش را قطع نمود، فرمود: «اى عمه جان! خاموش شو كه تو بحمد اللّه داناى بدون آموزش و فهميده بدون تفهيم هستى ...» «2».

در اينجا شيرزن كربلا لب از سخن فرو بست و اجتماع را غوطه ور در غم و اندوه، رها كرد.

(1)

سخنان حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام

فاطمه، دختر امام حسين عليه السّلام در حالى كه كودكى بيش نبود، لب به سخن گشود و شيواترين و جالب ترين خطابه را ايراد نمود، مردم از بلاغت و فصاحتش در شگفت شدند. وى دلها را سرگشته ساخت و مردم را سرگردان رها كرد كه اندوه، آنان را به شدت دربرگرفته بود، او گفت:

«سپاس خدا را، به تعداد شنها و سنگريزه ها و به وزن عرش تا زمين، سپاس

______________________________

(1) الدر النظيم، ص 560.

(2) طبرسى، احتجاج 2/ 109- 114.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:403

مى گويم او را و به وى ايمان دارم و بر او توكل مى كنم، گواهى مى دهم كه پروردگارى جز خداوند يكتا نيست كه او را شريكى نباشد و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست ... فرزندانش در كنار رود فرات سر بريده شدند اينكه خون و ميراثى به گردنشان بوده باشد.

(1) خداوندا! من به تو پناه مى برم از اينكه بر تو افترا بندم و خلاف آنچه را كه نازل فرموده اى بر تو بگويم از عمل به پيمانها گرفته تا وصيت براى

على بن ابى طالب عليه السّلام، آن كه حقش غصب گرديد و بى گناه آن گونه كه فرزندانش ديروز كشته شدند در خانه اى از خانه هاى خداى تعالى كه در آن گروهى بودند به زبان مسلمان، به قتل رسيد، سرهايشان نابود باد! (2) در حيات و مماتش ستمى را از او دور نكردند تا اينكه خداوند او را با صفاتى ستوده، خويى نيكو، مناقبى مشهور و عقايدى معروف به سوى خود فراخواند كه در راه خداى سبحان از سرزنش سرزنش كنندگان و يا بازداشتن بازدارندگان نمى هراسيد. خداوندا! او را در خردسالى به اسلام هدايت كردى و در بزرگسالى، مناقبش را ستودى و وى پيوسته براى تو و رسولت، دلسوزى مى نمود، در دنيا زاهد بود و بر آن حريص نبود و به آخرت، رغبت داشت و براى تو در راه تو جهاد مى نمود، او را پسنديدى و برگزيدى و به راه راست، هدايت فرمودى.

(3) اما بعد: اى اهل كوفه! اى اهل مكر و نيرنگ و خودبزرگ بينى! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را به شما و شما را به ما آزمود، آزمون ما را نيكو قرار داد و علمش را نزد ما و فهمش را براى ما قرار داد كه ما گنجينه علم او و ظرف فهم و حكمت او هستيم و حجت وى در سرزمينش و براى بندگانش. خداوند ما را به كرامتش گرامى فرمود و به پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله بر بسيارى از آفريدگانش به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:404

حقيقت، برترى بخشيد ... شما ما را تكذيب و تكفير نموديد و جنگ با ما و به تاراج بردن اموالمان را حلال دانستيد،

گويى فرزندان ترك يا كابل هستيم، آن گونه كه جدمان را ديروز كشتيد ...، از شمشيرهايتان خون ما اهل بيت مى چكد، به خاطر كينه اى پيشين كه چشمانتان بدان روشن و دلهايتان شاد گرديد (هدفتان) افترا بر خداوند و مكرى است كه انجام داده ايد و حال آنكه خداوند بهترين مكر كنندگان است، پس مبادا از ريختن خون ما و دسترسى به اموالمان شادمان گرديد كه هر مصيبت بزرگ و فاجعه عظيمى كه بر ما وارد شده قبل از آنكه ما آنها را ايجاد كنيم در كتابى ثبت است، اين هم براى خدا آسان است، بر آنچه از دستتان رفته تأسف نخوريد و به آنچه به شما رسانده خوش حال نگرديد كه خداوند هيچ خيال باف فخرفروش را دوست ندارد.

(1) نابودى شما را باد! پس به نفرين و عذاب بنگريد كه گويى بر شما دست داده و از آسمان، بلاهايى پى درپى شده و شما را با عذابى گرفتار مى كند و بعضى از شما را بدى بعضى ديگر را مى چشاند و سپس در عذاب دردناك روز قيامت، جاويد مى مانيد، براى آنكه بر ما ستم رانده ايد كه لعنت خداوند بر ستمكاران باد! (2) واى بر شما! آيا مى دانيد با كدام دست فرمان برديد و كدام نفس به جنگ ما روى آورد و با كدام پاى به سوى ما روان شديد و قصد نبرد با ما را نموديد؟

دلهايتان سخت و جگرهايتان سفت گرديدند و خداوند بر دلهايتان (مهر) كوبيده بر گوش و ديده تان، مهر زده است. شيطان، شما را فريفته و به شما دستور داده و بر ديدگانتان پوششى نهاده است، شما هدايت نمى يابيد.

(3) نابودى شما را باد اى اهل كوفه! كدام ميراث

براى رسول خدا نزد شماست؟ و چه خونهايى براى وى به گردنتان مى باشد به خاطر آنچه با برادرش

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:405

على بن ابى طالب، جدّ من و فرزندان و عترت پاك نيكوكارش انجام داده ايد كه افتخار كننده شما، به آن افتخار مى كند:

قد قتلنا عليكم و بنيه بسيوف هندية و رماح

و سبينا نساءهم سبى ترك و نطحناهم فأى نطاح «علىّ شما و فرزندانش را كشتيم، با شمشيرهايى هندى و با نيزه ها».

«و زنانشان را همچون اسيران ترك، به اسارت برديم و با آنان ستيز كرديم چه ستيزى!».

(1) در دهان تو اى گوينده خاك سنگريزه باد كه به كشتن قومى افتخار كرده اى كه خداوند آنان را پاك و طاهر گردانيده و پليدى را از آنان دور ساخته است، پس خشم خود را فرو بر و بر جاى خود بنشين آن گونه كه پدرت بر جاى خود نشست كه هر كسى را آنچه خود به دست آورده و عمل نموده است باشد.

(2) واى بر شما! فضائلى كه خداوند متعال به ما داده بر ما حسد برديد، اين فضل الهى است كه به هركس بخواهد مى دهد، در حالى كه او صاحب فضل عظيمى است، كسى كه خداوند براى او نور قرار نداده، نورى برايش نيست ...» «1».

(3) زاده نبوت و امامت، در خطابه عظيم خويش از مسائل بسيار مهمى سخن گفته است كه عبارتند از:

1- وى به محنت جدّش امام امير المؤمنين عليه السّلام پيشواى حق و عدالت در زمين، اشاره نمود، محنتها و سختيهايى كه تحمل كرد تا اينكه در خانه اى از

______________________________

(1) ابن طاووس، لهوف 194- 197، ابن نما، مثير الاحزان ص 87. عبد اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/

379- 380.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:406

خانه هاى خدا شهيد گشت و حال آنكه جامعه كوفه از او دفاع ننمود و در كنار او نايستاد، بلكه او را تنها رها كردند كه با سختيها مبارزه كند تا اينكه خداوند او را نزد خود فراخواند با مناقب فراوان و صفات ستوده و سرشتى نيكو كه خداوند او را برگزيد و به فضايل و مواهب، مخصوص گردانيد.

(1) 2- همچنين از محنت اهل بيت در آن جامعه سخن گفت، زيرا آنان- سلام اللّه عليهم- به حكم رهبرى معنوى امّت، در مورد حمايت از آنها مسئوليت دارند، ولى امّت، با حق، مخالف گشت و خونهاى آنان را ريخت و حرمتهايشان را شكست و چه بزرگ است مصيبت و آزمون آنان.

(2) 3- وى تجاوز آشكار بر اهل بيت را محكوم نمود و تجاوزگران سنگدل را با زشت ترين صفات، موصوف ساخت و از خداوند خواست كه انتقام و عذاب دردناكش را بر آنان فرود آورد.

(3)

بازتاب خطابه حضرت فاطمه عليها السّلام

اين خطابه، تأثير فراوانى بر دلهاى افراد آن اجتماع گذاشت؛ زيرا دلها از آن پريشان شدند و چشمها اشكبار گشتند و مردم به گريه افتادند و گفتند: «اى دخت پاكان! بس است؛ زيرا دلهايمان را سوزاندى و گردنهايمان را داغ نهادى و درونمان را به آتش نشاندى» «1».

(4) وى، از سخن بازايستاد و آن جمع فراوان را در محنت و شقاوت خويش رها كرد كه آه مى كشيدند و افسوس مى خوردند و بر قسمت ناچيز خود مى ناليدند كه چه گناه عظيمى را مرتكب شده بودند.

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 313- 315.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:407

(1)

خطبه حضرت ام كلثوم عليها السّلام

نوه ديگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت ام كلثوم؛ به سخن پرداخت و به مردم اشاره كرد تا ساكت شوند، وقتى نفسها آرام شد، شروع به سپاس خداوند و ستايش وى نمود و گفت:

«اى اهل كوفه! دست بازداريد، مردانتان ما را مى كشند و زنانتان بر ما مى گريند، خداوند در روز قيامت ميان ما و شما حاكم خواهد بود.

(2) اى اهل كوفه! بدا به حالتان! شما را چه باشد حسين را رها كرديد و او را كشتيد و اموالش را به تاراج و زنانش را به اسارت برديد و او را دچار محنت نموديد، پس نابودى و فرومايگى شما را باد واى بر شما! آيا مى دانيد چه بلاهايى بر سرتان آمده؟ چه بارى را بر پشت خود نهاده ايد! چه خونهايى را ريخته ايد؟ با چه زنان بزرگوارى برخورد كرده ايد؟ چه كودكانى را تسليم نموده و چه اموالى را غارت كرده ايد؟ بهترين مردان پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به قتل رسانديد، رحمت از دلهايتان جدا شده

است.

همانا حزب خدا، رستگارانند و حزب شيطان، زيانكاران باشند».

اجتماع از خطابه وى پريشان گشت و زنان، موى پراكندنده، بر گونه ها زدند و گريه كنندگانى پيش از آن روز ديده نشدند «1».

(3)

خطبه امام زين العابدين عليه السّلام

امام زين العابدين عليه السّلام به سخن پرداخت و پس از سپاس و ستايش خداوند،

______________________________

(1) ابن طاووس، لهوف، ص 198، سيد مقرم ص 316 و ديگران معتقدند كه حضرت ام كلثوم، همان حضرت زينب عليها السّلام مى باشد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:408

گفت: «اى مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخت و هر كس مرا نشناخته باشد، من على فرزند حسين بن على بن ابى طالب هستم. من فرزند كسى هستم كه حرمتش شكسته، نعمتش تاراج گشته، مالش به غارت رفته و خانواده اش اسير گرديده است.

(1) من فرزند كسى هستم كه بى هيچ خونخواهى و يا ميراثى، در كنار رود فرات سر بريده شد. من فرزند كسى هستم كه شكيبانه به قتل رسيد و مرا بدان افتخار كافى است.

(2) اى مردم! شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد شما براى پدرم نامه نوشته، او را فريب داده، با او عهد و پيمان بسته، بيعت نموده و سپس با او نبرد كرده ايد؟ پس نابودى شما را باد! به خاطر آنچه براى خود پيش فرستاده ايد و بدا به حال عقيده تان! با كدام چشم به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريد؟ آنگاه كه به شما بگويد: عترتم را كشتيد و حرمتم را شكستيد، پس از امّتم نيستيد».

صداها به گريه برخاست، فردى از ميان آنان فرياد كشيد: «هلاك شديد و نمى دانيد!».

امام به خطبه خويش ادامه داد و فرمود: «خداوند رحمت كند كسى را كه نصيحت مرا بپذيرد

و سفارش مرا در مورد خداوند و پيامبر او و اهل بيتش، حفظ كند كه ما را در رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سرمشقى نيكو باشد».

(3) آنان يك صدا فرياد برآوردند: «اى فرزند رسول خدا! ما شنوندگانى فرمانبردار و عهد تو را نگهدار هستيم و به آن بى اعتنا و از تو روى گردان نيستيم، پس ما را به امر خود فرمان ده، خدا تو را رحمت كند كه ما با هر كس كه با تو بجنگد در جنگ خواهيم بود و با آنكه تو را در صلح باشد در صلح هستيم و از هر كس كه به تو و به ما ستم نموده است، بيزاريم».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:409

(1) امام، اين وفادارى دروغين را بر آنان بازگردانده فرمود: «هيهات! هيهات! اى پيمان شكنان حيله گر! ميان شما و خواسته هايتان جدايى افكنده شده است.

آيا مى خواهيد به سوى من بياييد آن گونه كه قبلا به سوى پدرم آمديد؟، هرگز، سوگند به خداى شتران دونده كه زخم هنوز بهبودى نيافته است، پدرم و اهل بيتش، ديروز كشته شدند و عزاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و عزاى پدرم و فرزندان پدرم، فراموش نگشته، به خدا! آن داغ در كام من و تلخيش همچنان در گلويم و غصه اش، در ميان سينه ام مى باشد» «1».

آنگاه امام عليه السّلام از سخن بازايستاد و از آن پيمان شكنان فاجرى كه روى تاريخ را با كارهاى متناقضشان سياه كردند، روى گردانيد، زيرا آنان، امام را كشتند و سپس بر او به گريه كردن، مشغول شدند.

(2)

در مجلس ابن زياد

دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در حالى كه اسير ذلّت بودند، بر فرزند مرجانه،

آن زاده پليديها و خيانت، در قصر فرماندارى وارد كردند، در حالى كه آن كاخ از سربازان جنايتكار خون آشام پر شده بود كه او را براى پيروزى، شادباش مى گفتند و از قهرمانيهاى ساختگى خود در روز عاشورا برايش سخن مى راندند، او خوش حال و شادمانه، پاهايش را تكان مى داد در حالى كه سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابرش قرار داشت، آن پليد، آن را بازيچه قرار داده با چوب دستى كوچكش بر آن ضربه مى زد و با شماتت مى گفت: «من هرگز همانند اين چهره را نديده ام!!».

______________________________

(1) ابن نما، مثير الاحزان ص 89، و لهوف، ص 199- 200.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:410

(1) هنوز سخنش را تمام نكرده بود كه «انس بن مالك صحابى» تيرى از منطق خود به سويش انداخت و به او گفت: «وى شبيه پيامبر بود» «1».

آن پليد از سخنش به رنج آمد.

در آن مجلس، شخصى از طايفه «بكر بن وائل» بود كه او را «جابر» مى گفتند. وى از جاى خود برخاست در حالى كه مى گفت: «به خدا! اگر ده نفر از مسلمين پيدا كنم كه بر ضد تو قيام كنند، همراه آنان بر عليه تو قيام مى كردم «2»».

(2)

ابن زياد ستمگر در برابر بزرگ بانوى وحى

هنگامى كه ابن زياد، كينه هايش را از سر امام، سيراب نمود، روى به خانواده حضرت حسين عليه السّلام كرد، زنى را ديد كه در گوشه اى از مجلس كنارى ايستاده و بدترين جامه ها را بر تن دارد، در حالى كه شكوه و جلال، او را دربرگرفته است، تا آنجا كه ابن زياد بر آن شد تا درباره او جويا شود، پس گفت:

«اين كيست كه كنارى رفته و زنانش به همراه او

هستند؟».

(3) وى از او روى گرداند، ابن زياد، سؤالش را دوباره تكرار كرد، اما وى او را ناچيز شمرد و حقير دانست، به او پاسخى نداد. يكى از بانوان، به سخن آمد و گفت: «اين زينب است، دختر فاطمه، دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله».

(4) آن پليد فرومايه از حقير شمرده شدن خود به وسيله آن بانوى بزرگوار، رنجيد و با زبانى الكن به اظهار شماتت پرداخت و گفت: خداى را سپاس كه

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 417.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 98.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:411

شما را رسوا كرد و به قتل رسانيد و سخنتان را باطل نمود!!.

(1) نوه رسول صلّى اللّه عليه و آله با شجاعت، آن فرومايه پليد را حقير شمرد، بر او فرياد كشيد: «سپاس خداى را كه به خاطر پيامبرش ما را كرامت بخشيد و از پليدى پاك گردانيد، اين فاسق است كه رسوا مى شود و اين فاجر است كه دروغ مى گويد و او كسى غير از ماست، اى فرزند مرجانه!» «1».

(2) اين گفتار شديد را در حالى بر زبان آورد كه وى و بانوان از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله در بند اسارت بودند و نيزه هاى فاتحان، بالاى سر آنان افراشته و شمشير شماتت كنندگان روبه رويشان كشيده شده بود ... وى، آن ستمگر را از تخت حكومتش به گور فرود آورد و خودبزرگ بينى اش را درهم كوبيده، او را در برابر خادمان و پيروانش معرفى نمود كه رسوا شده و شكست خورده، اوست ... فرزند مرجانه در حالى كه با فرومايه ترين و زشت ترين چيزها خود را تشفى مى داد، گفت: «كار خدا را با

برادرت چگونه ديدى؟!».

(3) بانوى بزرگ بنى هاشم با شجاعت و پايدارى و با كلمات ظفر و پيروزى براى خود و خاندان خويش، به وى پاسخ داد و گفت: «جز نيكى نديده ام، اينان قومى هستند كه خداوند، كشته شدن را برايشان مقدّر فرمود و آنان به سوى آرامگاههاى خويش شتافتند، خداوند تو را با آنان روبه رو خواهد ساخت و تو مورد بازخواست و محاكمه واقع خواهى شد، پس در آن روز بنگر كه پيروزى از آن چه كسى است، مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند مرجانه!».

(4) آن فرومايه، در برابر آن تحقير دردناك و سخنان كوبنده، نتوانست خوددارى نمايد و به شدت دچار خشم و عصبانيت شده تصميم گرفت او را به

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 457.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:412

كيفر برساند، ولى «عمرو بن حريث» او را نهى كرد و به او گفت: او زن است و به چيزى از گفتارش مؤاخذه نمى شود، پس رو به وى كرد و گفت: «خداوند قلب مرا از طاغوت تو و سركشان اهل بيت شما آرامش بخشيد!».

(1) از اين دلشادى و گستاخى، غم و اندوه بر حضرت زينب چيره شد و در حالى كه قهرمانان برگزيده خاندانش را به ياد مى آورد كه در ميدانهاى نبرد شهيد شده بودند، با اندوه فراوان گفت: «به جانم سوگند! تو بزرگ خاندانم را كشتى و خانواده ام را نابود ساختى، فرزندانم را از بين بردى و ريشه ام را بركندى، پس اگر اين كار تو را آرامش مى بخشد، تو انتقام خود را گرفته اى».

(2) فرزند مرجانه آرام شد و خشمش فرو نشسته، گفت: «اين، زنى مسجّع گو مى باشد، به جانم كه پدرش مسجع گويى شاعر بود!».

حضرت زينب

به وى پاسخ داد: «من از مسجع گويى روى برگردانده ام، زن را به مسجع گويى چه كار؟» «1».

اين زندگى چه دردناك و بى ارزش است كه دختر وحى را نزد فرزند مرجانه، اسير مى سازد و او در تحقير و توهين وى فراوان مى كوشد. اى روزگار! اگر باقيمانده اى از آنچه بزرگواران را مى آزارد، نزد تو باشد، آن را بياور.

(3)

برخورد ستمگر، با زين العابدين عليه السّلام

ابن زياد ستمگر، به ديگر افراد اهل بيت عليهم السّلام نگاهى انداخت و امام زين العابدين عليه السّلام را ديد كه بيمارى، وى را رنجور ساخته بود، پس از او پرسيد: تو كيستى؟

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 457. اللهوف، ص 200- 201.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:413

- «على بن الحسين».

- «مگر خداوند، على بن الحسين را نكشته است؟! (1) امام عليه السّلام با آرامى به وى پاسخ داد:: «مرا برادرى به نام على بود كه او را كشتيد، او در روز قيامت از شما طلبكار خواهد بود» «1».

ابن زياد، با وقاحت و بى شرمى به خشم آمد و بر امام فرياد كشيد: خداوند او را كشت! امام با شجاعت كامل و پايدارى به وى پاسخ داد: «خداوند، جانها را هنگام مرگ مى گيرد، كسى را نباشد كه بى اذن خداى بميرد».

(2) زمين، دور سر ابن زياد چرخيد و سختى گناه او را گرفت، زيرا بر او گران آمده بود كه اين جوان اسير با اين روانى و حجت قوى و شاهد مثال آوردن از قرآن، سخن بگويد. پس، بر او فرياد كشيد: «جرئتى براى پاسخگويى به من دارى! و هنوز براى تو چيزى باقى مانده است كه به من جواب دهى!».

آن پليد ناپاك بر يكى از جلادانش فرياد كشيد: «اين جوان را ببر

و گردن او را بزن».

(3) حضرت زينب عليها السّلام، آشفته خاطر گشت و با شجاعتى كه از قدرت حكومت نمى ترسيد، امام را گرفت و او را در آغوش كشيده به فرزند مرجانه گفت: «اى پسر زياد! آنچه از خونهاى ما ريخته اى تو را بس است، آيا كسى را غير از اين باقى گذاشته اى؟ اگر مى خواهى او را بكشى، مرا همراه وى به قتل برسان».

آن ستمگر سرخورده گشت و با شگفتى گفت: «او را برايش رها كنيد،

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 124.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:414

خويشاوندى چه مى كند؟! او دوست داشت همراه وى كشته شود»؟ «1» (1) اگر اين اقدام حضرت زينب عليها السّلام نمى بود، اين باقيمانده از نسل حضرت حسين عليه السّلام كه سرچشمه خير و فضيلت در زمين است، از دست مى رفت.

(2) «جاحظ» روايت كرده است كه فرزند مرجانه در مورد على بن الحسين عليه السّلام به يارانش گفته بود: «بگذاريد او را بكشم كه وى باقيمانده اين نسل است (يعنى نسل حضرت حسين عليه السّلام) تا اين ريشه را بركنم و با او اين بيمارى را بميرانم و اين سرچشمه را به آن قطع كنم» «2».

ولى آنان به وى گفتند تعرّضى به وى ننمايد و معتقد بودند كه بيماريهايى كه وى به آنها گرفتار است، او را از پاى در خواهد آورد، اما خداوند به صورتى شگفت، او را از آنان نجات داد.

(3)

قيام ابن عفيف

توده هاى مردم كوفه، تحت فشار هول انگيز رعب و خشونت، تخدير شدند تا آنجا كه اوضاع عمومى، به كلى دگرگون گشت و ديگر كوفه، همچون گذشته، صحنه جريانات سياسى و مركزى، براى جبهه مخالف نبود؛ زيرا چادر خوارى و ذلت بر

سر كشيد و طاعون ترس، در شريانهايش جارى گشت.

چه كسى مى توانست سخنى بر زبان آورد، در حالى كه فضا آكنده از ترس و وحشت بود، سر پيشواى امّت و رهبر بزرگش، بالاى نيزه ها قرار داشت و بانوان بزرگ رسالت، اسيرانى در آن سرزمين بودند، ديگر كسى را ياراى آن نبود كه

______________________________

(1) ابن الاثير، تاريخ 4/ 82.

(2) جاحظ، رسائل.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:415

حرفى بر زبان آورد؛ زيرا دهانها بسته شده، زبانها لال گشته، زندانها از بزرگان و نام آوران پر گرديده و همگان در برابر حكومت فرزند مرجانه، تسليم شده بودند، وقتى آن ستمگر مغرور، به جامع اعظم آمد، در آنجا كه اجتماعى عمومى برپا شده بود و نيروهاى مسلّح و ديگر افراد ملّت جمع شده بودند، وى بالاى منبر رفت و شادى بزرگ خود را از آن پيروزى دروغين، آشكار كرده گفت- و چه هولناك بود، آنچه گفت-:

(1) «سپاس خداى را كه حق و اهل آن را آشكار ساخت و امير مؤمنان يزيد و حزبش را نصرت بخشيد و دروغگو فرزند دروغگو، حسين بن على و شيعيانش را كشت!!».

(2) اين سخنان را در اجتماعى بر زبان راند كه عدالت على و صداقت او را مى شناخت و سيرت فرزندش امام حسين را مى دانست و آن را به حق و صدق، درخشنده يافته بود. اگر اين را در شام يا در سرزمين ديگرى مى گفت، شايد توجيهى مى داشت، ولى وى اين سخنان را در كوفه كه پايتخت اهل بيت بوده، بر زبان راند، هنوز آن پليد، سخنانش را پايان نداده بود كه قهرمان انقلابى، «عبد اللّه بن عفيف ازدى غامدى» بپاخاست، وى نابينا بود و يكى از

چشمانش را در جنگ جمل و ديگرى را در صفين، همراه امام امير المؤمنين عليه السّلام از دست داده و پيوسته در مسجد به عبادت مشغول بود. او بر ابن زياد فرياد زد:

«اى فرزند مرجانه! دروغگو فرزند دروغگو، تو هستى و پدر تو و آنكه تو را حكومت داده و پدر او، اى فرزند مرجانه! آيا فرزندان پيامبران را مى كشيد و با كلام صدّيقان، سخن مى گوييد؟» «1».

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 413.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:416

(1) آن ستمگر، از خود بى خود شد؛ زيرا اين كلمات، همچون صاعقه اى بر سر او فرود آمد، پس همچون سگى هار، با صدايى بلند فرياد كشيد: «اين كيست كه سخن مى گويد؟».

(2)- «من هستم كه سخن مى گويم اى دشمن خدا! آيا ذرّيه پاكى را مى كشيد كه خداوند پليدى را از آنان دور ساخته و ادعا مى كنى كه بر دين اسلام هستى؟

كجاست فريادرس؟ كجا هستند فرزندان مهاجرين و انصار تا از سرور ستمگرت انتقام گيرند «1»؟ همان ملعون، فرزند آن لعنت شده بر زبان محمد، شكوه آن ستمگر درهم شكست و غرور شاديهايش بر باد رفت، فريادها برخاست و مردم از هر سوى مسجد پيش آمدند تا آن گوينده را ببينند كه احساسات آنان را بيان كرده بود؛ زيرا اين نخستين اعتراض علنى بر ضد نظام حاكم در مورد كشتن ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود.

ابن زياد، در حالى كه به شدت خشمگين بود، با تندى فرياد زد: «او را نزد من بياوريد».

مزدوران، به سوى وى شتافتند تا او را بربايند، ولى «ابن عفيف» به شعار خاندانش فرياد كشيد: «يا مبرور!».

(3) در آن مجلس، هفتصد نفر از افراد قبيله

ازد، حاضر بودند. آنان به سوى وى برخاسته، او را نجات دادند و به منزلش بردند «2» و «عبد الرحمن بن مخنف ازدى»، بر او خرده گرفته گفت: «واى بر غير تو! خود و خاندانت را هلاك كردى!» «3».

______________________________

(1) اللهوف، ص 204. بحار الأنوار 45/ 119.

(2) انساب الاشراف 3/ 413- 414.

(3) رياض الاحزان، ص 57.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:417

(1) ابن زياد، خشمگين و پريشان شد، زيرا عبد اللّه، باب مخالفت را بر او گشود و شكوه حكومتش را درهم كوبيد. آنگاه، خشمگين از منبر پايين آمد و داخل قصر شد و اشراف و سرشناسان براى رفتن نزد وى سبقت گرفتند. وى گفت: «آيا ديديد كه اينان چه كردند؟».

- «آرى».

(2) آنگاه به اهل يمن و آنان كه همراه وى بودند، دستور داد تا ابن عفيف را دستگير كنند. «عمرو بن حجاج» به وى پيشنهاد كرد هر ازدى را كه در مسجد بود، زندانى كنند كه همين كار را كردند، در نتيجه، اهل يمن به شدت با قبيله ازد، درگير شدند و نبرد سختى ميان آنها جارى شد. ابن زياد، به يكى از مأمورانش گفت: برو و ببين ميان آنان چه مى گذرد. وى به سرعت نزد آنان رفت و ديد جنگ ميان آنان برپاست، به او گفتند: «به امير بگو تو ما را به سوى مردم بى اصل و نسب جزيره يا كفشدوزان موصل نفرستاده اى، بلكه ما را نزد ازديان، يعنى شيران بيشه ها فرستاده اى، آنان، تخم مرغى نيستند كه شكسته شوند و يا دانه اسپندى كه بر آن پاى گذاشته گردد ...».

(3) از ميان ازديان، «عبد اللّه بن حوزه والبى و محمد بن حبيب» كشته شدند و

كشتگان از هر دو سوى، فراوان گشتند، ولى يمنيها، بر ازديان، نيرو يافتند و به سوى قلعه اى در پشت خانه ابن عفيف رفته، آن را شكستند و بر او يورش برده وارد خانه اش شدند او تنها مانده بود، دخترش، شمشيرى به وى داد و او (كه نابينا بود) به دفاع از خود پرداخت «1» در حالى كه رجز مى خواند و مى گفت:

انا ابن ذى الفضل العفيف الطاهرعفيف شيخى و ابن أم عامر

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 414.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:418 كم دارع من جمعكم و حاسرو بطل جندلته مغاور «من فرزند عفيف پاك با فضيلت هستم، عفيف، بزرگ من است و من فرزند ام عامر هستم».

«چقدر افراد زره پوشيده و بدون زره و چقدر از قهرمانان رزم آور را به خاك افكنده ام».

(1) دخترش، با سوز دل او را مخاطب قرار مى داد و مى گفت: «كاش مردى مى بودم و در برابر تو با اين فاجران قاتل عترت پاك، مى جنگيدم».

(2) آنگاه دخترش به راهنمايى وى بر جنگجويان پرداخت و به او مى گفت:

«پدرم! آنان از فلان طرف به سوى تو مى آيند، آنان بر سر او ازدحام كرده و از هر طرف او را در محاصره گرفته، دستگير نمودند و او را نزد ابن زياد بردند در حالى كه وى بر سر راه خود مى گفت:

أقسم لو يفسح لى عن بصرى شق عليكم موردى و مصدرى «1» «سوگند مى خورم كه اگر چشمانم بازشوند، رفت و آمد من بر شما سخت مى شد».

هنگامى كه روبه روى ابن زياد ستمگر قرار گرفت، آن پليد به وى گفت:

«سپاس خداى را كه رسوايت ساخت».

(3) «ابن عفيف» در حالى كه او را به استهزا گرفته و ناچيزش شمرده

بود، به وى پاسخ داد: «به چه چيزى رسوايم ساخت؟».

فرزند مرجانه مى خواست، خونش را حلال شمارد، لذا از او درباره عثمان پرسيد، شايد از او بدگويى كند و او اين كار را وسيله اى براى مباح ساختن

______________________________

(1) اللهوف، ص 205. بحار الأنوار 45/ 120.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:419

خون او بسازد، پس به وى گفت: «درباره عثمان، چه مى گويى؟».

(1) آن قهرمان عظيم، تيرهايى از منطق سرشار رها كرد و به او گفت: «تو را چه به عثمان! بدى كرده و يا نيكى نموده، صلاح داشته و يا تباه بوده باشد، خداى تعالى، ولىّ بندگانش مى باشد كه ميان آنان و عثمان به عدالت و به حق، حكم مى كند، ولى از من درباره پدرت و خودت و يزيد و پدرش سؤال كن».

آن ستمگر ديد كه در برابر قهرمانى سخت اراده قرار دارد، پس به وى گفت: «ديگر چيزى از تو نمى پرسم تا مرگ را با غصه هاى پى درپى بچشى».

(2) «ابن عفيف» در پاسخ وى گفت: «سپاس خداى آفريدگار جهانيان را، من پيش از آنكه مادرت تو را بزايد، از خداوند مى خواستم كه مرا شهادت روزى فرمايد و از خداوند خواستم كه آن را به دست ملعون ترين بندگانش و دشمن ترين آنان نسبت به وى قرار دهد، هنگامى كه چشمانم را از دست دادم، از شهادت نااميد شدم ولى اينك خداى را شكر كه پس از نااميدى، آن را روزى ام ساخت و اجابت دعاى قديم مرا به من اطلاع داد» «1».

(3) آن پليد، به خشم آمد و به جلادانش دستور داد تا گردنش را بزنند و او را در محل «سبخه»، به صليب آويزند، آنان نيز چنان كردند «2».

زندگى اين قهرمان

بزرگ كه حياتش را براى خدا بخشيده بود، بدين گونه پايان يافت. وى، در برابر منكر، مقاومت كرد و با ستم، مبارزه نمود و سخن حق را در تيره ترين و سخت ترين شرايط، بر زبان آورد.

______________________________

(1) لهوف، ص 205- 206. خوارزمى، مقتل 2/ 53- 55.

(2) انساب الاشراف 3/ 414.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:420

(1)

بخشيدن ابن معقل

«ابن معقل» از كسانى بود كه در قيام «ابن عفيف» شركت داشت. او را تحت الحفظ، نزد ابن زياد آوردند، وى او را بخشيد و به او گفت: ما تو را براى عموزاده ات «سفيان بن عوف» واگذاشتيم كه وى از تو بهتر است. «1»

(2)

دستگيرى جندب

ابن زياد ستمگر، دستور دستگيرى «جندب بن عبد اللّه ازدى» را صادر كرد. وى از خاندان «عبد اللّه بن عفيف» و از نيكان شيعه و از ياران امام امير المؤمنين عليه السّلام بود. مأموران، او را تحت الحفظ آوردند و هنگامى كه نزد وى حاضر شد، ابن زياد بر او فرياد كشيد: «آيا تو يار ابو تراب در صفين نبودى؟».

آن قهرمان بزرگ، اعتنايى به وى نكرد و به او گفت: «آرى، من او را دوست دارم و به او افتخار مى كنم و از تو و پدرت متنفر هستم، خصوصا اينك كه سبط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ياران و خانواده اش را كشته اى و از خداوند با عزت، قدرتمند و انتقام گيرنده، نترسيدى ...».

(3) ابن مرجانه به خشم آمد و به وى گفت: «تو از آن كور (يعنى ابن عفيف) كم حياتر هستى و من خود را نمى بينم جز اينكه با كشتن تو به خداوند تقرّب جويم».

- «در آن صورت خداوند تو را قربت ندهد».

آن ستمگر، از خاندانش ترسيد و او را رها كرد و گفت: «او پيرمردى است

______________________________

(1) همان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:421

كه عقلش از بين رفته و خرفت گشته است «1»».

(1)

ابن زياد در برابر قيس

«قيس بن عباد» در مجلس ابن زياد ستمگر حاضر شد و وى در برابر مزدورانش، به او گفت: «درباره من و حسين چه مى گويى؟».

- «مرا معذور بدار ...».

- «بايد بگويى».

- «روز قيامت، پدرش مى آيد و از او شفاعت مى كند و پدرت مى آيد و از تو شفاعت مى كند».

ابن زياد به خشم آمد و بر او فرياد كشيد: «من فريب و پليدى ات را دانسته ام، اگر روزى از من دور شوى، سرت را

در زير زمين مى گذارم» «2».

آنگاه او را تحت نظر قرار داد و به اقامت اجبارى در كوفه مجبور ساخت.

(2)

قطعه قطعه ساختن سر مبارك امام حسين عليه السّلام

آن زاده خيانت و ناكسى، فرزند مرجانه دستور داد تا سر امام عليه السّلام را گرد گرد ببرّند، ولى مردم به اين كار اقدام ننمودند و كسى گستاخى انجام آن را ننمود،

______________________________

(1) مثير الاحزان، ص 94. خوارزمى، مقتل 2/ 55. مقرّم، مقتل، ص 329.

(2) ابن قتيبه، عيون الاخبار 2/ 215. و در وفيات الاعيان 6/ 353 آمده است كه: عبيد اللّه ابن زياد به «حارثة بن بدر عدوانى» گفت: درباره من و حسين در روز قيامت، چه مى گويى؟ گفت: پدر و جدش او را شفاعت مى كنند، تو نيز پدر و جدت برايت شفاعت مى كنند، پس از همينجا بدان كه چه مى خواهى.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:422

جز «طارق بن مالك» «1» كه سر مبارك را گرفت و آن را مثله نمود و بعضى از قسمتها را از آن جدا كرد. «عمرو بن حريث» برخاست و به ابن زياد گفت: «تو به خواسته ات از اين سر، رسيده اى، پس آنچه را از آن جدا ساختى به من ببخش».

- «مى خواهى با آن چه كار كنى؟».

- «آن را به خاك بسپارم».

وى، اجازه اين كار را به او داد و او قطعه هاى سر امام را گرفت و آنها را در پارچه اى پيچيد و در منزل خود كه به خانه «عمرو بن حريث» معروف است، به خاك سپرد «2».

(1)

گرداندن سر مبارك امام حسين عليه السّلام

ابن مرجانه، دستور داد تا سر امام را در همه خيابانها و كوچه هاى كوفه بگردانند «3» در حالى كه منادى فرياد مى كشيد: «دروغگو فرزند دروغگو كشته شد!» «4».

وى، با اين كار مى خواست پيروزى خود را اعلام كند و شيعيان را خوار سازد، ولى به فكرش نرسيد كه با اين كار، زمينه نشر

دعوت امام و اتمام رسالتش را گسترش داده است؛ زيرا سر امام، به مسلمانان الهام مى داد كه سخن حق، چگونه بايد بلندى يابد و رسالت اسلام، چگونه بايد محافظت گردد.

(2) به هر حال، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در برابر آنان كه مدعى اسلام

______________________________

(1) «طارق بن مالك»: جد ابو على، كاتب عبد اللّه بن خاقان، وزير متوكل بود.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 97. مرآة الجنان 1/ 135.

(3) الدر النظيم، ص 561. عبد اللّه، مقتل الحسين. عوالم 17/ 386

(4) التاريخ السياسى للدولة العربية 2/ 76.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:423

بودند، گرداندند ولى آنان براى گرفتن انتقام وى بپا.

(1) «دعبل خزاعى» مى گويد:

رأس ابن بنت محمد و وصيّه يا للرجال على قناة يرفع

و المسلمون بمنظر و بمسمع لاجازع من ذا و لا متخشع «1» «سر فرزند دختر پيامبر و وصيش را اى مردان! بر نيزه اى بالا مى برند».

«در حالى كه مسلمانان مى بينند و مى شنوند، نه كسى از اين عمل به خشم مى آيد و نه دلى شكسته مى گردد».

مسلمانان به صورتى هول انگيز، تحذير شده بودند؛ زيرا سرشتهاى خود را از دست داده، به صورت رشته هايى سست و خالى از شعور و احساس، درآمده بودند.

(2)

زندانى ساختن بانوان وحى

ابن مرجانه ستمگر، دستور داد تا بانوان وحى و بزرگ زنان رسالت، به زندان برده شوند. هنگامى كه آنان را به زندان بردند، خيابانها پر از مردان و زنان بود و آن گونه كه امام زين العابدين عليه السّلام مى فرمايد، زنان بر صورت خويش مى زدند و سخت مى گريستند.

(3) دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زندان برده شدند و بر آنها بسيار سخت گرفتند.

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و

آله اجازه نداد كه هيچ زن آزادى بر آنها وارد شود و گفت: «جز زنانى كه ام ولد يا كنيز باشند، كسى بر ما وارد نشود؛ زيرا آنان اسير گشته اند، همچنانكه ما اسير شده ايم».

______________________________

(1) دعبل، ديوان، ص 225.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:424

(1) به سوى دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سنگى پرتاب شد كه نامه اى را به آن بسته بودند، در آن نوشته شده بود قاصدى در مورد شما به سوى يزيد رفته است، پس هرگاه صداى تكبير را شنيديد، يقين كنيد كه هلاك خواهيد شد و اگر صداى تكبير را نشنيديد، اين امانى براى شما خواهد بود. آنان براى رسيدن جواب، وقتى را تعيين كرده بودند. زنان به شدت پريشان و مضطرب شدند. دو روز پيش از رسيدن پيك، سنگ ديگرى بر آنان انداخته شد؛ در آن نامه اى بود كه به ايشان مى گفت: «وصيت كنيد و سفارشهاى خود را بنماييد كه رسيدن پيك، نزديك شده است».

(2) پس از پايان مدت، دستور يزيد به انتقال اسيران به دمشق رسيد. «1» بعضى از منابع بيان مى كنند كه يزيد تصميم داشت تا همه نسل امير المؤمنين عليه السّلام را ريشه كن سازد، ولى وى پس از آن، از اين تصميم خود منصرف شد و آنان را بخشيد «2».

(3)

ربودن حضرت على بن الحسين عليه السّلام

يكى از كوفيان، امام زين العابدين عليه السّلام را ربود و او را در خانه خويش مخفى ساخته، به خدمت و احترام وى مشغول گشت، هر وقت بر آن حضرت وارد مى شد، به شدت مى گريست كه امام نسبت به وى خوش گمان شد، ولى مدت اندكى بيش نگذشت كه منادى ابن زياد، ندا داد كه هر

كس على بن الحسين را بيابد و او را بياورد، سيصد درهم به او داده مى شود، هنگامى كه آن

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 84.

(2) الوافى 3/ 298.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:425

كوفى اين را شنيد، به سرعت نزد امام رفت و طنابى به گردن آن حضرت افكند و دست و پايش را با طناب بست، او را به آنان تحويل داد و پولها را دريافت نمود «1». اين كار عجيب، تصويرى از ميزان خودفراموشى آن جامعه در راه ماديات و فدا كردن خود در راه به دست آوردن آنها، به هر صورت ممكن به ما مى دهد.

(1)

پشيمانى ابن سعد

پليد ناپاك، عمر بن سعد، به شدت از اقدام به آن جنايت زشت، پشيمان شد؛ زيرا يكى از نزديكانش، هنگام بازگشت وى از كربلا، حال وى را پرسيد و او گفت: «هيچ بشرى به سوى خانواده اش برنگشته است با چيزى بدتر از آنچه من با آن برگشته ام. فاجر ستمكار، ابن زياد را فرمان بردم و خداوند حاكم عادل را معصيت نمودم، خويشاوندى شريف را قطع كردم و كار بزرگى را مرتكب گشته ام «2».

اما، پشيمانى براى وى چه سودى دارد پس از آنكه خون عترت پاك را ريخت و رشته هاى خويشاوندى كسانى را قطع كرد كه خداوند مودت آنان را فرمان داده است.

(2)

ابن زياد، نامه را از ابن سعد طلب كرد

ابن زياد، در معرض موجى گسترده از انتقاد همه محافل روبه رو گرديد

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 98. المنتظم، 5/ 345.

(2) الاخبار الطوال، ص 260. سير اعلام النبلاء 3/ 303. انساب الاشراف 3/ 414- 415.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:426

و بر آن شد تا گناه آن عمل را بر ابن سعد بيفكند تا وى به جاى او، مسئول اين جنايت باشد، پس به دنبال وى فرستاد و به او گفت: نامه را به من بده.

- من براى انجام فرمان تو رفتم و نامه از بين رفت.

- بايد آن را براى من بياورى.

- آن را فرستاده ام تا بر پيرزنان قريش خوانده شود كه از آنها معذرت خواسته گردد، به خدا! در مورد حسين با تو دلسوزانه رفتار كردم كه اگر با پدرم سعد بن ابى وقاص به آن صورت دلسوزى مى كردم، حق او را ادا مى نمودم.

(1) در آن مجلس «عثمان بن زياد» حاضر بود و به برادرش عبيد اللّه گفت:

«راست گفت. به

خدا! دوست داشتم كه مردى از فرزندان زياد نمى بود مگر اينكه در بينى اش حلقه اى تا روز قيامت مى بود، ولى حسين كشته نمى شد».

آن ستمگر خاموش ماند و چيزى در پاسخش نگفت «1».

نامه اى كه ابن سعد، به مدينه فرستاده بود تا به وسيله آن، لعنتهايى را كه بر او فرو مى باريد، مانع شود و گناه را به گردن امير و سرورش ابن مرجانه بيفكند، بدين شرح مى باشد:

(2) از عبيد اللّه بن زياد به عمر بن سعد، امّا بعد: من تو را به سوى حسين نفرستاده ام تا از او دفاع كنى و نه براى اينكه با وى كار را به درازا بكشانى و به او اميد سلامت و ماندن بدهى، يا نزد من از او شفاعت نمايى. بنگر كه اگر حسين و يارانش فرمان مرا پذيرفتند و تسليم شدند، آنان را سالم نزد من بفرست و اگر خوددارى نمودند به سوى آنها پيشروى كن تا اينكه آنان را به قتل برسانى و آنها را تكه تكّه نمايى كه آنان مستحق آن هستند، پس هرگاه حسين را كشتى، اسبان را بر سينه و پشت او حركت ده كه او طغيانگر، سركش و برهم زن و ستمكار است ...

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 467.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:427

اگر تو به فرمان ما عمل كردى، به تو پاداش شنونده مطيع را مى دهيم و اگر خوددارى نمودى، از كار و سپاه ما دورى گزين و شمر بن ذى الجوشن را با سپاه بگذار كه ما او را به امر خويش، فرمان داده ايم» «1».

(1)

محكوم نمودن ابن زياد

اشاره

دور و نزديك، ابن زياد را به خاطر كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله محكوم نمودند كه

بعضى از آنان عبارتند از:

(2)

1- مرجانه

«مرجانه» از فرزند ستمكار گناهكارش به خاطر ارتكاب اين جنايت زشت، در خشم شد و به او گفت: «اى پليد! فرزند رسول خدا را كشتى، به خدا! هرگز بهشت را نخواهى ديد» «2».

(3)

2- عثمان بن زياد

«عثمان بن زياد»، برادر آن ستمگر، او را محكوم كرد و به او گفت: «به خدا! دوست داشتم كه از فرزندان زياد كسى نبود مگر اينكه تا روز قيامت در بينى او حلقه اى باشد، ولى حسين، كشته نشود «3»».

______________________________

(1) همان، 5/ 415.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 98. تذهيب التهذيب 1/ 156. تهذيب التهذيب 2/ 357.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 467.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:428

(1)

3- معقل بن يسار

از جمله كسانى كه بر فرزند مرجانه اعتراض كردند، «معقل بن يسار» بود، او به شدت از وى انتقاد نمود و او را محكوم كرد و از وى دورى گزيد.

كشتن امام از حوادث عظيمى بود كه جهان اسلام از هولناكى آن به لرزه افتاد و مسلمانان، اين حادثه را بسيار عظيم دانستند، زيرا حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- كه از هر چيز ديگرى به رعايت و توجه شايسته تر است- در اين حادثه شكسته شد.

(2)

اعتراض بر ابن سعد

مردم بر ابن سعد، به خاطر اين جنايت زشت وى، اعتراض نموده، او را دشمن داشته، رها كردند، طورى شد كه بر هر گروهى از مردم كه مى گذشت، او را لعنت مى كردند و هرگاه وارد مسجد مى شد، از آن خارج مى گشتند «1».

(3)

ناخشنودى فراگير

كشتن امام عليه السّلام نارضايتى فراگيرى در همه محافل به وجود آورد «حصين ابن عبد الرحمن سلمى» مى گويد: «هنگامى كه خبر كشته شدن حسين عليه السّلام به ما رسيد، سه روز مانديم كه گويى بر چهره هايمان خاكستر ماليده باشند». «2»

«هبيرة بن خزيمه» مى گويد: «كشته شدن حسين را به ربيع بن خثيم خبر دادم، وى دگرگون شد و سخن خداى تعالى را تلاوت كرد: اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ

______________________________

(1) مرآة الزمان، ص 68.

(2) تهذيب التهذيب 2/ 382.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:429

وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ ...؛ خداوندا! تو آفريننده آسمانها و زمين، داننده پنهان و آشكار هستى، ميان بندگانت در آنچه با هم در آن اختلاف داشته اند، حكم مى كنى» «1».

سپس گفت: «جوانمردانى را كشتند كه اگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنان را مى ديد، دوستشان مى داشت و با دست خود به آنان غذا داده آنان را بر ران خود مى نشاند» «2».

(1) به «حسن بصرى»، خبر كشته شدن حسين عليه السّلام را دادند، وى به گريه افتاد تا آنجا كه دو طرف او تكان خورد و گفت: «چه ذلّتى باشد براى امتى كه فرزند نابكارش (يعنى فرزند مرجانه) فرزند پيامبرش را كشته است، «3» به خدا جد و پدرش، از فرزند مرجانه، براى وى، انتقام خواهند گرفت».

«عمرو بن بعجه» نيز گفته است: «نخستين ذلّتى كه بر عربها وارد شد، كشتن حسين و

مدعى شدن زياد بود» «4».

مسلمانان به شدت در اندوه و درد كشته شدن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رنجيده شدند و به سختى گريستند.

(2) «امام شافعى» به شدت مى گريست و اين ابيات را مى خواند:

تأوب همّى و الفؤاد كئيب و ارق عينى و الرقاد غريب

و مما نفى نومى و شيّب لمتى تصاريف ايام لهن خطوب

تزلزلت الدنيا لآل محمدو كادت لهم صم الجبال تذوب

فمن مبلغ عنى الحسين رسالةو ان كرهتها انفس و قلوب

______________________________

(1) ابن سعد، طبقات 6/ 190.

(2) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

(3) تيسر المطالب فى أمالى ابى طالب، ص 89.

(4) مجمع الزوائد 9/ 196. المعجم الكبير 3/ 132.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:430 قتيل بلا جرم كأن قميصه صبيغ بماء الارجوان خضيب

تصلى على المختار من آل هاشم و تنزى بنيه ان ذا لعجيب

لئن كان ذنبى حب آل محمدفذلك ذنب لست منه اتوب

هم شفعائى يوم حشرى و موقفى و حبهم للشافعى ذنوب «1» «اندوه من بازگشته و دل من اندوهگين است، چشمم از خواب مانده و خواب رفتنم عجيب باشد».

«از آنچه خوابم را ربوده و مويم را سفيد ساخته است، حوادث زمانه هستند كه مصيبتهايى دارند».

«دنيا، براى آل محمد به لرزه آمد، نزديك بود كه كوههاى سخت براى آنها، آب شوند».

«آن كيست كه از من پيامى به حسين رساند، هر چند جانها و دلهايى را خوش نيايد».

«آن كشته بى گناهى كه گويى پيراهنش را با آب ارغوان خضاب كرده باشند».

«بر پيامبر برگزيده از خاندان هاشم درود مى فرستى، ولى فرزندانش را دور مى سازى، اين، امرى عجيب است».

«اگر گناه من دوستى آل محمد باشد، اين گناهى است كه از آن توبه نخواهم كرد».

«آنان شفيعان من در روز

حشر و موقفم باشند و دوستى آنان گناه شافعى باشد».

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:431

(1) «ابن هباريه شاعر»، بر كربلا گذشت و بر حسين و خانواده اش به گريه پرداخت و اين ابيات را به نظم آورد:

ا حسين و المبعوث جدك بالهدى قسما يكون الحق عنه مسائلى

لو كنت شاهد كربلا لبذلت فى تنفيس كربك جهد بذل الباذل

و سقيت حد السيف من اعدائكم عللا و حد السمهرى الذابل

لكننى اخّرت عنك لشقوتى فبلابلى بين اللوى و بابل

هبنى حرمت النصر من اعدائكم فاقل من حزنى حزن و دمعى سائل «اى حسين! سوگند به جدّ تو كه به هدايت فرستاده شد، خداوند مرا درباره اين سوگند، خواهد پرسيد».

«اگر من شاهد روز كربلا مى بودم، براى كم كردن اندوه تو تلاش بسيارى مى كردم».

«لبه شمشير را از خون دشمنانتان سيراب مى كردم و نيز لبه نيزه ام را».

«ولى به خاطر شقاوتمندى ام از تو، به تأخير افتادم ولى اندوههايم ميان لوى و بابل باشد».

«گيرم كه از نبرد با دشمنانتان محروم شدم، ولى آيا از اندوه من اندوهى كمتر باشد در حالى كه اشكم روان است؟».

(2) مورخان مى گويند. وى در جاى خود به خواب رفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديد كه به او فرمود: «خداوند تو را از سوى من، جزاى خير دهد، تو را مژده باد كه خداوند تو را از جمله كسانى كه در خدمت حسين جهاد كرده اند، نوشته است «1»».

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:432

(1)

پشيمانى اهل كوفه

اشاره

اهل كوفه، با درد و اندوه فراوان، از گناه عظيمى كه مرتكب شدند، پشيمان گشتند؛ زيرا آنان بودند كه

با فرستادن هيأتها و نامه ها بر امام اصرار ورزيدند كه به سوى آنان بيايد و هنگامى كه به سوى آنان آمد، او را رها كردند و به قتل رساندند.

برخى از كسانى كه اظهار پشيمانى نمودند عبارتند از:

(2)

1- براء بن عازب

«براء بن عازب» از اينكه يارى كردن امام را رها كرد، پشيمان گشت؛ زيرا امام امير المؤمنين عليه السّلام به وى فرموده بود: «آيا حسين كشته مى شود، در حالى كه تو زنده باشى و او را يارى ندهى؟!»!.

- «يا أمير المؤمنين! اين چنين نخواهد بود».

هنگامى كه امام كشته شد، «براء» گفتار امام را به ياد آورد و در حالى كه حسرت مى خورد، مى گفت: «چه حسرت عظيمى است كه همراه او حاضر نشدم و در دفاع از او كشته نگشتم» «1».

(3)

2- مسيّب بن نجبه

«مسيّب بن نجبه» از پرافسوس ترين مردم بر عدم شهادت در خدمت ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. و پشيمانى خود را در خطابه اى اعلام داشت كه در ميان گروههاى توّابين ايراد كرد؛ زيرا در آن خطابه گفته بود:

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه 10/ 14- 15.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:433

«ما با پاك شمردن خود، فريفته شده بوديم، خداوند ما را در هر موضعى از مواضع فرزند دخت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله دروغگو يافت، او قبلا نامه ها و فرستادگانش را نزد ما فرستاد و نزد ما عذر آورد و يارى ما را در آغاز و در پايان و آشكارا درخواست نمود، ولى ما به جانهايمان نسبت به وى بخيل گشتيم تا اينكه در كنار ما به قتل رسيد، نه با دستهايمان او را يارى داديم و نه با زبانهايمان از او دفاع نموديم و نه با اموالمان او را تقويت كرديم و نه از عشايرمان براى او يارى طلبيديم، پس عذر ما نزد پروردگارمان و هنگام روبه رو شدن با پيامبرمان چيست؟ جز اينكه قاتل او و آنان كه بر ضد او

تحريك نمودند را بكشيد و يا اينكه در اين راه كشته شويد، شايد در آن صورت، پروردگار ما از ما خشنود گردد، من پس از ديدار او از عقوبتش ايمن نخواهم بود «1»».

اين سخنان، ميزان حزن و اندوه قلبى مسيّب بر از دست دادن شرافت جانبازى همراه امام را نشان مى دهد.

(1)

3- سليمان بن صرد

از كسانى كه اندوهى عميق بر يارى نكردن امام داشتند، «سليمان بن صرد» بود. او كه درد، جانش را گرفته بود، در ميان ياران توّابش به سخنرانى پرداخت و در ضمن سخنانش گفت: «ما براى آمدن اهل بيت پيامبرمان محمد صلّى اللّه عليه و آله گردن فراز مى كرديم، به آنان وعده يارى داديم و آنان را به آمدن تشويق كرديم، ولى هنگامى كه آمدند، سست گشتيم و ناتوان شديم و مداهنه نموديم و منتظر مانديم، تا آنجا كه فرزند پيامبر ما و سلاله و عصاره او و بخشى از گوشت و خون او، در

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 159.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:434

ميان ما كشته شد، آنگاه فريادرس مى طلبيد و انصاف مى جست و نمى يافت، فاسقان او را هدفى براى تيرها و جاى زدنى براى نيزه هاى خود قرار دادند تا اينكه او را كشتند و بر او تاختند و داراييش را به تاراج بردند» «1».

(1)

4- عبيد اللّه بن حرّ

از پشيمان ترين و اندوهناك ترين افسوس خوردگان، «عبيد اللّه بن حر جعفى» است كه امام به سوى او رفت و از او يارى طلبيد، ولى به جانش بخيل شد. او را تكانهاى سخت نكوهش وجدان، به خاطر ترك يارى آن حضرت، فرا گرفت و اندوه و حزن خود را در اين ابيات به نظم آورد:

فيا لك حسرة ما دمت حياتردد بين صدرى و التراقى

غداة يقول لى بالقصر قولاأ تتركنا و تزمع بالفراق

حسين حين يطلب بذل نصرى على اهل العداوة و الشقاق

فلو فلق التهلف قلب حرلهمّ اليوم قلبى بانفلاق

و لو واسيته يوما بنفسى لنلت كرامة يوم التلاق

مع ابن محمد تفديه نفسى فودع ثم اسرع بانطلاق

لقد فاز الاولى نصروا حسيناو خاب الآخرون ذوو النفاق «2» «اى

حسرتى كه تا زنده باشم، ميان سينه و گلويم در آمد و شد خواهد ماند».

«آن روز كه در كاخ، مطلبى را به من گفت: آيا ما را رها مى كنى و قصد جدايى دارى».

______________________________

(1) همان 4/ 160.

(2) خوارزمى، مقتل الحسين 1/ 228.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:435

«حسين از من يارى مى طلبيد، در برابر اهل دشمنى و تفرقه».

«اگر افسوس قلب آزاده اى را مى شكافت، امروز قلب من تصميم بر شكافته شدن مى داشت».

«و اگر روزى با جان خود فداى او مى شدم، كرامت روز ديدار را به دست مى آوردم».

«همراه فرزند محمد- كه جانم فداى او باد- آنگاه وداع كرد و به سرعت حركت نمود».

«آنان كه حسين را يارى كردند، رستگار شدند و ديگران كه اهل نفاق بودند، ناكام گشتند».

(1) فرزند حرّ، در شعر خود، درد عميقى را كه بر جان وى دست يافته بود، به تصوير كشاند؛ زيرا وى تا زنده بود، بر آن شرف شهادت در خدمت فرزند پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كه از دست داده بود در دل خود افسوسها داشت، اگر او را يارى مى داد، بهشتها را به دست مى آورد.

وى بر ياران حسين، غبطه مى خورد، آنان كه جانهايشان را فداى امام عليه السّلام كردند؛ زيرا ايشان، پاداش فراوان و جايگاه بزرگى در پيشگاه خداوند به دست آوردند.

اينان، بعضى از نادمين بر ترك نصرت امام عليه السّلام و عدم رستگارى به شهادت در خدمت آن حضرت مى باشند كه وقتى فرصتى به دست آوردند، همراه توّابين در كوفه، سر به قيام برداشتند.

(2)

هجرت از كوفه

برخى از نيكان و اهل تقوا، پس از آن كه مردم كوفه به كشتن ريحانه رسول

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:436

خدا صلّى

اللّه عليه و آله اقدام كردند، سكونت در كوفه را نپسنديدند، از ميان آنان «عبد الرحمن قضاعى» بود كه كوفه را رها كرد و در بصره سكونت گزيد و گفت: «در شهرى كه فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آن كشته شد، ساكن نمى گردم «1»».

كشتار كربلا، موج خروشانى از اضطراب و بى تاب در همه محافل كوفه به وجود آورد و عظمت جنايتى كه انجام شده بود، براى مردمانش معلوم گشت.

در اينجا سخن ما در مورد وارد شدن اسيران اهل بيت به كوفه و حوادث همزمان آن، پايان مى يابد.

______________________________

(1) المعارف، ص 426 (چاپ قديم).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:437

(1)

اسيران خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دمشق

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:438

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:439

(1) بانوان وحى و بزرگ زنان خاندان رسالت، در آن روزهاى سياهى كه در كوفه بر آنان گذشت، محنتها و بلاها را تحمل نمودند؛ زيرا تلخى زندانى بودن و شماتت دشمنان و خوارى اسارت را در شهرى كه موطن شيعيان و مركز دعوت آنان بود، چشيدند و در حالتى غم انگيز قرار داشتند كه از سختى آن جانها به سوز مى آمد ...

در اينجا به سير حوادث دردناكى كه هنگام اعزام آنان به دمشق، بر ايشان گذشت، اشاره مى نماييم.

(2)

حركت دادن سرها

فرزند مرجانه دستور داد سرهاى عترت پاك را به دمشق بفرستند تا در آنجا بر اهل شام عرضه شوند آن گونه كه به مردم كوفه نشان داده شدند، تا دلهاى مردم از ترس و هراس از بنى اميه انباشته شود و عبرتى باشند براى هر كسى كه به قيام بر ضد آنان مى انديشيد. سرها، به همراه «زجر بن قيس جعفى، ابو بردة بن عوف ازدى و طارق بن ظبيان ازدى»، حركت داده شدند.

(3)

حركت دادن خانواده نبوى صلّى اللّه عليه و آله

خانواده آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همراه «محفر بن ثعلبه»، از وابستگان قريش و «شمر ابن ذى الجوشن» حركت داده شدند، در حالى كه آنان را با طنابها بسته و بر كوهان

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:440

شترها سوار كرده بودند، در حالتى كه بدنها از آن مى لرزيد.

«عبد الباسط فاخورى» مى گويد: «سپس عبيد اللّه، سر مبارك و على بن الحسين عليه السّلام و خانواده همراه او را آماده حركت نمود، با حالتى كه از ياد آن، بدنها مى لرزيد و مفاصل انسان، بلكه اعضاى حيوان نيز از آن، به لرزه مى افتند «1».

(1)

بدرقه نمودن اسيران توسط اهل كوفه

مردم كوفه با همه طبقاتشان براى مشايعت كاروان اهل بيت، خارج شدند در حالى كه مى گريستند و نوحه سرايى مى كردند. راههاى كوفه پر از مردمى بود كه تمام شب را مى گريستند، كاروان از كثرت ازدحام، قادر به حركت نبود. امام زين العابدين عليه السّلام از آنان در شگفت شد و فرمود: «اينان ما را كشتند و بر ما مى گريند!!» «2».

زنان طايفه همدان، به گريه و زارى پرداختند و صداى فرياد و شيون آنان بلند شد. «3»

(2) «شمر بن ذى الجوشن» دستور داد تا امام زين العابدين عليه السّلام را با غلى در گردن، به زنجير كشند و اين كار انجام شد «4». پس از آن، اسيران را حركت دادند تا به كاروانى رسيدند كه سرها همراه آن بود. امام زين العابدين عليه السّلام در طول راه با آن جفاكاران كلمه اى سخن نگفت و از آنان چيزى درخواست ننمود «5».

______________________________

(1) تحفة الامام فى مختصر تاريخ الاسلام، ص 77.

(2) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 99.

(3) الحدائق الوردية 1/ 125.

(4) انساب الاشراف 3/ 416.

(5) الارشاد،

2/ 119. زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 441 بدرقه نمودن اسيران توسط اهل كوفه ..... ص : 440

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:441

كاروان، همچنان به راه خود ادامه مى داد و به چيزى توجه نمى كرد تا اينكه به نزديك دمشق رسيد، در آنجا نگاه داشته شد تا شهر را با نشانه هاى غرور و شادى، آذين ببندند.

(1)

آذين بندى شام

حكومت دمشق، به ادارات رسمى و غير رسمى و اماكن عمومى و خصوصى، دستور داد تا براى پيروزى اى كه در قتل ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اسير كردن ذريّه آن حضرت به دست آورده اند، آذين بندى و شادمانى كنند.

(2) يكى از مورخان، آن آذين بندى را چنين توصيف مى نمايد: هنگامى كه آنان (يعنى اسراى اهل بيت) به چهار فرسنگى دمشق رسيدند، مردم شام، در حالى كه سكه و نقل، پخش مى كردند، شادمانه از آنان استقبال كردند تا اينكه آنان را به نزديك دمشق رساندند. آنان را سه روز از وارد شدن نگهداشته، در آن محل محبوس ساختند تا آذين بندى شام، فراهم آيد، آن را با زر، زيور، حرير ديباج، نقره، طلا و انواع جواهر به گونه اى آراستند كه نه پيش از آن كسى همانند آن را ديده بود و نه پس از آن، سپس، مردان، زنان، خرد و كلان، وزرا، امرا، يهوديان، زردشتيان، مسيحيان و ديگر ملل براى تماشا خارج شدند در حالى كه طبلها، دفها، بوقها، كرناها و ديگر وسايل لهو و طرب به همراه داشته، چشمان خود را سرمه زده و دستهايشان را خضاب كرده، گران ترين لباسها را به تن نموده و به بهترين صورت، خود را آراسته بودند كه بينندگان، مراسمى بزرگتر

و جشنى پرازدحامتر از آن نديده تا آنجا كه گويى همه مردم در پهنه دمشق، فراهم آمده

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:442

بودند» «1».

(1) آن اجتماع كه بر دشمنى اهل بيت، پرورش يافته بود، انواع سرور و شادمانى را نسبت به كشتن و اسارت خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، آشكار نموده بود. سر با عظمت را در ميان هاله اى از تهليل و تكبير به خاطر آن پيروزى كه نوه ابو سفيان به دست آورده بود، آوردند، «خالد بن صفوان يا غفران» هنگام آوردن سر امام، در دمشق بود و اندوه فراوان و گريه خود را آشكار كرد و خود را از مردم پنهان نمود تا مبادا جاسوسان بنى اميّه او را دستگير كنند، در حالى كه مى گفت:

جاءوا برأسك يا بن بنت محمدمترملا بدمائه ترميلا

و كأنما بك يا بن بنت محمدقتلوا جهارا عامدين رسولا

قتلوك عطشانا و لم يترقبوافى قتلك التأويل و التنزيلا

و يكبرون بأن قتلت و انّماقتلوا بك التكبير و التهليلا «2» «سر تو را اى فرزند دختر محمد! آغشته به خون خود آوردند».

«گويى با كشتن تو اى فرزند دخت محمد! آشكارا و عمدا پيامبرى را كشته اند».

«تو را تشنه به قتل رساندند و در كشتن تو، تأويل و تنزيل را رعايت ننمودند».

«از اينكه كشته شده اى، تكبير مى گويند، در حالى كه با كشتن تو، تهليل و تكبير را كشته اند».

(2) «سهل بن سعد» مى گويد: به سوى بيت المقدس خارج شدم تا اينكه به

______________________________

(1) حجة السعادة فى حجة الشهادة.

(2) جواهر المطالب 2/ 305.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:443

مركز شام رسيدم و خود را در شهرى با نهرهاى روان و درختان فراوان كه حجابها و ديباج بر آن

آويخته و مردم، شاد و خوش حال بودند يافتم، زنانى داشتند كه بر دف و طبل مى زدند، پس با خود گفتم: مردم شام، عيدى دارند كه ما آن را نمى شناسيم، گروهى را ديدم كه با يكديگر سخن مى گفتند، به آنان گفتم: «آيا در شام عيدى داريد كه ما آن را نمى شناسيم؟!».

- «اى شيخ! تو را غريب مى بينم».

- «من سهل بن سعد هستم كه رسول خدا را ديده ام».

- «اى سهل! براى تو عجيب نيست كه آسمان، خون نمى بارد و زمين با اهل آن، فرو نمى رود!».

- «جريان چيست؟».

- «اين سر حسين است كه از عراق، هديه آورده شده است!!».

(1)- «عجبا! سر حسين، هديه مى شود و مردم شادى مى كنند؟ از كدام دروازه وارد مى شود؟».

آنان به دروازه ساعات، اشاره نمودند، سهل به آن سوى شتافت، در حالى كه ايستاده بود، پرچمها را ديد كه پى درپى مى آمدند و سوارى را ديد كه در دست او پرچمى بود كه سرنيزه آن را برداشته بودند و بر روى آن سرى بود از شبيه ترين چهره هاى مردم نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله يعنى سر ريحانه او حسين بود، در پشت آن، اسيرانى بر روى شترانى بدون پوشش قرار داشتند. سهل به سوى يكى از زنان شتافت و از او پرسيد: تو كيستى؟

- من سكينه دختر حسين هستم.

(2)- آيا حاجتى ندارى؟ من سهل، يار جدّت، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستم.

- به حامل اين سر بگو كه آن را پيش از ما قرار دهد تا مردم به نگاه كردن به

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:444

آن مشغول شوند و به خانواده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نگاه نكنند.

سهل به سوى حامل آن سر شتافت و چهارصد درهم به او داد و آن سر را از نزد زنان، دور ساخت «1».

(1)

مرد شامى در برابر امام زين العابدين عليه السّلام

پيرمردى كه تبليغات دروغين او را گمراه ساخته بود، پيش رفت و صفوف مردم را شكافت تا اينكه نزد امام زين العابدين رسيد و با صداى بلند گفت:

«سپاس خداى را كه هلاكتان ساخت و امير را بر شما مسلّط نمود!».

امام به وى نگريست و او را فريب خورده اى يافت كه حق بر او پنهان مانده است، پس به وى فرمود: «اى شيخ! آيا قرآن خوانده اى؟».

- آرى.

(2)- «آيا گفته خداى تعالى را خوانده اى كه مى فرمايد: «بگو از شما مزدى بر اين (كار خود) نمى خواهم، جز مودّت داشتن نسبت به خويشاوندانم». و قول خداى تعالى را: «و به خويشاوندان، حقشان را بده». و قول خداى تعالى را:

«و بدانيد كه هر چه به دست آوريد، يك پنجم آن، براى خداوند است و براى پيامبر و خويشاوندان»؟

شيخ آرام شد و با صدايى آهسته گفت: «آرى، اينها را خوانده ام».

امام به او فرمود: «به خدا! خويشاوندان در اين آيه ها، ما هستيم، اى شيخ! آيا قول خداى تعالى را خوانده اى: «همانا خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاك گرداند»؟

- «آرى».

______________________________

(1) عبد اللّه نور اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/ 427- 428.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:445

- «ما اهل بيت هستيم كه خداوند ما را به تطهير، مخصوص گردانيده است».

(1) آن پيرمرد به لرزه افتاد و خونش منجمد شده با صدايى لرزان به امام گفت:

«شما را به خدا سوگند! آيا شما همانها هستيد؟».

- «سوگند به حق جدّمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و

آله كه ما بدون شك همانها هستيم».

آن پيرمرد، دوست مى داشت كه زمين او را در خود فرو مى برد و آن سخنان سنگدلانه را بر زبان نمى آورد. خود را بر امام افكند و بر دستهايش بوسه ها زد و در حالى كه اشكش بر چهره اش روان بود، گفت: «نزد خداوند از آنكه شما را كشته است برائت مى جويم».

پيرمرد از امام درخواست نمود كه او را ببخشد و از او خشنود گردد «1» در حالى كه اكثريت غالب مردم شام همانند اين پيرمرد بودند كه تبليغات اموى آنان را گمراه ساخته و از شناختن اهل بيت عليهم السّلام بازداشته بود.

(2)

شادمانى يزيد

شاديها و خوش حاليهاى فراوانى بر يزيد دست داد. هنگامى كه خبر كشته شدن امام به وى رسيد، او در باغش، «خضراء» «2» بود و با صداى بسيار بلندى تكبير گفت «3»، هنگامى كه اسيران را آوردند، از بالاى ديدگاهى در جيرون به پايين نگاه مى كرد. وقتى اسيران را ديد و سرها را مشاهده كرد كه بر بالاى نيزه ها قرار داده بودند، بسيار شادمان گشت و گفت:

______________________________

(1) لهوف، ص 211- 213.

(2) البستان الجامع لجميع تواريخ اهل الزمان، ص 36.

(3) خوارزمى، مقتل 2/ 60- 61.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:446 لما بدت تلك الحمول و اشرفت تلك الرءوس على شفا جيرون

نعب الغراب فقلت: قل او لا تقل فلقد قضيت من الرسول ديونى «1» «هنگامى كه آن كاروان آشكار شد و آن سرها بر بلنديهاى جيرون روى آورد».

«كلاغ صدا كرد، پس گفتم: بگويى يا نگويى، من طلبهايم را از پيامبر گرفته ام».

(1) نوه ابو سفيان، كينه هاى خود را سيراب نمود و انتقام خود را از فرزند فاتح مكه و درهم شكننده بتهاى قريش

گرفت، زيرا عترت پاك را كشت و فرزندان آنان را در انتقامجويى و خونخواهى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اسارت برد.

(2)

سر امام عليه السّلام در برابر يزيد

«محفر بن ثعلبه عائدى» و «شمر بن ذى الجوشن»، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را نزد يزيد بن معاويه فاجر، به هديه بردند، هنگامى كه به دربار اموى رسيدند، محفر صداى خود را بلند كرد تا يزيد بشنود، وى گفت: «سر احمق ترين و فرومايه ترين مردم را آورديم!!».

يزيد بر او اعتراض كرد و به وى پاسخ داد: «آنكه را مادر محفر زاييده، فرومايه تر و احمق تر است، ولى وى قطع كننده اى ستمكار بود» «2».

(3) يزيد، به مردم، بار عام داد تا به آنان نشان دهد كه وى خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شكست داده است. مردم شام بر در كاخ ازدحام كردند و شادمانى بزرگ خود را

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين، ص 348.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 84 و در البداية و النهاية 8/ 194 آمده است كه گويند: محقر است، نه محفر. و در الارشاد، ص 2/ 119 آمده: امام زين العابدين عليه السّلام به وى پاسخ داد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:447

اظهار داشتند و او را به اين پيروزى دروغين، شادباش مى گفتند «1».

(1) سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در برابر زاده خيانت و جنايت، گذاشته شد و با چوب دستى اش بر دهان حضرت مى زد، آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را مى بوسيد، سپس انتقامجويانه و شماتت كننده گفت: «اى حسين! نتيجه ستمكارى ات را ديدى!». «2»

(2) سپس روى به همراهانش كرد و به آنان گفت: «گمان نمى كردم كه ابا عبد

اللّه به اين سن رسيده باشد در حالى كه سر و صورتش از خضاب سياه خارج شده اند» «3». پس از آن، در چهره امام عليه السّلام دقيق شد در حالى كه هيبت آن حضرت، او را گرفته بود، چنين به سخن آمد: «هرگز همانند اين چهره زيبا را نديده بودم «4»».

(3) وى به ضربه زدن بر دهان امام ادامه داد در حالى كه مى گفت: اين در برابر ما همانند گفته حصين بن حمام است:

ابى قومنا ان ينصفونا فانصفت قواضب فى ايماننا تقطر الدما

يفلقن هاما من رجال اعزةعلينا و هم كانوا اعق و اظلما

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 197.

(2) مناوى، الكواكب الدرية 1/ 146. و در تذهيب التهذيب 1/ 157. از ابن حمزه روايت شده كه گفت: زنى از عاقل ترين و زيباترين مردم را ديدم كه او را «ربا» مى گفتند. وى دايه يزيد بن معاويه و صدساله بود. گفت: شخصى بر يزيد وارد شد و به او گفت: مژده باد تو را كه خداوند تو را بر حسين مسلط نمود، او را كشته اند و سرش را نزد تو آورده و در طشتى گذاشته اند. پس به غلامش دستور داد تا آن را آشكار كند. وقتى آن را ديد، چهره اش سرخ شد. به ربا گفتم: آيا دندانهايش را با چوب دستى ضربه زد؟ گفت: آرى به خدا!

(3) ذهبى، تاريخ اسلام 5/ 19.

(4) تاريخ قضاعى، ص 330.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:448

«قوم ما نخواستند با ما انصاف داشته باشند، پس شمشيرهاى خون چكانى كه در دست ماست، انصاف نمودند».

(1) «سرهاى مردان عزيزى از ما را مى شكافند، آنان بدكامتر و ظالم تر بودند».

هنوز سخنش را به پايان نرسانده بود كه «ابو برزه

اسلمى»، بر او اعتراض كرد و به وى گفت: «آيا با چوب دستى ات بر دهان حسين مى كوبى؟ اين چوب دستى تو بر دهان او جاى گرفته، من پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديده ام كه آن را مى بوسيد، اما تو اى يزيد! روز قيامت مى آيى و ابن زياد شفيع تو باشد ولى اين مى آيد و محمد صلّى اللّه عليه و آله شفيع اوست».

(2) سپس برخاست و خارج شد. «1»، و يحيى بن حكم با حالتى متأثر گفت:

لهام بجنب الطف ادنى قرابةمن ابن زياد العبد ذى الحسب الوغل

امية امسى نسلها عدد الحصى و بنت رسول اللّه ليس لها نسل «2» «آن سرى كه در كربلا بود، نزديكى اش به ابن زياد- آن بنده صاحب نسب زشت- نزديكتر است» «نسل اميه به تعداد سنگريزه ها شده و دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را نسلى نمانده است».

(3) آن ستمگر از سخنش رنجيد و با دست خود بر سينه اش زد و به او گفت:

ساكت شو كاش مادرت تو را نزاده بود «3».

هر دارنده وجدان زنده اى، از مصيبتهاى دردناكى كه آن ستمگر بر اهل بيت وارد ساخت، متأثر گرديد.

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 85.

(2) ذهبى، تاريخ الاسلام 5/ 18. البداية و النهاية 8/ 192. الارشاد، 2/ 119- 120.

(3) طبرانى، المعجم الكبير، 3/ 124. طبرى، تاريخ 5/ 460- 461. البداية و النهاية 8/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:449

(1)

گذاشتن سر امام عليه السّلام در مسجد دمشق

پس از آنكه آن مجرم، بيهوده كارى اش را با سر سرور جوانان اهل بهشت پايان داد، آن را در مسجد دمشق، در جايى كه سر حضرت يحيى بن زكريا را گذاشته بودند قرار داد «1» كه مدت سه روز آويزان ماند «2».

(2)

سر امام عليه السّلام نزد همسران يزيد

يزيد ستمگر، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را نزد زنان خويش فرستاد تا قدرت و غرور خود را در برابر آنان نشان دهد. «عاتكه» آن را گرفت و معطرش ساخت. يزيد، بر اين كار اعتراض نمود و گفت: اين چيست؟

وى گفت: «سر عمويم را خاك آلود نزد ما فرستادى، من آن را جمع كردم و معطر ساختم» «3».

(3)

اسيران در مجلس يزيد

يزيد ستمگر، از مشاهده اسيران اهل بيت، بسيار شادمان شد و براى اهانت و خوار ساختن هر چه بيشتر آنان، ايشان را بر در مسجد، در جايگاه اسيران متوقف ساخت «4». مأموران وى، دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ديگر كودكان را با طنابها آن گونه كه گوسفندان بسته مى شوند به هم بستند، طناب در

______________________________

(1) صبح الاعشى 4/ 100.

(2) تذهيب التهذيب 1/ 157.

(3) انساب الاشراف 3/ 416.

(4) الكواكب الدرية 1/ 146.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:450

گردن امام زين العابدين عليه السّلام تا گردن عمّه اش زينب عليها السّلام و ديگر دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. بنا به گفته مورخان، هرگاه از راه رفتن بازمى ماندند، آنان را تازيانه ها مى زدند، آنها را با چنين وضعى كه كوهها از وحشت آن شكسته مى گردند، با تكبير و تهليل آوردند و در برابر يزيد، سرپا نگهداشتند.

(1) امام زين العابدين عليه السّلام روى به يزيد كرد و فرمود: «درباره جدّمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چه گمانى دارى، اگر ما را با چنين وضعى ببيند؟».

يزيد، متأثر شد، كسى در مجلس او نماند كه به گريه نيفتاده باشد «1»، آن ستمگر از آنچه ديد، متأثر گرديد و گفت: «خداوند پسر مرجانه را زشتى

دهد، اگر ميان شما و ميان او خويشاوندى مى بود، با شما چنين كارى را نمى كرد» «2».

(2) سپس دستور داد، طنابها را از آنان دور كنند و روى به على بن الحسين عليه السّلام كرد و گفت: «هان اى على بن الحسين! پدرت بود كه با من قطع رحم كرد و حقم را ناديده گرفت و در قدرت، با من ستيز كرد، خداوند هم با او آنچه را مى بينى انجام داد».

(3) شير بچه حسين عليه السّلام با آرامش و متانت كامل، سخن خداى تعالى را در پاسخ وى آورد كه:

«هر رنج و مصيبتى كه در زمين (از قحطى و آفت، فقر و ستم) يا از نفس خويش (چون ترس و غم، درد و الم) به شما رسد، همه در كتاب (لوح محفوظ ما) پيش از آنكه در دنيا ايجاد كنيم، ثبت است و خلق آن براى خدا آسان است.

(اين را بدانيد) تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما

______________________________

(1) احمد فهمى، امام زين العابدين عليه السّلام، ص 55.

(2) تذكرة الخواص، ص 260- 261. المنتظم، 5/ ص 342.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:451

رسد دلشاد نگرديد كه خدا دوستدار هيچ متكبر خودستايى نيست» «1».

آن ستمگر به خشم آمد و سرمستى شاديهايش بر باد رفت، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «هر مصيبتى كه به شما رسيد از عملكرد خودتان بوده است» «2».

امام به وى فرمود: «اين در حق كسى است كه ظلم كرده باشد نه در حق كسى كه ستمديده است» «3».

سپس، امام از او روى برگرداند و با او سخن نگفت «4» تا او را حقير شمارد و ناچيز

بداند.

(1)

سخنرانى حضرت زينب عليها السّلام

يزيد ستمكار، شادمانى خود را از نابود شدن عترت پاك، آشكار ساخت؛ زيرا گمان مى كرد مملكت برايش صافى گشته و كارها بر وفق مراد شده است، پس شادمانه پاهايش را تكان مى داد و آرزو مى كرد كه كشتگان خاندانش در روز بدر حاضر مى بودند تا به آنان نشان دهد چگونه به خونخواهى ايشان پرداخته و انتقامشان را از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ذريّه و عترتش گرفته است، آنگاه ابيات «ابن زبعرى» را نغمه سرايى نمود و در حالى كه سرمست بود، گفت:

______________________________

(1) حديد/ 22- 23: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

(2) شورى/ 30: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ....

(3) الفصول المهمّة، ص 195.

(4) الارشاد 2/ 120.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:452 ليت اشياخى ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلّوا و استهلوا فرحاثم قالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحى نزل

لست من خندف ان لم أنتقم من بنى احمد ما كان فعل «1» «كاش بزرگانم در روز بدر مى ديدند كه چگونه خزرج از ضربه نيزه ها، بى تاب گشته اند».

«در آن صورت، شاد و مسرور مى شدند و سپس مى گفتند: اى يزيد! دستت فلج و شل مباد».

«ما بزرگ سرورانشان را كشتيم و آن را با بدر برابر ساختيم و برابر شد».

«خاندان هاشم با حكومت بازى كردند؛ زيرا نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است!».

«من از خندف نيستم اگر

از فرزندان احمد انتقام كارهايش را نگيرم».

(1) هنگامى كه شيرزن كربلا، اين ابيات را شنيد كه نشان دهنده كفر و شادمانى وى از كشتن عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به انتقام كشتگان بدر بود، برخاست تا او را نهيب دهد و تكبرش را بكوبد، بدون اينكه اعتنايى به ستمگرى و سركشى او داشته باشد.

(2) وى نه تنها بيم و هراسى به خود راه نداد، بلكه نمونه شجاعت بود و گويى او حاكم و پيروز شده و آن ستمگر، خود شكست خورده و مغلوب گشته بود، آن حضرت گفت:

______________________________

(1) اعلام النساء 2/ 95. البداية و النهاية 8/ 192.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:453

(1) «سپاس خداوند، آفريدگار جهانيان را و صلوات خداوند بر فرستاده اش و همه خاندانش باد! خداوند سبحان راست گفت آنجا كه مى فرمايد: «سپس عاقبت انجام دهندگان بدى اين بود كه آيات خدا را تكذيب نمودند و به آنها استهزا كردند» «1»، اى يزيد! اينكه مناطق زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفته اى و ما همچون اسيران رانده شده گشتيم، آيا گمان كردى كه ما نزد خداوند بى ارزش هستيم و تو را نزد او كرامتى باشد و اين به خاطر اهميت تو نزد اوست كه بينى خود را بالا برده و با گوشه چشمت نگاه كرده و خوش حال و شادمان شده اى كه مى بينى دنيا براى تو چون دام و كارهايت مهيّا گشته و ملك و قدرت ما به دست تو قرار گرفته است؟! درنگ كن، درنگ و جاهلانه سركشى مكن، آيا گفته خداى تعالى را فراموش كرده اى: «آنان كه كافر شده اند، مپندار اينكه به آنان مهلت مى دهيم، به نفع آنهاست، بلكه به

آنان مهلت مى دهيم تا گناهشان افزون شود و عذابى خواركننده براى ايشان خواهد بود» «2».

(2) آيا اين از عدالت است، اى فرزند بردگان آزاد شده! كه تو زنان و كنيزانت را در سراپرده ها مى گذارى و دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به اسارت مى برى در حالى كه پوشش آنان دور گردانيده شد، و چهره هايشان را آشكار كرده اى؟ دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى مى برند و ساكنان در كنار سرچشمه ها و مقيمان در قلعه ها بر آنان چشم مى دوزند و دور و نزديك، بر چهره آنان نظر مى افكنند، نه حمايت كننده اى از حاميانشان همراه آنان است و نه سرپرستى از مردانشان.

______________________________

(1) روم/ 10 ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ.

(2) آل عمران/ 178: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:454

چگونه اميد باشد به كسى كه دهانش، جگرهاى پاكان را جويده و دور انداخته و گوشتش از خون شهيدان روييده و چگونه از كسى كه به ما با كينه و دشمنى و ستم و عداوت مى نگرد، انتظار درنگ در بغض ما اهل بيت برود، آنگاه بدون احساس گناه و بى اعتنا مى گويى: «در آن صورت (اجدادم)، شاد و مسرور مى شدند و سپس مى گفتند: اى يزيد! دستت فلج مباد».

(1) در حالى كه بر دندانهاى ابا عبد اللّه سرور جوانان اهل بهشت خم شده و با چوب دستى خود بر آنها مى كوبى، چگونه اين را نگويى؟ در حالى كه با ريختن خونهاى ذرّيه محمد صلّى اللّه عليه و آله و ستارگان زمين از

خاندان عبد المطلب، آنگاه بزرگانت را ندا مى دهى و ادعا مى كنى كه آنها را فرا مى خوانى، اما تو به زودى به جايى كه وارد شدند، مى رسى، در آن صورت دوست خواهى داشت كه فلج مى بودى و لال مى گشتى و آنچه را گفتى، بر زبان نمى آوردى و آنچه را كردى، انجام نمى دادى.

(2) خداوندا، حق ما را برايمان بگير و از آنكه به ما ستم نمود، انتقام گير و خشمت را بر آنكه خونهاى ما را ريخت و حاميان ما را كشت، فروريز.

(3) به خدا! جز پوست خود را نبريده و جز گوشت خويش را جدا نكرده اى، بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد خواهى شد با آنچه از ريختن خون ذريّه اش بر خود حمل كرده و از حرمتش در عترت و خويشانش شكسته اى، آنجا كه خداوند آنان را فراهم مى آورد و جمعشان را در كنار هم قرار مى دهد و حقوقشان را مى گيرد: «آنان را كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانى به حساب مياور، بلكه آنان زندگانى هستند كه نزد پروردگارشان روزى مى خورند» «1».

______________________________

(1) آل عمران/ 169: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:455

(1) همين تو را كافى است كه خداوند حاكم، محمد صلّى اللّه عليه و آله دشمن و جبريل پشتيبان (او) باشد. به زودى آن كس كه تو را به اين فكر انداخت و بر گردن مسلمانان مسلط ساخت، خواهد فهميد كه براى ظالمين عوض ناگوارى خواهد بود و (خواهد فهميد) كه كداميك جايگاهش بدتر و سپاهش ضعيف تر است.

(2) اگر چه مشكلات و مصايب، كار را به اينجا كشانده كه

من با تو گفتگو نمايم، ولى (بدان كه) من تو را بسيار كم ارزش و سرزنشت را كارى بزرگ و توبيخت را بسيار مى دانم.

(3) اما (چه كنم كه) چشمها گريانند و سينه ها پرسوز، عجيب است و بسيار عجيب! كه پاكان حزب خدا به دست بردگان آزادشده حزب شيطان كشته شوند كه اين دستها خون ما را مى ريزند و اين دهانها گوشتهايمان را مى جوند، آن بدنهاى پاك را گرگها مى درند و كفتارها بر روى خاك مى كشند، اگر ما را غنيمتى دانسته اى، به زودى ما را طلبكار خواهى يافت آنگاه كه جز آنچه را كه دستانت پيش فرستاده باشند نخواهى ديد كه پروردگار تو بر بندگان، ستمكار نباشد، به سوى خداوند شكايت مى بريم و بر او متكى هستيم.

(4) پس حيله ات را بكارگير و تلاشت را به كار بر و كوشش خويش را انجام ده كه به خدا سوگند! ياد ما را محو نخواهى كرد و وحى ما را نخواهى ميراند و ننگ اين كار هيچ گاه از تو كم نخواهد گشت. آيا انديشه تو جز دورى از خرد و روزگارت جز چند صباحى است؟ جمع تو چيزى جز پراكندگى نيست، آن روز كه منادى ندا دهد: لعنت خداوند بر ستمكاران باد.

(5) سپاس خداى پروردگار جهانيان را كه اوّل ما را به سعادت و مغفرت ختم

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:456

نمود و آخر ما را شهادت و رحمت عنايت كرد، ما از خداوند مى خواهيم كه پاداش آنان را كامل گرداند و بر آنان افزونى مرحمت سازد و ما را جانشينانى نيكو قرار دهد كه رحيم و مهربان است، خداوند ما را بس است او بهترين وكيل مى باشد «1»».

(1) اين

خطابه، برجسته ترين خطابه روايت شده در اسلام است كه از متممهاى نهضت جاويد حسين است؛ زيرا نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جبروت آن ستمگر را با آن، درهم كوبيد و ننگ و شكست را بر او وارد ساخت و به او فهماند كه داعيان حق در برابر پيشواى سركشان و ظالمان، سر خم نخواهند كرد.

(2) «امام كاشف الغطاء رحمه اللّه مى گويد: «آيا قلم موى بزرگترين نقّاش و هنرمندترين هنرمند مى تواند حالت يزيد و خود بزرگ بينى، غرور، شادمانى و سرمستى او را از فراهم شدن كارها و دست يافتن بر ملك و لذت پيروزى و ظفر و كينه جويى و انتقام او را به صورتى بهتر از اين، تصوير و ارائه نقش، مجسّم سازد. و آيا كسى را اين قدرت و امكان وجود دارد كه دشمن خود را با حجت و بيان و توبيخ و سرزنش دور كند و برسد به آنچه آن حضرت- سلام اللّه عليها- با آن كلمات به آن رسيد، در حالى كه وى در آن وضعى بود كه دانسته اى، سپس به اين نيز قناعت نورزيد بلكه خواست براى وى و حاضران نزد او، خوارى باطل و عزت حق و بى اعتنايى و عدم توجه به قدرت، تسلط، هيبت و هراس را نشان دهد، مى خواست او را با حقارت ارزش و فرومايگى مقدار و زشتى كردار و پستى

______________________________

(1) اعلام النساء 2/ 95- 97. بلاغات النساء، ص 21. خوارزمى، مقتل 2/ 64. السيدة زينب و اخبار الزينبيات، ص 86. الحدائق الوردية 1/ 125- 126. اللهوف، ص 217- 218.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:457

فرع و اصلش، آشنا سازد». «1»

(1) «مرحوم فكيكى» مى گويد: «همراه من در

اين خطبه آتشين، تأمّل كن كه چگونه فنون بلاغت و روشهاى فصاحت و شايستگى بيان را با معانى شدت شور و هيجان و قوت احتجاج و حجت معارضه فراهم آورده است؛ زيرا دفاع با صراحت در راه آزادى و حق و عقيده، براى رسيدن به اعماق دلها، از شمشيرها نافذتر و از ضربه نيزه ها بر جان و درون انسانها در ميدانهاى نبرد صحنه هاى مبارزه، تيزتر است. و ايستادن بر نيش افعيها و سوار شدن بر نوك نيزه ها، براى يزيد از شنيدن اين استدلال كوبنده اى كه دخت مجد و شرف، در برابر طاغوتهاى بنى اميه و فراعنه آنان در جايگاههاى عزّت و مجالس دولت هرقلى اشرافى زشتشان فرياد كرد، آسانتر بود.

(2) به علاوه اين خطبه تاريخى كوبنده، از قهرمانيهاى جاويد و جرئت كم نظيرى سخن مى گويد كه آن روان قدرتمند حساس، دربرگيرنده نمونه بلند و والاى اخلاق را شامل بوده است. اين كار ادبى زنده در طول روزگار و در نسلهاى متوالى و در هر يادى از حادثه خونين و دردناك كربلا، در برابر طاغوتيان ستمكار، فريادزنان، باقى خواهد ماند» «2».

(3)

مضامين خطابه حضرت زينب عليها السّلام

اين خطابه عظيم، استمرار انقلاب كربلا بود و به صورت برجسته اى، ارزشهاى والا و هدفهاى بلند آن را نمايان ساخت؛ زيرا شامل اين موارد بود:

______________________________

(1) السياسة الحسينية، ص 30.

(2) مجلة الغرى، سال هفتم، شماره 6.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:458

(1) اوّل: اين خطابه، غرور و ستمگرى آن ستمگر را نشان داد، زيرا وى گمان كرده بود با داشتن نيروهاى نظامى كه صحراها و سرزمينها را پر كرده، به پيروزى رسيده ولى آن پيروزى، موقتى بوده است. او از بى عقلى اش گمان كرد كه پيروزى به دست

آمده، به خاطر كرامتش نزد خداوند و خوارى اهل بيت است، اما نمى داند خداوند به كافران در اين دنيا نعمتهايى را مى دهد تا گناهانشان بيشتر گردد و در آخرت، عذاب دردناكى داشته باشند.

(2) دوّم: اين سخنرانى، يزيد را به خاطر اسير كردن بزرگ بانوان اهل بيت، به شدت محكوم نمود؛ زيرا وى، خويشاوندى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در مورد آنها مراعات ننمود، در حالى كه آن حضرت در روز فتح مكّه، بر پدران يزيد منّت نهاد و در نتيجه پدر و جدش را آزاد نمود، او، اين نيكوكارى پيامبر را سپاس نگفت و با بدترين صورت، آن را پاداش داد.

(3) سوّم: آنچه را آن ستمگر مرتكب شده بود يعنى ريختن خون عترت پاك، به انگيزه سرشت و خوى موروثى اش بود؛ زيرا جدّه اش «هند» بود كه جگر حضرت حمزه سيد الشهداء را جويد و جد او، «ابو سفيان»، دشمن اول اسلام بود، پدرش معاويه، خون مسلمين را ريخت و همه حرمتهاى خدا را مورد هتاكى قرار داد، بنابراين، ارتكاب جنايات، از جمله سرشتها و خويهاى اوست كه بر آنها سرشته شده بود.

(4) چهارم: حضرت زينب عليها السّلام در مورد آن شعرى كه بدان تمثل جست و حضور پيران امويش را آرزو كرد تا ببينند كه چگونه وى انتقامشان را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نابودى فرزندانش گرفته است، بر او اعتراض كرد و يزيد، به آن جايى وارد مى شود كه آنان به آن وارد شدند و جاويد ماندن در آتش جهنم را به دست آوردند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:459

(1) پنجم: آن طاغوت، با ريختن خون عترت پاك،

جز خون خود را نريخته و جز پوست خود را نبريده بود؛ زيرا آن جانهاى پاك، زنده و جاويدند و كرامت را به دست آورده و به قلّه شرف رسيده اند، اين يزيد است كه رسوايى و زيانكارى را نصيب خود ساخته است.

(2) ششم: آن حضرت، به كسانى كه آن ستمگر را در تسلّط بر گردن مسلمين قدرت داده اند، اشاره كرد كه آنان مسئول جناياتى هستند كه وى مرتكب شده بود، مقصود آن حضرت عليها السّلام معناى دورترى دارد كه هر تأمل كننده در اين مورد، آن را درمى يابد.

(3) هفتم: آن حضرت، بلندى جايگاه خود را نشان داد و با كلام امير و حاكم، با وى سخن گفت، او را ناچيز شمرد و ارزش او را كوچك دانست، بزرگمنشانه از گفتگو با وى، خوددارى نمود و خود را بالاتر از آن يافت كه او را مخاطب قرار دهد و اعتنايى به قدرتش ننمود ... آن بانوى بزرگوار با آن ضعف و دردش كه از مصيبتها به وى رسيده بود، قدرتش از وى بيشتر و شجاعتش از او شديدتر بود.

(4) هشتم: آن حضرت، بيان كرد كه هر چند يزيد بكوشد تا ياد اهل بيت عليهم السّلام را محو كند، به اين كار موفق نمى شود؛ زيرا آنان در دلهاى مسلمانان و احساسات آنان جاى دارند و بر حق هستند و حق، ناگزير، پيروز مى شود، در عمل نيز حضرت حسين عليه السّلام پيروز گشت و فاجعه آن حضرت، به شكوهى مبدل شد كه هيچ انسانى بدان دست نمى يابد. پس كدام پيروزى به ماندن شايسته و به جاودانگى بايسته تر از پيروزيى است كه امام به دست آورد؟.

اين، اندكى از موارد بسيارى

است كه در اين خطابه بيان شد؛ خطابه اى كه نشانى از نشانهاى بلاغت و فصاحت و معجزه اى از معجزات بيان و يكى از ضربه هاى مهلكى است كه بر حكومت بنى اميه وارد شد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:460

(1)

پاسخ يزيد

خطبه آن بانوى بزرگوار، همچون صاعقه اى بر سر يزيد فرود آمد؛ زيرا غرورش درهم شكست و خود بزرگ بينى اش درهم كوبيده شده، در پاسخ آن سرگردان شد و نتوانست چيزى بگويد جز اينكه قول شاعر را شاهد مثال آورد:

يا صيحة تحمد من صوائح ما أهون النوح على النوائح «1» «اى فريادى كه از فرياد زنان نيكوست! نوحه سرايى بر نوحه سرايان چه آسان است».

(2) هيچ گونه مناسبتى ميان آن خطبه عظيم كه حضرت زينب، واقعيت يزيد را در آن نشان داد و او را از همه ارزشهاى انسانى دور ساخت و ميان آن شعرى كه شاهد مثال آورد، وجود ندارد؛ اعلام كرد فرياد از فريادكشان نيكوست و نوحه سرايى بر نوحه سرايان آسان است، هيچ ارتباط موضوعى ميان اين دو، ديده نمى شود.

(3)

بازتاب خطبه حضرت زينب عليها السّلام

خطبه آن بانوى بزرگوار، موجى خروشان در مجلس يزيد به وجود آورد و در دلهاى حاضران، احساس اندوه، مصيبت و سرخوردگى را گسترش داد؛ زيرا همه شبهات را از آنان دور ساخت و همه اقداماتى را كه معاويه براى برپا نمودن دولت و قدرت خويش انجام داده بود، بر باد داد، يزيد، در پى يافتن بهانه هايى براى توجيه جنايت خويش برآمد و به مردم شام گفت: «آيا مى دانيد فرزند فاطمه از كجا آمد؟ و چه چيزى او را واداشت تا آن كار را انجام دهد و چه چيزى او را در

______________________________

(1) مقرم، مقتل الحسين عليه السّلام، ص 359.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:461

آنچه گرفتار آمد گرفتار ساخت؟».

- «خير».

(1)- «ادعا مى كند كه پدرش از پدرم بهتر و مادرش فاطمه دختر رسول خدا، از مادرم بهتر و او نيز از من بهتر و به اين كار شايسته تر است، اما گفته اش كه

پدر او، از پدرم بهتر است، پدرم، پدرش را نزد خداى عزيز و جليل محاجه نمود و مردم دانستند كه حكم به نفع كداميك از آنها صادر شد.

و اما گفته اش كه مادرش، بهتر از مادرم مى باشد، به جانم سوگند كه فاطمه دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله از مادرم بهتر است.

(2) و اما گفته اش كه جد او از جدّم بهتر است؛ به جانم سوگند كسى نيست كه به خدا و روز آخرت، ايمان داشته باشد و معتقد باشد كه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان ما برابر و همتايى باشد، ولى وى (يعنى حسين عليه السّلام) به سبب كم اطلاعى اش به اين كار دست زد و قول خداى تعالى را نخواند كه:

«بگو اى پيغمبر! بار خدايا! اى پادشاه ملك هستى، تو هر كه را خواهى، ملك و سلطنت بخشى و از هر كه خواهى بگيرى و به هر كه خواهى عزّت و اقتدار بخشى و هر كه را خواهى، خوار گردانى» «1».

«خداوند، ملكش را به هر كس كه بخواهد، مى دهد» «2». «3»

(3) آن ستمگر، گمان كرده بود كه منطق فضيلت نزد خداوند، بر اساس دستيابى به قدرت است و از اين راه، برترى خود را بر امام، ادعا مى كرد در حالى

______________________________

(1) آل عمران/ 26: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ ....

(2) ... وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ.

(3) طبرى، تاريخ 5/ 463- 464، ابن كثير، البداية و النهاية، ص 195- 196.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:462

كه نمى دانست دستيابى به ملك و قدرت نزد

خداوند ارزشى ندارد؛ زيرا آن را به نيكوكار و بدكار مى بخشد.

(1)

خطبه امام زين العابدين عليه السّلام

مجلس يزيد ستمگر، پر از جمعيّت مردم بود، او به خطيبى گفته بود كه بالاى منبر برود و امويان را تعريف و تمجيد كند و حضرت حسين عليه السّلام را ناسزا بگويد! خطيب، بالاى منبر رفت و در ستايش يزيد، مبالغه نمود و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و فرزندش حضرت حسين عليه السّلام را ناسزا گفت تا بخششها و عطاياى يزيد را به دست آورد.

(2) امام زين العابدين عليه السّلام بپاخاست و بر او فرياد كشيد: «واى بر تو اى گوينده! رضايت مخلوق را با خشم خالق خريده اى، پس جاى خود را در آتش در نظر بگير ...».

آنگاه روى به يزيد كرد و گفت: «آيا به من اجازه مى دهى تا از اين چوبها بالا بروم و سخنانى بر زبان آورم كه در آنها رضاى خدا و براى اين حاضران، اجر و ثوابى داشته باشد؟».

(3) حاضران، مبهوت شدند و از اين جوان بيمار كه بر خطيب و امير، اعتراض كرده و پاسخ داده است، در شگفت شدند. يزيد درخواست او را رد كرد، ولى حاضران بر او اصرار كردند به او اجازه دهد. اين كار، آغازى براى روشن شدن اذهان مردم شام شمرده مى شود.

يزيد به آنان گفت: «اگر بالاى منبر برود، جز با رسوايى من و رسوايى خاندان ابو سفيان، پايين نمى آيد».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:463

(1) به او گفتند: اين بيمار، ارزش دانسته هايش چه مى تواند باشد. آنان او را نمى شناختند و گمان مى كردند كه وى چيزى نمى داند، ولى آن ستمگر او را كاملا مى شناخت، لذا به آنان گفت: «وى از اهل بيتى

است كه علم به آنان خورانده شده است».

آنان بر او اصرار كردند و وى تسليم گفته هايشان شده، به امام اجازه داد.

(2) امام بالاى منبر رفت و حمد و ستايش خدا را به جاى آورد. مورخان مى گويند: وى خطبه عظيمى ايراد فرمود كه چشمها را با آن گريان ساخت و دلها را پريشان نمود، از جمله آنچه بيان كرد اين بود:

«اى مردم! شش خصلت به ما داده شد و به هفت خصلت برتر گشته ايم:

علم، حلم، بخشندگى، فصاحت، شجاعت و محبت در دل مؤمنان به ما عطا گشته است و برتر شده ايم به اينكه پيامبر برگزيده، محمد صلّى اللّه عليه و آله از ماست و صديق از ماست و طيّار از ماست و از ماست شير خدا و شير پيامبر. و از ماست سرور زنان جهانيان، فاطمه بتول و از ما هستند دو سبط اين امّت و دو سرور جوانان اهل بهشت.

(3) هر كس مرا شناخت، شناخته است و هر كس مرا نشناخته باشد، او را از اصل و نسبم آگاه مى كنم: من فرزند مكّه و منا هستم. من فرزند زمزم و صفا هستم.

من فرزند آن كسى هستم كه زكات را با گوشه هاى ردا حمل مى كرد. من فرزند بهترين كسى هستم كه عبا و ردا بر تن كرد. من فرزند بهترين كسى هستم كه كفش به پا كرد و يا با پاى بى كفش راه رفت. من فرزند بهترين كسى هستم كه طواف نمود و سعى به جاى آورد. من فرزند بهترين كسى هستم كه به حج رفت و لبّيك گفت.

من فرزند كسى هستم كه بر روى براق در هوا برداشته شد. من فرزند كسى هستم كه شب

هنگام از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برده شد. پس پاك است آنكه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:464

او را شب هنگام برد. (1) من فرزند كسى هستم كه جبرئيل او را تا سدرة المنتهى رساند. من فرزند آن كسى هستم كه به فاصله دو كمان يا كمتر نزديك و نزديكتر شد. من فرزند كسى هستم كه فرشتگان آسمان را در نماز، امامت كرد. من فرزند كسى هستم كه خداى بزرگ، به او وحى كرد آنچه را وحى كرد. من فرزند محمد مصطفى هستم. من فرزند علىّ مرتضى هستم. من فرزند آن كسى هستم كه بر بينى خلق كوبيد تا لا اله الا اللّه گفتند. من فرزند آن كسى هستم كه در خدمت پيامبر با دو شمشير جهاد كرد و با دو نيزه ضربه زد، دو هجرت به جاى آورد و دو بيعت را انجام داد، به سوى دو قبله نماز گزارد و در بدر و حنين، نبرد كرد و چشم به هم زدنى به خدا كفر نورزيد. (2) من فرزند نيكوكار مؤمنان، و وارث پيامبران، از بين برنده ملحدان و رهبر مسلمانان و نور مجاهدان و زينت عابدان و تاج گريه كنندگان و شكيباترين شكيبايان و برترين به نماز ايستادگان از خاندان ياسين و فرستاده پروردگار عالميان هستم. من فرزند كسى هستم كه جبرئيل او را تأييد نمود و ميكائيل او را نصرت داد. (3) من فرزند دفاع كننده از حرمت مسلمانان و كشنده ناكثان و قاسطان و مارقان و جهادكننده با دشمنان كينه توز مى باشم، پرافتخارترين كسى كه از ميان همه قريش قدم برداشت و نخستين مؤمنى كه دعوت خدا را اجابت نمود و

قديم ترين پيشتازان و كوبنده تجاوزكاران و نابود كننده مشركان و تيرى از كمان خدا بر منافقان و زبان حكمت عابدان، يارى كننده دين خدا و ولى امر خدا و باغ حكمت خدا و گنجينه علم خدا آن بخشنده سخاوتمند خوش چهره پاك، اهل بطحاى مكه، آن خشنود شده، خشنود گشته، پيشتاز دلير، شكيباى روزه دار، مهذّب شب زنده دار، شجاع پردل، برّنده كمرها و پراكنده ساز احزاب، آنكه از همه قوى دلتر بود و از همه آنان تازنده تر و به زبان، از همه پرجرئت تر و از ميان همه بااراده تر و داراى عزمى قويتر بود، شيرى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:465

شجاع و بارانى ريزان بود، در جنگها آنان را خرد مى كرد و آنها را همچون ذرّه هاى پراكنده بر باد مى ساخت، شير حجاز و صاحب اعجاز و رهبر عراق، امام به نص و بر حق، اهل مكه و مدينه، اهل بطحا و تهامه، اهل خيف و عقبه، بدرى احدى، در زير درخت (به هنگام بيعت حاضر) مهاجر، در ميان عرب، آقايشان و در جنگها چون شير، وارث دو مشعر و پدر دو سبط، حسن و حسين، آشكار كننده شگفتيها و پراكنده سازنده لشكرها، شهاب ثاقب و نور پيگير، شير پيروز خدا، مطلوب هر جوينده، چيره بر هر غلبه كننده، او همانا جد من، على بن ابى طالب است.

(1) من فرزند فاطمه زهرايم. من فرزند سرور زنانم. من فرزند آن بانوى پاك بتول هستم. من فرزند پاره تن رسول صلّى اللّه عليه و آله هستم. «1» من فرزند آن به خون آغشته ام، من فرزند آن سربريده كربلايم. من فرزند آن كسى هستم كه جن در تاريكى بر او گريست و پرنده در

هوا بر او نوحه سرايى نمود» «2».

(2) وى همچنين من، من مى گفت تا آنجا كه مردم به گريه و زارى پرداختند و يزيد ستمگر، از وقوع فتنه و پيشامدن حوادث ناگوار ترسيد، زيرا خطابه امام، انقلابى فكرى در مجلس آن ستمگر به وجود آورده بود، يزيد به مؤذّن گفت تا با اذان گفتن، سخن امام را قطع كند، پس مؤذن فرياد برآورد:

«اللّه اكبر!».

(3) امام گفت: بزرگى را به بزرگى ياد كردى كه به قياس نيايد و به حواس درك نشود، هيچ چيزى از خداوند بزرگتر نيست. هنگامى كه مؤذّن گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه».

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 69- 70.

(2) نفس المهموم، ص 261- 262.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:466

حضرت على بن الحسين گفت: موى، پوست، گوشت، خون، مغز و استخوان من، اين را گواهى مى دهد.

وقتى كه مؤذّن گفت: «اشهد ان محمدا رسول اللّه».

(1) حضرت على بن الحسين عليه السّلام روى به يزيد كرد و گفت: «اى يزيد! اين محمد، جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر ادعا كنى كه جدّ تو است، دروغ گفته اى و اگر بگويى جدّ من است، پس چرا عترت او را كشته اى؟». «1»

(2) يزيد از سخن، بازماند و از پاسخ دادن ناتوان شد، براى اهل شام، معلوم گرديد كه آنان غرق در جهالت و گمراهى شده بودند و حكومت اموى، براى گمراهى و بدبختى آنان كوشيده است.

(3) امام در خطبه خود، تنها به معرفى خانواده و شخص خود پرداخت و به چيز ديگرى اشاره اى ننمود، اين يكى از برجسته ترين، دقيق ترين و عميق ترين نكته سنجيها بوده؛ زيرا اجتماع شام، چيزى درباره اهل بيت نمى دانست و حكومت، هر چيزى در مورد آنان

را پنهان ساخته و مردم را با وفادارى نسبت به بنى اميّه و كينه توزى نسبت به اهل بيت، تغذيه كرده بود.

(4)

بازتاب خطبه امام سجاد عليه السّلام

خطبه امام عليه السّلام تأثير فراوانى در محافل شام نمود، آنان به يكديگر نگاه مى كردند و محرمانه از ناكامى و زيانكارى خود، سخن مى گفتند تا آنجا كه رابطه آنان با يزيد، دگرگون شد «2» و او را با نگاه تحقير و پستى، مى نگريستند.

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل، ص 69- 71.

(2) جوهرة الكلام فى مدح السادة الاعلام، ص 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:467

(1)

مرد شامى و فاطمه

يكى از مردم شام به حضرت فاطمه دختر امام امير المؤمنين عليه السّلام «1» يا دختر امام حسين عليه السّلام «2» نگريست و به يزيد گفت: «اين دختر را به من ببخش تا خدمتكار من باشد».

لرزه بر اندام آن دختر افتاد و جامه هاى عمه اش را گرفته، به وى پناهنده گشت.

نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر آن مرد اين چنين بانگ زد: «دروغ گفتى و فرومايه گشتى، اين كار نه براى تو باشد و نه براى اميرت».

(2) يزيد به خشم آمد كه آن بانوى بزرگ به او اهميتى نداده و او را بى ارزش دانسته بود، پس به وى گفت: «دروغ گفتى، اين كار براى من باشد و اگر بخواهم، انجام مى دهم».

حضرت زينب او را نهيب زد و در ستيز با وى گفت: «هرگز به خدا! اين كار براى تو قرار داده نشده است، مگر اينكه از دين ما خارج شوى و دين غير از ما را داشته باشى ...».

(3) آن ستمگر، خشمگين گشت كه آن بانوى بزرگوار در برابر بزرگان اهل شام با وى ستيز نموده، پس بر آن حضرت فرياد كشيد: «آيا با من اينگونه سخن مى گويى، پدر و برادرت از دين خارج شدند».

(4) آن بانوى بزرگوار، بى اعتنا به سلطه و

قدرت يزيد، بر انتقام ستمگرى به سخن آمد و با اطمينان به وى پاسخ داد و گفت: «تو و پدرت، به دين خدا و دين پدر، جدّ و برادرم هدايت يافتيد اگر مسلمان باشى ...».

______________________________

(1) البداية و النهاية 8/ 194 المنتظم 5/ 343.

(2) خوارزمى، مقتل 2/ 62.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:468

(1) حضرت زينب، با اين سخنان، پرده اى را كه يزيد با آن خود را پوشانده بود كه حسين و اهل بيتش را كشته بود به اين بهانه كه آنان خارجى بودند و بر امام زمانشان قيام كرده اند، به كنارى زد، آن پليد، قادر بر جواب نبود و در حالى كه غرق در خشم و كينه بود، گفت: «دروغ گفتى اى دشمن خدا!».

خواهر حسين، جوابى نيافت كه ياوه گوييها يزيد را با آن پايان دهد جز اينكه گفت: «تو امير مسلّطى هستى، به ستم ناسزا مى گويى و با قدرتت ظلم مى كنى».

(2) خشم آن ستمگر فرونشست و سر به زير افكند، آن مرد شامى سخنش را خطاب به يزيد بازگفت و آن خواسته را تكرار كرد، يزيد بر او فرياد كشيد:

«خداوند مرگى كشنده به تو ببخشد» «1».

(3) حضرت زينب، در آن محنتهاى جانفرسا، نيروهاى ذاتى اش را حفظ كرد و با اراده اى استوار و آگاهانه كه از جدش، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بود، با دشمنان اسلام به مقابله ايستاد.

(4) يكى از نويسندگان مى گويد: «حضرت زينب، با وجود ضعف و ناتوانى اش، نخستين پيروزى قاطع را بر ستمگران- كه در تسلط و قدرت خود بودند- محقق ساخت؛ زيرا پى درپى، يزيد را مجبور به سكوت مى كرد، در حالى كه براى همگان، نادانى اش را آشكار

مى ساخت، همچنانكه كم اطلاعى او را در امور دين، بيان نمود؛ زيرا زنان مسلمانان را به هيچ وجه نمى توان اسير به حساب آورد و مانند اسيران جنگى با آنها رفتار كرد.

(5) گمان غالب اين است كه اين سخن، از آن مرد شامى، سر آغاز انتقاد از يزيد و آغازى براى گسترش آگاهى در ميان شاميان بود نشانه اش اين است

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 86.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:469

كه پاسخ حضرت زينب عليها السّلام به يزيد كافى بود، زيرا اگر خواسته آن مرد شامى را اجابت مى كرد از حيطه اسلام خارج مى گشت، آن مشاجره شديد ميان حضرت و يزيد مى رساند كه هدف آن مرد شامى از خواسته اش، روشن شدن ديد مردم و افتضاح يزيد بود، خصوصا كه اين درخواست، پس از خطبه حضرت زينب عليها السّلام و سخنرانى امام زين العابدين عليه السّلام صورت گرفته كه هر دو خطابه، آگاهى گسترده و موج خروشانى از خشم، در مجلس يزيد به وجود آورده بودند.

(1)

امام سجاد عليه السّلام و منهال

«منهال بن عمر» با امام سجاد عليه السّلام روبه رو شد، از آن حضرت پرسيد: اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چگونه اى؟!- «ما همچون بنى اسرائيل در آل فرعون گشته ايم كه فرزندانشان را مى كشتند و زنانشان را زنده نگه مى داشتند ... عربها بر غير عرب، افتخار مى كنند كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله از آنان است و قريش بر ديگر عربها افتخار مى نمايند كه محمد صلّى اللّه عليه و آله از ايشان مى باشد، اما ما اهل بيت او كشته و آواره گشته ايم، پس انا للّه و انا اليه راجعون» «1».

(2) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله سرچشمه

اصيل شرافت امّت عرب بود كه به وى افتخار مى نمودند؛ زيرا آن حضرت، براى عربها زندگى را برنامه ريزى نمود كه با آن بر ملّتهاى زمين، سرورى يافتند و براى آنان، دولتى را پايه گذارى كرد كه از عزيزترين و قوى ترين دولتهاى جهان بود، پاداش وى از آنان اين بود كه قريش؛ يعنى آنان كه بر ديگر عربها فخر مى كردند كه محمد از آنان است، به كشتن ذريّه

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل الحسين 2/ 72.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:470

و ريشه كن كردن اصل آنان و اسير نمودن زنانشان پرداختند، آيا سزاى شخص رهايى بخش و آزاد كننده آنان، بايد چنين باشد؟

(1)

نوحه سرايى بر حضرت حسين عليه السّلام

دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن ستمگر خواستند تا براى آنان خانه اى در نظر گيرد تا در آن، ماتمى براى سيد الشهداء عليه السّلام برپا نمايند، زيرا اندوه، دلهايشان را شكافته بود و نمى توانستند غم و اندوه عظيم و داغ دلهايشان را از ترس مأموران ستمگر، ابراز نمايند، همانها كه تلاش كرده بودند تا آنان را از گريه كردن و نوحه سرايى بر ابا عبد اللّه عليه السّلام بازدارند؛ زيرا از امام زين العابدين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: «هرگاه چشم كسى از ما اشكبار مى شد، با نيزه بر سر او مى كوبيدند».

(2) يزيد، اين درخواست را پذيرفت و خانه اى را براى آنان خالى كرد، آنگاه، هيچ زن هاشمى يا قريشى باقى نماند مگر اينكه در سوگ حسين عليه السّلام جامه سياه بر تن كرده و دختران رسالت، هفت روز به نوحه سرايى پرداخته و با سوز دل بر سيد الشهداء عليه السّلام سوگوارى كردند «1» و بر ستارگان درخشان خاندان عبد المطلب، نوحه سرودند

كه زمين از داغ اشكهايشان به سوز آمد.

(3)

پاداش دادن به فرزند مرجانه!

يزيد ستمگر، فرزند مرجانه را به خاطر كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سپاس گفت و در تقدير و بزرگداشت وى كوشيده او را براى حضور نزد وى در

______________________________

(1) عبد اللّه، مقتل الحسين.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:471

دمشق فراخواند، تا در اين خصوص، او را پاداش دهد.

يزيد نامه اى بدين شرح به وى نوشت:

(1) اما بعد: تو به جايى كه در آن هستى، بالا رفته اى آن گونه كه «اوّل» گفته است:

رفعت فجاوزت السحاب و فوقه فما لك الا مرتقى الشمس مقعد «تو بالا برده شده و از ابر و بالاى آن گذشته اى، تو را جز جاى بالا رفتن آفتاب، جايگاهى نباشد!».

پس هرگاه اين نامه ام را دريافت نمودى، به سوى من بيا تا تو را بر آنچه انجام داده اى، پاداش دهم.

(2) ابن زياد، به همراه اعضاى حكومتش به دمشق مسافرت كرد، هنگامى كه به آنجا رسيد، همه بنى اميه براى استقبال وى خارج شدند، وقتى كه بر يزيد وارد شد، به سوى او برخاسته ابن زياد را در آغوش گرفت و ميان دو چشمانش را بوسيد، وى را بر تخت سلطنتش نشانيد و به خواننده گفت تا با آواز بخواند و ساقى را گفت كه جام بگرداند، سپس گفت:

اسقنى شربة تروى فؤادى ثم صل و اسق مثلها ابن زياد

موضع السرّ و الامانة عندي و على ثغر مغنمى و جهادى «جامى به من بنوشان كه دلم را سيراب كند، سپس پيوسته باش و همانندش را به ابن زياد بنوشان».

«آنكه جايگاه راز و امانت نزد من است و مرزدار غنايم و جهاد من مى باشد».

(3) فرزند مرجانه، يك ماه در دمشق اقامت

نمود و يزيد يك ميليون درهم به وى جايزه داد و همانند آنها را به ابن سعد بخشيد به علاوه خراج عراق را به مدت

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:472

يك سال به ابن زياد داد «1». در دوستى وى كوشيد و او را بر زنان و عيالش وارد ساخت «2».

(1) هنگامى كه برادرش، مسلم بن زياد بر يزيد وارد شد، او را گرامى داشت و به احترام برادرش عبيد اللّه، او را بزرگ شمرد، به وى گفت: «محبت شما بر خاندان ابو سفيان، واجب شده است».

(2) او را يك روز تمام، نديم خود قرار داد و ولايت سرزمين خراسان را به وى واگذار كرد «3». وى از خاندان زياد، به خاطر نابود كردن خاندان پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سپاسگزارى كرد و گمان داشت كه آنان براى وى قدرت و حكومت را آسان نموده اند و نمى دانست كه آنها مملكتش را ويران كرده و قدرتش را از بين برده و رسوايى و ننگ را براى او جاويد ساخته بودند.

(3)

پشيمان شدن يزيد ستمگر

پس از آنكه مسلمانان، آن ستمگر را به جهت كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مورد انتقاد شديد قرار دادند، از اين امر پشيمان گشت و تلاش نمود تا گناه آن جنايت را به فرزند مرجانه بچسباند و پيوسته مى گفت: «بر من چه مى بود اگر رنج را تحمل مى كردم و او (حضرت حسين) را همراه خودم در خانه ام قرار مى دادم و در آنچه مى خواست، حاكم مى نمودم، هر چند در اين كار بر من انتقادى مى بود و در قدرتم، سستى پيش مى آمد، به خاطر نگه داشتن حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه

و آله و مراعات حق و قرابت وى. خداوند فرزند مرجانه را لعنت كند؛

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 106.

(2) ينابيع المودة 1/ 149. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 85.

(3) الفتوح 5/ 254.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:473

زيرا با كشتن وى، مرا نزد مسلمانان، دشمن ساخت و در دلهاى آنان دشمنى نسبت به مرا كاشت كه نيكوكار و بدكار مرا به خاطر اهميت كشته شدن حسين در ميان مردم، دشمن داشته اند مرا با فرزند مرجانه چه كار؟ خداوند او را لعنت كند و بر او خشم گيرد «1»».

(1) گمان غالب اين است كه وى اين را گفت تا خود را در برابر مسلمين، تبرئه كند، اگر از صميم قلب، پشيمان بود، از او انتقام مى گرفت، او را بر كنار مى كرد، از او سپاسگزارى نمى نمود و عطاى بسيار به وى نمى داد و او را نزديك نمى گردانيد كه اين كار بر خشنودى و عدم پشيمانى وى در آنچه مرتكب شده بود، دلالت دارد.

(2)

منتقدان و معترضان

اشاره

مسلمانان و ديگر افراد، به شدت بر يزيد خشم گرفتند؛ زيرا او ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشته بود. گروهى از آزادانديشان بر او انتقاد كردند كه بعضى از آنان عبارتند از:

(3)

1- نماينده پادشاه روم

نماينده پادشاه روم، در مجلس يزيد بود، هنگامى كه سر امام را در برابر او ديد، از اين امر در شگفت شد و به او گفت: اين سر چه كسى است؟

- سر حسين است.

- حسين كيست؟

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 460، 461 و 462، ابن اثير، تاريخ 4/ 87.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:474

- فرزند فاطمه.

- فاطمه كيست؟

- دختر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله.

- پيامبرتان؟

- آرى.

(1) وى از اين امر پريشان شد و بر او فرياد كشيد: «نابودى براى شما و براى دينتان باد! سوگند به حق مسيح كه شما بر باطل هستيد، نزد ما در يكى از جزيره ها، ديرى است كه در آن سم اسبى وجود دارد كه مسيح بر آن سوار گشته بود، ما در هر سال از مسافت ماهها و سالها به سوى آن مى رويم و نذورات و اموالى را با خود مى بريم و بيش از آنچه شما كعبه خود را عظيم مى شماريد آن را تعظيم مى كنيم، واى بر شما!».

پس، خشمگين از نزد وى برخاست «1»، در حالى كه آن منظره هولناك او را پريشان ساخته بود.

(2)

2- يك روحانى يهودى

يك عالم يهودى در مجلس آن ستمگر نشسته بود، هنگامى كه امام زين العابدين عليه السّلام خطبه شيوايش را ايراد نمود و هيجان بپاكرد و آن اجتماع را بيدار ساخت، آن روحانى يهودى، روى به يزيد كرد و گفت: اين جوان كيست؟

- على بن الحسين است.

- حسين كيست؟

- فرزند على بن ابى طالب است.

______________________________

(1) مرآة الزمان، ص 101. الصراط السوى، ص 89.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:475

- مادر او كيست؟

- دختر محمد است.

(1) سبحان اللّه! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او

را كشته ايد، رفتار شما پس از او با ذريّه اش چه بد است. به خدا! اگر پيامبر ما موسى بن عمران، در ميان ما نوه اى باقى مى گذاشت، گمان داريم كه او را به جاى پروردگارمان مى پرستيديم، ديروز بود كه پيامبرتان از شما جدا گرديد، اما شما به سوى فرزندش شتافتيد و او را كشتيد، بدا برايتان كه چه امّتى هستيد!».

(2) آن ستمگر، خشمگين شد و دستور داد تا بر دهانش ضربه زنند، آن روحانى يهودى برخاست در حالى كه فرياد مى كشيد: «اگر مى خواهيد مرا بكشيد، من در تورات يافته ام كه هر كس ذريه پيامبرى را بكشد، همچنان براى ابد لعنت شده خواهد بود و هرگاه بميرد، خداوند او را به آتش جهنم مى سوزاند «1»».

(3)

3- قيصر، پادشاه روم

فريادهاى اعتراض بر يزيد، پى درپى شد، از جمله انتقاد كنندگان از او «قيصر پادشاه روم» بود كه به وى نوشت: «شما پيامبر و يا فرزند پيامبرى را كشته ايد» «2».

(4)

4- رأس الجالوت

از جمله انتقاد كنندگان از يزيد، «رأس الجالوت» مى باشد كه به محمد بن

______________________________

(1) الحدائق الوردية 1/ 127. الفتوح 5/ 246- 247. الخوارزمى، مقتل 2/ 71.

(2) بيهقى، المحاسن و المساوئ 1/ 63.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:476

عبد الرحمن گفته است: «ميان من و حضرت داود، هفتاد پدر وجود دارد، يهوديان مرا بزرگ مى شمارند و محترم مى دارند، در حالى كه شما فرزند دختر پيامبرتان را كشته ايد «1»».

(1)

5- واثلة بن اسقع

هنگامى كه سر امام را به شام بردند، «واثلة بن اسقع صحابى» در آنجا بود و به شدت خشمگين شد، پس با مردى از اهل شام روبه رو شد و چنين گفت:

«من پيوسته على، حسن، حسين و فاطمه را براى ابد دوست مى دارم، پس از آنكه شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره آنان گفت آنچه را كه گفت».

- «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره آنان چه گفت؟».

- «نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفتم در حالى كه در منزل ام سلمه بود، پس حضرت حسن آمد و او را بر ران راستش نشاند و حضرت حسين آمد و او را بر ران چپش نشاند و او را بوسيد سپس، حضرت فاطمه آمد كه او را روبه روى خود نشاند. پس از آن، على را فراخواند و آمد و بر آنان رواندازى خيبرى گذاشت، گويى كه به آن مى نگرم، سپس گفت: همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت، دور كند و پاك گرداند «2»».

(2)

6- ابن عباس

از سرسخت ترين انتقاد كنندگان از يزيد، «عبد اللّه بن عباس» بود، يزيد به

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 90. جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب، ص 2/ 274.

(2) عبد اللّه بن احمد بن حنبل، فضائل امام امير المؤمنين عليه السّلام ص 2/ 672- 673.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:477

وى نامه اى نوشت و خواستار جلب دوستى وى شد و از او درخواست نمود تا وى را بر ضد ابن زبير، يارى نمايد.

(1) ابن عباس، در پاسخ، اين نامه را به وى نوشت: «اما بعد: نامه تو به

من رسيد، اينكه من بيعت با ابن زبير را ترك كرده ام، به خدا! من از اين كار، نيكى و ستايش تو را اميد نداشته ام، ولى خداوند به آنچه در دل دارم آگاه است. تو ادعا كرده اى كه نيكى مرا فراموش نكرده اى، پس اى انسان! نيكى ات را از من بازدار كه من نيكى ام را از تو بازداشته ام. خواسته اى كه مردم را موافق تو سازم و آنان را نسبت به ابن زبير دشمن كنم و از او بازبدارم، پس نه چنين باشد و نه تو را شادى و كرامتى خواهد بود كه اين چگونه باشد، در حالى كه تو حسين و جوانان عبد المطلب، چراغهاى هدايت و ستارگان مردمان را كشته اى؟ سپاهيان تو آنان را به فرمانت در بيابان رها كردند، در حالى كه به خون آغشته بودند، اموالشان غارت شده و در بيابان رها گشته بودند. تشنه لب به قتل رسيده، نه كفن گشته و نه به خاك سپرده شدند. بادها بر آنان مى وزيد و شنهاى بيابان بر آنان فرو مى ريخت تا اينكه خداوند براى آنان قومى را مهيا كرد كه در خون آنان شركت نداشتند، پس، آنان را كفن كردند و به خاك سپردند، به خاطر من و آنان است اگر عزت يافتى و در آن جايگاهت نشستى «1».

(2) اگر چيزى را فراموش كنم، فراموش نمى كنم اينكه حسين را از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به سوى حرم خدا دور ساختى، سواران را به سوى او فرستادى همچنان بودى تا اينكه او را به عراق فرستادى و او هم ترسان و هراسان خارج شد و سوارانت به سبب دشمنى تو نسبت به خدا

و پيامبرش و اهل بيت او- كه خداوند پليدى را از آنان دور ساخته و آنان را پاك گردانيده- او را فرود آوردند، او از شما

______________________________

(1) و در روايتى آمده است: «و به سبب من و آنان است كه تو عزّت يافته اى».

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:478

خواست كه رهايش كنيد و از شما درخواست بازگشت را نمود، ولى شما كمى ياران او و ريشه كن ساختن اهل بيتش را غنيمت دانستيد، پس بر او همدست شديد، گويى اهل بيت را از ترك و كفر، كشته ايد. نزد من چيزى عجيب تر از اين نيست كه دوستى مرا مى طلبى در حالى كه فرزندان پدرم را كشته اى و از شمشير تو خون من مى چكد، تو يكى از موارد خونخواهى من هستى. پيروزى امروزت بر ما، تو را مغرور نسازد كه روزى هم ما بر تو پيروزى مى يابيم «1».

(1) اين نامه، يزيد را متهم مى كند كه او امام حسين عليه السّلام را به سوى عراق فرستاد تا وى را به قتل برساند و او خارج نشد جز به سبب تعقيب كردن لشكرهاى يزيد در مدينه و مكّه و خارج شدنش به سوى عراق براى پاسخ دادن به درخواست مردم كوفه نبوده، بلكه لشكريان يزيد، وى را بر آن كار ناگزير ساخته بودند.

(2)

7- فرزند زبير

از انتقاد كنندگان بنى اميّه، «عبد اللّه بن زبير» بود كه آنان را به خاطر كشتن امام حسين عليه السّلام مورد انتقاد قرار داد و در مكّه خطبه اى ايراد كرد و گفت: «بدان اهل كوفه حسين را دعوت نمودند تا بر آنان ولايت داشته باشد و امورشان را به راستى آورد و نشانه هاى اسلام را بازگرداند، ولى هنگامى

كه به نزد آنان رفت، بر او شوريدند و او را كشتند و به او گفتند: بايد دست در دست فاجر ملعون، ابن زياد گذارى كه در مورد تو تصميم خود را بگيرد، او مرگى بزرگوارانه را بر زندگى

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 127- 128، يعقوبى در تاريخش 2/ 248- 250 آن را به صورت ديگرى روايت كرده كه در آن حوادث هولناكى را كه معاويه و يزيد مرتكب شده بودند، بيان نموده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:479

پست ترجيح داد. خداوند، حسين را رحمت كند و قاتلش را رسوا نمايد و هر كس را كه بدان كار راضى باشد و به آن فرمان داده، لعنت نمايد» «1».

(1) فرزند زبير، به طور ساختگى بر كشته شدن امام، اظهار اندوه نمود تا خود را به عامّه مسلمين نزديك سازد؛ زيرا وى در دل خويش شادمان بود كه از بزرگترين مخالفانش آسوده شده است و اگر به آنچه گفت، ايمان داشت، قاتلان حسين را پناه نمى داد، زيرا كسانى كه از دست مختار، سلامت يافته بودند همچون «شبث بن ربعى» و ديگران به سوى او رفته و به وى پيوسته بودند، او آنان را خوشامد گفته و آنها را براى جنگ با مختار، اعزام كرد.

(2)

8- ابو برزه

از انتقاد كنندگان بر يزيد، هنگامى كه با چوب دستى اش بر سر امام مى زد، «ابو برزه اسلمى صحابى» بود، كه در مباحث پيش به سخن وى اشاره نموديم.

(3)

9- خاندان اموى

كار بر يزيد مشكل شد و فرياد معترضان بر او متوالى گشت؛ زيرا خاندانش نيز بر او اعتراض كردند كه از جمله آنان است:

(4) الف- يحيى بن حكم: از سخت ترين اعتراض كنندگان بر يزيد، «يحيى بن حكم» بود كه در مجلسش از او انتقاد نمود، يزيد بر سينه او زد و به مأمورانش

______________________________

(1) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 94.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:480

گفت تا او را بيرون ببرند. ما متن گفتارش را در مباحث پيشين، بيان كرديم.

(1) ب- عاتكه دختر يزيد: دختر يزيد «عاتكه» هنگامى كه سر امام را نزد خانواده و زنان خود برد بر او اعتراض كرد، عاتكه آن سر را گرفت و معطّر ساخت و گفت: «سر عموى من مى باشد». ما سخنش را در مباحث قبلى، بيان كرديم.

(2) ج- هند: همسر يزيد، «هند» دختر عمرو، بر او اعتراض كرد، زيرا وى پريشانحال به سوى مجلس او شتافت و صدايش را بلند نمود: «سر فرزند دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر در خانه ماست!!».

آن ستمگر به سوى وى شتافت و حجاب بر سرش نهاد و به او گفت: «اى هند! بر او شيون كن كه وى فقيد بنى هاشم است و ابن زياد بر او تعجيل نمود «1»».

(3)

10- معاويه پسر يزيد

«معاويه» بر پدرش يزيد انتقاد كرد و جد خود معاويه را مورد سرزنش قرار داد. وى خلافت را نپذيرفت و نسبت به حكومت كردن، بى توجه شد، در ميان مردم شام سخن گفت و جد و پدر خود را محكوم نموده، اظهار داشت:

(4) «جدّ من معاويه در كار خلافت با كسى درافتاد كه براى نزديكى اش به رسول خدا صلّى

اللّه عليه و آله و اقدامات گذشته و سابقه اش، به اين امر شايسته تر از او بود، وى در ارزش، از مهاجران عظيم تر و نخستين فرد آنان در ايمان بود، عموزاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و همسر دخترش كه او را براى وى به همسرى برگزيد و دخترش را براى او به همسرى انتخاب كرد، باقيمانده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خاتم پيامبران هستند، پس

______________________________

(1) خوارزمى، مقتل 2/ 74.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:481

جدّ من نسبت به آنان مرتكب شد آنچه را كه مى دانيد و همراه او دست زديد به آنچه از آن بى خبر نبوديد «1» تا اينكه مرگش فرا رسيد و در قبر خود در گرو گناهان خويش، اسير جنايتش گرديد، سپس امر خلافت را به پدرم واگذار كرد كه شايسته آن نبود و بر هواى خود سوار گشت، آرزو او را پشت سر نهاد و مهلتش كوتاه گشت و در قبر خود در گرو گناهان و اسير جنايت خود شد. آنگاه به گريه افتاد و گفت: از بزرگترين امور بر ما اين است كه ما از بد مردنش و زشتى عاقبتش آگاه هستيم؛ زيرا وى عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشت و حرمتها را مباح ساخت و كعبه را ويران نمود «2»».

(1) و بدين گونه بود كه ملك خاندان ابو سفيان به دست معاويه پسر يزيد ويران گشت استقرار ملك و دوام آن در خاندانش را كه مدّ نظر داشت، بر باد رفت؛ زيرا كشتن حضرت حسين عليه السّلام، هر آنچه را كه معاويه ساخته و يزيد پرداخته بود، در هم كوبيد و مملكت

آن، روى به نيستى نهاد.

(2) مورخان مى گويند: در ميان بنى اميه پس از سخنرانى معاويه كه در آن جد و پدرش را رسوا ساخت، قيامتى بپاشد و به سوى معلم وى «عمر القصوص» رفتند و به او گفتند: تو اين را به وى آموخته و به او تلقين نموده، از خلافت بازداشتى، دوستى على و فرزندانش را برايش زيبا جلوه دادى و او را بر اتهام ستمگرى بر ما واداشته اى و بدعتها را برايش نيكو نمايانده اى تا اينكه اين سخنان را اظهار داشت و گفت آنچه را گفت.

(3) عمر، اين كار را انكار نمود و گفت: به خدا! اين كار را نكرده ام ولى وى بر

______________________________

(1) جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب، 2/ 261.

(2) النجوم الزاهرة 1/ 164.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:482

دوستى على آفريده شده و سرشته گشته است. آنان اين مطلب را از او نپذيرفتند و او را گرفتند و زنده به گور ساختند! «1».

(1)

ياوه ها و چرندها

اشاره

بعضى از متعصبان بنى اميه در گذشته و اخيرا، كوشيده اند تا يزيد را منزّه ساخته، او را از كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تبرئه كنند و گناه و مسئوليت را بر فرزند مرجانه بيندازند، جهل و تعصب كورى كه آنان را از حق منحرف ساخت و در شرّى عظيم انداخت و آنان را به اين كار واداشت، از جمله آنانند:

(2)

1- ابن تيميه

يزيد، نزد ابن تيميه جايگاهى عظيم يافت؛ زيرا وى از سرسخت ترين مدافعان وى بود و منكر اين گشت كه وى به كشتن حضرت حسين عليه السّلام دستور داده است. او به گرمى از يزيد دفاع نموده و گفته است:

«يزيد، دستور كشتن حسين را صادر نكرد و سر او را در برابر خود ننهاد و با چوب دستى بر دندانهايش نكوبيد، آنكه چنين كارى انجام داد، عبيد اللّه بن زياد بود، همانطور كه اين مسأله در صحيح بخارى ثابت شده است، نه سر او را در دنيا گرداندند و نه كسى از خانواده حسين به اسارت برده شد!!» «2».

(3) اين گفته، موجب تمسخر او مى شود؛ زيرا ضرورياتى را منكر شده است كه هر صاحب هوش و اراده اى، به آنها شك نمى كند؛ چون گفتار مورخان مبنى

______________________________

(1) دميرى، حياة الحيوان 1/ 88- 89.

(2) سؤالى در مورد يزيد بن معاويه، از ابن تيميه، ص 16.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:483

بر اين كه يزيد، اين جنايت را مرتكب شده است، ناديده مى گيرد، كارى كه هر صاحب بينش دينى يا روح اسلامى با آن موافقت نمى نمايد.

ابن تيميه به تعصبى كور معروف است تا جايى كه هر محقق آزاده اى و نويسنده تاريخ و بحثهاى اسلامى، از نظراتش روى

برگردانده است.

(1)

2- غزالى

جاى تأسف است كه «غزالى» شيفته يزيد بود و در اخلاص براى وى و دفاع از او غلوّ نموده و گفته است: «نه كشتن وى صحت دارد- يعنى كشتن حضرت حسين عليه السّلام- و نه او را به آن دستور داد- يعنى يزيد فرمان كشتن او را به ابن مرجانه نداده و به آن راضى نبوده است!!- وقتى اين قضيه نزد او صحت نداشته باشد، گمان قتل نسبت به وى جايز نخواهد بود؛ زيرا بدگمانى نسبت به يك مسلمان، حرام است!! خداى تعالى فرموده: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها خوددارى نماييد كه بعضى از گمانها گناه مى باشد «1»» «2».

(2) غزالى، گمراهانه سخن رانده؛ زيرا بديهيّات را منكر شده است آن گونه كه همكارش «ابن تيميه» آنها را منكر شده بود، در حالى كه مورخان اجماع دارند بر اينكه يزيد بود كه به ابن مرجانه دستور داد تا حضرت حسين عليه السّلام را بكشد و در اين امر بر او سخت گرفت و او را در اين مورد تهديد كرد كه اگر در جنگ خود با امام، اخلاص نورزد، وى را از خاندان ابو سفيان جدا مى سازد و به جدش عبيد رومى ملحق مى كند، اين مطلب را بدون اينكه نيازى به تكرار باشد، در مباحث قبلى بيان كرديم.

______________________________

(1) حجرات/ 12: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ....

(2) وفيات الاعيان 3/ 288.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:484

(1)

3- ابن عربى «1»

«ابن عربى» به دشمنى و ناخوشايندى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام معروف گشته، اعتقاد داشت كه يزيد، امام زمان خود و خليفه خدا در زمين!! و خروج امام بر

او غير مشروع بود و حضرت حسين عليه السّلام با شريعت جدّش كشته شد!! «2».

(2) مشتى خاك بر او باد و بر هر كسى كه از حق منحرف و از راه گمراه شده باشد، به كدامين منطق، يزيد (آن يار) بوزينه ها و يوزپلنگها، امام مسلمين و خليفه خدا در زمين بوده است؟ آيا به كشتن سرور جوانان اهل بهشت، يا با مباح ساختن مدينه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سوزاندن كعبه، امام مسلمين گشته بود، «عمر بن عبد العزيز»، شنيد شخصى يزيد را امير مؤمنين مى نامد، دستور داد او را بيست تازيانه بزنند «3».

(3) دفاع از يزيد و مشروع دانستن حكومت وى و تبرئه اش از گناه در كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دفاع از منكر و دفاع از باطل است؛ زيرا يزيد و امثال وى از حكّام اموى و عباسى بودند كه سبب عقب ماندگى مسلمين شدند و فتنه ها و مصيبتها براى آنان به بار آوردند و آنها را به شرّى عظيم گرفتار ساختند.

(4)

4- ابن حجر

«ابن حجر هيثمى» منكر رضايت يزيد يا دستور دادن او به قتل حضرت

______________________________

(1) قاضى ابو بكر بن عربى، متوفاى 543 ه. مدفون در «فاس» مراكش، او غير از ابن عربى عارف مشهور است كه نامش ابى بكر، محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبد اللّه طائى حاتمى ملقب به محى الدين بن عربى متوفاى 638 ه مى باشد و در «دمشق» دفن گرديده است (مترجم).

(2) العواصم، ص 214.

(3) شذرات الذهب 1/ 69.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:485

حسين عليه السّلام شد «1» و تعصب كور، او را به اين گفتار ناسازگار يا بديهيات كشاند كه

فرزند مرجانه، تنها ابزارى بوده بدون اينكه انديشه يا اراده اى در كشتن حضرت حسين عليه السّلام داشته باشد و به «مسافر بن شريح لشكرى» گفته است: در جريان كشتن حسين، اين يزيد بود كه به من كشتن وى يا مرگ خودم را عرضه داشت، من كشتن او را برگزيدم. «2» ابن زياد به كشتن حضرت حسين عليه السّلام اقدام نكرد، مگر پس از آنكه يزيد او را به كشتن، تهديد نمود اگر از وى فرمان نمى برد.

(1)

5- انيس زكريا

«انيس زكريا نصولى»، با حرارت از يزيد دفاع نموده و گفته است: «بدون شك، يزيد اصلا به كشتن حسين نينديشيد و آرزو نداشت كه مسأله علوى تا اين حد بزرگ شود و اين نقش هولناك را ايفا نمايد و ابن زياد به كشتن وى اقدام كند!» «3».

(2)

6- دكتر نجار

از جمله كسانى كه يزيد را منزه دانسته اند، «دكتر محمد نجار» است كه مى گويد: «يزيد بن معاويه چيزى از اين گناه- يعنى گناه كشتن حضرت حسين- را متحمل نمى شود؛ زيرا به رغم اينكه تاريخش آغشته به سياهى است، ولى وى- بر حسب ظاهر- از تهمت تشويق به كشتن حسين، مبرّا مى باشد!!» «4».

______________________________

(1) الفتاوى الحديثة، ص 193.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 140.

(3) الدولة الاموية فى الشام، ص 58.

(4) الدولة الاموية فى الشرق، ص 104.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:486

(1)

7- محمد عزت دروزه

از سرسخت ترين مدافعان يزيد در اين روزگار، «محمد عزت دروزه» مى باشد كه از يزيد، تعريف نموده و او را از اين جنايت، منزّه دانسته است. و نيز ابن زياد و ديگر نيروهاى مسلّحى كه حضرت حسين عليه السّلام را كشته اند را غير مسئول به شمار آورده و حضرت حسين عليه السّلام را سرزنش نموده و گفته است:

«چيزى وجود ندارد كه نسبت دادن كشتن حسين به يزيد را توجيه نمايد؛ زيرا وى نه تنها او را نكشته، بلكه دستور به قتل او نيز نداده است و همه آنچه دستور داده بود اين است كه محاصره شود ولى با او جنگ نكنند، مگر اينكه خود او جنگ كند. (2) همانند اين قول، نسبت به عبيد اللّه بن زياد، صحيح است كه همه آنچه دستور داده بود اين است كه محاصره گردد و با او جنگ نشود، مگر اينكه خود به جنگ بپردازد و آورده شود تا دستش را در دست او بگذارد و يا با يزيد كه صاحب بيعت شرعى بود، بيعت كند، بلكه اين امر را مى توان نسبت به فرماندهان نيروهاى مسلّحى كه ميان آنان و حضرت

حسين و يارانش، نبرد صورت گرفت، صحيح دانست؛ زيرا آنان به آنچه دستور داده شده بودند، متعهد باقى ماندند و نيز آنان به شدت علاقه مند بودند كه خداوند، آنان را از گرفتار شدن به جنگ با وى معاف بدارد نه اينكه او را بكشند. و مى كوشيدند او را قانع سازند تا فرمان ابن زياد را گردن نهد و با يزيد بيعت كند، پس اگر حسين، خوددارى كرد و تسليم نشد تا داخل چيزى بشود كه مسلمين به آن داخل شده بودند و به شدت مقاومت نمود، در اين صورت، مقاومت در برابر وى و جنگ با او از نظر شرعى و سياسى، جايز بود!!» «1».

(3) دروزه، معتقد است كه كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سرور جوانان اهل

______________________________

(1) تاريخ الجنس العربى 8/ 383.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:487

بهشت از جهت شرعى و سياسى جايز بوده است، نمى توانم باور كنم كه آن آدمكشان جلّاد يعنى قاتلان حضرت حسين عليه السّلام، نسبت به امام، كينه و دشمنى بيشترى از اين شخص داشتند كه باطل بر وجدانش زنگار نهاده و در امواج خروشانى از منكر و گناه، غوطه ور گشته است.

(1)

نظر دكتر طه حسين

«طه حسين» معتقد است كه يزيد مسئول ريختن خون امام بوده و صحيح نيست كه گفته شود گناه اين جنايت بر ابن مرجانه افكنده مى شود، وى گفته است:

(2) «راويان ادعا مى كنند كه يزيد از كشته شدن حسين به اين صورت، تبرئه جسته و بار اين گناه را بر فرزند مرجانه، عبيد اللّه بن زياد افكنده است ولى ما نمى بينيم كه وى، ابن زياد را سرزنش نموده و يا كيفر كرده و يا از

همه يا بخشى از مقام خود معزول كرده باشد، پيش از او نيز معاويه، حجر بن عدى و يارانش را كشت و سپس مسئوليت كشتن آنان را بر زياد افكند و گفت: فرزند سميه مرا واداشت و من واداشته شدم» «1».

(3) ابن زياد كارش را انجام نداد مگر به دستور قاطع يزيد و اگر بدان خشنود نبود، او را بر جنايتش مؤاخذه مى كرد و همراه وى در مجلس شراب خوارى نمى نشست و عطاى فراوان به او نمى داد و اين مسأله بر رضايت وى از كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام و پشيمان نشدن او- با وجود تلخى آن كشتار و هولناك بودن آن جنايت- دلالت دارد.

______________________________

(1) الفتنة الكبرى 2/ 265.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:488

(1)

سخن تفتازانى

«تفتازانى» گفته است: «متفق گشته اند بر جايز بودن لعنت نمودن كسى كه حسين را كشته يا به آن دستور داده يا آن را جايز شمرده و به آن راضى بوده باشد ... و حق اين است كه راضى شدن يزيد به كشته شدن حسين و شاد شدن وى به آن و اهانتش نسبت به اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مطلبى است كه به تواتر معنوى رسيده، هر چند تفصيل آن از آحاد اخبار باشد و ما در مورد او بلكه در كفر وى درنگ نمى كنيم كه لعنت خداوند بر او و بر ياران و اعوانش باد!» «1».

(2)

نظر يافعى

«علامه يافعى» مى گويد: «حكم كسى كه حسين را كشته يا فرمان به قتل وى داده اين است كه وى كافر است و هر كس آن را حلال شمارد نيز كافر مى باشد» «2».

(3)

نظر احمد بن حنبل

«احمد بن حنبل» به خوددارى از لعنت نمودن يزيد فتوا داده است! «ابو طالب» مى گويد: از احمد در مورد كسى كه يزيد بن معاويه را ناسزا گويد پرسيدم، گفت: در اين موضوع سخن مگوى، پيغمبر گفته است: «لعنت كردن مؤمن، همانند كشتن اوست «3»».

(4) عجيب اين است كه در اين فتوا، مدرك را حديث نبوى قرار داده، در

______________________________

(1) شذرات الذهب 1/ 68.

(2) همان، ص 69.

(3) شمس الدين حنبلى، الآداب الشرعية و المنح المرعية 1/ 206.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:489

حالى كه اين حديث بر يزيد منطبق نمى شود؛ زيرا وى بهره اى از ايمان و اسلام نداشته است پس از آنكه آن جنايات فجيع را مرتكب شد، همچون نابود ساختن عترت پاك و مباح ساختن مدينه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و به آتش كشاندن كعبه مقدس كه هر كدام از اين گناهان بزرگ، او را از حيطه اسلام، خارج مى سازد.

(1) «صالح»، فرزند احمد، بر او اعتراض كرد و به او گفت: عدّه اى ما را به دوست داشتن يزيد نسبت مى دهند؟ به او گفت: آيا كسى كه به خدا ايمان داشته باشد، يزيد را دوست دارد؟

پسرش به وى پاسخ داد: پس چرا او را لعنت نمى كنى؟!- چه وقت ديده اى كه من كسى را لعنت كرده باشم؟

- پدر! چرا لعنت نشود، آن كسى كه خداوند او را در كتابش، لعنت كرده است؟

- خداوند، در كجا يزيد را لعنت كرده است؟

- «اگر حكومت به دستتان

بيفتد، آيا جز اين انتظار مى رود كه به فساد در زمين بپردازيد و قطع رحم نماييد، اينان كسانى هستند كه خداوند لعنتشان كرده است» «1»، آيا فسادى عظيم تر از كشتن [حسين عليه السّلام] وجود دارد؟ ... در اينجا احمد از پاسخ دادن، خوددارى نمود «2».

(2)

سخن معتضد عباسى

«معتضد عباسى» نامه اى را صادر نمود و در آن رسواييهاى بنى اميه را

______________________________

(1) محمد/ 22 و 23: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ.

(2) الصراط السوى في مناقب آل النبى، ص 95. الآداب الشرعية 1/ 207.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:490

منتشر ساخت و اهل بيت را گرامى داشت و دستور داد تا آن را در مجامع دولتى، مردمى، اجتماعات عمومى و اعياد، منتشر سازند، درباره يزيد، در آن آمده بود:

(1) «هنگامى كه خلافت به يزيد رسيد، پيگيرانه به خونخواهى مشركان از مسلمين پرداخت و واقعه حره را بر مردم مدينه وارد ساخت، واقعه اى كه همانند آن بر بشريت نگذشته و بر مسلمين نيز زشت تر و فجيع تر از آن وارد نشده است، پس كينه خود را آرام كرد و گمان كرد كه براى پيروانش، از اولياى خدا انتقام گرفته و براى دشمنان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خونخواهى نموده است».

(2) وى اضافه مى كند و مى گويد: «مهمترين چيزى كه هتك كرد و عظيم ترين جرمى كه مرتكب شد، ريختن خون حسين بن على عليه السّلام بود، با آگاهى از جايگاهش نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و شنيدن اين مطلب كه وى فرموده بود: «حسن و حسين دو ريحانه من از دنيا هستند. حسن و حسين، دو سرور جوانان

اهل بهشت مى باشند» كه بر خدا و پيامبرش گستاخى نموده نسبت به آن دو دشمنى روا داشته و از آن عمل خود، نه از انتقام ترسيد و نه به فكر معصيتى بوده است» «1».

(3) كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از عظيم ترين حوادث بزرگى بود كه مسلمانان از آن، آشفته خاطر شدند و با آن، گرفتار آزمونى سخت و مشكل گشتند؛ همچنانكه آن واقعه، از فجيع ترين حوادث جهانى بود؛ زيرا آن سنگدلى كه در برابر عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روا داشته شد، از فجيع ترين حوادثى است كه در تاريخ عالم، صورت گرفته است.

(4) آن جفاكاران مسخ شده از سپاه يزيد، انواع فرومايگى و اقسام پستى را اعمال نمودند و همه ارزشهاى انسانى و عرف حاكم و آن فضيلت و اخلاقى را كه

______________________________

(1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:491

مردم قانونى نموده بودند، ناديده گرفتند، مردان، كودكان و زنان را پس از آنكه آنان را از آب محروم نموده بودند، كشتند و آنگاه آن بدنهاى پاك را تكّه تكّه كرده، آن سرهاى مطهر را بر نيزه ها گذاشتند و يادگارهاى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را بر بالاى شتران به اسارت بردند و آنان را در سرزمينها و شهرها گرداندند تا آن ستمگر، ستمش را نسبت به خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و چيره شدنش بر آنان را نشان دهد، همه اين حوادث به دستور و اصرار وى اجرا شد و او درباره آنها مسئول است.

(1) اما ابن زياد، جز ابزار و وسيله اى در دست او، چيزى نبود كه خواسته هايش را اجرا مى كرد چنانچه

اين مطلب را در بحثهاى گذشته بيان كرديم.

(2) منزّه ساختن يزيد و افكندن مسئوليت بر فرزند مرجانه، چيزى نيست جز نمونه اى از نمونه هاى انحراف از حق و پيروزى از عصبيت كورى كه هر صاحب عقل و اراده اى، پذيراى آن نمى شود.

(3) در اينجا سخن ما در مورد ياوه ها و بيهوده هايى كه در خصوص تبرئه كردن يزيد، گفته شده و آنچه از بزرگان درباره مجرم شناختن يزيد و مسئول دانستن وى در ريختن خون امام عليه السّلام نقل شده است، پايان مى يابد.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:492

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:493

(1)

به سوى مدينه

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:494

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:495

(1) اقامت اهل بيت در دمشق، چندان ادامه نيافت؛ زيرا يزيد از پيش آمدن فتنه و پريشان شدن افكار عمومى و حادث شدن اوضاع ناگوار، ترسيد، چون خطبه حضرت زينب كبرى و امام زين العابدين عليه السّلام انقلابى فكرى در همه محافل به وجود آورد، از آنجا كه آن سخنرانيهاى درخشان، خردها را روشنى بخشيدند و احساسات را برانگيختند و موضوع سخن روز در نشستها و مجالس شدند، همچون گداخته ها بر ضد آن دولت ستمگر مى جوشيد و از انفجار مردمى خبر مى داد كه دولت يزيد را بنياد براندازد چرا كه مردم شام را با فرومايگى يزيد و پليدى سرشت او آشنا كرده بودند و افكار عمومى را بر عليه وى برانگيختند، وى، حتى در مجلس خود، با انتقاد مواجه شد و از نظر اجتماعى، سقوط كرد و جايگاهش در دلها را از دست داد.

(2)

عذرخواهى يزيد ستمگر از امام زين العابدين عليه السّلام

يزيد ستمگر، امام زين العابدين عليه السّلام را فراخواند و از او عذرها خواست و مسئوليت اين جنايت را بر فرزند مرجانه افكند و گفت:

«خداوند، فرزند مرجانه را لعنت كند! به خدا! اگر من همراه او بودم، هر چيزى را از من مى خواست، به او مى دادم و با هر چيزى كه مى توانستم، مرگ را از او دور مى ساختم، اگر چه به قيمت جان بعضى از فرزندانم تمام مى شد، ولى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:496

خداوند آنچه را ديدى، حكم فرمود. پسرم! هر نيازى دارى برايم بنويس «1»، در ميان قوم تو امورى خواهد بود، پس در هيچ كدام همراه آنان داخل مشو» «2».

امام عليه السّلام از او روى برتافت و

پاسخى به او نداد؛ زيرا واقعيت عذر خواهى اش را دانسته بود كه براى فرار از ننگ و فضيحتش بود.

(1)

عرضه نمودن اموال بر اهل بيت عليهم السّلام

يزيد ستمگر، دستور داد تا سفره هايى از ابريشم در مجلسش بگسترانند و بر آنها اموال فراوانى را فرو ريزند و آنها را به اهل بيت تقديم كرد تا به عنوان ديه اى براى كشتگان آنان و عوضى براى اموال آنان باشد كه در كربلا به تاراج رفته بود، پس گفت: «اين مال را به جاى آنچه بر شما رسيده است، برداريد!».

(2)

پاسخ حضرت ام كلثوم عليها السّلام

خواهر حضرت حسين عليه السّلام حضرت ام كلثوم عليها السّلام به درد آمد و خشمگين شد و بر او فرياد زد: «چه اندك است شرم تو! و چه پررو هستى! برادر و اهل بيت مرا مى كشى و به جاى آنان به من عوض مى دهى» «3».

حضرت سكينه گفت: «به خدا! شخصى را سنگدل تر از يزيد نديده ام، كافر يا مشركى را بدتر از او و يا جفاكارتر از او نيافته ام» «4».

______________________________

(1) ابن اثير، تاريخ 4/ 87- 88.

(2) تذهيب التهذيب 1/ 157.

(3) عبد اللّه بن نور اللّه، عوالم امام حسين عليه السّلام 17/ 422- 423.

(4) همان 17/ 396.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:497

يزيد، ناكام ماند؛ زيرا فكر مى كرد ماديات، اهل بيت را مى فريبد و نمى دانست آنان از دست پروردگان الهى هستند كه پليدى را از ايشان دور ساخته، پاكشان گردانيده است.

(1)

درخواست امام زين العابدين عليه السّلام

يزيد ستمگر از امام زين العابدين عليه السّلام خواست تا حاجتش را اظهار نمايد.

آن حضرت عليه السّلام فرمود: «از تو مى خواهم كه چهره پدرم را به من بنمايانى و آنچه را از زنان گرفته اند، به آنان بازگردانى؛ زيرا ميراث پدران و مادران ما در ميان آنهاست و اگر مى خواهى مرا بكشى، پس همراه خانواده ام، كسى را بفرست تا آنان را به مدينه برساند».

(2) گمان غالب اين است كه مقصود امام از ديدن سر پدرش اين بود كه يزيد، آن سر مبارك را به او بدهد تا آن را به خاك سپارد، ولى آن ستمگر، درخواستش را نپذيرفت؛ زيرا دستور داده بود تا آن را در همه نواحى كشور بگردانند تا پريشانى و هراس را ميان مردم منتشر سازد و عبرتى براى هر كسى گردد كه بر ضد

او قيام مى كند. اما درخواست امام كه آنچه را كه از زنان گرفته بودند به آنان بازگردانند، منظور حضرت از اين مطلب، زيورآلات و ديگر اموالى را كه در روز كربلا از آنان به تاراج برده بودند نبود، بلكه حضرت مى خواست ميراثهاى نفيسى را كه از جدشان حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بودند، به آنان بازگرداند، همچون عمامه، زره و شمشير آن حضرت و ديگر چيزهايى كه از مال، گران قدرتر بودند.

(3) آن ستمگر، سر به زير انداخت و درباره درخواست امام عليه السّلام به فكر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:498

فرو رفت، سپس سر خود را بلند كرد و به آن حضرت گفت: «چهره پدرت را نخواهى ديد، ولى آنچه از شما گرفته شده است به شما بازگردانده مى شود و اما زنان را كسى جز تو بازنمى گرداند، من از كشتن تو صرف نظر كرده ام» «1».

(1)

سفر به سوى مدينه

يزيد ستمگر، به «نعمان بن بشير»، دستور داد تا يادگارهاى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را سرپرستى كند و تا مدينه، همراه آنان باشد «2». همچنين دستور داد تا آنان را از ترس فتنه و بر هم خوردن اوضاع، شب هنگام از دمشق خارج نمايند «3».

(2)

رسيدن خبر مراجعت اهل بيت عليهم السّلام به مدينه

خبر فاجعه بزرگ، پيش از رسيدن اسيران، به مدينه رسيد، آن خبر را «عبد الملك بن حارث سلمى» به دستور ابن زياد، به مدينه رساند كه به سرعت راه مى پيمود تا بدانجا رسيد، در حالى كه سفر، او را خسته كرده بود، به سوى «اشدق»، حاكم مدينه شتافت. شخصى او را ديد و از پريشانحالى وى هراسان گشت و به سرعت از او پرسيد: خبر چيست؟

- خبر، نزد امير است.

(3) آن شخص، عظمت مطلب را دريافت و گفت: «انا للّه و انا اليه راجعون، به خدا حسين كشته شده، ام سلمه در آن خبرى كه داده، راستگو

______________________________

(1) عبد اللّه، مقتل الحسين. عوالم 17/ 444- 445.

(2) ابن اثير، تاريخ 4/ 87.

(3) جوهرة الكلام فى مدح- السادة الاعلام، ص 128

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:499

بوده است» «1».

فرستاده ابن زياد، خبر كشته شدن حضرت حسين عليه السّلام را به حاكم رساند و وى خوش حال و شادمان گشت و گفت: «مصيبتى در برابر مصيبت عثمان!» «2».

«اشدق»، دستور داد تا آن خبر را ميان مردم منتشر سازند. مردم، پريشان خاطر گشته، در حالى كه گريه آغاز نموده بودند، به سوى مسجد نبوى به راه افتادند تا از جزئيات اين خبر دردناك، آگاه شوند.

(1)

سخنرانى اشدق

«عمرو بن سعيد اشدق ستمگر»، بالاى منبر رفت و در حالى كه از قتل امام عليه السّلام شادمانه پاهايش را تكان مى داد، كينه ها و دشمنيهاى خود را آشكار ساخت و گفت: «اى مردم! اين برخوردى در مقابل يك برخورد و ضربه اى در برابر يك ضربه، چه بسيار خطبه كه در برابر خطبه اى باشد، حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ «3»، او ما را ناسزا مى گفت و ما

او را مى ستوديم، از ما مى بريد و ما به او مى رسيديم، همچون عادت ما و عادت او، ولى چه كنيم با كسى كه بر ما شمشيرش را مى كشد و كشتن ما را مى خواهد جز اينكه او را از خود دور كنيم!!».

(2) «عبد اللّه بن سائب» سخنش را كه در آن به كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اظهار شماتت كرده بود، بر او قطع كرد و به او گفت: «اگر حضرت فاطمه زنده

______________________________

(1) عبد العزيز سيد الاهل، زينب بنت على، ص 152.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين. عوالم 17/ 389. مقرم، مقتل، ص 335.

(3) حكمت بالغه خداست و او اين پس اندوز و بند سودى نخواهد بخشيد (قمر- 5).

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:500

بود و سر حضرت حسين عليه السّلام را مى ديد، بر او مى گريست».

(1) اين اعتراض، آغاز يك انتقاد بود كه حاكم مدينه در حال خطبه خواندن با آن روبه رو شد، اين مسأله او را سخت رنجاند، پس بر او فرياد كشيد: ما به فاطمه از تو شايسته تر هستيم، پدرش عموى ماست، همسرش برادر ما و مادرش دختر ما. اگر فاطمه زنده بود، چشمش مى گريست ولى قاتلش را سرزنش نمى نمود!!» «1».

(2) اشدق، در اين گفتارش از همه مراسم اجتماعى، منحرف شد؛ زيرا ادعا كرد كه اگر فاطمه زنده بود، قاتل پسرش را سرزنش نمى كرد، بلكه نزد او ثابت بود كه آن حضرت، قاتل گناهكار را تبريك مى گفت؛ زيرا آن كار وى، تأييدى براى حكومت اموى و گسترشى براى قدرت آنان بود كه همه جهت گيريهاى جاهليت را دربرداشت.

(3) اگر حضرت فاطمه زنده بود و جگرگوشه اش را بر صحراى كربلا مى ديد كه از

مصيبتها و فجايعى رنج مى برد كه اگر بر هر انسانى جارى مى شد، جانش به سوز مى آمد، روان آن حضرت به افسوس و حسرت مى گداخت؛ زيرا از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«روز قيامت، دخترم فاطمه محشور مى شود در حالى كه همراه او جامه هايى آغشته به خون دارد و به ستونى از ستونهاى عرش مى آويزد و مى گويد: اى خداوند دادگر! ميان من و ميان قاتل فرزندم حكم كن، پس سوگند به پروردگار بهشت كه خداوند براى دخترم حكم مى كند» «2».

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 335.

(2) الصراط السوى فى مناقب آل النبى، ص 93.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:501

(1)

داغدار شدن هاشميان

خبر دردناك شهادت حضرت حسين عليه السّلام، همچون صاعقه، بر سر هاشميان فرود آمد؛ زيرا صداى شيون و فرياد از خانه هايشان برخاست و بانوى بزرگوار، زينب دختر عقيل «1»، در حالى كه موى پريشان كرده بود، خارج شد و فرياد مى كشيد: «وا محمدا! و احسينا! اى واى برادرانم! اى واى خويشاوندانم!». «2»

(2) آنگاه، با سوز دل، به سرودن ابياتى پرداخت كه با آنها مسلمانان را مخاطب قرار داده مى گفت:

ما ذا تقولون إن قال النبى لكم ما ذا فعلتم و أنتم آخر الأمم

بعترتى و بانصارى و ذريّتى منهم اسارى و قتلى ضرجوا بدم

ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم أن تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى «چه مى گوييد، اگر پيامبر به شما بگويد، چه كرديد، در حالى كه بهترين امّتها هستيد».

«با عترت و با ياران و ذريّه ام كه بعضى از آنان اسير و بعضى كشته و آغشته به خون گشته اند».

«اين سزاى من نبود كه براى شما دلسوزى نمودم و شما اين چنين بعد از من با

خويشاوندانم بدى كرده ايد». زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ج 3 501 داغدار شدن هاشميان ..... ص : 501

3) «ابو الاسود»، در حالى كه غرق در گريه و عزا بود، به وى پاسخ داد كه

______________________________

(1) زينب، دختر عقيل با على بن ركانه از خاندان عبد المطلب، ازدواج كرد و از او پسرى به دنيا آورد و از دختران او، عبده است كه مادر ابى البخترى، قاضى معروف مى باشد. اين مطلب در انساب الاشراف 3/ 420 آمده است.

(2) مرآة الزمان في تواريخ الاعيان.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:502

مى گوييم: «پروردگارا! ما به خود ستم كرده ايم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود».

(1) آنگاه سخت بى تاب گشت و چنين سرود:

اقول و زادنى حنقا و غيظاازال اللّه ملك بنى زياد

و ابعدهم كما بعدوا و خافواكما بعدت ثمود و قوم عاد

و لا رجعت ركائبهم اليهم اذا وقفت يوم التناد «1».

«مى گويم: در حالى كه كينه و خشمم افزون گشته است، خداوند حكومت بنى زياد را نابود سازد».

«و آنان را دور گرداند كه دور شدند و هراسان گشتند آن گونه كه ثمود و قوم عاد، دور شدند».

«و شترهايشان به سويشان بازنيايند، آنگاه كه در روز فريادرس ايستاده ايد».

گريه و زارى، عموميت يافت و عزادارى و اندوه در همه مناطق مدينه، منتشر گشت و بيش از آن روز، گريه كننده اى ديده نشده بود.

(2)

عزادارى عبد اللّه بن جعفر

«عبد اللّه بن جعفر» ماتمى براى سوگوارى عموزاده اش حسين عليه السّلام بپاكرد، مردم بر او وارد مى شدند و او را در آن مصيبت دردناك، تسليت مى گفتند.

مورخان مى گويند: عبد اللّه، غلامى داشت كه او را «ابو السلاسل» مى گفتند، او به عبد اللّه گفت: «اين است آنچه

از حسين به ما رسيد!!».

______________________________

(1) مجمع الزوائد 9/ 199. طبرانى، المعجم الكبير 3/ 126- 127.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:503

(1) آن نابخرد، فكر مى كرد كه با اين سخن، به عبد اللّه تقرّب مى جويد زيرا اگر حضرت حسين عليه السّلام نمى بود، دو پسر عبد اللّه بن جعفر شهيد نمى شدند.

هنگامى كه فرزند جعفر، سخنش را شنيد، بى اختيار گشت و با نعلين خود بر او زد و گفت:

«اى فرزند كنيز بدبو! اين را در مورد حسين مى گويى؟ به خدا! اگر همراه او بودم، دوست داشتم كه از او جدا نشوم تا اينكه همراه وى كشته گردم، به خدا! آنچه مرا در مورد فرزندانم آرام مى سازد و مصيبت آنان را بر من آسان مى كند، اين است كه آن دو، همراه برادر و عموزاده من، در حالى كه با وى همدردى نموده و در كنارش شكيبا بوده اند، كشته شده اند».

(2) سپس، روى به حاضران در مجلس خود كرد و به آنان گفت: «خداى را سپاس! مصيبت شهادت حسين بر من گران آمد، اگر من جان خود را فدايش نكردم، دو پسرم او را همراهى كرده اند» «1».

(3)

عزادار شدن ابن عباس

«ابن عباس» با درد و محنت فراوان، هنگام شنيدن خبر كشته شدن امام عليه السّلام، عزادار شد. وى در حالى كه در مسجد الحرام بود، شخصى اين خبر را محرمانه به وى رساند و او را از آن حادثه دردآور، آگاه ساخت. وى پريشان خاطر شد و بى اختيار گشت.

(4) «محمد بن عبد اللّه» به وى گفت: «اى ابو عباس! چه اتفاقى افتاده است؟!».

- «مصيبت عظيمى كه آن را نزد خداوند منظور مى داريم».

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 466.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:504

سپس به گريه

افتاد و اندوهگين و غمناك به خانه خود رفت و در منزلش، ماتمى بپاساخت، مردم براى تسليت گفتن به وى در آن مصيبت عظيم به سوى وى آمدند و با او در اندوه و عزا، مشاركت كردند «1».

(1)

مسور و فرزند زبير

هنگامى كه خبر شهادت حضرت حسين عليه السّلام به مكه رسيد، «مسور»، با پسر زبير ملاقات كرد و به او گفت: «خبر كشته شدن حسين بن على كه آن را آرزو مى كردى، رسيده است!».

«فرزند زبير» به حيله گرى پرداخت و گفت: «اى ابو عبد الرحمن! اين را به من مى گويى؟ به خدا! كاش در جما «2» سنگى باقى نمى ماند، به خدا! كه آن را آرزو نكرده ام».

(2) مسور به وى پاسخ داد: «تو به وى پيشنهاد كردى كه به منطقه ديگرى برود».

«آرى، به وى پيشنهاد كردم ولى نمى دانستم كه كشته مى شود، اجلش در دست من نبوده است، من نزد ابن عباس رفتم و او را تسليت گفتم و دانستم كه اين كار از من بر وى گران مى آيد و اگر تسليت گفتنش را رها مى كردم، مى گفت:

آيا همانند من واگذاشته مى شود و در عزاى حسين، تسليت داده نمى گردد، پس چه كنم؟ داييهاى من، دلهايشان بر من ناخشنود شده است و نمى دانم براى چيست؟

(3) مسور او را نصيحت كرد و به او گفت: «چه نيازى دارى كه از گذشته ها ياد

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 238.

(2) «جما»: ارتفاعى است در نزديكى مدينه.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:505

كنى، بگذار كارها جريان يابد و نسبت به داييهايت نيكوكارى پيشه كن كه پدرت، نزد آنان از تو ستوده تر است» «1».

(1)

سر امام حسين عليه السّلام در مدينه

بيشتر مورخان عقيده دارند كه يزيد ستمگر، سر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به مدينه فرستاد تا رعب و وحشت را گسترش دهد و هر حركتى بر ضد خود را سركوب نمايد. سر شريف را نزد «عمرو بن سعيد اشدق» بردند، او از اين كار انتقاد كرد و

گفت: «به خدا دوست داشتم كه امير المؤمنين! سر او را نزد ما نمى فرستاد».

(2) در مجلس وى، آن مارمولك مارمولك زاده، يعنى مروان بن حكم، حاضر بود كه بر وى فرياد كشيد: «بدترين مطلب را گفته اى، آن را بياور».

آنگاه، آن، سر شريف را برداشت و با شادمانى تكان خورد و شماتت كنان گفت:

يا حبذا بردك فى اليدين و لونك الاحمر فى الخدين «چه دوست داشتنى است دستهاى سرد تو و رنگ قرمز گونه هايت!!».

(3) آن سر با عظمت را آوردند و در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار دادند. زنان خاندان ابو طالب شيون كرده به سوى قبر شريف پيامبر شتافتند و گريه و شيون مى نمودند. مروان گفت:

عجت نساء بنى زبيد عجةكعجيج نسوتنا غداة الارنب «زنان اهل بيت گريستند همچون گريه زنان قريش در عزادارى كشتگان روز بدر».

______________________________

(1) ابن عساكر، تاريخ 14/ 239.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:506

(1) مروان، هنگام شنيدن شيون زنان هاشمى، شادمانى خود را آشكار كرد و گفت: «به خدا! گويى كه من به روزهاى عثمان مى نگرم «1»».

آنگاه روى به قبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمود و گفت: «اى محمد! يك روز در برابر روز بدر» «2».

كينه توزيهاى اموى آشكار گشت و معلوم گرديد كه آنان به اسلام ايمانى ندارند و جاهليت نخستين خود را نگهداشته و انتقام خود را از حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نابود ساختن عترتش، گرفته اند.

(2)

بازگشت اسيران به كربلا

بعضى از منابع گفته اند كه اسيران اهل بيت، از هيات مأمور محافظت آنان خواستند كه ايشان را به كربلا ببرند تا تجديد عهدى با قبر سيد الشهداء عليه السّلام داشته باشند. درخواست آنان را پذيرفتند و به سوى كربلا تغيير

مسير دادند، هنگامى كه به آنجا رسيدند، بانوان خاندان علوى با شيون و زارى به سوى مرقد ابا عبد اللّه عليه السّلام شتافتند و بر آن تربت پاك، اشك ريختند و سه شبانه روز در آنجا ماندند كه از سخت ترين شبها و دردناكترين آنها بر اهل بيت بود، هيچ گاه گريه و زاريشان آرام نشد تا آنجا كه صداها گرفته و جانها به سوگ سوزانده شدند.

(3) بعضى از منابع، بيان داشته اند كه صحابى بزرگوار، «جابر بن عبد اللّه انصارى» نيز براى تشرف به زيارت قبر ابا عبد اللّه عليه السّلام آمده و با امام زين

______________________________

(1) مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان

(2) شرح نهج البلاغة 4/ 72 و از جمله كسانى كه از رسيدن سر به مدينه ياد كرده اند، بلاذرى در انساب الاشراف 3/ 417 و قاضى نعمان مصرى در المثالب و المناقب مى باشند.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:507

العابدين عليه السّلام ديدار نموده بود كه امام، از انواع مصيبتها و دردهايى كه بر آنان گذشته بود، با وى سخن گفت، سپس كربلا را ترك گفته به سوى مدينه حركت كردند «1».

(1)

به طرف مدينه

كاروان اسيران اهل بيت عليهم السّلام به سوى مدينه حركت كرد، به سرعت راه مى پيمود و به چيزى توجه نداشت، در حالى كه غمها و دردها بر آن سايه افكنده بود، چشمان دختران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اشكبار بود و در فقدان عزيزان، نوحه مى سرودند و با درد و سوگى هر چه بيشتر، اسارت و ذلّتى كه بر آنان گذشته بود، يادآور مى شدند.

مدينه، قبل از رسيدن اسيران، جامه عزا بر تن داشت؛ زيرا ام المؤمنين، جناب ام سلمه، يك ماه پس از كشته

شدن حضرت حسين عليه السّلام در غم و اندوه آن حضرت، جان سپرد «2». او خود، مردم را از كشته شدن آن حضرت باخبر كرده بود.

(2)

خبر دادن بشير از شهادت امام حسين عليه السّلام

هنگامى كه امام زين العابدين عليه السّلام به نزديكى مدينه رسيد، فرود آمد و خيمه خود را بپانمود نمود، عمّه ها و خواهرانش را پياده كرد و روى به «بشير

______________________________

(1) تيسير المطالب فى امالى ابى طالب، ص 93. الحدائق الوردية 1/ 129. احمد فهمى، امام زين العابدين، ص 59. عبد اللّه، عوالم الحسين 17/ 446. مقرم، مقتل الحسين، ص 361.

(2) مرآة الزمان، ص 103.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:508

جذلم» كرد، به او فرمود: «اى بشير! خداوند پدرت را بيامرزد كه شاعر بود، آيا تو نيز شعر مى سرايى؟».

- «آرى اى فرزند رسول خدا! من شاعر هستم».

- «به مدينه وارد شو و كشته شدن ابا عبد اللّه را خبر بده».

(1) «بشير» به سوى مدينه رفت و هنگامى كه به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد، صداى گريه آلودش را بلند كرد و گفت:

يا اهل يثرب لا مقام لكم بهاقتل الحسين فادمعى مدرار

الجسم منه بكربلاء مضرج و الرأس منه على القناة يدار «اى مردم مدينه! چه نشسته ايد كه حسين كشته شده و چشمانم بر او مى گريند».

«بدن آغشته به خونش در كربلاست، در حالى كه سر او را بالاى نيزه مى گردانند».

(2) توده هاى مردم به سوى مسجد نبوى شتافتند در حالى كه بعضى نوحه سرايى مى كردند و بعضى شيون كنان بودند و از بشير، خبرهاى بيشترى مى خواستند.

(3) وى، در حالى كه سخت مى گريست، روى به آنان كرد و گفت: «اين على بن الحسين است همراه با عمه ها و خواهرانش كه به سرزمين شما وارد شده اند، من

فرستاده او به سوى شما هستم و محل او را به شما معرفى مى كنم».

(4) مردم سخت گريستند و براى استقبال از خاندان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه به دين و دنياى آنان نيكى نموده است، شتافتند. اندوه گسترده و افسردگى در همه محافل منتشر شد. آن روز- آن گونه كه مورخان گفته اند- همچون روزى بود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:509

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آن وفات يافت «1». مردم بر امام زين العابدين عليه السّلام فراهم آمدند و آن حضرت را به مصيبت دردناكش تسليت مى گفتند و در اندوه و سوگ با وى مشاركت مى نمودند.

(1)

سخنرانى امام زين العابدين عليه السّلام

امام تصميم گرفت درباره مصيبتها و گرفتاريهاى عظيمى كه بر آنان گذشته بود و رنجى كه از اسارت توأم با ذلّت و خوارى برده بودند، با مردم سخن بگويد.

آن حضرت، نتوانست ايستاده سخنرانى نمايد؛ زيرا بيماريها بر او دست يافته و دردها او را رنجور ساخته بود. پس براى آن حضرت عليه السّلام صندلى آوردند كه بر آن نشست و چنين فرمود:

(2) «سپاس خداى پروردگار جهانيان را! بخشنده مهربان، صاحب روز رستاخيز، آفريننده همه آفريده ها، آنكه دور است و در آسمانهاى بلند، مرتفع گشت، و نزديك است تا جايى كه رازگويى را شاهد گرديد، او را بر كارهاى بزرگ و فجايع روزگاران و درد آنها و سوز جارى و عظمت مصيبت و مصيبتهاى فجيع، گيرا، سنگين و كوبنده، سپاس مى گوييم.

(3) اى مردم! خداوند ما را به مصيبتهايى بزرگ و صدمات عظيمى در اسلام آزمود، ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام و عترت او كشته شدند و زنان و كودكانش، اسير گشتند و سرش را

در شهرها بالاى نيزه گرداندند، اين مصيبتى است كه همانند آن مصيبتى نباشد.

(4) اى مردم! كدام مرد از شما پس از كشته شدن آن حضرت، شاد مى شود

______________________________

(1) اللهوف، ص 226- 227.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:510

و كدام دل، به خاطر او غمگين نشود و كدام چشم از شما اشكش را نگه مى دارد و ريزش آن را دريغ مى نمايد كه هفت آسمان بزرگ به خاطر كشته شدنش گريه كردند، درياها با امواجشان، آسمانها با اركانشان، زمين با اطرافش، درختان با شاخ هايشان، ماهيها در گردابهاى درياها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمانها گريسته اند.

(1) اى مردم! كدام قلب باشد كه براى كشته شدن وى شكسته نشود و كدام دل، برايش نسوزد و كدام گوش است كه اين صدمه را كه در اسلام واقع شده، بشنود و كر نگردد.

(2) اى مردم! ما اينك آوارگانى طرد شده، و رانده گشته، و دور از شهرها شده ايم، گويى كه فرزندان ترك و كابل هستيم، بدون اينكه گناهى مرتكب شده و يا ناپسندى را انجام داده و يا شكافى در اسلام به وجود آورده باشيم، اين را در پدران پيشين خود نشنيده ايم، اين چيزى جز كارى ساختگى نيست، به خدا! اگر پيامبر آن گونه كه در حق، ما به آنها وصيّت فرمود، جنگ كردن با ما را به آنان دستور مى داد، بر آنچه با ما كردند، چيزى را نمى افزودند، پس انا للّه و انّا اليه راجعون، از مصيبتى كه چه عظيم، فجيع، گيرا، زشت، تلخ و سنگين است، ما مصيبتهايمان و هر چه به ما رسيده را نزد خداوند منظور مى داريم كه وى عزيز و انتقام گيرنده است».

(3) امام، در سخنرانى خود به مصيبتهاى سياهى

كه خاندان نبوت از آنها رنج برد و ظلم هولناكى كه بر آنها جارى شد، سخن گفت ... «صعصعه» به سوى آن حضرت روى آورد و به سبب اينكه بيمار بود، عذرها خواست، امام، عذرش را پذيرفت و بر پدرش رحمت فرستاد. پس از آن، امام به همراه عمّه و خواهرانش به سوى مدينه حركت كرد، در حالى كه جمعيت فراوان مردم دور آن حضرت را

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:511

گرفته و صداى گريه و شيون از آنان بلند شده بود. وقتى كه به مسجد نبوى رسيدند، بزرگ بانوى خاندان ابو طالب، دو سوى در مسجد را گرفت و خطاب به جدش، حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: «اى جد من! خبر كشته شدن برادرم حسين را براى تو آورده ام». «1»

(1) دختران رسول خدا، به سوگ نشستند و ماتم عزاى سيد الشهدا را برپا نموده، جامه هاى سياه بر تن كرده، و با اندوه فراوان به سوگوارى پرداختند.

(2)

پاداش دادن به نگاهبانان

بانوان خاندان علوى از رئيس نگهبانان تشكر كردند؛ زيرا از دمشق تا مدينه، آنان را سرپرستى نموده و خدمات ارزشمندى در حق آنان كرده بود كه پاداش دادن به او را لازم مى نمود، فاطمه دختر امام امير المؤمنين عليه السّلام به خواهرش زينب گفت: «اين مرد، در حق ما نيكى كرده است، آيا در نظر دارى كه پاداشى به وى بدهيم؟».

- «به خدا! چيزى همراه ما نيست كه به او ببخشيم، بجز زيورمان».

- «آرى، سخن شما درست است».

آنگاه دو دستبند و دو النگوى خود را آوردند و آنها را براى وى فرستادند و مؤدبانه عذرخواهى نمودند.

(3) آن مرد از اين كرامت فراگير متأثر شد، او

مى دانست آنان در چه حالى از تنگدستى شديد هستند، آنها را به آنان بازگردانيد و با احترام گفت: «اگر آنچه را انجام داده ام، براى دنيا مى بود، اينها مرا راضى مى ساخت ولى به خدا! اين كار را

______________________________

(1) مقرم، مقتل، ص 374- 377.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:512

تنها براى خدا و براى خويشاوندى شما با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله انجام داده ام» «1».

(1)

اندوه امام زين العابدين عليه السّلام

امام زين العابدين عليه السّلام گريستن بر پدر را شب و روز ادامه داد. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: جدّم، على بن الحسين عليه السّلام بيست سال بر پدرش گريست، هيچ غذايى را به وى تقديم نمى كردند، مگر اينكه به گريه مى افتاد «2».

يكى از غلامانش، آن حضرت را بازداشت و گفت: «مى ترسم يكى از هلاك شوندگان گردى!».

(2) امام با مهربانى به وى فرمود: «اى شخص! غم و اندوهم را نزد خداوند شكايت مى كنم، از خداوند چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد، يعقوب، پيامبر بود، خداوند يكى از فرزندانش را از او دور ساخت، وى دوازده فرزند داشت و مى دانست كه او زنده است ولى بر او گريست تا اينكه چشمانش از اندوه، سفيد گشت، من پدر، برادران، عموها و يارانم را در اطراف خود، كشته شده ديدم، پس چگونه اندوهم پايان مى يابد؟ من هرگاه كشته شدن فرزندان حضرت فاطمه را به ياد مى آورم، بغض گلويم را مى فشارد و هر وقت به عمه ها و خواهرانم نگاه مى كنم، فرار كردن آنان را از خيمه اى به خيمه ديگر، به ياد مى آورم» «3».

(3) اندوه امام بيشتر مى شد و دردهايش مضاعف مى گشت، هرگاه به ديار خاندانش مى نگريست و آنها را خالى و وحشت انگيز مى يافت كه كشته شدن صاحبانشان را

يادآور مى شدند؛ زيرا آن ستارگان از آنها دور شدند، آنها كه

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 462- 463. ابن اثير، تاريخ 4/ 88.

(2) احمد فهمى، امام زين العابدين، ص 31.

(3) مقرم، مقتل، ص 376- 377. و قريب به آن در حلية الاولياء 3/ 138 آمده است.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:513

زندگى فكرى و اجتماعى مردم را روشنى مى بخشيدند، شاعر، در مورد آنان مى گويد:

مررت على ابيات آل محمدفلم ار مثلها يوم حلت

فلا يبعد اللّه الديار و اهلهاو ان اصبحت منهم برغم تخلت «بر خانه هاى خاندان محمد گذشتم ولى آنها را همچون گذشته نديدم».

«خداوند صاحبان خانه ها را از آنها دور نسازد، هر چند كه به زور از آنها خالى شده باشند».

(1) و «دعبل خزاعى» مى گويد:

مدارس آيات خلت من تلاوةو منزل وحى مقفر العرصات «مدرسه هاى آيات قرآن از تلاوت خالى شده اند و منزل وحى از ساكنانش خالى گشته است».

(2)

به سوگ نشستن هاشميان

هاشميان، به شدت بر سيد الشهداء عليه السّلام اندوهگين شدند و به غم و سوگ نشسته، سه سال بر آن حضرت نوحه سرايى را ادامه دادند، «مسور بن مخرمه، ابو هريره» و پيران از صحابه رسول خدا، مخفيانه مى آمدند و به نوحه سرايى آنان گوش فرا مى دادند و به سختى مى گريستند. «1»

(3)

اندوه حضرت زينب عليها السّلام

بانوى خاندان ابو طالب، بر انقراض خاندانش گريه و نوحه سرايى را ادامه

______________________________

(1) دعائم الاسلام 1/ 230.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:514

داد «1» و اشكش هيچ گاه نمى خشكيد و از گريستن، آرام نمى شد، هرگاه برادرزاده اش، حضرت زين العابدين عليه السّلام را مى ديد، غم و اندوهش فزونى مى يافت «2» در حالى كه مصيبتها قلبش را شكافته به صورت كالبدى خشك شده بود كه پس از آن فاجعه، جز دو سال زنده نماند تا اينكه روحش به ملأ اعلى پيوست.

(1)

به سوگ نشستن رباب

«رباب»، همسر حضرت حسين عليه السّلام به شدت براى حضرت سوگوار شد و به اندوهى عميق گرفتار گرديد. آنچنان وفادار بود كه همانندش ديده نشده است؛ زيرا اشراف قريش او را خواستگارى نمودند، ولى وى خوددارى نمود و گفت: من بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پدر شوهرى نمى گزينم، پس از آن حضرت، يك سال باقى ماند، در زير سقفى نرفت تا اينكه به اندوه، درگذشت «3»، (2) مورخان مى گويند: وى مرثيه اندوهبارى در رثاى حضرت سرود و گفت:

ان الذي كان نورا يستضاء به بكربلا قتيل غير مدفون

سبط النبى جزاك اللّه صالحةعنا و حبيت خير الموازين

قد كنت لى جبلا صعبا ألوذ به و كنت تصحبنا بالرحم و الدين

من لليتامى و من للسائلين و من يغنى و يأوي اليه كل مسكين

و اللّه لا ابتغي صهرا بصهركم حتى اغيب بين الرمل و الطين «4»

______________________________

(1) الوافى في المسألة الشرقية 1/ 43.

(2) عبد اللّه، مقتل الحسين عوالم 17/ 424.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 88. جواهر المطالب 2/ 295

(4) الاغانى 16/ 142.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:515

«آن كس كه نورى روشنى بخش بود، در كربلا كشته شد و به خاك سپرده نگرديد».

«اى سبط

پيامبر! خداوند از ما تو را جزاى نيك دهد و دور گرداند از تو خسران را».

«تو كوه استوارى براى من بودى كه به آن پناه مى بردم، تو با ما به مهربانى و دين دارى رفتار مى كردى».

«چه كسى براى يتيمان و سائلان باشد و چه كسى بى نياز مى كند و پناه مى دهد هر مسكينى را؟».

«به خدا! بعد از او دامادى نمى خواهم تا اينكه ميان شن و گل پنهان گردانيده شوم».

(1) بعضى از مورخان مى گويند: وى، يك سال در كنار قبر شريف حضرت، اقامت نمود و سپس از آنجا دور شد، در حالى كه مى گفت:

الى الحول ثم السلام عليكماو من يبك حولا كاملا فقد اعتذر «تا يك سال و سپس سلام بر شما باد كه هر كس يك سال كامل گريه كند، معذور خواهد بود».

(2) اين قول بعيد است؛ زيرا خانواده حسينى، پس از روز عاشورا همگى از كربلا حركت كردند و بنا به اجماع مورخان، هيچ كس در آنجا باقى نماند.

وفادارى همسران حضرت تا بدانجا بود كه جناب «عاتكه بنت زيد بن عمرو بن نفيل» همسر آن حضرت، بر او نوحه سرايى مى كرد و با سوز دل مى گفت:

و احسينا فلا نسيت حسينااقصدته اسنة الاعداء

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:516 غادروه بكربلا صريعالا سقى الغيث بعده كربلاء «1» «آه اى حسين! حسين را فراموش نكنم، آنكه نيزه هاى دشمنان او را زدند».

«او را در كربلا بر روى زمين رها كردند، پس از او باران بر كربلا نبارد».

(1)

غمهاى ام البنين

«ام البنين» بر فرزندان نيكوكارش، گريه و نوحه سرايى نمود، آنان كه همراه برادرشان حضرت حسين عليه السّلام به شهادت رسيدند؛ زيرا اندوه، قلبش را شكافته بود، وى با سوز دل بر آنان

مى گريست.

(2) بعضى از مورخان مى گويند: وى به سوى بقيع خارج مى شد و با اندوه و درد بر آنان نوحه سرايى مى كرد، مردم در اطراف او جمع مى شدند و مرثيه هاى اندوهبار وى براى فرزندانش را مى شنيدند و مى گريستند. از جمله كسانى كه براى اين منظور مى آمدند، «مروان بن حكم» بود كه با وجود قساوت قلب و شدت دشمنى اش نسبت به اهل بيت عليهم السّلام «2» متأثر مى شد.

(3) «علّامه محقق مرحوم سيد عبد الرزاق مقرم» زنده بودن ام البنين را بعد از فاجعه كربلا رد كرده و نوشته است كه وى پيش از آن، وفات يافته بود «3»، در حالى كه ابو الفرج و ديگر كسانى كه به اين مباحث اهتمام مى ورزيده اند، گفته اند كه وى زنده بوده است.

______________________________

(1) معجم البلدان 4/ 445. الأغانى 18/ 62.

(2) مقاتل الطالبيين، ص 56.

(3) مقرّم، مقتل الحسين ص 336.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:517

(1)

فرجام سر مبارك امام حسين عليه السّلام

اشاره

سالها گذشت و نسلها و مردم، همچنان با اشتياق مى پرسند كه سر حضرت امام حسين در كجا به خاك سپرده شد؟ پس از آنكه بدن پاكش زيارتگاهى در كربلا واقع شد و مردم از موافق و مخالف آن را طواف مى نمايند. گفته هاى مورخان در مورد محلى كه به اين شرافت، دست يافت فراوان است، بعضى از آنها بدين قرار مى باشد:

(2)

1- در كربلا

در نزد شيعه اماميه مشهور آن است كه آن سر با عظمت به كربلا بازگردانده شد و همراه بدن پاك، دفن گرديد. «سيد رضى الدين على بن طاووس» گفته است كه عمل شيعه بر اين منوال است «1». از كسانى كه اين مطلب را به نص گفته است، مجلسى «2» و ابن نماست «3» همچنانكه نزد گروه بزرگى از علماى سنّت نيز مشهور گشته است، از آن جمله اند: شبراوى «4»، ابن جوزى، «5» بيرونى «6»، قزوينى «7» و ديگران، بدون شك، علماى شيعه اماميّه به بحث در اين مورد، پيش از ديگران توجه و اهتمام دارند و آنان به واقعيت امر، آگاهتر و بر آن بيش از هر محقق ديگرى، واقف ترند.

______________________________

(1) اللهوف، ص 225.

(2) بحار 45/ 144. اعلام الورى، ص 250.

(3) مثير الاحزان، ص 107.

(4) الاتحاف بحب الاشراف، ص 70.

(5) تذكرة الخواص، ص 265.

(6) الآثار الباقية (فارسى)، ص 528.

(7) عجائب المخلوقات، ص 120 حاشية حياة الحيوان، ج 1.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:518

(1) اما چگونگى انتقال سرهاى شريف به كربلا و دفن آنها با اجساد پاك، به نظر ما يكى از دو امر، محتمل است:

اول: امام زين العابدين عليه السّلام از يزيد درخواست كرد كه به وى اجازه اين كار را بدهد و او

اين درخواست را پذيرفت، زيرا يزيد از امام تقاضاى رضايت مى نمود بنابراين آن روايت كه: «امام عليه السّلام هنگامى كه از يزيد خواست تا روى پدرش را به وى نشان دهد، درخواستش را نپذيرفت»، رد مى گردد و احتمال دارد كه وى پس از نپذيرفتن درخواست، با آن موافقت كرده باشد.

دوّم: امام زين العابدين عليه السّلام هنگام رسيدن سرها به مدينه، از حاكم آن خواست تا آنها را همراه بدنها به خاك سپارد، وى به اين امر رضايت داد و حضرت آنها را گرفت و به سوى كربلا بازگشت و آنها را همراه بدنهاى پاك، به خاك سپرد.

(2)

2- در بقيع

گروهى از مورخان عقيده دارند كه حاكم مدينه، آن سر شريف را در بقيع در كنار مادر آن حضرت عليه السّلام به خاك سپرد «1».

(3)

3- در نجف

گروهى از اخبار، از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه دلالت دارد بر اينكه سر شريف در «غرى» دفن شده كه بعضى از آنها بدين قرار است:

______________________________

(1) شذرات الذهب 1/ 67. مرآة الجنان 1/ 146- 136. البداية و النهاية 8/ 204. وسيلة المآل، ص 194. المنتظم 5/ 344. طبقات 5/ 238.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:519

(1) 1- از «عمرو بن طلحه» روايت شده است: امام صادق عليه السّلام، در حالى كه در حيره بود، به من گفت: آيا آنچه را به تو وعده داده ام نمى خواهى؟ گفتم: آرى- يعنى رفتن به سوى قبر امير المؤمنين عليه السّلام- پس از آن حضرت سوار شد و اسماعيل نيز سوار گشت، من همراه آنان سوار شدم تا اينكه از «ثويه» گذشت و ميان حيره و نجف در كنار آتشدانهاى سفيدى، فرود آمد، اسماعيل نيز فرود آمد و من هم همراه آنان پياده شدم، پس نماز خواند و اسماعيل نيز نماز خواند و من هم نماز خواندم، به اسماعيل فرمود: «برخيز و بر جدت حسين عليه السّلام سلام كن» گفتم:

فدايت شوم! آيا حسين در كربلا نيست؟ فرمود: «آرى، ولى هنگامى كه سر آن حضرت برداشته شد، يكى از غلامان ما آن را دزديد و در كنار امير المؤمنين عليه السّلام به خاك سپرد «1»».

(2) 2- «ابان بن تغلب» روايت كرده: همراه امام صادق عليه السّلام بودم كه از كنار كوفه گذشت و دو ركعت نماز خواند، سپس اندكى جلوتر رفت و دو ركعت

به جاى آورد، پس از اندكى راه پيمود و فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد، پس گفت: «اين، جاى قبر امير المؤمنين عليه السّلام است». گفتم: آن دو جايى كه در آنها نماز خواندى، كجا بود؟ فرمود: «جاى سر حضرت حسين و جاى منزل حضرت قائم است» «2».

(3) 3- «على بن اسباط» به سندش، روايت كرده: امام صادق عليه السّلام فرمود:

«هرگاه به غرى بروى، دو قبر را مى بينى، قبرى بزرگ و قبرى كوچك، آن قبر بزرگ، قبر امير المؤمنين عليه السّلام و آن كوچك، سر حضرت حسين عليه السّلام مى باشد» «3».

______________________________

(1) وسائل الشيعة 1/ 310.

(2) فروع كافى 4/ 572.

(3) وسائل الشيعة 10/ 311.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:520

اينها برخى از اخبارى هستند كه دلالت دارند بر اينكه سر شريف، در غرى دفن شده است، ولى عبارت «جاى سر»، دلالت نمى كند كه در آن دفن شده است.

(1)

4- در دمشق

گروه بزرگى از مورخان بر آنند كه سر شريف در دمشق به خاك سپرده شد، ولى در مكانى كه اين شرف را داشته است، اختلاف دارند، بعضى از گفته ها بدين شرح مى باشد:

الف- در ديوار دمشق.

ب- در دار الاماره.

ج- در قبرستان «1».

د- درون دروازه فراديس كه معروف به «مسجد الرأس» مى باشد. «2»

ه- در مسجد دمشق «3».

و- گفته هاى ديگرى نيز وجود دارد.

(2)

5- در ايران

اين مطلب را «احمد عطيه» «4» ذكر نمود، كه گفته اى خلاف قاعده است و كسى از مورخان، آن را ذكر ننموده است.

______________________________

(1) انساب الاشراف 3/ 419.

(2) البداية و النهاية 8/ 204.

(3) ابن حيان احمد تميمى، تاريخ الصحابة، ص 67.

(4) دائرة المعارف الحديثة، ص 152.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:521

(1)

6- در مصر

بعضى از مورخان معتقدند كه قاهره، آن سر شريف را در خود جاى داده است، اما در كيفيت انتقالش به آنجا، دو قول وجود دارد:

1- شعرانى ذكر نموده كه حضرت زينب عليها السّلام آن را به مصر منتقل نموده و در آنجا به خاك سپرد «1» كه اين گفته اى خلاف قاعده است و مورد اعتماد نمى باشد.

2- مقريزى بيان كرده كه در سال 548 هجرى، در روز دهم جمادى الآخره از عسقلان به مصر، انتقال داده شد و سيف المملكه به همراه قاضى مؤتمن بن مسكين، آن را انتقال داده و استقبال عظيمى از آن به عمل آمده بود «2».

(2) اينها بعضى از گفته هايى است كه در مورد به خاكسپارى آن سر عظيم بيان گرديده است. در بيشتر آن اماكن، مزارى برپا شده كه مسلمين به زيارت آن مى روند و مورد عزّت و افتخار هر شهرى است كه اين نسبت را صاحب گشته باشد.

به هر حال، حضرت حسين عليه السّلام در احساسات مردم و دلهاى آنان جاى دارد كه قبر و ياد آن حضرت در اعماق جانهاست؛ زيرا والاترين تصويرى است كه مردم در همه دورانها و زمانها، مقدس شمرده اند.

(3) از «ابو بكر آلوسى» در مورد سر حضرت حسين عليه السّلام پرسيده شد، گفت:

لا تطلبوا راس الحسين بشرق ارض او بغرب

و دعوا الجميع و عرجوانحوى فمشهده بقلبى

«3»

______________________________

(1) طبقات الكبرى 1/ 27.

(2) نور الابصار، ص 271.

(3) البابليات 3/ 128.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:522

«سر حسين را در شرق زمين يا در غرب آن نجوييد».

«همه را رها كنيد و به سوى من آييد كه مرقدش در قلب من است».

(1) و «حاج مهدى فلوجى» گفته است:

لا تطلبوا رأس الحسين فانه لا فى حمى ثاو و لا فى واد

لكنما صفو الولاء يدلكم فى انه المقبور وسط فؤادى «1» «سر حضرت حسين عليه السّلام را نه در جاى حمايت شده و نه در درّه اى مجوييد».

«لكن صفاى دوستى شما را رهنمون مى گردد كه وى در ميان قلبم دفن شده است».

(2) حضرت امام حسين عليه السّلام احساسات مردم را تسخير نمود و در دل آنان جاى گرفت، آنان شيفته دوستى و پاكى او گشته و به مصيبتها و گرفتاريهاى عظيمى كه بر آن حضرت جارى گرديد، داغدار شدند، مصيبت آن حضرت همچنان دلها را مى شكافت و جانها از عظمت آن به غم و اندوه، مى سوزند.

مردم به سوى هر مرقدى كه شرف انتساب مرقد سر امام عليه السّلام، در آن باشد، براى زيارت مى شتابند. مرقد عظيم، در قاهره پر از زائرانى است كه از آن بركت مى جويند و زيارتش را از برترين طاعات و قربتها نزد خداى تعالى مى دانند.

______________________________

(1) شعراء الحلة 5/ 371.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:523

(1)

آثار انقلاب حسينى

اشاره

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:524

[...]

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:525

(1) در تاريخ جهان، انقلابى همچون انقلاب امام حسين عليه السّلام وجود ندارد كه عالم را لرزانده، حق را شكوه بخشيده و براى انسان، افتخار آفريده باشد چرا كه همه فصلهايش نور و همه آفاقش، شرافت و مجد

است. سرشار از درسهايى جاويدان در موضوع عقيده اى كه درمانده نمى شود و ايمانى كه شكست نمى خورد و همت بلندى كه خوار نمى گردد؛ انقلابى كه براى امتهاى جهان و ملتهاى زمين، روزگار جديدى را سرآغاز گشت، روح انقلاب و سركشى در برابر ظلم و ستم و مقاومت در برابر زورگويى و مبارزه با فساد، نشانه آن است.

انقلاب سرور آزادگان، نخستين انقلاب در تاريخ بشرى است به خاطر آنچه در زمينه هاى فكرى، اجتماعى و سياسى محقق ساخته كه از آن جمله است:

(2)

پيروزى جريان اسلامى

امام بزرگوار، با شهادتش، پيروزى عظيمى به دست آورد كه هيچ انقلاب ديگرى بر روى زمين به دست نياورده است؛ زيرا اهداف و اصولى كه به خاطر آنها مبارزه كرد، پيروز گشتند و از مهمترين آنها پيروزى حركت در نبرد آشكارش با نظام اموى است كه سرنوشت اسلام را به بيهودگى گرفته و براى ريشه كن ساختن آن كوشيد تا اثرى از آن بر صحنه زندگى نماند. امام حسين عليه السّلام سرنوشت دين اسلام را بر عهده گرفت و در راه آن شهيد گشت و به اسلام،

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:526

تازگى اش را باز بخشيد و خطرى را كه بر آن چنگ انداخته بود، نابود ساخت.

(1) «ماربين» فيلسوف آلمانى مى گويد: «انسان با وجدان، هرگاه در اوضاع آن روزگار و چگونگى موفقيت بنى اميه در اهدافشان و دستيابى آنان بر همه طبقات مردم و نيز تزلزل مسلمين ... دقت كند، براى او شكى نمى ماند كه حسين عليه السّلام با كشته شدنش، دين جدّش و قوانين اسلام را زنده كرد؛ زيرا اگر آن واقعه پيش نمى آمد و آن احساسات صادقانه در ميان مسلمين پيدا نمى شد ...

و اگر كشته شدن حسين عليه السّلام نبود، قطعا اسلام بر آنچه اينك هست، نمى بود بلكه ممكن بود آثار و قوانينش نابود شود؛ زيرا در آن عصر، اسلام تازه در صحنه گيتى ظهور كرده بود».

(2) همين پيروزى براى حضرت حسين عليه السّلام در شهادتش، كافى است كه اسلام را زنده كرد و با خون خود، فداى آن شد. امام زين العابدين عليه السّلام هنگامى كه طلحة بن عبد اللّه از او پرسيد پيروز كيست؟ به اين نكته اشاره نمود و به او فرمود:

«هرگاه وقت نماز فرا رسد، اذان بگو و اقامه بپادار، پيروز را مى شناسى» «1».

(3) حضرت حسين عليه السّلام خود پيروزمند و غالب بود؛ زيرا به اسلام، زندگى و شادابى اش را بازگرداند، بنابراين، وى مجدّد بود، شايد رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين جنبه را در نظر داشت كه فرمود: «حسين از من است و من از حسين هستم».

زيرا اگر فداكارى حضرت حسين عليه السّلام نبود، همه تلاشهاى حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آن خير، بركت و رحمتى كه براى مردم آورده بود، از بين مى رفت؛

______________________________

(1) شيخ طوسى، امالى ص 677، ح 1432.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:527

چون بنى اميه تيشه ويرانى همه اصولى را كه اين دين آورده بود، به دست گرفته و كفر و الحاد را اعلام كرده و در ميان مردم با سياستى حكومت نموده بودند كه اثرى از حكم قرآن در آن، ديده نمى شد.

(1)

شكست امويان

اشاره

از نخستين پيروزيهاى درخشانى كه امام كسب كرد، شكست دادن امويان بود؛ زيرا فداكارى آن حضرت، همه پايه ها و بنيادهايى را كه معاويه براى تحكيم حكومت خاندان ابو سفيان برپا

داشته بود، درهم كوبيد.

(2) يكى از نويسندگان مى گويد: «آنچه معاويه براى پسرش يزيد، طىّ سالها ساخته بود، حسين، در چند روز، ويران ساخت، مردم به خليفه با چشم تحقير و بى توجهى نگريستند و مسلمانان از سياستش و از اينكه اين لكه به دولتشان چسبانده شده بود، متنفر شدند و انتقاد كنندگان، از او با صفات خدعه، نيرنگ، ظلم و ستم، ياد كردند، همه اينها در سايه هدايت و رهبرى حضرت حسين و خوشنامى آن حضرت و اتخاذ سياست حكيمانه در ايستادگى مقابل ستم آنان و برنامه اى استوارى كه براى دور ساختن سركشى و ستم آنان طرح ريزى نمود، دورانديشى و ايثار در اقداماتش صورت گرفت» «1».

امام، با نهضت مباركش، آن سرها را سرنگون كرد چرا كه تكبّر، آنها را پر نموده، غرور، سنگينشان كرد و خودسرى، كورشان گردانيده بود.

(3) «سيد مير على هندى» مى گويد: «كشتار كربلا، جهان اسلام را به شدت تكان داد؛ چيزى كه به فروريختن پايه هاى دولت اموى، كمك كرد» «2».

______________________________

(1) ريحانة الرسول، ص 176.

(2) مختصر تاريخ العرب.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:528

(1) اما نشانه هاى شكست اموى پس از كشته شدن امام عليه السّلام عبارتند از:

الف- جدا شدن آنان از واقعيّت اسلام

كشتار هولناك كربلا، امويان را از محدوده اسلام، خارج ساخت و ثابت نمود كه آنان همچنان بر بت پرستى و جاهليتشان باقى مانده اند؛ زيرا آنچه بر خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد آمد از نابودى فراگير پس از محروم ساختن آنان از آب به وسيله فرماندهى نظامى، گرفته تا تكّه تكّه كردن ريحانه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله پس از قتل و اسير كردن آزادزنان نبوّت و بانوان وحى كه آنان را از شهرى به

شهرى مى گرداندند در حالتى كه ديدن آن، موى بر بدنها راست مى كرد تا شكست خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نشان دهند و انتقامجويى خود را از آنان، در برابر افكار عمومى، عيان سازند و شعرى كه يزيد به آن تمثل جست و در آن، نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را منكر شد و اينكه وى عترت را به انتقام خون كسانى از امويان كه در واقعه بدر كشته شدند، نابود ساخت، همه اين امور، امويان را از هر سرشت اسلامى، خارج ساخت و خروجشان از دين را مدلّل نمود.

(2)

ب- عموميّت يافتن انتقاد و اعتراض بر آنان

از نشانه هاى شكست شديدى كه امويان بدان دچار شدند، عموميت يافتن انتقاد و اعتراض بر آنان در همه محافل بود؛ زيرا امواج خروشانى از اعتراض بر يزيد- حتى از خانواده و خاندانش- بپاخاست كه از اين امر به شدت پريشان گشت و بر آنچه مرتكب شده بود، پشيمان شد و رابطه ميان وى و ميان فرزند مرجانه- بنا به گفته مورخان- به تيرگى گراييد.

(3)

ج- انتقال خلافت از بنى اميّه

انقلاب امام، حكومت اموى را دچار شكست ساخت و همه نشانه هايش را درهم كوبيد و آن را گرفتار جوّى از انقلابات پى درپى نمود كه

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:529

شيعيان و ديگران، آنها را شعله ور ساخته تا آنجا كه كاخ آن حكومت سياه، با قيام دولت عباسى، فروريخت كه به اين مطلب، خواهيم پرداخت.

(1)

راهنمايى به واقعيّت اهل بيت

انقلاب سرور شهيدان عليه السّلام واقعيت درخشان اهل بيت را مستدل ساخت و براى جهان اسلام، قدرتهاى عظيمى را كه دارا بوده اند از قبيل استوارى بر حق و پايدارى در برابر حوادث و پايه گذارى مسائل سرنوشت ساز امت، آشكار نمود، كارى كه سبب شد تا بيشتر مسلمين، نسبت به آنان دوستى و محبت عظيم و خالص و وفادارانه پيدا نمايند.

فاجعه كربلا آشكار نمود كه اهل بيت، نمونه هاى والاى رهبرى روحانى و عملى اين امت و پيشتازان حق و عدالت در زمين هستند.

(2)

مركزيّت يافتن تشيّع

از نتايج انقلاب حسينى اين است كه «تشيّع» را در محدوده عقيدتى اش، مركزيت بخشيد كه به صورت عقيده اى استوار در جان شيعيان درآمد.

«فيليپ حتى» مى گويد: «شيعه، در روز دهم محرم، متولد شد، از آن روز بود كه امامت در نسل على، قاعده اى از قواعد عقيده شيعه گرديد، همان گونه كه نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله قاعده اى از قواعد اسلام بوده است» «1».

يكى از خاورشناسان مى گويد: «اگر كشته شدن حسين نمى بود، شيعه اى در اسلام وجود نمى داشت» «2».

______________________________

(1) تاريخ عرب 1/ 237.

(2) عمر ابو النصر، حسين بن على، ص 10.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:530

(1) نيز «سترثمان» گفته است: «خون حسين كه با شمشيرهاى نيروهاى دولتى جارى شد، هسته اى شد كه عقيده شيعى را بيش از خون على كه به دست توطئه گر خارجى، ريخته شد، روياند».

(2) «شيخ شوشترى» گفته است: «اگر حضرت حسين، اين مصيبتها را متحمل نمى شد، براى شيعيان، دينى ظاهر نمى گرديد؛ زيرا بنى اميّه هنگامى كه بر كشور مستولى شدند و فساد به بار آوردند و در پنهان نمودن حق، كوشيدند تا آنجا كه امر را بر مردم مشتبه ساختند و سبّ

على را از اجزاى نماز قرار دادند و در اذهان مردم وارد ساختند كه بنى اميّه ائمه اسلام هستند و اين امر، در اذهان مردم، از روزگار كودكيشان ثابت گشت، چون آنان اين مطلب را به معلّمان سپردند تا كودكان را در مكتبها و مدارسشان با آن تغذيه كنند و مردم به حقيقت، معتقد گشتند كه اينها ائمه دين مى باشند و مخالفت با آنان، گمراهى است ... و هنگامى كه حضرت حسين با آن كيفيت به قتل رسيد و خانواده اش اسير گشتند، مردم به خود آمدند كه اگر اينان، رهبران حق بودند، اين كار را نمى كردند. اين عمل آنان با دين، مذهب و عدالت و حتى با ستم ستمكاران نيز مطابقت ندارد» «1».

(3) آن خونهاى پاك، روح وفادارى و اخلاص نسبت به اهل بيت را نزد اكثريت مسلمين، تزكيه نمود و در آن روزگار، بسيارى از كسانى كه موضع بى طرفى در ميان احزاب درگير نبرد براى رسيدن به حكومت، گرفته بودند، در زير لواى آنان درآمدند «2». آنچه از مصيبتهاى هولناك بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جارى شد، عقلها را سرگردان، خردها را آشفته و هر موجود زنده اى را سراسيمه كرده بود.

______________________________

(1) خصائص الحسين، ص 89.

(2) اتجاهات الشعر العربى، ص 30.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:531

(1)

وحدت بخشيدن به صفوف شيعيان

فاجعه كربلا، شيعيان را وحدت بخشيد و روح همكارى را ميان آنان به وجود آورد، پس از آنكه از كمبود هيجان و فداكارى در دفاع از عقيده خود، مبنى بر شرعى بودن حق خلافت خاص اهل بيت، رنج مى بردند، آن احساس، دگرگون شد و قوى ترين نيروى فعّالى گشتند كه براى سرنگونى حكومت امويان شتافتند

و همگى با شعار: «يا لثارت الحسين»، براى خونخواهى حسين، بپاخاستند.

(2) يكى از نويسندگان مى گويد: «اين حادثه زشت و منكر، تا آخرين حدّ، تشيّع را صفا بخشيد و عاملى براى وحدت شيعيان و هيجان آنان براى يارى دادن به مذهبشان گرديد و سببى شد براى قيامهاى خروشانشان تا از قاتلان حسين، انتقام بگيرند» «1».

(3) «بروكلمان» نيز اين مطلب را با اين گفته اش مؤكد مى نمايد: «آن خونهايى كه زمين كربلا را سيراب نمود، روح تشيّع را در دل شيعيان، صفا بخشيد و به آنان اين احساس را داد كه بايد صفوف خود را متحد سازند».

(4) كشتار كربلا، احساسات و غمها را در دل شيعيان، برانگيخت و آنان را به اين باور رساند كه پيش از هر چيز، به ضرورت اتحاد براى گرفتن انتقام شهادت امام بزرگوار بينديشند، كسى كه به خاطر عدالت و بازپس گرفتن حقوق ستمديدگان و رنج كشيدگان، بپاخاسته بود».

______________________________

(1) ادب السياسة فى العصر الاموى، ص 40.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:532

(1)

به وجود آوردن شعور اجتماعى

نهضت امام در ايجاد شعور اجتماعى و آفرينش روح انقلابى در دلها، مؤثر بود، زيرا امّت، به صورتى كامل دگرگون گشت و پس از آنكه در خاموشى به سر مى برد، مسلّح به قدرت ايمان و نيروى عزم و تصميم شد و از همه منفى گراييهايى كه بر آن دست يافته بود، رها شد و به مطالبه حقوق خود و تلاش پيگير براى سرنگونى حكومت اموى پرداخت و سخاوتمندانه به تقديم قربانيانى در قيامهايى پى درپى كه نشانگر خشم خروشان و ناخرسندى كامل آنان نسبت به بنى اميّه بود، پرداخت، ديگر اثرى از ترس و پريشانى در ميان آنان باقى نماند تا آنجا كه مظاهر

غرور اموى را درهم نورديد و جبروت و طغيان امويان را بر انداخت.

(2) انقلاب امام حسين عليه السّلام مفهوم ترس و سرسپردگى را كه بر امّت حاكم شده بود، به اصول انقلاب، مبارزه و آزاديخواهى از بند ذلّت و بردگى مبدل ساخت؛ زيرا امام، نيرويى برانگيزنده به آنان داد و روح انقلابى براى خيزش جهت نبرد با ظلم و ستم را به ايشان بخشيده بود.

(3)

شكوفا نمودن استعدادها

از رهاوردهاى انقلاب حسينى، اين بود كه استعدادها و شايستگيها را شكوفا ساخت و نيروهاى عظيمى از ادبيات برجسته در طليعه ادبيات جهان از نظر لطافت، برجستگى و زيبايى، آشكار شد.

(4) ادبيات انقلاب حسينى، برجسته ترين مواردى را شامل شد كه ادبيات سياسى در اسلام، دربرگرفته است؛ زيرا در آن، معادن سرشارى وجود دارد كه از پرفيض ترين و هنرمندانه ترين سرچشمه هاى فكرى به شمار مى آيند، از

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:533

جمله مشخصات آن، اين است كه:

اول: ارج گذارى به عدالت اجتماعى و ارزشهاى انسانى كه امام بزرگوار به خاطر آنها مبارزه كرده بود.

دوم: محكوم نمودن ظلم و نبرد كردن با طغيان و مبارزه با غرور و خود سرى.

سوم: برانگيختن جامعه به سوى عزّت و بلندهمتى، به پيروى از امام حسين عليه السّلام، سرور بلندهمتى و پيشتاز كرامت انسانى.

چهارم: عرضه نمودن جهت گيريهاى فكرى و عقيدتى امام بزرگوار.

پنجم: تمجيد امام به صورتى كه هيچ يك از شهداى اصلاحات اجتماعى بدان گونه تمجيد نشده بودند؛ زيرا اصول آن حضرت با عواطف شعراى شيعه آميخته گشت و موج حركت انسانى در نهضت جاويدانش را دريافتند و با برجسته ترين صورت كه يك مصلح اجتماعى در روى زمين تقديس مى شود، به تقديس حضرتش پرداختند.

ششم: ابراز فرومايگى امويان و بيان

جنايات آنان در دشمنى با اسلام.

هفتم: شرح مصيبتها و فجايعى كه بر اهل بيت جارى شد.

(1) «سيد محمد سيد گيلانى» مى گويد: «ادبيات شيعه، تصويرى راستين از ستمكارى جارى شده بر علويان ارائه مى دهد». وى مى گويد: «كشتار كربلا كه حسين در آن كشته شد و آنچه پس از آن بر علويان پيش آمد، انگيزه اى نيرومند براى شعرا بود و آنان را به قصايد فراوانى گويا ساخت كه اشكها را روان مى سازند، دلها را مى سوزانند و جگرها را مى شكافند، در اين، عجبى نيست كه آنها بازتاب آن خونهاى بى حساب ريخته شده و آن بدنهاى پاره پاره گشته اى مى باشند كه بر روى زمين رها شدند تا طعمه اى براى پرندگان باشند ...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:534

(1) اشعار، در رثاى اهل بيت به صورتى هول انگيز، فراوان گشت، همه آنها از اعماق جانها برخاسته و از عمق دلها مايه گرفته است كه براى ادبيات عرب اين جهت ثروتى بى كران گشت» «1».

(2) هشتم: زيبايى برجستگى در ادبيات انقلاب حسينى و گرمى عاطفه.

يكى از نويسندگان مى گويد: «شعرى كه حسين به آن مرثيه گفته شد، گرم و شعله خيز است؛ زيرا از عواطفى نيرومند تعبير مى كند و از جانهايى گداخته و انقلابى سخن مى گويد، آنان خشمگين و عصبانى هستند؛ زيرا بنى اميّه، حقشان را از آنها سلب كرده و جايگاهشان را غصب نموده اند، لذا غضبشان را در شعرى كه بر امويان خشمگين است، صورت بخشيده اند» «2».

(3) شعر حسينى، نمايانگر صداقت در توصيف احساسات آتشين است و صاحبان آن نه خود را به تكلّف انداخته و نه سخن ديگران را به خود نسبت داده اند، بلكه به شدت متأثر و دردآلود مى باشند و امام را صادقانه

توصيف كرده اند.

آن ادبيات زنده از غنى ترين نمونه هاى ادبيات جهانى و از برجسته ترين ارزشهاى فرهنگى در اسلام است.

(4) آنچه اشاره به آن لازم است اينكه ادبيات حسينى، به اينگونه از وضعيت و جايگاه بلند در ادبيات اسلامى نرسيده، مگر پس از گذشت دوره اى طولانى و شايد علت آن به آنچه ابو الفرج ذكر نموده برگردد كه شاعران از ترس بنى اميّه به رثاى حسين، اقدام نمى كردند.

______________________________

(1) اثر تشيّع در ادبيات عرب، ص 23.

(2) ادب السياسة، ص 189.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:535

(1)

منبرهاى وعظ و ارشاد

از برجسته ترين نتايجى كه انقلاب سرور آزادگان به بار آورد، همان منبرهاى حسينى است كه امروز به صورت جايگاهى براى ارشاد امّت و رهنمود دادن به آن از طريق آنچه خطبا در وعظ، ارشاد و شرح فاجعه سيد الشهداء عليه السّلام بيان مى نمايند درآمده اند كه از مهمترين درسها و ارزشمندترين آنها براى فداكارى در راه حق و عدالت است.

(2) «مارتن»، نويسنده آلمانى، اين منبرها را از مهمترين عوامل پيشرفت مسلمين مى داند، اگر آنها را به خوبى تنظيم و از آنها استفاده نمايند.

مصيبت ابا عبد اللّه عليه السّلام جزئى جداناشدنى از رسالت اسلام و نمايانگر تلاش و مبارزه آن، بر ضد سركشان و ايستادن آن در كنار ستمديدگان و رنج بردگان مى باشد.

(3) «جون اشرا» مى گويد: «مصيبت حسين، والاترين معانى شهادت در راه عدالت اجتماعى را دربردارد «1»».

منبرهاى حسينى از مهمترين دستاوردها و از برجسته ترين رهاوردهاى انقلاب سرور شهيدان عليه السّلام مى باشد و سرشتهاى خيرخواهانه را در دلها كاشته و جانها را از عوامل فساد و انحراف دور داشته و آنها را به نحوى شايسته رهنمود داده كه پايدارى و خوشرفتارى از مشخصات آن است؛

همچنانكه مدارس سيّارى براى گسترش ايمان به خدا و انتشار ارزشهاى اسلامى ميان مردم مى باشند.

______________________________

(1) رحلة إلى العراق.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:536

(1)

استمرار انقلاب

اشاره

فاجعه كربلا، موج هول انگيزى از پريشان خاطرى و تأثرات عميق به وجود آورد كه بر جان مسلمين چيره شد و آنان را به كار سياسى و دسته بندى اجتماعى براى سرنگونى حكومت اموى و انتقام گرفتن از آدمكشان جنايتكار، برانگيخت.

زمين، از زمان كشته شدن حسن، در آتش جنگ مى سوخت «1»؛ زيرا ملتهاى اسلامى همچون سركشى توانمند بپاخاستند و خشم خروشانشان را بر ضد حكومت اموى اعلام نموده براى سقوط آن كوشيدند كه بعضى از اين قيامها، عبارتند از:

(2)

1- قيام عبد اللّه بن عفيف

قيام «عبد اللّه بن عفيف» نخستين قيام در كوفه است كه بلافاصله پس از كشته شدن امام، صورت گرفت و قهرمان عظيم، «عبد اللّه بن عفيف ازدى»، به آن پرداخت، او نخستين كسى بود كه جرقه انقلاب را روشن نمود و پيروزى دروغينى را كه فرزند مرجانه به دست آورده بود، به شكست تبديل نمود. در مباحث پيشين درباره جزئيات آن، سخن گفتيم.

(3)

2- قيام مدينه

حقيقت آن است كه قيام مدينه، استمرارى براى انقلاب سرور شهيدان عليه السّلام

______________________________

(1) مقريزى، الذهب المسلوك، ص 27.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:537

بوده؛ زيرا جانها همچون ديگى بر آتش، از خشم و كينه بر عليه يزيد مى جوشيد؛ چرا كه حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با كشتن عترت آن حضرت و اسير كردن فرزندانش، شكسته بود.

(1) آنگاه كه اسيران اهل بيت عليهم السّلام به مدينه بازگشتند و آنچه از مصيبتهاى عظيم و محنتهاى بزرگ پيش آمده را براى مردم بازگفتند و گرفتارى و اسارتى كه بانوان سراى نبوّت و آزادزنان وحى كشيده بودند، براى آنان توضيح دادند، دلها بر ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پر از درد و اندوه شد.

خواهر حسين و نوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حضرت زينب عليها السّلام براى گرفتن انتقام خون برادر خويش، احساسات را شعله ور مى ساخت.

(2) مردم مدينه بر اين باور شدند كه قيام بر ضد يزيد، واجبى شرعى است، پس رسما، بيعت او را شكستند و قيام بر ضد حكومتش را اعلام نمودند.

يزيد، به «مسرف بن عقبه مرى» جنايتكار دستور داد تا مدينه را اشغال نمايد و لشكر فراوانى را كه بالغ بر دوازده هزار نفر از

مردم شام بود، در اختيار وى قرار داده به او فرمان داد تا مدينه را به مدت سه روز براى سربازانش مباح كند تا هر چه خواهند با مردم آن عمل كنند و آنچه را دوست دارند از اموالشان، به تاراج برند!! (3) مسرف، با سربازانش به سوى مدينه حركت كرد و آن را اشغال نمود و شهر را به مدت سه روز براى سربازانش مباح كرد، آنان دست به قتل و غارت زدند و هر آنچه را خداوند حرام كرده بود، مرتكب شدند. سپس از مردم آن بيعت گرفت كه آنان بردگان يزيد هستند، هر كس خوددارى نمود، گردن او را زدند، در آن واقعه، مصيبتهايى اتفاق افتاد كه جانها را مى سوزاند، مورخان، صورتهاى هول انگيز و اندوهبارى از آنچه بر مردم مدينه گذشت، بيان كرده اند، اين فاجعه همچون فاجعه كربلا بود و ملتهاى اسلامى را به دسته بندى سياسى

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:538

براى اقدام بر ضد حكومت اموى و سرنگون نمودن آن، برانگيخت.

(1)

3- قيام توّابين
اشاره

مردم كوفه از اينكه امام را واگذاشته بودند، به شدت پشيمان شدند و از اينكه آن گناه بزرگ را مرتكب شده بودند، به شدت پشيمان شدند و از اينكه آن گناه بزرگ را مرتكب شده بودند، به سرزنش يكديگر پرداختند و متفق شدند بر اينكه به گناه خود اعتراف نمايند كه آن حضرت را فرو گذاشتند و لازم است با خونخواهى آن حضرت، كفّاره گناهان خود را تقديم كنند. يكى از آنان دخترش را مخاطب قرار داده و گفته است: «دخترم! پدرت، از گناه خود به سوى پروردگارش مى گريزد» «1».

(2) آنان كنفرانسى در منزل «سليمان بن صرد خزاعى» برپا نمودند

كه بزرگ شيعيان و از صحابه رسول خدا و داراى سابقه و پيشينه اى در اسلام بود. آنها ميان خود به گفتگو پرداختند و بر آن شدند كه ننگ و گناه از آنان پاك نمى شود مگر با كشتن كسانى كه حضرت حسين عليه السّلام را كشته بودند.

در آن گردهمايى، چندين خطابه پرهيجان ايراد شد كه براى گرفتن انتقام خون امام عظيم دعوت به همبستگى و وحدت كلمه مى كرد. برپايى اين كنفرانس- بنا به گفته مورخان- در سال 61 هجرى؛ يعنى سال شهادت حضرت حسين عليه السّلام بود «2».

(3)

مصوّبات كنفرانس

كنفرانس به اتفاق آرا، تصميماتى اتخاذ نمود از آن جمله:

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 552.

(2) أنساب الأشراف 6/ 363- 365.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:539

1- انتخاب «سليمان بن صرد»، به عنوان فرمانده كل قيام تا به برنامه ريزى سياسى و نظامى بپردازد.

2- مكاتبه با مناطق شيعه نشين در عراق و خارج آن و اطلاع دادن به آنان در مورد آنچه بر آن متفق شده بودند يعنى گرفتن انتقام خون امام و درخواست از آنان براى ملحق شدن به آنها.

3- تأخير قيام به مدت چهار سال، تا اين چهار سال، دوره آمادگى و مهيّا شدن براى نبرد باشد.

4- نخيله، مركز اصلى باشد و قيام در آنجا اعلام شود.

5- محرمانه نگهداشتن امر قيام.

(1) اعضاى كنفرانس كه به گفته مورخان، يكصد نفر بودند، پراكنده شدند و كار خود را براى جمع آورى كمكها براى خريد اسلحه ادامه داده، مردم را دعوت به همكارى و پيوستن به خود نمودند.

(2)

اعلام قيام

در سال 65 هجرى، توّابين، قيام خروشان خود را بر ضد حكومت اموى اعلام نمودند كه تعداد آنان- بنا به گفته مورخان- چهار هزار نفر بود، رهبر قيام، «سليمان بن صرد»، «حكيم بن منقذ كندى» و «وليد بن عصير كنانى» را به سوى كوفه فرستاد و به آنها دستور داد تا در شهر كوفه حركت كنند و شعار «يا لثارات الحسين!»؛ «به خونخواهى حسين برخيزيد» را ندا دهند.

(3) هنگامى كه آن دو به كوفه رسيدند، آن شعار را سردادند و براى نخستين بار، اين نداى مؤثر، در آسمان كوفه طنين انداز شد و همچون صاعقه اى بر سر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:540

آدمكشان جنايتكار بود، همچنانكه مرهمى بر دل مؤمنان و مسلمانان بود، عدّه

زيادى از مردم، به نخيله شتافتند كه سليمان بن صرد، خطابه اى مؤثر در ميان آنان ايراد كرد و براى آنان توضيح داد كه وى در پى كسب موقعيت و يا غنيمتى نيست، بلكه رضاى خدا و سراى آخرت را در نظر دارد و اميدوار است كه خداوند، وى و برادرانش را به خاطر گناه عظيمى كه در رها كردن ريحانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شده بودند، مورد آمرزش قرار دهد.

(1)

در كربلا

توّابين، تصميم گرفتند كه براى زيارت قبر سرور شهيدان عليه السّلام به كربلا بروند تا در كنار مرقد آن حضرت، توبه خود را به درگاه خداوند اعلام نمايند.

(2) گروههاى توّابين به سوى كربلا حركت نمودند و هنگامى كه به آنجا رسيدند، يك صدا فرياد «يا حسين!» برآوردند و غرق در گريه و زارى شدند و به درگاه خداوند تضرع نمودند تا توبه آنان را بپذيرد و آنها را بيامرزد. آنان در كنار مرقد امام گفتند: «خداوندا! حسين شهيد فرزند شهيد، هدايت شده فرزند هدايت شده، صديق فرزند صديق را رحمت كن.

(3) خداوندا! ما تو را گواه مى گيريم كه بر دين و بر راه آنان هستيم، دشمن قاتلانش و دوستدار دوستانش مى باشيم.

خداوندا! ما فرزند دختر پيامبرمان را واگذاشتيم، پس گذشته ما را بر ما ببخشاى و توبه ما را بپذير و حسين و يارانش- شهداى صديق- را رحمت كن، ما تو را گواه مى گيريم كه بر دين آنان و بر آنچه به خاطر آن كشته شدند هستيم، اگر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:541

ما را نبخشى و بر ما رحمت نكنى، از زيانكاران خواهيم بود» «1».

آنگاه بر آن قبر شريف، بيش از «حجر

الاسود»، ازدحام نمودند در حالى كه گريه مى كردند و به سوى خدا تضرع مى نمودند تا گناهانشان را ببخشد و توبه شان را بپذيرد، سپس به سوى «انبار» حركت نمودند.

(1)

در عين الورده

گروههاى توّابين حركت نمودند تا اينكه به «عين الورده» رسيده در آنجا اقامت نمودند. سپاهيان اهل شام به سوى آنان روانه گشتند و با آنها درگير نبردى هولناك شدند، ميان آنان سخت ترين و شديدترين نبردها درگرفت و هر دو سپاه، متحمل تلفات فراوانى شدند، رهبران توّابين، همچون «سليمان بن صرد»، «مسيب بن نجبه»، «عبد اللّه بن سعد» و ديگران به شهادت رسيدند.

هنگامى كه توّابين ديدند كه ياراى روبه رو شدن با مردم شام را ندارند، ميدان نبرد را ترك كرده، در تاريكى شب، به كوفه بازگشتند، سپاهيان اهل شام نيز به دنبال آنان نرفتند و هر يك به سوى شهر خويش بازگشتند و بدين گونه، نبرد توّابين پايان يافت در حالى كه امويان را پريشان ساخته و سنگين ترين تلفات را بر آنان وارد كرده بود.

(2)

4- قيام مختار
اشاره

«مختار»، از مشهورترين شخصيتهاى عربى است كه تاريخ اسلامى آن را

______________________________

(1) طبرى، تاريخ 5/ 589. ابن اثير، تاريخ 4/ 178.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:542

شناخته و نقش مهمّى در حوادث سياسى و اجتماعى آن روزگار، ايفا نمود. و نيز از برجسته ترين سياستمداران در طرح برنامه ها و ارائه شيوه ها و چيرگى بر موقعيتها بوده است. وى شايستگى خود را به عنوان مرد انديشه و عمل، به اثبات رساند.

(1) يكى از نويسندگان درباره او مى گويد: «وى، اطلاعات وسيعى در علم روان شناسى و آگاهى از وسايل تبليغ و اطلاع رسانى داشته و با احساسات مردم همانند خردهاى آنان سخن مى گفت و به وسايل تبليغ معروف همچون خطابه و شعر، اكتفا نمى نموده، بلكه به وسايل ديگرى براى تبليغ دست زده بود، همچون نمايش، تظاهرات و شايعه پراكنى. و نيز آنچه امروزه با آن را كودتاى نظامى

مى ناميم دست زد و كوفه را از فرزند زبير گرفت» «1».

(2) وى، يكى از بزرگان شيعه و شمشيرى از شمشيرهاى خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود. و به شدت در آتش درد و بى تابى به خاطر عترت پاك، مى سوخت.

كسانى كه شمشيرهاى باطل، آنان را از بين برده بودند. وى براى رسيدن به حكومت تلاش كرد، نه به خاطر اينكه رغبتى بدان داشت، بلكه براى اينكه به خونخواهى اهل بيت بپردازد و از قاتلانشان انتقام بگيرد.

(3) به اين قهرمان عظيم، تهمتهاى ناروايى زده شد، مانند متهم نمودن وى به ادعاى نبوّت و ديگر نسبتهاى باطلى كه از او بعيد بوده و وى از آنها مبرّا بوده است؛ زيرا او به خونخواهى امام بزرگوار برخاست، وجود دولت اموى را لرزانده و شكوه حكومت آن را ساقط گردانيد و ميان عرب و غير عرب، مساوات را اجرا نمود، كسى را بر ديگرى برتر نشمرد و در روزگار

______________________________

(1) المختار، ص 43.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:543

حكومتش، مى خواست كه در پرتو شيوه سياست حضرت امام امير المؤمنين عليه السّلام و پيروى از عملكرد آن حضرت در سياست اقتصادى و اجتماعى، رفتار نمايد.

(1) وى، بسيار باتقوا و در دين، پرهيزگار بود. مورخان مى گويند: او در ايام حكومت كوتاه مدتش، براى سپاس به درگاه خداى تعالى، بسيار روزه دارى مى كرد كه خداوند وى را به گرفتن انتقام عترت پاك و نابودى آدمكشان پليد جنايتكار، موفق فرموده بود.

(2) آنان تهمتهاى بى اساسى به اين قهرمان بزرگ چسباندند تا مقام وى را ناچيز سازند و از اهميتش بكاهند، ما پس از مطالعه كارهاى وى، او را يكى از افراد كم نظير تاريخ و

از نامداران امّت اسلامى يافتيم، با شايستگيهاى فراوانى كه در فضل و تقوا، اصالت انديشه، عمق نظر و حسن تدبير داشت كه كمتر كسى از مردان و بزرگان روزگار چنين اوصافى را دارا بوده اند ...، دوست داشتم كه درباره نشانه هاى شخصيت ارجمندش، بيشتر سخن بگويم و درباره قيام وى و چگونگى دستيابى اش به حكومت، مطالب بيشترى را بيان نمايم ولى اين كار خود مستلزم كتابى خاص مى باشد كه شايد به خواست خدا، موفق به اين كار گردم و پيش از آنكه سخن درباره وى را پايان دهم، به صورتى مختصر به بعضى موارد مربوط به موضوع، اشاره اى مى نمايم:

(3)

پريشان شدن آدمكشان جنايتكار

ترس و وحشت بر جان آدمكشان جنايتكار و قاتلان ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مستولى شد؛ زيرا آنان يقين داشتند كه قيام مختار براى انتقام گرفتن از آنان برپا شده است، لذا بعضى از آنان از ترس وى، سر به بيابان نهاده و ديگر

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:544

خبرى از آنان به دست نيامد. عده اى ديگر نزد عبد الملك گريختند تا آنان را از حمله و خشم مختار حمايت كند كه يكى از آنان خطاب به وى گفته بود:

ادنو لترحمنى و ترتق خلتى و اراك تدفعنى فاين المدفع «1» «به تو نزديك مى شوم تا مرا رحم كنى و گرفتاريم را رفع نمايى، اما مى بينم كه مرا دور مى سازى، پس كجا بايد رفت؟».

(1) «عبد الملك بن حجاج تغلبين» نيز به وى پناهنده شد و به او گفت: «من به سوى تو از عراق گريخته ام».

(2) «عبد الملك بن مروان» بر وى فرياد كشيد: «دروغ گفتى، به سوى ما فرار نكرده اى، ولى تو از خون حسين گريختى

و بر جان خود ترسيدى و به ما پناه آوردى» «2».

(3) همچنانكه بعضى از آنان به سوى فرزند زبير گريخته و به سپاه وى پيوسته و همراه وى جنگيده بودند، نه به عنوان ايمان به مسلك وى بلكه به خاطر ترس از مختار كه او خانه هايشان را ويران ساخت و بر همه اموالشان دست يافت. وى، خانه «محمد بن اشعث» را ويران ساخت و مصالح آن را گرفت و خانه شهيد «حجر بن عدى» را با آن بنا كرد كه زياد بن أبيه، آن را ويران ساخته بود «3».

(4) اما پليد ناپاك، «عمر بن سعد»، در خانه خود پريشان و هراسان، پنهان شد و شخصيتها را براى واسطه شدن نزد مختار براى گرفتن امان نامه و عفو كردن وى، مى فرستاد. مختار او را به شرطى امان داد كه دست به هيچ اقدامى نزند، ولى وى در اين مورد، اقدام به وارونه گويى و توريه نمود به اين معنا كه وارد بيت الخلاء نشود.

______________________________

(1- 2) ابن قتيبه، عيون الاخبار 1/ 179- 180.

(3) ابن اثير، تاريخ 4/ 244.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:545

(1) مختار، دل مجرمان و قاتلان امام را پريشان ساخت، به طورى كه زمين در زير پايشان لرزيد و امواج خروشانى از ترس و وحشت، آنان را در كام خود فرو برد و هيچ يك از آنان زندگى آسوده اى نيافتند؛ زيرا شبح مرگ بر آنان سايه افكنده بود.

(2)

نابودى فراگير

مختار، به اجراى حكم اعدام در مورد هر كسى شتافت كه در كشتن ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مشاركت داشت؛ زيرا مى كوشيد تا از آنان انتقام گيرد و زمين را از آن پليدان، پاك گرداند، به

طورى كه- بنا به گفته طبرى- در يك روز، دويست و هشتاد نفر را كشت و كسى از فرماندهان و رهبران آنان موفق به فرار نشدند.

وى، جنايتكار خبيث، «عبيد اللّه بن زياد»، «عمر بن سعد» و پسرش «حفص» را به قتل رساند و «شمر بن ذى الجوشن» را به هلاكت رساند و لاشه اش را براى سگها افكند. همچنين، «قيس بن اشعث»، «حصين بن نمير»، «شبث بن ربعى» و ديگران را كشت «1».

(3) خداوند، دعاى امام بزرگوار را در مورد آن آدمكشان جنايتكار، اجابت فرمود و آنان را به كشتنى در مقابل كشتن، هلاك كرد، و جام تلخى را به آنان نوشاند و به شديدترين صورت، از آنها انتقام گرفت، راست گفت خداى تعالى آنجا كه مى فرمايد: «هرگاه پروردگارت بخواهد (مردم) سرزمينهاى ستمگر را بگيرد، اينگونه مى گيرد كه گرفتن او دردناك و شديد است» «2».

______________________________

(1) طبرى تاريخ 6/ 51. تاريخ ابن اثير 4/ 244- 245، تاريخ الاخبار الطوال، ص 301- 302.

(2) هود/ 102: وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:546

(1) «زهرى» مى گويد: از قاتلان حسين عليه السّلام كسى باقى نماند مگر اينكه در دنيا كيفر شد، يا به كشتن، كور شدن، روسياهى و يا زوال ملك در مدتى ناچيز» «1».

عذاب، در دنيا بر آنان محقق گشت و آنان در آتش جهنم جاويدانند كه نه عذاب از آنان تخفيف داده و نه به آنها مهلت داده مى شود.

(2) در اينجا سخن از قيام مختار پايان مى يابد كه برجسته ترين و اصيل ترين قيامها در اسلام مى باشد؛ زيرا هدفش، گرفتن انتقام عترت پاك بود كه بنا به فرموده

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همتاى قرآن كريم هستند. و نيز هدفش گسترانيدن مساوات و عدالت اجتماعى ميان مردم بود.

درود و رضوان خداوند بر مختار باد، روزى كه به دنيا آمد، روزى كه به شهادت رسيد و روزى كه باز زنده برانگيخته خواهد شد.

(3)

استمرار انقلاب

كشتن مختار به وسيله فرزند زبير، به تضعيف روحيه انقلابى نزد شيعيان نينجاميد؛ زيرا قيامهاى ديگرى وجود داشت كه نوادگان امام حسين عليه السّلام و نوادگان برادرش امام حسن عليه السّلام آنها را رهبرى كردند؛ چون انقلابى عظيم، «زيد بن على» كه براى نبرد با ظلم و ستم بپاخاست و آتش انقلاب را پس از او، فرزندش «يحيى»، شعله ور ساخت، آنان، اصول حضرت حسين عليه السّلام را شعار خود قرار داده و انتقام خون وى را طالب بوده اند.

(4) انقلابها، همچنان ادامه يافت تا اينكه پرچمهاى سياه همراه با طليعه هاى سپاه مسلمين به فرماندهى ابو مسلم خراسانى سرازير گشتند و تاج و تخت اموى را سرنگون ساختند و غرور و جبروتش را در هم كوبيدند.

______________________________

(1) جواهر المطالب 2/ 278.

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ،ج 3،ص:547

(1) در اينجا سخن ما به اختصار در مورد رهاوردهاى انقلاب كه در زمينه هاى فكرى و اجتماعى محقق شده اند، پايان مى يابد و بدين گونه صفحات پايانى اين كتاب را نيز به آخر مى بريم. و آنچه را بارها گفته ام، تكرار مى كنم كه اين تلاش با گستردگى و شمول و دربرگيرندگى خود، جز صفحه اى از زندگانى اين امام بزرگ را نمايان نمى سازد كه احساسات مردم و عواطف آنان را تسخير نموده و در دلها و انديشه هايشان جاى گرفته است. من يقين دارم كه آنچه در مورد آن حضرت، تأليف

يافته و آنچه تأليف خواهد يافت، تمامى جنبه هاى شخصيت حضرتش را دربرنمى گيرد و واقعيت زندگى آن حضرت را شامل نمى شود؛ حياتى كه ادامه زندگى جدش، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ارشادى كه به نفع انسانيّت در نظر داشت، مى باشد.

(2) وفادارى صادقانه اقتضا مى كند كه از دوستى و معرفت انسان نيكوكار بزرگوار، «حاج محمد رشاد عجينه» كه در راه نشر اين كتاب اقدام كرد يادى كنم، او كه در نشر آثار اهل بيت و ابراز فضايلشان كوشش مى كند، با ايمان به اينكه از گران قدرترين خدمتهايى كه به امت تقديم مى شود و از لازم ترين و ماندنى ترين آنان، اين خدمت است. وى براى چاپ آن از ارثى كه پدر مرحومش «حاج محمد جواد عجينه» وصيت كرده بود، مبالغى را منظور نمود كه از خداوند آرزومندم عمل وى بهره قبولى يابد و از سوى خداوند، مغفرت عايدش گردد همچنانكه اين را هم براى خود آرزو دارم و هم براى برادرم «هادى» كه در مراجعه بسيارى از منابع و اشراف بر مباحث اين كتاب تفضّل نمود كه خداوند، وى را از سوى من پاداش دهد؛ بهترين پاداشى كه برادرى به برادرش مى دهد «1».

______________________________

(1) خداوند را شكر مى گذارم كه ترجمه جلد سوم اين مجموعه نيز در مورخه 4/ ماه مبارك/ 1417 ه ق. برابر با 25/ 10/ 1375 ه. ش به پايان آمد و به خامه طبع سپرده شد. الحمد للّه اولا و آخرا و صلى اللّه على سيّدنا محمد و آله الطاهرين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109