معالم الاهتداء الی معرفه الوقف و الابتداء

مشخصات كتاب

سرشناسه : حصری، محمود، - 1981

عنوان و نام پديدآور : معالم الاهتداء الی معرفه الوقف و الابتداء/ تالیف محمود حصری؛ ترجمه محمدعیدی خسروشاهی

مشخصات نشر : تهران: سازمان حج و اوقات و امور خیریه، اسوه، 1370.

مشخصات ظاهری : 285 ص.نمونه

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : قرآن -- تجوید

شناسه افزوده : عیدی خسروشاهی، محمد، مترجم

شناسه افزوده : سازمان حج و اوقات و امور خیریه. انتشارات اسوه

رده بندی کنگره : BP80/2/ح 6م 6041 1370

رده بندی دیویی : 297/151

شماره کتابشناسی ملی : م 71-4998

مقدمه مترجم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد لله الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا و الصلوة و السلام على محمد الذى ارسله شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى اللّه باذنه و سراجا منيرا و على اهل بيته الذين يريدان يذهب عنهم الرجس و يطهرهم تطهيرا.

اما بعد: خداى سبحان در ابتداى سوره مباركه فرقان/ 25 با آيه «تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» به جهانى بودن پيامبرى حضرت رسول اكرم صلوات الله و سلامه عليه و آله و به جهانى بودن قرآن كريم اشاره فرموده است بر اين مبنا لازم مى باشد اين پيام آسمانى از راه هاى ممكنه به اطلاع جهانيان برسد و از آن راهها يكى هم تلاوت خوب آن مى باشد و تلاوت خوب همان ترتيل است كه قرآن در سوره مزمّل/ 74 آيه 4 مى فرمايد:

«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» هم چنانكه در مقدمه مؤلف ملاحظه خواهيد فرمود حضرت امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام ترتيل

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 5

را چنين تعريف فرموده اند:

«تجويد الحروف و حفظ الوقوف» ترتيل عبارت از زيبا ادا كردن

حروف و حفظ موارد وقف مى باشد پس از اين مقدمه بايد عرض شود بيشترين كتابهائى كه در فن قرائت تأليف شده ناظر به قسمتى از ترتيل قرآن «يعنى تجويد» است ولى تعداد كتابهاى فن وقف و ابتدا، به تعداد انگشتان دستها نمى رسد و آنها نيز همه به زبان عربى تدوين شده اند. و بايد نگارنده اين سطور از خداى متعال سپاسگزار باشد كه با يارى آن منان مهربان در فرصتى كه بدست آورده توانسته است به ترجمه كتاب «معالم الاهتداء فى الوقف و الابتداء» كه وسيله قارى و مقرى مصرى، شيخ محمود خليل حصرى، در قسمت دوّم تلاوت خوب كتاب آسمانى برشته تحرير در آمده بود توفيق يابد.

نگارنده با اين كتاب بيشتر در ايامى كه در اداره كتابخانه مركزى سازمان حج و اوقاف و امور خيريه، با دو نفر ديگر از همكاران عزيز سهم ناچيزى داشت آشنا و وسيله برخى از اساتيد فن به ترجمه آن تشجيع شد. در ترجمه سعى فراوان به عمل آمده:

- امانت به طور كامل حفظ شود.

- مطلب يا موردى حذف يا از قلم نيفتد.

- جملات كوتاه، مفهوم و رسا باشند.

- شماره آيات و سور حتى المقدور ذكر شود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 6

- آيات مورد بررسى حداقل در عناوين مطروحه (و نه در شرح و بررسى) داراى اعراب صحيح باشند.

- در صورت لزوم با پاورقى مختصر آنچه مبهم به نظر مى رسد توضيح داده شود.

با اينحال ضمن سپاسگزارى به درگاه خداى متعال و تشكر از سرورانى كه در ترجمه آن مشوق بوده اند و امتنان از جناب آقاى عبد الرسول عبايى كه ترجمه كتاب را مطالعه و با اصل

مقابله و تذكراتى را يادآورى فرموده اند كه مورد استفاده قرار گرفت، و قدردانى از مسئولان محترم سازمان حج و اوقاف و امور خيريه كه چاپ آن را موجب شده اند از مطالعه كنندگان محترم بخصوص استادان ارجمند صميمانه خواستار است.

هرگونه نارسائى در ترجمه را ضمن يادداشتى متذكر شوند تا در چاپهاى بعدى مورد توجه قرار گيرد و در تكميل و بهتر شدن آن از همكارى دريغ نفرمايند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 7

شرح حال مختصرى از شيخ محمود حصرى

جا دارد شرح حال كوتاهى، از شيخ محمود حصرى، مؤلف اين كتاب ارزشمند، جهت استحضار بيشتر خوانندگان آن، به رشته تحرير در آيد، تا با آشنائى لازمى كه در خصوص مؤلف آن پيدا مى كنند، به محتواى كتاب توجه كافى مبذول فرمايند.

با اينكه بيشتر قاريان و حافظان محترم قرآن كريم او را مى شناسند، مع الوصف تا آنجا كه ملاحظه شده، از دانش و فضل وى اطلاعى در دستشان نيست، و لذا مطالعه اين مختصر كه بيشتر نيز از زبان خود وى نقل شده از اهميت ويژه اى برخوردار است.

آغاز زندگى من، در قريه شبر النعله مركز طنطا بود من در آنجا به دنيا آمدم. با توجه به حرفه پدر زحمتكشم، كه حصير فروشى بود

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 8

حصرى ناميده شدم پدرم با دستهاى خود حصير مى بافت، و به مردم مى فروخت و من در همان زمانى كه به حفظ قرآن كريم اشتغال داشتم، در بافتن و فروختن حصير به پدرم كمك مى كردم.

من حفظ قرآن كريم را در ده سالگى در پيش مكتبدار قريه به پايان رساندم مكتبداران نقش بزرگى در تربيت سنين اوليه من داشتند.

من به همراه شيخ

مصطفى اسماعيل، و شيخ محمود على البنا، در موسسه الاحمدى، واقع در طنطا، در نزد شيخ ابراهيم سلام، اشتغال به تعليم علوم قرائت و اصول آن نمودم، در اين مدت كه تا سال 1940 طول كشيد، تنها وسيله رفت و آمد من به طنطا، پاهاى من بود و همه راه را با پاى پياده مى رفتم و من در طول راه، آيات شيرين قرآن را زمزمه مى كردم. انتخابى در سال 1944، در راديو برقرار شد، در اين انتخاب، من از بين دويست نفر قارى كه، در حضور كميته اى، مركب از مرحوم مصطفى رضا، و شيخ الصباع شيخ القراء سابق، تشكيل شده بود، رتبه اول را احراز نمودم. شيخ حصرى مى گويد:

مردم مرا قبل از اينكه در شبهاى قرائت قرآن بشناسند، در راديو شناخته بودند، و من پس از پنج سال قرائت قرآن در راديو، به سمت قارى مسجد الاحمدى واقع در طنطا تعيين شدم. و سپس در سال 1950 به جانشينى مرحوم شيخ الصيفى قارى مسجد الحسين، تعيين گرديدم، و در سال 1965 به سمت مشاور امور قرآن كريم، در وزارت اوقاف منصوب شدم. در جشن دانش به سال 1966 به جهت حفظ قرآن كريم

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 9

با روايت (حفص)، و روايت (ورش)، و تأليفات خود نشان درجه اوّل فنون و علوم را دريافت كردم».

او با توجه به مسافرتهائى كه به كشورهاى گوناگون اسلامى داشته اظهار مى دارد:

من به خيلى از كشورهاى اسلامى مسافرت و از آنها بازديد كردم متاسفانه در همه آنها قراء به حدّ كافى وجود نداشتند.

او اين امر را ناشى از عدم الفت و انس مردم به قرائت قرآن

در شبهاى ماه مبارك رمضان مى داند چنانچه به وجود آمدن قاريان زياد در كشور مصر را محصول همان شبهاى قرائت به شمار مى آورد به نظر او در كشورهاى عربى آن اندازه به قاريان قرآن كه زندگى آبرومندانه اى داشته باشند توجه نمى شود و آن را يكى از علل كمبود قارى مى داند.

او اعتقاد دارد كه:

كتاب بزرگ آسمانى «قرآن كريم» مى تواند تأثير زيادى داشته باشد حتى در دلهاى مردم دنيائى كه تمدن مادى آنها به اوج خود رسيده است. او در اين زمينه آورده است كه:

در سال 1965 مدت ده روز در مسجد پاريس به تلاوت قرآن كريم پرداختم و ده نفر فرانسوى پس از استماع كلام خدا توسط- من مسلمان شدند.

او مى گويد: مسلمانان كشورهاى اسلامى و غير اسلامى، هم چون

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 10

آمريكا، كانادا، سويس، فرانسه، چين، با پخش تلاوت قرآن كريم با من ارتباط پيدا كرده اند، ارتباطى كه تبديل به دوستى محكم دينى و اسلامى شده است.

من به 18 نفر مرد و زن آمريكايى شهادتين را تلقين نموده ام و آنها توسط من به اسلام مشرف شده اند، در ميان اين افراد سه نفر مهندس، دو نفر پزشك قرار دارد.

او با در نظر گرفتن همين اثرات قرائت قرآن كريم اظهار مى دارد:

به همين سبب است كه من پيشنهاد مى كنم همراه با هيأت هاى ديپلماسى مامورين دينى تحصيل كرده نيز جهت تبليغ اسلام و بدست آوردن طرفداران اسلام به كشورها اعزام گردند.

كشور مصر از پيشتازان اعزام قاريان قرآن به كشورهاى اسلامى مى باشد و با اعزام اين هيأت ها كشور مصر به اين قاريان ماموريت مهم دينى و انسانى را واگذار مى نمايد. «چنانكه همه اطلاع دارند متاسفانه

در حال حاضر چنين نيست و حكومت مصر با قرآن و اسلام مخالفت مى ورزد».

شيخ محمود حصرى درباره مسافرتهاى خود به كشورهاى اسلامى مى گويد: من اولين قارئى بودم كه به خارج مسافرت كردم من به هند و پاكستان به سال 1960 همراه با جمال عبد الناصر سفر كردم و پس از آن برنامه اعزام هيأت هاى دينى- براى قرائت قرآن در جهان اسلام به مورد اجراء درآمد و در سال 1961 همراه با شيخ شلتوت مفتى اعظم

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 11

مصر به پاكستان و اندونزى و مالايا و فيليپين و هنگ كنگ سفر نمودم در سال 1965 به مدت 10 روز در مسجد پاريس به تلاوت قرآن پرداختم من در مسجد نيويورك «نيوجرسى» مسجد وابسته به مركز اسلامى واشينگتن، لوس آنجلس قرآن خوانده ام هم چنين در شهر هيوستون در ساختمانى كه براى برپاداشتن شعائر دينى فرق مختلفه مذهبى ساخته شده است قرآن خوانده ام، در دانشگاههاى سانت لويس،- شيكاگو، ايران قرآن خوانده ام.

او كه در سال 1390 هجرى مسافرتى به كويت داشته قرآنى را ملاحظه مى كند كه يهوديان آن را چاپ كرده بوده اند پس از مطالعه معلوم مى شود اسرائيليها، تغييراتى در قرآن به وجود آورده اند، گاه كلماتى را حذف و در مواردى به جاى كلمه اى كلمه ديگرى قرار داده اند، به عنوان نمونه آيه 18 سوره نساء را كه به اين صورت است «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً» يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد براى شما حلال نيست زنها را به اكراه و اجبار به عنوان ارث بگيريد.

لازم به توضيح است كه در زمان جاهليت يعنى پيش از ظهور دين مقدس

اسلام چنانچه مردى از دنيا مى رفت، ورثه او جامه اى را بر سر همسرش مى افكندند، و او را بدون رضايتش به عنوان ارث تصاحب مى كردند، و آن زن ديگر حق شوهر كردن نداشت، و خداوند حكيم به موجب اين آيه مباركه، اين رفتار و عمل آنها را حرام كرد- يهوديان

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 12

كلمه (لا) را در اين آيه حذف كرده بودند كه معناى آن پس از تحريف چنين مى شود: اى گروندگان بر شما حلال است كه زنها را با كراهت و عدم رضايت ايشان به ارث بگيريد.

ديگر آيه 42 سوره نساء: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى» (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به نماز نزديك نشويد در حاليكه مست باشيد (يعنى در حال مستى نماز نخوانيد). كه كلمه (لا) را حذف كرده بودند و معناى آن پس از تحريف چنين مى شود:

اى گروندگان در حال مستى نزديك نماز شويد و نماز بجا آوريد.

و نيز آيه 63 سوره مائده: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» (يهوديان) گفتند كه دست خدا بسته است، بسته باد دستهاى ايشان و لعنت بر آنها به سبب گفته ايشان باد). كه كلمه (لعنوا) را حذف كرده و بجاى آن (آمنوا) نوشته بودند كه معناى آن پس از تحريف چنين مى شود: يهوديان گفتند كه دست خدا بسته است، بسته باد دستهاى ايشان و به آنچه گفتند ايمان آوردند.

شيخ محمود حصرى پس از مطالعه قرآن محرف يهوديان ردى بر آن نوشته و در تمام كشورها و نقاط جهان منتشر نمود كه اين عمل او مبارزه اى بر ضد يهود به

شمار مى رود و بى آبروئى و خيانت اسرائيل بر مردم جهان را آشكار مى سازد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 13

نظر مرحوم حصرى در خصوص قاريان قرآن كريم

كسى كه در راديو كلام الهى را تلاوت مى كند.

اولا: بايستى به احكام قراءات و مكان هاى وقف و اصول تجويد و كلمات قرآنى تسلط كامل داشته باشد. ثانيا، از صداى زيبا و دلنشينى بهره مند باشد كه بتواند قرآن كريم را با صوت و لحنى خوش كه در خور مقام كلام الهى باشد تلاوت نمايد.

به عبارت ديگر به نظر حصرى قارى قرآن بايد، خوش صدا و سخنور، آشنا به قواعد و اصول تجويد و توانا در حسن اداى حروف باشد.

تا به اين روش و با به كارگيرى همه اين خصوصيات، يك موسيقى طبيعى در تلاوت قرآن به وجود آيد، كه بالاتر از هر موسيقى و همراه با كلام خدا باشد، و اينجا است كه شنونده مجذوب و مبهوت كلام خدا مى گردد.

به نظر وى قاريان قرآن مجيد بايستى از فن قرائت، تجويد، صداى زيبا، و آشنائى به كليه قواعد تلاوت- قرآن كريم- به حد كافى و لازم- بهره مند بوده- و كلام خدا را- به دور از آوازهائيكه در شأن قرآن مجيد نيست- تلاوت نمايند.

مرحوم حصرى، از قاريانى بوده كه، كلام خداى بزرگ را، با خضوعى خاص و با لحنى زيبا تلاوت مى كرده و آواى دلنشين

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 14

اين كتاب آسمانى را به گوش جان شنوندگان مى رسانده است او- اولين كسى بوده كه فكر قرائت قرآن با صدا و لحن زيبا را در سر داشته و توانسته است براى مدتى صوت قرآن كريم را از راديو قاهره پخش نمايد.

از مرحوم حصرى

كل قرآن مجيد به قرائت ترتيل باقيمانده كه مورد استفاده علاقمندان اين كتاب مبين قرار مى گيرد.

و راديو قرآن كشور جمهورى اسلامى ايران نيز روزهاى يكشنبه تلاوت او را از اين شبكه پخش و مورد استفاده همگان قرار مى دهد.

لازم به يادآورى است كه راديو قرآن جمهورى اسلامى مان همچنانكه همه ما اطلاع داريم پس از پيروزى انقلاب اسلامى و در دهه فجر سال 1362 كار خود را آغاز كرد.

در خاتمه بايد يادآور شويم:

مرحوم حصرى اهل مطالعه و اطلاع بوده و بيشتر اوقات خود را با تلاوت قرآن و يا مطالعه تفاسير مختلف مى گذرانده است اين مسأله را از خلال كتابهائى كه وى تأليف و تدوين نموده، و يكى از آنها همين كتاب مى باشد كه در دسترس شما خواننده ارجمند قرار گرفته مى توان متوجه شد.

مؤلفات او:

به طورى كه ملاحظه مى شود شيخ محمود حصرى تنها قارى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 15

قرآن كريم نيست بلكه اهل مطالعه و بررسى است و گاه و بيگاه نيز به تأليف و تصنيف اهميت مى دهد و لذا تأليفاتى از او بجاى مانده كه برخى از آنها را كه دسترسى به آنها يافتيم يا اطلاع پيدا كرديم در اينجا ذكر مى كنيم:

1- مع القرآن الكريم.

2- السبيل الميسر فى قراءة الامام ابى جعفر 3- الفتح الكبير فى احكام الاستعاذة و التكبير 4- نور القلوب فى قراءة الامام يعقوب 5- حسن المسرة فى الجمع بين الشاطبية و الدرة 6- النهج الجديد فى علم التجويد 7- احكام قراءة القرآن الكريم 8- معالم الاهتداء الى معرفة الوقف و الابتداء (كتابى كه در دست مطالعه داريد) 9- كتاب يا مقاله اى كه در ردّ قرآن، چاپ يهوديان

نوشته است 10- رحلاتى فى الاسلام. و اين كتاب شرح كوتاهى است از مسافرتهايى كه به كشورهاى اسلامى و غيره داشته است. و در ضمن اين كتاب به آداب و رسوم تلاوت قرآن كريم در شبهاى ماه مبارك در كشورهاى مختلف اشاره كرده است.

شايد او كتابهاى ديگرى نيز داشته باشد كه ما از آنها اطلاعى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 16

نداريم.

سفرهاى او:

او جزء افرادى بوده كه به عنوان قارى قرآن يا استاد قرائت يا علوم ديگر قرآنى از طرف كشور جمهورى مصر- كه در سابق در اين زمينه ها كوشش داشته- اعزام مى شدند و لذا به آنچه كه او در كتاب رحلاتى فى الاسلام در اين باره مى نويسد قبلًا اشاره مى شود.

من اين توفيق را داشتم كه در خيلى از كشورهاى اسلامى گردش كنم چه آنها كه عرب زبان هستند و چه آنها كه با زبان ديگرى صحبت مى كنند.

زيرا جمهورى مصر با حرص شديدى گروههايى را براى تعليم زبان عربى، علوم قرآن كريم و احاديث شريف به كشورهاى مختلف اسلامى اعزام مى كرد ...

نامبرده بعد از ذكر مقدمه اى كوتاه به شرح مسافرتهاى خود مى پردازد كه ما فقط ذيلًا به ذكر اسامى كشورهايى كه او به آنها مسافرت كرده و يادآور شده است اكتفا مى كنيم:

1- هند 2- مغرب 3- لبنان 4- فرانسه 5- پاكستان 6- فلسطين 7- چين 8- يمن 9- سوريه 10- كويت 12- سودان 13- اردن 14- اندونزى 15- تانزانيا 16- حجاز 18- گينه 19- فيليپين 20- سنگاپور 21- الجزاير 22- اتحاديه جماهيرى عرب 23- ايران، او در اين سفر از

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 17

تهران و مشهد ديدار كرد.

بالاخره

مؤلف كتاب حاضر در سال 1360 ه. ش چشم از جهان فروبست و در قاهره به خاك سپرده شد.

محمد عيدى خسروشاهى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 19

مقدمه

اشاره

خداوندا ترا حمد و سپاس مى گذارم، و از تو هدايت و آمرزش مى خواهم، و با كتاب حكيمت و پيامبر- گراميت به تو توسل مى جويم كه قرآن بزرگ را بهار دلهايمان، و شفاى سينه هايمان، و نور بصيرتهايمان و روشنى ديدگانمان و رفع غمهايمان قرار دهى.

و بر سرور و مولايمان محمد بن عبد اللّه، آخرين پيامبر خدا و برگزيده، رسولانش و بر آل و اصحابش تا روز رستاخيز درود مى فرستيم.

قرآن كريم همواره از هنگام نزول مورد توجه علماء و مناط تفكرات فضلا، و محل نظر آنان در گذشته و حال بوده است. به طورى كه علوم فراوان، و فنون بسيارى را از آن استنباط نموده و مورد استفاده قرار داده اند. گرچه ديدگاه آنان در توجه به قرآن متفاوت، و مشربهايشان متباين، و روشهايشان در اين خصوص گوناگون بوده با اينحال گروهها و دستجات مختلفى از آن بهره مند شده اند.

- گروهى فقط در ضبط الفاظ، تصحيح كلمات، تحقيق روايات،

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 20

و شمارش آيات قرآن بحث كرده اند.

- گروهى نيز در معربات و مبينات قرآن، و استخراج وجوه ادبى آن بحث كرده اند.

- گروه سوم در بلاغت و فصاحت قرآن انديشه كرده، و به رموز بلاغت و انواع فصاحت، موارد فصل و وصل، اطناب و ايجاز، حقيقت و مجاز، توجه داشته اند. اين گروه محسنات معانى و بدايع قرآنى را استخراج كرده اند.

- جماعتى نيز توجه به حل معانى الفاظ و تفسير آيات و بيان معانى و

مقاصد آن داشته اند.

- طايفه اى هم عنايت خود را به موارد وقف و بيان انواع آن و تعريف هر يك از آنها مصروف نموده و علل و اسرار آن را بدست آورده و از اين راه به حسن ابتدا و قبح آن نيز پى برده اند.

اهميت علم وقف

علم وقف و ابتداء «دانستن اينكه در كدام قسمت آيه مى شود ساكت شد و از كجاى آن مى شود شروع به خواندن كرد» مهمترين اثر را در بهتر خواندن قرآن كريم دارد. زيرا از راه اين علم قارى قرآن كريم، جاهائى را كه حتماً بايد در آنها وقف نمايد و جاهائى را كه وقف كردن در آنها بهتر است و جاهائى را كه وقف در آن ها قبيح است باز مى شناسد و از همين راه نيز آگاهى مى يابد كه از كدام كلمه

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 21

مجدداً شروع به تلاوت نمايد و از كدام كلمه ابتدا خوب، يا از كدام كلمه ابتدا كردن قبيح و زشت است.

به همين جهت است كه دانشمندان امت، چه در گذشته و چه در حال حاضر، به بيان محلهاى وقف در قرآن توجه كرده اند، و ترغيب و تحريص نموده اند كه مردم، آن موارد را ياد بگيرند.

معنى ترتيل از بيان على (ع)

وقتى از حضرت على عليه السلام معناى ترتيل در آيه كريمه «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» «1» را پرسيدند حضرت فرمودند، ترتيل زيبا ادا كردن حروف و شناختن محلهاى وقف «2» است.

امام محقق ابن جزرى در كتاب خود «النشر فى قراءات العشر» گفته است:

پس در كلام على عليه السلام دلالت است به اينكه يادگيرى وقف و شناخت آن واجب است ...

و من مى گويم:

وجه دلالت اين خبر به آنچه گفته شد اين است كه: قول خداى

______________________________

(1)- آيه 4/ سوره مباركه مزمّل/ 74 يعنى قرآن را به ترتيل بخوان «حروف آيات را به زيباترين صورت ممكن ادا كن و در جاهائى كه لازم است وقف و وصل كن ...»

(2)- على عليه السلام فرمودند: الترتيل تجويد

الحروف و حفظ الوقوف

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 22

تعالى و «رتل» امر است و امر اقتضاى واجب بودن «يك عمل» را مى كند و وقتى منظور از ترتيل عبارت باشد از: تجويد حروف و معرفت وقوف پس «فراگيرى» هر يك از آنها واجب خواهد بود.

و محمول به صحت شناخته شده خبرى كه از عبداله بن عمر بن خطاب رضى الله عنه روايت شده است او گفت:

روزگارى را بسر آورديم، يكى از ما، قبل از شنيدن آيات- قرآن ايمان مى آورد و چون سوره اى به پيامبر فرود مى آمد ما حلال و حرام، امر و نهى آن را ياد مى گرفتيم و ياد مى گرفتيم در چه جاهائى از آن سوره سزاوار است وقف كنيم.

در اين خبر دلالت واضحى است بر اينكه صحابه رسول خدا رضوان اللّه عليهم هم چنانكه خود قرآن را فرا مى گرفتند، موارد وقف در آيات آن را نيز مى آموختند.

و ابو حاتم گفته است:

«كسى كه وقف نداند قرآن نمى داند» ابن انبارى گفته است:

كمال معرفت قرآن، معرفت وقف و ابتداء است، زيرا كسى نمى تواند به معانى قرآن پى برد مگر اينكه وقف ها را بشناسد.

و همين سخن به وضوح دلالت دارد به اينكه اصحاب رضوان اللّه عليهم محلهاى وقف و ابتدا در آيات قرآن كريم را مانند، خود قرآن ياد مى گرفتند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 23

امام ابو زكريا يحيى بن شريف نووى گفته است:

«وقف در نزد صحابه و تابعين كه در صدر اسلام بودند و همچنين در نزد دانشمندان مورد توجه بوده، و در همه اعصار مطلوب به شمار مى رفته است، و بزرگان قراء و پيشوايان اداء موارد مربوطه را كاملًا رعايت

مى كردند».

امام هذلى در كتاب خود به نام كامل مى نويسد:

«وقف زيور تلاوت و زينت قرائت كننده و موجب فهم شونده، و فخر دانا است، و با اين علم فرق دو معناى گوناگون متناقض و منافى هم، و فرق دو حكم مغاير شناخته ميشود».

عنايت علما و دانشمندان در شناخت اين نوع از علم، و ترغيب و تحريصشان به تعليم و تعلم آن به گونه اى بوده كه بعضى از ائمه به كسى اجازه قرائت يا اجازه تعليم نمى دادند مگر موقعى كه محلهاى وقف و جاهاى ابتدا را بداند.

ائمه قرائت و اين علم

و از جمله كسانى كه به فراگيرى اين علم و ياددادن آن بذل توجه كرده اند عبارتند:

1- امام قراء در مدينه ابوجعفر زيد بن قعقاع از بزرگان تابعين معروف به علم و صلاح و تقوى «3»

______________________________

(3)- ابو جعفر زيد بن قعقاع در سال 130 ه. ق در مدينه وفات كرد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 24

2- امام نافع ابن ابى نعيم «4» 3- امام قرائت و نحو ابو عمر و بن العلاء بصرى «5» 4- امام يعقوب حضرمى «6» 5- امام عاصم بن ابى النجود كوفى «7» «بيشتر» علما به شناخت علم وقف و ابتداء بسيار توجه مى كردند و مردم را به تعليم و تعلم آن ها وامى داشتند و به شأن آن ها اهميت و ارزش قابل توجهى مى دادند براى اينكه اثر زيادى در حسن تلاوت و نيكويى قرائت دارند.

اى بسا وقف يك قارى بر روى يك كلمه شنونده را بيدار كند و نظر او را به معنى آيه جلب و مقصود از آن را درك نمايد و نيز ممكن است در وصل كلمه اى به كلمات بعدى معنى فاسدى ايهام

شود.

______________________________

(4)- امام ابو نافع ابن ابى نعيم در سال 169 ه. ق از دنيا رفت.

(5)- ابو عمرو بن العلاى بصرى در سال 154 ه. ق وفات يافت.

(6)- وادى حضر موت منطقه اى كوهستانى است و در جنوب جزيره العرب بين حجاز و يمن و عدن و درياى عمان قرار دارد سكنه آن اغلب شيعه و شافعى مذهب هستند در ابتداى وادى آتش فشان برهوت كه هم اكنون فعال است ديده مى شود امام يعقوب از اهالى اين منطقه بود و در سال 205 ه. ق در 88 سالگى دار فانى را وداع كرد.

(7)- امام عاصم بن ابى النجود كوفى در سال 128 يا 127 ه. ق در گذشت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 25

مثال هائى در اين مورد

و از مثالهاى اين مورد است گفته خداى تعالى در سوره يونس 10 آيه 65 «وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» اگر قارى بر روى كلمه «قولهم» وقف كند و سپس «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» را قرائت نمايد- شنونده مى فهمد كه آيه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله را نهى مى كند از محزون شدن به گفته هاى مشركين نسبت به آن حضرت كه به مقام منيع او نالايق و ناشايسته مى باشد.

چنانكه مى فهمد كه معنى «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» در آيه كريمه تعليلى است بر نهى شدن آن حضرت از اندوهگين شدن- در برابر نسبت هاى نارواى مشركين به آن بزرگوار.

اما اگر قارى «قولهم» را به «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» وصل نمايد در وهله اول به ذهن شنونده چنين خطور مى كند كه «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» از گفته هاى مشركين است و اين معنى باطل است پس لزوم

وقف كردن بر «قولهم» حتمى مى باشد با اين قصد كه معنى صحيحى بدست آيد و معنى فاسد و قبيح از بين برود.

بعضى از فضلا گفته اند:

در مواردى وقف مذهب اهل سنت را از مذهب معتزله مشخص مى كند مثل وقف كردن بر روى كلمه «و يختار» در قول حضرت حق در آيه 68 سوره قصص/ 28 «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» زيرا وقف

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 26

بر روى آن كلمه مذهب اهل سنت را در بردارد و آن اين است كه اختيار تنها براى خداى تعالى ثابت است. و نفى اختيار از بندگان او مى كند.

و بر اين اساس كلمه «ما» در (ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ) ما نافيه خواهد بود به خلاف اين كه قارى «يختار» را به ما بعد آن وصل كند كه در اين صورت «ما»، ماصول تلقى شده معنى چنين مى شود كه بندگان را حق اختيار وجود دارد و خدا براى بندگان همان را انتخاب و اختيار مى كند كه خود آنرا اختيار مى كنند و اين معنى منطبق بر مذهب معتزله مى باشد. «8»

______________________________

(8)- در آيه كريمه، بالا نه تاييدى وجود دارد به اينكه نظر اهل سنت درست است و نه دليلى به آنكه عقيده اهل اعتزال درست است، نظر اهل سنت اين است كه مى گويد:

بندگان از خود اختيارى ندارند و افعال به اجبار از آنها سر مى زند و در جاى خود استدلال شده كه اين نظريه به هيچ وجه درست نيست زيرا قصد و مباشرت هر كس در عمل كاملًا محرز و مسلم است و خدا برتر از اين تصور مى باشد كه بنده اش را مثلًا به كار زشتى مجبور

كند و سپس او را به خاطر همان كار معذب گرداند.

نظر اهل اعتزال كه مى گويند خدا همان را اختيار مى كند كه بندگان اختيار مى كنند؛ در عين صحت به اين آيه مربوط نمى شود زيرا (ما) در (ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ) ماء موصول نيست بلكه ماء نافيه است النهايه بايد عرض كنم كه در آيه به اين مسأله اشاره است كه خدا خلق مى كند هرچه را بخواهد و اختيار مى كند هرچه را بخواهد مثل اينكه چه كسى پيامبر باشد چه كسى جانشين پيامبر باشد اختيار پيامبر در دست مردم نيست اختيار ولى در دست مردم نيست.

- صاحب مجمع البيان بعد از اشاره به اختلاف نظر مفسران در آيه و تقدير آن به دو

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 27

مؤلفان اين فن

با اينكه علماء پشت سر هم به اين علم توجه داشته اند و فراوان تحريض و تشويق كرده اند كه مردم مسلمان اين علم را ياد گيرند و ياد

______________________________

- صورت و شرح مختصر آنها نوشته است:

حقيقت معنى به هر دو تقدير اين است كه خداى سبحان بر مى گزيند و گزينش از آن اوست و ديگران را «استعداد» گزينش نيست زيرا:

(1) گزينش واجب است با علم و آگاهى كامل به حالات مختلفه آنچه يا آنكه برگزيده مى شود انجام گيرد و چنين مطلعى غير از خدا وجود ندارد.

(2) گزينش انتخاب چيزى يا كسى است كه بهترين مى باشد و چگونه از بين اشياء بهترين را بر مى گزيند آن كس كه آنها را نمى شناسد (ص 263 جلد 7 و 8 چاپ اسلاميه).

صاحب التفسير الحديث محمد عزه دروزه مى گويد:

بعضى از مفسران مى گويند: آفرينش و گزينش به طور مطلق با خداى تعالى است

و از غير او توان اختيار سلب شده است. «خيره هم به معنى برگزيدن و هم به معنى برگزيده» است.

و بعضى مى گويند: خداى تعالى براى بندگان خود برمى گزيند آنچه را اصلح باشد و براى پيامبرى برمى گزيند هر كس را اصلح باشد، كفار حق ندارند برحسب تمايلات خود كسى يا چيزى را انتخاب كنند. در اين آيه رد است به كفارى كه به گزينش حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم اعتراض مى كنند و مى گويند: بهتر بود يكى از بزرگان مثل وليد بن مغيره يا عروه بن مسعود ثقفى كه در مكه و طائف سكونت دارند به پيامبرى انتخاب مى شدند و قرآن به يكى از آن دو

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 28

بدهند با اين حال به تأليف كتاب در اين باره، تا آنجا كه مى دانيم غير از چند نفر انگشت شمار همت نكرده اند «و مؤلفان اين علم عبارتند از»:

______________________________

- نازل مى شد و اين همان است كه آيه 31 سوره زخرف/ 43 «قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ» به آن اشاره مى كند.

ضماير در دو آيه ايكه مورد بحث است و آيه بعد از آن: «وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ» آيه 69 سوره قصص/ 28 به كفار بر مى گردد كفارى كه در آيات قبلى موضوع سخن مى باشند.

و اين- مساله، يعنى عود ضماير به كفار- معنى اول آيه مورد بحث را نقض مى كند زيرا معنى مزبور شامل همه مردم از مسلمانان و كافر است و به معنى دوم وجاهت و رجحان مى دهد ... ضمن اينكه به نظر مى رسد بين محتواى آيه، با اين معنى

كه مطلق اراده و اختيار از آن خدا است و ديگران هيچ گونه اختيارى ندارند تناقض وجود دارد با محتواى آيات فراوانى كه بيان مى كنند انسان صاحب اراده است صاحب اختيار است و ثواب و عقاب بر كارهاى وى مترتب مى شود بر هر كارى كه انجام مى دهد ...) ص 204 و ص 103 جزء سوم.

با تفصيلى كه گذشت ملاحظه مى فرمائيد غرض از آيه كريمه نفى اختيار از بندگان به طور مطلق و به صورت عام نيست تا دليلى باشد بر كسى كه خود را در انجام اعمال و انتخاب احوال مجبور مى داند و بعيد است كه با داشتن اين نظر خود را براى انتخاب خليفه مختار و مجاز بداند! آرى مقصود از آيه با توجه به تفصيلى كه گذشت عدم اختيار ايمان و كفر و عدم اختيار در انجام اعمال خير و شر نيست و در همه آنها انسان داراى اراده و اختيار است و گرنه دعوت، تربيت، جزا و پاداش همه بى معنى خواهند بود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 29

1- امام ابو عمرو عثمان بن سعيد دانى كه در سال 444 هجرى قمرى وفات يافته و كتابى به نام «المكتفى» دارد.

2- امام ابو عبد اللّه محمد بن طيفور سجاوندى، كه كتابى بنام «الوقف و الابتداء» نوشته است.

3- علامه ابو محمد حسن بن على ابن سعيد عمانى كه كتاب او بنام «المرشد» بوده و ما از اين كتاب چيزى نمى دانيم جز اينكه شيخ الاسلام زكرياى انصارى در كتاب «المقصد» گفته است كه اين مختصر مرشد است در وقف و ابتداء كه آن را علامه حسن بن على بن سعيد عمانى به رشته

تحرير كشيده است.

______________________________

- در آيه اين معنى وجود دارد كه مصالح بندگان را خدا مى داند خدا مى داند چه كسى را پيامبرى دهد «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» خدا مى داند چه كسى را خليفه و امام خلق قرار دهد كه (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) (إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) و وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى. هر معنى كه براى (أَنَا اخْتَرْتُكَ) كردى همان را براى (و ربّك يختار ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ) بكن و هر اختيارى كه با توجه به آيه وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا به حضرت موسى و يا قوم او مى دهى به خود بده.

تو در انجام اعمال مجبور نيستى و بى مدد خداى تعالى و به طور مستقل نيز از انجام هر امرى چه جزئى و چه كلى ناتوانى (لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين) با توجه به اينكه به مصالح بندگان آگاهى ندارى اختيار نبى و جانشين ولى نيز از اختيارات تو خارج مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 30

4- امام محقق علامه محمد بن محمد بن يوسف معروف به ابن جزرى كه در سال 833 هجرى وفات يافته است كتاب او «الاهتداء الى معرفة الوقف و الابتداء» ناميده مى شود.

5- شيخ فاضل احمد بن عبد الكريم اشمونى كه كتابى بنام «منار الهدى فى بيان الوقف و الابتداء» دارد و كرارا به چاپ رسيده است.

خداى تبارك و تعالى به من الهام فرمود كه پا جاى پاى علماى گذشته بگذارم، و در خدمت به قرآن عظيم از اين ناحيه جليله سهيم باشم، و كتابى در علم وقف و ابتدا بنويسم با اين اميد كه خدا به من

منت گذارد كه در سلك و جرگه آنان قرار گيرم و زير پرچم آنان محشور شوم، و در بهشت عليين با آنان به سعادت نايل آيم.

و نام اين كتاب را «معالم الاهتداء الى معرفة الوقف و الابتداء» گذاشتم و از خداى جليل مى خواهم كه به وسيله آن نفعى را عايد جويندگان اين علم جليل از علاقمندان قرآن عظيم كند. و هو حسبى و نعم الوكيل.

مؤلف

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 31

نامگذارى وقفها

با همه عنايت و توجهى كه گذشتگان صالح به وقف و شناختن آن كرده اند، و در تشويق به تعلم و تعليم آن مبالغه نموده اند، نه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و نه از يكى از صحابه، يا تابعين، يا ائمه مجتهدين نامگذارى وقوف، و تعريف هر يك از آنها طورى كه، از ديگر انواعش مشخص و ممتاز شود چيزى نقل نشده است.

همه اين موارد بعد از صدر اول «اسلام» صورت گرفته است و به همين لحاظ هم، در نظر علما در نامگذارى وقوف، و در اقسام آن اختلاف ايجاد شده، و هر فرقه اى از علما اصطلاح خاصى در اين رابطه به كار برده است.

گروهى وقف را به پنج قسم تقسيم كرده اند:

لازم، مطلق، جايز، مجوز لوجه- جايز لوجه، مرخص ضرورى.

در اين گروه از علما امام ابو عبد اللّه محمد بن طيفور سجاوندى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 32

صاحب كتاب «الوقف و الابتداء» و علامه مفسر نظام الدين حسن بن محمد بن حسين نيشابورى مؤلف كتاب «غرائب القرآن و رغائب الفرقان فى تفسير القرآن» قرار دارند.

و طايفه اى تمايل نشان داده اند كه وقف را به چهار

قسم تقسيم نمايند.

تام، كافى، حسن، قبيح و در رأس اين گروه دو امام بزرگوار قرار دارند.

1- حافظ ابو عمرو عثمان بن سعيد دانى صاحب تأليفات سودمند در فنون تجويد و قراءات كه در سال 444 ه. ق وفات يافته است.

2- محقق مدقق، مرجع علماى قراءات در اعصار و امصار «ابن جزرى» صاحب تأليفات بى نظير از جمله «النشر فى القراءات العشر».

و اين كتاب يگانه مرجع در علوم قراءات و تجويد مى باشد.

با توجه به اينكه نامگذارى وقفها، و تقسيم آنها به اقسام معين، در صدر اول صورت نگرفته، و از امور اصطلاحى مى باشد، و با توجه به اين موضوع كه در اصطلاح مناقشه نيست، بلكه جايز است هر كس به طورى كه مى خواهد از اصطلاح مخصوص استفاده نمايد، صلاح را در اين ديدم:

وقف ها را به صورت انحصارى و تحت قاعده اى طورى تقسيم نمايم كه ضمن تعريف جامع و مانعى، قلمرو هر يك از آنها را،

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 33

با جزئيات آن روشن كنم. و با اين حال در نامگذارى وقف ها و تقسيمات آن، از نامگذارى و تقسيم گذشتگان زياد دور نشدم چنانچه انشاء اللّه خواهى ديد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 35

انواع وقف

قسم اول- وقف سنت

وقف جبرئيل و وقف اتباع ناميده مى شود، و در ده جاى قرآن كريم وجود دارد:

1 و 2- در «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» در سوره هاى بقره آيه 148 و عقود آيه 48 «9» 3- در «قُلْ صَدَقَ اللَّهُ» در سوره مباركه آل عمران/ 3 آيه 95 4- در «ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ» در سوره عقود آيه 116 5- در «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ»

در سوره يوسف/ 12 آيه 108 6- در «كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» در سوره رعد/ 13 آيه 17 7- در «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» در سوره نحل/ 16 آيه 5

______________________________

(9)- عقود نام ديگر سوره مباركه مائده/ 5 مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 36

8- در «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً» در سوره سجده/ 32 آيه 18 9- در «فَحَشَرَ» در سوره نازعات/ 79 آيه 23 10- در «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» در سوره قدر/- 97 اين ده مورد را شيخ احمد بن عبد الكريم اشمونى در كتاب خود «منار الهدى فى بيان الوقف و الابتداء» به نقل از شيخ سخاوى باز آورده است.

7 مورد ديگر بعضى از كسانى كه در علم تجويد نوشته اى دارند 7 مورد ديگر «از اين نوع وقف» را اضافه كرده اند.

1- در «أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ» در سوره يونس/ 10 آيه 2 2- در «لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ» در آيه 65 همان سوره 3- در «إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» سوره نحل/ 16 آيه 103 4- در «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ» سوره لقمان/ 31 آيه 13 5- در «هُمْ أَصْحابُ النَّارِ» سوره غافر 40 آيه 43 «10» 6- در «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» سوره قدر 7- در «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ» سوره نصر/ 110 آيه 3

______________________________

(10)- غافر نام ديگر سوره مباركه مؤمن مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 37

بر اين اساس وقف «سنت»، در 17 محل مى باشد. وقف در اين محلها، وقف سنت، وقف جبرئيل، و وقف اتباع نام گرفته است زيرا چنين گفته اند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم هميشه در اين

جاها وقف را رعايت مى فرموده است.

ولى با بررسيهاى فراوان در امهات كتب حديث، سنت و تفسير، و شمايل هاى اهل تجويد به اثر صحيحى يا حتى ضعيفى برنخوردم كه دلالت به لزوم وقف در همه اين موارد يا بعضى از آنها با توجه به سنت عملى يا قولى بنمايد، شايد هم از اين به بعد مداركى به دست آوريم كه اضطراب و قلق را از بين ببرد، و اطمينان دل را به همراه آورد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 39

قسم دوم- وقف لازم

وقف لازم ايستادن بر روى كلمه اى است كه اگر به ما بعدش وصل شود معنايى غير از معناى مقصود به خاطر مى آيد. محل اين وقف در وسط و آخر آيات مى باشد.

مثل: وقف بر روى كلمه اغنياء در وسط آيه 181 آل عمران/ 3 «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ» وقف بر روى كلمه «اغنياء» لازم است زيرا اگر به بقيه آيه وصل شود خيال مى شود «سَنَكْتُبُ ما قالُوا» هم از گفته يهوديان است و اين معنى درست نيست به اين دليل كه جمله، جمله جديدى است براى تهديد وعيد يهوديان كه چنين عقيده ناشايست و سبكى را در خصوص خداى تعالى و خودشان اظهار مى دارند. و بقيه آيه به اين معنى است كه ما اظهارات آنان را در علم خود حفظ مى كنيم و مهمل نمى گذاريم و به طور حتم با توجه به اين اعتقاد آنان را مجازات مى كنيم با اين بيان معلوم مى شود كه جمله

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 40

«سنكتب ...» گفته خداى تعالى است.

و مثل وقف بر روى كلمه «ولد» در وسط

آيه 171 سوره نساء/ 4 از قول خداى سبحان «سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ» وقف در روى كلمه ولد لازم است زيرا اگر به قول خداى تعالى «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» وصل شود چنين به نظر مى رسد كه «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» جمله اى است در محل رفع، بنابراين كه صفت ولد باشد.

و در اين صورت فايده آيه تنزيه خداى تعالى خواهد بود از داشتن فرزندى كه مالك آسمانها و زمين است و اين معنى مراد نيست بلكه مقصود تنزيه خداى تعالى از داشتن فرزند است داراى هر صفتى كه باشد.

اما جمله «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» جمله جديد است و غرض از آن منزه نمودن خداى تعالى از داشتن فرزند است و بيان اين مقصود كه خداى عز و جل مالك همه موجودات جهان علوى و سفلى است، و چيزى از فرمانروائى او بيرون نيست.

و از مثالهاى وقف لازم در آخر آيه، وقف كردن بر روى كلمه «النار» در قول حضرت پروردگار در آيه 6 سوره غافر/ 40 مى باشد:

«وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ» در آيه فوق، وقف در «النّار» لازم است زيرا وصل آن به قول حضرت بارى تعالى «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ...» در ذهن شنونده چنين وانمود مى كند كه اسم موصول صفتى است براى اصحاب آتش يعنى اصحاب

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 41

دوزخ كسانيند كه عرش باريتعالى را حمل مى نمايند.

در صورتى كه چنين معنائى مقصود نمى باشد بلكه اسم موصول «الذين» مبتداى جمله جديدى است كه براى بيان احوال حاملان عرش كه از فرشتگان

مقرب مى باشند آورده شده است.

وقف در اين گونه موارد و امثال آنها لازم ناميده شده زيرا لازم و حتمى است. و معنى آن اين نيست كه به لحاظ شرعى لازم است، و قارى در انجام اين كار مستحق ثواب مى باشد، و با ترك آن مجازات مى شود بلكه به اين معنى است كه وقف، براى زيبايى تلاوت و اداى استوار آيات لازم است. قرائت قارى زيبا، استوار و داراى بافت بديع نخواهد بود مگر آنگاه كه، اين وقفها در آن مراعات شود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 43

قسم سوم- وقف تام

وقف تام، وقف بر روى كلمه اى است كه به ما قبل خود و يا به ما بعد خود تعلق و وابستگى ندارند نه از نظر معنى و نه از نظر لفظ و اين وقف اغلب در آخر آيات و در پايان داستانهائى است كه در قرآن ذكر مى شود.

- 1- و از مثالهاى اين نوع، وقف در «مبين» در قول حضرت بارى تعالى بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ در آيه 11 سوره لقمان/ 31 مى باشد. وقف در اين كلمه، كه ابتداى آيه است وقف تام است زيرا ما بعد آن تعلقى به آن ندارد، و نه ما قبلش به آن تعلق دارد، نه به لحاظ معنى و نه به لحاظ لفظ.

اما عدم تعلق لفظى به اين صورت است كه واو بعد از آن در آيه 12 «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ...» جهت استيناف و شروع جمله جديد» است نه براى عطف و نه براى حال.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 44

پس جمله بعد از «مبين» جمله ديگرى است و ارتباط لفظى به

ما قبل خود ندارد.

اما به لحاظ معنى هم تعلقى در بين نيست زيرا آيات گذشته نظر بندگان و دلهاى آنان را متوجه مى سازد به اين كه حق تعالى چه چيزهائى قرار داده است كه نشانه هاى كمال قدرت او و دلايل روشنى از حكمت وى مى باشند، امثال خلق آسمانها و برافراختن آنها با ستونهائى كه ديده نمى شوند «11» و گذاشتن كوههاى ثابت و استوار در

______________________________

(11)- اين ترجمه مطابق با تفسيرى است كه از حضرت امام على بن موسى الرضا عليه الاف التحيه و الثناء به صورت زير نقل شده است.

علامه در تفسير الميزان ج 16 ص 334 مترجم و 224 عربى در بحث روايتى آورده است در تفسير قمى از پدرش از حسين بن خالد روايت شده كه گفت از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدم معناى آيه در سوره و آيات/ 51 (وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ) چيست. حضرت انگشتان خود را مشبك نمود و فرمود آسمان به اين صورت به زمين محبوك (دوخته شده) است. پرسيدم، چطور محبوك به زمين است با اينكه خدا مى فرمايد: (رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها) آيه 2 سوره رعد/ 13 فرمود:

سبحان اللّه مگر نفرموده (بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها) عرض كردم: بلى فرمود پس معلوم مى شود ستونى هست ولى نمى بينيم. علامه در صفحات 331 و 222 همان جلد فرموده ... (كلمه ترونها) احتمال دارد قيد توضيحى باشد و معنا اين باشد كه شما آسمانها را مى بينيد كه ستون ندارد و احتمال هم دارد قيد احترازى باشد و معنى چنين باشد (خدا آنها را بدون ستونى ديدنى خلق كرده) تا اشعار باشد به اينكه آسمانها ستون دارد لكن ديدنى نيست.

معالم الاهتداء إلى معرفة

الوقف و الابتداء، ص: 45

روى زمين كه زندگى انسانها در آن دچار اضطراب نشود و آفريدن و پراكنده ساختن انواع و اقسام جنبندگان در آن، و ريزش باران از آسمان و روياندن گياهان و درختانى كه بينندگان را مسرور و شادمان مى كند. و به اين جهت خداى تعالى با مشركين تحدى كرده و مى فرمايد: «هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ...» اين ها آفريده هاى خدايند، به من نشان دهيد كه غير او چه آفريده اند «12» آنگاه آيات، با اشاره به اين حكم كه مشركان ستمگر، از حق و حقيقت دور مى باشند پايان مى يابد.

آيات بعد به بيان داستان لقمان مى پردازد و بيان سفارشات و اندرزهاى خالصانه اى كه به فرزندش ارائه مى دهد و از او مى خواهد كه به آنها عمل كند.

ملاحظه مى كنيد كه ارتباطى در معنى، بين آياتى كه وصاياى لقمان را بيان مى دارد با آياتى كه قبل از آن است وجود ندارد.

با اين بيان هم تعلق لفظى و هم تعلق معنوى بين آيه «وَ لَقَدْ آتَيْنا

______________________________

(12)- تحدى يعنى دعوت كردن منكران به كارى كه از انجام آن ناتوان هستند و در قرآن كريم در چند مورد تحدى وجود دارد و يكى همين مورد مى باشد كه در آيه 11 سوره لقمان/ 31 «هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ» آمده است. نه موجوداتى كه به عنوان خدا مورد پرستش بت پرستان قرار گرفته اند توان به وجود آوردن چيزى را دارند و نه پرستندگان آنها مى توانند چيزى را نشان دهند كه آنها بوجود آورده اند چنين چيزى وجود ندارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 46

لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» و بين آيات قبل آن

منتفى است و وقف در مبين به طورى كه مقرر نموديم، وقف تام مى باشد.

- 2- و نيز از مثالهاى وقف تام، وقف كردن روى «حين» است در آيه 148 سوره صافات/ 37 «فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ»، زيرا «حين» انتهاى آيه است و قبل و بعد آن ارتباط لفظى و معنوى با هم ندارند.

نبودن تعلق لفظى به «فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ»: به اين لحاظ است كه فاء در «فاستفتهم» فاء- فصيحت است «13» و شرط مقدرى را نشان مى دهد و تقدير اين است كه: وقتى داستان پيامبرانى را كه گذشت دانستى براى كوبيدن كفار مكه از آنان درباره اين تقسيم كه بين خود و خدايشان انجام داده اند بپرس ...

و اما تعلق معنوى به اين جهت نيست كه: آيات قبل قسمتى از داستان پيامبران گذشته را يادآورى مى كنند مثل نوح، ابراهيم، موسى، هارون، الياس، لوط و يونس، و آيات بعدى مربوط به كوبيدن كفار قريش مى شود در رابطه با نسبتى كه، دلايل عقلى

______________________________

(13)- فاء فصيحت فائى است كه براى روشن شدن مطلبى يا براى تبيين آن آورده مى شود همين كه از طرفداران اين نظر كه ملائكه دختران خدا هستند سؤال شود آيا دختران از آن خدا هستند و پسران از آن خودشان به ذهن ايشان خواهد آمد كه واقعاً مساله به چه صورت است؟ ممكن است ملائكه دختر و آنهم دختر خدا باشند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 47

و نقلى به اثبات رسانده اند خدا از آن گونه نسبتها منزه و پاك مى باشد حال كه تعلق لفظى و معنوى وجود ندارد وقف كردن در حين «فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ» به طورى كه

گفتيم وقف تام مى باشد.

وقف در اين موارد، و موارد مشابه تام نام دارد زيرا معنى در كلمه اى كه وقف مى كنيم تمام و كامل است و به ما بعد خود چه لفظاً و چه در معنى احتياج ندارد.

وقف كردن، روى كلمه اى كه وقف در روى آن، وقف تام به شمار مى رود حتم نشده است بلكه جايز است آن را به ما بعد خود وصل كرد با اين نظر كه در وصل آن به مابعدش- خللى در معنى پيدا نمى شود و مطلبى خلاف مقصود به ذهن نمى آيد گرچه به اعتبار تمام شدن كلام و عدم تعلق لفظى و معنوى وقف كردن سزاوارتر از وصل كردن است.

- 3- امام محقق ابن جزرى در كتاب النشر، و بعد از او به پيروى از وى، عده اى از مؤلفين گفته اند: گاه وقف قبل از انقضاى فاصله، تام است. مثل وقف روى كلمه «اذله» در قول حضرت حق تعالى در آيه 34 سوره ى نمل/ 27 «وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً». كه نهايت كلام بلقيس است. و پس از آن خداى تعالى مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ» كه انتهاى آيه است.

- 4- گاه نيز وقف تام در وسط آيه است مثل قول خداى تعالى در آيه 29 فرقان/ 25 «لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي» و جاءنى پايان

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 48

حكايت ظالم ابى ابن خلف است و پس از آن خداى تعالى مى فرمايد «وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا».

- 5- گاه نيز پس از تمام شدن آيه است با فاصله يك كلمه مثل آيه 90 سوره كهف/ 18 «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ

نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» و تمام كلام با كلمه كذلك» است كه در ابتداى آيه بعدى قرار گرفته است و معنى اين است كه كار ذو القرنين چنين است.

- 6- و مانند آيه 137 سوره صافات/ 37 «وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ» و تمام كلام با كلمه «و بالليل» است كه در ابتداى آيه بعدى است يعنى وقتى صبح مى كنيد و وقتى شب مى كنيد.

- 7- و مثل آيه 34 سوره زخرف/ 43 «وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ» و تمام كلام با كلمه «زخرفا» است كه در ابتداى آيه بعدى واقع شده است. تمام شد آنچه از نشر نقل شد.

همه موارد ياد شده را ابن جزرى از كتاب «المكتفى فى الوقف و الابتداء» تاليف امام ابى عمر و عثمان بن سعيد دانى نقل كرده است.

و به نظر من مثال زدن اين آيات به عنوان وقف تام كه در وسط آيات قرار گرفته به دلائلى كه ذكر مى كنيم از صواب به دور است:

اما در آيه سوره نمل (مثال 3) جمله «وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ» احتمال دارد كلام خدا در لابلاى كلام بلقيس باشد و با اين جمله

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 49

معترضه «14» بخواهد او را در ادعائى كه در سابق آيه است «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً» تصديق فرمايد و احتمال دارد دنباله سخن بلقيس باشد به عنوان تاكيد توصيفى كه از پادشاهان كرده است و بيان اين مطلب كه اين كار عادت دائمى پادشاهان است و تقريبا هيچ پادشاهى از اين وصف مبرا نيست. و بنابر هر دو احتمال امكان ندارد وقف در

كلمه اذله وقف تام باشد.

اما در آيه فرقان مثال 4- وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا باز دو وجه موجود است:

وجه اول: امكان دارد «وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا»، از سخن ظالم ابى بن خلف باشد و دوستش را كه وى را گمراه ساخته شيطان بنامد زيرا گمراه كردن يكى از اوصاف خاص شيطان است. يا

______________________________

(14)- در يك عبارت كه از چند جمله تركيب يافته، گاه يك يا چند جمله به چشم مى خورد كه بودن آنها ضرورى نيست اين گونه جملات را، معترضه مى گويند و شعر سعدى در اين باره كه مثال آن را در بردارد مناسب مى باشد:

چه خوش گفت فردوسى پاك زاد«كه رحمت بر آن تربت پاك باد»

ميازار مورى كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است نبودن جمله «كه رحمت بر آن تربت پاك باد» تأثيرى در رساندن معنى مقصود ندارد و جمله معترضه اى است كه وارد شعر مزبور شده است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 50

قصدش از شيطان همان ابليس باشد زيرا هم اوست كه وادارش كرده با گمراه كنندگان نشست و برخاست نمايد كه با وسوسه ها و اغواهاى خود او را به مخالفت با رسول اللّه بكشانند، بنابراين وجه، وقف بر كلمه «جاءنى» وقف تام نمى باشد، زيرا «وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا» قسمتى از گفته مى باشد.

وجه دوم: اين قول، قول خداى تعالى مى باشد. و با اين برداشت مراد از شيطان همان ابليس است زيرا او وادار كرده است كه ظالم گمراه كنندگان را دوست خود بگيرد و با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم مخالفت بورزد و هم او باعث خوارى او شده

است.

و بنابراين، وقف در روى «جاءنى» نيز وقف تام نمى باشد، زيرا اين گفته، «وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا» اگر چه از كلام خداى تعالى است، مضمون پيش را تقريرا تائيد، و معناى آن را تاكيد مى كند، پس بين آنها ارتباط معنوى محكمى وجود دارد.

و اما آيه كهف مثال 5- هرگز ممكن نيست كه وقف در آن روى لفظ «كذلك»، وقف تام باشد.

زيرا كلام درباره ذوالقرنين، در قول حق تعالى «كذلك» پايان نيافته است و آيات بعدى، همچنان، از احوال و امور وى گفتگو مى كند.

اگر خواستى، قول خداى تعالى «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» تا آخر آيات را بخوان

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 51

با توجه به اين موضوع، چگونه وقف بر «كذلك» مى تواند وقف تام باشد در صورتى كه بين گذشته و بعد آن ارتباط محكم و استوار و وابستگى كاملى بين بعضى از آيات با بعضى ديگر وجود دارد.

و اما آيه صافات- مثال 6- روا نيست گفته شود: وقف در «و بالليل» وقف تام مى باشد. زيرا مخاطبها در آيه مباركه «وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ» همان مخاطبهاى قول خداى تعالى «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» هستند و آنان كفار مكه مى باشند و با توجه به اين كه مخاطب هاى صدر آيه و عجز «15» آن يكى باشد وقف در اثناى آنها نمى تواند وقف تام باشد.

و اما قول خداى تعالى در سوره زخرف مثال 7- «و زخرفا» نمى تواند با وجود اسم اشاره در قول حق تعالى «وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا»، وقف تام باشد زيرا

اين اشاره به جملات گذشته برمى گردد، كه در قول حضرت حق «وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً ...» به آنها دلالت است و با اين بيان دقيق، به وضوح، بى هيچ اشكال و ايرادى آشكار مى شود كه اعتقاد به وقف تام، در موارد ياد شده بالا، اعتقادى دور از حقيقت و صواب مى باشد.

و مثال صحيح براى وقف تام كه در اثناى آيات موجود است.

______________________________

(15)- اول و آخر آيه را به ترتيب «صدر و عجز» مى گويند و گاه از عجز به ذيل هم تعبير مى كنند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 52

الف- وقف بر «هذا ذِكْرٌ» در آيه 49 سوره ص 38 است زيرا كه «هذا ذِكْرٌ» جمله اى است مركب از مسنداليه و مسند، و مقصود از آن جدا كردن ما قبل از ما بعد است و از آن براى انتقال از موضوعى به موضوعى و از داستانى به داستانى استفاده مى شود، پس از آنكه خداى تعالى در آيات قبل بخشى از داستانهاى پيامبران گذشته، امثال حضرت داود، سليمان ايوب، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، اسماعيل، يسع، و ذى الكفل عليهم السلام را يادآورى مى كند و انواع بلا و اقسام گرفتارى ها را كه آن بزرگواران داشته اند متذكر مى شود تا از اين راه دل پيامبرش حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله را محكم سازد مى خواهد كه در آيات بعدى آنچه را براى بندگان متقى خود از حسن مآب و جزيل ثواب، و نعيم مقيم، و براى اهل طغيان و عصيان، از سوء عاقبت و عذاب دردناك آماده ساخته است ياد آورى فرمايد. جمله «هذا ذكر» فصل بين دو مقام و تمييز بين دو مقصد

است.

يعنى با آوردن اين جمله، اعلام شده كه نوعى از كلام پايان يافته و بيان نوع ديگرى در حال شروع مى باشد.

و بنابراين و او در قول حق تعالى «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ» براى استئتاف و جمله بعد از آن جمله مستاتفه و به منظور بيان سرانجام كار متقيان و طاغيان، پس از بيان احوال پيامبران گذشته مى باشد و با اين توضيح هيچ ارتباطى نه لفظى و نه معنوى، بين آيات سابق با «هذا ذكر» و آيات بعد آن وجود ندارد و به همين جهت وقف در آن كه در

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 53

وسط آيه قرار گرفته وقف تام مى باشد.

ب- و از مثالهاى وقف تام، كه باز در اثناى آيه قرار گرفته، وقف بر كلمه «الصالحات» مى باشد در قول حق تعالى در آيه 23 سوره شورى/ 42 «ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» زيرا ابتداى آيه متضمن مژده خداى تعالى بر مؤمنان فرمانبر است كه در روضه هاى بهشت خواهند بود.

و وسط و انتهاى آن متضمن دستور خداى تعالى است مر رسول گرامى اش محمد بن عبد اللّه صلى اللّه عليه و آله را كه به قوم خود بفرمايد «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» از شما چيزى نمى خواهم در برابر اينكه شما را به ايمان و اطاعت دعوت مى كنم جز اينكه ادا كنيد آنچه را بين من و شما از خويشى وجود دارد. يعنى شما قوم من هستيد و از سزاوارترين كسانى مى باشيد كه از من اجابت و اطاعت مى كنند اگر چنانچه از اجابت و اطاعت كردن من، امتناع بورزيد، لااقل حق خويشى را

حفظ كنيد، وصله رحم مرا بجاى آوريد، و با اذيت و آزار متعرض من نشويد «16».

______________________________

(16)- در قرة العين من البيضاوى و الجلالين فى تفسير غريب القرآن. نوشته النبهانى ص 383 ذيل آيه كريمه آمده است.

به تبليغ رسالت- اجرى نمى خواهم به غير از- موده قربى يعنى خويشان مرا دوست بداريد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 54

پس از اين توضيح خواهى ديد كه جمله «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» با ما قبل خود نه از جهت لفظ و نه از حيث معنا

______________________________

و در كتاب التفسير الحديث جلد 5 ص 175 به نقل از تفسير مجمع البيان آمده است:

انصار پيش پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: اگر كارها برايتان مشكل شد اين اموال ما در اختيار شما باشد بدون هيچ ناراحتى و بى هيچ اشكال آنها را صرف راه انداختن امور كن اين آيه نازل شد و پيامبر برايشان قرائت كرد و فرمود خويشان مرا پس از من دوست بداريد، سر تسليم فرود آورده بيرون رفتند و منافقان اظهار داشتند اين موضوع را از نزد خود ساخته و خواسته است بعد از وى نزد خويشان او خوار و زبون باشيم خدا اين آيه را نازل فرمود. (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً) آيا مى گويند اين مطلب را به خدا به دروغ نسبت داده است ...؟ اين آيه را برايشان تلاوت كرد گريستند و عرصه برايشان تنگ شد پس خدا آيه بعدى را نازل فرمود: و هو الذى يقبل التوبة عن عباده، پيامبر كسى را به دنبال آنان فرستاد و مژده به آنان داد.

غرض اين

است كه معنى الا الموده فى القربى به آن صورت نيست كه مرحوم مؤلف در تفسير آن متذكر شده بلكه همان طورى كه ملاحظه مى فرمائيد بنا به نوشته نبهائى از جلالين يعنى به شهادت سه تن از مفسران اهل سنت و جماعت منظور از «الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» خويشان رسول اللّه هستند و مراعات خويشان خود آن بزرگوار يا قريش مطرح نيست مضاف بر اينكه تعبير مؤلف با شأن نزول تطبيق نمى كند زيرا طرف، خطاب مسلمانان هستند و پيامبر اكرم از كافران اجرى نمى خواهد بلكه از مسلمانان كه در اثر ارشادات آن بزرگوار هدايت يافته اند انتظار دارد با جانشينان او و نزديكانش به دوستى و محبت رفتار كنند.

آرى خبرى كه از تفسير حديث از تفسير مجمع البيان آورديم صراحت در دوست داشتن خويشان آن بزرگوار و حتى اطاعت از آنان دارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 55

رابطه اى ندارد بنابراين وقف در روى كلمه (الصالحات) وقف تام مى باشد.

علامه مرعشى گفته است:

اگر بگوئى:

به نظر امام دانى «وقف تام در پايان و انتهاى قصص و داستانها است و اين مطلب دليل است به اين كه جملات يك داستان برخى به برخى تعلق دارد و لازمه آن اين است كه در اثناى داستان حضرت يوسف على نبينا و آله و عليه السلام و داستانهاى مشابه آن وقف تامى وجود نداشته باشد با اينكه امام دانى در سوره يوسف اظهار داشته است وقف در «عَلِيمٌ حَكِيمٌ» هم چنين وقف در «الخاسرون»- وقف در «لا يشعرون» وقف تام مى باشد در صورتى كه اين وقفها در اثناى داستان يوسف قرار دارد؟

جواب مى دهم:

در سوره يوسف داستانهاى متعددى است كه تعلق به

حضرت يوسف دارد قصه خواب ديدن او در «عَلِيمٌ حَكِيمٌ» و قصه توطئه برادران وى و دور كردن او از جلو چشم پدر در «الخاسرون» و داستان آنچه نسبت به وى روا داشتند در «لا يشعرون»، تمام مى شود و وضع تا آخر داستان هم كه به آن حضرت تعلق دارد چنين است. بدين ترتيب همه قصه هاى متعلق به آن بزرگوار روى هم داستان واحدى را تشكيل مى دهند كه در سوره يوسف آمده است و اين وحدت، وحدت اعتبارى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 56

است نه وحدت حقيقى «17». و پايان قصص قرآن كريم را فقط معدودى از علما درك مى كنند انتهى.

______________________________

(17)- از نقطه نظر اينكه آنچه در خصوص حضرت يوسف در قرآن كريم آمده همه مربوط به آن حضرت مى باشد مى توان گفت: همه آنها با اين اعتبار يك داستان است يعنى وحدت آنها اعتبارى است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 57

قسم چهارم وقف كافى:

اشاره

وقف كافى، وقف روى كلمه اى است كه جمله بعدش به آن كلمه و به ما قبل آن تعلق لفظى ندارد ولى با آن و يا با جمله ما قبل خود از حيث معنى مربوط مى باشد. اين وقف در پايان آيات، در وسط آنها قرار مى گيرد. و از مثالهاى اين گونه وقف در پايان آيات، وقف در كلمه «لا يعقلون» در آيه «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» (حجرات/ 49 آيه 4) است.

و چگونه اين وقف در آنجا وقف كافى است؟ به اين دليل كه آيه/ 5 آن اين آيه است:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» و به

ما قبل به لحاظ لفظ ربطى ندارد با اين اعتبار كه جمله مستانفه است ولى به جهت معنى با آيه ما قبل خود ارتباط دارد زيرا همه آيات در صدد

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 58

بيان مقام والاى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و منزلت رفيع آن بزرگوار در پيشگاه خداى تعالى و در اين رابطه هستند كه به تعظيم و احترام آن بزرگوار و حفظ آداب گفتگو و خطاب با حضرتش تاكيد كنند.

نبايد كسى در حضور آن نبى گرامى صداى خود را بلندتر كند و نبايد او را مثل رقيب و همتاى خود صدا بزند و نبايد او را از كنار ديوار خانه اش مورد خطاب خود قرار دهد.

بايد صداى مؤمنان در حضورش، از صداى او پائين تر باشد و با نداى يا رسول اللّه- و نه يا محمد- او را صدا كنند ... و ... و ... با اين نظر كه بين معانى آيات رابطه معنوى محكمى وجود دارد وقف در «لا يعقلون»- كافى است.

و از مثالهاى وقف كافى در وسط آيات وقف بر «نفوسكم» است در آيه 25 سوره اسراء/ 17 «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ». زيرا جمله بعدى آن «إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً» جمله جديدى است و محلى از اعراب ندارد و در جواب سؤال مقدر كه از جمله قبل ناشى شده آمده است وقتى خداى متعال فرمان داد كه با پدر و مادر به نيكوئى رفتار شود و بر حذر داشت از اينكه انسان عاق والدين خود باشد حق بود سؤال كننده اى چنين سؤال كند:

اگر از انسان در رابطه با والدين خود

لغزشى سر زد و اشتباهى رخ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 59

داد عاق والدين خواهد شد؟ به او جواب داده شده كه: «إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً» اگر در نيك رفتارى با پدر و مادرتان و احترام و تعظيم آنان و مهربانى به ايشان، و قيام به اداى حقوقشان صادق باشيد و از عاق والدين شدن احتراز كنيد و در عين مراعات جفايى از شما سر بزند يا لغزشى درباره آنان از شما ظاهر گردد و در اين باره به خداى لا يزال روى آوريد و استغفار كنيد و با ندامت و پشيمانى و به جهت اطاعت به سوى پدر و مادرتان برگرديد خداى تعالى از فرط محبتى كه به بندگان خود دارد توبه شما را مى پذيرد و از لغزش شما كه به اشتباه و يك باره از شما سرزده است مى گذرد.

با اين بيان واضح مى شود كه جمله «إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ ...» به لحاظ معنى و نه به لحاظ لفظ با ما قبل ارتباط دارد و به همين جهت وقف بر «نفوسكم» وقف كافى است.

وقف در آنچه گفته شد و امثال آن، وقف كافى نام دارد زيرا به آن كلمه، بدون در نظر گرفتن مابعدش كفايت مى شود به جهت اينكه لفظ تعلقى به مابعدش ندارد گرچه به لحاظ معنى با آن مربوط باشد.

حتم نشده به اينكه روى كلمه اى كه وقف بر آن كافى است حتما وقف شود بلكه جايز است به مابعدش وصل شود با اين اعتبار كه بين آن كلمه و مابعدش ارتباط معنوى وجود دارد گرچه به

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 60

اعتبار كلام وقف

بهتر از وصل به مابعد است مضافا به اينكه در لفظ بين آن دو تعلقى موجود نيست.

امام دانى، به جواز وقف كافى به حديث ابن مسعود رضى اللّه تعالى عنه استدلال كرده و حديث اين است: قال لى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، اقرأ على قال له ابن مسعود: اقرأ عليك و عليك انزل؟ قال صلى اللّه عليه و آله و سلم: انى احب ان اسمعه من غيرى قال ابن مسعود:

فافتتحت سوره النساء فلما بلغت: «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً» قال لى: حسبك، فنظرت اليه فاذا عيناه تذرفان،

ترجمه حديث:

«عبدالله بن مسعود: مى گويد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم به من فرمودند برايم قرآن بخوان، من عرض كردم، من براى شما قرآن بخوانم در صورتى كه قرآن بر شما فرود آمده است؟

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: من دوست دارم كه قرآن را از كس ديگرى بشنوم. ابن مسعود مى گويد: با توجه به امر رسول خدا: تلاوت سوره نساء/ 4 را شروع كردم وقتى به آيه 41 آن سوره رسيدم «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً» چگونه خواهد شد موقعى كه از هر امتى شاهدى بياوريم و براى آنان نيز تو را شاهد بياوريم.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 61

رسول خدا به من فرمودند: بس است.

بروى آن حضرت نگريستم و ديدم چشمان او پر از اشك شده است «18»

______________________________

(18)- با توجه به تفاسير معتبره و روايت مرحوم طبرسى در احتجاج از حضرت امير مؤمنان عليه الصلوة و

السلام كه ما ترجمه قسمتى از حديث ياد شده را اينجا مى آوريم پيامبر ما صلى اللّه عليه و آله و سلم شاهد و ناظر همه جهان وجود است.

در قسمتى از حديث كه در خصوص اهل موقف مى باشد حضرت مى فرمايد:

پيامبران احضار مى شوند و از آنان خواسته مى شود در رابطه با رسالتى كه به عهده داشته اند و اداى آن رسالت به امتهاى خود جواب دهند. پيامبران مى گويند:

ما به امت هاى خودمان اداى رسالت كرديم.

آنگاه از امت ها سوال مى شود كه پيامبران به آنان اداى رسالت كردند يا خير؟

در جواب اين سوال كافران و منافقان هر امتى آمدن پيامبران و اداى رسالت آنان را منكر مى شوند آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ آيه 6 اعراف/ 7 يعنى هر آينه از آنان مى پرسيم كه پيامبران به سوى شان فرستاده شده بودند و از خود پيامبران نيز مى پرسيم.

امتها در پاسخ اين سوال مى گويند:

ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ آيه 19 مائده/ 5 يعنى:

به سوى ما نه بشيرى آمد و نه نذيرى (نه پيامبرى ديديم و نه جانشين پيامبرى) آنگاه پيامبران از حضرت رسول اكرم مى خواهند كه در رابطه با اداى وظيفه ايكه كرده اند گواهى بدهد.

آن حضرت گواهى مى دهد كه پيامبران راست مى گويند و گواهى مى دهد كه

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 62

امام دانى گفته است:

______________________________

- تكذيب كنندگان آن پيامبران، دروغ مى گويند و به هر امتى از آن امتها مى فرمايد:

بلى «فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» آيه 19 مائده/ 5 يعنى آرى، حق است كه بشير و نذير به سوى شما آمدند و خدا بر هر چيزى توانا

است، توانائى دارد كه اعضاى شما را به گواهى وا دارد و اعضايتان شهادت بدهند كه پيامبران اداى رسالت كرده اند و به اين لحاظ است كه خدا به پيامبرش مى فرمايد:

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً يعنى حال منكرين پيامبران چگونه خواهد بود وقتى كه ما از هر امتى پيامبرشان را شاهد بياوريم و ترا نيز شاهد بر آنان بياوريم؟

اهل موقف ياراى آن را نخواهند داشت كه شهادت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله را رد كنند زيرا از آن بيم خواهند داشت كه خدا بر دهانهايشان مهر سكوت زند و اعضا و جوارحشان بر عليه آنان بر آنچه كرده اند گواهى دهد. آنگاه رسول اكرم بر عليه منافقان امتها و منافقان امت خود، و كافرانشان، گواهى مى دهد كه چگونه كفر ورزيدند و عناد و دشمنى نمودند و عهدى را كه به عهده داشتند شكستند و چگونه سنت و آئين او را تغيير دادند و بر خاندانش ستم روا داشتند و به قهقرا برگشتند و مثل امتهاى خائن و ظالم گذشته كه بالنسبته به انبياى خود، عمل كردند. همه آن منكران وقتى وضعيت را به اين روشنى ببينند مى گويند:

رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ آيه 106 سوره مومنون/ 23 خدايا شقاوت و بدبختى ما بر ما چيره شد و ما گواهى گمراه بوديم.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 63

اين روايت دليل بر جواز قطع «19» بر وقف كافى است زيرا وقف روى كلمه «شهيدا» وقف تام نيست، بلكه به اعتبار معنى به ما بعد خود تعلق دارد زيرا معنى اين است كه حال مردم

چگونه خواهد بود و در موقعى كه چنين كارى صورت تحقق پذيرد «يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً» «20» كسانى كه كافر شدند و به رسول خدا عصيان ورزيدند دوست مى دارند كاش كه زمين براى آنان برابر مى شد «زيرا نمى توانند از خداى تعالى داستانى از قبايح اعمال خود» را پنهان كنند.

ملاحظه مى كنيم كه ما بعد «شهيدا» به ماقبل آن مرتبط است و وقف تام روى «حديثا» است به دليل اينكه نهايت داستان بوده و در آخر آيه دوم قرار گرفته است.

______________________________

(19)- قطع عبارت مى باشد از اينكه قرائت را ادامه ندهند و به كار ديگرى مشغول شوند ولى پس از وقف در قسمتى از آيه، قرائت ادامه مى يابد.

(20)- آيه 42 سوره نساء/ 4، با توجه به آيات قرآن و تفاسير مربوطه حيوانات نيز در روز قيامت محشور مى شوند «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ آيه 5 سوره تكوير/ 81» ولى پس از آن تبديل به خاك مى شوند.

كفار با ديدن اين جريان آرزو مى كنند اى كاش مثل حيوانات، با خاك يكسان مى شدند و براى هميشه دچار عذاب نمى گشتند، چنانچه آيه مورد بحث كتاب و آيه «وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً/ 40 سوره نباء/ 78» به اين آرزو اشاره دارند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 64

و پيامبر به ابن مسعود امر فرموده است در: «شهيدا» قطع كند با اينكه «حديثا» نزديك بوده است.

پس اين روايت به وضوح دلالت بر جواز قطع بر وقف كافى دارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 65

قسمت پنجم وقف حسن:

وقف حسن، وقف بر روى كلمه اى است كه مابعد آن به

آن كلمه يا به ماقبلش به اعتبار معنى علاقه دارد و مرجحا تعلق لفظى ندارد.

پس در وقف حسن گزيرى از ثبوت تعلق معنوى وجود ندارد اما تعلق لفظى مرحجا منتفى است.

تعلق معنوى عبارت از ارتباطى است كه از جهت معنى بين كلمه اى كه بر روى آن وقف شده با ماقبلش و يا مابعدش وجود دارد.

و اما تعلق لفظى اين است كه: بين كلمه اى كه بر روى آن وقف شده با ماقبل و مابعدش از جهت اعراب رابطه اى موجود باشد، مانند اينكه جمله بعدى در موضع رفع يا موضع نصب يا موضع جر باشد با اين اعتبار كه خبر است، يا صفت، يا حال، يا معطوف و امثال آنها، مشروط به اينكه ماقبل آن، خود كلام تامى بوده

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 66

و فائده اى كافى داشته باشد و آنچه دانستن آن سزاوار مى باشد اين است كه: لازمه تعلق معنوى تعلق لفظى نيست، به خلاف تعلق لفظى، كه لازمه اش تعلق معنوى نيز هست.

در رابطه با وقف حسن برايت توضيح بيشترى مى دهم و مى گويم:

در جمله اى كه بعد از كلمه موقوف عليها قرار گرفته تأمل كن خواهى ديد كه در آن دو وجه وجود دارد:

1- اولى اينكه جمله بعدى جمله مستأنفه اى بوده و موضعى از اعراب نداشته باشد و براى تقرير مضمون قبلى بيايد يا علت و جهت آن را باز نمايد و يا به شرح حكمت و فلسفه همان مطلب پيش و امثال اينها بپردازد. در اين صورت ارتباط فيما بين دو جمله قبل و بعد معنوى است نه لفظى.

2- دومى اينكه، موضعى از اعراب داشته باشد بر اين مبنا كه خبر يا صفت

يا حال و يا غير آنها است در اين صورت، ارتباط بين دو مورد قبلى و بعدى، ارتباط لفظى و معنوى خواهد بود.

وجه اول به وجه دوم با توجه به آنچه ارجحيت آن را اقتضا مى كند برترى دارد.

«حال» مى گويم: وقتى جمله به اين نحو بود وقف بر روى كلمه اى كه قبل آن قرار گرفته، وقف حسن نام دارد. وقف كردن بر روى همان كلمه حتم نيست بلكه وقف كردن بر آن جايز- و به لحاظ وجه اول راجح اولى است و وصل به مابعد جايز است به

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 67

لحاظ وجه دوّم مرجح.

و از مثالهاى وقف حسن، وقف بر روى كلمه «و برق» در قول حق تعالى در آيه 19 سوره بقره «أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ» مى باشد.

زيرا جمله ما بعد آن «يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ ...» مستانفه است و موضعى از اعراب ندارد و جوابى است از سؤال ناشى از جمله قبل مثل اينكه كسى سؤال مى كند:

«فما يصنعون اذا اصابتهم تلك الشدة» چه كار مى كنند اگر اين سختى بر آنان برسد؟» و در جواب گفته مى شود كه «يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ ...» اين همان وجه راجح، در اعراب آن جمله است و همان است كه محققان مفسران آن را تاييد كرده و رجحان داده اند كه از جمله مفسرين، علامه آلوسى در كتاب «روح المعانى» و حجت مفسران «ابوحيان» در كتاب «البحر المحيط» است. عبارت ابو حيان در «البحر المحيط» چنين است:

و جمله: «يجعلون ...» محلى از اعراب ندارد زيرا جواب سؤال مقدر است مثل اين است كه سؤال شده حال آنان با اين رعد چگونه خواهد بود؟

و در جواب گفته شده است: «يجعلون ...»

«و قولى هست كه جمله محلى از اعراب دارد و آن مجرور بودن است زيرا در محل صفت مى باشد به آنچه حذف شده است.

مثل اينكه گفته شده جاعلين اصابعهم ...».

و برخى روا دانسته اند كه در محل نصب باشد بنابر حاليت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 68

از ضميرى كه در «فيه» قرار دارد و راجع به ذى الحال، محذوف است كه الف ولام به جاى آن قرار گرفته و تقدير «من صواعقه» مى باشد.

و عبارت آلوسى در روح المعانى، با عبارت ابن حيان در روح و معنا فرقى ندارد.

و از مثالهاى ديگر، وقف بر «آلهه» است در قول خداى تعالى در آيه 23 سوره يس/ 36 «أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» زيرا جمله شرطيه «إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ ...» دو وجه دارد.

1- جمله مستانفه و فاقد محلى از اعراب است. در سياق تعليل نفى كه همزه استفهام انكارى به آن دلالت مى كند و معنى نفى مى دهد.

و تقدير چنين است:

من خدايانى جز خدا را نمى پرستم زيرا اگر خدايتعالى بخواهد ضررى به من برسد شفاعت اين خدايان «به فرض كه شفاعتى داشته باشند» به حال من نفعى نمى دهد و توانائى ندارند كه مرا از آن ضرر رها سازند.

پس قول خداى تعالى «لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً» دلالت دارد كه اين بتها نزد خداى تعالى جاهى و كرامتى ندارند و جمله «لا ينقذون» دلالت دارد كه بتها قدرتى به اينكه از سختى برهانند ندارند، و نفى قدرت با نفى انقاذ تعبير شده است زيرا نفى انقاذ نتيجه انتفاء قدرت مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 69

2- اين

است كه جمله شرطيه در محل نصب است بر اين مبنا كه صفت آلهه باشد و وجه اول به وجه دوم ترجيح دارد زيرا وجه دوم، چنين ايهام مى كند كه آلهه اى هستند كه نزد خداى تعالى جاه و كرامتى دارند و داراى اين توانائى هستند كه از ضرر و زيان برهانند و اين خلاف واقع است. «21»

اين وقف، وقف حسن ناميده مى شود به اعتبار وجهى كه وقف را جايز و ارجح مى داند از وجهى كه به وصل اولويت مى دهد.

______________________________

(21)- اين مورد مفهوم مخالفت وجه دوم است كه مؤلف به آن اشاره مى كند يعنى خدايانى را برمى گيرم كه شفاعت آنان نزد خداى مهربان پذيرفته شود و بتوانند مرا از ضررى كه او مى خواهد به من برسد نجات دهند و چنين خدايانى به هيچ وجه وجود ندارند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 71

قسم ششم وقف صالح

وقف صالح، وقف بر كلمه اى است كه ما بعدش و يا ما قبلش با آن رابطه معنوى دارد.

و همچنين بنابر راجح، بين آنان تعلق لفظى وجود دارد. پس در وقف صالح وجود ارتباط معنوى ثابت است و بنابر راجح تعلق لفظى نيز بين آنان موجود مى باشد.

يعنى وقف صالح و وقف حسن، هر دو در ثبوت ارتباط معنوى متفق اند.

و وجه امتيازشان از يكديگر اين است كه در وقف حسن ارتباط لفظى بنابر راجح وجود ندارد و در وقف صالح وجود اين ارتباط بنابر راجح ثابت است و بيان آن اين است: جمله اى كه بعد از كلمه موقوف عليها قرار مى گيرد اگر دو وجه سابق در وقف حسن

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 72

در آن وجود داشته باشد ولى وجه

ثانى، بنابراين كه جمله موضعى از اعراب داشته باشد، مثل اينكه خبر، يا صفت يا حال، ... به حساب آيد، بر وجه اول راجح مى باشد، و آن «وجه اوّل» نيز عبارت از اين است كه جمله مستانفه است و محلى از اعراب ندارد.

مى گويم:

وقتى جمله به اين صورت باشد وقف بر كلمه قبل از آن وقف صالح نام دارد، و افضل اين است كه كلمه به ما بعد خود با در نظر گرفتن وجه راجح وصل شود، و آن عبارت بود از اينكه جمله محلى از اعراب داشته باشد و با در نظر گرفتن وجه مرجوح وقف بر آن جايز مى باشد و وجه مرجوع عبارت از اين بود كه جمله بعدى، جمله مستانفه بوده و محلى از اعراب نداشته باشد، پس وصل بهتر از وقف خواهد بود.

و از مثالهاى وقف صالح، وقف بر كلمه «اهبطوا» در گفته حق تعالى در آيه 36 سوره بقره «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا» مى باشد و دليل آن اين است كه در جمله «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» كه جمله اى است داراى مبتدا و خبر، دو وجه وجود دارد، و صحيح ترين آن دو وجه، چنان كه علامه سمين گفته اين است كه: جمله ياد شده در محل نصب حاليت از واو «اهبطو» قرار دارد و تقدير چنين است: «اهبطوا متعادين» يعنى- و گفتيم-: فرود بيائيد در حاليكه برخى از شما دشمن بعضى ديگر هستيد.

وجه دوم: اين است كه جمله «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» محلى از

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 73

اعراب نداشته باشد و آن را جمله اى مستانفه فرض كنيم و قصد اين باشد كه از بودن عداوت بين آنان خبر داده شود.

در

اين وجه، وصل «اهبطوا»، به جمله بعدى از وقف بر آن بهتر خواهد بود گرچه «وقف نيز» جايز مى باشد.

و باز از مثالهاى آن، وقف بر روى كلمه «و عصينا» در قول حق تعالى در آيه 93 سوره بقره «قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» مى باشد.

و دليل آن اين است كه جمله «وَ اشْرَبُوا ...» احتمال دارد بر مبناى حال بودن از فاعل «قالوا» با تقدير «قد» در نزد بصريها و بدون در تقدير بودن آن در نزد كوفيها در محل نصب باشد.

معنى در اين صورت چنين خواهد بود كه: گفتند: شنيديم و مخالفت نموديم و حال آنكه محبت گوساله به دلهاشان راه يافته بود.

و احتمال دارد جمله «و اشربوا» معطوف بر جمله «قالوا» باشد و احتمال مى رود جمله مستانفه بوده و محلى از اعراب نداشته باشد و به جهت خبر دادن از اين «حقيقت تلخ كه در دلهاى آنان مهر گوساله وارد شده و مزرع دل آنان با اين آب، آبيارى شده است در عبارت» آورده شده باشد.

ولى نحوى بزرگ اين نظر را تضعيف كرده است. او در تضعيف اين وجه به قول حق تعالى «قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ ...»

استدلال كرده كه جوابى است در برابر گفته آنان: «سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» و اظهار داشته است كه: بهتر است بين اين جمله «بئسما ... «و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 74

جملات قبلى، جمله بيگانه اى وجود نداشته باشد. با اين اعتبار وصل، عصينا ...» به ما بعد خود با توجه به دو نظر اول بهتر خواهد بود.

و وقف بر آن جايز خواهد بود با توجه به اينكه جمله بعدى، جمله مستانفه فرض شود گرچه ضعيف

مى باشد.

اين وقف صالح ناميده شده زيرا كلمه صالح است به وقف كردن، به لحاظ وجه مرجوح و اگر چه وصل آن به مابعدش افضل باشد به لحاظ وجه راجح.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 75

قسم هفتم وقف جايز

وقف جايز، وقف بر روى كلمه اى است كه جمله بعد از آن با آن يا با جمله قبل از آن رابطه معنوى دارد و بر سبيل جواز با آن يا با ماقبل آن رابطه لفظى دارد. توضيح مطلب اينكه، جمله بعد از كلمه موقوف عليها دو وجه سابق، در وقف حسن را داشته باشد ولى نتوان يكى را بر ديگرى ترجيح داد بلكه بين آن دو وجه تساوى حاكم باشد. وقف بر اين كلمه، وقف جايز ناميده مى شود. به اين معنى كه وقف و وصل جايز است، بدون اينكه يكى بر ديگرى، ارجحيت داشته باشد.

پس جايز بودن وقف با در نظر گرفتن وجه اوّل كه مستانفه بودن جمله باشد و جواز وصل با در نظر گرفتن وجه دوم خواهد بود يعنى كه جمله بعدى در محل خبر يا حال يا صفت است.

از مثالهاى اين وقف است:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 76

1- وقف بر روى كلمه «العذاب» در قول حق تعالى در آيه 49 سوره بقره «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ» مى باشد به اين دليل كه جمله «يُذَبِّحُونَ ...» احتمال دارد در محل نصب باشد بر حاليت از فاعل «يسومونكم» و يا جمله مستانفه بوده و محلى از اعراب نداشته باشد و جواب سؤالى باشد كه از جمله «يسومونكم» به خاطر مى رسد و مثل اين است كه سائلى مى پرسد: «ما الذى ساموهم اياه؟» در پاسخ گفته

مى شود: «يذبحون ...»

و ارجحيتى بين اين دو احتمال موجود نيست بلكه هر دو برابرند.

2- وقف روى كلمه «حسيسها» در قول حق تعالى در آيه 102 سوره انبياء/ 21 «لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها» زيرا جمله «وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» احتمال دارد در موضع نصب و حال از فاعل يسمعون باشد.

و احتمال دارد جمله مستأنفه بوده، محلى از اعراب نداشته باشد. و به منظور بيان بعضى از حالات اهل بهشت كه يكى از آنها تنعم هميشگى و شادى دائمى است باشد. نه اين تنعم را پايانى و نه آن شادى را نهايتى است.

اين وقف، وقف جايز ناميده شد به اين خاطر كه با مقابل خود يعنى وصل برابر است و بر آن هيچ امتيازى ندارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 77

قسم هشتم وقف معانقه يا وقف مراقبه:

وقف معانقه يا مراقبه وقفى است كه در آيه اى دو كلمه با هم باشند و بشود در هر يك از آنها وقف را انجام داد، اما زمانى كه وقف بر يكى از آنها صورت بگيرد مانع وقف بر ديگرى خواهد بود.

از مثالهاى اين وقف:

1- آيه دوم سوره مباركه بقره «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً» است «ريب» و «فيه» دو كلمه نزد هم هستند و مى شود در «لا ريب» و يا در «فيه» وقف كرد اما اگر در «لا ريب» وقف كرديم نمى توانيم در «فيه» وقف كنيم بلكه در اين صورت بايد آن را به مابعدش وصل كرد و اگر بخواهند در «فيه» وقف كنند، وقف بر كلمه «لا ريب» جايز نخواهد بود، بلكه وصل آن به كلمه «فيه» ضرورت دارد.

پس قارى بين وقف بر كلمه اول، و يا دوم، مختار

است ولى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 78

نمى شود روى هر دو آنها وقف كرد.

2- آيه 26 سوره مائده/ 5 «قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً» در اين آيه دو كلمه، يكى «عليهم» و ديگرى «سنة» پهلوى هم قرار گرفته اند و بر روى هر يك از آن دو، وقف كردن جايز است ولى وقتى بر «عليهم» وقف شد وقف بر روى «سنة» ممتنع بوده بلكه وصل آن به مابعدش واجب خواهد شد. و اگر قصد وقف بر روى كلمه «سنة» باشد وقف بر روى «عليهم» ممتنع خواهد شد.

پس قارى اختيار دارد در روى يكى از دو كلمه «عليهم» و يا «سنة» وقف كند ولى وقف در روى هر دو با هم جايز نخواهد بود.

علامه محقق ابن جزرى در كتاب «النشر ...» گفته است:

«بعضى وقف روى كلمه اى را، و برخى ديگر وقف روى كلمه ديگرى را جايز مى شمارند در اين صورت بين آن دو وقف وقف مراقبه بر مبناى تضاد خواهد بود.

اگر روى يكى وقف شد وقف بر روى كلمه ديگر روا نخواهد بود، نظير اينكه صاحب نظرى وقف روى «لا ريب» را اجازه مى دهد مسلما وقف بر «فيه» را اجازه نخواهد داد و كسى كه وقف روى «فيه» را اجازه مى دهد وقف بر روى «لا ريب» را اجازه نخواهد داد.

و اول كسى كه وقف مراقبت را مورد توجه قرار داد امام استاد ابو الفضل رازى بود. اين وقف بدان جهت وقف معانقت نام گرفته

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 79

است كه هر يك از دو كلمه در يك محل واقع شده و همديگر را به آغوش مى كشند و بدان جهت

وقف مراقبت نام دارد كه قارى قرآن در حال قرائت، مراقبت محلى است كه دو كلمه در آن جمع شده اند كه روى يكى از آنها بايستد. يا از اين جهت وقف را وقف مراقبت مى گويند كه:

شنونده مراقب قارى است و او را ملاحظه مى كند تا كلمه اى را كه بر آن وقف مى شود بشناسد و در صورتى كه در هر دو كلمه وقف كرد او را به وقف روى يكى از دو كلمه ارشاد و راهنمائى كند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 81

قسم نهم وقف قبيح، و خود انواعى دارد.

نوع اول:

وقف روى لفظى باشد كه شنونده معنائى از آن وقف درك نكند و فائده اى به دست نياورد كه سكوت بر آن صحيح باشد. براى اينكه ما بعد آن كلمه به اعتبار لفظ و معنى به همان كلمه به شدت مربوط است. مثل، وقف بر مبتدا و ابتدا به خبر. وقف بر روى انّ يا يكى از خواهرانش، يا وقف روى اسم انّ و شروع از خبر آن، وقف بر روى كان يا يكى از هم خانواده اش، يا وقف بر اسم كان و شروع از خبرش، وقف بر روى مفعول اول فعلى كه دو مفعول منصوب مى گيرد و ابتدا به مفعول دوم، وقف بر روى فعل شرط و ابتدا به جواب آن، وقف روى سوگند و ابتدا به جواب سوگند، وقف روى موصوف و ابتدا به

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 82

صفت، وقف بر روى مبدل منه و ابتدا به بدل، وقف روى مؤكّد و ابتدا به مؤكّد، وقف به عامل حال يا صاحب آن، و ابتدا به حال، وقف روى مميز «به فتح ياء» و شروع به

تمييز، و وقف روى مستثنى منه و ابتدا به مستثنى، و روى اسم موصول و ابتدا به صله آن، و روى فعل و شروع به مصدر آن، و روى فعل امر و ابتدا به جواب آن و از اين قبيل وقفها كه جمله روى آنها كامل نشده و معنايى از آن به دست نمى آيد و در اين گونه موارد وقف كردن و ابتدا به مابعد جايز نبوده «و قبيح» است.

نوع دوّم:

وقفى كه به فاسد كردن معنى و تغيير دادن حكم شرعى منجر مى شود مثل وقف در كلمه «و لابويه» در آيه 11 سوره نساء/ 4، و آيه اين است:

«يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ ...» زيرا وقف در لفظ (لابويه) يكى از دو معنى را خواهد داد.

اول: در نصف ما ترك، دختر ميت و پدر و مادر ميت شريك

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 83

هستند.

دوم: نصف ما ترك سهم دختر و نصف ديگر سهم پدر و مادر ميت است. در صورتى كه هر دو معنى نادرست مى باشد و حكم شرعى اين است كه:

دختر نصف ما ترك را سهم مى برد اگر تنها فرزند ميت باشد همان طورى كه خدا مى فرمايد «وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ» و پدر و مادر ميت نيز هر كدام يك ششم ما ترك را سهم مى برند اگر

ميت داراى فرزند پسر يا دختر باشد به طورى كه خدا در اين باره مى فرمايد:

«وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ» و ولد به معنى فرزند پسر و دختر هر دو مى باشد و بر اين اساس «وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» جمله جديد بوده و در صدد بيان اصول ارث بعد از بيان فروع ارث مى باشد با توجه به موضوع فوق جاى وقف در «فلها النصف» است و جاى ابتدا در «و لابويه» ...

مثال ديگر، وقف در «و الموتى» در آيه 36 سوره انعام/ 6 «إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» است وقف در «و الموتى» اين معنى را مى رساند كه:

مردگان نيز مى پذيرند با آنان كه مى شنوند و حال آن كه معنى اينطور نيست معنى اين است:

مرده دلان كه همان منكرين روز قيامت و نعمت و عذاب روز رستاخيز مى باشند داعى ايمان را پذيرا نمى شوند و سخن او را جهت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 84

اطاعت و انقياد نمى شنوند، «ولى» به همين زودى خدا آنها را در روز رستاخيز مبعوث كرده، و در برابر كفرشان به سزاى اعمالشان مى رساند و از اينجا فهميده مى شود كه جاى وقف بر (يسمعون) و محل ابتداى مجدد «و الموتى يبعثهم اللّه ...» مى باشد زيرا واو، واو استيناف است و جمله، جمله مستانفه كه در صدد بيان حال كفار و مجازات آنها در روز آخرت مى باشد.

و مانند وقف در كلمه «له» در آيه كريمه 18 سوره رعد/ 13 «لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ

مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ» مفهوم وقف در كلمه «له» اشتراك در مجازات كسانى است كه خدا را پذيرا نشده اند، و مطيع و منقاد اوامر و احكامش نبوده اند با كسانى كه به حضرتش ايمان آورده اند و اوامر و نواهى خداى مهربان را اطاعت كرده اند و هيچ ترديد نيست كه:

اشتراك كه جزاء اين دو گروه باطل است خدا در آيه 28 سوره ص/ 38 مى فرمايد:

«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» و در آيه كريمه 20 سوره حشر/ 59 مى فرمايد «لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ»

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 85

و مثل آن وقف در «و ان يعودوا» در آيه كريمه 38 سوره انفال/ 8 «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ» مى باشد.

وقف در «وَ إِنْ يَعُودُوا» اين معنى را مى دهد كه كفار چه از كفر خود دست بردارند و به سوى خدا برگردند و چه در كفر خود باقى مانده و به سرپيچى و عناد خود ادامه دهند آمرزيده مى شوند و بطلان اين معنى واضح است.

و نظير وقف در «وَ إِنْ تَوَلَّوْا» در آيه كريمه 20 سوره مباركه آل عمران/ 3 «فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ» زيرا وقف در «وَ إِنْ تَوَلَّوْا» هدايت جويى آن كسى را كه اسلام آورده و گمراهى آن را كه از اسلام رويگردان شده برابر مى سازد و فاسد بودن اين معنى آشكار است.

و شبيه آن وقف در

«كفرتم» در آيه كريمه 7 سوره مباركه ابراهيم (ع) 14 «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» مى باشد وقف در «كفرتم» اين تصور را به دست مى دهد كه خدا وعده داده است نعمت خود را به كفار افزونى بخشد چه سپاسگزار نعمتهايش بوده و به او و پيامبرانش ايمان آورند يا در كفر و گمراهى خودشان باقى بمانند و اين مطلب بالبداهه باطل است پس

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 86

سزاوار اين است كه:

قارى قرآن در كلمه «الحسنى» سوره رعد و «سلف» انفال و «اهتدوا» آل عمران و «لازيدنكم» ابراهيم وقف كند تا حقايق بيان شده، و معانى فاسد و باطل به ذهن افراد خطور نكند.

*** نوع سوّم:

وقفى توهم زا است و اين چنين گمان مى شود كه خداى تعالى به صفات ناروا متصف است و حال آنكه خدا در ذات و در صفات، از اوصاف مزبور منزه و مبرى مى باشد نظير اينكه در آيه 258 سوره بقره «فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» در و اللّه وقف شود از اين وقف اين توهم ايجاد مى شود كه خدا و كافر (نعوذ باللّه) در بهت مشترك هستند و بهت همان حيران و سرگردان شدن را مى گويند در حالى كه خداى تعالى منزه از اين نقيصه مى باشد پس جاى وقف در كفر است و يا «بايد» آن را به آخر آيه وصل نمود.

و مثل وقف در كلمه «للّه» در «لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» آيه 60 سوره نحل/ 16 كه خيال مى شود مثل بد براى خدا نيز هست

در صورتى كه «اعتقاد هر موحد اين است: له المثل الاعلى» قباحت وقف در (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي) آيه 50 سوره قصص/ 28 و آيه 28 سوره غافر/ 40 مثل وقف در آيه گذشته است چنين وقفى دلالت مى كند

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 87

به اينكه، خداى تعالى هيچ كس را هدايت نمى كند، زيرا حذف معمول، اعلام را عموميت مى دهد. و اين معنا فاسد است.

به اين جهت كه مقصود از هدايت در دو آيه مزبور، هدايت خاصه مى باشد، و آن توفيق درونى، و سعه صدر است به ايمانى كه عمل شايسته از آن سر مى زند، و هدايت به معنى فوق، عطيه اى خدائى است، و خدا آن را به هر كدام از بندگانش بخواهد عطا مى فرمايد، به طورى كه خداى تعالى در آيه 56 سوره قصص/ 28 به پيامبر بزرگوارش (ص) فرموده است: «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» يعنى: تو هدايت نمى كنى آن كس را كه دوست مى دارى، ولى خدا آن كس را كه بخواهد هدايت مى كند، و او به طالبان هدايت داناتر مى باشد.

و روش خدا در ميان بندگانش چنين بوده كه، هدايت خاصه را در ميان بندگانش، به كسى عطا نمى فرمايد كه بخويشتن ستم روا داشته است و گمراهى را بر هدايت ترجيح دهد.

هم چنانكه در سوره انعام/ 6 آيه 144 و 50 سوره قصص/ 28 مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» و در سوره غافر/ 40 آيه 28 مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ».

پس بر قارى قرآن كريم، وقف كردن در كلمه السوء در آيه 60 سوره

نحل، و يا وصل تا كلمه الاعلى،- و يا پايان آيه، واجب است، و در آيه دوم، واجب است- يهدى را به مابعد آن،- القوم الظالمين،- يا «من هو

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 88

مسرف كذاب» وصل كند، تا شنونده دچار معنى فاسد، و گمان باطل نشود، و اگر چنين گناه كرد، و حماقت خشم زائى شده است، و اگر عمدا در آنچه گذشت، و در موارد مشابه وقف كند، و معناى فاسد منظورش باشد، از اسلام خارج شده است «اعوذ باللّه تعالى».

در كتاب «نهايت القول المفيد»- گفته است: نظير همين وقف قبيح، وقف در اسمائى است كه حقايق آنها را صفات آن اسماء بيان مى كند.

مثل وقف در- للمصلين- در آيه 4 سوره مباركه ماعون 107، زيرا مصلين اسم ممدوح و محمودى است و شايسته نمى باشد كه با كلمه ويل ياد شود، و اين اسم ممدوح با صفتى كه به آن متصل شده، از ممدوح بودن بيرون رفته و آن صفت در اين جمله است كه خداى تعالى فرموده اند: الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ.

و از همه بدتر، و ناشايسته تر، وقف در لفظ- اله- است در آيه 62 سوره مباركه آل عمران/ 3، «وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ» و در آيه 19 سوره مباركه حضرت محمد 47 (ص) «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و وقف كردن در لفظ «لا يعلمها» در قول بارى تعالى در آيه 59 سوره مباركه انعام/ 6 «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ» و وقف در «الغيب» در گفته خداى متعال در آيه 65 سوره نمل/ 27، «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، و وقف در- «ارسلناك» در آيه 107 سوره مباركه انبياء/ 21، «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» و وقف در «الانس»

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 89

- در آيه 56 سوره الذاريات/ 15، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» «22»- وجه قباحت اين وقفها، و امثال آنها، بر كسى كه كمترين بهره اى از خرد، يا اثرى از فكر، در او وجود دارد مخفى نمى باشد. بنابراين قارى هوشيار، بايد از اين گونه وقفها بپرهيزد، و تا جائى كه برايش ممكن است از آن ها احتراز نمايد. و گرنه مرتكب گناهى بزرگ، و خطايى غير قابل اغماض شده است، «و هم چنان كه قبلا گفتيم» در صورتى كه وقف او در اين محلها به عمد، و به قصد معانى «ناشايست» صورت گيرد كافر خواهد شد. نعوذ باللّه تعالى من ذلك.

اين اقسام نه گانه كه شرح آنها گذشت، مخصوص «وقف اختيارى» است، و منظور از وقف به طور مطلوب همين است، به عبارت ديگر وقتى لفظ وقف ياد شود، يا گفته شود اين جا وقف مى شود، يا اينگونه، وقف تام است و اين گونه حسن و ... و ...، منظور از آن «وقف اختيارى» است، و قارى با اختيار و اراده خود با ملاحظه معانى

______________________________

(22)- و مثل وقف در «و انتم» در قول بارى تعالى: «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ» بدون ذكر «لا تَعْلَمُونَ» و مثل وقف در «وَ اللَّهُ» در آيه «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ» سوره فاطر/ 35 آيه/ 15 بدون ذكر «هُوَ الْغَنِيُّ» كه يكى از دو معنى فاسد زير به ذهن مى رسد:

(1) و اللّه

عطف است بجاى انتم- شما فقيريد و اللّه فقير است (نعوذ باللّه) (2) «و اللّه» سوگند باشد يعنى سوگند به خدا شما به خدا نيازمند هستيد كه هيچ كدام از اين معانى درست نيست.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 90

آيات، و موقعيت كلمات، و نظم و نسق جملات و عبارات، وقف مى كند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 91

و اما وقف اضطرارى

وقف اضطرارى، وقفى است كه قارى قرآن كريم، از روى ناچارى، به علت بريدن يا تنگى نفس، يا به علت ناتوانى در خواندن، يا به خاطر فراموشى، يا به خواب رفتن، يا دچار عطسه شدن، يا عارض شدن نوعى عذر، كه با وجود آن عذر، وصل كلمات قرائت شده به بقيه امكان نداشته باشد، تا در جايى وقف كند كه صلاح مى باشد، در اين گونه موارد، وقف در هر كلمه اى، جايز مى باشد گرچه معناى آيه تمام نشود. مثل اينكه در مبتدا، در اسم موصول، در اسم شرط، وقف كند، ولى آنچه براى قارى مراعاتش لازم و ضرورى است، و بايد بعد از وقف اضطرارى انجام دهد، اين است كه بايد از كلمه اى شروع كند كه در آن وقف كرده بود، اگر ابتدا به آن درست باشد، و گرنه از كلمه ماقبل آن شروع كند كه ابتداء با آن درست مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 92

*** و در قرآن كريم، كلماتى است كه به كلمات ما بعد خود، و به كلمات ماقبل خود، تعلق لفظى و معنوى دارد، و اقتضاى چنين كلماتى، منع وقف در آن ها است، ولى وجود سببى اقتضا مى كند در روى آنها وقف شود، و

به آن عمل مى شود.

از مثالهاى مربوطه كلمه (و توقروه) در آيه 9 سوره مباركه فتح/ 48 «لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا»، مى باشد، كلمه «و تسبحوه» عطف به «لتومنوا» مى باشد بنابراين بين آن و بين ما قبل آن ارتباط لفظى و معنوى وجود دارد و اقتضاى آن منع وقف در «و توقروه»، و وجوب وصل آن به ما بعد مى باشد، ولى چون وصل آن به ما بعدش، خلاف مقصود را به ذهن مى آورد و آن چنين است كه توهم مى شود ضمير «ه» در- و تسبحوه- به نبى اكرم (ص) برمى گردد در صورتى كه ضمير ياد شده به «اللّه» برمى گردد زيرا تسبيح و تقديس، مخصوص خداى سبحان است و لذا در «و توقروه» وقف مى شود، تا ايهام خلاف مراد از بين برود، و حقيقت بيان شود و تنبيهى شود به اينكه ضمير در «و تسبحوه» به خداى عز و جل برمى گردد.

و از مثالهاى اين مورد، كلمه «كبير» در آيه 217 سوره بقره، «قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ» است. زيرا قول خداى تعالى (در بقيه آيه) وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ ... قسمتى از مطلب مورد نظر است كه قل به آن دلالت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 93

دارد، بنابراين بين اين دو جمله ارتباط لفظى و معنوى وجود دارد و اقتضاى اين ارتباط منع وقف در كلمه- كبير است و وصل آن به جمله بعد آن، واجب مى باشد ولى چون وصل آن به ما بعد، موهم خلاف مراد است به اين نحو كه: «وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ» عطف به كبير

مى شود. براى دفع همين ايهام و بيان حقيقت، در كبير وقف مى شود.

قول بارى تعالى «و صدّ»- مبتدا است «و كفر به» عطف است بر آن، «وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ» عطف بر آن «أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ» خبر مبتدا و معطوف آن مى باشد.

و تقرير مساله به اين صورت است كه مشركين به مسلمانان ايراد كردند و گفتند: در ماه حرام جنگ مى كنند: خداى تعالى در رد گفته مشركين فرمود: جنگ در ماه حرام بزرگ است ولى آنچه را مشركين مرتكب شدند از راه خدا بازداشتند، به خداى سبحان كفر ورزيدند، مسلمانان را از شهرهاى خود بيرون راندند بزرگتر از جنگ مسلمانان در ماه حرام مى باشد زيرا جنگ مسلمانان در ماه حرام، به نفسه مقصود نيست (بلكه منظور آنان دفاع از شرارتهاى كفار و بت پرستان و دعوت به سوى خداى سبحان است) «23»

______________________________

(23)- همه آيه مورد بحث اين است.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ-

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 94

و از مثالهاى ديگر اين مورد، يكى نيز كلمه «وَ اتَّقِ اللَّهَ»- در آيه 37 سوره احزاب/ 33 است، در قول خداى تعالى «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» زيرا قول خداى تعالى، «وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ ...»

معطوف بر «و اذ تقول» و داخل در حيز ظرف است، كه «اذ» باشد بنابراين

بين اين جمله و بين جمله قبلى رابطه محكمى است در لفظ و در معنى، و اقتضاى همين رابطه، منع وقف در- و اتق اللّه- است و لازم مى آورد كه آن را به لفظ بعدى وصل كنيم ولى

______________________________

- عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ 117 بقره ما ترجمه آيه را با توجه به اعرابى كه در مجمع البيان طبرسى آمده و در همين كتاب هم مورد توجه بوده است از نظر مطالعه كننده ارجمند مى گذرانيم:

از تو از حكم قتال در شهر حرام را مى پرسند در جواب بگو: قتال در ماه حرام «گناه» بزرگ است و بازداشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به خدا و بيرون راندن اهالى مكه از خانه و كاشانه در نزد خدا بزرگتر است و فتنه از كشتار بالاتر است: كفار- مى خواهند مدام با شما بجنگند تا اگر توانستند شما را از دين خود برگردانند و هر كدام از شما از دين خود (اسلام) برگردد و در حالى كه كافر است بميرد اعمال آنان در دنيا و آخرت هدر مى رود و ايشان ياران دوزخ هستند و در آن مخلد خواهند بود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 95

وصل آن به جملات بعدى موهم خلاف معنى مقصود است. به اين بيان كه «و تخفى فى نفسك ما اللّه مبديه» خطاب رسول خدا است به- آنكه خدا و پيامبر به او انعام و احسان كرده اند و اين كس زيد بن حارثه است كه برده رسول خدا بود رسول خدا

(ص) ابتدا او را آزاد كرد و بعد او را به فرزند خواندگى خود پذيرفت- اما حقيقت اين است كه خطاب، خطاب خداى تعالى به رسول گرامى خودش مى باشد- نه خطاب رسول خدا به فرزند خوانده اش- بر همين مبنا در «و اتق اللّه» وقف مى شود تا اين توهم باطل از بين برود، و حقيقت بيان شود و تنبيهى باشد به اينكه خطاب از اللّه به رسول خدا است، و از طرف رسول اكرم (ص) به غلام آزاد شده زيد بن حارثه نيست. «24»

و غير اين موارد، از علل و اسباب كه وقف را اجازه مى دهد در جائى كه قواعد عمومى، وقف در آن محلها را جايز نمى شمارد.

و چون اين اسباب و علل متنوع و گوناگون است، و محدود ساختن آنها مقدور نبوده و مشمول قاعده معين و مضبوطى نمى شود اسم خاصى بر اين نوع وقفها، كه نتيجه همان اسباب و علل مى باشد نگذاشتيم.

______________________________

(24)- بايد دانست كه هم جملات قبل از «و اتق اللّه» و هم جملات بعد از آن هر دو كلام خداست كه اولى قول پيامبر به زيد را نقل مى كند و دومى حال و وضع پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله را واضح مى سازد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 97

مذاهب «25» علما در وقف در انتهاى آيات

اشاره

انتهاى آيه: پايان آيه، آخرين كلمه اى است كه در آن قرار دارد مثل:

العالمين، المفلحون، عظيم، المآب، وكيلا، عجبا، حيا و هوى علماى اسلام نسبت به وقف در پايان آيات چهار مذهب دارند.

مذهب اول:

جايز بودن وقف در پايان آيات است، و جايز بودن ابتداء، با كلمه بعد از آن به صورت مطلق، حتى اگر آيه قبل رابطه محكم و شديدى با آيه بعد داشته باشد و برعكس مثل وقف در آيه 92 حجر/ 15:

______________________________

(25)- مذهب يا مذاهب در اين كتاب به استثناى يك مورد به معنى عقيده و نظر مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 98

«فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»، و ابتداء از آيه 93 همان سوره «عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ» يا وقف در پايان آيه 9 سوره علق/ 113:

- «أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى» و ابتدا از آيه 10 همان سوره «عَبْداً إِذا صَلَّى» حتى اگر وقف در آن منجر به معناى فاسد و باطلى بشود، مثل وقف كردن در انتهاى آيه 4 سوره ماعون/ 107: «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ»، مفهوم وقف در پايان آيه ياد شده اين است كه خداى تعالى نمازگذاران را با ويل و هلاك بيم داده است. و حال آنكه اين معنا از آن آيه مقصود نيست.

يا اينكه وقف در پايان آيه روا باشد ولى ابتدا از اول آيه بعدى معنى فاسدى در برداشته باشد مثل وقف كردن در پايان آيه 151 سوره صافات 37:

«أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ» و ابتداء از اول آيه بعدى همان سوره يعنى از «ولد اللّه»، كه ابتدا از آن به اين معنى فاسد منجر مى شود كه وجود فرزند براى خداى تعالى ثابت است و حال آن كه

خداى از داشتن فرزند مقدس و منزه است «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ...» بالاخره با توجه به اين مذهب وقف در پايان آيات، به طور مطلق «جايز است» حتى اگر تعلق به ما بعد و برعكس، محكم باشد، و معنى فاسدى نيز از آن حاصل شود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 99

اين مذهب، مختار امام بيهقى در كتاب «شعب الايمان» و دانشمندانى غير از اوست و نزد اكثر اهل اداء شهرت يافته است.

پيروان اين مذهب، مطلق وقف در پايان آيات را، به عنوان يك عمل سنتى، معتبر مى دانند و عقيده دارند كه، قارى از اين عمل خود پاداش مى برد.

بر صحت اين مذهب، به روايتى كه از، ام المؤمنين، جناب ام سلمه رضوان اللّه تعالى عليها، زوجه پيامبر (ص) نقل شده استدلال شده است او گفته است: رسول خدا (ص) وقتى قرآن مى خواند در پايان هر يك از آيه ها، قطع مى كرد. مى فرمود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» وقف مى كرد و بعد مى فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» وقف مى كرد بعد مى فرمود «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» وقف مى كرد تا پايان حديث:

اين حديث را امام احمد، ابو داود، ترمذى و ديگران در كتاب هاى خود باز آورده اند. وجه دلالت حديث بر اين مذهب اين است كه، رسول خدا (ص) در «العالمين» و «الرحيم» وقف كرده و بين موصوف و صفاتش فاصله گذاشته است با اينكه بين آنها ارتباط محكم و اتصال قابل توجهى وجود دارد.

بعضى از علماء طرفدار اين مذهب گفته است:

افضل وقف در پايان آيات است و اگر چه بما بعدش تعلق و ارتباط پيدا كند، زيرا پيروى از هدايت رسول خدا (ص) و روش آن بزرگوار اولويت

دارد. انتهى.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 100

و نيز به نفع اين مذهب استدلال شده كه پايان آيات، به منزله سجع در سخن منثور و مثل قافيه در شعر منظوم است با اين نكته نظر كه آنها محلهاى وقف هستند.

مذهب دوم:

جايز بودن وقف در پايان آيات و ابتدا با كلمه بعد از آن است در صورتى كه ما بين كلمات پايانى آيات با كلمات بعدى ارتباط لفظى وجود داشته باشد يا اينكه در وقف به آنها و ابتدا از ما بعدشان خلاف مراد توهم نشود. پس اگر بين انتهاى آيه و بين ابتداى آيه بعدى ارتباط لفظى وجود داشته باشد مثل:- «أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» در آيه 4 سوره مطففين/ 83، جايز است قارى قرآن در «لمبعوثون» وقف كند، و به حديثى كه از ام سلمه گذشت عمل نمايد، ولى سزاوار است برگردد و آيه «أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» را به ما بعدش «لِيَوْمٍ عَظِيمٍ» وصل كند و تعلق لفظى را در نظر بگيرد كه در اين صورت عمل به حديث ام سلمه و ملاحظه تعلق لفظى را جمع كرده است.

و اگر وقف در پايان آيه صحيح بوده و ايجاد هيچگونه ايهامى نكند ولى ابتداء به ما بعد معنى فاسدى را برساند مثل وقف در پايان آيه 151 سوره صافات/ 37، «أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ» و ابتداء از «وَلَدَ اللَّهُ» در اين گونه موارد جايز است قارى در پايان آيه وقف كند تا به حديث سابق عمل كرده باشد ولى پس از وقف در پايان آيه، براى او واجب

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 101

است برگردد و آن را به مابعدش وصل

كند تا تو هم معنى فاسد را از بين برده و به معنى مراد اشاره كند.

و اما اگر وقف در پايان آيه معنى فاسدى را ايهام كند مثل وقف در- فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، در اين صورت وقف جايز نيست بلكه بايد به ما بعدش وصل شود تا تو هم معنى فاسد از بين رفته و در بيان معنى مقصود تسريع شود.

مذهب سوم:

جايز بودن سكت در پايان آيات، بدون نفس كشيدن بنابر جواز سكت در پايان آيات، به طور مطلق است چه آن روايت صحيح باشد يا نباشد به قصد بيان يعنى بيان كلماتى كه در پايان آيات قرار گرفته اند.

مستند اين مذهب چيزى است كه آن را ابو عمرو دانى در كتابش، المكتفى فى الوقف و الابتداء يادآورى كرده است، او گفته است: فارس بن احمد مقرى به ما روايت كرد، گفت: جعفر بن محمد دقان به ما روايت كرد، گفت: عمر بن يوسف به ما روايت كرد، گفت حسين بن شيرك به ما روايت كرد، گفت: ابو حمدون به ما روايت كرد، گفت:

يزيدى، از ابى عمرو بن علاء البصرى به ما روايت كرد كه وى در پايان هر آيه سكت مى كرد و مى گفت: سكت كردن در آخر آيه براى من محبوب تر است ... انتهى.

پيروان اين مذهب، وقف در حديث ام سلمه را به معنى سكت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 102

حمل كرده اند. «و گفته اند: منظور از قطع و وقف در پايان آيات سكت است».

عرض مى كنم:

اين اثر كه از عمرو بن علاء بصرى روايت شده نمى تواند سندى براى اين مذهب باشد زيرا گذشتگان لفظ سكت و قطع را يادآور مى شدند و منظورشان از هر

دو كلمه وقف بود، پس كلمات سه گانه وقف، سكت و قطع در زبان پيشينيان علماء قرائت به يك معنى بوده است و بين معانى اين الفاظ سه گانه، علماى متأخر فرق گذاشته اند و بنابر مطلب فوق منظور از سكت در اثر ياد شده وقف است و در آن دليلى براى اين مذهب وجود ندارد. و حمل وقف در حديث ام سلمه به سكت «به آن مفهوم كه در حال حاضر دارد» خلاف ظاهر مى باشد.

به اين جهت است كه اين مذهب در نزد عامه قاريان در نهايت سستى و ضعف مى باشد.

مذهب چهارم:

حكم وقف در پايان آيات، مثل حكم وقف در كلماتى است كه انتهاى آيه نيست بنابراين بايد ديد كلمات بعد از كلمات پايانى آيه با آن رابطه دارد يا ندارد، اگر بين آنها ارتباط و تعلق لفظى موجود باشد وقف در پايان آيه جايز نخواهد بود و اگر بين آن دو تعلق و ارتباط نباشد وقف كردن جايز خواهد بود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 103

و از آنچه قبلا گذشت، فهميدى كه لازمه تعلق لفظى، تعلق معنوى هم مى باشد بر عكس تعلق معنوى، كه ارتباط لفظى را ايجاب نمى كند پس تفاوتى بين پايان آيه و غير آن به لحاظ وقف در اين مذهب وجود ندارد. و به همين جهت است كه طرفداران اين مذهب، علامات وقف گوناگون را در پايان آيات وضع كرده اند، چنان كه در بالاى كلمات ديگر نيز كه كلمات پايانى آيه نمى باشند از علائم ياد شده استفاده كرده اند.

و هم چنين وقف در پايان بعضى از آيات را با توجه به قرائتى جايز ندانسته و با توجه به قرائت

ديگرى مجاز شمرده اند.

*** و از مثالهاى مورد بحث، لفظ- و الآصال- در آيه 36 سوره نور 24، «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»، مى باشد.

اين كلمه پايان آيه است ولى وقف در آن براساس قرائت جمهور كه «يسبح» را با كسر باء قرائت كردند و به خاطر تعلق لفظى جايز نمى باشد.

و ارتباط از اين قرار است كه «رجال» در قول حضرت حق «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» فاعل «يسبح» مى باشد.

و وقف در آن جائز است بر اساس قرائت ابن عامر و شعبه كه فعل «يسبح» را با فتح باء «به صورت مجهول» خوانده اند و در اين صورت تعلق لفظى فيما بين «الاصال» و ديگر كلمات آيه بعدى موجود

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 104

نخواهد بود زيرا «رجال» بر مبناى اين قرائت براى مبتداى محذوف خبر خواهد بود با اين تقدير كه «هم رجال» يعنى آنان مردانى هستند ...

*** و از مثالها يكى نيز لفظ «حميد» در آيه اول سوره مباركه ابراهيم/ 14، «إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» است اين كلمه پايان آيه است ولى با توجه به قرائت «اللَّهَ الَّذِي» يعنى مجرور بودن «ها» در لفظ جلاله كه قرائت اغلب قراء مى باشد، و بخاطر ارتباطى كه بين «حميد» و «اللَّهَ الَّذِي» وجود دارد وقف كردن صحيح نيست زيرا در اين قرائت، لفظ جلاله بدل از «الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» و يا بيان آن مى باشد.

و وقف بر آن جايز است با توجه به قرائت «اللَّهَ الَّذِي» يعنى رفع لفظ جلاله كه مطابق قرائت نافع، ابى جعفر و ابن عامر مى باشد و در اين قرائت بين آنها يعنى «الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» «وَ اللَّهُ الَّذِي»

تعلق لفظى وجود ندارد زيرا لفظ جلاله بر مبناى اين قرائت مبتدا و خبر آن اسم موصول بعد از آن «يعنى الذى ...» مى باشد يا خبر مبتداى محذوف است به اين صورت «هو اللّه الذى»- و اين مذهب علماى وقف، امثال امام ابى عبد اللّه محمد بن طيفور سجاوندى، علامه شيخ ابى محمد حسين به على بن سعيد عمانى، علامه محقق شيخ الاسلام شيخ زكرياى انصارى، و شيخ جليل احمد بن عبد الكريم اشمونى است.

و بنابر مذهب ايشان، انواع نه گانه وقف كه قبلا ذكر كرديم

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 105

در پايان آيات، تحقق خواهد يافت.

و اينك اقسام وقف و مثالهاى آنها در پايان آيات كه تقديم مى شود:

*** نوع اول: وقف سنت:

و از مثالهاى اين نوع است: «كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» در انتهاى آيه 17 سوره مباركه رعد/ 13 و «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»- در آيه 3 سوره مباركه قدر/ 97.

*** نوع دوم: وقف لازم

و پيشتر گفته شد: وقف لازم، وقف در كلمه اى است كه، اگر به ما بعدش وصل شود، معناى فاسدى توهم مى شود. و مثالهاى آن، در غير كلمات پايانى آيات از نظر شما گذشت و از مثالهاى پايان آيات، وقف در «الظالمين» است در انتهاى آيه 145 سوره بقره، «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ» پس وقف در «الظالمين»- لازم است و آن پايان آيه است زيرا در صورتى كه به «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ»- وصل شود چنين به نظر مى رسد كه اسم موصول صفت «الظالمين» است در صورتى كه اينطور نيست

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 106

بلكه «الذين» مبتدا است و خبر آن جمله «يعرفونه» مى باشد و مقصود از آن مدح كسانى از اهل كتاب است كه ايمان آورده اند مثل عبد اللّه بن سلام و ياران او.

و از مثالها يكى نيز، وقف در- «النار»- در آيه 6 سوره مباركه غافر 40، مى باشد «وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ»، و وقف در- «النار»- كلمه پايانى آيه لازم است.

زيرا در صورتى كه به قول خداى تعالى «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ...»

وصل شود چنين به نظر خواهد رسيد كه اسم موصول صفت براى- «اصحاب النار» است در صورتى كه چنين نيست بلكه- الذين يحملون العرش «وَ مَنْ حَوْلَهُ» مبتدا است و خبر آن جمله يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ

آمَنُوا ...» مى باشد، و- مقصود از آيه بيان احوال حاملان عرش است و اينكه در برابر انسانها چه موقف و موضعى دارند.

نوع سوم: وقف تام:

تعريف و مثالهاى آن در بيان اقسام نه گانه، در پايان آيات، و موارد ديگر، قبلا «از نظرتان گذشت»، اگر خواستى به آنجا مراجعه كن و از آن جمله يكى نيز وقف در مبين در آيه 11 سوره لقمان/ 31 «بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» و «حين» در آيه 98 سوره يونس/ 10 «وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ» است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 107

*** قسم چهارم: وقف كافى

و بيان شد كه، وقف كافى، وقف در كلمه اى است كه ما بعدش به آن و خود آن به ما قبلش ارتباط لفظى ندارد بلكه بين آنها ارتباط معنوى برقرار است.

و از مثالهاى اين گونه وقف در پايان آيات، وقف در «تبذيرا» در آيه 26 سوره اسراء/ 17 «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً» است، زيرا- جمله «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ» محلى از اعراب ندارد و جمله استينافيه جديدى است كه ذهن را در رابطه با فلسفه نهى از تبذير، روشن مى سازد، پس تعلق آن به ما قبل خود معنوى است نه لفظى.

قسم پنجم: وقف حسن

وقف حسن، وقفى است بر روى كلمه اى كه ما بعدش يا به آن يا به ما قبل آن تعلق معنوى دارد و راجح اين است كه تعلق لفظى فيما بين آنها وجود نداشته باشد. معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء 107 قسم پنجم: وقف حسن ..... ص : 107

از مثالهاى آن در پايان آيات، وقف در- «امدا» است در آيه 25 سوره جن/ 72 «أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً» زيرا كه در- «عالِمُ الْغَيْبِ» سه وجه وجود دارد:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 108

اول: «عالِمُ الْغَيْبِ» خبر مبتداى مضمر است و تقدير آن- هو عالم الغيب- است.

دوم: بدل از- «ربى»- است.

سوم: عطف بيان- براى «ربى»- است.

بنابر وجه اول ارتباط فقط معنوى خواهد بود.

و بنابر دو وجه ديگر ارتباط هم لفظى و هم معنوى خواهد بود.

ولى علامه آلوسى گفته است: اين دو وجه با وجود فاء در- «فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً»- منافات دارد زيرا در اين صورت نظم قرآنى چنين خواهد بود- «أم يجعل له عالم الغيب امدا، فلا

يظهر على غيبه احدا» خلل و سستى كه در اين تركيب وجود دارد بر هيچ كس پوشيده نيست. انتهى بنابراين، وجه اول بر دو وجه ديگر ارجحيت دارد، و ضعفى كه در آن دو موجود است بر وجه اول مترتب نمى باشد و لذا وقف در- «امدا»- پايان آيه، حسن خواهد بود.

*** قسم ششم: وقف صالح

وقف صالح وقف در روى كلمه اى است كه ما بعد آن به خود كلمه يا به ما قبل آن ارتباط معنوى و بنابر راجح ارتباط لفظى دارد.

و از مثالهاى آن در پايان آيات، وقف بر- «تعبدون»- در آيه 161

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 109

سوره صافات/ 37 «فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» است زيرا كه واو در «وَ ما تَعْبُدُونَ»- براى عطف است و «ما» اسم موصول مى باشد. كه به ضمير «كم» در- «فانكم»، عطف شده است و «ما» در آيه بعدى «ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ»- «ما» نافيه است و جمله «ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ» در محل رفع خبر انّ است، و جايز به شمار رفته كه واو در «وَ ما تَعْبُدُونَ» واو معيت و- «ما»- در محل نصب به جهت مفعول معه بودن باشد. و چون به معنى مقارنه دلالت دارد جاى خبر انّ را گرفته است و تقدير چنين است: «فانكم و الهتكم التى تعبدونها من دون اللّه تعالى قرناء لا تزلون عنها و لا تنفكون عن عبادتها»، شما و خدايانتان كه آنها را به جاى خداى حقيقى مى پرستيد قرين هم هستيد نه از آنها دست برمى داريد و نه از عبادت و ستايش آنها رو مى گردانيد، و اين تعبير نظير اين گفته است:

«ان كل رجل وضيعته، ان كلّ ثوب و

ثمنه»: يعنى هر انسانى همراه مال خود، هر لباسى همراه ارزش خود مى باشد» و بنابراين وجه جمله- (ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ)- جمله مستقلى خواهد بود كه هيچ ارتباط لفظى با ما قبل خود ندارد گرچه در معنى با آن مربوط مى باشد و وجه اول به طورى كه بيشتر مفسرين گفته اند ارجح است.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 110

قسم هفتم: وقف جايز

وقف جايز، وقف روى كلمه اى است كه ما بعدش به آن يا به ما قبلش تعلق دارد و تعلق معنوى قطعى است. و- جايز است در لفظ نيز بين آنها تعلق غير راجح پديد آيد.

و از مثالهاى آن در پايان آيات يكى وقف در- للمتقين- در قول باريتعالى- «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»- در سوره مباركه آل عمران/ 3 آيه 134 است.

زيرا اسم موصول در (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ) احتمال دارد صفت متقين و در محل جرّ يا عطف بيان آن، و يا بدل آن باشد.

و احتمال دارد در محل نصب باشد با مقدر بودن فعلى مثل (امدح) مدح مى كنم «كسانى را كه ...» و احتمال دارد در محل رفع باشد با در تقدير گرفتن مبتدائى مثل هم الذين ... و همه اين احتمالات مساوى مى باشند و يكى بر ديگرى رجحان ندارد.

*** قسم هشتم: وقف مراقبت

تعريف و مثالهاى آن در بيان انواع وقف ها گذشت و از مثالهايش در پايان آيات كلمه «النَّادِمِينَ» در قول خداى تعالى، در آيه 31 سوره مائده/ 5، «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ» است با كلمه «ذلك» در قول خداى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 111

تعالى «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ» و وقف در روى هر دو كلمه، بر سبيل بدل صحيح خواهد بود به اين معنى كه وقف در كلمه اول، وصل كلمه دوم به ما بعد را ايجاب مى كند و در صورتى كه بخواهد در كلمه دوم وقف كند ايجاب مى كند اولى را به دومى وصل نمايد و وقف كردن در هر دو آنها جايز نيست.

*** قسم نهم: وقف قبيح

اشاره

تعريف وقف قبيح، و بيان مثالهاى آن، در بيان اقسام وقف گذشت و از مثالهايش در پايان آيات وقف در كلمه- «هوى»- در آيه اوّل سوره نجم/ 53، «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» مى باشد. زيرا بين قسم و بين جواب قسم فاصله اى خواهد افتاد.

و وقف بر (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ) آيه 4 سوره ماعون/ 107 نيز، وقف قبيح مى باشد به اين جهت كه معنى فاسدى را به توهم مى آورد و آن بيم دادن نمازگزاران با ويل است.

و وقف كردن در پايان آيه 151 صافات/ 37 (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ) قبيح است چون ابتدا از (ولد اللّه) معنى فاسد را موجب مى شود كه خدا از آن مبرا و منزه است.

طرفداران اين نظر به حديث ام سلمه دو پاسخ دارند:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 112

پاسخ اول:

سند آن متصل نيست. علامه شوكانى در كتاب «نيل الاوطار» گفته است: «طحاوى، به علت مقطوع بودن خبر، آن را ضعيف و عليل شمرده است. و گفته است ابن ابى مليكه از ام سلمه اين حديث را نشنيده است و در اين باره به روايت ليث از ابن ابى مليكه از يعلى بن ابى مملك از ام سلمه استناد كرده است.

اما علامه حافظ ابن حجر گفته است: ايراد ياد شده، ايراد نيست.

زيرا ترمذى «حديث مورد بحث را» از ابن ابى مليكه، از ام سلمه، بدون واسطه نقل كرده و آن را صحيح دانسته است و به اسناديكه در آن يعلى بن مملك نام برده شده ترجيح داده است. پايان گفته شوكانى.

جواب دوم:

مقصود رسول خدا (ص)، از وقف كردن در پايان آيات اين بوده كه به ياران خود، فواصل آنها را تعليم و جايز بودن وقف در انتهاى هر آيه را اعلام فرمايد.

محقق جعبرى گفته است: استدلال كردن به اين حديث كه، وقف در فواصل آيات، وقف سنت است درست نيست، زيرا قصد از اين وقف ها، اعلام فاصله ها است، و عده اى از اين معنى غفلت كرده و آن را وقف سنت ناميده اند، و حال آنكه اين وقف، وقف بيان است، براى اينكه هر عملى سنت نيست مگر آنچه پيامبر اكرم (ص) آن را به طور تعبد انجام دهد. انتهى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 113

و صاحب «نهاية القول المفيد» از حافظ عسقلانى روايت كرده كه وى استدلال به حديث وقف در كلمات پايانى آيات را به عنوان سنت بودن وقف پى گيرى كرده و گفته است:

ظاهرا پيامبر اكرم (ص) در پايان آيات وقف

مى فرموده تا آخر آيات را بر شنوندگان بيان كند، و اگر منظور اين نبود در العالمين، الرحيم، وقف نمى كرد؛ براى اينكه وقف در آنها صفت را از موصوف قطع مى كند و آنچه در اين عمل يعنى قطع صفت از موصوف به چشم مى خورد بر كسى «پوشيده نيست». پايان آنچه از نهاية القول المفيد آورديم.

*** نتيجه: خلاصه بحث در مورد وقف بر آخر آيات چهار نظر بود:

نظر اول:

جواز وقف در پايان آيه و جواز ابتدا از اول آيه بعدى به صورت مطلق يعنى خواه تعلق لفظى بين آنها باشد يا نباشد و معنى خلاف مراد يا عدم آن پديد آيد.

نظر دوم:

جواز وقف در پايان، و جواز ابتدا از آغاز آيه بعدى، اگر تعلق لفظى در بين نباشد، و اگر تعلق لفظى موجود باشد در پايان آيه وقف مى شود و سپس به ما بعد وصل مى گردد. و اگر وقف در پايان آيه، معنى خلافى را موهم شود وقف كردن صحيح نخواهد بود بلكه بايد به ما بعد

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 114

وصل شود. و اگر وقف در پايان آيه موهم خلاف نباشد اما شروع از اول آيه بعدى به معنى فاسدى منجر شود حتما بايد انتهاى آيه به ابتداى آيه بعدى وصل شود.

نظر سوم:

جواز سكت است در پايان آيات بدون نفس كشيدن.

نظر چهارم:

حكم وقف در پايان آيات بمانند وقف در اثناى آيات است.

و از مباحث گذشته، طرفداران نظرات چهارگانه، دلايل آنان و ايراداتى كه بر گفته آنان وارد است برايت معلوم شد. و (توفيق تنها از جانب خداى متعال است).

ارجح مذاهب

«مؤلف گويد» ارجح مذاهب فوق، در نظر من، مذهب چهارم است.

زيرا معانى آيات، بلاغت رسا، سر اعجاز، استحكام اسلوب، استوارى عبارات آنها، همه و همه، آشكار و واضح نمى شوند مگر وقتى كه جملات به هم ربط يابند، پراكندگيها از بين بروند عبارات با هم پيوسته شوند، مسند به مسند اليه، جواب به شرط، مقسم عليه به مقسم به، معمول به عامل، حال به ذى حال، تمييز به مميز،

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 115

مستثنى به مستثنى منه، موكّد به مؤكّد، بدل به مبدل منه، صفت به موصوف، و ... و ... و ... ضميمه شوند. و وقف در پايان آيات، به طور مطلق، اكثرا بين مواردى كه ياد شدند فاصله ايجاد مى كند، و شك نيست كه حصول فاصله، موجب مفهوم نشدن معنى مقصود و از بين رفتن نظم آيات قرآن كريم است و هم چنين آن همه زيبايى و بلاغت كه در آيات وجود دارند، و آن سبك متين و محكم، و آن دقت و جودت تركيب همه از بين خواهند رفت، و اما آنچه طرفداران مذاهب سه گانه به آن استناد كرده اند و حديث سابق ام سلمه را عنوان نموده اند و مستند ديگرى در دست ندارند ادعاى آنان را تأييد و مذهب آنان را تشييد نمى كند به دلايل زير:

اول:- در اسناد حديث فوق ضعف و غرابت وجود دارد، و صحيح انگاشته شدن آن

از جانب حافظ بن حجر از بعضى جهات، ضعف و غرابت حديث مزبور را از جهات ديگر از بين نمى برد. و حديث نمى تواند مايه استدلال قرار گيرد مگر موقعى كه از تمامى ضعف ها و غرابت، سالم باشد، بخصوص كه با آن، به آنچه مربوط به الفاظ قرآن كريم است احتجاج شود.

دوّم: در حديث اين دلالت وجود ندارد كه، وقف پيامبر (ص) در پايان آيات براى بيان اين مسأله بوده كه وقف در پايان آيات از سنتهايى است كه مكلف از انجام آنها ثواب مى برد بلكه احتمال قريب اين است كه وقف حضرت رسول اكرم (ص) به دو منظور

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 116

صورت گيرد:

الف:

براى بيان جواز وقف باشد يعنى جواز وقف در پايان آيات، گرچه تعلق لفظى- به ما بعد موجود باشد.

ب:

تعليم فاصله هاى فيما بين آيات به صحابه، هم چنان كه حافظ ابن حجر اين مذهب را دارد، و تو از علم و دانش او نسبت به سنت پيامبر (ص)، بخوبى آگاه هستى.

و امام مدقق، علامه جعبرى كه خود از استادان حاذق و مبرز در بيشتر علوم قرآن و علوم دين و لغت مى باشد نيز «همين مطلب» را اظهار داشته است.

و آنچه همه اهل علم، اقرار و اعتراف دارند، و احدى در صحت آن شك و ترديد ندارد اين است: دليلى كه احتمال چيز ديگر روى آن مى رود استدلال كردن به آن ساقط مى باشد.

سوم: با تسليم به اينكه پيامبر (ص)، در پايان آيات وقف مى كرد، تا بيان فرمايد كه: وقف در پايان آيات، از سنتهايى است كه انسان در صورت عمل به آنها، پاداش مى يابد، در حديث چيزى وجود ندارد كه دلالت

كند پيامبر (ص)، چنين كارى را، در همه قرآن انجام مى داد، بلكه رواياتى يافت مى شود كه دلالت دارند چنين امرى، مخصوص سوره فاتحه است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 117

از جمله دارقطنى و ابن خزيمه و حاكم از ابى مليكه، از ام سلمه، روايت كرده اند كه پيامبر (ص) مى خواند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ، صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ، و آن را آيه به آيه جدا مى كرد، پس اين حديث به قرائت مخصوص سوره مباركه فاتحه دلالت دارد.

و بنابراين مراد از قرائت در روايت ترمذى و غيره- كان يقطع قرائته آية آية- مخصوص قراءت سوره فاتحه است، زيرا معلوم است كه بعضى روايتها، بعضى را شرح مى كنند و برخى به برخى مى خورند و موضوع عام به موضوع خاص، و مطلق به مقيد، حمل مى شود.

و به اين دليل پيامبر (ص) مخصوصا سوره فاتحه را، آيه به آيه از هم جدا كرده و در پايان هر آيه وقف فرموده، كه اين سوره فضل مزيد و رفعت عظيم و موقعيت والا، و منزلت عالى، نسبت به ساير سوره هاى قرآن دارد. و دليل آنچه گذشت روايت سعيد ابن معلى (ره) است كه گفت:

در مسجد نماز مى خواندم، رسول خدا (ص) مرا صدا زدند، و من جواب ندادم. «پس از اينكه نمازم را تمام كردم به آن بزرگوار» عرض كردم: يا رسول اللّه نماز مى خواندم و نتوانستم جواب شما را بدهم.»

حضرت فرمودند: آيا خداى تعالى نمى فرمايد: «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» آنگاه فرمودند: پيش

از آنكه از مسجد بيرون بروى سوره اى به شما ياد خواهم داد كه اعظم سوره هاى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 118

قرآن كريم مى باشد.

آنگاه دستم را گرفت. وقتى خواست بيرون برود، عرض كردم:

مگر نفرموديد سوره اى كه اعظم سوره هاى قرآن كريم است به شما ياد خواهم داد؟

رسول خدا (ص) فرمودند: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اين سوره سبع مثانى است و قرآن عظيمى كه داده شده ام، اين حديث را بخارى روايت كرده است.

و از ابوهريره نقل شده كه رسول خدا فرمودند: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، ام القرآن ام الكتاب، و سبع المثانى است، ترمذى اين روايت را باز آورده و گفته است:

حديث حسن صحيحى است.

«سؤال»:

چرا سوره مباركه فاتحه، بزرگترين سوره قرآن كريم شده هم چنان كه روايت بخارى به آن دلالت دارد؟ و «چرا اين سوره» ام القرآن، ام الكتاب است با توجه به اينكه «امّ» هر چيزى اصل و اساس آن شيئى مى باشد چنان كه حديث ترمذى به آن دلالت دارد؟

«جواب» زيرا اين سوره مشتمل است به مطالب و مباحثى كه سوره هاى ديگر قرآن كريم، مشتمل بر آنها نمى باشد، به طورى كه اين سوره تمام معانى قرآن كريم را در خود جمع كرده و به نحو اجمال متضمن

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 119

تمام علوم و مقاصد آن شده است و همه آنچه در قرآن كريم است تفصيل و شرح مقاصد آن مى باشد. و بيان آن به اين نحو است كه قرآن «به طور كلى» پنج مقصد را هدف قرار داده است:

هدف اوّل عبارت است از:

توحيد بارى تعالى، اعتقاد توام با يقين به همه اوصاف جلال و جمال و صفات كماليه

او و به اين هدف با جمله «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» اشاره رفته است.

هدف دوم عبارت است از:

وعده پاداش خير به مطيعان و وعيد سرانجام ناپسند به گناهكاران و به اين هدف در قول خداى تعالى، مالك يوم الدين اشاره شده است.

هدف سوم عبارت است از:

عبادات و اخلاص در آن ها، و احكام عملى كه مقتضاى اوامر الهيه است، هم چنين اعتراف به ناتوانى در انجام همه كارها كه جز با يارى و توفيق حضرت حق مقدور نمى باشد، و خداى سبحان به اين هدف با «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» اشاره فرموده است.

هدف چهارم عبارت است از:

بيان راه خوشبختى در دنيا و آخرت و تضرع به درگاه خداى مهربان كه انسان را به راه راست هدايت مى فرمايد راه راستى كه به خوشبختى زندگى دنيا و آخرت برساند، و به اين مساله در آيه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» اشاره كرده است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 120

هدف پنجم عبارت مى باشد از:

خبر دادن از وجود داعيان الى اللّه، و داعيان به شرع و احكامش، يعنى پيامبران مرسل، و آنان كه راه پيامبر را ادامه داده اند و خبر دادن از وضع كسانى كه از دين صحيح او اعراض كرده، و از حدود اوامر و نواهى او تجاوز نموده اند امثال طوايف گوناگون كفار و دستجات متضادى كه وجود دارند. و به قسمت اول اين هدف با «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» و به بخش دوم آن با «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ» اشاره فرموده است.

با توجه به اينكه اين سوره (فاتحة الكتاب)، داراى منزلت والا و درجه سطح بالا است، و علوم قرآنى را در برگرفته،

و به مقاصد و اهداف آن اشاره دارد، قرآن كريم چه به لحاظ تلفظ و تلاوت، و چه از ديدگاه خط و كتابت، و هم چنين نمازهاى پنج گانه با اين سوره آغاز مى شود، و هر مسلمان چه زن باشد و چه مرد، موظف شده اين سوره را ياد گرفته و حفظ كند، تا در نمازهايش بخواند، زيرا نماز بدون خواندن اين سوره، صحيح نمى باشد، و اصولا نماز به حساب نمى آيد مگر اينكه سوره فاتحه در آن تلاوت شود، به دليل اينكه پيامبر اكرم فرموده است:

«نماز نيست كسى را كه سوره فاتحه نخواند» اين حديث را بخارى و ديگران نقل كرده اند. و به همين جهات اين سوره، فاتحة الكتاب ناميده شده است. هم چنان كه مثانى ناميده شده است، زيرا دوبار در تمامى نمازها و به تكرار قرائت مى شود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 121

پس شگفت آور نيست كه پيامبر اكرم (ص)، به تلاوت اين سوره، عنايت قابل توجهى، داشته باشد كلمات آن را از هم جدا سازد و در انتهاى هر آيه وقف كند، تا مسلمانان همگى، كلمه كلمه آن، و آيه به آيه آن را حفظ كنند، و كبير و صغير، مرد و زن، جوان و پير برده و كنيز، بچه و بالغ از آن بزرگوار اخذ كنند، و عرب روشن فكر و باديه نشين خشن ساده لوح از آن بزرگوار بشنوند.

و تا آنجا كه به كتب اخبار و روايات وقوف يافته ايم- مسلم نشده كه رسول خدا (ص)، در سوره اى از سوره هاى قرآن مجيد، چنين كرده باشد كه در سوره فاتحه فرموده است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص:

123

ابتداء

ابتداء فقط «اختيارى» است بر خلاف وقف كه، «اختيارى و اضطرارى» است، چنان كه گذشت، و ابتدا روا نيست مگر با كلمه اى كه، وافى به مقصود كلام باشد و خلاف معنى مقصود را ايهام نكند. پس اگر خللى در غرض مورد نظر به وجود آيد، يا خلاف معنى مقصود تداعى شود، قبيح و زشت خواهد شد، و بر قارى قرآن واجب است از آن بپرهيزد، و احتراز نمايد.

بنابراين وقتى قارى قرآن، قول باريتعالى، «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ...» آيه 29 سوره بقره را تلاوت مى كند و نفسش يارى نمى دهد كه در «سموت» وقف كند و به ناچار در، «فَسَوَّاهُنَّ» وقف مى نمايد بايد به موقع ابتدا از كلمه اى آغاز كند كه وافى به مقصود باشد، و بر اوست كه از «ثُمَّ اسْتَوى» آغاز نمايد، و اگر از «إِلَى السَّماءِ» شروع كند، اين ابتداء مخل غرض و قبيح خواهد شد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 124

و وقتى آيه 3 سوره فاطر/ 35، «يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ...» را بخواند و در «يَرْزُقُكُمْ» وقف كند موقع شروع كردن بر او واجب است از «هَلْ مِنْ خالِقٍ» آغاز كند و اگر از «غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ» ابتداء كند معنى فاسد و زشتى را تداعى خواهد كرد.

و از مثالهاى ابتداى قبيح، آغاز قرائت است از آنچه ذيلا ذكر مى شود:

«عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ، الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ، إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ، إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً، يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ».

قباحت چنين ابتداء كردن ها، با اين الفاظى كه ياد شد بر كسى پوشيده نيست.

و باز از مثالهاى

اين نوع ابتدا است:

«وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ، و إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ»، زيرا كه ابتداى اين چنين تداعى دارد كه از ايمان به خدا، از تقوى داشتن در برابر خدا، احتراز داشته باشيد.

پس لازم است قارى قرآن، در حال قرائت، بيدار باشد، و بفهمد چه جمله اى را قرائت مى كند، معانى آيات و موقعيت جملات را، در نظر بگيرد تا به محذور نيافتد و وقف ناقص، و ابتداى زشت نكند.

در كتاب «نهايت القول المفيد» گفته است:

زشتى و قباحت ابتدا از كلمه اى كه وقف بر آن شده به اين

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 125

لحاظها است كه- معنى مفيدى نمى دهد،- معناى فاسد و باطلى را تداعى مى كند.

- خود آن كلمه و ما بعدش مطلبى است كه از كافرى نقل مى شود. پس به كسى كه در چنين محلها نفسش بريده، واجب است به ما قبل برگردد، و قسمت قبل كلام را به بعد آن متصل سازد، و اگر چنين نكند گناه كرده و اى بسا كه به خداى تعالى كفر ورزيده است (اگر چنين قصدى داشته باشد، هم چنان كه قبلا گفته شد).

بايد دانست قارى قرآن، هم چنان كه به وقف قبيح مجبور مى شود، به ابتداى قبيح نيز ناچار مى شود، و اين گونه ابتدا، در مواردى است كه گفته لا مذهب و بى دينى طولانى باشد، و نفس قارى يارى نكند كه آن را تا پايان قرائت كند، و لذا به ابتداء از ما بعد كلام ناچار مى شود، زيرا با توجه به اينكه به ناچار نفس او خواهد بريد فائده اى ندارد اينكه به قال و قالوا برگردد. و همه گفته كفر است.

مثل قول بارى

تعالى در آيه 33 سوره مباركه مؤمنون/ 23، وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ كه تا «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ» پايان آيه 38 ادامه مى يابد- زيرا كم قارى پيدا مى شود كه نفسش تا پايان اين مطلب قطع نشود، و همه مطلب كفر است.

خلاصه «در يك مورد طولانى، نظير آنچه گذشت وصل و وقف،

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 126

و ابتدائى وجود ندارد كه عمدى شدن آن كفر باشد و اگر چه كسى قسمتى از آن را به طور عمد انجام دهد مرتكب گناه مى باشد چنان كه فهميدى ... انتهى» عرض مى كنم:

اگر قارى عمدا، وقف، وصل، يا ابتدائى را انجام دهد كه معناى فاسد و باطلى حاصل شود، ولى او اين معناى فاسد را منظور نداشته باشد، عمل عمدى او گناه خواهد بود، و اگر عمدا، آنها را انجام دهد و معنايش را قصد نمايد كافر خواهد شد، نعوذ باللّه.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 127

ياد آورى مسائل مهمى در رابطه با وقف

اشاره

امام محقق ابن جزرى، در كتاب «النشر»، مسايلى را در رابطه با موضع وقف و ابتداء، ياد كرده كه از اهميت و ارزش خاصى برخوردار مى باشد، و ما آنها را به صورت ساده و بهترى از نظر قارى محترم قرآن مى گذرانيم، و مسايل ديگرى را كه از كتابهاى گوناگون «برگرفته ايم» و تعدادى را نيز كه زائيده افكار «خودمان مى باشد» و در درجه اهميت، كمتر از مسايلى كه در «النشر» آمده نيست اضافه مى كنيم، و آنها عبارتند از:

*** مسأله اوّل: گفتار پيشوايان وقف:

وقف در مضاف، بدون ذكر مضاف اليه در فعل، بدون ذكر فاعل، در فاعل بى ذكر مفعول، در مبتداء با عدم

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 128

قرائت خبر، خواندن كان و اخواتش، ان و اخواتش با نخواندن اسامى مربوط به آنها، آوردن موصوف و باقى گذاردن صفت، گفتن معطوف عليه بى اينكه معطوف را بگويند، تلاوت قسم و عدم تلاوت جواب قسم، و قرائت حرف و عدم قرائت آنچه حرف به آن آورده شده، تا آخر آنچه در اين باره به تفصيل ياد آور شده اند جايز نيست.

پيشوايان وقف نمى خواهند بگويند كه: وقف در آنچه گفته شد و نظاير آنها حرام، يا مكروه است، يا انسان را دچار گناه و مشكل مى سازد، بلكه مى خواهند با اين مقررات راه صحيح تلاوت را نشان دهند و «قارى را به چيزى كه» به تلاوت قرآن زينت مى دهد، و به رونق قرائت مى افزايد، «هدايت كنند» پس معنى وقف بر اين يا بر آن جايز نيست يعنى كه وقف در آنها، تلاوت و قرائت را زيبايى نمى بخشد به عبارت ديگر، وقف در آنها زيبايى تلاوت و بهاء قرائت را از بين مى برد.

و مقصودشان

از اينكه مى گويند:

در اين كلمه وقف نمى شود، در فلان محل وقف صحيح نمى باشد، يا فلان جا محل وقف نيست عبارت از اين است كه:

اگر قارى در آن محل وقف كند، صحيح نخواهد بود، از آنجا كه مانده ابتداء نمايد. هم چنان كه معنى اين سخن، ايشان كه مى گويند:

وقف در فلان محل جايز است اين است كه:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 129

قارى مى تواند از ما بعد آن ابتدا كند، و اين را بدان جهت مى گوئيم كه: هر كجا وقف را جايز شمردند، ابتدا از ما بعدش را نيز جايز به شمار آوردند و هر جا وقف را جايز نشمردند ابتدا از ما بعدش را نيز جايز ندانستند.

اين همان معنى است كه آنان با اين جملات تعبير مى كنند ... و قصدشان اين نيست كه مطلق وقف در فلان محل جايز نمى باشد وقف كردن به جهت ضيق نفس، از ياد رفتن ما بعد آيه، به جهت تعليم، ردّ سلام و غير آن در هر كجاى قرآن كه باشد جايز است، النهايه قارى قرآن بايد برگردد و قرائت خود را از جايى كه وقف كرده ابتدا كند، اگر آن محل براى ابتدا كردن صلاحيت دارد، و گر نه از كلمه قبلى كه براى ابتدا كردن شايسته است شروع مى كند.

وقف بر روى كلمه اى ممتنع نمى باشد مگر موقعى كه موجب خللى در معنى يا سياق قرآن كريم باشد.

اگر چنين موردى پيش آيد وقف كردن ممتنع خواهد بود مثل وقف در كلمه تجرى در آيه 25 سوره بقره «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، زيرا از وقف در «تجرى» اين

معنى به نظر خواهد آمد كه فاعل ضمير مستتر است و بر «جنات» بر مى گردد، و بر اين اساس، جريان وصف «جنات» خواهد بود، در صورتى كه معنى آيه چنين نيست بلكه «تجرى» فعلى است كه به «انهار» مربوط مى شود و «انهار» فاعل آن مى باشد و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 130

بنابراين، جريان وصف «انهار» خواهد بود- زيرا در معنى فعل، وصف فاعل است- و واقع امر نيز چنين است «يعنى مژده ده كسانى را كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده اند كه براى آنها باغهايى است كه از زير آنها نهرها روان مى باشد» به عبارت ديگر اين نهرها است كه روان مى شوند نه باغها كه وقف در جنات معنى اخير را به ذهن مى آورد».

و نظير آن اين است كه قارى قرآن، بهنگام تلاوت آيه 25 سوره اسراء/ 17 «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ»- «نُفُوسِكُمْ» را به «إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ» وصل كند و با اختيار خود در «صالِحِينَ» وقف كند. كه اين وقف معنى آيه را تغيير مى دهد و معنى چنين مى شود، خداى تعالى، به نفوس بندگان خود وقتى داناتر است كه انسانهاى شايسته اى باشند، اين معنائى است كه آيه به طريق منطوق به آن دلالت مى كند و به طريق مفهوم دلالت مى كند به اينكه خدا به نفوس بندگان خود علم ندارد اگر انسانهاى صالح و شايسته نباشند.

و شك نيست كه اين معنى بر خداى تعالى محال است. زيرا كه علم حضرت بارى تعالى شامل همه آفريدگان است، به درون نفوس بندگانش، به آنچه در دلهايشان و در ضماير ناپيدايشان مى گذرد احاطه دارد، و در اين خصوص، بين

مؤمن و كافر و بين مطيع و فاجر تفاوتى وجود ندارد.

پس بر قارى قرآن كريم سزاوار است نظير آيه اول در «جنات»

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 131

و مانند آيه دوم در «نفوسكم» وقف كند تا در معنى خللى پديد نيايد و مقصود و مراد آيه تغيير نيابد.

مختصر سخن اينكه، قول علماى وقف، كه وقف به اين نحو جايز نيست، يا آنجا صحيح نمى باشد ... اين معنى را دارد كه اينجا وقف اختيارى نمى باشد كه از ما بعدش بشود ابتدا كرد. و صرف اين مساله، به موقع ضرورت مانع از وقف نيست مثل غلبه عطسه، ولى بعد از آن بايد همان قسمت با قسمت بعدى به نحوى كه پيشتر اشاره كرديم پيوند يابد.

مساله دوم: درباره وقفهاى خلاف قاعده اى است كه جهتى جز جلب توجه شنوندگان ندارند

«نظير اينكه» بعضى از مردم عمدا در لفظ «جناح» در آيه 158 سوره بقره «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ» وقف مى كنند، آنگاه از «عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» ابتدا مى كنند، و در لفظ «أَنْتَ» در آيه 286 سوره بقره، «وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ» وقف كرده، و از «مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ» آغاز مى كنند، و در لفظ «يَحْلِفُونَ» در آيه 62 سوره نساء/ 4 «ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ» وقف، و از «بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً» ادامه مى دهند، و در لفظ جلاله در آيه 3 سوره انعام/ 6 «وَ هُوَ اللَّهُ» وقف، و از «فِي السَّماواتِ وَ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 132

فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ» شروع، يا در لفظ «فِي السَّماواتِ» وقف، و از «فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ» شروع مى كنند، و در لفظ «تَمْشِي» در

آيه 25 سوره قصص/ 28، «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي» وقف، و از «عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ» شروع مى كنند، در لفظ «حقا» در آيه 47 سوره روم/ 30 «فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا» وقف و از «عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» ابتدا مى نمايند، در «لا تشرك» آيه 13 سوره لقمان 31 «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ» وقف، و از «بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» ابتدا مى كنند. و ما در خصوص اين وقفها به طور منصفانه، با توجه به اسلوب دقيق و ظريف قرآن كريم و معانى بلند و بالاى آيات به مناقشه «و مداقه» مى پردازيم و مى گوئيم:

اما وقف در «فَلا جُناحَ» در آيه «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ ...» و شروع از «عليه» بر مبناى اين است كه آيه كريمه دلالت دارد به وجوب طواف «سعى» بين صفا و مروه، و آيه به آن دلالت نمى كند مگر موقعى كه در «فَلا جُناحَ» وقف و از «عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» ابتدا شود، و اين نظر با توجه به شأن نزول آيه، و با توجه به احاديثى كه در خصوص آن وارد شده، مردود است.

سبب نزول آيه اين است كه، دو بت به نامهاى «اساف» و «نائله» در صفا و مروه، «زمان جاهليت» نصب شده بود و اهل جاهليت به جهت بزرگداشت آن دو بت بين صفا و مروه سعى مى نمودند، وقتى دين مقدس اسلام ظاهر شد و بتها را شكست و از بين

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 133

برد مسلمانان را دشوار شد كه بين صفا و مروه «با توجه به سابقه اى كه شرح آن رفت» سعى كنند، و خداى تعالى اين آيه را نازل، و به

سعى بين صفا و مروه اجازه فرمودند و اعلام داشتند كه سعى بين آن دو از شعائر الهى به شمار مى رود.

از عروه رضى اللّه عنه، روايت شده كه از خاله اش عايشه، ام المؤمنين، از شأن نزول اين آيه سؤال كرد او جواب داد: براى انصار دشوار مى آمد كه بين صفا و مروه سعى كنند و خدا اين آيه را نازل فرمود. اين روايت را بخارى و مسلم در كتابهاى خود باز آورده اند.

و علت دشوارى سعى بين صفا و مروه چنان كه گذشت آن بود كه اهل جاهليت بين صفا و مروه سعى مى كردند و در آن جا دو بت نهاده شده بود كه به آنها دست مى كشيدند، و اين طواف از شعارهاى مردم جاهليت بود، انصار خوش نداشتند كارى را انجام دهند كه به رسوم جاهليت آلوده باشد، بنابراين، مقصود از نزول آيه رفع حرج از سعى بين صفا و مروه و جايز شمردن انجام آن مى باشد، اما واجب بودن سعى، با آيه ثابت نمى شود و ثبوت وجوب آن ناشى از فعل پيامبر اكرم و قول آن بزرگوار صلى اللّه عليه و آله مى باشد، آن حضرت به طورى كه امام احمد و دار قطنى و بيهقى با سند حسن روايت كرده اند فرمودند «ايها الناس اسعوا فان اللّه قد كتب عليكم السعى» اى مردم بين صفا و مروه سعى كنيد كه خدا آن را بر شما واجب كرده است» فرموده آن بزرگوار، «اسعوا» امر است و در اينجا به معنى وجوب

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 134

است و لذا پيامبر اكرم علت آن را بيان مى كند و مى فرمايد كه «فان اللّه قد كتب

عليكم السعى» يعنى خدا سعى را بر شما واجب كرده است. كسانى كه وقف در فلا جناح را جايز شمرده اند بدون داشتن هيچ نوع دليلى، حذف خبر را به اين امر اضافه مى كنند و مى گويند:

تقدير آيه چنين است:

«فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه فى فعلها» ما به آنان مى گوئيم:

اولا: هيچ دليلى به اينكه «عليه فى فعلها» از آيه حذف شده وجود ندارد:

ثانيا: اسلوب والاى قرآن و معانى سامى آن خود را از اين معنى سست و بى اساس تنزيه مى كند.

و حال كه اين وقف، با شأن نزول آيه، و با احاديث صحيحى كه در اين خصوص وارد شده، و با قواعد لغت عرب، و با اسلوب ادبى قرآن كريم، و معانى بلند و بالاى آن منافات دارد، شك و ترديد در خطا بودن آن وجود نخواهد داشت و لذا واجب است از آن دورى و اجتناب شود.

و در خصوص آيه كريمه: وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا ... تا آخر سوره بايد بدانى كه قسمتى از دعاى مؤمنان نمونه اى است كه، سرور ايمان دلهايشان را پر ساخته، و محبت آن در اعماق جانشان جاگرفته، و با تمام عواطف و احساساتشان درهم آميخته است، «ايمان» اين

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 135

مؤمنان، مؤمنانى كه ايمان خالص دارند، آلوده به ريا نيست، گرد نفاق به ساحتش راه ندارد، اينان مؤمنان كاملى هستند كه اعتقاد راسخ دارند و شك ندارند در اينكه احدى غير خداى تعالى صاحب عفو و غفران و رحمت نمى باشد و كسى جز خدا، ياراى رساندن خير به بندگان را ندارد، پس در اعتقاد آنان خداى سبحان يگانه نافع

و ضار است، يارى مى كند هر كه را بخواهد و خوار مى سازد هر كه را اراده كند، فرمان مطاع او را مانعى، و حكم نافذ او را رادعى نيست.

عرض مى كنم:

مؤمنانى كه بخشى از اوصافشان چنين باشد امكان ندارد در «انت» وقف كنند زيرا وقف در انت، گرچه خيلى بعيد به نظر مى رسد، اشاره خواهد داشت به اينكه، مؤمنان عقيده دارند: غير از خدا، صاحب عفو و غفران و رحمتى وجود دارد، ولى مى خواهند كه خداى تعالى، خود به آنان رحمت فرمايد و «عفو و غفران و رحمت» آنان را به ديگرى موكول نفرمايد و لذا از باب تاكيد در سؤال «انت» مى گويند.

ضعيف ترين مردم در ايمان، و آنكه در درجه پايين يقين قرار دارد هرگز اين را جزو اعتقادات خود قرار نمى دهد چه برسد به آن رادمردان نورانى، و بندگان پاكيزه خداى رحمان كه خدا «بنيان»- دين خود را با آنان برافراشته «رايت» شرع را به وسيله آنان برافراخته است. پس وقف در «انت» خطاى فاحش است و با حقيقت كسانى كه

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 136

آيه كريمه، در بالا بردن شأن شان، و ثنا به ذكر و يادشان، اعلام قدر والايشان، در نزد خداى تعالى فرود آمده منافات دارد.

امّا وقف در «يحلفون» در آيه «ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً»: مبنى بر حذف محلوف به «يعنى چيزى كه بر آن قسم ياد شده» مى باشد و تقدير آن چنين است «باللّه» حرف با در بقيه آيه «بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً»، حرف قسم است و فعل قسم حذف شده و در تقدير «نقسم باللّه» است يعنى

به خدا سوگند مى خوريم كه جز احسان و توفيق چيز ديگرى نمى خواهيم، و اين تأويل به چند جهت مردود است:

جهت اول:

اين معنى خلاف ظاهر آيه است كه به ذهن مى آيد، آنچه از آيه متبادر به ذهن مى شود اين است كه «بِاللَّهِ» به «يَحْلِفُونَ» مربوط مى شود.

جهت دوم:

چنين وقف وامى دارد محذوفى در تقدير باشد، و نزد اهل علم مقرر است كه آنچه به حذف مقدر نياز ندارد بر آنچه به آن نياز داشته باشد مقدم است.

اشمونى در كتاب «منار الهدى» گفته است:

در «يحلفون، نمى شود وقف كرد و برخى، بيرون از روش، و به تكلف در آن كلمه وقف كرده اند و «با» را در «باللّه» باء قسم و «ان

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 137

اردنا» را جواب قسم و «ان» را، ان نافيه به معنى نه فرض كرده اند، يعنى كه در عدول از مراجعه در رفع خلاف به شما منظورى نداشتيم و طالب احسان و توقيق بوديم و اين «بيان»- چيز درستى نيست براى اينكه كلمه «يحلفون» با كلمات ما بعدش به شدت در رابطه است علاوه بر اين قسمهاى حذف شده در قرآن، فقط قسم هايى است كه حرف سوگند آنها واو است، يعنى اگر باء قسم ذكر شود فعل قسم آورده مى شود مثل «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ»، «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ» و هرگز باء قسم را نمى بينى كه فعل آن حذف شده باشد. و معتبر اين است كه باء به «يَحْلِفُونَ» متعلق است و به طورى كه گذشت «آن باء» باء قسم نمى باشد.

جهت سوم:

اين وقف با فحوا و هدف آيات منافات دارد، زيرا هدف آيات ذكر معايب، و بيان مطالب و تشريح قبائح اعمال منافقان و توبيخ

آنان مى باشد. و يكى از كارهاى زشتشان اين است كه جرأت كنند و به خداى تبارك و تعالى به دروغ سوگند بخورند و اگر در «يحلفون» وقف شود، براى شنونده روشن نخواهد بود محلوفشان كيست، آيا به خدا سوگند مى خورند كه جرم ديگرى باشد علاوه بر جرائمى كه در گذشته داشته اند يا به غير او سوگند مى خورند كه مورد توجه نيست لذا واجب است، «يحلفون» به «باللّه» وصل شود تا به طور كامل روشن شود كه مورد قسم شان خدا است «و نه ديگرى» و اين نص

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 138

موجب شود كه دروغگوئى آنان محرز و سوگند دروغشان، به خداى عز و جل براى همگان معلوم شود و شنونده اى در شأن آنان دچار شك و ترديد نباشد بلكه بدى اعمالشان و قباحت افترايشان را به خدا و پيامبر (ص) يقين كند.

اما وقف در لفظ جلاله در آيه «وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ ...» بر مبناى قول كسانى است كه گفته اند: «وَ هُوَ اللَّهُ» جمله اى مركب است از مبتدا و خبر، و با قرائت «اللّه» كامل مى شود و اين قول نحاس است.

و بر اين مبنا جار و مجرور يعنى «فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ» يا به محذوفى متعلق خواهد بود كه حال است از مفعول «يعلم» و مفعول «يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ» است پس معنى چنين خواهد بود:

«يعلم سركم و جهركم حال كونهما فى السماوات و فى الارض» يعنى نهان و آشكار شما را در حالى كه در آسمان و يا زمين باشند مى داند، يا متعلق به خود فعل «يعلم» است.

اين وقف از جهاتى ضعيف است:

جهت اول:

خبر دادن

با اين جمله، «وَ هُوَ اللَّهُ» با توجه به اينكه، در ابتداى سوره، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ...» آمده است فائده اى نخواهد داشت.

جهت دوم:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 139

در اينكه جار و مجرور را متعلق به محذوف حال از مفعول «يعلم» قرار بدهيم علامه سمين گفته است: جدّا اين كار ضعيف است زيرا معمول مصدر، از خود آن مقدم شده است.

و متعلق قرار دادن جار و مجرور به خود «يعلم»، تركيب سست و ضعيفى خواهد بود و با اسلوب قرآن كريم كه از هر جهت محكم و قوى است مناسبتى نخواهد داشت.

و به اين دليل و آن يكى، محققان علماى تفسير، اعتقاد كرده اند كه جار و مجرور متعلق به لفظ جلاله- «اللّه» مى باشد با در نظر داشتن معنى توصيفى كه در بردارد و آن معبود بودن اوست و لفظ «اللّه» اسم خاصى، براى ذات اقدس است و به اين اعتبار جامد است، و چيزى به آن تعلق نمى يابد، ولى چون اين اسم خاص متضمن تمامى صفات كمال، و جامع همه صفات جلال است، بدين ترتيب اسم خاص متضمن اسم غير علم شده و تعلق جار و مجرور به آن صحيح مى باشد، و تقدير چنين است:

«و هو المعبود فى السموات و فى الارض»: يعنى او در همه آسمانها و زمينها معبود است، و نظير آيه فوق آيه 84 سوره زخرف/ 43 و «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ» مى باشد يا «هو المنفرد بالالوهية فيهما» يعنى كه او در الوهيت آسمانها و زمينها، منفرد است» و غير از او خدايى براى موجودات

جهان هستى وجود ندارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 140

يا «هو الكامل القدرة المحيط العلم القابض على الامور» يعنى كه او در قدرت كامل، در علم محيط است، و زمام امور آنها را در يد قدرت و در قبضه خود دارد، يا مالك متصرف مدبر در آنها است و يا تقديراتى از اين نوع، با ملاحظه يكى از اين معناها، تعلق جار و مجرور به لفظ جلاله اللّه كه علم است، درست خواهد بود.

چنان كه مى گويند: «فلان اسد فى ساحة الوغى» فلان كس در ميدان جنگ شير است يعنى با جرأت است و با توجه به اينكه لفظ اسد، اسم جامد است و به جرأت دلالت دارد صحيح است كه در جار و مجرور بعد از خود عمل كند مثل اينكه گفته شده: فلان كس در ميدان جنگ جسور است و يا گفته شود «هو حاتم فى طى» او حاتم در قبيله طى است، يعنى مثل او مى باشد بر اساس اينكه اسم علم (حاتم) معناى سخاوت را در بردارد، به لحاظ اشتهارى كه حاتم «در اين خصوص» داشته است در اين جمله اين معنى نهفته است «هو جواد فى طى» او مثل حاتم در قبيله طى سخاوتمند است.

و اما وقف در «فِي السَّماواتِ»، و ابتدا از «فِي الْأَرْضِ» از بلاغت بعيدتر است، زيرا به نظر مى رسد خدا، فقط خداى آسمانها است، يا مالك و متصرف فقط آسمانها است و مالك غير آنها نيست.

بنابراين وقفى كه موافق معنى آيه و سياق آن، و مطابق قواعد زبان عرب باشد و معنايى را كه با تنزيه خداى تبارك و تعالى منافات دارد به ذهن نياورد

وقف كردن در «وَ فِي الْأَرْضِ» است، و بهتر از آن هم

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 141

وقف كردن در پايان آيه كريمه يعنى در «وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ» مى باشد.

و اما وقف در «تَمْشِي» در آيه «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ» و ابتداء از «عَلَى اسْتِحْياءٍ»، جار و مجرور را كه همان «عَلَى اسْتِحْياءٍ» باشد متعلق مى سازد به محذوفى كه حال از فاعل است، و تقدير چنين خواهد شد كه:

«قالت مع استحياء» يعنى در حالى كه شرم مى كرد گفت يعنى:

دختر حضرت شعيب در موقع گفتن اين مطلب به موسى، على نبينا و آله و عليه السلام «إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا»، پدرم شما را دعوت مى كند تا پاداش آب دادن به گوسفندان ما را بپردازد، شرم مى كرد نه هنگام آمدن يا راه رفتن اشمونى در كتاب منار الهدى گفته است:

«بعضى از قاريان قرآن كار عجيبى كرده و در «تَمْشِي» وقف، و از «عَلَى اسْتِحْياءٍ» ابتدا كرده است ... الخ سجاوندى آن را از برخى قاريان قرآن نقل كرده و گفته است:

و شايد اين قارى، «عَلَى اسْتِحْياءٍ» را حال مقدم بر «قالت» گرفته يعنى «قالت مستحية»، يعنى در حال شرم گفت، زيرا او مى خواست وى را به ضيافت خود دعوت كند و نمى دانست مى پذيرد يا نمى پذيرد و اين وقف، وقف خوبى است و بهتر از آن وصل است انتهى» و من عرض مى كنم:

اين وقف ضعيف و حتى به جهاتى خطا است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 142

اول: بر خلاف سياق و اسلوب نظمى قرآن كريم است، كه به ذهن مى رسد، زيرا آنچه به نظر مى آيد اين است

كه، جمله «تَمْشِي» به جهت حال بودن از فاعل «جاءت»، كه يكى از دختران حضرت شعيب باشد در محل نصب قرار گرفته. و جار و و مجرور، «عَلَى اسْتِحْياءٍ» متعلق به محذوف است، و آن حال است از فاعل «تَمْشِي» يعنى ضميرى كه در آن مستتر است، و تقدير چنين مى باشد.

جاءته ماشية مستحيية. و فائده آن اين است كه توصيف مى كند آن دختر نه فقط در آمدن، بلكه هم در آمدن، و هم در راه رفتن شرم مى كرد.

و نكره بودن استحياء به خاطر تفخيم است و از اين جهت است كه گفته اند: جاءت متحفزة يعنى در حالى كه به شدت شرم مى كرد، آمد.

و جمله «قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا»، جمله مستانفه است، و محلى از اعراب ندارد، و در جواب سؤالى است كه، از جمله قبلى سرچشمه مى گيرد، جمله اى كه به آمدن او به پيش حضرت موسى با حال حياء دلالت مى كند، مثل اينكه گفته مى شود چه چيزى به حضرت موسى گفت وقتى با حال شرم آمد؟

جواب داده مى شود گفت: «إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ ...»

اين همان اعرابى است كه به ذهنهاى با تجربه مى رسد، و فطرت صاف آن را مى پذيرد، و آثار صحيح به آن رهنمون مى شود، و معنى و فحواى آيه به آن دلالت مى كند، به طورى كه خواهد آمد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 143

دوم: اين وقف، رواياتى را كه در رابطه با اين آيه، وارد شده است نقض مى كند:

سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن ابى حاتم، از طريق عبد اللّه بن ابى الهذيل از عمر بن خطاب «رضى اللّه عنه»، آورده اند كه، پيامبر (ص)، در خصوص

اين آيه، و شأن اين دختر، فرمودند: «جاءت مستترة بكم درعها على وجهها» و مطابق روايت حاكم از عمر «حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله» فرمود: جاءت واضعة ثوبها على وجهها، يعنى آن دختر بيامد در حالى كه صورت خود را با لباسش يا با آستين لباسش پوشيده بود و اين سخن با صراحت، و به صورت خيلى روشن، دلالت مى كند كه، وصف حياء در آن دختر، در حال آمدن اوست و نه در گفتن او.

سوم: اين وقف، به سستى در معنى، و پوچى و پوسيدگى غرض مى انجامد، زيرا معنى چنين مى شود كه يكى از دختران حضرت شعيب به نزد موسى عليهما السلام آمد در حال پياده مثلا و نه سواره، و اين معنى سبك و پوچى است، و صحيح نيست كه آيه كريمه را به آن حمل كنيم، چه چيزى به شنونده القا مى شود وقتى اين خبر را بشنود كه او پياده آمد يا سواره؟

آنچه وقف بر آن براى شنونده، اهميت دارد و مى خواهد آن را بداند، اين است كه، آن زن، به موقع آمدن چه حالى از حياء، شكوه، ادب داشته است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 144

چهارم: قرآن كريم مى خواهد شأن اين دختر را بالا ببرد و يادش را جاودانه سازد و بيان كند او زن پاكدامن، پاكيزه، فاضله عفيفه و نظيفه است و نشانه پاكى و عفتش را، و علامت ادب و نزاكتش را، با اين جمله ياد كرده كه، «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ» يعنى با شرم و حيا، راه مى رفت، با حياء و وقار، و با نقاب خويشتن دارى خود را پوشيده بود، به صورت مبتذل

و جلف نيامده بود، نه خود را آراسته بود و نه قصد خود نمايى داشت نه افاده مى فروخت. به دور از راههاى جاذب و گيرا و بركنار از روشهاى گمراه سازنده و فريبا و قرآن كريم اين معنى را، در كوتاه ترين لفظ، و كمترين عبارت بيان داشته است، «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ» و هيچ شكى نيست كه، راه رفتن زن با حالى كه وصف شد، به صيانت و نزاهت او، بيشتر از گفتار او دلالت دارد.

اى بسا زنى كه حرفهاى خود را، «خصوص كه با مردى صحبت كند» مرتب مى برد، ملاحظه ادب و حيا مى كند، و عفت و پاكدامنى نشان مى دهد، صدايش را پائين مى كشد، در تعبيرات خود اضطراب دارد، گاه واضح مى گويد و گاه دچار لغزش مى شود، لحظه اى با فصاحت، و لحظه اى با لكنت زبان حرف مى زند، در عين حال، همين زن، معانى طهارت، عفت و كرامت را كمتر از زنان ديگر ملاحظه مى كند.

پس وقفى كه با روح آيه، و معنى آن موافق، و با آثار و اخبارى كه در خصوصش وارد شده مطابق باشد، همانا وقف كردن بر «عَلَى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 145

اسْتِحْياءٍ» مى باشد، و نه «تَمْشِي» و خدا بهتر مى داند.

و اما هر كس در آيه «فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» در كلمه «حَقًّا» وقف كند اسم كان را ضميرى در نظر گرفته است كه به «انتقام» بر مى گردد همان كه «انتقمنا» به آن دلالت مى كند در حد آيه 8 سوره مائده، كه مى فرمايد:

«اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» لفظ هو ضمير است و به عدل برمى گردد، عدلى كه «اعْدِلُوا» به آن دلالت دارد.

هم چنان كه

كلمه «حَقًّا» را خبر كان فرض كرده است و تقدير چنين مى باشد كه:

«و كان انتقامنا من هؤلاء حقا و عدلا، لا ظلما و لا جورا» يعنى انتقام گرفتنمان از اين گناهكاران، حق و عدل است و ظلم و ستم نمى باشد.

بنابراين «علينا جار و مجرور و متعلق به محذوف، خبر مقدم و «نصر» نيز مبتداى مؤخر و مضاف بر «مؤمنين» خواهد شد. و شايد نظر آن كس كه در «حقا» وقف مى كند، اين باشد كه انتقام حضرت حق، از امتهايى كه پيامبران خود را تكذيب كردند حق و عدل بود.

از آنچه ملاحظه مى شود اين وقف به دلايلى دور از صواب است.

اول: اين اعراب، خلاف ظاهر است كه از آيه مستفاد مى شود.

متبادر به ذهن، اين است كه، نصر المؤمنين اسم كان و مضاف، و حقا خبر، و جار و مجرور، يعنى «علينا» متعلق به محذوف صفت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 146

«حقا» مى باشد. و بدين جهت اسم مؤخر، و خبر مقدم آمده كه فاصله آيات مراعات و اهميت خبر كه محط فائده است روشن شده باشد به طورى كه در تفسير علامه آلوسى گفته شده است.

دوم: اين وقف مخالف است با آنچه از قرائت نبى اكرم (ص) ثابت شده است، ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه از ابو درداء نقل كرده اند كه: شنيدم پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

«ما من امرء مسلم يرد عن عرض اخيه الا كان حقا على اللّه تعالى ان يرد عنه نار جهنم يوم القيامة» آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:

وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ «ترجمه حديث و آيه به شرح زير مى باشد: هيچ مسلمانى از عرض برادر

دينى خود دفاع نمى كند جز اينكه بر خدا حق باشد آتش دوزخ را در روز قيامت از او باز دارد و خدا مى فرمايد يارى نمودن مؤمنان بر ما حق است».

خدا تو را حفظ كند توجه كن، و در نحوه قرائت پيامبر اكرم (ص) تامل كن، در نظر بگير كه آن بزرگوار وقتى آن را به آنچه فرمودند شاهد و دليل آوردند آيا «عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» خواندند يا «وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» خواندند،- نحوه- قرائت نبى اكرم (ص) در اين آيه، در رد اين وقف، براى ما، كفايت مى كند.

سوم: اين وقف، مخالف قواعدى است كه علماى بلاغت تدوين كرده، و منافى اسلوبى است كه فصحاء به كار گرفته اند، قواعد و اسلوبى كه از نثر و نظم عرب نقل شده است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 147

علماى بلاغت در باب «فصل و وصل» يادآور شده اند كه:

يكى از موارد وصل، يعنى عطف جمله اى به جمله ديگر با واو- اين است كه بين دو جمله:

1- واسطه اى موجود باشد كه آن دو را با هم جمع كند و اين معنى محقق مى شود وقتى كه هر دو جمله خبرى يا هر دو انشايى باشند.

2- از عطف يكى از آن ها به ديگرى فسادى در معنى پديدار نشود.

3- بين آنها جهت جامعى وجود داشته باشد.

و در آيه مورد بحث دو جمله است: جمله اول «فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا» و جمله دوم: و كان حقا «عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» و هر يك از دو جمله خبرى اند و از عطف يكى به ديگرى معنى فاسدى به وجود نمى آيد و بين دو جمله جهت جامعى وجود دارد كه عبارت از تضاد باشد

«26». زيرا جمله اولى به انتقام از گناهكاران و دومى به يارى كردن مؤمنان دلالت دارد.

و مقتضاى قواعد بلاغت، كه از اسلوب قرآنى و ادب عربى استنباط شده اين است كه دومى را به اولى با واو عطف كنند و لذا گفته مى شود «وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ».

______________________________

(26)- جهت جامع ممكن است تضاد باشد مثل حسن مى دهد و مى گيرد و ممكن است مناسبت باشد مثلا حسن مى گويد و مى نويسد، يا او مى خورد و مى آشامد كه بين گفتن و نوشتن، و بين خوردن و آشاميدن، مناسبت وجود دارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 148

نظير آن جمله «أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها» در آيه 37 اعراف/ 7 مى باشد كه با واو به جمله «فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ» آيه 136 سوره اعراف عطف شده است.

و نظير اين آيات «وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» در آيه 18 سوره فصلت/ 41 مى باشد كه با واو به جمله «فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» آيه 17 همان سوره عطف شده است. اين آيات در سوره هاى اعراف و فصلت به معنايى دلالت مى كنند كه آيه روم به آن دلالت مى كند و معنى اين آيات همه يكى است و همه آنها به بيان سنت اللّه، در ارتباط با بندگان او پرداخته است.

خدا از تكذيب كنندگان پيامبران، و تكذيب كنندگان آياتش انتقام مى گيرد، و ايمان آورندگان به پيامبران، و مؤمنين به كتب و آيات را با تأييد و يارى خود مى نوازد.

اما اينكه گفته اند: وقف در كلمه «حقا»، اشعار است به اينكه انتقام

خدا، از امتهايى كه پيامبرانشان را تكذيب كرده اند حق و عدل است، جواب مى گوئيم:

اين اشعار از قول خداى تعالى، «مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا»، گرفته شده است، و مقتضاى ظاهر اين بوده كه، گفته شود از آنها انتقام گرفتيم، تا كلام بر يك نسق باشد. ولى مخالف با مقتضاى ظاهر رفتار شده تا معلوم شود كه انتقام از آنها به خاطر جرمشان بوده است، مثل اين

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 149

است كه گفته: «فانتقمنا منهم بسبب ما ارتكبوا من الجرم» يعنى از آنها انتقام گرفتيم به جهت جرمى كه مرتكب شده بودند و وقتى انتقام از آنان، به خاطر جرمشان باشد حتما از روى حق و عدل خواهد بود.

مضافا به اينكه ما در صدد بيان آن نيستيم كه، انتقام خداى تعالى از تكذيب كنندگان حق و عدل است، زيرا براهين عقلى و نقلى دلالت دارند به اينكه خداى تعالى متصف به عدل است و منزه و برى از ظلم مى باشد. مى فرمايد: «وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» آيه 118 سوره نحل/ 16 و مى فرمايد: «وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ» آيه 76 سوره زخرف/ 43 و مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ» آيه 40 سوره نساء/ 4.

و در حديث قدسى است «يا عبادى انى حرمت الظلم على نفسى و جعلته بينكم محرما فلا تظالموا» ترجمه آيات و حديث قدسى چنين است كه: «ما به آنان ستم نكرديم ايشان خود به خويشتن ظلم كردند»، «ما به آنان ظلم ننموديم آنان خود ستمگر بودند»، «اى بندگان من، من ظلم را بر خود حرام كردم و در بين شما هم آن

را تحريم نمودم، به همديگر ستم نكنيد».

پس خداى تعالى عقوبت نمى فرمايد مگر آن كس را كه سزاوار مجازات است به سبب تجاوزهايى كه در محرمات الهى داشته است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 150

حتى اگر در قول خداى تعالى تنها به «انتقمنا منهم» كفايت مى شد باز اين مطلب مفهوم بود كه انتقام خداى تعالى از آنان حق و عدل است زيرا مسلم است كه خداى تعالى از ظلم و ستم منزه و مبرا مى باشد.

و اما در آيه 13 سوره لقمان/ 31 «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» هر كس در «لا تُشْرِكْ» وقف، و از «بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» ابتدا كند متعلق «لا تُشْرِكْ» را محذوف فرض كرده است و تقدير چنين مى باشد:

«لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ» و به همين نحو با «بِاللَّهِ» را باء قسم گرفته كه وارد بر «مقسم به» يعنى اللّه شده و جمله «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» را جواب قسم قرار داده است، يعنى چيزى كه براى او سوگند ياد شده است و معنى چنين است به خدا شريك قرار نده، سوگند به خدا كه شرك ستم بزرگى است.

و اين وقف به جهاتى بسيار ضعيف است:

1- تقدير آيه به وجه گذشته، خلاف متبادر به ذهن، از تركيب و اسلوب آيه است، و متبادر به ذهن، با توجه به اسلوب آيه، اين است كه «بِاللَّهِ» متعلق به فعل قبل از خود يعنى «لا تُشْرِكْ» است و جمله «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» جمله مستانفه و جديد است و محلى از اعراب ندارد، و در رابطه با نهى از شرك آمده

«يعنى كه فرزندم به خدا شريك قرار نده زيرا شرك ظلم بزرگى است».

2- جهتى است كه سيوطى در اتقان گفته، و اشمونى از ايشان در

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 151

«منار الهدى» آن را با چيزى افزون، و با تغيير و تصرفى نقل كرده است آنجا كه مى گويد:

و كار شگفتى كرده آن كس كه، در «لا تُشْرِكْ» وقف نموده، و باللّه را قسم و «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» را جواب گرفته است و اى بسا بعضى از لجبازان در آن وقف كنند.

و وجه غرابت وقف در آن، اين است كه، «علماى فن» گفته اند:

قسم هائى كه در قرآن فعل آنها محذوف شده جز با حرف واو نيستند، و وقتى با حرف باء سوگند خورده شده، فعل آورده شده است، مثل قول بارى تعالى: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ»، «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ»، و باء سوگند را كه فعل آن حذف شده باشد «در قرآن كريم» نمى بينى، و از اين حيث، كسى كه «بِاللَّهِ» را قسم فرض كرده خطا رفته است.

3- قول خداى تعالى، «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»، تا پايان آيات متضمن وصاياى لقمان به فرزند خود مى باشد، و واجب است در وصيت، خصوصا، در وصيت پدر به فرزند، غرض روشن، هدف معلوم، غايت آشكار، مقصود مبرهن باشد مطلب را ابهام و اغماض، آلوده نسازد و تقصير و قصور معيوبش نكند تا اينكه نتيجه مورد نظر به دست آيد و وصيت به هدف نهايى خود برسد.

لقمان حكيم، وصاياى حكيمانه، و نصايح پر ارجى را به فرزند دلبندش، پيش كش مى كند كه هر كس پايبند آنها شده و طبق آنها رفتار كند، به خوشبختى دنيا

و آخرت، به لذت خوش آيند و گواراى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 152

هر دو حيات نايل مى شود.

لقمان از مهمترين وصيت ها آغاز مى كند، و فرزندش را از شرك به خداى تعالى بر حذر مى دارد و فلسفه اين نهى خود را، با جمله هر آينه شرك ستم بزرگى است، توضيح مى دهد لقمان در نهى خود، مطلق شرك را قصد نكرده بلكه فقط شرك به خدا را منظور نموده است، و نه شرك به غير خدا را.

و حال كه چنين است: ضرورت دارد، نوع شركى را كه فرزندش را از آن نهى مى كند به طور كامل بشناساند و بگويد: يا بنى لا تشرك باللّه، تا فرزندش از همان وهله اول، معنى خاصى را كه پدرش در نظر دارد بفهمد. اگر بگويد: «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ» و «بِاللَّهِ» را نگويد، گرچه مقصودش نيز همان باشد، فكر فرزند مضطرب، و ذهن او متحير، خاطرش مشوش، و روحش ناآرام خواهد بود، و نخواهد دانست چه كند.

او مى خواهد وصيت پدرش را با تمام خلوص و به طور دقيق بجاى آورد، زيرا مى داند كه پدر به فرزند هديه نمى دهد مگر آن چيزى را كه صلاح و رشدش و خير و سعادتش در آن باشد، ولى مرادش را نفهميده و مقصودش را درك نكرده است، در چنين حالى او دچار بهت و حيرت، و گمراهى و ضلالت، و تشويش خاطر خواهد شد، و در برابر همه اين مسايل، راهى براى ما نيست جز اينكه يقين كنيم:

وقتى لقمان به نصيحت گوئى فرزندش پرداخت، لقمانى كه وصايا

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 153

و نصايح او نشان مى دهد خداى تعالى

به وى چه حكمت صائب و چه قريحه جالب داده است فرمود: «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ»، اى فرزند به خداى تعالى شريك قرار نده و بنابر همه آنچه گذشت مى توانيم حكم كنيم وقف در «لا تُشْرِكْ» از صواب به دور و از حقيقت واقع بركنار است.

*** بعضى از وقفها را برايت عرضه كرديم، كه اشخاص متكلف، به آنها علاقمند هستند و متشدقين و متفيهقين به آنها مترنم مى شوند «27».

______________________________

(27) تكلف الامر يعنى مسأله را به سختى تحمل كرد، به سختى انجام داد، بر خلاف عادت كارى كرد.

تنطع فى الكلام يعنى فصيح و سخنور شد، تنطع فى شهواته يعنى در لذتها و خواسته ها غرق شد، تنطع فى عمله يعنى در كارش مهارت يافت، ماهر و استاد شد نطع كسانى را مى گويند كه تو لپى حرف مى زنند.

تشدق در كلام يعنى بدون احتياط و پرهيز به سخن ادامه دادن، به مردم لپ را تاب دادن به منظور فصيح حرف زدن تفيهق در كلام يعنى سخن به درازا كشاندن، تفيهق يعنى به واسطه چيزى به ديگرى فخر فروختن (مؤلف).

و به طور كلى منظور مؤلف اين است كه بعضى از استادان فن قرائت و برخى از قاريان قرآن كريم، خود را به مشقت مى افكنند و بر خلاف روال موجود و به خيال اينكه اين كار از استادى و مهارت ايشان سرچشمه مى گيرد به اين نوع وقفها مى پردازند و با دهن كجى نشان دادن و استهزاى ديگر استادان فن، با اين نحو

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 154

به موقع نقد و بررسى اين وقفها، برايت معلوم شد: سبك قرآن كه در اوج فصاحت و بلاغت قرار گرفته

و معانى آن به حد اعجاز رسيده از آن وقفها نفرت و انزجار دارد.

و لذا به قاريان قرآن كريم، و استادان فن قرائت، آنان كه به شدت حرص مى ورزند قرآن كريم را در زيباترين جمال و آراسته ترين چهره عرضه كنند توصيه مى كنيم به خاطر ساختگى، غير عادى و بى رويه بودن اين وقفها و به اين خاطر كه سخن را از محل خود منحرف مى سازند و رونق قرائت و زيبايى تلاوت و شكوه آن را از بين مى برند و نظايرشان اجتناب ورزند.

*** مسأله سوم: در طول فاصله ها، حكايات، جمله هاى معترضه و امثال آنها، و در موقع جمع كردن قرائتهاى مختلف و قرائت به طور تحقيق و به طور ترتيل از چيزهايى اغماض مى شود كه در غير آنها اغماض نمى شود.

پس اى بسا وقف و ابتداء به خاطر يكى از چيزهايى كه ذكر شد

______________________________

- قرائت فخر مى فروشند و چنان خيال مى كنند كه به موردى رسيده اند كه ديگران از آن غافل مى باشند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 155

جايز مى شود كه اگر به خاطر ديگرى بود روا نمى شد و اين همان است كه سجاوندى نامش را به طور ضرورى وقف مرخص مى نامد و به قول خداى تعالى «وَ السَّماءَ بِناءً» مثال مى آورد و بهترين مثالهايش «قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ»، «وَ النَّبِيِّينَ» و «أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ» و «عاهَدُوا»، «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ» تا «إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» مى باشد، با توجه به اينكه وقف در پايان فاصله قبل از آن كافى «و بهتر» است.

و فاصله، «إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً» مى باشد و مثل همه فاصله ها در قد افلح المؤمنون، تا پايان عبارت، يعنى، «هُمْ فِيها خالِدُونَ» و مثل فاصله هاى، «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ»، تا جواب قسم- كه- به اعتقاد اخفش و كوفيان و زجاج آيه «إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ» آيه 14 سوره ص/ 38 مى باشد و

گفته شده كه جواب «قسم» كم أهلكنا آيه 3 همان سوره است يعنى «لكم أهلكنا»، با در تقدير گرفتن لام، و گفته شده كه جواب حذف شده و تقدير چنين است «لقد جاءكم»، يا «انه لمعجز»، يا «ما الامر كما تزعمون»، يا «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ».

و مثل اين است وقف در فاصله هاى «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها» تا «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»، و به همين جهت وقف كردن در «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» جايز است و در «يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» جايز نمى باشد، در «اللَّهُ الصَّمَدُ» جايز است و در «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» جايز نيست گرچه همه اينها معمول «قُلْ»: مى باشد و از همين جا است كه محققان اعاده همان عامل يا

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 156

عامل ديگر را در تقدير مى گيرند به همين نحو كه شرح همه به طول مى انجامد. امام علامه ابن الجزرى چنين بيان كرده و فضلاى كثيرى نيز از او تبعيت كرده اند.

ولى اشمونى از كواشى نقل كرده كه، طول فاصله ها، و داستانها، به عنوان عذرى در جواز وقف، قبل از اينكه سخن به پايان برسد معتبر نمى باشد، بلكه براى قارى سزاوار است در آنجا كه نفسش به پايان مى رسد، يا در آنجا كه نفسش كم مى آيد وقف كند و بعد از آن از اول كلام ابتدا كند و برخى را به برخى وصل كند تا سرانجام در جايى وقف كند كه جايز است:

ابن الجزرى گفته است:

چنان كه وقف در آنچه ياد شده يعنى طول فاصله بخشوده شده در جمله هاى كوتاه، گرچه تعلق لفظى وجود داشته باشد بخشوده نشده و خوب نيست مثل «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ»، «وَ آتَيْنا عِيسَى

ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ»، زيرا «بِالرُّسُلِ» و «بِرُوحِ الْقُدُسِ» آيه 87 سوره بقره به وقف نزديك است.

و در مثل «ملك الملك»، وقف را نبخشيده اند زيرا به «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» نزديك است برخى «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» را به عنوان محل وقف، يادآور نشده اند زيرا به «وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ» نزديك است، همچنين بسيارى از علماى فن وقف در «وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ» را به خاطر نزديك بودن به «وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» نبخشيده اند و بعضى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 157

وقف در «تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» را به خاطر نزديك بودن «بِيَدِكَ الْخَيْرُ» نبخشيده اند.

هم چنين راضى نشده اند «تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» وقف شود براى اينكه به «وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ» و به «وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ» آيه 26 آل عمران/ 3 نزديك مى باشد.

گاه وقف در همه اين موارد در حال جمع قراءات مختلفه «تحقيق و ترتيل» طول مدت، بررسى زياد، به قصد تعليم، مغتفر است و لذا به دليلى كه گفتيم به ما قبل ملحق مى شود بلكه نيكو خواهد بود. چنان كه مقتضى وقف عارض شود مثل بيان معنى، توجه دادن به يك امر مبهم، باز وقف مى شود حتى اگر «فاصله» كوتاه باشد بلكه اگر كلمه اى تنها باشد با آن مى شود ابتدا كرد چنان كه به وقف كردن در بلى و كلّا و امثال آنها و هم چنين به جواز ابتدا از آنها تصريح كرده اند براى اينكه- گاه- كلمه در مقام جمله قرار مى گيرد. آنچه از «نشر» نقل كرديم پايان يافت.

*** مسأله چهارم: در قرآن كريم، وقفى كه به لحاظ شرعى واجب باشد، و قارى در ازاى آن پاداش داشته باشد و اگر تركش كند مجازات شود، وجود ندارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 158

پس اگر براى كسى امكان باشد، سوره كاملى را در يك نفس قرائت كند، بدون هيچ اشكالى روا مى باشد و اما قول برخى از علماى وقف كه اين جا وقف لازم است، يا آنجا واجب است مقصود از لازم يا واجب جهت تجويدى و ادائى است نه جهت شرعى و در قرآن وقفى كه حرام باشد و مرتكب آن مجازات شود يا وقفى كه مكروه باشد و مرتكب آن مذمت شود وجود ندارد.

و مقصود از قول علماى وقف كه اينجا وقف جايز نيست از جهت تجويدى و ادائى است نه كه به طور شرعى جايز نيست مگر اينكه سببى مقتضى تحريم وقف شود كه در اين صورت وقف حرام خواهد بود و قارى مرتكب خلاف، گناهكار مى باشد مانند اينكه قارى قصد كند در «وَ ما مِنْ إِلهٍ» يعنى خدائى وجود ندارد يا «إِنِّي كَفَرْتُ» يعنى من كافر شدم و نظاير آنها وقف كند بدون اينكه ضرورتى او را به وقف وادارد مانند كم آمدن نفس، غلبه عطسه، هجوم خواب و غير آنها.

پس اگر در آنچه گفته شده و نظاير آن، قصد وقف كند و وقف به عمد باشد اگر معنايش را قصد نكرده باشد گناهكار است و مجازات خواهد داشت و اگر معناى آن را قصد و عمدا وقف كند يعنى نبود خدا را، و كفر خود را اظهار نمايد كافر محسوب خواهد شد، العياذ باللّه تعالى.

و اين معنى از قارى معلوم نمى شود مگر از قرائن كه از وى ظاهر شود يا خود از آن خبر دهد و اقرار و اعتراف نمايد. اگر قصد وقف نكرد، و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 159

قصد معنى نكرد مانند اينكه بى جهت وقف كرد يا ضرورتى ايجاب وقف كرد گناهى بر او نيست و حرجى برايش نخواهد بود.

ولى براى قارى قرآن سزاوار است: در حال قرائت بيدار باشد، در آنچه مى خواند تفكر و تدبر كند، معانى آيات را بفهمد تا از وقف موهم احتراز نموده و به مذمت و حرج دچار نشود.

*** مسأله پنجم:

امام بدر الدين زركشى، در كتابش، «البرهان فى علوم القرآن»، يادآور شده كه: در همه قرآن، در لفظهاى «الذين، و الذى»، دو وجه جايز است.

1- وصل به ما قبل بنابر اينكه الفاظ فوق، صفت ما قبل است.

2- قطع، بنابر اينكه آنها خبر مبتداى محذوف هستند.

مگر در 7 مورد از قرآن كه بايد، در آن موارد، از، «الذين»، و، «الذى»، ابتدا كرد. آنگاه به ذكر موارد هفت گانه پرداخته است.

مقتضى قول امام زركشى، «در همه قرآن ...» عموميت است يعنى در هر كجاى قرآن اين دو لفظ وجود داشته باشد دو وجه گذشته در آنها جايز مى باشد، فرق نمى كند در اول آيه يا در وسط آيه قرار داشته باشند.

در صورتيكه چنين نيست آنچه در وسط آيه قرار دارد وقف در ما قبل

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 160

آن ها جايز نمى باشد بلكه حتما بايد: «آن را به ما قبل» وصل كرد مثل «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا»، «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»، بنابراين بايد قول زركشى را به لفظ «الذين و الذى» در صدر آيات حمل كرد.

و موارد هفت گانه به شرح زير مى باشد:

1- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ، آيه 121 سوره بقره.

2- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ آيه 146 سوره بقره.

3- الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا

لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ آيه 275 سوره بقره.

4- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ در آيه 20 سوره انعام/ 6.

5- الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ در سوره انفال/ 8 آيه 74.

6- الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ آيه 34 سوره فرقان/ 25.

7- الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ در آيه 7 سوره غافر/ 40.

وقف در ما قبل اين موصولات و ابتدا از آنها واجب است. زيرا وصل آنها به ما قبل، موهم آن است كه اين موصولات صفت ما قبل خود هستند و اگر تأملى در آيات ياد شده داشته باشيم اين معنى با آنچه در آيات منظور شده، منافات دارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 161

و اسم موصول در آيات اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و هفتم، على اليقين به خاطر مبتدا بودن در محل رفع قرار دارد و اما در آيه ششم احتمال دارد:

1- الذين خبر مبتداى محذوف و در محل رفع باشد با تقدير هم الذين.

2- الذين مبتدا و اسم اشاره «اولئك» بدل، يا عطف بيان آن و «شر» خبر باشد يا اينكه اسم اشاره «اولئك»، مبتداى دوم و شر خبر آن و همه جمله خبر موصول باشد.

اگر اين مطلب را فهميدى، خواهى دانست كه «قول زركشى» «قطع بر مبناى خبر مبتداى محذوف» بر حسب بعضى از اعرابها جز آيه ششم تحقق نمى پذيرد چنانكه گذشت.

مسأله ششم: در حكم وقف در مستثنى منه:

كمتر كسى از اهل علم پيدا مى شود كه نداند استثنا دو نوع است:

متصل و منقطع. و استثنا متصل آن است كه «مستثنى و مستثنى منه» از يك جنس باشند و استثناء منقطع آن است كه

«مستثنى» از غير جنس «مستثنى منه» باشد.

بنابراين اگر استثناء از نوع متصل باشد وقف كردن قبل از آوردن «مستثنى»، صحيح نخواهد بود بلكه وصل كردن آن به «مستثنى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 162

منه» واجب است تا فائده اى كه در كلام منظور شده تحقق يابد.

و از مثالهاى آن يكى آيه 249 سوره بقره، «فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ» مى باشد و مستثنى منه در آيه كريمه، «واو» فاعل در فعل «شربوا» است، و مستثنى «قليلا» و از جنس مستثنى منه مى باشد، زيرا منظور از مستثنى منه، كه همان واو- فاعل «شربوا» باشد-، لشكريان طالوت هستند، و منظور از مستثنى كه همان «قليلا» باشد،- قسمتى از اين لشكريان مى باشد، بنابراين وقف كردن در «فشربوا» و هم چنين در «منه» جايز نخواهد بود به دليل اينكه وقف كردن در هر يك از آنها، به ذهن و دل شنونده چنين خواهد آورد كه خوردن آب از ناحيه همه لشكريان صورت گرفته است و چنين معنايى خلاف واقع مى باشد.

پس وصل كردن مستثنى، به مستثنى منه واجب است تا حقيقت بيان، شده باشد، و معنى باطل و فاسد كه مقصود آيه نيست از بين برود.

مثال ديگر آيه 31 سوره نور/ 24، «وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» مى باشد. مستثنى منه لفظ زينت است در «زينتهن» و مستثنى اسم موصول «ما» است و از جنس مستثنى منه است، زيرا قسمتى از زينت ظاهر مى شود و وقف كردن بر «زينتهن» صحيح نيست به دليل اينكه در شنونده اين توهم ايجاد مى شود كه نهى شامل انواع زينت است اعم از آنكه ظاهر يا نهان باشد، و اين معنى، از

آيه مراد نيست و لذا وصل مستثنى، به مستثنى منه، ضرورت مى يابد تا معنى مراد، بدون هيچ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 163

اشكالى واضح و آشكار شود.

و درباره مستثناى منقطع سه مذهب وجود دارد:

مذهب اول:

جواز مطلق وقف در مستثنى منه، قبل از مستثنى، به طور مطلق.

خواه به خبر تصريح شود يا نشود. ابن حاجب، در آنچه از برهان زركشى نقل كرده گفته است:

توجيه كسى كه به جواز مطلق وقف رفته اين است كه مستثنى در واقع مبتدا است و با دلالتى كه در كلام وجود دارد خبرش حذف شده است.

مثل اين است كه به گوئيم زيد، در جواب كسى كه بپرسد: من ابوك؟ پدرت كيست؟ آيا توجه ندارى تقدير استثناى منقطع در گفته «ما فى الدار احد الا الحارث» «لكن الحارث فى الدار» است؟ اگر قبل از «لكن الحارث» وقف كنى ابتدا كردن از آن بهتر خواهد بود.

آيا نگاه نمى كنى به اجماع جواز وقف، در نظير قول حضرت حق، «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً» و ابتدا از قول بارى تعالى، «وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؟» مطلب قبل نيز چنين است- انتهى.

مذهب دوم:

منع وقف به طور مطلق است.

باز ابن حاجب مى گويد: توجيه كسى كه به مطلق منع وقف رفته، به خاطر احتياج استثناى منقطع به ما قبل، از لحاظ لفظ و معنى است اما

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 164

احتياج به لحاظ لفظ، به اين جهت است كه معهود نيست «الا» و آنچه به معناى آن مى باشد، جز به صورت متصل به ما قبل در لفظ به كار رود، آيا در نظر نمى گيرى وقتى بگوئى: «ما فى الدار احد

غير حمار»، و قبل از غير وقف، و از «غير» شروع كنى، زشت خواهد بود؟ به همين نحو است آنچه اينجا بيان شد.

اما احتياج به لحاظ معنى به اين جهت است كه، ما قبل مستثنى معنى كلام را كامل مى سازد به عبارت ديگر جمله «ما فى الدار احد» به گفته تو كه «الا الحمار» باشد، معنى صحيح مى بخشد، آيا نمى بينى اگر تنها بگوئى الا الحمار و ما قبل آن را نگويى- خطا خواهد بود؟ انتهى مذهب سوم:

تفصيل است، در صورتى كه خبر آشكار و ذكر شده باشد وقف كردن جايز است زيرا در اين صورت مستثنى، جمله مستقل بوده و از ما قبل بى نياز خواهد شد و در صورتى كه خبر به طور لفظى نيامده باشد وقف كردن جايز نخواهد بود زيرا در اين صورت جمله «مستثنى» به ما قبل خود نياز خواهد داشت.

و اين مذهب، نظر علامه ابن حاجب، در كتابش «امالى» است.

يكى از مثالهاى استثناى منقطع كه خبر در آن آشكار نيست، آيه 78 سوره بقره «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ» مى باشد.

و وجه استثناى منقطعه بودن در اين جا، اين است كه امانى جمع

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 165

امنية است با تشديد ياء و با تخفيف آن، «28» هم در جمع و هم در مفرد و هر دو آنها به هر دو وجه خوانده شده اند و امنيه در اصل آرزوئى است كه انسان آن را در ذهن خود مى سازد و به همين جهت به آنچه انسان آرزويش را مى كند، و نيز به دروغ اطلاق مى شود چنان كه علامه سمين گفته است.

و راغب در مفردات گفته است:

«الامنية الصورة

الحاصلة فى النفس من تمنى الشيى ...» يعنى امنيه صورتى است كه از آرزو كردن چيزى در ذهن حاصل شده است و چون دروغ، تصوير چيزى فاقد حقيقت و به زبان آوردن آن است، اصطلاح تمنى مانند سرآغازى براى دروغ شده است، و به همين معنا مى باشد آنچه از عثمان بن عفان رضى اللّه عنه روايت شده است او گفته كه:

«ما تغنيت و لا تمنيت منذ اسلمت» يعنى از موقعى كه به اسلام مشرف شده ام دنبال لهو و لعب نرفته و سخن دروغ نگفته ام و از همين معنى است قول خداى تعالى «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ» 78/ بقره/ 2 انتهى.

آلوسى در تفسيرش گفته است:

و آنچه از ابن عباس و مجاهد روايت شده اين است كه امانى در اين آيه، به معنى اكاذيب يعنى دروغها مى باشد، و معنى آيه اين است

______________________________

(28)- شايد مقصود مؤلف در رابطه با مشدد و مخفف بودن امانى و امنيه عبارت از اين باشد كه امانى با تشديد و امان بدون تشديد جمع امنيه با تشديد است زيرا لفظ امنيه بدون تشديد در كتب لغت ملاحظه نمى شود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 166

«مگر دروغهايى كه آنها را به تقليد از شياطين گمراه كننده خود اخذ كرده اند» و يا اينكه: مگر آن تصورات ذهنى كه به آنها، پايبندند مانند اينكه خدا آنان را مى آمرزد و به آنان رحم مى كند و مجازات نمى كند و مانند اينكه پدرانشان كه پيامبر بودند آنان را شفاعت خواهند كرد».

به تعبير ديگر: مگر وعده هاى مجردى كه از علماى خود شنيده اند مانند اينكه كسى جز يهود به بهشت نخواهد رفت و آتش جز

ايام اندكى به ايشان نخواهد رسيد، و استثناء بر همين اساس، منقطع است زيرا همه اين عقايد و شنيده هاى آنان جزو اباطيل و اكاذيب است، و از كتاب نيست. انتهى.

وقتى همه اينها را دانستى برايت روشن شد كه استثناء در اين محل منقطع است، و لذا «الا» به معنى لكنّ با تشديد خواهد بود، و خبر محذوف است، و تقدير چنين است: «و لكن امانّى» اى اكاذيب «اخذوها من شياطينهم المحرفين و تلقوها من رؤسائهم المضلين فاعتمدوها» يعنى بى سوادانى هستند كه كتاب را نمى دانند ولى دروغهائى را از شياطين تحريف گر و از رهبران گمراه كننده خود اخذ كرده اند، و به آنها اعتماد نموده اند.

از مثالهاى استثناى منقطع كه در آن به خبر تصريح شده، قول خداى تعالى در آيه 25 سوره انشقاق/ 84، «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» مى باشد و وجه منقطع بودن آن اين

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 167

است كه «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، از جنس كسانى كه ضمير قول خداى تعالى، «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»، به آنان برمى گردد نيست، آنان كفار تكذيب كننده اى هستند كه در آيه ذكر شده اند.

و بر اين اساس، الا به معنى لكن «بدون تشديد» است، و اسم موصول، «الذين» مبتدا و جمله «آمنوا» صله موصول، و جمله «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» عطف برصله، و جمله «لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» خبر است.

*** مسأله هفتم «1»

وقف ازدواج: امام ابن جزرى در كتاب «النشر» گفته است: در بسيارى از موارد در وقف، ازدواج مراعات مى شود، جمله اى كه پايان سخن است و در لفظ به ما بعدش تعلقى ندارد و در نظائرش وقف مى شود به جمله بعدى وصل

مى شود به آن جهت كه بين آنها ازدواج وجود دارد. آنگاه- امام بن جزرى- مثالهائى را مى آورد كه به زودى از نظرت خواهد گذشت.

معنى عبارت ابن جزرى اين است كه:

گاه در آيه، دو جمله جمع مى شود كه هر يك از آنها در معنى از ديگرى مستقل مى باشد، و بين آن دو نيز ارتباط لفظى وجود ندارد ولى بين آنها ازدواجى كه عبارت از تقابل يا تعادل باشد وجود دارد، وقتى دو جمله به اين صورت باشد در جمله اولى وقف نمى شود بلكه آن

______________________________

(1) در ترجمه اين مسأله را به دلايلى با مسأله بعدى جابجا كرده ايم.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 168

را به جمله دوم وصل كرده و در پايان آن وقف مى كنند. با اينكه جمله اول از حيث دارا بودن اركان اسناد يعنى مسند و مسند اليه و از حيث معنى تام و كامل است و به لحاظى با جمله دوم رابطه اى ندارد و در جملاتى كه نظير آن باشد وقف جايز است اما به اين جهت در پايان آن وقف نمى شود و به جمله دوم وصل مى گردد كه بين آن جمله و جمله دوم ازدواج يعنى تقابل يا تعادل وجود دارد. مثل قول خداى تعالى «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ...» در اين آيه جمله اول «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ»، جمله اى است داراى هر دو ركن اسناد و داراى معناى كامل است، و به جمله دوم تعلق لفظى ندارد و در نظير آن وقف مى شود اما در آن وقف نمى شود به جهت تقابلى كه بين دو جمله وجود دارد و اين تقابل از يك طرف بين «مَنْ عَمِلَ

صالِحاً» در جمله اول با «وَ مَنْ أَساءَ» در جمله دوم و از يك طرف بين «فَلِنَفْسِهِ» در جمله اول با «فَعَلَيْها» در جمله دوم مى باشد.

و نظير همين است قول خداى تعالى «لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» لها در جمله اول، عليها در جمله دوم: «و كسبت» در جمله اول، و اكتسبت در جمله دوم با هم تقابل دارند- و دليل اينكه در يكى كسبت و در ديگرى اكتسبت به كار رفته- اين است كه غالبا «كسب» در كار خير و «اكتسب» در كار شر به كار مى روند.

و مثال دو جمله اى كه بين آنها تعادل باشد قول خداى تعالى «لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ» و هم چنين قول خداى تعالى «فَمَنْ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 169

تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» و قول خداى تعالى «تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ» و قول حضرت حق «وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ» مى باشد كه در آيات فوق دو جمله با هم متعادل هستند.

ابن جزرى گفته است:

«و اين كار، يعنى وصل جمله اول به جمله بعدى- مختار نصر بن محمد و پيروان او از پيشوايان وقف است ...» اشمونى در منار الهدى گفته است: «اولى و ارجح فصل دو جمله و قطع آنها است و نبايد آن دو را با هم در آميخت بلكه قارى در انتهاى جمله اول وقف و از دومى شروع مى كند انتهى ...»

اما رأى من نظر من اين است: وقتى دو جمله كوتاه باشند زيبا خواهد شد جمله اولى به جمله بعدى

وصل و در جمله دوم وقف شود، مثل «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها» و مثل «لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ». اما اگر دو جمله طولانى باشند وقف كردن در هر دو جمله زيبا خواهد بود زيرا نفس قارى، گاه براى تلاوت دو جمله كفايت نمى كند و ناچارا وقف در اثناى جمله دوم صورت مى گيرد و گاه- وقف به همين صورت اضطرارى موجب تغيير معنى مى شود مثل قول خداى تعالى در سوره نور/ 24:

«الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 170

وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ» (آيه 26) وقتى قارى به «للخبيثات» برسد و نفس كم آورد و در «و الطيبات» وقف كند، در معنى منظم قرآن كريم، فساد مترتب مى شود زيرا- در آن صورت معنى چنين خواهد شد، زنان ناپاك به مردان ناپاك، و مردان پليد به زنان پليد، و زنان پاك تعلق دارند. و فاسد بودن اين معنى براى كسى مخفى نيست.

و مثل آيه 18 سوره رعد/ 13 (لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى) وقتى قارى «الحسنى» را به «وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ» وصل كند و نفس كم آورد و در همان محل وقف كند معنى فاسد مى شود زيرا در آن صورت معنى چنين خواهد شد كه: بهشت براى كسانى است كه خدايشان را اجابت كردند و براى كسانى كه او را اجابت نكردند. و «حسنى» به معنى بهشت است و بطلان اين معنى كاملا واضح است. زيرا برابرى پاداش براى فريقين وجود ندارد.

خداى عز و جل در آيه 28 سوره ص/ 38 مى فرمايد: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ

أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ». آيا كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند مثل تبهكاران در روى زمين قرار دهيم يا متقيان را مثل فجار قرار دهيم؟

مسأله هشتم: حكم وقف در نعم، بلى و كلا است.

اشاره

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 171

اما «نعم» حرف جواب است، كه به كلام قبل از آن با آن پاسخ داده مى شود، و معنى آن با توجه به سخن ما قبل تفاوت مى كند.

اگر جمله قبل از نعم، جمله خبريه باشد، چه مثبت باشد و چه منفى، نعم دلالت خواهد داشت كه خبر دهنده مطلب ما را تصديق كرده است اگر گفته شود: «قام محمد» «يا لم يقم محمد»، تصديق گوينده در هر دو مورد با «نعم» خواهد بود.

و اگر جمله قبل از نعم، جمله انشائيه باشد، چه امرى و چه نهيى و چه تحضيضى، فائده حرف نعم وعده دادن و تحقق بخشيدن به خواسته خواهان خواهد بود.

پس اگر به شما گفته شود: اين كار را بكن، يا اين كار را نكن، يا آيا اين كار را انجام نمى دهى؟ و شما در جواب بگوئيد: نعم، به خواهان انجام كار يا ترك آن، يا استعلام را وعده داده ايد مطلوبش از ناحيه شما پذيرفته شده است، مثل اينكه گفته ايد: به همين زودى انجام مى دهم يا حتما انجام مى دهم، پس «نعم» قائم مقام و نائب مناب جمله اى خواهد بود كه به تحقق فعل مطلوب يا ترك آن دلالت دارد.

و اگر ما قبل نعم، عنوان استفهامى داشته باشد «نعم» دلالت به آگاهى دادن خواهد داشت، آگاه ساختن آن كس كه در صدد اطلاع يافتن از موضوعى است. يعنى گوينده «نعم» به مخاطب خود جواب سؤال او را مى دهد

و در قرآن كريم، «نعم» در غير اين معنى بكار برده نشده است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 172

وقتى اين را دانستى، بدانكه اين كلمه در چهار جاى قرآن ذكر شده است.

اول در آيه 44 سوره اعراف/ 7 «فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ» دوم در آيه 114 سوره اعراف/ 7 «وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا: إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ 113 قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» سوم در آيه 42 سوره شعراء/ 26 «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ 41، قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» چهارم در آيه 18 سوره صافات/ 37 «أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ 16 أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ 17 قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ» حال كلامى را بشنو كه در خصوص حكم وقف در اين آيات وجود دارد:

آيه اول: وقف در اين آيه، وقف كافى است، زيرا «قالوا نعم» جواب اهل دوزخ در ازاى سؤال اهل بهشت است، و آن اين است كه:

«فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا» و كلام فائده اى را داده است كه براى سكوت متكلم با ذكر سؤال و جواب كافى است.

و قول خداى تعالى، «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ ...» اخبارى از جانب خداى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 173

تعالى مى باشد.

امام زركشى در كتاب برهان يادآور شده است:

مختار ما در اين آيه وقف در كلمه «نعم» است زيرا كلمات بعد از آن، به اين جهت كه از كلام اهل دوزخ نيست با كلمات قبل از آن و با خود آن رابطه اى ندارد، در صورتى كه «قالوا نعم»

از كلام ايشان مى باشد. انتهى و مراد از عدم ارتباط كلمات بعدى با «نعم» و عدم ارتباط آنها با كلمات قبل از آن، در قول زركشى، فقط عدم رابطه لفظى است، اما رابطه معنوى، به طور حتم وجود دارد، به اين دليل كه آيات بعدى مرتبا از اهل بهشت و دوزخ، و از آنچه آنان يا اينان در آن هستند از عذاب «اليم» و نعيم «مقيم» سخن به ميان مى آورد.

و وقتى ارتباط بين «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ ...» و بين كلام ما قبل آن معنوى باشد و نه لفظى پس وقف كردن در نعم، كافى خواهد بود.

آيه دوم: در اين آيه، وقف كردن در نعم: جايز نمى باشد، زيرا كه جمله «وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» معطوف بر جمله محذوف است، كه «نعم» موجود در جواب در جاى آن قرار گرفته است و اصل كلام اين است:

«ان لكم لاجرا و انكم لمن المقربين». ان لكم لاجرا حذف شده و «نعم» در جاى آن قرار گرفته است و هر دو جمله از يك سخن مى باشد و قسمتى از سخن نمى شود از قسمت ديگرش جدا باشد و معنى آيه اين است كه:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 174

هرآينه شما پاداشى داريد و علاوه بر استحقاق اجر و پاداش از مقربين خواهيد بود، يعنى من تنها به بخشش و عطا كفايت نخواهم كرد بلكه از آن بالاتر و بهتر را كه همان تكريم و تعظيم باشد خواهيد داشت زيرا كسى كه اجر و پاداش مى گيرد سزاوار غبطه نيست، به او تبريك و تهنيت نمى گويند مگر موقعى كه به مقام والائى نايل و كرامتى را دارا شود.

آيه سوم: در

آيه سوم همان گفته ميشود كه در آيه دوم گفته شد.

آيه چهارم: وقف در «نعم» در اين آيه نيز جايز نمى باشد به دليل اينكه «وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ» در محل نصب قرار گرفته به جهت حال بودن از فاعلى كه با فعل خود حذف شده است.

و نعم در جاى آن قرار گرفته است و اصل چنين است:

«قل لهم تبعثون و الحال انكم اذلاء صاغرون» يعنى بگو شما برانگيخته خواهيد شد در حالى كه ذليل و زبون هستيد.

بدر زركشى در «برهان» گفته است:

مختار ما، اين است كه در اين موارد سه گانه در نعم وقف نشود به لحاظ اينكه ما بعد آن به ما قبلش در مطلب ارتباط دارد انتهى.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 175

«بلى»

اشاره

«بلى» حرف جواب است و به وسيله آن به كلام قبل از آن جواب داده مى شود و مختص كلام منفى است، به اين معنى كه فقط بعد از كلام منفى به كار مى رود و در كلام مثبت جز در موارد خيلى نادر و بعضى از سبكها به كار برده نمى شود و فائده آن ابطال مضمون كلام منفى و اثبات نقيض و ضد آن است مانند قول خداى تعالى در آيه 7 سوره تغابن/ 64:

«زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ» يعنى آنان كه كافر شدند گمان بردند هرگز مبعوث نخواهند شد، بگو بلى به خدايم سوگند حتما مبعوث مى شويد ... چنان كه ملاحظه مى شود، فايده بلى در اين آيه ابطال نفى بعث است و وقتى نفى بعث باطل باشد بعث ثابت خواهد شد و لذا قول بارى تعالى «وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ» تصريحى خواهد بود

به آنچه «بلى» در رابطه با نفى كلام قبلى افاده مى كند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 176

و مثل همين است قول خداى تعالى در آيه 9 ملك/ 67: «أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ» يعنى آيا بيم دهنده اى به سويتان نيامد؟ جواب دادند بلى بيم دهنده به سوى ما آمد، ملاحظه مى كنيد «بلى» در اين آيه نيز به ابطال نيامدن نذير دلالت دارد، وقتى نيامدن نذير باطل شود آمدنش ثابت شده است، و بر اين اساس قول خداى تعالى به نقل از كفار، «قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ» تصريحى خواهد بود به آنچه بلى در رابطه با ابطال نفى سخن سابق به آن دلالت دارد.

و كلمه «بلى» در قرآن كريم، در بيست و دو مورد در شانزده سوره از قرآن كريم، واقع شده و همه اين موارد به سه دسته تقسيم مى شود:

*** نوع اول:

ده مورد است كه اكثر اهل قرائت و لغت در آنها وقف بر «بلى» را اختيار كرده اند به اين دليل كه جواب براى ما قبل است و به ما بعد تعلقى ندارد.

مورد اول: آيه 80 و 81 سوره بقره است.

«أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ 80 بَلى» مورد دوم: آيه 111 و 112 سوره بقره است:

«قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلى»

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 177

مورد سوم: آيه 75 و 76 سوره آل عمران/ 3 است:

«وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بَلى» مورد چهارم: آيه 124 و 125 سوره آل عمران/ 3 است:

«بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ بَلى» مورد پنجم: آيه 172 سوره اعراف/ 7 است:

«وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ

بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» مورد ششم: آيه 28 سوره نحل/ 16 است:

«ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى» مورد هفتم: آيه 81 سوره يس/ 36 است:

«عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى» مورد هشتم: آيه 50 سوره غافر/ 40 است:

«أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى» مورد نهم: آيه 33 سوره احقاف/ 46 است:

«عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى» مورد دهم: آيه 14 و 15 سوره انشقاق/ 84 است:

«إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ بَلى»

نوع دوم:

هفت مورد است كه به جهت تعلق «بلى» به ما بعد و به ما قبل خود وقف در آن ها جايز نمى باشد:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 178

مورد اول: آيه 3 سوره انعام/ 6 مى باشد «قالُوا بَلى وَ رَبِّنا» مورد دوم: آيه 38 سوره نحل/ 16 مى باشد:

«بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا» مورد سوم: آيه 3 سوره سباء/ 34 مى باشد:

«قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ» مورد چهارم: آيه 59 سوره زمر/ 39 مى باشد:

«بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي» مورد پنجم: آيه 33 سوره احقاف/ 46 مى باشد:

«قالُوا بَلى وَ رَبِّنا» مورد ششم: آيه 7 سوره تغابن/ 64 است:

«قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ» مورد هفتم: آيه 4 سوره قيامت/ 75 است:

«بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» زركشى گفته است: در منع وقف در اين موارد بر روى بلى و منع شروع از آن خلافى وجود ندارد زيرا خود آن و ما بعدش هر دو پاسخ هستند انتهى.

نوع سوم:

نوع سوم مواردى است كه (اهل فن) در جواز وقف در آنها اختلاف دارند، و ارجح منع وقف است زيرا ما بعد «بلى» و ما قبلش به آن

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 179

اتصال دارد و در پنج محل چنين مى باشد.

اول: «قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» آيه 260 سوره بقره دوم: «قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ» آيه 71 سوره زمر/ 39 سوم: «بَلى وَ رُسُلُنا» آيه 80 سوره زخرف/ 43 چهارم: «قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ» آيه 14 سوره حديد/ 57 پنجم: «قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ» آيه 9 سوره ملك/ 67 حال كه ما انواع سه گانه و موارد آنها را يادآور شديم نيكو خواهد بود وقفهايى

را بيان كنيم كه علما آنها را در ده محل اختيار كرده اند و محلهاى هفت گانه را كه در منع وقف در آنها اتفاق نظر دارند و محلهاى پنج گانه اى را كه ترجيح مى دهند در آنها وقف صورت نگيرد.

آيه اول:

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ 80 و 81 بقره كلمه بلى عقيده يهود كه مى گويند «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً» يعنى آتش دوزخ جز ايامى اندك به ايشان نخواهد رسيد را باطل مى نمايد و وقتى نرسيدن آتش دوزخ به ايشان نفى شود رسيدن آتش اثبات خواهد شد و قول بارى تعالى «مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً ...» جمله

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 180

جديد استينافى است و موضعى از اعراب ندارد و به خاطر تعليل فايده «بلى» آورده شده كه رسيدن آتش دوزخ به يهوديان باشد مثل اينكه به ايشان گفته مى شود در اين گمان تان كه آتش دوزخ جز روزهاى اندك به شما نخواهد رسيد دروغگو هستيد آتش به شما خواهد رسيد و هميشه هم در آن خواهيد ماند زيرا كسى كه سيئه يعنى كفر پيشه كرد و خطايش بر او محيط و مستولى شد و از هر طرف بر او راه يافت، ظاهر و باطنش را فراگرفت و به درون و برونش رخنه نمود اين چنين افرادى ياران دوزخ اند و براى هميشه در آن جا خواهند بود و شما به خدا و پيامبران او كافر شديد و گناه بر شما

چيره شد پس به ناچار در آتش مخلد هستيد. از اين بيان برايت معلوم شد كه جمله من كسب سيئه ...

رابطه لفظى با ما قبل خود ندارد بلكه رابطه ميان آنها معنوى است بنابراين وقف كردن در بلى وقف كافى خواهد بود.

آيه دوم:

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ 111 و 112 بقره كلمه «بلى» قول يهوديان يعنى «لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى» به بهشت جز كسانى كه يهودى يا نصرانى هستند وارد نخواهند شد را نقض كرده و عدم ورود ديگران به بهشت را نفى نموده است و وقتى عدم ورود غير ايشان به بهشت منتفى شود وارد شدن

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 181

غير يهود و نصارى به بهشت ثابت شده است. كوتاه سخن اينكه بلى ايجاب و اثبات مى كند آنچه را كه ايشان نفى كرده اند و آن عبارت است از اينكه غير ايشان وارد بهشت مى شوند. و سزاوار است عدم دخول غير يهودى و غير نصرانى به بهشت معلوم شود.

از عبارت آنان چنين بر مى آيد كه ورود به بهشت را فقط به يهود و نصارى منحصر كرده اند، و وقتى ورود بهشت در انحصار يهود و نصارى باشد پس ديگرى وارد آن نخواهد شد.

و قول بارى تعالى «مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ ...» جمله استينافى است و محلى از اعراب ندارد و در جهت قوت بخشيدن تعليل فايده، «بلى» است و آن

اين است كه:

غير يهوديان و غير نصرانيان به بهشت وارد مى شوند مثل اين است كه گفته شود:

مسأله چنان كه ايشان مى گويند و ورود به بهشت را منحصر به خود كرده و ديگران از آن محروم مى دانند نيست. بلكه هر كس سر تسليم فرود آورد و مطيع فرامين و نواهى خدا باشد و در ذات و قصد اخلاص ورزد و ديگرى را به خداى لا يزال شريك نسازد و در عين حال در تمامى اعمال خود نيكوكار باشد اجر او در پيشگاه خدا خواهد بود، و ترس و غصه اى نخواهد داشت.

و اجر و پاداش، جز ورود به بهشت و بهره ورى از آنچه خداى مهربان در آنجا به وجود آورده از امن و آرامش و نعمتهاى گوناگون

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 182

چيز ديگرى نيست و وقتى «بَلى مَنْ أَسْلَمَ ...» جمله مستانفه تعليليه باشد با ما قبل خود رابطه معنوى خواهد داشت نه رابطه لفظى و لذا وقف در بلى، وقف كافى خواهد بود.

آيه سوم:

«وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» 75 و 76 آل عمران/ 3:

و كلمه «بلى» در آيه، قول يهوديان (لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ) عربها راهى بر عليه ما ندارند را باطل مى كند آنان با اين سخن چنين قصد كرده اند كه: در آنچه از دارائى عرب بدان دست يافته ايم بر ما گناه و ناراحتى، مذمت و

ملامت وجود ندارد زيرا آنان مثل ما اهل كتاب نيستند.؛ و اين همان معنى توصيف عربها با كلمه اميين مى باشد.

يهوديان با اين عقيده گناه و ناراحتى خود را درازاى به چنگ آوردن اموال عرب نفى كرده اند و كلمه «بلى» اين نفى را ابطال كرده است و وقتى نفى گناه و ناراحتى از آنان نفى شود هر دو آنها برايشان ثابت شده است و مستحق ملامت و مذمت شده اند پس اين كلمه آنچه را از خودشان نفى كرده اند به آنان ثابت كرده است. و قول بارى تعالى «مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» آنكه به پيمان خود وفا كند و تقوى و پرهيزگارى پيشه نمايد خدا پرهيزگاران را دوست

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 183

مى دارد جمله مستانفه است محلى از اعراب ندارد و بيانگر معنى جمله اى مى باشد كه بلى در جاى آن نشسته است.

و بيان مسأله فوق به اين صورت است كه: بلى در مقام جمله اى قرار گرفته و در معنى چنين است:

بر شما گناه است، شما گناهكاريد در رابطه با ستمى كه به عربها روا مى داريد و به آنان خيانت مى ورزيد و اموال شان را حلال مى شماريد و منطوق جمله من اوفى بعهده ...» دلالت دارد به تعظيم و بزرگداشت شان و منزلت متقيانى كه به عهد و پيمان خود وفادار مى باشند خدا آنان را دوست مى دارد و از ايشان راضى مى باشد. و مفهوم آيه بر مذمت ستمگران خائن، و خشم خداى تعالى بر آنان دلالت دارد، و يهوديان جزء اولين گروهى هستند كه مشمول اين مفهوم شده اند بنابراين جمله «مَنْ أَوْفى ...» مستانفه و تأكيد كننده مضمون ما قبل خود

مى باشد و ارتباط فيما بين آنها ارتباط معنوى است نه لفظى و لذا وقف در «بلى» وقف كافى مى باشد.

آيه چهارم:

«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ» آيه 124 سوره آل عمران/ 3 كلمه بلى در آيه، كفايت نكردن امدادهاى خداى تعالى نسبت به

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 184

مؤمنان، وسيله سه هزار فرشته نازل شده را نفى مى كند و كفايت كردن آنان را اثبات مى نمايد زيرا چنان كه عدم كفايت ابطال شود كفايت كردن ثابت خواهد شد.

و قول خداى تعالى، (إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا ...) وعده كريمانه خداى عز و جل، نسبت به بندگان خود مى باشد به اينكه اگر در برابر دشمن استقامت و پايدارى بيشترى از خود نشان دهند و به سختى و ناگوارى جهاد صبر كنند و در اجراى اوامر خدا و خوددارى از مخالفت مولى پرهيزگارى داشته باشند خداى لا يزال امدادهاى زيادترى را نصيب آنان خواهد ساخت و اين جمله نيز محلى از اعراب و ارتباط لفظى با ما قبل خود ندارد و ارتباط فيما بين آنها معنوى و وقف بر «بلى» وقف كافى است.

آيه پنجم:
اشاره

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ» 172 سوره اعراف/ 7 امام نحويون ابن هشام انصارى در كتاب «مغنى اللبيب» يادآور شده كه «بلى» حرف جواب و مخصوص نفى است و ابطال آن را مى رساند چه «نفى مجرد» باشد مانند ماقام زيد يا «مقرون به استفهام» واقعى باشد مانند اما قام زيد كه در جواب مى گوئى

بلى. يا نفى مقرون به «استفهام تقريرى» باشد، و استفهام تقريرى عبارت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 185

مى باشد از اينكه متكلم مخاطب را وادار كند به اقرار و اعتراف به آنچه ثبوت يا نفى آن در نزدش مسجل شده است و از مثالهائى كه ابن هشام به استفهام تقريرى آورده اين آيه كريمه است:

«أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» آيا من خداى شما نيستم گفتند بلى يعنى خداى ما هستى» آنگاه ابن هشام اظهار مى دارد:

علما «نفى مقرر» را جارى مجراى «نفى مجرد» قرار داده اند كه با «بلى» رد شده است و به همين جهت، يعنى به خاطر اينكه نفى توام با تقرير را جارى مجراى نفى مجرد از تقرير قرار داده اند ابن عباس و غير ايشان گفته اند: اگر در جواب مى گفتند: «نعم» كافر مى شوند.

آنگاه ابن هشام، گفته ابن عباس را چنين توجيه كرده است كه «نعم» تصديق مخبر است به نفى يا به ايجاب و آنچه در آيه كريمه آمده نفى است و اگر جواب نعم بود معنايش چنين مى شدند.

خداى ما نيستى و اين سخن كفر است، نعوذ باللّه تعالى. سپس ابن هشام از سهيلى و غير او از علما نقل كرده كه بين شان درباره آنچه از ابن عباس و غير او نقل شده منازعه وجود دارد و استناد كرده اند به اينكه استفهام تقريرى «جمله خبريه مثبت» است.

و من در بيان مسأله عرض مى كنم: همزه موجود در جمله در حقيقت براى انكار است و معناى آن نفى مى باشد و بعد از همزه، لست- فعل- نفى آمده است و نفى نفى اثبات خواهد بود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 186

بنابراين معناى

الست بربكم چنين خواهد بود: خدا نبودنم به شما را انكار و نفى مى كنم و نفى خدا نبودن، اثبات خدا بودن است يعنى من خداى شما هستم.

بر اين اساس ذكر «نعم» در جواب آن تصديق مطلب است و كفر نيست، بلكه عين ايمان است.

علاوه بر اين، علامه ابن هشام در مبحث «نون» از گروهى از متقدمين و متأخرين از جمله شلوبين نقل كرده كه نظر داده است:

1-) اگر قبل از نفى «ادات»، استفهام قرار گيرد و منظور از استفهام حقيقى باشد جواب آن، مثل جواب نفى مجرد خواهد بود.

2-) اگر غرض از استفهام، تقرير مسأله اى باشد بنا به نظر اكثريت با در نظر گرفتن ظاهر كلام و لفظ آن، مثل كلام منفى جواب داده مى شود.

3-) و در صورتى كه اشتباهى پيش نيايد با در نظر گرفتن معنى جواب آن مثل جواب كلام مثبت داده مى شود شلوبين گفته است:

و روا است مقصود ابن عباس اين باشد كه اگر آنان در جواب ملفوظ «نعم» مى گفتند كفر بود، زيرا اصل مطابقت جواب و سوال از حيث لفظ است انتهى.

خلاصه مطلب اينكه اگر ما در «استفهام انكارى»، كه علما آن را «استفهام تقريرى» ناميده اند معنى همزه را كه به معنى انكار و نفى مى باشد مراعات نكنيم بلكه صورت منفى منطوق را كه بعد از همزه

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 187

قرار گرفته در نظر بگيريم و قصد ابطال آن را داشته باشيم جواب «بلى» خواهد بود و اگر همزه و معناى آن و جمله اى را كه بعد از آن آمده در نظر بگيريم در اين صورت كلام مثبت و جواب آن در جهت تصديق مضمونش «نعم»

خواهد بود.

وقتى همه آنچه را (بيان كرديم) فهميدى بدان كه در خصوص قول خداى تعالى «شهدنا» دو قول وجود دارد:

قول اول:

اين سخن قول فرشتگان است زيرا زمانى كه فرزندان حضرت آدم به ربوبيت حضرت حق تعالى اعتراف كردند خداى مهربان به ملائكه فرمودند: گواه باشيد و آنها اظهار كردند «شهدنا» يعنى به اعتراف بنى آدم گواه شديم.

بر اين اساس نيكو خواهد بود در «بلى» وقف كنيم زيرا آخر سخن بنى آدم است و «شهدنا» حكايت سخن فرشتگان است.

قول دوم:

«شهدنا» تتمه كلام بنى آدم است و معنى آن چنين مى باشد ما بر خود گواهيم كه پروردگار ما تو هستى و ما را پروردگار و معبودى غير از تو نمى باشد. بر اين مبنا وقف در «بلى» خوب نخواهد بود زيرا جدا شدن قسمتى از گفته، از قسمت ديگرش صحيح نيست.

و اين قول راجح است به جهت اينكه متبادر «به ذهن» از نظم «كلام الهى» اين است كه «بَلى شَهِدْنا» هر دو سخن بنى آدم

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 188

مى باشد، و در آيه كريمه، ذكرى از فرشتگان به ميان نيامده و اخبار صحيحى هم كه ثابت كند «شهدنا» قول فرشتگان است در دست نيست.

در اين صورت اين محل، به محلهايى اضافه نمى شود كه وقف در آن اختيار مى شود چنانچه زركشى در «برهان» و سيوطى در «اتقان» كرده و كسانى كه بعد آمده و از آنها تبعيت نموده اند.

من مى گويم: افزودن اين محل به محلهاى ياد شده مقبول نيست، بلكه بهتر است به موارد پنجگانه اى اضافه شود كه مورد اختلاف علما است و راجح وقف نكردن در آنها است.

آيه ششم:

«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» 28/ نحل/ 16 پايان كلام كفار «در آيه فوق كلمه سوء است و بلى كلام خداست كه با آن اظهارات كفار يعنى «ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» را ابطال فرموده است كفار اظهار مى دارند: (ما رفتار بدى، كار ناپسندى انجام نمى داديم) كه به نفى هر گونه كار ناپسند در دار دنيا دلالت دارد و ابطال نفى، اثبات مى باشد وقتى نفى هر گونه عمل بد ابطال شد

انجام كارهاى بد اثبات شده است. بر اين مبنا وقف در «من سوء» وقف كافى است، و كلام بعد از آن كلام خدا، در رد و ابطال اظهارات كفار مى باشد، و وقف در «بلى» نيز، كافى است زيرا «إِنَ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 189

اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» جمله مستانفه است و در بيان علت مضمون جمله اى آمده كه بلى به آن دلالت و در جاى آن قرار دارد.

و تقدير چنين است: شما در دنيا كار بد انجام داديد زيرا خداى تعالى به آنچه عمل مى كرديد دانا مى باشد اعمال شما پنهانى يا ظاهرى بوده بر او مخفى نمانده است.

پس در اينجا فيما بين «بلى» و كلام بعد از آن ارتباط معنوى وجود دارد نه ارتباط لفظى، و لذا همان طور كه بيان كرديم وقف در «من سوء» و در «بلى» وقف كافى است.

*** آيه هفتم:

«أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ»./ 81 يس/ 36 سخن درباره بلى در آيه فوق مثل همان سخن است كه در آيه «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» آيه پنجم بيان شد:

و ايرادى نيست كه در اين آيه مطلب را به صورت اختصار بيان كنيم حال مى گوئيم:

«بلى» بر ابطال عدم توانائى خداى تعالى به آفريدن نظير آنان دلالت دارد و ابطال عدم توانايى، توانايى خداى تعالى را اثبات مى كند پس بلى بر اثبات قدرت خداى متعال دلالت دارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 190

و قرآن كريم در اسلوب اين آيه كريمه صورت منفى گفته را كه بعد از همزه واقع شده و معنى همزه

را لحاظ كرده است، و به همين جهت جواب با «بلى» داده شده چنانچه در آيه سابق عمل شده است و سؤال و جواب هر دو از جانب خداى تعالى مى باشد و در آوردن جواب اشاره است به اين كه جواب همين است و بس، و غير آن جوابى وجود ندارد. با توجه به آنچه گذشت وقف در «عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» كافى خواهد بود براى اينكه بين سؤال و جواب ارتباط معنوى محقق است نه رابطه لفظى.

و جمله «وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ» معطوف به جمله اى است كه «بلى» در جاى آن قرار گرفته است و تقدير چنين مى باشد:

او به اين كار قادر و توانا مى باشد او آفريدگار دانا است و مقتضاى عطف جايز نبودن وقف در «بلى» است ولى به خاطر اينكه عطف جمله است و نه لفظ مفرد، جايز است در بلى نيز وقف شود، با اين تفاوت كه وقف كافى نيست، بلكه وقف حسن يا وقف صالح است، و بهر حال بهتر است اين مورد نيز جزء مواردى به شمار آيد كه وقف كردن در آن ها رجحان دارد.

*** آيه هشتم:

«قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 191

وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ»/ 50 غافر/ 40 كلمه «بلى» دلايل روشن نياوردن پيامبران را نفى و دلايل روشن آوردنشان را اثبات مى كند.

و وقف در آن وقف كافى است به اين دليل كه «قالُوا بَلى» جواب اهل دوزخ، به مالكين جهنم است و «قالُوا فَادْعُوا» سخن مالكين جهنم به دوزخيان مى باشد پس جمله «قالُوا فَادْعُوا» جمله مستانفه و جواب سؤالى است كه

از جمله سابق استنباط شده است مثل اين كه سؤال شده است:

وقتى اهل آتش اعتراف كردند كه پيامبران بر ايشان دلايل روشن آوردند. آيا اين اعتراف نفعى به حال آنان بخشيد؟ آيا از عذابشان مقدارى برداشته شد؟

با قول خداى تعالى جواب داده شده كه «خزنه جهنم» پس از شنيدن اين اعتراف به دوزخيان گفتند؟ فادعوا شما جهت خودتان دعا كنيد، زيرا ما براى كافرى دعا نمى كنيم كه عذاب او سبك تر شود و دعاى كافران جز در گمراهى نيست. پس ارتباط فيما بين دو جمله معنوى است نه لفظى، و لذا وقف در بلى، كافى است.

*** آيه نهم:

«أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 192

أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»/ 33 احقاف/ 46 بلى به نفى عدم علم به قدرت بارى تعالى در زنده كردن دلالت دارد پس علم به قدرت بارى تعالى در احياى اموات ثابت است و وقف در بلى، كافى است زيرا قول خداى تعالى «إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» جمله جديدى است و محلى از اعراب ندارد و بيان كننده فلسفه مطلبى است كه از بلى استفاده مى شود، و از باب تعليل خاص به عام مى باشد و وجه آن پنهان نمى باشد.

*** آيه دهم:

«إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً»/ 14 و 15 انشقاق/ 84 يعنى انسان كافر گمان كرد هرگز برنمى گردد بلى «برمى گردد» و خداى تعالى به او بصيرت دارد.

كلمه «بلى» نفى برگشتن را ابطال و برگشتن اموات را اثبات مى كند.

و جمله «إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً» جمله اى است مستانفه و محلى از اعراب ندارد و به منزله تعليل است به آنچه «بلى» آن را مى رساند يعنى: چاره اى از برگشتن به حضور خداى تعالى در روز قيامت نيست زيرا آفريدگارش كه او را آفريده و وى را با انواع نعمتها پرورده است به او و به اعمال و رفتار او آگاهى دارد به طورى كه هيچ چيز

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 193

پنهانى برايش پوشيده نمانده است و لذا حتما به پيشگاه خداى تعالى براى مجازات و محاسبه برمى گردد.

پس بين اين جمله تعليليه و بين جمله قبل از آن، رابطه معنوى

وجود دارد و به لحاظ لفظ با هم در ارتباط نمى باشند. لذا وقف در «بلى» كافى است. و خداى تعالى داناتر است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 195

موارد هفت گانه اى كه وقف كردن در آنها جايز نمى باشد و بيان اينكه مانع وقف چيست؟

آيه اول:

«وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا» 34 احقاف/ 46 وقف بر «بلى» جايز نمى باشد زيرا «و ربنا» قسمتى از قول كفار مى باشد، آنها با ذكر «بلى» به معاد، حساب و جزا و پاداش، اعتراف مى كنند، به همان چيزى كه در دنيا آن را انكار مى كردند، ولى به اين اعتراف اكتفا نمى كنند و با سوگند خوردن- و گفتن:

«وَ رَبِّنا» روى اعتراف خود تأكيد دارند، و اظهار مى نمايند: در حقيقت معاد به كمال يقين رسيده اند، و اعلام مى كنند كه اين اعتراف با رغبت از آنها سر مى زند با اين طمع كه موجبى براى نفع آنها بشود و عذاب خدا را از آنان دفع كند ولى كجا ممكن است به اين تمنا نايل آيند.

نظر به اينكه جدا كردن قسمتى از گفته، از قسمت ديگرش جايز

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 196

نمى باشد و به جهت وجوب وصل مقسم به مقسم عليه، وقف كردن در «بلى» جايز نمى باشد.

*** آيه دوم:

«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا» 38/ نحل/ 16 وقف در بلى ممكن نيست زيرا «وعدا» مصدر است و جمله اى را تأكيد مى كند كه «بلى» به آن دلالت دارد و در جاى آن نشسته است.

و جمله مقدره عبارت از «ليبعثنهم» است. زيرا «بلى» به معنى وعده بعث و حشر است و از آن خبر مى دهد.

آلوسى مى گويد:

مانند اين وقف «مؤكدا لنفسه» ناميده مى شود و آنگاه گفته است:

جايز به شمار رفته كه- «وعدا» مصدر «يا مفعول مطلق» جمله محذوف يعنى «وعد ذلك وعدا» و «عليه» صفت «وعدا» باشد و مراد آن است كه

وعده، وعده ثابت است و خدا به آن وفا خواهد فرمود خود وعده ثابت نيست و ثبوت وفاى به عهد از آنجا است كه خدا خلف وعده نمى كند، و يا از آنجا ثابت مى شود كه حشر از مقتضيات حكمت خداست و «حقا» نيز صفت ديگرى براى «وعدا» مى باشد- و صفت «عليه حقا» اگر به معنى ثابت و متحقق باشد «صفت مؤكده» و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 197

در صورتى كه به معنى غير باطل باشد «صفت موسسه» است. و ممكن است نصب «حقا» بنابراين باشد كه «مصدر يا مفعول مطلق» است از جمله محذوف «حق حقا». بيان آلوسى تمام شد.

و بنابر وجه دومى كه آلوسى ذكر كرده كه ممكن است وعدا مصدر جمله، محذوف «وعد ذلك وعدا» باشد وقف در «بلى» جايز خواهد بود زيرا در اين صورت «وعد ذلك وعدا»- جمله مستقلى خواهد شد و تعلق لفظى به ما قبل خود نخواهد داشت گرچه در معنى تعلق دارد.

بنابراين روا نخواهد بود اين مورد به مواردى اضافه شود كه وقف در آنها جايز نمى باشد بلكه بايد آن را از مواردى به شمار آورد كه وقف كردن در آن جايز مى باشد. و ارجح اين است كه در محل ياد شده نبايد وقف كرد و خدا به حقيقت مسأله داناتر مى باشد.

آيه سوم:

«وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ» 3 سباء/ 43 قول خداى تعالى- بلى- در آيه فوق ردّ سخن منكرين روز قيامت است و اثبات آنچه كفار آن را نفى كرده اند. زيرا- بلى- براى نقض نفى و ابطال آن وضع شده است. پس در اين آيه- «بلى» قول

كفار را نفى مى كند كه مى گويند- «لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ» و آن را سخنى باطل مى داند و آمدن روز رستاخيز را اثبات مى نمايد.

مثل اين كه گفته شده امر بر اين دائر است كه قيامت برپا شود

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 198

لا غير.

و قول خداى تعالى- و ربى لتأتينكم- تأكيدى نسبت به آمدن آنچه آنها منكر آن شده اند و اثبات آن با وجهى كاملتر و با بيانى روشن تر با آوردن قسم و لام و نون تأكيد است. معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء 198 آيه سوم: ..... ص : 197

وقف بر روى- بلى- روانخواهد بود زيرا جدا كردن مؤكد و مؤكد و مقسم به و مقسم عليه جايز نمى باشد.

*** آيه چهارم:

«بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ» 59/ زمر/ 39 پيشتر بيان شد كه «بلى» بعد از نفى مى آيد و آن را باطل و مطلب بعد از خود را ثابت مى كند. و در هيچ يك از موارد سه گانه اى كه خداى تعالى از زبان كافر حكايت فرموده نفى وجود ندارد. ولى آنجا كه كافر اظهار مى دارد:

«لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي» اگر خدا مرا هدايت مى كرد اين معنى به ذهن مى آيد كه كافر هدايت حضرت بارى تعالى را از خود نفى، و وانمود مى كند كه خدا او را هدايت نكرده است».

چون كلمه «لو» وضع شده كه دلالت بر امتناع جواب به جهت امتناع شرط بنمايد، پس در اينجا «لو» دلالت دارد كه كافر ممتنع

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 199

بوده كه متقى باشد چون از هدايت او امتناع شده است، بنابراين امتناع از هدايت سبب شده كه

از متقى شدن او جلوگيرى شود.

مثل اين است كه كافر گفته باشد:

چون خدا مرا هدايت نكرد من از متقيان نبوده ام.

به همين منظور كلمه «بلى» آورده شده كه عدم هدايت در قول كافر «خدا مرا هدايت نكرده» را نقض و باطل كند، و وقتى نفى هدايت خدا از او باطل باشد هدايت او اثبات شده است.

و مقصود از هدايت، هدايت عمومى است كه با فرستادن پيامبران و فرود آوردن آيات و نصب دلايل و براهين، و اقامه دلايل بعث «پيامبران و لزوم حشر در روز رستاخيز» و «جزا» بر اساس اعتقاد و عمل انجام يافته است.

مثل اين است كه به كافر گفته شده است: من تو را ارشاد كردم هدايت نمودم دلايل لازم آوردم. پيامبران را گسيل داشتم ولى تو خود راه باطل و ضلالت را به راه حق و هدايت ترجيح دادى.

و بر اين اساس جمله «قَدْ جاءَتْكَ آياتِي ...» جمله تأكيدى خواهد بود و جمله اى را بيان خواهد كرد كه «بلى» در جاى آن نشسته و به آن دلالت دارد و به همين دليل نيز وقف در روى- بلى- جايز نيست زيرا واجب است جمله تأكيد به موضوعى كه تأكيد مى شود پيوسته باشد.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 200

آيه پنجم:

«يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا» آيه 34 احقاف/ 46 هر مطلبى را كه در آيه قبل گفتيم در همين آيه نيز مى گوئيم كفار تا آتش را نديده اند وجود آن را منكر مى شوند و مى گويند سراى ديگرى وجود ندارد بنابراين دوزخى هم در بين نيست و پس از ورودشان به آتش از آنها سؤال

مى شود آيا اين حق نيست؟ جواب مى دهند بلى به خدايمان سوگند حق است.

در واقع اين آيه، و هم آيه قبل، هر دو ناظر به يك موضوع مى باشند.

*** آيه ششم:

«زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ» آيه 7 سوره تغابن/ 64 چندين بار ياد آور شديم كه «بلى» نفى را نقض و آن را باطل مى كند و مورد نفى را ثابت و محقق مى سازد و همين جا نيز بلى- نفى را نقض مى كند كه محصول «لن» مى باشد و نفى شده را كه مبعوث شدن باشد اثبات مى كند و جمله «وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ» تأكيد است به آنچه از معنى «بلى» استفاده مى شود و وقف در روى آن صحيح نمى باشد

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 201

زيرا جدا كردن مؤكّد از مؤكّد يا قسمتى از گفته از قسمت ديگر آن ناروا است «بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ» چيزى است كه گفته شده است.

*** آيه هفتم:

«أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» آيه 3 قيامت/ 75.

«بلى در آيه فوق دلالت به نقض نفى گرد آورى استخوانهاى پوسيده و پراكنده انسان از طرف خدا دارد زمانى كه نفى گرد آورى نقض شود جمع آورى استخوانهاى پراكنده و پوسيده ثابت مى شود.

و كلمه «قادرين» به جهت حال بودن از فاعل فعل مقدر منصوب است كه كلمه، بلى بر آن دلالت مى كند و تقدير اين است: ما آن استخوانهاى پوسيده را جمع آورى مى كنيم در حالى كه توانائى داريم سر انگشتان شان را نيز كامل سازيم. و وقف بر «بلى» به علت صحيح نبودن فصل بين حال و ذى حال و عامل آن جايز نمى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 203

محلهاى پنج گانه اى كه در آنها هم وقف و هم وصل هر دو جايز هستند و وصل ارجحيت دارد

آيه اول:

«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» آيه 260 سوره بقره بلى افاده، ابطال نفى كرده و ايمانى را كه نفى شده اثبات مى كند بنابراين معنى چنين خواهد بود:

من ايمان آورده ام، ولكن حرف استدراك است و به اين جهت وارد كلام مى شود كه آنچه را به نظر مى رسد وجود ندارد ثابت كند يا چيزى را كه به نظر مى رسد وجود دارد نفى كند و تقدير چنين مى باشد:

«بلى من ايمان آورده ام و اين سؤال را نكردم به اين جهت كه شك دارم و در قدرت و غلبه و قهرت دچار ترديد هستم بلكه از اين بابت سؤال كردم كه دلم آرام گيرد و علم ناشى از مشاهده و عيان با علم

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 204

ناشى از دليل و برهان

در هم آميزد» و وقف در روى «بلى» جايز است به اين اعتبار كه كلام به پايان رسيده و جاى سؤالى باقى نمانده است و فعل و فاعل و مفعول، به معانى لازم خود اشاره كرده اند ولى ارجح و اولى، وصل- بلى- به جمله بعدى است زيرا- ولكن ليطمئن قلبى- قسمتى از گفته مى باشد و فصل قسمتى از گفته از قسمت ديگر آن سزاوار نيست.

آيه دوم:

«أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ» آيه 71 سوره زمر/ 39 «بلى» دلالت دارد به نفى نيامدن پيامبران و اثبات آمدن پيامبرانى كه به سوى آنها مبعوث شده بودند.

و معنى چنين است كه:

پيامبرانى به سوى ما آمدند و آيات خدا را براى ما تلاوت كردند و از آمدن چنين روزى ما را بيم دادند.

لكن حرف استدراك است به فعل- حقت- يعنى كلمه «عذاب» به امر خداى تعالى بر كافرين واجب شده است و منظور حكم شقاوت كفار و بيان اهل آتش بودن آنها است كه با سوء اختيار خود به آن رسيده اند.

و وقف بر «بلى» جايز است با اين نظر كه كلام به پايان رسيده و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 205

شنونده به پاسخ سؤالات خود دست يافته است و فعل، فاعل و مفعول خود را به طور كامل در بر گرفته است. ولى بهتر و ارجح است كه در «بلى» وقف نشود با اين نظر كه «وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ» قسمتى از گفته مى باشد و سزاوار است قسمتهاى مختلف آن بهم پيوسته باشند.

آيه سوم:

«أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» آيه 80 سوره زخرف/ 43 «بلى» نفى شنيدن را باطل كرده و شنيدن را ثابت مى نمايد و معنى چنين ميشود آرى ما گفته هاى پنهان و سر گوشى آنان را مى شنويم.

و وقف بر «بلى» جايز است به اعتبار اينكه كلام فائده مطلوب خود را داده است. ولى جمله- «وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» در موضع نصب است

به لحاظ حال بودن از فاعل فعل مقدر كه كلمه «بلى» به آن دلالت دارد و تقدير چنين است:

گفته هاى پنهانى و سر گوشى آنها را مى شنويم در حالى كه رسولان ما كه به حفظ رفتار آنان موكل شده اند هر چيزى را كه از آنها صادر شود اعم از گفتار يا كردار مى نويسند و لحظه اى از آنان جدا نمى شوند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 206

و رواست كه جمله- «وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» بر جمله اى عطف شود كه بلى آن جمله را توضيح مى دهد و تقدير اين باشد كه:

ما گفته هاى پنهانى و سر گوشى آنها را مى شنويم و ملائكه موكل بر اعمال و رفتار نيز هر چه را از آنان صادر گردد به حساب مى آورند و لازمه هر دو وجه اين است كه وقف بر «بلى» صحيح نيست زيرا در آن ها هم تعلق لفظى و هم تعلق معنوى وجود دارد و به نظر من بهتر است در «بلى» وقف نكنيم و اين مورد را نيز به موارد هفت گانه اى كه قبلا گذشت اضافه كنيم.

آيه چهارم:

«يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ» آيه 14 سوره حديد/ 57 منافقان در روز قيامت، از مؤمنان كه در بهشت جاودان وارد شده اند مى پرسند آيا ما با شما نبوديم؟ مؤمنان با گفتن بلى نبودن را نفى مى كنند و اثبات مى كنند كه با ما بوديد- بلى- اين معنى را مى دهد كه شما در دنيا با ما بوديد نماز خوانديد چنان كه ما مى خوانديم روزه دار بوديد به گونه اى كه ما بوديم به

جهاد مى رفتيد به طورى كه ما مى رفتيم و به طاعات مى پرداختيد به مثابه اى كه ما اطاعت مى كرديم «وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ» ولى شما با نفاق و گناه و فرو رفتن در شهوات، خود را به هلاكت افكنديد و به مؤمنين پيشامدهاى ناگوار را انتظار كشيديد و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 207

در حقانيت دين مبين اسلام ترديد كرديد و آرزوهاى واهى و طمع هاى بى جا شما را فريب داد و فكر كرديد كلمه كفر بالا گيرد و كلمه ايمان فرونشيند تا اينكه به فرمان خدا عمرهايتان به سر رسيد با اين حال شيطان شما را با رحمت واسعه خداوند مهربان مغرور ساخت او به شما گفت: خدا كريم و رحيم است و مقتضاى رحمت او اين است كه بندگان خود را در برابر گناهان ايشان مجازات نكند و علما و دانشمندان در عين حال كه ترجيح داده اند در كلمه- بلى- وصل شود وقف در آن را نيز مجاز دانسته اند.

و مستندشان به جواز وقف تمام شدن جمله است و افاده فائده اى كه شنونده را ساكت مى كند و به مضمون آن اكتفا مى ورزد.

آيه پنجم:

«كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ» آيه 9 سوره ملك/ 67 هر گروهى كه به دوزخ آورده شوند خزنه دوزخ مى پرسند: آيا بيم دهنده اى به سويتان نيامد؟ جواب مى دهند- «بلى»، «بلى» در اينجا نفى نيامدن بيم دهنده و اثبات آمدن آن را مى كند و معنايش اين است كه بيم دهنده به سوى ما آمد و جمله- قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ- تاكيد مى كند جمله اى را كه بلى-

به آن دلالت مى كند.

خطيب شربينى در تفسيرش گفته است:

«جمعوا بين حرف الجواب و نفس الجمله المفاده به تاكيدا» براى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 208

تاكيد حرف جواب «بلى»، و جمله به معناى آن را با هم آورده اند و اگر به گفتن بلى اكتفا مى كردند معنى به دست مى آمد ولى با جمله «قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ» به معناى بلى و حسرت و پشيمانى زياد خود كه در اثر تفريط در اوامر الهى بوده تصريح كرده اند ضمن اينكه خواسته اند جمله «فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ»- را به همان جمله تاكيد عطف كنند انتهى.

و دانشمندان، وقف در «بلى» را جايز دانسته اند اگر چه وصل را ترجيح مى دهند و مستند آنان در جواز وقف همان مستندشان در آيه حديد است وقتى همين آيه را با آيه: زمر (بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي) مقايسه كنى آيه اى كه آن را از موارد هفت گانه به شمار آورده اند و وقف بر- بلى- را جايز ندانسته اند به فرقى كه ما بين دو آيه وجود دارد پى نمى برى و متوجه مى شوى اجازه وقف در اين آيه بر روى كلمه- بلى- و عدم اجازه در آيه زمر جز تحكم هيچ دليل موجه ديگرى ندارد.

و اگر در وقف هاى پنج گانه موارد ياد شده را به دقت و امعان نظر، اخلاص و انصاف، نگاه كنى و آنها را با موازين قواعد تجويدى و با قوانين نحوى بسنجى و ذهن خود را نيز از احساسات سنتى و تبعيت ديگران خالى سازى، چيزى جز دور از صواب بودن وقف در روى بلى در اين آيات و واجب بودن وصل اين كلمه، به جمله ما بعد خود

راه ديگرى را نمى گزينى زيرا هر جمله اى كه در اين آيات بعد از- بلى- واقع شده بين آن و بين ما قبلش الفت

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 209

اتصال و حلقه ارتباط به اندازه اى است كه وصل را حتمى مى سازد و قطع آن را روا نمى شمارد براى اينكه بين هر جمله با جمله قبلى هم رابطه لفظى و هم تعلق معنوى وجود دارد.

به آيات ياد شده- جز آيه سوم- نگاه كن مى بينى كه بعد از- بلى- ادات استدراك- لكن- آمده است- و لكن- در زبان عربى براى نفى چيزى است كه ثبوت آن، و اثبات چيزى است كه نفى آن توهم شود.

و وقف كردن در جمله اى كه قبل از ادات استدراك قرار گرفته اين مجال را براى شنونده ايجاد مى كند چيزى را كه واقعيت ندارد، حقيقت بداند، منفى را مثبت و مثبت را منفى بشناسد و غرض- گوينده- بر اين است كه به شنونده حقيقت را برساند و براى اينكه گفته ما از همان ابتداى سخن، معناى كاملى داشته باشد بر ما لازم مى آيد ادات استدراك و متعلقش را به ما قبل آن وصل كنيم تا شنونده آنچه را مقصود و مرام ما نيست مراد و مقصود ما تصور نكند. و در آيات- ياد شده به استثناى آيه سوم- ادات استدراك و ما بعد آن قسمتى از گفته است و جايز نيست از قسمت ديگر آن جدا شود زيرا اين فصل به شنونده معنائى ناقص و نارسا القا مى كند و اين گونه سخن گفتن ممنوع است. حال در آيه سوم تامل كن ملاحظه مى كنى كه در جمله بعد از «بلى» دو وجه

وجود دارد و هر يك از وجوه اقتضا مى كند كه وقف در

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 210

روى «بلى» صحيح نيست زيرا در هر دو وجه تعلق لفظى و معنوى- با جمله- قبلى- وجود دارد به طورى كه قبلا گذشت. (و آن دو وجه عبارتند از اينكه جمله «وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» حال باشد و يا معطوف و فصل حال از ذى الحال، و معطوف از معطوف عليه روا نيست).

و خلاصه آنچه بايد به عنوان حق پذيرفت و نبايد از آن غفلت كرد اين است كه در موارد پنج گانه گذشته وقف بر روى بلى جايز نمى باشد همچنان كه در آيات هفت گانه جايز نيست.

بنابراين بايد بلى را فقط به دو قسم تقسيم كرد: قسمى كه وقف بر آن جايز است و قسمى كه وقف بر آن جايز نيست، و اللّه تعالى داناتر است.

*** علامه جلال الدين عبد الرحمن ابن ابى بكر سيوطى شافعى بيست و دو مورد را كه «بلى» در آنها ذكر شده به نظم در آورده و آن را به سه قسم تقسيم كرده و حكم هر نوع را هم بيان داشته است شعر او چنين است.

حكم بلى فى سور القرآن ثلاثة عن عابد الرحمن

اعنى السيوطى جامع الاتقان عن عصبة التفسير و البرهان

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 211 فالوقف فى سبع عليها قد منع لما لها تعلق بما جمع

قالوا بلى فى سورة الانعام و النحل وعدا عن ذوى الافهام

و قل بلى فى سباء قد استقركذا بلى قد فاتلونها فى الزمر

قالوا بلى فى اخر الاحقاف و فى التغابن للذكى الوافى

و قل بلى فى سورة القيامةفاحذر من التفريط و الملامة

و خمسة فيها

خلاف زبرابالمنع و الجواز حيث حررا

بلى ولكن قد اتى فى البقرةو فى الزمر بلى ولكن حرره

بلى و رسلنا اتى فى الزخرف و فى الحديد مثلها عنهم قفى

قالوا بلى فى الملك ثم جوزوافى ثالث الاقسام وقفا ابرزوا

وعدها عشر سوى ما قد ذكرلم تخف عن فهم الذكى المستقر

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 212

ترجمه:

حكم بلى در سوره هاى قرآن، طبق استنباط عبد الرحمن سيوطى مؤلف اتقان با توجه به گفته هاى مفسرين و دلايل و براهين سه نوع است.

وقف در 7 مورد به جهت تعلقى كه مجموع جملات قبل و بعد به هم دارند ممنوع است.

1- سوره مباركه انعام: (در آيه 30/ 6) 2- سوره مباركه نحل (آيه 38/ 16) آيه اى كه «وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا» در آن ذكر شده است.

3- آيه قل بلى در سوره مباركه سباء (3/ 34) 4- آيه 59 سوره زمر/ 39 «بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها».

5- در آيه 34 سوره احقاف/ 46.

«وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا» 6- در آيه 7 سوره تغابن/ 64 «قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ».

7- در آيه «بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» در سوره قيامت/ 75 ب: وقف روى كلمه بلى در 5 آيه از قرآن مجيد در بين علماى فن مورد اختلاف است برخى وقف در آنها را جايز مى شمارند و بعضى ديگر ممنوع مى دانند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 213

1- بلى ولكن در آيه 260 سوره بقره 2- بلى ولكن در آيه 71 سوره زمر 39 3- بلى و رسلنا در آيه 80 سوره زخرف/ 43 4- بلى

و لكنكم در آيه 14 سوره حديد/ 57 5- بلى در آيه 9 سوره ملك/ 76 ج- نوع سوم بر روى كلمه بلى وقف را جايز شمرده اند.

و اين موارد در ده آيه قرار گرفته كه بر اهل ذكاوت مخفى نمى باشد.

*** و آيات ده گانه مورد بحث از نظر علاقمندان محترم گذشت، و به جهت سهولت كار آنها را در اينجا نيز مى آوريم:

1- «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» آيه 81 سوره بقره 2- «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» آيه 112 سوره بقره 3- «بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» آيه 76 آل عمران 4- «بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ» آيه 125 سوره آل عمران 5- «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» آيه 172 سوره

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 214

اعراف 7 6- بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ آيه 28 سوره نحل/ 16 7- بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ آيه 81 سوره يس/ 36 8- قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى آيه 50 سوره غافر/ 40 9- بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آيه 33 سوره احقاف/ 46.

10- إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً آيه 15 سوره انشقاق/ 84 پايان**** (از بحثهاى انجام شده) دانستى كه درست آن است كه وقف در بلى فقط به دو قسم تقسيم شود نوعى كه وقف در آن جايز است و نوعى

كه وقف در آن جايز نمى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 215

كلا

كلا در مذهب بيشتر بصريان، امثال سيبويه، خليل، مبرد و زجاج حرف است و معناى ردع و زجر را مى رساند. به نظر آنان «كلا» معنائى غير از اين ندارد و به همين سبب نيز وقف در «كلا» و شروع از جمله بعد از آن را جايز و روا مى شمارند و مى گويند: كه «كلّا» ردع و زجر موردى است كه پيش از آن قرار گرفته است. و جمله بعد از كلا را جمله جداگانه اى مى دانند.

بعضى از صاحب نظران فوق گفته اند: وقتى در سوره اى كلا را شنيدى حكم كن كه از سوره هاى مكى است چون كلا- دلالت به تهديد و وعيد دارد و بيشتر آياتى كه عنوان تهديد وعيد دارد در مكه نازل شده است زيرا بيشترين مخالفتها و سركشيها در مكه بوده است.

در رد نظريه نامبردگان در رابطه با معناى ردع و زجرى كه به كلا- نسبت داده اند گفته شده است: اين معنى در برخى از آيات

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 216

تحقق پيدا نمى كند مثل اين آيه كريمه:

«عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» آيات 5 تا 7 سوره علق/ 96 زيرا به اتفاق همه دانشمندان آيات:

«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» آيات اوليه اى هستند كه به پيامبر اكرم فرود آمده و پس از آن، آيه (كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى ...) نازل گشته است با اين بيان كلا در ابتداى كلام واقع شده و اقتضاى ردع و

زجر اين است كه مورد ردع و زجر جلوتر از «كلا» بيايد.

و مثل اين آيه كريمه:

«ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ» آيات 19 تا 21 سوره قيامت/ 75 در اين آيه نيز، تحقق ردع و زجر امكان پذير نمى باشد و اين معنى را با كمى دقت در آيات پس و پيش مى توان به خوبى دريافت.

با توجه به همين نكته كه در تعدادى از آيات قرآن مجيد و در ادبيات عربى به چشم مى خورد نحويون ناچار شده اند معناى دومى را (افزون از معناى ردع و زجر) براى كلمه «كلا» در نظر بگيرند تا وقف در كلمه ما قبل آن و ابتداء از خود آن صحيح باشد ولى در تعيين معناى ديگر سه راه مختلف را برگزيده اند:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 217

نظر اول: به نظر كسائى و كوفيون معناى ديگر كلا- حقا- است.

نظر دوم: به نظر نضر بن شميل و فراء و موافقين آنان كلا حرف جواب است و مثل آرى و بلى است.

نظر سوم: نظر ابى حاتم و پيروان او است، آنها مى گويند كلا از حروف استفتاح (و شروع) است و مانند- الا- ى استفتاح مى باشد.

و ابن هاشم در كتاب مغنى خود، نظر ابى حاتم را به نظر كسايى و فراء ترجيح داده و گفته خود را به اين صورت توجيه كرده است:

1- كلا در آيه 100/ 23 «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا» نمى تواند به معناى حقا باشد كه مذهب كسايى است زيرا اگر كلا به معنى حقا باشد بايد همزه «انّها» بعد از آن مفتوح مى شد چون همزه انّ بعد از حقا به

طور وجوبى بايد مفتوح باشد و همزه «انّها» در آيه مفتوح نيست بلكه مكسور است بنابراين كلا در اين آيه به معنى حقا نمى باشد. هم چنين كلا در آيه مذكور درست نيست حرف جواب به معنى آرى و نعم باشد هم چنان كه نظر نضر و فراء و پيروان آن دو بود زيرا در اين صورت معنا اين خواهد كه خدا به آنان اين فرصت را اعطا خواهد فرمود كه به دنيا برگردند اگر به ما گفته شود به فلانى فلان چيز را بده و ما در جواب بگوئيم «آرى» پذيرفته ايم كه آن چيز را به او عطا كنيم و «كلا» در آيه فوق بعد از تقاضا و طلب واقع شده و اگر به معنى «آرى» باشد معنايش اين مى شود كه خدا وعده داده است او را به دنيا برگرداند و خدا به

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 218

هيچ كس وعده برگشتن به دنيا را نمى دهد زيرا روش گذشته خداى تعالى در مورد بندگانش با اراده و علمى كه در اين خصوص داشته اين بوده كه هيچ كس پس از رفتن از دنيا به دنيا بر نگردد بنابراين نمى توان در اين آيه «كلا» را به معنى آرى و بلى دانست و وقتى به معناى «حقا» و به معناى «نعم» نباشد بايد يا به معناى ردع و زجر و يا حرف استفتاح باشد، و اين دو معنى از لفظ آيه بعيد نيست و معناى آيه نيز از آنها دور نمى باشد. 2- كلا در آيه كريمه 61 و 62 سوره شعراء/ 26 «فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي

رَبِّي سَيَهْدِينِ» نمى تواند مطابق مذهب كسايى به معناى «حقا» باشد با توجه به اينكه همزه كلمه «ان» مكسور است نه مفتوح و اگر به معناى «حقا» به كار مى رفت حتما مفتوح مى شد. هم چنين نمى تواند مطابق مذهب فراء، به معناى نعم باشد زيرا نعم بعد از خبر دلالت مى كند كه خبر تصديق شده است و اراده تصديق خبر در اينجا درست به نظر نمى رسد زيرا در آن صورت معناى آن آرى انتم المدركون خواهد بود و معناى آيه چنين نمى باشد، با توضيح فوق معلوم شد كه:

كلا در آيه فوق يا به معناى ردع و زجر است و يا به معناى استفتاح، پس در اين دو آيه نظر ابى حاتم تحقق مى پذيرد نه نظر كسايى و فراء بنابراين، نظر ابى حاتم در بيشتر موارد معمول، و داراى كاربرد گسترده تر است. علامه ابن هاشم در «مغنى اللبيب» گفته است: (اگر

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 219

موضوع با ردع و زجر و غير آن تطبيق كند وقف كردن بر «كلا» با اين احتمال كه حرف ردع و زجر است، و ابتدا از همان كلمه با اين احتمال كه به معناى- الا- ى استفتاح و يا به معناى آرى و بلى است جايز مى باشد. و ارجح است كه «كلا» را به معناى ردع و زجر بگيريم چون غالبا به اين معنا به كار مى رود ...) «29»

از آنچه گذشت معلوم شد كه كلمه «كلا» چهار معنى دارد و در تمام موارد از اين چهار معنى بيرون نمى باشد.

1- ردع و زجر 2- حقا 3- نعم 4- استفتاح امام قرطبى در تفسير خود معناى پنجمى را نيز ذكر مى كند

و مى گويد معناى ديگر «كلا» مى تواند «لاء نفى» باشد و در بسيارى از موارد در قرآن به اين معنى تصريح شده و گاه در بعضى از آيات قرآن دو معنى از اين معانى و يا بيشتر ممكن است به كار برود.

آنچه مى تواند معناى- كلا- را محدود سازد، و منظور از آن را واضح و روشن كند، معنا و فحواى آيه، و هدف و مقصود آيه است همان طورى كه به خواست خدا اين معنا در بيان هر يك از آياتى كه از آنها سخن خواهيم گفت آشكار و روشن خواهد شد اين كلمه در 33 آيه، و در 15 سوره، و همه نيز در نصف دوم قرآن كريم به كار رفته است، و در نصف اول قرآن كريم كلمه

______________________________

(29)- مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب از تأليفات امام ابو محمد عبد اللّه بن يوسف بن جمال الدين بن يوسف ابن احمد بن جمال الدين احمد بن عبدالدين هشام الانصارى المصرى متوفى سال 761 هجرى است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 220

«كلا» يى وجود ندارد، و بعضى از دانشمندان در اين باره گفته اند:

و ما نزلت كلا بيثرب فاعلمن و لم تات فى القرآن فى نصفه الاعلى بدان كه كلا در آيات قرآن در يثرب نازل نشده و در نصف بزرگ قرآن نيز نيامده است.

علامه بدر الدين زركشى در كتاب برهان گفته است:

«فلسفه آن اين است كه، اكثر سوره هاى نصف دوم قرآن، در مكه نازل شده، و بيشتر اهل آن را زور گويان تشكيل مى دادند پس علت تكرار «كلا» در اين سوره ها، تهديد و ارعاب آنان و انكار نظراتشان مى باشد بر خلاف نصف اول» و

در آياتى كه درباره يهود، در نصف اول قرآن كريم آمده به دليل خفت و ذلتى كه آنان داشتند نيازى به كارگيرى اين كلمه نبوده است.

زركشى آنگاه از امام مكى بن ابى طالب نقل كرده است كه حكم «كلا» در قرآن كريم چهار گونه است.

*** گونه اول: آنچه وقف كردن در روى آن خوب است «كلا» براى رد سخن ما قبل يا انكار آن است، و به اين معنى خواهد بود «كه مسأله چنين نيست». وقف در اين جاها بر روى كلمه «كلا» اختيار- ما- است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 221

و جايز است شروع جمله از «كلا» به معنى «حقا» يا به معنى- الا- باشد و در 11 مورد قرآن به همين نحو است.

اول: آيه 78 و 79 مريم/ 19 (أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً كَلَّا ...)

دوم: آيه 81 و 82 همان سوره (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا كَلَّا ...)

سوم: آيه 100 سوره مؤمنون/ 23 (لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا ...)

چهارم: آيه 27 سوره سبا/ 34 (قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلَّا ...)

پنجم: آيه 14 و 15 سوره معارج/ 70 (وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ، كَلَّا ...)

ششم: آيه 38 و 39 همان سوره (أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ، كَلَّا ...)

هفتم: آيه 15 و 16 سوره مدثر/ 74 (ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا ...)

هشتم: آيه 52 و 53 سوره مدثر/ 74 (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً كَلَّا ...)

نهم: إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ كَلَّا بَلْ/ 13 و 14/ سوره مطففين/ 83 دهم:

آيه 16 و 17 سوره فجر/ 89 (وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ كَلَّا ...)

يازدهم: آيه 3 و 4 سوره همزه/ 104 (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ كَلَّا ...)

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 222

امام مكى گفته است:

در اين يازده مورد، مختار ما و مختار خيلى از اهل لغت، اين است كه وقف بايد كرد، بر اين مبنا كه كلا براى معنى نفى و انكار جمله اى است، كه قبل از آن گذشته است، و جايز است با حرف «كلا» شروع كنى، بر اين مبنا كه «كلا» به معناى حقا، و تاكيدى بر كلام ما بعد است يا اينكه حرف استفتاح است.

گونه دوم: آنچه وقف كردن در روى «كلا» خوب نيست، ولى با آن آغاز مى شود و اين نوع در 18 جاى قرآن وجود دارد:

1- كَلَّا وَ الْقَمَرِ، در آيه 32 سوره مدثر/ 74 2- كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ، در آيه 54 سوره مدثر/ 74 3- كَلَّا لا وَزَرَ، در آيه 11 سوره قيامت/ 75 4- كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ، در آيه 20 سوره قيامت/ 75 5- كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ، در آيه 26 همان سوره 6- كَلَّا سَيَعْلَمُونَ در آيه 4 سوره نباء/ 78 7- كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ، در آيه 11 سوره عبس/ 80 8- كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ، در آيه 23 سوره عبس/ 80 9- كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ، در آيه 9 سوره انفطار/ 82 10- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ، در آيه 7 سوره مطففين/ 83 11- كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ، در آيه 15 همان سوره 12- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ در آيه 18 همان

سوره

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 223

13- كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ، در آيه 21 سوره فجر/ 89 14- كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى در آيه 6 سوره علق/ 96 15- كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ، در آيه 15 همان سوره 16- كَلَّا لا تُطِعْهُ، در آيه 19 سوره علق/ 96 17- كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، در آيه 3 سوره تكاثر/ 102 18- كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ، در آيه 5 همان سوره در اين 18 مورد مختار ما و قاريان، و اهل لغت اين است كه: سخن با كلمه كلا آغاز شود بر اين مبنا كه «كلا» معناى «حقا» بدهد، يا معناى الا، و نبايد در اين موارد در روى كلا وقف كرد.

*** گونه سوم: مواردى است كه وقف كردن بر «كلا»، و ابتداء از آن، هر دو خوب نيست بلكه بايد «كلا» به ما قبل و ما بعد خود وصل شود، و اين گونه «كلا» در دو مورد قرآن وجود دارد:

1- ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ، در آيه 5 سوره نباء/ 78 2- ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، در آيه 4 سوره تكاثر/ 102 در اين دو مورد وقف بر كلا خوب نيست، و ابتدا از آن هم خوب نمى باشد.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 224

گونه چهارم: مواردى است كه وقف بر روى كلا خوب است امّا ابتدا به آن (كه در گونه اول جايز بود) جايز نيست بلكه به ما قبل خود متصل مى شود و اين گونه كلا در دوجا است.

1- قالَ كَلَّا فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ، در آيه 15 سوره شعراء/ 26.

2- كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ در آيه 62 همان سوره امام

مكى گفته است:

احكام چهار گانه اى كه گفتيم مختار ماست و در همه آنها جايز است كلا را به ما قبل و يا به ما بعد وصل كنى، نه در آنها وقف كنى و نه از آنها آغاز كنى، تمام شد آنچه از كتاب برهان رزكشى نقل كرديم» اينك برمى گردم، و كلمه «كلا» را به ترتيبى كه در قرآن كريم در تمام مواردش آمده، يادآور مى شوم، و معناى هر مورد و حكم وقف بر روى آن و ابتداء از آن را، و حكم وقف در ما قبل آن را، بيان مى كنم.

مورد اول: أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً كَلَّا سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا آيات 78 و 79 سوره مريم/ 19.

از آنچه محققين مفسرين امثال ابوحيان، قرطبى، آلوسى و سمين نوشته اند چنين برمى آيد. كه كلا در اين آيه يكى از معانى زير را مى دهد:

1- كلا به معنى ردع و زجر و هشدارى بر اشتباه مى باشد.

به اين معنى كه كلا ردع و زجر مى كند، كافرى را كه چنين گفتار

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 225

نادرستى را بر زبان مى آورد، و او را به چنين خطايى كه از او سرزده است تنبيه مى كند و گفتار كافر بر سبيل استهزاء و استخفاف در خصوص روز معاد اين است:

«لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً» هر آينه فرزند و مال عطا خواهم شد مثل اين است كه، به او گفته شده اين كافر از آنچه بر زبان آورده، دست بردارد، و از كبر و غرور و لافزنى و گزافه گوئى كه دارد برگردد و بر اين اساس جمله «سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ ...» جمله مستانفه اى خواهد

بود كه مقصود از آن تهديد كافر، و بيم دادن اوست به اينكه هر چه از او سر مى زند، ضبط مى شود، و اساس مجازات همان اعمال و گفتار، خواهد شد در اين صورت بين آن و بين قبل از آن تعلق معنوى وجود دارد نه تعلق لفظى، و بنابراين در كلا بايد وقف شود و وقف نيز وقف كافى است.

2- كلا به معنى لاء نفى نه است، و مضمون قول خداى تعالى، (أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) را نفى مى كند، مثل اين است كه گفته مى شود:

هرگز چنين نيست، كافر خبر از غيب ندارد، از نزد خداى تعالى پيمانى نگرفته است، كه خداى آرزوى او را به عهده گرفته باشد، و او با توجه به اين مساله، چنين سخنى را بر زبان آورده است، آنچه او مى گويد از راه استهزاء و استخفاف است. و وقف نيز وقف كافى است به جهتى كه در وجه اول ياد كرديم.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 226

و سزاوار است بدانى كه كلا را بهريك از دو معنى كه به كار برى، با جملات ما قبل خود، رابطه دارد، زيرا يا به معنى ردع و زجر است، و يا به معنى نفى.

3- كلا به معنى «حقا» مى باشد. در اين صورت در «كلا» نبايد ايستاد، چون با جمله ما بعد خود، ارتباط دارد، زيرا در صورتى كه «كلا» به معنى حقا باشد صفت مصدر محذوف خواهد بود و تقدير چنين است: (سنكتب ما يقول كتابا حقا) به زودى هر چيزى را كه مى گويد مى نويسيم نوشتن بر حقى.

4- كلا به معنى حرف استفتاح و تنبيه، به معنى «الا»

و مقصود از آن تنبيه به اين مساله مى باشد كه، بايد به مطلب بعدى اهميت و ارزش قايل شد. و بر اين وجه در «كلا» نيز نمى شود وقف كرد، زيرا با جملات بعد از خود ربط دارد و ضمنا ادوات تنبيه، در صدر جمله منبه عليها واقع مى شود.

و بنابر همين وجوه چهارگانه، بايد بر روى كلمه «عهدا» وقف كرد، چون بين او، و بين كلمه «كلا» ربط لفظى وجود ندارد در ضمن «كلا» در ابتداى آيه نيز قرار گرفته است. وقف در اينجا نيز وقف كافى است براى اينكه رابطه معنوى، و نه رابطه لفظى فيما بين آنها محقق است.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 227

مورد دوم: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا» سوره مريم آيه 81 و 82 در اين آيه نيز درباره كلا وجوهى است:

1- به معنى ردع و زجر است، ردع و زجر كفار از عبادت كردن خدايان واهى، و ردع و زجر از اعتقاد به اينكه آنها قدرت دارند و مى توانند يارى برسانند، پيروز شوند، و جلو دشمن را سد كنند و روز قيامت پيروان خود را شفاعت نمايند، و عذاب روز قيامت را از آنان برمى گردانند.

2- به معنى لاء نافيه است نفع رساندن اين خدايان و يارى كردن و شفاعت، و دفع عذاب نمودن آنها را نفى مى كند. مثل اين است كه گفته شده: مسأله چنين نيست كه تصور و توهم مى كنند.

اين خدايان «ملائكه و جن كه بت پرستان آنها را مى پرستيدند» بندگى و عبادت پيرامون خود را منكر خواهند شد، و به سوى خداى تعالى، از

آنها برائت و دورى خواهند كرد، و روز قيامت موجبات ذلت و خوارى آنها را فراهم خواهند ساخت و هيچ موجب عزت و يارى نخواهند شد. بنابراين وجه، و وجه قبلى، در كلا وقف مى شود و وقف در آن وقف كافى است. زيرا جمله (سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ ...) جمله جديدى است و محلى از اعراب ندارد و تعليلى است به آنچه قبل از او وجود دارد پس تنها رابطه همان رابطه معنوى است.

3- كلا به معنى حقا است، و در اين صورت صفتى براى مصدر

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 228

محذوف خواهد بود، و تقدير آن مى تواند چنين باشد: «سيكفرون بعبادتهم كفرا ثابتا لابد من تحققه» بتها به زودى در برابر بندگى آنان كفرى ثابت و محقق خواهند ورزيد.

4- كلا به معنى ادات استفتاح و تنبيه و مثل «الا» مى باشد و بنابراين وجه و وجه قبل وقف كردن در «كلا» درست نخواهد بود براى اينكه رابطه شديدى با جمله پس از خود دارد به طورى كه قبلا به اين موضوع اشاره شد.

و بنابر همين چهار وجه، در كلمه «عزا» وقف مى شود، چون به ما بعدش ارتباط لفظى ندارد، گرچه رابطه معنوى موجود است ضمن اينكه «كلا» در سر آيه هم قرار گرفته، و وقف در آن وقف كافى است.

*** مورد سوم: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» سوره مؤمنون آيه 100، در اين «كلا» سه وجه وجود دارد:

1- به معنى ردع و زجر از برگشت مجدد به دنيا است (كه كفار طالب آن مى باشند).

2-

به معنى لاء نفى است يعنى هيچ باز گشتى به دنيا ندارد و مسأله چنين نيست كه او گمان كرده كه به خواسته اش مى رسد، و به دنيا

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 229

بر مى گردد، بلكه اين سخن بر باد مى رود. و بنابر دو وجه، وقف در كلا وقف كافى است. زيرا جمله (إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها ...) جمله جديدى است و محلى از اعراب ندارد و با اين جمله بيان معنى «كلا» و عدم پذيرش تقاضاى كفار اراده شده است. يعنى كه اين تقاضا ثمره اى ندارد و فائده اى نمى بخشد و به سؤال سائل جواب داده نشده، و به او يارى نمى شود.

3- به معنى «الا» حرف استفتاح و تنبيه است. و بنابر اين وجه- در روى كلا- با توجه به ارتباط محكمى كه با جمله بعد از خود دارد چنان كه مخفى و مستور نيست نمى شود وقف كرد.

و درست نيست به معنى حقا باشد زيرا همزه «انها» مكسور است نه مفتوح، در صورتى كه بعد از «حقا» و كلماتى كه به معناى آن باشند به طورى كه گذشت واجب است همزه (ان) مفتوح باشد.

و وقف بر «تركت» به هر يك از وجوه بيان شده وقف كافى است زيرا پايان كلام كافر كلمه تركت مى باشد. ولى كلا ... قول خداى تعالى است در جواب كافر، پس ربط بين «تركت» و بين جمله بعدى ربط معنوى است نه لفظى، و به اين جهت وقف بر روى تركت وقف كافى است.

*** مورد چهارم: (قالَ كَلَّا فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ) سوره

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 230

شعراء آيه 15 در اين آيه نيز

«كلا» داراى سه وجه است:

1- با توجه به آيات قبل، از زبان حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام كه عرض مى كند (قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ قالَ كَلَّا)، خدايا مى ترسم مرا تكذيب كنند سينه ام تنگى مى كند و زبانم باز نمى شود پس به هرون رسالت بده و آنان به گردن من گناهى دارند مى ترسم مرا بكشند- و خدا در جوابش فرمود: كلّا به معنى ردع و زجر حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام از ترس تكذيب و قتل است قرطبى گفته است: (قالَ كَلَّا) يعنى ابدا چنين نيست تو را نخواهند كشت، پس «كلا» به معنى ردع و زجر از اين گمان و امر به اعتماد به خداى تعالى است، يعنى به خداى تعالى اعتماد كن و دست از ترس از آنان بردار زيرا آنان نمى توانند تو را به قتل برسانند و به اين امر نايل آيند ...

2- به معنى لاء نفى و پاسخى در برابر «إِنِّي أَخافُ» مى باشد يعنى كه نه، نترس، سزاوار نيست از آنان بترسى، من آنها را بازمى دارم كه به تو اذيت برسانند، و تو را يارى مى كنم كه بر آنان غالب و پيروز شوى.

3- به معنى «الا» و جهت تنبيه مى باشد.

و دو وجه اول از وجه سوم ارجح و اولى هستند زيرا مقام، مقام

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 231

آرامش خاطر دادن به حضرت موسى و از بين بردن ترس و اضطراب و دلهره آن بزرگوار است.

مى گويم: در اين مقام غير از معناى ردع

و زجر و يا نفى مناسب نيست، و امكان ندارد «كلا» در اينجا به معناى «حقا» باشد زيرا در اين صورت (علاوه بر اينكه) آرامش نخواهد بود باعث قلق و اضطراب بيشتر نيز خواهد شد. چون ترس، حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام را احاطه كرده و اضطراب و دلهره به وى چيره شده و ششدانگ حواسش را به خود مشغول نموده است به خدايش پناه مى برد كه خاطر او را آرامش بخشد و ترس و لرز را از بين ببرد و لذا عرض مى كند (وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ من پيش آنها گناهى دارم و مى ترسم كه مرا به قتل برسانند) و لذا اولين كلمه اى كه گوش آن بزرگوار را مى نوازد كلمه «كلا» به معنى ردع و نفى است و به معناى حقا نيست زيرا كلا با اين معنى شك نيست كه باعث ازدياد ترس و افزايش دلهره او مى شود و وجود او را از رعب و هراس پر مى كند.

و وقف بر «كلا» صحيح نيست زيرا جملات بعد از آن، متمم كلام هستند. همچنين وقف در «قال» و ابتداء به كلمه «كلا» نيز صحيح نيست زيرا «كلا» و ما بعدش متمم سخن اند و جايز نيست بين اجزاى سخن فاصله ايجاد شود.

مورد پنجم: (قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ) سوره شعراء آيه 62

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 232

كلا در اين آيه سه وجه دارد:

1- به معناى زجر و ردع مى باشد. امام قرطبى در كتاب «احكام القرآن» مى گويد: وقتى فرعون با لشكريانش در پشت سر موسى على نبينا و آله و عليه السلام و طائفه بنى اسرائيل

قرار گرفتند و به آنها نزديك شدند بنى اسرائيل با ديدن دشمن نيرومند در پشت سر و درياى متلاطم و مواج در پيش رو، دچار بدگمانى شدند و به حضرت موسى به صورت سرزنش و اذيت گفتند:- إِنَّا لَمُدْرَكُونَ- «ما گرفتار شده ايم» حضرت موسى گفته آنان را رد كرد و نهى فرمود كه چنين گمانى را بكنند و برايشان وعده خدا را كه خواسته است آنها را هدايت كند و پيروز گرداند يادآور شد و فرمود: «كلا» چنين نيست آنان نمى توانند به شما برسند خدا با من است در برابر دشمن مرا يارى خواهد فرمود به اين زودى راه نجات را برايم نشان خواهد داد ...).

2- به معناى نفى است يعنى هرگز به شما نمى رسند و اين دو معنا با تفسير آيه و سياق كلام مناسبت دارند.

3- كلا به معنى- الا و جهت تنبيه است و اين وجه بعيد است.

و ممكن نيست به معناى «حقا» باشد زيرا در اين صورت همزه «ان» به طورى كه قبلا نيز اشاره شد بايد مفتوح باشد. نه مكسور، و اگر به آن معنا باشد سخن بنى اسرائيل را اثبات خواهد كرد يعنى كه در حال گرفتارى هستند و شكى در اين نيست كه موسى در صدد نفى قول آنها

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 233

است و مى فرمايد شما گرفتار نخواهيد شد.

وقف در كلا و ابتدا به (إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ) صحيح نيست زيرا جمله ياد شده جزئى از كلام است. وقف در «قال» و ابتدا به «كلا» نيز صحيح نيست زيرا «كلا» جزئى از سخن است و فصل بين اجزاء آن جايز نيست.

*** مورد ششم: (قُلْ

أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) سوره/ 34 سباء آيه 27 در «كلا» ى اين آيه كريمه دو وجه است:

1- كلا به معنى ردع و زجر است مثل اينكه به آنها گفته شود از اين گفته دست برداريد و از اين گمان كه ادعا مى كنيد بتها شركاى خداى متعال هستند برگرديد اين بتها چيزى را نمى آفرينند به كسى روزى نمى دهند. علامه آلوسى گفته است: اين سخن براى ترساندن آنها از شرك است پس از اينكه بطلان آن را ثابت كرده است چنان كه ابراهيم على نبينا و آله و عليه السلام بعد از احتجاج با قومش فرمود:

(أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ) سوره/ 21 انبياء آيه 67.

2- به معنى لاء نفى است قرطبى گفته است: يعنى چنين نيست كه گمان كرده ايد و گفته شده كه «كلا» پاسخ جواب حذف شده است مثل اينكه وقتى گفته است: به من نشان بدهيد آنهائى را كه به عنوان

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 234

شركاى خدا ساخته ايد» گفته اند، اين بتها هستند. «در پاسخ» فرموده است كلا يعنى نه، براى خدا شريك يا شركايى نيست بلكه او خداى مقتدر و حكيم است.

و صحيح نيست كه كلا در آيه فوق، به معناى- الا- حرف تنبيه باشد. زيرا در گفتار فصيح و بليغ عربى به كارگيرى «الا» با «بل» متداول و معهود نيست، همان طورى كه صحيح نيست به معناى حقا باشد، به اين دليل كه در آن صورت، عبارت ناجور و اسلوب ناخوشايند خواهد شد، بخصوص كه در «شركاء» وقف و از كلا ابتدا، و به ما بعد آن وصل كنى،

و معناى فاسدى خواهد داد اگر شركاء را به كلا وصل كنى، زيرا در آن صورت معناى آيه اين خواهد بود كه:

الحاق شركاء به خداى تعالى حق لازم و ثابتى است. و اين معنائى است كه فساد آن آشكار، و بطلان آن واضح و روشن است وقف در شركاء جايز است چون پايان سخن است، و وقف در آن وقف كافى است چون رابطه لفظى با ما بعد خود ندارد گرچه رابطه معنوى فيما بين آنها موجود است.

وقف در كلا نيز جايز است، و به جهتى كه گفته شد وقف در آن نيز وقف كافى خواهد بود، پس در اين آيه دو وقف هم جوار وجود دارد.

*** مورد هفتم: (كَلَّا إِنَّها لَظى) سوره معارج/ 70 آيه 15، كلا در اين

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 235

آيه به سه معنى است:

1- براى ردع و زجر جنايتكار است از تمناى فدا دادن، و تنبيه اين معنا كه نجات يافتن امكان پذير نيست.

از آيات «يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ» كاملا روشن مى شود كه مجرم دوست دارد فرزندان، همسران، برادران و خويشاوندان و ديگران را كه در روى زمين هستند، در روز قيامت فداى نجات خود كند و اين تمنا با شنيدن «كَلَّا إِنَّها لَظى» نقش بر آب مى شود.

2- براى نفى است يعنى كه تمناى اين مجرم و اميد او به جائى نمى رسد.

قرطبى گفته است: احتمال دارد «كلا» در اينجا به معناى حقا و به معناى «لا» باشد.

اگر به معناى «حقا» باشد پايان كلام (و محل وقف) «ينجيه»

خواهد بود. و اگر به معناى «لا» باشد پايان سخن و محل وقف «كلا» خواهد بود.

يعنى كه- اگر به فرض محال، مجرم بتواند اين همه را كه اميدوار است- فداى خود كند، باز هم از عذاب خداى تعالى نجات نخواهد يافت ...)

و من مى گويم:

صحيح نيست كه «كلا» به معناى «حقا» باشد، زيرا كسر «انّ»

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 236

به طورى كه كرارا ياد كرديم، مانع از آن است كه «كلا» به معناى «حقا» باشد، و در آن صورت بايد «أنّ» مفتوح باشد.

3- «كلا» به معناى «الا» است و دو وجه سابق ارجح از اين وجه مى باشد.

و وقف بر «كلا» وقف كافى است، براى اينكه جمله بعدى جمله مستانفه، و جمله جديد است، و وقف در «ينجيه» نيز وقف كافى است، زيرا پايان تمناى مجرم همان كلمه است ضمن اينكه تعلق لفظى نيز موجود نمى باشد.

*** مورد هشتم: «كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ» سوره/ 70 معارج آيه 39 «بهتر است آيات قبل از اين آيه را ملاحظه، و سپس به آنچه مؤلف كتاب آورده توجه كنيم:

«فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ» 36 عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ 37، أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ 38 كَلَّا إِنَّا ... چه شده كه كافران از راست و از چپ گروه گروه شتابان نزد تو مى آيند آيا هر يك از آنها طمع دارد كه به بهشت پر از نعمت در آيد نه چنين است ...»

در آيه فوق كلا به دو معنى مى تواند باشد:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 237

1- براى ردع و زجر بكار رفته است، زجر كسانى كه

كافرند، و طمع رفتن به بهشت دارند اگر در كفر باقى بمانند، و با آن از دنيا بروند.

2- براى نفى به كار رفته است، و مراد نفى به جا نبودن است. يعنى سزاوار نيست اين گونه افراد به داخل شدن به بهشت طمع كنند، مادام كه ايمان نياورده اند، و انجام كارهاى خير را به عهده نكشيده اند، ايمان و عملى كه به آنها اهليت ورود به بهشت مى بخشد.

و بعيد است كه به معنى «الا» باشد زيرا مقام مناسب نيست مگر با دو معناى اول. و به معنى «حقّا» نيز نمى تواند باشد با توجه به كسره، «انا» چنان كه قبلا يادآورى شد. و وقف در «كلا» وقف كافى است زيرا جمله: انا خلقنا هم مما يعلمون) جمله مستانفه و جديد است و تعليل زجر آنها از طمع به دخول بهشت بر اساس وجه اول است و تعليل نفى طمع آنها از وارد شدن به بهشت بر اساس وجه دوم است.

و وقف بر نعيم نيز وقف كافى است براى اينكه رابطه معنوى محقق است و رابطه لفظى نيز وجود ندارد.

*** مورد نهم: آيه 16 سوره مدثر/ 74 (كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً) و پيش از آن آيات زير واقع شده است:

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 238

تَمْهِيداً ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً ...

در اينجا نيز دو وجه وجود دارد:

1- «كلا» براى ردع كافر به كار رفته است، كافرى كه قرآن كريم، درباره او مى فرمايد: «مرا رها كن با كسى كه او را تنها آفريدم و برايش

مال و ثروت زياد و فرزندانى قرار دادم كه به دليل بى نيازى هميشه در حضور او هستند، و هر آنچه لازمه زندگى متناسب و خوب بود برايش مهيا و آماده ساخته ام و در برابر اين همه نعمت، سپاسگزارى نكرد بلكه كفران نعمت ما را كرد، و با اين حال، طمع دارد نعمتهاى او را افزون كنيم» آنگاه به طريق ردع و زجر مى فرمايد:

چنين نخواهد شد كه او طمع دارد، و با كفرى كه مى ورزد هرگز مال و نعمت او را افزون نخواهيم ساخت، و پس از آن مى فرمايد: إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً ...

پس «كلا» در اينجا براى زجر كافر، از طمعى كه از ايمان و سپاسگزارى نشاءت نگرفته، آمده است، و اشاره شده كه او مستحق مزيد احسان و افزونى نعمت خداى منان نمى باشد.

2- «كلا» به جهت نفى به كار رفته است، نفى تحقق مورد طمع كافر كه همان افزون شدن نعمتهاى خدا نسبت به اوست.

مثل اين است كه گفته مى شود:

آنچه را او طمع دارد به او نمى دهيم.

و بعيد به نظر مى آيد كه «كلا» به معنى «الا» باشد، زيرا اين معنا

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 239

با فحواى كلام و سياق آيات مناسبت ندارد و ممكن نيست به معناى «حقا» باشد، زيرا بايد همزه «ان» مفتوح مى شد در صورتى كه مكسور است.

وقف بر «كلا»، كافى است زيرا جمله (إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً) محلى از اعراب ندارد، بلكه جمله مستانفه اى است كه به جهت تعليل ردع يا تعليل نفى با توجه به وجه اول و وجه دوم ذكر شده است.

وقف در ان ازيد نيز كافى است زيرا رابطه معنوى محقق و رابطه لفظى

منتفى است.

*** مورد دهم: آيه 33 سوره مدثر/ 74 (كَلَّا وَ الْقَمَرِ) علامه قرطبى در تفسيرش گفته كه: به نظر فراء «كلا» صله قسم است و تقدير چنين است: اى و القمر، و گفته شده معناى آن «حقا و القمر» مى باشد.

به هر دو تقدير نبايد در «كلا» وقف كرد، و امام طبرى وقف در «كلا» را جايز دانسته، و آن را ردع و رد «گفته» كسانى دانسته كه گمان برده اند مى توانند با خزنه جهنم مقابله كنند.

يعنى گمان مى برد مى تواند در برابر خزنه جهنم مقاومت كند ولى چنان نيست.

ابن هشام به معناى اخير كه از طبرى نقل شده قانع نشده و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 240

در «معنى اللّبيب» گفته است:

گفته طبرى و جمعى كه گفته اند: ( «كلا» براى ردع و زجر كسى است كه در حين نزول آيه 30 سوره/ 74 «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ» گفته بود:

من برابر هفده نفر مقاومت، و شر آنها را از شما باز مى دارم، شما هم دو نفر را كفايت كنيد.)، مقبول نيست، زيرا آيه به چنين معنائى دلالت ندارد.

يعنى در آيه به حادثه اى كه سبب نزول بوده، اشاره اى وجود ندارد، و در كلائى كه براى ردع و زجر بكار مى رود لازم است مورد ردع به صراحت پيشتر از آن ذكر شود مگر اينكه گفته شود:

اسباب نزول معتبر است، گرچه كلام صراحتى را دارا نباشد و از همه آنچه ذكر شد چنين نتيجه مى گيريم كه:

«كلا» در اين آيه احتمال دارد 1- به معنى اى و نعم باشد. 2- به معنى حقا باشد 3- به معنى زجر و ردع باشد گرچه مورد ردع و زجر در كلام نيامده است

4- و بعضى جايز دانسته اند، به معنى «الا» ئى باشد كه افاده تنبيه مى كند نسبت به موردى كه بعد از كلام مى آيد و توجه را به آن معطوف مى كند.

اما به لحاظ وقف در «كلا»، علامه آلوسى در «روح المعانى» گفته است:

«در اين آيه حسن وقف، يا عدم حسن آن، از آنجا معلوم مى شود كه مقصود از كلا چيست؟ اگر «كلا» متعلق به كلام سابق

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 241

باشد وقف كردن بهتر خواهد بود و اگر متعلق به ما بعد باشد وقف در آن خوب نخواهد بود.

مثل اينكه به معناى الاى استفتاحيه باشد. در اين صورت بايد در «للبشر» وقف تام و از «كلا» ابتداء نمود ...»

و من مى گويم:

بنابراين كه «كلا» در آيه فوق به معنى نعم يا حقا يا الا باشد با كلام بعدى مربوط شده و وقف كردن بر آن جايز نخواهد بود.

و بنابراين كه به معنى ردع و زجر باشد بايد در آن وقف كرد و وقف در آن، وقف كافى است زيرا رابطه لفظى نيست و رابطه معنوى محقق است، و بنابر همه وجوه احتمالى «كلا»، در «للبشر» مى توان وقف كرد، و وقف در همان كلمه كافى است به همان جهتى كه قبلا ذكر شد.

*** مورد يازدهم: كلا در آيه 53 سوره مدثر/ 74 «كَلَّا بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ» دو وجه دارد:

1- براى ردع و زجر است، ردع كافران و نهى شان از خواسته اى كه دارند، مى گويند برايشان كتابى منشور فرود آيد «بجاى اينكه به پيامبر تابع شوند خود متبوع باشند».

آلوسى گفته است:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 242

«كلا» جهت ردع و زجر آنها در

برابر آن خواسته است، و بازداشتن آنها از اينكه معجزاتى را مى طلبند ...».

2- «كلا» براى نفى است، نفى چيزى كه با خواسته آنان، در ارتباط است به اين معنى كه: آنان، به منظور و مرادشان نخواهند رسيد.

و بنابر هر دو وجه، در «كلا» وقف مى شود، و وقف در آن، وقف كافى است به همان علتى كه چندين بار يادآور شديم.

وقف بر «منشرة» نيز به جهتى كه ياد شد كافى است.

و صحيح نيست وقف در «كلا» به معنى «حقا» يا «الا» باشد؛ به «آيه سباء «مورد ششم» مراجعه كن.

*** مورد دوازدهم: كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ در آيه 54 سوره مدثر/ 74 در اين آيه سه وجه احتمال دارد:

1- كلا براى ردع و زجر است، ردع و زجر كفار از اينكه از سراى ديگر نمى ترسند.

2- كلا براى نفى و انكار است، انكار اينكه از آخرت نمى ترسند مثل اين كه گفته شده است:

منكر سراى آخرت نشويد زيرا انكار آخرت موجب مى شود از آن سراى نترسيد «و به فكرش هم نباشيد».

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 243

3- «كلا» براى تنبيه و به معنى «الا» آمده است.

ولى صحيح نيست به معنى «حقا» باشد زيرا همزه ان كسره دارد «در صورتى كه در آن صورت بايد همزه مفتوح باشد».

و بنابر دو وجه اول، وقف در «كلا» جايز و كافى است اما وقف بر اساس وجه سوم جايز نيست و چنين است وقف در «الاخرة»، به دليلى كه بارها يادآورى شده و وقف در آن نيز كافى است.

*** مورد سيزدهم: كلا در آيه- «كَلَّا لا وَزَرَ» آيه 11 سوره قيامت/ 75 دو وجه دارد:

1- كلا به معنى ردع و زجر

آمده، زجر از فكر فرار كردن و آرزوى فرار را به دل راه دادن.

2- به معنى نفى است، قرطبى گفته است:

«كلا» براى ردّ است، و رد را با توجه به قول خداى تعالى تفسير كرده و گفته است: لا وزر و لا ملجأ من النار ... يعنى گريز گاهى و پناهگاهى از آتش دوزخ وجود ندارد» و بعيد است كه با توجه به سياق آيات و معانى آنها «كلا» به معنى «الا»، يا به معنى «حقا» باشد و حكم وقف در «كلا» و يا در ما قبل آن مخفى نمى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 244

مورد چهاردهم: كلا در آيه كريمه 20 سوره قيامت 75 «كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ» داراى سه وجه است:

1- براى ردع و زجر آمده است.

در تفسير كشاف گفته است: «كلا براى ردع كفار است از انكار كردن روز قيامت» و در تفسير نسفى آمده كه:

كلا براى ردع رسول خدا از عجله كردن است.

آلوسى نيز گفته است:

و كلا براى ارشاد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله، به عجله نكردن است و ترغيب آن بزرگوار به مهلت و تاخير انداختن است ...

2- به معنى نفى است.

ابو حيان در تفسير «البحر المحيط» آورده است كه:

«كلا براى رد آنها و رد اقوال آنها است يعنى چنين نيست كه فكر كرده ايد بلكه شما مردمى هستيد كه محبت شهوات دنيا به درون دلهايتان راه يافته و از سراى آخرت سر تاخته ايد و توجهى به امور آنجا نداريد ...»

3- «كلا» ممكن است حرف تنبيه و استفتاح باشد.

و وقف بر «كلا» با توجه به دو وجه اول جائز و با توجه به وجه سوم غير

جائز است.

و اگر در «بيانه» وقف كنيم وقف كافى است به دليلى كه بارها

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 245

ذكر كرديم.

*** مورد پانزدهم: كلا در آيه 27 سوره قيامت 75 «كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ» بر دو وجه است.

1- براى ردع و زجر است ردع كسانى كه به قيامت و حساب و جزاء ايمان نياورده اند، زجر كسانى كه دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند مثل اين است كه به آنها گفته شود:

دست از اين حال برداريد و توجه كنيد به آنچه در پيش رو داريد مرگى كه با آمدن آن دست شما از اين دنيا قطع مى شود و به سرايى منتقل مى شويد كه هميشه در آن خواهيد بود.

بنابر اين وجه در «كلا» وقف مى شود و وقف در آن كافى مى باشد.

2- ممكن است «كلا» براى استفتاح و تنبيه باشد و بر اين اساس بايد در «كلا» وقف نكرد بلكه لازم است به ما بعدش وصل شود.

و وقف بر «فاقرة» به دليلى كه گفتيم كافى است.

*** مورد شانزدهم و هفدهم: كلا در آيه 4 و 5 (كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ) سوره نبأ 78 وجوهى دارد.

- آشكارترين وجه اين است كه كلا براى ردع و زجر است ردع و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 246

زجر كفار از اختلافى كه در مسأله قيامت از آنها ظاهر مى شود يا زجر و نهى آنها از سؤالاتى كه درباره قيامت جهت استخفاف و پرده درى تهكم مى كنند. و بر اين وجه در «كلا» وقف مى شود و وقف بر آن وقف كافى است زيرا جمله «سيعلمون» جمله اى جديد است و به خاطر تهديد و تطميع كفار در جهت

ردع و زجرشان از تكذيب قرآن و انكار روز جزا مى باشد.

و آيه «ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ» تكرار ردع و زجر جهت مبالغه در تهديد و تطميع است.

و بنابر اين مى شود در كلا به علتى كه قبلا گفته شد وقف كرد و وقف كافى است.

- و جايز است «كلا» در هر دو مورد به معنى «حقا» يا «الا» باشد و در اين صورت در «كلا» نبايد وقف كرد بلكه از آن ابتدا، و به جملات بعدى وصل مى شود.

قرطبى گفته است:

«كلا رد كفار در رابطه با انكار روز قيامت، يا تكذيب قرآن كريم است، پس در آنها وقف مى شود. و جايز است به معنى «حقا» يا «الا» باشد و در آن صورت از كلا مى توان ابتدا نمود، «ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ» يعنى به حق، به زودى خواهيد دانست كه آنچه را محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم آورده بود صحيح بود و هر چه در رابطه با قيامت فرموده بود حق مطلق بود، حسن بصرى درباره «كلّا» ى دوّم-

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 247

گفته كه: آن تهديد بعد از تهديد است ...» پايان گفته قرطبى.

مورد هيجدهم: كلا در آيه كريمه «كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ» آيه 11 سوره عبس/ 80 قرطبى گفته است:

1- كلا كلمه ردع و زجر است يعنى روش صحيح چنين نيست كه با دو گروه برخورد مى كنى، و از اين پس نبايد چنين كنى.

به غنى توجه كنى و از مؤمن فقير روگردانى.

بنابر اين وجه، وقف در «كلا» جايز خواهد بود.

2- و جايز خواهد بود در «تلهى» وقف كنيم سپس از «كلا» به معنى حقا شروع كنيم.

و آلوسى گفته است:

اين آيه مبالغه اى در

ارشاد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم است به اينكه اين رفتارى كه به خاطر آن سرزنش شد نبايد مجددا از وى سرزند ... «30»

______________________________

(30)- با اينكه خداى تعالى در قرآن مجيد با آياتى نظير «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ، فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» از خلق و خوى پيامبر اكرم «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تمجيد و به الگو بودن رفتار و گفتار حضرتش با «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 248

و اين همان معنى اولى است كه قرطبى به آن اشاره كرده است با اين تفاوت كه عبارت آلوسى با توجه به مقام والاى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ملايم تر مى باشد.

و بنابر اين وجه وقف در كلا به طورى كه گذشت كافى خواهد بود.

اما گفته قرطبى كه جايز دانسته كلا، به معنى (حقا باشد، دور از صواب است زيرا به طورى كه كرارا گفته شد كلمه كلا به معنى حقا همزه «ان» را مفتوح مى كند و به ملاحظه اينكه «ان» مكسور است به معنى حقا نمى تواند باشد.

______________________________

- ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و به شدت نورانيت و كمال آن بزرگوار با آيه «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً» اشارت كرده مع- الاسف معلوم نيست مفسرين و نويسندگان عاليقدر كه بايد تتبع و تحقيق كافى در ارائه آثار صحيحى داشته باشند چگونه ضماير آيات «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» را به پيامبر

اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بر گردانده اند و چنانكه در بعضى موارد رسم ايشان بوده به مضمون مثل سائر «ايّاك اعنى و اسمعى يا جاره» متوسل نشده اند؟ بخصوص كه روايات ديگرى در اين زمينه وجود دارد.

آيا ممكن است معلم بشريت، حضرت ختمى مرتبت، آنكه فلسفه رسالت خود را با جمله «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» خلاصه فرموده است با آمدن كورى كه دلى پر از ايمان و قلبى سرشار از محبت آن رسول گرامى دارد چهره درهم كشد و روى از وى برگرداند در صورتى كه هر كس كوچكترين بهره اى از انسانيت داشته باشد چنين رفتارى را از خود نشان نمى دهد چه برسد به آموزگار بشريت.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 249

- بلى «كلا» جايز است كلا در همين آيه به معنى الا- ى استفتاحيه جهت تنبيه باشد.

*** مورد نوزدهم: كلا در آيه «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» آيه 23 سوره عبس/ 80 داراى سه وجه است.

1- براى ردع و زجر است، ردع و زجر انسان از تكبر و ترفع و پافشارى بر انكار جهان بينى توحيدى، و باور نداشتن روز حشر حساب، و نهايت ناسپاسى در برابر نعمتهاى خداى مهربان مى باشد و جمله «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»، جمله جديدى است و محلى از اعراب ندارد و براى روشن كردن جهت ردع و زجر آمده يعنى كه او تكاليف شرعيه اى را كه برايش واجب شده بجا نياورده است.

و بنابراين وقف بر «كلا»، كافى است.

2- به معناى «حقا» مى باشد. و اين راى از حسن بصرى نقل شده آنجا كه گفته است: «اى حقا لم يقض، لم يعمل بما امر به» به

حق كه ادا نكرده، بجا نياورده آنچه را كه به آن امر شده است».

3- ممكن است به معنى «الا» باشد.

و بنابر دو وجه اخير، «كلا» با جمله ما بعد خود مربوط مى شود و در آن مى شود وقف كرد.

و وجه اول، با توجه به سياق آيات، از دو وجه اخير، مناسب تر به

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 250

نظر مى رسد.

*** مورد بيستم: كلا در آيه كريمه «كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ» آيه 9 سوره انفطار/ 82 چهار وجه دارد:

1- براى ردع و زجر است. زجر و ردع غرورى كه انسان در برابر خداى كريم خود دارد و در آيه (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ) به همان غرور اشاره شده است غرورى كه وسيله اى به كفر و عصيان شده، در حاليكه كرم خداى تعالى بايد موجب شكر و طاعت مى شد.

2- به معنى لا- ى- نفى است.

3- به معنى «حقا» است.

4- به معنى الا- ى- تنبيه است.

علامه قرطبى گفته است.

«جايز است» «كلا» به معنى «حقا» و به معنى «الا» و محل ابتداء باشد. و جايز است به معنى لا و به اين معنى باشد كه: نه چنان نيست كه مى گوئيد: در عبادت و بندگى غير خدا محق هستيد و قول خداى تعالى «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» به آن دلالت مى كند و گفته شده است كه «كلا» به معنى ردع و زجر است يعنى با مغرور شدن به حلم و كرم خدا تفكر در آيات الهى را ترك نكنيد ...» و بنابر دو وجه اول وقف در «كلا» وقف كافى است و بنابر دو وجه اخير وقف كردن

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 251

صحيح نمى باشد.

*** مورد بيست و يكم: كلا در آيه «كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ» آيه هفتم سوره مباركه مطففين/ 83 1- بهترين وجهى كه در اين آيه در خصوص «كلا» مى شود در نظر گرفت اين است كه به معنى ردع و زجر باشد، ردع و زجر كسانى كه كم فروشى مى كنند و در پيمانه كردن و وزن نمودن اجناس ضرر مى زنند و از حساب روز جزا غفلت مى ورزند و روز قيامت، و نعيم بهشت و عذاب دوزخ را باور ندارند. علاوه بر ردع و زجر، تنبيه است به آنچه بايد از آن توبه كنند و نادم شوند.

بنابر اين وجه، وقف در «كلا» كافى است زيرا جمله «إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ»، جمله مستانفه است و به جهت تعليل ردع و وجوب دست كشيدن از خلاف مورد بحث آمده است.

2- بعضى جايز شمرده اند كه به معنى «حقا» باشد ولى كسر همزه «انّ» مانع اين راى است چنان كه بارها به آن اشاره كرديم.

3- و جايز است به معنى الا- ى تنبيهيه باشد. و در اين صورت در «كلا» نبايد وقف شود.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 252

مورد بيست و دوم: كلا در آيه 84 سوره مطففين/ 83 «كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ».

بر سه وجه است:

1- براى ردع و زجر است يعنى، ردع و زجر متجاوز گناهكار از اين گفته پوچ و تكذيب گفته او كه اين همه آيات روشن گر را اسطوره گذشتگان مى داند.

2- به معنى لا- ى نافيه است يعنى آيات ما، اسطوره پيشينيان نيست، بلكه همه آنها حق و صدق اند و راهى براى شك و تكذيب به ساحت

قدس آنها نيست.

بنابر دو وجه فوق، وقف در «كلا» وقف كافى است، زيرا قول حضرت بارى تعالى، «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»، در بيان علت چيزى است كه، سبب شده آنها اين گناه ناپسند را بر زبان آورند، گناهى كه انجام آن با هيچ شبهه اى تطابق نمى كند، چه برسد به برهان و دليل. يعنى در آيات ما چيزى وجود ندارد كه گفتن اين افترا صحيح باشد، بلكه بر دل آنها كفر و طغيانى چيره شده كه از اثر انجام پى در پى «گناه» پديد آمده است و نظير زنگارى در آئينه دل آنان نشسته، و بين آنها، و بين شناخت حق، حجاب و مانع شده است و به اين جهت آنچه را كه بيان شد به زبان آورده اند.

3- ممكن است براى تنبيه و به معنى «الا» باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 253

و دو وجه اول با معانى آيات و سياق آنها مناسبتر مى باشد.

و صحيح نيست به معنى «حقا» باشد، زيرا در اين صورت، معناى ناهنجارى، از ضعف اسلوب ادبى و تركيب جملات عربى به دست خواهد آمد.

*** مورد بيست و سوّم: «كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» در آيه 85 سوره مطففين/ 83، در خصوص كلا، دو وجه است:

1- براى ردع و زجر كفار است يعنى ردع و زجر از انجام كارى كه در دلهاى آنان زنگار زده، و مانع از معرفت حق و ايمان آوردن آنان شده است.

بنابراين وجه وقف در «كلا»، وقف كافى است، به اين جهت كه جمله بعد از آن جديد است، و محلى از اعراب ندارد.

2- به معنى «الا» به كار رفته است.

وجه اول

ارجح و اقوى از اين وجه است و بنابراين نمى توان در «كلا» وقف كرد.

و جايز نيست به معنى «حقا» باشد زيرا كسره همزه «انهم» مانع از درستى اين معنى است.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 254

مورد بيست و چهارم: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ، در آيه 18 سوره مطففين/ 83، در خصوص «كلا» سه وجه وجود دارد:

1- براى ردع و زجر است يعنى ردع و زجر تكذيب كنندگان، از تكذيب كردن، و آنانكه به آيات خداى بزرگ افترا بسته اند.

2- به معنى لاء نافيه است، يعنى چنان نيست كه مى گويند، و نه چنان است كه گمان كرده اند، بلكه كتاب آنان در سجين است، و كتاب ابرار در عليين، بنابر هر دو وجه، در كلا وقف مى شود به دليلى كه بارها گفته شد.

در تفسير آلوسى آمده است كه:

كلا براى تكرار ردع سابق، در آيه «كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ» است، تا در تعاقب آن، وعده خوبان را بياورد و در تعقيب آن نيز، بدكاران را بترساند، تا نشانه اى باشد به اينكه كم فروشى فجور است، و ايفاى حق ديگران برّ است «و گفته شده است كه: ردع تكذيب است، و تكرارى نيست ...»

و بنابراين دو وجه به دليلى كه گذشت در «كلا» وقف مى شود.

3- «كلا» به معنى «الا» است و نمى شود در آن وقف كرد. و دو وجه اول قوى تر و ارجح است.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 255

مورد بيست و پنجم: كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ در آيه 17 سوره فجر/ 98، «كلا» در اين آيه دو وجه دارد.

1- براى ردع و زجر است آلوسى گفته است: «كلا

براى ردع و زجر انسان است از دو حرفى كه از او حكايت شده است» و تكذيب او در اين باره است «31».

2- براى نفى است، يعنى گرامى داشتن انسان، به اين نيست كه، مال زيادى در اختيار داشته باشد، و نه اهانت او به اين است كه، مال

______________________________

(31)- و براى اينكه دو گفته انسان را ملاحظه كنيم آيات قبل را از نظر مى گذرانيم.

خدا در آيات 15 و 16 همان سوره مى فرمايد «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ» يعنى اگر انسان را خدا با بى نيازى بيازمايد، و به او، انواع مال و منال را عطا فرمايد، مى گويد: خدا گراميم داشته است، و اما اگر او را با فقر و ندارى به بوته آزمايش بگذارد، و رزق و روزى او را كمتر و به سختى برساند، مى گويد: خدايم به من اهانت روا داشته است» و خدا در برابر اين دو گفته ضد و نقيض، و اين دو ادعاى بدون تشخيص و تميز مى فرمايد: كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا: نبايد انسان نسبت به دو حال خود چنين تصور كند. بالاتر از اين تصورات غلط، اين است كه: يتيم را به موقع بى نيازى نمى نوازيد و همديگر را به اطعام مساكين، تشويق و ترغيب نمى كنيد و همه آنچه را از ارث و ميراث خود. و زنان و اطفال به دست مى آوريد بدون در نظر گرفتن حقوق آنان مى بلعيد و مال و ثروت را بى اندازه دوست مى داريد».

معالم

الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 256

اندكى داشته باشد. گرامى داشتن انسان اين است كه، توفيق بندگى و طاعت خدا يابد، و خوارى و اهانت اين است كه، به خفت عذاب گناهانش دچار شود.

امام قرطبى گفته است: «كلا» براى رد است يعنى مسأله چنان كه گمان شده نيست. ثروتمندى دليل فضل و كرامت، و بى چيزى و ندارى، نشانه خوارى و ذلت نمى باشد، ندارى و ثروتمندى از مقدرات و خواسته هاى من است. و فراء گفته است: «كلا» در اين جا به معنى نفى است يعنى كه سزاوار نيست بنده- داراى چنين گمانى باشد او بايد در حال فقر و غنا خدا را سپاس گويد.

و در حديث قدسى است خدا مى فرمايد: چنين نيست، من گرامى نداشته ام آن كس را كه او را با نعمت فراوان دنيا گراميش داشته ام و نه اهانت كرده ام آن كس را كه با كمى نعمت هاى دنيوى، او را اهانت كرده ام، گرامى داشته ام آن كس را كه با طاعت، گرامى اش داشته ام و خوار كرده ام آن را كه با معصيتم خوار و زبون داشته ام ...» «32»

***______________________________

(32)- نبايد از آخر اين حديث چنان فهميد كه طاعت فرد براى خدا يا عصيانش به پيشگاه او از طرف خدا است بلكه همانطوريكه در پاورقى شماره 10 اشاره كرديم انسان صاحب اختيار اعمال خود مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 257

مورد بيست و ششم: كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا آيه 21 سوره فجر/ 89 كلا در اين آيه داراى دو وجه است:

1- براى ردع و زجر است يعنى، ردع بندگان و زجرشان از جمع كردن مال، و زياد دوست داشتن آن، و نوازش نكردن

يتيم.

نسفى گفته است: «كلا براى ردع آنها و براى نهى از عمل شان مى باشد ...»

2- براى نفى است. قرطبى گفته است:

«سزاوار نيست مسأله چنين باشد، پس در اين آيه انسانها را ردع كرده از اينكه با تمام وجود خود به دنيا رو كنند و اموال را گردآورند هر كسى چنين كند روزيكه زمين- در اثر زلزله روز قيامت- متلاشى خواهد شد پشيمان مى شود و پشيمانى سود نمى بخشد ...»

و بنابر هر دو وجه، وقف كردن در «كلا» وقف كافى است به دليل اينكه قول بارى تعالى:

«إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا ...» جمله جديدى است كه به روش وعيد وارد شده و علت ردع يا نفى را كه گذشت بيان مى كند.

*** مورد بيست و هفتم: كلا در آيه كريمه «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» سوره علق/ 96 داراى دو وجه است:

وجه اول: اين است كه «كلا» براى ردع و زجر به كار رفته باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 258

آلوسى مى گويد «كلا ردع و زجر كسى است كه با طغيان خود به نعمت خدايتعالى كفر ورزيده است. با اينكه پيشتر ذكرى از آن نشده خود كلام به اين وجه دلالت دارد. زيرا اول سوره تا اين محل به منت بزرگ خداى تعالى نسبت به انسان دلالت مى كند و وقتى «كلا» گفته شود براى ردع و زجر كسى خواهد بود كه در مقابل اين نعمتهاى جليله كفران و طغيان مى نمايد و به همين نحو است دلالت قول خداى تعالى «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» يعنى كه انسان از حد معصيت و پيروى هواى نفس، تجاوز كرده و به خداى خود كبر مى ورزد انتهى» و

بنابراين وجه، در «كلا» به عنوان وقف كافى، وقف مى شود چون جمله «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى» جمله اى استينافى براى بيان علت موردى است كه جمله قبلى در بردارد.

وجه دوم: اين است كه كلا را، حرف تنبيه استفتاح و به منزله «الا» بدانيم و بنابراين وجه در «كلا» نمى توان وقف كرد.

و نمى تواند «كلا» در اينجا به معناى «حقا» باشد به دليل كسره «ان» كه بعد از «كلا» آمده است همچنان كه بارها به اين مسأله اشاره رفت.

*** مورد بيست و هشتم: كلا در آيه (كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ) 15 علق/ 96

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 259

داراى يك وجه است و آن اين است كه كلا به معناى ردع و زجر آمده است ابوحيان در تفسير بحر محيط گفته است:

«كلا پرخاشى به ابوجهل است و كسانى كه با او هم طراز هستند و بندگان خدا را از عبادت و پرستش خداى عز و جل باز مى دارند انتهى».

*** مورد بيست و نهم: كلا در آيه (كَلَّا لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ 19 علق/ 96) تنها داراى يك وجه و به معناى پرخاش است. علامه آلوسى گفته است: «كلا پرخاش به همان ملعون است بعد از پرخاش قبلى انتهى».

*** مورد سى ام و سى و يكم و سى و دوم: كلا در آيات 3 تا 5 سوره تكاثر/ 102 «كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ» چهار وجه دارد:

وجه اول: براى پرخاش است، پرخاش به انسان در خصوص مشغول شدن او به كارى كه او را از آنچه به زحمت مى افكند بى نياز نمى سازد. و تكرار «كلا» در هر سه آيه به

جهت تاكيد و تغليظ است.

وجه دوم: براى نفى است و به معنى نه، يعنى مساله به آن صورت كه

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 260

شما عمل مى كنيد از مال اندوزى و فخرفروشى نيست، و باز تكرار به خاطر تاكيد است و بنابراين دو وجه در «كلا»، به عنوان وقف كافى وقف مى شود زيرا جملات بعد از «كلا»، مستانفه مى باشند.

وجه سوم: كلا به معنى «الا» حرف تنبيه است.

وجه چهارم: كلا به معنى «حقا» مى باشد و بنابر دو وجه اخير در «كلا» نمى شود وقف كرد.

*** مورد سى و سوم: كلا در آيه 3 سوره همزه/ 104 «كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ» داراى سه وجه است:

وجه اول: به معناى باز داشتن و نهى است، بازداشتن انسان و نهى او از اين تصور باطل، آلوسى گفته است: كلا در اين آيه براى نهى انسان از اين تصور باطل، و جمع مال و منال و دوست داشتن آنها در حد افراط است و گفته شده: نهى از همز و لمز است «غيبت كردن و عيب جوئى» است و بعد گفته كه بعيد است كلا براى همز و لمز باشد زيرا فاصله زياد است انتهى».

و آنچه من فكر مى كنم اين است كه كلا پرخاش به همه صفات ناپسند كه در جملات قبلى قرار گرفته مى باشد.

وجه دوم: به معنى لاء نافيه است يعنى آنطور نيست كه انسان خيال

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 261

مى كند، و گمان مى نمايد مال او را جاودانه خواهد كرد.

علامه قرطبى مى گويد: «كلا رد است به آنچه كافر توهم كرده است يعنى جاودانه نمى شود و مالى برايش باقى نمى ماند

و عمر بن عبد اللّه غلام غفره گفته است:

وقتى بشنوى خدا مى فرمايد «كلا» مى فرمايد، دروغ گفتنى.

انتهى ...)

و بنابر دو وجه ياد شده، در «كلا»، به عنوان وقف كافى، وقف مى شود زيرا قول خداى تعالى «لينبذن» جواب قسم مقدر است و جمله جديد بيان گر علت رد مى باشد.

وجه سوم: اين است كه «كلا» به معنى «حقا» باشد و بنابراين وجه نمى شود در «كلا» وقف كرد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 263

وقف در «ذلك»، «كذلك»، «هذا»

اشاره

لفظ «ذلك» در برخى از موارد، در كلام فصيح، چه نظم و چه نثر، به موقع انتقال از مطلبى به مطلب ديگر، از كارى به كارى ديگر، از حكايتى به حكايت ديگر، و از يك معنى به معناى ديگر به كار مى رود. علامه زمخشرى مى گويد (و اين، مانند آن است كه نويسنده اى مطلبى را پيش مى آورد و مى خواهد به مطلب ديگرى بپردازد- مى گويد، كذلك يا هذا، و قد كان كذا و كذا) علامه قرطبى گفته است:

(ذلك، كذلك، هذا، كذا و كذا) كلمه اى است كه شخص فصيح وقتى از سخنى به سخن ديگر مى رود به كار مى برد و آن بدين صورت است كه خدا در آيه 55 سوره ص/ 38 مى فرمايد:

(هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ) يعنى اين حق است و ما به شما اعلان

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 264

مى كنيم كه ياغيان را بدترين بازگشت گاه خواهد بود. «33»

لفظ- ذلك- در جاهاى زيادى از قرآن كريم واقع شده ولى به معنائى كه ذكر كرديم جز در بعضى آيات معين نيامده و وقف بر روى آنها صحيح نخواهد بود مگر در محل هاى ذيل كه با ذكر دليل يادآورى مى كنيم.

محل اول:

در آيه سى ام سوره مباركه حج/ 22 «ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ» ذلك در اين آيه اعراب هايى دارد.

______________________________

(33)- مطلبى كه در همان سوره قبل از اين آيه كريمه ضمن آيات 49 تا 54 بيان شده به شرح زير مى باشد:

«هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ

إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» يعنى اين يادآورى است و هر آينه براى پرهيزگاران باز گشتگاه خوبى است بهشتهائى جاودانه، كه درهاى آن به روى پرهيزگاران باز است، آنان در آن جا بر تختها تكيه داده، و ميوه و آشاميدنى فراوانى را مى خواهند، و نزدشان زنان هم سن و سالى است اين همان چيزى است كه براى روز جزا وعده داده مى شويد به درستى كه اين هر آينه رزق ما است و تمام شدنى ندارد.

«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ» بعد از بيان مطلب فوق آمده يعنى حال و وضع پرهيزگاران اين است و حال و وضع ياغيان چنين و چنان خواهد بود ...».

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 265

1- «ذلك» خبر مبتداى محذوف است، و تقدير چنين است:

واجب شما آن است، يا واجب در حق شما همان است واجباتى كه در آيات گذشته به شما بيان كرديم، يا امر چنان است كه به شما در آيات گذشته ياد آور شديم.

2- «ذلك» مبتدا و خبر آن محذوف است و تقدير چنين مى باشد:

آن حكم خدا است، يا آن فرمان خدا است يا آن شرع خدا است و امثال آن.

3- «ذلك» در محل نصب قرار گرفته و مفعول فعل محذوف است و تقدير عبارت مى باشد از: امتثلوا ذلك، اتبعوا ذلك، الزموا ذلك» آن را به جاى آوريد، آن را به عهده بگيريد، از آن پيروى كنيد و امثال آنها، علامه آلوسى گفته است: به كار گرفتن لفظ- ذلك- در اينجا دلالت بر عظمت امر و اوج منزلت دارد انتهى ...).

و من مى گويم، آلوسى معناى عظمت امر و اوج منزلت را از لام «ذلك»

گرفته زيرا لام براى دلالت به دورى «مشار اليه» وضع شده، و اين فرق نمى كند جمال زيبا، يا مكان و يا مقام والا و منصب عالى باشد. با توجه به اعرابهاى سه گانه، بين «ذلك» و جمله بعد از آن «وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ» ارتباط لفظى منتفى است، زيرا اين جمله، مستانفه مى باشد و محلى از اعراب ندارد و بر مبناى آنچه ياد كرديم وقف در ذلك، وقف كافى مى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 266

محل دوم:

آيه سى و دوم سوره حج/ 22 «ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» ذلك در آيه فوق همان اعرابها و تقديرها و معانى را دارد كه در آيه فوق بيان شد يعنى آنچه آنجا گفتيم همين جا هم گفته مى شود و وقف در ذلك، باز وقف كافى است به همان دليل كه در آيه قبلى گذشت.

محل سوم:

آيه شصت سوره حج/ 22 «ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ»، ذلك در اينجا نيز همان اعرابهاى سه گانه گذشته را دارد.

1- «ذلك» خبر مبتداى محذوف است و تقدير به اين نحو مى باشد: «جزاء المهاجرين المتقدم ذكرهم فى الآية السابقة ذلك» پاداش مهاجرينى كه ذكر آنها در آيه سابق گذشت چنان است، يعنى به نحوى است كه به شما خبر داديم.

و آن عبارت است از اينكه خدا به آنان روزى خوب مى دهد و آنان را به محلى كه راضى هستند وارد مى كند، يا تقدير چنين مى باشد كه:

«امر، همان است» يعنى: به همان صورت كه در خصوص جزاى مهاجران به شما خبر داديم.

2- ذلك مبتداى خبر محذوف است و تقديرش «ذلك جزاء المهاجرين»، مى باشد يعنى جزاى مهاجران همين است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 267

3- ممكن است مفعول فعل محذوف باشد و تقدير آن: اعلموا ذلك الذى بينته لكم ... باشد يعنى بدانيد آنچه، از پاداش مهاجران را به شما بيان كرديم، تا مثل اعمال آنان عمل كنيد، و پاداشى نظير جزاى آنان را به دست آوريد.

و با توجه به همين اعرابهاى سه گانه، هيچ نوع تعلق لفظى بين ذلك و بين

«وَ مَنْ عاقَبَ ...» وجود نخواهد داشت، زيرا جمله «وَ مَنْ عاقَبَ ...» جمله مستانفه اى است، و محلى از اعراب ندارد، بر اين اساس وقف در «ذلك»، وقف كافى خواهد بود.

محل چهارم:

آيه 4 سوره محمد/ 47 «ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ» مى باشد در اين «ذلك» نيز همان اعراب سه گانه وجود دارد.

1- «ذلك» خبر مبتداى محذوف است، و در تقدير، «الامر ذلك» مى باشد يعنى امر در خصوص كفار همان است كه به شما بيان كرديم از كشته شدن، يا اسير گشتن و بعد از آن منت كشيدن و فدا و عوض گرفتن.

2- «ذلك» مبتدائى است كه خبر آن حذف شده و در تقدير چنين مى باشد: ذلك حكم الكافرين، آن حكم كفار است يعنى كشته شدن، اسير شدن، زير بار منت رفتن، فدا و عوض دادن.

3- «ذلك» معمول محذوف است- و در محل نصب قرار دارد- و

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 268

در تقدير «افعلوا ذلك» مى باشد يعنى درباره آنان آنچه به شما دستور داديم از قتل و اسارت و منت و فدا اجرا كنيد و بر اساس همه اعرابهائى كه گفته شد در «ذلك» وقف مى شود و وقف كافى است، براى اينكه تعلق معنوى محقق و ارتباط لفظى منتفى است، زيرا قول بارى تعالى (وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ) جمله جديدى است و محلى از اعراب ندارد.

و سواى اين محلهاى چهارگانه وقف در روى «ذلك» صحيح نمى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 269

وقف در «كذلك»

اشاره

در موارد زير در كلمه «كذلك» وقف مى شود:

مورد اول:

«كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» در آيه 91 سوره كهف/ 18 حرف كاف- «كذلك» در آيه فوق- احتمال دارد در محل رفع و خبر مبتداى محذوف باشد و در تقدير چنين باشد:

امر ذى القرنين كذلك يعنى ماجراى ذى القرنين چنين است:

كه بيان كرديم، حكايتش را گفتيم، از منزلت والاى او و وسعت فرمان روائيش بازگو نموديم.

و احتمال مى رود صفت مصدر محذوف براى فعل «وجد» باشد يعنى «وجدها تطلع وجدانا» مثل «وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ» خورشيد را يافت يافتنى طلوع مى كرد نظير يافتن آن در حال غروب. و بر اين اساس حرف كاف در محل نصب قرار دارد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 270

و احتمال ديگر اين است كه: در محل جر صفت براى قوم باشد با اين بيان (وجدها تطلع على قوم مثل ذلك القبيل الذى تغرب عليه الشمس فى الكفر و الحكم) خورشيد را يافت به قومى مى تابد مثل آن قومى كه آنان را پشت سر مى گذاشت- هر دو قوم- در كفر و حكم- نظير هم بودند.

و خلاصه همه اين احتمالات اين است كه كاف در اينجا به معنى «مثل» است در حال رفع يا نصب و يا جر، و بر اساس همه اين اعراب ها، و او در «وَ قَدْ أَحَطْنا» واو استيناف است و بين «كذلك» و جمله ما بعد آن ارتباط لفظى منتفى، و ارتباط معنوى بر قرار است و وقف در «كذلك» وقف كافى مى باشد.

*** مورد دوم

«كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ» آيه 59 سوره شعراء/ 26 است.

حرف كاف در «كذلك» در آيه فوق مى تواند سه گونه اعراب داشته باشد.

اول، اينكه در محل رفع، خبر مبتداى مضمر

و در تقدير چنين باشد:

«الامر كذلك»، ماجرا به اين نحو است، يعنى، ماجراى فرعون و قوم او به اين نحو است كه توصيف كرديم يا تقدير به اين صورت باشد كه، بيرون راندن فرعونيان از آنچه بهره مند مى شدند به نحوى

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 271

بود كه بيان كرديم. منظور از اين تركيب اين است كه حال فرعون و قوم او را روشن كرده و مساله را در عمق فكر شنونده جاى مى دهد.

دوم، در محل نصب، صفت مصدر محذوف است و تقدير چنين است:

«اخرجنا هم اخراجا مثل ذلك الاخراج الذى وصفناه»، فرعونيان را بيرون رانديم بيرون راندنى نظير اين بيرون راندن كه آن را تعريف نموديم.

سوم: در محل جر باشد بنابراين كه- كاف، صفت «مَقامٍ كَرِيمٍ» در آيه قبل است و در تقدير به اين صورت باشد:

«مقام كريم مثل ذلك المقام الذى كان لهم» جايگاهى بى عيب و ارزشمند مثل آن جايگاهى كه ايشان داشتند. «واو» در «وَ أَوْرَثْناها» احتمال دارد واو استيناف باشد و احتمال مى رود واو عطف بوده و جمله «وَ أَوْرَثْناها» را به جمله «كذلك» عطف كند و بر اساس هر دو احتمال وقف در «كذلك» صحيح خواهد بود.

اما در صورتى كه واو- واو استيناف باشد علت حكم بالا روشن است و بر اين اساس كه واو، واو عاطفه باشد، جمله اى را به جمله، ديگر عطف مى كند و عطف جملات مانع وقف كردن نيست و بر اين اساس وقف در «كذلك» وقف حسن خواهد بود.

***

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 272

مورد سوم

آيه 28 سوره فاطر/ 35 «كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» است در اين مورد-

كاف اسم به معنى «مثل» و در محل نصب صفت مصدر (مختلف) است و تقدير به اين صورت مى باشد:

«مختلف اختلافا مثل ذلك» يعنى مختلف است اختلافى مثل آن يعنى مثل اختلاف انواع و اقسام ميوه جات و كوهها. و وقف در «كذلك»، وقف كافى است. زيرا قول خداى تعالى «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» جمله مستانفه بوده و محلى از اعراب ندارد.

مورد چهارم

آيه 28 سوره دخان/ 44 «كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ» كاف در اين آيه مى تواند دو اعراب داشته باشد:

اول: مى تواند در محل رفع باشد به اعتبار خبر مبتداى مقدر بودن، يعنى الامر كذلك ماجرا چنين است، «و زجاج» به اين اعراب نظر داده است.

دوم: مى تواند به لحاظ صفت مصدر محذوف بودن محلا منصوب و در تقدير چنين باشد: «اهلكناهم اهلاكا و انتقمنا منهم انتقاما كذلك» ايشان را به هلاكت رسانديم هلاك كردنى و از آنان انتقام گرفتيم انتقامى نظير اين يا تقدير چنين باشد: «كم تركوا تركا مثل ذلك الترك»، چه قدر- اموال و عقار خود را ترك كردند ترك كردنى مثل همين ترك كردن. ابو البقاء تقدير آن را چنين دانسته است.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 273

و در «كذلك» وقف كردن صحيح مى باشد زيرا احتمال دارد «واو» در «و اورثنا» واو استيناف باشد و احتمال دارد واو عطف باشد بر «تركوا» و به هر تقدير وقف در «كذلك» صحيح مى باشد زيرا عطف بودن جملات چنان كه گذشت مانع وقف نيست. و وقف در «كذلك» وقف حسن خواهد بود و مواردى جز اين ها جاى وقف كردن نمى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 275

وقف در «هذا»

در سه محل در «هذا» وقف مى شود:

*** اول: «هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ» آيه 55 سوره ص/ 38 احتمال است در اين آيه «هذا» خبر مبتداى محذوف و در تقدير چنين باشد:

«الامر هذا» يعنى ماجراى متقيان، موقعيت ايشان، جزا و پاداششان اين است كه بيانش گذشت.

و احتمال است مبتدائى باشد كه خبرش محذوف شده با اين تقدير كه:

«هذا الذى تقدم شرحه جزاء المؤمنين» اينكه

شرحش رفت پاداش مؤمنان مى باشد و آنگاه به بيان پاداش غير مؤمنان مى پردازد

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 276

و مى فرمايد: «وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ» و احتمال دارد- «هذا» در آيه فوق- مفعول به فعل محذوف باشد با اين تقدير كه:

«اعلموا هذا اى هذا الجزاء الذى اعده اللّه لعباده المتقين لتعملوا على الحصول عليه بمباشرة اسبابه و هى الايمان و الاعمال الصالحة» اين را بدانيد يعنى پاداشى را بدانيد كه خدا براى بندگان پرهيزگارش آماده كرده تا براى به دست آوردن آن از طريق ايمان و انجام اعمال شايسته عمل كنيد.

بر مبناى همه اين احتمالات، و او در «وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ» اظهر اين است كه جهت استيناف به كار رفته باشد و احتمال دارد واو عاطفه باشد و جمله «وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ» را به جمله «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ» عطف كند و لذا وقف در «هذا»، وقف حسن خواهد بود.

*** مورد دوّم آيه 57 سوره ص/ 38 «هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ» مى باشد در اين آيه اعرابهاى زيادى وجود دارد و ابوحيان در كتاب «البحر المحيط» و آلوسى در تفسير «روح المعانى» آنها را يادآورى نموده است و يكى از آن اعرابها اين است كه «هذا» خبر مبتداى مضمر و در تقدير چنين مى باشد:

(العذاب هذا اى الذى تقدم بيانه) يعنى عذاب اين است كه شرحش گذشت و بر اين مبنا وقف در «هذا» وقف حسن خواهد بود.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 277

*** مورد سوم: «قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ» آيه 52 سوره يس/ 36

از سياق ظاهرى آيه و از فحواى آن چنين به دست مى آيد كه اسم اشاره «هذا» مبتدا مى باشد و «ما» اسم موصول و جمله (وَعَدَ الرَّحْمنُ) صله موصول و جمله (وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ) معطوف به جمله صله قبليه است.

و با اين اعراب وقف كردن در اسم اشاره صحيح نمى باشد چون لازمه اش جدا شدن مبتدا از خبر مى باشد.

زجاج جايز دانسته اسم اشاره را صفت «مرقدنا» بدانيم براى اينكه به مشتق تاويل مى شود «34» و بر اين مبنا وقف كردن در «هذا» صحيح خواهد بود. و بر اين اساس «ما وَعَدَ الرَّحْمنُ» اسم موصول و مبتدا خواهد بود كه خبرش حذف شده و در تقدير چنين بوده است: «ما وعد الرحمن حق»، آنچه خداى مهربان وعده كرده بود حق است و با اين اعراب صحيح مى باشد «ما» خبر مبتداى محذوف و در تقدير چنين باشد: «هو او هذا ما وعد الرحمن» او يا اين همان چيزى است كه خداى رحمان وعده داده بود.

«مؤلف مى گويد:»

______________________________

(34)- تاويل به مشتق شدن هذا چنين است: «من بعثنا من مرقدنا المشار اليه» چه كسى ما را از قبرمان كه به آن اشاره مى شود مبعوث كرد؟

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 278

من راضى به اين اعراب نيستم و اين وقف را جايز نمى شمارم با اين ملاحظه كه به ذهن شنونده ايهام مى شود «ما»، ماى نافيه است و فاسد بودن آن پوشيده نيست.

غير اين موارد سه گانه- وقف كردن در «هذا» صحيح نمى باشد.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 279

معنى وقف، سكت و قطع

اشاره

معناى وقف به طور مطلق عبارت است از، از چيزى بازداشتن، اگر كسى را از چيزى باز بدارند و

مانع او شوند گفته مى شود، وقفت فلانا عن كذا يعنى فلان كس را از فلان كار، رفتار بازداشتم. و معناى اصطلاحى وقف، به طورى كه ابن جزرى در النشر گفته، قطع صوت بر روى كلمه اى است، براى لحظاتى كه برحسب عادت مى شود در آن، نفس كشيد با اين نيت كه خواندن از نو شروع شود، يا از آنجا كه وقف شده بود و براى شروع مجدد مناسب است و يا از كلماتى كه قبل از حرف موقوف عليه قرار دارد بدون اينكه قصد اعراض از قرائت شده باشد. و وقف در سر آيات و اثناى آنها مى باشد و در وسط كلمه و در آنجا كه رسما اتصال صورت گرفته وقف درست نخواهد بود.

سكت

و سكت در لغت به معنى خوددارى و امتناع است گفته مى شود:

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 280

سكت فلان عن الكلام اذا امتنع منه، وقتى كسى از حرف زدن امتناع ورزد مى گويند فلان كس از سخن گفتن امتناع ورزيد يعنى سكوت كرد. و در اصطلاح به قطع صوت براى چند لحظه، و با قصد قرائت اطلاق مى شود لحظاتى كه از لحظات وقف، بودن اينكه نفسى تازه شود و سكت مقيد است به سماع پس جز در كلماتى كه سكت در آنها از طريق خبر و روايت ثابت و درباره اش روايت صحيح وارده شده جائز نمى باشد و در وسط كلمه و در آنجا كه در رسم الخط اتصال يافته صورت مى گيرد.

قطع

قطع به معنى جدا كردن و از بين بردن است گفته مى شود: قطعت الرقبة اذا ابنتها و فصلتها و ازلتها عن مكانها، يعنى رقبه را بريدم، و اين حرف را موقعى مى گوئى كه: جدا ساختى و از محلش دور نمودى.

و در اصطلاح، قطع، بريدن قرائت قرآن به طور كلى، و از حال قرائت به حال ديگر انتقال يافتن مى باشد، و لذا در صورتى كه بخواهند قرائت را از نو شروع كنند، ضرورت دارد استعاذه گفته شود، و جز در ابتداى آيات، قطع صورت نمى گيرد، زيرا اصولا ابتداى آيات هر كدام مقطعى به شمار مى روند.

و در كتاب النشر، به نقل از عبد اللّه بن ابى الهذيل نقل كرده كه گفت: وقتى يكى از شما آيه اى را بخواند، قطع نكند،

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 281

و آن آيه را تا انتها بخواند، و خواندنش را در پايان آيه قطع كند ...

و ظاهر اين گفته عموميت دارد.

پس براى قارى قرآن روا نيست در اثناى آيه، و روى يكى از كلمات آن قرائت خود را قطع كند، در نماز باشد يا در غير نماز- فرقى نمى كند.

در النشر باز از همان ابن ابى الهذيل، آورده است كه گفت: قاريان قرآن كراهت داشتند قسمتى از آيه را بخوانند و قسمت ديگرش را رها كنند، و اين مساله اعم است از اينكه قرائت آيه در نماز، يا در خارج آن باشد.

و عبداللّه بن ابى الهذيل، يكى از بزرگان تابعين «35» است، و لفظ «كانوا» دلالت دارد به اينكه، اصحاب رضوان اللّه عليهم اجمعين- قطع در اثناى آيه، و ترك قسمتى از آن را مكروه مى دانستند. پايان سخن از النشر.

______________________________

(35)- تابعين به كسانى از مسلمانان صدر اول اسلام اطلاق مى شود كه معاصر پيامبر اكرم اند ولى به حضور انورش نرسيده و با اصحاب آن بزرگوار ملاقات كرده اند و اصحاب نيز كسانى هستند كه حضور پر فيض آن جناب را درك كرده اند.

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 283

خاتمه در بيان مذاهب قراء، در وقف و ابتدا

مذهب نافع:

نافع، برحسب معنى و سياق، وقف حسن و ابتداى حسن مى كرد، و در اين باره از وى متنى وارد شده است.

ابن كثير:

ابن كثير، به طور مطلق عمد داشت در پايان آيات وقف كند، و اما در خصوص اثناى آيات از او روايت شده كه مى گفت:

وقتى در قول خداى تعالى (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ) و در قول خداى تعالى (وَ ما يُشْعِرُكُمْ) و در قول خداى تعالى (إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ) وقف كنم بعد از آن ترسى ندارم وقف كنم يا وقف نكنم.

ابن جزرى گفته است: و اين مطلب دلالت دارد به اينكه او در

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 284

هر كجا كه نفس وى كم مى آورد وقف مى كرد.

ابو عمرو:

ابو عمرو به وقف در انتهاى آيات توجه داشت و مى گفت: وقف در انتهاى آيات براى من محبوب تر است، و در وسط آيات، وقف حسن و ابتداى حسن را در نظر مى گرفت.

عاصم و كسائى:

هر دو تمام شدن معنى را منظور مى كردند و در آن محل وقف مى كردند و لازمه آن ابتداى حسن است.

حمزه:

راويان در خصوص حمزه اتفاق نظر دارند كه، به هنگام قطع نفس وقف مى كرد، ابن جزرى گفته است:

در اين باره گفته شده است كه وى قرائت را به تحقيق، و با مد طويل مى خواند و نفس قارى،- در اين گونه قرائت-، نه به وقف تمام، و نه به وقف كافى نمى رسد.

آنگاه ابن جزرى گفته است.

معناى كار او به نظر من اين است كه، همه قرآن نزد وى مثل يك سوره بوده، و لذا وقف معينى را در نظر نمى گرفته است، و وصل

معالم الاهتداء إلى معرفة الوقف و الابتداء، ص: 285

سوره اى به سوره ديگر را- به اين گونه وقفها- ترجيح مى داده است، و اگر به اين منظور بود كه قرائت را با تحقيق مى خواند، قطع آخر سوره و شروع از ابتداى سوره بعدى را ترجيح مى داد انتهى ...)

و ديگر قراء وقف حسن و ابتداى حسن را مراعات مى كردند و خدا داناتر مى باشد.

پايان

ترجمه كتاب و باز بينى مجدد آن پس از چاپ مقدماتى به تاريخ سوّم رجب المرجب سنه 1411 هجرى قمرى على مهاجرها آلاف التحية و الثناء در ماه نزول قرآن كريم به معلم بشريت حضرت خاتم الانبياء و ماه ولادت حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه الصلوة و السلام و ولادت با سعادت شارح رموز قرآن و كاشف اسرار شريعت باقر علوم و معارف ديانت مقدس اسلام حضرت امام محمد باقر عليهم السلام پايان يافت

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109