سرشناسه : قمی، عباس، ۱۲۵۴ - ۱۳۱۹.
عنوان قراردادی : انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه.
عنوان و نام پدیدآور : نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیهالسلام : ترجمه انوارالبهیه / عباس قمی؛ ترجمه محمد محمدیاشتهاردی.
مشخصات نشر : قم: ناصر، ۱۳۷۲.
مشخصات ظاهری : ۶۱۶ ص.
شابک : ۴۸۰۰ریال ؛ ۱۵۵۰۰ ریال (چاپ دوم) ؛ ۲۴۰۰۰ ریال (چاپ سوم) ؛ ۵۰۰۰۰ ریال: چاپ چهارم 9789646683501 :
یادداشت : چاپ دوم: ۱۳۷۶.
یادداشت : چاپ سوم :۱۳۸۰ .
یادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۶.
یادداشت : عنوان عطف: چهارده معصوم علیهمالسلام.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
عنوان عطف : چهارده معصوم علیهمالسلام.
موضوع : چهارده معصوم
موضوع : ائمه اثناعشر
شناسه افزوده : محمدی اشتهاردی، محمد، ۱۳۲۳-، مترجم
رده بندی کنگره : BP۳۶/ق۸الف۹۰۴۱ ۱۳۷۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵
شماره کتابشناسی ملی : م۷۲-۱۳۹۸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
برای اینکه با بصیرت بیشتر به مطالعه این کتاب بپردازیم، به دو موضوع زیر توجّه کنید:
در سیر تاریخ، مهمترین و بالاترین چیزی که به چشم میخورد، شیوه زندگی اولیای خدا و فرزانگان وارسته الهی است مانند شیوه زندگی پیامبران، اوصیاء و امامان بر حق علیهم السّلام و علمای ربّانی، که هر نقطه از نقاط آن در برگیرنده درسها و پندهای بزرگ و عمیق زندگی سالم است، آنان که راه حق را پیمودند و در این مسیر، از سرزنش سرزنشگران نهراسیدند، و برای حفظ کیان الهی، تا سر حدّ شهادت ایستادگی کردند، و هیچ گونه دادوستد و زرق و برق دنیا، آنها را به سوی انحراف و آلودگی نکشانید. آنها که در صفحه آسمان تاریخ چون ستارگان و خورشید و ماه درخشیدند، شیوه صحیح زندگی را از ناصحیح، روشن ساختند، و کانون سرد و پژمرده انسانها را گرمی و صفا بخشیدند.
این فرزانگان برجسته الهی، به خصوص پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و حضرت زهرا علیها السّلام و امامان بر حق علیهم السّلام آن چنان در جهان پاک و با صفای معنوی درخشیدند، که خداوند آنها را به مقام شریف امامت آراست، و پیراهن ولایت را بر تن آنها پوشانید، و شأن آنها را بگونهای بالا برد که فرمود:
الأنوار البهیة ،ص:4
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً:
«قطعا خداوند میخواهد پلیدی و گناه را از شما (اهل بیت) دور سازد و کاملا شما را پاک نماید» «1»
شیوه زندگی این انسانهای والا و برجسته، مجموعهای از فرهنگ پرمحتوا و غنی معنوی و الهی و ذخائر ماندگار است که مرور زمان هرگز آن را کهنه و فرسوده نخواهد کرد.
کوتاه سخن آنکه: چهارده معصوم علیهم السّلام چراغ روشنیبخش هدایت، و کشتی نجات هستند، و ما اگر روش زندگی، و درسهای کلاس آنها را الگو قرار دهیم، قطعا در میان تاریکیهای معنوی، به سوی نور و روشنی رفتهایم، و در دریای پرتلاطم، به ساحل نجات رسیدهایم. نظام ملّت، و وحدت و انسجام امّت، که دو پایه و اصل برای تکامل ما است، در پرتو پیروی از آنها، و پذیرفتن رهبری آنها به دست میآید، چنانکه حضرت زهرا علیها السّلام در فرازی از خطبه خود فرمود:
طاعتنا نظاما للملّة، و امامتنا امانا من الفرقة:
«خداوند، اطاعت ما (خاندان رسالت) را برای حفظ نظام اجتماع قرار داد، و امامت و رهبری ما را باعث ایمنی از فروپاشی و پراکندگی، مقرّر فرمود» «2»
براستی از سعادتهای بسیار بزرگ است که ما به توفیق پیروی از این فرزانگان الهی نائل شویم، و از محرومیتهای جانکاه است که ما از حریم سعادت پیروی آنان رانده گردیم.
این کتاب یکی از آثار، از دهها آثار فرهنگی و قلمی دانشمند بزرگ، محقّق سترگ، خاتم المحدّثین مرحوم حاج شیخ عبّاس قمّی (ره) است که با کوششهای مداوم و مخلصانه خود، آثار ارزشمندی از خود به یادگار گذاشت که مردم در همه
______________________________
(1) احزاب- 32
(2) اعیان الشّیعه، چاپ جدید، ج 1، ص 316
الأنوار البهیة ،ص:5
جا از آثار قلمی او، که برکات معنوی و گنجینههای ماندگار و بزرگی هستند، بهره میگیرند.
این مرد بزرگ، حسن سلیقه و تحقیق و بررسی عالمانه و استحکام قلم، آمیخته با اخلاص و عشق به خاندان رسالت علیهم السّلام را یکجا جمع کرده بود، و آثار قلمیاش، عمدتا بر محور ولایت خاندان رسالت دور میزند، و در همه کتابهای او عشق و خلوص به چهارده معصوم علیهم السّلام و احیای نام و تاریخ و سنّت آنها میدرخشد، که براستی باید او را در این راستا، از «موفّقترین علمای صالح» دانست.
این عالم ربّانی، که نامش برای همه ما آشنا است، در سال 1294 ه ق در قم، در یک خانواده متدیّن و متعهّد چشم به جهان گشود، و در شب 23 ذیحجّه سال 1359 ه ق در نجف اشرف در 65 سالگی به سوی عقبی شتافت و قبر شریفش در ایوان سوّم ناحیه شرقی صحن شریف مرقد مطهّر حضرت علی علیه السّلام کنار قبر استادش علّامه محدّث نوری (ره) قرار دارد.
محدّث قمّی (ره) از آن هنگام که خود را شناخت، با اشتیاق و کوشش فراوان، در قم و نجف اشرف به تحصیل علوم اسلامی پرداخت، و سپس به تحقیق و بررسی و تألیف همّت گماشت، و آنچنان شیفته تصنیف و تألیف و نشر آثار خاندان رسالت بود که شب را از روز نمیشناخت، و علی الدّوام با اخلاصی سرشار و عشقی سوزان، با تحمّل رنجها و سختی مسافرتها، با بیان و قلم، به نشر فرهنگ ناب اسلام، و راهنمائی مسلمانان سعی وافر نمود.
تعداد تألیفات او را، بیش از شصت کتاب نوشتهاند که به زبان عربی و فارسی نوشته شده است و غالبا چاپ گردیده است، معروفترین کتاب او «مفاتیح الجنان» است، که در همه جا در کنار قرآن دیده میشود، و هیچ حرمی از حرم امامان و امامزادگان نیست که این کتاب، در آنها نباشد.
کوتاه سخن آنکه: هزاران هزار عابد، صالح، پارسا، دانشمند، نیایشگر، زائر، مناجاتکننده و ... از کتابهای مختلف محدّث قمّی (ره) بهره میبرند، و به ریسمان
الأنوار البهیة ،ص:6
تألیفات او چنگ میزنند، یکی از روی کتاب او دعا میخواند، دیگری با نوشتههای او مناجات میکند، سوّمی از روی آن زیارت میخواند، چهارمی فرازهای تاریخی را در کتابهای او مطالعه مینماید، پنجمی با خواندن مصائب جانسوز مردان خدا و بانوان الهی، در کتابهای او، گریه و ناله سر میدهد، ششمی با خواندن کتابهای او، با حالات علمای وارسته آگاه میگردد، هفتمی اعتقادات اصولی خود را با دریافت مطالب کتابهای او استوار میسازد، هشتمی اخلاق خود را بر اساس برنامهها و روشهای ارائه شده در کتابهای او، پاک و متعالی مینماید، و بطور خلاصه، هر کسی از خرمن فیض او خوشه برمیچیند و بهرهمند میشود.
ما در مقدّمه ترجمه «بیت الأحزان» و ترجمه «کحل البصر»، به ذکر نام قسمتی از کتابهای ایشان و شرحی از زندگی او پرداختهایم، به آنجا مراجعه شود. خداوند بهترین پاداش را به این «بزرگمرد علم و فضیلت» عنایت فرماید، و همه ما را به بهرهمندی از آثار پربار قلمی او که نشأت گرفته از فرهنگ ناب خاندان رسالت است، بهرهمند سازد.
یکی از کتابهای ارزشمند محدّث عالیمقام مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ عبّاس قمّی (ره) کتاب شریف «الانوار البهیّة فی تواریخ الحجج الإلهیّة» است که خلاصهای از «قسمت آغاز و انجام، از زندگی چهارده معصوم علیهم السّلام» میباشد. این کتاب با حجم کوچک (نسبت به موضوعش) بطور شگفتانگیزی، جامعیّت خود را حفظ کرده، که گوئی زندگینامه کامل چهارده معصوم علیهم السّلام را بازگو نموده است، و این از هنرها و امتیازات این کتاب است که گفتهاند:
خیر الکلام قلّ و دلّ «بهترین گفتار آن است که در عین فشردگی، بیانگر مقصود باشد»
مترجم، که سر بر آستان قدس چهارده معصوم علیهم السّلام نهاده، و امید
الأنوار البهیة ،ص:7
راه یابی به سرای پرمهر آنها را دارد، برگردان این کتاب را به فارسی، مفید و پربهره یافتم و به یاری خدا به ترجمه آن پرداختم، تا در دسترس فارسی زبانان قرار گیرد. این ترجمه از نوع ترجمه «جمله به جمله» است، گرچه در بعضی از موارد به عللی به ترجمه آزاد، ناگزیر شدهایم.
متن این کتاب، در قطع رقعی در 360 صفحه به زبان عربی، حدود 25 سال قبل چاپ و منتشر شده، و با مقدّمه و حاشیه محقّقانه دانشمند محترم شیخ محمد کاظم خراسانی آراسته گشته است، و من این کتاب را در کتابخانه مسجد اعظم قم بدست آوردهام.
این کتاب در «چهارده نور»، که هر نور آن نشان دهنده فشرده زندگی یکی از چهارده معصوم علیهم السّلام میباشد به ترتیب از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله تا حضرت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف تنظیم و تدوین شده است، و نام آن «انوار البهیّه» (نورهای ظریف و زیبا) میباشد، که ما کتاب حاضر را به اسم «نگاهی بر زندگی درخشان چهارده معصوم علیهم السّلام» نامگذاری کردیم. امید آنکه: همه ما از این کتاب پرمطلب و ارزشمند بهرهمند شده، و با الگو قرار دادن شیوه زندگی فروزان چهارده معصوم علیهم السّلام به کمال و سعادت حقیقی انسانی نائل شویم.
هدف از نگارش این کتاب و امثال آن از نگارنده، بیشتر در محور «انقلاب ارزشها» خلاصه میشود، تا ارزشهائی که نشأت گرفته از زندگی درخشان اولیای خدا همانند چهارده معصوم علیهم السّلام است به صحنه آید، و بساط ضد ارزشها را که از دوران طاغوت (قبل از انقلاب اسلامی ایران) باقی مانده، در محیط مقدّس ما برچیند، و مدینه فاضله اسلامی را جایگزین سازد.
لازم به تذکّر است که در بعضی از موارد در ترجمه این کتاب، نیاز به شرح و بیان بود که گاهی در میان دو کروشه [] در متن، و گاهی در پاورقی، انجام گرفته است.
به امید زندگی درخشان، در پرتو خورشید وجود چهارده معصوم علیهم السّلام.
حوزه علمیّه قم- محمّد محمّدی اشتهاردی زمستان 1371 شمسی
الأنوار البهیة ،ص:8
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
حمد و سپاس، مخصوص خداوندی است که به وسیله امامان راه هدایت از خاندان رسالت، پرده ابهام را از چهره دین ناب و استوار اسلام، برداشت، و راه راست را در پرتو نور افشانی آنها، روشن نمود و جادّه مستقیم را به وسیله آنان آشکار کرد.
درود و سلام بر پیامبرش که راهنمای امّت و پیشوای پیشوایان است، و بر آل او که نورهای درخشان و ماههای فروزان شبهای تاریک میباشند.
و بعد: امیدوار به عفو پروردگار، عبّاس بن محمّد رضا قمّی (عفی عنهما) میگوید: بعضی از برادران دینی از من خواستند تا تاریخ ولادت و وفات امامان معصوم علیهم السّلام و پیشوایان دین و سروران دنیا و آخرت را بر اساس تواریخی که مورد اعتماد خودم است، برای آنها بنگارم، کتابی به نام «قرّة الباصرة فی تاریخ الحجج الطّاهرة» نوشتم، سپس به فکرم رسید تا کتابی را که بیانگر چگونگی ولادت و وفات، و مختصری از خصلتهای ارزشمند زندگی آنها است به رشته تحریر در آورم، بر همین اساس، این کتاب ارزشمند را نگاشتم و نام آن را «انوار البهیّة ...»
گذاشتم. در این کتاب به ذکر فشردهای از زندگی چهارده نور (چهارده معصوم علیهم السّلام) پرداختم، و از درگاه خداوند خواستارم تا توفیق پایان دادن این کتاب را به من عطا فرماید، و سعادت اتمام آن را به من عنایت کند، خداوند بخشنده بزرگوار است.
عبّاس بن محمّد رضا (عفی عنهما)
الأنوار البهیة ،ص:9
نگاهی بر زندگی:
پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله
الأنوار البهیة ،ص:10
نور اوّل:
پیامبر اسلام، حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سرور و آقا و پیامبر ما، و شفاعت کننده گناهان ما رسول خدا، ابو القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و آله سرور دنیا و آخرت، جنّ و انس و عرب و عجم است، که در اینجا به بعضی از ویژگیهای او میپردازیم:
نسب شریف آن حضرت چنین است:
مادر عبد اللّه، فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومی است. عبد اللّه قبل از ولادت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در سنّ 25 یا 28 سالگی از دنیا رفت «1» و در خانه نابغه جعدی «2» [در مدینه] به خاک سپرده شد.
______________________________
(1) عبد اللّه کوچکترین فرزند عبد المطّلب بود، فاطمه دختر عمرو بن عائذ، مادر او و مادر ابو طالب، زبیر، عبد الکعبه، عاتکه، امیمه، و برّه بود (مترجم).
(2) نابغه جعدی، از شاعران عصر جاهلیّت و صدر اسلام بود، و پس از آنکه مسلمان شد، با اشعار عمیق و جالب خود از اسلام حمایت میکرد (اسد الغابه، ج 5، ص 2)
الأنوار البهیة ،ص:11
نام او «شیبة الحمد» بود، از این رو او را با این نام خواندند که هنگام تولّد، در سر او مقداری موی سفید بود [با توجه به اینکه شیبه به معنی پیری است که موی سرش سفید شده است، و به خاطر اوصاف نیکی که داشت، واژه «حمد» که به معنی ستودگی است، به آن افزودند].
مادر عبد المطّلب «1» «سلمی» دختر عمرو بن لبید خزرجی نام داشت، که از زیبائی، چهرهاش میدرخشید.
به عبد المطّلب، «مطعم طیر السّماء» میگفتند [زیرا به بالای کوهها میرفت و برای پرندگان دانه میریخت و به آنها غذا میرسانید].
از خصوصیّات عبد المطّلب اینکه سرپرست دو مقام ارجمند «سقایت» [آبرسانی به حاجیان] و «رفادت» [غذارسانی به حاجیان] بود، و چاه زمزم را پاکسازی و نوسازی کرد و پنج سنّت را در میان مردم مرسوم نمود که خداوند همین پنج سنّت را در آئین اسلام جاری ساخت «2» و در مکّه [در سن 120 سالگی]
______________________________
(1) وجه نامگذاری او به «عبد المطّلب»، از این رو بود که: پدرش هاشم در سفر تجارتی خود به شام، وارد مدینه شد، و در مدینه با سلمی دختر عمرو بن لبید، ازدواج کرد، مشروط بر اینکه هنگامی که ایّام وضع حملش رسید، او را به مدینه بیاورد، تا در نزد پدر و مادرش، وضع حمل کند، هاشم همسرش سلمی را به مکّه برد، تا اینکه بر اساس شرطی که با پدر زنش کرده بود، در ایّام وضع حمل، سلمی را به مدینه نزد پدر و مادرش برد. او در آنجا وضع حمل کرد، و دارای پسری شد که همان عبد المطلّب بود.
هشام در بازگشت از سفر شام در سرزمین «غزّه» از دنیا رفت، عبد المطلّب، هفت سال در نزد مادر ماند، سپس عمویش به نام مطلّب، از مکه به مدینه رفت و برادرزادهاش را در ترک خود سوار بر شتر کرده و به سوی مکّه آورد، هنگامی که وارد مکّه شد، قریشیان از مطّلب پرسیدند: این بچّه کیست؟ او در پاسخ گفت: «این عبد (بنده) من است»، از آن پس مردم، او را عبد المطّلب خواندند (تاریخ کامل ابن اثیر) (مترجم)
(2) این پنج سنّت عبارت است از: 1- زن پدر را بر پسرهای آن پدر، حرام کرد. 2- گنجی را بدست آورد و خمس آن را خارج کرده و در راه خدا به مصرف رسانید 3- پس از حفر و نوسازی چاه
الأنوار البهیة ،ص:12
از دنیا رفت، و قبرش در قبرستان حجون، زیارتگاه معروف مسلمانان است، و قبر شریف ابو طالب علیه السّلام نیز در آنجا قرار دارد.
عبد المطّلب فرزند هاشم است «1» که شاعر در شأن سخاوت و غذارسانی هاشم به مردم میگوید:
عمرو العلی هشم الثّرید لقومهو رجال مکّة مسنتون عجاف : «عمرو العلی، نان را در آب گوشت خرد و ترید میکرد و به افراد قوم خود میرسانید، در آن وقت که مردم مکّه دستخوش قحطی شده بودند و بر اثر قحطی گرسنه بودند و قدرت غذارسانی نداشتند».
مادر هاشم، عاتکه دختر مرّه سلمیّه نام داشت، که هاشم را با برادرش عبد شمس، دوقلو زائید «2» به گونهای که انگشتان یکی از آنها به پیشانی دیگری چسبیده بود، آن را جدا نمودند، خون جاری شد. بعضی گفتند [و فال زدند] که:
بین این دو نفر همواره خونریزی رخ میدهد [اتفاقا چنین شد، و بین نسل امیّه (بنی امیّه) که از فرزندان عبد شمس بودند، با نسل هاشم (بنی هاشم) سالها درگیری و جنگ و خونریزی رخ داد].
هاشم سرپرست دو مقام «سقایت» (آبرسانی به حاجیان) و «رفادت» (غذارسانی به حاجیان شد) «3».
هاشم [در 20 یا 25 سالگی] در سرزمین «غزّه» از دنیا رفت. غزّه (بر وزن
______________________________
زمزم، آن را مرکز آبرسانی حاجیان قرار داد 4- دیه قتل را صد شتر قرار داد 5- طواف کعبه را که به عدد خاصّی، تعیین نشده بود، با تعیین نمودن هفت شوط مقرّر نمود، خداوند همه این پنج سنّت را در اسلام امضا کرد (مترجم)
(1) نام هاشم، «عمرو» بود و به خاطر مقام ارجمندش، او را «عمرو العلی» میخواندند (مترجم)
(2) هاشم پسر بزرگ عبد مناف، و مطّلب پسر کوچک او بود.
(3) و همین موجب دشمنی عبد شمس با او گردید، و در نسل آنها، درگیریها بوجود آمد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:13
برّه) شهری در نقطه دور از سرزمین شام است که در دو فرسخی شهر عسقلان قرار دارد. قبر او در همانجا است. شافعی (رئیس مذهب شافعی) در آنجا چشم به جهان گشود. مطرد خزاعی در سوگ هاشم چنین گفت:
مات النّدی بالشّام لمّا أن ثویاودی بغزّة هاشم لا یبعد
فجفانه ورم لمن ینتابهو النّصر اولی باللّسان و بالید : «آن جوانمرد بخشنده، هاشم پس از ورود به سرزمین شام، در شهر «غزّه» از دنیا رفت، ولی او زنده و حاضر است و کاسههای غذای او برای آنان که پیاپی نزد او میآمدند روان میباشد، و پیروزی با زبان و دست، بهتر از سایر پیروزیهاست».
هاشم [جدّ دوم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] فرزند عبد مناف است. نام عبد مناف مغیره بود، و به خاطر زیبائی چهرهاش به او «ماه» میگفتند. مادر او «حبّی» دختر حلیل نام داشت، قبرش در مکّه در کنار قبر عبد المطّلب [در قبرستان حجون] میباشد. شاعر در مدح عبد مناف میگوید:
کانت قریش بیضة فتفلّقتفالمخّ خالصها لعبد مناف : «قریشیان همچون کلاهخود استوار و محکم بودند، آن کلاهخود شکافته شد، مغز آن بطور خالص از آن عبد مناف است» «1».
نام قصیّ [جدّ چهارم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] زید بود. مادر او «فاطمه» دختر سعد نام داشت. او همان کسی است که طایفه خزاعه را از مکّه اخراج کرد، و افراد قبیله خود را که در کوهها و بیابانها و درّههای اطراف پراکنده شده بودند، در مکّه به گرد هم آورد، از این رو به او «مجمّع» (گردآورنده) گفتند. شاعر در این
______________________________
(1) در این شعر، عبد مناف، نسبت به قریشیان، به مغز نسبت به سر تشبیه شده و به عبارت دیگر:
عبد مناف در قبیله قریش به عنوان وجودی که مایه استواری و توانمندی آنهاست یاد شده است.
الأنوار البهیة ،ص:14
مورد میگوید:
ابوکم قصیّ کان یدعی مجمّعابه جمع اللّه القبائل من فهر : «پدر شما، قصیّ که «مجمّع» (گردآورنده) خوانده میشود، خداوند به وسیله او قبیلههای نسل «فهر» (که پدر قبائل بود) را به گرد هم جمع نمود».
قصیّ، سرپرست مقامهای: حجابت (کلیدداری کعبه) و سقایت (آبرسانی) و رفادت (غذارسانی) و ندوه (مجلس شورای قریش) گردید و رئیس انتخاب پرچمدار آنها شد. و به طور کلّی همه مقامها و مفاخر قریشیان تحت سرپرستی و زعامت او در آمد. او شهر مکّه را چهار قسمت کرده و در اختیار قبیله خود قرار داد. قریشیان ریاست و سروری او را محترم و مبارک میشمردند، به طوری که در میان آنها هیچ ازدواج و مشورتی بدون رأی او انجام نمیشد. و پرچم هیچ جنگی جز در خانه او بسته و برافراشته نمیگردید. فرمان و دستورهای او در هنگام زندگی و بعد از مرگش، همانند دین، پیروی و اجرا میگردید. او «دار النّدوه» (مجلس شورای قریش) را تأسیس کرد، و در آن را در مسجد (کنار کعبه) قرار داد.
قریشیان برای مشورت و گفتگوی خود در مورد مشکلات، در آنجا اجتماع میکردند.
وقتی که قصیّ از دنیا رفت، پیکرش را در قبرستان حجون به خاک سپردند، و همواره به زیارت قبرش میرفتند، و از قبرش تجلیل نموده و به آن احترام شایانی میکردند.
مادر کلاب [جدّ پنجم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «هند» دختر سریر نام داشت. کلاب از طرف پدر با «تیم» جدّ أبو بکر، برادر است.
مادر مرّه [جدّ ششم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «محشیه» دختر شیبان نام
الأنوار البهیة ،ص:15
داشت، و برادرش عدی، جدّ عمر بن خطّاب بود.
مادر کعب [جدّ هفتم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «ماریه» دختر کعب قضاعی، بود. کعب در نزد عرب، مقام شامخ داشت، به طوری که عربها فاصله آغاز مرگ او را تا عام الفیل (سال تولّد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله) که 520 سال بود، تاریخ سنواتی خود قرار دادند [و یا تاریخ وفات او را تا عام الفیل 520 سال به حساب آوردند].
لویّ [جدّ هشتم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] در اصل به معنی نور است. مادر او «عاتکه» دختر یخلد بن نضر نام داشت [و این عاتکه نخستین عاتکه نامی است که نور نبوّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در رحم او قرار گرفت].
مادر غالب [جدّ نهم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «لیلی» دختر حرث بود.
مادر فهر [جدّ دهم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «جذله» دختر عامر جرهمی بود. فهر در مکّه رئیس مردم بود، و قریشیان را از پراکندگی به گرد هم آورد.
مادر مالک [جدّ یازدهم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «عاتکه» دختر عدوان بود.
الأنوار البهیة ،ص:16
از این رو به او «نضر» گفتند، که چهرهاش زیبا بود [زیرا واژه نضر، از نضارت به معنی نورانیت است]. به گفته بعضی، نام او «قریش» بود. بنابراین تمام فرزندانی که از نسل او بوجود آمدند قرشی بودند، اما آنان که در نسل او نبودند، قرشی نبودند.
مادر نضر «برّه» دختر مرّ بن أدّ بن طابخه بود.
مادر کنانه [جدّ سیزدهم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «عوانه» دختر سعد نام داشت.
مادر خزیمه [جدّ چهاردهم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «سلمی» دختر اسلم بود.
از این رو به او «مدرکه» گفتند، زیرا همه مقامات ارجمند پدرش را درک کرد [و دارای آن مقامات شد]. مادر مدرکه «خندف» نام داشت.
مادر الیاس [جدّ شانزدهم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] «رباب» نام داشت. به گفته بعضی، هنگامی که الیاس از دنیا رفت، همسرش خندف بسیار غمگین شد، به طوری که از محلّ فوت او برنخاست، و زیر سایه نرفت تا در گذشت. از این رو نام او [از جهت وفا و شرافت] ضرب المثل عرب گردید «1» و تا زنده بود در روزهای پنجشنبه از بامداد تا شامگاه از فراق او گریه میکرد، چون که الیاس در روز
______________________________
(1) از اشعار یزید است که گفت: «لست من خندف ان لم انتقم ...»
الأنوار البهیة ،ص:17
پنجشنبه از دنیا رفته بود.
الیاس به عنوان سرور قوم خود، و رئیس طایفهاش خوانده میشد، هیچ موضوع مهمّی بدون اجازه او انجام نمیگرفت، و همواره عربها او را احترام و تجلیل میکردند، و او را همانند لقمان و امثال او به عنوان حکیم و دانشمند مینگریستند.
واژه مضرّ از «ماضر» گرفته شده، و ماضر به معنی شیر است قبل از آنکه ماست شود. نام او «عمرو» و نام مادرش «سوده» دختر «عکّ» است، و نام برادرانش عبارت است از: ایاد، ربیعه و انمار. و داستان شیرینی از آنها در مورد تقسیم اموال پدرشان و مراجعه آنها به قضاوت افعی جرهمی [کاهن ماهر در نجران] در تاریخ نقل شده است «1».
از ویژگیهای «مضرّ» اینکه: خوشصداترین مردم زمانش بود. و او نخستین کسی است که حداء (صدای خوش برای آرامش شترها) خواند «2».
نزار (بر وزن کتاب) از واژه «نزر» گرفته شده که به معنی اندک است، از این
______________________________
(1) به کتاب حیوة الحیوان دمیری، واژه «افعی» مراجعه شود.
(2) در داستانها آمده: مضرّ در خوش صدائی بینظیر بود، و نخستین فردی بود که برای شتران، حداء خواند. علّت این کار این بود که او از شترش به زمین افتاد و دستش شکست، فریاد میزد: یا یداه! یا یداه! (وای دستم، وای دستم). همین فریاد خوش صدای او، باعث شد که شترش از چراگاه نزد او آمد.
او راز موضوع را دریافت و فهمید که صدای خوش، موجب آرامش شتران است، هنگامی که خوب شد و سوار بر شتر گردید، برای شتر «حداء» میخواند. و به گفته بعضی، دست غلامش شکست، او با صدای خوش خاصّی ناله میکرد، شتران دور او جمع شدند، آنگاه مضرّ آواز حداء را برای شتران رسم کرد، و بعدا مردم صداهای مخصوص دیگر بر آن افزودند (کحل البصر)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:18
رو به او نزار گفتند که وقتی دیده به جهان گشود، پدرش به چهره او نگریست، نوری که همان نور نبوّت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بود از بین دو چشم او مشاهده کرد، بسیار خرسند گردید، شتر قربان کرد و از گوشت آن به مردم غذا داد، گفت:
هذا کلّه نزر فی حقّ هذا المولود: «همه این غذارسانیها در شأن این نوزاد، اندک است»
از این رو به او «نزار» گفتند.
مادر او «معانه» دختر جوشم میباشد.
که نام مادرش «مهده» بود.
21- فرزند عدنان [جدّ بیستم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] روایت شده، رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا: «هنگامی که سلسله نسب من به عدنان رسید، همانجا توقّف کنید» «1».
______________________________
(1) شاید راز این توقّف این باشد که، نسبشناسان در مورد اجداد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قبل از عدنان، آن چنان اختلاف نظر دارند که نمیتوان مقصود را از میان آنها بدست آورد، به طوری که بعضی واسطههای اجداد آن حضرت از عدنان تا حضرت اسماعیل علیه السّلام را چهار نفر دانستهاند، و بعضی چهل نفر دانستهاند.
الأنوار البهیة ،ص:19
رسول اکرم حضرت محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله در روز جمعه 17 ماه ربیع الأوّل سال عام الفیل، بعد از طلوع فجر (قبل از طلوع خورشید) در مکّه معظّمه در عصر پادشاهی پادشاه دادگر «1» در خانهای که بعدها معروف به خانه محمد بن یوسف گردید، دیده به جهان گشود. این خانه، ملک پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود. آن حضرت، آن را به عقیل بن أبی طالب بخشید. بعدا فرزندان عقیل، آن را به محمد بن یوسف، برای حجّاج بن یوسف ثقفی فروختند، و او آن را جزء خانه خود نمود.
در عصر خلافت هارون (پنجمین خلیفه عباسی)، خیزران مادر هارون آن را گرفت و خراب کرد و در جای آن مسجدی بنا نمود، و هم اکنون این مسجد در مکّه موجود است و محلّ زیارت مسلمانان میباشد، که در آن نماز میخوانند «2».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در روز 27 ماه رجب [در چهل سالگی] مبعوث به رسالت گردید.
______________________________
(1) در مورد دادگری انوشیروان، سخنها گفتهاند، ولی حق این است که او دادگر نبود، و شاید بتوان گفت که او نسبت به پدر ستمگرش قباد، بهتر بوده است (مترجم)
(2) قول مشهور بین شیعیان در مورد روز تولّد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، همین قول است که در بالا گفته شد، ولی اکثر اهل تسنّن، و اندکی از شیعیان قائلند که آن حضرت، در روز 12 ربیع الأوّل چشم به این جهان گشود. اقوال غیر معروف دیگری نیز در اینجا وجود دارد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:20
1- شیخ صدوق (ره) به سند خود از امام صادق علیه السّلام نقل میکند که فرمود: ابلیس در آسمانهای هفتگانه رفت و آمد میکرد، هنگامی که حضرت عیسی علیه السّلام متولّد شد، از رفتن به سه آسمان، ممنوع گردید، ولی در چهار آسمان رفت و آمد میکرد. هنگامی که رسول خدا پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله متولّد گردید، از رفتن به همه آسمانهای هفتگانه ممنوع شد، و شیطانهائی که به سوی آسمان میرفتند بوسیله تیرهای شهاب آسمانی رانده میشدند.
هنگامی که قریشیان اوضاع آسمان (و شهابهای زیاد آسمانی را در بالا) مشاهده کردند، گمان کردند که قیامت برپا شده، به همدیگر میگفتند: «این نشانه برپا شدن قیامت است که ما درباره آن از اهل کتاب میشنیدیم».
عمرو بن امیّه که از کاهنان زبردست بود گفت: «به ستارگان آسمان که راهنمای ما در سفرها و نشانه زمستان و تابستان ما هستند بنگرید، اگر آنها از جای خود پرتاب میشوند بدانید که هنگام نابودی همه ما و همه چیز فرا رسیده است، ولی اگر آنها در جای خود قرار دارند و ستارگان دیگری پرتاب میگردند، این بیانگر حادثه جدیدی است (که آن را من نمیدانم).
2- در همان بامداد ولادت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، تمام بتها از جای خود کنده شده و واژگون شدند.
3- و در همان شب تولّد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ایوان کاخ مدائن (ایوان کسری) به لرزه شدید در آمد و چهارده کنگره (دندانه سر دیوار) آن فرو ریخت.
4- آب دریاچه ساوه در زمین فرو رفت و خشکید.
5- آب رود سماوه [واقع در بین کوفه و شام] آن قدر زیاد شد که جاری گردید.
6- آتشکده سرزمین فارس خاموش شد، با اینکه هزار سال قبل از آن، همچنان روشن بود.
الأنوار البهیة ،ص:21
7- رئیس مذهبی ایرانیان (مؤبد مجوس) در آن شب تولّد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، در عالم خواب دید: شتران نیرومندی، اسبهای عربی را میکشیدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ایرانیان شدند، و طاق ایوان کاخ شاه ایران، از وسط شکافته شد، و از دجله که بناهائی در آن ساخته بودند و آن را پر کرده و آبش را خشک نموده بودند، آب جاری شد و نوری در آن شب از جانب حجاز پخش گردید که تا مشرق کشیده شد، و در تمام جهان، هیچ تختی از پادشاهان بجای خود نماند مگر اینکه صبح آن شب واژگون شد، و پادشاهان در آن روز لال شدند، بطوری که تا شب نتوانستند سخن بگویند. دانش کاهنان نابود، و سحر ساحران بیاثر شد و بین همه کاهنان عرب و همزادشان (که اخبار پنهانی را به آنها میدادند) جدائی افتاد، و قبیله قریش در میان عرب، دارای مقام عظیم شدند، و با عنوان «آل اللّه» (دودمان خدا) نامیده شدند.
امام صادق علیه السّلام فرمود: «از این رو به آنها «آل اللّه» گفتند که آنها در مکّه کنار بیت اللّه الحرام (کعبه) بودند».
صلّی اللّه علیه و آله حضرت آمنه [مادر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] میگوید: سوگند به خدا، هنگامی که فرزندم قدم به دنیا نهاد، دستش را بر زمین گذاشت و سرش را به سوی آسمان بلند کرد، و به آسمان نگریست، سپس نوری از او نمایان شد و همه جا را روشن نمود، در میان آن نور، صدائی از گویندهای شنیدم که میگفت:
انّک قد ولّدت سیّد النّاس فسمّیه محمّدا: «همانا تو، سرور و آقای همه انسانها را زائیدی، نام او را محمّد صلّی اللّه علیه و آله بگذارد».
از آن پس، آن مولود گرامی را نزد عبد المطّلب (جدّ اوّل پیامبر صلّی اللّه علیه
الأنوار البهیة ،ص:22
و آله آوردند تا او را ببیند. عبد المطّلب، آنچه را که مادر آن مولود (آمنه) در شأن آن کودک گفته بود، شنیده بود، کودک را به بغل گرفت و چنین گفت:
الحمد للّه الّذی اعطانیهذا الغلام الطّیّب الاردان
قد ساد فی المهد علی الغلمان
: «حمد و سپاس خداوندی را که این پسر پاک دامن و خوشبو را به من عطا فرمود، که در گهواره بر همه کودکان آقائی دارد».
سپس عبد المطّلب، آن کودک را به ارکان خانه کعبه تعویذ نمود [یعنی برای حفظ او، او را در پناه رکنهای خانه خدا قرار داد]، و اشعاری را در شأن آن نوزاد نورانی سرود و خواند.
یکی از حوادث عجیب شب ولادت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله این بود که ابلیس با شیون و فریاد، شیطانها را به حضور خود طلبید، همه شیطانها به گرد او اجتماع کردند و به او گفتند:
ما الّذی افزعک یا سیّدنا: «ای سرور ما! چه چیز تو را این گونه بیتاب و وحشت زده کرده است؟»
ابلیس به آنها گفت: «وای بر شما! امشب وضع آسمان و زمین دگرگون شده، و این نشانه آن است که در زمین حادثه بسیار عظیمی رخ داده، که از زمان عروج حضرت عیسی علیه السّلام تاکنون، چنین اتّفاقی رخ نداده است، پراکنده شوید و به جستجو بپردازید و ببینید این حادثه عجیب چیست که رخ داده است؟!.
شیطانها در سراسر سرزمین پراکنده شدند، و سپس نزد ابلیس آمده و گفتند:
«چیز تازهای در زمین نیافتیم».
ابلیس گفت: «من خود برای این کار مهم (جستجو و پیدا کردن حادثه) سزاوارتر از شما هستم»، آنگاه ابلیس به صورت گنجشکی در آمد و از جانب کوه حراء که در یک فرسخی مکّه قرار دارد، وارد مکّه شد. در این هنگام جبرئیل علیه
الأنوار البهیة ،ص:23
السّلام به او نهیب زد: «بازگرد! خدا تو را لعنت کند».
ابلیس گفت: ای جبرئیل! یک سؤال از تو دارم، این حادثه که از امشب، در زمین رخ داده چیست؟
جبرئیل در جواب گفت: «محمّد صلّی اللّه علیه و آله چشم به جهان گشوده است».
ابلیس گفت:
هل لی فیه نصیب: «آیا من در او بهرهای دارم؟» [میتوانم او را فریب دهم؟]
جبرئیل فرمود: «نه».
ابلیس گفت:
ففی امّته: «آیا در امّت او راه نفوذ و بهرهگیری دارم؟»
جبرئیل فرمود: آری.
ابلیس گفت:
رضیت: «به همین مقدار راضی شدم».
بدا بمولده المسعود طالعهبدر الهدی و اختفت فیه الاضالیل
و زال عن رأس کسری التّاج حین علامن فوق بهرام للایمان اکلیل
بخاتم الرّسل قد زلّت اساورهفعرشه بعد کرسی الملک مشلول
سبحان من خصّ بالاسراء رتبتهبقربه حیث لا کیف و تمثیل
بالجسم اسری به و الرّوح خادمهله من اللّه تعظیم و تبجیل
له البراق جواد و السّماءطرق مسلوکة و دلیل السّیر جبریل
له شریعة حقّ للهدی و لهشریعة فی النّدی من دونها النّیل
الأنوار البهیة ،ص:24 و جاءه الرّوح بالقرآن ینسخ منشریعة الرّوح ما یحویه انجیل
و کلّ اسفار توراة الکلیم لهامن بعد اسفار صبح الذّکر تعطیل
لولاه ما کان لا علم و لا عملو لا کتاب و لا نصّ و تأویل
و لا وجود و لا انس و لا ملکو لا حدیث و لا وحی و تنزیل
له الخوارق فالعرجون فی یدهمهنّد من سیوف اللّه مسلول
حروبه و مغازیه لها سیربها یحدّث جیل بعده جیل ترجمه:
«با طلوع ولادت با سعادت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، ماه درخشان هدایت آشکار شد و گمراهیها پنهان گشت.
و از سر شاه ایران، در آن هنگام که بر فراز بهرام برای سوگند یاد کردن قرار داشت، تاج شاهنشاهی واژگون گردید.
و با آمدن خاتم رسولان صلّی اللّه علیه و آله آزینها و زیورهای آن شاه، لغزید و فرو ریخت، و تخت و نیمتخت او لنگ و لرزان گردید.
پاک و منزّه است آن خداوندی که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را به معراج و سیر در آسمانها، و درجات عالی اختصاص داد، و او را در مقام قرب خود که نمیتوان آن را توصیف کرد و نظیری برای آن یافت، جای داد.
خداوند، جسم پیامبرش را در حالی که روح او (جبرئیل) خادم او بود به سوی آسمانها سیر داد، و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در پیشگاه الهی، به احترام و تجلیل و قدردانی عظیمی نائل شد.
خداوند مرکب براق راهوار، و راههای هموار آسمانها را در اختیار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نهاد، و جبرئیل را راهنمای سیر او نمود.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای هدایت انسانها، صاحب شریعت حقّ است، شریعتی که آن چنان پربرکت است که بر فراز امور پربرکت قرار دارد.
جبرئیل، قرآن را بر او (پیامبر- ص) نازل کرد، قرآنی که ناسخ شریعت عیسی علیه السّلام و دستورهای کتاب انجیل است.
و همچنین همه سفرها (جزوهها) ی کتاب تورات، که بر حضرت موسی علیه
الأنوار البهیة ،ص:25
السّلام نازل شده، پس از درخشش بامداد روشنیبخش قرآن، نسخ و تعطیل گردید.
اگر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله نبود، علم و عمل در میان نبود، و نیز از کتاب و دستورهای آشکار و غیر آشکار الهی خبری نبود.
و نیز همه هستی، و انسان و فرشته و حدیث و وحی و نزول آیات الهی، به وجود نمیآمد.
او دارای معجزاتی است، مانند اینکه: شاخه خرما در دست او، شمشیری تیز و برّنده از شمشیرهای خدا و بر کشیده از غلاف خود خواهد شد.
جنگها و نبردهای محمّد صلّی اللّه علیه و آله آنچنان چشمگیر، و بر فراز تاریخ است که از عظمت آن همواره در میان نسلها یکی پس از دیگری سخن گفته میشود و درسهای تازهای میآموزد.
شیخ کاظم ازری بغدادی (ره) در اشعار خود چنین میگوید:
ما عسی لی ان اقول فی ذی معالعلّة الکون کلّه احداها
بشّرت امّة به الرّسل طرّاطربا باسمه فیا بشراها
نوّهت باسمه السّماوات و الارضکما نوّهت بصبح ذکاها
طربت لاسمه الثّری فاستطالتفوق علویّة السّماء سفلاها
لا تجل فی صفات احمد فکرافهی الصّورة الّتی لن تراها
تلک نفس عزّت علی اللّه قدرافارتضاها لنفسه و اصطفاها
ما تناهت عوالم العلم الّاو الی کنه احمد منتهاها
حاز قدسیّة العلوم و انلم یؤتها احمد فمن یؤتاها
علم اقسمت جمیع المعالیانّه ربّها الّذی ربّاها
فاض للخلق منه علم و حلماخذت عنهم العقول نهاها
و سمت باسمه سفینة نوحفاستقرّت به علی مجراها
و به نال خلّه اللّه ابراهیمو النّار باسمه اطفاها
الأنوار البهیة ،ص:26 و بسرّ سری له فی ابن عمراناطاعت تلک الیمین عصاها
و به سخّر المقابر عیسیفاجابت ندائه موتاها
و هو سرّ السّجود فی الملاء الأعلیو لولاه لم تعفّر جباها
لم تکن هذه العناصر الّامن هیولاه حیث کان اباها
امیر مؤمنان علی علیه السّلام در فرازی از خطبه قاصعه در شأن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چنین میفرماید: «از همان زمان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را از شیر بازگرفتند، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مأمور ساخت تا شب و روز، وی را به راههای بزرگواری و درستی و اخلاق نیک سوق دهد، من همانند سایهای به دنبال آن حضرت حرکت میکردم، و او هر روز نکته تازهای از اخلاق نیک را برای من آشکار میساخت، و به من فرمان میداد که به او اقتدا کنم.
آن حضرت، مدتی از سال مجاور کوه حراء بود، تنها من بودم که او را مشاهده میکردم، و کسی جز من او را نمیدید، در آن روز غیر از خانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خانهای که اسلام در آن راه یافته باشد، وجود نداشت، تنها خانه آن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوّم آنها بودم، اسلام را پذیرفته بودیم.
اری نور الوحی و الرّسالة و اشمّ ریح النّبوّة: «من نور وحی و رسالت را میدیدم، و نسیم نبوّت را استشمام میکردم «1»
دانشمند محقّق، بوصیری «2» در شأن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سروده است:
______________________________
(1) نهج البلاغه، خطبه قاصعه (خطبه 192).
(2) بوصیری، شرف الدین، ابو عبد اللّه، محمد بن سعید دلاصی، به سال 694 وفات کرد. وی سراینده قصیدهای معروف به برده است که در مدح رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تحت عنوان «الکواکب الدّرّیة فی مدح خیر البریّة» (ستارگان درخشان در مدح بهترین انسانها) سروده است که
الأنوار البهیة ،ص:27 فاق النّبیّین فی خلق و فی خلقو لم یدانوه فی علم و لا کرم
و کلّهم من رسول اللّه ملتمسغرقا من البحر او رشفا من الدّیم
فهو الّذی تمّ معناه و صورتهثمّ اصطفاه حبیبا بارئ النّسم
منزّه عن شریک فی محاسنهفجوهر الحسن فیه غیر منقسم
دع ما ادّعته النّصاری فی نبیّهمو احکم بما شئت مدحا فیه و احتکم
فانسب الی ذاته ما شئت من شرفو انسب الی قدره ما شئت من عظم
فانّ فضل رسول اللّه لیس لهحدّ فیعرب عنه ناطق بفم
و کیف یدرک فی الدّنیا حقیقتهقوم نیام تسلّوا منه بالحلم
فمبلغ العلم فیه انّه بشرو انّه خیر خلق اللّه کلّهم
و کلّ آی اتی الرّسل الکرام بهافانّما اتّصلت من نوره بهم
فانّه شمس فضل هم کواکبهایظهرن انوارها للنّاس فی الظّلم
یا خیر من یمّم العافون ساحتهسعیا و فوق متون الأینق الرّسم
سریت من حرم لیلا الی حرمکما سری البدر فی داج من الظّلم
فظلت ترقی الی ان نلت منزلةمن قاب قوسین لم تدرک و لم ترم
و قدّمتک جمیع الأنبیاء بهاو الرّسل تقدیم مخدوم علی خدم
و انت تخترق السّبع الطّباق بهمفی موکب کنت فیه صاحب العلم
حتّی اذا لم تدع شأوا لمستبقمن الدّنوّ و لا مرقی لمستنم
خفضت کلّ مقام بالإضافة اذنودیت بالرّفع مثل المفرد العلم
محمّد المصطفی الهادی البشیررسول اللّه افضل خلق اللّه کلّهم
لو لا هداه لکان النّاس کلّهمکاحرف ما لها معنی من الکلم نخستین شعر آن این است:
ام تذکر جیران بذی سلممزجت دمعا جری من مقلة بدم (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:28 و لو تفرّق بعض من خلائفهفی النّاس لم یبق ذو جهل و لا عزم
لو لم تطأ رجله فوق التّراب لماغدا طهورا و تسهیلا علی الامم
لو لم یکن سجد البدر المنیر لهما اثّر التّرب فی خدّیه بالوسم
فیا نجوم السّماء طوفوا بکعبتهسعدتم اذ له صرتم من الخدم
و لو تکلّف صمّ فوق طاقتهسعت الیه جبال الحلّ و الحرم
زاکی العفال و محمود الخصالو مبذول النّوال و مختار من القدم
نصرت بالرّعب حتّی کاد سیفک انیسطوا بغیر انسلال فی رقابهم
البدر یخبر انّ النّور مکتسبفیه و نورک اصلیّ و ذو شمم
کفاک فخرا کمالات خصصت بهااخاک حتّی دعوه بارئ النّسم
ای ختم پیمبران مرسلحلوای پسین و ملح اوّل
ای خاک تو توتیای بینشروشن به تو چشم آفرینش
ای سیّد بارگاه کونیننسّابه شهر قاب قوسین
ای صدرنشین عقل و جان هممحراب زمین و آسمان هم
ای شش جهت از تو خیره ماندهبر هفت فلک جنیبه «1» رانده
سر خیل توئی و جمله خیلندمقصود توئی، همه طفیلند
سلطان سریر کائناتیشاهنشه کشور حیاتی
ای کنیت و نام تو مؤبّدبو القاسم و احمد و محمّد
صفیّ حلّی در فرازی از قصیده خود در مدح پیامبر صلّی اللّه علیه و آله
______________________________
(1) جنبیه: اسب یدک
الأنوار البهیة ،ص:29
میگوید:
شخص هو العالم الکلّی فی شرفو نفسه الجوهر القدسیّ فی عظم
هو النّبیّ الّذی آیاته ظهرتمن قبل مظهره للنّاس فی القدم
صلّی علیه العرش ما طلعتشمس و ما لاح نجم فی دجی الظّلم
و آله امناء اللّه من شهدتلقدرهم سورة الأحزاب فی العظم : «شخص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در شرافت، مجموعهای از جهان کلّی است، و جان او در عظمت، جوهر قدسی آفرینش است.
او پیامبری است که آیات و نشانههای صدق او قبل از آنکه در میان مردم ظاهر شود و قدم بگذارد از مدتها قبل آشکار شد.
عرش خدا تا وقتی که خورشید طلوع کند و ستارهای در میان تاریکی بدرخشد، بر او درود فرستد، و بر آل او که امینان خدا در میان مردم هستند، و در شأن و مقام ارجمند آنها سوره احزاب «1» نازل شده است».
______________________________
(1) با توجّه به اینکه آیه تطهیر، در شأن آنها، آیه 33 سوره احزاب است.
الأنوار البهیة ،ص:30
صلّی اللّه علیه و آله
صلّی اللّه علیه و آله امام سجّاد علیه السّلام فرمود: از پدرم شنیدم میفرمود: سه روز قبل از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله جبرئیل به محضر آن حضرت آمده و گفت:
«ای احمد! خداوند به خاطر مقام ارجمند تو، و احترام از شأن تو، مرا به سوی تو فرستاده است، از تو سؤال میکند در مورد مطلبی که خود به آن داناتر است، میفرماید: «ای محمّد! خود را چگونه مییابی؟» [حالت چطور است؟]
پیامبر: ای جبرئیل! خود را غمگین مییابم.
روز سوم (روز رحلت آن حضرت)، جبرئیل همراه عزرائیل علیه السّلام همراه فرشتهای به نام اسماعیل، که هفتاد هزار فرشته او را همراهی میکردند به محضر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمدند، جبرئیل از آنها پیشی گرفته و خطاب به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد:
«ای احمد! خداوند به خاطر مقام ارجمند تو و احترام به شأن تو مرا به حضورت فرستاده، و سؤال میکند از موضوعی که خودش به آن از تو داناتر است و میفرماید: «ای محمّد! تو خود را چگونه مییابی؟» [حالت چطور است؟].
پیامبر: «ای جبرئیل! خود را غمگین و اندوهگین مییابم».
در این هنگام عزرائیل، اجازه خواست، جبرئیل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد که: این عزرائیل است و درخواست اجازه به حضور شما را دارد، و
الأنوار البهیة ،ص:31
تاکنون از هیچکس اجازه ورود نگرفته است، و بعدا نیز از هیچکس اجازه ورود نمیگیرد.
پیامبر: به او اجازه بده.
جبرئیل به عزرائیل اجازه داد، عزرائیل وارد شد، و در پیشگاه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ایستاد و عرض کرد: «ای احمد! خداوند مرا نزد تو فرستاده و به من فرمان داده تا از آنچه امر فرمودی اطاعت کنم، اگر امر کنی روحت را قبض کنم، اطاعت میکنم، و اگر آن را دوست نداری خودداری مینمایم».
پیامبر: آیا همان گونه که گفتی رفتار میکنی؟
عزرائیل: آری، از جانب خدا مأمور شدهام تا آنچه را بفرمائی اطاعت نمایم.
جبرئیل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد: «ای احمد! خداوند متعال مشتاق لقاء و دیدار تو است».
در این هنگام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به عزرائیل فرمود: «مأموریّت خود را انجام بده».
صلّی اللّه علیه و آله در کتاب مناقب از ابن عبّاس نقل شده: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که در بستر بیماری افتاده بود، لحظهای بیهوش شد، در این هنگام در خانه کوبیده شد.
فاطمه علیها السّلام فرمود: کیستی؟
کوبنده در: من مرد غریبی هستم، آمدهام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بپرسم؛ آیا به من اجازه ورود میدهد تا به محضرش آیم؟
فاطمه: خدا تو را بیامرزد، بازگرد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در بستر بیماری است.
مرد غریب رفت، پس از ساعتی بازگشت و در خانه پیامبر صلّی اللّه علیه
الأنوار البهیة ،ص:32
و آله را کوبید و گفت: غریبی هستم که از محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اجازه میخواهم تا به خدمتش برسم، آیا به غریبان اجازه میدهید؟ «1».
در این هنگام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به هوش آمد و به فاطمه علیها السّلام فرمود: «ای فاطمه جانم! آیا میدانی این غریب کیست؟».
فاطمه: نه، ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
هذا مفرّق الجماعات، و منقّض اللّذّات، هذا ملک الموت، ما استأذن و اللّه علی احد قبلی، و لا یستأذن علی احد بعدی، استأذن علیّ لکرامتی علی اللّه ائذنی له
: «این کسی است که جمعیّتها را پراکنده میسازد، و لذّتها را از هم میپاشد، این فرشته مرگ است، که سوگند به خدا برای قبض روح هیچکس قبل از من و نه بعد از من اجازه نمیگیرد، ولی به خاطر مقام ارجمندی که نزد خدا دارم، از من اجازه میخواهد، به او اجازه ورود بده».
فاطمه علیها السّلام به عزرائیل فرمود: خدا تو را رحمت کند، وارد خانه شو!
عزرائیل مانند نسیم ملایم و آرامبخشی وارد شد و وقتی که وارد خانه گردید، گفت:
السّلام علی اهل بیت رسول اللّه: «سلام بر اهل خانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله»
صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله [وقتی که یقین به رحلت کرد] علی علیه السّلام را به حضور طلبید، و به او چنین وصیت کرد:
______________________________
(1) غریب یستأذن علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أ تأذنون للغرباء؟
الأنوار البهیة ،ص:33
1- در برابر شدائد و رنجها، صبر و تحمّل کن.
2- فاطمه علیها السّلام را (از گزند حوادث) حفظ کن.
3- قرآن را جمعآوری نموده و تنظیم کن.
4- بدهکاریهای مرا ادا کن.
5- جنازهام را غسل بده.
6- در اطراف قبرم، دیواری بنا کن.
7- و در حفظ حسن و حسین علیه السّلام کوشا باش.
ابو رافع غلام آزادشده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله میگوید: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در آخرین روز عمرش در بستر بیماری، از حال رفت، من پاهای او را گرفتم و بوسیدم و گریه میکردم و میگفتم: «ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بعد از تو من و فرزندانم به چه کسی پناه ببریم». آن حضرت سخنم را شنید و سرش را بلند کرد و فرمود:
اللّه بعدی و وصیّی، صالح المؤمنین
: «بعد از من خداوند و وصیّم که شایستهترین مؤمنان است، برای تو خواهند بود»
صلّی اللّه علیه و آله به فاطمه علیها السّلام جابر انصاری میگوید: فاطمه علیها السّلام در محضر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کنار بستر آن حضرت بود و میگفت:
وا کرباه لکربک یا أبتاه!
: «آه! چقدر از اندوه تو اندوهگین هستم، ای پدر بزرگوارم».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او فرمود: «ای فاطمه جانم! از امروز غم و اندوه برای پدرت نخواهد بود، ای فاطمه! نباید در وفات پیامبر گریبان چاک کرد و صورت را خراشید، و صدای وا ویلا کرد، ولی تو همان را بگو که پدرت در مرگ
الأنوار البهیة ،ص:34
ابراهیم (پسرش) گفت:
تدمع العینان و قد یوجع القلب و لا نقول ما یسخط الرّبّ و انّا بک یا ابراهیم محزونون
: «چشمها اشک میریزند، و دل به درد میآید، اما سخنی که پروردگار را به خشم آورد، نمیگویم، و ما ای ابراهیم در سوگ تو غمگین هستیم».
و از امام باقر علیه السّلام در تفسیر آیه:
وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: «زنان با ایمان تو را در نیکی، نافرمانی نکند» «1»
روایت شده، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به فاطمه علیها السّلام فرمود: «وقتی که من از دنیا رفتم، چنگ بر صورت نزن، و موی خود را پریشان مکن، و صدای وا ویلا بلند نکن و در عزای من با صدای بلند، آه و ناله نکن».
سپس فرمود: «منظور از کلمه «معروف» در سخن خدا (در آیه فوق) همین است».
علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام در کنار بستر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شیخ مفید (ره) نقل میکند: سپس بیماری رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سخت و وخیم شد، امیر مؤمنان علی علیه السّلام در کنار بسترش بود، همین که نزدیک بود روح از بدنش مفارقت کند، به علی علیه السّلام فرمود: «سرم را بر دامن خود بگیر، زیرا که امر الهی فرا رسید، وقتی که روحم از پیکرم بیرون رود، آن را با دست خود بگیر و بر روی خود بکش، آنگاه مرا به جانب قبله بگذار، و کار (غسل و کفن) مرا خودت انجام بده، و قبل از همه مردم بر جنازهام نماز بخوان، و از من جدا نشو تا مرا بخاک بسپاری، و از درگاه خداوند درخواست کمک کن».
______________________________
(1) ممتحنه: 12
الأنوار البهیة ،ص:35
حضرت علی علیه السّلام سر آن حضرت را بر دامن گرفت، آن حضرت بیهوش شد، فاطمه علیها السّلام خود را بر روی آن حضرت افکند، در حالی که به چهره پدر نگاه میکرد، میگریست و این شعر (ابو طالب) را میخواند:
و ابیض یستسقی الغمام بوجههثمال الیتامی عصمة للارامل : «و سفید روئی که مردم به برکت روی او، طلب باران میکنند، او که فریاد رس یتیمان و پناه بیوهزنان است».
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چشمش را گشود و با آواز آهسته فرمود: این گفتار عمویت ابو طالب است، آن را نگو، بلکه این آیه را بخوان:
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ
: «محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسول خدا است، و پیش از او رسولانی نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، به عقب برمیگردید؟» «1».
در این هنگام فاطمه علیها السّلام گریه طولانی کرد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او اشاره کرد که نزدیک بیا، فاطمه علیها السّلام نزدیک رفت، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آهسته به او سخنی گفت، که روی فاطمه علیها السّلام از آن سخن شکوفا گردید، سپس در آغوش علی علیه السّلام روح آن حضرت، به لقای الهی شتافت.
در حدیث آمده: از فاطمه علیها السّلام پرسیده شد: «آن سخنی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به طور آهسته به تو فرمود، و تو خوشحال شدی، چه بود؟».
فاطمه علیها السّلام در پاسخ فرمود: «پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به من فرمود که نخستین شخص هستم که به او میپیوندم و چندان نمیگذرد، که به پدرم ملحق میشوم، همین مژده موجب رفع اندوه، و باعث خرسندی من گردید».
______________________________
(1) آل عمران- 144.
این فراز، به ما میآموزد که بجای شعر، تا حدّ امکان از آیات قرآن بیاموزیم و بهرهمند گردیم.
الأنوار البهیة ،ص:36
صلّی اللّه علیه و آله و سفارش آن حضرت مرحوم صدوق (ره) از ابن عبّاس نقل میکند، حسن و حسین علیهما السّلام در این هنگام شیون زنان و با دیدگان پراشک وارد خانه شدند و خود را به روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله افکندند، حضرت علی علیه السّلام خواست آنها را از آن حضرت، جدا سازد، که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به هوش آمد و فرمود:
یا علیّ دعنی اشمّهما و یشمّانی، و اتزوّد منهما و یتزوّدان منّی ...
: «ای علی! بگذار من آنها را ببویم و آنان مرا ببویند، من از دیدار آنها توشه برگیرم و آنها از دیدار من توشه برگیرند، بدان که این دو فرزند، بعد از من، ستمها خواهند دید، و با ظلم کشته میشوند»، این سخن را سه بار فرمود «1».
صلّی اللّه علیه و آله در آغوش علی علیه السّلام در این هنگام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دستش را به سوی علی علیه السّلام دراز کرد، و آن حضرت را به سوی خود کشید تا اینکه او را با خود به زیر روپوشی که به رویش افکنده بودند برد و دهان مبارک خود را بر دهان علی علیه السّلام نهاد، و مدّتی طولانی با او راز گفت، در این حال که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در آغوش حضرت علی علیه السّلام بود، روحش به پرواز در آمد [و حادثه رحلت جانسوز پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رخ داد].
امام علی علیه السّلام از زیر جامه بیرون آمد، و به حاضران رو کرد و فرمود:
اعظم اللّه اجورکم فی نبیّکم فقد قبضه اللّه
: «خداوند شما را در سوگ پیامبرتان، اجر عظیم عطا کند، همانا خداوند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به سوی خود برد».
در این هنگام صدا و فریاد گریه و شیون از خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برخاست.
______________________________
(1) و سه بار فرمود: «خدا لعنت کند آنان را که به این دو، ستم مینمایند» (کحل البصر، ص 194)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:37
علّامه طبرسی (ره) و دیگران در اینجا روایتی را نقل میکنند که خلاصهاش این است: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به فرشته مرگ (عزرائیل) فرمود: «آنچه را مأمور هستی، انجام بده».
جبرئیل که در آنجا حاضر بود، به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد: «این آخرین نزول من به دنیا است، همانا مقصود من از آمدن به دنیا تو بودی».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به جبرئیل فرمود: «ای حبیب من جبرئیل، نزدیک من بیا»، جبرئیل نزدیک شد و در جانب راست پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قرار گرفت، و میکائیل در جانب چپ آن حضرت ایستاد، و فرشته مرگ (عزرائیل) مشغول قبض روح مقدّس آن حضرت گردید، در این لحظه، روح پاک رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قبض شد، در حالی که دست علی علیه السّلام در زیر گلوی آن حضرت بود، و جان شریف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از میان دست علی علیه السّلام بیرون رفت، علی علیه السّلام دست خود را بلند کرد، و بر روی خود کشید، سپس روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به سوی قبله نمود، و چشمهای او را بست، و روپوش را بر روی آن حضرت کشید و آنگاه آماده انجام امور مربوط به غسل و کفن آن حضرت گردید.
در این هنگام صدای فاطمه علیها السّلام به گریه بلند شد، و مسلمانان آه و ناله سر دادند و خاک بر سر میریختند.
شیخ طوسی (ره) در کتاب تهذیب میگوید: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حالی که مسموم شده بود، در روز دوشنبه 28 صفر سال 11 هجری رحلت کرد.
و در کتاب مناقب آمده: فاصله بین ورود آن حضرت به مدینه تا وفاتش، ده سال بود، و آن حضرت قبل از غروب خورشید، در سن 63 سالگی رحلت کرد.
الأنوار البهیة ،ص:38
علّامه ثعلبی میگوید: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مقارن ظهر از دنیا رفت.
علیه السّلام به اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله طبق روایت ثعلبی، هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رحلت کرد، حضرت خضر پیامبر علیه السّلام به خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد، و در کنار در خانه ایستاد، در حالی که جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در میان خانه بود، و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام در آن خانه، کنار جنازه بودند، خضر علیه السّلام خطاب به آنها چنین گفت:
السّلام علیکم یا اهل البیت ...
: «سلام بر شما ای خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هر انسانی مرگ را میچشد، و قطعا خداوند در روز قیامت، پاداش شما را به طور کامل خواهد داد، همانا طبق سنّت خدا، در عوض هر کس که از دنیا میرود، جانشینی است، و در هر مصیبتی تسلیتی است، و در برابر هر چیز فوت شده، تدارک و جبرانی وجود دارد، بر خدا توکّل و اعتماد کنید، و من از درگاه خدا برای خود و شما طلب آمرزش میکنم».
اهل خانه، صدای خضر علیه السّلام را میشنیدند، ولی خودش را نمیدیدند، امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرمود: «او برادرم خضر علیه السّلام است، که شما را در مصیبت رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تسلیت میدهد».
صلّی اللّه علیه و آله بر امام علی علیه السّلام و سایر مردم برای آنکه شدّت مصیبت فراق جانسوز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را دریابید، و به میزان شدّت تأثّر و رنج امیر مؤمنان علی علیه السّلام پی ببرید، به سخنی که امام علی علیه السّلام در این مورد فرموده، گوش جان فرا بدهید:
فنزل بی من وفاة رسول اللّه (ص) ما لم اکن اظنّ الجبال لو حملته عنوة کانت تنهض به، فرأیت النّاس من أهل بیتی ما بین جازع لا یملک جزعه
الأنوار البهیة ،ص:39
و لا یضبط نفسه و لا یقوی علی حمل فادح ما نزل به، قد اذهب الجزع صبره، و اذهل عقله و حال بینه و بین الفهم و الافهام و الاستماع ...
: «از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آنچنان غم و اندوه بر من وارد گردید که گمان نمیکردم که اگر کوهها را به برداشتن آن بار سنگین مجبور میکردند توان تحمّل آن را داشته باشند، میدیدم جمعی از اهل بیت خود را که بیتابی میکنند و نمیتوانند اندوه جانکاه و سنگین این فاجعه را تحمّل نمایند، رنج فراق، تاب و توان آنها را ربوده و عقلشان را از کار انداخته، و آنها را از دریافت سخن و گفتگو درمانده کرده است ...».
و نیز میدیدم: سایر مردم را که از دودمان عبد المطّلب نبودند به همدیگر تسلیت میگفتند، و همدیگر را به صبر و تحمّل، دعوت میکردند، و بعضی در گریه و ناله، با اهل بیت علیهم السّلام همنوا بودند، ولی من خودم را به صبر و تحمّل وادار کرده، لب فرو بستم، و به انجام وصیّتهای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مورد غسل، کفن، حنوط، نماز، دفن، و جمعآوری و تنظیم قرآن، مشغول گشتم، اشکهای بیاختیار، و آههای غمبار، و شعلههای آتش سوزان دل داغدارم و بزرگی فاجعه، مرا از کار تجهیز جنازه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بازنداشت، تا اینکه در تمام این موارد، حق واجب خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را بطور شایسته انجام دادم، و مأموریت خود را با صبر و تحمّل به پایان رساندم».
مرحوم کلینی (ره) از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رحلت کرد، آن شب بر آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله (بر اثر سختی و ناراحتی) به قدری طولانی گذشت که گمان کردند از آن پس، آسمان بر آنها سایه نمیافکند، و زمین از حمل آنها عاجز است، زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خویشان و دیگران را تنها گذاشت و رفت، آنها در این حال بودند که شخصی آمد، صدای او را میشنیدند ولی خودش را نمیدیدند و گفت:
«سلام بر شما خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ...» [این همان خضر علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:40
بود که گفتارش قبلا ذکر شد].
در قسمت پایان این سخن آمده که مرد ناشناس گفت:
«هر کس در قیامت از آتش دوزخ دور گردد و وارد بهشت شود، رستگار است، و زندگی دنیا جز متاع فریبا، چیزی نیست، خداوند شما را برگزید و بر دیگران برتری بخشید و پاک نمود، و شما را از خاندان پیامبر خود ساخت، و علم خود را به امانت نزد شما نهاد و شما را میراث دار کتاب خود نمود».
امام صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که خداوند روح مبارک پیامبرش را قبض کرد، آنچنان فاطمه علیها السّلام محزون گردید که اندازه آن را غیر از خدا نمیداند، خداوند فرشتهای را به سوی فاطمه علیها السّلام فرستاد، تا دل غمبار او را تسلّی دهد و با او گفتگو کند.
فاطمه علیها السّلام این موضوع را به علی علیه السّلام خبر داد.
امام علی علیه السّلام به او فرمود: هرگاه آمدن فرشته را احساس کردی و صدای او را شنیدی به من اطلاع بده.
فاطمه علیها السّلام حضور فرشته را به علی علیه السّلام خبر داد، آن حضرت هر چه را که از فرشته میشنید مینوشت، تا اینکه از همین نوشتار، مصحفی به وجود آمد «1» امیر مؤمنان علیه السّلام در مورد محتوای این مصحف فرمود: «چیزی از حلال و حرام، در آن نیست، ولی علم تمام اموری که در آینده واقع میشود، در آن ثبت است».
و در روایت دیگر آمده: جبرئیل به حضور فاطمه علیها السّلام میآمد، و او را در مورد فراق پدرش به نیکوئی تسلیت میداد و خاطرش را آرام و شاد میکرد «2»
______________________________
(1) یعنی کتابی تشکیل شد، که از آن به عنوان «مصحف فاطمه» یاد میشود (مترجم).
(2) این روایت در اصول کافی (ج 1 ص 458- باب مولد الزّهراء علیها السّلام حدیث یک)
الأنوار البهیة ،ص:41
و نیز روایت شده: زنهای بنی هاشم به حضور فاطمه علیها السّلام میآمدند و در فضائل و شأن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن میگفتند. فاطمه علیها السّلام به آنها میفرمود: «از شمردن خصلتهای نیک پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بگذرید، و بر شما باد که دعا کنید» [یعنی برای من دعا کنید که خداوند در مورد بار سنگین مصیبت فراق جانسوز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به من صبر و تحمّل عنایت فرماید]
و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:
من اصیب بمصیبة فلیذکر مصیبته بی فانّها من اعظم المصائب
: «کسی که دستخوش مصیبتی میگردد مصیبتی را به یاد آورد که در فقدان من بر او وارد شد، زیرا آن مصیبت بزرگترین مصائب است».
علیه السّلام در سوگ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله امیر مؤمنان علی علیه السّلام در سوگ رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین مرثیه خواند:
______________________________
آمده که ترجمهاش چنین است:
امام صادق علیه السّلام فرمود: «فاطمه علیها السّلام بعد از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، 75 روز در دنیا بود، در این مدت از فراق پدر، بسیار محزون بود. جبرئیل نزد او میآمد و او را تسلیت نیک میداد، و خاطرش را آرام میکرد، و از پدرش و مکان پدرش به او خبر میداد، و همچنین اخبار آینده را در مورد حوادثی که بر فرزندان او وارد میشود، به او خبر میداد، و حضرت علی علیه السّلام آن را مینوشت».
حضرت امام خمینی (ره) در گفتاری پس از بیان این روایت، میفرماید: «من این شرافت و فضیلت را از همه فضائلی که برای حضرت زهرا علیها السّلام ذکر کردهاند- با اینکه آنها هم فضائل بزرگی است- این فضیلت را من بالاتر از همه میدانم که برای غیر انبیاء هست، برای کسی دیگر حاصل نشده، و با این تعبیری که مراوده داشته است جبرئیل در این هفتاد و چند روز، برای هیچکس تاکنون وارد نشده، و این از فضائلی است که از مشخصات حضرت صدّیقه سلام اللّه علیهاست» (صحیفه نور، ج 19 ص 279)- مترجم
الأنوار البهیة ،ص:42 الموت لا والد یبقی و لا ولداهذا السّبیل الی ان لا تری احدا
هذا النّبیّ و لم یخلد لامّتهلو خلّد اللّه خلقا قبله خلدا
للموت فینا سهام غیر خاطئةمن فاته الیوم سهم لم یفته غدا : «مرگ نه پدر و نه فرزند را باقی میگذارد، و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بمیرند.
مرگ، حتّی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را برای امّتش باقی نگذاشت، اگر خداوند کسی را قبل از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باقی میگذاشت، او را نیز باقی میگذاشت.
ناگزیر ما آماج تیرهای مرگ که خطا نمیروند واقع میشویم، که اگر امروز کسی مورد اصابت تیر مرگ نشد، فردا او را از یاد نمیبرد».
صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام خواست تا پیکر مطهّر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را غسل دهد، چشمهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را با دستمالی بست و فضل ابن عبّاس (پسر عمویش) را طلبید، و به او فرمود تا آب بیاورد، آنگاه علی علیه السّلام پیراهن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را از جانب گریبان تا مقابل ناف، پاره کرد و مشغول غسل و حنوط شد. فضل بن عبّاس آب میآورد و علی علیه السّلام را کمک میکرد، و فرشتگان نیز آن حضرت را در غسل دادن، یاری میکردند، علی علیه السّلام پیکر مقدّس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در درون پیراهنش غسل داد.
شیخ طوسی (ره) در کتاب تهذیب از حرث بن یعلی بن مرّه از پدرش و او از جدّش نقل میکند که پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، پیکر آن حضرت را با روپوشی پوشانیدند، علی علیه السّلام در کنار روپوش، صورتش را بر کف دستهایش نهاد (سر در گریبان کرد)، در این حال، باد گوشههای روپوش را به صورت او مینواخت، و مردم پشت در خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و در مسجد، با صدای بلند گریه میکردند. در این هنگام صدائی شنیدیم که گویندهای میگفت:
الأنوار البهیة ،ص:43
«پیامبر شما پاک و پاکیزه است، او را بدون غسل دفن کنید».
دیدم امیر مؤمنان علیه السّلام بیصبرانه سرش را بلند کرد و فرمود:
اخسأ عدوّ اللّه، فانّه امرنی بغسله و کفنه و دفنه و ذاک سنّة
: «ای دشمن خدا خاموش باش، زیرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مرا به غسل دادن و کفن کردن و دفن پیکرش، امر فرموده است، و این امور، سنّت است».
سپس منادی دیگری ندا کرد: «ای علی! بدن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را بپوشان، و پیراهنش را از تنش بیرون نیاور».
در نهج البلاغه (خطبه 235) آمده: علی علیه السّلام هنگام غسل دادن و کفن کردن پیکر مبارک پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چنین فرمود:
بابی انت و امّی یا رسول اللّه ...
: «پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نشد، و آن نبوّت و اخبار و آگاهی از آسمان بود. مصیبت تو این امتیاز را دارد که از یک جهت تسلّی دهنده است، یعنی پس از مصیبت رحلت تو، مرگهای دیگر، چندان سخت نیست، ولی از جهت دیگر این مصیبت همگانی است و همه مردم به خاطر تو داغدار و سوگمندند، اگر نه این بود که تو مرا امر به صبر فرمودهای، و از بیتابی نهی کردهای، آن قدر گریه میکردم که اشکهای مخزن چشمم تمام شود. و این درد جانکاه همیشه برایم باقی بود، و حزن و اندوهم، همیشگی و دائم میشد، تازه اینها در برابر مصیبت رحلت تو کم بود، حیف و افسوس که نمیتوان مرگ تو را بازگردانید، و آن را دفع کرد، پدر و مادرم به فدایت، ما را به پیشگاه پروردگارت یاد کن و ما را هنگام ورود به بهشت فراموش نکن».
و طبق روایت شیخ طوسی (ره)، علی علیه السّلام پس از غسل، روپوش را
الأنوار البهیة ،ص:44
از روی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برداشت و سپس خود را به روی او افکند و صورتش را بوسید و سپس روپوش را بر روی آن بزرگوار انداخت.
و در کتاب فقه الرّضا علیه السّلام نقل شده: حضرت علی علیه السّلام پس از آنکه از غسل دادن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فارغ شد، به چشمانش نگریست، چیزی در چشمان او دید، خود را به روی آن حضرت افکند و زبان خود را به درون چشم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نهاد و گردش داد و پاک کرد، و عرض کرد: «پدرم و مادرم به فدایت ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، درود خدا بر تو باد که پاکزادی و پاک مردی».
و در کتاب بصائر الدّرجات از ابو رافع [غلام آزادشده پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] نقل شده: هنگام غسل دادن، علی علیه السّلام با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نجوی (رازگوئی) نمود.
مطابق روایت دیگر، هنگامی که علی علیه السّلام از غسل دادن پیکر مطهّر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و حنوط فارغ شد، آن حضرت را در سه جامه کفن کرد، که دو جامه آن جامههای سفید صحاری «1» بودند و یک جامه آن از برد یمنی سرخ رنگ بود.
صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام به نقل قطب راوندی، امام علی علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به من امر کرد، هنگامی که وفات کرد، هفت دلو آب از چاه «غرس» بکشم، و با آن آب او را غسل دهم، و پس از غسل، هر کس را که در آن خانه است بیرون کنم، و به من فرمود: «وقتی که همه را بیرون کردی، دهان خود را بر دهان من بگذار، و از آنچه تا روز قیامت در دنیا واقع میشود بپرس!».
به دستور آن حضرت رفتار کردم، و او از آنچه را تا قیامت رخ میدهد به من
______________________________
(1) صحار، قریهای در یمن که آن جامه به آن قریه منسوب است.
الأنوار البهیة ،ص:45
خبر داد. هیچ گروهی نیست مگر اینکه من گمراهان آنان را از طرفداران حقّ میشناسم.
صلّی اللّه علیه و آله سلیم بن قیس هلالی میگوید: سلمان گفت: من در آن هنگام که امیر مؤمنان علیه السّلام بدن مطهّر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را غسل میداد، نزد آن حضرت آمدم، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وصیّت نموده بود که علی علیه السّلام بدن او را غسل دهد، و به او خبر داده بود که هنگام غسل، هر عضوی از اعضای بدن را که بخواهد حرکت دهد، خود به خود حرکت داده میشود، و علی علیه السّلام به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گفته بود: چه کسی به هنگام غسل، مرا کمک میکند؟
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده بود: جبرئیل تو را کمک مینماید.
سلمان گفت: هنگامی که علی علیه السّلام پیکر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را غسل داد و کفن کرد، من و ابو ذر و مقداد و فاطمه علیها السّلام و حسن و حسین علیهما السّلام را وارد خانه کرد، و خود جلو ایستاد و ما پشت سر او صف کشیدیم، و بر جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نماز خواند (و ما اقتدا کردیم)، و آن زن [عایشه] در حجره بود، و از این قسمت اطّلاعی نداشت، زیرا جبرئیل جلو بینائی او را گرفته بود.
و از شیخ مفید (ره) روایت شده: وقتی که علی علیه السّلام از غسل و کفن نمودن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فارغ شد، به پیش رفت و تنها بر جنازه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نماز خواند و هیچکس در نماز خواندن با او شرکت نکرد، در آن هنگام مسلمانان در مسجد در این باره گفتگو میکردند که چه کسی بر جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نماز میخواند، و او را در کجا به خاک بسپارند؟، امیر مؤمنان علی علیه السّلام نزد آنها رفت و به آنها فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در زندگی و مرگ، امام و پیشوای ما است، و شما دسته دسته بیائید و بدون امام
الأنوار البهیة ،ص:46
جماعت، بر بدن او نماز بخوانید و بیرون بروید، و خداوند متعال هیچ پیامبری را در مکان خود قبض روح نکرد، مگر اینکه رضایت داشت در همان مکان دفن گردد، و من بدن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در همان حجرهای که از دنیا رفته، دفن میکنم.
مردم گفتار علی علیه السّلام را پذیرفتند و طبق آن رفتار نمودند.
مرحوم کلینی (ره) از ابو مریم انصاری نقل میکند که گفت: از امام باقر علیه السّلام پرسیدم: نماز بر جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چگونه انجام شد؟
امام باقر علیه السّلام فرمود: پس از آنکه علی علیه السّلام او را غسل داد و کفن کرد، جامهای بر بدن او کشید، سپس ده نفر از مسلمانان را وارد خانه کرد، آن ده نفر، اطراف بدن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله طواف کردند، آنگاه امیر مؤمنان، در وسط آنها ایستاد و فرمود:
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً: «همانا خداوند و فرشتگانش بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله درود میفرستند، ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر او درود بفرستید و سلام گوئید و تسلیم فرمانش باشید» «1»
مسلمانان نیز همین آیه را قرائت میکردند، به همین ترتیب همه مردم مدینه و اطراف بر آن حضرت نماز خواندند «2».
امام باقر علیه السّلام فرمود: روز دوشنبه و شب سهشنبه و روز سهشنبه بر جنازه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نماز خواندند، حتّی خویشان و نزدیکان آن حضرت نیز نماز خواندند، ولی اهل سقیفه (عمر و أبو بکر و طرفدارانشان) برای نماز، حاضر نشدند. حضرت علی علیه السّلام بریده «3» را نزد آنها فرستاد و پیام
______________________________
(1) احزاب- 56.
(2) ناگفته نماند که نماز اصلی همان نماز علی علیه السّلام بود، و بقیّه جنبه مصلحت و تقیّه را داشت (مترجم)
(3) منظور، «بریده اسلمی» است که از پیشگامان طرفداران علی علیه السّلام و تشیّع است (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:47
داد که آنها بیایند و نماز بخوانند، ولی آنها نیامدند و جریان بیعت گرفتن آنها از مردم، تا بعد از دفن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله طول کشید [افّ بر تو ای روزگار، چه کردی، ریاست تو آن قدر فریبا بود که حتّی به خاطر آن، جنازه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را گذاشتند و سرگرم امور دنیا شدند!!].
قاسم صقیل میگوید: به ناحیه مقدّسه امام زمان علیه السّلام نامهای این چنین نوشتم:
«فدایت گردم، آیا امیر مؤمنان علی علیه السّلام بعد از غسل دادن پیکر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، خودش غسل (میّت) کرد؟».
آن حضرت جواب داد: «پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پاک و پاکیزه است، ولی امیر مؤمنان علی علیه السّلام غسل کرد و سنّت بر این جاری شده است» [یعنی غسل کردن (به عنوان غسل میّت) سنّت است، و آن حضرت بر اساس این سنّت غسل نمود].
صلّی اللّه علیه و آله شیخ مفید (ره) [در کتاب ارشاد] چنین روایت کرده است: هنگامی که مسلمانان بر جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نماز خواندند، عبّاس (عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله) شخصی را نزد «أبی عبیده جرّاح» که گور کن اهل مکّه بود فرستاد، و او گور بدون لحد (شکاف درون جانبی قبر) حفر میکرد، و شخصی را نزد «زید بن سهل» که قبرکن اهل مدینه بود، و قبر لحددار حفر مینمود فرستاد، و از هر دو آنان خواست تا قبری حفر کنند، و عرض کرد: «خدایا! تو هر چه را برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله [از قبر بدون لحد یا با لحد] شایسته است، برگزین».
در این هنگام «زید بن سهل» از راه رسید، حاضران به او گفتند: قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را تو حفر کن.
او قبری را با لحد، برای آن حضرت حفر کرده و آماده نمود. امام علی علیه السّلام همراه عبّاس و فضل بن عبّاس، و اسامة بن زید وارد قبر شدند، تا کار دفن
الأنوار البهیة ،ص:48
جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به عهده بگیرند [و چون همه آنها از مهاجران بودند] انصار (مسلمانان مدینه) از بیرون خانه فریاد زدند: ای علی! ما خدا را امروز به یاد تو میآوریم که نگذاری حقّ ما از میان برود، از ما نیز مردی را وارد قبر کن، تا ما نیز در فضیلت دفن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بهرهمند گردیم.
حضرت علی علیه السّلام در میان آن همه مسلمانان انصار فرمود: «اوس بن خولی» بیاید، اوس [دارای امتیازاتی بود مانند اینکه:] او در جنگ بدر شرکت نموده بود، و مردی دانشمند از قبیله خزرج از طایفه بنی عوف بود.
اوس وارد خانه شد، علی علیه السّلام به او فرمود: در قبر فرود آی. او داخل قبر شد، و علی علیه السّلام پیکر مطهّر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را روی دست خود نهاد و به اوس داد، و اوس جنازه را گرفت و در میان قبر نهاد.
آنگاه علی علیه السّلام به اوس فرمود: بیرون بیا. او بیرون آمد. علی علیه السّلام وارد قبر شد و جامه کفن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به یکسو زد و صورت حضرت را از جانب راست، رو به قبله بر زمین نهاد، سپس خشتها را چیده و خاک بر روی آن ریخت «1».
روایت شده: علی علیه السّلام ظاهر قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را چهار گوش ساخت.
نیز نقل شده، امام صادق علیه السّلام فرمود: «شقران، غلام آزادشده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قطیفهای بر روی قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افکند».
و نیز فرمود: حضرت علی علیه السّلام خشتی بر قبر نهاد و فرمود: قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با سنگریزههای سرخ رنگ پوشیده شده است.
و از حمیری [عبد اللّه بن جعفر] نقل شده: علی علیه السّلام ظاهر قبر رسول
______________________________
(1) این فراز حسّاس تاریخی، یکی از درسهای بزرگی است که به ما میآموزد، احترام و تجلیل از یک «رزمنده آگاه» است، امام علی علیه السّلام در میان آن همه مسلمانان انصار، «اوس» را برگزید، چرا که او رزمنده جنگ بدر، و فردی دانشمند و آگاه بود. آری، جهاد و علم آنچنان به او عظمت بخشید که افتخار آن را یافت تا جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در میان قبر بگذارد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:49
خدا صلّی اللّه علیه و آله را به اندازه یک وجب و چهار انگشت از زمین بلند کرد، و آب بر آن پاشید و فرمود:
و السّنّة ان ترشّ علی القبر ماء: «پاشیدن آب بر روی قبر، سنّت است».
صلّی اللّه علیه و آله در کتاب بصائر الدّرجات از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:
پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، جبرئیل و فرشتگان و روح که در شب قدر بر زمین فرود میآید، کنار قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمدند، پرده از روی چشم علی علیه السّلام برداشته شد، دید از آخر آسمانها تا زمین پر از فرشته است و آنها در غسل دادن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با علی علیه السّلام همکاری میکنند، و در نماز بر جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و حفر قبر شرکت نمودهاند، سوگند به خدا کسی جز فرشتگان برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قبر نکند، تا آنکه وقتی جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در میان قبر گذاشته شد، فرشتگان با آن چند نفر وارد قبر شدند، و در نهادن جنازه در میان قبر، با آنها شرکت نمودند، آنگاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سخن گفت، و پرده از جلو گوش علی علیه السّلام برداشته شد و شنید که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سفارش او (علی علیه السلام) را به فرشتگان میکند.
علی علیه السّلام گریه کرد و شنید که فرشتگان به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض میکنند: «ما تا آخرین حدّ توان خود در خدمت علی علیه السّلام هستیم، و در خدمتگزاری به او کوتاهی نمیکنیم، او بعد از تو صاحب ما است، جز آنکه پس از این بار، ما را با چشمان خود نخواهد دید».
علیه السّلام با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در فرازی از یکی از خطبههای امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه [خطبه 197] درباره چگونگی رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و نماز بر جنازه آن حضرت،
الأنوار البهیة ،ص:50
و مسأله دفن، چنین آمده است:
و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله ...
: «اصحاب و یاران محمّد صلّی اللّه علیه و آله که حافظان و نگهبانان اسرار او هستند، به خوبی میدانند که من حتّی یک لحظه به معارضه (با فرمانها و احکام) الهی و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برنخاستهام، بلکه با جانبازی در صحنههای نبردی که قدمهای شجاعان میلرزید و فرار را بر قرار اختیار میکردند، با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مواسات نمودم، و این شجاعتی است که خداوند مرا به آن گرامی داشته است.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در حالی که سرش بر سینهام قرار داشت، قبض روح گردید».
و لقد سالت نفسه فی کفّی و امررتها علی وجهی: «و جانش در دستم جریان یافت، و آن را به چهرهام کشیدم».
من عهدهدار غسل دادن آن حضرت شدم، فرشتگان مرا در این امر یاری نمودند، و گویا در و دیوار خانهاش شیون مینمودند. گروهی (از فرشتگان) به زمین میآمدند، و گروهی به آسمان میرفتند. گوشم از صدای آهسته آنان که بر آن حضرت نماز میخواندند خالی نمیشد، تا آنگاه که او را در ضریح خود، به خاک سپردیم. بنابراین چه کسی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در هنگام زندگی و مرگ از من سزاوارتر است».
مؤلّف گوید: گاهی گفته میشود که منظور از جمله «سیلان نفس» که در بالا ذکر شد، وزیدن آخرین نفس در هنگام قطع نفسها است، و بعضی گفتهاند منظور از «نفس»، خون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است، چرا که گفته شده: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هنگام وفات، خون اندکی قی کرد، و علی علیه السّلام آن را گرفت و به چهرهاش کشید، خداوند به معنی حقیقی این جمله آگاهتر است.
شیخ مفید (ره) [در کتاب ارشاد] نقل میکند: بیشتر مردم در خاکسپاری
الأنوار البهیة ،ص:51
جنازه مطهّر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حاضر نبودند، و این به خاطر کشمکش و گفتگوئی بود که بین مهاجرین و انصار درباره خلافت و جانشینی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پیش آمده بود. از این رو نماز بر جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیز از بیشتر آنان فوت گردید. [و باز باید گفت: افّ بر تو ای روزگار! که به خاطر ریاست دنیا، حتّی افرادی در خاکسپاری جنازه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سرباززدند و نمازشان فوت شد، با اینکه ادّعای مسلمانی میکردند!!].
در آن روز، فاطمه علیها السّلام از شدّت اندوه فریاد میزد:
وا سوأة صباحاه!: «وای از بدی این روز، و چه بد بامدادی که در زندگیم رخ داد!»
أبو بکر این سخن را شنید و به فاطمه علیها السّلام گفت: «براستی که روز تو، بد روزی است».
ابن عبد ربّه (دانشمند معروف اهل تسنّن) در کتاب «العقد الفرید» از انس بن مالک نقل میکند که گفت: هنگامی که از خاکسپاری جنازه مطهّر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فارغ شدیم، فاطمه علیها السّلام به سوی من آمد و فرمود: «ای انس! چگونه دل شما قبول کرد که خاک بر چهره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بریزید؟» سپس فاطمه علیها السّلام صدا به گریه بلند کرد و فریاد زد:
یا أبتاه! اجاب ربّا دعاهیا أبتاه! من ربّه ما ادناه : «ای پدر جان! که دعوت حقّ را اجابت کرد، ای پدر جان که پروردگارش او را به نزد خود برد».
[پایان نور اوّل]
الأنوار البهیة ،ص:52
صلّی اللّه علیه و آله [تنظیم از: مترجم]- انّ اللّه یحبّ اذا انعم علی عبد ان یری اثر نعمته علیه و یبغض البوس و التّبؤّس: «خداوند دوست دارد که چون نعمتی به بندهاش دهد، اثرش (مانند سخاوت، انفاق، وسعت دادن به زندگی خانه) را در او ببیند، ولی خداوند بنده فقیرنمای گدا صفت را دشمن دارد»
[تحف العقول، ص 60]
- من ارضی سلطانا بما یسخط اللّه، خرج من دین اللّه: «هر کس سلطانی را خوشنود کند، که این خوشنودی موجب خشم خدا گردد، او از مرز دین خدا خارج شده است»
[تحف العقول، ص 61]
- لو کان الدّین معلّقا بالثّریّا لتناوله رجال من ابناء الفارس: «اگر دین به ستاره ثریّا بسته باشد، و در آسمانها قرار گیرد، مردانی از فارس (ایرانیان) آن را در اختیار خود خواهند گرفت»
[مجمع البیان، ج 3، ص 208]
الأنوار البهیة ،ص:53
نگاهی بر زندگی:
حضرت زهرا سلام اللّه علیها
الأنوار البهیة ،ص:54
نور دوّم:
حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها سرور زنان دو جهان، و پاره تن خاتم پیامبران، و مادر امامان معصوم، حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام است، که شاعر در شأن او میگوید:
مشکاة نور اللّه جلّ جلالهزیتونة عمّ الوری برکاتها : «فاطمه علیها السّلام چراغدان چراغ نور خداوند متعال است، و زیتون آن چراغ نور میباشد که برکات آن همه ما سوی اللّه را فرا گرفته است».
«درودهای خدا بر او و بر پدر و شوهر و فرزندان او باد».
فاطمه علیها السّلام در روز بیستم جمادی الاولی در چهل و پنجمین سال ولادت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله [سال پنجم بعثت] دیده به جهان گشود، چنانکه این مطلب از امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام نقل شده است.
در اینجا برای آشنائی با این بانوی ارجمند و گرامی، به مطالب زیر توجّه کنید:
علیها السّلام علّامه مجلسی (ره) در بحار الأنوار نقل میکند: روزی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در سرزمین ابطح [روی ریگهای مسیر سیل، در بین مکّه و منی] نشسته بودند.
چند نفر از مسلمین مانند عمّار یاسر، منذر بن ضحضاح، أبو بکر، عمر، علی بن
الأنوار البهیة ،ص:55
أبی طالب علیه السّلام، عبّاس بن عبد المطّلب و حمزه در محضر آن حضرت بودند.
ناگاه جبرئیل به صورت اصلی خود که بسیار بزرگ بود و بالهایش بر افق مشرق و مغرب گسترده شده بود «1» به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد و صدا زد:
«ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله! خداوند بزرگ بر تو سلام میرساند، و به تو فرمان میدهد که چهل روز از خدیجه علیها السّلام کنارهگیری کنی!» «2».
انجام این دستور برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بسیار دشوار بود، چرا که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خدیجه علیها السّلام را دوست داشت، و بسیار به او علاقهمند بود.
ناگزیر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به این فرمان عمل کرد، چهل روز روزه گرفت، و شبهای آن را با عبادت به سر آورد، تا آنکه روزهای آخر فرا رسید. توسّط عمّار یاسر برای خدیجه علیها السّلام چنین پیام فرستاد:
«ای خدیجه! مبادا گمان کنی که کنارهگیری من از تو، از روی بیمهری و بیاعتنائی است، بلکه پروردگارم مرا به آن فرمان داده است، تا امر خود را اجرا
______________________________
(1) از روایات فهمیده میشود که جبرئیل در تمام دوران نبوّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بیش از سه بار با قیافه حقیقیاش ظاهر نشد: 1- شب بعثت 2- شب معراج 3- مورد فوق (مترجم).
(2) گویا کنارهگیری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به مدّت چهل روز از خدیجه علیها السّلام برای آن بود که آن حضرت برای دریافت هدیه الهی که همان وجود مقدّس فاطمه علیها السّلام باشد، آماده گردد، چنانکه در زیارتنامه فاطمه زهرا علیها السّلام آمده:
و صلّ علی البتول الطاهرة ... فاطمة بنت رسولک و بضعة لحمه و صمیم قلبه و فلذة کبده و النّخبة منک له و التّحفة خصصت بها وصیّة
: «خدایا درود بفرست بر بتول پاک ... فاطمه دختر رسول خودت، و پاره تن و آرامبخش قلب او و جگرگوشه او و برگزیدهای از تو برای او، و تحفهای که آن را به وصیّ خود اختصاص دادی»
این گونه کنارهگیری بیانگر مقام بس ارجمند حضرت زهرا علیها السّلام است که قلم از تحریر و تبیین آن عاجز است (مؤلّف).
الأنوار البهیة ،ص:56
کند، بنابراین مبادا جز خیر و سعادت گمان دیگری کنی، همانا خداوند هر روز چندین بار به وجود تو بر فرشتگان بزرگش مباهات میکند. بنابراین [وقتی که شب شد] در خانه را ببند و در بستر خود استراحت کن، و من در خانه فاطمه بنت اسد (مادر علی علیه السلام) هستم.
خدیجه علیها السّلام روزی چند بار از فراق پیامبر صلّی اللّه علیه و آله غمگین میشد، تا آنکه آن چهل روز به پایان رسید. در این هنگام جبرئیل نزد پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله آمد و گفت:
«ای محمّد! خداوند متعال سلام میرساند و به تو فرمان میدهد که برای دریافت تحیّت و هدیهاش [وجود مقدّس فاطمه علیها السّلام] آماده باش.
پیامبر: ای جبرئیل! آن هدیه الهی چیست؟
جبرئیل: من هم به آن آگاهی ندارم.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این حال بود که میکائیل [فرشته مقرّب دیگر الهی] از آسمان فرود آمد، طبقی که روی آن را با پارچه سندس یا استبرق بهشتی پوشانده بود همراه داشت، آن طبق را پیش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نهاد. در این هنگام جبرئیل بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وارد گردید و گفت:
«ای محمّد! خداوند، پروردگارت امر فرموده که امشب با این غذا، افطار کنی».
حضرت علی علیه السّلام میفرماید: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هر شب هنگام افطار به من امر میفرمود: در خانه را باز بگذارم، تا هر کس مایل است وارد خانه شود [از غذای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بهرهمند گردد، با توجه به اینکه آن حضرت در آن وقت در خانه ابو طالب، یعنی در خانه علی علیه السّلام بود].
من در کنار در خانه نشستم، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تنها وارد خانه شد، هنگامی که سرپوش را از روی طبق برداشت، یک خوشه خرما و یک خوشه
الأنوار البهیة ،ص:57
انگور «1» در آن دید، از آنها میل فرمود تا سیر شد، و آب هم آشامید، سپس دست خود را برای شستشو دراز کرد، جبرئیل آب بر دست مبارکش ریخت، و میکائیل شستشو داد، و اسرافیل با دستمالی دست آن حضرت را خشک کرد، سپس باقیمانده غذا با ظرف آن به سوی آسمان بالا رفت، آنگاه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای ادای نماز [نافله] برخاست.
جبرئیل نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمد و گفت: اکنون نماز بر تو حرام است «2» تا به خانه نزد خدیجه علیها السّلام بروی و با او همبستر شوی، زیرا خداوند با خود عهد کرده که در این شب، از صلب تو فرزندانی پاک بیافریند. در این هنگام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پس از چهل روز کنارهگیری برخاست و به سوی خانه خدیجه علیها السّلام روانه گردید.
علیها السّلام خدیجه علیها السّلام میگوید: من در این مدّت، به تنهائی انس گرفته بودم، وقتی شب میشد، سرم را میپوشاندم و پرده را میآویختم، و در خانه را میبستم و نماز خود را میخواندم، و چراغ را خاموش نموده و به بستر برای استراحت میرفتم، ولی در آن شب نه خواب بودم و نه بیدار که ناگهان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد، و حلقه در را زد و صدا زدم: «کوبنده در کیست، که جز محمّد صلّی اللّه علیه و آله کسی آن را نمیکوبد؟».
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با بیان شیرین و کلام دلنشین فرمود: «ای خدیجه! در را باز کن، من محمّد صلّی اللّه علیه و آله هستم».
______________________________
(1) شاید اختصاص به «خرما و انگور» به خاطر منافع بسیاری است که در این دو وجود دارد. و شاید انتخاب این دو میوه، اشاره به کثرت نسل فاطمه علیها السّلام و کثرت برکات این نسل است، به علاوه درختهای این دو میوه، از زیادی گل آدم علیه السّلام آفریده شدهاند (مترجم).
(2) ظاهر این است که منظور، نماز نافله است، زیرا آن حضرت، نماز واجب خود را قبل از افطار، انجام میداد (مؤلّف).
الأنوار البهیة ،ص:58
با شادی و خشنودی برخاستم و در را گشودم و آن حضرت وارد خانه شد، آن حضرت هرگاه وارد خانه میشد، ظرف آب میطلبید و وضو میگرفت و به طور اختصار دو رکعت نماز میخواند، و سپس به بستر خود میرفت، ولی آن شب آب نخواست و آماده نماز نشد، بازوی مرا گرفت و به بستر خود برد، وقتی که از مضاجعت برخاست، سوگند به خدا آن حضرت از من دور نشده بود که نور فاطمه علیها السّلام را در رحم خود و سنگینی حمل را احساس کردم «1».
علیها السّلام شیخ صدوق (ره) در کتاب امالی به سند خود از مفضّل بن عمر نقل میکند که گفت: «از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: ولادت فاطمه زهرا علیها السّلام چگونه بود؟».
در پاسخ فرمود: «هنگامی که خدیجه علیها السّلام با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ازدواج کرد، زنان قریش [از روی عناد و دشمنی که با پیامبر صلّی اللّه علیه
______________________________
(1) ما از این فراز تاریخی، موضوع بسیار مهم و ژرفی را کشف میکنیم و آن این است که برنامه سرآغاز ولادت حضرت زهرا علیها السّلام با سایر فرزندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرق داشت، و آن این بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با برنامه چهل روزه خود (که شبها عبادت میکرد و روزها روزه میگرفت) جنبههای معنوی خود را بالا برد، و جنبه جسمانی او تضعیف گردید، وانگهی با غذای بهشتی خرما و انگور، مرحله دیگری از معنویّت بر این برنامه معنوی و عرفانی افزوده شد، و در نتیجه بر اساس قانون مسلّم وراثت، که خصلتهای پدر و مادر به فرزند منتقل میشود، اصل مایه و سلّول اولیّه حیاتی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، از انرژیهای ما وراء موادّ خاکی (خرما و انگور بهشتی) ترکیب شده بود، و اتصال او به مبدأ و ارتباط او با ذات پاک خدا در آن چهل روز، در موقعیت بسیار بالا و وصفناپذیر قرار داشت، و این چنین موقعیتی، طبق قانون وراثت، به حضرت زهرا علیها السّلام منتقل شد، و لذا امتیازی که حضرت زهرا علیها السّلام در میان فرزندان دیگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله داشت این است که وجود فاطمه علیها السّلام آمیزهای از خاصیّت وحی و نبوّت شده بود، بنابراین پدران و مادران در سطح توان خود، باید به طهارت اولین خشت زندگی فرزندان آینده، توجّه عمیق کنند (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:59
و آله داشتند] از خدیجه علیها السّلام دوری کردند و او را تنها گذاشتند، نزد او نمیرفتند و بر او سلام نمیکردند، حتّی نمیگذاشتند زنی با او تماس بگیرد.
خدیجه علیها السّلام وحشت زده شد، به طوری که به شدّت غمگین و پریشان گردید، از این رو که مبادا آنها بر اثر کینه شدید به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آسیب برسانند، هنگامی که خدیجه علیها السّلام به فاطمه علیها السّلام حامله شد، فاطمه علیها السّلام در رحم او با او سخن میگفت و او را دلداری میداد، و به صبر و استقامت دعوت میکرد.
خدیجه علیها السّلام این موضوع را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پنهان میداشت، روزی آن حضرت وارد خانه شد، شنید که خدیجه علیها السّلام با فاطمه علیها السّلام گفتگو میکند، به خدیجه علیها السّلام فرمود: «با چه کسی سخن میگوئی؟!».
خدیجه علیها السّلام عرض کرد: «فرزندی که در رحم دارم، با من سخن میگوید و مونس تنهائی من است».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «ای خدیجه! این جبرئیل است به من خبر میدهد که آن فرزند، دختر است، و او است نسل پاک و پرمیمنت، و خداوند بزودی نسل مرا از او قرار خواهد داد، و امامان از نسل او به وجود میآیند که خداوند پس از انقضاء وحی، آنها را خلفاء و جانشینان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قرار میدهد».
حضرت خدیجه علیها السّلام به همین ترتیب [که همواره با فرزندش در رحم گفتگو میکرد و ...] ایّام بارداری را میگذراند تا آنکه ولادت فاطمه علیها السّلام نزدیک شد.
علیها السّلام امام صادق علیه السّلام در ادامه سخن فرمود: هنگامی که وضع حمل
الأنوار البهیة ،ص:60
خدیجه علیها السّلام نزدیک شد، برای زنان قریش و بنی هاشم پیام فرستاد که آماده شوید و مرا در وضع حمل یاری کنید، چنانکه عادت زنان است، در چنین وقتی از همدیگر کمک میطلبند، ولی زنان قریش و بنی هاشم به جای جواب مثبت، برای خدیجه علیها السّلام پیام دادند: «تو سخن ما را نشنیدی و با محمّد صلّی اللّه علیه و آله یتیم ابو طالب که فقیر بود ازدواج کردی، از این رو نزد تو نمیآئیم و هرگز تو را یاری نخواهیم کرد» «1».
خدیجه علیها السّلام از این پیام، غمگین شد [ولی خداوند او را غریب و تنها نگذاشت] ناگهان دید چهار بانوی گندمگون و بلند قد که شباهت به زنان بنی هاشم داشتند، نزد خدیجه علیها السّلام آمدند.
خدیجه علیها السّلام از دیدن ناگهانی آنها هراسان شد، یکی از آنها به خدیجه علیها السّلام عرض کرد: «غمگین مباش، ما از سوی خدا به سوی تو آمدهایم، ما خواهران تو هستیم، من ساره (همسر ابراهیم- ع) هستم، و این آسیه دختر مزاحم که در بهشت همنشین تو است، آن دیگری مریم دختر عمران است، و آن یکی کلثم خواهر موسی علیه السّلام است، خداوند ما را نزد تو فرستاد تا در هنگام وضع حمل که زنان نیاز به کمک دارند، تو را کمک کنیم.
در این وقت، یکی از آنها در جانب راست خدیجه علیها السّلام، و دیگری در طرف چپ او، و سوّمی در روبروی او، و چهارمی در پشت سر او قرار گرفتند، و فاطمه علیها السّلام در این هنگام پاک و پاکیزه به دنیا آمد.
علیها السّلام با ولادت فاطمه علیها السّلام نور تابناکی از او برخاست و بر همه خانههای
______________________________
(1) این فراز، بیانگر آن است که دشمنی قریش و بنی هاشم در سالهای اول بعثت آنچنان شدید بود که حتّی زنان آنها، در چنین حالتی که زنان همدیگر را حمایت میکنند، اظهار دشمنی کردند و آن حضرت را غریب گذاشتند (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:61
مکّه تابید، و شرق و غرب زمین را روشن کرد.
در این هنگام ناگاه ده بانو از حوریان بهشتی که در دست هر کدام طشت بهشتی و آفتابهای پر از آب کوثر بود، وارد شدند. آن بانوئی که در پیش روی فاطمه علیها السّلام بود، آب کوثر را گرفت و فاطمه علیها السّلام را با آن شستشو داد، و دو جامه سفید که از شیر سفیدتر و از مشک عنبر خوشبوتر بود، بیرون آورد، بدن فاطمه علیها السّلام را با یکی از آنها پوشانید، و دیگری را مقنعه و روسری او قرار داد، و آنگاه فاطمه علیها السّلام را به سخن گفتن دعوت کرد، فاطمه علیها السّلام به یکتائی خدا و رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گواهی داد و چنین گفت:
اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ أبی رسول اللّه سیّد الأنبیاء، و انّ بعلی سیّد الأوصیاء و ولدیّ سیّدا الاسباط
: «گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا و بیهمتا نیست، و اینکه پدرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سرور پیامبران، و شوهرم سرور اوصیاء، و دو فرزندم (حسن و حسین علیهما السّلام) دو آقای سبطها هستند».
سپس فاطمه علیها السّلام به هر یک از آن چهار زن سلام کرد و آنها را به نامشان خواند، و آنها با روی شاد و خندان، به فاطمه علیها السّلام توجّه کردند، و حوریان و اهل آسمان، مژده ولادت فاطمه علیها السّلام را به همدیگر میدادند، و در آسمان نوری درخشان آشکار شد که فرشتگان چنین نور پرفروغی را قبلا ندیده بودند.
آنگاه بانوان، به خدیجه علیها السّلام گفتند: «فرزند خود را که پاک و پاکیزه و پرمیمنت و مبارک است، و از او نسل پربرکت پدید میآید بگیر».
خدیجه علیها السّلام دخترش فاطمه علیها السّلام را با شادی و سرور، در آغوش گرفت، و پستان در دهان او گذاشت، شیر جاری شد، فاطمه علیها السّلام از آن پس به طور سریع و چشمگیر رشد و نمو نمود. الأنوار البهیة 62 6 - گوشهای از فضائل فاطمه س ..... ص : 62
الأنوار البهیة ،ص:62
علیها السّلام فاطمه علیها السّلام یکی از افراد کساء «1» و مباهله «2» بود، و کسی بود که در سختترین زمان در راه خدا (از مکّه به مدینه) هجرت کرد، و از افرادی است که آیه تطهیر (32 احزاب) در شأن آنها نازل گردید، که جبرئیل افتخار میکرد که از جمله آنها است، و خداوند به صداقت و پاکی آنها گواهی داد.
فاطمه علیها السّلام مادر امامان معصوم علیه السّلام و یادگار رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که نسل پاک پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تا روز قیامت از او باقی میماند. او سرور زنان دو جهان از پیشینیان و آیندگان است. او یکی از چهار نفری است که در قیامت سواره وارد محشر میشوند، و کتاب «مصحف» از آن اوست که در نزد امامان علیه السّلام میباشد.
فاطمه علیها السّلام در گفتار و سخن، شبیهترین افراد نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود و شیوه زندگی او همانند شیوه زندگی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود، و راه رفتنش همچون راه رفتن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود. هنگامی که به حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله میآمد، آن حضرت از او با احترام وافر استقبال میکرد، دستهای زهرا علیها السّلام را میبوسید، و او را در جای خود مینشاند، و هرگاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر فاطمه علیها السّلام وارد میشد، فاطمه علیها السّلام برمیخاست و از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله استقبال گرم میکرد، و دستش را میبوسید. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بسیار فاطمه علیها السّلام را میبوسید، و هرگاه مشتاق بوی بهشت میشد، او را میبوئید و میفرمود:
فاطمة بضعة منّی من سرّها فقد سرّنی، و من ساءها فقد ساءنی، فاطمة اعزّ
______________________________
(1) اهل کساء؛ همان اجتماع پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام است که در زیر یک عبا اجتماع کردند، و جبرئیل آیه تطهیر (32 احزاب) را در شأن آنها نازل کرد.
(2) منظور، دعا و نفرین با علمای مسیحی است بر این اساس که خداوند هر که را باطل است عذاب کند، چنانکه در آیه مباهله (61 آل عمران) این مطلب بیان شده است.
الأنوار البهیة ،ص:63
النّاس الیّ
: «فاطمه علیها السّلام پاره تن من است، کسی که او را شاد کند، مرا شاد کرده است، و کسی که او را ناراحت کند مرا ناراحت نموده است. فاطمه علیها السّلام عزیزترین انسانها در نزد من است».
و سخنان دیگری که بیانگر علاقه بسیار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به فاطمه علیها السّلام است «1».
مرحوم شیخ کلینی (ره) از محمد بن سنان روایت کرده که گفت: من در محضر امام جواد علیه السّلام بودم، و موضوع اختلافاتی را که در بین شیعیان پدیدار شده بود، به آن حضرت عرض کردم، به من فرمود:
«ای محمّد! خداوند همواره در یکتائی و بیهمتائی خود، یکتا و بیهمتا است، سپس خداوند محمّد و علی و فاطمه علیهم السّلام را آفرید و آن سه (در عالم نور) هزاران سال ماندند، پس از آن خداوند همه موجودات را آفرید، و محمّد و علی و فاطمه (علیهم السّلام) را بر آفرینش موجودات گواه گرفت، و اطاعت ایشان را بر تمام موجودات جاری نمود، و امور موجودات را به ایشان (محمّد و علی و فاطمه علیهم السّلام) واگذار کرد، پس آنان حلال میکنند آنچه را که بخواهند، و حرام میکنند آنچه را که بخواهند، و آنان نمیخواهند مگر آنچه را که خدا بخواهد. سپس امام جواد علیه السّلام فرمود:
یا محمّد هذه الدّیانة من تقدّمها مرق، و من تخلّف عنها محق و من لزمها لحق خذها الیک یا محمّد
: «ای محمّد بن سنان! این عین دیانت است، هر کس (بر اثر تندروی) از آن جلو بیفتد، از دین خارج شده است، و هر کس که بر اثر کندی از آن عقب بیفتد،
______________________________
(1) مانند اینکه: به فاطمه علیها السّلام خطاب کرده میفرمود: یا حبیبة أبیها: «ای محبوب و دوست پدرش». ما در شرح حال فاطمه علیها السّلام کتابی بنام «بیت الأحزان ...» نوشتهایم (مؤلّف). خوشبختانه این کتاب با بهترین شکل، توسّط مترجم این کتاب، ترجمه و منتشر شده است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:64
هلاک شده است، و هر کس ملازم آن باشد، به حق میرسد. ای محمّد! این سخن را یاد بگیر و نگه دار» «1».
______________________________
(1) بعضی از این گونه روایات فهمیدهاند که خداوند، جعل احکام را به امامان علیهم السّلام واگذار کرده است، به این معنی که آنها بر اساس مصالح و مفاسدی که میبینند، میتوانند احکام پنجگانه (حرام، واجب، مباح، مستحب و مکروه) را خودشان قرار داده و قانونگذاری کنند.
ولی مرحوم آیت اللّه العظمی محقّق بهبهانی (ره) در حاشیه خود بر رجال، چنین عقیدهای را به «غلات شیعه» نسبت داده است. بنابراین باید روایت فوق را این گونه معنی کرد که: محمّد و علی و فاطمه علیهم السلام، مخزن خواست خدا هستند، هر چه را خدا حرام کند آنها حرام میکنند و هر چه را او حلال کند، آنها حلال میکنند، از این رو در آخر روایت فوق آمده: و لن یشاءوا إلّا ان یشاء اللّه: «آنها چیزی جز خواست خدا را نمیخواهند»
الأنوار البهیة ،ص:65
علیه السّلام [در اینجا به چند مطلب از حوادث مقارن شهادت حضرت زهرا علیها السّلام توجّه کنید]:
علیه السّلام به فاطمه علیها السّلام فاطمه علیها السّلام بعد از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، در روز سهشنبه 3 جمادی الثّانی سال 11 هجری وفات کرد «1» این مطلب را علّامه طبرسی از امام صادق علیه السّلام نقل میکند.
و در کتاب روضة الواعظین [ابن فتّال نیشابوری] و غیر آن، روایت شده، فاطمه علیها السّلام به طور شدید بیمار شد، و چهل روز همچنان بیمار بود تا اینکه وفات کرد. هنگامی که احساس کرد که وفاتش نزدیک شده است، امّ ایمن [خدمتگزار مخلص و بسیار والامقام] و اسماء دختر عمیس «2» را طلبید، و آنها را به سراغ حضرت علی علیه السّلام فرستاد تا او را حاضر کنند.
______________________________
(1) بعضی گویند: آن حضرت، 75 روز بعد از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وفات کرد، و بعضی نقل کردهاند که چهار ماه بعد از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وفات نمود، و اقوال دیگری که مورد توجّه شیعه نیست (مترجم).
(2) اسماء دختر عمیس خثعمی همان بانوئی است که با شوهر اوّلش جعفر طیّار به حبشه هجرت کرد. بعد از جعفر با أبو بکر ازدواج نمود، و بعد از أبو بکر با علی علیه السّلام ازدواج نمود. و خدا فرزندی از علی علیه السّلام به او داد که نامش را یحیی گذاردند.
الأنوار البهیة ،ص:66
حضرت علی علیه السّلام با دریافت پیام فاطمه علیها السّلام نزد او آمد، فاطمه علیها السّلام به او گفت: «ای پسر عمو! من احساس میکنم که بزودی از دنیا میروم، و هر لحظه در انتظار ملحق شدن به پدرم هستم، اموری در قلبم هست، تو را به آن امور وصیّت میکنم».
علی علیه السّلام فرمود: ای دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آنچه را دوست داری، به من وصیّت کن. آنگاه علی علیه السّلام بالای سر فاطمه علیها السّلام نشست، و هر کس را که در خانه بود بیرون کرد.
فاطمه علیها السّلام گفت: ای پسر عمو! هرگز از من دروغ و خیانتی ندیدهای، و از آن روز که با تو معاشرت کردهام، هیچگاه ندیدهای که با تو مخالفت کرده باشم.
امیر مؤمنان علیه السّلام در پاسخ فرمود:
معاذ اللّه انت اعلم باللّه و ابرّ و اتقی و اکرم و اشدّ خوفا من اللّه ان اوبخک بمخالفتی ...
: «نه هرگز، پناه به خدا! تو داناتر به خدا هستی، و نیکوکارتر و پاکتر و پرهیزکارتر و بزرگوارتر و ترسناکتر به خدا میباشی از اینکه من تو را به مخالفت با من سرزنش نمایم، جدائی و فراق تو بسیار بر من سخت است، ولی مرگ امری است که ناگزیر باید به آن تن داد، سوگند به خدا مصیبت جانسوز رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بر من تازه کردی، وفات و فراق تو برای من بسیار سخت و بزرگ است، انّا للّه و انّا الیه راجعون در مورد مصیبتی که بسیار رنجآور و پردرد و جانسوز است، سوگند به خدا این مصیبتی است که دارای تسلیت نیست، و فاجعهای است که قابل جبران نیست».
علیها السّلام آنگاه علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام ساعتی با هم گریستند، و علی علیه السّلام سر فاطمه علیها السّلام را به سینهاش گرفت، سپس فرمود: اکنون
الأنوار البهیة ،ص:67
وصیّتهای خود را آنچه میخواهی برای من بگو، که مطابق آن رفتار خواهم کرد، و دستور تو را بر کارهای خودم، مقدّم میدارم.
فاطمه علیها السّلام فرمود: «ای پسر عموی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله! خداوند بهترین پاداش را از جانب من به تو عنایت فرماید»، آنگاه چنین وصیّت کرد:
1- بعد از من با «امامه» دختر خواهرم زینب ازدواج کن «1».
2- تابوتی (مناسب و پوشاننده بدن) برایم فراهم کن.
3- هیچکس از کسانی که در حقّ من ظلم کردند و حقّ مرا غصب نمودند، در تجهیز جنازهام حاضر نشوند.
4- هیچکدام از آنها که به من ظلم کردند و پیروانشان (!) در نماز بر جنازهام شرکت ننمایند.
5- جنازهام را شبانه، هنگامی که دیدههای مردم در خواب فرو رفته، به خاک بسپار.
در کتاب مصباح الأنوار، از امام صادق علیه السّلام روایت شده، فرمود:
هنگامی که فاطمه علیها السّلام در ساعات آخر عمر قرار گرفت، به علی علیه السّلام چنین وصیّت کرد: هنگامی که از دنیا رفتم:
1- غسل بدن مرا خودت به عهده بگیر و (به کفن) تجهیز کن.
______________________________
(1) امامه دختر ابو العاص بن ربیع است. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را که دختر دخترش زینب بود، بسیار دوست میداشت. حضرت علی علیه السّلام مطابق وصیت حضرت زهرا علیها السّلام با او ازدواج کرد، و از او دارای فرزندی به نام محمّد شد که در کربلا به شهادت رسید. پس از شهادت علی علیه السّلام، معاویه از او خواستگاری کرد، او جواب ردّ داد و با مغیرة بن نوفل از اصحاب علی علیه السّلام ازدواج کرد و سرانجام در سال 50 هجری از دنیا رفت (اقتباس از ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 350)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:68
2- خودت بر جنازهام نماز بخوان.
3- خودت مرا در میان قبر بگذار، و لحد مرا بچین، و بر قبرم خاک بریز و روی قبر را صاف کرده و مساوی با زمین هموار کن.
4- آنگاه در کنار سرم، مقابل صورتم بنشین و:
فاکثر من تلاوة القرآن و الدّعاء فانّها ساعة یحتاج المیّت الی انس الاحیاء، و انا استودعک اللّه
: «و بسیار قرآن بخوان و دعا کن، چرا که آن ساعت، ساعتی است که میّت به مأنوس گرفتن با زندگان، نیاز دارد، و من تو را به خدا میسپارم».
5- تو را در مورد فرزندانم سفارش میکنم که به آنها خوبی کن.
سپس دخترش امّ کلثوم را به سینهاش چسبانید، و به او فرمود: «هنگامی که این دختر به حدّ بلوغ رسید، اثاثیّه خانه، مال او باشد، و خداوند نگهدارش گردد».
هنگامی که حضرت زهرا علیها السّلام از دنیا رفت، امام علی علیه السّلام به تمام وصیّتهای حضرت زهرا علیها السّلام عمل کرد.
علیها السّلام برای مظلومیّت علی علیه السّلام هنگامی که علی علیه السّلام به بالین زهرا علیها السّلام آمد، فاطمه علیها السّلام گریه کرد، علی علیه السّلام به او چنین فرمود:
یا سیّدتی ما یبکیک؟
: «ای سرور من، چرا گریه میکنی؟»
فاطمه علیها السّلام در پاسخ گفت:
ابکی لما تلقی بعدی
: «گریهام به خاطر مصائبی است که بعد از من با آن ملاقات خواهی کرد»
حضرت علی علیه السّلام به او فرمود:
لا تبکی فو اللّه انّ ذلک لصغیر عندی فی ذات اللّه
: «گریه نکن، سوگند به خدا این مصائب در راه خدا (به خاطر آنکه برای
الأنوار البهیة ،ص:69
خداست) در نزدم کوچک و ناچیز است»
علیها السّلام امّ سلمی همسر ابو رافع «1» میگوید: هنگامی که فاطمه علیها السّلام در بستر بیماری و وفات قرار گرفت، من از او پرستاری میکردم. روزی صبح علی علیه السّلام بیرون رفته بود و من در آرام نمودن ناراحتی بیماری او میکوشیدم، به من فرمود: آب برایم فراهم کن تا غسل کنم. آب آماده نمودم.
برخاست و غسل بسیار نیکو انجام داد، سپس لباسهای نو خود را پوشید، آنگاه به من فرمود: بسترم را در وسط اطاق پهن کن، آنگاه رو به قبله خوابید، و فرمود: «من از دنیا میروم، غسل نمودم، و دیگر کسی مرا برهنه نکند»، سپس صورتش را روی دستش نهاد و از دنیا رفت. صلوات خدا بر او باد».
و مطابق روایت دیگر: فاطمه علیها السّلام به اسماء دختر عمیس فرمود:
«اندکی صبر کن و در انتظار من باش، سپس مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم، بدان که به پدرم پیوستهام».
اسماء اندکی صبر کرد، سپس فاطمه علیها السّلام را صدا زد، ولی جوابی نشنید، صدا زد:
یا بنت محمّد المصطفی، یا بنت اکرم من حملته السّماء، یا بنت خیر من وطأ الحصی، یا بنت من کان من ربّه قاب قوسین او ادنی
: «ای دختر محمّد مصطفی، ای دختر بهترین انسانهائی که آسمان او را (در شب معراج به سوی عالم بالا) حمل کرد، ای دختر برترین کسی که بر روی زمین راه
______________________________
(1) گویا منظور همان ابو رافع است که غلام آزادشده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود، و آن هنگام که او خبر مسلمان شدن عبّاس (عموی پیامبر) را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مژده داد، آن حضرت او را آزاد نمود.
الأنوار البهیة ،ص:70
رفت، ای دختر کسی که در شب معراج به جایگاه خاصّ قرب الهی رسید».
ولی باز جواب نشنید. اسماء روپوش را از صورت زهرا علیها السّلام کنار زد، ناگاه دریافت که فاطمه علیها السّلام به لقاء اللّه شتافته است، از شدّت ناراحتی خود را به روی فاطمه علیها السّلام انداخت و او را میبوسید و عرض میکرد: «ای فاطمه! وقتی که به حضور پدرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رفتی، سلام مرا به او برسان»، سپس اسماء گریبانش را پاره کرد و سراسیمه از خانه بیرون دوید.
علیهم السّلام در کنار جنازه زهرا علیها السّلام اسماء در بیرون خانه در مسیر راه، حسن و حسین علیه السّلام را ملاقات کرد. آنها پرسیدند: «مادر ما کجاست؟».
اسماء، سخنی نگفت.
آنها وارد خانه شدند، ناگهان دیدند مادرشان رو به قبله دراز کشیده است.
حسین علیه السّلام مادرش را حرکت داد، ناگهان دریافت که مادرش از دنیا رفته است، به برادرش حسن علیه السّلام رو کرد و گفت:
«ای برادرم! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد» (آجرک اللّه فی الوالدة).
حسن علیه السّلام خود را روی مادر افکند، گاهی او را میبوسید، و گاهی میگفت: «ای مادرم! با من سخن بگو، قبل از آنکه روح از بدنم بیرون رود».
حسین علیه السّلام پیش آمد و پاهای مادرش را میبوسید و میگفت:
«مادرم! من پسرت حسین هستم، قبل از آنکه قلبم شکافته شود و بمیرم، با من سخن بگو!
اسماء به حسن و حسین علیه السّلام عرض کرد: «ای پسران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله! نزد پدرتان بروید و آن حضرت را از وفات مادرتان، با خبر سازید».
حسن و حسین علیهما السّلام از خانه بیرون رفتند در حالی که فریاد میزدند:
الأنوار البهیة ،ص:71
یا محمّداه! یا احمداه! الیوم جدّد لنا موتک اذ ماتت امّنا
: «آه! ای محمّد! ای احمد! صلّی اللّه علیه و آله امروز مصیبت فقدان تو برای ما تجدید شد، چرا که مادرمان از دنیا رفت».
سپس نزد پدرشان علی علیه السّلام که در مسجد بود آمدند، و وفات مادر را به او خبر دادند.
امام علی علیه السّلام آنچنان از این خبر تکاندهنده، ناراحت شد که بیحال به زمین افتاد، آب به صورتش پاشیدند تا اینکه حالش خوب شد، در حالی که میگفت:
بمن العزاء یا بنت محمّد، کنت بک اتعزّی، ففیم العزاء من بعدک
: «ای دختر محمّد، به چه کسی خود را تسلیت بدهم، تا زنده بودی، مصیبتم را به تو، تسلیت میدادم، اکنون بعد از تو چگونه آرام گیرم».
روایتکننده میگوید: علی علیه السّلام حسن و حسین علیه السّلام را با خود برداشت و با هم وارد خانه فاطمه علیها السّلام شدند، دیدند اسماء در بالین زهرا علیها السّلام گریه میکند و میگوید: «ای یتیمان محمّد! صلّی اللّه علیه و آله ما بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، مصیبت خود را به فاطمه علیها السّلام تسلیت میدادیم» اکنون چه کنیم؟!».
[بودی چراغ خانهام یا زهراتاریک شد کاشانهام یا زهرا
ای نوگل پژمردهام یا زهراسیلی ز دشمن خوردهام یا زهرا
گوید حسین کو مادرم یا زهراکو مادر غمپرورم یا زهرا]
علیها السّلام حضرت علی علیه السّلام روپوش را از روی صورت زهرا علیها السّلام کنار زد، ناگاه نامهای را در بالای سر فاطمه علیها السّلام مشاهده نمود و دید در آن نوشته:
بنام خداوند بخشنده مهربان- این چیزی است که فاطمه دختر رسول خدا
الأنوار البهیة ،ص:72
صلّی اللّه علیه و آله به آن وصیت کرده است که:
1- فاطمه [علیها السّلام] گواهی میدهد که معبودی جز خدای یکتا نیست.
2- محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و پیامبر خدا است.
3- بهشت و دوزخ حقّ است، و تردیدی در برپا شدن قیامت نیست و خداوند مردگان را از قبر برمیانگیزاند.
4- ای علی! من فاطمه دختر رسول خدا هستم، خداوند مرا همسر تو گردانید، تا در دنیا و آخرت، از آن تو باشم، تو از همه به من برتر و نزدیکتر هستی.
حنّطنی و غسّلنی، و کفّنّی باللّیل و صلّ علیّ، و ادفنّی باللّیل، و لا تعلم احدا، و استودعک اللّه، و اقرأ علی ولدی السّلام الی یوم القیامة
: «مرا شبانه حنوط کن و غسل بده، و شبانه مرا کفن کن و نماز بر من بخوان، و مرا شبانه به خاک بسپار و به هیچکس خبر نده، ترا به خدا میسپارم، و به فرزندانم تا روز قیامت سلام برسان».
علیها السّلام روایتکننده میگوید: مردم مدینه یک صدا شیون کردند، زنان بنی هاشم در خانه فاطمه علیها السّلام اجتماع نمودند، و یکجا صدای گریه بلند کردند، به گونهای که نزدیک بود از صدای شیون آنها سراسر مدینه به لرزه در آید، و آنها نالهکنان میگفتند:
یا سیّدتاه! یا بنت رسول اللّه!
: «ای بانوی بزرگوار ما، ای دختر رسول خدا!».
مردم همانند یال اسب، ازدحام کرده و به حضور علی علیه السّلام میآمدند. آن حضرت نشسته بود، و حسن و حسین علیه السّلام در پیش رویش گریه میکردند، و مردم از گریه آنها به گریه افتادند.
امّ کلثوم (یکی از دختران زهرا علیها السّلام) در حالی که نقاب بر چهره و روپوش بلند بر تن داشت و گریه گلوی او را گرفته بود بیتابانه از خانه بیرون آمد و
الأنوار البهیة ،ص:73
فریاد میزد:
یا أبتاه! یا رسول اللّه! الآن حقّا فقدناک فقدا لا لقاء بعده ابدا
: «ای بابا، ای رسول خدا! اکنون حقّا تو را از دست دادیم، به طوری که بعد از آن هرگز تو را ملاقات نمیکنیم».
مردم از هر سو آمدند و به گرد هم نشستند و منتظر شدند که جنازه مطهّر حضرت زهرا علیها السّلام از خانه بیرون آید، و با هم بر آن جنازه نماز بخوانند.
ابو ذر (ره) از خانه بیرون آمد، و به مردم گفت: «پراکنده شوید، زیرا حرکت دادن جنازه حضرت زهرا علیها السّلام تا شب به تأخیر افتاد»، مردم برخاستند و پراکنده شدند.
چون آخرهای شب شد، علی علیه السّلام جنازه زهرا علیها السّلام را غسل داد، هنگام غسل، هیچ کس حاضر نبود، جز حسن، حسین، زینب، ام کلثوم (علیهم السّلام) و فضّه کنیز آنها، و اسماء دختر عمیس (ره).
و در روایت ورقه آمده، امام علی علیه السّلام فرمود: «سوگند به خدا، غسل و کفن کردن زهرا علیها السّلام را به عهده گرفتم، او را در میان پیراهنش بدون آنکه پیراهنش را از تنش بیرون آورم، غسل دادم، به خدا سوگند او را مبارک و پاک و پاکیزه یافتم، سپس از باقیمانده حنوط پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، او را حنوط کردم، و کفن نمودم، هنگامی که تصمیم گرفتم بند کفن را ببندم، صدا زدم: «ای امّ کلثوم! ای زینب! ای سکینه! ای فضّه! ای حسن و ای حسین؛
هلمّوا تزوّدوا من امّکم فهذا الفراق و اللّقاء فی الجنّة
: «بیائید و از مادرتان توشه بردارید، که هنگام فراق است، و ملاقات در بهشت است» حسن و حسین علیهما السّلام به پیش آمدند، و با آه و ناله فریاد میزدند:
«آه! چه شعله پرحسرت و اندوهی که هرگز خاموش شدنی نیست، در مورد فراق جدّمان محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و مادرمان فاطمه زهرا علیها السّلام
الأنوار البهیة ،ص:74
ای مادر حسن، ای مادر حسین! هنگامی که با جدّمان محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله ملاقات کردی، سلام ما را به او برسان، و به او بگو ما در دنیا بعد از تو یتیم ماندیم».
امیر مؤمنان علی علیه السّلام میفرماید:
انّی اشهد اللّه انّها قد حنّت و انّت و مدّت یدیها و ضمّتهما الی صدرها ملیّا و اذا بها تف من السّماء ینادی یا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد ابکیا و اللّه ملائکة السّماوات ...
: «من خدا را گواه میگیرم که فاطمه علیها السّلام ناله جانکاه کشید، و دستهای خود را دراز کرد، و فرزندانش را مدّتی به سینهاش چسبانید، ناگاه شنیدم هاتفی از آسمان صدا زد ای علی! علیه السّلام حسن و حسین علیهما السّلام را از سینه مادرشان بلند کن، که سوگند به خدا، این حالت، فرشتگان آسمان را به گریه انداخت، که همانا دوست مشتاق دوست است».
آنگاه حسن و حسین علیهما السّلام را از سینه مادرشان بلند کردم.
روایت شده: کثیر بن عبّاس در اطراف کفن حضرت زهرا علیها السّلام چنین نوشت:
تشهد ان لا إله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه
: «فاطمه به یکتائی خدا و اینکه محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسول خدا است، گواهی میدهد» «1»».
هنگامی که چشمها در خواب فرو رفت و پاسی از شب گذشت، علی علیه السّلام،
______________________________
(1) بنابراین که نوشتهاند: کثیر بن عبّاس در سال دهم هجرت، چند سال قبل از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله متولّد شد (کحل البصر، ص 108) مطلب فوق بعید به نظر میرسد، زیرا کثیر هنگام شهادت زهرا علیها السّلام کمتر از دو سال داشته است (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:75
حسن علیه السّلام، حسین علیه السّلام، عمّار یاسر، مقداد، عقیل، زبیر، ابو ذر، سلمان، بریده و چند نفر از خواصّ بنی هاشم، جنازه حضرت زهرا علیها السّلام را از خانه بیرون آورده، و بر آن نماز خواندند و در دل شب، جنازه او را به خاک سپردند.
حضرت علی علیه السّلام در اطراف قبر حضرت زهرا علیها السّلام صورت هفت قبر دیگر ساخت، تا قبر او شناخته نشود [و به نقلی، صورت چهل قبر را در قبرستان بقیع ساخت].
روایت شده: هنگامی که امام علی علیه السّلام جنازه حضرت زهرا علیها السّلام را به خاک سپرد، زمین قبر را مساوی با زمین مجاور هموار نمود، دست خود را از خاک و غبار پاک نمود؛
هاج به الحزن فارسل دموعه علی خدّیه
: «احساسات پراندوهش به جوش آمد، اشکهایش بر گونههایش جاری شد» [گویا بیتاب شد و نتوانست خود را نگهدارد، متوجّه قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شد و پس از سلام، با او درد دل کرد که هم اکنون خاطر نشان میشود].
علیه السّلام به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حضرت علی علیه السّلام پس از دفن زهرا علیها السّلام در حالی که اشک میریخت به جانب قبر شریف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله توجّه کرده و چنین گفت:
السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی و عن ابنتک النّازلة فی جوارک، و السّریعة اللّحاق بک، قلّ یا رسول اللّه تجلّدی، الّا انّ فی التّأسّی لی بعظیم فرقتک و فادج مصیبتک موضع تعزّ ...
: «سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب خودم و دخترت، که هم اکنون در جوارت فرود آمد، و به سرعت به تو پیوست، ای رسول خدا صبرم از فراق
الأنوار البهیة ،ص:76
دختر برگزیدهات کم شده و طاقتم از دست رفته است، ولی پس از روبرو شدن با فاجعه عظیم رحلت تو، هر گونه مصیبتی به من برسد کوچک است، یادم نمیرود که با دست خود پیکرت را در قبر نهادم، و هنگام رحلت، سرت بر سینهام بود که روح تو پرواز کرد».
انّا للّه و انّا الیه راجعون ...
: «ای پیامبر خدا! امانتی را که به من سپرده بودی، به تو برگردانده شد، امّا اندوه من همیشگی است، و شبهایم را با بیداری به سر میبرم، تا اینکه به تو بپیوندم، بزودی دخترت تو را آگاه خواهد کرد که امّت تو به ستم کردن، هم رأی شدند، چگونگی حال را بیپرده از او بپرس، وضع چنین است در حالی که هنوز چندان فاصلهای با زمان حیات تو نیفتاده و یادت فراموش نشده است.
و السّلام علیکما سلام مودّع، لا قال و لا سئم فان انصرف فلا عن ملالة، و ان اقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصّابرین ...
: «سلام من بر هر دو شما، سلام وداعکننده، نه سلام کسی که ناخشنود یا خسته دل باشد، اگر از خدمت تو بازمیگردم، از روی ملالت و خستگی نیست، و اگر در کنار قبرت اقامت گزینم، نه به خاطر سوء ظنّی است که از وعده نیک خدا در مورد صابران دارم» «1».
صلّی اللّه علیه و آله و فاطمه علیها السّلام شیخ طوسی (ره) از یزید بن عبد الملک، و او توسّط پدرش از جدّش نقل میکند که گفت: به حضور فاطمه علیها السّلام رفتم، او آغاز به سلام نمود، سپس فرمود: «برای چه اوّل صبح به اینجا آمدهای؟».
عرض کردم: آمدهام برکت را از در خانه شما به دست آورم.
فرمود: «پدرم خبر داد که هر کس بر او و بر من، سه روز سلام کند، خداوند بهشت را بر او واجب گرداند».
______________________________
(1) این سخن در نهج البلاغه خطبه 203 آمده است (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:77
عرض کردم: آیا سلام در هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و شما در حال حیات هستید این پاداش را دارد؟ یا شامل بعد از حیات نیز میشود؟
فرمود: هم در حال حیات و هم بعد از آن، این پاداش را خواهد.
و در کتاب بحار الأنوار، از کتاب مصباح الأنوار، روایت شده که امام علی علیه السّلام فرمود: فاطمه علیها السّلام نقل کرد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به من فرمود:
من صلّی علیک غفر اللّه له و الحقه بیحیث کنت من الجنّة
: «کسی که درود بر تو فرستد، خداوند او را بیامرزد، و او را به من در آن مقامی که در بهشت هستم، ملحق میسازد».
[پایان نور دوّم]
الأنوار البهیة ،ص:78
(علیها السّلام) [تنظیم از: مترجم] جعل اللّه طاعتنا نظاما للملّة، و امامتنا امانا من الفرقة
: «خداوند، «اطاعت» (خاندان رسالت) را برای حفظ نظام اجتماع، قرار داد و «امامت» و رهبری ما را باعث ایمنی از اختلاف و پراکندگی، مقرّر فرمود»
[اعیان الشّیعه، ط جدید، ج 1، ص 316]
- پیامبر اکرم (ص) از حضرت زهرا (س) پرسید: «چه چیز برای زن بهتر است؟» حضرت زهرا (ع) در پاسخ فرمود:
ان لا تری رجلا و لا یراها رجل
: «نه او مرد بیگانه را ببیند، و نه مرد بیگانه او را بنگرد»
[بیت الاحزان، ص 22]
- فرازی از دعای حضرت زهرا (س) چنین بود:
اللّهمّ ذلّل نفسی فی نفسی، و عظّم شأنک فی نفسی، و الهمنی طاعتک و العمل بما یرضیک و التّجنّب لما یسخطک یا ارحم الرّاحمین
: «خدایا! خودم را در پیش خودم کوچک کن، و مقام خودت را در نزد من بزرگ فرما، و اطاعت و عمل به چیزی را که موجب خشنودی تو و دوری از چیزی که موجب خشم تو است، را بر من الهام کن»
[اعیان الشّیعه، ط جدید، ج 1، ص 323]
الأنوار البهیة ،ص:79
نگاهی بر زندگی:
حضرت علی علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:80
نور سوّم:
امام اوّل، امیر مؤمنان، حضرت علی علیه السّلام
امام علی علیه السّلام، روز جمعه سیزدهم ماه رجب در سال 30 عام الفیل [ده سال قبل از بعثت] در مکّه در درون کعبه، دیده به جهان گشود.
مادر او «فاطمه» دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است. حضرت علی علیه السّلام و برادرانش نخستین کسانی هستند که هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر، هاشمی میباشند [بنابراین ابو طالب پدر علی علیه السّلام با دختر عمویش ازدواج نموده است، و مادر علی علیه السّلام دختر عموی پدر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله میباشد].
از ویژگیهای مخصوص حضرت علی علیه السّلام این است که در درون کعبه متولّد شد «1»، و قبل از او هیچکس در کعبه متولّد نشده است، و این از افتخارات بسیار ارجمند و در سطح بسیار بالائی است که خداوند به خاطر احترام
______________________________
(1) موضوع تولّد امام علی علیه السّلام در درون کعبه، مورد اتّفاق علماء و راویان شیعه و سنّی است. علّامه امینی در کتاب ارزشمند «الغدیر» جلد ششم، این موضوع را از شانزده کتاب معتبر اهل تسنّن نقل میکند (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:81
و تجلیل از مقام بس ارجمند علی علیه السّلام، به آن حضرت، اختصاص داده است.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: فاطمه بنت اسد هنگام طواف کعبه، درد زایمان گرفت، وارد کعبه شد و امیر مؤمنان علی علیه السّلام در آنجا به دنیا آمد.
شیخ صدوق (ره) از سعید بن جبیر، و او از یزید بن قعنب نقل میکند که گفت:
من با عبّاس (عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله) و جمعی از طایفه عبد العزّی در مقابل خانه کعبه، نشسته بودیم، ناگاه فاطمه بنت اسد مادر علی علیه السّلام که از مدّت حملش به آن حضرت، نه ماه میگذشت به طرف کعبه آمد، و همان دم درد زایمان او را فرا گرفته بود، و در کنار کعبه چنین دعا کرد:
«خدایا! من به تو ایمان دارم و همچنین به آنچه را که از سوی تو مانند رسولان و کتابهای آسمانی آمدهاند باور دارم، و سخن جدّم ابراهیم خلیل علیه السّلام را تصدیق میکنم، او کعبه را بنا کرد، به حقّ آن کسی که خانه کعبه را بنا کرد، و به حقّ این مولودی که در رحم دارم، وضع حمل را بر من آسان کن!».
یزید به قعنب میگوید: ناگاه دیدیم دیوار کعبه از جانب پشت شکافته شد، و فاطمه بنت اسد وارد کعبه گردید، و از نظر ما پنهان شد، و آن شکاف به هم پیوست. خواستیم قفل در خانه کعبه را باز کنیم، ولی هر چه کوشش کردیم باز نشد، فهمیدیم که این جریان، امری از جانب خدا است.
فاطمه علیها السّلام سه روز در میان کعبه بود. روز چهارم از خانه کعبه بیرون آمد، در حالی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در دست او بود. سپس گفت: «من بر زنان پیشین، برتری یافتم، زیرا آسیه بنت مزاحم [همسر فرعون از بانوان برجسته آن عصر] مخفیانه خدا را عبادت کرد، در آن جائی که عبادت کردن خدا- جز در هنگام ضرورت- جایز نیست «1» و حضرت مریم دختر عمران (مادر عیسی علیه السّلام) [هنگام زایمان به راه دوری رفت و سرانجام درخت خشکی از خرما دید] با دستش درخت خرمای خشک را حرکت داد، تا اینکه خرمای تازه و مرغوب برای
______________________________
(1) یعنی کاخ فرعون که غصبی بود.
الأنوار البهیة ،ص:82
او فرو ریخت و او از آن خورد «1» ولی من وارد خانه خدا شدم، و از میوهها و غذاهای بهشتی که در آنجا بود خوردم، و هنگامی که خواستم از داخل کعبه بیرون آیم، هاتفی ندا داد:
یا فاطمة! سمّیه علیّا فهو علیّ ...
: «ای فاطمه! نام کودکت را علی بگذار، او علی (یعنی دارای مقام عالی) است، و خداوند علیّ أعلی میفرماید: «من نام او را از نام خودم اقتباس کردم، و او را با آداب خودم تربیت نمودم، و او را بر مسائل مشکل علمی خودم آگاه ساختم، او کسی است که بتها را در خانهام (در درون کعبه) میشکند، و بر بالای بام کعبه اذان میگوید، و مرا تقدیس و تمجید میکند».
فطوبی لمن احبّه و اطاعه، و ویل لمن ابغضه و عصاه
: «خوشا به سعادت آن کس که او را دوست بدارد، و از او اطاعت و پیروی کند، و وای بر کسی که با او دشمنی کند و از او نافرمانی نماید».
______________________________
(1) آیات 22 تا 26 سوره مریم.
الأنوار البهیة ،ص:83
ابن ابی الحدید [دانشمند معروف و بزرگ اهل تسنّن، مؤلّف کتاب مشهور شرح نهج البلاغه، که به سال 656 ه ق از دنیا رفت] میگوید:
«فضائل و ارزشهای زندگی علی علیه السّلام از نظر عظمت و شکوه و گسترش و فراگیری آن قدر آشکار است که ذکر آنها [مثل زیره به کرمان بردن] نازیبا است. برازندگیهای آن حضرت در جایگاهی است که «ابو العیناء» «1» به عبید اللّه بن یحیی بن خاقان، وزیر متوکّل و معتمد [دهمین و پانزدهمین خلفای عبّاسی] گفت:
«سخن گفتن درباره فضل تو را به گونهای مییابم که کسی از روشنی روز روشن، یا از درخشندگی ماه پرفروغ سخن بگوید، با اینکه این روشنی و درخشندگی بر کسی پوشیده نیست، و باور کردم که سخن من در شأن تو به هر نقطه برسد، باز آن سخن را نارسا و مرا درمانده خوانند، از این رو بجای ستودن تو به دعا برای تو میپردازم، سخن گفتن در شأن تو، سخن گفتن به چیزی است که مردم به آن آگاه هستند» «2».
چه بگویم در مورد علی علیه السّلام، آن مردی که دشمنان و مخالفانش به
______________________________
(1) ابو العیناء، محمد بن قاسم اهوازی، ادیب، پارسا و دانشمند معروف قرن سوّم و از شاگردان «اصمعی» است. وی در بصره میزیست و در سال 283 ه ق در همانجا از دنیا رفت (مترجم).
(2) پایان سخن «ابو العیناء» درباره وزیر متوکّل، که در اینجا به عنوان مثال آورده شد (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:84
فضائل او اقرار نمودند، و نتوانستند آن را انکار و پنهان نمایند، سرانجام دریافتم که حاکمان اموی پس از تسلّط بر حکومت اسلامی و شرق و غرب قلمرو آن، با تمام ترفندها و نیرنگها برای خاموش ساختن نور علی علیه السّلام و برگرداندن مردم از او، و تحریف حقایق، و جعلهای دروغین بر ضدّ او کوشیدند، و حتّی از آن حضرت در بالای تمام منبرها بدگوئی کرده، و آنها را که از مدح علی علیه السّلام میگفتند تهدید نمودند، بلکه آنها را زندانی نموده و کشتند، و هر گونه روایتی را که بیانگر فضیلتی از فضائل علی علیه السّلام بود و یا نام او را بالا میبرد، سانسور کردند، تا آنجا که از نامگذاری افراد به نام علی علیه السّلام جلوگیری نمودند، ولی از همه این کوششهای کینهتوزانه نتیجهای جز این نگرفتند که روز بروز بر مقام ارجمند علی علیه السّلام افزوده شد، و عظمت او آشکار گردید، مانند مشک که هر چه آن را پنهان دارند، بوی خوش آن آشکار شود، و همانند خورشید که هر چه با کف دست جلو آن را بگیرند، پوشیده نخواهد شد، و مانند روشنی روز که اگر دو چشم کور یک نفر آن را ندید، از نگاه هزاران نفر، پنهان نمیماند.
چه بگویم در مورد شخصیّتی که هر افتخار و فضیلتی به او نسبت داده میشود، و هر فرقهای (برای اثبات حقّانیّت خود) به او منتهی میگردد، و هر طایفهای او را از خود میدانند، بنابراین حضرت علی علیه السّلام سرور و سرآمد همه فضیلتها، و سرچشمه تمام ارزشها، و بنیانگذار آن، و قهرمان میدانهای فضائل، و پیشتاز پیشتازان مناقب است، هر کسی که دارای ارزشی هست، آن را از او گرفته و پیروی نموده، و با الگو قرار دادن او، به دست آورده است» «1».
محدّث بحرانی [صاحب کتاب تفسیر برهان، و کتاب مدینة المعاجز] میگوید:
روایاتی که در راستای فضائل امام علی علیه السّلام به ما رسیده حدّ و مرزی ندارد
______________________________
(1) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ط اسماعیلیان، ج 1 ص 16.
الأنوار البهیة ،ص:85
و بیشمار است، از جمله از طریق اهل تسنّن صاحب «ثاقب المناقب» از محمّد بن عمر واقدی [مورّخ معروف] نقل میکند که گفت: هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) مجالسی را برای دانشمندان بزرگ تشکیل میداد. در یکی از آن مجالس، شافعی [محمد بن ادریس رئیس مذهب شافعی] که از بنی هاشم بود، و همواره بغل دست هارون مینشست، در آن مجلس حاضر گردید و در کنار هارون نشست.
محمد بن حسن شیبانی و ابو یوسف «1» [دو دانشمند بزرگ اهل تسنّن] نیز به آن مجلس وارد شدند، و در نزدیک هارون نشستند. مجلس پر از جمعیّت شد که در آن هفتاد نفر از علمای بزرگ حضور داشتند، که هر کدام از آنها صلاحیّت آن را داشتند تا پیشوای ناحیهای از نواحی اسلام باشند.
واقدی میگوید: وارد مجلس شدم، دیدم مجلس پر از جمعیّت است. در آخر جمعیّت نشستم. هارون مرا دید و گفت: چرا دیر آمدی؟
گفتم: «علّت دیر آمدنم، برای ضایع کردن حقّ نبود، بلکه اشتغال به کاری مرا از آمدن بازداشت». هارون مرا نزدیک طلبید و در کنار خود نشانید. در آن مجلس دانشمندان رشتههای علوم مختلف حضور داشتند. هارون به شافعی رو کرد و گفت: «ای پسر عمو! تو چند حدیث در فضائل علی علیه السّلام روایت میکنی؟».
شافعی: چهار صد حدیث و بیشتر.
هارون: بگو و نترس.
شافعی: زیادتر از پانصد حدیث در شأن علی علیه السّلام روایت میکنم.
سپس هارون به محمد بن حسن شیبانی گفت: ای کوفی! تو چند حدیث در فضیلت علی علیه السّلام روایت میکنی؟
محمد بن حسن: هزار حدیث یا بیشتر.
هارون به ابو یوسف [شاگرد ممتاز ابو حنیفه] گفت: تو چند حدیث در
______________________________
(1) یعقوب بن ابراهیم کوفی، شاگرد ممتاز ابو حنیفه.
الأنوار البهیة ،ص:86
فضیلت علی علیه السّلام روایت میکنی؟، بگو و نترس.
ابو یوسف: ای رئیس مؤمنان، اگر ترس نبود، روایات ما در فضیلت علی علیه السّلام بیش از آن است که قابل شمارش باشد.
هارون: از چه کسی میترسی؟
ابو یوسف: از تو و از کارگزاران و اطرافیان تو میترسم.
هارون: تو در امان هستی، زبان بگشا و به من بگو چند حدیث در فضیلت علی علیه السّلام روایت میکنی؟
ابو یوسف: پانزده هزار حدیث مسند [دارای سلسله سند] و پانزده هزار حدیث مرسل [که سندش تا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله متّصل نیست].
واقدی میگوید: هارون به من متوجّه شد و گفت: تو در این باره چه میدانی؟
گفتم: به همان مقدار که ابو یوسف گفت.
هارون گفت: ولی من فضیلتی را که با چشم خودم دیدهام و با گوشم آن را شنیدهام و از همه روایات شما برتری دارد میدانم ... [آنگاه ماجرای خطیب دمشقی که بدگوئی از علی علیه السّلام مینمود و به صورت سگ مسخ شد، را برای آنها شرح داد].
شیخ صدوق (ره) از طبری نقل میکند که حسن بن یحیی دهّان گفت: من در بغداد در نزد قاضی بغداد به نام «سماعه» بودم. روزی یکی از بزرگان بغداد نزد او آمد و گفت: «خدا کار قاضی را اصلاح کند، من در سالهای گذشته حجّ خانه خدا را بجا آوردم و عبورم به کوفه افتاد، هنگام بازگشت وارد مسجد کوفه شدم، در آنجا ایستاده بودم و میخواستم نماز بخوانم، ناگهان زن بادیهنشینی را در پیش روی خود دیدم که روپوشی به سر داشت و عبائی بر دوش افکنده بود و با صدای بلند [خطاب به علی علیه السّلام] چنین میگفت:
الأنوار البهیة ،ص:87
یا مشهورا فی السّماوات، یا مشهورا فی الأرضین، یا مشهورا فی الآخرة، یا مشهورا فی الدّنیا، جهدت الجبابرة و الملوک علی اطفاء نورک، و اخماد ذکرک فابی اللّه لذکرک الّا علوّا، و لنورک الّا ضیاء و تماما، و لو کره المشرکون
: «ای کسی که در آسمانها شهرت داری، و در زمینها معروف میباشی، و در آخرت و دنیا مشهور هستی، جبّاران و شاهان و طاغوتیان برای خاموش نمودن نور تو، و از بین بردن نام تو کوشیدند، ولی خداوند جز بلندی نام و یاد تو و جز درخشش و کمال نور تو را نخواست، گرچه برای مشرکان، ناخوشایند باشد».
به او گفتم: ای زن تو کیستی؟ و این شخصی را که میستائی کیست؟
گفت: آن را که میستایم، امیر مؤمنان است.
گفتم: کدام امیر مؤمنان!
گفت: علیّ بن أبی طالب علیه السّلام که رسیدن به کمال توحید، جز در پرتو او و ولایت او، امکان ندارد.
حسن بن یحیی گفت: همان دم به آن بانو نگریستم [تا بشناسم که او کیست]، ولی هیچ کس را در آنجا ندیدم.
از شافعی [محمد بن ادریس رئیس مذهب شافعی] سؤال شد: «نظر شما درباره علی علیه السّلام چیست؟».
در پاسخ گفت: «چه بگویم در شأن کسی که دوستانش از روی ترس، و دشمنانش از روی حسد، فضائل آن حضرت را پوشاندند، ولی فضائل او آنچنان آشکار و گسترش یافته که شرق و غرب را فرا گرفته است».
لا فتی فی الوجود الّا علیّذاک شخص بمثله اللّه باها
لا ترم وصفه ففیه معانلم یصفها الّا الّذی سوّاها
الأنوار البهیة ،ص:88 ما حوی الخافقان، انس و جنّقصبات السّبق الّتی قد حواها
انّما المصطفی مدینة علمو هو الباب من اتاه اتاها
و هما مقلتا العوالم یسراها علیّ، و احمد یمناها
هل اتی، هل اتی بمدح سواهلا و مولی بذکره حلّاها
فتأمّل بعمّ تنبئک عنهنباء کلّ فرقة اعیاها
و بمعنی «احبّ خلقک» فانظرتجد الشّمس قد اراحت دجاها
و تفکّر بانت منّی تجدهاحکمة تورث الرّقود انتباها
او ما کان بعد موسی اخوهخیر اصحابه و اعظم جاها
لیس تخلوا الّا النّبوّة منهو لهذا خیر الوری استثناها
و هو فی آیة التّباهل نفسالمصطفی لیس غیره ایّاها
ثمّ سل انّما ولیّکم اللّهتری الاعتبار فی معناها
آیة خصّت الولایة للّهو للطّهر حیدر بعد طه
لک فی مرتقی العلی و المعالیدرجات لا یرتقی ادناها
یا اخا المصطفی لدیّ ذنوبهی عین القذی و انت جلاها
کیف تخشی العصاة بلوی المعاصیو بک اللّه منقذ مبتلاها «1» ترجمه:
«در جهان هستی، جوانمردی همانند علی علیه السّلام نیست، او کسی است که خداوند به مثل او مباهات میکند.
تو را یارای توصیف علی علیه السّلام نیست، چرا که در وجود او ارزشهای بلندی است که جز خداوندی که آن ارزشها را موزون نموده، آن را- آن گونه
______________________________
(1) این اشعار، از شاعر برجسته و ادیب «شیخ کاظم بن حاج محمّد تمیمی ازری بغدادی» (ره) است که به اشعار «هائیّه» معروف میباشد، و همین اشعار بیانگر عظمت علم و فضل او است. نقل میکنند:
صاحب جواهر (ره) آرزو میکرد که ثواب قصیده هائیّه شیخ ازری (ره) در نامه عملش نوشته شود، و ثواب کتاب با عظمت جواهر الکلام (که بیش از چهل جلد فقه استدلالی است) در عوض آن قصیده در نامه عمل شیخ ازری نوشته گردد. (الکنی و الألقاب، ج 2، ص 23).
الأنوار البهیة ،ص:89
که هست- نمیتواند وصف کند.
سراسر شرق و غرب، در میان انس و جنّ کسی را به خود ندیده که در همه راههای پیشتازی و پیشگامی در ارزشها، همچون علی علیه السّلام باشد.
همانا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برگزیده خدا، شهر علم است، و علی علیه السّلام در آن شهر است، کسی که از این در وارد شود، وارد شهر علم نبوّت خواهد گشت.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام دو چشم همه جهانها هستند، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چشم راست، و علی علیه السّلام چشم چپ همه جهانها میباشند.
آیا سوره «هل اتی» در مدح کسی جز علی علیه السّلام آمده است؟ نه، بلکه این سوره در ذکر شأن آن حضرت روان شده است.
به سوره عمّ (نبأ) توجّه کن، که خبر میدهد به تو، خبری را که هر فرقهای (غیر طرفداران علی علیه السّلام) را در برابر آن، درمانده خواهد کرد.
و به معنی «احبّ خلق تو» (محبوبترین خلق خدا) [که در حدیث طیر مشوی آمده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله علی علیه السّلام را به عنوان محبوبترین خلق خدا معرّفی کرد] توجّه کن، مییابی خورشید (وجود علی علیه السّلام) را که تاریکیهای آن بر طرف شده است [یعنی به روشنی به مقام علی علیه السّلام پی میبری].
و در [سخن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که به علی علیه السّلام فرمود:] انت منّی (تو از من هستی) بیندیش، که از آن بینشی مییابی که در پرتو آن، آن کسانی که همیشه در خواب غفلت هستند، بیدار گردند.
یا در مورد حدیث تشبیه علی علیه السّلام نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به هارون نسبت به موسی علیه السّلام بیندیش، تا دریابی که علی علیه السّلام همانند هارون نسبت به موسی علیه السّلام، بهترین برادر و یار و یاور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود و دارای مقام بس ارجمندی نزد آن حضرت است.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، علی علیه السّلام را در تمام امور- جز مقام نبوّت- به
الأنوار البهیة ،ص:90
پیوند هارون با موسی علیه السّلام تشبیه کرد، از این رو که پیامبری که بهترین مخلوق خدا است، تنها مقام نبوّت را، از علی علیه السّلام استثناء نمود.
علی علیه السّلام بر اساس آیه مباهله (61 آل عمران) به عنوان جان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله معرّفی شده، و منظور از «نفس» (جان) در آن آیه، غیر از علی علیه السّلام نیست.
سپس از آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ ...» (55 مائده) بپرس، که اعتبار و مقام ارجمند علی علیه السّلام را در آن مینگری.
آیهای که مقام ولایت (و رهبری) را به خدا اختصاص داده، و سپس به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و بعد از او به پاکمرد روزگار، علی علیه السّلام مخصوص نموده است.
ای علی! تو آنچنان در قلّه عالی ارزشها، دارای درجاتی هستی که درجه پائین آن را نمیتوان پیمود.
ای برادر مصطفی! من دارای گناهانی هستم که خار چشم [و ابر تیره در برابر نور معنویّت] میباشند، و این تو هستی که آن خار را بر طرف ساخته و به چشمانم نور میبخشی.
چگونه گنهکاران از کیفر گناهانشان بهراسند، با اینکه خداوند بوسیله تو، نجاتبخش گرفتاران است».
سبط بن جوزی [که از علمای معروف اهل تسنّن است] در کتاب تذکره میگوید: از جدّم شنیدم که در مجالس موعظه خود در بغداد در سال 596 ه ق، دو شعر را که سروده بود میخواند. این دو شعر را در کتاب «تبصرة المبتدی» ذکر کرده و آن این است:
اهوی علیّا و ایمانی محبّتهکم مشرک دمه من سیفه و کفا
ان کنت و یحک، لم تسمع فضائلهفاسمع مناقبه من هل اتی و کفی
الأنوار البهیة ،ص:91
: «شیفته علی علیه السّلام هستم، و دوستی او ایمان من است، چه بسیار مشرکی که خونش با شمشیر او چکید.
ای عزیزم! اگر تو فضائل او را نشنیدهای، مقامات ارجمند او را در سوره «هل اتی» (سوره دهر) بشنو، و همین (نزول سوره دهر در شأن او و همسر و فرزندان او) کفایت میکند».
بآل محمّد عرف الصّوابو فی ابیاتهم نزل الکتاب
و هم حجج الاله علی البرایابهم و بجدّهم لا یستراب
و لا سیّما ابو حسن علیّله فی الحرب مرتبه تهاب
طعام سیوفه مهج الاعادیو فیض دم الرّقاب له شراب
و ضربته کبیعته بخمّمعاقدها من القوم الرّقاب
علیّ الدّر و الذّهب المصفّیو باقی النّاس کلّهم تراب
هو البکّاء فی المحراب لیلاهو الضّحاک اذا اشتدّ الضّراب
هو النّبأ العظیم و فلک نوحو باب اللّه و انقطع الخطاب ترجمه:
«راه صحیح و راست، به وسیله آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله شناخته شود، و قرآن در خانههای آنان نازل شده است.
آنان حجّتهای خدا بر مخلوقات هستند، به خاطر آنها و جدّشان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به انسان لطمه نمیرسد.
به خصوص پدر حسن علیه السّلام، یعنی امام علی علیه السّلام که در جنگها در مرتبه عالی شکوه میدرخشید.
خون دشمنان، خوراک شمشیرهای او بود، و جوشش خون گردنهای گردنکشان سیرابکننده [روح دشمن کش] او است.
محل بندهای ضربت او همانند محل بندهای بیعت با او در غدیر خمّ، گردنهای
الأنوار البهیة ،ص:92
قوم است.
او علی علیه السّلام است که گوهر و طلای صاف سرزمین انسانیّت میباشد، و بقیّه مردم نسبت به او، خاک زمین هستند.
آن علی علیه السّلام که شبانگاه در محراب عبادت، از خوف خدا گریه بسیار کند، ولی در میدان جنگ در شدّت درگیری، خنده بر لب دارد.
او همان خبر عظیم (که در آیه 2 سوره نبأ آمده) میباشد، و کشتی نوح است. او واسطه در خانه خدا، هنگام بسته شدن راهها به سوی خدا است».
الأنوار البهیة ،ص:93
امام علی علیه السّلام در شب 21 رمضان سال 40 هجری شهید شد. علّت شهادتش آن بود که: هنگام سفیده سحر شب جمعه 19 رمضان، ابن ملجم (لعنت خدا بر او باد) شمشیر زهرآلود خود را بر فرق سر آن حضرت وارد نمود، آن بزرگوار در روز 19 و 20 و حدود یک سوّم قسمت اوّل شب 21 رمضان، در بستر شهادت بود و سرانجام شهید گردید، و مظلومانه به لقاء پروردگار خود پیوست. او در این هنگام 63 سال داشت.
در اینجا در این راستا به چند مطلب میپردازیم:
مسعودی [مورّخ معروف] در کتاب مروج الذّهب در ذکر حوادث سال 40 ه ق و ذکر شهادت علی علیه السّلام مینویسد: جمعی از خوارج [همان فراریانی که از جنگ نهروان گریخته بودند] در مکّه به گرد هم آمدند، و درباره جنگ نهروان و آشوب آن درگیری سخن به میان آوردند. سرانجام سه نفر از آنها با هم عهد بستند تا امام علی علیه السّلام و معاویه و عمرو بن عاص را به قتل برسانند، و معاهده محکم نمودند که هیچکدام از آنها برنگردند، تا شخص مورد نظر خود را بقتل رسانند، یا در این راه کشته شوند.
الأنوار البهیة ،ص:94
یکی از آن سه نفر، «عبد الرّحمن بن ملجم» بود، که از طایفه «تجیب» «1» و از قبیله مراد به شمار میآمد.
دوّمین نفر، حجّاج بن عبد اللّه صریمی بود که با لقب «برک» خوانده میشد، و سوّمی «زادویه» نام داشت که غلام بنی عنبر بود.
ابن ملجم گفت: من علی علیه السّلام را میکشم.
برک گفت: من معاویه را میکشم.
زادویه گفت: من عمرو بن عاص را میکشم.
آنها با هم قرار گذاشتند تا توطئه خود را در شب 19 ماه رمضان- و به قولی در شب 21 ماه رمضان- اجرا سازند.
عبد الرّحمن بن ملجم مرادی به سوی کوفه برای قتل علی علیه السّلام روانه شد. وقتی که به کوفه رسید، به خانه دختر عمویش «قطّام» «2» وارد گردید. قطّام کسی بود که حضرت علی علیه السّلام در جنگ نهروان پدر و برادر او را کشته بود، و در زیبائی چهره نظیر نداشت. وقتی ابن ملجم او را دید (دلباخته او شد و) از او خواستگاری کرد.
قطّام گفت: «من بدون قرار داد مهریّه، ازدواج نمیکنم».
______________________________
(1) جوهری در کتاب صحاح مینویسد: «تجوب» قبیلهای از تیره «حمیر» هم سوگندهای قبیله مراد هستند، و ابن ملجم از این قبیله است. کمیت [شاعر اهل بیت علیهم السلام] میگوید:
الا انّ خیر النّاس بعد ثلاثةقتیل التّجوبی الّذی جاء من مصر : «آگاه باش، بهترین مردم بعد از آن سه نفر کشتهشده تجوبی است که از مصر آمد».
«تجیب» طایفهای از قبیله کنده است.
صاحب قاموس در این مورد سخنی دارد که نیازی به ذکرش نیست (مؤلّف).
(2) و در بعضی از عبارات «قطّامه» ذکر شده است.
الأنوار البهیة ،ص:95
ابن ملجم گفت: هر گونه مهریّه خواسته باشی میدهم.
قطّام گفت: «مهریّه من عبارت است از: 1- سه هزار درهم 2- یک کنیز 3- و کشتن علی [علیه السّلام].
ابن ملجم گفت: «پول و کنیز را میدهم، ولی باور نمیکنم که به آرزوی کشتن علی [علیه السّلام] برسی».
قطّام گفت: در کمین علی [علیه السّلام] باش و او را در هنگامی که به کاری اشتغال دارد، غافلگیر کن، اگر او را کشتی، دلم را شفا دادهای و به لذّت زندگی با من میرسی، و اگر خودت کشته شدی، پاداشی که در نزد خدا داری برای تو بهتر از زندگی دنیا است!
ابن ملجم [که تصمیمش را مخفی میداشت، وقتی که قطّام را هم مسلک خود یافت به او] گفت: «سوگند به خدا، من از این شهر (کوفه) فرار کرده بودم، اکنون به اینجا نیامدهام مگر به خاطر کشتن علی [علیه السّلام]! مطمئن باش که خواسته تو را برمیآورم.
آنگاه ابن ملجم از نزد قطّام بیرون آمد، و پیش خود میگفت:
ثلاثة آلاف و عبد و قینةو قتل علیّ بالحسام المصمّم
فلا مهر اغلی من علیّ و ان غلاو لا فتک الّا دون فتک ابن ملجم : «سه هزار درهم و کنیز، و کشتن علی [علیه السّلام] با شمشیر برّان [مهریّه قطّام است] مهریّهای سنگینتر از کشتن علی [علیه السّلام] نیست، گرچه این مهریّه سنگین است، ولی هر غافلگیر شدهای پائیندستتر از غافلگیر نمودن ابن ملجم خواهد بود».
ابن ملجم در مسیر راه با شخصی از خوارج به نام «شبیب بن بجره» ملاقات کرد، و به او گفت: «آیا شرافت دنیا و آخرت را میخواهی؟».
شبیب: آن شرافت چیست؟
الأنوار البهیة ،ص:96
ابن ملجم: با من در کشتن علی [علیه السّلام] همکاری کن.
شبیب: مادرت به عزایت بنشیند، فاجعه بسیار زشتی را به من پیشنهاد میکنی، با اینکه میدانی علی [علیه السّلام] پیشتازترین مسلمانان، همراه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود.
ابن ملجم: وای بر تو! آیا نمیدانی که علی [علیه السّلام] در مقابل کتاب خدا [در جریان حکمین] حکمیّت را به مردان واگذار کرد، و برادران نمازگزار ما را [در جنگ نهروان] کشت، ما او را به عنوان قصاص بعضی از برادران مقتول خود، میکشیم.
شبیب از سخنان ابن ملجم فریب خورد، و با او به راه افتاد تا نزد «قطّام» که در مسجد اعظم کوفه بود، آمدند. قطّام در روز جمعه 13 ماه رمضان در مسجد کوفه پردهای آویخته بود و پشت پرده به عبادت اعتکاف اشتغال داشت. وقتی که ابن ملجم را دید، به او اعلام کرد که «مجاشع بن وردان بن علقمه» داوطلب شده است تا با شما در کشتن علی [علیه السّلام] همکاری نماید [به این ترتیب چهار نفر، یک زن و سه مرد، برای قتل علی علیه السّلام به توطئه مشغول شدند].
قطّام پارچه حریری طلبید، و آن را [به علامت وفاداری به عهد] به سینه آنها بست، و آنها شمشیرهای خود را برداشته (و در تاریکی) در مقابل در «سدّه» که علی علیه السّلام معمولا از آن در وارد مسجد میشد، در کمین علی علیه السّلام نشستند و آماده اجرای توطئه خود شدند.
امام علی علیه السّلام همیشه در اوّل اذان به مسجد میآمد. ابن ملجم به «اشعث بن قیس» [رئیس منافقان که در میان اصحاب علی علیه السّلام بود و باعث ماجرای ننگین حکمیّت گردید] که در مسجد بود، گفت: «آماده باش که نزدیک است هوا روشن شود و رسوا گردی» [از این سخن فهمیده میشود که اشعث نیز به
الأنوار البهیة ،ص:97
توطئه آگاهی داشته و همکاری میکرده است].
حجر بن عدی [که از یاران مخلص و قهرمان علی علیه السّلام بود] سخن ابن ملجم را شنید، به ابن ملجم گفت: «ای اعور! (لوچ) خدا تو را بکشد، آیا تصمیم کشتن علی علیه السّلام را داری؟»
از سوی دیگر حضرت علی علیه السّلام مطابق معمول وارد مسجد شد و با صدای بلند میفرمود:
ایّها النّاس الصّلاة
: «ای مردم! آماده نماز باشید».
در این هنگام ابن ملجم و همدستانش به علی علیه السّلام حمله کردند، در حالی که فریاد میزدند: الحکم للّه لا لک: «حکمیّت مخصوص خداست، نه برای تو!»، و همان دم ابن ملجم شمشیر خود را بر فرق سر آن بزرگوار وارد ساخت «1».
شبیب نیز حمله کرد، ولی شمشیرش بر چهارچوب بالای در خورد و خطا رفت. اما ابن وردان فرار کرد.
امام علی علیه السّلام فرمود: مراقب باشید که ابن ملجم فرار نکند. مردم برای دستگیری ابن ملجم و همدستانش هجوم بردند، و سنگ به طرف ابن ملجم میانداختند، و برای دستگیری او میدویدند و فریاد میزدند. در این هنگام مردی از طایفه همدان با پای خود بر ساق پای او زد. و مغیرة بن نوفل بن حرث بن عبد المطّلب [پسر پسر عموی علی علیه السّلام] چنان سیلی بر صورت ابن ملجم زد که او را به زمین انداخت و دستگیر کرد و به حضور امام حسن علیه السّلام آورد.
شبیب، خود را به میان ازدحام جمعیت انداخت، و در میان جمعیّت گریخت تا خود را نجات داده و به شتر خود رسانید. «عبد اللّه بن بجره» که برادر ناتنی او بود، نزد او آمد، دید او پارچه حریری را از سینه خود باز میکند. جریان
______________________________
(1) ولی مطابق مشهور و روایات متعدد، علی علیه السّلام هنگام نماز در محراب مسجد ضربت خورد (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:98
را پرسید. او ماجرای خود را شرح داد. عبد اللّه نزد اثاث خود رفت و با شمشیر نزد شبیب بازگشت، و به او حمله کرد و او را سر به نیست نمود. [به این ترتیب، ابن ملجم دستگیر شد، و شبیب کشته گردید، و ابن وردان گریخت] «1».
1- مطابق نقل بعضی، حضرت علی علیه السّلام شب 19 رمضان نخوابید، و همواره بین در و اطاق مسکونی خانهاش رفت و آمد میکرد و میفرمود:
و اللّه ما کذبت، و لا کذّبت ...
: «سوگند به خدا دروغ نمیگویم و به من دروغ گفته نشده است، امشب همان شبی است که به من وعده لقای الهی داده شده است».
هنگامی که مرغابیان خانه که از آن کودکان بودند، صیحه و فریاد کردند، بعضی از اهل خانه خواستند آنها را خاموش نمایند. علی علیه السّلام به او فرمود:
ویحک دعهنّ فانّهنّ صوائح تتبعها نوائح
: «وای بر تو، مرغابیها را به خودشان واگذار، زیرا آنها صیحه زنانی هستند که در پی آنها نوحهگرانی خواهند بود».
2- مسعودی [مورّخ معروف] مینویسد: امیر مؤمنان علیه السّلام به سوی مسجد حرکت کرد، هنگامی که خواست از در خانهاش بیرون آید، باز کردن در خانه که از چوب درخت خرما بود، برای او بسیار سنگین و دشوار گردید، آن در را از جا کند و بکنار نهاد، کمربندش بازشد، آن را محکم بست و این شعر را خواند:
اشدد حیازیمک للموت فانّ الموت لاقیکاو لا تجزع من الموت اذا حلّ بوادیکا
______________________________
(1) در تاریخ آمده: مردم به سراغ «قطّام» رفته و او را کشتند و قطعهقطعه نمودند و جسدش را در پشت کوفه به آتش زدند و خانهاش را خراب نمودند. ابن وردان نیز در همان بامداد، به دست مردم کشته شد (بحار، ج 42، ص 297 و 298)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:99
: «کمر و سینهات را برای مرگ ببند، چرا که مرگ تو را دیدار خواهد کرد، و از مرگ نهراس و بیتابی مکن، آنگاه که به خانه تو فرود آید».
3- مطابق روایت شیخ مفید (ره) هنگامی که ماه رمضان فرا رسید، امام علی علیه السّلام یک شب در خانه فرزندش حسن علیه السّلام مهمان بود، و یک شب در خانه فرزندش حسین علیه السّلام مهمان بود، و یک شب هنگام افطار در خانه پسر عمویش عبد اللّه بن عبّاس بود، و هیچگاه هنگام افطار، بیشتر از سه لقمه غذا نمیخورد. در یکی از آن شبها از آن حضرت پرسیدند: «چرا غذا کم میخوری؟».
در پاسخ فرمود: «بزودی امر پروردگارم فرا میرسد، لازم است شکمم تهی باشد، بیش از یک شب یا دو شب باقی نمانده است»، و در آخر همان شب بر فرقش ضربت زدند.
امّ موسی که کلفت در خانه علی علیه السّلام و مربّی دخترش فاطمه بود، میگوید: شنیدم آن حضرت به دخترش میفرمود:
«ای دخترم! چنین دریافتهام که از زندگی من با شما، چندان باقی نمانده است!».
امّ کلثوم: چرا و برای چه؟
امام علی: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در عالم خواب دیدم که گرد و غبار را از صورت من پاک میکرد و میفرمود: «ای علی! دیگر چیزی بر عهده تو نیست، تو وظیفه خود را به طور کامل انجام دادی».
امّ موسی میافزاید: از این گفتگو بیش از سه شب نگذشت که بر فرق مقدّسش ضربت زدند.
امّ کلثوم علیها السّلام وقتی که فرق خونآلود پدر را دید، از شدّت ناراحتی شیون نمود.
الأنوار البهیة ،ص:100
امام علی علیه السّلام به او فرمود: دخترم! چنین نکن، زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را مشاهده کردم، با دستش به من اشاره میکرد و به من میفرمود: «ای علی! نزد ما بیا، چرا که آنچه در نزد ما وجود دارد برای تو برتر خواهد بود».
در کتاب «قرب الاسناد» از امام باقر علیه السّلام نقل شده که گفت: پدرم فرمود: حضرت علی علیه السّلام از خانه بیرون آمد و روانه مسجد شد و مردم را برای نماز صبح از خواب بیدار میکرد. همان دم عبد الرّحمن ابن ملجم، ناگهان به علی علیه السّلام حمله کرد و شمشیر خود را بر فرق سر آن حضرت زد که به زانو در آمد (روی زانو افتاد) همان دم- در همان حال- علی علیه السّلام ابن ملجم را گرفت و نگه داشت، تا مردم آمدند و ابن ملجم را دستگیر نمودند [فضربه ابن ملجم بالسّیف علی امّ رأسه، فوقع علی رکبتیه و اخذه و التزمه حتّی أخذه النّاس].
آنگاه حضرت علی علیه السّلام را که بیهوش شده بود، به خانه بردند، وقتی که به هوش آمد، به حسن و حسین علیهما السّلام فرمود: این اسیر (ابن ملجم) را زندانی کنید، غذا و آب به او برسانید، و با او خوشرفتاری کنید. اگر من از این زخم، شفا یافتم و زنده ماندم، خود بهتر میدانم که با او چه کنم، اگر خواستم از او فدیه میگیرم و او را آزاد میکنم، و اگر خواستم او را میبخشم، و اگر خواستم با او مصالحه مینمایم، و اگر از دنیا رفتم، اختیار او با شما است، هرگاه شما به کشتن او تصمیم گرفتید او را «مثله» [بریدن اعضاء] نکنید.
ابن شاذان از اصبغ بن نباته نقل میکند: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:101
بر اثر ضربت ابن ملجم بستری شد، مردم به در خانه او آمدند و اجتماع کردند، و انتظار اعدام ابن ملجم را داشتند.
امام حسن علیه السّلام از خانه بیرون آمد و به مردم فرمود: «ای گروه مردم! پدرم وصیّت فرمود که کار ابن ملجم را تا بعد از وفات او تأخیر بیندازم، اگر آن حضرت از دنیا رفت، اختیار او با ما است، وگرنه خودش درباره او فکری خواهد کرد، از اینجا به خانههای خود بازگردید، خدا شما را رحمت کند».
اصبغ بن نباته [که از یاران مخلص و شیفته علی علیه السّلام بود] میگوید:
مردم پراکنده شدند، ولی من در آنجا ماندم.
امام حسن علیه السّلام بار دیگر از خانه بیرون آمد، وقتی که چشمش به من افتاد فرمود: «ای اصبغ! مگر سخن پدرم را که من آن را ابلاغ کردم نشنیدی؟».
گفتم: «شنیدم، ولی من حال جانسوز آن حضرت را دیدم، مشتاق هستم تا با او ملاقات کنم، و از او حدیثی بشنوم، خدا تو را بیامرزد برای من از آن حضرت اجازه بگیر تا به محضرش برسم».
امام حسن علیه السّلام وارد خانه شد، و جریان را به پدر عرض کرد. امام علی علیه السّلام اجازه فرمود. پس از لحظهای امام حسن علیه السّلام از خانه بیرون آمد و به من فرمود: وارد خانه شو!
وارد خانه شدم و کنار بستر علی علیه السّلام رفتم، دیدم دستمال (زردی) بر سر بسته، ولی دیدم که زردی رنگ چهرهاش، از زردی دستمال بیشتر بود «و قد علت صفرة وجهه علی تلک العصابة» دیدم آن حضرت بر اثر شدّت ضربت و اثر بسیار زهر، همواره از این زانو به آن زانو میشد، آنگاه به من فرمود: «ای اصبغ! آیا سخن مرا که توسّط حسن علیه السّلام ابلاغ شد، نشنیدی؟».
عرض کردم: «ای امیر مؤمنان! سخن شما را شنیدم، ولی شما را در حالی دیدم که مشتاق شدم بار دیگر با شما ملاقات نموده و حدیثی را از شما بشنوم».
الأنوار البهیة ،ص:102
امام علی علیه السّلام به من فرمود: «بنشین، گمان نمیکنم که بعد از این، از من حدیثی بشنوی، بدان ای اصبغ! پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بستری بود، به عبادت آن حضرت رفتم، همان گونه که تو اکنون به عیادت من آمدهای، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به من فرمود: «بیرون برو، و مردم را به اجتماع برای نماز فرا خوان» [دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را اجرا کردم، مردم در مسجد اجتماع کردند] پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به من فرمود: بالای منبر برو، و یک پلّه پائینتر از جایگاه من قرار بگیر و به مردم چنین بگو:
الا من عقّ والدیه فلعنة اللّه علیه، الا من ابق من موالیه فلعنة اللّه علیه، الا من ظلم اجیرا اجرته فلعنة اللّه علیه
: «آگاه باشید! آن کس که با پدر و مادرش بدرفتاری کند، لعنت خدا بر او باد، آگاه باشید! غلام و بندهای که از مولای خود فرار کند، لعنت خدا بر او باد، آگاه باشید! آن کس که به اجیر خود در مورد مزدش ظلم کند، لعنت خدا بر او باد».
ای اصبغ! دستور حبیبم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله را اجرا نمودم، مردی از نقطه آخر مسجد برخاست و گفت:
«ای ابو الحسن! سه سخن را به اختصار گفتی، آن را برای ما شرح بده!».
به او پاسخی ندادم تا به حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رفتم، و عرض کردم مردی شرح این سخن را از من خواسته است.
اصبغ میگوید: در این هنگام علی علیه السّلام دستم را گرفت و فرمود:
«دستت را بگشا»، دستم را گشودم، آن حضرت یکی از انگشتان مرا گرفت و فرمود:
ای اصبغ! همین گونه که من انگشت تو را گرفتم، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله انگشتم را گرفت و فرمود:
مه یا ابا الحسن، الا و انّی و انت ابوا هذه الامّة، فمن عقّنا فلعنة اللّه علیه، الا و انّی و انت مولیا هذه الامّة، فعلی من ابق عنّا لعنة اللّه، الا و انّی و انت اجیرا هذه الامّة، فمن ظلمنا اجرتنا فلعنة اللّه علیه، ثمّ قال آمین، فقلت آمین
الأنوار البهیة ،ص:103
: «ای ابو الحسن! اعتنا نکن و آگاه باش! همانا من و تو دو پدر این امّت هستیم، کسی که به ما جفا کند، لعنت خدا بر او باد، آگاه باش، همانا من و تو آقای این امّت میباشیم، کسی که از ما فراری شود، لعنت خدا بر او باد، آگاه باش همانا من و تو دو اجیر این امّت هستیم کسی که در اجرت ما ظلم نماید، لعنت خدا بر او باد، سپس خود آن حضرت گفت: آمین، من نیز گفتم: آمین» [از این کلمه آمین، فهمیده میشود، مطلب بسیار جدّی است، و نفرین مورد استجابت است].
اصبغ میگوید: دیدم امام علی علیه السّلام بیهوش شد، و پس از لحظاتی به هوش آمد، مرا در بالین خود دیده فرمود: ای اصبغ هنوز نشستهای؟
عرض کردم: آری، ای مولای من.
فرمود: میخواهی حدیث دیگری را برای تو بازگو کنم؟
عرض کردم: آری، خداوند نعمتهای شما را افزون سازد.
فرمود: ای اصبغ! روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در یکی از کوچههای مدینه عبور میکرد، مرا دید که غمگین بودم، و آثار اندوه از چهرهام دیده میشد. فرمود: «ای ابو الحسن! تو را غمگین مینگرم، آیا میخواهی تو را به حدیثی خبر دهم که بعد از آن هرگز غمگین نشوی!»
گفتم: آری، ای رسول خدا!
فرمود: هنگامی که روز قیامت برپا میشود، خداوند منبری را که بر منبرهای پیامبران و شهیدان بلندتر است نصب میکند، سپس به من امر میکند که بالای آن منبر بروم، سپس به تو امر میکند که بالای آن منبر بروی و در یک پلّه پائینتر از جایگاه من قرار بگیری، سپس به دو فرشته فرمان میدهد که هر کدام در پلّه پائینتر از جایگاه تو بنشینند، وقتی که ما در جایگاههای خود قرار گرفتیم، تمام مردم از پیشینیان و آیندگان حاضر میگردند، آنگاه آن فرشته که یک پلّه پائینتر از تو است فریاد میزند:
الأنوار البهیة ،ص:104
«ای گروه مردم! هر کس مرا میشناسد که نیازی به معرّفی خودم برای او نیست، و هر کس مرا نمیشناسد، خود را به او میشناسانم. من رضوان «خازن بهشت» هستم، آگاه باشید خداوند به نعمت سرشار، و فضل و کرم و جلال خود به من فرمان داده تا کلیدهای بهشت را به محمّد صلّی اللّه علیه و آله بدهم، و محمّد صلّی اللّه علیه و آله به من فرمان داده تا آن کلیدها را به علی علیه السّلام بدهم، گواه باشید که من مأموریت خود را انجام دادم.
سپس فرشتهای که یک پلّه از فرشته اوّل پائینتر قرار گرفته، برخاسته و فریاد میزند، به گونهای که همه اهل محشر، صدای او را میشنوند، میگوید:
«ای مردم! هر کس مرا میشناسد که نیازی به معرّفی برای او نیست، و هر کس مرا نمیشناسد، من خود را معرّفی میکنم، من «مالک؛ خازن دوزخ» هستم.
آگاه باشید خداوند به نعمت سرشار و فضل و کرم و جلالش به من فرمان داده که کلیدهای دوزخ را به محمّد صلّی اللّه علیه و آله بدهم، و محمّد صلّی اللّه علیه و آله به من فرمان داده که این کلیدها را به علی علیه السّلام بسپارم، گواهی دهید که من مأموریّت خود را انجام دادم، آنگاه کلیدهای بهشت و دوزخ را میگیرم».
سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ای علی! تو بالای دامن مرا میگیری، و اهل بیت تو [امامان] بالای دامن تو را میگیرند، و شیعیان تو بالای دامن آنها را میگیرند.
علی علیه السّلام افزود: هنگامی که سخن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به اینجا رسید، من دستم را روی دستم زدم و عرض کردم: «ای رسول خدا! آیا پس از آن به بهشت میرویم؟».
فرمود: «سوگند به پروردگار کعبه آری».
اصبغ میگوید: پس از این دو حدیث (فوق)، دیگر حدیث از مولایم علی علیه السّلام نشنیدم، و آن حضرت رحلت کرد- درودهای خدا بر او باد-.
الأنوار البهیة ،ص:105
ابو الفرج [مورّخ معروف] مینویسد؛ پزشکهای کوفه را برای درمان علی علیه السّلام جمع کردند، هیچکدام از آنها برای درمان زخم سر علی علیه السّلام آگاهتر از «اثیر بن عمرو بن هانی» نبودند. او طبیب ماهری بود و کرسی طبابت داشت و جراحات را درمان میکرد. او یکی از چهل غلامی بود که خالد بن ولید در «عین التّمر» [شهری که در جانب غربی بیابان فرات واقع شده بود] به اسارت گرفته بود.
اثیر بن عمرو، به بالین علی علیه السّلام آمد، به محلّ زخم سر علی علیه السّلام نگریست، شش گوسفندی را که تازه و گرم باشد طلبید، شش را حاضر کردند. او رگی از آن را بیرون آورد و آن را در درون زخم نهاد، و در آن دمید (یا آن را مکید) و سپس آن را بیرون آورد، و به آن نگاه کرد، دید سفیدی اجزای مغز در آن دیده میشود. عرض کرد: «ای امیر مؤمنان، وصیّتهای خود را بکن، زیرا ضربت دشمن خدا (ابن ملجم) به مغز رسیده است!».
در کتاب «الدّرّ النّظیم» «1» روایت شده: اصبغ بن نباته گفت: علی علیه السّلام در شب آخر عمر، حسن و حسین علیه السّلام را به حضور طلبید، و به آنها فرمود:
«روح من امشب قبض خواهد شد و به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله میپیوندم، سخن [و وصیّت] مرا بشنوید و آن را به خاطر بسپارید. ای حسن! تو وصیّ من هستی، و بعد از من متصدّی امر امامت میباشی، و تو ای حسین! در وصیّت من با حسن علیه السّلام شرکت داری، تا حسن علیه السّلام سخن میگوید، تو ساکت باش، و تا زنده است از امر او پیروی کن، و پس از آنکه از دنیا رفت، ناطق و راهنمای بعد از او و عهدهدار امر امامت تو هستی، و شما را به تقوای الهی سفارش
______________________________
(1) تألیف شیخ یوسف بن حاتم شامی.
الأنوار البهیة ،ص:106
میکنم. بدانید که هیچکس نجات نیابد جز کسی که از خدا پیروی کند، و به هلاکت نمیرسد جز کسی که از پیروی خدا سرپیچی نماید. و به ریسمان خدا که همان قرآن، کتاب عزیز خدا است چنگ بزنید، کتابی که از هیچ سو باطل به او راه نیابد، و از جانب خدای حکیم و ستوده نازل شده است».
سپس به امام حسن علیه السّلام فرمود: «تو ولیّ امر بعد از من هستی، اگر قاتل مرا بخشیدی که هیچ، و اگر کشتی، بجای یک ضربت که بر من زده، یک ضربت بر او بزن، حتما از «مثله» (قطع اعضای او) بپرهیز، زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از «مثله»- گرچه مثله کردن سگ گزنده باشد- نهی فرمود. و بدان که حسین علیه السّلام با تو با هم صاحب خون هستید [و در کشتن قاتل من شریک میباشید] خداوند متعال حسین علیه السّلام را همانند تو بر قاتل من مسلّط نموده است.
همانا ابن ملجم یک ضربت به من زد، کارگر نشد، دوباره شمشیر زد، کارگر شد «1» اگر ضربتی بر او زدی که کارگر شد که هیچ، وگرنه به برادرت حسین علیه السّلام امر کن تا بر اساس حقّ ولایتی که دارد ضربت دیگری به او بزند، و آن شمشیر کار او را به پایان میرساند. همانا مقام امامت پس از تو از آن حسین علیه السّلام است، و در میان فرزندان او تا روز قیامت جریان دارد، و بپرهیز که به خاطر من، غیر از قاتل مرا بکشی، چرا که خداوند میفرماید:
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری*: «هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد» «2».
شیخ مفید (ره) و ... روایت میکنند: هنگامی که امام علی علیه السّلام در
______________________________
(1) از این عبارت فهمیده میشود که ابن ملجم دو بار بر فرق همایون علی علیه السّلام ضربت زده است، و دوّمی موجب شهادت آن حضرت شده است (مترجم).
(2) انعام- 166
الأنوار البهیة ،ص:107
بستر رحلت قرار گرفت، به حسن و حسین علیه السّلام فرمود: «وقتی که از دنیا رفتم، جنازهام را بر تابوتم بگذارید و از خانه بیرون ببرید، سپس قسمت عقب تابوت، را بگیرید، قسمت جلو تابوت خود به خود حرکت میکند، آنگاه مرا به سرزمین «غری» (نجف) ببرید، در آنجا سنگ سفیدی را مینگرید که میدرخشد، جای همان سنگ را حفر کنید، آنگاه فضای وسیعی را در آنجا مییابید، مرا در همانجا دفن کنید».
یکی از حاضران میگوید: پس از آنکه امیر مؤمنان از دنیا رفت مطابق وصیّت، جنازه آن حضرت را از خانه بیرون آوردیم، قسمت عقب جنازه را گرفتیم، و قسمت جلو جنازه خود به خود حرکت میکرد، و ما در مسیر راه پیوسته صدائی همانند وزش بادها و پریدن پرندگان را میشنیدیم تا به سرزمین نجف رسیدیم، ناگاه در آنجا سنگ سفید درخشندهای دیدیم، جای آن را حفر کردیم، به فضای وسیعی رسیدیم، دیدیم در آنجا [روی سنگ یا تختهای] نوشته است: «این قبری است که نوح علیه السّلام آن را برای علی بن أبی طالب علیه السّلام ساخته و ذخیره کرده است»، جنازه آن حضرت را در آنجا دفن کردیم و به خانه خود بازگشتیم، و از اکرام و تجلیل خداوند به امیر مؤمنان علیه السّلام شادمان بودیم.
با جمعی از شیعیان که در تشییع جنازه امام علی علیه السّلام و نماز بر او حاضر نشده بودند، ملاقات کردیم، جریان و تجلیل خدا به علی علیه السّلام را در مورد جنازه و قبر برای آنها بیان کردیم.
آنها گفتند: ما دوست داریم آنچه را شما با چشم دیدید، ما نیز ببینیم. گفتیم:
محل قبر آن حضرت، مطابق وصیّت آن حضرت از دیدهها پنهان شد.
آنها رفتند و بازگشتند و گفتند: زمین را کندهاند، ولی چیزی نیافتهاند.
جابر بن یزید جعفی میگوید: از امام باقر علیه السّلام پرسیدم: جنازه امیر مؤمنان علیه السّلام در کجا دفن شد؟ فرمود: «در کنار غریین (نقطهای در
الأنوار البهیة ،ص:108
صحرای نجف) به خاک سپرده شد».
جنازه امام علی علیه السّلام قبل از سپیده سحر، دفن گردید. حسن و حسین علیهما السّلام و محمّد حنفیّه؛ فرزندان علی علیه السّلام و عبد اللّه بن جعفر [داماد و برادرزاده علی علیه السّلام] وارد قبر شدند.
شیخ مفید (ره) میگوید: قبر امیر مؤمنان علی علیه السّلام پیوسته پنهان بود «1» تا اینکه امام صادق علیه السّلام در عصر حکومت عبّاسیان آن را معرّفی کرد، و خود آن حضرت، هنگام رفتن به «حیره» برای دیدار منصور دوانیقی، قبر علی علیه السّلام را زیارت کرد، و از آن پس شیعیان آن قبر را شناختند، و از آن روز به زیارت قبر آن حضرت پرداختند، و این شناسائی مرقد شریف امام علی علیه السّلام در سال 163 ه ق واقع شد [مترجم گوید: نظر به اینکه امام صادق علیه السّلام در سال 148 ه ق به شهادت رسید، ظاهرا سال 163 اشتباه است، و یا اینکه بگوئیم:
آغاز سال شناسائی رسمی شیعیان از قبر علی علیه السّلام، از سال 163 ه ق شروع شد].
______________________________
(1) از امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمود: امام علی علیه السّلام به فرزندش امام حسن علیه السّلام وصیّت کرد: برای من چهار قبر در چهار محل دفن کن: 1- مسجد کوفه 2- رحبه (صحن مسجد یا میدان معروف کوفه) 3- نجف 4- و در خانه جعدة بن هبیره، تا کسی بر قبر من آگاه نشود (منتهی الآمال، ج 1 ص 132).
این وصیّت به خاطر آن بود که دشمنان کینهتوز آن حضرت، مانند بنی امیّه و خوارج، قبر آن حضرت را نبش و توهین نکنند. طبق روایت فوق، قبر آن حضرت تا زمان امام صادق علیه السّلام پنهان بود، و به نقل دیگر تا زمان هارون (پنجمین خلیفه عبّاس) مکتوم بود و در آن عصر بر اثر پناه آهوان به قبر آن حضرت ... آشکار شد (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:109
محمّد بن بطوطه [ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن عبد اللّه طبخی، متوفّی 779 ه ق در مراکش] در سفر نامه خود که آن را «تحفة النّظار فی غرائب الامصار» نامیده، و آن را در سال 756 ه ق به پایان رسانده در بیان بازگشت خود از مکّه، به نجف اشرف درباره بارگاه حضرت امیر مؤمنان علی علیه السّلام مینویسد:
در آستانه به مدرسه بزرگی باز میشود، که در آن مدرسه، طلّاب و عرفاء و پارسایان شیعه سکونت دارند. هر کسی که به آن مدرسه مقدّسه وارد گردد، تا سه روز مهمان است و با نان و گوشت و خرما، در هر روز دو بار پذیرائی میشود. و از این مدرسه علمیّه دری به طرف حرم گشوده میشود که در کنار آن در، دربانان و خدّام حرم و مقامات تولیت آستانه حضور دارند. هنگامی که زیارتکننده وارد حرم میگردد، یکی از آن مقامات- یا همه آنها به تناسب زائران بسیار- به پیش میآیند و نزدیک در میایستند، و اذن دخول برای زائر میطلبند، و چنین میگویند:
عن امرکم یا امیر المؤمنین هذا العبد الضّعیف یستأذن علی دخوله للرّوضة العلّیّة ...
: «به امر شما ای امیر مؤمنان علیه السّلام، این بنده ناتوان اجازه میخواهد تا به حرم ارجمند و مقدّس شما وارد گردد، اگر اجازه میفرمائید که وارد گردد، وگرنه مراجعت نماید، اگر او شایستگی برای ورود به این حرم شریف را ندارد، ولی شما اهل کرم و گذشت و پردهپوشی هستید».
سپس به زائر دستور میدهند که آستانه را که از نقره است ببوسد. همچنین دو جانب چهارچوب در را ببوسد، و سپس زائر وارد حرم کنار ضریح میشود. حرم
الأنوار البهیة ،ص:110
مطهّر به انواع قالیهای ابریشمی و غیر آن فرش شده، و قندیلهای طلا و نقره بزرگ و کوچک آویخته شده است، و در وسط قبّه، ضریح چهارگوشی قرار دارد که با چوب پوشیده شده، و بر بالای آن صفحههای طلائی منقوش و محکم با میخهای نقرهای کوبیده شده که روی همه چوب را پوشانده آن گونه که چیزی از چوب پیدا نیست.
ارتفاع ضریح کمتر از قامت انسان است، و در آن ضریح سه قبر وجود دارد که معتقدند یکی از آنها قبر آدم علیه السّلام و دوّمی قبر نوح علیه السّلام و سوّمی قبر علی علیه السّلام است. و بین این قبرها طشتهای طلا و نقره وجود دارد که در میان آنها گلاب و مشک و انواع عطرها ریخته شده، که زائر دست خود را در آن فرو برده، و چهرهاش را به عنوان تبرّک خوشبو میکند.
آن قبّه مطهّر، در دیگری دارد که چهار چوبش از نقره است، و پردههای حریر رنگارنگ بر آن آویخته شده است، و این در، به مسجدی گشوده میشود که آن مسجد به فرشهای زیبا مفروش شده، و دیوارها و سقف آن به پردههای حریر پوشیده شده است. این مسجد، چهار در دارد که آستانه آنها از نقره است، و پردههای حریر بر روی آنها آویخته شده است «1».
مردم این شهر (نجف اشرف) همگی رافضی (شیعه) هستند، و در این بارگاه «کراماتی» ظاهر شده که برای رافضیها (شیعیان) با بروز این کرامات، ثابت شده که قبر علی علیه السّلام همان جا است.
یکی از آن کرامات اینکه: در شب 27 رجب که در نزد آنها به «لیلة المحیا» (شب زندگی) نام دارد، بیمارهای زمینگیر را از کوفه و بصره و خراسان و شهرهای فارس و روم به آنجا (حرم حضرت علی علیه السّلام) آوردند که تعدادشان به سی نفر و چهل نفر و در این حدود رسید، و در آخرهای شب آنان کنار ضریح مقدّس
______________________________
(1) ناگفته نماند که این گزارش، مربوط به قرن هشتم است، و اکنون تغییرات کلّی در حرم به وجود آمده است (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:111
قرار میگیرند، و مردم که در حال نماز و دعا و خواندن قرآن و به تماشای ضریح اشتغال داشتند، منتظر ماندند آن بیماران زمینگیر شفا یابند و برخیزند. وقتی که نیمی از شب یا دو سوم شب میگذرد همه آن بیماران در حالی که سلامتی خود را بازیافته بودند بدون هیچ گونه رنج برخاستند و همه با هم گفتند:
لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه، علیّ ولیّ اللّه
: «معبودی جز خدای یکتا و بیهمتا نیست، محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسول خدا است، علی علیه السّلام ولیّ خدا میباشد».
این کرامت، بین شیعیان بسیار معروف و مشهور است، و من آن را از افراد موثّق آنها شنیدهام، ولی در آن شب، خودم حاضر نبودهام. در مدرسهای که در آن از مهمانان پذیرائی میشود، سه نفر مرد زمینگیر را که یکی اهل روم و دیگری اهل اصفهان و سوّمی اهل خراسان بود دیدهام، از حال آنها جویا شدم، به من گفتند که آنها «شب محیا» (شب 27 رجب) را درک نکردهاند و در انتظار آن شب، در سال آینده هستند. در چنین شبی مردم از شهرهای مختلف در حرم علی علیه السّلام به گرد هم میآیند، و (اهل نجف) در این ایّام برای خریدوفروش، به مدّت ده روز، بازار بزرگی تشکیل میدهند.
ابن بطوطه در سفر نامه خود میافزاید: در ناحیه غربی بیابان کوفه، محلّی بسیار سیاه را دیدم که در فضای سفید قرار داشت، به من خبر دادند که این جایگاه سیاه، محلّ قبر بدبخت روزگار، ابن ملجم (قاتل علی علیه السّلام) است. مردم کوفه هر سال هیزم بسیار در آنجا جمع میکنند، و در روی قبر او هفت روز آتش روشن مینمایند.
در نزدیک آنجا بارگاهی دیدم. به من خبر دادند که قبر «مختار بن أبی عبیده» در آنجا قرار دارد (پایان قسمتی از گفتار ابن بطوطه).
الأنوار البهیة ،ص:112
احادیث بیشماری درباره پاداش زیارت قبر مقدّس علی علیه السّلام به ما رسیده است، از جمله:
ابن مارد میگوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: «پاداش آن کس که جدّ شما امیر مؤمنان علیه السّلام را زیارت کند، چیست؟».
امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمود:
یا بن مارد من زار جدّی عارفا بحقّه، کتب اللّه له بکلّ خطوة، حجّة مقبولة، و عمرة مبرورة، و اللّه یا بن مارد ما یطعم اللّه النّار قدما اغبرت فی زیارة امیر المؤمنین علیه السّلام ماشیا او راکبا، یا بن مارد اکتب هذا الحدیث بماء الذّهب
: «ای پسر مارد! کسی که جدّم علی علیه السّلام را در حالی که حقّش را شناخته، زیارت کند، خداوند برای هر قدمی که در راه زیارت او برداشته، پاداش یک حجّ قبول شده، و یک عمره نیک مینویسد. سوگند به خدا، ای پسر مارد! خداوند طعمه آتش قرار نمیدهد آن قدمی را که در مسیر زیارت امیر مؤمنان علیه السّلام غبارآلود/ شده است، خواه صاحب آن قدم، پیاده باشد یا سواره، ای پسر مارد! این حدیث را با آب طلا بنویس»
[پایان نور سوّم]
الأنوار البهیة ،ص:113
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:114
نور چهارم:
امام دوّم؛ سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
امام حسن علیه السّلام در مدینه، روز سهشنبه در نیمه رمضان سال دوّم یا سوّم هجرت دیده به جهان گشود.
شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از حضرت رضا علیه السّلام و او از پدرانش، از امام سجّاد علیه السّلام و او از اسماء بنت عمیس «1» نقل میکند که گفت: «من قابله جدّه تو فاطمه هنگام ولادت حسن و حسین علیهما السّلام بودم، هنگامی که حسن علیه السّلام متولّد شد، رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله به خانه آمد و فرمود: «ای اسماء! پسرم را نزد من بیاور».
من حسن علیه السّلام را که در میان پارچه زرد رنگی پیچیده بودم، نزد آن حضرت بردم، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن پارچه زرد را به دور افکند و فرمود: «ای
______________________________
(1) نظر به اینکه: اسماء همسر جعفر طیّار بود، و در این هنگام در حبشه به سر میبردند، احتمالا در اینجا اشتباه لفظی شده و به جای سلمی بنت عمیس (همسر حمزه)، اسماء ذکر شده است، و اللّه العالم (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:115
اسماء! مگر من به شما نگفتهام که نوزاد را به پارچه زرد نپیچید» «1».
من همان دم حسن علیه السّلام را در میان پارچه سفیدی پیچیدم و نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بردم، آن حضرت در گوش راستش اذان گفت، و در گوش چپش اقامه گفت.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود: «نام پسرم را چه گذاشتهای؟».
علی علیه السّلام عرض کرد: ای رسول خدا! من در نامگذاری او از شما سبقت نمیگیرم خودم دوست داشتم نام او را «حرب» (به معنی جنگ) بگذارم «2».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: من در نامگذاری او از پروردگارم پیشی نمیگیرم. آنگاه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! خداوند متعال به تو سلام میرساند و میفرماید:
علیّ منک بمنزلة هارون من موسی و لا نبیّ بعدک
______________________________
(1) قابل ذکر است که برای رعایت بهداشت، پارچه سفید، نظر به اینکه آلودگیها را بهتر نشان میدهد، برترین رنگ لباس، برای انسان است (مترجم).
(2) شاید بتوان از این مطلب استنباط کرد که: امام علی علیه السّلام جهاد و ایثار در راه خدا را دوست داشت، از این رو میخواست نام فرزندش «حرب» که یادآور جنگ با دشمن است باشد، ولی سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که از وحی الهی گرفته شده بود، تقویت مسأله امامت بود، چرا که تشبیه علی علیه السّلام به هارون نسبت به موسی علیه السّلام، پیام دهنده آن است که: ای علی علیه السّلام تو جانشین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هستی، و به همین مناسبت نام فرزندت را حسن (همنام فرزند هارون برادر موسی) بگذار، تا یاد آورد امامت و برادری تو نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشد. بنابراین، مقام امامت و اهمیت دادن آن بالاتر از جهاد در راه خدا است، و اصولا جهاد در پرتو امامت و رهبری رهبران راستین الهی، ارزش واقعی خود را مییابد، وگرنه ارزش ندارد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:116
: «نسبت علی علیه السّلام به تو، همانند نسبت هارون به موسی علیه السّلام است، ولی پیامبری بعد از تو نخواهد بود».
بنابراین این نوزاد را همنام پسر هارون کن.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: نام پسر هارون چیست؟
جبرئیل گفت: نام او «شبر» بود.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: زبان من عربی است.
جبرئیل گفت: «نام او را حسن بگذار». رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله او را حسن نامید.
هنگامی که روز هفتم ولادت امام حسن علیه السّلام شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دو گوسفند خوشرنگی را عقیقه (قربان) کرد، یک ران آن را همراه یک دینار به قابله داد، و موی سر حسن علیه السّلام را تراشید، و هموزن آن نقره مسکوک صدقه داد، و سر حسن علیه السّلام را با بوی خوش «خلوق» «1» خوشبو نمود، سپس به اسماء فرمود: مالیدن خون از کارهای جاهلیّت است [که بر سر زانوی نوزاد، اندکی خون میمالیدند].
نیز جابر نقل میکند: هنگامی که فاطمه علیها السّلام به فرزندش حسن علیه السّلام حامله شد، و حسن علیه السّلام دیده به جهان گشود، با اینکه قبلا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سفارش کرده بود که نوزاد را در پارچه سفیدی بپیچند، حسن علیه السّلام را در پارچه زردی پیچیدند و فاطمه علیها السّلام او را نزد علی علیه السّلام آورد و گفت: «نام این نوزاد را تعیین کن».
علی علیه السّلام فرمود: من در نامگذاری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله
______________________________
(1) خلوق، مادّه خوشبوئی است که از زعفران و ... ترکیب شده است (مجمع البحرین)
الأنوار البهیة ،ص:117
پیشی نمیگیرم. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خانه آمد، حسن علیه السّلام را به آغوش گرفت و بوسید، و زبانش را در دهان حسن علیه السّلام نهاد و حسن علیه السّلام زبان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را میمکید.
در این هنگام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به حاضران فرمود: «مگر من قبلا به شما نگفته بودم که نوزاد را در میان پارچه زرد رنگ نپیچید!»، آنگاه پارچه سفیدی را طلبید، پارچه زرد را کنار انداخت و با پارچه سفید بدن حسن علیه السّلام را پیچید، و در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه گفت، سپس به علی علیه السّلام فرمود: «نامش را چه نهادهای؟».
علی علیه السّلام گفت: من در نامگذاری او، از شما سبقت نمیگیرم «1».
خداوند به جبرئیل وحی کرد که برای محمّد صلّی اللّه علیه و آله پسری متولّد شده، به سوی او فرود آی، و به او سلام برسان و از طرف من و خودت، به او تبریک بگو، و به او بگو نسبت علی علیه السّلام به تو همانند نسبت هارون به موسی علیه السّلام است، نام پسر هارون را بر آن نوزاد بگذار.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: نام پسر هارون چیست؟
جبرئیل عرض کرد: نام او «شبر» است.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: زبان من عربی است.
جبرئیل گفت: نامش را حسن بگذار.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نام او را حسن گذارد.
هنگامی که حسین علیه السّلام متولّد شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خانه آمد، در مورد نامگذاری او همسان نامگذاری حسن علیه السّلام رخ داد؛ جبرئیل نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد و گفت: «خداوند سلام میرساند و میفرماید:
نسبت علی علیه السّلام به تو، همانند نسبت هارون به موسی علیه السّلام است، او
______________________________
(1) از این رهگذر، نیز این درس را میآموزیم، که در نامگذاری فرزند، احترام بزرگان را حفظ کنیم، و چه بهتر که نامگذاری او را بر عهده عالم ربّانی محل بگذاریم (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:118
را همنام پسر هارون بگذار».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «نام او چیست؟».
جبرئیل عرض کرد: «شبیر».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: زبان من عربی است.
جبرئیل گفت: نامش را حسین بگذار.
در کتاب کشف الغمّه از امام علی علیه السّلام روایت شده: هنگامی که وضع حمل فاطمه علیها السّلام (در مورد حسن) نزدیک شد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به اسماء دختر عمیس و امّ سلمه فرمود: «نزد فاطمه علیها السّلام بروید، وقتی که فرزندش متولّد شد و شروع به گریه کرد، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگوئید، زیرا هر نوزاد را که در گوشش اذان و اقامه گفته شود، از گزند شیطان محفوظ میماند، بعد از انجام این کار، بیآنکه کار دیگری کنید، نوزاد را نزد من بیاورید.
وقتی که حسن علیه السّلام متولّد شد، اسماء و امّ سلمه، مطابق دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رفتار کردند، آنگاه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خانه آمد، و ناف کودک را برید و با آب دهان خود، به او شیر داد و گفت: «خدایا! این فرزند، و فرزندان علی علیه السّلام را از شرّ شیطان مطرود، در پناه تو قرار میدهم» «1».
______________________________
(1) قابل توجه اینکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در مورد گفتن اذان و اقامه در گوش کودک، و در دعای آخر، سخن از «حفظ از شرّ شیطان» به میان آورد، و این درس را به ما آموخت که پدر و مادر، در همان آغاز زندگی فرزند خود، باید متوجّه باشند تا او را در محیط پاک و دور از هر گونه گزند نفوذ شیطان، قرار دهند، همانگونه که برای سلامتی جسم فرزند، رعایت بهداشت و پیشگیریهای لازم میکنند، بهداشت معنوی او را نیز برای سلامتی روحش، رعایت نمایند (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:119
امام حسن علیه السّلام در زمان خود، عابدترین، پارساترین و برترین انسانها بود. پیاده از مدینه به مکّه، برای انجام حجّ میرفت، و گاهی در این راه پا برهنه حرکت میکرد.
هنگامی که به یاد مرگ میافتاد، گریه میکرد. همچنین وقتی که به یاد قبر، به یاد روز حشر و قیامت، و به یاد عبور از پل صراط میافتاد، اشک میریخت، و هرگاه به یاد آن هنگام که انسان را در قیامت به پیشگاه عدل الهی میبرند، میافتاد، آنچنان صیحه و فریاد میکشید که بیهوش میشد. هنگامی که برای نماز میایستاد، بدنش در پیشگاه خدا میلرزید، و هرگاه به یاد بهشت و دوزخ میافتاد، همچون مار گزیده، پریشان میشد، و از خدا درخواست بهشت میکرد، و از آتش دوزخ به خدا پناه میبرد.
هرگاه در تلاوت آیات قرآن به آیه:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا*: «ای کسانی که ایمان آوردهاید» «1». الأنوار البهیة 119 1 - نگاهی به عبادت امام حسن علیه السلام ..... ص : 119
رسید، حتما توقّف کرده و عرض میکرد:
لبّیک اللّهمّ لبّیک
______________________________
(1) این آیه 77 بار در قرآن آمده است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:120
: «گوش بفرمان تو هستم ای خدا، و فرمانت را پذیرفتم و جواب مثبت به آن دادم ای خدا».
او در همه حالات، ذکر خدا میگفت. و از همه مردم راستگوتر بود. هنگام وضو، بندهای بدنش میلرزید و رنگش زرد میشد. شخصی پرسید: «چرا لرزه بر اندامت افتاده و رنگت زرد شده است؟».
در پاسخ میفرمود: «بر هر کسی که در پیشگاه پروردگار عرش قرار میگیرد، سزاوار است که رنگش زرد گردد، و بندهای بدنش بلرزد».
آن حضرت هنگامی که به در مسجد میرسید، سرش را به سوی آسمان بلند میکرد و میگفت:
الهی ضیفک ببابک، یا محسن قد اتاک المسیء، فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم
: «خدایا! مهمانت در آستانه تو است، ای نیکبخش، گنهکاری به سویت آمده است، پس از بدیهائی که در نزد من است، به خوبیهائی که در نزد تو است بگذر، ای خدای بزرگوار و بخشنده».
آن حضرت هنگامی که از نماز صبح در اوّل طلوع فجر، فارغ میشد، با کسی سخن نمیگفت تا خورشید طلوع کند [در این هنگام به فکر و ذکر الهی مشغول بود].
آن حضرت بیست و پنج بار پیاده (از مدینه) به مکّه برای انجام حجّ رفت، با اینکه شتران راهوار، بیآنکه کسی بر آنها سوار باشد، همراه او بودند و او میتوانست بر آنها سوار گردد.
او دو بار همه اموال خود را بین مستمندان تقسیم کرد، و طبق روایتی، سه بار اموال خود را تقسیم نمود، تا آنجا که اگر دو جفت کفش در نزدش بود، یک جفت آن را به فقراء میداد.
روایت شده: آن حضرت در دوران کودکی در سنّ هفت سالگی، در محضر
الأنوار البهیة ،ص:121
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حاضر میشد، و گفتار وحی را از آن حضرت میشنید و به خاطر میسپرد، سپس نزد مادرش حضرت زهرا علیها السّلام میآمد، و همان گفتار را به حضرت زهرا علیها السّلام میرسانید.
و هر وقت علی علیه السّلام نزد فاطمه علیها السّلام میآمد، میدید که او به آیات قرآن و مطالب وحی شده، آگاهی دارد. از او میپرسید: «که این آگاهی را از کجا تحصیل کردهای؟».
حضرت زهرا علیها السّلام میگفت: «از پسرت حسن علیه السّلام به دست آوردهام».
روزی امام علی علیه السّلام در خانه مخفی شد، حسن علیه السّلام که وحی تازهای از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده بود، خواست تا آن را به مادرش ابلاغ کند، ناگاه اضطراب پیدا کرد، مادرش از اضطراب او تعجّب نمود [که چرا این بار حسن علیه السّلام مانند گذشته نیست و پریشان است؟!].
حسن علیه السّلام به مادر گفت:
لا تعجبین یا امّاه! فانّ کبیرا یسمعنی، و استماعه فقد اوقفنی
: «مادرم! تعجّب نکن؛ چرا که شخص بزرگی صدای مرا گوش میدهد، و گوش دادن او مرا درمانده نموده است».
و طبق روایت دیگر، حسن علیه السّلام به مادر گفت:
یا امّاه! قلّ بیانی و کلّ لسانی، لعلّ سیّدا یرعانی
: «ای مادرم! بیانم کوتاه، و زبانم نارسا شد، گویا شخص بزرگی مراقب من است».
انس بن مالک میگوید: هیچکس همانند امام حسن علیه السّلام شباهت به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نداشت.
انس بن مالک نقل میکند: کنیزی یک دسته گل به امام حسن علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:122
هدیه کرد، امام حسن علیه السّلام به او فرمود: «ترا در راه خدا آزاد کردم».
به آن حضرت عرض کردم: «به خاطر یک دسته گل، او را آزاد کردی؟».
در پاسخ فرمود: خداوند ما را چنین تربیت کرده، آنجا که [در قرآن آیه 86 سوره نساء] میفرماید:
وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها: «هنگامی که کسی به شما تحیّت گوید، پاسخ او را به طور بهتر دهید، یا (لا اقل) به همان گونه پاسخ گوئید».
سپس افزود: «تحیّت بهتر، همان آزاد کردن او است».
روایت شده: امام حسن علیه السّلام آنچنان خویشتندار بود که در تمام عمرش یک کلمه ناپسند از او شنیده نشد، جز یک بار در نزاعی که بین او و عمرو بن عثمان بر سرزمینی، رخ داده بود، به او فرمود:
ما لعمرو عندنا الّا ما یرغم انفه
: «برای عمرو، در نزد ما چیزی جز آنچه که دماغش را به خاک بمالد، نیست».
نمونه دیگر از حلم و خویشتنداری او اینکه: دانشمند معروف «مبرّد» «1» (در کتاب کامل) و دیگران روایت میکنند: پیرمردی از اهالی شام، آن حضرت را که سوار بر مرکبی بود دید، و آنچه خواست به آن حضرت ناسزا گفت.
ولی امام حسن علیه السّلام سکوت کرد، وقتی که ناسزاگوئی او تمام شد، امام حسن علیه السّلام با آغوش باز، به سوی او متوجّه شد و در حالی که خنده بر لب داشت، بر او سلام کرد و فرمود: «ای پیرمرد! به گمانم غریب هستی، و گویا
______________________________
(1) ابو العبّاس محمد بن یزید بصری، از بزرگان نحوی و لغتشناس و شیعه دوازده امامی بود، و گفتارش مورد اعتماد علمای شیعه و سنّی قرار میگرفت. سه کتاب «کامل» و «مقتضب» و «معانی القرآن» از تألیفات او است. وی در سال 285 ه ق در بغداد از دنیا رفت (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:123
اموری بر تو مشتبه شده، اگر از ما یاری بطلبی، سختیها را از تو برطرف میکنیم و تو را میبخشیم، و اگر از ما چیزی بخواهی به تو میدهیم، و اگر از ما راهنمائی بخواهی، ترا راهنمائی میکنیم، و اگر بخواهی که بار تو را برداریم، بر میداریم، و اگر گرسنه هستی، تو را سیر میکنیم، و اگر برهنه هستی، تو را میپوشانیم، و اگر نیازمندی، ترا بینیاز میکنیم، و اگر راندهشدهای، به تو پناه میدهیم، و اگر حاجتی داری، آن را برای تو بر میآوریم، و اگر به سوی ما سفر نمودهای، تا وقت بازگشتت، مهمان ما هستی، و این برای تو بهتر است، زیرا ما خانه وسیع برای پذیرائی داریم، و منزلت و مال فراوان در اختیار شما است».
هنگامی که آن پیرمرد شامی، این گفتار پرمهر امام حسن علیه السّلام را شنید، گریه کرد و آنچنان دگرگون شد که همان دم گفت:
اشهد انّک خلیفة اللّه فی ارضه، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته
: «گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، خداوند آگاهتر است که رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد».
سپس افزود: «من میپنداشتم که تو و پدرت، دشمنترین مخلوقات نزد من هستید، اکنون دریافتم که محبوبترین خلق خدا در نزد من میباشید»، آنگاه اثاث خود را به خانه امام حسن علیه السّلام انتقال داد و تا در مدینه بود، مهمان آن حضرت بود، سپس به سوی شام بازگشت، در حالی که صادقانه به محبّت خاندان رسالت، معتقد شده بود.
نمونه دیگر از «حلم و خویشتنداری» امام حسن علیه السّلام این که: وقتی که آن حضرت از دنیا رفت، جنازهاش را از خانهاش بیرون آوردند، مروان [که از دشمنان سر سخت خاندان رسالت بود] گوشه تابوت را [در هنگام تشییع به سوی بقیع پس از آشوب بنی امیّه] به دوش گرفته، حمل میکرد. امام حسین علیه السّلام به مروان فرمود:
تحمل الیوم جنازته و کنت بالامس تجرّعه الغیظ
الأنوار البهیة ،ص:124
: «امروز جنازه امام حسن علیه السّلام را حمل میکنی با اینکه دیروز، آب غم و اندوه بر گلوی او میریختی».
مروان گفت:
نعم کنت افعل ذلک بمن یوازن حلمه الجبال
: «آری این کار را در مورد کسی میکردم که حلم (صبر انقلابی) او هموزن کوهها بود».
[اگر عمری بیارایم سخن رانشاید نعت من نعت حسن را
سخن گر بگذرد از چرخ اخضرهنوز از قدر او باشد فزونتر
سخن را گر به علیّین رسانمرسانیدن به قدرش کی توانم؟
کمالش گرچه نزد ماست ظاهرزبان ما ز وصفش هست قاصر]
الأنوار البهیة ،ص:125
امام حسن علیه السّلام روز پنجشنبه هفتم صفر، و به قولی بیست و هشتم و به قول دیگر در آخر ماه صفر سال 49 ه ق در سنّ 47 سالگی بر اثر زهری که به او خوراندند به شهادت رسید، و در قبرستان بقیع [واقع در مدینه] به خاک سپرده شد.
شیخ کلینی (ره) از أبو بکر حضرمی نقل میکند که گفت: «جعده دختر اشعث بن قیس کندی امام حسن علیه السّلام را با زهر، مسموم کرد. و نیز یکی از کنیزان آن حضرت را زهر داد و مسموم نمود، کنیز زهر را برگردانید، ولی آن زهر در درون جان امام حسن علیه السّلام جای گرفت و مجروح کرد و آن حضرت بر اثر آن، شهید شد».
مؤلّف گوید: جعده دختر اشعث بن قیس بود، مادر او «امّ فروه» خواهر أبو بکر بود [بنابراین جعده دختر عمّه عایشه بوده است!!].
روایت شده: معاویه ده هزار دینار و ده قطعه ملک از املاک آبی شام [یا کنار بغداد] و کوفه را به او بخشید، تا امام حسن علیه السّلام را مسموم نماید.
شیخ مفید (ره) میگوید: «معاویه به جعده، ضمانت داد تا او را همسر پسرش یزید گرداند، و صد هزار درهم برای او فرستاد، جعده امام حسن علیه السّلام را همراه نوشیدنی، زهر داد، آن حضرت بر اثر آن زهر، چهل روز بستری شد، و
الأنوار البهیة ،ص:126
سرانجام در ماه صفر، از دنیا رفت.
ابو الفرج اصفهانی [مورّخ معروف] در کتاب مقاتل الطّالبیّین مینویسد:
«پس از آنکه امام حسن علیه السّلام [ناگزیر] با معاویه صلح کرد، از عراق به مدینه آمد و در آنجا سکونت گزید، معاویه پس از مدّتی [بر خلاف شرائط صلح] تصمیم گرفت برای پسرش یزید [به عنوان ولیعهد] از مردم بیعت بگیرد [معاویه در این مسیر کوشش فراوان کرد، و با تهدید و تطمیع و کشتار، مردم را با اجبار به بیعت با یزید واداشت] ولی هیچ موضوعی برای معاویه سنگینتر و ناگوارتر از وجود امام حسن علیه السّلام، سعد وقّاص «1» نبود [زیرا این دو نفر، حاضر به بیعت با یزید نبودند].
معاویه به خاطر همین، امام حسن علیه السّلام و سعد وقّاص را مسموم نمود، و آن دو، بر اثر مسمومیّت کشته شدند.
در کتاب احتجاج، از اعمش و او از سالم بن ابی الجعد روایت میکند که:
یکی از رفقای ما گفت: در مدینه به حضور امام حسن علیه السّلام رفتم، و عرض کردم:
«ای پسر رسول خدا! سرهای ما را در گریبان ذلّت فرو انداختی، و ما جمعیّت شیعیان را غلام و برده دیگران ساختی، و هم اکنون یک نفر برای تو باقی
______________________________
(1) سعد وقّاص از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود، و در عصر خلافت عمر، سردار لشکر اسلام در فتح ایران گردید، وی گرچه با علی علیه السّلام بیعت نکرد، ولی آن حضرت را سبّ نمیکرد (یعنی ناسزا نمیگفت)، معاویه کرارا او را به سبّ علی علیه السّلام فرا خواند، او با این پیشنهاد مخالفت نمود، بلکه فضائل علی علیه السّلام را آشکارا بیان میکرد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:127
نمانده است»
امام حسن علیه السّلام فرمود: «برای چه، چنین کردم؟».
گفتم: برای اینکه زمام امور خلافت و رهبری را به این طاغوت [معاویه] تسلیم کردی.
امام حسن علیه السّلام فرمود:
و اللّه ما سلّمت الامر الیه الّا انّی لم اجد انصارا، و لو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتّی یحکم اللّه بینی و بینه ...
: «سوگند به خدا من زمام خلافت را به معاویه تسلیم نکردم، مگر اینکه من برای خود، یارانی نیافتم، و اگر من یارانی داشتم، قطعا شب و روزم را با معاویه میجنگیدم، تا خداوند بین من و او حکم کند، ولی من مردم کوفه را شناختم، و آنها را آزمودم، دریافتم که با همیاری آنها نمیتوان فسادی را اصلاح کرد [و با دلو آنها نمیتوان به چاه رفت] چرا که آنها در گفتار و کردارشان بیوفا و بیتعهّد هستند، آنها با همدیگر اختلاف دارند، خودشان به ما میگویند: «انّ قلوبهم معنا و انّ سیوفهم لمشهورة علینا: «دلهایشان با ما است، ولی شمشیرهایشان برای جنگ با ما، برهنه و آماده است».
آن شخص افزود: امام حسن علیه السّلام که مشغول گفتن این سخنان با من بود، ناگهان دیدم، خون از گلویش فرو ریخت، در همین هنگام طشتی طلبید، طشت حاضر کردند، آن قدر خون از گلوی او آمد که طشت پر از خون شد.
عرض کردم: ای پسر رسول خدا! این خونها چیست؟ تو را رنجور و دردمند مینگرم!
فرمود: «آری، این طاغوت ستمگر [اشاره به معاویه] کسی را مأمور نمود که مرا مسموم کند.
فقد وقع علی کبدی فهو یخرج قطعا کما تری
: «آن زهر بر جگرم رسید، و این پارههای جگر من است چنانکه میبینی بیرون میآید».
الأنوار البهیة ،ص:128
عرض کردم: «آیا خود را مداوا و درمان نمیکنی؟».
فرمود: «او دو بار مرا زهر داد، و این بار سوّم است، که دوائی برای درمان آن نمییابم».
راوی مورد اطمینان و بزرگ، علی بن محمّد خزّاز قمی به سند خود از «جنادة بن ابی امیّه»، روایت میکند که گفت: در ساعات آخر عمر امام حسن علیه السّلام بود، و آن حضرت در بسترش آرمیده بود. من برای عیادت و احوالپرسی به محضرش رفتم، دیدم در پیش رویش طشتی نهاده شده و خون گلوی آن حضرت در آن میریزد، و جگرش بر اثر زهری که معاویه به او خورانده بود، پاره پاره شده و از دهانش بیرون میآمد.
عرض کردم: «ای مولای من! چرا خود را معالجه نمیکنی؟».
فرمود:
یا عبد اللّه بما ذا اعالج الموت
: «ای بنده خدا! مرگ را با چه چیز درمان کنم».
گفتم:
انّا للّه و انّا الیه راجعون
: «همانا ما از سوی خدائیم و ما به سوی او بازگشت میکنیم».
سپس آن بزرگوار، به من متوجّه شد و فرمود: «سوگند به خدا، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با ما عهد کرد و فرمود: دوازده نفر امام از نسل علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام امر امامت را به عهده میگیرند،
ما منّا الّا مسموم او مقتول
: «هیچیک از ما نیست، مگر اینکه یا با زهر و یا با شمشیر کشته میشود».
سپس طشت را برداشت و گریه کرد.
عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! مرا موعظه کن».
الأنوار البهیة ،ص:129
فرمود: آری؛
استعد لسفرک، و حصّل زادک قبل حلول اجلک و اعلم انّک تطلب الدّنیا و الموت یطلبک ...
: «برای سفر آخرتت، آماده باش، و زاد و توشه این سفر را قبل از پایان عمرت، فراهم کن، و بدان که تو در جستجوی دنیا هستی، ولی مرگ در جستجوی تو است، و هرگز غم و اندوه فردا را که نیامده امروز به خود راه نده».
جناده، سخنان دیگر امام علیه السّلام را که موعظه و اندرز بود، نقل کرد تا اینکه گفت: دیدم نفس آن حضرت قطع شد و رنگش زرد گردید، من هراسان و ترسان شدم.
جناده افزود: ناگاه دیدم امام حسین علیه السّلام و ابو الأسود دئلی [که از ارادتمندان خاندان رسالت بود] به خانه امام حسن علیه السّلام وارد شدند.
حسین علیه السّلام خود را روی برادر افکند و سر و چشم برادر را بوسید، سپس در کنارش نشست، و ساعتی آهسته با هم گفتگو کردند.
ابو الأسود گفت: انّا للّه، همانا حسن بن علی علیه السّلام خبر از مرگ خود میدهد، وصیّتهای خود را به برادرش حسین علیه السّلام فرمود، و روز پنجشنبه در آخر صفر سال پنجاه هجری در سن 47 سالگی وفات کرد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
مؤلّف گوید: و از اموری که امام حسن علیه السّلام به حسین علیه السّلام وصیّت کرد این بود:
«چون من از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و سپس مرا به طرف قبر جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ببر تا با او تجدید عهد کنم، و بعد از آن مرا نزد قبر جدّهام فاطمه [بنت اسد، مادر علی علیه السّلام] بازگردان و در همانجا به خاک بسپار. ای پسر مادرم! بزودی میدانی که این گروه (بنی امیّه) به گمان اینکه تو
الأنوار البهیة ،ص:130
میخواهی جنازه مرا در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خاک بسپاری، ازدحام میکنند تا از دفن من در آنجا جلوگیری نمایند، و به دنبال فتنه میگردند، ولی تو را به خدا سوگند میدهم که مبادا به قدر یک شیشه خونگیری، خون ریخته شود».
سپس امام حسن علیه السّلام در مورد اهل خانه و فرزندان و اموال خود و همچنین درباره وصیّتی که حضرت علی علیه السّلام در مورد انتخاب او به جانشینی خود فرموده بود، وصایائی به برادرش حسین علیه السّلام نمود.
هنگامی که امام حسن علیه السّلام به شهادت رسید، امام حسین علیه السّلام او را غسل داد و کفن کرد و جنازه او را در میان تابوت گذارد و به محلّی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در آنجا بر جنازهها نماز میخواند، حرکت داد، و نماز بر جنازه خواند.
مروان و همراهانش از بنی امیّه یقین کردند که بنی هاشم میخواهند جنازه امام حسن علیه السّلام را در کنار قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دفن نمایند، اجتماع کردند و لباس جنگ پوشیدند و اسلحهها را بدست گرفتند، هنگامی که امام حسین علیه السّلام (طبق وصیّت امام حسن علیه السّلام) جنازه را به سوی قبر جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حرکت داد، تا در آنجا تجدید عهد کند، گروه بنی امیّه پیش آمدند، و عایشه که بر استر سوار بود نیز به آنها پیوست. عایشه فریاد میزد: مرا به شما چه کار که میخواهید جنازه کسی را به خانهام بیاورید که دوست ندارم.
نحّوا ابنکم عن بیتی ...
: «پسر خود را از خانه من دور سازید «1»، زیرا نباید کسی در این خانه دفن شود
______________________________
(1) تعبیر عایشه در مورد امام حسن علیه السّلام به «ابنکم» (پسر شما)، برای آن است که او
الأنوار البهیة ،ص:131
و حرمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نباید هتک گردد».
منعته عن حرم الرّسول ضلالةو هو ابنه فلایّ امر یمنع
فکأنّه روح النّبیّ و قد رأتبالبعد بینهما العلائق تقطع : «عایشه از روی گمراهی، از ورود جنازه امام حسن علیه السّلام به حرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله جلوگیری کرد، با اینکه او پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است، برای چه جلوگیری گردید.
امام حسن علیه السّلام همچون روح پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است، ولی عایشه گمان کرد با فاصله انداختن بین جسم امام حسن علیه السّلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، پیوندهای این دو از هم گسسته میشود».
امام حسین علیه السّلام به عایشه فرمود: از قدیم تو و پدرت، حرمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را هتک نمودید، و تو کسی را به خانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وارد نمودی، که آن حضرت آن را دوست نداشت، خداوند تو را در این
______________________________
نمیتوانست آن حضرت را به عنوان پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بشنود، و چون این تعبیر را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بسیار شنیده بوده و خاطرش رنجیده بود از این رو تعبیر فوق را رد کرد، چنانکه پیروان او روی پارچهای که بر سر قبر امام حسن علیه السّلام افکنده بودند، این آیه را نوشته بودند:
ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ ... (محمّد صلّی اللّه علیه و آله پدر مردان شما نیست) (احزاب- 40) این آیه را به خاطر ادای مقصود عایشه نوشته بودند تا پسر بودن امام حسن علیه السّلام را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نفی کنند، با اینکه مناسب در اینجا این بود که آیه مودّت (شوری- 23) یا آیه تطهیر (احزاب- 32) و امثال آن را بنویسند. خداوند بین ما و آنها قضاوت فرماید (مؤلّف).
مترجم گوید: مناسب بود؛ آیه مباهله (آل عمران- 61) را بنویسند که در آن تصریح به «ابنائنا» (پسران ما) شده، و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حسن و حسین علیه السّلام را برای مباهله به صحرا بردند، و با بردن آنها، مصداق «ابنائنا» (پسران ما) را آشکار نمودند.
افّ بر تو ای روزگار! که چه افراد کینهتوزی، به خود جای دادی که بر سر قبر امام حسن علیه السّلام پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، روی پارچهای سخنی بنویسند، و دشمنی خود را با دستاویز قرار دادن بعضی از آیات قرآن، به خاندان رسالت، ظاهر نمایند (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:132
کار بازخواست خواهد کرد.
مروان «1» در این میان میگفت:
یا ربّ هیجا هی خیر من دعة، أ یدفن عثمان فی اقصی المدینة، و یدفن الحسن علیه السّلام مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله، لا یکون ذلک ابدا، و انا احمل السّیف
: «چه بسا جنگی که از آسودگی بهتر است، آیا عثمان در دورترین نقاط مدینه، دفن گردد، و حسن علیه السّلام با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خاک سپرده شود؟
چنین کاری، تا من شمشیر در دست دارم، نخواهد شد».
بر اثر این تحریکات، نزدیک بود که جنگ و آشوبی خانمانسوز، بین بنی امیّه و بنی هاشم رخ دهد، که ابن عبّاس (پسر عموی پیامبر «ص») نزد مروان شتافت و به او گفت: «از هر جا که آمدهای بازگرد، که ما نمیخواهیم صاحبمان (حسن علیه السلام) را در کنار قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دفن کنیم، بلکه میخواهیم، تجدید عهدی در زیارت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله واقع شود، و سپس جنازه امام حسن علیه السّلام را نزد جدّهاش فاطمه (بنت اسد) علیها السّلام، میبریم و طبق وصیّت آن حضرت، او را در همانجا به خاک میسپاریم، ولی اگر آن حضرت وصیّت میکرد که جنازهاش را در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دفن کنیم، میفهمیدی که تو ناتوانتر از آن هستی تا ما را از این کار، بازداری، امّا امام حسن علیه السّلام به خدا و رسولش، از ما آگاهتر بود، و بهتر از ما میدانست که باید قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله احترام شود، و در کنار آن کلنگی به زمین زده نشود و خرابی به آن راه نیابد، آن گونه که دیگران [در مورد أبو بکر] کردند، و بدون اجازه آن حضرت، وارد خانهاش شدند.
______________________________
(1) مروان بن حکم، پسر عموی عثمان، از افراد بسیار خبیث و هتّاک بنی امیّه بود که همواره دشمنی خود را نسبت به خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آشکار مینمود (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:133
و در کتاب مناقب نقل شده، دشمنان، جنازه امام حسن علیه السّلام را تیرباران کردند، به طوری که هفتاد تیر در بدن آن آقا فرو رفت، و آنها را خارج نمودند.
و در زیارت جامعه «أئمّة المؤمنین» «1» چنین میخوانیم:
... و انتم صریع قد فلق السّیف هامته، و شهید فوق الجنازة قد شکّت اکفانه بالسّهام، و قتیل بالعراء قد رفع فوق القناة رأسه، و مکبّل فی السّجن قد رضّت بالحدید اعضائه، و مسموم قد قطّعت بجرع السّمّ امعائه
: «... شما [خاندان نبوّت، هر کدام گرفتار ظلمی شدید] یکی با فرق شکافته در محراب افتاده است، و دیگری پس از شهادت، پارچههای کفنش بر اثر تیرهای دشمن، سوراخ سوراخ شده، و بعضی از شما، پس از کشته شدن در بیابان، سرش بالای نیزه زده شده، و بعضی از شما در گوشههای زندان به زنجیر کشیده شده و اعضای بدنش بر اثر فشار غل و آهن، کوفته شده، و بعضی بر اثر زهر، اندرونش پاره پاره گشته است».
نعش له الرّوح الامین مشیّعو غدت له زمر الملائک تخضع
نثلوا له حقد الصّدور فما یریمنها لقوس بالکنانة منزع
و رموا جنازته فعاد و جسمهغرض لرامیة السّهام و موقع
شکّوه حتّی اصبحت من نعشهتستلّ غاشیة النّبال و تنزع : «درباره جنازه امام حسن علیه السّلام، که جبرئیل علیه السّلام تشییع میکرد، و فرشتگان گروه گروه در برابرش خضوع میکردند.
______________________________
(1) این زیارتنامه، در مصباح الزّائر، از ائمه اطهار علیهم السّلام نقل شده و در کتاب مفاتیح الجنان آمده است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:134
به گونهای رفتار شد که سینههای پرکینه، برای تیراندازی به طرف آن جنازه، تیرها را از تیردانها بیرون آوردند، و به گونهای آن تیرها را به سوی جنازه پرتاب کردند که در میان قبیله کنانه، سابقه نداشت.
آری، جنازه امام حسن علیه السّلام را هدف تیرهای خود ساختند، به طوری که پیکر آن بزرگوار آماج تیرهای آنها قرار گرفت.
آن جنازه را سوراخ سوراخ نمودند، آن گونه که از پیکر به خون آغشته آن حضرت، تیرهائی را که در آن فرو رفته بودند، بیرون میکشیدند».
مسعودی [مورّخ معروف] در کتاب مروج الذّهب، از خاندان رسالت علیهم السّلام روایت میکند که: پس از دفن جنازه امام حسن علیه السّلام، برادرش محمّد حنفیّه، کنار قبر ایستاد و چنین گفت:
ابا محمّد لئن طابت حیاتک، لقد فجع مماتک ...
: «ای أبا محمّد! اگر زندگی تو برای ما شیرین بود، ولی مرگ تو برای ما دردناک و جانسوز بود، چرا دردناک نباشد با اینکه تو چهارمین نفر از افراد اهل کساء، و فرزند محمّد صلّی اللّه علیه و آله برگزیده خدا، و پسر علیّ مرتضی علیه السّلام، و فاطمه زهرا علیها السّلام، و میوه درخت طوبی هستی ...».
آنگاه این اشعار را در سوگ آن حضرت خواند:
أ ادهن رأسی ام تطیب مجالسیو خدّک معفور و انت سلیب
أ أشرب ماء المزن من غیر مائهو قد ضمن الاحشاء منک لهیب
سأبکیک ما ناحت حمامة ایکةو ما اخضرّ فی دوح الحجاز قضیب
غریب و اکناف الحجاز تحوطهالا کلّ من تحت التّراب غریب : «آیا موی سرم را روغن بزنم و یا مجلسهای من خوشبو گردد، با اینکه چهره تو روی خاک قرار گرفته، تو را از ما گرفتهاند.
آیا از آب باران بنوشم، با اینکه درون وجود تو (بر اثر زهر) سوزان است [یا
الأنوار البهیة ،ص:135
درونم به خاطر مصیبت دردناک تو، شعلهور است].
همچون کبوتری که بر روی درخت پربرگ و شاخ همواره نوحه سر میدهد، همواره برایت میگریم، و با رفتن تو در باغستان حجاز، درختی، سبز نخواهد بود.
تو غریبی هستی که اطراف حجاز در برگیرنده اویند، آگاه باشید که هر کسی در درون خاک، غریب است».
در کتاب مناقب روایت شده: وقتی که امام حسین علیه السّلام بدن مطهّر امام حسن علیه السّلام را در میان قبر نهاد، چنین گفت:
أ ادهن رأسی ام اطیب محاسنیو رأسک معفور و انت سلیب : «آیا موی سرم را روغن بزنم و یا محاسنم را خوشبو کنم، با اینکه چهرهات روی خاک نهاده شده، و از ما جدا شدهای؟».
و شعرهای دیگری که خواند «1».
امام صادق علیه السّلام از پدرش امام باقر علیه السّلام نقل کرد که فرمود:
«امام حسین علیه السّلام در هر شب جمعه، قبر امام حسن علیه السّلام را زیارت
______________________________
(1) بقیّه اشعار، چنین است:
فلا زلت ابکی ما تعنّت حمامةعلیک و ما هبّت صبا و جنوب
بکائی طویل و الدّموع غزیرةو انت بعید و المزار قریب
فلیس حریبا من اصیب بمالهو لکنّ من واری اخاه حریب : «همواره تا کبوتر، آواز میخواند، و باد شمال و جنوب میوزد برای تو میگریم.
گریهام طولانی و اشکهایم روان است، و تو از ما دور شدهای و قبرت نزدیک است.
آن کس که اموالش ربوده شده، غارت شده نیست، بلکه غارت شده کسی است که برادرش را در میان خاک بپوشاند» (مناقب آل أبی طالب، ج 4 ص 45)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:136
میکرد».
شیخ طوسی (ره) در کتاب تهذیب روایت میکند: روزی امام حسن علیه السّلام به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد: پاداش کسی که ما را زیارت کند چیست؟
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود: «آن کس که مرا در حال حیات و ممات، زیارت کند یا پدر، یا برادر، یا تو را هنگام زندگی، و بعد از مرگ زیارت کند،
کان حقّا علیّ ان استنقذه یوم القیامة ...
: «بر من سزاوار است که او را در روز قیامت، از حوادث آن روز، نجات دهم ...».
[پایان نور چهارم]
الأنوار البهیة ،ص:137
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام حسین علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:138
نور پنجم:
امام سوّم؛ حضرت سیّد الشّهداء، حسین بن علی علیه السّلام
امام حسین علیه السّلام در مدینه در آخر ماه ربیع الاوّل سال سوّم هجرت دیده به این جهان گشود.
این قول را گروهی از بزرگان انتخاب کردهاند، مانند:
شیخ مفید (ره) در کتاب «المقنعه»، شیخ طوسی (ره) در کتاب «تهذیب»، شهید اوّل [محمد بن مکّی عاملی متوفّی سال 786 ه ق] در کتاب «دروس»، و شیخ بهائی در تاریخ خود [توضیح المقاصد]، و علّامه شیخ جعفر کاشف الغطا (متوفّی 1228 ه ق) در کتاب «کشف الغطا» و غیر آنها.
این قول، مطابق روایتی است که شیخ کلینی (ره) از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است که فرمود:
«بین حسن و حسین، یک طهر (پاکی) بود» [یعنی بین ولادت امام حسن علیه السّلام که در 15 رمضان سال دوّم هجرت واقع شد، و انعقاد نطفه امام حسین علیه السّلام، ده روز (که کمترین حدّ مدّت طهر است) فاصله بود] سپس فرمود: بین ولادت امام حسن علیه السّلام با ولادت امام حسین علیه السّلام شش ماه و ده روز فاصله بود».
الأنوار البهیة ،ص:139
زیرا منظور امام صادق علیه السّلام از «طهر»، کمترین اندازه مدّت طهر است که ده روز بود.
و نیز روایت شده است که: بین حسن و حسین علیه السّلام، فاصلهای بیش از مدت یک طهر نبود، و مدّت حمل حسین علیه السّلام، شش ماه بود «1» [نتیجه اینکه امام حسین علیه السّلام در اواخر ماه ربیع الاوّل سال سوّم هجرت متولّد شده، زیرا روز تولّد امام حسن علیه السّلام یعنی 15 رمضان، تا اواخر ماه ربیع الاوّل، حدود شش ماه و ده روز میشود].
ولی قول مشهور آن است که امام حسین علیه السّلام در «سوّم ماه شعبان» متولّد شده است. این قول را شیخ مفید (ره) در کتاب «مسارّ الشّیعة» و شیخ طوسی (ره) در کتاب «مصباح»، اختیار نمودهاند، و این قول با توقیع شریفی که [از جانب امام عصر (عج)] صادر شده، تطبیق میکند.
روایت شده: «روزی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نماز ظهر را خواند، آنگاه جبرئیل را دید، فرمود: اللّه اکبر.
جبرئیل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خبر داد که جعفر طیّار [برادر علی علیه السّلام] از سرزمین حبشه بازگشت، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بار دوّم فرمود: اللّه اکبر، همان وقت مژده ولادت امام حسین علیه السّلام، به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله داده شد، آن حضرت برای بار سوّم فرمود: اللّه اکبر».
این مطلب را صاحب جواهر الکلام در اواخر بحث تعقیب نماز، روایت نموده است «2».
______________________________
(1) اصول کافی، ج 1، ص 464
(2) ناگفته نماند که طبق روایت دیگر، مراجعت جعفر طیّار علیه السّلام از حبشه در سال هفتم هجرت، همزمان با فتح خبیر، رخ داد (اعلام الوری- بحار، ج 21، ص 23)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:140
در روایت دیگر آمده: «خداوند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به حمل و ولادت حسین علیه السّلام، تبریک گفت، و به شهادت او تسلیت گفت».
فاطمه علیها السّلام از این موضوع آگاه گردید، و ناخشنود شد (که حسین علیه السّلام را مظلومانه شهید میکنند)، در این هنگام، این آیه نازل گردید:
حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً: «مادرش او را با ناراحتی، حمل میکند، و با ناراحتی بر زمین میگذارد و دوران حمل، و از شیر بازگرفتنش سی ماه است» «1».
مؤلّف گوید: آنچه مطابق بخشی از اخبار لوح، برای من آشکار شده این است که حضرت زهرا علیها السّلام هنگامی که از ولادت امام حسین علیه السّلام (به خاطر شهادتش) غمگین گردید، پدرش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او «لوحی» عطا فرمود، تا به وسیله آن، شادمان گردد، خبر لوح، چنین است:
شیخ صدوق (ره) از ابو بصیر نقل میکند که امام صادق علیه السّلام فرمود:
پدرم امام باقر علیه السّلام به جابر بن عبد اللّه انصاری فرمود: «من با تو کاری دارم، چه وقت برایت آسانتر است که تو را تنها ببینم و از تو بپرسم؟»
جابر عرض کرد: «هر وقت شما بخواهی؟»
پس روزی پدرم با جابر به طور خصوصی ملاقات کرد و به او فرمود: «آن لوحی «2» که آن را در دست مادرم فاطمه علیها السّلام دختر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دیدهای، و آنچه مادرم به تو فرمود، که در آن لوح نوشته بود، به من خبر بده».
جابر عرض کرد: خدا را گواه میگیرم که من در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله
______________________________
(1) احقاف- 15
(2) لوح؛ هر چیز پهنی را گویند، خواه از چوب باشد، یا از فلزّ. و قطعه فلزّی را که در آن مطلبی نوشته میشود، نیز لوح مینامند (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:141
به محضر مادرت فاطمه زهرا علیها السّلام رفتم، و او را به ولادت حسین علیه السّلام تبریک گفتم، آنگاه در دستش لوح سبزی دیدم، گمان کردم از زمرّد است، نوشتهای سفید در آن دیدم، که همچون رنگ خورشید میدرخشید.
به آن حضرت عرض کردم: «ای دختر پیامبر! پدر و مادرم به قربانت، این لوح چیست؟».
فرمود: «لوحی است که خداوند آن را به رسولش، اهداء فرمود، نام پدرم و نام شوهرم، و نام دو پسر (حسن و حسین) و نام اوصیاء از فرزندانم، در آن نوشته است، و پدرم آن را به عنوان مژدگانی به من داده است».
جابر میگوید: «سپس مادرت فاطمه علیها السّلام آن را به من داد، من آن را خواندم، و از آن رونویسی کردم».
پدرم به جابر فرمود: «آن لوح را به من نشان بده».
جابر عرض کرد: مانعی ندارد.
امام باقر علیه السّلام همراه جابر به خانه جابر رفت، جابر صفحه ورقی را بیرون آورد ...
آنگاه جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که در آن لوح چنین نوشته بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، این نامه از جانب خداوند قادر و آگاه است، برای پیامبر او، و نور و سفیر و دلیل او، که روح الامین (جبرئیل) از نزد پروردگار جهان، بر او نازل میشود ... تا آخر «1».
______________________________
(1) حدیث «لوح» از احادیث مسند و صحیح است و در کتابهائی مانند: اصول کافی، ج 1، ص 527 تا 529، کمال الدین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ط جدید، ج 4، ص 459 و ... نقل شده است، این حدیث، هدیه خدا به عنوان مژدگانی ولادت امام حسین علیه السّلام به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله است، که فاطمه علیها السّلام در ایّام تولّد امام حسین علیه السّلام آن را به جابر سپرد و جابر (ره) این امانت بزرگ را دهها سال با کمال دقّت و توجّه، نگهداشت، تا آن را به امام باقر علیه السّلام سپرد.
متن این لوح، تابلو زندهای از اعتقادات اصیل اسلامی، و مسأله امامت، و حقّانیّت امامت دوازده امام
الأنوار البهیة ،ص:142
روایت شده: هنگامی که امام حسین علیه السّلام دیده به این جهان گشود، خداوند به جبرئیل علیه السّلام فرمان داد با گروه انبوهی از فرشتگان به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرود آیند، و در مورد ولادت امام حسین علیه السّلام، به آن حضرت مبارک باد بگویند.
جبرئیل علیه السّلام همراه فرشتگان به سوی زمین روانه شدند، در مسیر راه به جزیرهای رسیدند، در آن جزیره، فرشتهای به نام «فطرس» را دیدند، که خداوند به او فرمانی داده بود و او در اجرای آن، کندی نموده بود، از این رو پروبالش شکسته و به آن جزیره افتاده بود، و هفتصد سال در آن جزیره، به عبادت خدا اشتغال داشت.
فطرس به جبرئیل گفت: کجا میروید؟
جبرئیل گفت: به محضر محمّد صلّی اللّه علیه و آله میرویم.
فطرس گفت: مرا حمل کرده و با خود نزد آن حضرت ببر، شاید در مورد نجات من دعا کند، [فطرس همراه جبرئیل رهسپار شد، تا به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شرفیاب شدند] جبرئیل، ماجرای فطرس را به عرض رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رسانید.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «بگو فطرس خود را به این نوزاد بمالد».
فطرس خود را به گهواره حسین علیه السّلام مالید، خداوند همان دم بال و پر او را به سلامتی نخست بازگردانید، آنگاه او همراه جبرئیل به سوی آسمان پرواز نمود.
______________________________
(علیهم السّلام) و .. است.
جابر میگوید: امام باقر علیه السّلام نوشتههای آن لوح را از حفظ خواند، من آن نوشته را میدیدم، حتّی یک حرف از قرائت امام باقر علیه السّلام با آن نوشته اختلاف نداشت (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:143
و مطابق بعضی از روایات، نام این فرشته «صلصائیل» بود، وقتی به حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رسیدند و ماجرای صلصائیل (و گناه او و به دنبالش شکسته شدن بال و پرش) را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کردند، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برخاست و به حضور فاطمه علیها السّلام آمد و فرمود: پسرم حسین علیه السّلام را به من بده، فاطمه علیها السّلام حسین علیه السّلام را که در قنداقهای پیچیده شده بود، نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آورد. حسین علیه السّلام با جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سخنانی گفت که آن حضرت را به شگفتی واداشت و مسرور کرد.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حسین علیه السّلام را نزد فرشتگان آورد و بر کف دست خود قرار داد، فرشتگان تهلیل (لا اله الّا اللّه) و تکبیر گفتند، و حمد خدا را بجای آوردند و وجود مبارک حسین علیه السّلام را ستودند، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به طرف قبله رو کرد و حسین علیه السّلام را به طرف آسمان بلند کرد و چنین دعا نمود:
اللّهمّ انّی أسألک بحقّ ابنی الحسین ان تغفر لصلصائیل خطیئته و تجبر کسر جناحه، و تردّه الی مقامه مع الملائکة المقرّبین
: «خدایا! به حقّ پسرم حسین علیه السّلام از درگاهت میخواهم که گناه صلصائیل را بخشیده و بال و پرش را سلامت بخشی، و او را به مقام (نخستینش) به فرشتگان مقرّب بازگردانی».
در کتاب مدینة المعاجز، روایت شده هیچ فرشتهای در آسمان نماند مگر اینکه به حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرود آمد و به آن حضرت در مورد شهادت فرزندش امام حسین علیه السّلام تسلیت گفتند، و از پاداش عظیم و درجاتی که خداوند در قیامت به خاطر شهادت او، به زائران امام حسین علیه السّلام و گریه کنندگان برای او میدهد، به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خبر دادند، در عین حال
الأنوار البهیة ،ص:144
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله [در مورد مصائب امام حسین علیه السّلام] گریه میکرد و میفرمود:
«خدایا خوار کن کسی را که حسین علیه السّلام را خوار کند، و بکش کسی را که خدا را بکشد، و کشنده او را به آرزویش در دنیا نرسان، و او را در آخرت به آتش دوزخ بیفکن و حرارت آتش دوزخ را به او بچشان».
الأنوار البهیة ،ص:145
اوصیکم بتقوی اللّه، و احذرکم ایّامه، و ارفع لکم إعلام، فکان المخوّف قد افل بمهول وروده و نکیر حلوله، و بشع مذاقه، فاعتلق مهجکم، و حال بین العمل و بینکم، فبادروا بصحّة الا جسام و مدّة الاعمار، کانّکم ببغتات طوارقه، فتنقلکم من ظهر الأرض الی بطنها، و من علوها الی سفلها، و من انسها الی وحشتها، و من روحها و ضوئها الی ظلمتها، و من سعتها الی ضیقها، حیث لا یزار حمیم و لا یعاد سقیم و لا یجاب صریخ، اعاننا اللّه و ایّاکم علی اهوال ذلک الیوم و نجّانا و ایّاکم من عقابه و اوجب لنا و لکم الجزیل من ثوابه
ترجمه:
: «شما را به تقوای الهی و پرهیزکاری، سفارش میکنم، و از عذابهایش بیم میدهم، و پرچمهای او را در برابرتان برمیافرازم (حجّتهای خدا را بر شما تمام میکنم) چندان نمانده که (مرگ) ترسناک با دهشت و وحشتهائی که همراه دارد، و چیزهائی که آمدنش را دوست ندارید، و در کامتان تلخ و زهرآگین است، فرا رسد، پس به قلبهایتان در آویزد، و بین شما و عمل شما حائل گردد، پس در این مهلت عمر، و سلامتی بدن (به عمل نمودن) شتاب کنید، گوئی مرگ و سختیهای آن در کمین شما است که ناگهان بر شما شبیخون میزند، و شما را از پشتش به درونش میکشد، و از بلندی به پستی، و از الفت به وحشت، و از آسودگی و روشنائی به تاریکی، و از گشایش آن به تنگنایش
الأنوار البهیة ،ص:146
میبرد، به آنجا که نه خویش را دیدار کنند، نه بیمار را عیادت، و نه فریادگر را اجابت، خدا ما و شما را بر وحشتهای سخت آن روز، یاری فرماید، و از کیفرش نجات بخشد، و به ما و شما پاداش بسیار عنایت کند».
عباد اللّه! فلو کان ذلک قصر مرماکم، و مدی مظعنکم، کان حسب العامل شغلا، یستفرغ علیه احزانه و یذهله عن دنیاه، و یکثر نصبه لطلب الخلاص منه فکیف و هو بعد ذلک مرتهن باکتسابه، مستوقف علی حسابه، لا وزیر له یمنعه، و لا ظهیر عنه یدفعه، و یومئذ لا ینفع نفسا ایمانا لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانهم خیرا، قل انتظروا انّا منتظرون
ترجمه:
: «ای بندگان خدا! اگر آخرین منزل هستی، و مقصد نهائی، همین (مرگ و سختیهایش) بود، بازهم برای مرد کار، مشغلهای کافی بود، که تمام اندوههایش را به آن اختصاص دهد، از دنیا به کلّی غافل گردد و برای نجات از آن (سختیها) رنج فراوان برد، چه رسد که (این آغاز کار و نخستین منزل راه است و) از این پس در گرو کردار و بازداشت برای حساب است، نه یاوری دارد که مانع عذاب گردد، نه پشتیبانی که از او دفاع کند، در آن روز هیچ کس را که از پیش ایمان نیاورده، یا در حال ایمان خیری نیندوخته (و عمل صالحی انجام نداده)، ایمان سودی نبخشد، بگو چشم به راه باشید ما هم منتظریم».
اوصیکم بتقوی اللّه فانّ اللّه قد ضمن لمن اتّقاه ان یحوّله عمّا یکره الی ما یحبّ، و یرزقه من حیث لا یحتسب، فإیّاک ان تکون ممّن یخاف علی العباد من ذنوبهم، و یأمن العقوبة من ذنبه، فانّ اللّه تبارک و تعالی لا یخدع عن جنّته،
الأنوار البهیة ،ص:147
و لا ینال ما عنده الّا بطاعته ان شاء اللّه «1»
ترجمه:
: «به شما سفارش میکنم به تقوای الهی و پرهیزکاری، زیرا خداوند متعال هر کس را که از او پروا کند، ضمانت نموده که ناخوشایندیش را به خوشی تبدیل کند، و از آنجا که گمان نمیبرد به او روزی بخشد، پس بپرهیز از آن که، از کسانی باشی که بر جان دیگران به خاطر گناهانشان ترسانند، و در مورد کیفر خود در مورد گناهانشان، آسوده خاطر میباشند، چرا که نمیتوان از خداوند متعال، بهشت را با خدعه گرفت، و جز از راه اطاعت و بندگی، به پاداش الهی نائل شد، ان شاء اللّه».
و در نصیحت امام کاظم علیه السّلام به هارون آمده؛ امام حسین علیه السّلام فرمود:
انّ جمیع ما طلعت علیه الشّمس فی مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برّها و سهلها و جبلها، عند ولیّ من اولیاء اللّه و اهل المعرفة بحقّ اللّه کفیئ الظّلال، ثمّ قال علیه السّلام: الا حرّ یدع هذه اللّماظة لاهلها، یعنی الدّنیا، لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلا تبیعوها بغیرها، فانّه من رضی من اللّه بالدّنیا، فقد رضی بالخسیس
ترجمه:
: «همانا همه آنچه از مشرقها و مغربهای زمین، دریاها و خشکیها، زمینهای هموار و کوهها، که خورشید بر آنها تابیده است، در نزد یکی از دوستان خدا، و اهل معرفت و خداشناس، مانند «سایه دیوار» [کم اهمیّت] است»، سپس فرمود:
«آیا آزاد مردی پیدا میشود که این تهمانده دنیا را به اهلش- یعنی اهل دنیا- واگذارد؟ جان شما بهائی جز بهشت ندارد، آن را به غیر از بهشت نفروشید،
______________________________
(1) این مواعظ، در کتاب تحف العقول، آمده است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:148
همانا کسی که از خدا به داشتن دنیا خوشنود شود، به چیزی ناقابل و ناچیز، خوشنود شده است».
عالم ربّانی سیّد علیخان (ره) از کتاب «خلق الانسان» تألیف فاضل نیشابوری نقل میکند که امام حسین علیه السّلام در موارد بسیار، این اشعار را میخواند، روایت کنندگان معتقدند که این اشعار را خود وجود اقدس آن حضرت سروده، و از زبان گهربارش خوانده است، و آن اشعار چنین است:
لئن کانت الافعال یوما لاهلهاکمالا و حسن الخلق ابهی و اکمل
و ان کانت الارزاق رزقا مقدرافقلّة جهد المرء فی الکسب اجمل
و ان کانت الدّنیا تعدّ نفیسةفدار ثواب اللّه اعلی و انبل
و ان کانت الابدان للموت انشأتفقتل امرئ بالسّیف فی اللّه افضل
و ان کانت الاموال للتّرک جمعهافما بال متروک به المرء یبخل ترجمه:
: «اگر کارهای نیک، روزی برای صاحبانش مایه کمال است، «نیکخوئی» زیباتر و کاملتر است.
و اگر رزقها، برای هر کسی تقدیر شده، بنابراین حرص کمتر انسان برای تحصیل ثروت، زیبندهتر است.
و اگر دنیا به عنوان چیز ارزشمند شمرده شود، ولی خانه پاداش خدا (آخرت) ارجمندتر و باارزشتر است.
و اگر بدنها برای مرگ پدید آمدهاند، بنابراین نبرد انسان در راه خدا، برتر خواهد بود.
و اگر انباشته کردن اموال برای بجای گذاشتن آنها (در دنیا و رفتن به آخرت) است، پس چرا انسان در مورد چیز بجا مانده، بخل میورزد؟».
الأنوار البهیة ،ص:149
روایت شده: هنگامی که امام حسین علیه السّلام به سرزمین کربلا وارد گردید، به یاران خود رو کرد و چنین فرمود:
النّاس عبید الدّنیا، و الدّین لعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم، فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون
: «انسانها، بندگان دنیا هستند، و دین لعابی بر روی زبان آنها است که تا زندگیشان روبراه است، آن را بر زبان میرانند، ولی وقتی که دوران آزمایش فرا رسد، دینداران کمیاب شوند».
شیخ مفید (ره) در کتاب ارشاد، مینویسد: امام حسین علیه السّلام در روز شنبه، دهم محرّم سال 61 هجرت، بعد از نماز ظهر، مظلومانه با لب تشنه جان سپرد، در حالی که برای رضای خدا، در برابر ستمگران، استقامت کرد- چنانکه این مطلب را در کتابهای دیگر، شرح دادهایم-.
آن حضرت، هنگام شهادت، 58 سال داشت. هفت سال آغاز عمرش را با جدّ بزرگوارش، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گذراند، و سی و هفت سال با پدرش امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود، و ده سال با برادرش امام حسن علیه السّلام مصاحبت داشت، و مدّت خلافتش بعد از امام حسن علیه السّلام، یازده سال طول کشید. آن حضرت موی [محاسنش] را با حنا و وسمه، رنگ میکرد، و هنگام شهادت، سفیدی قسمتی از موهای رخسارش آشکار شده بود «1».
در پاداش زیارت مرقد شریف امام حسین علیه السّلام، بلکه در وجوب آن،
______________________________
(1) یعنی سفیدی زیر موها، ظاهر شده بود، از این رو که آن حضرت در ایّامی که در کربلا بود، خضاب نکرد، و طبعا از وقت رنگ کردن گذشته بود (مؤلّف).
الأنوار البهیة ،ص:150
روایات بسیاری نقل شده است «1» به عنوان نمونه:
امام صادق علیه السّلام فرمود:
زیارة الحسین واجبة علی کلّ من یعتقد و یقرّ بالحسین علیه السّلام بالامامة من اللّه عزّ و جلّ
: «زیارت امام حسین علیه السّلام واجب است بر هر کسی که به امامت او از سوی خدا، اعتقاد و اقرار دارد» «2».
نیز فرمود:
زیارة الحسین تعدل مائة حجّة مبرورة و مائة عمرة متقبّلة
: «پاداش زیارت (قبر شریف) امام حسین علیه السّلام با پاداش صد حجّ ستوده، و صد عمره پذیرفته شده، برابر است».
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
من زار الحسین بعد موته فله الجنّة
: «کسی که امام حسین علیه السّلام را بعد از وفاتش، زیارت کند، بهشت از برای او است».
روایات در این باره بسیار است.
شیخ مفید (ره) در کتاب «المقنعة» مینویسد: یونس بن ظبیان گفت؛ به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: فدایت گردم؛ من در بسیاری از اوقات از حسین علیه السّلام یاد میکنم، در این هنگام چه بگویم؟
امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمود؛ بگو:
صلّی اللّه علیک یا ابا عبد اللّه ...
: «درود و رحمت خدا بر تو ای ابا عبد اللّه، سه بار این سخن را بگو، همانا سلام
______________________________
(1) در این باره، به وسائل الشیعة، ج 10، از ص 347 تا 390 مراجعه شود (مترجم).
(2) در وسائل الشیعة، بابی با نام «باب وجوب زیارة الحسین» علیه السّلام عنوان شده و در آن، پنج روایت ذکر شده است (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:151
شما از دور و نزدیک به ما میرسد» «1».
و عالم بزرگ شهید اوّل [محمّد بن مکّی عاملی، متوفّی 786 ه ق] در کتاب دروس میفرماید: پاداش زیارت امام حسین علیه السّلام بیشمار است، تا آنجا که روایت شده: «زیارت امام حسین علیه السّلام بر هر انسان با ایمان واجب است، و اگر او آن را ترک کند، حقّ خداوند متعال و رسولش را ترک نموده است، و ترک زیارت امام حسین علیه السّلام، (یک نوع) جفا و ستم و رنجانیدن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است و باعث نقص در ایمان و دین خواهد شد، و بر انسان ثروتمند سزاوار است که مرقد شریف امام حسین علیه السّلام را در هر سال دو بار زیارت کند، و بر فقیر سزاوار است که آن حضرت را در هر سال یک بار زیارت نماید، آن کس که یک سال از عمر او بگذرد، و او کنار قبر امام حسین علیه السّلام (برای زیارت) نرود، یک سال از عمر او کوتاه میشود، زیارت آن حضرت، موجب طول عمر است، و روزهائی که در راه زیارت او سپری شده، از عمر انسان به شمار نمیآید، نیز زیارت او، موجب از بین رفتن اندوه، و پاکی از گناهان است، و برای هر گامی که به سوی زیارت آن حضرت برداشته میشود، پاداش یک حجّ ستوده، به زائر داده میشود، و زیارت او موجب پاداشی معادل پاداش آزاد نمودن هزار برده، و معادل پاداش نشاندن هزار سوار بر اسب، و فرستادن آنها به سوی جهاد در راه خدا است، هر درهمی که او در راه زیارت امام حسین علیه السّلام خرج کند، برابر خرج ده هزار درهم (در راه خدا) به شمار میآید، و کسی که کنار قبر شریف آن حضرت بیاید، در حالی که حقّش را شناخته باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را میآمرزد، تا آنکه حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هر کس از قبر آن حضرت دور باشد، بر پشت بام خانهاش برود، و سر به آسمان نموده و به جانب قبر او رو کند و بگوید:
السّلام علیک یا ابا عبد اللّه، السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته
______________________________
(1) وسائل الشّیعه، ج 10، ص 385
الأنوار البهیة ،ص:152
: «سلام و درود بر تو ای ابا عبد اللّه! سلام و درود و رحمت و برکات خدا بر تو باد».
خداوند ارزش زیارتی را در نامه عملش بنویسد که با پاداش حجّ و عمره، برابر است «1» و اگر هر روز این کار را پنج بار تکرار کند، خداوند در هر بار همان ثواب را برای او ثبت میفرماید».
[پایان نور پنجم]
______________________________
(1) وسائل الشیعة، ج 10، ص 386- در ذیل روایت آمده، امام صادق علیه السّلام به سدیر فرمود:
«اصعد فوق سطحک، ثمّ التفت یمنة و یسرة، ثمّ ترفع رأسک الی السّماء، ثمّ تنحو نحو القبر، فتقول: السّلام علیک یا ابا عبد اللّه، السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته تکتب لک زورة، و الزّورة حجّة و عمرة.
الأنوار البهیة ،ص:153
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام علی بن الحسین علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:154
نور ششم:
امام چهارم؛ سیّد ساجدان، حضرت سجّاد علیه السّلام
امام علی بن الحسین علیه السّلام در مدینه، در روز 15 جمادی الاولی سال 36 هجرت، یعنی در همان روز پیروزی سپاه امام علی علیه السّلام در بصره، در جنگ جمل، و غلبه آن حضرت بر اصحاب جمل، دیده به جهان گشود.
و به گفته بعضی، آن حضرت در پنجم شعبان سال 38 هجرت، متولّد گردید.
مادرش، بانوی بلند مقام و ارجمند به نام «شاه زنان» دختر یزد جرد، پسر شهریار ابن کسری است، و به گفته بعضی، نام مادر آن حضرت، «شهربانویه» بود.
ابو الأسود دئلی در این خصوص میگوید:
و انّ غلاما بین کسری و هاشملا کرم من نیطت علیه التّمائم : «پسری که از یک سو به هاشم، و از سوی دیگر به کسری (شاه ایران) میرسد، گرامیترین فرزندی است که به او بازوبند بستهاند» «1».
______________________________
(1) در میان عرب رسم بود که برای دفع چشم زخم، بر بازوی کودکان برجسته که موجب شگفتی مردم میشدند، بازوبندی میبستند. شاعر در شعر فوق، به همین رسم، اشاره میکند. اصول کافی، ج 1، ص 467 (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:155
به امام سجّاد علیه السّلام «ذو الثّفنات» (صاحب پینههای زانو) میگفتند، زیرا «ثفنات» جمع «ثفنه» به معنی زانو است، و سجدههای طولانی امام سجّاد علیه السّلام روی زانوانش اثر عمیق کرده بود.
زهری [دانشمند معروف عصر آن حضرت] میگوید: «در میان بنی هاشم، شخصی را برتر از امام سجّاد علیه السّلام ندیدم».
امام باقر علیه السّلام فرمود: «پدرم امام سجّاد علیه السّلام در یک روز، هزار رکعت نماز میخواند»
روایت شده: آن حضرت، دارای پانصد درخت خرما بود، در کنار هر درختی، دو رکعت نماز میخواند، [و بر اثر اندام لاغری که داشت] باد آن حضرت را مانند خوشه گندم حرکت میداد، و هرگاه وضو میگرفت، رنگش زرد میشد.
خانوادهاش به او میگفتند: «این چه حالی است که هنگام وضو بر تو عارض میشود؟».
در پاسخ میفرمود:
أ تدرون بین یدی من ارید ان اقوم
: «آیا میدانید که در پیشگاه چه کسی میخواهم بایستم؟!».
ابن عایشه میگوید: هنگامی که امام سجّاد علیه السّلام از دنیا رفت، مردم مدینه میگفتند: «از وقتی که علی بن الحسین علیه السّلام از دنیا رفته، صدقه پنهانی از میان رفته است»
هنگامی که آن بزرگوار از دنیا رفت و بدنش را برای غسل، برهنه نمودند، پینهها و خراشهائی را در پشتش مشاهده نمودند، گفته شد این خراشها نشانه چیست؟ جواب دادند: این خراشها، نشانه آن است که آن حضرت شبها انبانهای
الأنوار البهیة ،ص:156
پر از آرد را به دوش میکشید و پنهانی آن را به خانههای مستمندان مدینه میبرده است، و میفرمود:
انّ صدقة السّرّ تطفی غضب الرّبّ
: «همانا انفاق پنهانی، خشم خدا را خاموش میکند».
علیّ بن ابراهیم از پدرش نقل میکند که گفت: «امام سجّاد علیه السّلام پیاده از مدینه به مکّه برای انجام حجّ رفت، و این پیادهروی بیست شبانه روز به طول انجامید».
زرارة بن اعین [فقیه و دانشمند بزرگ از شاگردان امام صادق علیه السلام] میگوید: شنیده شد در مدینه پرسندهای در نیمههای شب میگفت:
این الزّاهدون فی الدّنیا، الرّاغبون فی الآخرة
: «کجایند پارسایان دنیا، مشتاقان آخرت؟».
هاتفی از جانب قبرستان بقیع، که صدایش شنیده میشد، ولی خودش دیده نمیشد، جواب داد:
ذاک علیّ بن علیه السّلام
: «این پارسا، امام سجّاد علیه السّلام است.».
در کتاب تذکره سبط بن جوزی، از عایشه نقل شده که گفت: «علی بن الحسین علیه السّلام را دیدم، پیشانی بر سنگ نهاده و به سجده افتاده، و در سجده میگوید:
عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک
: «بنده کوچک تو در آستانه تو است، بیچاره درگاه تو، در آستانه تو است، فقیر درگاهت در آستانه تو است».
و من هرگاه در هنگام اندوه و سختی، این دعا را خواندم، خداوند غم و اندوه مرا برطرف نمود.
طاووس یمانی میگوید: شبی در گوشه مسجد الحرام (کنار کعبه) بودم،
الأنوار البهیة ،ص:157
ناگاه امام سجّاد علیه السّلام وارد شد و مشغول عبادت گردید، من با خود گفتم این شخص، مرد صالحی از خاندان نبوّت است، باید دعایش را بشنوم، شنیدم میگفت:
عبدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک
: «بنده تو در آستانه تو است، مسکین تو در پیشگاه تو است، فقیر درگاهت در آستانه تو است».
هیچگاه این دعا را در سختیها نخواندم، مگر اینکه اندوهم برطرف شد.
زمخشری در کتاب ربیع الابرار مینویسد: هنگامی که یزید بن معاویه، [یکی از فرماندهان شرور و خونریز و بیرحم خود به نام] مسلم بن عقبه را برای کشت و کشتار و غارت مردم مدینه، به مدینه فرستاد «1» امام سجّاد علیه السّلام چهار صد نفر از مردم مظلوم مدینه را با اهل و عیالشان به دور خود جمع کرده و پناه داد، و تا آخر ستمهای سپاه مسلم بن عقبه، آنها را در پناه خود نگهداشت. یکی از بانوان در این مورد میگوید: «سوگند به خدا من در ماجرای قتل و غارت مسلم بن عقبه، حتّی در سایه پدر و مادرم، در آسایش نبودم، آن گونه که در سایه این مرد بزرگ و شریف [امام سجّاد علیه السلام] در آسایش بودم».
______________________________
(1) منظور ماجرای غمبار «حرّه» است، که لشکر یزید به فرماندهی مسلم بن عقبه در سال 62 هجرت، برای قتل و غارت مردم مدینه (به جرم اعتراض آنها در مورد ظلمی که یزید در کربلا کرده است) حمله کردند، حدود ده هزار نفر از مردم مدینه را کشتند، هفتصد نفر از شخصیتهای برجسته انصار و مهاجر شهید شدند، خون بیگناهان تا مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به جریان افتاد ... و از بنی هاشم نیز جماعتی کشته شدند، و به قدری خونریزی شد که مسلم بن عقبه را، مسرف بن عقبه خواندند. شرح این تراژدی جانسوز در کتاب «تتمّة المنتهی» از صفحه 37 تا 42 آمده است.
حرّه، نام سنگستان نزدیک مدینه (حدود دو کیلومتری مدینه) بود، که مدافعان اسلام در آنجا با لشکر مسلم بن عقبه، درگیر شدند (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:158
امام سجّاد علیه السّلام را با عنوان «بزرگ فرزندان حسین علیه السّلام» یاد میکردند، زیرا شاخههای نسل پاک امام حسین علیه السّلام، به آن حضرت منتهی میشدند.
هنگامی که وقت نماز فرا میرسید، امام سجّاد علیه السّلام لرزه بر اندام میشد، رنگش زرد میگردید، و همچون شاخه درخت خرما میلرزید، و هنگامی که وارد نماز میشد، رنگش دگرگون میگردید، و همچون بنده ذلیل در حضور زمامدار جلیل بود، و مانند شخصی که با دنیا وداع میکند، نماز میخواند، و بندهای بدنش از خوف خدا لرزان میشد. در نماز همانند درختی بود که هیچ حرکتی ندارد، مگر آنکه باد آن را به حرکت درآورد، و هنگامی که سجده میکرد، سر از سجده بر نمیداشت تا اینکه قطرات عرق از صورتش روان میشد، و هنگامی که ماه رمضان فرا میرسید، غیر از دعا، تسبیح، استغفار، و تکبیر، سخن دیگری نمیگفت، و یک کیسه چرمی داشت که مقداری تربت قبر امام حسین علیه السّلام در آن بود، و جز بر خاک، بر چیز دیگری سجده نمیکرد.
و آنچنان به قرآن دل بسته بود که میفرمود: «اگر تمام مردم دنیا در مشرق و مغرب بمیرند، وقتی قرآن با من باشد، هیچگونه وحشت نمیکنم».
و هنگامی که در نماز به آیه مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ میرسید، آن قدر آن را تکرار میکرد که نزدیک بود از دنیا برود.
و هنگام نماز، به جای سخت و ناهموار میرفت و به نماز مشغول میشد، و بر زمین سجده میکرد. روزی به کنار یکی از کوههای مدینه رفت و روی سنگ سخت و داغی به نماز ایستاد. آن حضرت از خوف خدا، بسیار میگریست، به طوری که وقتی سر از سجده برمیداشت، بر اثر اشک زیاد، گوئی در میان آب فرو رفته و بیرون آمده است.
الأنوار البهیة ،ص:159
آن بزرگوار، در انجام عبادت، کوشش فراوان داشت، به گونهای که فاطمه دختر علی علیه السّلام نزد جابر انصاری آمد و گفت: «ما بر گردن شما حقوقی داریم، یکی از حقوق ما این است که هرگاه دیدید یکی از ما به خاطر عبادت بسیار، در معرض خطر است، به او یادآوری کنید و او را به حفظ جان، سفارش نمائید، و این علی بن الحسین علیه السّلام یادگار پدرش است که بر اثر کوشش فراوان در عبادت، خود را در پرتگاه خطر شدید قرار داده است، و از بسیاری سجده، پیشانی و کف دستها و روی زانوهایش پینه بسته، و جانش را در رنج شدید انداخته است!».
جابر به خانه امام سجّاد علیه السّلام آمد، و پس از طلب اجازه، وارد خانه شد. آن حضرت را در محراب عبادت دید که بسیاری عبادت، او را فرسوده نموده بود، عرض کرد: «برای حفظ جان خودتان کمتر عبادت کنید»، امام سجّاد علیه السّلام در پاسخ فرمود:
یا جابر! لا ازال علی منهاج ابویّ، متأسّیا بهما حتّی القاهما
: «ای جابر! من همواره همانند رفتار پدرانم هستم و به آنها اقتدا میکنم تا به دیدارشان نائل گردم».
1- روایت شده: هرگاه امام سجّاد علیه السّلام مشغول نماز میشد، آنچنان از خود بیخود میگشت که صدای اطراف خود را نمیشنید. در یکی از شبها، یکی از فرزندان کودکش به زمین افتاد و دستش شکست، اهل خانه فریاد کشیدند و همسایگان آمدند و شکستهبند آوردند، او دست آن کودک را که از شدّت درد، گریه میکرد، بست، ولی امام سجّاد علیه السّلام هیچیک از این صداها را نشنید، وقتی که صبح شد، دید دست فرزندش به گردنش بسته شده است، علت را پرسید، جریان را به آن حضرت خبر دادند.
2- در روایت دیگر آمده: آن حضرت در اطاقی به سجده افتاده بود، آن اطاق
الأنوار البهیة ،ص:160
آتش گرفت، حاضران میگفتند: «ای پسر رسول خدا! آتش، آتش!».
آن حضرت، سرش را از سجده بلند نکرد، تا اینکه آتش خاموش شد، پس از آنکه نشست، از او پرسیدند: «چه چیز تو را از وجود آتش غافل و بازداشت؟»، در پاسخ فرمود:
الهتنی عنها النّار الکبری
: «آتش بزرگ (دوزخ) مرا از این آتش، بازداشت».
3- نیز روایت شده: روزی آن حضرت مشغول نماز بود، پسرش محمّد در میان چاه افتاد، او نمازش را رها نکرد، با اینکه اضطراب پسرش را در ته چاه میشنید، وقتی که از نماز فارغ شد، دستش را به ته چاه دراز کرد، و پسرش را از چاه بیرون آورد. (و در پاسخ این سؤال که چرا نمازت را رها نکردی؟) فرمود:
کنت بین یدی جبّار، لوملت بوجهی عنه لمال بوجهه عنّی
: «من در پیشگاه خداوند بزرگی بودم، که اگر از او روی برمیگرداندم، او نیز از من روی برمیگردانید».
حضور قلب آن بزرگمرد، به گونهای بود که حتّی شیطان به صورت مار افعی در روبروی او ظاهر شد، تا او را از توجّه به خدا بازدارد، ولی نتوانست.
حمّاد بن حبیب عطّار کوفی میگوید: من همراه کاروان، از کوفه به سوی مکّه برای انجام حجّ، رهسپار شدیم، به منزلگاه «زباله» رسیدیم، و سپس از آنجا شبانه حرکت کردیم، باد سیاه تاریکی بر سر راه ما وزیدن گرفت، به طوری که افراد کاروان از همدیگر پراکنده شدند، من در آن صحرا و بیابان سرگردان بودم و همچنان بیهدف راه میرفتم تا به بیابان بیآب و علف و خشکی رسیدم، و به کنار درختی پناه بردم، وقتی که شب کاملا تاریک شد، ناگهان جوانی را که لباس سفید پوشیده بود و بوی مشک از او به مشام میرسید، کنار آن درخت آمد، با خود گفتم:
این آقا، یکی از اولیای خدا است، اگر متوجّه گردد، میترسم از من دور شود، و من
الأنوار البهیة ،ص:161
باعث گردم که او از بسیاری از عباداتی که میخواهد انجام دهد، بازماند، تا آنجا که توانستم، خود را پنهان کردم، آن جوان به نزدیک آن درخت آمد، و آماده نماز شد، راست ایستاد و به مناجات پرداخت و در این حال به خدا چنین میگفت:
یا من حاز کلّ شیء ملکوتا، و قهر کلّ شیء جبروتا، اولج قلبی فرح الاقبال علیک، و الحقنی بمیدان المطیعین لک
: «ای خداوندی که به خاطر شکوه اقتدارت، بر همه چیز مالک شدهای، و به خاطر عظمت خود بر همه چیز چیره شدهای، شادی روی آوردن به سویت را بر قلبم وارد کن [شیرینی یادت را به من بچشان] و مرا به میدانهای پیروان خودت برسان».
سپس مشغول نماز شد، و [پس از مدّتی] چون او را بیحرکت دیدم، به سوی آن محلّی که عبادت میکرد، رفتم، ناگاه در آنجا چشمهای دیدم که آب سفید و درخشان از آن میجوشید، آماده نماز شدم، و پشت سر آن جوان ناشناس ایستادم، ناگهان خود را در محرابی دیدم، که گویا آن را همان وقت ساخته بودند، و آن جوان را دیدم که در نماز و مناجات خود، هرگاه به آیهای از قرآن میرسید که در آن از پاداش یا عذاب الهی، یاد شده بود، آن را با ناله و اندوهی جانکاه تکرار میکرد، این وضع تا سحر ادامه یافت، وقتی که تاریکی شب برطرف شد، برخاست و ایستاد، و چنین مناجات کرد:
یا من قصده الطّالبون، فاصابوه مرشدا، و امّه الخائفون فوجدوه متفصّلا، و لجأ الیه العابدون فوجدوه موئلا، متی راحة من نصب لغیرک بدنه، و متی فرج من قصد سواک بنیّته، الهی تقشع الظّلام و لم اقض من خدمتک و طرا، و لا من حیاض مناجاتک صدرا، صلّ علی محمّد و آله، افعل بی اولی الامرین بک یا ارحم الرّاحمین
: «ای خدائی که: جویندگان به سویش رو آوردند، و او را راهنمائی خود یابند.
ای خدائی که: خائفان به جانبش روانه شدند و او را بخشنده و عطابخش یافتند.
ای خدائی که: عبادت کنندگان به او پناهنده شدند و او را پناهگاه خود دیدند، چه
الأنوار البهیة ،ص:162
وقت است آسودگی کسی که خود را برای غیر تو، به رنج و زحمت انداخته است؟ و چه وقت است شادی آن کسی که به سوی غیر تو توجّه قلبی نموده است؟
خدایا! تاریکی شب به پایان رسید، ولی من از پیشگاه تو به حاجتی نائل نشدم، و از دریای مناجات و ارتباط با تو، به نوائی نرسیدم، بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آل او درود بفرست، و به من آنچه را که بین دو چیز، در پیشگاه تو شایستهتر است عنایت فرما، ای خدائی که مهربانترین مهربانان هستی».
[در این هنگام، آن جوان آماده رفتن شد] ترسیدم که از شناختن او محروم گردم، دامنش را گرفتم و عرض کردم: «تو را به حقّ آن خداوندی که خستگی عبادت را با آن همه رنجی که دارد، از تو برداشته، و مناجات و توجّه به خود را در کام تو لذیذ نموده است، به من رحم و لطفی فرما، زیرا من در این راه گم شدهام و سرگردان گردیدهام، به کارهای تو علاقه دارم، و معنی گفتار تو آرزوی من است».
آن جوان گفت: «اگر تو براستی به خدا توکّل مینمودی، سرگردان نمیشدی، اکنون همراه من بیا»، نزدیک درخت آمد و دستم را گرفت (آنچنان با سرعت به سوی مکّه میرفتیم) که گمان کردم، زمین زیر پای من کشیده میشود، هنگامی که سفیده صبح دمید، به من فرمود: «اکنون به تو مژده باد که در مکّه هستی، اینجا مکّه است، همان دم صدای ضجّه مردم را شنیدم، و جاده را دیدم. به آن جوان عرض کردم: «تو را سوگند میدهم به آن خدائی که در روز قیامت، در آن روز نیاز، به لطف او امیدوار میباشی، به من بگو تو کیستی؟»
فرمود: اکنون که مرا قسم دادی، من «علی بن الحسین» علیه السّلام هستم.
مسعودی [مورّخ معروف] در کتاب اثبات الوصیّه مینویسد: سعید بن مسیّب روایت میکند: یک سال قحطی و خشکسالی، تمام اطراف را فرا گرفت، چشم انداختم، یک نفر سیاه چهرهای را تنها بالای تپّهای دیدم، به سوی او رفتم، دیدم لبهایش حرکت میکند [و دعا برای طلب باران مینماید] هنوز دعای او تمام
الأنوار البهیة ،ص:163
نشده بود که دیدم ابری در آسمان پدیدار شد، وقتی آن غلام سیاه، آن ابر را نگریست شکر و سپاس خدا را بجا آورد و از آنجا رفت، آن قدر باران بارید که گمان کردیم بر اثر زیادی آب، غرق خواهیم شد. من مخفیانه به دنبال آن غلام رفتم (تا ببینم این مرد خدا کیست که بر اثر دعایش باران آمد؟) دیدم به خانه امام سجّاد علیه السّلام وارد گردید. به حضور امام سجّاد علیه السّلام رسیدم و عرض کردم:
«ای آقای من، در خانه شما غلام سیاهی هست، به من لطف کن و او را به من بفروش».
فرمود: «ای سعید! چرا او را به تو نبخشم؟» سپس به سرپرست غلامان فرمود: همه غلامان را در معرض دید سعید در آور، او غلامان را به من نشان داد، ولی آن غلام سیاه را در میان آنها ندیدم، گفتم: او را نمیبینم.
سرپرست غلامان گفت: «دیگر کسی نمانده، جز فلانی که رسیدگی به امور چهارپایان با او است»، دستور داد او را حاضر کردند، ناگاه دیدم همان غلام سیاه است. به امام سجّاد علیه السّلام عرض کردم: این، همان است که من میخواهم.
امام سجّاد علیه السّلام به او فرمود: «ای غلام! سعید مالک تو شد، بنابراین همراه او برو».
غلام سیاه به من گفت: چه باعث شد که مرا از آقایم امام سجّاد علیه السّلام جدا کردی؟»
گفتم: فلان ساعت تو را بالای تپّه دیدم، دعا کردی باران آمد، از این رو به تو علاقهمند شدم ...
آن غلام، تا این سخن را شنید، با کمال تضرّع و خضوع، دست به سوی آسمان بلند کرد و سپس گفت: «خدایا بین من و تو رازی بود، اکنون که آن را آشکار نمودی، مرا به سوی خود ببر! [جانم را بگیر]».
امام سجّاد علیه السّلام و همه حاضران [از اخلاص و احساسات پاک و پرشور آن غلام] گریستند، و من در حالی که اشک میریختم، از خانه امام بیرون
الأنوار البهیة ،ص:164
آمدم، وقتی که به خانهام رسیدم، فرستاده امام سجّاد علیه السّلام به من رسید و گفت: «اگر میخواهی در تشییع جنازه رفیقت شرکت کنی بیا»، به خانه امام سجّاد علیه السّلام بازگشتم، دیدم آن غلام در محضر امام سجّاد علیه السّلام از دنیا رفته است.
[این واقعه بیانگر روحیّه پاک و بلند دستپروردگان امام سجّاد علیه السّلام است، و حاکی است که مصاحبت آن بزرگوار، این چنین یک غلام را به سطح بسیار بالائی از معنویّت رسانده، و انسانی والا و مستجاب الدّعوة ساخته است].
امام سجّاد علیه السّلام در شبهای تاریک، همواره انبانهای خواروبار را بر دوش میگرفت و در میان آن انبانها، کیسههای درهم و دینار مینهاد، و به خانه فقراء میرسانید، و گاهی غذا و هیزم بر پشت میگرفت، و خانه به خانه آنها میرفت، و در خانهها را میکوبید، سپس آن انبانها یا غذاها و ... را به آن کسی که پشت در میآمد، میداد. هنگام دادن، صورت خود را میپوشانید تا فقراء او را نشناسند.
وقتی که آن حضرت از دنیا رفت و جنازهاش را غسل میدادند، به پشتش نگاه کردند، دیدند پینه بسته است.
آن حضرت غذای صد خانواده از فقرای مدینه را تأمین میکرد.
آن حضرت بسیار دوست داشت که یتیمان و بیماران و مستمندان کنار سفرهاش حاضر گردند، و او با دستش به آنها غذا برساند، و هر کدام که عیال داشتند، برای عیال آنها غذا میبرد، هنگامی که آخرهای شب میشد، و چشمهای مردم به خواب میرفت، از بستر برمیخاست و همه غذاهائی را که در خانه باقی مانده بود، جمع میکرد و در میان انبانی میریخت، و به دوش میگرفت و صورت خود را میپوشانید و آن غذاها را به خانه مستمندان میبرد و به آنها میرسانید.
الأنوار البهیة ،ص:165
از علی بن یزید روایت شده، گفت: من در آن هنگام که امام سجّاد علیه السّلام (در سفر کربلا) از شام به مدینه بازمیگشت، همراه آن حضرت بودم، من به همراهان آن حضرت، از زنان و ... نیکی میکردم و نیازهای آنها را تأمین مینمودم، وقتی که آنها به مدینه رسیدند، مقداری از زیورهای خود را (به عنوان پاداش و قدرشناسی) برای من فرستادند، آنها را نگرفتم، و گفتم: من برای خدا، به آنها خدمت کردم، نه برای پول، امام سجّاد علیه السّلام سنگ سیاه بسیار سختی را از زمین برداشت، و انگشتر خود را بر روی آن نهاد، و شکل صفحه انگشتر، در آن سنگ نقش بست، سپس آن سنگ را به من داد و فرمود: «این سنگ را بگیر و هر حاجتی داری به وسیله آن، بدست بیاور.
علی بن یزید میگوید: «سوگند به خداوندی که محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حقّ مبعوث کرد، آن سنگ در شب بسیار تاریک، میدرخشید و من در پرتو روشنائی آن، اطراف را میدیدم، و آن را بر قفلهای بسته مینهادم، باز میشدند، و آن را به دستم گرفته و در برابر پادشاهان میایستادم، از ناحیه آنها به من گزندی نمیرسید».
عالم بزرگ، شیخ حرّ عاملی (ره) با اشعار خود، به همین معجزه اشاره کرده و میگوید:
و الحجر الاسود لمّا طبعهاری عجیبا الّذی کان معه
و کم له من معجز و فضلو شرف باد و قول فصل : «وقتی که امام سجّاد علیه السّلام انگشتر خود را بر آن سنگ سیاه نهاد، از آن پس، چیزهای عجیبی همراه آن سنگ دیدم، آن حضرت دارای چه بسیار معجزه و کرامت و امور فوق العاده و پیاپی، و گفتار روشن و قاطع است».
معتّب [بر وزن مؤیّد که از غلامان امام صادق علیه السّلام بود] از امام صادق
الأنوار البهیة ،ص:166
علیه السّلام نقل میکند که فرمود: امام سجّاد علیه السّلام در انجام عبادات، کوشش فراوان میکرد، روزها را روزه میگرفت و شبها را تا به صبح به عبادت و مناجات، به سر میآورد، و بر اثر عبادت به خود زیان میرسانید. عرض کردم: «ای پدر! این چه حالتی است که داری؟».
فرمود:
أ تحبّب الی ربّی لعلّه یزلفنی
: «خود را محبوب پروردگارم میسازم تا شاید مرا به درگاه خود نزدیک گرداند».
در کتاب دعوات راوندی، از امام باقر علیه السّلام نقل شده که امام سجّاد علیه السّلام میفرمود: «به بیماری سختی گرفتار شدم، پدرم به من فرمود: «چه چیز میل داری؟».
عرض کردم:
اشتهی ان اکون ممّن لا اقترح علی اللّه ربّی ما یدبّره لی: «میل دارم به گونهای باشم که در برابر خواستههای تدبیرشده خدا برای من، خواسته دیگری نداشته باشم».
پدرم فرمود:
احسنت ضاهیت ابراهیم الخلیل
: «احسن و آفرین، که شباهت به ابراهیم خلیل علیه السّلام پیدا کردهای».
آنجا که جبرئیل به ابراهیم علیه السّلام گفت: «آیا حاجتی داری؟».
ابراهیم علیه السّلام در پاسخ گفت:
لا اقترح علی ربّی، بل حسبی اللّه و نعم الوکیل
: «در برابر مقدّرات پروردگارم، چیز دیگری درخواست نمیکنم، بلکه خدا مرا کفایت میکند، و او پشتیبان نیکی است» [پسندم آنچه را جانان پسندد].
الأنوار البهیة ،ص:167
روایت شده در موردی به یکی از غلامانش (که خطا کرده بود) تازیانهای زد، ولی پس از این زدن، متأثّر شد و گریه کرد، به فرزندش امام باقر علیه السّلام فرمود: کنار قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برو و دو رکعت نماز بخوان، سپس به خدا عرض کن: «خدایا خطای علی بن الحسین را برای روز جزا، ببخش».
سپس به غلام فرمود: «برو، تو را در راه خدا آزاد کردم».
روایت شده: از امام سجّاد علیه السّلام سؤال شد: «با اینکه تو نیکوکارترین انسانها هستی، چرا با مادرت در یک کاسه غذا نمیخوری؟ با اینکه مادرت دوست دارد با تو در یک کاسه غذا بخورد؟».
در پاسخ فرمود:
اکره ان تستبق یدیّ الی ما سبقت الیه عینها فاکون عاقّا لها: «دوست ندارم که دستم به لقمهای سبقت بگیرد، که چشم مادرم به آن سبقت گرفته است، آنگاه عاقّ مادر گردم» [یعنی نسبت به مادر، بیمهر شوم].
[چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاستسخنشناس نئی جان من، خطا اینجاست] مؤلّف گوید: ظاهرا منظور از مادر در اینجا، کنیزی است که آن حضرت را در کودکی پرستاری میکرد، و آن حضرت او را مادر مینامید، اما مادر حقیقی آن حضرت، «شاه زنان» بود که اندکی بعد از ولادت امام سجّاد علیه السّلام از دنیا رفت.
[از دوراندیشیهای مهرانگیز امام سجّاد علیه السّلام اینکه] آن حضرت
الأنوار البهیة ،ص:168
یکی از کنیزان خدمتکار را به حضور میطلبید و به او میفرمود: «سن و سال من بالا رفته است ... هر کدام از شما شوهر میخواهید، او را شوهر دهم، و هر کدام که مایل است او را بفروشم، و هر کدام که مایل است آزاد گردد، او را آزاد میکنم. وقتی که یکی از آنها در جواب میگفت: «هیچکدام را نمیخواهم، بلکه میخواهم در محضر شما باشم». آن حضرت سه بار به خدا عرض میکرد: «خدایا گواه باش».
و اگر یکی از آنها سکوت میکرد، آن حضرت زنانی را نزد او میفرستاد، و میفرمود: از او بپرسید چه میخواهد، آنگاه طبق خواسته او رفتار میکرد.
و هرگاه فقیری برای درخواست کمک به محضر آن حضرت میآمد، به او میفرمود: «آفرین به کسی که توشه مرا به سوی آخرت میبرد».
ابن اثیر در تاریخ کامل مینویسد: هنگامی که یزید بن معاویه، مسلم بن عقبه را همراه سپاهی، به سوی مدینه، برای سرکوبی مردم میفرستاد، به مسلم گفت:
«هنگامی که بر مردم مدینه پیروز شدی، سه روز بر لشکریان خود مباح کن تا هر چه میخواهند از غارت اموال و قتل و ... انجام دهند، در این سه روز هر چه از مال و چهارپایان و اسلحه و غذا به دست آمد، از آن سپاهیان است، پس از سه روز از آزردن به مردم خودداری کن، و در مورد علی بن الحسین علیه السّلام از آزار به او خودداری کن، و به سپاه خود سفارش کن که به او آسیب نرسانند، زیرا او در این جریان (واقعه حرّه) داخل مردم نشده و نامه او به من رسیده است».
هنگامی که مردم مدینه [در سال 62 هجرت، چند روز قبل از حادثه دلخراش حرّه] مروان، عامل یزید، و همچنین بنی امیّه را از مدینه بیرون کردند، مروان با «ابن عمر» صحبت کرد که همسرش را نزد او پنهان کند [تا آزار مردم مدینه به او نرسد]، ابن عمر این درخواست را رد کرد.
مروان همین پیشنهاد را به امام سجّاد علیه السّلام نمود، امام سجّاد این
الأنوار البهیة ،ص:169
پیشنهاد را پذیرفت مروان همسرش عایشه دختر عثمان بن عفّان و بقیّه افراد خانواده خود را به خانه آن حضرت فرستاد، امام سجّاد علیه السّلام افراد خانواده خود و خانواده مروان را به روستای «ینبع» فرستاد. [و به این ترتیب، خانواده خود و مروان را از گزند و خطر حفظ کرد].
و به گفته بعضی، همسر مروان را همراه پسرش عبد اللّه بن علی، به طائف فرستاد.
امام صادق علیه السّلام فرمود: در مدینه مردی دلقک و هوسبازی بود که مردم مدینه را با گفتارش میخندانید، روزی امام سجّاد علیه السّلام را دید، و به مردم گفت: هر کار کردم این مرد را بخندانم نتوانستم، این مرد مرا درمانده و خسته کرد، هر حیله زدم نخندید، ولی روزی با نیرنگی، او را به خنده وامیدارم.
تا اینکه یک روز آن حضرت عبور میکرد، و دو نفر از غلامانش همراهش بودند، آن دلقک هوسباز از پشت سر آمد و عبای امام سجّاد علیه السّلام را از دوشش ربود و فرار کرد. امام اعتنائی نکرد، دو غلام آن حضرت، او را دنبال کردند، و عبا را از او گرفته و آوردند و روی دوش امام افکندند، ولی آن حضرت با کمال آرامش، سر به زیر انداخته و بلند نمیکرد، آنگاه به دو غلامش فرمود: «این شخص چه کسی بود؟»
گفتند: «او یکی از هرزهگویانی است که مردم مدینه را میخنداند، و از این راه نانی به دست میآورد و شکم خود را سیر میکند».
امام سجّاد علیه السّلام به دو غلامش فرمود؛ به او بگوئید:
یا ویحک انّ للّه یوما یخسر فیه البطّالون
: «ای وای بر تو، همانا برای خدا روزی هست (روز قیامت) که هرزهگویان
الأنوار البهیة ،ص:170
مسخرهکننده در آن روز زیان میبرند» «1».
[به این ترتیب امام سجّاد علیه السّلام با بیاعتنائی خود به دلقک هوسباز، او را دماغ سوخته کرد، و درس دوری از هرزگی و هوسبازی، و توجّه به بازخواست آخرت را به ما آموخت].
______________________________
(1) در بعضی از احادیث آمده، آن حضرت فرمود:
انّ للّه یوما یخسر فیه المبطلون: «خداوند روزی دارد که در آن روز، باطلگرایان، زیان میبینند» (تفسیر نور الثّقلین، ج 4، ص 537) این جمله از آخر آیه 78 سوره مؤمن گرفته شده است (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:171
روایت شده، آن حضرت همواره میفرمود:
بین اللّیل و النّهار روضة یرتعی فی ریاضها الابرار، و یتنعّم فی حدائقها المتّقون فادأبوا رحمکم اللّه فی سهر هذا اللّیل بتلاوة القرآن فی صدره، و بالتّضرّع و الاستغفار فی آخره، و اذا ورد النّهار فاحسنوا قراه بترک التّعرّض لما یردیکم من محقّرات الذّنوب، فانّها مشرّفة بکم علی قباح العیوب، و کان الرّحلة قد اظلّتکم، و کان الحادی قد حدأ بکم، جعلنا اللّه و ایّاکم ممّن اغبطه فهمه و نفعه علمه
ترجمه:
: «در بین شب و روز باغی وجود دارد که نیکان در باغچههای آن گردش میکنند و پرهیزکاران از گلزارهای آن بهرهمند میشوند، خدا شما را رحمت کند، شما در آغاز شب با تلاوت قرآن، و در پایان شب با دعا و استغفار، در شبزندهداری کوشش کنید و به این برنامه ادامه بدهید، و هنگامی که روز شد با ترک گناهان کوچک، از روز (که مهمان شما است) پذیرائی نیک کنید، زیرا همین گناهان کوچک شما را به زشتیهای عیبهای بزرگ سوق میدهد، بدانید که مرگ بر سر شما سایه افکنده، و فریاد رحیل (کوچ به سوی آخرت) بر شما بانگ زده است، خداوند ما و شما را از کسانی قرار دهد که از فهم و درک خود، بهرهمند بوده، و علم و دانش او به حالش مفید گردد».
الأنوار البهیة ،ص:172
امام سجّاد علیه السّلام در فرازی از گفتارش فرمود:
و ایّاک و الابتهاج بالذّنب، فانّ الابتهاج بالذّنب اعظم من رکوبه: «از خوشحالی و شادی به هنگام انجام گناه بپرهیز، زیرا (زشتی) خوشحالی به گناه، از انجام خود آن گناه، بزرگتر است».
امام باقر علیه السّلام فرمود: هنگامی که نگاه پدرم امام سجّاد علیه السّلام به جوانانی که تحصیل علم میکنند میافتاد، آنان را به خود نزدیک مینمود و میفرمود:
مرحبا بکم انتم ودایع العلم، و یوشک اذا انتم صغار قوم، ان تکونوا کبار آخرین
: «آفرین بر شما! شما امانت داران علم و دانش هستید، اگر امروز از خردسالان جمعیّت هستید، انتظار میرود که فردا از بزرگان جمعیت دیگر از آیندگان باشید».
شخصی دردمند به حضور امام سجّاد علیه السّلام آمد و از حال و وضع خود شکایت کرد، آن حضرت فرمود:
مسکین ابن آدم له فی کلّ یوم ثلاث مصائب لا یعتبر بواحدة منهنّ، و لو اعتبر لهانت علیه المصائب و امر الدّنیا
: «بیچاره فرزند آدم! که در هر روز دستخوش سه مصیبت است، که به هیچکدام از آنها درس عبرت نمیگیرد، و اگر او به یکی از آنها درس عبرت میگرفت، مصائب و گرفتاریها و امور دنیا، بر او آسان میگردید»:
الأنوار البهیة ،ص:173
مصیبت اوّل: در مورد هر روز او است که از عمرش کم میشود، اگر در ثروتش چیزی کم گردد، غمگین میشود، با اینکه قابل جبران است، ولی از کاسته شدن عمرش، با اینکه جبرانپذیر نیست، غمگین نمیشود.
مصیبت دوّم: در مورد دریافت رزق خود میباشد؛ اگر از راه حلال باشد، محاسبه خواهد شد، و اگر از راه حرام باشد، مجازات میگردد.
مصیبت سوّم: بزرگتر از دو مصیبت قبل است. سؤال شد: «این چه مصیبتی است؟»، فرمود:
ما من یوم یمسی الّا و قد دنی من الآخرة مرحلة لا یدری علی الجنّة ام علی النّار
: «هیچ روزی را به شب نمیآورد، مگر اینکه یک مرحله به آخرت نزدیک میگردد که نمیداند به سوی بهشت نزدیک شده یا به سوی دوزخ؟».
امام سجّاد علیه السّلام در یکی از سخنانش فرمود:
اکبر ما یکون ابن آدم، الیوم الّذی یلد من امّه
: «آن روزی که انسان از مادر متولّد میشود، بزرگتر از همه روزها برای او است» [زیرا در آن روز، دارای همه سرمایه عمری است که برای او مقدّر شده، هر چه از آن بگذرد، به همان مناسبت از سرمایه عمر او کاسته میشود].
دانشمندان حکیم میگویند: «هیچکس این سخن ژرف را قبل از امام سجّاد علیه السّلام نگفته است».
الأنوار البهیة ،ص:174
کفعمی (ره) در کتاب «البلد الامین» این ندبه را مطابق روایت زهری، از امام سجّاد علیه السّلام نقل کرده است، که فرازهای آن چنین است:
«ای نفسی که به زندگی و سکونت دنیا دل بستهای، و به دنیا و آبادی آن اعتماد کردهای، آیا از گذشتگان و پدرانت که از این دنیا رخت بربستند، عبرت نگرفتی، و از دوستانت که زمین پیکرهای آنها را در میان خود مخفی کرد، و در مورد برادرانت که به درد فراقشان گرفتار شدی، و از رفقایت که از این جهان به جهان دیگر کوچ کردند، پند نیاموختی؟»
فهم فی بطون الارض بعد ظهورهامحاسنهم فیها بوال دواثر
خلت دورهم منهم و اقوت عراصهمو سافتهم نحو المنایا المقادر
و خلّوا عن الدّنیا و ما جمعوا لهاو ضمّتهم تحت التّراب الحفائر : «آنان پس از ظهور در روی زمین، در میان شکمهای خاک، قرار گرفتند، و زیبائیهای آنها، فرسوده و پوسیده و آلوده شد.
خانههایشان از آنان خالی شد، و فضاهایشان از آنها تهی گشت، و مقدّرات، آنها را به سوی مرگ کشانید.
دستشان از دنیا و آنچه به گرد آورده بودند کوتاه شد و گورها، آنان را در میان خود فرو بردند».
***
الأنوار البهیة ،ص:175
کم اخترمت ایدی المنون من قرون بعد قرون ...
: «چه بسیار چنگالهای مرگ، انسانها را نسل به نسل و قرن به قرن، متلاشی و نابود کرده است، و چه بسیار افراد مختلفی که تو با آنها معاشرت داشتی، زمین با فرسوده کردنش، آنها را دگرگون نموده و در درون خود پنهان ساخت، و تو آنها را تا لب گور تشییع نمودی»:
و انت علی الدّنیا مکبّ منافسلخطّابها فیها حریص مکاثر
علی خطر تمسی و تصبح لاهیاأ تدری بما ذا لو عقلت تخاطر
و انّ امرأ یسعی لدنیاه جاهداو یذهل عن اخراه لا شکّ خاسر : «و در عین حال، تو خود را بر دنیا افکنده و شیفته آن شدهای، و با اینکه خواستگاران عروس دنیا، در کام گور دنیا پرپر شدند، تو به دنیا حریص شده و فزون طلب میباشی.
شب و صبح را به لهو و بازی میگذرانی، با اینکه خطر در کمین تو است، و براستی اگر بیندیشی آیا میدانی که دستخوش چه خطری هستی؟
همانا انسانی که شب و روز به دنبال دنیا میرود و آخرت را به ورطه غفلت و فراموشی سپرده است، قطعا زیانکار خواهد بود».
فحتّی م علی الدّنیا اقبالک، و بشهوتها اشتغالک، و قد و حظک القتیر، وفاک النّذیر و انت عمّا یراد بک ساه، و بلذّة یومک لاه
: «پس تا به کی به دنیا رو میکنی؟ و به هوسهای آن سرگرم میباشی؟ با اینکه آثار پیری در تو آشکار شده، و ندای هولناک مرگ به گوشت رسیده است، ولی تو از آنچه که از تو خواسته شده، غافل هستی، و به خوشی همین امروزت خشنود و غوطهور میباشی».
و فی ذکر هول الموت و القبر و البلیعن اللّهو و اللّذات للمرء زاجر
ابعد اقتراب الاربعین تربّصو شیب القذال منذ ذلک ذاعر
کانّک معنیّ بما هو ضائرلنفسک عمدا او عن الرّشد جائر
الأنوار البهیة ،ص:176
: «یادآوری وحشت مرگ، و قبر و پوسیدگی بدن در آن، موجب کنترل و بازداشتن انسان از سرگرمی به بازی و هوسهای دنیا است.
آیا بعد از آنکه انسان به چهل سالگی نزدیک شد، بازهم انتظار بقا دارد؟ با اینکه سفیدی موی پشت سر در این هنگام آژیر خطر میباشد.
گوئی تو به سوی آنچه که برای جان تو زیانبار است، از روی عمد، کوشا هستی، یا اینکه از راه رشد، انحراف یافتهای».
انظر الی الامم الماضیة، و القرون الفانیة، و الملوک العاتیة، کیف انتسفتهم الایّام فافناهم الحمام، فامتحت من الدّنیا آثارهم، و بقیت فیها اخبارهم
: «به اقوام پیشین و انسانهای از بین رفته، نظر کن، و پادشاهان سرکش را بنگر، که چگونه روزگار آنها را سر به نیست کرد، و مرگ آنها را نابود نمود، و آثارشان از دنیا محو گردید، ولی اخبار و سرگذشتشان باقی ماند».
و اضحوا رمیما فی التّراب و اقفرتمجالس منهم عطّلت و مقاصر
و حلّوا بدار لا تزاور بینهمو انّی لسکّان القبور التّزاور
فما ان تری الّا جثی قد ثروا بهامسنّمة تسقی علیها الاعاصر : «آنها در خاک پوسیده شدند، و مجالس از آنها خالی شد، و خانههای شکوهمند و شبنشینیهای آنها تعطیل گردید.
و به خانهای (قبری) رفتند که در آنجا بینشان دید و بازدید نیست، آری قبرنشینان چگونه به دید و بازدید هم بروند؟
اینک از آنها چیزی جز مجموعهای از خاک و سنگهای بالا رفته قبر، نمیبینی که باد و گرد و غبار بر آن قبرها میوزد». الأنوار البهیة 176 ندبه و گفتار پرسوز امام سجاد علیه السلام پیرامون بیاعتباری دنیا ..... ص : 174
عاینت من ذی عزّ و سلطان و جنود و اعوان، تمکّن من دنیاه، و نال منها مناه، فبنی الحصون و الدّساکر، و جمع الاعلاق و الذّخائر
: «چقدر افرادی که صاحب عزّت و سلطنت و دارای لشکرها و یاران بودند، دیدی، که در دنیا دارای مکنت بودند و به آرزوی خود در دنیا رسیدند و قلعهها
الأنوار البهیة ،ص:177
و کاخها ساختند، و اشیاء نفیس و گنجینههای ارزشمند برای خود انباشتند».
فما صرفت کفّ المنیّه اذ اتتمبادرة تهوی الیه الذّخائر
و لا دفعت عنه الحصون الّتی بنیو حفّ بها انهارها و الدّساکر
و لا قارعت عنه المنیّة خیلهو لا طمعت فی الذّب عنه العساکر : «ولی هنگامی که چنگال مرگ با شتاب به سوی آنان آمد، آن کاخها و ذخائر نتوانست جلو آنها را بگیرد.
و آن همه قلعههای استواری که دارای آن همه نهرها و قصرها بود، نتوانستند از مرگ جلوگیری نمایند
و لشکر آنها هیچکدام به نبرد با مرگ نرفتند، و سپاهیان به طمع دفاع از حریم آنان در برابر هیولای مرگ، نیفتادند»
اتاه من امر اللّه ما لا یرد، و نزل به من قضائه ما لا یصدّ، فتعالی الملک الجبّار المتکبّر القهّار، قاصم الجبّارین و مبیر المتکبّرین
: «از جانب خدا فرمانی آمد که قابل ردّ نیست، و حکمی صادر شد که نتوان جلو آن را گرفت، پس بلند مرتبه است خدای مالک جبّار، و متکبّر قهّار، که کوبنده جباران و طاغوتیان ستمگر، و نابود کننده گردنکشان است» [بنابراین بنده ضعیف در برابر فرمان الهی بر مرگ او، چه میتواند کند؟ جز اینکه تسلیم مرگ شود].
ملیک عزیز ما یردّ قضائهعلیم حکیم نافذ الامر قاهر
عنا کلّ ذی عزّ لعزّة وجههفکلّ عزیز للمهیمن صاغر
لقد خشعت و استسلمت و تضائلتلعزّة ذی العرش الملوک الجبابر : «ذات پاک خدا، حاکم مسلّطی است که حکم او هرگز مردود نمیشود، او آگاه و حکیمی است که فرمانش قطعا اجرا میگردد، و قاهری است که کسی را یارای برابری با او نیست.
هر فرد عزیز و شکوهمندی تحت الشّعاع عظمت شکوه او است و همه
الأنوار البهیة ،ص:178
پادشاهان گردنکش در برابر عزّت خدای صاحب عرش، خوار و ناچیزند».
فالبدار البدار، و الحذار و الحذار، من الدّنیا و مکائدها و ما نصبت لک من مصائدها، و تجلّی لک من زینتها و استشرف لک من فتنتها
: «پس شتاب کن، شتاب کن، و دوری کن، دوری کن از دنیا و نیرنگهای آن، و از آرایشهائی که برای صید تو نصب کرده، و زینتهائی که آن را برای تو به صورت درخشنده و فریبا آشکار ساخته، و فتنههای خود را برای تو آراسته نموده است».
و فی دون ما عاینت من فجعاتهاالی رفضها داع و بالزّهد آمر
فجدّ و لا تغفل فعیشک زائلو انت الی دار المنیّة صائر
و لا تطلب الدّنیا فانّ طلابهاو ان نلت منها غبّه لک ضائر : «همانا کمترین چیزی که از فاجعههای دنیا مشاهده کردی، کافی است که تو را به ترک آن دعوت کرده، و به زهد و پارسائی، امر نماید.
بنابراین بکوش، و غافل مباش، چرا که زندگی تو از بین رفتنی است و تو به سوی مرگ رهسپار هستی.
دنیا را طلب نکن، زیرا در طلب دنیا- گرچه به مقصود از آن برسی، سرانجامش برای تو زیانبخش است».
فهل یحرص علیها لبیب، او یسرّ بلذّتها اریب، و هو علی ثقة من فنائها، و غیر طامع فی بقائها، ام کیف تنام عین من یخشی البیات، او تسکن نفس من یتوقّع الممات
: «آیا انسان خردمند به دنیا دل میبندد؟ و آیا شخص هوشمند به لذّت دنیا شاد میشود؟ با اینکه اطمینان به ناپایداری آن دارد، و انتظاری به پایداری آن ندارد، یا چگونه به خواب رود چشم کسی که از شبیخون میترسد، یا چگونه آرام میگیرد انسانی که در انتظار مرگ است».
الأنوار البهیة ،ص:179 الا لا و لکنّا تعزّ نفوسناو تشغلنا اللذّات عمّا نحاذر
و کیف یلذّ العیش منح هو موقنبموقف عدل حین تبلی السّرائر
کانّا نری الّا نشور و انّناسدی ما لنا بعد الفناء مصائر : «ولی بدانید که نه چنین است، بلکه وضع ما طوری است که دنیا دلهای ما را (به جای آنکه نسبت به آن، کم اعتنا باشیم) قویّ میسازد، و هوسهای دنیا ما را از آنچه را که باید از آن بر حذر باشیم، بازمیدارد.
به راستی چگونه زندگی لذتبخش است برای کسی که یقین دارد که او را در پیشگاه عدل الهی قرار میدهند، در آن هنگام که پنهانیها آشکار شود.
ولی [ما آن چنان غافل و بیخبر هستیم] گوئی معتقدیم که روز قیامت و حساب و کتابی در کار نیست، و بیهوده آفریده شدهایم، و بعد از مرگ، به جائی نمیرویم، و همه چیز با مرگ تمام میشود».
و ما عسی ان ینال طالب الدّنیا من لذّتها، و یتمتّع به من بهجتها، مع فنون مصائبها، و اصناف عجایبها، و کثرة تعبه فی طلّابها و فی اکتسابها و ما یکاید من اسقامها و اوصابها
: «امید آن نیست که جوینده دنیا به لذّتهای آن برسد، و از زیبائیهای آن بهرهمند گردد، با اینکه دنیا دارای مصائب و گرفتاریهای گوناگون است، و شگفتیهایش متعدّد میباشد، و در طلب و به دست آوردن آن، رنجهای بسیار وجود دارد، و سختیهائی از بیماریها و رنجوریها در آن میباشد».
و ما ان بنی فی کلّ یوم و لیلةیروح علیها صرفها و یباکر
الأنوار البهیة ،ص:180 تعاوره آفاتها و همومهاو کم ما عسی یبقی لها المتعاور
فلا هو مغبوط بدنیاه آمنو لا هو عن تطلابها النّفس غادر : «و آنچه جوینده دنیا در هر شب و روز بنا نهاد، رنجهایش صبح و شب بر او وارد میشود.
دنیا، آفات و غمهای خود را پیاپی به او میرساند، و چه بسا که آن شخصی که دستخوش بیامان گرفتاریها است، از پای در آمد و باقی نماند.
بنابراین، نه آن جوینده دنیائی که مورد حسرت دیگران است، از فنای دنیا ایمن است، و نه او را حیله و چارهای در برابر سختیها و رنجهای دنیا است».
کم غرّت من مخلد الیها، و صرعت من مکبّ علیها، فلم تنعشه من صرعته، و لم تقله من عثرته، و لم تداوه من سقمه، و لم تشفه من المه
: «چقدر دنیا آن کس را که به او مایل شد و اعتماد کرد، فریفت، و چقدر آن کس را که خود را به روی دنیا افکند، دنیا او را بر زمین افکند، و دیگر او را از جای بلند نکرد، و لغزشش را جبران ننمود، و بیماریش را درمان نکرد، و درد و رنجش را شفا نبخشید».
بلی اوردته بعد عزّ و منعةموارد سوء ما لهنّ مصادر
فلمّا رأی الّا نجاة و انّههو الموت لا ینجیه منه الموازر
تندّم لو یغنیه طول ندامةعلیه و ابکته الذّنوب الکبائر : «آری، بعد از آنکه او عزیز و توانمند و با شکوه بود، دنیا او را به درّه هولناک رنجها افکند که بازگشتی در آن نیست.
پس هنگامی که او دریافت که هیچگونه راه نجاتی نیست، و در چنگال مرگ قرار گرفته و راه گریزی از مرگ ندارد، و یاری نیست تا او را از مرگ نجات بخشد
از گناهان خود پشیمان شد، ولی از پشیمانی طولانی او چه سود که (اگر سودی بخشد) گناهان بزرگش او را به گریه در آورد».
***
الأنوار البهیة ،ص:181
بکی علی ما اسلف من خطایاه، و تحسّر علی ما خلّف من دنیاه، حیث لا ینفعه الاستعبار، و لا ینجّیه الاعتذار من هول المنیّة، و نزول البلیّة
: «بر گناهان گذشتهاش گریه کند، و از آنچه در دنیا باقی گذاشت حسرت برده و متأسّف شد، ولی هنگامی گریه کرد (که بعد از مرگ بود و) گریه به حالش سودی نداشت، و عذرخواهی او بینتیجه بود، و موجب نجات او از وحشت مرگ، و فرود بلاها نخواهد گشت».
احاطت به آفاته و همومهو ابلس لمّا اعجزته المعاذر
فلیس له من کربة الموت فارجو لیس له ممّا یحاذر ناصر
و قد جشأت خوف المنیّة نفسهتردّدها دون اللّهاة الحناجر : «آفات و اندوهها او را احاطه کرده، و وقتی دریافت که آن معذرتها باعث نجات او نشد و او همچنان درمانده و سرگردان است، مأیوس شد.
بنابراین، هیچ کس او را از سختی مرگ، رهائی نبخشید، و او از آنچه میترسید، یاوری نخواهد داشت.
در این وقت دهشت مرگ جان او را از لب به حلقوم، و از حلقوم به لب میآورد».
هنالک خفّ عنه عوّاده، و اسلمه اهله و اولاده، و ارتفعت الرّنّة و العویل، و یئسوا من برء العلیل غضّوا بایدیهم عینیه، و مدّوا عند خروج نفسه رجلیه: «این وقت، از افراد عیادتکنندگانش، کم میگردد، و خانواده و فرزندانش، او را تسلیم مرگ میکنند.
و صدای ناله و گریه بستگان بلند میشود و آنها از بهبودی بیمارشان ناامید میگردند.
با دستان خود، چشمهای او را بستند، و هنگام بیرون رفتن جان، پاهای او را کشیدند».
فکم موجع یبکی علیه تفجّعاو مستنجد صبرا و ما هو صابر
و مسترجع داع له اللّه مخلصیعدّد منه خیر ما هو ذاکر
الأنوار البهیة ،ص:182 و کم شامت مستبشر بوفاتهو عمّا قلیل کالّذی صار صائر : «چه بسیار از بازماندگان، که از سوز دل و دردمندانه برای او گریه میکنند، و بعضی خواهان صبر و استقامت هستند، ولی صبرشان از دستشان رفته است.
و بعضی میگویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» و با خلوص نیّت، برای او از درگاه خدا، جویای رحمت هستند، و نیکیهای او را یادآوری کرده، و برای او دعای خیر و طلب آمرزش میکنند.
و بسیاری از مرگ او شادند و از او بدگوئی مینمایند، با اینکه آنها هم پس از اندک مدّتی راه او را میروند و به او میپیوندند».
شقّ جیوبها نسائه، و لطم خدودها امائه، و اعول لفقده جیرانه، و توجع لرزئه اخوانه، ثمّ اقبلوا علی جهازه و تشمّروا لابرازه
: «زنان او در مصیبت مرگ او، گریبانشان را چاک کرده، و کنیزانش بر رخسارشان چنگ زدهاند، همسایگانش از فقدان او شیون مینمایند، برادرانش از مصیبت او، در سوگ و عزا نشستهاند، سپس برای غسل و کفن و خاکسپاری او، به او رو میآورند، و برای بیرون آوردن جنازه او آماده میگردند»:
فظلّ احبّ القوم کان لقربهیحثّ علی تجهیزه و یبادر
و شمّر من قد احضروه لغسلهو وجّه لمّا فاظ للقبر حافر
و کفّن فی ثوبین فاجتمعت لهمشیّعه اخوانه و العشائر : «آن کس که از همه مردم بیشتر او را دوست داشته و به او نزدیکتر بوده، در غسل و کفن و دفن او بیشتر عجله و شتاب میکند.
آنگاه آنان که برای غسل دادن او، حاضر شدهاند، آماده میشوند و به غسل دادن او میپردازند، و قبر کن هنگام مرگ او، برای کندن قبر فرستاده میشود، و بدن او را با دو پارچه کفن کنند، آنگاه تشییع کنندگان از برادران و بستگانش برای تشییع او به سوی قبر، اجتماع مینمایند».
فلو رأیت الاصغر من اولاده، و قد غلب الحزن علی فؤاده، فغشی من الجزع
الأنوار البهیة ،ص:183
علیه، و قد خضبت الدّموع خدّیه، ثمّ افاق و هو یندب اباه و یقول:
: «هرگاه کوچکترین فرزندان او را ببینی، که حزن و اندوه بر دلش چیره شده، و بر اثر بیتابی از مصیبت پدر، به حال بیهوشی افتاده، و رخسارش اشکآلود شده، سپس به هوش آمده در حالی که ناله سر داده، خطاب به خود میگوید:
لا بصرت من قبح المنیّة منظرایهال لمرآه و یرتاع ناظر
اکابر اولاد یهیج اکتسابهماذا ما تناساه البنون الاصاغر
و رنّة نسوان علیه جوازعمدامعها فوق الخدود غزائر : «تو از دیدار او، چهره زشت مرگ را مینگری، که بیننده از دیدن آن به ترس و هراس میافتد.
پس از آنکه فرزندان کوچکش او را از یاد بردند، فرزندان بزرگش، هیجان زده به گریه و زاری میپردازند.
و فریاد و شیون بیتابانه زنان او بلند است، و آنها همچنان بر اثر گریه، رخسارشان را پر از اشک میکنند».
ثمّ اخرج من سعة قصره الی ضیق قبره، فحثّوا بایدیهم التّراب، و اکثروا التّلدّد و الانتحاب، و وقفوا ساعة علیه و قد یئسوا من النّظر الیه
: «سپس او از فضای وسیع خانه با شکوهش به سوی تنگنای قبرش، بیرون برده شود، حاضران با دستهای خود، خاک بر او میریزند، و بسیار به جانب راست و چپ مینگرند و با صدای بلند گریه میکنند، و ساعتی در کنار قبرش، درنگ میکنند، و از دیدارش ناامید میگردند».
فولّوا علیه معولین و کلّهملمثل الّذی لاقی اخوه محاذر
کشاء رتاع آمنات بدا لهابمذئبة باد الذّراعین حاسر
فراعت و لم ترتع قلیلا و اجفلتفلمّا انتحی منها الّذی هو حاذر : «آنگاه همگی در حالی که بلند بلند میگریند، از کنار قبر به خانه بازمیگردند، و همه آنها برای آنچه که برای برادرشان رخ دهد، بیمناک و نگرانند.
الأنوار البهیة ،ص:184
و مانند گوسفندانی که آسوده میچرند، و ناگهان شخصی را بنگرند که آستینها را بالا زده و کارد در دست دارد، لحظهای به او بنگرند و دست از چریدن کشیده و با شتاب پا به فرار نهند، و چون از آن شخص که برحذر بودند، دور گردند».
عادت الی مرعاها، و نسیت ما فی اختها دهاها، أ فبأفعال البهائم اقتدینا، و علی عادتها جرینا، عد الی ذکر المنقول الی الثّری، و المدفوع الی هول ما تری: «همگی به چراگاه خود بازگردند، و آنچه را که بر رفیقشان (در قبر) وارد شده، فراموش کنند.
آیا براستی ما از کارهای چهارپایان، پیروی کردهایم، و عادت آنها را پیشه خود ساختهایم.
اکنون بازگرد و به یاد آن کس که او را در میان خاک قبر نهادهاند، و او را به دهشت و هراسی که مینگری، سپردهاند توجّه کن».
هوی مصرعا فی لحده و توزّعتمواریثه ارحامه و الاواصر
و انحوا علی امواله یخضمونهافما حامد منهم علیها و شاکر
فیا عامر الدّنیا و یا ساعیا لهاو یا آمنا من ان تدور الدّوائر : «او در گودال گورش سرازیر شد، و در آن قرار گرفت، و بستگان و نزدیکانش اموال به ارث مانده او را تقسیم کردند.
و در تقسیم آن، کشمکش و نزاع کردند، و هیچ کدام از او (که در قبر خوابیده) تشکّر و سپاس ننمودند.
پس ای کسی که دنیایت را آباد میکنی و برای آن با جدّیت میکوشی، و ای کسی که از گزند گردشهای چرخ روزگار کجمدار، خود را در امان و آسایش میبینی:
کیف امنت هذه الحالة، و انت صائر الیها لا محالة، ام کیف تتهنّأ بحیاتک و هو
الأنوار البهیة ،ص:185
مطیّتک الی مماتک، ام کیف تسبغ طعامک و انت تنتظر حمامک: «چگونه از آن حال (درون قبر) ایمن هستی، با اینکه ناچار تو به سوی آن رفتنی هستی، یا چگونه زندگی دنیای خود را گوارا میپنداری، با اینکه همین دنیا چون مرکبی است که تو را به سوی مرگ میبرد، یا چگونه غذا برای تو خوش طعم است، با اینکه در انتظار مرگ خود هستی؟!».
و لم تتزوّد للرّحیل و قد دناو انت علی حال وشیکا مسافر
فیا ویح نفسی کم اسوّف توبتیو عمری فان و الرّدی لی ناظر
و کلّ الّذی اسلفت فی الصّحف مثبتیجازی علیه عادل الحکم قاهر : «و برای کوچ کردن به سوی آخرت، با اینکه ساعت کوچ نزدیک شده، توشه فراهم ننمودی، و با اینکه تو در حال شتاب برای این سفر و کوچ میباشی.
ای وای بر من، چقدر توبه خود را به عقب انداختم، با اینکه عمرم ناپایدار، و مرگ و هلاکت به من چشم دوخته است.
همه اعمال گذشتهام در نامه عمل من ثبت شده، و خدای قاهر و عادل، داوری کرده و مرا مجازات خواهد کرد».
فکم ترفع بدینک دنیاک، و ترکب فی ذلک هواک، انّی لاراک ضعیف الیقین، یا رافع الدّنیا بالدّین، أ بهذا امرک الرّحمن، ام علی هذا دلّک القرآن
: «ای انسان! چقدر با ویران کردن دینت، دنیای خود را بالا میبری و آباد میکنی، و در این راه، با مرکب هوای نفس میتازی، من یقین تو را ضعیف میبینم، ای کسی که با پائین آوردن دین، دنیا را بالا میبری، آیا خداوند رحمان تو را به این کار فرمان داده است؟ یا قرآن تو را این گونه، راهنمائی نموده است؟!».
تخرّب ما یبقی و تعمر فانیافلا ذاک موفور، و لا ذاک عامر
و هل لک ان وافاک حتفک بغتةو لم تکتسب خیرا لدی اللّه عاذر
أ ترضی بان تفنی الحیاة و تنقضیو دینک منقوص و مالک وافر
الأنوار البهیة ،ص:186
: «آن (آخرت) را که باقی و پایدار است، ویران میکنی، ولی دنیائی را که فانی است، آباد مینمائی، از این رو نه کار آخرتت تمام و کامل است و نه دنیایت آباد شود.
و آیا برای تو (روا است) که ناگهان مرگت فرا رسد، در حالی که در پیشگاه خدا، کار نیکی نکردهای و عذر خواهندهای نداری.
آیا راضی هستی که زندگیت پایان یابد، ولی دینت ناقص و ثروتت فراوان باشد؟».
فبک الهنا نستجیر، یا علیم یا خبیر، من نؤمّل لفکاک رقابنا غیرک، من نرجوا لغفران ذنوبنا سواک، و انت المتفضّل المنّان القائم الدّیّان العائد علینا بالاحسان بعد الإساءة منّا و العصیان، یا ذا العزّة و السّلطان، و القوّة و البرهان، اجرنا من عذابک الالیم، و اجعلنا من سکّان دار النّعیم، یا ارحم الرّاحمین
: «پس ای خدای دانا و بینا به درگاه تو پناه میآوریم، ای خدای بزرگ برای آزادی خود به چه کسی غیر از تو امیدوار شویم، و برای آمرزش گناهانمان، جز تو به چه کسی دل ببندیم، با اینکه توئی عطابخش، و نعمتگستر، و قائم حکمفرما، که پس از بدیهای ما و گناهان، باز به ما احسان میکنی، ای خدای صاحب عزّت و سلطنت و قوّت و برهان، ما را از عذاب دردناک خود پناه و نجات بده، و ما را از ساکنان خانه پرنعمت (بهشت) قرار بده، ای مهربانترین مهربانان».
[پایان نصایح آموزنده و پرنکته امام سجّاد علیه السّلام]
الأنوار البهیة ،ص:187
شیخ کشّی و غیر او از ابن عایشه نقل کردهاند: در عصر خلافت عبد الملک [پنجمین خلیفه اموی]، پسرش هشام بن عبد الملک [که بعدها دهمین خلیفه بنی امیّه شد] برای انجام حجّ، به مکّه وارد شد، و مشغول طواف کعبه گردید، و هنگام طواف خواست که دست به حجر الاسود بمالد، ولی بر اثر ازدحام جمعیّت، نتوانست خود را به نزدیک حجر الاسود برساند، در همانجا منبری برای او گذاشتند، او بالای منبر رفت و مردم شام در اطراف او اجتماع کردند، او به تماشای مردم طوافکننده پرداخت، در این هنگام دید امام سجّاد علیه السّلام که لباس احرام در تن داشت، و چهرهاش از همه مردم زیباتر بود، و بویش از همه خوشبوتر، و اثر سجده در پیشانیش دیده میشد، وارد محوّطه طواف گردید و مشغول طواف شد، وقتی که خواست به طرف حجر الاسود برود، شکوه و عظمت او آنچنان جذّاب بود که مردم خود به خود به او احترام کردند، و از سر راهش کنار رفتند و او با کمال آرامش نزدیک حجر الاسود رفت و دست بر آن مالید، [و این عمل مستحبّی را به راحتی انجام داد].
هشام این منظره را دید، خیلی ناراحت شد [که چرا برای امام این گونه احترام کردند، ولی برای خودش، اعتنا نکردند].
در این هنگام یکی از اهالی شام، از هشام پرسید: «این شخص کیست که مردم آن گونه به او احترام و تجلیل نمودند؟ و راه را برای استلام حجر، برای او
الأنوار البهیة ،ص:188
گشودند؟».
هشام، برای اینکه مردم شام امام سجّاد علیه السّلام را نشناسند و به او متمایل نشوند، با اینکه او را میشناخت، گفت: لا اعرفه: «او را نمیشناسم».
فرزدق [شاعر حماسهسرای خاندان رسالت] «1» در آنجا حاضر بود، به آن مرد شامی گفت: و لکنّی اعرفه: «ولی من او را میشناسم».
شامی گفت: ای ابو فراس، این شخص کیست؟
فرزدق، در معرّفی امام سجّاد علیه السّلام این قصیده را خواند:
هذا الّذی تعرف البطحاء وطأتهو البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهمهذا التّقیّ النّقیّ الطّاهر العلم
هذا علیّ رسول اللّه والدهامست بنور هداه تهتدی الامم
اذا رأته قریش قال قائلهاالی مکارم هذا ینتهی الکرم
ینمی الی ذروة العزّ الّتی قصرتعن نیلها عرب الاسلام و العجم
یکاد یمسکه عرفان راحتهرکن الحطیم اذا ما جاء یستلم
ینشقّ نور الهدی عن نور غرّتهکالشّمس تنجاب فی اشراقها الظّلم
بکفّه خیزران ریحها عبقمن کفّ اروع فی عرنینه شمم
مشتقّة من رسول اللّه نبعتهطابت عناصره و الخیم و الشّیم
هذا ابن فاطمة ان کنت جاهلهبجدّه انبیاء اللّه قد ختموا
اللّه فضّله قدما و شرّفهجری بذاک له فی لوحه القلم
و لیس قولک من هذا بضائرهالعرب تعرف من انکرت و العجم
لا یخلف الوعد میمون نقیبتهرحب الفناء اریب حین یعترم
عمّ البریّة بالاحسان فانقشعتعنها الغیابة و الاملاق و العدم
______________________________
(1) همّام؛ فرزند غالب بن صعصعه تمیمی مجاشعی، ملقّب به ابو فراس، معروف به فرزدق، از مردان آزاده، و شاعران حماسهسرا و با هدفی بود که شجاعانه با شمشیر بیان، از حریم حقّ و اهل بیت علیهم السلام دفاع میکرد.
الأنوار البهیة ،ص:189 من معشر حبّهم دین و بغضهمکفر و قربهم منجی و معتصم
ان عدّ اهل التّقی کانوا ائمّتهماو قیل من خیر اهل الارض قیل هم
یستدفع السّوء و البلوی بحبّهمو یستربّ به الاحسان و النّعم
مقدّم بعد ذکر اللّه ذکرهمفی کلّ بدء و مختوم به الکلم
لا تستطیع جواد بعد غایتهمو لا یدانیهم قوم و ان کرموا
لا یقبض العسر بسطا من اکفّهمسیّان ذلک ان اثروا و ان عدموا
ایّ الخلائق لیست فی رقابهملاوّلیّة هذا اوله نعم
من یعرف اللّه یعرف اولویّة ذافالدّین من بیت هذا ناله الامم
ما قال «لا» قطّ الّا فی تشهّدهلو لا التّشهّد کانت لاؤه نعم «1» ترجمه:
: «این مرد کسی است که سنگریزههای مکّه، جای پای او را میشناسند، خانه کعبه و بیابانهای حجاز از بیرون حرم و داخل حرم، او را میشناسند.
این فرزند بهترین همه بندگان خدا است، این همان مرد پرهیزکار و پاکیزه و پاکی است که نشانه (خداوند در روی زمین) است.
این علی نام دارد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پدرش میباشد، که نور هدایتش به گونهای است که امّتها را از گمراهی و انحراف، به راه راست هدایت میکند.
______________________________
(1) این قصیده، چهل و یک بیت است (بحار، ج 46 ص 125) که 23 بیت آن در اینجا آمده است. شاعر معروف قرن نهم، «عبد الرّحمن جامی»، اشعار فوق را با اشعار خود به فارسی ترجمه نموده، و اشعار فارسی او در این مورد، در حدود صد بیت است که در کتاب خود به نام «سلسلة الذّهب» ذکر نموده است. در پایان میگوید:
دوستدار رسول و آل ویمدشمن خصم بد خصال ویم
جوهر من ز کان ایشان استرخت من از دکّان ایشان است
چون بود عشق عاشقان درسمکی ز کید منافقان ترسم (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:190
هرگاه قریش، او را دیدار کنند، گوینده ایشان گوید: به جوانمردیها و بزرگواریهای این مرد، کرم و جوانمردی، پایان یابد.
ای مرد، کسی است که از نظر کمال بر قلّه عزّت جای گرفته، که دست مسلمانان از عرب و عجم، کوتاهتر از آن است که به آن قلّه رفیع برسد.
هنگامی که برای دست مالیدن و بوسیدن حجر الاسود میآید، نزدیک است «رکن حطیم» [آن قسمت از دیواری که در میان حجر الاسود و در خانه کعبه است] به خاطر آشنائی با آن دست، آن را نگهدارد «1».
از نور چهره درخشنده او، نور هدایت جدا شده و همچون تابش خورشید، تاریکیها را از بین برده و همه جا را روشن میسازد.
در دست او چوبدستی خوشرنگی است که بوی خوش آن ثابت است، در دست کسی که چهره بسیار موزون و برجستهای که زیبائیش شگفتآور است.
شاخه وجود او از درخت ذیجود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گرفته شده که عناصر و خوی و سرشتش پاکیزه و گوارا است.
اگر این شخص را نمیشناسی، او پسر فاطمه علیها السّلام است، و جدّش پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله خاتم پیامبران است.
خداوند او را از قدیم، برتری و شرافت بخشیده، و این برای او موضوع ثابتی است که قلم تقدیر در لوح الهی آن را روان نموده است.
اینکه میگوئی من او را نمیشناسم، به او ضرر نمیرساند، اگر به فرض او را نمیشناسی، عرب و عجم او را میشناسند.
______________________________
(1) راوندی در کتاب الخرائج، مینویسد: «حجّاج بن یوسف ثقفی» [دژخیم خونریز حکومت عبد الملک] در جنگ با عبد اللّه بن زبیر، کعبه را ویران کرد، سپس آن را تعمیر کردند، هنگامی که خواستند «حجر الاسود» را در جای خود نصب کنند، هر دانشمند یا قاضی یا زاهدی از خودشان را برای نصب آن آوردند، و هر کدام خواستند حجر الاسود را در جای خود نصب کنند، آن حجر میلرزید، و در جای خود قرار نمیگرفت، تا اینکه امام سجّاد علیه السّلام آمد و آن را از دست آنها گرفت و در جای خود نهاد، آنگاه در جای خود استقرار یافت، مردم تکبیر گفتند. فرزدق در شعر فوق [یکاد یمسکه ...] اشاره به این معجزه میکند (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:191
او کسی است که عهدشکنی نمیکند، چهره مبارک و گشاده و شکوهمند دارد، و هنگام سختیها و رنجها، هوشمند میباشد.
پرتو احسان او، همه انسانها را فرا میگیرد، و در روشنی آن پرتو، هرگونه گمراهی و تنگدستی و ناداری، برطرف خواهد شد.
او از خاندانی است که دوستی آنها، «دین»، و دشمنی با آنها، کفر است، و تقرّب به آنها نجاتبخش و نگهدار میباشد.
آن خاندانی که در شمار پرهیزکاران، پیشوای آنهایند، یا اگر سؤال شود که بهترین افراد روی زمین چه کسانی هستند، گفته شود: «برترین افراد، آنها میباشند.
در پرتو دوستی آنها (خاندان رسالت) در خواست دفع هرگونه بلا و ناگواری، میشود، و افزونی احسان و نعمتها به وجود ایشان، از درگاه الهی، تحصیل میگردد.
ذکر خاندان رسالت، بعد از ذکر خدا، بر همه چیز مقدّم است، و در سر آغاز و پایان هر چیزی، سخن از ایشان به میان آید.
هیچ سخاوتمندی را یارای رسیدن به اوج جود و کرم آنها نیست، و هیچ گروهی- هر چند اهل کرم و عطا باشند- نتوانند در این ارزشها، به حریم آنها نزدیک شوند.
دستهای عطابخش آنها آن چنان گشوده و گسترده است، که هر گونه سختی و قحطی، دستشان را نمیبندد، خواه دارا باشند یا نادار، در هر حال عطابخش هستند، و حالشان همواره یکسان است و دگرگون نمیشود.
کدامیک از بندگان خدا هستند که مقام برتری داشتن این مرد (امام سجّاد «ع») یا نعمتهائی از برای او بر گردنشان نباشد.
کسی که خدا را بشناسد، برتری این مرد (امام سجّاد «ع») را خواهد شناخت، پس دین اسلام از خانه این مرد، به امّتها رسیده است.
امام سجّاد علیه السّلام هیچگاه واژه «لا» بر زبان نیاورد [یعنی همواره جواب مثبت میداد و عطابخش بود، و کلمه «نه» در زبانش نبود] مگر در تشهّد نماز، که
الأنوار البهیة ،ص:192
کلمه «لا» را [لا اله الّا اللّه] را به زبان میآورد [که آن هم نفی معبودهای باطل بود] اگر تشهّد نبود، لاء آن حضرت «نعم» (آری) بود».
تا آخر قصیده که ما برای رعایت اختصار، همه آن را [که 41 بیت است] در اینجا ذکر ننمودیم.
هنگامی که هشام، این اشعار را شنید، خشمگین شد و فرمان داد تا فرزدق را زندانی کنند، مأموران او را در «عسفان» (محلّی بین مکّه و مدینه) زندانی کردند، این خبر به امام سجّاد علیه السّلام رسید، آن حضرت دوازده هزار درهم برای فرزدق فرستاد «1».
استاد بزرگ محقّق بهبهانی، از جدّش نقل کرده که: عبد الرّحمن جامی [شاعر معروف قرن نهم] در کتاب «سلسلة الذّهب» این قصیده را با اشعار فارسی، ترجمه نموده است، و در آن کتاب مینویسد: یک بانو از اهالی کوفه، در عالم خواب فرزدق را دید، و از او پرسید: «خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟».
فرزدق در جواب گفت: «خداوند مرا به خاطر قصیدهای که در شأن امام سجّاد علیه السّلام گفتم، بخشید».
______________________________
(1) و فرمود: «ای ابو فراس! ما را معذور بدار، اگر بیش از این مبلغ، در نزد ما بود، برای تو میفرستادیم»، فرزدق آن مبلغ را برگردانید و گفت: «ای فرزند رسول خدا من این قصیده را فقط برای خدا و دفاع از حریم رسولش گفتهام، و چیزی نمیخواهم».
امام سجّاد علیه السّلام برای او پیام داد: به خاطر حقّی که بر تو دارم این مبلغ را بپذیر، خداوند به نیّت و مقام معنوی تو آگاه است، آنگاه فرزدق، آن مبلغ را پذیرفت، فرزدق در زندان، اشعاری در هجو هشام سرود (بحار، ج 46، ص 127)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:193
آنگاه «عبد الرّحمن جامی» با اینکه به ناصبی بودن و دشمنی با اهل بیت علیهم السّلام شهرت داشت؛ گفت: «سزاوار است که خداوند به خاطر این قصیده، همه جهانیان را بیامرزد!».
شیخ مفید (ره) در کتاب ارشاد، نقل میکند: مردی از خویشان امام سجّاد علیه السّلام نزد آن حضرت آمد و در برابرش ایستاد و سخنان تندی گفت و به حضرت دشنام داد.
امام سجّاد علیه السّلام به او پاسخ نداد، تا او رفت، امام سجّاد علیه السّلام به همنشینان خود فرمود: «آنچه این مرد گفت، شما شنیدید، اکنون دوست دارم همراه من بیائید تا نزد او برویم، و پاسخ مرا به او بشنوید».
آنها عرض کردند: میآئیم، و ما دوست داریم، تو هم پاسخ او را بگوئی، و ما هم [آنچه میتوانیم] به او بگوئیم.
پس آن جناب به راه افتاد، در حالی که این آیه را میخواند:
... وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ: «پرهیزکاران، خشم خود را فرو میبرند، و به مردم عفو و گذشت میکنند، خداوند نیکوکاران را دوست دارد» «1».
ما با شنیدن این آیه از آن حضرت، فهمیدیم که چیزی به او نخواهد گفت، امام سجّاد علیه السّلام به راه خود ادامه داد تا به خانه آن مرد ناسزاگو رسید، پس صدا زده فرمود: «به او بگوئید علیّ بن الحسین علیه السّلام است».
آن مرد در حالی که آماده شرارت بود، از خانه بیرون آمد، و یقین داشت که امام سجّاد علیه السّلام برای تلافی، به آنجا آمده است، آنگاه امام سجّاد علیه السّلام به او فرمود: «ای برادر! تو اندکی، پیش از این نزد من آمدی، و آنچه خواستی به من
______________________________
(1) آل عمران- 134
الأنوار البهیة ،ص:194
گفتی، پس اگر آنچه گفتی در من وجود دارد، از درگاه خدا میخواهم مرا در مورد آن چیزها بیامرزد، و اگر از من نیست، خدا تو را بیامرزد».
وقتی که آن مرد، چنین برخوردی از امام سجّاد علیه السّلام دید، بین دیدگاه آن حضرت را بوسید و گفت:
بلی قلت فیک ما لیس فیک و انا احقّ به
: «آری، چیزی که در تو نبود، به تو نسبت دادم، و من خودم به آنچه گفتم سزاوارترم».
راوی حدیث میگوید: آن مرد ناسزاگو، حسن بن حسن (رضی اللّه عنه) بود.
مؤلّف گوید: نظیر همین جریان را سبط شیخ طبرسی (ره) در کتاب «مشکاة الأنوار» در مورد امام صادق علیه السّلام نقل میکند که؛ حمّاد لحّام گفت: مردی نزد امام صادق علیه السّلام آمد و گفت: «فلانی که پسر عموی شما است، در غیاب شما، از شما بدگوئی میکرد، و در این جهت، چیزی فرو نگذاشت، مگر اینکه به شما نسبت داد».
امام صادق علیه السّلام به کنیز خود فرمود: آب وضو بیاور، آنگاه وضو ساخت و مشغول نماز شد، من با خود گفتم: قطعا امام در مورد پسر عمویش نفرین خواهد کرد، ولی دیدم آن حضرت پس از انجام دو رکعت نماز، چنین دعا کرد:
«خدایا من حقّم را به او بخشیدم، تو از من بخشندهتر و کریمتر هستی، او را به من ببخش، و او را مؤاخذه و مجازات نکن».
سپس دلش به حال او سوخت و همچنان برای او دعا میکرد، و من از کار آن بزرگوار در شگفت بودم.
شیخ مفید (ره) در ارشاد مینویسد: فقهای اهل تسنّن آن قدر از علوم، از امام سجّاد علیه السّلام روایت کردهاند، که به شماره در نیاید و آنچه از مواعظ و دعاها و
الأنوار البهیة ،ص:195
سخنانی که در فضیلت قرآن و حلال و حرام و جریان جنگها و روزها از آن حضرت رسیده، میان دانشمندان مشهور است، و اگر بخواهیم یک یک آنها را تحریر کنیم، سخن به طول انجامد و روزگاری را سپری کند.
شیعیان، معجزات و نشانههای آشکاری برای آن حضرت، روایت کردهاند که اینجا جای نقل آنها نیست.
الأنوار البهیة ،ص:196
امام سجّاد علیه السّلام روز شنبه 12 محرّم یا دوازده روز مانده به آخر محرّم، در سال 95 هجرت در سنّ 57 سالگی وفات کرد.
هشام بن عبد الملک در عصر خلافت ولید بن عبد الملک (ششمین خلیفه اموی) آن حضرت را با زهر، مسموم کرد.
شیخ مفید و شیخ طوسی (ره) گفتهاند: آن حضرت (سلام خدا بر او باد) در روز 25 محرّم سال 94 هجرت وفات نمود.
مؤلّف گوید: سال وفات آن حضرت، به عنوان سال وفات فقهاء، نامیده شد، زیرا افراد بسیاری از فقهاء و دانشمندان، در آن سال وفات کردند.
سبط بن جوزی در کتاب «تذکره» مینویسد: «امام سجّاد علیه السّلام سیّد فقیهان، در آغاز سال (94 یا 95 ه ق) وفات کرد، و فقهای دیگر بعد از او یکی بعد از دیگری وفات کردند، مانند: سعید بن مسیّب، عروة بن زبیر، سعید بن جبیر، و عموم فقهای مدینه.
قبر شریف امام سجّاد علیه السّلام در قبرستان بقیع، در بقعهای «1» قرار دارد که قبر عبّاس (عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله) و قبر امام حسن مجتبی علیه السّلام
______________________________
(1) این بقعه، توسّط وهّابیان (خذلهم اللّه) خراب شده، و اکنون قبور شریف آنها، بدون بنا و بارگاه است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:197
عمویش در آن است.
شیخ کلینی (ره) از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هنگامی که ساعت آخر عمر امام سجّاد علیه السّلام فرا رسید، مرا به سینهاش چسبانید و فرمود: «پسر جانم، تو را وصیّت میکنم به همان چیزی که پدرم هنگام وفات، به من وصیّت کرد، همان که پدر او نیز آن را به پدرم وصیّت نمود، و آن اینکه:
یا بنیّ ایّاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الّا اللّه
: «ای پسرم! بپرهیز از ستم کردن به کسی که یاری در برابر تو، جز خداوند ندارد».
حضرت ابو الحسن علیه السّلام فرمود: «هنگامی که امام سجّاد علیه السّلام در لحظه وفات قرار گرفت، از هوش رفت، سپس چشمهای خود را گشود و سوره واقعه إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ و سوره فتح إِنَّا فَتَحْنا لَکَ را تلاوت کرد، سپس گفت:
«حمد و سپاس خداوندی را که وعده خود را در مورد ما تصدیق نمود و زمین را میراث ما قرار داد، و در بهشت هر جا که بخواهیم اقامت میکنیم، پس چه نیکو است پاداش عمل کنندگان»، سپس همان ساعت بیآنکه چیز دیگری بگوید، از دنیا رفت.
امام سجّاد علیه السّلام شتری داشت که 22 بار با آن از مدینه به مکّه برای انجام حجّ رفته بود، و در این مدت حتّی یک بار تازیانه به آن شتر نزد [ما قرعها بمقرعة قطّ] «1».
______________________________
(1) براستی قابل توجّه و دقّت است که امام سجّاد علیه السّلام تا آنجا رعایت میکرد که حتّی 22 بار
الأنوار البهیة ،ص:198
پس از خاکسپاری جنازه امام سجّاد علیه السّلام، آن شتر کنار قبر آن حضرت آمد، و گردن و گلوی خود را بر زمین قبر زد، و بر خاک غلطید و نعره کشید، و اشک از چشمانش روان گردید.
به امام باقر علیه السّلام خبر دادند، امام باقر علیه السّلام به آنجا آمد، و به شتر فرمود: «اکنون بس است، برخیز، خدا تو را برکت دهد».
شتر برخاست و به جایگاه خود رفت، ولی پس از لحظهای بار دیگر کنار قبر آمد و گردن و گلویش را بر زمین قبر زد، و به خاک غلطید و صیحه کشید و اشک ریخت.
به امام باقر علیه السّلام خبر دادند که شتر، بار دیگر، کنار قبر رفته است، امام باقر علیه السّلام نزد او آمد و فرمود: «اکنون بس است، برخیز»، ولی این بار، شتر برنخاست.
امام باقر علیه السّلام فرمود: «شتر را به حال خود واگذارید که در حال نزع و وداع با دنیا است»، از این جریان بیشتر از سه روز نگذشت تا اینکه آن شتر مرد.
جمال الدّین، یوسف بن حاتم شامی در کتاب «الدّر النّظیم» مینویسد:
______________________________
با آن شتر به مکّه رفت، ولی یک تازیانه به او نزد، اگر هر سفر او را (با توجّه به 80 فرسخ فاصله بین مکّه و مدینه) در نظر بگیریم، آن حضرت در این 22 بار رفت و بر گشت، 3520 فرسخ با آن شتر، مسافرت به مکّه نموده است، در تمام طول این مسافت، حتّی یک تازیانه به آن شتر نزده است.
و مطابق بعضی از روایات، هرگاه میخواست شتر، تندتر حرکت کند، فقط تازیانه را به طرف بالا بلند میکرد، وقتی که به آن حضرت گفتند: «چرا تازیانه را به او نمیزنی؟» در پاسخ میفرمود: «از قصاص الهی میترسم».
لو لا خوف القصاص لفعلت
: «اگر ترس قصاص نبود، میزدم».
(اعیان الشّیعه، ط جدید، ج 1، ص 634) مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:199
«علّت وفات امام سجّاد علیه السّلام آن بود که: ولید بن عبد الملک، آن حضرت را (به طور مرموزی) مسموم کرد» وقتی که جنازه آن حضرت را به خاک سپردند، همسرش بر روی قبر او، خیمهای برپا نمود.
5-
1- آن حضرت همواره این دعا را میخواند:
اللّهمّ من انا حتّی تغضب علیّ، فو عزّتک ما تزیّن ملکک احسانی، و لا یقبّحه إساءتی، و لا ینقص من خزائنک غنائی، و لا یزید فیها فقری
: «خداوندا! من کیستم که تو بر من غضب کنی، سوگند به عزّتت، احسان و نیکوکاری من، عظمت مقام تو را زینت نمیبخشد، و کارهای نازیبای من، آن مقام را نازیبا نخواهد کرد، و بینیازی من، چیزی از خزائن تو نمیکاهد، و فقر من چیزی بر آن نمیافزاید».
2- یکی از دعاهای او چنانکه در کتاب «صحیفه کامله» [قسمت آخر دعای 50] آمده، و خود آن حضرت، آن را انشاء نموده این است:
اللّهمّ بالمخزون من اسمائک، و بما وارته الحجب من بهائک، الّا رحمت هذه النّفس الجزوعة، و هذه الرّمة الهلوعة الّتی لا تستطیع حرّ شمسک، فکیف تستطیع حرّ نارک، و الّتی لا تستطیع صوت رعدک، فکیف تستطیع غضبک، فارحمنی، اللّهمّ فانّی امرؤ حقیر، و خطری یسیر، و لیس عذابی ممّا یزید فی ملکک مثقال ذرّة- تا آخر دعا
ترجمه:
: «پروردگارا! به نامهای مقدّس تو، آن نامها که مخزون و پوشیده است، سوگندت میدهم، به انوار عالیه تو، آن نورها که در حجابها مکتوم است، سوگندت میدهم، بر نفس درمانده و ذلیل من ببخشای، و این جسم ضعیف را که در برابر حرارت خورشید تو طاقت مقاومت نیاورد، به عقوبت و عذاب، دچار مساز.
یا ربّ! من که طاقت ندارم نور آفتاب تو را بتابم، چگونه در شعلههای دوزخ تو طاقت خواهم آورد، من که یارایم نیست، خروش رعد تو را بشنوم، با کدام
الأنوار البهیة ،ص:200
گوش، فریاد خشم تو را خواهم شنید؟
به من رحم کن ای پروردگار من! که موجودی حقیر و ضعیف، بیش نباشم، عنوان من کوچک و ناچیز است، از عذاب من، ذرّهای بر قدرت و عظمتت نخواهد افزود».
6-
با دقّت و توجّه عمیق، بر فراز و نشیبهای زندگی امام سجّاد علیه السّلام بنگر، و شگفتیهای آثار زندگی آن حضرت را با دیده عبرت مشاهده کن، درباره پارسائی، عبادت، خشوع، شبزندهداری، دعاها، نمازها، انفاقها، و ملازمت و الفت او با عبادتها و توسّلات و مناجات و دعاهایش بیندیش، که آن دعاها و مناجاتها، علاوه بر اینکه بیانگر اوج فصاحت و شیوائی و گویائی بیان است، از شدّت خشوع و تضرّع او در پیشگاه خدا، حکایت میکند.
او هنگام عبادت و دعا، در جایگاه گنهکار قرار میگرفت، با اینکه شدیدا از فرمان خدا اطاعت میکرد، و به گناه اعتراف مینمود، با اینکه ساحت مقدّسش از هر گونه گناه منزّه بود.
گریه و ناله و پریشانی حالش از خوف خدا، و بیداریش در نیمههای شب، در آن هنگام که پرده تاریکی شب، همه جا را فرا گرفته بود، براستی مایه عبرت است، آن حضرت، در نیمههای شب، گرم مناجات با پروردگارش بود، و پیوسته در این درگاه، راز و نیاز میکرد، به گونهای که از همه چیز چشم میپوشید، و از دنیا خود را برهنه ساخته و از قفس بشری، خود را بیرون انداخته، و با تمام توجّه به سوی خدا رو میآورد، جسمش در حال سجده بر خاک افتاده، و روحش به ملأ اعلی پیوسته بود، هنگامی که به آیهای از آیات عذاب الهی برمیخورد، بر خود میپیچید، به گونهای که گویا مقصود از آن آیه، خود او است، با اینکه وجود اقدسش از آن دور بود.
براستی اگر با دقّت و توجّه به حالات امام سجّاد علیه السّلام بنگری، اموری
الأنوار البهیة ،ص:201
شگفتانگیز و حالاتی حیرتزا، و روحی نزدیک به خدا مینگری [که هر کدام کافی است تحوّلی عمیق در افراد آماده پدید آورد]
در همین جا سخن را (ناتمام) قطع میکنیم، چرا که این سخن را پایانی نیست، و الفاظ و واژهها را یارای بیان فضائل آن حضرت و شمارش مفاخر زندگی او، نخواهد بود. درودهای خدا بر او و پدران و فرزندانش باد.
[پایان نور ششم]
الأنوار البهیة ،ص:202
علیه السّلام [تنظیم از: مترجم]- ما من قطرة احبّ الی اللّه عزّ و جلّ من قطرتین: قطرة دم فی سبیل اللّه، و قطرة دمعة فی سواد اللّیل، لا یرید بها عبد الّا اللّه عزّ و جلّ
: «هیچ قطرهای در پیشگاه خدا، محبوبتر از دو قطره نیست: 1- قطره خونی که در راه خدا ریخته شود. 2- قطره اشکی که در تاریکی نیمههای شب (از خوف خدا) ریخته میگردد، و مقصود بنده در این حال، خدا است»
[بحار الانوار، ج 100، ص 10]
- حقّ الجار: فحفظه غائبا و کرامته شاهدا، و نصرته و معونته فی الحالین: «حقّ همسایه آن است که: در غیاب او، آبروی او را حفظ کنی، و در حضور، احترامش نمائی، و در هر حال به او کمک و یاری کنی»
[تحف العقول، ص 302]
- حقّ اللّه الاکبر: فانّک تعبده لا تشرک به شیئا، فاذا فعلت ذلک باخلاص، جعل لک علی نفسه ان یکفیک امر الدّنیا و الآخرة و یحفظ لک ما تحبّ منها
: «حق خداوند بزرگ آن است که: او را بپرستی و چیزی را شریک او نسازی، وقتی که از روی اخلاص چنین کردی، خداوند تعهّد نموده که کار دنیا و آخرت تو را سامان بخشد، و آنچه از دنیا را دوست داری برای تو نگهدارد»
[تحف العقول، ص 292]
الأنوار البهیة ،ص:203
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام باقر علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:204
نور هفتم:
امام پنجم؛ حضرت باقر علیه السّلام
امام باقر علیه السّلام روز دوشنبه سوّم صفر سال 57 هجری، در مدینه دیده به جهان گشود، و به گفته بعضی در آغاز ماه رجب، متولّد شد.
مادر امام باقر علیه السّلام، امّ عبد اللّه، فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السّلام بود، از این رو امام باقر علیه السّلام هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر، از نسل هاشم و علی علیه السّلام بود [بنابراین از دو جانب، هاشمی و علوی بود].
امام باقر علیه السّلام در شأن مادرش میگوید: «روزی مادرم زیر دیواری نشسته بود که ناگاه دیوار شکاف خورد، و صدای ریزش سختی به گوش رسید، مادرم با دست اشاره کرد و گفت:
لا و حقّ المصطفی، ما اذن اللّه لک فی السّقوط
: «نه به حقّ مصطفی صلّی اللّه علیه و آله، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد».
بر اثر سخن او، دیوار در هوا معلّق ایستاد، تا مادرم از آنجا گذشت»، سپس پدرم صد دینار از جانب او صدقه داد.
روزی امام صادق علیه السّلام از مادر امام باقر علیه السّلام یاد کرد و فرمود:
کانت صدّیقة لم تدرک فی آل الحسن امرأة مثلها
الأنوار البهیة ،ص:205
: «او بسیار راستگو بود، در خاندان امام حسن علیه السّلام زنی مانند او دیده نشد».
از این رو ابو جعفر علیه السّلام «باقر» نامیده شد، زیرا آن حضرت علم و دانش را شکافت و آن را آشکار کرد، زیرا واژه «باقر» در اصل از «بقر» به معنی شکاف است.
سبط بن جوزی میگوید: «از این رو، باقر نامیده شد که: سجدههای بسیار او، پیشانیش را گشاده و وسیع گردانید».
و به گفته بعضی، چون علم بسیار و سرشار داشت، به او باقر گفته شد.
لغتشناس معروف، «جوهری» در کتاب صحاح میگوید:
التّبقّر: التّوسّع بالعلم
: «تبقّر [که باقر از آن گرفته شده] به معنی وسعت دادن به علم است».
آن حضرت، انگشتر جدّش امام حسین علیه السّلام را به انگشت میکرد، که در آن نوشته شده بود:
إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ: «همانا خداوند امر او (توکّلکننده) را کفایت میکند» «1».
در توصیف علم امام باقر علیه السّلام، عبد اللّه بن عطاء مکّی میگوید:
«دانشمندان را ندیدم که در برابر کسی آن گونه باشند که در برابر امام باقر علیه السّلام کوچک هستند. من حکم بن عتیبه را با اینکه دارای مقام ارجمندی از علم در میان قوم بود، دیدم، که در مقابل امام باقر علیه السّلام گوئی کودکی در برابر معلّم خود
______________________________
(1) طلاق- 3
الأنوار البهیة ،ص:206
است، و جابر بن یزید جعفی، وقتی که از امام باقر علیه السّلام حدیثی را روایت میکرد، میگفت:
حدّثنی وصیّ الأوصیاء و وارث علوم الأنبیاء؛ محمّد بن علیّ بن حسین صلوات اللّه علیهم
: «حدیث کرد مرا، وصیّ اوصیاء، و میراث دار دانشهای پیامبران، محمّد پسر علی بن حسین، درودهای خدا بر آنها باد».
محمّد بن مسلم میگوید: «هر چه در ذهنم خطور کرد، از امام باقر علیه السّلام پرسیدم، تا آنکه از سی هزار حدیث از او پرسیدم، و از امام صادق علیه السّلام، از شانزده هزار حدیث، سؤال نمودم».
روایت شده: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در ضمن گفتاری فرمود: هنگامی امام حسین علیه السّلام از دنیا رفت، پسرش علی علیه السّلام بعد از او امر امامت را به دست میگیرد، و او حجّت و امام است؛
و یخرج اللّه من صلب علیّ ولدا سمیّی و اشبه النّاس بی، علمه علمی، و حکمه حکمی، و هو الإمام و الحجّة بعد أبیه
: «و خداوند از صلب علی (امام سجّاد علیه السّلام) پسری را خارج سازد که همنام من و شبیهترین انسانها به من است، علم او علم من، و داوری او داوری من است، و او امام و حجّت بعد از پدرش میباشد».
روایت شده: امام باقر علیه السّلام فرمود: «اگر برای علم خودم افراد شایستهای را مییافتم، همانا علم توحید، اسلام، دین و شرایع را از کلمه «صمد» آشکار مینمودم، ولی چگونه من (در این عصر) افراد شایسته علم خود را بیابم، با اینکه امیر مؤمنان علی علیه السّلام کسی را که علمش را تحمّل کند نیافت».
کوتاه سخن آنکه: امام باقر علیه السّلام اسرار گنجینههای معارف و احکام حقایق الهی، و حکمتها و لطائف را آشکار نمود، و این موقعیّت علمی امام باقر علیه السّلام بر کسی مخفی نیست، مگر آن کسی که دیده بصیرتش، نابینا گشته، و درون آلوده و ناپاک داشته باشد، از این رو گفته شد که آن حضرت
الأنوار البهیة ،ص:207
باقر العلوم و شاهرها
: «شکافنده علمها، و گستراننده آن است».
و شیعیان، قبل از امام باقر علیه السّلام مناسک حجّ و حلال و حرام خود را نمیشناختند، تا آنکه امام باقر علیه السّلام شناخت این احکام را به روی آنها گشود، و مناسک حجّ و حلال و حرام آنها را برای آنها بیان کرد، به گونهای که مردم (اهل تسنّن) در بیان احکام، به شیعیان، نیازمند شدند، بعد از آنکه شیعیان (قبلا) در این جهت، به آنها نیاز داشتند.
شیخ مفید (ره) میگوید: «از هیچیک از فرزندان امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام آشکار نشد، آن قدر که از علم دین، آثار مذهب، شریعت، علم قرآن، و طریقت و انواع امور دینی از امام باقر علیه السّلام آشکار گشت، شخصیتهای برجسته دین، باقیماندگان صحابه، بزرگان تابعین، رؤسای فقیهان مسلمانان، علوم را از آن حضرت گرفته و روایت میکردند، و آن حضرت به دانستن علوم و فضائل، مشهور و ضرب المثل شد، و در شأن او آثار و اشعار تدوین گردید.
قرطی [شاعر دانشمند] میگوید:
یا باقر العلم لاهل التّقیو خیر من لبّی علی الاجبل : «ای شکافنده علم، برای پرهیزکاران، و ای بهترین کسی که بر کوههای مکّه لبّیک گفت» «1».
______________________________
(1) ابن حجر عسقلانی، با اینکه ناصبی و دشمن سرسخت اهل بیت علیهم السّلام است، در کتاب «صواعق» در شأن امام باقر علیه السّلام میگوید: «او شکافنده و گردآورنده و آشکار کننده علم، و برافرازنده آن است، او دارای قلب با صفا، و علم و عمل درخشان، و روحی پاک و خوئی شریف است، همه عمر خود را به اطاعت خدا، سپری کرد، و در مقامات عارفان به مقامی رسید که زبان توصیفگران از وصف او عاجز است. او دارای گفتار بسیار در سیر و سلوک و معارف میباشد که ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد» (پایان گفتار ابن حجر)- مؤلّف.
الأنوار البهیة ،ص:208
میمون قدّاح، از امام صادق علیه السّلام نقل میکند، فرمود: پدرم (امام باقر علیه السّلام) حدیث کرد فرمود: بر «جابر بن عبد اللّه انصاری» (ره) وارد شدم و بر او سلام کردم، جواب سلام مرا داد، به من گفت: تو کیستی؟ گفتم: «محمد بن علی بن الحسین علیه السّلام هستم».
جابر گفت: پسر جان پیش بیا، پس من به نزدیک او رفتم، و او دستم را بوسید، آنگاه خم شد تا پای مرا ببوسد، من به کنار رفته (و نگذاشتم) سپس جابر به من گفت: «همانا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به تو سلام رسانید».
گفتم: «درود خدا و رحمت و برکاتش بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باد، ای جابر! چگونه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به من سلام رسانید؟»
گفت: «روزی در محضر آن حضرت بودم، به من فرمود: «ای جابر! شاید تو زنده بمانی، تا مردی از فرزندان مرا دیدار کنی، که نامش محمّد بن علی بن الحسین علیه السّلام است، که خداوند نور و حکمت به او ببخشد، پس (ای جابر) سلام مرا به او برسان».
شیخ کلینی (ره) در فروع کافی در کتاب اطعمه، از ابو حمزه ثمالی نقل میکند که گفت: من در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در مدینه، نشسته بودم، ناگاه مردی وارد شد و سلام کرد و گفت: «ای بنده خدا تو کیستی؟».
گفتم: «مردی از اهالی کوفه هستم، چه حاجت داری؟».
گفت: «آیا ابو جعفر محمّد بن علی (امام باقر «ع») را میشناسی؟».
گفتم: «آری، چه کاری به او داری؟»
گفت: «چهل سؤال آماده کردهام، میخواهم از او بپرسم، تا آنچه حقّ بود،
الأنوار البهیة ،ص:209
بپذیرم و آنچه باطل بود رها سازم».
گفتم: آیا بین حقّ و باطل را میشناسی؟.
گفت: آری.
گفتم: اگر بین حق و باطل را میشناسی، چه احتیاجی به امام باقر علیه السّلام داری؟
گفت: ای مردم کوفه، شما افرادی بیطاقت و بیحوصله هستید، هرگاه ابو جعفر (امام باقر علیه السّلام) را دیدی، به من خبر بده.
ابو حمزه میگوید: هنوز گفتگوی ما تمام نشده بود که امام باقر علیه السّلام وارد شد، در حالی که گروهی از اهل خراسان و غیر آنها، گرداگردش بودند، و از مناسک حجّ، از او سؤال میکردند، آن حضرت آمد و در جای خود نشست، آن مرد ناشناس نیز در نزدیک آن حضرت نشست.
ابو حمزه میگوید: من هم در کناری که صدای آن حضرت را میشنیدم، و جمعی از مردم در اطرافش بودند، نشستم، وقتی که حضرت به مسائل حاضران جواب داد و آنها برخاستند و رفتند، امام باقر علیه السّلام به آن مرد ناشناس توجّه کرد و فرمود: «تو کیستی؟».
او گفت: من «قتادة بن دعامه بصری» هستم.
امام باقر: آیا تو فقیه اهل بصره هستی؟
قتاده: آری.
امام باقر: وای بر تو ای قتاده! خداوند جمعی را آفرید، و آنها را حجّتهائی بر مخلوقاتش قرار داد، آن حجّتها در زمین همانند میخها هستند، به امر خدا قیام میکنند، و نجیب در علم او میباشند، خداوند قبل از آفرینش مخلوقات، آنها را برگزید، و به صورت تمثالهائی در جانب راست عرش آفرید».
ابو حمزه میگوید: قتاده مدّتی طولانی سکوت کرد، سپس به امام گفت:
«خدا کار تو را سامان بخشد، سوگند به خدا در کنار فقهاء، و در برابر ابن
الأنوار البهیة ،ص:210
عبّاس نشستم، ولی در مقابل هیچیک از آنها، قلبم این گونه که نزد شما نشستهام، مضطرب نشد».
امام باقر علیه السّلام به او فرمود: «وای بر تو، آیا میدانی که در کجا نشستهای، تو در برابر خانههائی هستی که خداوند اذن داده که برافراشته و ارجمند گردد:
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ. رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ
: « (این چراغ پرفروغ) در خانههائی قرار دارد که خداوند اذن فرموده، دیوارهای آن را بالا برد (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد) مردانی که از یاد خدا و برپا داشتن نماز، و ادای زکات غافل نمیگردند» «1».
در این هنگام امام باقر علیه السّلام به آن مرد ناشناس فرمود: «تو در چنین مکان ارجمندی هستی، و ما همان مردان هستیم».
قتاده گفت: «راست فرمودی، خدا مرا فدایت گرداند، سوگند به خدا، این خانهها، خانههای سنگ و گل نیست».
آنگاه قتاده عرض کرد: حکم پنیر چیست؟
امام باقر علیه السّلام لبخندی زد و سپس فرمود: همه مسائل تو به این مسأله (پنیر) بازگشت!».
قتاده گفت: سردرگم شدم و فراموش کردم.
امام باقر علیه السّلام فرمود: «خوردن پنیر، اشکال ندارد»- تا آخر حدیث.
زهری [که از فقهای مدینه از طبقه تابعین است] میگوید: به حضور امام سجّاد علیه السّلام در آن هنگام که در بستر وفات بود، رفتم، پسرش محمّد (امام باقر) نزدش آمد، مدّتی طولانی با هم آهسته گفتگو کردند. در میان گفتار امام
______________________________
(1) نور- 37
الأنوار البهیة ،ص:211
سجّاد علیه السّلام شنیدم که به فرزندش میفرمود:
علیک بحسن الخلق
: «بر تو باد به رعایت اخلاق نیک».
أبو بکر حضرمی روایت میکند: هنگامی که به دستور هشام بن عبد الملک (دهمین خلیفه اموی)، امام باقر علیه السّلام را به سوی شام میبردند [و از مدینه به شام تبعید میکردند] هشام به درباریان خود گفت: «وقتی که محمّد بن علی علیه السّلام به اینجا آمد، و من او را سرزنش کردم و سپس ساکت شدم، باید شما او را سرزنش کنید».
تا اینکه: امام را آوردند، هشام اجازه ورود داد، آن حضرت به مجلس هشام، وارد شد، و گفت: السّلام علیکم (سلام بر شما) و با دست به همه اهل مجلس اشاره کرد، و سلام عمومی به همه حاضران نمود و نشست.
چون هشام دید که امام باقر علیه السّلام بر او به عنوان خلیفه، سلام نکرد، و بدون اذن او نشست، نسبت به آن حضرت خشمگینتر شد، و به سرزنش پرداخت و گفت:
«ای محمّد بن علی! پیوسته یک نفر در میان شما (خاندان رسالت) بین مسلمانان، اختلاف انداخته و از مردم برای خود طلب بیعت میکند، و خود را از روی جهل، امام آنها میداند»، و سرزنشهای دیگر نمود تا ساکت شد.
درباریان نیز هر کدام جداگانه (طبق توطئه قبل) به سرزنش امام پرداختند، و ساکت شدند.
امام باقر علیه السّلام برخاست و خطاب به آنها فرمود: «ای مردم! به کجا میروید؟، و شما را به کجا میبرند؟ خداوند نخستین افراد شما را به وسیله ما هدایت کرد، و هدایت آخرین نفر شما با ما خواهد بود، اگر شما دارای مقام
الأنوار البهیة ،ص:212
پادشاهی زودگذر هستید، ما دارای زمامداری همیشگی هستیم، و بعد از زمامداری ما، پادشاهی نیست، زیرا ما اهل همان عاقبت هستیم که خداوند میفرماید:
وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ*: «عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است» «1».
آنگاه هشام فرمان داد، امام باقر علیه السّلام را زندانی کردند. آن حضرت در زندان، آنچنان به هدایت زندانیان پرداخت که همه زندانیان شیفته آن حضرت شده و به او گرویدند و برای فراگیری علوم از محضر آن حضرت، کوشش میکردند. زندانبان نزد هشام آمد، و جریان را گزارش داد.
هشام فرمان داد که آن حضرت و اصحابش را (توسّط کاروان پست) بر استر نشانده به مدینه بازگردانند، و فرمان داد که در بین راه، بازارها را به روی آنها ببندند، و آنها را از خوراک و آشامیدنی جلوگیری نمایند [منظورشان توهین به مقام آن حضرت بود].
امام و همراهان، سه روز راه رفتند و هیچگونه خوراک و آشامیدنی بدست نیاوردند، تا آنکه به شهر «مدین» [شهر شعیب پیغمبر] رسیدند، مردم در شهر را به روی آنها بستند، اصحاب حضرت، از گرسنگی و تشنگی، به او شکایت بردند.
امام باقر علیه السّلام بر کوهی که بر مردم شهر مدین مشرف بود بالا رفت و با صدای بلند فرمود:
یا اهل المدینة الظّالم اهلها انا بقیّة اللّه یقول اللّه: بقیّة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ
: «ای اهل شهری که مردمش ستمکار هستید، من «بقیّة اللّه» هستم که خدا (از قول شعیب به شما) میفرماید: «بقیّه خدا برای شما بهتر است اگر ایمان داشته باشید، و من پاسدار شما (و مأمور به اجبارتان به ایمان) نیستم».
______________________________
(1) قصص- 83
الأنوار البهیة ،ص:213
در میان آن مردم، پیر مردی کهنسال بود، نزد مردم شهر آمد و گفت: «ای قوم! به خدا که این ندا مانند دعوت شعیب پیغمبر است، اگر در بازارها را به روی این مرد باز نکنید، از بالای سر و زیر پا گرفتار (عذاب) شوید، این بار مرا تصدیق کنید و اطاعت نمائید، و در آینده مرا تکذیب نمائید، من خیر شما را را میخواهم».
مردم درها را به روی امام باقر علیه السّلام و اصحابش گشودند «1».
امام صادق علیه السّلام فرمود: محمّد بن منکدر «2» میگفت: باور نداشتم علی بن الحسین علیه السّلام، پسری به یادگار بگذارد که فضل و دانشش مانند خود او باشد، تا اینکه پسرش محمّد بن علی را دیدم، پس من خواستم او را موعظه کنم، و اندرز دهم، او مرا موعظه کرد.
اصحابش گفتند: «به چه چیز تو را موعظه کرد؟».
محمّد بن منکدر گفت: من در ساعتی که هوا بسیار گرم بود، به سوی جائی از اطراف مدینه بیرون رفتم، و در راه به محمّد بن علی (امام باقر علیه السّلام)
______________________________
(1) در کتاب اصول کافی (ج 1 ص 471) آمده: خبر آن پیرمرد، به هشام رسید، دنبالش فرستاد و او را دستگیر کرده و بردند، و معلوم نشد که کار آن پیرمرد به کجا کشید (مؤلّف).
(2) ظاهر این است که محمّد بن منکدر از صوفیان اهل تسنّن بود، مانند طاووس یمانی، شقیق بلخی، ابراهیم بن ادهم و امثال آنها. در کتاب «مستطرف» حکایت شده: محمّد بن منکدر، شب را بین خود و خواهران و مادرش، سه قسمت کرد، و هر یک به نوبه خود عبادت میکردند، خواهرش مرد، شب را بین خود و مادرش دو قسمت کرد، مادرش مرد، همه شب را خودش عبادت میکرد.
مؤلّف گوید: اگر این مطلب، صحیح باشد، از حضرت داود علیه السّلام اقتباس کرده است، زیرا آن حضرت، ساعات شب و روز را بین فرزندان و اهل خانهاش تقسیم نموده بود، به طوری که ساعتی نبود، مگر اینکه یکی از فرزندان او نماز میخواند، خداوند خطاب به آنها میفرماید:
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً: «به آنها گفتیم ای آل داود شکر (این همه نعمتها را) بجا آورید» (سبأ- 13).
الأنوار البهیة ،ص:214
برخوردم، و او مردی تنومند بود، دیدم بر دوش دو غلام سیاه خود، یا دو تن از غلامانش، تکیه زده، من با خود گفتم: «بزرگی از بزرگان قریش در این هوای گرم، با این حال برای بدست آوردن مال دنیا بیرون آمده، هم اکنون او را موعظه خواهم کرد؟».
پس نزدیک رفته، بر او سلام کردم، و او هم نفس زنان و عرقریزان جواب سلام مرا داد، به او گفتم: «خدا کارت را سامان دهد، بزرگی از بزرگان قریش، در این هوای گرم با این حال، برای طلب دنیا بیرون آمده، اگر اکنون مرگ تو فرا رسد، و در این حال باشی، چه خواهی کرد؟».
آن حضرت دست از دوش آن دو غلام برداشته، روی پا ایستاد و فرمود:
«سوگند به خدا اگر مرگ من، در این حال فرا رسد، در حال نزد من آمده که در حال اطاعت خداوند هستم، که به این وسیله (کشاورزی) نیازهای خود را از تو و از مردم، دور میسازم، همانا که من آنگاه از مرگ میترسم که وقتی به سراغم آید که در حال معصیتی از معصیتهای خدا باشم».
من که این پاسخ را از امام باقر علیه السّلام شنیدم، گفتم:
یرحمک اللّه، اردت ان اعظک فوعظتنی
: «خداوند تو را بیامرزد، خواستم تو را نصیحت کنم، تو مرا نصیحت کردی».
روایت شده: امام باقر علیه السّلام برای انجام حجّ، از مدینه به سوی مکّه رهسپار شد، وقتی که در مکّه وارد مسجد الحرام شد، و به کعبه نگریست و بلند بلند گریه کرد، سپس طواف کعبه نمود، و پس از طواف، در مقام ابراهیم نماز خواند، وقتی که سر از سجود برداشت، دیده شد که محل سجدهاش بر اثر اشک فراوانش، تر شده است. و آن حضرت وقتی که خنده میکرد، متوجّه خدا شده، عرض میکرد:
الأنوار البهیة ،ص:215
اللّهمّ لا تمقتنی: «خدایا بر من خشم نکن».
و در نیمههای شب، در راز و نیاز خود با خدا، میگفت:
«خدایا مرا امر کردی، اطاعت نکردم، نهی کردی، دوری ننمودم، اینک من بندهات هستم که در پیشگاهت هستم (با اینکه باید معذرت بخواهم) معذرت نمیخواهم».
امام صادق علیه السّلام فرمود: «هنگامی که چیزی پدرم را غمگین مینمود، امر میکرد تا زنان و کودکانش جمع شوند، سپس دعا میکرد و آنها آمین میگفتند».
نیز فرمود: «پدرم بسیار ذکر خدا میگفت، گاهی همراه او میرفتم، آن حضرت ذکر خدا میگفت، و وقتی که با مردم گفتگو میکرد، از ذکر خدا غافل نمیگشت، و همواره میدیدم که زبانش به ذکر «لا اله الّا اللّه» حرکت میکند. آن حضرت ما را جمع میکرد و به ذکر الهی امر مینمود، تا خورشید طلوع کند، و هر کدام از ما که تلاوت آیات قرآن را میتوانست، او را امر به آن میکرد، و هر کدام که نمیتوانست امر به ذکر میکرد».
الأنوار البهیة ،ص:216
امام باقر علیه السّلام علاوه بر اینکه دارای برتری علمی و مقام ارجمند و ریاست و امامت بود، جود و سخاوتش در بین عام و خاص آشکار بود، و در میان همه مردم به فضل، کرم و احسان شهرت داشت، با اینکه عیالمند، و وضع مالیش در حدّ متوسّط بود.
امام صادق علیه السّلام فرمود: «ثروت پدرم از همه افراد خاندانش کمتر بود، و خرجش از همه بیشتر بود، و در هر روز جمعه یک دینار صدقه میداد و میفرمود: ثواب صدقه در روز جمعه بیشتر میشود، زیرا روز جمعه بر سایر روزها، برتری دارد.
حسن بن کثیر میگوید: در مورد نیاز خودم، و بیمهری برادران، به امام باقر علیه السّلام شکایت بردم، فرمود:
بئس الاخ، یرعاک غنیّا، و یقطعک فقیرا
: «بد برادری است آن برادری که هنگام بینیازی تو، رفاقت با تو را رعایت میکند، و هنگام فقیری تو، رابطه خود را با تو قطع مینماید».
سپس به غلام امر کرد که: کیسهای را آورد، در آن کیسه هفتصد درهم بود، به او فرمود: «این پولها را (بین فقراء) انفاق کن، وقتی که تمام شد، به من خبر بده».
روایت شده: آن حضرت، با دادن پانصد درهم تا ششصد و هزار درهم، به
الأنوار البهیة ،ص:217
فقراء پناه میداد، و از عطا و بخشش به برادران و آنان که به سویش رو میآوردند، و کسانی که امید احسان از او داشتند، رنجیده و خسته نمیشد.
آن حضرت از پدرانش نقل کرد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله میفرمود:
اشدّ الاعمال ثلاثة: مواساة الاخوان فی المال، و انصاف النّاس من نفسک، و ذکر اللّه علی کلّ حال
: «دشوارترین کارها، سه کار است: 1- همیاری ایثارگرانه با برادران در صرف ثروت 2- رعایت انصاف با مردم، از جانب خود 3- یاد خدا در هر حال».
روایت شده: آن حضرت میفرمود:
ما شیب شیء بشیء، احسن من حلم بعلم
: «هیچ چیزی با چیز دیگر، مخلوط نشد که زیباتر از مخلوط شدن حلم با علم باشد».
جاحظ در کتاب «البیان و التّبیین» مینویسد: امام باقر علیه السّلام صلاح تمام شئون دنیا را در دو کلمه جمع کرده و میفرماید:
صلاح جمیع المعایش و التّعاشر ملأ مکیال: ثلثان فطنة و ثلث تغافل: «صلاح و نیکی همه زندگیها و معاشرتها (همچون) پری گنجایش یک ظرفی است، که دو سوّم آن، هوشیاری و زیرکی است، و یک سوّم آن چشمپوشی و گذشت است».
روزی یک نفر نصرانی، به امام باقر علیه السّلام (جسارت کرد و) گفت: انت بقر: «تو گاو هستی».
در جواب فرمود: انا باقر: «من باقر هستم».
نصرانی گفت: تو پسر زن آشپز هستی!».
امام باقر علیه السّلام فرمود: «آشپزی شغل مادرم است».
نصرانی گفت: «تو پسر کنیز سیاه، زنگی و بدزبان هستی».
امام باقر علیه السّلام فرمود: «اگر این نسبتهائی که به مادرم دادی، راست
الأنوار البهیة ،ص:218
است، خدا او را بیامرزد، و اگر دروغ است، خدا تو را بیامرزد».
نصرانی (وقتی که آن حضرت را در چنین جایگاه ارجمندی از اخلاق دید) تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد.
مؤلّف گوید: افضل حکیمان و متکلّمان، سلطان دانشمند و محقّقان، وزیر اعظم، خواجه نصیر (ره) «1» از این خوی نیک امام باقر علیه السّلام پیروی کرد، چنانکه در کتاب «الفوائد الرّضویّه» خاطر نشان نمودهایم و آن اینکه:
نامهای از طرف شخصی به دستش رسید، که در بخشی از آن نوشته شده بود: «ای سگ پسر سگ»!».
او در جواب نوشت: اینکه گفتی: ای سگ، چنین نیست، زیرا سگ، چهار پا است، عوعو میکند، ناخنهای دراز دارد، ولی من قامتی استوار، و چهرهای آشکار، و ناخنهای پهن دارم، سخن میگویم، میخندم، این مشخصات، غیر از آن مشخصاتی است که سگ دارد ... و به همین ترتیب در ردّ و نقض سخنان آن شخص جسارتکننده، با کمال متانت و عفّت کلام، جواب داد، بیآنکه اظهار پریشانی کرده و جوش و خروش نماید، و در پاسخ، حتّی یک کلمه زشت نگفت.
مؤلّف گوید: این جریان، چیز تازهای نیست، درباره آن شخصیّتی (خواجه نصیر) که علّامه حلّی (ره) [متوفّی 726 ه ق] در اجازه نامه بزرگ خود در شأن او میگوید: «این مرد بزرگ (خواجه نصیر) سر آمد دانشمندان عصر خود در علوم
______________________________
(1) نام مبارک خواجه نصیر الدّین، «محمّد بن محمّد بن حسن» است که به سال 672 ه ق وفات کرد، بعضی در تاریخ فوت او چنین سرودهاند:
نصیر ملّت و دین، پادشاه کشور فضلیگانهای که چنو مادر زمانه نزاد
به سال ششصد و هفتاد و دو بذی حجّهبه روز هیجدهم درگذشت در بغداد قبرش در حرم امام کاظم علیه السّلام در کاظمین است (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:219
عقلی و نقلی است، او دارای تصنیفات بسیار در علوم فلسفه، و احکام شرعی بر اساس مذهب شیعه دوازده امامی است، و شریفترین فرد در اخلاق است که تاکنون من دیدهام، خداوند قبرش را نورانی فرماید. من کتاب «الهیّات شفا» تصنیف ابو علی سینا و قسمتی از تذکره ابن سینا، در علم هیئت را نزد او خواندهام، سپس مرگ حتمی به سراغش آمد، خداوند روحش را مقدّس فرماید» (پایان سخن علّامه حلّی).
الأنوار البهیة ،ص:220
1- الکمال کلّ الکمال: التّفقّه فی الدّین، و الصّبر علی النّائبة و تقدیر المعیشة: «کمال، همه کمال، عبارت است از: شناختن دین، و استقامت در مصیبتهای وارده، و اندازهگیری معاش زندگی» [سنجش دخل و خرج، و رعایت حدّ اعتدال].
2- من لم یجعل اللّه له فی نفسه واعظا، فانّ مواعظ النّاس لن تغنی عنه شیئا: «کسی که خداوند برای او در وجود او، واعظی قرار نداده است، موعظههای دیگران به حال او سودی نخواهد بخشید».
3- کم من رجل لقی رجلا فقال اکبّ اللّه عدوّک، و ماله من عدوّ الّا اللّه: «چه بسیار مردی که با مرد دیگر ملاقات کند و به او (به عنوان دعا) میگوید:
خداوند دشمنت را سرنگون کند، در صورتی که او دشمنی جز خدا ندارد!».
4- ما عرف اللّه من عصاه
: «خدا را نشناخت، آن کس که او را نافرمانی کند».
و این دو شعر را خواند:
تعصی الاله و انت تظهر حبّههذا لعمرک فی الفعال بدیع
لو کان حبّک صادقا لأطعتهانّ المحبّ لمن یحبّ مطیع : «تو نافرمانی خدا میکنی و در عین حال اظهار دوستی با او مینمائی، به جانب سوگند، این کار در میان کارها، چیز تازه است».
اگر تو در دوستی خود صداقت داشتی، او را پیروی میکردی، همانا دوست
الأنوار البهیة ،ص:221
حقیقی از آن کس که دوستش دارد، پیروی میکند».
5- امام باقر علیه السّلام در وصیّت خود، به جابر جعفی فرمود:
اغتنم من اهل زمانک خمسا، ان حضرت لم تعرف، و ان غبت لم تفتقد، و ان شهدت لم تشاور، و ان قلت لم یقبل قولک، و ان خطبت لم تتزوّج
: «از مردم زمان خود، پنج چیز را غنیمت بشمار:
1- اگر در جائی حاضر شدی، تو را نشناسند.
2- و اگر غایب شدی، در جستجوی تو نباشند.
3- و اگر در مجلسی باشی، با تو مشورت نکنند.
4- اگر سخنی گفتی از تو نپذیرند.
5- و اگر خواستگاری کردی به تو زن ندهند» «1».
6- مثل الحاجة الی من اصاب ماله حدیثا، کمثل الدّرهم فی فم الأفعی، انت الیه محوج، و انت منها علی خطر
: «مثل احتیاج به نو کیسه که تازه به مال رسیده، مانند مثل درهمی است که در دهان افعی (مار بزرگ) باشد، تو به آن نیاز داری، ولی به خاطر آن افعی، در معرض خطر و هلاکت میباشی».
7- الحیاء و الایمان مقرونان فی قرن، فاذا ذهب احد هما تبعه صاحبه
: «حیاء و ایمان در یک ریسمان، مقرون هستند [مانند دو شتری را که به یک ریسمان ببندند] هرگاه یکی از آن دو برود، رفیقش نیز همراه او میرود».
8- یکی از شیعیان عازم سفر بود، به حضور امام باقر علیه السّلام آمد و عرض
______________________________
(1) ظاهرا منظور از حدیث فوق این است که وابسته به مردم نباش، و از حصار تنگ مردمزدگی بیرون بیا و استقلال فکری داشته باش، مراقب باش که مبادا در فراز و نشیبها، دین خود را به دنیای مردم بفروشی (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:222
کرد: «مرا سفارش کن و اندرز بده». امام باقر علیه السّلام فرمود:
لا تسیرنّ سیرا و انت حافّ، و لا تنزلنّ عن دابّتک لیلا الّا و رجلاک فی خفّ، و لا تبولنّ فی نفق، و لا تذوقنّ بقلة، و لا تشمّها حتّی تعلم ماهی، و لا تشرب من سقاء حتّی تعرف ما فیه و لا تسیرنّ الّا مع من تعرف، و احذر من لا تعرف
: «1- البتّه با پاهای برهنه، راه مرو 2- شب از مرکب خود پیاده نشو، مگر اینکه در پایت کفش باشد 3- البتّه در سوراخ زمین ادرار نکن 4- هیچ گیاهی را (نشناخته) نخور، و استشمام نکن 5- و از ظرفی، تا آب درون آن را نشناختی، آب نخور 6- و همسفر نشو جز با کسی که او را میشناسی، و از کسی که نمیشناسی برحذر باش».
9- من اعطی الخلق و الرّفق فقد اعطی الخیر و الرّاحة، و حسن حاله فی دنیاه و آخرته، و من حرّم الخلق و الرّفق، کان ذلک سبیلا الی کلّ شرّ و بلیّة الّا من عصمه اللّه
: «هرگاه خوی نیک و نرمش در امور به کسی داده شد، سعادت و آسودگی به او داده شده است، و حال او در دنیا و آخرت، نیک گردد، و هرگاه کسی از این دو صفت، محروم گردید، همان موجب هر گونه بدی و بلا میشود، مگر کسی که خداوند او را نگهدارد».
مؤلّف گوید: در ستایش نرمش و مدارا، روایات بسیار نقل شده، در این مورد همین مقدار کافی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به جابر انصاری فرمود:
انّ هذا الدّین لمتین، فاوغل فیه برفق، و لا تبغض الی نفسک عبادة اللّه، فانّ المثبت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقی
: «همانا این دین (اسلام) استوار و محکم است، پس با نرمش و مدارا به آن وارد شو، و عبادت خدا را (با تندروی) بر خود دشمن نساز، زیرا کسی که در نیمه راه درمانده است، نه راه رفته و نه مرکب خود را بجای گذاشته است».
الأنوار البهیة ،ص:223
به آن کسی که در مسیر راه سفر، درمانده شده، و مرکبش را به هلاکت رسانده، در لغت عرب میگویند: قد انبت، که در اصل از «بتّ» به معنی قطع است، منظور این است که او در نیمه راه سفر، فرو مانده، و به مقصد نرسیده و نیازش تأمین نشده و شتر بارکش و سواری خود را هلاک نموده است، چنانکه سعدی از همین مطلب، اقتباس کرده و در سخن فارسی میگوید:
کارها به رفق و تأمّل برآید و مستعجل به سر آید:
به چشم خویش دیدم در بیابانکه آهسته سبق برد از شتابان
سمند بادپا «1» از تک فرو ماندشتربان همچنان آهسته میراند محقّق طوسی (ره) در کتاب «آداب المتعلّم» میگوید: «خواهان علم و دانش، باید دوران نوجوانی و جوانی را غنیمت بشمرد، و خود را به گونهای به مشقّت و زحمت نیندازد، که ناتوان و درمانده گردد، بلکه رفق و ملایمت را به کار بندد، چرا که «رفق و ملایمت» یک اصل بزرگ (وصول به مقصود) در همه چیز است».
______________________________
(1) سمند بادپا: اسب تندرو.
الأنوار البهیة ،ص:224
امام باقر علیه السّلام روز دوشنبه هفتم ذی حجّه سال 114 هجرت در 57 سالگی در مدینه وفات نمود.
به گفته بعضی؛ ابراهیم پسر ولید بن عبد الملک (ششمین خلیفه اموی) آن حضرت را مسموم کرد، بنابراین شهادت آن حضرت در عصر خلافت هشام بن عبد الملک رخ داد.
مرقد شریفش در قبرستان بقیع، کنار قبر پدرش امام سجّاد علیه السّلام و عموی پدرش، امام حسن علیه السّلام در همان قبّهای که قبر عبّاس (عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله) قرار دارد، میباشد.
امام باقر علیه السّلام به پسرش امام صادق علیه السّلام وصیّت کرد و فرمود:
«مرا در لباسی که روز جمعه با آن نماز میخواندم، کفن کن، و عمّامهام را بر سرم بپیچ و قبرم را چهار گوش کن و به اندازه چهار انگشت از زمین، بلند گردان، هنگام دفن، بندهای کفنم را باز کن».
روایت شده: امام صادق علیه السّلام فرمود: «پدرم در وصیّت خود نوشت:
او را در سه جامه کفن نمایم، یکی از آنها روپوشی بود که آن حضرت در روز جمعه با آن نماز میخواند، و دیگری جامهای بود و سوّمی پیراهن بود».
الأنوار البهیة ،ص:225
من به پدرم عرض کردم: این مطلب را چرا مینویسی؟ (نیاز به نوشتن نیست)، فرمود: از آن میترسم که مردم در مورد تکفین من با تو ستیز کنند، اگر آنها گفتند پدرت را با چهار یا پنج کفن، تکفین کن، سخن آنها را گوش نکن، عمّامهام را بر سرم بپیچ، و عمّامه جزء کفن به شمار نمیآید، بلکه کفن آن است که بدن به آن پیچیده گردد.
نیز روایت شده که امام صادق علیه السّلام فرمود: پدرم به من فرمود: «ای جعفر! فلان مبلغ از اموال مرا وقف گریه کنندگان کن، تا ده سال در سرزمین منی، هنگام اعمال منی (در حجّ) برای من گریه کنند».
نیز نقل شده: امام باقر علیه السّلام هشت درهم برای مراسم عزاداری خود، وصیّت کرد، و آن حضرت، این کار را از «سنّت» میدانست، زیرا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله (در ماتم شهادت جعفر طیّار) فرمود: «برای آل جعفر، غذا تهیه کنید، زیرا آنها به عزاداری اشتغال دارند».
از امام صادق علیه السّلام نقل شده فرمود: مردی در فاصله چند کیلومتری مدینه در عالم خواب دید، شخصی به او گفت: «به مدینه برو، و بر جنازه امام باقر علیه السّلام نماز بخوان، زیرا فرشتگان در بقیع، او را غسل میدهند».
آن مرد به مدینه آمد، و با خبر شد که امام باقر علیه السّلام از دنیا رفته است.
صلوات و درود خدا بر او باد.
[پایان نور هفتم]
الأنوار البهیة ،ص:226
[تنظیم از: مترجم]- ان الرّجل اذا اصاب مالا من حرام لم یقبل منه حجّ و لا عمرة و لا صلة رحم: «همانا انسانی که از راه حرام، ثروت اندوزی کند، حجّ و عمره و صله رحم او در پیشگاه خدا پذیرفته نمیشود»
[بحار الانوار، ج 99، ص 125]
- عالم ینتفع بعلمه، افضل من سبعین الف عابد
: «دانشمندی که مردم از علم او بهرهمند شوند، بهتر از هفتاد هزار عابد است» [تحف العقول، ص 294]
- الجنّة محفوفة بالمکاره و الصّبر، فمن صبر علی المکاره فی الدّنیا، دخل الجنّة، و جهنّم محفوفة با للّذات و الشّهوات، فمن اعطی نفسه لذّتها و شهوتها دخل النّار
: «بهشت در میان ناگواریها و استقامت است، پس آن کسی که در برابر ناگواریها در دنیا استقامت کند، وارد بهشت میشود، و دوزخ در میان کامجوئیها و هوسبازیها است، پس آن کسی که هرگونه هوس و لذّت دلخواهش را به خود رساند، وارد دوزخ میگردد»
[اصول کافی، ج 2، ص 89]
الأنوار البهیة ،ص:227
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام صادق علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:228
نور هشتم:
امام ششم، جعفر بن محمّد، حضرت صادق علیه السّلام امام صادق علیه السّلام در روز دوشنبه 17 ماه ربیع الأوّل سال 83 هجرت در همان زاد روز پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، در مدینه دیده به جهان گشود، این روز، روز بسیار شریف و پربرکت است، و همواره صالحان خاندان محمّد صلّی اللّه علیه و آله از دیر زمان، حقّ آن را بزرگ میشمردند، و احترام آن را رعایت میکردند. روزه گرفتن در آن روز دارای فضیلت بزرگ و پاداش بسیار است، صدقه دادن در آن روز، به خصوص مستحبّ است، و همچنین زیارت حرم امامان و امامزادگان، و انجام کارهای نیک، و شاد کردن مؤمنان، از اعمال استحبابی این روز است.
مادر امام صادق علیه السّلام بانوی بسیار ارجمند و گرامی به نام فاطمه، معروف به «امّ فروه» دختر قاسم بن محمد بن أبو بکر بود، و مادر امّ فروه، اسماء دختر عبد الرّحمن بن أبو بکر است.
امام صادق علیه السّلام فرمود: «مادرم از کسانی بود که ایمان داشت،
الأنوار البهیة ،ص:229
پرهیزکار و نیکوکار بود، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».
از عبد الأعلی روایت شده گفت: امّ فروه را دیدم که پوششی بر او بود و به طور ناشناس، طواف کعبه میکرد، با دست چپ خود استلام حجر الأسود کرد (دست چپیش را بر آن مالید)، مردی به او گفت: «ای کنیز خدا، از سنّت حجّ، خطا کردی»، او در پاسخ گفت: «ما نیازی به دانش تو نداریم» «1».
مؤلّف گوید: ظاهرا آن مرد اعتراضکننده از فقهای اهل تسنّن بود.
معروف بن خرّبوذ «2» امام صادق علیه السّلام را با تعبیر «ابن المکرّمه» (پسر بانوی بلند مقام) میخواند.
مسعودی [مورّخ و محدّث معروف] در کتاب اثبات الوصیّه مینویسد: پدر امّ فروه، «قاسم» از افراد مورد اطمینان اصحاب امام سجّاد علیه السّلام بود، و امّ فروه از پرهیزکارترین زنان عصرش بود، و از امام سجّاد علیه السّلام روایاتی را نقل کرده، از جمله این است که امام سجّاد علیه السّلام به او فرمود: «ای امّ فروه! من برای گنهکاران از شیعیانمان، در هر روز و شب صد بار دعا و طلب آمرزش از خدا میکنم، زیرا ما صبر میکنیم در اموری که آن را میدانیم، ولی آنها صبر میکنند در اموری که نمیدانند».
______________________________
(1) آنچه از روایات ظاهر میشود، این است که بانوئی به نام «سعیده» که به فضل و عبادت شهرت داشت، کنیز «امّ فروه» بوده است، و او همان است که امام صادق علیه السّلام در شأن او چنین فرمود: «از درگاه خداوندی که تو را در دنیا به من شناسانید، میخواهم که در آخرت، تو را همسر من گرداند»
مؤلّف.
(2) معروف بن خرّبوذ، از اصحاب امام باقر علیه السّلام بود، همواره با سجدههای طولانی، همدم بود، او از کسانی است که علمای بزرگ صدر اوّل، بر تصدیق روایت آنها، اجماع کردهاند، و از افرادی است که در فقه، مورد اعتبار بوده، و جایگاه ارجمندی نزد فقهاء دارد، درباره شرح حال او به «رجال کبیر» مراجعه کنید. ناگفته نماند که وی، غیر از «معروف بن فیروز کرخی»، عارف مشهور (متوفّی سال 200 ه ق در بغداد) است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:230
امّ فروه خواهری معروف به «امّ حکیم» داشت که همسر اسحاق عریضی پسر عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب بود. امّ حکیم دارای فرزندی به نام قاسم شد، او مردی بزرگوار و امیر یمن شد، و این قاسم، پدر داود بن قاسم، معروف به «ابو هاشم جعفری بغدادی» است که دانشمندی پرهیزکار و بلند مقام و موثّق بود، که زمان امام رضا علیه السّلام و سایر امامان علیهم السّلام را درک کرد، و از وکلای ناحیه مقدّسه حضرت مهدی (عج) بود، و در میان خاندان ابو طالب در ارجمندی نسب هیچکس مانند او نبوده، زیرا او از جانب پدر و مادر به عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب علیه السّلام میرسید.
قاسم بن اسحاق در ماه جمادی الاولی سال 261 هجرت از دنیا رفت، و قبرش (در بغداد) مشهور و زیارتگاه است، همان گونه که مسعودی، تصریح کرده است.
ابن عبّاس کتابی در اخبار «ابو هاشم جعفری» دارد که علّامه طبرسی (ره) در کتاب اعلام الوری، از آن کتاب روایت نقل میکند.
سید مؤمن شبلنجی شافعی در کتاب «نور الأبصار»، در شرح حال امام صادق علیه السّلام چنین مینویسد: «فضائل آن حضرت بسیار است به طوری که حسابگر از شمارش آن درمانده، و فهم علمای آگاه در انواع آن علوم حیران است، جماعتی از شخصیتهای بزرگ و دانشمندان سترگ اهل تسنّن، مانند: یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک بن انس، ثوری، ابن عیینه، ابو ایّوب سجستانی و غیر از آنها از آن حضرت روایت میکنند.
ابو حاتم [یکی از معاریف اهل سنّت] میگوید: «جعفر بن محمّد الصادق علیه السّلام مردی مورد وثوق است و در وثوق مثل او جای سؤال نیست».
ابن قتیبه در «کتاب ادب الکاتب» مینویسد: «کتاب جفر را امام جعفر صادق
الأنوار البهیة ،ص:231
علیه السّلام پسر محمّد باقر علیه السّلام نوشت، در این کتاب، هر چیزی که نیاز به دانستن آن تا روز قیامت، هست نوشته شده، و ابو العلاء معرّی «1» در اشعار خود، به همین کتاب جفر امام صادق علیه السّلام اشاره کرده و میگوید:
لقد عجبوا لآل البیت لمّااتاهم علمهم فی جلد جفر
و مرآة المنجّم و هی صغریتریه کلّ عامرة و قفر : «مردم از خاندان رسالت تعجّب کردند، آن هنگام که علم آنها در پوست جفر (جفر در لغت یعنی پوست بزغاله چهارماهه که شیر خوردنش پایان یافته) نزد ایشان آمد.
آینه منجّم (اسطرلاب) با اینکه چیز کوچکی است، آسمان و زمین و مکانهای آباد و غیر آباد را به منجّم نشان میدهد» [وقتی که از آینه کوچکی، آن همه کار برآید، بروز علوم از کتاب جفر چه بعدی دارد؟].
در کتاب «فصول المهمّه» آمده: بعضی از دانشمندان نقل کردهاند: «کتاب جفر» که در جهان غرب، فرزندان عبد المؤمن بن علی، از یکدیگر به ارث میبرند، از گفتار امام صادق علیه السّلام است، و محتوای این کتاب، اوج عظمت مقام علمی امام صادق علیه السّلام را ثابت میکند».
شیخ مفید (ره) در ارشاد مینویسد: «حضرت صادق، جعفر بن محمّد علیه السّلام از میان برادران خود، جانشین پدرش امام باقر علیه السّلام، و وصیّ آن حضرت بود که پس از او، زمام امور امامت را بدست گرفت، و در فضل و دانش، سرآمد همه برادران گشت، و از همه آنان نامآورتر، و در قدر و منزلت، بالاتر، و در میان شیعه و سنّی، مقامش ارجمندتر بود، و مردم به قدری از علوم آن حضرت نقل کردهاند که
______________________________
(1) احمد بن عبد اللّه، از ادیبان و شاعران قرن پنجم، منسوب به معرّه شام است، که در سال 449 ه ق در «معرّه النّعمان» وفات کرد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:232
سخنانش توشه راه کاروانیان و مسافران، و نام نامیش در هر شهر و دیار زبانزد مردم گشته، و از هیچیک از این خاندان علماء و دانشمندان، به آن اندازه که از آن حضرت، بهره بردند، از دیگران بهرهگیری نکردند، زیرا اصحاب حدیث که نام روایت کنندگان موثّق آن بزرگوار را جمع کردهاند، با اختلاف در عقیده و گفتار، به «چهار هزار نفر» میرسند.
و دلیلهای روشن درباره امامت آن بزرگوار، به اندازهای است که دلها را حیران کرده، و زبان دشمن را از خوردهگیری گنگ و لال نموده است».
روایت شده: آن حضرت برای عموم مردم از اهل تسنّن و شیعه، مینشست، و مردم از نقاط دور و نزدیک به محضرش میآمدند و از حلال و حرام، و تأویل (معانی بلند) قرآن و فصل الخطاب [گفتاری که مشخّص کننده حق از باطل باشد] سؤال میکردند، و هیچیک از آنها از محضر آن حضرت بیرون نمیآمد، مگر اینکه به پاسخ آن حضرت، راضی و خشنود بود. کوتاه سخن آنکه: «علومی که از آن حضرت نقل شده، از هیچکس نقل نشده است».
از بعضی از علمای برجسته اهل تسنّن، شنیده شده که: از شاگردان و خدمتگزاران و پیروان و دانشآموزان مکتب آن حضرت بودهاند، مانند ابو حنیفه «1» و محمد بن حسن، و همچنین ابو یزید طیفور «2» سقّاء، که خدمتگزار آن حضرت بوده و به خانه او آبرسانی نموده است «3» و همچنین ابراهیم بن ادهم و
______________________________
(1) ابو حنیفه: نعمان بن ثابت کوفی، رهبر یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت (حنفیها) است، او دارای رأی و قیاس است، و در مورد او مدح و ذمّ بسیار شده است که درباره هیچکس چنین نشده است.
او در سال 150 ه ق از دنیا رفت، قبرش در بغداد است، برای شرح حال او به کتاب تاریخ بغداد و غیر آن مراجعه شود.
(2) طیفور بن عیسی بسطامی صوفی از پارسایان معروف است، به گفته بعضی او آبرسان خانه امام صادق علیه السّلام بود، ولی این قول مردود است، زیرا امام صادق علیه السّلام در سال 148 ه ق، و او در سال 261 ه ق از دنیا رفت، بنابراین 113 سال بین آنها فاصله بوده است، با اینکه عمر ابا یزید را بیشتر از هشتاد سال ننوشتهاند (مؤلّف).
(3) در پاورقی قبل، گفته شد که این مطلب، با توجه به سال وفات آنها سازگار نیست.
الأنوار البهیة ،ص:233
مالک بن دینار «1» از غلامان آن بزرگوار بودهاند.
روایت شده: امام صادق علیه السّلام فرمود: «من به هفتاد وجه سخن میگویم، و میتوانم با هر یک از آن هفتاد وجه، (بر مخالف) پیروز گردم».
روزی سفیان ثوری [یکی از پارسایان و معاریف اهل تسنّن] نزد آن حضرت آمد، سخنی از آن حضرت شنید که شگفت زده شد، و آن را پسندید، عرض کرد:
«ای پسر رسول خدا! سوگند به خدا، این سخن «گوهر» است».
امام صادق علیه السّلام فرمود: «بلکه بهتر از گوهر است، زیرا گوهر سنگی بیش نیست»
نیز سفیان ثوری نقل میکند که از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: «ای پسر رسول خدا! چرا وقوف در عرفات (در مراسم حجّ) در پشت حرم قرار گرفته است، و در سرزمین مشعر نیست؟».
امام صادق علیه السّلام فرمود: کعبه، خانه خدا است، و حرم حجاب (حریم) کعبه است، و وقوف در عرفات، در حرم است، وقتی که مردم قصد خانه خدا میکنند، در کنار در توقّف کرده و به تضرّع و گریه و ناله میپردازند، وقتی خداوند به آنها اجازه ورود داد، آنها را به در دوّم که همان مزدلفه (مشعر) باشد نزدیک مینماید، وقتی که به تضرّع بسیار و کوشش فراوان و طولانی آنها مینگرد، آنها را مشمول رحمت و لطف خود قرار داده، به آنها فرمان میدهد که قربانی خود را نزدیک بیاورند، هنگامی که آنها چنین کردند و بقیّه اعمال حجّ را (از تقصیر و تراشیدن مو و ...) انجام دادند از گناهان پاک گشتند، خداوند آنها را به زیارت خانهاش امر میکند».
______________________________
(1) ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار، از پارسایان بزرگ بودند، درباره آنها کراماتی ذکر شده، در این باره به «تذکرة شیخ عطّار» مراجعه کنید (مؤلّف).
الأنوار البهیة ،ص:234
سفیان پرسید: چرا روزه گرفتن در ایّام تشریق (سه روز بعد از عید قربان) مکروه است؟.
امام صادق علیه السّلام فرمود: «زیرا مردم در مهمانی خدا به سر میبرند، و روزه گرفتن برای مهمانی، بهتر نیست».
سفیان گفت: فدایت گردم چرا مردم دامن پردههای کعبه را میگیرند، با اینکه آن پردهها، پارچههای کهنهای است که سودی نمیبخشد؟.
امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمود: این کار، مثل آن است که مردی در مورد مرد دیگر گناهی مرتکب شده (مثلا حقّ او را ضایع کرده)، به او میچسبد و به گرد او میگردد به امید اینکه آن مرد، گناه او را ببخشد».
ابن شهر آشوب از مسند ابو حنیفه، روایت میکند که حسن بن زیاد گفت: از ابو حنیفه (رهبر مذهب حنفی) سؤال شد: «فقیهترین کسی که تاکنون دیدهای کیست؟».
ابو حنیفه در پاسخ گفت: «فقیهترین مردم، جعفر بن محمّد (امام صادق علیه السّلام) است، هنگامی که منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عباسی) آن حضرت را نزد خود برده بود، منصور برای من چنین پیام فرستاد:
«ای ابو حنیفه! مردم فریفته جعفر بن محمد (امام صادق «ع») شدهاند، مسائل سختی را آماده کن تا از او بپرسی (و او در پاسخ درمانده شده و از مقامش کاهش شود). من چهل مسأله را آماده کردم، سپس منصور که در آن هنگام در شهر حیره (بین بصره و کوفه) بود، مرا به حضور طلبید، به حضورش رفتم، دیدم امام صادق علیه السّلام در جانب راست منصور نشسته است، وقتی که چشمم به امام صادق علیه السّلام افتاد، آنچنان شکوه او بر دلم چیره شد که از منصور، چنین شکوهی بر من وارد نگردید. به منصور سلام کردم، اشاره به نشستن کرد، نشستم،
الأنوار البهیة ،ص:235
سپس به امام صادق علیه السّلام رو کرد و گفت: «ای ابا عبد اللّه! این ابو حنیفه است».
امام صادق علیه السّلام فرمود: «آری، او را میشناسم».
آنگاه منصور به من رو کرد و گفت: «ای ابو حنیفه! سؤالهای خود را مطرح کن».
من سؤالهای خودم را یک به یک از امام صادق علیه السّلام پرسیدم، و او جواب مرا میداد، و میفرمود: در این مسأله، شما چنین میگوئید، اهل مدینه چنان میگویند، بعضی از جوابهای آن حضرت، با نظریّه ما موافق بود، و بعضی با نظریه اهل مدینه موافق بود، و بعضی با هر دو مخالف بود، تا اینکه همه چهل مسأله خود را از آن حضرت پرسیدم، و او به همه آنها به طور کامل پاسخ داد» سپس ابو حنیفه گفت:
أ لیس انّ اعلم النّاس، اعلمهم باختلاف النّاس
: «آیا آگاهترین و دانشمندترین انسانها، آن کسی نیست که به نظریّات مختلف مردم، آگاهتر باشد».
الأنوار البهیة ،ص:236
یا حمران! انظر الی من هو دونک، و لا تنظر الی من هو فوقک فی المقدرة ...
: «ای حمران! هنگام توانگری و نیرومندی به زیر دستان بنگر نه به بالا دستان، زیرا اگر چنین باشی، میتوانی به قسمت و روزی تقدیر شدهات، قانعتر باشی، و بهتر میتوانی صلاحیّت آن را یابی که پروردگارت روزی زیادتر به تو ارزانی دارد، و بدان که عمل اندک از روی یقین در پیشگاه خدا، بهتر از عمل بسیاری است که از روی یقین نباشد، و بدان که هیچ گونه پرهیزکاری، بهتر از دوری از کارهائی که خدا حرام کرده نیست، و همچنین دوری از آزار به مؤمنان و غیبت کردن آنها.
و هیچ زندگی گواراتر از خوش اخلاقی نیست، و هیچ مالی سودمندتر از آن نیست که به ثروت اندک کفایتکننده، قانع باشی، و هیچ جهلی زیانبخشتر از عجب و خودبینی نیست».
از سخنان امام صادق علیه السّلام است: الأنوار البهیة 236 ب: سفارش به عزلت و گوشهگیری در بعضی از موارد ..... ص : 236
قدرت علی ان لا تخرج من بیتک فافعل، فانّ علیک فی خروجک ان لا تغتاب، و لا تکذب و لا تحسد و لا ترائی و لا تتصنّع و لا تداهن ...
: «اگر بتوانی که از خانه بیرون نروی، بیرون نرو، زیرا وقتی که از خانه بیرون رفتی، بر تو لازم است که: غیبت نکنی، دروغ نگوئی، حسد نورزی، ریا و
الأنوار البهیة ،ص:237
تظاهر ننمائی، و ملاحظه کاری (در آنجا که نباید ملاحظه کرد) نکنی» [و حفظ این امور در بین مردم، مشکل است].
سپس فرمود: آری، صومعه و عبادتگاه مؤمن، خانهاش میباشد، او چشم خود را در خانهاش از نامحرم، میبندد، و زبان و نفس و دامن خود را از حرام کنترل و حفظ میکند».
مؤلّف گوید: امام صادق علیه السّلام در این گفتار به عزلت و کنارهگیری از مردم (و از اجتماع آلوده) و انس و الفت به خداوند متعال، تأکید و تحریص فرموده است «1». شاعر در این مورد میگوید:
رغیف خبز یابس تأکله فی زاویهو کفّ ماء بارد تشربه فی ساقیه
و عرفة ضیّقة نفسک فیها خالیهاو مسجد بمعزل عن الوری فی ناحیه
تتلو به صحیفة مستدثرا ببادیهخیر من التّیجان فی قصر و دار عالیه
یا حسنها موعظة فاین اذن واعیه : «اگر گرده نان خشکی را در گوشهای بخوری، و کفی از آب خنک را در نهر آب بیاشامی
و کلبه تنگی که جانب در آن قالب تهی کند، یا مسجدی که در گوشهای دور از مردم قرار گرفته باشد
و در آن صحیفهای بخوانی که به بیابان پیچیده شده است، بهتر از تاج سلطنتی در میان کاخ و خانه بسیار عالی است
براستی چقدر این اندرز نیک و زیبائی است، پس کجا است گوش فراگیر و شنوا!».
______________________________
(1) اسلام دین اجتماعی و تعاون و همکاری است، ولی در موارد استثنائی، انسانها را به گوشهگیری دعوت میکند، در مواردی که انسان اگر در اجتماع باشد، نمیتواند دین و ارزشهای اسلامی را حفظ نماید، و منافع عزلت برای او بهتر است، بنابراین، این مسأله در موارد مختلف و شرائط گوناگون، تفاوت دارد، نه میتوان گفت که عزلت در همه جا نیک است، و نه میتوان گفت که در همه جا بد است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:238
شاعر فارسی زبان میگوید:
ای چو گلت جیب به چنگ خساندامن صحبت بکش از ناکسان
گرچه ز آغاز گشادت دهندعاقبت الامر به بادت دهند
گر بود اندر بن غاریت جایحلقه مارت شده زنجیر پای
به که به هر حلقه نهی پای خویشمحفل هر سفله کنی جای خویش
ور شدهای در کمر کوه و سنگکرده میان منطقه دم پلنگ
به که دورنگان منافق سیرپیش تو بندند به خدمت کمر
اوّل فطرت که پدید آمدیاز همه کس فرد و وحید آمدی
عاقبت کار کز اینجا رویاز همه شک نیست که تنها روی
این همه بند و گره از بهر کیست؟وین همه آمیزش و پیوند چیست؟
پای وفا در ره غولان مدارروی به بیغوله تنهائی آر
ور نه بود از دل سودائیتطاقت بیغوله تنهائیت
خیز قدم نه به ره رفتگانرو سوی آرامگه خفتگان
یاد کن از عهد فراموششاننکته شنو از لب خاموششان
پر شدهشان بین ز غبار استخوانکحل بصیرت کن از آن سرمه دان
منزلشان بین به ته سنگ تنگکوف سر افعی غفلت، به سنگ ج: امام صادق علیه السّلام به فضیل بن عثمان فرمود:
اوصیک بتقوی اللّه، و صدق الحدیث، و اداء الأمانة، و حسن الصّحابة لمن صحبک ...
: «سفارش میکنم تو را به این امور:
1- تقوای الهی را رعایت کن
2- راستگو باش
3- امانت دار باش
4- با همنشینان خود، همدم نیکی باش
الأنوار البهیة ،ص:239
5- قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن، بر تو باد به دعا کردن، و در دعا در این دو وقت کوشا باش».
د: در مورد چیزی که از خداوند خواستهای، از دیگران خودداری مکن، و نگو این چیزی است که خدا به من نداده است (من به کسی نمیدهم).
ه: دعا کن که خداوند آنچه را بخواهد، انجام دهد.
و: شخصی به امام صادق علیه السّلام گفت: «کار خود را بر چه چیز استوار نمودهای؟»، در پاسخ فرمود: بر چهار چیز:
1- دانستم که عمل مرا غیر از من انجام نمیدهد، لذا در عمل کوشش نمودم.
2- دانستم که خداوند بر کارهای من آگاه است، لذا حیا کردم.
3- دانستم که روزی مرا غیر از من نمیخورد، لذا آرامش یافتم.
4- دانستم که آخر کار من، مرگ است، لذا برای آن، آماده شدم.
یا بن جندب! اقلّ النّوم با للّیل، و الکلام بالنّهار ...
: «ای پسر جندب! خواب شب و گفتار روز را کم کن، که در پیکر انسان، عضوی ناسپاستر از چشم و زبان نیست. مادر حضرت سلیمان به او گفت: پسر جان از خواب (بیش از ضرورت) بپرهیز که در آن روزی (قیامت) که همه مردم به اعمالشان نیازمندند، فقیر و محتاج خواهی شد».
ای پسر جندب! به آنچه که خداوند برای تو تقسیم و مقدّر فرموده، قناعت کن، و جز به آنچه که در تصرّف تو است، نگاه (طمعکارانه) به چیز دیگر نکن، و آنچه را که به آن نمیرسی، آرزو مکن، زیرا آن کس که قناعت کرد، سیر شد، و کسی که قناعت نکرد، سیر نشد، بهره خودت از آخرتت را برگیر، و در هنگام بینیازی، سرکش و هوسباز نباش، و هنگام فقر، بیتابی نکن، ترشرو و درشت سخن مباش
الأنوار البهیة ،ص:240
تا مردم نزدیک شدن به تو را نپسندند، و ناتوان نباش تا در نزد آنکه تو را میشناسد، کوچک شوی، با زبردست، نزاع و ستیز نکن، و زیر دست را مسخره نکن، با صاحب حق، کشمکش نکن، و از ابلهان اطاعت منما، و خوار نباش تا به زیر دست هر کسی بیفتی، و بر کفایت هیچکس، تکیه نکن، و در برابر هر کاری توقّف و احتیاط کن، تا راه خروج و رهائی از آن را- پیش از آنکه در آن بیفتی و پشیمان گردی- بشناسی».
مؤلّف گوید: اینکه امام صادق علیه السّلام فرمود: «قبل از انجام کاری، توقّف کن تا راه خروج آن را بشناسی ...» یعنی دوراندیش باش و عاقبت و نتیجه کاری را که میخواهی انجام دهی، تدبّر و بررسی کن، چنانکه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روایت شده: به شخصی که از آن حضرت درخواست اندرز کرده بود فرمود:
اوصیک اذا انت هممت بامر فتدبّر عاقبته، فان یک رشدا فامضه، و ان یک غیّا فانته منه
: «تو را سفارش میکنم که هرگاه تصمیم به کاری گرفتی، عاقبت آن را بررسی کن، اگر عاقبتش نیک و شایسته بود، آن را انجام بده وگرنه آن را ترک کن».
حکیم نظامی، در این باره گوید:
در سر کاری که در آئی نخسترخنه بیرون شدنت کن درست
تا نکنی جای قدم استوارپای منه در طلب هیچ کار در کتاب ربیع الأبرار نقل شده: یک نفر یهودی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سؤالی کرد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اندکی درنگ نمود و سپس پاسخ او را داد.
یهودی پرسید: «با اینکه پاسخ مسأله را میدانستی، چرا درنگ کردی؟».
آن حضرت در پاسخ فرمود:
توقیرا للحکمة
: «برای تعظیم و احترام به مقام حکمت و دانش».
مکن در مهمّی که داری شتابز راه تأنّی عنان بر متاب
الأنوار البهیة ،ص:241 که اندر تأنّی زیان کس ندیدز تعجیل بسیار، خجلت کشید امام صادق علیه السّلام به داود رقّی فرمود:
تدخل یدک فی فم التّنّین الی المرفق، خیر لک من طلب الحوائج الی من لم یکن له فکان
: «هرگاه دستت را تا آرنج در دهان اژدها کنی، برای تو بهتر از درخواست نیاز به نو کیسه است که مالی نداشت و تازه مالدار شد».
در کتاب کنز الفوائد نقل شده: در حدیث آمده: منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عبّاسی) روز جمعه در حالی که دست امام صادق علیه السّلام را گرفته بود، از خانه خارج شد. شخصی به نام رزام که غلام آزادشده خالد بن عبد اللّه بود، گفت:
«این مرد (امام صادق) کیست که امیر مؤمنان منصور با آن مقام دست بر دست او نهاده است؟
به او گفته شد: «این مرد؛ جعفر بن محمد الصّادق علیه السّلام است».
رزام گفت: «سوگند به خدا، او را نمیشناختم، اکنون که شناختم، دوست داشتم که منصور، صورت خود را زیر پای او قرار دهد». سپس رزام برخاست و در برابر منصور ایستاد و گفت: «ای امیر مؤمنان! سؤالی دارم».
منصور گفت: «از این آقا (امام صادق «ع») بپرس».
رزام به امام رو کرد و گفت: «نماز و حدود نماز را برایم بیان فرما!».
امام صادق: «نماز دارای چهار هزار حدّ است، تو نمیدانی همه آن حدود را فراگیری».
رزام: «در مورد آنچه که ترکش در نماز جایز نیست، و آنچه که نماز بدون آن کامل نیست به من خبر بده».
امام صادق: «نماز تمام و کامل نمیشود مگر از کسی که طهارت کامل دارد، و
الأنوار البهیة ،ص:242
به حدّ بلوغ رسیده، و مفسد و رو گردان از حقّ نباشد، خدا را بشناسد، و در پیشگاه او بایستد و خشوع کند، و آرامش یابد و حالتی بین امیدواری و خوف از خدا، داشته باشد، و همچنین در حالی بین صبر و بیتابی باشد، نه چنان شکیبا باشد که گوئی رحمتهای الهی برای او است و نه چنان بیتاب باشد که گوئی عذابها برای او میباشد در نماز متاع خود را بذل نموده (خود را در اختیار خدا بگذارد) و هدف خود را (که پرستش مخلصانه خدا است) در برابر چشمش مجسّم نماید که گوئی در راه خدا جان میدهد، کمال خشوع و ناچیزی خود در برابر خدا را اظهار نماید، به گونهای که خضوع او بیانگر آن باشد که هیچگونه دلبستگی به دیگران ندارد، و تنها دل به خدا بسته و چشم به عطای الهی دوخته، و از همه جا بریده و به سوی خدا، دل داده است، وقتی که چنین نمازی خواند، نمازی را که به آن موظّف است خوانده، و این همان نمازی است که انسان را از زشتیها و گناهان بازمیدارد».
وقتی که سخن به اینجا رسید، منصور دوانیقی به امام صادق علیه السّلام رو کرد و گفت: «ای ابا عبد اللّه! ما همواره از دریای فضل تو، کفی از آب برمیگیریم، و به تو نزدیک میشویم، تو نابینا را بینا میکنی، تاریکیها در پرتو نور تو روشن گردد، و ما در اقیانوس علم تو شناور میباشیم و از آن بهره میگیریم».
شیخ صدوق (ره) از مالک بن انس (رئیس مذهب مالکی) یکی از فقهای مدینه نقل میکند که گفت: من همواره به محضر امام صادق علیه السّلام میرفتم، آن حضرت متّکائی پیش من میگذاشت، و مرا احترام کرده و میفرمود: «ای مالک، تو را دوست دارم»، من از سخن امام خوشحال میشدم و خدای را سپاسگزاری میکردم، آن حضرت هیچگاه از یکی از این سه خصلت خالی نبود؛ یا روزهدار بود، یا نماز میخواند و یا به ذکر خدا اشتغال داشت.
الأنوار البهیة ،ص:243
آن حضرت از عابدان بزرگ، و زاهدان سترگ و از کسانی بود که قلبش سرشار از خوف خدا بود، بسیار سخن میگفت، خوش مجلس بود، و وجودش، برکت و منافع بسیار برای مردم داشت. هنگامی که میفرمود: قال رسول اللّه (رسول خدا فرمود) [به احترام نام مبارک پیامبر صلّی اللّه علیه و آله] گاهی رنگش سبز میشد، زمانی رنگش زرد میشد، و به گونهای دگرگون میگردید که حتّی کسانی که او را میشناختند، به نظر آنها ناآشنا میآمد.
انس بن مالک میگوید: یک سال همراه آن حضرت به سفر حجّ رفتم، وقتی که شترش هنگام احرام ایستاد، آنچنان حالت معنوی پیدا کرد که وقتی خواست لبّیک» بگوید، صدا در حلقش بریده شد، و آنچنان منقلب گردید که نزدیک بود از پشت مرکب به زمین بیفتد.
عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! بگو «لبیک»، که لازم است بگوئی»، در پاسخ فرمود: ای پسر ابو عامر!
کیف اجسر ان اقول: لبّیک اللّهمّ لبّیک، و اخشی ان یقول عزّ و جلّ: لا لبّیک و لا سعدیک
: «چگونه جسارت کنم که بگویم: لبّیک اللّهمّ لبّیک (آمدم به سوی تو ای خدا، فرمان و پیام تو را پذیرفتم ای خدا)، از آن ترس دارم که خداوند در پاسخ من بفرماید: لا لبّیک و لا سعدیک: «تو را نمیپذیریم و تو در درگاه ما، راه نداری».
در کتاب توحید مفضّل نقل شده: هنگامی که مفضّل بن عمر (یکی از شاگردان برجسته امام صادق علیه السّلام) با «ابن ابی العوجاء» [یکی از منکران خدا] روبرو میشد، و بعضی از مطالب کفرآمیز را از او میشنید، نمیتوانست خشم خود را کنترل کند، بر سر او فریاد میکشید و میگفت: «ای دشمن خدا! دین
الأنوار البهیة ،ص:244
خدا را انکار کردی، و منکر خدا شدی ... و سخنانی از این قبیل».
ابن أبی العوجاء به مفضّل میگفت: «ای مرد! اگر تو به علم کلام آشنا هستی، با تو بحث میکنیم، اگر در مباحثه پیروز شدی، از تو پیروی میکنیم، و اگر به علم کلام آشنا نیستی، حق بحث با ما نداری، و اگر از اصحاب جعفر بن محمّد الصّادق علیه السّلام هستی، آن حضرت این گونه با ما برخورد نمیکرد، و یا همانند دلیلهای تو با ما ستیز نمیکرد، او گفتار ما را پیش از تو شنید، هیچگاه به ما ناسزا نگفت، و در پاسخ به ما، از مرز انصاف خارج نشد؛
انّه للحلیم الرّزین، العاقل الرّصین، لا یعتریه خرق، و لا طیش و لا نزق ...
: «او انسانی خوددار و با وقار است، اندیشمند استوار میباشد، تندیها و سستی رأی و سبکیهای ما، او را خسته و پریشان نمیکرد، او حرفهای ما را میشنید، و دلائل ما را خوب گوش میکرد، به طوری که ما خیال میکردیم که او را محکوم کردهایم، بعد که نوبت او میشد، با کمال متانت، یکی یکی استدلالهای ما را بررسی کرده و با گفتاری اندک، ردّ میکرد، به گونهای که هرگونه بهانه در بحث را به روی ما میبست، اگر تو از اصحاب و شاگردان او هستی، همانند او با ما گفتگو و برخورد کن».
سبط ابن جوزی در کتاب «تذکره» مینویسد: یکی از نمونههای شیوه اخلاقی امام صادق علیه السّلام، ماجرائی است که زمخشری در کتاب «ربیع الأبرار» از شقرانی، فرزند آزادشده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل میکند، که او گفت:
منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عبّاسی) به مردم جایزه و انعام میداد [جمعیّت ازدحام کرده بودند]، من کسی را نداشتم که واسطه گردد و جایزهام را بگیرد. کنار خانه منصور، حیران ایستاده بودم، ناگاه جعفر بن محمّد الصادق علیه السّلام به آنجا آمد، من حاجتم را به آن حضرت گفتم، او نزد منصور رفت و جایزهام را گرفت و به من داد و آنگاه به من فرمود:
الأنوار البهیة ،ص:245
یا شقرانی انّ الحسن من کلّ احد حسن و انّه منک احسن لمکانک منّا، و انّ القبیح من کلّ احد قبیح و انّه منک أقبح، لمکانک منّا
: «ای شقرانی! نیکی از هر شخص، نیک است، ولی از تو که به ما نسبت داری نیکتر است، و زشتی از هر کسی زشت است، ولی از تو زشتتر است».
از این رو امام صادق علیه السّلام به شقرانی چنین فرمود، زیرا او شراب میخورد.
همین (برخورد و نهی از منکر) امام صادق علیه السّلام به شقرانی، نمونهای از اخلاق نیک آن حضرت است، که با او برخورد گرم و برادرانه کرد، و حاجت او را روا نمود، با اینکه به حال او آگاه بود و سپس با کنایه او را موعظه فرمود، چنین روشی از اخلاق پیامبران است.
روایت شده: امام صادق علیه السّلام، سرکه و زیتون میخورد، و پیراهنی زبر و خشن در زیر لباسهای خود میپوشید، و روی آن جبّه (روپوش سراسری) پشمی میپوشید، و روی همه، پیراهنی درشت به تن میکرد.
روزی یکی از اصحاب به حضور آن حضرت رسید، دید پیراهن آن حضرت، در ناحیه گردن، وصله دارد، و همچنان به آن وصله مینگریست. امام صادق علیه السّلام به او فرمود: «چرا به من مینگری؟».
او عرض کرد: «به وصلهای که در گریبان پیراهن شما است مینگرم» [مناسب نیست که پیراهن شما وصلهدار باشد!].
امام صادق علیه السّلام ورقه نوشته شده یا کتابی که در کنارش بود، به او نشان داد و فرمود: «این را بردار و بخوان».
او آن را برداشت، دید در آن نوشته شده:
لا ایمان لمن لا حیاء له، و لا مال لمن لا تقدیر له، و لا جدید لمن لا خلق له
: «آن کس که حیا ندارد، ایمان ندارد، آن کس که اندازهگیری در مخارج زندگی
الأنوار البهیة ،ص:246
ندارد، مال و ثروت ندارد، و آن کس که نو ندارد، کهنه ندارد» [به این ترتیب امام به او فهماند، که اندازهگیری در معاش زندگی و دوری از زیادهروی و اسراف، موجب میشود که انسان هم ثروتی برای خود بیندوزد، و هم لباس نو بپوشد، بنابراین استفاده از لباس وصلهدار، عیب نیست].
آن حضرت محاسن خود را با حنا، رنگ میکرد، به حدّی که کاملا قرمز میشد، و موی سبیل خود را از ته میتراشید.
روزی آن بزرگوار وارد حمّام شد، صاحب حمّام گفت: حمّام را به خاطر شما خلوت کنم.
آن حضرت فرمود: «نه، نیازی به این کار نیست، کار مؤمن آسانتر و سبکتر از این است».
آن حضرت شکر صدقه میداد، زیرا آن را بیشتر از خوراکیهای دیگر دوست داشت.
روزی غذای داغی نزد آن حضرت آوردند، به یاد آتش دوزخ افتاد و چند بار فرمود:
نستجیر باللَّه من النّار، نعوذ باللَّه من النّار، نحن لا نقوّی علی هذا فکیف النّار: «پناه میبریم به خدا از آتش دوزخ، پناه میبریم به خدا از آتش، ما تاب داغی این غذا را نداریم، پس چگونه تاب داغی آتش دوزخ را داشته باشیم».
آن بزرگوار، این سخن را همچنان گفت، تا غذا کمی سرد شد، آنگاه دست در کاسه غذا فرو برد.
آن حضرت را دیدند که پیراهنی شبیه کرباس پوشیده بود، و بر اثر تنگی گویا آن را بر بدنش دوخته بودند، و در دستش بیل بود و با آن، راه آب را باز میکرد، و میفرمود: «دوست دارم که انسان در راه تحصیل معاش زندگی از حرارت تابش
الأنوار البهیة ،ص:247
خورشید رنج کشد و عرق بریزد.
آن حضرت دستور میداد که مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرقش، به او بپردازند.
روایت شده: آن حضرت در نماز، آیات قرآن را تلاوت میکرد، ناگاه بیهوش شد، وقتی که به هوش آمد، علّت آن را از او پرسیدند، در پاسخ فرمود:
ما زلت اکرّر آیات القرآن حتّی بلغت الی حال کانّنی سمعتها مشافهة ممّن انزلها
: «پیوسته آیات قرآن را تکرار کردم، تا اینکه به حالتی رسیدم که گوئی آن آیات را از زبان خداوند نازل کننده آیات شنیدم».
روایت شده: آن بزرگوار، اشعار ابو ذر را به عنوان شاهد اندرز خود میخواند، و آن اشعار چنین است:
انت فی غفلة و قلبک ساهنفد العمر و الذّنوب کما هی
جمّة حصّلت علیک جمیعافی کتاب و انت عن ذاک ساهی
لم تبادر بتوبة منک حتّیصرت شیخا و عظمک الیوم واهی
عجبا منک کیف تضحک جهلاو خطایاک قد بدت لالهی
فتفکّر فی نفسک الیوم جهداوسل عن نفسک الکری یا مناهی : «تو در غفلت هستی و قلبت سرگرم، عمر به پایان رسید و گناهان همچنان باقی است انبوه گناهان، علیه تو، در نامه عملت انباشته شده، ولی تو از آن غافل هستی.
و برای توبه شتاب نمیکنی، تا اینکه پیر شدهای و استخوانهایت امروز، سست و پوک شدهاند.
عجبا! از کار تو، که چگونه از روی جهل، میخندی و شادی میکنی، با اینکه خطاهای تو برای خدا آشکار است.
بنابراین، امروز با کمال جدّیت درباره خود بیندیش، و از خود التماس عبادت و شبزندهداری کن، ای صاحب اندیشه!».
الأنوار البهیة ،ص:248
روایت شده: شبی منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عبّاسی) به خواب نرفت، دربان خود «ربیع» را طلبید، و به او فرمان داد، هم اکنون نزد جعفر بن محمّد (امام صادق علیه السّلام) برو و او را به اینجا بیاور.
ربیع میگوید: به در خانه آن حضرت رفتم، او را تنها در خانهاش یافتم، بدون اجازه، وارد خانهاش شدم، دیدم گونههای آن حضرت، خاکآلود است، دستهایش را به حال دعا و تضرّع بلند کرده، و اثر خاک در چهره و رخسارش (بر اثر سجده) دیده میشود.
شیخ کلینی (ره) از مفضّل بن عمر (یکی از شاگردان برجسته امام صادق علیه السّلام) نقل میکند: منصور دوانیقی به حسن بن زید که فرماندار او در مکّه و مدینه بود، فرمان داد تا خانه امام صادق علیه السّلام را به آتش بکشاند.
او این مأموریت را انجام داد، خانه آن حضرت آتش گرفت، به طوری که در خانه و دالان خانه، از آتش، شعلهور گردید، آن حضرت روی آتش راه میرفت و میفرمود:
الأنوار البهیة ،ص:249
انا ابن اعراق الثّری انا ابن ابراهیم خلیل اللّه
: «من فرزند ریشههای خیر زمین هستم (یعنی پسر اسماعیل هستم که فرزندانش در نقاط مختلف زمین ریشه دوانده و پراکنده شدهاند) من فرزند ابراهیم خلیل خدا علیه السّلام میباشم» [کنایه از اینکه نمرود، ابراهیم علیه السّلام را در آتش انداخت، و آتش برای او سرد شد، ای خدا، آتش را برایم سرد گردان، و دشمن مرا مانند نمرود خوار کن].
روایت شده: از امام صادق علیه السّلام نزد منصور، سخنچینی و بدگوئی کردند، به اینکه: او غلام خود «معلّی بن خنیس» را نزد شیعیانش برای جمعآوری اموال فرستاده است، و با همان اموال، محمد بن عبد اللّه [بن حسن مثنّی، معروف به نفس زکیّه را برای قیام بر ضدّ تو] برانگیخته است.
منصور از این گزارش، به قدری عصبانی شد که دستش را میگزید و از شدّت خشم میخواست کف دستش را بخورد، همان دم نامهای برای عمویش داود، که در آن وقت امیر مدینه بود فرستاد، و در آن نامه تأکید کرد که جعفر بن محمّد (امام صادق علیه السّلام) را (از مدینه به عراق) نزد او بیاورد، و ماندن در مدینه را به امام اجازه ندهد.
وقتی که داود، نامه منصور را دریافت کرد، به امام صادق علیه السّلام گفت:
«باید فردا به سوی منصور حرکت کنی، و هیچ مهلت تأخیر نیست».
صفوان جمّال (شتردار و ساربان) میگوید: من در آن وقت در مدینه بودم، امام صادق علیه السّلام مرا طلبید، به حضورش رفتم، به من فرمود: «فردا شتر سواری ما را آماده کن، زیرا به خواست خدا فردا به سوی عراق حرکت میکنیم.
سپس آن حضرت برخاست و به مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رفت، من در حضورش بودم، و چند رکعت نماز در آنجا خواند، و بعد از نماز دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا نمود، من از آن حضرت درخواست کردم که آن دعا را
الأنوار البهیة ،ص:250
تکرار کند، آن حضرت، تکرار کرد، من آن دعا را نوشتم.
هنگامی که صبح شد، من شتر را آماده کردم و آن بزرگوار به سوی عراق حرکت کرد تا به شهری که منصور دوانیقی در آنجا بود، رسید و به در خانه او رفت و اجازه طلبید، اجازه داده شد، نزد منصور رفت، منصور از امام احترام کرد و او را در نزدیک خود نشانید و سپس مطالبی را که به او گزارش شده بود، به امام صادق علیه السّلام عرض کرد.
مطابق روایت شیخ کلینی (ره)، صفوان جمّال میگوید: من برای دوّمین بار، امام صادق علیه السّلام را از مدینه به کوفه روانه نمودم، منصور در آن وقت در کوفه بود، هنگامی که امام صادق علیه السّلام به هاشمیّه، محل سکونت منصور، رسید، پایش را از رکاب بیرون آورد و پیاده شد و استر نیرومندی را طلبید، و لباسهای سفید پوشید، هنگامی که نزد منصور وارد شد، منصور به او گفت: «خود را به پیامبران، تشبیه نمودهای».
امام صادق: «چگونه مرا از فرزندان پیامبران، دور میکنی؟».
منصور: تصمیم داشتم افرادی را به مدینه بفرستم تا نخلستانهای مدینه را قلع و قمع کند، و اهل آن را اسیر نماید.
امام صادق: برای چه؟ ای رئیس مؤمنان!
منصور: به من خبر رسیده که غلام تو «معلّی بن خنیس»، مردم را به سوی امامت تو فرا میخواند، و اموال را جمع کرده و به سوی تو میآورد.
امام صادق: سوگند به خدا چنین نیست که خبر دادهاند.
منصور: به این مقدار از سوگند تو قانع نمیشوم، مگر اینکه: به طلاق، و آزاد کردن بردگان و قربانی و ... سوگند یاد کنی.
امام صادق: آیا به من امر میکنی که به اموری غیر از خدا (یعنی به سوگندهای زمان جاهلیّت) سوگند یاد کنم، همانا آن کس که از سوگند به خدا راضی نشود، در نزد خدا ارزشی ندارد.
الأنوار البهیة ،ص:251
منصور: آیا برای من اظهار علم و آگاهی میکنی؟
امام صادق: چگونه مرا از علم و دانائی، دور میدانی، با اینکه من فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستم.
منصور: من بین تو و بین آن کس که گزارش داده، جمع میکنم تا امر ثابت گردد.
امام صادق: این کار را انجام بده.
منصور، گزارش کننده سخن چین را طلبید، او آمد، امام صادق علیه السّلام به او فرمود: درباره من چه گفتهای؟
او گفت:
نعم و اللّه الّذی لا اله الّا هو عالم الغیب و الشّهادة الرّحمن الرّحیم لقد فعلت
: «آری، سوگند به خدای یکتا که به نهان و آشکار، آگاه است و بخشنده و مهربان است، تو این کارها (دعوت مردم به امامت خود و گردآوری اموال) را انجام دادهای».
امام صادق: وای بر تو، تو از بخشندگی خدا سخن میگوئی و او را با اوصاف رحمانیّت او تعظیم میکنی، از این رو خداوند از عذاب کردن تو، حیا میکند، بلکه این گونه بگو:
برئت من حول اللّه و قوّته، و ألجأت الی حولی و قوّتی
: «من از حول و قوّت خدا، بیزاری جستم و به حول و قوّت خودم پناهنده شدم».
آن مرد، چنین گفت، و همان دم جان داد.
در این هنگام، منصور به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: از این پس، هرگز سعایت (و بدگوئی) دیگران را درباره تو، قبول نمیکنم، جایزه نیکوئی به امام صادق علیه السّلام داد و آن حضرت را به سوی مدینه بازگردانید.
مؤلّف گوید: از این روایت و روایات دیگر فهمیده میشود که امام صادق علیه السّلام بیش از یک بار، از مدینه به عراق آمده است، و از روایات متعدّد برمیآید که منصور، آن حضرت را کرارا احضار کرد، و آن حضرت با
الأنوار البهیة ،ص:252
دعاهای خود، از خداوند خواسته تا شرّ منصور را از سر او دفع کند.
یک بار منصور، امام صادق علیه السّلام را احضار کرد تا او را به قتل رساند، حتّی شمشیر و نطع (سفره چرمی، که افراد را روی آن میکشتند) آماده نمود، آن حضرت در آن هنگام، چنین دعا کرد:
حسبی الرّب من المربوبین، و حسبی الخالق من المخلوقین، و حسبی الرّازق من المرزوقین، و حسبی اللّه ربّ العالمین، حسبی من هو حسبی، حسبی من لم یزل حسبی، حسبی اللّه لا اله الّا هو، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم
: «پروردگار نسبت به پروردههایش، مرا کافی است، آفریدگار نسبت به آفریدههایش، مرا بس است، روزی دهنده نسبت به روزیدهندگانش، مرا کافی است، و خدائی که پروردگار جهانیان است مرا کافی است، کافی است مرا آن کسی که برایم کافی است، کافی است مرا آنکه همواره و همیشه مرا کافی است، کافی است مرا خدائی که جز او معبودی نیست، بر او توکّل میکنم و او پروردگار عرش بزرگ است».
یکی از دعاهای آن حضرت، آن هنگام بود که فرماندار مدینه آن حضرت را به سوی منصور، روانه کرد، و منصور در آوردن امام صادق علیه السّلام شتاب داشت، و به قدری به کشتن آن حضرت، حریص بود، که میگفت: آمدن جعفر بن محمّد علیه السّلام دیر شد، امام صادق علیه السّلام در آن هنگام این دعا را خواند:
یا من لا یضام و لا یرام، و به تواصل الارحام، صلّ علی محمّد و آله، و اکفنی شرّه، بحولک و قوّتک
: «ای خدا، که دستخوش قهر و انتقام دیگران نمیشود، و پیوند بستگان در پرتو لطف او برقرار میگردد، بر محمّد و خاندانش، درود بفرست و مرا در پناه قوّت
الأنوار البهیة ،ص:253
و قدرتت، از شرّ منصور، کفایت فرما».
یکی دیگر از فرازهای دعای امام صادق علیه السّلام این بود:
اللّهمّ انت تکفی من کلّ شیء، و لا تکفی منک شیء
: «خدایا، تو بر هر چیزی کفایت میکنی، ولی هیچ چیز کفایت تو را نکند».
یکی دیگر از دعاهای امام صادق علیه السّلام این بود: آن هنگام که منصور، او را احضار کرد، و هنگامی که چشمش به آن حضرت افتاد، گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا به پادشاهی من طعن زده و بدیها و مشکلات میآفرینی؟».
ربیع (دربان) میگوید: دیدم آن حضرت هنگام ورود بر منصور، لبهای خود را حرکت میداد، و هرگاه چنین میکرد، از شدّت خشم منصور کاسته میشد، تا اینکه منصور او را نزدیک خود برد به طوری که از او خشنود شده بود.
هنگامی که امام صادق علیه السّلام از نزد منصور، بیرون آمد، همراهش رفتم، و عرض کردم: «هنگام حرکت دادن لبهایت، چه میگفتی به طوری که خشم شدید منصور فرو نشست»، فرمود: «دعای جدّم حسین علیه السّلام را میخواندم».
عرض کردم: قربانت گردم، آن دعا، چه بود؟
فرمود: این دعا بود:
یا عدّتی عند شدّتی، و یا غوثی فی کربتی، احرسنی بعینک الّتی لا تنام، و اکنفنی برکنک الّذی لا یرام
: «ای یاور من در سختیهایم، ای پناه من در اندوهم، با آن چشمت که دچار خواب نشود مرا نگهدار، و با آن رکن آسیبناپذیرت مرا در پناه خود بگیر».
ربیع میگوید: «این دعا را حفظ کردم و هنگام هر پیشامد سخت و رنجآوری، آن را خواندم، ناراحتیهایم به شادی مبدّل شد».
الأنوار البهیة ،ص:254
سیّد بن طاووس از کتاب عتیق به سند خود از محمد بن ربیع حاجب (دربان) نقل میکند: روزی منصور در قصر خود، «قبّة الخضراء» نشسته بود، که به آن کاخ، کاخ سرخ میگفتند، و این جریان، قبل از کشتن محمد و ابراهیم (نوادگان امام حسن علیه السّلام) بود.
منصور دارای روز مخصوصی بود که در آن روز مینشست، و آن را روز کشتار مینامید، قبل از آن، امام صادق علیه السّلام را از مدینه احضار کرده بود [و آن حضرت، در عراق به سر میبرد].
منصور آن روز را تا شب، و شب را تا آخرهای شب در کاخ به سر میبرد، آنگاه پدرم «ربیع» را طلبید و به او گفت:
«ای ربیع! تو خود میدانی که در نزد من دارای چه مقام ارجمندی هستی، و به قدری تو را رازدار و محرم اسرار خود میدانم که گاهی تو را به آن اسرار آگاه میکنم، ولی از بانوان حرم پنهان میدارم!!».
ربیع گفت: «این موقعیّت من، از فضل خدا و مرحمت امیر مؤمنان است، ولی بالآخره دوستی و خصوصی بودن هم پایانی دارد، منصور گفت: آری، چنین است، همین ساعت، نزد جعفر بن محمّد (امام صادق «ع») بر و او را در هر حال که دیدی، به اینجا بیاور، مواظب باش که او در وضع خود تغییری ندهد».
گفتم: انّا للّه، این احضار، سوگند به خدا نشانه مرگ و هلاکت است، من اگر امام را بیاورم، آن چهرهای که من از منصور دیدم، او را خواهد کشت، و آخرتم بر باد خواهد رفت «1» و اگر او را نیاورم و در اجرای فرمان منصور سهل انگاری کنم؛ من و فرزندانم را میکشد و اموالم را غارت میکند، در دوراهی اختیار دنیا یا
______________________________
(1) باید توجّه داشت که ربیع، شیعه بود، و حاضر به قتل و آزار امام صادق علیه السّلام نبوده است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:255
آخرت قرار گرفتم، دلم به دنیا مایل شد.
محمّد بن ربیع میگوید: پدرم مرا طلبید، من در میان فرزندان او، از همه بیرحمتر و خشنتر بودم، به من گفت: «به خانه جعفر بن محمّد الصّادق علیه السّلام برو و از بالای بام به خانه او وارد شو، منتظر گشودن در نباش، تا در این فرصت، او وضع خانه خود را تغییر دهد، بلکه از پشت بام سر زده به خانه او وارد شو، و در همان حال او را بیاور».
محمّد بن ربیع میگوید: به خانه آن حضرت رفتم، شب از نیمه گذشته بود، دستور دادم نردبانها گذاردند، و از دیوار بالا رفتم، به خانه نگاه کردم، دیدم: آن حضرت پیراهنی پوشیده و لباسی به دوش افکنده و نماز میخواند، وقتی که نمازش به پایان رسید، گفتم دعوت امیر مؤمنان [منصور دوانیقی] را هم اکنون اجابت کن، فرمود: «بگذار دعا بخوانم و لباسم را بپوشم».
گفتم: هیچگونه اجازه نداری، وضع خود را تغییر دهی!
فرمود: بگذار خود را شستشو دهم.
گفتم: اجازه ندارم، و خود را مشغول نکن، من نمیگذارم وضع خود را تغییر دهی، به این ترتیب با سر و پای برهنه، او را با همان پیراهن و لباس، بیرون آوردم، سنّ او از هفتاد تجاوز کرده بود «1».
وقتی که مقداری از راه را پیمود، خسته شد، دلم به حالش سوخت، گفتم: بر استری اجاره شده که همراه ما بود، سوار شد، به راه خود ادامه دادیم تا نزد پدرم ربیع آمدیم، در آن وقت شنیدم منصور به ربیع میگوید: «وای بر تو ای ربیع!» این مرد دیر کرد»، و مکرّر ربیع را به آوردن امام، تحریص میکرد، همین که چشم ربیع به امام افتاد و او را به آن حال دید، گریه کرده، زیرا ربیع، شیعه بود.
امام صادق علیه السّلام فرمود: «ای ربیع! میدانم که به ما تمایل داری (از
______________________________
(1) شاید منظور این باشد که آن حضرت، بر اثر ظلمهائی که به او شد، با اینکه جوان بود، چهرهاش را هفتادساله نشان میداد. در این باره، شرحی داده خواهد شد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:256
شیعیان ما هستی)، بگذارد دو رکعت نماز بخوانم و دعا کنم.
ربیع گفت: «آنچه میخواهی بخوان».
آن حضرت، دو رکعت به طور اختصار نماز خواند، سپس مشغول دعا شد که کلمات دعا را نمیفهمیدم، ولی دعای طولانی بود، در تمام این وقت، منصور، به ربیع میگفت: زودتر، زودتر!
هنگامی که امام، دعای طولانی خود را به پایان رسانید، ربیع بازوان امام را گرفت و آن حضرت را نزد منصور روانه کرد، هنگامی که امام به صحن ایوان رسید، لبهایش را به چیزی حرکت میداد، ولی نمیفهمیدم که چه میگوید، سپس آن حضرت را نزد منصور بردم، همین که چشم منصور به چهره امام افتاد، گفت: «ای جعفر! تو دست از حسادت و سرکشی و تباهی نسبت به بنی عبّاس برنمیداری، ولی خداوند هم تو را در برابر این کارهایت چیزی، جز شدّت حسد و سختی بر تو نمیافزاید، و تو با این کارها به مقصود خود نخواهی رسید».
امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمود: «سوگند به خدا، ای رئیس مؤمنان، هیچکدام از این کارها را نکردهام، در عصر خلافت بنی امیّه که میدانی آنها از همه بیشتر دشمن ما و شما بودند، و هیچگونه حقّ رهبری نداشتند، در عین حال سوگند به خدا من پرچم مخالفت بر ضدّ آنها برنیفراشتم، و آنها نسبت به من، چیزی از کسی نشنیدند، با آن همه ستمهائی که به من نمودند، اکنون چگونه بر ضدّ شما قد علم کنم، با اینکه تو پسر عمویم هستی، و در خویشاوندی از همه مردم به من نزدیکتر میباشی، و عطا و نیکی تو، از همه، به من بیشتر است» «1».
منصور، ساعتی سر به زیر انداخت، در آن وقت، روی نمد نشسته بود و در جانب چپ بر بالشی تکیه نموده بود، و شمشیری در زیر مسندش بود، که هرگاه
______________________________
(1) امام صادق علیه السّلام در این عصر، شدیدا در فشار خفقان و سانسور ظلم طاغوتیان عبّاسی بود، و برای حفظ کیان تشیّع، شدیدا تقیّه میکرد، و با صبر انقلابی خود، ناگزیر بود که این گونه رفتار کند (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:257
در کاخ مینشست، از آن شمشیر دور نمیشد، آنگاه به امام گفت: «نادرست گفتی و به راه انحراف رفتی»، سپس گوشه مسندش را بلند کرد، و بستهای کاغذ بیرون آورد و آن را نزد امام افکند، و گفت: «اینها نامههای تو است که برای مردم خراسان فرستادهای و آنها را به بیعتشکنی از من دعوت نمودهای، و به بیعت با خودت فرا خواندهای».
امام صادق علیه السّلام فرمود: «سوگند به خدا، ای رئیس مؤمنان، این کارها را من نکردهام، و چنین نخواستهام و روش من چنین نبوده است، بلکه من در هر حال به اطاعت تو اعتقاد دارم، و سنّ و سال من هم به مرحلهای رسید که اگر خواسته باشم کاری کنم، ضعف پیری، مرا از آن بازمیدارد، مرا در یکی از زندانهای خود تحت نظر بگیر تا مرگ من فرا رسد، زیرا مرگ به من نزدیک شده است».
منصور گفت: نه، هرگز چنین نمیکنم، سپس دست برد و آن شمشیر را به اندازه یک وجب از غلاف بیرون کشید و دست بر قبضه شمشیر انداخت.
ربیع میگوید: گفتم: انّا للّه، سوگند به خدا کار امام تمام شد.
سپس منصور، شمشیر را در غلاف کرد و گفت: «ای جعفر! آیا با این موی سفید و آن نسبی که داری حیا نمیکنی که سخن نادرست میگوئی و موجب اختلاف بین مسلمانان میشود، میخواهی خون مردم را بریزی، و فتنه و آشوب در بین ملّت و سران مملکت، پدید آوری».
امام صادق علیه السّلام فرمود: «سوگند به خدا، ای رئیس مؤمنان، چنین نیست، و این نامهها از من نیست، و خطّ و مهر آنها از آن من نمیباشد».
منصور [که چون میر غضبی خشن و قلدر شده بود] دست به سوی شمشیرش برد، آن را به اندازه یک ذراع [مقدار سر انگشتها تا آرنج] از غلاف بیرون کشید.
ربیع میگوید: با خود گفتم: انّا للّه کار امام تمام شد، و با خود گفتم اگر
الأنوار البهیة ،ص:258
منصور به من مأموریت دهد، مخالفت خواهم کرد، چرا که میپنداشتم او شمشیرش را به من بدهد و فرمان دهد که امام را به قتل برسانم. با خود گفتم: اگر منصور چنین کند، خودش را خواهم کشت، گرچه موجب کشته شدن خودم و فرزندانم شود، از خیالی که در آغاز کار نمودم، توبه کردم، باز دیدم منصور، با کمال خشونت، امام را سرزنش میکند، و آن حضرت، عذرخواهی مینماید.
در این هنگام دیدم، منصور، شمشیرش را به قدری از میان غلاف بیرون کشید که اندکی از آن در غلاف باقی ماند، من گفتم: انّا للّه، امام از دست رفت، در این هنگام منصور، شمشیر را در میان غلاف نهاد، و ساعتی سر به زیر افکند، سپس سرش را بلند کرده و گفت: ای ربیع به گمانم راست میگوئی، آن صندوقچه را که در فلان جا است بیاور، صندوقچه را آوردم، منصور گفت: دستت را در آن فرو بر، و بر محاسن او (امام) بگذار، آن صندوقچه، پر از عطر قیمتی بود، از آن عطر بر محاسن امام علیه السّلام نهادم، محاسن آقا که سفید بود، بر اثر آن عطر که سیاه رنگ بود، سیاه شد.
سپس منصور گفت: «امام علیه السّلام را بر بهترین و چالاکترین اسبهای من سوار کن، و ده هزار درهم به او بده، و او را با کمال احترام، تا خانهاش بدرقه کن، وقتی که به خانهاش رسید، او را مخیّر ساز که اگر خواست در نزد ما با کمال احترام بماند، و یا به مدینه جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بازگردد»، ما که بسیار خوشحال بودیم، به سلامتی از نزد منصور، بیرون آمدیم، در حالی که از کار و تصمیم منصور در شگفت بودیم- تا آخر روایت.
مؤلّف گوید: اینکه در روایت فوق آمده: سنّ امام بیش از هفتاد سال شده بود، با گفتار علما و سیرهنویسان تطبیق نمیکند. شیخ کلینی (ره) و شیخ مفید (ره) در ذکر وفات آن حضرت مینویسند: «او در ماه شوّال سال 148 ه در سنّ 65 سالگی از دنیا رفت.
شهید دوّم (محمد بن مکّی) در کتاب دروس مینویسد: «امام صادق علیه السّلام)
الأنوار البهیة ،ص:259
در ماه شوّال وفات کرد، و به گفته بعضی در نیمه ماه رجب، روز دوشنبه سال 148 ه در سنّ 65 سالگی از دنیا رفت». در کتاب اعلام الوری نیز قریب همین مطلب آمده است.
ابن خشّاب از محمّد بن سنان روایت میکند که: امام صادق علیه السّلام در 65 سالگی و به گفته بعضی در 68 سالگی از دنیا رفت.
نتیجه اینکه: به احتمال قوی واژه «سبعین» (70) که در روایت فوق، ذکر شده اشتباها به جای «ستّین» (60) نقل گردیده است، گرچه قول ضعیفی نیز در اینجا هست که امام صادق علیه السّلام در 71 سالگی از دنیا رفته است، چنانکه این مطلب را صاحب کشف الغمّه از محمد بن سعید، و نیز سبط بن جوزی از واقدی نقل نمودهاند.
شیخ طوسی (ره) به اسناد خود از محمد بن ابراهیم نقل میکند، منصور دوانیقی [دوّمین خلیفه عبّاسی] امام صادق علیه السّلام را به حضور طلبید، دستور داد فرشی در کنارش گستردند، و امام را بر روی آن نشاند، سپس گفت: «محمّد را نزدم بیاورید، مهدی را به نزدم بیاورید» [منظور، پسرش محمّد بود که به مهدی عبّاسی معروف شده بود]، منصور، این سخن را چندین بار تکرار کرد، گفته شد:
هم اکنون میآید، علّت تأخیرش این است که او به سوزاندن مواد عطری [مانند سوزاندن عود] اشتغال دارد، پس از لحظهای، او آمد که بوی عطر او، پیش از ورود او، به مشام میرسید، در این هنگام، منصور به امام صادق علیه السّلام رو کرد و گفت: «ای ابا عبد اللّه! درباره صله رحم، حدیثی به من فرمودی، آن را ذکر کنید تا (پسرم) مهدی بشنود.
امام صادق علیه السّلام فرمود: آری، پدرم از پدرش، از جدّش از علی علیه السّلام روایت کردند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
الأنوار البهیة ،ص:260
انّ الرّجل لیصل رحمه، و قد بقی من عمره ثلث سنین فیصیّرها اللّه عزّ و جلّ ثلثین سنة، و یقطعها و قد بقی من عمره ثلاثون سنة، فیصیّرها اللّه ثلاث سنین
: «همانا انسان، صله رحم میکند، با اینکه از عمرش، سه سال بیشتر نمانده، خداوند متعال آن را سی سال میگرداند، و قطع رحم میکند، با اینکه از عمرش سی سال باقی مانده، خداوند آن را سه سال میگرداند».
سپس این آیه (39 سوره رعد) را خواند:
یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ: «خداوند هر چه را بخواهد «محو»، و هر چه را بخواهد «اثبات» میکند، و «امّ الکتاب» نزد او است».
منصور گفت: «این حدیث، حدیث خوبی بود، ولی منظورم این حدیث نبود». امام صادق علیه السّلام فرمود: «آری، پدرم از پدرش، از جدّش، از علی علیه السّلام روایت کردند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
صلة الرّحم تعمر الدّیّار، و تزید فی الاعمار، و ان کان اهلها غیر اخیار
: «صله رحم، خانهها را آباد میسازد، عمرها را زیاد میکند، گرچه صله رحم کنندگان نیک روش نباشند».
منصور گفت: «این حدیث نیز خوب است، ولی مقصود من، این حدیث نبود». امام صادق علیه السّلام فرمود: «آری، پدرم از پدرش، از جدّش، از علی علیه السّلام نقل کردند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
صلة الرّحم تهوّن الحساب، و تقی میتة السّوء
: «صله رحم، حساب قیامت را آسان میکند، و انسان را از مرگ بد، نگهداری مینماید».
منصور گفت: «آری، مقصود من، همین حدیث بود».
ابن شهر آشوب (ره) از محمد بن سنان، از مفضّل بن عمر نقل میکند:
الأنوار البهیة ،ص:261
«منصور چندین بار تصمیم گرفت، امام را به قتل رساند، و هر زمان آن حضرت را احضار میکرد، تا او را بکشد، همین که نگاهش به امام میافتاد، هیبت و شکوهی از امام میدید، و از کشتن او منصرف میشد، ولی مردم را از ملاقات با آن حضرت، ممنوع کرد، و آن حضرت را از جلوس عمومی برای دیدار مردم، ممنوع نمود، و رفت و آمد مردم را به نزد آن بزرگوار، شدیدا کنترل کرد، تا آنجا که وقتی برای شیعیان مسألهای دینی درباره ازدواج یا طلاق و ... پیش میآمد، حکمش را نمیدانستند، و نمیتوانستند با آن حضرت، ملاقات نمایند، و همین باعث میشد که مردی از همسرش مدّتها دوری کند، تا مسأله روشن گردد.
مؤلّف گوید: این مطلب را تأیید میکند، آنچه که قطب راوندی (ره) از «هارون ابن خارجه» نقل میکند که گفت: مردی از اصحاب ما، همسرش را [در یک مجلس، بدون رجوع بعد از طلاق] سه طلاقه کرد، حکم آن را از علمای شیعه پرسید، آنها جواب دادند، چنین طلاقی، طلاق نیست.
همسر او گفت: «من به این پاسخ قانع نمیشوم، مگر اینکه مسأله را از شخص امام صادق علیه السّلام بپرسی!
آن حضرت در این وقت در شهر حیره (بین کوفه و بصره) در عصر خلافت ابو العبّاس سفّاح (نخستین خلیفه عبّاسی) بود.
شوهر آن زن به «حیره» سفر کرد، ولی دریافت که نمیتواند با امام صادق علیه السّلام ملاقات نماید، زیرا خلیفه، دیدار مردم را با آن حضرت قدغن کرده است.
او میگوید: با خود میاندیشیدم که چگونه و با چه طرحی، بتوانم با امام صادق علیه السّلام ملاقات نمایم، در این میان ناگاه یک عرب بیابانی را دیدم که جامههای پشمین پوشیده بود، و خیار میفروخت، به جلو رفتم و گفتم: «همه این خیارها را چند میفروشی؟».
گفت: به یک درهم.
الأنوار البهیة ،ص:262
یک درهم به او دادم و به او گفتم: روپوش پشمی خود را به من بده، او آن لباس را به من داد، آن را پوشیدم [و خود را به صورت خیارفروش درآوردم] و فریاد میزدم: آهای خیار! آهای خیار!!
به این ترتیب خود را به چند قدمی امام صادق علیه السّلام نزدیک نمودم، ناگاه پسری از گوشهای صدا زد: «ای خیارفروش!» به پیش رفتم و به خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم، آن حضرت فرمود:
ما اجود ما احتلت، ایّ شیء حاجتک؟
: «چه نیرنگ خوبی به کار بردی، اکنون بگو چه حاجت داری؟».
عرض کردم: «من به یک گرفتاری مبتلا شدم، و همسرم را در یک مجلس، با یک بار گفتن، سه طلاقه کردم، از علمای خودمان (شیعه) پرسیدم، گفتند: این طلاق، طلاق نیست، همسرم گفت: به این پاسخ قانع نمیشوم تا اینکه مسأله را از خود امام صادق علیه السّلام بپرسی».
امام صادق علیه السّلام فرمود: «به سوی همسرت بازگرد، چیزی بر گردن تو نیست» (و طلاق تو به عنوان سه طلاقه، صحیح نیست).
شیخ کشّی (ره) [ابو عمرو، محمّد بن عمر کشّی صاحب کتاب رجال، که شیخ طوسی آن کتاب را خلاصه نموده و آن را «اختیار الرّجال» نامیده] میگوید: از عنبسه روایت شده؛ میگفت: شنیدم امام صادق علیه السّلام میفرمود: «من شکایت تنهائی و اندوه خود را از مردم مدینه، به سوی خدا میبرم، تا نزد من بیائید و شما را بنگرم و شاد گردم، کاش این طاغوت (منصور دوانیقی) به من اجازه میداد، تا در خانه جلوس میکردم، و شما نزد من میآمدید، و با من ملاقات مینمودید، اگر او چنین میکرد، ما به او ضمانت میدادیم که از جانب ما به او آزاری نرسد».
مؤلّف گوید: وقتی که امام صادق علیه السّلام ممنوع الملاقات شد، و حکومت
الأنوار البهیة ،ص:263
طاغوتی بنی عبّاس، او را از جلوس و دیدار با مردم بازداشت، برای شیعیان آن حضرت، بسیار ناگوار و سخت گردید که قابل تحمّل نبود، تا اینکه خداوند به دل منصور انداخت که از امام صادق علیه السّلام درخواست هدیهای کند، هدیهای که نظیر آن در نزد هیچکس نباشد. امام صادق علیه السّلام عصای کوچکی را که طول آن یک ذراع [از سر انگشتان تا آرنج] بود، و از یادگارهای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود، برای منصور فرستاد.
منصور، بسیار خوشحال شد، و دستور داد آن را چهار قسمت کردند، و هر کدام را در یکی از چهار جا [مثلا در چهار گوشه تختش] نصب نمودند، آنگاه به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: «پاداش تو در مقابل این هدیه، در نزد من جز این نیست که تو را آزاد سازم، تا شیعیانت از علم تو بهرهمند گردند، و دیگر مزاحم تو و شیعیانت نگردم، در مسند علم و فتوا بنشین و فتوای خود را برای مردم بیان کن، ولی در آن شهری که من زیست میکنم، نباش!».
و همین فرمان منصور، موجب آزادی و پخش علم امام صادق علیه السّلام [و تشکیل حوزه علمیّه و جذب شاگردان بسیار] گردید «1».
______________________________
(1) در اینجا تذکّر این نکته لازم است که شیوه ائمّه اطهار علیهم السّلام در مسائل فرهنگی و سیاسی، بر اساس اولویّتها و اهمّ و مهم بود. آنها گاهی در شرائط خاص، با رعایت همه جوانب، مهم را فدای اهمّ میکردند. امام صادق علیه السّلام در شرائطی بود، که تشکیل حوزه علمیّه و نشر فرهنگ تشیّع را مهمتر از قیام مسلّحانه بر ضد بنی عبّاس میدانست، و عقیده داشت که نهضت فرهنگی، اساس نهضتهای دیگر است، بر همین اساس، سعی میکرد منصور را بر ضدّ خود، تحریک نکند.
در اینجا مناسب است به کلام امام خمینی (ره) توجّه کنیم. ایشان در پاسخ عدّهای که گفته بودند: «اگر بنا است که مرجع دینی در سیاست دخالت نماید، چرا آیت اللّه العظمی شیخ عبد الکریم حائری [مؤسّس حوزه علمیّه قم] این کار را انجام ندادند؟»، فرموده بودند: «اگر مرحوم حاج شیخ (عبد الکریم) در حال حاضر زنده بودند، کاری را انجام میدادند که من انجام دادهام، و تأسیس حوزه علمیّه در ایران آن روز، از جهت سیاسی، کمتر از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران امروز نبود» [تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل]- (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:264
مؤلّف گوید: از روایت کتاب محاسن، ظاهر میشود که مردم در محضر آن حضرت اجتماع نمودند، به طوری که جمعیّت، ازدحام میکردند، تا از محضرش کسب علم کنند، و آن روایت چنین است:
معاویة بن میسرة بن شریح میگوید: امام صادق علیه السّلام را در مسجد خیف (واقع در سرزمین منی) دیدم که حلقه درسی داشت و حدود دویست نفر در آن درس، شرکت مینمودند، از جمله آنها عبد اللّه بن شبرمه «1» بود، که به آن حضرت میگفت:
«ای ابا عبد اللّه! ما در عراق، به قضاوت اشتغال داریم، و بر اساس قرآن و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قضاوت مینمائیم، و گاهی مسألهای برای ما پیش میآید که [چون در قرآن و سنّت چیزی نمییابیم] بر اساس رأی خود، اجتهاد میکنیم» «2».
با شنیدن این سخن، همه شاگردان، گوش فرا دادند تا پاسخ امام صادق علیه السّلام را بشنوند، امام صادق علیه السّلام با شاگردانی که در جانب راستش بودند، مشغول سخن بود، چون حاضران چنین دیدند، قفل سکوت را شکستند و به گفتگو پرداختند، باز عبد اللّه بن شبرمه عرض کرد:
«ای ابا عبد اللّه! ما قاضیهای عراق هستیم، و بر اساس قرآن و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قضاوت میکنیم، و گاهی مسائلی پیش میآید که بر اساس رأی
______________________________
(1) عبد اللّه بن شبرمه از اصحاب امام سجّاد علیه السّلام بود، و در نواحی کوفه از طرف منصور دوانیقی، قاضی بود و بین مردم آنجا قضاوت میکرد. او در سال 144 ه ق از دنیا رفت. علّامه حلّی در رجال خود، او را در قسم دوّم از راویان (که موثّق نیستند) ذکر کرده است، او از اهالی کوفه و شاعر بود (مؤلّف).
از روایات، ظاهر میشود که او مورد مذمّت است، و او بر اساس رأی و قیاس عمل میکرده است (الکنی و الألقاب، ج 1، ص 324)- مترجم
(2) اشکال ابن شبرمه این بود که به جای اجتهاد از قواعد کلّی قرآن و سنّت، از رأی و قیاس خود اجتهاد مینمود (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:265
خود، اجتهاد مینمائیم».
همه حاضران سکوت کردند تا پاسخ امام را بشنوند، دیدند آن حضرت به جانب چپ خود رو کرده و با شاگردانی که در جانب چپ هستند گفتگو میکند، باز حاضران با دیدن این حالت سکوت را شکستند و به گفتگو پرداختند. عبد اللّه بن شبرمه پس از سکوت طولانی، باز (برای بار سوّم) سؤال خود را تکرار کرد.
امام صادق علیه السّلام به او رو کرد و فرمود: «علی بن أبی طالب علیه السّلام چگونه انسانی بود؟ او در عراق زندگی میکرد و شما به حال او اطّلاع دارید».
ابن شبرمه، در جواب، حضرت علی علیه السّلام را بسیار ستود.
امام صادق علیه السّلام فرمود:
انّ علیّا أبی ان یدخل فی دین اللّه الرّأی، و ان یقول فی شیء من دین اللّه بالرّأی و المقاییس
: «همانا حضرت علی علیه السّلام امتناع نمود که رأی خود را در دین خدا داخل نماید، و چیزی از دین خدا را بر اساس رأی و قیاس، فتوا دهد».
الأنوار البهیة ،ص:266
امام صادق علیه السّلام در ماه شوّال سال 148 هجرت، بر اثر زهری که همراه انگور به او خوراندند به شهادت رسید، آن حضرت در روز 25 شوّال، و به گفته بعضی روز دوشنبه 15 رجب از دنیا رفت، چنانکه قبلا اشاره شد:
در کتاب مشکاة الأنوار نقل شده: یکی از یاران امام صادق علیه السّلام به عیادت امام صادق علیه السّلام، در آن هنگام که در بستر شهادت بود، رفت، دید آنچنان آن حضرت لاغر شده که بیش از رمقی، از او باقی نمانده است، گریه کرد.
امام علیه السّلام به او فرمود: «چرا گریه میکنی؟».
او عرض کرد: «آیا من شما را در این حال مینگرم، گریه نکنم».
امام صادق علیه السّلام به او فرمود: «گریه نکن، همانا همه نیکیها به مؤمن عرضه میشود، اگر اعضای بدن او قطعهقطعه شود، برای او خیر است، و اگر سراسر بین مشرق و مغرب را مالک گردد، باز برای او خیر است» [یعنی راضی به رضای خدا است، و آنچه را خدا پسندید همان را میپسندد].
شیخ طوسی (ره) از «سالمه» کنیز امام صادق علیه السّلام نقل میکند که
الأنوار البهیة ،ص:267
گفت: من هنگام وفات امام صادق علیه السّلام در محضر آن حضرت بودم، از هوش رفت، وقتی که به هوش آمد فرمود: به «حسن افطس [حسن پسر علی اصغر بن امام سجّاد علیه السّلام] هفتاد دینار بدهید، و به فلانی و فلانی، فلان مقدار بدهید ...
من عرض کردم: «آیا به حسن افطس که قبلا با کارد بزرگ به شما حمله کرد و میخواست شما را بکشد، پول بدهیم؟».
فرمود: آیا میخواهی از افرادی [از صاحبان اندیشه] نباشم که خداوند در تمجید آنها میفرماید:
وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ
: «و آنها که پیوندهائی را که خدا به آن امر کرده است برقرار میدارند، و از پروردگارشان میترسند، و از بدی حساب (روز قیامت، بیم دارند)» «1».
آری، ای سالمه! خداوند متعال، بهشت را آفرید، آن را پاکیزه نمود، و بوی آن را خوش گردانید؛
و انّ ریحها یوجد من مسیرة الفی عام، و لا یجد ریحها؛ عاقّ و لا قاطع رحم
: «و همانا بوی بهشت تا فاصله مسیر که در دو هزار سال پیموده میشود، میرسد، ولی همین بوی بهشت را انسانی که پدر و مادرش را بیازارد و یا قطع رحم کند، استشمام نخواهد کرد».
به روایت شیخ صدوق (ره) ابو بصیر میگوید: پس از شهادت امام صادق علیه السّلام نزد امّ حمیده [کنیز امام صادق علیه السّلام] برای عرض تسلیت رفتیم، گریه کرد و ما نیز از گریه او گریه کردیم، سپس گفت: «ای ابا محمّد
______________________________
(1) رعد- 21
الأنوار البهیة ،ص:268
[لقب دیگر ابو بصیر] اگر امام صادق علیه السّلام را هنگام مرگ میدیدی، چیز عجیبی مشاهده مینمودی؛ چشمهای خود را گشود و فرمود: بستگانم را حاضر کنید، ما همه آنها را حاضر کردیم، به آنها نگاه کرد و فرمود:
انّ شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصّلاة
: «همانا شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمرد، نرسد».
قطب راوندی (ره) از داود بن کثیر رقّی نقل میکند که گفت: شخصی از خراسان که او را «ابو جعفر» میخواندند، عازم کوفه شد، جماعتی از مردم خراسان نزد او اجتماع کردند و از او درخواست نمودند: اموال و متاعی را با خود ببرد [تا به امام صادق علیه السّلام برساند] و همچنین مسائلی در فتوا و مشورت را (در رابطه با امامت) بررسی نماید.
آن مرد خراسانی، به سوی کوفه حرکت کرد، پس از ورود به کوفه، برای زیارت مرقد شریف امام علی علیه السّلام، به حرم آن حضرت رفت، در حرم، در گوشهای، مردی را دید که جمعی به گردش حلقه زدهاند، وقتی که از زیارت مرقد شریف فارغ شد، نزد آن جمعیّت رفت، دریافت که آنها فقهای شیعه هستند، و مسائل خود را از آن شیخ (که به گردش حلقه زده بودند) میپرسند، پرسید این شیخ کیست؟
گفتند: او «ابو حمزه ثمالی» «1» است.
آن مرد خراسانی میگوید: در این هنگام که نزد ابو حمزه نشسته بودیم، شخصی اعرابی به آنجا آمده و گفت: من از مدینه میآیم، جعفر بن محمد (امام
______________________________
(1) ثابت بن دینار، معروف به «ابو حمزه ثمالی» صاحب دعای معروف، که در سحرهای ماه رمضان خوانده میشود، از پارسایان و شخصیّتهای برجسته و مورد وثوق، از اهالی کوفه است. حضرت رضا علیه السّلام او را به سلمان فارسی، تشبیه نمود، و فرمود: او در خدمت چهار نفر از ما [امام سجّاد علیه السّلام تا امام کاظم علیه السّلام] بود. وی به سال 150 ه ق از دنیا رفت- شرح در کتاب الکنی و الألقاب، ج 2، ص 132 (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:269
صادق علیه السّلام) از دنیا رفت.
ابو حمزه تا این خبر را شنید، جیغ کشید، و سپس دستش را بر زمین کوبید، و آنگاه از آن اعرابی پرسید: «آیا از آن حضرت وصیّتی شنیدهای؟» [آیا او برای خود، وصیّ تعیین کرد؟].
او گفت: «آری، او به پسرش عبد اللّه، و به پسرش موسی علیه السّلام، و به منصور (دوانیقی) وصیّت کرد».
ابو حمزه گفت: «حمد و سپاس خداوند را که ما را گمراه نکرد، دلّ علی الصّغیر، و بیّن علی الکبیر، و ستر الامر العظیم.
آنگاه ابو حمزه برخاست و کنار قبر امیر مؤمنان علیه السّلام رفت، و در آنجا نماز خواند، ما هم نماز خواندیم، سپس ابو حمزه نزد ما آمد، من به او گفتم: «آنچه را [اکنون خبر از شهادت امام صادق علیه السّلام] گفتی، برای من توضیح بده».
ابو حمزه گفت: «امام صادق علیه السّلام بیان کرد که پسر بزرگش (عبد اللّه) ناقص الخلقه است [زیرا از نظر جسمی و دینی ناقص بود، و همه میدانستند که وصیّ امام، او نیست] و راهنمائی به فرزند کوچک نمود به اینکه او را در وصیّت با فرزند بزرگ (عبد اللّه) داخل نمود، و نام منصور را ذکر کرد، و به این ترتیب امر عظیم (امامت) را پنهان نمود [زیرا همه میدانستند که منصور، وصیّ آن حضرت نیست، بلکه آن حضرت منصور را از روی تقیّه نام برده است] که اگر منصور بپرسد: وصیّ جعفر بن محمّد الصّادق، کیست؟ گفته شود: «خودت هستی» «1».
مسعودی [مورّخ معروف] مینویسد: امام صادق علیه السّلام با پدرش امام
______________________________
(1) به عبارت روشنتر؛ امام صادق علیه السّلام در شرائط سخت و سانسور حکومت منصور، با یک طرح و تاکتیک ماهرانه، وصیّ حقیقی خود را به شیعیان معرفی کرد، اسم سه نفر را برد، که نزد شیعیان مسلّم بود که عبد اللّه و منصور، وصیّ حقیقی او نیستند، پس حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام وصیّ و امام بعد از او است، و با این طرح منصور را از آزار و عکس العملهای طاغوتی، رام نمود (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:270
باقر علیه السّلام و جدّش امام سجّاد علیه السّلام در قبرستان بقیع، دفن شدهاند، و گفته شده: که آن حضرت را زهر دادند، و سنّ آن حضرت هنگام وفات 65 سال بود.
سپس مینویسد: در محلّ قبر آن حضرت، سنگ مرمری وجود داشت، که در آن چنین نوشته شده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، الحمد للّه مبید الامم، و محیی الرّمم، هذا قبر فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سیّدة نساء العالمین، و قبر الحسن ابن علیّ بن أبی طالب، و علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب و محمّد بن علیّ، و جعفر بن محمّد رضی اللّه عنهم
: «بنام خداوند بخشنده مهربان- حمد و سپاس خداوندی را که هلاک کننده جمعیّتها، و زنده کننده استخوانهای پوسیده است، این قبر فاطمه علیها السّلام دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سرور زنان جهانیان، و قبر امام حسن مجتبی علیه السّلام و قبر امام سجّاد علیه السّلام و امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام است- خدا از آنها راضی باشد».
مؤلّف گوید: من میگویم: «صلوات خدا بر آنها باد»، زیرا آنها بزرگتر از آن هستند که درباره آنها «رحمهم اللّه یا رضی اللّه عنهم» گفته شود، اما منظور از فاطمه علیها السّلام که امامان مذکور، کنار قبر او مدفون هستند، فاطمه بنت اسد، مادر امیر مؤمنان علی علیه السّلام است، ولی در مورد قبر فاطمه علیها السّلام دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، ظاهر آن است که او در خانه خودش، به خاک سپرد شد، چنانکه در جای خود ذکر شده است.
از عیسی بن داب روایت شده: هنگامی که جنازه امام صادق علیه السّلام را
الأنوار البهیة ،ص:271
در میان تابوت نهاده و به سوی بقیع برای دفن میبردند، ابو هریره «1» این اشعار را میخواند:
اقول و قد راحوا به یحملونهعلی کاهل من حاملیه و عاتق
أ تدرون ما ذا تحملون الی الثّریثبیرا ثوی من رأس علیاء شاهق
غداة حثی الحاثون فوق ضریحهترابا و اولی کان فوق المفارق : «میگویم: همانا به سوی جنازه امام صادق علیه السّلام رفتند و آن را بر شانه و دوش خود گرفتند و حمل کردند.
آیا میدانید که چه شخصیتی را به سوی خاک قبر، حمل میکنید؟ کوه سر برافراشتهای بر فراز بلند و بسیار مرتفع را (مینگرم)
آنها خاک قبر را بر روی جنازه او میریزند، بهتر این است که آن خاک را بر سرهای خود بریزند» [یا بهتر این است که جنازه او را در قبر ننهند، بلکه روی سرهای خود قرار دهند].
شیخ مفید (ره) در کتاب «مقنعه»، در باب پاداش زیارت مرقد شریف امام سجّاد علیه السّلام و امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام مینویسد:
روایت شده امام صادق علیه السّلام فرمود:
من زارنی غفرت له ذنوبه و لم یمت فقیرا
: «کسی که مرا زیارت کند، گناهانش آمرزیده شود، و فقیر نمیمیرد».
______________________________
(1) منظور از این ابو هریره، ابو هریره صحابه، که به دروغگوئی معروف است، نیست، بلکه منظور ابو هریره عجلی است که در شمار شاعران خاندان رسالت علیهم السّلام است، که آشکارا درباره مقام آنها، شعر میسرود.
ابو بصیر میگوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: کیست که شعر ابو هریره را برای ما بخواند، عرض کردم: فدایت شوم، او شراب میخورد، فرمود: «خدا او را رحمت کند، خداوند هر گناهی را- اگر همراه دشمنی با علی علیه السّلام نباشد- (سرانجام) میآمرزد» (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:272
امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: «کسی که جعفر (امام صادق «ع») و پدرش را زیارت کند، به چشم درد مبتلا نمیشود، و بیمار نمیگردد، و در حال پریشانی از دنیا نمیرود».
امام صادق علیه السّلام فرمود: «کسی که امامی از امامان علیهم السّلام را زیارت کند، و چهار رکعت نماز در کنار قبرشان بخواند، خداوند پاداش یک حجّ و یک عمره را برای او مینویسد».
شخصی از امام صادق علیه السّلام پرسید: «پاداش کسی که شما را زیارت کند چیست؟»، آن حضرت در پاسخ فرمود:
یکون کمن زار رسول اللّه
: «مانند آن کسی است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را زیارت نموده است».
امام رضا علیه السّلام فرمود: «برای هر امامی بر گردن شیعیانش، عهد و پیمانی است، همانا یکی از امور کامل نمودن وفای به عهد، و ادای نیک حقّ آنها، زیارت قبرهای آنها است، کسی که از روی اشتیاق، و از روی تصدیق به آنچه که اشتیاق به آن دارند، آنها را زیارت کند، آنها در قیامت از زیارت کنندگان، شفاعت نمایند.
و چه زیبا سروده است؛ سیّد صالح قزوینی (ره) آنجا که گوید:
و للّه افلاک البقیع فکم بهاکواکب من آل النّبیّ غوارب
حوت منهم ما لیس تحویه بقعةو نالت بهم ما لم تنله الکواکب
فبورکت ارضا کلّ یوم و لیلةتطوف من الاملاک فیک کتائب
و فیک الجبال الشّمّ حلما هوامدو فیک البحور الفعم جودا نواضب
مناقبهم مثل النّجوم کانّهامصائبهم لم یحصها الدّهر حاسب
و هم للوری امّا نعیم مؤبّدو امّا عذاب فی القیامة واصب
الأنوار البهیة ،ص:273
ترجمه:
: «و چقدر از برای خدا خیر فراوان است در فرازهای آسمان بقیع، و براستی چه بسیار ستارگانی از خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که در آسمان بقیع غروب کردند (و در خاک پنهان شدند).
خاک بقیع، آن ستارگان را در برگرفت که هیچ بقعهای چنین ستارگانی را در بر نگرفته است، و به خاطر آنها به مقامی رسید که ستارگان جهان به آن مقام نرسیدند.
ای سرزمین بقیع! که آنچنان در شب و روز دارای برکت میشوی و فرشتگان، گروه گروه برگرد تو به طواف میپردازند.
ای بقیع! تو دارای کوههای بلند بردبار و استوار هستی، و در تو دریاهای سرشار از جود و کرم، فرود آمده است.
فضائل آنها همانند ستارگان درخشان است، مصائب آنها به قدری زیاد است که از شمارش روزگار خارج میباشد.
آنان برای مردم یا مایه نعمت ابدی هستند (یعنی نسبت به پیروان نیکشان) و یا در قیامت، عذاب ریزان (نسبت به دشمنان) خواهند بود».
[پایان نور هشتم]
الأنوار البهیة ،ص:274
* خذ لنفسک من نفسک، خذ منها فی الصّحّة قبل السّقم، و فی القوّة قبل الضّعف، و فی الحیاة قبل الممات
: «از خودت برای خودت بهره گیر؛ از تندرستی قبل از آنکه بیمار شوی، و از قدرت و نیرو، قبل از آنکه ناتوان گردی، و از زندگی، پیش از فرا رسیدن مرگ، بهره گیر» [اصول کافی، ج 2، ص 455]
* علیک بالنّصح للّه فی خلقه، فلن تلقاه بعمل افضل منه
: «بر تو باد که برای خدا، خیر خواه مردم باشی، که هرگز خدا را به کاری بهتر از این کار، ملاقات نکنی» [اصول کافی، ج 2، ص 164]
* انّ المؤمن أخو المؤمن، عینه و دلیله لا یخونه و لا یظلمه و لا تغشّه و لا یعده عدة فیخلفه
: «همانا مؤمن برادر مؤمن، و چشم و راهنمای او است، به او خیانت و ظلم و نیرنگ نمیکند، و اگر وعده به او داد، خلف وعده نمینماید»
[اصول کافی، ج 2، ص 167]
الأنوار البهیة ،ص:275
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام موسی بن جعفر علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:276
نور نهم: حضرت موسی بن جعفر ع امام هفتم، باب الحوائج، حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام
کمال الدّین محمد بن طلحه شافعی در شأن امام کاظم علیه السّلام چنین میگوید:
«امام بلند مقام، بزرگ شأن، که شبها را با عبادات بسیار، به پایان میرسانید، و در عبادت خدا، کوشش فراوان داشت، و بر انجام اطاعتهای الهی، مداومت مینمود، دارای کرامتهای آشکار، که شب را تا بامداد با سجده و قیام به سر میآورد، و روز را با روزه و صدقه به پایان میرسانید، و به خاطر آنکه حلم و شکیبائی بسیار داشت، و نسبت به کسانی که به او ستم روا میداشتند، عفو و گذشت داشت، با عنوان «کاظم» (فروبرنده خشم) نامیده شد.
آن بزرگمرد الهی، با احسان و لطف خود، گنهکاران را مجازات میکرد، و با عفو و بخشش با کسانی که به او جفا کرده بودند، برخورد مینمود، و به خاطر آنکه، عبادت بسیار مینمود، به او «عبد صالح» (بنده شایسته) گفتند، و در عراق به عنوان «باب الحوائج الی اللّه» [دربان روا کننده نیازها در درگاه خدا] نامیده میشد،
الأنوار البهیة ،ص:277
به خاطر اینکه متوسّلان به خدا، با واسطه قرار دادن او، رفع نیاز میکردند، کرامتها و عظمت مقامات او، عقلها را حیرت زده کرده است، و حکم میکنند که آن حضرت در پیشگاه خدا آنچنان در جایگاه عالی صدق و صفا قرار داشت که غیر قابل لغزش و زوال است»- پایان گفتار کمال الدّین شافعی.
امام کاظم علیه السّلام در سرزمین «ابواء»، منزلگاه بین مکّه و مدینه، در روزه یکشنبه [و به گفته بعضی در روز سهشنبه] هفتم صفر سال 128 هجرت [و به گفته بعضی در سال 129 ه ق در عصر خلافت ابراهیم بن ولید، سیزدهمین خلیفه اموی] چشم به جهان گشود.
مادر آن حضرت، به نام «حمیده مصفّاة بربریّه» از بانوان بلند مقام عجم بود، امام صادق علیه السّلام فرمود:
حمیدة: مصفّاة من الادناس کسبیکة الذّهب ...
: «حمیده از پلیدیها، پاک و پاکیزه است، همانند طلای خالص میباشد و پیوسته فرشتگان از او نگهبانی کردند تا اینکه او در پرتو لطفی که خدا به من و حجّت بعد از من داشت، به من سپرده شد».
و از بعضی از روایات، فهمیده میشود که امام صادق علیه السّلام به بانوان دستور میداد تا نزد حمیده روند، و احکام شرع را از او بیاموزند.
ابو بصیر میگوید: در آن سالی که امام کاظم علیه السّلام متولّد شد، در محضر امام صادق علیه السّلام بودم، هنگامی که به منزلگاه «ابواء» رسیدیم، امام صادق علیه السّلام برای ما و اصحابش غذا آماده کرد، آن حضرت هرگاه برای اصحاب خود غذا حاضر میکرد، غذای فراوان و پاکیزه بود، مشغول خوردن غذا بودیم که ناگاه فرستاده حمیده (مادر امام کاظم علیه السّلام) نزد امام صادق علیه السّلام آمد و از قول حمیده گفت: «اثر وضع حمل در من پدید آمده، شما قبلا فرموده
الأنوار البهیة ،ص:278
بودی که در این مورد، شما را آگاه کنم».
امام صادق علیه السّلام در حالی که خوشحال و خرسند بود، برخاست و رفت، و چند لحظه طول نکشید که بازگشت، دیدیم آستینها را بالا زده و خندان است، عرض کردیم: «خداوند همواره شما را خندان و چشمان شما را روشن کند، حمیده چه کرد؟».
فرمود: «خداوند به من پسری عطا کرد، که بهترین مخلوقات خدا است، حمیده به من خبر داد که من از او به آن خبر آگاهتر بودم».
عرض کردم: «قربانت گردم؛ چه خبری داد؟».
فرمود: او گفت: هنگامی که این نوزاد، به زمین قرار گرفت، دستهایش را روی زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد، من به او گفتم: «این نشانهای است از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله [که هنگام ولادتش دیده شده] و در مورد هر امامی بعد از او، چنین نشانهای وجود دارد»؛ تا آخر حدیث.
ابو عبد اللّه برقی از منهال قصّاب نقل میکند که گفت: «از مکّه به قصد مدینه، حرکت کردم، در مسیر راه به «أبواء» رسیدم، با خبر شدم که امام صادق علیه السّلام دارای پسری شده است، من زودتر از آن حضرت به مدینه رسیدم، او یک روز بعد از من به مدینه آمد، و سه روز به مردم غذا داد، من جزء آنان بودم که در کنار سفره آن حضرت، هر روز غذا میخوردم، به قدری که تا روز بعد نیاز به غذا نداشتم، به این ترتیب سه روز غذا خوردم، به اندازهای که شکمم پر میشد و سنگین میشدم، و بر اثر سنگینی بر بالشی تکیه میکردم، و تا فردای آن روز غذا نمیخوردم».
روایت شده: شخصی از امام صادق علیه السّلام پرسید: چقدر فرزندت
الأنوار البهیة ،ص:279
موسی را دوست داری؟».
امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمود:
وددت ان لیس لی ولد غیره، حتّی لا یشارکه فی حبّی له احد
: «دوست داشتم غیر از او (موسی) فرزند دیگری نداشتم، تا هیچ کس در علاقهام به موسی علیه السّلام شریک نمیشد».
شیخ مفید (ره) [در کتاب ارشاد] از یعقوب سرّاج روایت میکند که گفت: به حضور امام صادق علیه السّلام رفتم، دیدم بالای سر حضرت کاظم علیه السّلام که در گهواره بود، ایستاده، و زمانی دراز با او راز گفت، پس من نشستم تا فارغ شد، آنگاه از نزد امام صادق علیه السّلام برخاستم، آن حضرت به من فرمود: «نزد مولایت برو و به او سلام کن»، من نزدیک (گهواره) رفتم و سلام کردم، با زبانی فصیح، جواب سلام مرا داد، آنگاه به من فرمود: «برو نامی که دیروز برای دخترت گذاردی، تغییر بده، زیرا آن نامی است که خدا آن را نمیپسندد».
یعقوب میگوید: من دختری داشتم، نامش را «حمیرا» گذاشته بودم، امام صادق علیه السّلام به من فرمود: «به دستور او (حضرت کاظم علیه السّلام) رفتار کن، تا هدایت شوی»، من رفتم و نام دختر را عوض کردم.
در کتاب «ثاقب المناقب» آمده: در نزد عام و خاصّ مردم مشهور است که:
ابو حنیفه روزی به خانه امام صادق علیه السّلام وارد شد، حضرت کاظم علیه السّلام را که در آن هنگام کودک بود، در دالان خانهاش دید، با خود گفت: اینها (امامان خاندان رسالت) گمان میکنند که در دوران کودکی، علم و دانش به آنها داده میشود، خوب است که این مطلب را امتحان کنم (ابو حنیفه بر این اساس، نزد حضرت کاظم علیه السّلام آمد و) گفت: «ای پسر! اگر شخص غریب خواسته
الأنوار البهیة ،ص:280
باشد قضاء حاجت کند (به دستشوئی برود) کجا برود؟
حضرت کاظم علیه السّلام خشمگینانه به ابو حنیفه نگریست و فرمود: «ای شیخ! بیادبی کردی، چرا سلام نکردی».
ابو حنیفه میگوید: شرمنده شدم، از خانه بیرون رفتم، و آن کودک در نزدم، بسیار بزرگ جلوه کرد، سپس بازگشتم و سلام کردم، و عرض کردم: «اگر غریبی به شهری وارد گردید، در کجا قضاء حاجت کند؟».
در پاسخ فرمود: از کنار نهرها، و گوشههای رودخانهها که محل آب بردن است، و سایههای دیوار که جای ورود افراد است، و در محل افتادن میوهها از درختان، و در پشت دیوار خانهها، و در معابر عمومی، و در آبهای جاری، و راکد، دوری کند، از اینها که گذشت، در هر جا بخواهد، قضاء حاجت کند.
ابو حنیفه میگوید: گفتم؛ «ای پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، بشر که گناه میکند، گناه او را چه کسی انجام میدهد؟».
او به من نگاه کرد و فرمود: «آن کس که گناه میکند از سه حال خارج نیست:
1- خدا گناه میکند.
2- خود بنده گناه میکند.
3- هر دو گناه میکنند.
اگر بگوئیم خدا گناه میکند، خداوند باانصافتر و عادلتر از آن است که خود گناه کند، و سپس بندهاش را به خاطر گناه، مجازات نماید، و اگر گناه را هر دو (خدا و بنده) انجام دهند، در این صورت، خدا در گناه کردن، با بندهاش شریک است [شریکی که نسبت به بنده، نیرومند است، مجازات کردن نیرومند به خاطر گناه، مقدّمتر از مجازات ضعیف است، در صورتی که خداوند مجازات گناه را به بندهاش وعده داده است]. و خداوند عادلتر و باانصافتر از آن است که، بندهاش را به خاطر گناه، مجازات کند، با اینکه خودش با او در انجام گناه شریک بوده است.
نتیجه اینکه: گناه را بنده انجام میدهد، اگر خدا او را بخشید، بر اساس فضل
الأنوار البهیة ،ص:281
و کرمش بخشیده، و اگر مجازات کرد، بر اساس عدالتش مجازات نموده است.
ابو حنیفه میگوید: «در این هنگام [آنچنان مرعوب شدم که] چشمانم پر از اشک شد، و این آیه را خواندم:
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ: «آنها فرزندانی بودند که (از نظر پاکی و کمال) بعضی از بعض دیگر گرفته شدهاند و خداوند شنوا و دانا است» «1».
شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حکم [شاگرد برجسته امام صادق علیه السّلام] روایت کردهاند، یکی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام «بریهه» که او را جاثلیق «2» میگفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای کسی بود که کتابهای مسیحیّت را خوانده و صفات و دلائل و معجزات حضرت مسیح علیه السّلام را بشناسد، تا با او احتجاج و مناظره نماید. او به همین عنوان (جستجوگر) در میان مسیحیان و مسلمانان و یهودیان و مجوسیان شهرت داشت، و مسیحیان به وجود او افتخار میکردند و میگفتند: «اگر در میان مسیحیان شخصی جز «بریهه» نباشد، وجود او برای ما کافی است»، در عین حال او جویای حقّ و اسلام بود، و زنی همراه او بود و سالیان دراز از او خدمتگزاری میکرد.
بریهه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن مخفی میکرد، تا اینکه: آن زن از این جریان آگاه گردید، بریهه همچنان به پرسوجو و کندوکاو درباره اسلام پرداخت، و از رهبران و علما و صالحان اسلام، جویا میشد، و برای
______________________________
(1) آل عمران- 34
(2) «جاثلیق»: شخصیّت بزرگ مسیحیان است، که بعد از او در درجه، «مطران»، و بعد از او «اسقف»، و بعد از او «قسّیس» است (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:282
شناختن اندیشمندان اسلام کنجکاوی میکرد.
او در میان هر فرقه و گروهی وارد میشد، و گفتار و عقائد آنها را بررسی مینمود، ولی چیزی از حقّ به دست نمیآورد، و به آنها میگفت: «اگر رهبران شما بر حقّ باشند، لازم بود که مقداری از حقّ نزد شما وجود داشته باشد».
تا اینکه او در این راه جستجو، اوصاف شیعه و آوازه «هشام به حکم» را شنید.
یونس بن عبد الرّحمن (یکی از شاگردان امام صادق علیه السّلام) میگوید:
هشام گفت: روزی در کنار مغازهام که در «باب الکرخ» قرار داشت، نشسته بودم، جمعی نزد من قرآن میآموختند، ناگاه دیدم گروهی از مسیحیان، که همراه «بریهه» بودند، بعضی از آنها کشیش، و بعضی در مقامات دیگر، در حدود صد نفر بودند، لباسهای سیاه در تن داشتند، و کلاههای برنس «1» بر سرشان بود، بربهه «جاثلیق اکبر» نیز در میانشان بود آمدند و در اطراف مغازه من اجتماع کردند، برای بریهه، کرسی (صندلی مخصوص) گذاشتند، او بر آن نشست، اسقفها و رهبانان، با کلاههای برنس که بر سر داشتند، برخاستند و بر عصاهای خود تکیه دادند.
بریهه گفت: در میان مسلمانان هیچکس از افرادی که به «علم کلام» شهرت دارند، نبودند مگر اینکه من با آنها درباره حقّانیّت مسیحیّت بحث و مناظره کردهام، ولی چیزی را که با آن مرا محکوم کنند، در نزد آنها نیافتهام، اکنون نزد تو آمدهام تا درباره حقّانیّت اسلام با تو مناظره کنم.
سپس ماجرای مناظره هشام با بریهه، و پیروزی هشام را در ضمن گفتاری طولانی شرح داده، آنگاه میگوید: نصرانیها پراکنده شدند، در حالی که با خود میگفتند: ای کاش ما با هشام و اصحاب او، روبرو نمیشدیم، و بریهه پس از این مناظره، در حالی که بسیار غمگین و محزون بود به خانهاش بازگشت.
زنی که در خانه او خدمت میکرد، به بریهه گفت: «علّت چیست که تو را غمگین و پریشان مینگرم».
______________________________
(1) برنس: کلاههای درازی که روحانیون مسیحی، بر سر میگذارند (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:283
بریهه ماجرای مناظره خود با هشام را برای زن بیان کرد، و گفت: علّت غمگینی من همین است.
زن به بریهه گفت: «وای بر تو، آیا میخواهی بر حقّ باشی یا بر باطل؟».
بریهه جواب داد: «میخواهم بر حقّ باشم».
زن گفت: هر جا که حقّ را یافتی، به همانجا میل کن، و از لجاجت بپرهیز، زیرا لجاجت، نوعی شکّ است، و شکّ، موضوع زشتی است و اهل شکّ، در آتش دوزخند.
بریهه، سخن زن را پذیرفت و تصمیم گرفت بامداد نزد هشام برود، بامداد نزد هشام رفت، دید هیچکس از اصحاب هشام در نزدش نیستند، به هشام گفت:
«ای هشام! آیا تو کسی را سراغ داری که رأی او را الگو قرار داده و از او پیروی کنی، و اطاعت او را دین خود بدانی».
هشام گفت: «آری، ای بریهه».
بریهه، از اوصاف آن شخص سؤال کرد.
هشام، اوصاف امام صادق علیه السّلام را برای بریهه بیان کرد، بریهه به امام علیه السّلام اشتیاق پیدا کرد و همراه هشام از عراق به مدینه مسافرت کردند.
زن خدمتکار، نیز همراه بریهه بود، آنها تصمیم داشتند به حضور امام صادق علیه السّلام برسند، ولی در دالان خانه امام صادق علیه السّلام، با موسی بن جعفر علیه السّلام دیدار نمودند.
مطابق روایت «ثاقب المناقب» هشام بر او سلام کرد، بریهه نیز سلام کرد، سپس آنها علّت شرفیابی خود را به حضور امام بیان کردند، امام کاظم علیه السّلام در آن هنگام کودک بود (و طبق روایت شیخ صدوق «ره» هشام، داستان بریهه را برای حضرت کاظم علیه السّلام نقل نمود).
امام کاظم: ای بریهه! تا چه اندازه به کتاب خود (انجیل) آگاهی داری؟
الأنوار البهیة ،ص:284
بریهه: من به کتاب خودم (انجیل) آگاهی دارم.
امام کاظم: تا چه اندازه به تأویل (معانی باطنی) آن اعتماد داری؟
بریهه: به همان اندازه که به آگاهیم از آن، اعتماد دارم.
در این هنگام، امام کاظم علیه السّلام به خواندن آیاتی از انجیل، آغاز کرد.
بریهه (آنچنان مرعوب قرائت امام شد که) گفت: «حضرت مسیح علیه السّلام انجیل را این چنین که شما میخوانید، تلاوت میکرد، این گونه قرائت را جز حضرت مسیح علیه السّلام هیچکس نمیخواند»، آنگاه بریهه به امام کاظم علیه السّلام عرض کرد:
ایّاک کنت اطلب منذ خمسین سنة او مثلک
: «مدّت پنجاه سال بود که در جستجوی تو یا مثل تو بودم».
سپس، بریهه، همان دم مسلمان شد. زن خدمتکار او نیز مسلمان گردید، و در راه اسلام، استقامت نیکو نمودند، سپس هشام همراه بریهه و آن زن، به محضر امام صادق علیه السّلام رسیدند، و هشام ماجرای گفتگوی حضرت کاظم علیه السّلام و بریهه، و مسلمان شدن بریهه و زن خدمتکار را به عرض امام صادق علیه السّلام رسانید.
امام صادق علیه السّلام فرمود:
ذرّیّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم
: «آنها فرزندانی بودند که (از نظر پاکی و کمال) بعضی، از بعضی دیگر گرفته شدهاند و خداوند شنوا و دانا است» «1».
بریهه: فدایت گردم، تورات و انجیل و کتابهای پیامبران علیه السّلام از کجا نزد شما آمده است؟
______________________________
(1) آل عمران- 34
الأنوار البهیة ،ص:285
امام صادق: این کتابها، از جانب آنها به ارث به ما رسیده است، ما همانند آنها، آن کتابها را تلاوت میکنیم، و همانند آنها میخوانیم، خداوند در زمین، حجّتی را قرار نمیدهد که هرگاه از او سؤالی کنند، در پاسخ بگوید: «نمیدانم».
از آن پس، بریهه ملازم امام صادق علیه السّلام و از یاران او گردید، تا اینکه در عصر امام صادق علیه السّلام از دنیا رفت، امام صادق علیه السّلام او را با دست خود غسل داد و کفن کرد و با دست خود، او را در میان قبر نهاد و فرمود:
هذا حواری من حواری المسیح علیه السّلام یعرف حقّ اللّه علیه
: «این مرد، یکی از حواریّون (یاران نزدیک) عیسی علیه السّلام است که حقّ خدا بر خویش را میشناسد».
بیشتر اصحاب امام صادق علیه السّلام آرزو میکردند که همچون بریهه [دارای آن مقام عالی معنوی] باشند.
الأنوار البهیة ،ص:286
1- امام کاظم علیه السّلام به یکی از شیعیانش فرمود:
ای فلان! اتّق اللّه، و قل الحق و ان کان فیه هلاکک، فانّ فیه نجاتک. ای فلان! اتّق اللّه ودع الباطل، و ان کان فیه نجاتک فانّ فیه هلاکک
: «ای فلانی! تقوای الهی پیشه خود ساز، و حقّ بگو، هر چند (در ظاهر) هلاکت تو در آن باشد، زیرا در حقیقت، نجات تو، در آن است.
ای فلانی! تقوای الهی پیشه خود کن، و باطل را رها ساز، هر چند (در ظاهر) آن باطل، موجب نجات تو گردد، زیرا که در حقیقت، هلاکت تو در آن است».
2- امام کاظم علیه السّلام در کنار قبری حاضر شده بود، به حاضران فرمود:
انّ شیئا هذا آخره لحقیق ان یزهد فی اوّله، و انّ شیئا هذا اوّله، لحقیق ان یخاف آخره
: «همانا دنیائی که پایانش این (قبر) باشد، سزاوار است که در آغازش نسبت به آن زهد و پارسائی شود، و همانا آخرتی که این (قبر) آغاز آن است، سزاوار است که از آخرش بیمناک شد».
مؤلّف گوید: این سخن نظیر سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است، که روایت شده: «براء بن عازب» گفت: ما در محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودیم، ناگاه نگاه آن حضرت، به گروهی افتاد، فرمود: «اینها چرا اجتماع کردهاند؟».
شخصی عرض کرد: «مشغول کندن قبر هستند».
الأنوار البهیة ،ص:287
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با شتاب به سوی قبر، حرکت کرد، اصحاب نیز همراهش حرکت کردند، تا کنار قبر رسیدند، و آن حضرت بر بالای قبر نشست.
عازب میگوید: من پیشدستی کرده به سوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شتافتم تا بنگرم چه میکند؟ دیدم آن حضرت آنچنان گریست که خاک زمین از اشک چشمش تر شد، سپس به ما رو کرد و فرمود:
اخوانی لمثل هذا فاعدّوا
: «برادرانم! برای چنین سرانجامی، خود را آماده کنید».
3- از سخنان امام کاظم علیه السّلام است:
من تکلّم فی اللّه هلک، و من طلب الرّئاسة هلک، و من دخله العجب، هلک: «آن کس که درباره ذات خدا، سخن بگوید، هلاک گردد، (حیران و گمراه شود) و کسی که در طلب ریاست باشد، هلاک شود، و کسی که خودبینی در او راه یابد، هلاک شود».
4- اشتدّت مؤنة الدّنیا و الدّین، فامّا مؤنة الدّنیا: فانّک لا تمدّ یدک الی شیء منها الّا وجدت فاجرا قد سبقک الیه، و امّا مؤنة الآخرة فانّک لا تجد اعوانا یعینونک علیه
: «تحصیل هزینه دنیا و توشه آخرت، سخت است، اما در مورد سختی هزینه دنیا، زیرا تو دستت را به سوی چیزی دراز نمیکنی مگر آنکه شخص گنهکاری را مییابی که قبل از تو، به سوی آن دست دراز کرده است.
و امّا سختی توشه آخرت، از این رو است که: یارانی را که تو را برای تحصیل آن توشه، کمک کنند نمییابی».
5- امام کاظم علیه السّلام به علی بن یقطین فرمود:
کفّارة عمل السّلطان؛ الاحسان الی الاخوان
: «کفّاره کارمندی (یا کارگری) سلطان، نیکی نمودن به برادران دینی است».
6- کلّما احدث النّاس من الذّنوب ما لم یکونوا یعلمون، احدث اللّه لهم من البلاء ما لم یکونوا یعدّون
الأنوار البهیة ،ص:288
: «هر چه مردم گناهان (جدیدی) که قبلا آن را نمیدانستند، انجام دهند، خداوند از بلاهای (جدیدی) را که قبلا آن را در عداد بلا نمیشمردند، برای آنها پدید میآورد».
7- تعجّب الجاهل من العاقل، اکثر من تعجّب العاقل من الجاهل
: «تعجب و شگفتی نادان از شخص صاحب عقل، بیشتر از تعجّب صاحب عقل از جاهل است» [هرگاه عاقل، کار زشتی انجام دهد، جاهل از کار او تعجّب میکند، و این تعجّب از تعجّب عاقل به کار زشت جاهل، بیشتر است، زیرا از عاقل، توقّع بیشتر است که کار زشت نکند].
8- المصیبة للصّابر واحدة، و للجازع اثنتان
: «مصیبت برای صبرکننده، یکی است، ولی برای انسان بیتاب دو مصیبت است» [یکی خود مصیبت، دوم مصیبت از دست دادن ثواب آن] 9- یعرف شدّة الجور من حکم به الیه
: «سختی ظلم را آن کس (خوب) میشناسد که در مورد او حکم به جور و ظلم صادر شده است».
10- و اللّه ینزل المعونة علی قدر المئونة، و ینزل الصّبر علی قدر المصیبة، و من اقتصد و قنع بقیت علیه النّعماء، و من بذّر و اسرف؛ زالت عنه النّعمة، و اداء الامانة و الصّدق؛ یجلبان الرّزق، و الخیانة و الکذب یجلبان الفقر و النّفاق، و اذا اراد اللّه بالنّملة شرّا نبت لها جناحین فطارت، فاکلها الطّیر
: «سوگند به خداوند، کمک و مساعدت، به اندازه و به قدر هزینه زندگی نازل میشود، و صبر به اندازه مصیبت فرود آید، پس کسی که [در مصرف مخارج زندگی] میانه روی کند، و قناعت نماید، نعمتها برای او باقی میماند، و کسی که بریز و بپاش و اسراف ورزد، نعمت از او نابود میگردد، امانتداری و راستگوئی موجب جلب رزق و روزی میگردند، خیانت و دروغگوئی موجب فقر و نفاق میشوند، و هرگاه خداوند شرّ مورچهای را بخواهد، دو پر در بدن او میرویاند، او پرواز میکند، و پرنده در هوا او را میخورد».
الأنوار البهیة ،ص:289
شرح کوتاه:
اینکه آن حضرت در سخن فوق فرمود: و من بذّر و اسرف، واژه «بذّر» در اصل از تبذیر، به معنی پراکنده نمودن است، و اصل آن ریختن بذر روی خاک (برای سبز شدن) است، سپس در اینجا کنایه از هر کسی است که اموال خود را با بریز و بپاش، تباه میسازد، و ریختن بذر روی خاک برای کسی که به نتیجه آن آگاه نیست، در ظاهر ضایع نمودن بذر به حساب میآید، و واژه «اسراف» به معنی تجاوز از حدّ و اندازه در هر کاری است که انسان انجام دهد، گرچه مشهورتر در معنی اسراف، آن است که انسان در انفاق و خرج کردن، از مرز اندازه خارج شود و زیادهروی کند، و گاهی اسراف بر اساس کمیّت و اندازه آن است و گاهی بر اساس کیفیّت و چگونگی آن، چنانکه راغب اصفهانی در کتاب مفردات، چنین گفته است.
11- اولی العلم بک ما لا یصلح لک العمل الّا به، و اوجب العمل علیک ما انت مسئول عن العمل به، و الزم العلم لک ما دلّک علی صلاح قلبک، و اظهر لک فساده، و احمد العلم عاقبة، مازاد فی علمک العاجل، فلا تشغلنّ بعلم ما لا یضرّک جهله، و لا تغفلنّ عن علم ما یزید فی جهلک ترکه
: «شایستهترین دانش برای تو آن دانشی است که عمل تو بدون آن اصلاح نیابد، و واجبترین عمل، آن عملی است که تو موظّف و مسئول انجام آن باشی.
و لازمترین دانش، برای تو، آن دانشی است که تو را به اصلاح قلبت، راهنمائی کند، و تباهی قلبت را برای تو آشکار سازد، و ستودهترین دانش، آن دانشی است که از جهت عاقبت، بر علم کنونی تو بیفزاید، و به دانشی که ندانستن آن، زیانی برای تو ندارد خود را البته مشغول نکن، و از فرا گرفتن علمی که ترک آن موجب افزایش نادانیت گردد، البتّه غافل مباش».
سیّد بن طاووس نقل میکند: جماعتی از یاران خاصّ امام کاظم علیه السّلام از بستگان و شیعیانش در محضر او، حاضر میشدند، و صفحههای نازک و لطیفی
الأنوار البهیة ،ص:290
از آبنوس و قلم، در همراه داشتند، هنگامی که امام کاظم علیه السّلام، سخنی میگفت، یا مسألهای را فتوا میداد، آنها آنچه را میشنیدند، مینوشتند.
مؤلّف گوید: امام کاظم علیه السّلام وصیّت طولانی به هشام بن حکم دارد که در آن مجموعهای از حکمتهای ژرف و بلند معنی، گردآوری شده است «1».
و در دست ما کتاب «مسائل علی بن جعفر علیه السّلام» موجود است، که مجموعهای از سؤالات علی بن جعفر علیه السّلام است که از برادرش امام کاظم علیه السّلام پرسیده شده، و پاسخهای آن حضرت میباشد، فقهای ما در استنباط احکام، به این کتاب مراجعه میکنند، علّامه مجلسی این کتاب را در جلد چهارم بحار الأنوار (چاپ قدیم) [و جلد 10 بحار، صفحه 249 به بعد، چاپ جدید] آورده است.
______________________________
(1) این وصیّت، در کتاب اصول کافی، ج 1، اوائل کتاب، و کتاب تحف العقول آمده است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:291
امام کاظم علیه السّلام عابدترین، فقیهترین، سخاوتمندترین مردم عصرش بود، و از همه مردم کریم النّفستر (بلندنظرتر) بود.
روایت شده: آن حضرت، نماز شب را میخواند، و آن را به نماز صبح متّصل میکرد، سپس تا طلوع خورشید، به تعقیب نماز اشتغال داشت، و بعد به سجده میرفت، و سر از سجده و حمد خدا در سجده بر نمیداشت تا نزدیک ظهر فرا میرسید، و بسیار دعا میکرد و میگفت:
اللّهمّ انّی أسألک الرّاحة عند الموت، و العفو عند الحساب
: «خدایا! از درگاهت، استراحت هنگام مرگ، و عفو هنگام حسابرسی را درخواست میکنم».
و این دعا را بسیار تکرار میکرد.
و یکی از دعاهای آن حضرت، این بود:
عظم الذّنب من عبدک، فلیحسن العفو من عندک
: «گناه از بندهات بزرگ شد، پس عفو از پیشگاهت، نیکو و زیبا خواهد شد» «1».
______________________________
(1) با اینکه امامان معصوم علیهم السّلام، مصون از گناه بودند و هرگز گناه نمیکردند، اقرار آنها به گناه، در دعای فوق و دعاهای دیگر را میتوان از جهات مختلف توجیه کرد:
1- حسنات نیکان، گناهان مقرّبان است، زیرا کوچکترین عدم توجّه مقرّبان از خدا، در نزد آنها، گناه است.
الأنوار البهیة ،ص:292
امام کاظم علیه السّلام از خوف خدا، آن چنان میگریست که محاسنش از اشکهایش خیس میشد.
او از همه بیشتر نسبت به بستگانش، صله رحم مینمود، و شبانه به نیازهای مستمندان مدینه، رسیدگی میکرد، و زنبیلی که محتوی درهم و دینار، و آرد و خرما بود، به آنها میرسانید، به گونهای که آنها نمیدانستند چه کسی به آنها کمک میرساند.
امام کاظم علیه السّلام بسیار بزرگوار و نیک روش بود، هزار بنده خرید و آزاد کرد.
فقیر با ایمانی به حضور امام کاظم علیه السّلام آمد و اظهار تهیدستی کرد، و درخواست صد درهم پول نمود، تا با تجارت و دادوستد با آن، بتواند تأمین معاش نماید، امام کاظم علیه السّلام در حالی که خنده بر لب داشت، به او فرمود:
«یک مسأله از تو میپرسم، اگر پاسخ صحیح دادی، ده برابر خواسته تو را، به تو خواهم داد».
فقیر: بپرسید.
امام کاظم: اگر بنا باشد در دنیا برای خود آرزوئی کنی، چه آرزوئی میکنی؟
فقیر: آرزو میکنم برای حفظ دین و حفظ جان برادران دینی، قانون تقیّه را الأنوار البهیة 292 راهنمائی و خوشروئی امام کاظم علیه السلام به فقیر ..... ص : 292
____________________________________________________________
2- اعتراف آنها به گناه، کنایه از کوچک بودن مقامشان در برابر عظمت خدا است، و یک نوع تذلّل و کوچک شمردن است.
3- این گونه دعا کردن معصومین علیهم السّلام، به عنوان یاد دادن شیوه دعا کردن، به بندگان است.
4- گناه در این موارد، به معنی فقر ذاتی است که در علم کلام به عنوان «امکان ذاتی» همه مخلوقات، یاد میشود.
ولی وجه اوّل و دوّم، مناسبتر به نظر میرسد (محشّی)
الأنوار البهیة ،ص:293
رعایت کنم، و حقوق برادران دینی را ادا نمایم.
امام کاظم: چرا دوستی با ما خاندان را آرزو نمیکنی؟
فقیر: این صفت در من وجود دارد، و از درگاه خدا به داشتن چنین صفتی، سپاسگزارم، ولی از خدا میخواهم تا خصال نیکی که ندارم به من عنایت کند.
امام کاظم: پاسخ نیک دادی، آنگاه دو هزار درهم [که بیست برابر خاسته فقیر بود]، به او داد و فرمود: «این پول را در خریدوفروش «مازو» «1» به کار ببر، زیرا مازو، کالای خشک است (و کمتر آسیببپذیر میباشد).
مردم روایات بسیار از امام کاظم علیه السّلام نقل کردهاند. او فقیهترین مردم زمانش و حافظترین شخص به قرآن بود، و آوایش در تلاوت قرآن، از همگان بهتر بود، وقتی که قرآن میخواند، محزون میشد، و آنان که صدای او را به تلاوت قرآن، میشنیدند، آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که میگریستند. مردم مدینه او را «زین المجتهدین» (زینت مجتهدین) میخواندند، و چون خشم خود را فرو میبرد و در برابر ستم ستمکاران، شکیبائی و مقاومت میکرد او را «کاظم» مینامیدند، تا اینکه در زندان، و زیر غل و زنجیر ظالمان به شهادت رسید.
او میفرمود: «من در هر روز پنج هزار بار، استغفار میکنم».
از ویژگیهای او اینکه: آن حضرت ده سال و اندی (حدود یازده تا نوزده سال) داشت، و در این سنین نوجوانی، هر روز بعد از روشنی خورشید، تا هنگام ظهر به سجده میرفت.
روزی هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) با ربیع حاجب (دربان) در
______________________________
(1) «مازو» که در عربی به آن «عفص» گویند، مادّهای است که از درخت بلوط بدست میآید و به شکل دانه فندق است، این دانهها را برای رنگ کردن و دبّاغی نمودن پوست حیوانات به کار میبرند (فرهنگ عمید)- مترجم
الأنوار البهیة ،ص:294
پشت بام (زندان) بودند، به ربیع گفت: «این جامه چیست که هر روز در اینجا مینگرم».
ربیع میگفت: «این جامه نیست، بلکه موسی بن جعفر علیه السّلام است که هر روز از هنگام طلوع خورشید تا ظهر در حال سجده است.
هارون گفت: این شخص (امام کاظم علیه السّلام) یکی از راهبان بنی هاشم است.
ربیع میگوید در جواب گفتم: «پس چرا او را در زندان افکنده و بر او سخت گرفتهای؟».
در پاسخ گفت:
هیهات لا بدّ من ذلک
: «هیهات که آزاد شود، او حتما باید در زندان باشد!!».
نیز شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از عبد اللّه قزوینی نقل میکند که پدرم گفت: روزی نزد فضل بن ربیع رفتم، دیدم بالای بامی نشسته، به من گفت: نزدیک بیا، نزدیک رفتم، تا برابرش رسیدم، و گفت: به این اطاق بنگر، (از پنجره یا سوراخ پشت بام) به آن اطاق نگریستم، گفت: «در خانه چه میبینی؟».
گفتم: جامهای افتاده است.
گفت: درست نگاه کن.
با دقّت نگاه کردم، و حقیقت را دریافتم، گفتم: «مردی در حال سجده است».
گفت: آیا این مرد را میشناسی؟
گفتم: نه.
گفت: این مرد، مولای تو است.
گفتم: مولای من کیست؟
الأنوار البهیة ،ص:295
گفت: خود را به نادانی میزنی؟
گفتم: نه، ولی من مولائی برای خود نمیشناسم.
گفت: «این مرد؛ ابو الحسن، موسی بن جعفر علیه السّلام است، من شب و روز او را تحت نظر دارم، او را غیر از این حال سجده، که دیدی و به تو خبر دادم، ندیدهام. او نماز صبح را در اوّل وقتش میخواند، سپس بعد از نماز تا طلوع خورشید، مشغول تعقیب است، سپس به سجده میرود، و همچنان تا ظهر در سجده است، و به غلامی سفارش کرده که لحظه ظهر را به او خبر دهد، او به محض این که از جانب غلام، با خبر میشود که ظهر شده، از سجده برمیخیزد، بیآنکه وضو بگیرد، مشغول نماز ظهر میشود. من از خواندن نماز بدون تجدید وضو میفهمم که او در سجده، به خواب نرفته و چرت نزده ست. او به همین ترتیب مشغول عبادت است تا از نماز عصر فارغ میشود، پس از نماز عصر، به سجده میرود، و همواره در سجده است تا خورشید غروب کند، پس از غروب، برمیخیزد و نماز مغرب را میخواند بیآنکه برای قضاء حاجت برود، و همچنان مشغول نماز و تعقیب نماز است تا نماز عشا را میخواند، و بعد از نماز عشا، غذای اندکی برایش آورده میشود، میخورد، سپس تجدید وضو میکند، آنگاه برمیخیزد، و همواره در دل شب مشغول نماز است تا اوّل اذان صبح فرا رسد، من نمیدانم! [که در این بین قضاء حاجت میکند؟!] همین که غلام میگوید: سپیده دمیده شد، بر میخیزد و نماز صبح را بجا میآورد، این روش، از حدود یک سال تاکنون که او را به من سپردهاند، برنامه شبانه روزی او است».
و از خطیب بغدادی که از علمای بزرگ و قدیم اهل تسنّن و تاریخنویسان موثّق است، روایت شده که گفت: «از این رو به موسی بن جعفر علیه السّلام «عبد صالح» گویند که بسیار عبادت میکرد، و کوشش فراوان در عبادت داشت.
روایت شده: آن حضرت روزی وارد مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مدینه شد، در اوّل شب به سجده رفت، شنیده شد که در سجده میگفت:
الأنوار البهیة ،ص:296
عظم الذّنب من عبدک، فلیحسن العفو من عندک، یا اهل التّقوی و یا اهل المغفرة
: «گناه از بندهات بزرگ شد، پس عفو از پیشگاهت، نیکو و زیبا خواهد گردید، ای سزاوار پرهیزکاری و آمرزش».
این دعا را مکرّر در مکرّر گفت، تا صبح شد.
مؤلّف گوید: در ضمن روایتی طولانی، که بیانگر توصیف مأمون (هفتمین خلیفه عبّاسی) از امام کاظم علیه السّلام است، آمده: مأمون در مورد ورود امام کاظم علیه السّلام در مدینه نزد پدرش هارون، میگوید:
اذ دخل شیخ مسجّد قد انهکته العبادة، کانّه شنّ بال، قد کلم السّجود وجهه و انفه
: «ناگاه پیر مردی بر پدرم وارد شد، که عبادت و شبزندهداری، چهره او را زرد و سنگین و متورّم کرده بود، و آن چنان عبادت او را رنجور نموده بود که همانند مشگ پوسیده شده بود، و بسیاری سجده، صورت و بینیاش را زخم نموده بود».
باری، آن حضرت همدم سجدههای طولانی و اشکهای بسیار بود، او غلام سیاهی داشت با مقراض (قیچی) پینههای پیشانی و بینیاش را میگرفت، همان پینههائی که بر اثر سجدههای زیاد، پدید آمده بودند. به گفته شاعر عرب:
طالت لطول سجود منه ثفنتهفقرّحت جبهة منه و عرنینا
رأی فراغته فی السّجن منیتهو نعمة شکر الباری بها حینا : «بر اثر سجدههای طولانی، (پینه) زانوی او طولانی شد، و پیشانی و بینیاش مجروح گردید.
او در زندان، آرزویش را، فراغتی میدانست که برایش حاصل شده بود، و به خاطر این نعمت، خدا را مدّتها شکر میکرد، که در پرتو این فراغت بهتر
الأنوار البهیة ،ص:297
میتواند خدا را عبادت کند».
روایت شده: که امام کاظم علیه السّلام در حال سجده، از دنیا رفت.
جماعتی از کسانی که امام کاظم علیه السّلام را دیدند یا با او ملاقات نمودند، در عبادت و سجدههای طولانی از آن حضرت، پیروی نمودند. یکی از آنها «محمّد بن ابی عمیر» مرد مورد اطمینان و بلند مقامی که پیوند تنگاتنگی با خدا داشت.
فضل بن شاذان میگوید: به عراق رفتم، در آنجا دیدم: مردی رفیق خود را چنین سرزنش میکرد: «تو شخص عیالمند هستی، و برای تأمین معاش آنها نیاز به کار و کسب داری، و من در مورد کور شدن چشمهایت به خاطر سجدههای طولانیت، نگران هستم»، وقتی که زیاد او را سرزنش کرد، رفیقش به او گفت: «وای بر تو، در سرزنش من، زیاد حرف زدی، اگر بنا باشد بر اثر سجده طولانی، چشم کسی کور گردد، سزاوار بود که چشم «ابن ابی عمیر» کور شود، تو چه گمان میبری درباره کسی (ابن أبی عمیر) که پس از نماز صبح، سر به سجده شکر گذاشت و تا ظهر، سر از سجده برنداشت.
فضل بن شاذان میگوید: روزی پدرم دستم را گرفت و مرا نزد ابن ابی عمیر برد، در اطاقی که در طبقه بالا بود، به حضور ابن أبی عمیر رسیدیم، جمعی از بزرگان، آنجا بودند و او را احترام میکردند، به پدرم گفتم: «این شخص کیست؟» گفت: ابن عمیر است. گفتم: «همان مرد صالح و عابد؟» گفت: آری.
روایت شده: هارون، کنیزی خردمند و زیباچهره و خوشاندام را (در ظاهر) برای خدمتگزاری به زندان نزد امام کاظم علیه السّلام فرستاد، و شخصی
الأنوار البهیة ،ص:298
را مخفیانه مأمور کرد تا حال آن کنیز را برای او گزارش دهد. آن شخص دید: آن کنیز زیباروی در زندان، به سجده افتاده و با سوز و گداز میگوید:
قدّوس، سبحانک، سبحانک، سبحانک
: «ای خدای پاک و منزّه! تو از هر عیب و نقصی منزّه هستی، منزّه هستی، منزّه هستی!».
او را نزد هارون بردند، در حالی که میلرزید و به آسمان نگاه میکرد. همان جا مشغول نماز شد، وقتی که از او پرسیدند: «این چه حالتی است که پیدا کردهای؟» در پاسخ گفت: «عبد صالح (امام کاظم علیه السّلام) را دیدم که چنین بود».
آن کنیز به قدری دگرگون شده بود که همچنان در آن حال بود تا از دنیا رفت.
از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
الأنوار البهیة ،ص:299
هارون الرّشید [پنجمین خلیفه مقتدر عبّاسی] در سال 179 ه ق در سفری که به مکّه نمود، وارد مدینه گردید، امام کاظم علیه السّلام را که در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مشغول نماز بود، دستگیر کرد، حتّی نگذاشت نماز آن حضرت، تمام شود، نمازش را قطع نمود و مأموران هارون از همانجا آن حضرت را بردند.
آن بزرگوار در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، خطاب به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گفت:
الیک اشکو یا رسول اللّه ما القی
: «ای رسول خدا! از ستمهائی که بر من وارد میشود، به تو شکایت میکنم».
مردم مدینه از هر سو میآمدند و گریه و شیون مینمودند، هنگامی که امام کاظم علیه السّلام را نزد هارون آوردند، آن حضرت سلام کرد، ولی هارون جواب سلام او را نداد، بلکه به آن حضرت ناسزا گفت، و به او بیمهری و بیاعتنائی کرد، و آن حضرت را تحت نظر نگه داشت، هنگامی که تاریکی شب فرا رسید، دستور داد و محمل آماده کردند، و آن حضرت را مخفیانه، در یکی از محملها جای داد، و به «حسّان سروی» سپرد، و به او فرمان داد تا آن حضرت را به بصره ببرد، و به «عیسی بن جعفر بن منصور» (نوه منصور دوانیقی) که در آن وقت فرماندار بصره
الأنوار البهیة ،ص:300
بود بسپارد.
و یک محمل دیگر، به طور آشکار، در روز به سوی کوفه روانه کرد، که جماعتی همراه آن محمل بودند، و منظور هارون از تشکیل دو محمل، این بود که امر بر مردم، مشتبه شود و آنها ندانند که امام کاظم علیه السّلام در میان کدام محمل بود، آیا به سوی بصره رفت، یا به سوی کوفه؟
حسّان سروی، امام کاظم علیه السّلام را به سوی بصره روانه کرد، و آن حضرت (هفتم ذیحجّه) یک روز قبل از روز ترویه (هشتم ذیحجّه) وارد بصره شد، و حسّان سروی، در همان روز به طور آشکار، آن حضرت را به «عیسی بن جعفر» (امیر بصره) تحویل داد، که همه مردم فهمیدند و اطّلاع یافتند.
عیسی، آن حضرت را در یکی از اطاقهای زندان خود، زندانی کرده و تحت نظر نگهداشت، در آن اطاق را به روی آن حضرت بست و به مراسم جشن عید قربان پرداخت.
در زندان را جز در دو وقت نمیگشودند: یکی برای تطهیر و تجدید وضوی آن حضرت، و دیگری برای بردن غذا در نزد او.
یکی از مسیحیان که کاتب و منشی عیسی بن جعفر بود، گفت: «این مرد صالح [اشاره به امام کاظم علیه السّلام] در این روزها که در این زندان بود، چیزهائی از لهو و لعب و انواع موسیقی و منکرات [به مناسبت عید، که عیسی به راه انداخته بود] به گوشش رسید، که باور و گمان نمیکنم به خاطرش خطور کرده باشد.
روایت شده: امام کاظم علیه السّلام یک سال در همانجا تحت نظر عیسی بن جعفر زندانی بود، آنگاه عیسی برای هارون، چنین نامه نوشت: «موسی بن جعفر علیه السّلام را از من تحویل بگیر، و به دست هر کس که میخواهی بسپار، وگرنه او
الأنوار البهیة ،ص:301
را آزاد میگذارم، زیرا کوشش بسیار کردم، تا حجّتی بر ضد او بیابم، ولی چیزی به دستم نیامد، تا آنجا که هنگام دعا کردن او، گوش فرا دادم، ببینم آیا من یا تو را نفرین میکند، چیزی نشنیدم جز اینکه برای خود دعا میکرد، و از درگاه خدا، رحمت و مغفرت میطلبید».
هارون، پس از دریافت نامه عیسی، مأمورانی نزد او فرستاد، و امام کاظم علیه السّلام را از او تحویل گرفته، و مخفیانه به سوی بغداد روانه کردند.
روایت شده: آن حضرت را در روز مبعث (27 رجب) سال 179 ه ق به سوی بغداد بردند.
هنگامی که امام کاظم علیه السّلام را به بغداد آوردند، هارون آن حضرت را در نزد «فضل بن ربیع» زندانی کرد. آن بزرگوار، مدّتی طولانی در آنجا بود، هارون از فضل خواست که آن حضرت را بکشد، او جواب منفی داد، هارون برای فضل نامه نوشت که موسی بن جعفر علیه السّلام را به «فضل بن یحیی» تحویل بده.
طبق این دستور، فضل بن ربیع، امام کاظم علیه السّلام را به فضل بن یحیی، تحویل داد، هارون از فضل بن یحیی خواست، تا آن حضرت را بکشد، ولی او زیر بار این دستور نرفت، به هارون خبر رسید که امام کاظم علیه السّلام در نزد فضل بن یحیی در رفاه و آسایش است، هارون در آن وقت در «رقّه» (یکی از نقاط شام) بود، برای عبّاس بن محمّد [که رئیس دژخیمان هارون بود] و سندی بن شاهک، نامه نوشت و آن نامه را توسّط «مسرور خادم» نزد آنها فرستاد.
مسرور خادم، به بغداد رفت و نامه هارون را به محمّد بن عبّاس رسانید، محمّد بن عبّاس، تازیانه و عقابین [یک نوع فلک] را طلبید، و فضل بن یحیی را
الأنوار البهیة ،ص:302
احضار کرد، او را برهنه نموده و به عقابین کشید و سندی بن شاهک در حضور عبّاس بن محمّد، صد تازیانه بر بدن فضل بن یحیی زد [به جرم اینکه چرا فضل، موجب آسایش امام کاظم علیه السّلام شده است].
آنگاه، مسرور خادم، جریان را در نامهای، به هارون گزارش داد، هارون به مسرور دستور داد، موسی بن جعفر علیه السّلام را به «سندی بن شاهک» تحویل بده.
امام کاظم علیه السّلام همواره، از زندانی به زندان دیگر، منتقل میشد، تا اینکه او را به زندان سندی به شاهک افکندند.
در کتاب «الدّر النّظیم» روایت شده: سندی بن شاهک گفت: از طرف هارون، مأموری به زندان نزد امام کاظم علیه السّلام آمد، آن هنگام که آن حضرت در زندان من بود، من همراه آن مأمور به زندان رفتیم، آن مأمور وظیفه داشت که از حال امام در زندان آگاه شده و گزارشی تهیه کرده و به هارون ابلاغ نماید، مأمور در برابر امام ایستاد، امام به او فرمود: «برای چه اینجا آمدهای؟».
مأمور گفت: «خلیفه مرا برای احوالپرسی تو فرستاده، تا از احوال تو با خبر شود».
امام کاظم علیه السّلام به او فرمود: «به هارون بگو، هر روز که در اینجا بر من با سختی میگذرد، بر تو با شادی به پایان میرسد، تا وقتی که (در پیشگاه خدا در قیامت) در جائی که طرفداران باطل در خسران و زیان هستند، با هم روبرو شویم».
فضل بن ربیع میگوید: پدرم ربیع گفت: هارون مرا نزد امام کاظم علیه السّلام به زندان «سندی بن شاهک» فرستاد، تا پیام او را به آن حضرت برسانم، من به زندان رفته و به حضور امام کاظم علیه السّلام رسیدم، دیدم نماز میخواند، هیبت
الأنوار البهیة ،ص:303
و شکوه او مرا از نشستن بازداشت، همانجا تکیه بر شمشیرم کرده ایستادم، آن حضرت وقتی که دو رکعت نماز میخواند، پس از سلام، بیدرنگ نماز دیگر را شروع کرده و ادامه میداد، توقّف من در آنجا طول کشید، ترسیدم هارون مرا بازخواست کند، در این هنگام، وقتی که نماز امام، به سلام آخر، نزدیک شد، شروع به سخن کردم، آن حضرت، از خواندن نماز دیگر خودداری کرد، هارون به من دستور داده بود که نزد موسی بن جعفر علیه السّلام نگو: امیر مؤمنان مرا فرستاده، بلکه بگو: «برادرت (هارون) مرا نزد تو فرستاده، و او سلام میرساند و میگوید: چیزهائی درباره تو به من خبر دادند که من پریشان شدم، از این رو تو را نزد خودم طلبیدم، و در مورد آن چیزها، تفحّص کردم، دریافتم که شما از همه آلودگیها و عیوب، پاک هستی، و فهمیدم که نسبت دروغ به تو دادهاند، با خود فکر کردم، یا تو را به خانهات بازگردانم و یا نزد خود نگهدارم، چنین به نتیجه رسیدم که اگر نزد من باشی، سینهام از عداوت تو، خالیتر خواهد شد، و دروغ بدخواهان را آشکارتر خواهد کرد، برای هر کسی غذائی است که با آن الفت گرفته و طبعش با آن سازگار شده است، گویا تو در مدینه غذاهائی میل میکردی، که در اینجا کسی را که آن نوع غذا را آماده سازد، نداری، من فضل «1» را مأمور کردم تا هر گونه غذائی را که میل داری، برایت آماده کند، بنابراین هر چه خواستی به او دستور بده تا برایت فراهم کند، و در آنچه میل داری با کمال روگشادی از او بخواه».
ربیع میگوید: امام کاظم علیه السّلام بیآنکه به من توجّه کند، پاسخ هارون را در دو کلمه داد و آن این بود که فرمود:
لا حاضر مالی فینفعنی، و لم اخلق سئولا
: «اموالم در نزد من حاضر نیست، تا از آن بهرهمند گردم، و خداوند مرا سؤالکننده از خلق، نیافریده است».
آنگاه بیدرنگ گفت: «اللّه اکبر» و مشغول نماز شد.
______________________________
(1) ظاهرا در اینجا اشتباهی رخ داده و باید بجای فضل، «ربیع» باشد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:304
ربیع میگوید: نزد هارون بازگشتم، و جریان ملاقات خود را با امام کاظم علیه السّلام و سخن آن حضرت را به هارون گزارش دادم.
هارون به من گفت: «نظر تو درباره موسی بن جعفر علیه السّلام چیست؟».
ربیع گفت: «ای سرور من! اگر در روی زمین خطّی بکشی، و موسی بن جعفر علیه السّلام وارد آن خط گردد، سپس بگوید: از آن خط، خارج نمیشوم، هرگز خارج نخواهد شد» «1».
هارون گفت: «همین طور است که گفتی، و من بیشتر دوست دارم که او در نزد من باشد» [یعنی او با این مقاومتی که دارد، بهتر است در نزد من، تحت نظر باشد].
در روایت دیگر آمده: هارون به ربیع گفت: «مبادا این ماجرا را برای کسی تعریف کنی».
ربیع میگوید: تا هارون زنده بود این ماجرا را برای کسی نقل نکردم، و بعد از مرگش نقل کردم.
شیخ طوسی (ره) از محمّد بن غیاث در ضمن روایتی چنین نقل میکند:
هارون، [وزیر خود] یحیی بن خالد را به زندان نزد امام کاظم علیه السّلام فرستاد، و به او گفت: «برو زندان، و آن حضرت را از غل و زنجیر آزاد کن، و سلام مرا به او برسان، و به او بگو: پسر عمویت (هارون) میگوید: «قبلا من سوگند یاد کردهام که تو را آزاد نسازم، تا اقرار کنی که با من رفتار بد کردهای، و از من درخواست عفو از
______________________________
(1) یا سیّدی! لو خططت فی الارض خطّة، فدخل فیها موسی بن جعفر (ع)، ثمّ قال: لا اخرج منها، ما خرج منها.
این سخن، بیانگر قاطعیّت قهرمانانه امام کاظم علیه السّلام در برابر طاغوت مقتدر زمانش است، و همچون غرّش رعدی است که از زندان، به کاخ هارون میرسد و آن را به لرزه در میآورد (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:305
گذشته نمائی، اقرار تو موجب ننگ برای تو نیست، و درخواست تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود، این پیام رسان یحیی بن خالد، مورد اطمینان من، و وزیر و فرماندار من میباشد، از او درخواست کن به مقداری که مرا از ذمّه سوگند، برهاند، آنگاه به سلامت هرکجا خواهی برو».
محمّد بن غیاث میگوید: موسی پسر یحیی بن خالد، به من خبر داد که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام، (در پاسخ پیام هارون) به پدرم یحیی چنین فرموده بود: «ای ابا علی! مرگ من فرا رسیده، و بیش از یک هفته، بیشتر در این دنیا نخواهم بود».
روایت شده: روزی هارون در مجلسی که پر از جمعیّت بود، نشست، و به حاضران گفت: «ای مردم! فضل بن یحیی در موضوعی [پیامرسانی قتل امام کاظم علیه السّلام به سندی بن شاهک] از من نافرمانی کرده است، به نظرم میآید او را لعنت کنید». حاضران او را آن چنان لعنت کردند، که آن خانه از صدای آنها لرزید.
یحیی بن خالد برمکی، پدر فضل از جریان آگاه شد، سوار بر مرکب شد و خود را از در خصوصی قصر هارون، به هارون رسانید، و هارون قبلا به ورود او آگاهی نداشت، آنگاه یحیی به هارون گفت: «ای امیر مؤمنان! به من توجّه کنید».
هارون، مضطربانه گوش فرا داد، یحیی گفت: «پسرم فضل، جوان (ناپخته) است، من به جای او فرمان تو را اجرا میکنم».
هارون، شادمان شد و به مردم رو کرد و گفت: فضل در موضوعی از من نافرمانی کرد، او را لعنت کردم، اکنون توبه کرده و به اطاعت فرمان من تن داده، اینک او را دوست بدارید».
حاضران گفتند: «ما با کسی که با شما دوست است، دوست هستیم، و با دشمنان تو دشمن میباشیم، اکنون فضل را دوست میداریم».
الأنوار البهیة ،ص:306
آنگاه یحیی با سرعت به بغداد رفت، مردم در مورد آمدن یحیی به بغداد، پریشان شدند و هر کسی در مورد راز آمدن او به بغداد، سخنی میگفت. یحیی گفت: «من برای تعمیر قلعه و رسیدگی به امور کارگزاران دولتی به بغداد آمدهام»، و چند روزی او به این کارها سرگرم بود. در این ایّام، سندی بن شاهک را طلبید، و به او فرمان داد که دستور هارون را [در مورد قتل امام کاظم علیه السّلام] اجرا سازد، سندی ابن شاهک، فرمان او را اجرا نمود.
روایت شده: یحیی بن خالد، خرما و ریحان زهرآلود برای امام کاظم علیه السّلام فرستاد، و طبق روایت دیگر، آن حضرت را با سی عدد خرمای زهرآلود، مسموم نمود.
[افّ بر تو ای دنیای دنیاپرستان خودباخته، و نفرین بر تو ای یحیی، که به خاطر دنیا و ریاست دنیا، پسرت را ناپخته خواندی، و خود به بزرگترین و ناجوان مردانهترین کار دست زدی، فکر میکردی زرنگی کردی و چند روز دنیای خود را آباد نمودی، غافل از آنکه پس از چند صباحی، چنگال مرگ، گلویت را فشرده و تو را به به دوزخ، نزد طاغوتیان هوسباز گذشته افکند].
[چنانکه گفتیم، امام کاظم علیه السّلام را در زندان، مسموم نموده و او بر اثر آن مسمومیّت، به شهادت رسید، ولی سندی بن شاهک، ترفند و دسیسهای به کار برد تا وانمود کند، آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است]. روایت شده:
سندی بن شاهک، سه روز قبل از وفات امام کاظم علیه السّلام قاضیها و افراد (به اصطلاح) عادل را احضار کرد، و امام کاظم علیه السّلام را نزد آنها آورد، و گفت:
«مردم میگویند: ابو الحسن، موسی بن جعفر علیه السّلام در سختی و تنگی به سر میبرد، و اکنون او را مینگرید که نه بیمار است، و نه در تنگی و سختی است».
امام کاظم علیه السّلام به حاضران رو کرد و فرمود: «گواهی دهید که من بر اثر زهری که به من خوراندهاند، کشته میشوم، گواهی دهید که ظاهرا سالم به نظر
الأنوار البهیة ،ص:307
میرسم، ولی مسموم شدهام، و در آخر همین روز، رنگم به سختی قرمز میشود، و روز بعد رنگم شدیدا زرد میگردد، و روز سوّم، رنگم سفید میگردد، و آنگاه به جوار رحمت و رضوان حقّ میشتابم».
شیخ صدوق (ره) از حسن بن محمّد بشّار نقل میکند که گفت: یکی از شیوخ و بزرگان اهل تسنّن که مورد قبول آنها است و از اهالی «قطیعة الرّبیع» است نقل کرد: من با بعضی از بنی هاشم که مردم به فضل او اعتراف داشتند، ملاقات کردم، که هیچ کس را در عبادت و علم، مانند او ندیده بودم.
گفتم: «چه کسی را با چه حال دیدهای؟».
گفت: در زمان سندی بن شاهک (عصر حکومت هارون) ما را که هشتاد نفر از شخصیّتهای نیک بودیم، در خانهای جمع کردند، در آنجا به حضور موسی بن جعفر علیه السّلام رفتیم، سندی بن شاهک به ما رو کرد و گفت:
«ای مردم! این مرد را بنگرید، آیا به او آسیبی رسیده است؟ زیرا مردم گمان میکنند که به او آسیبی رسیده، و در این باره، زیاد حرف میزنند، ببینید؛ این منزل و فرش وسیع او است که هیچگونه تنگی در آن نیست، و امیر مؤمنان (هارون) قصد سوئی نسبت به او ندارد، بلکه انتظار میرود که امیر مؤمنان (هارون) به اینجا بیاید و با ایشان (امام کاظم علیه السّلام) مناظره کند، اینک این شخص را بنگرید که سالم است و در خانه وسیع جای دارد و در همه امور در وسعت است، خودتان احوالش را از خودش بپرسید».
آن شیخ گفت: ما توجّهی جز نگاه به سیمای او (امام کاظم علیه السّلام) و فضل و آثار عبادت او نداشتیم [سیمای نورانی آن حضرت، ما را تحت الشّعاع قرار داده بود].
الأنوار البهیة ،ص:308
در این هنگام امام کاظم علیه السّلام دهان گشود و چنین فرمود:
«امّا آنچه که درباره وسعت منزل و امثال آن میگوید، اکنون همان گونه است که میگوید، ولی به شما ای حاضران! خبر دهم، من به وسیله نه عدد خرمای زهرآلود، مسموم شدهام، و من فردا به حالت احتضار در خواهم آمد و پس فردا میمیرم».
آن شیخ میافزاید: «در این هنگام به چهره سندی بن شاهک نگاه کردم، دیدم بسیار پریشان است و همچون شاخههای درخت خرما میلرزد».
حسن بن محمّد میگوید: «این شیخ (روایت کننده روایت فوق) از نیکان اهل تسنّن، و بزرگمردی راستگو است، و سخنش مورد قبول و اطمینان مردم است».
روایت شده: فردای آن روز، طبیب نزد امام کاظم علیه السّلام آمد، و گفت:
«حالت چطور است؟».
امام کاظم علیه السّلام توجّه به او نکرد، وقتی که آن طبیب اصرار بسیار کرد که حالت چطور است؟، امام کاظم علیه السّلام زردی کف دستش را به طبیب نشان داد، که آثار زهر در کف دست آن حضرت، دیده میشد، فرمود: «این، بیماری من است».
طبیب به نزد کارگزاران زندان بازگشت و گفت: «سوگند به خدا او (امام کاظم علیه السّلام) به آنچه بر او روا داشتهاید، از شما آگاهتر است»، سپس آن حضرت (بر اثر همان زهر) از دنیا رفت.
قطب راوندی، از محمّد بن فضل هاشمی روایت میکند که گفت: من یک
الأنوار البهیة ،ص:309
روز قبل از شهادت امام کاظم علیه السّلام نزدش رفتم، به من فرمود: «من ناچار میمیرم، وقتی که جنازهام را به خاک سپردی، در بغداد توقّف نکن، به مدینه برو و این امانتها را همراه خود به مدینه ببر، و به علی بن موسی علیه السّلام [امام رضا علیه السّلام] برسان؛
فهو وصیّی و صاحب الامر بعدی
: «او وصیّ من، و امام بعد از من است».
من به دستور آن حضرت عمل کردم و امانتها را به حضور امام رضا علیه السّلام رساندم.
شیخ مفید (ره) در ارشاد، مینویسد: روایت شده؛ وقتی که لحظات آخر عمر امام کاظم علیه السّلام فرا رسید، به سندی بن شاهک (زندانبان) فرمود:
«دوستی در بغداد دارم که از اهالی مدینه است، و خانهاش مجاور خانه عباس بن محمّد در محل «مشرعة القصب» میباشد، او را حاضر کن تا سرپرستی غسل و کفن مرا به عهده بگیرد، و او انجام داد.
سندی بن شاهک میگوید: از امام کاظم علیه السّلام خواستم، به من اجازه بدهد، تا خودم او را کفن کنم.
آن حضرت به من، این اجازه را نداد، و فرمود: «ما خاندانی هستیم که مهریّه زنانمان، و مخارج اوّلین حجّ ما، و کفن مردگان ما از مال پاک خودمان میباشد، و کفن من نزد خودم موجود است «1»، و میخواهم عهدهدار غسل و کفن و دفن من، فلان دوستم باشد»
پس همان شخص که نام برده بود، حاضر شد و کارهای مزبور را انجام داد.
______________________________
(1) و این درس آموزنده از خاندان رسالت است، که مؤمنین کفن خود را قبل از مرگ از مال حلال خود، تهیه کرده و آماده سازند (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:310
امام کاظم علیه السّلام در بغداد، در زندان سندی بن شاهک در 25 ماه رجب «1» سال 183 هجرت «2» بر اثر مسموم شدن، از دنیا رفت.
از عمر بن واقد روایت شده: من در بغداد بودم، سندی بن شاهک در یکی از شبها مرا طلبید، ترسیدم از این که قصد سوئی به من دارد، وصیّتهای لازم خود را به عیالم نمودم، و گفتم: انّا للّه و انّا الیه راجعون» سپس سوار بر مرکب شده و نزد سندی بن شاهک رفتم، وقتی که نگاهش به من افتاد، گفت: «گویا تو را ترسانده و وحشت زده کردیم».
گفتم: آری.
گفت: در اینجا جز خیر چیزی نیست.
گفتم: پس کسی را به خانه من بفرست، تا خبر سلامتی مرا به عیالم برساند.
گفت: «چنین میکنم»، سپس گفت: «ای ابا حفص! آیا میدانی چرا به سراغ تو فرستادیم؟».
گفتم: نه.
گفت: آیا موسی بن جعفر را میشناسی؟.
گفتم: «آری، به خدا سوگند، من او را میشناسم، و بین من و او سالها دوستی برقرار است».
آنگاه سندی بن شاهک گفت: در بغداد چه کسانی را که سخنشان را مردم بپذیرند میشناسی؟.
______________________________
(1) به گفته بعضی در پنجم رجب، و به گفته بعضی دیگر در 24 رجب است.
(2) مخفی نماند که در کتاب «فصول علیّه» وفات امام کاظم علیه السّلام در روز 29 رجب نوشته شده، این غلط از کاتب است، و صحیح 25 است (مؤلّف).
و در کتاب تذکره سبط ابن جوزی آمده: هارون، آن حضرت را به سوی بغداد برد، و در سال 175 ه ق او را زندانی کرد، و در زندان او تا سال 188 ه ق (13 سال) در ماه رجب وفات کرد (مؤلّف).
الأنوار البهیة ،ص:311
عدّهای را نام بردم که میشناسم، در این هنگام به خاطرم خطور کرد که موسی بن جعفر علیه السّلام از دنیا رفته است.
سندی بن شاهک، به سراغ همه آنها که نام برده بودم فرستاد، و همه را مانند من احضار کرد و از آنها پرسید: آیا کسانی که موسی بن جعفر علیه السّلام را بشناسد، میشناسید؟ آنها گفتند: آری، و عدّهای را نام بردند، او به سراغ آنها فرستاد و آنها را نیز احضار کرد، و همه ما که حدود پنجاه و چند نفر بودیم، در خانه اجتماع کردیم، که همه ما امام کاظم علیه السّلام را میشناختیم، و با او مصاحبت کرده بودیم، صبح شد، سندی بن شاهک برخاست و به خانهاش رفت، ما نماز صبح را خواندیم.
آنگاه نویسنده سندی بن شاهک، از خانه او بیرون آمد و در دستش طوماری بود و در آن طومار، نام ما و آدرس خانههای ما را نوشته بود، و شغل و پست ما را نیز نگاشت و سپس به خانه سندی بن شاهک رفت، طولی نگذشت که سندی نزد من آمد و دست بر من زد و گفت: «ای ابا حفص! برخیز». برخاستم و حاضران نیز برخاستند و وارد اطاقی [که جنازه موسی بن جعفر علیه السّلام در آنجا بود] شدیم.
سندی بن شاهک به من رو کرد و گفت: «ای ابا حفص! روپوش را از روی موسی بن جعفر علیه السّلام کنار بزن». روپوش را کنار زدم، فهمیدم که آن حضرت از دنیا رفته است، گریه کردم و کلمه استرجاع (انّا للّه ...) گفتم.
آنگاه سندی بن شاهک به همه حاضران گفت: «به موسی بن جعفر علیه السّلام نگاه کنید»، آنها نگاه کردند، سپس گفت: «همه شما گواهی دهید که این جنازه، جنازه موسی بن جعفر علیه السّلام است»، آنگاه به غلامش گفت: جامه را از بدن موسی بن جعفر علیه السّلام کنار بزن، او چنین کرد، سندی بن شاهک به ما گفت:
«بدن موسی بن جعفر را ببینید، آیا در بدن او آثاری که خوشتان نیاید میبینید؟»، گفتیم: «نه، چیزی نمیبینیم، جز اینکه او از دنیا رفته است».
در این هنگام سندی بن شاهک، به ما گفت: «پس از اینجا بیرون نروید تا او
الأنوار البهیة ،ص:312
را غسل دهید و من او را کفن نموده و به خاک بسپارم».
ما در آنجا ماندیم تا اینکه جنازه آن حضرت را غسل دادند و کفن کردند، و به سوی قبرستان حمل نمودند، سندی بن شاهک، بر او نماز خواند».
مؤلّف گوید: در روایت که از مسیّب نقل شده: مسیّب گوید: «سوگند به خدا من آن افراد را با چشم خود دیدم، گمان میکردند که خودشان پیکر موسی بن جعفر علیه السّلام را غسل میدهند، ولی دست آنها به بدن آن حضرت نمیرسید، آنها گمان میکردند خودشان بدن آقا را حنوط میکنند، و کفن مینمایند، ولی من میدیدم که آنها هیچ کاری انجام نمیدهند، بلکه شخصی شبیهترین مردم به امام کاظم علیه السّلام را دیدم که آن حضرت را غسل میداد و حنوط نمود و کفن کرد، ولی در ظاهر نشان میداد که آنها را کمک میکنند.
آنها نیز (او را میدیدند، ولی) او را نمیشناختند، پس از آنکه جنازه موسی بن جعفر علیه السّلام را به خاک سپردیم، و کارها به پایان رسید، آن آقای ناشناس به من رو کرد و فرمود: «ای مسیّب! تو در مورد پدرم زمانی شکّ کردی، ولی در مورد من هرگز شک نکن؛
فانّی امامک و مولاک و حجّة اللّه علیک بعد أبی ...
: «همانا من امام و مولای تو و حجّت خدا بر تو بعد از پدرم هستم، ای مسیّب! مثل من همانند مثل حضرت یوسف صدّیق علیه السّلام است، و مثل آنها (غسلدهندگان و کفن کنندگان) مثل برادران یوسف علیه السّلام است که وقتی نزد یوسف علیه السّلام آمدند، یوسف آنها را میشناخت، ولی آنها یوسف را نمیشناختند».
روایتکننده میگوید: جنازه امام کاظم علیه السّلام را در میان تابوت نهاده
الأنوار البهیة ،ص:313
و (از میان زندان) بیرون آوردند، شخصی در کنار جنازه، فریاد میزد:
هذا امام الرّافضة فاعرفوه
: «این امام رافضیان (شیعیان) است، او را بشناسد».
سپس جنازه را به بازار آوردند، در آنجا بر زمین نهادند، سپس در آنجا اعلام کردند که: «این جنازه موسی بن جعفر علیه السّلام است که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، بیائید جنازه را نگاه کنید».
مردم از هر سو آمدند و بر جنازه نگاه میکردند، اثر زخم و خفگی در بدن او ندیدند، و در پای او اثر حنا دیده میشد، سپس دستاندرکاران حکومت، به علماء و فقهاء دستور دادند تا گواهی خود را در مورد اینکه موسی بن جعفر علیه السّلام به مرگ طبیعی از دنیا رفته، بنویسند و امضاء کنند، همه آنها نوشتند و امضاء کردند، جز احمد بن حنبل [رئیس مذهب حنبلی] که هر چه او را سرزنش کردند و زجر دادند، چیزی ننوشت.
مؤلّف گوید: شاید [این مردانگی و حقشناسی و] ننوشتن و امضاء نکردن «احمد بن حنبل» از این رو بود، که او از محضر امام کاظم علیه السّلام کسب علوم کرده بود، و کرامات و معجزات آن حضرت را دیده بود، از جمله مؤلّف کتاب «الدرّ النّظیم» نقل میکند که: احمد بن حنبل گفت: روزی به حضور حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رفتم تا مطالبی نزدش قرائت کنم و از محضر علمی او بهرهمند گردم، ناگاه اژدهائی دیدم که دهانش را بر گوش موسی بن جعفر علیه السّلام نهاده، گوئی با آن حضرت سخن میگفت، پس از آنکه فارغ شد، حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام سخنی به او فرمود که من آن را نفهمیدم، سپس آن اژدها بیرون رفت، آن حضرت در این وقت به من رو کرد و فرمود: «ای احمد! این، فرستاده جنّیان بود، آنها در مسألهای اختلاف داشتند، او نزد من آمد و مسأله خود را پرسید و من جواب او را دادم و رفت، ای احمد! تو را به خدا سوگند میدهم، این جریان را تا من زندهام، به هیچ کس خبر نده، وقتی که از دنیا رفتم خبر بده»، و من بعد از
الأنوار البهیة ،ص:314
وفات آن حضرت، این جریان را خبر دادم.
روایت شده: آن بازاری را که جنازه امام کاظم علیه السّلام در آنجا، در معرض تماشای مردم قرار دادند، به نام «سوق الرّیاحین» [بازار گلها] خواندند، و در آن محل، بنائی ساختند که دارای در بود، تا مردم پای خود را در آنجا نگذارند، بلکه از آن مکان شریف، و زیارت آن، تبرّک جویند.
از مولی اولیاء اللّه، مؤلّف کتاب تاریخ مازندران نقل شده که گفت: «من مکرّر به آن مکان شریف رفتهام و آن محل را بوسیدهام»
سیّد تاج الدّین عاملی در کتاب «التّتمّة فی تاریخ الأئمّة» روایتی نقل میکند، که شیخ حرّ عاملی (ره) نیز در «إثبات الهداة» (در حالات امام کاظم علیه السّلام) آن را نقل کرده است و آن اینکه:
هنگامی که امام کاظم علیه السّلام از دنیا رفت، سندی بن شاهک، دستور داد، جنازه آن حضرت را روی جسر (پل) بغداد نهادند، و به مردم اعلام کرد که آن حضرت به مرگ مقدّر از دنیا رفته است، مردم میآمدند و بدن مطهّر آن حضرت را میدیدند، و آثار جراحت و زخمی در آن نبود، روایت شده، یکی از شیعیان مخلص، کنار جنازه آمد، در حالی که مردم اجتماع کرده بودند و میگفتند: «موسی بن جعفر علیه السّلام کشته نشده است، بلکه به مرگ طبیعی از دنیا رفته».
او (شیعه مخلص) به آنها گفت: «من از خود امام کاظم علیه السّلام میپرسم که چگونه از دنیا رفت.
حاضران گفتند: «او مرده است، چگونه از او خبر میگیری؟».
او نزدیک آمد و گفت: «ای پسر رسول خدا، تو و پدرت راستگو هستید به من خبر بده، آیا بر اثر مرگ مقدّر از دنیا رفتی، یا کشتهشدهای».
الأنوار البهیة ،ص:315
آن حضرت [به اعجاز و اذن الهی] سخن گفت و سه بار فرمود:
قتلا قتلا قتلا
: «کشته شدم، کشته شدم، کشته شدم».
سپس آن حضرت را غسل دادند و کفن کردند و متصدّی غسل و کفن، همان شخصی بود که امام کاظم علیه السّلام به او وصیت نموده بود [چنانکه قبلا خاطر نشان گردید]، سپس جنازه آن حضرت را در بغداد در مقابل قبرستان قریش از جانب باب التّین، به خاک سپردند «1».
13-
شیخ مفید (ره) [در ارشاد] مینویسد: به دستور سندی بن شاهک (زندانبان) جنازه امام کاظم علیه السّلام را روی جسر (پل) بغداد آوردند و در آنجا به زمین نهادند، و جار زدند که این موسی بن جعفر علیه السّلام است که مرده است، بیائید او را بنگرید، مردم میآمدند و چهره آن حضرت را با دقّت مشاهده میکردند و میرفتند، و در عصر موسی بن جعفر علیه السّلام گروهی گمان میکردند که آن حضرت، همان قائم منتظر و مهدی موعود عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف است، و حبس و زندان را همان غیبتی میدانستند که برای امام قائم علیه السّلام ذکر شده است، از این رو، پس از شهادت آن حضرت، یحیی بن خالد دستور داد، جار زنند که این موسی بن جعفر علیه السّلام است که رافضیان گمان میکردند امام قائم علیه السّلام است، و نخواهد مرد، پس او را بنگرید، و مردم میآمدند و نگاه میکردند و میدیدند که آن حضرت، از دنیا رفته است «2».
______________________________
(1) ابن حجر در کتاب صواعق، در حالات امام کاظم علیه السّلام مینویسد: «هارون آن حضرت را همراه خود از مدینه به بغداد برد و زندانی کرد، و از زندان خارج نشد مگر در آنجا از دنیا رفت، در حالی که بدنش در غل و زنجیر بود (مؤلّف)
(2) ولی حقیقت این است که یحیی بن خالد، و امثال او، با این نیرنگها میخواستند، جنایت بزرگ
الأنوار البهیة ،ص:316
14-
روایت شده: جنازه امام کاظم علیه السّلام را به مرکز پاسبانان و نگهبانان دولتی آوردند. سندی بن شاهک، چهار نفر را مأمور کرد که فریاد میزدند: «ای مردم! هر کس میخواهد، موسی بن جعفر علیه السّلام را بنگرد، به اینجا بیاید».
سلیمان بن ابی جعفر [از فرزندان منصور دوانیقی، و عمومی هارون] از قصر خود که در کنار شطّ بود، خارج شد، صیحه و فریاد را شنید، از پسران و غلامانش پرسید: «چه خبر است؟».
جریان را گفتند. سلیمان گفت: احتمال دارد که در جانب غربی بغداد نیز (جنازه را ببرند و جار بکشند و) چنین کنند، وقتی که جنازه را از روی جسر عبور دادند، همه شما با غلامان خود به آنجا هجوم ببرید، و جنازه را از دست آنها بگیرید، اگر از دادن جنازه امتناع ورزید، آنها را سرکوب کنید، و اسلحه و آلات جنگی آنها را در هم بشکنید.
وقتی که اطرافیان سندی بن شاهک، جنازه را از روی جسر، عبور میدادند، فرزندان و غلامان سلیمان به سر رسیدند، و جنازه را از دست آنها گرفتند، و آنها را سرکوب کرده و آلات جنگی آنها را در هم شکستند، و جنازه را بر سر چهار راه نهادند، و اشخاصی از طرف آنها فریاد میزدند: «ای مردم! هر کس میخواهد طیّب بن طیّب (پاک پسر پاک) را بنگرد، به اینجا بیاید، مردم آمدند و جنازه آن حضرت را غسل داده و با حنوط نفیس حنوط کردند، و با کفنی که از برد یمنی بود، و دو هزار و پانصد دینار، برای آن خرج کرده بودند، و همه قرآن را بر آن نوشته بودند، بدن آن حضرت را پوشاندند، و سلیمان با پا و سر برهنه، و گریبان چاک زده، در پای جنازه آن حضرت به راه افتاد، تا اینکه جنازه را به قبرستان قریش، در باب
______________________________
خود را در مورد زهر دادن به امام کاظم علیه السّلام کتمان نموده و مردم را اغفال کنند، تا مردم بر ضدّ آنها شورش ننمایند (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:317
التّین آوردند، و این قبرستان از قدیم، مخصوص بنی هاشم و اشراف بود، و آن حضرت را در آنجا به خاک سپردند، این حادثه را در ضمن نامهای به هارون، خبر دادند، هارون نامهای برای سلیمان نوشت که:
«ای عمو! صله رحم کردی، خداوند جزای نیک به تو دهد، سوگند به خدا، سندی بن شاهک لعنت خدا بر او، این کارها را به فرمان ما، انجام نداده است» «1».
15-
شیخ اجلّ، حسن بن موسی نوبختی (ره) در کتاب «الفرق» مینویسد: امام کاظم علیه السّلام در سال 128 ه ق، و به گفته بعضی در سال 129 ه ق چشم به جهان گشود، و هارون او را در سال 179 ه ق ده روز به آخر ماه شوّال مانده، از مدینه به عراق روانه ساخت، هارون در آن سال پس از انجام عمره ماه رمضان به مدینه وارد شد، سپس برای انجام حجّ به مکّه بازگشت، و موسی بن جعفر علیه السّلام را با خود به مکّه برد، و هنگام مراجعت، از راه بصره حرکت کرد، و آن حضرت را وارد بصره نموده، و نزد عیسی بن جعفر بن منصور (پسر عموی خود) زندانی کرد، سپس او را از بصره به سوی بغداد آورد، و آن حضرت را در زندان سندی بن شاهک محبوس نمود، و آن حضرت در 25 ماه رجب سال 183 ه ق در سن 54 یا 55 سالگی، در زندان از دنیا رفت، و در قبرستان قریش، به خاک سپرده شد.
و گفته میشود که در روایتی نقل شده، آن حضرت را مطابق وصیّتش با همان زنجیرها (ئی که در زندان او را با همانها شکنجه میدادند) دفن کردند، و آن بزرگوار، 35 سال امامت کرد.
______________________________
(1) مترجم گوید: به احتمال قوی؛ این امور، از سلیمان، و تقدیر هارون از او، همه و همه نیرنگ و خیمه شب بازی، برای اغفال مردم، و سرپوش نهادن بر جنایت بزرگ هارون و اطرافیانش بود، تا چند صباحی بتوانند بر گرده مردم سوار باشند، و این نیز مظلومیت دیگری بود که سردمداران زر و زور و تزویر، بر آن حضرت، وارد ساختند، تا خون آن حضرت را لوث و پایمال نمایند.
الأنوار البهیة ،ص:318
و در کتاب «الدرّ النّظیم» آمده: آن حضرت در بغداد در قبرستان قریش، در بقعهای که قبل از وفاتش، آن را خریده بود، به خاک سپرده شد «1».
16-
شیخ کلینی (ره) به سند خود، از مسافر [خدمتکار خانه امام کاظم علیه السّلام] نقل میکند که گفت: هنگامی که امام کاظم علیه السّلام را [به فرمان هارون به بغداد] بردند، آن حضرت به فرزندش امام رضا علیه السّلام فرمود: «همیشه تا وقتی که زندهام، در خانه من بخواب، تا هنگامی که خبر (وفات من) به تو برسد».
ما هر شب بستر حضرت رضا علیه السّلام را در دالان خانه میانداختیم، و آن حضرت بعد از شام میآمد و در آنجا میخوابید، و صبح به خانه خود میرفت، این روش تا چهار سال ادامه یافت، در این هنگام شبی از شبها بستر حضرت رضا علیه السّلام را طبق معمول انداختند، ولی او دیر کرد و تا صبح نیامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند، و ما نیز از نیامدن آن حضرت، سخت پریشان شدیم، فردای آن شب دیدیم آن حضرت آمد و به امّ احمد (کنیز برگزیده و محرم راز امام کاظم علیه السّلام) رو کرد و فرمود: «آنچه پدرم به تو سپرده نزد من بیاور».
امّ احمد [از این سخن دریافت که امام کاظم علیه السّلام وفات کرده است] فریاد کشید و سیلی بر صورتش زد و گریبانش را چاک نمود و گفت: «به خدا مولایم وفات کرد».
حضرت رضا علیه السّلام جلو او را گرفت و به او فرمود: «آرام باش، سخن
______________________________
(1) خطیب، مؤلّف تاریخ بغداد (متوفّی 463 ه ق) که از بزرگان علمای اهل تسنّن است، در مورد امام کاظم علیه السّلام مینویسد: «آن حضرت در زندان از دنیا رفت و در قبرستان «شونیز» بیرون بقعه، به خاک سپرده شد، و قبرش مشهور است، و مردم آن را زیارت میکنند، روی قبرش، بارگاه عظیمی است که در آن قندیلهای طلا و نقره و انواع آلات و فرشهای بسیار وجود دارد، و محل قبر در ناحیه غربی بغداد است، خداوند ما را از محبّان او و پدران گرامش قرار دهد، و هنگامی که در زندان بود، زندانبان او «سندی بن شاهک»، جدّ «کشاجم»، شاعر مشهور بود، خدا آگاهتر و استوارتر است (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:319
خود را آشکار نکن و به کسی نگو تا به حاکم مدینه خبر برسد».
آنگاه امّ احمد، صندوق یا زنبیلی را با دو هزار دینار (یا چهار هزار دینار) نزد حضرت رضا علیه السّلام آورد و همه را به آن حضرت تحویل داد، نه به دیگران.
امّ احمد، ماجرای فوق را چنین بیان نمود: «روزی امام کاظم علیه السّلام محرمانه آن پول را به من داد و فرمود: این امانت را نزد خود حفظ کن، و به کسی اطّلاع نده، تا من بمیرم، وقتی که از دنیا رفتم، هر کس از فرزندانم، آن را از تو مطالبه کرد، به او تحویل بده و همین نشانه آن است که من وفات کردهام، سوگند به خدا اکنون آن نشانه را که آقایم فرمود، آشکار شد».
امام رضا علیه السّلام آن امانت را تحویل گرفت و به همه بستگان و خدمتکاران دستور داد، جریان وفات امام کاظم علیه السّلام را پنهان کنند، و به کسی نگویند، تا زمانی که (از بغداد به مدینه) خبر برسد.
سپس حضرت رضا علیه السّلام به خانه خود رفت، و شب بعد، دیگر به خانه امام کاظم علیه السّلام نیامد، پس از چند روز به وسیله نامهای خبر وفات امام کاظم علیه السّلام رسید، ما روزها را شمردیم معلوم شد همان وقتی که امام رضا علیه السّلام برای خوابیدن نیامد، امام کاظم علیه السّلام وفات نموده است «1» [به این ترتیب از ماجرای فوق بدست میآید که امام هشتم علیه السّلام با طیّ الأرض از مدینه به بغداد رفته و در بالین امام کاظم علیه السّلام هنگام وفات (یا در کنار جنازه آن حضرت) به طور ناشناس حاضر شده و در غسل دادن و کفن کردن و نماز و دفن جنازه پدر، حاضر بوده و سپس بیدرنگ به مدینه بازگشته است].
زیارت مرقد شریف امام کاظم علیه السّلام در کاظمین، نزدیک بغداد،
______________________________
(1) اصول کافی، ج 1، ص 381 و 382
الأنوار البهیة ،ص:320
مستحبّ است، روایت شده که پاداش زیارت کننده آن، بهشت است. حضرت رضا علیه السّلام فرمود:
من زار قبر ابی ببغداد کان کمن زار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قبر امیر المؤمنین علیه السّلام ...
: «کسی که قبر پدرم را در بغداد زیارت کند، مانند آن است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و قبر علی علیه السّلام را زیارت کرده است، و فضیلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام بر امام کاظم علیه السّلام منافاتی در تساوی پاداش زیارت آنها ندارد».
خطیب در کتاب تاریخ بغداد، از علی بن خلال نقل کرده که گفت: «هرگاه دچار مشکلی شدم، قصد زیارت مرقد امام کاظم علیه السّلام نمودم، و به آن حضرت متوسّل شدم، خداوند همان طور که میخواستم مشکلم را برطرف نمود».
بانوئی را در بغداد دیدند که شتابان حرکت میکند، از او سؤال شد: به کجا میروی؟
گفت: «به سوی مرقد موسی بن جعفر علیه السّلام، زیرا پسرم در زندان افتاده است و برای نجات او نزد آن حضرت میروم»، شخصی که پیرو مذهب حنبلی بود، از روی مسخره گفت: خود موسی بن جعفر علیه السّلام در زندان مرد! بانو گفت: «خدایا به حقّ آن کسی که در زندان کشته شد، قدرتت را برای من آشکار فرما!»، همان دم پسرش را در کنارش دید که از زندان آزاد شده، و همان دم پسر آن مسخرهکننده حنبلی، به خاطر جنایتش، دستگیر گردید و به زندان سپرده شد.
امام رضا علیه السّلام در پاسخ کسی که از چگونگی زیارت قبر امام کاظم علیه السّلام پرسیده بود، فرمود: «در مسجدهای اطراف قبر آن حضرت نماز
الأنوار البهیة ،ص:321
بخوانید».
نیز روایت شده: «در ناحیه بالای سر قبر امام کاظم علیه السّلام نماز نخوانید، زیرا آنجا مقابل قبرهای قریش است، و قبله قرار دادن آنها، جایز نیست».
عالم بزرگ، ابن قولویه، به اسناد خود از امام رضا علیه السّلام روایت نموده، کنار قبر امام کاظم علیه السّلام این زیارتنامه را بخوان:
السّلام علیک یا ولیّ اللّه-، السّلام علیک یا حجّة اللّه، السّلام علیک یا نور اللّه فی ظلمات الارض، السّلام علیک یا من بدا اللّه فی شأنه، اتیتک زائرا عارفا بحقّک معادیا لاعدائک، فاشفع لی عند ربّک، یا مولای
: «سلام بر تو ای ولیّ خدا، سلام بر تو ای حجّت خدا، سلام بر تو ای نور خدا در میان تاریکیهای زمین، سلام بر تو ای کسی که در شأنش بدا حاصل شد.
به سوی تو در حالی که زیارتکننده و عارف به حقّ شما، و دشمن دشمنان شما هستم، رو آوردهام، ای مولای من، در پیشگاه پروردگارت از من شفاعت کن»
آنگاه دعا کن، و حوائج خود را از درگاه خدا بخواه.
سیّد بن طاووس (ره) [در مصباح الزّائر] این صلوات را در مورد زیارت امام کاظم علیه السّلام ذکر نموده است:
اللّهمّ صلّ علی محمّد و اهل بیته، و صلّ علی موسی بن جعفر، وصیّ الابرار، و امام الاخیار، و عینة الانوار، و وارث السّکینة و الوقار و الحکم و الآثار، الّذی کان یحیی اللّیل بالسّهر الی السّحر بمواصلة الاستغفار، حلیف السّجدة الطّویلة و الدّموع الغزیرة و المناجات الکثیرة و الضّراعات المتّصلة، و مقرّ النّهی و العدل و الخیر و الفضل و النّدی، و البذل و مألف البلوی و الصّبر و المضطهد بالظّلم، و المقبور بالجور المعذّب فی قعر السّجون و ظلم المطامیر ذی السّاق المرضوض بحلق القیود و الجنازة المنادی علیه بذلّ الاستخفاف، و الوارد علی جدّه المصطفی، و أبیه المرتضی و امّه سیّدة النّساء بارث مغصوب و ولاء مسلوب، و امر مغلوب، و دم مطلوب و سمّ مشروب اللّهمّ و کما صبر علی غلیظ المحن، و تجرّع غصص الکرب، و استسلم لرضاک، و اخلص
الأنوار البهیة ،ص:322
الطّاعة لک و محض الخشوع و استشعر الخضوع، و عادی البدعة و اهلها، و لم یلحقه فی شیء من اوامرک و نواهیک لومة لائم، صلّ علیه صلاة نامیة منیفة زاکیة توجب له بها شفاعة امم من خلقک، و قرون من برایاک و بلّغه عنّا تحیّة و سلاما و آتنا من لدنک فی موالاته فضلا و احسانا و مغفرة و رضوانا انّک ذو الفضل العمیم، و التّجاوز العظیم، برحمتک یا ارحم الرّاحمین
ترجمه:
: «خدایا رحمت بفرست بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و خاندانش، و رحمت بفرست بر موسی بن جعفر علیه السّلام وصیّ نیکان، و پیشوای سعادتمندان، و صندوقچه نورها، و میراث برنده آرامش و وقار و حکمتها و سنّتهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، آن امامی که پیوسته شب را تا به صبح، شبزندهداری و عبادت میکرد و همواره از درگاه خدا طلب آمرزش مینمود، همدم سجدههای طولانی، و اشکهای فراوان، و مناجات بسیار، و زاریهای پیوسته، و معدن عقل و عدالت و نیکی و فضل و عطا و بخشش، و محلّ الفت با بلاها و شکیبائی.
آن امامی که از طرف ستمگران در فشار ستم قرار گرفت، و بر اثر ظلم آنها، (شهید شد و) به خاک سپرده شد، آن شکنجه دیده در قعر زندانها، و تاریکیهای گودالها، صاحب ساق کوفته شده به وسیله حلقههای زنجیرها.
سلام بر جنازهای که با کمال خواری و اهانت بر او فریاد کردند، سلام بر آن واردشونده بر جدّ خود حضرت مصطفی صلّی اللّه علیه و آله، و پدرش حضرت مرتضی علیه السّلام، و مادرش سرور همه بانوان، با ارثی غضب شده، و مقام امامت ربوده شده، و حکومت مغلوب گشته، و خونی که مطالبه میشود، و زهری که به او خورانیدند.
خدایا! همان گونه که او (امام کاظم علیه السّلام) در برابر بلاهای بسیار سخت، استقامت نمود، و اندوهها را جرعه جرعه نوشید، و تسلیم خوشنودی تو گردید، و با کمال اخلاص، تو را اطاعت کرد، و فروتنی در برابر تو را خالص نمود، و خضوع را شعار خود ساخت، و با بدعت و بدعتگران دشمنی نمود، و در
الأنوار البهیة ،ص:323
اجرای هیچ یک از اوامر و نواهی تو از ملامت ملامتگران نهراسید، رحمت بفرست بر او، رحمتی رشدکننده، بلند مرتبه و بسیار پاکیزه، که در پرتو آن، شفاعت امّتهائی از مخلوقاتت، و قرنهائی از آفریدگانت را، برای آن بزرگوار لازم کنی، و از سوی ما به آن بزرگوار، تحیّت و سلام بفرست، و به خاطر دوستی با او، از جانب خویش، فضل و احسان و آمرزش و خوشنودیت را به ما عنایت فرما، تو خدای صاحب فضل فراگیر و صاحب گذشت بزرگ میباشی، به حقّ مهربانیت، ای خدائی که مهربانترین مهربانان هستی»
(پایان ترجمه زیارتنامه امام کاظم علیه السّلام)
[پایان نور نهم]
الأنوار البهیة ،ص:324
* امام کاظم علیه السّلام به «زیاد بن ابی سلمه» که با دستگاه طاغوتی هارون الرّشید ارتباط داشت، فرمود: «آیا تو با آنها همکاری میکنی؟!».
زیاد بن ابی سلمه: آری.
امام کاظم: چرا؟
زیاد بن ابی سلمه: «صاحب آبرو و عیالمند و تهیدست میباشم، برای تأمین معاش زندگی، در آنجا کار میکنم!».
امام کاظم:
لان اسقط من حالق فاتقطّع قطعة قطعة احبّ الیّ من ان اتولّی لاحد منهم عملا او اطاء بساط رجل منهم
: «هرگاه من از بالای ساختمان بلندی بیفتم و قطعهقطعه شوم، برایم بهتر است از اینکه متصدّی کاری از کارهای آنها (ظالمان) شوم، یا قدم بر روی فرش یکی از آنها بگذارم».
[وسائل الشّیعه، ج 12، ص 140]
* من کفّ غضبه عن النّاس کفّ اللّه عنه عذاب یوم القیامة
: «آن کس که خشم خود را از مردم بازدارد، خداوند عذاب روز قیامت را از او بازمیدارد».
[وسائل الشّیعه، ج 11، ص 289]
الأنوار البهیة ،ص:325
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:326
نور دهم:
امام هشتم؛ حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السّلام امام رضا علیه السّلام در 11 ذیقعده، در روز پنجشنبه یا جمعه [یا سهشنبه] در سال 148 ه ق «1» در مدینه، چند روز بعد از بعد وفات جدّش امام صادق علیه السّلام، چشم به جهان گشود.
امام صادق علیه السّلام آرزو میکرد که به دیدار امام رضا علیه السّلام نائل شود. در روایت آمده: امام کاظم علیه السّلام فرمود: از پدرم امام صادق علیه السّلام مکرّر شنیدم که میفرمود:
انّ عالم آل محمّد لفی صلبک و لیتنی ادرکته فانّه سمیّ أمیر المؤمنین
: «همانا عالم خاندان محمّد صلّی اللّه علیه و آله در صلب تو است، و ای کاش من او را درک و دیدار میکردم، او همنام امیر مؤمنان علی علیه السّلام است».
یزید بن سلیط میگوید: ما جماعتی بودیم، در راه مکّه، با امام صادق علیه السّلام
______________________________
(1) و به گفته بعضی در 15 ذیقعده یا ذیحجّه. و در مورد سال تولد، بعضی گفتهاند در سال 152 ه ق (اعلام الوری طبرسی)
الأنوار البهیة ،ص:327
ملاقات نمودیم، من به آن حضرت عرض کردم: «پدر و مادرم به فدایت، شما امامان پاک هستید و از مرگ هم هیچ کس گریزی ندارد، شما چیزی به من بگوئید، تا من به بازماندگانم بگویم» [اشاره به اینکه امام بعد از خود را به من معرّفی کنید].
امام صادق علیه السّلام فرمود: «آری؛ اینها فرزندان من هستند، و این؛ اشاره کرد به پسرش امام کاظم علیه السّلام، سرور و آقای آنها است، و در وجود این، جمع شده است علم حکمتها، فهم، سخاوت، شناخت اموری از دین که مورد نیاز مردم است، و در آن اختلاف دارند، و همچنین در وجود این آقا جمع شده:
خوش اخلاقی، خوش صحبتی، او دری از درهای خدا است، و در او فضیلتی هست که بالاتر و برتر از اینها است که گفته شد».
یزید بن سلیط میگوید: پدرم به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت، آن فضیلت چیست؟».
امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمود:
یخرج اللّه تعالی منه غوث هذه الامّة و غیاثها و علمها و نورها و فهمها و حکمها ...
: «خداوند متعال خارج میکند از صلب او، کسی را [حضرت رضا علیه السلام را] که پناه این امّت، و فریادرس و علم و نور و فهم و حکم این امّت میباشد، بهترین نو رسیده و نوزاد است. خداوند به وسیله او خونها را حفظ میکند «1» و بین افراد گروهها را اصلاح میدهد، و نابسامانیها را سامان میبخشد، و پراکندگیها را جمع مینماید، و برهنه را میپوشاند، و گرسنه را سیر میکند، و ترسان را ایمن مینماید، و به برکت او باران میبارد، و بندگان، مطیع او گردند، بهترین انسان در جوانی و کهنسالی است، خاندانش در زمان کودکیش، به عظمت و آقائی میرسند، سخن او حکمت، و سکوت او دانش است، و او
______________________________
(1) زیرا قبل از ولایتعهدی حضرت رضا علیه السّلام همواره از افراد آل علی علیه السّلام یکی پس از دیگری بر ضدّ بنی عبّاس قیام کردند، و خونهای زیاد ریخته میشد، چرا که آل علی علیه السّلام خود را بر بنی عبّاس، در مورد مقام رهبری سزاوارتر و برتر میدانستند، و پس از ولایتعهدی امام رضا علیه السّلام، دیگر دلیلی برای شورش آل علی علیه السّلام وجود نداشت (محشّی)
الأنوار البهیة ،ص:328
آنچه را که بین مردم، مورد اختلاف است، تبیین نموده و راه درست را نشان میدهد- تا آخر حدیث» «1».
مادر حضرت رضا علیه السّلام، «امّ ولد» بود و «امّ البنین» خوانده میشد.
نام او «نجمه» بود. نیز به او «تکتم» میگفتند، حمیده مادر امام کاظم علیه السّلام او را خرید، او از بهترین زنان از نظر عقل و دین بود، و از همه بیشتر به صاحبش حمیده، احترام میکرد.
روایت شده: حمیده در عالم خواب، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را دید، آن حضرت به حمیده فرمود: «ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی بن جعفر علیه السّلام ببخش، همانا به زودی پسرت، از او دارای پسری خواهد شد که بهترین مردم روی زمین است».
حمیده، پس از این خواب، نجمه را به پسرش بخشید [و از آن هنگام، نجمه، همسر امام کاظم علیه السّلام گردید] هنگامی که حضرت رضا علیه السّلام از او متولّد شد، امام کاظم علیه السّلام نجمه را «طاهره» (بانوی پاک) نامید.
در کتاب الدّرّ النّظیم (تألیف جمال الدّین یوسف بن حاتم عاملی، شاگرد محقّق «ره»)، در شرح حال حضرت رضا علیه السّلام آمده «2»:
«مادر حضرت رضا علیه السّلام، امّ ولد بود و به او تکتم گفته میشد، هنگامی که امام کاظم علیه السّلام او را خریداری کرد، به اصحاب خود فرمود:
«سوگند به خدا، این کنیز را نخریدم مگر به فرمان خدا و وحی او».
سؤال شد: چگونه؟
______________________________
(1) در شرح حال حضرت ولی عصر (عج) درباره ارزش انتظار فرج، حدیثی ذکر خواهد شد، که با حدیث فوق، تناسب دارد (مؤلّف).
(2) این روایت، در اثبات الوصیّه مسعودی نیز نقل شده است (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:329
فرمود: «در عالم خواب، جدّم و پدرم علیهما السّلام نزد من آمدند، پارچه حریری همراه داشتند، آن را گشودند، دیدم پیراهنی در میان آن است که صورت همین کنیز، در آن پیراهن دیده میشد، آنها به من فرمودند: «ای موسی! از این کنیز، دارای فرزند میشوی که بهترین انسانهای روی زمین بعد از تو است، سپس به من امر کردند که هرگاه به دنیا آمد، نام او را «علی بگذار».
و نیز فرمودند: «خداوند بزودی، به وسیله او، عدالت، مهر و محبّت را آشکار میسازد، خوشا به سعادت کسی که آن حضرت را تصدیق کند، وای بر کسی که او را دشمن دارد و انکار کند».
شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از نجمه علیها السّلام مادر حضرت رضا علیه السّلام نقل میکند که فرمود: هنگامی که به پسرم علی (رضا علیه السّلام) حامله شدم، سنگینی حمل را احساس نکردم، و هنگامی که به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تهلیل و تمجید خدا را از رحم خودم میشنیدم، این موضوع مرا مضطرب و ترسان مینمود، وقتی که بیدار میشدم، چیزی نمیشنیدم.
هنگامی که فرزندم متولّد شد، یک دستش را بر زمین نهاد و سر به آسمان بلند کرد، لبهایش را حرکت میداد، گوئی سخن میگوید، پدرش موسی بن جعفر علیه السّلام نزد من آمد و فرمود: «ای نجمه! این کرامت پروردگارت بر تو مبارک و گوارا باد»، نوزاد را در میان پارچه سفید پیچیده، به او دادم، در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه گفت، و آب فرات طلبید، و کام نوزاد را با آب فرات برداشت، و سپس نوزاد را به من برگردانید و فرمود: «این را بگیر، همانا این، باقیمانده خدا در روی زمین است».
بزنطی [یکی از اصحاب امام رضا علیه السّلام] میگوید: به امام جواد علیه
الأنوار البهیة ،ص:330
السّلام عرض کردم: گروهی از مخالفین شما، معتقدند که از این رو مأمون نام پدر شما را «رضا» نامید که به ولایتعهدی مأمون، راضی شد».
امام جواد علیه السّلام در پاسخ فرمود: «سوگند به خدا آنها دروغ میگویند و از راه حقّ منحرف شدهاند، بلکه خداوند متعال نام پدرم را «رضا» گذاشت، زیرا پدرم، پسندیده خدا در آسمانش، و پسندیده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و امامان علیهم السّلام در زمینش بود».
عرض کردم: «آیا هر یک از پدران گذشته شما، پسندیده خدا و رسول و امامان علیهم السّلام نبودند؟!».
فرمود: «آری، آنها نیز پسندیده خدا و رسول و امامان علیهم السّلام بودند».
عرض کردم: «پس چرا تنها پدرت در میان آنها، به «رضا» نامیده شد؟».
امام جواد علیه السّلام فرمود: «زیرا مخالفان او از دشمنانش به او راضی شدند، چنانکه موافقان او از دوستانش راضی بودند، و چنین موقعیّتی را هیچیک از پدرانش پیدا نکردند، از این رو پدرم در میان آنها، به اسم «رضا» نامیده شد.
روایت شده: که در نقش انگشتر حضرت رضا علیه السّلام این جمله نوشته شده بود:
ما شاء اللّه، لا قوّة الّا باللَّه
: «آنچه خدا بخواهد همان واقع شود، نیروئی جز به ذات پاک خدا نخواهد بود».
الأنوار البهیة ،ص:331
روایت شده: حضرت رضا علیه السّلام در تابستان، روی حصیر، و در زمستان روی پلاس کم ارزش مینشست، در خانه لباسهای زبر و خشن میپوشید، و وقتی که بیرون میآمد لباس زیبا و زیبنده میپوشید.
آن حضرت نماز صبح را در اوّل وقتش میخواند، سپس به سجده میرفت، و سر از سجده برنمیداشت تا خورشید طلوع کند، سپس برمیخاست و برای دیدار مردم، در خانه مینشست، یا سوار بر مرکب شده و از خانه بیرون میرفت.
در خانه او هیچکس در هر مقامی، نمیتوانست صدای خود را بلند کند.
آن حضرت در خانه خود، بانوئی را گماشته بود تا زنهای (خدمتکار) را برای نماز شب بیدار کند، و این کار برای زنان به قدری سخت بود که بعضی از آنها آرزو میکردند از خانه امام رضا علیه السّلام بیرون بروند.
آن بزرگوار، با مردم، کم سخن میگفت، و گفتار، و پاسخ و مثالهائی که در ضمن گفتارش میآورد، نشأت گرفته از قرآن مجید بود.
آن حضرت در هر سه روز، یک بار تمام قرآن را تلاوت میکرد، و میفرمود:
اگر خواسته باشم که در کمتر از سه روز، قرآن را ختم کنم، میتوانم؛
الأنوار البهیة ،ص:332
و لکنّی ما مررت بآیة قطّ الّا فکّرت فیها، و فی ایّ شیء انزلت، و فی ایّ وقت ...
: «ولی هرگز به هیچ آیهای مرور نکردم، مگر اینکه در معنی آن اندیشیدم، و درباره اینکه آن آیه در چه موضوع، و در چه وقت نازل شده فکر کردم، از این رو در هر سه روز، همه قرآن را تلاوت میکنم».
ابا صلت میگوید: برای دیدار حضرت رضا علیه السّلام به در خانهای که آن حضرت در آن، در سرزمین سرخس (یکی از نواحی خراسان) زندانی و دربند بود، رفتم، از زندانبان اجازه ملاقات با آن حضرت را خواستم، زندانبان گفت:
ملاقات با او برای تو میسّر نیست، گفتم: چرا، گفت: «زیرا حضرت رضا علیه السّلام چه بسا در شبانه روز، هزار رکعت نماز میخواند، فقط ساعتی در آغاز روز، و ساعتی قبل از ظهر، و ساعتی نزدیک غروب، دست از نماز برمیدارد، و در این ساعتها نیز در محل نماز خود نشسته و به مناجات و راز و نیاز با خدا میپردازد.
گفتم: «پس در این ساعات، به من اجازه ملاقات بده»، زندانبان اجازه داد، به حضور حضرت رضا علیه السّلام رفتم، دیدم آن حضرت در محلّ نماز خود نشسته و غرق در فکر و اندیشه است- تا آخر حدیث.
ابراهیم بن عباس میگوید: «هیچگاه ندیدم که امام رضا علیه السّلام در سخن گفتن، کسی را برنجاند، و هرگز در برابر همنشین خود، تکیه نداد، و هرگز ندیدم که به یکی از غلامان خود ناسزا بگوید، و هرگز مشاهده نکردم که او هنگام خنده، قهقهه کند، بلکه خنده او لبخند بود، و هرگاه خلوت مینمود، و سفره غذا در حضورش میگسترانیدند، غلامان خود، و حتّی سرپرستهای اصطبل را در کنار سفره خود مینشانید.
آن حضرت، شبها کم میخوابید، و شبها را غالبا به عبادت میگذرانید،
الأنوار البهیة ،ص:333
بسیار روزه میگرفت، و هرگز روزه گرفتن سه روز در هر ماه را ترک نمیکرد، و میفرمود: «روزه این سه روز، در هر ماه، معادل روزه همه ایّام سال و عمر است».
آن بزرگمرد؛ بسیار به مردم احسان میکرد، و به آنها انفاق مالی مخفیانه مینمود، و غالبا این کمکهای مالی را در شبهای تاریک انجام میداد، پس کسی که گمان میکند در بزرگواری، کسی را همانند حضرت رضا علیه السّلام دیده است، او را تصدیق نکنید».
مؤلّف گوید: کسی که میخواهد به عبادتهای شبانه روزی آن حضرت آگاه شود، باید به روایت مشهوری که از «رجاء بن أبی الضّحاک» نقل شده، توجّه نماید:
حمیری از پدرش، و او از معمر بن خلّاد روایت میکند: هنگامی که حضرت رضا علیه السّلام میخواست غذا بخورد، دستور میفرمود: سینی بزرگی را میآوردند و نزدیک سفرهاش مینهادند، آن حضرت دست میبرد، از هر کدام از بهترین غذائی که در سفره بود، مقداری برمیداشت و در آن سینی بزرگ میگذاشت، سپس دستور میداد، آن غذا را برای مستمندان ببرند، در این هنگام این آیه را تلاوت میفرمود:
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ* وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ* فَکُّ رَقَبَةٍ* أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ* یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ* أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ
: «ولی او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم بالا نرفت- و تو نمیدانی آن گردنه چیست؟- آزاد کردن برده است- یا اطعام کردن در روز گرسنگی- یتیمی از خویشاوندان را- یا مستمندی به خاک افتاده را» «1».
سپس میافزود: «خداوند متعال میدانست که همه قادر بر آزاد کردن بردگان
______________________________
(1) سوره بلد آیه 11 تا 16.
الأنوار البهیة ،ص:334
نیستند، راه دیگری را نیز به سوی بهشتش قرار داد» «1».
شیخ کلینی (ره) «2» از یسع بن حمزه نقل میکند که گفت: من در مجلس حضرت رضا علیه السّلام حاضر بودم، و با آن حضرت گفتگو میکردم، جمعیّت بسیار در محضرش بودند، و از مسائل حلال و حرام میپرسیدند، در این هنگام ناگاه مردی بلند قامت و گندمگون وارد شد و گفت:
السّلام علیک یا بن رسول اللّه
: «سلام بر تو ای پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله».
من یکی از دوستان شما و دوستان پدران و اجداد شما هستم، از سفر حجّ میآیم، ولی اندوختهام تمام شده، به گونهای که آن قدر ندارم تا با آن به اندازه یک منزل راه بروم، اگر صلاح میدانید، مقداری از توشه راه را، که مرا تا وطنم برساند به من بدهید، خداوند به من نعمت داده (و در شهر خودم ثروتمند هستم) وقتی که به شهر خودم رسیدم، معادل همان مقدار، صدقه خواهم داد، خودم فقیر و مستحق صدقه نیستم».
امام رضا علیه السّلام به او فرمود: «بنشین» سپس به طرف مردم رو کرد و با آنها به گفتگو پرداخت تا همه رفتند، و فقط آن حضرت و سلیمان جعفری و حیثمه و من ماندیم. در این هنگام امام رضا علیه السّلام فرمود: «اجازه میدهید به اندرون بروم!»، سلیمان عرض کرد: «خداوند کار شما را پیش ببرد».
امام رضا علیه السّلام برخاست و به اندرون خانه رفت و پس از ساعتی
______________________________
(1) در این آیات، خداوند شکر و سپاس نعمتها را به عبور از گردنه، قرار داد، و گردنه را چنین تفسیر کرد: یعنی؛ آزاد کردن برده، غذارسانی به نیازمندان در روز گرسنگی، و امام رضا علیه السّلام اشاره فرمود: که مردم غالبا قدرت بر آزاد نمودن برده ندارند، ولی قدرت بر غذارسانی دارند، بنابراین به مستمندان غذا برسانند (محشّی)
(2) در کتاب فروع کافی، ج 4، ص 23 و 24 (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:335
بیرون آمد، و در اطاق را بست و دستش را از پنجره بالای در بیرون آورد و به آن حاجی فرمود: «این دویست درهم را بگیر، و مخارج سفر را با آن تأمین کن، وقتی که به وطن رسیدی، لازم نیست که آن را از جانب من به فقرا، صدقه بدهی، آن را به تو بخشیدم، برو که نه من ترا ببینم، و نه تو مرا ببینی».
آن شخص به سوی وطن بازگشت، سلیمان به امام رضا علیه السّلام عرض کرد: «فدایت گردم، لطف و مرحمت فراوان نمودی، ولی چرا پول را از بالای پنجره دادی و خود را از آن مسافر پوشاندی؟».
امام رضا علیه السّلام در پاسخ فرمود: از آن ترسیدم که مبادا وقتی که با او رخ به رخ شدم، خواری سؤال کردن را در چهرهاش مشاهده نمایم، آیا نشنیدهای که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجّة و المذیع بالسّیّئة مخذول، و المستتر بها مغفور
: «آن کسی که احسان خود را (برای حفظ حریم اخلاص) بپوشاند، پاداش او، برابر پاداش هفتاد حجّ (مستحبّی) است، و آن کس که آشکارا گناه کند، درمانده بیچاره است، و آن کس که آن را بپوشاند، زیر پوشش آمرزش خدا است».
و آیا سخن یکی از پیشینیان را نشنیدهای که (در تمجید محبوبش) گوید:
متی آته یوما لا طلب حاجةرجعت الی اهلی، و وجهی بمائه : «هرگاه برای رفع نیازی، نزد او بروم، به سوی اهل خانهام بازمیگردم، در حالی که آبرویم به جای خود باقی است».
سبط بن جوزی در کتاب تذکره مینویسد: امام رضا علیه السّلام از بزرگمردان پرفضیلت و پرهیزکار و بسیار سخاوتمند بود. ابو نواس «1» در شأن آن
______________________________
(1) ابو نواس، حسن بن هانی، شاعر مشهور، در عصر امام رضا علیه السّلام میزیست، در بصره چشم به جهان گشود و در همان جا بزرگ شد. اشعار فوق را طبق درخواست مأمون سرود. مأمون او را تحسین کرد، و جایزه هنگفتی معادل همه جوائزی که به شاعران دیگر داده بود، به او داد (الکنی و الألقاب، ج 1، ص 168)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:336
حضرت میگوید:
قیل لی انت اوحد النّاس فیکلّ کلام من المقال بدیه
لک فی جوهر الکلام فنونینثر الدّرّ فی یدی مجتنیه
فعلی ما ترکت مدح ابن موسیو الخصال الّتی تجمّعن فیه
قلت لا اهتدی لمدح امامکان جبریل خادما لابیه «1» : «به من گفته شد؛ تو در هر سخن، و گفتار پیاپی و حاضر جوابی، در میان مردم، یگانه و بینظیر هستی.
و در نغزگوئی و سخنشناسی، در رشتههای گوناگون، کارشناس هستی.
و سخنان تو، همانند گوهرهائی از معانی را در پیش روی دریافتکنندهاش میگستراند.
بنابراین، پس چرا، از مدح امام رضا علیه السّلام و تمجید خصلتهای پرارزشی که در وجود او جمع است، دهان فرو بستهای؟
در پاسخ گفتم: مرا یارای مدیحهسرائی آن امام همامی نیست که جبرئیل، خدمتگزار پدرش (امام کاظم علیه السّلام) بود».
ابن شهر آشوب به سند خود، از موسی بن سیّار نقل میکند که گفت: من همراه حضرت رضا علیه السّلام [در سفر او، از مدینه به طوس] بودم، وقتی که نزدیک طوس رسیدیم و دیوارهای طوس نزدیک گردید، ناگاه صدای گریه و شیون شنیدیم، دنبال صدا را گرفتیم، دیدیم جمعی، در کنار جنازهای هستند [و بستگان فوت شده، گریه میکنند] در این هنگام دیدم مولایم حضرت رضا علیه السّلام پا از رکاب خالی کرد و به طرف جنازه حرکت نمود، آن را با حاضران بلند کرد، و
______________________________
(1) در کتاب «الکنی و الألقاب»، ج 1، ص 169، دو شعر نخست چنین ذکر شده است:
قیل لی انت اوحد النّاس طرّافی فنون من الکلام النّبیه
لک من جوهر الکلام بدیعیثمر الدّرّ فی یدی مجتنیه (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:337
سپس آنچنان خود را به تابوت چسبانید، چنانکه نوزاد گوسفند، خود را به مادر میچسباند، پس از تشییع، نزد من آمد و فرمود: ای پسر سیّار!
من شیّع جنازة ولیّ من اولیائنا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امّه لا ذنب علیه
: «کسی که جنازه یکی از دوستان ما را تشییع کند، از گناهانش بیرون میآید و آن چنان میشود که از مادر تازه متولّد شده و گناهی ندارد».
وقتی که آن جنازه را کنار قبر بر زمین نهادند، آقایم حضرت رضا علیه السّلام را دیدم، به پیش آمد، مردم را کنار زد تا نزدیک جنازه رسید، دست بر سینه آن شخص فوت شده نهاد و فرمود:
یا فلان بن فلان، ابشر بالجنّة، فلا خوف علیک بعد هذه السّاعة
: «ای فلانی پسر فلانی، مژده باد تو را به بهشت، از این ساعت به بعد، خوفی بر تو نیست».
به حضرت عرض کردم: «قربانت گردم، آیا این شخص را میشناسی؟
سوگند به خدا به این شهر و سرزمین قبلا نیامدهای، و این نخستین بار است که بر آن قدم میگذاری».
امام رضا علیه السّلام در پاسخ فرمود: ای پسر سیّار!
اما علمت انّا معاشر الائمّة تعرض علینا اعمال شیعتنا صباحا و مساء فما کان من التّقصیر فی اعمالهم سألنا اللّه تعالی، الصّفح لصاحبه، و ما کان من العلو سألنا الشّکر لصاحبه
: «آیا نمیدانی که اعمال شیعیان ما گروه امامان، در شب و روز بر ما عرضه میشود، اگر تقصیری در اعمال آنها باشد، از درگاه خداوند میخواهیم از تقصیر آنها بگذرد، و اگر اعمالشان شایسته بود، از خداوند میخواهیم تا جزای نیک به آنها عنایت فرمای» «1»
یاسر خادم میگوید: وقتی که حضرت رضا علیه السّلام از کارها فارغ
______________________________
(1) مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 341.
الأنوار البهیة ،ص:338
میشد، همه اطرافیان خود از کوچک و بزرگ را به دور خود جمع میکرد، و با آنها گفتگو مینمود و انس میگرفت، آنها نیز با آن حضرت، انس میگرفتند، و هنگامی که در کنار سفره مینشست، کوچک و بزرگ، حتّی میرآخور، و خونگیر را کنار سفره مینشاند.
یاسر میگوید: آن حضرت به آنها فرمود: «اگر من بالای سر شما ایستادم، و شما مشغول غذا خوردن هستید، برنخیزید، تا اینکه از غذا خوردن فارغ گردید»، و گاهی آن حضرت، بعضی از ماها را میطلبید، گفته میشد، مشغول غذا خوردن هستند، میفرمود: «بگذارید غذا بخورند تا دست از غذا بکشند».
شیخ کلینی (ره) از مردی از اهالی بلخ، روایت میکند، گفت: من در سفر خراسان، همراه حضرت رضا علیه السّلام بودم. روزی سفره غذا طلبید، همه غلامان از سیاه و غیر سیاه را کنار سفره جمع کرد، عرض کردم: «فدایت شوم، مناسبتر بود که سفره اینها را جداگانه بیندازید»، در پاسخ فرمود:
مه! انّ الرّبّ تبارک و تعالی واحد، و الامّ واحدة، و الاب واحد، و الجزاء بالاعمال
: «ساکت باش! همانا خدای همه ما یکی است، ما در ما یکی است، پدر ما یکی است، و پاداش هر کسی بستگی به کردار او دارد»
مؤلّف گوید: روش حضرت رضا علیه السّلام با مستمندان و توده مردم، همان گونه بود که خاطر نشان گردید، ولی [آن حضرت در برابر سرکشان و منحرفان، برخورد دیگری داشت، به عنوان نمونه]:
روزی فضل بن سهل ذو الرّیاستین [وزیر کشور، و رئیس لشکر دولت مأمون] نزد امام رضا علیه السّلام آمد، ساعتی در برابر آن حضرت ایستاد، آنگاه امام رضا علیه السّلام سرش را بلند کرد و به او فرمود:
الأنوار البهیة ،ص:339
ما حاجتک: «چه حاجت داری؟»
فضل: «ای آقای من! این نامه [سند اعطای جایزه] است «1» که امیر مؤمنان (مأمون) به من عطا کرده، و شما سزاوارتر هستید که همانند امیر مؤمنان (مأمون) را به من عطا کنید، زیرا شما ولیّ عهد مسلمانان هستید».
امام رضا: آن نامه را برایم بخوان!- و آن نامه در پوست بزرگ نوشته شده بود- فضل بن سهل همچنان ایستاده بود [بیآنکه امام به او بفرماید بنشین] تا اینکه آن نامه را خواند، هنگامی که فارغ شد، امام رضا علیه السّلام به او چنین فرمود:
یا فضل لک علینا هذا ما اتّقیت اللّه عزّ و جلّ
: «ای فضل! این نامه، برای تو بر ما، مورد قبول است، مادام که از خدا بترسی و پرهیزکار باشی»
امام رضا علیه السّلام با همین یک جمله «مادام که تقوا داشته باشی»، ترفند فضل را درهم شکست، و تقاضای او را نقض فرمود [زیرا فضل دارای صفت تقوا نبود، و طبعا نامه او مورد قبول و امضای امام نمیشد]. فضل [بیآنکه نتیجه بگیرد]، از نزد امام رضا علیه السّلام خارج شد.
یاسر خادم میگوید: روزی غلامان امام رضا علیه السّلام میوه میخوردند، ولی هنوز کاملا آن را نخورده بودند، به گوشهای میانداختند. امام رضا علیه السّلام این اسرافکاری را از آنها دید و با تندی به آنها فرمود: سبحان اللّه! اگر شما به این میوهها نیاز ندارید، انسانهائی هستند که نیاز دارند، چرا دور میریزید، آن را به کسی بدهید که نیاز به آن دارد».
______________________________
(1) این نامه، «سند حبوه» [اعطای درجه و مدال] بود که در آن، آنچه را «فضل» از اموال و ملک و ریاست که بتواند او را به آرزویش برساند و دوست داشت، مأمون به او داده بود، و پای نامه را امضاء کرده بود، و او میخواست، همانند آن را، امام رضا علیه السّلام نیز به او بدهد!! (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:340
روزی حضرت رضا علیه السّلام غلام سیاهی را دید که با غلامان دیگر آن حضرت مشغول کار بودند [معلوم شد که آن غلام سیاه را به عنوان کارگری، گرفتهاند]. امام رضا علیه السّلام به آنها فرمود: «آیا مزد این کارگر را تعیین کردهاید؟!».
آنها عرض کردند: «نه، بلکه به هر مزدی ما راضی شویم، او راضی است».
امام رضا علیه السّلام شدیدا خشمگین شد، و آنها را با تازیانه زد، که چرا مزد کارگر را تعیین ننمودهاند!!
[بعد از شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام، حدود ده سال (از سال 183 تا 193 ه ق) امامت حضرت رضا علیه السّلام در عصر حکومت هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) واقع شد، و آن حضرت در زمان او، امامت خود را آشکار ساخت].
محمد بن سنان میگوید: به امام رضا علیه السّلام عرض کردم: شما بعد از پدرتان، امامت خود را آشکار نمودید، با توجّه به اینکه از شمشیر هارون خون میچکد؟
امام در پاسخ فرمود: «سخنی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرا بر این کار جرئت بخشید، آنجا که فرمود: «اگر ابو جهل، از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهی دهید که من پیامبر نیستم»، و من به شما میگویم: «اگر هارون از سر من یک لاخه مو بگیرد، من امام نیستم» «1».
[براستی چه کسی در آن عصر قلدری هارون، قدرت داشت که در برابرش اظهار امامت کند؟ و او را همانند ابو جهل بداند؟!].
______________________________
(1) روضة الکافی، ص 257
الأنوار البهیة ،ص:341
از محمد بن عیسی یقطینی روایت شده، گفت: همه مسائلی که از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم، و آن حضرت پاسخ داد و جمع نمودم به پانزده هزار مسأله رسید، و طبق روایت دیگر، به هیجده هزار مسأله رسید.
علّامه طبرسی (ره) از ابا صلت هروی نقل میکند که گفت:
ما رأیت اعلم من علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام و لا رآه عالم الّا شهد له بمثل شهادتی
: «کسی را عالمتر از حضرت رضا علیه السّلام ندیدهام، و نیز هیچ عالم و دانشمندی آن حضرت را ندید (و به حضورش نرسید) مگر اینکه مانند من گواهی داد» [که کسی را عالمتر از او ندیده است].
مأمون مجالس بحث و مناظره بسیار با گردآوری علمای ادیان و فقهای مذاهب و متکلّمین، تشکیل داد، و آنها به بحث و مناظره با حضرت رضا علیه السّلام پرداختند و آن حضرت بر همه آنها پیروز شد، به گونهای که آنها- بدون استثناء- به برتری مقام علمی او اقرار کردند، و به کمبود علمی خود در برابر آن بزرگمرد اعتراف نمودند. از امام رضا علیه السّلام شنیدم، میفرمود: «من در مدینه، در روضه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله [کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یا بین محراب و منبر] مینشستم، علمای مدینه، بسیار بودند، هنگامی که هر کدام از آنها در مسألهای درمانده میشد، همه آنها به من اشاره میکردند، و مسائل خود را نزد من مطرح مینمودند، و من پاسخ مسائل آنها را میدادم».
الأنوار البهیة ،ص:342
ابا صلت میگوید: محمّد بن اسحاق بن موسی بن جعفر علیه السّلام، از پدرش (اسحاق) نقل میکند که: امام کاظم علیه السّلام به فرزندانش میفرمود:
«این- اشاره به امام رضا- برادر شما علی بن موسی الرّضا، عالم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله است، مسائل دینی خود را از او بپرسید، و آنچه به شما میفرماید، آن را حفظ کنید، زیرا من از پدرم جعفر بن محمّد (امام صادق علیه السّلام) مکرّر شنیدم، به من میفرمود:
انّ عالم آل محمّد لفی صلبک، و لیتنی ادرکته، فانّه سمیّ امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام
: «همانا عالم دودمان محمّد صلّی اللّه علیه و آله در صلب تو است، و ای کاش قبل از فوت، او را درک میکردم (میدیدم)، همانا او همنام امیر مؤمنان علی علیه السّلام است»
به روایت شیخ صدوق (ره) مأمون [هفتمین خلیفه عبّاسی] علمای علم کلام از فرقههای مختلف، در ادیان و آراء انحرافی گوناگون را احضار میکرد، تا در مجالس خود با حضرت رضا علیه السّلام مناظره کنند، زیرا حریص بود که حضرت رضا علیه السّلام در یکی از مجالس، در برابر استدلال مخالفین، درمانده گردد، به خاطر حسادتی که نسبت به آن حضرت و مقام علمی آن حضرت داشت.
روایت شده: علی بن محمّد بن جهم میگوید: روزی به مجلس مأمون رفتم، حضرت رضا علیه السّلام در آن مجلس بود. مأمون به او عرض کرد: «ای پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله! مگر شما نمیگوئی که پیامبران علیهم السّلام معصوم میباشند».
امام رضا: آری، چنین میگوئیم.
مأمون: پس این سخن خداوند چه معنی دارد که میفرماید:
الأنوار البهیة ،ص:343
وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی
: «آدم، نافرمانی پروردگارش را کرد و از رسیدن به مقصود بازماند» «1» امام رضا علیه السّلام پاسخ او را داد.
سپس مأمون از آیه دیگری پرسید، و امام رضا علیه السّلام جوابش را داد، و مأمون همواره سؤال میکرد، و امام جواب میداد، تا اینکه: مأمون برای نماز برخاست، و دست محمّد بن جعفر (پسر امام صادق علیه السّلام) را که در مجلس حاضر بود گرفت، و گفت: پسر برادرت [حضرت رضا علیه السّلام] را چگونه دیدی؟
محمّد بن جعفر علیه السّلام جواب داد: «او مردی عالم است، و هرگز ندیدم که او برای کسب علم به نزد دانشمندان برود» [یعنی علم او، علم خداداد است].
مأمون به او گفت: همانا برادرزادهات (حضرت رضا علیه السّلام) از خاندان رسالت است، که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره آنها فرمود: «آگاه باشید همانا نیکان عترت من، و پاکسرشتان اهل بیت من، در کودکی بردبارترین مردم، و در بزرگی دانشمندترین انسانها هستند، به آنان چیزی نیاموزید، زیرا آنها از شما آگاهتر هستند، شما را از باب هدایت خارج نمیسازند، و به باب گمراهی وارد نمینمایند».
حضرت رضا علیه السّلام به خانه خود بازگشت، بامداد فردای آن روز به حضور حضرت رضا علیه السّلام رسیدم، و سخن مأمون و پاسخ عمویش محمد بن جعفر علیه السّلام را برای آن حضرت، بازگو کردم. آن بزرگوار لبخندی زد و فرمود:
یا بن جهم لا یغرّنّک ما سمعته منه، فانّه سیغتالنی و اللّه ینتقم لی منه
: «ای پسر جهم! سخنان مأمون تو را گول نزند، چرا که بزودی او مرا به طور ناگهانی و بیخبر میکشد و خداوند انتقام مرا از او خواهد گرفت».
در کتاب الدرّ النّظیم، از یحیی بن اکثم (وزیر مأمون) نقل شده، گفت: روزی در نزد مأمون بودم، حضرت رضا علیه السّلام نیز در آنجا حاضر بود، ناگاه فضل بن
______________________________
(1) طه- 121
الأنوار البهیة ،ص:344
سهل ذو الرّیاستین [رئیس لشکر و وزیر کشور] وارد شد، و به مأمون گفت: در فلان مرز، فلان مرد ترک را امیر آنجا نمودم». مأمون، سکوت کرد.
امام رضا علیه السّلام فرمود: «خداوند برای امام مسلمانان و خلیفه پروردگار جهانیان، که مجری امور دین است، روا نداشته که قسمتی از مرز مملکت اسلامی را تحت فرمان یکی از اسیران همان قسمت مرزی، قرار دهد، زیرا (او اهل آنجا است) و هر دلی به وطن خود میل دارد، و بر همشهریان خود مهربان است، و مصالح آنها را دوست دارد، گرچه آن مصالح، مخالف دین آنها باشد» [به عبارت روشنتر، عدم صلاحیت او برای فرمانداری، به این دلیل است که او طبعا میخواهد آنچه همشهریانش خواستند- گرچه بر خلاف دین باشد- انجام دهد، در صورتی میزان در امور، رعایت موازین دین است، بنابراین صلاح نیست که او فرماندار آن قسمت مرزی باشد].
مأمون این سخن را آنچنان پذیرفت که گفت:
اکتبوا هذا الکلام بماء الذّهب
: «این سخن را با آب طلا بنویسد».
مؤلّف گوید: هر کس که میخواهد به پارهای از امور و ماجراهائی که بیانگر مقام علمی امام رضا علیه السّلام است، آگاه شود، به خطبهها و احتجاجهای آن حضرت با جاثلیق، رأس الجالوت، رهبران ستارهپرستان، هربذ اکبر، موبدان زرتشتی، نسطاس رومی، و دانشمندان علم کلام در مجلس مأمون، و پاسخ آن حضرت به پرسشهای عمران صابی، و مسلمان شدن او به برکت پاسخهای امام- با توجه به اینکه عمران، دانشمندی اهل جدل بود، و کسی نمیتوانست، در احتجاجات بر او چیره شود- و همچنین به احتجاجات حضرت رضا علیه السّلام با سلیمان مروزی، یکهتاز علم کلام در خراسان، و ... مراجعه نماید «1».
______________________________
(1) در این باره به کتابهای: عیون اخبار الرضا علیه السّلام، احتجاج طبرسی و بحار الأنوار ج 49 و ج 10 ص 299 تا 370 مراجعه شود (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:345
1- صدیق کلّ امرئ عقله، و عدوّه جهله
: «دوست هر انسانی، عقل او است، و دشمن هر انسانی، نادانی او است».
2- التودّد الی النّاس نصف العقل
: «دوستی با مردم، نیمی از عقل است».
3- انّ اللّه تعالی یبغض القیل و القال و اضاعة المال، و کثرة السّؤال
: «همانا خداوند، قیل و قال [کشمکش لفظی بیمورد] و تباه نمودن ثروت، و سؤال کردن بسیار را دشمن دارد».
4- انّا اهل بیت نری ما وعدنا علینا دینا کما صنع رسول اللّه
: «ما خاندانی هستیم که آنچه را به مردم وعده دادیم، خود را مدیون وفای به آن میدانیم چنانکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چنین کرد».
5- یأتی علی النّاس زمان تکون العافیة فیه عشرة اجزاء: تسعة منها فی اعتزال النّاس، و واحد فی الصّمت
: «زمانی بر مردم میآید، که عاقبت و آرامش، در آن زمان در ده بخش است، نه بخش آن در دوری از مردم (و گوشهگیری) است، و یک بخش آن، سکوت است».
6- عونک للضّعیف افضل من الصّدقة
: «یاری تو به ناتوان، بهتر از صدقه دادن است».
7- الصّمت باب من ابواب الحکمة، انّ الصّمت یکسب المحبّة، انّه دلیل
الأنوار البهیة ،ص:346
علی کلّ خیر
: «خاموشی، دری از درهای حکمت و بینش است، همانا خاموشی موجب جلب دوستی است، و راهنمای هر خیر و سعادت میباشد».
8- انّ العابد من بنی اسرائیل لم یکن عابدا حتّی یصمت عشر سنین، فاذا صمت عشر سنین، کان عابدا
: «همانا در میان بنی اسرائیل، کسی عابد نمیشد، تا ده سال، سکوت کند، وقتی که ده سال سکوت میکرد، عابد میشد».
9- من رضی عن اللّه تعالی بالقلیل من الرّزق رضی اللّه عنه بالقلیل من العمل
: «کسی که به روزی اندک از خداوند خشنود باشد، خداوند از او به عمل کم، خشنود خواهد شد».
10- الاسترسال بالانس یذهب المهابة
: «انس گرفتن حساب نشده (و بدون کنترل) با مردم، شخصیت انسان را از بین میبرد».
11- حضرت عبد العظیم حسنی (ره) میگوید: امام رضا علیه السّلام فرمود:
یا عبد العظیم ابلغ عنّی اولیائی السّلام، و قل لهم ان لا یجعلوا للشّیطان علی انفسهم سبیلا، و مرهم بالسّکوت، و ترک الجدال فیما لا یعنیهم، و اقبال بعضهم علی بعض، و المزاورة، فانّ ذلک قرّبه الیّ، و لا یشغلوا انفسهم بتمزیق بعضهم بعضا، فانّی آلیت علی نفسی انّه من فعل ذلک و اسخط ولیّا من اولیائی، دعوت اللّه لیعذّبه فی الدّنیا اشدّ العذاب، و کان فی الآخرة من الخاسرین
: «ای عبد العظیم! سلام مرا به دوستانم برسان، و به آنها بگو: راه نفوذی برای شیطان، بر خودشان قرار ندهند، و دوستانم را به سکوت (کنترل زبان) و ترک مجادله (کشمکش لفظی) بیمورد، امر کن، و به آنها دستور بده که به سوی همدیگر رو آورند، و به دیدار همدیگر بشتابند، زیرا این کار وسیله تقرّب به من
الأنوار البهیة ،ص:347
است، و نیز به آنها امر کن خود را به بدنام کردن یکدیگر و اختلاف با همدیگر مشغول نسازند، چرا که من بر خود سوگند یاد نمودهام که هر کس چنین کند، و یکی از دوستان مرا خشمگین سازد، از درگاه خدا بخواهم تا او را به سختترین عذابها، عذاب نماید، و در آخرت از زیانکاران باشد».
الأنوار البهیة ،ص:348
شیخ صدوق (ره) از محول سجستانی نقل میکند که گفت: هنگامی که مأموران مأمون برای بردن حضرت رضا علیه السّلام از مدینه به خراسان، به مدینه آمدند، من در مدینه بودم، حضرت رضا علیه السّلام وارد مسجد النّبی صلّی اللّه علیه و آله شد، تا با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وداع و خداحافظی کند. چندین بار آن حضرت برای وداع، وارد مسجد شد، و هر بار کنار قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله میرفت و با صدای بلند گریه میکرد. به حضورش رفتم و سلام کردم، جواب سلام مرا داد، گفتم: «این سفر برای شما مبارک باشد».
فرمود: «رهایم کن، چرا که من از جوار جدّم خارج میشوم [ناراحتم، بنابراین جای تبریک نیست] و در سرزمین غربت میمیرم و در کنار قبر هارون، به خاک سپرده میشوم».
محول سجستانی میگوید: «من همراه امام رضا علیه السّلام آمدم، آن حضرت به طوس آمد و در آنجا از دنیا رفت و در کنار قبر هارون به خاک سپرده شد.
در کتاب «الدّرّ النّظیم» «1» از جماعتی از اصحاب رجاء [مأموران مأمون
______________________________
(1) تألیف شیخ یوسف بن حاتم شامی، شاگرد محقّق حلّی (ره)- مترجم
الأنوار البهیة ،ص:349
برای آوردن حضرت رضا علیه السّلام به خراسان] نقل شده: حضرت رضا علیه السّلام فرمود: «هنگامی که خواستم از مدینه به سوی خراسان حرکت کنم، عیال و افراد خانوادهام را جمع کردم و به آنها گفتم برایم گریه کنند، تا صدای گریه آنها را بشنوم «1»، سپس مبلغ دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم نمودم، آنگاه به آنها گفتم که من دیگر هرگز برای دیدار اهل و عیالم، بازنمیگردم، سپس دست ابا جعفر [حضرت جواد علیه السّلام که در آن هنگام حدود پنج سال داشت] را گرفتم، و او را کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بردم، و دستش را بر کنار قبر آن حضرت نهادم، و او را به قبر مطهّر چسباندم، و حفظ او را به برکت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از خدا خواستم.
حضرت جواد علیه السّلام به من رو کرد و گفت: «پدر جان سوگند به خدا، تو به سوی خدا میروی»، به همه وکلا و افراد تحت کفالت خود دستور دادم که از حضرت جواد علیه السّلام اطاعت نمایند، و با او مخالفت نکنند، و به آنها فهماندم که حضرت جواد علیه السّلام جانشین من است».
شیخ اربلی (ره) [مؤلّف کشف الغمّه] از دلائل حمیری، از «امیّة بن علی» نقل میکند که گفت: «در آن سالی که حضرت رضا علیه السّلام حجّ بجا آورد و سپس به سوی خراسان حرکت کرد، من در مکّه در حضور آن حضرت بودم، حضرت جواد علیه السّلام نیز بود، امام رضا علیه السّلام با کعبه، خانه خدا، وداع و خداحافظی میکرد، پس از طواف، به مقام ابراهیم علیه السّلام رفت و در آنجا نماز خواند، حضرت جواد علیه السّلام (که کودک بود) بر دوش موفّق [غلام
______________________________
(1) چنانکه در زیارتنامه حضرت رضا علیه السّلام این فراز آمده است:
السّلام علی من امر اولاده و عیاله بالنّیاحة علیه قبل وصول القتل الیه: «سلام بر کسی که به فرزندان و عیالش امر کرد، تا قبل از کشته شدنش، برای او نوحه و گریه کنند».
الأنوار البهیة ،ص:350
حضرت رضا علیه السّلام] بود، و موفّق او را طواف میداد، تا اینکه حضرت جواد علیه السّلام در حجر اسماعیل فرود آمد و در همانجا نشست، و نشستن او طولانی شد، موفّق به او گفت: «فدایت گردم، برخیز».
حضرت جواد علیه السّلام فرمود: «نمیخواهم از اینجا برخیزم مگر خدا بخواهد»، از چهره حضرت جواد علیه السّلام آثار اندوه آشکار بود، موفّق به محضر امام رضا علیه السّلام رسید و گفت: «حضرت جواد علیه السّلام در حجر اسماعیل، نشسته و از برخاستن امتناع میکند.
حضرت رضا علیه السّلام برخاست و نزد حضرت جواد علیه السّلام آمد فرمود: «ای محبوب دلم، برخیز». الأنوار البهیة 350 3 - وداع امام رضا علیه السلام با کعبه، و اندوه حضرت جواد علیه السلام ..... ص : 349
رت جواد علیه السّلام عرض کرد: «نمیخواهم از اینجا برخیزم».
امام رضا علیه السّلام فرمود: «آری، ای حبیب من، برخیز!».
حضرت جواد علیه السّلام گفت: «چگونه از اینجا برخیزم که دیدم به گونهای با خانه خدا وداع کردی که دیگر هرگز به نزد آن برنمیگردی».
امام رضا علیه السّلام فرمود: «ای حبیبم! برخیز»، آنگاه حضرت جواد علیه السّلام برخاست و همراه پدر، حرکت کرد.
[محدّث و مورّخ معروف] مسعودی، نیز روایت فوق را با اختلاف عبارت، نقل کرده، و میگوید: «حضرت جواد علیه السّلام در این هنگام یک سال داشت» «1».
سیّد بن طاووس [متوفّی 693 ه ق در کتاب فرحة الغری] مینویسد: «هنگامی که مأمون، حضرت رضا علیه السّلام را به خراسان طلبید، آن حضرت از مدینه به
______________________________
(1) ولی چنانکه گفتیم: آن حضرت در این هنگام، حدود پنج سال داشت، زیرا امام جواد علیه السّلام در سال 195 ه ق متولّد شد، و سال وداع حضرت رضا علیه السّلام سال 200 ه ق بود (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:351
سوی بصره حرکت کرد، و از بصره، به کوفه نرفت، بلکه از جادّه کوفه به بغداد رفت و از آنجا به سوی قم، حرکت نمود، و وارد قم گردید. مردم قم به ملاقاتش شتافتند، و در مورد اینکه آن حضرت مهمان چه کسی باشد، نزاع میکردند. حضرت رضا علیه السّلام فرمود:
انّ النّاقة مأمورة
: «همانا این شتر خودش مأمور است که در کجا مرا فرود آورد» «1».
شتر همچنان راه پیمود تا اینکه در کنار در خانهای زانو بر زمین زد، صاحب آن خانه همان شب در خواب دیده بود که حضرت رضا علیه السّلام فردا مهمان او است، چندان طول نکشید که این مکان، به برکت ورود حضرت رضا علیه السّلام، دارای مقام ارجمند و موقعیّت مقدّسی شد، و امروز به عنوان مدرسه علمیّه (رضویّه) موسوم است.
سپس حضرت رضا علیه السّلام از قم به «فریومد» «2» وارد شد و در مورد مردم آنجا آن روایت مشهور را فرمود، و سپس از آنجا به سوی «مرو» [محل سکونت مأمون در خراسان] حرکت کرد، و از آنجا به «سناباد» بازگشت، و در آنجا وفات نمود، و من مرقد شریف آن حضرت را در ماه جمادی الاولی سال 680 ه ق زیارت کردم» (پایان سخن سیّد بن طاووس).
مؤلّف گوید: از این سخن، فهمیده میشود که شهر پاک ما، دار الایمان قم مطهّر که حرم امامان علیهم السّلام و آشیانه آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و جایگاه
______________________________
(1) درباره اینکه آیا آن حضرت، به قم آمده است یا نه؟ بین محدّثان اختلاف نظر است، و مطابق روایت عیون اخبار الرّضا (ج 2، ص 149) مأمون برای حضرت رضا علیه السّلام نوشته بود که از راه جبل (کرمانشاهان و همدان و قم و ...) به سوی خراسان حرکت نکن، بلکه از راه بصره و اهواز و فارس حرکت کن، و گروهی را به سرپرستی «رجاء بن ضحّاک»، مأمور کرد تا حضرت رضا علیه السّلام را در همین مسیر، به خراسان بیاورند (مترجم)
(2) ظاهرا صحیح این کلمه «فریوند» است، و به طوری که شنیدهام، نام روستائی در نزدیک عبادآباد و مزینان (در سرزمین خراسان) میباشد (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:352
قدم جبرئیل است، به قدوم مبارک مولای ما حضرت امام رضا علیه السّلام دارای شرافت مخصوص گشته، و بر شرافت و مقامش افزوده شده است، و ورود حضرت رضا علیه السّلام به قم، نظیر ورود جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به مدینه است، آنجا که به روایت سلمان، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که وارد مدینه شد، مردم، مهار شتر را گرفتند و او را به خانه خود دعوت میکردند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «ای مردم! مهار شتر را رها کنید، زیرا این شتر خودش مأمور است که در کجا مرا پیاده کند؛ در هر جا که زانو بر زمین زد، من مهمان صاحب آنجا خواهم بود».
مردم مهار ناقه را رها کردند، شتر گاهی آرام و گاهی با سرعت حرکت میکرد، تا وارد مدینه گردید و در کنار در خانةا «ابو ایّوب انصاری» «1» زانو بر زمین زد، در مدینه شخصی فقیرتر از ابو ایّوب انصاری نبود، دلهای مردم از حسرت مفارقت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از کار ایستاد- تا پایان روایت.
چنین تشبیهی، در مورد حضرت رضا علیه السّلام هیچ گونه عجیب نیست، چرا که حضرت رضا علیه السّلام پاره تن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است، که خداوند متعال بار سنگین مسئولیت نبوّت را بر دوش او نهاد، و قوّت تحمّل آن را به او عطا فرمود. حضرت رضا علیه السّلام شبیه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود، اخلاق نیک آن حضرت، بیانگر اخلاق پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود، و راه رفتنش همچون راه رفتن او بود، بلکه روایت شده: «حضرت رضا علیه السّلام شبیهترین مردم، به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود، و هر کسی که در عالم خواب، رسول
______________________________
(1) زید بن خالد خزرجی، از تیره بنی نجّار، معروف به ابو ایّوب انصاری، از یاران معروف و بزرگ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود، در جنگ بدر و سایر جنگهای عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شرکت داشت، و پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، از اصحاب امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود، و در جنگهای آن حضرت، شرکت نمود. سرانجام در عصر معاویه، با لشکر اسلام به جنگ رومیان رفت و در بیرون قسطنطنیّه، در سن پیری در سال 50 ه ق به شهادت رسید، قبرش در نزدیک قلعه قسطنطنیّه (واقع در کشور ترکیّه) مزار مسلمانان است.
الأنوار البهیة ،ص:353
خدا صلّی اللّه علیه و آله را دیده، به صورت امام رضا علیه السّلام دیده است».
شیخ صدوق (ره) به اسناد خود، از اسحاق بن راهویه نقل میکند: هنگامی که حضرت رضا وارد «نیشابور» شد، و خواست از آنجا به سوی مأمون (در مرو) روانه گردد، جمعی از حدیثدانان به محضرش شتافتند و عرض کردند: «ای پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، از نزد ما میروی، و حدیثی به ما نمیآموزی تا از محضر شما بهرهمند گردیم؟».
آن حضرت، در این هنگام، در عماری [کجاوه مرکب] نشسته بود، (پرده عماری را کنار زد و) سرش را بیرون آورد، و فرمود:
«از پدرم موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم، برای من حدیث کرد از پدرش امام صادق علیه السّلام و او از پدرش امام باقر علیه السّلام، و او از پدرش امام علیّ بن الحسین علیه السّلام، و او از پدرش امام حسین علیه السّلام، و او از پدرش امیر مؤمنان علی بن أبی طالب علیه السّلام و او از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که فرمود: از جبرئیل شنیدم، گفت: از خداوند متعال شنیدم، میفرمود:
لا اله الّا اللّه حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی
: «کلمه لا اله الّا اللّه (اقرار به یکتائی خدا) دژ من است، کسی که داخل دژ من شود، از عذاب من ایمنی یابد».
وقتی که کاروان حرکت کرد، [و چند قدم به پیش رفت] امام رضا علیه السّلام ما را صدا زد و فرمود:
بشرطها و انا من شروطها
: «این ایمنی از عذاب در پرتو توحید، مشروط به شرطی است، و من (پذیرفتن امامت من) از شروط آن است» «1».
______________________________
(1) مورّخین مینویسند: آنان که در نیشابور، این حدیث را از امام رضا علیه السّلام شنیدند، و قلمها
الأنوار البهیة ،ص:354
نیز شیخ صدوق (ره) به اسناد خود، از ابا صلت هروی نقل میکند: هنگامی که حضرت رضا علیه السّلام از نیشابور، به سوی مأمون حرکت نمود، در راه به نزدیک روستائی به نام «الحمراء» (ده سرخ) رسید، در آنجا یکی از حاضران عرض کرد: «ای پسر رسول خدا، ظهر شد، آیا نماز نمیخوانی؟».
آن حضرت، از مرکب پیاده شد و آب برای وضو طلبید، شخصی گفت: آب در همراه ما و در اینجا نیست، آن حضرت در آن سرزمین، نقطهای از زمین را با دست مبارکش گود کرد، ناگاه چشمه آبی، آشکار شد، آن حضرت و حاضران، از آب آن چشمه وضو گرفتند، و اثر آن چشمه تاکنون باقی است.
هنگامی که آن حضرت به «سناباد» وارد شد، پشت خود را به کوه سنگ تراشان، تکیه داد، که سنگتراشها با سنگهای آن کوه دیگهای میساختند، و چنین دعا کرد:
اللّهمّ انفع به و بارک فیما ینحت منه
: «خدایا به این کوه نفع ببخش، و به غذاهائی که در میان ظروف تراشیده شده از این کوه، ریخته میشود، برکت عنایت کن».
سپس دستور داد، چند دیگ از سنگ آن کوه برایش ساختند، و فرمود:
«برای او در ظرف دیگری غیر از آن ظرفها، غذا نپزند، غذای آن حضرت، سبک و کم بود، از آن روز مردم به آن کوه، راهنمائی شده و از آن ظرفها ساختند، و بر اثر دعای حضرت رضا علیه السّلام برکت در آن کوه آشکار گردید.
را از قلمدانها بیرون آوردند، و آن را نوشتند، 20 هزار نفر، به روایت دیگر 24 هزار نفر بودهاند.
(اعیان الشّیعه، ط جدید، ج 2، ص 18).
براستی جمعیّتی که تنها نویسندگان آن آن هم در آن عصر بیش از 20 هزار نفر باشند، شما تعداد مردم عادی آن را چقدر حدس میزنید؟! در تاریخ نیشابور آمده که جمعیّت استقبالکننده، بیش از 100 هزار بوده است (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:355
سپس امام رضا علیه السّلام با همراهان، در مسیر خود به خانه حمید بن قحطبه وارد گردید، و در آنجا کنار بارگاهی که قبر هارون در آن بود، رفت، و در یک طرف قبر، با دست خود، خطّی کشید و فرمود: «این است تربت من، و در همین جا به خاک سپرده میشوم، و بزودی خداوند این مکان را محلّ رفت و آمد شیعیان و دوستان من قرار میدهد، سوگند به خدا هیچ یک از آنان، مرا زیارت نکند، و بر من سلام ننماید، مگر اینکه مشمول آمرزش و رحمت خدا به وسیله شفاعت ما خاندان رسالت خواهد شد، سپس آن حضرت، رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز خواند، و دعاهائی کرد، وقتی که از دعا فارغ شد، به سجده رفت، سجدهاش طولانی شد، من شمردم که پانصد بار تسبیح خدا (سبحان اللّه) گفت، سپس از آنجا بازگشت.
در کتاب «منهج الدّعوات» از یاسر خادم نقل شده: هنگامی که امام رضا علیه السّلام به خانه حمید بن قحطبه، وارد شد، لباس خود را در آورد و به حمید داد، حمید آن را گرفت و به کنیزش داد تا بشوید، بعد از چند لحظه کنیز در حالی که کاغذی در دست داشت آمد، و آن کاغذ را به حمید داد و گفت: «در جیب امام رضا علیه السّلام یافتم».
حمید به امام عرض کرد: «فدایت گردم، کنیز در جیب پیراهن شما، کاغذی یافته، و آن این است.
امام رضا علیه السّلام فرمود: «ای حمید این کاغذ، تعویذ (پناه بردن به خدا) است که من آن را از خود دور نمیکنم».
حمید گفت: «مرا به داشتن آن، کرامت بخش!».
امام رضا علیه السّلام فرمود: «این، تعویذی است، هر کس که آن را همراه خود در جیبش نگهدارد، بلا از او دفع میگردد، و موجب نگهداری از شرّ شیطان
الأنوار البهیة ،ص:356
میشود»، سپس آن حضرت کلمات آن تعویذ را برای حمید املاء کرد، و آن کلمات چنین بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بسم اللّه انّی اعوذ بالرّحمن منک ان کنت تقیّا او غیر تقیّ اخذت باللَّه السّمیع البصیر علی سمعک و بصرک لا سلطان لک علیّ و لا علی سمعی و لا علی بصری و لا علی شعری و لا علی بشری و لا علی لحمی و لا علی دمی و لا علی مخّی و لا علی عصبی و لا علی عظامی و لا علی مالی و لا علی ما رزقنی ربّی سترت بینی و بینک بستر النّبوّة الّذی استتر انبیاء اللّه به من سطوات الجبابرة و الفراعنة جبرائیل عن یمینی و میکائیل عن یساری و اسرافیل عن ورائی و محمّد صلّی اللّه علیه و آله امامی و اللّه مطّلع علیّ یمنعک منّی و یمنع الشّیطان منّی اللّهمّ لا یغلب جهله اناتک ان یستفزّنی و یستخفّنی اللّهمّ الیک التجأت اللّهمّ الیک التجأت اللّهمّ الیک التجأت
: «بنام خداوند بخشنده و مهربان- بنام خدا، من پناه میبرم به خدای مهربان [از گزند تو ای دشمن] خواه پرهیزکار یا ناپرهیزکار باشی، با توجّه به خدای شنوا و بینا بر گوش و چشم تو گرفتم (چشم و گوش تو را بستم) تو بر من و بر شنوائی و بینائی من، و بر مو، پوست، گوشت، خون، مغز، اعصاب، استخوان و مال من، و بر آنچه که خداوند به من روزی بخشیده، سلطهای نداری، من در پرتو پرده نبوّت، بین خود و تو پرده افکندم، آن پرده نبوّتی که خداوند پیامبرانش را در پرتو آن، از گزند و نیرنگ جبّاران و فرعونها، مستور و حفظ کرد، جبرئیل در جانب راستم، و میکائیل در جانب چپم، و اسرافیل در پشت سرم، و محمّد صلّی اللّه علیه و آله در پیش رویم میباشند، و خداوند بر من اشراف و آگاهی دارد و مرا از گزند تو و گزند شیطان حفظ مینماید، خدایا! جهل او (دشمن) بر نهایت تحمّل تو چیره نشود، به طوری که مرا پریشان و کوچک و تحقیر کند، خدایا! به تو پناه آوردم، خدایا! به تو پناه آوردم، خدایا! به تو پناه آوردم».
الأنوار البهیة ،ص:357
در کتاب «نور الأبصار» آمده: جماعتی از سیرهنویسان و راویان سرگذشت عصر خلفاء نقل کردهاند: وقتی که مأمون (هفتمین خلیفه عباسی) تصمیم گرفت تا حضرت رضا علیه السّلام را ولیعهد خود کند، فضل بن سهل ذو الرّیاستین (رئیس امور لشکری و کشوری) را احضار کرد، و تصمیم خود را به او خبر داده، و به او دستور داد تا با برادرش «حسن بن سهل» مشورت کند. این دو برادر نزد مأمون آمدند.
حسن بن سهل، موضوع نصب حضرت رضا علیه السّلام را به ولایتعهدی، بسیار بزرگ میشمرد و به مأمون میگفت: «این موضوع باعث میشود که مقام خلافت از میان خاندان شما خارج شده و به خاندان بنی هاشم منتقل گردد».
مأمون میگفت: «من با خدا عهد نمودهام که هرگاه بر برادرم امین پیروز شوم، مقام خلافت را به بهترین شخص آل ابو طالب، منتقل نمایم، حضرت رضا علیه السّلام بهترین فرد خاندان آل ابو طالب است، و این کار حتما باید انجام شود».
وقتی که فضل بن سهل و برادرش حسن، تصمیم و رأی جدّی خلیفه را دانستند، سکوت نمودند، مأمون به آنها گفت: «هم اکنون نزد حضرت رضا علیه السّلام بروید و تصمیم مرا به او خبر دهید، و او را به قبول مقام خلافت الزام نمائید» «1».
______________________________
(1) مطابق متون دیگر تاریخی، مأمون خود شخصا، به حضرت رضا علیه السّلام اصرار میکرد که
الأنوار البهیة ،ص:358
آنها نزد حضرت رضا علیه السّلام آمدند و ماجرا را بازگو کردند، و او را به قبول آن، الزام نمودند و همچنان اصرار ورزیدند، سرانجام آن حضرت پاسخ داد:
«میپذیرم، مشروط به اینکه امر و نهی و عزل و نصب نکنم، و در مورد حکومت، بین اشخاص سخنی نگویم، و آنچه را استوار است، دگرگون نسازم».
مأمون، به همین اندازه پذیرش امام رضا علیه السّلام قانع شد.
مأمون، مجلسی برای رجال مخصوص و بسیار نزدیک دولتی، از رؤسای ارتش و وزیران و درباریان و منشیان و اهل حلّ و عقد تشکیل داد، این مجلس در روز پنجشنبه، پنجم ماه رمضان سال 201 ه ق برپا شد. وقتی که دعوتشدگان، در مجلس حاضر شدند، مأمون به فضل بن سهل گفت: «حاضران را به رأی امیر مؤمنان (مأمون) در مورد علی بن موسی الرّضا علیه السّلام، و اینکه امیر مؤمنان او را ولیعهد خود نموده، با خبر کن، و به آنها فرمان بده تا لباس سبز بپوشند، و با عود خود را خوشبو کنند تا در پنجشنبه آینده، خود را برای بیعت کردن با امام رضا علیه السّلام حاضر نمایند».
همه دعوتشدگان در روز موعود [پنجشنبه آینده 12 رمضان سال 201 ه ق] با لباس سبز وارد مجلس شدند و هر کدام به مناسبت مقام خود، در جای مخصوص قرار گرفت، مأمون نیز در جای خود نشست، سپس حضرت رضا علیه السّلام در حالی که لباس سبز پوشیده بود، و عمّامه بر سر، و شمشیر به کمر بسته بود، وارد مجلس گردید و بین دو متّکای بزرگی که برای او نهاده بودند، نشست.
______________________________
مقام خلافت را بپذیرد، آن حضرت نپذیرفت، سرانجام آن حضرت فرمود: مقام ولایتعهدی را میپذیرم، مشروط بر اینکه: «نه امری کنم و نه نهیی، نه فتوائی دهم و نه حکمی، و نه کسی را به کار گمارم و نه برکنار کنم، و هیچ چیز را که پابرجاست، دگرگون نسازم». مأمون همه این شرائط را پذیرفت [ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 251] نتیجه اینکه: در حقیقت، امام رضا علیه السّلام ولایتعهدی را نپذیرفت، و تنها از روی ناچاری، به نام آن اکتفا کرد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:359
مأمون در آغاز به پسرش عبّاس، فرمان داد تا برخیزد و به عنوان اوّلین نفر با حضرت رضا علیه السّلام بیعت کند، او برخاست و دستش را به عنوان بیعت به سوی حضرت رضا علیه السّلام دراز کرد، حضرت رضا علیه السّلام دستش را بلند کرد و روی دست عبّاس نهاد.
مأمون به حضرت رضا علیه السّلام گفت: دستت را بگشا!
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این گونه که من دست بلند کردم، بیعت میگرفت.
مأمون گفت: «هرگونه که صلاح میدانی، انجام بده».
سپس کیسههای درهم و دینار و بقچههای خلعت و لباس، به میان نهاده شد، سخنرانان در شأن مجلس، سخنرانی کردند و شاعران، شعر خواندند، و ماجرای ولایتعهدی و فضائل حضرت رضا علیه السّلام را با نثر و شعر، بیان نمودند، و جوائز و انعامها را بین حاضران به تناسب مقام و منصبشان، تقسیم کردند، نخست از علویان شروع کردند و سپس به عبّاسیان، و بعد از آنها به سایر مردم بر اساس مقامشان، جایزه دادند.
سپس مأمون به امام رضا علیه السّلام عرض کرد: «برخیز و برای مردم خطبه بخوان». آن حضرت برخاست، پس از حمد و ثنای الهی و ذکر نام پیامبر خدا حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و صلوات بر او، فرمود:
ایّها النّاس! انّ لنا علیکم حقّا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لکم علینا حقّ به، فاذا ادّیتم الینا ذلک وجب لکم علینا الحکم- و السّلام
: «ای مردم! ما را به خاطر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر شما حقّی است، و از برای شما بر ما حقّی است، پس هرگاه شما حقّ ما را ادا کردید، بر ما واجب است تا حقّ شما را ادا کنیم- و السّلام».
و در این مجلس، از حضرت رضا علیه السّلام جز این سخن، شنیده نشد «1».
______________________________
(1) از اینکه حضرت رضا علیه السّلام خطبه کوتاه خواند، و در آن مجلس حسّاس و سرنوشتساز، به همان مقدار کفایت کرد، فهمیده میشود که آن بزرگوار به آن ولایتعهدی اجباری، راضی نبوده، و نمیخواسته که رسما وارد معرکهای گردد که مأمون طرحش را ریخته بود (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:360
در همه بلاد اسلامی، موضوع ولایتعهدی حضرت رضا علیه السّلام بالای منبرها مطرح گردید، و جزء خطبهها شد، و در همان سال، عبد الجبّار بن سعید در مسجد النّبیّ مدینه در بالای منبر، خطبه خواند، و بالای منبر، در دعوت مردم به سوی آن حضرت در ضمن خطبه خود گفت:
«ولیّ عهد مسلمانان شد؛ علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام».
آنگاه این شعر را خواند:
ستّة آبائهم ما همافضل من یشرب صوب الغمام : «اینها شش تن پدران آن حضرت هستند، که برترین افرادی میباشند که از آب باران نوشیدهاند» [یعنی بهترین خلق خدایند].
مدائنی [محدّث و مورّخ معروف] از اساتید خود روایت کند که چون حضرت رضا علیه السّلام در آن لباسهای حکومتی برای ولیعهدی نشست، سخنوران و شاعران، پیش روی آن حضرت برخاسته، سخنسرائی کردند، و اشعار سرودند، و پرچمها بر سر او به اهتزاز در آمد. یکی از کسانی که در آن مجلس حاضر گشته، و از نزدیکان حضرت رضا علیه السّلام بود، میگوید: «من در آن روز در برابر حضرت نشسته بودم، آن بزرگوار به من نگاه کرد، دید من از این پیشامد، بسیار خوشحال هستم، به من اشاره کرد که پیش بیا، من نزدیک آن حضرت رفتم، آن حضرت، آهسته به طوری که دیگران نمیشنیدند به من فرمود:
لا تشغل قلبک بهذا الامر، و لا تستبشر له فانّه شیء لا یتمّ
: «قلبت را به این موضوع که میبینی، سرگرم نکن، و برای آن خرسند مباش، که این کار، سر نخواهد گرفت».
هنگامی که مأمون، حضرت رضا علیه السّلام را ولیعهد خود نمود، و شاعران
الأنوار البهیة ،ص:361
به سوی آن حضرت روانه شدند، و مدیحهسرائی نمودند و رأی مأمون را در اشعار خود، تحسین کردند، یکی از آنها «دعبل بن علی خزاعی» بود. او به حضور امام رضا علیه السّلام رسید و عرض کرد: «من قصیدهای را سرودهام، و با خود عهد کردهام که آن را قبل از حضور شما، در هیچ جا نخوانم».
امام رضا علیه السّلام به او فرمود: «بنشین تا مجلس خلوت شود، وقتی که مجلس خلوت شد، به او فرمود: قصیده خود را بخوان، او قصیده خود را خواند که نخستین شعرش این است:
مدارس آیات خلت من تلاوةو منزل وحی مقفر العرصات : «مدرسههای آیات قرآنی، که از تلاوت قرآن خالی مانده، و خانههای وحی الهی که عرصه آن از سکونت افراد، خالی شده است».
سپس «ابراهیم بن عبّاس» که همراه دعبل بود، این شعر را خواند:
ازالت عزاء القلب بعد التجلّدمصارع اولاد النّبیّ محمّد : «قربانگاهها (و فداکاریها) ی فرزندان پیامبر خدا محمّد صلّی اللّه علیه و آله، عزای قلب را، پس از سختیها، دور کرد» «1».
امام رضا علیه السّلام بیست هزار درهم، از درهمهائی که نام شریفش در آنها ضرب شده بود، و مأمون در همان وقت، دستور ثبت نام آن حضرت را روی سکّهها داده بود، به دعبل و ابراهیم داد. دعبل، ده هزار درهم خود را گرفت و به قم رفت، و در قم هر درهمی را به ده درهم فروخت «2» و در نتیجه، دارای صد هزار
______________________________
(1) شاید این شعر، اشاره به این باشد که موقعیت بدست آمده برای حضرت رضا علیه السّلام، نتیجه فداکاریها و خونهای پاک فرزندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که در مصاف با طاغوتیان بنی امیّه و بنی عبّاس، برای اعلای کلمه حقّ، ریخته شد (مترجم).
(2) این فراز تاریخی، بیانگر علاقه شایان مردم قم، به حضرت رضا علیه السّلام و خاندان رسالت است، تا آنجا که یک درهم دعبل را که نام حضرت رضا علیه السّلام در آن بود، به ده درهم میخریدند، این است که قم به عنوان آشیانه آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله نامیده شده است، هم اکنون نیز آثار آن آشکار میباشد (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:362
درهم، شد، ولی ابراهیم، قسمتی از آن ده هزار درهم (نصیب خود) را به بعضی هدیه داد، و قسمتی را در معاش زندگی خانوادهاش مصرف کرد، تا تمام شد، از جمله کفن و تجهیزات مرگ خود را با آن پول، فراهم نمود.
ابراهیم بن عبّاس، در مدح حضرت رضا علیه السّلام اشعار بسیار سرود، و اشعار او معروف بود، و تا زمان خلافت متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی) نسخهبرداری و تکثیر میشد، تا اینکه در عصر متوکّل، ابراهیم آن اشعار را جمع کرد و از ترس متوکّل، آنها را سوزانید. او دو پسر به نام حسن و حسین داشت، هنگامی که متوکّل روی کار آمد، او از ترس متوکّل، نام آنها را به اسحاق و عبّاس، تغییر داد.
علی بن ابراهیم، از یاسر خادم و ریّان بن صلت نقل میکند که گفتند: پس از آنکه مأمون، حضرت رضا علیه السّلام را به عنوان ولیعهد خود، نصب کرد، عید (قربان) فرا رسید، مأمون شخصی را نزد امام رضا علیه السّلام فرستاد تا سوار شود و برای خواندن نماز عید و خطبه آن، بیرون رود، امام رضا علیه السّلام برای مأمون پیام داد که: «تو آن شروطی را که بین من و تو در پذیرفتن ولیعهدی است، میدانی [که یکی از آنها این بود که در امور مهم کشوری، دخالت نکنم] مرا از خواندن نماز عید با مردم، معذور دار».
مأمون در پاسخ گفت: «جز این نیست که میخواهم دلهای مردم در ولیعهدی شما، مطمئن و محکم شود، و هم به این وسیله مردم برتری تو را بشناسند».
پیوسته فرستادگان مأمون، بین او و آن حضرت، رفت و آمد میکردند، و مأمون اصرار میورزید، وقتی که اصرار او زیاد شد، آنگاه امام رضا علیه السّلام برای او چنین پیام داد:
«اگر مرا از خواندن نماز عید، معذور داری، آن را دوستتر دارم، و اگر معذورم نداری، من همان گونه که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه السّلام (برای نماز عید) بیرون میرفتند (با کمال سادگی، نه با تشریفات)
الأنوار البهیة ،ص:363
بیرون میروم».
مأمون گفت: هر طور که میخواهی برو، و به سرلشکران و پردهداران و سایر مردم دستور داد تا اوّل بامداد، برای نماز عید، به در خانه حضرت رضا علیه السّلام بروند.
مردم برای دیدار حضرت رضا علیه السّلام بر سر راهها، و بالای بامها نشسته بودند، و زنان و کودکان نیز، همگی بیرون ریخته و چشم به راه آمدن آن حضرت بودند، و همه سرلشکران و سربازان نیز به در خانه آن بزرگوار آمده و سوار بر مرکبهای خود ایستاده بودند، تا اینکه خورشید طلوع کرد، آنگاه حضرت رضا علیه السّلام غسل کرد و لباس خود را پوشید، و عمّامه سفیدی از کتان بر سر بست که یک سر آن را به سینه و سر دیگر آن را میان دو شانه انداخت و کمی عطر نیز بزد، آنگاه عصائی مخصوص به دست گرفت و به همراهان و موالیان خود فرمود: شما نیز چنین کنید که من کردهام، آنها نیز همان گونه به همراه او آمدند، آن حضرت با پای برهنه، در حالی که زیر جامه خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود، و دامن لباسهای دیگر را به کمر زده بود، به راه افتاد، اندکی راه رفت، آنگاه سر به سوی آسمان بلند کرد تکبیر گفت، همراهان و موالیان او نیز تکبیر گفتند، سپس به راه افتاد تا به در خانه رسید. سربازان که آن حضرت را با آن هیئت دیدند، همگی خود را از مرکبها به زمین انداختند، و خوشحالترین آنان در آن وقت، کسی بود که چاقوئی همراه داشت که با آن، بند نعلین خود را ببرد و زود پا برهنه شود. حضرت رضا علیه السّلام کنار در تکبیر گفت، مردم نیز با او تکبیر گفتند، (و آنچنان صدا از تکبیر مردم بلند شد) که گویا آسمان و در و دیوار با او تکبیر میگفتند.
وقتی که مردم حضرت رضا علیه السّلام را با آن حال دیدند، و صدای تکبیرش را شنیدند، چنان صداها به گریه بلند کردند که شهر «مرو» به لرزه درآمد.
مؤلّف گوید: سزاوار است در اینجا، این اشعار خوانده شود:
ذکروا بطلعتک النّبیّ فهلّلوالمّا خرجت الی الصّلاة و کبّروا
و مشیت مشیة خاضع متواضعللّه لا یزهی و لا یتکبّر
الأنوار البهیة ،ص:364 فافتنّ فیک النّاظرون فاصبعیؤمئ الیک بها و عین تنظر
یجدون رؤیتک الّتی فازوا بهامن انعم اللّه الّتی لا تکفر : «با دیدن سیمای درخشان تو، در آن هنگام که برای نماز عید خارج شدی، به یاد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افتادند و هلهله کردند (یا تهلیل گفتند) و تکبیر گفتند.
تو همچون راه رفتن شخص با خضوع و با فروتنی، راه رفتی، برای خدا، کسی ناز نکند و تکبّر ننماید.
بینندگان و حاضران، شیفته سیمای (دل آرای) تو شدند، چه بسیار انگشتها که به تو اشاره میشد، و چشمها که تو را نگاه میکرد.
دیدار تو را که به سعادت آن نائل شدند، از نعمتهای خدا میدانستند که نباید به آن نعمتها، ناسپاسی شود».
ولی مأمون، این نعمت سرشار را کفران کرد. هنگامی که خبر آن [شکوه ملکوتی و پراحساس] به مأمون رسید، ترسید که اگر امام رضا علیه السّلام با آن شکوه به مصلّی برسد، مردم شیفته امام خواهند شد «1». شخصی را نزد امام علیه السّلام فرستاد، و به امام علیه السّلام چنین پیام داد:
«ما شما را به زحمت و رنج انداختیم، و ما خوش نداریم، به شما مشقّت و رنج برسد، شما بازگردید، و هر که همیشه با مردم نماز میخوانده، اکنون نیز او نماز عید را خواهد خواند».
حضرت رضا علیه السّلام پس از دریافت این خبر، کفش خود را طلبید، و پوشید، آنگاه سوار بر مرکب شده و بازگشت، و پیوستگی مردم در آن روز بهم خورد، و آنها نماز مرتّبی در آن روز نخواندند.
شیخ صدوق (ره) از علی بن ابراهیم، نقل میکند که یاسر خادم گفت: «حضرت
______________________________
(1) در کتاب ارشاد مفید (ره) آمده: فضل بن سهل ذو الرّیاستین، مأمون را ترسانید، و به او گفت:
«اگر علی بن موسی الرّضا علیه السّلام با این وضع به مصلّی برود، مردم شیفته او میشوند، و ترس آن است که ازدحام کرده و خون ما را بریزند» (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:365
رضا علیه السّلام وقتی که در روز جمعه از مسجد جامع بازمیگشت، عرق و گرد و غبار او را فرا گرفته بود، دستهایش را به آسمان بلند نموده و چنین دعا میکرد:
«خدایا اگر آسودگی من از وضع موجود، در مرگ است، همین ساعت در مرگ من شتاب کن» «1»، و آن حضرت همواره غمگین و اندوهناک بود تا اینکه به دار باقی شتافت- درودهای خدا بر او باد».
[این روایت بیانگر آن است که حضرت رضا علیه السّلام در خراسان، تحت فشار بود، و از اوضاعی که مأمون، به وجود آورده بود، ناراضی بود، به حدّی که آرزوی مرگ میکرد، بنابراین حضرت رضا علیه السّلام هرگز حکومت مأمون را با صدق قلب، نپذیرفت، بلکه در فرصتهای مناسب، تنفّر و ناخشنودی خود را از آن، ابراز میداشت].
______________________________
(1) اللّهمّ ان کان فرجی ممّا انا فیه بالموت، فعجّل لی السّاعة.
الأنوار البهیة ،ص:366
[درباره علل و عوامل شهادت امام رضا علیه السّلام، سخنان گوناگون نقل شده برای دریافت این موضوع و نتیجهگیری به روایات زیر توجّه کنید:]
1- روایت شده: هنگامی که مأمون از نصب امام رضا علیه السّلام به ولایتعهدی، به خاطر اشاره (و کارشکنی) فضل به سهل (ذو الرّیاستین) پشیمان شد، از شهر «مرو» به قصد بغداد، بیرون آمد، و در مورد فضل بن سهل، نیرنگ نمود، تا اینکه شخصی به نام «غالب» که دائی مأمون بود، در حمّام سرخس، به طور ناگهانی و غافلگیری، فضل بن سهل را کشت، و در مورد حضرت رضا علیه السّلام نیز نیرنگ نمود، و آن حضرت را با اینکه بیمار بود و در بستر بیماری افتاده بود، مسموم نموده و به شهادت رسانید.
2- روایت شده: حسن بن عباد که کاتب حضرت رضا علیه السّلام بود، میگوید: به حضور حضرت رضا علیه السّلام رفتم، آن هنگام که مأمون عازم حرکت به سوی بغداد بود (و ظاهر امر نشان میداد که میخواست حضرت رضا علیه السّلام و حسن بن عباد را نیز با خود ببرد).
امام رضا علیه السّلام به من فرمود: «ای پسر عباد! ما به سرزمین عراق وارد نخواهیم شد، و آن را نخواهیم دید».
من گریه کردم و عرض کردم: «مرا از رفتن به سوی خانواده و فرزندانم مأیوس نمودی».
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: تو به آنجا خواهی رفت، و مقصود من از
الأنوار البهیة ،ص:367
این سخن، خودم بودم، آن حضرت بیمار شد و در یکی از قریههای خراسان از دنیا رفت، و قبلا وصیّت کرده بود که قبر مرا نزدیک دیوار با فاصله سه ذراع با قبر هارون قرار دهند.
3- یاسر خادم میگوید: چون هفت منزل به طوس باقی مانده بود، حضرت رضا علیه السّلام بیمار شد، وقتی که وارد طوس شدیم، بیماری آن حضرت شدید شد، چند روز در طوس ماندیم، و مأمون هر روز دو بار با حضرت رضا علیه السّلام ملاقات میکرد «1».
4-
شیخ مفید (ره) [متوفّی 413 ه ق در کتاب ارشاد] مینویسد:
«فضل بن سهل، و برادرش حسن بن فضل، رأی مأمون را درباره حضرت رضا علیه السّلام دگرگون کردند، و او را به تصمیم بر قتل امام رضا علیه السّلام واداشتند، به طوری که روزی حضرت رضا علیه السّلام با مأمون غذا میخوردند، و حضرت بر اثر آن غذا، بیمار شد، و مأمون نیز خود را به بیماری زد» [و همین موجب شهادت حضرت رضا علیه السّلام گردید].
سپس مینویسد: محمّد بن علی بن حمزه، از منصور بن بشیر، از برادرش «عبد اللّه بن بشیر» روایت کرده که گفت: مأمون به من دستور داد، ناخنهای خود را بلند کنم، و این کار را برای خود، عادی نمایم، و برای کسی درازی ناخن خود را آشکار ننمایم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که به تمر هندی شباهت داشت، و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال، من چنان کردم، سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد، و نزد حضرت رضا علیه السّلام رفته،
______________________________
(1) از این روایت استنباط میشود که حضرت رضا علیه السّلام در سفر مأمون به سوی بغداد، همراه مأمون بوده، در مسیر راه، آن حضرت (به عللی نامعلوم) بیمار شده، و به طوس بازگشتهاند، و بیماری آن حضرت در طوس، شدید شده است، و مطابق قسمت آخر روایت فوق (که در منتهی الآمال، ج 2، ص 206 آمده) آن حضرت، در طوس از دنیا رفت (مترجم).
الأنوار البهیة ،ص:368
گفت: حال شما چگونه است؟
حضرت فرمود: «امید بهبودی دارم».
مأمون گفت: من نیز بحمد اللّه امروز بهترم، آیا هیچکدام از پرستاران و غلامان امروز نزد شما آمدهاند؟
حضرت فرمود: نه.
مأمون خشمگین شد، بر سر غلامانش فریاد کشید (که چرا به حال آن حضرت رسیدگی نکردهاید؟).
سپس مأمون گفت: «هم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیماری، چارهای جز خوردن آن نیست».
عبد اللّه بن بشیر میگوید: مأمون به من گفت: برای ما انار بیاور، من چند عدد انار حاضر کردم، مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم، و مأمون آن آب انار فشرده را با دست خود به حضرت رضا علیه السّلام خورانید، و همان سبب وفات آن حضرت شد، و از این ماجرا دو روز بیشتر نگذشت که آن حضرت وفات کرد «1».
همین روایت را شیخ صدوق (ره) نقل کرده، با این تفاوت که میگوید: آن انار، از درختی که در باغ خانه حضرت رضا علیه السّلام وجود داشت، بود. مأمون به حضرت رضا علیه السّلام گفت: مقداری از آب این انار را بمکید، آن حضرت فرمود: «پس از رفتن امیر المؤمنین (مأمون) میخورم».
مأمون گفت: نه به خدا سوگند، هم اکنون باید بخوری، و اگر نمیترسیدم که معدهام مرطوب گردد، در مکیدن آن با شما شرکت مینمودم. امام علیه السّلام ناگزیر اندکی از آب آن انار را مکید، و مأمون از نزدش بیرون رفت، من هنوز نماز عصر را نخوانده بودم که حضرت رضا علیه السّلام (بر اثر شدّت درد معده) پنجاه بار برای قضاء حاجت برخاست، و حالش در شب شدیدتر گردید.
______________________________
(1) ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 261
الأنوار البهیة ،ص:369
مؤلّف گوید: در زیارت «جامعه أئمّة المؤمنین» علیهم السّلام در فرازی به ماجرای شهادت امام رضا علیه السّلام با زهر، اشاره شد، آنجا که آمده:
و مسموم قد قطّعت بجرع السّمّ امعائه
: «و بعضی از شما، با زهر، مسموم شده و بر اثر جرعههای زهر، اعضاء اندرونش، قطعهقطعه گشته است».
و همچنین در لوح آسمانی «1» در مورد حضرت رضا علیه السّلام چنین اشاره میکند:
فی علیّ ولیّی و ناصری، و من اضع علیه اعباء النّبوّة، و امتحنه بالاضطلاع بها، یقتله عفریت مستکبر، یدفن بالمدینة الّتی بناها العبد الصّالح الی جنب شرّ خلقی
: «حضرت رضا علیه السّلام، ولیّ و جانشین، و یاور من است، و کسی است که بارهای سنگین مسئولیّت نبوّت را بر دوش او مینهم، و قدرت تحمّل آن را به او عطا مینمایم، او را زشت صورتی متکبّر، به قتل میرساند، او در شهری که بنده صالح (ذو القرنین) آن را ساخته، در کنار قبر بدترین مخلوقاتم (هارون) به خاک سپرده میشود».
5- سبط بن جوزی در کتاب تذکره، مینویسد: گفته شده که امام رضا علیه السّلام به حمّام رفت، سپس بیرون آمد، در این هنگام طبقی از انگور زهرآلود که به وسیله سوزن، آن را زهرآگین نموده بودند، و در ظاهر، چیزی دیده نمیشد، نزد آن حضرت نهادند، آن حضرت از آن انگور خورد، و از دنیا رفت، و او در این هنگام 55 سال داشت.
______________________________
(1) منظور، لوحی است که حضرت زهرا سلام اللّه علیها به جابر انصاری داد، و او آن را به امام باقر علیه السّلام سپرد، و در آن، نام امامان علیهم السّلام و اوصاف آنها ذکر شده است (متن این لوح در اصول کافی، ط آخوندی، ج 1، ص 527 به بعد آمده است).
الأنوار البهیة ،ص:370
ابو الفرج اصفهانی و شیخ مفید (ره) مینویسند: حضرت رضا علیه السّلام انگور را دوست میداشت، دشمنان، انگوری را فراهم کرده، و در جایگاه قسمت پائین چوب متّصل به حبّههای آن، سوزنهای زهرآلودی قرار دادند و چند روز آن سوزنها در آن جایگاهها بودند، سپس همان انگورها را، در حال بیماری امام رضا علیه السّلام، نزد او آوردند، و آن حضرت خورد و مسموم گردید و کشته شد. محمّد ابن جهم گفت: «این زهر، از زهری پنهان و دقیق است».
از یاسر خادم روایت شده، هنگامی که آخرین روز وفات حضرت رضا علیه السّلام فرا رسید، در آن روز بسیار ناتوان بود، بعد از آنکه نماز ظهرش را خواند، به من فرمود: «آیا مردم (غلامان و خدمتکاران) غذا خوردهاند؟».
عرض کردم: «آقا جان، تا شما در این حال هستید، چه کسی در اینجا غذا میخورد»، آن حضرت برخاست و نشست و فرمود: سفره را بیاورید، سفره را آورده، آن حضرت همه خدمتکاران را کنار سفره نشاند، و به یکایک آنها محبّت و دلجوئی کرد، وقتی که همه غذا خوردند، فرمود: برای بانوان نیز غذا ببرید، برای بانوان غذا بردند، پس از آنکه همه غذا خوردند، آن حضرت، بیحال شد و از هوش رفت. صدای گریه و شیون بلند شد، کنیزان و زنان مأمون با سر و پای برهنه آمدند، و در طوس، فریاد ناله و صیحه برخاست. مأمون با سر و پای برهنه آمد، ریش خود را گرفته و اظهار تأسّف میکرد و گریه مینمود و قطرات اشک از چشمهایش سرازیر بود، به بالین حضرت رضا علیه السّلام آمد و ایستاد، آن حضرت به هوش آمد، مأمون گفت:
«ای آقای من! سوگند به خدا، نمیدانم کدام از این دو مصیبت بر من بزرگتر است، فقدان و فراق تو یا اتّهام مردم به من که من با نیرنگ تو را کشتهام؟».
امام رضا علیه السّلام به او متوجّه شد و فرمود: «ای امیر مؤمنان، با ابو جعفر
الأنوار البهیة ،ص:371
(فرزندم امام جواد علیه السّلام) خوشرفتاری کن، زیرا عمر تو با عمر او چنین است و هنگام گفتن این سخن، دو انگشت سبّابه دو دست خود را به هم چسبانید» «1».
وقتی شب فرا رسید، و پس از گذشت پاسی از شب، آن حضرت به لقاء اللّه پیوست.
آخرین سخنش این دو آیه بود:
قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ «2»
: «بگو اگر هم در خانههای خود بودید، آنهائی که کشته شدن در سرنوشت آنها بود، به بسترشان میریختند» (و آنها را به قتل میرساندند)
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً «3»
: «و امر خدا، از روی حساب و برنامه حساب شده و دقیقی است».
هنگامی که آن شب، صبح شد، مردم اجتماع و ازدحام کردند، و گفتند:
مأمون، با نیرنگ، حضرت رضا علیه السّلام را کشته است، و فریاد میزدند: «مأمون پسر رسول خدا را کشت»، و در این باره بسیار سخن گفتند، و با جدّیت، موضوع را دنبال میکردند.
مأمون به محمّد بن جعفر بن محمّد (عموی امام رضا علیه السّلام)- که با گرفتن امان از مأمون، به خراسان آمده بود- گفت: «نزد مردم برو و به آنها اعلام کن که جنازه امام رضا علیه السّلام امروز خارج نمیشود (تشییع جنازه، موکول به بعد شد). مأمون ترس آن داشت که جنازه را بیرون ببرند، و آشوبی برپا گردد.
محمّد بن جعفر نزد مردم رفت، و گفت: «ای مردم! پراکنده شوید، زیرا
______________________________
(1) ظاهرا منظور این است که شما چندین سال زندگی نزدیک به هم دارید، و هر دو شما با فاصله اندک مدّتی، با هم میمیرید، با توجّه به اینکه حضرت جواد علیه السّلام در سال 220 ه ق، و مأمون در سال 218 ه ق از دنیا رفتند (مترجم)
(2) آل عمران- 154
(3) احزاب- 38
الأنوار البهیة ،ص:372
جنازه امام رضا علیه السّلام امروز خارج نمیشود».
مردم متفرّق شدند، جنازه آن حضرت را شبانه غسل دادند و به خاک سپردند [به این ترتیب، آن بزرگوار، مظلومانه و شبانه و غریبانه به خاک سپرده شد] «1».
سیّد شبلنجی در کتاب نور الأبصار، از «هرثمة بن اعین»، که از خدمتکاران خلیفه (مأمون) و عهدهدار خدمت به حضرت رضا علیه السّلام بود، چنین نقل میکند: «روزی مولایم، حضرت رضا علیه السّلام مرا طلبید و فرمود: «ای هرثمه! من رازی به تو میگویم که باید تا زنده هستم، آن را به کسی نگوئی، و اگر آن را هنگام زنده بودن من، آشکار نمائی، در نزد خدا، دشمن تو خواهم بود»، من سوگند یاد کردم که آن راز را در مدّت زندگیش به احدی نخواهم گفت.
آن حضرت به من فرمود: «بدان ای هرثمه!، رحلت من نزدیک شده، و بزودی به پدران و اجدادم میپیوندم، تقدیر زندگی من به آخر رسیده، انگور و انار کوبیده به من میخورانند، و من بر اثر آن، از دنیا میروم، سپس خلیفه (مأمون) تصمیم میگیرد تا قبر مرا پشت قبر پدرش هارون، دفن کند، ولی خداوند قدرت انجام این کار را به او نمیدهد، و زمین برای آنان به قدری سخت خواهد شد که کلنگ و وسائل دیگر، از کار بازمیمانند، و مردم قدرت کندن آن مکان را پیدا نمیکنند. ای هرثمه! بدان که محلّ قبر من در فلان قسمت از لحد فلانی (جانب قبله) است». آن محل را تعیین کرد، آنگاه فرمود: «هنگامی که از دنیا رفتم، و مرا غسل دادند و کفن نمودند، مأمون را از این سخنانی که به تو گفتم آگاه کن، تا در مورد من آگاه باشد، وقتی که جنازهام در تابوت قرار گرفت و مأمون خواست بر من نماز بخواند، به او
______________________________
(1) علمای شیعه و سنّی اختلاف نظر دارند که آیا مأمون، قاتل امام رضا علیه السّلام بوده یا نه؟ بلکه او به مرگ خدائی از دنیا رفته است؟. علّامه مجلسی (ره) پس از گفتاری میگوید: «حقّ همان رأی است که مرحوم صدوق و شیخ مفید و علمای بزرگ دیگر (ره) از علمای شیعه اختیار کردهاند که آن حضرت بر اثر زهری که مأمون به او خورانید به شهادت رسید» (بحار الانوار، ج 49، ص 313)- مترجم.
الأنوار البهیة ،ص:373
بگو از خواندن نماز خودداری کند، و اندکی توقّف نماید که مرد عربی با سر و صورت پیچیده، سوار بر ناقه از طرف صحرا با شتاب میآید، و ناقه خود را میخواباند، و فرود میآید و بر من نماز میخواند، شما هم با او در نماز شرکت کنید.
پس از نماز، وقتی که جنازهام را به طرف همان محلّی که برای تو معیّن کردم بردید، تو کمی از خاک زمین را حفر کن، قبری سرپوشیده مییابی که آب سفیدی در ته آن است، وقتی که روی قبر را گشودی، آن آبها، در زمین فرو میرود، همانجا محلّ قبر من است، مرا در همانجا به خاک بسپارید».
هرثمه میگوید: تمام آنچه را که امام رضا علیه السّلام فرموده بود، به وقوع پیوست.
در کتاب دلائل حمیری از معمّر بن خلّاد (ره) نقل شده: امام جواد علیه السّلام (در مدینه) به من فرمود: ای معمّر، سوار شو، گفتم: «به کجا برویم؟».
فرمود: همان گونه که میگویم، سوار شو، پس سوار شدم و با آن حضرت رفتم تا به یک بیابان یا به سرزمین پستی رسیدیم، حضرت جواد علیه السّلام فرمود: «همین جا بایست»، من ایستادم، تا او رفت و بعد از مدّتی بازگشت، گفتم: «فدایت شوم کجا بودی؟».
فرمود: «همین ساعت، پدرم را که در خراسان بود، به خاک سپردم».
از ابو الفرج اصفهانی روایت شده: ابا صلت هروی گفت: هنگامی که وقت خاکسپاری جنازه حضرت رضا علیه السّلام فرا رسید، مأمون مرا حاضر کرد، و دستور داد قبر حضرت رضا علیه السّلام را در یک طرف قبر پدرش (هارون) حفر کنند، سپس به ما رو کرد و گفت: «صاحب این جنازه، به من خبر داد که قبری برای او حفر میکنند، و در آن آب و ماهی آشکار میشود، اکنون قبر را حفر کنید».
وقتی که حفر قبر تمام شد و به لحد رسیدند، آب در آمد و ماهی در آن دیده
الأنوار البهیة ،ص:374
شد، سپس آبها فرو رفت، و جنازه امام رضا علیه السّلام در همانجا به خاک سپرده شد.
مؤلّف گوید: در پرتو افاضهای که از برکت مولایم حضرت رضا علیه السّلام به آن رسیدهام، اینکه: پیدا شدن ماهی و آب در قبر شریف امام رضا علیه السّلام و فرو رفتن آنها، شاید برای آن بوده تا مأمون را از انتقام الهی آگاه نماید به اینکه سلطنتش فرو میپاشد و بر اثر خشم الهی، به وسیله آب و ماهی به هلاکت میرسد، زیرا او حضرت رضا علیه السّلام را با حیله و نیرنگ کشت.
کمال الدین دمیری صاحب کتاب «حیاة الحیوان» «1» در مورد تعبیر خواب کسی که در عالم خواب، ماهی ببیند، میگوید: «گاهی دیدن ماهی در خواب، بیانگر بدبختی و اندوه و نابودی ملک و منال، و خشم الهی است، زیرا خداوند صید ماهی را در روز شنبه بر یهودیان حرام نمود و آنان از فرمان الهی اطاعت نکردند، و مشمول لعن الهی شدند» [چنانکه در آیه 47 سوره نساء ذکر شده].
در مورد هلاکت مأمون به وسیله ماهی و آب، مسعودی در کتاب مروج الذّهب در شرح تاریخ زندگی مأمون و جنگهای او در سرزمین روم، مطالبی مینویسد که خلاصهاش چنین است:
مأمون از جبهه جنگ بازگشت، تا اینکه به چشمه «بدیدون» که به «قشیره» معروف است رسید، در آنجا اقامت کرد، و در کنار چشمه ایستاد و از منظره چشمه، و سردی آب و سفیدی و صفای آن، و گیاهان سبز اطراف آن، شاد شد، و دستور داد چوبهای بلندی را از درختها، قطع نمودند و بر سر آن چشمه افکندند، و بالای آن چشمه، ساختمانی بلند از چوب و برگ درخت ساختند، و خودش در زیر آن ساختمان نشست، و آب در قسمت پائین آن جاری بود، در آن هنگام مأمون
______________________________
(1) محمّد بن موسی بن عیسی مصری شافعی، شاگرد اسنوی، مؤلّف کتاب حیاة الحیوان و ...
است، وی به سال 808 ه ق از دنیا رفت، به سرزمین دمیره (بر وزن سفینه) نسبت دارد (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:375
درهمی به میان آب انداخت و خطّی را که در آن درهم نوشته شده بود، بر اثر صاف بودن آب، از بالای آن، خوانده میشد، ولی بر اثر سردی آب، هیچکس قدرت نداشت تا دست خود را در آب فرو کند، ناگاه دیدند که یک ماهی بزرگی که طول آن به اندازه یک ذراع (از آرنج تا سر انگشتان دست) بود در میان آب پدیدار شد، که مانند شمش نقره میدرخشید. مأمون گفت: «هر کس این ماهی را بگیرد، و از آب بیرون آورد، به او یک شمشیر جایزه میدهم».
یکی از خدمتکاران، پیش دستی کرد و آن را گرفت، و بالا آورد، وقتی کنار چشمه یا روی تختهای که مأمون نشسته بود، رسید، ماهی پریشان شد و لرزید و از دست خدمتکار بیرون پرید و مانند سنگی در آب افتاد، و آب سرد چشمه، بر سینه و گلوی مأمون پاشید، و لباسش تر شد. آن خدمتکار بار دیگر فرود آمد و آن ماهی را از آب گرفت و در برابر مأمون در میان دستمالی نهاد، ماهی همچنان زنده بود و لرزش و جهش داشت.
مأمون گفت: «هم اکنون این ماهی را بریان کنید»، سپس در همان ساعت، مأمون لرزش گرفت (و آثار سرماخوردگی در او آشکار گشت) به طوری که نتوانست از جای خود حرکت کند، او را با لحافهای متعدّد پوشاندند، ولی او مانند شاخه درخت خرما میلرزید، و فریاد میزد:
البرد البرد
: «سرد است، سرد است».
او را به جانب مغرب گردانیدند، و با لحافها پوشاندند، و در کنارش آتش روشن نمودند، در عین حال او فریاد میزد: «سرما، سرما!».
سپس ماهی را که بریان کرده بودند آوردند و نزد مأمون نهادند، ولی او حتّی نتوانست اندکی از آن ماهی را بچشد، و بیماریش او را از چشیدن ماهی بازداشت.
وقتی که حالش، وخیمتر گردید، برادرش «معتصم» از (دو پزشک آن عصر به نام)
الأنوار البهیة ،ص:376
بختیشوع، و ابن ماسویه «1» پرسید: علم طبّ، درباره بیماری مأمون چه نظر میدهد؟ آیا امکان شفا و درمان مأمون وجود دارد؟.
مأمون در سکرات مرگ بود، ابن ماسویه به پیش آمد، یکی از دستهای مأمون را به دست خود گرفت، بختیشوع دست دیگر او را به دست خود گرفت، و نبض مأمون را سنجیدند، دیدند که نامنظّم و غیر عادی است و نشان دهنده مرگ او است. دستهای هر دو آنها بر اثر عرقی که مانند روغن زیتون یا لعاب دهان افعی از بدن مأمون بیرون میآمد، به بدن او چسبیدند.
آنها نتیجه معاینه خود را به معتصم گفتند.
معتصم پرسید: «این چه بیماری است؟».
آنها گفتند: «ما چنین بیماری را نمیشناسیم، و در هیچ کتابی نخواندهایم، ولی این آثار، نشانه نابودی جسد است».
معتصم همچنان برای درمان مأمون دست و پا میکرد. پزشکان را در اطراف او جمع نمود، و امید داشت که او شفا یابد.
وقتی که حال مأمون سخت شد، به حاضران گفت: «مرا از اینجا بیرون ببرید تا سپاه و رجال و ملک و پادشاهی خود را بنگرم!».
با اینکه شب بود، طبق دستور، مأمون را از ویلای روی چشمه بیرون آوردند، و بر جای بلندی نشانیدند، او در همانجا به خیمهها و سپاهیانش که در بیابان آتش افروخته بودند، افکند و گفت:
______________________________
(1) دو نفر از اطبّاء آن عصر، «بختیشوع» نامیده میشدند، یکی از آنها بختیشوع بزرگ بود، که پزشک هارون بود و به حذاقت و مهارت، شهرت داشت، و بیماران از اطراف نزد او میآمدند، و قبلا در «جندیشاپور» زندگی میکرد. و کلمه «بختیشوع» به معنی بنده عیسی است.
دیگری بختیشوع کوچک بود که پسر جبرئیل بن بختیشوع کبیر بود، و در عصر متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی) میزیست.
امّا «ابن ماسویه»، چهار نفر از اطبّاء، این نام را داشتند، و در روایت فوق، منظور «یوحنّا» طبیب مشهور است که ملازم مأمون و معتصم و واثق و متوکّل بود. در سال 243 ه ق وفات کرد. حنین بن اسحاق، مترجم کتابهای بقراط و جالینوس از زبان یونانی به عربی، از شاگردان او است
الأنوار البهیة ،ص:377
یا من لا یزول ملکه ارحم من قد زال ملکه
: «ای خداوندی که حکومتش نابود شدنی نیست، بر کسی که پادشاهیش نابود گردید، ترحّم کن».
سپس او را به جایگاه روی چشمه، بازگرداندند، وقتی که حالش بسیار سخت شد، معتصم، شخصی را بر بالین او نشانید تا شهادتین را به او تلقین نماید، آن شخص فریاد میزد؛ بگو: لا اله الّا اللّه ...
ابن ماسویه به او گفت: فریاد نکن، به خدا سوگند او اکنون بین پروردگارش و بین حال من [یا بین خدا و مانی شاعر] فرقی نمیگذارد.
مأمون همان ساعت چشمهای خود را گشود، به حدّی چشمانش بزرگ و سنگین و قرمز شده بود که مانند آن را کسی ندیده بود، و با دستهای خود به «ابن ماسویه» حمله میکرد، میخواست به او تندی کند، ولی نمیتوانست، به این ترتیب در همان دم جان داد، و مرگ او، سیزده شب قبل از پایان ماه رجب سال 218 ه ق رخ داد. جنازه او را به «طرطوس» برده و در همانجا به خاک سپردند.
الأنوار البهیة ،ص:378
امام رضا علیه السّلام در آخر ماه صفر، به شهادت رسید، چنانکه ابن اثیر و علّامه طبرسی و سیّد شبلنجی و دیگران گفتهاند، در سال 203 ه ق در سن 55 سالگی در قریه سناباد نزدیک نوغان، یکی از قریههای طوس، به لقاء اللّه پیوست، و در همانجا به خاک سپرده شد.
مأمون، ماجرای وفات حضرت رضا علیه السّلام را برای مردم بغداد، و بنی عبّاس و موالی خود، در ضمن نامهای نوشت، و آنها را که بیعتش را شکسته بودند، به بیعت خود فرا خواند، و درخواست کرد که دیگر بار به اطاعت او درآیند [گویا آنها به خاطر اعتراض به ولایتعهدی حضرت رضا علیه السّلام، بیعت خود را شکسته بودند].
ولی آنها جواب سخت و درشت به مأمون دادند.
از امیّة بن علی روایت شده، گفت: من در مدینه بودم، و به محضر امام جواد علیه السّلام رفت و آمد میکردم، حضرت رضا علیه السّلام در آن وقت، در خراسان بود، بستگان امام جواد علیه السّلام و عموهای پدرش، به حضور آن حضرت میآمدند و سلام میکردند. روزی آن حضرت، کنیزش را طلبید و به او فرمود: «به بستگان بگو برای عزاداری آماده شوند».
الأنوار البهیة ،ص:379
هنگامی که بستگان، پراکنده شدند، با خود گفتند: ما از امام جواد علیه السّلام نپرسیدیم که برای چه، آماده عزاداری شویم؟
فردای آن روز، امام جواد علیه السّلام مانند روز قبل دستور داد که آماده عزاداری شوند، آنان پرسیدند، برای چه؟
فرمود: «برای عزاداری بهترین انسان روی زمین»، از آن پس خبر شهادت حضرت رضا علیه السّلام به مدینه رسید.
شیخ صدوق (ره) از دعبل بن علی خزاعی نقل میکند که گفت: من در قم بودم، که خبر شهادت حضرت رضا علیه السّلام به ما رسید، قصیده رائیّه خود را در سوگ آن حضرت، در آن وقت سرودم که عبارت از این است:
اری امیّة معذورین ان قتلواو لا اری لبنی العبّاس من عذر
اولاد حرب و مروان و اسرتهمبنو معیط ولاة الحقد و الوغر
قوم قتلتم علی الاسلام اوّلهمحتّی اذا استمسکوا جازوا علی الکفر
اربع بطوس علی قبر الزّکیّ بهان کنت تربع من دین علی وطر
قبران فی طوس خیر النّاس کلّهمو قبر شرّهم هذا من العبر
ما ینفع الرّجس من قرب الزّکیّ و ماعلی الزّکیّ بقرب الرّجس من ضرر
هیهات کلّ امرئ رهن بما کسبتله یداه فخذ ما شئت او فذر : «من بنی امیّه را در کشتاری که کردند، معذور میبینم، ولی بنی عبّاس را معذور نمینگرم.
[چرا که از بنی امیّه چه توقّع؟!] آنها فرزند حرب (پدر ابو سفیان) و مروان بودند و گروه آنها از بنی معیط، همان سران کینه و خشم و دشمنی بودند [و از وابستگان اینها چه توقّع؟]
آن گروهی که در آغاز، آنها را به خاطر پذیرش اسلام، کشتید، ولی وقتی که در ظاهر وارد اسلام شدند و دارای مکنت گشتند، به راه کفر خود رفتند و آثار کفر
الأنوار البهیة ،ص:380
از آنها آشکار گشت.
در کنار قبر پاک حضرت رضا علیه السّلام در طوس اقامت کن و آرام بگیر، اگر از کسانی میباشی که میخواهی در پرتو دین، با برآورده شدن آرزو و خواستهات، آرام گیری.
در طوس، دو قبر است، یکی مدفن بهترین انسانها، و دیگری قبر بدترین آنها.
نه همجواری پلید با پاک، به او سودی دهد، و نه نزدیک بودن پاک با پلید، به او زیانی رساند.
هشدار که هر کس در گرو کردههای خویش است، و برای هر کس همان است که کسب نموده است، پس هر چه را میخواهی برگیر و یا هر چه خواهی فروگذار».
نیز شیخ صدوق (ره) نقل میکند: علی بن ابی عبد اللّه خوافی این قصیده را در رثاء حضرت رضا علیه السّلام سروده است:
یا ارض طوس سقاک اللّه رحمتهما ذا حویت من الخیرات یا طوس
طابت بقاعک فی الدّنیا و طاب بهاشخص ثوی بسنا آباد مرموس
شخص عزیز علی الاسلام مصرعهفی رحمة اللّه مغمور و مغموس
یا قبره انت قبر قد تضمّنهعلم و حلم و تطهیر و تقدیس
فخرا بانّک مغبوط بجثّتهو بالملائکة الابرار محروس : «ای سرزمین طوس! خداوند تو را از رحمت خویش، سیراب نماید، به خاطر آنچه که از نیکیها و سعادتها در برگرفتهای، ای طوس!
زمینهای تو در همه دنیا، پاک و سبز و خرّم شد، و این پاکی و خرّمی را آن شخص (حضرت رضا علیه السّلام) که در سناباد به خاک سپرده شده است، به این سرزمین، عطا نموده است.
آن شخصی که در جهان اسلام، بزرگمرد عزیزی است که آرامگاهش، در دریای رحمت الهی غرق و پوشیده شده است.
ای قبر امام رضا علیه السّلام! تو قبری هستی که علم و حلم و پاکی و قداست، آن
الأنوار البهیة ،ص:381
قبر را در پرتو خود گرفته است.
افتخار کن و ببال از اینکه به خاطر جسد مطهّر حضرت رضا علیه السّلام، مورد غبطه و حسرت جهانیان هستی، همان که زیر پوشش نگهبانی فرشتگانی بسیار شایسته الهی است».
ذکر ثواب زیارت مرقد شریف حضرت رضا علیه السّلام بیش از آن است که به شماره در آید. در اینجا به چند حدیث توجه کنید:
1- شهید ثانی (ره) در کتاب دروس از امام کاظم علیه السّلام نقل میکند که فرمود:
من زار قبر ولدی علیّ، کان عند اللّه کسبعین حجّة مبرورة
: «کسی که پسرم علی (امام رضا علیه السّلام) را زیارت کند، پاداش او در پیشگاه خدا مانند پاداش هفتاد حجّ نیکو (مستحبّی) است».
یحیی مازنی به آن حضرت با تعجّب عرض کرد: «هفتاد حجّ نیکو؟!».
فرمود: «آری، و (بلکه) هفتاد هزار حجّ».
2- شخصی از امام جواد علیه السّلام پرسید: «زیارت مرقد شریف امام حسین علیه السّلام بهتر است، یا زیارت قبر حضرت رضا علیه السّلام؟».
امام جواد علیه السّلام در پاسخ فرمود:
زیارة ابی افضل، لانّه لا یزوره الّا الخواصّ من الشّیعة
: «فضیلت و ثواب زیارت پدرم، بیشتر است، از این رو که امام حسین علیه السّلام را همه مردم زیارت میکنند، امّا پدرم را جز شیعیان خاص و زبده، زیارت نمیکنند».
نیز فرمود: «زیارت پدرم از حجّ (استحبابی) بهتر است، و بهتر آن است که در ماه رجب، زیارت شود».
3- بزنطی میگوید: نامه حضرت رضا علیه السّلام را که به خطّ مبارکش بود
الأنوار البهیة ،ص:382
خواندم، در فرازی از آن نوشته بود:
ابلغ شیعتی انّ زیارتی تعدل عند اللّه الف حجّة و الف عمرة متقبّلة کلّها: «به شیعیانم برسان که پاداش زیارت من، در پیشگاه خدا، معادل پاداش هزار حجّ و هزار عمره که همه آنها قبول شده باشد، هست».
بزنطی میگوید: به امام جواد علیه السّلام عرض کردم: هزار حجّ؟، در پاسخ فرمود:
ای و اللّه، و الف الف حجّة لمن یزوره عارفا بحقّه
: «آری، به خدا سوگند، و (بلکه) پاداش هزار هزار حجّ است، برای آن کسی که حضرت رضا علیه السّلام را از روی معرفت و شناختن حقّش، زیارت کند» «1».
4- حضرت رضا علیه السّلام فرمود:
من زارنی علی بعد داری و مزاری اتیته یوم القیامة فی ثلث مواطن ...
: «هر کس با وجود دوری خانه و مزارم، مرا زیارت کند، روز رستاخیز، در سه عمل پیش او میآیم تا از ترسهائی (که در آن سه جا مردم را فرا میگیرد) نجاتش دهم: 1- زمانی که نامههای اعمال، به راست و چپ، به حرکت در آید.
2- و در جلو پل صراط. 3- و در کنار سنجش اعمال» (میزان).
5- امام هادی علیه السّلام فرمود: «کسی که در پیشگاه خدا، حاجتی دارد، هرگاه قبر جدّم حضرت رضا علیه السّلام را در طوس زیارت کند، و غسل کرده باشد و دو رکعت در بالای سر مرقد، نماز بخواند و در قنوت نماز حاجت خود را از خدا بخواهد، خداوند دعای او را به استجابت میرساند، مادام که خواسته او گناه یا قطع رحم نباشد، زیرا جایگاه قبر جدّم بقعهای از بقعههای بهشت است، هیچ مؤمنی آن را زیارت نکند، مگر اینکه خداوند او را از آتش دوزخ آزاد سازد و در بهشت، جای دهد».
______________________________
(1) از این فراز، ظاهر میشود که اختلاف در ذکر پاداش بر حسب اختلاف اشخاص، و درجات اخلاص و معرفت و تقوا و ... میباشد [بنابراین منافاتی بین این احادیث نیست]- مؤلّف.
الأنوار البهیة ،ص:383
شیخ مفید (ره) در کتاب مقنعه، «باب مختصر زیارت حضرت رضا علیه السّلام» مینویسد: پس از آنکه غسل زیارت کردی و پاکیزهترین لباست را پوشیدی، چنین میگوئی:
السّلام علیک یا ولیّ اللّه و ابن ولیّه، السّلام علیک یا حجّة اللّه و ابن حجّته، السّلام علیک یا امام الهدی و العروة الوثقی و رحمة اللّه و برکاته، اشهد انّک مضیت علی ما مضی علیه آباؤک الطّاهرون صلوات اللّه علیهم، لم تؤثر عمی علی هدی، و لم تمل من حقّ الی باطل، و انّک نصحت للّه و لرسوله و ادّیت الامانة، فجزاک اللّه عن الاسلام و اهله خیر الجزاء، اتیتک بابی و امّی زائرا عارفا بحقّک موالیا لأولیائک، معادیا لاعدائک، فاشفع لی عند ربّک
سپس خود را بر قبر بیفکن و گونههایت را بر قبر بگذار، و بعد به بالای سر مرقد برگرد، و بگو:
السّلام علیک یا مولای یا بن رسول اللّه و رحمة اللّه و برکاته، اشهد انّک الامام الهادیّ، و الولیّ المرشد، أبرأ الی اللّه تعالی من اعدائک، و اتقرّب الی اللّه بولایتک، صلّی اللّه علیک و رحمة اللّه و برکاته
: «سلام بر تو ای مولای من، ای پسر رسول خدا، و رحمت و برکات خدا بر تو، گواهی میدهم که تو امام راهنما، و سرپرست ارشادکننده هستی، در پیشگاه خدا، از دشمنانت، بیزاری جویم، و در پرتو ولایت و دوستی تو، به درگاه الهی، تقرّب نمایم، صلوات و رحمت و برکات خدا بر تو باد».
سپس دو رکعت نماز زیارت، و بعد هر نمازی که خواستی بخوان، و آنگاه به ناحیه پای مرقد برو و آنچه خواستی در آنجا دعا کن.
سیّد بن طاووس (ره) در کتاب اقبال گوید: در بعضی از کتب علمای عجم شیعه (ره) دیدم که نوشته بود: «مستحبّ است زیارت حضرت رضا علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:384
در روز 23 ذیقعده از دور یا نزدیک، به بعضی از زیارات معروفه یا آنچه (مانند دعا و صلوات) مانند زیارت است که در روایات وارد شده است.
مؤلّف گوید: علّامه مجلسی (ره) از صاحب کتاب «العدد القویّه» روایت کرده که گفت: وفات حضرت رضا علیه السّلام در این روز (23 ذیقعده) رخ داده است- و اللّه العالم.
سیّد داماد (ره) در رساله «اربعة ایّام» در ذکر اعمال «دحو الارض» که روز بیست و پنجم ذیقعده است میگوید: «زیارت حضرت رضا علیه السّلام در این روز از بهترین اعمال مستحبّی، و مؤکّدترین آداب سنّتی میباشد».
علّامه طبرسی (ره) در کتاب اعلام الوری، پس از ذکر پارهای از دلائل امامت و معجزات امام رضا علیه السّلام میگوید: «امّا برکاتی که بعد از وفات حضرت رضا علیه السّلام، در مشهد مقدّس آن بزرگوار، آشکار شده، و علامات و شگفتیهائی که انسانها در کنار مرقد شریف آن حضرت دیدهاند، و عامّ و خاصّ، و مخالف و موافق از دیر زمان تا امروز، به آن اقرار دارند، آن قدر زیاد است که قابل شمارش نیست، در این درگاه، چقدر نابینا بینا شده، و مبتلا به بیماری برص، شفا یافته، و دعاها به استجابت رسیده است، و حاجتها به برکت آن، روا شده، و دردها و ناگواریها برطرف گشته است، ما بسیاری از آنها را از نزدیک دیدهایم و به آن یقین یافتهایم».
شیخ حرّ عاملی (متوفّی 1104 ه ق صاحب کتاب وسائل الشّیعه) در کتاب «إثبات الهداة» بعد از نقل سخن علّامه طبرسی (ره) مینویسد: «من بسیاری از این کرامات را از نزدیک دیدهام و به آن یقین نمودهام. در مدّت 26 سال که مجاور بارگاه حضرت رضا علیه السّلام بودهام، و آن قدر در این مورد مطالبی شنیدهام که از حدّ
الأنوار البهیة ،ص:385
تواتر (حدّی که علمآور است) بیرون میباشد، و در خاطرم نیست که من چیزی از این درگاه خواسته باشم، ولی آن چیز برایم انجام نگرفته باشد، الحمد للّه، و شرح این مطلب به وقت و فرصت دیگر موکول میشود.
آنگاه میافزاید: سخن در اینجا بسیار است، تنها به ذکر یک نمونه، اکتفا میکنم: دختری از همسایگان ما لال بود و نمیتوانست سخن بگوید، به زیارت قبر مطهّر حضرت رضا علیه السّلام رفت، در کنار قبر، مردی خوش چهره را- که به گمان من حضرت رضا علیه السّلام بود- دید که به او گفت: «چرا سخن نمیگوئی؟
سخن بگو»، آن دختر همان دم سخن گفت، و به طور کلّی لالی او برطرف گردید، آنگاه من این اشعار را گفتم:
یا کلیم الرّضا علیه السّلامو علیک السّلام و الاکرام
کلّمینی عسی اکون کلبیالکلیم الرّضا علیه السّلام : «ای دختری که حضرت رضا علیه السّلام همسخن او شد، بر تو باد سلام و احترامات خاصّه، با من سخن بگو، تا شاید من همسخن آن کسی شوم که با حضرت رضا علیه السّلام همسخن گردید».
مؤلّف این کتاب گوید: من در مجاورت خود در مشهد، به خصوص در تاریخ شوّال سال 1343 ه ق، کرامات بسیار از درگاه حضرت رضا علیه السّلام مشاهده کرده و یقین به آن نمودم، آن گونه که هیچ گونه شکّ و شائبهای به آن راه ندارد، و اگر در این باره خواسته باشم مطالبی بنویسم، از مرز هدف از این کتاب، خارج خواهم شد، و چقدر شیخ بهائی (ره) نیکو سروده، آنجا که گوید:
و ما بدا من برکات مشهدهفی کلّ یوم امسه مثل غده
و کشفاء العمی و المرضی بهاجابة الدّعاء فی اعتابه : «و آنچه که از برکات بارگاه حضرت رضا علیه السّلام در هر روز آشکار گردد، قطع شدنی نیست و دیروزش مثل فردا است و پیوسته است، مانند بینا
الأنوار البهیة ،ص:386
شدن نابینا، و شفای بیمار و استجابت دعا در آستانه مقدّسه آن بزرگوار».
شیخ صدوق (ره) پارهای از آن کرامات را در کتاب «عیون اخبار الرّضا» ذکر نموده است، ولی این کتاب در برگیرنده همه معجزات نیست، برای شرح بیشتر به کتاب «خرائج راوندی» و «مدینة المعاجز» سیّد بحرانی مراجعه کنید.
این شاعر، چه زیبا سروده:
سلام علی آل طه و یاسینسلام علی آل خیر النّبیّین
سلام علی روضة حلّ فیهاامام یباهی به الملک و الدّین : «سلام بر آل طاها و آل یاسین، سلام بر دودمان بهترین پیامبران، سلام بر روضه (و مرقد مطهّری) که امامی در آن جای گرفته که عالم ملکوت و دین، به وجود او افتخار میکنند».
امام به حقّ شاه مطلق که آمدحریم درش قبلهگاه سلاطین
شه کاخ عرفان، گل شاخ احساندرّ درج امکان، مه برج تمکین
علی بن موسی الرّضا کز خدایشرضا شد لقب، چون رضا بودش آئین
ز فضل و شرف بینی او را جهانیاگر نبودت تیره، چشم جهان بین
پی عطر روبند حوران جنّتغبار درش را به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری به کف دامنش رابرو دامن از هر چه جز اوست برچین
از ابو عبد اللّه حافظ روایت شده که من در یکی از شبهای جمعه در حرم منوّر حضرت رضا علیه السّلام بودم، آن شب را به شبزندهداری مشغول شدم، در آخرهای شب، خواب بر من چیره شد، در بین خواب و بیداری، دو فرشتهای را
الأنوار البهیة ،ص:387
دیدم، از آسمان فرود آمدند و این دو شعر را با خطّ سبز در دیوار حرم (کنار ضریح) نوشتند:
اذا کنت تأمل او ترتجیمن اللّه فی حالتیک الرّضا
فلازم مودّة آل الرّسولو جاور علیّ بن موسی الرّضا : «اگر امیدوار و آرزو داری که در زندگی و پس از مرگ، از خداوند خشنود باشی، همواره پیوند دوستی با آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله برقرار کن، و مجاور مرقد حضرت رضا علیه السّلام باش».
قبر امام هشتم و سلطان دین رضااز جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از ابو الحسن علی معدل، نقل میکند که گفت:
یکی از مردان صالح، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در عالم خواب دید و گفت:
«ای رسول خدا!، من کدام یک از فرزندانت را زیارت کنم؟».
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «بعضی از فرزندان من، مسموم و بعضی مقتول نزد من آمدند»، گفتم: «با اینکه محل قبرهای آنها، پراکنده است، کدامیک را زیارت کنم؟».
فرمود: «آن را که نزدیک تو است، و در سرزمین غربت، مجاور تو میباشد».
عرض کردم: «ای رسول خدا! منظور شما «رضا» علیه السّلام است؟».
آن حضرت، سه بار فرمود:
قل صلّی اللّه علیه
: «بگو رحمت و درود خداوند بر او باد».
[پایان نور دهم]
الأنوار البهیة ،ص:388
* من علامات الفقیه: الحلم و العلم و الصّمت، انّ الصّمت باب من ابواب الحکمة، انّ الصّمت یکسب المحبّة انّه دلیل علی کلّ خیر
: «از نشانههای دانشمند با معرفت، داشتن خصلت حلم، علم و کنترل زبان است، همانا کنترل زبان دری از درهای حکمت میباشد، کنترل زبان موجب جلب دوستی است، و راهنمای هرگونه خیر و سعادت میباشد»
[عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 258]
* حضرت رضا (ع) از پدران خود نقل کرد که رسول خدا (ص) فرمود:
اربعة انا شفیعهم یوم القیامة، و لو آتونی بذنوب اهل الارض: معین اهل بیته و القاضی لهم حوائجهم عند ما اضطرّوا الیه، و المحبّ لهم بقلبه و لسانه، و الدّافع عنهم بیده
: «چهار شخص است که من در روز قیامت، از آنها شفاعت میکنم، گرچه آنها با گناهان سراسر مردم زمین، نزد من بیایند:
1- یاری کننده به اهل خانهاش 2- برآورنده نیازهای ضروری افراد خانوادهاش 3- دوستدار قلبی و زبانی خانوادهاش، و حفظ کننده افراد خانوادهاش، با قدرت خود از گزند دشمن»
[عیون اخبار الرّضا، ج 1 ص 259]
الأنوار البهیة ،ص:389
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام جواد علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:390
نور یازدهم:
امام نهم، محمّد بن علی التّقی، حضرت جواد علیه السّلام به نقل ابن عیّاش، امام جواد علیه السّلام در روز دهم رجب، دیده به جهان گشود، ولی مشهور بین علماء و بزرگان این است که آن حضرت در مدینه در روز 19 رمضان سال 195 ه ق «1» به دنیا آمد.
مادرش امّ ولد، و نامش «سبیکه» بود. حضرت رضا علیه السّلام نام او را «خیزران» گذاشت. او از اهالی «نوبه» از خاندان «ماریه قبطیّه» مادر ابراهیم پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود، و از بهترین بانوان عصرش به شمار میآمد، و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در سخنی به او اشاره کرده و میفرماید: «پدرم به فدای بهترین کنیزان اهل نوبه که پاکیزه بود».
در روایت آمده: یزید بن سلیط به قصد انجام عمره، به سوی مکّه حرکت کرد، در مسیر راه با امام کاظم علیه السّلام ملاقات نمود، امام کاظم علیه السّلام به
______________________________
(1) و به گفته بعضی در 15 ماه رمضان یا 18 این ماه یا 17 این ماه، در عصر خلافت هارون الرّشید به دنیا آمد (محشّی)
الأنوار البهیة ،ص:391
او فرمود: «من امسال دستگیر میشوم، و امر امامت به عهده پسرم علی (امام رضا علیه السّلام) همنام علی، و علی است، اما علیّ اوّل؛ حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام است، اما علیّ دوم؛ علی بن الحسن [امام سجّاد علیه السّلام] است، فهم و بصیرت و محبّت و دین علیّ اوّل به او داده میشود، و رنج و صبر در برابر ناگواریهای علیّ دوّم را خواهد داشت، او سخن نمیگوید، مگر بعد از گذشتن چهار سال از مرگ هارون الرّشید «1».
سپس فرمود: «ای یزید بن سلیط، هنگامی که به آن مکان عبور کردی و او (حضرت رضا علیه السّلام) را ملاقات نمودی- و بزودی با او ملاقات خواهی کرد- به او بشارت بده که بزودی پسری امانتدار و مبارک، برای او متولّد میشود، و او به تو خبر میدهد که با من ملاقات نمودهای، در این هنگام به او خبر بده، کنیزی که این پسر از او متولّد میشود، کنیزان از خاندان ماریه قبطیّه، کنیز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است، و اگر توانستی سلام مرا به آن کنیز برسان» «2».
مؤلّف گوید: در عظمت مقام ارجمند این بانو، همین حدیث معتبر کافی است، که امام کاظم علیه السّلام به یزید بن سلیط امر میکند سلام مرا به او برسان، چنانکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به جابر بن عبد اللّه انصاری (ره) امر کرد، سلام مرا به ابو جعفر (امام باقر علیه السّلام) برسان، و روایت کتاب عیون المعجزات که بیانگر مقام بسیار ارجمند او است بزودی خاطر نشان میشود.
ابن شهر آشوب از حکیمه، دختر امام کاظم علیه السّلام روایت کرده:
هنگامی که وضع حمل خیزران، مادر امام جواد علیه السّلام فرا رسید، امام رضا
______________________________
(1) با توجّه به اینکه هارون در سال 193 ه ق از دنیا رفت، و امام جواد علیه السّلام در سال 195 ه ق، متولّد شد، نتیجه میگیریم که آن حضرت، در دو سالگی، سخن میگوید- منظور سخن عادی است، وگرنه قبل از آن، آن حضرت، از روی اعجاز، سخن گفته است- (مترجم)
(2) قسمت اوّل این حدیث، در شرح حال امام رضا علیه السّلام ذکر شد (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:392
علیه السّلام به من فرمود: «ای حکیمه! هنگام وضع حمل خیزران در نزد او حاضر باش، و من و قابله (ماما) را در یک اطاقی جای داد، و چراغی را در آن اطاق نهاد، و در آن اطاق را به روی ما بست، وقتی که خیزران درد زایمان گرفت، چراغ خاموش شد، و در کنار او طشتی قرار داشت، من از خاموش شدن چراغ، غمگین شدم، در همین هنگام حضرت جواد علیه السّلام را در میان طشت دیدم، و پرده نازکی مانند لباس، بدن او را فرا گرفته بود، نور درخشندهای داشت، به طوری که بر اطاق تابید و آنجا را روشن کرد، من آن نوزاد را گرفتم و بر دامن خود نهادم، و آن پرده نازک را از بدنش جدا نمودم، در این هنگام حضرت رضا علیه السّلام آمد و در اطاق را گشود، در آن وقت که ما از کار نوزاد فارغ شده بودیم، نوزاد را گرفت و در میان گهواره نهاد، و به من فرمود: «ای حکیمه! مراقب گهواره باش».
حکیمه میگوید: وقتی که روز سوّم ولادت، فرا رسید، حضرت جواد علیه السّلام چشم خود را به سوی آسمان نمود و به جانب راست و چپ نگریست و آنگاه گفت:
اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه
: «گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، و گواهی میدهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسول خدا میباشد».
حکیمه میگوید: دهشت زده برخاستم، و خود را به امام رضا علیه السّلام رساندم و عرض کردم: «چیز عجیبی از این نوزاد شنیدم».
فرمود: «چه شنیدی؟».
ماجرای شهادتین نوزاد را بازگو کردم، امام رضا علیه السّلام فرمود:
یا حکیمة ما ترون من عجائبه اکثر
: «ای حکیمه! آنچه از شگفتیهائی که از این نوزاد در آینده خواهی دید، بسیار خواهد بود».
در کتاب «الدّر النّظیم» به سند خود از حکیمه دختر امام کاظم علیه السّلام نقل کرده که گفت: هنگامی که خیزران، حامله شد، برای امام رضا علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:393
نوشتم که: «خادمه تو حامله شده است»، آن حضرت در پاسخ نوشت: «او فلان روز از فلان ماه، حامله شده است، وقتی که زایمان کرد، هفت روز ملازم او باش».
حکیمه میگوید: وقتی که حضرت جواد علیه السّلام از او متولّد شد، گفت:
اشهد ان لا اله الّا اللّه
: «گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست».
و هنگامی که سوّمین روز ولادتش فرا رسید، عطسه کرد، و گفت:
الحمد للّه، و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و علی الائمّة الرّاشدین
: «حمد و سپاس مخصوص خداوند است، و رحمت خدا بر آقای ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله و بر امامانی که راهنمای مردم هستند».
مؤلّف گوید: امام رضا علیه السّلام یک سال بعد از ولادت حضرت جواد علیه السّلام به سوی مکّه برای انجام حجّ روانه شد، و حضرت جواد علیه السّلام را نیز همراه خود برد و ماجرای طواف خانه کعبه توسّط «موفّق»، و نشستن حضرت جواد علیه السّلام در حجر اسماعیل اتّفاق افتاد که قبلا در شرح حال امام رضا علیه السّلام خاطر نشان شد [مترجم گوید: ظاهرا حضرت جواد علیه السّلام در این هنگام حدود پنج سال داشته است].
در کتاب عیون المعجزات از «کلیم بن عمران» نقل شده که گفت: (آنگاه که امام رضا علیه السّلام هیچ فرزند نداشت) به امام رضا علیه السّلام عرض کردم:
«دعا کن تا خداوند فرزندی به تو عنایت فرماید».
فرمود: «همانا خداوند یک پسر را به من روزی میدهد، او از من ارث میبرد».
هنگامی که حضرت جواد علیه السّلام به دنیا آمد، حضرت رضا علیه السّلام به اصحاب خود فرمود: «پسری برای من به دنیا آمد که شبیه موسی بن عمران، شکافنده دریاها، و شبیه عیسی بن مریم که مادری پاک و با قداست، او را زائید، آنگاه فرمود: مادری که این نوزاد [حضرت جواد علیه السّلام] را زائید، پاک و
الأنوار البهیة ،ص:394
پاکیزه آفریده شده است».
سپس فرمود: «این پسر (حضرت جواد علیه السّلام) بر اثر ظلم، کشته میشود، و اهل آسمان برای او گریه و ندبه میکنند. خداوند بر ظلم کننده به او و دشمنش، غضب میکند، و پس از اندکی، خداوند آن دشمن را شتابان به سوی عذاب دردناک، و عقاب سخت، روانه میسازد».
حضرت رضا علیه السّلام طول شب را در کنار گهواره پسرش به سر میبرد و با سخنانی او را خندان و شاد میکرد.
ابو یحیی صنعانی میگوید: در حضور امام رضا علیه السّلام بودم، پسرش که کودک بود نزدش آمد، امام رضا علیه السّلام فرمود: «این، آن نوزادی است که هیچ نوزادی پربرکتتر از او برای شیعیان ما، متولّد نشده است».
شیخ کلینی (ره) از محمّد بن حسن بن عماد روایت میکند که گفت: من در حضور علی بن جعفر (عموی امام رضا علیه السّلام) در مدینه نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، نزد او میرفتم و احادیثی را که از برادرش امام کاظم علیه السّلام شنیده بود، میفرمود و من مینوشتم، (و شاگرد او بودم) در این هنگام ناگاه دیدم ابو جعفر (حضرت جواد علیه السّلام در سنین کودکی) در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر او وارد شد، علی بن جعفر [با آن سنّ و سال] تا حضرت جواد علیه السّلام را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون رداء، به سوی حضرت جواد علیه السّلام رفت و دست او را بوسید، و احترام شایان به او نمود، حضرت جواد علیه السّلام به او فرمود: «ای عمو بنشین، خدا تو را رحمت کند».
علی بن جعفر گفت: «ای آقای من، چگونه بنشینم، با اینکه تو ایستادهای؟».
الأنوار البهیة ،ص:395
هنگامی که علی بن جعفر (ع) به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او (حضرت جواد علیه السّلام) هستی، در عین حال این گونه در برابر او کوچکی میکنی (و دستش را میبوسی) و ...؟».
علی بن جعفر گفت: ساکت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفت و گفت:
اذا کان اللّه عزّ و جلّ لم یؤهّل هذا الشّیبة، و اهّل هذا الفتی، و وضعه حیث وضعه، انکر فضله، نعوذ باللَّه ممّا تقولون، بل انا له عبد
: «اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این کودک را شایسته دانست و به او چنان مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم، پناه به خدا از سخن شما، من بنده او هستم» «1».
مؤلّف گوید: این علی بن جعفر، سیّد بزرگمرد و آقای بزرگواری است که روایت کننده حدیث است، طریق درست و استوار در اخذ احادیث میپیماید، بسیار باتقوا و پرفضیلت است، او به دامن علم و کمال برادرش امام کاظم علیه السّلام بسیار چنگ میزد، و شیفته برادرش بود، علاقه وافر به گرفتن برنامههای دینی، از محضر برادرش امام کاظم علیه السّلام داشت، او دارای مسائل مشهور است که از امام کاظم علیه السّلام پرسیده، و جوابهای آن مسائل را بدون واسطه از امام کاظم علیه السّلام شنیده و روایت کرده است. او ملازم برادرش بود، حتّی در چهار سفر عمره، که امام کاظم علیه السّلام با عیال و فرزندان خود به سوی مکّه میرفت، او همراه آنها در خدمت برادرش بود.
روایت شده: روزی علی بن جعفر، در نزد حضرت جواد علیه السّلام بود، در آن هنگام طبیب، برای رگ زدن نزد حضرت جواد علیه السّلام آمد، علی بن
______________________________
(1) اصول کافی، ج 1، ص 322.
الأنوار البهیة ،ص:396
جعفر برخاست و به حضرت جواد علیه السّلام گفت: ای آقای من! بگذار طبیب اوّل رگ مرا بشکافد، بعد رگ تو را، تا تیزی آهن (نشتر) را قبل از تو من احساس کنم.
و هرگاه حضرت جواد علیه السّلام برمیخاست برود، علی بن جعفر جلوتر برمیخاست و کفشهای حضرت جواد علیه السّلام را جفت میکرد «1».
______________________________
(1) علی بن جعفر، فرزند امام صادق علیه السّلام فقیهی بزرگ بود. زمان چهار امام (امام صادق تا امام جواد علیهم السّلام) را درک کرد. در مورد محل مرقد او، سه قول گفته شده:
1- در قم آخر خیابان چهارمردان.
2- در بیرون قلعه سمنان.
3- در قریه عریض، در یک فرسخی مدینه (مترجم)
الأنوار البهیة ،ص:397
در اینجا به این چند فراز توجّه کنید:
شیخ کشّی (ره) از محمّد بن مرزبان، و او از ابن سنان نقل میکند که گفت: از درد چشم به امام رضا علیه السّلام شکایت کردم، کاغذی را برداشت، و برای حضرت جواد علیه السّلام که در آن وقت، کمتر از سه سال داشت، نامه نوشت، و آن را به خدمتکار داد تا به حضرت جواد علیه السّلام برساند، و به من فرمود: همراه خدمتکار نزد حضرت جواد علیه السّلام برو، و این موضوع را مخفی بدار (معجزهای را که از او میبینی پنهان کن).
من همراه خدمتکار، به حضور حضرت جواد علیه السّلام رسیدیم، خادمی او را در آغوش گرفته بود. آن خادم، نامه را در برابر چشم حضرت جواد علیه السّلام گشود، حضرت جواد علیه السّلام به آن نامه نگاه میکرد، و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و چندین بار فرمود:
ناج
: «خدایا نجات بده».
همان دم همه دردهای چشمم برطرف گردید، و به قدری دید چشمانم خوب شد که چشم هیچکس این گونه دید نداشت.
الأنوار البهیة ،ص:398
به حضرت جواد علیه السّلام گفتم: «خداوند تو را (در کودکی) سرور و رهبر این امّت قرار داد، چنانکه عیسی علیه السّلام را سرور و رهبر بنی اسرائیل نمود، سپس عرض کردم: «ای شبیه صاحب فطرس»، آنگاه بازگشتم، و قبلا امام رضا علیه السّلام به من فرموده بود: پنهان کن، همچنان مدّتها گذشت که چشمانم سالم و خوب بودند، تا اینکه این معجزه را برای مردم نقل کردم، دوباره درد چشم بر من عارض گردید.
روایتکننده گوید: به محمّد بن سنان گفتم: منظور تو از اینکه به حضرت جواد علیه السّلام گفتی: «ای شبیه صاحب فطرس» چه بود؟
محمّد بن سنان گفت: خداوند بر فرشتهای به نام «فطرس» غضب کرد، بالهای او را درهم کوبید، و او را در جزیرهای از جزائر دریا افکند، هنگامی که امام حسین علیه السّلام متولّد شد، خداوند متعال، جبرئیل را به حضور محمّد صلّی اللّه علیه و آله فرستاد، تا به او در مورد ولادت امام حسین علیه السّلام تبریک بگوید. جبرئیل دوست فطرس بود، از کنار او که در جزیره افتاده بود، عبور کرد، و ولادت امام حسین علیه السّلام و مأموریّت خود را به او خبر داد، و به او گفت: «آیا میخواهی تو را بر یکی از بالهای خود حمل کرده و نزد محمّد صلّی اللّه علیه و آله ببرم، تا ترا شفاعت کند؟».
فطرس گفت: آری.
جبرئیل او را بر یکی از بالهای خود نهاد و به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آورد، و تبریک خداوند را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ابلاغ کرد، سپس ماجرای فطرس را بیان نمود.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به فطرس فرمود: بال و پر خود را به گهواره حسین علیه السّلام بمال، او چنین کرد، خداوند بال و پر او را سالم نمود، و او همراه فرشتگان به جایگاه خود بازگشت [بنابراین حضرت جواد علیه السّلام شبیه امام حسین علیه السّلام (صاحب فطرس) است که واسطه شفا و درمان میباشد].
الأنوار البهیة ،ص:399
قطب راوندی (ره) روایت کرده: معتصم (هشتمین خلیفه عبّاسی) جماعتی از وزیران خود را طلبید و به آنها گفت: «برای من در مورد محمّد بن علی (حضرت جواد علیه السّلام) گواهی باطل دهید» و بنویسید که او تصمیم قیام و شورش دارد»، آنها چنین کردند، آنگاه معتصم دستور داد حضرت جواد علیه السّلام را نزدش آوردند، معتصم به او گفت: «تو میخواستی بر ضدّ حکومت من شورش کنی».
امام جواد علیه السّلام فرمود: «سوگند به خدا، چنین ارادهای نکردهام».
معتصم گفت: «فلانی و فلانی و ... گواهی دادهاند»، آنگاه آن جماعت را احضار کرد، آنها به امام جواد علیه السّلام گفتند: «آری، این نامههائی است که از بعضی غلامان تو گرفتهایم» [که مردم را با این نامهها دعوت به قیام نمودهای].
معتصم در این هنگام با همراهان، در ایوان خانهاش نشسته بود، امام جواد علیه السّلام دست به طرف آسمان بلند کرد و عرض کرد: «خدایا! اگر اینها دروغ بر من میبندند، آنها را به عذابت بگیر».
روایتکننده گوید: به آن ایوان نگاه کردیم، دیدیم آنچنان میلرزد، که سخت به جلو و عقب میرود، و هر کدام از اطرافیان معتصم برمیخاستند، به زمین میافتادند، معتصم (که سخت ترسیده بود) به امام جواد علیه السّلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! از گفته خود پشیمانم و توبه کردم، از خدا بخواه تا به ایوان آرامش دهد».
امام جواد علیه السّلام فرمود: «خدایا! ایوان را آرام کن، تو میدانی که اینها دشمنان تو و دشمنان من هستند»، ایوان همان دم آرامش یافت.
شیخ مفید (ره) در کتاب ارشاد «1» مینویسد: مأمون (هفتمین خلیفه عبّاسی)
______________________________
(1) ترجمه ارشاد، ج 2، ص 269
الأنوار البهیة ،ص:400
شیفته امام جواد علیه السّلام شده بود، زیرا او، کمال و برتری آن حضرت را در علم و دانش با آن خردسالی و کودکی مشاهده کرد، و دید آن بزرگوار در علم و حکمت و ادب و کمال عقل و اندیشه به پایهای رسیده که پیران سالخورده آن زمان، از درک آنها عاجزند، از این رو دخترش «امّ الفضل» را به همسری او درآورد، و او را با آن حضرت به سوی مدینه روانه کرد، و نسبت به مقام آن بزرگوار، بسیار تجلیل و احترام نمود.
حسن بن محمّد بن سلیمان (به سندش) از ریّان بن شبیب روایت کند که: چون مأمون خواست دخترش امّ الفضل را به عقد ازدواج امام جواد علیه السّلام در آورد، بنی عبّاس مطّلع شده و بر ایشان بسیار گران آمد و از این تصمیم، سخت ناراحت شده، ترسیدند که کار حضرت جواد علیه السّلام به آنجا برسد که کار پدرش حضرت رضا علیه السّلام رسید، و منصب ولیعهدی مأمون به آن جناب و بنی هاشم انتقال یابد، از این رو اجتماع کردند و در این باره به گفتگو پرداختند و نزدیکان فامیل او به نزدش آمده، گفتند: ای امیر مؤمنان! تو را به خدا سوگند میدهیم که از این تصمیمی که درباره ازدواج ابن الرّضا علیه السّلام گرفتهای خودداری کنی، زیرا ما بیم داریم که بدین وسیله منصبی را که خداوند به ما روزی کرده، از چنگ ما خارج ساخته و لباس عزّت و شوکتی را که خدا بر ما پوشانده از تن ما بیرون آوری، زیرا تو به خوبی کینه دیرینه و تازه ما را به این دسته (بنی هاشم) میدانی، و رفتار خلفای گذشته را با ایشان آگاهی، که (بر خلاف تو) آنان را تبعید میکردند، و کوچک مینمودند، و ما در آن رفتاری که تو نسبت به پدرش حضرت رضا علیه السّلام انجام دادی، در تشویش و نگرانی بودیم، تا اینکه خداوند اندوه ما را از جانب او برطرف ساخت، تو را به خدا، از خدا اندیشه کن که دوباره ما را به اندوهی که به تازگی از سینههای ما دور شده، بازگردانی، و رأی خود را درباره تزویج امّ الفضل از فرزند علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام به سوی دیگری از خانواده و دودمان بنی عبّاس که شایستگی آن را دارد بازگردان.
الأنوار البهیة ،ص:401
مأمون در پاسخ به اعتراض بنی عبّاس گفت: «اما آنچه که بین شما و فرزندان ابو طالب است، علّتش خود شما هستید، و اگر شما به ایشان، انصاف دهید، آنها به مقام (خلافت) سزاوارتر هستند، اما کردار خلفای پیشین با آنها (که یادآوری کردید) همانا آن خلفاء با آن کردار قطع رحم کردند، پناه میبرم به خدا که من نیز همانند آنان، کاری انجام دهم، سوگند به خدا من از آنچه نسبت به ولیعهدی حضرت رضا علیه السّلام انجام دادم، هیچ پشیمان نیستم، و براستی من از او خواستم که کار خلافت را بدست بگیرد، و من از خودم، آن را دور سازم، ولی او خودداری کرد و مقدّرات خداوندی چنان کرد که دیدید.
و امّا علّت اینکه من حضرت جواد علیه السّلام را برای دامادی خود برگزیدم، بواسطه برتر بودن او با خردسالیش در علم و دانش، بر همه دانشمندان زمان است، و براستی دانش او شگفتانگیز است و من امیدوارم که آنچه را که من از او میدانم برای شما و مردم، آشکار کند تا بدانند که رأی صحیح، همان است که من درباره او زدهام».
آنان در پاسخ مأمون گفتند: «همانا این جوان خردسال، گرچه رفتار و کردارش تو را به شگفتی واداشته، و شیفته خود کرده، ولی (هر چه باشد) او کودکی است که معرفت و فهم او اندک است، پس او را مهلت ده و درنگ کن تا دانشمند شود، و در علم دین فقیه گردد، و دانش بجوید، آنگاه پس از آن، هر چه خواهی درباره او انجام ده».
مأمون گفت: وای به حال شما، من به این جوان، از شما آشناترم، و بهتر از شما او را میشناسم، این جوان از خاندانی است که دانش ایشان از خدا است، و به علم ژرف و نامحدود الهی و الهامات او پیوند خورده است، و همواره پدرانش در علم دین و ادب از همگان بینیاز بودند، و دست دیگران از رسیدن به حدّ کمال ایشان کوتاه، و نیازمند به درگاه آنان بودهاند، اگر میخواهید او را آزمایش کنید، تا
الأنوار البهیة ،ص:402
بدانید که من براستی سخن گفتم، و درستی گفتار من بر شما آشکار گردد.
آنها گفتند: این پیشنهاد خوبی است و ما خوشنودیم که او را آزمایش کنیم، پس اجازه بده ما کسی را در حضور تو بیاوریم تا از او مسائل فقهی و احکام اسلام را پرسش کند، پس اگر پاسخ صحیح داد، ما اعتراضی نداریم، و خرده بر کار شما نخواهیم گرفت، و در پیش خودی و غریب، و دور و نزدیک، استواری اندیشه امیر مؤمنان (مأمون) آشکار خواهد شد، و اگر از دادن پاسخ، عاجز و ناتوان بود، آنگاه روشن شود که سخن ما در این باره از روی مصلحت و خیراندیشی است.
مأمون گفت: «هرگاه خواستید مجازید که این کار را انجام دهید (و او را در حضور من امتحان کنید)».
آنان از نزد مأمون رفتند و رأی همه آنها بر این شد که از «یحیی بن اکثم» که قاضی بزرگ آن عصر بود، بخواهند تا مسألهای را از حضرت جواد علیه السّلام بپرسد که او نتواند پاسخ بگوید.
معترضین نزد «یحیی بن اکثم» رفته و وعده اموال بسیار و مژدههای دیگر به او دادند تا با حضرت جواد علیه السّلام به مناظره بنشیند.
از سوی دیگر نزد مأمون آمده و از او خواستند تا روزی را برای مناظره تعیین نماید، مأمون آن روز را معیّن کرد، در آن روز علمای برجسته و خود مأمون و یحیی ابن اکثم، در مجلس حاضر شدند. به دستور مأمون، تشکی برای حضرت جواد علیه السّلام در آن مجلس پهن کردند و دو بالش روی آن نهادند، آنگاه آن حضرت که نه سال و چند ماه از عمرش گذشته بود، وارد آن مجلس شد و بین آن دو بالش نشست، و یحیی بن اکثم نیز روبروی او نشست، و مردم دیگر هر کدام در جای خود قرار گرفتند، و مأمون نیز روی تشکی که به تشک امام جواد علیه السّلام چسبیده بود نشست.
یحیی بن اکثم به مأمون رو کرد و گفت: «ای امیر مؤمنان! اجازه میدهی از
الأنوار البهیة ،ص:403
ابو جعفر (حضرت جواد علیه السّلام) سؤال کنم؟».
مأمون: از خود او اجازه بگیر.
یحیی به آن حضرت رو کرد و گفت: «قربانت گردم، اجازه بده تا مسألهای را از تو بپرسم».
امام جواد: بپرس.
یحیی: درباره شخصی که در حال احرام، شکاری را بکشد چه میفرمائی؟
امام جواد: آیا در حل (خارج از حرم) کشته یا در حرم؟- به مسأله و حکم، آگاه بوده، یا ناآگاه؟، از روی عمد کشته یا از روی خطا؟، آن شخص آزاد بوده یا بنده؟، کوچک بوده یا بزرگ؟، نخستین بار او بوده یا قبلا نیز چنین کاری انجام داده؟، آن شکار از پرندگان بوده یا غیر آن؟، از شکارهای کوچک بوده یا بزرگ؟، بازهم از چنین کاری باکی ندارد یا پشیمان شده؟، در شب بوده یا در روز؟، در حال احرام عمره بوده یا احرام حجّ؟، [کدامیک از این اقسام بیست و دوگانه بوده؟ زیرا حکم هر کدام جدا است].
یحیی، در مقابل این سؤال، متحیّر شد، و آثار درماندگی از چهرهاش آشکار گشت، و زبانش به لکنت افتاد، به طوری که حاضران، ناتوانی او را در برابر حضرت جواد علیه السّلام دریافتند.
مأمون گفت: خداوند را بر این نعمت سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد، سپس به افراد خاندان خود نگاه کرد و گفت: آیا دانستید آنچه را نمیپذیرفتید (بیاساس بود)، آنگاه مأمون به حضرت جواد علیه السّلام رو کرد و گفت:
«آیا خودت (از دختر من) خواستگاری میکنی؟».
حضرت جواد علیه السّلام فرمود: «آری، ای امیر مؤمنان».
مأمون: خواستگاری کن و خطبه را برای خودت بخوان قربانت گردم، زیرا من تو را به دامادی خود پسندیدم و دخترم امّ الفضل را به همسری تو درآوردم، اگر چه گروهی را این کار خوش نیاید.
الأنوار البهیة ،ص:404
حضرت جواد علیه السّلام خطبه ازدواج را به این عبارت خواند:
الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الّا اللّه اخلاصا لوحد انیّته، و صلّی اللّه علی محمّد سیّد بریّته و الاصفیاء من عترته
: «همانا از فضل خداوند بر بندگانش این است که به وسیله حلال، ایشان را از عمل حرام، بینیاز ساخته و چنین فرموده است:
وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ ... «1»
همانا محمّد بن علی بن موسی، خواستگاری میکند امّ الفضل دختر عبد اللّه مأمون را، و مهریّهاش را معادل مهریّه جدّهاش فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قرار میدهد که پانصد درهم خالص تمام عیار باشد، پس ای امیر مؤمنان آیا به این مهریّه، او را به همسری من در خواهی آورد؟
مأمون گفت: «آری ای ابا جعفر! امّ الفضل دخترم را به این مهری که گفتی به همسری تو درآورم، آیا تو هم این ازدواج را پذیرفتی، ای ابا جعفر؟».
امام جواد: «آری پذیرفتم و به آن خوشنود شدم».
آنگاه مأمون دستور داد هر یک از حاضران از نزدیکان و غیر آنها بر حسب رتبه و درجه در جایگاه خود بنشینند.
ریّان میگوید: طولی نکشید آوازهائی مانند آوازهای کشتیبانان را شنیدم که با هم سخن میگفتند، پس دیدم خدمتکاران را که از نقره، کشتی ساخته و آن را با ریسمانهای ابریشمی روی چهار چرخی از چوب (مانند گاری) بسته و آوردند، و آن کشتی پر از عطر بود، پس مأمون دستور داد در آغاز همه آن گروه مخصوصی را که در آنجا بودند با آن عطر، معطّر نمودند، سپس آن کشتی مصنوعی را به خانههای اطراف بکشند، و همه را از آن عطر خوشبو کنند، آنگاه ظرفهای خوراکی آوردند و همگان غذا خوردند، و پس از آن، جایزهها را آوردند و به هر کس مطابق قدر و مرتبهاش جایزه دادند- تا آخر حدیث.
______________________________
(1) نور- 32
الأنوار البهیة ،ص:405
از زکریّا بن آدم (ره) روایت شده، گفت: من در محضر حضرت رضا علیه السّلام بودم، ناگاه حضرت جواد علیه السّلام را که کمتر از چهار سال داشت، آوردند، دستهایش را بر زمین زد و سر به آسمان بلند نمود و در فکر فرو رفت و فکرش طولانی شد، امام رضا علیه السّلام به او فرمود: «جانم به قربانت، چرا فکر کردن تو، طولانی شد؟».
حضرت جواد علیه السّلام فرمود: «درباره ستمهائی که به مادرم فاطمه علیها السّلام کردند، فکر میکنم، سوگند به خدا آن دو تن را از قبر بیرون میآورم و میسوزانم، و سپس خاکسترشان را بر باد میدهم و به سوی دریا، میپراکنم!».
حضرت رضا علیه السّلام به او نزدیک شد، و بین دو چشم او را بوسید، و سپس به او فرمود: «پدر و مادرم به فدایت تو سزاوار مقام امامت هستی».
شیخ کلینی (ره) از ابو العلاء روایت کرده که گفت: از «یحیی بن اکثم» قاضی سامرّاء شنیدم میگفت: «پس از آنکه من در پرسش سؤالهای دشوار، از حضرت جواد علیه السّلام کوشش نمودم، و مناظره و گفتگو نمودم و بین من و او نامههائی ردّ
الأنوار البهیة ،ص:406
و بدل شد، و از علوم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله از او پرسیدم، تا اینکه روزی کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رفتم و مشغول طواف قبر بودم، دیدم حضرت جواد علیه السّلام به طواف مرقد شریف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشتغال دارد، در آنجا در مورد مسائلی که در نظرم بود، با او مناظره نمودم، همه را پاسخ داد، به او عرض کردم: «سوگند به خدا میخواهم یک مسأله از تو بپرسم، ولی حیا میکنم».
فرمود: آیا میخواهی قبل از آن که بپرسی، به تو بگویم که چه مسألهای میخواهی بپرسی؟ میخواهی بپرسی اکنون امام مردم کیست؟
گفتم: «سوگند به خدا، سؤال من همین بود».
فرمود: «امام مردم، من هستم».
عرض کردم: «نشانه آن چیست؟»، در دست آن بزرگوار عصائی بود، آن عصا به نطق آمد و گفت:
انّ مولای امام هذا الزّمان و هو الحجّة
: «همانا صاحب من، امام این زمان است، و او است حجّت».
در کتاب «الدّرّ النّظیم» نقل شده: ابراهیم بن سعید گفت: محمّد بن علی (امام جواد علیه السّلام) را دیدم، دستش را روی برگهای درخت زیتون زد، آن برگها در کف دستش، نقره شدند، از آن نقرهها، بسیار از آن حضرت گرفتم، و در بازارها، به مصرف مخارج خود رساندم، هیچگونه تغییری پیدا نکردند.
در کتاب اختصاص (شیخ مفید «ره») از علی بن ابراهیم و او از پدرش نقل کرده، گفت: هنگامی که حضرت رضا علیه السّلام از دنیا رفت، با جمعی برای حجّ به مکّه رفتیم. در این سفر، به محضر امام جواد علیه السّلام مشرّف شدیم، در آنجا بسیاری از شیعیان را که از بلاد مختلف برای دیدار آن حضرت آمده بودند دیدیم،
الأنوار البهیة ،ص:407
در این وقت عبد اللّه به موسی (ع) عموی امام جواد علیه السّلام که پیرمردی بزرگوار و دانشمند بود، وارد مجلس شد، لباس خشن در تن داشت، و آثار سجده در پیشانیش دیده میشد، امام جواد علیه السّلام در حالی که پیراهن و ردائی از کتان در تن داشت و کفش سفید در پایش بود، از حجره بیرون آمد، و وارد آن مجلس شد، عبد اللّه برخاست و از او استقبال کرد و بین دو چشمش را بوسید، و شیعیان حاضر، به احترام او برخاستند، و آن حضرت بر کرسی (صندلی) نشست، و حاضران از روی حیرت و تعجّب در مورد خردسالی آن حضرت، به همدیگر نگاه میکردند، در این هنگام یکی از حاضران، سکوت را درهم شکست و به عبد اللّه عموی امام جواد علیه السّلام گفت: «خدا کارت را سامان بخشد، چه میگوئی در مورد مردی که با حیوانی آمیزش نموده است؟».
عبد اللّه: «دست راستش، قطع میشود، و حدّ بر او جاری میگردد».
حضرت جواد علیه السّلام از این پاسخ عمویش، در خشم شد، و به او رو کرد و فرمود: «ای عمو! از خدا بترس، و پرهیزکار باش، بسیار بزرگ است که در قیامت در پیشگاه خدا بایستی، و خدا به تو بفرماید: چرا از روی جهل و ناآگاهی، فتوا دادی؟».
عبد اللّه گفت: «ای آقای من، آیا پدرت، در این مسأله این گونه که گفتم، نفرمود؟».
امام جواد: از پدرم این سؤال را کردند که مردی، قبر زنی را نبش کرده، و با او آمیزش نموده است، پدرم فرمود: دست راستش به خاطر نبش قبر، قطع میشود، و سپس حدّ زنا بر او جاری میگردد، زیرا احترام میّت مانند احترام زنده است.
عبد اللّه عرض کرد: «درست فرمودی ای سرور من، و من از درگاه خدا طلب آمرزش میکنم».
حاضران از پاسخ امام جواد علیه السّلام تعجّب کردند، و عرض نمودند:
«ای سرور ما! آیا اجازه میدهی، ما از شما سؤال کنیم؟».
امام جواد: آری بپرسید.
الأنوار البهیة ،ص:408
آنگاه آنها در یک مجلس از «سی هزار مسأله» «1» پرسیدند، و آن حضرت با اینکه نه سال داشت، پاسخ همه آنها را داد.
در کتاب «عیون المعجزات» روایت شده: هنگامی که امام رضا علیه السّلام از دنیا رفت، امام جواد علیه السّلام در حدود هفت سال داشت، در بغداد و سایر شهرها، بین شیعیان در مورد جانشین حضرت رضا علیه السّلام اختلاف شد، عدّهای مانند: ریّان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمّد بن حکیم، عبد الرّحمن بن حجّاج و یونس بن عبد الرّحمن و جماعتی از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبد الرّحمن بن حجّاج» در حالی که بسیار پریشان بودند نشستند و گریه میکردند و آههای جانسوز میکشیدند، یونس «2» به آنها گفت: «گریه را کنار بگذارید، تا ببینیم چه کسی عهدهدار مقام امامت است، و مسائل خود را از چه کسی بپرسیم، تا حضرت جواد علیه السّلام بزرگ شود؟!».
ریّان بن صلت «3» برخاست، و از شدّت ناراحتی دستش را بر گلوی یونس
______________________________
(1) در اینجا این سؤال پیش میآید که چطور ممکن است، در یک مکان و جلسه، جواب «سی هزار مسأله» داده شود؟
پاسخ آنکه: علّامه مجلسی (ره) در بحار الأنوار (ج 50، ص 93 و 94) همین سؤال را مطرح کرده و هفت پاسخ به آن داده است، سه پاسخ مناسبتر او اینکه:
1- از کلمات آن حضرت، پاسخ به سی هزار سؤال، استنباط میشد.
2- منظور، جواب آن حضرت در یک مکان، در چند روز بوده است.
3- آنها سؤالات خود را در طومارها و نامهها نوشته بودند، و حضرت جواد علیه السّلام از روی اعجاز، تمام سؤالات آنها را در آن طومارها و نامهها، مرقوم فرموده بودند (مترجم).
(2) یونس بن عبد الرّحمن، غلام آزادشده علی بن یقطین، در میان اصحاب ما دارای مقام ارجمند بود، و از امام کاظم و امام رضا علیهما السّلام نقل روایت میکند. حضرت رضا علیه السّلام در علم و فتوا دادن، به او اشاره کرده است، و او وکیل امام رضا علیه السّلام بود، و امام رضا علیه السّلام مال بسیاری به او داد، ولی او آن را نگرفت. او تا آخر عمر، در راه حقّ، استوار بود و در سال 280 ه ق از دنیا رفت.
(3) ریّان بن صلت بغدادی قمّی، اصلا از اهالی خراسان بود. از امام رضا علیه السّلام نقل روایت
الأنوار البهیة ،ص:409
گذاشت، و سیلی بر او میزد و میگفت: «تو کسی هستی که در نزد ما اظهار ایمان میکنی، ولی شکّ و شرک «1» خود را پنهان میسازی، اگر امامت حضرت جواد علیه السّلام از طرف خدا است، هرگاه او کودک یک روزه باشد همانند پیرمردی عالم است، بلکه بالاتر، و اگر از طرف خدا نباشد، هرگاه هزار سال عمر کند، مانند یک فردی از سایر مردم است، این موضوعی است که سزاوار است درباره آن فکر شود».
پس از آن، سایر حاضران، به یونس رو کردند و او را سرزنش نمودند، آن وقت، ایّام حجّ بود، هشتاد نفر از فقهای بغداد و سایر مردم که برای انجام حجّ، بیرون آمده بودند به مدینه آمدند تا از نزدیک با امام جواد علیه السّلام دیدار نمایند، در مدینه به خانه امام صادق علیه السّلام که خلوت بود، وارد شدند، بر روی فرش بزرگی که در آنجا گسترده شده بود، نشستند، آنگاه دیدند عبد اللّه بن موسی (ع) (عموی حضرت جواد علیه السّلام) آمد و در صدر مجلس نشست، شخصی اعلام کرد که این آقا، فرزند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است، هر کس سؤال دارد از او بپرسد.
چند مسأله از او سؤال شد، ولی او جواب نادرست داد، حاضران متحیّر و اندوهناک شدند و فقهای مجلس، پریشان گشتند، تصمیم گرفتند که برخیزند و آن خانه را ترک کنند، و با خود میگفتند: «اگر حضرت جواد علیه السّلام پاسخ سؤالات ما را میدانست، عبد اللّه جواب نادرست به ما نمیداد، در این هنگام ناگاه دری از جانب صدر مجلس، بازشد و موفّق (غلام و خدمتکار حضرت جواد علیه السّلام) وارد مجلس شد، و حضرت جواد علیه السّلام را نشان داد و گفت: «این، ابو جعفر (حضرت جواد علیه السّلام) است» که هم اکنون میآید، همه حاضران به احترام او میکند. راستگو و مورد وثوق است. حضرت رضا علیه السّلام پیراهنی از پیراهنهای خود را همراه سی درهم از درهمهای خود به او داد (محشّی).
______________________________
(1) ناگفته نماند چنانکه در پاورقی قبل، بیان شد؛ یونس به عبد الرّحمن (ره) از رجال برجسته و موثّق شیعه بود، و به تعداد امامان علیهم السّلام آگاهی داشت، و در این راه استوار بود، و بر فرض صحّت حدیث فوق، گویا او در آن مجلس، تقیّه میکرده است، زیرا «ریّان بن صلت»، با اینکه موثّق بود، از اصحاب خاص معتصم، خلیفه وقت به شمار میآمد.
الأنوار البهیة ،ص:410
برخاستند و به استقبالش شتافتند و به او سلام کردند، آن حضرت در حالی که دو پیراهن در تن داشت، و عمّامه با دو تحت الحنک بر سر نهاده بود، و کفشی در پا نموده، وارد گردید و نشست و همه حاضران در سکوت بودند، آنگاه صاحب مسأله برخاست و چند مسأله پرسید، و امام جواد علیه السّلام جواب آنها را طبق حکم الهی بیان داشت، شیعیان خوشحال شدند، و او را مدح کرده و ستودند و گفتند: «عموی شما عبد اللّه، چنین و چنان، فتوا داد»، حضرت جواد علیه السّلام فرمود: لا اله الّا اللّه! ای عمو! در پیشگاه خدا بزرگ است که در قیامت در برابرش توقّف کنی، او به تو بگوید چرا از روی جهل، در بین بندگانم فتوا دادی،
و فی الامّة من هو اعلم منک
: «با اینکه در میان امّت کسی که آگاهتر از تو بود، وجود داشت».
از «عمر بن فرج زخجّی» روایت شده که گفت: به امام جواد علیه السّلام عرض کردم: «شیعیان شما ادّعا میکنند که تو تمام آب دجله و وزن آن را میدانی»، و ما با حضرت جواد علیه السّلام در کنار دجله بودیم، امام جواد علیه السّلام به من فرمود: «آیا خداوند قدرت آن را دارد که علم به آب دجله را به پشّهای از مخلوقاتش بدهد یا نه؟».
گفتم: «خدا قدرت دارد».
فرمود: «من در نزد خدا از یک پشّه، بلکه از غالب مخلوقات او گرامیتر هستم». الأنوار البهیة 410 6 - نمونهای از لطف و محبت حضرت جواد علیه السلام به شیعیان ..... ص : 410
شیخ کلینی (ره) از مردی از دودمان بنی حنیفه از اهالی بست [شهری بین سیستان و غزنین] روایت کند که گفت: در اوّلین سال خلافت معتصم (هشتمین
الأنوار البهیة ،ص:411
خلیفه عبّاسی) امام جواد علیه السّلام برای حجّ، به مکّه رهسپار شد، من نیز در کاروان او بودم، روزی با جماعتی در محضر آن حضرت، کنار سفره نشسته بودیم، و عدّهای از دوستان سلطان (خلیفه) نیز حاضر بودند، من به آن حضرت عرض کردم: «قربانت گردم، والی سلطان در سرزمین ما، مردی از دوستان و ارادتمندان شما خاندان رسالت است، و در دفتر دیوان مالیاتی او، مقداری مالیات برای دریافت از من، ثبت شده است، اگر صلاح بدانی، نامهای برای او بنویس تا به من احسان کند».
فرمود: «او را نمیشناسم»، عرض کردم: فدایت شوم، همان گونه که گفتم، او از علاقهمندان شما است، نامه شما در نزد او، برای من سودمند خواهد بود.
حضرت جواد علیه السّلام کاغذی برگرفت و در آن چنین نوشت:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، امّا بعد: رساننده این نامه نزد من از تو به خوشرفتاری یاد کرد، و اظهار نمود که در این شغل و مقامی که داری، نیکیها نمودهای، پس به برادرانت احسان کن، و بدان که خداوند از تمام کردار تو، حتّی اگر به اندازه ذرّهای باشد، سؤال میکند».
او میگوید: به سیستان بازگشتم، موضوع نامه، قبل از رسیدن من، به گوش والی آنجا به نام «حسین بن عبد اللّه نیشابوری» رسیده بود، او تا دو فرسخی شهر به استقبال من آمد، من نامه امام جواد علیه السّلام را به او دادم، او آن را بوسید و بر چشم خود نهاد و گفت: «چه حاجت داری؟».
گفتم: «در دفتر مالیات شما، فلان مبلغ مالیات، به نام من ثبت شده است»، والی دستور داد، آن مالیات را از عهده من برداشتند، و گفت: تا آن زمان که حکومت این سامان در اختیار من است، تو از دادن مالیات معاف هستی، سپس پرسید:
«افراد خانواده تو که مخارجشان با تو است، چند نفرند؟»، من تعداد آنها را گفتم، دستور داد به اندازه معاش ما، بلکه بیشتر به ما دادند، و تا او زنده و حاکم آن دیار بود، من مالیات نپرداختم، و تا آخر عمرش همواره صله و انعام او به ما میرسید.
الأنوار البهیة ،ص:412
موسی بن قاسم میگوید: به امام جواد علیه السّلام عرض کردم: «خواستم به نیابت از شما و پدرت، خانه خدا (کعبه) را طواف کنم، به من گفته شد، به نیابت از اوصیاء، طواف کردن، روا نیست».
امام جواد علیه السّلام فرمود: «بلکه هر قدر میتوانی طواف کن، و بدان که طواف (از جانب اوصیاء) جایز است».
سه سال از این ماجرا گذشت، با آن حضرت ملاقات کردم، گفتم: «من سه سال پیش از شما اجازه خواستم تا به نیابت از شما و پدرت طواف کعبه کنم، شما اجازه دادید، و من آنچه خواستم طواف کردم، سپس خیالی به قلبم آمد، و مطابق آن عمل کردم.
فرمود: چه خیالی کردی و به آن عمل نمودی؟
عرض کردم: «یک روز، به نیابت از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله طواف کردم»؛ آن حضرت سه بار فرمود:
صلّی اللّه علی رسول اللّه
: «درود خدا بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله».
گفتم: در روز دوّم، از جانب امیر مؤمنان علی علیه السّلام طواف کردم، در روز سوّم از جانب امام حسن علیه السّلام، در روز چهارم از جانب امام حسین علیه السّلام، در روز پنجم از جانب امام سجّاد علیه السّلام، در روز ششم از جانب امام باقر علیه السّلام، در روز هفتم از جانب امام صادق علیه السّلام، و در روز هشتم از جانب امام کاظم علیه السّلام، و در روز نهم از جانب امام رضا علیه السّلام، و در روز دهم از جانب شما طواف نمودم، و ایشان هستند که من بر اساس ولایتشان، دین خداوند را پذیرفتهام.
امام جواد علیه السّلام فرمود: «سوگند به خدا اکنون دارای دین خدا هستی،
الأنوار البهیة ،ص:413
همان دینی که جز آن از بندگان، پذیرفته نمیشود».
عرض کردم: «چه بسا به نیابت از مادرتان فاطمه زهرا علیها السّلام طواف کردم، و گاهی طواف نکردم، فرمود: «این کار را بسیار بجا آور، زیرا بهترین عملی که انجام میدهی به خواست خدا، همین است».
شیخ صدوق (ره) از بزنطی «1» نقل میکند که گفت: نامه امام رضا علیه السّلام را که برای حضرت جواد علیه السّلام نوشته بود خواندم، نوشته بود: «ای ابو جعفر! به من خبر رسیده، وقتی که غلامان میآیند و میخواهی سواره به جائی بروی، از در کوچک خانه، تو را بیرون میآورند، و این بخاطر بخل آنها است که نمیخواهند از جانب تو خیری به نیازمندان برسد، به حقّی که بر گردنت دارم سوگندت میدهم که پیوسته از در بزرگ، رفت و آمد کن، وقتی که سوار شدی، درهم و دینار، همراهت باشد، سپس به هر کسی که از تو درخواستی کرد، از آن بده، اگر عموهایت از تو، کمک خواستند، عطای تو به آنها، کمتر از پنجاه دینار نباشد، اگر بیشتر دادی، مختار هستی، و اگر عمّههایت درخواست کمک نمودند، کمتر از 25 دینار به آنها نده، اگر بیشتر دادی، مختار هستی، همانا من میخواهم خداوند مقام تو را بالا ببرد، پس انفاق کن، و از کم شدن در درگاه خداوند صاحب عرش، نترس».
شیخ حرّ عاملی (ره) در کتاب «إثبات الهداة» مینویسد: شیخ ابو الصّلاح
______________________________
(1) احمد بن محمّد بن ابی نصر کوفی بزنطی، از فقهای موثّق است که به اجماع اصحاب، نقل روایت از او، صحیح میباشد، وی با امام رضا و امام جواد علیهما السّلام ملاقات نموده است، نخست از «واقفیّه» بود، سپس شیعه دوازده امامی شد، و تا آخر عمر، ایمانی استوار داشت، و به سال 221 ه ق از دنیا رفت.
الأنوار البهیة ،ص:414
حلبی در کتاب «تقریب المعارف» در ضمن بیان معجزات امامان علیهم السّلام مینویسد: یکی از معجزات امام جواد علیه السّلام آنکه: آن حضرت در مسجد بغداد، واقع در محلّه «دار مسیّب» در زیر درخت «سدر» خشک، وضو گرفت، هنوز از مسجد بیرون نرفته بود که آن درخت، سبز و خرّم و دارای میوه شد [میوهاش به شکل عناب است قبل از آنکه کاملا سرخ گردد].
شیخ ابو الحسن، محمّد بن محمّد نقل کرد که شیخ مفید (ره) گفت: «من از میوه آن خوردم، که هسته نداشت».
الأنوار البهیة ،ص:415
1- من استفاد اخا فی اللّه فقد استفاد بیتا فی الجنّة
: «کسی که برادری در راه خدا را استفاده کند (یعنی با مسلمانی، برادر شود و آداب برادری با او را رعایت کند)، خانهای در بهشت را بهرهمند شده است».
2- القصد فی اللّه بالقلوب ابلغ من اتعاب الجوارح بالاعمال
: «توجّه به خدا با دلها، [در رسیدن به مقصود] از به زحمت افکندن و رنج دادن اعضاء، با اعمال، رساتر و مؤثّرتر خواهد بود».
3- من اطاع هواه، اعطی عدوّه مناه
: «کسی که هوسهای نفسانی خود را پیروی کند، آرزوی دشمنش را برآورده کرده است».
4- راکب الشّهوات لا یقال عثرته
: «کسی که بر مرکب هوسرانی سوار شد، لغزشهای او جبرانناپذیر است».
5- الثّقة باللَّه ثمن لکلّ غال، و سلّم الی کلّ عال
: «اطمینان به خدا، میوه و بهای هر متاع گران قیمت، و نردبان به هر جایگاه بلند است».
6- عزّ المؤمن غناه عن النّاس
: «عزّت مؤمن، بینیاز او از مردم است».
7- لا تکن ولیّ اللّه فی العلانیة عدوّا له فی السّر
: «نباش دوست خدا در ظاهر، و دشمن او در خفا».
الأنوار البهیة ،ص:416
8- اصبر علی ما تکره فیما یلزمک الحقّ، و اصبر عمّا تحبّ فیما یدعوک الهوی
: «در انجام آنچه را که دوست نداری، ولی تو را در راه حقّ، استوار میکند، مقاوم باش، و در انجام آنچه را دوست داری، ولی تو را به هوسرانی میکشاند خودداری کن».
9- کیف یضیع من اللّه کافله، کیف ینجو من اللّه طالبه، و من انقطع الی غیر اللّه وکله اللّه الیه و من عمل علی غیر علم افسد اکثر ممّا یصلح
: «چگونه تباه گردد، آن کس که خداوند کفیل و ضامن او است، و چگونه نجات یابد، آن کس که خداوند در جستجوی او است، و کسی که خود را از خدا جدا کرد، و به سوی دیگری رفت، خداوند او را به خودش واگذارد، و کسی که بدون آگاهی، عمل کند، بیش از اصلاح کار، آن را فاسد میکند».
10- من استغنی کرم علی اهله، فقیل له و علی غیر اهله، قال: لا، الّا ان یکون یجدی علیهم نفعا
: «هر کس بینیاز گردید (دارای خصلت بینیازی شد) در نزد خانوادهاش، عزیز است، گفته شد: نسبت به دیگران چطور؟، فرمود: نه، مگر اینکه به آنها بهرهای برساند».
11- قد عاداک من ستر عنک الرّشد اتّباعا لما یهواه
: «با تو دشمنی کرده است، آن کس که بر اثر پیروی از هوسهای خود، راه رشد را بر تو پنهان نموده است».
12- ایّاک و مصاحبة الشّریر فانّه کالسّیف المسلول، یحسن منظره، و یقبح آثاره
: «از همنشینی با آدم شرور بپرهیز، چرا که او مانند شمشیر برهنه است، ظاهرش زیبا، و اثرش زشت است».
13- کفی بالمرء خیانة ان یکون امینا للخونة
: «برای خیانت انسان، همین مقدار کافی است که امین خیانتکاران شود».
الأنوار البهیة ،ص:417
امام جواد علیه السّلام در آخر ماه ذیقعده سال 220 ه ق «1» در 25 سالگی بر اثر زهری که به او خوراندند، به شهادت رسید، و در قبرستان قریش، در پشت قبر جدّش امام کاظم علیه السّلام [در شهر کاظمین، نزدیک بغداد] به خاک سپرده شد.
امام هادی علیه السّلام در پاسخ به سؤال شخصی که پرسید: «زیارت امام حسین علیه السّلام بهتر است یا زیارت امام کاظم و امام جواد علیهما السّلام؟».
فرمود: «زیارت امام حسین علیه السّلام مقدّم است، ولی زیارت این دو امام، جامعتر، و پاداش بزرگتر دارد».
معتصم (هشتمین خلیفه عبّاسی، برادر مأمون) امام جواد علیه السّلام را به اجبار از مدینه به بغداد آورد، آن حضرت دو روز مانده به آخر محرّم سال 220 ه ق وارد بغداد شد.
شیخ مفید (ره) از اسماعیل بن مهران روایت کرده، گفت: هنگامی که امام
______________________________
(1) به گفته بعضی، آن حضرت در ششم ذیحجّه سال 220 ه ق به شهادت رسید. آنچه این قول را تأیید میکند، سخنان آن حضرت است که فرمود:
الفرج بعد المأمون بثلاثین شهرا
: «نجات و خلاصی من، سی ماه بعد از مرگ مأمون است».
و مأمون در ماه رجب سال 218 ه ق وفات کرد- و اللّه العالم.
و به گفته بعضی، در اوّل ذیقعده، و به گفته دیگری، در پنجم ذیحجّه (مؤلّف)
الأنوار البهیة ،ص:418
جواد علیه السّلام بار اوّل (در عصر مأمون) از مدینه به بغداد آمد، به آن حضرت عرض کردم: «فدایت گردم، من در مورد تو ترس دارم که در این سفر (تو را بکشند)، بعد از تو چه کسی عهدهدار امامت میشود؟».
آن حضرت، لبخندی زد و به من توجّه نمود و فرمود: «آنچه را گمان میکنی در این سال، رخ نمیدهد».
هنگامی که معتصم (در سال 220 ه ق) آن حضرت را از مدینه به بغداد طلبید، به محضرش رفتم و عرض کردم: «فدایت گردم شما از مدینه میروید، امام بعد از شما کیست؟»، آن حضرت گریست به طوری که محاسنش خیس شد، سپس به من متوجّه شد و فرمود: «در این سال بر من نگران باش، امامت بعد از من از آن پسرم علی (امام هادی علیه السّلام) است».
روایت شده که: همسرش امّ الفضل، آن حضرت را مسموم نمود.
در کتاب بحار الأنوار [ج 50، ص 5] از عیّاشی نقل شده که زرقان دوست صمیمی ابن ابی دواد» «1» میگوید: روزی ابن ابی دواد [قاضی وقت] از نزد معتصم آمد، دیدم غمگین است، علّت را پرسیدم، گفت: «دوست داشتم که از بیست سال قبل مرده بودم».
گفتم: چرا؟
______________________________
(1) ظاهر این است که «دواد» درست است نه «داود»، زیرا «ابن ابی دواد در مورد کشتن امام جواد علیه السّلام به معتصم، سعایت کرد، او در عصر خلافت مأمون و معتصم و واثق و متوکّل، قاضی عراق بود، همین جنایت او باعث شد که در آخر عمر به زندگی نکبتبار افتاد، فلج و زمینگیر شد، و پس از بیست روز که از مرگ پسرش گذشته بود، در سال 240 ه ق در بغداد، از دنیا رفت.
لدغته افعاله ایّ لدغربّ نفس افعاله افعی لها : «اعمال او، او را گزید چگونه گزیدنی، چه بسا شخصی که کردارهای او افعیهای گزنده او هستند».
الأنوار البهیة ،ص:419
گفت: «به خاطر پیشامدی که در نزد خلیفه رخ داد، و سخن حضرت جواد علیه السّلام پذیرفته شد».
گفتم: چطور؟
گفت: دزدی در نزد خلیفه (معتصم) اقرار به دزدی کرد، خلیفه درخواست اجرای حدّ برای او نمود، خلیفه فقهاء را به مجلس خود احضار کرد، محمّد بن علی (امام جواد علیه السّلام) نیز احضار شده بود، آنگاه خلیفه پرسید: دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟
من گفتم: «از بند دست».
گفت: دلیلت چیست؟
گفتم: زیرا «ید» (که در آیه فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما «1» آمده، یعنی دست، که عبارت از سر انگشتان و کف دست تا مچ دست است، زیرا خداوند در آیه «تیمّم» میفرماید: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ*
: «پس صورتها و دستها را با آن مسح کنید» «2».
جمعی از حاضران، رأی مرا تأیید کردند، جمعی دیگر گفتند: «باید از آرنج قطع شود».
خلیفه پرسید: به چه علّت؟
آنها جواب دادند: خداوند در آیه «وضو» میفرماید:
وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ
: «و دستها تا آرنج را بشوئید» «3».
این آیه بیانگر آن است که دست تا آرنج را شامل میشود.
در این هنگام، خلیفه به حضرت جواد علیه السّلام رو کرد و گفت: «ای ابا جعفر،
______________________________
(1) مائده- 38
(2) نساء- 43
(3) مائده- 6
الأنوار البهیة ،ص:420
نظر شما چیست؟
آن حضرت فرمود: «ای امیر مؤمنان! حاضران، در این باره گفتند».
خلیفه گفت: «سخن آنها را رها کن، نظر شما چیست؟».
امام جواد علیه السّلام فرمود: «مرا از جواب این مسأله، معاف بدار».
خلیفه گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که نظریّه خود را بگو».
امام جواد علیه السّلام فرمود: اکنون که مرا به خدا سوگند دادی، نظر من این است که آنها، بر خلاف سنّت سخن گفتند، زیرا واجب است که قطع دست از بیخ انگشتان، اجرا شود، و کف دست باقی بماند.
خلیفه گفت: به چه علّت؟
امام جواد علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده است:
«سجده بر هفت عضو میباشد، پیشانی، کف دستها، سر زانوها، و سر انگشتان پاها، اگر دست دزد از مچ آن قطع شود یا از آرنج بریده گردد، دیگر دستی برای سجده کردن باقی نمیماند، با اینکه خداوند میفرماید:
وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ
: «محل سجدهها (هفت موضع) مخصوص خداست» «1».
یعنی سجده بر این اعضاء هفتگانه واقع میشود، و سپس خداوند میفرماید:
فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً
: «در این مساجد، احدی را با خدا نخوانید» «1».
بنابراین آنچه برای خدا است نباید قطع شود.
معتصم، از این پاسخ، شاد شد و آن را پذیرفت، و دستور داد تا دست دزد را از بیخ انگشتان دستش قطع نمایند، و کف دست را رها کنند.
ابن ابی دواد (قاضی) گفت: «در آن حال، قیامت من برپا شد، و آرزو کردم که ای کاش مرده بودم» (و این گونه نزد خلیفه و حاضران شرمنده و منکوب نمیشدم).
______________________________
(1) جنّ- 18
الأنوار البهیة ،ص:421
زرقان میگوید: ابن ابی دواد گفت: سه روز بعد از این حادثه، نزد خلیفه معتصم رفتم و گفتم: «نصیحت و خیرخواهی امیر مؤمنان (معتصم) بر من واجب است، میخواهم سخنی بگویم که میدانم به خاطر آن داخل آتش دوزخ خواهم شد».
خلیفه گفت: «سخنت چیست؟».
ابن ابی دواد میگوید: گفتم: «وقتی که امیر مؤمنان، علماء و فقهای بزرگ ملّتش را در مجلسی به خاطر مسألهای که رخ داده، جمع کرد، و حکم مسأله را از آنها پرسید، آنها نظر خود را گفتند، و مردم نظر آنها را در آن مجلس و بیرون مجلس، و اطرافیان از وزراء و نگهبانان و ... شنیدند، سپس گفتار همه آن فقهاء و علماء ترک گردید، به خاطر فتوای یک مردی که بخشی از این امّت، به امامت او معتقدند، و میگویند مقام او بالاتر از مقام خلیفه است، سپس خلیفه فرمان اجرای فتوای او را بدهد، نه اجرای فتوای فقهاء را، چنین موضوعی صلاح دستگاه خلافت نیست!».
ابن ابی دواد میگوید: بر اثر این سخنان چهره معتصم، عوض شد و متنبّه گردید، و به من گفت: «خدا به خاطر این نصیحت نیک تو، جزای خیر به تو بدهد»، آنگاه در روز چهارم به کاتب [نویسنده] یکی از وزیرانش دستور داد که حضرت جواد علیه السّلام را به خانه خود دعوت کند [و او را مخفیانه مسموم نماید].
کاتب، امام جواد علیه السّلام را در ظاهر با کمال احترام به خانه خود دعوت کرد، آن حضرت فرمود: «شما میدانید که من در مجلس شما حاضر نمیشوم»، او اصرار و خواهش کرد که در یک وعده غذا، در خانه ما بیائی، زیرا دوست دارم، پا بر فرش خانهام بگذاری و خانهام به قدوم مبارکت، پربرکت گردد، و فلانی که از وزیران خلیفه است، مشتاق است تا با شما ملاقات کند.
امام جواد علیه السّلام به خانه او رفت، وقتی که غذا آوردند، لقمه اوّل را که به دهان گذاشت، احساس مسمومیّت کرد، مرکب خود را فرا خواند تا برود، صاحب خانه اصرار کرد که بمانید، آن حضرت فرمود:
خروجی من دارک خیر لک
الأنوار البهیة ،ص:422
: «بیرون رفتن من، از خانهات، برای تو بهتر است».
آن روز و شب، احساس زخم زهر در گلویش میکرد، تا اینکه بر اثر آن به شهادت رسید.
[مطابق روایت فوق، کاتب یکی از وزرای معتصم، طبق دستور معتصم، امام جواد علیه السّلام را مسموم نموده و به شهادت رسانده، ولی در این باره، قول دیگری در چگونگی شهادت آن حضرت نیز هست که در حدیث بعد بخوانید].
مسعودی در کتاب «اثبات الوصیّه» مینویسد: هنگامی که امام جواد علیه السّلام به عراق (بغداد) آمد، پیوسته معتصم (برادر مأمون) و جعفر (پسر مأمون) در فکر نقشه و نیرنگ کشتن امام جواد علیه السّلام بودند. جعفر، خواهرش «امّ الفضل» (که خواهر پدر و مادری جعفر بود) را وسیله اجرای نیرنگ خود قرار داد، زیرا میدانست که امّ الفضل، با اینکه علاقه شدید به امام جواد علیه السّلام داشت، از آن حضرت روی گردانده است، از این رو که امام جواد علیه السّلام همسر دیگرش (سمانه) مادر امام هادی علیه السّلام را ترجیح میداد، زیرا امّ الفضل دارای فرزند نشد، ولی سمانه دارای فرزند گردید (و همین موضوع حسادت امّ الفضل را بر ضدّ امام جواد علیه السّلام برانگیخت).
بر همین اساس، امّ الفضل، جواب مثبت به برادرش جعفر داد، و آنها مقداری زهر در درون انگور رازقی نمودند. امام جواد علیه السّلام انگور رازقی را دوست داشت، وقتی که آن حضرت، از آن انگور خورد، مسموم گردید.
همان دم امّ الفضل، از کرده خود پشیمان شد و گریه میکرد. امام جواد علیه السّلام به او فرمود: «این گریه چیست؟ سوگند به خدا به فقری مبتلا گردی که جبران نداشته باشد، و دچار بلائی میگردی که پنهان نمیماند».
امّ الفضل در مخفیترین اعضایش، زخمی عظیم پیدا کرد، همه اموال و املاک
الأنوار البهیة ،ص:423
خود را برای درمان آن، مصرف نمود، ولی بیماریش خوب نشد، و چنان تهیدست گردید که دست گدائی به سوی مردم دراز میکرد، تا به او کمک کنند.
روایت شده: که آن زخم در زیر ناف او پیدا شد، و برادرش جعفر در حال مستی به چاهی افتاد، و لاشه مرده او را از چاه بیرون آوردند.
[پایان نور یازدهم]
الأنوار البهیة ،ص:424
* من اصغی الی ناطق فقد عبده، فان کان النّاطق عن اللّه فقد عبد اللّه، و ان کان النّاطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس
: «هر کس به سخن گویندهای گوش دهد، او را پرستیده است، اگر آن گوینده از خدا دم زند، شنوندهاش خدا را پرستیده است، و اگر او از زبان شیطان سخن بگوید، شیطان را پرستش نموده است»
[تحف العقول، ص 536]
* المؤمن یحتاج الی توفیق من اللّه، و واعظ من نفسه، و قبول ممّن ینصحه
: «مؤمن به سه چیز نیاز دارد: 1- توفیق الهی 2- موعظه کننده درونی 3- نیروی نصیحتپذیری»
[تحف العقول، ص 537]
* من هجر المداراة قاربه المکروه
: «کسی که از مدارا و خوشرفتاری با مردم، دوری کند، رنج و ناگواری به او نزدیک میگردد»
[بحار الانوار، ج 78، ص 364]
الأنوار البهیة ،ص:425
نگاهی بر زندگی:
حضرت امام هادی علیه السّلام
الأنوار البهیة ،ص:426
نور دوازدهم:
امام دهم، علی بن محمّد النّقی، حضرت هادی علیه السّلام امام هادی علیه السّلام در محلی به نام «صریا» در نزدیک مدینه، در نیمه ماه ذیحجّه سال 212 ه ق، چشم به جهان گشود، و به گفته بعضی آن حضرت در روز جمعه، دوّم ماه رجب، و به قولی پنجم ماه رجب همان سال، ولادت یافت.
مادر بزرگوار و ارجمند آن حضرت، «سمانه مغربیّه» بود. در کتاب «الدّرّ النّظیم» نقل شده است که او معروف به «سیّده» بود، و با کنیه «امّ الفضل» خوانده میشد. و از محمّد بن فرج (نوه جعفر طیّار) نقل شده، گفت: «امام جواد علیه السّلام مرا طلبید، و به من فرمود: کاروانی به شهر آمد که در آن کاروان، بردهفروشی هست که کنیزانی را همراه دارد، شصت دینار به من داد و به من فرمود: با این شصت دینار، کنیزی را که دارای چنین و چنان اوصاف است خریداری کن».
محمّد بن فرج میگوید: نزد آن بردهفروش رفتم و طبق دستور امام جواد علیه السّلام رفتار نمودم، و آن کنیز را (که مادر امام هادی علیه السّلام شد)، نزد امام جواد علیه السّلام آوردم.
الأنوار البهیة ،ص:427
محمّد بن فرج و علی بن مهزیار از امام هادی علیه السّلام نقل میکنند که در شأن مادرش چنین فرمود: «مادرم به حقّ من شناخت دارد و از اهل بهشت است، شیطان سرکش به او نزدیک نشود و نیرنگ هیچ ستمگر متکبّر به او نمیرسد، و او تحت نظر خداوندی که خواب به او راه ندارد، محفوظ و مصون از گزند دشمن میباشد، و همطراز مادران راستین و شایسته است».
الأنوار البهیة ،ص:428
علّامه طبرسی (ره) از ابن عیّاش به سند خود از ابو هاشم جعفری نقل میکند که گفت: «در مدینه بودم، عصر خلافت واثق (نهمین خلیفه عبّاسی) بود. سپاه او به فرماندهی یکی از سرلشکران ترک، برای سرکوبی شورشیان اعراب، به مدینه وارد شده بودند. روزی امام هادی علیه السّلام به اطرافیان فرمود: «برویم تا از نزدیک، لشکرکشی این مرد ترک را ببینیم، با هم رفتیم و در کنار عبور لشکر ایستادیم.
مردی از ترکان در نزد ما عبور میکرد. امام هادی علیه السّلام با او به زبان ترکی، صحبت کرد.
آن مرد ترک، از اسبش پیاده شد و سم مرکب امام هادی علیه السّلام را بوسید.
من آن مرد ترک را سوگند دادم و به او گفتم: «این مرد (امام) به تو چه گفت؟» [که این گونه شیفته او شدی؟].
مرد ترک گفت: آیا این آقا، پیامبر است؟
گفتم: نه.
گفت: او مرا به نامی صدا زد که در کودکی در شهرهای ترک، مرا با آن نام میخواندند، و تا این ساعت هیچکس از آن اطّلاع نداشت».
***
الأنوار البهیة ،ص:429
نیز علّامه طبرسی (ره) از ابو هاشم نقل میکند که گفت: «نزد امام هادی علیه السّلام رفتم، آن حضرت به زبان هندی، با من سخن گفت، نتوانستم به خوبی جواب او را بدهم، در نزد آن حضرت، ظرفی پر از سنگریزه بود. یکی از آن سنگریزهها را به دهانش نهاد و مدّتی آن را مکید، سپس آن را به طرف من انداخت، آن را برداشتم و به دهانم نهادم و مکیدم، سوگند به خدا از نزد آن حضرت، بیرون نرفتم تا اینکه به هفتاد و سه زبان، که نخستین آنها زبان هندی بود، سخن میگفتم».
شیخ طوسی (ره) از کافور خادم روایت کرده که گفت: امام هادی علیه السّلام به من فرمود: فلان سطل را در فلان محل بگذار، تا من با آب آن برای نماز، وضو بسازم، سپس مرا دنبال کاری فرستاد، و فرمود: «وقتی که بازگشتی این کار را انجام بده، تا وقتی که برای نماز، آماده شدم، آب حاضر باشد (و این موضوع در شب بود).
آن حضرت به پشت دراز کشید که بخوابد، و من آنچه را فرموده بود فراموش کردم. شب سردی بود، احساس کردم که آن حضرت برای نماز برخاسته است، ناگاه یادم آمد که سطل آب را در محل خود که فرموده بود، ننهادهام، از ترس سرزنش آن حضرت، از آن محل دور شدم، و ناراحت بودم که امام در مورد تحصیل آب، به زحمت میافتد، ناگاه آن حضرت با صدای خشمآلود مرا صدا زد، با خود گفتم:
«انّا للّه عذر من چیست اگر بگویم فراموش کردم، و چارهای جز جواب نداشتم، ترسان نزد آن حضرت رفتم»، فرمود: وای بر تو آیا عادت مرا نمیدانی که من با آب سرد وضو میگیرم، تو آب را گرم کردهای و در سطل ریختهای؟».
عرض کردم: «سوگند به خدا، ای آقای من، نه سطل را، و نه آب را، من به جائی نگذاشتم».
آن حضرت [در این هنگام دریافت که امداد غیبی، این کار را کرده است، به
الأنوار البهیة ،ص:430
شکر الهی پرداخت و] گفت: «حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سوگند به خدا، کاری را که خداوند بر ما آسان نموده، ترک نخواهم کرد، حمد و سپاس خداوندی را که ما را از اهل اطاعت خود گردانید، و ما را برای کمک بر عبادتش موفّق نمود، پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله میفرماید:
انّ اللّه یغضب علی من لا یقبل رخصته
: «همانا خداوند خشم میکند بر کسی که کار آسان کرده او را نپذیرد».
[و این یک درس و پند بزرگ از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امام هادی علیه السّلام است که ما در مواردی که خداوند رخصت داده و آسان گرفته، بر خود سخت نگیریم، امام هادی علیه السّلام با همان آب گرمی که دست غیبی آن را برایش آماده کرده بود، وضو ساخت، و آسانگیری خدا را ترک ننمود].
شیخ صدوق (ره) از ابو هاشم جعفری نقل میکند که گفت: از نظر معاش، در تنگنای سختی قرار گرفتم، به حضور امام هادی علیه السّلام رفتم، اجازه ورود داد، وقتی که در محضرش نشستم، فرمود: «ای ابو هاشم! در مورد کدامین نعمتی که خداوند به تو داده میتوانی شکرانهاش را بجا آوری؟».
من خاموش ماندم، و ندانستم که چه بگویم؟ آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: «خداوند، ایمان را به تو روزی داد، و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ حرام کرد، و عافیت و سلامتی را روزی تو گردانید، و تو را به اطاعتش یاری نمود، و به تو قناعت بخشید، و تو را از اینکه خوار گردی و آبرویت برود، حفظ کرد، ای ابو هاشم، من در آغاز، این نعمتها را به یاد تو آوردم، چرا که گمان نمودم میخواهی از آن کسی که آن نعمتها را به تو بخشیده به من شکایت کنی؟، و من دستور دادم صد دینار به تو بپردازند، آن را بگیر».
الأنوار البهیة ،ص:431
علّامه طبرسی (ره) از محمّد بن حسن اشتر علوی نقل میکند که گفت: من با پدرم در کنار در خانه متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی) بودیم، من در میان مردم، نوجوان بودم، جمعی از آل ابو طالب و بنی عبّاس، و شیعه جعفری، در آنجا بودند، در این هنگام ناگاه امام هادی علیه السّلام وارد شد، همه مردم آنجا، در برابر شکوه آن حضرت، از مرکبها پیاده شدند، و آن حضرت به خانه متوکّل، وارد گردید.
بعضی از حاضران به همدیگر گفتند: چرا ما برای این جوان، پیاده شدیم، با اینکه او شریفتر و بزرگتر از ما نیست، سوگند به خدا دیگر برای او پیاده نخواهیم شد.
ابو هاشم جعفری به آنها گفت: «سوگند به خدا همه شما با دیدن امام هادی علیه السّلام با کمال خواری و فروتنی در برابر او پیاده خواهید شد».
چندان نگذشت که ناگاه امام هادی علیه السّلام از خانه بیرون آمد، تا نگاه حاضران به او افتاد، همه از مرکبها پیاده شدند. ابو هاشم به آنها گفت: «مگر شما خیال نداشتید، برای آن حضرت، پیاده نشوید؟!».
آنها در پاسخ گفتند: «سوگند به خدا ما نتوانستیم خود را نگه داریم، ناگزیر پیاده شدیم».
[
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسیروا بود ک ملامت کنی زلیخا را ]
ابو هاشم میگوید: به حضور امام هادی علیه السّلام رفتم و گله کردم و عرض نمودم من از اینجا (سامرّاء) به بغداد میروم، و در آنجا اشتیاق شدیدی به دیدار شما پیدا میکنم (و راه دور است) برای من دعا کن، و مرکبی جز این قاطر ندارم، و این قاطر نیز ضعیف و ناتوان است»، امام هادی علیه السّلام فرمود:
قوّاک اللّه یا ابا هاشم و قوی برذونک
الأنوار البهیة ،ص:432
: «ای ابو هاشم خدا تو و قاطر تو را نیرومند سازد».
از آن روز به بعد، ابو هاشم نماز صبح خود را در بغداد میخواند، و سوار بر قاطرش میشد و به راه میافتاد، نماز ظهر همان روز به سامرّاء به حضور امام هادی علیه السّلام میآمد، و هرگاه میخواست همان روز با همان قاطر به بغداد بازمیگشت، و این از عجیبترین دلائلی است که (در مورد نشانه صدق امامت حضرت هادی علیه السّلام) دیدهام.
[در روایات فوق، در چندین مورد، سخن از ابو هاشم به میان آمد].
ابو هاشم جعفری همان «داود بن قاسم بن اسحاق بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب (ع)» است، از اهالی بغداد بود، مردی موثّق و عالیمقام است که از محضر حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادی و حضرت امام حسن عسکری علیهم السّلام و حضرت صاحب الأمر (عج) بهرهمند شده است، و قبلا در شرح حال امام صادق علیه السّلام به پارهای از مقامات او اشاره شد. او در پیشگاه امامان علیهم السّلام بزرگمردی بلند مقام بود، و از همه امامان مذکور علیهم السّلام، نقل روایت میکند. دارای اخبار و مسائل و شعرهای زیبا در شأن امامان علیهم السّلام است. یکی از اشعار او در مدح حضرت هادی علیه السّلام، اشعار زیر است که آن را در آن هنگام که امام هادی علیه السّلام بیمار شده بود، سروده است:
مادت الارض بی و ادّت فؤادیو اعترتنی موارد العرواء
حین قیل الامام نضو علیلقلت نفسی فدته کلّ الفداء
مرض الدّین لاعتدالک و اعتلّو غارت له نجوم السّماء
عجبا ان منیت بالدّاء و السّقمو انت الامام حسم الدّاء
انت آسی الادواء فی الدّینو الدّنیا و محیی الاموات و الاحیاء : «زمین به خاطر (بیماری شما) بر من پریشان شد، و قلبم سنگین گردید، و مراتب لرزش تب، مرا فرا گرفت.
الأنوار البهیة ،ص:433
در آن هنگام که گفته شد، امام هادی علیه السّلام لاغر و رنجور شده است، گفتم همه جانم فدای او گردد.
دین اسلام به خاطر بیماری تو، بیمار و رنجور شد، و ستارگان آسمان به خاطر آن، بیفروغ شدند.
شگفتا! که دستخوش درد و بیماری شدی، با اینکه تو امام زداینده هر دردی هستی.
تو طبیب و درمانبخش دردها، و زندگیبخش مردگان و زندگان در دنیا و آخرت هستی».
قطب راوندی (ره) از جماعتی از مردم اصفهان نقل میکند که گفتند: در اصفهان مردی بود به نام عبد الرّحمن و شیعه شده بود [با اینکه در آن وقت شیعیان در اصفهان، بسیار کم بودند]، به او گفته شد، علّت چیست که شیعه شده و به امامت حضرت هادی علیه السّلام اعتقاد داری، و امامت افراد دیگر را قبول نداری؟».
او گفت: سرگذشتی، با امام هادی علیه السّلام دارم که موجب شیعه شدن من شده است، و آن اینکه: من فقیر بودم، ولی در سخن گفتن و جرئت، قوی بودم، در آن سالی که جمعی از مردم اصفهان برای دادخواهی نزد متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی) عازم شهر سامرّاء شدند، و مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوکّل رسیدیم، روزی در کنار در قلعه متوکّل بودیم، ناگاه شنیدم متوکّل فرمان احضار امام هادی علیه السّلام را داده است، از بعضی از حاضران پرسیدم: «این شخصی را که متوکّل، فرمان احضارش را داده کیست؟».
او گفت: «این شخص، مردی از آل علی علیه السّلام است، رافضیان به امامت او اعتقاد دارند، سپس گفت: «ممکن است متوکّل او را احضار کرده تا بکشد».
من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا میکشد، و این (امام هادی علیه السّلام) کیست؟ ناگاه دیدم امام هادی علیه السّلام سوار بر اسب وارد شد، همه حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن
الأنوار البهیة ،ص:434
حضرت در میان دو صف قرار گرفت، و مردم به تماشای سیمای او پرداختند، همین که چشمم به چهره او افتاد، محبّتش در قلبم جای گرفت، پیش خود دعا میکردم تا خداوند وجود او را از گزند متوکّل حفظ کند، او کمکم در میان مردم آمد، در حالی که به یال اسبش نگاه میکرد، و به طرف راست و چپ نمینگریست، و من همچنان پیش خود دعا میکردم، وقتی که آن بزرگوار به مقابل من رسید به من رو کرد و فرمود: «خداوند دعای تو را به استجابت رسانید، بدان که عمر تو طولانی میشود و اموال و فرزندانت زیاد میگردند».
از هیبت و شکوه او، لرزه بر اندام شدم و با این حال به میان دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستی؟».
گفتم: خیر است، و ماجرای خود را به هیچ کس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتیم، خداوند در پرتو دعای آن حضرت، به قدری ثروت به من داد که اکنون قیمت اموالی که در خانه دارم- غیر از اموالم در بیرون خانه- معادل هزار هزار درهم است، و دارای ده فرزند شدهام، و اکنون عمرم به هفتاد و چند سال رسیده است، من به امامت او اعتقاد یافتم به دلیل آنکه او بر افکار پنهان خاطرم، آگاهی داشت، و دعایش در مورد من به استجابت رسید.
از هبة اللّه بن ابی منصور موصلی نقل شده که گفت: یک مرد نصرانی در دیار ربیعه بود که اصلا از اهالی «کفرتوثا» (یکی از قریههای فلسطین) بود. وی کاتب (نویسنده) بود و به نام «یوسف بن یعقوب» خوانده میشد، بین او و پدرم رابطه دوستی بود. روزی این کاتب نصرانی، نزد پدرم آمد، گفتم: برای چه به اینجا آمدهای؟
گفت: «به حضور متوکّل (خلیفه وقت) دعوت شدهام، ولی نمیدانم برای چه احضار شدهام و او از من چه میخواهد؟ و من سلامتی خود را از خداوند به صد دینار خریدهام، و آن صد دینار را برداشتهام تا به امام هادی علیه السّلام بدهم».
الأنوار البهیة ،ص:435
پدرم گفت: در این مورد، موفّق شدهای.
آن مرد نصرانی نزد متوکّل رفت و پس از اندک مدّتی، نزد ما آمد در حالی که شاد و خوشحال بود، پدرم به او گفت: «ماجرای خود را به من بگو»، او گفت: «به شهر سامرّاء رفتم، که قبلا هرگز به این شهر نرفته بودم، به خانهای وارد شدم، با خود گفتم بهتر این است که نخست قبل از آنکه کسی مرا بشناسد که به سامرّاء آمدهام، این صد دینار را به امام هادی علیه السّلام برسانم، بعد نزد متوکّل بروم، در آنجا دانستم که متوکّل، امام هادی علیه السّلام را از سوار شدن او به جائی رفتن) منع کرده، و او خانهنشین است، با خود گفتم: چه کنم، من یک نفر نصرانی هستم، اگر خانه ابن الرّضا (امام هادی علیه السّلام) را بپرسم، ایمن نیستم که این خبر زودتر به گوش متوکّل برسد، و بر بیچارگی ای که در آن هستم، افزوده گردد.
ساعتی در این باره فکر کردم، به نظرم آمد که سوار بر الاغم شوم، و در شهر بروم، و از مرکب خود جلوگیری نکنم، تا هرکجا که خواست برود، شاید خانه آن حضرت را بشناسم، بیآنکه از کسی بپرسم، آن صد دینار را در کاغذی نهادم و در میان آستینم گذاشتم، و سوار بر الاغم شدم، آن الاغ از خیابانها و بازارها، خود به خود عبور میکرد، تا اینکه به در خانهای رسید و در همانجا ایستاد، هر چه کوشیدم تا از آنجا حرکت کند، حرکت نکرد، به غلام خود گفتم: «بپرس که این خانه کیست؟».
او پرسید، جواب دادند؛ خانه ابن الرّضا (امام هادی علیه السّلام) است.
گفتم: اللّه اکبر، دلیلی است کافی، ناگاه خدمتکار سیاه چهرهای از آن خانه بیرون آمد، و گفت: «تو یوسف بن یعقوب هستی؟».
گفتم: آری.
گفت: وارد خانه شو، من وارد خانه شدم، او مرا در دالان خانه نشاند، و سپس به اندرون رفت، با خود گفتم این دلیل دیگری بر مقصود است، از کجا این غلام میدانست که من یوسف بن یعقوب هستم؛ با اینکه من هرگز به این شهر نیامدهام، و
الأنوار البهیة ،ص:436
کسی مرا در این شهر نمیشناسد، بار دیگر خدمتکار آمد و گفت: «آن صد دینار را که در کاغذ پیچیدهای و در آستین داری بده»، آن را دادم و با خود گفتم: این دلیل سوّم است بر مقصود.
سپس آن خدمتکار نزد من آمد و گفت: وارد خانه شو!
من به خانه ابن الرّضا علیه السّلام وارد شدم، دیدم آن حضرت تنها در خانه خود نشسته است، تا مرا دید به من فرمود: «ای یوسف آیا وقت آن نرسیده تا رستگار شوی؟».
گفتم: «ای مولای من! دلیلها و نشانههائی (به صدق شما و اسلام) برای من آشکار گردید، که برای هدایت و رستگاری من کفایت میکند».
فرمود: «هیهات! تو اسلام را نمیپذیری، ولی بزودی پسرت فلانی مسلمان میشود، و از شیعیان ما است، ای یوسف! گروهی گمان میکنند که دوستی ما سودی به حال امثال شما ندارد، ولی آنها دروغ گفتند، سوگند به خدا دوستی ما، به حال امثال تو (که نصرانی هستی) نیز سودبخش است، برو دنبال آن کاری که برای آن آمدهای، زیرا آنچه را دوست داری، به زودی خواهی دید، و بزودی دارای پسر مبارک خواهی شد.
آن مرد نصرانی میگوید: نزد متوکّل رفتم، و به تمام مقاصدم رسیدم، و بازگشتم.
هبة اللّه میگوید: من بعد از مرگ همین نصرانی با پسرش دیدار کردم، دیدم مسلمان است و در مذهب تشیّع، استوار و محکم میباشد، او به من خبر داد که پدرش بر همان د