شماره کتابشناسی ملی:ایران84-45968
سرشناسه:صدر، محمد
عنوان و نام پديدآور:تاریخ پس از ظهور/ صدر، محمد؛ سجادی پور، حسن
منشا مقاله:، موعود، ش 48، (آبان 1383): ص 70 - 74.
توصیفگر:ظهور منجی
توصیفگر:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم
توصیفگر:احادیث
توصیفگر:کتاب تاریخ پس از ظهور
ص: 1
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
مقدمۀ مترجم 11
مقدمۀ مؤلف 15
بخش اول: نشانه ها و مقدمات ظهور 33
گفتار اول: مبانى كلى ظهور 35
فصل اول: ظهور امام مهدى عليه السّلام و برنامۀ كلى الهى 37
فصل دوم: تأثيرات غيبت كبرى در دوران پس از ظهور 41
فصل سوم: شرايط و نشانه هاى ظهور 53
زمان ظهور به اعتبار نشانه ها 58
فصل چهارم: نگاه امام مهدى عليه السّلام به هستى، زندگى و قانون گذارى 61
الف) دين امام عليه السّلام 61
ب) مذهبى كه امام عليه السّلام از ميان مذاهب مختلف اسلامى برمى گزيند 68
ج) موضع امام عليه السّلام در برابر نژادپرستى 78
د) نظام حكومتى امام عليه السّلام 84
فصل پنجم: برنامۀ الهى براى دوران پس از ظهور 89
ارتباط دو برنامۀ الهى 92
اصول كلى برنامۀ پس از ظهور 93
مشكلات بر سر راه تأسيس دولت جهانى 95
گفتار دوم: حوادث نزديك به زمان ظهور 101
فصل اول: پديده هاى طبيعى 107
ص: 5
1. گرفتن خورشيد و ماه 107
2. هول و هراس و صداى آسمانى 111
3. ندا 114
4. بارندگى هاى پى درپى 122
فصل دوم: نشانه هاى اجتماعى 125
1. دجال 125
الف) دجال و امت اسلامى 125
ب) ارتباط دجال و مسيح عليه السّلام 127
ج) ارتباط دجال و حضرت مهدى عليه السّلام 129
2. يأجوج و مأجوج 131
چگونگى مرگ آنها 137
3. سفيانى 140
4. نفس زكيّه 153
بخش دوم: حوادث دوران ظهور و برپايى دولت جهانى امام عليه السّلام تا وفات آن حضرت 163
گفتار اول: معناى ظهور و 165
فصل اول: معنا و چگونگى ظهور 169
فصل دوم: زمان ظهور 179
فصل سوم: سخنرانى امام مهدى عليه السّلام در بين ركن و مقام 191
فصل چهارم: ياران امام مهدى عليه السّلام 225
اهميت و جايگاه اصحاب 231
تعداد اصحاب 231
چگونگى ورود اصحاب به مكه 233
مليت و زبان اصحاب 236
مشكل قانونى اقامت در مكه 249
ويژگى هاى ياران امام عليه السّلام از ديدگاه روايات 253
فصل پنجم: دستاوردهاى قيام امام عليه السّلام 261
گفتار دوم: فتح عادلانه جهان 267
فصل اول: نقطه آغازين حركت 269
فصل دوم: گسترۀ حكومت امام مهدى عليه السّلام 275
فصل سوم: ضمانت هاى پيروزى امام مهدى عليه السّلام 283
ص: 6
قسمت اول: ضمانت هاى موجود در دورۀ پيش از ظهور 287
شكست نظام هاى حكومتى 287
ضعف و سستى دولت هاى هم عصر با ظهور 290
جنگ جهانى 291
وجود شمارى كافى از ياران مخلص 296
ويژگى هاى شخص امام عليه السّلام 306
قسمت دوم: ضمانت هاى موجود در دوران پس از ظهور 318
اصل غافل گيرى 318
وحشت و هراس در دل دشمنان 320
ويژگى هاى ديگر ياران امام عليه السّلام 324
عنايت امام عليه السّلام به مشتركات مذاهب اسلامى 324
يارى فرشتگان 327
فلسفه و چرايى يارى فرشتگان 331
فصل چهارم: چگونگى فتح جهان 335
جنگ سفيانى با امام مهدى عليه السّلام 335
ريشه كنى منحرفان 339
زمان اين كشتار فراگير هشت ماه است 352
فتح جهان بدون خونريزى و كشتار 356
فصل پنجم: موضع گيرى افراد در برابر امام عليه السّلام 361
واكنش هاى منفى 361
واكنش هاى مثبت 368
فصل ششم: مدت حكومت امام عليه السّلام 371
گفتار سوم: دولت جهانى مهدوى 381
فصل اول: امر جديد و كتاب جديد 383
فصل دوم: امام مهدى عليه السّلام و مسائل سياسى - اجتماعى پيش از ظهور 393
فصل سوم: ضمانت هايى براى تحقق سريع و عميق عدالت در جهان 401
فصل چهارم: قابليت هاى فرماندهى در ياران امام عليه السّلام 413
فصل پنجم: آزمون امام از ياران خاص و امت اسلامى 435
فصل ششم: روش هاى تربيتى امام مهدى عليه السّلام 455
فصل هفتم: دستاوردهاى امام عليه السّلام در عرصه هاى اجتماعى و اقتصادى 463
ص: 7
رفتار شخصى پيشواى دولت عدل جهانى عليه السّلام 471
سياست هاى دولت مهدوى در بخش كشاورزى 474
سياست هاى آن دولت در بخش عمران 475
اهميت بخش معدن در دولت عدل جهانى 477
سياست هاى مالى دولت مهدوى 478
حمايت و پشتيبانى الهى از دولت امام عليه السّلام 483
دستاوردهاى حقوقى، عبادى، فقهى و... در دولت امام مهدى عليه السّلام 487
دلايل پيروى از قضاوت سليمان نبى عليه السّلام 492
دلايل پيروى آن حضرت از قضاوت داود عليه السّلام 493
مرگ ابليس 495
حج در عصر مهدوى 499
دستاوردهاى دولت مهدوى در بخش دانش هاى تجربى 500
فصل هشتم: امام مهدى، مسيح عليهما السّلام و اهل كتاب 509
دو ديدگاه دربارۀ منجى جهان 514
دلايل ديدگاه اول 514
دلايل ديدگاه دوم 514
نقد ديدگاه اول 515
نقد ديدگاه دوم 517
گفتار چهارم: پايان زندگى امام مهدى عليه السّلام 527
بخش سوم: جهان پس از امام مهدى عليه السّلام 537
گفتار اول: ويژگى هاى دولت و جامعه 539
الف) رجعت 541
قرآن كريم و رجعت 547
ب) حكومت اولياى صالح 550
گفتار دوم: برپايى قيامت در زمان انسان هاى تبهكار و شرور 563
كتابنامه 573
ص: 8
ص: 9
ص: 10
پيام آوران وحى الهى در طول تاريخ، همواره بشر را به تحقق عدالت برين در فراخناى زمين وعده داده اند و خاتم سلسله رسولان و اوصياى پاكش عليهم السّلام، دور نمايى از وضع موعودى را كه در انتظار بشر است، ترسيم نموده اند. در آموزه هاى دين مبين اسلام، فضاى دوران پس از ظهور، بهشتى جانفزاست كه از آسمان و زمينش، دروازه هاى بركات الهى گشوده است. ظهور مهدى موعود عليه السّلام كه گشايش كار جهانيان و ميراث برى مستضعفان را به دنبال دارد، شاه بيت آفرينش انسان و نقطۀ پايانى است بر همه ناراستى و نادرستى ها.
در اين ميان امّا، حفظ وضع موجود، حربه شيطان و دعوت به آرميدن در بيت مظلم نفس، شعار آن راندۀ لعين است. كافركيشان زورگوى روزگار ما نيز كه رئوس شياطين در اين دنياى مدرن اند، با فرو كوفتن احساسات آرمانخواهانه ملت هاى آزاده و به ويژه مسلمانان، چنين وانمود كرده اند كه تاريخ بشر با تحقق تمدن غربى به كمال نهايى خويش نايل گشته و ديگر هيچ سرّ مگو و وضع موعودى باقى نمانده، و اين تمدن در كليت خويش پاسخگوى همه نيازهاى پيدا و پنهان آدمى است.
امّا هرگز اين ادعا نتوانسته است چهره زشت و فريبكار تمدن مغرب زمين را كه طغيان و ستم جوهره اصلى اوست، فروپوشد. نابسامانى هاى فرهنگى و اجتماعى در جامعه سكولار غرب كه هم چون دملى چركين، هر روزه بيش از پيش سرباز مى كند و تعفن آن مشام جهانيان را مى آزارد جايى براى اين ادعا باقى نمى گذارد.
به راستى اضطرارى كه اينك اكثريت مردم جهان در بند آن گرفتار آمده اند چسان رفع خواهد شد؟ كجاست كوكب هدايتى تا در اين شب سياه از گوشه اى سر برون آرد و راه مقصود را بنماياند؟ ناگفته پيداست در اين اوضاع وا نفسا سخن گفتن از موعود منتظر حضرت حجة بن الحسن العسكرى - ارواحنا فداه - تا چه مايه جذاب و شوق برانگيز خواهد بود. آرى «گفتگو از امام عصر عليه السّلام و انتظار ظهور مقدس او، گفت وگو از تاريخ فردا و تبرى جستن از تاريخ سراسر دورى غرب از
ص: 11
ساحت عبوديت پروردگار است.»
در اين ميان سخن از «تاريخ پس ظهور» از جايگاه ويژه اى برخوردار است. پرداختن به اين تاريخ به همان اندازه كه جالب توجه، مهم و درس آموز است، به همان اندازه نيز پرچالش و آكنده از نادانسته هاست؛ زيرا تنها منبع فهم آن، روايات اسلامى است كه تنها به گشودن روزنه اى محدود در برابر ديدگان ما بسنده كرده و فقط خطوطى كلى از بهشت پس از ظهور را ترسيم نموده است.
اين روايات در بيشتر موارد داراى مشكلاتى از قبيل: نمادين و رمزى بودن، كلى گويى، وجود گسست در نقل زنجيره حوادث و... مى باشد. از اين رو در طول قرون گذشته، عالمانى كه در زمينه ظهور و رويدادهاى پس از آن قلم زده اند، جز ثبت و ضبط روايات تقريبا كار ديگرى نكرده اند؛ چه رسد بدان كه كتابى مستقل در اين باب بنگارند و به نقل و تحليل روايات بپردازند.
كتاب تاريخ ما بعد از الظهور نوشته شهيد سيد محمّد صدر كه اينك ترجمه آن فراروى خوانندگان گرامى قرار دارد، كوششى است عالمانه در اين راستا. اين كتاب، سومين مجلد از مجموعه چهار جلدى موسوعة الامام المهدى عليه السّلام مى باشد كه در بهار جوانى مؤلف شهيدش به رشته تحرير در آمده است. از ويژگى هاى اين مجموعه مى توان به دسته بندى منظم روايات معتبر و مورد اتفاق و متواتر بين شيعه و سنى، بحث و بررسى دربارۀ آنها و افزودن تأويلات و تصحيحات جديد اشاره كرد. مؤلف شهيد در بررسى زندگى حضرت صاحب الامر عليه السّلام به سيره عملى، جنبه هاى تاريخى و تحولات اجتماعى و سياسى تأثيرگذار نيز توجهى ويژه داشته است. همچنين سعى نموده كه مطالب صرفا جنبه نقلى پيدا نكند بلكه در چشم اندازى منطقى و عقلى و قابل اثبات و پذيرش، از حيث تاريخى هم مورد توجه و پژوهش قرار گيرد.
ويژگى هاى ياد شده موجب گرديد كه آيت اللّه شهيد سيد محمّد باقر صدر در پايان مقاله اى كه به عنوان ديباچه بر اين مجموعه نگاشته، چنين بنويسد: «اينك ماييم و مجموعه گرانقدرى در ارتباط با امام مهدى عليه السّلام كه يكى از فرزندان [معنوى] و شاگردان بسيار گراميمان علامه محقق سيد محمّد صدر آن را نگاشته است. اين مجموعه اى است كه تاكنون در طول تاريخ نوشته هاى شيعى مربوط به امام مهدى عليه السّلام از لحاظ جامعيت و شمول، مانندى براى آن وجود نداشته است(1).»
ص: 12
عالم شهيد سيد محمّد صدر، از چهره هاى درخشان خاندان صدر است. او از يازده سالگى به تحصيل دروس حوزوى پرداخت و مقدمات را نزد پدر ارجمندش، سيد ابو طالب رفاعى و شيخ حسن عاملى فرا گرفت. سپس وارد دانشكده فقه نجف شد و در فلسفه، اصول و فقه نزد شيخ محمّد رضا مظفر، سيد محمّد تقى حكيم و شيخ محمّد تقى ايروانى تلمذ نمود. در اين دانشكده دروس غير حوزوى هم چون زبان انگليسى، جامعه شناسى، روانشناسى و تاريخ نيز تدريس مى شد كه وى به آموختن آنها همت گماشت. پس از دانش آموختگى از اين دانشكده به فراگيرى كفايه و مكاسب پرداخت. كفايه را نزد پسر عموى پدر خود، شهيد سيد محمّد باقر صدر و مكاسب را نزد سيد محمّد تقى حكيم و شيخ صدرا باكويى فرا گرفت. آنگاه از درس خارج مراجع بزرگ نجف، آيت اللّه خويى، امام خمينى، شهيد سيد محمّد باقر صدر و آيت اللّه سيد محسن حكيم بهره مند گرديد و در 37 سالگى به دريافت گواهى اجتهاد از آيت اللّه شهيد سيد محمّد باقر صدر نايل آمد. همچنين وى از برخى عالمان بزرگ هم چون شيخ آقا بزرگ تهرانى و شيخ مرتضى آل ياسين صاحب اجازه روايت بود.
ايشان داراى آثار بسيارى است كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد؛ برخى از آنها عبارتند از:
1. دورة كاملة فى علم الاصول (تقريرات خارج اصول آيت اللّه خويى).
2. بحث المكاسب الاستدلالى (تقريرات خارج فقه امام خمينى)
3. فقه الاخلاق.
4. منّة المنّان فى الدفاع عن القرآن.
5. نظرات اسلامية فى اعلان حقوق الانسان.
6. القانون الاسلامى: وجوده، صعوباته و منهجه.
7. ما وراء الفقه.
8. بحث حول الرجعة.
9. كلمة فى البداء.
10. منهج الصالحين.
11. أضواء على ثورة الحسين عليه السّلام.
12. فلسفة الحج و مصالحه فى الاسلام.
ص: 13
13. موسوعة الامام المهدى عليه السّلام (تاريخ الغيبة الصغرى، تاريخ الغيبة الكبرى، تاريخ ما بعد الظهور و اليوم الموعود بين الفكر المادى والدينى).
آن عالم جليل القدر در واپسين روزهاى زندگى به منظور اعتراض به جنايات رژيم بعثى عراق، كفن پوش به قصد اقامه نماز جمعه به سمت مسجد كوفه كه به دستور طاغوت عراق درهاى آن بسته شده بود به راه افتاد. او موفق شد درهاى مسجد را بگشايد و نماز جمعه را با حضور مردم اقامه نمايد. رژيم بعثى كه از اين حركت انقلابى به خشم آمده بود، سرانجام در سى ام بهمن 1377 خودرو حامل ايشان را مورد حمله قرار داد و آن بزرگوار و دو فرزندش را به شهادت رسانيد. روحش شاد و منزل و مأوايش در نزد اجداد طاهرينش باد.
براى آشنايى با مباحث اين كتاب و زاويه نگاه مؤلف، مقدمۀ آن گوياست و در اينجا به همين مقدار بسنده مى نماييم كه وى در برخى مسائل هم چون: معجزه، رجعت و حكومت اولياى صالح داراى ديدگاه خاصى است؛ كه بر خواننده فهيم پوشيده نخواهد ماند. همچنين در برخى مواضع كتاب از تأثير غيبت در تكامل رهبرى امام عليه السّلام و تجربه تاريخى ايشان سخن رفته است كه جدّا محل تأمل است زيرا حضرت بقية الله عليه السّلام كه به مدد الهى حكومت برپا مى كند، لذا افقى و الا و برتر از انسان هاى عادى به مسائل مى نگرد و ولايت او كه جلوه ولايت الهى است، نسبتى با تجربه تاريخى ندارد.
در پايان درود و سلام مى فرستيم بر آن قائم منتظر و عدل همه جا گستر؛ بر بهار زندگى انسان و طراوت روزگاران؛ بر آن كه خدا به امت ها آمدنش را نويد داده است تا به دست او همه را پيرو يك دين سازد، و طرح اتفاق در همه جهان در اندازد.
حسن سجادى پور پانزدهم شعبان المعظم 1426 29 شهريور 1384
ص: 14
شايد عجيب به نظر رسد كه پژوهنده اى با پرداختن به مسائل فراطبيعى بخواهد تاريخ آينده جهان را در سطورى چند بنگارد. در نظر بسيارى از مردم، اين تاريخ چيزى فراتر از نقل مجموعه اى از پيش بينى هاى بى پايه و اساس نيست. و چه چيزى بدتر از اين كه پيش بينى هاى آن پژوهنده، دروغ از آب در آيد و سستى انديشه هايش برملا گردد.
(2) در اين صورت شايد بهتر باشد از چنين كارى صرف نظر نموده، زنجيره حوادث روزگار را به دست سرنوشت بسپارد و گمان مبرد كه مى تواند از وقايع آينده پرده بردارد و يا به عالم غيب نظر افكند.
(3) از سويى ديگر اين امكان نيز وجود دارد كه يأس و نااميدى از فراچنگ آمدن وقايع آينده را از فكر و ذهن زدود و در راه شناخت آن، با جديّت قدم برداشت. اين تلاش اگر چه در حقيقت روايت گر وقايعى است ناآمده كه تنها «آينده» مى تواند آن را آشكار سازد، ولى هرگز مدعى شناخت عالم غيب نيست؛ هم چنان كه پيش بينى صرفى كه پايه و اساسى هم ندارد، نيست.
براى توضيح بيشتر اين ديدگاه، آن را از جهات زير بررسى مى كنيم:
الف) اهميت موضوع.
ب) روش استدلال.
ج) مشكلات موجود در اين مبحث.
د) راه هاى برون رفت از اين مشكلات.
(4)
اهميت اين موضوع (تاريخ آينده جهان)، وامدار اهميت بحث دربارۀ امام مهدى عليه السّلام مى باشد؛ زيرا اين تاريخ يكى از شاخه هاى مباحث مهدويت است.
اساس شكل گيرى انديشۀ مهدويت چنان است كه امام مهدى عليه السّلام يگانه مصلح جهان در روزگاران آينده مى باشد. و هموست كه بساط ستم را برمى چيند و طومار تاريكى را در هم مى پيچد و نور و سرور را به اهل زمين ارزانى مى دارد. در نتيجه رواست كه براى شناخت رفتارها و اقدامات اين مصلح بزرگ در «روز موعود» و نيز روش ها و سياست هايش در تدبير و رهبرى قيام جهانى،
ص: 15
مشتاقانه قدم برداريم.
اينجا دهها پرسش در برابر ما و هر كسى كه با زندگى پيچيده و مدرن عصر جديد مواجه است، خودنمايى مى كند.
آيا امام مهدى عليه السّلام همين تشكيلات و نظم جهانى را با همه قلمروهاى متفاوتش خواهد پذيرفت يا آن كه او براى جهان چهرۀ ديگرى را ترسيم خواهد نمود و از نو عالمى ديگر خواهد ساخت؟
هرگاه اين بررسى ها بتواند برخى از گره هاى بحث را بگشايد و به تعدادى از اين پرسشها پاسخ دهد، ما به خواستۀ خويش رسيده ايم.
(2) در اين صورت، سخن از تاريخ پس از ظهور، يعنى: 1 - آگاه شدن از روز اصلاح جهان به دست امام منتظر عليه السّلام و اين نيز يعنى پرداختن به نتايج نهايى كه انديشه مهدويت، عهده دار تحقق بخشيدن به آنهاست؛ 2 - شرح و تبيين زندگى انسان آرمانى اسلام در آينده درخشانى كه در انتظار اوست.
(3) ايمان و باور ويژه به نظريه مهدويت - هم چون اعتقاد شيعه به غيبت طولانى مهدى موعود عليه السّلام - پيش شرط مطالعه و پژوهش در اين تاريخ نيست؛ زيرا مى توان تصور نمود امام عليه السّلام به وظايف خود پس از ظهور عمل كند، چه پيش از آن غايب بوده باشد و چه نباشد.(1) از اين رو ثمرات اين بحث شامل همۀ مسلمانانى مى شود كه به انديشه مهدويت به شكل عام ايمان دارند؛ بلكه حتى نسبت به غير مسلمانانى كه منتظر منجى جهانى اند، تأثير قابل ملاحظه اى دارد.
(4) از زاويه اى ديگر، اهميت بحث در آنجا آشكار مى شود كه تلاش كنيم هر آنچه در مورد حوادث و رويدادهاى روز ظهور و پس از آن گفته شده يا مى شود از افسانه ها و خرافات پاكسازى شود.
هم چنين كوشش نماييم تنها به مطالبى كه با دليل به اثبات رسيده اكتفا و سخنان بى پايه و اساس را ردّ كنيم.
(5) همچنين ثمره اين بحث در ارتباط محكم بين روز موعود و اهداف بزرگى كه عالم و آدم براى آن آفريد شده است آشكار مى گردد؛ همان اهدافى كه كاروان انبيا، اوليا، شهدا و همه مصلحان تاريخ، موظف به حركت در آن مسير بوده اند.
(6) پس از اين روشن خواهد شد كه روز ظهور، يك رويداد تصادفى و غير منتظره و يا يك تقدير كور و بدون برنامه قبلى نيست، بلكه نتيجه طبيعى ارادۀ پروردگار در برنامه كلى خويش است كه پيامبران در زمينه سازى آن مشاركت كرده و به خاطر آن، اديان الهى را تبليغ نموده و در راهش فداكارى و جانفشانى كرده اند.
(7) ثمره ديگر بحث آن است كه شخص پس از آگاهى از آن مى تواند در مورد ويژگى هاى امامد.
ص: 16
مهدى عليه السّلام و اقداماتش در عصر ظهور به اندازۀ كافى بينديشد و دريابد كه آيا آن كه ادعاى مهدويت دارد، همان مهدى موعود و رهبر قيام جهانى است يا مردى دروغگو و باطل انديش.
ممكن است كسى در طول زندگى يا در مطالعات تاريخى اش، با ادّعاهاى متعدد مهدويت روبرو شود؛ در اين صورت اگر اين شخص از كسانى باشد كه انديشۀ مهدويت را به طور كلى و اجمالى قبول دارد و نه دقيق و جزء به جزء، در ابتداى امر در مى ماند كه آن ادّعا را راست بپندارد و يا دروغ؛ در نتيجه نخواهد دانست كه آيا او همان مهدى منتظر است يا خير.
(2) اگر چه انديشۀ اسلامى مى تواند اين مشكل را از طريق برهان كلامى حلّ كند ولى ما با گذر از اين شيوه مى توانيم آن را از راه استدلال تاريخى حلّ نماييم. اين امر با تلاش براى تطبيق ويژگى هايى كه از نظر تاريخى براى امام عليه السّلام ثابت شده بر كسى كه ادعاى مهدويت دارد، امكان پذير است. در نتيجه اگر آن ويژگى ها بر او منطبق گرديد، وى مهدى موعود است.
(3) حقا جاى تأسف است كسى مهدى موعود باشد امّا افراد نتوانند او را بشناسند يا كسى به دروغ ادّعاى مهدويت بكند ولى ديگران نتوانند دروغگو بودنش را دريابند، و با پيروى از او به بيراهه كشيده شوند.
(4) در نتيجه بايد هر فردى، محك و معيارى عقيدتى و ملاك و ميزانى تاريخى داشته باشد تا بتواند به وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهد. اسلام هر دو معيار عقيدتى و تاريخى را در اختيار ما قرار داده است امّا آنچه كه محلّ بحث ماست، همان معيار و ميزان تاريخى است.
اينها برخى از ثمرات اين بحث است كه به دليل اهميت به سزاى آن، شايسته است به عنوان شاخه اى از معارف اسلامى و رشته اى از رشته هاى علوم انسانى مطرح گردد.
(5)
روش استدلال در اين مباحث، تابعى است از نتايجى كه مى خواهيم به آنها برسيم. ما بايد با شناخت نتايج و نيز موارد نياز به آنها، استدلال هايى متناسب با آن را سامان دهيم.
در زير تقسيمات سه گانه اى را براى آن نتايج مى آوريم:
(6) الف) تقسيم از نظر جهت گيرى انديشه مهدويت؛ يعنى مشخص كردن مصلح منتظر در نظر فرد.
در اينجا سه رويكرد وجود دارد:
1. مصلح منتظرى كه غير مسلمانان (مسيحيان، يهوديان، هندوان و...) با وجود اختلافشان در مورد شخص او و ويژگى هايش، بدان معتقدند.
2. مصلح منتظرى كه همه مسلمانان باورش دارند. لقب او مهدى است؛ در زمان خويش به دنيا مى آيد و زمين را از عدل و داد مى آكند همان طور كه از ستم و بيداد پر شده باشد.
3. مصلح منتظرى كه اماميه چشم به راه اويند؛ او محمّد بن الحسن بن على عليه السّلام امام غايبى است كه
ص: 17
ظهور خواهد كرد و زمين را از قسط و عدل لبريز مى نمايد هم چنان كه از ستم و جور آكنده شده باشد.
اين سه رويكرد در جوهر خويش يكى است و اشاره به مفهومى واحد دارد كه در برنامۀ كلى الهى مندرج است؛ اديان گذشته به آن بشارت داده اند و اسلام آن را تأييد كرده است. البته اين اختلاف ها ناشى از شرايط خاصى است كه نوعى ارتباط با تربيت فكرى بشر دارد.(1)
به هر روى شايسته است در استدلال بر وقايع آينده، از اصول مشترك و مسلّم در بين اين سه رويكرد بهره ببريم تا سخن ما براى آنها تا حد امكان، قابل قبول باشد. هر چند تا حد زيادى، شناخت اصول مشتركى كه بيانگر مفهوم كلى مهدويت باشد، مشكل مى باشد و اين به دليل عدم توافق بر امور مشتركى است كه بتوان بحث را از آنجا آغاز كرد.
(2) با اين حساب، بررسى همه جزئيات حوادث روز موعود و اقداماتى كه پيشواى منتظر به آن دست خواهد زد، نشدنى است ولى در نهايت آنچه به طور اجمال مى توان شناخت و بر آن توافق كرد، «اجراى عدالت در زمين» است.
آرى، اگر فقط به ديدگاه يهود و مسيحيت و اسلام در مورد مصلح منتظر بسنده كنيم، مى توان از برخى اصول مشترك و مورد توافق آغاز كرد و به بعضى جزئيات وقايع روز موعود نيز رسيد؛ مانند آن كه در احاديث اسلامى آمده است: در آن روز، مسيح عليه السّلام از آسمان فرود مى آيد.
(3) اما از رهگذر رويكرد دوم و سوم مى توان به جزئيات حوادث روز موعود، استدلال نمود و به اصول مشترك بسيارى دست يافت. در اين استدلال ها، منبع مورد توافق آيات قرآن كريم است كه وعدۀ روزى را داده كه اسلام عدالت محور، پياده خواهد شد و نيز رواياتى كه مورد پذيرش اماميه و غير اماميه است.
(4) گفتنى است اخبار اماميه، بسيار بيشتر از روايات غير اماميه، به نقل حوادث پس از ظهور پرداخته است. به ويژه آنجا كه از امام مهدى عليه السّلام و ياران و اقدامات آن حضرت ياد مى كند. گرچه در اخبار غير اماميه هم در مورد مسيح عليه السّلام، دجال و نشانه هاى قيامت فراوان سخن رفته است.
(5) ب) تقسيم از لحاظ محدودۀ حوادثى كه به دنبال دستيابى به آن و اثبات تاريخى اش هستيم. اگر در پى كليات و نيز جزئيات تاريخ پس از ظهور و ذكر وقايع آن و سخنان افراد شاخص آن دوره باشيم، بايد گفت اين خواسته اى است غير ممكن كه فراراهش بن بست قرار دارد؛ زيرا در زنجيرۀ اخبار تاريخ پس از ظهور، حلقه هاى فراوانى مفقود مى باشد.
اينك اما پرداختن به آن جزئيات، نه اهميتى دارد و نه مصلحتى و تنها آينده است كه ظرف تحقق آن مى باشد و خداوند بر ايجاد آن تواناست.
بدين ترتيب تحقق هر يك از نتايج بحث از تاريخ پس از ظهور، منوط به تبيين اين قبيل جزئياتل.
ص: 18
نيست بلكه تنها شناخت انديشه هاى كلى و وقايع مهم در آن دوره كه در روايات آمده، به صورتى كه بتوان آن را از لحاظ تاريخى اثبات نمود، كفايت مى كند.
از اين رو نمى توان از پژوهشگر تاريخ پس از ظهور، انتظار داشت كه بيش از اين وارد جزئيات شود؛ زيرا به مقتضاى نوع كار و منابعى كه در دسترس اوست، تنها مى تواند به انديشه هاى كلّى و وقايع مهم بپردازد.
ج) تقسيم از جهت آنچه ما از لحاظ اثبات تاريخى به دنبال آن هستيم. گاهى ما در پى حصول اطمينان از وجود حادثۀ مشخصى هستيم و گاهى نيز به روايات معمولى براى اثبات آن حادثه معين بسنده مى نماييم.
از اين روى براى ما دو موضع وجود دارد:
(2) موضع اول: هنگامى است كه بخواهيم از وجود حادثۀ معينى كه زمان وقوع آن پس از ظهور است، اطمينان حاصل كنيم. در اين صورت مى توان به منابع زير تكيه نمود:
1. ظواهر برخى از آيات قرآن كريم كه به روشنى بر ويژگى هاى عدالت اسلامى و خيراتى كه در صورت پياده شدن احكام اسلامى به بشريت مى رسد، دلالت مى كند.
2. روايات متعددى كه همگى يك حادثه معيّن را نقل مى كنند به طورى كه يكى بر ديگرى قرينه است و آن را تصديق مى كند و در مجموع، موجب اثبات تاريخى مى باشد.
3. اخبارى كه شيعه و سنّى روايت كرده اند به شرط آن كه بر نقل يك حادثه معيّن توافق داشته باشند. هر چند تعداد اين روايات كم است ولى براى اثبات آن حادثه معيّن، كافى مى باشد.
شرايط روايت و راويان در هر مذهبى، ويژه همان مذهب است و همين امر موجب اختلاف در نقل روايات مى شود؛ در نتيجه هرگاه آنها بر نقل مضمون خبرى واحد توافق نمايند، تا حدّ بسيار زيادى از خطا و اشتباه دور خواهيم ماند.
4. خبرى كه اصول اسلامى آن را تأييد مى كند و در نتيجه براى اثبات تاريخى كافى مى باشد.
مانند اخبارى كه مى گويد امام مهدى عليه السّلام اسلام را همان طور كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده، پياده خواهد نمود.
در نتيجه، اين روايت و امثال آن مطابق نظر اسلام مى باشد كه آموزه هايش تا پايان زندگى بشر ماندگار است.
5. قواعد كلّى اسلامى كه بر اساس آنها در علومى هم چون فقه و كلام، استدلال مى شود.
(3) حال اگر اين قواعد در محل خودش اثبات شود، بر اساس آن مى توان به نتايجى رسيد. مانند قاعده اى كه صدور حكم قضايى را تنها پس از استماع سخن شهود و ارائه ادله جايز مى داند كه بر اين اساس، رواياتى كه مى گويد: «امام مهدى عليه السّلام بدون استماع سخن شهود و ارائه ادلّه، قضاوت مى كند»، ردّ مى شود. هم چنان كه توضيح آن خواهد آمد.
در نتيجه هرگاه منابع فوق به همراه نتايجش گرد هم آيند، طرح كلى ما دربارۀ تاريخ پس از ظهور
ص: 19
كامل مى گردد و بدين وسيله خواهيم توانست هر آنچه را كه در عصر ظهور، مهم و قابل توجه است اثبات نماييم.
نهايتا بخشى از جزئيات حوادث روز موعود باقى مى ماند كه در موضع دوم اثبات مى شود؛ زيرا منابع پيش گفته در موضع اول، از اثبات اين جزئيات ناتوانند.
موضع دوم: هنگامى است كه بخواهيم براى اثبات يك مسأله تاريخى به طور معمول به خبر واحد بسنده كنيم. اين همان راهى است كه براى فهم شمارى از جزئيات حوادث به آن نيازمنديم؛(1)گرچه ارزش اين اثبات، بيشتر از ارزش خبر واحد نخواهد بود.
بر اين مبنا خواهيم توانست، برخى منابع را بپذيريم و برخى ديگر را ردّ نماييم.
منابعى كه آنها را مى پذيريم عبارتند از:
1. خبر واحدى كه قرينه هاى اندكى آن را تأييد مى كند، يا وجود دو روايت با يك مضمون، يا وجود دو سند براى يك روايت كه يكى از آن دو قرينه اى است بر درستى ديگرى.
2. خبر واحدى كه معمولا در فقه پذيرفته مى شود يعنى خبرى كه از طريق عده اى از راويان مورد وثوق، به نخستين راوى مى رسد و در نتيجه مى توان آن را به لحاظ موضع دوم، اثباتى كافى به حساب آورد، حتى اگر قرينه اى هم بر درستى آن وجود نداشته باشد.
(2) و اما منابعى كه آنها را نمى پذيريم:
1. خبرى كه اصول كلى اسلامى آن را ردّ مى كند، خواه خبر واحد باشد و خواه خبر غير واحد؛ خواه بر گرفته از كتاب باشد، خواه بر آمده از سنّت و خواه از غير آن دو.
2. خبرى كه برايش معارضى يافت شود و اين هنگامى است كه دو خبر، يك واقعه را به دو صورت متفاوت و يا متضاد نقل كرده باشند.
در اين گونه موارد اگر يكى از آن دو، بر ديگرى رجحان داشته باشد (مثلا مستفيض باشد يا با اصول كلى اسلام يا شواهد ديگر موافق باشد) آن را مى پذيريم و ديگرى را رها مى كنيم و اگر در هيچ يك از آن دو رجحانى نباشد، هر دو خبر از ارزش اثبات گرى تاريخى ساقط مى شوند.(2)
3. خبرى كه نه تأييد مى شود و نه ردّ؛ مانند خبرى كه راويانش مورد وثوق نيست و محتواى آن نيز ارتباطى مستقيم با اصول كلى اسلام ندارد تا بتوان بر درستى يا نادرستى آن گواهى داد. در نتيجه، چنين منبعى صلاحيت اثبات تاريخى را ندارد.
(3) با رد اين منابع سه گانه، اخبار روز موعود از هرگونه دست برد، توهم و يا افسانه پردازى پالايشد.
ص: 20
مى گردد. بدين ترتيب، منابع مورد اتكاى ما در كمال وضوح و روشنى خواهد بود و مى توان از آنها براى عرضه تفكر مهدوى در جهان استفاده نمود.
اين مشكلات از جمله اقتضائات مبحث تاريخ پس از ظهور است. در اينجا از مشكلاتى كه به طور كلى به تاريخ غيبت بر مى گردد(1) و نيز مشكلاتى كه به طور خاص به روايات وارده درباره امام مهدى عليه السّلام مربوط مى شود،(2) سخنى نخواهيم گفت؛ زيرا در جاى خود به آنها پرداخته ايم. بلكه فقط به طرح مشكلاتى كه مختص به تاريخ پس از ظهور است، بسنده مى كنيم. اين مشكلات گاه در عنوان با آن مشكلات ديگر يكى است ولى از لحاظ ساختار و ارزش متفاوت مى باشد.
اين مشكلات را مى توان چنين فهرست نمود:
(2) مشكل اول: رمزى بودن روايات نقل شده درباره حوادث آينده در بسيارى از موارد، به ويژه در رواياتى كه به شخص امام عليه السّلام مربوط مى شود؛ مانند اين روايت: «هنگامى كه پرچم او به اهتزاز در آيد، شرق و غرب عالم با نور آن روشن مى شود» يا اين روايت كه: «[امام مهدى عليه السّلام] دست بر سر مردم مى نهد و عقل هاى آنها را كامل مى نمايد» و يا اين حديث كه «پرچمش از پنبه و كتان نيست بلكه برگى از برگهاى [درختان] بهشتى است» و رواياتى از اين قبيل.
مراد اين روايات، حقايق نابى است كه الفاظ آن در معانى متعارف خود، به كار نرفته است.(3)
(3) مشكل دوم: كلّى گويى عمدى در روايات و سكوت دربارۀ برخى سخنان و كارهايى كه پس از ظهور اتفاق خواهد افتاد، به طورى كه معلوم است معصوم عليه السّلام عمدا برخى حقايق دربارۀ محتواى سخنان امام مهدى عليه السّلام را در ابتداى ظهور در مسجد الحرام نياورده است و يا خاموشى روايات دربارۀ مضمون سخنان آن حضرت به هنگام ورود به عراق در مسجد كوفه و هم چنين سكوت آنها در مورد بسيارى از مواعظ امام عليه السّلام و نيز روش هاى آزمايش يارانش؛ بلكه تنها فرموده اند: «من به آنچه او (امام مهدى عليه السّلام) به مردم مى گويد، داناترم.» اما اين كه امام مهدى عليه السّلام به مردم چه مى گويند، راهى به دانستنش نيست.
مانند اين روايت، رواياتى است كه دربارۀ ياران حضرت وارد شده است. معصوم عليه السّلام مى فرمايد:
«... و من نام آنها و پدرانشان را مى دانم...» ولى از هيچ كدام از آنها نامى نمى برد.
مشكل سوم: وجود كاستى هايى در روايات و عدم رعايت زنجيره حوادث.
(4) اين اشكال اگر چه ويژه تاريخ پس از ظهور نيست ولى در اين تاريخ، نمود و حضور بيشترى دارد و رعايت زنجيره زمانى شمارى از حوادث، تقريبا ناممكن است. نيز بسيارى از اقدامات مهمى
ص: 21
كه پس از ظهور انجام خواهد گرفت، به طور كلى مسكوت مانده است. گفتنى است هر چه از آغاز ظهور دور مى شويم، وقايع نقل شده در اخبار، كمتر مى شود و گسست در زنجيره روايات افزون تر مى گردد؛ علاوه بر آن كه بيان رمزى و كلّى گويى نيز زياد مى شود.
بدين ترتيب حوادثى كه كمى قبل و بعد از ظهور رخ مى دهد، در حجم فراوانى از روايات به ما رسيده است؛ اما در دورۀ زمانى پس از آن، غير از حوادث پراكنده و سخنان متفرقى كه ترتيبى هم ندارند، حديثى نقل نشده است.
هر چه از زمان ظهور دورتر مى شويم و مثلا به واقعۀ رحلت امام موعود عليه السّلام و يا به جانشين پس از ايشان مى رسيم، روايات بسيار بسيار كمتر مى شوند.
(2) پيامبر اكرم و امامان معصوم عليهم السّلام به چند سبب اين مشكلات سه گانه را به طور عمد در سخنان خود دربارۀ امام مهدى عليه السّلام باقى گذارده اند كه مهم ترين آنها عبارت است از وجود فاصلۀ فكرى و فرهنگى بسيار عميق، بين عصر صدور روايات و دوره اى كه اين روايات دربارۀ آن سخن گفته اند.
(3) رشد و تعميق انديشه اسلامى در خلال قرنهاى طولانى كه بين اين دو دوره قرار دارد و هم چنين رشد و تكامل بيشتر آن به دست امام مهدى عليه السّلام، موجب گرديده كه درك مسائل زمان ظهور براى مردمى كه در عصر پيامبر و ائمه عليهم السّلام مى زيسته اند، ناممكن شود.
و از اين رو طبق قاعده اى كه مى گويد: «با مردم به اندازۀ عقلشان سخن گو» مصلحت آن بوده كه معصومين عليهم السّلام از اين مسائل با صراحت سخن نگويند.
(4) مشكل چهارم آنجا ظهور مى كند كه ما بر اساس مذهب خود، روايات را در مسير خاصّى كه مى خواهيم پيش ببريم.
سخن دربارۀ اين مشكل - به حسب اينكه روايات نقل شده، گاه از منابع اهل سنّت است و گاه از منابع اماميه - به دو بخش تقسيم مى شود:
(5) بخش اول: روايات موجود در منابع اهل سنّت؛ مانند: صحاح ششگانه و غير آن. اين روايات نيز كه دربردارندۀ پيش بينى حوادث آينده است خود به چهار دسته، تقسيم مى شود:
(6) 1. رواياتى كه قلمرو وسيعى دارند و جهت گيرى هاى مهم فكرى را نشان مى دهند؛ هم چون فتنه و جنگ هايى كه در طول اين تاريخ واقع مى شود و موضعى كه هر فرد مسلمانى بايد در برابر آن داشته باشد؛ دجّال و كارهايش و نيز عيسى بن مريم عليه السّلام و فرود آمدن او از آسمان و جنگ هايش با دجّال و يأجوج و مأجوج پس از گشودن سدّى كه در پشت آن زندانى شده بودند و هم چنين مضامينى از اين دست كه حجم فراوانى از روايات حوادث آينده را در بر مى گيرد. البته بخشى از اين روايات به تاريخ غيبت كبرى بر مى گردد و ارتباطى با روز موعود ندارد ولى درباره مواردى كه به تاريخ پس از ظهور بر مى گردد مانند: فرود آمدن مسيح و... بحث خواهيم كرد.
(7) 2. رواياتى كه امام مهدى عليه السّلام را فرزند فاطمه زهرا عليها السّلام معرفى مى كند و با بيان نام و ويژگى هاى
ص: 22
ظاهرى او، وى را پركنندۀ عدل و داد در زمين مى داند. مجموع اين روايات، بيش از حدّ تواتر است و وجود ايشان را به طور قطع ثابت مى كند. ولى در بحث تاريخ پس از ظهور، اين روايات تنها اندكى سودمند مى باشد.
3. اخبارى كه به توضيح نتايج اجراى كامل دين اسلام و ثمرات فراوانى كه از عدالت حقيقى حاصل مى شود، مى پردازند؛ مانند رواياتى كه بر فراوانى ثروت در آن دوره دلالت مى كنند و يا رواياتى بدين مضمون كه: «شخص در آن زمان دنبال كسى مى گردد كه زكاتش را به او بدهد ولى [به دليل بى نيازى] كسى آن را نمى پذيرد.» و يا اين كه «در آن زمان رود فرات، كوهى از طلا را آشكار مى سازد.» در صورتى كه آن را به وسعت كشت و كار و فراوانى خيرات تفسير كنيم.
اين دسته از روايات در منابع اهل سنت، مقرون با نام «مهدى» و مسأله ظهور ايشان نيست ولى عقلا و برهانا امكان تحقق مضمون اين روايات، جز در دوران پس از ظهور وجود ندارد.
(2) 4. رواياتى كه با ياد كرد از نام و عنوان «مهدى» به بيان مصالح و نيز برخى ثمرات بزرگى كه بر ظهور امام عليه السّلام مترتّب خواهد شد، پرداخته اند.
بر خلاف صحاح ششگانه، در منابعى هم چون: المسند احمد بن حنبل و المستدرك حاكم و الاربعين حافظ اصفهانى و... اين گونه روايات آمده است. بهترين مثال روايتى است كه در اين منابع با مضمون زير از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است:
اين امّت (امت اسلامى) در روزگار او (امام مهدى عليه السّلام) از نعمت هايى برخوردار مى شود كه هرگز سابقه نداشته است و ساكنان زمين و آسمان از مهدى خشنود خواهند شد.
شمار اين گونه روايات، بسيار است امّا در آنها كلّى گويى و تا حدودى ابهام وجود دارد. اين روايات هر قدر زياد باشد، تنها بخش كوچكى از اقسام چهارگانه روايات اهل سنّت را تشكيل مى دهد.
(3) بخش دوم: روايات موجود در منابع اماميه، كه به نوعى با تاريخ پس از ظهور ارتباط دارند.
رويكرد فكرى حاكم بر اين روايات، قومى و مذهبى است. بدين ترتيب كه امام مهدى عليه السّلام طبق آن نگاه مذهبى، به گفت وگو با مخالفان مى پردازد و به خاطر آن مى جنگد و هم چنين بر آن اساس، امتحانات پيچيده اى را از ديگران به عمل مى آورد؛ گويى در دنيا به غير از مسلمانان، انسان ديگرى وجود ندارد. آرى، اين سخنى منطقى است كه بگوييم امام مهدى عليه السّلام مسلمانان را برگرد محور «حق» ى كه به آن اعتقاد دارد، جمع خواهد كرد و مردم را بر آن اساس، امتحان خواهد نمود؛ ولى نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه به هر حال تلاش آن حضرت تنها معطوف به مسلمانان نخواهد بود؛ زيرا هم چنان كه پس از اين استدلال خواهيم كرد، دعوت او جهانى است و از سوى ديگر مى دانيم كه جمعيت غير مسلمانان در ابتداى ظهور چندين برابر مسلمانان است و به همان دليل نيز زمين تا آن روز آكنده از ظلم و جور خواهد ماند. در اين صورت نتيجه مى گيريم سعى و تلاش امام عليه السّلام و ياران
ص: 23
خاصش در مورد ساير نقاط جهان، چندين برابر عنايت ايشان به مسلمانان يا دست كم به اندازه آن مى باشد.
اما اين كه سعى و اهتمام ايشان براى مسلمانان، چندين برابر سعى و تلاش ايشان براى غير مسلمانان مى باشد (هم چنان كه منابع اماميه بر آن دلالت دارد) امرى نامفهوم است.
(2) شايد بتوان در روايات براى امثال اين رويكرد فكرى، توجيهات كافى آورد امّا به هر حال اين روايات دربارۀ موضع امام عليه السّلام نسبت به غير مسلمانان، مختصر و سربسته است. مهم ترين توجيهى كه ممكن است در اين باره به عمل آورد، اين است كه: اين روايات در واقع بازتابى از شرايط سياسى - اجتماعى زمان صدور آنهاست. البته اين به معناى جعلى بودن آن روايات نيست (زيرا هر روايتى بر طبق روشى كه در جاهاى ديگر بازگفته ايم، منطق خاصّ خودش را دارد.) بلكه مراد آنست كه به دليل شرايط ظالمانه عصر اموى و عباسى كه اصحاب ائمه عليهم السّلام با آن دست به گريبان بودند، در ميان شيعيان چنين انعكاس يافته بود كه امويان و عباسيان، نماينده ساير مذاهب اسلامى اند. از اين رو به مسائل مذهبى، بيش از حدّ واقعى پرداخته مى شد و بدين جهت هواداران ائمه عليهم السّلام بيش از جهات ديگر، نياز داشتند كه به مدد ائمه معصومين عليهم السّلام، روحيه خويش را بالا ببرند. براى اين هدف، راه كارهايى را در نظر گرفتند؛ از جمله: اعلام مواضع امام مهدى عليه السّلام در مورد مسائل مذهبى و سرپوش نهادن بر ساير مواضع و كارهاى ايشان كه ارتباط زيادى با آن مسائل نداشته، هر چند ممكن است در حكومت جهانى آن حضرت از اهميت بالايى نيز برخوردار باشد.
(3) آن روايات، عمق و گستره اى جهانى داشت و مردم زمان صدور آنها، قادر به فهم كامل آن نبودند و طبق اصل «با مردم به اندازۀ عقلشان سخن گو» امامان معصوم عليهم السّلام نمى توانستند درباره حكومت جهانى امام مهدى عليه السّلام بيش از اين سخن گويند.
به هر روى، اين مشكل راه حلى ندارد و دربارۀ روابط امام با غير مسلمانان، جز مطالبى بسيار اندك در روايات چيزى نيامده است.
(4) مشكل پنجم: نقص شخص پژوهشگر؛ چون او فقط نماينده يك مرحله از مراحل متعدد رشد و بالندگى انديشه اسلامى است.
براى روشن شدن اين مطلب، نكاتى را در پى مى آوريم:
نكته اول: مفهوم انديشه اسلامى، در دو سطح مستقل قابل طرح است:
(5) سطح اول: انديشه اسلامى به عنوان مجموعه اى از حقايق و قوانين، آن چنان كه خداوند متعال و پيامبر او و ائمه عليهم السّلام آن را معرفى كرده اند. اين همان انديشۀ برتر اسلامى و طرح و برنامۀ كامل و عادلانه براى زندگى انسان است.
(6) سطح دوم: انديشه اسلامى كه عالمان و متفكران مسلمان در طول اعصار مختلف مطرح ساخته اند. اين انديشه كه ريشه در كتاب و سنّت دارد، تا حدّ فراوان برگردان و حكايتى از سطح اول و
ص: 24
بر آمده از آن است.
مقصود اساسى آن است كه بتوان امّت اسلامى را نسل در نسل از طريق تمرين و دقت ورزى در سطح دوم - كه نمادى از سطح اول است - در راستاى فهم و اطاعت پذيرى از سطح اول، تربيت كرد.
انديشه اسلامى در سطح دوم خود همواره در راه رشد و تعميق هر چه بيشتر قرار دارد و از اين رو درست است كه گفته شود: هر يك نسل يا چند نسل از امت اسلامى، نماد يك مرحله از مراحل سير انديشه اسلامى است كه همواره در حال رشد و بالندگى مى باشد. و بايد پذيرفت انديشه اسلامى - هم چنان كه بر پژوهشگران اين حوزه، پوشيده نيست - هنوز به كمال خود نرسيده و حتى پاره اى از مسائل وجود دارد كه هرگز به آنها پرداخته نشده است.
نكتۀ دوم: هر انديشمندى به طور طبيعى، فرزند زمانه اى است كه در آن مى زيد و هر چند نبوغ و استعداد فراوانى هم داشته باشد، نمى تواند زمان را درنوردد و مدعى شود كه به سطح اوّل انديشه اسلامى رسيده يا ادعا كند كه او از درجه بيدارى و فرهنگى اى كه نسل هاى آينده اسلامى برخوردار خواهند شد، بهره مند است؛ همان فرهنگى كه بر اساس كشف اشتباهات گذشته و ترميم كاستى هاى موجود در آن، سرپا مى ايستد.
در اين صورت هر پژوهنده اى به عنوان نماد يك مرحله از مراحل رشد انديشه اسلامى، به طور طبيعى و ذاتى داراى اين نقص است كه نمى تواند از سطح خويش فراتر رود. در حالى كه امام مهدى عليه السّلام - با وجود فرهنگها و افكار و قوانينى كه در هنگام ظهورش، همه جا را فرا گرفته - نماد و نمايندۀ سطح اول انديشه اسلامى است و به طور كامل سطح دوم را به سطح اول ارتقا داده و پيوند مى زند؛ هم چنان كه اخبار اماميه بر اين مطلب، تصريح كرده اند و ديگر مذاهب اسلامى هم معترفند كه آن حضرت، اسلام را همان طور كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله عرضه داشته، پياده خواهد نمود.
مشكل از آنجايى سر بر مى آورد كه پژوهنده اى بخواهد به آنچه فراتر از عصر و زمانه خويش است، بينديشد و به شناخت حقيقت فردى كامل و جامعه اى عادلانه دست يابد.
(2) نكته سوم: پس از شناخت كاستى ها و مشكلاتى كه در اخبار تاريخ پس از ظهور وجود دارد، بايد آنها را به كمك اصول شناخته شده اسلامى، در چند زمينه زير حل و رفع نماييم:
1. فهم متون به طور عام.
2. درك تعبيرات رمزى و تأويلى.
3. تلاش براى شناخت رويكردهاى عمومى كه امام مهدى عليه السّلام بر آن اساس در دو عرصه اجتماعى و قانون گذارى، حركت خواهند كرد.
4. ترجيح برخى متون روايى بر برخى ديگر.
... و ساير زمينه ها.
پس از بيان اين نكات سه گانه، روشن مى شود كه هر پژوهشگرى به ميزان بهره مندى اش از
ص: 25
فرهنگ اسلامى و به اندازه رشد انديشه اسلامى در عصر او، خواهد توانست كاستى هاى موجود در روايات را پر سازد؛ ولى امكان ندارد كه وى به عين شرايط و وضعيت موجود در زمان پس از ظهور - با همۀ ژرفا و گستره اش - برسد؛ به ويژه آن كه در شمارى از روايات آمده است كه امام مهدى عليه السّلام امرى جديد، كتابى جديد و حكومت جديدى را خواهد آورد.
شايد از روشن ترين مثالها براى اين موضوع، مطلبى باشد كه محى الدين ابن عربى دربارۀ تاريخ پس از ظهور بيان نموده است. او گمان برده كه امام مهدى عليه السّلام به اصلاح جهان همت مى گمارد در حالى كه نه دستيارانى دارد و نه قانونى [جديد] را خواهد آورد.(1)
در واقع او به اندازۀ سطح تفكر اسلامى اش سخن گفته است و ما اينك كه انديشه اسلامى ژرفاى بيشترى يافته است، آن سخن را در نهايت ناآشنايى و غرابت مى يابيم.
مشكل پنجم تنها در بحث از تاريخ پس از ظهور، چهره مى نمايد وگرنه در تاريخ غيبت صغرى و كبرى، اين مشكل وجود ندارد؛ زيرا آن دو دوره سپرى شده و يا مى شوند و ابعاد و جوانب آنها معلوم است و هر انديشمند اسلامى مى تواند مباحث آنها را سامان دهد؛ ولى تاريخ پس از ظهور چنين نيست؛ زيرا عالمان و پژوهشگران از درك ژرفاى حقيقى آن ناتوانند.
(2) مشكل ششم: هنگام نقد و بررسى رواياتى كه حوادث پس از ظهور را شرح مى دهد، گاه به ذهن خطور مى كند كه آن حوادث بر پايه معجزه استوار مى گردد؛ در حالى كه تصديق آن آسان نيست. از اينرو فهم همه جانبۀ اين احاديث مشكل مى شود.
گفتنى است اين مشكل را نمى توان در فهرست مشكلات واقعى تاريخ پس از ظهور جاى داد؛ زيرا مشكلات پيشين، حقيقتا موجب نقص و كاستى بحث بوده و پژوهشگر را ناچار مى سازند كه واقعيت را بپذيرد اما اين مشكل چنين نيست و در واقع نقطۀ ضعف، در نزد انديشمندانى است كه معجزه را معتبر نمى دانند؛ زيرا در شمار مهمى از آن روايات، به طور كلى به هيچ معجزه اى اشاره نشده است و تنها اقدامات امام مهدى عليه السّلام و دستاوردها و تعداد ياران او و... گزارش شده كه اساسا در آنها از معجزه خبرى نيست.
(3) امّا شايسته است در ميان آن روايات، آنهايى را كه بر معجزه دلالت دارند يك به يك مورد بررسى دقيق قرار داد؛ در نتيجه هر كدام مطابق قانون معجزه ات بود،(2) پذيرفته و هر كدام كه از حدود قانون معجزات بيرون بود، رد شود و از صلاحيت اثبات تاريخى ساقط گردد.
بنابراين، مشكل ششم از اهميت قابل توجهى برخوردار نيست و تنها پنج مشكل نخست داراى اهميت مى باشد كه بايد تا حد امكان براى رفع آنها و جلوگيرى از تأثيرات منفى شان، به بررسى و ارائه راه حل پرداخت.7.
ص: 26
هم چنان كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، پاسخ قاطع به اين مشكلات به صورت كلى و جزئى توسط پژوهشگرى كه معاصر با دوران ظهور يا پس از آن دوران نيست، امكان پذير نيست.
به همين دليل بهتر است به ناتوانى اين بحث از احاطه به ژرفاى حقيقى روز موعود و جزئيات حوادث آن اعتراف كنيم؛ در نتيجه نهايت تلاش ما اين خواهد بود كه انديشه هاى كلّى و اقدامات اساسى در آن زمان را از طريق رواياتى كه به ما رسيده و اصولى كه مى شناسيم، ترسيم نماييم.
بهترين شكل برون رفت از اين مشكلات، اتخاذ دو روش مترتّب بر يكديگر است:
(2) روش اول: رفع و حل مشكلات از طريق اصول كلى برگرفته از قرآن و سنّت. براى اين كار، تمامى رواياتى را كه در منابع اين تاريخ (تاريخ پس از ظهور) وجود دارد بر فهم متعارف از اسلام عرضه مى كنيم. مراد از فهم متعارف از اسلام، همان فهم بر آمده از قرآن و سنّت است كه يا دليلى از آيات و روايات دارد و يا استدلالى عقلى و برهانى.
به مدد اصول زير، مى توانيم به نتيجه هايى قطعى براى حل اين مشكلات دست يابيم:
(3) 1. تلاش براى درك عبارات رمزى موجود در روايات به طورى كه با فهم درست از اسلام هماهنگ باشد. اين در جايى است كه فهم ظواهر اين روايات، اساسا امكان نداشته باشد وگرنه برداشتهاى رمز گونه هم چنان كه در آموزه هاى اسلامى ثابت شده است، معمولا مبنايى براى باورهاى نادرست و انحرافى از اسلام مى باشد.
هنگامى كه بين كنار گذاشتن اين روايات و يا تأويل آنها مردد باشيم، تأويل صحيح آنها بهتر است؛ و چرا چنين نباشد در حالى كه مى دانيم استفاده از تعبيرات رمزى و تأويلى در كلام پيامبر و ائمه عليهم السّلام مرسوم و متعارف بوده است، به ويژه كه سخنان آن گراميان از ميزان درك شنوندگان بالاتر بوده است. هم چنان كه در مورد روايات حوادث پس از ظهور، وضع اين چنين است.
(4) 2. سعى در پر كردن فضاهاى خالى و كاستى هاى موجود در اين تاريخ، با عنايت به اين كه مى دانيم امام مهدى عليه السّلام به طور طبيعى پس از ظهور بر اساس اصول كلى اسلامى عمل خواهد نمود؛ هر چند روايات - در نتيجه شرايط خاص - به آن تصريح نكرده باشند.
امّا كاستى هاى فراوانى باقى مى ماند كه مى توانيم همه يا بخشى از آنها را از طريق روش دومى كه به زودى مى آوريم اصلاح نماييم و بدون به كارگيرى اين روش، ترميم آن نقايص ممكن نخواهد بود. همان طور كه پس از اين خواهد آمد با استفاده از اين دو روش، خواهيم توانست بخش مهمى از آن نقص ها را جبران نماييم.
(5) 3. رد هر خبرى كه مخالف نصوص و اصول كلى اسلامى باشد (البته تا وقتى كه مستفيض يا متواتر نباشند.)
ص: 27
4. دست يابى به برخى امور كه روايات دربارۀ آنها ساكتند و به رويكردهاى كلى دولت جهانى امام عليه السّلام مربوط مى شوند. به اين امور مى توان پس از رفع مشكل پنجم تا حد امكان دست يافت.
5. در پرتو اصول كلّى، تلاش براى فهم ارتباط بين حوادثى كه ربط آنها با يكديگر در نقل هايى كه به ما رسيده واضح و روشن نيست؛ يا كوشش براى مرتّب كردن ترتيب زمانى آن حوادث، در صورتى كه آن ترتيب در اخبار لحاظ نشده باشد.
روش دوم: هنگام فقدان اصول كلى، تنها راه رسيدن به نتيجه، ارائه طرحهاى احتمالى است؛ به اين صورت كه دو يا سه احتمال قوى تر در مورد مشكلى كه وجود دارد ارايه گردد. در اين حالت ما باور قطعى به هيچ كدام از آن احتمالات نداريم گرچه در اغلب موارد مى توانيم با گردآورى قراين، يكى از آنها را ترجيح داده و برگزينيم.
در صورتى كه با كمك اصول كلى نتوانيم به نتيجه برسيم، با اين روش خواهيم توانست به برخى نتايج دست پيدا كرده، باقى مشكلات را حل نماييم.
آرى، تنها دو مطلب باقى مى ماند كه تأمل بيشترى را مى طلبد:
1. نگاه مذهبى كه در اخبار اماميه پررنگ مى باشد اگر چه در عصر صدور آن اخبار توجيه داشته امّا در عصر حاضر، ارزش اجتماعى خويش را از دست داده است؛ زيرا حكومت امام مهدى عليه السّلام جهان شمول و براى همه انسان هاست.
اگر بخواهيم به شيوه اى جامع و كامل به مبحث تاريخ پس از ظهور بپردازيم، روا نيست كه صرفا بر اين مطلب تأكيد ورزيم و ديگر جنبه هاى آن را رها سازيم.
(2) نكته مهم: پس از قبول اين دسته خبرها كه بر اساس برداشت اماميه از مهدويت، شايستگى اثبات تاريخى را دارند مى توانيم با دو روش، بر اين رويكرد مذهبى سرپوش بنهيم:
(3) روش اول: هرگاه تلاش كنيم تا كاستى هاى موجود در روايات را ترميم نماييم و بر ارتباط امام مهدى عليه السّلام با مردم و دولت هاى غير مسلمان جهت آماده سازى آنها براى پيوستن به دولت جهانى استدلال بياوريم، آنگاه خواهيم توانست رويكردهاى كلى و آثار بسيار ارزشمندى را كه بر اين موضوع بار مى شود، درك نماييم و نهايتا دلالتى واقعى از اين گونه اخبار به دست مى دهيم. بى ترديد امت اسلامى، رهبرى كاروان بشريت را در مسير عدالت كامل به دست خواهد گرفت. با تلاش اين امت، امام مهدى عليه السّلام جهان را فتح خواهد نمود و دعوت مقدسش را در سراسر آن منتشر خواهد ساخت. به اين منظور، امت اسلامى بايد همه ظرفيت هاى خود را متناسب با اين مسئوليت عظيم افزايش دهد؛ در غير اين صورت تلاش هايش در سطح جهان بى ثمر خواهد ماند و در نهايت برنامه كلى الهى مخدوش خواهد شد. از اين روست كه در برنامه كلى الهى، بر تربيت اين امت - چه در عصر غيبت و چه در عصر ظهور - بسيار تأكيد شده است.
ثمرۀ اين تربيت در عصر غيبت، بر آمدن گروهى از مؤمنان است كه در ركاب آن حضرت جهان
ص: 28
را فتح خواهد نمود. اين در حالى است كه عموم بشريت گرفتار كژى و سركشى و ستم و بيداد مى باشد حتى امت اسلامى نيز از اين انحرافات بر كنار نيست و با اين وصف امكان ندارد چنين امتى كه اكثريت افرادش به كژى ره مى پويند بر كرسى رهبرى جهان تكيه زنند. البته بايد براى ارتقاى مرتبۀ اخلاص آن ها اقدام شود تا آن كه امت اسلامى به سرعت در جايگاه رهبرى جهان قرار گيرد.
اين امر نيازمند اقدامات گستردۀ نظامى و فكرى - فرهنگى است اما لازم است بدانيم امام موعود عليه السّلام با مسلمانانى وارد چالش خواهند شد كه منحرف باشند هر چند از لحاظ فكرى - و نه عملى - با امام عليه السّلام هم مذهب باشند.
روش دوم: بيان نكردن هر آنچه كه موجب تحريك عواطف مذهبى و شعله ور شدن آتش كينه بين پيروان مذاهب اسلامى مى گردد. هر چند كه با اين سكوت كاستى هايى در اين تاريخ پديد آيد.
البته تعداد اين روايات فرقه گرايانه زياد نيست و آنها نيز اسناد درستى ندارند؛ پس نبايد بى توجهى به آنها موجب تأسف گردد.
2. حقيقتا يك پژوهنده نمى تواند ژرفاى حقيقى روز موعود را درك نمايد. از اين روست كه راه بر روى شناخت جزئيات برنامه اى كه امام عليه السّلام اعلام خواهد كرد و نيز عمق واقعى فرهنگ فرد مسلمان و جامعه اسلامى در آن زمان، بسته است و تنها مى توان به شيوه اجمال و به شكل قضاياى كلّى از رويدادهاى آن روز بزرگ سخن گفت.
(2) پس از آگاهى از محورهاى پنج گانه، به روشنى مى توانيم سستى اشكالى را كه در ابتداى اين مقدمه آورده شد، مبنى بر اين كه «طرح اين بحث، بيهوده و تير افكندن در تاريكى است» دريابيم.
ثمرات بحث تاريخ پس از ظهور را نمى توان ناديده گرفت؛ زيرا هر يك از آن ها (كه در ذيل محور اوّل از اين مقدّمه آورديم،) به تنهايى كافى است كه ما را براى ورود به اين مبحث قانع سازد.
(3) اما اين كه «تيرى در تاريكى» باشد، چنين نيست؛ زيرا ما اين تاريخ را از منابع و اصول كلى اسلامى دريافت مى كنيم و هرگز ادعاى غيب گويى نداريم. آرى، اخبارى كه از پيامبر و امامان معصوم عليهم السّلام نقل شده و ما بر آنها تكيه مى كنيم، حاوى اخبار غيبى و حوادث آينده نيز مى باشد كه خداوند به آنها تعليم فرموده است. هم چنان كه در تاريخ گذشته نيز بر چنين رواياتى اعتماد كرده و درستى آنها را اثبات كرده ايم. حتى برخى از آنها از چنان درستى و صحتى برخوردار است كه مى توان بر آن اساس عقايد اسلامى را ثابت كرد، چه رسد به موضوع مهدويت.(1) در نتيجه اگر بعضى از آن خبرها را بتوان تصديق كرد، بعيد نخواهد بود كه بتوانيم همۀ آنها را نيز پذيرفته و تصديق نماييم.
اما در مورد اين اشكال كه «معلوم نيست اين پيشگوييها تحقق پيدا كند يا نه» بايد گفت اين بستگى به استحكام و قوت ادله اى دارد كه ارائه مى كنيم كه برخى به طور قطع نتيجه مى دهد و برخى ديگر به ظن قوى. گرچه هر دو آنها شايستگى اثبات تاريخى را دارد.د.
ص: 29
اين كتاب به سه بخش كلى تقسيم مى شود:
(2) بخش اول: نشانه ها و مقدمات ظهور
گفتار اول: مبانى كلى ظهور (مسائل اصلى كه روز موعود بر مبناى آنها پديد مى آيد.)
فصل اول: ارتباط روز ظهور با برنامه كلى الهى براى بشريت
فصل دوم: تأثيرات غيبت كبرى در دوران پس از ظهور، نسبت به خود امام مهدى عليه السّلام و نيز اصحاب ايشان و هم چنين تمام بشريت.
فصل سوم: تعيين زمان ظهور از نظر شرايط و نشانه ها، و نتيجه تحقق آن ها در پس از ظهور و اشاره به اين كه بيان اين شرايط و نشانه ها، به معناى تعيين زمان ظهور كه در روايات از آن نهى شده، نيست.
فصل چهارم: نگاه امام مهدى عليه السّلام به هستى، زندگى و قانون گذارى.
فصل پنجم: برنامه خداوند براى دوران پس از ظهور.
گفتار دوم: حوادث نزديك به زمان ظهور، از قبيل: شورش سفيانى، فتنه دجّال، كشته شدن نفس زكيّه، صيحه و نداى آسمانى و...
در مورد سه حادثه نخست، در كتاب تاريخ الغيبة الكبرى به اندازه كافى بحث كرده ايم ولى در اين كتاب، تحليلى جديد از آنها بدست خواهيم داد.
(3) بخش دوم: حوادث مربوط به ظهور و برپايى دولت جهانى تا وفات امام مهدى عليه السّلام
گفتار اول: حوادث ظهور از آغاز تا حركت امام عليه السّلام به عراق فصل اول: معناى ظهور و چگونگى آن.
فصل دوم: امكان و زمان ظهور.
فصل سوم: اوّلين سخنرانى امام عليه السّلام به همراه شرح نبردهاى آن حضرت.
فصل چهارم: تعداد ياران امام عليه السّلام و ويژگى آنها و چگونگى گرد آمدنشان.
فصل پنجم: دستاوردهاى قيام امام عليه السّلام تا هنگام رسيدن به عراق.
گفتار دوم: فتح جهان
فصل اول: منطقه اى كه امام عليه السّلام قيام جهانى اش را از آنجا آغاز مى نمايد.
فصل دوم: گسترۀ حكومت مهدى موعود عليه السّلام.
فصل سوم: او چگونه مى تواند با يارانى اندك در برابر ابرقدرت هايى كه داراى نيرو و امكانات فراوانند، بايستد؟
فصل چهارم: چگونگى و مدت زمان فتح كامل جهان؛ از ابتداى ظهور تا زمان تشكيل دولت
ص: 30
جهانى.
فصل پنجم: مواضع اشخاص و گروه ها در برابر او.
فصل ششم: مدّت حكومت ايشان.
گفتار سوم: دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام
فصل اول: كتاب و قضاوت جديد
فصل دوم: موضع امام عليه السّلام در مسائل سياسى و اجتماعى
فصل سوم: ضمانت هاى اجرايى سريع، براى پياده كردن عدالت كامل در جهان.
فصل چهارم: فرماندهى ياران حضرت و ميزان شايستگى و ظرفيت آنها.
فصل پنجم: تزكيه و تربيت امّت و ياران امام عليه السّلام توسط ايشان.
فصل ششم: روش امام عليه السّلام در تربيت امّت.
فصل هفتم: بيان دستاوردهاى امام عليه السّلام در زمينه هاى اجتماعى و اقتصادى.
فصل هشتم: موضع امام عليه السّلام در برابر اهل كتاب و مشاركت مسيح عليه السّلام با آن حضرت در رهبرى جهانى.
گفتار چهارم: پايان زندگى امام عليه السّلام.
بخش سوم: جهان پس از امام مهدى عليه السّلام
گفتار اول: ويژگى هاى كلى دولت و جامعه در آن روزگار.
گفتار دوم: پايان زندگى بشر و بررسى صحت و سقم اين روايت كه: «قيامت جز در زمان مردمان تبهكار برپا نمى شود.»
در بخش سوم، بحث را نسبتا خلاصه كرده ايم؛ زيرا در كتاب بعدى خود (اليوم الموعود بين الفكر المادّى و الدينى) به طور مفصل به آن پرداخته ايم.
نام كتاب حاضر را تاريخ پس از ظهور نهاده ايم؛ زيرا قصد داريم تاريخ بشريت را از زاويۀ زمانى ظهور امام و پس از آن بنگريم و اگر هم به نشانه هاى ظهور و خود واقعه ظهور مى پردازيم، از آن روست كه اينها مقدمات تاريخ پس از ظهور مى باشند.
ص: 31
ص: 32
ص: 33
ص: 34
ص: 35
ص: 36
برنامه كلى الهى كه به دنبال خود شرايط ظهور را فراهم خواهد آورد، اينك در انتظار آخرين و بزرگ ترين نتيجه و ثمرۀ خويش يعنى «روز موعود» مى باشد.
حاصل اين انديشه آن است كه از رهگذر سخن پروردگار متعال كه فرمود:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ (1) و جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند.
مى توان دريافت كه غرض ارجمند الهى از آفرينش بشر و اعطاى دو نيروى تفكّر و اختيار به او، به كمال رسانيدن وى مى باشد. اين كمال چيزى نيست جز پرستش خالصانه پروردگار بزرگ و اين هدف گذارى الهى، هرگز تغيير نخواهد كرد.(2)
بندگى خالصانه و پرستش حقيقى خداوند، منوط به شرايطى است كه در زير مى آيد:
1. وجود طرح و برنامه اى كامل و عدالت محور كه بشر آن را از سوى خداوند دريافت دارد و قانونى اساسى و فراگير براى جامعه بشرى گردد.
2. وجود پيشوايى حكيم كه آن قانون را در «روز موعود» به طور كامل اجرا نمايد.
3. وجود شمارى كافى از مؤمنان مخلص كه آن پيشوا را در اجراى مطلوب مأموريتش يارى دهند.(3)
(2) توضيحى درباره شرط نخست: برنامه خداوند آن است كه چنين قانونى را بنيان گذارده، بشر را به مدد آن و در امتداد كاروان انبيا عليهم السّلام در درازناى تاريخ پرورش دهد تا سرانجام اجراى اين برنامه در چارچوب مكتب اسلام با موفقيت صورت پذيرد. و روشن است كه آن «طرح و برنامۀ كامل و
ص: 37
عدالت محور» چيزى جز اسلام نيست.(1)
توضيحى دربارۀ شرط دوم: خداوند متعال اين شرط را در امام مهدى عليه السّلام به عنوان رهبرى اسوه و نمونه قرار داده است تا حضرتش آن قانون كامل را در روز موعود پياده سازد. خداوند او را پس از گذشت نسل هاى فراوانى از انسان ها، هم چنان زنده نگه داشته است و بى شك زنده بودنش در طول اين دوران، براى به عهده گرفتن رهبرى قيام جهانى در روز موعود، امرى لازم و ضرورى است.(2)
(2) توضيحى دربارۀ شرط سوم: تحقق اين شرط در برنامۀ الهى، تنها پس از ظهور دين اسلام امكان پذير شده است. به عبارت ديگر، اسلام است كه مى تواند چنان مؤمنان مخلصى را براى يارى رهبر جهانى در روز موعود پرورش دهد؛ زيرا تربيت افراد بر اساس درك و عمل به اديان گذشته، نمى تواند در تحقق بخشيدن به «عدالت» در روز موعود، به كار آيد و ثمربخش باشد.
بشر در زمان پيامبران گذشته، توان فهم و هضم مفاهيم والاى «برنامه كامل و عدالت محور» را نداشته و فقط امّت اسلامى است كه مى تواند بر اساس آن قانون و برنامه، هم از لحاظ درك مفاهيم آن و هم از نظر پيروى عملى از آن، تحت تربيت قرار گيرد؛(3) تا در اين سير و سلوك علمى و عملى، توفيق هم يارى و مشاركت در تحقق روز موعود و تحكيم پايه هاى حكومت عدل جهانى، براى گروهى از مخلصان پاك سرشت اين امت فراهم آيد.
از اين رو امت اسلامى بايد مسير طولانى تربيت را در شرايط ويژه اى هم چون امتحان و پالايش روح و روان بپيمايد، و اين خود در دو ساحت تربيت عقلى و ايمانى سامان مى پذيرد:
(3) تربيت عقلانى: امت اسلامى (و نيز به طور غير مستقيم همه بشريت) از رهگذر آموزه هاى عالمان و متفكران اسلامى و نازك انديشى هاى آنان دربارۀ معارف والاى اسلام، تحت تربيت قرار مى گيرند تا به سطحى از عقلانيت برسند كه توان درك انديشه ها و قوانين جديدى را كه در روز موعود اعلان خواهد شد، پيدا نمايند.
(4) تربيت ايمانى: اين جنبه از تربيت آنگاه حاصل مى شود كه امت اسلامى، شرايط دشوار ظلم و بيداد و انحرافات را از سر بگذراند و برگزيدگان صالح اين امت، آن چنان اخلاص و ايمان و اراده اى داشته باشند كه عكس العملشان در برابر اين كژيها و زشتيها، تنها و تنها در راستاى اجراى آن «قانون كامل» و يا به عبارتى ديگر، پيروى تام و تمام از اسلام باشد.
به همين ترتيب نسل در نسل، اين ترتيب استمرار مى يابد و در طى اين فرآيند، شمار اين مخلصان فزونى پيدا مى كند - هم چنان كه بر شمار هواخواهان جور و ستم نيز افزوده مى گردد - تا روزى فرا رسد كه تعداد اين مؤمنان مخلص براى قيام جهانى در روز موعود به شمارى كافى برسد؛ در آن هنگام تحقق وعدۀ الهى حتمى خواهد شد، زيرا سه شرط پيش گفته، محقق شده است.د.
ص: 38
در اينجا مى توان ميزان ارتباط «روز موعود» را با «برنامۀ كلى الهى» به روشنى دريافت؛ زيرا حقيقتا در آن روز است كه عبوديت و پرستش واقعى پروردگار - به عنوان هدف اصلى آفرينش - تحقق پيدا مى كند.
در اين صورت، روز ظهور نه رويدادى غير منتظره و تصادفى است و نه پديده اى موقت و زوال پذير، بلكه نتيجه طبيعى و مورد نظر خداوند از آفرينش بشر مى باشد.
آرى در اين راه، پيامبران، اوليا و شهيدان تلاش ها و مجاهدت هاى فراوان نموده اند و اگر چه تكاپوى خالصانه آنها در عصر خويش به نتيجه مطلوب نرسيده ولى تلاش آنها براى روز موعود ذخيره گرديده است.
تحمل رنج ها و سختى ها و نيز فداكارى و جانفشانى انسان هاى مؤمن در طول تاريخ، براى رسيدن به چنان روزى بوده است، زيرا رهبر آن روز بزرگ، فريادرس فرياد خواهان، آرزوى آرزومندان، برطرف كننده درد و رنج مظلومان و پديدآورندۀ عدالت بزرگ است.
ص: 39
ص: 40
در اين فصل دربارۀ نتايج و تأثيرات غيبت كبرى در دوران پس از ظهور، نسبت به خود امام مهدى عليه السّلام و نيز نسبت به اصحاب ايشان و همچنين امت اسلامى و بلكه تمامى بشريت، سخن خواهيم گفت.
غيبت كبرى در مفهوم عظيم و پردامنه اش، مى تواند سه معنا داشته باشد:
1. به تأخير افتادن روز موعود تا زمانى دور و موعدى نامعلوم.
2. طول عمر امامى كه براى مأموريت جهانى در روز موعود ذخيره شده است و نيز معاصر بودن وى با نسل هاى بسيارى از امت اسلامى (بر اساس برداشت اماميه).
3. غيبت آن رهبر و بى اطلاعى مردم از شخص او و نيز محل سكونت و چگونگى زندگى اش.(1)
هر كدام از اين سه مفهوم، تأثيرى حقيقى و مهم در روز موعود بر جاى خواهد گذاشت.
(2) اما مفهوم اول: اين مفهوم را اماميه و غير اماميه قبول دارند؛ زيرا مسأله به تأخير افتادن روز موعود، از امور روشن و مسلم در نزد همه مسلمان از صدر اسلام مى باشد. در چارچوب اين مفهوم، تفاوتى نمى كند كه در خلال اين زمان طولانى، آن حضرت به دنيا آمده باشد يا خير و يا اين كه غايب باشد يا حاضر.
اين «به تأخير افتادن» از جهات مختلف، ثمراتى مهم و آثارى ژرف را در ارتباط با روز موعود و دولت جهانى، از خود به جاى مى گذارد:
الف) عبور امت اسلامى از گردنه آزمايش ها و ابتلائات و ظهور جوهره ايمان در انسان هاى صالح و ره سپردن آنان در راه تعميق اخلاص و بيدارى.
ب) اين شرايط سخت و طولانى، باعث بر آمدن شمارى كافى از انسان هاى مخلص و كاملى خواهد شد كه افتخار فرماندهى نبرد عدالت خواهانه جهانى در روز موعود، نصيبشان مى شود.
ص: 41
ج) اين زمان طولانى، چونان يك مربى، عهده دار كامل كردن تربيت نسل هاى امت اسلامى در دو ساحت عقلى (درك برنامه عدالت محور و كامل الهى) و ايمانى و عملى (تمرين و ممارست براى اطاعت از آن برنامه و جانفشانى در راه آن) مى باشد.
بايد يادآور شد كه اين تربيت، تنها مخصوص مؤمنان كامل و مخلص نيست بلكه امرى است فراگير كه ديگران را نيز با وجود اختلاف مرتبه علمى و عملى، در بر مى گيرد. چنين تربيتى موجب مى گردد امت اسلامى در سطحى قرار گيرد كه آمادگى لازم براى درك قوانين و نيز انديشه هايى را كه در دولت جهانى اعلان خواهد شد، داشته باشد. هم چنان كه گفتيم اين جهات سه گانه، بستگى به وجود امام غايب عليه السّلام ندارد بلكه مى توان به نتيجه دهى آنها باور داشت و در عين حال به وجود آن حضرت - مثلا - ايمان نداشت؛ همان طور كه غير اماميه چنين اند.
آنگاه كه خداوند با علم بى كران خويش دريابد كه اين امور طبق آن برنامۀ كامل، به نتيجه دهى رسيده است، امام مهدى عليه السّلام را در زمان خويش پديد خواهد آورد تا امت اسلامى و بشريت را با رهبرى خود به ساحل صلح و عدالت برساند.
ناگفته نماند هر چند به طور اجمال بر آنيم كه بين اين جهات سه گانه و وجود امام غايب ارتباطى نيست اما نبايد در اين باره تن به مبالغه دهيم. براى روشن شدن اين سخن، توجه خوانندگان را به دو نكته جلب مى نماييم:
(2) نكتۀ اول: همه مذاهب اسلامى با وجود اختلافاتى كه دارند، در اين باور مشترك اند كه «حقانيت»، منحصر به يكى از آنهاست و مذاهب ديگر، همگى كم و بيش از اسلام واقعى دورند. در اينجا هر مذهبى، مدعى بر حق بودن خويش است.
(3) نكته دوم: تزكيه و پالايش دل هاى مؤمنان كه براى ورود به روز موعود امرى ضرورى است، جز بر مبناى «حق» صورت نمى پذيرد و آزمايش ها و امتحانات جز از رهگذر اطاعت پروردگار و اخلاص گزارى نسبت به او، معنا نمى يابد. بر اين اساس مى توان گفت آموزش و تربيت انسان ها بر اساس مذهب يا مذاهبى كه از اسلام حقيقى دورند، جز بر اساس باطل نيست هر چند كه اسم اسلام روى آن باشد.
از اين روى امر تزكيه و پالايش جانهاى مؤمنان، منحصر به مذهبى است كه حق مدار، مطابق با اسلام و مورد رضايت خداوند باشد و انسان هاى كاملى را پرورش دهد كه در روز موعود، تحت ولايت حضرت صاحب الامر عليه السّلام بپا خيزند.
بنابراين، نتايجى كه از مفهوم اول به دست مى آيد جز بر همان مذهب حق، مترتب نمى شود.
(4) اما مفهوم دوم: (طول عمر امام مهدى عليه السّلام و هم عصرى آن حضرت با تاريخ طولانى امت اسلامى به طور خاص و تمامى بشريت به شكل عام.)
هر نتيجه اى كه از اين مفهوم به دست آيد، تنها مربوط به ديدگاه اماميه در خصوص حضرت
ص: 42
بقية اللّه عليه السّلام است. در نتيجه هرگاه بدانيم اين مفهوم چه نقش مهمى در تكميل و تثبيت عدالت در عصر ظهور خواهد داشت، آنگاه به برترى ديدگاه اماميه بر ديگران در اين موضوع پى خواهيم برد.
خداوند متعال بهترين طرح و برنامه براى تحقق عدالت در دولت جهانى را طرح و برنامۀ غيبت قرار داده است؛ از همين جاست كه به درستى ديدگاه اماميه پى مى بريم.(1)
اينك با تحليل بيشترى از اين موضوع آشنا خواهيم شد:
در ديدگاه اماميه، حضرت مهدى عليه السّلام ويژگى هاى زير را داراست:
اول: عصمت؛ ايشان دوازدهمين امام معصوم مى باشد.
دوم: آن حضرت چه غايب باشد و چه حاضر، يگانه رهبر حقيقى جهان، به طور عام و رهبر امت اسلامى به طور خاص مى باشد.
سوم: هم عصرى با نسل هاى زيادى از امت اسلامى به طور خاص و بشريت، به طور عام.
چهارم: قرار داشتن در افقى بالا از بصيرت و آگاهى، به طورى كه از تمامى حوادث و علل و نتايج و ويژگى هاى آنها، هر روزه و هر ساله آگاه مى گردد.
پنجم: ارتباط با مردم در دوران غيبت؛ او با مردم در ارتباط است و آنها نيز با او، و جز در مواردى بسيار نادر او را نمى شناسند و نمى دانند كه او مهدى موعود عليه السّلام است.(2)
(2) بديهى است اين ويژگى ها در تصور غير اماميه درباره امام مهدى عليه السّلام نمى گنجد. در باور آنان، وى شخصى است كه در آينده به دنيا خواهد آمد و خداوند شرايط انقلاب جهانى را برايش سهل و آسان خواهد نمود.
ولى آيا اين كار سترگ از سوى شخصى غير معصوم، هر چند كه نماينده برجسته فرهنگ عصر خويش و نماد بيدارى اسلامى باشد، شدنى است؟ حقا بايد اعتراف كرد چنين انسان غير معصومى هرگز شايستگى رهبرى جهان را نخواهد داشت.
ويژگى هاى حضرت مهدى عليه السّلام در نگاه اماميّه، ويژگى هايى موقت و غير اصيل نيست بلكه ويژگى هايى است ثابت و حقيقى كه به او امكان مى دهد جامعه اى عدالت محور را كه خداوند وعده فرموده است، پايه ريزى نمايد.
(3) توضيح ويژگى اول: اين ويژگى يعنى عصمت امام مهدى عليه السّلام، ثمرات و نتايجى را به دنبال دارد، از جمله اينكه:
1. او وارث علم امامت است؛ علمى كه متضمّن مبانى اصلى تفكر در رهبرى جهانى است. وى اين علم را از پدران معصومش عليهم السّلام و آنان نيز از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و آن حضرت هم از خداوند متعال دريافت نموده است.د.
ص: 43
چگونه مى توان در دوران متأخر به اين عصمت دست يافت مگر با وحى جديدى از سوى خداوند متعال؛ و البته اين چيزى است كه ساير مسلمانان - به طور اجماع - آن را براى امام مهدى عليه السّلام منتفى مى دانند.
پوشيده نماند كه آگاهى و احاطه بر مبانى اصلى اين تفكر، موجب افزايش قدرت و توانايى در رهبرى جهانى است؛ اگر نگوييم كه بدون اين آگاهى و احاطه، رهبرى بر جهان ناممكن است.
هرگاه امرى براى رهبرى جهانى لازم باشد و يا آن كه وجودش بهتر باشد، به طور قطع خداوند آن را پديد خواهد آورد؛ زيرا اين كار همسو با هدف خلقت آدمى است و حركت بر خلاف آن، ظلم به بشريت و به معنى تخلف از آن هدف عالى است؛ و اين هر دو بر خداوند متعال محال است.
(2) 2. احساس پدرى و عطوفت نسبت به همۀ انسان ها. زمانى كه او با كفّار و منحرفان مى جنگد و شورشيان را مى كشد، هرگز در دلش نسبت به آنها كينه اى نمى ورزد و فقط در جهت مصلحت آنها و گسترش عدالت و خير در سرزمين هايشان و رساندن سخن حق به آنها، مى جنگد.
پيوند زدن بين اين دو جهت به ظاهر متضاد، يعنى احساس ژرف عاطفى و جنگ و كشتار، با توجه به تجربه تاريخى جنگ هاى مسلمانان، جز از شخص معصوم ساخته و پرداخته نيست. از اين رو در فتوحاتى كه در گذشته و در غياب معصومين عليهم السلام انجام مى گرفت، نه تنها از آن حس عاطفى نسبت به قوم مغلوب خبرى نبود، بلكه آن جنگ ها صرفا شكلى غنيمت طلبانه به خود گرفت.
(3) هنگامى كه اين احساس و الا براى رهبرى غير معصوم در فتوحات با دامنۀ محدود، وجود نداشته باشد، چگونه مى توان در آن نبرد جهانى كه كشته ها خواهد گرفت و غنايم فراوانى را به دنبال خواهد داشت و دامنۀ تسلط را به تمام جهان خواهد كشاند، از رهبر غير معصوم انتظار داشت نسبت به قوم مغلوب، احساس پدرى داشته باشد؟ آرى، بدون حضور شخص معصوم اين نبرد، نبردى كاملا سودجويانه و نامقدّس و در جهت گردآورى غنايم مادّى خواهد بود.(1)
(4) 3. رهبرى قيام جهانى از مفهوم صحيح اسلامى اش منحرف نخواهد شد؛ زيرا اسلام حقيقى هرگونه سوء استفاده از حكومت را براى ارضاى طمع هاى شخصى محكوم مى نمايد.
در جايى كه اين اخلاق زشت و خوى هاى ناپسند - تقريبا - بر همۀ حاكمان چيره مى باشد، چه سان خواهد بود هنگامى كه حكومت، جهانى شود و سلطه و نفوذ از نظر گستره و فراگيرى به اوج خود برسد؟
(5) تا زمانى كه يك رهبر، از ارتكاب گناهان و پيروى از هواى نفس، عملا مصون و معصوم نباشد - هر چند كه پيش از آن صالح و پاك هم بوده باشد - اين مقام، محكى براى سنجش ميزان كژ رفتارى و آزمندى هايش خواهد شد؛ زيرا پس از كسب قدرت، فشار انگيزه هاى شخصى و دلبستگى هاىد.
ص: 44
فردى بر شخص حاكم بيشتر خواهد شد.
4. دقت كامل در اجراى «برنامۀ جهانى عدالت محور» و از آن رهگذر، سوق دادن اجتماع و هدايت آنان به سوى پرستش حقيقى خداوند بزرگ.
به اعتقاد اماميه، اين دقت ورزى براى شخص معصوم به سادگى امكان پذير است. وى علاوه بر دورى از گناه، از اشتباه و فراموشى نيز مبرّاست و طبق روايات هرگاه بخواهد چيزى را بداند خداوند آن را به او مى فهماند.(1)
(2) در اين صورت هر چه مشكلات جهانى پيچيده تر شود، امامى كه اين ويژگى ها را داراست مى تواند براى رفع آنها، نزديك ترين راه حل ها را آماده سازد. و چه بسا سرّ اساسى در اعطاى موهبت «عصمت» به ائمه عليهم السّلام همين امر باشد وگرنه در غير اين صورت، امرى شخصى است كه براى معصوم فقط ثمرات فردى به دنبال دارد.
(3) اشكال: ادلۀ اثبات كنندۀ عصمت، حد اكثر، وجوب مصونيت از گناهان و به ويژه دروغ را در امر تبليغ و ارشاد ثابت مى كند، تا آن كه سخن معصوم در ديگران مؤثر و قانع كننده باشد. بر خلاف حالتى كه او را با سابقه دروغ گويى در گذشته زندگى اش بشناسند كه در اين صورت هرگز آن تأثيرگذارى لازم را نخواهد داشت. اما عصمت او را از اشتباه و فراموشى نمى توان با اين ادلّه ثابت كرد؛ زيرا اين امكان وجود دارد كه شخص معصوم پس از آن كه پى به اشتباه خود برد، آن را جبران نمايد؛ يا در صورت فراموش كردن كارى، پس از يادآورى آن را انجام دهد.
(4) پاسخ: در پرتو نتايج گذشته بايد گفت عصمت از اشتباه و فراموشى، از جمله شروط اصلى در اجراى برنامه عدالت جهانى است؛ به ويژه در نخستين مأموريت امام كه تغيير جهان پر از تباهى به جهانى لبريز از صلح و عدالت است و او بايد آن چنان قابليت هايى داشته باشد كه هيچ چيز مانع از اجراى آن برنامه نگردد؛ زيرا اساسا بر خداوند محال است به فردى كه از اجراى آن برنامه ناتوان است، كارى را بسپارد بلكه بايد ادّعاى داشتن رسالت الهى در ساحت نظر، با امكان پياده نمودن آن در ساحت عمل هماهنگ باشد.
شايد بهترين توضيح براى اين مطلب، روايتى باشد كه از ذو القرنين نقل شده است. هنگامى كه خداوند رهبرى جهان را به او سپرد [در حالى كه تا پيش از آن تنها بر بخش محدودى از جهان حكم مى راند] به او وحى كرد:
يا ذا القرنين أنت حجّتى على جميع الخلائق ما بين الخافقين من مطلع الشّمس إلى مغربها.
و هذا تأويل رؤياك. فقال ذو القرنين: يا إلهى إنّك ندبتنى لأمر عظيم، لا يقدر قدره غيرك.
فأخبرنى عن هذه الأمّة، بأيّة قوّة أكابرهم، و بأىّ عدد أغلبهم، و بأىّ حيلة أكيدهم، و بأىّ صبر أقاسيهم، و بأىّ بصر أنقدهم، و بأىّ حجة أخاصمهم، و بأىّ قلب أعقل عنهم، و بأىّ ا.
ص: 45
حكمة أدبّر أمرهم، و بأىّ علم أتقن أمرهم، و بأىّ حلم أصابرهم، و بأىّ قسط أعدل بينهم، و بأىّ معرفة أفضّل بينهم، و بأىّ عقل أحصيهم. و بأىّ جند أقاتلهم، فإنّه ليس عندي ممّا ذكرت يا ربّ شىء! فقوّنى عليهم، فإنّك الرّبّ الرّحيم الّذى لا تكلّف نفسا إلاّ وسعها، و لا تحمّلها إلاّ طاقتها.(1)
اى ذو القرنين! تو حجّت من بر مردمانى هستى كه در شرق و غرب عالم زندگى مى كنند و اين تأويل رؤياى توست. ذو القرنين عرض كرد: بار الها! مرا به كارى بس سترگ فراخواندى كه بزرگى اش را تنها تو مى دانى. مرا خبر ده از اين امت كه با كدام نيرو با آنها به مبارزه برخيزم، با كدام ياران بر آنان پيروز شوم، با كدام حيله با آنها برخورد كنم، با كدامين صبر تحملشان نمايم، با كدامين زبان با آنان سخن گويم، چگونه مى توانم زبان هايشان را بفهمم، با كدامين گوش سخنانشان را بشنوم، با كدامين چشم به آنان در نگرم و خوب را از بد تشخيص دهم، با كدامين دليل با آنان به مجادله برخيزم، با كدامين حكمت امورات ايشان را تدبير نمايم، با كدامين دانش كارشان را استوار سازم، با كدامين حلم با آنها شكيبايى ورزم، با كدامين عدالت در بين آنها دادگرى كنم، با كدامين شناخت يكى را بر ديگرى ترجيح دهم و با كدامين لشكر با آنها بجنگم؟
بار الها! هيچ يك از اينها را كه بازگفتم، در نزد خود ندارم. پس تو مرا بر آنها نيرو و قوت بخش؛ زيرا تو پروردگار مهربانى هستى كه بيش از ظرفيت كسى بر او تكليف نمى كنى و بيش از طاقتش بر او بار نمى نهى.
(2) اين روايت به خوبى از بار گران حكومت جهانى بر دوش كسى كه عهده دار آن خواهد شد، خبر مى دهد.
اگر چه امروز مدنيّت مدرن برخى از اين مشكلات را تا حدودى حل نموده؛ امّا خود، پيچيدگى ها و مشكلات جديدى را پديد آورده است و اگر وعده الهى براى راهنمايى ذو القرنين نبود (در صورت صحت روايت) رهبرى بر تمام جهان بلكه بر بعضى از آن نيز براى او - كه معصوم هم نبود - نه تنها مشكل، بلكه محال بود.
(3) آرى، ممكن است اين محال بودن در صورتى كه رهبرى شورايى را بپذيريم، بر طرف شود اما بعدا توضيح خواهيم داد كه امام مهدى عليه السّلام رهبرى شورايى را نمى پذيرد مگر آن كه طبق آموزه ها و سياست گذارى هاى خود ايشان، بشريت براى دوره اى طولانى تحت تربيت قرار گيرد و سربلند بيرون آيد.(2) به هر حال مقصود از طرح اين مباحث، بيان اهميت عصمت بود و اين كه براى هيچ غير معصومى بر دوش گرفتن بار مأموريت رهبرى جهان ميسّر نيست.د.
ص: 46
توضيح ويژگى دوم (در نظر اماميه، او حتى در زمان غيبت نيز، يگانه رهبر الهى جهان و ملت هاى مسلمان است):
اين ويژگى براى باورمندان به رهبرى ايشان ثمراتى دارد؛ همچنين تأثير بسزايى در عمق بخشى و وسعت دادن به امر پالايش جانهاى مؤمنان توسط خداوند بزرگ دارد.
در نتيجه كسى كه به رهبرى امام زمان عليه السّلام در زمان غيبت باور دارد، ايمانش با توفيق الهى صيقل مى يابد و با تعميق اخلاص در وى، به كمال مى رسد. اثرات ايمان فرد به رهبرى مهدوى، به روشنى تمام در رفتارش منعكس مى گردد و سرانجام منجر به عمل و جانفشانى و فداكارى خواهد شد. در حالى كه به طور طبيعى كسى كه ذهنش از اين مفهوم خالى است، كمتر به عمل و فداكارى مبادرت مى ورزد.
(2) اين بدان دليل است كه در ذهن مؤمنان، مفهوم رهبرى حضرت مهدى عليه السّلام با شمارى از حقايق گره خورده است:
حقيقت اول: فرد مؤمن سربازى است كه براى حركت در راه خدا و اطاعت از دستورات رهبرش (امام مهدى عليه السّلام) كه همان عمل به «احكام اسلامى» است، هدايت شده است. امام عليه السّلام نماد و نماينده حقيقى اسلام است. بنابراين دستورات اسلام، دستورات اوست و خواست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى امتش، خواست او.
حقيقت دوم: او در برابر امام عليه السّلام هر چند به طور غير مستقيم، مسئول و مورد محاسبه است؛ او مى داند كه پيشوايش زنده و از كارهاى او آگاه مى باشد. پس سزاوار است با اعمال شايسته دل او را شاد نمايد و با دورى از گناهان در برابرش شرمنده نگردد.
حقيقت سوم: درك غربت و مظلوميت اين رهبر در زمان غيبت و نيز مظلوميت اسفناك بشريت كه غيبت امامشان و عبور از دوران هاى ظلم و انحراف، موجب بسيارى از ذلت ها و سركوب آنها شده است.
حقيقت چهارم: درك اين موضوع كه بايد منتظر آن رهبر بود و ظهور وى و برپايى دولت حق را در هر لحظه احتمال داد. بالطبع اين حالت اقتضا مى كند كه شخص در راه دين، به اخلاص و ايمان و فداكارى اش عمق بخشد تا به گاه ظهور از نزديكان حضرت عليه السلام باشد و شايستگى كمك به او را در اصلاح جهان پيدا نمايد.
(3)... و ديگر حقايقى كه هر كدام از آنها مى تواند انگيزه اى قوى براى فرد مؤمن در راه تلاش و فداكارى بيشتر در خط اسلام صحيح باشد و اين خود به طور طبيعى، موجب موفقيت بيشتر و سريع تر در امر «پالايش درونى مؤمنان توسط پروردگار» است. و هيچ يك از اين ثمرات، بدون ايمان به رهبرى امام مهدى عليه السّلام و غيبت ايشان حاصل نمى شود.
(4) توضيح ويژگى سوم: هم عصرى امام عليه السّلام با نسل هاى متمادى از بشريت فوايدى دارد كه به دو
ص: 47
مورد آن اشاره مى كنيم:
فايدۀ اول (كه به خود امام عليه السّلام بر مى گردد): اين معاصرت باعث مى شود كه امام به طور مستقيم از اصول تحولات تاريخى و زنجيرۀ حوادث آن - كه تأثير بسيار ژرفى در رهبرى ايشان پس از ظهور خواهد داشت - آگاه شود.(1)
فايدۀ دوم (كه به بشريت برمى گردد): علاوه بر آن كه به حضرت ولى عصر عليه السّلام به عنوان يك رهبر نياز است؛ بر اساس اخبار اماميه نياز به ايشان به سان يك نياز ضرورى تكوينى است، از جمله اين اخبار، روايتى است كه در الكافى نقل شده است.
ابو حمزه گويد:
قلت لأبى عبد اللّه - الصّادق - عليه السّلام: تبقى الأرض بغير إمام؟ قال: لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت.(2)
به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: آيا زمين بدون امام باقى مى ماند؟ فرمود: [خير، زيرا] اگر چنين شود زمين اهلش را در كام خود فرو خواهد برد.
نيز از ابو هراسة نقل شده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
لو أنّ الإمام رفع من الأرض ساعة، لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله.(3)
اگر امام معصوم عليه السّلام ساعتى از زمين حذف و محو شود، زمين اهلش را مى بلعد، همان طور كه دريا اهلش را در امواج خود فرو مى برد.
(2) با چشم پوشى از امكان حمل اين روايات بر امورى رمزى و تأويلى، مى توان گفت اين روايات در ظاهر دلالت بر اين دارند كه بقاى امام به منظور بقاى زمين و ساكنان آن، ضرورى است و اين به دليل آن است كه بايد زمينى باشد تا امكان عملى شدن وعدۀ خداوند و نتيجه دهى برنامه كلى الهى بر روى آن وجود داشته باشد و اين نيز هنگامى تحقق مى يابد كه وجود امام با همه سال ها و نسل هاى بشرى، هم عصر باشد.
به ويژه پس از اعتقاد به اين كه امامان عليهم السّلام دوازده نفرند و نه بيشتر (حتى به روايت عامه)(2) و از آن رو كه يازده نفرشان رحلت فرموده اند؛ در اين صورت معلوم مى شود كه خداوند امام دوازدهم را براى تحقق اين نتيجه باقى گذارده است. و شايد مراد امام مهدى عليه السّلام همين موضوع باشد، آنجا كه مى فرمايد:
و إنّى لأمان لأهل الأرض، كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء.(3)
بى ترديد من مايه امان اهل زمينم؛ چنان كه ستاره ها مايه امان اهل آسمان اند.4.
ص: 48
توضيح ويژگى چهارم (حضور امام در افقى بالا و و الا، آن چنان كه هر روزه و هر ساله از حوادث و رويدادها و اسباب و نتايج آن ها آگاه مى گردد):
اين ويژگى، داراى فوايد متعددى است (علاوه بر آن كه فايده اول از ويژگى سوم را نيز داراست).
مهم ترين فايده آن عبارت است از محافظت از جامعۀ اسلامى و دفع خطر دشمنان.
در نتيجه با توجه به آگاهى امام عليه السّلام از حوادث و علل و عوامل آنها و مشكلات پيچيده اى كه با آن مواجه مى شود و نيز تكليف الهى او براى زدودن و دفع ضررها و خطرات از جامعه اسلامى كه حضرتش هم به آن وعده داده است(1) (البته در موارد خاصى كه در جاى ديگرى گفته ايم(2)، بى ترديد به وظيفۀ الهى اش به بهترين وجه عمل خواهد نمود. ما در جاى ديگرى درباره روش امام براى كمك به مردم در زمان غيبت سخن گفته ايم.(3)
علاوه بر همۀ اينها، ايشان مردم و اجتماعات را بر طبق ملاك و ميزان دقيق و ژرفى كه به آن آگاه است، ارزيابى مى نمايد.
اين امر ثمراتى را به دنبال دارد كه از جمله آنها مى توان موارد زير را بر شمرد:
1. آگاهى امام عليه السّلام از درجۀ ايمان مؤمنان و اخلاص مخلصان و سمت و سوى عملى و اعتقادى آنها در زندگى.
2. اطلاع آن حضرت از راه و روش منحرفان و كفّار و نقشه هاى احتمالى آنها بر ضد اسلام و مسلمين، تا از رهگذر اين آگاهى به تلاش براى مقابله با توطئه هاى آنان برخيزد.
3. آگاهى ايشان از آماده شدن تعداد كافى از ياران و حاميانش براى فتح جهان و به دست گرفتن حكومت عدل.
(2) توضيح ويژگى پنجم (ارتباط امام عليه السّلام با مردم و گفت وگو با آنان):
اين كار حد اقل دو فايده دارد؛ يكى براى خود حضرت و ديگرى براى جامعه اسلامى:
الف) اختلاط با مردم و رفع تنهايى؛ تنهايى اى كه در بعضى روايات به آن اشاره شده و به دليل دورى از مردم و زندگى در صحراها و بيابانها، براى ايشان وجود دارد.(4)
گذشته از رفع تنهايى، اين امر موجب مى شود كه نيازهاى شخصى ايشان همانند هر انسان ديگرى - البته به طريقى ساده تر - برطرف گردد.
ب) امام عليه السّلام هنگام ارتباط با مردم، به وظايف اسلامى اش دربارۀ آنها عمل مى كند؛ وظايفى هم چون: امر به معروف و نهى از منكر، نزديك كردن آنها به اطاعت خداوند و دور كردنشان از گناه، تشويق ايشان به كارهاى عام المنفعه و پاشيدن بذر اصلاح در ميان آنان. البته در اين باره، در كتاب4.
ص: 49
تاريخ الغيبة الكبرى سخن گفته ايم.
با پيمودن اين مسير، شرط سوم از شرايط سه گانۀ ظهور تحقق مى يابد زيرا وقتى ايمان و اخلاص مردم افزون گردد، احتمال به حد نصاب رسيدن ياوران امام عليه السّلام براى قيام عدالت گستر جهانى بيشتر خواهد شد.
اما مفهوم سوم از مفاهيم سه گانه غيبت كبرى عبارت است از: پنهان بودن جسم مبارك و محل زندگى ايشان از نگاه مردم.
مهم ترين فايدۀ اين مفهوم، حفظ جان امام عليه السّلام از شرّ دشمنان براى انجام مأموريت الهى در روز موعود مى باشد.
در برخى روايات به اين مطلب اشاره شده است:
(1) شيخ طوسى از زراره نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
إنّ للقائم غيبة قبل ظهوره، قلت: و لم؟ قال: يخاف القتل.(2)
قطعا براى قائم عليه السّلام قبل از ظهورش، غيبتى است. عرض كردم: به چه علّت؟ فرمود: [چون] از كشته شدن هراس دارد.
(3) در حديث ديگرى زراره مى گويد:
سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ للغلام غيبة قبل أن يقوم، قلت: و لم؟ قال: يخاف. و أومأ بيده إلى بطنه.(2)
شنيدم كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: براى آن جوان [امام مهدى عليه السّلام]، پيش از قيامش، غيبتى است گفتم: چرا؟ فرمود: مى ترسد. آنگاه امام به شكم خود اشاره كرد (كنايه از خطر كشته شدن).
(4) شيخ صدوق از سعيد بن جبير نقل كرده است:
سمعت سيّد العابدين علىّ بن الحسين عليه السّلام يقول: فى القائم منّا سنن من سنّة الأنبياء عليهم السّلام... و أمّا موسى فالخوف و الغيبة...(3)
شنيدم امام سجاد عليه السّلام فرمود: براى قائم ما اهل بيت، سنت هايى از پيامبران است... (تا آنجا كه فرمود)... و امّا از موسى، ترس و غيبت...
(5) و در حديث ديگرى از محمّد بن مسلم نقل شده است:
دخلت على أبى جعفر بن علىّ الباقر عليه السّلام و أنا أريد أن أسأله عن القائم من آل محمّد صلوات اللّه عليه و على آله، فقال لى مبتدئا: يا محمّد بن مسلم إنّ فى القائم من آل محمّد عليه السّلام شبها).
ص: 50
من خمسة من الرّسل... و أمّا شبهه من موسى فدوام خوفه و طول غيبته و خفاء ولادته...(1)
بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و قصد داشتم دربارۀ قائم آل محمّد عليه السّلام سؤال كنم، اما ايشان پيش از هر پرسشى فرمود: اى محمّد بن مسلم، همانا قائم ما، شباهت هايى به پنج پيامبر دارد... و شباهت او به موسى عليه السّلام، دوام ترس و طولانى بودن غيبت و مخفى بودن ولادتش مى باشد...
و شايد اين فايده، تنها مصلحتى باشد كه روايات براى غيبت كبرى بر شمرده اند؛ زيرا در زمان صدور اين روايات، تنها اين مصلحت با سطح فكرى و فرهنگى مردم سازگار بوده است.
اثبات اين فايده پس از قبول دو مطلب زير، ممكن مى گردد:
1. فهم و برداشت اماميه مبنى بر اين كه امام مهدى عليه السّلام نفر دوازدهم از امامان معصوم عليهم السّلام است؛ همان فهمى كه بر پايۀ آن بيشتر مفاهيم غيبت كبرى را اثبات مى كنيم.
2. اگر امام عليه السّلام در پس پرده غيبت نبود قطعا پيش از فرا رسيدن روز موعود، ستمكاران او را مى كشتند؛ زيرا هدف اساسى ايشان پاك كردن زمين از ستم و بيداد است و طبيعتا هر كسى كه منافعش در تقابل با اين مأموريت باشد، در برابر او خواهد ايستاد.
(2) اگر حضرت براى همگان شناخته شده باشد دست يافتن به او به سادگى امكان پذير خواهد بود؛ ايشان يار و ياورى ندارد و اگر هم داشته باشد بسيار كم اند، زيرا به حدّ نصاب رسيدن ياران براى قيام جهانى، اندكى پيش از ظهور رخ خواهد داد ولى در زمان هاى پيش از آن، چون برنامه كلى الهى به سرانجام و نتيجه نرسيده، بالطبع آن تعداد كافى نيز مهيا نيست.
با توجه به اين شرايط، او بايد غايب و ناشناس باشد تا براى مأموريت جهانى باقى بماند.
(3) از سوى ديگر روشن است كه با كشته شدن امام عليه السّلام، انقلاب جهانى رهبر خويش را از دست مى دهد در حالى كه طبق عقيده اماميه، براى پيشواى موعود، جايگزينى وجود ندارد. در اين صورت حكومت جهانى و هدف اصلى از آفرينش بشر، خلل مى پذيرد.
اشكال: امكان شناخته شدن امام عليه السّلام وجود دارد ولى خداوند او را با معجزه حفظ مى كند.
جواب: با توجه به قانون معجزات، هرگاه رسيدن به هدف، بدون معجزه امكان پذير باشد، ديگر نيازى به آن نيست و هر چيزى طريق طبيعى خودش را طى مى كند. پس چون ايشان آخرين امام معصوم مى باشد، حفظ وجود شريفش براى روز موعود و طولانى شدن عمر مباركش به مدد معجزه قطعى است و جايگزينى براى آن نيست و لذا به اين دليل است كه معجزه رخ داده و عمر ايشان طولانى شده است.
(4) اما حفظ امام براى روز موعود و دفع خطر كشته شدن از ايشان، فقط از طريق معجزه نيست بلكه ممكن است از طريق غيبت نيز باشد. و اين راهى طبيعى و غير اعجازى است كه اساسى جز غفلت).
ص: 51
مردم از حقيقت امام و عدم آگاهى آنها به اين كه ايشان مهدى است، ندارد.(1)
و لذا كسى وجود ندارد كه با علم و اطلاع از اين كه او مهدى است، قصد كشتنش را نمايد. پس هنگامى كه راه طبيعى وجود داشته باشد، نوبت به معجزه نمى رسد.
با شناخت مفاهيم غيبت كبرى و نتايج آن براى امام عليه السّلام، امت اسلامى و نيز كل بشريت، به روشنى اهميت غيبت كبرى و محوريت آن در برنامه كلى الهى معلوم مى شود.
امّا با توجه به برداشت غير اماميه از امام مهدى عليه السّلام و اين كه او را فردى مى دانند كه در زمان خويش متولد خواهد شد و انقلاب جهانى و عدالت مدار به دست او پيروز مى شود، بايد گفت چنين شخصى هرگز قادر به رهبرى عادلانۀ جهان نخواهد بود. حتى اگر براى مدتى هم بتواند اين كار را انجام دهد، ولى همواره نخواهد توانست ضامن اجراى قانون اسلام در سراسر جهان باشد.
اين كه مى گوييم چنين انسانى توانايى انجام اين مأموريت را ندارد، به دليل عدم شايستگى و ناكارآمدى اوست. به ويژه آن كه چنين شخصى از همه ثمراتى كه براى غيبت كبرى بر شمرده ايم به خصوص صفت عصمت، بى بهره است.8.
ص: 52
مهم ترين تفاوت بين «شرايط» ظهور و «نشانه» هاى آن اين است كه «شرايط» عبارت از برخى ويژگى هاست كه تأثيرى واقعى در پيدايى روز موعود و تحقق وعده حكومت جهانى دارد و در صورت منتفى شدن آن، حكومت جهانى تحقق پيدا نخواهد كرد.
(2) در حالى كه «نشانه» هاى ظهور، ربطى به تشكيل دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام ندارد و چه آن نشانه ها پيدا شود و چه نشود، روز موعود پديد خواهد آمد. اين نشانه ها امورى است از سوى خداوند بزرگ كه خبر آن توسط پيشوايان دين به مردم رسيده است و بر دو مطلب دلالت مى كند:
الف) نزديك بودن ظهور (اگر از نشانه هاى نزديك باشد).
ب) اصل حادثه ظهور (اگر از نشانه هاى دور باشند).
نشانه هاى نزديك براى آن است كه منتظران واقعى روز موعود كه به دليل توفيق در پالايش درونى خويش از سوى خداى متعال برگزيده شده اند، با مشاهده آنها آمادگى كامل روحى براى استقبال از آن روز را پيدا نمايند.(1)
(3) در اينجا از تأثيرات آن «شرايط» و «نشانه ها» نسبت به زمان پس از ظهور سخن خواهيم گفت.
در فصل اول دانستيم كه دو شرط از شرايط مهم ظهور كه تا حال به وقوع نپيوسته است، عبارتند از:
1. تربيت امت اسلام در ساحت فكر و انديشه براى آن كه شايستگى فراگيرى، فهم و اجراى قوانين جديدى را كه پس از ظهور اعلان مى شود، پيدا نمايند.
2. تربيت شمارى كافى از افراد مخلص و كامل كه براى پياده نمودن برنامه عدالت محور و كامل الهى، آمادۀ فداكارى باشند.
(4) اين دو امر به تدريج و در نتيجۀ تربيت درازمدت امّت، تحت شرايطى كه قبلا گفته شد، اندكى
ص: 53
پيش از ظهور به وقوع مى پيوندد. به عبارت ديگر با تحقق اين دو امر، روز موعود هم با تمام شرايطش پديدار خواهد شد. امّا اطلاع مردم از وقوع يا عدم وقوع آن، جز در هنگام ظهور امكان پذير نخواهد شد؛ در نتيجه فقط امام مهدى عليه السّلام است كه از تحقق اين دو شرط آگاه مى گردد.
اين دو شرط، تقريبا در سير تدريجى خود و رسيدن به هدف مطلوب، با يكديگر دوشادوش هستند.
البته چنين نيست كه اين دو شرط، قابل ارتقا نباشد؛ زيرا امت مى تواند از جهت عقلى و ايمانى، همواره در حال پيشرفت و ترقى باشد. هم چنين براى اين دو شرط، حد اقلى هم هست كه با تحقق آن، بى ترديد روز موعود چهره خواهد نمود و رشد و بالندگى افزون تر امت در دو ساحت تعقل و ايمان در زمان پس از ظهور ادامه خواهد يافت. اما اگر فرض شود كه در دوره اى از زمان، رشد يكى از آن دو شرط، سريع تر از ديگرى باشد و زودتر به حد اقل مطلوب برسد؛ مانند رشد فكرى و عقلى كه معمولا سريع تر از رشد ايمان و اخلاص و نيروى اراده است، در اين صورت خدشه اى به مطلوب ما وارد نخواهد شد؛ زيرا رشد فكرى هيچ گاه فرو كاسته نمى شود و فقط بايد منتظر ماند تا حد اقل افراد براى تشكيل سپاه فاتح جهان فراهم آيند و در آن هنگام، قابليت هاى عقلى امت نيز از مرز حد اقل فراتر رفته و به آستانۀ ثبات و تحكيم مى رسد.(1)
(2) هم چنين اگر فرض شود كه رشد اخلاص و ايمان، سريع تر از رشد عقلى باشد باز اشكالى پديد نمى آيد، اگر نگوييم كه اين حالت براى روز ظهور پرسودتر است.
هرگاه اين دو شرط حاصل شود، تمام شرايط لازم در يك زمان گرد آمده است و در نتيجه، آن طرح و ايدۀ كامل در قالب مكتب اسلام در ميان بشريت پديدار خواهد شد و امت نيز به مدد آموزه هاى آن به خوبى و شايستگى تربيت شده، قابليت آن را پيدا خواهد كرد كه قوانين جديدى را كه در آستانه صدور در روز موعود مى باشد، درك نمايد.(2)
(3) در اين زمان رهبرى جهان در شخص امام مهدى عليه السّلام تحقق مى يابد به نحوى كه با فهم اماميه و غير اماميه سازگار مى باشد. همچنين تعداد كافى از سربازان صالح براى فتح جهان و نشر صلح و عدالت در اقصى نقاط آن، آماده و مهيا مى شود. عامل مهمى كه مددكار آنان براى موفقيت در نهضت جهانى خواهد بود، بر ملا شدن نقاط ضعف تجربه هاى بشرى و قوانين خود بنياد انسانى و نااميدى آدميان از راه حل هاى متفكران غير الهى مى باشد.(3)
(4) هنگامى كه اين شرايط گرد آمد، تحقق وعدۀ الهى حتمى خواهد شد؛ زيرا تخلف از وعده و نقض غرض در حكمت الهى محال است. پس زمان ظهور، موكول به گرد آمدن اين شرايط است.
ممكن است چنين به نظر رسد اين مطالب با برخى روايات شيعى كه تعيين وقت ظهور را نفىر.
ص: 54
مى كند و تعيين كنندگان وقت را دروغ گو مى خواند، منافات دارد. مانند روايتى كه فضيل مى گويد:
سألت أبا جعفر عليه السّلام: هل لهذا الأمر وقت؟... فقال: كذّب الوقّاتون، كذّب الوقّاتون، كذّب الوقّاتون.(1)
به امام باقر عليه السّلام عرض كردم: آيا اين امر (ظهور) زمان معينى دارد؟ فرمود: تعيين كنندگان وقت [ظهور] را تكذيب كن، (تا سه بار)
نيز از امام صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود:
كذب الوقّاتون و هلك المستعجلون و نجا المسلمون(2)
تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند و شتاب كنندگان [در امر ظهور] هلاك مى گردند و تسليم شدگان [در برابر امر خداوند] نجات مى يابند.
(2) هم چنين آن حضرت فرمود:
من وقّت من النّاس شيئا، فلا تهابن أن تكذبه فلسنا نوقّت لأحد وقتا.(3)
هر كس براى تو زمانى را [براى ظهور] بيان كرد، از تكذيب آن ترسى به دل راه مده. ما هرگز براى كسى وقتى را تعيين نمى كنيم.
(3) و نعمانى از ابى بكر حضرمى نقل مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
إنّا لا نوقّت هذا الأمر.(1)
ما وقتى را براى اين امر (ظهور) تعيين نمى كنيم.
اين روايات به تعدادى است كه قابليت اثبات تاريخى را دارد و به روشنى دلالت بر ناروايى تعيين وقت مى نمايد.
حال آيا اين سخن كه «به هنگام تحقق شرايط ظهور، روز موعود پديد مى آيد»، به معنى تعيين وقت است؟
بايد گفت خير؛ زيرا توقيتى كه در روايات نفى شده است، تعيين وقت با تاريخ مشخص مى باشد. مانند اينكه گفته شود ظهور در سال 2000 ميلادى يا هجرى است. قرينۀ اين سخن، رواياتى است كه «توقيت معيّن» را نفى مى كند؛ هم چون روايتى كه نعمانى از عمّار صيرفى نقل كرده كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
قد كان لهذا الأمر وقت، و كان فى سنة أربعين و مائة، فحدّثتم به و أذعتموه، فأخّره اللّه عزّ و جلّ (2)
زمان اين امر (ظهور) در سال 140 (هجرى قمرى) بود امّا شما آن را نقل كرديد و در ميان مردم پراكنده شد و در نتيجه خداوند هم آن را به تأخير انداخت.7.
ص: 55
ابو حمزه ثمالى مى گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود:
يا ثابت إنّ اللّه كان قد وقّت هذا الأمر فى سنة سبعين. فلمّا قتل الحسين عليه السّلام اشتدّ غضب اللّه فأخّره إلى أربعين و مائة. فلمّا حدّثناكم بذلك أذعتم و كشفتم قناع السّتر، فلم يجعل اللّه لهذا الأمر بعد ذلك عندنا وقتا، يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده أمّ الكتاب.(1)
اى ثابت! خداوند اين امر را در سال 70 (هجرى قمرى) قرار داده بود اما وقتى حسين بن على عليه السّلام به شهادت رسيد، غضب الهى شدت گرفت و آن را به سال 140 [هجرى قمرى] موكول ساخت ولى هنگامى كه ما با شما در اين باره سخن گفتيم، آن را پراكنده كرديد و پرده را كنار زديد در نتيجه پس از آن، خداوند براى اين امر در نزد ما وقتى را تعيين نكرده است. خداوند آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست.
(2) توقيت معيّن داراى اشكالاتى است، از جمله:
1. سخنى است گزاف كه هيچ دليلى بر آن اقامه نمى شود؛ زيرا مسلمانان اجماع دارند كه زمان ظهور موكول به علم خداوند است. حتى بنا بر روايت اخير، اين امر بر خود معصومين عليهم السّلام هم پوشيده است و از اين روست كه مى گوييم بيان هر تاريخ معينى، گزاف محض و دروغى آشكار است.
(3) 2. معلوم بودن زمان ظهور، اصلى ترين عامل شكست انقلاب جهانى خواهد بود؛ زيرا كافى است كه دشمنان، ظهور امام عليه السّلام را در آن زمان احتمال دهند كه در آن صورت بر كشتن او گرد آمده و در همان آغاز، نهضت او را متوقف مى سازند.
از اين رو «برنامه كلى الهى» اقتضا دارد كه براى موفقيت روز موعود، امر ظهور ناگهانى و غافلگيرانه باشد؛ مانند روز قيامت كه:
لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ (2)
جز خداوند هيچ كس آن را به موقع خود آشكار نمى گرداند.
پس از اين خواهيم ديد كه اصل غافل گيرى چه نقش مهمى در پيروزى و به نتيجه رسيدن روز موعود دارد.
(4) 3. تا زمانى كه «برنامه كلّى الهى» درباره امت اسلامى نتيجه نداده و امت به سطح مطلوب از مسئوليت پذيرى نرسيده است، بايد گفت اين امت، نسبت به همۀ حدود و مقدمات روز موعود ناآگاه است چرا كه اين حدود و مقدمات، بالاتر از سطح فكرى، فرهنگى و دينى اين امت مى باشد. از اين رو مردم در گذشته از افشاى زمان ظهور خوددارى نكردند و اگر اكنون نيز زمان ظهور به آن ها اعلام شود، بى شك آن را فاش خواهند ساخت. به همين دليل در دوره غيبت صغرى بردن نام آن7.
ص: 56
حضرت ممنوع بوده است.(1)
اين ضعف عمومى در امت همانست كه در برخى روايات به آن اشاره شده است؛ مانند سخن امام موسى بن جعفر عليه السّلام كه فرمود:
يا بنيّ عقولكم تضعف عن هذا و أحلامكم تضيق عن حمله. و لكن إن تعيشوا تدركوه.(2)
اى پسرم عقل هاى شما براى فهم اين امر، ضعيف است و خردهايتان از حمل آن سست، ولى اگر در آن زمان زندگى كنيد آن را درك خواهيد كرد.
مراد از «عقول» در روايت بالا، همان چيزى است كه ما آن را سطح فكرى و فرهنگى مى ناميم و منظور از «احلام» چيزى است كه آن را اخلاص و نيروى اراده و مسئوليت پذيرى نام مى نهيم.
4. زمان ظهور اگر چه در علم ازلى پروردگار معين است امّا با توجه به علل و شرايطش بهتر است كه براى آن وقت معيّنى قرار داده نشود؛ زيرا تعيين زمان مشخص، ممكن است در دو سطح مطرح گردد:
الف) سطح اول: علم ازلى و پيشين الهى به موجودات؛ كه به مخلوقات به همراه اسباب و مسببات آنها تعلق مى گيرد.
ب) سطح دوم: وجود معلول به واسطه وجود علّتش؛ زيرا معلول با موجود شدن علت بدون هيچ گونه دخالتى از سوى زمان در آن به وجود مى آيد.
مثال: هنگامى كه مدت زمان تكميل بناى ساختمانى را نسبت به نيروى مادى و بشرى كه در آن كار كرده بسنجيم، زمان آن منوط به تحقق اين مقدمات است. زمانى كه آخرين خشت ساختمان گذاشته شود، با چشم پوشى از طولانى بودن يا كوتاه بودن زمان ساخت، اين خانه تكميل مى شود.
اين مدت زمان بر اساس شرايط، توانايى ها و امكانات، تغيير مى كند.
(2) هنگامى كه از نظر فلسفى ثابت شد كه علم ازلى خداوند علّت اشيا نيست بلكه فقط به آنها تعلق مى گيرد و از واقعيت آنها پرده بر مى دارد، در اين صورت مى توان به واقعيت چيزى نظر كرد و از تعلق علم خداوند به آن چشم پوشى نمود.
(3) به اين ترتيب مى توان گفت توقيت در معنايى كه در سطح دوم در نظر است، صحيح مى باشد و وجود هر چيزى منوط به وجود علت و گرد آمدن شرايط و مقدمات آن است بدون آن كه مطلقا تاريخى براى تعيين زمان حدوث آن لحاظ گردد، بلكه حتى گاهى اوقات - چنان كه قبلا گفتيم - اين زمان زياد و كم مى شود. «روز ظهور» نيز از اين مقوله است. در نتيجه اگر از علم ازلى خداوند چشم بپوشيم، ديگر زمان معينى براى ظهور نخواهيم داشت؛ زيرا امر ظهور تنها موكول به تحقق شرايط و علل مخصوص به خود مى باشد. به طور مثال مى گوييم: هرگاه شمارى كافى از مخلصان آزموده8.
ص: 57
براى قيام جهانى گرد هم آيند، ظهور قطعى خواهد بود. و ديگر تفاوتى نمى كند زمانى كه براى اين آمادگى لازم است كوتاه باشد يا طولانى.
اين هم دليل ديگرى براى آن كه توقيت به معنى «تعيين تاريخ معين» براى ظهور، سخنى گزاف است. ديدگاه ما پذيرش توقيت اجمالى (بدون تعيين زمان معين) مى باشد كه هرگز براى امام عليه السّلام خطر آفرين نبوده و موجب شكست مأموريت ايشان نخواهد شد.
نشانه هاى ظهور بر دو گونه است:
گونه اول: نشانه هايى كه در روايات آمده و پيش از واقعۀ ظهور هر چند با زمان طولانى، رخ خواهد داد. اينك بيشتر اين نشانه ها تحقق يافته و روايات آنها را تأييد مى نمايد. البته اين نشانه ها دليلى براى تعيين زمان ظهور نيست. در اينجا مهم ترين فايده اش را مى آوريم:
هرگاه خبر وارده، وقوع حادثه (- نشانه) را هم زمان با ظهور بداند و آن حادثه نيز پيش از ظهور واقع گردد در نتيجه در مى يابيم كه آن روايت در خبر دادن از آن حادثه، صادق بوده است و از اين صدقش نيز در مى يابيم كه اين روايت در خبر دادن از حادثه ظهور - اگر چه در روزگاران آينده رخ دهد - صادق است و بر اين اساس، وقوع اين حادثه، نشانه اى براى ظهور است.
(2) گونه دوم: نشانه هايى كه روايات به نزديك بودن زمان وقوع آنها به زمان ظهور، تصريح كرده اند.
هر چند اين نشانه ها رابطه سببى با روز ظهور ندارند ولى خداوند آنها را مايۀ بيدارى و آگاهى اوليايش قرار داده تا نزديك شدن زمان ظهور را دريابند و آمادگى كامل روحى و فكرى براى استقبال از امام و رهبرشان و قبول مسئوليت ها و به عهده گرفتن مأموريت ها را داشته باشند.(1)
گفتنى است آمادگى روحى براى ظهور، مخصوص مخلصان آزموده نيست بلكه شامل هر مسلمانى است كه از وجود اين نشانه ها آگاه گردد؛ گرچه آمادگى افراد براى استقبال از رويداد مبارك ظهور، بسته به سطح فرهنگ، ايمان و آگاهى آن ها با يكديگر متفاوت است و بهترين شكل آمادگى از مؤمنان مخلص و آزموده سر مى زند.
اين گونه نشانه ها به طور آشكار داراى معنى «توقيت» است و به نزديك بودن واقعۀ ظهور اشاره مى كند و از اين روست كه آمادگى براى استقبال از آن ممكن مى گردد. در اينجا دو اشكال مطرح مى شود:
(3) اشكال اول: اين نشانه ها همان طور كه مايه بيدارى و هوشيارى مخلصان مى باشد، دشمنان را نيز آگاه مى سازد و آنها خود را براى كشتن امام عليه السّلام و سركوب نهضتش آماده مى سازند.
پاسخ: دشمنان متوجه تحقق اين نشانه ها نخواهند شد و اگر هم بشوند، نخواهند دانست كه
ص: 58
اينها نشانه هاى ظهور امام مهدى عليه السّلام است. حتى اگر اين را هم بفهمند، نخواهند توانست به مقابله با آن برخيزند؛ زيرا - هم چنان كه كه در فصل آينده خواهيم گفت - او در زمانى ظهور مى كند كه ديگر مجالى براى اين كار نيست.
همان طور كه در بحث هاى آينده خواهيم آورد، امام مهدى عليه السّلام در ابتداى نهضت، اهداف نهايى اش را اعلان نخواهد كرد و لذا دولت ها متوجه خطر او بر ضد خودشان نمى شوند مگر پس از آن كه پايه هاى قيام و نهضتش استوار و قدرتش گسترده گردد. در اين صورت، آنها زمانى به مقابله با او برمى خيزند كه فرصت هاى اوليه از دست رفته است.(1)
اشكال دوم: تعيين وقت به مدد اين نشانه ها، با رواياتى كه توقيت را نفى مى كند و به تكذيب تعيين كنندگان وقت دستور مى دهد، ناسازگار است.
پاسخ اين سؤال در دو سطح قابل طرح مى باشد:
سطح اول: اينكه به زمان پيش از وقوع نشانه ها بنگريم - مانند زمانى كه اكنون در آنيم - و بگوييم:
«اين نشانه ها اگر روى دهد، دلالت بر نزديكى ظهور مى كند» اين سخنى درست است و هرگز به معنى توقيت نفى شده در روايات نيست بلكه يك توقيت اجمالى است مانند آن چه در بحث شرايط ظهور به تفصيل بيان كرديم و گفتيم اگر شرايط حاصل شود، بى ترديد امام عليه السّلام ظهور خواهند كرد.
در نتيجه، عدم آگاهى از زمان وقوع اين نشانه ها، به طور طبيعى مستلزم نامعلوم بودن زمان ظهور و عدم تعيين وقت براى آن است؛ يعنى همان چيزى كه در اخبار از آن نهى شده است.
سطح دوم: اينكه زمان بين وقوع اين نشانه ها و زمان ظهور را در نظر آوريم. در نتيجه هر كس يكى از نشانه هاى نزديك را مشاهده نمايد، حق دارد بگويد: امام عليه السّلام به زودى ظهور خواهد كرد.
(2) ممكن است ما اين سخن را به دو صورت بفهميم:
1. اين سخن به معنى تعيين وقت براى ظهور نيست؛ چرا كه مردّد بين روز و روزها بلكه بين سال و سال هاست. در نتيجه اگر - به طور مثال - ده سال بين وقوع نشانه هاى نزديك و زمان ظهور امام فاصله شود، به «نزديك بودن» آن نشانه خدشه اى وارد نمى شود؛ زيرا اين ده سال در مقابل زمان طولانى كه از آغاز غيبت گذشته، بسيار ناچيز است. لذا نمى توان آن را تعيين وقت به حساب آورد.
2. از بيان بالا چشم پوشى كرده و بگوييم: اين سخن كه: «امام به زودى ظهور خواهد كرد» متضمّن تعيين وقت است. در اين صورت بايد اين مطلب را بپذيريم كه رواياتى كه بر وقوع نشانه هاى نزديك دلالت مى كند، اخبار تكذيب (تكذيب تعيين كنندگان وقت) را تخصيص مى زند و اصلا از مدلول آن روايت خارج مى باشد و نتيجه اين مى شود كه هر نوع تعيين وقت براى روز ظهور دروغ محض است و ردّ آن واجب، مگر آنجا كه مستند به وقوع نشانه اى از نشانه هاى نزديك باشد كه در آن صورت بايد تلقى به قبولش نمود.2.
ص: 59
نشانه هاى نزديك براى آن است كه مؤمنان مخلص از نزديك شدن واقعه ظهور اطمينان حاصل نمايند. با اين وصف، بعيد است تا آن هنگام حكم تحريم تعيين وقت باقى بماند. هم چنان كه تعيين وقت سخن گزافى نخواهد بود اگر گوينده اش آن را مستند به نشانه اى كند كه در روايات آمده و در عين حال، تحقق آن را هم در عالم خارج مشاهده نمايد.
البته اين نشانه ها، حد اكثر بر نزديك بودن روز موعود دلالت مى كند وگرنه تعيين دقيق زمان ظهور، سرّى است در علم خداى سبحان تا هنگام ظهور.
ص: 60
آنچه در اين فصل به دنبال آشنايى با آن هستيم، نه آگاهى كامل از عمق واقعى آن بيدارى و بينشى است كه امام مهدى عليه السّلام در جامعه منتشر خواهد ساخت، و نه اطلاع از جزئيات ايدئولوژى جامعۀ مهدوى؛ چه اطلاع بر آن ها تا پيش از ظهور ناممكن است.
(2) بلكه در اينجا مى كوشيم تا از برخى عناوين كلّى كه تصور مى شود رويكرد عقايد مهدوى بدان سوست آگاه گرديم. اين عناوين در چهار محور زير قابل بررسى است:
الف) دينى كه امام عليه السّلام به آن مى گرود و به جهانيان اعلام مى نمايد.
ب) مذهبى كه برمى گزيند.
ج) موضع او در برابر مفاهيمى هم چون: نژادپرستى، ملى گرايى و...
د) شباهت يا عدم شباهت نظام حكومتى مهدوى با نظام هاى پيش از ظهور، مانند: سرمايه دارى و سوسياليسم.
اينك درباره اين محورها به بحث مى پردازيم:
(3)
دينى كه آن حضرت عليه السلام برمى گزيند و بر اساس آن حكومت مى نمايد، دين اسلام است.
اسلام طرح و برنامه كاملى است كه عبوديت واقعى را كه هدف از آفرينش آدمى است، تحقق مى بخشد.
اين مدّعا را مى توان با چند روش ثابت كرد:
(4) روش اول: تبيين برخى پديده هاى مهمى كه ثمرۀ عدالت حاكم در دولت امام مهدى است. در نتيجه اگر گزارۀ «عدالت كامل در انحصار دين اسلام است» را به اين مطلب ضميمه نماييم، نتيجه مى گيريم نظام حكومتى كه امام عليه السّلام بر اساس آن رفتار مى كند و دينى كه به آن مى گرود، «اسلام»
ص: 61
خواهد بود. البته اين روش بستگى به دو مقدمه زير دارد:
مقدمۀ اول: تبيين برخى پديده هاى مهم و ثمرات بزرگى كه حاصل حاكميت عدالت در دولت جهانى مهدوى است. تفصيل اين بحث را در گفتار سوم از بخش دوم خواهيم آورد و در اينجا تنها به چند مثال روايى بسنده مى نماييم:
1. ابن ماجه از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون فى أمّتي المهدىّ... فتنعّم فيه أمّتي نعمة لم ينعموا مثلها قطّ. تؤتى أكلها و لا تدّخر منهم شيئا. و المال يومئذ كدوس. فيقوم الرّجل فيقول: يا مهدىّ أعطنى، فيقول: خذ.(1)
مهدى در امّت من است... آنها در دوران او چنان برخوردار از نعمت ها مى شوند كه هرگز نظيرش اتفاق نيفتاده است. زمين همۀ نعمت هايش را عرضه خواهد نمود و چيزى را از آنها پنهان نمى سازد. ثروت انباشته و متراكم مى گردد و اگر كسى از مهدى بخواهد كه به او مالى بدهد، بى درنگ گويد: بگير!
(2) 2. بخارى از ابو هريره نقل كرده است كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكثر فيكم المال فيفيض، حتّى يهمّ ربّ المال من يقبل صدقته. و متى يعرضه فيقول الذي يعرض عليه لا أرب لى به.(2)
[در دولت مهدى] ثروت فراوان و بيش از نياز مى گردد تا آنجا كه شخص ثروتمند دنبال كسى مى گردد تا صدقه اش را بپذيرد و هرگاه آن را به كسى مى دهد وى اظهار بى نيازى كرده از قبول آن سرباز مى زند.
گذشته از دلالت خود اين روايات، در گذشته نيز استدلال كرده ايم كه اين فراوانى ثروت تنها در حكومت امام مهدى عليه السّلام حاصل مى شود.(3)
(3) 3. مسلم از ابو سعيد و نيز جابر بن عبد اللّه نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون فى آخر الزمان خليفة يقسّم المال و لا يعدّه.(4)
در آخر الزمان، خليفه اى خواهد آمد كه ثروت را بدون شمارش توزيع مى كند.
(4) 4. شيخ مفيد از مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
إنّ قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربّها... و تظهر الأرض من كنوزها حتّى يراها الأرض على وجهها. و يطلب الرجل منكم من يصله بما له و يأخذ من زكاته، فلا يجد أحدا يقبل منه ذلك. و استغنى الناس بما رزقهم اللّه من فضله.(5)2.
ص: 62
هنگامى كه قائم ما بپاخيزد زمين به نور پروردگارش روشن خواهد شد و زمين گنج هايش را آشكار خواهد ساخت تا جايى كه مردم آن گنج ها را بر روى زمين مشاهده مى نمايند. در آن روزگار برخى از شما به دنبال كسى مى گردد كه به او صدقه يا زكاتى بدهد ولى كسى را نمى يابد كه از او چيزى بپذيرد و مردم به خاطر فضل خداوند كه روزى آنها شده، بى نياز خواهند شد.
مانند اين روايات، بياناتى است كه در عهدين دربارۀ ويژگى هاى دولت عدل منتظر آمده است:
دروازه هايت شبان و روزان باز بوده و بسته نخواهد شد تا ثروت امت ها به سويت سرازير شود و تو بر سرزمين هايشان رهبرى كنى؛ زيرا هر امت و مملكتى كه خدمتگزار تو نباشد، نابود گردد.(1)
(2) و يا هم چون اين سخن:
به نفع مساكين، به عدل و داد قضاوت و براى غمديدگان جهان به انصاف داورى خواهد شد.
گرگ با بره سكونت خواهد داشت؛ پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد؛ گاو با خرس خواهد چريد و بچه هايشان با هم خواهند خوابيد؛ شير مثل گاو، كاه خواهد خورد؛ طفل شيرخواره بر سوراخ مار، بازى خواهد كرد و طفل از شير گرفته شده، دست خود را بر لانۀ افعى خواهد گذاشت و در تمامى كوه هاى مقدس، فسادى نخواهند كرد زيرا كه جهان از معرفت خدا پر خواهد شد.(2)
تحليل و تفسير اين عبارات و ديگر عبارات عهدين را در جاى خود خواهيم آورد.
در اين مقدمه تنها خواستيم اشاره اى كنيم به فضاى خوشبختى و رفاهى كه امّت امام مهدى عليه السّلام (همۀ بشريت) در دوران حكومت ايشان در آن به سر خواهند برد.
(3) مقدمۀ دوم: عدالت كامل تنها در چارچوب اسلام تحقق مى يابد.
اين مطلب، نيازمند تحليلى كلامى است كه به طور خلاصه چنين است:
اسلام آخرين دين آسمانى است و خرد جمعى از ايجاد عدالت كامل در جهان ناتوان است و خداوند نيز به عملى نمودن عدالت كامل و عبوديت مطلق بر روى زمين وعده داده است، پس نتيجه مى گيريم كه عدالت مورد نظر، همان اسلام است زيرا اين عدالت كامل از عقل بشرى برنمى خيزد و دين ديگرى هم جز اسلام نخواهد آمد.
(4) حال كه روش نخست با هر دو مقدمه اش بيان شد، درمى يابيم سعادت و رفاه موجود در حكومت مهدوى در واقع ثمرۀ پياده شدن قوانين اسلام در آن حكومت است. بدين ترتيب ثابت مى شود دينى كه امام عليه السّلام به آن مى گرود و قانونى كه در دولت آن حضرت مدار تمامى حركت هاست،8.
ص: 63
دين اسلام مى باشد.
روش دوم: ارائه اخبارى كه امام مهدى عليه السّلام را پياده كنندۀ دين اسلام معرفى مى كند.
اين اخبار بر چند گونه است:
1. اخبارى كه ايشان را از نسل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و از امت و اهل بيت او مى داند. بى گمان هرگاه امام داراى اين ويژگى ها باشد، مسلمان نيز خواهد بود.
در زير نمونه هايى از اين اخبار را مى آوريم:
(1) ابو داود، نعيم بن حماد و حاكم از ابو سعيد نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
المهديّ منّى...(2)
مهدى از [نسل] من است...
(3) احمد، باوردى و ابو نعيم از ابو سعيد نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
أبشّركم بالمهدىّ رجل من قريش من عترتى... (2)
بشارت مى دهم شما را به مهدى كه مردى از قريش است و از خاندان من...
(4) ابو داود، ابن ماجه، طبرانى و حاكم از ام سلمه نقل كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
المهديّ من عترتى من ولد فاطمة (3)مهدى از خاندان من و فرزندان فاطمه است.
(5) ابو نعيم از ابو سعيد و او هم از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:
المهديّ منّا أهل البيت، رجل من أمّتي... (4)
مهدى از ما اهل بيت است. او مردى است از امت من...
(6) احمد، ابن ابى شبيه، ابن ماجه و نعيم بن حماد از امام على عليه السّلام نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
المهديّ منّا أهل البيت (5)مهدى از ما اهل بيت است...
(7) ابن ابى شيبه، طبرانى، دارقطنى، ابو نعيم و حاكم از ابن مسعود نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
لا تذهب الدّنيا حتّى يبعث اللّه تعالى رجلا من أهل بيتى... (6)
دنيا پايان نمى پذيرد مگر آن كه خداوند مردى از اهل بيت مرا برانگيزد...
(8) طبرانى از ابن مسعود و او هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده كه حضرتش فرمود:
لو لم يبق من الدّنيا إلاّ ليلة لملك فيها رجل من أهل بيتى.(7)
اگر از دنيا فقط يك شب باقى مانده باشد، خداوند مردى از اهل بيت مرا به حكومت مى رساند.
(9) 2. اخبارى درباره اينكه امام مهدى عليه السّلام بر امت اسلامى - به طور خاص - حكومت مى كند و در اين4.
ص: 64
صورت حكمرانى او نمى تواند جز بر اساس اسلام باشد. در زير نمونه هايى از اين اخبار را مى آوريم:
ترمذى از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
إنّ فى أمّتي المهدىّ يخرج...(1)
بى ترديد مهدى در امّت من است و ظهور مى كند. (يعنى در ميان آنها حكومت مى كند.) (2) نعيم بن حماد و ابن ماجه از ابو سعيد روايت كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون فى أمّتي المهدىّ...(2)
مهدى در امت من است...
(3) احمد و مسلم از جابر نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون فى آخر أمّتي خليفة...(3)
براى امت من در آخر الزمان خليفه اى است...
3. اخبارى كه امام مهدى عليه السّلام را پياده كنندۀ دين اسلام و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى مى نمايد؛ مانند اين روايات:
(4) طبرانى و ابو نعيم از ابو سعيد خدرى روايت كرده اند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يخرج رجل من أهل بيتى يقول بسنّتى...(4)
مردى از اهل بيت من خروج مى كند كه گفتارش طبق سنّت من است...
(5) نعيم بن حماد از امام على عليه السّلام و ايشان هم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه فرمود:
المهديّ رجل من عترتى يقاتل على سنّتى، كما قاتلت أنا على الوحى.(5)
مهدى مردى از خاندان من است و بر اساس سنّت من مى جنگد، هم چنان كه من بر اساس وحى جنگيدم.
(6) ابن حجر نوشته است: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون اختلاف عند موت خليفة... و يعمل فى النّاس بسنّة نبيّهم و يلقى الإسلام بجرّانه على الأرض.(6)
[در زمان مهدى عليه السّلام] ميان مردم به سنّت پيامبرشان رفتار خواهد شد و دين اسلام به طور كامل در زمين پياده مى گردد.
(7) شيخ طوسى از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرده است:8.
ص: 65
و يقتل النّاس حتّى لا يبقى إلاّ دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله...(1)
[امام مهدى] دشمنان را مى كشد تا جز دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله باقى نماند.
ابو يعلى از ابو هريره نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
لا تقوم السّاعة حتّى يخرج عليهم رجل من أهل بيتى، فيضربهم حتّى يرجعوا إلى الحقّ...(2)
قيامت برپا نمى شود مگر مردى از اهل بيت من قيام كند و منحرفان را بزند تا به «حق» بازگردند ...
ابو يعلى مى گويد: مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حق، اسلام است.
(2) شيخ مفيد از مفضل بن عمر جعفى نقل كرده است كه امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود:
إذا أذن اللّه تعالى للقائم فى الخروج صعد المنبر فدعا النّاس إلى نفسه و ناشدهم باللّه و دعاهم إلى حقّه، و أن يسير فيهم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يعمل فيهم بعلمه...(3)
هرگاه خداوند به قائم ما اجازه ظهور دهد، از منبر بالا رود و مردم را به خويش فرا خواند و آنها را به خداوند سوگند دهد و به حق خود دعوت نمايد و در ميان مردم به سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفتار كند و هم چون او عمل نمايد...
(3) 4. دسته اى از اخبار بيان مى كند امام مهدى عليه السّلام زمين را از قسط و عدل پر مى سازد همان طور كه از ستم و بيداد آكنده شده باشد.
اين گونه اخبار به طور متواتر از پيامبر و معصومين عليهم السّلام نقل شده و آن گراميان معتقدند كه قسط و عدل، جز اسلام نيست. در نتيجه معنايش اين است كه امام عليه السّلام هم در ساحت انديشه و هم در ساحت حكومت، اسلام را پذيرفته و اجرا خواهد نمود.
آيت اللّه صافى يكصد و بيست و نه حديث را با اين عبارت ارجمند نقل كرده است(4) و منابع عامه نيز آن را فراوان نقل نموده اند؛ مانند: صحاح ابو داود، ابن ماجه، ترمذى و منابع بسيار ديگرى كه در كتاب گذشته بر شمرده ايم.(5) علاوه بر اينها، منابع اماميه بسيار زياد مى باشد. در بخش دوم به شكل روشن ترى از اين اخبار سخن خواهيم گفت.
(4) اينها دو روش براى اثبات دين امام مهدى عليه السّلام بود. و اينك در مقام نتيجه گيرى از اين دو روش استدلالى مى گوييم:
بى شك مهدى عليه السّلام همان طور كه در برنامۀ كلى الهى ثابت شده است عدالت كامل را در دولت جهانى پياده خواهد نمود و به اسلام خواهد گرويد و آن را اجرا خواهد نمود؛ پس اسلام همان طرحد.
ص: 66
عادل و كامل است.
هم چنين مى توان اين استدلال را به طور عكس مطرح نمود. بدين ترتيب كه از اين دو روش چشم پوشى كرده و از نو دربارۀ حقيقت دينى كه امام به آن مى گرود طرح مسأله نماييم و بگوييم: امام مهدى عليه السّلام هم چنان كه در برنامۀ كلى الهى وجود دارد طرح عادلانه و كاملش را در دولت جهانى پياده مى كند، و اسلام همان طرح عادلانه و كامل است؛ چنان كه در كتاب گذشته براى آن استدلال آورديم.(1) در نتيجه ثابت مى شود دينى كه امام پذيرفته و پياده مى نمايد، اسلام است؛ زيرا معقول نيست كه او اسلام را پياده كند امّا خود مسلمان نباشد. اسلام به طور فراگير و عادلانه اجرا نخواهد شد مگر آنگاه كه رهبر عالى اش مسلمان باشد (چنان كه در فقه اسلامى ثابت گرديده است). اين استدلال را مى توان در كنار دو روش گذشته، به عنوان روش سوّمى در نظر گرفت. در اين صورت ما دو واقعيت خواهيم داشت:
الف) دين او اسلام است.
ب) اسلام طرحى عادلانه و كامل است.
(2) كه با هر يك مى توان بر ديگرى استدلال كرد و البته حقانيت هر دو را مى توان با دلايل ديگرى نيز تحكيم و تأييد نمود. هنگامى كه معلوم شد امام عليه السّلام در روز موعود اسلام را پياده خواهد كرد، مى توان با مقايسه بين دولت آن حضرت و ساير دولت ها به ثمرات و نتايجى رسيد. اين نتايج به طور كامل در بخش دوم خواهد آمد و در اينجا فقط برخى را به طور نمونه مى آوريم:
1. اعتقاد به اسلام به عنوان يگانه دين جهانى؛ همان طور كه پروردگار در قرآن كريم مى فرمايد:
وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ (2)
و هر كه جز اسلام، دينى ديگر جويد هرگز از وى پذيرفته نشود.
(3) زيرا اين دين، وضع جهان را سامانى ديگر مى بخشد و مشكلات آن را حل مى نمايد و عدالت كامل را در آن مستقر مى سازد. البته اين يكسان سازى دينى، تحت شرايط مشخصى پديد مى آيد كه خود حضرت مقدماتش را فراهم خواهد آورد. در بحث هاى آينده به اين موضوع خواهيم پرداخت.
2. جهان در آينده با قانونى واحد اداره خواهد شد و بخشى نگرى در آن قانون و يا خروج از قلمرو آن مجاز نيست.
3. يكى شدن دين و سياست؛ هم چنان كه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خلفاى نخستين چنين بوده است.
4. تأسيس حكومت و نيز رشد و پيشرفت فردى و جمعى بر اساس احكام الهى، و پايان عصر مكاتب و تئورى هاى مادى.
5. پايان دادن به باور «حق تعيين سرنوشت» براى انسان ها [باورى كه مبتنى بر عقل خودبنيادانه5.
ص: 67
بشرى و انقطاع كامل از عالم الوهى است.]
... و نتايجى ديگر كه بعدا به طور مبسوط به آنها خواهيم پرداخت.
ممكن است از مذهب دو معنا اراده شود:
معناى اول: مراد از مذهب، مجموعه انديشه هايى است كه برگرفته از كلام و فقه مى باشد به طورى كه نظرات عالمان هر مذهبى، در شكل بندى و صيقلى شدن انديشه هاى آن مذهب دخالت دارد.
معناى دوم: مراد از مذهب، اعتقادات اصلى و محورى است كه سنگ بناى آن مذهب مى باشد.
مانند اعتقاد به عدل و امامت كه مورد اختلاف اماميه و اهل سنت است.
(1) اگر معناى اول را در نظر بگيريم بايد مطمئن باشيم كه امام مهدى عليه السّلام به هيچ يك از مذاهب مطرح در اسلام گرايش ندارد؛ زيرا بسيارى از انديشه هاى هر مذهب، تابعى از باورهاى دانشمندان آن مذهب است و وقتى از ضروريات دين يا بديهيات عقل نباشد، احتمال خطا و اشتباه در آن مى رود.
امام عليه السّلام به هنگام ظهور شريفش، اسلام واقعى را همان طور كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده پياده خواهد نمود، چه موافق احكام مورد قبول مذاهب باشد و چه نباشد. امام عليه السّلام قوانين اسلامى جديدى را براى اصلاح جهان خواهد آورد تا دنيا را در آستانه پيشرفت و رشدى بى مانند قرار دهد. از اين رو شمارى از دانشمندان اهل سنّت در مناسبت هاى گوناگون تصريح كرده اند كه قوانين صادره از سوى مهدى عليه السّلام با هيچ كدام از مذاهب چهارگانه و جز آن، مطابقت ندارد. ابن عربى دربارۀ امام مهدى عليه السّلام مى نويسد:
(3) به وسيله او، مذاهب از روى زمين محو مى گردند و جز دين خالص و ناب باقى نمى ماند. افرادى كه از مجتهدان تقليد و پيروى مى كنند با او به دشمنى برمى خيزند زيرا مى بينند كه او بر خلاف نظر مراجع تقليدشان، حكم مى كند و فتوا مى دهد.(2)
(4) درباره احكامى كه عيسى بن مريم عليه السّلام (يار و مددكار امام مهدى عليه السّلام) در دولت جهانى مهدوى به كار مى بندد، سيوطى پرسشى را طرح كرده و مى نويسد: وقتى عيسى عليه السّلام طبق شريعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حكم مى كند، آيا در محدودۀ يكى از مذاهب چهارگانه است و يا از روى اجتهاد خويش است؟(2)
اين سؤال عجيبى است و عجيب تر از آن، اين است كه مى گويد «... در محدودۀ يكى از مذاهب چهارگانه...» آيا واقعا سيوطى گمان كرده دين اسلام تنها منحصر در چهار مذهب است؟ در حالى كه در ميان امت، مجتهدان بسيار زيادى وجود دارد؛ پس به چه دليل سيوطى مذاهب اسلامى را در چهار
ص: 68
مورد، محدود كرده است؟ نيز چگونه گمان كرده است كه پيامبرى هم چون عيسى عليه السّلام، پيرو يكى از آن مذاهب مى باشد در حالى كه به فتواى همه عالمان، مجتهد نمى تواند از مجتهد ديگرى تقليد نمايد. پس در اين صورت چگونه مى توان گمان كرد پيامبرى از يك مجتهد تقليد كند؟
دانشمندان اماميه در اين باره موضع روشنى دارند؛ زيرا آنان قول و فعل امام مهدى عليه السّلام را - به عنوان دوازدهمين امام معصوم - يكى از منابع قانون گذارى اسلامى مى دانند و نمى پذيرند كه ايشان در امر قانون گذارى و يا امور ديگر، به يك يا چند نفر از علمايشان مراجعه كند بلكه معتقدند او در اين امر، كاملا مستقل مى باشد و همان طور كه در زمان غيبت پيروى از او واجب است در هنگام ظهور نيز چنين است.
(2) ولى اگر مراد از مذهب معناى دوم باشد، بايد گفت دربارۀ مذهب امام عليه السّلام - تا آنجا كه ما بررسى كرده ايم - در منابع اهل سنت سخنى به ميان نيامده است. و براى اين پرسش كه آيا امام مهدى عليه السّلام از اهل سنّت است و به اصول اعتقادى آنها و يا دست كم به مهم ترين آنها ايمان دارد يا خير، نمى توان از طريق روايات اهل سنّت پاسخى فراهم كرد. آنها فقط گفته اند كه او دين حقيقى را پياده مى نمايد و ديگر هيچ اشاره اى به اين كه او هم مذهب آنهاست يا خير، نكرده اند.
(3) آرى البتّه آن كه فكر مى كند امام مهدى عليه السّلام نظرات فقهى يكى از مذاهب چهارگانه را به كار مى بندد، همو نيز چنين مى انديشد كه امام از نظر اعتقادى هم مذهب آنهاست. ولى همان طور كه قبلا گفتيم محققان آنها به اين طرز تفكر، اعتراض نموده و آن را بر صواب نمى دانند. در اين صورت ما نمى توانيم اين موضوع را به حد كافى از نظر تاريخى اثبات نماييم.
(4) در اينجا دو ديدگاه وجود دارد كه اولى عام تر از ديگرى است:
ديدگاه اول: بديهى است تنها يكى از مذاهب اسلامى بر حق است و مذاهب ديگر باطل و مخالف با انديشه ناب اسلامى مى باشد. پيش از اين نيز گفتيم اصحاب امام كه در عصر غيبت، آزموده و پالايش شده اند قطعا پيرو آن مذهب حق مى باشند؛ زيرا آن ها بر اساس حق و حقيقت امتحان شده اند و نه بر پايه مذهبى كه على القاعده باطل است.
با اين وصف بايد پذيرفت كه مذهب امام نيز همان مذهبى است كه خداوند بر اساس آن اصحاب او را برمى گزيند و احتمال نمى رود كه امام هم مذهب آنان نباشد زيرا در اين صورت يكى از آن دو بر حق نخواهد بود و اين مطلب ضرورتا نادرست است.
(5) اما تعيين مذهب حق، به دريافت درونى هر مسلمان و دلايل او براى اثبات حقانيت يك مذهب بر مى گردد. هر مسلمانى مى گويد: «مذهب من، حق است و بر درستى اين ادعا هم دليل دارم؛ در نتيجه امام مهدى عليه السّلام هم مذهب من است»، اين عقيده اى است كه هر كدام از پيروان مذاهب اسلامى بر آنند. بدين ترتيب مذهب ايشان در هاله اى از اجمال باقى مى ماند.
(6) شايد در اين مطلب اشكالى نباشد و در نتيجه شناخت اجمالى مذهب امام به طورى كه ساير
ص: 69
مسلمانان را قانع سازد كفايت كند و دربارۀ امام، سخن از اسلام به شكل عام آن باشد و او خود اختيار داشته باشد هر مذهبى را كه بخواهد در جهان پياده سازد.
ديدگاه دوم: امام مهدى عليه السّلام بر مذهب اماميه اثنى عشرى است و اين به دليل قراين و مرجّحات زير مى باشد:
1. اخبارى كه امام مهدى عليه السّلام را از خاندان رسول خدا عليهم السّلام مى داند و برخى از آن ها را پيش تر آورديم. شمارى از اين روايات در صحاح ششگانه موجود است كه چهار مورد آن را در اينجا مى آوريم:
(1) ابو داود و ابن ماجه از ام سلمه نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
المهديّ من عترتى من ولد فاطمة.(2)
مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است.
(3) همچنين ابو داود سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را روايت كرده است كه فرمود:
لو لم يبق من الدهر إلاّ يوم لبعث اللّه رجلا من أهل بيتى...(2)
اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد، خداوند مردى از خاندانم را بر مى انگيزد...
(4) ابن ماجه آورده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
المهدىّ منّا أهل البيت...(3)
مهدى از ما اهل بيت است...
(5) ترمذى هم اين حديث را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه:
لا تذهب الدّنيا حتّى يملك العرب رجل من أهل بيتى.(4)
دنيا پايان نمى پذيرد مگر آن كه مردى از خاندان من بر عرب حاكم گردد.
بارزترين مصداق «اهل بيت» عبارتست از: حضرت فاطمه زهرا، امام على بن ابى طالب و حسنين عليهم السّلام و گاهى سلمان فارسى را نيز شامل مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره اش فرمود: سلمان از ما اهل بيت است.(5) در نتيجه مى توان گفت امام مهدى عليه السّلام بر مذهب آنهاست و اين امرى مجمل و پيچيده در تاريخ نيست.
(6) 2. رواياتى كه در منابع عامه دربارۀ امامان دوازده گانۀ پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است.
در برخى از اين روايات تصريح شده كه امام مهدى عليه السّلام آخرين آنهاست. اين روايات فقط با رويكرد اماميه در فهم و برداشت از اسلام به طور كامل انطباق داشته و ناگزير بايد پذيرفت كه مذهب1.
ص: 70
امام مهدى، موافق اين رويكرد است.
بخارى از جابر بن سمرة نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون اثنا عشر أميرا كلّهم من قريش.(1)
دوازده امير و خليفه خواهند آمد كه همگى از قريش اند.
مسلم نيز همين روايت را با چندين سند كه تا جابر بن سمرة مى رسد، نقل كرده است.(2)
(2) ترمذى از جابر بن سمره روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون من بعدى اثنا عشر أميرا. قال: ثمّ تكلّم بشىء لم أفهمه. فسألت الّذى يلينى، فقال:
قال: كلّهم من قريش.(3)
پس از من دوازده امير خواهند بود. سپس چيزى فرمود كه من متوجه نشدم. از بغل دستى ام پرسيدم، گفت: پيامبر فرمود: همۀ آن ها از قريش هستند.
(3) ترمذى پس از نقل اين حديث، آن را حديثى حسن دانسته است. اين حديث از غير جابر بن سمره نيز نقل شده است.
(4) در اين باره احمد بن حنبل و ديگران در منابعى غير از صحاح شش گانه، احاديث فراوانى را نقل كرده اند. هرگاه به مدد اين اخبار، درستى رويكرد اماميه معلوم شود، ثابت مى گردد كه امام مهدى عليه السّلام دوازدهمين اميرى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اشاره فرموده است و همين مطلوب ما مى باشد.
(5) از جمله رواياتى كه اين مطلب را به صراحت بيان مى دارد و خود دانشمندان اهل سنّت آن را نقل كرده اند، روايت زير است:
قندوزى از فرائد السمطين حموينى نقل كرده است كه ابن عباس گفت:
قدم يهودىّ يقال له: نعثل. فقال: يا محمّد، أسألك عن أشياء تلجلج فى صدرى منذ حين...
إلى أن يقول: فما من نبىّ إلاّ و له وصىّ، و أنّ نبيّنا موسى بن عمران أوصى يوشع بن نون، فقال: إنّ وصيّى علىّ بن أبى طالب، و بعده سبطاى الحسن و الحسين. تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسين. قال: يا محمّد فسمّهم لى، قال: إذا مضى الحسين فابنه علىّ، فإذا مضى عليّ فابنه محمّد. فإذا مضى محمّد فابنه جعفر، فإذا مضى جعفر فابنه موسى. فإذا مضى موسى فابنه علىّ، فإذا مضى علىّ فابنه محمّد، فإذا مضى محمّد فابنه علىّ، فإذا مضى علىّ فابنه الحسن، فإذا مضى الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدىّ. فهؤلاء اثنا عشر.(4)
شخصى يهودى به نام نعثل به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد ديرى است كه9.
ص: 71
مى خواهم سؤال هايى را از تو بپرسم... تا آنجا كه پرسيد: هر پيامبرى وصيى دارد؛ مانند پيامبر ما موسى بن عمران كه يوشع بن نون را وصى خود قرار داد؛ وصىّ تو كيست؟ حضرت فرمود: وصىّ من على بن ابى طالب است و پس از او دو نوه ام حسن و حسين و سپس نه امام از نسل حسين خواهند آمد. گفت: اى محمّد اسم آنها را بگو. فرمود: هرگاه حسين درگذشت فرزندش على امام است سپس محمّد فرزند على و جعفر فرزند محمّد و موسى فرزند جعفر و على فرزند موسى و محمّد فرزند على و على فرزند محمّد و حسن فرزند على و حجة محمّد مهدى فرزند حسن؛ اينان امامان دوازده گانه هستند.
اين نتيجه گيرى (يعنى درستى رويكرد اماميه در شناخت امام مهدى عليه السّلام و اين كه مذهب آن حضرت امامى است و خود يكى از امامان دوازده گانه مى باشد) براى هر يك از دانشمندان عامه كه مهدى را همان محمّد بن الحسن العسكرى مى داند، لازم و ضرورى است. محى الدين ابن عربى يكى از آنهاست. وى در فتوحات مكيه مى نويسد:
او [مهدى عليه السّلام] از خاندان رسول خدا و از فرزندان فاطمه است. جد او حسين بن على بن ابى طالب و پدرش امام حسن عسكرى فرزند امام على النقى فرزند امام محمّد التقى فرزند امام على الرضا فرزند امام موسى الكاظم فرزند امام جعفر الصادق فرزند امام محمّد الباقر فرزند امام زين العابدين على بن الحسين فرزند امام على بن ابى طالب - كه خداوند از همۀ آنها خشنود باد - مى باشد. او همنام رسول خدا است.(1)
(2) شعرانى مى نويسد:
مهدى از فرزندان امام حسن عسكرى است.(2)
هم چنين است كمال الدين بن طلحة؛ او در باب دوازدهم كتابش نوشته است:
اين باب درباره ابو القاسم فرزند محمّد الحسن الخالص فرزند على المتوكل فرزند قانع [امام جواد عليه السّلام] فرزند على الرضا فرزند موسى الكاظم فرزند جعفر الصادق فرزند محمّد الباقر فرزند على زين العابدين فرزند حسين الزكى فرزند على المرتضى امير المؤمنين فرزند ابو طالب، يعنى مهدى حجّت و خلف صالح منتظر مى باشد.(3)
(3) هم چنين حافظ گنجى مى نويسد:
دربارۀ بقا و طول عمر مهدى در كتاب و سنت مطالبى آمده است. (وى سپس به شرح اين موضوع پرداخته تا آنجا كه مى گويد:) از هنگام غيبت امام مهدى تا به امروز زمين از قسط و9.
ص: 72
عدل آكنده نشده است پس ناچار بايد اين امر در آخر الزمان تحقق يابد.(1)
اين سخن حافظ گنجى به روشنى دلالت مى كند كه رويكرد مذهبى وى در موضوع امام مهدى عليه السّلام كاملا منطبق بر مذهب اماميه است.
ابن صباغ نيز چنين است؛ آنجا كه به طور مبسوط از امام عليه السّلام سخن مى گويد و دربارۀ نسب پدرى و مادرى ايشان چنين اظهار مى دارد:
او ابو القاسم محمّد حجت فرزند حسن الخالص فرزند على الهادى فرزند محمّد الجواد فرزند على الرضا فرزند موسى الكاظم فرزند جعفر الصادق فرزند محمّد الباقر فرزند على زين العابدين فرزند حسين فرزند على فرزند ابو طالب مى باشد كه درود خداوند بر آنان باد.
اما القاب او عبارتست از: حجّت، مهدى، خلف صالح، قائم منتظر، صاحب الزمان و...(2)
حافظ قندوزى نام شمارى از عالمان را كه اين چنين از مهدى سخن گفته اند آورده است؛ از جمله: شيخ صلاح الدين صفدى (در كتاب شرح الدائرة)، شيخ الاسلام احمد جامى نامقى، شيخ عطار نيشابورى، شمس الدين تبريزى، جلال الدين رومى، سيد نعمة اللّه ولى، سيد نسيمى و شيخ عزيز بن محمّد نسفى.(3)
(2) 3. سخنان امامان معصوم عليهم السّلام دربارۀ امام مهدى عليه السّلام و بزرگداشت و تجليل آنان از آن حضرت و تشويق و ترغيب مردم به پيروى از ايشان و انتظار كشيدن براى فرج او.
اين سخنان در شمارى از اخبار كه بيش از حدّ تواتر مى باشد، آمده است. برخى از اين روايات در منابعى مانند: البيان حافظ گنجى، ينابيع المودة قندوزى و... نقل شده است.
(3) گنجى و ابن ماجه از امام على عليه السّلام نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
المهديّ منّا أهل البيت يصلحه اللّه فى ليلة.(4)
مهدى از ما اهل بيت است [و] خداوند كار او را در شبى سامان مى بخشد.
(4) گنجى و ابن صباغ و ديگران روايت كرده اند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السّلام فرمود:
أنا خاتم النّبيّين و أكرم النّبيّين على اللّه و أحبّ المخلوقين إلى اللّه، و أنا أبوك، و وصيّى خير الأوصياء و أحبّهم إلى اللّه و هو بعلك... و منّا سبطا هذه الأمّة و هما ابناك الحسن و الحسين، و هما سيّدا شباب أهل الجنّة، و أبوهما - و الّذى بعثنى بالحقّ - خير منهما. يا فاطمة - و الّذى بعثنى بالحقّ - إنّ منهما مهدىّ هذه الأمّة، إذا صارت الدنيا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن...(5)د.
ص: 73
من خاتم پيامبران و گرامى ترين آنان و محبوب ترين آفريدگان در نزد پروردگار هستم. من پدر توام و وصى من كه بهترين اوصيا و محبوب ترين آنها در پيشگاه خداست، همسر توست...
و دو سبط اين امت كه از خاندان ماست، فرزندان تو حسن و حسين اند. آن دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و سوگند به آن كه مرا به حق برانگيخت، پدرشان از آن دو بهتر است. اى فاطمه سوگند به خدايى كه مرا به رسالت برگزيد، مهدى اين امت از نسل آن دو مى باشد، زمانى [ظهور مى كند] كه دنيا دچار هرج و مرج شود و فتنه ها برآشوبند و...
سيوطى روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به چهرۀ امام حسن عليه السّلام نگريست و فرمود:
إنّ ابني هذا سيّد. سيخرج من صلبه رجل يسمّى اسم نبيّكم يشبهه فى الخلق.(1)
اين پسر من، آقاست. به زودى از نسل او مردى كه همنام و شبيه پيامبر شماست به دنيا خواهد آمد.
سيوطى از ابن عساكر نقل كرده است كه امام حسين عليه السّلام فرمود: جدّم پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به مادرم فرمود:
أبشرى يا فاطمة، المهديّ منك.(2)
مژده باد تو را اى فاطمه كه مهدى از نسل توست.
(2) سيوطى از السنن دارقطنى نقل كرده است كه امام محمّد بن على الباقر عليه السّلام فرمود:
إنّ لمهدينا آيتين لم يكونا منذ خلق اللّه السّماوات و الأرض، ينكسف القمر لأوّل ليلة من رمضان، و تنكسف الشّمس فى النّصف منه...(3)
بى شك [ظهور] مهدى ما دو نشانه دارد كه از آغاز آفرينش زمين و آسمان سابقه نداشته است؛ گرفتگى ماه در اولين شب ماه رمضان و گرفتگى خورشيد در نيمۀ آن ماه...
همچنين سيوطى روايات ديگرى را از دارقطنى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده است.(4)
(3) حضرت صادق عليه السّلام به هنگام ياد كرد از امام مهدى عليه السّلام، حالتى به شدت عاطفى داشته اند. قندوزى از مناقب نقل مى كند كه سدير صيرفى گفت:
دخلت أنا و المفضّل بن عمر و أبو بصير و أبان بن تغلب على مولانا أبى عبد اللّه جعفر الصّادق (رضى اللّه عنه) فرأيناه جالسا على التّراب و هو يبكى بكاء شديدا و يقول: سيّدى غيبتك نفت رقادى و سلبت منّى راحة فؤادى. قال سدير: تصدّعت قلوبنا جزعا. فقلنا: لا أبكى اللّه يا بن خير الورى عينيك. فزفر زفرة انتفخ منها جوفه. فقال: نظرت فى كتاب الجفر الجامع صبيحة هذا اليوم... و تأمّلت فيه مولد قائمنا المهدىّ و طول غيبته و طول عمره و1.
ص: 74
بلوى المؤمنين فى زمان غيبته...(1)
من و مفضل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بر مولايمان امام صادق عليه السّلام وارد شديم. ديديم حضرتش بر خاك نشسته و به شدّت گريه مى كند و مى گويد: آقاى من! غيبت تو خواب از چشمانم ربوده و آرامش دلم را ستانده است. سدير گفت: از پريشانى و غم، دل شكسته شديم و گفتيم اى فرزند سرور كائنات، خداوند چشمانت را گريان نسازد. امام عليه السّلام آهى عميق كشيد و فرمود: صبح امروز در كتاب جفر جامع نگاه كردم... و در موضوع تولد قائم ما مهدى و طول غيبت و آزمايش و گرفتارى مؤمنان در زمان غيبت او تأمل كردم...
قندوزى از حموينى شافعى در فرائد السمطين از دعبل بن على الخزاعى نقل كرده است كه گفت:
أنشدت قصيدة لمولاى الإمام علىّ الرّضا، رضى اللّه عنه. أوّلها:
مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحى مقفّر العرصات
... ثمّ قرأت باقى القصيدة عنده فلمّا انتهيت إلى قولى:
خروج إمام لا محالة واقع يقوم على اسم اللّه و البركات
يميّز فينا كلّ حقّ و باطل و يجزى على النّعماء و النّقمات
بكى الرّضا بكاء شديدا. ثمّ قال: يا دعبل، نطق روح القدس بلسانك. أ تعرف هذا الإمام؟ قلت: لا، إلاّ أنّى سمعت خروج إمام منكم يملأ الأرض قسطا و عدلا. فقال: إنّ الإمام بعدى ابني محمّد و بعد محمّد ابنه علىّ و بعد علىّ ابنه الحسن، و بعد الحسن ابنه الحجّة القائم. و هو المنتظر فى غيبته المطاع فى ظهوره، فيملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما...»(2)
قصيده اى نزد مولايم امام رضا عليه السّلام خواندم كه ابتدايش چنين است:
مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل الوحى مقفّر العرصات.
سپس باقى قصيده را خواندم تا آن كه به اين ابيات رسيدم:
«بى شك آن امام قيام خواهد كرد و به نام خدا و بركات او بپا خواهد خاست. هر گونه حق و باطلى را از ميان ما جدا خواهد ساخت و هر يك را بر شادخوارى ها و كينه توزى ها، كيفر خواهد داد.»
(2) در اين هنگام حضرت رضا عليه السّلام به شدت گريست. آنگاه فرمود: اى دعبل! روح القدس به زبان تو سخن گفته است. آيا اين امام را مى شناسى؟ گفتم: خير؛ ولى شنيده ام امامى از شما اهل بيت قيام خواهد كرد و زمين را از عدل و داد لبريز خواهد ساخت. حضرت فرمود: امام بعد از من فرزندم محمّد است و پس از او فرزندش على و بعد از او فرزندش حسن و پس از حسن4.
ص: 75
فرزندش حجّت قائم؛ و اوست كه در دوران غيبت، انتظارش را مى كشند و در زمان ظهور اطاعتش مى كنند. او زمين را از عدل و داد مى آكند همان طور كه از جور و ستم لبريز شده باشد.
قندوزى روايتى را دربارۀ حادثه ولادت امام مهدى عليه السّلام از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل كرده است.
در اين روايت امام به همسرش اشاره كرده، مى فرمايد:
إنّه سيخرج منها ولد كريم على اللّه عزّ و جلّ، يملأ الأرض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا.(1)
به زودى از او فرزندى ارجمند و گرامى در نزد خداوند عز و جل به دنيا خواهد آمد كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد همان طور كه از جور و بيداد پر شده باشد.
(2) اينها رواياتى است كه در منابع عامه از امامان معصوم شيعه عليهم السّلام نقل گرديده و ما تنها نمونه اى از آنها را آورديم. البته در منابع اماميه از همۀ ائمه عليهم السّلام به تعداد فراوان رواياتى در بشارت مهدى نقل گرديده كه نيازى به آوردن آنها نيست. امامان معصوم عليهم السّلام صرف نظر از مقام امامت، انسان هايى پرهيزگار، عالم و صالح اند كه در منابع روايى اهل سنّت جز ذكر جميل آنها نرفته است و نيز مذهب اسلامى آنها مشهورتر از آن است كه بيان شود. همگى آنها بر مذهب اثنى عشرى هستند و هر يك به امامت خويش و امامت پدران و فرزندان خود ايمان دارند. در پرتو اين سخنان، دو مطلب را دربارۀ مذهب امام مهدى عليه السّلام مى آوريم:
الف) ممكن نيست معصومين عليهم السّلام به تأييد و بزرگداشت امامى بپردازند كه با آنها اختلاف مذهبى دارد. پس بايد گفت امام مهدى عليه السّلام در مذهب و رويكرد اعتقادى، همرأى آنهاست و همين امر، مطلوب و مورد نظر ماست.
ب) اگر معتقد باشيم مذهب امام مهدى از مذهب امامان معصوم عليهم السّلام جداست در اين صورت يا بايد مذهب او را باطل بدانيم يا مذهب آنها را. از طرفى مى دانيم مذهب حق، ناگزير و به طور اجماع بيش از يكى نيست و نمى توان هر دو را باطل دانست پس بايد گفت همۀ آن حضرات عليهم السّلام بر يك مذهب اند.
(3) 4. اعتراف شمارى از عالمان اهل سنّت به اين كه أبو بكر و عمر بر امام مهدى عليه السّلام فضل و برترى ندارند؛ سيوطى از محمّد بن سيرين نقل كرده است:
فتنه اى روى خواهد داد... در آن هنگام در خانه هايتان بنشينيد تا آن كه بشنويد بهتر از أبو بكر و عمر به ميان مردم آمده است. سؤال شد: مگر بهتر از أبو بكر و عمر هم خواهد آمد؟ گفت:
در گذشته بوده اند كسانى ك بر كسان ديگر برترى داشته اند. (يعنى پس از اين هم خواهد بود)(2).3.
ص: 76
ابو اسامه از عوف بن محمّد (ابن سيرين) نقل كرده است كه:
در اين امت خليفه اى مى آيد كه أبو بكر و عمر از او برتر نيستند.
سيوطى مى نويسد: سند اين روايت صحيح مى باشد.
ظاهرا اين سخن نه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلكه از خود ابن سيرين است در اين صورت او موافق نظريه عدم برترى شيخين بر امام مهدى عليه السّلام است. برزنجى هم با اين نظر موافق است. او پس از آن كه خبر ابن سيرين را نقل مى كند، نظر موافق خود را نيز آورده و مى نويسد:
محى الدين بن عربى در فتوحات مكيه نوشته است: مهدى در انديشه ها و فرمان هايش معصوم است و دنباله رو پيامبر و هرگز از او خطايى سر نمى زند.
برزنجى سپس ادامه مى دهد:
(2) بى شك اين وصف در شيخين نبوده و از اين لحاظ مى توان مهدى را از آنان برتر دانست؛ هر چند آن دو داراى فضيلت همراهى پيامبر و مشاهدۀ وحى و سابقه در اسلام و... مى باشند.
و اللّه العالم.(1)
(3) شيخ على قارى در كتاب المشرب الوردى فى مذهب المهدى مى نويسد:
پيامبر، امام مهدى را خليفه خدا خوانده است در حالى كه أبو بكر، خليفه رسول خدا ناميده شده است.
حال كه چنين است، نه تنها بعيد است بلكه عقلا هم قبيح است كه بگوييم افضل از مفضول پيروى نمايد و در انديشه و روى كردهايش دنباله رو او باشد؛ علاوه بر اينكه راز عظمت و برترى امام عليهم السّلام، در احاطه اش بر حقايق عالم و بى كرانگى نگاه او و نوع رفتار و عملى است كه مفضول از آن بى بهره مى باشد.
(4) در اين صورت هر كدام از اين قراين چهارگانه اثبات مى نمايد كه مذهب امام مهدى عليه السّلام از لحاظ اصول كلّى، همان مذهب اثنى عشرى است. همه اين سخنان بر پايه دلايلى است كه سزاست ساير مسلمانان به آنها اعتراف نمايند.
(5) اين مطلب در نزد اماميه از ضروريات مسلّمى است كه شك و ترديد در آن راه ندارد. اخبار اماميه درباره حضرت مهدى عليه السّلام آن قدر فراوان است كه نيازى به مستفيض بودن آنها نيست.
(6) در اين باره كافى است بدانيم شيعيان بر اين باورند كه مهدى عليه السّلام دوازدهمين امام و پيشواى واجب الاطاعه اى است كه بايد در انتظارش بود. در بين اخبار عامه رواياتى از امامان شيعه نقل شده است كه بر همين مطلب دلالت مى كند و اندكى قبل تر برخى از آنها را آورديم. در آن روايات از امام مهدى عليه السّلام به «قائم ما»، «مهدى ما» و... ياد شده است.3.
ص: 77
ج) موضع امام در برابر نژادپرستى
نژادپرستى ريشه در خودخواهى انسان ها دارد. اين بيمارى روحى، موجب مى گردد كه نژادى بر نژاد ديگر به دليل تفاوت در خون يا زبان يا رنگ يا وطن يا خانواده و يا مانند اينها برترى داده شود.
موضع امام مهدى عليه السّلام در برابر نژادپرستى - بر اساس دلايلى كه خواهيم آورد - همواره موضعى سلبى و مخالف است و رسالت ايشان رسالتى است جهانى و براى همه افراد بشر يكسان مى باشد. براى اين مطلب مى توان در چند سطح دلايلى آورد:
(1) سطح اول: هم چنان كه گفتيم دعوت امام عليه السّلام، دعوتى بر پايه اسلام است. آن حضرت اسلام را در گستره اى جهانى پياده خواهد كرد و عناصر بيگانه با اسلام را طرد خواهد نمود. از سويى ديگر مى دانيم كه اسلام به روشنى بر لغو هر گونه نژادپرستى پافشارى نموده است. خداوند مى فرمايد:
يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ. (2)
اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.
(3) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: عرب بر عجم جز به تقوى، برترى ندارد.
اسلام دين همه مردم است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً. (2)
بگو اى مردم من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم.
وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً. (3)
و ما تو را جز [به سمت] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستاديم.
اسلام براى برترى و فضيلت، معيارهايى جديد آورده است كه هيچ شباهتى به نژادپرستى ندارد.
(4) معيار اول: علم و دانش. خداوند مى فرمايد:
قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ. (4)
بگو آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند پذيرند.
(5) معيار دوم: تقوى و پرهيزكارى. خداوند مى فرمايد:
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ. (5)
در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.
(6) معيار سوم: جهاد. پروردگار متعال در قرآن مى فرمايد:3.
ص: 78
لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً. (1)
مؤمنان خانه نشين كه زيان ديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند يكسان نمى باشند. خداوند، كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى كنند به درجه اى بر خانه نشينان مزيّت بخشيده، و همه را خدا وعدۀ [پاداش] نيكو داده، و [لى] مجاهدان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ، برترى بخشيده است؛ [پاداش بزرگى كه] به عنوان درجات و آمرزش و رحمتى از جانب او [نصيب آنان مى شود]، و خدا آمرزندۀ مهربان است.
البته اين معيارها زمانى مطرح مى شوند كه افراد در اسلام و عقيده صحيح و عمل به آن، مساوى باشند. به جز اين معيارها هيچ گونه عامل برترى در اسلام وجود ندارد. مردم در حكومت عدل كامل، همانند دندانه هاى شانه مساوى اند. در نزد حاكمش، بزرگ، كوچك است تا هنگامى كه حق را از او بازستاند و كوچك، بزرگ است تا آنگاه كه حقش استيفا گردد.
(2) در نتيجه وقتى نظر صريح اسلام كه مطابق عقل و فطرت است، اين باشد پس امام مهدى عليه السّلام هم بر همان مبنا در عرصه قانون گذارى و قضاوت وارد خواهد شد و چرا چنين نباشد؟ زيرا او كسى است كه زمين را از دادگرى لبريز مى سازد و طرح و برنامه اى عادلانه را پى مى ريزد. شايد اينجا كسى گمان كند كه اسلام هر چند نژادپرستى را محكوم و تقبيح نموده است ولى با توجه به آن كه امام مهدى عليه السّلام كتاب جديد و شيوه جديدى در قضاوت خواهد آورد چه بسا از جمله امور جديدى كه مى آورد، روا دانستن نژادپرستى و به رسميت شناختن برخى از اشكال آن باشد.
(3) پاسخ: هم چنان كه خواهيم گفت، تغييراتى كه در دولت امام مهدى عليه السّلام اتفاق خواهد افتاد هر چند جديد، عميق و مفصل باشد اما بى ترديد از تشريعات و مفاهيم اصلى كه در اسلام مطرح است، خارج نبوده و تضادى با آن نخواهد داشت. روشن است كه طرد و تقبيح نژادپرستى در تمام اشكال آن از بديهيات اسلام و نصّ صريح قرآن كريم و سنّت شريف مى باشد. در اين صورت ممكن نيست كه امام عليه السّلام حكم مزبور را تغيير دهد.
(4) سطح دوم: دعوت و دولت امام مهدى عليه السّلام، جهانى است و اين براى هر مسلمان معتقد به آن حضرت، امرى روشن و آشكار است و ما پس از اين از متن كتاب و سنّت دلايل آن را خواهيم آورد.
دعوت جهانى با نژادپرستى ناسازگار است. از اين رو ملاحظه مى شود مكاتبى كه در طول تاريخ به دنبال تسلّط فكرى بر جوامع انسانى بوده اند، در مقابل نژادپرستى موضعى منفى داشته، آن را ديدگاهى تنگ نظرانه به حساب آورده اند.
(5) از آنجا كه دعوت امام مهدى عليه السّلام جهانى است پس با نژادپرستى مخالف مى باشد؛ زيرا به مجرد6.
ص: 79
طرح شعارهاى نژادپرستانه، دايره دعوتش محدود مى گردد و اين بر خلاف ضرورت و تواتر درباره جهانى بودن دعوت امام عليه السّلام است. در آن صورت هدف ظهور آن حضرت و هدف اساسى كه در برنامه كلى الهى است، محقق نمى گردد.
اشكال: امام مهدى عليه السّلام بالضرورة و با دلايل قطعى و متواتر، بر تمام جهان استيلا پيدا خواهد كرد اما اين منافاتى ندارد با اين كه حضرت برخى از شكل هاى نژادپرستى را به رسميت بشناسد.
پاسخ: آرى اگر استيلاى امام عليه السّلام بر جهان پس از نبردى صرفا نظامى باشد، اين اشكال پذيرفتنى است؛ زيرا جنگ براى سلطه، هم با نژادپرستى مى سازد و هم با ردّ آن؛ در نتيجه مجرد سلطه بر جهان، دليل بر ناپسندى و محكوميت نژادپرستى نيست.
(2) امّا سيطره بر دنيا تنها با نبرد نظامى صورت نمى پذيرد بلكه دعوت امام دعوتى است اعتقادى و برنامه اى است عدالت محور براى همه انسان ها با هدف تربيت صحيح و شايسته آنها تا عبوديت به معنى واقعى اش بر روى زمين تحقق يابد؛ هم چنان كه غرض اساسى از خلقت و پديدار شدن روز موعود هم در عبوديت الهى نهفته است.
(3) دعوت اگر به اين صورت جهانى باشد با نژادپرستى به طور كلى منافات دارد و اين مطلب با عنايت به دو امر معلوم مى گردد:
1. اجراى حقيقى عدالت و نيز تربيت عدالت مدار، تنها در فضايى آكنده از انسجام و پذيرش روانى فرد و جامعه امكان پذير مى گردد تا كه قواعد اساسى و رفتارهاى پسنديده در زندگى انسان ها ثبات و استحكام يابد. اما در جو تنفر و بيزارى، امكان دست يابى بشر به امثال آن نتايج نيكو وجود نخواهد داشت و عبوديت كامل تحقق نمى پذيرد و در نتيجه غرض اصلى از آفرينش دچار خلل مى گردد.
(4) 2. پذيرش انديشه نژادپرستى در هر شكل آن به اين معنى است كه نژادى كه به رسميت شناخته نشده و نظام حكومتى هم آن را در برابر نژاد برتر سركوب و تحقير نموده، در آن نظام احساس غربت كند و دچار عقده هاى روانى و تنفر و بيزارى از آن نظام گردد.
(5) هرگاه جهان را هم چون يك واحد در نظر بگيريم، نژادى را نخواهيم يافت كه اكثريت جمعيت جهان را تشكيل دهد. اگر حكومتى جهانى، نژادى را بر گزيند و آن را برترى بخشد، در واقع مصالح اقليتى از مردم را در نظر گرفته و با اين كار اكثريت مردم را پست و بى مقدار به حساب آورده است.
اينجاست كه اكثريت در برابر حكومت، كينه خواهند ورزيد و تربيت صحيح و مطلوب ناممكن مى شود؛ در نتيجه غرض اصلى از آفرينش حاصل نمى گردد. ولى چون تخلّف از اين غرض، محال است در مى يابيم كه دولت جهانى مهدوى به منظور دستيابى به تربيتى عادلانه براى تمامى بشريت، مخالف هرگونه نژادپرستى و فرق نهادن بين انسان ها است.
(6) اشكال: در دوران معاصر مفهوم نژادپرستى دستخوش تغييراتى شده است و ديگر به معنى برترى نژادى بر نژاد ديگر نيست بلكه به معنى اهتمام و عنايت به مصالح مجموعه اى از انسان هاست كه در زبان، تاريخ، وطن و آرمان ها اشتراك دارند.
پاسخ: با چشم پوشى از اين تغييرات مفهومى كه هم چنان عنصر خود خواهى را در خود دارد بايد
ص: 80
گفت بيگانگى اين مطلب از تفكر جهانى امام مهدى عليه السّلام آشكار و هويدا است زيرا در اينجا مفروض، اهتمام و توجه به مجموعه اى محدود از انسان هاست و نه مجموعه بشريت، و پرواضح است كه اهتمام دولت جهانى معطوف به مصالح و آرمان هاى همه بشريت است و نه گروه محدودى از آنها كه داراى ويژگى خاصى هستند.
اشكال: درست است كه نژادپرستى در حكومت جهانى امام مهدى عليه السّلام جايى ندارد، اما ملت ها با نژادهاى مختلف مى توانند به ويژگى هاى بومى خود اهتمام ورزيده و توجه نمايند، بى آن كه دولت مركزى امام عليه السّلام بخواهد به آن ويژگى هاى قومى عنايتى داشته باشد و آنها را در كانون توجّهات خود قرار دهد.
پاسخ: اين نيز غير ممكن است زيرا اين رويكرد از چند جهت با عدالت كامل مخالف مى باشد.
بديهى ترين آنها اين است كه در نتيجه آزادى تفاخر قومى و تمركز نژادى، بين نژادهاى مختلف كشمكش و درگيرى روى مى دهد؛ امرى كه به طور كلى با روح عدالت منافات دارد.
آرى ممكن است رويكردهاى فردى پراكنده اى كه ناشى از عدم درك و شعور در روزگار پيش از ظهور است و متضمن حس اهميت دادن به نژاد يا طبقه مى باشد باقى بماند. ليكن آن هم تحت تربيت متمركز و مستمرى كه دولت جهانى بر طبق برنامه عدالت مدار و كامل الهى به آن اقدام مى ورزد، به تدريج از بين مى رود.
(1) سطح سوم: استدلال به اخبارى كه بر نفى نژادپرستى در دولت امام عليه السّلام دلالت مى كند. اين اخبار بر چند گونه است:
اول: رواياتى كه حكومت امام مهدى عليه السّلام بر عرب ها را سخت گيرانه و توأم با شدّت توصيف مى كند. اين بدان دليل است كه اكثريت عرب در فرآيند آزمايش و پالايش الهى در زمان غيبت ناموفق بوده و طبق شريعت اسلامى رفتار ننموده اند. حال آن كه اگر امام عليه السّلام نژادپرست باشد، بايد به همزبانان خود (عرب ها) تمايل پيدا نمايد. در اين مورد اخبارى كه فريقين نقل كرده اند يكديگر را تأييد مى كند:
(3) بخارى از زينب دختر جحش نقل كرده است:
استيقظ النّبىّ من النّوم محمرّا وجهه يقول: لا إله إلاّ اللّه ويل للعرب من شرّ قد اقترب...(2)
پيامبر از خواب بيدار شد در حالى كه چهره اش سرخ شده بود و مى فرمود: لا اله الا اللّه، واى بر عرب از شرّى كه نزديك مى شود...
و تأسف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و هشدار ايشان بر انحراف عرب و عدول آنها از شريعت او، به قرينه حديث زير كه مى فرمايد:
فإنّى لأرى الفتن تقع خلال بيوتكم كوقع المطر(2)
بى ترديد مى بينم فتنه هايى را كه همچو باران بر شما فرود مى آيد.ن.
ص: 81
اين حديث را ترمذى نقل كرده و گفته است: حديث حسن و صحيحى مى باشد.(1) هم چنين اين حديث را ابن ماجه در السنن آورده است.(2)
ابن ماجه از عبد اللّه بن عمر نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
تكون فتنة تستنظف العرب، قتلاها فى النّار.(3)
فتنه اى عرب را فرا خواهد گرفت كه كشته هاى آن در آتش اند.
از اين روايت به خوبى استفاده مى شود كه اعراب در فرآيند آزمايش و پالايش الهى در عصر فتنه و انحرافها در زمان غيبت شكست مى خورند و هم اكنون اين اتفاق رخ نموده است.
(2) از ابو بصير نقل شده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
يقوم القائم بأمر جديد و كتاب جديد و قضاى جديد، على العرب شديد، ليس شأنه إلاّ السّيف... و لا يأخذه فى اللّه لومة لائم.(4)
قائم، امرى جديد برپا خواهد نمود و كتابى جديد و قضاوتى جديد خواهد آورد. او بر عرب سخت گير است و جز شمشير كارى ندارد... و در راه خدا به هيچ سرزنشى توجه نمى كند.
(3) از حضرت صادق عليه السّلام نيز نقل شده است:
إذا خرج القائم لم يكن بينه و بين العرب و قريش إلاّ السّيف...(5)
آنگاه كه قائم ظهور كند بين او و عرب و قريش جز شمشير نخواهد بود.
(4) و احاديث ديگرى كه از مجموع آنها استفاده مى شود ملاك برترى در نزد امام مهدى عليه السّلام ايمان و موفقيت در آزمايش هاى الهى است و نه زبان و قبيله. در نتيجه امام عليه السّلام نه به كسانى كه همزبان وى هستند گرايشى پيدا مى كند و نه به قبيله اش، قريش، بلكه آنها را به منظور اطاعت از پروردگار به شدت مؤاخذه خواهد كرد و بر خطاهاى گذشته، معاقبه خواهد نمود.
(5) دوم: اخبارى كه مى گويند اصحاب آزموده، پالايش شده و خاص امام عليه السّلام كه گرد او حلقه مى زنند و در ركابش پيكار مى كنند، از يك نژاد نيستند بلكه از سرزمين هاى مختلفى خواهند آمد:
(6) ابو بصير مى گويد: امام صادق عليه السّلام درباره اصحاب قائم عليه السّلام فرمود:
فيتوافون من الآفاق ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، عدة أهل بدر.(6)
از نقاط مختلف جهان، سيصد و سيزده نفر به تعداد رزمندگان جنگ بدر به نزدش خواهند رفت.
از اين حديث استفاده مى شود كه از سرزمين هاى مختلف جهان افرادى به سوى او مى آيند.
امير المؤمنين عليه السّلام در حديثى مى فرمايد:4.
ص: 82
ثمّ يجتمعون قزعا كقزع الخريف من القبائل.(1)
سپس هم چون ابرهاى پراكنده پاييزى، از قبايل [و ملل] مختلف گرد هم مى آيند.
اين روايت صراحت دارد كه وابستگى هاى قومى و نژادى اصحاب آن حضرت، باعث فرق نهادن بين آنها نيست بلكه ملاك اصلى، اخلاص عميق و نيروى ايمان و اراده آنهاست.
امام باقر عليه السّلام فرمود:
أصحاب القائم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا. من أولاد العجم بعضهم.(2)
ياران قائم سيصد و سيزده نفرند كه برخى از آنان عجم مى باشند.
مراد از عجم، تنها ايرانى ها نيستند بلكه هر غير عربى را عجم مى گويند. با استفاده از اين روايت در مى يابيم كه ملاك حقيقى، زبان و خون و نژاد نيست وگرنه امام مهدى عليه السّلام جز عرب را در صف يارانش نمى پذيرفت.
(2) سوم: اخبارى كه دلالت بر مشاركت افراد غير عرب در حكومت جهانى و هدايت مردم در زير سايه دولت امام مهدى عليه السلام دارد:
اصبغ بن نباته از امام على عليه السّلام نقل كرده است كه ايشان فرمود:
كأنّى بالعجم فساطيطهم فى مسجد الكوفة يعلّمون الناس القرآن كما أنزل.(3)
گويا خيمه هاى عجم را در مسجد كوفه مى بينم كه برپا شده و آنها قرآن را همان گونه كه نازل گرديده به مردم مى آموزند.
اين واقعه تنها در زمان حكومت امام مهدى عليه السّلام روى مى دهد، زيرا آنان قرآن را بر اساس معانى واقعى اش كه از خود امام عليه السّلام گرفته شده تعليم مى دهند و طبيعتا اين كار در دوران غيبت امكان پذير نيست.
(3) سطح چهارم: استدلال بر چگونگى برخورد امام با انديشۀ نژادپرستى.
در اينجا دو مقدمه آورده و از آنها نتيجه اى روشن خواهيم گرفت:
مقدمۀ اول: بى گمان روش امام مهدى عليه السّلام همان روش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و مطابق با شيوۀ آن حضرت در جامعه و زندگى مى باشد. دليل اين مطلب را قبلا بيان كرده ايم.
مقدمۀ دوم: سيرۀ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در بين اصحاب و جامعه اش، بى ترديد بر نفى نژادپرستى و نيز بيان آموزه هاى اسلامى به عنوان امرى عمومى و جهانى براى همۀ مردم استوار بوده است. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بين يارانش چه بنده و آزاد و چه عرب و عجم از طوايف مختلف، پيمان برادرى بست و آنها را گرد هم آورد. او به فرمانروايان جهان نامه نوشت و به اسلامشان دعوت نمود. اين در حالى است كه هيچ يك از آنها عرب بودند. حتّى مشهورترين اصحاب آن بزرگوار غير عرب مى باشند؛ مانند:
سلمان فارسى، بلال حبشى، صهيب و...
به اين مناسبت روايتى از ابو هريره مى آوريم كه ترمذى آن را نقل كرده است:8.
ص: 83
كنّا عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حين أنزلت سورة الجمعة فتلاها. فلمّا بلغ «وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ» قال له رجل: يا رسول اللّه، من هؤلاء الّذين لم يلحقوا بنا؟ فلم يكلّمه. قال: و سلمان الفارسىّ فينا. قال: فوضع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يده على سلمان، فقال: و الّذى نفسى بيده، لو كان الإيمان بالثّريّا لتناوله رجال من هؤلاء.(1)
نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم كه سورۀ جمعه نازل شد. حضرت آن را تلاوت فرمود و هنگامى كه به آيه «وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ» (2) رسيد، كسى پرسيد: اى پيامبر خدا آنها چه كسانى اند كه هنوز به ما نپيوسته اند؟ حضرت چيزى نفرمود. سلمان فارسى در جمع ما بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست بر شانه او نهاد و فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر ايمان در ستاره ثريا باشد مردانى از قوم او به آن دست خواهند يافت.
ترمذى اين حديث را «حسن» مى داند. همچنين اين حديث از طريق ديگرى نيز نقل شده است.
حال اگر مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين سخن، معرفى سلمان فارسى به عنوان نماد مسلمانان غير عرب باشد، در اين صورت اين حديث به آشكارى بر مشاركت مؤمنانۀ عقيدتى و عملى غير عرب در قيام جهانى دلالت مى نمايد. اين احتمال نيز وجود دارد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به عنوان نماينده مرتبه خاصى از مراتب اخلاص و انديشه معرفى كرده باشد كه در اين صورت مراد آن حضرت از عبارت «...
مردانى از قوم او...» يعنى كسانى كه داراى آن درجه از اخلاص و انديشه باشند. به هر حال بايد توجه كرد كه هرگز معناى اين خبر آن نيست كه سلمان از جمله كسانى است كه بعدا ملحق خواهند شد، بلكه اگر كمى بينديشيم واضح است كه عكس اين موضوع درست مى باشد. البته پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين حديث تنها به مصداق آيه اشاره فرموده و درباره معنى آن سخنى به ميان نياورده است.
خلاصه همان طور كه در حكومت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اثرى از نژادپرستى نبود در دولت جهانى امام مهدى عليه السّلام نيز چنين خواهد بود؛ زيرا ايشان عامل به سنت و شيوه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وفادار به آن مى باشد.
(2)
آيا نظام حكومتى امام مهدى عليه السّلام مشابه نظام هاى پيش از خود از قبيل سرمايه دارى و سوسياليسم مى باشد؟
پاسخ اين سؤال اساسا منفى است. هيچ كدام از سيستم هاى حكومتى پيش از ظهور، شباهتى به نظام حكومتى امام مهدى عليه السّلام ندارد. ذيلا براى اين سخن دلايلى مى آوريم؛ گرچه دليل ملموس و عينى آن، تنها زمانى چهره مى نمايد كه دولت جهانى برپا گردد.
(3) دليل نخست: دانستيم كه امام مهدى عليه السّلام اسلام را به عنوان طرحى عادلانه و كامل پياده خواهد كرد. از سوى ديگر در عقايد اسلامى ثابت شده است كه اسلام با ساير نظام ها متفاوت بوده و انديشه اى مستقل براى حل مشكلات بشرى مى باشد و هيچ گونه ارتباطى با راه حل هاى ديگر مكاتب بشر ساخته ندارد.
ص: 84
دليل دوم: از رهگذر اين حديث نبوى كه «مهدى زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد...» مى توان به آن نتيجه مطلوب رسيد؛ زيرا قبلا گفته ايم بشريت به طور عام و امّت اسلامى به شكل خاص به ناچار بايد از شرايط سخت و دشوارى گذر نمايد تا در نهايت مسير، شمارى از مخلصان پالايش شده كه مسئوليت هاى دولت مهدوى را بر دوش خواهند گرفت، پديد آيند. در نتيجۀ اين شرايط دشوار، زمين از ظلم و ستم پر مى شود. در آن زمان است كه با تلاش آن مخلصان، تحت رهبرى امام مهدى عليه السّلام، زمين از قسط و عدل آكنده مى گردد.(1)
(2) علل بسيار و در عين حال زنجيره وارى باعث پديد آمدن شرايط دشوار فوق مى گردد. از مهم ترين آنها، روش هاى حكومت هاى ديكتاتورى است كه در طول تاريخ تجربه شده و نيز وجود رژيم هاى سرمايه دارى اروپايى و آمريكايى و استعمار قديم و جديد و هم چنين بلايا و مشكلاتى كه مردم جهان به طور عام و امت اسلامى به طور خاص با آن دست به گريبان است و نيز تلاش براى تحميل راه حل هاى بى اساس براى رفع مشكلات ملت ها از طريق تهاجم فكرى - فرهنگى مانند عملكرد نظام كمونيستى كه ادعا دارد حق تعيين سرنوشت ملت ها را به رسميت مى شناسد اما عملا سياستى خلاف آن را پى مى گيرد. اگر تاكنون افكار عمومى ملت ها به مدد تجربيات سخت و دشوار تاريخى از مفاسد حكومت هاى ديكتاتورى و نيز استعمار سرمايه دارى آگاه شده است، در آينده نيز سستى پايه هاى نظام كمونيستى بر ملا خواهد شد.(2)
(3) با تعميم اين سخن مى توان گفت بى ترديد هر نظام [الحادى] بشر ساخته اى در قبل از ظهور، سمبل و نماد مهم ترين اسباب ستم و انحراف در جهان است كه آن هم به نوبه خود ثمرۀ ظلم و انحراف گذشتگان مى باشد.
به اين ترتيب مأموريت اصلى امامى كه زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد، اقدام براى تغيير اين نظام ها و بركندن ريشه آنها خواهد بود.
(4) دليل سوم: مكاتب بشرى بر پايه تفكر مادى و طرد عنصر الهى از معادلات زندگى بنا نهاده شده است؛ حال چه به صورت صريح و آشكار مانند: كمونيسم، اگزيستانسياليسم و يا پنهانى و غير مستقيم مانند: سرمايه دارى، فاشيسم، نازيسم و شاخه هاى جديد آنها. اين نظام ها بر پايه اى صرفا مادى استوار بوده و اثرى از باور به ماوراءالطبيعه و يا خداوند متعال در آنها نيست.
(5) دانستيم كه نظام مهدوى در جهت پيوند بين انسان و پروردگار و نيز تربيت توأمان جسم و روح و ربط دادن بين اين عناصر به صورتى عادلانه و عميق خواهد كوشيد. نيز دانستيم كه در آن دوران همۀ قوانين، الهى و اسلامى خواهند شد. حتّى وجوب اطاعت از امام مهدى عليه السّلام هم به اين دليل است كه آن حضرت يكى از پيشوايان امت اسلامى است كه از سوى خداى متعال براى حكومت و قانون گذارى و اجراى آن مأمور گرديده است. در اين صورت در دولت آن حضرت مجالى براى ظهور تفكر مادى به هر شكل آن (پيدا يا پنهان) وجود ندارد.م]
ص: 85
دليل چهارم: برنامه الهى بر اساس فراگير بودن آزمايش دقيق افراد و مكاتب بشرى طرح ريزى شده است در نتيجه به نحوى كاملا ملموس و استدلالى - كه تجربه هاى فراوان و مكرر بشرى را نيز به دنبال دارد - روشن مى شود كه هر دعوت بشرى كه مدعى حل مشكلات جهانى است شكست خواهد خورد. هنگامى كه چنين شد و نقاط ضعف آن مكاتب بر ملا گرديد و بشريت از گشودن گره هاى زندگى توسط خودش نااميد شد، دوباره آرزوى پيدا كردن راه حل جديدى كه او را نجات دهد، در وجودش جوانه مى زند.
(1) اين آرزو، احساس روانى سر بسته و مجملى است كه همواره در اعماق وجود انسان ها يافت مى شود و لزوما هم به طور مشخص به اسلام و يا نظام مهدوى اشاره نمى نمايد. ليكن خداى تعالى نجات حقيقى انسان ها را به دست امام مهدى عليه السّلام و ياران مخلص او قرار داده است. در نتيجه هرگاه بشريت، نظام مهدوى و عدالت آن را مشاهده نمايد بى ترديد به برترى او بر همه تجربيات و ادعاهاى سابق ايمان مى آورد و باور مى كند كه تنها راه حلى كه او را از ورطۀ مشكلات و گرفتارى ها نجات مى بخشد، همان نظام است. حكومت امام مهدى عليه السّلام تجلى آن آرزوى سربستۀ بشرى است. به اين برنامه در منابع اماميه اشاره شده است. مانند خبرى كه شيخ مفيد و طبرسى نقل كرده اند:
إنّ دولتنا آخر الدّول و لم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا، لئلاّ يقولوا إذا رأوا سيرتنا:
إذا ملكنا سرنا بمثل سيرة هؤلاء و هو قوله تعالى: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ .(2)
بى شك دولت ما آخرين دولت هاست و هيچ خاندان صاحب دولتى نمى ماند مگر آن كه پيش از ما به حاكميت مى رسد تا وقتى روش ما را ديدند نگويند اگر به حكومت برسيم مانند اينان عمل خواهيم كرد و خداوند مى فرمايد: عاقبت از آن پرهيزگاران است.
(3) البته در اين روايت مراد از «خاندان حاكم»، خانواده و يا قبيله حاكم نيست بلكه مراد گروهى است كه در دولتشان ايدئولوژى مشخصى را در پيش گرفته اند.
در روايت ديگرى هشام بن سالم از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است:
ما يكون هذا الأمر حتّى لا يبقى صنف من النّاس إلاّ و قد ولّوا من النّاس لا يعنى باشروا الحكم فيهم حتّى لا يقول قائل: إنّا لو ولّينا لعدلنا.(2)
دولت امام مهدى عليه السّلام برپا نمى شود مگر آن كه همه گروه ها به حكومت خواهند رسيد، تا كسى نگويد اگر ما حكومت مى كرديم رفتارى عادلانه مى داشتيم.
(4) اين بدان خاطر است كه اگر آنها اين سخن را پس از ظهور قائم عليه السّلام بگويند، جوابشان اين است كه شما در دنيا فرصت حكومت پيدا كرديد، ولى هم چون ديگران به بيراهه رفتيد.
تقدير الهى چنين است كه احساس نااميدى از راه حل هاى بشرى فراگير شود و همان طور كه از حصر موجود در اين گونه اخبار به دست مى آيد ديگر اميدى به يافتن راه حلى جديد نباشد.
در نتيجه با تمام صراحت و سادگى در مى يابيم كه نظام مهدوى با نظام هاى سابق بر آن در تضاد است و حضرت با افشاى دروغ بودن آن ها، همه را از سر راه بر مى دارد. و اصولا قابل قبول نيست كه9.
ص: 86
امام مهدى عليه السّلام در حكومت عدالت محورش، از نظام هاى ورشكسته بشرى پيروى نمايد.
به اين ترتيب مبرهن شد كه امام عليه السّلام در امر حكومت، هيچ يك از نظام هاى سابق را الگو قرار نخواهد داد و با وجود نظام عدالت مدار الهى از بقيه نظام ها به طور كامل بى نياز خواهد شد. در آن زمان مردم دنيا اين بى نيازى را آشكارا مشاهده خواهند كرد زيرا كسانى كه يكى از مكاتب موجود در سطح عالم را به عنوان راه زندگى برگزيده اند ناگزير يكى از اين دو هدف را دنبال مى كنند: هدفى شخصى براى كسب ثروت و شهرت و رفاه و يا هدفى اجتماعى و به زعم آنان براى دفاع از حقوق فقرا و زحمتكشان. هر دو هدف در كامل ترين شكل، در حكومت امام مهدى عليه السّلام تحقق پيدا خواهد كرد؛ زيرا پيشتر گفتيم كه در دولت جهانى، ثروت مردم فراوان خواهد شد. در اين صورت كسانى كه به دنبال اهداف نيك مورد نظر خود هستند مى توانند در چارچوب چوب نظام مهدوى به هدف خود نايل گردند و در عين حال از نقاط ضعف موجود در ساير نظام ها نيز رهايى يابند.
پس ايدئولوژى حاكم بر دولت مهدوى، اسلام است؛ اسلامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده و نظامى عادلانه و كامل مى باشد و البته هيچ ارتباطى هم با نظام هاى سياسى پيش از خود [كه مبتنى بر عقل خودبنيادانه بشرى است]، ندارد.
ص: 87
ص: 88
هم چنان كه دوران پيش از ظهور داراى برنامه اى كلى است، روزگار پس از ظهور نيز داراى برنامه اى كلى است كه اينك محل بحث ما مى باشد.
در حقيقت برنامه الهى براى تكامل انسان، با به نتيجه رسيدن برنامه الهى در پيش از ظهور پايان نمى پذيرد بلكه اين برنامه همواره تا انتهاى عمر بشر - به مقدار شايستگى او در دوران استقرار عدالت - همراه اوست.
(2) اين برنامه، دنبالۀ طبيعى برنامه پيشين است و سازگار با معيارهاى مشخصى است كه در فلسفه اسلامى آمده است؛ با اين توضيح كه: خداوند متعال نعمت رشديافتگى و كمال را به تمام موجودات به اندازۀ شايستگى آنها افاضه فرموده است. در نتيجه اگر موجودى از نظر كمال در مرتبه پايينى قرار دارد، تنها شايستگى آن را دارد كه به رتبه كمالى پس از خودش كه در مرتبه بالاترى واقع شده ارتقا يابد و اگر در رتبه بالايى قرار دارد، استحقاق آن را دارد كه به درجه اعلاى كمال نايل آيد و خداوند كه كريم مطلق است كمال جديدى را به او افاضه مى كند و پس از آن كه به آن كمال جديد رسيد شايستگى مرتبه ديگرى را كسب مى نمايد و همين طور در راه كمال بى نهايت، سير مى كند و ارتقا مى يابد.
هرگاه مطلب فوق را با مباحث اين كتاب تطبيق دهيم در مى يابيم كه بشريت پس از فراهم شدن شرايط ظهور شايستگى آن را خواهد داشت كه به رتبه جديدى از كمال نايل آيد كه عبارتست از:
پياده شدن عدالت كامل در اجتماع بشرى به بركت ظهور امام مهدى عليه السّلام.
(3) با تحقق عملى عدالت، جامعه بشرى همواره مدارج كمال را يكى پس از ديگرى مى پيمايد تا به برترين درجه عدالت نايل گردد و پس از آن استحقاق يابد به ويژگى «عصمت» دست يابد. ثمرۀ نهايى اين برنامه هنگامى به بار مى نشيند كه عمر بشريت به اندازه اى طولانى شود كه بر اساس عمق و نفوذ عدالت، انسان ها تربيت شوند تا آن كه سرانجام در نهايت سير، كمال والاى انسانى جلوه گر شود؛ ولى اگر حيات جمعى بشر به پايان رسد و قيامت پس از مدت زمان كوتاهى پس از ظهور برپا گردد، به ناچار راه ترقى و تكامل بسته خواهد شد. در اينجا اين دو احتمال را بر مى رسيم:
احتمال اول: كوتاهى عمر جامعه بشرى پس از واقعه ظهور.
ص: 89
احتمال دوم: طول عمر جامعه بشرى پس از واقعه ظهور.
در برنامه گذشته الهى از احتمال اول اثرى نيست زيرا ثمردهى آن برنامه به تحقق روز موعود بستگى دارد پس طبيعى است كه عمر بشر تا روز موعود ادامه يابد و اين امر دلايلى دارد:
دليل اول: تحقق روز موعود، وعده اى الهى است و وعده خداوند تخلف ناپذير است. قرآن كريم مى فرمايد:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ... (1)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتما آنان را در زمين جانشين [خود] قرار دهد...
(2) دليل دوم: غرض اصلى از آفرينش انسان، پديدار شدن روز موعود است و امكان ندارد چيزى قبل از حصول غرضش به طور كامل، از صفحه هستى محو گردد. به اين مطلب در روايات فريقين اشاره شده است از جمله:
(3) 1. نعمانى از ابو هاشم جعفرى نقل كرده است كه گفت:
كنّا عند أبى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليه السّلام، فجرى ذكر السّفيانىّ و ما جاء فى الرّواية من أنّ أمره من المحتوم. فقلت لأبى جعفر عليه السّلام: هل يبدو للّه فى المحتوم؟ قال: نعم.
قلنا له: فنخاف أن يبدو للّه فى القائم. فقال: إنّ القائم من الميعاد، و اللّه لا يخلف الميعاد.(2)
نزد امام محمّد جواد عليه السّلام بوديم كه سخن از سفيانى و حتمى بودن آمدنش به ميان آمد. عرض كردم: آيا براى خداوند در امر محتوم، بداء حاصل مى شود؟ فرمود: آرى. عرض كرديم: ما مى ترسيم در موضوع قائم نيز براى خداوند بداء پيش آيد. فرمود: بى ترديد [ظهور] قائم از [مقوله] ميعاد است و قطعا خداوند در وعدۀ [خود] خلاف نمى كند.
(4) 2. ابو داود از زرّ و او هم از عبد اللّه روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
لو لم يبق من الدّنيا إلاّ يوم لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يبعث فيه رجلا منى - أو من أهل بيتى - يواطئ اسمه اسمي...(3)
اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد خداوند آن روز را آن سان طولانى كند تا مردى همنام من و از خاندان من برانگيخته شود...
(5) 3. همو از على عليه السّلام و آن حضرت هم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:2.
ص: 90
لو لم يبق من الدّهر إلاّ يوم لبعث اللّه رجلا من أهل بيتى...(1)
اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد هرآينه خداوند مردى از خاندانم را بر خواهد انگيخت...
اين تأكيدات، فراوان و در پيوند با يكديگر است و همگى بر ضرورت بر آمدن برنامه و طرح سابق الهى از دل روز موعود و نيز ماندگارى نسل بشر تا آن روز دلالت مى كند. اما نسبت به برنامه موجود در دوران پس از ظهور كه در آن دوران وعده الهى تحقق پيدا كرده و هدف اصلى از آفرينش انسان به سرانجام رسيده، شايد به نظر رسد پس از آن ديگر نيازى به وجود بشر نيست و دليلى ندارد كه نسل بشر هم چنان باقى باشد.
اين بحث را به دقت در بخش سوم كتاب مورد بررسى قرار خواهيم داد. مسلّم آن است كه احتمال دوم (طول عمر جامعه بشرى پس از واقعه ظهور) به دو دليل عمده صحيح مى باشد:
(2) دليل اول: در كتاب گذشته، از آيه شريفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» (2) دريافتيم كه:
غرض اساسى از خلقت انسان، پديد آمدن «عبوديت» در كامل ترين چهره آن است و لازمه آن وجود اجتماعى صالح و دولت شايسته جهانى است. اگر به همين برداشت از آيه مورد نظر اكتفا كنيم بايد گفت به مجرد تأسيس حكومت جهانى امام مهدى عليه السّلام هدف برتر از آفرينش انسان برآورده خواهد شد.(3)
بر اين اساس به نظر مى رسد كه مقصود الهى، پديد آوردن اين مرتبه عالى از عبوديت است اگر چه در زمانى محدود باشد و ديگر دليلى ندارد كه پس از برآورده شدن اين مقصود، زندگى نسل انسان براى زمانى طولانى ادامه يابد. تازه اين در صورتى است كه آن را محال ندانيم زيرا بقاى شىء پس از آن كه اغراضش به طور كامل بازستانده و استيفا شود، در حكمت مطلقه الهى محال مى باشد.
در اينجا بر آنيم براى فهمى جديد از اين آيه شريفه، گام ديگرى برداريم زيرا اگر چه آن معنايى كه براى عبوديت آورديم بسيار مهم و اساسى است ولى سخن آخر نيست و هم چنان كه خواهد آمد همۀ اين مراتب براى انسان در زمانى طولانى قابل دسترسى است و به طور طبيعى هر مرتبه اى قابل وصول از عبوديت را تصور نماييم، مى تواند مدلول اين آيه باشد زيرا مفهوم عبادت در اين آيه هيچ حدّى نخورده و مطلق مى باشد.
(3) در اين صورت غرض اساسى از آفرينش انسان بسيار فراتر از تشكيل حكومتى جهانى است بلكه فلسفۀ تأسيس اين دولت فراگير و برنامه ريزى براى آن در طول تاريخ، رسيدن به هدفى برتر است كه به طور اجمال همان عبوديت مطلق پروردگار است و در مباحث آتى به اندازه كافى به آن خواهيم پرداخت. به اين ترتيب وجود دولت جهانى به معنى تحقق هدف برين از آفرينش بشر نيست و آن هدف برتر به مجرد تأسيس اين دولت حاصل نمى شود بلكه همواره در برابر بشر مراحل كمالى زيادى وجود دارد كه بايد به آنها برسد. در اين صورت دليلى ندارد كه پس از تأسيس اين5.
ص: 91
دولت، عمر جامعه بشرى كوتاه باشد بلكه بايد نسل بشر باقى بماند تا غرض اساسى تر خود از آفرينش را استيفا نمايد چون تخلّف از اغراض در حكمت ازلى پروردگار محال است.
دليل دوم: بعيد مى نمايد كه مدت زمان حصول نتيجه، بسيار كمتر از مدت زمان فراهم آمدن مقدمات باشد؛ زيرا مى دانيم براى آماده سازى بشريت جهت درك روز موعود مدت زمان بسيار طولانى به درازاى عمر آدمى طول كشيده است كه دست كم چندين هزار سال مى باشد البته اگر - آن چنان كه ديرينه شناسان معتقدند - بيشتر از اين نباشد. اين زمان طولانى آكنده است از ميليونها حادثه در زندگى بشر مانند: قربانى شدن ها، رنج ها، خون دل خوردن ها و تلاش هاى انبيا و اوليا و مصلحان و شهدا و... همۀ اينها مقدمه اى براى روز موعود و زمينه اى براى حصول شرايط مطلوبى است كه تحقق آن روز بدون وجود آن شرايط امكان ندارد؛ پس آيا معقول است فراهم آمدن مقدمات، هزاران سال به طول انجامد اما نتيجه دهى تنها در نه سال يا كمتر باشد؟ چنين برداشتى در نهايت دورى از داورى عقل است. اين يعنى نسل هاى فراوانى از انسان ها براى سعادت يك نسل فدا شوند. اين امر عقلا قبيح و در حكمت ازلى پروردگار محال مى باشد. اين محال بودن، مادامى كه نسل هاى دوران پس از ظهور به حدى از فراوانى جمعيت نرسند كه فداكارى و جانفشانى نسل هاى سابق در راه آنها از قبيل قربانى كردن مصلحت جمعيت اندكى در راه مصلحت جمعيت فراوانى باشد، باقى است. حال كه معلوم شد عمر بشر پس از واقعه ظهور طولانى است و او به صرف واقعه ظهور به هدف برين خود نخواهد رسيد، پس لازم است در خلال اين عمر طولانى براى دست يابى به آن هدف، برنامه ريزى صورت گيرد و همان طور كه بشر براى رسيدن به روز موعود آماده گرديده، چاره اى جز آماده سازى او براى رسيدن به هدف برتر پس از ظهور وجود ندارد.
هم چنان كه پيش از اين با برنامه الهى براى دوران قبل از ظهور آشنا شديم؛ بايد با ساختار برنامه الهى براى دوران پس از ظهور و مراحل مختلف آن نيز آشنا شويم.
(2)
اگر مقصود از برنامه الهى براى پيش از ظهور، تنها رسيدن به واقعه ظهور امام مهدى عليه السّلام باشد در اين صورت اين برنامه در لحظه ظهور پايان مى پذيرد. ولى برنامه جديد به طور طبيعى هرگز در لحظه ظهور آغاز نمى شود زيرا كه آن برنامه، برنامه اى جهانى است كه اجراى عدالت در آن براى رسيدن به عبوديت مطلق صورت پذيرفته است و اجراى عدالت و عملى نمودن آن در همان لحظه آغازين ظهور امكان پذير نيست بلكه به تلاشى ژرف و پردامنه از سوى امام عليه السّلام و اصحاب مخلصش در نبردى نظامى و فرهنگى و تسلط كامل بر جهان نياز دارد؛ در نتيجه هرگاه اين تلاش ها به بار نشست، برنامه كلى الهى براى دوران پس از ظهور آغاز مى شود.
(3) از اين رو در فهم اين موضوع با سه احتمال روبه رو هستيم:
احتمال اول: ما بين دو برنامه، فاصله زمانى محدودى مى باشد كه خود داراى برنامۀ خاصى است و هدف از آن تسلّط كامل امام عليه السّلام بر همه جهان و استقرار دولت جهانى مى باشد.
روزى كه تلاش هاى امام عليه السّلام به بار بنشيند و عدالت كامل در جهان پياده شود؛ آن روز، اولين روز
ص: 92
استقرار عدالت كامل و اولين روز اجراى برنامه دوم مى باشد.
احتمال دوم: تصوّر فرض اول، خالى از تسامح نيست زيرا برنامه گذشته هنگامى به طور كامل به ثمر مى نشيند كه حكومت جهانى تشكيل گردد و با اين حساب بايد گفت تلاش هاى امام و يارانش براى تسلط بر عالم، مندرج در برنامه سابق است به دليل اين كه جهاد و تلاش امام عليه السّلام و اصحابش، آخرين حلقه از زنجيرۀ تأسيس دولت جهانى است؛ در نتيجه هر زمانى عدالت پياده شود و دولت عدل جهانى تشكيل گردد، برنامه گذشته پايان مى پذيرد و اولين لحظه شروع به كار دولت جهانى، نقطه آغازين برنامه دوم است و ديگر بين دو برنامه فاصله زمانى ملموس و قابل تفكيكى وجود نخواهد داشت.
(2) احتمال سوم: دورۀ زمانى تلاش و جهاد امام عليه السّلام براى فتح جهان، مندرج در برنامه جديد است، نه برنامه گذشته؛ زيرا فرض اين است كه هدف از برنامه گذشته، خود واقعه ظهور و آمدن رهبرى جهانى مى باشد. در اين صورت برنامه گذشته در لحظه ظهور پايان خواهد پذيرفت زيرا دليلى وجود ندارد كه آن برنامه پس از ثمردهى اش، هم چنان باقى بماند.
برنامه جديد از آغازين لحظه ظهور شروع مى شود و دوره جهاد و تلاش براى فتح عادلانه جهان، مندرج در همين برنامه است. هدف نهايى از ظهور، پديد آمدن «عبوديت مطلق» خداوند در كل جهان است و اين هدف برتر، تشكيل دولت عدالت جهانى را مى طلبد و به طور طبيعى براى تشكيل اين حكومت بايد بر عالم تسلّط پيدا كرد، و چون تلاش هايى كه در راه فتح جهان صورت مى پذيرد از جمله اهداف برنامه دوم است پس اين هدف در همان برنامه قرار دارد و در ذيل آن مى گنجد.
(3) به نظر مى رسد با توضيحاتى كه آورده شد، احتمال دوم صحيح باشد. ولى به هر روى اين بحث بيشتر اصطلاحى و اعتبارى است زيرا تفاوتى نمى كند كه سيطره بر جهان، داخل در برنامۀ اول باشد يا دوم. آنچه مسلم مى باشد اين است كه دوره تسلّط بر جهان در طول خط تكامل بشريت - كه چاره اى جز استمرارش نيست - قرار دارد و ما اين بحث را تنها به جهت بررسى ابعاد مختلف اين انديشه آورديم و نه بيشتر.
(4)
براى آشنايى با اصول و جزئيات برنامه كلى الهى در دوران پس از ظهور، بايد بار ديگر به آنچه در مقدمه گفته شد توجه نمود و آن اين كه: پژوهنده اى كه در دوران پيش از ظهور مى زيد نمى تواند ژرفاى حقيقى رويكرد قانونى و فكرى عميقى را كه در دوران پس از ظهور بر جهان حاكم مى شود، به درستى درك نمايد. لذا همان بهتر كه جزئيات و فروعات اين بحث تا زمان تحقق آنها در عالم غيب دست نخورده باقى بماند.
يك پژوهشگر، تنها مى تواند خطوط كلى و مسائل مهم و عمومى دوران پس از ظهور را آن هم در چارچوب فرهنگ اسلامى موجود در عصر خويش درك نمايد.
به اين ترتيب يكى از نقاط اختلاف بين آن دو برنامه را مى شناسيم. برنامه پيشين الهى براى آن
ص: 93
بود كه انسان هاى گذشته و حاضر را به سوى اهداف مطلوبش سير دهد... به تعبير روشن تر ما به دليل زيستن در زمان پيش از ظهور با برنامه اول زندگى مى كنيم و بدين جهت آگاهى ما از جزئيات اين برنامه (از طريق اصول كلى و شناخته شده و نيز از طريق آنچه كه بالعيان مشاهده مى نماييم مانند برخى جزئيات كه تحقق پيدا كرده) تا حدّ زيادى ميسر است؛ اما براى شناخت برنامه الهى براى دوران پس از ظهور با موانعى روبرو هستيم:
1. فاصله زمانى ما با آن دوره، به طورى كه نمى توان رويدادهاى آن را شخصا مشاهده كرد؛
2. براى شناخت آن دوره، بيشتر به اصول كلّى بسنده مى شود. اين اصول، تنها به كليات مى پردازد و از بيان جزئيات در مى ماند؛
3. ما از قوانين جديد و نظام حكومتى كه در آن عصر اعلان خواهد شد (يعنى همان چيزى كه راه ما را براى شناخت اين برنامه هموار مى سازد) بى اطلاع هستيم.
برنامه الهى براى دوران پس از ظهور از سه جهت قابل بررسى است:
محور اول: درباره ويژگى هاى كلى جامعه اى كه نقطه عزيمت اين برنامه است، بايد گفت آن جامعه، جامعه اى جهانى است كه حكومت امام مهدى عليه السّلام در آن استقرار يافته و براى نخستين بار عدالت كامل در آن پياده خواهد شد. معناى «پياده كردن عدالت كامل» اين است كه حاكميت فراگير در جهان بر پايه عدل استوار شده باشد و هر گونه مانعى از سر راهش برداشته شود. البته اين بدان معنا نيست كه در همان آغاز، تك تك افراد اجتماع شخصيتى اسلامى، عادل و كامل پيدا مى نمايند.
(2) امام مهدى عليه السّلام - همان طور كه به تفصيل خواهيم گفت - افراد بسيارى را كه در آزمايش هاى موجود در برنامه گذشته الهى مردود شده اند و براى عدالت كامل در اجتماع جديد، خطرى بالفعل محسوب مى شوند، خواهد كشت. اما با وجود اين تصفيه ها، همچنان كاستى ها و ضعف هايى باقى خواهد ماند كه وظيفه بر طرف كردن آنها كه طبيعتا با نيروى نظامى هم امكان پذير نيست، به طور عام بر عهدۀ برنامه جديد و به طور خاص بر عهده امام عليه السّلام مى باشد. (3) در اينجا برخى از اين كاستى ها و نقايص را مى آوريم:
الف) وجود اهل ذمه كه پيرو پيامبران گذشته مى باشند. در زمان دولت جهانى به آنان - طبق قواعد اسلامى كه اينك مى شناسيم - اجازه داده مى شود كه در برابر پرداخت جزيه بر دين خود باقى بمانند و يا در صورت تمايل به اسلام بگروند؛
ب) وجود پيروان مذاهب مختلف اسلامى كه به معارضه با نظام جديد نپرداخته اند؛
ج) نقص و كاستى فرهنگ عمومى اسلامى نسبت به جهانى كه براى اولين بار با قوانين اسلام روبرو مى شوند. آنها مردمانى اند كه تا پيش از ظهور در كفر به سر مى برند ولى پس از آن اسلام مى آورند؛
د) نقص و كمبود فرهنگ عمومى اسلامى در ميان خود امّت اسلامى به دليل دورى آنها از اسلام حقيقى در طول عصر فتنه ها و انحرافها؛
ه) نقص و كمبود فرهنگ اسلامى در امّت اسلامى به طور خاص و در كل بشريت به طور عام، نسبت به قوانين جديدى كه امام مهدى عليه السّلام صادر خواهند فرمود و نيز انديشه هاى عميقى كه مطرح
ص: 94
مى نمايند؛
و) ضعف اخلاص و نيروى اراده در نزد بيشتر مسلمانان؛ زيرا ثمره و محصول برنامه اول الهى به وجود آمدن اخلاص عميقى بوده است كه تنها در نزد بخش اندكى از مسلمانان به فعليت رسيده و اين اثرگذارى در مجموعه امت اسلامى روى نداده است و البته اين امرى طبيعى است زيرا زمين را ظلم و ستم و انحراف پر كرده است.
اينها مهم ترين ضعف ها و نقايص از جنبۀ دينى است و جامعه اى كه امام مهدى عليه السّلام براى نخستين بار با آن روبرو مى شود مالامال از آنهاست. نيز اينها تأثيرگذارترين مسائل در بناى دولت جهانى مى باشد. چون قبلا دانستيم كه اسلام، برنامه كامل و عادلانه اى است كه آن حضرت پياده خواهد كرد و امّت اسلامى آن امّت پيشگامى است كه در نوك پيكان تلاش هايى قرار دارد كه آن دولت را بنا مى نهد؛ در نتيجه هر مشكلى كه در اين امت وجود داشته باشد به معنى وجود مانع در راه نيل به هدف تأسيس دولت جهانى است.
(2)
مقصود از اين مشكلات و موانع، امورى است كه در جهت گيرى هاى غير دينى و وضعيت فلاكت بار مردم دنيا وجود دارد كه همگى ناشى از رويكردهاى ماده گرايانه و سكولاريستى است.
نظام مهدوى كه با اين مشكلات و كاستى ها روبرو مى گردد مسئوليت دارد تا گام هاى قاطعى براى حل آنها بردارد.
(3) محور دوم: هدف برنامه دوم عبارتست از نيل بشر به كمال برتر خويش در زمين تا در نهايت و طى حركتى تدريجى، فرد بتواند «معصوم» شود(1) و در اين «عصمت»، به رشد و تكامل برسد. معناى اين سخن آن نيست كه در همان آغاز، همگى انسان ها به چنين جايگاه ارجمندى مى رسند بلكه به اين معناست كه راه براى هر كس به مقدار قابليت هاى فردى و به ميزان فرمانبردارى و فداكارى اش در راه حق و عدالت، هموار است.
(4) از اين رو اين مطلب، شبيه همان چيزى است كه در برنامه پيش از ظهور ملاحظه كرديم. هدف آن برنامه نيز عمق بخشيدن به فرهنگ اسلامى در ميان امت و تقويت اراده ايمانى آنها در برابر مشكلات بود(2) و ديديم كه مردم چگونه از اين اهداف به مقدار قابليت ها و فداكارى شان بهره مى بردند و چه سان اين برنامه باعث تكامل تدريجى آنها مى شد.
اين برنامه با برنامه قبل تنها در «نتيجه دهى» تفاوت دارد. در خلال برنامه سابق جز اندكى به موفقيت حقيقى نرسيدند اما در اين برنامه بيشتر مردم موفق خواهند شد و در طى زمانى طولانى همه افراد در حركتى تدريجى و آرام به منزلگه مقصود خواهند رسيد.
در ادامه بحث توضيح داده خواهد شد كه جامعه بشرى در نتيجه تدابيرى كه دولت جهانى وضع مى كند از دو مرحله عصمت عبور خواهد كرد:
ص: 95
مرحله اول: در اين دوره مردم غير معصوم اند اما افكار عمومى آنان معصوم مى باشد.
مرحله دوم: در اين دوره همه مردم معصوم اند؛ عصمتى كه بر اساس عدالت كامل استوار مى باشد. توضيح اين دو مرحله بعدا خواهد آمد.
محور سوم: در اينجا دربارۀ شناخت جزئيات برنامه كلى الهى براى دوران پس از ظهور و اصول كلى آن به اندازه ممكن سخن خواهيم گفت؛ همان جزئيات و اصولى كه مى تواند اجتماعى را كه در محور اول با مشكلاتش آشنا شديم، متحول ساخته و آن را شايسته اتصاف به ويژگى هايى نمايد كه در محور دوم درباره اش سخن گفتيم. در اينجا اگر از اين اصول سخن مى گوييم، در واقع تنها به مواردى مى پردازيم كه ممكن است در اوايل تأسيس دولت جهانى وجود داشته باشد؛ زيرا شناخت اصول موجود در اين دوره امكان بيشترى دارد تا شناخت اصول موجود در دوره هاى بعدى (جوامع معصوم بشرى) چون همان طور كه قبلا هم تأكيد كرده ايم، پژوهندگان از درك ژرفاى حقيقى انديشه ها و قوانين آن دوره ها ناتوانند. در نتيجه نخواهيم توانست از آن جوامع معصوم، به تفصيل آگاه شويم.
از جمله اصول كلى حاكم بر دوران پس از ظهور كه اينك امكان تصور و اثبات آن به مدد اصول كلى حاكم بر عصر غيبت وجود دارد، موارد زير مى باشد:
(2) اصل اول: تربيت يافتگى فرهنگى بر اساس اسلام ناب و عدالت محور كه پايه و اصل تشكيل نظام مهدوى است.
بر اين اساس به هر فرد و ملتى به طور تدريجى و مرحله به مرحله، روش هاى فرهنگ سازى اعطا مى شود و هرگاه مرحله اى طى شود، فرد يا جامعه شايستگى مرحله جديدى از فرهيختگى را پيدا مى كند. پس ملت هاى غير مسلمان در نتيجه دلايلى كه خواهيم گفت به اسلام دعوت خواهند شد و با خشنودى و رضايت به آن خواهند گرويد و هر تازه مسلمان و يا مسلمانى كه بر اساس برنامه سابق الهى به درجه مطلوبى از تربيت نرسيده باشد، بر اساس فرهنگ كلى اسلامى كه بر طاعت پروردگار و دورى از معصيت تأكيد دارد، تربيت خواهد شد. و هر كس به اين درجه از تربيت نايل گردد به آن چنان فرهيختگى دست مى يابد كه طبق مصالحى كه در آن روز وجود دارد، او را شايسته درك كامل افكار و مفاهيم و قوانين جديدى مى گرداند. پس از اين نيز ارتقا و تكامل ادامه پيدا مى كند و هر فردى به اندازه قابليت و تلاشش از آن بهره مند مى شود. امام مهدى عليه السّلام مراحل آغازين و پايه هاى اصلى اين آموزش و فرهنگ سازى را (آن چنان كه در اين كتاب خواهيد خواند) به آسانى و سرعت اجرا مى نمايد ولى در مراحل بعدى كه نوبت به پياده سازى و اجراى آن اصول مى باشد به فراخور تربيت هر امتى، تدريجى و آهسته خواهد بود.
(3) اصل دوم: تربيت نيروى اراده و اخلاص در بشر براى بر عهده گرفتن مسئوليت هاى جديد در دولت عدل جهانى.
در اينجا روش كلى، در مرحله نظر و انديشه، مشابه با روشى است كه در برنامه اول الهى در پيش گرفته شد كه عبارت بود از عبور دادن فرد از گذرگاه سختى ها و امتحان ها به سوى عدالت تا آن كه موضع و عكس العمل خود را در برابر آن مشخص نمايد. در نتيجه اگر رفتارى اسلامى و عادلانه در
ص: 96
پيش گيرد، در اين آزمايش موفق مى شود وگرنه شكست خواهد خورد. البته آزمون هاى برنامه گذشته با آزمون هاى برنامه جديد تفاوت دارد؛ زيرا در برنامه اول گفتيم شرايط ظلم و ستم و انحراف و نوع عكس العمل فرد در برابر آن، براى آزمايش و پالايش كافى است اما در برنامه دوم چون از ظلم و شرايط فساد و انحراف اثرى باقى نمى ماند، آزمايش الهى ناشى از مسئوليت هايى است كه پيروى از عدالت كامل و اجراى آن و نيز حفظ عدالت در روابط انسان با خود، خدا، انسان هاى ديگر و با نظام حكومتى موجود، اقتضايش را دارد.
اين امتحان شامل هر فردى به ميزان فرهيختگى و قابليت هاى او مى باشد زيرا بر خداوند قبيح است كه براى كسى آزمايشى پيش آورد كه متناسب با قابليت هاى وى نباشد و به ناچار در اين امتحان شكست بخورد. اين امر بر خلاف عدل الهى است.
آنجا كه قابليت به اوج خود برسد، فرآيند آزمايش و امتحان نيز در نهايت دقت و سختى خواهد بود و موفقيت مورد انتظار از آن، موفقيتى متناسب با آن مرتبه است و البته شكست در آن هم با دقيق ترين معيارها و با كوچك ترين لغزشها ثبت و ضبط خواهد شد.
(2) در منابع اماميه نمونه هايى از آزمايش هايى كه امام مهدى عليه السّلام در دورۀ نخست قيام خود نسبت به امت اسلامى به طور عام و نسبت به اصحاب خاصّش (همان كسانى كه در آزمايش هاى برنامه اول توفيق يافتند) به اجرا در مى آورد، آمده است كه تفصيل آن بعدا خواهد آمد.
پرسش: چه نيازى به آزمون هاى الهى در برنامه جديد وجود دارد؟ زيرا هدف از اين اقدام در برنامه سابق، به حد نصاب رسيدن نيروهاى مخلصى است كه كادر سپاه فاتح جهان به رهبرى امام مهدى عليه السّلام را تشكيل مى دهند در حالى كه در دورۀ اجراى برنامه جديد، اين سپاه مأموريت خود را به انجام رسانده و ديگر نيازى به آن نيست. پس چرا روند آزمايش و پالايش همچنان ادامه دارد؟
پاسخ: يكى از سنت هاى الهى در نظام آفرينش، تربيت انسان ها از رهگذر اين فرآيند است.
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:
ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ، حَتّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (1)
خداوند هرگز مؤمنان را بدين حال كنونى وانگذارد تا آنكه به آزمايش، بد سرشت را از پاك گوهر جدا سازد.
(3) اين آزمايش و پالايش، قانونى فراگير براى تشخيص ميزان فرمانبرى مردم از پروردگار در هر عصرى است كه آنها با دعوت و برنامه جديد تربيتى روبرو مى شوند. افراد امت اسلامى بايد از اين گذرگاه عبور نمايند تا اخلاصشان ژرفا يابد و اراده آنها در برابر مشكلات، نيرومند گردد. بدين ترتيب پليدان از پاكان جدا مى شوند و معلوم مى شود كه در برابر سختى و دشواريهاى ابتلائات، چه كسانى موضع صحيح اسلامى مى گيرند و چه كسانى به بيراهه انحراف و كژى فرو مى غلتند. اين تفاوت در موضع گيرى، به اختلاف قابليت ها و پيشينه هاى فكرى و روانى افراد بر مى گردد.
(4) پيشتر آورديم كه اين قانون، شامل همه دعوت هاى پيامبران پيش از اسلام بوده و آنها در برنامه9.
ص: 97
تربيتى خود از آن سود جسته اند.(1) نيز گفتيم كه اين قانون در دوره بعد از اسلام هم در جريان است تا بشريت بر اساس برنامه عادلانه و كامل الهى، تحت تربيت قرار گيرد.(2) هم چنان كه جامعه صدر اسلام با دعوت جديدى روبرو گرديد و اين دعوت تا زمان قبل از ظهور نيز ادامه دارد و نسل هاى مسلمانان در فرآيندى تدريجى و طولانى مدت تا پيش از ظهور تربيت مى شوند. جوامع اسلامى و بلكه همه بشريت به زودى با دعوت اسلامى جديدى روبرو خواهند شد. اين پس از آن خواهد بود كه اسلام در كنج عزلت خزيده، غريب گشته و از بسيارى از احكامش سرپيچى شده است. مردمان عصر ظهور در اين دعوت علاوه بر اصول اسلامى كه قبلا وجود داشته، با نظام قانون گذارى و نيز مفاهيمى روبرو مى شوند كه پيشتر سابقه نداشته است. آنان بايد به فراخور قانون امتحان الهى، در خلال تربيتى درازمدت و تدريجى از اين مرحله عبور نموده تا موضع آنها نسبت به نظام و دعوت جديد معلوم گردد و هر كس به اندازه قابليت و تلاشش به موفقيت و كمال نايل آيد.
ثمره اين فرآيند در دوران پيش از ظهور، شكست و ناكامى اكثريت افراد بشر مى باشد اما ثمره آن در دوران پس از ظهور، موفقيت اكثريت آنهاست تا آنجا كه جامعه بشرى در نهايت به «جامعه اى معصوم» ارتقا يابد.
اصل سوم: حاكم شدن جوى آكنده از احساس خوشبختى و رفاه مادى در سايه برادرى، همبستگى و عدالت كامل همراه با روش هاى معينى كه در بخش دوم كتاب خواهيم آورد.
هدف از چنين رفاهى، تنها رسيدن به بهره مادى نيست زيرا اين امر نمى تواند به تنهايى براى رسيدن به هدف نهايى بشر كافى باشد. رفاه مادى تا جايى مطلوب است كه بتواند در سير بشر به سوى هدف والاى الهى، اثرگذار باشد و او را در آن جهت مدد نمايد.
رفاه مادى هر اندازه بيشتر شود، موجب افزايش اوقات فراغت و پديد آمدن جوى روانى مى گردد كه از رهگذر آن، مردم به نحو بهترى به اخلاق و عبادت اهتمام ورزند. بدين ترتيب رفاه مادى در مسير هدف والاى بشرى قرار مى گيرد. مطابق اين بينش، رفاه مانعى بر سر راه اهداف عالى انسان نيست؛ زيرا او به خوبى مى داند كه رفاه مادى هدف نبوده بلكه تنها يك راه است؛ راهى كه به مقصد عالى «عبوديت» ختم مى گردد. از اين رو افزايش رفاه، كمك كار تثبيت فرآيند عدالت و تربيت خواهد بود.
(2) اين است معناى حقيقى رواياتى كه از فراوانى ثروت در دوره حضرت مهدى و اينكه او مال را بدون شمارش در بين مردم تقسيم مى كند، خبر مى دهد. اين اخبار را اماميه و اهل سنت نقل كرده اند و ما هم پيش از اين برخى از آنها را آورديم.
اشكال: فراوانى ثروت و گسترش رفاه، حاصل كار زياد است و اين امر نسبتى وارونه با هدف عالى بشر دارد؛ چون كار زياد (براى نيل به رفاه مادى بيشتر) تلاشى را كه انسان بايد در حوزه اخلاق و عبادت به كار بندد، به خود اختصاص مى دهد و ديگر براى انسان فرصتى باقى نمى گذارد.
پاسخ: هرگز براى كسى كه تصور درستى از مفهوم عبادت و كار داشته باشد، چنين اشكالى6.
ص: 98
مطرح نمى گردد. عبادت چگونه مى تواند مانعى براى كار باشد در حالى كه كار كردن، راه رسيدن به اقتصاد مطلوب است و آن هم به نوبه خود، كمك كار عبادت است. از سوى ديگر كار نيز چگونه مى تواند مانع از عبادت شود در صورتى كه هدف اصلى از زندگى انسان، عبادت مى باشد. در نتيجه بايد گفت كار و عبادت هر دو در مسير هدف والاى بشر قرار دارند. از اين رو مى توانيم به اين اشكال در دو سطح پاسخ دهيم:
سطح اول: تصور ناسازگارى بين كار و عبادت و مانع بودن كار زياد از عبادت، در نظام عدل جهانى جايى ندارد زيرا مى توان بين آن دو جمع نمود و آنها را به صورتى متعادل سازماندهى كرد به طورى كه هر كدام نيازى تربيتى از بشر را بر آورده سازند.
(2) سطح دوم: مفهوم كار و عبادت با يكديگر همسازى دارند؛ در نتيجه اگر كار در مسير عبادت (مطابق با نظام عدل كامل) قرار گيرد، خود مى تواند عبادت باشد و در آن صورت از برترين عبادت ها در روابط فرد با ديگران خواهد بود. البته به اين شرط كه شخص، اين ارتباط و هدف گيرى را دريابد زيرا اين درك باعث مى شود كه او در زمان انجام كار در كارخانه، بازار و.. خود را در حال عبادت بداند. هرگاه به خوبى بينديشيم در مى يابيم كه كار به خودى خود هدف نيست بلكه بايد در مسير مصالح عمومى و بسترسازى براى عبادت واقعى پروردگار قرار گيرد در اين صورت بايد حد و اندازه مشخصى داشته باشد؛ هرگاه لازم باشد، زياد شود و در شرايطى ديگر كه مصلحت ايجاب نمايد، كم گردد.
(3) اصل چهارم: نظارت عمومى دولت جهانى بر جزئيات اجراى برنامه جديد الهى در حوزه هاى اجتماعى و قانون گذارى.
دولت عدل بر نشر و تبليغ فرهنگ عمومى نظارت خواهد كرد و همان طور كه خواهيم گفت برخى آزمايش ها را انجام خواهد داد و همچنين با نظارت و مراقبت از افراد در درجات مطلوب كمالى، آن ها را به ميزان استعداد و آمادگى شان براى رسيدن به موفقيت يارى مى دهد. دولت جهانى در حافظه خود، پيروزشدگان در فرآيند آزمايش و امتحان و نيز ناكامان و شكست خوردگان در آن را ثبت و ضبط خواهد كرد.
پس از اين روشن خواهد شد كه آن دولت چه نقش مهم و اساسى در تربيت افراد و تأثيرگذارى در زندگى روانى، عاطفى، عقلى و اجتماعى آنان دارد و اين از مواردى است كه موفقيت دعوت مهدوى و اجراى كامل عدالت را تأييد مى نمايد، همان طور كه عبور موفقيت آميز و سريع و ساده افراد را از مراحل اوليه كمال تصديق مى كند.
(4) برنامه جديد و گذشته به سبب اختلاف در اهداف، در اين اصل نيز اختلاف دارند، زيرا هدف از برنامه گذشته، جداسازى پاكان از پليدان و به ثمر نشاندن تلاش هاى مخلصان و عمق بخشيدن به اخلاص آن ها بود تا بتوانند پيشگامان تأسيس دولت عدل جهانى در روز موعود باشند.
در برنامه گذشته، سخنى از كمك به مردودشدگان در آزمون هاى الهى و يا فراهم آوردن فرصت هايى براى موفقيت آنها به ميان نمى آيد، بلكه اين افراد با ظلمى كه به خود روا داشتند، استحقاقى جز مجازات و عقوبت ندارند. با اين حساب ديگر نيازى به نظارت متمركز بر فرآيند فرهنگ سازى و
ص: 99
آزمايش وجود ندارد و اين امكان در برنامه كلى الهى وجود دارد كه بدون اين نظارت و به طور خودكار و در هر شرايطى به نتيجه خود برسد.
اما هدف از برنامه جديد نه تنها تحقق فرآيند فوق، بلكه وصول به اهداف عالى انسانى در سطح همه جهان است كه اين نيز به دو امر به هم پيوسته، بستگى دارد:
1. عمق بخشى به فرآيند آزمايش به دنبال تعميق فرهنگ اسلامى كه در جهان آن روز اعلان خواهد شد و نيز سخت گيرى نسبت به مردودشدگان در اين فرآيند تا جايى كه ممكن است به كشتن آنها بينجامد زيرا اين افراد با جامعه عدل مطلق، هم نوا و هماهنگ نيستند؛
2. در اختيار نهادن فرصت كافى به افرادى كه شايستگى هاى و الا و فرهنگ عميقى ندارند، براى رسيدن سريع، ساده و گسترده تر آنها به نتيجه برنامه جديد. اين امر تحت نظارت دولت عدل اجرا مى گردد.
اين دو امر با يكديگر منافاتى ندارند بلكه هر دو در رسيدن به نتايج مورد انتظار، هماهنگ اند.
(2) مطلب اول در كنار مطلب دوم، وضوح و اهميت بيشترى پيدا خواهد كرد زيرا كسى كه در فرآيند آزمايش و پالايش، به رغم وجود فرصت هاى كافى براى موفقيت مردود شده است، از كسى كه چنين فرصتى در اختيار نداشته، جرم بيشترى دارد و از حق و عدالت دورتر است. اين يكى از فرق هايى است كه برنامه جديد و برنامه گذشته در نتايج با يكديگر دارند.
(3) در حالى كه برنامه گذشته از بى مسئوليتى انسان ها ناشى مى شد(1)، برنامه جديد كاملا برخاسته از احساس مسئوليت پذيرى آنهاست. شايد مهم ترين دليل اين باشد كه اجراى عدالت در برنامه گذشته به معنى مخالفت با رويكردهاى عمومى در جهانى است كه لبريز از جور و ستم مى باشد تا آنجا كه در بعضى روايات آمده است شخص ديندار مانند كسى است كه پاره اى آتش بر كف دست دارد.
بديهى است چنين كارى نيازمند اراده اى محكم و پولادين مى باشد و البته ناتوانى از آن نيز موجب مسئوليتى بزرگ و جرمى سنگين نخواهد بود. اما در برنامه جديد چنين نيست زيرا در اين برنامه، اجراى عدالت، همسو با رويكرد عمومى جهانى است كه آكنده از عدل و داد است و انحراف از آن به معنى مخالفت با جريان عمومى جامعه است در نتيجه مسئوليت فرد از اهميت ويژه اى برخوردار است و شانه خالى كردن از زير بار آن مجازات به دنبال دارد.
(4) اينها كه بر شمرديم، اصول مهمى اند كه اينك در دوران پيش از ظهور مى توانيم آن ها را پيش بينى نماييم. به مدد اين اصول و مانند آنهاست كه حضرت مهدى عليه السّلام خواهد توانست به سرعت و سهولت به تعليم و تربيت امت اسلامى اقدام ورزد. البته پس از سيطره كامل بر ساير بخش هاى جهان، اين اصول در تربيت ديگر مردمان نيز به كار خواهد آمد. چگونگى اين چيرگى و تسلط را در فصل آينده به بحث خواهيم نشست.د.
ص: 100
ص: 101
ص: 102
حوادثى كه اندكى پيش از ظهور پديدار مى شود، همگى در عصر غيبت كبرى چهره مى نمايد ولى به دليل نزديكى زمان وقوع آن ها به زمان ظهور، در اين كتاب به آنها خواهيم پرداخت.
در اينجا لازم است سه مطلب عمده را يادآورى شويم:
(1) 1. در كتاب پيشين، براى فهم بسيارى از حوادث پيش از ظهور كه در روايات آمده، روش تفسير رمزى و تأويلى را پيشنهاد كرديم؛(2) زيرا اطمينان داريم در بيشتر موارد، معانى ظاهرى اين روايات مورد نظر معصومين عليهم السّلام نبوده بلكه مقصود آن بوده كه با عبور از ظاهر الفاظ، اشاره اى شود به حوادثى كه پيش از ظهور روى مى دهد. در اينجا برخى از مهم ترين دلايل وجود زبان رمزى در اين گونه روايات را مى آوريم:
الف) سطح فكرى مردمان زمان صدور اين روايات، تاب فهم مستقيم و صريح آن حوادث را نداشته است؛
ب) هرگاه به صراحت و روشنى از آن حوادث ياد مى شد، امكان سوء استفاده و موضعگيرى در مقابل آنها به طورى كه منجر به نقض برنامه كلى الهى شود، وجود داشت؛
ج) از ظاهر بسيارى از اين روايات بر مى آيد كه آن حوادث جملگى از راه معجزه رخ خواهد داد؛ در حالى كه اين برداشت ظاهرى با قانون اعجاز در تعارض است.(2) در اين صورت يا بايد آن روايات را كنار گذاشته و از درجه اعتبار ساقط بدانيم و يا اينكه از آنها تفسيرى رمزى و تأويلى به دست دهيم.
البته ما راه حل دوم را صحيح مى دانيم به ويژه آنجا كه يك حادثه را اخبار زيادى نقل كرده باشند و صلاحيت اثبات تاريخى را نيز داشته باشند.
(3) در مورد اخبار وقايع پس از ظهور نيز با همين مسائل ولى به شكل ديگرى روبرو هستيم. البته بين حوادث پيش و پس از ظهور در دو مورد اختلاف وجود دارد:
الف) ما نمى توانيم عمق حقيقى حوادث پس از ظهور را دريابيم؛ ولى در مورد حوادث پيش از ظهور معتقديم امكان درك كامل آنها تا حد زيادى وجود دارد؛
ب) گزينش معناى رمزى در آنجا كه خبر را بايد حمل بر مفهومى رمزى كرد، كار مشكلى است چرا كه ممكن است آن خبر بر بيش از يك مفهوم، قابل تطبيق باشد. اگر قراين و دلايل كافى وجود داشته باشد مى توان از معناى رمزى خبر آگاه شد؛ اما در صورت نبود چنين قراينى بايد به بررسى معانى محتملى پرداخت كه به واقعيت و اصول كلى نزديك تر است. هرگاه پس از اين بررسى و
ص: 103
تلاش، تنها يك معنا احتمال داده شد در اين صورت آن معنا، متعين و مورد پذيرش است.
مشكل ديگرى كه در فهم برخى روايات وجود دارد اين است كه ما نمى دانيم كدام لفظ يا الفاظ روايات، رمزى و تأويلى است و كدام صريح و غير رمزى. آيا مى توان در ميان الفاظ يك حديث، تفاوت قائل شد، برخى را رمز گونه و برخى ديگر را غير رمزى معنا كرد؟ و آيا اصولا ما نيازمند آنيم كه امثال اين روايات را رمزى معنا نماييم يا خير؟
در پاسخ به سؤال اول بايد گفت اين كار شدنى است البته به شرط آن كه فهم كلى ما از الفاظ حديث، در تعارض با يكديگر نباشد؛ يعنى ضرورتا بايد بين معانى كه مى فهميم انسجام و همنوايى وجود داشته باشد.
و اما پاسخ سؤال دوم: پيش از اين به طور مبسوط گفته ايم هرگاه امكان فهم معناى مطابقى لفظ وجود داشته باشد، نمى توان معنايى رمزى را بر آن لفظ بار نمود. حتى تا زمانى كه امكان حمل بر معناى مجازى وجود داشته باشد، نوبت به معناى رمزى نمى رسد.(1)
(2) از رهگذر اين قواعد براى حل اين مشكل، نخست سعى مى كنيم معناى رمزى و يا صريح الفاظ را از طريق قوانين كلى و دلالت روايات ديگر مشخص نماييم؛ اگر اين كار ممكن نبود از روش طرح احتمالات مختلف براى حل اين مشكل استفاده مى كنيم؛ زيرا زمانى كه ما احتمال معين و قريب به ذهنى را عرضه نماييم، بالطبع اخبارى را كه به نحو رمز و نيز به نحو صريح و مستقيم بر آن دلالت مى كنند، خواهيم شناخت.
(3) 2. دومين مطلب عمده در اين مقدمه، بحث در پالايش و تصفيه رواياتى است كه اين حوادث را نقل كرده اند. ما اين گونه روايات را از لحاظ طرح مسائل اعجازى به دو بخش تقسيم مى نماييم:
الف) رواياتى كه به دلالت لفظى و يا رمزى بر حوادث غير اعجازى و اجتماعى دلالت دارند.
ب) رواياتى كه به صراحت، تنها بر حوادث اعجازى دلالت دارند. در اين بخش بايد دو امر را مراعات كرد:
اول: ما وقتى مى توانيم چنين رواياتى را حمل بر معانى اعجازى كنيم كه حتما با اصول قانون اعجاز نيز همخوانى داشته باشد وگرنه بايد آنها را به كنارى نهاد.
دوم: براى قبول حوادثى كه در قسمت «الف» به آن اشاره شد، كافى است كه با روش كلى اى كه در مقدمه اين كتاب آورديم، همخوانى داشته باشد. اما در قسم «ب» نياز بسيار بيشترى به «سخت گيرى سندى» وجود دارد؛ همان طور كه مشى ما در كتاب پيشين چنين بوده است.(2)
(4) پس در حالى كه در مقدمه كتاب حاضر، خبر واحد اطمينان آور و خالى از قراين مثبته را (كه در تاريخ گذشته آن را نپذيرفته بوديم) پذيرفتيم و در شرايطى كه نمى توانيم اين شرط را در اخبار قسمت «ب» كه عهده دار نقل اخبار معجزات است، به دليل وجود گمان خطا و تحريف در آن اخبار8.
ص: 104
بپذيريم - چنان كه در تاريخ گذشته گفتيم(1) - پس با اين حساب در مورد اخبار قسمت «ب» آنهايى را مى پذيريم كه مستفيض بوده يا پوشيده به قراين موافقه باشد.
3. سومين مطلب عمده در اين مقدمه آنست كه يادآور شويم ما حوادث پيش از ظهور را به طور مبسوط در تاريخ گذشته بررسى كرده و دانستيم كه كداميك اتفاق افتاده و كداميك هنوز اتفاق نيفتاده است؛ كدام را بايد تفسير رمزى كرد و كدام را خير؛ همچنين ويژگى هاى ديگرى را طرح كرديم كه در اين كتاب نيازى به تكرار آنها نيست.(2)
(2) در اينجا به بحث و بررسى پيرامون چهار محور زير مى پردازيم:
1. تبيين شمارى از نشانه هاى ظهور كه در كتاب گذشته نيامده بود و تلاش براى پالايش آن روايات و ارائه برداشتى در خور از آنها؛
2. سعى در اثبات برخى نشانه هايى كه قبلا آورده شده، مطابق روش اثبات تاريخى كه در مقدمه اين كتاب آورديم؛
3. تلاش براى ارائه برداشتى نو و نيز ابعادى تازه از بعضى نشانه هاى نزديك (علامات قريبه) كه در كتاب گذشته به آن پرداخته شده بود؛
4. تا حد امكان تلاش براى حفظ زنجيره تاريخى حوادث. در كتاب گذشته به اين امر نپرداخته ايم اما در اين كتاب به آن نيازمنديم.
پس از بررسى اين چهار محور خواهيم ديد كه چه فرق اساسى بين كتاب گذشته و اين بخش از كتاب حاضر وجود دارد. به هر روى، حوادث نزديك به ظهور به دو بخش اصلى تقسيم مى شود:
الف) پديده هاى طبيعى كه از اختيار افراد بيرون است؛
ب) پديده ها و رويدادهاى اجتماعى.
درباره هر يك از اين دو بخش، در دو فصل مستقل سخن خواهيم گفت.د.
ص: 105
ص: 106
مقصود حوادثى است كه هر چند با عنوان معجزه، در جهان طبيعت روى خواهد داد. در اينجا جهت اختصار و نيز پالايش روايات، حوادثى را مى آوريم كه سه شرط زير را داشته باشد:
الف) نزديك به زمان ظهور باشد.
ب) بر اساس روش ما قابل اثبات باشد.
ج) در اخبار، به ارتباط آن حادثه با ظهور حضرت مهدى عليه السّلام تصريح شده باشد.
اكنون با توجه به اين شروط، تنها حوادثى را بر مى رسيم كه در منابع اماميه - و به ندرت در منابع عامّه - آمده است:
(2)
اين دو اتفاق نه به طور معمول بلكه به شكلى غير طبيعى رخ خواهد داد. اگر همواره خورشيد گرفتگى در اول ماه قمرى و ماه گرفتى در نيمه ماه اتفاق مى افتد، در آن زمان اين ترتيب وارونه خواهد شد؛ خورشيد در نيمه ماه خواهد گرفت و ماه در اول آن. اين حادثه از آغاز خلقت بشر تا زمان وقوعش، بى سابقه خواهد بود.
شمارى از روايات، دربارۀ اين حادثه سخن گفته اند و ما در كتاب گذشته سه روايت را از شيخ طوسى، شيخ مفيد و شيخ نعمانى نقل كرديم.(1)
(3) در حديث ديگرى شيخ طوسى به سند خود از بدر الأزدى نقل كرده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:
آيتان تكونان قبل القائم لم تكونا منذ هبط آدم إلى الأرض؛ تنكسف الشّمس فى النّصف من شهر رمضان و القمر فى آخره. فقال رجل: يا بن رسول اللّه، تنكسف الشّمس فى آخر الشّهر و القمر فى النّصف. فقال أبو جعفر: إنّى لأعلم بما تقول و لكنّهما آيتان لم تكونا منذ هبط آدم.(2)
دو نشانه پيش از ظهور قائم پديدار خواهد شد كه از هنگام هبوط آدم عليه السّلام بر زمين اتفاق
ص: 107
نيفتاده است؛ خورشيد در نيمه ماه رمضان و ماه در آخر آن خواهد گرفت. كسى گفت: اى فرزند رسول خدا، [صحيح آنست كه] خورشيد در آخر ماه و ماه در نيمه آن مى گيرد.
حضرت فرمود: من به آنچه مى گويى داناترم؛ اما آن دو نشانه هايى هستند كه از زمان هبوط آدم عليه السّلام رخ نداده است.
سيوطى از السنن دارقطنى نقل كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:
إنّ لمهديّنا آيتين لم يكونا منذ خلق اللّه السّماوات و الأرض: ينكسف القمر لأوّل ليلة من رمضان، و تنكسف الشّمس فى النّصف منه.(1)
[ظهور] مهدى ما دو نشانه دارد كه از آغاز آفرينش آسمان ها و زمين سابقه نداشته است؛ ماه در آغاز رمضان و خورشيد در نيمه آن مى گيرد.
البته در كتاب گذشته روايتى را آورديم كه ماه گرفتگى را در بيست و پنجم رمضان و خورشيد گرفتگى را در سيزدهم، چهاردهم و يا پانزدهم آن ماه مى دانست. سياق اين روايت و ساير روايات بر نزديكى زمان وقوع اين پديده ها به روز ظهور دلالت مى كند.
(2) اين تعداد روايت حتى با إعمال شيوۀ «سخت گيرى سندى» كه در تاريخ گذشته از آن سود برديم، براى اثبات تاريخى اين نشانه ها كفايت مى كند. ما در همان جا به توجيه علت گنجانيده شدن اين دو واقعه در برنامه كلى الهى در پيش از ظهور پرداختيم كه به طور اختصار عبارت بود از:
1. تثبيت تفكر مهدوى به هنگام وقوع اين نشانه.
2. اعلام آماده باش به مخلصان خاص در مورد نزديك بودن زمان ظهور.
(3) اكنون بايد به توجيه تكوينى اين نشانه پرداخت و پرسيد: آيا وقوع آن به طريق اعجازى است و يا طبيعى؟ و اگر طبيعى است، چگونه؟ در اين باره در كتاب گذشته، سخن زيادى نگفته ايم. ولى در اينجا براى توجيه آن، چند احتمال را مورد نقد و بررسى قرار مى دهيم:
(4) احتمال اول: سبب اين رويداد، همان سبب علمى و معمولى در ساير خورشيد و ماه گرفتگى هاست؛ البته با اندك اختلافى در زمان. در نتيجه وقتى در دانش [فيزيك] ثابت شده كه كسوف به دليل قرار گرفتن ماه بين زمين و خورشيد و خسوف نيز به سبب واقع شدن زمين بين خورشيد و ماه روى مى دهد، اين امكان وجود دارد كه اين اتفاق در زمان ديگرى نيز روى دهد. اين احتمال، با ظهور ابتدايى روايات - اگر اين حوادث را طبيعى و غير اعجازى فرض نماييم - سازگارتر است. ولى مطابق نظريات جديد علمى، اين احتمال به طور آشكار قابل مناقشه است و در اين صورت بايد از ظهور ابتدايى آن روايات دست برداشت؛ زيرا ماه (كه نور خود را از خورشيد مى گيرد و اين نور، خط سير مستقيمى دارد و نمى تواند انحناى زيادى پيدا نمايد) امكان ندارد در حالى كه بدر كامل است، در پانزدهم ماه خورشيد را بپوشاند زيرا اين پوشاندن، ضرورتا همراه با تاريك بودن بخشى از ماه است كه رو به زمين دارد و اين حالت لزوما با بدر كامل بودن آن همخوانى ندارد.
با قرار گرفتن زمين بين ماه و خورشيد و با افتادن سايه زمين بر ماه، ماه گرفتگى روى مى دهد.6.
ص: 108
اين بدان معناست كه زمين از ماه به خورشيد نزديك تر است و اين اتفاق تنها در پانزدهم ماه كه ماه بدر كامل است رخ مى دهد. به اين اشكال نمى توان خدشه اى وارد ساخت مگر آن كه اساسا اين نظريه علمى را انكار كرد و گفت نظريه هاى علمى هر چند هم محكم باشد باز بر فرضيه هايى و غير يقينى استوار مى باشند و اطمينان كاملى را به بار نمى نشانند. در اينجا داورى را به خوانندگان ارجمند وامى نهيم.
احتمال دوم: مشاهده اين رويداد از مكانى جز زمين، مانند ديگر سياره هاى منظومه شمسى صورت پذيرد. در سال 1971 م فضانوردى كه به سطح ماه فرود آمد، از همان جا گرفتگى كامل خورشيد را مشاهده كرد. در آن هنگام زمين بين ماه و خورشيد بوده است و اين اتفاق به طور معمول جز در نيمه ماه روى نمى دهد. ولى آن ماه گرفتگى تاكنون اتفاق نيفتاده است. اما مى توان تصور كرد كه انسانى به سياره اى ديگر مانند زهره يا مريخ برود و اگر در آن حال زمين بين ماه و آن سياره قرار گيرد، در نگاه آن شخص خسوف روى خواهد دارد. بديهى است كه لزومى ندارد چنين اتفاقى در نيمه ماه افتد بلكه ممكن است در آغاز يا پايان ماه نيز روى دهد.
(2) به اين احتمال، اشكالاتى وارد است:
1. از ظهور اوليه روايات بر مى آيد كه بينندگان آن خورشيد و ماه گرفتگى، ساكنان زمين اند و نه ماه و مريخ. مگر آن كه بگوييم در روايات، شخص «انسان» موضوعيت دارد و تفاوتى نمى كند كه او از كجا به تماشاى اين رويداد بنشيند.
2. ظهور ابتدايى روايات بيانگر آنست كه اين دو علامت، هر دو در يك ماه (رمضان) پديدار مى شود و اين امر تا به حال در جهان طبيعت اتفاق نيفتاده است.
3. به روشنى از ظاهر اين روايات استفاده مى شود كه اين رويداد در زمانى نزديك به روز موعود رخ خواهد داد، در نتيجه اگر يكى از اين دو نشانه تحقق پيدا كرده باشد در واقع در زمانى نزديك به ظهور اتفاق نيفتاده است.
(3) احتمال سوم: اين خورشيد و ماه گرفتگى به سبب برخى اجرام سرگردان در فضا يا اجرامى كه هاله اى بسيار پهن در پيرامون خود دارند، در زمانى غير معين صورت پذيرد.
در بيش از يك روايت آمده است كه آن دو، نشانه هايى اند كه از زمان هبوط آدم عليه السّلام سابقه نداشته است. اين روايات احتمال سوم را تقويت مى كنند زيرا چه بسا جرم سرگردانى در فضا قبل از آفرينش بشر، اين پديده را رقم زده باشد و زمان عبور مجددش از منظومه شمسى، تاريخ مشخصى است كه مصادف با زمانى بسيار نزديك به زمان ظهور باشد. همچنين نمى توان اشكال اول احتمال گذشته را به اين احتمال وارد دانست زيرا در اينجا شخص مشاهده كننده بر روى زمين قرار دارد.
نيز به روشنى مى توان تصور نمود كه هر دو حادثه توسط يك جرم فضايى در يك ماه رخ دهد. مانند ستاره دنباله دارى كه از نزديك زمين عبور مى كند و مدتى طول مى كشد تا از فضاى مجموعه شمسى بگذرد و البته امكان دارد در اين ميان، هر دو حادثه روى دهد اما اينكه فقط در ماه رمضان اتفاق افتد، مطلبى است كه بايد دانشمندان درباره آن اظهار نظر نمايند.
(4) احتمال چهارم: اين خورشيد و ماه گرفتگى به واسطه اجسامى كه از زمين جهت تحقيقات
ص: 109
علمى و يا مقاصد نظامى به فضا پرتاب مى شوند، به وجود آيد.
اشكال: اگر اين اقدام به دست بشر انجام پذيرد، چگونه مى توان آن را نشانه اى براى ظهور دانست؟
پاسخ:
1. شايد بشر اين اجسام را براى اهداف ديگرى به فضا پرتاب كند و اين حادثه به طور اتفاقى روى دهد. در نتيجه اگر وقوع اين نشانه قهرى و ضرورى باشد، اين اتفاق به منزله مقدمه اى قهرى و ضرورى براى آنست.
2. حتى اگر هم بدانند كه با اين كار، خورشيد و ماه گرفتگى روى مى دهد اما دست اندركاران اين پروژه، از حضرت مهدى عليه السّلام و نشانه هاى ظهورش بى اطلاعند.
3. اگر هم بدانند خسوف و كسوفى با اين ويژگى از نشانه هاى ظهور است بازهم به آن معناست كه آنان به چنان سطحى از پيشرفت و مدنيت رسيده اند كه توانسته اند چنين اقدام علمى و فنى را سامان دهند؛ زيرا ممكن است كه در واقع امر، آن نشانه موعود، همان پيشرفت علمى و فنى باشد و روايات خسوف و كسوف نيز براى اشاره به همين امر و متناسب با سطح عقلانى مردم در عصر صدور اين اخبار صادر شده باشد.
(2) اشكال: از روايات استفاده مى شود كه اين دو حادثه، پيش از خلقت بشر اتفاق افتاده است، حال چگونه مى توان اين استنباط را با اين احتمال سازگار دانست؟
پاسخ: اين روايات بيشتر از اين دلالت ندارند كه در طول عمر بشريت، اين دو حادثه رخ نداده است اما درباره روى دادن آنها پيش از آفرينش انسان، گرچه روايات اندكى به آن اشاره دارند اما ظهور تام و تمامى در اين معنى ندارند و البته با تأييد احتمال چهارم، آن اشاره اندك هم رنگ مى بازد.
اينها برخى احتمالات بود كه براى وقوع طبيعى و غير اعجازى اين دو نشانه بيان شد. البته بعضى احتمالات ديگر كه مبتنى بر نظريات علمى هم چون: «نظريه نسبيت» مى باشد نيز وجود دارد كه نيازى به طرح آنها نيست.
(3) احتمال پنجم: خورشيد و ماه گرفتگى به طور معجزه آسا و خارج از چارچوب هاى شناخته شده طبيعى رخ دهد. برخى قراين، اين احتمال را تأييد مى نمايد:
1. در چند روايت آمده است كه آن دو نشانه هايى اند كه از زمان هبوط آدم عليه السّلام اتفاق نيفتاده است؛
پس اگر اين حوادث، طبيعى بود بايد بيش از يك بار در طول عمر بشر رخ مى داد.
نقد: اگر يكى از دو احتمال گذشته (سوم يا چهارم) ثابت شود و يا حتى اگر احتمالش را نيز بدهيم، اعتبار اين قرينه سست خواهد شد؛ چون طرفداران آن دو احتمال نيز توجيه طبيعى مى آورند كه اين حوادث در طول عمر بشر رخ نداده است در نتيجه اين امر منحصرا اعجازى نخواهد بود.
2. معجزه بودن اين دو حادثه با نشانه بودن آنها و نيز ويژگى آگاه كنندگى براى مؤمنان خاص، كاملا تناسب دارد. اما اگر آن دو حادثه رويدادى طبيعى بودند، ديگر نمى توانستيم آنها را نشانه ظهور بدانيم.
نقد: اين قرينه هم، قرينه كاملى نيست؛ زيرا دربردارنده نوعى غفلت از معنى «جعل نشانه»
ص: 110
مى باشد. در تاريخ گذشته آورديم كه سرّ اصلى «جعل نشانه»، امرى اعجازى نيست بلكه قرار دادن نشانه براى ظهور از سوى خداوند بزرگ، صرفا جهت خبر دادن است و نه چيز ديگر.(1) بزرگان اسلام، امر مهمى را كه مورد توجه بوده در نظر گرفته اند و فرموده اند كه اين امر با مسأله ظهور ارتباط دارد؛ تا هرگاه آن حادثه رخ داد، صحت و راستى آن خبر براى انسان هاى معاصر با آن ثابت شود و در نتيجه به راستى و درستى محتواى خبر (كه به ظهور اشاره دارد) هم پى ببرند. حال اگر نشانه مطلقى باشد، از اصل ظهور خبر مى دهد و اگر نشانه نزديكى باشد، حكايت از نزديكى ظهور مى كند.
از اين رهگذر نيز بايد گفت هيچ حادثه اى را نمى توان نشانه دانست مگر آن كه در روايات از آن به عنوان نشانه ياد شده باشد.
خلاصه آن كه اصل در نشانه بودن چيزى، ماهيت خبر دهى آن است و نه معجزه بودن آن و تا وقتى كه اين اخبار براى اثبات تاريخى كافى باشد، رخ دادن طبيعى - و نه اعجازى - آنها، هرگز نظريۀ «جعل نشانه» را مخدوش نمى سازد.
با همه اين اوصاف، شايسته است به نقاط ضعف و قوت اين احتمال (كه حول محور اعجاز شكل گرفته است) اشاره اى داشته باشيم.
(2) اين احتمال با اين شرط از شروط قانون معجزات كه «معجزه بايد در مسير هدايت انسان ها قرار داشته باشد»(2) سازگارى و موافقت دارد و همين، نقطه قوتى براى اين احتمال مى باشد اما از طرفى بايد اين واقعيت را نيز پذيرفت كه مسير هدايت، منحصر در مسأله اعجاز نيست. از اين رو نمى توان اين احتمال را موافق با قانون معجزات دانست. اگر فقط همين يك احتمال (احتمال پنجم) باقى بماند، بايد اخبارى را كه بر معناى اعجازى دلالت دارند به كنارى نهيم؛ ولى از سوى ديگر مى دانيم كه امر منحصر در اين احتمال نيست و در اين صورت چاره اى جز رد اين احتمال و حمل روايات بر يكى از احتمالات طبيعى و غير اعجازى باقى نمى ماند.
(3)
اين دو از جمله نشانه هايى است كه در روايات آمده و ما آن دو را يك جا آورده ايم؛ زيرا همان طور كه خواهيم گفت احتمال مى رود كه مقصود از آن دو، يك چيز باشد.
(4) شيخ صدوق به سند خود از محمّد بن مسلم و او هم از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:
ص: 111
و من علامات خروجه عليه السّلام... و صيحة من السّماء فى شهر رمضان(1)
و از جمله نشانه هاى ظهور... صدايى است آسمانى در ماه رمضان.
همچنين وى از حرث بن مغيره روايت نموده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
الصيحة الّتى فى شهر رمضان تكون ليلة الجمعة لثلاث و عشرين مضين من شهر رمضان(2)
صدايى [آسمانى] در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان بر خواهد خاست.
(2) نيز شيخ صدوق از عمر بن حنظله نقل كرده است كه شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود:
قبل قيام القائم خمس علامات محتومات... و الصّيحة.(3)
پيش از آن كه قائم بپاخيزد، پنج نشانه حتمى چهره خواهد نمود... و [از جمله] صدا.
مانند اين حديث را نعمانى آورده است، با اين تفاوت كه حضرت در آنجا مى فرمايد:
... و الصّيحة فى السّماء.(4)
... و صدايى از آسمان.
(3) همو در كتابش از داود دجاجى و او هم از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت زير را نقل مى كند:
از امير المؤمنين عليه السّلام درباره آيه «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ» * سؤال شد. فرمود:
انتظروا الفرج من ثلاث! فقيل يا أمير المؤمنين، ما هنّ؟! فقال:... و الفزعة فى شهر رمضان.
فقيل: و ما الفزعة فى شهر رمضان؟ فقال: أو ما سمعتم قول اللّه عزّ و جلّ فى القرآن: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ» هى آية تخرج الفتاة من خدرها توقظ النائم و يفزع اليقظان.(5)
پس از وقوع سه نشانه، فرج را انتظار كشيد. پرسيدند: يا امير المؤمنين آن سه چيستند؟ فرمود:... و هراسى در ماه رمضان. گفتند: هراس در ماه رمضان چيست؟ فرمود: شنيده ايد سخن خداى عز و جل را كه در قرآن فرمود: «اگر بخواهيم، معجزه اى از آسمان بر آنان فرود مى آوريم، تا در برابر آن، گردن ايشان خاضع گردد» اين واقعه دختران را از پس پرده بيرون مى آورد و خفته را بيدار و بيدار را به وحشت مى اندازد.
(4) نيز نعمانى از عبد اللّه بن سنان و او هم از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است:
و فزعة فى شهر رمضان توقظ النائم و تفزع اليقظان، و تخرج الفتاة من خدرها.(6)
و هراس و ترسى در ماه رمضان [روى مى دهد] كه خفته را بيدار و بيدار را وحشت زده و دختران جوان را از پس پرده خارج مى سازد.
(5) نعمانى در حديث ديگرى از ابو بصير و او هم از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:
الصّيحة لا تكون إلاّ فى شهر رمضان شهر اللّه و هى صيحة جبرئيل إلى هذا الخلق... إذا4.
ص: 112
اختلف بنو فلان فيما بينهم، فعند ذلك فانتظروا الفرج. و ليس فرجكم إلاّ فى اختلاف بنى فلان. فإذا اختلفوا فتوقّعوا الصّيحة فى شهر رمضان و خروج القائم. إنّ اللّه يفعل ما يشاء...(1)
آن صدا فقط در ماه رمضان - ماه خدا - خواهد بود. آن صداى جبرئيل خطاب به مردم است... هنگامى كه بين [طايفه] بنى فلان اختلاف درگيرد، در آن وقت منتظر فرج باشيد و فرج شما جز در [هنگام] اختلاف بنى فلان نيست. پس در آن زمان آماده شنيدن صدا در ماه رمضان و ظهور قائم باشيد. خداوند هر آنچه را بخواهد انجام مى دهد.
شايد از مهم ترين دلايل روايى وقوع صداى آسمانى، نامه اى باشد كه امام مهدى عليه السّلام به نايب خاص چهارم خويش نوشت و در پايان هم از مرگ او خبر داد.
امام عليه السّلام در آنجا مى فرمايد:
ألا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السّفيانى و الصّيحة، فهو كذّاب مفتر.(2)
آگاه باش از اين پس و پيش از خروج سفيانى و صداى [آسمانى] هر كس ادعاى مشاهده نمايد، دروغگويى افترابند است.
قندوزى در ينابيع المودة برخى از اين اخبار را آورده است.
براى فهم اين صداى آسمانى مى توان چند احتمال را مطرح ساخت:
(2) احتمال نخست: صدا و هول و هراس هر دو به يك معنى اند؛ صدايى بس عظيم كه از شدت هول و هراس آن خفته بيدار مى شود، بيدار وحشت زده مى گردد و دختران جوان از پس پرده ها بيرون مى آيند. اين صدا با معجزه پديد مى آيد و نيز از جنس كلمه نيست كه معنا داشته باشد، بلكه صدايى است هم چون رعد و يا انفجار.
اما در برخى روايات آمده است كه آن صدا، صداى جبرئيل امين خطاب به مردمان است؛ زيرا صداى آن فرشته ارجمند - ناگزير - داراى معنا مى باشد.
(3) احتمال دوم: مراد از صدا، صداى جبرئيل است. سبب آن هم از مقوله معجزه مى باشد زيرا صداى يكى از فرشتگان بزرگ الهى است كه امرى فرا طبيعى است. اين صدا در هر دو احتمال، امرى اعجازآميز مى باشد كه به جهت مصالح معينى پديد مى آيد. مهم ترين اين مصلحت ها، بيدار باشى است نسبت به نزديك بودن ظهور تا آن كه مخلصان و مسلمانان براى استقبال از آن حضرت آمادگى روحى پيدا نمايند.
(4) احتمال سوم: مقصود از «صدا» و «هول و هراس» معانى طبيعى است، نه اعجازى؛ در نتيجه «هول و هراس» (- فزعه) تعبيرى است از ترس فراگيرى كه - به طور مثال - به سبب نگرانى از جنگ يا بيمارى واگيرى به وجود مى آيد و مراد از «صدا» (- صيحه) صداى مهيبى است كه از انفجار بمب يا موشك يا شكسته شدن ديوار صوتى توسط هواپيماها و يا انفجار در برخى زرادخانه هاى اتمى و...
به گوش ها خواهد رسيد.
اين احتمال، از دلالت روايات و سياق كلى آنها بسيار دور است؛ به ويژه با استدلال به آيه شريفه7.
ص: 113
«إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ» (1) كه اين آيه در روايتى بر «صدا و صيحه» نيز تطبيق شده است (علاوه بر تطبيق آن بر «هول و هراس» كه پيش از اين آورديم.)
اين روايت را آيت اللّه صافى و قندوزى از حضرت امام صادق عليه السّلام نقل كرده اند. راوى مى گويد:
... فتلوت هذه الآية: إن نشأ ننزّل عليهم من السّماء آية... فقلت: أ هي الصّيحة؟ قال: نعم. لو كانت الصّيحة، خضعت أعناق أعداء اللّه عزّ و جلّ.(2)
آيه «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ...» را تلاوت كردم، سپس از حضرت پرسيدم: آيا اين آيه درباره صدا و صيحه است؟ فرمود: آرى وقتى پديد آيد، گردن دشمنان خداى عز و جل فرو افتد و خاضع شود.
خاضع شدن دشمنان خدا، نتيجۀ حادثه اى ساده هم چون صداى انفجار موشك يا هواپيما نيست بلكه در نتيجه اتفاقى تكوينى و بى سابقه صورت مى پذيرد كه در آن عنصر اعجاز وجود دارد.
(2) شايد تفسير آيه مذكور، گاهى به «صدا و صيحه» و گاهى هم به «هول و هراس»، احتمال اول را تقويت نمايد. و حتى با احتمال دوم نيز همخوانى داشته باشد و ترسى كه در دل دشمنان خدا جاى مى گيرد حاصل هراسى باشد كه از صداى جبرئيل امين پديد مى آيد. اين صدا بزرگترين مژده به مؤمنان است كه: هان روز رهايى نزديك است.
از اين رو اين صدا بسيار مورد توجه قرار مى گيرد، خفته بيدار مى شود، شخص بيدار وحشت زده و دختران جوان با حيا و پرده نشين بيرون خواهند گريخت. گفتنى است روايات از دختران جوانى كه با حيا هستند ياد كرده است و نه از غير آنها.
از سياق اين روايات، خصوصا آنجا كه مى فرمايد: «... پس انتظار صدا و قيام قائم را دارند» پيداست كه اين صدا كمى پيش از ظهور برخواهد خاست.
(3)
درباره اين نشانه، سه دسته روايت وجود دارد:
الف) رواياتى كه به طور اجمال وجود ندا و حتمى بودن آن را بيان مى كنند:
(3) صدوق به سند خود از ميمون البان و او هم از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است:
خمس قبل قيام القائم... و المنادى ينادى من السّماء.(4)
پنج نشانه پيش از ظهور قائم پديد مى آيد... و ندادهنده اى از آسمان.
(5) شيخ مفيد به سند خود از ابو حمزه ثمالى نقل مى كند:
قلت لأبى جعفر عليه السّلام: خروج السّفيانى من المحتوم؟ قال: نعم؛ و النّداء من المحتوم(4)
به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم: آيا خروج سفيانى حتمى است؟ فرمود: آرى، و ندا هم
ص: 114
حتمى است.
نعمانى هم به سند خود از عبد اللّه بن سنان روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
النّداء من المحتوم...(1)
ندا امرى حتمى است.
ب) رواياتى كه از دو گونه ندا سخن مى گويد: نداى حق و نداى باطل كه يكى پس از ديگرى روى خواهد داد:
(2) صدوق به سند خود از ميمون البان و او هم از امام باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:
ينادى مناد من السّماء: أنّ فلان بن فلان هو الإمام باسمه. و ينادى إبليس - لعنه اللّه - من الأرض، كما نادى برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ليلة العقبة.(2)
ندادهنده اى از آسمان ندا مى دهد كه فلان بن فلان امام است و اسمش را هم مى آورد. ابليس ملعون نيز از زمين ندا مى كند، همان طور كه در شب پيمان عقبه، به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندا كرد.
(3) نعمانى روايتى طولانى از ابو بصير و او هم از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:
ينادى مناد من السّماء باسم القائم، فيسمع من بالمشرق و من بالمغرب. لا يبقى إلاّ استيقظ و لا قائم إلاّ قعد و لا قاعد إلاّ قام على رجليه فزعا من ذلك الصوت. فرحم اللّه عبدا اعتبر بذلك الصّوت فأجاب. فإنّ الصّوت صوت جبرئيل الروح الأمين. و قال عليه السّلام:
الصّوت فى شهر رمضان فى ليلة جمعة، ليلة ثلاث و عشرين، فلا تشكّوا فى ذلك، و اسمعوا و أطيعوا. و فى آخر النّهار صوت ابليس اللعين ينادى: ألا إنّ فلانا قتل مظلوما ليشكّك النّاس و يفتنهم. فكم ذلك اليوم من شاكّ متحيّر قد هوى فى النار. فإذا سمعتم الصّوت فى شهر رمضان، فلا تشكّوا فيه إنّه صوت جبرئيل و علامة ذلك ينادى باسم القائم و اسم أبيه عليهما السّلام، حتّى تسمعه العذراء فى خدرها، فتحرّض أباها و أخاها على الخروج... فاتّبعوا الصّوت الأوّل و إيّاكم و الأخير أن تفتنوا به...(3)
ندادهنده اى از آسمان نام قائم را مى برد آن طور كه همه اهل شرق و غرب جهان آن را مى شنوند. از هراس و وحشت آن صدا، خفتگان بيدار و همه ايستادگان نشسته و همه نشستگان بپا مى خيزند. خداوند رحمت خويش را شامل حال بنده اى كند كه به آن صدا توجه نموده، پاسخش را بدهد؛ چون آن صدا، صداى جبرئيل روح الامين است. آن صدا در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان به گوش خواهد رسيد پس شك به دل راه مدهيد و به آن گوش فرا دهيد و اطاعت كنيد. در آخر روز ابليس لعين ندا مى دهد: آگاه باشيد فلانى مظلومانه كشته شد تا مردم را به فتنه و شك در اندازد و چه بسيارند شك كنندگان سرگردانى كه در دوزخ فرو مى غلتند. پس اگر آن صدا را در ماه رمضان شنيديد در آن ترديد نكنيد؛ صداى جبرئيل است. نشانه اش هم آنست كه به نام قائم و پدرش عليهما السّلام ندا مى دهد. اين صدا را4.
ص: 115
حتى دوشيزگان پرده نشين خواهند شنيد و پدران و برادرانشان را به بيرون رفتن از خانه (به دنبال آن صدا) وامى دارند... از صداى نخست پيروى نماييد و از صداى دوم حذر، مبادا كه در فتنه افتيد....
سيوطى از نعيم بن حماد روايت كرده است كه امام على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود:
إذا نادى مناد من السّماء: إنّ الحقّ فى آل محمّد عليهم السّلام. فعند ذلك يظهر المهدىّ على أفواه النّاس، و يشربون حبّه، و لا يكون لهم ذكر غيره.(1)
هرگاه اين ندا از آسمان برخاست كه: «حق با آل محمّد عليهم السّلام است» در آن هنگام نام مهدى بر سر زبان ها افتد، مردم از دوستى او سيراب شوند و جز او را ياد نكنند.
(2) سيوطى همچنين از نعيم بن حماد نقل كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:
ينادى مناد من السّماء: إنّ الحقّ فى آل محمّد. و ينادى مناد من الأرض: إنّ الحقّ فى آل عيسى - أو قال: العبّاس شك فيه - و إنّما الصّوت الأسفل كلمة الشّيطان و الصّوت الأعلى كلمة اللّه العليا.(2)
ندايى از آسمان بر مى خيزد كه «حق با آل محمّد است» و ندايى از زمين كه «حق با آل عيسى يا آل عباس است». (شك از راوى است) صداى پايين، از شيطان است و صداى بالا از خداوند بلند مرتبه.
قندوزى، بخشى از اين روايت را در ينابيع المودة آورده است.
ج) رواياتى كه از نداى به نام قائم عليه السّلام بدون پرداختن به نداى باطل، خبر مى دهند:
(3) صدوق به سند خود از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود:
و من علاماته: خروج السّفيانى... و مناد ينادى باسمه و اسم أبيه.(3)
از نشانه هاى ظهور، خروج سفيانى و... ندادهنده اى است كه به نام او (قائم عليه السّلام) و پدرش ندا مى دهد.
(4) نعمانى به سند خود از ابو بصير نقل كرده است كه به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم:
جعلت فداك، متى خروج القائم؟ فقال: يا أبا محمّد، إنّا أهل بيت لا نوقّت... و لا يخرج القائم حتّى ينادى باسمه فى جوف السّماء فى ليلة ثلاث و عشرين من شهر رمضان، ليلة جمعة. قلت: بم ينادى؟ قال: باسمه و اسم أبيه. ألا أنّ فلان بن فلان قائم آل محمّد، فاسمعوا له و أطيعوه. فلا يبقى شىء من خلق اللّه فيه الرّوح، إلاّ سمع الصّيحة. فتوقظ النائم و يخرج إلى صحن داره، و تخرج العذراء من خدرها. و يخرج القائم ممّا يسمع، و هى صيحة جبرئيل عليه السّلام.(4)
فدايت شوم، ظهور قائم در چه زمانى است؟ فرمود: اى ابا محمّد، ما اهل بيت وقتى را [براى ظهور] تعيين نمى كنيم... قائم ظهور نمى كند مگر آن كه در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان مناديى در4.
ص: 116
آسمان به اسم او ندا در دهد. پرسيدم: چه چيزى را ندا مى دهد؟ فرمود: نام قائم و پدرش را اين گونه مى برد: «آگاه باشيد فلان بن فلان قائم آل محمّد است. به سخنش گوش فرا دهيد و اطاعتش نماييد».
[در آن حال] هيچ چيز از آفريده هاى خدا كه در آنها روح دميده شده نخواهد بود مگر آن كه آن صدا را مى شنود. آن چنان كه شخص خفته، بيدار مى شود و به حياط خانه اش مى رود و نيز دوشيزگان از سرا پرده ها بيرون مى روند. آن صدا، صداى جبرئيل است.
نعمانى به سند خود از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
ينادى مناد من السّماء باسم القائم، فيسمع ما بين الشرق إلى الغرب. فلا يبقى راقد إلاّ قام و لا قائم إلاّ قعد و لا قاعد إلاّ قام على رجليه من ذلك الصّوت. و هو صوت جبرئيل، الرّوح الأمين.(1)
مناديى از آسمان به نام قائم صدا مى زند و بى درنگ همه اهل شرق و غرب جهان آن را مى شنوند؛ در نتيجه خفته اى نيست مگر آن كه برمى خيزد و مى ايستد و ايستاده اى نيست جز آن كه مى نشيند و هيچ نشسته اى نيست مگر آن كه مى ايستد. اين صدا، صداى جبرئيل روح الامين است.
(2) همچنين ابو بصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
إنّ القائم صلوات اللّه عليه، ينادى اسمه ليلة ثلاث و عشرين...(2)
بى ترديد در شب بيست و سوم ماه رمضان، به نام قائم - كه درود خدا بر او باد - ندا داده مى شود...
(3) از مجموع اين اخبار و اخبار گذشته به دست مى آيد كه روايات «صدا و صيحه»، «هول و هراس» و «ندا»، هر سه دسته به مفهومى مشترك و رويدادى واحد اشاره مى كنند و در حقيقت، تعارضى بين آنها نيست. هر چند شيوه هاى بيان خبر، گوناگون مى باشد.
براى اين سخن در خود اين اخبار، قراينى وجود دارد:
الف) صيحه و ندا، به طور مستفيض هر دو به جبرئيل نسبت داده شده است.
ب) زمان وقوع آن دو در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان مى باشد.
ج) همه آنها (صيحه، هول و هراس و ندا) موجب جلب توجه فراوان خواهند شد.
د) صيحه و ندا از نشانه هاى حتمى ظهور هستند.
(4) در نهايت با حمل مطلق بر مقيد و نيز مجمل بر مفصل به نتايج زير مى رسيم:
1. مقصود از ندايى كه حتمى است، نداى جبرئيل به نام قائم عليه السّلام است.
2. مراد از «نداى به حق»، جز اين ندا نيست.
3. منظور از صداى جبرئيل همين نداست.
4. آن نشانه اى كه گردن دشمنان خدا را خاضع مى گرداند، همين نداست.
5. هول و هراسى كه دوشيزگان را از پس پرده هايشان بيرون مى آورد، حاصل همين نداست.4.
ص: 117
6. زمان تعيين شده براى ندا نيز بيست و سوم ماه رمضان است.
دسته سوم از اخبار پيرامون ندا (ندا به اسم قائم عليه السّلام و پدرش) از آن نظر كه اخبار «صيحه» و «هول و هراس» در آن است، خاص ترين تمام اين روايات مى باشد؛ در نتيجه مى تواند مفسر و شارح آنها باشد. همچنين اوصاف ديگرى كه در اين اخبار آمده مانند: حتمى بودن و زمان آن، ويژگى ندا نيز مى باشد.
هرگاه اين فهم كلى حاصل شود، اخبارى كه بر اين مفهوم مشترك دلالت مى كند، متواتر - بلكه بيشتر از حد تواتر - خواهد بود؛ زيرا اخبار ندا به تنهايى مستفيض است و هرگاه آن را به اخبار «صدا و صيحه» و «هول و هراس» بيفزاييم، متواتر خواهند شد.
در اينجا دو پرسش را به همراه پاسخ آن طرح مى نماييم:
(2) پرسش نخست: محتواى آن ندا چيست؟
روايات به اين پرسش به دو شكل پاسخ داده اند:
1. ندا به اسم مهدى عليه السّلام و پدرش.
2. ندا به اين كه حق با آل محمّد عليهم السّلام است.
در واقع با لحاظ يكى از توجيهات زير، بين اين دو روايت تعارضى باقى نمى ماند:
الف) اگر فرض نماييم هر دو مضمون داراى دليل كافى براى اثبات باشد، در اين صورت بهتر آنست كه قائل به ندايى شويم كه شامل هر دو مضمون باشد و آن چنين است: «همانا حق با آل محمّد است و بى شك امام شما فلان بن فلان است» و منافاتى بين اين دو امر وجود ندارد.
ب) شكل دوم به شكل اول بازمى گردد و عملا آن چه در خارج روى مى دهد تنها شكل اول است و شكل دوم در نتيجه شرايط خاص تاريخى مطرح شده است.
ج) اگر فرض كنيم بين دو ندا تعارض وجود دارد در اين صورت شكل نخست قابل قبول و صورت دوم مردود است؛ زيرا شمار اخبارى كه بر شكل اول دلالت مى كند بسيار است؛ اما تعداد اخبار شكل دوم، اندك.
(3) پرسش دوم: آيا اخبار ناظر بر نداى باطل براى اثبات آن كافى است؟
پاسخ: در اينجا دو مقدمه مى آوريم تا شايد بتوان از آنها براى اين پرسش، پاسخى منفى فراهم آورد.
مقدمه اول: شمار اخبار نداى باطل، بسيار كمتر از اخبارى است كه از نداى حق سخن مى گويد.
مقدمه دوم: اگر طبق برداشت مشهور و متداول از اين اخبار كه مطابق با ظهور ابتدايى آنها نيز هست، نداى باطل را امرى اعجازآميز و ماوراءالطبيعه اى بدانيم، در اين صورت بايد بپذيريم كه اين معجزه به نفع پيروان باطل اتفاق افتاده است و اين امرى محال است زيرا بر خداى حكيم روا نيست كه مردم را فريفته، به سوى فتنه و انحراف براند.(1)
هرگاه اين دو مقدمه پذيرفته شود بايد اين اخبار را رد نمود؛ زيرا شمارشان اندك است و از7.
ص: 118
طرفى دلالت بر محال دارند؛ در نتيجه، قبول مضمون آنها نيز محال است.
البته اگر در مقدمه دوم مناقشه نموده و ندا را به طور عموم يا ندا باطل را به طور خاص، حمل بر معنايى طبيعى و غير اعجازى نماييم، مى توان آن اخبار را پذيرفت. ولى اين امر همچنان كه خواهيم آورد قابل مناقشه خواهد بود.
هرگاه به دنبال فهم عالى ترى از اين دو ندا باشيم، با احتمالى طبيعى و نيز احتمالاتى اعجازى روبرو خواهيم شد.
احتمال اول: مقصود از جبرئيل و ابليس، به طور مجازى ياران حق و ياران باطل باشد. در اين صورت جبرئيل، كنايه از خود مهدى عليه السّلام است كه نداى او نداى حق است و ابليس هم كنايه از دشمنان ايشان و به طور كلى انسان هاى منحرف مى باشد. مراد از گسترش صدا و پراكنده شدن آن در شرق و غرب عالم نيز، پخش آن توسط رسانه هاى جمعى مانند راديو و تلويزيون مى باشد و اگر در روايات آمده كه آن صدا از آسمان است به لحاظ آن است كه امواج اين رسانه ها از فضا عبور مى كند.
با اين وجود، طبيعى است تصور نماييم از طريق همين ابزار مدرن نيز جبهه هواداران حضرت مهدى عليه السّلام از موضوع آگاه شوند.
تأثيرگذارى نداى حق در دنيا و بيدار باشى كه در سطح جهان ايجاد مى نمايد، به دليل بلند بودن صداى آن نيست، بلكه به دليل اهميت مضمون و محتواى آن است. اعلان عمومى واقعه ظهور براى نخستين بار و ارائه مفهوم روشنى از انقلاب جهانى امام مهدى عليه السّلام به مسلمانان بلكه به تمامى انسان هايى كه در انتظار منجى به سر مى برند، بدون شك بازتاب هاى مختلفى در سطح جهان خواهد داشت.
اين احتمال گرچه روشن و منطقى است اما داراى برخى اشكالات است از جمله اينكه: از سياق اين اخبار برمى آيد نداى حق و نداى باطل تنها پيش از ظهور و نه پس از آن رخ خواهد داد و اين مطلب با اين احتمال منافات دارد زيرا اين احتمال ناظر به دعوت هاى حق و باطلى است كه پس از ظهور مطرح مى شوند.
(2) احتمال دوم: مطابق ظاهر روايات بر آن شويم كه اين دو نداى قبل از ظهور امام عليه السّلام رخ مى دهند ولى از راه طبيعى و غير اعجازى؛ مانند رسانه هاى جديد تبليغاتى.
علّت پيدايش اين دو ندا، وجود دو جنبش متخاصم در جهان اسلام است كه يكى از آنها بر حق است و به اسلام صحيح فرا مى خواند و ديگرى با فريب مردم و شبهه افكنى در بين آنها به باطل دعوت مى كند. تأييد و تصديق انقلاب حق طلبانه امام عليه السّلام در آغاز آن چنان است كه تأثير فراوانى در ميان مردم بجاى مى گذارد تا آنجا كه زنان، پدران و برادرانشان را بر يارى اين حركت تشويق مى نمايند؛ اما اين روند چندان دوام نمى آورد و در مقابل آن، جنبشى باطل با اعلان صريح مواضعش، مردم را نسبت به اسلام دچار شك و شبهه مى نمايد. يكى از شعارهايش چنين است: «فلانى مظلومانه كشته شد» و منظور از كشته (البته خدا داناتر است) همان كسى است كه به دست حركت حق طلبانه نخست كشته شده است. لذا حركت دوم از مظلوميت او داد سخن در مى دهد.
(3) شايد اين تعبير كه نداى حركت نخست، از آسمان به گوش مى رسد و نداى جنبش دوم از زمين
ص: 119
برمى خيزد، بيانگر حرمت نداى اول و بر حق بودن آن و نيز بطلان و بى ارزشى نداى دوم باشد.
بايد گفت اين احتمال (احتمال دوم) صحيح نيست زيرا روشن است كه آن حركت بر حق در واقع دعوتى است به سوى مبادى حق و عدالت و نه ندايى به نام قائم و پدرش؛ (همان طور كه در شمارى از روايات آمده است) بنابراين از زاويه اين احتمال، ندا به اسم قائم و پدرش بدون تفسير باقى خواهد ماند.
اين احتمال نيز كه مراد از لفظ قائم، رهبر حركتى حق طلبانه باشد هر چند كه دامنه نهضتش هم جهانى نباشد، احتمال نادرستى است زيرا اخبار به روشنى اظهار مى دارند كه او قائم آل محمّد عليه السّلام مى باشد و مهدى هموست و حتى در بعضى روايات جمله «الصلاة و السلام عليه» نيز وجود دارد و اين چيزى است كه جز بر مهدى موعود عليه السّلام بر كس ديگرى منطبق نمى گردد.
احتمال سوم: اين احتمال كه با ظاهر اخبار و سياق كلى آن ها همخوانى دارد عبارت از آنست كه:
ندا به حق را كه به اسم قائم و پدرش مى باشد، به صورتى اعجازى بدانيم و آن را از جمله مقدمات براى آمادگى روحى در زمان نزديك به ظهور قائم عليه السّلام تلقى نماييم. اين امر، پيش درآمد بس بزرگى براى روز ظهور خواهد بود و نام آن رهبر بزرگ را مشخص خواهد نمود و كافى است كه بعد از واقعه ظهور كه چندان پس از اين ندا به تأخير نخواهد افتاد، گفته شود: اين رهبر بزرگ همان كسى است كه منادى به نامش ندا سر داد و آن معجزه عظيم، فرمان به اطاعت از اين رادمرد الهى مى داد.
اين معجزه، تأثيرى بس عميق در پيروزى و گسترش دعوت امام عليه السّلام بر جاى خواهد نهاد. قبلا دانستيم كه روز ظهور، عصاره و نتيجه تلاش هاى پيامبران و اوصيا و صلحا و شهداست؛ اين همان غرض و الا از آفرينش انسان است؛ در نتيجه مايه شگفتى نيست كه خداى تعالى با چنين معجزاتى، ظهور منجى موعود را مقدمه چينى نمايد.
(2) هم چنان كه دانستيم، بر اين گفته اخبار متواترى تأكيد مى نمايند و به دليل مؤثر بودن آن در هدايت انسان ها، با قانون معجزات هم منافاتى ندارد. در اين صورت ناگزير بايد تسليمش شد و به درستى آن اعتراف نمود. اين صدا در شب بيست و سوم ماه رمضان كه احتمال ليلة القدر بودن آن بيشتر است بر خواهد خاست. آن شب برترين شب سال است و مسلمين در آن شب اقبال بيشترى به معنويات داشته، آمادگى آنها براى پذيرش امور قدسى و مفاهيم ناب دينى بسيار بيشتر است.
توجه و عنايت فوق العاده به اين ندا و ترس و هراس از آن، از سه عامل سرچشمه مى گيرد:
الف) بلندى صدا و گستره شعاع آن به طورى كه همه مردم دنيا آن را خواهند شنيد.
ب) جنبه اعجازى آن كه امكان تفسير مادى اش را - تقريبا - از بين برده است.
ج) محتواى آن، كه بس مهم است و اشاره به رهبرى دارد كه زمين را از عدل و داد لبريز خواهد ساخت، همان طور كه از ستم و بيداد آكنده شده باشد.
(3) در اينجا مايلم ملاحظاتى را درباره اين ندا يادآور شوم:
1. برداشتى مشهور از رويداد ندا وجود دارد كه بر آن اساس برخى مى پندارند ندا در لحظه ظهور و مقارن با آن رخ مى دهد كه آن رويداد مبارك را به جهانيان اعلان نمايد؛ اما روايتى وجود ندارد كه اين برداشت را تأييد نمايد و لذا نمى توان آن را صحيح دانست. ولى با اين وجود نمى توان اصل
ص: 120
انديشه ضرورت اعلان خبر ظهور را رد كرد و ناصحيح شمرد و شايد بتوان گفت اعلان خبر ظهور، كمى قبل از وقوع آن، صحيح تر به نظر مى رسد؛ زيرا اگر ندا و ظهور، هر دو در يك زمان پديد آيند، بى ترديد آن ندا منطبق بر حضرت مهدى عليه السّلام خواهد شد و در اين صورت امام عليه السّلام كه در گام نخست حركت جهان خويش مى باشد و هنوز فرماندهى اش تثبيت نگشته، هدف حملات نيروهاى مخالف در سطح جهان قرار خواهد گرفت و اين بر خلاف ضمانت هايى است كه پس از اين درباره پيروزى آن بزرگ مرد خواهيم آورد.
ولى هرگاه اين ندا پيش از ظهور رخ دهد، ديگر چنين اتفاقى نخواهد افتاد؛ زيرا حركت حضرت مهدى عليه السّلام در نگاه دشمنان لزوما بر آن ندا منطبق نخواهد شد و جز مؤمنان و مردمان منطقه اى كه امام از آنجا حركت خويش را آغاز كرده است، كسى متوجه اين امر نخواهد شد. اين سخن با ضمانت هايى كه براى پيروزى امام عليه السّلام خواهيم گفت، تناسب بيشترى دارد.
اگر فرض اين باشد كه ندا به نام امام مهدى عليه السّلام هم زمان با ظهور، پيروزى او را با اشكال مواجه مى سازد، بايد گفت به طور قطع چنين اتفاقى نخواهد افتاد و ندا كمى پيش از ظهور رخ خواهد داد و اين امر، با ويژگى بيداركنندگى آن سازگارى بيشترى دارد.
(2) 2. رويداد ندا پيش از زمان ظهور، به معناى وقوع آن در عصر غيبت است و اين ندا با غيبتى كه در فاصله زمانى بين ندا و ظهور وجود دارد، منافاتى ندارد؛ زيرا معناى حقيقى غيبت، عبارتست از جهل مطلق مردم نسبت به حقيقت شخص امام عليه السّلام هر چند كه مردم او را مى بينند و با وى معاشرت مى كنند بدون آنكه او را به حقيقتش كه حضرت مهدى عليه السّلام است بشناسند. و روشن است كه اين وضعيت با تحقق ندا تغييرى نمى كند مگر آن كه خود ايشان پرده از شخصيت حقيقى خويش بردارد و آن ندا را بر خود تطبيق نمايد.
(3) 3. در پاسخ به اين پرسش كه دوره زمانى بين ندا و ظهور چه مدت مى انجامد؟ بايد گفت روايات گذشته بر وقوع ندا در شب بيست و سوم ماه رمضان دلالت دارند.(1) و چه بسا اين، همان ماهى باشد كه در آن خورشيد و ماه گرفتگى به شكلى غير معمول اتفاق مى افتد و يا ماه رمضان ديگرى كه نسبتا به آن نزديك باشد. گفتنى است كه اين تعيين وقت در روايات ندا، مستفيض بوده و قابليت اثبات تاريخى را دارد. ولى اين تعيين وقت در روايات خسوف و كسوف به حد استفاضه نمى رسد.
(4) پس از اين خواهيم آورد كه برخى روايات، رويداد ظهور را در عصر روز دهم محرم الحرام (- روز عاشورا) مى دانند. در صورتى كه بتوانيم كوتاهى زمان بين واقعه ندا و ظهور را مستدلا بيان نماييم در آن صورت بايد گفت آن محرمى كه ظهور در آن روى مى دهد، همان محرمى است كه پس از رمضانى كه ندا در آن رخ مى دهد، قرار دارد و در هر سال قمرى، بين آنها سه ماه فاصله است در نتيجه، در صورت سى روز بودن ماه رمضان، فاصله بين اين دو رويداد سه ماه و هفده روز خواهد شد.
اين فاصله زمانى براى هشيار كردن مؤمنان و گرد آمدنشان جهت استقبال از حضرت بقية اللّه عليه السّلام كفايت مى كند.د.
ص: 121
طبرسى به نقل از عبد الكريم الخثعمى روايتى را از حضرت صادق عليه السّلام آورده كه ايشان در آنجا از حضرت مهدى عليه السّلام سخن گفته و در ضمن آن فرموده است:
زمان قيام او كه فرا رسد، در ماه جمادى الآخر و ده روز از ماه رجب، چنان بارانى ببارد كه كسى مانند آن را نديده باشد.(1)
(2) شيخ مفيد مى نويسد:
خبرهايى درباره نشانه هاى ظهور امام مهدى عليه السّلام به دست ما رسيده است. (سپس تعدادى از آنها را آورده تا آنجا كه مى گويد:) اين امر به بيست و چهار باران پياپى پايان مى پذيرد و در نتيجه زمين پس از مرگش زنده مى شود و بركات آن بر همه معلوم مى گردد.(2)
(3) شيخ طوسى به سند خود از سعيد بن جبير نقل كرده است:
در آن سالى كه مهدى ظهور نمايد، بيست و چهار باران مى بارد كه آثار و بركاتش ديده خواهد شد.(3)
پنهان نماند كه حكمت اين بارندگى، آمادگى براى ظهور به واسطه طراوت و شادابى زمين و فراوانى محصولات كشاورزى است. خود اين بارش ها، معجزه آسا نيست بلكه مدت و ميزان بارندگى، اعجازآميز مى باشد. در اينجا به برخى نقاط ضعف و كاستى در اين روايت اشاره مى كنيم:
الف) ضعف سندى: روايات طبرسى و مفيد هر دو مرسل مى باشند و سخنى كه شيخ طوسى از سعيد بن جبير نقل كرده، از امام معصوم عليه السّلام نيست؛ در نتيجه صلاحيت اثبات تاريخى را ندارد.
ب) شمار اندك: اگر چه روش ما در اين كتاب پذيرش خبر واحد است اما در روايات معجزات، معتقد به اصل «سخت گيرى سندى» هستيم.
بنابراين، روايات اندكى باقى مى ماند كه آن هم براى اثبات تاريخى كافى نيست. حتى اگر مرسل هم بود، باز به حد كفايت نمى رسيد.
ج) در اين روايات سخن از باران هاى بسيار عظيم و سيل آسا نيست زيرا اين مقدار باران در چنين زمانى (24 باران در يك يا دو ماه) در سرزمين هايى نيز كه بارش متوسطى دارند اتفاق مى افتد چه رسد به سرزمين هاى پرباران. با اين اوصاف نمى توان اين باران ها را نشانه اى براى ظهور دانست زيرا «نشانه ظهور» بايد از امرى مهم و قابل توجه خبر دهد؛ حال آن كه اين باران ها، چنين نيست.
د) در اين روايات دربارۀ مكان بارندگى ها سخنى به ميان نيامده است.
(4) در مجموع مى توان گفت اين باران ها در سرزمين هاى اسلامى خاورميانه خواهد باريد. در اين منطقه از هر دو نوع آب و هوا يافت مى شود، به طور مثال: ايران و لبنان، سرد و بارانى است و مناطقى همچون حجاز و نجف عموما خشك و بيابانى. شايد بتوان در مورد مكان اين بارش ها دو نظر داد:
1) در شهرهاى مقدس مكه و مدينه ببارد. ريزش اين مقدار باران در آنجا بسيار قابل توجه است.
ص: 122
2) در تمام مناطق خاور ميانه ببارد.
كمى قبل تر، از عدم صلاحيت اين روايات جهت اثبات تاريخى آگاه شديم. در اين صورت، بسيارى از حوادث نشانه هاى نزديك كه در روايات آمده نيز غير قابل اثبات مى باشد، زيرا آنها نيز در شكل اين حوادث و علايم، وضعيتى بهتر از روايات اين حادثه (باران) ندارند از اين رو بهتر آنست كه علم آن را به اهلش واگذاريم.
تا اينجا سخن از نشانه هاى طبيعى و تكوينى ظهور بود كه ارتباطى با جوامع بشرى ندارد و دانستيم كه بااهميت ترين و روشن ترين آنها دو نشانه است: 1 - ندا به اسم قائم و پدرش عليهما السّلام. 2 - خورشيد و ماه گرفتگى و اگر به روش خويش در پالايش روايات پايبند باشيم بايد بگوييم به جز اين دو مورد، ساير نشانه ها قابليت اثبات تاريخى ندارند.
ص: 123
ص: 124
در كتاب گذشته به طور مبسوط درباره دجال سخن گفتيم و برداشتى جديد و متناسب با اوصاف و ويژگى هاى آن در روايات ارائه كرديم و از آن رو كه برخى اخبار، آمدنش را نزديك به واقعه ظهور دانسته اند و از نشانه هاى نزديك به حساب مى آيد، در اين كتاب نيز قدم هاى ديگرى را براى فهم بيشتر اين نشانه برخواهيم داشت.
در اين باره علماى عامه، هم چون مسلم و بخارى و نيز بعضى علماى اماميه رواياتى را نقل كرده اند:
مسلم به سند خود از حذيفه نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
لأنا أعلم بما مع الدجّال منه. معه نهران يجريان، أحدهما: رأى العين ماء أبيض، و الآخر رأى العين نار تأجّج. فأما أدركن أحد، فليأت النّهر الّذى يراه نارا، و ليغمض، ثمّ ليطأطئ رأسه فيشرب منه، فإنّه ماء بارد. و إنّ الدجّال ممسوح العين، مكتوب بين عينيه: كافر.
يقرؤه كاتب و غير كاتب.(1)
من به آنچه همراه دجال است از خود او آگاه ترم. با او دو نهر جارى است: يكى به نظر مى رسد آبى سفيد باشد و ديگرى آتشى شعله ور. هر كس او را بيابد به سمت نهر آتشين برود و چشم فرو بندد، سپس سرش را خم كند و از آن بنوشد كه آبى خنك است. دجال چشمى معيوب دارد و بين دو چشمانش نوشته شده است: «كافر» و هر با سواد و بى سوادى آن را مى خواند.
(4) در حديث ديگرى مسلم از نواس بن سمعان روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره دجال فرمود:
إنّه خارج خلّة بين الشّام و العراق. فعاث يمينا و عاث شمالا،... فيدعوهم فيؤمنون به و يستجيبون له. فيأمر السّماء فتمطر، و الأرض فتنبت. فتروح عليهم سارحتهم أطول ما
ص: 125
كانت ذرا و أسبغه ضروعا و أمده خواصر. ثمّ يأتى القوم، فيدعوهم فيردّون عليه قوله.
فينصرف عنهم. فيصبحون ممحلين، ليس بأيديهم شىء من أموالهم...(1)
از ميان شام و عراق خروج مى كند و به چپ و راست [زمين] گردش مى نمايد... مردم را به خود مى خواند آن ها هم مى پذيرند. به آسمان فرمان مى دهد: ببار؛ پس مى بارد و به زمين مى گويد: برويان، پس مى روياند. در آن هنگام دام هاى آنها بهتر از هر زمانى مى خورند و به تناسب آن شير مى دهند. پس به نزد قومى مى آيد و به سوى خود مى خواندشان اما آنها او را تكذيب مى كنند، وى بر مى گردد [در حالى كه همه اموال آنها را با مكر و حيله مى برد] و آنها صبح مى كنند در حالى كه چيزى در بساط ندارند.
بخارى از انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يجيء الدجّال حتّى ينزل فى ناحية المدينة، ثمّ ترجف المدينة ثلاث رجفات؛ فيخرج إليه كلّ كافر و منافق.(2)
دجال به ناحيه اى از شهر مى آيد، سپس آن شهر سه بار خواهد لرزيد و به دنبال آن هر كافر و منافقى به سوى او خواهند رفت.
(2) صدوق به سند خود از امير مؤمنان عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت درباره دجال چنين فرمود:
ينادى بأعلى صوته يسمع ما بين الخافقين... يقول: إلىّ أوليائى. أنا الّذى خلق فسوّى و قدّر فهدى أنا ربّكم الأعلى. و كذب عدوّ اللّه. إنّه أعور يطعم الطّعام و يمشى فى الأسواق. و إنّ ربّكم ليس بأعور و لا يطعم الطعام و لا يمشى فى الأسواق، و لا يزول، تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا. ألا و إنّ أكثر أتباعه يومئذ أولاد الزنا، و أهل الطّيالسة الخضر...(3)
با بانگ بلندى كه در مشرق و مغرب جهان به گوش مى رسد، فرياد بر مى آورد... و مى گويد:
«دوستان من به سوى من آييد. من همان خدايى ام كه آفريد و هماهنگى بخشيد و اندازه گيرى كرد و هدايت نمود. من پروردگار والاى شمايم.» آن دشمن خدا، دروغ مى گويد زيرا او يك چشم است، غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود ولى پروردگار شما اين چنين نيست و فناپذير نيست. آگاه باشيد بيشتر پيروان او در آن زمان، زنازادگان و پوشندگان طيلسان هاى سبز مى باشند.
(3) در كتاب گذشته درباره دجال دو احتمال را مطرح ساختيم. يكى همان برداشت مشهور كه او را شخصى با طول عمر زياد معرفى مى كند كه در آخر الزمان خواهد آمد تا مردم را گمراه سازد. و تعداد كمى از اخبار نيز بر اين معنى دلالت مى كند.(4) احتمال ديگر آن است كه دجال در حقيقت بيانگر سطحى از تمدن و ايدئولوژى باشد كه با اسلام و ايمان به خدا دشمنى مى ورزد. ما در آن كتاب7.
ص: 126
مستدلا احتمال نخست را به چالش كشيده و رد نموديم و به ناچار آن قليل احاديث را هم به كنارى نهاده، از احتمال دوم دفاع كرديم و اثباتش نموديم.
اكنون ما از وضعيت تمدن كاملا مادى زمان خويش آگاهى داريم و به خوبى مى دانيم كه اين تمدن چگونه توانسته با دو ابزار دانش و نظامى گرى به جوامع اسلامى يورش برد و سخن خويش را با رساترين صدا از طريق ابزارهاى رسانه اى مدرن به گوش جهانيان برساند و هوادارانش را به سوى خود بخواند، همانان كه به عظمت و چيرگى او ايمان آورده و در دام وسوسه هايش گرفتار آمده اند.
نيز مى بينيم كه چگونه اين تمدن مسلط، ثروت و امكانات مادى را ارزانى پيروانش ساخته است.
(2) دجّال كه نماد اين تمدن است، خواهد آمد و به شهرى وارد خواهد شد و در جايى كه جلب توجه نكند، منزل خواهد گزيد. ممكن است آنجا سفارتخانه، مركز فرهنگى مسيحيان، مدرسه و يا بيمارستانى باشد. اما پس از گذشت شبان و روزانى «آن شهر سه بار خواهد لرزيد». اين تعبير روايى، كنايه از سختى ها و رنج هايى است كه جوامع آن روز گرفتارش خواهند شد و در اين فرآيند آزمايش است كه «هر كافر و منافقى به سوى او خواهد رفت» و عملا در اين امتحان شكست خواهد خورد.
(3) اينكه در روايت، بيشتر پيروان دجال، پوشندگان طيلسان هاى سبز معرفى شده اند شايد بدين معنى باشد كه آنها ثروتمندان صاحب قدرتى هستند كه در جوامع اسلامى از نفوذ اجتماعى برخوردارند.
ممكن است مقصود از اينكه در روايات از آنها به فرزندان زنا ياد شده يكى از دو معنى زير باشد:
1. آنها از جهت انديشه و اعتقادات از پدرانشان جدا شده و ديگران را به پدرى برگزيده و ولايت آنها را پذيرفته اند.
2. پيروى از انديشه هاى مادى، موجب انكار عقد ازدواج شده و آنها بدون اين شرط، تشكيل خانواده مى دهند. همان طور كه اينك در كشورهاى اسلامى عده اى همين باور را دارند و فرزندانى كه از آنها بر جاى مى ماند، لقمه اى لذيذ در دهان غول فرهنگ مادى خواهد بود.
(4) تنها تمدن مادى دوران ما چنين نيست بلكه همه تمدن هاى مادى و غير الهى در طول تاريخ چنين اند. بنابراين مفهوم دجال شامل تمام تمدن هاى مادى در طول تاريخ مى باشد.
اگر دجال، معاصر دوران ظهور حضرت مهدى عليه السّلام باشد و يا كمى قبل از ظهور به عنوان نشانه نزديك پديد آيد، بدان معنى است كه تمدن مادى تا آن زمان دوام خواهد آورد. تداوم اين تمدن موجب تعميق هر چه بيشتر امتحان هاى الهى خواهد شد تا آن كه سرانجام به نتيجه مطلوب خويش برسد.
سرانجام حضرت مهدى و مسيح عليهما السّلام، دجال را خواهند كشت و بر تمدن مادى، نقطه پايان خواهند گذاشت و روزگار ظلم و ستم و كژى به سر خواهد رسيد و بامداد عدالت و انصاف و رفاه خواهد دميد.
(5)
مسلم حديثى را از نواس بن سمعان روايت كرده كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره دجال فرموده است:
ص: 127
إذا بعث اللّه المسيح ابن مريم، فينزل عند المنارة البيضاء شرقىّ دمشق، واضعا كفّيه على أجنحة ملكين... فيطلبه حتّى يدركه بباب لدّ، فيقتله. ثمّ يأتى عيسى بن مريم قوم قد عصمهم اللّه منه فيمسح عن وجوههم، و يحدّثهم بدرجاتهم فى الجنّة...(1)
تا آن كه خداوند مسيح بن مريم را بر انگيزد، پس او در كنار مناره سفيد در شرق دمشق فرود مى آيد در حالى كه كف دستانش را بر روى بال هاى دو فرشته قرار داده است... سپس به جستجوى دجال بر مى خيزد تا آن كه او را در دروازه لدّ مى يابد و مى كشد. آنگاه گروهى به نزد او مى آيند كه خداوند آنها را از شر دجال در امان نگه داشته است. عيسى دست بر چهره هايشان مى كشد و با آنان از درجاتشان در بهشت سخن مى گويد...
در حديث ديگرى از مسلم نقل شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يخرج الدّجّال فى أمّتي... فيبعث اللّه عيسى بن مريم، كأنّه عروة بن مسعود، فيطلبه فيهلكه.
ثمّ يمكث الناس سبع سنين ليس بين اثنين عداوة...(2)
دجال در ميان امت من پديدار مى شود... پس خداوند مسيح بن مريم را بر انگيزد، گويى كه عروة بن مسعود است، او به دنبال دجال مى رود و به قتلش مى رساند. سپس در ميان مردم هفت سال درنگ مى نمايد و ديگر خصومتى باقى نخواهد ماند.
(2) در منابع اهل سنت، اخبار ديگرى به همين مضمون وجود دارد. اين منابع تنها به يادآورى ارتباط دجال و مسيح عليه السّلام و حادثه قتل او به دست مسيح عليه السّلام اكتفا كرده اند.
به طور منطقى بايد پيش از كشته شدن دجال، نبردى پرنشيب وفراز بين او و مسيح عليه السّلام درگيرد.
پيروزى مسيح عليه السّلام در اين جنگ قطعى است و به كشته شدن دجال منتهى خواهد شد. اين پيروزى با معجزه به دست نخواهد آمد؛ زيرا پيشتر گفتيم روش دعوت الهى تا ضرورت ايجاب نكند بر معجزه استوار نيست. وگرنه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله سزاوارتر بود كه براى پيروزى بر قريش از معجزه استفاده نمايد و يك شبه كار آنها را يكسره سازد و بر همه جهان سيطره يابد. از اين روست كه در مسير پيروزى حضرت مهدى عليه السّلام از معجزات سخنى نمى گوييم مگر در موارد خاصى كه براى آن جايگزين و بديلى طبيعى يافت نشود.
(3) در اخبار آمده است دجال در دمشق كشته خواهد شد. اثبات تاريخى اين موضوع، آسان نيست؛ اما در صورت اثبات معلوم مى شود كه آن سرزمين، صحنه مهم حضور و پايگاه اصلى دجال است و با برداشتى كه از دجال داريم، قتل او در دمشق به معنى دگرگونى آن شهر از انحراف و كفر به ايمان مى باشد. پس از اين، اخبارى درباره حضور گروهى از مؤمنين آزموده در دمشق خواهيم آورد.
(4) هرگاه انحراف و ظلم در جامعه اى رو به فزونى نهد، همين امر موجب تعميق روزافزون اخلاص و ايمان در وجود مؤمنان خواهد شد. لذا در آن اخبار از مؤمنان حاضر در دمشق به «اوليا و أبدال» تعبير شده است؛ اينها همان كسانى اند كه عيسى بن مريم عليه السّلام به نزدشان مى رود و دست بر چهره هايشان مى كشد و از مقاماتشان در بهشت با آنان سخن مى گويد.1.
ص: 128
از ظاهر اين روايت چنين بر مى آيد كه او پس از كشتن دجال به نزد آنها مى رود و آنها با او در كشتن دجال مشاركت نخواهند كرد. «او پس از كشتن دجال، به نزد مخلصان دمشق مى رود و به آنها مژده بهشت مى دهد.» از سويى ديگر ظاهر حديث همكارى آنان را با عيسى در كشتن دجال يا جنگيدن با او رد نمى كند زيرا شايد مقامات بهشتى كه شايستگى آن را پيدا مى كنند تا حد زيادى حاصل اين همكارى و مشاركت باشد.
در اين باره در منابع اماميه - و نه منابع اهل سنت - رواياتى وارد شده است:
شيخ صدوق به سند خود از نزال بن سبره نقل مى كند كه او گفت: امير مؤمنان عليه السّلام براى ما سخنرانى مى فرمود. پس از آن كه شكر و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش درود فرستاد، فرمود:
سلونى قبل أن تفقدونى - ثلاثا - فقام إليه صعصعة بن صوحان. فقال: يا أمير المؤمنين متى يخرج الدّجّال؟ فقال له: أقعد فقد سمع اللّه كلامك و علم ما أردت... يقتله اللّه عزّ و جلّ بالشّام على عقبة تعرف بعقبة أفيق، لثلاث ساعات مضت من يوم الجمعة على من يصلّى عيسى بن مريم خلفه...(1)
از من سؤال كنيد پيش از آن كه از دستم بدهيد (و اين سخن را سه بار تكرار فرمود) صعصعه بن صوحان بسوى او رفت و عرض نمود: اى امير مؤمنان دجال كى خروج مى كند؟ فرمود:
بنشين، خداوند سخنت را شنيد و از منظورت آگه گشت... (تا آنجا كه پس از خطابه اى طولانى فرمود:) خداوند او را پس از گذشت سه ساعت از روز جمعه، در گردنه اى به نام «افيق» در شام، به دست كسى كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند، خواهد كشت...
همان طور كه در اخبار مستفيض رسيده و مى دانيم، عيسى عليه السّلام پشت سر حضرت مهدى عليه السّلام نماز خواهد خواند.
(2) در صحيح بخارى و مسلم آمده است:
كيف بكم إذا نزل عيسى بن مريم فيكم و إمامكم منكم.(2)
چگونه خواهيد بود زمانى كه عيسى بن مريم در ميان شما فرود آيد در حالى كه امام شما (حضرت مهدى عليه السّلام) از خود شماست.
(3) صدوق نيز به سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
إنّ اللّه تبارك و تعالى خلق أربعة عشر نورا قبل خلق الخلق بأربعة عشر ألف عام؛ فهى أرواحنا. فقيل له: يا بن رسول اللّه، و من الأربعة عشر؟ فقال: محمّد و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين، و الأئمّة ولد الحسين، آخرهم القائم الّذى يقوم بعد غيبة فيقتل الدّجّال و
ص: 129
يطّهر الأرض من كلّ جور و ظلم.(1)
خداوند تبارك و تعالى چهارده نور را چهارده هزار سال پيش از آفرينش مخلوقات آفريد.
آنها ارواح ما [اهل بيت] مى باشد. سؤال شد: اى رسول خدا آن چهارده تن كيانند؟ فرمود:
محمّد، على، فاطمه، حسن، حسين و امامان از فرزندان حسين عليه السّلام. آخرين آنها قائم است كه پس از غيبت ظهور مى كند، دجال را مى كشد و زمين را از هر جور و ستمى پاك مى سازد.
از امام زين العابدين عليه السّلام نقل شده است:
... و منّا رسول اللّه و وصيّه و سيّد الشّهداء و جعفر الطيّار فى الجنّة، و سبطا هذه الأمّة، و المهدىّ الّذى يقتل الدّجّال.(2)
... رسول خدا از ماست. وصى او، [حمزه] سيد الشهدا و جعفر طيار از ماست و نيز دو سبط اين امت از ماست، مهدى [هم] از ماست كه دجال را خواهد كشت.
مايه شگفتى است كه در صحاح اهل سنت احاديثى درباره ارتباط بين مسيح عليه السّلام و دجال و نيز مسيح و امام مهدى عليهما السّلام آمده ولى از ارتباط امام مهدى عليه السّلام و دجال خبرى وارده نشده است.
(2) از سويى ديگر بنا بر روايات اهل سنت، نزول مسيح عليه السّلام پس از ظهور حضرت مهدى عليه السّلام خواهد بود، در نتيجه عامل اصلى نابودى دجال خود امام عليه السّلام مى باشد كه با برنامه ريزى بر ضد او وارد عمل مى شود؛ اما اينكه گمان بريم امام عليه السّلام با او نخواهد جنگيد و نبرد با او را تا زمان نزول مسيح عليه السّلام از آسمان به تعويق مى اندازد، گمانى است باطل؛ زيرا چنين كارى مخالف با تكليف الهى او در هدايتگرى مردم جهان و مبارزه با كفر و كژى است.
(3) اين سخن برزنجى نيز كه حضرت مهدى عليه السّلام و يارانش با دجال خواهند جنگيد ولى در محاصره دجال قرار گرفته و شكست خواهند خورد،(3) باطل است؛ زيرا به دليل ضروريات دين و تواتر روايات و نيز براهين عقلى، امام مهدى عليه السّلام از سوى پروردگار يارى مى شود تا همه جهان را فتح كند و بشريت را زير پرچم حق و عدل گرد آورد.
(4) به اين ترتيب، آن كه ضربه نهايى و خردكننده را بر فرق دجال و نظام او فرود خواهد آورد حضرت مهدى عليه السّلام است. آرى مى توان فرض كرد كه مسيح عليه السّلام نيز در كشتن دجال در ضمن يكى از دو احتمال زير با امام همكارى نمايد:
احتمال اول: مسيح دجال را به طور مستقيم و حضرت مهدى عليه السّلام او را با واسطه مى كشد. در اينجا امام عليه السّلام نقش فرماندهى و آمريت دارد و مسيح يكى از رهبران اصلى در نظام حكومتى حضرت مهدى عليه السّلام است. اين احتمال با هر دو تفسيرى كه قبلا درباره دجال كرديم سازگارى دارد.
احتمال دوم: مسيح عليه السّلام وقتى فرود مى آيد كه امام عليه السّلام ظهور فرموده و در حال نبرد با دجال مى باشد. در آن زمان ايشان ادامه اين مأموريت را به او مى سپارد.
(5) بين اين دو احتمال منافاتى نيست؛ در نتيجه مى توان به سادگى بين احاديثى كه مسيح عليه السّلام را قاتل5.
ص: 130
دجال مى داند و رواياتى كه حضرت مهدى عليه السّلام را كشنده او مى داند، جمع نمود.
نشانه اى است كه در قرآن كريم خبرش آمده و تفسيرهاى مختلفى از آن شده است كه تقريبا با يكديگر توافقى ندارند؛ حتى برخى از مفسرين براى آن اوصاف عجيب و غريبى آورده اند. ما بى آن كه بخواهيم وارد جزئيات شويم، به دنبال آنيم كه ميزان ارتباط اين امر را با واقعه ظهور دريابيم.
در كتاب گذشته برخى اخبار را درباره يأجوج و مأجوج آورديم و گفتيم كه آيات قرآن كريم به ضميمه روايات، بيانگر آنند كه خروج يأجوج و مأجوج پيش از ظهور امام عليه السّلام است؛ ولى در نيافتيم كه خود قرآن كريم آيا ظهور در اين معنى دارد يا خير؟ اگر هم داشته باشد، امرى احتمالى است و قابليت اثبات تاريخى ندارد.(1)
(2) در آن كتاب روايتى را از مسلم درباره اين گروه آورديم كه بخشى از آن را در اينجا تكرار مى نماييم:
... ثمّ يسيرون حتّى ينتهوا إلى جبل الخمر، و هو جبل بيت المقدّس، فيقولون: لقد قتلنا أهل الأرض، هلمّ فلنقتل من فى السّماء. فيرمون بنشابهم إلى السّماء، فيردّ اللّه عليهم نشابهم مخضوبة بالدّم...(2)
... پس به حركت خود ادامه مى دهند تا به كوه خمر در بيت المقدس مى رسند. سپس مى گويند: مردم روى زمين را كشتيم، بياييد اهل آسمان را نيز بكشيم. آنگاه تيرهاى خود را به سوى آسمان پرتاب نمايند؛ در نتيجه خداوند آن تيرها را در حالى كه آغشته به خون هستند به سوى خودشان بر مى گرداند...
(3) ابن ماجه به نقل از ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمود:
تفتح يأجوج و مأجوج، فيخرجون، كما قال اللّه تعالى: و هم من كلّ حدب ينسلون. فيعمّون الأرض و ينحاز منهم المسلمون، حتى تصير بقيّة المسلمين فى مدائنهم و حصونهم، حتّى إنّهم ليمرّون بالنّهر فيشربونه، حتى ما يذرون فيه شيئا. فيمرّ آخرهم على أثرهم، فيقول قائلهم: هؤلاء أهل الأرض قد فرغنا منهم، و لننازلنّ أهل السّماء. حتّى أنّ أحدهم ليهزّ حربته إلى السّماء فترجع مخضبة بالدّم. فيقولون: قد قتلنا أهل السّماء. فبينما هم كذلك إذ بعث اللّه دوابّا كنغف الجراد، فتأخذ بأعناقهم، فيموتون موت الجراد، يركب بعضهم بعضا. فيصبح المسلمون لا يسمعون لهم حسّا. فيقولون: من رجل يشرى نفسه و ينظر ما فعلوا؟ فينزل منهم رجل قد وطّن نفسه على أن يقتلوه، فيجدهم موتى. فيناديهم: أ لا أبشروا، فقد هلك عدوّكم. فيخرج النّاس و يخلّون سبيل مواشيهم. فما يكون لهم رعى إلاّ لحومهم، فتشكر عليها كأحسن ما شكرت من نبات أصابته قطّ.(3)
ص: 131
راه يأجوج و مأجوج گشوده مى شود و همان طور كه خداوند فرموده است: «آنها از هر پشته اى مى تازند.»، در همه جاى زمين حاضر مى شوند و مسلمانان از آن ها كناره مى گيرند و به شهرها و دژهاى خود مى روند. يأجوج و مأجوج از نهرى مى گذرند و همه آن را مى نوشند تا آن كه خشك شود. گروهى ديگر كه از آنجا مى گذرند مى گويند: قبلا در اينجا آب بوده است.
[پس] بر اهل زمين پيروز شده و مى گويند: كار مردم زمين را تمام كرديم. حال بايد با اهل آسمان بجنگيم. يكى از آنها تيرى به آسمان مى افكند امّا خون آلود به سوى آنها بر مى گردد.
پس مى گويند: اهل آسمان را كشتيم. در اين حال خداوند جانورانى هم چون كرم را پديد مى آورد كه گردن آنها را مى گيرند و مانند انبوهى از ملخ هاى مرده بر روى يكديگر مى افتند.
صبحگاهان مسلمانان صدايى از آنها نمى شنوند. مى گويند: چه كسى فداكارى مى كند و از آنها خبرى مى آورد؟ مردى اظهار آمادگى مى كند و [وقتى مى رود] مى بيند همه آنها مرده اند.
پس مسلمانان را صدا مى زند: بشارت باد شما را، دشمنانتان هلاك شدند. مردم از خانه هاشان خارج مى شوند و راه را براى چارپايانشان باز مى كنند آنها نيز از گوشت بدن كشته ها تغذيه مى كنند، چنان كه گويى از گياهان تناول مى كنند.
مسلم و بخارى از زينب بنت جحش روايت كرده اند:
إنّ النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله استيقظ من نومه و هو يقول: لا إله إلاّ اللّه، ويل للعرب من شرّ قد اقترب. فتح اليوم من ردم يأجوج و مأجوج مثل هذه. و عقد سفيان بيده عشرة. قلت: يا رسول اللّه، أ فنهلك و فينا الصّالحون؟ قال: نعم، إذا كثر الخبث.(1)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله لا اله الاّ اللّه گويان از خواب بيدار گشته و فرمود: واى بر عرب از شرى كه نزديك مى شود. يأجوج و مأجوج چنين يورش مى آورند. آنگاه انگشتان دو دست خود را در يكديگر فرو برد. عرض كردم: اى رسول خدا، آيا همگى هلاك مى شويم در حالى كه در ميان ما انسان هاى صالحى نيز وجود دارند؟ فرمود: آرى، هنگامى كه پليدى فراوان گردد.
(2) ابو داود به سند خود از حذيفه غفارى نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
لن تقوم السّاعة حتّى يكون قبلها عشر آيات:... و خروج يأجوج و مأجوج.(2)
قيامت برپا نمى شود مگر آن كه پيش از آن ده نشانه پديد آيد:... و [از جمله] خروج يأجوج و مأجوج.
(3) شايسته است درباره اين اخبار نكاتى را بيان نماييم:
نكته اول: از آن رو كه اين اخبار دلالت صريح و آشكارى بر مقصود ندارند، ناچاريم برداشتى رمزى و غير صريح از آنها داشته باشيم. ذيلا مواردى را كه مانع فهم صريح اين اخبار است مى آوريم:
(4) 1. وجود ضعف در برخى از معانى اين اخبار كه باعث عدم كارايى آنها در اثبات تاريخى است. به طول مثال خبرى كه مسلم آورده و ما آن را در تاريخ گذشته نقل نموديم، دلالت دارد كه در زمان پراكنده شدن يأجوج و مأجوج، حضرت عيسى عليه السّلام در بين مسلمانان است اما ساير اخبار به اين9.
ص: 132
مطلب نپرداخته اند. گويى بر اين معنى (كه او در آن زمان در بين مسلمانان است) دلالتى ندارند حال آن كه وجود عيسى عليه السّلام چيز كمى نيست كه بتوان نسبت به آن بى اعتنا بود.
بر اساس روايت مسلم، نابودى يأجوج و مأجوج با دعاى مسيح عليه السّلام و يارانش تحقق پيدا مى كند و نيز نابودى اجساد آنها چنين است. در حالى كه ساير اخبار در اين باره خاموشند و حتى خبر ابن ماجه دلالت دارد كه آنها با اراده مستقيم الهى نابود مى شوند. همان طور كه در خبر مسلم آمده است بارانى خواهد آمد و بوى تعفن آنها را از زمين خواهد شست. اين واقعه پس از نابودى اجسادشان مى باشد. ساير روايات نسبت به اين موضوع ساكتند. در خبر مسلم آمده است كه پرندگانى اجساد آنها را به هركجا بخواهند مى برند اما در خبر ابن ماجه آمده است گوسفندانى گوشت [جسد] آنها را مى خورند و بهتر از زمانى كه از گياهان تغذيه مى كنند، چاق مى شوند.
(2) 2. شمارى از وقايعى كه در اين اخبار آمده، ظاهرا حمل بر معجزه مى شوند اما با قانون معجزات منافات دارد از جمله:
- مرگ ناگهانى و معجزه آساى يأجوج و مأجوج امرى است كه در قانون معجزات شدنى نيست زيرا در روش دعوت الهى به دست آوردن پيروزى تنها از راه مبارزه و مجاهده امكان پذير است. به تعبير ديگر براى تحصيل هر آنچه كه از طريق طبيعى بدست مى آيد، هر چند سخت و زمان بر هم باشد، از معجزه استفاده نمى شود و روشن است كه تربيت و تأديب يأجوج و مأجوج و يا ريشه كن كردن آنها در صورت تأديب نشدن، چيزى است كه از راه طبيعى ممكن مى باشد.
- گوشت خوردن گوسفندان، امرى عجيب و دور از ذهن است و توجيهى در قانون معجزات ندارد.
(3) - كارهاى خود يأجوج و مأجوج، مانند آشاميدن آب درياچه طبريه تا آن كه تمام شود (خبر مسلم) يا نوشيدن از نهر آب تا آن كه خشك شود (خبر ابن ماجه). معنى اين خبرها هر قدر هم جمعيت آن ها زياد و بدن هايشان تنومند و عمرشان طولانى باشد، آن چنان روشن نيست و بيشتر به افسانه مى ماند.
- پرتاب تير به آسمان براى جنگ با ساكنان آن. حماقت آنها در اين كار موجب شگفتى نيست بلكه بازگشت تيرهاى آغشته به خون از آسمان كه گويى اهل آسمان را كشته است، باعث تعجب و شگفتى است. اين موضوع گذشته از ناسازگارى اش با قانون معجزات، افسانه اى نامعقول است.
البته اگر اين اخبار را با نگاهى رمزى و تأويلى بنگريم، بيشتر آنها به حقيقت مى پيوندند در آن صورت اين اشكالات، به برداشت مشهور از اين احاديث وارد مى شود و نه به معانى حقيقى آنها.
(4) نكته دوم: براى آن كه دريافت دقيقى از يأجوج و مأجوج (با نگاهى رمزى و تأويلى) پيدا نماييم لازم است مقدمتا بدانيم بشريت بر اساس تقدير كلى الهى، دو مرحله كاملا متمايز را از لحاظ بينش اعتقادى تجربه كرده است:
الف) رويكردى كه به طور كلى ارتباط جهان را با آفريننده منكر است و مى توان آن را ماديت محض يا الحاد تام ناميد.
ب) رويكردى كه جهان را به وجود آفريننده اش ربط مى دهد.
ص: 133
هر كدام از اين دو رويكرد، زير بخش هايى دارد كه بسته به اختلاف سطح عقلى و تمدنى جامعه بشرى، متفاوت مى باشد.
مى توان گفت بشريت در طول عمر خود، در نتيجه تلاش هاى انبيا و تعاليم انسان هاى صالح، در بيشتر مواقع با رويكرد دوم (با سطوح متفاوتش) زندگى نموده است.
هر چند بسيارى به فساد و انحراف گرفتار شده اند اما به هر روى دست از آفريدگار نشسته اند.
قرآن كريم از زبان مشركان قريش مى فرمايد: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى (1)
ما آنها (بت ها) را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم.
پس آنان به رغم افراط در جانب كفر، به آفريننده ايمان دارند و از همين رو در ذيل رويكرد دوم مى گنجند.
در گذر تاريخ براى رويكرد اول - كه زمام سرنوشت و اداره انسان را به دست خود او مى دهد - نمونه قابل توجهى نمى يابيم جز در دو دوره:
دوره اول: الحاد ساده و ابتدايى كه به شكل خاصى در مورد يأجوج و مأجوج نمود داشته است.
دوره دوم: الحاد پيشرفته و ماديت مدرن با انواع مختلف آن.
(2) خطر و ضرر ملحدان نخستين، نسبت به دارندگان رويكرد دوم (الحاد پيشرفته) امر روشنى است به خصوص نسبت به ملت هايى كه پيرو پيامبران بوده اند. مهم ترين اين خطرات، آسيب هاى اجتماعى و اقتصادى و قتل و غارت هايى است كه قبايل نخستين و بدوى نسبت به جوامع مؤمن روا مى داشته اند.
از اين روى اراده خداوند بر اين قرار گرفت كه با ظهور رهبرى بزرگ و توانا، يعنى اسكندر ذو القرنين، آن جبهه فتنه و الحاد به شكست كشيده شود.
(3) مردم ستمديده از حملات يأجوج و مأجوج به اين رهبر بزرگ شكايت كردند:
قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا. (2)
گفتند: اى ذو القرنين، يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد مى كنند، آيا (ممكن است) مالى را در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدى قرار دهى؟
(4) اين رهبر بزرگ توانست دعوت پروردگار را در زمين منتشر سازد و فعاليت هاى آن جماعت فاسد را بسيار محدود نمايد و جامعه بشرى را بر عهد سابقش كه اقرار به آفريدگارى خداوند است برگرداند؛ البته ملحدينى نيز در گوشه و كنار زمين به صورت پراكنده باقى ماندند. عملكرد ذو القرنين، دو شكل اصلى داشت:
اول: ساختن سدى از آهن و مس تا مانع از آن شود كه قبايل بدوى و ملحد دست به حملات نظامى بزنند.
دوم: ساختن سدى معنوى در اجتماع مؤمنان و ايجاد و تقويت نيروى اراده در آنان بر ضد4.
ص: 134
انحراف و فساد.
شايد بتوان با دريافت ژرف ترى از قرآن كريم، آن سد را سدى معنوى انگاشت كه حق و باطل را از هم جدا مى سازد و آهن و مس هم تعبيرى باشد از مايه هاى اصلى آن معنويت. ذو القرنين كمك مالى آنها را نپذيرفت و گفت: «ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ. (1)» «آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده، (از كمك مالى شما) بهتر است» كه مراد او سلطنت و هدايت الهى هر دو بود. سدى كه او ساخت، آن قدر بزرگ و با عظمت بود كه مى توانست مانع هجوم و نفوذ آن قوم شرور شود. «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.» (2)«آنها نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند.» رويكردهاى الحادى همواره دنبال نشر عقايد خود و نفوذ در سد ايمانى و غلبه بر نيروى اراده و اخلاص مؤمنان بوده اند؛ ولى سد ذو القرنين آن قدر مستحكم بود كه مانع تأثيرگذارى آن ها مى شد.
به هر روى، ذو القرنين نيز نتوانست آن ملحدان را به طور كامل از بين ببرد؛ بلكه آنان هر چند ضعيف، ولى به اندازه توان خود به صورتى تأثيرگذار در اجتماع باقى ماندند. «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» (3)«و در آن روز آنان را رها مى كنيم تا موج آسا بعضى با برخى درآميزند و [همين كه] در صور دميده شود، همه آنها را گرد خواهيم آورد.» در برنامه الهى تقدير بر آن نبود كه آنها ريشه كن شوند تا آن كه امكان شركت آنها در فرآيند آزمايشى كه قبلا از آن سخن گفتيم، وجود داشته باشد. لذا تنها بايد به فرو ريختن شكوه آنان با ساخته شدن سدى در روى زمين يا در دل مؤمنان، اكتفا مى شد. به همين خاطر، اين رويكرد در تاريخ باقى ماند تا پس از گذشت حدود سه هزار سال، براى بار دوم از دامان ماديت مدرن سر برآورد. البته اين بار اين رويكرد الحادى، بدوى نيست بلكه رويكردى پيشرفته، پيچيده و فلسفى نماست كه شعارهاى پرزرق وبرقى دارد و داراى چنان نيرو و قدرت بازدارندگى است كه حتى نمى توان به فكر ستيز با آن افتاد، چه رسد كه بتوان آن را نابود كرد و اين توضيح و تفسير حديثى است كه پيشتر آورده ايم: «دست كسى به كشتن آنها نمى رسد».
(2) سد ذو القرنين كه اكنون خراب شده، با سطح عقلى، فرهنگى و نظامى آن دوران تناسب داشته و براى اين زمان كافى نيست. «حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ.» (4)«تا وقتى كه يأجوج و مأجوج (راهشان) گشوده شود و آنها از هر جهتى بتازند» و ماديت مدرن، اين چنين همه جاگير و منتشر شده است.
تمدن مادى هم زمان با سيطره اش بر كل جهان، بر ثروت سرزمين هاى اسلامى و منابع طبيعى آن نيز چنگ اندازى مى كند.
(3) به تعبير روايات، در آن روزگار «آب درياچه ها و رودها را مى آشامند»؛ يعنى قدرت هاى سلطه گر از اين منابع طبيعى به نفع خود بهره مى برند و مانع استفاده صاحبان آنها مى شوند. نتيجه6.
ص: 135
اين كارها، فقر و قحطى در اين سرزمين هاى استعمار زده است. در آن زمان كار به آنجا مى كشد كه به تعبير روايات «براى آن مردم قحطى زده سر گاوى بسيار ارزشمندتر از يكصد دينار براى شما مردم اين روزگار خواهد بود».
نسل هاى آينده خواهند گفت: «قبلا در اينجا آب بوده است.» زيرا آنها از تاريخ آگاهى دارند و مى دانند كه آنجا قبلا منطقه اى حاصلخيز بوده است.
اما مسلمانان مخلص به خاطر ترس از زوال ايمان خود از آنها دورى مى جويند و از همدستى با آنان خوددارى مى ورزند.
وقتى تمدن ملحد مادى، سيطره خود را بر زمين گسترش داد، چشم طمع به آسمان مى دوزد و مى گويد: «كار اهل زمين را يكسره ساختيم، اكنون بايد به جنگ با اهل آسمان برويم» اينك در زمان ما چنين اتفاقى افتاده است. تمدن مادى پس از آن كه زمين را در قبضه خويش گرفته به جنگ فضايى رو آورده است. و براى اين كار از نزديكترين سيارات شروع كرده و به دنبال ساير سيارات مى باشد.
«پس تيرهايشان را به آسمان پرتاب مى كنند و خداوند تيرهاى آغشته به خون آنها را برمى گرداند» اين امر به معناى رمزى آن، اكنون در چارچوب چوب برنامه پرتاب ماهواره ها و فضاپيماها اتفاق افتاده است.
(2) شگفت اينكه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نمى توانسته اين پيشگويى هاى راستين را براى مردم عصر خويش جز با بيانى كنايى و تأويلى روشن نمايد. معناى برگشت تيرهاى آغشته به خون آن است كه تلاش آنها نتيجه مى دهد و اثر مطلوبش را بر جاى مى نهد. همان طور كه آلت قتاله در اثر كشتن آغشته به خون مى شود، رهاورد سفرهاى فضايى نيز اكتشافات مورد نظر دانشمندان است؛ مانند آوردن خاك از كره ماه و... در روايات آمده است تيرهايى كه از آسمان بازمى گردد آغشته به خونى جوشنده و فراوان است. با توجه به اين كه تيرهاى معمولى خونى مى شود ولى ديگر از آنها خون نمى جوشد؛ مقصود از اين موارد، بيان موفقيت سفرهاى فضايى و گستره نتايج و انتشار آن در جهان مى باشد.
(3) هرگاه صاحبان آن تمدن، با دانش و مدنيت خويش بر اين امر فائق آيند، دچار غرور و استكبار شده مى گويند: «بر اهل زمين چيره شديم و بر اهل آسمان برترى يافتيم» و هر تمدنى دچار غرور شود و در فرآيند آزمايش الهى شكست بخورد، ناچار بايد حكم به شكست كامل آن داد. اين همان قانون الهى است كه در قرآن كريم از آن ياد شده است:
... تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان دريده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است. اين گونه نشانه ها [ى خود] را براى مردمى كه انديشه مى كنند به روشنى بيان مى كنيم.(1)
(4) همان طور كه ذو القرنين مهم ترين نقش را در ستيز با ماديت بدوى داشت، امام مهدى عليه السّلام نيز مهم ترين نقش را در نبرد با ماديت مدرن ايفا خواهد كرد؛ از اين رو در تعدادى از رواياتى كه مى آوريم، حضرت مهدى عليه السّلام با ذو القرنين مقايسه شده است.4.
ص: 136
مسيح عليه السّلام نيز تحت فرماندهى حضرت مهدى عليه السّلام مشاركت فعالى در اين زمينه خواهد داشت و شايد هم چنان كه از بعضى اخبار استفاده مى شود، بتوان گفت هلاكت يأجوج و مأجوج به سعى و تلاش آن جناب مربوط مى شود.
براى پاسخ به اين سؤال، دو احتمال را مى توان مطرح ساخت:
1. آنها به دليل انتشار بيمارى واگير دار خواهند مرد. اين احتمال با ظاهر روايات نيز سازگارى دارد.
مسلم روايت كرده است: خداوند كرم هايى بر گردن هايشان قرار مى دهد. ابن ماجه نيز آورده است كه در اين حال خداوند جانورانى را هم چون كرم ها بر مى انگيزد كه گردن آنها را بگيرند و از مرده هاى آنان پشته بسازند.
مناسب تر آن است كه آن كرم ها (- نغف)(1) را همان ميكروب ها بدانيم. در واقع اين خبر، نوعى پيشگويى درباره هلاكت پيروان ماديت مدرن است كه به سبب بيمارى هاى واگيردار يا جنگ هاى ميكروبى و مانند آن مى ميرند.
(2) 2. مقصود از مرگ، مرگ كفر و انحراف مى باشد و نه مرگ طبيعى. بزرگترين مأموريتى كه حضرت مهدى و مسيح عليهما السّلام به آن اقدام مى ورزند، همين مأموريت است. اگر كفر، قاتل ايمان است و بدتر از مرگ بدن هاست «وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» (2) پس ايمان هم قاتل كفر است كه برترين شكل حيات مى باشد.
بدين ترتيب تفسير اخبار گذشته كه مرگ همه آنها به سرعت و در فاصله زمانى بسيار نزديك روى مى دهد، روشن مى گردد. اين بر طبق احتمال دوم، نتيجه و حاصل تلاش هاى بسيارى است كه به سبب عدالت ورزى عدالت ورزى و تربيت بشر جهت سيطره بر جهان صورت گرفته است و اين دليل بر موفقيت حتمى و سريع آن تلاش ها در روز موعود است.
دستاوردهاى صنعتى و علمى بر جاى مانده از آن تمدن الحادى و مادى، بسيار عظيم است و همين، تأثير زيادى در پشتيبانى از دولت عدل جهانى و تثبيت ريشه هاى تربيت صحيح در جامعه بشرى خواهد داشت.
ولى موضع گيرى حضرت مهدى و مسيح عليهما السّلام با موضع گيرى ذو القرنين تفاوت خواهد داشت.
ذو القرنين سدى ساخت اما طبق برنامه كلى الهى آن اقوام منحرف در آن سوى سد زندگى كردند و نابود نشدند اما حضرت مهدى عليه السّلام به دنبال ريشه كن نمودن هرگونه انحراف و كفر و گمراهى خواهد بود تا آن كه زمين را از عدل و داد لبريز سازد همان طور كه از جور و ستم آكنده شده است.
(3) نكتۀ سوم: تفاوت يأجوج و مأجوج و دجال: چگونه مى توانيم يأجوج و مأجوج را به تمدن
ص: 137
مادى تفسير نماييم در حالى كه دجال را نيز اين گونه تفسير كرده ايم؟ با توجه به آن كه تعدد اسامى، دليل بر تعدد حقايق آنها مى باشد، آيا درست است كه هر دو را به يك معنى بدانيم؟
مى توان به اين پرسش، جواب هايى داد كه هر كدام به تنهايى پاسخى كامل است:
1) مفهوم دجال، ناظر به تماميت تمدن مادى است و شامل مجموعه اين تمدن مى باشد. اما مفهوم يأجوج و مأجوج، اين تمدن را به دو بخش متمايز تقسيم مى نمايد.
2) دجّال نماد ماديت مدرن است و لذا قبل از اسلام، اثرى از آن نمى بينيم؛ اما مفهوم يأجوج و مأجوج، سمبل ماديت در طول تاريخ است. از اين رو موجوديتى كهن و جديد دارد. در واقع دجال، همان مفهوم يأجوج و مأجوج جديد و مدرن است.
3) يأجوج و مأجوج يعنى وجود اصيل دو تمدن مادى؛ اما دجال كاملا به اين معنى نيست بلكه اگر به اين تمدن از زاويه تأثيرپذيرى مسلمانان از آن نگريسته شود، نام دجال مى گيرد. در نتيجه دجال عبارتست از كارگزاران و مزدوران آن تمدن در سرزمين هاى اسلامى. آنها با داشتن قدرت سياسى و با كاشتن بذر شبهه در اذهان مسلمانان مى كوشند تا آنها را از دين خويش جدا ساخته و از راه پروردگار دور سازند.
(1) مؤيد اين سخن كه دجال در اصل مسلمانى است كه بعدا به دامن كفر و انحراف مى غلتد و مردم را به همان سو دعوت مى نمايد و براى اثبات انديشه هاى خود، آنها را فريب داده و با به كارگيرى مفاهيم تحريف شده اسلامى سعى دارد به منافع شخصى و نتايج باطلى برسد، حديثى است كه ابو داود از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده كه آن حضرت فرمود:
من سمع الدجّال فلينأ عنه. فو اللّه إنّ الرّجل ليأتيه و هو يحسب أنّه مؤمن، فيتبعه ممّا يبعث به من الشّبهات.(2)
هر كه صداى دجال را شنيد از او دور شود. به خدا سوگند هر كس به نزدش رود گمان مى كند او مؤمن است در نتيجه فريبش را خورده و از شبهه هاى او پيروى مى نمايد.
البته پاسخهاى ديگرى نيز وجود دارد كه نيازى به آوردن همه آنها نيست.
4. از آنچه درباره يأجوج و مأجوج گفته شد نتيجه مى گيريم كه عبور آنها از سدّ و پراكنده شد نشان در زمين، پيش از واقعه ظهور است و آنگاه كه حضرت مهدى عليه السّلام ظهور فرمايد و عيسى عليه السّلام هم از آسمان فرود آيد تمامى آنها هلاك گردند.
(3) البته برخى اخبار پراكنده شدن آن اقوام را پس از ظهور مى دانند، از جمله حديثى كه حاكم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده و در آن سخن از نزول مسيح و حكمرانى مسلمانان و كشتار يهوديان توسط آنان به ميان آمده و در ادامه مى فرمايد:
مسلمانان پيروز مى شوند، صليب ها را مى شكنند، خوك ها را مى كشند و قانون جزيه را اجرا مى نمايند. در اين حال است كه خداوند يأجوج و مأجوج را پديدار خواهد ساخت...(2)
هرگاه مواردى هم چون: شكستن صليب و... را تعبير ديگرى از برپايى دولت عدل جهانى1.
ص: 138
حضرت مهدى عليه السّلام بدانيم، از اين حديث استفاده مى شود كه خروج يأجوج و مأجوج پس از تأسيس اين دولت است.
در حديث ديگرى كه مسلم نقل كرده، پس از يادآورى نزول مسيح عليه السّلام آمده است:
فبينما هو كذلك، إذ أوحى اللّه إلى عيسى أنّى قد أخرجت عبادا لى لا يدان لأحد بقاتلهم، فحرّز عبادى إلى الطّور و يبعث اللّه يأجوج و مأجوج، و هم من كلّ حدب ينسلون.(1)
در آن حال، خداوند به عيسى وحى مى كند كه بندگانى را پديد آورده ام كه دست كسى به كشتن آن ها نمى رسد، پس بندگانم را به كوه ببر و خداوند يأجوج و مأجوج را بر مى انگيزد كه از هر سو پراكنده مى شوند.
هرگاه اثبات نماييم كه نزول مسيح عليه السّلام پس از ظهور حضرت مهدى عليه السّلام است و نيز پراكنده شدن يأجوج و مأجوج بعد از نزول مسيح عليه السّلام مى باشد - همان طور كه خبر فوق آن را تأييد مى كند - در اين صورت پراكنده شدن آنها پس از ظهور حضرت خواهد بود.
(2) از دو زاويه مى توان به اينگونه روايات اشكالاتى وارد ساخت:
الف) دسته اى از اخبار، با اين گونه اخبار در تعارض مى باشد و از آنها استفاده مى شود كه يأجوج و مأجوج پيش از ظهور خواهند آمد. بهترين دليل آنست كه در آن اخبار آمده مسلمانان از پيروزى يأجوج و مأجوج به هراس مى افتند اين بدان معنى است كه مسلمانان از آنها در خوف هستند و از مبارزه با آنها ناتوانند و اين ترس تنها مى تواند در دوره قبل از ظهور معنا داشته باشد زيرا پس از واقعه ظهور ديگر ترس جايى ندارد چون در آن زمان پيروزى قطعى است و امنيت استقرار يافته است. خداوند مى فرمايد:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً. (2)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتما آنان را در اين زمين جانشين (خود) قرار دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين (خود) قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، (تا) مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند.
پس در اين صورت پراكنده شدن يأجوج و مأجوج كه اسباب نگرانى و هراس مسلمانان مى شود، پيش از ظهور كه مسلمانان نيروى قابل توجهى ندارند، اتفاق مى افتد.
(3) اشكال: از اين اخبار بر مى آيد كه به رغم وجود مسيح عليه السّلام در ميان مسلمانان، آنها در نگرانى و ترس به سر مى برند و او مأمور است تا از آنها در برابر تجاوزات يأجوج و مأجوج دفاع نمايد. در نتيجه اگر نزول مسيح پس از ظهور باشد - همان طور كه گذشت - در اين صورت حمله يأجوج و مأجوج نيز پس از ظهور خواهد بود.5.
ص: 139
پاسخ: از اين روايت استفاده مى شود كه عيسى بن مريم عليه السّلام پيش از ظهور نزول مى كند يعنى در زمانى كه مسلمانان دچار نابسامانى و ضعف هستند و فتنه ها در بين آنها بيداد مى كند. اين نظريه را در بخش دوم همين كتاب مورد مناقشه قرار خواهيم داد و اينك به همين اندازه بسنده مى كنيم كه اخبارى وجود دارد كه نزول مسيح عليه السّلام را پس از ظهور مى داند.
در اين صورت به ناچار بايد پراكنده شدن يأجوج و مأجوج را پيش از زمان ظهور حضرت مهدى عليه السّلام و نزول مسيح عليه السّلام بدانيم و دست از دلالت اين خبر به همين مقدار مى كشيم و اين مطابق با يكى از احتمالاتى است كه كمى پيش با آن آشنا شديم.
ب) وجود تعارض هاى ديگر: به زودى رواياتى را در مورد حوادث پس از ظهور خواهيم آورد كه هيچ كدام اشاره اى به موضوع يأجوج و مأجوج ندارند. و از آن جهت كه از رهگذر قرآن كريم و سنت دانسته ايم كه آنها ناچار روزى پراكنده خواهند شد، پس حتما آن زمان، قبل از واقعه ظهور است و در نتيجه بايد از تمامى رواياتى كه پراكنده شدن آنها را پس از نزول مسيح عليه السّلام مى داند، صرف نظر كرد.
لازم به يادآورى است هيچ تعارضى بين اخبار يأجوج و مأجوج و بين رواياتى كه بيانگر حوادث پس از ظهور مى باشد، وجود ندارد. بر طبق ديدگاه ما همه آن عجايبى كه براى آنها نقل شده منتفى است. در واقع اين دو طايفه، نماد جهان مادى هستند و حضرت مهدى عليه السّلام هم طبق روايات بر كل جهان سيطره پيدا خواهد كرد.
مطابق ديدگاه ما حضرت مهدى عليه السّلام در ابتداى ظهور شريفش، به دنبال نابودى يأجوج و مأجوج و يا تمدن مادى پيش از ظهور خواهد بود و اين مفهوم در اخبار وقايع پس از ظهور نيامده است. اين يعنى تغيير عنوان در اين اخبار و عدم اشاره به نام يأجوج و مأجوج. و اين به معنى وجود اشكال در ديدگاه ما نيست.
(2)
از جمله نشانه هاى اجتماعى ظهور كه منابع اماميه بر آن تأكيد فراوان دارند، شورش سفيانى است؛ ولى روايات اهل سنت - بر خلاف دجال - تا حدود زيادى آن را وانهاده اند. سفيانى نماد حركتى انحرافى با گستره نفوذ فراوان در ميان جامعه مسلمين مى باشد. آنچه براى ما در اين كتاب اهميت دارد آنست كه به موضوع سفيانى به عنوان مسئله اى كه پيش از ظهور، واقع مى شود بنگريم، به نحوى كه واقعه ظهور رخ مى دهد اما سفيانى هم چنان دنبال كار خويش است و به دعوت خود ادامه مى دهد، (همان طور كه ظاهر روايات هم آن را تأييد مى نمايند). اينك پيرامون چند محور به اين بحث مى پردازيم:
(3) محور اول: نقل رواياتى درباره سفيانى شيخ صدوق از ابو منصور بجلى نقل كرده است كه وى نام سفيانى را از امام صادق عليه السّلام پرسيد. آن حضرت در پاسخ فرمود:
و ما تصنع باسمه؟ إذا ملك كور الشّام الخمس: دمشق و حمص و فلسطين و الأردن و قنّسرين، فتوقّعوا الفرج. قلت: يملك تسعة أشهر؟ قال: لا، و لكن يملك ثمانية أشهر لا
ص: 140
يزيد يوما.(1)
با نام او چه كار دارى؟ هرگاه او بر مناطق پنج گانه شام: دمشق، حمص، فلسطين، اردن و قنسرين حكومت پيدا كرد، منتظر فرج باشيد. پرسيد: آيا دوره حكومت او نه ماه است؟ فرمود: خير، بلكه هشت ماه است و نه يك روز بيشتر.
نعمانى از امام محمّد باقر عليه السّلام حديث طولانى آورده است كه در بخشى از آن مى فرمايد:
لا بدّ لبنى فلان من أن يملّكوا فإذا ملكوا ثمّ اختلفوا تفرّق ملكهم أو تشتّت أمرهم. حتّى يخرج عليهم الخراسانىّ و السّفيانىّ. هذا من المشرق و هذا من المغرب. يستبقان إلى الكوفة كفرسى رهان. هذا من هنا و هذا من هنا. حتّى يكون هلاك بنى فلان على أيديهما.
أما أنّهم لا يبقون منهم أحدا. ثمّ قال: خروج السّفيانىّ و اليمانىّ و الخراسانىّ فى سنة واحدة، فى شهر واحد، كنظام الخرز، يتبع بعضه بعضا...(2)
ناگزير فرزندان فلانى به حكومت خواهند رسيد. هرگاه چنين شد و سپس اختلاف كردند، سلطه آنها از هم خواهد پاشيد تا آن كه خراسانى و سفيانى بر آنها خروج خواهند كرد يكى از مشرق و ديگرى از مغرب، هر دو مانند اسب مسابقه به سوى كوفه مى شتابند، يكى از اين طرف، يكى از آن طرف؛ تا آن كه به دست آنها فرزندان فلانى به هلاكت مى رسند. سپس فرمود: خروج سفيانى، يمانى و خراسانى در يك سال و يك ماه است، هم چون دانه هاى تسبيح كه يكى پس از ديگرى مى آيد.
(2) نعمانى به سند خود از حارث و او هم از امير مؤمنان عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:
و إذا كان ذلك، خرج السّفيانىّ فيملك قدر حمل امرأة، تسعة أشهر. يخرج بالشّام، فينقاد له أهل الشّام إلاّ طوائف من المقيمين على الحقّ، يعصمهم اللّه من الخروج معه. و يأتى المدينة بجيش جرّار، حتّى إذا انتهى إلى بيداء المدينة خسف اللّه به. و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ فى كتابه: و لو ترى إذ فزعوا فلا فوت و أخذوا من مكان قريب.(3)
هرگاه چنين شد، سفيانى خروج مى كند و به قدر مدت باردارى زنى، يعنى نه ماه حكومت مى كند. در شام سر به شورش بر مى دارد و همه مردم آنجا، غير از پيروان حق كه خداوند آنها را حفظ مى نمايد، به او ملحق مى شوند. سپس با لشكرى انبوه به مدينه مى آيد و وقتى كه آن لشكر به منطقه بيدا مى رسد، خداوند آنها را در زمين فرو مى برد. و اين [مصداق] سخن خداوند در قرآن كريم است كه: «اى كاش مى ديدى هنگامى را كه [كافران] وحشت زده اند [آنجا كه راه] گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتار آمده اند.»
(3) نيز نعمانى به سندش از محمّد بن مسلم از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
السّفيانىّ أحمر أصفر أزرق، لم يعبد اللّه قطّ، و لم ير مكّة و لا المدينة قطّ. يقول: يا ربّ ثارى و النّار، يا ربّ ثارى و النّار.(4)4.
ص: 141
سفيانى فردى است سرخ روى، سرخ موى و چشم آبى كه هرگز خدا را عبادت نكرده و مكه و مدينه را نديده است. او چنين مى گويد: پروردگار من! انتقام! آنگاه آتش! پروردگار من! انتقام! آنگاه آتش!.
شيخ طوسى از بشر بن غالب نقل كرده است كه حضرت فرمود:
يقبل السّفيانىّ من بلاد الرّوم منتصرا، فى عنقه صليب.(1)
سفيانى از روم پيروزمندانه خواهد آمد در حالى كه صليبى به گردن دارد.
(2) نيز همو از امام صادق عليه السّلام حديثى آورده كه فرمود:
كأنى بالسّفيانىّ - أو لصاحب السّفيانىّ - قد طرح رحله فى رحبتكم بالكوفة، فنادى مناديه: من جاء برأس شيعة علىّ، فله ألف در هم. فيثب الجار على جاره، و يقول: هذا منهم.
فيضرب عنقه و يأخذ ألف درهم.(2)
گويا سفيانى - يا همكار سفيانى - را مى بينم كه اردوگاه خود را در كوفه برپا كرده است و منادى اش ندا مى دهد: هر كه سر شيعه اى را بياورد، هزار درهم پاداش خواهد گرفت. پس همسايه بر همسايه اش حمله برده و خواهد گفت: اين از آنها (شيعيان) است، پس گردنش را مى زند و هزار درهم جايزه مى گيرد.
(3) شايد مهم ترين رواياتى كه شورش سفيانى و جنگ هاى او را بيان كرده است، دو روايت زير باشد:
الف) شيخ طوسى از قول عمار ياسر آورده است:
إنّ دولة أهل بيت نبيّكم فى آخر الزّمان و لها إمارات... و يظهر ثلاثة نفر بالشّام كلّهم يطلب الملك: رجل أبقع و رجل أصهب و رجل من أهل بيت أبى سفيان، يخرج من كلب، و يحضر النّاس بدمشق، و يخرج أهل الغرب إلى مصر. فإذا دخلوا فتلك إمارة السّفيانى و يخرج قبل ذلك من يدعو لآل محمّد، و تنزل الترك الحيرة. و تنزل الرّوم فلسطين. و يسبق عبد اللّه عبد اللّه حتّى يلتقى جنودهما بقرقيسيا على النّهر و يكون قتال عظيم. و يسير صاحب المغرب فيقتل الرّجال و يسبى النّساء. ثمّ يرجع فى قيس حتّى ينزل الجزيرة السّفيانىّ. فيسبق اليمانىّ، و يحوز السّفيانىّ ما جمعوا. ثمّ يسير إلى الكوفة فيقتل أعوان آل محمّد و يقتل رجلا من مسميهم. ثمّ يخرج المهدىّ على لوائه شعيب بن صالح. و إذا رأى أهل الشّام قد اجتمع أمرها على ابن أبى سفيان، فالحقوا بمكّة. فعند ذلك تقتل النّفس الزكيّة، و أخوه بمكّة ضيعة. فينادى مناد من السّماء: أيّها النّاس، أميركم فلان. و ذلك هو المهدىّ الّذى يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.(3)
دولت اهل بيت پيامبر شما در آخر الزمان برپا مى شود و آن نشانه هايى دارد... تا آنجا كه مى گويد: سه نفر در شام بپا خواهند خواست و هر سه خواهان حكومتند: يكى از آنها سياه و8.
ص: 142
سفيد و ديگرى سرخ و سفيد است و سومى هم از تبار ابو سفيان مى باشد. او از قبيله كلب (كه محلى است واقع در بين صيدا و بيروت) خروج مى نمايد و مردم را در دمشق فرا مى خواند.
غربى ها به مصر يورش مى برند. ورود آنها به مصر نشانه آمدن سفيانى است. پيش از اين، كسى قيام مى كند كه مردم را دعوت به پيروى از آل پيامبر مى نمايد. ترك ها در حيره و روميان در فلسطين فرود مى آيند. در آن هنگام عبد اللّه (دجّال) قيام مى كند و در نهر قرقيسيا (محلى در كنار رود فرات) به لشكر ترك و روم مى رسد و جنگ سختى در مى گيرد و پادشاه مغرب همه جا را زير پا مى گذارد. مردان را مى كشد و زنان را اسير مى كند آنگاه به قيس (منطقه اى در غرب رود نيل) بر مى گردد. سفيانى در جزيره (محلى بين فرات و دجله) فرود مى آيد. و شخصى يمنى نيز خروج مى كند. هر چه را شخص يمنى و سلطان مغرب به غنيمت برده اند، سفيانى از آنها مى گيرد و سپس به كوفه مى رود و ياوران آل پيامبر را به قتل مى رساند و مردى از ناموران آنها را مى كشد. در آن هنگام، مهدى قيام مى كند. فرمانده لشكر او مردى به نام شعيب بن صالح است. وقتى ديدند مردم شام با پسر ابو سفيان بيعت كردند، همه با او به مكه مى روند در آن وقت نفس زكيه به قتل مى رسد. برادر وى نيز در مكه است ولى به او دسترسى پيدا نمى كنند. آنگاه صدايى از آسمان شنيده مى شود كه مى گويد: اى مردم! امير شما فلانى است و او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد همان طور كه از جور و ستم آكنده شده باشد.
ب) نعمانى به سند خود از جابر جعفى و او نيز از امام محمّد باقر عليه السّلام در ضمن حديثى طولانى روايت كرده است كه فرمود:
يختلفون عند ذلك على ثلاث رايات، راية الأصهب و راية الأبقع و راية السّفيانىّ. فيلتقى السّفيانىّ بأبقع فيقتتلون. فيقتله السّفيانىّ و من تبعه، و يقتل الأصهب. ثمّ لا يكون له همّة إلاّ الإقبال نحو العراق. و يمرّ جيشه بقرقيسيا، فيقتتلون بها، فيقتل بها من الجبّارين مائة ألف.
و يبعث السّفيانىّ جيشا إلى الكوفة، و عدّتهم سبعون ألفا، فيصيبون أهل الكوفة قتلا و صلبا و سبيا. فبينما هم كذلك، إذا أقبلت رايات من خراسان، و تطوى المنازل طيّا حثيثا، و معهم نفر من أصحاب القائم. ثمّ يخرج من موالى أهل الكوفة فى ضعفاء، فيقتله امير جيش السّفيانىّ بين الحيرة و الكوفة. و يبعث السّفيانىّ بعثا إلى المدينة، فينفر المهدىّ عليه السّلام منها إلى مكّة. فيبلغ أمير جيش السّفيانىّ أنّ المهدىّ قد خرج إلى مكّة. فيبعث جيشا على أثره، فلا يدركه حتّى يدخل مكّة خائفا يترقّب على سنّة موسى بن عمران. و ينزل أمير جيش السّفيانىّ البيداء، فينادى مناد من السّماء: يا بيداء أبيدى القوم، فيخسف بهم، فلا يفلت منهم إلاّ ثلاثة نفر....(1)
در اين هنگام سه گروه پرچمدار - كه با هم اختلاف دارند - بيرون خواهند آمد: پرچم اصهب، پرچم ابقع و پرچم سفيانى. سفيانى با ابقع برخورد نموده و پيكار مى نمايد. او ابقع و9.
ص: 143
يارانش را مى كشد و اصهب را نيز به قتل مى رساند. آنگاه آهنگ عراق مى كند. سپاه او از قرقيسيا مى گذرد در آنجا اقدام به جنگ كرده و از ستمكاران صد هزار نفر را مى كشد و لشكرى به سوى كوفه مى فرستد كه تعداد آنان هفتاد هزار نفرند. آنها براى اهل كوفه كشتار و اسارت را همراه خواهد برد. در اين هنگام است كه پرچم هايى از سوى خراسان بيرون مى آيد و منازل را به سرعت طى خواهد كرد. عده اى از اصحاب قائم همراهشان هستند.
آنگاه مردى از مواليان كوفه با جمعى از بينوايان آن شهر خروج خواهد نمود و فرمانده سپاه سفيانى او را بين حيره و كوفه خواهد كشت. سفيانى گروهى را به مدينه مى فرستد و در پى بى آن، مهدى عليه السّلام به سوى مكه مى رود. خبر به فرمانده لشكر سفيانى مى رسد. او لشكرى را به تعقيب حضرت مى فرستد ولى به او نمى رسند؛ تا آن كه حضرت ترسان و منتظر، به سنت موسى بن عمران، وارد مكه مى شود. فرمانده سپاه سفيانى به بيدا مى رسد. در اين هنگام ندا كننده اى از آسمان ندا مى دهد: «اى بيدا، اين قوم را نابود كن.» پس زمين آنان را در خود مى گيرد و جز سه تن كسى از آنان باقى نمى ماند.
اين حديث در ادامه به شرح حوادث ظهور مى پردازد كه آن را در بخش دوم همين كتاب خواهيم آورد.
محور دوم: بررسى صلاحيت اين اخبار براى اثبات تاريخى.
در اين اخبار نقاط ضعفى وجود دارد كه در زير مى آيد:
1 - خبرى كه شيخ طوسى از عمّار بن ياسر روايت كرده، سخن شخص معصوم نيست. هر چند عمّار از زلال دانش آن بزرگواران سيراب گشته است ولى به هر روى، معصوم نيست؛ زيرا در آغاز سخن مى گويد: دولت اهل بيت پيامبر شما... در واقع گوينده خودش را از معصومين عليهم السّلام به حساب نياورده است. پس گوينده اين سخن نمى تواند معصوم باشد. بدين ترتيب خبر فوق شايستگى اثبات تاريخى را ندارد و صحتش متوقف به قرائن، يا اشتراك نقل آن با اخبار ديگر و يا تحقق آن خبر در عالم خارج مى باشد.
اين اشكال در مورد خبرى كه شيخ از بشر بن غالب روايت كرده نيز وارد است؛ زيرا ظاهرا گوينده خبر خود بشر بن غالب است، لذا شايستگى اثبات تاريخى را ندارد.
(2) 2 - خبر عمار، ترتيب زمانى ندارد و حوادث آن از نظر زمانى پس و پيش است. در خبر او، منظور از آمدن ترك ها به حيره، تسلط عثمانى ها بر عراق و مراد از آمدن روم به فلسطين نيز جنگ هاى صليبى مى باشد و صاحب مغرب - ترجيحا - ابو عبد اللّه شيعى است. با مراجعه به متون تاريخى معلوم مى شود كه وقايع بيان شده در اين حديث، بر عكس واقعيت تاريخى اش روايت شده است.
وقتى بيان حوادث گذشته در اين حديث اين چنين در هم و آشفته باشد، چه بسا اخبار وقايع پس از ظهور نيز چنين باشد.
(3) 3 - بين مضامين اين خبرها نوعى درهم ريختگى و عدم انسجام وجود دارد؛ مانند:
الف) در خبرى آمده است كه مدت حكومت سفيانى نه ماه است اما خبر ديگرى به صراحت آن را رد كرده و مدت حكومت او را هشت ماه مى داند.
ص: 144
ب) درباره زمان خروج سفيانى در برخى اخبار آمده است نابودى دولت بنى فلان (كه ظاهرا مقصود آن بنى عباس است) به دست او مى باشد كه در اين صورت بايد گفت شورش سفيانى در گذشته هاى دور به وجود آمده و به پايان رسيده است.(1) در حالى كه در ساير اخبار موضوع سفيانى با مسأله فرو رفتن لشكريان در بيدا مرتبط است و نيز حضرت مهدى عليه السّلام او را خواهد كشت. معناى اين سخن آن است كه حركت سفيانى تاكنون اتفاق نيفتاده است.
ج) در بعضى اخبار آمده كه سفيانى مسيحى است و بر گردنش صليبى آويزان است. اما در برخى ديگر از او به عنوان مسلمانى ياد شده است كه همتش را صرف ريشه كن ساختن شيعيان امام على عليه السّلام مى نمايد و معمولا يك مسيحى چنين اهتمامى ندارد.
د) ناهمخوانى اخبار در نام بردن از فرماندهان موجود در پيش از ظهور. به طور مثال در برخى اخبار جز اسم سفيانى نيامده، يا در برخى تنها نام خراسانى و سفيانى آمده است. در روايات ديگر به اسم چند فرمانده برخورد مى كنيم: ابقع، اصهب، سفيانى و يمانى. از موارد ديگر ناهماهنگى اخبار در مورد شهر كوفه مى باشد. در برخى آمده كه سفيانى به آن شهر مسلط شده و در آنجا مستقر مى گردد اما در بعضى ديگر آمده كه خراسانى آنجا را به تصرف خود در مى آورد.
برخى اخبار، خاستگاه قيام سفيانى را دمشق معرفى مى نمايد در حالى كه خبرى ديگر مى گويد سفيانى از روم خواهد آمد.
البته عدم انسجام بين اخبار با اندكى تأمل و بررسى قابل حل است و پس از اين به برخى از آنها خواهيم پرداخت.
(2) محور سوم: تلاش براى فهم صريح و غير تأويلى رويدادهايى كه اين اخبار دربارۀ آنها سخن گفته اند:
محل قيام سفيانى شام است و نه روم؛ ولى درباره خبرى كه خاستگاه قيام او را روم معرفى كرده است، بعدا در آنجا كه از ارتباط سفيانى و دجال سخن مى گوييم بحث خواهيم كرد.
دمشق در آينده، صحنه جنگ هاى مسلحانه داخلى بين گروه هاى سه گانه اى خواهد بود كه همگى از راه حق منحرفند و هر كدام حكومت را براى خود مى خواهند. در روايات از عقايد آنها به روشنى ياد نشده است. شايد بتوان گفت اختلاف رنگ آنها، حاكى از اختلاف موجود در بين آنها است.
(3) اولى: ابقع؛ دومى: اصهب؛ و سومى: سرخ زرد آبى كه همان سفيانى است و در اين درگيرى، پيروزى از آن اوست. وى بر شام تسلط پيدا مى كند و همه مردم شام، جز عده اندكى از مؤمنان مخلص كه در روايات از آنها به اوليا و أبدال ياد شده، از او پيروى خواهند كرد. سفيانى بر پنج منطقه سيطره پيدا مى كند: دمشق، حمص، فلسطين، اردن و قنسرين(2) هنگامى كه حكومتش تثبيت شد به طمع مى افتد تا عراق را نيز به اشغال نظامى خود در آورد؛ در نتيجه با سپاهى روانه آنجا مى شود. درر.
ص: 145
بين راه با نيروهايى كه حاكمان عراق براى مقابله با او فرستاده اند درگير مى شود و در منطقه قرقيسيا(1)نبردى سهمگين در مى گيرد و از هر دو سپاه گمراه، نزديك به يكصد هزار نفر كشته مى شوند. در روايات از اين دو سپاه، به «فاسقان منحرف» تعبير شده است. در پى اين درگيرى، منطقه از شر خطرناكترين فرماندهان نظامى كه احتمال مى رود در هنگام ظهور در برابر امام عليه السّلام جبهه گيرى نمايند، رهايى مى يابد. به هر حال پس از اين نبرد، سفيانى پيروزمندانه وارد عراق مى شود و در منطقه جزيره(2) به نبرد با يمانى رو مى آورد و پيروز مى شود. سپس به كوفه مى رود و در كشتار و به اسارت در آوردن مردم آنجا، سنگ تمام مى گذارد و شيعيان و گروهى از خاندان رسول صلّى اللّه عليه و آله را مى كشد.
همان طور كه قبلا در حديثى آورديم، او فرستاده اى را به ميان مردم مى فرستد كه ندا دهد: هر كس سر يكى از شيعيان على عليه السّلام را بياورد، هزار درهم جايزه مى گيرد. در نتيجه همسايه به همسايه اش حمله مى برد و مى گويد: اين از شيعيان است. پس گردنش را مى زند و سر او را به نيروهاى سفيانى تحويل مى دهد و هزار درهم جايزه مى گيرد.
(2) ضمنا شورشى محدود در كوفه روى خواهد داد ولى سرانجام آن جز شكست نخواهد بود.
سفيانى رهبر آن قيام را در بين حيره و كوفه دستگير كرده و خواهد كشت.
در برخى اخبار آمده است خون هاى فراوانى بين حيره و كوفه بر زمين مى ريزد كه اشاره به همين واقعه دارد. معلوم مى شود كه فرمانده اين نهضت در آنجا داراى پايگاه مهمى است، به طورى كه سفيانى نمى تواند به سادگى آنجا را تصرف نمايد.
(3) او پس از تحكيم پايه هاى قدرتش در عراق، طمع مى كند به سرزمين هاى مقدس حجاز نيز يورش برد. به اين منظور لشكر عظيمى را براى تصرف مدينه گسيل مى دارد. در بيشتر روايات آمده است خود سفيانى همراه اين لشكر نيست. حضرت مهدى عليه السّلام پس از آگاهى از اين موضوع به مكه مى رود. اين خبر را جاسوسان سفيانى به او اطلاع مى دهند. او نيرويى را فراهم آورده، براى كشتن امام و يارانش راهى مكه مى نمايد. از ظاهر اخبار چنين پيداست كه نيروهايى كه به مكه رهسپار مى شوند بخشى از نيروهايى هستند كه به مدينه اعزام شده اند.
(4) به نص قرآن كريم، مكه حرم امن الهى است و امام مهدى عليه السّلام كه ذخيره خداوند براى روز موعود و مايه هدايت جهانيان است، نه تنها كشته نخواهد شد بلكه مشمول حمايت هاى الهى نيز خواهد گرديد. از اين رو به اعجاز الهى آن نيروى نظامى در منطقه بيدا در زمين فرو رفته، نابود خواهد شد و جز دو يا سه نفر از آنها كه خبر حادثه را به مردم مى رسانند، كسى باقى نخواهد ماند. البته در اينجا كار سفيانى به پايان نمى رسد بلكه حكومتش كه به گستردگى سرزمين هاى سوريه، عراق، اردن، فلسطين و منطقه وسيعى از شبه جزيره عربستان است، تا مدت كمى پس از فرو رفتن سپاهيانش در سرزمين بيدا برقرار خواهد ماند و حضرت مهدى عليه السّلام پس از ظهور به همراه يارانش به عراق رفته، با او خواهد جنگيد و به هلاكتش خواهد رسانيد.
(5) در اينجا تنها اخبارى را آورده ايم كه خبرى معارض و مخالف با آن وجود نداشته باشد. تنها دوت.
ص: 146
خبر هست كه قابل مناقشه مى باشد؛ يكى خبر عمار بن ياسر و ديگرى خبر بشر بن غالب كه هيچ كدام معصوم نيستند. اينك برخى اشكالات را طرح كرده، به نقد آنها مى پردازيم:
اشكال اول: نوع تحركات نظامى سفيانى كه در اخبار آمده، به شيوه جنگ هاى قديمى - مثلا در دوره عباسيان - است كه در آن دوره قوانين بين المللى و مرزهاى تعريف شده بين كشورها وجود نداشته است. در حالى كه پس از پيدايى تمدن جديد بشرى و ايجاد نهادهاى بين المللى، ديگر نمى توان شاهد چنين لشكركشى هايى بود.
(2) براى پاسخ به اين اشكال تنها به دو جواب بسنده مى نماييم:
الف) ارزش نهادن به قانون و به دنبال آن به رسميت شناختن سازمان ملل و نيز مرزهاى جغرافيايى، همگى برخاسته از منافع دولت هاست و نه چيزى بيشتر از آن؛ زيرا هرگاه فرد يا دولتى اندكى از منفعت خود چشم پوشى كند، ديگران هم متقابلا ممكن است چنين كنند، در نتيجه منافع افراد يا دولت ها خيلى بهتر حفظ مى شود.
ولى هنگامى كه فرد يا دولتى بتواند بر ديگران تسلط پيدا كند و هيچ گونه امتيازى به آنها ندهد و از منفعت خويش اندكى هم چشم پوشى نكند در اين صورت او و قانون، روبروى هم قرار گرفته، يكديگر را نقض مى نمايند. از اين روست كه نه قوانين جهانى و نه سازمان ملل و نه ديوان بين المللى داورى، هيچ يك مانع تجاوز و دست اندازى دولت هاى زورگو بر ملت هاى ضعيف نخواهد بود و اين چيزى است كه امروزه شاهد آن هستيم و شورش سفيانى بالاتر از اين تجاوزات و اشغالگرى ها نيست.
ب) ممكن است حركت سفيانى در چارچوبى قانونى، هم چون قراردادى بين المللى يا عضويت در اتحاديه و يا سازمانى بين المللى باشد. بدين ترتيب اين اشكال كه ظاهر اخبار بيانگر آنست كه در هنگام ورود سفيانى به حجاز هيچ مقاومتى عليه ارتش او صورت نمى گيرد رفع مى شود؛ زيرا اين رويداد مى تواند نتيجه توافقاتى بين سفيانى و حاكم حجاز و يا دست كم ضعف و سستى آن حاكم در برابر ارتش اشغالگر سفيانى باشد.
(3) اشكال دوم: از ظاهر برخى اخبار كه پيش از اين آورديم معلوم مى شود حضرت مهدى عليه السّلام قبل از ظهور شريفش براى سفيانى شناخته شده است و روشن است كه هدف اصلى سفيانى در اعزام نيرو به حجاز، كشتن امام عليه السّلام مى باشد. از آن روست كه ايشان به سنّت موسى بن عمران عليه السّلام در زمان فرار به مدين، هراسان از مدينه به مكه مى گريزد و فرو رفتن لشكر سفيانى در سرزمين بيدا، مايه نجات او مى شود.
(4) ظاهر اين خبر با فلسفه غيبت امام ناسازگار است، لذا بايد دلالت اين خبر را رد نمود و بر غيبت امام تا پيش از ظهور پاى بفشاريم.
البته مناسب است دوباره يادآور شويم كه امام عليه السّلام در طول غيبت شريفش مردم را مى بيند و مردم هم او را مى بينند اما با نام اصلى اش او را نمى شناسند؛ بلكه با اسم مستعار او آشنا هستند. در اين صورت شايد سفيانى هم او را اين گونه مى شناسد و خبرهاى مهدى را با اين ويژگى دنبال مى كند و حتى نيروهايش را براى قتل آن مهدى كه با آن اوصاف و اسم مستعار مى شناسد، گسيل مى دارد. اگر
ص: 147
در اخبار از او به نام مهدى ياد شده به اعتبار شخصيت حقيقى اوست و اگر هم دشمنانش در زمين فرو مى روند به اين اعتبار است. ولى سفيانى نمى داند كه او واقعا به دنبال قتل خود حضرت مهدى عليه السّلام است، و مردم نيز اين موضوع را نمى دانند زيرا مردم هم امام را با نام اصلى اش نمى شناسند.
اشكال سوم: در زنجيره حوادث دوران پيش از ظهور، برخى گسست ها وجود دارد كه روايات از آنها به روشنى سخن نگفته اند و به طور طبيعى نيز ترميم آن حلقه ها مشكل است.
در زير بعضى از اين موارد را مى آوريم:
- گروهى از خراسان به فرماندهى «خراسانى» به سوى عراق مى آيند كه در ميان آنها تعدادى از ياران قائم حضور دارند.
نقش اين گروه در عراق نظامى است و يا فرهنگى؟ موضع سفيانى كه عراق در تصرف اوست در برابر آنها چگونه است؟ نقش يمانى چيست؟ نظامى و يا فرهنگى؟ شمار افراد سپاهى كه براى دستگيرى امام عليه السّلام رهسپار مكه مى شوند چه مقدار است؟ آيا زيادند يا كم؟
در بعضى اخبار از آنها به «جيش» تعبير شده است كه به تعداد بسيار زيادى نيروى نظامى گفته مى شود. اين برداشت را برخى اخبار ديگر تأييد مى كند؛ در آنجا آمده كه آنها هشتاد هزار نفرند.(1) در خبرى ديگر از آن نيروهاى اعزامى، تعبير به «بعث» شده كه به معنى گروهى نسبتا كم شمار است؛(2) اما بيشتر روايات از آنها تعبير به «جيش» كرده اند.
(2) محور چهارم: در كتاب گذشته از خبر خروج پرچم هاى سياه از خراسان چنين استفاده كرديم كه مقصود نهضت ابو مسلم خراسانى است كه حكومت بنى اميه را ساقط نمود و زمينه برپايى حكومت بنى عباس را فراهم آورد.(3)
شايد گمان شود آن خراسانى نيز كه در اين كتاب از او ياد مى كنيم همان ابو مسلم خراسانى باشد.
البته اگر بتوانيم از «بنى فلان» در خبرى كه از نعمانى نقل كرديم، بنى اميه، و نه بنى عباس را استنباط نماييم در اين صورت اين گمان صحيحى خواهد بود؛ اما اين برداشت از چند جهت خدشه پذير است:
(3) 1 - قبلا خبرى از حضرت باقر عليه السّلام آورديم كه: «... ناچار بايد بنى فلان به حكومت برسند. وقتى چنين شد، خراسانى بر آنها خروج مى كند و نابودشان مى سازد.»
اگر امام باقر عليه السّلام را معاصر دولت بنى اميه بدانيم، ديگر نمى توانيم بنى فلان را به بنى اميه تفسير نماييم زيرا در اين صورت اين خبر بى معنى خواهد شد. پس بايد مراد از بنى فلان حكومتى باشد كه در زمان امام باقر عليه السّلام برپا نشده باشد و روشن است كه ابو مسلم دولت عباسيان را تأسيس نموده، نه آنكه نابودش كرده باشد.
(4) 2 - اين خبر تقريبا صراحت دارد كه جنبش سفيانى و خراسانى معاصر يكديگرند و از طرفى7.
ص: 148
قطعى است كه سفيانى تاكنون خروج نكرده است؛ در نتيجه نهضت خراسانى نيز هنوز آغاز نشده است. پس حركت خراسانى ربطى به قيام ابو مسلم نخواهد داشت.
به اين ترتيب حركتى را كه در اخبار «پرچم هاى سياه» به آن اشاره نموديم، غير از نهضتى است كه در اين اخبار آورديم و به رهبرى خراسانى مى باشد.
در اين صورت ديگر نمى توانيم اخبار پرچم هاى سياه را به اخبار خراسانى ضميمه نماييم و خبرى مستفيض و يا متواتر بدست آوريم؛ چون اين دو رويداد از يكديگر جدا هستند. البته اين به معنى عدم شايستگى آنها براى اثبات تاريخى نيست بلكه هر كدام از اين دو دسته خبر، در حد خود از قابليت اثبات تاريخى برخوردارند.
محور پنجم: به مدد اين اخبار و اخبار ديگر، ثابت مى شود كه موضوع «فرو رفتن لشكرى در زمين» كه به طور مستفيض در منابع شيعه و سنى آمده، تنها مربوط به لشكر سفيانى است كه در پى كشتن امام مهدى عليه السّلام مى باشد.
به اين ترتيب بر عكس محور قبلى به نتيجه مهمى مى رسيم و آن اينكه خواهيم توانست با ضميمه كردن اخبار مستفيض «فرو رفتن در زمين» (اخبار خسف) به اخبار مستفيض سفيانى (هر چند در اخبار خسف از سفيانى به صراحت نامى برده نشده است) به خبرى متواتر برسيم.
(2) محور ششم: كشته شدن سفيانى به دست حضرت مهدى عليه السّلام
در اين باره اخبار بسيارى رسيده است از جمله:
در اسعاف الراغبين آمده است:
إنّ السّفيانىّ يبعث إليه من الشّام جيشا، فيخسف بهم بالبيداء فلا ينجوا منهم إلاّ المخبر.
فيسير إليه السّفيانىّ بمن معه، و يسير إلى السّفيانى بمن معه، فتكون النّصرة للمهدىّ، و يذبح السّفيانىّ.(1)
سفيانى، سپاهى را از شام به دنبال امام عليه السّلام مى فرستد اما اين سپاه در منطقه بيدا در زمين فرو مى رود و جز شخصى كه خبر آن واقعه را مى رساند كسى از آنها زنده نمى ماند. سفيانى به همراه باقيمانده نيروهايش به سوى امام عليه السّلام حركت مى كند اما آن حضرت پيروز شده، سفيانى را خواهد كشت.
(3) علامه مجلسى حديث بلندى را از جابر جعفى نقل كرده است كه امام محمّد باقر عليه السّلام در قسمتى از آن درباره حوادث پس از ظهور مى فرمايد:
ثمّ يأتى الكوفة فيطيل فيها المكث ما شاء اللّه أن يمكث، حتّى يظهر عليها، ثمّ يسير حتّى يأتى العذراء هو و من معه و قد ألحق به ناس كثير و السّفيانىّ يومئذ بوادى الرّملة. حتّى التقوا و هو يوم الإبدال، يخرج أناس كانوا مع السّفيانىّ من شيعة آل محمّد و يخرج ناس كانوا مع آل محمّد إلى السّفيانىّ، فهم من شيعته حتى يلحقوا بهم. و يخرج كلّ ناس إلى8.
ص: 149
رايتهم و هو يوم إلا بدال. قال أمير المؤمنين عليه السّلام: يقتل يومئذ السّفيانىّ و من معه.(1)
مهدى عليه السّلام وارد كوفه شده و تا هر وقت خدا بخواهد در آنجا مى ماند. سپس همراه يارانش به روستاى «عذراء» (در دمشق) مى رود و در آنجا مردمان زيادى به او مى گروند. سفيانى در آن روز در منطقه «رمله» اردو زده است. تا اينكه آنها يكديگر را ملاقات مى كنند. آن روز، روز إبدال (جا به جايى افراد) است. گروهى از لشكر امام خارج شده و به لشكر سفيانى مى پيوندند و گروهى نيز از لشكريان سفيانى به لشكر امام ملحق مى شوند. امير مؤمنان مى فرمايد: در آن روز سفيانى و يارانش همگى كشته خواهند شد.
در خبر طولانى ديگرى كه علامه مجلسى از عبد الاعلى حلبى آورده است، امام محمّد باقر عليه السّلام مى فرمايد:
يكون لصاحب هذا الأمر غيبة... فيدعو إلى كتاب اللّه و سنّة نبيّه صلّى اللّه عليه و آله، فيعطيه السّفيانىّ من البيعة سلما، فيقول له كلب - و هم أخواله - ما هذا؟ ما صنعت؟ و اللّه ما نبايعك على هذا أبدا... فيقول: ما أصنع فيقولون: استقبله!... فيستقبله. ثم يقول له القائم صلّى اللّه عليه: خذ حذرك، فإنّنى أدّيت إليك، و أنا مقاتلك، فيصبح، فيقاتلهم. فيمنحه اللّه أكتافهم. و يأخذ السفيانى أسيرا. فينطلق به يذبحه بيده...(2)
صاحب اين امر را غيبتى است... [حضرت مهدى عليه السّلام پس از برخورد با سپاه سفيانى] او را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مى نمايد [و بين آن دو گفتگويى در مى گيرد] در نتيجه سفيانى با امام بيعت مى كند. دايى هاى او - كه از قبيله كلب هستند - به وى اعتراض كرده مى گويند: اين چه كارى بود كردى؟ به خدا سوگند، هرگز در اين امر با تو بيعت نخواهيم كرد... سفيانى مى گويد: پس چه كنم؟ به او مى گويند: با او به جنگ! [او هم بيعتش را مى شكند] سپس امام به او مى فرمايد: سلاحت را برگير كه فردا صبح با تو خواهم جنگيد. فردا صبح امام با آنان پيكار خواهد كرد و بر آنها پيروز شده و سفيانى را به اسارت گرفته و به دست خويش خواهد كشت.
(2) اخبار بالا منافاتى با اخبار گذشته و نيز با برداشت كلى ما از آن اخبار ندارد، چون فضاى كلى آنها يكى است. از اين رو شايسته است در اينجا منحصرا به حوادث ديگرى بپردازيم كه اين اخبار از آنها سخن گفته اند.
(3) مركز حكومت سفيانى از شام به عراق منتقل مى شود و شكست سپاه او در مأموريت عراق، مانع از اين كار نخواهد شد. از اين روست كه حضرت مهدى عليه السّلام هنگام ورود به عراق با نظام جبار سفيانى مواجه خواهد شد. البته آن چنان كه پيداست سفيانى علاقه اى به درگيرى ندارد، زيرا اين كار را موجب ايجاد مشكلاتى طاقت فرسا براى خود ارزيابى مى نمايد. به اين ترتيب امام عليه السّلام با آرامش وارد عراق شده و به عنوان رهبرى مردمى تا زمانى كه خدا بخواهد در كوفه درنگ مى نمايد، تا اينكه برايش نيرو و امكانات كافى براى در دست گرفتن حكومت و درگيرى مستقيم با سفيانى فراهم آيد.9.
ص: 150
امام عليه السّلام طبق قوانين اسلامى، نخست عقايد ناب اسلامى را بر سفيانى عرضه خواهد نمود و در صورت عدم پذيرش، به نبرد با او خواهد پرداخت.
به دليل روحيه مجامله و تعارفى كه سفيانى در برابر حضرت مهدى عليه السّلام دارد، به حقانيت امام گواهى داده و با ايشان بيعت مى نمايد اما نزديكانش به او شديدا اعتراض كرده و از وى مى خواهند كه به يك رويارويى تمام عيار بر ضد امام دست زند.
شايد اين حالت روحى كه از سفيانى بيان شد، فرصتى را پديد آورد كه مؤمنانى كه در سپاه سفيانى هستند به سپاه حضرت مهدى عليه السّلام بپيوندند و از سوى ديگر، فاسقان اهل كوفه كه در فرآيند آزمايش الهى مردود شده اند، به سپاه سفيانى ملحق شوند. اين ماجرا پيش از قطعى شدن جنگ روى مى دهد.
وقتى سفيانى در برابر اعتراض اطرافيان نزديكش عقب نشينى مى كند، موضعى انفعالى در برابر حضرت مهدى عليه السّلام پيدا مى نمايد. امام عليه السّلام او را به جنگ تهديد مى كند. سفيانى ناچار به مقاومت عليه امام مى شود. بين دو سپاه جنگ در مى گيرد. پيروزى نصيب امام مى شود و حكومت سفيانى پايان مى پذيرد. وى اسير مى شود و امام او را مى كشد. بدين ترتيب امام عليه السّلام نه تنها بر عراق بلكه بر تمام مناطق زير نفوذ سفيانى (شام و اردن و فلسطين) تسلط پيدا مى نمايد. از اينجاست كه جبهه نبرد جهانى گشوده مى شود. در بخش دوم كتاب به اين موضوع خواهيم پرداخت.
(2) محور هفتم: در اينجا تلاش مى نماييم تا برداشتى رمزى و تأويلى را از سفيانى ارائه كنيم. اين برداشت آنگاه امكان پذير است كه دو شرط اساسى را لحاظ نماييم:
1 - عمل به ظاهر اخبار ناممكن باشد و نتوان از آن برداشت مستقيم و روشنى داشت، چون قراينى بر نادرستى آن برداشت ظاهرى وجود دارد. اين همان چيزى است كه در مورد دجال و يأجوج و مأجوج با آن روبرو بوديم؛ زيرا نسبت دادن معجزه به آنها - كه از ظاهر اخبار استفاده مى شود - امرى محال است چون آنها بر باطلند.
2 - تا حد امكان اين برداشت هاى رمزى و تأويلى به ظواهر اخبار نزديك باشد تا بتوان تصويرى فراگير، كامل و قابل اتكا را از مجموع ظواهر و مفاهيم موجود در اخبار به دست داد؛ به نحوى كه خبرى فروگذار نشود مگر آن كه شاذّ باشد و اصولا قابل اثبات تاريخى نباشد.
(3) موضوع سفيانى، فاقد شرط اول است زيرا پس از بررسى اخبارى كه درباره وى وارد شده، معلوم مى شود كه هيچ گونه معجزه و خارق عادتى در مورد او جز در مورد فرو رفتن در زمين بيدا كه آن هم براى دفاع از جبهه حق مى باشد وجود ندارد.
همين طور اين اخبار به اوضاع بشريت در روزگار فتنه و آزمايش ها اشاره مى كند كه در آن زمان افكار مختلف و نيروهاى در حال جنگ و حاكمان ستمگر فراوانند و دفاع كنندگان از حق اندك. همه اينها كه بر شمرديم ويژگى اصلى دوران معاصر ماست و در اين صورت، اين اخبار تصويرى مخالف با انسان هاى معمولى ارائه نمى دهد تا آن كه ظاهر آن را رد نموده به دنبال برداشت رمزى و تأويلى از آنها باشيم.
(4) در اين صورت لزومى ندارد كه از اين اخبار برداشت رمزى داشته باشيم و بلكه تنها آنچه كه
ص: 151
امكان پذير است در نظر گرفتن ويژگى ها و اوصافى است كه درباره سفيانى وارد شده و كنار نهادن مواردى است كه مى توان به كنارى نهاد. در صورتى كه تمام آن ويژگى ها يا برخى را به كنارى نهيم، برداشتى كه در تاريخ گذشته از آن سخن گفتيم، صحيح مى باشد كه عبارت از آن است كه سفيانى نماد تفكرى منحرف در جهان اسلام است كه همه جنبش ها و ديدگاه هاى غير صحيحى كه به دروغ خود را به اسلام منتسب مى كنند و گستره تاريخى آن از زمان سقوط عباسيان تا زمان ظهور است، در ذيل آن مى گنجند.
هرگاه شمارى از ويژگى هاى سفيانى را كه روايات بر آن اتفاق نظر دارند در نظر آوريم، مفهوم پردامنه اى كه از سفيانى در ذهن داريم تنگ تر شده و تنها بر يك معنا منطبق مى گردد. نگارنده مايل است مفهوم سفيانى را برابر با آخرين حكومت منحرف در منطقه در زمان قبل از ظهور، بداند.
مى توان براى اين حكومت، ويژگى هاى زير را بر شمرد:
1 - قرار گرفتن سوريه و عراق، زير سلطه يك دولت و يا دو دولت همسو.
2 - كينه اين حكومت نسبت به پيروان حق.
3 - اعزام سپاهى براى مقابله با حضرت مهدى عليه السّلام و يا بر ضد گروهى از پيروان مخلص حق كه آن حضرت هم با نام و عنوانى مستعار در ميان آنهاست.
4 - فرو رفتن اين سپاه در زمين.
(2) حضرت مهدى عليه السّلام حكومت سفيانى را از بين خواهد برد زيرا وقتى امام عليه السّلام وارد عراق مى شود به ناچار با دولت سفيانى روبرو مى گردد و اين حاكم اگر همان سفيانى معروف باشد طبيعتا با امام در عراق به مقابله بر خواهد خاست و در نهايت امام نابودش خواهد ساخت و بدين ترتيب دوره آخرين حاكم منحرف و ستمگر در منطقه به سر خواهد رسيد. اما ويژگى هاى ديگر او را هم چون ناميدنش به عثمان بن عنبسه، خروجش از وادى يابس، خصوصيات جسمانى، سلطه او بر اردن و فلسطين و جزئياتى درباره مواضع نظامى وى را بايد با برداشتهاى رمزى و تأويلى نگريست و علم به آن را به اهلش سپرد. البته اخبارى كه درباره اين ويژگى ها وارد شده است تا حدود زيادى شايستگى اثبات تاريخى را دارد.
(3) از رهگذر اين برداشت، ارتباط سفيانى با دجال نيز روشن مى شود. قبلا هم ثابت كرده ايم اينها دو موضوع جدا از يكديگر هستند.(1) در برداشت مشهور و متداول از سفيانى و دجال، مطابق ظهور ابتدايى روايات، آن ها را از يكديگر به طور كامل جدا مى دانسته اند. از اين رو در ديدگاه آنان، مسيح نزول مى كند و در دمشق دجال را به قتل مى رساند بدون آن كه سفيانى در جهان حاضر باشد و مهدى ظهور مى فرمايد و با سفيانى به نبرد مى پردازد بدون آن كه دجال در دنيا وجود داشته باشد.
(4) اما هنگامى كه دانستيم ظهور حضرت مهدى عليه السّلام و نزول مسيح عليه السّلام در يك زمان است تا آنجا كه مسيح عليه السّلام براى بزرگداشت و تكريم امت اسلامى پشت سر امام مهدى عليه السّلام به نماز مى ايستد، در اين صورت بطلان اين رويكرد مشهور و قديمى روشن خواهد شد و ناگزير بايد دجال و سفيانى راد.
ص: 152
معاصر يكديگر دانسته و بپذيريم كه بين آن دو، نوعى ارتباط وجود دارد. اگر دجال را عبارت از تمدن مدرن مادى و سفيانى را آخرين حاكم منحرف و ستمگر در مشرق زمين بدانيم، ديگر بر ما سخت نخواهد بود كه به تصور درستى از ارتباط بين آن دو برسيم.
رفتن نفس زكيّه به مكه و به شهادت رسيدنش، مقارن با ظهور حضرت مهدى عليه السّلام است. در كتاب گذشته درباره او سخن گفتيم(1) و اخبارى را آورديم كه كشته شدن او را از امور حتمى مى دانست.
در تاريخ گذشته نتوانستيم يك احتمال را درباره نفس زكيه (بر اساس روش خود در اثبات تاريخى) رد نماييم و آن اينكه نفس زكيه همان محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب مى باشد كه در دوره نخستين عباسى كشته شده است؛ در نتيجه ديگر نبايد منتظر حادثه كشته شدن نفس زكيه در آينده بود.
ولى اينك در پى آنيم كه اين موضوع را به شكلى جديد بررسى نماييم. براى اين منظور از روش «سخت گيرى سندى» دست شسته، خبر موثق را نيز هر چند قرينه هايى خارجى هم بر درستى اش اقامه نشود، مى پذيريم.
(2) پيرامون نفس زكيه در حول چند محور زير به بحث و بررسى مى پردازيم:
محور اول: ارائه اخبارى پيرامون اين موضوع كه جز اندكى را در كتاب گذشته نياورده ايم:
شيخ مفيد از امام محمّد باقر عليه السّلام و نيز شيخ طوسى و صدوق از امام جعفر صادق عليه السّلام حديثى را با الفاظ نزديك به يكديگر روايت كرده اند. مفيد نقل كرده است:
ليس بين قيام القائم و قتل النّفس الزّكية أكثر من خمس عشرة ليلة.(2)
بين ظهور قائم و كشته شدن نفس زكيه، بيش از پانزده شب فاصله نيست.
همچنين در الارشاد(3) سخن از علامات ظهور حضرت مهدى عليه السّلام رفته است كه از جمله آنها «كشته شدن مردى هاشمى در بين ركن و مقام» مى باشد.
(3) مجلسى از سيد على بن عبد الحميد به سند خود از ابو بصير و او هم از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام در ضمن حديثى طولانى آورده است:
يقول القائم عليه السّلام لأصحابه: يا قوم، إنّ أهل مكّة لا يريدوننى، و لكنّى مرسل إليهم لأحتجّ عليهم بما ينبغى لمثلى أن يحتجّ عليهم. فيدعو رجلا من أصحابه، فيقول له: امض إلى أهل مكّة، فقل: يا أهل مكّة! أنا رسول فلان إليكم، و هو يقول: إنّا أهل بيت الرّحمة و معدن الرّسالة و الخلافة، و نحن ذريّة محمّد و سلالة النبيّين. و إنّا قد ظلمنا و اضطهدنا و قهرنا و ابتزّ منّا حقّنا، منذ قبض نبيّنا إلى يومنا هذا. فنحن نستنصركم فانصرونا. فإذا تكلّم هذا
ص: 153
الفتى بهذا الكلام، أتوا إليه فذبحوه بين الركن و المقام. و هى النفس الزكيّة...(1)
قائم به اصحابش مى گويد: اى قوم! اهل مكه مرا نمى خواهند ولى من مأمورم تا آن چنان كه شايسته همچو منى است براى آنان اقامه حجت و دليل نمايم. سپس مردى از اصحابش را فرا خوانده و به او مى گويد: اين پيغام را به اهل مكه برسان و به آنها بگو: ما اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافتيم، ما ذريه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و از نسل پيامبرانيم. از زمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رحلت كرد به ما ظلم شد و ستمكاران بر ما مسلط گشتند و حق ما را ربودند. ما از شما يارى مى خواهيم شما نيز ما را يارى رسانيد. در نتيجه هنگامى كه آن جوانمرد اين سخن را به اهل مكه برساند به سويش هجوم برده، بين ركن و مقام او را مى كشند و او همان نفس زكيه است.
نيز مجلسى از الكافى به سندش از يعقوب سراج و او هم از امام صادق عليه السّلام اين حديث را درباره حضرت مهدى عليه السّلام آورده است:
و يستأذن اللّه فى ظهوره: فيطّلع على ذلك بعض مواليه. فيأتى الحسنىّ فيخبره الخبر، فيبتدر الحسنىّ إلى الخروج، فيثب عليه أهل مكّة، فيقتلونه و يبعثون برأسه إلى الشّام، فيظهر عند ذلك صاحب الأمر...(2)
مهدى براى ظهورش از خداوند اذن مى گيرد سپس كسى از دوستدارانش از اين موضوع آگاه مى شود و اين خبر را به حسنى مى رساند وى (پس از شنيدن اين خبر) خروج كرده، اما اهل مكه بر او يورش برده، به قتلش مى رسانند و سر او را به شام مى فرستند. در آن زمان است كه صاحب الامر ظهور مى كند...
(2) راوندى روايت كرده است:
أنّ النّفس الزّكيّة هو غلام من آل محمّد اسمه محمّد بن الحسن يقتل بلا جرم. فإذا قتل فعند ذلك يبعث اللّه قائم آل محمّد.(3)
نفس زكيه، جوانى از خاندان پيامبر است، اسم او محمّد بن الحسن است و بى گناه كشته مى شود. آنگاه كه چنين شد، خداوند قائم آل محمّد عليه السّلام را برمى انگيزد.
(3) آيت اللّه صافى نيز در منتخب الاثر مضمون اين خبر را مسلّم دانسته است.
آيت اللّه صافى از شيخ طوسى به سند او از سفيان بن ابراهيم حريرى نقل مى كند كه او از پدرش شنيده كه مى گويد:
النّفس الزّكيّة غلام من آل محمّد، اسمه محمّد بن الحسن، يقتل بلا جرم و لا ذنب. فإذا قتلوه لم يبق لهم فى السّماء عاذر و لا فى الأرض ناصر. فعند ذلك يبعث اللّه قائم آل محمّد...(4)
نفس زكيه، جوانى از آل محمّد است. اسمش محمّد بن الحسن است و بدون هيچ جرم و گناهى او را مى كشند. وقتى چنين كنند ديگر براى آنها نه آمرزنده اى در آسمان خواهد ماند و5.
ص: 154
نه ياورى در زمين. در آن هنگام است كه خداوند قائم آل محمّد عليه السّلام را بر مى انگيزد.
به زودى پس از پالايش اين روايات، برداشتى نو از آنها ارايه خواهم نمود.
محور دوم: در اينجا تلاش خواهيم كرد كه به برداشت صحيحى از مجموعه اين روايات در صورت صحت و نيز قابليت آنها براى اثبات تاريخى، برسيم. برداشت ما از اين روايات تكميل كننده برداشت كلى است كه از روايات سفيانى بيان نموديم.
هنگامى كه حضرت مهدى عليه السّلام و ياران خاصش به سبب تهديد سپاه اعزامى از سوى سفيانى از مدينه به مكه مى روند، يارى آنها بر مردم مكه واجب مى شود زيرا آنها به عنوان يك مسلمان، مكلف به يارى مؤمنان مظلومى هستند كه دشمن ظالمى هم چون سفيانى دارند.
ولى مردم مكه به دليل اختلاف مذهبى با امام عليه السّلام و يا به خاطر هراس از هيمنه و سلطه جابرانه سفيانى، او را يارى نمى كنند. درباره عمق اين ترس در دل مردم مكه كافى است خبرى را يادآور شويم كه از تصرف حجاز توسط سفيانى بدون هيچ مقاومت نظامى سخن مى گويد. اين اتفاق، برخاسته از ترس و وحشتى عميق است كه سفيانى در دل مردم كاشته. اهل مكه چون دنبال منافع شخصى خود هستند، از زير بار مسئوليت الهى خويش شانه خالى مى نمايند. امام عليه السّلام كه از عدم آمادگى آنها براى يارى اش آگاه است به ياران خاصش مى فرمايد: اى قوم، مكيان مرا نمى خواهند ولى من كسى را به سوى آنها مى فرستم تا آن چنان كه شايسته همچو منى است بر ايشان اقامه حجت و دليل نمايم.
(2) امام با اين كار با آنها اتمام حجت مى نمايد تا ديگر كسى باقى نماند كه پيامش به او نرسيده باشد.
از اين رو ايشان به فكر مى افتد كسى را به سوى مردم مكه بفرستد تا اين پيام را به آنها ابلاغ نمايد.
حضرت يكى از اصحابش را كه مردى هاشمى و از مخلصين آزموده است فرا مى خواند و پيامى شفاهى به او مى دهد تا در مسجد الحرام بين ركن و مقام آن را به گوش مردم مكه برساند.
(3) لازم است يادآورى نماييم وقتى او مى گويد: من فرستاده فلانى به سوى شمايم... دليلى وجود ندارد كه او حتما اسم امام عليه السّلام را بياورد و شنوندگان هم بفهمند كه مراد او حضرت مهدى عليه السّلام است بلكه احتمالا از امام با نام شناخته شده اش در بين مردم آن روزگار، ياد مى كند.
پس از ابلاغ پيام، مكيان كمر به قتل او مى بندند و بين ركن و مقام به شهادتش مى رسانند. احتمالا سر او را نيز از بدن جدا ساخته و براى اعلام وفادارى به سفيانى، به شام مى فرستند. البته اين روايت، مركز دولت سفيانى را شام مى داند در حالى كه پيش از اين دانستيم مركز دولت او در آن زمان نه در شام، بلكه در عراق خواهد بود. البته روايت بالا را مى توان چنين توجيه نمود كه در آن هنگام (در زمان قتل نفس زكيه) سفيانى مركز دولتش را در عراق ترك مى كند و به دلايلى به شام سفر مى نمايد و مدتى بعد دوباره به عراق بازمى گردد.
(4) به هر روى وقتى اهل مكه مرتكب چنين جنايتى مى شوند، در واقع شمارى از احكام و ضروريات دين را ناديده مى انگارند، مانند: پايمال كردن حرمت بيت اللّه الحرام كه قرآن كريم آن را حرم امن مى داند و نيز كشتن فرد مؤمن بدون هيچ جرم و گناهى و همچنين سرباز زدن از يارى حق جويى مظلوم. آنگاه كه چنين شد خداوند بر اهل زمين خشم گيرد و در نتيجه فرمان به ظهور
ص: 155
حضرت مهدى عليه السّلام دهد تا حق مظلومان بستاند و ستمكاران را شكست دهد. فرستاده امام عليه السّلام كسى نيست جز همان نفس زكيه كه بين ركن و مقام كشته خواهد شد. و فاصله بين شهادت او و ظهور، بيش از پانزده شب نخواهد بود.
اين تصويرى كلى بود كه اخبار از آن دوره تاريخى ترسيم مى كنند و با چشم پوشى از اشكالات ناچيز كه بعدا درباره اش سخن مى گوييم، تا حد زيادى بى عيب و نقص مى باشد. با اين وصف ديگر نيازى به تأويل اين اخبار نيست؛ زيرا رمزى دانستن اخبار هنگامى رواست كه دليلى بر ناصواب بودن معناى صريح و غير رمزى در دست نباشد.
البته اگر بخواهيم اين برداشت به درجه اثبات تاريخى برسد، بايد اخبار صحيح بوده، صلاحيت اثباتى تاريخى را نيز داشته باشد كه به زودى درباره اش به بحث خواهيم نشست.
(2) محور سوم: بيان اشكالات اين برداشت كلى به همراه نقد و پاسخ به آنها.
(3) اشكال نخست: چگونه يك مرد تنها، مى تواند با مردم يك شهر به شكلى طبيعى و نه اعجازى، سخن گويد؟
پاسخ به اين سؤال بسيار ساده است؛ زيرا به آسانى مى توان با بهره گيرى از سيستم هاى صوتى پيشرفته، با حاضران در مسجد الحرام سخن گفت و آنها نيز در كمتر از يك ساعت خبر را به ديگرانى كه در مسجد الحرام حضور ندارند، برسانند. ممكن است سؤال شود كه نفس زكيه چگونه مى تواند چنان جمعيتى را در مسجد الحرام گرد هم آورد و نيز چگونه سيستم هاى صوتى را در اختيار مى گيرد؟
پاسخ: تا به حال هرگاه از نفس زكيه سخنى به ميان آورده ايم از او به عنوان يكى از ياران ويژه امام مهدى عليه السّلام در اواخر دوره غيبت كبرى ياد كرده ايم و از شخصيت اجتماعى او سخنى نگفته ايم. در حالى كه نيابت از امام عليه السّلام در رساندن پيام او، چيز كمى نيست و بايد شخص نايب داراى قابليت هاى فكرى و اجتماعى بالايى باشد و اين بعد اجتماعى بى گمان در گزينش او از سوى امام مؤثر مى باشد.
او يا سخنورى مشهور است و يا داراى مسئوليتى در جامعه اسلامى است كه اين امكان براى او در مسجد الحرام فراهم مى آيد. به ويژه آن كه او در زمانى براى مردم ايراد سخن مى نمايد كه تجمع حاضران پس از مناسك حج به هم نخورده است.
با توجه به رواياتى كه روز ظهور را دهم محرم الحرام مى داند، هرگاه پانزده شب را از آن كم كنيم، زمان سخنرانى نفس زكيه روز بيست و پنجم ذى حجه خواهد بود؛ يعنى حدود ده روز پس از پايان مراسم حج.
(4) اشكال دوم: او چگونه امام عليه السّلام را با نام حقيقى اش در عصر غيبت خواهد شناخت و از طرف ايشان پيامى را به مكه خواهد برد؟
به سادگى مى توان پاسخ داد كه هرگاه امام عليه السّلام مصلحت ببيند، مى تواند شخصيت حقيقى خود را براى هر كسى آشكار سازد. اما اگر اشكال شود كه چون مصلحت غيبت بالاتر از هر مصلحت ديگرى است پس امام شخصيت واقعى خود را براى هيچ كس - هر چند انسان صالحى باشد - افشا
ص: 156
نمى نمايد،(1) مى توان پاسخ هاى زير را ارائه كرد:
1 - راز مقدم بودن مصلحت غيبت بر هر مصلحت ديگرى، حفظ جان امام مهدى عليه السّلام و فراهم شدن مقدمات ظهور آن حضرت در روز موعود است. در نتيجه مصلحت حفظ جان امام عليه السّلام براى ظهور در روز موعود، بر هر مصلحت ديگرى مقدم است. اما در مورد نفس زكيه بايد گفت كه اساسا مصلحت ظهور امام و روز موعود، منوط به آن است كه وى امام را بشناسد و يكى از مقدمات ظهور ايشان را فراهم آورد.
(2) 2 - قبلا نيز گفته ايم اين امكان وجود دارد كه هر مؤمن توفيق يافته اى كه از عرصه آزمايش الهى سر بلند بيرون آمده باشد و شايستگى شركت در مأموريت هاى عصر ظهور را كسب كرده باشد، در عصر غيبت به ديدار حضرت مهدى عليه السّلام نايل گردد؛ زيرا او با چنين ويژگى هاى روحى، تهديدى براى امام محسوب نمى شود.
بسيارى از روايات معصومين عليهم السّلام و نيز حكاياتى كه از ديدار با آن سرور نقل شده، بيانگر آن است كه بسيارى از اهل معرفت كه امام عليه السّلام را با عنوان حقيقى اش مى شناسند، در عصر غيبت به محضرش شرفياب مى شوند. و روشن است كه اين موضوع سبب مى شود آنان براى به عهده گرفتن پست هاى فرماندهى در سپاه امام عليه السّلام در روز موعود آماده تر گردند. از سياق روايت فرستادن نفس زكيه به مكه، پيداست كه اين مرد از آن افراد خاصى است كه امام عليه السّلام آنها را در نزد خود گرد مى آورد و شخصيت حقيقى خود را به آنها معرفى مى نمايد از اين رو اشكالى ندارد نفس زكيه امام عليه السّلام را با عنوان حقيقى اش بشناسد.
در اينجا بايد ملاحظه نمود كه نفس زكيه حتى اگر امام عليه السّلام را هم حقيقتا بشناسد، لزومى ندارد كه در سخنرانى اش از او نامى ببرد، بلكه احتمالا به پيروى از خود امام از نام مستعار آن حضرت در جامعه ياد مى كند.
(3) 3 - احتمال دارد نفس زكيه از حقيقت امام عليه السّلام كه او را به مكه اعزام مى دارد بى خبر باشد، بلكه او مى رود تا پيامى را كه از طرف فلانى صادر شده به مردم برساند و در سخنرانى اش هم از او نام مى برد.
همين اندازه براى اقامه حجت در برابر مردم كافى است.
همچنين در تحليل كشته شدن نفس زكيه بايد گفت دليلى ندارد كه آنها او را تنها به دليل آن كه پيام رسان مهدى عليه السّلام است بكشند؛ بلكه ممكن است او را به دليل محتواى پيامش بكشند. هر چند حضرت مهدى عليه السّلام با نام و عنوان اصلى اش نيز مورد خشم و كينه آنهاست؛ در نتيجه نه با نفس زكيه از در سازش در خواهند آمد و نه پيامش را خواهند شنيد.
(4) اشكال سوم: اين برداشت كلى كه از زنجيره حوادث تاريخى بيان شد، با اين استدلال كه اگر شرايط ظهور تحقق يابد بى ترديد امام ظهور خواهند فرمود، منافات دارد.
مطابق اين اخبار، دو چيز سبب ظهور است: تهديد سفيانى به قتل حضرت مهدى عليه السّلام و كشته شدن نفس زكيه. حال كداميك را سبب ظهور بدانيم؟9.
ص: 157
پاسخ: اين دو سبب، هر دو صادقند و با يكديگر منافاتى ندارند. در واقع كشته شدن نفس زكيه و تهديد امام عليه السّلام از سوى سفيانى از جمله نتايج تحقق شرايط ظهور مى باشد.
برنامه كلى الهى در پيش از ظهور، نتايجى را به دنبال دارد كه در كتاب گذشته به آن پرداخته ايم.
در اينجا دو مورد مهم آن را يادآورى مى نماييم:
الف) وجود تعداد كافى از انسان هاى مخلص و آزموده براى نبرد عادلانه جهانى به رهبرى حضرت مهدى عليه السّلام(1). هرگاه اين شرط تحقق يابد، روز موعود چهره مى نمايد و ظهور امام واقع خواهد شد.
ب) تمايل افراطى بسيارى از مسلمانان به پيروى از انديشه هاى غير اسلامى و نافرمانى از دستورات اسلام.
هر چه زمان مى گذرد، نتايج آزمايش هاى الهى آشكارتر مى شود و دو نتيجه فوق، به شكلى گسترده تر رخ مى نمايد. در يك سو نيروهاى حق رو به فزونى مى نهد و در جانب ديگر، ظلم و انحراف بيداد مى كند تا آنجا كه جريان انحراف و فساد در جامعه اسلامى نسبت به بديهى ترين احكام اسلام، نافرمان گردد و منكر ضروريات دين شود و حريم شريعت را طبق با منافع و اميال شخصى خود تفسير نمايد.
با اين حساب، اين دو نتيجه كه از روايات استفاده مى شود، كاملا طبيعى خواهد بود و در نتيجه موضع امام عليه السّلام نسبت به سفيانى جز مخالفت و انكار - تا حدودى كه براى ايشان در حال غيبت امكان دارد - نيست. اين امر باعث مى شود كه سفيانى عكس العمل خويش را با اعزام سپاه و تهديد امام عليه السّلام به قتل نشان دهد. اما موضع نفس زكيه در برابر سفيانى از سخنرانى اش معلوم است. در حقيقت اين سخنرانى خود نوعى ابراز مخالفت نسبت به سفيانى است و نتيجه اش هم كشته شدن او در مسجد الحرام مى باشد.
(2) اشكال چهارم: ممكن است كسى گمان برد بنا بر سياق روايات، سبب ظهور حضرت مهدى عليه السّلام خشم آن حضرت نسبت به دو رويداد بالاست (تعقيب و تهديد به قتل توسط سفيانى و نيز كشته شدن نفس زكيه)
پاسخ: اين گمان صحيحى نيست چون هر كس انديشه مهدوى را باور دارد مى داند كه آن حضرت ذخيره خداوند براى اصلاح همه جهان است و براى او مصالح شخصى مطلقا اهميتى ندارد، در نتيجه چگونه مى توان اين دو رويداد را سبب ظهور امام عليه السّلام دانست؟
در حقيقت اين وقايع نه تنها خشم حضرت بلكه غضب خداوند متعال را نيز بر خواهد انگيخت؛ زيرا نشان از پايمال شدن ضروريات دين دارد اما واقعه ظهور هرگز به خاطر انتقام از اين حوادث نيست؛ زيرا مأموريت حضرت مهدى عليه السّلام بسيار گسترده تر و عميق تر از اين موضوع محدود - هر چند با اهميت - مى باشد.
تمام سخن آن است كه زمان ظهور، نزديك به زمان وقوع اين دو حادثه است و اين دو ارتباطى باد.
ص: 158
ظهور ندارند مگر به اندازه اى كه بيانگر تحقق شرايط ظهور و هم چون نشانه اى براى آن باشند. اين امر موجب هشيارى مخلصين آزموده نسبت به نزديك بودن واقعه ظهور است.
اين مسأله در واقع يكى از تفاوت هاى جوهرى و اساسى بين شرايط ظهور و نشانه هاى آن مى باشد.(1)
محور چهارم: تلاش براى پالايش اخبار نقل شده در محور اول، از لحاظ قابليت يا عدم قابليت آنها براى اثبات تاريخى.
در اينجا چند نكته را بر مى رسيم:
(2) نكته اول: اين روايات، غير مستفيض و نسبتا اندك مى باشند؛ بر خلاف رواياتى كه در مورد سفيانى يا دجال وجود دارد كه البته ما همه آنها را نيز نياورده ايم.
البته مى توان تعداد اندك اين روايات را در صورت هماهنگى در مضمون يا داشتن سند مورد اطمينان و نيز شرط ندانستن استفاضه در اثبات تاريخى، ناديده انگاشت و آنها را قابل اثبات تاريخى دانست.
شايد به نظر رسد اخبار نفس زكيه، مستفيض مى باشد؛ ولى حق آنست كه وقتى به مجموع اخبار نفس زكيه مى نگريم كه در آنها كشته شدن او از امور حتمى و نيز از نشانه هاى ظهور قائم دانسته شده است، در اين صورت مستفيض بودن اين اخبار احتمالى است؛ ولى مجموع اين اخبار، تنها كشته شدن نفس زكيه را آن هم به طور اجمال ثابت مى نمايد و لذا مشكل ما را حل نمى كند زيرا مى توان اين روايات را بر محمّد بن عبد اللّه حسنى، ملقب به نفس زكيه تطبيق نمود. اما اخبارى كه از جزئيات سخن مى گويد يا آن كه توضيح مى دهد كه شخص ديگرى به اين لقب وجود دارد كه در آينده كشته خواهد شد، مستفيض نيست؛ گرچه اين عدم استفاضه نيز هم چنان كه در بالا گفتيم ضررى وارد نمى سازد.
(3) نكته دوم: به اين دسته از روايات اشكالاتى وارد است:
1 - برخى روايات از معصوم نيست. مانند: خبرى كه شيخ طوسى از سفيان بن ابراهيم حريرى نقل كرده و يا خبر آيت اللّه صافى در منتخب الاثر.
2 - شمارى از روايات، مرسل هستند. مانند خبر الارشاد و خبر الخرائج و الجرايح.
3 - برخى از روايات، مرفوع مى باشد. روايتى كه مجلسى نقل كرده و دربردارنده سخنان نفس زكيه است، چنين مى باشد.
4 - برخى روايات در دلالت خود، نارسا هستند. مانند خبرى كه در الارشاد آمده و از جمله نشانه هاى ظهور را، كشته شدن مردى هاشمى در بين ركن و مقام بر مى شمارد. اين خبر به طور دقيق معلوم نمى نمايد كه آيا اين مرد هاشمى، همان نفس زكيه محمّد بن الحسن است كه در اخبار ديگر از او ياد شده؟ هر چند به گمان قوى، اين مرد هاشمى همان نفس زكيه است زيرا بعيد مى نمايد كه قبل از ظهور دو نفر در بين ركن و مقام به قتل رسند چون بيت اللّه الحرام در نزد مسلمانان از تقدس ود.
ص: 159
احترامى فراوان برخوردار است.
همچنين است خبر دوم مجلسى كه به صراحت از نفس زكيه نام نبرده و فقط مى گويد: «... پس حسنى اقدام به خروج مى نمايد...» انطباق اين روايت نيز بر او قطعى نيست.
5 - وجود تعارض بين برخى از اين روايات. در پاسخ به اين سؤال كه آيا نفس زكيه همان فرستاده حضرت مهدى عليه السّلام است يا خير؟ خبر نخستى كه از مجلسى نقل كرديم پاسخ مثبت مى دهد اما خبر دومى كه از او نقل نموديم آن را نفى مى نمايد. در اين روايت آمده است كه «... حسنى اقدام به خروج مى نمايد...» و آشكار است كه او در اينجا از امام عليه السّلام رخصت نطلبيده است چه رسد به آن كه پيامى هم از جانب امام عليه السّلام داشته باشد.
نكته سوم: بيان برخى نقاط قوت اين اخبار:
1 - اين خبر كه: «فاصله زمانى بين كشته شدن نفس زكيه و ظهور قائم، پانزده شب است» بر اساس روش ما در اين كتاب، خبرى موثق و قابل اثبات تاريخى است. اين روايت را شيخ مفيد از ثعلبة بن ميمون از شعيب حداد از صالح بن ميثم (جمال) و او هم از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام نقل كرده است. همه اين راويان، شخصيت هايى مورد وثوق، ارجمند و بزرگى هستند كه در اينجا مجالى براى نقل سخن درباره عظمت آنها نيست.
اين روايت را شيخ طوسى نيز از فضل بن شاذان از حسن بن على بن فضال از ثعلبه و... كه از دانشمندان مورد اعتماد و اطمينان هستند، نقل كرده است. بنابراين، مناقشه اى كه در كتاب گذشته در مورد سند اين حديث داشتيم بر اساس روش «سخت گيرى سندى» بود كه در آن كتاب به آن پايبند بوديم اما در اينجا از اين روش پيروى نمى كنيم.
2 - خبر دومى نيز كه از علامه مجلسى نقل كرديم مورد وثوق مى باشد و راويان آن عبارتند از:
كلينى از محمّد بن يحيى از احمد بن محمّد از ابن محبوب از يعقوب مهراج از امام صادق عليه السّلام كه همگى آنها اشخاصى ارجمند و مورد وثوق هستند.
3 - مى توان از مجموع اين اخبار و نيز از سخنان امثال راوندى، آيت اللّه صافى و ابراهيم حريرى كه موضوع نفس زكيه را از مسلمات بر شمرده اند، دريافت كه اتفاق نظر و يا شهرت پردامنه اى وجود دارد كه كشته شدن نفس زكيه اندكى قبل از ظهور در بين ركن و مقام خواهد بود و اين غير از كشته شدن حسنى است كه همين لقب را دارد.
(2) البته نقطه قوت سوم از چند جهت قابل خدشه است:
الف) وجود شهرت يا اتفاق نظرى بيشتر از آنچه در اخبار آمده ثابت نشده است و سخنان راوندى و صافى و جز آنها تنها با تكيه بر اين اخبار بيان شده است.
ب) اين شهرت - در صورت اثبات - احتمال يكى دانستن ماجراى كشته شدن نفس زكيه را با حسنى كه قبلا ذكر او رفت، منتفى مى سازد؛ اما ويژگى هايى كه درباره نفس زكيه شمرده ايم، درباره حسنى ثابت نشده است از قبيل اينكه او فرستاده حضرت مهدى عليه السّلام به سوى مردم و مأمور به سخنرانى در بين آنهاست. و حتى سبب كشته شدن او در بين ركن و مقام نيز ناشناخته است.
گذشته از همه اينها گرچه نقطه قوت سوم شايستگى اثبات تاريخى را ندارد ولى مى توان آن را
ص: 160
مورد توجه قرار داد.
اينها گزيده اى بود از حوادث اجتماعى كه بر اساس روايات در پيش از ظهور رخ خواهد داد.
مسائل پراكنده ديگرى نيز وجود دارد كه به دليل نارسايى در اثبات تاريخى به آن نپرداختيم. البته درباره جزئيات اوضاع جهانى، اندكى پيش از ظهور كه زمينه ساز پيروزى هاى امام پس از دوران ظهور مى باشد، در بخش بعدى سخن خواهيم گفت.
ص: 161
ص: 162
ص: 163
ص: 164
ص: 165
ص: 166
هنگامى كه برنامه كلى الهى براى عصر غيبت به ثمر نشست و شمارى كافى از مؤمنان مخلص براى فتح عادلانه جهان پديد آمدند، دو امر بسيار مهم ممكن مى گردد:
الف) حفاظت از جان آن حضرت از راه هاى معمولى - و نه معجزه آسا - امكان پذير مى شود. اين در حالى است كه پرده غيبت كنار رفته و او براى همگان شناخته شده است. ياران مخلص آن حضرت نيز، هر خطرى را - به يارى خداوند - از او دور خواهند ساخت.
بدين ترتيب ديگر نيازى به غيبت در هر دو شكل آن، چه اعجازى(1) و چه طبيعى(2) نيست و هرگاه نيازى به اصل غيبت نباشد، ديگر حاجتى نيز به تداوم آن نخواهد بود؛ زيرا استمرار دورۀ غيبت، مانع از تحقق هدف الهى در روز موعود خواهد شد و از آن رو كه تحقق بخشيدن به اين هدف به فرمان پروردگار بر امام مهدى عليه السّلام واجب است، پس بر آن حضرت روا نيست ديگر در پس پرده غيبت باقى بماند.
ب) با اين تعداد از ياران اخلاص گزار، فتح جهان به شيوه اى عادلانه امكان پذير خواهد شد. در طول تاريخ، پيامبران، اوليا و مصلحان نتوانستند اين مأموريت سترگ را به انجام رسانند و بر اساس برنامه كلى الهى، تنها توانستند به سهم خود براى زمينه سازى آن حادثه بزرگ قدم هايى بردارند؛ ولى به بار نشستن اين شجره طيبه، منوط به ظهور آن حضرت است.
(2) به اين ترتيب چون فتح جهان با اين تعداد از مؤمنان مخلص امكان پذير است، در نتيجه اقدام به آن واجب مى گردد. اين وجوب، برخاسته از تكليفى اسلامى است كه در هر زمان و مكانى جارى است و از دو امر تشكيل يافته:
1 - طبق مفاهيم و احكام جهاد كه در كتاب و سنت آمده است، فتوحات اسلامى به هر مقدار ممكن، واجب مى باشد؛ حتى اگر جهانگشايى به معنى كامل آن نيز ميسر گردد، ناگزير آن را هم بايد واجب دانست.
2 - انجام هر تكليفى در اسلام - از جمله وجوب گشودن سرزمين ها - بستگى به پديد آمدن مقدمات آن دارد؛ در نتيجه هرگاه شخص مكلف، بر انجام تكليف توانا باشد، عمل به آن نيز بر او
ص: 167
واجب مى گردد و در صورت كوتاهى و سستى مجازات مى شود؛ مگر آن كه از انجام تكليف ناتوان باشد، كه در آن صورت مسئوليت از دوش وى ساقط مى گردد؛ زيرا خداوند بيش از توان كسى بر او بار نمى نهد.
هنگامى كه اين مطلب معلوم شد مى توان دريافت كه چون شمارى كافى از مؤمنان واقعى، يار و مددكار پيامبر و امامان معصوم عليهم السّلام نبوده اند، تكليفى هم نداشته اند. در شرايطى كه آن بزرگواران مى زيسته اند، امكان فتح جهان جز با معجزه وجود نداشته است. در حالى كه دعوت الهى در طول تاريخ بر پايه معجزه شكل نگرفته است. هر يك از آنان به اندازه توان خود، كارهايى تأثيرگذار براى برپا داشتن حق انجام داده اند؛ به طور مثال اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با همان تعداد از پيروان فداكارش مى توانست بخشى از مناطق زمين را به تصرف خود در آورد، انجام اين كار بر او واجب مى بود. و از آن رو كه ايشان در سطح بالايى از مسئوليت پذيرى قرار داشته، بايد گفت كه تكليف خود را نيز به بهترين صورت انجام داده است.
(2) در اين ميان بر اساس برنامه كلى الهى، تنها امام حجة بن الحسن عليه السّلام است كه شمارى كافى از مؤمنان مخلص، او را براى فتح جهان يارى خواهند داد و تكليف انجام اين مأموريت بزرگ متوجه او مى گردد. البته اين تكليف تنها متوجه ايشان نيست بلكه در صورت تحقق شرايط، همه انسان ها نيز مكلف خواهند بود. هر چند كسى كه بالاترين مسئوليت را در پيروى از دستور الهى و انجام آن دارد، خود امام عليه السّلام و ياران آن بزرگوار مى باشد و بديهى است كافران و منحرفانى كه عدالت مهدوى با منافع شخصى آنها سازگار نيست، از پذيرش مسئوليت و انجام تكليف الهى سرباز مى زنند.
همچنين لازم است همگان با تمام توان با انقلاب جهانى حضرت ولى عصر عليه السّلام همسو شده و در صورت توانايى به جهاد نظامى در ركاب آن امام اقدام ورزند وگرنه بر آنهاست كه دست كم خود را با قوانين انقلاب مهدوى هماهنگ ساخته و از آنها پيروى نمايند.
ص: 168
ظهور، دو معنى نزديك به هم دارد كه مطابق برداشت اماميه، هر دو نسبت به امام مهدى عليه السّلام صادق است و بر اساس فهم غير اماميه تنها يكى از آن معانى بر ايشان صدق مى كند. همچنين ظهور معناى سومى نيز دارد كه مى آيد.
(2) معناى نخست: ظهور يعنى از پس پرده بيرون آمدن. هرگاه امام عليه السّلام حجاب غيبت را كنار زند و خود را به مردم نمايانده و بشناساند، ظهور اتفاق افتاده است. اين برداشت، ويژه اماميه است كه معتقد به غيبت آن حضرت مى باشند.
(3) معناى دوم: مراد از ظهور، اعلام موجوديت يك انقلاب (در اصطلاح جديد) و يا قيام به شمشير (در اصطلاح قديم) است. اين معنى در نگاه اماميه و غير اماميه نسبت به امام مهدى عليه السّلام صادق است؛ زيرا همه بر اين باورند كه آن حضرت بزرگترين رهبر انقلابى بر ضد ظلم و بيداد مى باشد.
(4) معناى سوم: مراد از ظهور، پيروزى و چيرگى است. اين معنا هنگامى درست است كه حكومت جهانى حضرت بقية اللّه عليه السّلام استقرار يافته و تثبيت شود. در اينجا ما را با اين معنى كارى نيست؛ در نتيجه، «ظهور» در لحظات آغازينش منحصر به دو معناى نخست است.
هنگامى كه از معناى نخست ظهور سخن مى گوييم نيازمنديم كه از چگونگى روى دادن آن نيز پرسش نماييم. همان طور كه وقتى به ظهور، به عنوان انقلابى جهانى مى نگريم، نيازمنديم كه دربارۀ شيوۀ اطلاع امام عليه السّلام از زمان ظهور و راه آگاه شدن ايشان از به ثمر نشستن برنامه كلى الهى، به بحث و بررسى بپردازيم.
(5) محور نخست: چگونگى ظهور پس از غيبت
زمانى كه از اين زاويه به واقعه ظهور مى نگريم، دو معنى نزديك به يكديگر را مى يابيم كه يكى عملى است و ديگرى نظرى، و هر دو هم بر آن حضرت صدق مى كند:
ص: 169
1 - معناى عملى: اينكه مردم امام عليه السّلام را در آغاز ظهور ببينند و آن حضرت خود را به آنها معرفى نموده و يارى و پشتيبانى بخواهد. در اين باره در همين بخش به تفصيل سخن خواهيم گفت.
2 - معناى نظرى: بر طرف شدن غيبتى كه امام آن را به عنوان يك روش برگزيده است؛ در اين صورت شخصيت امام آشكار شده و مردمان او را خواهند شناخت. در اينجا ديگر تفاوتى نمى كند كه معتقد به نظريه مخفى بودن شخص امام باشيم و يا قايل به نظريه مخفى بودن نام و عنوان حقيقى آن حضرت.
اگر به نظريه نخست(1) معتقد باشيم، ظهور يعنى بر طرف شدن معجزه و آشكار شدن جسم مبارك امام در برابر ديدگان مردم؛ علاوه بر اينكه در اينجا هم ضرورى است كه امام عليه السّلام، خود را به آنها شناسانده، از حقيقت خويش آگاهشان سازد. زندگى نهانى حضرت ولى عصر عليه السّلام به جهت حفظ جان او از گزند دشمنان و حوادث ناگوار مى باشد تا آن كه زنده بماند و رهبرى انقلاب جهانى را در روز موعود بر عهده گيرد. هرگاه آن روز فرا رسد ديگر تداوم اين زندگى مخفيانه، دليلى نخواهد داشت.
(2) اگر هم به نظريه دوم(2) معتقد باشيم، ظهور بدان معنى است كه امام عليه السّلام پرده از روى نام و عنوان حقيقى خويش بردارد و به روشنى و صراحت، خود را به مردم بشناساند و با شيوه اى كه بعدا خواهيم گفت، بر اين امر دليل و حجت بياورد. در نتيجه به طور يقين ثابت مى شود شخصى كه فلان اسم را داشت و فلان كار را مى كرد، همان مهدى موعود عليه السّلام است كه از هم اكنون مأموريت هاى بزرگش را خود شخصا پى مى گيرد.
اين نظريه را برخى روايات تأييد مى نمايند. در آنها آمده است كه پس از ظهور، عده اى از مردم مى گويند: ما اين شخص را پيش از اين ديده بوديم.
(3) در اينجا خوب است يادآور شويم آنچه پيشتر درباره آگاهى سفيانى از تحركات امام مهدى عليه السّلام و نيز تعقيب آن حضرت در عصر غيبت از مدينه به مكه بيان شد، در صورت درست بودن نظريه نخست، ديگر موضوعيت نخواهد داشت و تنها در صورتى معنادار است كه نظريه دوم را بپذيريم.
به اين ترتيب در مى يابيم شخصى كه سپاه سفيانى به تعقيبش مى پردازد و به همين سبب هم به زمين فرو مى رود، و اقدام نفس زكيه هم موجب پيدا شدن پايگاهى اجتماعى براى او نمى گردد، همان شخصى است كه به مسجد الحرام خواهد رفت و شخصيت حقيقى خود را آشكار خواهد ساخت و براى اهدافش بر ضد سفيانى و ديگر طاغوت هاى ستمگر از مردم طلب يارى و فداكارى خواهد نمود.
(4) محور دوم: امام عليه السّلام چگونه از وقت ظهور خويش آگاه مى شود؟ا.
ص: 170
اگر از زاويه نگاه فرد غير شيعى به اين موضوع بنگريم، از طرح اين سؤال بى نياز خواهيم بود؛ زيرا امام مهدى عليه السّلام نيز هم چون هر رهبر انقلابى ديگرى براى آغاز حركتش شرايط مختلف را بررسى و امكان موفقيت خود را ارزيابى مى نمايد. ولى اين موضوع در مورد ايشان و رهبران ساير انقلاب ها از دو جهت تفاوت دارد:
الف) آن رهبران، اوضاع و احوال اجتماعى و شرايط و فرصت ها را از دريچه تنگ منافع شخصى خويش مى نگرند؛ در حالى كه امام عصر عليه السّلام از زاويه مصالح والاى اسلامى - كه ضامن رهايى بشر از ظلمات و رسيدن به نور است - به اوضاع و احوال جهانى نظر مى افكند.
ب) از سوى خداوند متعال به آن حضرت الهام مى شود و دست الهى، هدايتگر آن بزرگ مرد است؛ همان طور كه ابن عربى(1) و جز او بر آنند. البته ابن عربى براى اثبات اين موضوع، نه از قرآن كريم و روايات، بلكه از كشف صحيح دليل مى آورد.
ما در كتاب گذشته، اين امر را مطابق انديشه اماميه ثابت كرده ايم؛ اما بر اساس ديدگاه غير اماميه، اثبات آن تقريبا ناممكن مى باشد؛ زيرا آگاهى از زمان نتيجه دهى شرايط ظهور در برنامه الهى، مخصوص خداوند است و از اين روست كه ميلاد امام مهدى عليه السّلام (طبق ديدگاه غير اماميه) در زمانى رقم خواهد خورد كه رشد و شكل بندى شخصيت ايشان، هم زمان با به ثمر نشستن برنامه الهى و فراهم آمدن شرايط ظهور باشد. در نتيجه هرگاه زمان ظهور فرا برسد، آن حضرت با هوشمندى ويژه خويش، اين امر را دريافته و مى فهمد كه شمارى كافى از ياران مؤمن در انتظار اويند تا نبرد سرنوشت ساز جهانى را آغاز نمايد.
(2) اين پرسش از منظر اماميه، پرسش درستى است زيرا اگر با نگاهى سطحى به روزهاى غيبت بنگريم و آن را در برابر زمان ظهور بنهيم، در مى يابيم اين روزها با يكديگر تفاوتى ندارند، مگر آن كه دانشى افزون تر يا هوشيارى خاصى در اين باره براى امام عليه السّلام پديد آيد. شكى نيست اين آگاهى براى امام غايب پيش خواهد آمد و خداوند بلند مرتبه با حكمت ازلى و برنامه كلى اش اين امكان را پديد خواهد آورد كه او از زمان ظهورش آگاه گردد تا بتواند هدف عالى ظهور را تأمين نمايد. تحقق اين هدف، منوط به آن آگاهى است و در نتيجه علم امام به اين موضوع ضرورى خواهد بود. پرسشى كه در اينجا باقى مى ماند آن است كه آگاهى امام عليه السّلام از زمان ظهور چگونه است؟ آيا از راه اعجاز است و يا اينكه با روشى طبيعى است؟ براى پاسخ به اين سؤال، چند احتمال را بر اساس روايات اماميه بررسى مى نماييم كه مى توان همگى آنها را در صورت مستدل بودن، قابل اثبات تاريخى دانست.
(3) احتمال نخست: شايد امام مهدى عليه السّلام روايتى را از پدران معصومش عليهم السّلام در دست دارد كه در آن پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از زمان ظهور او خبر داده است.
براى اين روايت احتمالى مى توان چند صورت را در نظر گرفت كه هر يك خود احتمال مستقلىد.
ص: 171
به شمار مى رود:
صورت اول: در آن روايت ساعت، روز و سال ظهور به طور مشخص تعيين شده باشد.
صورت دوم: در آن روايت از حادثه يا حوادث معينى معاصر با واقعه ظهور مانند: كشته شدن نفس زكيه، فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين و يا... خبر داده شده باشد.
صورت سوم: در آن روايت از نسل خاصى با نام آنها چه يك نفر و چه بيشتر و نيز كارهايشان ياد شده باشد و موعد ظهور، زمان مشخصى از عمر آن ها باشد.
... و صورت هاى ديگرى كه احتمال همه آنها مى رود. هر چند اين توقع كه نصى در قرآن كريم يا رواياتى درباره زمان ظهور وجود داشته باشد، بى جاست زيرا نص در جايى وارد مى شود كه به منظور ابلاغ به مردم باشد ولى در اين مورد كه مخصوص شخص امام مهدى عليه السّلام است، ورود نص، بى معنا است.
با اين وجود، احتمال نخست را بايد هم چنان در نظر داشت. اين احتمال بيانگر يكى از فرق هاى اساسى بين اماميه و غير اماميه است.
زيرا در تصور غير اماميه نمى گنجد كه پس از سپرى شدن دورۀ صدر اسلام، در نزد شخصى روايتى باشد، بى آن كه آن روايت، زبان به زبان نقل شده و در منابع روايى آمده باشد.
(2) احتمال دوم: آگاهى امام عليه السّلام از زمان ظهور، به شيوه اى اعجازآميز باشد؛ به اين ترتيب كه هرگاه خداوند به حكمت ازلى خويش، فرصت را براى ظهور و پيروزى انقلاب جهانى مناسب ببيند، نوعى معجزه را در برابر ديدگان امام پديد آورد تا آن حضرت از فرا رسيدن زمان ظهور شريفش آگاه گردد.
اين امر مى تواند به يكى از دو شيوه زير و يا هر دوى آنها صورت پذيرد:
(3) شيوه اول: راوندى روايت كرده است كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود:
إذا كان وقت خروجه، انتشر العلم بنفسه، فناداه العلم: أخرج يا ولىّ اللّه؛ أقتل أعداء اللّه. و له سيف اللّه إذا حان وقت خروجه اقتلع السّيف من غمده فناداه السّيف: اخرج يا ولىّ اللّه فلا يحلّ لك أن تقعد عن أعداء اللّه.(1)
وقتى زمان ظهور فرا رسد، آن پرچم (پرچم رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله) به اهتزاز در خواهد آمد و به او خطاب نمايد: اى ولىّ خدا، ظهور نما و دشمنان خدا را بكش. [همچنين] براى امام عليه السّلام، شمشيرى از سوى خداى متعال است كه هرگاه زمان ظهور فرا رسد، از نيام خارج شده و به آن حضرت چنين گويد: اى ولىّ خدا خروج نما، [زين سپس] بر تو حرام است كه در برابر دشمنان خدا ساكت بنشينى.
اين شيوه كه در اين روايت آمده، صراحت بيشترى در آگاهى اعجازآميز امام مهدى عليه السّلام از زمانت.
ص: 172
ظهور دارد؛ البته در صورتى كه آن را بر معنايى رمزى حمل نكنيم.
اشكال هاى اين شيوه:
1 - رواياتى از اين دست، اندك بوده و همگى آنها نيز مرسل مى باشند. به همين دليل، نمى توان به آنها اعتماد كرد.
2 - اين شيوه با قانون اعجاز ناسازگار است زيرا هرگاه جايگزينى طبيعى وجود داشته باشد، ديگر جايى براى معجزه باقى نمى ماند و پيداست براى معجزاتى از اين قبيل كه در اخبار آمده، جايگزين وجود دارد. در نتيجه، آگاهى امام عليه السّلام از زمان ظهور، منحصر در اين معجزه ها نيست و مى توان احتمال اول و سوم را كه به امور طبيعى و غير اعجازى مى پردازند، برگزيد.
3 - تصورى كه از جنگ در اين شيوه وجود دارد، مبتنى بر مفاهيمى كهن و قديمى است. مانند اينكه سلاح امام عليه السّلام در زمان ظهور، شمشير است و فرماندهى او نيز به مدد پرچمى بزرگ خواهد بود. روشن است كه روش ها و ابزار با گذشت زمان تغيير خواهد كرد.
اشكال: ما كه در بخش هاى بعدى شمشير را بر هر سلاحى، و پرچم را بر فرماندهى معنوى حمل خواهيم نمود، پس چرا هم اينك اين حمل معنايى را انجام ندهيم؟
پاسخ: برخى اخبار ديگر را مى توان بر اين معانى حمل نمود و حتى برخى از آنها در اين معانى صراحت دارند. اما اين گونه اخبار مرسل را نمى توان بر اين معانى بار كرد؛ زيرا روشن است كه در رهبرى معنوى، كلام و سخن گفتن - هر چند اعجازآميز - وجود ندارد. همان طور كه بسيار بعيد است بتوان شمشير را بر توپ و موشك حمل كرد و گفت آنها به سخن در خواهند آمد.
(1) شيوه دوم: امام مهدى عليه السّلام، زمان ظهور خويش را به الهام الهى در مى يابد.
صدوق از عمر بن أبان بن تغلب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
... فإذا أراد اللّه عزّ و جلّ إظهار أمره، نكت فى قلبه نكتة فظهر(2)
... هرگاه خداوند اراده فرمايد كه امر خويش را آشكار نمايد، چيزى به دل او مى اندازد تا آن كه ظهور كند.
(3) كلينى به سند خود از على السائى روايت كرده است كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود:
مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه: ماض و غابر و حادث. فأمّا الماضى فمفسّر، و أمّا الغابر فمزبور، و أمّا الحادث فقذف فى القلوب و نقر فى الأسماع و هو أفضل علمنا و لا نبىّ بعد نبيّنا.(2)
دانش ما در سه جهت امتداد دارد: گذشته و آينده و پديد شونده؛ اما گذشته براى ما تفسير شده است و آينده نيز نوشته شده؛ اما پديد شونده (حادث)، از راه الهام به دل و تأثير درم.
ص: 173
گوش مى باشد و آن بهترين دانش ماست (زيرا از اسرار امامت است) و پيامبرى بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيست (يعنى با وجود همه علومى كه داريم، پيامبر نيستيم).
نيز كلينى به سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است:
قلت لأبى الحسن عليه السّلام عن أبى عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال: إنّ علمنا غابر و مزبور، و نكت فى القلوب و نقر فى الأسماع فقال: أمّا الغابر فما تقدم من علمنا و أمّا المزبور فما يأتينا و أمّا النكت فى القلوب فإلهام و أمّا النّقر فى الأسماع فأمر الملك.(1)
به امام موسى بن جعفر عليه السّلام عرض كردم: [فرزند شما] امام صادق عليه السّلام فرموده است: دانش ما يا مربوط به گذشته است، يا نوشته شده و يا وارد شده در دل و تأثيرگذار در گوش. امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: دانش گذشته مربوط به امور پيشين است كه مى دانيم، و دانش نوشته شده مربوط به آينده است كه هنوز نيامده؛ اما آنچه به دل وارد مى شود، الهام است و آنچه در گوش تأثير مى گذارد، امر فرشته است.
آنچه در اين دو روايت مورد نظر ماست - گذشته از نكات عميقى كه دارد - اين است كه «وارد شدن به دل» در روايت دوم، به «الهام» تفسير شده و در روايت اول به «افكندن در دل ها»؛ و تصريح شده كه اين برترين دانشى است كه به آن بزرگواران عليهم السّلام مى رسد.
اين سخن در مورد همه امامان معصوم عليهم السّلام از جمله حضرت مهدى عليه السّلام صادق است. بنابراين، زمان ظهور به ايشان الهام مى شود.
(2) در كتاب گذشته، روايتى آورديم به اين مضمون كه هرگاه امام معصوم اراده نمايد چيزى را بداند، خداوند آن را به او مى فهماند. اين قبيل روايات، مضمون اخبار بالا را تأييد مى كند. بى شك امام مهدى عليه السّلام در طول دوران غيبت، خواستار آن بوده است كه زمان ظهورش را بداند، از اين رو خداوند متعال هم اين خواسته را از راه الهام يا ساير روش هايى كه در روايات آمده اجابت مى فرمايد.
اگر از معناى اعجازآميز «وارد شدن خبرى در دل» چشم پوشى نماييم، خواهيم توانست آن را بر معانى طبيعى حمل نماييم. در اينجا دو مورد از اين معانى را مى آوريم:
الف) معناى احساسى و عاطفى: انحراف تأسف بارى كه مسلمانان گرفتار آن شده اند، خشم امام عليه السّلام را بر مى انگيزد و همين موجب پديد آمدن حالتى در قلب مباركش مى شود كه او را به ظهور فرا مى خواند.
(3) البته اين به تنهايى نمى تواند توجيهى كافى براى ظهور باشد؛ زيرا خشم مقدس امام، تا زمانى كه عصر انحراف به سر نيامده همواره پابرجاست و آن حضرت نيازمند است كه از پيروزى انقلابش در هنگام ظهور به نحوى آگاه و مطمئن گردد و اين چيزى است كه در احتمال اول و سوم به آن پرداخته شده است.).
ص: 174
ب) معناى عقلى: يعنى آگاهى امام عليه السّلام به فراهم آمدن شرايط ظهور و كامل شدن نشانه هاى آن.
اين معنى، به احتمال سوم كه به زودى مى آيد بازمى گردد و هرگاه مقصود از خبر گذشته، همين معنى باشد خود دليلى است بر درستى احتمال سوم و دلالت بر معناى اعجازى ندارد. به هر روى، اين خبرى كه تكيه گاه احتمال دوم بود، رواياتى مورد اعتماد و وثوق ندارد و حديث ديگرى نيز كه هم مضمون با آن باشد نيافتيم؛ در نتيجه قابليت اثبات تاريخى را ندارد. بدين ترتيب اين احتمال به دليل كاستى هاى فراوان، مردود مى باشد.
(2) احتمال سوم: امام مهدى عليه السّلام با فرزانگى و فراست مخصوص به خود، كه از پدران ارجمندش به ارث برده، زمان ظهور را تشخيص مى دهد.
اينك ضمن بيان برخى نكته ها، به اثبات اين احتمال خواهيم پرداخت.
(3) نكته اول: مهم ترين شرايط ظهور به طور خلاصه چنين است:
1 - وجود رهبرى پيشرو كه مأموريت هاى بزرگ روز ظهور و گسترش عدالت در جهان را به انجام رساند.
2 - وجود قانونى عدالت محور و برنامه اى عادلانه و كامل كه عهده دار حل مشكلات جوامع بشرى گردد و بيداد و ستم را در همه صورت هاى آن ريشه كن سازد.
3 - وجود شمارى كافى از مؤمنان مخلص براى فتح عادلانه جهان و تأسيس حكومت عدل.
4 - بلوغ و پختگى فكرى و فرهنگى افراد امت اسلامى تا آنجا كه بتوانند شيوه هاى جديدى را كه امام مهدى عليه السّلام در دولت جهانى اش در پيش مى گيرد، به طور كامل درك نمايند.
5 - انحراف آشكار و بى سابقه از آداب و سنن اسلامى و بى توجهى به بديهى ترين احكام شرعى.
6 - نااميدى و سرخوردگى افكار عمومى جهانيان از راه حل هاى بشرى براى رفع مشكلات جهان.
همه اين شرايط و شرايط ديگرى كه در اينجا نياورديم، همگى در نتيجه برنامه كلى الهى، كمى قبل از ظهور رخ خواهد داد و واقعه ظهور از فراهم آمدن اين شرايط پرده بر مى دارد.
(4) نكته دوم: براى آشنايى با علم امام معصوم شيوه هايى كلى وجود دارد كه در جوامع روايى اماميه از آنها ياد شده و مى توان دانش امام را به مدد آنها توضيح داد؛ مانند: «الهام و تأثير در گوش» و يا اين قاعده كه «هرگاه امام معصوم اراده كند چيزى را بداند، خداوند او را آگاه فرمايد» و يا اين سخن كه «كارهاى بندگان هر جمعه به محضر امام مهدى عليه السّلام عرضه مى شود».
در اينجا ما در پى اثبات اين شيوه ها نيستيم بلكه قصد داريم از همه اين روش ها عبور نموده تا اين بحث، شكلى طبيعى و معمولى به خود بگيرد. گرچه ممكن است منافاتى هم بين شيوه طبيعى و روش اعجازى وجود نداشته باشد.
(5) نكته سوم: هرگاه از اين روش هاى كلى گذر كرديم و با حفظ برداشت شيعى خود از مهدويت و
ص: 175
نيز با فهم غيبت مطابق با نظريه اى كه امام عليه السّلام را در بين مردم مى داند بى آن كه او را بشناسند، نتيجه مى گيريم كه مهدى موعود عليه السّلام شخصى است با عمرى طولانى كه با نسل هاى پى درپى بشرى هم عصر بوده و براى برپا ساختن عدالت كامل در عرصه گيتى ذخيره گرديده است؛ او در عصر غيبت با مردم بى آن كه بشناسندش در ارتباط است و از آنها و افكارشان با خبر و از رنج ها و آرزوهايشان آگاه است.
وقتى برداشت ما از امام مهدى عليه السّلام چنين شد، به روشنى درخواهيم يافت كه آن حضرت به طور طبيعى و نه اعجازى، به همه اين امور علم دارد. در نتيجه لازم نيست تصور نماييم امام نابغه اى استثنايى مى باشد، زيرا شخصى كه نبوغ سرشار دارد تنها به برخى از مسائل فوق آگاهى پيدا مى كند و از احاطه كامل به همه آنها ناتوان است؛ اما آن حضرت داراى ويژگى هاى برجسته و امتيازات منحصر به فرد است و از همه حوادث و جزئيات آنها آگاه مى باشد. ايشان با عنايتى خاص، احوالات مردم را در طول زمان پى گيرى مى نمايد؛ به ويژه آن كه بيش از هر كس ديگرى شوق دارد تا از زمان ظهور شريفش آگاه گردد.
(2) البته امام عليه السّلام تنها به دانستن حوادث و جزئيات آنها بسنده نمى كند بلكه از سوى خداوند متعال مأمور است تا در ساختن جامعه شايسته و دور ساختن مشكلات و بلايا از امت اسلامى مشاركت ورزد.(1) بدين ترتيب ايشان مانند نوابغ نيست كه صرفا از رويدادها آگاه باشد بلكه علاوه بر آگاهى، در متن آن حوادث نيز قرار دارد. و اين گونه علم، برترين نوع آگاهى و جزئى ترين و دقيق ترين شكل دانش مى باشد.
(3) با اين بيان، چگونگى علم به شرايط شش گانه ظهور را در مى يابيم. در اينجا مناسب است دربارۀ هر كدام به طور جداگانه توضيحى ارائه نماييم:
الف) درباره شرط نخست بايد گفت امام مهدى عليه السّلام خود را همان رهبرى مى داند كه مأموريت اصلاح جهان را دارد.
ب) در مورد شرط دوم بايد گفت امام عليه السّلام اصول شريعت را از طريق پدرانش دريافت مى نمايد؛ هر چند همان طور كه گفته ايم برخى شناخت هاى ديگر را از راه هاى طبيعى و نه اعجازى به دست مى آورد.
ج) دربارۀ شرط سوم كه پديد آمدن شمارى كافى از ياران و طرفداران است، بايد گفت امام عليه السّلام از همان راه بالا، از به حد نصاب رسيدن آن ياران چه از نظر تعداد و چه از نظر سطح اخلاص و ايمان آگاه خواهد شد؛ در اينجا نيز ايشان همواره به جستجو و بررسى اين مورد مى پردازد. اين شرط نسبت به ديگر شروط، نقطه قوتى دارد كه در كتاب گذشته به آن اشاره كرديم؛ خلاصۀ آن اين است كه: امام مهدى عليه السّلام كسانى را كه در فرآيند آزمايش به طور كامل موفق گرديده اند، گرد آورده و خود را3.
ص: 176
به آنها مى شناساند. براى اين امر دلايل متعددى وجود دارد؛ مهم ترين آنها اين است كه آنچه مانع شناخت ما از آن حضرت مى شود، گناهان و انواع قصور و تقصيرهاى ماست؛ هرگاه اين موانع برطرف گردد، تشرف به محضر امام به آسانى ممكن مى شود و مسلم است كه اين توفيق، تنها نصيب اخلاص گزاران درجه اول خواهد شد.(1) بدين ترتيب شناخت امام از اين مخلصان آزموده شده و تعداد آنها و نيز ژرفاى اخلاصشان، شناختى مستقيم و عينى است. اما شناخت او از موفق شدگان در آزمون الهى كه از لحاظ اخلاص در رتبه هاى بعدى قرار دارند، نيز از راه طبيعى است كه پيش از اين درباره آن سخن گفته ايم.
د) در مورد شرط پنجم، شواهد فراوانى وجود دارد. بارزترين آنها، كشته شدن نفس زكيه و تعقيب امام عليه السّلام توسط سپاهى است كه در زمين فرو مى رود. ممكن است شواهد ديگرى نيز در نزد حضرت موجود باشد كه در روايات نيامده است.
دربارۀ شرط چهارم و ششم هم روشن است كه از راه طبيعى قابل شناسايى مى باشند.
در اينجا خوب است اشاره كنيم كه چهار مورد از شش شرط گفته شده، در دو سطح قابل اثبات مى باشند:
سطح اول: تشخيص نظرى؛ مانند اينكه وجود چه تعداد از افراد مخلص براى نبرد جهانى كفايت مى كند؟ ظرفيت هاى عقلى و قابليت هاى فكرى امت اسلامى بايد چه مقدار باشد تا قوانين جديد دولت مهدوى را درك نمايند؟ مسلمانان تا چه حدى به كژى و انحراف دچار مى شوند و كافران تا كجاى پرتگاه هولناك كفر سقوط مى كنند؟ چند درصد از انسان ها بايد از راه حل هاى بشر ساخته نااميد گردند؟ و...؟
(2) سطح دوم: تشخيص عملى و پاسخ به اين سؤال كه آيا امور فوق، تحقق خارجى پيدا كرده است يا خير؟ زمانى كه از شناخت و آگاهى امام زمان عليه السّلام از نتايج برنامه الهى سخن مى گوييم، منظور ما همين سطح است.
امام عليه السّلام به مدد روش عام اعجازآميز، از موارد سطح اول آگاه مى شود. البته اگر از اين روش گذر كرده و معجزه را دخالت نداديم بايد گفت علم امام به سطح اول، ناشى از دو گونه دانايى و اطلاع است:
1 - آگاهى از حوادثى كه بر نسل هاى بشرى گذشته و نيز اطلاع از قوانين تاريخ كه در طول قرنها هم عصرى با نسل هاى متعدد بشرى به دست آورده است.(2)
2 - شناخت حضرت از مفاهيم و قوانينى كه در دولت جهانى اعلان مى فرمايد. فرض اين است كه اين دانش براى آن حضرت، حد اقل از زاويه قوانين كلى و روش هاى عمومى، وجود دارد.د.
ص: 177
امام مهدى عليه السّلام با وجود اين دو گونه آگاهى، مى تواند به روشنى از سطح اول اطلاع حاصل نمايد.
به هر حال احتمال سوم كه اطلاع بر فراهم آمدن شرايط ظهور را براى امام عليه السّلام ممكن مى داند، صحيح مى باشد و با اين وجود، ديگر مانند روش اول از احتمال دوم نيازى به معجزه در اين مورد ندارد بلكه در اين صورت مخالف قانون معجزات مى باشد.
ص: 178
در اين باره مى توان در چند سطح سخن گفت و سپس به نقد و گزينش آنها پرداخت:
(2) سطح اول: تعيين زمان دقيق ظهور به روز و ماه و سال، كه البته راهى به دانستن آن نيست و در هيچ متن دينى از آن ياد نشده بلكه بر عكس، روايات فراوانى بر نفى توقيت و لعن تعيين كنندگان وقت، وارد شده است.
پيش از اين دانستيم نهان بودن زمان دقيق ظهور، خود يكى از حلقه هاى زنجيره برنامه الهى است كه فرصتى را براى پيروزى امام مهدى عليه السّلام و يارانش در مأموريت جهانى فراهم مى آورد؛ زيرا اصل غافل گيرى از مهم ترين علل پيروزى ايشان مى باشد.
(3) سطح دوم: تعيين زمان ظهور به طور اجمال؛ مانند اين كه بگوييم: زمان ظهور وقتى است كه خداوند اراده فرمايد؛ يا هنگامى است كه شرايط آن فراهم آيد؛ يا زمانى است كه نشانه هاى نزديك آن واقع گردد و يا... همه اين امور درست است؛ ولى خواسته ما را تأمين نمى نمايد.
(4) سطح سوم: به دست آوردن تاريخ ظهور به طور اجمال و يا تفصيل از برخى واژه هاى قرآن كريم يا، از طريق قوانين علم حروف كه برخى از حكما و صوفيه با آن آشنايند و بر آنند كه به مدد اين علم مى توان به حقايق ناشناخته، آگاهى پيدا كرد.
گروهى از عالمان مسلمان، براى تعيين زمان ظهور از اين قوانين بهره برده اند. يكى از آنان محى الدين بن عربى است كه چنين سروده است:
إذا دار الزّمان على حروف ببسم اللّه فالمهدىّ قاما
و يخرج بالحطيم عقيب صوم ألا فاقرأه من عندي السّلاما(1)
هرگاه چرخ روزگار به حروف بسم اللّه رسد، مهدى قيام كرده و پس از ماه رمضان از حطيم (مساحت ميان حجر الأسود و مقام ابراهيم) ظاهر خواهد شد. اگر او را ديدى از جانب من
ص: 179
سلامش رسان.
وى در اينجا كوشيده است زمان ظهور را از حروف تشكيل دهندۀ «بسم اللّه» كشف نمايد.
شيخ عبد الرحمن بسطامى نيز گفته است:
و يخرج حرف الميم من بعد شينه بمكّة نحو البيت بالنّصر قد علا
فهذا هو المهدىّ بالحقّ ظاهر سيأتى من الرّحمن للخلق مرسلا(1)
حرف ميم در مكه و در كنار بيت اللّه الحرام با پيروزى ظاهر خواهد شد. اين مهدى است كه به حق از سوى خداوند رحمان به جانب خلق فرستاده شده است.
فهم اين رمزها - در صورت درستى آن - جز براى كسى كه به خوبى با شيوۀ استخراج آنها آشناست، ناممكن مى باشد. پردامنه ترين تلاشى كه در اين زمينه مشاهده مى شود، توضيحى است كه علامه مجلسى به دنبال نقل روايتى از امام محمّد باقر عليه السّلام آورده است.
(2) ابو لبيد گويد: حضرت باقر عليه السّلام به من فرمود:
يا أبا لبيد، إنّ فى حروف القرآن المقطّعة لعلما جمّا. إنّ اللّه تعالى أنزل «الم، ذلِكَ الْكِتابُ» فقام محمّد صلّى اللّه عليه و آله حتّى ظهر نوره و ثبتت كلمته و ولد يوم ولد، و قد مضى من الألف السّابع مائة سنة و ثلاث سنين. ثمّ قال: و تبيانه فى كتاب اللّه فى كتاب اللّه فى الحروف المقطّعة، إذا عددتها من غير تكرار، و ليس من حروف مقطّعة حرف ينقضى إلاّ و قيام قائم من بنى هاشم عند انقضائه. ثمّ قال: الألف واحد و اللاّم ثلاثون و الميم أربعون، و الصّاد تسعون، فذلك مائة و احدى و ستّون. ثمّ كان بدء خروج الحسين بن علىّ عليه السّلام الم اللّه... فلمّا بلغت مدّته قام قائم ولد العبّاس عند «المص» و يقوم قائمنا عند انقضائها ب «الر». فافهم ذلك و عه و اكتمه.(2)
اى ابو لبيد در حروف مقطعۀ قرآن دانش سرشارى است. وقتى خداوند «الم ذلك الكتاب» را نازل فرمود، محمّد صلّى اللّه عليه و آله قيام كرد تا آنجا كه نور وجودش آشكار گشت و سخنانش در دل مردمان جاى گرفت. هنگام ولادت او هفت هزار و صد و سه سال از زمان هبوط آدم عليه السّلام بر كره خاك مى گذشت. سپس فرمود: وقتى حروف مقطعه قرآن را بدون تكرار شمارش كنى، اين مطلب را مى يابى. هيچ يك از اين حروف نمى گذرد جز اين كه يكى از بنى هاشم در موقع گذشتن آن قيام مى كند. آنگاه فرمود: «الف» يك، «لام» سى، «م» چهل و «المص» نود مى باشد كه جمعا صد و شصت و يك مى شود. بعد از آن ابتداى قيام امام حسين عليه السّلام «الم اللّه...» بود؛ وقتى مدت او به سر رسيد، قائم بنى عباس در زمان «المص» قيام مى كند و چون آن بگذرد، قائم ما در «الر» قيام مى كند. پس آن را درياب و در خاطر بسپار و از دشمنان پوشيده دار.
(3) علامه مجلسى پس از نقل اين روايت، سخنى طولانى مى آورد و برخى از تعيين اوقات در اين2.
ص: 180
روايت هم چون بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مطابق با واقع مى داند. در اينجا بخش هايى از توضيحات وى را كه مربوط به امام مهدى عليه السّلام است مى آوريم:
اينكه فرمود: «قائم در الر قيام مى كند» چند احتمال در آن مى رود:
1 - از اخبارى باشد كه «بدا» در آن راه دارد و تحقق آن مشروط به شرطى است كه چون تحقق نپذيرفته، معنى خبر هم كه مشروط آن باشد، متحقق نگرديده است. چنان كه اخبار اين گفتار بر آن دلالت دارد.
(2) 2 - «الر» در اصل «الم» بوده و به اشتباه «الر» نوشته شده و مبدأ تاريخ آن نيز، زمان آشكار شدن نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يعنى نزديك بعثت آن حضرت است؛ مانند «الم». و مقصود از قيام قائم هم، قيام امام زمان عليه السّلام به امر امامت در خفا و پنهان است؛ زيرا امامت آن حضرت در سال 260 هجرى به وقوع پيوست. پس هنگامى كه يازده سال قبل از بعثت را نيز بر آن بيفزاييم با عدد «المر» موافق خواهد بود.
(3) 3 - مقصود، همۀ «الر» هايى است كه در قرآن ذكر شده است؛ زيرا «الر» در ابتداى پنج سوره قرآن آمده و جمع كل اعداد آن هزار و يكصد و پنجاه و پنج است. مؤيد اين سخن آن است كه وقتى امام عليه السّلام «الم» را ذكر فرمود، چون مقصودش يكى از آن ها بود، لفظ اللّه را هم با آنها آورد تا بفهماند كه فقط ابتداى يك سوره منظور بوده [و آن هم سورۀ آل عمران است كه آغاز آن «الم اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» مى باشد] ولى «الر» اين طور نيست؛ چه همه مكررات، مورد نظر بوده است.
(4) 4 - مراد آن حضرت گذشتن تمام حروف مقطعه قرآن است كه از «الر» شروع مى شود ولى منظور اصلى، حذف اعداد «المص» است و بنا بر اول، جمع همه اعداد، هزار و ششصد و نود و شش مى شود.(1) و بنا بر دوم، هزار و پانصد و بيست و پنج. و بر اساس حساب مغاربه، بنا بر شمارش اول، دو هزار و سيصد و بيست و پنج مى شود و بنا بر شمارش دوم، دو هزار و يكصد و نود و چهار. اين گونه حساب كردن با قانون كلى كه آن حضرت بيان كردند، هماهنگى بيشترى دارد؛ زيرا ايشان فرمود: با گذشت مدت هر حرفى از حروف مقطعه قرآن، دولتى از بنى هاشم پديد مى آيد اما دولت آل محمّد عليهم السّلام آخرين همه دولت هاست. ولى اين محاسبه ازه.
ص: 181
جهت لفظ بعيد است و ما هم آن را نمى پسنديم.
علامه مجلسى در ادامه مى نويسد:
اين بود آنچه در شرح و حلّ اين روايت مشكل به نظرم آمد. پس آن را درياب و شكر نعمت را به جاى آر. از خداوند مى خواهم كه از لغزش من در گفتار و كردار درگذرد.
(2) احتمالات ديگرى نيز وجود دارد كه ايشان نياورده است و ما در اينجا برخى از آنها را مى آوريم:
1 - «قائم در زمان سپرى شدن المص با الر قيام مى كند»؛ يعنى زمانى كه رقم المص به پايان مى رسد، الر را حساب مى كنيم. در نتيجه هرگاه رقم آن به سر رسد، قيام قائم عليه السّلام حتمى است. پس اگر دانستيم كه ارزش المص، صد و شصت و يك است، ارزش تمامى «الر» ها در قرآن كريم كه پنج مورد مى باشد، هزار و صد و پنجاه و پنج مى شود، و مجموع اين دو، هزار و سيصد و شانزده. اين همان تاريخ هجرى است كه هشتاد سال قبل به پايان رسيده و حضرت ولى عصر عليه السّلام هم در آن تاريخ ظهور نفرموده است.
با اين وجود ناگزير بايد اين رقم را تاريخ پس از ولادت آن حضرت به حساب آوريم. تاريخ ولادت آن حضرت 255 هجرى است. پس در مجموع هزار و پانصد و هفتاد و يك مى شود؛ يعنى امام مهدى عليه السّلام پس از صد و هفتاد و پنج سال ديگر ظهور خواهد فرمود.(1)
(3) 2 - مقصود از «الر»، ارزش اسم هاى حروف آن است؛ يعنى: الف لام را (با صرف نظر از همزه كه علماى حروف، به حساب نمى آورند) كه در مجموع سيصد و هشتاد و سه مى باشد. هرگاه اين عدد را در پنج ضرب نماييم، حاصل آن هزار و نهصد و پانزده خواهد شد. اگر اين عدد را تاريخ ميلادى بينگاريم بايد گفت كه در اين تاريخ امام عليه السّلام ظهور نفرموده است و اگر آن را تاريخ هجرى بدانيم يا آن را از تاريخ ولادت حضرت به حساب آوريم و يا ارزش «المص» را به آن بيفزاييم، تاريخ نسبتا دورى خواهد شد.
(4) 3 - مقصود، مرتبه بالاترى از اسما حروف كلمه «الر» باشد كه ارزش مجموع آن، هفتصد و سى و شش مى شود و هرگاه ارزش المص را نيز به آن بيفزاييم، هشتصد و نود و هفت خواهد شد. اين تاريخى است كه حضرت در آن تاريخ، ظهور نفرموده است و هنگامى كه عدد 255 (سال تولد امام عليه السّلام) را به آن اضافه نماييم، هزار و صد و پنجاه و دو خواهد شد كه در اين تاريخ نيز ظهور رخ نداده است. هرگاه ارزش كلمه الر را در پنج ضرب نماييم، عدد سه هزار و ششصد و هشتاد به دست خواهد آمد كه با اضافه نمودن ارزش المص، سه هزار و هشتصد و چهل و يك خواهد شد. هر دوى اين تاريخ ها، از زمان ما بسيار دور است. اين عدد را نيز مى توان از زمان هجرت يا ولادت محاسبه نمود.
(5) حال اگر در كنار اين احتمالات، پاى حساب مغاربه را نيز به ميان آوريم - همان طور كه علامهم]
ص: 182
مجلسى بر آن است - احتمالات بيشترى چهره مى نمايد و زمان حقيقى ظهور - آن چنان كه خداوند در برنامه كلى خويش اراده نموده - در هاله اى از ابهام باقى مى ماند. به هر روى، اين خبر داراى كاستى هاى زير است:
الف) راوى آن ابو لبيد مخزومى است كه علماى رجالى او را توثيق ننموده اند؛ در نتيجه خبر ضعيفى است كه شايستگى اثبات تاريخى ندارد.
ب) راويان بين ما و او ناشناس مى باشند و نامى از هيچ كدامشان در ميان نيست؛ به عبارت ديگر اين خبر مرسل مى باشد.
ج) تفسير حروف مقطعه قرآن كريم به پيشگويى حوادث آينده، بنا بر حساب جمل تنها يكى از وجوه تفسيرى اين حروف است كه برخى روايات از جمله خبر ابو لبيد بر آن دلالت دارد. وگرنه اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه اين حروف را به گونه اى ديگر تفسير نموده اند. اين اخبار، مضمون خبر ابو لبيد را رد كرده، آن را از قابليت اثبات تاريخى ساقط مى نمايند.
در اينجا مناقشات ديگرى نيز هم چون عدم وجود دليل بر درستى علم حروف وجود دارد كه ناگزير بايد كاوش در آن را به اهلش وانهاد.
سطح چهارم: تكيه بر رواياتى كه به روز و ماه ظهور اشاره دارد بى آنكه به سال وقوع آن بپردازد.
مناسب است اين بحث را در چند محور سامان دهيم:
(1) محور اول: شناخت اين گونه روايات و تلاش براى بهره بردارى تاريخى از آنها.
اين روايات زياد بوده و مى توان از زواياى متعدد از آنها استفاده تاريخى برد:
(3) الف) تعيين سال ظهور به طور اجمال:
طبرسى به نقل از ابو بصير آورده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
لا يخرج القائم إلاّ فى وتر من السّنين: سنة إحدى أو ثلاث أو خمس أو سبع أو تسع.(2)
قائم جز در سال فرد، ظهور نمى كند؛ سال يكم يا سوم يا پنجم يا هفتم و يا نهم.
(4) ب) تعيين ماه و روز ظهور:
طبرسى از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
ينادى باسم القائم فى يوم ستّ و عشرين من شهر رمضان و يقوم فى يوم عاشوراء و هو اليوم الّذى قتل فيه حسين بن علىّ عليه السّلام...(2)
در روز بيست و ششم ماه رمضان به نام قائم ندا داده مى شود. [سپس] او در روز عاشورا كه روز كشته شدن حسين بن على عليه السّلام است، قيام مى نمايد...
شيخ طوسى از ابو بصير روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:ن.
ص: 183
إنّ القائم صلوات اللّه عليه ينادى اسمه ليلة ثلاث و عشرين، و يقوم يوم عاشوراء، يوم قتل فيه حسين بن علىّ عليه السّلام.(1)
بى گمان در شب بيست و سوم [ماه رمضان] به اسم قائم - كه درود خدا بر او باد - ندا داده مى شود و او در روز عاشورا كه روز كشته شدن حسين بن على عليه السّلام است، قيام مى كند.
ج) تعيين اسم آن روز (از ايام هفته):
شيخ طوسى به نقل از على بن مهزيار آورده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
كأنّى بالقائم يوم عاشوراء، يوم السّبت...(2)
گويا در روز عاشورا كه شنبه روزى است، قائم را مى بينم...
شيخ صدوق هم به نقل از ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
يخرج القائم يوم السّبت، يوم عاشوراء، يوم الّذى قتل فيه الحسين عليه السّلام.(3)
قائم در روز شنبه اى كه مصادف با عاشوراست ظهور مى كند؛ روزى كه حسين - سلام خدا بر او باد - كشته شده است.
(2) محور دوم: قابليت اين اخبار براى اثبات تاريخى.
پس از بررسى اين گونه روايات در مى يابيم اخبارى كه از ظهور امام عليه السّلام در سال هاى فرد سخن مى گويد و نيز رواياتى كه روز شنبه را روز ظهور مى داند، گذشته از تعداد اندك، راويانى ناشناخته و نيز ضعيف را در زنجيره سندى خود دارد؛ بر خلاف رواياتى كه ظهور را در روز دهم محرم الحرام مى داند كه تعدادشان زياد و قابل اثبات تاريخى است.
(3) محور سوم: تلاش براى شناخت حكمت تعيين روز عاشورا (دهم محرم) براى رويداد ظهور.
در اين باره ضمن دو نكته به بحث و بررسى مى پردازيم:
(4) نكته اول: به نظر ما مقصود اصلى از تعيين اين روز، دو چيز است:
1 - اين روز، روز شهادت جدّ حضرت ولى عصر عليه السّلام، امام حسين عليه السّلام مى باشد و قيام امام حسين عليه السّلام و انقلاب امام مهدى عليه السّلام در حفظ اسلام از فراموشى و نابودى اشتراك دارند. در حقيقت، قيام حسينى از مقدمات انقلاب مهدوى و پديد آمدن روز موعود مى باشد. قيام حسينى، بخشى از برنامه كلى الهى است براى آماده سازى معنوى و شكوفايى اخلاص و بيدارى در ميان امت اسلامى با هدف پديد آمدن شمارى كافى از مجاهدان مؤمن براى نبرد عدالت مدار جهانى به فرماندهى امام مهدى عليه السّلام.
از سوى ديگر انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السّلام، به نوعى خونخواهى حضرت سيد الشهدا عليه السّلام و دفاع از آن امام مظلوم است؛ زيرا هر دو امام در هدف خويش كه اجراى عدالت و براندازى بساط).
ص: 184
ستم و كفر مى باشد، همداستان هستند. در اين باره رواياتى وجود دارد كه پس از اين خواهد آمد.
نام و ياد حضرت سيد الشهدا عليه السّلام در ميان امت اسلامى و همه آزادگان جهان در همه ادوار تاريخى، زنده و تپنده بوده و روح حماسه و جانفشانى و اخلاص را در كالبد بشريت دميده است.
بهترين فرصتى كه مى توان از امام حسين عليه السّلام و اهداف والاى او سخن گفت روز دهم محرم الحرام، روز عاشوراست. از اين رو بايد پذيرفت كه تعيين اين روز براى ظهور، طرحى حكيمانه و حساب شده است.
2) روز عاشورا به زمان برگزارى حج كه كنگره جهانى مسلمانان است، نزديك مى باشد و موسم برپايى حج نيز يگانه فرصتى است كه ياران مهدى عليه السّلام مى توانند به طور طبيعى و غير اعجازى در مكه گرد هم آيند.
نكته دوم: در اخبار ندا و نيز در روايات تعيين وقت كه پيش از اين آورديم، آمده است ندايى كه به اسم مهدى عليه السّلام است در ماه رمضان خواهد بود. در آن ماه افراد به طور معمول به طاعت پروردگار نزديك تر و از نافرمانى او دورترند و چه بسا ندا در شب بيست و سوم ماه رمضان كه شب قدر است، روى دهد؛ آن شب، جايگاه ويژه اى در آن ماه داشته، بهترين زمان براى عبادت و راز و نياز با پروردگار است.
(2) اگر ظهور در روز دهم ماه محرم اتفاق افتد، فاصله زمانى بين واقعه ندا و رويداد ظهور، حدود يكصد و هفت روز خواهد بود. هر چند در روايات تصريح به اين عدد نشده است اما نمى توان احتمال داد كه ندا در ماه رمضان يك سال و ظهور در ماه محرم چند سال بعد رخ دهد. حتى اين احتمال نيز نمى رود كه بين آن دو يك سال فاصله باشد (يعنى پس از يك سال و سه ماه و هفت روز.)
شايد بتوان با استفاده از روايات، مهم ترين دليل دنبال هم آمدن اين دو رويداد را آن دانست كه «ندا» براى بيدار باش و اعلان قريب الوقوع بودن ظهور به مردم مى باشد. اين ندا گواه آن است كه ظهور به زودى رخ خواهد داد و اگر نبود مصلحت بزرگى كه در تأخير آن تا روز دهم محرم وجود دارد و حكمتى كه در آن روز نهفته است، بهتر بود كه مى پذيرفتيم روزهاى اندكى پس از رويداد ندا، ظهور امام عليه السّلام محقق مى گردد.
(3) مى توان تصور نمود كه در اين فاصله، اوضاع و احوال امت اسلامى و ميزان تأثيرگذارى واقعۀ ندا در بين آنان و همچنين بازتاب هاى مورد انتظار و نيز واكنش ياران مخلص و شايسته امام مهدى عليه السّلام چگونه خواهد بود. حقيقت آن است كه هر مؤمنى كه از بوته آزمايش الهى سر بلند بيرون آمده باشد، در ندايى كه به نام امام مهدى داده مى شود، نخستين شراره هاى آتشفشان ظهور را خواهد ديد و خود را براى يارى امام و مشاركت در بنيانگذارى دولت عدل جهانى آماده خواهد ساخت.
ياران امام عليه السّلام به شيوه معمولى به مكه مى روند به طورى كه نه شكى را برانگيزند و نه نگاهى را به خود جلب نمايند. آنها هم چون ساير مسلمانان به حج خواهند رفت و بدين ترتيب از مرزهاى
ص: 185
جغرافيايى، عبور مى نمايند(1) و طبق برنامه حكيمانه الهى به هنگام ظهور در مكه خواهند بود. همه ياران امام عليه السّلام از تمام نقاط جهان اين چنين به مكه وارد مى شوند تا آن كه تعدادشان به شمارى كافى براى آغاز نبرد عادلانه جهانى برسد. آنها به همراه مردم حج خواهند گزارد و در حالى كه هر لحظه انتظار ظهور را مى كشند (البته اگر از روايات توقيت آگاه نباشند)، آن رويداد مبارك تا پس از ايام حج به تأخير مى افتد؛ حاجيان به كشورهاى خود بازمى گردند اما ياران مخلص كه چشم انتظار ظهورند هم چنان در آن شهر مقدس باقى مى مانند. آنها بى آن كه با كسى دربارۀ مأموريت خويش سخنى بگويند، ناچار مى شوند تا زمانى كه شايد هم به طور دقيق آن را ندانند، در آنجا بمانند. آنها هسته مركزى و كادر اصلى ارتش رهايى بخش مهدوى اند.
بنا بر برخى روايات كه در فصل آينده خواهيم آورد، حضور آنان در شهر مكه با موانعى قانونى روبرو مى شود تا آنجا كه اين موضوع، مايه بحث و اختلاف در بين مسئولان آن شهر مى گردد. اين كشمكش تا روز عاشورا كه روز ظهور است، ادامه خواهد داشت.
بدين ترتيب فرصت كافى براى رفتن ياران امام عليه السّلام به مكه آن هم به شكل طبيعى و نه اعجازى وجود دارد و از اين رو رواياتى كه از ظاهر آنها چنين بر مى آيد كه اين سفر به طور اعجازى انجام مى گيرد، مخالف با قانون معجزات و نيازمند فهم و برداشت جديدى است كه در فصل بعدى به آن خواهيم پرداخت.
(2) محور چهارم: بيان برخى اشكالات و پرسش هايى كه درباره توقيت مورد نظر در بحث قبلى مطرح مى باشد و تلاش براى پاسخ به آنها.
اشكال اول: دشمنان امام در برابر رويداد ندا چه موضعى خواهند گرفت؟ به نظر مى رسد آنها بتوانند در فاصله زمانى بين ندا و ظهور، آمادگى مقابله با حركت امام عليه السّلام را به طور كامل كسب نموده و با شروع آن، در نطفه سركوبش نمايند. با اين وصف، امام مهدى عليه السّلام چگونه از اين دام مى رهد؟
به اين اشكال مى توان در چند سطح پاسخ داد:
(3) سطح اول: دليلى وجود ندارد كه آن ندا به گوش همه برسد بلكه چون امرى معجزه آسا است ممكن است شعاع و گستره آن طبق مصالح الهى، تنها محدود به يك منطقه باشد و يا فقط به گوش عده اى از مردم برسد.
اين مطلب با ظاهر اخبارى كه مى گويد: «مناديى از آسمان به نام قائم ندا مى كند و همه اهل مشرق و مغرب آن را مى شنوند» يا «كسى از آفريده هاى خداوند كه در او روحى دميده شده، باقى نمى ماند مگر آن كه آن صدا را مى شنود» ناسازگار است. مگر آن كه اين روايات را خاص گروهى از افراد يا».
ص: 186
يك منطقه بدانيم؛ چون تعميم آن به همه مردم مى تواند براى امام عليه السّلام در آغاز ظهور خطر آفرين باشد.
اما واكنشى را كه در اخبار صيحه از آن سخن رفته است مانند اينكه «شخص خفته، بيدار و فرد بيدار، وحشت زده مى شود» مى توان مختص شنوندگان صيحه دانست. البته آن بخش از روايت كه نتيجه صيحه را فروتن شدن دشمنان خداوند مى داند، صراحت دارد كه آنان نيز صدا را مى شنوند و در عين حال تصريح مى كند كه آنها نمى توانند در برابر آن مقاومتى نمايند.
سطح دوم: يقينا دليلى نداريم كه محتواى اين ندا، دعوت آشكار براى يارى امام مهدى عليه السّلام باشد تا براى ايشان خطرى بيافريند. بلكه به تصريح روايات تنها اسم امام عليه السّلام و نام پدر آن بزرگوار آورده مى شود. در نتيجه ندا چنين مضمونى خواهد داشت: «امام شما محمّد بن الحسن عليهما السّلام است» يا:
«محمّد بن الحسن عليهما السّلام حجت پروردگار است»؛ بدون هيچ اشاره اى به اهداف او و نيز واقعه ظهور و حتى اينكه او همان مهدى موعود است.
مؤمنان نيز آن حضرت را تنها با توجه به سابقه ذهنى خود و استدلال هاى كلامى و... خواهند شناخت و اين گونه شناخت نيز براى دشمنان منتفى است.
(2) سطح سوم: اگر فرض كنيم ابر قدرت ها نيز آن صدا را بشنوند، يا خبرش به آنها برسد و يا به هر شكل ديگرى از محتواى پيام آگاه شوند، باز هرگز نخواهند توانست آن چنان كه شايسته است آن رويداد را درك نمايند. بلكه آن را ادعايى دروغ و يا عملى خرابكارانه از سوى بعضى دولت ها يا گروه ها قلمداد كرده كه از طريق برخى راديوها يا ايستگاه هاى تلويزيونى و يا يكى از ماهواره هاى ويژه برنامه هاى راديويى پخش شده است و در اين صورت نيازى به جبهه گيرى و مقابله با آن نمى بينند.
(3) سطح چهارم: دليلى وجود ندارد كه وضعيت كنونى جهان تا هنگام واقعۀ ندا و ظهور، به همين صورت ادامه پيدا كند بلكه حتى دلايلى وجود دارد كه به استناد آنها، تمدن ها و ابر قدرت ها پيش از ظهور، از صحنه روزگار محو خواهند شد.
با اين حساب، براى امام عليه السّلام در هيچ نقطه از جهان دشمنى اصلى كه در آغاز انقلاب جهانى به مقابله با آن برخيزد، وجود نخواهد داشت؛ هر چند ندا را هم بشنوند و بفهمند. اين موضوع را در فصلى ديگر بررسى خواهيم كرد.
(4) سطح پنجم: گذشته از پاسخ هاى بالا كه در چهار سطح مطرح گرديد، بهتر است آنچه را كه در خلال سخن از اخبار ندا آورديم، در اينجا نيز تكرار نماييم و آن اينكه ظهور امام عليه السّلام كه بيش از يكصد روز پس از واقعۀ ندا روى خواهد داد، از سوى افكار عمومى هرگز منطبق بر آن ندا نخواهد شد، مگر وقتى كه جنبش مهدوى آن چنان نيرومند گردد كه بتواند در برابر هر تهاجمى، پايدارى ورزد.
اشكال دوم: به نظر مى رسد تعيين زمان براى واقعۀ ظهور آن طور كه گفته شد، با انتظار مستمر ظهور امام در هر روز و لحظه ناسازگار باشد؛ زيرا با تعيين روز عاشورا، انتظار ظهور در ساير
ص: 187
روزهاى سال بى معنى مى گردد. يا به طور مثال تعيين سال هاى فرد، موجب آن مى شود كه ديگر كسى به انتظار ظهور حضرت در سال هاى زوج نباشد. در حالى كه اگر چنين نباشد، مردم در هر لحظه چشم انتظار ظهور خواهند بود و بدين ترتيب بركات فراوانى نصيب آنها خواهد گرديد.(1)
به اين اشكال مى توان در چند سطح پاسخ داد:
سطح اول: تقريبا عموم مردم از اين موعدهاى زمانى اطلاعى ندارند؛ از اين رو همواره منتظر ظهور خواهند ماند. البته اين پاسخ چندان كاملى نيست زيرا مفهوم آن اين است كه هر كس از اين موعدهاى زمانى آگاه باشد و يا امثال كتاب حاضر را مطالعه نمايد، ديگر هر لحظه ظهور را انتظار نخواهد كشيد.
(2) سطح دوم: اين موعدهاى زمانى يا برخى از آنها، هر چند با ادله اى كه قابليت اثبات تاريخى را دارند، ثابت مى شود اما اثبات تاريخى چيزى است و يقين پيدا كردن چيزى ديگر؛ به طور مثال سخن ابن اثير در كتاب الكامل براى اثبات تاريخى كافى است اما به هر حال نمى توان به درستى آن يقين پيدا كرد.
ما نيز اين اخبار را نه از خود معصومين عليهم السّلام بلكه از راويان آنها شنيده ايم. پس صدور اين روايات از آن حضرات، ظنى است ولى شايستگى اثبات تاريخى را دارند. در نتيجه هرگاه اين موعدهاى زمانى، ظنى باشد احتمالات ديگرى نيز مى تواند مطرح شود. به طور مثال: طبق اخبار ظنّ داريم كه امام مهدى عليه السّلام در روز عاشورا ظهور خواهد فرمود؛ در عين حال اين احتمال را نيز مى دهيم كه اين اتفاق در آخرين روز سال رخ دهد. بدين ترتيب، زلال انتظار در همه روزهاى سال جريان پيدا مى كند.
(3) سطح سوم: ظهور امام در هر روز ديگرى يا هر سالى، چه فرد و چه زوج و يا در هر لحظه، يك احتمال صرف نيست بلكه دلايلى از ميان اخبار نيز دارد؛ مانند اين روايت كه: «مثل امام، مثل قيامت است و جز خدا آن را به موقع خود آشكار نمى سازد و به ناگهان روى مى دهد.» و يا بيان نورانى حضرت بقية اللّه عليه السّلام خطاب به شيخ مفيد كه فرمود: «فإنّ أمرنا بغتة فجأة» يعنى: «امر [ظهور] ما يكباره و ناگهانى است.»
در اين صورت، هم تعيين موعد زمانى اثبات پذير است و هم مطلق دانستن و عدم تعيين موعد زمانى؛ و بين اين دو تعارضى وجود ندارد زيرا به هر حال ظهور امام در يكى از اين زمان هاى معين، مى تواند مصداقى براى آن اطلاق باشد. پس ادله اطلاق، عرفا و عقلا ايجاب مى نمايد كه همواره چشم انتظار ظهور باشيم.
(4) سطح چهارم: اگر فرض نماييم صدور اين اخبار از سوى امامان معصوم عليهم السّلام قطعى باشد، باز مضمون آنها احتمالى و غير قطعى باقى خواهد ماند و احتمال نسخ و پديد آمدن بدا در آنها مى رود؛د.
ص: 188
زيرا در برخى روايات آمده است كه احتمال دارد در هر امر محتومى، بدا حاصل شود. به طور مثال شورش سفيانى كه در شمارى از روايات امرى حتمى معرفى شده، ممكن است مشمول قانون «بدا» گردد.
نعمانى به سند خود از عبد الملك بن اعين نقل نموده است:
كنت عند أبى جعفر عليه السّلام فجرى ذكر القائم عليه السّلام. فقلت له: أرجو أن يكون عاجلا و لا يكون السّفيانىّ. فقال: لا و اللّه! إنّه لمن المحتوم الّذى لا بدّ منه(1).
نزد امام محمّد باقر عليه السّلام بودم كه سخن از قائم عليه السّلام به ميان آمد. عرض كردم: اميدوارم كه ظهور به زودى محقق شود و سفيانى نيايد. امام فرمود: نه به خدا سوگند! آمدن سفيانى حتمى است و گزيرى از آن نيست.
(2) با اين همه، دربارۀ سفيانى احتمال بدا مى رود. داود بن القاسم جعفرى در روايتى آورده است:
كنّا عند أبى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليه السّلام؛ فجرى ذكر السّفيانىّ و ما جاء فى الرّواية من أنّ أمره من المحتوم، فقلت لأبى جعفر عليه السّلام: هل يبدو للّه فى المحتوم؟ قال: نعم. قلنا له: فنخاف أن يبدو للّه فى القائم! فقال: إنّ القائم من الميعاد، و اللّه لا يخلف الميعاد.(2)
نزد امام محمّد جواد عليه السّلام بوديم كه سخن حتمى بودن [شورش] سفيانى به ميان آمد. عرض كردم: آيا در امور حتمى نيز بداء حاصل مى شود؟ فرمود: آرى. گفتيم: مى ترسيم كه در ظهور قائم، بدا پيش آيد! فرمود: [ظهور] قائم، از وعده هاى الهى است و خداوند خلف وعده نمى كند.
(3) در نتيجه هرگاه پديد آمدن بدا در امور حتمى امكان پذير باشد، ناگفته حال موعدهاى زمانى غير حتمى معلوم است. وقتى كه اين احتمال وجود دارد ديگر نمى توان به موعدى خاص تكيه كرد و با اين حساب مطابق روايات اطلاق كه آورديم، انتظار امرى هميشگى خواهد بود.
(4) اشكال سوم: آيا اخبار تعيين روز و ماه نيز مشمول اخبار نفى توقيت مى شوند؟ اگر چنين باشد ناگزير بايد آن اخبار را دروغ دانست.
در پاسخ بايد گفت چنين نيست و هر دو دسته از اخبار قلمرو خاص خود را داشته، يكديگر را رد نمى نمايند. مهم ترين دليل، وجود قرينه هايى در خود روايات نفى توقيت مى باشد. آنچه در اين روايات مورد تكذيب قرار گرفته، تنها شمارۀ سال است و نه ماه و روز و نام هفتگى آن؛ مانند روايتى كه نعمانى از ابو حمزه ثمالى آورده است كه امام باقر عليه السّلام در آن مى فرمايد:ن.
ص: 189
يا ثابت! إنّ اللّه كان قد وقّت هذا الأمر فى سنة السّبعين. فلمّا قتل الحسين عليه السّلام اشتدّ غضب اللّه فأخّره إلى أربعين و مائة. فلمّا حدّثناكم بذلك أذعتم و كشفتم قناع السّتر. فلم يجعل اللّه لهذا الأمر بعد ذلك عندنا وقتا. يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده أمّ الكتاب. قال أبو حمزة: فحدّثت بذلك أبو عبد اللّه الصّادق عليه السّلام، فقال: قد كان ذلك.(1)
اى ثابت! خداوند اين امر (ظهور) را در سال هفتاد هجرى قرار داده بود اما چون حسين عليه السّلام به شهادت رسيد، غضب الهى شدت گرفت و تا سال يكصد و چهل هجرى اين امر به تأخير افتاد. ما نيز كه اين خبر را به شما داديم، آن را فاش ساختيد و با ديگران در ميان گذاشتيد؛ در نتيجه خداوند پس از اين براى ظهور، زمانى را در نزد ما معلوم نفرموده است. «خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب نزد اوست.» ابو حمزه مى گويد: اين سخن حضرت باقر عليه السّلام را به فرزندش امام صادق عليه السّلام عرضه داشتم، ايشان فرمود: همين طور است [كه پدرم فرمود.]
روايات ديگرى هم به اين مضمون وجود دارد كه از آنها به روشنى مى توان فهميد آنچه خداوند دستور به تكذيب آن داده، فقط سال ظهور مى باشد و نه چيز ديگرى.
البته اين اخبار از برخى زواياى ديگر، پرسش هايى را بر مى انگيزد كه در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست.7.
ص: 190
ضمن چند محور اين موضوع را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم:
(1) محور اول: رواياتى كه از ظهور امام مهدى عليه السّلام در بين ركن و مقام سخن مى گويد و اماميه و اهل سنت، هر دو آن را نقل كرده اند.
ابو داود از ام سلمه، همسر پيامبر روايت كرده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون اختلاف عند موت خليفة. فيخرج رجل من أهل المدينة هاربا إلى مكّة، فيأتيه ناس من أهل مكّه فيخرجونه و هو كاره فيبايعونه بين الرّكن و المقام. و يبعث إليه بعث من أهل الشّام، فيخسف بهم بالبيداء بين مكّة و المدينة. فإذا رأى النّاس ذلك أتاه أبدال الشّام و عصائب أهل العراق فيبايعونه [بين الرّكن و المقام]...(2)
هنگام مرگ خليفه اى، اختلاف روى مى دهد. در پى بى آن مردى از اهل مدينه، به مكه مى گريزد اما گروهى از مردم مكه گرد او جمع مى شوند و او را دعوت به بيعت مى كنند، در حالى كه او خود اظهار تمايل نمى كند، [سر انجام] آنها با او در بين ركن و مقام بيعت مى نمايند. نيرويى نظامى از شام به سوى او گسيل مى شود اما در منطقه بيدا كه بين مكه و مدينه است در زمين فرو مى روند. وقتى مردم اين حادثه را ببينند، گروهى از مؤمنان واقعى شام و جماعتى از اهل عراق به سوى او مى روند و [در بين ركن و مقام] بيعت مى نمايند.
(3) سيوطى از طبرانى و حاكم از ام سلمه نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يبايع لرجل بين الرّكن و المقام عدّة أهل بدر. فيأتيه عصائب أهل العراق و أبدال اهل الشّام، فيغزوه جيش من أهل الشّام حتّى إذا كانوا بالبيداء خسف بهم.(2)
گروهى كه تعدادشان به شمار جنگاوران بدر است با مردى در بين ركن و مقام بيعت مى كنند.
ص: 191
به دنبال آن جماعتى عراقى و مؤمنانى واقعى از اهل شام به سوى او مى آيند. در پى بى آن ارتشى از شاميان به جنگ با او مى آيند تا آن كه در بيدا، زمين آنان را در خود فرو مى برد.
همچنين سيوطى از نعيم بن حماد و او هم از قتاده روايت كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يخرج المهدىّ من المدينة إلى مكّة، فيستخرجه النّاس من بينهم فيبايعونه بين الرّكن و المقام، و هو كاره.(1)
مهدى از مدينه به مكه مى رود و مردم او را دعوت به خروج مى نمايند و با او - در حالى كه به اين كار تمايلى ندارد - در بين ركن و مقام بيعت مى كنند.
(2) شيخ مفيد از ابو بصير نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام در ضمن حديثى مى فرمايد:
لكأنّى فى يوم السّبت، العاشر من المحرّم قائما بين الرّكن و المقام....(2)
(3) گويا در روز شنبه، دهم ماه محرم، او را مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده است....
شيخ طوسى از على بن مهزيار نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
كأنى بالقائم يوم عاشوراء، يوم السّبت، قائما بين الرّكن و المقام....(3)
گويا قائم را در روز شنبه، روز عاشورا مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده است...
(4) نعمانى از ابو بصير روايت كرده است كه امام صادق عليه السّلام در حديثى مى فرمايد:
فإذا تحرّك متحرّك فاسعوا إليه و لو حبوا. و اللّه لكأنى أنظر إليه بين الرّكن و المقام....(4)
پس هرگاه حركت كننده اى به حركت در آمد به سويش بشتابيد هر چند به صورت سينه خيز باشد. سوگند به خدا، گويى او را بين ركن و مقام مى بينم....
(5) محور دوم: رواياتى درباره سخنرانى امام مهدى عليه السّلام در بين ركن و مقام:
نعمانى به سند خود از جابر بن يزيد جعفى، حديثى طولانى را از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده كه در بخشى از آن آمده است:
و القائم يومئذ بمكّة قد أسند ظهره إلى البيت الحرام مستجيرا فينادى: يا أيّها النّاس، إنّا نستنصركم اللّه و من أجابنا من النّاس فإنّا اهل بيت نبيّكم محمّد و نحن أولى النّاس باللّه و بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله. فمن حاجّنى فى آدم، فأنا أولى الناس بآدم. و من حاجّنى فى نوح، فأنا أولى النّاس بنوح. و من حاجّنى فى إبراهيم، فأنا أولى النّاس بإبراهيم. و من حاجّنى فى محمّد، فأنا أولى النّاس بمحمّد. و من حاجّنى بالنبيّين، فأنا أولى النّاس بالنبيّين. أ ليس اللّه يقول فى محكم كتابه: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ 2.
ص: 192
عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (1) فأنا بقيّة من آدم و ذخيرة من نوح و مصطفى من إبراهيم و صفوة من محمّد صلّى اللّه عليهم أجمعين. ألا و من حاجّنى فى كتاب اللّه، فأنا أولى النّاس بكتاب اللّه. ألا و من حاجّنى فى سنّة رسول اللّه، فأنا أولى النّاس بسنّة رسول اللّه. فأنشد اللّه من سمع كلامى اليوم لمّا بلغ منكم الشّاهد الغائب. و أسألكم بحقّ اللّه و بحقّ رسوله و بحقّى، فإنّ لى عليكم حقّ القربى من رسول اللّه، إلاّ أعنتمونا و منعتمونا ممّن يظلمنا. فقد أخفنا و ظلمنا و طردنا من ديارنا و أبنائنا، و بغى علينا و دفعنا عن حقّنا، فافترى أهل الباطل علينا. فاللّه اللّه فينا لا تخذلونا و انصرونا ينصركم اللّه...(2)
آن روز قائم در مكه، به ديوار بيت اللّه الحرام تكيه مى زند و صداى خويش چنين بلند مى نمايد: اى مردم، ما براى [رضاى] خدا از شما يارى مى طلبيم. ما خاندان پيامبر شماييم و ما نزد خدا و رسولش مقرب تريم. پس اگر كسى در مورد آدم با من بحث و مناقشه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين مردم به آدم هستم و اگر درباره نوح احتجاج نمايد [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به نوح مى باشم و اگر در مورد ابراهيم محاجه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين خلايق به ابراهيم هستم و هر كس درباره محمّد صلّى اللّه عليه و آله با من محاجه كند [بداند كه] من نزديك ترين مردم به محمّد هستم و اگر با من درباره پيامبران احتجاج نمايند [بدانند كه] من نزديك ترين انسان ها به پيامبرانم. آيا خداوند در قرآن نمى فرمايد كه: «به يقين، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است. فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست». [بدانيد كه] من بازماندۀ آدم و ذخيره نوح و برگزيده اى از سلالۀ ابراهيم و برگزيده [خاندان] محمّد صلّى اللّه عليه و آله - كه درود خدا بر آنها باد - هستم.
هر كس با من در مورد كتاب خدا بحث و مناقشه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين مردم به كتاب خدايم. هر كسى در مورد سنت رسول خدا با من احتجاج نمايد [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به سنت رسول خدا هستم. شما را به خدا سوگند مى دهم هر كس امروز سخن مرا مى شنود به ديگران نيز برساند. شما را به حق خداوند و به حق رسول او و به حق من - چرا كه حق من بر شما، [همان] حق اهل بيت رسول خداست - سوگند مى دهم كه ما را يارى كنيد و از ما در برابر ستمگران حمايت كنيد كه به ما ستم شده است و از سرزمين هايمان رانده شده ايم و حق ما از ما ستانده شده و اهل باطل به ما دروغ بسته اند. پس خدا را [در مورد ما در نظر بگيريد] و ما را خوار نسازيد [بلكه] يارى نماييد تا خدايتان0.
ص: 193
ياورى فرمايد.
علامه مجلسى از فضل بن محبوب و او هم از راويان ديگر نقل نموده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
و القائم يومئذ بمكّة عند الكعبة مستجيرا بها يقول: أنا ولىّ اللّه، أنا أولى باللّه و بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله.
فمن حاجّنى فى آدم، فأنا أولى بآدم. و من حاجّنى فى نوح، فأنا أولى النّاس بنوح. و من حاجّنى فى إبراهيم، فأنا أولى النّاس بإبراهيم. و من حاجّنى فى النبيّين فأنا أولى النّاس بالنبيّين. إنّ اللّه تعالى يقول: «إنّ اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل إبراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و اللّه سميع عليم.» فأنا بقيّة آدم و ذخيرة نوح و مصطفى إبراهيم و صفوة محمّد. ألا و من حاجّنى بكتاب اللّه، فأنا أولى بكتاب اللّه. و من حاجّنى فى سنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فأنا أولى النّاس بسنّة رسول اللّه و سيرته و أنشد اللّه من سمع كلامى، لمّا يبلغ الشاهد الغائب.(1)
قائم در آن روز در مكه و در كنار كعبه بانگ برمى آورد: من ولىّ خدايم، من نزديكتر از همه به خدا و محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستم پس هر كسى با من دربارۀ آدم عليه السّلام بحث و محاجه نمايد [بداند كه] من نزديكترين افراد به آدم هستم و اگر درباره نوح با من احتجاج كند. [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به نوح مى باشم و اگر در مورد ابراهيم محاجه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين خلايق به ابراهيم هستم و هر كس درباره پيامبران با من احتجاج كند [بداند كه] من نزديك ترين مردم به پيامبرانم. خداوند بلند مرتبه مى فرمايد: «به يقين خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است. فرزندانى كه بعضى از آنها از [نسل] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست.» پس [بدانيد كه] من باقى ماندۀ آدم و ذخيره اى از نوح و برگزيده اى از ابراهيم و برگزيده ترين از خاندان محمّد صلّى اللّه عليه و آله مى باشم. هان [بدانيد كه] هر كس با من در مورد كتاب خدا احتجاج نمايد من نزديكترين افراد به كتاب خدايم و اگر كسى دربارۀ سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با من بحث و محاجه كند [بداند كه] من نزديكترين مردم به سنت رسول خدا و سيره او مى باشم. هر كه سخن مرا شنيد سوگندش مى دهم كه آن را به ديگران نيز برساند.
(2) طبرسى از مفضل بن عمر نقل كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
إذا أذن اللّه تعالى للقائم بالخروج، صعد المنبر فدعا النّاس إلى اللّه عزّ و جلّ و خوّفهم باللّه و دعاهم إلى حقّه، على أن يسير فيهم بسيرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يعمل فيهم بعمله...(2)
هرگاه خداوند به قائم اذن ظهور دهد، از منبر بالا رود و مردم را به خداوند و ترس از او31
ص: 194
فرا خواند و آنها را به حق خودش دعوت نمايد (متذكر گردد) براى آن كه به سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان آنان رفتار نمايد و راه و رسم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در پيش گيرد...
علامه مجلسى از امام على بن الحسين عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:
فيقوم هو بنفسه فيقول: أيّها النّاس، أنا فلان بن فلان؛ أنا ابن نبىّ اللّه. أدعوكم إلى ما دعاكم إليه نبىّ اللّه. فيقومون إليه ليقتلوه، فيقوم ثلاث مائة أو نيّف على الثّلاث مائة فيمنعونه.(1)
او خود [پس از كشته شدن نفس زكيه] بپاخاسته و مى گويد: اى مردم، من فلانى پسر فلانى هستم. من فرزند پسر رسول خدايم. شما را به آنچه پيامبر فرا خواند دعوت مى نمايم. [در اين هنگام] گروهى به او حمله ور مى شوند كه به قتلش رسانند اما سيصد نفر يا سيصد و اندى نفر به يارى او قيام كرده، مانع از آن كار مى شوند.
(2) همچنين ابو بصير از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:
إنّه يأتى المسجد الحرام فيصلّى فيه عند مقام إبراهيم أربع ركعات و يسند ظهره إلى الحجر الأسود؛ ثمّ يحمد اللّه و يثنى عليه و يذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و يصلّى عليه و يتكلّم بكلام لم يتكلّم به أحد من النّاس...(2)
او به مسجد الحرام مى آيد و چهار ركعت نماز در نزد مقام ابراهيم به جاى مى آورد. سپس به حجر الاسود تكيه مى زند و حمد و ستايش خداى را به جا مى آورد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياد نموده و بر او درود مى فرستد و سخنى مى گويد كه هرگز كسى چنين سخنى نگفته است...
(3) محور سوم: بيان نكاتى پيرامون اين احاديث:
نكته اول: روايات حضور امام مهدى عليه السّلام در آغاز ظهور در بين ركن و مقام، به دليل فراوانى و كثرت، شايستگى اثبات تاريخى را دارد.
بى ترديد رواياتى كه دربارۀ سخنرانى امام عليه السّلام در آن مكان وجود دارد، بيش از اين را ثابت نمى كند كه آن حضرت در آغاز ظهور يك سخنرانى ايراد مى فرمايد ولى براى اينكه از مضمون آن مطمئن شويم، بايد يك يك راويان اين اخبار را مورد شناسايى قرار داده و از موثق بودن آنها اطمينان حاصل نماييم. يا آن كه اين سخنرانى در تمام اين اخبار، با مضمون واحدى تكرار شده باشد؛ در اين صورت، اين روايات قابليت اثبات تاريخى را خواهد داشت.
دربارۀ خبر اول كه از نعمانى نقل گرديد بايد گفت سند شيخ نعمانى تا حسن بن محبوب از سه طريق است:
(4) طريق اول: احمد بن محمّد بن سعيد كه مى گويد محمّد بن الفضل و سعدان ابن اسحاق بن سعيد و احمد بن الحسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن الحسن، همگى از قول حسن بن محبوبن.
ص: 195
گفته اند...
طريق دوم: ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكلينى از على بن ابراهيم از پدرش (ابراهيم بن هاشم) نقل كرده كه محمّد بن يحيى بن عمران براى من حديث كرد كه احمد بن محمّد بن عيسى از على بن محمّد و كسان ديگرى نقل كرده اند كه همگى از سهل بن زياد شنيده ايم كه حسن بن محبوب گفت...
(2) طريق سوم: كلينى (يا احمد بن محمّد بن سعيد) گفته است كه عبد الواحد بن عبد اللّه الموصلى از قول ابو على احمد بن محمّد بن [ابى] ياسر [ناشر] براى ما حديث كرده است كه حسن بن محبوب گفت...
(3) حسن بن محبوب نيز به نوبه خود از عمر بن ابى المقدام و او هم از جابر بن يزيد جعفى و وى نيز از امام باقر عليه السّلام اين روايت را نقل كرده است.
اين راه هاى سه گانه براى اثبات تاريخى كافى است. حسن بن محبوب از دانشمندان مورد وثوق و بلند مرتبه مى باشد. از عمر بن مقدام نيز ستايش شده و درباره اش سخن ناروايى شنيده نشده است؛ اما جابر بن يزيد از اصحاب خاص امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام مى باشد كه گروهى به وثاقت او گواهى داده اند و عده اى نيز بر آنند كه وى در دوران پيرى، دچار اختلال حواس شده است. با اين وجود گفتنى است كه روزگار پيرى او، در زمان حضرت صادق عليه السّلام بوده است در حالى كه خبر فوق را جابر پيش از آن روزگار و از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است. در اين صورت مى توان آن را قابل اثبات تاريخى دانست.
(4) راوى خبر دوم كه از بحار الانوار نقل گرديد، على بن عبد الحميد است. او اين خبر را از كتاب فضل بن شاذان، روايت مى كند و او هم از ابن محبوب، تا آن كه حديث را به حضرت باقر عليه السّلام مى رساند. اين خبر با توجه به مرفوع بودن و نياوردن راويان ميانى، قابليت اثبات تاريخى ندارد.
البته بسيارى از مضامين اين خبر، با خبر گذشته يكى است و ازاين جهت قابل اثبات تاريخى مى باشد.
(5) نكته دوم: امام عليه السّلام در آغاز ظهور به كنار كعبه مى رود و در حالى كه پشت به آن كرده، در برابر مردم مى ايستد و براى اولين بار با آنان سخن مى گويد.
مكان ايستادن امام، بين ركن و مقام است. ركن يكى از زواياى چهارگانه كعبه مى باشد و هر ركنى به اسم سرزمينى است كه اهل آن، بدان سوى نماز مى گزارند. ركنى كه در زاويه شمالى قرار دارد، ركن عراقى مى باشد. ركن يمانى در زاويه جنوبى و نيز ركن شامى در زاويه غربى كعبه واقع گرديده است؛ اما ركن شرقى بدان جهت كه حجر الاسود در آنجا نصب شده، به ركن اسود نامبردار است.
مراد از مقام نيز، مقام ابراهيم خليل عليه السّلام مى باشد كه قطعه زمين نسبتا كوچك و مربع شكلى است كه ضريح شكيلى آن را احاطه كرده و در چند مترى ديوار شرقى كعبه قرار دارد.
(6) وقتى گفته مى شود «ركن»، مقصود همان ركن اسود است كه حجر الاسود در آنجا قرار دارد و
ص: 196
عمل طواف نيز از آنجا آغاز مى شود. هرگاه كسى پشت به مقام ابراهيم و رو به كعبه كند، در سمت چپ او ركن اسود و در سمت راستش ركن عراقى قرار دارد.
در كعبه نيز در همين ضلع شرقى و نزديك به ركن اسود واقع شده است. از اين رو مى توان گفت در كعبه، بين ركن و مقام قرار دارد. فاصله اين در تا ركن اسود، حدود نيم متر مى باشد. مقام نيز در مقابل در كعبه و در فاصله چند مترى آن واقع گرديده است.
بدين ترتيب قطعه زمينى كه از جلوى در كعبه تا مقام ابراهيم امتداد دارد، در واقع بين ركن و مقام است. در همين نقطه، امام عليه السّلام پشت به كعبه مى ايستد و رو به مردم نخستين سخنرانى را ايراد مى فرمايد.
(2) در برخى روايات آمده است «آن حضرت پشت به ديوار كعبه و حجر الاسود تكيه مى زند». در اين صورت چنين به نظر مى رسد كه امام به ديوارى كه بين در كعبه و ركن اسود است و طول آن حدود نيم متر مى باشد تكيه مى زند. اين تصور، هم با وقوف آن جناب بين ركن و مقام سازگارى دارد و هم با تكيه زدن ايشان به ديوار كعبه و حجر الاسود؛ چرا كه حجر الاسود در آن حالت به شانه راست امام عليه السّلام بسيار نزديك است.
(3) نكته سوم: ارتباط سخنان امام عليه السّلام با برنامه كلى الهى:
اين سخنرانى در پايان برنامه كلى الهى (در دوران پيش از ظهور) ايراد مى گردد و بيانگر نتايج آن برنامه مى باشد. از اين رو گزارش و تابلويى كامل است از آنچه شايسته است در آن ساعت دربارۀ نتايج آن برنامه اعلان گردد.
(4) اين مطلب از چند جهت قابل بررسى است:
1 - از آن برنامه كلى چنين بر مى آيد كه «روز موعود» چيزى نيست جز نتيجه تلاش هاى بشر از آغاز پيدايش. و خط پيامبران و اوليا و شهدا و صالحان نيز در همان مسير قرار دارد و همگى بسترسازان تحقق آن روز مى باشند.
بر اين اساس، امام مهدى عليه السّلام رهبر و پيشواى روز موعود و بنيانگذار عدالت كامل در جهان مى باشد و در اين صورت سزاست كه بگويد: من باقى مانده آدم، بهترين فرزند نوح، برگزيده نسل ابراهيم و برگزيده ترين [از خاندان] محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستم.
(5) 2 - هسته مركزى آن برنامه، به طور ويژه بر تربيت بعد فرماندهى آن ذخيره انقلاب جهانى متمركز شده است.(1) اينك آن برنامه به ثمردهى نشسته و رهبر كامل، روبروى مردم ايستاده تا فرماندهى اش را عملى ساخته و تحقق بخشد.
او بهترين انسان ها در زمانه خويش است بلكه پس از صدر اسلام، برترين آنهاست، و منطقى است كه نزديك ترين مردمان به پيامبران و فرستادگان الهى باشد. او در ساحت علم و عمل و عدالتد.
ص: 197
از هر انسان ديگرى به آنها نزديكتر است.
از اينجاست كه مى شنويم چنين مى گويد:
هر كسى با من دربارۀ آدم عليه السّلام بحث و محاجه نمايد [بداند كه] من نزديكترين افراد به آدم هستم و اگر درباره نوح با من محاجه كند [بداند كه] من نزديك ترين انسان ها به نوح مى باشم و اگر در مورد ابراهيم محاجه نمايد [بداند كه] من نزديك ترين خلايق به ابراهيم هستم و هر كس با من در مورد محمّد صلّى اللّه عليه و آله احتجاج كند [بداند كه] من نزديكترين افراد به محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستم و [در يك كلمه] هر كه با من درباره پيامبران محاجه كند [بداند كه] من نزديك ترين مردم به پيامبران هستم.
(2) 3 - در خلال برنامه كلى الهى آزمايش و امتحان ها به نتيجه مى رسد. انحراف و گمراهى انسان ها به اوج خود مى رسد و زمين از ستم و بيداد لبريز مى گردد. از سويى ديگر ايمان مؤمنان نيز عمق و ژرفاى بيشترى پيدا مى كند.(1) به همين جهت امام مهدى عليه السّلام در بخشى از سخنان خود مى فرمايد:... و ما ترسانده شديم، از شهر و ديارمان رانده گشتيم، از حقمان محروم مانديم و اهل باطل بر ما افترا بستند و...
(3) نكته چهارم: در آن سخنرانى برخى مسائل مربوط به برنامه هاى آينده كه در برنامه كلى الهى براى دوران پس از ظهور مندرج است، مطرح خواهد شد.
در چند بخش به اين مطلب مى پردازيم:
1 - فرمانبردارى از امام عليه السّلام و يارى رساندن به او براى تحقق عدالت كامل در سراسر جهان لازم است. چرا كه ايشان در آن سخنرانى مى فرمايد: خدا را خدا را دربارۀ ما [در نظر بگيريد]، ما را خوار نكنيد، ياريمان كنيد تا خداوند ياريتان كند.
نخستين كسانى كه به يارى امام عليه السّلام مى شتابند، همان مخلصان آزموده اى هستند كه تعداد آنها براى فتح عادلانه جهان كافى است.
(4) 2 - امام مهدى عليه السّلام در آن سخنرانى وعده مى دهد با عمل به سيره و شيوۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نيز عمل به علم خويش، طرحى عادلانه و كامل را در دولت جهانى اش در اندازد.
مراد از سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، قوانين و مفاهيم كلى است كه خاستگاه رفتارهاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، و نه تمامى ويژگى ها و جزء به جزء رفتارهاى ايشان؛ زيرا روشن است كه برخى اختلافات در رفتارهاى آن دو بزرگوار وجود دارد. به طور مثال امام مهدى عليه السّلام دشمن فرارى از ميدان جنگ را تعقيب و دستگير مى نمايد و يا آن كه به علم خود قضاوت مى كند نه به گواهى شهود. در اين موارد، سيرۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيز ديگرى است. بدين ترتيب اين امور و مانند آن در صورت اثبات، استثنايى استم.
ص: 198
بر آن بخش از سخنرانى امام كه وعده مى فرمايد به سيره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل خواهد كرد.
3 - امام عليه السّلام، تفسير و عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را عهده دار مى شود؛ زيرا او شايسته ترين فرد براى اين كار و داناترين شخص به جزئيات كتاب و سنت است.
نكته پنجم: در روايت آمده است «امام عليه السّلام بر منبرى نشسته، سخنرانى خواهد نمود.» اگر مقصود منبرى باشد كه در آن زمان براى امام در بين ركن و مقام قرار داده مى شود كه بحثى نيست، اما اگر مراد منبرى است كه هم اكنون در مسجد الحرام قرار دارد و از مقام ابراهيم عليه السّلام به خانه كعبه دورتر است، نمى توان جلوس امام بر روى آن را، وقوف در بين ركن و مقام دانست؛ از اين رو اين روايت با رواياتى كه بر حضور امام در زمان سخنرانى در بين ركن و مقام تأكيد دارند، در تعارض مى باشد.
بدين ترتيب بايد اين روايات را بر آن روايات مقدم دانست و نتيجه گرفت كه امام عليه السّلام بر منبر كنونى نخواهد نشست بلكه در بين ركن و مقام حضور پيدا مى كند، هر چند روى منبر ديگرى باشد.
(2) نكته ششم: از روايت گذشته استفاده مى شود كه امام عليه السّلام سخن را با بيان نام حقيقى خود و پدر بزرگوارش آغاز مى نمايد. اين در حالى است كه ساير روايات در اين باره سكوت كرده اند. اگر امام عليه السّلام خودش را با نام حقيقى به مردم معرفى ننمايد - همان طور كه بيشتر روايات اين گونه اند - در اين صورت با يك نقطه ضعف و يك نقطه قوت روبرو مى باشيم:
(3) نقطه قوت: دشمنان امام عليه السّلام او را با نام حقيقى نخواهند شناخت و به طور طبيعى نخواهند توانست نهضت جهانى را در نقطه آغازينش به شكست بكشانند.
نقطه ضعف: اين امر موجب مى گردد كه مردم ايشان را نشناسند و مؤمنان نيز يارى اش ندهند و به سخنانش توجهى نكنند.
اينكه امام مهدى عليه السّلام، اسم حقيقى اش را بيان نكند به اين معناست كه هم چنان در غيبت به سر مى برد و با نام مستعار و نه حقيقى، با مردم روبرو شده است. در حالى كه مى دانيم امام عليه السّلام در آن هنگام ظهور كرده و ديگر توجيهى براى پنهان نمودن نام اصلى خود ندارد.
اما اگر اين فرض نيز را بپذيريم كه آن حضرت نام حقيقى خويش را به مردم اعلام مى فرمايد، در اين صورت، اين فرض نيز يك نقطه قوت و يك نقطه ضعف خواهد داشت:
(4) نقطه قوت: امام با معرفى شخصيت حقيقى خود، پرده غيبت را كنار مى زند؛ زيرا ديگر ادامه آن وضعيت بر او حرام است.
نقطه ضعف: در حالى كه امام نياز فراوان به حمايت و يارى دارد، دشمنان او را شناخته و در پى مقابله با وى بر مى آيند.
شايد بتوان از مجموع اين روايات به فرضيه اى رسيد كه علاوه بر داشتن هر دو نقطه قوت بالا، نقاط ضعف آن را نيز نداشته باشد. آن فرضيه اين است: امام عليه السّلام اسم حقيقى خود و پدر بزرگوارش را يادآور مى شود اما اشاره اى به اين كه او همان مهدى موعود است، نمى فرمايد.
ص: 199
بدين ترتيب پرده غيبت كنار مى رود و شخصيت حقيقى حضرت آشكار مى شود در عين حال از دشمنانش نيز در امان مى ماند. به اين ترتيب نقطه قوت نخست، حاصل و نقطۀ ضعف دوم بر طرف مى شود.
مؤمنان مخلص و آزموده اى كه در حلقۀ نخست ياران امام عليه السّلام مى باشند و نيز آنانى كه در درجه دوم از درجات چهارگانه اخلاص قرار دارند،(1) همگى خواهند فهميد كه او همان مهدى موعود است و تصديقش خواهند نمود. اما ديگران كه شامل دشمنان آن حضرت و نيز مسلمانان بى طرف و حتى جمعيت بسيارى از هم مذهبان امام عليه السّلام مى باشند، آن حقيقت بزرگ را جز به مقدارى كه مصلحت الهى اقتضا نمايد و خود امام عليه السّلام تشخيص دهد، نخواهند شناخت.
از روايات بيش از اين استفاده نمى شود كه امام مهدى به طور كامل از خود و پدرش نام مى برد، همان طور كه در واقعه «ندا» چنين مى شود و در هيچ كدام تصريح به اينكه او همان مهدى موعود است، نمى شود.
(2) نكته هفتم: ارتباط اين سخنرانى با تصور اماميه از امام مهدى عليه السّلام.
بديهى است حضور در بين ركن و مقام و ايراد سخنرانى در برابر مردم، چيزى نيست كه تنها ويژه امام معصومى باشد كه شيعه او را قبول دارد، بلكه شامل آن «مهدى» هم مى شود كه ديگران به آن اعتقاد دارند؛ حتى مى تواند شامل هر انسان صاحب نفوذ ديگرى نيز بشود. تنها آنچه مهم است در درجه نخست، محتواى سخنرانى و در درجه بعدى، نتايج آن مى باشد.
مهم ترين نتيجه عبارت است از فتح جهان و بنيان نهادن دولت عدل جهانى. در برنامه كلى الهى، مهدى موعود داراى چنين ويژگى است.
(3) اكنون لازم است محتواى سخنرانى را بر تصور ديگرى از مهدى تطبيق نماييم؛ اگر چه مى دانيم مضامين آن سخنرانى به طور كامل بر تصور اماميه از مهدى عليه السّلام منطبق مى باشد.
از آن ديدگاه، مهدى مى تواند به برخى مسائل در اين سخنرانى، تصريح نمايد:
1 - مردم را به سوى خداوند فرا خواند و از او بترساند.
2 - آنها را به حق اهل بيت پيامبر عليهم السّلام سوگند دهد؛ زيرا او خود، فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام مى باشد.
3 - از ظلم و ستمى كه بر مؤمنان و مخلصان در دوران پيش از ظهور رفته است، ياد كند.
4 - از مردم براى يارى حق تقاضاى كمك نمايد.
5 - به آنان وعده دهد در صورت تصرف يك منطقه يا بيشتر و تثبيت امور، قانون عادلانه اسلامى را كه بر آمده از قرآن كريم و سنت نبوى است، اجرا نمايد.
(4) در اينجا مراد از كتاب خدا و سنت پيامبر، مرتبه اى است كه انديشه اسلامى در نتيجه برنامهد.
ص: 200
گذشته الهى تا آن زمان به آن رسيده است و البته اين مهدى هرگز نمى تواند گام هاى اساسى در جهت رشد و تعالى اين انديشه و ارائه برداشتى متكامل از كتاب و سنت، بردارد.
اين مهدى همان طور كه در تاريخ گذشته نيز آورديم(1) بيش از يك فرد معمولى كه در محدوده برنامه سابق الهى به بالاترين درجه اخلاص و آگاهى رسيده است، نيست و امكان ندارد چنين شخصى رهبرى دولتى جهانى را عهده دار شود. او نمى تواند در مورد كتاب و سنت برداشتى عميق تر از آنچه كه تفكر اسلامى در دورۀ او به آن درجه رسيده، ارائه كند. وى نخواهد توانست برداشتى متناسب با دولتى عدالت گرا و جهانى از قرآن كريم و سنت نبوى عرضه نمايد. از اين رو چنين شخصى نخواهد توانست به مضامينى كه در سخنرانى حضرت - بنا به نقل روايات - وجود دارد، لب بگشايد؛ در نتيجه:
1 - هيچ گاه نمى تواند مدعى شود كه او از هر كس ديگرى - حتى از رهبران فكرى اسلامى كه انديشه اسلامى را تا آن زمان، بدان سطح رسانده اند - به كتاب خدا و سنت پيامبر اولويت دارد؛ زيرا چنين ادعايى تنها شايسته كسى است كه داراى فهم كاملى از اين دو امر مقدس باشد؛ به طورى كه تربيت بشريت را در كوتاه مدت و سعادت برين او را در درازمدت تأمين نمايد.
(2) 2 - او ذريۀ نوح عليه السّلام و از نسل ابراهيم عليه السّلام و فرزند پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيست؛ و حتّى اخلاص و الا و كامل وى نمى تواند جاى اين رابطه نسبى را پر نمايد. در آنجا كه از نتايج برنامه كلى الهى سخن گفتيم، آورديم كه در آن روز مخلصان و مؤمنانى كه در اين سطح باشند، كم نيستند.
(3) 3 - او نزديك ترين مردم به پيامبران نيست؛ زيرا نزديك ترين شخص به پيامبران، رهبرى است كه براى به ثمر نشاندن تلاش هاى انبيا و پياده نمودن عدالت كامل در جهان، ذخيره شده است.
اما كسى كه اين كار را به عهده گيرد، بى آن كه حركتى پيروزمندانه را سامان دهد يا آن كه شايستگى رهبرى نهضتى جهانى را داشته باشد، نمى تواند متصف به «اولويت و نزديكى به پيامبران» شود.
(4) 4 - با اين اوصاف، هرگز درباره او نمى توان گفت كه «سخنانى بر زبان جارى مى سازد كه كسى بيان ننموده است» زيرا اين ويژگى به طور كامل مختص فردى است كه براى رهبرى جهانى شايستگى دارد و وارث خط پيامبران است؛ همو كه از هر شخص ديگرى به كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزديك تر است. آرى تنها چنين شخصى است كه سخنان جديد مى گويد و برداشت هايى را با روش هاى جديد و عادلانۀ تربيتى كه تا پيش از ظهور به ذهن كسى نرسيده است، ارائه خواهد نمود.
(5) محور چهارم: اقتضاى منطقى زنجيرۀ دعوت الهى كه امام مهدى عليه السّلام از بزرگترين حلقه هاى آن مى باشد، آن است كه ايشان در آغاز ظهور براى اثبات درستى ادعاى خود - كه او همان مهدى موعود است و زمين را از عدل و داد پر مى سازد - معجزه بياورد؛ چه در غير اين صورت هر شخصد.
ص: 201
جسورى مى تواند بين ركن و مقام بايستد و چنين سخنانى را ايراد نمايد. به ويژه آن كه متن اين سخنرانى نيز در منابع روايى آمده و در دسترس همگان است.
پس چگونه مى توان ادعاى مهدويت را از چنين شخصى به صرف حضور در آن مكان پذيرفت؟ در بحث نبوت هم چنين است؛ زيرا راستگو شمردن شخص مدعى پيامبرى، تا زمانى كه ادعاى او با دليلى قطعى همراه نباشد، كار خردمندانه اى نيست و هم از اين روست كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله با آوردن معجزاتى - و در رأس آنها قرآن كريم - به احتجاج با منكران برخاست.
در تاريخ گذشته آورديم حضرت ولى عصر عليه السّلام در ملاقات هايى كه با برخى افراد در دوران غيبت دارد، شخصيت حقيقى خود را به آنها معرفى كرده و براى اين منظور از معجزه استفاده مى نمايد. در غير اين صورت، شناخت آن بزرگوار يا تأييد اين ادعا كه او همان مهدى موعود است، ناممكن مى گردد.
(2) در همان جا گذشت كه معجزه، بى حساب و كتاب نيست بلكه قانونى كلى دارد و آن اين كه:
معجزه براى اقامه دليل (در صورت عدم وجود دليل) و يا تكميل آن (در صورت ناقص بودن دليل) مى باشد و بسيار روشن است كه آوردن معجزه توسط امام عليه السّلام پس از ظهور، براى اثبات درستى ادعاى اوست و بدين وسيله خواهد توانست به اجراى كامل عدالت در جهان دست يازد.(1)
بديهى است تا زمانى كه واقعيت امام ثابت نشود، او نخواهد توانست مؤمنان را گرد خويش آورد و به هدف والاى خود جامه عمل پوشاند.
بدين ترتيب امام عليه السّلام بايد در همان آغاز، معجزه اى آشكار بياورد تا به روشنى تمام، حقانيت خويش را در برابر جهانيان به اثبات رساند. هر چند در روايات مربوط به مراحل آغازين ظهور، هيچ اشاره اى به اقامه معجزه از سوى امام عليه السّلام نشده است.
(3) از چند جهت مى توان پاسخ هايى را براى اين مطلب فراهم ساخت:
1 - امام عليه السّلام در آغاز ظهور، اصولا نيازى به آوردن معجزه ندارد. اين به دليل تحقق پيشگويى هايى است كه در نزديكى ظهور پديدار مى شود كه مهم ترين آنها عبارت است از: خورشيد و ماه گرفتگى در زمانى غير طبيعى، فرو رفتن لشكريانى كه مأمور به كشتن وى هستند در بيابان بيدا و نيز نداى آسمانى كه به صراحت نام او را به گوش مردم مى رساند.
(4) اما اين احتمال كه شخص حيله گرى پس از فرو رفتن لشكريان در بيدا، كشته شدن نفس زكيه و نداى آسمانى، با سوء استفاده از اين موقعيت در روز دهم محرم به مسجد الحرام برود و در بين مردم با همان مضامينى كه در روايات آمده به ايراد سخن بپردازد، بسيار دور از ذهن است؛ زيرا او يا همان جا كشته مى شود و يا دستگير مى گردد و نقشه اش نقش بر آب مى شود و هرگز نخواهد توانست شمارى كافى از ياوران را براى نبرد سرنوشت ساز جهانى فراهم آورد.2.
ص: 202
بنابراين اگر براى كسى اين امكان فراهم آيد، بى ترديد او مهدى موعود است.
2 - طبق ديدگاه اماميه، در دنيا كم نيستند مؤمنان مخلصى كه شخص امام مهدى عليه السّلام را مى شناسند و براى شناخت آن حضرت نيازمند معجزه نمى باشند؛ زيرا آنان در طول دوران غيبت يك يا چند بار به شرف ديدار آن امام نايل گرديده اند. آنها مخلصان درجه اول و برخى از مخلصان درجه دوم مى باشند.
اينان به نوعى واسطه هاى بين امام عليه السّلام و مردم در دوران غيبت هستند و ممكن است هم اينان (با چشم پوشى از هر امر ديگرى) گواهان صادقى براى شناساندن امام عليه السّلام در روز موعود به مردم باشند.
در جايى كه از مجموع رفتار و سخنان آن بزرگوار، راستى و عظمت اهداف او ثابت شود، ديگر نيازى به آوردن معجزه نيست.
(2) 3 - امام عليه السّلام نيازى به آوردن معجزه ندارد بلكه او مى تواند با تكيه بر سطحى عالى از انديشه، عقايد و مفاهيمى كه اعلان خواهد نمود، به اثبات اهميت و درستى اهدافش بپردازد؛ زيرا اساسا معجزه براى قانع ساختن افكار ساده و غير پيچيده بشرى است، در حالى كه اين مقصود در زمان اعلان سطح جديدى از تفكر، به شكل عميق ترى تأمين خواهد گرديد. در نتيجه رويكرد به معجزه، امرى غير ضرور خواهد بود.
مى توان مطالبى را كه امام مهدى عليه السّلام در آغاز ظهور شريفش مطرح خواهد ساخت، به دو سطح تقسيم نمود:
(3) سطح اول: بياناتى كه امام عليه السّلام در سخنرانى خويش مى آورد؛ چه آن بخش هايى كه ما از روايات شنيده ايم و چه آن قسمت هايى كه نشنيده ايم؛ زيرا دليلى وجود ندارد كه سخنانى كه حضرت در آغاز ظهور در كنار كعبه ايراد مى نمايد به همان مقدارى باشد كه در روايات آمده، بلكه امكان دارد مطالب ديگرى را هم بيان فرمايد ولى چون متناسب با فهم مردم در زمان صدور آن روايات نبوده، به آنها اشاره نشده باشد.
ترديدى نيست كه همان مقدار نيز كه در روايات آمده، براى اقامه برهان كافى است.
(4) سطح دوم: پاسخ به پرسش هايى كه از سوى پرسشگران حق جو، مطرح مى گردد.
در اين باره شيخ كلينى روايتى را به سند خود از مفضل بن عمر نقل مى كند. وى مى گويد از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود:
لصاحب هذا الأمر غيبتان: إحداهما يرجع منها إلى أهله، و الأخرى يقال: هلك فى أىّ واد سلك. قلت: فكيف نصنع إذا كان كذلك؟ قال: إذا ادّعاها مدّع فاسألوه عن أشياء يجيب فيها مثله.(1)
براى صاحب اين امر، دو غيبت است: در نخستين آنها به سوى خانواده اش بازمى گردد و در).
ص: 203
غيبت ديگر مردم مى گويند: در جايى كه ره سپرد، از دنيا رفت. عرض كردم: اگر چنان شد، ما چه كنيم؟ فرمود: هرگاه كسى ادعاى امامت كرد، سؤالاتى از او بپرسيد كه مثل امام معصوم جواب دهد [و اگر پاسخ درستى نداد، او امام نيست.]
البته اين موضوع آن قدر روشن و واضح است كه نيازى به آوردن دليل از روايات نيست زيرا طبيعى است كه بتوان از مدعيان دانشورى يا پرهيزگارى و يا هر دوى آنها، سؤالات مختلفى كرد تا راستگويى آنها ثابت گردد و براى پرسشگران شكّى باقى نماند.
اينك شما خواننده گرامى درباره سؤالى كه مايليد در هنگام ظهور امام عليه السّلام از ايشان بپرسيد، انديشه نماييد.
در نتيجه مى توان گفت امام عليه السّلام براى اثبات حقانيت خود در آغاز ظهور، از اين دو سطح آغاز مى نمايد، اما پس از گذشت دوران ابتدايى ظهور، سطح و قلمروهاى فكرى جديدى پديد مى آيد كه بسيار فراوانند.
(2) 4 - از هر آنچه گفته ايم چشم پوشيده، فرض نماييم امام مهدى عليه السّلام پس از ظهور، بلا فاصله نيازمند به آوردن معجزه است تا درستى ادعايش ثابت گردد. بى ترديد آن حضرت مطابق ديدگاه اماميه و غير اماميه بر اين امر تواناست و البته اين اعجازآفرينى در چارچوب قانون معجزات روى خواهد داد؛ زيرا در مسير برپايى حق و عدل و هدايت قرار دارد. با چشم پوشى از سه مورد قبل، بايد گفت تنها راهى كه به اثبات راستى و حقانيت امام عليه السّلام مى انجامد، همين راه معجزه است و هرگاه برپايى حق موكول به پديدار شدن معجزه باشد، خداوند آن را ايجاد مى نمايد و در اينجا فرقى بين پيامبر و امام نيست.
بر اين اساس هرگاه قواعد كلى اسلامى، به وجود آمدن معجزه را اقتضا نمايد، همين امر براى پديد آمدن آن كافى است و اگر در روايات از آن سخنى نرفته است، دليل بر نبودن آن نيست.
(3) مناسب است در اينجا سبب مطرح نشدن موضوع معجزه را در روايات بررسى نماييم:
معجزه را مى توان به دو بخش خاص و عام تقسيم نمود؛ معجزه عام نيز به معجزۀ معمولى و مشهور و معجزۀ علمى بخش پذير است.
منظور از معجزه خاص، امر خارق العاده اى است كه بين امام معصوم عليه السّلام و شخصى ديگر يا بين او و عده اى محدود رخ مى دهد؛ مانند اينكه امام عليه السّلام از نيت و انگيزه نهانى آنها خبر دهد يا پيش از آن كه پرسشى نمايند، پاسخ دهد و يا آن كه از امورى خبر دهد كه طبق قوانين شناخته شده جهان آفرينش، آگاهى از آنها ناممكن است.
(4) مراد از معجزۀ عام، امر خارق العاده اى است كه در برابر چشمان مردم به نمايش درآيد و تفاوت اصلى اش با معجزه خاص آن است كه در اين معجزه پيچيدگى وجود ندارد و عموم مردم را قانع مى سازد ولى معجزه خاص، كافى است كه متناسب با سطح فكرى شخصى كه امام معصوم براى او
ص: 204
معجزه مى آورد باشد و او را قانع سازد؛ هر چند كه ممكن است براى ديگران قانع كننده نباشد و يا اساسا آنها اعجازى بودنش را در نيابند.
معجزه عام به دو بخش تقسيم مى گردد:
الف) معجزات معمولى كه به صورتى خارق العاده و سريع به وجود مى آيد و عموم مردم آن را ديده و فوق طبيعى بودنش را مى فهمند. معجزات پيامبران بيشتر از اين نوع بوده است و هدف از آن، ايجاد بيشترين ميزان اقناع روانى و عقلى در ميان مردمانى است كه توانايى تحليل عميق رويدادها را ندارند؛ تبديل عصا به اژدها و شكافته شدن دريا و زنده ساختن مردگان و دونيم كردن ماه و... از اين قبيل است.
ب) معجزات علمى كه تنها با دقت ورزى و باريك انديشى مى توان پى به وجود آنها برد و شايد يك فرد معمولى به سرعت نتواند اعجاز آنها را دريابد. روشن ترين نمونه اين نوع معجزه، قرآن كريم است كه مهم ترين معجزه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. شايد معجزات امام مهدى عليه السّلام نيز از اين نوع معجزات علمى باشد.
(2) تفاوت بين اين دو نوع معجزه را مى توان چنين خلاصه نمود:
1 - در نوع اول، همگان به سرعت متوجه آن مى گردند اما در نوع دوم، اين توجه و التفات نيازمند گذشت زمان است.
2 - نوع اول، متناسب با جوامع ابتدايى مى باشد.
3 - هدف از معجزه نوع اول، نتيجه گيرى هاى واضح و آشكار است؛ هر چند براى تحقق آن بايد در نظام تكوين، شمارى از خلاف آمد عادت ها اتفاق بيفتد. در نوع دوم چنين نيست بلكه تنها در يك مورد، يا در مواردى كاملا محدود، خرق عادت صورت مى گيرد. مانند آن كه ميزان نيروى جاذبه در نقطۀ خاصى از زمين مثلا براى مدت يك هفته، به نصف تقليل يابد يا آنكه در منطقه اى معين، سرعت نور كمتر از حدّ معمول شود، يا... اصل اين اتفاقات را افراد معمولى، احساس نمى كنند مگر پس از آن كه تحقق آنها را در عالم واقع مشاهده نمايند. همچنين يك فرد معمولى نخستين بار كه آيه اى از قرآن كريم را مى شنود، معجزه بودن آن را در نمى يابد.
4 - نوع دوم از معجزات تا نسل هاى پى درپى بشرى و يا تا پايان دنيا ماندگار مى باشد؛ همان طور كه در مورد قرآن كريم اين چنين است.
(3) اما معجزه نوع اول، تنها در محدوده اى از زمان رخ مى دهد و امكان تداوم آن وجود ندارد. اين از جمله تفاوت هاى بين معجزات پيامبران پيشين و معجزۀ جاويد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.
تا اينجا با سه نوع معجزه آشنا شديم؛ معجزات خاص و معجزات عام (كه خود به معجزات معمولى و معجزات علمى تقسيم مى شود)؛ ولى آنچه در اخبار مطرح گرديده است تنها معجزات عام معمولى است. اين بدان دليل است كه عموم مردم اين معجزه را درك مى كنند و متناسب با سطح
ص: 205
فهم و فرهنگ نسلى است كه اين معجزه در زمان آنها اتفاق افتاده و يا خبرش به آنها رسيده است.
همچنين روشن است كه نپرداختن روايات به معجزات علمى، به دليل ناهمخوانى آنها با سطح فكرى و فرهنگى مردمان زمان صدور اين روايات مى باشد. اين به آن مى ماند كه با مردم آن دوره، از هواپيما و موشك هاى هدايت شونده سخن گفته مى شد.
اشكال: پس در اين صورت معجزه علمى قرآن كريم كه در ميان ما وجود دارد بالاتر از سطح فكرى جامعه نيست.
پاسخ اول: اصولى كه اعجاز قرآن كريم بر آنها ابتنا يافته و براى اجتماع معاصر ما قابل فهم مى باشد عبارت است از سطح ادبى و بلاغى قرآن كريم. در حالى كه اصولى كه معجزات علمى بر اساس آنها پديد آمده و براى آن مثال زديم، به يكباره قابل فهم و درك نيست.
پاسخ دوم: درست است كه اينك ما با اصول اعجاز قرآن كريم آشنا هستيم و آن را مى شناسيم اما اصل معجزه بودن قرآن و نيز اين كه معجزه اى جاويدان مى باشد و تشريح ويژگى هاى آن، به تدريج و با گذشت زمان روشن شده است.
نخست قرآن با تحدى ديگران به آوردن مثل و مانند براى خود، معجزه بودنش را اعلام نمود و سپس در كلام پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از آن ويژگى مهم پرده برداشته شد؛ بعدا نيز انديشمندان اسلامى به شرح و توضيح ويژگى هاى اعجازآميز آن پرداختند.
(2) وقتى وضع قرآن كريم با وجود روشن بودن اصول آن چنين باشد، پس تكليف معجزه هايى كه اصول آنها روشن نيز نيست چگونه خواهد بود؟
بدين ترتيب احتمال نمى رود كه در روايات، سخنى از معجزه علمى به عنوان روش اصلى در معجزات عصر ظهور به ميان آمده باشد. همچنين دليل نپرداختن روايات به معجزات خاص، از اين هم روشن تر است زيرا معمولا ديگران نمى توانند معجزه بودن آن را حتى اگر هم روى دهد، يكباره دريابند چه رسد به آن كه تنها خبر آن معجزات (توسط احاديث) به آنها برسد.
(3) اشكال: اين امكان وجود داشته كه در روايات به برخى از معجزات خاص به طور اجمال اشاره مى شد؛ پس چرا چنين نشده است؟
پاسخ: چون اين نوع معجزه محدوده اى شخصى دارد، موارد بسيار اندك و غير قابل توجهى از آنها در روايات آمده است و تمركز اخبار، بيشتر بر روى مهم ترين و فراگيرترين كارهاى امام عليه السّلام و ويژگى هاى حكومت و اصحاب آن حضرت قرار دارد.
(4) در اين صورت آنچه از روايات انتظار مى رود، بيان معجزات معمولى و متداولى است كه امام مهدى عليه السّلام نيز هم چون پيامبران و امامان گذشته بايد ارائه نمايد، در حالى كه آن حضرت اين نوع معجزه را نخواهد آورد زيرا متناسب با جامعۀ دوران ظهورش نبوده، تنها با جوامع گذشته بشرى همخوانى دارد.
ص: 206
در احاديث، از معجزاتى كه امام عصر عليه السّلام خواهد آورد، يادى نشده است زيرا از سطح تفكر و بينش مردمان زمان صدور اين اخبار بالاتر بوده و آن جوامع، تنها با معجزات معمولى آشنا بوده اند.
محور پنجم: در برخى اخبار آمده است امام مهدى عليه السّلام از روستايى با نام «كرعه»(1) ظهور مى كند.
اين روايت با آنچه در اين فصل آمد كه حضرت در مكه و در بين ركن و مقام ظهور مى كند، ناسازگار است. گنجى پس از نقل اين حديث و حسن دانستن آن مى افزايد: ابو الشيخ اصفهانى در العوالى و ابو نعيم در مناقب المهدى آن را روايت كرده اند.(2)
(2) سيوطى آورده است كه ابو نعيم و ابو بكر بن مقرى در المعجم از ابن عمرو نقل كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يخرج المهدىّ من قرية يقال لها كرعة.(3)
مهدى عليه السّلام از روستايى كه به آن كرعه گفته مى شود، ظهور مى كند.
(3) اربلى نيز از كتاب اربعين حديث حافظ ابو نعيم به سند خود از عبد اللّه بن عمر نقل كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يخرج المهدىّ من قرية يقال لها كرعة.(4)
مهدى عليه السّلام از روستايى كه به آن كرعه گفته مى شود، ظهور مى كند.
(4) ابن طاووس از كتاب الفتن سليلى به سندش از عبد اللّه بن عمر آورده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يخرج المهدىّ من قرية يقال لها كرعة.(5)
مهدى عليه السّلام از روستايى كه به آن كرعه گفته مى شود، ظهور مى كند.
چگونه مى توان بين اين روايات و روايت پيشين سازگارى داد؟ براى پاسخ به اين پرسش از چند زاويه به بحث و بررسى مى پردازيم:
(5) 1 - اين خبر، شايستگى اثبات تاريخى را ندارد، زيرا راوى آن عبد اللّه بن عمر است. ولى در روايت سيوطى و گنجى با لفظ عبد اللّه بن عمرو آمده است كه اشتباه در نگارش است و در واقع راوى اين حديث، عبد اللّه بن عمر مى باشد. حتى اگر راوى شخصى غير از عبد اللّه بن عمر نيز باشد باز شايستگى اثبات تاريخى را ندارد؛ زيرا وى شخصى ناشناخته است. اگر كسى بپرسد با وجود آن كه اين روايت در چند منبع روايى و از طريق گروهى از راويان نقل گرديده، پس چرا شايستگى اثبات تاريخى را ندارد؟ در پاسخ مى گوييم: همه آن راويان، اين سخن را به عبد اللّه بن عمر يا عبد اللّه بن عمرو مى رسانند كه در بالا وضع اين دو را شرح داديم.4.
ص: 207
در نتيجه رواياتى كه از ظهور امام مهدى عليه السّلام در مكه و در بين ركن و مقام سخن مى گويند، يگانه و بدون معارض باقى مى مانند.
2 - اگر اين روايت را شايسته اثبات تاريخى بدانيم، شايد بتوان ناهمخوانى آن را با روايات ديگر بر اساس برخى احتمالات بر طرف نمود:
(1) احتمال نخست: ظهور امام عليه السّلام بر اساس نظريه «پنهان بودن شخص حضرت» نخست در كرعه و سپس بر اساس نظريه «پنهان بودن نام و عنوان واقعى حضرت» در مكه اتفاق مى افتد.
طبق برداشت مشهور از غيبت امام عليه السّلام، جسم ايشان از ديد مردم نهان است و مطابق اين احتمال هرگاه ظهور فرا رسد، جسم حضرت در «كرعه» از نهانگاه خارج شده و مردم او را خواهند ديد اما نخواهند شناخت. تا آنگاه كه به مكه رسد و در بين ركن و مقام بايستد و نام خود و پدرش را اعلان نمايد. در اينجاست كه نام و عنوان حضرت براى مردم آشكار گشته، او را خواهند شناخت.
(3) احتمال دوم: اگر نظريه «پنهان بودن نام و عنوان امام عليه السّلام» را هم چنان كه در تاريخ گذشته نيز بر آن بوديم،(2) بپذيريم، جمع بين اين روايات چنين خواهد شد: وقتى امام مهدى عليه السّلام از كرعه ظهور فرمايد، حقيقت خود را براى مردم آشكار مى سازد يعنى آنها را از نام خود و پدرش آگاه خواهد ساخت اما دست به اقدامى نمى زند تا به مكه رسد و بين ركن و مقام قرار گيرد.
(4) احتمال سوم: «كرعه» به طور مجازى يا رمزى، تعبير ديگرى از خود «مكه مكرمه» باشد.
در اين صورت «قرية» دانستن مكه، اشكالى ندارد زيرا در چند آيه از قرآن كريم اين تعبير دربارۀ مكه به كار رفته است.
اين احتمالات خالى از اشكال و خدشه نيست ولى چون اين روايت قابليت اثبات تاريخى را ندارد، بيش از اين وارد جزئيات آن نمى شويم.
3 - حتى اگر ما شايستگى اثبات تاريخى اين روايت را بپذيريم و احتمالات سه گانه بالا را در مورد جمع اين روايت با روايات ديگر نفى نماييم، باز بين اين روايت و روايات ظهور امام عليه السّلام در مكه و مسجد الحرام و بين ركن و مقام ناسازگارى وجود دارد. اين روايات را اماميه و غير اماميه نقل نموده اند و در قابليت اثبات تاريخى بر روايت ديگر، تقدم و اولويت دارند.
(5) محور ششم: پس از آن كه امام عليه السّلام سخنرانى اش را به پايان مى رساند، شروع به گرفتن بيعت از ياران و هوادارانش مى نمايد. رواياتى چند بر اين مطلب گواهى مى دهند كه مهم ترين آنها را در اينجا مى آوريم:
(6) شيخ صدوق به سند خود از أبان بن تغلب روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
إنّ أوّل من يبايع القائم عليه السّلام، جبرئيل عليه السّلام...(2)).
ص: 208
نخستين بيعت كننده با قائم عليه السّلام، جبرئيل عليه السّلام مى باشد...
نعمانى از ابو بصير و او نيز از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:
لكأنّى أنظر إليه بين الرّكن و المقام يبايع النّاس...(1)
گويى او را مى بينم كه بين ركن و مقام با مردم بيعت مى نمايد...
نعمانى روايات ديگرى را نيز به همين مضمون نقل كرده است.(2)
(2) شيخ طوسى به سند خود از على بن مهزيار روايت نموده كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
كأنّى بالقائم يوم عاشوراء يوم السّبت قائما بين الرّكن و المقام، بين يديه جبرئيل ينادى:
البيعة للّه. فيملؤها عدلا كما ملئت ظلما و جورا.(3)
گويا قائم را در روز عاشورا - كه شنبه روزى است - مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده و پيشاپيش او جبرئيل ندا مى دهد: بيعت [كنيد] براى خدا. پس او زمين را از عدل پر مى سازد همان طور كه از ستم و بيداد لبريز گرديد.
(3) طبرسى از مفضل بن عمر و او نيز از امام صادق عليه السّلام حديثى را روايت مى كند كه آن حضرت پس از نقل مضمون سخنرانى امام مهدى عليه السّلام، مى فرمايد:
فيبعث اللّه عزّ و جلّ جبرئيل، حتّى يأتيه و يسأله و يقول له: إلى أىّ شىء تدعو؟ فيخبره القائم، فيقول جبرئيل: فأنا أوّل من يبايع، ثمّ يقول له: مدّ كفّك، فيمسح على يده و قد وافاه ثلاثمائة و بضعة عشر رجلا، فيبايعونه....(4)
خداوند جبرئيل را بر مى انگيزد. او به نزد مهدى رفته، مى پرسد: به چه چيزى دعوت مى كنى؟ قائم پاسخش را مى دهد. پس جبرئيل مى گويد: من نخستين بيعت كنندگانند، دستت را دراز كن. پس دست بر دستش مى كشد. آنگاه سيصد و اندى نفر به نزدش مى آيند و بيعت مى نمايند...
(4) دربارۀ مضمون و محتواى اين بيعت، رواياتى رسيده است كه در زير تعدادى از آنها را مى آوريم:
نعمانى از ابو بصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود:
يبايع الناس على كتاب جديد، على العرب شديد.(5)
با مردم بر اساس كتاب جديدى كه بر عرب سخت مى آيد، بيعت خواهد كرد.
(5) همو از ابو بصير نقل مى كند كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
لكأنى أنظر إليه بين الرّكن و المقام يبايع النّاس بأمر جديد و كتاب جديد و سلطان جديد1.
ص: 209
من السّماء.(1)
گويى مى بينمش كه بين ركن و مقام با امرى جديد و كتابى جديد و نيرويى جديد و آسمانى با مردم بيعت مى نمايد.
آيت اللّه صافى در منتخب الاثر از كشف الاستار حاجى نورى و آن هم از عقد الدرر جمال الدين مقدسى و الفتن ابو صالح و او نيز از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:
أنّه يأخذ البيعة عن أصحابه على أن لا يسرقوا و لا يزنوا و لا يسبوا مسلما و لا يقتلوا محرما و لا يهتكوا حريما محرّما و لا يهجموا منزلا و لا يضربوا أحدا إلاّ بالحقّ و لا يكنزوا ذهبا و لا فضّة و لا برّا و لا شعيرا و لا يأكلوا مال اليتيم، و لا يشهدوا بما لا يعلمون و لا يخرّبوا مسجدا و لا يشربوا مسكرا و لا يلبسوا الخزّ و لا الحرير و لا يتمنطقوا بالذّهب و لا يقطعوا طريقا و لا يخيفوا سبيلا و لا يحبسوا طعاما من برّ أو شعير و يرضون بالقليل و يشمّون الطّيب و يكرهون النّجاسة و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يلبسون الخشن من الثّياب و يتوسّدون التّراب على الخدود و يجاهدون فى اللّه حقّ جهاده و يشترط على نفسه لهم: أن يمشى حيث يمشون و يلبس كما يلبسون و يركب كما يركبون، و يكون من حيث يريدون و يرضى بالقليل و يملأ الأرض - بعون اللّه - عدلا كما ملئت جورا، يعبد اللّه حقّ عبادته، و لا يتّخذ حاجبا و لا بوّابا(2)
او از يارانش بيعت مى گيرد كه هرگز دزدى نكنند، زنا ننمايند، مسلمانى را دشنام ندهند، بى گناهى را نكشند، پرده حرمت انسان ها را ندرند، خانه اى را ويران نسازند، كسى را به ناحق نزنند، طلا و نقره و گندم و جو را نيندوزند، مال يتيمى را نخورند، بدانچه نمى دانند گواهى ندهند، مسجدى را خراب نسازند، مست كننده اى نخورند، خز و حرير نپوشند، در برابر سيم و زر سر فرود نياورند، راهزنى نكنند، در راه ها رعب و ترس نيافرينند، گندم و جو را احتكار نكنند، به كم [دنيا] قناعت نمايند، طرفدار پاكى باشند و از پليدى گريزان، به نيكى فرمان دهند، از زشتى ها بازدارند، لباس خشن و زبر بر تن كنند، از خاك براى خويش بالش سازند و در راه خدا آن چنان كه شايسته است جهاد نمايند.
امام عليه السّلام نيز بر خويشتن تعهداتى را مى پذيرد: از راه آنها برود، همان طور بپوشد كه آنها مى پوشند، هر آنچه آنان سوار مى شوند، سوار شود، آن گونه كه آنان مى خواهند باشد، به كم [دنيا] راضى و قانع باشد، زمين را - به يارى خدا - از عدل بياكند همان طور كه از ستم لبريز گشته است، خدا را به حقيقت عبادت كند و براى خود نگهبان و دربانى نگمارد.
(2) رواياتى وجود دارد كه دلالت مى كند امام عليه السّلام با بى ميلى بيعت مى نمايد. اين مضمون در منابع8.
ص: 210
اهل سنت به شكل گسترده ترى از منابع اماميه آمده است:
ابو داود به سند خود از ام سلمه همسر پيامبر روايت كرده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون اختلاف عند موت خليفة، فيخرج رجل من أهل المدينة هاربا إلى مكّة فيأتيه ناس من أهل مكّة فيخرجونه و هو كاره، فيبايعونه بين الرّكن و المقام...(1)
هنگام مرگ خليفه اى، اختلاف پيش مى آيد؛ سپس مردى از اهل مدينه به مكه مى گريزد.
آنگاه گروهى از مردم مكه با او در بين ركن و مقام بيعت مى كنند در حالى كه او تمايلى به آن كار ندارد...
اين روايت را ابن حجر(2)، قندوزى(3) و صبان(4) نقل كرده اند.
(2) روايت جالبى را سيوطى در اين باره از نعيم بن حماد و او هم از ابن مسعود نقل كرده است:
... فيطلبونه فيصيبونه بمكّة فيقولون له: أنت فلان بن فلان؟ فيقول: لا، بل أنا رجل من الأنصار، حتى يفلت منهم، فيصفونه لأهل الخير و المعرفة به، فيقال: هو صاحبكم الّذى تطلبونه و قد لحق بالمدينة فيطلبونه بالمدينة فيخالفهم إلى مكّة، فيطلبونه بمكّة فيصيبونه. فيقولون: أنت فلان بن فلان، و أمّك فلانة ابنة فلان، و فيك آية كذا و كذا. و قد أفلت منّا مرة، فمدّ يدك نبايعك. فيقول: لست بصاحبكم، حتّى يفلت منهم. فيطلبونه بالمدينة، فيخالفهم إلى مكّة. فيصيبونه بمكّة عند الرّكن، و يقولون له: إثمنا عليك، و دماؤنا فى عنقك إن لم تمدّ يدك نبايعك. هذا عسكر السّفيانىّ قد توجّه فى طلبنا، عليهم رجل من حرام. فيجلس بين الرّكن و المقام. فيمدّ يده فيبايع له. فيلقى اللّه محبّته فى صدور الناس فيصير مع قوم أسد بالنهار رهبان بالليل.(5)
به جستجوى آن حضرت در مكه مى پردازند؛ پس [او را ديده] و مى پرسند: آيا شما فلانى پسر فلانى هستى؟ مى گويد: نه، من مردى از انصار هستم تا آن كه از آنها جدا مى شود. آنها اوصاف او را براى اهل اطلاع بر مى شمرند. آنها مى گويند: او همان محبوب شماست كه در جستجويش هستيد و اكنون رهسپار مدينه گشته است. در پى او به مدينه مى روند ولى او به مكه بازمى گردد، به دنبال او به مكه مى آيند و او را در مكه مى يابند و مى پرسند: شما فلانى فرزند فلانى هستى و مادر تو فلانى دختر فلان است و درباره شما اين نشانه ها آمده است و شما را يك بار از دست داديم، اكنون دستتان را بدهيد تا با شما بيعت كنيم. مى گويد: من صاحب الأمر شما نيستم آنگاه از ايشان جدا مى شود و آنها او را در مدينه مى جويند ولى5.
ص: 211
بر عكس خواسته آنها به مكه رفته است از اين رو به مكه مى آيند و حضرت را در كنار ركن مى يابند و مى گويند: اگر دستت را ندهى كه با تو بيعت كنيم، گناه ما و خون هاى ما به گردن توست زيرا ارتش سفيانى در تعقيب ماست و مردى حرام زاده بر آنها فرماندهى مى كند، آنگاه حضرت بين ركن و مقام مى نشيند و دست خود را جهت بيعت به آنان مى دهد و با وى بيعت مى كنند و خداوند محبت و عشق او را در دل مردم مى افكند و با گروهى كه شيران روز و زاهدان شب اند همراه مى شود.
سيوطى همچنين از شهر بن حوشب نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
سيكون فى رمضان صوت... حتّى يهرب صاحبهم، فيؤتى بين الرّكن و المقام فيبايع و هو كاره. و يقال له: إن أبيت ضربنا عنقك!!... يرضى به ساكن السّماء و ساكن الأرض.(1)
در ماه رمضان صدايى بر خواهد خاست... تا آن كه مولايشان مى گريزد، ولى به ما بين ركن و مقام آورده مى شود و با او بيعت صورت مى گيرد در حالى كه او خود اظهار تمايل نمى كند. به او گفته مى شود: اگر سرپيچى كنى گردنت را مى زنيم!!!... اهل آسمان و زمين از او خرسند و راضى خواهند شد.
(2) تفسير اين عدم تمايل را اماميه چنين نقل كرده است:
نعمانى به سند خود از عبيد بن زرارة و او هم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
ينادى باسم القائم فيؤتى و هو خلف المقام، فيقال له: قد نودى باسمك، فما تنتظر؟ ثمّ يؤخذ بيده فيبايع. قال: قال لى زرارة: الحمد للّه. قد كنّا نسمع أنّ القائم عليه السّلام يبايع مستكرها فلم نكن نعلم وجه استكراهه. فعلمنا أنّه استكراه لا إثم فيه.(2)
به نام قائم ندا مى شود پس در پشت مقام [ابراهيم] به او گفته مى شود: به اسم تو ندا در داده شد، چرا منتظرى؟ آنگاه دست او را مى گيرند و با او بيعت مى كنند. زراره در اينجا مى گويد:
شكر خدا را كه فهميديم چرا از بيعت ناخشنود است چون قبلا اين را شنيده بوديم اما دليلش را نمى دانستيم. حالا دانستيم كه در اين ناخشنودى، گناهى نيست.
(3) رواياتى كه گذشت، مهم ترين روايات دربارۀ موضوع بيعت بود؛ اما در اينجا لازم است نكاتى را بيان نماييم:
نكته اول: بيعت يعنى پيمان بستن براى فرمانبرى و اين كار يعنى سپردن رياست و اختيار در امور عمومى به رهبرى كه با او بيعت شده و برايش بذل مال و جان شود.
بيعت در اسلام، امرى مشروع تلقى شده است. براى مثال اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن حضرت بيعت رضوان را انجام دادند. در ستايش اين كار قرآن كريم چنين مى فرمايد:0.
ص: 212
لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً .(1)
به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان، زير آن درخت با تو بيعت مى كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دل هايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد.
بيعت ميان مردم و حاكمان، پيش از اسلام نيز رواج داشته است و اسلام پس از آن كه به آن رنگ دينى بخشيده، آن را پذيرفته است. اين براى آن است كه بيعت تأثير فراوانى در رابطه بين مردم و حاكمان دارد و پيوستگى روحى و معنوى آنان را تحكيم مى بخشد.
البته بيعت، اثرى كاملا فقهى يا قانونى در اسلام ندارد زيرا پيروى از حاكم اسلامى در هر حال واجب است چه بيعت صورت بگيرد و چه نگيرد. همان طور كه بيعت نكردن نيز آنگاه كه افراد، حاكم را باور داشته و بر انجام خواسته هاى او جدى باشند، به معنى تمرد و خروج بر حاكم نيست بلكه بيعت نكردن، زمانى به معناى تمرد است كه سرپيچى از فرمان حاكم را به دنبال داشته باشد.
(2) آرى اگر حاكم اسلامى فرمان به بيعت دهد يا آن كه براى استقبال از بيعت كنندگان جلوس كند، (همان كارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرد و امام مهدى عليه السّلام نيز چنان خواهد كرد) بر همه لازم است بيعت نمايند و در غير اين صورت از دو جهت گناهكارند:
1 - بى توجهى به فرمان حاكم اسلامى كه واجب الاطاعة است.
2 - دستور حاكم به بيعت، بدين معنى است كه او پذيرش ولايت و حاكميتش را منوط به بيعت مى داند؛ پس اگر كسى از بيعت سرباززند، در حقيقت ولايت او را نپذيرفته و از فرمانش سرپيچى كرده است.
از اين رو به اقتضاى قواعد فقهى، بيعت بر هر مكلفى واجب مى باشد.
آرى اگر مهلت فرمان به سر آمد و كسى كه بيعت نكرده، خواست كه پيمان ولايت بندد، از لحاظ فقهى تنها كافى است قصد خود را اعلام نمايد و ديگر ضرورتى به انجام تشريفات خاصّ (دست در دست نهادن) وجود ندارد. همۀ اينها در مورد امام مهدى عليه السّلام به گاه ظهور شريفش، صادق است.
(3) نكته دوم: چه كسانى با امام عليه السّلام در بين ركن و مقام بيعت مى نمايند؟
الف) جبرئيل امين، كه مطابق آموزه هاى اسلامى يكى از چهار فرشته بزرگ الهى است. بيعت او با امام عليه السّلام مى تواند دو معنى داشته باشد:
(4) معناى نخست: معنايى رمزى و تأويلى، كه به درجه بالاترى از تأييد امام عليه السّلام از سوى خداوند و مبارك بودن نهضت و دعوت جهانى آن حضرت بر مى گردد و اگر از جبرئيل نام برده شده بدان جهت است كه وى از نظر گاهى برين و كامل، نماد و نماينده حق است. او پيام آور وحى از سوى خداوند8.
ص: 213
براى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است. البته معناى نخست را نمى توان درست دانست، مگر زمانى كه از يافتن معنايى روشن براى آن نااميد گرديم.
معناى دوم: اين بيعت معنايى معمولى دارد و جبرئيل هم مانند ديگر افراد به اين كار اقدام مى ورزد؛ بدين ترتيب كه به هيئت مردى در آيد و با آن حضرت بيعت نمايد. اين كار دو فايده دارد:
1 - جلب توجه مردم به لزوم بيعت با امام عليه السّلام در بين ركن و مقام؛ چون آنها از اين امر غافلند و بيعت جبرئيل با امام عليه السّلام باعث توجه و هوشيارى گروهى محدود از مردم خواهد شد و بيعت اين گروه اندك، توجه ديگران را كه در آن ساعت در مسجد الحرام حاضرند جلب خواهد كرد.
2 - اين كار موجب حمايت و پشتيبانى از نهضت نو پاى امام عليه السّلام خواهد شد.
(2) البته تا وقتى كه جبرئيل براى حاضران در مسجد الحرام شناخته شده نباشد، اين حمايت و پشتيبانى باز تاب اجتماعى نخواهد داشت و به سختى مى توان پذيرفت كه چنين شناختى در آنجا اتفاق افتد. بلكه تنها راه آن، گذشت زمان و گسترده شدن نهضت امام عليه السّلام و فتوحات آن حضرت مى باشد. همين اندازه نيز براى تأييد و پشتيبانى از آن نهضت به مقدار نياز تدريجى اش، كافى است.
شايد بيعت جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام فايده ديگرى نيز داشته باشد و آن تأييد حقانيت امام عليه السّلام و راستگويى اوست. اين سخن در مورد كسى كه جبرئيل را در زمان بيعت يا دقايقى بعد بشناسد، درست مى باشد؛ زيرا اين بيعت نيز در كنار ديگر دلايل مهمى هم چون: خورشيد و ماه گرفتگى، كشته شدن نفس زكيّه، فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين و همچنين محتواى خطبه امام عليه السّلام، از دلايل محكم بر راستگويى امام مهدى عليه السّلام است ولى همان طور كه گفتيم شناخت جبرئيل در آنجا براى هر كسى ميسور نخواهد بود.
اما فايده شناخت جبرئيل پس از پايان بيعت، تأييد هر چه بيشتر نهضت مهدوى است.
در مورد بيعت جبرئيل برخى پرسش ها وجود دارد كه در نكته بعدى به آن خواهيم پرداخت.
(3) ب) كسانى كه در مرحله اول با امام بيعت مى كنند، ياران خاص آن حضرت اند كه او را در زمان غيبت كبرى نيز مى شناخته اند. پيش از اين گفتيم در ميان مردمان هر دوره اى، شمار اندكى از مؤمنان، به حقيقت امام عليه السّلام و مكان او آگاهى دارند و در اين باره رواياتى نيز وجود دارد.(1) طبيعتا اين افراد به همراه ديگر مخلصان مؤمنى كه خود ثمرات عملى برنامه كلى الهى مى باشند، در زمان سخنرانى امام عليه السّلام در مسجد الحرام حاضرند و شايد با وعده قبلى در اين اجتماع گرد آمده اند و براى شناخت شخص امام مهدى عليه السّلام، نياز به هيچ دليلى ندارند. بدين ترتيب آنها پس از جبرئيل نخستين بيعت كنندگان و مدافعان از آن حضرت براى رفع خطر سوء قصد به جان ايشان در زمان سخنرانى مى باشند.
(4) روايتى كه در ميان روايات سخنرانى امام عليه السّلام، از مجلسى نقل كرديم بر اين معنا دلالت مى كند.4.
ص: 214
ج) ساير اخلاص گزاران و پيروزمندان در آزمايش الهى كه در مكه حضور دارند و بى صبرانه ظهور را انتظار مى كشند، گروه بعدى هستند كه بيعت خواهند كرد. در فصل آينده از چگونگى گرد آمدن آنها و ديگر ويژگى هايشان سخن خواهيم گفت. آنان نيز همان مأموريت هاى گروه قبلى را انجام مى دهند. با اين تفاوت كه در دوران غيبت كبرى به شرف ملاقات آن حضرت نايل نشده اند.
د) ديگرانى كه شاهد آن منظره و رويداد هستند، سر انجام به طور كامل قانع شده، فروتنانه با امام بيعت خواهند كرد. اينان نماد و نماينده درجات دوم و سوم از درجات چهارگانه مخلصانى هستند كه پيشتر درباره شان سخن گفتيم.
نكته سوم: پرسش هايى در مورد بيعت جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام:
پرسش اول: جبرئيل در مراتب كمال، برتر از حضرت مهدى عليه السّلام است، پس چگونه فروتنانه با ايشان بيعت مى نمايد؟
براى اين پرسش جواب هاى متعددى وجود دارد كه دو مورد از آنها را مى آوريم:
1 - دليلى وجود ندارد كه جبرئيل برتر از امام مهدى عليه السّلام است؛ زيرا بدون ترديد انسان صالح و كمال يافته برتر از فرشته مى باشد. چه فرشته همان ارزش اخلاقى را كه يك انسان صالح در اطاعت از خداى بزرگ دارد، ندارد. فرشتگان يا اصلا اختيارى نداشته، در كارهايشان مجبورند و يا داراى اختيارند ولى اطاعت از خدا موافق با ميل و خواسته آنهاست. بر خلاف شخص صالحى كه در اطاعت خدا مختار است و براى آن سختى هاى بى شمار فردى و اجتماعى را متحمل مى شود. او با اين وجود، اطاعت از خدا را پيشه خود ساخته و روشن است كه اين اطاعت، ارزش والاترى از اطاعت فرشته دارد و كمال اين بسيار بالاتر از آن است.
آنچه گفته شد تنها در مورد يك انسان صالح و كمال يافته در مقايسه با فرشته اى از فرشتگان خداست و روشن است كه اين تفاوت، بين فرشتگان الهى و پيامبران و اوليا به مراتب عميق تر است.
پس هرگاه مهدى موعود عليه السّلام برتر از جبرئيل باشد، ازاين جهت مانعى براى بيعت جبرئيل با او وجود ندارد.
2 - بيعت جبرئيل تنها خضوعى ساده در برابر امام مهدى عليه السّلام نيست؛ بلكه احترامى حقيقى به آن امام، و ستايش از مأموريت جهانى است كه ايشان بر عهده دارد.
(2) پرسش دوم: رهاورد اين بيعت براى جبرئيل چيست؟
پاسخ اول: او براى اطاعت فرمان پروردگار و نه مصلحت شخصى، اقدام به بيعت مى نمايد.
پاسخ دوم: حرمت نهادن به حق و تقديس پيشواى روز موعود، كمالى است كه فايده اش به خود جبرئيل بر مى گردد و اين امر با بيعت كردن محقق مى گردد.
پاسخ سوم: اين بيعت داراى مصلحت هايى كلى است كه به انسان برمى گردد و از اين رو در برنامه كلى الهى براى پس از ظهور، مندرج گرديده و همين مصلحت براى بيعت جبرئيل كافى است.
ص: 215
پرسش سوم: موضوع بيعت جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام با اين موضوع كه آن حضرت از بيعت ناخشنود است، سازگارى ندارد؛ زيرا كسانى كه امام را به بيعت مجبور مى كنند انسان هاى گرفتار در بند ظلم و ستم اند و در اين ميان جبرئيل هيچ نسبتى با آنان ندارد. پس چگونه بين رواياتى كه اين دو انديشه را بيان مى كنند مى توان جمع نمود؟
پاسخ: ما از اين اجبار، معناى خاصى را كه متضمن اشتياق مظلومان براى بر طرف شدن ستم از آنان و تواضع امام عليه السّلام در خصوص پذيرش اين بيعت مى باشد، برداشت مى كنيم و اين برداشت با بيعت جبرئيل با امام عليه السّلام نه تنها منافاتى ندارد بلكه همخوانى نيز دارد و جبرئيل خود از امام عليه السّلام در خواست بيعت خواهد كرد.
(1) پرسش چهارم: در بعضى روايات آمده است هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جبرئيل گفت هرگز به زمين باز نخواهد گشت.
(2) على بن عيسى الإربلى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است:
أتى جبرئيل إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعوده. فقال: السّلام عليك يا محمّد. هذا آخر يوم أهبط فيه إلى الدّنيا.(3)
جبرئيل به نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: سلام بر تو اى محمّد. امروز آخرين روزى است كه به دنيا فرود مى آيم.
(4) همو از عطاء بن يسار نقل كرده است:
إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، لمّا حضر أتاه جبرئيل، فقال: يا محمّد الآن أصعد إلى السّماء، و لا أنزل إلى الأرض أبدا.(2)
رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرا رسيد، جبرئيل به نزدش آمد و گفت: اى محمّد، اينك به آسمان خواهم رفت و ديگر هرگز به زمين فرود نخواهم آمد.
(5) نيز از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده است:
لمّا حضرت النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله الوفاة... فعند ذلك قال جبرئيل: يا محمّد، هذا آخر هبوطى إلى الدّنيا، إنّما كنت أنت حاجتى فيها.(3)
زمانى كه وفات پيامبر فرا رسيد... در آن هنگام جبرئيل گفت: اى محمّد، اين آخرين بارى است كه به دنيا فرود مى آيم. چون تو تنها مقصود من در دنيا بودى.
(6) پاسخ اول: اين روايات در حقيقت مشروط به قيدى مخفى است. گويى جبرئيل گفته: اين آخرين روزى است كه به زمين فرود مى آيم و تا هنگامى كه فرمان الهى يا مصلحتى عمومى و يا خواسته پيامبر به اين امر تعلق نگيرد، به دنيا باز نخواهم گشت. ولى اگر يكى از اين موارد پيش آيد، به دنيا بازن.
ص: 216
خواهم گشت.
مى دانيم رواياتى كه از فرود آمدن جبرئيل در زمان ظهور مهدى موعود عليه السّلام سخن مى گويند، بر بعضى از امور فوق و يا همه آنها دلالت مى كنند؛ زيرا جايگاه امام مهدى عليه السّلام از آن نظر كه بزرگترين پياده كننده اهداف برنامه كلى الهى است، با اين امور مناسبت دارد.
وجود اين قيد ضمنى در سخن جبرئيل آن قدر روشن است كه نيازى به استدلال ندارد و سخن ديگر جبرئيل كه گفت: «هرگز به زمين بازنمى گردم» خبرى واحد است و مى توان با دلالت روايات ديگر، آن را به كنارى نهاد. علاوه بر آن كه در روايات ديگرى از فرود آمدن جبرئيل در مناسبت هاى مختلف پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان عمر بشريت سخن رفته است.
پاسخ دوم: در اين روايات قيد ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه جبرئيل گفته است: «تنها مقصود من در دنيا تو بودى» از اين سخن بر مى آيد كه نزول جبرئيل به دنيا به دليل ملاقات با رسول خدا و تحقق مصالح عمومى و خواسته هاى حكيمانه آن حضرت بوده است. در نتيجه هرگاه بدانيم خود پيامبر، مؤيد امام مهدى عليه السّلام بوده، ضرورت وجود و هدف كلى او را قبول دارد، همان طور كه به ظهور او بارها بشارت داده، در اين صورت نزول جبرئيل به همراه امام مهدى عليه السّلام منطبق با خواست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواهد بود و اگر جبرئيل در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خواست آن حضرت فرود مى آمد شايسته است كه براى امام مهدى عليه السّلام نيز به همين خاطر نزول فرمايد.
(2) پاسخ سوم: مى توان اخبار نزول جبرئيل را با هدف او كه «رساندن وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله» است مقيد ساخت. چنان كه گويى جبرئيل گفته است: هرگز براى «رساندن وحى» به زمين فرود نخواهم آمد.
اين قيد گرچه با ظاهر اخبار مخالف است اما با طبيعت مأموريت جبرئيل موافقت دارد. همان طور كه با صرف نظر از دو پاسخ قبلى، اخبار نزول او با امام عليه السّلام پذيرش اين قيد را ايجاب مى نمايد.
(3) پاسخ چهارم: اگر از پاسخ هاى بالا درگذريم، ناهمخوانى كاملى بين روايات نزول جبرئيل و اخبار مخالف آن وجود دارد. در اين صورت مى توانيم اخبار مخالف را به آسانى و با يكى از دو روش زير به كنارى نهيم:
(4) روش اول: پذيرش اخبار نزول جبرئيل در زمان ظهور امام مهدى عليه السّلام به دليل كثرت آنها و صحيح تر بودن سندشان. كثرت آنها را مى توان با مراجعه به منابع روايى فهميد و صحت سند آنها را نيز مى توان از مرسل بودن اخبار سه گانه اى دريافت كه اربلى برايشان سندى نياورده است.
يكى از آنها حديث مرسلى از عطاء بن يسار است كه او تنها راوى شناخته شده از سلسلۀ راويان مى باشد و باقى، همه ناشناخته اند و اين امر در صحيح دانستن اين روايت كافى نيست. پس چگونه مى توان دو روايت ديگرى را كه حتى يكى از راويانش نيز ناشناخته است، پذيرفت؟
اين بر خلاف روايات نزول جبرئيل با امام مهدى عليه السّلام است كه همگى داراى سند و راويان شناخته شده مى باشد.
ص: 217
روش دوم: تعارض آن اخبار با رواياتى كه بر نزول جبرئيل پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان عمر بشر دلالت دارد. نمى توان اين روايات فراوان را كه در مجموع، مستفيض مى باشند به خاطر آن اخبار سه گانه به كنارى نهاد. در نتيجه آن سه خبر، قابليت اثبات تاريخى را ندارند.
رواياتى مبنى بر نزول مكرر جبرئيل در زمان امامان معصوم عليهم السّلام وجود دارد؛ مانند نزول جبرئيل در زمان قيام امام حسين عليه السّلام و هنگام تولد امام مهدى عليه السّلام و مناسبت هاى ديگر. بدين ترتيب اخبار مخالف با نزول جبرئيل پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، از قابليت اثبات تاريخى ساقط مى شوند.
(2) نكته چهارم: در رواياتى كه از محتواى بيعت خبر مى دهند، دو شيوه براى بيعت بيان شده است كه هر دو با اصول كلى اسلامى سازگار است.
(3) شيوه اول: امام عليه السّلام با اصحابش بر اساس كتابى جديد و امرى جديد و نيرويى جديد بيعت خواهد نمود و اين در حقيقت بيانگر سطح نوينى از بيدارى اسلامى است كه تا پيش از ظهور شناخته شده نبوده است. از اين بيعت مى توان يكى از سه معناى زير را دريافت:
(4) معناى نخست: اينكه از ظاهر لفظ بفهميم امام عليه السّلام در حال بيعت مى گويد: من و شما بر اساس كتابى جديد و امرى جديد و نيرويى جديد با يكديگر بيعت مى كنيم؛ ولى اين معنى با توجه به آنچه خواهيم گفت تا حدودى دور از ذهن است؛ زيرا كتاب جديد و نيروى جديد واژه هايى نامفهوم براى مردم آن روزگار مى باشد و تنها پس از اقدامات عملى امام عليه السّلام معناى آنها روشن خواهد شد و بديهى است بيعت بر اساس تعابيرى نامفهوم به جاى استفاده از مفاهيمى روشن و انگيزه بخش براى فداكارى، به مصلحت نيست.
(5) معناى دوم: مراد امام عليه السّلام از امر جديد، نيروى جديد و كتاب جديد، نتيجه اين بيعت مى باشد كه موجب پيروزى حق و تحقق عدالت در همه جهان است. در نتيجه بيعت بر اين امور يعنى نتيجه دهى آنها در طول زمان.
ولى اين معنا با ظاهر اخبار مخالف است و با برداشتى كه در معناى سوم خواهد آمد بسيار فاصله دارد.
(6) معناى سوم: امام مهدى عليه السّلام با اصحابش بنا بر شروط خاصى به همراه جزئيات آن، بيعت مى نمايد و نماد اين جزئيات، در واقع همان كتاب، نيرو و امر جديد است كه البته ايشان از آنها به صراحت ياد نمى كند؛ زيرا معناى آن براى مردم ناشناخته است (مطابق معناى اول). هم چنان كه بيان كامل شروط آن را نيز به آينده وانمى گذارد (مطابق معناى دوم)؛ بلكه در آن بيعت از امورى ياد مى كند كه در واقع همان كتاب جديد و امر جديد است.
جزئيات مسائلى كه امام عليه السّلام در آن بيعت بيان مى فرمايد، در روايات ديگرى كه پيشتر آورديم آمده است. البته كتاب جديد و امر جديد همان جزئياتى است كه در شيوه دوم خواهيم آورد و غير از آن چيز ديگرى نيست. در اين صورت محتواى هر دو شيوه با مضمون بيعت يكى مى باشد.
ص: 218
شيوه دوم: امام عليه السّلام با يارانش بر اساس شروطى كه جزئيات آن معلوم است بيعت مى نمايد. در حقيقت اين جزئيات مهم ترين احكام اسلامى مى باشد كه فهرست بلندى از آنها را پيش از اين در ضمن روايتى آورديم. البته آن شرطهاى مفصل، برخى پرسشها را در دل خود دارد كه در اينجا به طرح و نقد آنها مى پردازيم:
(2) پرسش اول: امام عصر عليه السّلام چگونه همۀ آن شروط را براى تك تك بيعت كنندگان بيان خواهد فرمود چون اين كار زمان زيادى را مى طلبد؟
پاسخ: روشن است كه نيازى به تكرار آن شروط نيست؛ زيرا امام آن را يك بار براى حاضران در آنجا بيان خواهد نمود و در هر بيعتى تنها به آن توجه مى دهد.
(3) پرسش دوم: احكامى كه در آن فهرست طولانى آمده است، احكام جديدى نيست؛ بلكه احكام شناخته شده اسلامى در زمان پيش از ظهور است. پس چه سان مى گوييم كتابى جديد و امرى جديد؟ پاسخ اول: احتمال دارد در روايتى كه از مضمون بيعت با فهرست بلندى از احكام خبر داده، احكام جديد حذف شده باشد؛ زيرا بيان آنها در اين روايت به معنى اعلان آنها در پيش از ظهور مى بود. در حالى كه بيان اين احكام به طور كامل به خود امام مهدى عليه السّلام سپرده شده است تا آنها را پس از ظهور بيان فرمايد.
پاسخ دوم: در اين فهرست مواردى وجود دارد كه مى تواند حكمى جديد به حساب آيد، هر چند اصول آن در پيش از ظهور شناخته شده است؛ مانند اين سخن كه «به كم [دنيا] خرسندند، طرفدار پاكى اند، لباس خشن مى پوشند و از خاك براى خود بالش مى سازند.» زيرا اين احكام پيش از ظهور نيز به طور مستحب مطرح بوده اما پس از آن كه امت اسلامى آزمايش هاى دشوارى را در عصر پيش از ظهور از سر گذراند و همين ابتلائات موجب بر آمدن ايمان و الا و اخلاص ژرف در گروه بسيارى از آنان گرديد، اين قابليت پديد مى آيد كه آنها پايبند به اين احكام و امثال آن گردند؛ در نتيجه حكم آن از استحباب به وجوب تغيير نمايد. اين وجوب، نمونه اى است از جهت گيرى هاى مهم كتاب جديدى كه حضرت بقيّة اللّه عليه السّلام خواهد آورد.
(4) پرسش سوم: اين احكام دشوار، چگونه بر مردمان عصر ظهور واجب مى شود؟
پاسخ اول: دليلى نداريم كه اين احكام شامل همه افراد امت اسلامى گردد؛ بلكه تنها در روايات آمده است كه امام عليه السّلام آن احكام را با اصحابش شرط خواهد كرد و بديهى است كه آنها از اخلاص گزاران درجه اول مى باشند و در سطحى قرار دارند كه آن را عملى مى سازند.
پاسخ دوم: اشكالى ندارد كه اين احكام و امثال آن شامل همه افراد امت شود زيرا در نتيجه آزمايش هاى طولانى مدت، امت اسلام به كمالى و الا رسيده است و همان طور كه توقعات از هر فردى با افزايش اخلاص و كمال يافتگى وى بالا مى رود، در مورد امت اسلامى نيز چنين است.
گفتنى است اعلان چنين احكامى، تدريجى خواهد بود. اين كار نخست در حلقه محدودى از
ص: 219
افرادى كه با امام عليه السّلام بيعت مى نمايند مطرح مى گردد و اعلان همگانى آن در زمانى است كه مصلحت ايجاب نمايد.
پرسش چهارم: با توجه به اينكه جبرئيل نخستين بيعت كننده است، آيا اين احكام در مورد او نيز صدق مى كند؟
پاسخ: بديهى است پاسخ منفى مى باشد؛ زيرا بيعت او نه از آن روست كه وى عضوى از دولت امام مهدى عليه السّلام مى باشد بلكه اين بيعت براى مصالح ديگرى است كه گوشه هايى از آن را بيان كرديم.
علاوه بر اينكه اين احكام، ويژه انسان هاست و جبرئيل فرشته است و نه انسان. در روايت آمده است كه «او از اصحابش بيعت مى گيرد» و جبرئيل اگر چه از اصحاب اوست اما واژه «اصحاب»، بر آن برگزيدگان امتحان داده اى كه شمارشان براى فتح جهان كافى است، صدق مى كند و مى دانيم كه همه آنها انسانند و نه فرشته.
(2) نكته پنجم: پيشتر در روايتى آورديم كه امام عصر عليه السّلام شرطهايى را براى خود و يارانش قرار مى دهد. ايشان رهبرى است كه زندگى معمولى و به دور از تجمل و تشريفاتى دارد. از اين رو بر خود شرط مى كند كه «از راه مردم برود، جامه اى همسان جامه آنها بپوشد، مركبى هم چون مركب آنها سوار شود و به كم [دنيا] راضى و خرسند گردد».
(3) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و على ابن ابى طالب عليه السّلام نيز در دوران حكومت خود چنين بوده اند. اين على است كه در نامه اى مى نويسد:
فو اللّه ما كنزت من دنياكم تبرا، و لا ادّخرت من غنائمها و فرا، و لا أعددت لبالى ثوبى طمرا... و لو شئت لاهتديت الطّريق إلى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح، و نسائج هذا القزّ. و لكن هيهات أن يغلبنى هواى، و يقودنى جشعى إلى تخيّر الأطعمة، و لعلّ بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشّبع... أ أقنع من نفسى بأن يقال:
أمير المؤمنين، و لا أشاركهم فى مكاره الدّهر، أو أكون لهم أسوة فى جشوبة العيش....(1)
به خدا سوگند، از دنياى شما پاره زرى نيندوخته ام و از غنايم آن مالى ذخيره نكرده ام و به جاى اين جامه كه اينك كهنه شده است، جامه اى ديگر آماده نساخته ام... اگر بخواهم مى توانم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه هاى ابريشمين، دست يابم. ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى مرا به گزينش طعام ها بكشد و حال آنكه، در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد... آيا به همين راضى باشم كه مرا امير المؤمنين گويند و با مردم در سختى هاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟ يا آن كه در سختى زندگى مقتدايشان نشوم؟
پس رواست فرزند آن امام نيز كه رهبر و امير دولت عدل جهانى است، اين چنين باشد؛ زيراى.
ص: 220
همسطحى حاكم مسلمان با فقيرترين افراد ملّت، اصلى مسلّم و اسلامى است.
درباره امورى كه حضرت بقية اللّه عليه السّلام بر خود شرط مى نمايد، پرسش هايى مطرح است كه به همراه پاسخش مى آوريم:
پرسش نخست: چرا شرطهايى را كه امام عليه السّلام بر اصحابش مى نهد بر خود شرط نمى كند، در حالى كه اين شرطها به طور طبيعى تكليف همه مسلمانان از جمله خود اوست؟ و چرا شرطهايى را كه بر يارانش مى نهد بسيار بيشتر از مواردى است كه بر خود شرط مى نمايد؟ حال آن كه اگر ملاك فزونى تكليف، ژرفاى ايمان و درجه اخلاص افراد باشد، مناسب تر آن بود كه اين نسبت بر عكس مى شد؛ چه بديهى است كه ايمان و اخلاص امام موعود عليه السّلام، هرگز قابل مقايسه با يارانش نيست.
پاسخ: شمول همه احكام براى شخص امام، بى معنى است زيرا برخى از آنها تناسبى با مقام امامت ندارد؛ مانند لزوم فرمانبرى از حاكم عادل؛ زيرا در آن روزگار خود حضرت حاكم است. يا احكامى كه عهده دار تربيت مردمان متوسط الحال مى باشد؛ در حالى كه مى دانيم شأن امام بسيار بالاتر از اينهاست. در نتيجه امثال چنين احكامى نمى تواند شامل حال وى گردد. با اين وجود بيشتر احكام، شامل امام عليه السّلام نيز مى شود و از آن نظر كه اجراى آن توسط حضرت بديهى است، ديگر نيازى به شرط كردن وجود ندارد؛ زيرا وقتى او اين شروط را بر اصحابش مى نهد، چگونه مى تواند خود پايبند به آنها نباشد؟
(2) خلاصه آن كه شرطهايى كه امام عليه السّلام بر خود و اصحابش مى نهد، هر دو براى او لازم الاجراست جز آن كه آن امور نيازى به شرط كردن ندارد. او تنها شرطهايى را براى خود بيان مى فرمايد كه مخصوص يك رهبر عادل در اسلام است. علاوه بر اينكه مأموريت ويژۀ خود را نيز كه به خاطر آن در غيبت به سر برده است، به عنوان يك شرط بيان مى فرمايد و آن اينكه زمين را از عدل و داد پر كند همان طور كه از ستم و جور لبريز شده باشد.
هر چند امام عليه السّلام به اين امور آگاهى داشته و اراده جدى بر اجراى آنها دارد اما با بيان آنها در برابر اصحاب، به روشنگرى پرداخته و انتظارات آنها را از خود برمى شمارد.
ايشان با اين كار، دورنمايى از روشى را كه در آينده در پيش خواهد گرفت، در برابر چشمان آنها مى نهد.
(3) پرسش دوم: از جمله امورى كه امام عليه السّلام بر خود شرط مى كند اين است كه «بخواهد هر چه را كه اصحابش بخواهند» در حالى كه بنا بر ضرورت دينى، اجراى اصول اسلامى، منوط به خواست مردم نيست و مشخصا به اراده خداوند و مقتضيات عدالت كامل و مصالح كلى بستگى دارد و امام عليه السّلام پياده كنندۀ اين اصول است و نه مجرى خواست ديگران؛ پس چگونه اين شرط را بر خود مى نهد؟
پاسخ: آرى اگر اين شرط به معنى پيروى امام عليه السّلام از اصحاب در امر قانون گذارى و اجراى آن باشد، ناگزير شرط باطلى است. در نتيجه بايد از اين شرط، برداشت ديگرى داشت:
ص: 221
برداشت نخست: خواسته اصحاب امام عليه السّلام، جز عدل مطلق و پر شدن زمين از دادگرى نيست. در نتيجه خواسته آنها، همان خواسته اوست.
(1) برداشت دوم: در اين شرط اشاره اى است به امورى هم چون تأسيس بنگاه ها و مؤسسات، مالكيت بخش هايى از زمين يا اشتغال در كارهاى عمومى و مانند آن كه از نظر فقهى به خواست و علايق مردم در دولت اسلامى بستگى دارد.
در نتيجه معناى اين شرط، آن است كه امام عليه السّلام از اين خواسته ها راضى است و خواسته هاى آنان را تا جايى كه خللى به عدل و مصالح كلى وارد نسازد، برآورده مى سازد.
(2) برداشت سوم: امام عليه السّلام نه تنها اين نيازها بلكه همه خواسته هاى شخصى اصحاب خود و مؤمنان را برآورده مى سازد. اين اتفاق در حكومت عدل جهانى خواهد افتاد و ما در آنجا كه از نظام عدل جهانى سخن مى گوييم، به اين مطلب خواهيم پرداخت.
(3) محور هفتم: چگونه سلام گفتن به امام مهدى عليه السّلام در هنگام بيعت و پس از آن.
ابن صباغ از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است:
فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة... فأوّل ما ينطق هذه الآية: بقيّة اللّه خير لكم إن كنتم مؤمنين. ثمّ يقول: أنا بقيّة اللّه و خليفته و حجّته عليكم. فلا يسلّم عليه إلاّ قال: السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى الأرض...(4)
... هنگامى كه قائم ظهور كند، تكيه به ديوار كعبه زند... اول سخنى كه مى گويد اين آيه است:
بقيه اللّه براى شما بهتر است، اگر ايمان داشته باشيد. پس مى گويد: من بقية اللّه و جانشين و حجت او بر شما هستم. در آن هنگام هر مسلمانى بر او چنين سلام كند: سلام بر تو اى بقية اللّه در زمين (5) آيت اللّه صافى روايت كرده است: شيوۀ سلام كردن به قائم آن است كه بگويند:
السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى أرضه.(2)
(6) صدوق به سند خود از محمّد بن مسلم ثقفى آورده است كه از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه فرمود:
القائم منّا منصور بالرّعب مؤيّد بالنّصر... فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة...(3)
قائم ما با ترس (كه در دل دشمنان مى افتد) يارى مى شود... سپس به هنگام ظهور تكيه به كعبه مى زند و...
شبلنجى از حضرت باقر عليه السّلام برخى نشانه هاى ظهور را روايت كرده است از جمله اينكه:
إذا تشبّه الرجال بالنساء...(4)2.
ص: 222
وقتى مردان به شكل زنان درآيند و شبيه آنان شوند...
و در ادامه حديث مى فرمايد: هرگاه قائم ظهور نمايد، تكيه به ديوار كعبه زند.
آيت اللّه صافى از شيخ طوسى به سند خود از جابر و او هم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است:
من أدرك منكم قائمنا، فليقل حين يراه: السّلام عليكم يا أهل بيت النّبوّة و معدن العلم و موضع الرّسالة.(1)
هر يك از شما كه قائم عليه السّلام را درك نمود، به او چنين گويد: سلام بر شما خاندان نبوت و كان دانش و جايگاه رسالت و پيامبرى.
(2) شيخ حر عاملى به سندش از عمر بن زاهر و او هم از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است:
سأله رجل عن القائم يسلّم عليه بإمرة المؤمنين؟ قال: لا، ذاك اسم سمّى اللّه به أمير المؤمنين، لم يسمّ به أحد قبله و لا يسمّى به أحد بعده إلاّ كافر. قلت: جعلت فداك، كيف يسلّم عليه؟ قال: تقول: السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى أرضه. ثمّ قرأ: بقيّة اللّه خير لكم إن كنتم مؤمنين.(2)
مردى از ايشان پرسيد آيا به قائم عليه السّلام با نام امير المؤمنين سلام مى شود؟ فرمود خير؛ اين نامى است كه پروردگار بر على بن ابى طالب عليه السّلام نهاده است و كسى پيش و پس از او نامبردار به آن نيست، مگر شخص كافر. مرد پرسيد: فدايت گردم، پس چگونه بر او سلام مى كنند؟ فرمود:
مى گويى السلام عليك يا بقية اللّه فى ارضه. پس اين آيه را تلاوت نمود: بقية اللّه خير لكم ان كنتم مؤمنين.
شيخ حر عاملى مى گويد: احاديث با اين مضمون فراوان است؛ اما در باب زيارات اضافاتى پيدا كرده است كه احتياط در ترك آنهاست.
(3) روايتى ديگر وجود دارد كه منبع آن را به خاطر ندارم اما مضمونش چنين است:
إنّ المهدىّ عليه السّلام إذا ظهر لم يلقّب بأمير المؤمنين، فإنّه لقب خاصّ بأمير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام، بل يقال له: السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى أرضه.
(4) مهدى عليه السّلام آنگاه كه ظهور فرمايد ملقب به امير المؤمنين كه لقب ويژه علىّ بن ابى طالب است نخواهد شد، بلكه به او گفته مى شود: السلام عليك يا بقية اللّه فى ارضه.
مقصود از بقية اللّه آن است كه حضرت مهدى عليه السّلام تنها باقى مانده نسل انبيا و اوليا و صلحايى است كه زمينه را براى ظهور ايشان فراهم كرده و براى پياده شدن حكومت عدل، ايثار و جانفشانى نموده اند. در نتيجه، وجود شريف آن حضرت عظيم ترين ثمرۀ تلاش آن ارجمندان و بهاى گران گفتار و كردار آنهاست.8.
ص: 223
اضافه نمودن واژه «بقية» به «اللّه» بدان خاطر است كه آن رادمرد، نمونه كامل عدالت پروردگار و دعوت بر حق اوست.
اما اين كه گفته شده «بقية اللّه در زمين خدا» (بقية اللّه فى ارضه) بدان خاطر است كه امام عليه السّلام حكومت عدل جهانى را در همه نقاط كرۀ زمين برپا خواهد نمود و پيداست كه «زمين خدا» يعنى همه كره زمين و هيچ منطقه اى از آن بيرون نيست.
ص: 224
دربارۀ ياران امام عليه السّلام در چند محور بحث خواهيم نمود:
(2)
اين روايات، بسيار زياد بوده و عامه و اماميه آن را نقل كرده اند. در اينجا برخى از آنها را مى آوريم:
(3) مسلم از عبد اللّه بن مسعود روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
إنّى لأعرف أسماءهم و أسماء آبائهم و ألوان خيولهم. هم خير فوارس على ظهر الأرض يومئذ، (أو من خير فوارس على ظهر الأرض يومئذ.)(1)
من به نام آنها و پدرانشان و رنگ اسب هايشان [از هر كس ديگرى] آگاه ترم. آنها در آن روزگار بهترين سواران روى زمين هستند. (يا از بهترين سواران روى زمين در آن روزگارند)
(4) ابو داود به سند خود از ام سلمه همسر پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
يكون اختلاف عند موت خليفة، فيخرج رجل من أهل المدينة هاربا إلى مكّة، فيأتيه ناس من أهل مكّة، فيخرجونه... فإذا رأى النّاس ذلك، أتاه أبدال الشّام و عصائب أهل العراق، فيبايعونه بين الرّكن و المقام.(2)
به هنگام مرگ خليفه اى، اختلاف روى مى دهد و به دنبال آن مردى از اهل مدينه، گريزان به مكه مى رود پس گروهى از مردم مكه به سويش رفته [از انزوا] بيرونش مى آورند... مردم كه چنين ديدند، مؤمنان واقعى از شام و گروه هايى از عراق به نزدش مى آيند و با او در بين ركن و مقام بيعت مى نمايند.
(5) اين حديث در منابع متأخر از ابو داود و ابن عساكر، هم چون: الصواعق المحرقه ابن حجر،
ص: 225
البيان گنجى، ينابيع المودة قندوزى، نور الابصار شبلنجى، اسعاف الراغبين صبان و... نقل شده است.
ابن ماجه از عبد اللّه روايت كرده است: نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم كه سخن آن حضرت به اينجا رسيد:
... حتّى يأتى قوم من قبل المشرق معهم رايات سود، فيسألون الخير، فلا يعطونه. فيقاتلون فينصرون. فيعطون ما سألوا، فلا يقبلونه... حتّى يدفعوها إلى رجل من أهل بيتى، فيملؤها قسطا كما ملئوها جورا. فمن أدرك ذلك منكم فليأتهم و لو حبوا على الثّلج.(1)
... تا آن كه گروهى از جانب مشرق به همراه پرچم هايى سياه مى آيند و خير را طلب مى كنند اما به آنان داده نمى شود در نتيجه از در جنگ وارد مى شوند و پس از پيروزى خواسته شان به آنها داده مى شود اما آن را نمى پذيرند... تا اينكه آن را به مردى از اهل بيت من تحويل دهند و او نيز زمين را از قسط مى آكند، همان طور كه از ستم و جور پرش ساخته اند. هر كه از شما آن زمان را درك كرد، به نزد آنان برود اگر چه ناچار شود روى برف سينه خيز رود.
(2) همو در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورده است:
يخرج ناس من المشرق فيوطّئون للمهدىّ.(2)
مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينه را براى [حكومت] مهدى آماده مى سازند.
(3) حاكم به سند خود از محمّد بن حنفيه نقل كرده است: نزد على بن ابى طالب بوديم. مردى از او دربارۀ مهدى پرسيد. حضرت فرمود:
ذاك يخرج فى آخر الزّمان. إذا قال الرجل: اللّه اللّه، قتل. فيجمع اللّه تعالى له قوما، قزع كقزع السّحاب، يؤلّف اللّه بين قلوبهم، لا يستوحشون إلى أحد، و لا يفرحون بأحد. يدخل فيهم على عدّة أصحاب بدر، لم يسبقهم الأوّلون و لا يدركهم الآخرون. و على عدد أصحاب طالوت الّذين جاوزوا معه النّهر...(3)
او در آخر الزمان، زمانى كه اگر كسى نام خدا ببرد كشته خواهد شد، ظهور مى كند و خداوند گروهى [ياران] پراكنده هم چون ابرها را برايش جمع مى كند و دل هايشان را با يكديگر الفت مى دهد. آنها نه از كسى هراس دارند و نه به كسى دل خوش اند، تعداد آنها به شمار اصحاب پيامبر در جنگ بدر مى باشد كه كسى بر آنها پيشى نگرفته و نخواهد گرفت، و نيز به تعداد اصحاب طالوت كه به همراه او از نهر آب عبور كردند...
(4) قندوزى از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل كرده است كه آن دو بزرگوار در تفسير آيه شريفه «وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» (4)«و اگر عذاب را تا چند گاهى از آنان به تأخير افكنيم...»8.
ص: 226
فرمودند:
إنّ الأمة المعدودة هم أصحاب المهدى فى آخر الزمان ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، كعدّة أهل بدر، يجتمعون فى ساعة واحدة، كما يجتمع قزع الخريف.(1)
امت معدوده، همان اصحاب مهدى در آخر الزمان مى باشند كه شمارشان به تعداد اصحاب بدر، سيصد و سيزده نفر است. همگى در يك زمان مانند ابرهاى پراكندۀ پاييزى گرد هم مى آيند.
گنجى از كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى نقل كرده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
ويحا للطّالقان. فإن للّه عزّ و جلّ بها كنوزا ليست من ذهب و لا فضّة و لكن بها رجال مؤمنون عرفوا اللّه حقّ معرفته، و هم أنصار المهدىّ عليه السّلام، فى آخر الزّمان.(2)
خوشا به حال طالقان، زيرا براى خداوند عز و جل در آنجا گنج هايى است كه از جنس طلا و نقره نيست، بلكه مردان مؤمنى اند كه خدا را آن چنان كه شايسته اوست، مى شناسند. آنها ياوران مهدى عليه السّلام در آخر الزمان مى باشند.
(2) سيوطى از نعيم بن حمّاد و او نيز از ابن مسعود روايت كرده است:
يبايع للمهدىّ سبعة رجال علماء توجّهوا إلى مكّة من أفق شتّى على غير ميعاد. قد بايع لكل رجل منهم ثلاثمائة و بضعة عشر رجلا، فيجتمعون بمكّة فيبايعونه. و يقذف اللّه محبّته فى صدور النّاس...(3)
هفت مرد دانشمند از جاهاى مختلفى بدون قرار قبلى به سوى مكه آمده، با مهدى بيعت مى نمايند با هر كدام از آنها سيصد و اندى نفر بيعت مى كنند و خداوند، محبت او را در دل هاى مردم مى اندازد...
(3) ابن صباغ از ابو بصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام در سخنى پيرامون قائم عليه السّلام فرمود:
فيصير إليه أنصاره من أطراف الأرض تطوى لهم طيا، حتّى يبايعوه.(4)
ياران او از گوشه و كنار زمين با طى الارض به سويش رفته و بيعت مى نمايند.
در اينجا رواياتى را از منابع اماميه مى آوريم:
(4) نعمانى در خبرى از امير المؤمنين عليه السّلام آورده است:
أولئك قوم يأتوا فى آخر الزّمان قزع كقزع الخريف. و الرّجل و الرّجلان و الثّلاثة من كلّ قبيلة، حتّى يبلغ تسعة. أما و اللّه، إنّى لأعرف أميرهم و مناخ ركابهم...(5)ت.
ص: 227
آنها گروهى هستند كه هم چون ابرهاى پراكنده پاييزى در آخر الزمان گرد هم مى آيند. از هر قبيله اى يك، دو، سه تا نه مرد [در بين آنها] خواهد بود. به خدا سوگند فرمانده آنان را مى شناسم و محل فرود آنان را مى دانم...
على عليه السّلام در روايتى مى فرمايد:
... ثمّ يجتمعون قزعا كقزع الخريف من القبائل ما بين الواحد و الاثنين و الثّلاثة و الأربعة و الخمسة و السّتّة و السّبعة و الثّمانية و التّسعة و العشرة.(1)
آنگاه هم چون گرد آمدن ابرهاى پاييزى تجمع مى كنند؛ از هر قبيله اى يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه و ده نفر.
(2) در حديث ديگرى از مفضل بن عمر نقل شده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
إذا أذن الإمام، دعا اللّه باسمه العبرانىّ فانتخب له صحابته الثّلاثمائة و الثّلاثة عشر، قزع كقزع الخريف. فهم أصحاب الألوية. منهم من يفقد عن فراشه ليلا فيصبح بمكّة. و منهم من يرى يسير فى السّحاب نهارا يعرف باسمه و اسم أبيه و حليته و نسبه قلت: جعلت فداك أيّهم (أيهما) أعظم ايمانا؟ قال: الّذي يسير فى السّحاب نهارا. و هم المفقودون، و فيهم نزلت هذه الآية: أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً .(2)
آنگاه كه به امام اذن [ظهور] داده شد خدا را به اسم عبرى اش مى خواند. آنگاه برايش سيصد و سيزده صحابى برگزيده مى شود كه هم چون ابرهاى پراكنده پاييزى اند. آنها پرچم داران [و فرماندهان سپاه] آن حضرت مى باشند. برخى از ايشان شبى از بستر خود جدا مى شوند و صبحگاهان در مكه خواهند بود و بعضى ديگر در روز روشن در ميان ابرها سير مى كنند و اسم آنها و پدرشان و مشخصات ظاهرى آنها معلوم است. گفتم: فداى شما گردم كدام از اين دو دسته ايمان برترى دارند؟ فرمود: آن كه در روز در ميان ابرها سير مى كند و آنان پنهان شدگان و مفقودانند. آيه «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً» (هركجا باشيد خداوند همگى شما را بازمى آورد) دربارۀ اينان نازل شده است.
(3) ابو خالد كابلى از امام زين العابدين عليه السّلام يا حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است:
الفقداء قوم يفقدون من فرشهم فيصبحون بمكّة. و هو قول اللّه عزّ و جلّ: أينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا، و هم أصحاب القائم عليه السّلام.(3)
ناپديدشدگان گروهى اند كه از بسترهايشان ناپديد گشته و صبحگاهان در مكه هستند و اين سخن خداوند است كه «هركجا باشيد خداوند همگى شما را بازمى آورد». آنها ياران قائم عليه السّلام مى باشند.
(4) محمّد بن مسلم نقل كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:9.
ص: 228
فيكون أوّل خلق اللّه مبايعة له أعنى جبرئيل. و يبايعه النّاس الثّلاثمائة و الثّلاثة عشر. فمن كان ابتلى بالمسير وافى فى تلك السّاعة، و من افتقد من فرشه. و هو قول أمير المؤمنين علىّ عليه السّلام: المفقودون من فرشهم، و هو قول اللّه عزّ و جلّ: فاستبقوا الخيرات أينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا...(1)
نخستين آفريده خدا كه با او (مهدى عليه السّلام) بيعت خواهد كرد، جبرئيل است سپس سيصد و سيزده نفر ديگر از مردم. پس چه آنان كه سير كرده اند و چه آنان كه از بسترهايشان ناپديد شده اند در آن ساعت در نزد او حاضر مى شوند و اين سخن امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود:
آنان از بسترهايشان ناپديد مى شوند و نيز سخن خداى بزرگ است كه «پس در كارهاى نيك بر يكديگر پيشى گيريد. هركجا كه باشيد، خداوند همگى شما را بازمى آورد.»
در حديث ديگرى ابى الجارود از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است:
أصحاب القائم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا أولاد العجم. بعضهم يحمل فى السّحاب نهارا يعرف باسمه و اسم أبيه و نسبه و حليته و بعضهم نائم على فراشه، فيوافيه فى مكّة على غير ميعاد.(2)
ياران قائم عليه السّلام سيصد و سيزده نفر غير عرب هستند. بعضى از آنان در روز سوار بر ابر مى شوند كه نام آنها و پدرانشان و سيماى ظاهرى شان شناخته شده است و برخى ديگر در بسترهايشان در خواب هستند كه بدون قرار قبلى در مكه به حضور او مى رسند.
(2) حكيم بن سعيد مى گويد از على عليه السّلام شنيدم كه فرمود:
إنّ أصحاب القائم شباب لا كهل فيهم إلاّ كالكحل فى العين أو كالملح فى الزّاد و أقلّ الزّاد الملح.(3)
ياران قائم جوان اند و پيرى در ميان آنها نيست مگر به اندازه سرمه در چشم يا نمك در غذا و نمك كمترين بخش غذا است.
شيخ طوسى نيز مانند اين روايت را نقل كرده است.(4)
(3) طبرسى در روايتى از ابو بصير آورده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
لكأنّى به فى يوم السّبت العاشر من المحرّم قائما بين الرّكن و المقام، جبرئيل بين يديه ينادى بالبيعة له. فتصير شيعته من أطراف الأرض، تطوى لهم طيّا حتّى يبايعوه. فيملأ اللّه به الأرض عدلا كما ملئت جورا و ظلما.(5)0.
ص: 229
گويى او را در روز شنبه، دهم محرم مى بينم كه بين ركن و مقام ايستاده و جبرئيل در برابرش براى بيعت با او ندا مى كند. آنگاه پيروان او از گوشه و كنار زمين با طى الارض به نزدش آمده، بيعت مى كنند و به دنبال آن خداوند زمين را از عدل لبريز مى سازد همان طور كه از جور و ستم آكنده شده است.
شيخ مفيد نيز مانند اين روايت را آورده است.(1)
طبرسى در خبر ديگرى از محمّد بن مسلم ثقفى آورده است كه امام باقر عليه السّلام فرمود:
القائم منّا منصور بالرّعب، مؤيّد بالنّصر... فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة و اجتمع إليه ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا... فإذا اجتمع له العقد فلا يبقى فى الارض معبود دون اللّه...(2)
قائم ما با هراس [افتادن در دل دشمنان] يارى مى شود و با كمك و يارى الهى، پشتيبانى مى گردد... آنگاه كه ظهور كند به ديوار كعبه تكيه خواهد زد و سيصد و سيزده نفر به گردش حلقه مى زنند... زمانى كه ياورانش ده هزار نفر شوند ديگر بر روى زمين معبودى جز خدا نخواهد ماند...
(2) شيخ مفيد از مفضل بن عمر جعفى روايتى را از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه آن حضرت پس از ياد كردن از بيعت با امام مهدى عليه السّلام مى فرمايد:
و قد وافاه ثلاث مائة و بضعة عشر رجلا، فيبايعونه و يقيم بمكّة حتّى يتمّ أصحابه عشر آلاف نفس ثمّ يسير منها إلى المدينة(3)
سيصد و سيزده نفر به حضورش مى رسند و بيعت مى نمايند. او در مكه مى ماند تا آن كه شمار يارانش به ده هزار نفر برسد. سپس از آنجا به مدينه مى رود.
(3) صدوق به سند خود از ابو بصير آورده است كه مردى كوفى از امام صادق عليه السّلام پرسيد:
كم يخرج مع القائم عليه السّلام؟ فإنّهم يقولون: إنّه يخرج مثل عدّة أهل بدر، ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا. قال: ما يخرج إلاّ فى أولى قوّة، و ما يكون أولوا قوّة أقلّ من عشرة آلاف.(4)
چند نفر با قائم قيام خواهند كرد؟ چه برخى مى گويند شمار آنها به تعداد جنگجويان بدر است يعنى سيصد و سيزده نفر. حضرت فرمود: او جز با گروه نيرومندان (اولو القوه) قيام نخواهد كرد و آنها كمتر از ده هزار نفر نيستند.
(4) در بعضى روايات از مليت ياران امام عليه السّلام و نيز از موانع قانونى حضور آنها در مكه (پيش از ظهور) سخن رفته است. در بعضى ديگر از شجاعت و ايمان آنها و نيز ارادت خالصانه به رهبرشان و).
ص: 230
همچنين كارهايى كه به آنها واگذار مى شود مطالبى آمده است. در اين باره پس از اين سخن خواهيم گفت.
اصحاب امام مهدى عليه السّلام اهميت و جايگاه خود را وامدار موفقيت در آزمايش هاى الهى در عصر غيبت كبرى، مى باشند. آنها از اين رهگذر، اخلاص خود را براى جانفشانى در راه اهداف والاى اسلامى ثابت كرده اند.
(2) اينها امور مهمى هستند كه مؤمنان حقيقى را كه در پياده كردن اهداف اسلامى مشاركت اصولى دارند از ديگران جدا مى سازد. و هرگاه آن اهداف، مهم تر و گسترده تر شود، ايمان و اخلاص بايد صورتى ژرف تر به خود گيرد. حال كه چنين است پس اگر هدفى فراگير و جهانى مطرح باشد كه هيچ پيامبر بزرگى به آن دست نيافته باشد بلكه تنها بخشى از مقدمات آن را فراهم آورده باشند، لازم است ياوران مخلصى براى تحقق اين هدف بپا خيزند. اساسا برنامه كلى الهى در پيش از ظهور، بر تربيت مؤمنان مخلص براى رسيدن به آن هدف بزرگ متمركز گرديده است. از اين روست كه روايات به تكريم و تمجيد آنها پرداخته اند: آنان «مردان مؤمنى اند كه خدا را آن چنان كه شايسته است مى شناسند»، «زاهدان شب و شيران روزند»، «از بهترين سواران روى زمين اند»، «مؤمنان واقعى شام و جماعتى از اهل عراق اند» و «شايستگانى از مصر». همۀ اين اوصاف به خاطر جايگاهى است كه آنان در روند برنامه كلى الهى در پيش از ظهور و همچنين جهاد در ركاب امام مهدى عليه السّلام و برپايى حكومت عدل به دست آورده اند.
(3)
بنا بر روايات مستفيض و نزديك به تواتر، شمار آنها به تعداد ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در غزوۀ بدر، يعنى سيصد و سيزده نفر مى باشد.(1) همچنين رواياتى وجود دارد كه ياران امام عليه السّلام را دست كم ده هزار نفر مى داند. اين اختلاف به تفاوت درجات اخلاص آنها برمى گردد كه پيش از اين درباره اقسام چهارگانه آن سخن گفته ايم.(2)
(4) در اين مورد به نتايجى رسيده ايم كه در اينجا مى آيد:
نتيجه نخست: شمار افراد موفق در برنامه كلى الهى در هر درجه اى تفاوت دارد؛ زيرا بديهى است لازمه ارتقاى درجات اخلاص، شايستگى هاى بيشتر و بينش عميق تر است و پيداست كه در جهان، شمار چنين افرادى زياد نيست. از روايات برمى آيد آن مخلصان آزموده كه در درجه اول از درجات چهارگانه اخلاص قرار دارند، همان سيصد و سيزده نفرى هستند كه حضرت بقية اللّه عليه السّلام در
ص: 231
زمان آنان ظهور خواهد كرد. در عين حال موفق شدگان در امتحانات الهى كه در درجه دوم اخلاص قرار دارند، اگر بيش از ده هزار نفر نباشند، كمتر نيستند. دليل تفاوت شمار ياران امام در اين اخبار، جز اين نيست.
نتيجه دوم: آنها به سرعت به امام عصر عليه السّلام ملحق مى شوند؛ به طورى كه همه سيصد و سيزده نفر هنگام سخنرانى امام عليه السّلام و نخستين مرحله بيعت، در مسجد الحرام حضور دارند. باقى ياران نيز تا چند روز پس از اين رويداد وارد مكه مى شوند. در بعضى روايات آمده است حضرت در مكه مى ماند تا شمار يارانش به ده هزار نفر برسد.
(2) نتيجه سوم: آنها به سرعت به امام عليه السّلام ايمان آورده و با آن حضرت بيعت مى نمايند. پيداست كه ايمان و بينش فرد هر قدر ژرفاى بيشترى داشته باشد، شناخت سخن حق و پيشواى حق براى او امكان پذيرتر است. از اين رو آنها پيشگامان بيعت پس از جبرئيل مى باشند و چه بسا عده اى از آنها حضرت را در دورۀ غيبت مى شناخته اند كه در اين صورت، نيازى به معجزه ندارند.
(3) نتيجۀ چهارم: اينان اولين دفاع كنندگان از امام عليه السّلام خواهند بود. علامه مجلسى به سند خود از امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است:
أنا فلان بن فلان، أنا ابن نبىّ اللّه، أدعوكم إلى ما دعاكم إليه نبىّ اللّه. فيقومون إليه ليقتلوه...
فيقوم ثلاث مائة أو نيّف على الثّلاث مائة فيمنعونه منه...(1)
[... قائم عليه السّلام، بپا مى خيزد و مى گويد:] من فلانى پسر فلان هستم. من پسر پيامبر خدايم، شما را به آنچه او فرا خوانده دعوت مى نمايم... سپس [گروهى] به سويش هجوم مى برند تا او را بكشند... ولى سيصد نفر يا اندكى بيشتر بپا مى خيزند و جلوى آنها را مى گيرند...
نفس زكيه هنگام سخنرانى بين ركن و مقام تنها و بى ياور است، چنان كه بر او مى آشوبند و به قتلش مى رسانند؛ ولى امام مهدى عليه السّلام چند روز بعد در همان جا مى ايستد و به ايراد سخن مى پردازد و وقتى به سويش يورش مى برند تا به قتلش رسانند، خداوند مدافعانى را در كمين آنها مى گذارد كه از او دفاع كنند و برايش جانفشانى نمايند؛ اينان نخستين پيشگامان انقلاب جهانى هستند. البته اين روايت به تنهايى براى اثبات تاريخى كافى نيست ولى به هر حال تلاش براى قتل امام در آنجا، امرى دور از انتظار نيست... و خدا داناتر است.
(4) نتيجه پنجم: وظايف و كارهاى سپرده شده به اصحاب امام مهدى عليه السّلام به دليل اختلاف درجۀ اخلاص آنها، متفاوت است.
اين ياران آزموده و كامل، فرماندهى لشكرهاى سپاه مهدوى را به عهده خواهند گرفت. در حديث از آنان به «اصحاب الرّايات» (پرچمداران) ياد شده است. از سوى ديگر مخلصان درجه دوم، نيروهاى آن ارتش پيروزمند را تشكيل مى دهند. پس از استقرار دولت عدل جهانى آن مؤمنان كاملد.
ص: 232
فرمانداران و رؤساى كشورهاى مختلف دنيا خواهند شد و مخلصان درجه دوم نيز زير نظر آنها به اداره امور خواهند پرداخت.
نتيجه ششم: از مجموع روايات استفاده مى شود شمار كافى ياوران امام عليه السّلام براى فتح جهان، كه آخرين شرط از شرايط پديدار شدن روز موعود است، تنها سيصد و سيزده نفر نيست. عده اى با برداشت نادر