تاریخ قم

مشخصات كتاب

سرشناسه : قمی، حسن بن محمد، قرن ۴ق.
عنوان و نام پدیدآور : تاریخ قم/ تالیف حسن‌بن محمدبن حسن سائب مالك اشعری قمی؛ ترجمه تاج الدین حسن خطیب، ابن بهاءالدین علی‌بن حسن‌بن عبدالملك قمی؛ تحقیق محمدرضا انصاری قمی.
مشخصات نشر : قم : كتابخانه بزرگ حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، گنجینه مخطوطات اسلامی، ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۱۰۶۹ص.: نمونه.
فروست : : كتابخانه بزرگ حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) ، گنجینه مخطوطات اسلامی. مركز قم‌شناسی؛ ۹
شابك : 964-8179-44-1
یادداشت : این كتاب باعنوان" تاریخ قم بانضمام فهرست اعلام و اماكن" با تصحیح جلال الدین طهرانی توسط توس درسالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۸۱ منتشرشده است.
یادداشت : چاپ قبلی: قم : كتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، ۱۳۸۵. در ۱۱۵۴ص. منتشر شده اشت.
یادداشت : كتابنامه به‌صورت زیرنویس.
یادداشت : نمایه.
عنوان دیگر : تاریخ قم بانضمام فهرست اعلام و اماكن.
موضوع : قم -- تاریخ
شناسه افزوده : قمی، حسن‌بن‌علی، قرن ۸؟ق.، مترجم
شناسه افزوده : انصاری، محمدرضا، ۱۳۳۷ -
شناسه افزوده : كتابخانه بزرگ حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی. گنجینه جهانی مخطوطات اسلامی
رده بندی كنگره : DSR۲۱۱۳/م۷۷ق۸۲۰۴۱ ۱۳۸۵الف
رده بندی دیویی : ۹۵۵/۱۲۸۲
شماره كتابشناسی ملی : ۱۷۵۱۰۱۵

[خطبه]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدی لولا أن هدانا اللّه، ثمّ الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه، خاتم الأنبیاء و المرسلین، سیّدنا و امامنا، و قدوتنا و شفیعنا، محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلم، و علی وصیّه الإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، و علی أبناءه المیامین، الأئمة المعصومین، و علی ابنته الطّاهرة، فاطمة بنت موسی بن جعفر علیهم السلام
این كتاب «تاریخ قم» است، تاریخ نخستین شهر شیعی اسلامی در جهان، تاریخ نیاكانم كه این شهر را ساختند، و تاریخ علویانی كه به این شهر پناه آوردند. قم گرچه زادگاهم نمی‌باشد، لیكن شهری است كه بر تربت آن پدران و نیاكان پدریم زاده شده، و در آن زندگی نموده، و عاقبت در دل آن آرمیدند. شهری كه از دیرباز پناهگاه علویان فراری بوده. شهری كه در دل خود گوهری از خاندان عصمت را جای داده، كه بقعه او پناه مؤمنین است. شهری كه هزاران جوینده علم از سر تا سر جهان بدان روی آورده، و از چشمه زلال علوم اهل بیت علیهم السلام سیراب می‌گردند. شهر نخستین حوزه علمیّه شیعه. شهر مراجع تقلید. شهر حلقه‌های فقه و اصول و حدیث و تفسیر. شهر مدارس دینی و بقعه‌های متبركه. شهر سعد ابن عبد اللّه اشعری، شهر زكریا بن آدم، شهر شیخ صدوق. شهری با عمر هزار و چند صد سال، كه با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب‌های روزگار، همچون هزار سال پیش همچنان نام آن بر سر زبان‌هاست.
این كتاب؛ سرگذشت این شهر است.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 6

پیشگفتار

اشاره

در سالهای پایانی قرن اوّل هجری، گروهی از عربها اشعری بنا به دلایل سیاسی تن به هجرت اختیاری داده، و شامگاهان شهر كوفه را به شتاب و به دور از دید مأموران، و احتمالا از راهی جز شاهراه كوفه- ری- خراسان، بلكه شتابان از كوره راههای فرعی، از دشتهای دیاله در مشرق عراق گذشته، و خود را به كوههای سر به فلك كشیده غرب فارس آن روز، و ایران امروز رسانیدند، و آنگاه كه در میان دره‌های كوههای مرتفع آن قرار گرفتند، خود را از چشمان تیزبین مأمورین دولتی در امان دیدند، اختیار آینده خود را احتمالا به دست قضا و تقدیر الهی سپرده، و همچنان آرام و پیوسته و بی‌هدف، به سمت مشرق پیش راندند. این كاروان متشكل از اهل و عیال و غلامان و كنیزان و چهارپایان عبد الله و احوص، فرزندان سعد بن مالك اشعری بود، عبد الله بن سعد مردی پرهیزكار و عابد و گوشه‌گیر و بزرگ اشعریان كوفه بود، لیكن همنشین و ندیم یوسف بن عمر ثقفی- برادرزاده حجّاج بن یوسف ثقفی و والی كوفه از سوی هشام بن عبد الملك- بود، اما برادرش احوص بن سعد ظاهرا به دلایل سیاسی، و در نتیجه مخالفت با والی كوفه- یا بنا به یكی از چند روایت تاریخ قم، به علت مشاركت در قیام زید بن علی الحسین علیه السلام، و فرماندهی بخشی از لشكریان او در جنگ بر علیه هشام بن عبد الملك اموی، و یا به دلیل شكایت دهاقین از رفتار خشن او، و جز آنها- در زندان كوفه گرفتار بود، عاقبت به دلیل آرامش نسبی وضعیت سیاسی كوفه، و طولانی‌شدن مدت زندان احوص، و دوستی و همنشینی عبد الله با والی كوفه، مقدمات آزادی
تاریخ قم، مقدمه، ص: 7
أحوص فراهم آمد، و بدستور والی أحوص اشعری بدون سپردن وثیقه انسانی و كفیل از زندان رها شد. دو برادر با آگاهی از احتمال پشیمانی والی، و دستگیری مجدد أحوص، به شتاب مقدمات فرار از شهر كوفه را تدارك دیدند، و به نوشته تاریخ قم نخست أحوص و دو برادرش عبد الرحمن و نعیم، بهمراه اهل و عیال و فرزندان و خدمتكاران خود مخفیانه گریختند، و تنها عبد الله در كوفه بماند تا ترتیب سامان‌دادن اموال ضیقهای آنان را داده، و سپس به آنان بپیوندد، و بدین گونه پس از چندی دو برادر در ماهین و ماه البصرة- در محدوده شهر نهاوند- به یكدیگر پیوستند. به روایت تاریخ قم هجرت این تیره از خاندان اشعری بدور از تلفات انسانی نبود، و تنها چهل تن از فرزندان عبد الرحمن بن مالك بن عامر در كوهستانهای میان دینور و نهاوند بر اثر بیماری بمردند. كاروان اشعریان پس از بهم پیوستن در میانه كوههای سر به فلك كشیده لرستان، از سكونت در میان كوهستان- كه با طبیعت زندگی آنان در یمن و حجاز و عراق تفاوت كلی داشت- سر باز زده، و همچنان به سمت شرق و شمال شرق به پیش راند. گر چه در تاریخ قم نشانه صریحی از قصد نخستین اشعریان برای سكونت در شهر معینی نیامده است، لیكن از گفتگوی بعدی دو برادر می‌توان دریافت، عبد الله- كه مسلمان پرهیزكاری بود- قصد سكونت در ثغر- مرزهای مسلمانان با كفار- قزوین را داشت، تا بدین وسیله به وظیفه شرعی و دینی خود در جنگ و جهاد با كفار مشغول شود، امّا برادرش احوص میل به سكونت در شهر اصفهان را داشت، كه به نظر می‌آید گروهی از عموزادگان اشعری او، از هنگام تسخیر شهر توسط ابو موسی اشعری، همچنان در آن ساكن بودند، لیكن به نظر می‌آید كه دست تقدیر آنان را به دشت قم كشانید، و كاروان آنان از میان كوهها و دشتهای نهاوند، ملایر، اراك، محلات گذشته، و به قهستان قم، به روستای ابرشتجان كه در جنوب قم قرار دارد رسیده (و بموضعی كه بسیار آب و گیاه بود فرود آمدند، بچشمه‌ای كه آن را بشك چشم میخواندند،- و بروایتی آتشمرزه- خیمه زدند، و چند روز مقام كردند).
تاریخ قم، مقدمه، ص: 8
گر چه تاریخ و زمان و چگونگی هجرت اشعریان از مبدأ كوفه، همراه با ابهامات فراوان است، لیكن از این پس حوادث و وقایع شفافتر و روشنتر است، و تاریخ قم با اطمینان و صراحت از وقایع تاریخی دوره پس از رسیدن اشعریان بقم سخن می‌گوید، بنا به روایات موثّق؛ دو برادر اشعری نخست در كنار روستای ابرشتجان فرود آمدند، بزرگ این روستا شخص عاقل و دور اندیشی بود به نام یزدانفاذار، كه مقدم آنان را گرامی داشت، و از آنان به نیكویی پذیرایی نمود. از قضا در همین زمان گروهی از راهزنان دیلمی، كه همواره از سرزمین دیلمان- كه هنوز دار الكفر بود- به شهرهای مرزی مسلمانان شبیخون می‌زدند، به قصد غارت و دزدی به این ناحیت رسیده (بسیاری از اشتر و اسب دیدند كه در آن حوالی رها كرده بودند، و خیمه‌های بسیار دیدند كه آنجا زده بود، دیلم چون آنچنان دیدند، گفتند: بغنیمتی تمام افتادیم، پس بجانب آن خیمه و اسبان و شتران بشتافتند، و از احوال عرب و نزول ایشان خبر نداشتند، و حرب و كارزار عرب و تیر و كمان ایشان ندیده بودند، و از آن غافل بودند. چون احوص آن قوم و طائفه را بدید، در حال آواز كرد تا قوم و خدم و غلامان و بندگان او حاضر شدند، و بفرمود تا برنشینند، پس ایشان بذان اسبان و شتران- چنانچه عادت عرب باشد- آواز كردند، همه بجانب ایشان بشتافتند، پس بر اسبان سوار شدند و روی بدیلم نهادند، و جنگ و حرب در پیوستند، و بر دیلم تیرباران كردند، و بسی برنیامد كه ایشان را بشكستند و بهزیمت كردند، و بعضی را بكشتند، و بعضی را بگرفتند و اسیر كردند).
این واقعه و كارزار، آنان را در چشم یزدانفاذار بزرگ نمود، و او آنان را مردمانی قوی و قابل اعتماد یافت، از این رو از آنان خواست تا در آن ناحیت مقیم شوند، و با آنان پیمان بست، و دشتهای پیرامون روستای ممّجان- یكی از چند روستای تشكیل‌دهنده قم- را جهت سكونت و كشت به آنان واگذار نمود. و بدین گونه اشعریان در قم سكونت گزیده و پای‌بند شدند. و احوص با زیركی خود توانست عبد الله برادر پرهیزكار خود را نیز از رفتن به اصفهان- و سكونت در میان عربهای مضریّه، كه أغلب عرب اصفهان از آنان بود- و یا ثغر
تاریخ قم، مقدمه، ص: 9
قزوین منصرف نماید، و بر سكونت در دشت قم متمایل كند.
و احوص به عنوان آخرین اقدام برای گسستن پیوندهای خاندانش با كوفه، تمامی املاك و زمینهای آنان در كوفه را بفروخت، و از این راه به ثروت كلانی- مبلغ پنجاه هزار دینار طلا- دست یافت، و بدین وسیله توانست پشتوانه مالی قدرتمندی برای خاندانش فراهم كند، و موقعیت خود را مستحكمتر نماید. و در این هنگام (یزدانفاذار و وجوه اشراف آن ناحیت از عبد الله و احوص درخواه كردند كه میانه ایشان كتابی و عهدنامه‌ای باشد مشتمل بوفای عهود، و محافظت یكدیگر در نفس و مال، و با یكدیگر مصادقت و راست گفتاری شعار كردن)، آنگاه همگی این عهدنامه و قرارداد را امضاء نموده، و بر وفای به آن تأكید و تشدید كردند. و بدین گونه با امضای این قرارداد، در سال 74 یا 75 هجری، اشعریان بطور رسمی و شرعی و قانونی بخشی از مردمان این ناحیت شدند، و از آنجایی كه اشعریان مسلمان بودند، و نیاز به عبادتگاهی جز آتشكده‌های مجوسیان داشتند، أحوص بار دیگر توانایی خود را در بر طرف نمودن مشكل اشعریان- و بویژه برادر پرهیزگارش عبد الله را كه از نماز در سراهای مجوس سر باز می‌زد-، نشان داد، او نخست برای آنان نمازخانه‌ای از چادر بر پا ساخت، تا در آن به راحتی به عبادت بپردازند، و پس از جابجایی از زیر چادران بدرون سراها و خانه‌های خود، در پس سرای برادرش عبد الله، مسجدی بساخت تا در آن به عبادت بپردازد (و در قدیم این مسجد آتشكده بوده است، احوص آن را خراب كرد، و بجای آن مسجد بنا نهاد، و اوّل مسجدی كه بدین ناحیت بنا نهادند آن مسجد است).
و بدین گونه كاروان اشعریان، پس از سرگردانی توانست با درایت و كفایت احوص سامان یابد، و در سرزمینی استقرار یافته، و به تلاش برای زندگی بپردازد.
با توجه به پیشینه سپاهی‌گری و جنگاوری و دولتمردی اشعریان، و پستی حرفه كشاورزی و تجارت در میان عربها، بسیار بعید است كه اشعریان كشاورزان قابلی باشند، لیكن به نظر می‌آید ثروت كلان حاصل از راه فروش املاك و مستغلات كوفه، و ارزانی قیمت
تاریخ قم، مقدمه، ص: 10
غلامان و بردگان، و وضعیت زمینهای قابل كشت، آنان را به استفاده از نیروی انسانی پیرامون خود در راه توسعه كشت و زرع وا داشت، از این رو در مدت كوتاهی به اربابان و زمینداران قدرتمندی تبدیل شدند.
تا سالها پس از انعقاد عهدنامه سابق الذكر میان اشعریان و یزدانفاذار، همگی با یكدیگر در صلح و صفا و آرامش روزگار گذراندند، و هیچ گزارشی از كدورت و اختلاف میان آنان در تاریخ ثبت نشده است، و این نشان از راستی نیّت، و سلامت قصد، و بزرگواری و سماحت طرفین عهدنامه را می‌رساند، بلكه برتر از آن نشان‌دهنده عقل و درایت و دور اندیشی بزرگ مجوسیان قم- یعنی یزدانفاذار- است، كه منافع كوتاه و تنگ شخصی را، فدای مصالح عالیه قم، و آبادانی و توسعه آن نمود، بی‌تردید یزدانفاذار كه مرد دور اندیشی بود، و غلبه اسلام و مسلمانان بر سر تا سر ایران، و اضمحلال و زوال مجوسیت را می‌دید، صلاح آبادانی سرزمین اجدادی خود، و آسایش فرزندانش را در همكاری با این گروه از عربهای مسلمان دید، از این رو با آنان همپیمان شد، و زمینهای بایر دشت قم را در اختیار آنان قرار داد، و بدین وسیله آینده فرزندان و قوم خو را فراهم آورد. و اشعریان نیز با پشتكار و جدیت خواسته او را برآورده ساخته، و در وفای به عهد تا سالهای مدیدی استوار و ثابت قدم ماندند.
نخستین گزارش از اختلاف دو طائفه، هنگامی رخ داد كه چند تن از بزرگان مجوس، كه امضاءكنندگان عهدنامه بودند وفات یافتند، احتمالا سالها پیش از مرگ آنان، و شاید از هنگام رشد و شكوفایی و رونق وضعیت اقتصادی و توانایی اجتماعی اشعریان، زمزمه‌های مخالفت آغاز گردید، لیكن ریاست و بزرگی مردان دور اندیشی همچون یزدانفاذار و خربنداد و حباب- دو تن از سران مجوس قم و از امضاءكنندگان عهدنامه نخستین- مانع از بروز آن شد، لیكن پس از مرگ یزدانفاذار در سال 115 هجری، و ریاست نسل تازه‌ای از مجوسیان جوان، كه در فراهم‌آمدن پیمان‌نامه پیشین نقشی نداشتند، مخالفتهای نهفته آشكار شد.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 11
به روایت تاریخ قم، روابط اجتماعی و اقتصادی طرفین تا سالها پس از عهدنامه نخستین، نیكو و دوستانه بود، و (میانه عرب و عجم كه بقم بودند، همه اوقات با یكدیگر موافقت می‌نمودند، و همه متابعت یكدیگر می‌كردند، و بر عهد و میثاق كه میان ایشان بود مواظبت می‌كردند، تا آنگاه كه یزدانفاذار و خربنداد، و وجوه اشراف عجم كه با عرب عهد و پیمان كرده بودند وفات یافتند)، با ریاست‌یافتن فرزندان مجوسیان نخستین، روابط طرفین بتدریج رو به تیرگی نهاد، بی‌شك روحیه جوانی و تهور و فزون‌طلبی آنان از یك سو، و رشد و شكوفایی اقتصادی اشعریان از سوی دیگر، نقش بسزایی در تشدید اختلافات ایفا كرد، قمّی در تاریخ قم آشكارا به نقش وضعیت اقتصادی و مالی، و توسعه كشاورزی اشعریان، و حسادت و فزون‌طلبی مجوسیان قم، در بروز تنش و اختلافات اشاره دارد، و به عبارت واضحتر؛ هرگز دین و مذهب یا داعیه‌های ملی‌گرایی و قومی- كه در نظر نخست مشروع بنظر می‌آید- نقشی در شعله‌ور شدن اختلاف میان دو قوم ایفا نكرد، زیرا هیچ گزارشی از تلاش عربها برای مسلمان نمودن مجوسیان، یا وادار كردن آنان به تغییر دین و آئین و فرهنگ، و یا تسلّط و سیطره نامشروع بر زمینهای كشاورزی و منابع آبی و جانی آنان ثبت نشده است، تا چند دهه طرفین در نهایت آرامش و صلح و صفا و دوستی، و همكاری متقابل در مسائل اقتصادی، و تقسیم مشروع ثروتهای بدست آمده، در كنار یكدیگر زندگی نمودند، بلكه نیروی انسانی و جنگاوری عربها، توانست پوشش امنیتی مستحكمی برای مجوسیان در برابر تجاوز مكرر همه ساله غارتگران دیلمی فراهم آورد، و آنان را از اسارت زنان و مردان، و به غارت‌رفتن اموالشان در امان نگه داشت، منافعی كه هرگز مورد توجه نسل جدید مجوسیان قم- كه خاطره‌ای از شبیخونهای مصیبت‌بار همه سال دیلمیان در یاد نداشتند- قرار نداشت، بلكه توسعه و رشد اقتصادی و انسانی عربهای قم را خطری بالفعل برای خود احساس كردند، و بهترین راه برای دفع این خطر را در نقض عهدنامه، و شانه خالی كردن از تعهدات پدران خود دیدند، قمّی در تاریخ قم به صراحت به این موارد اشاره دارد، و می‌گوید كه:
تاریخ قم، مقدمه، ص: 12
(فرزندان عجم بزرگ شدند، نظر كردند در عبد الله و احوص و فرزندان ایشان، و كار و شغل ایشان هر روز قوت زیادت‌تر، و شوكت و عظمت متضاعف، و عدد بیشتر می‌شد، وضعیتها و املاك بسیار متملّك می‌شدند، فرزندان عجم چون چنان دیدند با خود گفتند: كه اگر این قوم عرب بذین شوكت و دولت بمانند، بذین ناحیت غلبه كنند، و بدست فرا گیرند، و زمام اختیار از دست ما بكشند، اگر ما تدارك قصّه خود با ایشان نكنیم، و فرصت غنیمت نشمریم، هلاك شویم و برافتیم، پس اتفاق كردند كه عرب را از این ناحیت بیرون كنند).
مجوسیان مقدمات نقض عهد و پیمان را فراهم كردند، نخست در غیاب احوص- بزرگ عربهای قم- عدم پایبندی خود به پیمان را به اطلاع عبد الله اشعری رسانده، و از او خواستند كه به همراه قومش از قم بیرون رود، افزون بر آن (كودكان و دیوانگان و بیخردان را تعلیم كردند و بر آن داشتند و بفرستادند تا سنگ و نجاست در سرای عبد الله می‌انداختند، و برو سفاهت می‌كردند، تا عبد الله از آن بتنگ آمد، و از سرای خود بقریه فرابه نقل كرد)، و بدین وسیله مجوسیان عهدنامه را یكسویه نقض كردند، رفتاری كه موجب حوادث مرگبار بعدی گردید، و عاقبت خامی و نادانی و نقض عهد مجوسیان گریبانگیر آنان شد، و موجبات نابودی نهایی، و اضمحلال آنان، و سیطره اشعریان بر دشت قم را فراهم كرد.
حوادث و وقایع بعدی، از مذاكرات میان طرفین، و تأكید اشعریان بر پایبندی آنان به عهد و پیمان، و عدم نقص آن از هنگام امضاء،- كه مورد قبول مجوسیان قرار داشت- و اصرار مجوسیان بر لزوم فسخ قرارداد، و بیرون رفتن عربها، و واگذاری تمامی زمینها و املاكشان به مجوسیان، و بر حذر داشتن اشعریان مجوسیان را از عواقب وخیم نقض عهد، و موافقت مجوسیان به خرید املاك اشعریان، و در نهایت حمله شبانه غلامان اشعری به هفتاد تن از سران مجوس و رؤسای دیهیای قم، و قتل‌عام آنها كه با تدبیر احوص انجام پذیرفت، و به غلبه و پیروزی و سروری اشعریان بر سر تا سر دشت قم، و دیهای آن انجامید، همگی به تفصیل در فصل دوم از باب چهارم تاریخ قم آمده است. پایان این وقایع گر چه برای
تاریخ قم، مقدمه، ص: 13
مجوسیان مغلوب ناخوشایند و مرگبار بود، و به طور كامل به تسلط دهقانان مجوسی اهل ذمّه، در منطقه دشت قم پایان داد، لیكن موجبات برآمدن جامعه‌ای نو، و ساخته‌شدن شهری بود، كه در مدتی كمتر از یك قرن، و طی چند سده، به یكی از مراكز و حوزه‌های علم و اندیشه تبدیل گردید، و تأثیرات آن از محدوده جغرافیایی ایران فراتر رفت.
نكته قابل توجه در پایان این ماجرا، كه نشان از شرافت و بزرگواری و دور اندیشی و پایبندی به دستورات شرعی و دینی غالبان اشعری دارد، این كه آنان تنها به مجازات نقض كنندگان عهد و میثاق پرداخته، و دامنه عقوبت و مجازات را به دیگر مجوسیان مغلوب، و كشاورزان مزدبگیر، و املاك و زمینها، و دیگر اموال آنها تسری نداده، بلكه با آنها به نیكی رفتار نمودند، و آنان را به رفتار انسانی در كنار خود وعده داده و امیدوار ساختند، و به نوشته قمّی: (پس امیران عرب مردم را دلخوشی دادند، و بخیر و نیكی درباره ایشان وعده‌ها دادند. پس مقیم شدند و استقامت یافتند، و از سر طمأنیت و أمن ساكن شدند).
از دیگر نشانه‌های پایبندی و تعهد اشعریان به عهدنامه نخستین، آن كه از آنجایی كه عهد نامه تنها شامل گروه مهاجرین نخستین، یعنی عبد الله و برادرش احوص و برخی از فرزندان و وابستگانشان بود، آنان در فترت میان امضای عهدنامه و نقض آن، هرگز پذیرای دیگر افراد خاندان اشعری، و تیره‌های گوناگون آنان در قم نشدند، بلكه تنها پس از غلبه بر قم، و بدست گرفتن اختیار آن، از عموزادگان خود برای هجرت به قم، و سكونت در كنار خود دعوت بعمل آورند، قمّی در تاریخ قم در دو موضع به این دعوت اشاره دارد:
نخست: در فصل دوم از باب چهارم، می‌گوید:
(راوی گوید: كه چون عبد الله و احوص مقیم شدند، نامه نوشتند به پسران عمّ خود سائب بن مالك، و ایشان را از دولت و تمكّن و منزل و مقام خود آگاه كردند، و ایشان را بجانب خود دعوت كردند، پس مجموع بجانب عبد الله و احوص عزیمت نمودند، و متوجه شدند)
و در موضع دیگر: در این باره به تفصیل بیشتری سخن گفته، و می‌گوید:
تاریخ قم، مقدمه، ص: 14
(بعد از آن امیران عرب ضیعتها را قسمت كردند، و نامها نوشتند بفرزندان و بنی عمّان و دیگر خویشان خود، و ایشان را به پیش خود دعوت كردند، و ایشان: ابو بكر، و عمران، و آدم، و عمر، و حمّاد بن أبی بكر، و فرزندان و فرزندزادگان عبد الله، و از فرزندان احوص و غیر ایشان بودند، چون نامه بذیشان رسید، مجموع بذین جانب آمدند، و هر یكی را ناحیتی بدادند، بأبی بكر رستاق فراهان، و پسرش حمّاد بن أبی بكر رستاق ساوه، با ضیعتهایی كه بخود بعد از آن بخرید، و بعمران رستاق طبرش و غیره، و به آدم رستاق قاسان و غیره، و بعمر رستاق دور آخر. و همچنین فرزندان احوص مثل این فرا گرفتند ...)
و بدین گونه موج دوم از مهاجران اشعری، كه شامل صدها تن از تیره‌های اشعریان بودند، در سرتاسر دشت قم و روستاهای آن پراكنده شدند، و این بر نفوذ و قدرت و توانایی آنان افزود، و موجبات و مقدمات تشكیل شهر قم كنونی را فراهم آورد.

برآمدن و تولد شهر قم:

درباره پیشینه تاریخی دشت قم، و سكونتگاههای پراكنده در محدوده این دشت، و كوهپایه‌های پیرامون آن، سخن فراوان است، گفته‌های مورخین و جغرافی‌دانان و كاوشهای باستان‌شناسی، و باقیمانده ساختمانی كهن و باستانی، همگی گویای قدمت و پیشینه سكونت انسان در روستاهای دشت پهناور قم می‌باشد، برخی از پژوهشگران ردپای سكونت مردم در این سرزمین را به دوران سلوكیان و اشكانیان رسانیده، و معتقدند كه شواهد و قرائن فراوان بر این ادعا وجود دارد، از آن جمله: خرابه‌های شهر خورده در هفتاد كیلومتری جنوب غربی شهر قم، كه گروهی این شهر را معبد ساسانیان، و عده‌ای معبد افسانه‌ای سلوكیان، و برخی آن را از مجموعه امپراطوری اشكانیان دانسته‌اند، و مجسمه چهار سر پارتی كه در نزدیكی قم پیدا شده است، و ذكر دو نام- احتمالا یونانی- كه در دو اثر جغرافیایی بسیار قدیمی آمده، و گفته می‌شود خطاب به قم است، برخی از یافته‌های آن دوران به شمار می‌رود.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 15
اما آثار دوره ساسانیان، به وفور پیرامون قم یافت شده است؛ از آن جمله:
قلعه دختر، و تعداد بی‌شماری از نشانه‌های دال بر وجود كاخها و ساختمانهای مذهبی و نظامی و اداری و آتشكده‌ها كه در حومه پهناور قم پراكنده است. «1»
علاوه بر اینها تاریخ قم به مطالب فراوانی اشاره دارد، كه متعلق به دورانهای پیش از اسلام، از قبیل گودرزیان- سلوكیان- اشكانیان- قبادیان- پارتیان- هخامنشیان و بویژه دوره ساسانی می‌باشد، از قبیل: انتقال آتش آتشكده قم توسط سورین قمی- آتشبان آتشكده- در زمان كیخسرو به نزدیكی شهر ساوه، وجود آتش آتشكده آذر گشسب- كه از اهمیت ویژه‌ای نزد مجوسیان برخوردار بوده، و مادر آتش بسیاری از آتشكده‌ها بوده است، و مجوسیان بر افروخته‌بودن همیشگی آن تأكید داشتند- كه در یكی از روستاهای پیرامون شهر كنونی قم، به نام مزدیجان قرار داشته است، نام دهها روستا و دیه و قلعه و آبادی، و جز اینها از تأسیسات و ساختمانها كه دارای نامهای فارسی كهن، از دوره‌های هخامنشی و سلوكی و پارتی و ساسانی، همچون گمر، كرج، تبشگران (طبشقوران)، هندیجان، مزدیجان، كمیدان، مهرویان، بیدهند، براوستان، قبادبزن، آبرجس، بیدگان، دستگرد، خورآباد، سلفچكان، تایقان، ممّجان، قزدان، مالون، سكن، جلنبادان، و دهها نام دیگر.
علاوه بر آنچه در تاریخ قم آمده است، كاوشهای باستان‌شناسی در رستاهای دشت قم از قبیل دشت قمرود- صرم- تپه شهرستان، و جز اینها كه از چند دهه پیش توسط گروهی از باستان‌شناسان ایرانی از دانشگاه تهران، و كاوشگران دیگری از سوی سازمان میراث فرهنگی كشور، كه تحقیقات خود را به بررسی تپه‌های باستانی، و لایه‌های رسوبی، و آثار به جای مانده از ساكنین آن در دشت قمرود تا نزدیكیهای دریاچه نمك متمركز كردند، به آثار قابل
______________________________
(1). نگاه كنید به گزارشی درباره كتاب تاریخ قم در قرون میانه، نوشته‌Andreas Drechsler ، ترجمه سجّاد جعفریان، نشریه آئینه پژوهش، شماره 88 ص 54.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 16
توجهی كه نشان‌دهنده سكونت اقوام و مردمان در این محدوده دارد دست یافتند، نتیجه این كاوشها اكتشاف 93 اثر باستانی بود، كه كهن‌ترین آنها متعلق به دوره پارینه سنگی- حدود پانزده هزار سال پیش- و دوره‌های پس از آن تا دوره اسلامی می‌باشد. «1»
تمام این شواهد و قرائن نشان از سكونت جمعیتی انبوه، و فعالیتهای اجتماعی فراوان در سرتاسر منطقه دشت وسیع قم، و كوهپایه‌های- قهستان- پیرامون آن می‌باشد. لیكن سخن در این است كه آیا در دوره‌های پیش از اسلام- یا حدّ اقل در دوره ساسانیان- در محدوده جغرافیایی كنونی قم، شهری به نام قم یا نامی مشابه آن وجود داشته؟ برخی از پژوهشگران معاصر «2» بر این نكته تأكید دارند، كه پیش از ورود اسلام به سرزمین ایران، شهر قم در موقعیت كنون آن برپا بوده، و یكی از ولایات ساسانی بشمار می‌رفته است، كه در سال 23 هجری بهمراه شهرهای ری- اصفهان- كاشان، توسط لشكریان اسلام به سركردگی ابو موسی اشعری فتح گردید.
و عمده استدلال این گروه به گفتار برخی از مؤرخین همچون یعقوبی و بلاذری و أبو دلف خزرجی است، كه هنگام سخن از فتح سرزمین ایران، شهر قم را با همین نام، و در همین موقعیت جغرافیایی یاد كرده‌اند، مثلا بلاذری آورده است كه: (و أصحّ الأخبار أنّ أبا موسی فتح قمّ و كاشان)، همچنین دینوری در الأخبار الطّوال آورده است: (فخرج یزدجرد هاربا حتی نزل قمّ و كاشان) «3»، و نظایر این گفتارها، كه در سخنان ابن اعثم كوفی، و حمزه اصفهانی، و ابن الفقیه، و جز اینها آمده است. همچنین از شهر قم در اشعار برخی از شاعران متقدم یاد شده است، همچون شاهنامه فردوسی، كه نام شهر قم جزء شهرهای عصر پیشدادیان و كیانیان
______________________________
(1). نگاه كنید به: گزارش سازمان میراث فرهنگی قم درباره این كاوشها.
(2). همچون استاد علی اصغر فقیهی در كتاب تاریخ مذهبی قم: ص 66- 62، و در تحقیق دیگری به نام قم در مسیر تاریخ در شماره اول سال 1377 ش مجله‌نامه قم: ص 13- 44.
(3). الأخبار الطّوال: 128.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 17
آمده، و در منظومه ویس ورامین كه اصل داستان آن مربوط به پیش از اسلام است، در چند مورد نام قم آمده است.
در پاسخ به این گروه می‌گوئیم: تردیدی در این حقیقت نمی‌باشد، كه دشت قم و قهستان آن، از دیرباز سكونتگاه گروهی از مردم بوده است، و وجود روستاهای فراوان در محدوده وسیعی، از دشت ساوه و آبه تا خلجستان و برق رود، و از دشت قمرود تا حوالی دریاچه مسیله، و خوی قمّی، «1» كه برخی از آنان به نام پادشاهان یا شاهزادگان سازنده آن می‌باشد- كه در هر كدام شواهدی همچون بندها- قلاع سنگی- آتشكده‌های كوچك- میلهای فرو ریخته یا افراشته- تپه‌های تاریخی- چشمه‌های و رودهای كهن و مخروبه- قنات و كاریز- قطعات سفالین دوره‌های تاریخی پیش از اسلام- دخمه و غار مسكونی- بقعه‌ها با ساختمانهای كهن و درختان كهنسال می‌توان یافت، كه همگی شواهد قطعی و خدشه‌ناپذیری بر این گفتار است، لیكن سخن در بودن یك تجمع شهری، با ویژگیهای زندگی شهرنشینی در دوره ساسانی، با لوازم آن در محدوده شهر كنونی قم است، كه تاكنون در هیچ یك از ساخت و سازها و حفاریهای «2» فراوان و متنوع شهر قم، دلیلی بر بودن آن پیش از اقدام اشعریان به
______________________________
(1). آخرین روستای متعلق به محدوده قم پیش از ورود به محدوده دشت ری كه نخستین روستای آن خوی رازی بوده است- و از آنجا تا براوستان و جمكران و قهستان جنوب شرق قم، با نامهای فارسی كهن.
(2). در چند دهه اخیر حفاریها و خاكبرداریهای گسترده‌ای درون بافت شهری كهن قم انجام پذیرفت، همچون خاكبرداری در محدوده مسجد امام حسن عسكری علیه السلام (كه ساختمان این مسجد به سالهای میانه قرن سوم هجری باز می‌گردد، و پیرامون آن موقعیتهای تاریخی متعددی وجود دارد) كه چند صد متر از محوطه وسیع جنوبی مسجد به عمق زیاد حفر گردید، و در هیچ یك از طبقات و لایه‌های آن اثری از ساخته‌های كهن یافت نشد، همچنین در هیچ یك از خاكبرداریهای عمیق یا نیمه عمیق محدوده خیابان آذر (به اصطلاح مردم قم، پایین شهر قم، و محدوده شهر قدیم) و پیرامون مسجد جامع، و مدرسه غیاثیة، و محله چهل اختران، و محله درخت پیر، و میدان زكریا بن آدم، و میدان میر، و دروازه ری، و میدان كهنه، بازار قدیم قم، و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 18
فراهم‌آوردن آن بدست نیامده است.
اما استناد برخی از محققین، به گفته‌های سابق الذكر مؤرخین و وقایع نگاران فتوحات اسلامی نادرست است، زیرا آنان كتابهای خود را در سده‌های چهارم و پنجم هجری فراهم آورده، و به ثبت وقایع و فتوحات قرن اول هجری، برای خوانندگان خود در آن سالها پرداخته‌اند، و طبیعی است كه آنان موقعیتهای جغرافیایی، كه در قرن اول هجری فتوحاتی در آن واقع شده را، با نام معروف و متداول نزد مردم در قرن چهارم و پنجم هجری یاد كنند، و شاهد بر عدم اعتبار یاد كرد نام (قم) در این متون تاریخی و جغرافیایی، آن است كه برای نمونه دو شهر بصره و كوفه، از نخستین شهرهای اسلامی است، كه در سال 16 یا 17 هجری به دست مسلمانان و بدستور خلیفه برپا گردید، و در همین حال طبری در حوادث سال 14 هجری- یعنی 2 یا 3 سال پیش از ساخته‌شدن شهر و نامیده‌شدن آن به بصره- می‌گوید:
(ذكر بناء البصرة: و فی هذه السنة- أعنی سنة أربع عشرة- وجّه عمر بن الخطّاب عتبة بن غزوان الی البصرة، و أمره بنزولها بمن معه، و قطع مادة أهل فارس ... فأقبل عتبة بن غزوان فی ثلاثمائة و بضعة عشر رجلا ... فقدم البصرة، و نزلها فی شهر ربیع الأوّل سنة أربع عشرة).
و در حوادث سال 15 هجری آورده است: (یوم بابل: و لما نزل سعد علی من بالكوفة مع هاشم بن عتبة ...)
و در حوادث سال 17 هجری، و پیش از آغاز ساختمان و شهرسازی شهر كوفه، می‌گوید:
(و نزل سعد الكوفة. قال: قدم سلمان و حذیفة علی سعد و أخبراه عن الكوفة.
______________________________
پیرامون بقعه علی ابن جعفر، و گنبد سبز، و دروازده كاشان، و پیرامون بقعه شاه احمد بن قاسم عریضی (در گورستان روستای مالون كه یكی از روستای تشكیل‌دهنده قم قدیم است)، و مسجد حضرت خدیجه، و شاه سید علی، و منطقه سراجه، و میدان الهادی، و میدان نو، و خیابان باجك، و بقعه چهار امام‌زاده، و جز اینها از محلات قدیم و كهن قم، اثری از ساخته‌های شهری دوره ساسانی یافت نشده است.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 19
قال الواحدی: سمعت القاسم بن حسن، یقول: نزل النّاس الكوفة فی آخر سنة سبع عشر) همچنین طبری بار دیگر، در حوادث سال 21 هجری، می‌گوید:
(ذكر الخبر عن اصفهان: و دخل عبد الله (بن قیس)، و أبو موسی جیّ- و جیّ مدینة اصفهان) كه مراد منطقه وسیع اصفهان است، كه شهر جیّ مركز آن بوده، نه شهر اصفهان كنونی.
و در حقیقت در تمامی این موارد، مقصود از بصره و كوفه و اصفهان و یا قم، مناطقی است كه بعدها به این نامها مشهور گشتند، نه آن كه در هنگام فتح، شهری به این نام وجود خارجی داشته است.
و به تعبیر دقیقتر، گفتار مورخین درباره فتح قم، نظیر گفته آنان درباره فتح عراق، و بلاد الشام، و بلاد الجبل، و بلاد فارس، و آذربایجان، و طبرستان، و بلاد الجیل، و السند، و ماوراء النهر می‌باشد، كه به تحقیق شهرهایی به این نامها وجود خارجی نداشته و ندارد، بلكه تنها مقصود اشاره به فتح این مناطق می‌باشد.
از این رو و با توجه به آنچه گذشت، به تحقیق می‌توان گفت شهر قم در محدوده كنونی آن، شهری است اسلامی- نه ساسانی- كه در دهه‌های نخست قرن دوم هجری، بدست مهاجرین اشعری ساخته شده است، و تاریخ قم به تفصیل از چگونگی و مراحل به وجود آمدن این شهر سخن گفته، و جای تعجب است كه چگونه برخی از محققین بدون توجه به تصریح تاریخ قم همچنان بر ساسانی بودن شهر قم اصرار می‌ورزند!!

ساختمان شهر قم:

قمّی در تاریخ قم به صراحت از مراحل تأسیس و برپایی شهر قم سخن گفته، و به روایت از ابو عبد الله حمزة بن حسن اصفهانی (متوفای حدود 360 ه) نویسنده كتاب اصفهان آورده است، كه:
(چون عرب اشعریان به قم آمدند، در جوانب قم، در خیمهایی از موی نزول كردند، چون
تاریخ قم، مقدمه، ص: 20
درین ناحیت متمكن شدند، در صحاری هفت ده، خطّه و منزل ساختند، و سراها و بناها و قصرها و عمارتها بنا نهادند و فرود آمدند، و آن هفت ده: ممّجان و قزدان، و مالون، و جمر، و سكن، و جلنبادان، و كمیدان است- كه الیوم قصبه و محلتهای قم است- و حصارهای این دیها درین محال قائم و راسخ‌اند، و علامت و نشان آنند، و چون سراهای ایشان بذین دیهای هفت گانه بسیار شد، و به یكدیگر نزدیك گشتند ...)
این متن تاریخی و گویا، كه قرائن صدق فراوان در آن نهفته است، در عین فشردگی، به درستی مراحل فراهم آمدن شهر قم را این گونه بیان می‌كند، كه كاروان اشعریان پس از ورود به دشت قم، و پیش از امضای عهدنامه و فراهم‌آمدن زمین و ساختن خانه، بر طبق عادت عربها تا مدتها در چادرهای بافته‌شده از موی بز سكونت گزیدند، این سكونت، و به طور طبیعی- با توجه به فزونی افراد كاروان- باید تا مدتهای مدیدی، و حتی پس از امضای عهد نامه نیز باید ادامه یافته باشد، و در سالهای بعد، و پس از استقرار نسبی اشعریان در روستاهای قم، بتدریج به ساختن سرپناه و خانه روی آورده، و طی چند سال چادرها از میان رفت، و همگی در خانه‌های مسكونی استقرار یافتند، در این دوره شاید بتوان ساختار شهری قم را با ساختار شهری همچون مدینة منوّره، كه شامل چندین روستا و چند شهر كوچك با فواصلی اندك، و با داشتن مواضع دفاعی مستقلّ و مجزا مقایسه كرد. عوامل متعددی به ویژه زاد و ولد، و فزونی ثروت، و افزایش بردگان و كارگران مزدور و وابستگان آنان، كه نقش مهمّی در توسعه كشاورزی داشتند، بر توسعه خانه‌های آن در محدوده روستاهای مسكونیشان افزود، در این میان عامل نقض عهدنامه از سوی مجوسیان، و حوادث بعدی، كه منتهی به سیطره و تسلّط كامل اشعریان بر قم شد، نقش مهمی در فراهم‌آمدن مقدمات تشكیل شهر قم داشت. پس از حاكمیت اشعریان بر قم، و سرازیرشدن صدها خانواده از تیره‌های اشعری ساكن در كوفه به قم، و سكونت آنان پیرامون مهاجرین پیشین و سروران كنونی، بتدریج روستاهای 6 یا 7 گانه، و حریم آنان بگونه‌ای به یكدیگر نزدیك شدند، كه
تاریخ قم، مقدمه، ص: 21
علی القاعدة بخشی از خانه‌های مسكونی آنان بیرون باروی روستاها قرار گرفته و به یكدیگر پیوستند، این پیوستگی افقی و سطحی ساختمان، موجبات فراهم‌آمدن شهر یكدست و یكپارچه‌ای با حدّ اقلّ هفت محله، به نام همان روستاهای هفت گانه شد، كه برج و بارو و قلاع روستاهای دیروز و محلات امروز، كه ارزش دفاعی خود را از دست داده، در آن بر قرار و نمایان بود، برج و باروهایی كه تا نزدیك به دو قرن بعد، یعنی هنگامی كه تاریخ قم در سال 372 ه تدوین شد، همچنان برقرار بود، و مصنف كتاب به صراحت درباره آنها می‌گوید:
(حصون و حصارهای این دیها، درین محال قائم و راسخ‌اند، و علامت و نشان آنند).
بعدها برای حراست از شهر قم، باروی دیگری پیرامون آن كشیدند، (و این باروی از باغ دولت بكشیدند در كنار رودخانه، تا درب نضر- چنانچه رودخانه در میان آن جاری بود- و از درب نضر بكشیدند تا درب حسن بن علی، از یكجانب رودخانه- یعنی كه رودخانه بر یكطرف افتاده بود- و از آنجا بكشیدند تا درب قزدان و سعدآباد و جمر، تا آنگاه كه به باغ دولت متصل گردانیدند، و رودخانه بر طرف آن افتاده بود، یعنی بر كنار آن بنا نهاده بودند. و همچنین بر ظاهر كمیدان، فراپیش صحاری مزدجان و غیر آن، باروی حصین محكم بكشیدند)
پس قم دارای دو بارو شد، یكی پیرامون محله‌های واقع در شرق و جنوب «1» رودخانه، و دیگری پیرامون دو محله كمیدان و مزدجان، كه در غرب رودخانه قم بودند. گر چه در این دوره، و با تحولات به وجود آمده، شهر قم زاده شد، لیكن همچنان تا رسمیت یافتن آن زمان زیادی می‌طلبید، و در تمام این سالها همچنان شهر قم و توابع آن، از لحاظ اداری و مالیات و خراج، جزو كوره‌های ولایت اصفهان بشمار می‌رفت.
______________________________
(1). رودخانه قم پیشتر از غرب قم به سمت شمال جریان داشت، و بعدها بر اثر انباشته‌شدن گل و لای به سمت غرب تغییر جهت داد.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 22
از این پس توسعه شهر قم، و احیای مزارع و كشتزارها، و لوازم ضروری آن از قبیل كندن رود و نهر و قنات، و ساختن سرپناه برای برزگران و كارگران مزدور و جز اینها، به سرعت پیش رفت، تاریخ قم به روایت از كتاب برقی- كه خود از فرزندان مهاجرین به قم است، و آگاهیهای سودمندی درباره قم را به نقل از پدران خود روایت كرده- آورده است، كه:
(چون عرب بقم نزول كردند، زمین دیها فرا می‌گرفتند، و بر آن بنا می‌نهادند، و عمارت می‌كردند، و عشر آن بدیوان می‌رسانیدند، و مجموع ضیعتها كه عرب را بقم بود، همه نو و اسلامی بودند، و عرب اشعری آن را بنا كردند، و استحیای آن نمودند، و كاریزها بیرون آوردند، و برزیگران را بذان فرستادند، بعضی در اصل دیه وضعیت نبوده، و ایشان بابتدا آن را بنا كرده‌اند، و بعضی در ایّام القدیم بوده‌اند، و خراب شده، تا ایشان دیگرباره آنرا عمارت كرده‌اند، و آن دویست و پنجاه دیه و مزرعه و چیزی دیگرست، از آن جملة ...)
آنگاه در ادامه به ذكر نام مالكان اشعری روستاها و ضیاع قم می‌پردازد، كه بخش بزرگی از دشت قم را در بر می‌گرفته است.
در تاریخ قم درباره چگونگی، و مراحل نام‌گذاری قم، و اشتقاق نام آن نظریات متعددی آمده است، كه عبارتند از:
یك: به روایت برقی؛ دشت قم به علت پستی زمین آن، همواره جایگاه مجمع آبهای سرازیر شده از كوهستانهای پیرامون آن بود، و چون منفذ و گذرگاهی برای عبور این آبها وجود نداشت، تالاب عظیمی در آن تشكیل گردید، و در آن انواع گیاهان رشد كرد، تا جایی كه دشت قم به دشت سرسبز و پر گیاهی تبدیل شد، از این جهت آن را كبود دشت می‌نامیدند، لیكن از آن جایی كه عرب محل تجمّع آب و تالاب را قم می‌نامند، بر سیاق نام آفتابه كه آن را قمقمه و جمع آن را قماقم گویند، از این رو: (چون قم مجمع آبهای تیمره و انار بود، آن را قم نام نهادند).
دو. به روایت دیگری: تالاب دشت قم عامل به وجود آمدن علفزار و مرغزار وسیعی
تاریخ قم، مقدمه، ص: 23
گردید، كه چوپانان را به سمت خود جلب نمود، و آنان از گوشه و كنار برای چرای گوسفندان و چهارپایان خود به سوی آن سرازیر شدند، و در گوشه و كنار این تالاب خیمه زده، و خانه‌های حصیری بنا كردند، تا در آن برای سكونت فصلی خود سرپناهی فراهم آورند، (آن خانهای ایشان را به فارسی كومه نام نهادند، پس به سبب مرور ایّام و زمان، درین اسم تخفیفی واقع و گفتند كم)، و این نام همواره مورد استعمال و استفاده و اشاره به این موضع بود، تا آنگاه كه عربها به این سرزمین رسیده و (آن را معرّب گردانیدند، و گفتند قم).
سه. روایت أبو عبد الله احمد بن محمّد بن اسحاق همدانی الفقیه (متوفای حدود سال 290 ه)، از كتاب البلدان، كه از منابع خود روایت می‌كند، كه: (قم را قمسارة (یا قمارة) بن لهراسف بنا كرده است).
لازم به یادآوری است، كه بسیاری از روستاهای میان قم و ساوه و همدان، به نام سازندگان یا احیاكنندگان، و یا مالكان آنها، كه معمولا پادشاهان و شاهزادگان بوده‌اند، نام گذاری شده، از این رو در میان آنها می‌توان به نامهایی از دورانهای تاریخی بسیار دور، همچون پیشدادیان و پارتیان و سلوكیان، تا دورانهای متأخر ساسانی دست یافت، همچون:
جمكران به نام جم ملك، جلین به نام جلین بن آذرتوخ، اذینجشنسفاباد كه نام پسر جلین است، نجوكاباد به نام نجو كه فرزند جلین، خماباد به نام خماء دختر بهمن، كمج به نام كی بن میلاد، انار به نام انار بن سیّاران بن سهرة بن افراسیاب، تیمره كبری به نام تیمر أكبر بن خراسان، تیمر صغری بنام تیمر أصغر بن خراسان، دلیجان به نام دلیجان بن تیمر، قاسان به نام قاسان پسر خراسان، دنجرد بنام دنجرد بن قاسان، آران به نام آران بن قاسان، راوند بنام راوند أكبر بن ضحاك، فراهان به نام فراهان بن همدان، میلاذجرد بنام میلاذ بن جرجین، جرجین جرد بنام جرجین بن میلاد، و دهها روستا و دیه دیگری كه به نامهای سازندگان آن شهرت یافته است.
چهار. روایت أبو عبد الله حمزه بن حسن اصفاهانی (متوفای حدود سال 360 ه)، كه در
تاریخ قم، مقدمه، ص: 24
كتاب اصفهان آمده است، بدین مضمون كه عربهای أشعری پس از استقرار و تمكّن و غلبه بر قم، هفت روستای دشت مركزی قم را به هم پیوند داده، و از آنها شهر جامعی را فراهم آوردند.
(و از نامهای این هفت دیه، نام قریه كمیدان اختیار كردند، و مجموع این دیههای هفت گانه را كمیدان نام نهادند. بعد از مدتی چند در این نام اقتصار كردند، و چهار حرف از جمله شش حرف كمیدان بینداختند، و بر دو حرف اقتصار كردند، و گفتند كم، پس اعراب دادند و گفتند قم، و این تخفیف و اختصار و اقتصار در میانه ایشان بسیار بوده است، و عادت شده، و رسم و عادت ایشان در اسماء عجمیّة بذین جاری بوده است.)
لیكن مصنّف تاریخ قم این احتمال را بشدت رد كرده، و آن را از اختراعات حمزه اصفهانی دانسته، و در تعلیقه خود بر گفتار حمزه آورده است، كه:
(این حكایت كه مجموع ما یاد كردیم از زبان حمزه، در اشتقاق عرب نام قم را، از نام كمیدان، بلا شك از اختراع حمزه است، و از خاصّهای او، سبب آنك نام قم بانفراد، و نام كمیدان بانفراد، و هر دو بهم در ایّام القدیم بوده و شنیده شده).
و عجیب آن است كه، این اشتقاق برغم آنكه از سوی قمّی در تاریخ قم بشدت رد شده، و از ابداعات حمزه اصفاهانی دانسته شده، لیكن همچنان در نوشتار برخی، به عنوان ریشه نام‌گذاری قم شمرده می‌شود.
پنج. روایتی است كه قمّی در فصل هشتم از باب اول تاریخ قم، به سند خود از برادر شیخ صدوق، از امام صادق علیه السلام نقل می‌كند، و در آن آمده است، كه:
(در آن شب كه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به آسمان بردند، ابلیس ملعون را دید كه بذین بقعه بزانو در آمده بود، و مرفق هر دو دست بر سر زانو نهاده، و نظر در زمین می‌كرد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله او را گفت: قم یا ملعون، یعنی برخیز ای ملعون، بذین سبب قم را قم نام كردند).
شش. بنا به روایتی، منطقه قم در دوره ساسانی، یعنی از ایّام قباد تا یزدگرد (ویران آبادان
تاریخ قم، مقدمه، ص: 25
كردكواد) یعنی خراب (را) آبادان كردكواد (قباد) نام داشت، كه این نام به افسانه ساختن شهر قم بدست قباد، پس از خرابی آن بدست اسكندر باز می‌گردد، و بعدها این جمله طولانی را تخفیف داده، و قم گفتند.
هفت. در روایت دیگری، در همان فصل سابق الذكر از تاریخ قم آمده است، كه:
(قم را از آن جهت نام كرده‌اند، كه قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله را از این شهر مدد و معاون و مساعد خواهد بود).
به نظر ما آنچه از میان این چند وجه تسمیه راجحتر و برتر به نظر می‌رسد، همان وجه سوم است، كه دشت قم از دیرباز جزو املاك و مستغلّات یكی از شاهزادگان دوره‌های كهن، به نام قمارة (چنانكه به این ضبط در برخی از نسخه‌های تاریخ قم آمده) یا قمسارة بن لهراسب بوده، و به نام قمارة یا قمسارة شهرت یافته، و بعدها پس از تشكیل شهر، همان نام كهن با حذف پسوند آن بر زبان مردم باقی ماند، و بدان نامیده شد، چنانكه نمونه‌های فراوانی از این گونه نام‌گذاری بر روستاها و شهرهای منطقه جبال را پیشتر یاد كردیم، كه عمدة به نام پادشاهان یا شاهزادگان بود، چنانكه احتمال فراوان می‌رود نام روستای زیبای قمصر كاشان، برگرفته از نام (قمسارة) بوده باشد. و اللّه العالم
گر چه با به هم پیوستن چند روستای دشت قم، و از بین رفتن حصار میان آنها، مجموعه مسكونی گسترده و یكدستی به وجود آمد، كه مشتركات فراوان با شهر حقیقی داشت، لیكن همچنان تا برپایی یك شهر، با ویژگیهای آن، زمان بیشتری را می‌طلبید. به احتمال قوی آغاز تشكیل بافت شهری قم را، از دوره‌ای باید دانست، كه احوص بن سعد بن مالك اشعری، اقدام به تخریب آتشكده قم نموده- كه با نابودی مجوسیان دیگر نیازی به آن نبود- و از برای برادر پرهیزكار خود عبد الله بن سعد، مسجدی در دزپل یا درپل، (كه پیشتر از آن موضع آتشكده بوده، آن را خراب كرد و بر جای آن مسجد بنا نهاد، و گرد بر گرد آن رواق بگردانید)، این مسجد كه می‌توان آن را مسجد جامع قم نامید، دارای رواقهای متعددی گرداگرد آن بود، كه
تاریخ قم، مقدمه، ص: 26
می‌توانست تعداد زیادی نمازگزار را در خود جای دهد. و با ساخته‌شدن این مسجد، مركز تجمع و فعالیت شهر بدان منتقل شد، و با توجه به سبك معماری اسلامی در ساختمان شهرها، همواره مسجد جامع، مركز و قلب شهرها و مجموعه‌های انسانی را تشكیل می‌داده، و پیرامون آن بازار- مدرسه- دار الامارة و جز اینها از تأسیسات شهری بنا می‌گردیده است. گر چه این مسجد بعدها با ساخته‌شدن مسجد جامع یا جمعة، از رونق نخستین آن كم شد، و به مسجد عتیق شهرت یافت، لیكن در آن دوره توانست نقش مهمی در تمركز شهر قم، و بهم پیوستن محله‌ها، و زمینه چینی برای رسمیت‌یافتن شهر قم ایفا كند.
آغاز اعتبار شهرشدن قم را، از هنگامی باید دانست كه چند سال پس از مرگ عبد الله و احوص، و فزونی مشكلات ناشی از ارتباط قم با اصفهان، حمزة بن یسع أشعری توانست تشكیلات خلافت در دار الخلافة بغداد را قانع نماید، كه قم از لحاظ ویژگیهای شهری، شرایط لازم را داراست، از این رو در سال 189 هجری، در دوره خلافت هارون الرشید، رسما شهر قم كوره گردیده، و از لحاظ اداری از ولایت اصفهان جدا شد، و مستقیما با دار الخلافة بغداد مرتبط گردید، و برای پرداخت خراج آن، تشكیلات جدا گانه‌ای در قم فراهم آمد، كه بعدها برای تعیین مقدار خراج سالیانه زمینهای كشاورزی، چند بار زمینهای قم اندازه‌گیری و مسّاحی شد. شش سال پس از این واقعه مهم در تاریخ قم، یعنی در سال 195 هجری، با قرار گرفتن منبر خطبه در مسجد جامع، آخرین لازمه شهر اسلامی نیز فراهم آمد. و بدین گونه تلاش عربهای اشعری طی یك قرن، توانست دشت قم را كه از چند روستای كوچك و بی ارزش تشكیل شده بود، به شهری معتبر، و كوره‌ای مستقل، با حاكمی كه از سوی خلیفه بغداد گسیل می‌شد درآورد، و اینچنین بود كه پنجمین شهر اسلامی- پس از ساختمان بصره در سال 16 هجری، و كوفه در سال 16 یا 17 هجری، و فسطاط در مصر در سال 18 هجری، و واسط در سال 86 هجری- در این ناحیه از سرزمین پهناور اسلامی، بر پایه اسلام شیعی سر برآورد، و رشد نمود، و به پایگاهی برای نشر فرهنگ و اعتقادات شیعه اثنی عشری در
تاریخ قم، مقدمه، ص: 27
سرتاسر ایران و جهان تبدیل شد.
با آغاز شهرشدن قم، و حتّی پیش از آن، گروههایی از مردم- عمدة از اشعریان مهاجر، و جز آنان از برخی قبایل عرب- بدان روی آوردند، و در آن سكونت گزیدند، به نوشته تاریخ قم یكدلی و الفت و دوستی میان آنان، عامل مهمی در آبادانی شهر و توسعه آن بود، به گونه‌ای كه در مدتی كمتر از یك قرن، شاهد ساخته‌شدن دهها مسجد، و حمام، و سرا، و میدان، و جوسق (- كوشك)، و باغ، و بستان، و كاریز، و جوی، و درب، و محلّه و آسیاب، و جز اینها از دیگر تأسیسات شهری هستیم. و اهمیت این شهر بدان پایه می‌رسد كه نویسنده تاریخ قم، در سالهای میانی قرن چهارم هجری به (ذكر سراهای خراج، و دار الضرب، و سراهای والیان و حاكمان، و زندانها) می‌پردازد، كه نشان از وسعت و پهناوری قم، و افزایش خانواده‌های ساكن در آن، و فزونی جمعیت می‌باشد؛ كه مستلزم ساختن چندین دار الضرب و دار الحكومة و زندان می‌باشد. توسعه شهرنشینی در قم، و عوامل آن و فراز و نشیبهای طبیعی روند این توسعه در طول تاریخ، موضوعی است كه جایگاه بررسی آن در گفتاری جز این پیشگفتار می‌باشد.
یكی از مهمترین تأثیرات بر آمدن شهر قم در این بخش از ایران- بلكه مهمترین آن- همانا نقش مذهبی این شهر در دوره‌های مهمی، از تاریخ هزار و چند ساله خود است، جنبه تأثیرگذاری شهر قم در مذهب امامیّه، و نقش محدّثین و فقیهان مدرسه قم در قرن سوم و چهارم هجری، موضوعی است كه از دیرباز توجه محققین را به خود جلب كرده، و نوشته‌های فراوانی در این زمینه فراهم آمده است. در رابطه با مدرسه قم، همواره جنبه‌های متعددی مورد توجه قرار گرفته است، و شاید بتوان یكی از مشخصّه‌های بارز مدرسه قم را یكدست بودن آن دانست، زیرا با توجه به تجربه همزیستی مضطرب و ناپایدار، و آلوده به ناملایمات، و فراز و نشیبها، و ظلم و جورها، و تعدّیات مستمر و فراوان مدارس شیعیان امامیه در كوفه و بغداد و ری و حلب و خراسان، كه معمولا در این شهرها فقها و متكلمین و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 28
محدّثین امامیه در كنار پیروان دیگر مذاهب بسر می‌برده‌اند، از این رو ترس و تقیّه، یا رعایت جنبه‌های زندگی مشترك، آنان را وادار به تعدیل و ملایم‌نمودن برخی از آراء اعتقادی خود، كه خللی در اصول اساسی اعتقادی آنها وارد نمی‌آورد می‌كرد، موضوعی كه مدرسه قم دغدغه رعایت آن را نداشت، از این رو مدرسه قم از وضعیت استثنایی و منحصر به فردی، در میان اغلب دار العلم‌های فعّال آن دوره برخوردار بود. مشهورترین دار العلم‌های صاحب نام آن دوره، عبارت بودند از: مدارس خراسان در نیشابور و طوس جز آن، كه مذاهب فقهی و كلامی رایج در آنها شافعی و حنفی و كرّامی و ماتریدیه و شیعیان امامی و اسماعیلی بود. و مدرسه ری كه در آن حنفیان و شافعیان و امامیه به فعالیت مشغول بودند. و مدرسه اصفهان كه بیشتر از آن حنبلیان و اهل حدیث بود. اما شهر بغداد كه مشهورترین و پر آوازه‌ترین مدارس جهان اسلام را در خود جای داده بود، مخلوط غریب و ناهمگونی از مذاهب و نحله‌ها و عقاید و دینها را در خود جای داده بود، لیكن در میان تمام این دار العلم‌ها، قم توانست یكپارچگی خود را حفظ نماید، و پیروان مذهب شیعه امامی توانستند در آن مدرسه‌ای انحصاری، كه بدور از دیگر مذاهب باشد به وجود آورند، و چندین قرن بدور از كشمكشهای سیاسی و مذهبی حاكم بر جهان اسلام، در آن دوران، به فعالیّت بپردازد، و از آسیب‌هایی كه گریبانگر مدارس و دار العلم‌های، فوق الذكر شده بود بدور بماند. این وضعیت بگونه‌ای با نام مكتب قم در آمیخته است، كه لقب قمّی با شیعی تقارن و تلازم دارد، و جز آن نیاز به توضیح دارد.
جنبه دیگر در مكتب قم عربیت آن است، در برابر دیگر دار العلم‌ها، كه بطور عموم سردمداران علمی آن ایرانی و موالی بوده‌اند. این خصیصه در مكتب قم، عاملی جز أشعریان قم نداشته است. این خاندان مبارك كه از خاندان‌های اصیل و ریشه‌دار عرب عاربه یمن بشمار می‌رود، خاستگاه نخستین آنان یمن و سپس كوفه بوده است، و هنگامی كه به قم هجرت نمودند، تمامی ویژگی‌ها و خصوصیات عربی خود را به آنجا منتقل كردند، و در
تاریخ قم، مقدمه، ص: 29
فلات مركز ایران، شهری با تمام ویژگی‌های یك شهر عربی- اسلامی (كه سمبل آن كوفه بود) تأسیس نمودند. از این رو در روایات تاریخی، شهر قم در آن دوره را با صفت (الكوفه الصغیرة) توصیف نموده‌اند. و گر چه بعدها افرادی از خانواده‌های شیعی ایرانی- همچون خاندان بابویه- از موفقیتهای علمی برجسته‌ای برخوردار شدند، لیكن به نظر می‌رسد همچنان غلبه و سیطره از آن خاندان أشعری بوده است، و چند ایرانی نتوانسته‌اند چهره عربی شهر را دگرگون كنند. و شاید عنایت و توجه فراوان مكتب قم به حدیث و فقه، و دوری گزیدن از كلام و بحث‌های عقلی و فلسفی، نشأت گرفته از همان روحیه و فطرت عربی بوده است. علاوه بر أشعریان عرب تباركه پایه‌گذار مدرسه قم بودند، گروههای زیادی از اهل علم، به ویژه از تیره‌های متنوع علویّان، كه دارای گرایشهای نقلی بودند، از كوفه و مدینه و بغداد و سامراء و خراسان و ری رو به سوی قم آوردند، و تأثیر نیكوئی در تنوع بخشیدن به مدرسه قم داشتند.
از دیگر نمادهای بارز قم، كه همواره قمیّان بر آن تأكید داشته‌اند، همانا داعیه شیعه‌گری و تشیّع امامی، و پیروی از اهل بیت علیهم السلام می‌باشد. داعیه تشیّع آشكار گر چه در دوره‌های میانی و پایانی خلافت بنی العباس امری رایج و متداول بود، و جز قم چندین شهر و منطقه دیگر، همچون شهر حلّه، بخش‌هایی از خراسان، و طبرستان و گیلان، و حلب، و محله كرخ در غرب بغداد، به تشیّع آشكار پایبند بودند، لیكن چنین داعیه آشكاری، در سالهای قرن دوم هجری، و دوره نخست خلافت بنی العباس، عواقب سهمگین و خطرناكی می‌توانست در پی داشته باشد. لیكن چندین عامل سبب گردید، كه قم به عنوان یكی از مراكز اصلی و آشكار تشیّع، در میان دریایی از شهرهای سنی‌نشین قد علم كند، و بر تشیّع خود پافشاری نماید، تا جایی كه چند تن از عاملان و والیان منصوب از سوی دار الخلافة در قم، جز مدت كوتاهی در محل امارت خود دوام نیاورده، و مردم قم سر به مخالفت و شورش با آنان برداشته، و از اطاعت آنان سرپیچی نموده، و از پرداخت مالیات و خراج خودداری كردند. و در نهایت
تاریخ قم، مقدمه، ص: 30
والی را از شهر بیرون راندند، رفتاری كه پی‌آمدهای سختی را برای مردم قم به ارمغان آورد، و چندین لشكر و سپاه برای در هم كوبیدن این مقاومت گسیل گردید، لیكن در نهایت خواسته مردمان قم برآورده شد، و والیانی بر آنان حاكم گردیدند، كه از گرایش‌های مذهبی همسویی با آنان برخوردار بودند. در كتاب ارزشمند تاریخ قم سیر این حوادث و وقایع به تفصیل آمده است. شاید یكی از عوامل مهم پذیرش خواسته مردم قم، از سوی دار الخلافه بغداد، همانا عربهای أشعری قم بودند، كه روابط گسترده‌ای با بسیاری از خاندان‌های با نفوذ و صاحب اختیار در دیوان خلافت، و دیوان لشكر داشتند. روابط سببی و نسبی و تیره مشترك، و زبان و فرهنگ، و تمایلات یكسان میان مردم قم، و فرستادگان بغداد، عامل مهمی بود كه توانست در نهایت راه حل میانه‌ای را فرا روی طرفین قرار دهد. البته خضوع مردمان قم- كه از شیعیان معتدل به شمار می‌آمدند- به خلافت بنی العباس امری پوشیده نبود، بدین معنی كه قمیّان هرگز داعیه استقلال‌طلبی، یا نافرمانی و سرپیچی و عدم بیعت، و مبارزه و قیام مسلحانه بر علیه خلیفه عباسی را نداشتند، بلكه در عین بیعت با خلیفه بغداد، خواسته‌های مشروع محلی داشتند، از این رو دربار خلافت به آنان به دیده یاغیان یا شورشگران نمی‌نگریست، و تا حدّ امكان سعی در برآورده‌شدن خواسته‌های آنان داشت. توانایی قمیّان بر ایستادگی در برابر اراده دار الخلافه و در پایان به دست آوردن نسبی خواسته‌های آنان، سبب گردید كه شهر قم پناهگاه جمع زیادی از علویان حسنی و حسینی و موسوی و رضوی و جعفری و دیگر شیعیان گردد. احترام و پذیرایی مردم قم از سادات علوی بگونه‌ای شهره آفاق گردید، كه صدها تن از آنان، كه عموما در فشار و سختی و تنگدستی روزگار خود را می‌گذرانیدند؛ شهر و دیار و اقوام خود را رها نموده، و برای بدست آوردن آرامش خاطر، و جایگاه متناسب با شأن و موقعیت خود، رو به سوی قم آوردند، و در آن سكونت گزیده، و به زاد و ولد پرداختند، و بعدها فرزندان و نوادگان آنان در سر تا سر جهان اسلام، به ویژه در شهرهای مشرق جهان اسلام و هند و ماوراء النهر پراكنده شدند. وجود دهها بقعه و امامزاده،
تاریخ قم، مقدمه، ص: 31
در شهر قم و پیرامون آن، كه قسمت اعظم آنها صحیح النسب، و از لحاظ تاریخی ثابت می‌باشد، دلیلی بر این گفتار است. و تا آن جایی كه نگارنده جستجو نموده، هیچ شهری در جهان اسلام در تعداد بقعه امامزادگان علوی، از لحاظ كمیت و كیفیت و صحت نسبت، و ثبت تاریخی مدفن و بقعه، و تنوع تیره‌های آنان با قم برابری نمی‌كند. حسن بن محمد بن حسن قمی در كتاب تاریخ قم، یكی از پنج باب كتاب خود را به هجرت این جمع عظیم از سادات علوی به قم اختصاص داده است، و در آن بخش به تفصیل درباره نسب یكایك آنان، و فرزندان دختر و پسر، و سلسله نوادگان و تبار آنان، و در نهایت فوت و مدفن آنها پرداخته است. برجسته‌ترین و سرآمد این امام‌زادگان عظیم الشأن دو تن می‌باشند:
نخست: فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السلام می‌باشد، كه داستان سفر این بانوی بزرگوار از مدینه به سمت خراسان، و ورود ایشان به قم، و رفتار مردمان قم در پیشواز او، و سپس وفات و مدفن او، در كتاب تاریخ قم به تفصیل آمده است.
دوم: علی بن جعفر عریضی، فرزند امام جعفر صادق علیه السلام می‌باشد (بنا بر این روایت كه او فرزند بلا واسطه امام صادق علیه السلام بوده باشد نه نواده او)، كه مدتها در قم سكونت گزید، و بنا به روایت مؤرخین او نخستین كسی است كه احادیث و روایات مشایخ كوفیان را به قم آورده و روایت نمود.
این دو نمونه دلیل آشكاری است بر گفتار سابق الذكر.
درباره تاریخ دقیق پایه‌ریزی حوزه دینی قم، گزارش مستندی در دست نمی‌باشد. و تاریخ قم به رغم گستردگی اطلاعات آن، بدین موضوع اشاره‌ای ننموده است، و تنها در سه باب شانزدهم و هفدهم و هیجدهم (آن گونه كه در فهرست ابواب كتاب تاریخ قم در آغاز كتاب آمده است، و گرنه این بابها از بخشهای مفقود یا نانوشته تاریخ قم به شمار می‌رود) قصد داشته به ترتیب سه گروه از اهل علم را معرفی نماید، كه نخستین آنان فقیهان و محدثّین می‌باشند؛ حسن بن محمد بن حسن قمی، می‌گوید:
تاریخ قم، مقدمه، ص: 32
«باب شانزدهم: در ذكر اسامی بعضی از علمای قم، و عدد خواصّ ایشان، و ایشان دویست و شصت و شش نفر بوده‌اند؛ و عدد عامّه از اهل قم كه به قم مشهور بوده‌اند، و آن چهارده نفر بوده‌اند، و در ذكر مصنّفات و روایات ایشان.
باب هفدهم: در ذكر اسامی بعضی از ادباء و كتّاب و امثال ایشان، كه به قم بوده‌اند، از قبیل فیلسوف و مهندس و منجّم و نسّاخ و ورّاق.
باب هیجدهم: در ذكر بعضی از شعرا كه مدح اهل قم كفته‌اند، و عدد آن كسانی كه ذكر و شعر ایشان محفوظ و مشهور بوده است، و ایشان چهل نفرند، و ذكر شعرایی كه به قم و آوه پیدا شدند، با بعضی از اشعار ایشان به عربی و فارسی، و ایشان صد و سی نفرند ...»
لیكن متأسفانه عدم دسترسی به این ابواب، ما را از منبع قابل اعتمادی، كه می‌توانست آگاهیهای ارزشمندی درباره چگونگی شكل‌گیری حوزه قم، و حدود سالهای آن به ما بدهد محروم نمود. از این رو چاره‌ای جز اعتماد بر شواهد و قرائن تاریخی نمی‌ماند.
نام محدثین و راویان قمی معمولا بخشهای گسترده‌ای از كتابهای رجال و تراجم، و شرح حال نگاریهای شیعی را به خود اختصاص داده است، پی‌گیری سلسله این راویان گر چه ما را به دوران امامت امام صادق علیه السلام (80- 148 ه) می‌رساند، و نشان می‌دهد كه تعدادی از آنان از شاگردان و راویان احادیث امام صادق علیه السلام بوده‌اند، لیكن با توجه به شواهد تاریخی، می‌توان به اطمینان گفت كه در دوران امامت امام ششم و امام هفتم، امكان فراهم‌آمدن حوزه دینی در قم وجود نداشته، و به احتمال قوی تا سالهای پایانی قرن دوم هجری، این موانع همچنان برقرار بوده است، و تنها پس از این دوره پر آشوب، كه تا اندازه‌ای درگیری‌های شاخه‌های خاندان‌های علوی با بنی العباس فروكش كرد، زمینه به وجود آمدن حوزه دینی شیعی در قم فراهم گردید. و احتمالا از سالهای آغازین قرن سوم هجری، كم‌كم راویان و محدّثین و مفسرین، كه بیشتر در كوفه و مدینه و بغداد درسهای علوم اسلامی را آموخته بودند، در قم گرد آمده، و به تدریج مقدمات تشكیل حوزه دینی قم را فراهم نمودند. در تأیید
تاریخ قم، مقدمه، ص: 33
این نظر می‌توان به گفتار دكتر عبد اللّه فیّاض، در كتاب ارزشمند تاریخ الإمامیّة و أسلافهم من الشیعة منذ نشأة التشیّع حتی مطلع القرن الرابع الهجری اشاره كرد، او در ص 64 هنگام تشریح وضعیت شیعیان در سالهای نخستین قیام دولت عباسی، می‌گوید:
(و أما الشّیعة؛ أسلاف الإمامیّة، فیبدوا أنّ عددهم كان ضئیلا جدا فی الأقسام الشرقیه فی البلاد الاسلامیه فی الفترة موضوع البحث. و لم یجد مذهبهم حینذاك تربة خصبة فی البلاد الایرانیة. و قد وفد المذهب المذكور من الكوفة، علی ید جماعة من العرب سكنوا فی مدینة اسمها (قم). و قد تكلّم الحسن بن محمّد القمّی (ت: 378 ه) عن تأسیس قم علی ید جماعة من عرب الكوفة، یعرفون بالأشعریّین، و عن جهودهم فی ادخال المذهب الشیعی، الذی عرف فیما بعد بالمذهب الجعفری الی ایران، فی كتابه الموسوم ب تاریخ قم. و قد أورد یاقوت الحمویّ تفصیلات عن قم، و قال إنّها: (... مدینة مستحدثة اسلامیّة، لا أثر للأعاجم فیها، و أوّل من مصّرها طلحة بن الأحوص الأشعری ... و أهلها كلّهم شیعة)، و قد نفی الصادق علیه السلام، و هو امام الشیعة أسلاف الإمامیّة، وجود شیعة له فی خراسان بعد نجاح الدعوة العباسیة بقلیل ...).
وی در ادامه در ص 69، می‌گوید:
(... و تركّز التشیّع المعتدل فی القترة موضوع البحث، فی مدینة قم- كما أسلفنا- و سبق أن بیّنا أنّ الامام الصادق علیه السلام أنكر وجود شیعة له فی ایران عند قیام الدولة العبّاسیة ...).
علاوه بر این، نویسنده تاریخ قم در فصل دوم كتاب خود، با عنوان: (در ذكر طالبیّه كه به قم آمدند) تفصیل وقایع سفر فاطمة بنت موسی بن جعفر علیهم السلام در سال 201 ه از مدینه به ساوه از آنجا به قم، و سپس بیماری هفده روزه ایشان، و در نهایت درگذشت این بانوی بزرگوار را آورده، می‌گوید:
(... كه چون فاطمه را وفات رسید، و بعد از غسل و تكفین، او را به مقبره بابلان، در كنار سردابی كه از برای او ترتیب كرده بودند حاضر آوردند. آل سعد با یكدیگر خلاف كردند، در باب آنك كه سزاوار آن است كه در سرداب رود، و فاطمه را بر زمین بنهد و دفن كند. پس از
تاریخ قم، مقدمه، ص: 34
آن اتفاق كردند كه بر آنك خادمی به غایت پیر، از آن یكی از ایشان قادر نام را حاضر كردانند، تا فاطمه را در كور نهد، و كس را به طلب او فرستادند ...)
این متن تاریخی تا اندازه زیادی گویا و روشن است، و نشان می‌دهد كه تا سال 201 ه شهر قم در تیول و قبضه قدرت و نفوذ آل سعد أشعری بوده، و آنان زمامداران حقیقی شهر بوده‌اند، بگونه‌ای كه جنازه حضرت فاطمه علیها السلام را تنها افراد این خاندان تشییع و همراهی نموده، و او را در میان یكی از باغهای خود دفن نمودند. و بی‌تردید در این هنگام در قم فقیه یا محدّث و راوی برجسته صاحب حوزه و حلقه درسی نبوده است، و گرنه از حضور او یادی می‌شد، و یا لا اقل از او برای دفن حضرت دعوت می‌گردید، نه آن كه برای رفع اختلاف میان خود به خادمی پیر قادر نام قناعت نمایند!!
این شواهد و قرائن تاریخی همگی نشان‌دهنده این حقیقت است، كه حوزه دینی پر آوازه قم، پس از دهه‌های نخستین قرن، سوم هجری شكل گرفت، لیكن با شتاب رشد نمود، بگونه‌ای كه در مدت كمتر از یك قرن، به حوزه‌ای تبدیل گردید كه در آن تعداد زیادی محدّث و فقیه و مفسّر- اعم از قمی و مهاجر- گرد آمده، و به فعالیت‌های متداول در این گونه حوزه‌ها مشغول گردیدند. و آوازه آن سبب گردید كه جمع كثیری از مدینه و كوفه و خراسان شدّ رحال نموده، و بدانجا روی آورده، و به افاده و استفاده بپردازند.

سرزمین اشعریان، و مذاهب آنان در دوره‌های تاریخی، از یمن تا قم:

جغرافی‌دانان مسلمان شبه جزیره عرب را به پنج قسمت تقسیم كرده‌اند، كه عبارتند از:
1- منطقه تهامة: نوار ساحلی باریك همجوار و مشرف بر دریای سرخ
2- منطقه عروض: كه عبارت است از یمامه و بحرین، و نواحی مجاور آن، كه نوار ساحلی جنوب خلیج فارس را تشكیل می‌دهد.
3 و 4- منطقه حجاز و نجد: سرزمینهای دو بخش میانی عربستان، كه از مشرق تهامه تا
تاریخ قم، مقدمه، ص: 35
پشته‌های نجد را حجاز، و پس از آن تا حدود عروض را نجد گویند.
5- منطقه یمن: تمام زمینهای جنوب غربی عربستان، كه شامل حضرموت و مهره و شجر می‌باشد، را یمن می‌گویند، و تا به امروز به همین نام مشهور است.
یمن كهن از سه بخش تشكیل می‌شده است:
1- ساحلی كم عرض و حاصلخیز به نام تهامه یمن
2- كوههای موازی ساحل دریای سرخ، كه ادامه سلسله كوههای سراة عربستان است
3- منطقه هضبه به معنای تپه و كوهپایه، كه به سرزمین نجد و شنزارهای ربع الخالی می‌پیوندد. این قسمت دارای رودخانه‌ها و دشتهای وسیع، كه به بركت بارندگی موسمی سر سبز و دارای كشتزارهای فراوان بود، و در قرآن كریم بدان اشاره شده است. از این رو به نوشته مؤرخین از اواخر هزاره دوم پیش از میلاد، تا اوایل قرن ششم میلادی، صاحب تمدنها و دولتهای مقتدری شدند. بخش شمالی یمن مجاور حجاز را عسیر می‌نامند، كه در دوره جاهلیت منزلگاه قبیله بجیله بوده، و افرادی از این قبیله پس از ظهور اسلام به عربستان و عراق هجرت كردند، و عهده‌دار مناصبی شدند، از این رو در حوادث تاریخی صدر اسلام به نام افرادی با پسوند (بجلی) برخورد می‌كنیم.
از مشهورترین شهرهای یمن، می‌توان از زبید و رمع و صنعاء، و عدن، و نجران یاد كرد، دو شهر نخست كه در منطقه هضبه واقع شده، از زمانهای بسیار دور منزلگاه اشعریان بوده است، به گفته كلبی این دو شهر در حاشیه دو رودخانه موسمی، در دو سوی صعید حنیك و كوهی برپا شده بود، و در سرزمینهای دورتر این منطقه قبایل أزد و عكّ و جز آنان ساكن بودند.
قبیله أشعر یا بنی الأشعر، یكی از قبایل كهن و ریشه‌دار عرب یمن است، كه به عرب عاربه مشهورند، و تبار آنان به حمیریان یمن از نسل سبأ می‌رسد، و به گفته مؤرخین، نام این قبیله برگرفته از لقب جدّ آنان، نبت بن أدد می‌باشد، كه ظاهرا هنگام تولد یا پس از آن دارای
تاریخ قم، مقدمه، ص: 36
موی فراوانی بوده است، كه از حدّ متعارف و معمول بیرون بوده، از این رو در میان خاندان خود به نام أشعر (- پرمو یا مودار) شهرت یافت. شهرتی كه نام حقیقی او را به فراموشی سپرد، و در مقابل به صفت خود شهرت یافت، به گفته تبارشناسان او سر سلسله قبیله اشعریان می‌باشد، و نسبت او را این گونه آورده‌اند: نبت (الأشعر) بن أدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن كهلان بن سبأ.
اشعر دارای هفت فرزند بود، به نامهای: الجماهر، الأتغم، ألارغم، الأدغم، جدّه، عبد شمس، عبد ثریا. از میان این فرزندان تنها نخستین آنان دارای فرزندان، و نسل دامنه‌داری گردید، و نامی از نسل دیگر فرزندان در كتابهای تبارشناسی نیامده است، از این رو تمامی خاندان اشعری از نسل الجماهر بن الأشعر می‌باشند. فرزندان الجماهر نیز هر كدام سر منشأ یكی از تیره‌های (بطون) اشعری گردیدند. به گفته مورخین خاندان اشعری همچون دیگر قبایل جزیرة العرب دارای بتی بودند، كه آن را پرستش كرده، و برای او قربانی می‌كردند، به نام (نسر) كه نام او در قرآن كریم آمده است. به روایت تاریخ قم از كلبی (تبارشناس مشهور عرب جاهلی و صدر اسلام) نسل الجماهر بن الأشعری از میان سه تیره گسترش یافت، كه عبارتند از: بطن حنیكه- بطن ركب- بطن بنو ناجیه. به روایت مؤرخین مالك بن عامر (بن هانی بن جهاف بن كلثوم بن قرعب بن زفر بن ذخران بن ناجیة بن الجماهر) نخستین اشعری است كه به همراه حدود 55 مرد و زن، از تیره‌های گوناگون اشعری، از راه دریای سرخ، در سالهای نخست هجری به مدینه آمد، (و بنا به روایت دیگری، آنان نخست در سال نهم بعثت به مكه آمده، و ایمان آوردند، و به همراه برخی از مسلمانان به حبشه هجرت كردند) و اسلام آوردند. و گروهی از آنان در مدینه مانده، و هرگز به سرزمین خود باز نگشتند، بلكه جزئی از مجموعه صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درآمدند، و در برخی از جنگها و غزوات شركت كردند. در این دوره در میان اشعریان شخصیت برجسته و نام‌آوری كه از دیگر صحابه متمایز بوده، و از قرب و منزلت ویژه‌ای نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برخوردار باشد دیده نمی‌شود،
تاریخ قم، مقدمه، ص: 37
گر چه برخی روایات سنّی درباره شأن و منزلت أبو موسی اشعری آمده، لیكن از اعتبار و سندیت برخوردار نمی‌باشد، زیرا بیشتر آن روایات ساخته دورانهای متأخر، و پس از واقعه جنگ جمل و صفین، و حادثه حكمیت، و دشمنیهای شام و كوفه، و به راه افتادن بازار جعل حدیث می‌باشد. پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشانه‌ای از مخالفت اشعریان با حاكمیت خلیفه اول، یا طرفداری آنان از اهل البیت علیهم السلام دیده نمی‌شود، بلكه آنان با دیگر سران قبایل عرب به دستگاه خلافت پیوستند، و در جنگهای فتوحات صدر اسلام شركت نموده، و موقعیتهای بالایی همچون فرماندهی لشكر و جز آن بدست آوردند. پس از فتح عراق بخشی از اشعریان مدینه به كوفه آمده و در آنجا ساكن شدند، و همزمان تیره‌هایی از اشعریان به شام رفته و در آنجا زندگی كردند. در این میان شخصیت برجسته اشعری كه در جنگهای فتوحات شركت داشت، و به علت موقعیت خود؛ كه عهده‌دار منصب امارت كوفه و بصره، و قضاوت و فرماندهی لشكرهای فاتح خوزستان و بخشهایی از مركز ایران، از شهرت بسزایی برخوردار بود، عبد الله بن قیس، مشهور به أبو موسی اشعری است، كه گر چه به شاخه اشعریان كوفه تعلق داشت، لیكن عثمانی الهوی، و دشمن امیر المؤمنین و اهل البیت علیهم السلام بود، و در جنگهای جمل و صفین آشكارا به مخالفت با امیر المؤمنین علیه السلام برخواست، و مردم را از شركت در جنگ دلسرد می‌كرد، و اوج مخالفتها را در خیانت آشكار خود در جریان واقعه حكمیت نشان داد. بی‌تردید مخالفت أبو موسی با امیر المؤمنین علیه السلام- با توجه به موقعیت و سروری او بر اشعریان كوفه- در جهت‌گیریهای سیاسی و عقیدتی اشعریان كوفه مؤثر بوده است، لیكن نشانه‌ای از مخالفت آشكار و علنی این خاندان با امیر المؤمنین علیه السلام دیده نمی‌شود، یا حدّ اقلّ در كتابهای تاریخ ثبت نشده است، بلكه همگی آنان در جنگهای صفین مشاركت داشته، و با عموزادگان شامی خود جنگیدند. به احتمال زیاد زمینه‌های تشیع اشعریان كوفه از هنگام خیانت آشكار أبو موسی اشعری در قضیه تحكیم سر برآورد، خیانت ابو موسی رفتاری بود كه بر خلاف عرف و عادت عرب انجام پذیرفت، و به شكست عراقیان (كوفیان)
تاریخ قم، مقدمه، ص: 38
و پیروزی شامیان انجامید. از این رو باعث نفرت تمامی لشكریان عراقی (بویژه كوفی) گردید، و أبو موسی در میان آنان به عنوان چهره خائن ظهور نمود، و بی‌تردید این رفتار او را از سروری اشعریان كوفه دور نمود، لیكن جدائی آشكار اشعریان كوفه از دستگاه خلافت، و از اعتقادات باطل آنان، نیاز به زمان بیشتری داشت، اما در حال شكل‌گیری بود، از این رو نشانه‌ای از شركت آنان در فعالیتها و جنگهای خوارج، و یا طرفداری از معاویه، و یا عهده‌دار شدن مناصب بالای دولتی در دوره حكومت معاویه، و پس از او دیده نمی‌شود، كه نشان دهنده دوری‌جستن آنان از حاكمیت است. نخستین نشانه جدائی نهائی آنان از حاكمیت بنی امیّه، مشاركت سران قبیله اشعریان كوفه در قیام مختار (در سال 65 هجری) است. زمینه چینی این قیام از چند سال پیشتر آغاز شد، و به گفته كلبی و طبری، بزرگ اشعریان كوفه، كه از طرفداران و داعیان مختار بود، و از مردم برای او- هنگامی كه در زندان كوفه محبوس بود- بیعت می‌گرفت، شخصی به نام السائب بن مالك بن عامر اشعری بود، كه بعدها مشاور نزدیك، و جانشین او در كوفه گردید، و در جنگهای او بر علیه لشكریان عبد الملك بن مروان، و عبد الله بن الزبیر، و برادرش مصعب بن الزبیر شركت داشت، و رئیس پلیس- شرطه- كوفه شد، كه با شدت تمام به تعقیب و دستگیری قاتلان امام حسین علیه السلام، و شركت‌كنندگان در واقعه كربلا پرداخت، و بسیاری از آنان را اعدام نمود، و عاقبت بهمراه مختار در محاصره قصر دار الامارة كوفه، با شجاعت در سال 67 هجری به شهادت رسید، و بعدها حجّاج فرزندش محمد بن السائب بن مالك اشعری را- كه سرباز دلاوری بود- به قتل رسانید. با تحكیم موقعیت خلافت مروانی در عراق، و رسیدن شخصیت خشن و خونریزی همچون حجّاج بن یوسف ثقفی به ولایت عراق، عرصه بر مخالفان بنی امیّه تنگ گردید، دوره قتل عامها و كشتن و اعدام مظنونان فرا رسید، و بی‌رحمی حجّاج و عمّال خونریز او جائی برای ابراز مخالفت مخالفان باقی نگذاشت. و پس از حجّاج یكی از برادرزاده‌های او به نام یوسف بن عمر ثقفی به ولایت عراق رسید، در این دوره سروری اشعریان كوفه با دو تن از تیره
تاریخ قم، مقدمه، ص: 39
بنو ذخران از بطن ناجیه بود، این دو تن عبد الله و أحوص فرزندان سعد بن مالك بن عامر اشعری بودند، و عبد الله در حالی همنشین والی كوفه بود، كه برادرش أحوص چندین سال در زندان محبوس بود، و كسی از او یاد نمی‌كرد، تا آنكه مقدمات آزادی او فراهم آمد، آنگاه دو برادر فرصت را غنیمت شمرده، و شبانه بهمراه جمعی از خاندانشان به سمت كوههای غرب ایران گریختند- كه تفصیل آن در بخشهای پیشین پیشگفتار گذشت- و عاقبت دست تقدیر آنان را به دشت قم كشانید، و به روایت تاریخ قم آنان (در ایام خلافت عبد الملك، روز شنبه ماه فروردین، روز نوروز، سنة اثنتین و ثمانین از تاریخ پادشاه‌شدن یزدجرد بن شهریار، و سنة اثنتین و ستین فارسیه از هلاك و زوال یزدجرد، و سنه اربع و تسعین هجریّه) به قم نزول كردند، نزولی مبارك و میمون، و منشأ آثار مهمی كه تا كنون شاهد ادامه آن هستیم.
استقرار اشعریان در قم سرآغاز فصل مهمی در تاریخ این خاندان، و شهر قم، و سرزمین ایران و مذهب تشیع، و جهان اسلام بود، و شاید بدون اغراق بتوان گفت كمتر خاندانی- بجز خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و معصومین علیهم السلام- به تنهائی توانسته باشد تا این اندازه تأثیرگذار باشد.
اشعریان با استقرار در قم، و اطمینان از وضعیت خود توانستند در زمان كوتاهی كلنی قدرتمندی در قم ایجاد كنند، نخستین اقدام آنان خالی‌كردن كوفه از اشعریان بود، كه دسته دسته به قم مهاجرت كردند، و به روایت تاریخ قم در مدت زمان كوتاهی تنها از نسل سه تن اشعری مهاجر از كوفه به قم، یعنی عبد الله بن سعد، و حمزة بن الیسع، و عامر بن عمران، نزدیك به چهار هزار نفر در قم صاحب نام و خانه بودند. اشعریان در زمان كوتاهی شهر قم را سامان داده، و در آن محله و میدانها و نظام آبرسانی برقرار ساختند، و دشتهای پیرامون قم را احیا نموده، و دهها روستا و مزرعه ساخته كه بنام آنان مشهور بود، آنگاه در مقام ترویج مذهب و اعتقادات خود برآمدند، امام‌زادگان و علویان و محدّثین و فقیهان امامیه را از گوشه و كنار شهرهای كوفه و بغداد و مصر و مدینه به قم فرا خواندند، و برای آنان وسایل زندگانی آسوده را فراهم آورده، و آنان را به نشر حدیث و فقه آل محمد صلّی اللّه علیه و آله واداشتند، و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 40
دیری نپائید كه قم مهمترین حوزه دینی مذهب تشیع گردید، مركزیتی كه در طول فراز و نشیبهای تاریخی گر چه دست خوش حوادث تاریخی و پستی و بلندیهای آن گردید، لیكن هرگز ریشه آن نخشكید، و توانست در برابر حوادث مقاومت مناسب را نشان دهد، و در فرصتهای مناسب سربرآورد و بار دیگر مركز علم گردد.

تدوین تاریخ شهر قم:

همان گونه كه پیشتر بدان اشاره رفت، شهر قم از جنبه‌های متفاوت مورد توجه اهل علم و قلم بوده و هر یك به تناسب زمینه تخصّص و مطالعات خود به گوشه‌ای از آن پرداخته، و اثری از خود بر جای نهاده است، از این رو درباره شهر قم و ساكنان آن كتابهای متعددی نوشته شده است. كتابهایی درباره تاریخچه عمومی شهر- بزرگان قم- راویان قم- شاعران قم- احادیث وارده در فضیلت شهر قم، و جز اینها. از نوشته تاریخ قم استفاده می‌شود كه حد اقل تا یك قرن پس از شهرشدن قم، كتابی جامع درباره آن نوشته نشده بود، و به شهادت چند تن از بزرگان قرن چهارم هجری، همچون صاحب بن عبّاد و استادش ابن العمید، و جز این دو، به رغم تلاش و جستجوی فراوان آنان كتابی درباره قم نیافته‌اند و در چند جای تاریخ قم به این حقیقت اشارت رفته است.
حسن بن محمد بن حسن قمی، در مقدمه تاریخ قم می‌گوید:
(... به كرات از أبو الفضل محمد بن الحسین العمید- رحمه اللّه- شنیدم كه او تعجب می‌نمود، و می‌گفت: سخت عجیب است كه اهل قم، اخبار قم بأسرها ترك كرده‌اند، و ایشان را در آن كتابی نیست، و همچنین شعری از اشعار جعفر بن محمد بن علی العطّار پیش ایشان نیست ...).
آنگاه در ادامه می‌گوید:
تاریخ قم، مقدمه، ص: 41
(برادرم «1» ابو القاسم علی بن محمد الحسن الكاتب، مرا گفت: كه چون به شهر قم رسیدم، و تفحّص بسیار كردم، باشد كه كتابی از اخبار قم بدست آورم، مقدور نشد؛ و بیشتر این اخبار «2» در مدت حكومت برادرم به قم تحصیل كردم، و بدست آوردم)
به گفته قمی در تاریخ قم:
(چنین رسانیدند بمن كه كتابی مشتمل بر مجموع اخبار قم، بنزدیك مردی از عرب كه بشهر قم متوطن بود، نام او علی بن حسین بن محمّد بن عامر، بوده است. در سنة ثمان و عشرین و ثلثمائة برسید بشهر قم، و آن كتاب در خانه نهاده بود، و آن خانه فرود آمد، و آن كتاب در آن میان تلف شد، و در آن كتاب ذكر اخبار عرب بود كه بقم نزول كردند، و ذكر دولت و اقبال ایشان تا بجندكاه بود، و چند حرب كردند، و بغیر از این قصّه، و خبری دیكری در آن نبود).
محمد بن حسن قمّی، پس از آگاهی از فقدان این كتاب، به تشویق وزیر دانشور آل بویه صاحب بن عبّاد طالقانی «3»، همت به تدوین تاریخ قم نمود، و نیّت نخستین او تدوین تاریخ جامعی برای قم بود، تا بدین وسیله خواسته وزیر را برآورده سازد، از این رو در مقدمه كتاب می‌گوید:
(پس من استخاره كردم بخدای عز و جلّ، و توكل كردم برو در جمع‌كردن این كتاب، و در این مدت كه اتفاق تصنیف این كتاب افتاد، هر خبری كزیده از اخبار قم كه یافتم، درین كتاب جمع كردم، و آن را به كتاب قم نام نهادم. چنانچه یاد كرده‌ام از اخبار قم قدیمه و حدیثه یاد كردم)
بعدها قمی دو فصل دیگر- كه ارتباطی با تاریخ قم نداشتند- به كتاب خود افزود.
نخستین: فصلی درباره تاریخ قبیله اشعری در زمانهای جاهلیت و دوره اسلامی، كه علت افزون آن را به كتابش این گونه بیان می‌كند:
______________________________
(1). مقصود برادر نویسنده تاریخ قم است، كه والی و حاكم قم بوده است.
(2). مقصود اخبار جمع‌آوری شده در كتاب تاریخ قم است.
(3). مقصود از طالقان، روستای طالخونچه از اعمال اصفهان است، نه طالقان قزوین.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 42
(و پیشتر از این عزیمت نموده بودم بر تصنیف كتابی، كه مشتمل باشد بر اخبار عرب اشعریه، كه بقم نزول كردند، جاهلیّها و اسلامیّها، چون این كتاب مرا دست داد، با خود كفتم بهتر آن بود كه اخبار عرب كه بقم آمده‌اند، در این كتاب یاد كنم، زیرا كه ایشان آنكسی بودند كه مالك شهر قم شدند، و آنرا تكویر كردند، و بارو كشیدند ... پس أولی آن دیدم كه آن كتاب را با این كتاب جمع كنیم).
دوم: أخبار مهاجران طالبی- یعنی ساداتی كه با حضرت أبو طالب پدر امیر المؤمنین علیهما السلام نسبت نسبی دارند- كه از شهرهای دیگر به قم هجرت كرده و در آن سكونت گزیدند.
و این گونه بود كه یكی از كهنترین كتابهای تاریخ محلی شهرهای جهان اسلام به زبان عربی- كه زبان علمی و نوشتاری آن دوران بود- فراهم آمد، و تدوین گردید. كتاب تاریخ قم را می‌توان نخستین تاریخ جامع شهر قم بشمار آورد، كه اخبار شهر قم را از آغاز تا سال 379 هجری در بر دارد. نیت نخستین مؤلف فراهم آوردن كتاب در 20 باب بود، لیكن به نظر می‌رسد كه او تنها موفق به تدوین 5 باب گردید، و پس از آن دیگر هرگز فرصت تكمیل كتاب خود را نیافت، و تنها اثر خلق‌شده او به زبان عربی همین پنج باب است، كه آن هم بعدها از میان رفت، و تنها ترجمه فارسی آن برای ما باقی ماند، و آنچه درباره وجود نسخه كامل كتاب و رؤیت آن به نقلهای متعدد از مرحوم میرزا حسین نوری رحمه اللّه به نقل از میرزا عبد الله اصفهانی افندی در ریاض العلماء، و مرحوم عالم جلیل آقا محمد علی بهبهانی- و بعدها تكرار آن در انوار المشعشعین فی ذكر شرافة قم و القمیّین از شیخ محمد علی كچوئی- و جز اینها ادعا شده است، به احتمال قوی سهوی است كه منشاء آن روش غیر متعارف مصنّف تاریخ قم در آوردن فهرست كامل و تفصیلی كتاب در صفحات آغازین كتاب و پایان مقدمه است، كه خواننده را در وهله اول به اشتباه انداخته، و این اندیشه در ذهن او جای می‌گیرد كه كتاب كامل در اختیار اوست، علاوه بر این شاهد قوی بر ناتمام ماندن كتاب، آن است كه در طول ده قرن از تالیف تاریخ قم، تمامی كسانی كه این كتاب مرجع آنها در نقل مطالب تاریخی،
تاریخ قم، مقدمه، ص: 43
راجع به قم یا علویان مهاجر به قم بوده، كه نخستین آنان ابراهیم بن ناصر طباطبائی، از تبار شناسان قرن پنجم هجری، در كتاب منتقلة الطالبیّة می‌باشد، و دیگری علامه مجلسی رحمه اللّه در قرن یازدهم هجری، و بسیاری جز این دو تن كه بدون اشاره به نام تاریخ قم- همچون یاقوت حموی در معجم البلدان- مطالب تاریخی درباره اشعریان یا علویان مهاجر به قم را به نقل از او آورده‌اند، همگی تنها به نقل مواد تاریخی پنج باب نخست كتاب بسنده كرده، و هرگز یادی از دیگر بابها یا فصول پانزده گانه مكّمل كتاب نكرده‌اند، در حالی كه بنابر آنچه كه در فهرست آغاز كتاب آمده، بابهای نانوشته كتاب محتوی مطالب تاریخی و رجالی مهم و فراوان است، كه در هیچ منبع دیگری یادی از آنها نشده، و ارزش آنها كمتر از مطالب و مواد تاریخی پنج باب نخست كتاب نمی‌باشد، كه اقتضای نقل آنها در كتابهای متاخر می‌رفت، از این رو عدم نقل آنها شاهد محكمی بر احتمال سابق الذكر است.

نویسنده تاریخ قم:

درباره نویسنده تاریخ قم، اطلاعات بسیار اندكی در دست است، و در هیچ یك از منابع تاریخی و شرح حالهای كهن، یادی از او و از سوانح زندگانی او همچون نسبت خانوادگی- زادگاه- تحصیلات و مشایخ علمی- فرزندان و سال تولد و وفات او و جز اینها نیامده است. نخستین منبع اطلاعات ما خود قمی است، كه با جستجو در مقدمه تاریخ و متن آن می‌توان به اطلاعات ارزشمند زیر، كه بخشی از زندگی نانوشته او را برای ما روشن می‌كند دست یافت:
1. آن گونه كه در آغاز مقدمه كتاب آمده است، نام نویسنده كتاب (حسن بن محمد بن حسن قمی) است.
2. در مقدمه به صراحت از شهر قم به عنوان وطن خود یاد كرده، و می‌گوید: (بلده قم كه شهر من است)
تاریخ قم، مقدمه، ص: 44
3. آگاهیها و اطلاعات او درباره شهر قم، بگونه‌ای است كه نشان می‌دهد او از كودكی در شهر می‌زیسته، و با مشكلات ساكنان شهر، و سختی آنان در تهیه لوازم زندگی- بویژه آب و جز آن- آشنایی دارد.
4. در مقدمه كتاب به تفصیل از صفات انسانی، و فضائل اخلاقی، و كمالات نفسانی، و رفتارهای بزرگمنشانه و دولتمردانه، وزیر صاحب بن عبّاد، و نیكیها و توسعه‌ای كه بر مردم، و بویژه اهل علم و قلم و كتاب روا داشته، به گونه‌ای یاد می‌كند كه نشان می‌دهد از نزدیك با او ارتباط داشته است، و این نشان از مقام والای علمی، و وجاهت و اعتبار اجتماعی او دارد.
5. قمی هنگام یاد كرد فضائل صاحب بن عباد، یكی از بهترین و گزیده‌ترین و نیكوترین خصال او را این می‌داند كه: (كتب بسیار، و دفائن بیشمار، و دواین از انواع علوم، و اصناف اشعار و فنون اخبار، بر طلبه و اهل علم وقف نمود، تا مطالعه آن می‌نمودند، و از آن فواید بر می‌داشتند، و نسخ برمی‌داشتند و می‌نوشتند)،
كه نشان از دل مشغولی و دغدغه فكری یك عالم آگاه به مسائل فرهنگی است، از این رو برای تشكر جزئی از فضائل و نیكیهای آن وزیر دانشمند، بر عموم مردمان و خصوص اهل علم و قلم، تحفه‌ای و هدیه‌ای مناسبتر و نیكوتر از (كتابی و تصنیفی كه من در آن جمع كنم، و یاد كنم در آن اخبار شهر قم و اهل قم) نیافت، از این رو به تدوین تاریخ قم پرداخت.
6. داشتن رابطه تنگاتنگ علمی، با یكی از بزرگترین و مشهورترین كاتبان جهان اسلام، یعنی وزیر دانشمند آل بویه، ابو الفضل محمّد بن الحسین العمید خراسانی، مشهور به ابن العمید، كه درباره او گفته‌اند (بدأت الكتابة بعبد الحمید و ختمت بابن العمید)، و گفتار ابن العمید درباره قم، كه فرموده بود (سخت عجیب است كه اهل قم اخبار قم بأسرها ترك كرده‌اند، و ایشان را در آن كتابی نیست)، مشوّق قمی در تالیف تاریخ قم گردید.
7. مطالعه تاریخ قم خواننده را با نویسنده‌ای آگاه به شعر و ادب و تاریخ و علم رجال و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 45
تبارشناسی، و كتابهای متنوع جغرافیا و بلدان و بنیان و فقه و خراج و احكام سلطانیّه، و جز اینها از علوم متداول زمان خود روبرو می‌كند، كه نشان از جایگاه بلند، و مرتبه علمی والای او دارد.
كهنترین منبعی كه در آن از نام مؤلف تاریخ قم یاد شده، كتاب منتقلة الطالبیّة «1»، نوشته ابن طباطبا (قرن پنجم هجری) است، كه نام او را (ابو علی، الحسن بن محمد بن الحسن بن السائب بن مالك الأشعری القمی، صاحب كتاب قم) آورده، كه نشان می‌دهد او از تیره اشعریان قم است.
لیكن- بنابر نقل صاحب ریاض العلماء- میر منشی شرف الدین حسین حسینی قمی- از فضلا و هنروران نیمه دوم قرن دهم هجری- در كتاب احوال و مفاخر و مناقب شهر قم «2» نام او را (ابو علی، حسن بن محمد بن الحسن شیبانی قمی)، ضبط كرده است، كه نسبت (شیبانی) او با توجه به تصریح تبارشناس آگاه و خبره‌ای همچون ابن طباطبا، به اشعری‌بودن او، نادرست است.
از سوی دیگر خود قمی نام برادرش را كه مدتی امارات قم را به عهده داشته، این گونه آورده:
(و برادرم ابو القاسم علی بن محمد بن الحسن الكاتب، مرا گفت كه چون به شهر قم رسیدم، تفحّص بسیار كردم كه كتابی از اخبار قم بدست آوردم مقدور نشد)
گر چه نسبت (كاتب) به جهت اشتغال ابو القاسم علی به عنوان كاتب دیوان می‌باشد، لیكن فاقد نسب قمی یا اشعری است، كه احتمال می‌رود برادرش ساكن قم نبوده، و بعدها به عنوان حاكم قم به این شهر گسیل شده است.
______________________________
(1). منتقلة الطالبیّة: 255، چاپ نجف
(2) نگاه كنید به منابع این گفتار در: كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 51، تاریخ مذهبی قم: ص 27، طبقات اعلام الشیعة: قرن چهارم، ص 99
تاریخ قم، مقدمه، ص: 46
مرحوم علامه مجلسی رحمه اللّه، در بحار الانوار و پس از او میرزا عبد الله أفندی در ریاض العلماء، و پس از این دو تمامی شرح حال نگاران، قمی را معاصر شیخ صدوق، و شاگرد برادرش حسین بن علی بن بابویه قمی دانسته‌اند، سید محسن امین عاملی رحمه الله در اعیان الشیعة «1» مجموع گفتار آنان را این گونه آورده است:
(الشیخ حسن بن محمد بن الحسن القمی، صاحب تاریخ قم: النسخ مختلفة فی اسم جدّه، ففی بعضها الحسن، و فی بعضها الحسین، و الأول أكثر. ذكره صاحب ریاض العلماء فی موضعین من كتابه، فقال فی مجموعها إنه كان من أكابر قدماء علماء الاصحاب، و من اجلاء القمیّین، و من قدماء علمائهم، و من معاصری الصدوق، و یروی عن الحسین بن علی ابن بابویه- أخی الصدوق- بل یروی عن الصدوق أیضا، له كتاب تاریخ بلدة قم، ألّفه للصّاحب بن عبّاد، و أورد فیه بعض الأخبار عن الأئمة الاطهار، و قد عوّل علیه الاستاذ المجلسی رحمه اللّه فی البحار، فقال فی اوّل البحار: و كتاب تاریخ بلدة قم، كتاب معتبر لم یتیسّر لنا اصل الكتاب، و إنّما وصل الینا ترجمته، و قد أخرجنا بعض أخباره ...)
أمّا شاگردی قمی نزد حسین بابویه (برادر شیخ صدوق)، به جهت چند روایتی است كه مستقیما از او در تاریخ قم نقل شده است، از این رو علّامه مجلسی او را از شاگردانش قلمداد كرده است، چنانكه سرآغاز شهرت نام كتاب قمی نزد متأخرین، به تاریخ قم نیز از علّامه مجلسی است، زیرا نام حقیقی این تألیف- چنانكه قمّی خود بدان در مقدمه كتابش اشاره می‌كند- كتاب قم است، لیكن علّامه مجلسی از این كتاب با دو نام یاد كرده است، بیشتر به نام تاریخ قم، و در یك مورد (بحار الانوار: 57/ 219) بنام تاریخ المشاهد و القبور الواقعة فی بلدة قم.
______________________________
(1). اعیان الشیعة: 4/ 246
تاریخ قم، مقدمه، ص: 47
اما شیخ محمد علی اردستانی كچوئی، از این كتاب با نام اخبار قم یاد می‌كند «1»
قمّی علاوه بر تاریخ قم، سه كتاب دیگر نیز تالیف كرده است، كه عبارتند از:
1- دیوان اشعار عطّار قمی، جعفر (یا أبو جعفر) بن محمد بن علی العطّار
بنا به نوشته قمّی، اشعار این شاعر گمنام، نزد محمد بن الحسین بن العمید، از اشعار رودكی و رازی برتر بوده است (زیرا كه او در آن معانی لطیفه اختراع كرده، و بر نظرای خود از روذكی و رازی بذان شعر فائق شده، و أبو الفضل در حقّ او فرموده كه أبو جعفر در روزكار خود، همچو إمری القیس است در روزكار خود، پس جمع كردم از برای ابو الفضل بعضی از شعر أبو جعفر).
2- اخبار اشعریان
این كتاب (مشتمل باشد بر أخبار عرب اشعریّه، كه بقم نزول كردند، جاهلیّها و اسلامیّها)، لیكن پس از اقدام قمّی به تدوین تاریخ قم، بخشهای نوشته‌شده این كتاب را ضمیمه تاریخ قم نمود، كه فصل اول و دوم از باب پنجم تاریخ قم را تشكیل می‌دهد.

منابع تاریخ قم:

با توجه به اهمیت كتاب تاریخ قم كه یكی از كهنترین كتابهای تدوین‌شده درباره شهرهای ایران در دوره اسلامی است، و اطلاعات نادر و كم نظیر و ارزشمندی در رابطه با وضعیت یك شهر در آن دوران- از جهت شهرنشینی، كشاورزی، آبیاری، مالیات، تقسیم‌بندیهای اداری، دیه‌ها، بلوكات، طسوجها، روابط متقابل میان حاكمان و والیان و مردم، و جز اینها- در اختیار خواننده قرار می‌دهد، از این رو منابع این كتاب از ارزش افزوده‌ای برخوردار است، و قمّی با توجه به اهمیت كتاب خود، و جایگاه آن نزد آیندگان، و با آگاهی از نقش سند و منبع یك خبر و روایت در پذیرش و ردّ آن، به نقش خود به عنوان یك ناقل امانتدار
______________________________
(1). انوار المشعشعین: 1/ 14
تاریخ قم، مقدمه، ص: 48
أخبار و روایات تاریخی آن دوران به خوبی وفا كرده است، از این رو تا حدّ امكان به تمامی و منابع اطلاعات كتاب خود، در آغاز روایات اشاره كرده، و در برخی موارد به نقد و بررسی متن خبر نیز پرداخته است. امانت قمّی در اسناد اخبار و روایات و اطلاعات خود به منابع پیشینیان خود، به گونه‌ای است كه محدّث خبره‌ای همچون علامّه مجلسی رحمه اللّه ضمن تمجید و توثیق وی، روایات مسند او را به عنوان أخبار صحیح تلقی كرده، و تمامی آنها را در بحار الانوار نقل فرموده است.
قمّی برای آگاه كردن آیندگان به ارزش زحمات و تلاشها و جستجوهای خود در جمع آوری مواد كتاب تاریخ قم، در چندین موضع از مقدمه كتاب، به مشكلات و سختیهای خود در راه تدوین كتاب از طعن طاعنان، و ملامت ملامتگران، و نیش زبان خرده‌گیران كم خرد احتمالی آینده اشاره كرده، و می‌گوید:
* من هیچ فاضلی و بزرگی را بشهر قم نیافتم، كه بنزدیك او خبری از اخبار شهر قم باشد، كه از او یاد كیرم، تا بسبب آن تصنیف كردن این كتاب بر من آسان آید.
* پس بغایت من حریص كشتم بر تصنیف این كتاب، و بیشتر این اخبار در مدت حكومت برادرم بقم تحصیل كردم، و بدست آوردم، و بعضی از آن بود كه از افواه مردم شنیده بودم، و بعضی از آن خود بر آن وقوف یافته بودم، و بسیار جهد و كوشش كردم، و همّت مصروف داشتم، بر آنكه مجموع این اخبار در یك كتاب بیابم، یا از یك كس بدانم، مقدور و متمشّی نشد، بلكه هر خبری در كتابی دیكر، و از جائی و كسی دیگر بدست آوردم.
* همچنین حمزه را دیدم كه در كتاب خود یاد كرده بود، كه بسیار زحمت و مشقّت و تعب و رنج بذو رسید، و من سوكند می‌خورم كه آنچه حمزه فرمود عین صدق و صواب بود.
* پس بدان كه هر كه متصدی تصنیف كتابی، و مصنّف جمع رساله‌ای كردد، با نفس خود مخاطره می‌كند، و خود را در معرض معارضه خداوندان فضل و فهم و نقض می‌آورد، و از طعن طاعنان، و ملامت عیب‌جویان بسلامت نخواهد بود، و از دست و زبان ایشان خلاص نخواهد
تاریخ قم، مقدمه، ص: 49
یافت، مكر بتوفیق باری.
* این كتاب كه من تصنیف می‌كنم، اكر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی، از فنون آداب و صنوف اشعار مدوّنه، بسیار آسانتر بودی از جمع اخبار شهری
قمّی در پایان مقدمه كتاب خود، متواضعانه مجموعه جمع‌آوری‌شده در كتاب را، حاصل تلاش خود دانسته، و در عین حال مسئولیت مندرجات آن را به عهده راویان اخبار قرار داده، و می‌گوید:
و مع هذا من معترفم بذانك مبلغ و مقدار علم و فهم من این است ...، و آنچه من در این كتاب جمع كرده‌ام، اكر حقّست و اكر باطل، نسبت آن با صاحبش كرده‌ام، و آنچه در این كتاب اتفاق افتاده است از افراط و تفریط، در لفظ و در فعل، من از آن بری‌ام، چه سخن دیكری است، و منسوب است با صاحبش.
قمّی در راه تدوین كتاب خود، از مجموعه گسترده‌ای از منابع و مصادر متداول و غیر متداول در عصر خود كمك گرفته است، این منابع شامل كتابهای مدون، اخبار و روایات تاریخی معنعن، اسناد دولتی، دفاتر دیوانی، مصادر شفاهی، و جز اینها می‌گردد. این منابع- بنابر آنچه قم‌شناس خبره دكتر سید حسین مدرسی طباطبایی تنظیم نموده «1»- عبارتند از:
الف) مصادر عمومی متداول:
1- كتاب البلدان، نوشته ابن فقیه، أبو عبد الله احمد بن محمّد بن اسحاق همدانی
2- كتاب اصفهان، نوشته حمزة بن حسن اصفهانی.
3- كتاب بنیان (تبیان)، نوشته احمد بن محمد بن خالد برقی، متوفای 274- 280 ه
4- كتاب همدان، نوشته أبو علی، عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی، معروف به كاتب
______________________________
(1). كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: 17- 31
تاریخ قم، مقدمه، ص: 50
بكر بن عبد العزیز.
5- كتاب سیر الملوك عجم.
6- كتاب شجره أنساب علویّه، نوشته احمد بن احمد مادرانی.
7- كتاب أدب الكّتاب، نوشته أبو بكر محمّد بن یحیی صولی.
8- كتاب تاریخ صولی، نوشته أبو بكر محمّد بن یحیی صولی.
9- كتاب رایات، نوشته أبو البختری.
10- كتاب فتوح أهل الاسلام، نوشته ابو عبیدة معمّر بن المثنی.
11- كتاب عباسی، در احوال و اخبار خلفاء دولت عباسی، نوشته احمد بن اسماعیل بن سمكه، أبو علی بجلی.
12- تفسیر قرآن (تفسیر الأی التی نزلت فی أقوام بأعیانهم)، نوشته ابن الكلبی، هشام بن محمّد بن سائب.
13- رساله أسد بن عبد اللّه بسطامی نظّار.
14- كتاب منسوب به احفص بن زید، آزاد كرده سائب بن مالك اشعری.
15- كتاب اخبار مهتدی، به روایت عبید الله بن سلیمان بن وهب.
16- كتابی در خواصّ شهرها.
و در برخی موارد نیز از مأخذ مربوط با عنوان كلی یاد می‌كند، همچون: تاریخ سنین خلفا، تاریخ شیعت، یافتم از تواریخ، در جایی دیكر خواندم.
همچنین در برخی موارد بجای یاد كرد كتاب، از اشخاص و نویسندگان مشهوری یاد می‌كند، كه پیداست از نوشته‌های آنان گرفته است، همچون:
أبو مخنف، هشام بن محمّد بن السائب كلبی، ابن مقفّع، محمّد بن اسحاق، احمد بن محمد بن عیسی، و جز اینها، همچنین برخی اشعار عربی از شاعران معروف و جز آنان- گاه با ذكر نام سراینده و گاه بدون آن- نقل شده، كه عبارتند از:
تاریخ قم، مقدمه، ص: 51
1- لامیه مشهور حضرت أبو طالب علیه السلام در مدح رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم.
2- بیتی از معلقّه زهیر بن أبی سلمی مزنی مصری.
3- لامیه مشهور ابن الزّبعری.
4- قطعه‌ای از ابراهیم بن هرمة قرشی، متوفای 176 هجری.
5- بیتی از فرزدق شاعر معروف.
6- ابیاتی از سیّد حمیری.
7- بیتی مشهور از أبو تمّام طائی.
8- بیتی مشهور از حسّان بن ثابت.
9- بیتی از أوس بن حجر تمیمی.
10- بیتی از قثم بن خبیّة عبدی، متوفای سال 80 هجری.
11- قطعه‌ای از احمد بن محمد بن خالد برقی، كه در هیچ منبعی نیامده.
12- قطعاتی از مالك بن عامر اشعری.
13- بیتی از نابغة جعدی.
14- بیتی از كثیر عزّة.
15- قطعه‌ای از دعبل بن علی خزاعی.
16- مجموعه‌ای از رجزهای اشعریان.
17- و قطعات و ابیات دیگری كه از سرایندگان آن اطلاعی نداریم.
ب- دفاتر دیوانی و اسناد غیر مدّون:
از مصادر عمده كتاب، تعدادی از اسناد دیوانی و اداری آن عهد است، كه بیشتر مستوفیان و متصدیان خراج، و ارباب دیوان بر آن دسترسی داشته‌اند، و جزء مصادر مدوّن متداول نبوده، چنانكه برخی از آنها نیز اختصاص به دیوان قم نداشته است، مانند:
تاریخ قم، مقدمه، ص: 52
1- كتاب ری، یا دفتر مالیات دیوان ری.
2- دفتر ثبت انساب اشعریان، كه در آن نام هر فرد اشعری زنده در قم ثبت بوده است.
3- شكایت‌نامه مفصّل یكی از ارباب نهاوند.
4- احكام والیان به جمع‌آورندگان خراج، كه از آن با نام (عقود معقوده و دستورات مختومه به نام ارباب خراج و جهابذ) یاد می‌كند.
5- دفتر ثبت تقدیر ارتفاعات خراج در سال 306 هجری.
برخی دیگر، دفاتر حساب و اسناد دیوان قم بوده است، كه او در دوره حكومت برادرش در قم، از آن بهره برده، و بسیار جاها در متن كتاب- به خصوص در باب دوم- بدان استناد می‌جوید، همچون:
1- دستور جمل القری به قم.
2- دفاتر رساتیق قدیمه.
3- دفاتر دیوان قم.
4- بعضی از دفاتر عتیقه قدیمه كه (عقدنامه جهبذ به قم) در آن بوده است.
5- كتاب ریوع.
6- دیوان فارسی، یعنی دفتری كه متعلق به خراج ایرانیان و مجوسیان بوده.
7- دستورات قدیمه.
8- دیوان آب قم، به حساب و تفصیل ابراهیم بن علی، و محمد بن علی.
9- دستور خراج به كوره قم.
10- دفتر ذكر مالها به قم و نهاوند و همدان.
11- دفتر اصل و قانون مبلغ مال خراج به قم.
12- دستور و عمل عاملان برادرش أبو القاسم كاتب.
13- دفتری در باب خراج قم، به مهر احمد بن محمّد عامل قم.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 53
14- نسخه آل سعد در تقسیم آب قم.
15- نوشته‌ای در مورد چگونگی عمل و دستور جهبذ به قم
16- قباله نو و كهنه.
17- دفتر دیوانی محمد بن علی بن ابراهیم بن علی، و محمد بن عیسی بن عبد الله.
ج- مصادر شفاهی و راویان:
قمّی بسیاری از مطالب كتاب قم را، از افواه راویان- به واسطه یا بی‌واسطه- نقل كرده است، كه نام كسانی كه بی‌واسطه از آنان روایت می‌كند، عبارتند از:
1- ابو القاسم ابراهیم بن علی بن أبی الحسن علوی آوی.
2- ابو القاسم محمدی.
3- ابو القاسم احمد بن عیسی بن احمد.
4- ابو علی عبدیل.
5- احمد بن اسماعیل سمكه نحوی.
6- ابو عبد الله حسین بن احمد موسوی.
7- حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه، كه گویا همه روایات مربوط به قم را از او روایت می‌كند.
8- ابو علی، حسین بن محمّد بن نصر بن سالم.
9- عبد الله بن محمّد بن علی جعفری.
10- ابو الحسین، علی بن محمد بن جعفر بن خزیمه أسدی منجّم.
11- علی بن موسی اوسته (یا اوشته).
12- ابو الحسین، عیسی بن علی علوی عریضی.
13- از شخصی كه از او با نام (شیخ قزوینی و غیره كه مرا روایت كردند).
تاریخ قم، مقدمه، ص: 54
همچنین قمی از تعداد زیادی از راویان روایت كرده است، كه با توجه به سلسله طبقات روات، نمی‌تواند مستقیما از آنها روایت كرده باشد، بلكه واسطه یا وسائطی در میان باید باشد، كه قمی از آنها یاد نكرده، و یا به احتمال فراوان از اصل یا كتابهای روایی آنان كه در آن دوره متدوال بوده روایت كرده است، همچون: ابن أبی زیاد- أبو عبد الله- احمد بن محمد- اسماعیل بن كثیر- حسن بن محمد- ابو الفضل حسین بن علی بن حسن بن عیسی بن محمد بن علی بن جعفر الصادق علیه السلام- ابو الفضل حسین بن حسن عمید زهری- سعد بن عبد الله بن أبی خلف اشعری- سلمه- سلیمان بن راشد- سهل بن زیاد- علی بن عیسی- علی بن یحیی منجّم- أبو الحسن عیسی بن علی بن حسن علوی عریضی- فضل بن شاذان- محمد بن حسین بن أبی الخطّاب اشعری- محمد بن علی ماجیلویه- محمد بن عیسی یقطینی- محمد بن یحیی- و جز اینها.
همچنین قمی در بسیاری از موارد، از منابع و مصادر شفاهی خود با عنوان كلی یاد می‌كند، چنانكه می‌گوید:
مشایخ علویه- روات اشعریه- راویان فتح‌های بلاد اسلام- اهل دانش و معرفت به خراج قم- بعضی از كتّاب دیوان قم- راویان قم- علماء مدینه- روات عجم- راویان عرب به قم- مشایخ قم- اهل قم- جمعی از ثقات- بعضی از مشایخ- بعضی از مشایخ قم- بعضی راویان عرب- بسیاری از مشایخ و پیران قم- بعضی از متقدمان.
و گاهی منابع قمی از این نیز مبهمتر و كلی‌تر است، چنانكه می‌گوید:
چنین رسیده است به من- روایت است- روایت كرده‌اند- راوی چنین كوید- بعضی كویند- حكایت كنند- دیكران كفته‌اند- از بعضی روایت است.
ه- اسناد و وثائق تاریخی:
از دیگر امتیازات كتاب قم آن است كه، قمی برخی از اصول ارزشمند اسناد دیوانی را به
تاریخ قم، مقدمه، ص: 55
طور كامل نقل كرده است، كه در برخی موارد مترجم تاریخ قم، ترجمه فارسی آن را بهمراه اصل عربی آن آورده است، این موارد عبارتند از:
1- متن عربی تهنیت‌نامه صاحب بن عبّاد، به هنگام بازگشت ابو الحسن موسی بن احمد رضوی- نقیب سادات قم- از سفر حجّ خانه خدا.
2- متن عربی حكم امیر المؤمنین علیه السلام به متولی امور صدقات.
3- دو متن اصلی ضمانت‌نامه‌ای كه جهبذان و جمع‌كنندگان خراج قم به دیوان می‌داده‌اند.
4- نسخه برات مال صدقات.
5- صورت مجلس و گواهی مورخ شعبان 255 هجری، برای محمد بن مجمّع، عامل خراج قم.
6- صورت تعهدنامه ده نفر از متصدیان جمع‌آوری خراج قم.
7- نسخه ناطق به مال و خراج قم.
8- دفتر ذكر مال‌ها به قم.
9- دفتر مبلغ مال و خراج به كوره قم، در سال 278 هجری.

*** ویژگیهای كتاب تاریخ قم:

علاوه بر آنچه گذشت، كتاب قم دارای ویژگیهای منحصر به فردی است، كه بر ارزش این كتاب، به عنوان یك كتاب در بردارنده حوادث و وقایع تاریخی می‌افزاید، برخی از این خصوصیات عبارتند از:
1- توجّه به جنبه‌های شهرسازی اسلامی و لوازم آن، از قبیل: سرای حكّام و والیان، زندان، دار الضّرب، سرای خراج، و جز اینها از ساختمانهای حكومتی، و مسجد جامع، و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 56
مساجد محلّات، و مدارس و بقعه‌ها و دیگر تاسیسات مذهبی، محله‌ها و میدانها، و گذرها، و خانه‌ها، و حمّامها، و سراها و كوشكها، و دیگر لوازم زندگی عامه مردم، بیان چگونگی تقسیم آب برای مصارف كشاورزی و خانگی و صنعتی (آسیاها)، توسط نهرها و جویهای كوچك و كاریزها، بویژه در شهر كم آبی همچون قم.
2- شرح و بسط چگونگی جمع‌آوری خراج سالیانه، از زمینهای كشاورزی و باغها، كه یكی از معضلات تاریخی شهر قم بشمار می‌آمد، و بخاطر آن مردم سالیان دراز در سختی و زحمت بودند، و همواره جنگ و نزاع میان زمین‌داران، با متولیان خراج برای كاستن از نرخ خراج، و اینان با دیوان خراج در بغداد، برای تأخیر پرداخت برقرار بود. دریافت خراج كه بر پایه مساحت زمینهای كشاورزی، و نرخ خراج سالیانه بر مبنای مقدار كشت و درخت و چهارپا و بردگان و اهل دمّه قرار داشت، از مشكلاتی بود كه هر والی و متولّی خراجی با آن گریبانگیر بوده، تاریخ قم به تفصیل به بیان مشكلات مردم قم، و میزان خراج، و مقدار زمینهای كشاورزی، و نرخ خراج، و تعداد دفعات اندازه‌گیری و مساحت قم، و چگونگی آن، و واحد اندازه‌گیری، و زمینهای معافه و مستثناة، و نام مسّاحان، و دوره‌هایی كه در آن مساحت انجام گرفت، و ارتفاع قیمتها و كاهش آن پس از هر مساحت، و چگونگی جمع آوری خراج، و مقدار آن، و وزن پول پرداختی و نوع آن، از درهم و دینار، و هزینه و مصارف جانبی جمع‌آوری، همچون رسوم پرداختی به جهبذ و همراهان او، و متولّی تحویلات و كتّاب أحیاز، و نویسندگان قباله‌ها و ضمانها، و متولیّان غلّات و چهارپایان، رئیسان محلّه‌ها، بوّابان، پیكها و فیوج، عاملان رستاقها، وكلا و امناء و ناظران، و جز اینها از كارمندان دار الإمارة و دیوان خراج، به تفصیل سخن گفته است، و در این رابطه با اعتماد بر اسناد و مدارك حكومتی، آگاهیهای ارزشمندی درباره كشت و زرع و گیاه، و زمین و مساحتهای متداول در آن دوران ارائه می‌كند.
3- ارائه آمارهای تفصیلی و دقیق درباره جنبه‌هایی از فعالیتهای عمرانی و آبادانی شهر
تاریخ قم، مقدمه، ص: 57
قم، كه سبب شكوفائی اقتصادی و توسعه آن گردید، و در هیچ منبعی جز این كتاب نیامده است، همچون: تعداد كاریزهای قم در دوره ساسانی و اسلامی، با ذكر خصوصیات، و میزان آب‌دهی، نوع آب (شورآب یا خوشاب)، وضعیت آب رودخانه قم، و چگونگی تقسیم آب آن برای مصارف گوناگون، و جویهای متفرع از آن، و تعداد آنها، و میزان آب‌گیری آن، آسیابهای قم بر روی رودخانه قم و شعبات آن و تعداد آنها.
4- توجه گسترده و دقیق و فنّی به نواحی پیرامون شهر قم، به ذكر طسوجها یا نواحی، و سپس رستاقها یا دهستانها، و سپس دیه‌ها و روستاهای كوچك، و در نهایت باغها و مزارع مستقل، كه در این راستا نام دهها طسوج و ناحیه و دهستان، و صدها دیه و مزرعه و باغ آباد و ویران، با ذكر نامهای كهن و كنونی آنها، و علت نام‌گذاری، مالكان كنونی، میزان محصولات كشاورزی، و جنس و نوع و مقدار آن، انواع درختها و درختچه‌ها، و میزان محصول‌دهی سالیانه آن، و نرخ خراج متعلق به هر یك از تولیدات كشاورزی و دامی، و ذكر زمینها و باغهای موقوفه و سلطانی و معاف از پرداخت خراج، و حیازات و زمینهای محوزه و غیره.
5- اشاره به برخی از ویژگیهای جغرافیایی قم از قبیل كوهها، دشتها، صحراها، و بیابانها، معادن، دروازه‌ها و بابها، راهها، دریاچه نمك، چشمه و كوه نمك، قلاع تاریخی، میلها و علامتها، آتشكده‌ها، باروی قدیم و جدید قم، طلّسمهای متنوع، و جز اینها.
6- بخش پایانی كتاب (فصل پنجم)، كه در بر گیرنده رساله‌ای است درباره تاریخ خاندان اشعری، از دورانهای كهن تا نیمه قرن نخست هجری، كه به علت دارا بودن اطلاعات منحصر به فردی درباره پیشینه این خاندان یمنی، و حوادث و وقایع تاریخی، و شخصیتهای با نفوذ و صاحب نام آنان، از ارزش فراوانی برخوردار است.
7- فصل دوم از باب سوم كتاب قم، كه به هجرت گروههای بزرگی از خانواده‌های طالبی و علوی پرداخته، اطلاعات ارزشمند و كم نظیر، بلكه منحصر به فردی از هجرت تیره‌های هاشمی، از شهرهای حجاز و عراق و جز اینها به شهر قم را در بر دارد، كه به سكونت و زاد و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 58
ولد، و فرزندان و نوادگان و بزرگان و نامداران و نقیبان و بقعه‌های آنان پرداخته است.
8- ترجمه تاریخ قم دارای ارزش مضاعفی، از جهت ملاحظات جنبه‌های زبان‌شناسی، و دارابودن واژه‌های فارسی كهن، و كلمات فارسی متعلق به گویش قمی، یا گویش بخشهای مركزی ایران می‌باشد، كه مورد توجه زبان‌شناسان قرار داشته است «1»، علاوه بر آن كه متن ترجمه تاریخ قم، یكی از نمونه‌های ممتاز نثر فارسی در سالهای آغازین قرن نهم هجری بشمار می‌رود.
اینها نمونه‌های از ویژگیهای منحصر به فرد كتاب تاریخ قم است، و تفصیل دیگر ویژگیها كتاب جایگاهی جز این پیشگفتار دارد،
و بطور فشرده بهترین ارزیابی درباره این كتاب، گفتار قم‌شناس خبیر سید حسین مدرس طباطبایی است، كه می‌گوید:
(كتاب قم اثری بسیار مهم بوده، كه از آن فوائد و آگاهی‌های بسیار نادر و منحصر به دست می‌آید، از همین قسمت بازمانده و مترجم، بسیاری چیزها در بررسی‌های تاریخی و زبان‌شناسی، و رسوم قدیم كشاورزی، و تقسیم آب، و خراج زمین‌ها، و جز آن دانسته می‌شود، كه نظیر آن را در هیچ جای دیگر نمی‌توان یافت، در بسیاری از تحقیقات نو شرقی و غربی، در این گونه مسائل از این مأخذ به حدّ كمال سود جسته شده است، كه نمونه آن را در مالك و زارع لمبتون می‌بینیم) «2»

ترجمه تاریخ قم و مترجم آن:

متن عربی كتاب قم از هنگام تدوین در سال 379 هجری، تا سالهای نخستین قرن نهم
______________________________
(1). نگاه كنید به: نشر دانش، شماره اول سال بیستم، ص 30.
(2). كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 36.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 59
هجری، در دسترس اهل علم قرار داشت، لیكن در سال 805 هجری، به تشویق یكی از امیران خاندان صفی- حاكمان محلّی قم- متن عربی به زبان فارسی برگردانده شد، و با ترجمه آن متن اصلی و عربی آن از میان رفت، و تا كنون پس از گذشت بیش از پنج قرن اثری از آن یافت نشده، و تمامی كوششها و جستجوها برای یافتن اثری از آن بی‌نتیجه مانده است، و به فرموده علّامه سید عبد العزیز طباطبایی رحمه اللّه، به احتمال قوی متن عربی كتاب قم به سرنوشت بسیاری از اصول اربعمأئة- كه پس از تدوین مجموعه‌های حدیثی كتب اربعة، و ضمیمه‌شدن اخبار و روایات آن اصول در مجموعه‌های فراگیر، نیاز به مراجعه و استنساخ آنها كم شد، و بتدریج نسخه‌های كهن باقیمانده بر اثر حوادث روزگار از میان رفت- گرفتار آمده است.
مترجم تاریخ قم، تاج الدین حسن خطیب، ابن بهاء الدین علی بن حسن بن عبد الملك قمی، از ادیبان و فاضلان قم در اوخر قرن هشتم و نیمه نخست قرن نهم هجری است، (متوفای پیش از رمضان سال 847 هجری)، وی كه مردی ادیب و دانشمند و متبحّر در ادبیات فارسی و عربی بود، به خواهش و تشویق حاكم قم خواجه ابراهیم بن محمود بن محمد بن علی صفّی (یا به تعبیر مترجم كه پس از چند سطر تعریف و تمجید ولی‌نعمت خود، نام او را این گونه آورده:
(الخواجه فخر الحقّ و الدنیا، و الدولة و الدین، عماد الاسلام و المسلمین، ابراهیم بن الصّاحب الأعظم السعید، المغفور المبرور، مولی الوزراء فی زمانه، الواصل الی عفو اللّه و غفرانه، الخواجه عماد الدولة و الدین، محمود بن الصاحب السعید المرحوم المغفور، الخواجه شمس الدولة و الدین، محمد بن علی الصفی، خلّد الله تعالی ظلال عواطفه و اشفاقه، و نوّر قبور مواضیه و اسلافه).
در سالهای 805 و 806 هجری (در سنه خمس و ست و ثمانمأة) آن را از عربی به فارسی برگرداند، (تا چنانچه عربیّت‌دانان از آن مستفید شوند، فارسی‌خوانان نیز از آن مستفید شوند).
از او فرزندی می‌شناسیم، به نام (بهاء الدین حافظ كاتب قمّی)، كه خط خوشی داشته، و نسخه اصل كتاب قم كه در این تحقیق مورد استفاده قرار گرفته به خط نسخ نستعلیق
تاریخ قم، مقدمه، ص: 60
زیبای اوست. «1»

نسخه‌های خطی كتاب تاریخ قم:

به نظر می‌رسد هنگامی كه تاج الدین حسن قمّی خطیب، در سال 806 هجری قمری از ترجمه كتاب قم فراغت یافت، به دلیل آشفتگی وضعیت سیاسی قم، و بركناری خواجه ابراهیم ابن محمود صفّی (حاكم قم) كه پشتیبان و مشوّق او در كار ترجمه بود، هرگز فرصت فراهم‌آوردن نسخه پاكنویس‌شده‌ای، كه بتواند آن را به حاكم قم تقدیم كند، یا در اختیار اهل علم قرار دهد نیافت، و ظاهرا سیاهه ترجمه او تا چند دهه از دسترس بدور بود، از این رو یادی و نقل قولی و یا استنساخی از نسخه اصل بخط مترجم نشده است، عاقبت در سال 837 قمری فرزند مؤلف همّت نموده، و نسخه ارزشمندی از كار ترجمه پدر فراهم آورد، گرچه بهاء الدین حسن در پایان نسخه خود اشاره‌ای به نسخه دستخط پدرش ندارد، و ادّعای استنساخ از روی آن را نمی‌كند، لیكن طبیعی است كه فرزند از نسخه دستنویس پدر- كه اینك سالهای پایانی عمر خود را می‌گذارند- برای فراهم آوردن كتاب استفاده كرده باشد، و شاهد بر این گفتار، آن است كه بهاء الدین حسن در خاتمه نسخه دستنویس خود، كتابت را به اشاره (الخواجه زین الدولة و الدینا و الدین) یعنی همان خواجه ابراهیم بن محمود صفی، كه به تشویق او كتاب قم ترجمه شد، و در هنگام نوشته‌شدن نسخه دوم، بیش از سه دهه از زوال حكومت او می‌گذشت دانسته. آنگاه در ادامه می‌گوید:
و قد وقع الفراغ من تحریره، یوم الاثنین، السابع و العشرین من شهر ذی حجّة الحرام، سبع و ثلاثین و ثمانمائة هجریّه.
كه نشان می‌دهد او از نسخه پدر كه پایان آن با عبارات طمطراق مدح و ثنا برای تقدیم
______________________________
(1). نگاه كنید به: كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 38، و اعیان الشیعة: 5/ 174.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 61
به حاكم قم نوشته شده بود، استفاده كرده، و تنها دو سطر كه همان سال تحریر دوم آن می‌باشد را بدان افزوده، و شاید دور نباشد كه مراد او از كلمه (تحریر) معنای حقیقی آن باشد، یعنی پدر برای فراهم‌آوردن نسخه‌ای از ترجمه، از فرزندش یاری گرفته، و با املای پدر از روی سیاهه سالهای 805 و 806 قمری، و تحریر فرزند، در سال 837 قمری نسخه اصل ترجمه فراهم آمده ظاهرا این نسخه نزدیك به سه قرن بعد تنها نسخه شناخته‌شده این كتاب در شهر قم بود، و نسخه‌ای جز آن وجود نداشت، یا ما از آن بی‌اطلاعیم، و احتمالا نقل قولهایی كه در منابع این دوره آمده، از این نسخه باید باشد. بعدها در آغاز قرن سیزدهم- یا در نیمه آن- و پس از آن نسخه‌های دیگری از این كتاب فراهم آمد، كه این نسخه‌ها تا آنجایی كه نگارنده فحص و جستجو نموده است، و در دسترس می‌باشد، عبارتند از:
1- نسخه كتابخانه ملی ایران، به شماره 2472، بخط نستعلیق، در 218 برگ، مؤرخ به سال 837 ه ق «1» از این نسخه از این پس با نام (اصل) یاد می‌شود.
2- نسخه كتابخانه آیة الله مرعشی رحمه اللّه به شماره 12404، بخط نسخ و نستعلیق شكسته، در 143 برگ، كاتب محمد كاظم خان فرزند محمد حسین خان كاشانی، تاریخ كتابت 1281 ه ق. «2» از این نسخه از این پس با نام نسخه «2» یاد می‌شود.
3- نسخه كتابخانه آیة الله مرعشی نجفی رحمه اللّه، به شماره 7216، بخط نسخ، در 170 برگ، كاتب عباسقلی مشیر أفخم كاشانی، بتاریخ 22 جمادی الاول 1326 قمری. «3» از این نسخه از این پس با نام نسخه (3) یاد می‌شود.
4- نسخه كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، به شماره 2/ 142 ب، بخط نستعلیق، مورخ
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملی ایران: ج 5/ 647.
(2). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه بزرگ آیة الله العظمی مرعشی نجفی رحمه اللّه: ج 31/ 360.
(3). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه بزرگ آیة الله العظمی مرعشی نجفی رحمه اللّه: ج 19/ 27.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 62
سال 1307 قمری، كه از روی نسخه اصل در لندن كتابت شده است «1»
5- نسخه كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، به شماره 1/ 142 ب، بخط نستعلیق، مورخ 1307 قمری «2»
6- نسخه كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، به شماره 187، مورخ ذی قعدة سال 1229 قمری «3»
7- نسخه كتابخانه شماره 2 مجلس شورای اسلامی (كتابخانه مجلس سنای سابق)، بخط نستعلیق، در 135 برگ، كاتب علی حسینی، بتاریخ 1202 یا 1252 قمری «4»
8- نسخه كتابخانه مجلس شورای اسلامی، به شماره 5651، بخط نستعلیق شكسته، در 276 برگ، كاتب ابو القاسم گلپایگانی، بتایخ 1275 قمری «5»
9- نسخه كتابخانه مجلس شورای اسلامی، به شماره 5651، بخط نسخ، در 151 برگ، از نسخه‌های قرن 13 قمری «6»
10- نسخه خطی كتابخانه مدرسه سپهسالار، به شماره 1467، بخط نستعلیق شكسته، در 212 برگ، كاتب مهدی بن شیخ حسن قمی، بتاریخ شوال 1295 قمری. «7»
11- نسخه كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، به شماره 122/ ج، بخط نستعلیق، بتاریخ 1300 قمری، این نسخه در تملّك خاتم المحدّثین مرحوم میرزا حسین نوری (صاحب مستدرك الوسائل) بود، و بعدها بدست محمد قزوینی رسید، و بر حواشی برخی صفحات آن
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی دانشكده ادبیات: 76
(2). فهرست نسخه‌های خطی دانشكده ادبیات: 76
(3). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران: ج 2/ 65.
(4). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس سنا: ج 2/ 43
(5). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی: ج 17/ 106
(6). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی: ج 36/ 168
(7). فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار: ج 3/ 301.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 63
دستخط او می‌باشد. «1»
12- نسخه آستانه مقدسه حضرت معصومة علیها السلام، به شماره 4: 73- 6010، بخط نستعلیق شكسته، در 188 برگ، بتاریخ شوال 1300 قمری. «2»
13- نسخه كتابخانه ملك، به شماره 3913، بخط نستعلیق شكسته، در 139 برگ، از خطوط قرن 13 قمری. «3»
14- نسخه كتابخانه ملی ایران، به شماره 2025، بخط نستعلیق، در 218 برگ، بتاریخ 1313 قمری «4»
15- نسخه مؤرخ سال 1001 قمری، كه در مقدمه كتاب قم، چاپ سید جلال الدین تهرانی به آن اشاره شده، و از محل نگهداری آن آگاهی نداریم.
گر چه میان نسخه‌های سابق الذكر تفاوتهای عمده‌ای- بجز آنچه كه بطور طبیعی میان نسخه‌های متعدد یك كتاب، از نسخه بدل، و تحریف برخی كلمات، و افتادگیهای صفحات پایانی، و جز اینها از عوارض طبیعی نسخه‌برداری كاتبان پیش می‌آید، و جز یك مورد كه بدان اشاره خواهد شد- دیده نمی‌شود، اما دكتر سید حسین مدرسی طباطبایی، می‌گوید:
(نسخ موجود ترجمه كتاب قم تا آنجا كه دیده‌ایم، به دو اصل بازگشت می‌كند:
نسخه (آ): كه چندین نسخه بر اساس آن در دست است، این نسخه تا چند صفحه از آغاز باب پنجم را داراست، و با نسخه (ب) كه پس از این یاد می‌شود پاره‌ای جدایی‌ها، و در برخی موارد بر آن افزوده‌هایی دارد، كه یك نمونه آن نامه صاحب بن عبّاد به أبو الحسن موسی بن احمد رضوی نقیب قم، كه جای آن سطر 16 صفحه 220 نسخه چاپی است، پس از عبارت:
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی دانشكده ادبیات: 76
(2). فهرست آستانه حضرت معصومه علیها السلام: ص 85
(3). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملی ملك: ج 2/ 88
(4). فهرست كتابخانه ملی ایران: ج 5/ 23
تاریخ قم، مقدمه، ص: 64
(صاحب الجلیل، كافی الكفات، أبو القاسم اسماعیل بن عبّاد بدو نامه نبشت و او را به معاودت از حجّ خانه خدای تعالی، و مراجعت با شهر خود تهنیت كرد، و من آن نسخه را به سبب نیكویی عبارت در این موضع بنبشتم).
نسخه (ب): كه قدیم‌ترین نسخه كتاب است، لیكن كاملترین آنها نیست، نسخه شماره 2472 كتابخانه ملی، نوشته فرزند مترجم تاریخ قم، بهاء الدین بن حسن بن علی بن حسن بن عبد الملك، در 27 ذ ح- 837 كه تا اواخر دوره قاجار در قم بوده، و سپس سید عبد الرحیم خلخالی آن را به دست آورده و پس از درگذشت او به كتابخانه ملی رفته است).
لازم به تذكر است كه بررسی نسخه‌های سابق الذكر، هیچ تفاوت جدّی میان آنها را نشان نمی‌دهد، تا بتوان آنها را به دو اصل بازگرداند، بلكه معتقدم كه همگی بر پایه یك اصل نوشته شده، و وجود برخی جدائیهای جزئی، یا تفاوت در ضبط كلمات و نامها طبیعی و متعارف است، تنها اختلاف جدی متعلّق به نامه صاحب بن عبّاد است، كه احتمال می‌رود بعدها توسط برخی ناسخان از حاشیه برخی نسخه‌ها به متن راه یافته باشد، وضعیتی كه آگاهان از نسخه‌های خطی به فراوانی وقوع آن آگاهند. از این رو بتحقق می‌توان گفت كه نسخه (اصل) در برگیرنده تمام ترجمه‌ای است كه مترجم طی دو سال تلاش آن را فراهم آورده است، گذشته از آن كه دارای ویژگیهای منحصر به فردی است، كه اشاره به آنها ضروری است.

ویژگیهای نسخة أصل كتاب قم:

نسخه أصل تاریخ قم كه در سالهای آغازین قرن نهم هجری كتابت شده، علاوه بر دارا بودن ویژگیهای سبك نثر آن دوران، دارای خصوصیاتی است كه اشاره به مهمترین آنها خالی از فایده نخواهد بود:
1- كتاب در مجموع دارای نثر فارسی روان، و بدور از جملات مسجّع و مقفّی، كه شیوه
تاریخ قم، مقدمه، ص: 65
كتابت متداول آن دوران بوده می‌باشد، و مترجم تا حدّ امكان سعی در اختیار و انتخاب كلمات معادل فارسی، برای برگردان كلمات و اصطلاحات عربی نموده، كه در این تلاش خود تا حدّ زیادی موفق می‌باشد، لیكن از آنجایی كه در آن دوره كلمات و جملات و اصطلاحات عربی همچنان در میان مردم، و در محاورات عامیانه، و نوشته‌های عالمان رایج و متداول بوده است، از این رو مترجم برای رساندن مطالب كتاب، و معقول افتادن ترجمه خود در نظر حاكم قم، و خوانندگان آن، چاره‌ای جز همراه كردن كلمات عربی با برگردان فارسی آن نداشته است، كه به نمونه‌های آن اشاره خواهد شد.
2- تفاوتهایی در رسم الخط متداول كنونی، با آنچه در دستنوشته آمده است دیده می‌شود، مهمترین این تفاوتها عبارتند از:
* استفاده از حرف جیم بجای حرف چ، مثل: جنین، جه، جهل، آنج.
* استفاده از حرف كاف برای گاف، مثل: كرداند، كردید.
* استفاده از همزه كسره‌دار (ء) بجای پسوند (ی)، مثل: واسطه، قلعه، مولاناء، مالهاء، نامهاء، جویهاء، آفریده.
* استفاده از (ب) بجای (پ)، مثل:، بدید، بادشاه.
* استفاده از (ذ) بجای (د)، مثل: براذران، پذر، بذین
* چسبانیدن (به ب) متعدی به كلمات و اعلام و ضمایر، مثل: بشمشیرها، بعربی، بفارسی، باستقلال، بذینجانب
* استفاده از تاء قصیره (ة) بجای (ت) طویله، كه در رسم الخط عربی متداول است، مثل:
فتوة، سخاوة، ولادة، قضاوة، دواة، و استعمال عكس آن كه در عربی نامتداول است، مثل:
شیعت
* استفاده فراوان از حرف (با) بجای (به)، مثل: با شهر خود معاودت كرد.
* استفاده فراوان از تركیب و ضمیمه نمودن كلمه عربی، برای معادل كلمه فارسی، مثل:
تاریخ قم، مقدمه، ص: 66
جاهل و نادان، علم و دانش، عجب و تكبر، هوی و تعصب، بقعه و خطّه، رعاة و شبانان، تكاسل و تهاون، تعدّی و جور، عنف و درشتی، تلف و هلاك، داهیه و مصیبت، تمرد و سركشی، بلدیه و همشهری، شجاع و دلیر، درب و كوچه، محبس و زندان، عدالت و سویّت، باغات و بساتین، چاره و حیلت، اربابان و خداوندان، اطلاق و رهانیدن، فرائض و رسوم.
* اختلاف در ضبط نام اعلام و اماكن، بدین گونه كه در سر تا سر كتاب، یك نام با ضبطهای متفاوت آمده است، مثل: اصباهان، اصبهان، اصفهان، اصپاهان، اسپاهان، اصفاهان/ در پل، دزپل/ آتشكده، آتش كذه/ انوشروان، انوشیروان/ هارون، هرون/ گودرز، كودرز/ قباد، كباد، كواد، غباد/ مادرانی، مادرائی، مادرای/ أبو صدام، أبو صدیم، أبو الصدیم/ ابر شتجان، ابرستجان، ابرشتیجان/
* حذف كلمه (بن) از میان نام دو شخص، مثل: عبد الله جعفر، عبد الله حكیم، عبد العزیز دلف، حجّاج یوسف، عبید الله زیاد.
* حذف ضمیر پسوند (ه) از آنكه، و ضبط آن به شكل (آنك) در سر تا سر كتاب
* حذف الف میانی نام اعلام، چنانكه در رسم الخط عربی كهن متداول است مثل: اسحق، اسمعیل، ملك.
* ضبط و استعمال و جمع‌بندی برخی كلمات، كه بر طبق دستور زبان عربی و فارسی نادرست است، مثل: مراغبه بجای مراقبه، صلح بجای صالح، روندی بجای راوندی، اشاعرة بجای اشعریان، مقاسمت آبهاء، قناءان، سئم یا سؤم بجای سوّم.
* استعمال ناصحیح از كنیه در آغاز نامها، بدون رعایت حالتهای رفع و نصب و جرّ، در أبو و أبی و أبا، از این رو مشاهده می‌شود كه نام یك شخص در یك حالت صرفی به سه صورت، مثلا: أبو حسین، أبا حسین، أبی حسین آمده است، و احتمالا این آشفتگی ناشی از وسواس مترجم در نقل نامهای نسخه أصل عربی است، كه در آن با رعایت قواعد صرف عربی، نام یك شخص در حالتهای مختلف به صورتهای متفاوت ضبط گردیده
تاریخ قم، مقدمه، ص: 67
و جز این موارد كه در پاورقیهای كتاب بدان اشاره شده است.

روش تحقیق كتاب قم:

همان گونه كه پیشتر گذشت كتاب قم دارای ویژگیهای متنوعی است، كه آن را در ردیف كتابهای منحصر به فرد و ارزشمند قرار داده است، از این رو از هنگام نخستین چاپ حروفی آن، مورد توجه محققین و دانشمندان قرار گرفت، این كتاب نخستین بار در سال 1313 شمسی، برابر با سال 1353 قمری «1» با تصحیح و تحشیه سید جلال الدین طهرانی «2» (مدرس
______________________________
(1). فهرست كتابهای چاپی فارسی: ج 1/ 1121.
(2) سید جلال الدین ابن شیخ الاسلام حاج سید محمّد علی طهرانی (متولد 1272 ش- 1364 ش) از عالمان دولتمرد، و دولتمردان عالم و دانشمند دوره پهلوی است. خانبابا مشار در مؤلفین كتب چاپی: ج 2/ 359، درباره او می‌گوید: (در طهران متولد شده، سالها مدرس علوم معقول بوده، و متخصص در ریاضیات عالیه و نجوم است، و اكنون عضو آكادمی بین المللی تاریخ علوم نجوم، و منجّم رصدخانه سلطنتی بلژیك، و محقّق دار العلم بروكسل، و عضو مؤسس و دائمی انجمن نجومی فرانسه، و عضو انجمن دولتی تاریخ علوم بلژیك است، در سال 1325 پس از دوازده سال توقف در اروپا بطهران مراجعت كرد، و مشاغل مختلفه را عهده‌دار گردید: وزیر مشاور و معاون نخست‌وزیر، وزیر پست و تلگراف، نماینده ایران در كنفرانس بین المللی رادیو، نماینده ایران در كنفرانس كارژنو، نایب التولیة آستان قدس، استاندار خراسان، وزیر مختار ایران در بلژیك). تهرانی تا سالهای میانی چهل شمسی یكی از مشاوران محمد رضا شاه پهلوی بشمار می‌رفت، لیكن بعدها خانه‌نشین شد، و در خانه خود كه در انتهای شمالی خیابان ری (آخرین كوچه سمت چپ پیش از سه راه امین حضور) قرار داشت، رصدخانه‌ای ساخت و در آن به تحقیق و مطالعه در رشته مورد علاقه‌اش، یعنی نجوم و هیئت پرداخت، و شاه بهمراه همسرش در یك نوبت از رصدخانه او دیدن كرد، حاصل این دوره خانه‌نشینی 14 كتاب تحقیقی است، كه یكی از آنها تاریخ قم می‌باشد، آخرین منصب سیاسی او ریاست شورای سلطنت بود، كه محمد رضا شاه پهلوی هنگام فرار از ایران در سال 1357 شمسی او را به ریاست آن شورا منصوب نمود، لیكن تهرانی پس از چند روز به پاریس مسافرت كرد و به حضور امام خمینی رحمه اللّه
تاریخ قم، مقدمه، ص: 68
علم معقول و متخصص در علم فلك و ریاضیات عالیه، بانضمام فهرست اعلام و اماكن) در مطبعه مجلس، در حجم وزیری به چاپ رسید، مصحح در مقدمه كوتاه چاپ دوم كتاب می‌گوید: (ما آنرا از روی نسخه كه بسال 1001 تحریر شده بطبع رسانیدیم)
این چاپ كه به سبك چاپهای تحقیقاتی آن دوران فراهم آمده، در 351 صفحه (305 صفحه متن+ 46 صفحه فهرست)، و با اعتماد بر یك نسخه خطی، و دارای تعلیقات و حواشی بسیار كم، كه بیشتر اشاره به نسخه بدلها، و برخی توضیحات مختصر است می‌باشد، و در حقیقت این چاپ را می‌توان شكل دیگری از نسخه خطی با حروف سربی، و در شمارگان بیشتر بحساب آورد، از این رو تمامی اغلاط و اشتباهات و آشفتگیهای متداول نسخه‌های خطی، و خطانویسی كاتبان نسخه‌ها به این چاپ سرایت كرده و راه یافته است، و تلاشهای محقق برای تصحیح بسیای از متون كتاب، به علت یكتا بودن نسخه خطی بی‌نتیجه مانده است، لیكن در عین حال تلاش محقّق برای بیرون آوردن كتاب قم از انحصار چند نسخه، و یك یا چند كتابخانه شخصی و عمومی، و در دسترس قرار دادن، و آگاه كردن اهل علم به ارزش و جایگاه كتاب، تلاشی موفق و قابل تقدیر است، از این رو از هنگام انتشار نخستین چاپ حروفی آن- كه مورد استقبال مجامع علمی آن دوران قرار گرفت- این كتاب تا كنون به عنوان تنها مرجع تاریخ قم كهن شناخته شده، و همواره از این چاپ در تحقیقات بعدی یاد
______________________________
رسید، و ضمن غیر قانونی دانستن سلطنت پهلوی، از ریاست شورای سلطنت استعفا داد، تهرانی با یك زن بلژیكی در دوران مأموریتش در بلژیك ازدواج كرد، لیكن هرگز بچه‌دار نشد، عاقبت در نیمه مرداد سال 1366 شمسی در پاریس درگذشت، بنا بر وصیت كتابخانه‌اش كه در آن نسخه‌های خطی متعلق به علم نجوم هیئت و اسطرلابها و دیگر لوازم ستاره‌شناسی بود، به كتابخانه آستان قدس رضوی اهداء گردید. جنازه او سالها در سردخانه فرانسه باقی ماند، عاقبت در اواخر شعبان سال 1414 هجری برابر با 1372 شمسی، جنازه او از فرانسه به مشهد منتقل، و در راهروی جنوب غربی رواق دار الزهد، در قبری كه پیشتر و در دوران نایب التولیه‌ای خود آماده كرده بود، در نزدیكی قبر مادرش به خاك سپرده شد.
تاریخ قم، مقدمه، ص: 69
شده است. این كتاب مجددا در سال 1361 شمسی، با اضافه مقدمه كوتاه نیم صفحه‌ای از محقق، و یك صفحه غلطنامه در پایان كتاب، توسط انتشارات توس به شكل چاپ أفست طبع گردید.
با توجه به گذشت بیش از 75 سال از نخستین چاپ كتاب، نیاز به احیای مجدد آن، با رعایت ضوابط و اصول و استانداردهای نوین تحقیق متون كهن ضروری به نظر می‌رسید، از این رو پس از آنكه از تحقیق و چاپ كتاب انوار المشعشعین فی ذكر شرافه قم و القمیّین، در سه جلد و ریاض المحدثین فی ترجمة الرواة و العلماء القمیّین من المتقدمین و المتأخرین در یك جلد، نوشته شیخ محمد علی بن حسین نائینی اردستانی كچوئی قمّی (متوفای سال 1335 ه) كه مورد عنایت و تقدیر بسیاری از محققان و عالمان قرار گرفت، فراغت یافتم، پیشنهاد برخی از دوستان و سروران گرامی، بویژه حضرت حجة الاسلام و المسلمین دكتر سید محمود مرعشی را، برای اقدام به تحقیق كتاب قم- گر چه خود را لایق به انجام آن نمی‌دانستم- پذیرفته، و به مقدمات تحقیق آن همت گماردم، و پشتیبانی و دلگرمی و تشویق این عزیزان، مشوّق من در تحقیق این كتاب بود، و امیدوارم كه در انجام این كار موفق بوده، و مورد قبول قرار گیرد.
برای تحقیق كتاب كارهای فراوانی انجام گرفته است، كه نیازی به اشاره تفصیلی به برخی از آنها، همچون بازنویسی نسخه خطی، مقابله چاپی با نسخه خطی، غلطگیری، مقابله مجدد، و بازخوانی نهائی، و بازخوانی جهت استخراج فهارس، و جز اینها كه لازمه هر تحقیق صحیح و اصولی است نمی‌باشد، از این‌رو تنها به نكات ضروری و مهم در رابطه با تحقیق می‌پردازم، كه عبارتند از:
1- با توجه به ویژگیها و مزایای نسخه «اصل»، كه پیشتر درباره آن سخن گفتیم، او را اساس و پایه كار در این تحقیق قرار دادیم، همچنین از دو نسخه (1) و (2) كه هر كدام نمونه‌ای از نسخه‌های الف و ب (بنا به اعتقاد و نظر دكتر مدرسی) می‌باشند یاری جستیم، و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 70
در برخی موارد به ضبط كلمات در نسخه چاپی نیز اشاره شده است.
2- متن كتاب تحقیق شده از جهت رسم الخط، و دیگر خصوصیات، بطور كامل مطابق با نسخه «اصل» می‌باشد، بدین معنی كه هدف از این تحقیق ارائه یك متن كهن متعلق به سالهای آغازین قرن هشتم هجری است، از این رو عین متن نسخه «اصل»، با تمام ویژگیهای آن- كه پیشتر به تفصیل درباره آن سخن گفتیم- در برابر دیدگان خواننده قرار دارد، و هیچ دخل و تصرفی از سوی محقق در تغییر شكل حروف، یا حركات حرفی یا نحوی آن داده نشده است.
3- در مواردی نظر به غلط بودن آشكار كلمه ضبط شده در نسخه «اصل»، با ثبت صحیح آن در متن، در پاورقی به خطای ناسخ اشاره شده است.
4- تمامی وقایع و حوادث و رخدادهای تاریخی ثبت‌شده در كتاب، در حدّ امكان منبع یابی شده است، و تلاش جدّی بر ارجاع آن به منابع كهن نزدیك به عصر مؤلف بوده، از این رو با وجود منابع كهن قابل دسترسی، هرگز به منابع دست دوم ارجاع داده نشده، یا اگر شده برای تأكید منابع كهن، و یا وجود توضیحات بیشتر در آنها بوده است.
5- در حدّ امكان و توانائی، و كمك منابع، به ترجمه اعلام، و شرح اماكن و موقعیتهای جغرافیایی، و جز اینهای مذكور در كتاب پرداخته شده است، بلكه در مواردی در چندین مورد و به طور پراكنده- به اقتضای متن كتاب- توضیحاتی درباره یك موقعیت جغرافیایی یا جز آن آمده است.
6- در مواردی افتادگیهای متن نسخه «اصل»، با كمك دیگر نسخه‌ها، با قرار دادن افزوده در میان []، و اشاره بدان در پاورقی، تكمیل گردیده است، برای نمونه می‌توان به نام اشخاص و اعلام یاد شده در كتاب اشاره كرد، كه در بسیاری از موارد- بویژه در فصل‌های باب سوم- بدین وسیله سعی شده است تا افتادگیها، و ابهام نامها، با افزودن نام پدر یا جد یا نسبت خانوادگی او رفع ابهام گردد.
7- یكی از مزایای این تحقیق، استفاده از نسخه چاپی تاریخ قم متعلق به كتابخانه شخصی محقق خبیر، حضرت آیة الله العظمی شبیری زنجانی است، كه بزرگوارانه در اختیارم قرار
تاریخ قم، مقدمه، ص: 71
داده شد، و از تعلیقات و تصحیحات ایشان در حواشی كتاب- بویژه در باب انساب طالبیّین- استفاده نموده، و بدانها در پاورقی اشاره كرده‌ام.
8- به هدف دستیابی آسان خوانندگان، و مراجعه‌كنندگان به اطلاعات فراوان كتاب، اقدام به فراهم‌آوردن فهارس عمومی (اعلام- اماكن- اشعار، آیات و جز اینها)، و اختصاصی (كه در رابطه با شهر قم است، همچون اعلام قم- اماكن قم- میدانها و رودها و جویهای قم، و جز اینها) بلكه فهارس فنی ریزتر، همچون فهرس حیوانات، گیاهها، اصطلاحات دیوانی، اوزان و مقادیر، اصطلاحات جغرافیایی، و جز اینها نمودم.
و جز این موارد كه نیازی به اشاره به آنها دیده نمی‌شود، و خواننده با توّرق كتاب، از تلاشهای انجام‌شده در راه خدمت به كتاب و مطالب آن آگاهی خواهد یافت.
*** در پایان از توفیقی كه نصیب این حقیر گردید شاكر و سپاسگزار درگاه أحدیت، و اهل بیت طاهرین علیهم السلام هستم، و دست‌یابی بدان را از توجه و عنایت كریمه أهل البیت حضرت فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السلام، كه شهر قم و حوزه علمیه آن از بركات آن حضرت است می‌دانم، درود و سلام و تحیّات خالصانه و متواضعانه خود را به روح مطهر و پاك آن حضرت، و ارواح اجداد و پدران معصومش، و فرزندان و فرزندزادگان پاكشان، كه در جای جای خاك قم آرمیده، و وسایل نزول بركت و نعمت بر شهر قم گردیده‌اند نثار نموده، از آن ارواح طیّبه، و اجساد طاهره طلب توجه، و دعای نزول خیر و بركت و سعادتمندی و آبادانی بر شهر قم، و مردمان و ساكنین آن، و عزّت و سربلندی حوزه علمیه آن، و دوری منحرفین و بدعت‌گذاران از آن را خواستارم.
همچنین درود و سلام خود را نثار روح پدر بزرگوارم، شهید آیة الله حاج شیخ احمد انصاری قمی، و برادران بزرگوارش، واعظ شهیر مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری قمّی، و ادیب و شاعر توانا مرحوم حاج شیخ محمد علی انصاری قمی، و آیة الله حاج شیخ محمود انصاری قمی، كه خدمتگزاران مخلصی برای شهر قم و حوزه علمیه بودند، و نثار اجداد و
تاریخ قم، مقدمه، ص: 72
نیاكان سربلندم، یعنی آل اشعریین، و بویژه مشایخ آنان، سعد بن عبد الله اشعری، و زكریا بن آدم، و احمد بن اسحاق قمی، كه به بركت تلاشها و مجاهدات و پایمردی آنان، نور ولایت امیر المؤمنین علیه السلام در این شهر تابیدن گرفت، و انوار روحبخش آن سر تا سر ایران و جهان را فرا گرفت، بفرستم، امیدوارم این تلاش ناچیز در احیای این أثر مقبول آنان واقع شده، و مشمول توجهات آنان باشیم.
همچنین باید یاد بزرگان و مشایخ و علما و نویسندگان، و مراجع تقلیدی كه شهر قم و میراثهای ماندگار آن مدیون تلاشها و زحمات آنان است گرامی داشت، سرآمد این بزرگان مرحوم آیة الله العظمی سید شهاب الدین نجفی مرعشی رحمه اللّه است، كه به همت بلند او، و تلاش و پایمردی فرزند برومند ایشان حجة الاسلام و المسلمین دكتر سید محمود مرعشی- دام عزّه- پایه‌های كتابخانه عظیمی برافراشته شد، كه گنجینه میراث گذشتگان، و مایه مباهات و فخر شیعه و ایران اسلامی و شهر قم است، از خداوند متعال علّو درجات آن بزرگوار، و طول عمر و سلامتی تولیت محترم كتابخانه را خواستارم، لطف و محبت و بذل توجه و عنایت و پیگیریهای ایشان بود، كه این اثر تحقیق گردیده و به انجام رسید.
همچنین بر روح نویسندگانی كه درباره قم كتاب و رساله نوشته‌اند، و تاریخ شهر قم را ضبط و محفوظ نگاه داشتند، و نامشان در كتابشناسی آثار مربوط به قم آمده است، بویژه حسن ابن محمّد بن حسن قمی صاحب كتاب قم، و حسن بن علی بن حسن بن عبد الملك قمی، مترجم تاریخ قم، و بهاء الدین حسن كاتب نسخه «اصل»، و دیگر كاتبان نسخه‌ها، و سید جلال الدین تهرانی، درود و سلام فرستاده، و برای آنان از خداوند طلب آمرزش و علوّ درجات خواهانم.
و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد، و علی آله الطیّبین الطّاهرین المعصومین، و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین.
محمد رضا انصاری قمّی
17 ربیع الاول 1427 قمری
27 فروردین 1385 شمسی
تاریخ قم، مقدمه، ص: 73
برگ آغاز نسخه اصل
تاریخ قم، مقدمه، ص: 74
برگ دوم نسخه اصل
تاریخ قم، مقدمه، ص: 75
برگ انجام نسخه اصل
تاریخ قم، مقدمه، ص: 76
برگ عنوان نسخه شماره (2)
تاریخ قم، مقدمه، ص: 77
برگ آغاز نسخه شماره (2)
تاریخ قم، مقدمه، ص: 78
برگ انجام نسخه شماره (2)
تاریخ قم، مقدمه، ص: 79
برگ آغاز نسخه شماره (3)
تاریخ قم، مقدمه، ص: 80
برگ انجام نسخه شماره (3)
تاریخ قم، مقدمه، ص: 81
كتاب تاریخ قم
تألیف
حسن بن محّمد بن حسن قمی
در سال 378 قمری بعربی
ترجمه
حسن بن علی بن حسن بن عبد الملك قمی
بفارسی در سال 805- 806 قمری
تصحیح و تحشیه
سیّد جلال الدّین طهرانی مدّرس علم معقول
و متخصّص در علم فلك و ریاضیّات عالیه
بانضمام فهرست اعلام و اماكن
مطبعه مجلس
برگ آغاز نسخه چاپی
تاریخ قم، مقدمه، ص: 82
كتاب تاریخ قم، و مقیم شد فرزند اذرع ابو هاشم محمد بن علی بن عبید الله بن عبد اللّه بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب بوده است و اذرع لقب پدر اوست و بعضی از خلفا او را بدین اسم لقب نهادند و اذرع از نامهای سباعست و او را بدین سبب بدین اسم لقب كردند كه در كوفه در راه قبر امیر الؤمنین علی علیه السلام شیری خبیث بسیار موی بوده است و هر كس كه در آن راه گذشته است آن شیر او را خورده است و مردم از اینجهت در زحمت بوده‌اند علی بن عبد اللّه «1» روزی از كوفه بدین راه بیرون آمد و آن شیر را بكشت و پای او میكشید تا بكوفه و اهل كوفه چون چنان دیدند علی بن عبد اللّه را بدین اسم لقب كردند بنام آن شیر چه آن شیر را موی بسیار و دراز بوده است و عرب هر شیری را كه بدین صفت بود او را ذراع خوانند و ابو هاشم را سه فرزند بوده است ابو عبد اللّه احمد و ابو علی الحسین و ابو محمد الحسن و از ابی عبد اللّه احمد ... «2» در وجود آمده است و از ابی علی الحسین بن ابو هاشم ... «2» در وجود آده است و از ابو محمد الحسن بن ابی هاشم از دختر احمد بن علی الشجری ... «2» در وجود آمده است پس ابو محمد الحسن بن ابی هاشم از قم ببصره رفت و معز الدوله ببصره او را نقیب سادات گردانید و ببصره وفات یافت و اعقاب او آنجااند و ابی هاشم به اصبهان از ساداتی كه بشهر جی نزول كرده بودند پسر عمّان‌اند و ابو الحسن محمد بن احمد بن طباطبا شاعر ادیب از ایشانست و اولاد و اعقاب و توالد و تناسل ایشان بسیار است و از فرزندان حسن بن الحسن بن علی براوند قاسان از آنهایی كه از همدان نقل كرده‌اند عبید اللّه بن الحسن بن علی بن حمد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب و از عبید اللّه بن الحسن ابو محمد جعفر و ابو جعفر محمد و ابو القاسم عبید اللّه در وجود آمده‌اند و از جعفر بن عبید اللّه ابو الحسین محمد و ابو الحسن علی و ابو القاسم الحسن پیدا شده و از محمد بن جعفر ابو الفضل و ابو محمّد پدید آمده و از فرزندان علی و حسن پسران جعفر ذكری نكرده‌اند و از محمد بن عبید اللّه ابو الفضل عبید اللّه و ابو علی احمد در وجود آمده است و از عبید اللّه بن عبید اللّه ابو الحسن علی و ابو طالب الحسن و از فرزندان زید بن الحسن بن علی بن ابی طالب از ساداتی كه از طبرستان نقل كردند و بقم آمدند ابو القاسم
______________________________
(1)- در سطر اول علی بن عبید اللّه ضبط شده است،
(2)- بیضا در اصل،
نمونه نسخه چاپی با حواشی آیة اللّه شبیری زنجانی
تاریخ قم، متن، ص: 1

[دیباچه مترجم]

تاریخ قم
تألیف حسن بن محمّد بن حسن بن سائب بن مالك اشعری قمی در 378 ق ترجمه تاج الدّین حسن بن بهاء الدّین علّی بن حسن بن عبد الملك قمی
در 805- 806 ق
تحقیق
محمّد رضا انصاری قمی
تاریخ قم، متن، ص: 3
بسم اللّه الرحمن الرحیم «1» الحمد للّه جاعل العلماء انجما للاهتداء زاهرة، و أعلاما للإقتداء ظاهرة، و حجّة علی الحقّ قاطعة، و محجّة الی الصّدق شارعة، و صدورا للفضائل جامعة، و بدورا فی سمآء الشّریعة طالعة؛ حمدا یدوم دوام جوده الفیّاض، و یبقی بقاء الجواهر للأعراض؛ و الصّلوة علی صاحب الملّة الطّاهرة، المعجز من عند اللّه بالمعجزة الظّاهرة، محمّد خاتم الرّسل، [و] ناسخ الملل، و الرّضوان علی آله أئمّة الهدی، و مصابیح الدّجی، و الرّحمة علی من اتّبعهم باحسان، و علی علماء االامّة فی كلّ زمان.
و بعد: چنین كوید مفسّر این كتاب، و مأوّل این خطاب، أصغر عباد اللّه جرما، و أكثرهم جرما، الحسن بن علیّ بن حسن بن عبد الملك القمّی، بصّره اللّه بعیوب نفسه، و جعل یومه خیرا من امسه:
كه در زمان سابق، و أوان سالف، تاریخی عربی بود، مشتمل بر بیست باب و پنجاه فصل، جمعی كه بلغت عربیّت عارف و عالم بودند، مطالعه آن می‌نمودند و از آن استفاده می‌كردند، و طائفه كه فهم ایشان از ادراك علم عربیّت قاصر و عاجز بود، از فوآئد آن محروم و مأیوس می‌شدند. أكابر آن روزكار، همّت بر آن [داشتند] «2» كه از یكی [از علماء
______________________________
(1). نمونه آیه بسم اللّه كه در برگ 136/ پ نسخه اصل آمده است.
(2). در أصل و دیگر نسخه‌ها: بیاض، و افزوده از نسخه چاپی.
تاریخ قم، متن، ص: 4
عربیّت] «1» درخواه كنند، تا آن كتاب را از تازی با پارسی نقل كند، تا فوائد آن عام كردد، و جمهور أهل قلم از مطالعه آن محظوظ و بهره‌مند شوند.
بسبب انقلاب زمان، و واسطه حوادث دوران، در آن توقّف افتاد، تا بروزكار همایون حضرت عالی‌جناب، مخدوم علی الإستحقاق، شهریار علی الإطلاق، صاحب قران أعظم، أعدل أعلم، مآده أمن و أمان، خلاصه نوع انسان، ذخر زمان، و كهف أوان، صاحب الفتوح المشهورة، و الوقائع المذكورة، نعمة الله علی اولیآئه السّابغة، و نقمته فی اعدائه [البالغة] «1»، ملجاء العجزة و الضّعفاء، مربّی الأئمة و العلماء، مولی ملوك العجم، موئل صنادید الأمم، ذی المناقب و المناصب، و المفاخر و المراتب، الموفّق بتوفیق اللّه ربّ العالمین، المؤیّد بتآئیدات خالق السّماوات و الأرضین، المنصور بنصرة اللّه خیر النّاصرین، الخواجه فخر الحقّ و الدنیا و الدّولة و الدّین، عماد الإسلام و المسلمین، ابراهیم ابن الصّاحب الأعظم السّعید، المغفور المبرور، مولی الوزرآء فی زمانه، الواصل الی عفو اللّه و غفرانه، الخواجه عماد الدّولة و الدین، محمود [ا] بن الصّاحب السعید، المرحوم المغفور، الخواجه شمس الدّولة و الدّین، محمد بن علیّ صفی «2»، خلد اللّه تعالی ظلال عواطفه، و
______________________________
(1). در أصل و دیگر نسخه‌ها: بیاض، و افزوده از نسخه چاپی.
(2). خواجه فخر الدین، فرزند خواجه عماد الدین محمود، فرزند خواجه شمس الدین محمد، فرزند علی صفی، پنجمین أمیر از امیران خاندان علی صفی، كه بیش از نیم قرن در قم حكومت كردند. و به روزگار این امیر و به دستور او «تاریخ قم» در سال 805- 806 به فارسی ترجمه گردید. خاندان علی صفی به مدت دو قرن (از اوائل قرن 7 هجری تا دومین دهه قرن 9 هجری) در شهر قم نفوذ عظیمی داشت، و افرادی از آن میان سالهای 740 ه تا اواخر قرن 8 هجری در قم به استقلال، حكومت و فرمانروایی كردند. و می‌توان گفت تجدید حیات اجتماعی قم، پس از ویرانگری و قتل‌عام عظیم و وحشیانه مغول (در سال 621 هجری) مرهون و مدیون خاندان صفی است. حاكمان این خاندان كه در قم حكومت راندند عبارتند از:
تاریخ قم، متن، ص: 5
اشفاقه و احسانه، و نوّر قبور مواضیه و اسلافه.
و آن كتاب بشرف مطالعه او رسید، ازین بنده ضعیف نحیف فقیر درخواه كرد، كه آن را از تازی با فارسی نقل كند، تا چنانچ عربیّت‌دانان از آن مستفید شوند، فارسی‌خوانان نیز از آن مستفید شوند. هر چند كه [این بنده استعفا] «1» نمود، [و كفت] «1» كه مرا قابلیّت و استعداد این شغل نیست، از جومن ضعیفی چكونه این عمل قوی آید؟! قبول نكرد، و عفو نفرمود، و حمل بر خویشتن‌داری و تقصیر خدمت كرد.
و نیز اشارت بندكیش بنسبت با این كمینه، اشارت «من اشارته حكم و طاعته غنم» «2» بود.
______________________________
1- خواجه تاج الدین علی اصیل، فرزند خواجه اصیل الدین، و نواده علی صفی. آغاز حكومتش در سال 736 هجری بود، و در بقعه گنبد سبز با پدرش مدفون است.
2- خواجه علی صفی، فرزند عز الدین اسحاق، و نواده علی صفی، حكومت از حدود سال 759 تا 780 هجری.
3- خواجه ابراهیم قمی
4- خواجه اصیل الدین، كه در اوائل دهه آخر قرن 8 هجری فرمانروای قم بود.
5- خواجه فخر الدین بن خواجه عماد الدین، كه به دستور او «تاریخ قم» در سال 805- 806 ترجمه شد. به گفته دكتر مدرسی عمر امارت او كوتاه بود، زیرا در سال 807 ه برادرش خواجه محمد قمی فرمانروای قم بوده است، و شاید علت ناتمام‌ماندن ترجمه «تاریخ قم» نیز به علت انقضای دوره امارت او بوده باشد.
6- خواجه محمد قمّی، فرزند خواجه عماد الدین محمود، فرزند امیر شمس الدین محمد بن علی صفی. او آخرین امیر خاندان علی صفی است كه با كشته شدن او در سال 815 هجری، و استیلای اسكندر بن عمر شیخ فرزند تیمور، دوران امارت این خاندان بسر آمد.
نگاه كنید به: (مقاله: «خاندان علی صفی»، شهریارانی گمنام، در شماره‌های 1- 4 سال هشتم مجله بررسیهای تاریخی، و قم‌نامه 37- 1).
(1). در نسخه اصل بیاض، و افزوده از نسخه چاپی و دیگر نسخه‌ها.
(2). كسی كه اشاره او حكم است، و اطاعت از او غنیمت.
تاریخ قم، متن، ص: 6
پس بضرورت متصدّی‌ء ترجمه و تفسیركردن آن كتاب شد. و از خواطر عواطر أصحاب فضل و هنر استمداد همّت نمود، و این كتاب را به توفیق حقّ عزّ اسمه، و بیمن دولت حضرت مخدومی شهریاری، و بهمّت بزرگان دین و ملّت، و علمآء اسلام و شریعت، در شهور سنه خمس و ستّ و ثمانمائة «1»، از عربی با فارسی نقل كرد.
مأمول و مرجوّ از كرم بزركان، و أصحاب فضل و كمال، كه چون این كتاب بشرف مطالعه ایشان رسد، هر جا كه در آن خطآئی بینند، به صواب مبدّل كنند، و پرده اصلاح بر آن بپوشند، و به عین رضا ملاحظه فرمایند، كه:
شعر
[و] عین الرّضا عن كلّ عیب كلیلةو لكنّ عین السّخط تبدی المساویا «2» و الآن وقت الشّروع فی المقصود، بعون الملك المعبود:
***______________________________
(1). سال 805 و 806 هجری.
(2). در «الأغانی»: «12/ 214»، این بیت به عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه جعفری نسبت داده شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 7

[دیباچه مؤلّف]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین، و العاقبة للمتّقین، و الصّلوة و السّلام علی خیر خلقه محمّد و آله أجمعین.
و بعد، چنین كوید مؤلّف این كتاب، حسن بن محمّد بن حسن قمّی:
كه حقّ سبحانه و تعالی، أیّام عمر مولانا صاحب الجلیل، كافی الكفاة «1»، كشیده كرداناد، جه در درازی عمر و بقآی‌ء او، صلاح عباد، و فراخی بلاد است.
و علوّ مرتبت او را جاوید و مؤبّد كرداناد، جه در دوام أیّام دولت و رفعت و حشمت او، اسباب خیر و شادكامی موجوداند، و رنج و بلا و شرّ و أذا معدوم.
و نعمت و ثروت، و دستكاه او، باری عزّ اسمه تمام و مكمّل كرداناد، جه نعمت و ملأت و غنا و ثروت او، منبع كرم، و مآده نعم است. و از آن اصناف امم را زندكانی و معیشت است.
و اعدآی‌ء دولت او را مقهور و نكونسار كرداناد، كه در نكونساری و خاكساری‌ء ایشان، راحت و آسایش أنام، و تازكی أیّام است.
و همیشه ملجأ و پناه اهل دین و دولت باد، و دآئم موقّر و محترم، و عالی الذّكر و نافذ الأمر، و مهیب و مطاع و سرور، و دین‌پرور باد.
فضآئل و كمالات مولانا صاحب الجلیل، كافی الكفاة أدام اللّه تمكینه نه جندان، و نه
______________________________
(1). مقصود صاحب بن عبّاد است.
تاریخ قم، متن، ص: 8
بذان حدّاند، كه حصر و عدّ «1» آن توان كرد، و مدح و ستایش‌كننده او، از هر تكلّفی و زیادتی مستغنی و غیر محتاج است، جه مولانآء مشار الیه ادام اللّه قدرته در فنون آداب، و صنوف فضائل و كمالات، در سخن‌دانی و آرائی، بنظم و نثر عدیم النّظیر، و فرید العصر، و وحید الدّهر است؛ خصوصا در علم دینی، و در محاورت «2» و در بحث آن، بالای‌ء اعتقاد هر معتقدیست. و در تقوی و پرهیزكاری، و راستی و راست‌كفتاری، از زاهدان عصر، و عابدان وقت، مبرّز و ممتاز است. و در حسن سیرت، و جمیل سیاست، و تدبیر مملكت و تنسیق آن، بر هر مدبّری و مبصری فآئق و راجح آمده. جه ساعات ایّام دولت خود، و ساعات آن، در آن مستغرق كردانید، و همّت مبارك بر حسن تدبیر آن مصروف و معطوف، و از جمیع شهوات نفسانی، و هواجس جسمانی، محترز و مجتنب بود، و همیشه محبّ خیر و صلاح، و مرید سداد و صواب بود، جنانجه در خصائل حمیده، و فضائل پسندیده، از جمعی كه بذین خصال مشهور و معروف بوده‌اند، و در كتب بتیمّن و تبرّك ذكر و نام ایشان كرده، فآئق و فاضل آمده.
و من كه مصنّف و مؤلّف این كتابم، بعضی از أیادی و نعم مولانا صاحب الجلیل، كافی الكفاة، كه در حقّ اهالی و متوطّنان و ساكنان بلده قم- كه شهر منست- بر سبیل عموم فرموده است، و در حقّ سائر بلاد بر وجه خصوص، به تبرّك و تیمّن یاد می‌كنم، تا هر آنكس كه بنظر تأمّل و تدبّر مطالعه آن كند، و در آن امعان نظر فرماید، تصدیق سخن من كند در حقّ او، و اعتقاد من درباره او حمل بر تكلّف و تعسّف نكند؛ و اللّه ولی التّوفیق علی ذلك، و له الحمد.
***______________________________
(1). عدّ: شمارش.
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها مهارت ضبط شده كه ظاهرا نادرست است.
تاریخ قم، متن، ص: 9

[ذكر فضایل و كمالات صاحب بن عبّاد]

از جمله فضآئل و كمالات مولانا صاحب الجلیل، یكی آنك:
جون اشراف طالبیّه، و سادات فاطمیّه، به واسطه انقلاب زمان، و حوادث دوران، در اطراف و اكناف جهان متفرّق كشتند، و از هر كس كه طلب حفاوت و مهربانی نمودند؛ بر ایشان تعطّف و شفقت نكردند، و از حقوق ایشان، كه بر ذمّت أهل غنا «1» و ثروت، ثابت و لازم بوده- با آنك سؤال و التماس می‌فرمودند- احسانی و انعامی نكردند، و مدد و مساعدت ننمودند، مولانآء مشار الیه أدام اللّه سلطانه در حقّ ایشان انواع شفقت و تربیت و احسان باظهار پیوست، تا ایشان مرفّه الحال، و فارغ البال، درین طرف مقیم و متوطّن شدند، و از أهل غنا و ثروت كشتند.
و من كه مصنّف این كتابم، حال حفاوت و شفقت، و میل خاطر مولانا، با جانب اشراف طالبیّه، و سادات فاطمیّه، تشبیه و تمثیل نمی‌كنم، إلّا بقول أبی تمّام طائی «2»:
شعر
انّ قلبی لكم كالكبد الحرّی و قلبی لغیركم كالقلوب «3» ***
______________________________
(1). در نسخه اصل: اغنیا، كه خطاست و صحیح آن غناست.
(2). كشداد بن حبیب بن أوس طائی، شاعر و حماسه‌سرای مشهور عرب، او از بزرگان شیعه بشمار می‌رود، از قدرت حافظه كم نظیری برخوردار بوده و گویند بیش از چهارده هزار بیت شعر از بر داشته است، در سال 228 یا 231 ه در دوره خلافت الواثق باللّه عباسی در موصل درگذشت. و بر قبر او بقعه‌ای ساختند.
(3). دیوان ابی تمّام: ص 38. تحقیق محی الدین الخیاط. تاریخ قم متن 10 دیگر از فضآئل مولانا - أدام الله تمكینه - آنك: ..... ص : 10
تاریخ قم، متن، ص: 10

دیگر از فضآئل مولانا- أدام اللّه تمكینه- آنك:

قضایا و حوائج و مهمّات أهل هر شهر، بر حسب دلخواه و ارادت ایشان ساخته میكردانید، بی‌واسطه وسیلی و شفیعی و دفع الوقتی، چنانچ ایشانرا احتیاج آن نبوده، كه به هیچ وجه به باب المعمور «1» حاضر شوند، و ملازمت نمایند. و همه اوقات و ساعات پروانها «2» و احكام و بروات «3» و انعام، در حقّ ایشان مجری داشته.
دیكر: عآمّه أهل مملكت را، از قضاة و علما و فقها و أولیا و أصناف و رعایا، نظر شفقت و عنایت و تربیت فرمود، و وظآئف و رسوم ایشان بر قرار سابق، و زمان سالف، بریشان مقرّر و مسلّم داشت، و در آن هیچ تغییر و تبدیل نفرمود، و از آن هیچ ناقص نكردانید؛ بلكه در حقّ ایشان انواع فضل و إحسان و ارفاق فرمود، و مجموع بدعهای «4» سیّئه، و سنن جائره، باطل و محو كردانید، و سیر «5» عادله، و بدع حسنه، و قواعد پسندیده، در میانه مردم بنهاد و بدید كرد،
دیكر: حقّ سبحانه و تعالی او را توفیق فرمود، تا جندین كاریز «6» در قبضه «7» قم بدید
______________________________
(1). مقصود درگاه و آستانه دولت‌سرای وزیر است، كه معمولا مردم برای انجام كارهای خود بدانجا روی می‌آورند، و ملازم آن می‌گردند تا حاجت آنان روا شود.
(2). پروانه: حكم و فرمان سلاطین را گویند. «برهان قاطع: 1/ 392».
(3). بروات: جمع برات. در عرف بازرگانان به معنای نوشته‌ای كه به واسطه آن دولت بر خزانه یا بر حكّام، یا تاجری بر تاجر دیگر حواله وجهی دهد، و آن را ببروات جمع بندند، و آن عربی است، و در اصل (براءة) بوده است، به معنای بری‌ء الذمه گردیدن از دین، و صواب در جمع آن براءات یا بروات است. نگاه كنید به: «برهان قاطع: 1/ 246، در پاورقی به نقل از قزوینی در تعلیقات چهار مقاله، ص 170».
(4). جمع بدعت، و بدعهای سیئة: رفتارهای ناپسند.
(5). جمع سیره.
(6). كاریز: آب روان باشد زیر زمین كه بجایها برند «صحاح الفرس: 129».
(7). كذا در أصل و در بقیه نسخه‌ها، و شاید صحیح آن قصبه بوده باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 11
كرد، و مالهآی‌ء بسیار در آن صرف كرد، و جوئهآی‌ء آب بر خارج و داخل شهر روان كردانید.
و پیشتر از آن، آن مقدار آب كه بنجشكی «1» بذان سیراب كردد، در مجموع شهر قم مقدور و یافت نمیشد، و بدشخواری و مشقّت از جاههآی‌ء دور، بكلفت «2» می‌كشیدند.
جون مولانا مشار الیه این آبها را در شهر روان كردانید، تمامی‌ء أهل شهر از زحمت آن خلاص یافتند، و بسهولت و آسانی از در خانهآی‌ء خود به قدر احتیاج بر میداشتند،***

دیكر از فضآئل مولانا- أدام اللّه قدرته- آنك:

كتب بسیار، و دفائن «3» بی‌شمار، و دواوین «4» از انواع علوم، و أصناف أشعار، و فنون أخبار، بر طلبه و أهل علم وقف فرمود، تا مطالعه آن می‌نمودند، و از آن فوآئد بر میداشتند، و نسخ بر میداشتند و می‌نوشتند، و پیشتر ازو سآئر وزرا و ملوك ما تقدّم «5»، كتب خود- جنانج دیكر جواهر و زواهر «6» و نقره و طلا- در خزینه می‌نهادند، و از مطالعه آن طلبه و أهل علم محروم بودند، تا عاقبت طعمه أرضه «7» و خاك می‌كشتند.
و این خصلت از بهترین، و كزیده‌ترین و نیكوترین خصآئل مولاناست، كه هیچ وزیری و أمیری، و ملكی و سلطانی را این توفیق دست نداد، و بذان راه نیافته، هداه اللّه الی جمیع الخیرات.
***______________________________
(1). بنجشك (بكسر اول و ثالث)، به معنی گنجشك، و عرب آن را عصفور خواند. «صحاح الفرس: 186».
(2). كلفت: سختی و رنج.
(3). كذا در أصل و بقیه نسخ، و شاید صحیح آن دفاتر بوده باشد.
(4). جمع دیوان به معنای تدوین‌یافته و جمع‌آوری شده.
(5). ملوك ما تقدم: پادشاهان پیشین.
(6). جمع زهر، زینت.
(7). موریانه.
تاریخ قم، متن، ص: 12

دیكر از خصآئل پسندیده مولانا- أدام اللّه بسطته- آنك:

نفس و وجود خود را أحیاها اللّه بالسّرور از أخذ مالهاء مملكت محفوظ و مصون داشته، و دست بذان نكشید، و چشم بر آن نكماشته، و به حقّ و غیر حقّ در مال هیچ آفریده تصرّف نكرده. لا جرم چون خصآئل حمیده، و فضآئل پسندیده، و سیرت عادله، و پرهیزكاری و ترسكاری، شعار و دثار «1» او بوده، در هر وقت و زمانی، كه مملكت از صاحب الأمر، و خلیفه وقت، بدیگری منتقل شده، مولانآء- مشار الیه- موقّر و محترم بوده، و بهیچ وجه اختلال به حال او راه نیافته. و جون أصناف أمم ازو راضی شده، و شاكر و خشنود بوده، هیچ آفریده به رفع «2» او مشغول نشده، لا جرم دولت او دائم و ثابت بوده، بر خلاف سآئر وزرا، كه چون ایشان را حادثه و واقعه افتاده، و معزولی دست داده، از هر كوشه دشمنی دیكر به رفع و دفع او برخاسته.
بذین سیرت پسندیده، مولانا أدام اللّه دولته در دلهآی‌ء مردم محبوب بوده، و بهر زبانی ممدوح «3» كشته، و بذین خلال «4» جمیله، و خصائل حمیده؛ كه هیچ فردی از افراد مردم درینجهان، برو سبقت نكرفته و پیش نشده، نیكنامی و ذكر خیر ذخیره و حاصل كرده، و در آنجهان- بعون اللّه و مشیّته، بعد از كذرانیدن عمری خوش، در عزّ دولت و رفعت، و بلوغ غایت، و حصول مراد و امید- نیكوترین جزائی، و بهترین پاداشتی، و بزركترین ثوابی یافته، إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا «5»، زیرا كه مولانا أدام اللّه قدرته
______________________________
(1). شعار: پوشش بیرون، دثار: پوشش درون، و تركیب این دو، كنایه از ظاهر و باطن، و سرّ و اعلان، و آشكار و نهان می‌باشد.
(2). بركناری و عزل از مقام وزارت.
(3). ستایش‌شده.
(4). خللت الرّداء: ضممت طرفیه، خلال در برداشتن را گویند، و معمولا برای دارا بودن صفات نیكو استعمال می‌شود.
(5). سوره كهف: آیة 30، در نسخه أصل و دیگر نسخه‌ها این آیه به خطا (إنّ اللّه لا یضیع ...) ضبط
تاریخ قم، متن، ص: 13
مجموع روزكار خود به رضآی حقّ سبحانه و تعالی كذرانیده، و هر عمل خیر كه ازو در وجود آمد، خالص مخلص از بهر خذآی‌ء تبارك اسمه، و رسول و أهل بیت او صلوات الله علیهم بوده، جنانك شاعر كوئیدا «1» در حقّ او می‌فرماید:
شعر
تلك المكارم لا قعبان من لبن‌شیبا بماء فعادا بعد أبولا «2» و اكر جه مولانا، أمیر، السیّد «3»، ولیّ النّعم، شهنشاه، فخر الدوله «4»، و فلك الامّه أطال اللّه بقآئه، و أدام أیّامه این طریق نیكو سپرده، و روزكار در حسن سیرت و سیاست كذرانیده، از سر توانائی و قدرت؛ امّا درین تتبع «5» به آبا و أجداد و براذران خود قدّس اللّه أرواح ماضیهم كرده، و ازیشان أبا عن جد «6» به میراث بذیشان رسیده.
و مولانا صاحب الجلیل، كافی الكفاة «7» أدام اللّه نعمته این فضائل و كمالات، در طبیعت او مطبوع بوده، و بعنایات ربّانی، و توفیقات آسمانی بذان راه یافته، احسن اللّه عن الاسلام و اهله و معاهدیه جزآءهما.
______________________________
شده است.
(1). كذا در أصل، و مفقود از بقیه نسخه‌ها.
(2). این بیت از قصیده‌ای است از آن امیّه بن أبی الصّلت الثقفی (متوفای 5 یا 8 هجری) كه آن را ابن قتیبة دینوری در «الشعر و الشعراء: 1/ 462» آورده است.
(3). مقصود بزرگی و برتری است و نه سیادت اصطلاحی كه بر علویان رانده می‌شود.
(4). فخر الدوله دیلمی، از پادشاهان آل بویه، كه در سال 373 ه پس از فوت مؤید الدوله به سلطنت رسید، و وزارت او با صاحب بن عباد بود، او در سال 387 ه درگذشت.
(5). پیروی و دنباله‌روی.
(6). أب: پدر، عن جد: از نیا
(7). صاحب بن عبّاد طالقانی، وزیر مشهور آل بویه.
تاریخ قم، متن، ص: 14
و أمیر السیّد أطال اللّه بقآئه این معنی از أجداد و كلاله «1»، به میراث بذو نرسیده است، بلك از پذر یافته است، سبب آنك ركن الدّوله «2» رضی اللّه عنه كه پذر اوست، آن كسی است كه متوطّنان و ساكنان بلاد، از إما و عباد «3» را به حسن سیرت، و جمیل معدلت، جهل و پنج سال محافظت نمود، و شفقت و معدلت افزوده، و در آخر عمر بشهر اصفاهان، فی سنه خمس و ستّین و ثلثمائه «4»، فرزندان خود را از جوانب طلب نمود، و میان ایشان به عهد و میثاق پیوند كرد، و بانواع نصیحت، و تربیت فرمود به حسن ائتلاف و اجتماع، و فرمود كه در رأی و تدبیر، و موافقت و متابعت یكدیكر، كلمه واحده باشند، و از مخالفت و نفاق، و شقاق و خلاف محتزر و مجتنب «5».
جون ركن الدّوله بجوار حقّ پیوست، شیطان لعین میان فخر الدّوله و فلك الامّة حرّس اللّه دولته و مهجته و میان براذران او مخالفت پیذا كرد، و هر یكی را بر قهر و قمع آن دیكر، إغرا «6» كرد و اغوا نمود. چون این صورت میان ایشان دست داد؛ فخر الدّوله از ایشان كناره كرفت، و دوری جست، و بر خذآی‌ء عزّ و جلّ توكّل كرد، و امور و مهمّات خویش بذو مفوّض كردانید، تا لا جرم حقّ عزّ اسمه آنج فخر الدّوله از آن خآئف و ترسان بود، ازو به كفایت «7» كرد، و او را بعنایت و هدایت و توفیق خود مخصوص كردانید، و بذین حسن صنیع
______________________________
(1). تمامی نزدیكان نسبی- به جز پدر و فرزند- را كلاله گویند، و به روایتی تمام منسوبین از سوی مادر را گویند.
(2). أبو علی حسن بن بویه بن فنا خسرو، ملقّب به ركن الدولة از پادشاهان آل بویه، او برادر معزّ الدوله، و پدر عضد الدولة است، و در سال 366 ه درگذشت.
(3). اماء: كنیزكان، عباد: جمع عبد، بندگان و بردگان.
(4). سال 365 هجری.
(5). دوری گزیدن.
(6). فریفتن.
(7). دور ساختن.
تاریخ قم، متن، ص: 15
درباره او عنایت فرمود، جنانج أوس بن حجر التمیمی «1»، در آن سال كه این معنی میان ایشان واقع آمد، و فخر الدّوله بر همه مهین و سرور آمد، درین معنی با حقّ عزّ اسمه مناجات میكوید، و خطاب میكوید:
شعر
صنعت فلم یصنع كصنعك صانع‌و ما صنع الاقوام فاللّه اصنع «2» فخر الدّوله به توفیق و عنایت ایزدی، مالك و متصرّف و مباشر مملكت پذر خود، ركن الدّوله قدّس اللّه سرّه كشت، و بر سریر ملك و سلطنت متمكّن شد. حظّی أوفر «3»، و نصیبی أكثر از سعادت دو جهانی، حقّ عزّ اسمه درباره او فرمود. قصّه او عظیم ماننده است به قصّه یوسف صدّیق علیه السّلم با براذران او، در ابتدآی‌ء حال و انتهآی‌ء آن. و حقّ عزّ و جلّ او را سزاوار این آیت كردانید؛ كه: ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ «4»
و همچنین حكم خادم او، حسن بن علیّ قمی المنجّم «5» درست آمد، جنانج در
______________________________
(1). اوس بن حجر بن عتّاب تمیمی، (98 قبل از هجرت- حدود سال 2 ق ه) یكی از فحول شعراء عرب در دوره جاهلی، كه برخی از او با صفت (أشعر الناس فی الجاهلیة قبل النابغة و زهیر) یاد كرده‌اند. از او دیوان شعری بر جای مانده است. «مجمع الشعراء الجاهلیّین: 42، خزانة الأدب: 4/ 379».
(2). این بیت شعر در «دیوان اوس بن حجر» چاپ (دار صادر) نیامده است، ولی در «المعجم المفصّل فی شواهد اللغة العربیة: ج 4/ 346» آمده است: (البیت فی الطویل، و هو بلا نسبة فی جمهرة اللّغة ص 888) و در این منبع (و ما صنع)، (و ما یصنع ...) ضبط شده است.
(3). حظ: توفیق، أوفر: جمع وافر یعنی فراوان.
(4). سورة حج: آیه 60، در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها این آیه به خطا (و من بغی ...) ضبط شده است.
(5). مصنف علاوه بر این فصل در (فصل چهارم از باب دوم) كتاب، از او با كنیه أبو نصر حسن ابن علی قمّی منجّم یاد می‌كند، و به نقل از كتاب عبّاسی نوشته ابن سمكة می‌گوید: (أبو نصر
تاریخ قم، متن، ص: 16
موضع خود ازین كتاب بحث آن بیاید «1».
پس حقّ سبحانه و تعالی این نعمت او را كورانده كردانید، و بذین مملكت مجدود «2» و نیكبخت ساخت، و توفیق داد او را تا به حسن سیرت، و جمیل نصفت و عدالت، در ممالك خود روزكار كذرانید، و حكم راند، و پادشاهی كرد، و بساط عدل و راستی در میان رعایا و سآئر اصناف امم، از هر نوعی گسترانید، و درینجهان نیكنامی، و در آن جهان رستكاری و فیروزی، و ثواب أبدی، و بقای‌ء سرمدی اندوخت. و او را به سلطنت و پادشاهی، و فرمان روآئی، و با امرای‌ء دولت و نیكخواهان آن، سعادت و رفعت برخوردار كردانید. و توفیق شكر این نعمت، و طلب خوشنودی او به رحمت خود كرامت فرمود.
و از مولانا صاحب الجلیل، كافی الكفاة، أدام اللّه علوّه این خصائل حمیده، و فضائل پسندیده، كه بذان مخصوص كشته، و او را طبیعت ثانیه بوده، عجیب و غریب نبوده؛ مع هذا پذر او، الشیخ «3» الأمین «4» رضی اللّه عنه آن كسی است كه از كزیدكان رجال زمان خود، بعلم و ورع و ترسكاری، و فضل و كمال و امانت، و قناعت و سیاست و كفایت، و حسن سیرت فآئق و راجح آمده، و در أیّام وزارت او، مر ركن الدّوله قدّس اللّه روحه را همیشه مأمون «5»، و مشار الیه و ناصح، و مصلح امور رعایا و سآئر اصناف مردم بوده، تا به حیثیّتی كه
______________________________
حسن بن علی قمّی منجّم در كتابی كه او را بوده مترجم، و مشهور بكتاب تاریخ خلفاء و روزگارها و عیدهای ایشان) و درباره او بعدها به تفصیل سخن خواهد رفت.
(1). بنا بر آنچه در فهرست كتاب تاریخ قم آمده، بحث در این باره باید در باب هفدهم می‌آمده كه این باب از بخشهای مفقود كتاب است.
(2). مجدود: بخت‌مند، صاحب بخت و روزی، نیك‌بخت. «لغت‌نامه دهخدا: ماده مجدود».
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها: شیخ.
(4). مقصود او از (الشیخ الأمین) أبو الحسن عبّاد بن عباس طالقانی، پدر صاحب بن عبّاد و وزیر ركن الدوله بن بویه، متوفای سال 334 یا 335 هجری است.
(5). مقصود امین و مورد اطمینان است.
تاریخ قم، متن، ص: 17
چون به جوار ایزدی واصل شد، مدّتی مدید، و عهدی بعید، بر كذشتن او تأسف و تحسّر می‌نمود.
[صفات] كامل مولانا أدام اللّه نعمائه جبلّی «1»، و همجو خلق عظیمش طبیعی بوده، و از روی‌ء تبرّع و تكرّم، حلقه‌وار پیرامن حال مسلمانان درآمده.
فامّا شكر او بر عموم مردم، كه بصنوف نعم او محظوظ «2» بوده، واجب و لازم است، تا مكافات و مجازات جزوی از آن كرده باشند، جنانج شاعر كوید:
شعر
یجزیك اویثنی علیك و انّ من‌أثنی علیك بما فعلت كمن جزی «3» و جكونه شكر شاكران- هر چند كه جهد و كوشش نمایند- بانعام و إحسان مولانا أدام اللّه علوّه شامل و محیط كردد؟
حقّ عزّ اسمه توفیق كناد مولانا را، بهر آنج بذان طالب شكر كنند، و آزاد را بنده كردانند، یعنی كرم و سخاوت، و بذل و فتوّة، كه: الانسان عبید الاحسان «4»
بدرستی و راستی كه مولانا أدام اللّه قدرته در كرم و بذل، به مرتبه رسیده است، كه أهل فضل و هنر، بنسبت با دریآی‌ء كرم او، باران كوجك از باران بزرك او. و او در میان ایشان همجو تیر معلّی «5» است در میان تیرهآء قمار، و همجو بآلهای‌ء پیشین در میان بآلهای‌ء مرغان. و هر چند در هر درختی آتش موجود است؛ فامّا همجو درخت مرخ و عفار «6»، هیچ درختی نیست، كه باندك حرّت از آن آتش می‌بارد.
______________________________
(1). جبلّی: ذاتی.
(2). محظوظ: جمع (حظّ)، بهره بردن.
(3). ابن قتیبة دینوری در «الشعر و الشعراء: 1/ 381» این بیت را به زهیر بن جناب، و بغدادی در «خزانة الادب: 2/ 39» به ورقة بن نوفل نسبت داده‌اند.
(4). انسان بنده نیكی است.
(5). معلّی یا معلّا، صیغه‌ای است عربی به معنای برافراشته.
(6). المرخ و العفار، دو بوته صحرایی می‌باشند كه به علت سرعت اشتغال آنها از آن دو برای
تاریخ قم، متن، ص: 18
شعر
و ان كان بحر الحنظلّیّین واحدافما تستوی حیتانه و الضّفادع «1» مولانا أدام اللّه تآییده همیشه حلیف و قرین تقوی است، و كثیر المنافع و الجدوی «2»، جون در راه حقّ كوشش و سعی نماید، بنجاح «3» مقرون كردد. و عمل او از بهر سلطان وقت، عین نصیحت و مصلحت بود، و بهیج وجه أهل سؤال و التماس، از عطآء او محروم نكردند، و بنفحه احسان او محظوظ و بهره‌مند شوند، چنانچ شاعر «4» كوید:
شعر
شهد اللّه و الخلیفة و النّاس جمیعا شهادة اجماعا
أنّك الكاتب الّذی یأمن السلطان منه اضاعة و اقتطاعا
و الجواد الّذی اذا نال نیلا «5»لم یكن عند نبله منّاعا
فهنیئا لمن رعیت هنیئاآمن اللّه سربهم ان یضاعا «6» جون عادت مولانا، همه اوقات خیر، و فعل خیر بوده، و مكافات آن بشكر بندكیش، و نشر آن لازم و واجب بوده، كه: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ «7». و این ضعیف از آن جمله و
______________________________
شعله‌ور كردن آتش هیزم استفاده می‌شود.
(1). در «الشعر و الشعراء ابن قتیبة: 1/ 500»، این بیت را به الصّلتان العبدی شاعر معروف عرب نسبت داده است، و در این منبع صدر این بیت این گونه است: فإن یك ...
(2). جدوی: فایده رساندن.
(3). نجاح: پیروزی.
(4). او أبو الحسن علی بن العباس بن جریح مشهور به ابن الرّومی (221- 283 ه) شاعر مشهور عرب در دوره عباسی است، كه او را در ردیف بشّار و متبنی قرار داده‌اند.
(5). در «دیوان ابن الرومی: 2/ 382» این كلمه (حظّا) ضبط شده است.
(6). دیوان ابن الرومی: 2/ 382 و 383.
(7). سورة الضحی: آیة 11.
تاریخ قم، متن، ص: 19
طایفه شده، كه نعمت او شامل ایشان بوده، و شكر آن بر ایشان واجب و لازم شده. مدّتی كوشش و سعی نمودم، تا وسیله بدست آرم، كه بجناب او نزدیك آردم، و بحضرت او واصل شوم، نیافتم هیچ چیزی كزیده‌تر بنزدیك او، و دوام او، و ثبات ذكر او در مرور ایّام و أزمان، از كتابی و تصنیفی كه من در آن جمع كنم، و یاد كنم در آن أخبار شهر قم، و أهل قم؛ جه هدیه و تحفه بهتر از آن نیافتم، زیرا كه هر هدیّه و تحفه‌ای كه باشد، عن قریب «1» به زوال خلل پذیرد، و فانی شود، مكر مصنّفات و مؤلّفات، كه بمرور ایّام، و كرور أعوام، منعدم نشوند، و كهنه نكردند، و بهر روزكاری جدید و حدیث باشند، و مردم آن روزكار بخواندن و مطالعه و نوشتن آن رغبت نمایند.
حقّ سبحانه و تعالی همیشه بازار علم و أدب، و فضل و هنر، در ساحت دولت او رونق‌پذیر و روا كرداناد، و از كساد و نآروائی محفوظ و مصون داراد، و أهل علم و فضل و كمال و أمل، بحضرت بزركوار او راغب و مآئل باد، و ببغیه «2» و مطلوب و مقصود خود، فیروز و محظوظ باد.

*** [سبب تصنیف كتاب]

باعث بر تصنیف این كتاب، و مهیّج «3» بر تألیف آن سه چیز بود:
اول- آن چیز كه همه مردم بر آن، بیش از من حریص و مآئل بوده‌اند، و آن جمع كردن أخبار و روایاتست، تا أهل روزكار ازیشان بدیكران همجو میراث برسانند، و أبد الدّهر نام ایشان باقی ماند. و اكر فضلاء ما تقدّم، أخبار و روایات و قصص و سیر، و آثار ملوك و سلاطین، و وزرا و أمرا و أعیان و مشاهیر جمع نكردندی، مجموع آثار حمیده، و أخبار جمیله ایشان محو و ناچیز شدندی، و أعوام «4» و ملوك متساوی شدی. و أهل كرم از
______________________________
(1). عن قریب: بزودی.
(2). بغیه: خواسته.
(3). مهیّج: تحریك‌كننده.
(4). كذا در اصل، و صحیح آن عوام است، كه نویسنده در مقام مقایسه میان عامه و توده مردم و
تاریخ قم، متن، ص: 20
أهل لئام «1»، و محامد از مذام، و فاضل از مفضول جدا نشدی. جه تلاوت و قرائت أخبار، در هر قرنی و وقتی محبوب بوده است، و مذاكره بر آن مرغوب و غیر مكروب «2»، جنانج من یافتم در رساله أسد بن عبد اللّه البسطامی النطّار «3»، كه او فرمود، كه من از شیخ أمین «4» رحمه اللّه شنیدم، كه او فرمود كه:
«اكر ملوك و سلاطین بدانند و بشناسند، آن لذّت و شوق كه در مذاكرات و مباحثاتست، بشمشیرها و تیغها بروی‌ء ما برون آیند، و با ما مجادله و مضاربه «5» كنند، و ما را بر آن نكذارند، و یكساعت و یك لحظه از آن غافل نشوند، و به عملی و شغلی دیكر مشغول نكردند»!
سبب دوم: آنك به كرّات از أبو الفضل، محمّد بن الحسین العمید «6» رحمه اللّه شنیدم، كه او تعجّب می‌نمود، و میكفت:
______________________________
پادشاهان است.
(1). مرد لئیم: پست و فرومایه.
(2). مكروب: مهموم و ناراحتی.
(3).؟
(4). احتمالا مقصود او از شیخ امین، ابو الحسن عبّاد بن عباس طالقانی، پدر صاحب بن عبّاد، و وزیر ركن الدوله بن بویه، متوفای سال 334 یا 335 هجری است، كه پیشتر مصنف دو نوبت با همین صفت از او یاد كرد.
(5). مضاربه: در اینجا به معنای زد و خورد كردن است.
(6). محمد بن الحسین العمید ابن محمد ابو الفضل الحسین بن الحسن العمید الكاتب الخراسانی، وزیر ركن الدوله آل بویه، و یكی از مشهورترین كاتبان بلكه سرآمد تمامی كاتبان اسلامی، و استاد صاحب بن عبّاد. مصنّف تاریخ قم كه معاصر او بود از برای او اشعار أبو جعفر محمد بن علی عطّار را جمع‌آوری نمود. نگاه كنید به: «طبقات اعلام الشیعة: ق 4/ ص 269».
تاریخ قم، متن، ص: 21
«سخت عجیب است، كه أهل قم اخبار قم بأسرها «1» ترك كرده‌اند، و ایشانرا در آن كتابی نیست، و همجنین شعری از اشعار [أبی] جعفر «2» محمّد بن علی العطار «3» پیش ایشان نیست!»
و پیش او أشعار أبی جعفر از بهترین شعرها بوده، زیرا كه او در آن معانی‌ء لطیفه اختراع كرده، و بر نظرآی‌ء «4» خود از روذكی «5» و رازی «6» بذان شعر فآئق «7» شده. و أبو الفضل در حقّ او فرموده كه:
«أبو جعفر در روزكار خود، همجو إمری‌ء القیس «8» است در روزكار خود».
______________________________
(1). یكباره.
(2). در نسخه اصل این نام (جعفر بن محمد بن علی العطّار) ضبط شده است، كه ظاهرا با توجه به تكرار كنیه (أبی جعفر) معلوم می‌شود كه نام او (محمد) و كنیه او (ابو جعفر) بوده است.
(3). در هیچ یك از منابع موجود یادی و نامی از این شاعر كه ادیب خبره‌ای همچون ابن العمید او را از معاصران خود همچون رودكی برتر دانسته، و او را امری‌ء القیس زمان خود شمرده است، نیامده است.
(4). نظرا: همردیفان.
(5). جعفر بن محمد بن حكیم بن عبد الرحمن بن آدم رودكی سمرقندی، از شعرای مشهور فارسی زبان، وی در سال 329 ه ق در رودك درگذشت. «لغت‌نامه دهخدا: رودكی».
(6).؟
(7). فائق: برتری‌یافتن.
(8). حندج بن حجر كندی، مشهور به إمرؤ القیس، مشهورترین شاعر قصیده‌سرای عرب در دوره جاهلی، وی در قبیله كنده بدنیا آمد، پدرش حجر بن الحارث پادشاه قبیله بنی اسد بود، مادرش فاطمة دختر ربیعة بن الحارث بود، او در سال 520 م یا 497 م بدنیا آمد و در سال 130 یا 80 قبل از هجرت در راه بازگشت از نزد یوشنیانوس قیصر روم درگذشت، گویند او نخستین عربی است كه از او شعری رسیده است، و نخستین شاعر عربی است كه نظم عمودی شعر را ابداع نمود كه تا كنون پابرجاست. درباره زندگانی و شعر او دهها كتاب و رساله و مقاله نوشته شده است. نگاه كنید به: «معجم الشعراء الجاهلیین: 32».
تاریخ قم، متن، ص: 22
پس من جمع كردم از برآی‌ء أبو الفضل، بعضی از شعر أبو جعفر، جز از آن اشعار كه از برای خزانه مولانا أدام اللّه نعمائه جمع كرده بودم. و بسبب غائب‌شدن من از شهر قم، در جمع این أخبار توقّفی افتاد. جون توفیق به آن دست داد، جمع كردم.
سبب سؤم در تصنیف این كتاب:، آنك، از آنكاه باز كه أبو عبد اللّه حمزه بن حسن اصفاهانی كتاب اصفاهان تصنیف كرد، و در شرح قصص و أخبار قم هیچ شروعی نكرد، و براذرم أبو القاسم علیّ بن محمّد بن الحسن الكاتب «1» مرا كفت كه:
«جون بشهر قم رسیدم، تفحّص بسیار كردم، باشد كه كتابی از أخبار قم بدست آرم، مقدور نشد».
پس بغایت من حریص كشتم بر تصنیف این كتاب، و بیشتر این أخبار در مدّت حكومت براذرم به قم تحصیل كردم، و بدست آوردم. بعضی از آن، آن بود كه از أفواه «2» مردم شنیده بودم، كه: «خذ العلم من افواه الرّجال» «3»، و بعضی از آن خود بر آن وقوف «4» یافته بودم، و بسیار جهد و كوشش كردم، و همّت مصروف داشتم، بر آنك مجموع این أخبار در یك كتاب بیابم، یا از یك كس بدانم، مقدور و متمشّی نشد، بل‌كه هر خبری در كتابی دیكر، و از جآئی و كسی دیكر به دست آوردم.
و چنین رسانیدند بمن: كه كتابی مشتمل بر مجموع أخبار قم، بنزدیك مردی از عرب، كه بشهر قم متوطّن بود، نام او علیّ بن حسین بن محمّد بن عامر بوده است، در
______________________________
(1). ابو القاسم علی بن محمد بن حسن كاتب قمی، برادر مصنّف تاریخ قم كه حكومت قم را به عهده داشت- چنانكه در همین دیباجه بدان اشاره شده است- و مصنّف تاریخ قم آمار خراج شهر قم و پیرامون آن را به نقل از او روایت می‌كند.
(2). افواه: جمع فوه به معنای دهان.
(3). یعنی: علم را از میان دهان مردمان بگیر.
(4). وقوف: آگاهی و اطلاع.
تاریخ قم، متن، ص: 23
سنه ثمان و عشرین و ثلثمائه «1» برسید بشهر قم، و آن كتاب در خانه «2» نهاده بود، و آن خانه فرود آمد، و آن كتاب در آن میان تلف شد. و در آن كتاب ذكر أخبار عرب بود كه بقم نزول كردند، و ذكر دولت و اقبال ایشان، تا بچند كاه بود، و جند حرب «3» كردند، و بغیر ازین قصّه، و خبری دیكر در آن نبود.
و همچنین: حمزه «4» را دیدم كه در كتاب خود یاد كرده بود، كه بسیار زحمت و مشقّت، و تعب و رنج بذو رسید. و من سوكند میخورم، كه آنج حمزه فرمود عین صدق و صوآب بود، و مع هذا كه آن اخبار كه او در كتاب خود یاد كرده بود، مجموع از فاضلان شهر او بذو رسیده بود، كه ایشان نیز در جمع آن عاجز و مضطر كشته بودند، چون زیادتی‌ء همّت بر تحصیل آن داشتند، در اتمام آن مقاسات «5» و معانات «6» كشیدند. حمزه آن اخبار نقل ازیشان جمع كرد، و هر خبری بموضعی و محلّی كه لائق بود از كتاب خود یاد كرد. و من هیچ فاضلی و بزركی را بشهر قم نیافتم، كه بنزدیك او خبری از أخبار شهر قم باشد، كه ازو یاد كیرم، تا به سبب آن تصنیف كردن این كتاب، بر من آسان آید. پس من استخاره كردم بخذآی‌ء عزّ و جلّ، و توكّل كردم برو در جمع كردن این كتاب، و درین مدّت كه اتّفاق تصنیف این كتاب افتاد، هر خبری كزیده از أخبار قم كه یافتم، درین كتاب جمع كردم، و آن را به كتاب قم نام نهادم.
جنانچ یاد كرده‌ام، از أخبار قم قدیمه و حدیثه یاد كردم، و پیشتر ازین عزیمت نموده
______________________________
(1). سال 328 هجری.
(2). خانه: اتاق.
(3). جنگ.
(4). مقصود أبو عبد اللّه حمزة بن حسن اصفهانی، نویسنده كتاب اصفهان است.
(5). اشتقاقی ناصحیح از ماده قسا، یقسو، فهو قاس، به معانی سختی و مشقت است.
(6). رنج و زحمت.
تاریخ قم، متن، ص: 24
بودم بر تصنیف كتابی، كه مشتمل باشد بر أخبار عرب أشعریّه، كه بقم نزول كردند؛ جاهلیّها و اسلامیّها «1». جون این كتاب مرا دست داد، با خود كفتم بهتر آن بود كه أخبار عرب كه بقم آمده‌اند درین كتاب یاد كنم، زیرا كه ایشان آن كسی بودند كه مالك شهر قم شدند، و آنرا تكویر «2» كردند، و بارو كشیدند، و ایشان را بقم چندین آثار و علامات بوده. پس أولی «3» آن دیدم كه آن كتاب را با این كتاب جمع كنم، و [أیضا] أخبار طالبیّه «4» كه به قم آمدند، و وطن ساختند یاد كنم.
و اكر جه اشارت كرده بودند مرا، كه من یاد نكنم درین كتاب، إلّا كسی كه او را مآثرتی «5» و فضیلتی و شهرتی باشد. بدرستی كه ابن أبی معاد جرجانی، كه از جمله وجوه أهل قم بود، مبلغی معیّن به ابن أبی حجّاج قمی بخشید، تا نام او در كتابی كه آن را كتاب رؤسا «6» گویند یاد كند، أبو حجّاج قبول نكرد، و از آن منع نمود، و بهانه آورد كه من ماثرتی و منقبتی ازو نمیدانم، كه موافق مضمون كتاب من باشد.
و من كتاب او ندیدم، و غرض او نشناختم، تا بر مقتضی‌ء دعوی‌ء او جواب دهم. آری
______________________________
(1). یعنی قصد داشتم كه تاریخ خاندان عرب اشعری را در دوران جاهلیت و پس از اسلام بیاورم.
(2). تكویر یعنی كوره (- شهر) گردانیدن.
(3). برتر و بهتر.
(4). تمامی كسانی كه ریشه و تبار آنان به أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیهما السلام می‌رسد را طالبیّه گویند.
(5). كار نیك.
(6). یادی و نامی از ابن ابی معاد جرجانی و ابن ابی حجّاج قمی و كتابش «كتاب الرؤساء» در منابع نیامده است، تنها در «الذریعة: 17/ 275» از این دو تن و كتاب به نقل از تاریخ قم اشاره شده است، كه نشان می‌دهد شیخ آقا بزرگ تهرانی نیز یادی از آن دو و كتاب در منابع نیافته است.
تاریخ قم، متن، ص: 25
رآی من مباین «1» رآی اوست، و مقصود من خلاف مقصود او، زیرا كه چنین رسانیدند به من، كه او تصنیف كتابی كرده، كه مشتمل باشد بر مآثر و مناقب بیشترین فاضلان و مشهوران جهان، و ممكن كه نیافته باشد سبیلی و طریقی، كه از خلاف رسم و مقصود خود درگذرد. و غرض و مقصود من ذكر مردان شهر خود، از طالبیّه و عرب و عجم است، و ذكر مدح ایشان، جنانچ حمزه در كتاب اصفاهان، حكایت میكند از ذكر مردان اصفاهان.
پس بدانك هر كه متصدّی تصنیف كتابی، و مصنّف جمع رساله كردد، با نفس خود مخاطره میكند، و خود را در معرض معارضه خداوندان فضل و فهم و نقص «2» می‌آورد. و از طعن طاعنان، و ملامت عیب‌جویان بسلامت نخواهد بود. و از دست و زبان ایشان خلاص نخواهد یافت؛ مكر بتوفیق باری جلّ ذكره، و عزّ اسمه، جنانچ شاعر كوید:
شعر
من تجلّی «3» بغیر ما هو فیه‌فضحته شواهد الامتحان «4» این كتاب كه من تصنیف میكنم، اكر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی، از فنون آداب، و صنوف اشعار مدوّنه، بسیار آسان‌تر بودی از جمع أخبار شهری كه محلّ او مندرس شده باشد، و أهل او منقرض كشته، و از آن نام و نشانی مانده. و هر قصّه و خبری و حكایتی در مرتبه خود یاد كردن.
______________________________
(1). مباین: تفاوت، جدایی.
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها ضبط این كلمه (نقص) است، و احتمالا ضبط صحیح آن (نقض) باشد كه مقصود كسانی است كه بر نوشته نویسندگان ایراد و نقض و عیب وارد می‌كنند.
(3). در نسخه اصل و تمامی نسخه‌ها (تجلّی) ضبط شده، لیكن در كتاب «الزّهره 2/ 806» (تحلّی) است كه همو درست است.
(4). این بیت را أبو بكر محمد بن داود اصفهانی (متوفای 297 ه) در كتاب «الزّهره: 2/ 806» به شاعری گمنام نسبت داده است.
تاریخ قم، متن، ص: 26
و من بیشتر از آنج درین كتاب مسطور است، از كتآبهای‌ء بلدان و بنیان، و تواریخ خلفا، و از كسانی كه ایشانرا معرفتی و خبری و دانشی بود، بذان یاد كرفتم، و از صحف و دفاتر موجوده بنزدیك ایشان بیرون آوردم.
و غرض من درین سخن آنست، كه چون منكری بداند و ببیند، كه من این كتاب و أخبار، از این كتابها بیرون كرده‌ام، و كتابی ساخته انكار نكند، و نكوید كه سخن دیكران جمع كرده است، و نسبت آن با خود كرده. نیست مرا درین كتاب بغیر از جمع و ترتیب؛ مكر آن أخبار كه خاص‌اند به قم و أهل قم، كه من در جمع آن زحمت كشیدم. و آنج جز از آنست از تواریخ و دیكر كتب است، من آن را درین كتاب ایراد كرده‌ام، تا بذان متزیّن «1» و آراسته كردد. و جون این كتاب را مطالعه نمایند، ایشان را حظّ انتفاعی باشد، از بهر آنك هر كس كه مطالعه این كتاب نماید، و نظر درین كتاب كند، او را با قم و أخبار قم، جنانج مرا میل و ارادتست، او را میل و ارادت بخواندن بود، جه غرض و مقصود من ذكر شهر خود، و همشهریان خود، و ذكر مناقب و مفاخر و مآثر ایشانست. و همیشه این معنی در میانه اهل زمان جاری و عادت بوده، و بعضی از بعضی فرا گرفته، و در كتب خود جمع كرده، و به ودیعه یاد كرده، تا مجموعه ایشان‌را طراوتی و لذّتی و زینتی باشد.
و مع هذا، تصنیف هر مبتدئی، و تألیف هر مخترعی، از سخن لاغر و فربه، و خلل و حشو «2»، و زیاده و نقصان، خالی و صافی نباشد، و بی‌تكلّف، كه از أهل انصاف نباشد، هر آنكسی كه مطالعه این كتاب كند، و آنكس از أهل عقل و فضل و تمیز و معرفت باشد، از من طلب آن نماید، از شرآئط تألیف و تصنیف، جنانچ مبرّز فاضل كامل را، با آنك علم او محیط باشد، كه هر كس كه طلب عیبی كند، البتّه بیابد، و معنی‌ء این آیت نیز میداند، كه:
______________________________
(1). زینت‌یافته.
(2). در زبان عربی كلمه حشو (به كسر و ضمّ حاء) به معنای افزودن مواد به درون شی توخالی است، لیكن امروزه در زبان فارسی در معنایی مرادف با گفتار یا نوشتار بی‌ارزش استعمال می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 27
وَ فَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ «1». و این مثل نیز شنیده باشد، كه: «لا تعدم الحسناء ذامّا»، یعنی زن صاحب جمال، هر چند كه در حسن و جمال به مرتبه أعلی رسیده باشد، مذمّت كننده خود را گم و كم نیابد.
و جون عفو فرماید، و بر زلل و خطا مسامحه و اغضا «2» نماید، و موضع خلل به صواب و سداد اصلاح كند، بزركی نموده باشد، و در محاسن و مناقب خود افزوده، و محمود شیم «3» خود اظهار كرده، زیرا كه مؤلّف هر كتابی، از قول عیب‌جوی بسلامت نخواهد بود، أعمّ از آن كه در آن تألیف مخطی‌ء «4» باشد یا مصیب.
چنین كویند كه: مأمون مصحفی را طلب كرد، كه درو غلط و سهو واقع نشده باشد، كاتبی دانا با احتیاط بنشست، و بتكلّف مصحفی بنوشت. چون مأمون نظر كرد در آن مصحف، دید كه در اوّل آن در این آیت، كه: (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم)، لفظ «رحیم» را بر «رحمن» مقدّم داشته بود. و بیشترین مردمان دشمنان او بودند، و درین غلط او را جاهل و نادان شمردند.
و مع هذا، من معترفم بذانك مبلغ و مقدار علم و فهم من اینست، و قیمت هر مردی در آن مقدارست از علم و دانش، كه خود را بذان بیاراید.
و آنچ من درین كتاب جمع كرده‌ام- اكر حقّست و اكر باطل- نسبت آن با صاحبش كرده‌ام. و آنج درین كتاب اتّفاق افتاده است از افراط و تفریط، در لفظ و در فعل، من از آن بری‌ءام، جه سخن دیكری است، و منسوبست با صاحبش.
و من از خدآی‌ء عزّ و جلّ در میخواهم، كه ما را بذكر خود مشغول كرداند، و بر شكر نعم
______________________________
(1). سوره یوسف: آیة 76.
(2). از ماده (غضّ) به معنای چشم‌پوشی.
(3). خصلتهای نیك و ستوده.
(4). خطاكار.
تاریخ قم، متن، ص: 28
حریص. و ما را در قول و عمل توفیق صلاح و صواب دهد، و از عجب و تكبّر، و جهل و غلبه هوی و تعصّب، و از قول بی‌فآئده، و از آنج ما نشناسیم و كوئیم و ندانیم، و دعوی آن كنیم، در پناه خود كیرد. و به حبل متین او معتصمیم، و در هر حالی ازو طلب یاری می‌كنیم، و برو توكّل می‌نمآئیم. و پیغمبر او، و أهل بیت و اولاد و عترة او را، وسیله و شفیع می‌سازیم. و هو الموفّق للصّواب، و حسبنا و نعم الوكیل.
***
تاریخ قم، متن، ص: 29

[فهرست كتاب تاریخ قم]

باب اول در ذكر قم، و سبب نام نهادن قم بذین نام، بعد از نام نهادن او بفارسی. و ذكر قدیم أمر قم و حدیث آن. و صورت فتح ناحیت آن. و انتهآی‌ء حدود آن. و مسافت أقطار آن. و ذكر طول و عرض و برج طالع آن. و عدد راهها، و دروازها، و میدانها، و مسجدها، و حمّامات آن. و سبب جداكردن آن از اصبهان. و وقت شهر ساختن آن. و آنج در بقعه و خطّه قم داخل است، و بذان تعلّق دارد از ضیاعها، و نامهآی‌ء آن. و ذكر باروی‌ء كهنه و نو. و ذكر اوّل مسجدی كه بقم بنا نهادند، و منبر را در آن نصب كردند، تا آنكاه كه مسجد جامع بذان بنا نهادند، و منبر بذان نقل كردند. و ذكر سرآهای‌ء خراج، و دار الضّرب. و سرآهای‌ء حكّام و ولات و زندانها. و ذكر كاریزها، و جویها، و رودخانها، و آسیاها، و مقاسمت آبهآی‌ء آن، و مساتیق آن، و عدد ضیاعها و رساتیق «1» كه از دیكر شهرها با قم جمع و اضافت كردند. و ذكر بعضی از طلسمات «2». و ذكر بعضی آتشكذهآی‌ء نواحی‌ء آن، كه مشهور و معروف بوده‌اند. و ذكر فضیلتهآی‌ء قم و نواحی و ساكنان آن. و آنج از آفات و عاهات «3» بذیشان رسیده است.
و این باب مشتمل است بر هشت فصل.
***______________________________
(1). جمع رستاق، معرّب روستا.
(2). این یك سطر در نسخه چاپی نیامده است.
(3). نقص در اعضای بدن را عاهه گویند.
تاریخ قم، متن، ص: 30
باب دوّم در آنك قم را چند نوبت مساحت كرده‌اند. و چند نوبت مال بر آن نهادند. و مبلغ خراج آن چند نوبت بوده است. و نامهآی‌ء ضیاع «1» آن، و ذكر انواع خراج، تا آنكاه كه شیخ أمین، أبو الحسن عبّاد بن عباس «2» رحمه اللّه در آن سال كه او را وفات رسید، و آن سنه [اربع- أو خمس- و] ثلثین و ثلثمائه «3» هجریّه بود مقرّر كردانید. و ذكر نجوم و رسوم و مؤن و اخراجات آن. و ذكر رسوم صدقات بقم، و آنج در أمر خراج در أیّام عجم و در اسلام آمده است. و ذكر وجوه أموال و احكام زمینها.
و این باب مشتمل است بر پنج «4» فصل.
*** باب سوم در ذكر طالبیّه كه بقم نزول كردند، و وطن ساختند. و ذكر بعضی از فضآئل مرویّه در حقّ ایشان، بعد از ابتدا به ذكر اولاد أمیر المؤمنین علیّ و فاطمه، و ائمّه معصومین علیهم السّلم، و عدد فرزندان ایشان، و مدّت أعمار «5» ایشان، و وقت وفات ایشان.
و این باب مشتمل است بر دو فصل.
***______________________________
(1). جمع ضیعه به معنای زمین كشاورزی.
(2). ابو الحسن عبّاد بن عباس طالقانی، پدر صاحب بن عبّاد، و وزیر ركن الدوله بویه.
(3). سال 334 یا 335 هجری. در نسخه اصل این تاریخ سنه ثلثین و ثمان مائه ضبط شده كه نادرست است.
(4). در نسخه اصل: پنجاه ضبط شده كه خطاست.
(5). اعمار: جمع عمر.
تاریخ قم، متن، ص: 31
باب چهارم در ذكر آمدن عرب از آل مالك بن عامر أشعری بقم و آوه، و وطن ساختن ایشان بقم و آوه. و سبب آمدن ایشان از كوفه بقم؛ بر اختلاف روایات. و به چه سبب حجّاج [بن] یوسف، محمّد بن سائب بن مالك أشعری را بكشت.
و این باب مشتمل است بر دو فصل.
*** باب پنجم در ذكر أخبار رجال عرب أشعریان، آنهایی كه مسلمان بودند، و اسلام آوردند. و سبب مسلمان‌شدن ایشان. و مهاجرت ایشان با حضرت رسالت. و فضیلتهآء مرویّه در حقّ ایشان. و حكومت و مفاخر مشهوره، و اخبار درباره ایشان؛ در ایّام جاهلیّت. و ذكر قبآئل و عشآئر ایشان. و بعضی از واقعها و ایّام، [و] أشعار ایشان.
و این باب مشتمل است بر دو فصل.
*** باب ششم در ذكر أنساب عرب از فرزندان [عدنان] بر سبیل عموم. و فضل یمن بر سبیل خصوص. و ذكر نسب قحطان، و آن روایات كه درین باب مروی‌اند.
و این باب مشتمل است بر پنج فصل.
*** باب هفتم در ذكر أخبار عرب كه بقم متوطّن شدند. و كذام ازیشان مرتبه ریاست و بزركی
تاریخ قم، متن، ص: 32
یافت. با بعضی دیكر از أخبار ایشان بر سبیل عموم.
و این باب مشتمل است بر پنج فصل.
*** باب هشتم در ذكر حوادث و واقعهای‌ء مشهوره، كه در میان این جماعت عرب واقع آمده‌اند.
و این باب بر یك فصل موضوع «1» است.
*** باب نهم در ذكر جماعتی از عرب و عجم، از خلفا و سآئر سلاطین، كه بقم والی و حاكم و صاحب مرتبه بودند. و ذكر بعضی از كتّاب ذیوان، كه أسامی‌ء ایشان محفوظ بوده است.
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
*** باب دهم در ذكر وقت ظهور اسلام بقم، و ذكر فضآئل مرویّه در شأن عجم. و ذكر عجم كه بقم بوده‌اند، در ایّام القدیم و ایّام الحدیث، از آن كسانی كه از قم بوده‌اند، و از آنهائی كه به قم آمده‌اند.
و این باب سه فصل است.
***______________________________
(1). موضوع: وضع و قرار داده‌شدن.
تاریخ قم، متن، ص: 33
باب یازدهم در ذكر تواریخ سنین ولاة و حكّام قم. و جریبها. و خراج و مسافت آن در سال شهر و كوره كردانیدن- و آن سنه تسع و ثمانین «1» هجریّه است- تا آخر سنه ثمان و سبعین و ثلثمائه «2». و ذكر نامها، و بعضی از أخبار. و عدد ایشان، و آن دویست و یك شخص‌اند.
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
*** باب دوازدهم در ذكر اسامی‌ء قضاة بقم، و بعضی از أخبار ایشان، و بجه سبب خلفا قضاة را بقم نفرستادند؛ تا به وقت خلافت مكتفی. و ذكر نامهآی‌ء مردانی از عرب، كه عرب ایشان را اختیار كردند از برآی‌ء حكومت و قضا بتراضی‌ء ایشان، تا آنكاه كه مكتفی دیكر باره رسم تولیت قضاة بقم معیّن كرد، و قضاة را بقم فرستاد.
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
*** باب سیزدهم در ذكر سنن خلفا و وزرا، و حوادث مؤرّخه بقم و دیكر شهرهآی‌ء اسلام، بعد از ابتدا به ذكر مولد رسول خدا صلّی اللّه علیه و [آله و] سلّم، و تمامی أخبار او از روز مبعث او تا روز هجرت. و دیكر تواریخ كزیده از سال هجرت، تا آخر سنه ثمان و سبعین و ثلثمائه «3».
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
***______________________________
(1). سال 89 هجری.
(2). سال 378 هجری.
(3). سال 378 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 34
باب چهاردهم در ذكر ضیاع و حصص سلطان بقم و آوه، و انواع آن از خآصه: قدیمه، و معروفه به عباسیّه، و از عامّه: و فراتیّه و سهلانیّه و یعقوبیّه، و حدیثیه مقبوضه در سنتی ستّ و سبع و ستّین و ثلثمائه «1». و مبلغ خراج آن، و عدد سهام آن، با ذكر دیكر از سببهآی‌ء شهر آوه؛ كه در دفتر سلطانی یاد نكرده‌اند.
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
*** باب پانزدهم در ذكر ضیاع و حصص موقوفه بقم، و ذكر مبلغ خراج آن، و عدد سهام آن، و ذكر بآئر و خراب از آن. و ذكر متولّیان از أهل قم از عرب و عجم، و ایشان جهل نفر بوده‌اند. و ذكر تفحّص أحوال بذین حصص موقوفه، و بمتولّیان از جهت خلفا و ولاة بقم، تا آنكاه كه جمله اقطاع شدند.
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
*** باب شانزدهم در ذكر أسامی بعضی از علمای‌ء قم، و عدد خواصّ ایشان؛ و ایشان دویست و شصت و شش نفر بوده‌اند. و عدد عامّه از اهل قم، كه بقم مشهور بوده‌اند؛ و آن چهارده نفر بوده‌اند، و ذكر مصنّفات، و روایات ایشان، و بعضی از أخبار ایشان.
و این باب مشتمل است بر دو فصل.
***______________________________
(1). دو سال 67 و 366 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 35
باب هفدهم در ذكر أسامی بعضی از ادبا و كتّاب و امثال ایشان، كه بقم بوده‌اند، از مثل: فیلسوف، و مهندس، و منجّم، و نسّاخ، و ورّاق، با ذكر بعضی از أخبار، و رسائل، و مصنّفات ایشان.
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
*** باب هجدهم در ذكر بعضی از شعرا كه مدح أهل قم كفته‌اند. و عدد آنكسانی كه ذكر و شعر ایشان محفوظ و مشهور بوده است، و ایشان چهل نفراند. و ذكر شعرآئی كه بقم و آوه پیذا شدند، با بعضی از أشعار ایشان بعربی و فارسی، و ایشان صد و سی نفرند.
و این باب مشتمل است بر سه فصل.
*** باب نوزدهم در ذكر یهودیان و مجوسیان بقم و نواحی آن، و مالی جند كه بریشان حوالت بوده است، و رسوم آن. و آنچ وارد شده درین باب از آثار مرویّه. و سبب ترك كردن ترسایان و وطن ساختن بقم، و نزول كردن در آنجا، باختلاف روایات.
تاریخ قم، متن، ص: 36
و این باب مشتمل است بر یك فصل.
*** باب بیستم در ذكر بعضی از خآصّهای‌ء قم. و ذكر بعضی از عجآئب دنیا، و عمرهآی‌ء پیغمبران علیهم السّلم، و عدد ایشان. و تمامی‌ء تواریخ روزكارها و سنین قرون. و ملوك عرب و عجم، و مختصر از أخبار ایشان، و بعضی از أخبار امم از آدم علیه السّلم تا زمان هجرت رسول ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و ذكر بعضی از سنن عرب، و آداب و احكام و مناقب ایشان، و بتهای ایشان در أیّام جاهلیّت. با ذكر بعضی از روایات وارده در باب توحید. و ذكر خاصّهآی‌ء قریش و بنی هاشم، و مكّه و مدینه، و أخبار نادره از روایات شیعه، و غیر ایشان.
و این باب مشتمل است بر پنج فصل.
***
تاریخ قم، متن، ص: 37

باب اوّل «در ذكر قم. و سبب نام نهادن قم بذین نام، بعد از نام نهادن او بفارسی.

اشاره

و ذكر قدیم أمر قم و حدیث آن، و صورت فتح ناحیت آن. و انتهآی‌ء حدود آن. و مسافت أقطار «1» آن. و ذكر طول و عرض و برج طالع آن. و عدد راهها و دروازه‌ها و میدانها و مساجد و حمّامات آن. و سبب جذا كردن آن از اصباهان. و وقت شهر ساختن آن. و آنج در بقعه و خطّه «2» قم داخل است، و بذان تعلّق دارد، از ضیاعها «3» و نامهآء آن. و ذكر باروی‌ء كهنه و نو آن. و ذكر اوّل مسجدی كه بقم بنا نهادند، و منبر در آن نصب كردند، تا آنكاه كه مسجد جامع بذان بنا نهادند، و منبر بذان نقل كردند. و ذكر سرآهای‌ء خراج «4» و دار الضّرب «5»، و سرای حكّام و ولات و زندان‌ها. و ذكر كاریزها و جوئها و رودخانها و آسیاها. و مقاسمات «6» آبهآی‌ء آن،
______________________________
(1). اقطار: جمع قطر، سرزمین.
(2). خطّه: (به كسر خاء)، در اصل نام قسمتی از زمین كه به منظور ساختمان و شهرسازی خط كشی و علامت‌گذاری می‌گردد، و بعدها نام نقشه‌برداری از شهرها و تنظیم محلات مسكونی گردید.
(3). جمع ضیعه، به معنای ملك.
(4). مالیات.
(5). دار الضرب: ضرّابخانه.
(6). قسمت‌بندی و تعیین سهام.
تاریخ قم، متن، ص: 38
و مساتیق «1» آن. و عدد ضیاعها و رساتیق «2» آن از اهل عرب و عجم، و ذكر آن ضیاع و رساتیق كه از دیكر شهرها با قم جمع و اضافت كردند، و ذكر بعضی از طلسمات، و ذكر بعضی از آتشكذهآء نواحی‌ء آن كه مشهور و معروف بوده‌اند، و ذكر فضیلتهآء قم و نواحی و ساكنان قم، و آنج از آفات و عاهات «3» بذیشان رسیده است».
و این باب مشتمل است بر هشت فصل.
______________________________
(1). مستقه: عبارت از آهنی است مانند ذراع كه بر آن علامت و نشان نهند، و بدان آب قسمت كنند، هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه، بعضی دیگر گویند كه: مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب. جمع: مساتق و مساتیق. «لغت‌نامه دهخدا: مستقه».
(2). رساتیق جمع رستاق، معرّب روستا، دیه.
(3). نقص در اعضای بدن، و در اینجا به معنای گرفتاری و سختی و مشكلات است.
تاریخ قم، متن، ص: 39

فصل اوّل «در ذكر قم. و سبب نام نهادن آن بذین اسم‌

اشاره

، بعد از نام نهادن فارسی‌ء آن. و ذكر قدیم أمر و حدیث آن. و صورت فتح ناحیت آن و انتهآی‌ء «1» آن، و مسافت جوانب آن. و ذكر طول و عرض و برج آن. و در آنك قم را جند راهست، و جند درب «2»، و جند میدان، و جند مسجد، و جند حمّام بوده».
چنین كویند: و چنین روایت كرده است احمّد بن [محمد]، أبی عبد اللّه برقی «3» در
______________________________
(1). منتهی الیه مرز سرزمین قم كه بدین نام نامیده می‌شود، و جزو ناحیت قم شمرده می‌شود.
(2). مقصود دروازههای شهر است همچون باب خراسان، باب ری و جز اینها.
(3). او شیخ أجلّ أقدم، احمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علی برقی قمّی، از بزرگان محدثین و فقهای امامیه در قرن سوم هجری، نیاكان وی از كوفه بودند، و جدّ او محمد ابن علی در واقعه قیام زید بن علی بن الحسین علیهما السلام از سوی یوسف بن عمر والی عراق دستگیر و در زندان كشته شد، و در این هنگام خالد كه كودك بود بهمراه پدرش عبد الرحمن به روستای برقه قم گریخت، و در آنجا سكونت گزید، از این رو خاندان آنها به برقی مشهور گشتند. مورخین دهها كتاب برای احمد بن محمد برقی آورده‌اند كه مشهورترین آنها كتاب (المحاسن) است، وی راویی موثّق شمرده شده و بزرگان محدثین امامیة از او نقل حدیث كرده‌اند، و نام او در اسناد روایات كافی و جز آن آمده است، شیخ طوسی او را از اصحاب امام محمد بن علی جواد و امام علی بن محمد هادی علیهما السلام شمرده است، وی به روایت مشهور در سال 274 ه در قم درگذشت، گویند احمد بن محمد بن عیسی كه در آن هنگام شیخ القمیّین و رئیس حوزه قم بود با سر و پای برهنه تشییع جنازه او كرد. محدّث قمی در هدیة الاحباب می‌گوید: «برقی منسوب است به برقه رود قم، و ظاهر آن همین رودخانه بیرقون است كه در پنج فرسخی قم واقع است، و هوای بسیار خوبی دارد، و در آنجا مزاری است معروف به امام
تاریخ قم، متن، ص: 40
كتاب بنیان «1» كه:
«شهر قم را از برآی‌ء آن قم نام كردند، كه در ابتدآی‌ء حال مستنقع «2» میاه بوده است- یعنی جآی‌ء جمع شدن آبها- و آب ثیمره «3» و أنار «4» بذین زمین، كه امروز قبضه «5» قم است
______________________________
زاده اسماعیل، اهل قم در ایام تابستان بزیارت آن مزار روند به جهت تنزّه چند روزی در [كنار] آن رودخانه می‌مانند، و من مكرر به آنجا رفته‌ام».
روستای بیرقان در كوهستانهای جنوب شرقی قم و پس از روستای دستجرد و پیش از روستای وشنوه قرار دارد. و به نوشته تاریخ قم بیرقان معرّب بیركان است و رودخانه آن نیز احتمالا در دوره‌های گذشته به نام رود بیركان مشهور بوده و هنگام تعریب آن كلمه برق را بر رود مقدم داشته و به «برق رود» مشهور گشته است، و انتساب بدان برقی است. «ریاض المحدثین: 76- 87».
(1). از میراث گم‌شده برقی است، و در منابع نام آن به اختلاف و با ضبط، «كتاب البیان، كتاب التبیان، بنیان» آمده است، نجاشی در رجال خود كتابی به نام «البلدان و المساحة» را در شمار كتاب‌های او آورده است.
(2). باتلاق.
(3). در سر تا سر این فصل در نسخة اصل همواره از این آب با ضبط (ثیمره) یاد شده، و در دیگر نسخه‌ها با تاء ضبط شده است، همچنین در كتاب «محاسن اصفهان» مافروخیّ، تیمره و تثنیه آن دیمرتین آمده، و در «معجم البلدان» یاقوت حموی نیز از التیمرة و التمیرة الكبری و الصغری یاد كرده، این آب كه در آن دوران به سمت قم روان بوده است، رودی است كه از ارتفاعات محلات و خوانسار (در جنوب استان قم) به قم می‌آمده و در مسیر خود و پس از پیوستن شاخه‌های فرعی متعدد دیگری رودخانه اصلی قم كه امروزه به نام قمرود و در قرن سوم و چهارم هجری به نام (أناربار) مشهور بوده را تشكیل می‌داد، از این رود در منابع جغرافیای تاریخی قم به نام آب نیمور یاد شده است «راهنمای جغرافیایی تاریخی قم: 35» كه احتمالا تحریف شده نام ثیمره می‌باشد، همچنانكه احتمالا نام كمره (از آبادی‌های پیرامون آشتیان) برگرفته از دیمره (مفرد دیمرتین یا ثیمرتین) بوده باشد، و بنا به نوشته استاد دكتر علی اشرفی صادقی: صیمره/ سیمره شهری بوده كه ویران شده و خرابه‌های آن در اراضی دره شهر كنونی در پشتكوه (ایلام) قرار دارد «میراث شهاب، شماره 29/ ص 55».
(4). رودخانه أناربار كه نام كهن رودخانه‌ای است كه از میان شهر قم می‌گذرد و در نهایت به دریاچه نمك فرو می‌رود.
(5). كذا در اصل و بقیه نسخه‌ها، و احتمالا صحیح آن قصبه باشد در چند سطر بعد نیز با ضبط قصبه می‌آید، و مقصود، سرزمین مسكونی قم است.
تاریخ قم، متن، ص: 41
جمع می‌شد، و آنرا هیچ منفذی و ره‌كذری نبود، از اطراف ثیمره و انار آب می‌آمد، و بذین موضع جمع می‌شد، و بحوالی و جوانب آن انواع كیاه رسته شد، و علف‌زار كشته، جنانكه چراكاه دوّاب «6» بود. و روزكار «7» از كثرت نبات و كیاه، كه بذین موضع بوده سبز شده، تا غایت كه این موضع را كبود دشت «8» نام كرده بودند. و در عرب جمع‌شدن آب را قم «9» كویند. و ازین جهتست كه آفتابه را قمقمه «10» كویند، و جمع آن قماقم. جون قم مجمع آبهای ثیمره و أنار بود، آنرا قم نام نهادند».
و بعضی دیكر كویند- چنانچ یاد كردیم- كه:
«قصبه قم مجمع و مستنقع آبهاء ثیمره و أنار بود، و او را از هیچ طرف منفذی و ره كذری نبود، و بحوالی و جوانب آن جندین علف‌زار و مرغزار، بواسطه كثرت آب پیذا شده بود، و از جوانب و اطراف رعاة و شبانان بواسطه علف كرد بر كرد آن خیمه زدند، و خانها بنا
______________________________
(6). چهارپایان.
(7). كذا در اصل، و شاید مقصود از آن روزگار و دورانهای طولانی باشد كه سرزمین قم پوشیده از علف و سبزه بوده است.
(8). این تركیب احتمالا فارسی شده و برگرفته از اصطلاح عربی (سواد) است، كه صفت دشتهای سرسبز و پوشیده از درختان می‌باشد، همچون دشتهای پوشیده از درختان نخل در كوفه و پیرامون آن كه در تاریخ به (ارض السواد) شهرت دارد، بویژه آن كه راوی این خبر خود اصالة از اهالی كوفه است، و ذهن او با این اصطلاح مأنوس بوده است.
(9). در «لسان العرب» در ذیل ماده (قمم) به نقل از ابن الاعرابی آمده است: (قمّ اذا جمع، و قمّ اذا جفّ) كه نشان می‌دهد لفظ قم از الفاظی است كه دارای معنای متضاد است.
(10). در «لسان العرب» در ذیل ماده (قمم): القمقم: الجرّة. كه در فارسی به او كوزه گویند.
تاریخ قم، متن، ص: 42
نهادند، و مأوی «1» ساختند. و آن خانهآی‌ء ایشان را بفارسی كومه نام نهادند، پس بسبب مرور ایّام و زمان، درین اسم تخفیفی واقع شد، و كفتند: كم، پس آن را معرّب كردانیدند، و كفتند: قم.
بعد از آن جوئی از آن موضع روان كردانیدند با موضعی براه ری، كه آن را قارص كویند، به مرور ایّام كه آب در آن مواضع روان می‌شد، و از هر جانب خاك را فرا می‌كرفت، تا آنكاه كه رودخانه كشت، و آبهآی‌ء ثیمرتین و انار در آن روان می‌شد» «2».
و چنین كویند كه: «برابر ثیمره و برق رود، چشمه بود بسیار آب، بدیهی كه آن را كب می‌كفتند، بیشترین این آب كه بزمین قم جمع می‌شد، از جشمه كب رود بود، یعنی از وادی‌ء كب «3»، بعد از آن كُب‌رود را معرّب كردانیدند، كفتند: قمرود».
______________________________
(1). سرپناه و پناهگاه.
(2). در نسخه اصل جمله (و از هر جانب خاك را فرا میگرفت، تا آنگاه كه رودخانه كست) آمده است، كه به‌نظر می‌رسد تكرار عبارت پیشین می‌باشد.
(3). بر طبق اشاره نویسنده، مقصود از وادی كب (یا دشت كب) دشتی است كه از ارتفاعات و كوهپایه‌های خوانسار و محلات (در جنوب قم) آغاز می‌شود، و در آن سرشاخه‌ها رودهای فرعی سرازیر به سمت دشت محصور در میان این بلندیها و كوهپایه‌ها به یكدیگر پیوسته، و همگی با هم رودخانه قمرود را تشكیل می‌دهند، این رودخانه از گذشته‌های دور تاكنون همچنان به سمت قم رهسپار است، و رودخانه اصلی شهر قم را تشكیل می‌دهد، كه از میان شهر عبور می‌كند، این رود را در دوره‌ای رودخانه أناربار (به علت فراوانی باغستانهای أنار پیرامون آن كه در لهجه محلی قم به نار مشهور است، زیرا هنگام طغیان آب این رودخانه در قم وقتی می‌شود كه گلهای أنار ببار آمده است، «سفرنامه افضل الملك: 75» نیز می‌نامیده‌اند، آب این رودخانه در پایان به دریاچه نمك فرو می‌رفت، و امروزه در فاصله 60 كیلومتری جنوب قم و در نزدیكی شهر دلیجان سدّی بر روی این رودخانه بسته شده، و از هدر رفتن این آب به دریاچه نمك جلوگیری بعمل می‌آید. و احتمالا مقصود نویسنده از (چشمه‌ای بود بسیار آب) همان جویها و رودخانه‌های كوچكی است كه از ذوب‌شدن برف كوهها به وجود می‌آمده است، و گرنه چشمه هر مقدار پر آب باشد توانایی تشكیل رودخانه پر آب قم‌رود را ندارد.
تاریخ قم، متن، ص: 43
و همچنین أحمد بن [محمد، أبو] عبد اللّه برقی، گوید كه: این جشمه، و این موضع اسكندر بینباشت.
چنین كویند كه: «كبشها «1» و كوسفندهاء بزرك را دست و پای محكم می‌بست، و سر ایشان می‌برید، و ایشانرا با كوشت و پوست و دست و پای، در منبع آن آب می‌انداخت.
و بعد از آن بفرمود تا خاك آوردند، و بر سر ایشان ریختند، و بپائها محكم كردند.
راوی چنین كوید كه: من این موضع و جشمه را دیدم، كه آب از آنجا بیرون می‌آمد، نه بسیار. اهل قم از روان‌كردن آن آب ابا «2» می‌كردند، و منع می‌نمودند، از سبب آنك نباشد كه بذان آب غرق شوند.
و همجنین: آل سعد أشعریان كه بقم غلبه «3» شدند، از اخراج «4» این آب منع می‌كردند.
و چنین كویند كه: قم را در قدیم ألایّام صفرا نام نهادند، و صفرا خواندند. و در روزكار عجم، تا آنكاه كه آل سعد بن مالك «5» نزول كردند بقم، آب عزیز الوجود و كم بوده است».
و در كتاب سیر الملوك عجم «6» چنین آورده‌اند كه:
______________________________
(1). كبش: گوسفند نر.
(2). خودداری.
(3). غالب و چیره‌شدن.
(4). سرگشودن و بیرون‌آوردن.
(5). در سر تا سر نسخه اصل ضبط این كلمه ملك است كه مقصود همان مالك می‌باشد، كه بنابر رسم الخط كهن عربی الف میانی حذف می‌شود.
(6). در منابع كتابشناسی كتابی به این نام نیامده است، تنها شیخ آقا بزرگ تهرانی در «الذریعة: 12/ 278» كتابی به نام «سیر الملوك» را به أبو محمد عبد اللّه بن روزبه مشهور به ابن المقفّع نسبت می‌دهد، كه آن را از زبان پارسی پهلوی به عربی ترجمه نمود، و بعدها خواجه نصیر الدین طوسی آن را از عربی به فارسی دری برگرداند. و این كتاب احتمالا همان كتابی است كه به
تاریخ قم، متن، ص: 44
«جون بهرام جور «1» به جانب بلاد أرمنیّه می‌رفت، اتّفاقا ره‌كذر او بر دیهی بود از تخوم «2» ساوه، كه آنرا طخرود «3» می‌كویند، بذین دیه آتشكده بنا نهاد، و آتش در آن بر افروخت، و بازاری در آن بدید كرد. و قم و رستآقهای‌ء آن را بنا نهاد، و آن را ممجّان نام نهاد، و بمزدجان «4» بارو كشید».
و أبو عبد اللّه احمد بن محمّد بن اسحق همدانی الفقیه «5»، چنین روایت كند، در كتابی كه آنرا «كتاب بلدان» نام كرده است، كه: قم را قمساره «6» بن لهراسف بنا كرده است.
و أبو عبد اللّه حمزة بن حسن اصفاهانی در «كتاب اصفهان» یاد كرده است:
«كه جون عرب أشعریان بقم آمدند، در جوانب قم در خیمها از موی نزول كردند.
جون درین ناحیت متمكّن شدند، در صحاری هفت ده، خطّه و منزل ساختند، و
______________________________
خواهش ناصر الدین عبد الرحیم حاكم اسماعیلی قهستان-، كه ابن الندیم در «الفهرست» در ذیل ترجمه عبد اللّه بن المقفع از آن با نام «كتاب خداینامه فی السیر» یاد می‌كند- فراهم آمد.
(1). مقصود همان بهرام ساسانی مشهور به بهرام گور است.
(2). كناره و حاشیه.
(3). این روستا همچنان پابرجاست و در 35 كیلومتری غرب قم در جنوب جاده قم- ساوه میان كاروانسرا سنگی و گازران قرار دارد، و در زبان محلی و اهالی قم با ضبط طغرود خوانده می‌شود.
(4). از روستاهای پیرامون قم است، كه به گفته افضل الملك «سفرنامه قم: 187» از رودخانه مزدیجان مشروب می‌شود، و همو احتمال داده است كه این نام شاید معرّب (مزدكان) باشد.
(5). جغرافی‌دان مشهور همدانی معروف به ابن الفقیه، نویسنده كتاب «البلدان» متوفای حدود سال 290 ه ق، كه ابن الندیم در «الفهرست: 171» درباره این كتاب می‌گوید: «أخذه من كتب الناس». این كتاب به اهتمام مولر در سال 1884- 1891 میلادی در دو جلد در لیدن چاپ شد، و مختصر آن را نیز دخویه در یك جلد به سال 1885 م در لیدن چاپ نمود. این كتاب یكی از منابع «تاریخ قم» است و در هفت مورد از این كتاب نقل می‌كند.
(6). در «انوار المشعشعین: 1/ 50» این نام قمارة بن لهراسب ضبط شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 45
سراها و بناها و قصرها و عمارتها بنا نهادند، و فرود آمدند. و آن هفت ده «1»: ممجّان «2»، و
______________________________
(1). درباره این دیه‌ها و تعداد آن در فصل سیّم توضیحاتی می‌آید، و بنا به روایاتی تعداد آنها را كمتر قرار می‌دهد، تشخیص و تعیین موقعیت جغرافیایی كنونی این هفت موضع ناممكن است، تنها از این میان شاید بتوان به احتمال موقعیت دو دیه را تعیین كرد: یكی كمیدان (به ضم كاف و فتح آن به اختلاف ضبط در نسخه‌ها و زبان محلی) كه در شمال شهر قم كنونی قرار دارد، و احتمالا محدوده جنوب قبرستان وادی السلام و میدان الهادی تا میدان تره‌بار را، كه در سمت غرب رودخانه واقع است را شامل می‌شده. «انوار المشعشعین: 2/ 66» و دیگری دیه مالون است كه به علت وجود بقعه شاه احمد قاسم (احمد بن قاسم بن احمد بن علی بن جعفر الصادق علیه السلام) كه به گفته مورخین قم در گورستان روستای مالون دفن شده است، می‌توان موقعیت كنونی آن را تعیین كرد، كه همان محدوده‌های پیرامون این بقعه است، كه امروزه یكی از محلات مركزی شهر قم می‌باشد، و در جنوب شرقی آن باقیمانده خندق قم همچنان پابرجاست، و از شمال و غرب آن تا سالهای أخیر دربها و گذرهای متعددی به محله‌های قدیمی قم همچون گذر قلعه- گذر جدا، و جز اینها وجود داشت.
(2). یعقوبی (متوفای 284 ه) در «كتاب البلدان» از این روستا با نام منیجان یاد می‌كند، لیكن طبیعی است كه ضبط تاریخ قم صحیح‌تر است زیرا او اهل قم است و آشناتر به ضبط دقیق اسامی محلات و روستاهای قم، لیكن یعقوبی درباره این روستا سخنی دارد كه موقعیت جغرافیایی دقیق آن را روشن می‌كند او می‌گوید: (و مدینة قم الكبری یقال لها منیجان ... و الی جانبها مدینة یقال لها كمندان، و لها واد یجری فیه الماء بین المدینتین علیه قناطر معقودة بحجارة، یعبر علیها من مدینة منیجان الی مدینة كمندان). و استاد علی اصغر فقیهی- قم‌شناس معاصر- در توضیح این متن در «تاریخ مذهبی قم: 68» می‌فرماید: اگر امروز بخواهیم محل دو قسمت منیجان و كمندان را معین بكنیم با توجه به این كه محل كمیدان كه تبدیل به زمین مزروعی شده كاملا معین و در شمال غربی خاكفرج و وادی السلام واقع است، باید بگوئیم كه منیجان در سمت راست رودخانه و در حدود چهار امام‌زاده و اطراف شاهزاده سید علی و نزدیكی‌های راه سراجه، و قنوات در كنار راه قمرود بوده است، و كمیدان در سمت چپ رودخانه و در همین جا بوده كه اكنون به همین نام است (محدوده كوچه فرهنگ در خیابان امام)، و نهری مخصوص كه از رودخانه جدا می‌شود و به نام نهر كمیدان است آن را
تاریخ قم، متن، ص: 46
قزدان «1»، و مالون، [و جمر] «2»، و سكن، و جلنبادان، و كمیدان است كه الیوم قصبه و محلّتهآی‌ء قم است. و حصون «3» و حصارهآی‌ء این دیها درین محآلّ قائم و راسخ‌اند، و علامات و نشان آنند.
جون سرآهای‌ء ایشان بذین دیهآء هفت كانه بسیار شدند، و بیكدیكر نزدیك كشتند، از نامهآی‌ء این هفت دیه، نام قریه كمیدان «4» اختیار كردند، و مجموع این دیهآء هفت كانه را كمیدان نام نهادند.
بعد از مدّتی جند، در این نام اقتصار «5» كردند، و جهار حرف از جمله شش حرف كمیدان بینداختند، و بر دو حرف اختصار «6» كردند، و كفتند: كم. پس اعراب «7» دادند، و كفتند كه قم. و این تخفیف و اختصار و اقتصار، در میانه ایشان بسیار بوده است، و عادت شده، و
______________________________
مشروب می‌سازد، و محل پل‌ها از محاذی قبرستان وادی السلام فعلی به طرف شمال در امتداد البرز قرار داشته است.
(1). در برخی از نسخه‌ها با ضبط (غزوان) نیز آمده است، و به نوشته «راهنمای جغرافیایی تاریخی قم: 79» مزرعه غزوان (بر وزن یزدان) جنب مزرعه طبشقران (یا طبشقوران) است كه اراضی آن پشت باره شهر واقع است.
(2). به نوشته «راهنمای جغرافیایی تاریخی قم: 83» از مزارع قدیم است، و از نهر رودخانه مشروب می‌شود، و در زیر بلد واقع است.
(3). حصون، جمع حصن: بارو.
(4). به گفته (راهنمای جغرافیایی تاریخی قم: 83): مزرعه كمیدان در جنب بلد واقع است، و از مزارع قدیم است مشروب از رودخانه، از نهر كمیدان آب می‌برد.
(5). كم‌كردن و كاستن برخی حروف به جهت سهولت تلفظ، از این رو مناسب با آن كلمه (اختصار) است نه (اقتصار) چنانكه ضبط تمامی نسخه‌ها است.
(6). كذا در اصل، و صحیح آن متناسب با مقصود كلمه اقتصار است، كه به معنای بسنده‌كردن بر الفاظ كاسته شده است.
(7). حركات چهارگانه آوانگاری در زبان عربی (یعنی فتح و ضمّ و كسر و سكون) را اعراب گویند.
تاریخ قم، متن، ص: 47
رسم و عادت ایشان در أسماء عجمیّه بذین جاری بوده است، جنانچه أنار «1» در اصل أناربار بوده است، بعد از آن اختصار كردند در او، و كفتند أنار.
و أنار اسم وادی‌ء «2» قم بوده، و بار اسم كنار واذی، و ره‌كذر آن. و این رستاق را أناربار نام كردند، از برآی‌ء آنك بر كنار وادی واقع شده.
و همچنین: در اسم كرج «3» اختصار كردند، زیرا كه در اصل بوهین كره بوده است، و همچنین در أیّام فرس آنرا بوهین كره خوانده‌اند، یعنی خرمنكاه كرج.
و همچنین: در اسم داراب «4» اختصار كرده‌اند، زیرا كه در اصل وضع درابجرد «5» بوده
______________________________
(1). مقصود رودخانه أناربار است كه یكی از نامهای كهن رودخانه كنونی قم است.
(2). دشت.
(3). كرج نام شهری بوده است در نزدیكی اراك كنونی، و اكنون یكی از بخشهای كوچك حومه غرب شهر اراك در مسیر جاده اراك- همدان قرار دارد، و به كرهرود شهرت دارد، منطقه كرج در قرن دوم محل زیستگاه تیره‌ای از عربهای مهاجر خزاعی به نام (بنی عجل) بود، این خاندان به نام در اوائل سده 2 هجری به سرزمین جبال كوچیدند و در میانه همدان و اصفهان و ساوه صاحب اقطاع شدند، و ناحیه كرج را آبادان كردند و سرانجام امارت بلاد جبال را از طرف خلفای بنی العباس بدست آورند. بنی عجل از دشمنان امویان به شمار می‌رفتند و در جنگ بر علیه آنان به حمایت از ابو مسلم خراسانی برخاسته، و پس از پیروزی عباسیان از موقعیت مهمی برخوردار شدند، و نواحی جبل به تیول آنان درآمد. یكی از مشهورترین خاندان عجلی أبو دلف قاسم بن عیسی عجلی كرجی (متوفای 226 ه) است، كه از شیعیان بود، و اعتبار و نفوذ فراوانی در دوره میانی عباسیان داشت، وی سازنده مسجد جامع أبو دلف در شمال شهر سامرا است كه هم‌اكنون پابرجاست، و دارای گلدسته پلكانی مشهوری است.
(4). در اصل در آب ضبط شده كه خطا است، و در تمامی نسخه‌ها ضبط صحیح آن كه داراب است آمده.
(5). آبادیها و شهرهایی كه در آنها پسوند جرد یا گرد (به فتح جیم و گاف) به كار رفته است، در ایران فراوان است، همچون داراب‌گرد- دستگرد- آلوسجرد- ولاشگرد- بوزنجرد- جرجین
تاریخ قم، متن، ص: 48
است، همجنانج قم در اصل كمیدان بوده است، بعد از آن اختصار كردند و معرّب كردانیدند، و كفتند قم.
و كمیدان نام ده بوده است، و ایشان نام ده و نام رستاق- كه كمیدان دیه بوده از دیهآی‌ء او- یكی كردانیدند، كاهی كمیدان كفته‌اند، و مرادشان دیه كمیدان بوده است، و كاهی كمیدان كفته‌اند و مرادشان مجموع دیهآء هفت كانه بوده است، كه كمیدان یكی از آنست؛ همجنانج اردستان اسم رستاق است، و نام دیه كه قصبه آن رستاقست.
پس سبیل و طریق انقلاب «1» كمیدان با قم، كه آن اسم قریه و رستاقست، همجو طریق و سبیل انقلاب كوره «2» اردستانست».
و چنین كویند كه: «نام این ناحیت در آخر ایّام مملكت فرس، از ایّام قباد تا بایّام و زمان یزدجرد، ویران آبادان كرد كواد بود «3»، ویران یعنی خراب، آبادان كردكواد «4»، یعنی قباد عمارت كرد، و آبادان كردانید.
سبب آنك: چون قباد بذین ناحیت میكذشت، در آن روزكار كه پیش ملك هیاطله «5»
______________________________
جرد- میلاد جرد- خسروگرد- و جز اینها، و پسوند گرد كه به جرد تبدیل شده، در پارسی پهلوی از فعل كردن می‌باشد، كه در مورد شهرها و آبادیها معمولا پیشوند آنها یكسره نامهای پارتی اشكانی و یا ساسانی است كه منسوب به بانیان یا مالكان آن آبادیها است.
(1). تبدیل.
(2). شهر.
(3). به گفته استاد علی اشرف صادقی «نشریه میراث شهاب: شماره 29/ ص 55»: ویران آبادان كرد كواد صورت تغییر یافته «ایران و ناردكواد» است كه در منابع پهلوی آمده، و معنای آن «شهر ایران كه قباد كرد» می‌باشد. این نامی است كه در زمان قباد به قم داده بودند. ظاهرا چون مولف تاریخ قم یا منابع آن معنای فعل «وناردن» را نمی‌فهمیده‌اند، آن را به عبارت مزبور تبدیل كرده‌اند.
(4). كواد و كوات، همان غباد یا قباد پدر خسرو انوشیروان پادشاه ساسانی است.
(5). هیاطله: جمع غلط هیطال، و هیطال به زبان بخارا مرد قوی باشد، و نیرو را به زبان بخارا
تاریخ قم، متن، ص: 49
می‌رفت، جون بذین ناحیت «1» رسید، در غایت خرابی بود، از خرابی‌ء آن پرسید، كفتند: كه هیچ ملكی از ملوك، هر ناحیت و موضعی را كه اسكندر آن را خراب كرده است، بعمارت و آبادانی‌ء آن رغبت نمی‌كند و نمی‌فرماید.
چون قباد به دار الملكة «2» خود مراجعت می‌نمود، چون بذین ناحیت رسید، بفرمود تا آنرا عمارت كردند، و بذین نام نهادند، و كوره اصفاهان را بدو شقّ «3» كرد، یكی: شقّ جیّ، و یكی: شقّ ثیمره، و این شقّ ثیمره را بذین اسم نام كرد.
و همجنین: جون عرب بذینجا آمدند، و فتح این شقّ بر دست رؤساء مقدّمه «4» لشكر أحنف بن قیس میسّر شد، و احنف بثیمره مقیم بود، و عرب این كوره را هم شقّ ثیمره نام كردند. و این اسم بر وی باقی بماند، تا آنكاه كه رشید «5» آن را كوره كردانید. پس كوره و شهر را هر دو قم نام كردند».
بدین دستور كه ما یاد كردیم، نواحی و رساتیقی كه خارج از ثیمره بودند، مجموع داخل «6» ثیمره كردانیدند- تا غایت «7» كه دیوان «8» خراج از فارسی با عربی كردند-،
______________________________
هیتال خوانند، و به تازی گردانیده‌اند هیتال به هیطال «لغت‌نامه دهخدا: هیطال».
(1). یعنی ناحیه قم.
(2). كذا در اصل، و صحیح آن دار الملك یعنی پایتخت است.
(3). قسمتی از ناحیه بزرگ كه در آن شهری قرار داشته باشد.
(4). پیش‌آهنگان لشكر
(5). مقصود هارون الرشید خلیفه مشهور عباسی است.
(6). یعنی آبادیها و روستاهای پراكنده پیرامون این شق را از لحاظ اداری و خراج و مالیات وابسته به این شق نمودند.
(7). تا آن هنگام كه.
(8). دیوان: محل گردآوری دفاتر (مجمع الصّحف)، فارسی معرّب است، در سبب تسمیه دیوان آمده است كه چون كسری سرعت عمل منشیان را در اجرای كارها ملاحظه كرد، گفت این كار
تاریخ قم، متن، ص: 50
[و می‌كفتند]: من رستاق قاسان، من شقّ درام، و من شقّ آبروز «1»، و دگر «2» نواحی كه با ثیمره ضمّ كرده بودند، مجموع یاد نمی‌كردند، بلكه بر یكی اقتصار می‌كردند، و مجموع را بذان نسبت میكردند.
و همجنین: حمزه «3» روایت كند كه این ناحیت از اصپاهان نقل و جذا كرده‌ام، و در قدیم الدّهر استان درام خوانده‌اند».
این حكایت كه ما مجموع یاد كردیم، از زبان حمزه- در اشتقاق عرب نام قم را از نام كمیدان- بلا شك از اختراع حمزه است، و از خاصّهآی‌ء او، سبب آنك نام قم بانفراد، و نام كمیدان بانفراد، و هر دو بهم در ایّام القدیم بوده و شنیده [شده].
و صحیح و معتبر و معتمد، در آنك قم را جرا قم نام نهادند، آن روایتست كه برقی
______________________________
دیوان (جن) است. همچنین دیوان به معنای صورت حساب است، و سپس بر حسابگر و جای و موضع وی اطلاق گردیده است. دیوان خراج دفتری بوده است كه به حساب خراج زمین‌ها رسیدگی می‌كرده است، و در تشكیلات اداری عهد خلفا عنوان اداره كل محاسبات مملكت و دفتر محاسبات و ضبط مداخل و مخارج مملكت بكار می‌رفته. و گویند در اسلام نخستین بار عمر خلیفه دوم رسم ثبت و ضبط را در دیوان الجند برقرار نمود. و بعدها در عهد عبد الملك بن مروان خلیفه اموی دیوان عراق و شام به عربی نقل شده است. نگاه كنید به:
«لغت‌نامه دهخدا: ماده دیوان».
(1). این نوشته ظاهرا همانی است كه مؤلف آن را در دفاتر دیوانی در دیوان قم دیده بوده است، كه پس از تعریب دواوین و دفاتر مالیات و خراج، برای جمع و ضبط و دسته‌بندی كردن خراج و مالیات روستاها و آبادیها، بجای یاد كرد مستقل هر كدام، مجموعه آبادیهای یك منطقه را به شق مربوطه منتسب می‌كرده‌اند و آن شق را به رستاقی كه مركز دهستانها و شق‌های متعدد بوده و خود یكی از چند رستاق قم بوده وابسته می‌كردند، و بدین وسیله دریافت خراج ساماندهی‌شده، و آسانتر جمع می‌گردیده است.
(2). در اصل: ذكر.
(3). حمزه اصفهانی در كتاب «محاسن اصفهان».
تاریخ قم، متن، ص: 51
كوید كه:
«قم مجمع آبهآی‌ء ثیمره و أنار بود، بواسطه كیاه و علف، رعاة احشام «1» و صحرا نشینان آنجا نزول كردند، و خیمه زدند، و خانها بنا كردند، و آن خانه را كومه «2» نام كردند. بعد از آن تخفیف كردند و كفتند كم. بعد از آن معرّب كردانیدند، و كفتند قم «3».
و بلوكات او جزء اصفهان بود، تا در عهد خلافت هارون الرّشید، حاكم اصفهان از اهالی قم به دربار خلافت عارض شد، كه منال دیوانی خود را به سهولت نمی‌دهند، بذین جهت قم را از اجزاء اصفهان خارج كردند، و منالی موافق ممیّزی هارون بر آنها وارد آوردند.»
معتبر و درست این روایتست.
و در روایت شیعه، در حدیثی كه من در فصل هشتم ازین باب یاد كنم، آمده است كه: «در آن شب كه رسول خذا، محمّد مصطفی، صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم، را به آسمان بردند، ابلیس ملعونرا دید كه بذین بقعه به زانو درآمده بود، و مرفق «4» هر دو دست بر سر زانو نهاده، و نظر در زمین می‌كرد.
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را كفت: قم یا ملعون، یعنی برخیز ای ملعون.
بذین سبب قم را قم نام نهادند «5».»
______________________________
(1). در نسخه اصل: رعاة و أحشام، و رعاة أحشام: چوپانان.
(2). كومه در زبان عربی به معنای انباشته‌شدن چیزی است، لیكن مشروط به آنكه انباشته‌شده ارتفاع كمی داشته باشد، وگرنه بدان كومه گفته نمی‌شود، و از تعبیر احمد بن محمد برقی فهمیده می‌شود كه چادرها و خانه‌های ساخته‌شده در دشت قم به گونه‌ای بوده است كه شخصی كه از سمت بلاد جبل یا ری یا اصفهان (كه هر سه جهت در بلندی قرار دارد) به دشت قم نزدیك می‌شده تعداد زیادی كومه با ارتفاع كم می‌دیده است.
(3). از این جا تا پایان جمله در نسخه اصل نیامده است.
(4). آرنج.
(5). در نسخه چاپی: كردند.
تاریخ قم، متن، ص: 52
و در روایتی آمده است- كه من در فصل هشتم، شرح و بسط آن خواهم كردن-:
«كه قم را از آن جهت نام كرده‌اند، كه قائم آل محمّد، علیه و علیهم السّلام را از این شهر مدد و معاون و مساعد خواهد بود، چنانچ بذان سبب خروج كند، و ظهور فرماید». و اللّه أعلم.
***
تاریخ قم، متن، ص: 53

«ذكر صورة فتح ناحیت قم»

راویان فتحهای بلاد اسلام، روایت كنند، كه:
«بیشترین نواحی‌ء اصفاهان، كه ابو موسی‌ء اشعری و امیران لشكر او فتح كردند و بكشادند، بجنك و قهر بود «1»، و بتیغ و شمشیر بر ایشان غلبه كردند، و فتح آن بر وجه صلح نبوده. و آبروزه ثیمرتین همه نواحی‌ء اصفاهان بوده»
پس می‌نماید كه فتح ناحیت قم بجنك و محاربت نبوده باشد، زیرا كه أعمال «2» ناحیت قم، به أعمال آن نواحی متّصل بوده.
و همچنین أبو علیّ عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی، المعروف بكاتب بكر ابن عبد العزیز «3»، در كتاب خود كه آن را كتاب همدان نام كرده است، جنین یاد كرده است كه:
«من كتب اموال «4» و غیر آن را مطالعه كرده‌ام، و در آنجا یافته‌ام كه أبو
______________________________
(1). در اصطلاح فقه اسلام از این گونه سرزمینها با نام «اراضی مفتوحة عنوة» یاد می‌شود.
(2). روستا و نواحی پیرامون شهر.
(3). ابو علی كاتب، عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی (حدود 200- 327 ه ق) كاتب امیر بكر بن عبد العزیز عجلی كرجی، تاریخ‌دان و زبانشناس و شاعر، و نویسنده كتاب همدان‌نامه یا تاریخ همدان یا كتاب همدان كه نخستین تاریخ مستقل درباره شهر همدان بشمار می‌رود كه از میان رفته است، و تنها برخی مطالب آن در بعضی از منابع آمده است، او كتاب دیگری به نام الالفاظ الكتابیّة دارد كه چندین بار چاپ شده است. (نگاه كنید به: همدان‌نامه: ص 362)
(4). اموال جمع مال، و كتب اموال كتابهایی است كه درباره قانون و دستور و احكام جمع‌آوری خراج از سرزمینهای اسلامی تدوین شده است، اهمیت این گونه كتابها بدین جهت است كه
تاریخ قم، متن، ص: 54
عبیدة «1» و شافعی «2» و مالك «3» روایت كرده‌اند، كه مجموع بلاد جبال، فتح آن بجنك و قهر و استیلا بوده است، و هیچ كوره از آن استثناء نكرده‌اند.
و بعضی دیكر كویند كه: فتح ناحیت قم، بر وجه صلح بوده است، فامّا فتح آن بمحاربه و جنك مشهورترست». و اللّه اعلم.
***______________________________
مؤلفان آن كه معمولا این گونه كتابها را برای حكّام و امیران سرزمینهای اسلامی می‌نوشتند، برای تعیین مقدار مالیات زمین خراجی، نخست به تاریخ فتح سرزمینهای اسلامی پرداخته، و سپس مقدار خراج و مالیات آن را از هنگام فتح یاد می‌كرده‌اند. از مهمترین كتابهای اموال و خراج می‌توان از كتاب الخراج قاضی ابو یوسف، و كتاب الخراج یحیی بن آدم قرشی، و الاستخراج لأحكام الخراج ابن رجب حنبلی یاد كرد.
(1). در نسخه اصل این نام (أبا عبید) ضبط شده كه نادرست است، او أبو عبیدة معمّر بن المثنی تیمی قریشی (114- 210 ه) لغوی، نسب‌شناس، مورخ. ابن الندیم بیش از یكصد كتاب برای او یاد كرده است، بخشی از كتاب‌های او درباره جنگها و فتوحات صدر اسلام است.
(الفهرست: 58)
(2). محمد بن ادریس شافعی (150- 204 ه) امام مذهب شافعی، از مذاهب اهل سنت.
(3). مالك بن أنس أصبحی (متوفای سال 179 ه) یكی از چهار فقیه سنی كه سنی‌ها در تقلید و احكام خود پیرو آنان می‌باشند، او مؤسس مذهب مالكی است و دارای كتابی به نام الموطّأ می‌باشد. او در مدینه زندگی می‌كرد و با خلفای بنی العباس نزدیك بود.
تاریخ قم، متن، ص: 55

«ذكر حدود قم»

از برقی روایتست كه او كفت كه:
«قم چهل فرسخ در چهل فرسخ است، زیرا كه حدودهاء «1» آن به غایت از یكدكر دورند، و اقطار «2» آن متفاوت‌اند، و از دیكر شهرها با حوز «3» آن كرفته‌اند و جمع كرده‌اند».
و برقی چنین كوید كه:
«حدّ اوّل قم: از ناحیت همدانست تا میلاذجرد «4»، كه آن ساوه «5» است.
و حدّ دوّم: از ناحیت ری تا جوسق «6» داود بن عمران أشعری، بدو فرسخ از دیر
______________________________
(1). جمع حدّ و مرز.
(2). جمع قطر كه به معنای سرزمین است.
(3). حوز در زبان عربی به معنای ناحیه آمده است، كه جمع آن أحیاز است. و مؤلف كتاب تاریخ قم در فصل چهارم از باب دوم، و در موضوع (رسم ستدن خراج) اصطلاح حوز و أحیاز را در معنای خاصی بكار می‌برد، و تعریف می‌كند كه: (و خراج ضیعتهای ایشان منسوب بوده به خراج بنی أب، و آن را أحیاز نام نهاده، چنانچ از هر قبیله یكی معروف و مشهور بوده، خراج آن قبیله بنام او تعیین رفته، و همه را در یك سلك كشیده، و صفت داده به حیّز فلان، و جمیع خراج تفرقه كرده بر أحیاز).
(4). میلاد: كه مهرداد اشكانی است. (ساوه‌نامه: 21).
(5). مقصود از ساوه شهر كنونی ساوه نمی‌باشد، بلكه این نام رستاقی بوده است در مرز مشترك میان همدان و اصفهان، بر طبق تقسیم‌بندی‌های جغرافیایی كهن در قرن سوم و چهارم هجری، و مؤلف كتاب تاریخ قم در آغاز فصل ششم از باب اول به این حقیقت اشاره دارد، و می‌گوید: (و مراد برستاق ساوه، شهر ساوه نیست كه از كوره همدان است، بلكه غیر آن است، و الیوم شهریست كه آن را میلادجرد می‌خوانند، و این دو رستاق به یكدیگر متصل است، و هر دو را ساوه می‌خوانند، و فرق میان ایشان به اصفهان و همدان است، و چنین گویند: كه ساوه اصفاهان، و ساوه همدان، و مثل این بسیار است).
(6). جوسق كلمه‌ای است معرّب از كلمه فارسی كوشك، و در زبان عربی به معنای قصر كوچك، و یا قلعه می‌باشد، و جمع آن جواسق می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 56
جصّ «1»، كه فراپیش قم است.
______________________________
(1). درباره ضبط صحیح این نام و پیشینه تاریخی و موقعیت جغرافیایی و معنای آن استاد دكتر علی اشرفی صادقی طی تعلیقه‌ای بر كتاب انوار المشعشعین در نشریه (میراث شهاب، شماره 29/ ص 61) آورده است كه: أبو دلف مسعر بن مهلهل در الرسالة الثانیة (چاپ قاهرة 1955، به كوشش و مینورسكی، ص 19) این نام را به شكل (دیركجین- دیرگچین) یا (دیر الجصّ) آورده، و آن را قلعه بزرگی دارای برج‌های بسیار بزرگ و باروی عریض بلند آجری دانسته است. اصطخری در المسالك و الممالك (چاپ لیدن، ص 230) نیز آن را قلعه دانسته و نوشته است: این قلعه محل محافظان پادشاه (بدرقة السلطان)، و (در ترجمه اصطخری از محمد بن اسعد شوشتری: بدرقه‌داران) و منزلی برای مسافران است. یاقوت و قزوینی نام این قلعه را به شكل «دیر كردشیر» ضبط كرده‌اند، همچنان كه مینورسكی توضیح داده، مصحّف «كرداردشیر» (- ساخته‌شده به وسیله اردشیر) است. قزوینی در آثار البلاد (چاپ بیروت 1404/ 1984، ص 371) بنای این دیر را به اردشیر بابكان نسبت می‌دهد. در سال 725 ناصر الدین منشی كرمانی در نسائم الأسحار از این دیر با نام «رباط دیر گچین» كه أبو نصر كاشی، وزیر سنجر، آن را تعمیر كرده بود و در زمان وی (منشی) ظاهرا آباد بوده نام برده است. در سال 1268 ق، كه جهانگیر میرزا، پسر سوم عباس میرزا آثار البلاد را ترجمه كرده این قلعه ویران بوده است.
جهانگیر میرزا می‌نویسد: «حال تحریر و ترجمه، آن دیر خراب، و راه ما بین ری و قم از آن جا گردیده، و به راه متعارف حال، كه از میان صحرای كبیر می‌گذرد، افتاده» به نوشته مینورسكی، به نقل از اشتال، خرابه‌های كاروان‌سرایی در سر راه قدیم ری به قم، كه از وسط دریاچه كنونی «حوض سلطانی» می‌گذشته، در فاصله دو پنجم راه از ری وجود دارد كه احتمالا بقایای همین «دیر گچین» است. درباره وجه تسمیه آن به «دیر» مطلبی كه صاحب المعجم درباره «سدیر»، قصری كه در حیره برای بهرام گور ساخته شده بود، گفته قابل نقل است: شمس قیس می‌گوید:
«و سدیر سه گنبد بود متداخل یكدیگر و آن را «سه دیر» خواندندی، عرب آن را «سدیر» كردند، و چنین گویند كه آن سه گنبد معبد ایشان بوده است، و همانا در قدیم گنبد را به زبان پهلوی «دیر» می‌خوانده‌اند، از بهر آن كه در بعضی از كتب مسالك دیده‌ام كه منزلی كه از طرف اصفهان بر صوب ری هست، و آن را «دیر كچین (- دیرگچین» می‌خوانند گنبدی مجصّص (- گچ‌اندود) بوده است».
تاریخ قم، متن، ص: 57
جون حدیث «1» دیر جصّ در میان آمد، شاید كه در بناكردن آن، آنج روایت كرده‌اند كفته شود. چنین كوید كه:
«در كتاب سیر ملوك عجم مسطورست كه:
ملك روم قومی را از عمالقه «2»، از بقایآی‌ء قوم عاد، پیش كسری‌ء «3» انوشروان فرستاد، و ایشان را جثّهای بزرك، و قامتهآی‌ء بلند بود، جنانج بعضی از مردم كه ایشان را خلقی «4» عظیم می‌باشد، تشبیه ایشان به قوم عاد می‌كنند، و می‌كویند كه: جه مردم عادی‌اند «5»؟!
جون آن طآئفه عمالقه پیش انوشروان آمدند، بر دست ایشان دیر جصّ در راه قم دیری بنا نهاد.
و كویند كه: این دیر پیشتر از این بزمانی بعید «6» بنا نهاده‌اند»، و اللّه أعلم.
______________________________
البته «دیر» در پهلوی وجود ندارد و عربی است، اما در فارسی به معنای گنبد به كار رفته، چنان كه «دیر مینا» را شعرا به معنی فلك به كار برده‌اند. معلوم می‌شود كه كلمه «دیر» را در دوره اسلامی به نام این رباط افزوده بوده‌اند، و شاید در دوره ساسانی نام آن «گنبد كردشیر» بوده است، تعبیر «سدیر» به «سه دیر» از مقوله وجه اشتقاق‌های عامیانه است.
(1). سخن.
(2). در عربی عملاق (جمع آن عمالقه) به معنای شخص تنومند و بلند قد و قوی هیكل را گویند، و در تفكر عامیانه سازنده بناهای سنگی عظیم، همچون اهرام و مدائن صالح و جز اینها را در توان انسانهایی جز بشر كنونی با جثه كوچك می‌دانستند، و ساختن آنها را به جنّ یا مردمان و اقوامی عملاق كه دارای توانائیهای شگفت‌آور بوده‌اند نسبت می‌داده‌اند، از این رو برخی از آن اقوام به نام عمالقة مشهور گشتند.
(3). معرّب خسرو.
(4). مقصود خلقت و ساختمان بدنی آنها است.
(5). یعنی همچون مردم منسوب به قوم عاد هستند.
(6). دور.
تاریخ قم، متن، ص: 58
و حدّ سئم: از ناحیت فراهانست «1»، آنجا كه ناحیت كرج «2» است.
و كویند: از آنجا كه جوسق دیزو آبادست از همدان.
و حدّ جهارم: از ناحیت اصفاهان تا وادی‌ء كه میان قریه درام و جرقام، و میان قریه راوندست»، و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). در چند جای كتاب تاریخ قم از فراهان یاد شده است، و مولف آن را از ساخته‌های (فراهان بن همدان) دانسته، و آن را (رستاقی بین همدان و اصفهان كه فارجان به قرب آن باشد) تحدید كرده است. و بنابر تحقیق استاد پرویز اذكانی (همدان‌نامه: ص 42) فراهان جائی است كه كوروش پادشاه مغلوب لیدی (كروسوس) را به)Barene( نزدیك همدان تبعید كرد، و از آن در سالنامه سارگون دوم آشوری به صورت «بریكانو¬ Barikanu و در جغرافیای بطلمیوس به صورت)Paraxana( بین همدان و كاشان یاد شده، و سپس به عنوان یك ساتراپ پارسی، و بعدها به مثابه ناحیت اسقفی)Barane( مذكور گردیده است.
(2). مقصود كرج أبی دلف عجلی است، كه پیشتر و در قرون نخستین اسلامی در جایگاه بخشی از شهر كنونی اراك قرار داشته است، و امروزه آن قسمت روستایی است در جنوب غربی شهر اراك به نام كرهرود.
تاریخ قم، متن، ص: 59

«ذكر برج قم كه طالع آنست، و طول و عرض آن از اقلیم»

برج قم جوز است، و هفتاد و پنج درجه و بانزده دقیقه طول آنست از مغرب، و از مشرق صد و پنج درجه، و دقآئق عرض آن سی و چهار درجه و سی دقیقه.
و ناحیت قم از جمله بلدان جبل «1» است، و از اقلیم «2» جهارم، و بلاد جبل عبارت از:
______________________________
(1). بلاد الجبل یا الجبال (- سرزمین كوهستان یا كوهستانها)، از اصطلاحات جغرافی‌دانان مسلمان است، كه به اعتقاد برخی از محققین این اصطلاح جغرافیایی پیشینه كهنی داشته و به اواسط عهد اشكانی باز می‌گردد (همدان‌نامه: ص 5)، و این نام سرزمین پهناور و مرتفعی است كه در مغرب ایران میان دشتهای پست عراق در مغرب، و كویرهای مركزی ایران در مشرق آن محصور است، و در واقع تمامی بخش كوهستانی غرب ایران، در شمال از جنوب كردستان كنونی تا منتهی الیه لرستان در جنوب، و غرب قم و ساوه در سمت شرق را بلاد الجبل گویند، و برخی از جغرافی‌دانان آن را تا مشرق ری نیز دانسته‌اند. درباره پیشینه تاریخی این سرزمین كی لسترنج در كتاب (بلدان الخلافة الشرقیة، ترجمه عربی: ص 220) می‌گوید:
سرزمین پهناور كوهستانی كه یونانیان آن را میدیه (ماذی‌Media ( می‌نامیدند و از دشتهای عراق و جزیره در غرب تا كویر نمكزار بزرگ در مشرق سرزمین فارس ادامه داشت، را جغرافی دانان عرب اقلیم الجبل نامیدند، سپس این نام در دوره پادشاهان سلجوقی (در ق 6 ه و 12 م) منسوخ گردید و به غلط بدان نام عراق عجم به هدف تمییز آن از عراق عرب كه بخش جنوبی سرزمین ما بین النهرین را شامل می‌شد، دادند .... و اقلیم جبل كهن به دو بخش تقسیم می‌گردد: كوچك كه همان كردستان در غرب است، و بزرگ كه همان عراق عجم در مشرق است .... و چهار شهر كهن: قرمیسین (كرمانشاه كنونی) و همذان و ری و اصفهان، از دیرباز مهمترین شهرهای نواحی چهارگانه این اقلیم بشمار می‌رفتند.
(2). جغرافیدانان مسلمان در دوره خلافت عباسی، سرزمین پهناور اسلامی را بنابر ویژگیهای جغرافیایی و طبیعی هر یك از بخشهای آن تقسیم كرده، و نام‌گذاری نمودند، این تقسیم‌بندی در اصطلاح آنان اقلیم نامیده می‌شد، همچون اقلیم عراق و خوزستان، و اقلیم جزیرة و آذربایجان، اقلیم جبل و جیلان، اقلیم مازندران و قومس و جرجان، اقلیم فارس، اقلیم كرمان، اقلیم مكران، اقلیم خراسان و جز اینها. چهارمین اقلیم در این تقسیم‌بندی اقلیم جبال یا اقلیم بلاد جبل است، كه قم نیز یكی از شهرهای آن بشمار می‌رود.
تاریخ قم، متن، ص: 60
همدانست و ماسبذان «1»- كه آن سیروانست «2»- و مهر جانقذق «3»- كه آن صیمره است- و
______________________________
(1). در تمامی نسخ خطی تاریخ قم این نام با ضبط یاء آمده است، و ظاهرا صحیح آن با باء و دال معجمه است، چنانكه در تمامی منابع تاریخی و جغرافیایی با ضبط ماسبذان یا ماسبدان آمده است، این شهر به همراه شهرهای: وستان، تویسركان، اسكین‌رود، نهاوند، ملایر؛ یكی از چند شهر ربع همدان (بنابر تقسیم‌بندی‌های اوائل عهد ساسانی) بشمار می‌آمده است، و نام دیگر آن ماهی‌دشت، یا مای‌دشت می‌باشد، و دشتهای حاصلخیز و اسب‌پرور غرب شهر همدان تا اسدآباد كه بر شاهراه اكباتان (همدان)- بابل قرار دارد تا شمال لرستان و ایلام كنونی را شامل می‌شده است، و اسم كهن آن نیسایه می‌باشد (همدان‌نامه: ص 5: 62). كی لسترنج در (بلدان الخلافة الشرقیة، ترجمه عربی، ص 237) درباره موقعیت جغرافیایی این شهر می‌گوید: «و فی غرب اللّر الصغری علی حد العراق الغربی: كورتا ماسبذان و مهرجان قذق. و اهم مدنهما السیروان و الصیمرة، و ما زالت‌تری اطلال هاتین المدینتین، و ماسبذان اسم یطلق الآن علی البقعة التی فی جنوب سهل مای‌دشت ... و أشار القزوینی الی ما فی كورة ماسبذان من الكباریت و الزاجات و البوارق (جمع البورق) و الاملاح».
(2). سیروان یكی از شهرهای كوره ماسبذان است، كی لسترنج در (بلدان الخلافة الشرقیة، ترجمه عربی ص 237) درباره آن می‌گوید: و كانت سیروان (او السیروان) علی ما فی ابن حوقل:
(مدینة صغیرة غیر أنّ الغالب علی بنائها الجصّ و الحجر، كمدینة الموصل فی ابنتیها، و فیها الثمر الكثیر و الجوز و الدستنبویه، و ما یكون بلاد الصرود و الجروم) و كان فیها ایضا النخیل.
(3). یكی از دو كوره ماهی‌دشت و ضبط صحیح آن «مهر جانقذق» است كه در تاریخ قم تصحیف شده. درباره موقعیت جغرافیایی آن كی لسترنج در (بلدان الخلافة الشرقیة، ترجمه عربی، ص 237) می‌گوید: و فی غرب اللّر الصغری و علی حد العراق الغربی: كورتا ماسبذان و مهرجان قذق، و اهم مدنها: السیروان و الصیمرة. و ما زالت‌تری اطلال هاتین المدینتین .... و علی نحو خمسین میلا من شرقها (ای شرق كورة ماسبذان) الصیمرة، و هی كالسیروان، و بقیت زمنا مدینة آهلة بعد زوال المدینة الاخیرة، و كانت أصلح موضعا منها. و اشتهرت كورة مهرجان قذق- و هی التی تحیط بالصیمرة- بكثرة خیراتها فی المئة الرابعة (العاشرة)، و أشار المقدسی الی آنها كبیرة عامرة. و وصف یاقوت الصیمرة فقال: بها نخل و زیتون و جوز و ثلج. و فی الطریق بین الصیمرة و الطرحان- و هی ضیعة مجاورة لها- قنطرة عجیبة بدیعة
تاریخ قم، متن، ص: 61
قم، و ماه البصره (كه آن نهاوندست)، و ماه الكوفه (كه دینور است)، و قرمیسین «1»، و اللّه أعلم.
***______________________________
تكون ضعف قنطرة خانقین، و هی بین حلوان و خانقین. و حین كتب المستوفی فی المئة الثامنة (الرابعة عشرة) كانت الصیمرة مدینة حسنة، و إن أخذ الخراب یدبّ فیها، و كانت نواحیها مشهورة بنخیلها.
و حمزه اصفهانی (متوفای حدود 360 ق) صیمره (یا سیمره) را یكی از پنج شهری دانسته است كه مردم آن به زبان فهلوی (پهلوی) كه زبان دربار پادشاهان بوده سخن می‌گفته‌اند، (همدان‌نامه: ص 327).
(1). كرمانشاه كنونی.
تاریخ قم، متن، ص: 62

«ذكر طرق «1» قم»

چنین كوید برقی:
«كه قم را شش راهست:
اوّل: راه خراسان: كه آن درب ری «2» است.
دؤم: راه ساوه و آوه: كه آن راه مسجد جامع «3» است.
______________________________
(1). طریق یا راه كه جمع آن طرق است. و در اینجا مقصود راههای خروجی شهر قم است كه به نواحی و شهرهای ایران می‌رفته است، و از سخن نویسنده تاریخ قم استفاده می‌شود كه قم شش دروازه اصلی، و هفت دروازه فرعی و كوچك داشته است.
(2). امروزه محله واقع در شمال مسجد جامع كهن (یا مسجد جمعه چنانكه مردم قم می‌گویند) به نام دروازه ری مشهور است، كه احتمالا همان جایگاه و مسیر كهنی می‌باشد كه به سمت شمال شرقی و از كنار روستای قمرود می‌گذشته و با فاصله دیه كاج به كویر حوض سلطان (دریاچه نمك میان بزرگراه تهران- قم كنونی) می‌رسیده، و از آنجا تا ری دو مرحله راه بوده است.
(3). مقصود از این مسجد جامع همان مسجدی است كه اشعریان در سالهای آغازین استقرارشان در قم بنا نمودند، نه مسجد جامع یا جمعه كنونی كه در محله میدان كهنه قم و دروازه ری قرار دارد، و بنابر تحقیق استاد علی اصغر فقیهی (تاریخ مذهبی قم: ص 128): (محل مسجدی كه اشعریان بنا كردند در نزدیكی‌های خاكفرج و وادی السلام امروزی بوده است، زیرا طبق نوشته تاریخ قم مسجد مزبور در كنار راهی قرار داشته است كه به ساوه منتهی می‌شده است، و نیز به موجب گفته یعقوبی چند پل روی رودخانه بوده كه دو قسمت شهر را به یكدیگر متصل می‌كرده است، و این پلها حدود خاكفرج و وادی السلام واقع بوده، و برای رفتن به ساوه از روی این پل‌ها عبور می‌كردند). از این‌رو مسجد جامع عتیق قم در جنوب رودخانه قم و در نزدیكی پلی به نام (بكجه) قرار داشته كه به گفته تاریخ قم (آن را یحیی بن علی بن عبد اللّه اشعری بنا نهاده است)، و به روایتی دیگر آن را أبو بكر بن عمران بن أبی بكر اشعری معروف به بكجه ساخته است، و در نزدیكی آن دروازه ساوه قرار داشته است.
تاریخ قم، متن، ص: 63
سئم: راه همدان: كه آنرا سردآب كویند، و آن هم در این دربست، و درب عبدویه به رمله «1».
و درب جهارم: راه عراقست «2»: و آن درب بریدست، كه آن را درب نصر بن عامر
______________________________
(1). از نوشته پایان (فصل سوم) تاریخ قم استفاده می‌شود كه در قرن سوم و چهارم هجری، در كناره رودخانه كنونی قم از سمت جنوب تا شمال، سراها و كوشكهای اعیان و اشراف قم بوده است، كه او به ترتیب از جنوب به شمال (تا پل و قنطره بكجه) یك یك آنها را برشمرده و نام صاحبان آنها را می‌آورد، همچون بستان ولد دوله، جوسق و سرای سهل بن علی، و جوسق محمد بن سهل، و در ادامه می‌گوید: (و بسیاری از سراها و منظرها از این سرای تا قنطره بكجه، آنجا كه مسجد جامع است بودند، و پس از آن جوسق ابن عبدویه بن عامر، تا آنجا كه حد قهیان و درب نضر است، و بر آن طرف كه فراپیش كمیدان است ... مقابل این پل- یعنی پل بكجه- سراها و بستانها و كوشكهای دیگر تا ... جوسق آل طلحه برمله)، كه معلوم می‌گردد كه در شمال مسجد جامع كهن قم و پل بكجه منطقه‌ای بوده است كه به رمله (رمل در عربی به معنای شن نرم است) مشهور بوده، و در آن درب (گذرگاه) عبدویه و نضر قرار داشته است، و از این دروازه راه به سوی همدان می‌رفته است، و در واقع راه همدان میان راه ری (در شرق قم) و راه ساوه و آبه (در شمال غرب) قرار داشته است. همچنین در تاریخ قم درباره سرچشمه برخی از كاریزهای قم می‌گوید: (بعضی از كاریزها، منشأ و منبع آن به جانب بیابانی است كه معروف است به كوشیب، از جانب چپ رودخانه قم، چون از راه سرد آب بروند. بعضی از كاریزها منشأ آن به جانب و نزدیكی رباط حوض است كه در راه سردآب واقع است، از دست راست رودخانه، چونكه از قم به راه سردآب روند).
(2). مقصود از عراق سرزمین بین النهرین و عراق كنونی است، نه عراق عجم كه اصطلاحی است كه بعدها در قرن ششم و در دوره حكومت سلاجقه مشهور گردید (نگاه كنید به: بلدان الخلافة الشرقیة، ترجمه عربی، ص 221). از موقعیت و مسیر دقیق این دروازه اطلاع دقیقی در دست نمی‌باشد، لیكن با توجه به اینكه این راه به درب جبّانه (- گورستان) معروف بوده است می‌توان استفاده كرد كه از میان قبرستان عمومی قم كه در سمت جنوب شهر، و پیرامون قبر فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهما السلام قرار داشته می‌گذشته، و احتمالا به سمت كرج أبی دلف (- اراك كنونی) و از آنجا به همدان و حلوان و خانقین كه شاهراه اصلی عراق- خراسان بوده می‌رسیده است.
تاریخ قم، متن، ص: 64
أشعری كویند، و بذین معروفست، و به درب جبّانه «1» نیز معروفست.
و پنجم: راه جبال قم است: و آن درب حسن بن علی‌ء بن آدم أشعری «2» است.
و ششم: راه قاسان «3»: كه آن درب قاسان است، معروف و مشهور بولد أحوص بن سعد أشعری. و قم را بغیر از این شش درب و راه، هفت درب دیكر است «4»:
اوّل: درب قریه جمر «5».
______________________________
(1). جبّانه: گورستان.
(2). بنا به گفته تاریخ قم در پایان (فصل سوم از باب اول) اشعریان باروی قم را از درب نصر (در شمال پل بكجه و مسجد جامع كهن قم) تا درب حسن بن علی اشعری بكشیدند، بگونه‌ای (كه رودخانه بر یك طرف افتاده بود)، یعنی رودخانه در سمت غرب آن قرار داشت، از این رو می‌توان گفت راه جبال قم در جنوب قم كهن، و در میان راه عراق و راه كاشان قرار داشته، و احتمالا از نزدیكی روستای مالون (بقعه شاه احمد قاسم كنونی) می‌گذشته، و به سمت كوهستانهای واقع در جنوب و جنوب شرق قم می‌رفته است.
(3). از موقعیتهایی جغرافیایی كه مردم قم همچنان نام و مسیر آن را می‌دانند (همچون دروازه ری) دروازه كاشان است، این دروازه در مشرق شهر قم و در نزدیكی بقعه علی بن جعفر علیهما السلام قرار داشته است، و تا كنون محله پیرامون بقعه با نام درب بهشت یا درب كاشان در میان مردم قم مشهور است.
(4). احتمالا این هفت درب همان دروازه‌های هفت آبادیی است كه در دشت قم بوده، و پس از بهم پیوستن آنها شهر قم برپا گردید، و بعدها برغم ساختن دروازه‌های بزرگ و عمومی شهر، این دربها همچنان به عنوان خروجیهای فرعی مورد استفاده بوده، و نویسنده تاریخ قم این دربها را به ترتیب برشمرده است، بدین گونه كه از نقطه شمال شهر قم آغاز كرده است، و سپس دربهای غربی و جنوبی و شرقی را آورده است، نخستین دربها درب جمر، و سپس درب سهلویه كه در شمال غربی و در راه ساوه كه بالاتر از مسجد جامع كهن و پل بكجه در كمیدان قرار داشته، و دیگر دربها.
(5). درباره موقعیت جغرافیایی این روستا در (تاریخ مذهبی قم: ص 59) آمده است: (گمر (بر وزن هنر) كه این كلمه در تاریخ قم به صورت جمر ذكر شده، و گمر در تعریب جمر گردیده است،
تاریخ قم، متن، ص: 65
دؤم: درب سهلویه بن علیّ «1»، كه آن ایضا راه ساوه است.
سئم: درب عریش «2».
چهارم: درب مالون «3»، كه از آن به قریه میانرود «4» میروند.
______________________________
لفظ جمر در پاره‌ای از احادیث دیده می‌شود، گمر امروز نام قسمتی از زمینهای مزروعی سمت شمال قم است). و به گفته دكتر مدرسی طباطبایی (تربت پاكان: ج 2/ ص 42) مقبره علی بن حسن بن عیسی در شمال قم در نزدیكی «نهر سعد» در نزدیكی «گمر» (حدود خیابان باجك كنونی) قرار داشته است. (نگاه كنید به: نشریه میراث شهاب: شماره 29/ ص 57).
(1). در تاریخ قم هنگام (ذكر جویهای قم) آمده است: (... ارباب ناحیت سراجه در آن شریك شدند، و آن آب را از وادی قم فرا گرفتند، آنجا كه درب سهلویه است)، از این رو احتمالا درب سهلویه در محدوده‌ای میان سرزمینهای سراجه (كه در نقطه شرق شمال قم قرار دارد) و رودخانه قم (در مغرب) كه معمولا نهرها از آن سرچشمه می‌گرفته است، یعنی در میانه خیابانهای شرق میدان جهاد (به سمت بقعه شاه سید علی) در باجك قرار داشته.
(2). عریش (مخفف عرش) در عربی به معنای ایوانهای مشرف به باغ و رودخانه را گویند، و در تاریخ قم آمده است كه اعیان و اشراف و متمكنین قم بر روی رودخانه اناربار كه از سمت غرب قم كهن عبور می‌كرده، كوشكها و قصرها و جوسقهای فراوانی ساخته بودند، (وجوه و اشراف آل سعد را بر كنار رودخانه قم سراها و كوشكها بودند، كه به جهت نزهت و تفرّج و ترفیه خاطر در آن می‌نشستند و بر رودخانه و بساتین در فصل ربیع مشرف می‌گشتند و در آن نظر می‌كردند) از این رو درب عریش به احتمال قوی در همین سمت، یعنی در مغرب شهر قم قرار داشته است.
(3). مالون نام یكی از هفت روستای تشكیل‌دهنده قم كهن بوده است، و در جنوب شهر قرار داشته، و امروزه تنها باقیمانده آن روستا بقعه شاه احمد قاسم است، كه به روایت مورخین در گورستان مالون دفن گردید، و همواره قبر او زیارتگاه بوده است. از نزدیكی این بقعه باروی قم می‌گذشته است، و محله واقع در شمال غربی این بقعه به نام محله قلعه تا كنون مشهور است، و هم اكنون در جنوب بقعه گودال بزرگی قرار دارد كه بخشی از خندق پیرامون باروی شهر بوده.
(4). از موقعیت جغرافیایی دقیق این روستا در منابع یادی نشده است، لیكن در تاریخ قم و انوار المشعشعین و راهنمای جغرافیایی تاریخی قم از روستایی به نام میان رودان یاد رفته است كه
تاریخ قم، متن، ص: 66
پنجم: درب تلغجار «1» كه آن راه سراجه «2» است.
ششم: درب قوهبار «3».
هفتم: درب نوآباد، كه از آنجا بآسیآی‌ء متجه «4» میروند.
پس مجموع سیزده درب باشند، و اللّه أعلم و أحكم».
***______________________________
از نهر طبشقوران مشروب می‌شده، و در حوزه مالیاتی طسوج لنجرود قرار داشته است.
روستای لنجرود (- لنگرود) در مشرق جمكران قرار دارد.
(1). در ضبط این نام اختلاف است، در نسخه چاپی تاریخ قم ص 27: تلقجار، و در حاشیه همین صفحه در نسخه دیگری (تلغجار) آمده است، و احتمالا این نام مركب از دو كلمه تل (- تپه) و غجار یا قجار (؟) بوده باشد.
(2). سراجه در منتهی الیه شمال شرق قم قرار دارد، و همچنان به همین نام مشهور است، و دارای چند پارچه آبادی و روستا می‌باشد كه ساكنان آن به كار كشاورزی مشغول می‌باشند.
امروزه بخشهای از اراضی آن در محدوده مسكونی شهر قم قرار گرفته است.
(3). بخشهایی از جنوب شرقی قم را كوههای مرتفعی فرا گرفته است، و در آن چندین پارچه آبادی قرار دارد كه ییلاق مردم قم بشمار می‌رود، و درب قوهبار (- كوهبار) احتمالا در همین سمت قرار داشته است.
(4). از موقعیت دقیق این درب در منابع یادی نرفته است، تنها در تاریخ قم یكی از آسیاهایی را كه بر روی نهر شهرستان (از نهرهایی بوده است كه در شرق شهر جریان داشته، و در نشریه میراث شهاب: شماره 29/ ص 61، آمده: و در كنار آن آسیابهایی قرار داشته) ساخته شده بوده، آسیای متجه می‌شمارد.
تاریخ قم، متن، ص: 67

«ذكر میدانها «1» بقم»

[1]. میدان یسع بن عبد اللّه أشعری «2».
[2]. میدان حسن بن علیّ بن آدم أشعری «3».
______________________________
(1). مقصود از میدان، فضاهای فراخی بوده است كه معمولا در برابر خانه بزرگان هر محله، كه در حكم سرور و بزرگ ساكنین یك محله- كه بر طبق عادت عربی معمولا همگی از یك تیره و عشیره بوده‌اند- قرار داشته، و در مناسبتهای مختلف در آن تجمع می‌كرده‌اند، نظیر این میادین در شهرهایی نظیر كوفه می‌توان یافت كه به نام تیره‌های عرب ساكن در هر محله نام‌گذاری می‌شده است، همچون حیّ كنده، حیّ بنی تمیم، حیّ الأزد و جز اینها.
(2). از موقعیت دقیق این میدان اطلاعی در دست نمی‌باشد، لیكن اهالی و ساكنین در میدانی كه در برابر بقعه شاه حمزه بن موسی بن جعفر علیهما السلام در میدان كهنه قم قرار دارد، معتقدند كه این میدان از آن یكی از بزرگان اشعری است، و برخی آن را میدان سعد بن عبد اللّه اشعری می‌دانند، و می‌گویند مسجد میدان و آب‌انبار كهن آن خانه مسكونی وی بوده است، و با توجه به این كه موقعیت دیگر میادین قم معلوم است، احتمال این كه این میدان از آن یسع بن عبد اللّه أشعری بوده باشد، و عامه مردم كه تلفظ كلمه یسع برای آنها سنگین است، آن را به سعد بن عبد اللّه تبدیل كرده باشند قوی است. و در تاریخ قم آمده است كه در این میدان مسجدی بوده است ساخته قرن دوم هجری، از آن سهل بن الیسع بن عبد اللّه، كه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده، و بدان مسجد اعظم می‌گفته‌اند.
(3). از موقعیت دقیق این میدان اطلاعی در دست نمی‌باشد، لیكن در تاریخ قم درباره خط سیر باروی قم آمده است كه آن را از كنار رودخانه (تا درب نصر، و از درب نصر بكشیدند تا درب حسن بن علی از یكجانب رودخانه ... و از آنجا بكشیدند تا درب قزدان)، و بنا به نوشته انوار المشعشعین: ج 3/ ص 358 (قزدان در قم مزرعه می‌باشد، و الحال آبادی ندارد، و اراضی قزدان كه معروف است، در خارج درب دروازه ری آخر خرابه‌ها و عمارت قدیم قم اتفاق افتاده است)، از این دو گفتار می‌توان استفاده كرد كه این میدان در سمت شمال شرق قم قرار داشته است.
تاریخ قم، متن، ص: 68
[3]. میدان یحیی‌ء بن عمران بن عبد اللّه أشعری «1» بكمیدان «2»، به نزدیك قصری كه مشرفست بر آن، و معروفست بذان میدان.
[4]. میدان مالك «3» بن سعد بن أحوص أشعری بخازران، بنزدیك جوسقی كه الیوم معروفست به بندار «4» الشّطرنجی.
[5]. میدان حسن بن سعد بن أحوص أشعری بقزدان «5».
______________________________
(1). یحیی بن عمران بن عبد اللّه اشعری از شخصیتهای بانفوذ قم، كه به نظر می‌آید در دستگاه خلافت دارای اعتبار و نفوذ بود، بنا به روایت تاریخ قم در (فصل اول از باب پنجم) بنا به درخواست یحیی از معتصم عباسی- هنگام فتح شهر عموریه در شام- عربهای قم اجازه یافتند شمشیر بر گردن خود حمایل كنند، كاری كه پیش از آن ممنوع بوده است.
(2). كمیدان نام بخشی از قم كهن كه امروزه در محدوده قبرستان وادی السلام تا میدان نو و زمینهای پیرامون آن می‌باشد.
(3). در نسخه اصل: ملك.
(4). ضبط این نام در رجال علّامه حلی این گونه آمده است: بضم الباء و اسكان النون، و بعده دال غیر معجمة.
(5). ضبط این نام در رجال علّامه حلی «قزّدان» است، و أنوار المشعشعین: ج 3/ ص 358 این ضبط را تایید كرده است، ولی استاد دكتر علی اشرف صادقی در (نشریه میراث شهاب، شماره:
29/ ص 60) می‌گوید: نگارنده مزرعه‌ای را به نام «قزّدان» در قم نمی‌شناسد، اما مزرعه‌ای به نام «غزوان» وجود دارد كه از نهر شهرستان مشروب می‌شود، و در شرق شهر قرار دارد. و اهالی قم آن را «قزون» تلفظ می‌كنند. از «غزوان» در تاریخ قم هفت بار نام برده شده، و تنها دو بار برای آن نسخه بدلی به شكل «قزوان» آمده است، اما در قدیمترین نسخه تاریخ قم كه به خط پسر مترجم است این نام در تمام موارد به شكل «قزوان» و یك بار در ورق 95 رو با ضبط «قزدان» آمده است. و در «خلاصة البلدان» نیز املای «قزدان» دیده می‌شود. آقای دكتر مدرسی طباطبایی در تربت پاكان ج 2/ ص 12، 494 آن را «قزوان» آورده، و ظاهرا دلیل ایشان نسخه بدلهای «تاریخ قم» و نام كنونی مزرعه غزدان بوده است. نگارنده نیز تصور می‌كند كه قزدان «تاریخ قم» مصحّف قزوان بوده، و آن همان غزوان كنونی است.
تاریخ قم، متن، ص: 69
[6]. میدان ایّوب بن موسی‌ء بن أحوص بن سعد أشعری، بقرب «1» درب نصر «2».
***______________________________
(1). قرب: نزدیك.
(2). درب نصر در شمال مسجد جامع كهن قم و پل بكجه (سمت راست رودخانه و روبروی كمیدان و محدوده انتهای باجك كنونی)، و در منطقه‌ای كه به نام رمله مشهور بوده قرار داشته.
تاریخ قم، متن، ص: 70

«ذكر قنطرها «1» بقم»

[1]. قنطره عبدویه بن عامر بن سعد بن أحوص أشعری برمله: و این پل از جمله بنآهای‌ء اوست، و این پل از جمله پلهآء محكم است، و بغایت مشرف «2» و عالی.
[2]. قنطره بكجه، بر در مسجد جامع «3»: و آن را یحیی بن علیّ بن عبد اللّه أشعری بنا نهاده است، برابر سرآئی كه او را بوده.
و كویند كه: آن قنطره بكجه بنا نهاده است. و بكجه؛ أبو بكر بن عمران بن أبی بكر أشعری است.
[3]. قنطره أبو علویّه، الحسین بن یحیی‌ء بن عمران أشعری: و الیوم منهدم «4» و خرابست.
[4]. قنطره سهلویه «5»: و آن را سهل بن علی‌ء بن سهل بن یسع أشعری بنا نهاده
______________________________
(1). پل قوسی شكل بر روی رودخانه را قنطرة گویند. و نویسنده تاریخ قم قنطره‌های قم را به ترتیب موقعیت جغرافیایی آنها، یعنی از منتهی الیه نقطه شمال شهر قم و رودخانه به سمت جنوب نام می‌برد، كه نخستین آنها قنطره عبدویه بوده كه در منطقه رمله (احتمالا زمینهای شمال ساختمان استانداری قم در انتهای باجك) قرار داشته است، و از گفته مصنّف استفاده می‌شود كه قم از آغاز تا اواخر قرن چهارم تنها چهار پل داشته است كه یكی از آنها منهدم و خراب و غیر قابل استفاده بوده است.
(2). بلند.
(3). احتمالا مقصود مسجد جامع كهن قم است (نه مسجد جمعه یا جامع كنونی در محله میدان كهنه قم) كه در سمت راست رودخانه در برابر روستای كمیدان (كه در سمت چپ رودخانه و در محدوده قبرستان وادی السلام و خاكفرج بوده) قرار داشته است.
(4). در نسخه اصل: (منهدب) ضبط شده است.
(5). در پایان (فصل سوم از باب اول) تاریخ قم آمده است: «یكی از دو طرف وادی از جانب
تاریخ قم، متن، ص: 71
است، و آن یازده طاقست.
*** ذكر مساجد بقم «1»*** ذكر حمّامات بقم «1»***
______________________________
شهر ... سرای سهل بن علی بن سهل ... و بسیاری از سراها و منظرها از این سرای تا قنطره بكجه، آنجا كه مسجد جامع است بودند، و پس از آن جوسق ابن عبدویه ... تا آنجا كه حدّ قهیان و درب نصر است، و بر آن طرف كه فراپیش كمیدان است كوشكی و بستانی كه معروفند بداود جمّال بودند، مقابل قنطره سهلویه)، از این رو قنطره سهلویه احتمالا باید در منطقه‌ای میان قنطره عبدویه در رمله- در منتهی الیه شمال رودخانه قم- و قنطره بكجه- بر در مسجد جامع كهن قم در برابر كمیدان، منطقه‌ای روبروی وادی السلام و مناطق پیرامون آن- قرار داشته. و اشاره به تعداد طاقهای این قنطره (یازده طاق با دوازده ستون) نشان‌دهنده فراخی و عرض فزاینده رودخانه قم در این منطقه بوده است، كه نیاز به چنین پل عریضی داشته. تاریخ قم متن 71 «ذكر قنطرها بقم» ..... ص : 70
(1). در نسخه اصل و تمامی نسخه‌ها بیاض می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 72

فصل دؤم از باب أوّل «در ذكر سبب جذاكردن قم از اصفاهان، و وقت شهر كردانیدن آن»

راویان قم جنین روایت كنند كه:
جون عرب به قم متمكّن شدند، و قرار كرفتند، و أعقاب و اولاد ایشان بقم بسیار شد، وضیعتهآی‌ء «1» بسیار را مالك شدند، و بعضی از ضیعتهای بسیار همدان و ری و اصباهان با آن جمع كردند، كه الیوم «2» بذان معروف و مشهورند.
حمزة بن یسع بن عبد اللّه «3»- كه امیری بود از امرآی‌ء عرب- قصد
______________________________
(1). ضیعه كه جمع آن ضیاع است، در عربی به معنای اموال غیر منقول، اعم از زمین و درخت كه در ملكیت اشخاص درمی‌آید را گویند، و در لسان العرب آمده است: الضیعة و الضیاع عند الحاضرة، مال الرجل من النخل و الكرم و الأرض.
(2). امروزه.
(3). حمزة بن یسع (الیسع) بن عبد اللّه بن سعد أشعری، نیای او عبد اللّه بن سعد از اعقاب مالك بن عامر أشعری است، وی از اعیان و بزرگان قم بود، و به گفته تاریخ قم او چهار فرزند به نامهای: ابو بكر، الیسع، عمران، و آدم داشت، كه اعقاب او از آنها بالغ بر هزار و چهارصد نفر بودند. ظاهرا در میان این چهار فرزند، الیسع از موقعیت اجتماعی برتری در میان قوم خود برخوردار بود، و خانه او دارای جایگاه خاصی بود، و در برابر آن میدانی قرار داشت كه مشهور به میدان یسع بن عبد اللّه اشعری بود، و در آن دوره یكی از هفت میدان معروف قم بشمار می‌رفت. و از نوشته تاریخ قم استفاده می‌شود كه فرزند یسع یعنی حمزة بن یسع پس از پدر مراتب و مناصب او را از آن خود كرد، تا آنجا كه به منصب امارت رسید، و یكی از امیران
تاریخ قم، متن، ص: 73
هارون «1» الرّشید «2» كرد، و او را از حال عرب، و تمكّن «3» ایشان بقم آكاه كرد، و اعلام داد. و ازو درخواست كرد كه قم را كوره و شهری كرداند بانفراد «4»، و منبر «5» را در آن بنهد، تا در قم نماز جمعه و عیدین باستقلال بكذارند، و احتیاج نباشد ایشانرا از برآی‌ء جمعه و عیدین، به
______________________________
عرب بشمار می‌رفت كه با دربار خلافت در دوره هارون در بغداد در ارتباط نزدیك بود، و خواسته‌های او از سوی خلیفه مقتدر عباسی مورد قبول و پذیرش قرار می‌گرفت، و وی نخستین كسی است كه به شهر قم استقلال بخشید، و قم را كوره گردانید، و از كوره اصفهان جدا نمود، و لوازم استقلال شهر در آن دوره- یعنی قرار دادن منبر مسجد جمعه، و برقراری نماز جمعه و عیدین، و بنیان دار الخراج و جز اینها- را برای قم به ارمغان آورد، و خود نیز نماینده مورد اعتماد خلیفه عباسی برای سرشماری ساكنین شهر و جمع‌آوری خراج گردید، از این رو حمزة بن الیسع را می‌توان نخستین حاكم رسمی قم بشمار آورد.
(1). در نسخه اصل این نام بر طبق رسم الخط قدیم (هرون) ضبط شده. و در نسخه چاپی آمده است: قصد خدمت هارون.
(2). هارون الرشید ابن محمد المهدی ابن عبد اللّه المنصور (148- 193 ه)، پنجمین خلیفه عباسی، كه در سال 170 ه به خلافت رسید، و تا هنگام مرگ در سال 193 ه به اقتدار خلافت راند. وی یكی از مشهورترین خلفای عباسی بشمار می‌رود، و دار السلام بغداد در دوره او به اوج عظمت و اقتدار و شكوه و جلال رسید، وی در طوس درگذشت و در باغ حمید بن قحطبه طائی (والی خراسان) مدفون شد، و بر گور او قبه‌ای ساختند كه به قبه هارونیّه مشهور است، كه همچنان پابرجاست، و ده سال پس از مرگ وی امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام را در نزدیكی او به خاك سپردند، در سردابه زیر قبّه هارونیه (- گنبد طلایی مرقد مطهر امام رضا علیه السلام) سنگ گور هارون در فاصله كوتاهی از قبر مطهر امام علیه السلام قرار دارد.
(3). اقتدار و نفوذ و ثروت.
(4). مستقل.
(5). یكی از لوازم استقلال شهرها و حاكم‌نشین‌شدن آن در دوره خلافت، وجود مسجد جمعه و جامع است، كه تمامی اهالی در مناسبتهای جمعه و عید و جز آن در آن جمع شوند، و لازمه آن وجود منبری است كه حاكم و امام جمعه و قاضی منصوب از طرف خلیفه بر روی آن سخنرانی كند، و نماز جمعه و عید برپا دارد، و یا فرامین خلیفه را به اطلاع مردم رساند.
تاریخ قم، متن، ص: 74
كوره دیكر رفتن و نماز كردن. بر آنك هر سال آنچ واجب و درست «1» شود بر قم، و بر ضیاعی «2» كه با آن جمع كرده باشند از اخراج «3»، بر سبیل مساحت، یا بر تقریری كه دیوان مساحت خراج اصفاهان بذان ناطق و روشن است، بدهند. و أهل قم بنسبت با [عمّال] «4» هارون الرّشید از جمله مطیعان و فرمان‌برداران باشند.
هارون الرّشید التماس حمزه بن یسع مبذول داشت، و سؤال او را بنجاح «5» مقرون كردانید، و در حیازات «6» معروفه او را حاكم و صاحب اختیار كردانید، و كزی «7» را بذو داد، كه آن را ذراع رشیدیّه میخوانند، و آن كز درازترین و بزركترین كزهآء دنیا بود.
حمزه را كفت: این ذراع بستان، و در زیر بغل نه، و آن قدر كه توانی دست خود را بكش، تا آن مقدار كه سرانكشت تو بذان رسد، از حساب ذراع كیر.
حمزه كز را بستد، و محكم بزیر بغل خود كوفت، تا غایت كه بعضی از كز در زیر بغل او رفت، و خون ازو روان شد!
او را كفتند: این چه بود كه تو با خود كردی؟
______________________________
(1). مقصود التزاماتی است كه مردمان ساكن در كوره‌ها و شهرهای حاكم‌نشین در برابر دار الخلافة به عهده می‌گرفتند، از قبیل جمع‌آوری خراج، جزیه، پرداخت مقداری از محصولات كشاورزی و اسب و چهارپایان و هدایای عید، و گسیل سرباز و جز اینها.
(2). ضیاع جمع ضیعه كه همان اموال غیر منقول و املاك است.
(3). كذا در اصل و صحیح آن خراج (- مالیات زمین) است، و شاید جمع غیر قیاسی خراج بوده باشد، كه در نثر فارسی كهن بعضا استعمال شده است.
(4). كلمه‌ای ناخوانا در اصل كه احتمال می‌رود (عمّال) بوده باشد. و در نسخه چاپی و دیگر نسخه‌ها (بنسبت با هارون) ضبط شده.
(5). نجاح در عربی به معنای قبول است.
(6). زمینهایی كه مردمان آنها را به اختیار خود درآورده، و در آن به كشت و زرع می‌پردازند.
(7). آلت اندازه‌گیری مساحت زمین.
تاریخ قم، متن، ص: 75
گفت: من صلاح قوم خود، و آسانی‌ء «1» ایشان می‌خواستم، و اللّه أعلم.
بعد از آن هارون الرّشید، حسن بن تحتاخ طالقانی را با حمزه ضمّ «2» كرد، بر خراج و مساحت. و این معنی اتّفاق افتاد در سنه تسع و ثمانین و مائه «3» هجریّه، و موافقه «4» با سنه أربع و خمسین «5» از هالك «6» شدن یزدجرد «7». و این تواریخ خاصّه بقم مستعمله «8» بوده است، و حساب دیوان و آجال «9» ایشان بذان بوده است در معاملات، مثل بیع و شری «10»، و غیر آن از عقود معاملات. و در دیكر شهرها این تواریخ «11» را رعایت نكرده‌اند.
پس حمزه بقم معاودت نمود با عامل، و مجموع ضیاع را مساحت كرد، و خراج آن
______________________________
(1). رفاه.
(2). همراه و همكار.
(3). سال 189 هجری.
(4). در چاپی و برخی از نسخه‌ها: موافق.
(5). سال 154 هجری.
(6). در نسخه چاپی: هلاك.
(7). یزدگرد سوم از پادشاهان دوره أخیر ساسانی (پادشاهی از سال 652- 632 میلادی)، سال یزدگردی یكی از گاه‌شماریهای دینی زرتشتی می‌باشد كه به موجب آن انجام فرائض دینی در هر روز ویژه از ماه و سال، 365 روز درست گرفته می‌شود، و به همین جهت فصول و اعیاد در بطن فصول، به موجب این سال سیار می‌باشد، مأخذ و مبدأ این سال از 651 یا 652 مسیحی- سال مرگ یزدگرد سوم- محسوب می‌شود. این گاهشماری پس از تشرف ایرانیان به اسلام منسوخ گردید، و به جای آن سال هجری قمری متداول گردید. (نگاه كنید به: گاهشماری و جشنهای ایران باستان: ص 85).
(8). در نسخه چاپی: مستعمل.
(9). سررسید پرداخت تعهدات مالی.
(10). شری: یعنی خرید.
(11). جمع تاریخ، و مقصود از استعمال صیغه جمع، اشاره به عدم استعمال تقویمهای زرتشتی (اعم از تقویم یزدگردی و جز آن از گاه‌شماریهای ساسانی)، و بسنده‌كردن به تقویم هجری است.
تاریخ قم، متن، ص: 76
مقرّر كردانید.
و بعضی دیكر كویند، كه: ضیاعها را نپمود «1» بل كه خراج آن- جنانج پیشتر از آن مقرّر بوده در دستور اصفاهان- از خراج این ناحیت، بر آن قرار بكذاشت، و خراج سآئر حیازات «2»- بمساحت یا بمقاطعه «3»- با آن اضافت كرد.
و بحقیقت كه كفته‌اند كه: حمزه قطعا و اصلا مساحت نكرد، نه اصل قم را، و نه ضیاعاتی كه از اصفاهان با آن ضمّ و جمع كرده بودند، و آنرا حیازات نام نهاده.
و این روایت نزدیكست، و دور از كار نیست، زیرا كه پسر او الیسع بن حمزه، بعد از او در مساحت قم شروع كرد- چنانج در موضع خود در باب مساحات ذكر آن بیابد- جه اكر حمزه قم را مساحت كرده بودی، پسر او بعد ازو مساحت نكردی.
و أبو علیّ كاتب «4»، در كتاب همدان حكایت میكند، از أبی جعفر محمّد بن عبدوس «5»، كه او كفت:
______________________________
(1). در بعضی از نسخه‌های خطی و چاپی: نپیموده.
(2). حیازت در اصطلاح فقه اسلامی به معنای به ملكیت درآوردن و ضمیمه‌نمودن زمین به دیگر اموال غیر منقول شخص از یكی راههای شرعی و قانونی تملك زمین است، لیكن بنا به گفته تاریخ قم اصطلاح حیازت در دیوان خراج قم در آن دوره به معنای (ضیاعاتی كه از اصفاهان با آن (یعنی قم) ضم و جمع كرده بودند) استعمال می‌شده است.
(3). روش دیوان خراج در محاسبه خراج زمینهای مزروعی در آن دوره به دو گونه بوده است، گاهی مساحت زمینها را به وسیله ذراع قانونی تعیین كرده و خراج آن را معین می‌كردند، و گاهی نیز مالكان بزرگ و دهقانان تعهد پرداخت خراج زمینهای خود را به حاكم یا دیوان خراج می‌كردند، بدون آن كه زمینهای مورد تعهد آنان ذراع گردد، كه روش اخیر نسبت به زمینهای بزرگ معمول بود.
(4). أبو علی، عبد الرحمن بن عیسی حمّاد همدانی معروف به كاتب بكر بن عبد العزیز، نویسنده كتاب همدان.
(5). نامی از او در منابع متداول یافت نشد.
تاریخ قم، متن، ص: 77
«ذراعی كه أهل همدان بذان مساحت میكردند- پیش از روزكار مأمون «1»- آنرا ذراع سابوری می‌كفتند، و آن ذراع عبارت از دوازده قبضه «2» بود، و مثال آن بر ستون مسجد أعظم «3» بقم منقّش كرده‌اند، و نشان و نمودار آن تا الیوم باقیست».
تا بذینجا حكایت أبو علیّ است.
پس این كز كه مثال آن مصوّرست در مسجد سهل بن الیسع بن عبد اللّه بمیدان الیسع، آن كزی است كه حمزه بن الیسع از نزدیك هارون الرشید آورد، و آن ذراع به قم برشیدیّه معروف و مشهور است، و بهمدان بسابوریّه.
و همچنین: أبو علیّ در كتاب همدان حكایت می‌كند، از أبی جعفر محمّد بن عبدوس، كه او كفت كه:
«ذراعی كه عبد اللّه خردادبه بذان مساحت كرد، آن نه قبضه و دو انكشت بود- جنانج میان آن ذراع، و ذراع سابوریّه، تفاوت و نقصان بربع و ثلث عشر باشد- و آن ذراع كه بهمدان بوده است، و در دیوان آن، هشت قبضه و دو انكشت بوده است، و محمّد بن الحسن «4» از آن كز هیچ نبرید و كم نكرد، الّا یك انكشت».
و حمزه بن الحسن «5» در كتاب اصفاهان روایت میكند كه:
______________________________
(1). عبد اللّه مأمون فرزند هارون الرشید، و هفتمین خلیفه عباسی، از سال 198 ه تا هنگام مرگ در سال 217 ه خلافت را به عهده داشت، وی یكی از مشهورترین خلفای بنی العباس شمرده می‌شود، وی در آغاز دوره خلافت برای نزدیكی به علویان، امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام را به ولایتعهدی خود برگزید.
(2). قبضه، مشت بسته را گویند.
(3). این مسجد بجز مسجد جامع قم می‌باشد، زیرا بر طبق تاریخ قم آن مسجد در نزدیكی پل بكجه و در نقطه مقابل كمیدان، یعنی در سمت راست رودخانه قرار داشته است، و مسجد میدان الیسع احتمالا در محله میدان كهنه قم قرار داشته.
(4). او احتمالا مأمور دیوان خراج و مسئول تعیین مساحت زمینها در همدان بوده است.
(5). مقصود حمزه اصفهانی، نویسنده كتاب اصفهان است.
تاریخ قم، متن، ص: 78
«چون سنه تسع و ثمانین و مائه «1» درآمد، والی و حاكم اصفاهان عبد اللّه بن كوشید «2» بود، پس رشید نامه نوشت، و پیغام فرستاد بعبد اللّه بن كوشید، در طلب‌كردن بقایآی‌ء سالهآی‌ء كذشته، از خراج قم، و بقایا باصطلاح «3» ایشان موانید «4» كفته‌اند.
پس جون نامه و پیغام رشید بعبد اللّه رسید، نامه نوشت ببراذر خود عاصم- كه از قبل «5» او بقم والی بود- و او را از آن آگاهی داد، و بذان فرمود.
جون عاصم بر آن وقوف «6» یافت، بقایا و كسور اموال از اهل قم طلب داشت، و با ایشان عنف «7» و درشتی نمود. أهل قم در دار الخراج برو جمع آمدند، و او را بكشتند.
و در مدّت پنجاه و یكسال، هر سال بقیّه از مال قم بر أهل قم مانده بود؛ ابتدآی‌ء آن از ظهور دولت خلفآی‌ء بنی عبّاس تا سال صد و هشتاد و یك.
جون سال صد و هشتاد و جهارم درآمد، رشید از رقّه «8» مدینة السّلام- كه آن
______________________________
(1). سال 189 هجری.
(2). در تاریخ اصفهان این نام (عبد اللّه بن كوپیبند) ضبط شده است، و یادی از او در منابع نیامده است.
(3). در نسخه اصل: باصلاح ضبط شده است.
(4). موانید: ظاهرا جمع غلط كلمه (مانده) است، كه مقصود مانده یا باقیمانده خراج سالهای گذشته می‌باشد.
(5). طرف.
(6). آگاهی.
(7). خشونت و شدت عمل.
(8). رقّه (به فتح اول و دوم و تشدید آن) در لغت به معنای سرزمین پستی كه در نزدیكی آبی كه بر آن چیره می‌گردد، یا زمینی كه دارای خاك نرم باشد را گویند، و این صفت نام برای چندین شهر شده است، كه مشهورترین آنها (كه اطلاق نام رقّه حمل بر آن می‌شود) شهر رقه كه در مرز میان عراق و شام و بر روی رود فرات و در نزدیكی صفین قرار دارد می‌باشد، امروزه شهر رقه جزو كشور سوریة است. یاقوت حموی در «معجم البلدان» از 7 شهر به نام رقة نام می‌برد، از
تاریخ قم، متن، ص: 79
بغدادست- حكم فرمود و اشارت كرد بستدن «1» بقایآی‌ء پنجاه و یكسال كذشته. و أبا صالح «2» یحیی بن عبد الرحمن كاتب را والی‌ء دیوان خراج كردانید، و بقایا بر تمامی‌ء ممالك خود حوالت فرمود.
و همچنین، عبد اللّه بن هیثم بن بسّام «3» راوندی «4» را أمر كرد در طلب‌كردن اموال، و استخراج‌كردن.
پس خلقی عظیم بذین سبب تلف و هلاك شدند، از مسلمانان و عمّال «5» و كتّاب، و مردم را ازین رهكذر داهیه «6» و مصیبتی عظیم برسید، تا غایت كه رشید مجموع عمّال و كتّاب و حكّام را خائن كردانید، و بسیاری را بكشت، و بخود مباشر طلب بقایا و كسور كشت، تا غایت كه قوتهآی‌ء «7» ایشان و سآئر اطعمه «8» بفروخت، و اسبان و دیكر جهارپایان برید «9»،- كه آن را بزبان اهل قم اسبان یام «10» كویند- به عوض مال ایشان بستد. و تا غایت
______________________________
این رو برای یادآوری برخی از این رقه‌ها (جز رقّه مشهور) باید به قید و پسوند آن اشاره نمود، یكی از این موارد رقه دار السلام بغداد می‌باشد كه به گفته «معجم البلدان» در سمت مغرب رودخانه دجله در بغداد و در نقطة مقابل منطقه تاج (كه در بخش شمال شرقی دجله قرار دارد) باغ بزرگی بوده است كه در آن یكی از كاخهای بنی العباس قرار داشته، كه یاقوت از آن با (و هو عظیم جدا جلیل القدر) یاد می‌كند.
(1). در نسخه چاپی: برسیدن.
(2). در نسخة اصل و چاپی: (أبا صلح) ضبط شده، كه بر طبق رسم الخط عربی كهن است.
(3). در نسخه چاپی: نسّام.
(4). در اصل: روندی.
(5). مأمورین جمع‌آوری خراج.
(6). مصیبت و دردسر و گرفتاری.
(7). جمع قوت: خوراك و ما یحتاج زندگی.
(8). جمع طعام: خوراك.
(9). برید: پست، چهارپایان برید اسبانی را گویند كه به كار كشیدن گاریهای پستی و نقل و انتقال مسافر در كاروانسراها و شهرها مشغول بودند.
(10). در برهان قاطع آمده است: یام اسبی را گویند كه در هر منزلی بگذارند تا قاصدی كه بسرعت
تاریخ قم، متن، ص: 80
كه نكذاشت كه هیچ طآیفه از صادر و وارد به بغداد كذر كنند، تا نباید كه بعضی از مال كسر آید، و مجموع اموال از مردم هر مملكتی بستد و جمع كرد، تا غایتی كه ایشانرا هیچ نماند.
و این سال را، سال موانید نام نهادند، یعنی سال بقایا «1».
پس بقایای همه شهرها مستخلص «2» كردانیدند، و محصّل كردند، مكر بقایآی‌ء اصفاهان، كه در آن تأخیر افتاد؛ بسبب أهل قم، كه در ادای آن تمرّد «3» و سركشی میكردند، و از ادای بقایا امتناع می‌نمودند، و عمّال را می‌كشتند یكی را بعد از آن دیكر. تا آنكاه كه عبد اللّه بن كوشید از قبل رشید والی شد، و هر روز از جانب رشید بذو فیج «4» می‌آمد، و پیغام می‌آوردند در قدمه «5» كردن در ستدن بقایآء سالهآء كذشته. و عبد اللّه بسبب بلدیّه «6» و همشهری، با قوم و مردم قم مدارا می‌كرد، و طریقه محبّت و مودّت كه میانه او و میانه ایشان بود می‌سپرد، و رعایت حقوق قدیمه می‌نمود. تا آنكاه كه به واسطه كثرت فیوج، و بسیاری‌ء رسل «7»، كه از رشید بذو آمدند، حجّت برو لازم شد، و عبد اللّه در طلب بقایا هیچ جاره ندید. پس او را ضرورت شد طلب‌كردن بقایا ازیشان، و در آن كوشش نمودن.
______________________________
رود بر آن سوار شود تا منزل دیگر.
(1). یعنی سالی كه باقیمانده (- بقایای) خراج سالهای پیشین در آن جمع‌آوری شد.
(2). یعنی مالیاتهای باقیمانده در دست مردم شهرها را از دست آنان خلاصی و رهائی بخشید و دریافت نمود.
(3). نافرمانی.
(4). در اصل و نسخه چاپی: فتح، و صحیح آن فیج می‌باشد كه معرّب پیك می‌باشد.
(5). در نسخه اصل: (قدقه) و در نسخه چاپی (قدغن) ضبط شده است، و ظاهرا تصحیف است، و ضبط صحیح آن (قدمة) است به معنای پیشی در كار گرفتن، و در پی و أثر چیزی رفتن (نگاه كنید به: لغت‌نامه دهخدا: ماده قدمة).
(6). بلدیّه یعنی اهل بلد و شهربودن.
(7). جمع رسول، به معنای فرستاده.
تاریخ قم، متن، ص: 81
جون قصّه بذین انجامید، مردم قم براذر عبد اللّه را بكشتند، و در ضیاع و دیهآی‌ء خود متفرّق شدند و پنهان كشتند، و عبد اللّه بن كوشید بذین سبب معزول شد، و حسن بن تحتاخ را بعوض او بقم فرستادند.
جون عبد اللّه از قم بحضرت رشید رسید، یك هزار هزار درهم از خآصّه مال خود برشید بخشید، و ازو درخواه كرد كه قم را از اصفاهان جذا كرداند، و هر یكی را علی حدّه مالی معیّن باشد. رشید قبول نكرد، و بمنع آن فرمود، و كفت: من هركز عملی «1» را قسمت نكنم، و شهری همجو شهر اصفاهان را جذا نكنم از ضیاعات و توابع آن.
عبد اللّه بجواب كفت كه: اهل اصفاهان بسبب اهل قم در بلااند، و بغایت در زحمت اند، و از ره‌كذر ایشان بذیشان جندین خرابی واقع می‌شود، زیرا كه اهل قم درویش حال‌اند «2»، و به وقت ادراك «3» ارتفاع غلّات برمی‌دارند، و از أدای‌ء خراج تقاعد «4» می‌نمایند، و تكاسل «5» و تهاون «6» می‌كنند، و چون عامل بذیشان می‌فرستند، در راهها و جوانب قم متفرّق می‌شوند، و قصد قافلها «7» می‌كنند، و با ایشان جمع می‌شوند. پس لا جرم «8» عامل بقایآئی كه برایشان مانده است، بر ملّاك «9» و اربابان اهل اصفاهان قسمت می‌كند، تا غایت كه عجز اهل قم أصلی «10» شده، و مالی معیّن كشته بر أهل اصفاهان.
______________________________
(1). ضیاع و روستاها و توابع هر شهر را عمل و اعمال آن شهر گویند.
(2). درویش حال: فقیر.
(3). وقت ادراك: وقت بارور شدن محصولات كشاورزی را گویند.
(4). بازنشستن و كار انجام‌ندادن.
(5). تكاسل و كسل: سستی.
(6). كوتاهی.
(7). قافلها: جمع قافله، یعنی به كاروانها حمله كرده و دستبرد می‌زنند.
(8). ناچاری.
(9). جمع مالك.
(10). یعنی اصل اولی در خراج اهل قم همانا كسر مقداری از آن است، كه چون باید خراج به طور
تاریخ قم، متن، ص: 82
جون رشید این بشنید، بفرمود تا قم را از اصفاهان جذا كنند، و خراج اشاعره «1» از جمله خراج شهر وضع «2» كرد. و مبلغ خراج شهر، سهزار هزار و پانصد هزار درهم بوده است.
پس خراج اصفاهان و كرج «3»، بعد از جذاكردن قم از اصفاهان- جنانج اوّل مقرّر شد- بر دوازده هزار هزار درهم و كسری [فراهم آمد]».
تا بدینجا قصّه و حكایت حمزه بود، و قصّه و روایت در این معنی این بود، و آنچ اهل قم روایت كرده‌اند از حمزه در جذاكردن قم از اصفاهان- چنانچ در اوّل فصل ذكر كرده شد- نزدیك آن می‌شود، كه حمزه بن یسع، و عبد اللّه هر دو در یك وقت قصد حضرت «4» كرده باشنذ، و اللّه اعلم.
***______________________________
كامل به دیوان خراج در بغداد پرداخت شود، از این رو حاكم این كسر را از مردم اصفاهان می‌ستاند، و این ستاندن- به علت نپرداختن اهل قم- جزئی از پرداختیهای همه ساله اهل اصفاهان گردیده بوده، كه موجب پریشانی و ظلم بر مردم می‌گردید.
(1). جمع اشعریان كه عمده ساكنین شهر قم در آن دوره را عربهای اشعری تشكیل می‌داده‌اند.
(2). برداشتن.
(3). مقصود كرج أبی دلف عجلی است كه شهر اراك كنونی می‌باشد.
(4). یعنی حضرت هارون الرشید.
تاریخ قم، متن، ص: 83

فصل سئم از باب اول «در ذكر آنج داخل قم است، و خطّه «1» آن، از ضیاعها و مواضع، و نامهآء دیهآء آن، و ذكر باروئی كه كرد بر كرد قم كشیده‌اند، كهنه و نو» روایت كنند اهل قم، كه:

اشاره

«یزدانفاذار «2»- صاحب ناحیت أبرشتجان «3»- جون عرب أشعریان بقم نزول
______________________________
(1). خطّه و خطط (به كسر خاء)، به معنای نقشه ساختمان‌سازی و تقسیمات یك شهر می‌باشد.
(2). در اصل: یزدانفادار ضبط شده، ولی در ادامه چندین بار این نام را با ذال ضبط كرده است.
(3). در ضبط سین و شین آن اختلاف است، و در تاریخ قم و دیگر منابع به هر دو ضبط آمده است، و درباره موقعیت جغرافیایی آن در راهنمای جغرافیایی تاریخی قم ص 80، آمده است:
(مزرعه ابرستجان (بر وزن بهمن نشان) از مزارع قدیم قم است، سابقا قلعه و سكنه داشته، ولی حال قلعه آن خراب است، از رودخانه مشروب می‌شود، در دامنه كوه یزدان كه در نیم فرسخی شهر است واقع است). و درباره كوه یزدان در همان منبع (در ص 115) آمده است:
(كوه یزدان در یك فرسخی شهر قم بلكه نزدیك‌تر در طرف غربی واقع است ... به اسم یزدان از آن جهت خوانده می‌شود كه پیش از بنای اعراب شهر قم را، بزرگ مجوسان كه در قریه ابرستجان- كه در دامنه این كوه است- منزل داشته، اسم او یزدان فاذار بوده، و این كوه را مرتع حشم خود قرار داده، لهذا به كوه یزدان شهرت گرفته). و باز در همان منبع (در ص 188) آمده است: (كوه یزدان: این كوه ما بین مغرب و جنوب قم واقع است، یك فرسخ تا شهر مسافت دارد).
موقعیت كوه یزدان امروزه در غرب بزرگراه كمربندی قم- تهران كه از انتهای جاده اراك و در ناحیه معروف به شاه جمال آغاز می‌گردد و به میدان هفتاد و دو تن- نقطه شروع بزرگراه قم- كاشان و قم- تهران- ختم می‌گردد قرار دارد. امروزه یكی از محله‌های نوساز قم به نام «یزدان شهر» می‌باشد كه بخشهای جنوبی آن بر دامنه دنباله رشته كوه یزدان می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 84
كردند «1»، ایشانرا در قریه ممجّان «2» فرود آورد. عبد اللّه بن سعد «3» را در سرآی‌ء مردی كه نام او
______________________________
(1). در سال 74 هجری.
(2). یكی از هفت روستای دشت قم كهن، كه از بهم پیوستن آنها شهر قم كنونی برآمد، در تاریخ قم ص 42 آمده است: (بلده ممجّان یعنی نفس شهر قم)، همچنین در همان منبع (ص 60) آمده است: (ممجّان كه امروزه قصبه قم است)، و ایضا در ص 33 آمده است: (تمامی اراضی ممجّان و مالون و جلنبادان قصبه بلده قم گشتند ...)، از مجموع این گفته‌ها برمی‌آید كه بخش مركزی قم كهن كه مغرب و شمال آن ساحل شرق رودخانه قم تا آغاز باجك و سمت شرقی و جنوبی آن روستای مالون (- زمینهای پیرامون بقعه شاه احمد قاسم) بوده است. لیكن استاد علی أصغر فقیهی در (تاریخ مذهبی قم: ص 82- 81) درباره موقعیت جغرافیایی ممجّان (یا به لهجه اهل قم منیجان) می‌گوید: (كمیدان در سمت شمال غربی خاك فرج و قبرستان وادی السلام فعلی و طرف مغرب رودخانه است، بنابراین منیجان در روبروی آن، در سمت مشرق رودخانه و در اطراف چهار امامزاده تا شاه سید علی و تا حدود راه سراجه و قنوات ادامه داشته، و امروز در همین حدود آثار و اطلالی دیده می‌شود، و قبرستان این قسمت شهر كه به نام مالك آباد بوده، هنوز باقی و همان قبرستان متروكی است كه در ما بین شاهزاده سید علی و شاهزاده أبو احمد (به تعبیر مردم قم امامزاده میانی) دیده می‌شود).
در اینجا لازم به یادآوری است كه هنگامی كه مشغول تصحیح این بخش از كتاب بودم، سوگمندانه خبر درگذشت مرحوم استاد علی اصغر فقیهی را شنیدم، این مرد بزرگوار كه نزدیك به یك قرن زندگی كرد، از چهره‌های فرهنگی قم بشمار می‌رفت، وی سالهای متمادی در مقام آموزگاری خدمت نمود، و معلمی وظیفه‌شناس و كوشا بود، وی از دیرباز به تحقیق و تفحص در تاریخ پرداخت، و كتابهای متعددی در این زمینه نوشت كه مهمترین آنها دو اثر جاودانه او درباره وهابیت و آل بویه می‌باشد، وی بعدها به تاریخ قم روی آورد، و در این زمینه آثار ارزشمندی (اعم از كتاب و مقاله و رساله) بر جای نهاد، و نوشته‌های او درباره قم، و بویژه درباره تعیین موقعیت جغرافیایی نامهای تاریخی از ارزش والایی برخوردار است، و در شمار منابع تحقیق درباره قم بشمار می‌رود. وی مردی متواضع، در كمال ادب و فروتنی و سخاوت علمی بود، كه در دادن اطلاعات هرگز بخل و تنگدستی بخود راه نمی‌داد. خانه او در خیابان باجك روبروی مسجد رضوی قرار داشت، و همواره آمادگی پذیرایی از طالبان علم بود. به گفته برادرش وی در سال 1292 شمسی بدنیا آمد، و در روز 28 رمضان سال 1424 ه برابر با دوم آبان 1382 ش درگذشت، و در مقبره سوم جنوب شرقی صحن اتابكی به خاك سپرده شد.
(3). عبد اللّه و أحوص فرزندان سعد بن عبد اللّه اشعری، نخستین اشعریانی بودند كه در سال 74 ه
تاریخ قم، متن، ص: 85
ذاذخرّه بود فرود آورد. و أحوص- كه براذر او بود- در سرای مردی كه نام او خربنداد بود. پس از آنك از برای هر دو براذر- عبد اللّه و أحوص- در این هر دو سرآی، همه آنج مردم بذان محتاج شوند، از أوانی «1» و رخوت «2» و طرح «3» و فرش و آلات و غیر آن، معدّ «4» و محصّل كردانیده بود، و مرتّب داشته».
بعضی از اهل قم روایت كنند، كه:
«جون عرب أشعریان بقم آمدند، خیمها بزدند، و فرود آمدند. چون متمكّن شدند، و قرار كرفتند، و بسیار شدند در صحاری، در شش دیه سراها و مقامها «5» ساختند، و منزل كرفتند، و بار و بنه بذان نقل كردند، و آن شش دیه:
ممجّان، و مالون، و قزدان «6»، و سكن «7»، و جمر، و كمیدان».
______________________________
از عراق گریخته و به سوی ایران آمدند، و در دشت قم مستقر شده، و شهر قم را بنا نموده یا توسعه دادند.
(1). أوانی جمع آنیه كه ظرف می‌باشد.
(2). رخوت، جمع قیاسی كلمه رخت، كه استعمالی نامتعارف و غلط می‌باشد، زیرا جمع رخت، رختها است.
(3). زیرانداز.
(4). آماده.
(5). جمع مقام یعنی محل اقامت و سكونت.
(6). در ضبط این نام اختلاف است، علامه حلی در ایضاح آن را قزّدان آورده، و در تاریخ قم هفت بار با ضبط «غزدان» و دو بار «قزدان»، و اهالی قم آن را امروزه «قزون» تلفظ می‌كنند، استاد علی اشرف صادقی معتقد است كه: (قزدان تاریخ قم مصحّف قزوان بوده، و آن همان غزوان كنونی است (نشریه میراث شهاب: شماره 29/ ص 60)، ولی دكتر مدرسی طباطبایی در (تربت پاكان ج 2/ ص 12 و 494) ضبط آن را «قزوان» دانسته است. غزوان كنونی مزرعه‌ای است در شرق قم و از نهر شهرستان مشروب می‌شود. (تاریخ دار الایمان قم ص 70، تاریخ و جغرافیای قم ص 185).
(7). درباره ریشه لغت سكن یا سجن دكتر علی اشرف صادقی در (نشریه میراث شهاب/ شماره
تاریخ قم، متن، ص: 86
و آنج حمزه اصفاهانی در كتاب خود آورده است كه: «در هفت دیه مقام ساختند»، غلط و سهوست، زیرا كه جلنبادان و ممّجان نام دیه واحده است، و هر دو عبارت از یك دیه‌اند، و آن را این دو نام است.
و جلنبادان- جنانچه مشاهده می‌رود- موضع حصن «1» است، كه دزپل «2» میكویند، و ممّجان موضع دیه است، كه آنرا باب شهرستان می‌كویند، كه آن شهرست، و فارقین «3» كه كرد بر كرد آن بوده، آل سعد آنرا بینباشتند، و در آن وقت كه بقم نزول كردند، و بعضی از اثر
______________________________
29/ ص 58) می‌گوید: (مؤلف تاریخ قم ص 63 درباره سجن می‌گوید: «این دیه را از بهر آن سجن نام نهادند كه ریگستان و سنگلاخ بوده است و زمینی كه در آن سنگ و ریگ باشد، آن را سجن و سكن خوانند. «سكن» بی‌شك باید «سگن» خوانده شود، و «سجن» معرّب آن است، «سگن» مشتق است از¬ Sag صورت پهلوی كلمه سنگ، كه در نام سگسر «- سنگسر» در متون جغرافیایی قرنهای سوم و چهارم، و در كلمه «سجّیل» معرّب سنگ گل نیز دیده می‌شود، و پسوند¬ en )مخفف)-een ویژه نسبت و جنس. پس تلفظ این كلمه باید¬ Sagen و محل آن نیز باید همان حوالی خاك فرج باشد).
(1). قلعه.
(2). در برخی از نسخه‌ها با ضبط در پل آمده است، كه محلّ پلی بوده است به نام بكجه بر روی رودخانه قم كه بخش كمیدان (در مغرب رودخانه، یعنی زمینهای وادی السلام و خاكفرج كنونی) را به بخش غربی شهر متصل می‌كرده است، و در نزدیكی در پل مسجد جامع كهن قم قرار داشته است.
(3). فارقین معرّب پارچین است، چنانكه یاقوت حموی در معجم البلدان ذیل نام (میافارقین) بدان اشاره دارد و می‌گوید: (و فارقین و هو الخلاف، بالفارسیة یقال له بارجین)، و درباره معنای آن در صحاح الفرس آمده است: (چوب یا خار باشد كه گرد باغ و بر سر دیوارها پرچین می‌كنند، تا كسی بر نتواند رفت). و گفته تاریخ قم نیز شاهد بر این معنا است آنجا كه می‌گوید (بینباشتند ... و این قدر است كه حمل توان كرد) و این كار متعارف است كه پیرامون باغ و خانه‌های روستایی دیواری از چوب و خار و خاشاك قرار می‌دهند تا از عبور و نفوذ نااهلان جلوگیری كنند.
تاریخ قم، متن، ص: 87
آن باقی است، آنجا كه در سرآی‌ء أبی علیّ بن عبدیل است، و آنجا كه میدان الیسع است، آنجا كه فارقین سوراناباد «1» است، و آنجا كه باب جهار طاق است، و آنجا كه باب علیّ بن فرج است.
این قدر است كه حمل «2» توان كرد، و گمان توان برد، كه سورناباد دیه یا محلتی بوده است بانفراد.
علی الجمله، درین خلاف كرده‌اند، كه جلنبادان و ممّجان و سورناباد، یك بقعه بوده است، و یك ضیعه جامعه، كه آنرا بذین أسامی‌ء مفرده نام كرده‌اند؟ خذا بذین عالم‌تر است. مع هذا فارقین سورناباد أثر آن باقیست، آنجا كه سرآی‌ء مالك بن علیّ حاجبست «3».
و من كمان می‌برم كه ممّجان اسم رستاقی «4» است، كه جامع ضیاعی است كه بذین ناحیت‌اند، تا غایت «5» كه من خوانده‌ام- در قباله نو و كهنه- كه ممّجان از ناحیت أبوراست، پس در خاطر من آمد، كه أبورا در وقتی جامع ضیاع این ناحیت بوده است.
______________________________
(1). در نسخة چاپی و برخی از نسخه‌ها: شورناباد.
(2). حمل: احتمال.
(3). حاجب: كسی را گویند كه اخبار و گفته‌های مردمان را به آگاهی خلیفه و سلطان می‌رساند، و از او برای حضور آنان طلب رخصت و اجازت می‌كند. و (حاجب) در لغت به معنای پرده‌دار است كه مردم را از حضور بدون اجازه به خدمت سلطان و خلیفه منع می‌كند. و منصب حجابت از دیرباز یكی از منصبهای مهم دربار پادشاهان و سلاطین و خلفا و امیران بوده است، و حاجب همواره از قرب و منزلت فراوانی نزد پادشاه برخوردار بوده است و رتبه او پس از وزیر بوده، و گروهی از سربازان و دستیاران و نوكران او را در انجام وظیفه‌اش یاری می‌داده‌اند. (نگاه كنید به: رسوم دار الخلافة: ص 11، 12، 13، 71، 77، 78).
(4). در تاریخ قم ص در توضیح معنای اصطلاح رستاق آمده است: (و تفسیر رستاق به حیازه كرده است، یعنی دو سه ناحیت كه به جنب یكدیگر باشند، و اسم رستاق بر مجموع آن جاری گردانند، و گویند رستاق فلان).
(5). تا آنجا كه.
تاریخ قم، متن، ص: 88
امّا دیكر مواضع و محلّات ازین دیهآی‌ء هفت كانه:
وسون، جعفرآباد، لاسود، ساروا، و بذین محلّات چندین كوجه و مواضع است، و هر یكی را نامی بوده و بانفراد.
القصّه: مجموع این از اراضی‌ء این دیهآی‌ء شش كانه است.
و پس «1» از جمله مواضع این دیهآی‌ء شش كانه، و محلّات و جوانب آن، سروز است. و آن را بذان سبب سروز نام نهادند، كه در آن هنكام كه قسمت آب آنجا كرده‌اند، كفته‌اند بزبان عرب رأس الوّز، یعنی سروز، و وز چوبی است كه بذان قسمت آب می‌كنند، و آنرا نصب كرده‌اند از برآی‌ء قسمت نصیبهآی‌ء دیها از آب.
دیكر از مواضع: سر اوذارست؛ یعنی به زبان عرب رأس الوذارق، و بزبان عجم سر وذارق، و بكثرة مرور ایّام قاف را ترخیم «2» و حذف كرده‌اند.
و این موضع در وقتی از اوقات هم مقسم «3» آب بوده است.
دیكر از جمله مواضع قم: باب جوش است، بذان سبب این موضع را در جوش نام نهاده‌اند، كه در ایّام ماضیه درین موضع آب را قسمت كرده‌اند، و بفارسی این موضع را كوشیه كفته‌اند، پس مخفّف كردانیدند آنرا، و معرّب ساختند، و كفتند: باب جوش. تا آنكاه كه سعد بن مالك بن أحوص، نهر سعد را در میان شهر جاری كردانید «4»، پس بسبب آن كوشیه باطل شد، و این اسم برین موضع بماند.
______________________________
(1). یعنی در پس این محلات، محلّه دیگری است به نام سروز.
(2). ترخیم الاسم: و هو حذف آخره تخفیفا (مصباح المنیر، ماده رخم).
(3). مقسم: محل تقسیم آب.
(4). در تاریخ قم ص آمده است كه: (اول جوئی كه به شهر روانه شد، جوی سعد است، كه آن را سعد بن مالك بن أحوص روانه كرد با دیهی كه آن را احداث كرده بود- بر در دروازه ری- كه آن را سعد آباد می‌خوانند).
تاریخ قم، متن، ص: 89
و تمامی‌ء اراضی ممّجان و مالون و جلنبادان قصبه «1» بلده قم كشتند، تا بعضی از صحاری قزدان و سكن و جمر و كمیدان. و بعضی از صحاری‌ء این دیهآی‌ء جهاركانه بر حالت زرع «2» بماند، و آنرا بوقت مساحت بپیمودند، و در ضیاع خارجیّه «3» در كتاب دستور «4» یاد كردند و بنوشتند، و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). در نسخه چاپی: قبضه آمده است كه تصحیف است، و قصبه چنانكه در لغت‌نامه‌های عربی آمده است: (قصبة البلاد: عاصمتها) می‌باشد، كه با آنچه مصنّف تاریخ قم می‌گوید تناسب دارد.
(2). یعنی وضعیت روستایی خود را كه لازمه آن كشت و زرع است از دست نداد.
(3). مقصود زمینهای كشاورزی بیرون از محدوده مركزی شهر است.
(4). نام دفترچه دستور العمل روش و چگونگی جمع‌آوری خراج زمینهای كشاورزی، كه عاملان خراج ملزم به پیروی از آن بودند.
تاریخ قم، متن، ص: 90

«ذكر باروئی كه بقم محیط بوده، نو و كهنه»

روات «1» عجم روایت كرده‌اند، كه:
«باروی‌ء قم، یزدانفاذار رئیس ناحیت أبرشتجان بنا كرده است، و سبب آن بود، كه در آن روزكار كه لشكر دیلم «2» بنهاوند و قم و غیر آن می‌آمدند، و در بعضی از غزاها «3» روی بجانب قم باز كردند، و با كثرتی تمام بأبرشتجان نزول كردند، و بر أهل أبرشتجان تعدّی و جور بی‌اندازه كردند، تا غایت كه أهل أبرشتجان ازیشان بترسیدند، و شب و روز بخدمت ایشان قیام نمودند، و چند كاو و كوسفند از بهر ایشان بكشتند، و بسیاری شراب دادند.
اتفاقا كه نظر [رئیس] دیلم برزنی از زنان آن دیه آمد، و آن زن صاحب جمال بود، جنانج رئیس دیلم از حسن او تعجّب كرد، و میل خاطر بذو كرد، و متعرّض او شد. یزدانفاذار ازین معنی عار و عیب و ننك داشت، و در میانه قوم خود برفت، و ایشانرا ازین حركت اعلام داد، و سرزنش و عیب كرد ایشان را به فعل دیلمی.
______________________________
(1). جمع راوی، روایت‌كنندگان، و مقصود از روات عجم، مورخین محلّی قم بوده‌اند كه تاریخ شهر خود را ثبت و ضبط كرده، و از وضعیت آن پیش از ورود عربها به آن آگاهی داشتند، و اخبار و گزارشهای آن را روایت می‌كردند.
(2). سرزمین كوهستانی كه در جنوب و مغرب گیلان، و به محاذات كوهستانهای ناحیه طالقان و طارم را دیلم یا دیلمان گویند، و مركز آن رودبار می‌باشد، این منطقه و دیگر مناطق گیلان و طبرستان به علت وجود كوهستان‌های سر به فلك كشیده، كه موانع طبیعی در برابر پیشروی سربازان و لشكریان بحساب می‌آمد، تا قرن دوم هجری از دسترسی سربازان مسلمان بدور ماند، و مردمان آن بر كیش زرتشتی باقی بودند، از این رو شهرهای پیرامون این منطقه همچون قزوین به عنوان (ثغر) و قرارگاه لشكریان و مجاهدین مسلمان بشمار می‌رفت، و دیلمیان هراز چند یكبار به مناطق جنوبی كه در سیطره مسلمانان بود شبیخون می‌زند، از جمله این مناطق ساوه، قزوین، نهاوند، همدان، قم بوده است. (نگاه كنید به: بلدان الخلافة الشرقیة، ترجمه عربی، ص: 206- 207).
(3). غزا: جنگ.
تاریخ قم، متن، ص: 91
پس قوم یزدانفاذار پیش او جمع آمدند، و كفتند كه ما مطیع و منقادیم «1»، بهر چه تو مصلحت بینی.
یزدانفاذار قوم دیلم را آن قدر مهلت داد تا مست شدند، بعد از آن او با قوم و تبع «2» در منازل ایشان افتاد و همه را بكشتند؛ مكر رئیس ایشانرا، كه با طائفه از دیلم بكریخت، و بجانب شهر خود متوجّه شد.
پس یزدانفاذار قوم و حشم «3» خود را كفت: این حركت كه ما كردیم با دیلم، حركتی است كه از بیم و خوف آن خواب نمی‌توان كرد، و ازیشان غافل نمی‌توان نشست، من درین باب فكری كرده‌ام، و رآئی اندیشیده‌ام، كه ما از بطش «4» ایشان به سبب آن احتراز «5» توانیم كرد، و از دشمن ایمن توان بودن.
قوم یزدانفاذار كفتند: راه ما پی رو رآه تست، بفرمای تا جه مصلحت دیده، و جه فكر اندیشیده؟
كفت: مصلحت آن می‌بینم كه ما دیواری عالی «6»، كرد این دیها- كه ما بتمامی در آن فرود آمده‌ایم- بكشیم، و منظرها «7» نزدیك بیكدیكر، در اندرون دیوار بنا نهیم، و دیدبانانرا بر آن بنشانیم، تا جون دیلم بجانب ما حركت كنند، ما ازیشان بر خبر باشیم، و ایشان ظفر نیابند، و بر ما متفرّق نشوند.
______________________________
(1). انقیاد: فرمانبرداری و اطاعت
(2). تابع و پیرو.
(3). در اصل (حشر)، و ضبط صحیح آن (حشم) است كه به معنای غلامان و نوكران می‌باشد.
(4). عقوبت و انتقام.
(5). در اصل: اعتراض، كه تصحیف است، و صحیح آن احتراز می‌باشد كه به معنای پیشگیری و دوری و ممانعت می‌باشد.
(6). عالی: بلند و استوار.
(7). دیده‌بانی.
تاریخ قم، متن، ص: 92
قوم یزدانفاذار سخن را محافظت كردند، و به جان و مال مساعدت نمودند، و آن قدر مال كه دیوار و مناظر بذان بنا توانست كرد بذل كردند، و معدّ «1» كردانیدند.
پس یزدانفاذار دیواری كه از جانب أبرشتجان بود، ببنآی‌ء آن قیام نمود، و از جانب جمكران، اسفربد بن جلین «2» بنا نهاد، و پسر او صفّین میان أبرشتجان و جمكران أیضا دیوار كشید، جنانج از دیلم ایمن شدند، و حصار كرفتند.
جنین كویند، كه: دیلم چندین بار شب مراغبه «3» كردند، و بیذار «4» داشتند، فرصت نیافتند».
و بعضی دیكر كویند، كه:
«یزدانفاذار قوم خود را جمع كرد، و هزار مرد ازیشان كه مؤدّی «5» خراج بودند برشمرد و تعیین كرد، كه هر یك مرد ازیشان هزار درهم جمع كند، و معدّ سازد. و این دراهم را مجموع در بیت المال بنهند. و هر مردی ازیشان، مردی جنكی‌ء شجاع دلیر، با آن مال ضمّ «6» كند، تا جون دشمن روی بذیشان آرد دفع آن بكنند. و اكر سلطان وقت بریشان حمله آرد، بذان هزار هزار درهم و لشكر، او را باز كردانند.
______________________________
(1). معد و اعداد: آمادگی.
(2). احتمالا ضبط صحیح نام فرزند جلین، اسفرابد باشد، زیرا مصنف تاریخ قم هنگام یاد كرد روستاهای قم ص: می‌گوید: (اسفراباد: جلین آن را بنا كرده است، از بهر پسر خود اسفرابد، و بنام او نهاده است، و اسفرابد را حدیثی هست ...).
(3). كذا در اصل، و در نسخه چاپی: مراقبه، و شاید مراد از مراغبه، رغبت بوده باشد، وگرنه این ضبط تصحیف مراقبه است.
(4). در نسخه چاپی: پنذار.
(5). پرداخت‌كننده خراج، و معمولا مردانی خراج كامل را می‌پرداختند كه از لحاظ قوت و نیروی جسمانی در سلامت كامل بسر می‌بردند.
(6). افزودن و همراه‌كردن.
تاریخ قم، متن، ص: 93
قوم یزدانفاذار بهر جه فرمود جنان كردند. چون سالی بر ایشان بكذشت، و یزدانفاذار از آن جهت كه خآئف «1» بود ایمن كشت، بناكردن این دیوار مصلحت دید. پس ازین دیوار، آن یكنیمه كه فرا پیش أبرشتجان بود، یزدانفاذار بنا كرد، و اسفید «2» آن یكنیمه كه فرا پیش جمكران بود بنا نهاد، جنانج میان ایشان موضعی نماند، بلكه بنآء دیوار بیكدیكر برسانیدند، و این دیوار بسرفت و جبل و كشویه و اسفراباد «3» متّصل شد.
پس از آن جون عرب بقم نزول كردند، و آن را مالك و متصرّف شدند، و أبنیه بسیار بقم بنا نهادند، و باروی بر آن بكردانیدند، و این باروی از باغ دولت «4» بكشیدند بر كنار رودخانه تا درب نضر «5»، جنانج رودخانه در میان آن جاری بود، و از درب نضر بكشیدند تا درب حسن بن علیّ از یكجانب رودخانه- یعنی كه رودخانه بر یك طرف افتاده بود- و از آنجا بكشیدند تا درب قزدان و سعد آباد و جمر، تا آنكاه كه بباغ دولت متّصل كردانیدند، و
______________________________
(1). بیمناك و ترسان.
(2). كذا در اصل و احتمالا صحیح آن اسفرابد است، زیرا پیش از این از او و اقدام او به ساختن دیوار فراپیش جمكران یاد نمود.
(3). این چهار موضع، روستاهای پیرامون جمكران می‌باشند، كه به نوشته تاریخ قم برخی از آنها را جلین بن آذر توح برای فرزندان خود، و برخی دیگر از آنها را كیخسرو ملك ساخته است.
(4). كذا در اصل و احتمالا صحیح آن دوله است، كه معمولا در عربی تاء در آخر نام تاء مقصورة می‌باشد نه تاء طویله، چنانكه در برخی از نسخه‌ها نیز با این ضبط آمده است، و احتمالا دوله نام یكی از اشعریان قم بوده است، چنانكه بزودی از فرزندان او با نام (ولد دوله) یاد می‌شود كه دارای سرا و كوشك بر كنار رودخانه قم بوده‌اند.
(5). در اصل این نام با صاد معجمه (نضر) می‌باشد، لیكن در برخی از نسخه‌های تاریخ قم و در «انوار المشعشعین: ج 1 ص 121» این نام با ضبط (نصر) آمده، و ظاهرا ضبط نخست صحیح است، چنانكه نام او در اسانید اصول كافی نیز (در باب مولد الحجّة علیه السلام) همین گونه آمده است، او از اعیان و متمكنین اشعریان قم در قرن دوم و سوم بوده كه دارای سرا و كوشك و باغ مشهوری در منطقه رمله (در شمال شرقی در قسمت شرق رودخانه قم) بوده است.
تاریخ قم، متن، ص: 94
رودخانه بر طرف آن افتاده بود، یعنی باروی بر كنار آن بنا نهاده بودند.
و همچنین، بر ظاهر كمیدان، فراپیش صحاری‌ء مزدجان و غیر آن، باروی‌ء حصین «1» محكم بكشیدند.
پس جون علیّ بن هشام «2» در خلافت مأمون، با لشكر بقم فرود آمد «3»، در سنه عشر و مائتین «4» هجریّه، آن باروی را بیران «5» كرد و خراب كردانید. اهل قم بعد از آن دیكر باره بنا نهادند، و مرمت نمودند. و جون علیّ بن عیسی طلحی «6» با لشكری تمام، در سنه سبع
______________________________
(1). استوار و محكم.
(2). در تمامی نسخه‌ها (هاشم) ضبط شده كه خطاست، و به نوشته طبری (حوادث سال 217 ه) علی بن هشام و برادرش حسین بن هشام، دو تن از بزرگان خراسان بودند كه به یاری مأمون شتافته و او را یاری نمودند، و از نزدیكان او بشمار می‌رفتند، علی به ولایت بلاد جبل و آذربیجان و ارمینیّه رسید و ثروت كلانی بهم زد، و با مردمان به ظلم رفتار نمود. عاقبت در سال 217 ه توسط عجیف بن عنبسة دستگیر و بهمراه برادرش اعدام گردید، و سر او را در شهرهای خراسان و عراق و جزیره و شام و مصر گردانیده، و در نهایت آن را در دریای مصر انداختند.
(3). در تاریخ طبری در پایان حوادث سال 210 هجری آمده است: (و فی هذه السنة خلع اهل قم السلطان و وضعوا الخراج، ذكر أن سبب خلعهم ایّاه أنهم كانوا استكثروا ما علیهم من الخراج، و كان خراجهم ألفی ألف درهم ... فرفعوا الیه یسألونه الحطّ، و یشكون الیه ثقله علیهم، فلم یجبهم المأمون الی ما سألوه، فامتنعوا من ادائه، فوجّه المأمون الیهم علی بن هشام، ثم أمدّه بعجیف بن عنبسة، و قدم قائد لحمید یقال له محمد بن یوسف الكح بعرض من خراسان، فكتب بالمصیر الیه الی قم لحرب أهلها مع علی بن هشام، فحاربهم علیّ فظفر بهم، و قتل یحیی بن عمران، و هدّم سور قم، و جباها سبعة آلاف ألف درهم، بعد ما كانوا یتظلمون من ألفی ألف درهم).
(4). سال 210 هجری.
(5). بیران: ویران كه نقیض آباد باشد، و در لغت‌نامه‌ها با ضبطهای مختلف همچون: بیرام، بیرانه آمده است (نگاه كنید به: لغت‌نامه دهخدا: ماده بیران).
(6). در تمامی نسخه‌ها (طلحی) ضبط شده است، لیكن طبری در (حوادث سال 216 ه) می‌گوید: (و هرب جعفر بن داود القمی الی قم و خلع بها، آنگاه در حوادث سال 217 ه
تاریخ قم، متن، ص: 95
عشر و مائتین «1» قصد ایشان كرد، أهل قم در احكام آن باروی بكوشیدند، و محكم كردانیدند. و همجنین قائم «2» بود، تا آنكاه كه مفلح تركی «3»، بر مقدّمه «4» موسی بن بغا «5» در خلافت معتز «6» بدر قم فرود آمد؛ در سنه أربع و خمسین و مائتین «7»، و باروی‌ء شهر را خراب كرد «8». دیكر باره أهل قم آنرا اعاده «9» كردند، و بنا نهادند.
پس از آن جون اذكوتكین بن ساتكین تركی «10»، با كاتب خود أبو الحسن بن احمد ابن الحسن المادرای‌ء، در خلافت معتزّ بقم فرود آمد، در سنه احدی و تسعین و مائتین «11»،
______________________________
می‌گوید: (و فیها بعث علی بن عیسی، القمی جعفر بن داود القمی فضرب أبو اسحاق ابن الرشید عنقه).
(1). سال 217 هجری.
(2). برپا.
(3). مفلح تركی مشهور به (مفلح الأسود) خادم خلیفه المقتدر باللّه عباسی، و از فرماندهان نزدیك بدو، او مورد اطمینان خلیفه بود، و همواره پیامهای خلیفه را ابلاغ می‌كرد. در سال 356 ه در مصر درگذشت.
(4). پیش‌آهنگ لشكر.
(5). موسی بن بغا، نام دو تن از فرماندهان ترك خلفای دوره میانی عباسی می‌باشد، یكی به نام بغا الكبیر و دیگری بغا الصغیر می‌باشد، موسی بن بغا صغیر در سال 251 هجری كشته شد.
(6). زبیر بن جعفر ابن المتوكل، مشهور به المعتز باللّه، دوازدهمین خلیفه عباسی، چهار سال و نیم خلیفه بود، و در سال 257 هجری در سامراء درگذشت.
(7). سال 254 هجری.
(8). طبری در پایان حوادث سال 254 هجری می‌نویسد: (و فیها أوقع مفلح و با جور بأهل قم، فقتلا منهم مقتلة عظیمة، و ذلك فی شهر ربیع الاول منها).
(9). بازسازی.
(10). یكی از فرماندهان ترك در دوره المعتز باللّه عباسی، طبری در حوادث سال 253 هجری می‌گوید: (... فوجّه المعتز الیه فی شهر رمضان ساتكین).
(11). سال 291 هجری، این تاریخ با خلافت معتز تناسب ندارد، زیرا خلافت او از سال 252
تاریخ قم، متن، ص: 96
بكلّی خراب كردانید «1»، جنانج اثر آنرا نكذاشت. پس از آن أهل قم دیكر باره آن را اعاده كردند و بنا نهادند»، مضی هذا «2».
چنین كویند بعضی از رواة عجم، كه:
«وجوه و أشراف آل سعد را بر كنار رودخانه قم سراها و كوشكها بودند، كه بجهت نزهت و تفرّج «3»، و ترفیه خاطر «4» در آن می‌نشستند، و برودخانه و بساتین «5»- در فصل ربیع «6»- مشرف «7» می‌كشتند، و در آن نظر می‌كردند. جون رودخانه در ولایت عباس بن عمرو غنوی «8»، در سنه اثنتین و تسعین و مائتین «9» هجریّه، جاری و روان شد، سیلی عظیم برسید، و آن سراها و كوشكها مجموع، با سرآی‌ء محمّد بن الیسع بن حمزه «10»- كه الیوم
______________________________
لغایت 257 هجری است و سال 291 هجری از سالهای دوران خلافت المكتفی باللّه عباسی است، و در صورت تصحیف (خمسین) به (تسعین) باز سال 251 دوره خلافت المستعین باللّه عباسی است نه المعتزّ باللّه.
(1). در منابع تاریخی یادی از این حمله به شهر قم نیامده است.
(2). اشاره به پایان این گفتار درباره باروی قم، كه مصنف تاریخ قم از بعضی از راویان نقل كرد.
(3). تفرج‌كردن: سیركردن و گردش‌نمودن جهت گشادگی خاطر (لغت‌نامه دهخدا: ماده تفرج).
(4). ترفیه خاطر: آسودگی و آسایش‌دادن و خوشوقت گردانیدن (لغت‌نامه دهخدا: ماده ترفیه).
(5). جمع بستان به معنای باغ و بوستان.
(6). فصل بهار.
(7). از بلندی به پایین نگاه‌كردن، یا نظاره‌كردن از بالا به پایین را إشراف گویند.
(8). اطلاع دقیقی از او در دست نمی‌باشد، تنها از گفتار تاریخ قم استفاده می‌شود كه در برخی از سالهای دهه پایانی قرن سوم هجری (در سال 292 تا 296 هجری) امارت قم را به عهده داشته است، و در دوره امارت او برای هفتمین بار زمینهای كشاورزی قم را مساحت كردند، و پیش از این او مدتی را در دوره قیام صاحب الزنج در سال 273 ه در بصره گذرانیده، و شاهد قیام آنان بوده است.
(9). سال 292 هجری.
(10). او محمد بن الیسع بن حمزة بن الیسع بن عبد اللّه بن سعد أشعری است، نیای او حمزة بن
تاریخ قم، متن، ص: 97
معروفست به سرآی‌ء حمولی الآبی- خراب شدند. و ایشان را در شهر مثل آن سراها و كوشكها بودند، و در آن ساكن می‌كشتند. یكی از دو طرف وادی- از جانب شهر «1»- سرای و بستان ولد دولت، و جوسق «2» و سرای‌ء سهل بن علی‌ء بن سهل، و جوسق محمّد بن سهل بود، در درب و محلّت ولد حمزه بن الیسع، و بسیاری از سراها و منظرها «3» ازین سرای تا قنطره بكجه «4»- آنجا كه مسجد جامع است- بودند.
و پس از آن جوسق ابن عبدویه بن عامر، و سراها و كوشكها و بساتین، از كوشك عبدویه، تا آنجا كه حدّ قهیان «5» و درب نضر است، و بر آن طرف كه فرا پیش
______________________________
الیسع از اعیان و اشراف قم بشمار می‌رفت، و از سوی مردم قم به بغداد رفت و به خدمت هارون الرشید رسید، و به همّت او برای نخستین بار قم كوره مستقل گردید و از كوره اصفهان جدا شد، و قم را امیرنشین نمود، و خود نخستین امیر قم گردید، چنانكه پیشتر درباره او به تفصیل سخن رفت، و از نوشته تاریخ قم برمی‌آید كه در فاصله یك قرن از این وقایع، فرزندان و نوادگان او جایگاه اجتماعی خود را از دست دادند، تا آنجا كه سرا و كوشك نیای خود را به شخصی از اهالی آبه به نام حمولی آبی واگذار كردند، كه آن سراها به نام او شهرت یافته بود.
فسبحان من لا یدوم الّا ملكه.
(1). مقصود سمت مشرق رودخانه قم است، كه بخش اعظم شهر كهن قم در آن قرار داشت.
(2). جوسق معرّب كوشك است كه در لغت به معنای قصر كوچك آمده است.
(3). منظره ایوانی را گویند كه مشرف به باغ یا رودخانه‌ای بوده باشد.
(4). در نقطة مقابل بخش كمیدان (كه در سمت غرب رودخانه قم و در زمینهای كنونی وادی السلام و پیرامون آن بوده) و در سمت شرق رودخانه قم مسجد جامع كهن قم (بجز مسجد جامع یا جمعه كنونی قم) قرار داشته است، كه در برابر آن پل یا قنطره‌ای بوده كه دو سمت شهر را به هم ارتباط می‌داده است، نام این پل، قنطره بكجه بوده است.
(5). ضبط این نام در «انوار المشعشعین: ج 1/ 121»، قهستان آمده است، اما در تاریخ قم در دو جای دیگر و هنگام ذكر خراج طسوجهای (- نواحی) قم از این موضع نام برده است، و در هر دو مورد قهیان جزئی از طسوج یا ناحیه لنجرود شمرده شده است، و در هر دو مورد از سیاق
تاریخ قم، متن، ص: 98
كمیدان «1» است- كوشكی و بستانی كه معروفند بداود جمّال «2» بودند، مقابل قنطره سهلویه- و سراها و كوشكها از آنجا، و از درب جابر، تا برابر قنطره بكجه بسیاری بوده‌اند، و اربابان و خذاوندان آنرا یاد نكرده‌اند.
پس از آن سرآی‌ء یحیی‌ء بن علیّ- جدّ أبی سهل بن أبی طاهر «3»- بود، مقابل این پل- یعنی پل بكجه، و سراها و بستانها و كوشكهآی‌ء دیكر تا كوشك و بستان حمّاد بن نضر، و جوسق آل طلحه برمله، و سراها و بستانها و كوشكهای‌ء دیكر كه خذاوندان آنرا نمی‌شناسند و نمی‌دانند، و بیشترین آن مندرس و منهدم شده‌اند- تا آنجا كه سر باغاتست، و آنجا نیز جوسق مزاحم است، و كوشكها و منظرهآی‌ء دیكر.
______________________________
گفتار تاریخ قم و نام مواضعی كه آورده است (همچون: كمیدان، ممّجان، سعدآباد، جمر، مالون، فرآبه، قزدان، طبشقوران) می‌توان استنباط كرد كه در آن دوره طسوج لنجرود (امروزه لنجرود كه به لنگرود مشهور است روستایی است در 15 كیلومتری مشرق قم در آغاز جاده كاشان و پس از كوره‌های آجرپزی، و در نقطه‌ای كه راه به روستاهای واقع در كوهستانهای قم آغاز می‌شود) بخش عمده شهر قم كهن را در بر می‌گرفته است، یعنی از شمال غربی كه كمیدان باشد آغاز می‌شده، و تمامی محلات شهر در شرق رودخانه و در منطقه مركزی و جنوبی (- مالون) و بخشهایی از منطقه شرقی (بجز سراجه و جمكران) تا حدّ روستای لنجرود را شامل می‌شده است، و احتمالا نام قهیان معرّب كوهیان است، بویژه آن كه لنجرود خود در پایین و دامنه بخش كوهستانی قم قرار دارد.
(1). یعنی شرق رودخانه قم كه شمال منطقه وسیعی از باجك تا حدود بقعه شاه سید علی می‌باشد.
(2). در اصل (حمّال) كه به احتمال قوی صحیح آن جمّال (- شتردار) است، كه معمولا در آن دوران شترداران مردان متمكن و ثروتمندی بوده‌اند، كه شتران خود را برای راه انداختن كاروانهای مسافرتی و تجارتی اجاره می‌داده‌اند، و گرنه یك فرد حمّال و باركش نمی‌تواند دارای كوشك و بستان بوده باشد.
(3).؟
تاریخ قم، متن، ص: 99
و بر نهر طبشقوران «1»، آنجا كه درب حسن بن علیّ است بر باغات، بذین كوشكها و منظرها كه بأبی الهیجا، و ابن الطّبری، و حسن بن علیّ، و براذر او متكه بن علی «2»، و ولد أبی خالد- كه منسوبند بابنین «3»- و ولد آدم بن عبد اللّه، مشهور و معروف بوده. و آنجا منازل بسیار بوده‌اند، كه مردم در آن فرود آمده‌اند، پس از آن خراب شده‌اند، و باغات بر آن ساخته»، و اللّه أعلم بالصّواب.
***______________________________
(1). نهر طبشقوران كه در «انوار المشعشعین: ج 1/ 172» به نام جوی طبشقوران آمده است، از جویهایی است كه از رودخانه قم سرچشمه می‌گرفته، و به سمت دیه طبشقوران و دیگر مزارع و محله‌های مشرق و شمال رودخانه قم كهن می‌رفته است، این دیه نیز جزئی از طسوج لنجرود شمرده شده است. درباره ریشه این نام در تاریخ قم ص آمده است: (طبشقوران: ایندیه قومی از اهل طبشین بنا كرده‌اند، و نام آن طبشگران بوده است، پس معرّب گردانیدند و گفتند كه طبشقوران).
(2). در اصل: عالی ضبط شده است.
(3). ظاهرا یعنی به آنها ابنی، ابن فلان و ابن فلان گفته می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 100

فصل جهارم از باب اول «در یادكردن اوّل مسجدی كه به قم بنا نهادند،

اشاره

و منبر در آن نصب كردند، تا آنكاه كه مسجد جامع بقم بنا نهادند، و منبر از آن بمسجد جامع نقل كردند. و در یادكردن سرآهای‌ء خراج و دار الضّرب، و سرآهای‌ء حاكمان، و زندانها كه بقم بوده‌اند، و غیره».

*** «ذكر مسجد جامع و منبر بقم»

چنین كویند، كه:
«جون عبد اللّه بن سعد أشعری بقم فرود آمد، در قم بغایت زاهد و عابد بود، و راغب «1» آن بود كه بقزوین رود، زیرا كه نمیخواست كه نماز در سرآهاء مجوس بكزارد. و همه روز حدیث می‌كرد و سخن می‌كفت، كه من ازینجا رحلت میكنم.
پس براذرش أحوص او را كفت كه: این مكان هم ثغری «2» است، كه دیلم «3» بذان
______________________________
(1). مایل‌بودن و رغبت‌داشتن.
(2). خط مرزی میان سرزمینهای مسلمان‌نشین (- دار الاسلام) و سرزمینهای كافرنشین (- دار الكفر) كه احتمال هجوم و حمله و نفوذ سربازان دشمن در آن می‌رود، و معمولا محلّ استقرار سربازان و مجاهدان مسلمان می‌باشد را ثغر یا به صیغه جمع ثغور بر وزن فلس و فلوس گویند.
(3). مقصود از دیلم، ایرانیانی بوده‌اند كه در نواحی جنوب غربی دریای خزر و گیلان زندگی می‌كرده‌اند و این مناطق تا سالهای پایانی قرن نخست هجری همچنان بیرون از مجموعة
تاریخ قم، متن، ص: 101
متوجه می‌شوند، و زحمت می‌دهند در هر سالی؛ اكر غرض ترا آنست كه بثغر قزوین روی، تا دفع كفّار و مخالفان كنی، و أجر و ثواب حاصل كنی، اینجا نیز دیلم می‌آیند، پس اینجا مقام كن، تا من از برآی‌ء تو مسجدی بنا نهم، تا تو در آن نماز بكزاری.
پس از آن أحوص از برآی‌ء براذرش عبد اللّه، مسجد عتیق «1» بدزپل «2» بنا نهاد، و
______________________________
دار الاسلام قرار داشت و ساكنان آن به اسلام تشرف نیافته بودند، از این رو هراز چند گاهی به بخشهای مسلمان‌نشین جنوب گیلان و مازندران، كه شامل مناطق قزوین و ساوه و قم می‌شده تاخت و تاز می‌كردند، و با غنائم جنگی و اسیر باز می‌گشتند، از این رو مناطق مرزی بخشهای یاد شده، به عنوان ثغر به شمار می‌رفت، و همواره سربازان و مجاهدان مسلمان در آن به حراست سرزمینهای دار الاسلام به پاسداری (- مرابطه) مشغول بودند.
(1). صفت عتیق یا كهن بعدها- یعنی یك قرن پیش از نگارش این كتاب- بر این مسجد گذارده شد، و آن هنگامی بود كه أبو صدیم در سال 265 هجری در دوره خلافت المعتمد باللّه عباسی مسجد جامع دیگری در قم بنا نهاد، از این رو مسجد كهن ساخته أحوص بن سعد أشعری از مسجد جامع بودن برافتاد و به صفت عتیق یا كهن مشهور گردید.
(2). در برخی از نسخه‌های تاریخ قم و برخی از نوشته‌های برگرفته از آن، این كلمة با ضبط در پل آمده است كه احتمالا نادرست باشد، زیرا كه در نسخه‌های كهن همواره ضبط این نام دزپل می‌باشد، و دز در لغت فارسی به معنای قلعه و حصار است، كه گاهی مزید مؤخر نام مكان قرار می‌گیرد، مثل (اسپی دز، رویین‌دز، كهن‌دز، قهندز)، و گاهی مزید مقدم نام مكان، مثل (دزبار، دزمار) (لغت‌نامه دهخدا: ماده دز). و اما دزپل قم به تصریح تاریخ قم پلی بوده است بر روی رودخانه قم، و كرانه شرقی این پل پیشتر قلعه و باروی روستای ممّجان بوده، كه خود قلعه و پیرامون آن به نام جلنبادان مشهور بوده است، و بعدها و پس از بهم پیوستن روستاهای شش گانه یا هفت گانه دشت قم، و فراهم‌آمدن شهر قم، پلی كه بخشهای شرقی را به بخش غربی (- كمیجان كه بر روی زمینهای وادی السلام و فضاهای پیرامون امروزی آن قرار داشته) پیوند می‌زده است، در نزدیكی این دژ ساخته شد، و احتمالا به علت مجاورت با قلعه كهن جلنبادان، نخست به نام پل دژ جلنبادان شهرت یافت، و بتدریج این نام طولانی در محاورات عامه مردم، به شیوه معمول میان آنان، با حذف و تقدیم و تأخیر كلمات آن به نام دز پل
تاریخ قم، متن، ص: 102
پیشتر از آن موضع «1» آتشكذه بود، آن را خراب كرد «2»، و بر جآی‌ء آن مسجد بنا نهاد، و كرد بر كرد آن رواقها بكردانید «3»، و یكدر از آن مسجد بر بستان سرآی‌ء براذر خود عبد اللّه كشاد. و
______________________________
مستقر گردید، و نویسنده تاریخ قم به بیانی گویا از مشاهدات خود از موقعیت جغرافیایی این پل بر روی رودخانه قم، در (فصل سیم از باب اول) یاد كرده، و می‌گوید: (و جلنبادان- چنانچ مشاهد می‌رود- موضع حصن است كه دزپل می‌گویند، و ممّجان موضع دیه است كه آن را باب شهرستان می‌گویند)، این گفتار گویای این است كه در آن دوران پس از گذر از پل و ورود به ساحل شرقی رودخانه قم، نخست بخش قلعه و دژ جلنبادان بوده است، و پس از آن دروازه ورودی به بخش‌هایی از شهر قم كه در ساحل شرقی،- و به باب شهرستان معروف بوده- قرار داشته است، و احتمالا در نزدیكی این پل، مسجد جامع كهن قم كه احوص برای برادرش سعد اشعری ساخت قرار داشته، و از گفته تاریخ قم برمی‌آید كه در نزدیكی این مسجد، پل دیگری بوده است كه به (پل بكجه) مشهور بوده، كه احتمالا پلی جز دزپل می‌باشد.
(1). در نسخه چاپی: پیشتر از آن آن موضع.
(2). ساختن مسجد در جایگاه معابد پیشین از دیرباز معمول بوده است، نمونه‌های فراوانی از مساجد ساخته شده در مجاورت یا بر روی كلیساها (همچون مسجد جامع اموی دمشق- مسجد ایاصوفیا در استانبول) و كنیسه یهودیان یا دیرها یا آتشكده‌های مجوسیان وجود دارد، از مساجدی كه پیشتر آتشكده بوده، و بعدها بر روی ساختمان پیشین آن، با تغییر جایگاه محراب، مسجد ساخته‌شده، می‌توان از مسجد جامع كهن بروجرد نام برد، كه هم اكنون كاوشهای باستان‌شناسی بخشی از ساختمان اصلی آتشكده را در زیر ساختمان مسجد آشكار كرده است. از دیگر نمونه‌ها مسجد جامع كهن ساوه است، كه هم اكنون در حاشیه شهر قرار دارد، و از بناهای دوره سلجوقی می‌باشد.
(3). مساجد ساخته‌شده در قرن اول هجری معمولا دارای ساختمانی ساده، كه عبارت از یك نمازخانه اصلی سرپوشیده به سمت قبله، بهمراه محرابی در میانه دیوار جنوبی، و رواقها و شبستانهایی در سه سمت دیگر كه همگی حیاطی را در میان خود در بر می‌گرفتند بود، امروزه یكی از معدود مساجد باقیمانده از آن دوران مسجد تاریخانه دامغان است، كه به گفته باستان شناسان از نمونه‌های مساجد نخستین یك ایوانه ایران است، احتمالا مسجد جامع كهن قم
تاریخ قم، متن، ص: 103
______________________________
نیز نمونه دیگری از این گونه مساجد بوده، كه همگی دارای یك ایوان و فاقد هر گونه تزئینات هنری و گچ‌بری و جز آن بوده‌اند، بعدها در قرن سوم و چهارم هجری بتدریج ساخت مساجد چهار ایوانه همراه با تزئینات هنری و محرابهای سنگی یا آجری رواج یافت. امروزه اثری از مسجد جامع كهن و عتیق قم نمی‌باشد، از این‌رو درباره جایگاه و موقعیت جغرافیایی آن در قم كنونی میان مورخین و قم‌شناسان اختلاف نظر وجود دارد، دكتر مدرسی در (تربت پاكان:
2/ 115) مسجد امام حسن عسكری علیه السلام كه امروزه بخش وسیعی از محدوده چهارراه بازار و خیابان حضرتی و حدّ فاصل دو پل علی‌خانی و پل میدان نو را در بر دارد را مسجد جامع عتیق قم می‌داند، می‌گوید: (مسجد جامع عتیق قم منسوب به امام حسن عسكری علیه السلام، از كهن‌ترین مساجد این شهر است، دور نیست آن همان «مسجد عتیق» نخستین مسجد بنا شده در این منطقه باشد، كه پیشتر آتشكده بوده، و أحوص بن سعد اشعری آن را ویران ساخته، و بر جای آن مسجد مزبور را به در پل بساخت، و گرداگرد آن رواق‌ها بگردانید)، لیكن صفی الدین محمد نویسنده كتاب خلاصة البلدان مسجد جامع أبو الصّدیم، حسین بن علی بن آدم أشعری را كه در سال 265 ه میان قم (مقصود بخشهای مشرق رودخانه قم) و كمیدان (بخشهای غربی رودخانه قم) بنیاد كرد، همان مسجد جامع عتیق قم می‌داند. و بنا بر شواهد و قرائن مسجد جامع (یا جمعه) كنونی در محله دروازه ری از خیابان آذر احتمالا همان مسجد ساخته أبو الصدیم بوده است. مرحوم استاد علی اصغر فقیهی (تاریخ مذهبی قم: 128) معتقد است كه (محل مسجدی كه اشعریان بنا كردند در نزدیكی‌های خاكفرج و وادی السلام امروزی بوده است)، لیكن همان گونه كه در پاورقی پیشین گفته شد، به تصریح تاریخ قم، مسجد جامع عتیق ساخته أحوص اشعری در نزدیكی دزپل بوده است، از این رو مسجد باید در مشرق رودخانه و در نزدیكی ساحل رودخانه- و نه در بخش كمیدان و غربی شهر- ساخته شده باشد، از این رو انطباق آن بر مسجد أبو الصّدیم (مسجد جامع كنونی) یا بر بخشهایی از زمینهای خاكفرج بسیار بعید است. اما مسجد امام حسن عسكری علیه السلام نیز نمی‌تواند مسجد جامع عتیق بوده باشد، زیرا منطقه این مسجد در قرن اول هجری بدور از روستاهای 6 یا 7 گانه قم، و از دسترس مردم دور بوده است، و طبیعی است كه معمولا آتشكده یا مسجد در میان محله‌های مسكونی یا در محوطه‌ها و فضای باز نزدیك آنها ساخته می‌شده است، از این
تاریخ قم، متن، ص: 104
عبد اللّه مدّت حیوة خود در آن مسجد نماز می‌كزارد. و جون عبد اللّه وفات یافت، آن بستان و سرای را از مسجد جذا كردند.
و كویند كه: آن سرا مشهور و معروف بود به مردی، كه او را ثبخین «1» لقب نهاده بودند.
بعد از آن جون «2» حمزه بن الیسع أشعری قم را كوره كردانید بانفراد «3»، و از اصفاهان جدا كرد، و منبر درین مسجد بنهاد «4»، در سنه تسع و ثمانین [و مائه] «5» هجریّة».
______________________________
رو بنظر می‌رسد طبیعی‌ترین جایگاه برای انتساب آن به مسجد جامع عتیق، همانا محدوده‌ها و فضاهای پیرامون بقعه چهار امام‌زاده در سمت راست رودخانه می‌تواند باشد.
(1). كذا در اصل و در دیگر نسخه‌های تاریخ قم، كه معنای معقولی برای آن نمی‌توان تصور كرد، گر چه احتمال می‌رود تصحیف (ثخین) بوده باشد، كه به معنای مرد چاق و تنومند، و یا شجاع مرد افكن است.
(2). كلمه (چون) در این جمله ظاهرا زیادی است، و موجبی برای استعمال آن دیده نمی‌شود.
(3). یعنی قم را كه پیشتر یكی از توابع شهر اصفهان بود، (باصطلاح امروز شهرستان) مستقل نمود.
(4). یكی از لوازم اداری شهر شدن در آن دوران بنای مسجد جامع است، كه در آن امام جمعة یا حاكم منصوب از طرف خلیفه یا والی نماز جمعة و عید را برپا می‌داشت، و طبیعی است كه لازمه این دو فریضه مذهبی همانا وجود منبری است كه بر آن خطبه جمعة و عید و یا فرامین و احكام خوانده شود، از این رو نصب منبر در مسجد رمز و نشان شهرشدن بشمار می‌رفته است، در «طبقات الشافعیه: ج 1/ 328» آمده است: «قال الاستاذ أبو منصور: نحو مأة منبر- یعنی مأة مدینة- فی بلاد أذربیجان و ماوراءها یختصّ بالشافعیه». و با توجه به نوشته تاریخ قم سال 189 هجری مبدأ شهرشدن قم و رسمیت یافتن آن است، كه به همت حمزة بن یسع ابن عبد اللّه اشعری، كه از امیران با نفوذ و صاحب نام و دوستدار عباسیان بود انجام پذیرفت، و خود او نیز از سوی خلیفه عباسی هارون الرشید به عنوان نخستین حاكم شهر قم منصوب گردید، و بدو برای تاسیس تشكیلات اداری- بویژه دیوان خراج و اندازه‌گیری حدود اراضی و مزارع و ممتلكات قمیّان و تعیین میزان خراج آنها- اختیار تام داده شد.
(5). سال 189 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 105
و حمزه اصفاهانی در كتاب خود آورده است، كه:
«جون قم را تكویر «1» كردند، تا مدّت شش سال دیكر بقم منبر نبود، جون سال خمس و تسعین و مائه «2» درآمد- و أمین «3»، علیّ بن عیسی‌ء بن ماهان را با لشكر بسیار بفرستاد بجنگ خیل «4» مأمون، و او را بریّ و قم و اصفاهان و نهاوند و همدان والی كردانید- و حمزه منبر در مسجد دزپل بنهاد، و این مسجد غیر جامع بود، و این منبر در آن بماند «5» تا بأیّام خلافت معتمد «6». پس از آن أبو صدیم، حسین بن علیّ‌ء [بن] آدم بن عبد اللّه «7»، در
______________________________
(1). تكویر یعنی كوره (- شهرستان) گردانیدن.
(2). سال 195 هجری.
(3). محمد امین فرزند هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی، پس از مرگ هارون در 3 جمادی الآخر سال 193 هجری به خلافت رسید، وی در سال 194 هجری دو برادر خود یعنی عبد اللّه مأمون (كه حاكم ولایات مشرق بود) و قاسم المؤتمن (كه حاكم و فرمانروای ولایات مغرب كه شامل بلاد الشام بود) را از ولایتعهدی و حكومت عزل نمود، و فرزند خود موسی الناطق بالحقّ را به ولایتعهدی برگزید و از مأمون بیعت برای او را طلب نمود، كه با مخالفت مأمون روبرو گردید، از این رو در 15 جمادی الآخر سال 195 هجری علی بن عیسی بن ماهان را با لشكری گران به جنگ مأمون به ری گسیل داشت، كه در جنگ ری طاهر بن الحسین معروف به طاهر ذو الیمینین (فرمانده لشكر مأمون) علی بن عیسی بن ماهان را شكست داد، و او را به قتل رسانید، عاقبت امین در شب یكشنبه 24 صفر سال 198 ه توسط سربازان طاهر بن الحسین كه بغداد را فتح نموده بودند به قتل رسید، و در بقعه حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام (- مقابر قریش) دفن گردید.
(4). خیل مأمون، یعنی اسب سواران مأمون، كه كنایه از لشكر است.
(5). این منبر بمدت 83 سال در این مسجد باقی ماند، یعنی از سال 195 هجری تا سال 279 هجری.
(6). المعتمد علی اللّه عباسی، پانزدهمین خلیفه عباسی بود، كه پس از مرگ الموفق باللّه عباسی در 23 صفر سال 278 هجری به خلافت رسید، لیكن پس از یكسال و چند ماه در 19 رجب سال 279 هجری در بغداد درگذشت و در سامراء مدفون گردید.
(7). أبو صدیم (تصغیر صدّام) كنیه حسین بن علی بن آدم بن عبد اللّه اشعری است، گر چه نام او
تاریخ قم، متن، ص: 106
سنه خمس و ستّین و مائتین هجریّه «1»، مسجد جامع بر بیرون شهر بنا نهاد «2»، و منبر از
______________________________
در سلسله اسناد روایات اصول كافی آمده است، لیكن ترجمه‌ای از او در كتب رجال و تراجم نیامده است، اما از نوشته تاریخ قم برمی‌آید كه او از بزرگان و اعیان و اشراف قم در دوره خود بوده، و از موقعیت و جایگاه والایی در میان مردم قم برخوردار بوده است، بویژه آن كه در سال 265 هجری اقدام به ساختن مسجد جامع قم (احتمالا مسجد جمعه كنونی در محله دروازه ری قم) نمود، كه خود نشان از تمكن مالی، و نفوذ اجتماعی، و اعتبار دیوانی نزد والی و حاكم عباسی دارد، و چنین شخصیتی با این موقعیت و مكانت، كه در سالهای پیش و پس از غیبت صغری می‌زیسته، بی‌تردید در ارتباط با امامان معصوم مقیم در سامراء- یعنی امام هادی و امام عسكری و امام زمان علیهم السلام- بوده، و در مسائل جانشینی امام نیز مورد نظر و مشورت قرار گرفته است، و شاهد بر این گفتار روایتی است كه شیخ كلینی رحمه اللّه در (باب مولد الصاحب علیه السلام) در كتاب اصول كافی نقل می‌فرماید، در این روایت گرچه كنیه حسین بن علی ابن آدم، أبو صدّام و أبو الصّدام ضبط شده است، لیكن ظاهرا بقرائنی كه در روایت وجود دارد مقصود همان أبو الصّدیم است، و احتمالا ضبط أبو صدام صحیحتر باشد، زیرا تصغیر نام بزرگان خلاف معمول است. در این روایت آمده است: «علی بن محمد، عن سعد بن عبد اللّه، قال: إنّ الحسن بن نضر و أبا صدّام و جماعة تكلّموا بعد مضیّ أبو محمد علیه السلام فیما أبدی الوكلاء، و أرادوا الفحص، فجاء الحسن بن نضر الی أبی صدّام، فقال: إنّی ارید الحجّ، فقال له أبو صدّام: أخرّه هذه السّنة ...»، همچنین در واقعه اخراج محمد بن موسی بن محمد بن علی الرضا معروف به مبرقع از قم به كاشان (كه تفصیل این واقعه در تاریخ قم آمده است) كه در هنگام غیبت أبو صدیم از قم رخ داد، پس از بازگشت او به قم، مردم را در این كار ناشایست سرزنش و نكوهش نمود، و بزرگان قم را برای بازگرداندن محمد بن موسی به كاشان گسیل داشت، و او را محترمانه به قم عودت داده، و حرمت او را پاس داشت؛ تمام این رفتارها نشانه از شخصیت بزرگوارانه و نجیبانه و نفوذ اجتماعی و موقعیت والای او دارد. شیخ محمد علی اردستانی كچوئی در «ریاض المحدثین: ص 243» در ترجمه او می‌گوید: (رجل مشهور، جلیل القدر، و كان من أكابر العرب، و من رؤسائهم فی قم ... و هذا المسجد الجامع الذی بقم و الیوم مشهور بمسجد الامام علیه السلام من بناء الحسین بن علی بن آدم المكّنی بأبی صدام)
. (1). سال 265 هجری.
(2). به گفته برخی از قم‌شناسان احتمالا مسجدی را كه أبو الصدیم بنا نموده است، مسجد كهنی
تاریخ قم، متن، ص: 107
مسجد دزپل بذان نقل كرد».
تا اینجا حكایت حمزه بود.
و روایتست از حسن بن محمّد «1» كه او كفت، كه:
«این مسجد كه بر خارج شهر است، أبو الصّدیم آنرا بنا نكرده است، بل كه مسجد جامع، كه میان قم و كمیدانست، در میان دو موضع كه عرب بذان فرود آمده بودند- زیرا كه منازل عرب بعضی در شهر بودند، و بعضی بكمیدان «2»- أبو الصّدیم آنرا بنا نهاده است، و مناره آن در وقت عامل‌شدن یحیی‌ء بن اسحاق «3»، و أمیر شدن دكا بنا نهاده‌اند؛ روز
______________________________
است كه امروزه در میان مردم قم به نام مسجد امام حسن عسكری علیه السلام مشهور است، و در نزدیكی بازار شهر قم قرار دارد. «تربت پاكان: 2/ 115»، لیكن مرحوم فقیهی معتقد است كه مسجد جامع كنونی قم در محله دروازه ری همان مسجد ساخته أبو الصدیم است (تاریخ مذهبی قم: ص 134).
(1). احتمالا مقصود از حسن بن محمد، حسن بن محمد اشعری است، كه علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار الأنوار یك روایت تاریخی درباره تاریخ قم از او نقل فرموده است. در «ریاض المحدثین:
ص 203 ترجمة شماره 187» آمده است: (فی المجلد الثانی عشر من البحار: ابن قولویه، عن الكلینی، عن الحسن بن محمد الاشعری و محمد بن یحیی و غیرهما، قالوا: كان احمد بن عبد اللّه بن خاقان علی الضیاع و الخراج بقم ...). لازم به یادآوری است كه حسن بن محمد بن حسن قمّی از منابع فراوانی در تدوین تاریخ قم استفاده كرده است، كه گزارش مفصل این منابع در (كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 31- 17) آمده است.
(2). شهر قم كهن و كنونی از دو بخش تشكیل شده است، كه قم در اصطلاح پیشینیان نام منطقه شرقی و بزرگ‌تر شهر بود كه «ممّجان» یا «منیجان» نیز خوانده می‌شده است، قسمت كوچكتر كه از كمیدان در شمال غربی تا نزدیك مزدیجان در غرب را فرا می‌گرفته است، و یك بارو گرداگرد آن بوده است، به نام «كمیدان» شناخته می‌شده، بنابراین منظور از شهر یا قم در برابر «كمیدان» منطقه‌ای وسیع با این پهنه بوده و رودخانه، با آنچه از جمر در شمال تا بابلان در جنوب بر دو كناره آن بنیاد گردیده بود، میان آن دو قرار داشته است. نگاه كنید به (تربت پاكان:
2/ 115).
(3). یحیی بن اسحاق در رجب سال 291 هجری، از سوی أبو الفضل خراسانی حامد بن العباس،
تاریخ قم، متن، ص: 108
یكشنبه سیزده روز از ماه رمضان كذشته، سنه احدی و تسعین و مائتین «1»».
و من یافتم از تواریخ «2»، كه:
«مفلح تركی «3» كه أمیر قم بود، منبر در مسجد جامع بقم بنهاد، در سنه ستّین و
______________________________
كه عهده‌دار و ضامن خراج نواحی وسیعی از ایران بود، به ولایت قم منصوب شد، ولایت او بر قم پیرو شكایت قمیّان از والی خود اسد بن جمهور بود، كه أبو الفضل خراسانی او را عزل نمود، و یحیی را بجای او نصب كرد. و یحیی در نخستین اقدام خود به تعیین مساحت قم پرداخت، تا میزان خراج آنان را معین كند. تفصیل این وقایع در (فصل اول از باب دوم) تاریخ قم آمده است.
(1). در أصل سال (احدی و تسعین و مائه) آمده است، كه برابر است با سال 191 هجری، لیكن سال صدگان آن یقینا خطاست، و صحیح آن مائتین باید باشد، زیرا أبو الصّدیم مسجد را در سال 265 هجری بنا كرد، و 26 سال بعد مناره آن در دوره حكومت یحیی بن اسحاق بر قم- كه در سال 291 هجری بود- ساخته شد.
(2). مؤلف كتاب تاریخ قم از منابع متعددی برای فراهم‌آوردن كتاب خود استفاده كرده است، برخی منابع و مصادر عمومی متداول در عصر خود بوده است، كه نام آنها را آورده است، و در برخی موارد از مآخذ مربوط با عناوین كلی یاد كرده است، همچون: من یافتم از تواریخ، كه در این فقره از كتاب آمده است (نگاه كنید به: كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 20).
(3). مفلح تركی و موسی بن بغا (بغا الكبیر) هر دو از فرماندهان ترك، و سرلشكران عباسی در دوره غلبه و استیلای تركان بر دار الخلافة بغداد و سامراء بودند، بویژه ابن بغا كه از نفوذ فراوانی در دستگاه خلافت و بر شخص خلیفه داشت، نفوذ او بگونه‌ای بود كه شاعری از آن دوره در نكوهش خلیفه گفت:
خلیفة بین وصیف و بغایقول ما یقوله كالببغاء درباره دوره امارت مفلح بر قم آگاهی چندانی در دست نمی‌باشد، جز آن كه از گزارش تاریخ قم برمی‌آید كه او یكبار به سركردگی سربازان پیشاهنگ لشكر موسی بن بغا در دوره خلافت المعتزّ باللّه عباسی در سال 254 هجری، و یكبار دیگر در سالهای پیش از سال 252 هجری، و یكبار دیگر در سال 260 هجری به قم آمده است. به نوشته تاریخ قم مفلح در سال 260 هجری أمیر قم بود، و در همین سال اقدام به نصب منبر در مسجد جامع قم نمود.
تاریخ قم، متن، ص: 109
مائتین «1»».
و این روایت بخلاف آن روایتست، مكر منبر را مفلح تركی نو كردانید؛ فأمّا نصب منبر در مسجد جامع، در ابتدآی‌ء حال نبود، الّا در وقت مذكور.
و كویند كه: مسجدی كه معروفست بسعد آبادی «2» در بازار «3» قم، نماز جمعه به رسم
______________________________
(1). سال 260 هجری.
(2). مقصود از سعدآبادی، سعد بن مالك بن أحوص اشعری است، كه از اعیان و بزرگان خاندان اشعری در قرن دوم هجری بوده است، وی نواده أحوص است كه بهمراه عبد اللّه برادر پرهیزگارش از عراق به قم هجرت نمودند، و در قم سكونت نموده، و مقدمات شهرنشینی و تاسیس شهر قم را فراهم كردند. وی بنا به نوشته تاریخ قم نخستین كسی است كه نهری را از رودخانه قم به سمت مشرق قم حفر نمود و جاری كرد، و آب را به روستایی كه از آن او بود- و اقدام به احیاء و كشت زمینهای آن نمود- رسانید، این روستا كه نام او را بر خود داشت به روستای سعد آباد مشهور بود، و در زمینهای شمال شرقی قم، در محدوده دروازه ری از جنوب، و چهار امام‌زاده و شاه سید علی از شمال را در بر می‌گرفته است، او دومین شخصی است (پس از نیای خود أحوص كه مسجد دزپل را به جای آتشكده قم بنا نهاد) كه در قم مسجد ساخت، كه به مسجد سعد آبادی مشهور بود، و مدتی در آن نماز جمعه نیز برگزار می‌شد.
(3). از موقعیت جغرافیایی محدوده بازار قم در شهر كنونی اطلاع دقیقی در دست نمی‌باشد، لیكن به احتمال قوی می‌توان بازار كهنه قم امروز را كه در محله دروازه ری (در شمال خیابان آذر) و در غرب مسجد جمعه (یا جامع) قرار دارد، و در میان مردم قم به میدان كهنه مشهور است، بازار كهن قم دانست، و بر صحت این احتمال قرائنی وجود دارد، از آن جمله: در تاریخ قم هنگام ذكر جویهای قم و نواحی آن می‌گوید: (اول جوئی كه به شهر روانه شد جوی سعد است، كه آن را سعد بن مالك بن أحوص روانه كرد به دهی كه آن را احداث كرده بود، بر در دروازه ری كه آن را سعدآباد خوانند)، از این گفتار معلوم می‌گردد كه در جایگاه دروازه ری و پیرامون آن روستایی را سعد بن مالك بن أحوص اشعری بنا نمود، و برای آبیاری زمینهای كشاورزی آن جویی را از رودخانه قم (از ساحل شرقی آن) منشعب كرد، و آب را به زمینهای روستا رسانید، و دور نیست كه مسجد روستای سعد آباد یا مسجد سعدآبادی همین مسجد
تاریخ قم، متن، ص: 110
مسجد جامع مدّتی در آن می‌كزاردند.

[ذكر مسجد قریه جمكران]

و هم كویند كه:
«اوّل مسجدی كه بذین ناحیت بنا نهادند- پیش از آمدن عرب بذین ناحیت- مسجد قریه جمكران «1» بود، و مردی از أهل اسلام نام او خطّاب بن
______________________________
جمعه (یا جامع) یا بخشی از آن بوده باشد، كه بعدها توسط أبو الصّدیم اشعری یا شخص دیگری توسعه یافته باشد. و بر طبق شیوه شهرسازی اسلامی همواره مسجد در میان مجموعه بازار و مجموعه‌های تجارتی ساخته می‌شده است، از این رو مسجد كوچك سعد آبادی بعدها بر اثر توسعه شهرنشینی در آن بخش از شهر، بزرگتر گردانیده شد، تا بتواند نیازمندیهای جمعیتی را پاسخگو باشد، و توسعه آن بگونه‌ای بود كه به بازار شهر متصل گردانیده شد. مرحوم علی اصغر فقیهی در (تاریخ مذهبی قم: ص 132) می‌گوید: (بازار قم در آن روزگار نمی‌دانیم در كدام نقطة بوده، علی القاعده باید در بیرون دروازه ری، و در محل كوره‌پزی‌های سابق باشد، زیرا بتدریج كه شهر به طرف جنوب غربی آمد، بازار هم به همین سمت امتداد یافت، ابتدا در محل فعلی درخت پیر بازار بوجود آمد، و سپس در قرون بعد كم كم به طرف حرم حضرت معصومه علیها السلام كشیده شد، و با وجود آمدن رسته بازارهای جدید بازار قدیم از میان رفت).
علاوه بر این در تأیید گفتار نخست، مرحوم فقیهی در پاورقی همین صفحه از كتاب می‌فرماید: (در قباله‌هایی كه از قدیم در دست است به جای محله درخت پیر میان شهر، و به جای چاله میدان كهنه، و همانجائی كه دو مناره عهد سلجوقی قرار دارد، سربازار نوشته شده است).
(1). این مسجد جز مسجدی باید باشد كه امروزه در جنوب شرقی روستای جمكران قرار دارد، و به نام مسجد صاحب الزمان علیه السلام در میان مردم مشهور است، زیرا تا كنون هیچ سند معتبر و قابل اعتمادی دال بر پیشینه كهن مسجد كنونی بدست نیامده است، و شهرت كنونی آن زائیده داستانی است كه ساختمان آن را به امام زمان علیه السلام نسبت می‌دهد، این داستان نخستین بار در بیاضی كه در آن 10 رساله فلسفی و عرفانی و تاریخی نوشته شده آمده است، بیاض از آن أبو الشرف محمد مهدی بن علی نقی بن نعمت اللّه حسینی قمی متخلص به توحید، خطیب و واعظ قم، زنده در سال 1116 هجری، از فضلاء قم در اوائل قرن یازدهم هجری و از شاگردان
تاریخ قم، متن، ص: 111
______________________________
قاضی سعید قمی و معاصر علامه مجلسی رحمه اللّه. او در پایان این بیاض حكایت بناء مسجد جمكران قم را در 4 صفحه به نقل از كتاب «مؤنس الحزین فی معرفة الدین و الیقین» من مصنفات أبی جعفر محمد بن بابویه قمی آورده است، و بیش از دو قرن بعد حاجی نوری رحمه اللّه عین نوشتار 4 صفحه سابق الذكر را نخست در كتاب كلمة طیبه (ص 457- 460 چاپ اسلامیه)، و از آنجا با اندك تغییری در كتاب نجم الثاقب (ص 155- 157 چاپ 1329 تهران) آورده است، (كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 63)، و جالب آنكه حاجی نوری این واقعه را به اشتباه به محدّث مشهور سید نعمت اللّه جزائری منتسب نموده. و بعید به نظر نمی‌رسد كه مسجد جمكران كنونی، مشهور به مسجد صاحب الزمان (عج)، همان مسجدی باشد كه خطّاب از قبیله بنی اسد آن را بنا كرد، و بعدها در دوره‌های متأخر و با اشاعه داستان حسن بن مثله جمكرانی رونق فزاینده‌ای یافت. تا دو دهه قبل ساختمان كوچك آن كه از ساخته‌های قرن سیزدهم هجری بود برقرار بود، لیكن در سالهای اخیر ساختمان كهن مسجد تخریب و بر روی آن و با افزودن دهها هزار متر مربع از زمینهای كشاورزی پیرامون آن مسجد عظیمی بنا گردید، كه از بزرگترین مساجد ایران بشمار می‌رود. پیشتر از این هنگام تحقیق كتاب (انوار المشعشعین فی ذكر شرافة قم و القمیّین) در باب دهم (ج 1، ص 443) به مناسبت اشاره به بنای مسجد جمكران، در پاورقی به این نكته پرداخته‌ام كه: (محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی، أبو جعفر، مشهور به شیخ صدوق، از بزرگان محدثین و فقها و نویسندگان امامیه است، اهمیت او در سلسله محدثین و فقهای امامیه و ارزش نوشته‌ها و روایات و تألیفات او، و نقش او و اندیشه‌هایش در تفكر امامیه مورد اتفاق تمامی شرح حال‌نگاران است، و همگی به تفصیل درباره او و كتابهایش سخن گفته‌اند. شیخ نجاشی (متوفای سال 450 ه) و شیخ طوسی (متوفای سال 460 ه) در دو كتاب (رجال) خود درباره او و كتابهایش به تفصیل سخن گفته‌اند. نجاشی بیش از 160 كتاب و رساله برای او یاد كرده است، دقت او در یادكرد نوشته‌های او به گونه‌ای است كه رساله‌های كوچك و نامه‌های چند برگی او را نیز آورده است، لیكن نامی از كتاب (مؤنس الحزین فی معرفة الحقّ و الیقین) نیاورده است. از سوی دیگر این گونه نام‌گذاری با سجع و قافیه به دور از شیوه نام‌گذاری شیخ صدوق است، و تناسبی با تألیفات او ندارد، علاوه بر آن كه اساسا كتابی به این نام برای نویسنده‌ای- صدوق یا جز او- یاد نشده
تاریخ قم، متن، ص: 112
______________________________
است، یعنی در تاریخ مؤلفات امامیه كتابی به این نام به نویسنده‌ای امامی مذهب نسبت داده نشده، از این رو با توجه به مجموعه قرائن و شواهد، به یقین می‌توان ادعا كرد، چنین كتابی هرگز نوشته نشده، و وجود ندارد، بنابراین مطالب نسبت داده شده به آن نیز همان حكم را دارد، و گذشته از تمام آنچه گفته شد، فوت شیخ صدوق رحمه اللّه در سال 381 ه بوده، در حالی كه واقعه‌ای كه حسن بن مثله جمكرانی ادعای وقوع آن را می‌كند، در سال 393 ه، یعنی دوازده سال پس از فوت شیخ صدوق می‌باشد. و احتمال تصحیف در ضبط سال و تاریخ واقعه، بگونه‌ای كه با دوره زندگی شیخ صدوق تناسب داشته باشد- چنانكه برای تصحیح این واقعه احتمال آن را داده‌اند- بر خلاف اصل است، یعنی اصل نخست صحت ضبط تاریخ است، مگر قرینه قطعیه‌ای بر خلاف آن یافت شود، از این رو نقل این قضیة در كتاب شیخ صدوق- بر فرض بودن چنین كتابی- نامعقول است. علاوه بر این، در هیچ یك از منابع حدیث و كتابهای دعا و زیارتنامه‌های بقعه‌ها و مزارها و مساجد متبركه، نام و یادی از این مسجد، و استحباب نماز مخصوصی در آن نشده است. این نكته از این جهت اهمیت دارد كه شهر قم از دیرباز مورد توجه شیعه و امامان معصوم بوده، و همواره محل آمد و شد امام‌زادگان و محدثین و فقیهان قرار داشته، و در صورت صحت روایت جمكرانی، بی‌تردید از آن در كتابها و روایات خود یاد می‌كردند، و شیعیان را به زیارت این مسجد تشویق می‌كردند، (چنانكه درباره مساجدی همچون مسجد سهله و مسجد كوفه و مسجد براثا و مسجد قبا و جز اینها وجود دارد). أمّا آنچه در سالهای أخیر به عنوان شاهدی بر سندیت و اعتبار این مسجد گفته می‌شود (یعنی رفتن برخی از مراجع تقلید و علما و مقدسین به آنجا، و برخی نقل قولها از آنان) و همواره در نوشته‌ها بدان اشاره می‌شود، اعتبار و ارزشی ندارد، زیرا أولا متعلق به نیم قرن أخیر است و از سابقه كهنی برخوردار نمی‌باشد، و ثانیا در صحت بسیاری از این گفته‌ها و نقل قولها شك و تردیدهایی وجود دارد، و خلاف آن نیز نقل شده است، و از همه مهمتر آن كه روستای جمكران و دشتها و كوهپایه‌های پیرامون آن همچون كوه دو برادران و كوه خضر، از دیرباز یكی از تفرجگاههای مردم قم بشمار می‌رفته كه معمولا روزهای تعطیل و جمعه و عید، بسیاری از مردم و علما برای تنزّه و تفرّج به این دشتها می‌رفتند، و شاید در این میان در مسجد آنجا نیز نماز می‌گزاردند، كه این سفرها و نماز شاهدی بر صحت داستان جمكرانی
تاریخ قم، متن، ص: 113
______________________________
نمی‌تواند باشد. ولی لازم به یادآوری است كه نبود سند در منابع كهن امامیه برای دستور امام علیه السلام به ساختمان مسجد جمكران از ارزش و قدسیت این جایگاه نمی‌كاهد، زیرا مسجدی است كه به نام مبارك حضرت حجت علیه السلام ساخته شده، و محل نماز و عبادت مومنین، و جایگاه توسل به درگاه خداوند و ائمه طاهرین علیهم السلام می‌باشد، و بنابر روایات این گونه مكانها محل تردد ملائكه بوده، و اقتضای استجابت دعا و توسل مردمان نیازمند را دارد، لیكن این حقیقت را نباید پنهان داشت، كه تا كنون هیچ سند صحیح و دلیل قاطعی بر اعتبار انتساب این مسجد یافت نشده است، مگر آن كه كسی بر قاعده اصولی تسامح در ادله سنن اعتماد نموده، و گفته منسوب به شیخ صدوق رحمه اللّه را در حدّ روایت معتبر بداند، یا رفتار و اعتقاد فقهای متأخر را حجت دانسته و دلیل بر اعتبار انتساب این مسجد قرار دهد، كه شواهد چندی بر این گفته أخیر می‌توان یافت، از آن جمله نوشته‌ای است به خط علم الهدی فرزند فیض كاشانی (متوفای 1091 ه) كه در میان مجموعه‌ای از نامه‌ها و مكاتبات و نوشته‌های او در نسخه‌ای خطی در كتابخانه آیة اللّه مرعشی رحمه اللّه می‌باشد (كه دوست دانشمندم جناب آقای رسول جعفریان عكس آن را در اختیارم قرار داد)، در این یادداشت آمده است:
(فی سنة 1080 در جوار والد، مولانا حجّة اللّه فی العالمین روحی فداه مشرّف شدیم به حرم اهل بیت صلوات اللّه علیهم، و بعد مشرف شدیم به زیارت مسجد مقدس جمكران كه از مضافات قم المشرفة می‌باشد. حقیر فقیر شنیدم از والد مكرم روحی فداه كه مولانا شیخ محمد بهاء الدین عاملی عطّر اللّه مرقده و مولانا حضرت علّامه آخوند ملّا محمد تقی مجلسی عطّر اللّه مضجعه به این مكان مقدس مشرف می‌شدند).
نویسنده تاریخ قم در (فصل ششم) به نقل از راویان بومی شهر قم (رواة عجم) ساخته‌شدن و نام‌گذاری جمكران را منسوب به جم ملك كه از پادشاهان افسانه‌ای ایران است می‌داند، و در این باره می‌گوید: (اول دیه‌ای كه بذین ناحیت بنا نهادند جمكرانست، و جم ملك آن را بنا كرده است)، و با توجه این كه «كران» به معنای كنار در مقابل میان است، چنانكه می‌گویند (حیره شهری است به كران بادیه) یا (كران بیابان) (لغت‌نامه دهخدا: ماده كران)، جمكران به معنای كناره‌ای كه جم پادشاه آن را آباد كرده و ساخته، می‌باشد. و ممكن است كلمه (جم) تصحیف شده چم، كه به معنای آب فراوان است بوده باشد، و جمكران به معنای كرانه و
تاریخ قم، متن، ص: 114
أسدی «1»- كه بذین ناحیت افتاده بود- آن را بنا كرده بود، و در آن تنها نماز می‌كزارد، و چون مختار بن أبی عبید ثقفی «2» بكوفه خروج كرد، و طلب قصاص خون حسین بن علیّ علیهما السّلم می‌نمود، كشندگان حسین بن علیّ ازو بكریختند، و در میان ایشان
______________________________
كناره‌ای كه در آن آب فراوان و چشمه‌های متعدد است باشد. در پاورقی صفحة 584 برهان قاطع ذیل ماده «چم» آمده است: مردم دار المرز و مردم مرو شاهجهان چشم را چم گویند، كه به عربی عین خوانند، و چون هم اكنون گیلانیان چشم را چم‌cum گویند، بنابراین در شعر امروزی بنظر می‌رسد چم با جیم فارسی مستعمل باشد.
(1). تركیب این نام خطاست، زیرا اسدی نام پدر خطّاب نمی‌باشد، بلكه نام عشیره و طایفه‌ای است كه خطّاب بدان منتسب بوده است، و آنان قبیله بنی أسد می‌باشند كه از قبایل عرب مهاجر به عراق در دوران فتوحات اسلامی بودند، و در كوفه و پیرامون آن، و بخصوص در آبادیهای منطقه غاضریّه (كربلای امروزی) سكونت گزیدند، و برخی افراد این طایفه پس از واقعه كربلا اقدام به دفن شهدای كربلا نمودند.
(2). مختار بن أبی عبید بن مسعود بن عمرو ثقفی، او و پدرش از بزرگان بنی ثقیف (قبیله‌ای كه سكونتگاه آنان شهر طائف بود) بودند، مختار از فرماندهان شجاع و نام‌آور در دوره خلافت عمر بن الخطاب بود، و در جنگهای فتح عراق مشاركت داشت. او را با صفاتی همچون شجاع، صاحب رأی، سخنور، زیرك توصیف كرده‌اند، عمر بن سعد بن أبی وقاص شوهر خواهر او صفیّه بود. زندگی مختار فراز و نشیبهای فراوانی داشته است، و درباره اعتقادات او سخنان گوناگونی گفته شده است، ولی روایات صحیحی درباره نیكی اعتقادات او در منابع امامیه آمده است (نگاه كنید به: معجم رجال الحدیث: 18/ 94). مختار در سال 65 هجری به داعیه خون‌خواهی امام حسین علیه السلام در كوفه قیام كرد، و بسیاری از شركت‌كنندگان در واقعه كربلا را به قتل رسانید، و سرور و شادمانی را به خانه‌های شیعیان و علویان بازگردانید، و عاقبت در مصاف با لشكر مصعب بن الزبیر- كه از سوی برادرش عبد اللّه بن الزبیر كه به جنگ او آمده بود- در رمضان سال 67 هجری كشته شد. در روایات آمده است كه امام زین العابدین علیه السلام پس از شنیدن خبر مرگ مختار برای او از خداوند طلب رحمت نمود، و فرمود:
(جزی المختار خیرا ...). آرامگاه او امروزه در بیرون باروی مسجد جامع كوفه در زاویه جنوب شرقی آن قرار دارد، و زیارتگاه مردم است.
تاریخ قم، متن، ص: 115
بنی أسد بودند از قوم غاضریّه «1»، و بذینجانب افتادند بنزدیك این مرد، و پیش او اقامت كردند و ببودند.
پس جون حجّاج بن یوسف «2» بر عراقین «3» والی شد، سعید بن جبیر «4»- كه از جمله
______________________________
(1). مقصود از این گفته مترجم تاریخ قم، قومی است كه در غاضریه ساكن بوده‌اند، و غاضریّه نام دشتی است در شمال غرب كوفه كه در قرن نخست هجری در آن تعدادی روستا از آن جملة:
كربلا- نواویس- عین التمر، و جز اینها بوده است، از این رو گاهی از كربلا با نام غاضریه نیز یاد می‌شود. در معجم البلدان آمده است: (الغاضریّه: منسوبة الی غاضرة من بنی أسد، و هی قریة من نواحی الكوفة قریبة من كربلا).
(2). حجاج بن یوسف ثقفی از والیان مشهور دوره اموی بر عراق بود، جنایات و قتل‌عامهای وی در دوره امارت 20 ساله او بر عراق در تمامی منابع تاریخی آمده است. وی نخستین بار در دوره خلافت عبد الملك بن مروان در سال 75 هجری به امارت عراق رسید، و در سال 95 هجری در دوره خلافت ولید بن عبد الملك در شهر واسط به هلاكت رسید.
(3). در اصطلاح جغرافی‌دانان مسلمان از دو شهر كوفه (در میانه عراق) و بصره (در منتهی الیه جنوب شرقی عراق) با نام عراق یا عراقین یاد می‌شود.
(4). سعید بن جبیر بن هشام، وی از تبار ایرانیان ساكن در كوفه است، و در همانجا در دوره خلافت امیر المؤمنین (ع) زاده شد، و بعدها به مكه هجرت نمود، او از طبقه تابعین بشمار می‌آید، و از بزرگانی است كه شیعه و سنی بدو احترام می‌نهند، شیخ طوسی در كتاب رجال خود او را از شیعیان و از اصحاب امام زین العابدین علیه السلام دانسته است، وی مشهور به زهد و تقوی و پرهیزكاری است، نام او در سلسله اسناد روایات فراوانی قرار گرفته است، او با دو تیره از عربها انتساب ولاء داشت، و به عنوان مولی بنی أسد، و مولی بنی والیه از او یاد می‌شود، وی از شورش و اعتراض ابن الاشعث بر علیه حجّاج و عبد الملك بن مروان كه به قیام القرّآء مشهور است حمایت نمود، از این رو همواره حجّاج مترصد دستگیری او بود، در برخی روایات از سفر او به اصفهان (و فارس) یاد شده كه در آنجا برای مردم حدیث می‌خواند. عاقبت در سال 95 هجری در مكه دستگیر و به واسط منتقل گردید، و در شعبان همان سال به دستور حجّاج به شهادت رسید، و حجّاج نیز 15 روز پس از شهید شدن، او به بیماری مرموزی به هلاكت رسید. (سیر اعلام النبلاء: 4/ 327).
تاریخ قم، متن، ص: 116
موالی «1» بنی أسد بود- از حجّاج بكریخت، و قصد این ناحیت كرد، و بواسطه محبّتی كه او را با بنی أسد بود، به نزدیك این طآئفه أسدیّه- كه بجمكران بودند- نزول كرد، و شش ماه اینجا بماند. و چون خبر او بأمیر قاسان و اصفاهان رسید، و بدانست كه او از حجّاج كریخته است، و حجّاج طالب اوست، او را بكرفت و بنزدیك حجّاج فرستاد، و حجاج او را بكشت «2»».
و كویند كه:
«سعید از قم به ناحیت آذربیجان رفت، و از آنجا بمكّه باز كردید، و پناه بمكّه برد، پس او را بكرفتند و به حجّاج فرستادند، تا حجّاج او را بكشت «3»».
***______________________________
(1). موالی جمع مولی است، و انتساب غیر عرب به یكی از تیره‌های عرب را ولاء می‌گویند، كه این سنت در قرنهای نخستین هجری فراوان بوده است، و بسیاری از ایرانیان مسلمان برای كسب اعتبار و حمایت و جز اینها با یكی از خاندان مشهور عرب این گونه رابطه انتساب ایجاد می‌كردند، و بدان مشهور می‌شدند.
(2). ابن سعد در «الطبقات الكبری: 6/ 264» و ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: 4/ 336» روایت كردند كه سعید بن جبیر و طلق بن حبیب و گروهی از یارانشان را خالد بن عبد اللّه القسری (والی مكه) دستگیر و به نزد حجاج در واسط فرستاد، و در آنجا به قتل رسیدند.
(3). این روایت مطابق با گزارش منابع تاریخی است، چنانكه در پاورقی پیشین آمد.
تاریخ قم، متن، ص: 117

«ذكر دار الضّرب، و سراهای‌ء والیان و حاكمان، و زندانها بشهر قم»

دار الخراج بشهر قم- قدیما و حدیثا «1»- این سرآئیست كه الیوم «2» معروفست به دار الخراج، مشهور به سرآی‌ء یزد بن نار مجوسی. پس از آن الیسع بن عامر بن عمران أشعری از ورثه یزد بخرید، و آنرا دیوان «3» خراج ساخت. و در شهر قم بجز ازین سرای
______________________________
(1). مقصود از «قدیما و حدیثا» آن است كه از هنگامی كه قم كوره یا شهر مستقلی از اصفهان در سالهای پایانی قرن اول هجری گردید، تا هنگام تالیف كتاب در سال 378 هجری، همواره تشكیلات جمع‌آوری مالیات و خراج شهر قم در این سرا بوده است.
(2). امروزه.
(3). دیوان (به كسر دال) كلمه‌ای است فارسی كه به زبان عربی راه یافته، از این رو از كلمات معرّب شمرده می‌شود، برخی از زبان‌شناسان عرب اصل این كلمه را در فارسی برگرفته از كلمه «دیبان» به معنای دیو یا شیطان دانسته‌اند، از آن جهت كه كاتبان و دفترداران دیوان، در دقت و آگاهی و نفوذ در اسرار مردم و دارائیهای آنان، با دیو و شیطان شباهت دارند، جوالیقی در «المعرّب من الكلام الاعجمی علی حروف المعجم: ص 154» می‌گوید: (أی كتّاب یشبهون الشیاطین فی نفاذهم). و در لسان العرب دیوان به معنای (مجمع الصّحف) و (الدفتر الذی یكتب فیه اسماء الجیش و أهل العطاء) تعریف شده است، لیكن برخی دیگر آن را كلمه‌ای عربی از ریشه تدوین و نوشتن دانسته‌اند، در «الشّهاب: 94» آمده است: (هو عربیّ من دوّنت الكلمة، اذا ضبطها و قیّدتها، لانّه موضع تضبط فیه احوال الناس و تدوّن). گر چه این واژه در صحاح الفرس نیامده است، لیكن بی‌تردید این كلمه باید معرّب بوده باشد، و شواهد تاریخی دال بر آن است، زیرا اصل تشكیلات دیوان در اسلام در دوره خلافت عمر بن الخطاب و پس از فتح ایران، و نمونه‌برداری از تشكیلات اداری دوره ساسانی به وجود آمد، و تا دوره خلافت عبد الملك بن مروان (65- 86 ه) ادامه یافت، و در تمام این سالها دیوان مطابق با روش دیوان اداری ایرانیان، و به وسیله ایرانیان موالی، و با اصطلاحات فارسی برقرار بود، و عبد الملك در سالهای میانی خلافت خود اقدام به تعریب دیوان نمود، و اصطلاحات فارسی آن را تعریب كرد. در كتاب «الاعلان بالتوبیخ لمن ذمّ التاریخ: ص 97» آمده است: (خلفای بنی العباس برای اولین بار وزیر گرفتند، زیرا بنی امیّه أمر اموال و خراج و تقسیم آن را به كتّاب شهرها كه از
تاریخ قم، متن، ص: 118
دار الخراج نبوده است؛ الّا دار الخراج به قریه ویدستان «1»، و سرآی‌ء حبس، كه بعضی از عمّال «2» قم كه به قریه جمكران فرود آمده بودند، آن هر دو سرای را به دست فرا كرفته بودند، یكی را دار الخراج ساخته بودند، و یكی را دار الحبس. و جون أبو علیّ، أحمد بن محمّد [بن] «3» رستم اصفاهانی «4» والی عمل «5» قم شد، دیوان خراج را باسرآی‌ء حسین بن
______________________________
طرف امراء گماشته شده بودند تفویض می‌كردند، دیوانهای شام بزبان رومی، و دیوانهای مصر بزبان قبطی، و دیوانهای عراق بزبان فارسی بوده است، و كاتبان این دواوین فقط نصاری و مجوس بودند، سلیمان بن سعد القضاة در زمان عبد الملك بن مروان دواوین شام را بزبان عربی نقل كرد).
أمّا خراج، مالیات سالیانه‌ای است كه از مردم و املاك آنها گرفته می‌شود.
(1). یكی از روستاهای ناحیه جمكران، در تاریخ قم در (فصل ششم، در ذكر رستاقهای قم) آمده است: (اول دیه كه بذین ناحیت بنا كردند جمكران است ... بعد از آن موضعی دیگر كه بذان بنا نهادند ویدستان است، و آن موضع بیشه‌ای بوده است پر از درخت بید، درختهای آن ببریدند، و در موضع آن بنا نهادند، و بذان سبب آنرا ویدستان نام كردند).
(2). عمّال جمع عامل كه به معنای كارگزار است.
(3). كلمه (بن) در نسخه اصل افتاده است، لیكن در (فصل دوم، در مساحت هشتم)، نام این عامل با كلمه (بن) میان محمد و رستم آمده است، كه همو صحیح می‌باشد.
(4). ابو علی، احمد بن محمد بن رستم اصفهانی، كه گویا از مصر به ایران مهاجرت كرده، عامل خراج اصفهان و فارس و شهرهای جنوب ایران در اوائل سده چهارم هجری است، درباره زندگانی او اطلاعاتی در منابع تاریخی و رجالی نیامده است، تنها اثری كه تاكنون از او باقیمانده، وقف زمینهای كشاورزی تعدادی از روستاهای شهرستان زواره و دیگر ولایات اصفهان بر فرزندان و نوادگان خود است، كه این موقوفه در سندی وقفی كه یكی از كهن‌ترین اسناد وقف اسلامی بشمار می‌رود ثبت شده، متن عربی این وقفنامه كه تاریخ تنظیم آن رمضان سال 316 هجری است تا كنون باقیمانده است، علاوه بر آن كه همچنان بخشهای از زمینهای وقفی او در تصرف نوادگان دختری او كه برخی از سادات طباطبایی اصفهان می‌باشند قرار دارد. (نگاه كنید به: مقدمه دیوان مجمر، ص: ب، و مقاله: (موقوفات احمد بن محمد بن رستم) در نشریه: وقف میراث جاویدان، شماره 46، ص 56).
(5). والی عمل همان كارگزار خراج است.
تاریخ قم، متن، ص: 119
نضر بن عامر أشعری انداخت «1». سبب آنك أبو علیّ در سرآی‌ء حسین بن نضر نزول كرده بود، و از سرآی‌ء أبی جعفر محمّد بن علی طلحی بذان نقل كرده بود، پس جون محمّد بن ادریس قمّی كاتب را بجآی‌ء او عامل كردانیدند، دیكر باره او دیوان خراج را با دار الخراج قدیمه انداخت.
و دار الضّرب «2» بقم، آن سرآی‌ء است كه الیوم معروفست بدار الضّرب، در درب «3» و كوجه كه مشهور است و معروف، بكوجه و درب دار الضّرب.
و این دار الضّرب حجره «4» بود از حجرهآی‌ء سرآی‌ء یزد، آن حجره را از آن سرای جذا كردند، و در او باین كوجه و درب كشودند «5».
و حكایت كنند كه:
«ضرّابان «6» كه در قم بودند، اصل ایشان از اصفاهان بوده است، و این عمل ضرب در
______________________________
(1). یعنی دیوان خراج را در سرای حسین بن نضر بن عامر اشعری قرار داد.
(2). محل ضرّب سكه.
(3). در عربی كوچه‌های فرعی كه از خیابانهای اصلی (- شارع) یا خیابانهای فرعی (- السّكة) منشعب می‌گردد را در صورت باز بودن درب، و در صورت بن‌بست بودن زقاق گویند، و برخی هر دو را درب و زقاق می‌دانند.
(4). اتاق.
(5). یعنی سرای یزد دارای حجرات و اتاقهای متعددی بود، كه از كوچه‌ای بدان سرا می‌رفتند، و هنگامی كه یكی از اتاقهای آن سرا را دار الضرب قرار دادند، ارتباط آن را با سرا قطع نموده و برای آن دری جدا به كوچه‌ای دیگر- كه نام آن كوچه بتدریج به نام «درب دار الضرب» مشهور شد- گذاشتند. در تاریخ مذهبی قم ص 178، به نقل از كتاب گنج شایان ص 172 آمده است:
«طبق اظهار پاره‌ای از افراد مورد اعتماد، تا سی چهل سال پیش، در نزدیكی كوچه سنگ‌بند، كوچه‌ای به نام دار الضّرب وجود داشته است». امروزه كوچه سنگ‌بند در محله سیدون از محلات خیابان چهارمردان قم می‌باشد.
(6). ضرّاب از صیغه مفاعله است، نام كسی است كه پول و سكّه می‌سازد.
تاریخ قم، متن، ص: 120
میانه ایشان موروثی بوده، و از أكابر بأصاغر «1» می‌رسید، و آنج از آن حاصل می‌شد بر یكدیكر قسمت میكردند، و از صرّافان شهر، هیچكس با ایشان درین شغل و حاصل شریك نبود، و هر فرزند كه ازیشان «2» در وجود می‌آمد، او را از نصیب ولادة «3»، نصیبی نبوده «4» است از منافع دار الضّرب. و این رسم «5» در میان ایشان، جاری و مستعمل بوده و هست».
و بعضی از مشآئخ خبر كردند مرا، و روایت كردند از محمّد بن أحمد صّیرفی، معروف به دلّال، كه: «او در وقت صرّافی بقم، دیناری دید كه بقم زده بودند به نام معتزّ «6»».
و حال آنك دار الضّرب بقم نبوده است، الّا در وقت أمیر كردانیدن ركن الدّوله، أبی علیّ حسن بن بویه الدّیلمی «7» را، و در أیّام عامل شدن أبو القاسم علیّ بن محمّد بن
______________________________
(1). «أكابر» جمع منتهی الجموع كبیر یا بزرگ، و «أصاغر» جمع منتهی الجموع صغیر یا كوچك است، و مقصود این است كه این حرفه از پدران به فرزندان ارث داده می‌شد.
(2). ظاهرا یعنی از فرزندان ضرابان.
(3). در اصل «ولادة» با تاء قصیره، و در «انوار المشعشعین: ج 1، ص 141» این كلمه «ولایت» ضبط شده است.
(4). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها ضبط این كلمه (نبوده)، و احتمالا ضبط صحیح آن باید (ببوده) باشد، تا معنای این جمله درست و گویا باشد.
(5). مقصود اختصاص‌داشتن ضرب سكّه در دار الضرب به یك خاندان اصفهانی است.
(6). المعتز باللّه عباسی، محمد ابن متوكل ابن المعتصم ابن الرشید، یازدهمین خلیفه عباسی، در سال 232 هجری متولد و در سال 252 هجری پس از خلع المستعین باللّه عباسی به خلافت رسید، و در سال 255 هجری از خلافت كناره گرفت، و شش روز بعد به هلاكت رسید.
(7). در اصل و دیگر نسخه‌ها: (أبی علی بن حسن بن بویه) ضبط شده كه خطاست، او أبو علی، الحسن بن بویه بن فناخسرو ملقّب به (ركن الدوله) است كه ولایت اصفهان و ری و همدان و تمامی عراق عجم را به عهده داشت، او پدر عضد الدوله و برادر معزّ الدوله می‌باشد، و در سال 366 هجری درگذشت.
تاریخ قم، متن، ص: 121
الحسن الكاتب، در سنه اثنتی و خمسین و ثلثمائه «1» هجریّه. و این روایت مستبعد است «2».
و بعضی دیكر كویند كه: «در أیّام القدیم، بقم دار الضّرب بوده است».
فأمّا این روایت بصحّت نپیوسته است.

*** [منازل و مقام «3» حاكمان و والیان قم]

منازل و مقام «3» حاكمان و والیان قم، در ابتدآی‌ء تكویر «4» قم، از جانب ناحیت كمیدان «5» بوده است، زیرا كه عرب به قریه أبرشتجان «6» بودند، منع می‌كردند ولاة «7» و حكّام را كه در میانه شهر فرود آیند. پس ولاة در ابتدای تكویر قم، بذین سبب در ناحیت جانب
______________________________
(1). سال 352 هجری.
(2). درباره نخستین سكّه ضرب‌شده در قم آگاهی مستندی در دست نمی‌باشد، لیكن با توجه به سكّه‌هایی كه تاكنون یافت شده، و در موزه‌ها و مجموعه‌های داخلی و خارجی از آنها یاد رفته، می‌توان گفت كه نخستین سكه در نیمه دوم قرن دوم هجری، در قم ضرب شده است (یعنی در دوره خلافت مهدی عباسی)، و پیش از آن دار الضربی در قم وجود نداشته است، بویژه آن كه پیش از این تاریخ همچنان قم از توابع ولایت اصفهان بشمار می‌رفته است، و نیازی به دار الضرب نبوده. از این رو اعتقاد مصنّف تاریخ قم به این كه آغاز ضرب سكّه در قم به دوره ركن الدوله دیلمی و در سال 352 هجری، و بعید دانستن ضرب آن در دوره المعتزّ باللّه عباسی (خلافت در سال 252 ه) نادرست است، زیرا به نوشته دكتر مدرسی در (قم‌نامه: 41 و 42): (هم اكنون در مجموعه‌های اروپایی و آمریكایی سكّه‌هایی با تواریخ 160- 225- 227- 240 و اندی- 250- 276- 286- 327 به نام خلفای عباسی، و با تواریخ 327- 329 بنام امرای سامانی هست كه در قم ضرب شده است).
(3). محل اقامت.
(4). تكویر یعنی كوره یا شهر شدن است.
(5). كمیدان ناحیه مغرب رودخانه قم بوده است، كه بخشهایی از منطقه وادی السلام و خاكفرج تا میدان نو امروزین را شامل می‌شده است.
(6). از روستاهای منطقه و ناحیه جمكران در جنوب شرقی قم.
(7). ولاة: جمع والی.
تاریخ قم، متن، ص: 122
كمیدان فرود می‌آمدند، در سرآئی كه معروفست بولد یزدانفاذار. و پس از آن بمزدجان «1» در سرآئی كه معروفست بشاهجان. پس از آن به كمیدان در سرآئی كه معروفست بشعیب بن عبد اللّه أشعری، و از جآئی دیكر «2» كه فراپیش ناحیت جمكران است، در سرآئی كه معروفست قدیما «3» بسرآی‌ء مؤبدان، پس از آن به قریه ویدستان «4».
و روایتست كه: «بعضی از ولاة قم، ببراوستان «5» نزول كردند، پس از آن در شهر
______________________________
(1). یا مزدیجان، یكی از شش آبادی تشكیل‌دهنده شهر قم كهن، كه در غرب رودخانه و در جنوب غربی كمیدان قرار داشته است، و اكنون جزء شهر شده، در آنجا آتشكده‌ای كهنه و دیرینه بود كه دری از طلا داشت و در سال 288 هجری به دست بیرون ترك أمیر قم ویران گردید، (تاریخ قم: فصل 7، مختصر البلدان ابن فقیه: 247)، این منطقه امروزه به نام محله شاه جعفر معروف است كه از نوادگان امام كاظم علیه السلام می‌باشد.
(2). یعنی از دیگر جاهای پیرامون شهر كه ولات و حكّام در آن فرود آمدند، منطقه‌ای بوده است در جنوب شرقی قم، و میان بخش شرقی شهر قم و بخش جمكران.
(3). یعنی از دیرباز به سرای موبدان مشهور بوده است، و موبد نام عالم و دانای زرتشتیان است، و با توجه به این كه جمكران پیش از اسلام سكونتگاه مردم بوده، و دارای آتشكده‌ای بوده است، از این رو طبیعی است كه در نزدیكی آن خانه و سرای عالمان زرتشتی قرار داشته باشد، و نگارنده در سال 1365 شمسی در یك كیلومتری جنوب غربی مسجد جمكران و در نزدیكی كوههای آن منطقه باقیمانده ستونهای آتشكده‌ای كهن را میان كشتزار دیدم، كه نزد روستائیان و كشاورزان به نام ستونهای گبری مشهور بود.
(4). یكی از روستاهای ناحیه جمكران، در تاریخ قم در (فصل ششم: در ذكر رستاقهای قم) آمده است: (اول دیه كه بذین ناحیت بنا كردند جمكران است ... بعد از آن موضعی دیگر كه بذان بنا نهادند، ویدستان است، و آن موضع بیشه‌ای بوده است پر از درخت بید، درختهای آن ببریدند، و در موضع آن بنا نهادند، و بذان سبب آنرا ویدستان نام كردند).
(5). براوستان یكی از روستاهای كهن دشت قم بشمار می‌رود، و تا سالهای أخیر خرابه‌های آن به صورت چند تپه باستانی برقرار بود، این روستا در مشرق قم و در میانه دو منطقه بقعه علی بن جعفر علیه السلام و مسجد جمكران قرار دارد، و در آن بقعه امام‌زاده شاه جعفر غریب
تاریخ قم، متن، ص: 123
آمدند، و منازل ایشان سرآهای‌ء فرزندان حمزة بن الیسع بن عبد اللّه أشعری بود:
از سرآی‌ء أبی ورقا، و سرآی‌ء طاهر بن أبی طاهر، و سرآی‌ء علویّه بن حسن [بن] خزرج، و سرآی‌ء أبی القاسم بن أبی الصدیم، و سرآی‌ء حسن بن علیّ بن آدم، و سرآی‌ء محمّد بن أحمد بن علیّ بن آدم- ملقّب بهنجیل-، و سرآی‌ء عبد اللّه بن آدم- كه الیوم معروفست به محمّد بن حسن قمّی كاتب- ملقّب بزمرویه، و سرآی‌ء سهل بن علیّ بن سهل، و كوشك او بر كنار رودخانه، و كوشك مزاحم بر سر باغات، و جوسق «1» طلحی كه آنجاست. مضی هذا «2»».
______________________________
می‌باشد. در «تربت پاكان: ج 2/ ص 18» آمده است: (در شرق قم نزدیك مزرعه براوستان تپه‌هایی است كه آن را در اصطلاح محلی «قل درویش» (گویا مخفّف قلّه درویش) می‌نامند.
این تپه‌ها آثار آبادانی پیشین دیه براوستان است)، و در ص 162 منبع پیشین آمده است: (شاه جعفر غریب: در چند كیلومتری شرق شهر، نزدیك راه قم به كاشان، كنار تپه‌های مشهور به (قل‌درویش) بقایای شهر قدیم براوستان است). و در (فصل ششم، در ذكر رستاقهای قم) از تاریخ قم آمده است: (نام این دیه در قدیم انبارستان بوده است، زیرا كه انبارهای عجم بذین دیه بوده است، و براوستان آن پشته بزرگ است به نزدیك براوستان، اهل آن ناحیت آن را به فارسی (ابرائجان) نام كردند، یعنی پشته اهل براوستان)، و در «انوار المشعشعین: ج 1/ 249» آمده است: (در مجالس المؤمنین مذكور است: مجد الملك، أبو الفضل، أسعد بن محمد بن موسی البراوستانی القمی. صاحب معجم البلدان گفته كه: براوستان دیهی است از قم، و از آنجا وزیر مجد الملك أبو الفضل أسعد بن محمد براوستانی، كه وزیر سلطان بركیارق بن ملكشاه بود). مجد الملك از وزیران نیكوكار سلاجقه بشمار می‌رفت، و آثار خیر متعددی از او در تاریخ مذكور است، از آن‌جمله ساختمان بقعه امامان معصوم علیهم السلام در بقیع، و ساختمان بقعه عبد العظیم حسنی در ری كه امروزه باقیمانده ساختمان این وزیر در سر در ورودی شمالی بقعه با كتیبه خط كوفی آن آشكار است.
(1). معرّب كوشك.
(2). یعنی پیشتر گذشت، لازم به یادآوری است كه مصنّف تاریخ قم در پایان (فصل سوم) و
تاریخ قم، متن، ص: 124

[ذكر محبس و زندان كه به قم بوده]

اوّل محبسی و زندانی كه بقم بوده است، حجره بوده از سرای‌ء یزد «1»- كه آن دیوان بوده- در آن كشاده كردند، با كوچه كه نزدیكست بدر درب اللّجامین «2». پس از آن آنرا باطل «3» كردانیدند، و هم آنجا كه سرآهای‌ء ولاة و حكّام بودند زندان كردند، و هر جای كه ولاة فرود می‌آمدند، بقرب «4» ایشان زندان خانه پیذا می‌كردند.
و از بعضی از مشائخ كه بقم بودند بمن رسید، كه:
«عرب كه بقم بودند، ولاة را منع می‌كردند كه در شهر نزول «5» كنند، تا نباشد كه با ایشان اختلاط كنند، و بر نفع و ضرّ «6» ایشان واقف «7» شوند، و اموال ایشان مشاهده كنند، و زنان و كنیزكان و خدمتكاران ایشانرا ببینند. و همچنین حیوانات و مرغان شكاری، و اسلحه- از شمشیر و تیغ و غیر آن- ببینند، و بر حال ایشان واقف و مطّلع كردند».
______________________________
هنگام (ذكر باروی نو و كهنه به قم)، به تفصیل درباره این سراها و كوشكها كه متعلق به وجوه و اشراف آل سعد و بر كنار رودخانه در سمت شرق آن قرار داشت، سخن گفت.
(1). پیشتر نویسنده تاریخ قم در آغاز این فصل آورد كه: (دار الخراج به شهر قم قدیما و حدیثا، این سرائی است كه الیوم معروفست به دار الخراج، مشهور به سرای یزد بن نار مجوسی، پس از آن الیسع بن عامر بن عمران أشعری از ورثه یزد بخرید و آن را دیوان ساخت).
(2). لجام (به فتح لام و جیم) یا أفسار، وسیله‌ای آهنی است كه درون دهان چهارپا قرار می‌گیرد و دارای دو بند است كه به سوار توانایی در اختیار گرفتن حیوان را می‌دهد. و اللّجام كسی را گویند كه سازنده این وسیله است، و درب اللّجامین، گذری بوده است كه سازندگان لجام و افسار در آن به این كار می‌پرداختند.
(3). یعنی این رسم كهن را از میان برداشتند، و جایگاه زندان را از جایگاه نخست آن به نزدیكی سرای والیان بردند.
(4). نزدیك.
(5). فرودآمدن و سكونت‌گزیدن.
(6). ضرّ: ضرر، كه مقصود نقاط ضعف و قوت است.
(7). آگاهی‌یافتن.
تاریخ قم، متن، ص: 125
و همچنین بعضی از مشآئخ روایت كنند، از بعضی ولاة قم، كه كفتند كه:
«ما مدّت جندین سال بقم والی و عامل بودیم، ما هیچ زنی از زنان عرب ندیدیم، و نظر ما بر هیچ زنی نیامد».
***
تاریخ قم، متن، ص: 126

فصل پنجم از باب اول «در ذكر كاریزها «1»، و جوئها، و رودخانها، و آسیاها كه بقم بوده‌اند، و ذكر مقاسمت «2» آبهآی‌ء آن، و عدد مستقهآی‌ء «3» آن»

اشاره

______________________________
(1). كاریز یا قنات یكی از سیستم‌های هوشمند جمع‌آوری آبهای زیرزمینی، و هدایت آنها به روی زمین است، در صحاح الفرس آمده است: (كاریز آب روان باشد زیرزمین كه به جایها برند)، این روش كه ظاهرا فقط در ایران متداول است، از هزاران سال قبل معمول بوده، و هم اكنون در برخی از شهرهای كویری ایران كاریزهای چند هزار ساله برقرار می‌باشد، هر كاریز از یك دالان زیرزمینی (گاهی درازی آن دهها یا صدها متر و بلكه چند كیلو متر می‌باشد) تشكیل شده كه از نقطه‌های دوردست آبهای زیرزمینی را توسط این دالان كه با شیب ملایمی به سطح زمین حركت می‌كند جمع‌آوری و هدایت می‌كند، و در نهایت آب را به درون حوضچه و استخری كه محل تجمع آب است می‌رساند.
(2). صیغه اشتقاق نامأنوس و نادرستی از ماده (قسم) است، و ظاهرا مقصود نویسنده چگونگی تقسیم آب می‌باشد.
(3). «مستقها» جمع «مستقه» است، مستقه و ناوقه نام دو واحد اندازه‌گیری آب در قم كهن بوده است، و در لغت‌نامه صحاح الفرس یادی از آنها نشده است، لیكن احتمالا از نامهای فارسی كهن می‌باشد كه از دیرباز در قم رایج بوده است، در «راهنمای جغرافیای تاریخی قم: ص 74» آمده است: (مستقه نام پیمانه‌ای برای اندازه‌گیری آب در قم در دوره پیش از اسلام، تا مدتها پس از اسلامی‌شدن قم نیز رایج بوده، لیكن مقدار آن هم اكنون برای ما نامعلوم است).
همچنین مصنّف تاریخ قم در ادامه همین فصل (فصل پنجم از باب اول) به تفصیل درباره معنای مستقه سخن رانده، و می‌گوید: (مستقه عبارتست از: آهنی مانند ذراع، كه بر آن علامت و نشانهااند، كه بذان قسمت آبها می‌كنند، هر علامتی دلیلست بر مقدار مستقه. و بعضی دیگر گویند كه مراد از مستقه جزویست از اجزاء این آب).
تاریخ قم، متن، ص: 127
روایت كرده‌اند أهل قم، كه:
«در أیّام عجم «1» بقم كاریزها بسیار بوده‌اند، و خراب شده‌اند و فرود آمده «2»، و آثار آن نابدید شده. جون عرب بقم آمدند، زیاده بر بیست كاریز آب بقم بیرون آوردند، و روان گردانیدند، و آنها این‌اند كه ذكر خواهد رفت:
[1] كاریز عبد اللّه بن سعد أشعری، خوشاب «3».
[2] كاریز عبد اللّه بن سعد، شوراب.
[3] كاریز سعد بن مالك بن أحوص.
[4] كاریز عمران و الیسع، ابنی «4» عبد اللّه أشعری.
[5] كاریز عبد الرحمن و محمّد، ابنی عبد اللّه بن سعد.
[6] كاریز أبی بكر بن عبد اللّه بن سعد.
[7] كاریز مالك «5» بن سعد بن مالك بن أحوص.
______________________________
(1). اشاره به دوران ساسانی می‌باشد.
(2). خراب شدن كاریز معمولا در أثر فروریختن و فرودآمدن سقف دالانهای زیرزمینی می‌باشد، از این‌رو همواره و طی سالیان مقنیان و كاریزبانان پر لایروبی كف و دیواره كاریز، و مرمت و استحكام سقف آن مواظبت می‌كنند.
(3). خوشاب یا شیرین، در مقابل شوراب یا شور است، و كاریزها بر دو گونه‌اند، بدین‌گونه كه اگر هنگام حفر چاه و راهروهای زیرزمینی منتهی به آن، از رگه‌های آب شیرین عبور كند، آب كاریز شیرین و خوشاب خواهد بود، و اگر به رگه‌های آب شور بخورد آب كاریز شوراب خواهد بود، در قم تا سالهای اخیر چندین كاریز خوشاب و شوراب برقرار بود، از آن جمله كوچه جوی‌شور (یا به لهجه قمی جوبشور) كه از آن آب شور عبور می‌كرد، و یا جوی خوش آب كوچه ممتاز، و جوی خوش آب باجك كه چاه آن در برابر مسجد رضوی قرار دارد.
(4). ابنی تثنیه ابن می‌باشد، به معنای دو فرزند.
(5). در اصل «ملك» كه صحیح آن مالك است، زیرا در رسم الخط عربی معمولا مالك را ملك نوشته، ولی «مالك» تلفظ می‌كنند.
تاریخ قم، متن، ص: 128
[8] كاریز اسحاق «1» بن سعد، و علیّ بن آدم.
[9] كاریز مرزبان بن عمران بن عبد اللّه بن سعد.
[10] كاریز محمّد بن عیسی بن عبد اللّه بن سعد، و سعد بن سعد بن عبد اللّه.
[11] كاریز موسی‌ء بن یعقوب بن عبد اللّه بن سعد.
[12] كاریز آدم و محمّد، ابنی علیّ بن آدم الاوّل «2».
[13] كاریز آدم و محمّد، ابنی علیّ بن آدم الثّانی.
[14] كاریز سعد و محمّد، ابنی عامر بن سعد بن مالك [بن] أحوص.
[15] كاریز موسی‌ء بن آدم.
[16] كاریز اسماعیل بن عیسی بن عبد اللّه، و اسماعیل بن سعد.
[17] كاریز أبی غالب.
[18] كاریز عطاء بن مزید، من موالیهم «3»،
[19] كاریز نعیم بن سعد بن مالك الكبیر،
[20] كاریز سعد بن زیاد بن مالك الكبیر،
بعضی از اهل قم روایت كرده‌اند كه:
______________________________
(1). در اصل «اسحق» كه بنابر رسم الخط عربی كهن «اسحق» نوشته می‌شود ولی «اسحاق» تلفظ می‌شود.
(2). در میان اشعریان قم دو تن به نامهای علیّ بن آدم بودند و هر دو فرزندانی به نامهای آدم و محمّد داشتند، از این رو برای تفاوت میان آنها به علیّ بن آدم نخستین پسوند الأوّل و به دومی پسوند الثانی افزودند.
(3). از موالی اشعریان، یعنی عطاء بن مزید گر چه از تیره اشعریان قم نبود، ولی به رسم آن روزگار با آنان همپیمان شده، از این رو از موالی آنان بشمار می‌رود.
تاریخ قم، متن، ص: 129
«آب این كاریزها در رودخانه «1» می‌انداختند، و بیشتر آن بضعیتها «2» و مزارع می‌بردند، در جوئهآئی كه از سر رودخانها بر كرفته بودند، تا آن ضیعتها و مزارع. و بعضی از آن آب در جوئهآئی كوجك روانه كردانیده بودند، تا به قصبه بلده ممّجان «3»- یعنی نفس شهر قم- از برآی‌ء باغات و بساتین «4»، و از برآی‌ء آنك در زمستان در جاههآی‌ء محجّر «5» نهند، و دیكر منافع و مصالح، تا غایت كه در بیشترین مواضع و محلّتها و دربهآی‌ء قم این آب بر ظاهر روان بود، و بعضی از آن در زیر زمین بكنكها و كولها «6» روان كرده بودند- و از برآی‌ء كارخانها «7»- و حوضهآی‌ء بزرك و جآئها كه آب از آن كشند، و انبارات «8»- یعنی
______________________________
(1). مقصود از رودخانه درین گفتار، جز از رودخانه أناربار یا رودخانه قم است، كه شهر قم را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می‌كند، و آب آن از تیمرتین سرچشمه می‌گرفته، و بر خلاف جهت حركت آب رودخانه‌ها از جنوب به شمال جریان داشته و دارد، بلكه مقصود آبراههای كوچكی بوده است كه كمی از جوی عریضتر می‌باشد، و آب كاریزها را در آن قرار می‌دادند تا به سوی كشتزارها برود، هم اكنون چندین نمونه از این رودخانه‌ها در كوچه‌ها و محله‌های قم در جریان است، كه آب چاهها و قناتها را به كشتزارهای پیرامون شهر هدایت می‌كند.
(2). ضیعه و ضیاع، در عربی زمینهای كشاورزی را گویند.
(3). شهر قم كهن از دو بخش تشكیل شده بوده، و قم در اصطلاح پیشینیان نام منطقه شرقی و بزرگتر شهر بود كه «ممّجان» یا «منیجان» نیز خوانده می‌شد، كه مصنف در اینجا از این بخش با تعبیر (قصبه بلده) یاد می‌كند، كه مقصود مركز شهر است، و قسمت كوچكتر قم از كمیدان در شمال غربی تا نزدیك مزدیجان (شاه جعفر كنونی) در مغرب رودخانه را فرا گرفته است.
(4). بساتین جمع بستان: كشتزار و باغ.
(5). محجّر اشتقاق از ماده «حجر» یا سنگ است، كه مقصود از دیوار سنگ‌چین‌شده می‌باشد.
(6). كولها جمع «كول» كه در صحاح الفرس: (جایی كه آب تنك ایستاده باشد) تعریف شده، كه احتمالا مقصود او آب‌انبار می‌باشد، شاید (كنگ) نیز به همین معنی باشد.
(7). ظاهرا مقصود از این آبهای ذخیره‌شده در آب‌انبارهای محله‌ها یا خانه‌ها، برای استفاده در كارهای شست و شو و نوشیدن در خانه می‌باشد.
(8). انبارات، جمع غیر قیاسی و ناصحیح از كلمه انبار.
تاریخ قم، متن، ص: 130
بركها «1»- تا هر كس كه می‌خواهد از آن جوئها به باغجها و بستانها و حمّامات، و سآئر مصلحتها، از عمارات و غیر آن می‌برد، بآسانی و بسهولت، بی‌مشقّتی و زحمتی و مانعی. و از آن جوئها انواع حیوانات آب میخورند، تا ثواب آن به ارواح صاحبش واصل می‌شد «2».
و این كاریزها جاری و روان بودند، و آبها بر ظاهر «3» شهر و داخل آن می‌رفت- جنانج یاد كردیم- تا آخر روزكار عجم. پس این كاریزها روی در نقصان نهادند «4»، و باندك روزكاری خراب شدند، و فوّهات «5» آن- یعنی در كاریزها، و مستقها كه در زیرزمین كنده بودند- باقی مانده بود، و أثر آن ظاهر «6» بود.
پس جون أحمد بن علیّ المرورودی «7» بقم آمد، و والی‌ء قم شد، قومشانرا «8» به بیرون آوردن آب این كاریزها بداشت، و مالی بسیار بر آن خرج كرد، و آبهای‌ء آن بكشاد، و به شهر روان كردانید، تا بمیان بازار آن آب برسید، آنجا كه رأس المزبله «9» می‌گویند، و مردم
______________________________
(1). بركها، جمع بركه كه به معنای گودالی كه در آن آب جمع گردد.
(2). كذا در اصل، و صحیح آن واصل شود است.
(3). حومه و پیرامون شهر.
(4). احتمالا نقصان و كمی آب این كاریزها، بر اثر آشفتگی اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران در آن دوره بوده است، زیرا كاریز و قنات همواره باید مورد رسیدگی و لایروبی سالیانه قرار گیرد، و رسوبات دیواره و كف كاریز زدوده شود، تا جریان رگه‌های آب همواره به آب‌دهی خود باقی باشد، و به نظر می‌رسد در سالهای پایانی حكومت ساسانیان، آشفتگی امور و گرفتاریهای داخلی و خارجی كشور، مانع از رسیدگی به این امور گردید، از این رو در فاصله چند سال آب كاریزها كم و كمتر گردید، و در نهایت بطور كامل از آب‌دهی باز ایستاد.
(5). در اصل: قورجات، و صحیح آن (فوّهات) است كه به معنی دهانه چاه می‌باشد، و دلیل بر این گفتار، توضیح مصنف است كه در دنباله سخن خود می‌گوید: (یعنی در كاریزها ...).
(6). آشكار.
(7).؟
(8). ظاهرا معرّب كموش است، كه در بعضی ولایات ایران چاه‌كن را گویند.
(9). رأس المزبلة: یعنی جایگاهی كه نخاله و خاكروبه در آن جمع‌آوری می‌شود، كه به نظر
تاریخ قم، متن، ص: 131
شهر از بیر «1» آبی كه آنجا بود آب بر میداشتند و میخوردند، و آن بیر آب تا بامروز ظاهر است.
جون أحمد از قم بیرون رفت، دیكر باره آن آب باز ایستاد و منقطع شد. تاریخ قم متن 131 فصل پنجم از باب اول«در ذكر كاریزها، و جوئها، و رودخانها، و آسیاها كه بقم بوده‌اند، و ذكر مقاسمت آبهآی‌ء آن، و عدد مستقهآی‌ء آن» ..... ص : 126
كویند: بل كه بر آن حیلت كردند تا آن آب كشاده كنند «2»، و هیچكس را مقدور نمی‌شد كه آن آب را بیرون آرد، پس آب به شهر قم مدّتی نمی‌یافتند، و بغایت عزیز الوجود می‌بود، تا غایت آن مقدار آب كه بنجشكی «3» بذان سیراب شود متعذّر بود، و دشخوار «4» بدست می‌آمد. تا آنكاه كه مؤیّد الدوله «5»- رحمه اللّه- باستعانت و مدد و عنایت صاحب الجلیل، كافی الكفاة، أبی القاسم اسماعیل بن عبّاد- أیّده اللّه- از برآی‌ء أبی العباس أحمد بن علی شادی «6»- كه عامل قم بود- ببیرون آوردن آب بعضی ازین كاریزها
______________________________
می‌رسد در آغاز یا انجام بازار قم (كه پیشتر درباره جایگاه و موقعیت جغرافیایی آن سخن رفت) جایگاهی برای انباشت زباله بوده است.
(1). احتمالا بیر آب همان بئر آب یا چاه است، كه آب كاریز بدرون آن می‌رفته و جمع می‌شده است، و شاهد بر صحت این احتمال ادامه گفتار مؤلف است، كه به آشكار بودن سر آن چاه اشاره می‌كند و می‌گوید: (و آن بیر آب تا بامروز ظاهر است)، لازم به یادآوری است كه در لهجه امروز مردم عراق همزه بئر همواره یاء تلفظ می‌شود، و برای یاد كرد چاه، بیر می‌گویند نه بئر، و از آنجایی كه عربهای ساكن قم از شهر كوفه عراق بودند، احتمالا این نحوه تلفظ نیز در میان آنان در آن دوره رایج بوده است كه بعدها به روایت راویان نیز سرایت كرده است.
(2). در أصل: نكنند.
(3). در صحاح الفرس آمده است: بنجشك: معروف بود، و عرب عصفور خواند.
(4). دشخوار: مركب از (دش) به معنای خلاف و ضد، و (خوار) به معنای سهل و آسان است، كه مركب هر دو به معنای مشكل و دشوار است (نگاه كنید به: لغت‌نامه دهخدا: ماده دشخوار).
(5). مؤید الدوله، أبو منصور بویه بن ركن الدولة بن بویه دیلمی، از پادشاهان آل بویه، متوفای سال 373 هجری، صاحب بن عبّاد پس از درگذشت ابو الفتح علی بن أبی الفضل بن العمید وزارت مؤیّد الدوله را به عهده گرفت.
(6).؟
تاریخ قم، متن، ص: 132
قیام نمود، و قنّاءان «1» را بر آن داشت، و مالی بسیار بر آن خرج كرد، تا آنكاه كه آب سه كاریز بكشاد و روان كرد.
اوّل كاریزی كه آن را كاریز زیرك «2»- آزادكرده بعضی از عرب بقم- كویند، و عمارت آن در سنه احدی و سبعین و ثلثمائه «3» هجریّه بود، و آبهاء آن بشهر روانه كردانید، در جوئهائی كه آن را استحداث كرده بود، و آن آب در میان بازار، و بیشترین محلّتها و موضعها و دربها «4» و كوچها روان شد. پس لا جرم بر متوطنان آن شهر، و مسافران از صادر و وارد آسان شد بر كرفتن آن آب، و بذین سبب همه روزه دعا و ثنآئی بسیار، از برآی‌ء صاحب الجلیل، و مؤیّد الدّوله می‌كفتند، و ایشانرا بدعآی‌ء خیر یاد می‌كردند، و این آب جاری بود و منقطع نشد»، و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). قنّاء آن: جمع مقنّی كه چاه‌كن را گویند.
(2). در نسخه اصل: زیرك، و در برخی دیگر از نسخ: بزرك آمده است، و احتمالا صحیح آن زرك (تصغیر زر) است، بویژه آن كه او (آزادكرده بعضی از عرب بقم) بوده است، و در فارسی زر از نامهای مردان بوده است همچون زریاب.
(3). سال 371 هجری.
(4). درب جمع آن دروب، كلمه‌ای است عربی به معنای كوچه‌های باریك اعم از راه‌دار و بن بست.
تاریخ قم، متن، ص: 133

«ذكر قسمت آب این كاریزها، و منبع و چشمه‌كاه آن، و جآی ظاهرشدن آن، و مستقهای آن، و تفسیركردن مستقه و ناوقه».

از بعضی از فرزندان علیّ بن ابراهیم بن علیّ بن محمّد بن عیسی‌ء بن عبد اللّه أشعری، و از محمّد بن عبید اللّه بن محمّد داود بن حكیم بن حكم عیّاف، روایتست كه:
ایشان كفتند كه: «بعضی از این كاریزها، منشأ و منبع آن به جانب بیابانی است كه معروفست بكسریشت «1»، از جانب چب رودخانه قم؛ جون از قم براه سردآب روند «2».
[بعضی از این كاریزها منشأ آن بجانب و نزدیكی رباط حوض است، كه در راه سردآب واقع است، از دست راست رودخانه. چونكه از قم به راه سردآب روند] «3»
و منبع و منشأ این كاریزها تا به نزدیك دیه مطرفاباد «4» است، آنجا كه حفره است كه آنرا هفته دوش می‌كویند، و آبهآی‌ء این كاریزها بذان [كوه فرود می‌آیند، و ظاهر می‌شود، و از آنجا روان می‌شود به رودخانه فراهنجات، یعنی در كوره كاریز آن جانب بسیار ظاهرند».
و نیز هم از این هر دو روایت است، كه:
«آنجا چشمه‌ایست شور، كه آب این كاریزها بدان] «5» مختلط می‌شود. و بذان سبب
______________________________
(1). در نسخة (2): كویشت
(2). راه سردآب یكی از شش راهی است كه قم كهن را به ولایات پیرامون خود مرتبط می‌ساخته است، مصنّف تاریخ قم در (فصل اول، باب ذكر طرق قم) می‌گوید: (سیّم: راه همدان، كه آن را سردآب گویند)، این راه از نزدیكی مسجد جامع كهن قم كه در بخش شرقی و راست رودخانه قم بوده آغاز می‌شده است، و با عبور از رودخانه (احتمالا از پل بكجه كه در زمینهای محله باجك كنونی قرار داشته) به سمت شمال غربی می‌رفته است.
(3). افزوده از نسخة (2) و (3).
(4). مطرف آباد یكی از روستاهای طسوج رودبار است كه ظاهرا این طسوج شامل زمینهای غرب منطقه منظریه (در 25 كیلومتری جاده قم- تهران) را می‌شده است.
(5). افزوده از نسخة (2) و (3).
تاریخ قم، متن، ص: 134
شور شده‌اند، و زعوقت «1» آبهاء این كاریزها از آنجاست.
و جائهای‌ء ظاهر شدن آبها برودخانه متّصل و ملاصق است، و مجموع آن در رودخانه روان، و از رودخانه به شهر وضیعتها و جوئها روان می‌شود، (پس «2» مصبّ «3» آب كاریزهای كسریشت و رودخانه از یسار «4» اوست، و مصبّ فرود آمدن آب كاریزهای [ناحیت] «5» رباط، از حوضیست كه در یمین «6» وادی واقع است» «7».
و مستقه «8»: عبارت است از آهنی مانند ذراع، كه بر آن علامات و نشانهااند، كه بذان قسمت آبها كنند، هر علامتی دلیلست بر مقدار مستقه.
و بعضی كویند كه: مراد از مستقه، جزویست از اجزاء این آب.
______________________________
(1). زعوقت از ماده «زعق» گرفته شده است، و در لسان العرب این گونه تعریف شده است: (زعق الماء و الطعام، زعوقة: كان مرّا غلیظا لا یطاق شربه) یعنی: آب و خوراك آن گونه تلخ و سنگین باشد كه قابل نوشیدن یا خوردن نباشد.
(2). میان برگ 30/ الف و 30/ ب از نسخه اصل افتادگی وجود دارد، از این رو دارنده این نسخة افتادگی را كه به مقدار نیم برگ می‌باشد در برگ 31/ ب با خطی دیگر افزوده است.
(3). مصّب اسم مكان به معنای جایگاه ریرش آب است كه برگرفته از مادّه «صبّ) یا ریزش و فرود آمدن می‌باشد.
(4). یمین: چپ، مقصود این است كه آب كاریزها از منابع خود در زیر باروی زمین بخش غربی قم جریان می‌یافتند، آنگاه از كناره چپ رودخانه قم وارد رودخانه شده، و سپس به كشتزارهای بخش شرقی قم می‌رفته است.
(5). افزوده از نسخة (2) و (3).
(6). راست.
(7). در نسخة (2) و (3) این گونه است: و مصب فرود آمدن آب كاریزهاء ناحیت رباط حوض، از یمین وادی است.
(8). احتمالا اصطلاح «مستقه» برگرفته از ماده «سقی» است، كه به معنای خورانیدن یا نوشیدن مایع است، كه در نوشانیدن آب به دیگری و یا سیراب‌كردن زمین و درخت نیز استعمال می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 135
و ناوقه: عبارتست از آن مقدار آب، كه شخصی در میان آب رود، و بمقدار یك كز میان دو پای بكشاید، و آب به زیر هر دو زانوی او برسد، آن مقدار آب ناوقه كویند.
و كویند كه: ناوقه عبارت از آنست كه مردی در میان آب رود، و هر دو سر زانو بر زمین نهد، و به مقدار یك كز میان آن كشاده دارد، و هر دو إلیه «1» خود از زمین بردارد، و آن مقدار كه از آن فرجه «2» بیرون رود، آن را ناوقه كویند؛ بشرط آنك میان هر دو زانو، از آنجا كه زانو بر زمین نهاده باشد، پست‌تر «3» و فروتر نباشد.
***______________________________
(1). نشیمنگاه.
(2). شكاف و سوراخ.
(3). در نسخه چاپی: نشیب‌تر.
تاریخ قم، متن، ص: 136

«ذكر قسمت آب كاریزها «1»»

بدستوری كه در دیوان محمّد بن علیّ بن ابراهیم بن علیّ [بن] «2» محمد بن عیسی بن عبد اللّه است، از آن جمله:
[1] كاریز عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن سعد: نود و پنج مستقه.
[2] كاریز عمران و الیسع ابنی عبد اللّه: نود و چهار مستقه.
[3] [كاریز أبی بكر «3»: نود و چهار مستقه] «4».
[4] كاریز سعد بن مالك «5» معروف، بزرك «6»: صد و سی و هشت مستقه، و
______________________________
(1). بخشی از سیاهه نام و مقدار كاریزها در نسخة أصل گرفتار آشفتگی شده، و قسمتی از آن از میان رفته است، و بعدها به خطی به جز خط أصلی نسخة بازنویسی شده. از این رو برای تكمیل بخشهایی از آن از نسخة (2) و (3) و چاپی استفاده شده است. كه در آنها نیز در برخی موارد تكرار وجود دارد، از این رو در مجموع، حاصل جمع مستقه‌ها و دانگ‌ها كه مصنّف در پایان هر سیاهه از آن یاد می‌كند، با مقدار یادشده در هنگام شمارش كاریزها در نسخه اصل با نسخه چاپی برابری ندارد، بلكه بیشتر است، و این ناشی از تكرار نام برخی از كاریزها و یا اختلاف در اندازه و كمیت آب آن می‌باشد.
(2). در نسخه اصل حرف عطف واو آمده، كه احتمالا صحیح آن «بن» است، زیرا در باب قبل، در (ذكر قسمت آب این كاریزها)، نام این اشعری- كه به نظر می‌رسد دفاتر دیوان تقسیم آب كاریزهای قم از قرن دوم تا قرن چهارم در اختیار خاندان او بوده، و او و پدرانش مسئولیت تقسیم آب را در شهر بعهده داشته‌اند، و بعدها هنگام تالیف تاریخ قم مؤلف از دفاتر او استفاده كرده است- این گونه آمده است: علی بن ابراهیم بن علی بن محمد بن عیسی بن عبد اللّه أشعری.
(3). در «انوار المشعشعین ج 1/ ص 150» نام مالك این كاریز أبو بكر بن عبد اللّه بن سعد ضبط شده است.
(4). افزوده از نسخة (2) و (3).
(5). او سعد بن مالك بن أحوص اشعری است.
(6). در نسخة (2) و (3)، و در نسخة چاپی: بزیرك ضبط شده، و ظاهرا كلمه «معروف» صفت سعد بن مالك است، كه از اشراف و بزرگان عرب قم بوده است، و او نواده أحوص اشعری
تاریخ قم، متن، ص: 137
چهار «1» دانك مستقه.
[5] كاریز مالك: صد و بیست و دو مستقه،
[6] كاریز علیّ بن آدم، و اسحاق بن سعد: پنج مستقه، و چهار دانك و نیم از مستقه.
[7] [كاریز عطاء بن مزید: چهار «2» مستقه، و پنج دانق «3».
[8] كاریز مرزبان بن عمران: هفت مستقه، چهار دانق، و نیم دانق «4».
[9] كاریز محمّد بن عیسی بن عبد اللّه، و سعد بن سعد «5»: سیزده مستقه، و سه دانك از مستقه] «6».
[10] كاریز موسی بن یعقوب «7»: بیست و یك مستقه «8».
[11] كاریز أبی غالب: چهار دانك و نیم از مستقه.
[12] كاریز نعیم: دو مستقه، و چهار دانك [از] «9» مستقه.
______________________________
است كه بهمراه برادرش عبد اللّه به قم آمدند و شهر قم اسلامی را پایه‌گذاری كردند. هم چنین كلمة «بزرگ» نیز ظاهرا صفت كاریز است، كه یكی از پر آبترین و بزرگترین كاریزهای قم در آن دوره بوده است.
(1). در نسخه چاپی: پنج دانق از مستقه.
(2). در نسخه (2) و (3) و در نسخه چاپی ص 44: چهل و پنج.
(3). دانق (به كسر نون) معرّب دانگ است (المعرّب: 145)، و در مقدار دانگ اختلاف است، صاحب القاموس آن را 6/ 1 درهم، و دیگران آن را 8/ 1 درهم دانسته‌اند.
(4). در نسخه (2) و (3) و نسخه چاپی ص 44: و نیم از مستقه.
(5). در نسخه چاپی، ص 44: كاریز محمد بن عیسی بن سعد: سیزده مستقه، و سه دانگ از مستقه.
(6). افزوده از نسخة (2) و (3).
(7). در انوار المشعشعین ج 1/ ص 150: كاریز موسی بن یعقوب بن عبد اللّه بن سعد.
(8). در نسخه چاپی، نام این كاریز دو بار تكرار شده است.
(9). افزوده از نسخه چاپی، ص 44.
تاریخ قم، متن، ص: 138
[13] كاریز آدم، و محمّد ابنی «1» علیّ بن آدم «2» الأوّل: بیست و سه مستقه، و چهار دانق «3».
[14] كاریز آدم، و محمّد ابنی «4» علیّ بن آدم الثّانی: چهار مستقه و دو دانك «5».
[15] كاریز سعد و محمّد پسران عامر بن سعد: چهار مستقه، و دو دانك «6».
[16] كاریز موسی بن آدم: هفده مستقه «7».
مجموع: هفتصد و هشت مستقه و دانگ، و نیم مستقه. از آن جملة: دانكی و نیم مستقه، كه عبارت از صد و هفتاد و هفت مستقه، و دو حبّه «8» و دانك، و نیم از حبّه است، در رودخانه روان كردانیدند، از برای كافه مردم، كه بباغات و مزارع و منافع خود به برند، بی مانعی و منازعی. و باقی پانصد و سی و یك مستقه، و دانكی، و چهار دانك و نیم حبّه مالكش باشد.
[17] أیضا «9»: كاریز اسماعیل بن عیسی، و اسماعیل بن سعد: بیست و یك مستقه، از آنجمله: خمسی در رودخانه روان كرده‌اند، كه آن جهار مستقه و خمس مستقه است، از برای كافه مردم.
______________________________
(1). در نسخه (2) و (3) و چاپی ص 44: بن، و در نسخه اصل: ابنا.
(2). در نسخه چاپی، ص 44: الآدم.
(3). در نسخه (2) و (3) و چاپی ص 44: بیست و پنج مستقه، و یك نیمه مستقه.
(4). در نسخه اصل: بن.
(5). افزوده از نسخه اصل.
(6). در نسخه (1) و (2) و نسخه چاپی ص 44: كاریز ولد سعد و محمد بن عامر: بیست مستقه، و چهار دانگ مستقه.
(7). در نسخه (1) و (2) و نسخه چاپی ص 44: نوزده مستقه و دو دانگ از مستقه.
(8). حبّه: شش یك دانگ، سدس سدس مثقال، (لغت‌نامه دهخدا: ماده حبّه).
(9). همچنین.
تاریخ قم، متن، ص: 139
پس نصیب مالكش سیزده مستقه، و چهار خمس مستقه باشد. و آن مساتیق «1» كه ربعی از آن بر كافه مردم مباح نكرده‌اند، صد و بیست و نه مستقه، و چهار دانك مستقه‌اند.
از آن جمله:
[18] كاریز عبد اللّه، خوشاب: سی مستقه، و چهار دانك مستقه.
[19] كاریز عبد اللّه، شوراب: سی و چهار مستقه.
[20] كاریز سعد بن «2» زیاد: شصت و پنج مستقه.
پس مجموع مساتیق كاریزهاء مذكوره، با ربع و خمس، هشتصد و پنجاه و نه مستقه‌اند، الّا نیم دانك.

*** [ذكر قسمت آب كاریزها به دستور آل سعد]

نسخه‌ای دیكر كه آل سعد «3» آن را نوشته‌اند، و انشا كرده‌اند، از برآی‌ء ضیعتها كه كرد بر كرد قم‌اند، و مبلغ «4» مستقهای‌ء آن، و آنج دانكی و نیم از آن بر كافه مردم مباح كرده‌اند، و آنج خمسی، و آنج نه ربع و نه خمس- جنانج دستور قدیم «5» بذان ناطق است- اینست:
از آنجمله كه دانكی و نیم از آن، از بهر كآفّه مردم كذاشته‌اند:
[1] كاریز عبد الرحمن، و محمّد، ابنی عبد اللّه بن سعد: هشتاد و سه مستقه، و چهار دوانیق مستقه.
______________________________
(1). جمع مستقه.
(2). در اصل: و.
(3). به نظر می‌آید كه نظام تقسیم‌بندی آب كاریزهای شهر قم در دو دیوان ضبط بوده است، كه اندكی با یكدیگر اختلاف داشته‌اند، از این رو مصنّف تاریخ قم از هر دو دستور و دیوان استفاده كرده است، نخستین دستور در اختیار فرزندان محمد بن علی بن ابراهیم بوده است كه پیشتر گزارش آن گذشت، و دومین دستور در اختیار خاندان آل سعد أشعری بوده است.
(4). مقدار و اندازه.
(5). مقصود از دستور قدیم، همانا دفاتر دیوانی است كه نزد فرزندان محمد بن علی ابراهیم بن علی بوده است، كه پیشتر گزارش آن گذشت.
تاریخ قم، متن، ص: 140
[2] كاریز عمران و یسع، ابنی عبد اللّه: نود و چهار مستقه.
[3] كاریز أبی بكر بن عبد اللّه بن سعد: نود و سه مستقه.
[4] كاریز سعد بن مالك: صد و سی و دو مستقه، و چهار دوانیق.
[5] كاریز مالك بن سعد: صد و بیست و سه مستقه، و سه دوانیق.
[6] كاریز علیّ بن آدم، و اسحاق بن سعد: پنج مستقه، و چهار دانك و نیم از مستقه.
[7] كاریز عطاء بن مزید: سی و چهار مستقه، و چهار دوانیق.
[8] كاریز اسحاق بن سعد، و علیّ بن آدم: پنج مستقه، و چهار دوانیق، و نصف دانق.
[9] كاریز مرزبان بن عمران: هفت مستقه، و چهار دوانیق، و نصف دانق.
[10] كاریز محمّد بن عیسی بن عبد اللّه، و سعد بن سعد [بن عبد اللّه]: سیزده مستقه، و سه دوانیق.
[11] كاریز موسی بن یعقوب: بیست و یك مستقه.
[12] كاریز أبی غالب: چهار دوانیق، و نیم دانق.
[13] كاریز نعیم بن سعد: دو مستقه و پنج دوانیق.
[14] كاریز آدم و محمد، ابنی علیّ بن آدم الاوّل: بیست و سه مستقه، و چهار دوانیق.
[15] كاریز سعد و محمّد، پسران عامر بن سعد: چهار مستقه، و دو دانك.
[16] كاریز آدم و محمّد، ابنی علیّ بن آدم الثّانی: چهار مستقه، و دو دانك.
[17] كاریز موسی بن آدم: صد و شصت و هفت مستقه.
مجموع: ششصد و هفتاد و یك مستقه و دانقی، و نصف دانقی است.
از آن جمله: دانكی و نیم- كه صد و شصت و هفت مستقه، و چهار دوانیق، و چهار حبّه، و نیم حبّه- كه از برای مردم، و پانصد و سی سه مستقه، و دانقین، و حبّه‌ای و نصف حبّه‌ای، نصیب و حاصل مالك.
و آنج خمسی از آن مباح كرده‌اند بر سبیل عموم، اینست:
تاریخ قم، متن، ص: 141
[1] كاریز اسماعیل بن عیسی، و اسماعیل بن سعد: بیست و یك مستقه،
[2] كاریز عبد اللّه بن سعد، خوشاب: سی و سه مستقه و دانقی «1».
پس مجموع مساتیق این دو كاریز، پنجاه و چهار مستقه است، و دانقی است از مستقه.
از آن جمله: خمسی كه ده مستقه و پنج دوانیق است، وقف است و مباح بر كافّه مردم، و باقی چهل و سه مستقه و دانقین حاصل مالك.
و آن كاریزها كه ازیشان نه خمس و نه ربع موقوف و مباح بوده، باتفاق قومشان «2» و قنّاآن و عدلان «3»، كه از قبل «4» ولاة و حكّام و اربابان بر سر كاریزها بوده‌اند، سه مستقه و دانقین از آن وضع «5» كرده‌اند از برای جمهور مردم، و آن دو كاریز است:
[1] كاریز عبد اللّه بن سعد، شوراب: سی و پنج مستقه و دانقین،
[2] كاریز سعد بن زیاد: شصت و هفت مستقه،
مجموع مساتیق این دو كاریز: صد و دو مستقه است، آنچ از آن وضع كرده‌اند از برای مردم، سه مستقه است و دانقین- جنانج یاد كردیم- باقی نود و نه مستقه.
و آنج از این قنوات فاضل آمده از حساب: دو مستقه و پنج دوانیق.
پس مجموع: هشتصد و چهل و هشت مستقه، و سه دوانیق، و حبّه، و نصفی از
______________________________
(1). پایان افتادگی در میان برگ 30/ الف.
(2). ظاهرا معرّب كموش است، كه در برخی از ولایات ایران چاه‌كن را گویند.
(3). عدلان جمع فارسی عادل است، اینان اشخاصی بودند كه در نزد مردم به درستكاری و انصاف مشهور بودند، از این رو از سوی والیان و حاكمان و اربابان برای نظارت بر تقسیم آب كاریزها منصوب می‌شدند، امروزه این گونه افراد كه در تشكیلات قضائی برخی كشورهای عربی به خدمت مشغول هستند (كاتب عدل) گفته می‌شود.
(4). از سوی.
(5). كم‌كردن، و انداختن.
تاریخ قم، متن، ص: 142
حبّه باشد.
و دیكر هم از زیاده «1» و فاضل از حساب مستقهآی‌ء قنوات مذكوره، بیست و هشت مستقه: بیست مستقه از آن در نهر ممّجان «2»، و چهار مستقه از آن كه در حفرها، و گوهای‌ء «3»، و نشیبها «4» كه در میان زرع بوده، و جوئهآئی كه بعد از آب‌دادن كشت آن را كشوده‌اند، و به موضعهآی‌ء دیكر كه آنرا بوده برده‌اند.
و یك مستقه جعفر بن داود بن عمران تصرف كرده، و یك مستقه آنرا نضر بن عامر داشته.
و آنج آل سعد بر آن وقوف نیافته، و آدم بن موسی، و علیّ بن تاجیكه، و عبدیل بن مالك در آن خلاف كرده‌اند، در قسمت‌كردن علیّ بن هندو «5»: دو مستقه دیكر.
پس مجموع آن مساتیق مع الزّیادات: ششصد و هفتاد و شش مستقه، و سه دوانیق، و حبّه و نصفی باشد.
______________________________
(1). در نسخه چاپی: زیادة.
(2). شهر اصلی قم كهن، كه در سمت راست رودخانه قم قرار داشته است ممّجان یا منیجان نامیده می‌شده است، و از شمال آن رودخانه‌ای منشعب از رودخانه قم جریان داشته است، كه بنابر روایت تاریخ قم از روبروی كمیدان جدا می‌شده، و بر اراضی گمر و سعدآباد می‌گذشته، و تا نزدیك درب ری- كه پیرامون سعدآباد بود- می‌رسیده است، بنا به گفته تاریخ قم این نهر را سعد بن عبد اللّه أشعری به منظور آبیاری زمینهای خود كه به نام سعدآباد- در نزدیكی دروازه ری- بود حفر نمود، و احتمالا مقصود از نهر ممّجان همان نهر سعد بوده باشد. (نگاه كنید به:
تربت پاكان: ج 2/ 92).
(3). در تمامی نسخه‌ها (گوها) ضبط شده، و احتمالا تصحیف (گودها) باشد.
(4). نشیب: پست، نقیض فراز (لغت‌نامه دهخدا: ماده نشیب).
(5). در پاورقی شماره (1) نسخه چاپی: ص 47 آمده است: در محاسن اصفهان تألیف مافرّوخی:
أبو الفرج هندو القمّی ضبط گردیده است.
تاریخ قم، متن، ص: 143
پس معلوم شد كه آب رودخانه با ربع و خمس، و وضع «1»- كه آن سه مستقه و دو دانق بود-: هشتصد و پنجاه و هشت مستقه، و سه دوانیق‌اند.
***______________________________
(1). كاستن و كم‌كردن.
تاریخ قم، متن، ص: 144

«ذكر صورت آب رودخانها، و كیفیّت منبع و منشأ آن بقم»

روایت كرده‌اند بعضی از مردمان قم، كه:
«آب این رودخانه كه میان قم و كمیدان جاری است، و مصبّ و رفتن آن با قمرودست «1»، اصل این از ناحیت ثیمره «2» است، كه ز منبعی «3» و موضعی كه بنزدیك قریه
______________________________
(1). رودخانه قم كه در گذشته به نام «رود اناربار» نامیده می‌شده است، و امروزه به رودخانه قم یا قمرود مشهور است، از ارتفاعات خوانسار سرچشمه می‌گیرد، و پس از عبور از استانهای اصفهان و مركزی وارد استان قم می‌شود، و پس از سیراب‌كردن دشت سلفچگان و نیزار توسط قمرود در 22 كیلومتری شمال شرق قم به رود قره‌چای می‌ریزد، رود اناربار در دوره‌های پیش از اسلام در مسیری در مشرق شهر قم اسلامی جریان داشته است، و آب آن كه از سوی جنوب به شمال جاری بوده، به سوی منطقه سراجه در شمال شرقی شهر می‌رفته است، لیكن طی سالیان متمادی بتدریج بر اثر بالاآمدن رسوبات و گل و لای، آب آن به زیر افتاد و از جانب غربی شهر جریان یافت، و آب آن به دیه قمرود روانه شد، و به مرور ایام این مسیر نو رودخانه قم گردید، و پس از آن تاكنون تغییر نیافته است. (تربت پاكان: 2/ 16)، اما دهستان قمرود كه مصنف از آن یاد می‌كند، و رودخانه آن را مصبّ و منتهی الیه رودخانه قم می‌داند، همچنان به همین نام برقرار است، این دهستان در شمال قم قرار دارد (شمال بزرگراه و جاده قم- كاشان) و مركز آن دیه قمرود در دو فرسنگی شهر می‌باشد، و از روستاهای كهن است كه در تاریخ قم به تكرار از آن نام برده شده است. در این منطقه تپه‌های باستانی فراوانی وجود دارد كه نشان از تمدن كهن و سكونتگاه می‌باشد. و در سالهای دهه هفتاد شمسی گروهی از باستان‌شناسان ایرانی از دانشگاه تهران، تحقیقات خود را بررسی تپه‌های باستانی و لایه‌های رسوبی و آثار به جای مانده از ساكنین دشت قمرود قرار داد، و گزارش پژوهشها و كاوشهای خود را به تفصیل در كتاب سودمندی كه از سوی سازمان میراث فرهنگی به چاپ رسید ارائه نمود، این بررسی نشان‌دهنده دوره‌های تاریخ سكونت اقوام ایرانی پیش از اسلام در این دشت می‌باشد.
(2). پیشتر در (فصل اول) این كتاب به تفصیل درباره ثیمره، و ضبط این نام، و موقعیت جغرافیایی آن سخن رفت.
(3). در نسخه چاپی، ص 47: از منبعی.
تاریخ قم، متن، ص: 145
اسفیده است، از ناحیت ثیمره كبری.
و كویند كه: آنجا كوهی است كه آن را [این] «1» خوانند، از جهت آن كوه و طرف؛ آنرا جانان خوانند، آب از آن بیرون می‌آید، [و در رودخانه اصفهان می‌رود، كه آن را زنده رود می‌خوانند. آب یك طرف دیكر كوه- كه آن را مانان می‌خوانند- به جانب نیمور «2» و نی‌زار «3»] «4»، و از آنجا بقم [روان است].
و هر كاه كه آب رودخانه قم زیاده بر احتیاج ضیعتهآء حوالی قم بودی، آن زیاد را بقم روان كردندی. پس آن آب بقمرود، به موضعی كه آنرا صحرای مسیله «5» خوانند فرو می‌رفت و ناپدید می‌شد».
و بعضی روایت كرده‌اند- هم از مردم قم- كه:
«آن آب كه مستغنی «6» بودند از آن، و بدان احتیاج نداشتند، از رودخانهآی‌ء «7» قمرود و
______________________________
(1). در نسخة أصل و چاپی، ص 47 بیاض است، و این نام در دو نسخة دیگر آمده است.
(2). نیمور: قصبه مركزی دهستان نیمور بخش حومه شهرستان محلات در 11 هزار گزی جنوب محلات، متصل به جاده دلیجان به محلات، و در دامنه سردسیری واقع است، و آبش از رودخانه لعل‌بار (رود قم). این ده سر راه شوسه دلیجان به خمین واقع است. (لغت‌نامه دهخدا: ماده نیمور).
(3). روستای نیزار در جنوب شهر قم و در میانه جاده قدیم قم- اصفهان قرار دارد.
(4). افزوده از نسخة (2) و (3)، و انوار المشعشعین: 1/ 163.
(5). در نسخه اصل این نام كمی ریز نوشته شده است، و به نظر می‌رسد كاتب نسخه نخست جای آن را سفید گذاشته و بعدها دو كلمه (صحرای مسیله) را افزوده است، و در نسخه (2) و (3). از این موضع به نام (مسیله) یاد شده است، و ظاهرا مقصود از صحرای مسیله، دریاچه نمك است كه در جنوب شرق قم و شمال شرق كاشان واقع است و آبهای رودخانه‌های قم و پیرامون آن بدان می‌ریزد.
(6). بی‌نیاز.
(7). در دشت قم تعدادی رودخانه جریان داشته و دارند، كه عبارتند از: قمرود- قره‌چای (این دو
تاریخ قم، متن، ص: 146
قارص و سناباد می‌رفت، تا بیابانی كه به نزدیك دیر كج «1» است، كه آن موضع را [مسیله] «2» خوانند، و آنجا سوراخی بزركست، آن آب در آنجا می‌رود، و نمیدانند كه از آنجا بكجا می‌رود.
و آب رودخانه قم، بیشتر أیّام و شهور «3» سال جاری بوده است، و در بعضی از اوقات منقطع و بریده شده، مكر آن قدر آب كه در جوئها می‌بستند، و بضیعتهآئی كه نزدیك شهر بود می‌بردند»، و اللّه أعلم.

*** «ذكر آبهائی كه بآب رودخانه اضافت كرده‌اند، از مواضع دیكر، از ثیمره و أنار»

و آن آبها را باصطلاح أهل عرب، اوغرات «4» كویند.
______________________________
در شمال شرقی قم به هم می‌پیوندند) فشافویه- كرج- جاجرود، و تمامی اینها پس از گذشتن از میان دشت حوض سلطان (دریاچه‌ای كه در دشت پست میان قم و جنوب بلندیهای علی‌آباد در 40 كیلومتری شرق جاده قم- تهران امروزی) به دریاچه نمك می‌ریزد.
اما دریاچه (حوض سلطان) از آبهای بلندیهای پیرامون خود تشكیل می‌شد، كه امروز، با بستن مسیر آن آبها دریاچه حوض سلطان خشك شده و تبدیل به نمكزار گردیده است.
(1). دیر گچ یا دیر گچین، یا دیر كاج كه در برخی منابع تاریخی معرّب آن نیز كه «دیر جصّ» است آمده، یكی از قلاع بزرگ كهن و باستانی میان قم و ری بوده است، و پیشتر به تفصیل درباره آن سخن رفت. خرابه‌های این قلعه امروز در شمال شرقی دریاچه حوض سلطان (در 40 كیلومتری شمال جاده قم- تهران) قرار دارد.
(2). در نسخه اصل و چاپی: ص 47 بیاض است، و این نام در دیگر نسخه‌ها آمده است.
(3). شهور جمع شهر: ماه.
(4). در كتابهای جغرافیا و بلدان عربی، اصطلاح اوغرات و ایغار به معنای زمینی كه از پرداخت خراج و مالیات سالیانه معاف باشد آمده است، در كتاب «بلدان الخلافة الشرقیة (ترجمه عربی) ص 233» به نقل از ابن حوقل آمده است: (و قد اوغرت لهم ایغارا، أی أنها معفاة من
تاریخ قم، متن، ص: 147
و بعضی از مشایخ قم چنین كویند كه:
«در ایّام عجم و روزكار ایشان، پیش از آمدن عرب بقم، بغیر از جوئی «1» و زیره و قرطم «2»، زراعتی دیكر نكرده‌اند، و بقم سبزه و اوركار «3»، از مثل: پیاز و سیر و كندنا «4» و خیار. و خربزه و انواع ترها زراعت نكرده‌اند، بسبب واسطه كمآبی، و دیكر آنك چون از نوروز یكماه بگذشتی، أهل ثیمره و أنار، آب رودخانه قم را بار بستندی، و نكذاشتندی كه بذینجانب آید.
پس جون عرب بقم نزول كردند، و متمكّن شدند، و دست یافتند، روی بناحیت ثیمره و أنار نهادند، و أهل ثیمره و أنار را كفتند، كه از دو كار با ما یكی بكنید:
اوّل: آنك با ما عدالت و سویّت كنید، بذین آب كه در رودخانهآی‌ء شما جاریست، بعضی شما برمی‌بندید، و بعضی به شهر ما روانه می‌كردانید.
دؤم: آنك جون آب را در أیّام [تابستان] «5» نمی‌كذارید كه بجانب ما آید، هرز آب زمستانی نیز بشهر و جانب ما روانه مكنید. شما ذر ایّام زمستان جون از آب مستغنی‌اید، و بذان احتیاج ندارید، در رودخانه می‌اندازید، و قم و ضعیتهای‌ء آن، بسبب آن در وقتی از
______________________________
الخراج، ما خلا ما یدفع سنویا من المال الی الخلیفة)، و در همین منبع به نقل از «معجم البلدان یاقوت: 1/ 420» آمده است: (و فی مادة الإیغارین تفسیر لمعنی «الإیغار»، قال: الإیغار اسم لكل ما حمی نفسه من الضیاع و غیرها، و یمنع منه، و لا یسمّی الإیغار ایغارا حتی یأمر السلطان بحماتیه، فلا تدخله العمّال لمساحة خراج و لا مقاسمة غلّة). ولی مصنف تاریخ قم برای این اصطلاح معنائی جز این آورده است، كه در ادامه سخن او می‌آید.
(1). جو.
(2). نام عربی گیاه كاچیره یا گل رنگ، از این گیاه در خوراك و در رنگ‌آمیزی استفاده می‌شود.
(3). در (لغت‌نامه دهخدا: ماده اوركار) آمده است: این كلمه در تاریخ قم مرادف با تره‌بار از قبیل خیار و خربزه و غیره بكار رفته، و در فرهنگهای موجود دیده نشده.
(4). در صحاح الفرس آمده است: گندنا: تره باشد بر شكل خنجر.
(5). افزوده از نسخة (2) و (3).
تاریخ قم، متن، ص: 148
اوقات خراب می‌كردد؛ چنانك ما در زیان و خرابی‌ء آن با شما شریكیم، در نفع و فائده آن در ایّام تابستان و بهار و خریف «1» ما را شریك كردانید.
أهل ثیمره و أنار قبول نكردند، و از آن امتناع نمودند، و در حصار و كوشكها كریختند، و محاصره «2» كردند.
پس جون حال میان ایشان بذین رسید، عرب دست برآوردند، و سدها كه در میان رودخانها نهاده بودند مجموع خراب كردند، و آب مجموع را بجانب قم روانه كردانیدند، و بقم باغات ساختند، و انواع سبزه و اوركار زراعت كردند، و كشت‌زارهآی‌ء ثیمره و أنار بكلّی خشك كشتند، و خراب شدند.
و همه اوقات عرب با ایشان كوشش می‌كردند، و كارزار می‌نمودند، و مردم ایشانرا باسیری می‌كرفتند، و بذیشان بانواع مضرّت و زیان می‌رسانیدند، و سدّهای‌ء رودخانه ایشان می‌شكافتند و خراب می‌كردند، تا أهل ثیمره و أنار از قوّة و بطش ایشان عاجز شدند، و در دفع ایشان هیچ جاره و حیلت نداشتند، و مقاومت با ایشان نمی‌توانستند كرد.
پس بناجار بر حكم عرب فرود آمدند؛ و كفتند كه ما مطیع و منقادیم، و طلب رضآی‌ء شما می‌كنیم، و متابعت سیرت شما می‌نماییم؛ امّا زمینهای ما ریكستانست، و صبر از آب ندارد، و زود خشك می‌شود، و زمینهای‌ء شما نه ریكستان و نه شورستان است، و اكر كمتر آب بذان رسد تفاوتی نكند، و زیان ندهد.
پس امتحان و آزمایش كردند، پاره از كل قم بركرفتند، و پاره از كل زمین ثیمره، و انتظار كشیدند تا بوقت خشك‌شدن آن؛ كل ناحیت قم بمدّت ده روز خشك شد، و كل ناحیت ثیمره بپنج روز.
پس بر آن اتّفاق كردند، كه دو دانك از آب أهل قم را باشد، و چهار دانك أهل
______________________________
(1). پاییز.
(2). یعنی خود را از تعرض دشمن در حصار قرار دادند.
تاریخ قم، متن، ص: 149
ثیمره و أنار.
هر دو كروه قسط «1» و نصیب خود [ «2» از آب، در هر ماهی بدو دفعه فرا میكرفتند، در پانزده روز اوّل از ماه أهل قم، اوّل ماه پنج روز تصرّف كنند، (و بعد از ایشان أهل ثیمره و أنار ده روز تصرّف كنند) «3»، و بدین ترتیب در پانزده روز آخر نوبت با سر كیرند، تا آنكاه كه ماه تمام شود».
و امّا بعضی دیكر می‌كویند، كه:
«أهل قم در دفعه دوّم پنج روزه آخرین آب تصرّف میكردند، و در دفعه اولی پنج روز أوّل، جنانج در هر ماهی پنج روز أوّل ماه و پنج روز آخر ماه، آن آب را فرا میكرفتند، و باقی ایّام- بیست روز- أهل ثیمره فرا میكرفتند.
و بعد از آن اتّفاق كردند، كه أهل قم از طلوع آفتاب سواری بفرستند تا بر كنار رودخانه قم- بر بالآی‌ء رودخانه بجانب ثیمره- براند تا بوقت غروب آفتاب، و درین میانه بهر سدّی و بندی از جوئهای‌ء ثیمره و أنار كه برسد بشكافد و بكشاید، و آبهای‌ء آن در وادی‌ء قم روانه كرداند، به شریطه مذكوره.
پس أهل قم سواری را بفرستادند، تا از وقت طلوع آفتاب براند بشتاب و سرعت، و بوقت غیبوبت و فروشدن آفتاب، به پل دیه تبره از دیههآء ثیمره رسید، جنانج از قم تا بدانجا مقدار بیست و سه «4» فرسخ بود، و از آنجا تا سدّ بالآئین كه بالآی‌ء آن هیچ سدّی دكر نبود، و چند كام مانده بود، نه وقت مانده بود، و نه اسب او را قوّت، پس آن سوار تازیانه را از پیش بینداخت، و بر موضع بند آمد، و اسب او هم آنجا بیفتاد، و آن موضع را اسفان بند نام
______________________________
(1). قسط: حصّه و نصیب.
(2). از اینجا در نسخه اصل به مقدار دو برگ افتادگی دارد، كه با استفاده از نسخه چاپی ص 49 و 50 و دیگر نسخه‌ها تكمیل گردیده است.
(3). افزوده از نسخه چاپی.
(4). در نسخة چاپی: نه.
تاریخ قم، متن، ص: 150
كردند، بنام آن اسب.
پس این رسم بماند، و هر ماهی أهل قم بیرون می‌آمدند با مردم بسیار، و برزیكران، و آبهآء تیمره و انار را می‌شكافتند، و در وادی «1» قم روانه میكردند، از سی عدد جوی از جوئهای‌ء ثیمره صغری و أنار. بر سر آب می‌بودند، و محافظت میكردند، تا مدّت پنج روز.
پس به قم انواع غلّات و زراعت نمودند، انواع سبزه از جالیز و پنبه، و انواع بقول «2» بكشتند، و زراعت نمودند.
و این آب كه از جوئهآی‌ء ثیمره و أنار (در وادی) «3» می‌انداختند، و باصطلاح او را غری كویند، مشتق از ایغار، و ایغار در لغت جمعست و اضافت، یعنی آب أنار و ثیمره اضافت می‌كنند، و جمع می‌كردانند با آب رودخانه قم. مضی هذا «4».
پس بكاهی كه آب بقم عزیز الوجود «5» و اندك بودی، این آب از ثیمره و أنار، با آب وادی قم، از وقت حاجت و احتیاج بذان، تا بوقت آنك از آن مستغنی شدندی، جمع و اضافت می‌كردند، در هر ماهی بر شریطه مذكوره، یعنی در هر ماهی ده روز بدو دفعه.
و كویند كه: آب این وادی در ایّام القدیم «6» در موضعی جاری بوده است، كه آنرا
______________________________
(1). دشت.
(2). بقول: جمع «بقل» بمعنای گیاه لپه‌دار.
(3). افزوده از نسخه چاپی.
(4). یعنی پیشتر گذشت، كه اشاره‌ای است به گفتار خود در آغاز این باب، كه چگونه اهالی قم آبهای قنوات و كاریزها را به رودخانه ریخته و تقسیم می‌كردند.
(5). كمیاب.
(6). همچنان كه مصنف در ادامه سخن خود درباره مسیر كهن رودخانه می‌گوید، و پیشتر هم گذشت كه كه رودخانه قم در دوره‌های پیش از اسلام در مسیری در مشرق شهر قم اسلامی جریان داشته است، و آب آن كه از سوی جنوب به شمال جاری بوده، به سوی منطقه سراجه
تاریخ قم، متن، ص: 151
وادی عتیق «1» كویند، نزدیك دروازه اصفهان، بالای قبّه علیّ بن عیسی طلحی «2»، و بزبان فارسی آنرا رود گلفشان خوانده‌اند، و الیوم مواضع روان‌شدن آن آب، و آثار خرق و
______________________________
در شمال شرقی می‌رفته است، لیكن طی سالیان متمادی و بتدریج بر اثر بالا آمدن رسوبات و گل و لای فرو نشسته بر ته رودخانه، آب رودخانه به زیر افتاد، و از مسیر طبیعی كهن قدیم خود منحرف گردید، و در سمت غربی شهر (مسیر كنونی) جریان یافت، و تاكنون تغییر نیافته است.
(1). دشت كهن.
(2). علی بن عیسی طلحی اشعری قمّی، از صاحب منصبان و فرماندهان سپاه عباسی در دوره خلافت مأمون، وی به روایت تاریخ قم نخست در سال 210 هجری به سركردگی سپاهی برای سركوبی شورش مردمان قم به محاصره قم پرداخت، آنگاه بار دیگر در سال 212 هجری از سوی ولیعهد مأمون معتصم عباسی، در أیّام خلافت مأمون به ولایت قم منصوب شد، و در دوره ولایت او بار دیگر زمینهای قم را مساحت كردند، و مالیاتی بیش از آن كه پیشتر می‌پرداختند از مردم مطالبه نمود، و به گفته تاریخ قم در باب (مساحتهای قم): (پس أهل قم بسبب عمل و فعل و دفع او، أمر او را نافرمانی میكردند، تا او را معزول كردند). نجاشی در رجال النجاشی درباره علی بن عیسی و فرزندش می‌گوید: (محمد بن علی بن عیسی القمّی:
كان وجها بقم، امیرا علیها من قبل السلطان، و كذلك كان أبوه یعرف بالطّلحی، له مسائل لابی محمد العسكری علیه السلام ...)، از گفته نجاشی آشكار است كه پدر و پسر هر دو والی قم بوده‌اند. بعدها و پس از فوت علی بن عیسی طلحی در بقعه‌ای در مشرق شهر قم كه پیشتر بنام دروازه اصفهان مشهور بود، و امروزه به نام دروازه كاشان (در نزدیكی بقعه منسوب به علی بن جعفر عریضی) نامیده می‌شود مدفون گردید، و بر بقعه او قبّه‌ای (- گنبد) قرار داشت كه به قبه علی بن عیسی شهرت یافته بود، امروزه اثری از این قبه نمی‌باشد، گر چه دكتر مدرسی احتمال می‌دهد كه بقعه منسوب به علی بن جعفر عریضی باید در شمال شهر قم در نزدیكی نهر سعد بوده باشد، و این بقعه از آن علی بن عیسی طلحی، وی در «تربت پاكان: ج 2/ 43» می‌گوید: (در كتاب قم از قبه «علی بن عیسی طلحی» نزدیك دروازه اصفهان، كه رودخانه قم در «ایام القدیم» از بالای آن جریان داشته است یاد می‌شود. گذشت كه دروازه اصفهان همین دروازه كاشان و مسیر پیشین رودخانه همان مجرای صفی آباد بوده، بنابراین آن قبه در پیرامون همین جا قرار داشته است).
تاریخ قم، متن، ص: 152
دریدن «1» آن ظاهر است. و مصبّ آن وادی بجانب رستاق سراجه «2» بوده است، پس آن موضع بسبب مرور آب «3» مرتفع شد، و آب از آن به زیر افتاد، از جانب چپ از طرف شهر، تا آنكاه كه آب بكلّی باینجانب دیكر شهر- كه الیوم رودخانه است «4»- افتاد، و این موضع «5» بسبب رفتن آب منخرق و شكافته شد، تا رودخانه كشت، و آب در آن بجانب قمرود روانه شد».
و برقی درین باب كوید، كه:
______________________________
(1). یعنی در هنگام تصنیف كتاب تاریخ قم گر چه چند قرن از تغییر مجرای نهر قم از سمت شمال به مغرب می‌گذشته است، لیكن همچنان آثار مجرای قدیمی رودخانه از پیچ و خمهای آن، هنوز آشكار بوده است.
(2). رستاق یا دهستان سراجه منطقه‌ای است در شمال شرقی شهر كنونی قم، كه همچنان بهمین نام مشهور است، این بخش دارای روستاهای متعددی بوده و هست، مصنّف تاریخ قم در (فصل سوم از باب دوم) نام بیش از 30 روستا و دشت این منطقه را آورده است، و در (فصل ششم) هنگام (ذكر رستاقهای قم) می‌گوید: (سراجه: راوی می‌گوید: بذین موضع قطعا و اصلا عمارت نبوده است، اول عمارتی كه درو بنا نهادند سرایكی بود، گفتند سرایچه، بعد از آن معرّب كردند و گفتند سراجه). امروزه برخی از روستاهای آن جزء محله‌های شمال جدید الاحداث شهر شده است، از آن جملة روستای مالك آباد كه مدفن امامزاده سید ابو احمد ابن محمد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن حنفیّه ابن امیر المؤمنین علیه السلام می‌باشد، روستای مالك آباد كهن امروزه بنام محله شاه سید علی (شاسدلی به لهجه مردم قم) معروف است.
(3). یعنی بر اثر سالها و قرنها گذر آب از این مجرا، كه باعث ته‌نشین‌شدن گل و لای و رسوبات می‌گردد، سطح مجرای رودخانه بالا آمده، و بتدریج از شیب مجرا كه به سمت مشرق بود كاسته شد، تا در نهایت به انسداد این مجرا، و جریان آب در مسیر شیب‌دار دیگری، كه همان مسیر مغرب شهر است استقرار یافت.
(4). مسیر كنونی رودخانه قم.
(5). همو.
تاریخ قم، متن، ص: 153
«ازین آب بقریه قارص «1» یكجوی روانه كردید، پس به مرور ایّام آب آن موضع را می‌شكافت، و فراخ می‌كردانید، تا رودخانه كشت، و آبهای‌ء ثیمره بدان روانه شدند، و آن وادی‌ء اینست كه الیوم آب در آن میرود».
تا بدینجا حكایت برقی است.
و رودخانه عتیق «2» بعد از آن كه (مدّتی مدید «3») «4» خشك بود «5»، بنزدیك قریه جهستان «6» و غیره، دیكر باره چشمهآی‌ء آب زاینده شد، مدّت سی و یك سال، و آبهآی‌ء آن شور و بسیار بود، و بچندین ضیعتهآ از رستاق سراجه و لنجرود میرفت، و ازین رودخانه با هر ضیعه و مزرعه، جوئی برگرفتند، زیرا كه كاریزهای سرآجه آب بر آن غلبه كرد، و
______________________________
(1). از روستاهای دهستان سراجه، و تاریخ قم در (فصل اول) موقعیت جغرافیایی آن را این گونه آورده است: (موضعی براه ری كه آبهای ثیمرتین و أنار در آن روان می‌شد)، و در (فصل سوم از باب دوم)، هنگام شمارش روستاهای بخش سراجه، از ده قارص با عنوان (بائره) یاد می‌كند.
(2). در نسخة (2) و (3): عقیق.
(3). طولانی و دراز.
(4). افزوده از نسخه چاپی.
(5). در نسخه چاپی: خشك شده بود.
(6). جهستان احتمالا تحریف‌شده قهستان است، و در تاریخ قم هنگام یاد كرد طسوجهای قم، جهستان را یكی از روستاهای طسوج لنجرود شمرده است، كه امروزه لنجرود (یا لنگرود در تلفظ و استعمال محلّی) از روستاهای بخش قهستان و واز كرود در جنوب شرقی قم بشمار می‌رود كه پس از جمكران و در كنار راه قدیم قم- كاشان قرار دارد. و مصنّف تاریخ قم در (فصل ششم از باب اول)، هنگام ذكر رستاقهای قم، درباره علت نام‌گذاری این روستا روایتی عامیانه را به نقل از راوی خود آورده است كه: (راوی چنین گوید: كه این دیه را جهستان كابل، كه ملك برو خشم گرفته بود بنا كرده است، و گویند كه بنده‌ای بود سیّد بر او خشم گرفته بود، از كابل بیرون آمد با جماعتی از حواشی، و بقم نزول كرد، و جهستانرا بنا نهاد و منزل كرد، و بشهر قم از نسل ممالیك او جمعی هستند معروف).
تاریخ قم، متن، ص: 154
مواضع آن بنشیب افتاد، و جوئهای‌ء آن باطل شدند، الّا بعضی از آن، تا بكاهی كه بكلّی آب از آن منقطع شد، و با حال اوّل كردید، و اللّه أعلم.
***
تاریخ قم، متن، ص: 155

«ذكر جوئهآی «1» قم و نواحی آن»

اول جوئی كه بشهر روانه شد، جوی سعد است، كه آن را سعد بن مالك بن أحوص «2» روانه كرد، بادیهی‌ء كه آن را احداث كرده بود، بر در دروازه ری «3»، كه آن را سعدآباد میخوانند.
و چنین كویند، كه: «سعد مردان كاری را از قومشان «4» و قنّاء آن و برزیكران معدّ «5» كرد، با كلنگها و بیلها و سایر اسباب و آلات حفر، تا چون شب درآمد این جوی را بر میان شهر بركرفت، و آب را در آن روانه كرد. و چون صبح صادق برآمد، آب را از شهر بیرون برده بود. و بواسطه كثرت و بسیاری آن (آب) «6»، بر حدود سرآهای‌ء مردم روان شده بود، و بر موضعهآی‌ء كه آن را حریم و مانع نبود، و بسبب آن منع می‌نمودند «7»».
______________________________
(1). مقصود از این جویها، انشعاباتی است كه از رودخانه اصلی قم به منظور آبرسانی به كشتزارها گرفته شده است.
(2). او نواده یكی از دو برادر (أحوص و عبد اللّه) اشعری از اهالی كوفه است، كه به قم هجرت كرده، و شهر قم اسلامی را برپا كردند.
(3). امروزه همچنان این محله در شهر كهن قم به نام دروازه ری مشهور و برقرار می‌باشد، این محلّه در بخش شمال خیابان آذر (پایین شهر)، و در شمال بازار و میدان كهنه و شمال غرب مسجد جامع (یا جمعه) می‌باشد.
(4). معرّب كموش است كه در بعضی ولایات ایران چاه‌كن را گویند، همچنین قنّاء آن كه جمع قنّاء یا مقنّی است.
(5). در نسخه چاپی، ص 50: مقرر. و معدّ به معنای آماده‌كردن و فراهم‌آوردن است.
(6). افزوده از نسخه چاپی: ص 50.
(7). در نسخه چاپی و نسخه‌های خطی: می‌نمودند، لیكن ظاهرا صحیح آن: نمی‌نمودند است.
چنانكه در نسخه‌ای از تاریخ قم آمده و مرحوم سیّد جلال الدین تهرانی در پاورقی صفحه 50 تاریخ قم چاپی، بدان اشاره نموده است.
تاریخ قم، متن، ص: 156
و بعضی دیكر كویند، كه:
«این نهر آن هنگام (شد) «1»، كه زمین آن همه صحرا بود، و سرآها و بنآها بر آن نبود، بعد از آن بنا كردند و استحداث نمودند»، و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). افزوده از نسخة چاپی، ص 51.
تاریخ قم، متن، ص: 157

[ذكر نهر قورج]

«ذكر نهری كه آنرا قورج «1» كویند- بعضی كنده- كه از وادی قم بركرفته‌اند، با جانب قریه برزآباد «2»، و ناحیت سراجه، و غیر آن»
آن جوئی را مالك بن سعد از برای قریه برزآباد استحداث كرده است، و پس از آن أرباب ناحیت سراجه در آن شریك شدند، و آن آب را از وادی‌ء قم فرا كرفتند، [به] آنجا كه درب سهلویه «3» است، و آنجا كه پشتهآی‌ء سعدآباد است می‌رود «4».
______________________________
(1). قورج (؟) در منابع جغرافیایی قم یادی از این رود نیامده، و احتمال می‌رود (قورج) تصحیف (كرج) بوده باشد، كه نام آن در «قم‌نامه: كتابچه تفصیل حالات و املاك و مستغلات و قنوات و بلوكات دار الایمان قم: ص 96» این گونه آمده است: (مزرعه كرج ... مشروب از رودخانه نهر كرج). كه هر دو در مشرق شهر قم و زمینهای میان قم و كاشان واقع است.
(2). برزآباد (؟) در منابع جغرافیایی قم یادی از موقعیت جغرافیایی آن نیامده است. تنها در «قم نامه: كتابچه حالات و كیفیت بلده و بلوكات و مزارع دار المؤمنین كاشان: ص 293» از مزرعه برزآباد یاد شده كه در محدوده زمینهای كاشان می‌باشد.
(3). سهلویه همان سهل بن علی بن سهل بن یسع اشعری است، كه از اعیان و بزرگان و متمكنین قم در آن دوره بوده است، محدوده مسكونی او یكی از مناطق مشهور قم در قرن دوم هجری بشمار می‌رفته است، و بنا به نوشته تاریخ قم در باب (ذكر طرق قم) یكی از هفت دروازه قم به نام درب سهلویه بن علیّ بوده است كه از آنجا به سمت ساوه می‌رفته‌اند، این درب در قسمت شرقی شهر قم و در نزدیكی رودخانه، نزدیك پشته‌های سعدآباد گمر بوده است، كه احتمالا در محدوده بازار كنونی قم قرار داشته است، علاوه بر این سهلویه سازنده یكی از بزرگترین پلها و قنطره‌های چهارگانه قم می‌باشد كه به نوشته تاریخ قم در باب (ذكر قنطره‌های قم) دارای یازده طاق بوده است، این پل احتمالا در همان مسیر درب ساوه و در جایگاه كنونی پل علیخانی برقرار بوده، او همچنین برپاكننده مسجدی بوده است كه به نام او شهرت داشته، كه در میدان الیسع (یكی از میادین قم) كه احتمالا این مسجد و میدان در همان محدوده سابق الذكر می‌باید باشد، به نوشته تاریخ قم مثال گز و ذراعی كه هارون الرشید برای اندازه‌گیری ضیعه‌های قم فرستاد، و به ذراع رشیدیّه مشهور بود، بر دیوار یا ستون این مسجد قرار داشت، كه این نشان از اهمیت و موقعیت مسجد و سازنده آن دارد.
(4). موقعیت این جوی را می‌توان این گونه تصویر كرد كه این جوی پس از انشعاب از رودخانه
تاریخ قم، متن، ص: 158

[میزان آبدهی جویها و نهرهای قم]

و عدد جویهآئی كه از سر رودخانه بركرفته‌اند، به ضیعتهآی‌ء كه بنزدیك شهرست میروند، بیست جوی «1». و مقاسمات مستقهای آبهای آن- جنانج ابراهیم بن علیّ «2»، و محمّد ابن عیسی بن عبد اللّه أشعری، و فرزندان او محمّد بن علی بن ابراهیم تفصیل كرده‌اند، و در دیوان آب به قم مسطورست- اینست كه یاد كرده می‌شود:
______________________________
- قم در محدوده شمال بازار كنونی قم، به سمت مشرق ادامه می‌یافت، و پس از عبور از محله مسكونی سهلویه و میدان الیسع، به پشته‌های سعدآباد، كه حدّ فاصل میان درب سهلویّه و قریه سعدآباد (درب ری كنونی) می‌باشد رسیده، و از شمال آن به سمت زمینهای كشاورزی سعدآباد، و بعدا در مشرق آن به قریه برزآباد می‌رسید، و زمینها را سیراب می‌كرد. لازم به یادآوری است كه زمینهای بخش شرقی رودخانه قم پست‌تر از بخش غربی آن است از این رو آب رودخانه بطور طبیعی تا منتهی الیه شرق شهر جریان می‌یافت، چنانكه بستر رودخانه قم در دوره‌های پیش از اسلام نیز در مشرق شهر جریان داشت، لیكن بعدها بر اثر ته‌نشین‌شدن رسوبات مجرای آن به سمت غرب تغییر یافت، نگارنده خود شاهد بود كه در سالهای طغیان رودخانه قم، همواره سیلاب رودخانه به سمت محلات شرقی شهر سرازیر بود، در حالی كه بخشهای غربی از این سیلابها مصون بودند.
(1). در متن تاریخ قم نام بیست و دو جوی و نهر آمده است.
(2). در تمامی نسخه‌ها، و نسخه چاپی، ص 51 میان علی و محمد حرف ربط واو می‌باشد، لیكن به نظر می‌رسد صحیح آن (بن) باید باشد، زیرا اولا خود مصنف تاریخ قم در (فصل پنجم باب ذكر قسمت آب كاریزها) دفاتر دیوان آب قم را از آن علی بن ابراهیم بن علی بن محمد بن عیسی بن عبد اللّه اشعری می‌داند، و ثانیا در این باب سخن از دو دفتر دیوان است یكی از آن پدر كه همو ابراهیم بن علی اشعری است، و دیگر از آن فرزندان او كه دو تن می‌باشند یكی فرزند او به نام علی بن ابراهیم و دیگری نواده او به نام محمد بن علی بن ابراهیم.
تاریخ قم، متن، ص: 159
به حساب و تفصیل ابراهیم بن علیّ، در سنه ست و ثمانین و مأتین فارسیّه. «1»/ (بحساب و تفصیل) «2» محمد بن علیّ، كه فرزندزاده اوست، در سنه سبع و اربعین و ثلثمائه هجریّه «3»
[1] جوی ازدورقان: سی و یك مستقه، و دو دانك حبّه، و ربع سدس حبّه/ چهل مستقه.
[2] جوی براوستان: نود و چهار مستقه، و چهار دوانیق، و دو حبّه/ سی و پنج مستقه.
[3] جوی طبشقوران: صد و سیزده مستقه، و چهار دوانیق، و دو حبّه/ صد مستقه.
[4] جوی خمیهن: چهل و یك مستقه، و نیم دانك/ نود مستقه.
[5] جوی الیسع و كركان: بیست و یك مستقه، و چهار دوانیق، و حبّه/ هشت مستقه.
[6] جوی أبی «4» بكر باسرفت «5»:
دو مستقه، و سه دوانیق/-
[7] جوی سروز با جوی أبی بكر: هفت مستقه، و سه دوانیق و نصف دانقی، و نصف حبّه، و عشر سدس حبّه/ دو مستقه، و سه دوانیق.
______________________________
(1). سال 286 یزگردی مطابق با سال 321 هجری.
(2). سال 347 هجری.
(3). افزوده از نسخه چاپی: ص 51.
(4). در نسخه (2) و (3): أبا بكر.
(5). در نسخه (2) و (3): میرفت.
تاریخ قم، متن، ص: 160
[8] جوی جمكران: هفتاد و هفت مستقه، و حبّه/ شصت مستقه «1»
[9] نهر «2» أبرشتجان: هفتاد و هشت مستقه، و سه دوانیق/ هفتاد مستقه] «3»
[10] نهر دینار جوهر: بیست و نه مستقه، و چهار دوانیق، و نصف دانق/ سی مستقه.
[11] نهر مؤنه «4»: نه مستقه، و پنج حبّه/ بیست و شش مستقه.
[12] نهر مسكران و كره «5»: سه مستقه/ سه مستقه.
[13] نهر شهرستان: پنج مساتیق «6»/ جهل مستقه.
[14] نهر ممّجان: بیست و یك مستقه «7»/ سی و پنج مستقه.
______________________________
(1). در نسخه چاپی، ص 51: شصت ... مستقه.
(2). در نسخه چاپی، ص 51: (جوی). هم چنین تمامی نهرهای لاحق الذكر در نسخه چاپی، با نام جوی آمده است.
(3). پایان افتادگی نسخه اصل، كه با استفاده از نسخه (2) و (3) و چاپی تكمیل گردید.
(4). در نسخه (2) و (3): نهر دیبارجومه، و در «انوار المشعشعین، ج 1/ 173»: نهر میمونه.
(5). در نسخه (2) و (3): یعنی كرج.
(6). در نسخه چاپی، ص 52: مستقه.
(7). در حاشیة نسخه اصل در زیر نام این نهر آمده است: (قصبه بلده) كه اشاره‌ای است به این كه این نهر در میان یكی از دو بخش شهر اصلی قم كه سمت شرقی است و ممّجان یا منیجان نامیده می‌شده، جریان داشته است.
تاریخ قم، متن، ص: 161
[15] نهر جمر: نه مستقه، و چهار حبّه/ چهار دوانیق.
[16] نهر مرواه: هفتاد و چهار مستقه/ صد و چهل مستقه.
[17] نهر مزدجان: پنجاه و دو مستقه/ هفتاد مستقه.
[18] نهر فرابه: سیزده مستقه/-
[19] نهر كمیدان: پنجاه و هفت مستقه و دانگی/ هشتاد مستقه.
[20] نهر سعد آباد: سی و هشت مستقه، و دانقین/ هفتاد مستقه.
[21] نهر میانرودان: بیست و یك مستقه و دو حبّه/ شانزده مستقه.
[22] نهر عامر:/ هشت مستقه، و دانقی، و پنج حبّه «1»
پس بحساب و تفصیل ابراهیم بن علی: هشتصد و ده مستقه، و دانقی، و دو حبّه، و پنجدانك حبّه، و ربع و عشر و سدس حبّه، حاصل شد. و بحساب و تفصیل فرزندزاده او محمّد بن علی: نهصد و بیست و چهار مستقه، و دو دوانق، و پنج حبّه.
راوی چنین كوید كه:
«این آب را به قم بانفراد، دواوین بوده است، در دست معتمدان آل سعد، و خرید و
______________________________
(1). در نسخه چاپی صفحه 52 این مقدار آب در بخش دیوان ابراهیم بن علیّ قرار گرفته، و در قسمت دوم بیاض است.
تاریخ قم، متن، ص: 162
فروخت، و حوالة و هبه بذان كرده‌اند، و اصول املاك خود بذان محافظت نموده‌اند.
و قیمت مستقه صد و بیست دینار بوده است، و زیادت كرده‌اند تا بدویست دینار رسیده، و بهر مستقه ده دنیار بدیوان رسانیده‌اند، و از هر ده دینار دو دینار اكره «1» داده‌اند».
و همچنین: این آب را قیمت و بهآ بوده است، تا آنكاه كه جیل «2» و دیلم بذین نواحی غلبه كردند، دیوان آب باطل شد، و اقطاعات «3» بنهادند، و آب را قیمت نماند، تا غایت كه چندین مستقه آب بهیچ نمیخریدند.
***______________________________
(1). كری، یكری: لایروبی‌كردن جوی و نهر، و أكر، أكرا: به معنای اجرت و دستمزد لایروبی و كندن و عمیق‌نمودن كاریز و نهر می‌باشد.
(2). در أصل و نسخه (2) و (3) و چاپی (ص 53): جیل، و در پاورقی (1) آمده است: جیل معرّب گیل و گیل اهالی گیلان را گویند، ولی احتمالا صحیح آن خیل باید باشد، و همو مقصود مصنّف است، زیرا كه چند بار در بابهای نخستین كتاب از خیل دیلم یاد كرده است، كه به معنای سواران دیلمیان كافر است كه در آن دوره به قلمرو مسلمانان شبیخون می‌زدند.
(3). یعنی زمینهای كشاورزی را بهمراه حق آب آنها به برخی از دهقانان و كشاورزان در برابر مالیات سالیانه معینی واگذار كردند.
تاریخ قم، متن، ص: 163

«ذكر آسیاهای‌ء كه بقم بوده‌اند»

آسیآها به قم پنجاه و یك بوده‌اند، سی و نه آبادان، و دوازده خراب.
تفصیل خراب و آبادان، از آسیاهآی‌ء قم بر سر رودخانه:
[1] آسیاء محمّد: دو در یك حصار.
[2] آسیاء و دیزبخت: خراب، یكی.
بر نهر براوستان «1» هفت آسیآء:
[1] آسیآء مرزكه: بقرب [كهنه] «2»: یكی.
[2] آسیآء شاذوكه علیا: و بقرب صحرای تاجیكاباد، دو در یك حصار.
[3] آسیآء عبد اللّه: بقرب باغ مرزبان، دو در یك حصار.
[4] آسیآء نو: بقرب زنبیلاباد، دو در یكحصار.
[5] آسیآء عبید اللّه: بقرب كركان، دو در یك حصار.
[6] آسیآء سعد: بقرب أزدورقان، دو در یك حصار.
[7] آسیآء سیاووشان: بقرب ازدورقان، دو.
بر نهر طبشقوران «3» چهار آسیآء:
______________________________
(1). قریه براوستان از روستاهای پیرامون قم قدیم بوده است، این روستا در شرق قم میان دروازه كاشان و جمكران در نزدیكی راه قم- كاشان، و تپه‌های (قل درویش) واقع است، و در آن بقعه شاه جعفر قرار دارد.
(2). مضاف الیه كهنه در نسخه‌ها نیامده است.
(3). در نسخه أصل ضبط حركات این نام این گونه آمده است: فتح طاء و باء و سكون شین و ضم قاف. و اصل این كلمه را طبشگران فارسی دانسته كه تعریب شده است، لیكن مرحوم علی اصغر فقیهی در (تاریخ مذهبی قم: 59) اصل این كلمه را تبشگران با ضبط كسر تاء و باء و سكون شین دانسته است. طبشقوران یكی از روستاهای طسوج لنجرود بوده كه در شرق شهر
تاریخ قم، متن، ص: 164
[1] آسیآء مبارك باد «1»: أبو الفضل محمّد بن علیّ بن محمّد بن حمزه «2» [علویه] «3» استحداث كرده است، در سنه احدی و سبعین و ثلثمائه «4»، بقرب صحرای سكن، یكی.
______________________________
قم، در نزدیكی راه قم- كاشان قرار داشته است. در تاریخ قم در (فصل ششم، باب ذكر رستاقهای قم) آمده است كه: (این دیه قومی از اصل طبشین بنا كرده‌اند، و نام آن طبشگران بوده، پس معرّب گردانیدند و گفتند كه طبشقوران).
(1). در «انوار المشعشعین: 2/ 166» درباره موقعیت جغرافیایی این روستا آمده است: (مراد از زمین مبارك آباد، همین زمینی می‌باشد كه یك طرف آن متصل به زمین خاك‌فرج می‌باشد، و یك طرف آن متصل به رودخانه می‌باشد، كه آن را زمین سكن می‌گویند ... و الیوم اثری از آن آسیاء باقی نیست، و معلوم نباشد كه در چه موضعی از آن زمین آسیاء بوده، و الیوم آن زمین را زراعت كنند، و گویند كه آن زمین وقف می‌باشد). دكتر علی اشرف صادقی در (نشریه میراث شهاب: ش 29، ص 58) درباره محل این روستا می‌گوید: (همان جایی در ساحل چپ رودخانه است كه چهل و اندی سال پیش میدان بارفروشها در آن ساخته شد، و خاك‌فرج در شمال آن قرار دارد). لیكن در (تربت پاكان: 2/ 173) این روستا از روستاهای شمال شرق و شرق قم شمرده شده است، كه در ابتدای آن بقعه شیخ نور الدین (یا شیخ جمال نور الدین) قرار دارد. و به نظر می‌رسد كه گفته دو منبع نخستین صحیح باشد، زیرا مصنّف تاریخ قم در بیان موقعیت این آسیا می‌گوید: (بقرب صحرای سكن) كه مقصود از سكن ریگستان و سنگلاخ است، و به گفته دكتر علی اشرف صادقی: سكن بی‌شك باید «سگن» خوانده شود و «سجن» معرّب آن است، و سگن مشتق از صورت پهلوی كلمه سنگ می‌باشد، و محل این صحرا باید حوالی خاكفرج بوده باشد.
(2). به احتمال قوی این أبو الفضل همانی است كه در میان قمیّان به نام سلطان محمد شریف مشهور، و بقعه او در كوی سلطان محمد شریف در نزدیكی مدرسه ملّا محمد صادق (جدّ خاندان روحانی در قم) قرار دارد، و مصنّف در (باب ذكر اعقاب و سادات عریضیه در قم) به تفصیل درباره او سخن می‌گوید. در نسخه (2) و (3) نام او با پسوند (علویّه) آمده است، كه احتمالا به حذف مضاف الیه می‌باشد، و صحیح آن (نقیب علویّه) باید باشد، زیرا به نوشته تاریخ قم پدر و نیای او نقیب علویان در قم بودند.
(3). افزوده از نسخه (2) و (3).
(4). سال 371 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 165
[2] آسیآء یونس: بقرب میان رودان و سكن، دو در یك حصار.
[3] آسیآء بابویه: بقرب زنبیلاباد «1»، دو در یك حصار.
[4] آسیآء شاذوكه سفلی: بقرب میانرودان، دو در یك حصار.
بر نهر جمكران چهار آسیاء دائره «2»:
[1] آسیآء خطّاب: معروف بما جیلویه، بقرب باغ أمیر حسن جمكران، یكی.
[2] آسیآء جوسق «3»: بقرب كركان: دو در یك حصار.
[3] آسیآء عتیقه: بقرب باغ مرزبان، دو در یك حصار.
[4] آسیآء أبی الهیجا «4»: بقرب صحرای تاجیكاباد، دو در یك حصار.
بر نهر شهرستان «5» شش آسیآء دائره:
______________________________
(1). از روستاهای جنوب شهر قم كهن، كه در فاصله 3 كیلومتری جنوب دروازه مالون (جایی كه اكنون بقعه شاه محمد قاسم قرار دارد) قرار داشته است، و امروزه یكی از محلات قم است كه به همان نام كهن آن مشهور می‌باشد.
(2). آباد و قابل استفاده.
(3). معرّب كوشك.
(4). علی بن أبی الهیجاء، از متمكنین و وجوه اشراف أهل قم در قرن سوم هجری، مصنّف تاریخ قم از كوشك و منظره او كه بر روی رودخانه قم (در سمت مغرب) قرار داشته سخن می‌گوید، همچنین او را از ده كفیلی دانسته است كه مادرانی (فرستاده المعتضد باللّه عباسی به مردم قم برای وصول مالیات سرانه) از آنان مطالبه خراج قم را نمود، كه نشان از موقعیت اجتماعی او دارد.
(5). یكی از روستاهای شمال شرق قم در نزدیكی درب كنكان (به كسر دو حرف) یا «درب كهنكان»، كه این درب یكی از 5 دروازه قم كهن بوده است، و موقعیت كنونی آن را می‌توان جایی دانست كه اكنون راه سراجه از راه اصلی قم به كاشان در مدخل شهر از جانب شرق جدا می‌شود (تربت پاكان: 2/ 14، 22، 24)، امروزه این محل بخشی از محدوده شهركهای جدید الاحداث حومه شهر، در منتهی الیه مشرق خیابانی كه از برابر بقعه شاه سید علی می‌گذرد قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 166
[1] آسیآء [نو به زنبیلاباد] «1» معروفه بروغرانه: و حسین بن محمد بن حسین صفّار، معروف بابن بغدادی آن را ساخته است، یكی.
[2] آسیآء رضائیه «2»: بقرب زنبیلاباد، یكی.
[3] آسیآء هاشمكین «3»: بقرب خمیهن، یكی.
[4] آسیآء لتانه «4»: بقرب خمیهن، یكی.
[5] آسیآء كرچنه «5»: بقرب خمیهن: یكی.
[6] آسیآء شهرستان «6»: بنزدیك آن، یكی.
بر نهر فرابه سه عدد آسیآء دائره:
[1] آسیاء متجه: بقرب باغات بنین، یكی.
[2] آسیآء أبی خالد: بقرب باغ میانرودان، یكی.
[3] آسیآء نوازن: بقرب مهربیان خراب، دو در یك حصار.
بر نهر سكن «7» یك آسیآ:
[1] آسیآی‌ء مهر اسفند: بقرب مهربیان، یكی.
______________________________
(1). افزوده از نسخه (2) و (3).
(2). از خاندانهای سادات حسینی مهاجر از عراق به قم و ساكن در آن، سادات رضائیه از فرزندان موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیهما السلام می‌باشند، و مصنف تاریخ قم در (فصل دوم از باب سوم در ذكر طالبیّه كه بقم آمدند)، به تفصیل درباره این خاندان سخن گفته است.
(3). در نسخه 2 و 3: هاشهكن، و در نسخه چاپی: هاشمكین.
(4). در نسخه چاپی، ص 54: لثانه.
(5). در نسخه چاپی، ص 54: كرجینه.
(6). از روستاهای مشرق شهر قم كهن.
(7). صحرای سكن در شمال غرب قم كهن قرار داشته است.
تاریخ قم، متن، ص: 167
بر نهر سعدآباد «1» دو آسیآ:
[1] آسیآء عبدویه: معروفه بولدكان، دو در یك حصار.
[2] آسیآء احمد: بقرب مهربیان، دو در یك حصار.
بر نهر محمدآباد طبشقوران یكی:
[1] آسیآء مقاتل: بقرب طبشقوران «2»، یكی.
بر نهر كمیدان:
[1] آسیآء الیسع: بباب سرفت «3»، دو در یك حصار.
[2] آسیآء ادریس: بقرب باغ ادریس، یكی.
[3] آسیآء أبی علویّه: بقرب میدانه «4» بكمیدان، یكی.
بر نهر مزدجان «5» چهار آسیآ:
[1] آسیآء شعیب: بباغ شعیب، یكی.
[2] آسیآء سوریتی: بقرب باغ رباح و شعیب، دو در یك حصار.
[3] آسیآء رباح: بباغ رباح، یكی.
______________________________
(1). این نهر را سعد بن عبد اللّه اشعری از رودخانه قم، به سمت باغات و مزارع خود در روستای سعدآباد، كه در شمال غرب قم، در نزدیك دروازه ری قرار داشت حفر نمود.
(2). در صحرای سكن، در شمال غرب قم كهن.
(3). از روستاهای جنوب شرق قم در نزدیكی بخش كوهستانی آن، در تاریخ قم در باب (ذكر بعضی از قریه‌های قم) بنای آن را به كیخسرو ملك نسبت داده است (و آن را سراف نام نهادند، و بزبان ایشان یعنی سر آب، به عربی رأس الماء).
(4). ضمیر هاء افزوده شده به كلمه (میدان) به معنای نسبت است، یعنی بقرب میدان أبی علویه كه در كمیدان بوده است.
(5). مزدیجان از روستاهای قم كهن بوده است كه در بخش غربی رودخانه قم قرار داشته، و حدّ فاصل آن تا رودخانه بخش كمیدان قرار داشته است، امروزه در این بخش كه در جنوب خیابان امام خمینی و به موازات آن می‌باشد، بقعه شاه جعفر از نوادگان امام كاظم علیه السلام قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 168
[4] آسیآء جوسق: در خماباد «1»، یكی.
بر نهر أبرستجان «2» دو آسیآ:
[1] آسیآء ورجانه: بر در شادقولی، یكی.
[2] آسیآء شاهین: باب سوران، یكی.
بر نهر یسع‌آباد ده آسیآ:
[1] آسیآء لقیط: بباب تاجیكاباد، یكی.
[2] آسیآء بقرب براوستان: خراب، یكی.
[3] آسیآء أبو الصّدیم: بقرب صحرای تاجیكاباد، خراب، دو:
یكی: بر آب یسع‌آباد.
و یكی: بر آب خمیهن.
[4] آسیآء دولین: بباب زنبیلاباد، خراب، یكی.
[5] آسیآء یحیی: باب كركان، خراب، یكی.
[6] آسیآء یسع: در أزدورقان، خراب، یكی.
[7] آسیآء عمران: أیضا در أزدورقان، خراب.
[8] آسیآء اسماعیل براوستانی: خراب.
[9] آسیآء نو: بآب بندار آباد، خراب، یكی.
[10] آسیآء خراب: یكی.
______________________________
(1). در تاریخ قم این روستا یكی از دیها و رستاقهای كاشان شمرده شده، و بنای آن را به خمانی دختر بهمن نسبت داده است.
(2). آخرین بخش شرقی قم كهن را جمكران و أبرستجان تشكیل می‌داده است.
تاریخ قم، متن، ص: 169
بر نهر جمر «1» دو آسیا:
[1] آسیآء محمّد طبیب: بر پس باغ یوله، یكی.
[2] آسیآء عمران: یكی. علیّ بن الحسن بن علیّ بن محمّد، در سنه أربع و سبعین و ثلثمائه «2» آن را استحداث كرده است، در حصار عتیق، بدرب سهلویه «3»، بعد از آن آن حصار خراب شد.
آنچ از این آسیآها كه وقفست:
[1] آسیآء یونس: نیمدانك.
[2] آسیآء شاذوكه: نیمدانك.
[3] [آسیاء] «4» باغ ادریس: نیمدانك.
[4] [آسیاء] «5» شاهین: یك نیمه.
[5] آسیآء ورجانه: مفرد.
[6] آسیآء أبی خالد: مفرد.
[7] آسیآء كهنه: دانكی و نیم.
[8] آسیآء عبد اللّه: نیمدانك.
***______________________________
(1). اراضی جمر یا گمر (و سعدآباد) در شمال شهر قم كهن قرار داشته، كه امروزه در محدوده زمینهای شرقی میدان جهاد (میانه خیابان باجك) كه در آن بقعه چهار امام‌زاده است قرار گرفته.
(2). سال 374 هجری.
(3). یكی از دروازه‌های قم كهن كه در ساحل شرقی رودخانه قرار داشته است، و در تاریخ قم در فصل (ذكر طرق قم) از آن یاد شده، و آن را راه ساوه دانسته است.
(4). همان.
(5). افزوده از نسخه چاپی، ص 56.
تاریخ قم، متن، ص: 170

فصل ششم از باب اوّل «در ذكر عدد رستاقهآء شهر قم، و ضیاع آن از عربی و عجمی، و آنج از دیكر شهرها كه به نزدیك قم‌اند با قم جمع كرده‌اند، و اضافت نموده، و آن را محوزه می‌خوانند»

اشاره

برقی در كتاب بنیان «1» جنین آورده است، كه:
«رستاق قم سیصد و شصت و پنج دیه است، از آنجمله:
[جمكران، و براوستان، أزدورقان، و سرفت، و مزدجان، و سجاران: قدیمه‌اند، و غیر آن كه مندرس و باطل شده‌اند.
______________________________
(1). احمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علی البرقی، أبو جعفر، دانشمند و محدّث مشهور شیعی (متوفای 274- 280). شرح حال او در تمام منابع رجالی آمده است، ضبط نام این كتاب در منابع به تفاوت آمده است، در برخی (تبیان) و در برخی (البلدان) و تنها در تاریخ قم با ضبط (بنیان) آمده است، لیكن در بیشتر منابع همان نام نخست آمده است، و نجاشی آن را «البلدان و المساحة» دانسته، لیكن همو در شرح حال محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری قمّی آورده است: (قال محمد بن عبد اللّه بن جعفر: كان السبب فی تصنیفی هذه الكتب، أنی تفقّدت فهرست كتب المساحة التی صنّفها احمد بن أبی عبد اللّه البرقی ...). دكتر مدرسی نام صحیح كتاب را تبیان دانسته و می‌گوید: (عنوان بنیان گویا صورت مصحف «تبیان» است). (كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 18)، لیكن ظاهرا صحیح همان است كه نجاشی از آن خبر داده است یعنی «البلدان و المساحة» كه مرادف آن «بنیان» می‌باشد نه تبیان، از این كتاب امروزه اثری نمی‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 171
دیكر از رستاق قم:
ساوه است، و آن دویست و سی و سه دیه است، از آن جمله] «1»:
شابستانان، خطّاب «2» آباد، دزج، ساسفجرد، دشت نوح.
دیكر از رستاقهای قم:
رستاق قهستان است، و آن جهل و دو دیه است، و كمج «3» كه در أیّام القدیم بوده و مندرس‌شده، از آنجمله است.
[دیكر: از رستاق جاست، و آن دوازده دیه است]. «4»
دیكر: رستاق طبرش «5» سی و دو دیه، از آن جمله: طرخران، فیم، جاویذه، كه مندرس كشته و نابدید شده است.
دیكر:
______________________________
(1). افزوده از نسخه چاپی و (2) و (3).
(2). در نسخه (2) و (3): حطام‌آباد.
(3). در ضبط حركات حروف این نام اختلاف است، و به صورتهای: كمج (به فتح كاف و كسر میم)، یا كمج (به ضم كاف و كسر جیم)، یا كمیج در منابع آمده است، و كم یعنی قم و كمیج یعنی قمی، و زبان قمی كهن پیش از اسلام را كمج می‌گفته‌اند، برخی از معاریف قمی با همین نام مشهورند از آن جمله: ناصح الدین أبو جعفر كمج، كه عبد الجلیل رازی در «كتاب النقض:
ص 8» او را یاد كرده است، همچنین رازی در النقض (چاپ اول: ص 162، چاپ دوم:
ص 195) از مدرسه استاد أبو الحسن كمیج در قم یاد می‌كند، علاوه بر این دو، أبو طاهر كمج قمّی است كه مافرّوخی در كتاب محاسن اصفهان (متن عربی: ص 33) از او یاد می‌كند.
لازم به یادآوری است، كه در شمال شرقی اراك و مغرب شهرستان تفرش، روستایی (امروزه شهر) قرار دارد به نام (كمیج) كه احتمال می‌رود برخی از بزرگانی كه به كمیج قم منسوبند از این (كمیج) بوده باشند.
(4). افزوده از نسخه (2) و (3).
(5). در نسخه (2) و (3): دیگر رستاق طبرش، یعنی تفرش.
تاریخ قم، متن، ص: 172
رستاق وزواه: بیست و سه دیه.
رستاق فراهان: دویست و ده دیه، از آنجمله:
بورقان، ولاشجرد، بورآباد، بهبود اناباد، و شمس‌آباد، بحقیقت خراب كشته‌اند و نابدید شده».
و همدانی «1» در كتاب بلدان ذكر رساتیق «2» و طساسیج «3» قم كرده است، برین صورت:
«طسّوج لنجرود، طسّوج رودآبانی «4»، طسّوج ابرشتجان، طسّوج سراجه، طسّوج قمرود، طسّوج رودبار، طسّوج وازه كرود.
رستاق جبل، رستاق ساوه، رستاق خوی.
شقّ میلاد جرد، شقّ آبه.
طسّوج فیستین، طسّوج جزستان.
رستاق انار، رستاق جاست، رستاق قاسان.
و از طسّوج روده: دو دیه نی «5»، و جهار تخت‌آباد.
و از رستاق فراهان: طسّوج فراهان، طسّوج كوزدر، طسّوج دور آخر.
و از رستاق ورّه: طسّوج جهرود، طسّوج جوزه، طسّوج جركان، طسّوج ارونده‌جرد.
رستاق طبرش داخل و خارج: طسّوج وزواه.
______________________________
(1). أبو عبد اللّه احمد بن محمد بن اسحاق همدانی، نویسنده كتاب (البلدان) كه پیشتر درباره او سخن رفت، در سالهای اخیر مختصر این كتاب كه توسط كاتبی شامی به نام الشیزری تلخیص شده، و نسخه منحصر به فرد آن در كتابخانه آستان قدس رضوی علیه السلام می‌باشد، توسط فؤاد سزگین به صورت فاكسمیل در آلمان به چاپ رسیده است.
(2). جمع رستاق یا روستا.
(3). جمع طسوج یا دهستان و ناحیه.
(4). در نسخه (2) و (3) و چاپی ص 57: رودآبان.
(5). احتمالا به معنای نیزار.
تاریخ قم، متن، ص: 173
و تفسیر رستاق: بحیازة كرده است، یعنی دو سه ناحیت كه به جنب یكدیكر باشند، و اسم رستاق بر مجموع آن جاری كردانند، و كویند: رستاق فلان.
و تفسیر طسّوج: بناحیت كرده‌اند».
و حمزه «1» در كتاب اصفاهان یاد كرده است كه:
«تكویر «2» قم بر چهار رستاقست، از جمله رساتیق اصفاهان، و چند دیه دیكر از دیكر رستاقهای اصفاهان، و بیشترین آن دیها از رستاق قاسان و ثیمره‌اند، و رستاقهآی‌ء دیكر از همدان و نهاوند. و از ری، با وجود آنك بنزدیك قم است، هیچ چیز از آن با قم اضافت نكرده‌اند، سبب آنك بیابانها و شورستانها میان قم و ری واقع‌اند، و دیهآی‌ء ایشان به یكدیكر متّصل نبوده و نیست.
رستاقهآی‌ء چهاركانه اصفاهانی:
رستاق كمیدان، رستاق أناربار، رستاق ورّه، رستاق ساوه.
و مراد برستاق ساوه، شهر ساوه نیست كه از كوره همدان است، بل كه غیر آن است، و الیوم «3» شهریست كه آن را میلاد جرد «4» میخوانند. و این دو رستاق ساوه می‌خوانند، یكی از رستاق اصفاهان بوده است، و آن دیكر از همدان. و حدّ این هر دو رستاق بیكدیكر متّصل است، و هر دو را ساوه میخوانند. و فرق «5» میان ایشان باصفاهان و همدان است، و چنین كویند كه: ساوه اصفاهان، و ساوه همدان. و مثل این بسیارست، چنانج دو رستاق
______________________________
(1). حمزة بن حسن اصفهانی، نویسنده كتاب اصفهان.
(2). كوره و شهر گردانیدن.
(3). یعنی سال 378 ق، كه سال تألیف كتاب تاریخ قم است.
(4). میلاد (- مهرداد)، و جرد به معنای آباد است، یعنی مهردادآباد، و به گفته استاد پرویز اذكائی (ساوه‌نامه: ص 22)، این نام از اسامی خاص پارتی است، یعنی سلسله اشكانی است كه دولتی نامتمركز و ملوك الطوائف بود.
(5). یعنی راه تشخیص میان این دو رستاق، پسوند نسبت هر كدام به همدان یا اصفهان است.
تاریخ قم، متن، ص: 174
دستبی «1»، كه یكی را دستبی ری میخوانند، و آن دیكر را دستبی‌ء همدان، و هر دو را موسی‌ء بن بغا «2» جمع كرد، و هر دو را یك كوره كردانید، و غزوین نام نهاد.
و عدد دیهآی‌ء این رساتیق چهار كانه بقم- بر وجهی كه مثبت است در كتاب ربوع «3» و در دیوان فارسی «4»، و در دستورات «5» قدیمه- سیصد و چهل و سه دیه‌اند، و بیست و سه طسوج:
رستاق كمیدان: هفت طسّوج، و نود و پنج دیه.
رستاق أناربار: هفت طسّوج، چهل و دو قریه.
رستاق ورّه: پنج طسّوج، و هفتاد و نه قریه.
رستاق ساوه: چهار طسّوج، و هفتاد و هفت دیه «6».
فأمّا رستاقهآی‌ء قم درین ساعت، عدد آن بیشتر ازین است، زیرا كه طسوج هر
______________________________
(1). درباره موقعیت جغرافیایی و پیشینه تاریخی این رستاق در (بلدان الخلافة الشرقیة ترجمه عربی: ص 255) آمده است: (و كانت دستوا (أو دستبی) فی أیام بنی امیّه دار ضرب للنقود. و یطلق هذا الاسم علی كورة كبیرة، أجلّ قراها یزدآباد. و كانت دستوا فی ایام الأمویّین مقسومة بین الری و همذان، و الذی انتهی الینا أن طریق الری الذاهب من الری الی اقلیم أذربیجان رأسا، كان یخترقها عادلا عن قزوین. و لم یبق لإسم دستوا أثر فی الخارطة، الّا أنّ موضعها ینبغی أن یكون جنوب قزوین، و قد صارت تعدّ فی ایام بنی العباس من أعمالها).
(2). از سرلشكران و فرماندهان ترك دوره المعتزّ باللّه عباسی.
(3). در تمامی نسخه‌ها ضبط این نام «ریوع» آمده است، كه احتمالا تصحیف «ربوع» باشد كه جمع ربع و ارباع است، به معنای منزلگاه و سكونتگاه، و در همین سیاق برای مثال می‌گویند:
ارباع خراسان، یا ارباع اصفهان به معنای شهرها و روستاهای این دو منطقه.
(4). مقصود دفترهای دیوان خراج شهرها و روستاهای بلاد فارس است، كه در آن نام و شمارش ساكنان آن ضبط بوده است.
(5). مقصود از آن مجموعه فرامین و احكام دیوانی، درباره زمینها بایر و دایر، و مالكان آن، و چگونگی و مقدار جمع‌آوری خراج و مالیات سالیانه آنها می‌باشد.
(6). مجموع دیه این چهار طسوج كمتر از عدد 343 است كه در متن بدان اشاره شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 175
رستاقی، رستاقی كردانیده‌اند، كه باز مشتمل است بر چند طسوج، و كتاب ربوع بذین ناطق است.
در قدیم سراجه، و وازه كرود «1»، و قهستان، و رودبار، و لنكرود، طسوجهآی‌ء كمیدان بوده‌اند.
و طخرود، و خوزان، و فیستین «2»، و وزواه، طسوجهآی‌ء رستاق ساوه.
و دوراخر، و جوزه، و ترور، و راونده جرد، و طبرش، طسوجهآی‌ء رستاق ورّه.
و فاردان، و دیلجان، و جاست، و قهستان، و هنبرد، و نمیور «3»، طسوجهآی‌ء رستاق أنار».
جنین كوید حسن بن محمّد «4»، كه:
این حكایات مجموع متفاوتند، و بر خلاف یكدیكرند، پس بدرستی كه تفصیل برقی زائد است بر همه، و كلام همدانی بنسبت با آنج در سیاقت حساب مساحت یافته‌اند، غیر صحیح است، و آنج اصفاهانی «5» كفت كه: «از ضیاع ری هیچ چیز با قم اضافت نكرده‌اند، و در حوز آن نكرفته‌اند»، غلط و سهو است، بحقیقت و درستی كه از ری با قم، بیشتر رستاق خوی اضافت كرده‌اند، و كتاب ری «6» بذین ناطق است. و مأمونیّه- كه از جمله مواضع قم بوده است- أیضا نقل كرده‌اند با ری، در سنه عشر و [ثلثمائه] «7» هجریّه، و همچنین مشكویه «8»، و چند دیهای دیكر.
______________________________
(1). از روستاهای جنوب شرقی در شهر قم كهن.
(2). در اصل: فیتسین. تاریخ قم متن 175 فصل ششم از باب اول«در ذكر عدد رستاقهآء شهر قم، و ضیاع آن از عربی و عجمی، و آنج از دیكر شهرها كه به نزدیك قم‌اند با قم جمع كرده‌اند، و اضافت نموده، و آن را محوزه می‌خوانند» ..... ص : 170
(3). یا نیمور كه از آبادیهای پیرامون تفرش می‌باشد.
(4). مصنف تاریخ قم.
(5). مقصود حمزه اصفهانی، نویسنده تاریخ اصفهان است.
(6). مقصود از كتاب ری دفتر مالیات دیوانی، و خراج شهر ری و توابع آن می‌باشد. (نگاه كنید به: كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 24).
(7). افزوده از نسخة (2) و (3)، و در أصل بیاض است، كه تاریخ برابر است با سال 310 هجری.
(8). این خردادبه (ح 270 ق) در كتاب «المسالك و الممالك چ لیدن، ص 22» هنگام ذكر بلاد
تاریخ قم، متن، ص: 176
و من كه مصنّف این كتابم، حكایات ایشان بی‌تغییر و تبدیل، بر هیئت و ترتیب «1» آن، خود یاد كردم، و اكنون آن روایت و حكایت، كه صحیح و ظاهر است، و دستور قم بر آن جاری است، در باب رستاقها و ضیعتهآی‌ء آن، یاد می‌كنم، و آن اینست:
«رساتیق قم بیست و یك‌اند، و ضیعتهآی‌ء آن نهصد «2» دیه است، از آن جمله:
[1] لنجرود «3»: بیست و هفت دیه است.
[2] رودابان «4»: چهل و هفت دیه.
[3] ابرشتجان «5»: ده دیه.
[4] رودبار «6»: بیست و پنج دیه.
[5] سراجه «7»: سی دیه.
[6] قهستان «8» با مزارع: شصت و سه دیه.
______________________________
جبل، منازل راه همدان تا ری را این گونه آورده است: «از همدان تا درنوا 5 فرسخ ... تا ساوه 5 فرسخ، از آنجا تا مشكویه 9 فرسخ، از آنجا تا قسطانه 8 فرسخ، از آنجا تا ری 7 فرسخ»، از این رو روستای مشكویه در 9 فرسنگی شرق ساوه، و در فاصله 24 فرسنگی غرب ری قرار داشته است.
(1). در اصل: تربیت.
(2). مجموع دیههای این رساتیق افزون بر نهصد می‌باشد.
(3). روستایی است در جنوب شرقی قم و در آغاز راه قدیم قم- كاشان، در سمت جنوب جاده و پس از ایستگاه پلیس راه، و آغاز راه فرعی قهستان، این روستا هم اكنون برقرار است، و در استعمال محلی «لنگرود» تلفظ می‌شود.
(4). در نسخة 2 و 3. رودنان. این روستا در شرق قم واقع بوده، كه در آن روستاهای متعددی بوده است، كه مشهورترین آن براوستان و جمكران است.
(5). یا ابرستجان (چنانكه در برخی منابع ضبط شده) در جنوب شرقی قم، و در منطقه قهستان قم بوده است.
(6). از روستاهای بخش میانی قهستان قم.
(7). در شمال شرق قم كه تا كنون به همین نام پابرجاست.
(8). ارتفاعات و كوهستانهای جنوب شرقی قم.
تاریخ قم، متن، ص: 177
[7] وازه كرود «1» با مزارع: جهل و شش دیه.
[8] انار «2»: شصت دیه.
[9] وراردهار «3»: هفده دیه.
[10] جاست «4»: دوازده دیه.
[11] ورّه «5» با مزارع: سی و سه دیه.
[12] جهرود «6» با مزارع: سی و هفت دیه.
[13] وادی اسحاق «7» با مزارع: سی و پنج دیه.
[14] قاسان با مزارع: هفتاد و هفت دیه.
[15] وزواه «8» با مزارع: صد و سی و شش دیه «9».
______________________________
(1). در جنوب شرقی قم.
(2). روستاهای كنار رودخانه كنونی قم، در (فصل اول) تاریخ قم آمده است: (و انار اسم وادی قم بوده، و بار اسم كنار واذی و رهگذر آن، و این رستاق را أناربار نام كردند، از برای آنك بر كنار وادی واقع شده).
(3). در نسخة (2): ولاورد. و در نسخة (3): ولادوهار، در «انوار المشعشعین: 1/ 348» به نقل از علامه مجلسی رحمه اللّه آمده است: (وراردهار اسم بعضی رساتیق قم و توابع می‌باشد، و در او هفده قریه بود، و از رساتیق اصفهان بوده، پس ملحق شده به قم). احتمالا این موضع همان روستای اردهال كنونی باشد، كه در منتهی الیه مشرق قهستان قم، و در چند فرسنگی جنوب غربی كاشان قرار دارد.
(4). از روستاهای بخش جنوبی منطقه قهستان قم.
(5). در بخش آغازین قهستان قم.
(6). در جنوب شرقی شهر قم و در مسیر شهرستان تفرش.
(7). در اصل: اسحق، در جنوب قم و در منطقه‌ای كه جزو خلجستان به شمار می‌رود، و پیش‌تر آن را «وادی اسحاق» می‌خوانده‌اند، و در آن روستاهای تقرود و راهجرد در كنار رودخانه أناربار در مسیر جاده قم- ساوه می‌باشد.
(8). در مغرب قم و پیرامون آوه، در مسیر جاده قم- ساوه.
(9). در نسخه (2) و (3): پنجاه و یك دیه.
تاریخ قم، متن، ص: 178
[16] [طبرش «1» داخل و خارج با مزارع: چهل و شش دیه.
[17] ساوه «2» با مزارع: صد و سی و شش دیه] «3».
[18] خوی «4» قمّی- سوی «5» الرّازی-: سی و دو دیه.
[19] فراهان با مزارع: چهل و سه دیه.
[20] كوزدر «6» با مزارع: چهل و چهار دیه.
[21] دور آخر «7» با مزارع: بیست و هشت دیه.
اما آن دیها كه از شهرهای دیكر، كه بنزدیك قم‌اند، و با قم اضافت كرده‌اند، این‌اند:
«از ناحیت همدان: رستاق كوزدر «8»، با وادی عمّار «9»، رستاق طبرش داخل و خارج،
______________________________
(1). معرّب تفرش، كه در جنوب غربی قم قرار دارد.
(2). مراد از ساوه شهر كنونی ساوه نمی‌باشد، بلكه غیر از آن است، و به گفته تاریخ قم در (فصل ششم، در ذكر رساتیق قم): «الیوم (یعنی سال 378 ه) شهری است كه آن را میلادجرد می‌خوانند».
(3). افزوه از نسخة (2) و (3).
(4). پیشتر در شمال غرب قم، و در مسیر قم- ری باستان، دو روستا به نامهای خوی بوده است، آن كه به قم نزدیكتر بود به نام خوی قمّی، و آن كه به ری نزدیكتر بود به نام خوی رازی مشهور بود.
(5). یعنی بجز، مقصود خوئی است كه جزو روستاهای قم می‌باشد، نه خوئی كه جزو روستاهای ری.
(6). از روستاهای بخش خلجستان قم، كه میان طبرش (تفرش) و ساوه و جهرود قرار داشته است.
(7). از روستاهای پیرامون فراهان.
(8). در اصل كوزدر ضبط شده است، لیكن احتمالا صحیح آن گودرز باشد، منسوب به گیو بن گودرز، و با ضبط ویو بن جودرز، و بیب بن جودرز نیز آمده است، تاریخ قم هنگام گزارش درباره آوه و روستاهای آن، از گیو نام برده، و می‌گوید او آوه را به دستور كیخسرو بر دریاچه ساوه بساخت. به گفته استاد پرویز اذكائی، این نام بهمراه نام بسیاری از روستاهای بلاد جبال مصدّر و موسوم به نامهای اشكانی «پهلوی» می‌باشد. (ساوه‌نامه: 21- 22)، همو در (همدان‌نامه: ص 67- 68 و 134 و 136) درباره خاندان گودرزیان و فرزندان و احفاد او و آبادیهای ساخته‌شده به وسیله این خاندان، كه به نامهای آنان نامیده شده، و از یادكرد آنان در شاهنامه، و طبقات پادشاهان و امرای این خاندان، و فتوحات و لشكركشیهای آنان به سرزمینهای مشرق ایران و بابل به تفصیل سخن گفته است.
(9). اطلاع دقیقی از موقعیت جغرافیایی این دشت در منابع بدست نیاوردم، لیكن بعید به نظر
تاریخ قم، متن، ص: 179
رستاق فراهان.
و از ناحیت روذه «1»- كه از جمله نواحی همدانست-: نی، و جهار تخت‌باد، و غیر آن.
و از ناحیت ری: رستاق خوی.
و از ناحیت اصفاهان:- بجز از نوبت اوّل- رستاق قاسان، رستاق وراردهار، رستاق اصفاهان، و پس از مدّتی هر چه از ثیمرتین «2» با حوز «3» خود كرفته بودند، باصفاهان نقل كردند».
و از بعضی ثقات «4» روایتست، كه:
«ضیعتهآئی كه عرب از همدان با قم نقل كرده‌اند، بابتیاع «5» شرعی از سلمه بن سلمه
______________________________
نمی‌رسد دشتی كه در میانه راه قم- اراك (- كرج)، و در محدوده جغرافیایی طبرش و فراهان قرار دارد، و در آن روستایی به نام عمروآباد تاكنون برقرار است، همین وادی عمّار بوده باشد.
(1). نام ناحیت روذه (یا روده) در برخی منابع تاریخی و جغرافیایی آمده است، كهنترین منبع المسالك و الممالك ابن خردادبه (متوفای حدود 270 ه) است، كه هنگام ذكر بلاد جبل، منازل طریق همدان تا ری را با مسافات آنها این گونه آورده است: (از همدان تا درنوا 5 فرسخ، از آنجا تا بوزنجرد 5 فرسخ، از آنجا تا زرّه 4 فرسخ، از آنجا تا طرزه 4 فرسخ، آنگاه تا اساوره 4 فرسخ، از آنجا تا بوسته و روذه 3 فرسخ)، پس روذه در چهار منزلی غرب ساوه قرار داشته است. در باب 31 كتاب حدود العالم درباره ناحیت جبال و شهرهای آن می‌گوید: (ساوه، آوه، بوسته، روده، شهركهایی‌اند انبوه و آبادان، و با نعمت بسیار و خرّم، و هوایی درست، و راه حجّاج خراسان). هم‌چنین ابن فقیه همدانی در كتاب مختصر البلدان، روستای روده را بهمراه:
ساوه، نسا، خرقان، را از روستاهای همدان شمرده است. و به نوشته استاد پرویز اذكائی روذه همان رودك امروزین می‌باشد. (ساوه‌نامه: 6، 8، 12، 24).
(2). در اصل و در دیگر نسخه‌ها: ثیمرتین، ولی صحیح آن تیمره و تیمرتین می‌باشد، كه پیشتر توضیح آن گذشت.
(3). یعنی جزو حوزه مستملكات خود در آورن.
(4). ثقات: جمع ثقه، مردمان راستگو و مورد اطمینان.
(5). ابتیاع: خریدن و تملك‌كردن.
تاریخ قم، متن، ص: 180
همدانی «1»، و غیر او، بذیشان منتقل شده بودند، و آنج از ناحیت اصفاهان با حوزه خود
______________________________
(1). خاندان «بنو سلمه» یكی از عشایر عرب مهاجر به ایران، و ساكن در منطقه جبال و بویژه در منطقه میان قم و همدان بودند، و در دوره‌ای در قرن دوم هجری ریاست شهر همدان را عهده دار بودند، استاد دكتر پرویز اذكائی درباره این خاندان، و ریشه و تبار و اعلام و شخصیتها، و نقش آنان در تحولات منطقه جبال تحقیق عالمانه و مفصّلی نموده است (همدان نامه: ص 354- 344) كه به طور فشرده به بخشی از آن اشاره می‌شود: (یكی از طوایف عرب كوچیده به همدان، خاندان «بنو سلمه» بود، امیر المؤمنین علیه السلام پس از جنگ صفین (37 ق) عمرو بن سلمه را به كارگزاری همدان گماشت، قویا احتمال می‌دهیم كه هم وی سر دودمان طایفه عرب «بنو سلمه» همدان، و جدّ رؤسای آنجا (تا نیمه سده 3 ق/ 9 م) بوده باشد. اما زنجیره تباری عمرو بن سلمه را كسی یاد نكرده، تنها ما گمان می‌بریم یعلی بن عامر بن سلمه بن ابی بن سلمی بن ربیعه بن ریان بن عامر، كه بر خراج ری و همدان و ماهین گمارده شد، همانا از تبار ضبّه بن أدّ طانجی (یعنی ضبّی) بوده است. مؤرخان به روایت از عمرو بن یحیی بن عمرو بن سلمه (یا هم از یحیی بن سلمه) چنین یاد كرده‌اند، كه علی بن أبی طالب علیه السلام پس از جنگ صفین همراه با مردم به سراپرده یزید بن قیس أرحبی یمانی- كه از سخنوران و دلاوران بود- درآمد، دستنماز گرفت و نماز گزارد، پس او را بر ری و همدان و اصفهان امیر ساخت، اما چون وی در همان سال (یعنی سال 37 ه) درگذشت، عمرو بن سلمه را ولایت همدان داد، از این رو ما گمان می‌بریم كه خاندان كارگزار «بنو سلمه» در همدان، حسب قرائن بایستی از هواخواهان امام علی علیه السلام و بسا شیعی بوده‌اند. ناصر الدین كرمانی در «نسائم السحر: ص 79- 80» می‌گوید: «بنی سلمه در همدان طایفه‌ای بودند كه در آنجا توطن نمودند، و دروازه «عبد العزیز» را در همدان آنان ساختند، و به ایشان منسوب است، كتابخانه ایشان در آن شهر آوازه‌ای داشته، چنانكه أبو تمّام طائی در خانه آنان فرود آمد و كتاب «الحماسة» را تألیف كرد.
حسن بن محمد بن حسن قمی در بیان رساتیق و ضیاع و توابع قم و همدان اشاراتی دیگر به بعض اعضاء این خاندان دارد). مصنف تاریخ قم درباره سلمه كه از یك چشم بی‌بهره بوده است می‌گوید: او عامل رشید بر جبل (منطقه كوهستانی غرب ایران) ضیعه و دیه‌های میان قم و همدان داشت، و همواره از قلّت دخل و گرانی خراج آن شكایت داشته است، تا آن كه آنها را به ابتیاع شرعی به اشعریان قم می‌فروشد، و از آن پس خراج این دیه‌ها از صورت خراج
تاریخ قم، متن، ص: 181
كرفتند، از اربابان و خذاوندان آن بدفعات خریده بودند.
و كویند كه: بیشترین این دیها محوزه «1»، بقوّت و شجاعت مالك شدند، بسبب آنك همه یكدل و یكزبان بودند، و مجتمع و متّفق»، و اللّه أعلم.
و برقی در كتاب «2» خود آورده است، كه:
«جون عرب بقم نزول كردند، زمین دیها فرا می‌كرفتند، و بر آن بنا می‌نهادند، و عمارت می‌كردند، و عشر آن بدیوان می‌رسانیدند.
و همچنین برقی آورده است، كه:
مجموع ضیعتها كه عرب را بقم بود، همه نو و اسلامی بودند، و عرب أشعری آن را بنا كردند، و استحیآی‌ء «3» آن نمودند، و كاریزها بیرون آوردند، و برزیكرانرا بذان فرستادند.
بعضی در أصل دیه و ضیعت نبوده، و ایشان بابتدا آنرا بنا كرده‌اند، و بعضی در أیّام القدیم بوده‌اند و خراب شده، ایشان دیكر باره آن را عمارت كرده‌اند، و آن دویست و پنجاه دیه و مزرعه و حیّزی «4» دیكرست، از آن جمله:

[نام رستاقهای قم و بانیان آن]

سعدآباد: سعد بن مالك بن أحوص آنرا بنا كرده است، و آن جوی كه بذو مشهور
______________________________
همدان بیرون آمده، و جزو خراج قم گردید، نام مناطق فروخته‌شده كه در تاریخ قم آمده (و می‌توان آن را یكی از بزرگترین معاملات زمین بشمار آورد) عبارتند از: ساوه- وزواه- طبرش- جهرود- گوزدر، و جز اینها.
(1). به حیازت و مالكیت درآمده.
(2). نام كتاب احمد بن محمد بن خالد برقی (متوفای 274- 280) به اختلاف ضبط آن «بنیان» یا «بیان» یا «تبیان» می‌باشد، كه پیشتر درباره آن سخن رفت.
(3). احیاكردن زمین از اصطلاحات فقه اسلامی است، به معنای آبادكردن زمین بایر و مرده.
(4). در همه نسخه‌ها- به جز چاپی-: چیزی. و حیّزی به معنای حیازت است كه به تملك در آوردن زمین از راه احیا و كشاورزی آن گویند.
تاریخ قم، متن، ص: 182
است، و آن را سعدآباد میكویند؛ در یكشب بذان روانه كرد. «1»
مالكاباد سراجه: مالك بن أحوص آنرا بنا كرده است، و بنام خود آنرا نام نهاد، و بذو منسوبست.
شعیباباد: شعیب بن عبد اللّه بن سعد آنرا بنا كرده است، و نهر «2» آنرا استحداث كرد، و كاریز آن بیرون آورد، و بنام خود نام «3» نهاد.
عمراناباد: عمران بن عبد اللّه بن سعد بنا نهاد، و كاریز آن انشا كرد، و بنام خود بنا نهاد.
یعلی‌آباد: یعلی بن حمّاد بنا كرده است، و كاریز آن بیرون آورده، و آنرا بنام خود نام كرده.
حمزه‌آباد: آنرا حمزه بن الیسع بنا كرده است، و كاریز آن بیرون آورده، و بذین سبب بذو باز میخوانند.
باغات بنین: بنین بن أبی خالد- كه نام او زكریّای بن مالك بن أحوص است- آنرا بنا كرده است، و نام نهاده بنام خود.
و همچنین است سبیل «4» و طریق دیكر ضیاع و هستات «5» و باغات عربیّه، و نامهآی‌ء ایشان، و نامهآی‌ء بناكنندكان ایشان».
و من بذین قدر كه یاد كردم از دیكر ضیعتها، قناعت میكنم، و اختصار می‌نمایم، زیرا كه مشهور و منسوب‌اند با بناكنندكان آن، و از ذكر ایشان عدول می‌كنم، با ذكر ضیاع عجمیّه، بر وجهی و صفتی كه برقی و غیر او حكایت كرده‌اند و كفته:
______________________________
(1). پیشتر درباره سعد بن مالك، و سعدآباد، و موقعیت جغرافیای آن به تفصیل سخن رفت.
(2). در نسخة (2) و (3): مدینه، و در نسخه اصل (شهر) ضبط شده، و در نسخة چاپی: نهر كه همین صحیح است.
(3). در نسخه چاپی: بنا.
(4). راه.
(5). در برخی از نسخه‌ها: (دهات) ضبط شده، و در نسخه أصل (هستات) كه همین صحیح است، و هستات: جمع (هست) به معنای دارایی و ضیاع و ملك. (لغت‌نامه دهخدا: ماده هست)
تاریخ قم، متن، ص: 183
اوّل: ممجّان «1»: كه امروز قصبه «2» قم است، و نام اومان «3» امهان بوده است، یعنی منازل كبار «4» و أشراف جمكران.
جنین كفته‌اند روات عجم كه: اوّل دیه كه بذین ناحیت بنا نهادند، جشجه «5» بود، یعنی چیزی اندك.
و كویند كه: صاحب جمكران، چون بر عاملان و بنّاآن كذر كرد، كفت: چه كار كرده‌اید؟
كفتند: جشجه، بزبان ایشان، یعنی اندك چیزی، پس این موضع را بذین نام نهادند.
بعد از آن موضعی دیكر كه بذان بنا نهادند، ویدستان است، و آن موضع بیشه بوده است پر از درخت بید، درختهآی‌ء آن ببریدند، و در موضع آن بنا نهادند، و بذان سبب آنرا ویدستان نام كردند.
و بجمكران؛ جلین «6» بن آذرتوح آزادمند .... «7» بنا نهاد، و آن را قصّه است، و من در باب عجم یاد كنم آنرا ان شاء اللّه.
و بجمكران كوهی است مشرف بر آن «8»، و آنرا ویشویه خوانند، و بر آن قلعه است بلند
______________________________
(1). ممّجان یا منیجان كه نام بخش شرقی شهر قم كهن و كنونی می‌باشد.
(2). قصبة البلاد: عاصمتها. سكونتگاه اصلی مردمان یك منطقه را قصبه گویند.
(3). در «صحاح الفرس: ص 252» آمده است: مان: خانه باشد.
(4). بزرگان.
(5). در «انوار المشعشعین: ج 1، ص 439» این كلمه «چبچه» آمده است، و در نسخه چاپی تاریخ قم ص 60 به صورت «چشمه»، و نسخه بدل آن به صورت «جشمجه»، كه ظاهرا صورت معرّب آن است آمده، و به گفته دكتر علی اشرف صادقی «مجله میراث شهاب: شماره 39، ص 55»:
ظاهرا صورت درست‌تر همان است كه در تاریخ قم چاپی آمده است.
(6). در «همدان‌نامه: ص 67» جلین جمكرانی از جمله ملوك طوایف پارتی در سرزمین جبال شمرده شده است.
(7). در اصل بیاض به مقدار یك كلمة.
(8). سر تا سر جنوب جمكران را رشته كوههایی در بر گرفته است، كه مرتفع‌ترین آنها دو كوهی
تاریخ قم، متن، ص: 184
كهنه قدیمی، و صاحبش را نمی‌دانند، و كویند كه اسكندر «1» آنرا بنا كرده است، و آب را بر آن روانه كردانید.
و از برقی حكایتست كه: جمكران را سلیمان بن داؤد علیه السّلم بنا كرده است.
و این روایت از خلافی خالی نیست، سبب آنك بذین ناحیت، هیچ بنائی منسوب با سلیمان بن داؤد نیست، و بذو باز نمی‌خوانند، و العلم عند اللّه.
و جمكران: از آن ماكین بوده است، و خذای عزّ و جلّ او را پسری داد، نام او جلین، او در جمكران كوشكی بساخت، و آن هنوز باقیست. و همچنین ده محلّت و درب بنا كرد، و بعد از آن دو محلّت و درب با آن اضافت نمود، جنانج مجموع دوازده باشند. و بر در هر محلّتی و دربی آتش‌كذه بود، و باغی بنا نهاد، و كنیزكان و بندكان خود را در آن ساكن كرد.
و فرزندان و اعقاب ایشان الی یومنا هذا «2» در آن مساكن‌اند، و بر یكدیكر افتخار می‌كنند.
و جلین را بر خلاف این، حكایت و سخن هست، إن شاء اللّه كه در باب عجم یاد كنم.
اسفراباد: جلین آنرا بنا كرده است؛ از بهر پسر خود اسفرابد، و بنام او نام نهاد. و اسفرابد را حدیثی هست، آنرا نیز در باب عجم یاد كنم.
اذینجشنسفاباد: آنرا جلین از برای پسر خود اذینجشنسف بنا كرده است، و منسوبست باو.
______________________________
است كه یكی به نام «كوه خضر» و دیگری به نام كوه «دو برادران» (دو بردرون به لهجه قمی) مشهور می‌باشند، ادامه این رشته كوهها از سمت مغرب به كوههای یزدان- در جنوب شرقی شهر قم و در منطقه معروف به یزدان‌شهر- می‌پیوندد.
(1). از دیرباز در میان مردم معمول بوده است كه ساخته‌های استوار و كهنی كه سازنده آنها را نمی‌شناختند به دیوان، یا فراعنه، یا سلیمان، یا اسكندر مقدونی نسبت می‌داده‌اند.
(2). تا به امروز.
تاریخ قم، متن، ص: 185
نجوكاباد: جلین آنرا از برای پسر خود نجوكه بنا كرده است.
سرفت: كیخسره ملك «1» آنرا بنا كرده است.
و كویند كه: جون كیخسره بذین موضع رسید كه سرفتست، و آن دریا كه بود كرد بر كرد آن آبها، كاریزها و رودخانها بذان دریاچه روی نهاده بود، كیخسره كفت كه: این موضع بس مناسبست از برای بنانهادن و عمارت‌كردن، بفرمود «2» تا بذان موضع سرفت بنا نهادند، و آنرا سراف نام نهادند بزبان ایشان، یعنی سرآب، و بعربی رأس المآء.
راوی كوید كه: كیخسره از شهر شیر «3» بذینجانب در طلب اژدرها بیامد، چون بذین ناحیت رسید، موضعی كه در آن اژدرها می‌بود بكاوید و بشكافت، اژدرها بكریخت و بر آن پشته «4» رفت، پس كیخسره آنجا سرفت بنا نهاد، و با او منجمی بود، كیخسره را كفت كه:
ای ملك! زود باش كه بذین بطیحه «5»- یعنی جای جمع‌شدن آب- بنائی و عمارتی پیذا شود، و این آب بذین موضع باز خوشد «6» چنانج پنجاه كز بكنند تا بآب برسد، و بكمتر
______________________________
(1). یا كیخسرو، از پادشاهان هخامنشی، او سازنده تعدادی بنا و آتشكده می‌باشد، همچون آتشكده «آذرگشنسب» و جز آن، علاوه بر آن ساختمان كاخ بزرگی در ناحیه «شیز» در فارس و آتشكده آن بدو منسوبست، كی‌لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: ص 259» و دكتر پرویز اذكائی در «همدان‌نامه: ص 33 و 55» از او یاد كرده‌اند.
(2). در أصل: بفرمود بفرمود.
(3). در أصل و دیگر نسخ: شیر آمده است، لیكن احتمالا صحیح آن «شیز» باید باشد، كه به گفته دكتر پرویز اذكائی «همدان‌نامه: ص 55»: همان «تخت سلیمان، كنونی می‌باشد كه در آن آثار باقیمانده از دوره هخامنشی همچنان پابرجاست، و به گفته برخی از مؤرخین زادگاه زردشت می‌باشد، و یاقوت این نام را تصحیف جیس می‌داند)، درباره این شهر و كاخ هخامنشی آن كه از ساخته‌های كیخسرو است كی‌لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: ص 259»، به تفصیل سخن گفته است.
(4). تپه خاكی كه می‌توان پشت آن جای گرفت.
(5). بطیحة، بطحاء: دشت.
(6). خوشید (بر وزن كوشید) به معنای خشك شد و خشكید، و خوشیدن (بر وزن پوشیدن) به
تاریخ قم، متن، ص: 186
از آن آب بیرون نیاید. و زود باشد بذین بطیحه درین ساحت «1» كه آب واقع شده است، عمارتی بنا نهند، و پس از آن مسكنهای معموره بسیار واقع شود، و در آن مساكن جمعی از متكبران و معجبان «2»، و أهل شادی و فرح، و طرب و ناز و نعمت، فرود آیند.
پس منجّم كفت: ای ملك! من بریشان این حكم كردم، و این كوه بلند كه برین دیه مشرفست، و بر آن هیچ درختی و نباتی رسته نشده است، و نیز در آن هیچ چشمه آب نیست، مجموع دلیل حكم من‌اند، و امارات و علامات بر آن.
و بعضی كویند كه: كیخسره ملك بر سر آن كوه- كه نزدیكست بدیه سرفت- قلعه بنا نهاد، و جبّه خانه «3» كردانید، و آثار آن الی یومنا هذا «4» باقیست.
ابرستجان: اردوان اصغر بن بلاش «5» آنرا بنا كرده است.
و بعضی دیكر كویند كه: رستم دستان آنرا بنا كرده است.
و كویند كه: نام ابرستجان پیش ازین، استجان بوده است، اهل این دیه، قومی را از پی روان پیغمبر بكشتند، حقّ سبحانه و تعالی بر ایشان خشم كرفت، و این دیه را بزمین فرو برد، بعد از آن این دیه- كه امروز قائم است- بعوض آن، بر بالآی‌ء آن بنا كردند، و
______________________________
معنای خشكیدن و خشك‌شدن. (برهان قاطع: ماده خوشید)
(1). در أصل: سیاحت، كه ظاهرا خطاست و صحیح آن «ساحت» است، كه به معنای فضای پهناور و فراخ می‌باشد.
(2). معجب: خودپسند.
(3). جبّه خانه: اسلحه‌خانه، قورخانه، مخزن لشكر. در فارسی به معنای جای اسلحه و ابزار جنگ از جبه عربی به معنای زره و سنان مأخوذ است، (لغت‌نامه دهخدا: ماده جبه خانه).
(4). تا به امروز.
(5). اردوران (- یا وردان/ بردان) بن بلاش (- ولوگس/ ولاش/ ویس) از خاندان گودرزیان پارتی می‌باشند. (نگاه كنید به: همدان‌نامه: 67 و 134)
تاریخ قم، متن، ص: 187
كفتند: ابرستجان، یعنی بالاتر استجان «1». و بذین دیه اشراف و بزركان عجم ساكن بوده‌اند، و از آتشكذها، آتشی آنست كه بخوزان «2» است.
و كویند كه: بابرستجان شازده آتش‌كذه «3» بوده است، و رئیس این دیه یزدانفاذار «4» بوده در روزكار بنی امیّه، و یزدانفاذار «5» آن كسی است كه باروی قم كشیده است، چنانج ذكر آن كذشت.
سجاران: سیاران بن فهره فراسیاب «6» تركی آنرا بنا نهاده است، و پذر او سهره «7» بعوض و قصاص سیاوش بكشتند.
و كویند كه: سجاران را سیاآن بن دستان، براذر رستم بنا كرده است.
______________________________
(1). در اصل: بالاتر ابرستجان.
(2). به گفته تاریخ قم (فصل ششم: ذكر رستاقهای قم) خوزان یكی از طسوجهای رستاق ساوه بشمار می‌رفته است. و همو در ادامه همین فصل می‌گوید این نام برگرفته از سخن بهرام است كه به أصحاب خود گفت: او زنید، یعنی كارزار كنید و بكشید، پس آن موضع را نخست اوزان نام نهادند، و بمرور ایام گفتند: خوزان.
و همو در پایان فصل هفتم از دستور بهرام جور به نقل آتش مهرین از آتشكده قم به خوزان سخن می‌گوید. و دكتر پرویز اذكائی «همدان‌نامه: ص 136» این نام را یكی از نامهای مادی منطقه میان ساوه و همدان می‌داند، و به خطای مینورسكی كه آن را به غلط «خوجان/ قوجان» دانسته اشاره می‌كند.
(3). در «صحاح الفرس: ص 286»: كذه (به فتح كاف) خانه بود.
(4). در اصل: یزدانفار آمده است، لیكن در جاهای دیگر از اصل و دیگر نسخه‌های تاریخ قم چندین بار «یزدانفاذار» ضبط شده است.
(5). همان.
(6). در نسخه چاپی: سیاران بن سهره بن افراسیاب، آمده است. افراسیاب پادشاه تركان بود كه به جنگ ایرانیان آمد، كه داستان آن در شاهنامه آمده است.
(7). كذا در اصل، و احتمالا تصحیف (فهره) باشد. و در نسخة (2) و (3) نیامده است.
تاریخ قم، متن، ص: 188
و بعضی دیكر كویند كه: سجاران و ابرستجان، فیران بن ویسیان «1»، وزیر افراسیاب بنا كرده است، در آن تاریخ كه افراسیاب بر ایران‌شهر غلبه كرد.
و این هر دو دیه، قدیمترین بناهآی‌ء ناحیت كبوده دشت «2» اند، و بر آن كوه كه نزدیك سجاران و ابرستجان است، قلعه‌ای است كهنه، حصین «3»، محكم.
مزدجان: آنرا مردی از عجم بنا كرده است، و بنده را از بندكان خود نام او مزده، بر عمارت و بنآی آن موكّل كردانید. پس مزده «4» دیه و شهر مزدجانرا بنا كرد، و بنام خود باز خواند. و بذان دیه جوئی از وادی‌ء قم بركرفت، و آب بذان روانه كرد، و آن جوی‌ء را به نام خواجه‌اش «5» بنا كرد، و نام خواجه او، [خربنده بود] «6». بنده خود را كفت كه: چه كردی؟
مزده كفت كه: شهر را بنام خود بنا كردم، و جوئی را بنام تو، و هیچ چیز را بقا و حیوة نیست الّا بآب، چنانج حقّ سبحانه و تعالی می‌فرماید كه: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْ‌ءٍ حَیٍ «7».
______________________________
(1). در نسخة (2) و (3): دلیسیان.
(2). ظاهرا نام كهن دشت جمكران، كه تنها از سمت جنوب در میان رشته كوههای قهستان قم محصور است، كبوده دشت بوده است، و سجاران و ابرستجان و جز اینها روستاهای پراكنده در این طسوج و ناحیه بوده‌اند.
(3). استوار و محكم. امروزه اثری از این قلعه نمی‌باشد، تنها بر روی یكی از این رشته كوهها كه به «كوه خضر» شهرت دارد جایگاهی است منسوب به حضرت خضر علیه السلام كه ساختمان آن جدید الاحداث است، و در سفرنامه‌های دوره قاجاری از آن یاد شده است، دور نمی‌باشد كه قلعه كهن بعدها جایگاه عبادت و خلوت گزینی جمعی از پرهیزكاران شده باشد. گر چه در ادامه شرقی و جنوبی رشته كوههای جنوب جمكران آثار قلاع دیده می‌شود.
(4). در أصل: فرده.
(5). سرور و آقا.
(6). در تمام نسخ بیاض است، مگر در نسخة (2) كه نام او خربنده آمده است.
(7). سوره انبیاء: آیه 30.
تاریخ قم، متن، ص: 189
خواجه مزد بر مزده خشم كرفت، و كفت: تو آنچ مشهور و معروفست بنام خود بنا كرده، كه آن مدینه «1» و دیه است، و جوئی آب كه بغیر از خوّاص كسی آنرا نمی‌شناسد و نمی‌داند، بنام من بازخوانده. و مزده را بذین سبب بكشت، و نام مزده مملوك «2» بر مزدجان افتاد، و بذو باز میخوانند.
و در كتاب سیر ملوك عجم آورده‌اند كه: باروی‌ء شهر مزدجان «3»، بهرام جور «4» بنا كرده است.
كمیدان: چنین كویند كه، كمیدان «5» پیش از بنا و عمارت، چراكاه ماذیانها «6» بوده است، و بذین سبب او را كمیدان میخوانند، یعنی جآی‌ء مادیان.
و این تفسیر بلا شك، موافق و مناسب این نام نیست، لیكن من جنانجه یافتم یاد كردم.
و مترجم این كتاب، حاجی حسن قمّی چنین كوید، كه:
این از دو وجه خالی نیست:
اوّل: چنانج كفته‌اند كه این دیه جآی‌ء مادیانها بوده است، و این لفظ بمرور ایّام قلب «7» كردند، و كفتند [ك] میدان «8».
______________________________
(1). شهر.
(2). برده.
(3). در نسخة (2) و (3): باروی شهر قم و مزدجان.
(4). همان بهرام گور است، كه معرّب آن جور می‌باشد.
(5). در نسخه چاپی: دیه كمیدان.
(6). ماذیان (یا مادیان): مفرد است به معنای یك اسب ماده، و ماده دیگر حیوان را مادیان نمی‌گویند. (لغت‌نامه دهخدا: ماده مادیان)
(7). تغییر جایگاه اصلی حروف را در دستور زبان عربی قلب گویند.
(8). در نسخه (2) و (3): كمیدان.
تاریخ قم، متن، ص: 190
دوّیم: آنك كوئیا جمعی كه بذین مراعی «1» ساكن بوده‌اند، اسبانرا محافظت نموده‌اند در بیشتر اوقات، چنانج عادتست درین موضع اسب دوانیده‌اند، یا این اسبان بخود دویده‌اند. و مقرّرست كه موضعی كه در آن اسب می‌دوانند، میدان میخوانند، پس بذین جهت این دیه را كمیدان نام كردند، و العلم عند اللّه.
خماباد: خمآء «2» دختر جهرازان «3» بنا كرده است.
مهربیان: این دیه را از بهر آن مهربیان نام نهادند، كه بذین دیه و موضع قسمت آب بوده است، و آبیان بزبان عجم جآی‌ء قسمت‌كردن آب باشد، و بر این آب و موضع مردی مهر نام موكّل بوده است، پس این دیه را بذین جهت مهربیان نام كردند.
سجن «4»: این دیه را از بهر آن سجن نام نهادند، كه ریكستان و سنك‌لاخ بوده است،
______________________________
(1). چراگاهها.
(2). در نسخة چاپی: خمانی دختر بهمن.
(3). درباره بانوی سازنده این روستا، و نسب و جایگاه اجتماعی، و ضبط صحیح نام و خاندان او، دكتر پرویز اذكائی طی تحقیقی در «همدان‌نامه: ص 26» می‌گوید: ( «همای»)humai( دختركی ویشتاسپ)Kawi wistaspa( مذكور در اوستا (یشت 13، بند 139) خواهر اسفندیار، سی سال پادشاهی كرد، و ابنیه و بلاد چندی موسوم یا منسوب به اوست، مانند:
«خمیهن» در اصطخر، و قریه «خمانیه» بر كنار دجله، و جز اینها، خصوصا كه به روایتی او «همدان» را بنا كرده است. البته «همای چهرازاد¬ HomayeCehrazad )- شریف النسب" ایشتارزاد") كه دخت بهمن یا زن اردشیر ...).
(4). درباره ضبط نام این دیه و ریشه آن دكتر علی اشرف صادقی در «نشریه میراث شهاب: ش 29، ص 58» آورده است: ( «سكن» بی‌شك باید «سگن» خوانده شود، و «سجن» معرّب آن است.
«سگن» مشتق از¬ sag ، صورت پهلوی كلمه سنگ، كه در نام سگسر «- سنگسر» در متون جغرافیایی قرنهای سوم و چهارم، و در كلمه قرآنی «سجّبل» معرّب «سگ‌گل» نیز دیده می‌شود، و پسوند¬ en )مخفف-een ( ویژه نسبت و جنس. پس تلفظ این كلمه باید
تاریخ قم، متن، ص: 191
و زمین كه در آن سنك و ریك باشد آنرا سجن «1» و سنكن خوانند. پس به حقیقت كه درین لفظ تخفیف كرده‌اند، و گفتند سجن و سكن.
خمیهن «2»: مؤبد مؤبدان بذین دیه باغی، كه آنرا باغ مؤبد گویند بنا نهاده است، و جنین كویند كه: درین باغ هزار خانه و باغ و رز «3» بوده است، و مؤبد با أهل و عیال و تبع خود در آن فرود آمده بود، و پس از مدّتی دختر شهران، بانو «4» نام، خمیهن را بنا كرد، و با مهریار بن مؤبد در آن ساكن شد. و من قصّه و حكایات ایشان، إن شاء اللّه كه در باب عجم یاد كنم.
براوستان «5»: جنین كویند كه بعضی از ملوك از دور آتشی دیدند بر صحرای
______________________________
egas¬
و محلّ آن نیز باید حوالی خاك‌فرج باشد). و در (المعرّب: ص 181) آمده است: قال ابن قتیبة: «السّجیل» بالفارسیّة: «سنك» و «كل»، أی: حجارة و طین.
(1). در نسخة (2) و (3): سنجن.
(2). روستایی است از دیه‌های ناحیه و طسوج رودآبان كه در مشرق قم كهن قرار داشته است، و این جز شهرستان خمین كنونی است.
(3). در نسخه چاپی: باغ رز. شاید كلمه «رز» تصحیف «وروازه» باشد كه به معنای غرفه است «صحاح الفرس: ص 292»، و در نسخه (2) میان كلمه «باغ» و «رز» و میان دو حرف كلمه «رز» و پیش و پس آن فاصله‌ای است كه احتمال می‌رود جای حروفی بوده است، كه در نسخه مادر كه از آن نسخه (2) گرفته شده قرار داشته، و ناسخ به علتی از خواندن آن درمانده است، و تنها فواصل آن را با گذاشتن جای خالی آن رعایت كرده، چنانكه در چندین مورد شكلی شبیه كلمه‌ای را كه نتوانسته است بخواند ثبت كرده. و شاید (باغ ورز) یعنی باغبان باشد.
(4). در چاپی: دختر آن شهربانو، و در نسخة (2) دختران شهربانو، و در نسخه (3): دختر شهران بانو
(5). در چند كیلومتری شرق قم، در جنوب راه قم به كاشان، و در مغرب جمكران، در دشتی كه در نزدیكی راه قرار دارد، در گذشته دور شهر قدیم «براوستان» قرار داشته است، امروزه تنها
تاریخ قم، متن، ص: 192
براوستان، كفتند: آن چیست؟
كفتند: برازه است آن، یعنی زبانه آتش، بفرمود تا بذان موضع این دیه را بنا كردند، و نام نهادند به برازستان، پس بمرور ایّام قلب كردند، و گفتند براوستان.
و براوستان از جمله بزرگترین دیها است، و گویند كه: نهایت آن تا خزادجرد است. و خزادجرد نیز بر زمین براوستان بنا كرده‌اند.
و بعضی دیكر كویند كه: نام این دیه در قدیم انبارستان بوده است، زیرا كه انبارهای‌ء عجم بذین دیه بوده است.
و پراوستان «1» آن پشته بزركست بنزدیك براوستان، اهل آن ناحیت آنرا بفارسی ابرآئجان نام كردند، یعنی پشته اهل براوستان.
و روایت كنند كه: براوستان آنجا بوده است كه الیوم پشته است، و اهل براوستان مردمانی بد و شرّیر بوده‌اند، و ایشانرا غلّه بسیار بوده است، و از فروختن آن منع كرده‌اند و در قحط سالها و تنگ سالها، تا غایت كه مردم از بی‌قوتی بجان رسیده‌اند «2»، و هركاه كه اهل براوستان غلّه فروخته‌اند، اوّل آن غلّه را بر تابها «3» و قزقانها «4» بریان كرده‌اند، و بعد از آن بفروخته‌اند، تا نباید «5» غلّه كه از ایشان بخرند زراعت نمایند، و غلّه بسیار كردد، و نرخ غلّه
______________________________
تپه‌های اندكی كه بقایای آن شهر است دیده می‌شود، كه معروفترین آنها تپه «قل‌درویش» می‌باشد، و در نزدیكی آن بقعه امام‌زاده شاه جعفر غریب قرار دارد.
(1). در نسخه چاپی و دیگر نسخه‌ها: (براوستان)، ولی در اصل (پراوستان) آمده است، كه موضعی است جدای براوستان، و در نزدیكی آن، چنانكه مصنّف بدان اشاره دارد.
(2). در أصل: رسیده از.
(3). در برهان قاطع: (تاب: به معنای آهن تافته است)، ظاهرا همان وسیله‌ای است كه امروزه خوراك را در آن سرخ می‌كنند، و آن را تاوه گویند.
(4). در نسخه چاپی: قزغانها آمده است، و در برهان قاطع: قزقان: دیگ و پاتیل بزرگ.
(5). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و شاید صحیح آن نباشد بوده باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 193
كم «1» شود، و قحط سالی بفراخ سالی مبدل شود، ایشان غلّه را بریان می‌كردند، تا جون ازیشان بخرند و زراعت نمایند رسته نكردد، و غلّه ایشان بروآئی «2» فروخته شود.
حقّ سبحانه و تعالی، دیه براوستانرا، و مردم آنرا بزمین فرو برد، و سرای و موضع ایشانرا زیر و زبر كردانید؛ تا غایت كه نشیب آنرا بلند كردانید، و بلند آنرا نشیب و نكونسار كرد.
و كویند كه: در بعضی از اوقات، ظرفها و آبدان‌ها و خمئها «3» بذین دیه یافتند مقلوب «4» و سرنگون، پس بعوض آن دیه، براوستان بنا نهادند.
و كویند كه: در براوستان كنیزكی بوده است صالحه، از آن یكی از وجوه اهل براوستان، آن غلّه كه خواجه او بذو دادی، كه بریان كند و بفروشد، آن كنیزك صالحه، بعضی از آن بریان كرده، و بعضی دیكر بریان ناكرده با آن آمیخته كردی و بفروختی، و تقرّب درین بخذآی‌ء عزّ و جلّ كردی، تا جون مردم آنرا بخرند و زراعت نمایند، و بذان منتفع شوند، آن كنیزك صالحه را بروز قیامت ثوابی و اجری عظیم باشد. آن غلّه كه از آن كنیزك می‌خریدند، و صحیح و بریان ناكرده را از بریان كرده جدا می‌كردند، و زراعت می‌نمودند، و آن كنیزك را بدعآی‌ء خیر یاد می‌داشتند.
پس جون حقّ سبحانه و تعالی خواست كه آن دیه را با اهلش بزمین فرو برد، بذان كنیزك ندا كردند كه: ای كنیزك صالحه، ازین ضیعه «5» بیرون رو، كه خشم خذا نصیب ایشانست، و نظر باز پس مكن.
______________________________
(1). ارزان شود.
(2). روا آمدن: خوش‌آمدن، موافق میل بودن، مقبول و مطبوع آمدن، خوشایند بودن. (لغت نامه دهخدا: ماده روا)
(3). در أصل: خمبئها.
(4). در اصل: مغلوب. مقلوب: واژگون.
(5). زمین.
تاریخ قم، متن، ص: 194
پس جون آن كنیزك از دیه بیرون آمد، باز پس نكریست، در حال با سنك شد! نعوذ باللّه من عذابه و سخطه، و نسئله توفیقنا لرضائه برحمته.
شهرستان: بعضی از مردم قم روایت كنند كه، این دیه خمآئی «1» بنا كرده است، بر دست مردی نام او شهر، و او این دیه را بنا نهاد بنام خود.
وچهر: این دیه را جلین «2» از برآی‌ء پسر خود وجهر بنا كرده است، و بنام او باز خوانده است.
طبشقوران «3»: هیثم «4» از عمر كسری روایت كند، كه او گفت كه:
این دیه قومی از اهل طبشین بنا كرده‌اند، و نام آن طبشگران بوده است، پس معرّب گردانیدند و گفتند كه: طبشقوران.
فرابه: این دیه را فرالا «5» بنا كرده است، و او مردی بوده است از ملوك كابل، ملك أعظم برو خشم گرفت، و از پیش خودش براند، او با جماعتی از حواشی «6» و ممالیك «7» و
______________________________
(1). پیشتر هنگام سخن درباره دیه «خماباد» درباره بانوی سازنده آن كه همایی (یا خمائی) دختر كی ویشتاسب، خواهر اسفندیار می‌باشد، سخن رفت.
(2). جلین جمكرانی، از خاندانهای پارتی حاكم در بخشهایی از مغرب ایران، كه پیشتر درباره او سخن رفت.
(3). در «تاریخ مذهبی قم: ص 59» ضبط این نام: تبشگران (به كسر تاء و باء و سكون شین آمده.
(4). نام «هیثم» دو بار در تاریخ قم آمده است، كه در هر دو بار از راویی به نام «عمر كسری» درباره سازنده دو روستا در قم روایت می‌كند، و نویسنده تاریخ قم در هر دو مورد یادی از نام پدر این راویی نمی‌كند، و نگارنده برغم جستجوی فراوان، در هیچ یك از منابع رجالی نشانی از این راویی نیافته است.
(5). در نسخة چاپی: فرابه.
(6). حواشی، جمع حاشیه: اطرافیان.
(7). ممالیك، جمع مملوك: برده.
تاریخ قم، متن، ص: 195
خدمتكاران خود از پیش او بیرون آمد، و آمد تا بزمین قم، و بذین موضع فرود آمد، و این دیه را بنا كرد و منزل ساخت.
و كویند: آنرا فرابه بذین علّت نام نكردند، بل كه بسبب آن نام كردند كه آب آن بسیار بود، فرابه یعنی پر آبه.
برزآباد: فرالا «1» آنرا بنا كرده است.
جهستان: راوی چنین گوید كه:
این دیه را جهستان كابل «2»، كه ملك برو خشم گرفته بود بنا كرده است.
و كویند كه: بنده بود سیّد او بر او خشم گرفته بود، از كابل بیرون آمد با جماعتی از حواشی، و بقم نزول كرد، و جهستانرا بنا نهاد و منزل كرد، و بشهر قم از نسل ممالیك او جمعی هستند معروف.
كمج «3»: كی بن میلاد «4» آنرا بنام خود بنا كرده است، و الیوم مندرس است.
______________________________
(1). در نسخة چاپی: فرابه.
(2). یعنی جهستان از أهل كابل.
(3). در منابع این نام به سه صورت ضبط شده است: كمج (به فتح كاف و كسر میم)، یا كمج (به ضم كاف و كسر میم)، یا كمیج. و «كم» یعنی «قم»، و «كمج» یعنی قمّی، و كم نام كهن قم قبل از تعریب می‌باشد، و جیم نسبت است، و كمجی یعنی قمّی، علاوه بر این زبان قمی كهن را نیز كمج می‌گفته‌اند. (فارسی قمی: مقدمه)، در كتابهای تاریخ و رجال نام بعضی از اعلام قم با نسبت كمجی آمده است هچون: أبو طاهر كمج القمی (محاسن اصفهان مافرّوخی: ص 33)، ناصح الدین أبو جعفر كمج «النقض عبد الجلیل رازی: ج 1، ص 226 و ج 2، ص 222»، استاد أبو الحسن كمج، عبد الجلیل رازی در «النقض» از مدرسه‌ای به نام او در قم یاد می‌كند «النقض:
ج 1، ص 164 و ج 2، ص 195».
(4). بنا بر تحقیق دكتر پرویز اذكائی (همدان‌نامه: ص 134- 135) میلاد (- مهرداد/ میترادات) از خاندانها پارتی ساكن و حاكم در غرب ایران بوده‌اند، كه اعضای این خاندان بانی و سازنده
تاریخ قم، متن، ص: 196
سراجه «1»: راوی گوید كه:
بذین موضع قطعا و اصلا عمارت نبوده است، اوّل عمارتی كه درو بنا نهادند سرایكی بود، كفتند سرایجه، بعد از آن معرّب كردند، و كفتند سراجه.
دینجان «2»: معنی آن ده انیان است، یعنی دیه شجاعان، و درین دیه از فرزندان عجم قومی بوده‌اند كه بشجاعت منسوب بوده‌اند، و نی بزبان عجم شجاع باشد، و ده یعنی قریه، پس ده‌انیان، یعنی ده شجاعان.
نواران: چنین كویند كه اوّل دیه از دیهآی سراجه كه بنا نهادند، این دیه بوده است، ازین جهت كفتند: نواران.
خرزاد «3» جرد: ابن مقفع «4» كوید كه: این دیه مردی از عجم، نام او خرزاد بنا كرده است، و او را خرزادگرد نام نهاده است، پس تخفیف كردند و كفتند: خرزادجرد.
______________________________
تعدادی روستا میان قم و همدان می‌باشند، از آن جمله: جرجین (- گرگین/ و نون)، هرمز، و هلمان (- بهرامان) و برذین (- وردان/ بردان)، مثلا میلادجرد (گرد/ كرد- آباد) را میلاد بن جرجین بن میلاد ساخته است. كی بن میلاد سازنده «كمج» احتمالا فرزند مهرداد/ میترادات دوم اشكانی (124- 90 ق م) فرمانروای غرب ایران (- مادستان) بوده است.
(1). از روستاهای حومه شمال شرق قم، كه همچنان با همین نام پابرجاست، و امروزه در شمال منتهی الیه مشرق خیابان شاه سید علی قرار دارد.
(2). از روستاهای دشت سراجه در شمال شرق قم.
(3). در اصل: خزاد، كه صحیح آن «خرزاد» می‌باشد، چنانكه مصنّف در ادامه بدان اشاره می‌كند.
و «جرد» به فتح جیم (- گرد/ كرد) به معنای «آباد» می‌باشد.
(4). محدّث مشهور، حاج شیخ عباس قمّی در «هدیة الأحباب: ص 102» آورده است: ابن المقّفّع: (عبد اللّه الفارسی، منشی، ادیب. گویند در اصل بر ملت مجوس بوده، اسم او روزبه بود، لكن مانند ابن أبی العوجا و ابن الاعمی در طریق زندقه بودند، و او یكی از اشخاصی است كه عالم بلغت عربی و فارسی بوده، و كتبی را از فارسیّه بعربیت نقل كرده، كه از جمله:
كتاب مزدك، كتاب كلیله و دمنه است)، در حدود سال 145 قمری سفیان بن معاویه مهلّبی امیر بصره او را در تنور انداخت و بسوزانید.
تاریخ قم، متن، ص: 197
مقطّعه: ابن مقفّع كوید كه: این دیه بیب بن جودرز «1» بنا كرده است، و نام او بفارسی آبجویه است، و او را آبجویه برای آن نام كردند، كه بر كنار آب واقع شده بود.
و بعضی دیكر كویند، كه: نوشروان زنان مرازله «2» را، بعد از آن كه مردان ایشانرا بكشته بودند، بذین دیه فرستاد، و فرموده كه: ایشانرا به پلیدترین و زشت‌ترین و سخت‌ترین كارها، مثل كوجها رفتن، و مزبلها «3» را از نجاست پاك‌كردن، عقوبت كنند، و این طآئفه را به فارسی آبجویه «4» میخوانند، یعنی اینها بنسبت با آن طآئفه كه كشتند، همچو آب جوی است بعد از آن كه منقطع شود، و در حفرها و كوها «5» بماند، و در اسلام
______________________________
(1). بیب (یاویو) احتمالا تحریف شده، یا تعریب شده «گیو» می‌باشد، كه فرزند جودرز (معرّب گودرز) بوده است، بنا به نوشته دكتر پرویز اذكائی (همدان‌نامه: ص 67، 135) خاندان گودرزیان از خاندانهای پارتی می‌باشند كه به ملوك جبال (- شهر یاران كوهستان) شهرت داشته‌اند، و نام آنان در شاهنامه آمده است، هر یك از ابناء «گودرز» یعنی: و لیس (- ولوگس/ ولاش/ بلاش)، گیو، بهرام. و همچنین احفاد او: وراز بن گیو، بیژن بن گیو، یك یا چند قریه در منطقه (میان قم- همدان) ساخته، یا روستاهایی را آباد كرده‌اند، كه بعضا به نام خود ایشان موسوم و معروف شده است.
(2). مرازله (؟)، اگر «مرازله» صفت زنان باشد، ( «رذل» به معنای پست و فرومایه) چنانكه این صفت با پسوند تاء تأنیث مقصوره آمده است، شاید معنی این گونه باشد كه انوشروان زنان بدكاره را- پس از كشتن مردانشان- بدین دیه فرستاد، و اگر صفت برای مردان این زنان بوده باشد، بدین معنا است كه انوشروان پس از كشتن مردان بدكار و فاسق، همسران آنان را به این دیه فرستاد.
(3). مزبله: جایگاه خاكروبه و زباله.
(4). اب: پیشوند نفی است كه در فارسی به صورت بی آمده است، همین واژه در پهلوی به صورت‌ape نیز آمده است. جه: زن بدكار، زن سبك، روسپی، زانیه، فاحشه (فرهنگ پهلوی:
ص 1 و 243). و در برهان قاطع: جه: بلغت زند و پازند زنان فاحشه و بدكاره را گویند.
(5). در «صحاح الفرس» آمده است: گو: مغاك باشد در جایگاهی بزرگ یا كوچك. و مغاك: گوی یا غدیری باشد در زمین یا در كوه یا در جای دیگر.
تاریخ قم، متن، ص: 198
مقطّعه نام نهادند، و سبب آن بود كه اصحاب و لشكر [یزید بن] مهلّب «1» در آن وقت كه قطری «2» و اصحاب او به طبرستان بر [یزید بن] مهلّب زدند، و برو غلبه كردند، متفرق شدند، و لشكر [یزید بن] مهلّب منهزم «3» كشتند، چون بمقطّعه رسیدند پیری مجوسی را بر آن دیدند، از اهل جدل و كلام و بحث، آن شیخ ازیشان پرسید: كه شما را جه مذهب و ملّت و كیش است؟
كفتند كه: مذهب ما ضرر و زحمت به مردم رسانیدن، و متعرّض ایشان شدن، و فرزندان را كشتن.
شیخ كفت: پیش ازنكی بیم كنید، و حجّت كیرید، و اعلام كنید، و ایشانرا باسلام دعوت كنید، و مردم را بذیشان فرستید و تعریف كنید، و مذهب و ملّت خود بریشان عرض كنید؟
اصحاب مهلّب كفتند كه: بلی.
شیخ مجوسی «4» كفت: این حركت و معنی و اعتقاد كه شما بر آنید، در حالت كوذكی
______________________________
(1). یزید بن المهلّب بن أبی صفره ازدی، سردار مشهور دوره بنی امیّه، و والی عراق پس از مرگ حجّاج بن یوسف ثقفی. در سال 53 هجری بدنیا آمد و در 12 صفر سال 102 هجری كشته شد. طبری و جز او از مورخین، اخبار و حوادث و جنگ و گریزهای او در طبرستان و عراق را به تفصیل آورده‌اند. (نگاه كنید به: وفیات الاعیان: 6/ 309- 278)
(2). أبو نمامة، قطری (جمونة) بن الفجاءة بن مازن، سركرده خوارج، او در سال 66 هجری و پس از ولایت مصعب بن الزبیر بر عراق، بر علیه خلافت اموی قیام كرد، نخست به جنگ مصعب رفت، و سپس به مدت 20 سال با حجّاج و لشكریان بنی امیّه می‌جنگید، و در این جنگها دهها هزار نفر به هلاكت رسیدند، عاقبت در سال 78 هجری به دست سفیان بن أبرد كلبی به هلاكت رسید، و بنا به روایتی در سال 79 هجری در طبرستان كشته شد. گویند نام شیخ‌نشین قطر برگرفته از نام او یا بالعكس است. (نگاه كنید به: وفیات الاعیان: 4/ 93).
(3). منهزم، انهزام، هزیمت: فرار پس از شكست در جنگ و مبارزه را گویند.
(4). در نسخه اصل: مجوس.
تاریخ قم، متن، ص: 199
الهام شما كرده‌اند، یا جون بزرك شدید، و از اهل دانش و عقل كشتید، این شغل بیاموختید؟
كفتند: ما آموخته‌ایم در حالت بزرگی و عقل.
شیخ [گفت]: چكونه شما كه اهل عقل و فكرید، روا میدارید از برای خود كشتن و غارت‌كردن، و از دیكران روا نمی‌دارید، و فرزندان و آنها كه در شكم آبستنان‌اند شما را از كجا معلوم شده است، كه ایشان كافراند، و كافر خواهند بودن؟
پس بعضی ازیشان تصدیق سخن مجوسی «1» كردند، و بعضی تكذیب او، و متفرّق شدند، و بعضی كشتن اطفال حرام كردند، و بعضی بر آن بأستادند، پس این دیه را از بهر آن مقطّعه نام كردند، كه این طائفه ازینجا از یكدیگر منقطع شدند، و متفرق كشتند. و آن مجوس را طلب كردند تا او را بكشند، كه در میانه ایشان تفرقه انداخت، و ایشان را پراكنده كردانید، او را نیافتند، و برو قادر نشدند.
میم «2»:
راوی گوید كه: این دیه را بذان سبب میم نام نهادند، كه یكی از أكاسره «3» بفرمود تا كه از مواضع متفرقه، جند خروار خمر جهت او بیاوردند «4»، و برو عرض كردند، و او از هر جائی بعضی بیاشامید، و خمر میم را پسند كرد، و كفت بزبان عجم: می‌أم، یعنی خمر
______________________________
(1). در نسخه اصل: مجوس.
(2). میم (به كسر میم نخست و فتح یاء و سكون میم دوم)، از روستاهای واقع در بخش كوهستانی قم كه در جنوب شرقی قم می‌باشد، این روستا بنا بر تقسیمات اداری كهن قم در بخش (قهستان و وازكرود) واقع بوده، و در تاریخ قم آمده است: (میم: از قراء قدیم قم، كه شراب آن مشهور و مرغوب بوده است)، «نگاه كنید به: تربت پاكان: ج 2/ 189».
(3). أكاسره جمع كسری، و كسری معرّب خسرو می‌باشد، از این رو معنای (أكاسره) خسروان می‌باشد.
(4). در نسخه چاپی: بیاورند.
تاریخ قم، متن، ص: 200
اینست، پس بذین سبب این دیه را بذین اسم نام نهادند.
رستاق صرم «1»:
این رستاق شش دیه است، و مجموع این شش دیه- سهلیّه و جبلیّه «2»- صد فرسخ بوده است، از آن جمله:
خورّهاباد: خورّ بن اروند آن را بنا كرده است، و بر سه جریب زمین بذین دیه كوشكی بنا نهاده است بر پشته‌ای مشرف منیع «3»، و اساس و بنیاد آن از قرار زمین «4»، كرد بر كرد این پشته، سی كز بدرازنا، و ده «5» كز بپهنا، به سنك و كچ برآورده است تا بر ظاهر زمین «6»، و بر بالآی این كچ و سنك بدرازنا تا چهل كز، و بپهنا هفت گز، و در كوشهآی چهار كانه این كوشك، كوشكی بنا كرده است منیع و رفیع، درازی‌ء آن سی گز، و بر پشته بنا نهاده است.
و كویند كه: وزن هر خشتی كه درین عمارت بكار برده‌اند، سی من است.
و برابر این كوشك بر سر كوهی، كه آن را كوه خور گویند،- و آن كوه جنان بلندست كه
______________________________
(1). صرم (به فتح صاء و سكون راء) از روستاهای بخش كوهستانی (بخش قهستان و وازكرود) قم، و جنوب شرقی شهر قرار دارد، و تا كنون به همین نام پابرجاست.
در «تربت پاكان: 2/ 176» آمده است: صرم در چهار فرسنگی جنوب شرقی قم. نام آن در تلفظ محلّی «سلم» است كه همین نیز درست‌تر است، همچون برخی دیگر از روستاهای قم كه به نام سرداران و بزرگان باستانی ایران خوانده شده، مانند «گیو» و «قباد و بیژن» و «شیرویه» (سیرویه).
(2). سهلیّه: یا سهل به معنای دشت. جبلیّه: جبل یا به معنای كوه. روستاهای سهلیه و جبلیّه به معنای روستاهای این رستاق كه برخی از آن در كوهپایه، و برخی دیگر در دامنه یا در دشتهای پایین دست كوه واقع‌اند.
(3). مشرف و منیع: بلند و دور از دست‌اندازی.
(4). قرار زمین: پی یا لایه‌های سنگی زیرین زمین.
(5). در نسخه چاپی: سی گز بدراز تا چهل گز.
(6). ظاهر زمین: روی زمین.
تاریخ قم، متن، ص: 201
هیچ كس قادر نیست كه بر آنجا رود- جوسقی «1» بنا كرده است مثل مناره، درازی آن سی كز، و بر سر آن نیزه دراز نشانده است، و بر سر آن دو مورش «2» آویخته است، یكی منع برق و سرما می‌كند، و یكی منع بادها، باذن اللّه تعالی و قدرته.
و از یكجانب این دیه موضعی است كه آنرا سلم‌ور كویند، بر كوهی بلند.
و كویند كه: آن دژی بوده است اسكندر آنرا خراب كرده است.
و در برابر این كوه چشمه هست، و آب آن كرم، كه هر كس را كه بیماری و علّتی سرد باشد، یا بادی در اعضآی‌ء او باشد، جون خود را بذین آب بشوید بقدرت خذای عزّ و جلّ شفا یابد. و از اطراف و جوانب كسانی را كه كر «3» و علّتی سرد بودی؛ بذین چشمه قصد می‌كردند، و بذین آب غسل می‌نمودند و شفا می‌یافتند.
راوی كوید كه: برون «4» تركی أمیر قم، در سنه ثمان و ثمانین و مائتین هجریّه «5»-، و بروایتی دیكر سنه ثلاث «6»- قصد این چشمه كرد، و كرد بر كرد این چشمه كاروان سرآئی بنا نهاد، تا مردمانی كه بسبب دوا قصد این آب كنند، درین كاروان‌سرای فرود آیند، و اثر
______________________________
(1). جوسق: معرّب كوشك.
(2). مورش: مهره كوچك و ریز كه زنان به رشته كشیده، و از آن دست‌بند و گردن‌بند سازند، و به تازی خرز گویند (برهان قاطع: ماده مورش).
(3). گر: كچلی.
(4). برون یا بیرون، از امرا و فرماندهان ترك لشكر عباسی (در قرن سوم هجری، و دوره‌ای كه تركان بر لشكر و دار الخلافة چیره بودند) وی در سال 288 هجری به قم لشكركشی نمود، و چندی نیز امارات قم را به عهده داشت، وی در این لشكركشی یكی از آتشكده‌های كهن زرتشتیان را به دیه مزدیجان (در غرب قم كنونی كه به شاه جعفر مشهور است) ویران نمود. «تاریخ قم: ذكر بعضی از آتشكده‌های ناحیت قم. مختصر البلدان: 247، تربت پاكان: 2/ 35».
(5). سال 288 هجری.
(6). سال 283 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 202
آن الی یومنا «1» باقی است.
مزارع خورّاهاباد: جنداب، و جور، و كران، و اسحاقاباد «2».
و خورّهاباد را دو كاریز است: یكی را باد كویند، و یكی را مهرین.
و همدانی «3» در كتاب خود آورده است، كه:
صرم از ناحیت قم است، و اهل آن دیه را مهره است دعوی می‌كنند كه آن طلسم سرماست، جون فصل ربیع «4» باشد، و ترسند كه كشت ایشان، و میوهآی ایشان از سرما نقصان یابد، این مهره را بیرون آرند، و بر سر نیزه بندند، كشتهای ایشان بسلامت بمانند، و هیچ نقصانی در آن واقع نشود، و سرما در آن اثر نكند، باذن اللّه تعالی و قدرته.
سیوبرد «5»، و سینجرد:
این هر دو دیه را سیب و سین كه از اهل عجم‌اند بنا كرده‌اند، و این هر دو دیه را كاریزی است بسیار آب، و نام آن كاریز جبّ است.
جنین كویند كه: آب هر دو دیه از آن هفتاد كس بوده است، و هر یكی را برین كاریز رزی «6» بوده است، و حاصل هر رزی آن مقدار بوده است، كه صاحبش با اهل و تبع و عیال بذان معاش كرده است، و او را كفاف بوده است.
______________________________
(1). تا به امروز.
(2). اسحاق‌آباد یا (دیار اسحاق) یا (وادی اسحاق) همان دشتی است كه در جنوب غربی قم میان قم و ساوه قرار دارد، و امروزه به نام خلجستان مشهور است. (نگاه كنید به: قم‌نامه: ص 75).
(3). مقصود كتاب البلدان، ابن الفقیه، أبو عبد اللّه احمد بن محمد بن اسحاق همدانی است، كه در سال 1884 م در دو مجلد در لیدن توسط مولر، و مختصر آن در 1885 م در یك مجلد در لیدن به چاپ رسید.
(4). بهار.
(5). در نسخه (2) و (3): سیوب.
(6).؟، احتمالا به معنای سهم و حصّه.
تاریخ قم، متن، ص: 203
و أیضا: این هر دو دیه را كوشكی است بلند و محكم.
جروندكان:
جروند فارس آنرا بنا كرده است، و بذین دیه رزهااند «1»، و كوشكی حصین، و كاریزی كه آنرا ... «2» كویند، جون «3» نمیدانند كه بانی‌ء آن كه بوده است.
و آن دیه بر ده سهم نهاده‌اند، و در قدیم آنرا قلعه نبوده است، درین اواخر بنا كرده‌اند.
و راوی كوید كه: دخل این دیه هزار هزار دینار بوده است؛ بواسطه معموری و پاكی و زیادتی زمین، و ریع «4» آن.
ورزنه:
بانی آن نمیدانند كه بوده است، و كویند كه زمین آن صد جریب است، از آن صد كس، هر كسی را یكی. و بسیار آب بوده است، جنانج از هر جریبی آن قدر حاصل شده است، كه صاحبش بذان معاش كرده است.
رستاق جهرود «5»:
بیب بن جودرز «6» آنرا بنا كرده است، و آنرا ویرود نام كرده است، بعد از مدّتی دیكر كه رود گفتند، بعد از آن معرّب كردانیده‌اند و كفته‌اند جهرود.
جیوه: ایضا بیب بن جودرز بنا كرده است، و جیوه اوّل ضیعه است كه بجهرود بنا كرده‌اند.
______________________________
(1). احتمالا به معنای كشاورز یا باغبان.
(2). در تمام نسخه‌ها نام كاریز بیاض است.
(3). در اصل: جوان.
(4). ریع: محصول.
(5). یكی از چهار ناحیه ساوه، كه نام آنها را لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة» به نقل از حمد اللّه مستوفی آورده است. جهرود در شمال غربی جاده اراك- قم، و در نزدیكی تفرش قرار دارد، و بیشتر ساكنان آن از خلج‌ها می‌باشند. خواجه نصیر الدین طوسی رحمه اللّه منسوب به این ناحیه است.
(6). معرّب گیو بن گودرز است، كه پیشتر درباره او به تفصیل سخن رفت.
تاریخ قم، متن، ص: 204
آمره: كیخسره ملك آنرا از برای خاصه خود بنا كرده است، و آتشكذه او بوده است.
رستاق انار: آنرا نام نهاده‌اند به انار بن سیّاران بن سهره بن فراسیاب تركی.
خورهد «1»:
این دیه را- با میل آن- اسكندر بنا نهاده است، و بذین دیه چهار ستون است از سنگ مدوّر، متساویه، كه در آن هیچ نتوّی «2» و فرجه و نقصانی و زیادتی نیست، كوئیا آن ستون‌ها تراشیده‌اند و یك سنكست «3».
و كویند كه: بر سر این ستونها قبّه بوده است از سنك، و الیوم بیفتاده است.
و بذین دیه حوضهآئی طولانی بوده‌اند از سنك مثل جوئها، و آجر و سنكهای آن جنان درهم برده‌اند «4» كه كوئیا مجموع یكپاره است. و اهل آن دیه كوسفندان خود را برابر آن دوشیده‌اند، و درین حوضها روان كردانیده‌اند تا بدیه آمده است، و اهل هر جوئی شیر كوسفندان خود؛ بقسطی كه میان ایشان جاری و معلوم بوده است، فرا كرفته‌اند و برداشته.
و بذین دیه جشمه است در بیخ درختی، و چنین كویند كه این چشمه همه اوقات خشك باشد، و جون آدمی بنزدیك این چشمه رسد، و سخن كوید، بقدرة خذای عزّ و جلّ آن جشمه شكافته شود، و آبی سرد، خوش طعم، صافی از آنجا بیرون آید، و جون بیاشامد و خاموش شود، دیكر باره باز ایستد!
و بسیاری از مردم اینچنین دیده‌اند، و بذین خبر داده
و روایت كرده‌اند كه: بذین دیه چشمه است كه آن را حمّه كویند، از پشتهآی‌ء بلند آن، و در قدیم الدّهر عوض دهقان آن را كنده است، و آب آن بیرون آورده. و آب آن
______________________________
(1). از روستاهای رستاق انار، واقع در دشت میان قم- ساوه.
(2). نتوء: فرورفتگی. فرجه: سوراخ.
(3). یعنی از یك قطعه سنگ یكپارچه تراشیده شده است.
(4). در چاپی: بوده‌اند.
تاریخ قم، متن، ص: 205
كرم است، و از بیماریهآی‌ء بارده «1» شفا دهد، باذن اللّه تعالی و قدرته، و از شهرها مردم بذین چشمه آیند، و بذین آب غسل كنند و شفا یابند.
ور، و أحوصاباد «2»، و طاقان: ایضا آنرا عوض دهقان بنا كرده است. و این دیها قدیم‌ترین ضیاع انارند.
افشیدجرد «3»، و ویر: این هر دو دیه، بیب بن جودرز بنا كرده است.
هنبرد، و وردهد، و وسكان، و زرقان، و فونج: توس بن نوذر «4»، و بیب بن جودرز، بر دست قباد بن قباد- مهندس آن روزكار- این دیها را بنا كرده است.
فاردان، و شیذازیند: این هر دو دیه بیب بن جودرز بنا كرده است، و در موضع شیذازیند، اسب كرّه أشقر «5» از بهر او زین كردند، كه پیش از آن بر آن زین ننهاده بودند، و آن موضع بشیذ زین باز میخوانند، و بعد از مدّتی شیذازیند نام كردند.
مهر جشنسفاباد: مهر میشست آنرا بنا كرده است.
روقان: اردشیر بن بابك آنرا بنا كرده، و نام آن بفارسی رودكان بوده است، بعد از آن معرّب كردانیدند و كفتند روقان.
جوسق «6»: اردشیر بن بابك بفرمود تا این جوسق را میان روقان و خانشاه بنا كردند، تا منظره باشد از برای كسی كه در روقان بنشیند، بعد از آنك بنا نهادند نام نهادند بخانشاه.
______________________________
(1). بارد: سرد، و بارده: سردی.
(2). احوص آباد، منسوب به أحوص است كه نام یكی از اشعریان قم می‌باشد.
(3). تمامی این مجموعه روستاهای یادشده، جزو طسوج طبرش (تفرش كنونی) كه در جنوب غربی قم می‌باشد، قرار داشته‌اند.
(4). در نسخه (2) و (3): باتفاق.
(5). أشقر: بور.
(6). معرّب كوشك.
تاریخ قم، متن، ص: 206
سكان:
راوی كوید كه: سبب بنای آن آن بود، كه جون اردشیر «1» روی از اصفاهان باز پس كرد، بعد از آنك شهر فنّاه ملك اصفاهان را بكشت، و این شهر «2» از جمله ملوك طوائف بوده است- و ملوك طوآئف آنكسانی‌اند كه اسكندر بریشان مالك شد، و ایشانرا ملوك طوآئف نام نهاد، بسبب آنك اسكندر بر هر یكی بناحیتی مالك شده بود، و طوآئف بحسب لغت نواحی باشد- اردشیر بموضع نیاستر «3» قاسان فرود آمد، و نیاستر بنا كرد، پس از آنجا رحلت كرد، و بموضع خانشاه فرود آمد، و پیش از فرودآمدن بذین موضع، ببنآی‌ء آن فرموده بود، و اردشیر در آن حالت بر كنار وادی‌ء قمرود نزول كرده بود. و ملوك همه اوقات منزل و مقام بر كنار رودخانها، و در كوهها، و شهرهآی‌ء كه تحمّل لشكر و غلبه آن توانند كرد ساخته‌اند، و فرود آمده‌اند.
پس از آن اردشیر از خانشاه بدود آهك «4» آمد، و آنجا فرود آمد، و لشكر ملك ری و
______________________________
(1). اردشیر بن بابك بن ساسان بانی امپراتوری ساسانی (224- 242 م)، در كتاب (همدان‌نامه:
70- 71) آمده است: اردشیر بابكان پس از نبرد پیروزمندانه كه با اردوان چهارم اشكانی (ح 213- 224 م) در دشت هرمزگان بكرد و او را كشت، و خود را شاهنشاه خواند (28 آوریل 224 م) یكسر از آنجا به كشور ماد آمد، و همدان را به زور گرفت، و پس از آن به فتح سرزمین جبال و آذربایجان، و بعدا ارمنستان و موصل (آدیابن) توفیق یافت. هفت خاندان برجسته ملوك طوایف عهد ساسانی را «ریسپوهران» می‌گفتند كه سه تای آنها «قارن‌ها» و «سورن‌ها» و «اسپهبدها» تبار اشكانی داشتند، همچنین خاندانهای دیگر مانند «سپندیارها» و «مهران‌ها» را نیز گفته‌اند كه خون اشكانی داشته‌اند.
(2). مقصود شهر فنّاه است.
(3). مقصود شهر نیاسر كنونی است، كه در فاصله 80 كیلومتری كوهستانهای مشرق قم، و 25 كیلومتری كوهستانهای مغرب كاشان قرار دارد. و در آن بر فراز تپه‌ای بازمانده یكی از كهنترین آتشكده‌های ایران كه ساخته اردشیر بابكان است قرار دارد.
(4). در سمت جنوب قم در مسیر جاده قدیم قم- اصفهان و در اراضی كنار رودخانه، و پس از
تاریخ قم، متن، ص: 207
ملك همدان روی بذو نهادند، و لشكر ری بروقان و دود آهك فرود آمدند، و لشكر همدان بسكّان و هنبرد «1» فرود آمدند.
جون اردشیر «2» كثرت و غلبه هر دو لشكر بدید، نذر كرد كه جون او برین هر دو لشكر ظفر یابد، در موضع ظفر آتشكذه بنا نهد.
پس لشكر بیكدیكر رسیدند، و اردشیر بریشان ظفر یافت، و همه را بكشت، و هیچكس ازیشان زنده بنماند.
اردشیر بخوانشاه بموضع خود باز كردید، چون مطمئن و آرامیده شد، كمان و تیر خود را بخواست، و از موضع خانشاه بینداخت به حدّ قریه هنبرد، به موضع سكّان بیفتاد- و رودخانه «3» میانه آن و میانه خانشاه جاری بود-، پس اردشیر بفرمود تا در آن موضع كه تیر در آن بر زمین آمده بود، دیه بنا كنند، و آتشكذه سازند.
پس بر حكم و فرموده او سكّانرا بنا نهادند، و در آن آتش برافروختند، و جهل خانه از جهودان بیاوردند و ایشان را مجوسی كردند، و مجاور این آتشكذه كردانیدند.
راوی كوید كه: این موضع را از برای آن سكّان نام نهادند، كه چون اردشیر ببنای
______________________________
نیزار، و پس از روستای ساریه خاتون، دیه «دودهك» (احتمالا تصحیف دود آهك) قرار دارد.
(1). سكّان (یا سلكان) و هنبرد (یا هنبر) از روستاهای طسوج طبرش (یا تفرش) می‌باشند، كه در جنوب غربی قم قرار دارد.
(2). اشاره به وقایع جنگ سهمگینی است كه میان اردشیر بابكان و اردوان پهلوی پادشاه كوهستان (كه در نهاوند می‌زیست و از نیرومندترین خاندانهای ملوك طوایف اشكانی بود) و پادشاه ری رخ داد، صحنه این جنگ (خانشاه) بوده است، كه در جنوب قم، و در نزدیكی رود أنار قرار دارد. گر چه اردشیر پیشتر در نبرد پیروزمندانه خود با اردوان چهارم اشكانی در دشت هرمزدگان او را كشت، و خود را شاهنشاه خواند (در 28 آوریل 224 م)، لیكن این نبرد موقعیت او را در مركز و غرب ایران تثبیت نمود، و زمینه گسترش امپراتوری او را به سمت غرب فراهم آورد. (نگاه كنید به: همدان نامه: ص 70- 71).
(3). كه همان رود أنار (رود كنونی قم در بخشهای كوهستانی جنوب شهر) می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 208
آن فرمود، او را كفتند كه: در كذام موضع بنا نهیم؟
گفت: افراسراكان، یعنی: بر سر كوهی كه از آن رودخانه می‌آید.
پس این دیه را بنا كردند، و سركان نام نهادند، پس مردم بمرور ایّام كفتند سكّان.
دود آهك:
جنین كویند كه: این دیه آتش‌كذه بوده است، و بذان آتونها «1» بوده‌اند، و در آن آجر و كچ و آهك پخته‌اند، و دود آن به آسمان بررفته، و مردم كفته‌اند: دود آهك، و بذین سبب آنرا دود آهك نام نهادند.
و نیز كویند كه: جون اردشیر از اصفاهان باز كردید، و بخانشاه نزول كرد، و از آنجا بدود آهك آمد، و در آنجا بحمّام رفت، و از دود و نتن «2» آهك بتنك آمد، كفت:
این چیست؟
كفتند: دود آهك، پس آنرا دود آهك نام نهادند.
و نیز كویند كه: چون اردشیر از اصفاهان بازگردید، و بخانشاه نزول كرد، راوی كوید كه جون اردشیر بموضع خانشاه، حرزی و حاجزی و مانعی میان اردوان ملك «3»، و میان حیازاتی «4» كه از شهرها جمع كرده بود بدید كرد، و بهمدان رفت، و ملك «5» آنجا را بكشت،
______________________________
(1). در حاشیه این كلمه در نسخه اصل آمده است: (دم و گلخن)، كه مقصود جایگاه آتش می‌باشد. و در صحاح الفرس آمده است: گلخن: مزبله باشد، یعنی تون گرمابه.
(2). نتن: (به فتح نون و كسر تاء و سكون نون دوم) بوی نامطبوع.
(3). اردوان چهارم اشكانی، آخرین پادشاه از سلسله پادشاهان اشكانی بود (ح سال 213- 224 م) كه اردشیر بابكان به جنگ او رفت، و در دشت هرمزدگان بر او چیره شد، و او را بكشت، و آنگاه خود را (در 28 آوریل 224 م) شاهنشاه نامید. (همدان‌نامه: 70).
(4). جمع غیر قیاسی حاز، یحوز، حیازة، به معنای مستملكات از شهرهایی كه به حوزه نفوذ و سیطره درآمده باشد.
(5). به گفته برخی از محققین نام این پادشاه «فرّخان» كه احتمالا یكی از فرزندان اردوان بوده می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 209
پس از آن ملك ماهین «1» را بكشت و آمد بحلوان «2»، و از آنجا باهواز، و از آنجا بمدائن «3»، تا آنكاه كه اردوان بن بلاش- ملك اعظم- را بكشت.
هنبرد «4»:
راوی كوید كه: مطبخهای اردشیر بهنبرد بودند، و بذین سبب او را بذین نام كردند، كه هنبرد بزبان عجم سیری «5» بود.

[ذكر قلعه‌های قم]

راوه: این دیه را ریذویه بنا كرده است- صاحب قلعه كه بر كوه خوشتر است- و آنرا قلعه ریذان بشن «6» میكویند، و آن بواسطه بلندی، بر ناحیت دور آخر و فراهان مشرفست.
راوی كوید كه: هیچ كس بر فتح این قلعه قادر نبوده است، بواسطه حصانت «7» و محكمی آن.
چنین كویند كه: جون افراسیاب بر ایران شهر «8» غلبه كرد، قصد این قلعه كرد،
______________________________
(1). بخشهایی از منطقه كوهستانی همدان كه شامل دینور و نهاوند و جز اینها می‌شده است.
(2). از شهرهای باستانی ایران كه در منتهی الیه كوهستانهای غرب ایران و در نزدیكی (مشرق) قصر شیرین كنونی واقع بوده است.
(3). شهر مدائن (یا تیسفون باستانی) امروزه در 25 كیلومتری جنوب بغداد و در مغرب رودخانه دجله قرار دارد، و در آن آرامگاه سلمان فارسی و تاق عظیم و تالار كاخ و تختگاه ساسانی قرار دارد.
(4). از روستاهای طسوج طبرش (تفرش كنونی) كه در جنوب غربی شهر قم، و در دشت میان قم- ساوه قرار داشته است.
(5). در «فرهنگ پهلوی: ص 203» آمده است: هنبارhan -bar : انبار، آذوقه، پر، مملو، مجموعه.
(6). بشن احتمالا تحریف و تصحیف‌شده كلمه «پشتوان» و «پشتیوان» (و به تلفظ امروزی/ پشتیبان) كه به گفته صحاح الفرس به معنای شخص و جایی كه مردم بدان پناه می‌بردند و ایشان محكمی و قوت یابند.
(7). حصین، حصانت: استواری.
(8). ایران‌شهر كنایه از سرزمین ایران است.
تاریخ قم، متن، ص: 210
ریذویه- كه صاحب قلعه بود- محاصره كرد، و در بروی افراسیاب در بست، چنانچ افراسیاب را در فتح آن هیچ حیلتی نماند، و همچنین ریذویه را در برخیزانیدن افراسیاب را از آنجا.
پس از مدّتی ریذویه بفرمود تا استری شموس «1» را بیاوردند، و پوستهآی خشك كهنه تنك برو آویختند، و بشب در میانه لشكر افراسیاب سربدادند، چو دواب «2» و اسبان آوازهای آن پوستهآی خشك كه بر زمین و ریك می‌آمدند بشنیدند برمیدند، و لشكر افراسیاب بترسیدند، و كمان بردند كه از قلعه بریشان شبیخون كرده‌اند، پس لشكر افراسیاب شمشیر را بكشیدند، و یكدیكر را می‌كشتند، تا بیشتر ایشان كشته شدند. پس افراسیاب با جمعی اندك روی بهزیمت نهاد، و ریذویه ازیشان خلاص یافت.
قلعه‌ای كه آنرا .... «3» خوانند، بنزدیك روقان:
راوی كوید كه: آنرا بهمن بن رستم بنا كرده است، و آن قلعه منیع و حصین و محكم است، و هیچ كس بر فتح آن قادر نبوده است، یكی از ملوك عجم مردی را با یك خروار جوز «4» بذین قلعه فرستاد، و فرمود تا این جوز را بر ایشان عرضه كند، و در وقت خرید و فروخت با ایشان حیلت كند، باشد كه بر ایشان غالب كردد، و آن قلعه بدست آورده شود.
مرد بر فرموده ملك با جوز روی بذین قلعه نهاد، چون بذین قلعه رسید مردم قلعه پیش او بازآمدند، و با او خرید و فروخت می‌كردند، و جوز از او می‌خریدند، و با او درین باب مناظره می‌كردند، و آن مرد با ایشان مكاسی «5» و خرده‌نكری می‌كرد، و ایشان زمان زمان
______________________________
(1). شموس: صفت اسب و استر می‌باشد، به معنای توسن و چموش، كه پشت ندهد و سركش باشد، (لغت‌نامه دهخدا: ماده شموس).
(2). دواب جمع دابة: چهارپایان.
(3). در تمام نسخه‌ها: بیاض.
(4). گردو.
(5). مكاس: كم كردن در ثمن، و پایین آوردن قیمت. و گویند مكاس مغالبه بین خریدار و
تاریخ قم، متن، ص: 211
متعرّض می‌شدند، و جوزهآی او بر می‌كرفتند، و بهآء آن آنچ ایشان می‌دادند او زیاده بر آن طلب می‌كرد، تا آنكاه كه بعمد و قصد اظهار ملامت كرد، و روی بر ایشان ترش كرد، و جوال «1» جوز آنجا بریخت، و بریشان نفرین كرد، و گفت كه: بی‌بها برگیرید.
جون جوز بریخت، مردم قلعه بتمامی بنزدیك او دویدند، و بجوز درافتادند، و می‌كرفتند، و جمع می‌كردند. مرد جوزفروش سبقت كرفت، و در قلعه رفت و در ببست، و ببالآی قلعه برآمد، و علامتی كه میان او و ملك بود اظهار كرد، ملك با لشكر خود بجنبید و بیامد، و این قلعه را بذین حیلت كرفت.
قلعه فك:
این قلعه بدو فرسخی‌ء دلیجان «2» است، و آن را بحصانت و محكمی صفت «3» كرده‌اند.
و آن قلعه است كه أبو القاسم علی بن محمد كحلی «4» در آنجا محاصره كرد، و بر بیری- فارس تركی «5»، صاحب لشكر سقانی «6»- در آن در بست، و مدّتی محاصره كرد، و بیری برین قلعه قادر «7» نمی‌شد، تا روزی از روزها أبو القاسم «8» سر از سوراخی بیرون كرد تا نفسی
______________________________
فروشنده است، و این چنان است كه صاحب كالا از خریدار قیمتی بخواهد و او پیوسته به وی مراجعه كند، و اندك اندك از آنچه خواسته است كم كند تا بر قیمتی كه مورد قبول هر دو باشد توافق كنند. (لغت‌نامه دهخدا: ماده مكاس).
(1). جوال: از كلمات پهلوی از ریشه جووال‌juwal به معنای كیسه (فرهنگ پهلوی: 244)، و در برهان قاطع: جوال: آن ظرفی باشد كه از پشم بافته كه چیزها در آن كنند.
(2). دلیجان در 50 كیلومتری جنوب قم، و بر راه قم- اصفهان قرار دارد.
(3). توصیف.
(4).؟
(5). فارس تركی: یعنی جنگاور ترك.
(6). كذا در اصل، و در نسخه چاپی (سنغانی).
(7). قادر: قدرت‌یافتن، چیره‌شدن.
(8). در اصل: أبو القسم.
تاریخ قم، متن، ص: 212
برآرد، و حال آنك سنك منجنیق می‌انداختند، سنكی از منجنیق بجست، و در هوا پرید و ریزیده «1» شد، و از آنجا سنككی بس كوچك بر سر أبو القاسم آمد و بشكست، و در دماغ «2» او افتاد، و در ساعت بمرد. و أصحاب و أهلش قلعه را تسلیم كردند، و از قلعه بیرون آمدند.
و أبو القاسم درین قلعه از قبل «3» عامل جربادقان «4» می‌نشست، و هر سالی مالی معیّن از وی می‌ستد، و محافظت قلعه می‌نمود.
قلعه یزدان افشان:
این قلعه هم بذین نزدیكی است، و بانی «5» آنرا نمی‌دانند، و از ساكنان آن خبری نمی‌شناسند، زیرا كه كهنه و قدیم است، و این قلعه بر كوهی است بلند، هم اینجا آستانه آن از چوبست، و از دور میبینند، و تا الیوم باقی است.
و جنین كویند كه: این قلعه بس منیع و محكم بوده است.
قلعه ابل:
این قلعه بقرب نراق «6» است، بر كوهی كه آن را بل می‌كویند، و فرا پیش آن رودخانه است، و این قلعه نیز منیع بوده است.
______________________________
(1). ریزیده: پراكنده و منتشر، و خردشده، و ریزریزشده، و پاشیده. (لغت‌نامه دهخدا: ماده ریزیده).
(2). دماغ: سر آدمی، بلكه محتویات درون سر از قبیل مخ و مغز و جز اینها كه آسیب رسیدن به آنها باعث مرگ می‌شود را گویند.
(3). قبل (به كسر قاف و فتح باء): از طرف، به نمایندگی.
(4). جربادقان یا جرباذقان، یا جرفاذقان، گلپایگان كنونی است. كی‌لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: ترجمه عربی، ص 254» می‌گوید: (جرباذقان نام معرّب كلبیكان است، و صورت نام كهن آن كربائیكان بوده، و مستوفی آن را به معنای «جایگاه گلها» تفسیر كرده است، و نام آن را به لفظ گلبادگان آورده است).
(5). در اصل: باقی.
(6). از توابع شهر كاشان كه در 10 كیلومتری شمال شرقی آن قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 213
قلعه‌ای كه در قدیم آنرا .... «1» خوانده‌اند، و اكنون منسوبست بأبی الحسین بن أبی سهل، و این قلعه بنزدیك قالهرست «2»، و قلعه بلند و حصین و محكم است.
و كویند كه: درین قلعه زیاده بر صد خانه از سنك تراشیده‌اند، و میان آن قلعه و راه آن قلعه حاجزی «3» و مانعی بوده است، و آن آنچنان بوده، كه مقابل در آن قلعه مناره بنا كرده‌اند از سنگ، و بنردبان بر آنجا رفته‌اند، و از سر آن مناره بذان قلعه نردبانی نهاده‌اند، و از آنجا بقلعه رفته‌اند، و بر آن كذر كرده.
و [أبو] حسین بن أبی سهل، درین قلعه بوده است، و آنرا پناه‌كاه خود ساخته، جون او وفات كرده است، أبو اسحاق «4» ابراهیم بن محمّد قمی حاجب «5»، زن او- عایشه- را خواسته «6»، و بر آن قلعه مالك شده.
ثیمره «7» كبری: ابن مقفّع كوید كه: آنرا به ثیمر اكبر بن خراسان نام نهاده‌اند.
______________________________
(1). در تمام نسخه‌ها: بیاض.
(2). نام این روستا ضمن نام بلوكات و توابع كاشان در (كتابچه تفصیل حالات و املاك و مستغلات و قنوات و بلوكات دار المؤمنین كاشان) نوشته شده به سال 1296 (دوره ناصری) كه در كتاب (قم‌نامه: ص 304) چاپ شده آمده است: (فریة قالهر: از قراء ییلاقی است، قدری وقف و قدری ملك است ....).
(3). حاجز: سد و مانع.
(4). در اصل: اسحق.
(5). درباره این قمّی اطلاعاتی در منابع نیامده است، لیكن پسوند (حاجب) كه بر نام او افزوده شده است، نشان از مقام و منصب بالای او در دار الخلافة می‌دهد، منصب حجابت یا پرده داری از مناصب دار الخلافة بغداد در دوره بنی العباس بوده است، و صاحب چنین منصبی معمولا از نزدیكان و مقربان خلیفه بشمار می‌رفته است.
(6). خواستن زن، احتمالا كنایة از خواستكاری و اختیار او به همسری است.
(7). پیشتر در آغاز كتاب درباره ضبط این علم جغرافیایی سخن رفت، و گر چه در منابع و نسخه چاپی این نام تیمره ضبط شده است، لیكن چون در اصل همواره ثیمره آمده است، از این رو در این تحقیق همواره این ضبط در متن قرار داده شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 214

[ذكر ثیمره كبری، و ثیمره صغری]

ثیمره صغری: به ثیمر اصغر بن خراسان نام كرده‌اند.
و گویند كه: این هر دو ثیمره جآی‌ء جمع شدن آب رودخانها بوده است، و آبها در آن جمع شده‌اند، و آنرا هیچ منفذی و مجری نبوده است، سبب آنك كرد بر كرد آن كوهها بوده‌اند، جمّ الملك دیوی را فرمود- نام آن مر «1»- تا آن كوهها را ببرد، و آب را روان كند، و جمّ الملك آن دیو را گفت بزبان فارسی «2»: كن مر، یعنی ای مر عمل كن.
پس ثیمره كبری را از برای این نام نهادند، كه جم آن دیو را گفت كه كن مر.
پس آن دیوآن كوه را ببرید، و آب روانه كرد، و آب رودخانه قم، و رودخانه ویدهند بثیمره جمع شده است.
پس چنین كویند كه: آن موضع كه آن دیو بریده است، تا بامروز ظاهر و روشن و معلوم است.
پس چون آب برفت، و بقیه از آنجا بیش نماند، پشتكها در میانه آب بدید آمدند، جم را گفتند كه: آب باز خشكید، و بعضی زمین بدید آمد. و آن پشتكها بزبان ایشان تهه تهه «3» بود.
پس ناحیت اعلی از ثیمره كبری بنا نهادند، و آنرا طسوج تهق نام نهادند، الی یومنا هذا «4».
و جم بفرموده مره را- كه او برادر آن دیو بود كه نام او مر بود-: تا آب از ثیمره صغری بكرداند، او بر فرموده او چنان كرد، پس نام نهادند كره‌مره.
______________________________
(1). در اصل: مرآن.
(2). مقصود از زبان فارسی، زبان پهلوی/ فهلوی است.
(3). احتمالا ریشه این كلمه از تهك یا تهیك پهلوی بوده باشد، در «فرهنگ پهلوی: ص 425» آمده است: تهیك‌tahik : تهی و خالی. و در «صحاح الفرس» آمده است: تهك: تهی باشد و برهنه گویند: «تهی و تهك» بر سبیل اتباع.
(4). تا به امروز.
تاریخ قم، متن، ص: 215
پس این هر دو رستاق را مرومره نام نهادند، و آن هر دو، دو براذرند از دیو.
راوی كوید كه: فتح این هر دو ثیمره به جنك بوده است، بر دست أحنف بن قیس «1» بروایت قول عتّاب «2».
امّا فتح معروف و مشهور آن، بر دست ابو موسی‌ء اشعری بوده است، و احنف از امرا و محكومان «3» او بوده است.
و كویند: به قریه خمیهن- كه از قری ثیمره است- مسجدی است، منسوب بأبی موسی أشعری، جون نواحی اهواز و اصفاهان را فتح كرد، ثیمرتین را نیز فتح كرد.
دلیجان: به دلیجان بن ثیمر نام نهاده‌اند.
نمیور «4»:
از حیازات «5» انارست، و آتشكذه آن، و آتش در آن، بشتاسف «6» ملك نصب كرده است
______________________________
(1). احنف بن قیس بن معاویة بن حصین التمیمی، بزرگ خاندان بنی تمیم، در دوره زندگانی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اسلام آورد، و از فرماندهان لشكر اسلام بود، و فتح شهر مرو رود در نزدیكی بلخ بدو منسوبست. وی از فرماندهان امیر المؤمنین در جنگ صفین، و به شجاعت و بزرگی نفس و خویشتنداری مشهور بود، در سال 67 یا 71 در كوفه درگذشت. (سیر اعلام النبلاء: 4/ 86).
(2). یادی از او در منابع نیامده است، و احتمال می‌رود او أبو بكر محمّد بن عبد اللّه بن احمد بن عتاب، از نزدیكان خیثمة بن سلیمان بن حیدرة (متوفای سال 343 ه)، كه كتابی در «فضائل الصحابة» جمع‌آوری نموده است باشد. (نگاه كنید به: سیر اعلام النبلاء: 15/ 416).
(3). زیردست.
(4). در منابع جغرافیایی متأخر قم با ضبط «نیمور» آمده است، و در صورت صحت چنین ضبط و انطباق آن با نمیور كهن مذكور در تاریخ قم، می‌توان موقعیت كنونی آن را تعیین كرد، امروزه روستای نیمور در سمت جنوب قم، در مغرب جاده قم- اصفهان می‌باشد، و از توابع شهرستان محلات بشمار می‌رود، و بر روی سرشاخه‌های رودخانه قم قرار دارد.
(5). یعنی از مستملكات حوزه رود انار بشمار می‌رود.
(6). احتمالا مقصود (گشتاسب هخامنشی) پدر داریوش هخامنشی است، كه نام او در تعدادی از لوحه‌های سنگی آمده، و در قرن پنجم پیش از میلاد می‌زیسته است. (نگاه كنید به: همدان‌نامه: 51).
تاریخ قم، متن، ص: 216
و برافروخته، و آنرا چندین اوقافست.
و كویند كه: نمیور سه براذر بنا كرده‌اند: درونه، و یزدانفست، و ستیستاد. تاریخ قم متن 216 ذكر ثیمره كبری، و ثیمره صغری ..... ص : 214
خفرهاد: خواهر ایشان خفریده بنا كرده است، و بنام خود نام نهاده.
و گویند كه: خفرهاد بن سهره، براذر سیّاران بنا كرده است، و بنام خود نهاده، و آن بنآئی عجبست، و تا الیوم قائم و محكم است، و نقشهآی‌ء آن باقی‌اند، كوئیا نقّاشان و صانعان آن با مداد در آن آمده‌اند، و شبانكاه بیرون رفته.
و صحیح آنست كه آتشكده آن، بشتاسف ملك بنا كرده است. و خفرهاد؛ بندویه بن سنفاد، خال «1» كسری پرویز بنا كرده است، چنانچ شرح آن در اخبار او كذشت.

[در ذكر قاسان]

قاسان «2»: ذكر قاسان اینجا یاد كردم، بواسطه آنك بیشترین ضیاع آن با حوز «3» قم كرفته‌اند.
ابن مقفّع كوید كه: هر دو قاسانرا «4» بدو قاسان، پسران خراسان نام كرده‌اند.
و چنین كویند كه: قاسان اكبر ابن الضّحاك است، كه او را بیوراسف میخوانند «5»، و قاسان اصغر پسر افریدون است.
______________________________
(1). دائی.
(2). در كتابهای جغرافیا از دو شهر بنام قاسان یاد شده است، یكی در ماوراء النهر و دیگری در مركز فلات ایران، و اعلام و رجال بسیاری به هر دو شهر منسوبند، از این رو برای تمییز این دو از یكدیگر، نخستین را با نام قاسان و نسبت بدو را قاسانی یا كاسانی، و دومین را قاشان یا كاشان و نسبت به آن را قاشانی و كاشانی قرار داده‌اند. جغرافی‌نویسان اسلامی به تفصیل درباره این شهر كه در 80 كیلومتری جنوب قم واقع است سخن گفته‌اند، و مستوفی می‌گوید كاشان را زبیده همسر هارون بنا كرده است (بلدان الخلافة الشرقیة: ص 244).
(3). یعنی برغم آن كه كاشان از حدود قم بدور است، لیكن از جهت ثبت در دیوان نفوس و خراج، روستاها و ضیاع آن را جزو حوزه مستملكات قم بحساب آورده‌اند.
(4). ظاهرا اشاره به قاسان ایران و قاسان ما وراء النهر است.
(5). در نسخه چاپی: میخواندند.
تاریخ قم، متن، ص: 217
و قول او بنزدیك ایشان درست و روشن‌ترست.
و كویند كه: قاسانرا نام نهاده‌اند برود خانه كه او را بزبان عجم كاسه میكویند، و كویند كه قاسان دریا بوده است، و آنرا كاس‌رود خوانده‌اند، و اوّل موضعی كه از آن آب باز خوشید «1» موضع بطریده بود، و این بطریده بلندترین موضع است، پس جون آب بطریده كم شد، و زمین او ظاهر كشت، بزبان عجم كفتند كه: بدید آمد، پس از بهر این بطریده «2» نام نهادند. و بعد از آن موضع درام ظاهر شد، و كفت «3» درانبر، یعنی مجمع شعب «4»، پس ازین جهت آنرا درام نام كردند.
و كویند كه: نام آن در اصل درارام بوده است، یعنی در شادی، پس تخفیف كردند و كفتند: درام.
و نیز كفته‌اند كه: فرعون موسی «5» ازین دیه بوده است!
و برقی «6» روایت كند: از آن جمله كه عجم در آن غلو كرده‌اند، از وصف بیوراسف:
یكی آنست كه: كفته‌اند كه بیوراسف زمین قاسانرا باز كردانید، و ظاهر آن باطن كردانید. و بقاسان رودخانه نبوده است، امّا كاریز آن بنسبت با كاریزهای آن ناحیت بیشتر و زیادت‌تر بوده‌اند، و بیوراسف بهیچ موضعی و جآئی نكذشتی، الّا كه باهل آن موضع چیزی بمیراث بكذاشتی، جنانج باصفاهان اطعمه و حلوا بكذاشت، و از ایّام اوالی یومنا هذا طعامهآی‌ء كزیده، و حلواهای كوناكون باصفاهان موجودند. و بقاسان حیلت و دروغ
______________________________
(1). خوشید: خشك‌شدن (صحاح الفرس).
(2). بطریده معرّب كلمه پهلوی/ فهلوی پت‌دیت می‌باشد، در «فرهنگ پهلوی: ص 259» آمده است: پت‌دیت‌pat -dit : پدید، پدیدار، آشكار.
(3). در نسخه چاپی: گفتند.
(4). در حاشیة نسخه اصل (ق 49/ ر) در زیر این كلمه آمده است: در غاله.
(5). یعنی فرعون معاصر حضرت موسی علیه السلام.
(6). در اصل: براقی آمده است كه خطاست، و صحیح آن برقی است كه تاریخ قم روایات تاریخی چندی درباره تاریخ قم از او روایت كرده است.
تاریخ قم، متن، ص: 218
بكذاشت، و بقم ظلم و جور و نیكو نوحه‌كردن بكذاشت، و بری غدر و مكر و خدیعه، و آنك مردان آن كم از زن باشند، و اختیار ایشان بدست زنان باشد، و ماذكی «1» بر ایشان غالب باشد، و بهمدان بهتان «2» و دروغ‌گفتن، و سبكی اظهاركردن.

[در ذكر نمك قم]

و دیكر: از وصف بیوراسف كه عجم درو غلو كرده‌اند آنست كه، عجم می‌كویند كه افریدون بیوراسف را در ریسمانی بست، او ریسمانرا بكشید و با ریسمان بكریخت، افریدون در پی او برفت، او را یافت بموضعی كه امروز برابر قم است، و معدن نمك است، در آنجا بقضا حاجت نشسته بود، و غآئط «3» او نمك شده، و معدن نمك كشته، و نمك قم و حوالی‌ء آن از آنجاست.
برقی كوید كه: نمك قم پاكیزه‌ترین و خوبترین نمكها است، زیرا كه آن آبی است كه در آن حالت كه فسرده «4» میشود صافی است، و هیچ خاك با آن آمیخته نشده است، و دیكر نمكهای‌ء، خاك با آن آمیخته شده. و نمك قم در تابستان فسرده میشود.
و دیكر آنك: هیچ كس آنرا منع نمی‌تواند كرد در تصرّف آن، و خراج بر آن نمی‌توان نهادن، و هر كاه كه منع كنند، یا خراج بر آن نهند، آن آب منقطع شود و نابدید كردد، و هیچ اثر نمك آنجا نماند، و این معنی هم اندر ایام جاهلیّت، و هم اندر ایّام اسلام تجربه كرده‌اند و آزموده. و این نمك همه اوقات مباح «5» بوده است، و هر كس كه خواسته است برداشته است، و تصرف كرده، و این كوه نمك «6» معروف است و مشهور است، و الی
______________________________
(1). ظاهرا مقصود صفات زنانگی است.
(2). نسبت به دروغ به كسی دادن.
(3). مدفوع.
(4). فسرده: منجمد گردیده و بسته شده، (لغت‌نامه دهخدا: ماده فسرده).
(5). مباح‌بودن و اباحه: آزادبودن و اختیارداشتن.
(6). در (كتابچه طوائف و ایلات دار الایمان قم) نوشته شده به سالهای 1295- 1296 (دوره
تاریخ قم، متن، ص: 219
یومنا هذا قائم و باقی است.
و بذین كونه چندین مواضع و معادن پوشیده‌اند تا بامروز، و كویند كه این معادن در دامن كوه‌اند، و من كه مصنّف این كتابم آنرا دیده‌ام، و هم شنیده‌ام از كسی كه برین كوه رفته بود، كه او كفت كه من آب آنرا بغایت پاكیزه و خوش طعم یافتم، و در آن چند درخت انجیر نیز دیدم.
و نیز كفت كه: تو جون برابر آن آب بایستی، و خواهی كه قصد جانب مغرب كنی، آن آب كه برابر تو باشد، بسیار و مجتمع نماید، و چون از جانب مغرب بروی، و بپایان آن آب برسی، آن آب را باریك و اندك یابی، و جون معاودت «1» نمآئی، و روی بجانب مشرق كنی، و بنیمه آن برسی، آن آب را در طرف مشرق باریك و اندك یابی، و از جانب مغرب از پس پشت خود، بسیار و مجتمع بینی.
و همچنین: چون از ساوه بیرون آیی بجانب قم، آن آب براه تو واقع شده باشد، و یكنیمه آن از جانب مغرب بسیار نماید، و یك نیمه دیكر از جانب مشرق اندك نماید، و جون از قم بساوه روی بر عكس آن نماید، از جانب مشرق بسیار، و از جانب مغرب اندك.
______________________________
ناصری) كه در ضمن كتاب (قم‌نامه: ص 122) چاپ شده، آمده است:
(جبل گدن گلمز، مشهور به كوه نمك، در غربی شهر قم، در اول ملك جعفر آباد ساوه واقع است، تا شهر قم چهار فرسخ است. نمك سفید شفافی دارد، به طریقه چشمه‌سار از درهای آن آب صافی جاری است. قدری كه بسته می‌شود، در روی آب آن جاری است. نمك قم و عراق و كرمانشاهان و فراهان از آنجاست. طرفه آن كه هر كس می‌آورد نمك بیاورد هر قدر نمك كه كند بعد از آن نمك خشك كنده پیدا می‌شود برمی‌دارد. تا نمك نكند نمك خشك پیدا نمی‌شود. مساحت كوه نمك، دور او سه فرسخی است از این قرار به طریقه مساحت هزار و هشت‌صد خروار بذرافشان زیر كوه نمك است. در سابق یكی از اهل بدعت خواسته بود اجاره از حكومت بر آن ببندد، تا دو سال چشمه‌سار نمك به كلی خشك شد، تا آن كه رفع بدعت آن مرد بشود. و اللّه العالم. كسی نمی‌تواند بالای او برود).
(1). معاودت: بازگشتن.
تاریخ قم، متن، ص: 220
ورازآباد: این دیه را نام نهاده‌اند بوراز بن قاسان أكبر.
و كویند كه: وراز بن بیب آنرا بنا كرده است.
دنجرد: دنجرد بن قاسان أكبر آنرا بنا كرده است.
خواصر: خواصر براذر خناصر آنرا بنا كرده است.
وزهشت:
كویند: چون افریدون بیوراسف را باسیری بكرفت، و زنجیر در كردن او كرد، و او را بذان محكم بند نهاد، روئی «1» باز كرد و بیامد و بوزهشت نزول كرد. و بذین وزهشت آب بسیار جمع شده بود، و مجمع آب بود، و بزغهآئی «2» بسیار در آن بودند، و آواز بسیار می‌كردند، چنانچ افریدون از آوازهای ایشان بتنك آمد، و نمی‌توانست آنجا نزول كردن، پس آن موضع را بذین سبب وزهشت نام نهادند.
نیاستر «3»: اردشیر بن بابك آنرا بنا كرده است، و آنچنان بود كه جون او از اصفاهان بازكردید، و ملك اصفاهان و اشراف اهل بیت او، و سرهنگان او را كشته بود، و فرمود تا سرهای ایشان در جوالها «4» نهاده، همراه وی می‌آوردند، جون بچشمه نیاستر رسید، آن
______________________________
(1). در نسخة چاپی: روزی.
(2). وزغ، قورباغه.
(3). آبادی نیاستر (كه امروزه نیاسر تلفظ می‌شود) در كوهستانهای شمال غرب كاشان واقع است، به علت موقعیت جغرافیایی آن كه از آب و هوای مصفّا و مناظر طبیعی و فرح‌بخش برخوردار است، رو به آبادانی و توسعه نهاده است، و چشمه كهن و چهار طاق آتشكده باستانی آن كه به گفته باستان‌شناسان یكی از قدیمترین آتشكده‌های ایران بشمار می‌رود، و از ساخته‌های اردشیر بابكان (سر سلسله ساسانیان) می‌باشد، همچنان پابرجاست. نام نیاسر و روستاهای تابعه آن به تفصیل در «كتابچه تفصیل احوالات دار المؤمنین كاشان» در ضمن كتاب «قم‌نامه: ص 305» آمده است.
(4). جمع جوال، در (فرهنگ پهلوی: ص 244) آمده است: جووال‌juwal ، كیسه، و در برهان قاطع: جوال: آن ظرفی باشد از پشم بافته كه چیزها در آن كنند.
تاریخ قم، متن، ص: 221
چشمه را دید كه آب از سر آن كوه میجوشید، و بدامن آن فرو می‌رفت، پس چون بسیاری از آن آب بدید آمد، و آن موضع را بغایت خوش یافت، بفرمود تا بذان موضع نزول كردند، و از آنك كسی از پس او آید ایمن شد. بعد از آن سر و تن بشست، و مجلس شراب ساخت، و بفرمود تا اسباب آن مهیّا كردند، و ملهیات «1» و مشتهیات «2» از انواع لهو و لعب، اصناف اسباب طرب و فرح بمجلس خود دعوت كرد، و حاضر كردانید، و بذین چشمه بنشست و با اصحاب شراب خورد، و مجلس او را بانواع ریاحین پر كردند.
افریدون كفت كه: این ریاحین ریاحین اصحاب حرب نیست، و مناسب حال ایشان نیست.
پس بفرمود تا آن سرها كه از اصفاهان آورده بودند، برابر او بنهادند، و گفت بزبان عجم: هرائنید خرن أفرینان سر.
یعنی: مجلس خود را بسرهآی شجاعان و دلیران و ابطال «3» بیارائید، و ساخته كردانید.
پس چند روز آنجا مقام «4» كرد، و بفرمود تا بر آن چشمه شهری بنا كردند؛ با آتشكذه، و آنشهر را نیان‌سر نام نهادند، بسبب قول اردشیر كه گفت: هرائنید خرن افرینان سر، پس تخفیف كردند و گفتند: نیاستر.
هراسكان: آنرا افراسیاب- ملك ترك- بنا كرده است، آنكاه كه بر ایران‌شهر «5» غالب شد، و برو غلبه كرد.
هلیل: هلیل بن قاسان آنرا بنا كرده است.
______________________________
(1). اسباب لهو.
(2). آنچه اشتها را می‌افزاید.
(3). ابطال: جمع بطل، شجاع و دلیر.
(4). مقام: اقامت گزیدن.
(5). كنایه از سرزمین ایران.
تاریخ قم، متن، ص: 222
آران «1»: آنرا آران بن قاسان بنا كرده است.
انوشاباد «2»: این دیه را از بهر آن بذین نام كردند، كه یكی از أكاسره «3» بذان ناحیت بكذشت، بچشمه كه آنجاست فرود آمد، آن چشمه و موضع را خوش یافت، بفرمود تا بذانجا دیه بنا نهادند، و انوشاباد «4» نام كردند.
فین «5»: آنرا بشتاسف «6» بنا كرده، در آن وقت كه با ارجاسف «7»- ملك ترك- كارزار كرد،
______________________________
(1). از آبادیهای حومه شهر كاشان می‌باشد كه امروزه تبدیل به شهر شده است، و در فاصله 25 كیلومتری شرق كاشان قرار دارد. و نام آن، و نام روستاهای تابعه آن به تفصیل در «كتابچه تفصیل احوالات دار المؤمنین كاشان» در ضمن كتاب «قم‌نامه: ص 296» آمده است.
(2). این روستا امروزه به نام (نوش‌آباد) معروف است، و جزو توابع كاشان بشمار می‌رود، و نام آن و آبادیهای تابعه آن به تفصیل در «كتابچه تفصیل احوالات دار المؤمنین كاشان» در ضمن كتاب «قم‌نامه: ص 296» آمده است.
(3). أكاسره: جمع كسری، معرّب خسرو.
(4). در (فرهنگ پهلوی: ص 25) آمده است: انوشك‌an -os -ak : أنوشه، جاویدان، بی‌مرگ.
بمعنی خوش و خرم و خوشحال باشد.
(5). از آبادیهای مشهور حومه كاشان می‌باشد، كه در شمال غربی شهر قرار دارد، و از دیرباز قریه فین و چشمه آن مورد توجه پادشاهان و امرا و مردم بوده است «بلدان الخلافة الشرقیة:
ص 244 ترجمه عربی». در «كتابچه تفصیل احوالات دار المؤمنین كاشان» در ضمن كتاب «قم‌نامه:
ص 282» نام فین آمده است، و آن را دو قریه دانسته كه از چشمه فین مشروب می‌شوند، (و سلاطین صفویه در آنجا عمارت دلگشا و باغات باصفا ساخته‌اند، و در كنار باغ آنجا خاقان خلد آشتیان فتحعلی شاه قاجار عمارتی سلطانی بنا كرده است كه خیلی تعریف دارد)، و در همین بنا میرزا تقی خان امیر كبیر به قتل رسید.
(6). احتمالا مقصود گشتاسب هخامنشی، پدر داریوش هخامنشی است.
(7). ارجاسف: معرّب ارجاسب، نام نبیره افراسیاب است، كه در توران پادشاهی كرد، و در روئینه دژ مسكن داشت، و چندین پسر گشتاسب كشته بود، و سهراب پدر گشتاسب را كه ترك پادشاهی كرده در بلخ بعبادت مشغول بود بقتل در آورد. عاقبت اسفندیار بن گشتاسب روئینه دژ را گرفته ارجاسب را كشت (لغت‌نامه دهخدا: ماده ارجاسف).
تاریخ قم، متن، ص: 223
و كاریزهای آن دیه را باشارت جمّ ملك بیرون آورده‌اند، و بسیار آب‌اند، و این دیه از قاسان اصفاهان است.
ابروز «1»: هیثم روایت كند از عمر كسری، كه او گفت كه:
«این دیه را ویروز «2» بن یزدجرد بنا كرده است، آنكاه كه روی بهیاطله آورده بود، و قصد ایشان كرد، و این دیه را بنام خود نام نهاد، پس بمرور ایام كفتند ابروز».
راوند «3»: این دیه را راوند اكبر بن ضحّاك بیوراسف بنا كرد، و بذان نزول فرمود.
و كویند كه: بیب بن جودرز «4»- كه آبه را بناحیت ساوه بنا كرده است- این دیه او بنا كرده است. و بیب جون خواست كه بحضرت ملك رود، از جیّ اصفاهان بیرون آمد، و براوند نزول كرد، و از آنجا رحلت كرد و به آبه نزول فرمود.
راوی كوید كه: بنا و عمارت راوند و آبه بس بیكدیكر ماننده است.
و این روایت أخیره صحیح‌تر و روشن‌ترست.
قلعه هنزفر:
این قلعه بر كوهیست كه معروف و مشهورست بذین اسم، بنزدیك سسه و ورازآباد،
______________________________
(1). امروزه از موقعیت جغرافیایی آن اطلاعی نداریم، و نام آن نیز در «كتابچه تفصیل احوالات دار المؤمنین كاشان» نیامده است.
(2). احتمالا تلفظ پهلوی فیروز است.
(3). از آبادیهای مشهور حومه كاشان، كه امروزه در شمال شرقی شهر قرار دارد، و از دیرباز موقعیت و جایگاه آن نزد جغرافی‌دانان معروف بوده است، یاقوت در معجم البلدان می‌گوید:
(راوند: بفتح الواو، و نون ساكنه، و آخره دال مهملة: بلیدة قرب قاشان و اصفهان. قال حمزة:
و اصلها راهاوند، و مضاه الخیر المضاعف ...)، علماء و دانشمندان متعددی از این شهر برخاسته‌اند كه مشهورترین آنان قطب راوندی می‌باشد.
(4). معرّب گودرز.
تاریخ قم، متن، ص: 224
و این قلعه آن قلعه‌ایست كه چون ارجاسف- ملك ترك- بر مملكت بشتاسف- ملك عجم- غلبه كرد، بشتاسف درین قلعه رفت و حصار كرد، و حصن و حرز «1» خود ساخت.
راوی گوید كه: ابو موسی اشعری، بر دست بعضی از رئیسان لشكر خود، رستاق قاسان بجنك فتح كرد.
و نیز گویند كه: نفس كاشان نیز ابو موسی اشعری فتح كرده است.
فراهان «2»: فراهان بن همدان بنا كرده است.
اسكن «3»: براذر او ركن بن همدان آنرا بنا كرده است.
فارسه «4»: فارس بن فراهان آنرا بنا كرده است.
بهبوداناباد «5»: بهبود بن همدان آنرا بنا كرده است.
ولاشجرد «6»: ابن مقفّع گوید كه: این دیه بلاش بن فیروز بنا كرده است.
______________________________
(1). پناهگاه.
(2). این شهر در منتهی الیه مغرب حدود كاشان قرار داشته است، و امروزه ضمن حوزه اداری استان مركزی داخل شده، در «كتابچه تفصیل احوال دار المؤمنین كاشان» در ضمن كتاب «قم‌نامه:
ص 300» نام آن آمده است، و درباره آن می‌گوید: (قریه‌ای است به غایت كوچك، ییلاق خوبی است، تا شهر كاشان هفت فرسخ است، و در وسط سه كوه واقع است)، و یاقوت در «معجم البلدان» یكبار با نام فراهان (من رساتیق همذان)، و یكبار دیگر با نام فرهان (بالفتح ثم السكون، ملاحة فی رستاق همذان ...) از او یاد كرده.
(3). نویسنده تاریخ قم در (فصل دوم- در خراج قم) این قریه را از رستاقهای فراهان شمرده است.
(4). همان.
(5). همان.
(6). نویسنده تاریخ قم در (فصل دوم- در خراج قم) این قریه را از روستاهای رستاق فراهان شمرده است، و ضبط نام آن را در (باب دوم- فصل سوم) (والاشجرد) و (ولاشجرد) آورده است.
تاریخ قم، متن، ص: 225
جوخواست «1»: این دیه را جوخواست بن خراسان بنا كرده است، و بنام خود باز نهاده.
بورقان «2»: بوران دختر كسری آنرا بنا كرده است.
ولانجرد: والان بن فراهان اكبر بنا كرده است.
وارود «3»:
راوی كوید كه: این موضع بیابانی بوده است، و زنی گوسفنذانرا بذین بیابان می‌جرانید، و كودكی خرد با خود همراه داشت، گرگ آن كوذك را برگرفت، و روی در بیابان نهاد، آن «4» زن در پی كرك می‌دوید، و فریاد و افغان می‌كرد، و بزبان عجم می‌گفت: وارودا، یعنی: واپسرا، و رود بزبان عجم كوذك بود.
پس این موضع را از برای این وارود نام نهادند.
رستاق طبرش «5»: روایتست از ابن مقفّع كه ضیعتهآی «6» آنرا طبرش بن همدان بنا كرده است، و بعمارت آن فرموده.
______________________________
(1). نام این روستا در (فصل سوم- از باب دوم) كتاب تاریخ قم جزو روستاهای رستاق فراهان آمده است.
(2). همان.
(3). در نسخه اصل این نام بدین گونه نوشته شده است: وا- رود.
(4). در نسخه چاپی: و آن.
(5). رستاق طبرش (كه امروزه تفرش تلفظ می‌شود) یا طبرس، در جنوب غربی قم قرار دارد، و در گذشته بر طبق تقسیم‌بندی دیوانی جزو بلوكات قم بشمار می‌رفته است، در «كتابچه طوایف و ایلات دار الایمان قم» در ضمن كتاب «قم‌نامه: 75» آمده است: (تفرش و فراهان و دیار اسحاق- كه الآن دهات خلج خوانده می‌شود- جزو جمع قم بوده).
(6). جمع ضیعه به معنای سرزمین.
تاریخ قم، متن، ص: 226
ساوه و آبه «1»: از بعضی متقدّمان «2» حكایت است كه: آبه دریائكی بوده است، یكی از پادشاهان عجم اتفاقا كه بر آن بگذشت، در جوانب آن دریاجه صیدن «3» كردن خوش یافت، بفرمود تا آن آب را بكشادند، و كوشكی بذان موضع بنا كردند، و ببالای آن برآمد، آثار كهنه و قدیمه دید، گفت: این نشانها و علامتها و اثرها چیست؟
یكی از حاضران گفت بزبان ایشان: خد بود، پس آنموضع را بود نام نهادند، و تا بذین وقت آبادان است.
و برقی از بعض رواة عجم حكایت كند، كه:
«اوّل موضعی كه از مواضع و رساتیق ساوه و حوالی آن بنا نهادند آبه بود، و بیب بن جودرز آنرا بنا كرده است. و سبب بناء آن آن بود كه، كیخسرو بذانجا رسید، و آن دریاچه بود، و در موضع و جای آبه، [آبی] «4» پاكیزه و صافی بود، بذان آب فرود آمد، و بزبان عجم گفت كه: بذین آب سا ای فا استی،
یعنی: این آب محتاجست بسایه و بنایی و عمارتی، پس آبه را بقول كیخسره كه گفت آب، آبه نام كردند.
و كویند كه: بیب بن جودرز از كیخسره خواست كه بذانجا عمارتی كند، و بنآئی
______________________________
(1). آبه/ آوه از رستاقهای كهن و مشهور میان قم و ساوه، جزو حوزه بخش جعفرآباد شهرستان ساوه است، و در حدود 30 كیلومتری مغرب قم بر كنار زرینه‌رود خشكیده قرار دارد. و امروز دهستانی است كه جاده قم- آوه- ساوه از میانه آن می‌گذرد، و تپه‌های باستانی متعدد و چند بقعه پیرامون آن قرار دارد. به گفته دكتر پرویز اذكائی (ساوه‌نامه: 12- 15) نام «آوه» پیشینه كهنی دارد، و به دورانهای مادی باز می‌گردد، و در واقع آوه تحریف‌شده «آباخینه» یا «آباكینه» یونانی، و «اباكه» یا «اپاكه» و «آواكئنه» باستانی مادی است.
(2). پیشینیان.
(3). در نسخه (2) و (3): بناكردن، و در نسخة چاپی: صیدكردن.
(4). افزوده از نسخة (2) و (3) و چاپی.
تاریخ قم، متن، ص: 227
نهد، كیخسره او را دستوری «1» داد، پس بیب قریه آبه بنا كرد؛ باذن و اجازت كیخسره.
و كویند كه: جون بیب بن جودرز «2» در صحبت كیخسره از بلاد ترك بازكردید، در صحرآئی بلند از صحاری و مواضع قم فرود آمد، و بذان صحرا هیچ عمارتی و بنآئی نبود، پس بیب آبه را بنا كرد، و میلاذ بن جرجین، میلاذجرد.
و بعضی دیكر كویند كه: ابتداء بنای رستاق ساوه، در ایام كیخسره بود، و آن چنان بود كه جون كیخسره بهمدان فرود آمد، و همدانرا زینستان ایران‌شهر نام بود، یعنی خزینه سلاحها و مالها «3»،
و این همدان را بمالی معیّن از آل كردام «4» ستده بودند، و هیچ كس دیكر را با آن كاری نبود.
و مراد از آل «5» كردام، رستم بن كردام است، و او را سی و دو براذر بوده‌اند.
راوی كوید كه: در آن روزگار بجبال «6»، بغیر از همدان و ری و اصفاهان، شهری دیكر نبوده است.
______________________________
(1). فرمان.
(2). گیو بن گودرز از خاندانهای حكومتگر پارتی.
(3). در «همدان‌نامه: ص 54» آمده است: روایات قدیم حاكی است كه همدان بزرگترین شهر كوهستان بود، چنانكه سه (چهار) فرسنگ درازنایی آن از دامنه كوه الوند بود، تا دهكده‌ای كه بدان «زینوآباد» گویند، كه به معنای «زرادخانه» باشد، كه ظاهرا همانجایی است كه شاهان عهد باستان- و از جمله داریوش هخامنشی- سلاح و مهمات نظامی را در آنجا ذخیره داشتند.
(4). از خاندانهای پارتی اشكانی كه اعضای این خاندان (بهمراه سه خاندان دیگر كه عبارتند از:
جلین جمكرانی، گودرز (گوتراس)، میلاد (مهرداد- میترادات) روستاهای میان قم- ساوه را آباد كرده‌اند (همدان‌نامه: ص 134).
(5). خاندان، طایفه.
(6). مقصود از جبال، منطقه كوهستانی مغرب ایران كه محدوده كردستان تا ایلام و اصفهان و قم و ری را شامل می‌شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 228
پس چون كیخسره از همدان برخاست، و بجانب فراسیاب عزیمت كرد؛ در طلب خون پدرش سیاوش، چون بزرقار «1» رسید- و این زرقار «2» بزبان عجم اسفید «3» نام بود- نظر كرد با ساوه و قم، و در آن حال هر دو دریا یكی بودند، پس كیخسره بفهلوی «4» مثل زد و كفت:
خدش درمان برم افش بوشاام‌بذش كسخر كرام ماوش در نشانان.
و جون بیب بن جودرز از كیخسره این فهلوی بشنید، و بیب بنزدیك او فرود آمده
______________________________
(1). در اصل «زرقار» ضبط شده است، لیكن در چندین موضع دیگر از تاریخ قم با ضبط «زرقان» آمده كه ظاهرا همین صحیح است، و از روستاهای طسوج ساوه بشمار می‌رود، و واقعه مذكور در تاریخ قم كه حركت كیخسره باشد، میان قم و ساوه بوده است.
(2). در اصل آمده است: (و این زرقاق بزبان عجم ...) كه ظاهرا خطای ناسخ است در ضبط نام زرقان.
(3). در اصل: «اسبقد» ضبط شده است، و صحیح آن «اسفید» است، چنانكه نویسنده تاریخ قم در (فصل دوم از باب دوم) هنگام یاد كرد (طسوج جبل از طسوج ساوه) از این آبادی یاد می‌كند.
(4). مراد از اصطلاح «فهلویات» یا «فهلوی» در متون كهن فارسی، دو بیتی‌ها و قطعات منظوم و كلمات قصار و مثالهای مأثور یا كلمات منثور است، حمزه اصفهانی (متوفای حدود سال 360 ق) گفته است كه سخن ایرانیان باستان بر پنج زبان روان می‌گردید كه عبارتند از: پهلوی، دری، پارسی، خوزی، سریانی، امّا پهلوی سخن پادشاهان در نشست‌هایشان بدان روان می‌گردیده، و آن زبانی است منسوب به «پهله»، و این نامی است كه بر پنج شهر گذارده می‌شود: اصفهان، ری، همدان، ماد نهاوند و آذربایجان، لیكن شیرویه بن شهردار همدانی (متوفای 509 ق) شهرهای پهلویان را هفت شهر: همدان، ماه سبدان، قم، ماد بصره، صیمره، مادكوفه، و كرمانشاه دانسته است. باید گفت كه فهلویات قدیم شهرهای «پهله» را هرگز نباید از مقوله ادب عوام دانست، زیرا در دوران اسلامی (تا سده 8 ق) فهلوی همچنان زبان مشترك و متداول بین مردم آن نواحی بوده، و گویش خواص نیز كما بیش فهلوی بوده است. و اساسا فهلوی گویش ویژه مردم مغرب و جنوب غربی ایران زمین، در مقابل گویش «دری» كه ویژه مردم مشرق و خراسان می‌باشد بوده است. (مقاله «زبان كهن همدانی» نوشته پرویز اذكائی در همدان‌نامه ص: 327- 328)
تاریخ قم، متن، ص: 229
بود، پسر خود بیژن را گفت:
ای پسرك من، سخن و كفتار ملك شنیدی، اینجا بباش، و این آبرا بكشای.
راوی كوید كه: در آن روزگار هیچ مردی قوی‌تر و داناتر، و بعلم شنا و استادتر از بیژن نبود، پس بیژن از پذر و ملك باز پس استاد، و آنجا بماند، و دو خیك را بباد پر كرد، و درهم بست، و بر آن بنشست «1»، و در آن دریا رفت و تا بمیان آب برفت، و كرد بر كرد آن بر می‌آمد، و شناو می‌كرد، تا آنكاه كه جای كشودن آب بدانست و بیافت، پس قنّاء آن قومشانرا «2» بر آن بداشت، و بكشودن آن آب امر كرد. و ثقات «3» و اهل اعتماد، از وكلا و نوّاب و معماران بر سر ایشان بازداشت، تا آن آب را بجانب ناحیت خوی «4» بكشادند و روان كردند، و بعد از آن بیزن در عقب پذر و ملك بیامد، و بذیشان پیوست، و از آن قصّه ملك را خبر نكرد و آكاهی نداد، تا آنكاه كه كیخسره به فراسیاب ظفر یافت و او را بكشت، و شهر او- كه معروف و مشهورست بزبان عجم بوهشت كنك- خراب كرد، و رستم بن دستانرا و جمعی از اسپهبذه «5» با او آنجا بكذاشت، و خود جون برسید بموضعی كه آنرا التویه كویند- از ناحیت خوی- بر اندرون ساوه و آبه مشرف و مطّلع شد، پس یافت آن ناحیت را كه از آب خشك بود.
پس كیخسره بیب بن جودرز را كفت: من چیزی ازین عجیب‌تر ندیدم، من این موضع را پر آب بكذاشتم، و اكنون خشك شده است؟!
بیب ملك كیخسره را كفت: یاد داری ای ملك، كه چون بقریه اسیفد «6» رسیدی مثل
______________________________
(1). در نسخه چاپی: نشست.
(2). قومش: (یا كومش) به معنای مقنی (لغت‌نامه دهخدا: ماده قومش).
(3). مردان درستكار و راستگو.
(4). مقصود خوی رازی است كه از روستاهای جنوب ری بوده است.
(5). اسپهبذ یا اسپهبد یا سپهبد در «صحاح الفرس» آمده است: سپهسالار و سر لشكر و امیر باشد.
(6). در اصل: اسبفد.
تاریخ قم، متن، ص: 230
زدی، كه جون حقّ سبحانه و تعالی ترا ظفر دهد بفراسیاب، و مظفّر و منصور باز كردی، این آبرا بكشآئی، و این موضع را عمارت كنی، جون من این فهلوی از تو بشنید، بنده تو بیزن را وصیّت كردم به كشودن این آب، حقّ سبحانه و تعالی بدولت تو او را توفیق داد، و او را راه نمود بكشودن این آب.
پس جون ملك سخن بیب بشنید شادمانه كشت، و خرّم شد، و فرح افزود، و بیزنرا بدعآئی خیر یاد كرد و ثنا گفت، [و در حقّ او این فهلوی، گفت:
خرّه دی بهاكش تو پورزاداه‌افرنك الشتحر تمامی نحیره یوم «1»] و جهار خلعت فاخر، و جهار اسب با زین و لكام از طلا، و مكلّل بجواهر و لاءلی، و جهار شمشیر با كمر زرین، كیخسره به بیزن بخشید، و از نواحی‌ء خراسان و جرجان چندین مواضع با قطاع بذو داد.
بعد از آن كیخسره، امرا و اسپهبذه را بزبان عجم گفت كه: هر كسی سایه بكیرید، یعنی هر یكی از شما موضعی فرا كیرید، و عمارت كنید، پس هر یكی ازیشان ناحیتی فرا كرفتند، و بذان بنا نهادند.
و بیب بن جودرز از میان ایشان بیرون آمد، تا بچشمه كه آنرا پرآف می‌كویند- یعنی بسیار آب- و بذان چشمه آبه بنا نهاد، و بواسطه بسیاری آب آن چشمه، آبه را آبه نام «2» نهاد، و بذان دو كوشك بنا نهاد، و سه كاریز آب بیرون آورد:
یكی را: ورزاجرد.
و یكی را: وروجرد.
و یكی را: وادی «3» ویده و اسفندق نام كرد.
______________________________
(1). افزوده از نسخة (2) و (3).
(2). در اصل: بنا، و در دیگر نسخه‌ها: نام.
(3). دشت.
تاریخ قم، متن، ص: 231
و جوئی كه آنرا ماذق میكویند از رودخانه، [كه معروف است به وفریان بذان روانه كرد.
و كویند كه: آن مواضع كه بذان كوشك أسفل كه «1»] بنا نهاده‌اند از آبه، و مسكن خواصّ لشكر، و جآی بازبستن اسبان بوده است، كه معدّ «2» و ساخته كردانیده بودند، و آماده كرده از برآی دشمن، جون خروج كند بر ایشان، و قهر كند ایشانرا، یا بشب ناكاه بر ایشان شبیخون كند.
و برقی در كتاب بنیان آورده است، كه:
میكویند فرعون از آبه بوده است، و هر كس از اهل آبه كه تو او را بینی، سرخ‌روی و أزرق «3» چشم، بذان كه او از نسل فرعون است!
و همچنین برقی كوید، كه:
سرای فضلویه متطّبب «4» در آن، از سرآی فرعون بوده است، و سرای و مسكن فرعون از دروازه وزوا بوده، تا دروازه بنان بن موسی.
قردین:
راوی كوید كه: ملك كیخسره جون بكوه اندس و ماهین «5» رسید، دیه قردین بنا نهاد، و او را قردین از برای آن نام نهادند، كه ملك كیخسره عمله و بنّاآن خود را روزی
______________________________
(1). افزوده از نسخة (2) و (3).
(2). آماده‌شده.
(3). ازرق: آبی.
(4). متطبب: طبابت‌كننده.
(5). بخش كوهستانی همدان به نام ماهین (یا جبال) می‌باشد، یعقوبی در تاریخ یعقوبی میزان خراج «ماهین» و همدان را در زمان معاویه حدود چهل میلیون درهم آورده است (همدان‌نامه:
90)، در تاریخ قم نیز یك بار (در فصل ششم از باب اول) از كشتن اردشیر، ملك ماهین پس از كشتن ملك همدان، و بار دیگر (در فصل متعلق به آمدن عرب به قم) از فرار اشعریان از كوفه و نزول آنان به ماهین سخن گفته است.
تاریخ قم، متن، ص: 232
گفت: كردیداین «1».
و بذین دیه ایوانی و دركاهی بزركست و مشرف «2»، و اساس آن از سنك و كچ است، و بآجر و جصّ «3» طاق آن بسته‌اند، و آجرهآی آن بنرجات «4»، بعضی را در بعضی برده‌اند، همچو دندانها. و این عمارت و بنا بزركترین عمارتها و بناهآی عجم است و بذین ناحیت، پس از ایوان مدائن «5»، و اساس آن از روی آب در قعر زمین بسنگ برآورده‌اند، و این ایوان
______________________________
(1). یعنی این دیه مدتها (گردیداین) نامیده می‌شد، و به مرور زمان گردین، و سپس معرّب گردید و گاف آن به قاف تبدیل و قردین شده است.
(2). از موقعیت جغرافیایی چنین كاخ باشكوهی آگاهی دقیق در دست نداریم، گر چه احتمال می‌رود این ایوان و كاخ طاق بستان، و یا به احتمال قویتر معبد آناهیتا باشد كه بازمانده‌های ستونهای سنگی آن در شهر كنگاور می‌باشد، و درباره شكوه و عظمت آن در منابع تاریخی سخن فراوان رفته است (نگاه كنید به: همدان‌نامه: ص 52، 63).
(3). جصّ: گچ.
(4). نرجات:؟.
(5). ایوان مدائن یا طاق كسری، كه در 30 كیلومتری جنوب شرقی شهر بغداد، و در شهری به نام (مدائن) یا (سلمان‌باك) قرار دارد. در نوروز سال 1383 شمسی از این بنا دیدن كردم، و تنها بازمانده كاخ ساسانی، تاق عظیم و مرتفع آن، و شكاف گشاد و عریض سقف تالار در ضلع جنوبی ساختمان می‌باشد، و دیگر بخشهای آن همگی از میان رفته است، آنچه در این بازدید جلب توجه نمود، یكی آن كه كلیه تاسیسات و دیوارهای حفاظتی پیرامون محوطه كاخ به غارت رفته بود، و دیگر آن كه دو گروه از كودكان را مشاهده كردم كه به بازی مشغول بودند، گروهی بر سقف مرتفع تالار، و گروهی دیگر در محوطه زیرین تاق. و در نزدیكی دیوارهای غربی تالار (كه طبق معمول باید جایگاه تخت و شاه‌نشین بوده باشد) گله‌ای از گوسفندان به استراحت عصرانه پس از چرای روزانه مشغول بودند!! ابن أبی الحدید مدائنی (متوفای 567 ه) كه خود از اهالی مدائن است، در (شرح نهج البلاغة) روایت می‌كند: هنگامی كه أمیر المؤمنین علیه السلام به سوی جنگ صفین می‌رفت به مدائن رسید، و در گوشه‌ای از تالار آن نماز بجای آورد، آنگاه در پاسخ یكی از یاران خود كه در توصیف
تاریخ قم، متن، ص: 233
بر آن بنا نهاده‌اند. و بر راست و چب، و كرد بر كرد آن خانها و حجره‌ها از آجر و كچ بنا نهاده‌اند، و اكثر آن مندرس و نابدید شده، و آثار و علامات آن ایوان باقی‌اند.
و كویند كه: این ایوان از ایوان مدائن، بروزگاری دراز، قدیمتر و كهنه‌تر است.
اندس «1»:
ایضا كیخسره «2» بنا كرده است. و سبب آن بود كه، روزی او بصید بیرون آمد «3»، و بكوه اندس رسید، دابّه «4» او برمید، اصحاب خود را كفت كه: دابّه من برمید، برین كوه بروید، و تفحّص كنید، و بجوئید.
اصحاب متفرّق شدند، و دابّه را طلب می‌كردند، پس درین میانه در موضعی كه آنجا بود، و آنرا سوذره كفتندی- یعنی بربان عجم سه راهه- دیوی را دیدند، برو ظفر یافتند، و به پیش كیخسره آوردند. كیخسره آنرا در آن موضع بكشت، پس آذینها بستند، و بركتها «5» نشستند، جنانج رسم و عادت ایشان بود در اوقاتی كه بر دشمن ظفر می‌یافتند، و جامهآئی سفید بپوشیدند.
كیخسره در خلوتخانه كه از برای عبادت و طاعت جهت او ساخته بودند بنشست، و حقّ سبحانه و تعالی را پرستش كرد، و شكر كفت. چون از آنجا فارغ شد، خدمتكارانرا
______________________________
ذلت سازندگان كاخ به شعر یكی از شعرای عرب تمثل جسته بود، فرمود: بهتر آن است كه این آیه را تلاوت كنی: (كم تركوا من جنات و عیون و كنوز و مقام كریم ...). هنگام بازدید از این كاخ مكررا این آیة شریفة و قصیده جاودانه خاقانی را از خاطر گذراندم:
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر كن هان‌ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
(1). در نسخة (2) و (3): اندیس.
(2). در نسخه چاپی، همواره (كیخسره) با ضبط (كیخسرو) آمده است.
(3). در نسخه چاپی: آمده.
(4). دابّه: چهارپا، اسب.
(5). در صحاح الفرس آمده است: برگ: ساز و مهمانی و مانند آن باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 234
كفت: جه دارید؟، یعنی از برده با شما چیست؟
كفتند: قوم و مردم دیلم. كیخسره كفت: از بهر ایشان اینجا بنآئی نهید، و آنرا مه اندیش نام كنید.
و این سخن در وقت رمیدن دآبّه او اشتقاق كرده‌اند، و از آنجا كرفته‌اند.
و از حقّ سبحانه و تعالی درخواست كرد، كه آن آب را مبارك و میمون و بسیار كرداند، بذین عبارت كه: سودیمنه باد این آب أفر همه جهان.
و آن روز روز تیر «1» از ماه تیر بود، و از آنروز باز رسم و عادت شده است كه بذان آب- و آب دیكر جشمها درین روز- غسل كنند.
بعضی دیكر «2» روایت كرده‌اند در بنآء اندس، كه:
______________________________
(1). در كتاب «گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 647 و 661» آمده است: (جشن تیرگان:
یكی از پراهمیت‌ترین اعیاد، و سرشار از سنت‌ها و آیین‌ها و رسوم بوده است. این جشن در روز سیزدهم از ماه تیر، كه تیر روز نام داشت برگزار می‌گشت، و به نام جشن آبریزگان، یا اسم‌هایی در این حدّ و معنی مشهور است. برای برگزاری و وجه تسمیه این جشن علل بسیاری ذكر كرده‌اند، مهم‌ترین این علل خاطره تجاوز افراسیاب و تورانیان به ایران است در زمان منوچهر شاه پیشدادی. علت دیگری كه برای برگزاری این جشن كه با شادی و آب‌پاشی همراه است، مربوط به دوران كیخسرو می‌شود، در موقعیتی ویژه كنار چشمه‌ای كیخسرو بیهوش می‌شود، یكی از سردارانش از آب چشمه به چهره وی می‌افشاند، شاه به هوش می‌آید. این حادثه به صورت و گونه‌ای مقدس روایت شده، و از آن هنگام به بعد به خاطره آن روز، مردم كنار رودها و چشمه‌ها و بركه‌ها با شادمانی به هم آب می‌پاشند. ابو ریحان بیرونی نیز به تفصیل درباره این جشن و علل آن سخن رانده است).
(2). ظاهرا مقصود نویسنده تاریخ قم از (بعضی دیگر)، همانا أبو ریحان محمد بن أحمد بیرونی (362- 440 ه) است كه در «الآثار الباقیة عن القرون الخالیة ص 270» در فصل (القول علی ما فی شهور الفرس) آورده است: «تیرماه: و الیوم الثالث عشر منه، و هو «روز تیر» عید یسمّی «التیركان» لاتفاق الاسمین، و له سببان ... و السبب فیه: أن كیخسرو لما انصرف من حرب
تاریخ قم، متن، ص: 235

[ذكر آتشكده بهرام]

«جون كیخسره از جنگ فراسیاب بازكردید، بناحیت ساوه كذر كرد، و بكوهی كه مشرفست بر ناحیت ساوه برآمد، و بچشمه كه بر آنجاست تنها از لشكر فرود آمد، ناكاه از آن موضع جنّی را دید ازو بترسید و بیهوش شد، درین میان یكی از اصحاب او بر حال او واقف شد، و جون او از هوش باز آمد، گفت بزبان عجم: ای ملك مه اندیش- یعنی مترس- و رشاشات «1» آب بر روئی او می‌ریخت، تا آنكاه كه كیخسره تمام با هوش آمد، اصحاب خود را بزبان عجم گفت كه: او زنید، یعنی كارزار كنید، و بكشید این طائفه را.
پس اصحاب بهرام «2» بریشان حمله كردند، و ایشانرا مجموع بكشتند، پس آن موضع را اوزان نام نهادند، بسبب سخن بهرام كه گفت: او زنید، پس بمرور ایّام گفتند:
خوزان.
و نام این دیه اوّل، شاه شهرستان بوده است، پس چون ایشانرا مجروح كردند بجراحات بسیار، بهرام بازكردید، و اصحاب خود و آنكسانی را كه بحضرت او بودند بفرمود، تا هر یك سپر خود بخاك پر كردند، و آوردند تا بذان چشمه بریختند، و بپائها «3»
______________________________
افراسیاب، اجتاز فی هذا الیوم بناحیة ساوه، و صعد الجبل المطّل علیها، و نزل علی عین ماء منفردا عن معسكره، فترایا له الملك، ففزع و اغمی علیه، و وافق ذلك وصول و یجن بن جودرز الیه، و قد أفاق، فرشّ علی وجهه من ذلك الماء، و أسندها الی صخرة هناك، و قال له:
أیّها الملك ماندیش- أی لا تخف- و أمر ببناء قریة العین، و سمّاها مه‌اندیش، فخفّف و جعل «اندیش»، و جری رسم الاغتسال بهذا الماء».
(1). رشاشات: جمع رشّ، آب پاشیدن را گویند.
(2). مقصود بهرام بن گودرز است، كه خاندان گودرز اصفهانی یكی از ملوك الطوائف پارتی سرزمین جبال در دوران كیخسرو بوده‌اند، و در شاهنامه اشاره‌ای به وقایع و جنگهای این خاندان شده است. گودرز دارای سه فرزند به نامهای: ولیس (- ولوكس/ ولاش/ بلاش)، گیو، بهرام بوده است، و هر یك از این فرزندان و نوادگان گودرز روستاهایی را ساخته و یا آباد كرده‌اند، و بعضا به نام خود ایشان معروف و مشهور است. (همدان‌نامه: ص 67).
(3). جمع پا.
تاریخ قم، متن، ص: 236
بینباشتند، و بعد از آن بفرمود تا كچ و آجر آوردند، و آنرا محكم كردند، و با زمین برابر كردند، و بعد از آن بفرمود تا آتش‌كذه آنجا بنا نهادند، و سورین قمّی «1» را امر كرد تا آن آتش كه بقم بود، بذان موضع آورد، و بذان آتش‌كذه برافروختند، و آن آتش از جمله آتش مهرین بود».
و كویند كه: این آتش پیش بهمن بن اسفندیار مدّت حیوة «2» او می‌افروختند، و نمی‌گذاشتند كه بمیرد و بنشیند.
و كویند كه: آتشهای‌ء ملوك هركز ننشانده‌اند.
و جون بهمن [بن] اسفندیار را وفات نزدیك رسید، اصحاب خود را كفت بزبان عجم: این آتش را مهر «3» دارید.
و كویند كه: «سبب خشنودی بهرام از آن آتش، آن بود كه بهمن مردی غیور و ذو سطوه «4» بود، و ملوك را ببطش و قوّت خود قهر و قمع كردی. یكی از ملوك در دفع او حیلت
______________________________
(1). نام «سورین قمی» دو بار در تاریخ قم آمده است، درباره او اطلاعاتی در منابع تاریخی نیامده است، و احتمالا او آتش‌بان آتشكده قم در دوره بهرام بوده است، و واژه یا نام سوری یا سورین فارسی (مثل چهارشنبه سوری) در پهلوی به گونه «سوریك» صفت است، چون سور به معنای سرخ و «ایك» پسوند صفت می‌باشد، به معنای سرخ و سرخ‌رنگ است. نام «سورین قمی» در هر دو بار كه در تاریخ قم آمده است به مناسبت دستور بهرام به انتقال بخشی از آتش آتشكده قم- كه به «آتش مهرین» شهرت داشته- به آتشكده نوبنیاد خوزان می‌باشد.
اما آتشكده قم كه در اینجا بدان اشاره شده، آتشكده‌ای بوده است در دیهی به نام مزدجان/ مزدیجان (خیابان شاه جعفر كنونی در غرب رودخانه قم، به موازات خیابان امام خمینی)، كه به نظر می‌رسد از اهمیت والایی نزد پادشاهان ساسانی برخوردار بوده است. این آتشكده كهنه و دیرینه دری از طلا داشت، و تا قرن سوم هجری برپا بود، و در سال 288 هجری به دست بیرون ترك أمیر قم ویران گردید. داستان ساختمان و ویرانی این آتشكده در تاریخ قم، در باب (ذكر بعضی از آتشكده‌های ناحیت قم) به تفصیل آمده است.
(2). حیات و زندگانی.
(3). در صحاح الفرس آمده است: مهر: به معنای عشق است.
(4). ذو- دارای، سطوة- اسم مصدر از ماده سطا، یسطو، سطوا، سطوة می‌باشد، به معنای
تاریخ قم، متن، ص: 237
كرد، اژدرهائی «1» كوجك برگرفت و در حقّه كرد، و بانكشتری‌ء خود سر آن مهر كرد و ببهمن فرستاد، و نامه نوشت بذو كه من جوهری قیمتی بتو فرستادم، كه من مثل و مانند آن در عالم ندیده‌ام، آنرا بر دست خادم خودم بهدیه بتو فرستادم، و می‌باید كه از وزرا و امرای خود كسی را بران اطلاع ندهی، و همچنین رسول «2» مرا، و بغیر از تو كسی دیكر سر آن حقّه نكشاید.
جون رسول با حقّه بذو رسید، بهمن كمان برد كه چنانچ كفته است همانست، و هم غیر آن نكرد، جون سر حقّه بكشاد اژدرها «3» بر روی او جست، پس آتش بذان اژدها زبانه زد و بسوزانید، چنانچ از اهل عجم روایتست.
پس ازین جهت بهرام بمحافظت این آتش فرمود، و او را بر دیكر آتشها تفضیل «4» نهاد، تا شكر نعمت او كزارده باشد»، و اللّه أعلم.
طسوج [خوزان] «5»:
راوی كوید كه: این موضع بهرام جور «6» بنا كرده است، آنكاه كه از اهل خوزان منهزم شد، و او را بذین نام نهاد. بعد از آن دیكر باره روی بذیشان باز كرد، و بر ایشان ظفر یافت، جنانج یاد كردم. آن روز روز عید كرفت، و آن روز رام روز «7» بود از ماه مهر.
______________________________
كسی كه با قوّة قهریه و زور خود دیگران را ذلیل می‌كند، هم‌چنین به معنای: زورمند، زورمدار، زورگو.
(1). در نسخه چاپی: اژدهایی.
(2). فرستاده.
(3). در نسخه چاپی: اژدها.
(4). برتری‌دادن.
(5). در هیچ یك از نسخه‌های نام این طسوج نیامده است.
(6). جور معرّب گور.
(7). رام روز كه روز بیست و یكم مهرماه می‌باشد، و مصادف است با جشن مهرگان بزرگ، یكی
تاریخ قم، متن، ص: 238
طخرود «1»:
همچنین برقی كوید كه: این دیه را از برای آن بذین نام نهادند، كه بر جای رود و
______________________________
از اعیاد كهن زرتشتیان كه در ماه مهر برگزار می‌شده، و بدین خاطر به جشن مهرگان نیز مشهور است. و به گفته مؤرخین دو جشن نوروز و مهرگان دو جشن مهم فصلی و طبیعی ایرانیان بوده است، یكی در آغاز بهار و دیگری در آغاز زمستان. نام این جشن برگرفته از نام مهر است كه به زعم زرتشتیان، بزرگترین ایزدان است، و در «اوستا» بدان اشاره رفته است. بنا به گفته برخی از پژوهشگران در تاریخ دیانت زرتشتی، جشن اصلی مهرگان باید در هنگامه طبیعی آن (در مقارنه با نوروز) یعنی آغاز پاییز و اول مهر ماه باشد، لیكن چون شانزدهم این ماه نیز روز مهر است، به همین جهت به موجب اقتران دو نام ماه و روز، مطابق معمول جشن اصلی را در این روز گرفته‌اند. این جشن در تمام دوران اسلامی و تا كنون همچنان در میان زرتشتیان متداول و محترم است، و دارای آئینها و تشریفات ویژه خود است، كه مهمترین آن قربانی گوسفند می‌باشد. زرتشتیان در گذشته مهرگان را مطابق تقویم قدیم فارسی در بهمن ماه برپا می‌كردند، اما در حال حاضر آن را در دهم مهر ماه برگزار می‌كنند. أبو ریحان بیرونی در «الآثار الباقیة عن القرون الخالیة ص 274» می‌گوید: (و الیوم الحادی و العشرون منه و هو «رام روز»، هو المهرجان العظیم، و سببه ظفر افریدون بالضّحاك و أسره ...). لازم به یادآوری است كه شیوع برگزاری جشن مهرگان در دوره بنی العباس بگونه‌ای بوده كه این جشن از محدوده مجوسیان ساكن در عراق و ایران فرا رفته، و به یك جشن عمومی تبدیل گردید، و در دربار خلفاء و امرا نیز برگزار می‌شد، از این رو نام مهرجان (- مهرگان) تاكنون همچنان در زبان عربی به معنای جشن و جشنواره مورد استفاده است. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به (گاه شماری و جشن‌های ایران باستان: ص 522 تا 507).
(1). یكی از روستاهای بخش خلجستان كنونی قم، كه در جنوب غربی شهر قم (در مسیر قم- ساوه) واقع است، بخشهایی از این منطقه كه امروزه داخل محدوده شهر قم است، پیشتر «وادی اسحاق» نامیده می‌شده است و در تاریخ قم نیز به همین نام آمده است، روستای «طخرود» كه امروزه به نام «تقرود» یا «تغرود» تلفظ می‌شود در 5 فرسنگی جنوب غربی قم واقع است، این منطقه در پایان دوره ساسانی- چنانكه از تاریخ قم برمی‌آید- بسیار آباد و معتبر بوده است، و سربازان آن در جنگ نهاوند نیز حضور داشته‌اند. در بیرون این روستا بقعه شاهزاده طاهر قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 239
سیل واقع شده بود، و بزبان عجم تغارود بود.
و بعضی دیكر كویند، كه: معنی آن بزبان عجم ته خرّه است، بسبب آنك جون این موضع را بنا كردند، اهل طخرود بر بانی‌ء آن ببركت و خیر دعا كردند، و كفتند: بتو خرّه باد، یعنی بر تو مبارك باد.
راوی كوید، كه: در اوّل اسلام چهار هزار سوار را، با دیكر خدمتكاران باسفندهان «1» بكشتند، و هیچكس ازیشان جان بسلامت نبرد، الّا یكمرد. و این جهار هزار سوار از طخرود بیرون آمدند، و با هر سواری خادمی و سیئسی «2» و خبّازی «3» و طبّاخی بود، و بجنك مسلمانان آمده بودند بناحیت نهاوند.
و بعضی دیكر كویند، كه: بادان «4» صاحب یمن «5» از اهل طخرود بوده است، و سراها
______________________________
(1). ظاهرا اسفندهان همان روستای اسفندان نهاوند است، شهرستان نهاوند در 50 كیلومتری جنوب همدان قرار دارد، و از شهرهای دوره ساسانی بشمار می‌رفته است، و دارای سه رستاق بوده است كه یكی از آنها رستاق اسفندان یا اسفندهان بوده، و در این رستاق در جنگ نهاوند (در سال 21 ه) كه به «فتح الفتوح» مشهور است، چهار هزار نفر از سربازان گسیل شده از منطقه طخرود قم در مصاف با لشكریان مسلمان كشته شدند. (همدان‌نامه: 112، بلدان الخلافة الشرقیة: 232 ترجمه عربی).
(2). مهتر اسب.
(3). نانوا.
(4). در دوران ساسانی شمال و جنوب عربستان، یعنی سرزمین «حیره» در شمال و «یمن» در جنوب، جزو قلمرو فرمانروایی شاهان ایران بود، و جزو مستعمرات آنان بشمار می‌آمد، و فرمانروایان آن از دو خاندان ایرانی بودند كه در آنجا حكومت می‌كردند. فرمانروای یمن از خاندان «باذان» بود، بادان، یا باذان یا «باذام» بن مهران (یا ساسان) بن جرون است، او پس از آن كه خسرو پرویز (590- 628 م) خرّه خسرو (امیر یمن) را بر كنار كرد، در حدود سال 600 م امیر یمن گردید، كه پس از «وهرز» دیلمی تا ظهور اسلام در صنعاء فرمانروا بود، و گویند اسلام آورد (حدود سال 10 ه)، و پس از درگذشت او بنا به روایتی فرزندش «شهر بن باذان» به حكومت یمن رسید (تاریخ ایرانیان و عربها، نولد كه: ص 242، 363، 398، 411، 519، تجارب الامم: ج 1/ 156، فتوح البلدان: 115، همدان نامه: 84 و 85).
(5). صاحب یمن، كنایة از والی و فرمانروا است.
تاریخ قم، متن، ص: 240
و بناهای او بطخرود بذو معروف و مشهورند.
هریسان «1»:
برقی روایت كند، كه: این دیه را دارآی‌ء بن دارا بنا كرده است، و بنام درم خریدكان خود نام نهاده است، و بذین دیه از ممالیك «2» او یكی را وریسان نام بوده است، دارا كفت كه این دیه بنام او نام كنید، پس بمرور ایّام تخفیف كردند، و گفتند: هریسان.
و جنین كویند، كه: از هریسان چهار هزار جریب انار دانه، بمطبخ كسری بمدائن برده‌اند.
دارستان: دارا بن دارا آنرا بنا كرده است، و آنرا بذین نام نهاده است.
و كویند: بذین دیه درختان بسیار بوده‌اند، بذین سبب آنرا دارستان نام كرده‌اند «3».
فیستین: این دیه را بهرام بن جودرز بنا كرده است، جون به موضع فیستین فرود آمد، كیخسره ملك او را كفت: كجا فرود آمدی؟
بهرام بزبان عجم گفت: انوكه شاه اسبان «4».
پس كفت: اینجا دیه‌ای بنا نه، و آن را فیستین نام كن،
______________________________
(1). یكی از روستاهای طسوج خوزان از بلوك ساوه، واقع در جنوب غربی قم، در دشت میان قم و ساوه.
(2). ممالیك: جمع مملوك به معنای برده زرخرید.
(3). دار: چوب، درخت، تیر، چوبه دار، بام، سقف (فرهنگ پهلوی: 104)، و در برهان قاطع آمده است: دار: مطلق درخت را گویند، و چوبی كه دزدان را از آن بحلق آویزند، و چوبی كه بدان خانه را پوشند.
(4). انوكیه‌a -nev -ak -ik نانیكویی، محروم‌بودن از نیكویی، چه احمق است، (لغت‌نامه دهخدا: ماده انوك).
تاریخ قم، متن، ص: 241
كمج «1»: كی بن میلاد «2» این دیه را بنام خود بنا كرده است.
جونجران «3»: جانانبه بن میلاد آنرا بنا كرده است، و كونغران نام نهاده است، و سبب آن بوده كه از مردم این ناحیت و مذهب ایشان میپرسیدند، و امتحان می‌كردند، و بزبان عجم می‌كفتند: جون ایران؟ یعنی: اهل این موضع، جه دین و جه مذهب دارند؟
پس از این جهت، این دیه را بذین لفظ نام نهادند.
طرخران: این دیه كیخسره بنا كرده است، و بذین دیه دوابّ «4» او می‌چریدند، بذین سبب ترخران نام نهادند، پس بمرور ایّام گفتند طرخران.
خسرهاباد «5»: این دیه را كیخسره بنا كرده است، و بنام خود نام نهاده.
و كویند كه: كسری پرویز بنا كرده است، و روایت اوّل صحیح‌ترست.
______________________________
(1). در دو جای دیگر از تاریخ قم این نام تكرار شده است، نخست در آغاز (فصل ششم) آمده است: (دیگر از رستاقهای قم، رستاق قهستان است، و آن چهل و دو دیه است، و كمج كه در ایام القدیم بوده و مندرس شده از آن جمله است)، و دیگر بار هنگام یادكرد رستاقهای قم آمده است، كه: (كمج: كی بن میلاد آن را به نام خود بنا كرده است، و الیوم مندرس است). لازم به یادآوری است كه كمج علاوه بر آن كه نام این دیه می‌باشد، نام كهن قبل از تعریب قم نیز می‌باشد، و ضبط آن به سه صورت آمده است: كمج (به فتح كاف و كسر میم)، یا كمج (به ضم كاف و كسر میم)، یا كمیج، و كم یعنی قم، و جیم در جایگاه یاء نسبت است، و كمج یعنی قمی، علاوه بر آن كه زبان قمی كهن را نیز «كمج» می‌گفته‌اند. (فارسی قمی: مقدمه).
(2). خاندان میلاد (یا مهرداد یا میترادات) یكی از چهار خاندان پارتی اشكانی حاكم در مغرب ایران، كه تعدادی از روستاهای میان قم- ساوه- همدان را ساخته یا آباد كرده‌اند، و بعضا به نام آنها مشهور است.
(3). از روستاهای شق آبه و میلاذجرد است، كه در مغرب قم، میان قم- ساوه قرار داشته.
(4). دواب، جمع دابّه، چهارپا، بویژه درازگوش.
(5). خسرهاباد یا خسره‌آباد كه صحیح آن خسروآباد یا خسروجرد باید بوده باشد، از روستاهای ساوه، كه مصنف تاریخ قم نام آن را هنگام ذكر خراج روستاهای ساوه یاد خواهد كرد.
تاریخ قم، متن، ص: 242
ولیس‌جرد «1»: این دیه را ولیس بن جودرز بنام خود بنا كرده است.
فالیزبانان:
از برقی روایتست، كه: این دیه را وبیل- صاحب باغ كسری- بنا كرده است.
روزی وبیل كفت، بزبان عجم: ایذن بالیزی شاهد كردن.
یعنی: اینجا باغی توان ساختن. پس آن باغ را بنا كرد، و بذین نام نهاد.
میلاذجرد: میلاذ بن جرجین آن موضع را بنا كرده است، و آن آنجنان بوده است كه میلاذ بذان موضع فرود آمده بوده است، و در آن وقت رودخانه بوده، و جآی سیل.
كیخسره ازو پرسید كه: تو كجا فرود آمده؟
میلاذ بفهلوی كفت: بلآئی فرود آمده‌ام، یعنی برودخانه، و جآی سیل فرود آمده‌ام.
پس كیخسره او را كفت كه اینجا دیه بنا نه، میلاذ آن دیه را بنا كرد، و بنام خود نام نهاد،
جرجینجرد «2»: جرجین بن میلاذ آنرا بنا كرده است، و بنام خود نام كرده.
انجیلاوند: این دیه از ساوه جبل «3» است، و آنرا انجیل بن نودرز بنا كرده است، و چون او بذین موضع فرود آمده است، این موضع بیشه بوده است پر از درخت انجیر، بذان موضع این دیه بنا كرده است، و انجیلاوند نام نهاده.
______________________________
(1). ولیس‌جرد یا ولیسجرد از دیه‌های طسوج خوزان از رستاقهای ساوه، و ولیس (- ولوگس/ ولاش/ بلاش) یكی از سه فرزند گودرز، از خاندانهای پارتی اشكانی حاكم در مغرب ایران (همدان‌نامه: 67).
(2). جرجین (- گرگین/ و نون) یكی از چهار فرزند میلاد/ مهرداد، و مهردادیان یكی از خاندانهای پارتی حاكم در مغرب ایران بودند، و روستاهایی را به نام خود ساخته یا آباد كردند (همدان‌نامه: 67)، این دیه در تاریخ قم یكی از دیه‌های طسوج فیستین، از رستاق ساوه شمرده شده است.
(3). بخشهای جنوب غربی ساوه را كه منطقه‌ای است كوهستانی، «ساوه جبل» یا كوهستان ساوه گویند.
تاریخ قم، متن، ص: 243
دزج «1»: باذان صاحب یمن «2» آنرا بنا كرده است، و در آن موضع بر تخته سرائی بنا كرده است برابر كوشكی كه آنجاست، و باذان نام نهاده، و تا الیوم قائم است، و بذو معروف و مشهور.
هتفادقین: فادقین بن جرجین بن میلاذ آنرا بنا كرده است.
فیدجین: فید بن جین بن میلاذ آنرا بنا كرده است.
وروكان «3»: این دیه بیب بن جودرز بنا كرده است،
ساسفجرد «4»: ایضا بیب بنا كرده است، و بر عمارت آن مردی نام او بشتاسف موكّل كرده است، پس درین هر دو نام تخفیف كردند، و غلبه كردند، و تغییر كردند «5»، و گفتند:
ساسفجرد، و در اصل بشتاسف كرده بوده است.
و قومی دیكر كویند، كه: این دیه بشتاسف ملك بنا كرده است.
و طایفه دیكر كویند، كه: معنی نام این دیه بزبان عجم، شاه اسف كرد بوده است، یعنی ملك اسب خود اینجا براند، پس این دیه را بذین نام كردند، طریز «6» ناهید:
این دیه را بنام ناهید دختر جودرز نام كرده‌اند، و كلّه كوسفند و اسب و اشتر او بذین
______________________________
(1). در أصل نام این روستا این گونه ضبط شده است: «دز- ج»، این دیه در تاریخ قم یكی از دیه‌های طسوج فیستین، از رستاق ساوه شمرده شده است.
(2). صاحب یمن، یعنی فرمانروای یمن.
(3). در تاریخ قم یكی از دیه‌های رستاق ساوه و جزستان شمرده شده است.
(4). از دیه‌های رستاق رودبار در بخش كوهستانی مشرق قم.
(5). یعنی در اصل بشتاسف‌گرد/ جرد بوده است، و با حذف باء و تاء تخفیف كردند، و با تبدیل شین به سین در بشتاسف تغییر دادند، پس شد ساسف آنگاه نام موكّل بر عمارت را بر نام سازنده آن (كه بیب بن گودرز یا جودرز است) غلبه و برتری دادند، و بدو شهرت یافت.
(6). در سندی متعلق به سال 255 هجری كه در تاریخ قم آمده است (قریه طریز ناهید از رستاق ساوه از كوره قم) شمرده شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 244
موضع چریده‌اند، و بذان موضع بوده‌اند، و بذان جای بسیار پشم و موی جمع شده است، و باصطلاح عرب پشم و موی را طراز «1» كویند، پس این دیه را بدین سبب طریز ناهید نام كردند.
و نیز گویند كه: آنرا بذین سبب بذین لفظ نام نكرده‌اند، بل كه آنرا بزهره كه از ستاركان هفت كانه است نام كرده‌اند، و نام آن ستاره بفارسی أناهیذ هست، یعنی این دیه طراز ناهیت «2» است.
و علی بن موسی اوسته «3»، از پذر خود روایت كرده است، كه:
«طریز ناهید دوازده سهم بوده است، از ضیعتهآی همدان، و آن كاریزی كم آب بوده است، پس بائر «4» شده، و این دیه از آن مردی بوده است نام او سلمه از اهل همدان، یك چشم، و همه وقت از قلّت دخل، و كرانی خراج آن شكایت كرده است. حسن بن محمّد ابن عمران بن عبد اللّه بن سعد أشعری ازو بخرید، و كاریز نو بر زمین دیه ورزنه ایّوب از بهر آن بدید كرد، جون ایّوب پسر موسی أشعری- صاحب جوسق «5» و میدان بسروز، كه صاحب ورزنه بود- حسن را از كندن آن كاریز، و بیرون آوردن آب آن منع كرد، تا آنكاه كه حسن یك نیمه از طریز ناهید بایّوب بخشید، پس یك نیمه طریز ناهید حسنیّه «6» گشت،
______________________________
(1). در «لسان العرب» آمده است كه طراز فارسی معرّب است، و درباره معنای آن گوید: الطّراز:
هو الموضع الذی تنسج فیه الثیاب الجیاد.
(2). در اصل: ناحیت ضبط شده است.
(3). مصنف تاریخ قم بسیاری از مطالب كتاب را از افواه راویان گرفته است، از بعضی بی‌واسطه و از بعضی دیگر با واسطه. از جمله راویانی كه سه بار از آنان بلا واسطه نقل می‌كند، علی بن محمد اوسته است كه ترجمه‌ای از او در منابع نیامده است، و در رابطه با همین دیه طریز ناهید مصنف تاریخ قم در (فصل اول از باب دوم، در مساحتهای قم) سندی را آورده است، كه در آن از حصه عبد اللّه جشنسفیار ملقّب به «اوشته» و هندو بن وار در این دیه یاد شده است.
(4). خشك‌شدن.
(5). معرّب كوشك.
(6). از باب نسبت به حسن بن محمد بن عمران بن عبد اللّه بن سعد اشعری.
تاریخ قم، متن، ص: 245
و یك نیمه ایوبیّه، و باتفاق یكدیكر زمینهآی بسیار از دیه هرمز فنهاباد، و دشت نوح، و كوبالاباد بخریدند، و با آن اضافت كردند. و همجنین بعضی از زمین ورزنه ایّوب، و بعد از آن طریز ناهید را بر هفتاد و نه سهم و نصف سهمی نهادند، و از جمله كبار ضیاع گشت».
هرمز فنهاباد: این دیه را بنام هرمز فنّه بن جرجین بن میلاذ بن جرجین نام كرده‌اند.
وراباد «1»: این دیه را وار بن میلا [ذ] بنا كرده است، بنام خود.
وهلمان: این دیه را وهلمان بن برزین بن جرجین بنا كرده است.
زرجرد: این دیه بنام زر بن هرمز بن اذان بن جرجین بنا كردیده است.
شابستانان: این دیه یكی از أكاسره بنا كرده است، و باقطاع ببعضی از خدمتكاران و خواجه‌سرایان خود داده. و خایه كشیده «2» را بزبان عجم شابستام كویند. پس این دیه بذیشان باز میخوانند.
جرجنبان: از ساوه همدانست.
از برقی روایتست كه: «این دیه را از بهر آن بذین نام كرده‌اند، كه مردی بچشمه كه بر پس ساوه است فرود آمد، و چاشت می‌خورد، و انبانی پر از نان و پنیر با خود داشت، جون طعام بخورد برخاست، و بكنار جشمه آمد تا آب خورد، كركی از پس او درآمد، و انبان نان و پنیر برگرفت و برفت، آن مرد در پی او می‌دوید، و میكفت كه: كرك انبان برد، پس این دیه را نام جرجنبان كردند»، و اللّه اعلم.
***______________________________
(1). در نسخة چاپی: واراباد، كه ظاهرا با توجه به نام سازنده آن همین صحیح است.
(2). یعنی برده اخته‌شده.
تاریخ قم، متن، ص: 246

فصل هفتم از باب اول «در ذكر بعضی از طلسمات، و چشمهآی نمك به قم، با ذكر بعضی از نواحی مشهور» «ذكر طلسمات و كانهای نمك بقم»

اشاره

از برقی روایتست، كه:
«چون بلیناس «1» ببلاد جبل رسید، بشهر قم طلسمی از بهر دزدی كردن تعبیه كرد، پس دزدی كردن بقم تا بقیامت باقی باشد.
و طلسمی دیكر از بهر قلّت نان و كمی آن تعبیه كرد، پس نان بقم اكثر اوقات اندك، و كران و عزیز بود.
______________________________
(1). بلیناس)Balinas( ، یا بلنیوس، بلنیاس، افولوینوس، حكیم و منجم یونانی، كسی است كه از او به عنوان دارنده طلسمهای فراوان یاد شده است، و او در حقیقت همان آپولوینوس تیانی)Apollonios Von Tyana( از دانشمندان مكتب فیثاغوری بوده، كه در سده نخستین میلادی می‌زیسته است، و در جهان باستان از یونان به رم و مصر و بین النهرین و ایران و هندوستان سفر كرده است. گفته‌اند كه شیر همدان (كه همچنان پیكره اصلی آن در میدان سنگ شیر همدان پابرجاست) را او به عنوان طلسم از برای دفع سرما، یا به جهت حفاظت شهر فراهم كرده است. (مقاله بالینوس در «دائرة المعارف اسلام)El( طبع سال 1960 م، ص 994، و همدان‌نامه: ص 240 و 241». أبو بكر صولی در كتاب «اخبار الراضی باللّه و المتقی للّه:
ص 283» آورده است: (و ذكر بلیناس فی كتابه الذی ذكر فیه الكسوفات، و هو كتاب قدیم قد ألّف فی قدیم الدهر، أمر ملك بابل، فقال: ...).
تاریخ قم، متن، ص: 247
و همچنین: در راههای قم- و آن شش‌اند- طلسمی تعبیه كرد، پس راههای قم همیشه مخوف باشند.
و بذان سبب بلیناس این طلسمها بقم تعبیه كرد، كه از اهل قم راضی و خشنود نبود، سبب آنك- چنانك روایتست كه- اهل قم حقّ او نكزاردند، و خدمتی كه لائق «1» بود درباره او بجای نیاوردند».
و همچنین كویند، كه: بالآی سجّاران «2» طلسمی از بهر ماران تعبیه كرد، تا همه ماران بیكجا جمع شوند. جون بلیناس این طلسم بالآی سجّاران تعبیه كرد، همه ماران آن نواحی بكوهی كه بالای سجّارانست- بیك فرسخی- جمع شدند.
و طلسمی دیكر بزیر سجّاران تعبیه كرد، از بهر كژدمان «3»، پس ازین جهت بذین نواحی و جوانب كژدم كم‌اند.
و طلسمی دیكر برابر نمكستان، بسی كز زمین از آن دور، برابر درخت مملحه «4» پنهان كرد، تا آب آن چشمه همه اوقات جاری و روان بود، مادام «5» تا در تصرّف آن منع نكنند، و بر آن خراج ننهند. هركاه كه سلطان وقت از آن كوه نمك منع كند، و نكذارد كه از آنجا نمك برند، یا خراج بر آن وضع كند، در حال آن جشمه خشك شود. و این معنی معروف و مشهور است، و بارها تجربه و امتحان آن نموده‌اند.
و طلسمی دیكر از یسار «6» نمكستان بسی كز تعبیه كرده است، تا نفاطت «7» آن آب
______________________________
(1). لائق: شایسته.
(2). از روستاهای رستاق رود آبان، كه در بخش كوهستانی شرق قم واقع بوده است.
(3). عقرب.
(4). ملح- نمك و مملحه: نمك‌زار.
(5). تا هنگامی كه.
(6). چپ.
(7).؟
تاریخ قم، متن، ص: 248
بملاحت آن آمیخته نشود.
و طلسمی دیكر از راست آن بسی كز زمین دور، تعبیه كرده است، از برآی معدن ارزیر «1»، تا كسی آنرا بنداند و نشناسد.
و طلسمی همچنین بسی كز زمین، از پس آن پنهان كرد، از برآی معدن آهن، تا كسی معدن آهن بنداند بذان موضع.
و دو طلسم بر كوهی كه مشرفست بر كوه نمك پنهان كرده است، تا معدن زر، و معدن نقره، در آن كسی بنداند، و پنهان و پوشیده باشد.
و این در روزكار ملك قباد بوده است.
و چنین كویند، كه: عمر بلیناس هزار و پنجاه سال بوده است، و او بعد از دانیال پیغمبر بود.
و جنین كویند، كه: بلیناس حكمت از بطلمیوس آموخته است.
و بعضی دیكر كویند، كه: این صفات كه یاد كردیم، بر كوه خشتر كه مشرفست و مطّلع «2» است بر وادی اسحاق «3» آنجااند، بتخصیص معدن طلا، و بر آن كوه عقاقیر «4» بسیار است، از اطراف أهل فارس بذان كوه آیند، و عقاقیر جینند، و جمع كنند.
______________________________
(1). در صحاح الفرس آمده است: (ارزیر: نوعی از معدنیات بود، سپیدرنگ)، و در حاشیة به نقل از نسخه‌ای آمده است: ارزیر: قلع است.
(2). روبرو.
(3). در 5 فرسنگی جنوب قم، در مسیری كه امروزه جاده قم- آوه- ساوه قرار دارد، پیش‌تر به نام «وادی اسحاق» یا دشت اسحاق نامیده می‌شده است، و در تاریخ قم بدان اشاره شده است، در این دشت دو روستای تقرود (یا طغرود به لهجه محلی) و راهجرد و دیگر دیه‌های كنار رودخانه اناربار قرار دارند. در جنوب جاده كنونی قم- آوه كوههایی است كه مشرف است بر «وادی اسحاق»، و احتمالا همانی است كه در اینجا از آن با نام كوه خشتر یاد شده است. و در كتاب «قم‌نامه: ص 75» آمده است: (وادی اسحاق همان خلجستان است).
(4). عقاقیر: جمع عقار، دارو و دوا.
تاریخ قم، متن، ص: 249
و همدانی در كتاب «1» خود آورده است، كه:
«قباد بلیناس را فرمود كه در اقلیم او آفات ببندد، و طلسمات آن تعبیه «2» كند، بلیناس جون بقم رسید، این طلسمات- كه برقی روایت كرد- تعبیه كرد، و ماران بسجّاران در كوهی جمع كرد، و تا با امروز در آنجااند، و بعد از آن از قم بفراهان رفت، و در فراهان شوره زمینی بود كه شتر با بار، و اسب با سوار، بذان فرو می‌رفت، بلیناس كرد بر كرد آن دو طلسم تعبیه كرد، تا مردمان از آن براحت افتادند».
برقی كوید كه:
«از عجائب قم نمكستانی است كه بفراهانست، بقرب فارجان، و آن مانند دریائكی است چهار فرسخ طول آنست، و دو فرسخ عرض آن. جون وقت خریف «3» درآید، مردم آن ناحیت از آب مستغنی «4» شوند، مجموع آبهآی آن موضع بذان دریائك روانه كردانند، و همه اوقات خریف و زمستان آب در آن جمع شود. جون ایّام بهار درآید، و مردم دیكر باره بآب محتاج شوند، آن آبها از آن موضع باز بندند، و مجموع آب آن دریاجه نمك كردد، و كردان و سائر مردم آن نمك را برند «5»، و بهمه بلاد جبل و غیر آن برند».
***______________________________
(1). مقصود كتاب البلدان ابن فقیه، أبو عبد اللّه احمد بن محمد بن اسحاق همدانی است، كه كامل آن به اهتمام مولر در سال 1884- 1891 میلادی در دو مجلد در لیدن چاپ شد، و مختصر آن را دخویه در یك مجلد به سال 1885 م در لیدن به چاپ رساند.
(2). كارگذاشتن.
(3). پاییز.
(4). بی‌نیاز.
(5). بریدن.
تاریخ قم، متن، ص: 250

«ذكر بعضی از آتشكذهآی ناحیت قم»

چنین كوید همدانی در كتاب خود، كه:
« [در] دیه از دیهآی قم، نام آن مزدجان «1»، آتشكذه كهنه و دیرینه بوده است، و در این آتشكذه آتش آذرجشنسف «2» بوده است، و این آتش از جمله آتشهائی بوده كه مجوس در وصف و حقّ آن غلوّ كرده‌اند، مثل:
آتش آذرخرّه، و آن آتش جمشیدست، و اوّلین آتشهاست.
دیكر: آتش ماجشنسف، كه آن آتش كیخسره است.
و مجوس درین هر سه آتش غلوّ كرده‌اند، بحیثیّتی «3» كه عقول و اوهام از وصف و ضبط آن قاصراند، مثل آنك روایتست كه مجوس كفته‌اند كه:
با زردشت «4» ملكی «5» بود، و زردشت بنزدیك بشتاسف شهادت می‌آورد، و كواهی می‌داد بذانك آن ملك رسول است، و پس از مدّتی آتش گشت.
فامّا آتش جم: بجانب آزرم «6» بود، انوشروان آنرا بكاریان «7»- بناحیت فارس- نقل
______________________________
(1). مزدجان یا مزدیجان، یكی از چند روستا و آبادی تشكیل دهنده شهر قم در قرن نخست هجری می‌باشد، این روستا در مغرب شهر و رودخانه واقع بوده است، و امروزه بخش شاه جعفر كه به موازات خیابان امام (از سمت جنوب در جهت شرق به غرب) است را تشكیل می‌دهد.
(2). معرّب «آذرگشنسب»، این آتش كهن منسوب به كیخسرو/ كیخسره ملك بوده، اما مخصوص طبقه رزمیان و سپاهیان، و در آتشكده مشهور «فردجان» همدان قرار داشته است.
(همدان‌نامه: ص 33).
(3). به گونه‌ای كه.
(4). مقصود زرتشت پیامبر مجوسیان است.
(5). ملك: فرشته.
(6). آزرم یا آزرمی دخت اسد آباد، كه جایگاه آن پیش از گردنه مشهور اسدآباد بوده است (همدان نامه: ص 427).
(7). استاد پرویز اذكائی در (همدان‌نامه: 30- 33) تحقیق عالمانه و گسترده‌ای درباره ریشه كلمه
تاریخ قم، متن، ص: 251
كرد، پس جون عرب درین طرف متمكّن شدند و دست یافتند، عجم بترسیدند از آنك این آتش بمیرد و بنشیند، پس آنرا دو بهره «1» كردانیدند، بهره‌ای بكاریان بكذاشتند، و بهره‌ای بفسا «2» نقل كردند، تا جون یكی ازین دو فرو می‌رد، آن دیكر بماند.
و امّا آتش ماجشنسف: كه آن آتش كیخسره است، بموضع برزه «3» آذربیجادن بود، انوشروان در حال آن نظر و فكر فرمود، و آنرا بشیز «4»- كه اوّلین موضعی است از مواضع آن ناحیت- نقل كرد، زیرا كه این آتش بنزدیك ایشان، بغایت عظیم و محترم بوده است.
______________________________
«كاریان» انجام داده است، و سیر تاریخی و تحول این كلمه را از دوره مادها و آشوریان تا پایان عصر ساسانی بررسی نموده است، و در پایان می‌گوید: ( «بیت‌كاری» در وهله اول به مفهوم «مردمستان» (- دار القوم، بیت الناس) و نیز به معنای «سپاه شهر» (- سپاهان/ اسپهان) دار الجند، قرارگاه نظامی، پادگان و لشكرگاه باشد. اگر چندان هم مطمئن نباشیم كه اسم ایالت همدان باستان «بیت‌كاری» (كاریگان/ كاریان)- «سپاهستان» و «آزاد مردستان» بوده، اكنون یقین داریم كه نامجای «كارگان/ كاریان» در ناحیت فراهان همدان بوده، و این همان «كاریان» است كه آتش كهن «آذرگشنسب» منسوب به كیخسرو، اما مخصوص طبقه «رزمیان و سپاهیان» (- كاریان) در آتشكده مشهور «فردجان» همدان، نزدیك آنجا، بعدها به «گنزه» (شیز) آذربایجان انتقال یافت، آتشكده مشهور «كاریان» فارس نیز به معنا و مختص «سپاهیان» بوده است.
(1). بهره: قسمت.
(2). فسا از شهرهای كنونی استان فارس، و در قرن چهارم هجری دومین شهر بزرگ كوره دارابجرد بشمار می‌رفته است، (بلدان الخلافة الشرقیة: ص 327، ترجمه عربی).
(3). به گفته كی‌لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: ص 199» به نقل از مستوفی، روستای برزه در جنوب شهر مراغه قرار داشته است.
(4). از شهرهای اقلیم فارس در دوره ساسانی، كی‌لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: ص 259، ترجمه عربی» می‌گوید: ( «تخت سلیمان» و فیها بركة صغیرة ینجبس الماء منها و لا یشحّ مهما حمل منه. و هذه الآثار قد عدّها بعضهم من بقایا مدینة شیز، التی اشار الیها البلدانیون العرب القدماء. و ذكرها المستوفی أیضا باسم ستوریق. و وصف ابن خرداذبه فی المئة الثالثة (التاسعة) بیت النار فی الشیز، فقال: هو عظیم القدر عند المجوس، و یقال له آذر جشنس، كان اذا ملك منهم الملك زاره من المدائن (طیسفون) ماشیا).
تاریخ قم، متن، ص: 252
و در كتاب مجوس «1» جنین یافته‌ام، كه:
بر آتش آذرجشنسف فرشته موكّلست، و ببركه «2» همچنین فرشته است. و بكوهی از ناحیت آن- كه آنرا سبلان كویند- همچنین ملكی است، و این فرشتكان مأموراند بتقویت و تمشیت صواحب جیوش «3».
پس انوشروان كفت: مرا دست نمیدهد كه آتش آذرجشنسف و آتش بركه، به سبلان نقل كنم، تا این هر سه آتش بیكجا جمع شوند، فامّا من آتش آذرجشنسف بآتش بركه نقل كنم، تا هر دو ملك یكدیكر را معاونت می‌كنند.
و امّا آتش زردشت: آتشی است كه بناحیت نیسابور بوده است، و آنرا از آنجا نقل نكرده‌اند، و از جمله اصول «4» آتشها بوده است.
و آن آتش كه مجوس در آن غلوّ كرده‌اند، آتش آذرجشنسف است، كه بمزدجان «5» بوده است.
و متوكلی «6» چنین كوید، كه:
یكی از مجوس كه آتش آذرجشنسف دیده بود، مرا حدیث كرد، و كفت كه:
______________________________
(1). كتاب مجوس ظاهرا نام دیگر «كتاب سیر الملوك العجم»، نوشته أبو علی عبد الرحمن بن عیسی ابن حمّاد همدانی، معروف به كاتب بكر بن عبد العزیز است، این كتاب یكی از منابع قمّی در تدوین تاریخ قم است.
(2). بركه: به معنای آبگیر.
(3). صواحب: جمع ناصحیح صاحب، كه درست آن أصحاب است. جیوش: جمع جیش یا لشكریان، و صواحب جیوش به معنای سركردگان و فرماندهان لشكر.
(4). آتش مادر.
(5). در نسخه اصل: بفردجان.
(6).؟
تاریخ قم، متن، ص: 253
جون مزدك «1» بر قباد «2» غلبه كرد، قباد را كفت: وظیفه جنان است كه تو این آتشها را باطل كردانی، الّا سه آتش را، و این دیكر آتش را بنزدیك نقل كنی.
و همچنین مجوسی روایت كرد، كه:
آتش آذرجشنسف از آتشكذه بیرون آمد، و بآتش ماجشنسف بآذربیجان متّصل شد، و بذان آمیخته شد، و جون آنرا بر می‌افروختند، آتش آذرجشنسف سرخ پیذا و ظاهر میكشت، و آتش ماجشنسف سفید، و این كاهی می‌بود كه پیه «3» را در آن می‌انداختند.
و راوی میكوید، كه: جون مزدك را بكشتند، دیكر باره مردم آتش‌ها را بجآی خود نقل كردند، و آتش آذرجشنسف بآذربیجان نیافتند، و همه اوقات تفحّص آن می‌نمودند، و بر أثر آن میرفتند، تا معلوم كردند كه آن بمزدجان «4» مراجعت كرده است، و باز كردید، پس همه اوقات بذین قریه این آتشكذه بوده است، تا آنكاه كه برون تركی- أمیر قم- بذین دیه رسید، و بر بآروهای آن منجنیقها و عرّادها نصب كرد، و آن را در سنه ثمان و ثمانین و
______________________________
(1). مزدك پسر بامداد، درباره او اطلاعات اندكی در دست است، گویند داعیه اصلاح مذهب مانی، و قصد از میان برداشتن طبقات مردم، و تساوی آنان در استفاده از وسائل زندگی در روی زمین را داشت، قباد پادشاه ساسانی در دوره اول سلطنت خود (488 تا 498 م) طرفدار آئین مزدك شد، كه بر اثر شورش نجبا سلطنت را از دست داد، و بعدها پس از مرگ قباد و هنگام جانشینی انوشیروان، عیسویان و زرتشتیان بر علیه مزدكیان همداستان شده، و تمامی سران آنان به قتل رسیدند (نگاه كنید به: لغت‌نامه دهخدا: ماده مزدك، و به تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدك).
(2). قباد پسر فیروز بن یزگرد، پدر انوشیروان، نوزدهمین پادشاه از سلسله ساسانی (488- 531 م)، و مدت سلطنت او چهل و سه سال بود. در دوره سلطنت او مزدك دعوی نبوت كرد (لغت نامه دهخدا: ماده قباد).
(3). احتمالا به معنای «پیفه» كه در تعریف آن در صحاح الفرس آمده است: (چوبی باشد خود رنگ، بغایت پوسیده و نرم شده ... و چون چخماخ زنند آتش در آن گیرد).
(4). در أصل: بفردجان، كه خطاست.
تاریخ قم، متن، ص: 254
مائتین «1» بكرفت، و فتح كرد، و باروی آن خراب كرد، و آتشكذه را زیر و زبر كردانید، و آتش را بنشاند، و از آن باز آن آتش و آن آتشكذه باطل كشت، و دیكر آنجا آتش‌كذه نبود».
حكایت همدانی تا اینجا بود.
و نیز كویند كه: مسلمانان در زمان خلافت عبد الملك [بن] مروان «2»، و والی و حاكم شدن حجّاج بن یوسف «3» بر عراقین «4»، بر اهل این دیه خروج كردند، و با ایشان محاربه «5» كردند، و این دیه را مسخّر كردانیدند، و در آتشكذه بكندند، و آن دو مصراع «6» بودند از طلا، و آنرا بركندند، و به پیش حجّاج بردند، و حجّاج آنرا بمكّه فرستاد تا بر در كعبه درآویختند. و اللّه أعلم.
و امّا آتش مهرین:- كه بناحیت قم بوده است- بهرام جور سورین قمّی را بفرمود تا آنرا بخوزان نقل كرد، چنانج ما در فصل ششم، آنجا كه بحث خوزان كردیم یاد كردیم.
و امّا آتش بشتاسف:
چنین كویند، كه: آن آتش، آتشی است كه بنیمور «7»، بناحیت انار بوده است.
______________________________
(1). سال 288 هجری.
(2). چهارمین خلیفه اموی (از تیره مروانی)، در رمضان سال 65 هجری به خلافت رسید، و در روز 14 شوال سال 86 هجری به هلاكت رسید، و مدت خلافت او بیست و یك سال و اندی بود.
(3). حجاج بن یوسف ثقفی در نیمه سال 75 هجری، پس از مرگ والی عراق بشر بن مروان (برادر عبد الملك بن مروان) به ولایت عراق منصوب گردید، و تا هنگام مرگ در سال 95 هجری- در دوره خلافت ولید بن عبد الملك بن مروان- به مدت 20 سال بر عراق حكومت راند.
(4). مقصود از عراقین دو شهر كوفه (در میانه عراق) و بصره (در جنوب عراق) می‌باشد، كه دو شهر مهم عراق آن دوران بشمار می‌رفته، و به هر كدام به تنهایی عراق می‌گفتند.
(5). حرب و محاربه: جنگیدن.
(6). مصراع: لنگه. در حاشیه نسخه اصل و به خط كاتب نسخه آمده است: بزبان قمی: دوبران.
(7). یكی از روستاهای حاشیه رودخانه انار در جنوب شهر قم، در نزدیكی شهر محلات، و
تاریخ قم، متن، ص: 255
و امّا آتش ورّه: بناحیت ورّه «1» بوده است، و آنرا آتش ورّه كفته‌اند، و بشتاسف ملك آنرا نصب كرده است، و ما شرح و ذكر آن در اخبار ورّه بن یندوست یاد كنیم، إن شاء اللّه تعالی.
***______________________________
پیشتر در تاریخ قم از آن با ضبط (نمیور) یاد كرد.
(1). ناحیت ورّه یكی از رستاقهای واقع در جنوب غربی قم، و میان قم و ساوه، این رستاق در دورانهای كهن از آبادانی و اهمیت فراوانی برخوردار بوده، و دارای چهار طسوج به نامهای:
جهرود، جوزه، جركان، ارونده‌جرد بوده است.
تاریخ قم، متن، ص: 256

فصل هشتم از باب اول «در ذكر أخباری كه در فضیلت قم و نواحی، و ساكنان آن آمده است، و ذكر آفاتی كه بدین ناحیت رسیده‌اند»

ابو عبد اللّه فقیه همدانی، در كتاب بلدان آورده است، كه:
ابو موسی أشعری روایت كند، كه او از امیر المؤمنین علی علیه السّلم سؤال كرد، كه:
بسلامت «1» ترین شهرها، و بهترین موضعها، جون فتن و محن «2»، و هرج و مرج ظاهر شود، كذام است؟
امام فرمود كه: (بسلامت «3» ترین موضعها در آن وقت و زمان، زمین جبل باشد. جون خراسان بهم برآید، و میان اهل جرجان و طبرستان حرب «4» و كارزار واقع شود، و سجستان خراب كردد.
و سلامت‌ترین موضعها قصبه قم باشد، كه از آن انصار و یاوران كسی كه بهترین مردم است بپذر و ماذر، و جدّ و جدّه، و عم و عمّه، بیرون آید، و آن ناحیت زهرا می‌كویند).
و بدان كه: آن ناحیت موضعی است كه جبرئیل علیه السّلم بذان فرود آمده است، و آن آن موضع است كه از آن آبی بیرون آید، كه هر كسی كه از آن بیاشامد، از درد و رنج
______________________________
(1). در نسخه چاپی: سلامت.
(2). فتن: جمع فتنه. محن: جمع محنت، سختی.
(3). در نسخه چاپی: سلامت.
(4). حرب: جنگ.
تاریخ قم، متن، ص: 257
خلاص یابد. و آن كل كه عیسی علیه السّلم از آن صورة شب‌پرّه ساخت، و باد در وی دمید، و او بقدرت خذآی تعالی زنده شد و بپرید- چنانچ حقّ سبحانه و تعالی در قرآن مجید از آن حكایت می‌كند درین آیت كه: وَ یُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ رَسُولًا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ «1» الی آخر الآیه- بذین آب ساخت، و كل آن از آنجا كرده است.
و امام علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلم از آن چشمه آب خورده، و بذان موضع غسل فرموده است، و از آن مقام كبش «2» ابراهیم، و عصآی موسی، و انكشتری سلیمان علیه السّلم بیرون آمده است».
و ایضا همدانی روایت میكند، از أبی منذر هشام بن سآئب كلبی «3»، كه:
«جون قتیبه بن مسلم «4» بر فیروز بن كسری «5» یزدجرد «6» ظفر یافت- در آن وقت كه
______________________________
(1). آل عمران: آیه 49- 48.
(2). كبش: قوچ.
(3). كلبی یا ابن كلبی نسّابه، أبو منذر هشام بن محمد بن سائب، نسب‌شناس، مورخ، آگاه به اشعار و امثال و وقایع عرب جاهلی و صدر اسلام. او در كوفه زاده شد و تربیت یافت، بخشی از آگاهیها و دانش خود را از پدرش محمد بن السائب- كه او از علمای كوفه بود و به تفسیر و تاریخ آگاهی داشت، و در سال 146 ه درگذشت- فرا گرفت، او نزدیك به یكصد كتاب از خود بر جای گذاشت كه از منابع بسیار مهم تاریخ و انساب دوره جاهلی و صدر اسلام بشمار می‌رود. كلبی در سال 206 ه در كوفه درگذشت.
(4). قتیبة بن مسلم بن عمرو بن حصین بن ربیعه باهلی، از فرماندهان بلند مرتبه و شجاع، و فاتح خوارزم و بخاری و سمرقند و فرغانه و بخشهای بزرگی از تركستان، ولایت خراسان بزرگ را به مدت 10 سال به عهده داشت، و در سال 96 هجری به دست سربازان ولید بن عبد الملك اموی در سن 48 سالگی به قتل رسید.
(5). در اصل و دیگر نسخه‌ها: (فیروز بن كسری بن یزجرد) ضبط شده كه (بن) دوم زیادی است.
(6). فیروز (پیروز) پسر یزدگرد شهریار، آخرین پادشاه ساسانی، وی پس از قتل پدر به تخارستان
تاریخ قم، متن، ص: 258
خراسان را فتح كرد، و مسخّر كردانید- دختر فیروز را- شاهفرند نام- بكرفت، و با آن دختر صندوقكی بود، و قتیبه او را با صندوق با پیش حجّاج بن یوسف فرستاد- و حجّاج او را به پیش «1» ولید بن عبد الملك «2» [بن] مروان فرستاد، و ولید از وی پسری؛ یزید «3» ناقص نام آورد- و حجّاج سر آن صندوق را بكشاد، در آنجا كتابی یافت در ذكر خواصّ شهرها- كه قباد آنرا از دیكر شهرها جذا كرده بود، [و] تمیّیز «4» نمود- و ذكر وزن آبها و خاكها، تا هر موضع كه نیكوتر و بهتر باشد، قباد بذان شهری جهت منزل خود بنا نهد».
چنین كوید مصنّف این كتاب، حسن بن محمّد، كه:
من از آن كتاب، خواصّ قم بركرفتم و بدانستم، و بر آن اختصار «5» كردم، و آنچنان یافتم كه:
«بهترین مواضع بنزهت «6»، از اقلیم «7» مملكت قباد، سیزده موضع‌اند:
______________________________
رفت و امپراطور چین در سال 662 م او را بپادشاهی ایران شناخت، پیروز سپس به چین رفت و جزء مردان مستحفظ مخصوص امپراطور درآمد، و در سال 677 در محلی موسوم به چانگ‌گان آتشكده‌ای ساخت، و در همین سال بمرد (لغت‌نامه دهخدا: ماده پیروز).
(1). در نسخه (2) و (3): حجّاج او را به پیش خود فراخواند و سر آن صندوق را بگشاد ...
(2). پنجمین خلیفه اموی، شوال سال 86 هجری به خلافت رسید، و در نیمه جمادی الآخرة سال 96 هجری در سال 51 سالگی به هلاكت رسید. او سازنده مسجد جامع اموی در دمشق است، و به فسق و شرابخواری همچون دیگر خلفا مشهور و معروف است.
(3). در تمامی نسخه‌ها (یزد) ضبط شده كه نادرست است، و صحیح آن یزید ناقص می‌باشد، كه نام یكی از فرزندان ولید است.
(4). تمییز یعنی بیان و آگاه نمودن از مزیت و خصوصیت.
(5). احتمالا صحیح آن «اقتصار» باید باشد، به معنای بسنده و اكتفاكردن، اما ضبط «اختصار» كه در تمام نسخ آمده است به معنای تلخیص و كوتاهتر كردن است.
(6). نزهت: تفریح و انبساط خاطر و زدودن خستگی.
(7). مقصود جنس اقلیم است، شامل تمامی اقالیم مملكت قباذ كه سرتاسر ایران بوده است.
تاریخ قم، متن، ص: 259
اوّل: تلّ «1» مآستر بقم: و كویند كه آن پشته است كه بر طبرش «2» مشرفست.
و همچنین یافتم كه: نیكوترین و بزركترین اهل بقعهآء «3» اقلیم او، اهل ده موضعند، و قم یكی از آن ده كانه است.
و كمترین اهل اقلیم او در نظر كردن در خواتم «4» كارها، و عواقب امور، اهل هشت موضعند، و طخرود- كه از جمله قری قم است- یكی از آن مواضع هشت گانه است، و ازین قریه طخرود چهار هزار مرد باسفیدهان «5» بكشتند، بسبب خفّت و كم عقلی ایشان، چنانج در فصل ششم ازین باب یاد كردیم.
و همچنین راوی كوید، كه:
قباد از مدائن «6» تا شهر بلخ بقعه‌ای پاكیزه‌تر و خوش‌آب‌تر، و نسیم او لذیذتر از قرمیسین «7» تا عقبه «8» همدان نیافت، و بذین موضع از برای خآصه خود، عمارتی پاكیزه بنا كرد، كه كرد بر كرد او هزار كرم «9» و باغ بودند».
و از جمله روایات شیعه در فضیلت قم، و اهل قم، این خبر است، كه:
______________________________
(1). تپه، بلندی.
(2). معرّب تفرش كنونی، كه در مغرب قم قرار دارد، و پیرامون آن را ارتفاعات خلجستان و ساوه، كه به سمت غرب ادامه دارد، فراگرفته است.
(3). جمع بقعه، یعنی جایگاه.
(4). خواتم: جمع خاتمه، پایان، عاقبت.
(5). موضعی در نزدیكی نهاوند، كه در آن جنگ معروف نهاوند رخ داد، و در آن مسلمانان بر لشكریان ساسانی پیروز شدند، و تفصیل آن در فصل پیشین گذشت.
(6). مقصود شهر تیسفون است كه در مغرب دجله، و در جنوب شهر بغداد كنونی است.
(7). معرّب كرماشان یا كرمانشاه كنونی.
(8). عقبه: گردنه، و «عقبه همدان» ظاهرا مقصود گردنه اسدآباد یا پای تاق است، كه در مغرب همدان و در مسیر كرمانشاه قرار دارد.
(9). كرم: (به فتح كاف و سكون راء) درخت انگور.
تاریخ قم، متن، ص: 260
روایت كرد مرا حسن بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه «1» باسانید صحیحه، از أبی عبد اللّه الصّادق علیه السّلم كه:
مردی بحضرت بزركوار او درآمد، و كفت: ای پسر دختر رسول خذای، مسئله میخوآهم كه از تو بپرسم، كه پیش از من كسی آنرا از تو نپرسیده باشد، و پس از من هم از تو نپرسد.
صادق علیه السّلم فرمود، كه: چنان میدانم كه تو از جآی‌ء برانكیختن مردم از قبور، و زنده‌شدن ایشان، و محشر و منشر «2» سؤال خواهی كرد.
مرد كفت: بلی یابن رسول اللّه، بحقّ آن خذآئی كه محمّد را بحقّ بخلق فرستاد تا ایشانرا ببهشت بشارت داد، و بدوزخ بیم كرد، كه: (بعثه بالحقّ بشیرا و نذیرا)، كه من سؤال نمی‌كنم از تو، إلّا از محشر و منشر هر قومی.
صادق علیه السّلم زبان مبارك بركشود، و فرمود كه:
«همه مردم را به بیت المقدس محشر و منشر بود، الّا بقعه‌ای بزمین جبل، كه آنرا قم كویند، كه اهل آن موضع و شهر را در كور ایشانرا محاسبه كنند، و از كورها بجنّت حشر كنند.
بعد از آن فرمود كه: اهل قم مغفور و آمرزیده‌اند.
راوی كوید كه: جون مرد این فضیلت درباره قم و اهل قم بشنید، از جآی برجست و كفت: یابن رسول اللّه! این كرامت و فضیلت خآصّه اهل قم راست؟
امام فرمود: بلی، كه خآصّه اهل قم راست، و آنكسانی را كه قائل و معتقد باشند بمقالت و اعتقاد ایشان، و قائم باشند آنكسانی را كه قائل و معتقد باشند بمقالت و
______________________________
(1). برادر میانی شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، حسن گر چه به فقاهت شهرت نیافت، لیكن مردی زاهد و عابد و بدور از مردم بود. به فرموده علامه مجلسی در «بحار الانوار:
51/ 324» از او تنها همین یك روایت در فضل شهر قم روایت شده است.
(2). حشر و نشر: زنده‌شدن دوباره در روز رستاخیز.
تاریخ قم، متن، ص: 261
اعتقاد ایشان.
بعد از آن امام جعفر صادق، علیه و علی آبائه السّلم و التّحیة و الإكرام، فرمود كه: ای مرد از برای تو زیاده برین فضیلتی یاد كنم درباره اهل قم؟
مرد كفت: بلی یابن رسول اللّه. تاریخ قم متن 261 فصل هشتم از باب اول«در ذكر أخباری كه در فضیلت قم و نواحی، و ساكنان آن آمده است، و ذكر آفاتی كه بدین ناحیت رسیده‌اند» ..... ص : 256
ام فرمود كه: حدیث كرد مرا پذرم محمد باقر، و او از پذرش امام زین العابدین، و او از جدّش صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین، كه او فرمود كه:
«در آن شب كه مرا ازین كلبه غبرا «1» بر آن كنبد خضرا «2» آوردند، نظر صائب من بر بقعه افتاد بزمین جبل، بغایت سبز و خرّم، و زمین آن از زعفران نیكوتر، و بوی او از مشك خوشتر، پس درین میان ناكاه بذان موضع پیری را دیدم بزانو درآمده، و تكیه بر سر هر دو زانوی‌ء خود كرده، و برنسی «3» بر سر نهاده- یعنی كلاهی بارانی-.
پس جبرئیل علیه السّلم را كفتم: حبیبی «4» این چه بقعه است، و مأوی و منزل كذام قوم است؟
جبرئیل علیه السّلم فرمود: یا رسول اللّه، این بقعه را قم كویند، و درین بقعه شیعه وصیّ تو، و پسر عمّ تو علیّ بن أبی طالب علیه السّلم باشند.
پس گفتم: ای جبرئیل این پیر كه در اینجای بزانو درآمده است جه كسی است؟
كفت: این ابلیس علیه اللّعنه است.
كفتم: از ایشان جه میخواهد؟
كفت: میخواهد كه این طایفه را از وصّی تو امیر المؤمنین علی علیه السّلم بركرداند،
______________________________
(1). غبرا: خاكی، و كلبه غبرا كنایه از دنیای زمین است.
(2). گنبد خضرا اشاره به آسمان است، و كنایه از واقعه معراج است.
(3). برنس: كلاهی پشمین كه معمولا راهبان مسیحی بر سر می‌گذارند، و از پشت سر به جامه بلند آنها وصل است، و قسمت فوقانی آن در بالای سر مخروطی شكل و نوك تیز است.
(4). حبیب: دلداده، محبوب.
تاریخ قم، متن، ص: 262
و ایشانرا با فسق و فجور خواند.
پس كفتم: ای جبرئیل مرا بنزدیك او بر.
جبرئیل علیه السّلم مرا بنزدیك او برد، به كمتر از درفشیدن برقی؛ و گفتم او را كه:
ای ملعون برخیز، و با طائفه مرجیه «1» ملحده مشاركت كن در زنان و مآلهای ایشان، كه اهل قم شیعه من، و شیعه وصیّ و پسر عمّ من علی بن ابی طالب‌اند، علیه الصلوة و السّلم» «2».
دیكر: محمد بن أبی الحسین بن أبی الخطّاب «3»، روایت میكند از محمد بن الحسن الحضرمی «4»، و او از محمد بن بهلول، أبی سلم «5» عبدی، و او روایت میكند از أبی
______________________________
(1). مرجثه: یكی از فرقه‌های كلامی اسلام است، كه در قرون نخستین فعالیت فراوانی داشته‌اند، و برخی اصول آن را ساخته و پرداخته معاویه دانسته‌اند، بنابر اعتقاد مرجثه و اهل الارجاء، هیچ مسلمان گناهكار و فاسقی را نمی‌توان بخاطر افعال ناشایست و كفرآور، فاسق یا كافر یا مرتد نامید، و او را مستوجب لعن و نفرین دانست، زیرا حكم فسق و كفر متعلق به پروردگار است، و اوست كه باید در روز قیامت چنین حكمی را بر مردم براند، از این رو مسلمان اگر چه مرتكب بزرگترین گناهان و جنایتها گردند (نظیر معاویه و یزید و حجّاج و دیگر خلفای ستمكار) همچنان مسلمان شمرده می‌شوند، و از حرمت و عدالت برخوردار بوده، و كسی حق غیبت و لعن و نفرین یا مبارزه با او را ندارد، و او حق امامت را نیز دارد.
(2). این روایت را علّامه مجلسی رحمه اللّه به همین سند در «بحار الانوار: 60/ 218» به نقل از تاریخ قم آورده است.
(3). در «بحار الانوار: 57/ 218» نام این راوی محمد بن الحسین بن أبی الخطاب ضبط شده است، و ظاهرا كلمه «أبی» اول زیاد است.
(4). در نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده: محمد بن الحسن الحضرمی را در كتب رجال نیافتم، و شاید مصحف حسن بن محمد حضرمی باشد. در «كافی ج 2/ ص 253» چنین آمده است:
«محمد بن المثنی الحضرمی عن محمد بن بهلول بن مسلم العبدی» و در ص 255: (محمد بن یحیی [الخثعمی]، عن محمد بن بهلول العبدی، قال: سمعت ابا عبد اللّه (ع) ...) بعید نیست كه «الحسن» تصحیف «یحیی» یا «المثنی» باشد.
(5). در نسخه اصل: (سلم) ضبط شده، ولی با توجه به سندی كه در پاورقی قبل گذشت، احتمالا
تاریخ قم، متن، ص: 263
عبد اللّه علیه السّلم، كه او فرمود كه:
«خاك قم پاكیزه و مقدّسه است، و اهل قم از مااند و ما ازیشانیم، و چون یكی ازیشان كه مضطر و عاجز شده باشد، و ببلآئی مبتلا شده، چون حقّ سبحانه و تعالی را بخواند، البتّه او را اجابت كند. و پیش ازیشان هیچ طآیفه و اهل شهری را این كرامت و فضیلت نبوده است، و هیچ جباری «1» و كردن‌كشی و ستمكری بذیشان قصد بدی نكند، الّا كه حقّ سبحانه و تعالی او را بآتش جهنم بسوزاند «2»».
و ایضا: بأسانید از أبی عبد اللّه الصّادق علیه السّلم روایتست، كه او فرموده، كه:
«شهر قم شهر ما و شهر شیعت ماست، شهریست پاكیزه و مقدّسه و مطهّره، و ولایت و دوستی‌ء ما و اهل البیت ما قبول كرده است. هیچ جبّاری و ظالمی و سركشی بذیشان قصد بد نكند، و بذیشان بد نخواهد، الّا كه حقّ سبحانه و تعالی برو بتعجیل عقوبت فرماید، مادام تا با براذران خود خیانت نكنند و نورزند. جون ایشان خیانت كنند در حقّ بكدیكر، و شعار و دثار «3» خود سازند، حقّ سبحانه و تعالی جبّاران و كردنكشانرا بر ایشان مسلّط كرداند.
بعد از آن فرمود كه: اهل قم انصار و یاوران قآئم ما علیه السّلام‌اند، و رعایت كنندگان حقوق ما
پس سر مبارك سوی آسمان كرد، و فرمود كه: «اللّهمّ اعصمهم من كلّ فتنة، و نجّهم
______________________________
مسلم درست باشد.
(1). جبارّ: زورگو و ستمكار.
(2). این روایت را علامه مجلسی به همین سند در «بحار الانوار: 60/ 218» به نقل از تاریخ قم آورده است.
(3). شعار: لباس و پوشش رو، دثار: لباس و تن‌پوش زیرین، و شعار و دثار كنایة از رفتار ظاهر و باطن است.
تاریخ قم، متن، ص: 264
من كلّ هلكة».
یعنی: خذاوندا، پاكا، منزّها! اهل قم را از هر فتنه و بلا نكاه دار، و ایشانرا از هلاك رستكاری ده و برهان «1».
و از سعد «2» بن عبد اللّه بن أبی خلف روایتست، كه او كفت كه: حدیث كرد مرا حسن بن محمّد بن سعد، از حسن بن علی خزاعی، و او از عبد اللّه سنان، و او از أبی عبد اللّه علیه السّلم، كه از وی سؤال كردند، و كفتند:
«یا أبا عبد اللّه! چون حقّ سبحانه تعالی این أمر و فرمان با شما ردّ كند- یعنی چون قائم آل محمّد ظهور كند- اهل جبال كجا باشند، كه ما در بعضی از روایات خوآنده‌ایم و شنیده‌ایم كه بعضی از شهرهآء جبل را خسف «3» و نكونسار كنند؟
______________________________
(1). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 218» به نقل از تاریخ قم آورده است.
(2). در أصل «سعید» آمده است كه خطاست، و صحیح آن سعد است، و او أبو القاسم سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف اشعری قمی، یكی از مشهورترین راویان و فقیهان امامیة است، نجاشی در رجال خود می‌گوید: (شیخ هذه الطائفة و فقیهها و وجهها)، برای او دهها كتاب ذكر شده است، از آن جمله «كتاب فضل قم و الكوفة»، و از او در منابع امامیه 1142 حدیث روایت شده است. سعد بر طبق شیوه آن دوران به مسافرتهای علمی متعددی پرداخت و از بسیاری از شیوخ حدیث سنی و شیعه استماع حدیث نمود. او گر چه در دوره پیش از غیبت صغری می‌زیست، لیكن ظاهرا توفیق مصاحبت امام حسن عسكری علیه السلام را بدست نیاورد، از این رو از اصحاب امام شمرده نمی‌شود. درباره جایگاه علمی و نقش او در تاریخ حدیث و فقه امامیه گفتار فراوان است. اجمالا می‌توان ادعا نمود كه در میان محدثین و راویان قم شخصیتی به اهمیت او كمتر می‌توان یافت، و به فرموده پدرم شهید آیة اللّه حاج شیخ احمد انصاری قمّی، بر طبق شجره كهنی كه در نزد بزرگان خانواده بود، و از نیاكان دور به آنان رسیده بود، نسب خاندان انصاری قمی به این بزرگوار باز می‌گردد. سعد در سال 299 یا 301 ه یا 299 ه درگذشت. (معجم رجال الحدیث: 8/ 74- 86).
(3). فرو رفتن زمین را خسف گویند.
تاریخ قم، متن، ص: 265
امام علیه السّلم فرمود: و یحكم، وآی بر شما، در جبال موضعیست كه آنرا بحر كویند، شما از جبال می‌پرسید یا از بحر؟
كفتند: یا أبا عبد اللّه بحر كذام موضع است از مواضع جبال؟
فرمود: شهریست كه آنرا قم كویند.
او را كفتند: یا ابا عبد اللّه! بجه سبب بحر را قم نام نهاده‌اند؟
امام فرمود: سبب آنك قم معدن ماست، كه اهل بیت رسولیم.
فامّا ری، وآی بر ری، از هر دو بال و طرف آن، جه أمن و سلامتی آن، بسبب قم و اهل قم است.
كفتند: یا أبا عبد اللّه! دو جناح و طرف ری كذام‌اند؟
فرمود: یكی بغداد است، و یكی خراسان، بتحقیق شمشیرهآی خراسان و شمشیرهآی‌ء بغداد بری بیكدیكر رسند، حقّ تعالی عقوبت بر ایشان تعجیل فرماید، و ایشانرا هلاك كرداند. پس اهل ری ازین سبب پناه با اهل قم دهند، و أهل قم ایشانرا جای و مقام دهند، و در میان ایشان بأمن و استراحت بنشینند، و از قم بموضعی كه آنرا اردستان كویند نقل كنند» «1».
و هم از راوی «2» روایتست، كه او فرمود كه مردی از اهل بصره، نام او عبد الواحد، مرا
______________________________
(1). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 212» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(2). در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده است: به احتمال قوی این گفته كه (هم از راوی ...) بدین معنی است كه از همان راوی سابق الذكر كه سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف اشعری قمّی بود روایت می‌كند، از این رو بعید نیست كلمة «راوی» تحریف و تصحیف «روی» بوده باشد. و شاهد بر این گفتار آن است كه در بحار الانوار آمده است: و باسناده، عن عبد الواحد البصری.
تاریخ قم، متن، ص: 266
حدیث كرد و كفت، كه از ابو وآئل بن داود شنیدم، و او از عبد اللّه اللّیثی، كه او كفت: حدیث كرد مرا ثابت بنانی «1»، از أنس [بن] مالك، كه او كفت كه:
«من روزی بنزدیك پیغامبر صلّی اللّه علیه و آله نشسته بودم، ناكاه امیر المؤمنین علی علیه السّلم درآمد، پیغامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را كفت: بمن آی یا أبا الحسن، و در بر گرفت او را، و میانه هر دو چشم مبارك او بوسه نهاد، پس فرمود:
یا علی! حقّ عزّ اسمه، ولایت و محبّت و دوستی تو بر مجموع آسمانها و زمینها عرض كرد، آسمان هفتم سبقت كرفت بولایت تو، حقّ تعالی آنرا بعرش كرامت كرد، و محلّ عرش كردانید، و بعد از آن آسمان چهارم سبقت كرفت بولایت تو، حقّ سبحانه و تعالی آنرا ببیت المعمور مشرف و مكّرم كردانید، و بعد از آن آسمان دنیا، پس حقّ سبحانه و تعالی آنرا بذین قنادیل درفشنده، و مصابیح درخشنده، مزیّن و مكرّم كردانید، و زمین مدینه را بقبول‌كردن ولایت و محبّت تو، آنرا بوجود من مكرّم كردانید، و كوفه را بوجود و حضور تو، و بعد از آن زمین قم سبقت كرفت، و ولایت و محبّت تو قبول كرد، حقّ عزّ اسمه آنرا به عرب كرامت كرد، و دری از درهآی بهشت بر آن كشاده كردانید» «2».
و هم از وی روایتست، كه او كفت: حدیث كرد مرا محمد ابن قتیبه همدانی، و حسن بن علی كمشارجانی «3»، و كفتند: حدیث كرد ما را علیّ بن نعمان، از أبی الأكراد علی بن میمون صائغ، كه او كفت كه: از أبی عبد اللّه شنیدم، كه او فرمود كه:
______________________________
(1). در نسخه اصل (تبانیّ) ضبط شده است، و بنابر آنچه در پاورقی «بحار الانوار: 60/ 212» آمده در بسیاری از نسخه‌ها (ثابتة الشبانی) و در برخی دیگر (ثابت النباتی) ضبط شده، و ظاهرا صحیح آن (بنانی) است، و او ثابت بن أسلم البنانی (به ضم) است كه به بنانه- یعنی بنی سعد بن لؤی- منسوب است كه از أنس بن مالك روایت می‌كند.
(2). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 212» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(3). ضبط این نام در «بحار الانوار: 60/ 212» الحسن بن علی الكشمارجانیّ می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 267
«حقّ عزّ و علا بكوفه بر همه شهرها حجّت كرفت. بمؤمنان كوفه بر همه أهل شهرها از مؤمنان، و بشهر قم بر همه شهرها حجّت گرفت، و بأهل قم بر همه أهل مشرق و مغرب از جنّ و انس حجّت گرفت، و حقّ عزّ و علا قم و اهل قم را بر روی زمین از جنّ و انس هركز مستضعف نكذاشت، و همه اوقات ایشانرا بتوفیقات و تآئیدات سبحانی مشرّف كردانید.
و بعد از آن فرمود كه: دین و اهل دین بقم خوار باشند، و اگر نه چنین بودی مردم بقم و جانب قم شتابان شدندی، و جون مردم بذان مسارعت نمودندی و بشتافتندی، قم خراب شدی، و اهل آن باطل شدندی، و خذائرا بقم و اهل قم بر دیكر شهرها حجّت نماندی. و جون حال بذین رسیدی، و حجّت خذا بر خلق نماندی، آسمانها و زمینها بر جآی نائیستادندی، و خلائق طرفة العینی مناظره و حجّت بر یكدیكر نیاوردندی.
و در همه اوقات و ساعات بلا از قم و اهل قم مدفوعست، و زود باشد كه روزكاری درآید كه خذائرا بر همه خلایق حجّت باشد بقم و اهل قم، و این در زمان غیبت قائم آل محمّد بود، قم و اهل قم قآئم مقام حجّت شوند، تا بوقت ظهوركردن قائم علیه السّلم، و اكر حق عزّ و علا قم و أهل قم را قائم مقام حجت نكرداند، از مدّت غیبت او تا بوقت ظهور او، عالم و هر چه دروست بزمین فرو شود با اهلش، و خراب كردد.
و بدرستی و راستی كه فرشتكان همیشه بلا از قم و اهل قم دفع می‌كرداند، هیچ جبّاری و كردنكشی بقم و أهل قم ببد قصد نكنند، الّا كه حق عزّ اسمه [كه] شكننده جبّاران است او را بشكند، و قهر و قمع كند، و آن جبّار را از قم و اهل قم مشغول كرداند بچیزی دیكر، و آن جبّار را بداهیه و مصیبتی و دشمنی مبتلا كرداند، تا او بسبب آن دشمن و واقعه، از قم و اهل قم خاطر او فارغ شود، و بذان نپردازد.
بعد از آن فرمود كه: حقّ سبحانه و تعالی، جبابره روی زمین را- در ایّام دولت ایشان- ذكر قم و یاد آن از خاطر ببرد، تا ایشان قم و اهل قم را فراموش كنند، جنانج ذكر
تاریخ قم، متن، ص: 268
حقّ عزّ و علا فراموش كرده باشد» «1».
و ایضا: بذین اسانید «2» روایتست از صادق علیه السّلم، كه او ذكر و یاد كوفه می‌كرد، و می‌فرمود كه:
«عن قریب باشد كه كوفه روزكاری از مؤمنان خالی كردد، و علم و دانش در آن نابدید شود، چنانجه مار كه در سوراخ رود و پنهان شود، و از وی أثر نماند، و علم و دانش بشهری كه آنرا قم كویند ظاهر شود و روشن كردد، و معدن اهل علم و فضل شود، كه بر روی زمین هیچ مستضعفی و سست دینی بنماند، تا غایت كه زنان پرده‌نشین در پردها بعلم امامت و ولایت عالم كردند، و این حكم بذیشان برسد. و این معنی بنزدیك «3» غیبت و نابدید شدن حجّة اللّه بود.
پس حقّ سبحانه و تعالی قم را، و اهل قم را، قائم مقام و حجّت گرداند بر خلق او، و اگر نه چنین بودی، زمین و هر چه بر روی اوست بخود فرو بردی، و خلائق را بر یكدیگر حجّت بنماندی. همچنین علم و دانش از قم بدیكر شهرها و ولایت فائض و منتشر كردد،
______________________________
(1). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 212» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(2). اسانید: جمع اسناد و سند. یكی از شیوه‌های متعارف میان محدثین و راویان اخبار و روایات دینی آن است كه در آغاز هر روایتی سند خود را تا منبع خبر و گوینده آن سلسله‌وار یاد می‌كنند، و با بررسی این سلسله از اشخاص است كه رتبه حدیث از لحاظ صحیح- حسن- موثّق- ضعیف- مرسل- مسند و جز اینها معلوم می‌گردد. در برخی موارد كه نویسنده كتاب یا جمع‌كننده احادیث هنگامی كه تعدادی روایت را با سند یكسانی روایت می‌كند، خود را بی‌نیاز از تكرار آن سند یكسان كه در آغاز نخستین حدیث آمده است در بقیه می‌بیند، از این رو در آغاز دیگر احادیث می‌گوید: بهمان سند یا اسناد.
(3). در نقل مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 213» آمده است: (عند ظهور قائمنا)، یعنی در هنگام آشكارشدن و ظاهر شدن قائم ما، از این رو آنچه در متن به عنوان ترجمه این بخش آمده است كه (و این معنی بنزدیك غیبت ...) نادرست می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 269
تا بمشرق و مغرب برسد، جون حال بذین نوع باشد، حجّت خدای عزّ و جلّ بر خلق او مؤكّد كردد، تا غایت كه بر روی زمین هیچ كس نباشد كه از قم این علم بذو نرسد، و بذو نرسانند، پس بنزدیك آن حجّت خدای عزّ و جلّ ظاهر شود- یعنی قآئم آل محمّد- و بر همه خلق واجب و لازم بود كه بطاعت وی- یعنی محمّد مهدی- مسارعت و مبادرت نمایند، چون قآئم آل محمّد ظاهر كردد، و سبب نقمت و عذاب و سخط حقّ عزّ اسمه بود بر خلآئق عالم، زیرا كه حقّ عزّ اسمه و علا خلق خود را عذاب نكند، و از ایشان انتقام نكشد، الّا پس از انكار كردن ایشان كسی را، كه او حجّت خدا باشد بر ایشان «1»» و اللّه أعلم.
و ایضا از وی «2» روایتست، كه او كفت:
حدیث كرد مرا أبو مقاتل سبل «3» دیلمی- نقیب «4» ری- كه شنیدم از أبی الحسن علیّ بن محمّد «5» علیه السّلم، كه او فرمود كه:
«قم را از برای آن قم نام نهاده‌اند، كه آن بقعه است كه از طوفان نوح علیه السّلم بحمایت بوده است، و محفوظ و مصون. و قم قطعه‌ایست از بیت المقدّس، و در ایّام طوفان نوح بذین مقام رسیده است كه امروز قم است، اینجا مقام كرد و بایستاد «6»، و این
______________________________
(1). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 213» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(2). یعنی سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف اشعری قمّی علیه الرحمه.
(3). در «بحار الانوار» نام (سبل) نیامده است.
(4). نقیب كسی را گویند كه از طرف خلیفه یا أمیر یا پادشاه، تمشیت امور، و رسیدگی به خواسته‌ها و نیازها، یا نظارت بر حسن رفتار و انجام خواسته گروهی به عهده او گذاشته می‌شود، و او عهده‌دار پاسخ‌گویی در برابر پادشاه و خلیفه است. یكی از مهمترین نقابتها در تاریخ اسلام، نقابت طالبیین یا اشراف بوده است كه عهده‌دار رسیدگی به امور متعلق به سادات و علویان و هاشمیان بوده، و تا كنون در برخی از كشورهای اسلامی برقرار است.
(5). مقصود امام دهم یعنی حضرت هادی علیه السلام می‌باشد.
(6). در حاشیه نسخه اصل بر روی این كلمه «بایستاد» با خط ناسخ آمده است: یعنی زمین قم.
تاریخ قم، متن، ص: 270
زمین را بقم نام نهادند» «1»
همچنین أبو مقاتل كوید، كه:
از أبی الحسن علیّ بن محمّد علیهم السّلم شنیدم، كه:
«شب معراج كه رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بآسمان بردند، در آسمان چهارم نظر كرد بقبّه از نور، كه آنرا چهار ركن بود بجهار در؛ كوئیا استبرق سبز بود، از خرّمی و سبزی و پاكی و تازكی. جون نظر صائب محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر آن قبّه آمد، فرمود كه:
ای جبرئیل! این چه قبّه است، كه من در همه آسمان مثل و مانند و بهتر و نیكوتر ازین ندیدم؟
جبرئیل علیه السّلم كفت كه: این صورت شهریست كه آنرا قم كویند، كه بندكان خذای از مؤمنان در آن جمع شوند، و انتظار تو كشند از برآی قیامت و حساب، تا تو شفیع امّت كردی. و همچنین مؤمنان و زاهدان در آن جمع شوند، و انتظار محمّد «2» كشند، و شفاعت كردن او درباره دوستان «3» آل محمّد علیهم السّلم» «4» و اللّه أعلم.
و هم از وی روایتست: از حسن بن یوسف، و او از خالد بن یزید «5»، و او از أبی عبد
______________________________
(1). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 213» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(2). محمّد نام مبارك امام زمان علیه السلام می‌باشد.
(3). در حاشیة نسخه اصل بر روی این كلمه، حرف «را» افزوده شده است.
(4). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 207 و 208» به دو سند یكی از كتاب الاختصاص شیخ صدوق، با اندك افزوده‌ای در پایان روایت، و دیگری را به همین سند از تاریخ قم آورده است.
(5). در نسخه اصل: (خالد أبی یزید) ضبط شده است كه ظاهرا خطاست، و صحیح آن أبو یزید خالد بن یزید العكلی كوفی است، كه از راویان موثّق می‌باشد، و دارای كتابی به نام (النوادر)
تاریخ قم، متن، ص: 271
اللّه علیه السّلم، كه او فرمود كه:
«حقّ جلّ و علا از جمیع شهرها «1»، كوفه و قم و تفلیس را بركزیده است»
و ایضا: راوی روایت كند از أحمد بن محمّد بن عیسی، و او از حسن بن [محبوب الزرّاد] «2»، و او از أبی جمیله المفضّل بن صالح «3» أسدی، و او از حبلی «4»، كه او كفت كه: من از أبی عبد اللّه شنیدم، كه او فرمود، كه:
«جون همه شهرها پر فتنه و بلا كردند، و آشوب و اضطراب در جهان عام شود، بر شما باد كه پناه با قم دهید، و با حوالی و نواحی آن، كه بلا از قم مدفوع و مصروفست» «5».
و هم او كوید كه: حدیث كرد مرا احمد بن خزرج بن سعد، از براذر خود موسی‌ء بن خزرج «6»، كه او كفت كه:
______________________________
بوده كه روایات خود از امام صادق علیه السلام را در آن روایت كرده بود. (نگاه كنید به: معجم رجال الحدیث: 7/ 40).
(1). در نسخه اصل: «شهرهآی‌ء» آمده است، و در دیگر نسخه‌ها بدون یاء كه موافق متن عربی روایت، كه علامه مجلسی آن را در «بحار الانوار: 60/ 213» به همین سند نقل كرده می‌باشد.
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها «محمود» آمده كه ظاهرا خطا است، و صحیح آن «محبوب» است، چنانكه در «بحار الانوار: 57/ 214» آمده است: عن الحسن بن محبوب، عن أبی جمیله المفضّل بن صالح، عن رجل، عن أبی عبد اللّه علیه السلام»، همچنین لقب (سرّاج) نیز خطا است، و صحیح آن (الزرّاد) است، چنانكه در منابع رجالی به آن اشاره شده است. (نگاه كنید به: معجم رجال الحدیث: 5/ 106)
(3). در نسخه اصل این نام بنا بر رسم الخط كهن عربی (صلح) ضبط شده است.
(4). این نام در سلسله سند «بحار الانوار 57/ 214» نیامده است، بلكه بجای او (عن رجل) می‌باشد، و احتمالا «حبلی» تصحیف و تحریف «حبلی» بوده باشد، چنانكه در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی بذان اشاره شده است.
(5). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 214» به همین سند از تاریخ قم نقل كرده است.
(6). موسی بن الخزرج بن سعد بن عبد اللّه اشعری، بزرگ اشعریان قم در آغاز سالهای قرن سوم
تاریخ قم، متن، ص: 272
«من شنیدم از أبی الحسن رضا علیه السّلم، كه او مرا كفت روزی از روزها: موضعی كه آنرا وراردهار كویند میدانی و می‌شناسی؟
كفتم: بلی، مرا بذان موضع دو ضیعه است.
أبو الحسن الرّضا كفت: بذان ملازم باش و متمسّك شو،
و فرمود سه نوبت كه: نعم الموضع وراردهار، یعنی نیك موضعی است وراردهار» «1».
و ایضا روایتست ازو: از احمد بن محمّد بن عیسی، از محمّد بن خالد برقی، از سعد بن سعد «2» أشعری، و «3» از جمعی، از أبی عبد اللّه [علیه السّلم]، كه او فرمود:
«جون بلا در جهان منتشر كردد و واقع شود، كوفه و حوالی آن از سواد ایمن شود، و اهل آن در امن و راحت باشند. و از بلاد جبل همجنین قم بسلامت بود، و نیك موضعی است مرد خائف طائف «4» را» «5».
______________________________
هجری، و او همانی است كه به هنگام تشریف‌فرمائی فاطمة بنت موسی بن جعفر علیهم السلام به قم، به پیشواز او رفت، و افسار شتر او را بدست گرفت، و آن بانو را به خانه و سرای خود فرو آورد، و در مدت اقامت در خدمت او بود، و پس از فوت آن بانو را در میان باغ خود دفن نمود.
(1). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 214» به همین سند از تاریخ قم نقل كرده است.
(2). در نسخه اصل (اسعد) آمده، كه ظاهرا خطاست- زیرا چنین كسی در اسناد روایات شیعه نمی‌باشد- و صحیح آن «سعد» است، و سعد بن سعد بن احوص بن سعد بن مالك اشعری قمّی، از راویان مشهور شیعه كه تمامی رجالیین او را توثیق نموده‌اند، و از اصحاب امام رضا علیه السلام بوده است. علاوه بر این علامه مجلسی در بحار الانوار همین روایت را به نقل از تاریخ قم روایت كرده می‌گوید: تاریخ قم: سعد بن سعد الاشعری عن جماعة، و در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری نیز به این مطلب اشاره شده است.
(3). در حاشیه نسخه آیة اللّه شبیری آمده: ظاهرا كلمة «و» زیادی است.
(4). خائف طائف: یعنی مردی كه بر جان خود می‌ترسد، و در حال گشتن و فرار از شهری به شهر دیگر است.
(5). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 214» به همین سند از تاریخ قم نقل كرده است.
تاریخ قم، متن، ص: 273
و ایضا روایت كند: از محمّد بن سهل بن الیسع، از پذر خود، و او از جدّ خود، و او از أبی عبد اللّه علیه السّلم، كه او فرمود، كه:
«جون (مفقود شود أمن در بلاد، و مردمان) «1» بر پشت اسبان نشینند، و از زنان و بوی‌ء خوش اعتزال نمایند، فالهرب الهرب الهرب، بكریزید و سخت بكریزید از همسایكی ایشان.
كفتم: خذآی تعالی و تقدّس، جان و مال و تن مرا فدآی تو كرداناد، كجا كریزیم، و پناه با كذام موضع دهیم؟
فرمود: با كوفه و كرد بر كرد آن، و با زمین قم و حوالی آن، كه ازین هر دو شهر بلا مدفوع و مصروفست» «2».
و ایضا روایت كند: از یعقوب بن یزید كاتب، و او از محمّد بن أبی [عمیر] «3»، و او از جمیل بن درّاج «4»، و او از زرارة بن أعین، كه او كفت كه: من از صادق آل محمّد علیهم السّلم شنیدم، كه او فرمود كه:
«اهل خراسان اعلام مااند، و اهل قم انصار و یاوران ما، و اهل كوفه اوتاد مااند، و
______________________________
(1). در اصل میان () بیاض بوده، و بعدها با خط دیگری آنچه در متن آمده است بر آن افزوده شده است.
(2). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 214» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(3). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها این نام (محمد بن أبی عمرو) ضبط شده، كه خطاست و صحیح آن محمد بن أبی عمیر است، كه از راویان مشهور می‌باشد.
(4). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها در سلسله سند آمده است: محمد بن أبی عمرو، و او از جمیل بن (نوح دراج، و او از زرارة بن) درّاج و او از زرارة بن أعین ... كه آنچه میان قوس آمده است خطاست، چنانكه به این خطا در نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری اشاره شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 274
اهل این سواد از مااند، و ما ازیشان» «1».
دیكر: سهل بن زیاد رازی و غیر او روایت كنند، از عبد العظیم بن عبد اللّه حسنی «2»، كه او كفت: حدیث كرد مرا اسحاق بن ناصح- مولی جعفرییّن- كه شنیدم از أبی الحسن الأوّل «3»، كه او فرمود كه:
«قم آشیانه آل محمّد علیهم السّلم است، و مأوای و جآی شیعت ایشان، أمّا جمعی جوانان ایشان بمعصیت پذران خویش، و استخفاف و سخره داشتن ایشان بپیران و بزركترینان خود، زود باشد كه هالك شوند، مع هذا كه «4» حقّ عزّ و علا بلا ازیشان دفع كرده است، بسبب بیزار شدن ایشان از دشمنان، و همجنین هر بدی را» «5».
و ایضا: سهل روایت میكند از حسین بن محمّد كوفی، و او از محمّد بن حمزه بن قاسم علوی، و او از عبد اللّه بن عبّاس هاشمی، و او از محمّد بن جعفر بن محمّد، و او از پذر خود أبی عبد اللّه علیه السّلم، كه او فرمود:
«داهیه و عنائی و بلآئی كه بشما رسد، بر شما باد كه بقم وطن كنید، كه قم مأوآی فاطمیان، و راحت جآی‌ء مؤمنانست، و روزكاری آید كه دوستان و محبّان ما از ما منافرت نمایند، و دوری اختیار كنند، و درین ایشانرا مصلحت و به‌بود بود، تا بندانند كه ایشان انصار و دوستان مااند، تا خونها و مالهآء ایشان در امان بود، هیچ كس بقم و اهل قم بدی
______________________________
(1). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 214» به همین سند از تاریخ قم روایت كرده است.
(2). او عبد العظیم حسنی است، كه در شهر ری مدفون می‌باشد.
(3). مقصود امام موسی بن جعفر علیه السلام می‌باشد.
(4). احتمالا كلمه (كه) تصحیف و تحریف كلمه (كلّه) باشد، كه معمولا همراه با (مع ذلك) می‌آید.
(5). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 214» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
تاریخ قم، متن، ص: 275
نخواهد، الّا كه حقّ سبحانه و تعالی او را خوار و ذلیل كرداند، و از رحمت خودش دور دارد» «1».
و همچنین سهل كوید كه: حدیث كرد مرا علیّ بن ابراهیم جعفری، از محمد بن فضیل بن ربیب بن داود بن كثیر رهقی، از جمعی از اهل حدیث، از أبی عبد اللّه علیه السّلم، كه او فرمود كه:
«حقّ سبحانه و تعالی فرشته آفریده است، و او را بر قم موكّل كردانیده تا بالهآء خود بسر ایشان فرو كذاشته است، و می‌افشاند و می‌جنباند، تا هیچ جبّاری و كردنكشی بذیشان قصد نكند ببدی، الّا كه حقّ سبحانه و تعالی او را همجو نمك در آب كذاخته كرداند، و ناچیز كند» «2».
و هم او كوید كه: حدیث كرد مرا احمد بن عیسی بزّاز «3»- ملقّب بابن تغرّه قمی- از أبی اسحاق علّاف نیشابوری، از واسط بن سلیمان، از أبی الحسن الرضا علیه السّلم، كه او فرمود كه:
«بهشت را هشت در است، یكی در از آن اهل قم را است.
پس فرمود: فطوبی لهم، ثمّ طوبی لهم، ثمّ طوبی لهم» «4».
ایضا روایتست: از محمّد بن احمد بن عیسی «5»، از محمّد بن خالد برقی، از بعضی
______________________________
(1). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 214» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(2). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 217» به همین سند، با افزوده‌ای در پایان آن به نقل از تاریخ قم آورده است.
(3). در نسخه اصل لقب این راوی (بزار) ضبط شده، و ظاهرا صحیح آن (بزّاز- پارچه‌فروش) باید باشد، چنانكه بدان در (بحار الانوار: 60/ 215) اشاره شده است.
(4). این روایت را علامه مجلسی در «بحار الانوار: 57/ 215» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(5). در «بحار الانوار: 57/ 215»: احمد بن محمد بن عیسی.
تاریخ قم، متن، ص: 276
اصحاب ما «1»، از أبی عبد اللّه علیه السّلم، كه كفتند:
«ما در حضرت او نشسته بودیم، و هیچ ذكر خراسان در میان نبود، پس بابتدا امام فرمود: خراسان خراسان، سجستان سجستان، كوئیا من می‌بینم و مشاهده می‌كنم، كه اهل ری بر شتران نشسته‌اند، و بجانب قم میرانند، و این كاهی باشد كه پنج یك از دو ذانك روی بذیشان آرند» «2».
یعقوب بن یزید روایت كند، از أبی الحسن كرخی، از سلیمان صالح، از أبی عبد اللّه علیه السّلم كه:
«روزی از روزهای فتنهآی‌ء بنی عباس، و آنچ ازیشان بمردم می‌رسد در حضرت أبی عبد اللّه باز می‌كفتند.
ما كفتیم: جانهآی‌ء ما فدآی‌ء تو باد، جون جنین باشد مفرّ و كریزكاه، و ملجأ و پناه كجا بود؟
فرمود: از عراق به كوفه و حوالی آن، و بقم و حوالی آن.
پس فرمود كه: در قم شیعت و دوستان ما باشند، و بنا و عمارت در آن بسیار شود، و مردم بذان قصد كنند و جمع شوند، تا غایت كه دیه جمر در میان عمارت بناهآی‌ء آن واقع بود» «3».
و همچنین در روایت شیعه آمده است كه:
«قم در عمارت، و كثرت مردم؛ قیمت زمین آن بنوعی برسد، كه آن مقدار كه اسبی را بر آن ببندند بهزار درهم باشد» «4».
______________________________
(1). در «بحار الانوار: 57/ 215»: عن بعض أصحابه.
(2). این روایت را علّامه مجلسی به همین سند- بجز جمله پایانی روایت را- در «بحار الانوار:
60/ 215» به نقل از تاریخ قم آورده است.
(3). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 215» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(4). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 215» به همین سند به نقل از تاریخ قم
تاریخ قم، متن، ص: 277
و امیر المؤمنین علی علیه السّلم، در خطبه كه از بصره بیرون آمده است، آن را در آن حالت خوانده- بعد از واقع‌شدن جنك جمل- در ذكر حربها و جنكها «1»، در آن خطبه یاد كرده است كه:
«حسنی صاحب طبرستان خروج كند، با كثرتی و غلبه، و انبوهی از سواران و پیادكان، و تا به نیسابور بیاید، و آنرا فتح كند، و اموال آن قسمت نماید، و پس از آنجا بجانب اصفاهان توجه نماید، و آید تا بقم، و زود باشد كه او را با اهل قم واقعه عظیم دست دهد، كه در آن واقعه خلقی بسیار كشته شود، و هلاكت و شكست بر اهل قم بود، پس اهل قم پشت بر كنند و هزیمت نمایند، پس فرزندان و زنان ایشانرا ببرده ببرند، و منزلهآی ایشان غارت كنند، و سراهآی ایشانرا خراب كردانند، و مردم قم پناه دهند با كوهی كه آنرا وراردهار كویند، و حسنی چهل روز بشهر ایشان بباشد، و از ایشان بیست مرد را بكشد، و دو مرد از ایشان بر كرج بر دار كند» «2»، مضی هذا «3».
دیكر: علی بن عیسی، حدیث كند از ایّوب بن یحیی بن جندل «4»، از [أبی] «5» حسن اوّل علیه السّلم، كه او فرمود كه:
______________________________
روایت كرده است.
(1). این گونه خطبه‌های امیر المؤمنین علیه السلام، كه در آن حضرت از وقایع و حوادث آینده خبر می‌داد، به نام (ملاحم) شهرت دارد، چنانكه علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 215» از این روایت با تعبیر (و فی خطبة الملاحم لأمیر المؤمنین علیه السلام) یاد می‌كند.
(2). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 215» به همین سند به نقل از تاریخ قم روایت كرده است.
(3). جمله (مضی هذا) به معنای آن است كه این گفتار پیشتر گذشت، كه ظاهرا در اینجا بی معناست، زیرا پیشتر این روایت نیامده است.
(4). در «بحار الانوار: 57/ 216»: یحیی الجندل.
(5). در تمام نسخه‌ها: «حسن اول» ضبط شده كه خطاست، و باید (أبی الحسن اول) بوده باشد،
تاریخ قم، متن، ص: 278
«خواننده مردم را با حقّ «1» از اهل قم، حقّ عزّ و جلّ بر دست او طآئفه از مردم جمع كند، همچو پارهای آهن باشند، (و یاران او در آن وقت و در آن روز، فرزندان مالك بن عامر باشند، دلهای ایشان همچو پاره‌هآی آهن بود) «2»، بادهآئی جهنده ایشانرا بنلغزاند، و از حرب و جنك نكول نكنند، و باز ناستند، و بد دل نشوند، و بر پروردكار خود توكل نمایند، و العاقبة للمتّقین» «3».
و همچنین روایت كنند: از محمد بن أبی الحری، و او از أبو الفضل اسباطی، و او از أبی عفّان بصری «4»، كه او كفت كه: أبی عبد اللّه علیه السّلم فرمود كه:
«هیچ میدانی كه قم را چرا قم نام كردند؟
ما كفتیم: كه خذای، و رسول خذای، و تو بذان عالم‌تری و داناتر.
فرمود: از برای آن قم نام نهادند، كه اهل آن با قائم آل محمّد علیه السّلم جمع شوند، و با او قائم و مستقیم باشند، و او را نصرت و مدد نمایند» «5».
و همچنین: علی بن عیسی كوید، كه حدیث كرد مرا علی بن محمد بن ربیع
______________________________
كه كنیه حضرت كاظم علیه السلام می‌باشد، چنانكه در «بحار الانوار: 57/ 216»: (عن أبی الحسن الاول) آمده.
(1). در نسخة (2) و (3): مردم را با خلقی از اهل قم.
(2). میان () در «بحار الانوار: 57/ 216» نیامده است.
(3). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 217» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
(4). در «بحار الانوار: 57/ 216» آمده است: (و باسناده عن عفّان البصری) و نام دو تن راوی مذكور در تاریخ قم را نیاورده، لیكن در «بحار الانوار: 60/ 216» به همین سند به نقل از تاریخ قم آمده است.
(5). در «بحار الانوار: 57/ 216» آمده است: (و باسناده عن عفّان البصری) و نام دو تن راوی مذكور در تاریخ قم را نیاورده، لیكن در «بحار الانوار: 60/ 216» به همین سند به نقل از تاریخ قم آمده است.
تاریخ قم، متن، ص: 279
سلیم «1»، از صفوان بن یحیی بیّاع سابوری «2»، كه او كفت:
«من روزی در صحبت امام ابی الحسن علیّ بن أبی طالب «3» نشسته بودم، ذكر قم و أهل قم، و میل‌كردن ایشان با محمّد مهدی علیه السّلم می‌كردند.
امام أبی الحسن بر ایشان ترحّم فرستاد، و كفت: رضی اللّه عنهم.
یعنی: خذا از ایشان راضی باد.
بعد از آن فرمود كه: بهشت را هشت در است، و یكدر آن با قم است، و اهل قم كزیدكان شیعت مااند، بنسبت با شیعیان دیكر شهرها، حقّ سبحانه و تعالی محبّت و ولایت ما در طینت ایشان سرشته است، و وجود ایشان مستقر و قراركاه آن كردانیده» «4».
و ایضا: روایت كنند از بعضی اصحاب ما، كه فرمودند كه:
«روزی ما در حضرت أبی عبد اللّه نشسته بودیم، این آیت بر خواند كه:
فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْكُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ
______________________________
(1). در «بحار الانوار: 57/ 216» آمده است: محمد الربیع، عن صفوان بن یحیی بیّاع السابری.
(2). در نسخه اصل نام این راوی این گونه ضبط شده: (صفوان بن یحیی بن بیاع سابوری) كه در این نام كلمه (بن) دوم زیادی است، همچنانكه ضبط (سابوری) نادرست است، و صحیح آن (سابری) می‌باشد كه نام نوعی پارچه بافتنی بوده است، و (بیّاع سابوری) یعنی فروشنده آن.
(3). در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: این عبارت مراد بدون شك أبو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام می‌باشد، زیرا صفوان بن یحیی از اصحاب حضرت رضا است نه حضرت أمیر علیهما السلام. و ظاهرا علی بن أبی طالب مصحّف آنست. و احتمال این كه كلمه (بن أبی طالب) از باب انتساب بجدّ أعلی باشد بسیار مستبعد به نظر می‌رسد، اگر چه انتساب بجدّ اختصارا- نظیر محمد بن بابویه- شایع است، ولی تاكنون تعبیر از حضرت رضا، بعلیّ بن أبی طالب معهود نبوده، و باحتمال بسیار بعید مراد از أبو الحسن علی بن أبی طالب علیه السلام حضرت امیر المؤمنین است، و واسطه بین صفوان بن یحیی و آن حضرت ساقط شده. علاوه بر آن، (علی بن أبی طالب) در «بحار الانوار: 57/ 216» مذكور نمی‌باشد.
(4). این روایت رای علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 216» به همین سند، به نقل از تاریخ قم آورده است.
تاریخ قم، متن، ص: 280
الدِّیارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا «1»
ما كفتیم: جانهآء ما فدای تو باد، این كروه بندكان كیستند، و كذام طآئفه‌اند؟
سه بار فرمود كه: هم و اللّه اهل قم، یعنی و اللّه كه ایشان اهل قم‌اند» «2».
و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). سوره اسراء: آیه 17.
(2). این روایت را علّامه مجلسی در «بحار الانوار: 60/ 216» به همین سند به نقل از تاریخ قم آورده است.
تاریخ قم، متن، ص: 281

باب دؤم «در یادكردن مساحتهآی‌ء واقعه بقم، و ذكر مالهآئی كه وضع كرده‌اند بر آن.

اشاره

و ذكر ارتفاع آن. و ذكر مبلغ خراج بقم بر وجه مساحت؛ و اعتماد بر آن. و نامهآء ارتفاع ضیعتهآی آن. و ذكر اختلاف انواع خراج بقم؛ تا آنكاه كه شیخ ابو الحسن عبّاد بن عبّاس «1» رحمه اللّه در سنه خمس و ثلاثین و ثلثمائه «2» هجریّه مقرّر كردانید.
و ذكر نجوم «3» و دفعات مال خراج. و رسمها و خراج آن. و رسوم صدقه بقم. و ذكر آنج در أمر خراج آمده است در روزكار عجم و در زمان اسلام. و ذكر وجوه اموال و احكام زمینها».
______________________________
(1). شیخ ابو الحسن عبّاد بن عباس طالقانی، پدر كافی الكفاة أبو القاسم اسماعیل بن عبّاد، مشهور به صاحب بن عبّاد. مصنّف تاریخ قم از معاصرین او بشمار می‌رود، و به نظر می‌رسد از نزدیك با او آشنائی داشته است، در مقدمه كتاب تاریخ قم در توصیف او می‌گوید: (شیخ الامین- رضی اللّه عنه- آن كسی است كه از گزیدگان رجال زمان خود به علم و ورع و ترسكاری و فضل و كمال و امانت و قناعت و سیاست و كفایت و حسن سیرت فائق و راجح آمده، و در ایام وزارت او، ركن الدوله قدس اللّه روحه را همیشه مأمون و مشار الیه، و ناصح و مصلح امور رعایا و سائر اصناف مردم بوده، تا بحیثیتی كه چون به جوار ایزدی واصل شد، مدتی مدید، و عهدی بعید، بر گذشتن او تأسف و تحسّر می‌نمودند). و شیخ آقا بزرگ تهرانی در طبقات اعلام الشیعة ق 4/ ص 144 در ترجمه او می‌گوید: (عباد بن عباس الوزیر الامین، أبو الحسن الطالقانی، المتوفی 335. كان وزیر ركن الدوله و كاتبه، كما أنّ ابنه الصاحب كافی الكفاة اسماعیل بن عباد كان وزیر ابنه فخر الدوله ابن ركن الدولة. و یاقوت حموی در معجم البلدان در «طالقان» درباره او می‌گوید: (... عباد بن العباس بن عباد ابو الحسن الطالقانی، سمع عباد أبا خلیفه الفضل بن الحباب و البغدادیین فی طبقته. قال ابو الفضل: و رأیت له فی دار كتب ابنه أبی القاسم بن عبّاد بالری كتابا فی احكام القرآن ینصر فیه مذهب الاعتزال، استحسنه كلّ من رآه، و روی عنه أبو بكر بن مردویه و الاصبهانیون). در فهرست تاریخ قم سال وفات او 330 هجری آمده است: (شیخ امین أبو الحسن عبّاد بن عباس رحمه اللّه، در آن سال كه او را وفات رسید، و آن سنه ثلاثین و ثلاثمائه هجریّه بود)، لیكن در آغاز (باب دوم) از تاریخ قم آمده است: (آنگاه كه شیخ ابو الحسن عباد بن عباس رحمه اللّه در سنه خمس و ثلاثین و ثلاثمائه هجریه مقرر گردانید) كه نشان می‌دهد تا این سال حیات داشته است.
(2). سال 335 هجری.
(3). نجوم جمع نجم، گر چه در لغت به معنای ستاره است، لیكن از آنجایی كه عرب در دوره‌های كهن وظایف و تكالیف مالی و دینی خود را با توجه به طلوع و غروب برخی ستاره‌ها انجام می‌دادند، از این رو سررسید آن تكالیف را «نجم» می‌گفتند، و بتدریج این اصطلاح را توسعه داده، و شامل مطلق وظایف و تكالیف و تعهدات قرار دادند، (مصباح المنیر: ماده «نجم»).
تاریخ قم، متن، ص: 282
و این باب مشتمل است بر پنج فصل:
تاریخ قم، متن، ص: 283

فصل اول «در ذكر مساحتهآی‌ء واقعه بقم، و اوقات آن، و ذكر آنكسانی كه متولی و مباشر مساحت بوده‌اند، از عمّال و غیر عمّال، بر اختلاف روایات».

بحقیقت و درستی كه بقم، چند نوبت كوره قم مساحت «1» كرده‌اند، و هر عاملی كه آمده است؛ قم را مساحت كرده و پیموده، مكر بعضی كه اعتماد بر مساحت دیكران كرده اند، و این مساحتها بعضی آنند كه تمام شده‌اند، و بعضی ناتمام مانده. و آنج از مساحتها كه تواریخ بذكر آن ناطق‌اند، و راویان- از اهل قم و غیره- روایت كرده‌اند، هشت مساحتست:
اوّل: مساحت حمزة بن الیسع أشعریست:
و این مساحت در سنه تسع و ثمانین و مائه «2» هجریّه بود، و آن چنان بود كه حمزه درین سال قصد هرون الرشید كرد، و بنزدیك او رفت، و از وی درخواه كرد كه مال قم از اصفاهان جذا كرداند. رشید سخن او را اجابت كرد، و ملتمس «3» او را مبذول داشت، و از وی قبول كرد، و عاملی را با وی بفرستاد تا ضیعتهآی قم را بپیماید، و كزی «4» كه آنرا رشیدیّه
______________________________
(1). مساحت: اندازه‌گیری وسعت زمینهای كشاورزی، بمنظور تعیین مقدار خراج سالیانه هر زمین.
(2). سال 189 هجری.
(3). خواسته، و مورد تقاضا.
(4). گز: مقیاس طول، معادل ذرع، و هرگز 16 گره است، امروزه گز را معادل (متر) گیرند. (لغت نامه دهخدا: ماده گز).
تاریخ قم، متن، ص: 284
خوانند- و بذان معروف و مشهور است- بدو داد، حمزه با قم معاودت «1» نمود، و قم را مساحت كرد و بپیمود.
و كویند كه: درین سال مساحت واقع نشد، و حمزه بر آنج دستور خراج اصفاهان از خراج قم ناطق بود اختصار «2» كرد، و مال ضیعتهآئی كه از دیكر شهرها با حوز «3» قم گرفته بودند، با خراج قم اضافت كرد.
و این ذارع «4» رشیدیّه كه یاد كردیم، آن ذراع است كه بعاصمیّه معروفست، عبد اللّه بن كوشید- عامل اصفاهان- آنرا با براذر خود عاصم بن كوشید بقم فرستاد، پیش از آنك قم را كوره و شهر كردانیده بودند «5»، تا قم را مساحت كند و بپیماید، اهل قم او را بكشتند.
و كویند كه: او را از برآی آن بقم فرستاده بود، تا بقایآی سالهآی گذشته، كه آنرا موانید «6» میخوانند- و رشید بذان عمّال را مطالبت می‌نمود- تا استیفای آن نماید و بستاند. پس اهل قم فرمان نبردند، و او را بكشتند.
و نیز كفته‌اند كه: این ذراع رشیدیّه- كه حمزه بقم آورد- غیر ذراع عاصمیّه است، این جذاست و آن تنها.
مساحت دؤم: مساحت عامر بن عمران بن عبد اللّه أشعری است:
______________________________
(1). بازگشتن.
(2). در أصل «اختصار» آمده است كه ظاهرا خطاست، و صحیح آن «اقتصار» باید باشد، بمعنی بسنده و اكتفاكردن، كه همو مقصود مصنف است.
(3). یعنی جزو حوزه مالیاتی شهر قم قرار داشتند.
(4). وسیله اندازه‌گیری.
(5). یعنی پیش از سال 189 هجری، زیرا در این سال خلیفه عباسی هارون الرشید خواهش حمزه ابن الیسع أشعری را اجابت نمود، و شهر قم را كوره مستقل قرار داد، و آن را از اصفهان جدا نموده، و برای آن دیوان جداگانه‌ای تشكیل داد.
(6). احتمالا جمع غیر قیاسی كلمه (مانده) فارسی.
تاریخ قم، متن، ص: 285
رشید او را در آخر سنه اثنین و تسعین و مائه «1» والی قم كردانید. چون عامر ابن عمران از پیش رشید با قم معاودت نمود، ابتدا «2» بمساحت قم كرد، و این مساحت باتمام نرسانید، سبب آنك درین میانه، در سنه ثلث و تسعین «3» وفات یافت.
مساحت سئم: مساحت علیّ بن عیسی طلحی است:
معتصم «4» در ایّام خلافت «5» مأمون، علی بن عیسی را در سنه اثنتی عشر و مائتین «6» عامل قم كردانید، و میان او و میان بنی عمّ او از آل سعد «7» تباعدی و دوری بود. علیّ بن عیسی قم را به‌پیمود، و هفتصد هزار درهم بر مال اصلی‌ء او- كه در آن وقت بر آن اعتماد كرده بودند- زیادت كرد. پس اهل قم بسبب عمل و فعل و رفع «8» او، امر او را نافرمانی می‌كردند؛ تا او را معزول كردند.
مساحت چهارم: مساحت الیسع بن حمزه اشعریست:
و سبب آن بود كه الیسع جون از بنی اعمام خود مستوحش «9» بود، قصد سرّ
______________________________
(1). سال 192 هجری.
(2). شروع و آغاز.
(3). یعنی سال 193 هجری، از این رو جز چند ماهی ولایت قم را عهده‌دار نبود.
(4). ابو اسحاق محمد بن هارون الرشید، مشهور به (المعتصم باللّه) عباسی، هفتمین خلیفه عباسی، كه پس از مرگ مأمون در سال 218 هجری به خلافت رسید، و 10 سال خلافت او بدرازا كشید.
(5). عبد اللّه بن هارون الرشید، ملقّب به مأمون از سال 197 هجری لغایت 218 هجری بر مسند خلافت بود.
(6). سال 212 هجری.
(7). مقصود آل سعد بن عبد اللّه اشعری است، كه از شهرت بسزایی در قم آن دوران برخوردار بودند.
(8). رفع یعنی بالابردن، كه مقصود افزودن بر خراج و مالیات قم است.
(9). ترسان.
تاریخ قم، متن، ص: 286
من رآی «1» كرد؛ در روزكار خلافت معتصم، و از وصیف «2» تركی- أمیر امرا- درخواست كرد، و ضمان‌نامه داد، كه قم را مساحت كند و بپیماید، بر سبیل سویّت و عدالت، و مال آن بسیاری زیادت آرد، چنانجه هیچ كس تظلّم ننماید و شكایت نكند.
وصیف تركی درین سخن او را اجابت نمود، و او را با محمّد بن هاشم بادغیسی- أمیر قم- بقم فرستاد، و روانه كردانید در سنه خمس و عشرین و مائتین «3».
پس جون الیسع به قم آمد، اهل قم را دلخوشی و استمالت داد، و بمعاونت و شفقت و تخفیف در مساحت ضیعتهآء ایشان وعده‌هآء مرغوبه «4» داد، پس اهل قم بذو، و بصحبت او، بقول و فعل او مآئل شدند.
پس از آنك مصقله بن اسحاق، و محمّد بن عامر بن سعد، ایشانرا نهی می‌كردند، و می‌كفتند كه الیسع بذین سخنان میخواهد كه شما را بفریبد، ایشان منتبه «5» نشدند و باز نایستادند.
پس الیسع ابتدا كرد بمساحت قم، تا مال آن بهشت هزار هزار درهم برسانید و رفع
______________________________
(1). شهر سامراء (یا سرّ من رآی) در 80 كیلومتری شمال بغداد، كه چندی دار الخلافه گردید.
(2). وصیف تركی یكی از مشهورترین امیران ترك لشكر عباسیان، كه به (امیر الامراء) نیز شهرت داشت، او در اصل یكی از غلامان معتصم بود، و بعدها بر اثر لیاقت به فرماندهی لشكر رسید، و سپس منصب حجابت را برای چهار خلیفه عباسی- یعنی معتصم و واثق و متوكل و منتصر- به عهده گرفت. او در سال 253 هجری در آغاز خلافت المعتز باللّه در سامراء كشته شد.
(3). سال 225 هجری.
(4). این صیغه چنانكه در میان فارسی‌زبانان متداول و مستعمل است، معمولا به حذف مضاف می‌آید، و گفته می‌شود جنس مرغوب، و در واقع صحیح آن مرغوب الیه است، و گرنه مرغوب به تنهایی در زبان عربی قابل حمل بر معنای خواستن و نخواستن است، یعنی اگر گفته شود مرغوب عنه به معنای نخواستن است، و اگر گفته شود مرغوب الیه دلالت بر خواستن می‌كند.
(5). آگاه‌شدن، و احتمال می‌رود ضبط صحیح آن (متنبه) بوده باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 287
كرد، و دو نسخه ناطقه «1» بذان بنوشت، و آن دو را در پاره كتان پیچید، و بانكشتری خود مهر كرده، و در سرای محمّد بن هاشم بسپرد، تا بوصیف تركی برساند، و او بحضرت خلیفه برد «2»، و محمّد بن عامر بر آن حیلت كرد، تا آن مساحت را باطل كردانید، چنانچه شرح آن بیاید.
و بعضی دیكر كویند كه: «این مساحت در روزكار والی و حاكم‌شدن یحیی‌ء بن هرثمة «3» بود بشهر قم، و آل سعد بعد ازین مساحت بصحبت او میل كردند، و او را در شهر بردند، و بمیدان الیسع فرود آوردند، پیشتر از آن بكمیدان «4» فرود آورده بود».
و این روایت متفاوتست، و از خلافی خالی نیست، زیرا كه یحیی در سنه ثلاث و أربعین و مائتین «5» والی‌ء قم شد، در روزكار خلافت متوكل «6»، جه اكر این مساحت درین وقت بودی، محمد بن مجمّع «7» یاد كردی، و مساحت أبی الجارود یاد نكردی.
______________________________
(1). ناطق: گویا.
(2). در اصل: بوده، و در نسخة (2) و (3): بود، و در نسخه چاپی: برد.
(3). در نسخه اصل: (هرتمه) ضبط شده است.
(4). یعنی یحیی بن هرثمه نخست در روستای كمیدان كه در شمال غربی قم آن دوران (از حدود میدان نو تا وادی السلام و میدان الهادی) بود مستقر شد، و پس از اطمینان‌یافتن اهالی قم از او، وی را بدرون شهر- كه در سمت شرقی رودخانه قرار داشت- انتقال دادند، و او را به یكی از مهمترین میادین شهر قم (كه میدان الیسع اشعری بود) فرود آورند، و پیشتر در «باب اول» به تفصیل درباره این دو بخش قم، و میدان الیسع سخن رفت.
(5). سال 243 هجری.
(6). جعفر بن محمد بن هارون نهمین خلیفه عباسی ملقّب به المنتصر باللّه و مشهور به (المتوكل علی اللّه)، پس از مرگ برادرش الواثق باللّه در روز 24 ذی الحجة سال 232 هجری به خلافت رسید، و در شب چهارشنبه سوم شوال سال 247 هجری به قتل رسید، و مدت خلافت او چهارده سال و نه ماه و اندی روز بود.
(7). مصنّف تاریخ قم برای تدوین كتاب خود از مجموعه‌ای از منابع استفاده كرده است، كه
تاریخ قم، متن، ص: 288
و من كه مصنّف این كتابم، كتابی «1» از آن محمّد بن مجمّع «2» خوانده‌ام، و نسخه آن اینست:
«این كتابیست مشتمل بر آنك جمعی از شهود- كه در آخر این كتاب نام ایشان برده‌اند- كواهی دادند، در تاریخ شعبان سنه خمس و خمسین و مائتین «3»، بنزدیك محمد ابن مجمّع- عامل أمیر المؤمنین «4» أطال اللّه بقائه- بر خراج كوره قم، كه همه حصّه معروفه بحصّه عبد اللّه جشنسفیار ملقّب باوشته، و هندو بن وار در قریه طریز ناهید، از رستاق ساوه، از كوره قم، و آن یك جزو است از جمله هشت جزو، كه عبارت از مجموع این قریه معروفه مسمّاة «5» است.
درین كتاب:
از عبد اللّه بن جشنسفیار، و هندوی بن وار، و ایشان مالك‌اند بتملیكی «6» صحیح شرعی، و در دست ایشان جاری و نافذ بحقّی ثابت، ملكی صحیح و صریح، و در «7» قدیم الدّهر بتصرّف ایشان. و مساحت این حصّه مرتفع «8»، و نام‌زد شده بنام ایشان،
______________________________
تفصیل آن در «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم» از ص 17- 31 آمده است، یكی از این منابع، تعدادی از اسناد تاریخی است كه یكی از آنها صورت مجلس و گواهی مورخ شعبان 255 هجری برای محمد بن مجمّع (عامل قم) می‌باشد.
(1). مقصود سند و نوشته است.
(2). او كارگزار خراج قم در سال 255 هجری بوده، و یادی از او در منابع نیامده است.
(3). سال 255 هجری.
(4). در این سال دو خلیفه بر مسند خلافت بودند، از آغاز آن تا نیمه رجب المعتز باللّه عباسی، و پس از مرگ او در 20 رجب المعتمد علی اللّه عباسی به خلافت رسید.
(5). نامیده‌شده، سابق الذكر.
(6). در نسخه چاپی: بتملیك.
(7). یعنی از.
(8). كلمة «مرتفع» در اینجا به معنای رسانده شده است، یعنی آنچه در این سند آمده است، آن
تاریخ قم، متن، ص: 289
فی سنة سبع و عشرین و مائتین «1»- جز از آنج بعد از آن بخریدند- و مال ایشان بر ایشان حوالت كرده شد، و در دیوان خراج بكوره قم نوشته آمد.
و كواهانی كه درین كتاب نام ایشان مثبت «2» بوده، اینجماعت‌اند:
عبد اللّه بن عامر بن عبدویه، حسن بن علیّ بن آدم، احمد بن اسحق بن سعد، محمّد بن سعد بن زكریا، محمّد بن عبد اللّه الخطابادی، عبد اللّه بن خزرج [بن] عبدیل، سعد ابن محمّد بن الحسن بن سعد، عیسی‌ء بن محمّد، احمد بن محمّد [بن] عامر، محمّد بن علی ابن عبد اللّه [بن] خزرج، عبد اللّه بن الحسن بن سعد، مالك بن سعد بن موسی، جعفر بن حسن بن حمّاد، أحوص بن حسین بن سعد، علیّ بن الحسین بن أحوص، علیّ بن عبد اللّه بن خزرج، محمّد بن اسحق بن محمّد [بن] اسحق، عبد اللّه بن الحسین بن سعد، مالك بن سعد بن موسی، جعفر بن سعد بن سعد، محمّد بن الحسن بن محمّد [بن] عمران، علی بن طیفور».
و از قومی اهل قم «3» روایتست كه: «ذراع رشیدیّه، ابراهیم بن شاذوكه- نام او ملك بن محمّد احوص بود- بقم آورد».
و این غلط است، زیرا كه ابراهیم روزگار رشید را درنیافت، ولیكن ابراهیم بن الیسع بود- و او را در آن مساحت اثری محمود بود، و سیرت پسندیده از وی بازماند، و حمزه بن
______________________________
مقدار از حصه این زمین است، كه در اسناد ثبت شده، و در سال 327 هجری به نظر و عرض حاكم قم رسیده، و در دیوان خراج كوره قم به ثبت رسیده است، و آنچه از حصه و سهم زمین به نظر آنان رسیده، جز آنی است كه بعدها دو شخص سابق الذكر خریده و به املاك خود افزوده‌اند.
(1). سال 227 هجری.
(2). اسم مفعول صیغه «ثبت» به معنای ثبت‌شده.
(3). یكی از منابع مصنّف در تدوین كتاب تاریخ قم، نقل از منابع و مصادر شفاهی است، كه به نام آنها تصریح نمی‌كند، از آن جمله می‌گوید: از قومی اهل قم.
تاریخ قم، متن، ص: 290
معلّی اشعری، او را و مصقله بن اسحق را، در شعری كه منسوبست بذو مدح كرده است، و الیسع را ذمّ و نكوهش- مكر ابراهیم درین مساحت از عراق ذراعی دیكر بقم آورده است.
امّا من كه مصنّف این كتابم، این روایت و این خبر ندیده‌ام و نشنیده‌ام، و اللّه أعلم.
مساحت پنجم: مساحت أبی الجارود، منذر بن منصورست:
و أبو الجارود، عامل «1» قم در زمان خلافت واثق «2»، و امارت عبد الرحمن بن حبیب طوسی.
و أبو الجارود قم را مساحت كرد و بپیمود، در سال سبع و عشرین و مائتین «3»، و مال آن بمساحت او سهزار هزار درهم بوده است.
و أبی الجارود بقم عامل بود، تا سنه تسع و عشرین و مائتین «4»، و پس از آن از قم باز كردید، مستوحش و متنفّر از اهل قم، و براذر خود احمد بن منصور را بر جآی خود خلیفه كرد و بكذاشت، چنانج من در باب ولاة و حكّام حكایت و ذكر او كردم «5».
______________________________
(1). نماینده دیوان الخراج، كه مسئولیت جمع‌آوری خراج شهر را به عهده داشت، عامل یا عامل خراج می‌گفتند.
(2). هارون بن محمد بن هارون الرشید، ملقّب به الواثق باللّه، نهمین خلیفه عباسی، پس از مرگ المعتصم باللّه عباسی در 11 ربیع الاول سال 227 هجری به خلافت رسید، و در ذی حجّة سال 232 هجری به هلاكت رسید.
(3). سال 227 هجری.
(4). سال 229 هجری.
(5). طبق فهرستی كه مصنّف در آغاز كتاب آورده است، باب یازدهم كتاب دارای یك فصل بوده است، درباره والیان و حاكمان قم از سال 89 هجری (سال كوره و شهرشدن قم) تا سال 378 هجری، كه 201 نفر می‌باشند، و این باب از بابهای مفقود كتاب تاریخ قم است، و از سخن او كه می‌گوید: (چنانچ من در باب ولاة و حكّام حكایت و ذكر او كردم) می‌توان استفاده كرد كه
تاریخ قم، متن، ص: 291
مساحت ششم: مساحت بشر بن فرج است:
سبب درین مساحت، آن بود كه اهل قم شكایت كردند از بد معاملتی عمّال، كه در اندك مدّتی پیاپی بقم آمدند، و هر كس كه می‌آمد مال «1» آن بزیاده می‌كرد، و ازیشان:
احمد بن محمّد بن یحیی‌ء [بن] فیروز، و محمّد بن أبی مریم، و احمد بن محمّد بن جرّاح بودند.
پس بشر بن فرج را با اهل قم بقم بفرستادند، تا ناظر و مشرف بود در آنج اهل قم از آن شكایت می‌كردند، و بازبیند كه این شكایت ازیشان بموقع است یا نه. و این در روزگار خلافت معتضد «2»، و ولایت وصیف «3» بود.
پس بشر در ماه رجب، سنه أربع و ثمانین و مائتین «4» بقم فرود آمد، و عباس بن الفضل را نیز با وی عامل كرده بودند، پس بشر را عامل قم كردانید. و بشر قم را مساحت كرد، و بسهزار هزار درم و كسری رفع «5» آن بنوشت، پس از آنك حصصی معافه و مسلّمه «6»-
______________________________
تاریخ قم بطور كامل، احتمالا در 4 جلد تدوین شده، لیكن بعدها بدلائلی نامعلوم سه جلد آن كه دربردارنده 15 باب كتاب بوده از میان رفته است، و تنها جلد نخست آن كه دارای 5 باب است در قرن هشتم بدست مترجم كتاب رسیده.
(1). یعنی هر عامل كه می‌آمد خراج استحقاقی اهل قم را افزایش می‌داد.
(2). أبو العباس احمد بن طلحه، ملقّب به المعتضد باللّه عباسی، چهاردهمین خلیفه عباسی در رجب سال 279 هجری به خلافت رسید، و نزدیك به 10 سال خلافت كرد، و در ربیع الآخر 289 هجری به هلاكت رسید.
(3). مقصود وصیف تركی امیر الامراء می‌باشد.
(4). سال 284 هجری.
(5). یعنی افزایش و ارتفاع مالیات.
(6). جمع حصّه یا سهم، معافه: مورد عفو خلیفه كه از مالیات مستثنی بود. مسلّمه: ظاهرا به معنای مالیاتهای پیش پرداخته‌شده.
تاریخ قم، متن، ص: 292
كه در دستهای مردم بود، كه آنرا مساحت نمی‌كردند- وضع «1» كرد، و معاف و مسلّم داشت، و این مساحت معروفست بمساحت عبره «2».
مساحت هفتم: مساحت یحیی‌ء بن اسحق است:
و سبب درین مساحت آن بود كه میان أسد بن جمهور- عامل قم- و میانه اهل قم خلافی واقع شد، پس از اهل قم پنجاه مرد- بعضی از عرب، و بعضی از عجم- بحضرت حامد بن عبّاس بن حسن «3» رفتند، و او بكرج «4» بود- و نیز كویند كه بهمدان بود- و این صورت در جمادی الآخر سنه احدی و تسعین و مائتین «5» بود.
چون آن پنجاه مرد از قم بحضرت عامل رسیدند، از اسد شكایت كردند، و تظلّم نمودند، و التماس كردند كه عاملی عادل را بفرستد، تا ضیعتهای‌ء ایشان بر وجه تعدیل «6» مساحت نماید.
پس حضرة حامد، أسد را از ایشان معزول كرد، و یحیی‌ء بن اسحق را بعوض او بریشان عامل كردانید. پس اهل قم در صحبت یحیی در رجب هم ازین سال با قم معاودت نمودند، و یحیی هم درین ماه بمساحت ابتدا كرد، و در محرم سنه اثنتی و
______________________________
(1). وضع‌كردن: از ذمه برداشتن.
(2).؟
(3). حامد بن العباس، متولی جمع‌آوری خراج سواد (منطقه میانی و جنوب عراق) بود، در سال 306 هجری المقتدر باللّه عباسی او را به وزارت نصب كرد، او را مردی كریم، خوش‌رو، لیكن شدید و بدون گذشت در جمع‌آوری خراج توصیف كرده‌اند. حامد در سال 311 ه بدستور المقتدر از وزارت عزل، و بدست ابن الفرات مسموم گردید، و در واسط درگذشت.
(نگاه كنید به: تاریخ ابن الاثیر: 8/ 139)
(4). مقصود كرج أبی دلف است كه شهر اراك كنونی بوده.
(5). سال 291 هجری.
(6). یعنی به صورت عادلانه.
تاریخ قم، متن، ص: 293
تسعین «1»، در خلافت مكتفی «2» و امارت عباس بن عمرو غنوی «3»، تمام كرد و فارغ شد، و مال آن باندك چیزی كمتر از مساحت بشر رفع كرد.
و من نمی‌دانم بجه سبب بود كه ذكر مال مساحت نكرد، و مال مساحت بشر بن فرج ذكر كردند؟، و مساحت بشر پیش از مساحت یحیی بود بمدّتی، امّا این قدر معلوم است كه ارتفاع مساحت یحیی از ارتفاع مساحت بشر كمتر بود، و اللّه اعلم.
مساحت هشتم: مساحت ابو الحسن «4» [علی] بن احمد الصّیمری «5» است:
و سبب این مساحت آن بود كه، محمّد بن ادریس قمّی كاتب، نامه نوشت بعلیّ بن عیسی وزیر «6» در رفع أبی علیّ احمد بن محمّد بن رستم اصفاهانی «7»، پس أبو علی را
______________________________
(1). سال 292 هجری.
(2). علی بن احمد ملقب به المكتفی باللّه عباسی، پانزدهمین خلیفه عباسی، در ربیع الآخر سال 289 در بغداد خلیفه گردید، و در ذی القعدة سال 295 هجری، پس از 6 سال و 7 ماه خلافت درگذشت.
(3). عباس بن عمرو غنوی یكی از امیران دولت عباسیان در دوره خلافت المعتضد عباسی است، طبری در حوادث سال 387 ه خبر انتصاب او را به امارت یمامه و بحرین، و گسیل او به جنگ ابو سعید جنابی قرمطی، و شكست او در برابر قرامطه و به اسارت درآمدن او، و جز این اخبار درباره غنوی را آورده است.
(4). در نسخه چاپی (أبو الحسین)، و در نسخه اصل در عنوان (أبو الحسن) و در ادامه دو نوبت (أبو الحسین) ضبط شده، كه ظاهرا همین باید صحیح باشد.
(5). در نسخه اصل این نسبت (الضّیمری) و در دیگر نسخه‌ها (الصیمری) ضبط شده، كه همین صحیح باید باشد، و (الصیمری) با ضاد غلط است، و این نسبت یا به رودی است در بصره كه پیرامون آن چند روستا است، و یا به شهر (الصیمرة) كه در قرن چهارم هجری در نزدیكی شهر بروجرد كنونی قرار داشته است.
(6). علی بن عیسی بن داود بغدادی، یكی از مشهورترین وزیران خلفای عباسی، چندین مرتبه در دوره المقتدر باللّه عباسی به وزارت رسید، و در سال 334 هجری درگذشت.
(7).؟
تاریخ قم، متن، ص: 294
معزول كردانید، و محمّد «1» را بجای او والی كردانیدند، و بعد از آن ابو الحسن عبید اللّه بن عیسی بن جرّاح «2» را بقم فرستاد تا ناظر باشد، و بعد از آن أبو الحسین علیّ بن احمد صیمری را، در شوّال سنه احدی و ثلثمائه «3» عامل كردانیدند. پس أبو الحسین، محمّد بن ادریس را حبس كرد، و شهر قم را مساحت كرد؛ در سنه اثنتین و ثلثمائه «4»، و مساحت او در سنه ثلث و ثلثمائه «5» تمام شد، و این مساحت بسهزار هزار درهم مرتفع شد، و اللّه أعلم و أحكم.
و بعضی از مساحتها كه باتمام نرسیدند، بسبب ناتمامی آن ذكر آن نكردند.
و كویند كه: پس از صیمری، علیّ بن محمد بن سهل دینوری «6»- كه بقم عامل بود- قم را پیمود و مساحت كرد، در سنتی «7» عشر و احدی عشر و ثلثمائه «8»، و پیش از وی ابو مسلم محمّد بن بحر اصبهانی- عامل قم- قم را مساحت كرده است، در سنه تسع و ثلثمائه «9»، و پس از این مساحت، [ضیعتهای] عرب از عجم جذا كرد.
و همچنین: در سنه ثمان عشر و ثلثمائه «10»، قم را مساحت كرده و پیموده، اما درین
______________________________
(1). یعنی محمد بن ادریس قمّی كاتب.
(2).؟
(3). سال 301 هجری.
(4). سال 302 هجری.
(5). سال 303 هجری.
(6).؟
(7). در نسخه چاپی: سنه.
(8). سال 310 و 311 هجری.
(9). سال 309 هجری.
(10). سال 318 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 295
مساحت دوّم اندك مساحتی اتفاق نیفتاده، و آن دیه بوده است یا ناحیتی، پس از این جهت این مساحت را ذكر نكرده‌اند و مبلغ آن نكفته.
و از مجموع مساحات، اعتماد بر مساحت بشر بن فرج بوده است، خصوصا در مزارع، و در مساحت صیمری در باغات و بساتین مشجّره «1» معیّنه.
چنین كوید مصنّف این كتاب، كه:
جون بذین موضع رسیدم ازین كتاب، آن حكایت كه أبو علیّ، عبد الرحمن بن عیسی همدانی، كاتب بكر «2»، از أبی جعفر محمد بن عبدوس «3» روایت كرده، و او از أبی عمرو بن سلمه همدانی «4» با خاطرم آمد، بضرورت آنرا- أیضا- درین كتاب ذكر كردم، و آن آنچنان بود كه:
«عمران بن هرون همدانی انكار مساحت ضیاع خود كرد؛ بنزدیك بعضی از والیان و حاكمان دواوین، و فرمود كه در این مساحت بر من ظلم كرده‌اند.
پس صاحب دیوان او را كفت: دو كواه عادل بر صدق سخن خود بكذران، بر آنك درین مساحت بر تو ظلم رفته است.
______________________________
(1). بساتین: جمع بستان به معنای باغ. مشجّره: شجر یعنی درخت، و مشجّره یعنی درخت كاری.
(2). أبو علی عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی، معروف به كاتب بكر بن عبد العزیز، نویسنده كتاب همدان، یكی از منابع مصنف تاریخ قم در تدوین كتاب خود است، كه در هفت موضع از كتاب او نقل می‌كند.
(3). أبو عبد اللّه محمد بن عبدوس جهشیاری وزیر، متوفای سال 331 ه ق و نویسنده كتاب ارزشمند (الوزراء و الكتّاب) كه چندین بار چاپ شده است.
(4). سلمة [سهل؟] ابن سلمه همدانی، كارگزار ایالت جبال در زمان هارون الرشید (170- 193 ه)، وی احتمالا از خاندان «بنو سلمه» است، كه در سراسر قرن دوم و نیمه نخست قرن سوم در همدان ریاست داشتند، برخی از مورخین خاندان «بنو سهل» در همدان را از «آل دلف» كه از قبیله «عجل» بوده‌اند دانسته‌اند. (همدان‌نامه: 346- 348).
تاریخ قم، متن، ص: 296
عمران كفت: أصلحك اللّه «1»! تو بدو مسّاح «2» و زمین پیمای بر من حكم میكنی، و ممكن كه ایشان هر دو از اهل ذمّت باشند، و از اهل اسلام نباشند، تا بذان چه رسد كه عادل باشند، و درباره من حكم نمی‌كنی الّا بدو عادل؟! و انصاف و معدلت، و حكم نصفت غیر ازینست. و من دو عدل بر آنك بر من ظلم كرده‌اند درین مساحت نكذارم، ولیكن دو كواه بیارم كه ایشان هر دو، از زمین پیمآی تو عالم‌تر و برخبرتر باشند!»، و اللّه أعلم بالصّواب.
***______________________________
(1). خداوند تو را نیكو دارد.
(2). مسّاح: (به تشدید سین) یعنی كسی كه شغل او مساحت كردن و پیمودن و اندازه‌گیری زمینها می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 297

فصل دؤم از باب دوم «در یاد كردن ارتفاعها «1»، و خراج مال آن بقم»

چنین كوید مصنف این كتاب، كه:
كتابی «2» یافتم كه در آن كتاب ذكر مالها كه هر سال بقم معیّن، و وضع كرده بودند، و بر آن دستورات «3» نوشته، و مال «4» هر بابی از آن جذا كرده، و رسم و عادت مسّاح و زمین پیمای، و اوضاع و اعمال ایشان. پس من درین موضع آنرا ایراد كردم و بنوشتم، تا اصلی و دستوری بود مسّاح و زمین پیمای را مساحت كردن، و زمینها پیمودن، و حرز «5» كردن موضع را، و آن اینست:
______________________________
(1). مقصود از «ارتفاع» افزایش‌یافتن، یا افزودن بر خراج سالیانه زمینهای كشاورزی است.
(2). مصنّف تاریخ قم در تدوین كتاب خود از مجموعه‌ای از منابع استفاده كرده است- كه به تعدادی از آنها پیشتر اشاره رفت- كه هر كدام از ارزش و اعتبار ویژه‌ای برخوردار است، در این باره در «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 30» آمده است: «از امتیازات «كتاب قم» یكی همین این است كه مؤلف آن برخی از اسناد دیوانی قدیم را به صورت اصل و كامل نقل كرده كه در متن مترجم پاره‌ای به همان شكل، و برخی به برگردان فارسی دیده می‌شود» از جمله این وثائق و اسناد تاریخی «كتاب ذكر مال‌ها به قم» است، كه مصنف در دو موضع از آن استفاده برده است.
(3). دستورات: جمع «دستور»، احكام صادره از سوی دیوان خراج، كه به موجب آن صاحبان ضیعتها ملزم به پرداخت خراج سالیانه خود بودند را «دستور» گویند.
(4). در اصل: ماتی.
(5). تعیین حدّ و مرز ضیعه‌ها و زمینهای كشاورزی.
تاریخ قم، متن، ص: 298
«ذكر مرسوم و وظیفه مسّاح بقم، و رسوم و اوضاع، و آنج در باب مساحت می‌باید دانستن، و بجآی می‌باید آوردن:
می‌باید كه مسّاح؛ صور «1»- كه بزبان قم آنرا مرز كویند- و سواقی و أنهار «2» را مساحت نكند و نپیماید، و همچنین زمینهآی بآئر و نامزروع نپیماید؛ «3» و چون در میانه زرع واقع شده باشد، و مساحت كرده، بعد از آن اسقاط كند، و آنرا از حساب مساحت وضع «4» كند.
دیكر: زرعی كه بواسطه آفتی نشو و نما نكرده باشد، یا پنبه كه رسته «5» نشده باشد، یا رسته شده باشد و آب نداده باشند، و حقّابه «6» آن بذان نرسیده باشد، و از آن منع كرده باشند. صاحبش را بر صدق سخن او سوكند دهند، و بعد از آن او را با موضعی كه مثل آن بود نسبت نمایند، و قیاس كنند.
دیكر: نهری كه بر هر دو طرف آن میانه «7» نشانده باشند، اعم از آنك معرّش باشد یا غیر معرّش- و بزبان قمی «8» ساباط كویند- طول آن بپیماید بذان مقدار كه برسد، در نیم كز
______________________________
(1). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و احتمالا تصحیف كلمه (سور) كه به معنای مرز دیواركشی شده مزارع و باغها است باشد.
(2). سواقی: جمع «ساقیه»، جوی. انهار: جمع نهر، رود.
(3). یعنی اگر زمین بایر و نامزروعی در میان زمین كشاورزی و مزروع قرار داشت، و مسّاح تمامی زمین را یكجا مساحت كرد، باید بعدا از مجموع مساحت بمقدار زمین بایر كم كند.
(4). برداشتن و كم‌كردن.
(5). روئیدن.
(6). حق آبه: طبق معمول روستاها در مناطق كویری، كه آب زمینهای كشاورزی از راه قنات تأمین می‌شود، هر زمینی به تناسب مساحت آن، مقدار معینی حقّ داشتن آب از قنات یا رودخانه را دارد، كه به آن حق آبه گویند.
(7). مقصود راهروهایی است كه معمولا در دو سمت رودخانه به منظور عبور افراد یا دسترسی به آب یا استراحت و تفرّج ساخته می‌شود، و این جایگاه‌ها گاهی سقف‌دار است كه بدان «عریش» یا «معرّش» گویند، و گاهی بی‌سقف كه از آن «غیر معرّش» تعبیر می‌كنند.
(8). و صحیح آن است كه گفته شود: (به زبان عربهای ساكن قم) وگرنه «ساباط» كلمه‌ای است
تاریخ قم، متن، ص: 299
ضرب كنند و بزنند. و اكر بر یكطرف نشانده باشند، طول آن در دانكنیم یك كز ضرب كنند، و بر آن حساب كنند.
و حكم درخت بر كنار أنهار همین است.
دیكر: كرمی «1» و باغی كه چهار ساله بود، كه میانه آنرا نشانده باشند، آنرا بر كروم «2» جدیده و حدیثه نویسند، و یك نیمه از آنج بررز «3» معموره قدیمه تمام بار نهاده باشند، بر آن كرم وضع كند و بنویسد.
دیكر: كرمی كه آنرا مطبّق «4» كویند- باصطلاح أهل قم آنرا غیر ساباط كویند- مثل باغات و كروم قم، آنرا بپیمایند، دو ذانك جهت سواقی «5»- كه آنرا بزبان قمی كوز «6» كویند- در حساب نیارد.
دیكر: كرمی كه خراب باشد، آنرا خراب نویسد. و كرمی كه میانه را بر پی یكدیگر ننشانده باشند؛ بل كه میآنهای آن متفرّق باشند آنرا بشمارد، و بیست و چهار اصل میانه را
______________________________
عربی كه در «لسان العرب» در وصف آن آمده است: (الساباط: سقیفة تحتها ممرّ نافذ)، یعنی راهرویی سقف‌داری است كه از زیر آن عبور كنند.
(1). كرم: (به فتح كاف و سكون راء) درختهای مو و انگور، انگورستان.
(2). كروم: جمع «كرم» به معنای درخت مو.
(3). رز: درخت انگور (لغت‌نامه دهخدا: ماده رز).
(4). بوته مو بر دو گونه است: 1- كرم مطبّق (یا غیر ساباط): مویی است كه ساقه و پایه بوته‌های متعدد آن به گونه‌ای در هم تنیده‌اند كه قابل تمییز و تشخیص نمی‌باشند، در «لسان العرب» گیاه «طباق» را گیاهی دانسته است كه پایه بوته‌های آن بقدری در نزدیكی یكدیگر است كه (لا یكاد یری منه واحدة منفرده)، یعنی یكدانه از آن به تنهایی قابل دیدن نمی‌باشد.
2- مویی كه هر پایه آن به تنهایی رشد كرده و بر روی ساباط (سقفهای چوبی مخصوص آویزان‌كردن مو) قرار می‌گیرد.
(5). سواقی: جمع «ساقیه»، پشته و بلندی دو سوی جوی آب را گویند.
(6). در صحاح الفرس آمده است: كوز: (چفته بود، یعنی خمیده)، و چون دو سمت ساقیه معمولا خمیده می‌باشد، احتمالا این اصطلاح برگرفته از این لفظ باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 300
به قفیزی «1» حساب كند. و آنك از خضریّات «2» و دیكر درختها كه در كروم معیّنه باشد، آنرا حساب ننماید، و مضایقه نكند، و بر حساب كرم اختصار «3» نماید.
دیكر: باغی كه درختهای مثمره «4» در آن متفرّق باشند، درختها را بشمارد، و هر سی و شش درخت قفیزی حساب كند.
و باغی كه درختهآی میوه در آن در پهلوی یكدیكر نشانده باشند، آن باغ را نپیماید، و نبیند كه جه مقدار است.
و درختهآئی كه غیر مثمره «5» باشد- أعمّ از آن كه «6» متفرّق باشند، یا غیر متفرّق- آنرا حساب نكند و نپیماید، و مال بر آن وضع نكند.
و درختی كه چهار سال بود كه آنرا نشانده باشند، آنرا بر درختهاء نو نویسند «7»، و در حساب نیاورد.
و زمین زعفرانی «8» كه خراب شده باشد، خراج آن یكنیمه آبادان حساب كند.
______________________________
(1). قفیز یكی از واحدهای اندازه‌گیری بشمار می‌رفته است، و قفیز از زمین 10/ 1 جریب می‌باشد، كه هر جریب (گر چه در تعیین مقدار آن به اختلاف شهرها و كشورها اختلاف است) ده هزار ذراع می‌باشد.
(2). خضریّات (به فتح خاء): جمع «خضر» به معنای سبزی.
(3). صحیح آن است كه «اقتصار» گفته شود نه «اختصار»، زیرا نخست به معنای بسنده‌كردن است- كه معمولا مراد نویسنده است- و دومی به معنای خلاصه‌كردن.
(4). مثمره مؤنث «ثمر» یا میوه است.
(5). درخت بی‌بار.
(6). در چاپی: آنك.
(7). در چاپی: نویسد.
(8). یعنی زمینی كه در آن زعفران كاشته می‌شود. لازم به یادآوری است كه در دوره‌های پیشین زعفران یكی از گیاهان و بوته‌هایی بوده كه در قم به عمل می‌آمده است، بدین معنی كه زمین و خاك قم استعداد و آمادگی پروراندن گیاه زعفران را داراست، لیكن بعدها به دلائل نامعلومی كاشت آن به طور كلی از قم ورافتاد، و امروزه اثری از كاشت آن در قم نمی‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 301
و درختهآی جوز «1» و فستق «2»- تمام بار، و میانه، و دون «3»- هر یك جدا بنویسد، و در دفتر اثبات كند.
و درختی كه بر كنار جوی، یا بر كنار سواقی «4» و أدویه «5» واقع شده باشد، آنرا نشمارد، و بذان التفات نكند، و در حساب نیاورد، و در دفتر ننویسد.
و بهر صد جریب زمین غلّه و پنبه و انكور و زعفران و خضریّات «6»، شازده درم و جهار دانك درهمی حقّ مسّاح و معابر است. ده درم از آن مسّاح، و ششم درهم و جهار دانك درهمی از آن معابر.
و معابر: كسی را كویند كه عمّال و ولات «7»، بعد از آن كه مسّاحان و حرّازان «8» مواضع بپیموده و مساحت كرده باشند، او را بفرستند تا برین مواضع بكذرد، و احتیاط كند، و باز بیند، كه مسّاحان سهوی و میلی و محابائی «9» نكرده‌اند.
و بهر ده درخت جوز، یك درهم از آن مسّاحان و معابران است.
و بهر آسیائی دآئره «10»، نیم درهم.
______________________________
(1). جوز: گردو.
(2). فستق: (به ضم یا كسر فاء) معرّب پسته.
(3). كم‌بار.
(4). سواقی: جمع «ساقیه»، كنار نهر و رودخانه.
(5). أودیه: جمع «وادی» به معنای دشت.
(6). خضریات: سبزی.
(7). در اصل: و ولایت.
(8). حرّازان: جمع «حرز» یعنی حرزكنندگان، و اینان كسانی هستند كه حدود زمینهای كشاورزی را اندازه‌گیری كرده و مرز میان دو زمین را معین می‌كنند.
(9). سهو: اشتباه. میل: همسویی با خواسته مالك زمین. محابی: نوعی رشوه گرفتن است كه در برابر پایین‌آوردن قیمت كالای فروخته‌شده به مسّاح، او خراج زمین را كمتر می‌نویسد.
(10). دائره: برقرار و آباد و در حال كاركردن.
تاریخ قم، متن، ص: 302
و از هر ده سر از اهل ذمّت- كه ایشان جهودان و ترسایان‌اند- دو درهم.
و بهر سی حوض دوشاب «1» یكدرهم.
دیكر: مسّاح می‌باید كه از كردو «2» و باغ بیرون نیاید، تا برزیكر و معمار با ارباب حاضر نشوند و نبینند، و بعد از آن آنج بر آن موضع و زمین مقرّر شود، بحضور ایشان بنویسد، و جون نوشته باشد، بمهر خود و خذاوند ملك مهر كند، و بعد از آن بعرض رساند.
و جون معابر بذین مواضع كه مساحت كرده باشد، جون از ده یكی را كذاشته باشند، آنرا حساب نكند، و آن مواضع كه فراموش كرده باشند، و بعد از مساحت و عبرت «3» معلوم شود، از آن عشر خراج بستاند، كه این بغایت مباركست، و بفال داشته‌اند.
و قری «4» و مواضعی كه بعد از مساحت استحداث كرده باشند، و ایشانرا مالی معیّن مذكور نبود، آن دیها را بر دیهآی آن ناحیت قیاس نمایند و حساب كنند».
و أبو بكر، محمّد بن یحیی‌ء صولی «5»، در «كتاب» «6» آورده است، كه:
______________________________
(1). دوشاب: پر آب.
(2). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها و نسخه چاپی، لیكن احتمالا خطا باشد و صحیح آن كرود است كه جمع كرادة به معنای زمینی كه با دستگاه (از رودخانه یا چاه) آبیاری می‌شود. و شاید ضبط صحیح آن «كردر» باشد كه در صحاح الفرس آمده است: كردر: زمینی پشته پشته و دره و كوه باشد.
(3). كلمه «عبرت» در اینجا بر خلاف معنای واقعی خود استعمال شده، و مجازا به معنای عبور از چیزی و بحساب نیاوردن آن است.
(4). قراء یا قری: جمع «قریه» است به معنای روستا.
(5). أبو بكر محمد بن یحیی بن عبد اللّه (یا عباس) الشطرنجی، از شاعران و ادیبان و ظریفان قرن سوم و چهارم هجری. او از ندیمان چند خلیفه عباسی بود، و یكی از كتاب‌بازان معروف بغداد بشمار می‌رفت، اشعاری چند در مدح أهل البیت علیهم السلام سرود، و در سال 336 در حالت اختفاء در بصره درگذشت، و علت اختفاء او را روایت خبری در فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام دانسته‌اند. صولی یكی از منابع تدوین كتاب تاریخ قم بشمار می‌رود، و مصنف از دو كتاب او یكی «الكتاب» یا «ادب الكتاب» و دیگری «تاریخ صولی» اطلاعات تاریخی نقل كرده است.
(6). در «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم» ص 19 آمده است: (كتاب «الكتاب» أبو بكر محمد بن
تاریخ قم، متن، ص: 303
«در مساحتی كه میان ارباب ضیاع «1» و سلطان واقع می‌شود، لابد و ضرورتست علم ضرب و قسمت. و جون مسّاح قطعه از زمینی بپیماید، و طول و عرض آن احتیاط كند، می‌باید كه طول آن در عرض آن بپیماید، یا عرض آن در طول، و میانه این هر دو نوع هیچ تفاوتی نیست، و حاصل هر دو یكی است.
و نیز لابدّ است كه بدانند، كه شصت كز زمین بذراع هاشمیّه- كه آن كزی است- و دو دانك كز دست «2»، آن مقدار را بنزدیك اهل حساب و اصطلاح ایشان، أشل «3» كویند.
و أشل ده باب بود، و بابی عبارت از شش كز، و كزی عبارت از شش قبضه، و قبضه عبارت از چهار انكشت.
پس یك كز، عبارت از بیست و چهار انكشت باشد.
و مسّاح و زمین پیمای، كه اراضی و صحاری و مواضع را پیماید، و خواهد كه مال سلطان بر آن وضع كند، می‌باید كه قبضها و انكشتها رعایت نكند، و در آن بغایت باریك «4» نرود.
و آنج من ذكر اصابع «5» و قبضه اینجا كرده‌ام، غرض و مقصود من آنست كه جون ذكر طول و عرض و ذراع در میانست، معرفت ذراع كفته شود، تا معلوم كردد كه كزی عبارت از چند انكشت و چند قبضه است. و غرض و مقصود من آن نیست كه مسّاح در مساحت
______________________________
یحیی صولی، كه باید همان «ادب الكتاب» او، چاپ بهجة الأثری (المطبعة السلفیة- 1341 ق) باشد. در نسخه (2) و (3): كتاب خود، و در نسخه چاپی [خود] آمده است.
(1). ضیاع یا ضیعه: زمین كشاورزی.
(2). مضاف و مضاف الیه، ظاهرا به معنای مقدار مسافتی كه به وسیله دست معیّن می‌گردد.
(3). در لسان العرب ماده «أشل» آمده است: (الأشل من الذّرع بلغة أهل البصرة، یقولون: كذا و كذا حبلا، و كذا و كذا أشلا، لمقدار معلوم عندهم).
(4). كنایة از سختگیری‌كردن.
(5). أصابع: جمع «اصبع»، انگشتان.
تاریخ قم، متن، ص: 304
دقت نماند «1»، و قبضّه و انكشت نكذارد، بل كه می‌باید كه التفات بذین جزئیّات ننماید، و مال سلطان نكذارد كه از جائی دیكر تلف شود، كه بسیار تجربه و امتحان نموده‌اند كه ترك این كسور «2» و جزئیّات، سبب بركتست در مال سلطان، و زیادتی در آن، و دعآی خیر رعایا. و در تنك كرفتن مساحت، و رعایت‌كردن انكشت و قبضه، سبب خرابی، و شومی و بدنامی است و كم خیری، و دعآی بد درباره سلطان وقت. مضی هذا.
و جون زمینی را یابند كه مساحت آن- بذراع هاشمی- سه هزار و شصّد «3» كز است، بداند كه آن یك جریبست. و جریبی عبارت از ده قفیز است، و قفیزی سیصد و شصت كز، و قفیزی عبارت از ده عشیر است، و عشیری سی و شش كزست.
پس معلوم شد كه جریبی عبارت از صد عشیر است.
و جون خواهند كه زمینی را مساحت كنند:
اوّلا: طول آن باز بینند كه چند بابست- و باب یاد كردیم كه عبارت از شش كز است- آنج حاصل شود از بابها، هر ده را أشل كیرد، و آنج كم از ده باشد بر حال خود بكذارند، كویند: أشلی و چند باب. و آنج كم از شش باشد، نسبت دهند آنرا با باب، و كویند: نصف باب جون سه كز باشد. و ثلث باب چون دو كز باشد.
[و ثانیا]: بعد از آن عرض را بپیمایند، بذین نوع كه یاد كردیم.
پس ابواب طول در ابواب عرض بزنند، آنج حاصل شود بهر شش باب عشیری «4» حساب كند، و هر ده عشیری قفیزی، و هر ده قفیزی جریبی. و هر جه كم از شش باشد بر
______________________________
(1). در چاپی: نماید.
(2). كسور: جمع «كسر» كه مقصود كسر اعداد ریاضی، و لزوم عدم توجه به اجزاء كوچك در محاسبات كلان خراج شهرها می‌باشد.
(3). كذا در اصل، و در نسخه چاپی: ششصد.
(4). در اصل: عشری.
تاریخ قم، متن، ص: 305
حال خود بكذارد، و همچنین هر جه كم از شش كز بود، مثلا كویند: این زمین چند جریب، و چند قفیز، و چند عشیر، و چند باب، و ثلث یا نصف یا سدس باب است».
و در كتاب همدانی «1» یاد كرده‌اند، كه:
«جون درخت جوز «2» بیخ آن در زمین كشیده شود، بحیثیّتی كه باب مساحت بر آن دآئر كردد، و مقدار طول آن یك باب بود، آن درخت را اصل كیرند.
و أبو بكر بن عبد الرّحیم كفته است، كه:
چون بیخ درخت جوز یكقامت مرد كشیده بود، آن درخت را اصل و خیار كویند، و دو درهم مال آن بود.
و جون بیخ آن درخت جهار دانك یابی- یعنی چهار كز كشیده شود، و بباب نرسد- آن درخت میانه بود، و مال آن درهمی و دو دانك درهمی بود.
و جون دو دانك بابی كشیده شود، یا زیاده‌تر، و بجهار دانك باب نرسد، آن درخت دون بود. و فروتر جهار دانك درهمی لازم شود.
و درختان جوز، جون ایشانرا فروع و شاخ نباشد، و آن درختانرا باصطلاح «3» طاقات كویند، و بهر هشت طاق درهمی لازم شود.
______________________________
(1). ابو علی كاتب، عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی (ح 255- 327 ق) مكنّی به أبو علی كاتب، كه نسبت كتابت برای او از امیر بكر بن عبد العزیز عجلی كرجی (ح 270- 285 ق) آمده است. وی تاریخ‌دان و زبانشناس و شاعری برجسته بود، از تألیفات او «كتاب همدان» است كه نخستین تك‌نگاری مفرد و مستقل درباره شهر همدان و حومه است، كه بر جای نمانده است. این كتاب یكی از منابع مصنف در تدوین تاریخ قم می‌باشد، كه در هفت جا از آن نقل قول می‌كند.
(2). جوز: گردو.
(3). در اصل: باصلاح.
تاریخ قم، متن، ص: 306
و ابن ماسك یاد كرده است، كه:
چون سیمری «1» همدانرا مساحت كرد و بپیمود، درخت بادام را مساحت نكرد و نشمرد، و در حساب نیاورد، و همجنین درخت سنجد و زعرور «2»، چه درخت مثمره و میوه دار، درخت أمرود «3» و زردآلودست.
فامّا درخت شفتالو و آلوجه، در حساب طاقات‌اند، بهر سیصد طاق یك درم لازم شود.
و همچنین فرموده‌اند كه: طلب مسّاح از أكره سوكند، و بذیشان سوكنددادن، تا دلالت نمایند بر كشت، ظلم است «4». و جون ایشان را سوكند دهند، می‌باید كه توریه كنند، یعنی در باطن و خاطر خود سخنی درآرند تا از سوكند بیرون آیند.
و از جمله حیلت أكره بر مسّاح یكی آنست كه:
زمین را تقلیب «5» كرده باشند و بازگردانیده، و او در آن سوكند راست‌كو بود.
______________________________
(1). سیمری، یا صیمری كه پیشتر درباره او سخن رفت.
(2). در المصباح المنیر آمده است: (الزّعرور: بالضم، ثمر من ثمر البادیة، یشبه النّبق فی خلقه، و فی طعمه حموضة) یعنی: میوه‌ای است از میوه‌های گیاهان صحرا كه در خلقت شبیه میوه نبق (- زالزالك) و در طعم آن كمی ترشی می‌باشد.
(3). أمرود: در پهلوی ارموت، كه همان گلابی است. (لغت‌نامه دهخدا: ماده أمرود)
(4). یعنی مسّاحان نباید كارگران مزدكار (- أكره) را با سوگنددادن، وادار به راهنمایی و خبردادن از موارد تخلف كشاورزان نمایند، زیرا این كار ظلم است. و اگر مساحان چنین ظلمی را در حق أكره مرتكب شوند، و آنان را وادار به سوگند كردند، أكره می‌تواند سوگند بجای آورد، لیكن باید توریه كند، و توریه در سوگند- كه یكی از راههای فرار از دروغ می‌باشد- بدین گونه تعریف شده كه (أن تطلق لفظا ظاهرا فی معنی و ترید به معنی آخر یتناوله ذلك اللّفظ، لكنه خلاف ظاهره)، یعنی كلمه‌ای كه بر معنایی دلالت دارد را بر زبان برانی، لیكن معنایی جز معنای ظاهری آن قصد نمایی.
(5). تقلیب: برگرفته از ماده «قلب»، زیر و رو كردن خاك.
تاریخ قم، متن، ص: 307
و دیكر از حیلت أكره بر مسّاح، آنك: برزیكر سوكند یاد كند كه هر دست زمین كه از آن من باشد، ترا بذان ببرم، و بتو بنمایم. و بعد از سوكند او را بزمینهآی خود می‌كذراند و می‌برد، و او را نكوید كه این زمین از آن من است، الّا آن موضع را كه مصلحت داند. پس سوكند درین صورت براست یاد كرده باشد، زیرا كه او را بهمه مواضع كذر داد، و نظر او بر همه آمد، پس همه را دیده باشد.
و جون مسّاح «1» صاحب ضیعت را كه مساحت خواهد نمود، سوكند دهد كه او با مسّاح، صنعت «2» و حیلت نكند در مساحت، و بعضی از حدود آن ضیعت ترك نكند. پس خذاوند ضیعت سوكند خورد كه من با تو صنعت نكنم بر حقّ سلطان. اكر تو بر «3» من ظلم كنی، من با تو صنعت كنم بر آنج تو ظلم بكنی بر من، و الّا سخن من قبول كن بغیر از سوكند.
پس درین صورت، اكر خذاوند ضیعت؛ صنعت و حیلت كند در ترك بعضی از مساحت، بزه‌مند شود، زیرا كه سلطان را در مال او هیچ حقّی نیست، و او سوكند براست خورده باشد، زیرا كه بعضی از مساحت كه سلطانرا بر آن حقّی نبوده است ترك كرده است.
و هم چنین گفته است كه: هر شهری قابلیّت مساحت ندارد.
و من از فضل بن مروان روایتی یافتم، كه او كفت: من همدانرا نپیمودم الّا كه خراب شد.
و همچنین كفته است، كه:
اهل همدان پیش حجّاج بن یوسف رفتند، و تظلّم نمودند از بسیاری آفات، و دواوین عجم باستشهاد «4» و دستور آوردند. پس حجّاج در آن نظر كرد، جون بذكر همدان
______________________________
(1). در اصل: مساحت، كه خطاست، و در نسخه (2) و (3) و چاپی: مسّاح آمده است.
(2). صنعت: یعنی مصانعه و تبانی‌كردن.
(3). در نسخه چاپی: با.
(4). یعنی دستور العمل دیوان خراج دوره ساسانی را به حجّاج ارائه كردند، كه در آن آمده بود كه
تاریخ قم، متن، ص: 308
رسید، یاد كرده بودند كه:
ریع «1» و زرع همدان از آفتی خالی نیست، كاهی در كشت، كاهی در زرع، كاهی در درخت، كاهی در میوه.
و بزبان عجم «2» ذكر كرده بودند، كه: (كشت همدان یام بكشت، یام بورزست، یام بدروجه از آفت خالی نب).
و از زمین عرب «3» جز از عشری چیزی دیكر نستده‌اند؛ و این وظایف و وضآئع «4» و مساحت در زمین عجم بوده است».
و همچنین درین كتاب قصّه مضحكه آورده است، و آن اینست، كه:
«طاهر بن الحسین «5»، بنزدیك عبد الرحمن بن جبله انباری «6» بشهر همدان حاضر
______________________________
از زمینهای آفت‌زده خراج دریافت نمی‌شود، و از آنجایی كه دیوان خراج اسلامی بر طبق دیوان خراج ساسانی تنظیم شده بود، از حجاج خواستند بر طبق دستور و روش متداول عمل نماید.
(1). ریع: محصول.
(2). مقصود زبان پهلوی/ فهلوی است.
(3). یعنی زمینهای كشاورزی عربهای مهاجر و ساكن در همدان، كه دارای زمینهای كشاورزی بوده‌اند.
(4). وضائع: جمع «وضع» یعنی احكام و قوانین موضوعه.
(5). طاهر بن الحسین بن مصعب بن زریق، أبو طلحة الخزاعی، مشهور بن ذو الیمینین (- دارنده دو دست راست)، سپهسالار ارتش مأمون، و فرمانده لشكریان او در جنگ با برادرش امین، كه به پیروزی او انجامید، و بدستورش سر امین را از تن جدا كردند. او به شجاعت و سخاوت و كرم و سخنوری معروف بود، عمر طولانی نمود و در سال 207 ه درگذشت. تاریخ قم متن 308 فصل دؤم از باب دوم«در یاد كردن ارتفاعها، و خراج مال آن بقم» ..... ص : 297
(6). در اصل، (حبله انباوی) و صحیح آن «عبد الرحمن بن جبلة انباری» است، كه از فرماندهان لشكر امین در جنگ با مأمون بود، و امین او را بهمراه 20000 تن به مقابله با طاهر بن الحسین فرستاد، و در جنگی كه در نزدیكی همدان رخ داد از طاهر شكست خورد.
تاریخ قم، متن، ص: 309
شد «1»، عبد الرحمن اصحاب خود را جمع كرد، و امری و شغلی كه او را بود با ایشان در آن مشورت می‌كرد، پیری همدانی از جمله مسّاحان آنجا حاضر بود، جون بدید كه آن جماعت با یكدیكر سخن می‌گفتند، كمان برد كه ایشان مكر بحث مساحت می‌كنند.
پیر برخاست و كفت: اصلحك اللّه یا امیر، این كار باتمام نرسد الّا بمساحت.
عبد الرحمن جون این سخن بشنید، او با قوم خود بخنده افتاد، و بسیاری بخندیدند.
عبد الرحمن كفت: بلی ای شیخ، ما درین فكریم.
پیر بنشست، و زمان بزمان انتظار می‌كشید، كه عبد الرحمن أمر مساحت بذو تفویض كند، مضی هذا».
جنین كوید مصنّف این كتاب، كه:
این قدر یاد كردم در باب مساحت، تا بذو منتفع شوند و بدانند، و در مساحت بعمل آرند.
و اكنون با ذكر مالها كه بقم وضع كرده‌اند رجوع كنم، و وعده كه داده‌ایم بذان وفا نمایم «2»:
«هفت بار مال را بقم وضع كرده‌اند، و آنرا- باصطلاح اهل دیوان- هفت وضیعه می‌كویند و هفت طسوق:
______________________________
(1). اجتماع این دو تن در همدان به هنگام جنگ امین با مأمون در سال 195 ه بود، در این سال امین علی بن عیسی بن ماهان را بهمراه 40000 تن، و مأمون طاهر بن الحسین را به مقابله او گسیل داشت، كه او را در نزدیكی ری شكست داد، و علی بن عیسی كشته شد، آنگاه بار دیگر امین عبد الرحمن بن جبلة انباری را به مصاف طاهر فرستاد، كه او نیز شكست خورد، و بهمدان پناه آورد، و سپس از طاهر امان خواست و تسلیم او گردید. (تاریخ یعقوبی: ج 2/ 438، الفتوح: 8/ 295، تاریخ طبری: 3/ 798)
(2). در اصل: وفایم.
تاریخ قم، متن، ص: 310
وضیعه اولی: درین وضیعه در هر جریبی از زرع كندم و جو و نخود و مرجو «1»، پانزده درم، و دانكی از درهمی وضع كرده‌اند در وضیعه.
و نوبت دوم: بر جریبی ازین كه یاد كردیم، سیزده درهم، و دانكی وضع كرده‌اند.
وضیعه سئم: دوازده درم و دانكی.
وضیعه چهارم: پانزده درم و دانكی.
وضیعه پنجم «2»: نه درهم و دانكی.
وضیعه ششم: شش درهم و دانكی.
وضیعه هفتم: سه درهم و دانكی.
پنبه:
وضیعه اولی: بهر جریبی سی و هشت درهم.
وضیعه دوم: سی درهم.
جریبی از درخت: در همه رساتیق قم سی و هشت درهم.
كروم «3»:
وضیعه اولی: هر جریبی پنجاه درهم.
وضیعه دوم: سی و دو درهم.
كرم «4» خراب: مال آن نصف مال آبادان بود، یعنی در وضیعه اولی بیست و پنج درهم، و در وضیعه ثانیه شانزده درهم بهر جریب.
از بقول «5»، و خیارزار، و جالیز، و جرز «6»، و شلجم، و پیاز، و سیر، و
______________________________
(1). گیاهی از تیره جو و نخود.
(2). كلمه (پنجم) در حاشیه آمده است.
(3). كروم جمع «كرم»: انگور.
(4). كرم خراب: انگور ناسالم.
(5). بقول: جمع «بقل»، لپه.
(6). جزر: هویج.
تاریخ قم، متن، ص: 311
ترّه، و دیگر خضریّات: در وضیعه اولی بیست و پنج درهم، وضیعه دؤم «1» پانزده درهم.
رطاب:- آنرا بزبان قمی اسپس «2» كویند- بهر جریب در وضیعه اولی سی درهم، وضیعه ثانیه پانزده درهم.
جریبی از جاروس «3»: در همه رساتیق قم چهارده درهم.
كنجید، و زیره، و قرطم «4»: در همه رساتیق قم، هر جریبی پانزده درهم.
شنبلیده، و كسن «5»، و سبدز «6»: در همه رساتیق، نه درهم و دانكی.
و بهر شش درخت فستق و زیتون درهمی، و در هر سی و شش طاقات فستق و زیتون یك درهم.
و ما یاد كردیم، كه مراد بطاقات از درخت، درختهآئی‌اند كه ایشانرا شاخ نباشد.
و در هر حوض دوشاب، در همه رساتیق قم دو درهم.
جالیزی كه آب آن نه از رودخانه باشد، خراج آن دو دانك جالیزی بود كه آب از رودخانه خورد.
______________________________
(1). در نسخه چاپی: ثانیه.
(2). در «فرهنگ پهلوی: ص 48» آمده است: اسپست:asp -ast یونجه. و در برهان قاطع آمده است: اسپست: و آن علفی است كه بتركی یونجه خوانند، و بعربی فصفصه.
(3). جاورس: معرب گاورس، نوعی از غلّات.
(4). قرطم: (به كسر قاف و طاء و ضم آنها)، دانه‌ای است چون كتان، كه مصارف پزشكی و درمانی دارد (لغت‌نامه دهخدا: ماده قرطم).
(5). كسن: گاودانه (لغت‌نامه دهخدا: ماده سبدز).
(6). سبدز: در (لغت‌نامه دهخدا: ماده سبدز) آمده است: این كلمه نام سبزی یا گیاهی است كه غیر خودرو بوده، و در تاریخ قم در دو مورد آمده، و مؤلف آن را در ردیف شنبلیده و كسن، كه كرسنه و گاودانه باشد آورده، و ظاهرا احتمال می‌رود كه مصحّف (شبدر، شغدر) باشد كه گیاهی است كه حیوان بیشتر خورد.
تاریخ قم، متن، ص: 312
و در هر درخت جوز تآمّ، درهمی و نصفی، درخت میانه از جوز یك درهم، درخت دون «1» از جوز نیم درهم.
آسیآهآی‌ء رودخانه: بهر یكی هفتاد درهم.
آسیاهآی‌ء قهستان: وضیعه اولی بیست و پنج درهم، وضیعه دؤم دوازده درهم.
مزارعان و معاهدان از اهل ذمّت: جزیه سرهآی ایشان بر دو صنف بوده است:
صنف اوّل: هر مردی بیست و چهار درهم.
صنف دوّم: دوازده درهم.
جماعت [صاحبان] احشام و صحرانشینان، دو صنف‌اند:
صنف اوّل: هر مردی دوازده درم.
صنف دؤم: هر مردی شش درم.
طاقات از درختهای برّی «2»: بهر طاق درخت پنج درم.
و رز معرّش «3»:- كه آن را به زبان قمّی ساباط كویند- بهر رستاقی وضیعه مال آن، مثل وضیعه زرع بوده است.
و رز معرش، كه میانه آن یكساله بوده است، وضیعه آن بهمه رستاقهآی یكی بوده است.
تفصیل ضیعتها و دیها بر هر قسط:
تفصیل ضیعتها و دیها، بر هر قسط مالی از مالهآی هفت كانه طسق و مال أوّل:
______________________________
(1). كمتر و كوچكتر.
(2). بیابانی.
(3). رز معرّش: احتمالا به معنای انگوری كه بر روی سایبان (- معرّش) به عمل می‌آید، (نگاه كنید به: لغت‌نامه دهخدا: ماده رز).
تاریخ قم، متن، ص: 313
طسوج و ناحیت رود آبان «1»: جمكران، خمیهن، ناصح‌آباد، ملكاباد، ابور، هست «2» ولد سعد، اسفرآباد، هست ولد محمّد بن عبد اللّه، هست عبید اللّه أبی بكر، نجوكاباد، جوسق دختخرّه، هست عبد الرّحمن عبد اللّه، یسع‌آباد، دزنوج، هست محمّد أبی بكر، هست ادریس، هست دربجند «3»، اذینجشنسفاباد، وچهر، اسحاق‌آباد، هست ایّوب موسی، هست یحیی أبی بكر، هست متویه ابی بكر، هست عبد الرّحمن یحیی، هست البحتری، صحرای سعد بن عبد اللّه، هست آدم عبد اللّه «4»، هست محمّد شعیب، جعفرآباد، علیاباد، شهرستان، قلاور، زنبیلاباد، مسكران، مزرعه باغ عبد الرّحمن، ازدورقان، ویدیشان، براوستان، كره، صحرای موسی یعقوب، دشت ریاد، كركان، یحیی‌آباد (من نسخة عتیقه:
خریرآباد منها)، باغ المرزبان.
طسوج لنجرود «5»: قولاباد، باغ شعیب، باغ جعفر، باغ زكریّا، باغ اسحق بن عمران، باغ ادریس، جوسردكان، مزدجان، سكّه «6» ولانبر، سكّه جرجان، سكّه الكایجار، هست اسحق، موونه، صحرآی اسحق، برزآباد، جهستان، اسفدن، خماباد، كمیدان، ممّجان، سعد آباد، جمر، مالون، فرابه، محمّدآباد، قزدان، قهیان، میانرودان، باغ مقاتل، باغ عبد الرّحمن، طبشقوران، سكن، مهرینان، نوازن، [باغ] محمّد عمران.
______________________________
(1). ناحیت رود آبان، در مشرق قم، در دشتهای واقع در غرب رشته كوههای قم قرار دارد.
(2). شاید این كلمه، هستك)hastak( پهلوی بوده باشد، كه به معنای ثروت، مال، دارایی است، چنانكه در «فرهنگ پهلوی ص 213» آمده است، و در اینجا ظاهرا به معنای روستا و آبادی است.
(3). كذا در اصل، و احتمالا صحیح آن «هست درب جند» باشد.
(4). در حاشیه نسخه اصل آمده است: داود.
(5). روستاهای واقع در مشرق قم، در چند كیلومتری شهر، و در آغاز راه كاشان، و آغاز راه فرعی قهستان (امروزه پس از زندان قم و پلیس راه قم- كاشان قرار دارد)، این طسوج شامل بخشهای بزرگی از شمال و مشرق قم قدیم بوده است.
(6). سكّه: كوچه.
تاریخ قم، متن، ص: 314
طسوج ابرشتجان «1»: سكّه ورجانه، هست سعد بن نعیم، هندجان، ولنان، سكّه الوارجان «2»، شهر ماه، الرن، هحوكان، ركستان أبی خالد، سرفت، مران، شادقولی، واوان، جارزان، اوجانكان، محمّد آباد، عبد اللّه آباد، سوران، هست ادریس.
طسوج سراجه «3»: زیتونه، كبركان، باغ عبد اللّه، سوره، شعیبآباد، بطلیجرد، دشت یعقوب، أحوص آباد، الدّیمجان، ملكاباد، اششره آدم، مهروان، التومذجان، عمرآناباد، حمزه آباد، یعلی آباد، علیاباد، مرزناباد، نوح آباد، یحیی آباد، كهل، نواران، الدّینجان، یعقوب آباد، عبد السّلم آباد، محمّد آباد، اسحق آباد.
طسوج وازه كرود «4»: الصّرم، سكّه كران، سكّه جوان، سكّه ورزنه، خوراهاباد، سیوب، سینجرد.
طسوج رودبار: شاسفجرد، سوسك، طاقان، الجنبد.
طسوج قاسان: هلیل، آران، هراسكان، انوشاباد، درم، ودساكران، وكلاران، طسموغان، مشكان، زنجه، دزه، سسه، بطریده، كردیه، فادكاباد، وشّاد، بول، وزهشت، كهنویه، كردوه، محمّد آباد، ورزناباد «5»، درمهر «6»، موسی آباد «7»، محمّد
______________________________
(1). منطقه أبرشتجان یا أبرستجان در مشرق قم و جمكران.
(2). در حاشیة اصل: نسخة الرازجان.
(3). این طسوج در شمال شرق قم قرار داشته، و تا به امروز همچنان به همین نام مشهور است، و امروزه زمینهای شمال منتهی الیه مشرق خیابان شاه سید علی را در بر گرفته است.
(4). این طسوج در مشرق قم پس از طسوج جمكران، و در بخشهای كوهستانی قم قرار دارد.
احتمالا نام «وازه‌كرود» برگرفته از دو كلمه وازه/ وازنج كه به معنای: جایی كه انگور رسته باشد، (صحاح الفرس: 55)، و كلمه كرود احتمالا جمع (كرادة) است به معنای انگورستان، یا زمینهایی كه در سایه درختان بلند در آن انگور به عمل می‌آید، و این نام هم اكنون در عراق نام دو محله بسیار بزرگ در دو سمت رودخانه دجله در بغداد است (كرادة مریم- كرادة داخل) كه پیشتر انگورستان بوده است.
(5). در حاشیة اصل: من نسخة عتیقة.
(6). در حاشیة اصل: منها، كه مقصود همان نسخة عتیقه است.
(7). در حاشیة اصل: منها، كه مقصود همان نسخة عتیقه است.
تاریخ قم، متن، ص: 315
آباد «1»، زنجیره، محمّد آباد «2»، دسسه، یزدگرد آباد، محمّد آباد، دبول.
رستاق ساوه: طسوج فیستین: جرجینجرد، كهكود، تاجیكاباد، ارجین، الورم، مهركانكه، علیاباد، واشكان، خیركین، شیدكین، فابكین، هرمزدآباد، حند ابروزآباد، ورزنه ایّوب، الهیلفسان، فیستین، الدّزج، خطّاباد، كوهینان، محمّد آباد «3»، موسی آباد «4»، مرخوناباد «5»، محمّد آباد، هیلفان.
طسوج خوزان: جوسق، هبر، دیزوآباد، طیرنیان، استوج، خرزان «6»، حمّاد آباد، هلول، هریسان، هیفادقین و (مزرعه آن)، واراباد، طرخران، ولیسجرد، اندس، عشز آباد (من نسخة عتیقه).
شقّ میلاذجرد: اشتارین، جاوجرد، اركین، منتی آباد، عبد الوهاب آباد، شعیب آباد، جونجران، خیركین، انجیلاوند (فی نسخة جیلین)، هرمزداینارآباد، خورشید آباد، دشت نوح، طریز ناهید، كوبالاباد.
وضیعه و طسق دؤم:
رودابان، یحیی آباد، باغ مرزبان، حزیراباد. و این هر سه دیه در وضیعه و طسق اوّلی كذاشته‌اند.
طسوج وازكرود: زنكاباد، كوار، دشت صرم (كه آن لنجرود است، و در نسخه
______________________________
(1). در حاشیة اصل: منها، كه مقصود همان نسخة عتیقه است.
(2). در حاشیة اصل: منها، كه مقصود همان نسخة عتیقه است.
(3). همان.
(4). در حاشیه اصل: منها، كه مقصود من نسخة عتیقه است.
(5). همان.
(6). در نسخه چاپی: خوزان.
تاریخ قم، متن، ص: 316
عتیقه: جعفر آباد سفلی)، اباسكند، عبد الرّحمن آباد.
خورهد و دساكرها «1»: موسی آباد، و محمّد آباد، محمّد خزرج، سنی آباد، محمّد آباد محمّد بن عیسی، سلیماناباد.
مقطّعه و دساكرها، وهی: لسان «2»، فراذران، كوایا، محمّد آباد، سلغی وارینجان، آذرنكو، ورمانكه، موسی آباد.
خزادجرد و دساكرها، وهی: قناة «3» ورازآباد، وامهرین، مجد آباد ولد عبد الملك، محمّد آباد محمّد بن عیسی، قناة فتح، باغ محمّد احمد، احمد آباد، فینجان محمّد بن عیسی، سلیماناباد.
طسوج رودبار: مهرجرد، ایرینكه، روز بهرامان، ولكاباد، سهران، دسكره (خورخداهان)، دسكره (سفلی)، مطرفاباد، موشان، جوستر، ماخورسان، دسكره (ادزلی) كهنه، عبد اللّه آباد، معویه آباد، احمد آباد سفلی، احمد آباد علیا منها.
دساكر شاسفجرد: وان، بود، بن، ونده، زراونده، كهك، سكك.
رستاق ساوه و جزستان: عبدول آباد، استینجین، وروكان، شابستان، برزكان، رزونان، معویه آباد، سذینان، دیركان، مسكران، ادریس آباد سفلی، مهركان، كركان، اشتاذآباد، فورینجرد، ماركان سفلی، قولكان سفلی، جارزان، رزجرد، اسحق آباد، طخرود، عمراناباد، مادكان علیا، مدكان، فاران، ماتكان، جعفر آباد، اردونان.
شقّ آبه: فارقین، سیاست، اسفلیحین، اسجان، علیاباد، ادریس آباد، میشزان (من نسخة عتیقه)، سلقند (منها)، موسی آباد، ملكاباد، خرّم آباد، مدینه، بندار آباد، علیاباد
______________________________
(1). در حاشیه نسخه چاپی آمده است: «دساكر» جمع «دسكره» لغتی است فارسی، كه جمع آن را به عربی بسته‌اند. دسكره مطلق شهر را گویند، ولی مطابق سیاق عبارت این كتاب مقصود دیه و آبادی چندی است كه جزء قسمتی دیگر باشد، مانند آن كه بگوئیم بلوك شمیران و دساكرها.
(2). كذا در اصل و در دیگر نسخه‌ها.
(3). قناة: كانال.
تاریخ قم، متن، ص: 317
(سلفند منها)، كهك (منها).
رستاق ورّه، و طسوج اروندجرد: بوستانه، سرفحان، جرینكان، الدّیزجان، راوه، فراواذجرد، والانجرد، سرداب، اروندجرد، داودباد، نضرآباد.
و دساكرها، و هی: حسناباد، وجه كونه، ایوب آباد سفلی (من نسخة عتیقه)، ایوب آباد علیا (منها). و یسفات ابامیم، عمراناباد، سلیمان آباد، ابراهیماباد، وی روز كند، سرفجه (منها)، مزرعه حواشر (منها)، مصقلباد (منها)، سعد آباد، ایرینكه، سنبولاباد (منها)، اسباط آباد.
طسوج الدور دور آخر: دز نوح، انقان، وكّان، سیابشت، الرورحان، الشیروان، شهرد، اطروان، اباش، ابركوس، دستجرده ازهر، خورزن، شانكر، ورزم، كهل، محمّد آباد خورزن (من نسخة عتیقه)، حمزه آباد (منها)، سهلاباد (منها)، یعلی آباد (منها)، احمد آباد (منها)، ملك آباد شهود (منها)، محمد آباد (دز نوح منها)، عبد الرحمن آباد (منها)، جعفر آباد (ابركوش منها)، عیسی آباد (منها)، ملك آباد شروان، نوكه (منها)، ابراهیم آباد.
طسوج فراهان: كارجان، شهر جرده.
طسوج طبرش: همروده، رجاب.
رستاق انار: شیذازیند، خانجرد، هنبرد، فروس، سلكان، كارجه، اندریقان، سهرانرود، طرزه، جرجبشت، مهرجشنسفاباد، الرّرقآئن، افشیدجرد، النحیروان، مردور، كهندیر، وردهد (من نسخة عتیقه)، فونج (منها)، الرّین، خاخاه (منها)، ولیكان و مزرعتها (منها)، میقان (منها)، سندكان (منها)، ور (منها)، اسحق آباد (منها)، عمرآناباد (منها)، محمّد آباد (منها)، كباروآباد (منها)، علیاباد (فونج منها)، صلح آباد (منها)، مزرعه أبی القسم (منها)، مباركاباد (منها)، ارض بین كارجه و صلح آباد، و مزرعه أبی القسم.
رستاق قاسان: جوشقان، نیاستر (و مزارعها)، القریتین، هسانرود، سرفجه، یحیراباد (و هی خماباد) رنجرد (من نسخة عتیقه)، خیرناباد، ارمك، سرود، یحیی آباد، موسی آباد.
رستاق انجیل: جزن، ازناوه، وسف، ویرنج، دسكره، سهرینان (من نسخة عتیقه)،
تاریخ قم، متن، ص: 318
ناوه.
رستاق طبرش: كندج همدانی و اصفاهانی.
وضیعه و طسق سئم: طسوج جبل:
نوید، سلیمن آباد، عمراناباد، ازناوه، براشاذوبه، دوكان، دسكره دروج، واذكستان، جروندكان، اسحق آباد، دسكره مهرجرد، كوكان، مایركان، مال علیا، مال سفلی، كبودذر، سلیل آباد، طبره، ورنجیلاباد، دسكره عین، هاوه، احوص آباد، باغ یعلی، بیركاباد، انكان، سكان، باغ استلك، هركان، نوآباد، دسكره، سلكاباد.
و از طسوج ساوه، طسوج جبل:
بوزواه، اسفید، جزه، زاماذان در (فی نسخة ذاماذجرد)، وسقونجرد، كهكان، جوان، شهردوشان، بینبر، جزیه، دسكره، وانكان، ونار، خورخران، سرابر آباد، جرامد، غاهان‌آها، سلوقان، موشه (فی نسخة عتیقه)، الدین (منها)، جوراب، باغ معده (منها)، استاندر (منها)، تاجیكاباد (منها)، انارسابه (منها)، طهرانرود (منها).
و از شقّ آبه: انجیلاوند، زبر قاناباد، میشزار، سلقند.
و از شقّ میلاذجرد: اسجین.
و از رستاق طبرش اصبهانی و همدانی:
طرخران، باكین، ورزبه، نی (فی نسخة نشین)، سفدكان، احمد آباد (من نسخة عتیقة).
و از رستاق ساوه، طسوج جزستان: سروشكین، كر، كاسویه، ویذ، دیذارب، ایرانك (نسخه ابواب)، ولاشاباد، اورمكان، عباس آباد.
تاریخ قم، متن، ص: 319
و از رستاق قاسان، (و بجز خیزناباد رستاق ساوه) «1»:
رستاق خوی «2»:
لالكان، ازناوه، وزدهر، خابو (فی جاری) «3»، كرده (فی الثالث) «4»، فیدل (فی الثالث)، انار، مصعب، قیده (فی الثالث)، ابرجس، پیكان (فی الثالث)، ورجانه، كهك، هرمزدآباد، كشمیره، كوزك، رناش، قبادان‌بزن، ناوه، وشنوه، فرده، باغ ابهل، قه (فی العقبه «5»، من الثالث)، جریناباد.
وضیعه، و طسق چهارم:
رستاق خوی «6»: موون، مقاتل آباد، الراسفجان، سرود، العلیا، قناة (اسمعیل)، مهرقین، سیار آباد، فارود (نسخه: جاورد)، قناة جمال، كنجرد، مجاسع «7» آباد، یا نوح آباد، هراباد، فیده، سنجان، دستجرد، شادجرده، (زمین احمد)، ارمك منقوله، علیاباد، و هفنهاباد، قناة الصلت، شبرقین، طیفورآباد، جركان، بارحین، خلد آباد، كرده، آبار «8» مصعب، فیذل، بینكاه، فرده، موسی آباد، سرود سفلی.
رستاق ورّه: نی چهار تخت آباد، غسّان آباد.
______________________________
(1). افزوده از نسخه (1) و (2).
(2). مقصود خوی اصفهانی است، زیرا پیشتر مصنف آورد كه دو رستاق خوی وجود داشته است: یكی رستاق خوی رازی، و دیگری رستاق خوی اصفهانی.
(3).؟
(4).؟
(5). عقبه: گردنه.
(6). مقصود خوی رازی است.
(7). كذا در اصل، و احتمالا تصحیف «مجاشع».
(8). آبار: جمع «بئر»، چاه.
تاریخ قم، متن، ص: 320
رستاق ورّه، طسوج جهرود: استانكاوند، جوزوزن، حسكانه «1»، واشامكان، ورسان سفلی، طیانون، ورزنه، ورسان علیا، امروده، دستجرده، نوكاباد، رسكان، نایه، وشاره، سنجدكان، كهندان، یحیی آباد، طیانون، عامر آباد (منها)، ملك آباد نابه (منها)، عیسی آباد (منها)، محمّد آباد (منها).
رستاق طبرش: فابكیر، رویشكان، جیوه، بكیرآباد، باغ (خانی)، كندره، انارك، سهراید.
طسوج جوز و جركان: آهویه، تلفستان، لنجرود، هرازواه، اشنجان، موشه، كردحان، جوزه، اسكند، آذینه، سیاوشان، مروان، همروده، صقراباد، حمّادآباد، استجان، محمّد آباد مروان، محمّد آباد محمّد بن صفر (منها)، یحیی آباد (منها)، زكریّاباد (منها).
وازین طسوج: خورجه، وارود، جوبكان، جرودان، شهراب، جونك، سكدز، واجان، جركان، راجان، نصر آباد، جعفر آباد، موسی آباد، عامر آباد. (من نسخة عتیقه).
رستاق كوزدر: الفارسجان، سهل آباد، دسكان، تبرته، كمان، درون، احمد آباد.
رستاق فراهان: بشیر آباد، تیرازآباد، یزدیناباد، اسروان، زیراونده، ویسمه، بهبوذاناباد، زورقند، فارسه، داؤد آباد، الفارجان، دستجرد، جوشه، ایركویه، سوسار، كركان، خوزهاباد، ویذه، میقان، بزرحسار.
اسكن و مزارعها: هرمزدآباد، علیاباد، وادیناباد، خشابه (من نسخة عتیقه)، اسنجران، محمد آباد ویذ، محمد آباد فارسه (منها)، حیرآباد، ویسمه (منها)، و الاشجرد (منها)، اشتاقان (منها)، ورزنه (منها)، ورآباد (منها).
و در طبرش داخل و جاست و فالق: بهر جریبی زمین بیست و پنج درهم مقرّر بوده است.
______________________________
(1). در اصل این نام تكرار شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 321
رطاب «1» (سیبس): در همه رستاقها- بغیر از رستاق طبرش داخل و جاست و فالق- بهر جریبی پانزده درهم.
جاروس «2»: در جمیع رستاقها بهر جریبی چهارده درهم.
جوز «3»: در مجموع رستاقها درخت تمام، یك درهم و نیم، میانه «4»، یك درهم، دون «5» نیم درهم.
كنجید، و زیره، و قرطم: بهمه رستاقها، بهر جریبی پانزده درهم.
شنبلیده، و كسن، و سبذر: در همه رستاقها بهر جریبی نه درهم و دانكی.
نخود و نیژو «6»: بهمه رساتیق مثل و مانند زرع بوده است.
آسیاها: آنج بر كنار رودخانه واقع بوده‌اند، برستاق قم و ساوه و خوی- سوای قهستان، و رستاق ورّه، و طبرش، و انار، و فراهان، و كوزدر- بهر آسیآئی هفتاد درهم ستده‌اند.
و آسیایی كه در قهستان قم، و ساوه، و رستاق انار، و فراهان، و كوزدر، و جبال كاشان، و جبال خوی، و طبرش خارج بوده، بهر آسیائی بیست و پنج درهم.
و آسیآهای طبرش داخل، و جاست، و خوابه، و تود، و سینكان، و ویشت، و ویذشك، و ویرنج، و تحناوند، و انجیلكان، و ورّه، و طاقان، و هستوقان، و جوسق و شتكان، و كروكان، و هبره، جرینكان، و كرمهد، و مزوش، و سهرار و الحمّة، بهر آسیآئی دوازده درهم.
______________________________
(1). یونجه.
(2). جاورس: معرّب (گاورس) نوعی از غلّه است، ارزن (لغت‌نامه دهخدا: ماده جاورس).
(3). گردو.
(4). گردوی متوسط.
(5). گردوی پست.
(6). نیژو: به معنای عدس باشد، (لغت‌نامه دهخدا: ماده نیژو).
تاریخ قم، متن، ص: 322
حوضهآی دوشاب: در جمیع رساتیق بهر حوضی دو درهم.
مزارعان و معاهدان «1»: در جمیع رستاقها- بغیر از طبرش داخل و جاست و فالق- هر مردی بیست و چهار درهم.
و در طبرش داخل و جاست و فالق: هر مردی دوازده درهم.
ارباب بیوت «2»: در همه مواضع- غیر از طبرش داخل و جاست و فالق- هر مردی دوازده درهم.
و در طبرش داخل و جاست و فالق: هر مردی شش درهم.
كروم «3» خراب: خراج آن یكنیمه خراج رزهآی آبادان بوده است.
درخت زیتون و فستق «4»: بهر شش درخت دو درهم.
جالیزی كه آب از بیخ زمین كشد، در همه رستاق، خراج دو دانك جالیزی بوده است، كه آنرا آب داده باشند».
و من در آخر دفتری كه در آن ذكر این طسوق وضیعتها بوده، ذكر ضیعتهای همدان و نهاوند یافتم، آنرا نیز یاد كردم، و آن اینست:
وضایع ماه البصره «5» كه آن نهاوندست:
______________________________
(1). معاهد: اهل ذمّه.
(2). مردان مالك خانه مسكونی.
(3). كروم جمع «كرم» به معنای انگور، درخت مو.
(4). فستق: بادام زمینی.
(5). ماه البصره یعنی سرزمین ماد/ ماه كه متعلق به بصره باشد، این را از این جهت به بصره نسبت دادند، كه لشكریان گسیل‌شده از بصره، ناحیه نهاوند را فتح كردند، از این رو جزو اعمال خراج بصره قرار گرفت، و بدو منتسب شد.
تاریخ قم، متن، ص: 323
كندم آب‌داده «1»: بهر جریبی شش درهم، و نیمدانك درهمی.
جو: چهار درم و نیم.
كندم كه آب از زمین كشد: درهمی، و نیمدانك درهمی.
جو: درهمی و جهار دانك درهمی.
مرجو «2»: دو درهم.
نخود: چهار درهم.
شنبلیده: چهار دانك درهمی.
سبدز: دو دانك درهمی.
كروم: هر جوی چهار درهم.
كنجید: چهار درهم.
زعفران: سی درهم.
جاروس: یك درهم و نیم.
پنبه: پانزده درهم.
وضیعه و طسق پنجم:
شقّ «3» آبه و میلاذجرد:
خاوحین، ورزنه، مهراب، اشتروریز، ابوستق، كلفسحین، دره، جونجران، خیركین، انارك، هرازوآباد.
رستاق طبرش همدانی و اصبهانی:
______________________________
(1). مقصود گندمی است كه آب باران خورده است (- دیم).
(2). مرجو: نوعی عدس (لغت‌نامه دهخدا: ماده مرجو، و نیژو).
(3). شق: ناحیه، بخش.
تاریخ قم، متن، ص: 324
طراران، دورحین، باغ (بیدادی)، اشه، فورجه، الهفتحان، الجفتحان، فسنجان، الدّارقان، سوزان، بازرجان، جریان، طرزه، نعوسان، فرك، درید، كریدوع، بئین، سبذان، كوكان، فركین، طاه، كهك، الدّهین، زیراسف، الیحان، دنجرد، سینجان، وردورجه، كبوران، رشیخان، هرازواه، طرخران، حسداب، جنداب.
رستاق انار:- طسوج جاست- ویر، سنیكان، خراخاه (نسخه: خاخاه)، الدّین، ولیكان، میقان، فونج، وردهد، وشتكان، واران، هرازكان، وسقونقان، كروكان، بیحكان، كبود، فربه، زر، دسكره مایزدانان أبانویه، دزسهرینان.
و از شق میلاذجرد:- انارك- و از كوزدر، ورّه، اسفشوان اصبهانی، و همدانی، و سلمه آباد.
طسق و وضیعه ششم:
از طسوج سراجه: جرستان، اروار، مهرینان، واسط، سنبولاباد، زیادآباد، مهاباد.
طسق و وضیعه هفتم:
قمرود، درانبر، و موضعها در آن كه آب از زمین كشد، ترتیب این نواحی برین طسوق و وضآئع، و وظائف بوده:
پنبه: در مجموع رستاقها- جز از رستاق ورّه، و طسوج وزواه، و رستاق انار.
و از جبال قاسان: دنجرد و حیزناباد، و درّه.
و از جبال قم «1»: حزن، و ازناوه، و وسف، و ویرنج، و روج، و دسكره سهرینان، و باوره، و سلیمن آباد، و عمراناباد، و ارفارود، و بر اشتاذویه، و دوكان، و دسكره اسحق، و جروندكان، و مهرجرد، و كوكان، و بابركان، و مال علیا، و مال سفلی، و كبود دره، و سلیك آباد، بطریده،
______________________________
(1). مقصود از «جبال قم» بخش كوهستانی قم است كه در مشرق قم قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 325
و نیركان، و اروندجرد، و دسكره عین، و هاوه، و ورنجان‌باد، و احوص آباد، و باغ یعلی، و بیركان، و ویلكان، و نوند، و باغ آسته، و باغ استلك، و قمرود، و فالق.
از شق آبه: بهر جریبی سی و هشت درهم.
پنبه: در رستاق ورّه، و طسوج وزواه، و رستاق انار، و از جبال قاسان دنجرد، و خیراباد، و درّه، و قمرود، و درانبر، و از جبال قم دیهآی كه از آن استثنا و بیرون كردیم، بهر جریبی سی درهم.
درخت: در همه رساتیق بهر جریبی سی و هشت درهم.
كروم: بهمه رساتیق- جز از طبرش داخل، و جاست، و فالق- بهر جریبی سی و دو درهم.
زعفران: بهمه رستاقها- جز از طبرش داخل، و جاست، و فالق- بهر جریبی شصت و دو درهم.
طبرش داخل، و جاست، و فالق: بهر جریبی چهل و دو درهم.
ترّها، و خیارزارها، و جالیزها، و جزر، و شلجم، و پیاز، و سیر، و سآئر خضریّات: در همه رستاقها- جز از طبرش داخل، و جاست، و فالق- بهر جریبی بیست و پنج درهم.
جوز: درخت اصل و تام، یك درهم.
درخت میوه‌دار: بهر ده درخت یك درهم.
آسیاها: بهر یك پانزده درهم.
وضیعتهاء مال همدان:
گندم، و جو، و نیژو: هشت درهم و دو دانك درهمی.
كشتی كه آب از بیخ زمین كشد: سه درهم و دانكی.
انواع بقول، و خضریّات: شانزده درهم.
تاریخ قم، متن، ص: 326
كروم: بیست و هشت درهم.
شنبلیده و جاورس: سه درهم و دانكی.
زعفران: چهل و سه درهم و دو دانك.
نخود و كنجید: ده درم.
درخت میوه‌دار: بهر سه درخت یك درهم.
طاقات درخت: بهر درخت یكدرهم.
جوز: درخت نیكو، دو درهم. میانه یك درهم و چهار دانك.
دون، چهار دانك درهمی.
حوض دوشاب: یك درهم.
پنبه: شصت و دو درهم.
آسیاها: سی درهم.
معاهدان: هر سری بیست و چهار درهم.
***
تاریخ قم، متن، ص: 327

فصل سؤم از باب دوم «در ذكر خراج قم، كه اعتماد در آن بر مسآحتهای واقعه بقم كرده‌اند، جنانجه دستور جمل القری «1» بقم بذان ناطق است، بر اختلاف روایات»

من كه مصنّف این كتابم، اصلی و قانونی یافتم، مشتمل بر اصل خراج مجموع قم، پس من آنرا مقدّم داشتم، و آن اینست:
«مبلغ مال وظیفه خراج سنه سبع و ثمانین و مائتین «2»، و آنچ از قم بجآئی دیكر نقل كرده‌اند، و حوالت نموده، با پنجاه هزار و هشتصد و بیست و سه درهم و چهار دانك درهمی، كه از اصفاهان بقم نقل كرده‌اند؛ مجموع آن كه یاد كردیم:
نقره: سهزار هزار و سیصد و هفتاد درهم «3»، و جهارصد و سی هشت درهم و نصف درهمی است.
______________________________
(1). مصنّف در تدوین كتاب تاریخ قم از برخی دفاتر حساب، و اسناد دیوان قم، كه او در دوره حكومت برادرش بر این شهر از آن بهره برده یاد می‌كند، یكی از این دفاتر «دستور جمل القری بقم» است یعنی قانون محاسبه خراج مجموع روستاهای قم، لیكن به گفته مصنّف این دستور به علت اختلاف در روایت آن قابل اعتماد نمی‌باشد، از این رو مصنّف اصل و قانون دیگری كه به نظرش قابل اعتماد بود ارائه می‌كند، و این را بر آن دستور مقدم می‌دارد.
(2). سال 287 هجری.
(3). در اصل: درم و هفتاد.
تاریخ قم، متن، ص: 328
از آن جمله: درین سال نود هزار و نهصد و هفتاد و یكدرهم و نیم، و نیمدانك درهم با كرج نقل كرده‌اند، برین موجب:
از رستاق ثیمره «1»:
اصل: پنجاه هزار، و هفت هزار و ششصد و دو درهم، و دانكی نیم درهمی.
اضافت: بیست و دو هزار و دویست و پنج درهم، و پنجدانك و نیم درهمی.
جمله «2»: هفتاد و نه هزار و هشتصد و هشت درهم، و دانك درهمی.
از مال اصلی:
كسب: دو هزار و پانصد و پنجدانك درهمی.
مرحرن: یازده هزار و سیصد و شصت درهم.
سوره: دو هزار و جهارصد و پنجاه و هشت درهم، و پنجدانك درهمی.
نشر: سهزار و دویست و هفتاد و هشت درهم، و پنجدانك درهمی.
ورزنه: سی و پنج هزار و دویست و پنجاه درهم و نیم، و نیمدانك درهمی.
فرابه: یكهزار و پانصد و دو درهم و دانكی، و نیم از درهمی.
ورجان: یكهزار و سیصد و سی و یك درهم، و چهار دانك درهمی.
رستاق فراهان:
اصل: هشت هزار و پنجاه و سه درهم.
اضافت: سهزار و صد و چهار درهم، و دانكی نیم درهمی.
جمله: یازده هزار و صد و پنجاه و هفت درهم، و دو دانك نیم درهمی.
______________________________
(1). پیشتر گذشت كه نام صحیح این موضع «تیمره» یا «تیمرتین» است، گر چه مصنّف همواره از آنها با ضبط «ثیمره» یاد می‌كند.
(2). یعنی مجموع خراج دریافتی.
تاریخ قم، متن، ص: 329
اصل مال حصّه مرازاد مرد آباد: پنج هزار و صد و سی و سه درهم.
بورقان: دو هزار و نهصد و بیست درهم.
الباقی بعد ذلك: با مبلغ پنجاه هزار و هشتصد و بیست و سه درهم، و چهار دانك درهمی، كه از مواضع منقوله اصفاهان ستده‌اند:
نقره: سهزار هزار، و دویست هزار، و چهار صد و شصت و شش درهم، و پنجدانك نیم درهمی.
بعد از آن، آنج لابدّ بود، از وضع كردن آن از كسور و منقولات و خیرات و مبرّات، وضع كردند، و آن دویست و بیست و نه هزار و هفتصد و شصت درهم، و دانكی نیم درهمی است، از آن جمله:
خراج ضیعتهآی عآمه.
وضیعتهآی مقبوضه از احمد بن محمّد بن فیروز: هفتاد و هفت هزار و چهل و هفت درهم.
خراج ضیعتهاء عبّاسیّه: یكهزار و صد و چهل و پنج درهم و دانكینیم درهمی.
منقول با ساوه همدانیه، باسم احمد بن محمّد بن شهریار، و علی بن حمدان و متابعان ایشان، از اهل مشكویه: چهل و پنجهزار، و نهصد و بیست و هفت درهم.
منقول أیضا با ساوه همدانیه، از خراج احمد بن عبد العزیز، از خراج قریه دوانیق:
پانصد و پنجاه و پنج درهم.
منقول با همدان، از خراج احمد بن حسن بن یحیی بن امان: هزار و پانصد و پنجاه درهم.
منقول از مال رؤس «1»- كه آن بر سبیل شمار سرهاست نه بمساحت و عبرت-: سه هزار و پانصد و هشتاد و هفت درهم.
______________________________
(1). رؤوس: جمع رأس، به معنای یك نفر.
تاریخ قم، متن، ص: 330
باقی بعد از این: دو هزار هزار، و نهصد هزار، و هشتاد و شش هزار، و پانصد درهم، و چهار دانك درهمی.
قیمت آن از زر سرخ طلا بهر دو مصارفه- كه رسم قم بذان جاری بوده است، جنانج بعد از این می‌آید-: صد و هفتاد و شش هزار و جهارصد و هفده دینار، و دو دانك دینار طلا.
و هر جا كه اضافت عدد با درهم كنند، مراد از آن نقره بود. و جون اضافت با دینار كنند، مراد از آن یك مثقال طلا بود؛ از آنجمله:
قیمت باقی از خاصّه وظیفه خراج قم- جون آنج از اصفاهان با آن نقل كرده‌اند ضم نكنیم- و آن دو هزار هزار، و نهصد و سی پنجهزار، و هشتصد و هفتاد و هفت درهم، و دانكی نیم درهمی است.
از زر سرخ طلا: صد و هفتاد و دو هزار، و ششصد و نود و هشت دینار و جهار دانك دیناری.
مصارفه: هر هفده درهم بدیناری.
قیمت: پنجاه هزار و هشتصد و بیست و سه درهم و چهار دانك درهمی، كه از اصفاهان با مال قم ضمّ و جمع كرده‌اند، بمصارفه هر سیزده درهم و چهار دانك درهمی، بیك مثقال طلا، سهزار و هفتصد و هیجده دینار و نیمدانك و عشر دیناری.
و مبلغ مال كفایت در مال قمّی خاصّه- غیر از مال منقول از اصباهان، كه كفایت آن داخل آنست- یعنی كفایت در صد و هفتاد و دو هزار، و ششصد و نود و هشت دینار، و چهار دانك دیناری، در هر هزار دینار، بیست و پنج دینار، چنانج مجموع، جهار هزار و ششصد و هجده دینار و دو دانك و ستسو دیناری باشد.
پس معلوم شد كه قیمت مال وظیفه خراج قم، با كفایت آن از زر سرخ، صد و هشتاد هزار و هفتصد و سی و جهار دینار است.
بعد از آن وضع كردند ازین جمله، آنج واجب و لابد بود وضع كردن آن از مالهآی
تاریخ قم، متن، ص: 331
منقول، با ایغارین و ماه البصره، و خراج ضیاع فراتیّه:
زر سرخ طلا: دو هزار و نهصد و هفت دینار و جهار دانك، و ستسو دیناری.
مال منقول با ایغارین از خراج قریه خورزنه، و از چهار دانك قریه ایرقان:
سیصد و هشت دینار، و دو دانك نیم دیناری.
مال منقول با ماه بصره، از خراج قریه حرلوا: هزار و ششصد و شصت و چهار دینار و نیم، و نیمدانك دیناری.
خورزنه: صد و پنجاه و شش دینار.
ایرقان: صد و پنجاه و دو دینار، و دو دانكنیم دیناری.
خراج ضیاع فراتیّه: نهصد و سی و هفت دینار.
باقی بعد ازین از مال قم- با مال كفایت در آن- از زر سرخ طلا: صد و هفتاد و هفت هزار، و هشتصد و بیست و هفت دینار».
*** و من بعد از این ذكر، یافتم كه جمله مال كوره قم، كه بمساحت ارتفاع آن كرده‌اند، و مقرّر كردانیده- بغیر ازین كه یاد كرده شد-: دو هزار هزار و هفتصد و هفتاد و سه هزار، و پانصد و سیزده درهم بوده است.
و مساحت محمّد بن علی بن سهل، و محمّد بن بحر «1»، با بقایای سالهآی كذشته زیاده برین است.
*** و من نسخه دیكر یافتم، بمهر احمّد بن محمّد «2»- عامل قم- ناطق بمبلغ مال
______________________________
(1). این دو تن از عاملانی بودند كه به قم گسیل شدند، و زمینهای كشاورزی قم را مساحت كردند.
(2). احمد بن محمد فیروزان، عامل قم در سال 282 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 332
وظیفه خراج كوره قم، در سنی «1» اثنین و ثلث و اربع و خمس و ثمانین و مائتین «2»، و احمد آن نسخه را بأبی القسم عبید اللّه بن سلیمان «3» فرستاده، مشتمل بر بسیاری‌ء اسباب خراج قم. پس من آنرا درین موضع یاد میكنم، و آن اینست:
«مبلغ مال وظیفه و خراج بكوره قم، در سنه اثنین و ثمانین و مائتین «4»، كه احمد بن محمّد فیروزان آنرا به حضرت وزیر رفع كرد، و بذو باز نموده:
سه هزار و چهارصد و هفتاد و نه هزار، و هشتصد و نود و پنجدرهم.
قیمت آن بمصارفه «5» هفده درهم بدیناری- بعد از وضع «6» كردن اخراج موقوفات «7»، و مواضع معافه «8»، و مسلّمه «9»، و كسورات «10»- زر سرخ طلا: دویست و چهار هزار، و ششصد و شصت و نه دینار، و نیم دینار، و نیم دانك پنجدانك «11» دیناری.
______________________________
(1). سالهای.
(2). سال 281 و 282 و 283 و 284 و 285 هجری.
(3). ابو القاسم، عبید اللّه بن سلیمان بن وهب بن سعید، یكی از كاتبان مشهور دوره عباسی، كه المعتضد باللّه عباسی او را وزارت داد، او در سال 388 هجری درگذشت.
(4). سال 282 هجری.
(5). یعنی قیمت برابری و صرّافی.
(6). برداشتن و كم‌كردن.
(7). كسركردن مبلغ عایدی از زمینهای كشاورزی موقوفه از اصل خراج، زیرا عایدات موقوفات پس از دریافت به مصارف خود می‌رسد، و به بیت المال واریز نمی‌گردد.
(8). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها آمده است (مواضع و معافه) كه ظاهرا واو میانی زیادی است، و صحیح آن باید (مواضع معافه) باشد، كه به معنای زمینهایی است كه به دستور سلطان از پرداخت خراج و مالیات معاف شده است.
(9). مسلّمه: زمینهایی كه از پرداخت مالیات و خراج رهایی یافته است. (لغت‌نامه دهخدا: ماده مسلّمة).
(10). مبالغی از مال خراج كه باید از صاحب زمین گرفته شود، لیكن به جهتی- همچون آفت- كم محصولی- كم‌آبی- و جزایتها- از او گرفته نشده، و از مبلغ مالیات سرانه او كسر می‌گردد.
(11). در حاشیه نسخه به خط كاتب آمده است: (لعلّ نیمدانك دیناری).
تاریخ قم، متن، ص: 333
باز از اصل مال این سال: چهل و چهار هزار و پانصد و شصت درهم منكسرشده، و سهزار هزار و چهارصد و سی هزار درهم عقد وظیفه بر آن منعقد شده، و در دفتر مال وظیفه مقرّر كشته.
جزیه سرهآی اهل ذمّت «1» بقصبه قم: پنجهزار و سیصد و پنج دینار»، و اللّه أعلم و أحكم.
مبلغ مال كه درین سال، اهل منقول «2» را بر آن مصادره كرده‌اند، و نسخه آن احمد بن محمّد «3» به حضرت وزیر رفع كرده، بعد از آنك محمّد بن اسحاق، و محمد بن حسن با احمد رفع كرده بودند: بیست هزار دینار طلا، كسور آن دویست و شصت دینار.
پس مجموع مال این سال بقیمت طلا: دویست و بیست و چهار هزار، و نهصد و پنجاه و نه دینار، و نصف و خمس دیناری باشد.
بعد از آن آنج لابدّ بود در وضع‌كردن آن وضع كردند، و آن: پنج هزار و صد و شصت و هفت دینار و نصف و ثلث دینار است، و چهل و نه هزار و نهصد و هشتاد و هشت دینار، و ثلث و خمس دیناری.
از آنجمله: هفتاد هزار و دویست و چهل و هشت دینار و ثلثی و خمس دینار، از بقایآی سالهای كذشته كه بر ایشان باقی مانده بود، بغیر از بیست هزار دینار مال مصادره، كه ایشانرا بر آن مصادره كرده بودند، دویست و شصت دینار كسور آن.
پس مجموع مال موضوع: پنجاه و پنج هزار و صد و شش دینار، و ثلثی و خمس
______________________________
(1). با توجه به این كه پیشتر مصنّف به نقل از تاریخ قم خراج معاهدان را «هر سری بیست و چهار درهم» قرار داد، و این كه به قیمت آن روز مصارفه هفده درهم بدیناری بود، تعداد أهل ذمّت بقم حدود 3757 نفر می‌باید باشند.
(2). یعنی مقدار مالی كه از دارندگان اموال منقول- همچون غلام- گوسفند و چهارپایان و جز اینها- به عنوان خراج دریافت شده است.
(3). احمد بن محمّد فیروزان عامل قم در سال 282 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 334
دینار بود.
باقی بعد ازین عقد وظیفه، سنه اثنتی و ثمانین و مائتین «1» بعد الوضع «2» منعقد شده و مستقرّ گشته:
زر سرخ طلا: صد و شصت و نه هزار، و هشتصد و سه دینار،
ازین مال آنج استخراج كرده شده است، و اصل كشته: صد و شصت و چهار هزار، و بیست و نه دینار است.
از آنجمله احمد بن محمّد فیروز كوید، كه:
پیشتر ازو عمّال استخراج كرده‌اند، نود و یكهزار و شصّد و هشتاد و پنج دینار، و او با پنجاه هزار و هشتصد و بیست و پنج دینار زیاده بر آن استخراج كرده.
و عباس بن محمّد دو هزار و هشتصد و هفتاد و هشت دینار.
و محمّد أبی مریم، صد و پنجاه و پنج دینار.
و بشر بن فرج، از مال صلح، در شهور سنتی أربع و خمس و ثمانین و مائتین «3»- جنانج من در روزنامجات یافتم- استخراج كرد، و زیاده كردانید، تا آن دستور شد چهارده هزار و چهارصد و هشتاد و شش دینار.
باقی: پنجهزار و هفتصد و چهار دینار كه مستخرج نشده.
مبلغ مال وظیفه خراج بكوره قم، سنه ثلث و ثلثین و مائتین «4»:
كه جماعت عباس بن محمّد بذو رفع «5» كردند، و بذو باز نمودند، و بشر بن فرج بر آن
______________________________
(1). سال 282 هجری.
(2). در اصل: الموضع.
(3). سال 284 و 285 هجری.
(4). سال 233 هجری.
(5). یعنی كاركزاران عباس بن محمد، كه خراج را محاسبه نموده و بدو عرضه كردند.
تاریخ قم، متن، ص: 335
عقد بست و مهر نهاد، با مال ضیعتهآی مقبوضه از علی بن عبد اللّه، و محمّد بن علی بن سعد، و احمد بن علی غسّان. و با آن مبلغ كه بر آل عبد العزیز بن دلف «1» واجب و لازم شده بود، و با جزیه سرهای اهل ذمت بقصبه قم- جز از قصبهآی منقوله- و صدقات، و كسور كه از وظیفه خارج‌اند: سهزار هزار درم.
و مبلغ مال وظیفه ضیعتهآی منقوله، با آنج در آن بر عمر بن عبد العزیز، و بكر بن عبد العزیز «2»، و جز ایشان، از خراج ضیعتهآی ایشان لازم و واجب شده- جز از مال صدقات و كسور- دویست و سیزده هزار و سیصد و سی و سه درهم.
پس مجموع مال این سال، با ضیعتهآی منقوله: سهزار هزار و دویست و سیزده هزار، و سیصد و سی و سه درهم باشد.
قیمت آن بمحاسبه هفده درهم بدینار زر سرخ: صد هزار و هشتاد و نه هزار و نوزده دینار، و ثلث و ربع دینار.
كسور آن: دو هزار و چهارصد و پنجاه و هفت دینار، و ثمن عشر، و ثلث عشر دینار.
و احمد بن محمّد فیروز، از جزیه رؤس «3» این سال، صد و سی و هشت دینار
______________________________
(1). خاندان «بنی عجل» از گروه عجلیان خزاعی، كه تبار آنان به ربیعة بن نزار عدنانی می‌رسد، در اوائل قرن دوم هجری به منطقه جبال در غرب ایران كوچیدند، و در میانه همدان و اصفهان صاحب اقطاع شدند، و ناحیت «كرج» (شهر اراك كنونی) را محل استقرار عشیره خود نمودند و به آبادانی آن پرداختند، و در نیمه‌های قرن دوم و پس از سقوط بنی امیّه و همكاری سربازان قبیله «بنی عجل» در پیروزی عباسیان، این خاندان به امارت بلاد جبال رسیدند، و روز به روز بر شوكت و اقتدار آنان افزوده شد، و از میان آنان امرای مشهوری همچون أبو دلف، قاسم بن عیسی عجلی (185- 226 ه) برخواست، كه در دوره هارون و مأمون و پس از آنان به وزارت و امارت رسید. تنها اثر باقیمانده از این خاندان «جامع أبی دلف» است كه در 30 كیلومتری شمال شرقی سامراء قرار دارد، و دارای مئذنه/ گلدسته مشهوری است.
(2). این دو تن از بزرگان خاندان عجلی می‌باشند.
(3). رؤس: جمع «رأس»، سر.
تاریخ قم، متن، ص: 336
استخراج كرده است «1».
پس مجموع مال این سال- با كسور و جزیه رؤس- زرّ طلا: صد و نود و یكهزار، و هفتصد و شش دینار، و ثلثی و ثمن و نصف عشر دینارست.
بعد از آن وضع كردند آنج سبیل و طریق آن وضع بود، از ضیعتهآی مقبوضه از علی بن عبد اللّه، و محمّد بن علی بن سعد، و احمد بن علی غسّان، جنانج مثبتست «2» در دیوان عباس بن محمد، و آنج محمد بن أبی مریم باز كرد، و كتب و دستورات بامضای آن ناطق بودند،
و مال ضیعتهآی خراجیّه، كه در دست موسی بن احمد بن محمّد بن علی عیسی طلحی بودند، وضیعتهآی عمر بن عبد العزیز، و بكر بن عبد العزیز، و ایغار محمّد بن احمد ابن عبد العزیز، وضیعتهآی ورثه حسین بن معقل، و خراج آنج أمر و فرموده شده بود كه نقل كنند با عمل ساوه «3»: سیزده هزار و دویست و هشت هزار و جهارصد و بیست و پنج دینار، و ثلث و خمس و ثمن و عشر دینار.
از آنجمله آنج استخراج كرده‌اند: صد و جهل و هفت هزار و دویست و هفتاد و چهار دینارست، برین موجب:
استخراج عباس بن محمّد: هشتاد و دو هزار و صد و هشتاد و جهار دینار.
______________________________
(1). پیشتر گذشت كه با توجه به جزیه دریافتی از اهل ذمه قم در سال 282 هجری، تعداد اهل ذمه ساكن در قم و مشمول خراج حدود 3760 نفر بودند، لیكن با توجه به جزیه دریافتی در سال 232 هجری (یعنی نیم قرن قبل از محاسبه پیشین)، و در صورت صحت و عدم خطا در ضبط رقم دریافتی، تعداد اهل ذمه در قم نزدیك به صد نفر بوده است، كه نشان می‌دهد طی نیم قرن تعداد اهل ذمة چند برابر شده است. گر چه احتمال خطا در این ضبط زیاد است و این نسبت طبق معمول و متعارف باید عكس بوده باشد.
(2). ثبت و نوشته شده.
(3). عمل ساوه، یعنی دفتر حساب خراج عامل ساوه.
تاریخ قم، متن، ص: 337
كسور آن: یكهزار و شصت و هشت دینار، و ثلث و نصف عشری.
استخراج محمد بن أبی مریم: سی و هفت هزار و شصد و پنجاه و پنج دینار، و خمس و سدس دینار.
كسور آن: جهارصد و هشتاد و نه دینار.
استخراج احمد بن فیروز: دویست و سی دینار.
استخراج بشر بن فرج: بیست و پنج هزار و سیصد و جهار دینار.
كسور آن: سیصد دینار.
باقی: از زر سرخ طلا، سی و یكهزار و صد و پنج دینار، و ربع و سدس و ثمن عشر دینار، كه مستخرج نشد و واصل «1» نكشت.
بشر بن فرج كوید كه: من با اهل قم قرار دادم، كه ازین مبلغ سی هزار دینار در سنه اربع و ثمانین و مائتین «2» بدیوان برسانند. ایشانرا تأخیر كردند، و در ادای آن تهاون «3» نمودند، تا سال خمس و ثمانین «4» در آمد، و ایشان این مبلغ را با وظیفه و مال این سال در این سال برسانیدند.
مبلغ مال، و وظیفه خراج بكوره قم، در سنه اربع و ثمانین و مائتین «5»، با مال منقول با كوره دیكر، و سیلقانی «6»، چنانچ بشر بن فرج استخراج كرده است:
سهزار هزار، و دویست و بیست و شش هزار، و شصّد و سیزده درهم، از آنجمله
______________________________
(1). دریافت.
(2). سال 284 هجری.
(3). تهاون: سستی.
(4). سال 285 هجری.
(5). سال 284 هجری.
(6).؟، كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها.
تاریخ قم، متن، ص: 338
وظیفه خراج- سوی المنقول- سهزار هزار درهم.
مال منقول: دویست و سیزده هزار، و سیصد و سی و سه درهم.
مال سیلقانی: سیزده هزار و صد و هشتاد و هشت درهم.
كسور آن:- بهر هزار هزار درهم سیزده درهم- جهل و یكهزار و نهصد و جهل و شش درهم.
مال جوالی:- یعنی جزیه رؤس اهل ذمّت بقصبه قم، و حوالتهآی مضاف «1» با مال وظیفه خراج- پنجهزار و سیصد و پنج درهم.
پس مجموع مال این سال:- جز از آنج اهل شهر را بذان مصادره كردند، و مصالحه كردند برو، از بقآیای سنتی اثنتی و ثلث «2» كه پنجهزار دینار بوده است-: سه هزار هزار، و دویست و هفتاد و سهزار، و هشتصد و هفتاد و جهار درهم.
قیمت آن بمصارفه و محاسبه هفده درهم بیك مثقال طلا از زر سرخ: صد و نود و دو هزار و پانصد و هشت دینار، و خمس و ثلث و عشر دینار.
از آنجمله آنج استخراج كرده شده است: صد و پنجاه و هفت هزار، و هفتصد و شصت دینار، برین موجب:
استخراج محمد بن أبی مریم: بر وجه استعجال از جزیه رؤس و حوالتها، سیصد و شانزده دینار.
استخراج بشر بن فرج: تا بوقت مصارفه آن، از جمله صد و شصت و چهار هزار و نهصد و سی دینار، با كسورات از مال سنه أربع «3»، و صلح از بقایآی سنه اثنتی «4». و بعد از آن
______________________________
(1). اضافه شده.
(2). سالهای 2 و 3 كه مقصود سال 282 و 283 است.
(3). سال چهارم یعنی سال 284 هجری.
(4). سال دوم یعنی سال 282 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 339
آنج از مال صلح استخراج كرد، وضع «1» كرد و بنهاد، چه آن از این عمل «2» موضوع «3» بود.
پس خالص استخراج او- سوای بقایای سنه اثنتی «4»-: چهارده هزار و چهارصد و هشتاد و هشت دینار باشد.
و باقی از استخراج بشر بن فرج: صد و پنجاه هزار، و چهارصد و جهل و جهار دینار.
استخراج احمد بن محمّد:- أیضا تا بوقت مصارفه- هفتهزار دینار.
بعد از آن باقی ماند در شهر، با آنج بر اهل اطراف، و عمر بن عبد العزیز، و اسباب «5» او، و ضعفآی «6» شهر، و كریزندكان «7»، و كم‌یافتكان، و ناپدیدشوندكان «8» موجّه شده، زر سرخ:
بیست هزار و هفتصد و جهل و هفت دینار، و ثلثی ثلثی عشر.
ازین جمله، بر اهل اطراف، و عمر بن عبد العزیز، و اسباب او: هشتهزار و صد دینار، و بر سآئر اهل كورها: دوازده هزار و شصّد و جهل و هفت دینار، و ثلثی ثلثی عشر.
و مبلغ مال وظیفه خراج بذین كوره، سنه خمس و ثمانین و مائتین «9»، با مال منقول: سهزار هزار و شصّد و پنجاه و شش هزار و شصّد و پانزده درهم.
كسور آن:- بهر هزار درهم، سیزده درهم-: چهل و هفت هزار و پانصد و سی و شش درهم.
______________________________
(1). برداشتن و از حساب خارج‌كردن.
(2). «عمل» مقصود عامل جمع‌آوری خراج است، مصنّف می‌گوید كه آنچه را از اموال خراج محاسبه كرده بود، از صورت حساب خود بیرون نهاد زیرا ضمن محدوده او بشمار نمی‌رفت.
(3). در اصل: موضع كه خطاست، و صحیح آن «موضوع» است یعنی برداشته‌شده.
(4). جز مقدار خراج باقیمانده از سال دو، یعنی سال 282 هجری.
(5). یعنی منسوبین سببی عمر بن عبد العزیز بطور مطلق.
(6). ضعفا: جمع «ضعیف» كسانی كه توانایی و تمكن پرداخت خراج را ندارند.
(7). كسانی كه از پرداخت خراج سر باز زده و از برابر مأموران دیوان خراج می‌گریزند.
(8). كسانی كه بر اثر غیبت مالیات نپرداخته‌اند، لیكن غیبت آنها با عذر موجه است نه برای فرار از پرداخت خراج.
(9). سال 285 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 340
و از مال جزیه رؤس أهل ذمّت، كه در عقد وظیفه خراج آنرا استثنا و اخراج كرده‌اند:
پنجهزار و سیصد و پنج درهم.
پی آنچ عقد وظیفه بر آن منعقد و مقرّر كشته بدین سال: سهزار هزار و هفتصد و نه هزار و جهارصد و پنجاه و شش درهم.
قیمت آن بمحاسبه و مصارفه هفده درهم بدیناری زر سرخ: دویست و هجده هزار و دویست و سه دینار، سدس و ثمن دینار.
بعد از آن آنج لابد بود از آن وضع كردند، جنانجه بشر بن فرج بوضع آن فرموده، و مقرّر كرده، مع «1» الكسور: جهارده هزار و دویست و هفتاد و نیم دینار.
و باقی بعد از آن [از] عین «2» رائج: دویست و چهار هزار، و صد و سی دینار، و ثلثی و ثمن دینار، و اللّه اعلم.
الزیادة فی ذلك «3»: بر آنج أمیر مقرّر كردانیده، و قرار داده در وظیفه خراج سنه اربع و ثمانین و مائتین «4»- زر رائج-: بیست و پنج هزار دینار، و شصّد و بیست و سه دینار، و نصف دینار.
و زیاده بر وظیفه خراج سنه ثلث «5»: بیست و پنجهزار و هفتصد و پنج دینار، و ثلث عشر دینار.
و در وظیفه خراج سنه اثنتی «6»: سی و چهار هزار، و سیصد و بیست و هفت دینار، و
______________________________
(1). با.
(2). صحیح آن «عین رائجه» است زیرا كلمة «عین» مونث است، و مقصود از «عین رائج» پول نقد رایج می‌باشد.
(3). مقدار خراج افزوده شده، بر آنچه كه طبق مقررات دیوان خراج بر مردم زمین‌دار مقرر بوده است.
(4). سال 284 هجری.
(5). سال 283 هجری.
(6). سال 282 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 341
ثلثی ثمن دینار».
و در آخر این عمل، جمله استخراج مال این سالها یاد كرده بودند، برین موجب:
«استخراج سنه اثنتی و ثمانین و مائتین «1»- زر طلا-: و شصت و جهار هزار و بیست و نه دینار.
و استخراج بقایا «2» كه اهل شهر را بر آن مصالحه كردند: صد و جهل و نه هزار، و پانصد و جهل و سه دینار.
و استخراج از مال صلح و بقایا، در شهور سنتی اربع و خمس و ثمانین «3»: چهارده هزار و صد و هشتاد و هشت دینار.
و لسنة ثلث «4»: صد و چهل و هفت هزار، و دویست و هفتاد و چهار دینار.
و لسنة اربع «5»: صد و پنجاه و هفت هزار، و هفتصد و شصت دینار.
و لسنة خمس «6»: دویست و چهار هزار، و صد و سی دینار، و ثلثی ثمن دینار.
آنچ اضافت كردند با آن، از بقایای سنه اربع و ثمانین «7» و ما قبل آن، وزیر بمطالبت آن از اهلش أمر كرد، و فرمود كه پیش از مال سنه خمس و ثمانین «8» بأدای آن مشغول شوند: و آن پنجاه و ششهزار و هفتصد و هفتاد و یك، و نصف و خمس دینار طلا بوده.
______________________________
(1). سال 282 هجری.
(2). بقایا جمع «باقی» مقصود خراج باقیمانده و پرداخت‌نشده از سالهای قبل.
(3). ماههای دو سال 284 و 285 هجری.
(4). برای سال 283 هجری.
(5). برای سال 284 هجری.
(6). برای سال 285 هجری.
(7). سال 284 هجری.
(8). سال 285 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 342
از آن جمله بقیّه صلح از بقایآی سنه اثنی و ثمانین «1»: پنجهزار و نهصد و شصت دینار است.
و بقایآء سنه ثلث «2» كه با اهل آن شرط كرده بودند، كه در سنه خمس و ثمانین «3» ادا «4» كنند: سی هزار دینار.
و بقایآی سنه اربع «5» كه بشر آنرا وضع كرده بود و تخفیف نموده: بیست هزار و هفتصد و چهل و هفت دینار.
و آنج بشر وضع كرده بود و انداخته، اهل بلد را از مال سنه اربع، بی‌اذن و أمر امیر- و آن سی هزار درهم بود- پس امیر قهر كرد، و بمطالبت آن فرمود از زر طلا: هزار و هفتصد و شصت و چهار دینار، و ثلث و خمس دینار.
پس جمله آنچ عقد بستند بذو از مال و وظیفه سنه خمس و ثمانین «6»، و آنچ اضافت كردند با آن از مال بقایا- زر طلا-: دویست و شصت و دو هزار دینار، و شصّد و دو دینار، و خمس و سدس و ثمن دینار.
و در آخر این عمل احمد بن محمّد، اقرار كرده برفع «7» این عمل، و اقرارنامه نوشته بخط خود، و مبلغ آنچ همدانی در كتاب خود آورده است، و محمّد بن ابراهیم- عامل قم- او را بذان خبر داده از خراج قم، با احتسابات بر آل عجل، و آنكسانی كه در ناحیت «8» ایشان
______________________________
(1). سال 282 هجری.
(2). سال 283 هجری.
(3). سال 285 هجری.
(4). اداءكردن: پرداخت‌كردن.
(5). سال 284 هجری.
(6). سال 285 هجری.
(7). رفع، یعنی گزارش‌كردن صورت خراج، به دیوان خراج در دار الخلافة بغداد.
(8). همان‌گونه كه پیشتر گذشت، آل عجل بر بخشهای وسیعی از بلاد جبل، میان همدان و اصفهان حكومت رانده و املاك وسیعی را مالك بودند.
تاریخ قم، متن، ص: 343
بوده‌اند، و با آنچ بر اهل اطراف متوجّه كشته: سهزار هزار و دویست و سی هزار درهم.
و مبلغ مال ضیاع منقوله: دویست بیست هزار و سیصد و سی درهم.
پس مجموع آن معیّن شد: سهزار هزار، و چهارصد و چهل هزار، و سیصد و سی و پنج درهم.
قیمت آن بمحاسبه هفده درهم بدیناری، زرّ طلا: دویست و یكهزار و پانصد و چهل و نه دینار».
و أیضا یافتم در عمل عاملان علی بن عیسی «1»- وزیر مقتدر «2»- تقدیر و اندازه ارتفاعات و اخراجات مملكت، در سنه ست و ثلثمائه «3»، و تقدیر نفقات و اخراجات از آن، و نقصان ارتفاعات از نفقات و اخراجات، و آن عمل مشتمل بود بر ذكر مالهآی مملكت، و نفقات خلافت و اخراجات آن، و در آن یاد كرده بودند كه:
ارتفاعات مملكت- بغیر از مال صدقات، كه آن بر ارباب صدقات، از فقراء و مساكین و غیر ایشان از مستحقّین زكوة صرف می‌كردند، و داخل وظیفه خراج نمی‌كردند- از طلا، چهارده هزار هزار، و بیست و نه هزار، و هشتصد و بیست و جهار دینار است.
و همچنین یاد كرده بودند كه:
______________________________
(1). أبو الحسن، علی بن عیسی بن داود بن الجراح، بغدادی، كاتب (متولد 240 و اندی)، از وزیران دولت عباسیان، در چند نوبت به وزارت خلیفه المقتدر باللّه العباسی و القاهر باللّه عباسی، رسید. به علم و فصاحت و بلاغت مشهور بود، او در دو نوبت در سال 301 هجری به مدت 4 سال و در سال 315 هجری به وزارت رسید. در اواخر سال 334 هجری، در سن 90 سالگی درگذشت.
(2). جعفر بن احمد بن طلحة، ملقب به المقتدر باللّه عباسی، پانزدهمین خلیفه عباسی، در سال 295 هجری به خلافت رسید، و در روز چهارشنبه 27 شوال سال 320 هجری به قتل رسید.
(3). سال 306 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 344
مبلغ نفقات و اخراجات، از زرّ طلا: شانزده هزار هزار «1» و هشتصد و چهل و هشت هزار، و سیصد و دوازده دینار بوده‌اند، چنانج در هر سالی دو هزار هزار و شصت و هشت هزار، و چهارصد و هفتاد و شش دینار، نفقات و اخراجات خلافت، زیاده بر مملكت او بود، و از مال بیت المال خآصّه خود، شصّد و سی و دو هزار دینار در نفقات خلافت اضافت می‌كرد، و بعد از آن هزار هزار و چهارصد و سی شش هزار، و چهارصد و هفتاد و شش دینار، از برآی تتمّه نفقات و اخراجات درمی‌بایست، و خراج مملكت و بیت المال بذان وفا نمی‌كرد.
و همچنین در آن یاد كرده بودند كه:
مبلغ مال قم درین سال، با مبلغ هشتهزار و دویست و بیست و نه دینار، مال ضیعتهآی خالصه «2»، با مبلغ دویست و پنجاه هزار، و چهارصد و چهل و هشت دینار طلا رسیده. و از آنجمله مبلغ دویست هزار دینار احمد بن علیّ خراسانی «3» استخراج كرده است، مضی هذا».
چنین گوید مصنّف این كتاب، كه:
جون من ازین قصص و روایات بپرداختم، و فارغ شدم، اكنون بیان می‌كنم مبلغ مساحت بشر بن فرج، و علی بن احمد ضیمری «4»، كه درین وقت و درین زمان اهل قم بر مساحت ایشانست، و مبلغ مساحت بشر بن فرج من درین اعتماد یاد كردم، و بیان كردم، و كفتم كه جه مقدار است،
______________________________
(1). در نسخه چاپی: شانزده هزار هزار، و در نسخه اصل: شانزده هزار هزار هزار.
(2). زمینهای خالصه، زمینهای كشاورزی را گویند كه جزء املاك دولتی بشمار آمده، و خالصه و خاصه سلطان و پادشاه می‌باشد.
(3). احمد بن علی خراسانی در سالهای 306 و 307 هجری والی قم بود.
(4). پیشتر ضبط نام این عامل (صیمری) و (سیمری) آمده بود.
تاریخ قم، متن، ص: 345
بعد از آن آنج با ساوه و همدان و ایغارین «1» نقل كرده‌اند، بدفعات و اوقات، كه احتیاج بتعداد آن نیست، [و] «جمل القری بقم» «2» بدان ناطق است، با پنجاه و هفت هزار و شصّد درهم، كه از ثیمره نقل می‌كردند با ایغارین «3»، دو هزار هزار و شصّد و پانزده هزار و دویست و شش درهم، و ربع و سدس درهمی.
و مبلغ مال و حاصل مساحت ضیمری، بعد از انتقالات، و زیاده و نقصان، كه من قدر آن در هیچ جای نیافتم- چنانج «دستور جمل القری بقم» بذكر آن ناطق است-: سی و نه هزار درهم، كه در «دفاتر رساتیق» «4» ذكر كرده‌اند.
خارج ازین جمله: نقره، دو هزار هزار و نهصد و شش هزار، و جهارصد و پنجاه و شش درهم و ثلثی درهم.
و من یافتم بخط علیّ بن الحسین بن عبد اللّه عیسی‌ء كاتب، كه:
«مبلغ دستور خراج بكوره قم، بمساحت ضیمری، لسنة خمس و أربعین و ثلثمائه «5»،
______________________________
(1). «ایغارین» یا «ایغاران» نام چندین آبادی در محدوده میان كرج و همدان و قم و ساوه كه در تیول برخی خاندانهای حاكم بوده است. در «معجم البلدان» آمده است: (الایغاران: بالكسر، و الغین معجمة، و ألف وراءه، و ألف اخری للتثنیه و نون: اسم لعدة ضیاع من عدة كور أوغرت لعیسی و معقل ابنی أبی دلف العجلی، رحمه اللّه تعالی، و قیل لها: الایغاران ای ایغارا هذین الرجلین، و هما الكرج و البرج. و الإیغار: اسم لكلّ ما حمی نفسه من الضیاع و غیرها و یمنع منه ...).
(2). مقصود كتاب «دستور جمل القری بقم» است، كه منبع مصنّف در ذكر خراج قم در این فصل می‌باشد.
(3). در نسخه چاپی: با ایغارین نقل كردند.
(4). یكی دیگر از منابع مورد استفاده مصنّف، در تدوین كتاب تاریخ قم، مجموعه «دفاتر رساتیق» یا «دفاتر رساتیق قدیمه» می‌باشد، كه از آنها در دوره حكومت برادرش بر شهر قم بهره برده است.
(5). سال 345 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 346
با وقف و خراج مجان «1»، و ابركویه «2»: دو هزار هزار و هفتصد و هفتاد هزار، و سی و یك درهم بوده است.
از آن جمله ضیعتهآی‌ء بائره كه ایشانرا ارتفاع نبوده مدّت چند سال، بسبب معطّل شدن كاریزها و جویهآی آن، و خراب‌شدن حصنهآی «3» آن، و جلآی وطن‌كردن أكره «4» آن، با نهصد و هفتاد و یك دینار از آسیاهآی‌ء معطّله: صد و نود و جهار هزار، و جهارصد و جهل و دو درهم.
و باقی: دو هزار هزار و پانصد و هفتاد و پنج هزار، و پانصد و هفتاد و نه درهم.
خراج وقفیّة «5»: چهارصد و دو هزار، و پانصد و هشتاد و هشت درهم، عن «6» مجان و ابركویه.
المضمون، و المحفوظ «7»، و الاقطاع الی الوقت المذكورة «8»: دو هزار هزار و صد و شصت و یكهزار، و نهصد و پنجاه و هفت درهم».
و یافتم در دستور و عمل عاملان براذرم، ابو القاسم علیّ بن محمّد بن الحسن الكاتب «9»، كه:
______________________________
(1). یكی از رستاقهای فراهان.
(2). یكی از رستاقهای فراهان.
(3). حصنها: جمع «حصن»، قلعه.
(4). اكره: مزدبگیر. تاریخ قم متن 346 فصل سؤم از باب دوم«در ذكر خراج قم، كه اعتماد در آن بر مسآحتهای واقعه بقم كرده‌اند، جنانجه دستور جمل القری بقم بذان ناطق است، بر اختلاف روایات» ..... ص : 327
(5). در نسخه چاپی: و قضیّه.
(6). عن: از.
(7). در أصل: المحظور.
(8). در نسخه چاپی: المذكور.
(9). برادر مصنّف این كتاب چند سالی به حكومت و والی‌گری قم منصوب بوده است، وی در
تاریخ قم، متن، ص: 347
«مبلغ اصل خراج بقم بمساحت ضیمری «1»: دو هزار هزار و نهصد درهم بوده.
از آنجمله، المضمون تا آخر سنه ثلث و خمسین «2» و ثلثمائه «3»: هزار هزار و شصت و هفت هزار، و سیصد و پنجهزار و نهصد درهم.
الأقطاع مع ما فیه من الوقف: هزار هزار و سیصد و پنجهزار و نهصد درهم.
المضمون «4»: دویست و هشتاد و سه هزار، و دویست و پانزده درهم.
مجموع آن: دو هزار هزار و پنجاه و شش هزار، و چهارصد و پنجاه و دو درهم.
تفاوت در آن بسبب نقصان تفصیلات و دستور از جمع «جمل القری»: دویست و چهل و چهار هزار، و جهارصد و چهل و هشت درهم.
نقصان تفصیلات از «دستور»، از جمله «5» دو هزار هزار و هفتصد و هفتاد هزار درهم:
صد و چهارده هزار و بیست و دو درهم.
نقصان دستور از جمع «جمل القری»: صد و سی هزار و چهارصد و بیست و شش درهم».
______________________________
دوره سلطنت آل بویه در قرن چهارم هجری، و ظاهرا به عنایت أبو الفضل بن العمید- كه خود قمی بود- از سوی ركن الدولة دیلمی به ولایت و حكومت قم منصوب شد، از مدت حكومت او آگاهی دقیقی نداریم، لیكن به تصریح مصنف وی در سال 353 ه حاكم قم بوده است، و از كارهای نیك او برانداختن سنت مشاهره/ ماهیانه از قم بود، كه پیش از او اسماعیل جبلی حاكم قم از سوی قابوس بن وشمگیر وضع كرده بود.
(1). طبق نوشته تاریخ قم شهر قم را چند تن از عاملان قم در دوره‌های متفاوت مساحت كردند، كه هشتمین مساحت از آن ابو الحسین بن احمد الصیمری است، كه در سال 302 هجری اقدام به مساحت قم نمود، و پس از یكسال آن را بپایان رساند. و این مساحت تا سالهای مدیدی مورد اعتماد عاملان قم بود.
(2). در اصل: خمس كه خطاست.
(3). سال 353 هجری.
(4). در اصل: المحظور.
(5). مجموع.
تاریخ قم، متن، ص: 348
جمله مال مساحت بشر بن فرج، و مساحت ضیمری باسم رستاقها، بر وجهی كه «دفتر جملة القری» «1» و «دفاتر رستاقهای قآئمه» «2» در دیوان بذان ناطق است، و درین زمانه اعتماد بر آن است:
الرساتیق:
عبره: یعنی مساحت بشر بن فرج/ مساحت علی بن احمد الضیمری لنجرود: صد و بیست و پنجهزار و هشتصد و دوازده درهم، و ثلث ربع/ صد و نود و سهزار و سیصد و چهل درهم، و ثلثی ربع، الرّودابان: صد و پنجاه و پنجهزار، و هشتاد و پنج درهم،/ دویست و چهل هزار و پانصد و پنجاه و سه درهم و ثلثی ربع، ابرشتجان: جهل و شش هزار و هفتصد و شصت و یكدرهم،/ هشتاد هزار و سی و شش درهم و ثلث.
الرّودبار: سی و یكهزار و هفتصد و نود و شش درهم،/ چهل و جهار هزار و هشتاد درهم و ثلث، سراجه: صد و سیزده هزار و هشت درهم و پنجدانك درهمی،/ دویست و بیست و هشتهزار و هفتصد و صد و سی و شش درهم و ثلث جبل: نود و سهزار و سیصد و سی و سه درهم،/ صد و هشتهزار و هفتصد و جهل و هشت درهم و خمس ربع، وازكرود: چهل و چهار هزار و شصّد و پنجاه و دو درهم،/ شصت و یكهزار و چهار صد و هشتاد و یكدرهم و ربع و سدس درهمی،
______________________________
(1). «دفتر جملة القری» یا دفتر مالیات تمامی روستاها، یكی از منابع محلی قم، كه مصنف در تدوین تاریخ قم از آنها بهره جسته است.
(2). (دفاتر رستاقهای قائمه) یا دفتر مالیات و مساحت روستاهای آباد و پابرجای قم، یكی دیگر از منابع محلّی قم بشمار می‌رود، كه مصنف در تدوین تاریخ قم از آنها بهره جسته است.
تاریخ قم، متن، ص: 349
انار: صد و پنجاه و شش هزار و هشتصد و جهل و سه درهم و ثلث،/ دویست و پنجاه و دو هزار و صد و شصت و جهار دهم، وراردهار: جهل و پنج هزار و هفتصد و نود و چهار درهم و دانقی،/ بیست و چهار هزار و سیصد و شصت و دو درهم و ثلث ربع، جاست: چهل و سهزار و هفتصد و شصت و دو درهم،/ سی و هفت هزار و پانصد و یازده درهم و ربع، ثیمره: پنجاه و هفت هزار و پانصد و نود و نه درهم/ بعد از آنك بشر بن فرج ناحیت ثیمره را مساحت كرد، او را با ایغارین در سنه سبع و ثمانین نقل كردند، و داخل مساحت ضمیری نشد.
قاسان: صد و پنجاه و هشت هزار و صد نود و دو درهم،/ صد و هشتاد و یكهزار نود و دو درهم «1» ورّه: هفتاد و سهزار و پانصد و هفده درهم،/ هفتاد و چهار هزار و چهار صد و بیست درهم و ربع سدس، جهرود: هشتاد و نه هزار و هشتصد و شصت و یك درهم،/ هشتاد هزار و هشتصد و شصت و هفت درهم و ربع درهمی، وادی اسحاق: پنجاه هزار و شش هزار و صد و پنجاه درهم،/ پنجاه و هشت هزار و نهصد و پنجاه و یك درهم، طبرس داخل و خارج: صد و ده هزار و پانصد درهم و دانكی،/ صد و چهل و ششهزار و پانصد و سی و پنج درهم و دانكی درهمی،
______________________________
(1). در نسخه چاپی: صد و هشتاد و یكهزار درهم.
تاریخ قم، متن، ص: 350
وزواه: هشتاد هزار و چهار صد و پنجاه و هفت درهم،/ هفتاد و یكهزار و جهار صد و سی و هفت درهم، و ربع درهمی، ساوه: پانصد و پنجاه و چهار هزار و دویست و پانزده درهم و ثلث،/ پانصد و نود و یكهزار و پانصد و سه درهم، خوی: صد و سی و دو هزار شصّد و بیست درهم،/ هشتاد و نه هزار و صد و هشتاد و دو درهم، فراهان: صد و هفتاد و شش هزار و چهار صد و چهل و شش درهم،/ صد و هفتاد و شش هزار و چهل و شش درهم و ثلث ربع، كوردر: صد و هفتاد و ششهزار و چهار صد و چهل و شش درهم،/ صد و هفتاد و ششهزار و جهل و شش درهم و ربع، دور آخر: صد و یكهزار و پانصد و هشتاد درهم،/ هشتاد و پنجهزار و شصّد و هفتاد و شش درهم،*** و چون بذین موضع رسیدم، خواستم كه این خراج باسم هر قریه و موضعی بیان كنم، بر وجه تفصیل، جنانج باسم هر رستاقی مجملا ذكر كردم. پس ترك این قصد كردم، سبب آنك ذكر این خراج بنام هر دیه و موضعی در دیوان قم مثبت بود، و اهل این شهر و روزكار بذان واقف و عالم بودند. پس اقتصار «1» كردم بر ذكر اسامی ضیعتها و دیهآی مجرّد از مال و خراج، آن جمله مواضع و دیها كه باب اوّل ازین كتاب بمجموع آن ناطق است، هر چند كه ذكر آن در فصل مساحتها كذشت، فامّا بر وجه ترتیب و تنسیق نبود.
______________________________
(1). در اصل: (اختصار) كه ظاهرا خطاست، و این خطا را مصنّف یا مترجم یا كاتب در سرتاسر كتاب مرتكب شده است، و همواره به جای «اقتصار» كه به معنای بسنده‌كردن است، «اختصار» كه به معنای تلخیص و مختصركردن می‌باشد، آورده است.
تاریخ قم، متن، ص: 351
پس ازین جهت، من نامهآی ایشان اینجا تكرار می‌كنم بر وجه ترتیب، و هی هذه «1»:
رستاق لنجرود:
سعد آباد، جمر، مزدجان، طبشقوران، موونه، قهیان، باغ رباح، سكن، مهربیان، خماباد، جویردكان، باغ شعیب، قولاباد، میانرودان، قزدان، برزاباد، باغ ادریس، باغ زكریا، جهستان، صحرآی اسحق، كمیدان، محمّد آباد طبشقوران، فرابه، اسفدن (من باغ رباح)، مهاباد، بیان آباد.
الرّودبان:
براوستان، هست «2» ولد سعد، هست محمّد بن عبید اللّه، مسكران، اسفراباد، خمیهن، قلاور، ملكاباد مسكران، هست محمّد ابی بكر، جوسق دخت خرّه، هست محمّد بن شریح، علیاباد علی بن عبید اللّه، ناصح آباد، نجوكاباد، دشت زیاد، وجهر، ابور، اسحق آباد، زنبیلاباد، هست یحیی، در نوح (بائره)، علیاباد علی بن آدم، یسع آباد، ویذستان، باغ مرزبان، جمكران، شهرستان، هست عبد الرحمن، هست ادریس، هست التحری، هست محمّد بن شعیب، هست داود، باغ عبد الرّحمن، هست شعیب، جعفر آباد، هست ایوب، ازدورقان، دربجند، هست بابویه، وادی‌ء مصعب، هست معاویّه، باغ احمد بن محمد بن الصّلت، كركان، كره، صحرای‌ء موسی بن یعقوب، وادی مصقله، صحرای ورثه مزاحم (و یقال: باغ المرزبان، نسخة: صحرای موسی بن صعب)، هست عبید اللّه، صحرای عبد الرحمن، صحراء یعقوب، ابرشتجان، سواران، سكك «3» ابرشتجان شادقولی، سجّاران و
______________________________
(1). «هی» ضمیر مؤنث اشاره به نامها، «هذه» ضمیر اشاره به نزدیك است.
(2). احتمالا كلمه «هست» همان هستك‌hastak پهلوی بوده باشد كه به معنای ثروت و مال و دارایی است و در «فرهنگ پهلوی ص 213» آمده است، و در اینجا به معنای مزرعه یا آبادی است.
(3). سكك: (به كسر سین و فتح كاف)، جمع سكّه به معنای كوچه كه امروزه (زقاق) تلفظ می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 352
سككها، هست ادریس، هندجان، ورجانه، سعدوكان، محمّد آباد، سرفت.
تفصیل سكك ابرشتجان:
شهرباه، سكّه واوان، مزرعه عبید اللّه، ركستان «1» ابی بكر، ركستان ابی خالد، سكّه الدین، موان، جازران، الدّارجان، اوجانكان، هچوكان «2».
الرّودبار:
موستان، الغیصه «3» من سكوك، رود بهرامان، مظرفاباد، سوسك، طاقان، حورسنان، كهنه (بائره)، سیقان، رجاودیر تخت و ارضها، ساسفجرد، معاویه آباد (بائره)، ایرینكه، سهراز، خور خذاهان، عبدویه آباد، الحنبد (بائره)، ونداوسقان (بائره) جوستر، رجا محمّد و اراضیها (بائره)، اراضی كنجینه، باغ سهل بن حمدون (بائره)، احمد آباد ساسفجرد، ولكاباد من طاق (بائره)، آدم آباد سفلی (بائره)، مهرجرده، وانكجاره، رجا الهلالیه، رحاسبول، سراجه:
عمراناباد، نوح آباد، بطلیجرد، كیركان (بائره)، ملكاباد (بائره)، اشتره (المالحه) «4»، التّومذجان، علیاباد (بائره)، اشتره آدم، مهروان (بائره)، یعلی آباد (بائره)، شعیب آباد، الدّینجان، دشت یعقوب، احوص آباد، نواران (بائره)، سوره (بائره)، زیتونه (بائره)، یحیی آباد، مرزآباد (بائره)، حمزه آباد (بائره)، باغ عبد اللّه، الدّیمجان، واسط (بائره)، صحراء عبد الرّحمن، صحراء المرج، متوكاباد، یعقوب آباد، رحآء الوادی، قارض (بائره)، صحاری‌ء قمرود.
الجبل:
دستجرده «5»، سهرینان، لجانه، جوبین آباد، عمراناباد، واذكستان، باغ مطر، باغ یعلی،
______________________________
(1). احتمالا معرّب ریگستان.
(2). در نسخه چاپی: همچوكان.
(3). احتمالا «الغیضه» به معنای بركه آب.
(4). شوره‌زار.
(5). امروزه به لهجه محلّی (دستجرد) مشهور است.
تاریخ قم، متن، ص: 353
براشتاذویه، وتابح، میم «1»، قه، سلیمن آباد، باغ شعیب، طیره، باوره، فوه، جروندكان، وسف، قبادانبزن، ابرجس، جانه، دوكان، هرمزدآباد، ویرنج «2»، وشنوه «3» و مزارعها: حسناباد و واشجرد، فرده «4»، ویدهند «5»، باغ استه، مزرعه و روح (بائره)، قریه دره، ارجه، بیركان، ازنارود، دسكره (عین «6»)، لنجانه، (و یقال: لنكانه، بائره)، و اذاستلك: كهك «7»، اسحق آباد، بابركان، حزن، استلك، كشمیره، مزرعه كهندیز، نوند، ازناه، ورجانه، باغ ادریس، مال علیا، كبود دره، مال سفلی، مزرعه احوص آباد، مزرعه مهرجرده، مهرجرده، محمّد آباد كرم‌جكان «8»، محمّد آباد باده، مزرعه بیكان.
وازكرود:
سلیجرد، قناة قهج، نوآباد، قناة دامهرن، آذرخواست، قناة وزار، لنجرود، خورهاباد، الكوار، سیوب، متكاباد (بائره)، آذرانكویه، دسكره، وابنجان، اسحق آباد (بائره)، لسان (بائره)، مزرعه بجه، كوكذین، استقول (بائره)، دسكره بانازادان، كریان، فستجان، دسكره، مزرعه ور، دسكره معروف، سیدی آباد، محمّد آباد سهل، علیاباد، المقطّعه، موسی آباد خورهد، جرم الصّرم، ابراهیم آباد، عبد الرّحمن آباد، خورهد، فالیاه، محمّدآباد، المقطّعه، لوینیان، محمّدآباد محمّد بن عیسی، موسی‌آباد، المقطعه (و یقال: قناة موسی آباد)، فراذران، جوان الصّرم، مانكن المقطعه، جنداب، ورزنة الصّرم، علویه آباد، زنكاباد، توذجاه،
______________________________
(1). امروزه به لهجه محلّی میم (به كسر میم اول و فتح یاء) خوانده می‌شود.
(2). در اصل: ویرنح، و امروزه در تلفظ محلی «ویریج» خوانده می‌شود.
(3). این آبادی همچنان به همین نام سرسبز و خرم پابرجاست، و یكی از مشهورترین ییلاقات منطقه كوهستانی قم بشمار می‌رود.
(4). این آبادی امروزه به نام «فردو» مشهور است.
(5). این آبادی امروزه در تلفظ عامیانه (بیدهند) یا (بیتهند) خوانده می‌شود.
(6). چشمه.
(7). امروزه كهك یكی از شهرهای استان قم بشمار می‌رود.
(8). این آبادی در تلفظ عامیانه «كرمجگون» خوانده می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 354
فركاباد، تركاباد، (و یقال: مزرعه مباركاباد)، كمجانه، باغ باجیكه، دسكره اسرار.
انار:
ورحب (مزارعها: الباغ و كهك)، الدّین، وردهد، كهندیر، اندرمقان، مباركاباد (بائره)، واذكستان (بائره)، ولیكان (بائره)، خرنق، ررقان العلیا، روبتح، هستوقان، مزرعه اندنح، سهرانرود، سلیكاباد، طاقان، جنب، میقان، داود آباد، خانجرد، راوه و مزارعها، فروس، مزرعه علیاباد من راوه، اسحق آباد (من راوه)، مزرعه بلوسان (من راوه)، مزرعه خرمابان (من راوه)، مزرعه كهك (من راوه)، كارجه (من راوه)، انجیلكان (و مزارعها: اسماعیل آباد و مزرعه انجیكان)، طرزه و مزارعها، مردور، مزرعه احمد آباد، تحاوند، ززفان سفلی، وادی اورمه، وادی ابراهیم، ماذجرد، محمّد آباد داود، ویر، هنبر، مزرعه أبی الهیثم، النحیركان، جندمینه، مهر جشنسفاباد، ور (و مزارعها: راو، ویركان)، خورهّد و مزارعها، فونج (و مزارعها: علیاباد، فویح، مزرعه حنّان)، سكان، جرجیشت، افشیدجرد، ماخذاه و مزرعه أزناه، وندرستان، مزرعه مباركباد (و مزارعها: مانكاباد، مزرعه بیناه، مزرعه مهر آباد من افشید جرد)، أحوص آباد، شیذازیند، مزرعه آسمانه، مزرعه تود، الحمسه، الكان (بائره)، كهك (بائره)، الفاردان (من السلطانی، باسم علی بن محمد حمزة العلوی)، الروقان (من السلطانی، باسم محمد بن الحسن الحاجب).
وراردهان:
تود، سنیكان، الجوسق و مزارعها، سهراز، ویذشك، ویشت، هبره، جرینكان، كرمهد، كرجار، مرزوش، خوابه.
جاست:
در سهرینان، یحكان، كروكان، وسقونقان، مرازكان، كبوده، ابالویه، وشتكان، متیركان، وسقوندر، واران، زر، الثیمره (منقوله الی الأیغارین فی سنة سبع و ثمانین و
تاریخ قم، متن، ص: 355
مائتین «1»)، نشره، كب، سورة، ورزنه، مرحرن، مراذاد، الوارجان.
قاسان:
بول، هلیل، دنیاره، صلح‌آباد، محمد آباد علیا، درام، سسه و محمد آباد، جعفر آباد خوركنه، وشاذ، أنوشاباد، حسناباد و نضرآباد، اسماعیل آباد، حمزه آباد، محمّد آباد، رنجه، حیرناباد، قریه دره، مزرعه یحیی آباد، مزرعه نرجسینه، نیاستر، هلال «2» (من نیاستر)، علیاباد، أنوشاباد، محمّد آباد، درام، قریه اران «3»، مشكان، یزدكرد آباد، بطریده، مزرعه یزدكرد آباد، زنجه، دنجرد، طسموغان، داود آباد، یحیی آباد (و یقال: حرزآباد)، ویذ، هراسكان، یسع آباد آدم، موسی آباد، علیاباد (بائره) گردنه فادكاباد، ارمك، وزهشت، سرفجه، سرود العلیا، سرود السفلی، هسانرود كهنویه، القریتین، مزرعه ابراهیم آباد، ایول آباد، الفرسین، سلیمن آباد، سه دارم، یحیی آباد، دم آباد، الجوسقان، خماباد، محمّد آباد دنباره، ورازاباد، نشلج، بنراه (من نشلج)، استرق كوزن، كیلاه، مهاباد، جیلان، قریه ازوار، جیالكرد، كوذن، سه (من كوذن)، عقیلاباد، مزرعه سهر آباد، سلیمن آباد، جركان، بهرام آباد، قلاسان و طرزه، علیاباد علی، اهبر (مزرعه ویذه)، مزرعه كسنج، مهرآباد (و یقال: لسر آباد).
ورّه:
هراوراه، مهروان، اسكندر، آذینه، أنارك، جركان، اشتجان، خماباد اشتجان، زكریّاباد، جوزه، الكردجان، لنجرود، عامر آباد، موسی آباد، عبد اللّه آباد آهویه، سهر و كب عبد اللّه، سهرایر، وارود، نضرآباد، یحیی آباد، شهراب، سكدرّ (و مزارعها: دركر)، خروران، آهویه،
______________________________
(1). در سال 287 هجری به حوزه ایغارین منتقل شد.
(2). امروزه در مشرق شهر كاشان و در بخش كویری آن روستای است كه در آن بقعه منسوب به هلال بن علی بن أبی طالب (ع) قرار دارد.
(3). امروزه شهر آران همچنان با همین نام در مشرق شهر كاشان، و در نزدیكی بیدگل پابرجاست.
تاریخ قم، متن، ص: 356
راجان، واجان، جونك (بائره)، جونكان (بائره)، سیاوشان، همروده، موشه، نضرآباد اسكندر، صقر آباد، خورجه، دستجرد، سیاووشان.
جهرود:
وشاره، جیوه، طیانون، مزرعه یانوح، عامر آباد (من وشاره)، ملكاباد وشاره (و هی:
مزارع كانه، اورسكان، مزرعه مرنه، لمفستان، مزرعه مرح، مزرعه بیدابدیده)، فانكیر، اسكان، نابه: (مزرعه اندین و مزرعه فرح).
وادی اسحاق:
همروده اسحق آباد، والانجرد، داودباد و الانجرد، قنات كردآباد، جرینكان، بوستانه، سرداب و مزارعها، تلاب السفلی، تلاب العلیا (و یقال: حسناباد)، الدّیزجان، محمّد آباد بابكان، سعد آباد، ایوب آباد علیا، ابامیم، ایوب آباد السفلی، اروندجرد، مصقلیاباد، داودباد مصقله.
مزارع أروندجرد:
و هی: جولقند، مزرعه الكسر، مزرعه زرقناة، مزرعه سلیلاباد، مزرعه جوربخت، پنبر، فراواذجرد، محمّد آباد سورنیان، وزهید، عبد الرّحمن آباد، مهدی آباد، نصر آباد، عرامر آباد، افشه، هرمزدآباد، مهاباد، رجاب.
طبرش: فسنجان، فیم، كوكان، كهك، مزرعه كوكان، در سیر (و مزارعها: سبقوس، كرندعی)، نفوسان، كریان، النحسین، زورحسین، احوص آباد، سواران، قریه روبنج، سبذن، ورزنه آشه، كوهین، الیحان، ورجه، فرسل، خوررنه (من مزل و من ساوند، مزرعة الحلیمان و هی آسته)، الحقیحان، طرزه، فرل (و مزارعها: مزرعه ویذه، و مزرعه اساید رویدو، استاندر، حسناباد، الهیفان، مثل نان، جالیز و اخار)، باغ بندادی، كبوران، سن «1»،
______________________________
(1). در نسخه چاپی: هنین.
تاریخ قم، متن، ص: 357
احمد آباد فیم، طاه «1»، بهمناندست، رستیحان، طرخران، ساكین «2»، زیراسف.
وزواه:
كهندان (و مزارعها: كوخ و اسفند)، انجیله (و مزرعتها: دستجرده)، حمیرقان، مزرعه حمیرقان، حره (و مزارعها: اسفیداندر، ایازهر، مایندان، تاجیكاباد)، حرامد، باغ مسعده، جورابه (منها)، خرازان، بنیر، حشوان، شهر دوشان، مزرعه فودینجرد، انارستانه، مزرعه طهرانرود، السّلوقان، مزرعه موشك، مزرعه بطیبارد، مزرعه الدین، عبدویه آباد، مزرعه وان، قریه نی، جزنه، كهیاب، اسفند، ویشكان، وسفونجرد، حیلور، مهركان، محمّد آباد (و یقال: باغ حرقه)، سرابر اسبان، كوهه (مزرعتها: سلمه آباد، و یقال: سلمه الدلر)، كذهاه، مزرعه خانه، واركان، آهاه، ویان، مرحران، واركیان، خوامه، استلك، قاهان، نوند، كاسواه، مهرازنید، رایاونده، مزرعه، مزرعه ورّه، مزدعه عمراناباد، اندزه، من كاسوره، تاجیكاباد، ورّه، مزرعه عمراناباد، ویدستان، مزرعه پایندان.
ساوه:
عبید اللّه آباد (بائره)، علیاباد حمّاد، مشران، و حمزه آباد، ادریس آباد سفلی، اردونان، ورزنه ایوب، موسی آباد، ورزنه ازناه، یحیی آباد، دیزاربه، مزرعه كاسویه، برركان، وروكان، مدینه، حاوحین، زابلین، بیان آباد، سهل آباد، عثمان آباد، زوونان «3»، مزرعه عثماناباد، شعیب آباد، وندود و مزارعها، محمد آباد، خوزان، غسّان آباد، مزرعه محمد آباد ویده، فرل، قریه مسكران، قولكان، طلحه آباد (بائره)، ولاشاباد، هرمزدانیار آباد، دشت نوح، رزجرد، الهیلقان، ملكاباد، صقران، ادریس آباد علیا، عیسی آباد و علیاباد (بائره)، فاران، فاذقین، اسفلحین، مسندكان، اسان، دادستان، استوج، فسین، هلول، مزرعه عمراناباد (و مزارعها:
______________________________
(1). در نسخه چاپی: طساه.
(2). در نسخه چاپی: تساكین.
(3). در نسخه چاپی: زودنان.
تاریخ قم، متن، ص: 358
حسناباد)، مزرعه آل محبوب من فیستن، اسحق آباد، ارحین، حاوحین، وردهد، اوكین، كلفسحین، مدینه حمزه، عبدول آباد وسایشت، ماذكان، ویزكان، ابوستق، علیاباد عبدیل، مهركانكه، هریسان، كوبالاباد، شابستان، (من عبدول آباد)، هیفاذقین، فرل، سلقند، مرزناباد، الدّزج، علیاباد ملك، استیخین، مباركاباد، عمراناباد، ورزنه الفالق، نیوشت، خسرهاباد، هبر، سذنیان، فابكین، علیاباد، حاوجرد، علیاباد، خیركین، دنبین، موسی‌ء جزستان، حمّادآباد، سذینان، خورشید، مهركان، سیدكین، انجیلاوند، سجین (و مزارعها:
یعقوب آباد، كهك، سروشكین، دستك، جرجینجرد، علیاباد، مهراب)، اندس (و مزارعها:
هزارواباد، محمّد آباد اندس، جرجینجرد، ابیخان، زبر قاناباد، الوالمان، وسلماباد، طریز ناهید)، طخرود (و مزارعها: جعفر آباد، عیسی آباد، ازوار (منها)، مرزاباد، اورمكان، كامكان (من طخرود)، مزرعه دیزواباد، كهكوذه و تاجیكاباد، جوسق)، نی و مزرعه كهك، طرخران، كوماباد، انجیلاوند (بائره)، اصبهانی، مزرعه قمرود، علیاباد العلیا، نشابه، جندابروزآباد، منتی اباد النصف (من قریة الدوانیق)، النصف (من مزرعه روسبل)، محمّد آباد، واشكان، استارحان، فاران (بائره)، جونجران، فیدحین، علیاباد فهج، یسع آباد واشكان، استرورین، ورآباد، مزرعه دادارم، مزرعه ویذه، طیرینان، بندر آباد سلقند، حسیناباد، محمّد آباد اوكین (بائره)، ركین (من محمّد آباد)، ملك آباد ورجه (بائره)، بندار آباد (بائره)، دشت نوح (بائره).
خوی:
علیاباد الصقر، الراسفجان، لنجرود، بانوح آباد، قناة اسمعیل، بینكاه، فندل، حمزه آباد، خلد آباد، سرودین، ادریس آباد، مهرقین، جركان حرمان، سیار آباد، آباد مصعب، احمد آباد (مسكونه)، قناة الصلت، موان، سنجان، نیر آباد، شبرقین، دستجرد، و هفتاباد، مقاتل آباد، مجاشع آباد، موسی آباد، فیده، لالكان، علیاباد، سرود العلیا، سرود السفلی، بارحین.
فراهان:
خلد آباد، اسروان، شهرجرد، اسنجران، فارسه، خورّهاباد، ویسمه، تیرازآباد، النّاوزن، محمّد آباد فارسه، الحّصه، الكارجان، الدّاریان، مجان، منتی آباد (من ولاشجرد)، خورزینه،
تاریخ قم، متن، ص: 359
الدون، كركان، حسناباد، الثمن، كورزه، اشتاذوان، ورزنه (بائره)، نوذه (من آزاد مرد آباد)، بهبود آباد، أحوص آباد، ایرقویه، ایركویه، موسی آباد، میقان، (من كورزه منقوله «1»)، داود آباد، الفارجان، ترو، رورقند، جوقان، جوخواست، جوشه، اسكن، الفراهران، قیذه، عبد اللّه آباد، لردساباد، البورقان، بشیر آباد، ولاشجرد (باسم عبد اللّه الخازن، منقوله).
كوردر «2»:
فشل، ریحدان، قریه درون، مهاباد، الواسقان، خرّان، اوقان، وروقان، ماستر، محمّد آباد، دسكان، الحسینیه، ركین، الجوسق، طوخواب، الدّلفیه، تبرته، اسنجونه، اسفشوان، كمان، جشمه، سهل آباد، الفارسحان، سوره، وسكان، سلمه آباد، النصف، بزجان، حورسان (مزارعهاء أنس وانیده: المحمّدیه، الفردجان، جینحین، جانوس، ارتوبه، همعاود، فرمهن، مرّسفجان، دهكوزدر، جریوا، الخومجان، سهند (مزرعتهآء ربحبرو)، قریه اراه، و یحنید.
دوراخر:
دستجرده (الازهر)، حورزن، احمد آباد اباش، ملك آباد شهود، ملك آباد شروان، احمد آباد (أبی طاهر)، سهل آباد.
مزرعتهآی جعفر آباد: ایركوش، نوك (بائره)، علیاباد (بائره)، یعلی آباد (بائره)، سیابشت، اطروان، ایركوس و علیاباد، محمّد آباد (دزنوح)، ریراوند (بائره)، حمزه آباد، ابراهیم آباد، وكان، شیروان، دزنوح، انقان، الزّورجان، شهود، عبد الرّحمن آباد، شانكر، قریه (ورزن).
***______________________________
(1). یعنی روستای میقان پیشتر از كوره زه بوده، و در تقسیم‌بندیهای اداری به كوره فراهان منتقل شده است.
(2). در نسخه چاپی: كوزدر.
تاریخ قم، متن، ص: 360

فصل چهارم از باب دوم «در ذكر اختلاف ضرائب «1» خراج بقم، تا آنكاه كه شیخ ابو الحسن عبّاد بن عبّاس «2» رحمه اللّه، آنرا در سنه خمس و ثلثین و ثلثمائه «3»، مقرر و معیّن كردانید. و در ذكر نجوم و دفعات مال خراج، و رسوم و مؤن و اخراجات آن، و رسوم صدقه بقم»

اشاره

خراج بیشترین شهرها، مقرّر و معیّن و موصوف، و آنرا قانونی و دستوری بوده، كه رجوع با آن كرده‌اند، و اعتماد نموده، الّا خراج قم، كه در ضرائب آن اختلاف بسیارست.
چنین كویند كه: اصل این تعیین خراج قم، كه آن بنسبت بیشتر و زیادت‌تر بوده است، و معروف و مشهور در میانه مردم، و اصحاب و ارباب خراج شهر، و بر دست أبی
______________________________
(1). ضرائب: جمع «ضریبه»، مالیات.
(2). شیخ امین عبّاد بن عباس بن عباد طالقانی، پدر صاحب بن عبّاد، وزیر مشهور آل بویه، متوفای سال 330 یا 335 هجری، و پیشتر در آغاز (باب دوم) همین كتاب به تفصیل درباره او سخن رفت.
(3). سال 335 هجری. لازم به یادآوری است كه مصنّف تاریخ قم در بخش «فهرست ابواب كتاب» سال وفات عبّاد بن عباس را 330 هجری دانسته است: (آن سال كه او را وفات رسید، و آن سنه ثلاثین و ثلاثمائه هجریّه بود).
تاریخ قم، متن، ص: 361
الفتح، علیّ بن محمّد بن سهل «1»- عامل قم- در سنه خمس و ثلثمائه «2» مقرر و روشن شده، بمساحت «3» علیّ بن احمد ضیمری، واقعه در سنه ثلث و ثلثمائه «4»، با مساحت أبی الفتح.
پس ازو بهر هزار درهم، سی و شش دینار طلا مقرّر بوده است، بهر هزار درهم كه متوجّه شده، در عوض قیمت آن، شصت و شش دینار طلا رسانیده‌اند.
و در سنه ست و سنه سبع و ثلثمائه «5»، در زمان امارت و ولایت احمد بن علیّ خراسانی، همچنین و برین دستور بوده بی‌زیاده و نقصان.
و أبو مسلم محمّد بن بحر الأصبهانیّ- عامل قم- در سنه تسع و ثلثمائه «6» برین زیاده كردانید، و خراج عرب بقم از خراج عجم جذا كرد، و مقرّر كردانید كه عرب، بهر هزار درهم، شصت و شش دینار بدهند. و عجم، شصت و شش دینار و چهار دانك دیناری.
و أبو الفتح دینوری «7»، در سنه عشر و احدی عشر و ثلثمائه «8» هم بذین دستور مقرّر
______________________________
(1). در تاریخ قم دو تن با نام مشابه «علی بن محمد بن سهل» به منصب ولایت خراج قم رسیدند، نخست أبو الفتح علی بن محمد بن سهل، عامل قم سال 305 هجری، و دیگری علی بن محمد بن سهل دینوری «عامل امیر المومنین بر خراج وضیعتها بكوره قم» در سال 310 و 311 هجری، احتمالا این دو نام از آن یكی است، كه در دو نوبت عامل خراج قم گردیده‌اند، گرچه تصریحی در این باره در تاریخ قم نیامده است.
(2). سال 305 هجری.
(3). یعنی بر طبق مساحت و اندازه‌گیری ابو الحسن علی بن احمد ضیمری (یا صیمری/ سیمری) كه در سال 301 هجری انجام پذیرفت، و تا چند دهه به صورت دستور و قانون برای عاملان بعدی قم قرار داشت.
(4). سال 303 هجری.
(5). سال 306 و 307 هجری.
(6). سال 309 هجری.
(7). أبو الفتح علی بن محمد بن سهل دینوری، عامل قم كه احتمالا در دو نوبت یعنی سالهای 303 و 310 و 311 عامل خراج كوره قم بوده است.
(8). سال 310 و 311 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 362
كردانید، بی‌زیاده و نقصان.
و در سنه اثنی عشر، و سنه ثلث عشر، و سنه اربع عشر و ثلثمائه «1»، أیضا بذین دستور بوده.
و در سنه خمس عشر و ثلثمائه «2»، پنجدانك دیناری، بسبب ابن داود جهبذ «3» زیاده كردانیدند، جنانج شصت و هفت دینار و نیم شده.
و در سنه ست عشر و ثلثمائه «4» چهار دینار و نیم زیاده شد، بسبب قسمت هرون عرب الحال «5». جنانج ضریبه خراج هفتاد و دو دینار كشته.
و در سنه سبع عشر و ثلثمائه «6» زیاده بر آن كشته، بسبب قسمات:
قسمت اوّل: سه دینار و نیمدانك، و اقطاع پسر مهدی‌ء جهبذ، جهت خلل‌آوردن و تلف‌كردن او دو دینار و دو دانك دیناری.
قسمت ثانیه: سه دینار و دو دانك دیناری.
و در سنه ثمان عشر و تسع عشر و ثلثمائه «7»، قرار بهفتاد و دو دینار شد.
و بیشترین مردم برین دستور بود، مال و خراج می‌رسانیدند، و بعد از آن با هفتاد و
______________________________
(1). سالهای 312 و 313 و 314 هجری.
(2). سال 315 هجری.
(3). جهبذ معرّب «كهبد»، در صحاح الفرس آمده است: (كهبد: چند معنی دارد: اول: دهقان باشد.
دوم: خزینه‌دار بود، یا آن كه سیم و زر پادشاه باو سپارند و او بخزینه سپارد). و در تاریخ قم در (ذكر رسم جهبذ بقم) آمده است: (جهبذ شخصی است كه ارباب خراج او را بدیوان آرند، تا صاحب عهد شود كه مال و متوجهات ایشان بتمام بستاند و بدیوان رساند).
(4). سال 316 هجری. و در اصل: ست عشر و ثمانمائه آمده، كه یقینا خطای كاتب یا مترجم است.
(5).؟، كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها.
(6). سال 317 هجری.
(7). سال 318 و 319 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 363
دو دینار كردند، پس از آن كسورات «1» منسوبه و معروفه بعجز و تكمله «2»، و «3» اضافت می‌كردند.
و همچنین: هر كس كه خلل «4» بمال او در می‌آمد- بسبب عجز ارتفاع او از ضمان «5» او- عجز ضمان او بر سائر ارباب خراج قسمت می‌نمودند، تا غایت كه ضریبه خراج در ایّام عمّال و كماشتكان و كاركنان ماكان بن كاكی «6»، و اسفار بن شیرویه «7» الدیلمییّن «8»، و
______________________________
(1). كسورات: جمع «كسر» به معنای كمبود و كاهش به وجود آمده در رقم مقرری سالیانه در مال خراج، كه بر أثر عجز و عدم توانائی پرداخت مالیات، و یا افزایش رقم مقرری بر رقم پیش بینی‌شده سال قبل.
(2). در اصل: «تكلمه» كه خطای ناسخ است.
(3). حرف «واو» یا اضافی است كه باید حذف شود، و یا واو استینافی است، و در هر حال نمی‌تواند «واو» عطف بوده باشد.
(4). مقصود از خلل، كاستی است.
(5). یعنی بر اثر بالا رفتن سرانه مالیاتی، شخص از پرداخت آن مقدار از خراج كه ذمه او بدان ضامن بود، عاجز و ناتوان می‌گردید.
(6). ما كان نام یكی از حكام بوده كه پدر او كاكی نام داشت، و از حاكمان مازندران بود، و كاكی به معنای كاكو است یعنی خالو، وی به شجاعت معروف بود، و آل بویه در بدو حال ملازمت ماكان را می‌كردند، همچنین اسفار بن شیرویه و مرداویج بن زیار و برادرش ابو طاهر وشمگیر همه متابعت او می‌كردند، او در عهد نصر بن احمد سامانی (301- 331) بر او طغیان كرد، و بر جرجان مسلط شد، و در هنگام جنگ با امیر ابو علی احمد بن محتاج چغانی در سال 329 ه كشته شد. (لغت‌نامه دهخدا: ماده ماكان).
(7). اسفار بن شیرویه یكی از سران دیالمه بود، بعلت ستم‌كاری ماكان او را از خود دور كرد، از این رو نخست به بكر بن محمد، و سپس به نصر بن احمد سامانی مرتبط شد، و نصر او را به ولایت جرجان نصب كرد، و جنگهای فراوانی نمود، عاقبت به دست یكی از گماشتگان خود- یعنی مرداویج بن زیار دیلمی- در سال 316 ه مغلوب و كشته شد (لغت‌نامه دهخدا: ماده اسفار).
(8). تثنیه دیلمی.
تاریخ قم، متن، ص: 364
مرداویج بن زیار جیلی «1»، و براذر او وشمكیر «2»، بدویست دینار برسیده، بهر هزار درهم دویست دینار می‌رسانیدند، و زیاد بر آن.
و همچنین: حال ارباب خراج بقم، با عاملان قم بوده، در الحاق عجز دیكران بضمانات توانكران «3»؛ تا آنكاه كه شیخ أبو الحسن، عبّاد بن العبّاس «4»- وزیر ركن الدوله- رحمهما اللّه، در سنه خمس و ثلثین و ثلثمائه «5» بقم رسید، و در آن سال عامل قم أبی علیّ حسن بن محمّد قمی «6» بود، جمعی از ارباب خراج بقم مانده بودند، تظلّم و شكایت نمودند، و كفتند هر كس كه ارتفاع او از ضمان ناقص می‌آید، نقصان [رسیده به] «7» او، بر ما قسمت
______________________________
(1). مرداویج بن زیار مكنّی به أبو الحجاج، موسس سلسله امیران زیاری (آل زیار) است، كه از سال 316 ه تا 435 ه در ایران شمالی و مركزی و جنوبی امارت داشتند (لغت‌نامه دهخدا:
ماده مرداویج).
(2). وشمگیر بن زیار (323- 357 ه)، از پادشاهان دیلمی آل زیار، كه پس از قتل برادرش مرداویج به امارت رسید، او جنگهای متعددی با لشكریان ماكان بن كاكی و آل بویه و جز اینها داشت، عاقبت در هنگام شكار از اسب بزیر افتاد و بمرد. (لغت‌نامه دهخدا: ماده وشمگیر).
(3). یعنی در آن دوره هر مؤدی مالیاتی كه از پرداخت بخشی از خراج خود به عامل ناتوان می‌گردید، عامل برای آن كه در میزان سرانه مالیاتی شهر قم كمبود و نقصانی پیش نیاید، مقدار نقص و كمبود را بر عهده توانگران می‌گذاشت، از این رو توانگران علاوه بر پرداخت خراج خود، ملزم به پرداخت خلل خراج مردمان ناتوان هم بودند.
(4). أبو الحسن عباد بن عباس طالقانی، پدر صاحب بن عبّاد، كه وزارت ركن الدوله بویه را به عهده داشت.
(5). سال 335 هجری. و پیشتر گذشت كه مصنف تاریخ قم در (فهرست ابواب كتاب)، سال وفات عبّاد بن العباس را 330 هجری آورده، كه ظاهرا خطاست.
(6). برادر مؤلف.
(7). در اصل و در دیگر نسخه‌ها (نقصان رسد او) ضبط شده، كه صحیح آن: «نقصان رسیده به او» باید باشد، و احتمالا خطای در ترجمه یا خطای ناسخ است.
تاریخ قم، متن، ص: 365
می‌كنند، و ما از آن در تنك و زحمتیم.
ابو الحسن عبّاد، این حالت «1» را بغایت مستعظم و بزرك و ناموجّه یافت، و منكر «2» آن شد، و فرمود كه: جون هر عامل كه بقم آید، و خراج دیكران كه در ادآی آن عاجز شوند، بر سائر ارباب خراج حوالت نماید، بذان رسد و بدان كشد كه همه عاجز و مضطر و درویش و بدحال كردند، و خراج بكلّی خلل پذیرد و بر افتد، و شهر خراب كردد.
أبو الحسن عبّاد، این معنی و حركت بغایت ناموجّه و غیر محمود یافت، و بسی تقریع «3» و توبیخ نمود.
بعد از آن بفرمود تا «دستور خراج»، و «دفاتر دیوان» و نویسندكان حاضر كردند، و قرار ضریبه «4» خراج شهر مقرّر كردانید، و با قرار آورد، و بفرمود كه بهر هزار درهم، صد و نه دینار بستانند:
اصل: شصت و شش دینار.
عجز و تكمله «5»: جهل و سه دینار.
و أبو الحسن عبّاد نامه نوشت، و پیغام داد بكتّاب و نویسندكان، بعقد دستور برین قانون، و فرمود كه: برین باشند، و بر آنچ او مقرّر كردانیده هیچ زیاد، و تغییر و تبدیل نكنند، و بفرمود تا دستور «6» نوشتند، و او بذان مهر نهاد، و ارباب خراج را بذان حكم كرد كه مال بدهند، و هیچیكس از آن تجاوز ننماید، و همچنین دیكر ضرائب خراج كه فروتر از آن
______________________________
(1). یعنی باركردن ناتوانی و كمبود خراج گروهی از مؤدیان مالیاتی را، بر عهده متمكنین و دارندگان.
(2). منكر آن شد، یعنی آن را استنكار كرد و نادرست خواند.
(3). سركوفت‌زدن و توبیخ‌كردن عاملان این كار را.
(4). حكم. ضریبه: مالیات، خراج.
(5). در اصل: تكلمه، كه خطاست.
(6). دستور: قانون.
تاریخ قم، متن، ص: 366
بودند، همچنین در مرتبه خود قرار داد، و مقرّر كردانید.
و آن دستور معروف و مشهور كشت ب «دستور عبّاد»، مترجم و مفسّر «1»، و منسوب بسنه اربعین و ثلثمائه «2».
پس مردم ازین زحمت و بلا و ظلم خلاص یافتند، و ایمن شدند از زیادتی و افرونی كه عاملان بعد از آن بر ضریبه خراج ایشان زیاده كنند. و همه اوقات و ساعات أبو الحسن عبّاد را بدعآء خیر، و جمیل «3» نصفت و عدالت یاد می‌كردند، و ترحّم می‌فرستادند. و تا غایت از آن روزكار باز تا بذین ایّام «4» حمد او می‌كویند، و فعل او را ستایش می‌نمایند، و روح او را بروح و ریحان «5»، و ترحّم و رضوان، از حضرت رحمن می‌طلبند، و اللّه أعلم و أحكم.
***______________________________
(1). یعنی قانون (دستور عبّاد) نوشته‌شده به زبان عربی را، به فارسی ترجمه نموده، و پیرامون آن شرح و تبصره‌های برای اجرای آسان آن قرار داده شد.
(2). سال 340 هجری، احتمالا این تاریخ متعلق به دوره‌ای است كه آن دستور به صورت قانون مدوّنی درآمد، و مورد عمل عاملان خراج قرار گرفت، و گرنه عبّاد بن عباس در سال 335 هجری (یا 334) به گفته «تاریخ قم» و دیگر مؤرخین (وفیات الاعیان: 1/ 232) وفات یافت.
(3). جمیل: نیكوئی، یعنی او را بر نیكوئی انصاف و عدل ستودند.
(4). یعنی از هنگام تدوین آن دستور و تنفیذ آن، تا زمان تدوین تاریخ قم همچنان مردم بر روح عبّاد بن عباس ترحم نموده، و از او به نیكوئی یاد می‌كردند.
(5). اشاره به این كه خداوند تعالی عبّاد بن عباس را مشمول وعده خود در آیه شریفه: فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ، واقعه: آیه 88 و 89 نماید.
تاریخ قم، متن، ص: 367

«ذكر نجوم «1» خراج، و دفعات آن بقم»

در ایّام القدیم خراج قم در سالی دوازده ماه بدوازده دفعه رسانیده‌اند، ماه اوّل فروردین، و ماه آخر اسفندارمد «2»، تا آنكاه كه در ایّام خلافت معتضد «3» كبیسه «4» واقع شد- چنانج من بعد از این حكایت كنم- چون كبیسه واقع شد، ابتدآء كزاردن خراج هر سالی ماه خرداد كرفتند، و ختم بماه اردیبهشت كردند. درین دوازده ماه بدوازده دفعه، ارباب خراج هر
______________________________
(1). پیشتر گذشت كه «نجوم» جمع «نجم» است، به معنای ستارگان آسمان، لیكن از آنجایی كه عرب در دوره‌های كهن، وظایف و تكالیف مالی و دینی خود را با توجه به طلوع و غروب برخی ستارگان معین در آسمان انجام می‌دادند، از این رو سر رسید آن تكالیف را «نجم» می‌گفتند، و بتدریج این اصطلاح را توسعه داده، و شامل مطلق وظایف و تكالیف و تعهدات قرار دادند.
(2). اسفندارمد (یا سپندارمذ) از ریشه «سپنته آرمئی تی»Sepenta -Armaiti ، این واژه مركب است از سپنته‌spenta یا سپند، به معنای پاك و مقدس، و آرمئی تی‌Armaiti به معنای فروتنی و بردباری، و مركب این دو به معنای سازگاری و فروتنی و بردباری نیك و مقدس است. این واژه در پهلوی به گونه سپندارمت‌Spandarmat ، و در فارسی سپندارمذ و اسفند تغییر شكل یافته، كه روز پنجم از هر ماه، و ماه دوازدهم سال است. روز پنجم اسفند به مناسبت تقارن نام روز و ماه جشن بوده است، كه همراه با آداب و رسوم و تشریفات ویژه برگزار می‌شده، این جشن مردگیران یا مژدگیران بوده است، كه ویژه زنان بوده. ابو ریحان بیرونی نیز به این جشن اشاره دارد. (نگاه كنید به: گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: 687).
(3). ابو العباس احمد بن طلحه، ملقب به المعتضد باللّه عباسی، سیزدهمین خلیفه عباسی، در رجب سال 279 هجری به خلافت رسید، و به مدت 9 سال و اندی- یعنی تا سال 289 هجری- خلیفه بود.
(4). بر طبق تقویم ایرانی كهن، هر سال را 360 روز می‌گرفتند، و هر ماه را 30 روز بدون كم و كسر، و در سر هر 6 سال یك ماه كبیسه می‌كردند، و آن سال را سال كبیسه می‌نامیدند، و در هر 120 سال دو ماه كبیسه می‌كردند، این روش تا چند قرن پس از اسلام ادامه یافت، و سپس به وسیله گروهی از منجمین و ریاضی‌دانان- از جمله خیّام نیشابوری- تصحیح و تعدیل گردید.
تاریخ قم، متن، ص: 368
یك خراج خود میرسانیدند، و عقود معقوده، و دستورات محتومه «1»- كه در آن وقت و زمان، بنام ارباب خراج و جهابذه «2» بوده- ناطق‌اند بذین كه ما یاد كردیم.
و همچنین: امر خراج بذین دستورداری و جائز «3» بود. تا آنكاه كه عاملان جیل «4» و دیلم «5»- بروایت شیخ قزوینی «6» و غیره، كه مرا حكایت كردند- بقم عامل شدند، نجوم خراج در روزگار پیشین نه ماه كردانیدند، اوّل آن ماه اردیبهشت و آخر آن ماه دی.
پس جون ركن الدوله- رحمه اللّه- بذین ناحیت رسید «7»، نجوم خراج ده ماه كردانید،
______________________________
(1). محتومه: حتمی و اكید. مدرسی طباطبایی در (كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 24) این دو را یكی از منابع تاریخ قم بشمار آورده است. و احتمالا صحیح آن (مختومه) است.
(2). جهابذه: جمع «جهبذ» كه به معنای كفیل مؤدیان مالیات و خراج می‌باشد.
(3). صحیح این عبارت این گونه است: «أمر خراج بذین دستورداری و جواز بود»، یعنی دستور خراج، همواره تا سالها بدین گونه نافذ و جاری در میان مردم قم بود.
(4). در اصل و دیگر نسخه‌ها و نسخه چاپی: «جبل» كه مقصود بلاد جبل است، كه شامل بخشهای كوهستانی غرب ایران از كردستان در شمال تا ایلام در جنوب، و از دشتهای عراق در قصر شیرین در مغرب تا قم و ری اصفهان در غرب می‌باشد. لیكن ظاهرا صحیح این كلمه «جیل» است كه اشاره به گیلان یا جیلان می‌باشد، بویژه آن كه مقارن این كلمه نام دیلم آمده است كه هر دو اشاره به منطقه گیلان می‌باشد.
(5). مراد از «عاملان جیل و دیلم» عاملان علویان طبرستان می‌باشند، كه این علویان زیدی مذهب- كه نسب آنان به امام حسن علیه السلام می‌رسد- مدت 64 سال (از سال 250 تا 316 قمری) بر نواحی گیلان و مازندران حكومت راندند، كه در برخی دوره‌ها سیطره قدرت و حاكمیت آنان قم را نیز فرا گرفت.
(6). شیخ قزوینی (؟) یكی از منابع و مصادر شفاهی مصنّف در تدوین تاریخ قم است، كه به تصریح مصنّف بدون واسطه از او حكایت كرده و نقل می‌كند. به گفته دكتر مدرسی طباطبایی در (كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 25) مصنّف از 13 تن به طور شفاهی بالواسطه یا بالمباشرة نقل كرده است.
(7). حسن ركن الدولة بهمراه علی عماد الدوله فرزندان بویه- كه از رؤسای یكی از طوائف ساكن
تاریخ قم، متن، ص: 369
اوّل آن ماه اردیبهشت، و آخر آن ماه بهمن. و امر و دستور خراج چند كاه برین منوال بود، تا آن زمان كه صاحب الجلیل، كافی الكفاة، أبو القسم اسماعیل بن عبّاد- ایّده اللّه «1»- در وقت وزارت او مر ركن الدوله- رحمه اللّه- و فخر الدوله- ایّده اللّه- بقم رسید «2»، نجوم خراج دوازده ماه كردانید، اوّل آن ماه خرداد ماه- بر رسم معتضد- و این معنی در سنّی «3» نیّف «4» و سبعین و ثلثمائه «5» بود.
پس ارباب خراج بذین دستور و قانون، خرّم و شادمانه و منتفع كشتند، و بسی مولانا صاحب الجلیل، كافی الكفاة، أبو القسم اسماعیل بن عبّاد را ثنا كفتند، و دعا كردند.
______________________________
در مرتفعات دیلم و جیل بودند- در سال 318 هجری از خدمت سامانیان روی تافتند، و بهمراه تعدادی از سرداران گیلی و دیلمی به طرف جنوب تاخته، و بتدریج تمامی مركز و جنوب و غرب ایران را تسخیر كردند، و در سال 334 هجری وارد بغداد شدند، و خلیفه المستكفی باللّه امارات آنان را به رسمیت شناخت، و به سه برادران بویه القابی عطا نمود. و امارت آل بویه بیش از یك قرن دوام یافت. قم و اصفهان در سال 318 هجری به تسخیر ركن الدوله درآمد.
(1). اسماعیل بن عبّاد مشهور به صاحب بن عبّاد در سال 385 هجری درگذشت، و در هنگام تصنیف این كتاب- یعنی سال 378 هجری- همچنان در حیات بود، از این رو مصنّف برای سلامتی و تأیید او دعا می‌كند.
(2). صاحب بن عبّاد در سال 373 هجری در زمان وزارت فخر الدوله دیلمی به قم آمد، و سال مالی خراج را منظم و معین كرد، پدرش عبّاد بن عباس نیز پیش از سال 335 هجری، هنگامی كه وزارت ركن الدوله را به عهده داشت به قم آمده، و وضع خراج را سر و سامان داد، و مردم را از تعدی و ظلم عاملان رهانید. (تاریخ مذهبی قم: ص 164).
(3). سنّی، جمع «سنه»: سالها.
(4). در نسخة (2) و (3): بیاض، و در نسخة چاپی: ثلث. و در اصل: نیّف، و در لغت عرب آمده است: «النیّف: من واحد الی ثلاث»، یعنی فاصله یك تا سه سال را نیّف گویند.
(5). سالهای سیصد و هفتاد و نیّف (- یك تا سه سال).
تاریخ قم، متن، ص: 370
و در كتاب عبّاسی «1» مذكور و مسطور «2» است كه:
«ابو نصر حسن بن علیّ قمی منجّم «3» أیضا، در كتابی كه او را بوده مترجم، و مشهور بكتاب تاریخ خلفآ و روزكارها و عیدهآی ایشان، یاد كرده، و حكایت نموده كه:
«عجم را استفتاح «4» و ابتدآی خراج ایشان در هر سالی، در ماه فروردین بوده در اول سال ایشان، زیرا كه آفتاب درین هنكام ببرج حمل درمی‌آید، در اوّل آذر، و غلّات و
______________________________
(1). این كتاب یكی از منابع مصنف در تدوین تاریخ قم بشمار می‌رود، كه در چهار مورد از او درباره اخبار دوره بنی العباس روایت می‌كند. دكتر سید حسین مدرسی طباطبایی در (كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم ص: 19) می‌گوید: (كتاب عباسی از احمد بن اسماعیل بن سمكة بن عبد اللّه، أبو علی بجلی، استاد ابو الفضل بن العمید، كه كتابی بزرگ و در احوال و اخبار خلفاء و دولت عباسی، و در حدود ده هزار برگ بوده، و كتابی به این بزرگی و جامعیت در این باب نوشته نشده بوده است (فهرست شیخ: 31 چاپ نجف، فهرست نجاشی: 71، ذریعة: 3/ 264 و 15: 211) و أیضاTradition surviral :P .420 ، ترجمة محقق كوشا جناب آقای رسول جعفریان، و با تشكر از راهنمایی ایشان كه بدین منبع اشارت فرمود.
(2). مسطور: نوشته‌شده.
(3). در هیچ یك از منابع موجود نامی از این منجّم قمی نیامده است، تنها سید ابن طاووس در «فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم: ص 127» آورده است: (و ممّن اشتهر بعلم النجوم بدقة رأیه من علماء الشیعة، الشیخ الفاضل نصر بن الحسن القمی، وصل الینا من تصانیفه كتاب المدخل فی علم النجوم)، همچنین مرحوم سید محسن امین عاملی در «اعیان الشیعه: 5/ 210» آورده است: (الشیخ أبو نصر الحسن بن علی القمی: حكی عن الجزء الثانی من مجلة الشرق (احتمالا مقصود مجله المشرق است، كه از سال 1898 م تا كنون از دار المشرق در بیروت منتشر می‌شود) أنّ له كتاب «البارع فی احكام النجوم و الطوالع» من الكتب الفارسیة القدیمة، توجد نسخة ناقصة منه فی المكتبة الملیة فی برلین، تاریخ كتابتها سنة 806 ه، و أنّه استظهر أنّه الف حدود سنة 327)، و شیخ آقا بزرگ تهرانی نیز همان گفتار ابن طاووس را تكرار كرده است (الذریعة: 20/ 247).
(4). شروع و آغاز.
تاریخ قم، متن، ص: 371
خضریّات در نوروز مستدرك «1» و رسیده می‌شود، پس از این جهت استفتاح خراج درین وقت می‌كردند، پس چون كبیسه عجم در اسلام بیفتاد، فصول سال ایشان بكردیدند، و ادراك غلّات واپس افتاد، پس از این جهت بذیشان زحمت و رنج رسید، در ادآی خراج «2» بتنك آمدند، سبب واپس افتادن ادراك غلّات و ارتفاعات از ابتدآی دادن خراج. و این معنی بذین دستور جاری بود، تا آخر روزكار معتمد «3».
چون مردم بتنك آمدند، شكایت بنزدیك عبید اللّه بن سلیمان وزیر «4» بردند، عبید اللّه ایشانرا وعده داد، و قبول كرد كه درین كار با جهت ایشان نظر فرماید، و اندیشه كند.
تا روزی از روزها معتمد در بعضی از متنزّهات «5» و بستانها «6» و عشرت خانها، بعیش و نشاط و طرب مشغول بود. پس وزیر حدیث درپیوست، و عنان سخن بذین كشید كه چكونه باشد حال طآئفه و قومی، كه درین وقت و هنكام ازیشان طلب خراج كنند، و ابتدآی آن ازین وقت كیرند، و حال آنست كه غلّات در صحاری، بنسبت همچو كیاه‌اند، و میوها بركهااند؟!
معتمد جون این سخن از وزیر خود عبید بشنید، فرمود كه: در ایّام القدیم درین وقت
______________________________
(1). مستدرك و درك: یعنی رسیدن میوه و محصول.
(2). در اصل: خرج، كه خطاست.
(3). احمد بن جعفر المتوكل مشهور به المعتمد باللّه عباسی، دوره خلافت او از سال 255 تا 279 هجری بود.
(4). ابو القاسم عبید اللّه بن سلیمان بن وهب (226- 288 ه)، وزیر المعتمد باللّه و المعتضد باللّه دو تن از خلفای بنی العباس، و پیش از او پدرش (سلیمان بن وهب وزیر المعتمد باللّه)، و پس از او پسرش القاسم بن عبید اللّه منصب وزارت خلفا را داشتند.
(5). در اصل: منزّهات، و صحیح آن متنزّهات است، جمع «متنزّه» اسم مكان برگرفته است «نزهت» به معنای جایی كه شادی‌آور است.
(6). بستان: بوستان و باغ.
تاریخ قم، متن، ص: 372
استفتاح و ابتدآی‌ء كزاردن خراج نبوده؟
عبید اللّه كفت: بلی، فامّا ادراك غلّات در آن زمان درین وقت بوده است، زیرا كه سال طبیعیّه كه در آن فصول چهاركانه تمام می‌شوند، سیصد و شصت و پنج روز و ربع روزی است و كسری، و حال آنك فرس بذین ربع روز در سالهآی خویش كبیسه می‌كردند، پس بهر صد و شانزده سال ماهی زیاده می‌كردند، پس بنا بر این همیشه در وقت نوروز ایشان ادراك غلّات بوده. پس چون پادشاهی عجم زوال پذیرفت، و كبیسه ربع ایشان بیفتاد، ادراك غلّات واپس افتاد بهر چهار سال یك روز.
پس جون معتمد این سخن از معتمد «1» علیه، از وزیر صاحب رآی، نیكوخواه، و مشفق «2» بر رعیّت بشنید، و بر حقیقت این معنی واقف شد، خواست كه رسم استفتاح و ابتدآی‌ء خراج بازپس اندازد، أجل تاختن آورد «3»، و اتفاق نیفتاد.
پس جون خلافت به معتضد «4» رسید، و او خلیفه شد، عبید اللّه انتظار می‌كشید و چشم میداشت، تا معتضد در بعضی از متنزّهات مجلس سازد، و وقت خوش بود، این حكایت و قصّه بسمع خلیفه برساند.
و این همه از اهتمام عبید اللّه وزیر بود، درباره رعیّت، و حال ایشان.
تا روزی از روزها، معتضد در بعضی از متنزّهات مجلس ساخت. وزیر فرصت غنیمت دانست، حكایت رعیّت و خرابی‌ء ایشان، بسبب تأخیر ادراك غلّات از وقت دادن خراج، بعرض رسانید، و همان حكایت كه با معتمد كفته بود، بحضرت معتضد باز راند.
______________________________
(1). معتمد علیه: كسی كه بدو اعتماد است. كه مصنّف در اینجا به تناسب وزن معتمد (كه نام خلیفه عباسی است) با وصف «معتمد علیه» از عبید اللّه بن سلیمان وزیر یاد كرده است.
(2). مشفق: دلسوز.
(3). مرگ او فرا رسید.
(4). خلافت احمد بن طلحه المعتضد باللّه، از سال 279 تا هنگام مرگش در سال 289 هجری بود.
تاریخ قم، متن، ص: 373
معتضد سبب آن پرسید؟، پس عبید اللّه «1» شرح آن باز راند.
پس معتضد فرمود: حیلت و تدبیر چیست، در آنك استفتاح و ابتدآی خراج، در وقت ادراك غلّات بود، چه خراج بر غلّات و ارتفاع است؟
پس عبید اللّه وزیر حساب كرد، و بسیار فكر و اندیشه نمود، و حال آنكه از آن سال باز كه كبیسه در آن ترك كرده بودند، تا اثنتین و ثمانین و مائتین «2» هجریّه، دویست و چهل سال كذشته بود.
پس عبید اللّه وزیر فرمود كه: وظیفه آنست كه ما دو ماه واپس كذاریم، و رسم استفتاح بر ماه سریانیان «3» نهیم، تا أبد بر یك حال بماند، و متغیّر نكردد، زیرا كه ایشان كبیسه ربع معتبر می‌دارند، و رعایت آن می‌نمایند.
پس دو ماه را واپس كذاشتند، تا روز اوّل ماه خرداد، تا سنه اربع و ثمانین و مائه «4» یزدجردیه، و آن روز روز چهارشنبه بود، سیزده روز از ماه ربیع الآخر گذشته، لسنة اثنتین و ثمانین و مائتین «5» هجریه، روز را نوروز معتضد «6» نام كردند؛ بسبب وضع‌كردن او استفتاح و
______________________________
(1). در اصل: عبد.
(2). در اصل و تمامی نسخ رقم صدگان (مائه) ضبط شده، كه خطاست، و صحیح آن باید (اثنتین و ثمانین و مائتین)، یعنی سال 282 هجری بوده باشد، تا تناسب با سالهای خلافت معتضد و وزارت عبید اللّه بن سلیمان داشته باشد.
(3). مقصود ماههای روم شرقی است، كه همچون ماههای شمسی ایرانی همواره ثابت است، و همواره روز 11 آذار/ مارس، برابر با روز اول فروردین جلالی، و آغاز اعتدال ربیعی یا بهار است.
(4). سال 184 یزدگردی.
(5). در أصل: «مائه» آمده است، كه خطا است و باید «مئتین» یعنی سال 282 بوده باشد، تا با دوره خلافت المعتضد باللّه تطابق یابد.
(6). درباره نوروز معتضدی در كتاب «گاه‌شماری و جشن‌های ایرانیان باستان ص 322» آمده است:
تاریخ قم، متن، ص: 374
ابتدآی خراج درین روز، و بفرمود تا در دیوانها بنوشتند و ثبت نمودند، و نامها نوشت بذین دستور، از زحمت تأخیر خراج از وقت ابتدآی استفتاح كزاردن، و وضع بعمّال و كاركنان دیكر شهرها، و حال آنك آن روز آفتاب در اوج خود بود.
پس ببركت عبید اللّه وزیر، و اهتمام او درباره رعیّت و مردم، بذین دستور از زحمت تأخیر خراج- از وقت ابتدآی استفتاح كزاردن آن- خلاص یافتند. و این رسم و دستور بدین قاعده و قانون بماند» و اللّه أعلم و أحكم.
***______________________________
(نوروز معتضدی در زمان خلافت المعتضد باللّه (279- 289 هجری) معمول شد، در دوران خلافت عباسیان بنابر رسم و آئینی كه در دوران ساسانی برقرار بود، مالیات‌ها در آغاز سال گردآوری می‌شد، أمّا چون از عهد انوشیروان به بعد كبیسه انجام نشد، سال سیار شد- یعنی نوروز از جای حقیقی‌اش كه آغاز اعتدال ربیعی یا بهار باشد دور شد- و در أمر وصول مالیات اختلال به وجود آمد. المتوكل علی اللّه فرمان داد تا كبیسه كنند، و تقویم را اصلاح نمایند، اما این كار به عهده تعویق افتاد، چون به سال 247 هجری كشته شد، المعتضد پس از وی به خلافت رسید، دستور داد كار را به نتیجة رسانند، به همین جهت در سال 279 هجری كبیسه كردند، و نوروز را به یازدهم ماه رومی حزیران، مصادف با اول خرداد ماه پارسی قرار دادند، كه به «نوروز معتضدی» مشهور شد.
بیرونی شرحی درباره نوروز معتضدی آورده می‌گوید: «چون پارسیان از كبیسه دست باز داشتند، ماههاشان بیشتر شدند، و نوروز پیش از رسیدن برآمد، و خراج پیش از غله گشاده شد، و دهقانان سواد به رنج افتادند، و برزگران را دشخوار شد. پس متوكل نیت بر آن نهاد كه نوروز را سپس‌تر برد، تا رعیت را آسان شود، و نرسیده است به تمام‌كردن آن ... و از پس او خلیفه را اندر این شغل نبود مگر معتضد را كه او جز این همت نبود، پس نوروز را به یازدهم روز حزیران (- ماه نهم از سال سریانی) برد. و دیگر ماههای پارسی، و آنچ اندر آن است از روزگارها به حسب نوروز از پس برده شد).
تاریخ قم، متن، ص: 375

«ذكر كفایت در خراج بكوره قم»

در ایّام القدیم أمر جنان بوده است، كه ارباب خراج را بقم تكلیف و الزام كرده‌اند، بهر هزار دینار بیست و پنج دینار دیكر ستده‌اند، و بعد از مدّتی كفایت بر دو صنف نهاده‌اند:
یكی: چنانج یاد كردم.
و دیكر: آنك بهر هزار دینار، سی و سه دینار، و دو ذانك دیناری ستده‌اند.
و من در اخبار مهتدی «1»، مرویّه از عبید اللّه بن سلیمان بن وهب «2» خوانده‌ام كه:
«عبید اللّه كفت: قصّه كسور در حضرت مهتدی رفع كردند «3».
مهتدی پذرم را كفت كه: مرا از حال این كسور اعلامی ده.
كفت: یا أمیر المؤمنین! بدان كه عمر بن الخطّاب خراج بر أهل سواد «4» نواحی‌ء مشرق كه فتح كرد قسمت نمود، و خراج نهاد هم زر و نقره؛ دراهم و دنانیر كه بخراج می‌رسانیدند، منقوش و مضروب بود بضرب كسری «5»، و آنرا بعدد و شمار میدادند، و اعتبار وزن
______________________________
(1). المهتدی باللّه عباسی، دوازدهمین خلیفه عباسی است، كه پس از مرگ المعتز باللّه در سال 255 هجری، و خلافت المعتمد علی اللّه در رجب سال 256 هجری به مدت چند ماه به خلافت رسید.
(2). دكتر سید حسین مدرسی طباطبائی در «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 20»، یكی از منابع مصنّف در تدوین تاریخ قم را كتاب «اخبار مهتدی» مروی از عبید اللّه بن سلیمان بن وهب دانسته است.
(3). یعنی موضوع كسری خراج ناشی از عدم كبیسه‌كردن سالها را به خلیفه گزارش كردند.
(4). سواد (- سیاه) نام بخشهایی از منطقه میانی تا جنوب عراق كه در دو سوی رودخانه فرات و دجله قرار دارند، و سرتاسر آن پوشیده از نخلستان می‌باشد، از این رو رنگ سبز درختان كه معمولا به سیاهی متمایل است را سواد گویند، این منطقه از دیرباز سكونتگاه اقوام بشری بوده است، و پیشینه آن به دوران پیش از طوفان حضرت نوح علیه السلام كه در همین منطقه رخ داده است باز می‌گردد.
(5). تا دهه هفتم سده نخست هجری، پول رایج در جهان اسلام دینار زر رومی، و درهم نقره
تاریخ قم، متن، ص: 376
نمی‌كردند، و التفات «1» بتفاوت بعضی بر بعضی در وزن نمی‌كردند، پس حال مردم ازین جهت بفساد كشید و تباه شدند، و بعد از آن دراهم و دنانیر طبریّه «2»- كه چهار دانك مثقالی وزن ایشان بود- بعوض دینار تمام- كه وزن آن یك مثقال بود- میرسانیدند و میدادند، و دینار تمام را ترك كردند، و بر طبریّه اقتصار «3» كردند.
پس جون زیاد بن عبید «4» بر عراق والی شد، بفرمود تا دینار وافی كسروی «5» بستانند،
______________________________
ساسانی بود، كه بر روی این درهمها به گفته مصنف «ضرب كسری» یا نقش و شعار دولت ساسانی نقش بسته بود، این شعار عبارت است از نقش آتشكده بهمراه دو نگهبان در دو سوی آن در یكطرف سكه، و پیكره پادشاه در سمت دیگر. و در دوره اسلامی در دو سمت كناره سكه به خط پهلوی اسم جلاله نقش گردید. این وضعیت تا دوره عبد الملك بن مروان اموی ادامه داشت، و در میانه سالهای دهه هفتاد هجری، به پیشنهاد امام باقر محمد بن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام درهم اسلامی ضرب شد.
(1). توجه.
(2). درباره ماهیت و حقیقت درهم طبری، أنستاس ماری الكرملی بغدادی در كتاب «النقود العربیّة و علم النمیّات» ص 24 پاورقی شماره 7 می‌گوید: (الطبریّه: من الدراهم المضروبة فی طبرستان. و ظن قوم أنّ الطبریّة من الدراهم المنسوبة الی طبریّة (قصبة الاردن)، لكن المنسوبة الی هذه المدینة یقال فیها طبرانی بزیادة الالف و النون. و ظن آخرون آنها منسوبة الی طبریّة، قریة بواسط التی یقال فی النسبة الیها طبری و طبرك، بتحریك الأحرف الثلاثة الأولی، لكنه لم یضرب فیها دینار).
(3). در اصل: اختصار آمده است، كه نادرست است، چنانكه پیشتر بدان اشاره شد.
(4). در تمامی نسخه‌ها این نام به همین ضبط آمده است، و بی‌تردید خطا است، زیرا در میان هفتاد و یك والی كه از سال 17 هجری تا سال 656 ه بر كوفه حكومت راندند، حاكمی به نام زیاد بن عبید وجود ندارد (تاریخ الكوفه براقی: 271)، و به احتمال قوی قصد مصنّف همانا عبید اللّه بن زیاد بن ابیه باید باشد، كه در سال 60 هجری از سوی یزید بن معاویه به ولایت كوفه (علاوه بر بصره كه پیشتر والی آن بود) رسید، و مقدمات جنگ كربلا را فراهم نمود. عبید اللّه در سال 67 هجری توسط ابراهیم بن مالك الاشتر فرمانده لشكر مختار بن أبی عبید ثقفی كشته شد.
(5). یعنی دینار ساسانی (كسری معرّب خسرو، و كسروی معرّب خسروی است، كه منسوب به
تاریخ قم، متن، ص: 377
كسی درین معنی قیام نمی‌نمود، پس زیاد خراج بر ایشان مضاعف كردانید، و توانكرانرا بدادن كسروی الزام كرد، و مؤنت «1» اخراجات «2» بر ایشان حوالت كرد، و الزام كرد ایشانرا بكسروی نارواج برواج «3».
پس از آن ملوك بنی مروان «4» درین تكالیف و كفایت، بسیاری زیاده كردند، تا غایتی كه مردم از آن بتنك آمدند، و بی‌طاقت شدند.
پس جون عبد الملك بن مروان «5» والی شده، درین دو وزن وافی «6» و ناقص نظر كرد، و اندیشه نمود، و زیادتی وافی بناقص ملحق كرد، و بفرمود تا درهمی بزدند كه وزن آن پنج دانك مثقالی بود، و دینار یك مثقالی را ترك كردند.
پس مهتدی كفت: عبد الملك نظری و فكری نیكو كرده است، پس این كسور از كجا واقع شده‌اند؟
______________________________
خسرو پرویز می‌باشد) كه از جهت عیار و وزن كامل بوده باشد.
(1). مؤنت: هزینه، مخارج.
(2). اخراجات: جمع خراج.
(3). یعنی مردم را وادار نمود كه دینار كسروی رایج- كه از جهت عیار و وزن كامل بود- را بجای كسروی ناقص پرداخت كنند. به عبارت دیگر محاسبه میزان خراج با دینار كسروی ناقص بود، ولی مردم را به پرداخت آن به دینار كسروی تمام وادار نمودند.
(4). از سال 65 هجری، و پس از كناره‌گیری معاویة بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان از خلافت، تا سال 132 هجری، هشت خلیفه از تبار مروان بن الحكم بن أبی العاص به خلافت رسیدند، كه نخستین آنان عبد الملك بن مروان (86- 65) بود، و آخرین آنها مروان بن محمّد مشهور به مروان الحمار، اینان را به جهت نام پدرشان مروان بن الحكم، مروانی گویند.
(5). عبد الملك بن مروان بن الحكم (86- 65 ه) چهارمین خلیفه اموی، و نخستین خلیفه مروانی است، در دوران او نخستین درهم اسلامی و با شعار و نوشته اسلامی ضرب شد، و از آن پس درهم و دینار اسلامی جایگزین درهم ساسانی و دینار بیزانسی گردید.
(6). كامل.
تاریخ قم، متن، ص: 378
و كفت: عمر [بن] خطّاب امر كرد، كه از اهل عراق خراج در «1» رسم متوسّط و میانه، كه در آن حیفی و میلی نباشد بستانند. ولیكن حجّاج بعد ازین، ایشانرا بوظیفها و كسور هدایا، و نوروز، و مهرجان «2» الزام و تكلیف كرد «3»، و سنن جائره وضع كرد و بنهاد، و سلیمان «4» و ولید «5» هم بدین دستور خراج بستدند. پس جون خلافت بعمر بن عبد العزیز «6» رسید، بترك
______________________________
(1). در نسخه چاپی: و.
(2). معرّب مهرگان، جشن مهرگان یكی از جشنهای باستانی ایرانیان بوده، كه در روز شانزدهم از مهرماه برگزار می‌شده است.
(3). یكی از رسوم متداول در دوره خلافت بنی امیّه و پس از آنان بنی العباس، كه وسیله‌ای برای جمع‌آوری مال توسط والیان و امرا و حكّام بشمار می‌رفت، همانا گرفتن مالیات و خراجی به نام رسم عیدی، در برخی از اعیاد متداول، نزد ساكنین اصلی سرزمینهای فتح‌شده در عراق و بلاد الشام و ایران بود، كه این ساكنین معمولا كشاورزان و دهقانان ایرانی یا نبطی و جز اینها از غیر عربها بودند.
(4). سلیمان بن عبد الملك بن مروان، ششمین خلیفه اموی، كه از سال 96 هجری تا سال 99 هجری خلیفه بود.
(5). ولید بن عبد الملك بن مروان، پنجمین خلیفه اموی، كه از سال 86 هجری تا سال 96 خلیفه بود، او یكی از خلفای فاسق و فاجر بنی امیه بشمار می‌رود. ساختمان عظیم مسجد اموی در دمشق از ساخته‌های او بشمار می‌رود.
(6). عمر بن عبد العزیز بن مروان بن الحكم، هفتمین خلیفه اموی، كه به مدت دو سال و پنج ماه، یعنی از سال 99 تا 101 به خلافت رسید. وی تنها خلیفه مروانی است كه از او به نیكی یاد می‌شود، و تمامی مورخین عدل و انصاف و تقوای او را ستوده‌اند، از كارهای نیك او كه در تاریخ به نام او ماندگار است. یكی: برداشتن سنت معاویه در ناسزاگوئی به امیر المؤمنین علیه السلام بر فراز منبرها، و در خطبه‌های نماز جمعه، و دیگری: بازپس دادن فدك به علویان است، این دو كار بگونه‌ای نزد شیعیان جلوه نمود، كه سید رضی در قصیده‌ای طولانی به مدح او پرداخته و می‌گوید:
یابن عبد العزیز لو بكت‌العین فتی من امیّه لبكیتك
انت نزّهتنا عن السّب و الشّتم‌و لو امكننی الجزاء لجزیتك
تاریخ قم، متن، ص: 379
این وظیفه و كسور و هدایا بأجمعها «1» أمر كرد. و جون او وفات یافت، دیكر باره اعاده كردند و بأسر «2» كرفتند، بر رسم و دستور پیشین.
مهتدی كفت: رحم اللّه عمر بن عبد العزیز، خذای بر عمر بن عبد العزیز رحمت كناد، چه همه چیز از اقوال و افعال و سیر «3» او نیكو و پسندیده و مستحسن بوده است.
بعد از آن كفت كه: مقدار این كسور چند است؟
كفت: بهر هزار دینار بیست و پنج دینار، كه «4» در روانه كردن خراج به بیت المال خرج «5» كرده‌اند، و در مصلحتهای آن صرف كرده‌اند.
پس مهتدی كفت: معاذ اللّه، پناه می‌كیرم بخذا از آنك من بجور حكم كنم، و این نفقه «6» و اخراجات «7» نه از مال خراج واجبست، و نه از مال ایشان. و بحقیقت و راستی بمن رسیده است، كه بكسری ابرویز «8» باز نمودند و بعرض او رسانیدند، كه صاحب «9» اهواز زیاده بر هفت هزار درهم كفایت «10» كرده است، و جمع و ضبط نموده، و ببیت المال فرود آورده.
چون كسری این بشنید، توقیع «11» و نشان فرمود بباز كردانیدن این مال بأجمعها بر قوم و ارباب خراج، و فرمود كه:
______________________________
(1). باجمعها: بتمامی.
(2). بطور كامل.
(3). سیر: جمع سیره، روش.
(4). تا آخر جمله، در نسخه (2) و (3) نیامده است.
(5). در تمامی نسخه‌ها با ضبط «خراج» آمده است، كه احتمالا صحیح آن «خرج» باید باشد.
(6). هزینه.
(7). اخراجات: جمع خرج.
(8). كسری ابرویز: معرّب خسرو پرویز.
(9). صاحب اهواز: والی اهواز.
(10). یعنی صاحب اهواز، زیاده بر هفت هزار درهم را خراج مناسبی برای ولایت خود دانسته است.
(11). توقیع: امضاء، كنایة از صدور حكم.
تاریخ قم، متن، ص: 380
هر آن پادشاهی كه بیت المال خود بمال رعایا، كه بجور و ظلم و غیر راستی از ایشان ستده باشد و گرفته، پر كند و معمور «1» سازد، حال او همچو حال كسی باشد، كه كل از ستونهآی‌ء سرای و بنیاد خانه بكند، و بذان سقف و طرح «2» آن را تطیین «3» كند، عن قریب «4» بود كه آن سرای و خانه برسر خذاوندش فرود آید و خراب كردد.
و حسن بن مخلد «5» اشارت كرد بمهتدی، كه این خراج- با این زوآئد و كفایات- بر حال خود می‌باید كذاشت، و از دست نمی‌باید داد، كه بذین كفایت مالی بسیار حاصل می‌شود، حیف بود كه ضایع كردد.
مهتدی ابا «6» كرد، و امتناع نمود، و عزیمت كرد بر رفع «7» آن از ارباب خراج، و واجب كردانیدن آن در خاصّه مال خود. پس او را بذان زودی بكشتند». و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). معمور: آبادشده.
(2). طرح: بلندی دیوار را گویند (لسان العرب: مادة طرح).
(3). تطیین: (از ماده طین- گل)، گل مالیدن را گویند.
(4). بزودی.
(5). در اصل حسن بن مخلّد (با تشدید لام) ضبط شده است، كه نادرست است، حسن بن مخلّد ابن الجراح، أبو محمد البغدادی، از وزیران و كاتبان و سیاستمداران دوره میانی بنی العباس، در سال 209 هجری بدنیا آمد، و سه نوبت به وزارت المعتمد علی اللّه عباسی (خلیفه از سال 255 لغایت 279 هجری) نائل آمد، و بعدها مورد غضب او قرار گرفت و به مصر گریخت، و احمد ابن طولون مسئولیت نظارت بر اقالیم تحت فرمان خود را بدو سپرد، عاقبت در سال 271 هجری در زندان انطاكیه بهلاكت رسید. مورخین او را به نظم و دقت و حسابرسی دقیق و جمع‌آوری خراج توصیف كرده‌اند، و درباره‌اش گفته‌اند: (كان آیة فی حساب الدّیوان). نگاه كنید به (سیر اعلام النبلاء: 13/ 7).
(6). اباء: امتناع و سرپیچی.
(7). رفع: برداشتن.
تاریخ قم، متن، ص: 381

«ذكر اطلاق و رهانیدن در ضمان أهل قم را»

یعنی: جون آنكس كه ضامن خراج خود شده باشد، و ضمان‌نامه باز داده، چون خراج خود بكذارد، و خواهد یافتجه «1» و وصول مال ضمان بستاند، چه قدر حقّ كاتب یافتجه و اطلاق‌نامه «2» بوده است؟، حال آنك حقّ الأطلاق وقتی بوده است، كه خراج بقم بضمان «3» و عقود «4» بوده است، و روانه كردانیدن غلّات، برقعهآی «5» عمّال و توقیعات ایشان بوده است، و الیوم خراج قم بضمان و عقد نیست، بل كه خراج بر قانون مقرّر، و دستور معیّن است بنام هر یك. و حقّ اطلاق باعتبار خراج پیشین رسم كردند، و آن بهر هزار دینار دو دینار بوده است.

«ذكر رسم جهبذ بقم»

و مراد بجهبذ شخصی است كه ارباب خراج او را بدیوان «6» آرند، تا صاحب عهده شود كه مال و متوجهات ایشان بتمام بستاند، و بدیوان رساند. «7»
و رسم در ایّام سلطان چنان بوده است، كه ارباب خراج بقم، جهبذ را نصب كرده‌اند، و او را ضامن شده، و ضمان‌نامه با عمّال قم باز داده، كه هر آنچه جهبذ از خراج بستاند، و در
______________________________
(1). یافتجه: معرّب یافته است، كه به معنای قبض وصول و حجّت و اصل خط باشد (لغت‌نامه دهخدا: ماده یافتجه).
(2). اطلاق‌نامه: سندی كه نشان‌دهنده رهایی شخص از تعهدات مالی است.
(3). یعنی در دوره‌ای نیاز به سند حق الاطلاق و آزادی عهده بوده است، كه متمكنین و زمین داران پیشتر بر طبق سند و عقدنامه‌ای خود را ضامن و مدیون دیوان خراج می‌كردند، و پس از پرداخت خراج نیاز به سند و وثیقة الاطلاق داشتند.
(4). عقود: جمع «عقد» یا قرارداد.
(5). رقعه: دستنوشته.
(6). مقصود دیوان خراج است.
(7). یعنی در برابر دیوان خراج متعهد و مسئول و ضامن گردد، كه اموال خراج را جمع‌آوری نموده و به بیت المال برساند.
تاریخ قم، متن، ص: 382
دست و تحت الید و قبض او آید، از وجوه اموال، بعهده ایشان بود، و برین [قیاس] «1» بریشان عقد نامها می‌نوشتند، و می‌نهادند، و بر آن كواه می‌كرفتند. و من از آن «2» عقدنامها نسخه یافتم در بعضی از «دفاتر قدیمه عتیقه» «3»، و آن اینست:
«هذا كتاب لعبد اللّه «4» جعفر «5»، الامام، المقتدر باللّه امیر المؤمنین، أطال اللّه بقائه، كتبه له من وقّع بخطه فیه، و أشهد علی نفسه فی هذا الكتاب، من أهل الخراج بكورة قمّ، العرب منهم و أبنآء العجم:
أنّ فلان بن فلان، عامل امیر المؤمنین علی اعمال الخراج و الضّیاع، لسنة كذا، و بقایا ما قبلها، طالبنا باقامة جهبذ تجری علی یده اموال الخراج و الضّیاع، و ما یجری معهما بقمّ، اذا «6» كان الرّسم جاریا علینا بذلك، و علینا یجب اقامة الجهبذ، و ضمانه بنفسه، و بصحّة ما یجری علی یده، فاخترنا لذلك فلان بن فلان الجهبذ، و نصبناه جهبذا، تجری
______________________________
(1). افزوده از نسخه چاپی.
(2). در نسخة چاپی: و من از عقدنامها نسخه‌ای.
(3). در «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 24» درباره مصادر و منابع تدوین تاریخ قم آمده است كه: برخی دیگر دفاتر حساب و اسناد دیوان قم بوده كه او در دوره حكومت برادر خویش بر این شهر از آن بهره برده، و بسیار جاها در متن كتاب- بخصوص در باب دوم- بدان استناد می‌جوید، از این جمله: بعضی از دفاتر عتیقه قدیمه كه «عقدنامه جهبذ به قم» در آن بوده است.
(4). در اصل و در تمامی نسخه‌ها (عبد اللّه بن جعفر)، لیكن خطا است، و صحیح آن «عبد اللّه جعفر» بدون كلمه (بن) میان دو نام می‌باشد، زیرا این تعهدنامه برای خلیفه نوشته شده است نه فرزند او، و خلیفه جعفر بن احمد بن طلحه المقتدر باللّه عباسی است، كه معمولا دیوانیان و كاتبان در آغاز از او با عبد اللّه (- بنده خدا) جعفر یاد می‌كنند.
(5). أبو الفضل جعفر بن احمد بن طلحه ملقب به المقتدر باللّه عباسی، شانزدهمین خلیفه عباسی كه از سال 295 هجری تا هنگام ترور در سال 320 هجری خلیفه بود.
(6). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و صحیح آن «اذ» است، همانگونه كه با ترجمه فارسی آن نیز مطابقت دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 383
علی یده أموال هذه الكورة، لهذه السّنة الخراجیّة، و بقایا ما قبلها، و تضمّناه بنفسه، و ما یجری معه ببلدنا لهذه السّنة، و بقایا ما قبلها و بعدها، و ما یجب فی ذلك من الكسور و الكفایة، الّذین جری الرّسم بهما، و ما صار و یصیر علیه من حقّ الجهبذة فیما یجری علی یده، ما دامت الجهبذة فی یده.
و سألنا فلان بن فلان اقامته، و تقبیضه ما یستخرج من مال الخراج، و ما یجری معه ببلدنا لهذه السنّة، و بقایا ما قبلها و بعدها، و ما یجب فی ذلك من الكسور و الكفایة، الّذین جری الرّسم بهما، و ما صار و یصیر علیه من حقّ الجهبذة، فیما یجری علی یده من وجوه الأموال، و من سائر الجبایات، علی أن یكفل كلّ واحد منّا بنفسه، و یضمن كلّ واحد منّا ما یجری علی یده، و یصیر فی قبضه، و نحضره متی طولبنا باحضاره، و یخرج ممّا یجب علیه، علی أن یكون المرجع فی أمره، و المعمول علیه ما یصیر فی قبضه، و یجب فیه من الكسور الی ما یرفع به كاتب الرّوز بقمّ؛ الرّوزنامجات الی الدّیوان، من مال الأستخراج، و یدفع به البراة الی المؤدّین له، و فی سائر الأموال ما یكتب به المحاریم فی كلّ یوم، و فی حقّ الجهبذة الی ما ینطق به العقد علیه، و فی الحمل و النّفقات الی ما ینفذ الیه من الصّكاك، من فلان العامل الی ذلك، و ضمّننا فتضمّناه لأمیر المؤمنین، و لعامله فلان، و من یقوم مقامه فلان بن فلان الجهبذ بنفسه، و ما یصیر فی قبضه، علی أن نحضره متی طالبنا فلان العامل به، من لیل أو نهار، و یقوم مقامه، و من دونه بما یجب علیه، و یلزمه الخروج منه علی الشّرائط المذكورة فی هذا الكتاب.
و متی ما «1» لم یصحّح ذلك علی ما اشترط علیه، كان علیه الخروج منه، مع ما یعقد علیه من حقّ الجهبذة، و یكون جمیع ذلك لازما لنا معه و من دونه، حتّی یصّح لأمیر المؤمنین و لعامله، و من یقوم مقامه، أخذنا بذلك جمیعا و أشتاتا، و كلّ واحد منهما علی حاله، و مع فلان الجهبذ، و من دونه لا یبری‌ء أخذه أحدنا الباقین، حتّی یصّح لأمیر المؤمنین جمیع ما یجب له علی فلان الجهبذ، و یصیر فی قبضه من أموال سنة كذا
______________________________
(1). در اصل: متیما.
تاریخ قم، متن، ص: 384
و ما قبلها و ما بعدها، ما اقام علی [ما] نصبناه له، و قلّدناه ایّاه من هذا الجهبذة.
و علی أنّ كلّ واحد منّا كفیل فی ذلك لأصحابه، و ضامن عنهم، دخلوا فیه و تضمّنوه فی هذا الكتاب، حیّنا لذلك ضامن عن میّتنا، و شاهدنا عن غائبنا، و ملئنا عن معدمنا، و لا برآءة لنا و لا لواحد منّا، الّا بالوفاء بما ضمّناه و عقدناه علی أنفسنا.
شهد علی اقرار من وقّع بخطّه، و ثبت اسمه آخر هذا الكتاب جمیعا، الشّهود المسمّون فیه بجمیع ما فیه، بعد أن قری‌ء علیهم ما فیه، فأقرّوا بمعرفته، و ألزموه أنفسهم فی صحّة من عقولهم، و جواز أمر لهم و علیهم و بذلك، فی شهر كذا لسنة كذا»
ترجمه و تفسیر آن:
«این كتابی است از آن عبد اللّه جعفر «1» الامام، المقتدر باللّه أمیر المؤمنین، أطال اللّه بقائه، كه بنوشته‌اند از برای عبد اللّه- مشار الیه- جمعی، كه بخطّ خود درین كتاب توقیع «2» و نشان خود ثبت نموده‌اند، و بر خود اشهاد «3» كرده درین كتاب، از عرب و ابنآی عجم، از اهل خراج كوره قم، كه فلان بن فلان، عامل امیر المؤمنین بر عمل و خراج وضیعتها بقم لسنة كذا، و بقآیای‌ء سآلهای كذشته، ما را مطالبت نمود باقامت و نصب‌كردن جهبذی، كه أموال خراج وضیعتها بقم، و كفایت او بجمع او آیند، و این رسم بر ما جاری بوده است الی یومنا هذا.
و بر ما واجب شد اقامت و نصب‌كردن جهبذ، و ضامن‌شدن نفس و وجود او، و آنچ بدست و تحویل او آید، پس ما اختیار كردیم، و بركزیدیم از بهر این معنی، فلان بن فلان جهبذ را، و ما او را نصب كردیم، و جهبذ خود كردانیدیم، تا اموال این كوره لهذه السّنة
______________________________
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها: «عبد اللّه بن جعفر»، و پیشتر گذشت كه خطا است، و درست آن عبد اللّه جعفر می‌باشد.
(2). توقیع: امضاء.
(3). اشهاد: گواه‌گرفتن.
تاریخ قم، متن، ص: 385
الخراجیّه، و بقآیای‌ء ما قبل آن، در تحت الید و تصرّف او آیند، و ما ضامن نفس و وجود او شدیم، و آنج از اموال خراج بقبض و تحت الید او آید، مادام كه جهبذه در دست او باشد.
و ما درخواه كردیم از فلان بن فلان، عامل امیر المؤمنین، باقامت و نصب‌كردن این فلان جهبذ، و با قبض و تصرّف او دادن آنج از مال خراج استخراج كرده شود، و آنج جاری مجری‌ء او باشد، بكوره و بلد ما درین سال، و بقآیای‌ء ما قبل آن، و آنج از كسور و كفایت، كه رسم و عادت بذان جاریست، واجب و لازم شود.
و همچنین حقّ جهبذه و سائر وجوه اموال، و سائر وجوه جبایات كه بقبض و تحویل او آیند، بر آنك هر یك از ما كفیل و پابندان نفس این جهبذ بود، و هر یك از ما ضامن شود، از آنج بقبض و تصرّف او آید، و هر كاه كه از ما طلب حضور او نمایند، ما او را حاضر كردانیم، و از عهده آنج واجب بود برو بیرون آییم، مبنی بر آنك مرجع این ضمان، و بقایای آن در آنج در قبض او آید، و كسورات آن، تا آنكاه بود كه كاتب روز نامج بقم، روزنامجات از مال استخراج بأهل دیوان رفع كند، و برات بكذاراندكان خراج برساند، و در دیكر مالها، همچنین كتّاب و نویسندگان در هر روزی تفصیل بنویسند و در حقّ جهبذ، تا آنكاه كه عقدنامه حقوق جهبذ نوشته شود، و در نفقه و اخراجات بردن مال خراج ببیت المال، تا آنكاه كه از فلان عامل، چك و برات بكفایت حقوق جهبذ بجهبذ آید، بتوقیعات و علامات صحیحه.
پس فلان عامل سخن ما را درین معنی پاسخ داشت، و فلان بن فلانرا جهبذ ما كردانید، و ما را ضامن و صاحب عهده فلان جهبذ كردانید، و ما ضامن و صاحب عهده شدیم از جانب امیر المؤمنین، و عامل او فلان بن فلان، و آنكسی كه قآئم مقام و نآئب مناب او باشد، بنفس و وجود فلان جهبذ، و آنج بقبض و تصرّف او آید، و بهر وقت كه از ما طلب حضور او كنند، اكر بشب باشد و اكر بروز، و اكر بكاه بود و و اكر بیكاه، ما فلان عامل را حاضر كردانیم. و اكر او غآئب شود، و ما از احضار او عاجز شویم، از عهده هر آنج بقبض او آمده باشد، و برو واجب و لازم شده، از شرائط مذكوره درین كتاب، بیرون آییم. و هر كاه كه
تاریخ قم، متن، ص: 386
آنج بقبض و تصرّف فلان جهبذ آمده باشد، مصحّح نشود با شرآئط مشروطی و واجبه برو- كه او را واجب بود بذان وفا نمودن، و از عهده آن بیرون‌آمدن- با آنچ عقدنامه بذكر آن مشعر بود از حقوق جهبذه، و جمیع آنچه یاد كردیم، لازم و واجب بود بر ما با حضور وجود جهبذ، و با غیبت او، تا اموال امیر المؤمنین و عامل او، و آنكس كه قآئم مقام و نآئب مناب او باشد، مصحح و درست شود، و منكر نكردد.
و همچنین امیر المؤمنین و عامل او، و آنكس كه قآئم مقام و نآئب مناب او باشد، مخیّر بود، و اختیار دارد، در آنك مطالبت این اموال از مجموع ما نماید، و اكر خواهد از هر یك ما مطالبت آن نماید، و هر یك از ما قآئم مقام و نآئب مناب آن دیكرست، با وجود جهبذ و با عدم وجود او، جون یكی از ما حصّه خراج خود برساند، ذمت او از عهده مال و خراج دیگران «1» بری نشود، و همچنان ضامن بود، تا هر آنچه بر فلان جهبذ واجب و لازم بود از شرائط مذكوره، و هر آنج بقبض و تصرّف او آمده باشد از مالهآی‌ء سنه كذا، و بقآیای‌ء ما قبل آن، از بهر امیر المؤمنین، مصحّح و درست كردد. و مادام كه فلان جهبذ بذین عمل اقامت نماید، و این اموال بدو مفوّض بود، و این امر كه در كردن او انداخته‌ایم، و او را بذان نصب كرده‌ایم، بذان مشغول بود.
همچنین هر یك از ما كفیل و ضامن اصحابش بود، آنكسانی كه داخل این ضمان اند، و درین كتاب ضامن شده‌اند، و همچنین زنده از ما ضامن مرده است از ما، و حاضر از غآئب، و توانكر از درویش، و ذمت ما و ذمّت هر یكی از ما بری نشود، الّا بوفاكردن بذانج ما ضامن آن شده‌ایم، و عقد بر آن بسته‌ایم.
پس كواه «2» شدند بر اقرار «3» این جمع، كه بخطّ خود در آخر این كتاب نشان خود ثبت كرده‌اند، و نام خود نوشته، جمعی از شهود كه نام ایشان در آخر این كتاب ذكر رفته است،
______________________________
(1). در نسخه چاپی: دیگری.
(2). در نسخه اصل: (كواه) تكرار شده است.
(3). در أصل (قرار)، و صحیح آن «اقرار» باید باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 387
بهر آنج درین كتاب مسطور است و مذكور «1»، پس از آنك هر آنج درین كتاب مسطورست، بریشان خواندند، و ایشان اقرار كردند، و معترف شدند بمعرفت و دانستن آن، و بر نفس خود واجب و لازم كردانیدند، در حال صحّت نفس، و كمال عقل، و جواز امور، و نفاذ تصرّفات، و ذلك فی شهور كذا لسنة كذا».
نسخه دیكر كه احمد بن اسحق زعفرانی جهبذ، بنام خود باز داده است، و آن اینست:
«این كتابیست كه از بهر عبد اللّه جعفر «2» الامام، المقتدر باللّه، امیر المؤمنین: احمد ابن اسحق قمّی زعفرانی نوشته است- و منزل او بقم بود- و این كتاب مبنی است بر آنك:
علیّ بن محمّد بن سهل عامل امیر المؤمنین بر خراج وضیعتها بكوره قم، در سنه عشر و ثلثمائه «3»، و بقایا ما قبل آن مطالبه كرد از ارباب خراج بذین كوره، بوقتی كه علیّ بن محمّد بن سهل عامل قم، در حاصل‌شدن مال خراج از ارباب آن احساس می‌نمود كه بتمامی حاصل نمی‌شود، و در تصحیح آن بكمان بود در دست جهبذی، كه اموال خراج این سال بأجمعها، بقبض و تحت الید و تصرّف او آیند، ایشانرا مطالبت كرد باقامت و نصب‌كردن جهبذی دیكر، كه خراج كوره قم بأسرها بقبض و تصرّف او آیند، و بتحویل او بود، و بنویسد كه ما او را نصب كردیم، و ضامن او و آنج بدست و تصرّف او آید شدیم.
______________________________
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها (مزبور) ضبط شده، و ظاهرا صحیح آن باید «مذكور» بوده باشد.
(2). در اصل: «أبی عبد اللّه بن جعفر» ضبط شده كه خطا است، همان گونه كه پیشتر و در تعهدنامه پیشین گذشت، زیرا این نوشته را كاتبان دیوان خراج برای عرضه به خدمت خلیفه أبو الفضل جعفر بن احمد بن طلحه المقتدر باللّه عباسی تهیه دیده‌اند، و رسم آن دوران بر این بود كه از خلیفه با نام «عبد اللّه جعفر» یاد می‌كردند. و دو كلمه «أبی» و «بن» از افزودنیهای ناسخان است.
(3). سال 310 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 388
پس همه جمع شدند كه جهبذی اختیار كنند، و ضمان‌نامه او بنفس و بمال با امیر المؤمنین باز دهند، و بعد از آن از علی بن محمّد درخواه كردند، كه هر آنچ در این سال از خراج استخراج كرده شود بفرماید، تا بدست من فرود آرند، تا بتمامی بقبض و تصرّف من آید، و مصحّح كردد، و بعد از آن ببیت المال، و بحضرت خلیفه نقل كنند، یا در اخراجات و نفقات مصلحتهآی‌ء خود بدستوراتها «1»، و براتهای علیّ بن محمّد، یا كسی كه قآئم مقام او باشد، صرف و خرج كرده شود.
و من نیز درخواه كردم از علیّ بن محمّد، كه در كردن من اندازد، و بمن مفوّض «2» نماید، و رجوع كند آنج ارباب خراج بقم اختیار نموده‌اند از برای او، مرا ضامن و صاحب عهده كرداند بذانك من قیام نمایم و بایستم، و مال خراج سنه عشر «3»، و بقایآی‌ء ما قبل آن، بتمامی بقبض و تصرّف خود آرم «4»، و مؤدّیان و اهل خراج را بر رسومها و عادتهآء صحیحه، كه در میان ایشان جاری و مشهور و معروف بود، از كذاردن و رسانیدن كسور، و كفایت سلطانیّه، و اجرة جهبذ، و عقد وزن بر عادت عمّال پیشین مقرّر دارم، و هیچ چیز بر آن زیاده نكنم، و طریقه سآئر جهابذه با ایشان سپرم، و هیچ یكی را ازیشان در وزن و عقد حیف و میل روا ندارم، و با ایشان جز بمعامله و عدالت و نصفت زندكانی نكنم، و بهر وقتی و ساعتی كه بعضی از اموال خراج بمن فرود آورند، جهت ایشان بدان برات بنویسم، در حضور و مجلس كاتب روزنامج، كه از قبل أهل خراج اختیار كرده باشند، تا بر جهابذه مشرف و ناظر باشد، و آن ساعت و روز در آن برات یاد كنم، در هر ماهی آنج در روزهآی‌ء آن فرود آورده باشند، و كاتب روزنامج آنرا ثبت نموده، و مفصّل نوشته باشد، جمع نمایم و
______________________________
(1). در نسخه چاپی: بدستور آنها.
(2). مفوّض: تفویض‌كردن و حواله‌دادن.
(3). سال 10 كه مقصود 310 هجری است، كه معمولا هنگام تكرار آن از ذكر صدگان چشم پوشی می‌شود.
(4). در نسخه چاپی: آورم.
تاریخ قم، متن، ص: 389
مهر كنم، و بدیوان رفع نمایم، جنانج جملها این دوازده ماه، با بروات و كتاب روزنامج، و تفصیل آن موافق بود بی‌زیاده و نقصان، و آنج ازین مال اشارت نمایند كه بخزینه و بیت المال نقل می‌باید كرد، نقل كنم، و وزن نمایم، و اجرت نقّاد «1» و وزّان «2» و سآئر اخراجات آن، از مال سلطان احتساب ننمایم، و حساب نكنم، و كرایه و اجرت چهارپایان كه بذیشان مال ببیت المال رود نقل رود.
و همچنین بدرها «3» و اجرت رسول و نویسنده، و جز آن از نفقات و اخراجات، از مال سلطان نبود، بل كه از آنج از ارباب خراج بعلّت اجرة جهبذ، و حقّ وزّان و وزن ستده باشم، در آن صرف نمایم، چنانج بذان وفا كند و زیاده آید بر آن. و هر آنج از فضل و زیادتی صرف، و اجرت سآئر مصلحتهآی‌ء اموال خراج بقم، در شهور خراج سنه عشر و ثلثمائه «4»، آخر آن انقضا و انتهآی‌ء ماههآی‌ء خراج این سال، بعد از هر نفقه و اخراجات و مؤنت كه بر من لازم و واجب بود، چنانج در دیكر جهابذه لازم شده باشد، اقتدا و تتبّع «5» كردن بذیشان در نقل كردن خراج به بیت المال بحضرت، و همچنین آنچ فاضل آید از اجرت كسی كه در تحصیل این مال مدد و معاونت نموده باشد، مثل نویسنده كه حساب بدست او بود، و رسولی كه مصاحب و همراه مال بود؛ تا آنكاه كه به بیت المال فرود آورد، و تصحیح نماید.
و آنج فاضل آید از وجهی كه آنرا در بهآی‌ء كاغذ و كرباس همیانها و زنبیلها و توبرها، و جز آن از نفقات- و آن هزار و سیصد دینارست- مجموع آنج یاد كردیم به بیت المال برسانم و
______________________________
(1). صیغه مبالغه «نقد»، و «نقّاد» صراف را گویند.
(2). صیغه مبالغه «وزن»، و وزّان كسی را گویند كه شغل او ترازوداری، و كشیدن وزن كالا است.
(3). بدره: نام كیسه‌ای است كه اموال جمع‌آوری‌شده در آن قرار داده می‌شده است، و بر طبق این قرارداد، هزینه ساخت این بدره‌ها نیز بعهده مالیات‌دهندگان بوده است.
(4). سال 310 هجری.
(5). پیروی و دنباله‌روی‌كردن.
تاریخ قم، متن، ص: 390
بسپارم، با هزار و سیصد دینار اجرت جهبذ، چنانج درین دوازده ماه از ماههای خراج سنه عشر و ثلثمائه «1»، بهر ماهی آنچ واجب شود بقسط و نصیب، و آن صد و هشتاد دینار و دو دانك دیناری بود برسانم، بی‌آنك از وقت آن تأخیر نمایم، یا در أدای «2» آن عذری و علّتی و حجّتی انكیزم.
و هر آنج درین كتاب بر من شرط كرده شد، مخالفت ننمایم، مثل معامله و معاش كردن با أهل خراج، و جز ایشان از مؤدّیان اموال، بعدالت و انصاف، چنانج عادت سآئر جهابذه، و رسوم ایشان بذان جاری بوده.
پس اجابت كرد، و پاسخ داشت مرا در آنج ازو درخواه كردم، و مرا ضامن مال كردانید، و من ضامن آن شدم بر وجهی كه در كتاب، بیان و صفت و شرط كرده شد. ذمّت من ازین ضمان بری نشود، الّا ببیرون آمدن از عهده آن بنجوم مذكوره درین كتاب، و من برین جمله بر نفس خود كواه كرفتم. فی شهر ربیع الأوّل سنه احدی عشر و ثلثمائه «3»».
و من در كتابی یافتم، عملی و دستوری، ناطق بقدر منفعتهآی‌ء جهبذ، جنین نوشته بودند كه:
«جهبذ بقم، بهر هزار دینار از اجرة جهبذ، بیست و پنج دینار دیكر با مال سلطان ردّ كرده‌اند، چنانج بذین نود و شش دینار، دو دینار و دو دانك و نیم دیناری برسد. پس آنج در دست جهبذ بماند از هر صد دینار، پنجدانك نیم دیناری باشد، چنانج در هر هزار دینار، نه دینار و دانكی جهبذ را بود. و مبلغ مال كفایت‌نمودن بذین كفایت، صد و هفتاد هزار درهم
______________________________
(1). سال 310 هجری.
(2). پرداخت.
(3). ماه ربیع الاول سال 311 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 391
بوده است، و زرّ طلا یكهزار و پانصد و ده دینار و همچنین بر جهبذ واجب و لازم بود، كه رد كند و بازكرداند از فضل وزن، و جبر نقصانها در مال، و خراج شهر، و آن صد و هشتاد هزار درهم است، بهر هزار درهم پنج درهم باز كرداند، چنانچ نهصد درهم بود» و اللّه أعلم.
***
تاریخ قم، متن، ص: 392
«ذكر رسم و دستور در ستدن خراج بقم قدیما، و سبب كرفتن آن، و وجوه ستدن آن بخراج ولد الأب» مراد به «خراج ولدألاب» آنست كه: از هر قبیله آنكس كه مشهور و معروف بود، خراج آن قبیله بنام آنشخص باز خوانند، و آنرا «خراج ولدألاب» گویند.
چنین روایت كرده‌اند، اهل دانش و معرفت بأمر خراج بقم، از پیران و بزركان خود، كه ایشان گفته‌اند، كه:
در قدیم رسم آنچنان بوده است، كه عامل بقم، ده مرد را از بزركان عرب بقم، ضامن و وظیفه مال خراج كردانیده‌اند، و باسم سلطان برایشان عقدنامه بسته‌اند و مهر كرده، و أمر سآئر ارباب خراج با این ده مرد بوده است نه با عامل.
و جون بعضی از ارباب خراج بحصّه مال خود- بسبب عجز، یا غیر آن- خلل «1» در می‌آورد، آن ده مرد كفلا «2» بذانج وقت زمان اقتضا می‌كرد، ضیعه ایشانرا تدبیر و فكر می‌نمودند، كاهی بمی‌فروختند، و كاهی برهن می‌كردند. و ازینجاست معنی‌ء سخن عبد اللّه بن سلیمان وزیر، در آن هنكام كه صفیّه دختر محمّد بن علی بن عیسی طلحی «3» بنزدیك او تظلّم نمود، و شكایت كرد از طلب‌كردن بنی عمّ «4» او- آل سعد- او را بخراج ولدألاب.
______________________________
(1). اختلال و كمبود.
(2). كفلاء: جمع «كفیل»، ضامن.
(3). علی بن عیسی طلحی از فرماندهان لشكر عباسیان بود، كه در سال 217 هجری به دستور مأمون برای سركوب مخالفت مردم قم با حاكم و مأموران دیوان خراج به قم آمد. و به نظر می‌رسد علی بن عیسی در قم ساكن شد، و سكونت او سالیان طولانی برقرار بود و با دختری از آل سعد ازدواج نمود، و از اهالی قم گردید، تا جایی كه نواده او یعنی صفیّه دختر محمد به همان سختی افتاد كه مردم قم دو نسل قبل از او گرفتار آن شده بودند، و نیای او برای سركوب آنان به قم لشكركشی نمود.
(4). عموزادگان.
تاریخ قم، متن، ص: 393
پس وزیر نظر با كتّاب و أصحاب خود كرد، و كفت:
این زن از بنی عمّ خود بقم، بسبب این رسم قبیح، كه در میانه ایشان مستعمل و جاری بوده و معتاد شده است، شكایت می‌كند، و آن آنچنانست كه چون یكی ازیشان بسبب عجز بخراج خود خلل درمی‌آورد، و بذان سبب غیبت می‌نمود، ضیعه او را برو می‌فروختند، و چون او باز می‌كردید میگفت ضیعه مرا كه بفروخت؟
او را می‌كفتند: كه اصحاب ما بفروختند.
پس چون میكفت: كه آنرا بخرید؟
میكفتند: اصحاب ما.
پس جون میكفت: كه بر آن كواه است؟
می‌كفتند: اصحاب ما.
پس اكر میخواست و اكر نمیخواست، كردن می‌نهاد و تسلیم می‌شد، و حكم ایشان بضرورت برو كزارده می‌شد.
پس این معنی در میانه ایشان بذان رسید، كه پرده‌هآی‌ء ایشان دریده شد، و درویش شدند، و جلآی‌ء وطن كردند.
و چنین كویند كه: سبب اصلی درین حركت و رسم آن بوده است، كه عاملان قم عاجز می‌شدند از ستدن خراج از ارباب ضیعتها، و خذاوندان املاك، و سآئر وجوه خراج، بسبب زیادتی قوّت مردم قم، و دلیری و كستاخی‌نمودن بر عمّال. پس بضرورت عمّال ده مرد را از وجوه عرب، ضامن جمیع مال، و وظیفه خراج می‌كردانیدند، و بر ایشان- جنانج ذكر رفت- عقود و ختمات «1» می‌بستند، و مهر می‌نمودند، پس بذین سبب بضرورت این رسم در میان ایشان مستعمل و معتاد كشت، جنانج ذكر رفت.
______________________________
(1). ختمات: جمع «ختم» به معنای مهر، كه مقصود گرفتن سندهای قبول ضمانت از آنان می‌باشد، بگونه‌ای كه نتوانند از پرداخت خلل و كسری مالیات و خراج سرباز زنند.
تاریخ قم، متن، ص: 394
پس هر آنكس كه بر حقیقت این واقف نمی‌بود، انكار این رسم می‌كرد، و مستعظم میداشت، تا غایت در بعضی از اوقات سبب وبال «1» بریشان می‌شد.
چنین كویند كه: جون علیّ بن هاشم «2» بقم آمد، و پس ازو مفلح تركی «3»، و پس از او مادرانی «4»، ازین كفلآی‌ء ده كانه بجمله مال خراج مطالبت نمودند، و هلاك ایشان درین سبب واقع كشت.
و همچنین: از برآی‌ء این رسم، أبو القسم بن صدیم «5» را بعراق بردند، در خلافت
______________________________
(1). زحمت و سختی.
(2). علی بن هاشم فرمانده لشكری است كه مأمون عباسی در سال 210 هجری برای سركوب مردم قم، كه به مخالفت با حاكم و مأمورین دیوان خراج برخاسته بودند فرستاد، به نوشته تاریخ قم نخستین اقدام علی بن هاشم ویران‌كردن باروی قم بود، تا بدین وسیله مقاومت مردم قم را درهم شكند.
(3). مفلح تركی از سرهنگان لشكر موسی بن بغا بود، كه در سال 254 هجری فرماندهی پیشقراولان لشكری را بعهده داشت كه بر در دروازه قم فرود آمدند، تا زمینه آمدن لشكری را فراهم كند كه به فرماندهی موسی بن بغا عازم قم بود، تا به سركوب مخالفت مردم قم با حاكم و مأمورین دیوان خراج بپردازد. به نوشته تاریخ قم مفلح تركی نخست باروی قم را ویران نمود.
(4). ابو الحسن بن احمد بن الحسن المادرانی (یا الماذرائی)، كاتب اذكوتكین بن ساتكین تركی، فرمانده ترك عباسی (در دوره‌ای كه سربازان ترك بر دار الخلافة و خلیفه نفوذ داشتند)، كه بهمراه لشكری گران در سال 291 هجری در دوره خلافت المعتز باللّه عباسی برای سركوب شورش مردم قم، كه به مخالفت با مأمورین دولتی پرداخته، و از پرداخت خراج سالیانه سرباز می‌زدند، بر در دروازه قم فرود آمد، و نخستین كار او ویران‌كردن برج و باروی شهر بود، نسبت او یا به (ماذران) است كه نام قلعه‌ای بوده است در مغرب همدان در راه صحنه، و یا به (ماذریا) كه روستائی بوده است در شمال شهر واسط عراق. احمد بن علی مادرانی از كاتبان دیوانی قرن سوم هجری بشمار می‌رود، و أبو بكر صولی در (كتاب الاوراق): ص 210 می‌گوید او را در سال 277 هجری در بصره دیده است.
(5). مصنّف تاریخ قم در دو جای دیگر از كتاب خود این نام را با ضبط «أبو القاسم بن أبی
تاریخ قم، متن، ص: 395
معتضد «1»، بسبب شكایت‌كردن بنی أب او از ولد آدم بن عبد اللّه ازو «2»، پس از آنك مادرانی، أبو القسم را الزام كرده بود بخراج ولدألاب.
پس راست كه ابو القسم سبب این رسم عرض كرد، و كشف نمود، او را معذور داشتند، و بذین سبب از برآی‌ء او امضا نوشتند، و از آن بنكردانیدند. پس ابو القاسم معزّز و مكرّم باز كردید، وضیعتهای ولد آدم در دست او بودند، تا آنكاه كه وفات یافت.
______________________________
الصدیم» آورده است. صدیم یا أبی الصدیم (صدیم تصغیر صدّام) از شخصیتهای برجسته و صاحب نام و متمكن خاندان عرب اشعری ساكن در قم، در سالهای میانی قرن سوم هجری بوده است، نام او حسین بن علی بن آدم اشعری است، و ساختمان مسجد جامع عتیق قم (احتمالا مسجد امام حسن عسكری علیه السلام كنونی) میان قم و كمیدان را در سال 265 هجری بنیان نهاد (تربت پاكان: 2/ 115) علاوه بر این به گفته شیخ محمد علی كچوئی اردستانی در ریاض المحدثین ص 243، نام حسین بن علی بن آدم القمی، مكّنی به أبی الصّدیم در روایتی در كافی در (باب مولد الصاحب علیه السلام) آمده است، در این روایت أبو الصّدیم بهمراه چند تن دیگر از اعیان قم برای تحقیق و تفحص درباره جانشین امام حسن عسكری علیه السلام به مشورت می‌پردازد. و همو از مرآة العقول نقل می‌كند كه: (قال الكّشی: أبو صدام (بكسر الصاد) غیر مذكور فی الرجال)، آنگاه اردستانی می‌گوید: (قال مؤلف هذا الكتاب، محمد علی بن الحسین عفی عنها: لا یخفی أن أبا صدام المذكور فی الحدیث، كنیة لصاحب الترجمة، أعنی الحسین بن علی بن آدم، و یستظهر من هذا الحدیث أنه رجل مشهور جلیل القدر، و كان من أكابر العرب و من رؤسائهم فی قم. و أیضا فی مرآة العقول مذكور ما یدل علی أنّه كان من رؤساء أهل قم.
اقول: و هذا المسجد الجامع الذی كان بقم، و الیوم مشهور بمسجد الامام علیه السلام كان من بناء الحسین بن علی بن آدم، المكّنی بأبی صدام).
(1). المعتضد باللّه عباسی، خلافت از سال 279 هجری تا سال 289 هجری.
(2). یعنی بسبب شكایت‌كردن اقوام پدری أبی صدیم از تیره آدم بن عبد اللّه اشعری از رفتار او در جمع‌آوری خراج، زیرا او جهبذ و كفیل بود تا خراج آنها را جمع‌آوری نموده و بدیوان برساند، از این رو بر فرزندان آدم بن عبد اللّه سخت می‌گرفت.
تاریخ قم، متن، ص: 396
و همچنین علیّ بن أبی «1» الهیجا «2» در روزكاری «3» مادرانی، بذین سبب از شهر بیرون آمد. و عبد اللّه بن احمد [بن] حمّاد درویش كشت.
و همچنین جمعی از وجوه و أشراف و بزركان و توانكران عرب، درویش و بدحال شدند.
و من كتابی معقود و مكتوب بذان ده نفر مرد «4» یافتم، كه ضامن مال خراج قم یكساله شده بودند، و نسخه آن اینست:
«این كتابیست از آن امیر المؤمنین فلان، و عامل فلان بن فلان بكوره قم، كه بنوشتند از برآی‌ء او فلان بن فلان، و فلان بن فلان، كه از ما فلان عامل درخواه كرد، كه ما را ضامن وظیفه مال خراج این كوره لسنة كذا كرداند، و مبلغ آن چندین هزار درهم است از نقره، بمصارفه و محاسبه هفده درهم دیناری رآئج، چنانچ چندین هزار دینار باشد، بنقد بیت المال و وزن آن، بر آنك ما این مال بقبض جهبذ منصوب از بهر این شغل فرود آریم، در نجوم اهل خراج بقم، و آن دوازده ماهست، اوّل آن مآه خرداد از ماههآی سنه كذا، و آخر آن مآه اردیبهشت از ماههآی‌ء سنه كذا، هر ماهی آنج بقسط واجب شود، یا آنچ ملحق شوذ بذو- از تكلمه و عجز و توابع و لواحق- برسانیم، و در رسانیدن آن دفعی و مطلی «5» ننمآئیم، و بهیچ علّتی و حجّتی اختلال و احتجاج نكنیم، و مال هر ماهی از وقتش و محلّش باز پس نداریم، و درین زمان دعوی هیچ آفتی از سماوی و ارضی نكنیم، و همچنین بسبب باز جوشیدن جشمها و كاریزها، و نقصان عمارت، و ارزانی و اندكی أسعار بهانه نیاریم، و سخن نكوئیم، و نه بسبب خلل درآوردن خلل در آوردنده، و كریختن
______________________________
(1). در اصل (أبو) ضبط شده كه صحیح آن: «أبی الهیجاء» است.
(2).؟
(3). در نسخه (2) و (3) و چاپی: روزگار.
(4). در نسخه چاپی: ده نفر یافتم.
(5). مماطله‌كردن: سر دوانیدن طلبكار.
تاریخ قم، متن، ص: 397
عاجزی، و نه بهیچ چیزی از وجوه كه رخنه در اندازد در مال این ضمان. و جون از بعضی از ما با بعضی تنی ازین خراج منتقل و حوالت كرده شود، آن بعض مال از آنكس، موضوع و مدفوع بود از جمله مال او، و مضاف و ملحق بود با ضمان آنكس از ما، كه این مال بذو منتقل شده باشد.
پس ما اجابت كردیم، و قبول نمودیم، و ما را ضامن آن كردانیدند، پس ما از برآی‌ء امیر المومنین، و عامل او «1»، و آنكس كه قآئم مقام او باشد، ضامن آن شدیم، ضمانی صحیح، جآئز، لازم از جانب ما، ذمّت ما ازین ضمان بری نكردند، الّا قیام بذان، و از آن بیرون آمدن، هر یك از ما درین زمان كفیل و پابندان اصحاب خود، و ضامن است ازیشان مادام تا درین ضمان داخل باشد. و درین كتاب هر یك از ما، زنده از مرده، و حاضر از غآئب، و توانكر از درویش، ضامن است. و ذمّت هیچ یك از ما بری‌ء نشود، الّا بوفا نمودن بدانج ما ضامن آن شده‌ایم.
و ما بر نفس خود عقد بستیم از برآی‌ء امیر المؤمنین، و عامل او، و آنكس كه قآئم مقام و نآئب مناب او باشد، و عهد كردیم كه ما را اكر خواهد، بأجمعنا بذین مال مطالبت نماید، یا پراكنده و جذا. و جون یكی از ما نصیب خود از مال خراج برساند، ذمّت او بری‌ء نكردد از باقی‌ء نصیب دیكران، تا آنكاه كه جمیع مال ضمانرا استیفا نمایند و بستانند.
و بدین جمله جمعی از شهود- كه درین كتاب نام ایشان برده‌اند- كواه شدند بر اقرار این جمع، كه بخطّ خود توقیع و نشان كرده‌اند، و نام خود ثبت نموده در آخر این كتاب، بعد از آنك هر آنج درین كتاب مسطور و مزبور است، جهت احتیاط حرفا بحرف بر ایشان خواندند، پس ایشان بمعرفت آن اقرار كردند، و معترف شدند، و بر نفس خود واجب و لازم كردانیدند، در صحّت عقول، و جواز امور، فیما لهم و علیهم «2»، و ذلك فی شهر كذا، لسنة
______________________________
(1). در نسخه چاپی: آن.
(2). آنچه بر له یا علیه آنان می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 398
كذا»، و اللّه أعلم بالصّواب.
و خراج ضیعتهآی‌ء ایشان منسوب بوده به «خراج بنی أب»، و آنرا «أحیاز» نام نهاده، چنانج از هر قبیله یكی كه معروف و مشهور بوده، خراج آن قبیله بنام او تعیین رفته، و همه را در یك سلك كشیده، و صفت داده به «حیّز فلان»، و جمیع خراج تفرقه كرده بر أحیاز، چنانج درین موضع ذكر میكنم:
أحیاز ولد الأحوص:
از آن جمله:
[1] حیّز ولد محمّد بن سعد بن ملك بن احوص.
قوم او: عبدویه كرد دامان، و احمد بن محمّد بن سعد، و علی بن عبدویه.
[2] حیّز ولد محمّد بن سعد بن ملك،
جمع او: محمّد بن حیه، و القزادنه، و محمّد بن حسولی، و أخوه عیسی.
[3] حیّز: ولد أحوص بن سعد بن ملك.
قوم او: محمّد بن أحوص.
[4] حیّز ولد اسحق بن سعد بن ملك.
مردم او: محمد بن اسحق، و مصقلة بن اسحق،
[5] حیّز ولد زكریّآء بن سعد بن ملك.
جمع او: علیّ بن ملك بن سعد، و الفرادنه.
[6] حیّز ولد اسحق بن أحوص الكبیر.
مردم او: متوكه بن اسحق.
[7] حیّز ولد موسی‌ء بن أحوص.
قوم او: ایّوب بن موسی، و مطرف بن موسی.
[8] حیّز ولد ملك بن سعد.
تاریخ قم، متن، ص: 399
جمع او: مرزبان بن ملك.
[9] حیّز: ولد حسین بن سعد بن ملك.
مردم او: میلویه، و مملوسه، و غیرهم.
[10] حیّز ولد أبی خالد زكریّآء بن ملك بن أحوص.
قوم او: بذین بن أبی خالد، و محمّد بن حسن شنوله.
[11] حیّز ولد عیسی‌ء بن سعد بن ملك.
مردم او: علیّ بن عیسی بن یعلی بن عیسی، و پسر او حسن بن علی.
[12] حیّز ولد عامر بن سعد بن ملك.
جمع او: عبدویه بن عامر.
[13] حیّز ولد محمّد بن ملك بن احوص.
قوم او: ... «1»، حسن بن متویه.
[14] حیّز ولد سعد بن احوص.
مردم او: جعفر بن سعد بن سعد، و خزرج بن سعد، و علیّ بن عبدیل.
[15] حیّز ولد بن محمّد بن أحوص.
قوم او: ابراهیم بن شاذوكه، و سهل بن ابراهیم.
أحیاز ولد عبد اللّه بن سعد، و آل طلحه:
[1] حیّز ولد عمران بن عبد اللّه «2».
قوم او: عامر بن عمران، و یحیی‌ء بن عمران، و ابراهیم بن حسن عامر.
[2] حیّز ولد أبی بكر بن عبد اللّه.
مردم او: احمد بن حمّاد، و عبدویه بن حمّاد، و معاویه ابی بكر.
______________________________
(1). بیاض در أصل و دیگر نسخه‌ها.
(2). در نسخة (2) و (3): عبد اللّه بن عمران.
تاریخ قم، متن، ص: 400
[3] حیّز: ولد عبد اللّه بن أبی بكر.
جمع او: علیّ بن أبی الهیجا، و یحیی‌ء بن علی، و أبی طاهر بن یحیی، و أبی سهل ابن ابی طاهر.
[4] حیز ولد آدم عبد اللّه.
اهل او: ابو القاسم بن أبی الصّدیم «1».
[5] حیز ولد الیسع بن عبد اللّه بن أبی بكر.
جمع او: حمزه بن الیسع، و سهل بن علی.
[6] حیز ولد عمر بن عبد اللّه.
قوم او: أبی غسّان ملك علی‌ء بن عامر، و عبدیل بن ملك، و أبی عبد اللّه الحسین ابن علیّ غسّان.
[1] حیز آل طلحه بن عبد اللّه بن سآئب بن ملك.
قوم او: عیسی بن موسی، و علیّ بن عیسی، و محمّد بن علی بن عیسی، و أبو محمّد ابن عبد اللّه، و اخوه «2» أبو جعفر محمّد بن علی، و ابنه «3» أبو الحسن علیّ بن محمّد الطلحی.

«حیّز ولد الأباء»

بذان سبب ایشانرا به «ولد الأباء» نام نهادند، كه عدد ایشان و اسباب ایشان .... «4»، و ایشان:
______________________________
(1). در نسخه چاپی پس از این حیّز آمده است: (حیز: ولد آدم بن عبد اللّه.
قوم او: ابی غسّان ملك علی بن عامر، و عبدیل بن ملك، و أبی عبد اللّه الحسین.
(2). برادرش. تاریخ قم متن 400 «حیز ولد الأباء» ..... ص : 400
(3). فرزندش.
(4). بیاض در اصل به مقدار یك كلمه.
تاریخ قم، متن، ص: 401
ولد عبد الرّحمن بن عبد [اللّه] بن سعد، و الیاس بن عبد اللّه، و عبد اللّه بن عبد اللّه، و محمّد ابن عبد اللّه، و شعیب بن عبد اللّه، و عبد الملك بن عبد اللّه، و داؤد بن عبد اللّه، و موسی‌ء بن عبد اللّه، و عیسی‌ء بن عبد اللّه، و یعقوب بن عبد اللّه.
***
تاریخ قم، متن، ص: 402
«ذكر صورة خراج بقم، و صورة اهل آن از عرب، و ذكر اسباب بقم»
بعضی از كتّاب دیوان قم یاد كرده‌اند، كه:
امر و رسم خراج بقم بزركتر بوده است، بنسبت با دیكر شهرها و كورها «1»، و در دیوان قم در آن هنكام، از نویسندكان تاریخات و تحویلات، و نویسندكان أحیاز و ایغارات «2» و استخراج و جهبذه، و از رؤسای فیوج «3»، و فرّاشان و بوّابان «4»، بسیار و بی‌حد بوده‌اند.
و در خراج ستدن اختیار جهبذ را بوده است، و كاتب تاریخ و روزنامج را كه بر جهبذ مشرف بوده‌اند، نه عاملان قم را، سبب آنك اهل قم از عرب، چون غالب بودندی و توانا، از ادآی‌ء خراج امتناع نمودندی، و چون بر ایشان غلبه و انبوهی كردندی، كردن نهادندی بخواری و مذلّت، و مكروه و ناشایست، از زدن و رنجانیدن و دشنام شنیدن، تا باشد كه از خراج كه می‌رسانند، بعضی در ایشان بماند و نرسانند، پس بوقت استخراج مال خراج ازیشان، مطالبت مال می‌نمودند، و ایشان امتناع میكردند «5»، تا بذان میرسید كه ایشانرا سرنكون در می‌آویختند و میزدند، و سرآهای‌ء ایشان خراب می‌كردند، وضیعتهآی ایشانرا بدست فرو می‌كرفتند «6»، و اموال ایشانرا بر میداشتند.
و أبو محمّد، الحسن بن الحسین بن عبد اللّه بن مهدی الكاتب «7»، حكایت كرد از
______________________________
(1). كورها: جمع «كوره»، به معنای ولایت، و تكویر یعنی تقسیم‌بندی ولایتی.
(2). ایغارات: جمع (ایغار) به معنای اقدام پادشاه به بخشیدن زمین به شخصی، به همراه معاف نمودن او از پرداخت خراج و مالیات (لغت‌نامه دهخدا: ماده ایغار).
(3). فیوج: جمع «فیج» معرب پیك.
(4). بوّاب: دربان.
(5). در أصل: و میكردند.
(6). یعنی با قیمت ارزان می‌فروختند.
(7).؟
تاریخ قم، متن، ص: 403
برای أبی الفضل محمّد بن الحسین العمید «1»، از نادرها و قصّهآی‌ء عجیبه، كه از اهل خراج عرب بقم واقع شده‌اند، و آنرا شعار خود كردانیده:
اوّل: آنك از یكی از عرب قم طلب خراج می‌كردند، و او اصرار می‌نمود بر نادادن آن، و شكایت میكرد و میكفت كه: بغایت بدحال و دستتنكم، و هیچ ندارم. تا بذان رسید كه او را سرنكون در دیوان در آویختند، و از جیب او صرّه «2» از دنانیر در افتاد، كه زیاده و بیشتر از خراج او بود. پس آن قدر كه بر او متوجّه شده بود از آن صرّه دنانیر برداشتند، و آنج فاضل و زیاده آمد با او رد كردانیدند، و او را بازگشودند.
پس آن مرد عرب بازكردید، و تحسّر «3» می‌خورد بر آنج ازو برداشتند، بی‌رضا و ارادت او!
و همجنین: حكایت كرد از برآی‌ء أبی الفضل [محمد] بن الحسین العمید، كه یكی از عرب قم، كه معروف و مشهور بود بكسر «4» خراج. یكی از عمّال قم او را در نهان بخواند، و مبلغ خراج او از خآصّه مال خود بذو داد، و كفت:
این را بستان، و فردا بر سر دیوان كه همه مؤدّیان و دهندكان خراج حاضر باشند، تو این مبلغ را بحصّه خراج خود بده، تا دیكران متابعت «5» تو كنند، و خراج خود بدهند، تا در مال سلطان كسری و خللی و نقصانی واقع نشود.
______________________________
(1). مرحوم محدّث حاج شیخ عباس قمّی در هدیّة الأحباب در ترجمه أبو الفضل محمد بن الحسین بن العمید القمّی، می‌گوید: (العالم الفاضل الادیب الاریب، یدعی الجاحظ الأخیر، و الاستاد و الرئیس. یضرب به المثل فی البلاغة، و ینتهی الیه الاشارة بالفصاحة و البراعة. در علم فلسفه و نجوم و ادب أوحد عصر خود بوده. وزارت ركن الدولة دیلمی با وی بوده و صاحب بن عبّاد را بملاحظة مصاحبتش ابن العمید «صاحب» می‌گفتند. توفی سنة 360 ه ببغداد).
(2). صرّه: كیسه‌ای از چرم كه در آن پول می‌گذاشتند.
(3). تحسّر: حسرت‌خوردن.
(4). كسر خراج: یعنی ناقص و كم‌گذاشتن خراج تعیین‌شده بر ذمّه او.
(5). متابعت: پیروی.
تاریخ قم، متن، ص: 404
آن مرد عرب اقجه «1» بستد، و كفت: بالرّأس و العین «2»، بهر آنج فرمآئی قیام نمایم. و از پیش او بیرون آمد و بخانه بازكردید.
پس چون مؤدّیان و ارباب خراج را بدیوان حاضر كردند، و از آن مرد عرب- كه عامل مبلغ خراج او از خاصّه مال خود بذو داده بود، كه تا بر سر دیوان در مجمع مؤدّیان بدهد- طلب خراج ازو كرد، او بر عادت معهوده خود ابا «3» كرد، و امتناع نمود، و كفت: چیزی ندارم كه بدهم.
عامل او را بنزدیك خواند، و ازو سؤال كرد بپنهانی كه: مبلغ خراج كه من بتو دادم كجا بردی بیار بده، نه میان من و تو شرطی رفته است؟
كفت: آن دنانیر كه تو بمن دادی، مرا مهمّی پیش آمد، در آن صرف كردم، و خرج نمودم.
پس جندانك عامل سعی و كوشش كرد، بغیر از ضایع‌شدن مبلغ مال خود كه بذو داده بود، فآئده و حاصل ندید.
و ایضا حكایت كرد، كه:
یكی از عرب بسبب آنك خراج بسیار بر وی متوجّه بود، جآئی متواری شد، وكیل او معروف به احمد بن محمّد الصّلت بن العبّاس، بدیوان بنزدیك عامل حاضر آمد، و خلوتی كرفتند، و وكیل قصّه صاحبش با عامل بازمیراند، و التماس می‌كرد كه در خراج صاحبش نظری نماید، و سبك فرماید، و در میانه سخن نزدیكتر می‌شد، تا ناكاه برجست و هر دو خصیه «4» عامل در مشت كرفت و بیفشرد، و عامل فریاد و آواز می‌كرد، و او را از آن منع می‌نمود، و او دست باز نمیداشت!
عامل كاهی نرم، و كاهی درشت با او سخن میكفت، با او در نمی‌كرفت، تا آنكاه كه
______________________________
(1). اقچه: كلمه‌ای است تركی به معنای اشرفی و پول طلا. (لغت‌نامه دهخدا: ماده اقجه).
(2). بالرأس و العین: بر سر و چشم، كه كنایه از اطاعت و قبول و فرمانبرداری است.
(3). اباء: امتناع‌كردن.
(4). خصیه: بیضه، خایه.
تاریخ قم، متن، ص: 405
عامل عهد كرد و عقد بست كه بعقب «1» این، مكروهی به احمد بن الصّلت نرساند، و او را ایذا «2» نكند و نرنجاند، و خراج صاحبش باصلاح آورد، و او را ایمن كرداند. «3» (بعد از آن احمد خایه عامل را رها كرد، و عامل بر عهد وفا نموده، و بفرمود كه غلّات صاحبش بر ندارند، و خراج او سبك گردانید.
أبو الفضل چون این حكایت بشنید، بسیاری بخندید، و از آن تعجّب نمود.
پس از آن ابو محمّد گفت: اهل محلّت قزدان «4» از فرسان «5» عرب قم بوده‌اند، و آن كسانی بوده‌اند فتنه انكیخته‌اند، تا غایت كه بسبب طمع ایشان در كسر خراج، و كم كردانیدن آن، فرزندان خود را تحریض «6» می‌كردند در خوردی «7»، و خبره می‌كردانیدند بر كسر خراج، و می‌آموزانیدند چنانكه مردم مرغان شكاری را در حالت خوردی، در طلب (صید) «8» چیره گردانند، و تعلیم دهند و بر آغالانند «9».
______________________________
(1). عقب: پس از.
(2). ایذاء: اذیّت.
(3). دو صفحه از اصل مفقود است، كه از نسخة (2) و (3) و نسخه چاپی افزوده شده است.
(4). یكی از شش یا هفت آبادی كه با توسعه آنها شهر قم كهن به وجود آمد، این دیه كه یكی از روستاهای طسوج لنجرود (یا لنگرود) بشمار می‌رفته است، در مشرق قم و پس از جمكران و در آغاز راه روستاهای قهستان قم قرار داشته است. در «انوار المشعشعین ج 1/ ص 44، 184، 228»، این دیه با ضبط «غزوان» آمده است.
(5). فرسان: جمع «فارس» به معنای جنگاور و شجاع و دلیر، یا اسب‌سوار شجاع.
(6). در نسخه‌ها: «تحریص» كه احتمالا خطا است، و صحیح آن «تحریض» می‌باشد، به معنای تحریك‌كردن و واداشتن به آموختن یا انجام كاری. و احتمال بسیار دوری می‌رود كه مقصود «تحریص» باشد به معنای ترغیب و تشویق به مال‌پرستی و دنیاخواهی.
(7). خردی: كودكی.
(8). افزوده از نسخة چاپی.
(9). آغال: كسی را بر جنگ یا كاری دیگر تیزكردن باشد (صحاح الفرس: ص 204).
تاریخ قم، متن، ص: 406
و بمن چنین رسانیدند از بعضی از ایشان، كه شاخهای كوچكتر از درخت می‌گرفتند، و پسران خورد خود را بروی «1» (خود) «2» درمیانداختند، (و بدان چوبها) «3» ایشان را میزدند، و در زبان ایشان مینهادند، كه بكوئید:
«اللّه اللّه أیّها الاستاد، تأمّل فی حالی، فقد وقع الیرقان علی غلّتی فأفسدها. و وقع الدّود علی قطنی فأكله. و أضاع «4» الجراد و القمّل سائر ما بقی».
یعنی: اللّه اللّه ای استاد! اندیشه كن در حال من، بحقیقت كه زنكار در غلّه من واقع شد، و آنرا تباه كردانید. و كرم واقع شد در پنبه‌زار من افتاد و بخورد، و آنچ باقی ماند ملخ بكلّی بخورد.
كودك در زیر چوب این كلمات را تكرار میكرد، و باز می‌كفت، تا آنكاه كه یاد می‌كرفت، چنانج بوقت حاجت، او بذان مستظهر می‌شد.
پس أبو الفضل دیكر باره بخندید، و تعجّب نمود.
و بعضی از مشایخ كفتند، كه:
این حكایت و روایت درست است، زیرا كه همّت قوم و غرض ایشان، پیوسته در كسر خراج بوده است، و پاكیزه كردانیدن سراها و فرشها و جامهای ایشان. و آنك اسباب چهارپایان ایشان نیكو باشد «5»، و مرغان شكاری ایشانرا آب و طعمه و علف بسیار بود، و ساحهای «6» ایشان خوب بود، و پیوسته بذل طعام كنند، و عطا دهند، و ذكر ایشان بسماحت
______________________________
(1). بروی: به صورت.
(2). افزوده از نسخة چاپی.
(3). همان.
(4). در نسخه خطی: ضاع، و در چاپی: احتاج [اجتاح] و ظاهرا صحیح آن باید «اجتاح» باشد كه به معنای درنوردیدن است، و این كلمه تناسب با حمله ملخ‌ها دارد.
(5). در نسخه چاپی: و آنك اسبان و سائر چهارپایان ایشان نیكو بود.
(6). كذا در نسخه (2)، و در نسخه (3) مفقود است، و در چاپی: ساحهای. و در حاشیه نسخه
تاریخ قم، متن، ص: 407
و شجاعت منتشر بود.
پس از اینجهت بارها بر ایشان «1» بسبب خراج، بلا و هلاكت رسید:
اوّل: آنك نافرمانی كردند، و عاملان مأمون را فرمان نمیبردند، و عصیان نمودند، تا مأمون علیّ بن هشام «2» را با خیلی «3» تمام بذیشان فرستاد، تا ایشانرا بكشت و خراب كرد، و مالی بسیار جمع كرد.
دیكر: در خلافت معتصم «4»، بر روی علیّ بن عیسی «5» بیرون آمدند، و نافرمانی كردند، تا معتصم علیّ بن عیسی را با لشكری چند بر سر ایشان فرستاد، تا ایشان را خراب كردانید، و سراها و منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید، (و بسیاری زیان بدیشان رسانید) «6»
پس همچنین: در خلافت مستعین «7»، و واقع‌شدن فتنه میان او و میان معتز «8»، امتناع
______________________________
چاپی مصحّح آیة اللّه شبیری آمده است: (احتمالا «ساختهای» صحیح باشد، و مقصود ابنیه است).
(1). در نسخه چاپی: ایشانرا.
(2). علی بن هشام یكی از فرماندهان مأمون عباسی، كه در سال 200 هجری از طرف حسن بن سهل (وزیر و پدر همسر مأمون متوفای سال 236 هجری) والی بغداد شد (نگاه كنید به:
تاریخ طبری، حوادث سال 200 هجری).
(3). خیل: اسب.
(4). المعتصم باللّه عباسی از سال 218 هجری لغایت 227 هجری خلافت نمود.
(5). أبو الحسن، علی بن عیسی بن داود بن الجرّاح، البغدادی الكاتب (243- 434)، از وزیران دوره میانی خلافت عباسی كه پیشتر یاد او رفت.
(6). افزوده از نسخة چاپی.
(7). احمد بن محمد بن المعتصم، المستعین باللّه عباسی، از سال 248 هجری لغایت 252 هجری كه خود را از خلافت عزل نمود، و آن را به المعتز باللّه تسلیم نمود، به مدت 3 سال و 8 ماه خلیفه بود.
(8). زبیر بن جعفر المتوكل ملقّب به المعتزّ باللّه عباسی، پس از خلع المستعین باللّه در سال محرم
تاریخ قم، متن، ص: 408
نمودند از أدای خراج، و پس از آن چند سال دیكر، تا مستعین مفلح تركی را بفرستاد، تا كشش «1» كرد و مال بسیار جمع كرد.
پس از آن در خلافت معتمد «2»، مدّت چند سال عصیان كردند، و مادرانی «3» را- كه كاتب اتكوتكین «4» بود- منع كردند از آنك در شهر آید، تا آنكاه كه بر ایشان ظفر یافت، و خراج هفت ساله جمع كرد.
پس همچنان نافرمانی كردند در خلافت معتضد «5»، و عاملان او را غارت كردند، پس معتضد، ابراهیم كیلغ «6» را بفرستاد، تا در میانه ایشان كشش كرد، و بعضی را بكشت، و بعضی را ببرده فرا كرفت، و بعضی را از خانمان «7» آواره) «8» كردانید.
______________________________
سال 252 هجری به خلافت رسید، و در رجب سال 255 هجری خود را از خلافت خلع نمود، و چند روز پس از آن نیز بهلاكت رسید.
(1). كشش: كوشش و سعی و تلاش.
(2). احمد بن جعفر المتوكل، المعتمد علی اللّه عباسی، از رجب سال 255 هجری لغایت رجب سال 279 هجری خلیفه بود.
(3). این لقب كه از آن چند تن از یك خانواده كاتب دار الخلافة بودند، و در تاریخ طبری، حوادث سال 276 هجری این نام (الماذرائی) ضبط شده است.
(4). در نسخه اصل این نام (اتكوتكین) و (ادكوتكین) و در نسخه چاپی (ازكوتكین) ضبط شده، و در تاریخ طبری، حوادث سال 276 هجری (اذكوتكین) ضبط شده است، و او متولی امور خراج در دوره خلافت المعتمد علی اللّه عباسی بود.
(5). ابو العباس احمد بن طلحه المعتضد باللّه، چهاردهمین خلیفه عباسی، كه از رجب سال 279 هجری لغایت ربیع الاول سال 289 هجری خلیفه بود.
(6). در تمامی نسخه‌ها این نام (كیلغ) ضبط شده كه ظاهرا خطاست، و صحیح آن (كیغلغ) است، و ابراهیم كیغلغ و برادرش أبرون كیغلغ دو تن از فرماندهان ترك نژاد لشكر المعتضد باللّه و المكتفی باللّه عباسی بودند، ابرون كه در معیّت اكرتمش تركی در ری بود بر اثر شورش مردم بدست محمد بن هارون در رجب سال 289 هجری كشته شد. (نگاه كنید به: تاریخ طبری: حوادث سال 289 ه).
(7). در نسخه چاپی: خان و مان.
(8). پایان افتادگی نسخة اصل.
تاریخ قم، متن، ص: 409
یكی از اسباب هلاك، و فانی‌شدن ایشان، این بود كه یاد كردیم. و تمامی‌ء هلاك و نیست‌شدن ایشان، افتراق «1» كلمه ایشان بود. یعنی بعد از آنك همه یكدل و یك زبان بودند، هر كسی ازیشان رآئی و اختلافی و اختیاری كرفت، و كروه كروه شدند، و هر بچند روز برجمی «2» دیكر كرد می‌آمدند، و بارها خذلان «3» یكدیكر می‌كردند. و جون قصّه «4» پیش می‌آمد، تدارك و اصلاح آن هر یك با دیكری می‌كذاشت، و آن همچنان در توقف می‌افتاد.
پس جون حمزه بن الیسع «5» والی‌ء ایشان شد، و پس ازو پسر او علیّ بن حمزه، و پس از وی عامر بن عمران، فرزندان أحوص مخالفت نمودند و متابعت نكردند.
و جون یحیی‌ء بن عمران بر عاملان بیرون آمد و عصیان كرد، هیچ كس با او در آن موافقت نكرد، و ازو دور شدند، تا غایت كه علیّ بن هشام «6» برو ظفر یافت.
______________________________
(1). افتراق: جدائی و پراكندگی.
(2). در نسخة (2) و (3): بر جمعی، و در چاپی: بر جسمی. و ظاهرا مقصود از «برجم» بیرق و نشان برافراشته شده است.
(3). خذلان: ترك كمك و یاری و همیاری و پشتیبانی‌كردن، یا تأخیر در انجام آن.
(4). مقصود واقعه و حادثه است.
(5). اطلاعات و آگاهیهایی درباره حمزة بن الیسع- كه بر طبق شواهد و قرائن از اشعریان قم، و از تیره یسع بن عبد اللّه در مقابل تیره أحوص بن عبد اللّه بوده است- در دست نداریم، و در كتابهای رجال از حمزة بن الیسع اشعری قمی و فرزند او احمد بن حمزة یاد شده است، و آنان از اصحاب و راویان احادیث امام كاظم و امام رضا علیهما السلام بشمار آمده‌اند (انوار المشعشعین: ص 260)، لیكن احتمال این كه یكی از راویان حدیث و اصحاب امام از سوی خلیفه به ولایت شهر قم برگزیده شده باشد بسیار ضعیف به نظر می‌رسد، گر چه گفته مصنّف تاریخ قم درباره این والی، و سالهای ولایت او با دوره امامت آن دو امام بزرگوار تطابق دارد.
(6). در تمامی نسخه‌ها: (علی بن هاشم) ضبط شده، كه صحیح آن (علی بن هشام) می‌باشد، چنانكه پیشتر گذشت.
تاریخ قم، متن، ص: 410
و فرزندان عبد اللّه در حرب مفلح، عیسی‌ء بن الحسن را خذلان «1» كردند، تا او را بكشتند.
و همچنین با محمّد بن علویّه بن سعد، و علیّ بن عبد اللّه جیله «2»، و غیر ایشان، خذلان كردند، تا ایشان را بكرفتند، و بحضرت امیر بردند، و ایشانرا بكشتند.
و پیشتر ازین، علیّ بن محمّد خزرج، و جعفر بن محمّد بن سعد را خذلان كردند، و بكذاشتند تا ایشانرا بكرفتند و بعراق «3» بردند، پس جعفر را بكشتند. و علیّ بن خزرج را محبوس كردانیدند، و مدّتی محبوس بود، تا آنكاه كه خلاص یافت.
همچنین خذلان یكدیكر می‌كردند، تا دشمنان اموال و اسباب ایشانرا بدست فرا می‌كرفتند، و بر ایشان دلیری می‌كردند.
و همچنین كاهی غالب «4» می‌شدند، و كاهی مغلوب «5». تا آنكاه كه جیل «6» و دیلم بذین ناحیت غلبه شدند، پس بعضی از ایشان جلای وطن كردند، و بعضی هلاك شدند، نعوذ باللّه من سوء العواقب.
______________________________
(1). خذلان: سر افكنده.
(2). این نام در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها (جیله) ضبط شده، و احتمال دارد ضبط صحیح آن (جبله) بوده باشد.
(3). مقصود دار الخلافة بغداد در عراق است.
(4). غالب: چیره و پیروز.
(5). مغلوب: شكست‌خورده.
(6). جیل: معرّب گیل، كه مقصود مردم گیلان است.
تاریخ قم، متن، ص: 411
«ذكر مال مشاهر [ه] بقم، كه آنرا باصطلاح أهل قم ماهیانه كویند»
روایت كردند مرا- نه یكی بلك بسیاری- از مشایخ و پیران اهل قم، كه:
مشاهره بقم، اسمعیل جیلی- أمیر قم از قبل وشمكیر «1» جیلی- وضع كرده است و بنهاده، فی سنة سبع و عشرین و ثلثمائه «2». و از جمله قواعد ناپسندیده اوست.
و این مشاهره مدّتی بر سرها وضع كرده بودند، و ارباب خراج روزكاری بسبب این در بلا و زحمت بودند، تا آنكاه كه جعفر بن احمد بن علیّ بابویه «3»، و حسین بن محمد سردابی «4»، در وضع «5» آن از ارباب خراج شروع كردند، پس آنرا وضع كردند، و بر اهل بازار «6» نهادند، هدیه نوروز و مهرجان «7» نام كردند، و مهرجان روزیست «8» در أیّام خریف «9».
بعد از آن اهل قم ازین حالت در حضرت ركن الدّوله «10»- رحمه اللّه- شكایت كردند و
______________________________
(1). وشمگیر بن زیار (323- 357 ه) برادر مراویج، از امیران دولت آل زیار در طبرستان.
(2). سال 327 هجری.
(3).؟
(4).؟
(5). وضع: برداشتن.
(6). یعنی این مالیات را به بازرگانان اختصاص دادند، پس از آن كه بر تمامی مردم بود.
(7). «مهرجان» معرّب «مهرگان» كه از جشنهای معروف ایرانیان بوده است.
(8). كلمه «روز» در اینجا برگردان و ترجمه «یوم» است كه در متن عربی بوده است، و «یوم» در اصطلاح زبان عربی علاوه بر آن كه به روز گفته می‌شود، استعمال صیغه مفرد (- یوم) و جمع آن (- ایام) در معنای روزهای ویژه همچون روز عید استفاده می‌شود، كه در این جمله مصنّف و مترجم اراده معنای دوم را نموده‌اند.
(9). خریف: پائیز.
(10). أبو علی الحسن بن بویه بن فنا خسرو، یكی از پادشاهان آل بویه و پدر عضد الدوله دیلمی، در سال 366 ه درگذشت.
تاریخ قم، متن، ص: 412
تظلّم نمودند، ركن الدوله قبول فرمود، كه بوضع «1» آن توقیع فرماید، و حكم كند.
و مبلغ مشاهره در آن هنكام نه هزار دینار بوده است، و آنرا در «عقود عاملان» ذكر كرده بودند، بر سبیل احتساب «2». تا آنكاه كه براذرم أبو القسم كاتب والی شد. مال مشاهره را از اصل عقد- باذن ركن الدّوله و اجازت او، و بعنایت أبی الفضل بن عمید- وضع كرد، و ذكر آن بكلّی بیفتاد، الّا مكر بآبه و رساتیق آن، كه آنرا استخراج می‌كردند و می‌ستدند.
پس از آن مشاهره طریذ ناهید «3» را بینداختند. و پس از آن صاحب الجلیل «4»،- ایّده اللّه- در سنه سبع و سبعین و ثلثمائه «5»، آنچ بشهر آبه بر سرها قسمت می‌كردند، از اموالی كه از جزوم «6» نهاده بودند بینداخت، و ایشانرا از آن خلاص داد.
______________________________
(1). وضع: برداشتن.
(2). یعنی در دفاتر دیوانی عاملان جمع‌كننده خراج قم، این مشاهره و ماهیانه ثبت بود، و آنان موظّف به جمع‌آوری آن از مردم قم بودند، و از آنان حسابرسی می‌شده است.
(3). طریذ ناهید یكی از آبادیها و روستاهای میان قم و همدان بوده است، درباره این روستا در «فصل ششم از باب اول» تاریخ قم آمده است: (طریذ ناهید: این دیه را بنام ناهید دختر جودرز نام كرده‌اند، و گله گوسفند و اسب و اشتران او بذین موضع چریده‌اند، و بذان موضع بوده‌اند، و بذان جای بسیار پشم و موی جمع شده است، و باصطلاح عرب پشم و موی را طراز گویند ... و نیز گویند كه آن را بذین سبب بذین لفظ نام نكرده‌اند، بل كه آنرا بزهره كه از ستارگان هفت گانه است نام كرده‌اند، و نام آن ستاره بفارسی أناهید است ...).
(4). صاحب الجلیل، كافی الكفاة أبو القاسم اسماعیل بن عبّاد بن عبّاس طالقانی، مشهور به صاحب بن عبّاد، متوفای سال 385 هجری، از مشاهیر وزیران ادیب و ادیبان وزیر، كه در فضل و بلاغت و كتابت و سخنوری سرآمد روزگار خود و بعد از آن بود. آرامگاه او كه زیارتگاه است و دارای صحن و سرا و ضریح می‌باشد در نزدیكی مسجد جامع كهن اصفهان قرار دارد.
(5). سال 377 هجری.
(6). جزوم: ظاهرا جمع (جزم) به معنای اشخاص عاجز و ناتوان از پرداخت خراج و مالیات (نگاه كنید به: لغت‌نامه دهخدا: ماده جزم).
تاریخ قم، متن، ص: 413

«ذكر مال عمّال، و أهل نزول «1» در نواحی قم»

در اصل از برآی‌ء اصحاب سیّارات «2» و بدارقه «3» بقم قسمتی كرده‌اند. و همچنین از برآی‌ء فرود آمدن عاملان در نواحی‌ء قم. تا روزی این قسمت و این حالت را بر یكی از عمّال رفع كردند، و بحضرت بازنمودند، پس وبالی «4» شد، و اصلی كردانیدند كه بهر ناحیت بعبره «5» معلومه استخراج می‌كردند، و این عین ظلمست.
پس از آن با ركن الدّوله درین باب شكایت كردند، و تظلّم نمودند. او با مبلغ دویست دینار آورد، و زیاده بر آن طرح فرمود و ترك كرد. و اللّه أعلم بالصّواب.
______________________________
(1). مقصود از این عنوان، مالیاتی بوده است كه از اهالی روستاهای قم كه در مسیر عبور عمّال و كارگزاران دولتی- بویژه عمّال خراج- قرار داشته‌اند گرفته می‌شده، و این عاملان در هنگام گذر به سمت محل مأموریت خود در این آبادیها و روستاها نزول كرده و اندكی به استراحت می‌پرداخته‌اند، تا پس از آن به راه خود ادامه دهند، در این مدت مردم روستا یا جهبذ آنها موظّف بوده‌اند كه هزینه این عمّال را تأمین كنند، و از آن جایی كه این هزینه به مرور زمان فزونی یافت، به گفته تاریخ قم وبالی بر مردم شد، از این رو ركن الدوله دیلمی آن را كاهش داده، و به رقم معینی محدود نمود.
(2). ظاهرا مقصود از اصحاب سیّارات، چهارپایانی بوده‌اند كه از طرف والی موظّف به نقل و انتقال عمّال دولت به شهرها و اطراف می‌شده‌اند.
(3). بدارقه: ظاهرا جمع «بدرقه» است، و مقصود همراهان و نگهبانانی بوده‌اند كه بهمراه مأمورین خراج و جز آنها به اطراف و اكناف سفر می‌كردند.
(4). وبال: رنج و زحمت و سختی.
(5). عبره معلومة: اعتبار معلوم.
تاریخ قم، متن، ص: 414

«ذكر مال نصف العشر بقم»

ازین مال از برآی‌ء كردان «1»، و حمایت‌كنندكان آنكسانی كه درین روزكار غلبه كرده‌اند و پراكنده شده، قسمت كرده‌اند و ستده. و چون این طآئفه مطیع و فرمان‌بردار شده‌اند، برین نصف عشر اقتصار «2» كرده‌اند.
و نیز اهل ضیعتها «3» را بعلّت نویسندگان خود، و حواشی و خدمتكاران، و مرافق «4» و منافع اصحاب خود، بمثل این تكلیف كرده‌اند و ستده «5»، و هیچ حمایت نكرده‌اند «6». و چون عاصی و نافرمان بوده‌اند، آن قدر كه خوآسته‌اند استخراج كرده‌اند.
و این نیز ظلم است، زیرا كه اصل خراج كه بر مردم وظیفه كردانیده‌اند، و وضع كرده، از برآی‌ء حمایت و رعایت «7» بوده است، كه نكذارند كه بهیچ آفریده از ارباب خراج، بهیچ وجهی بذیشان مضرّتی و مكروهی برسد. و اموال و املاك و اولاد و اهالی ایشان، از همه آفات محفوظ و مصون بود.
______________________________
(1). كردان:؟، احتمال دارد جمع (كرد) بوده باشد، و احتمال دارد مقصود گردان لشكر و سرباز باشد.
(2). در نسخه «چاپی»: اختصار آمده است كه خطاست.
(3). ضیعتها: جمع «ضیعه» یا زمین كشاورزی.
(4). مصنف «مرافق» را بزودی در موضوع (ذكر وجوه اموال و منافع آن بقم ...) تعریف كرده و توضیح می‌دهد.
(5). یعنی والیان قم برای پرداخت مخارج دستگاه اداری خود، كه شامل نویسندگان و خدمتكاران و مأمورین پیرامون خود، و نگهداری ساختمانهای دولتی، مالیات نصف العشر (- 10/ 2) را ظالمانه از مردم می‌گرفتند، زیرا بر طبق دستور و قانون، رعیت تنها ملزم به پرداخت خراج سالیانه بودند.
(6). یعنی والیان بر خلاف وظیفه خود از منافع مردم حمایت نكردند، بلكه چون اهل قم نافرمان و عاصی بودند، و معمولا دار الخلافة به شكایت آنان توجهی نمی‌كرد، از این رو در حدّ خواسته خود بر آنان مالیاتهای گوناگون بسته، و آنها را به زور دریافت (- استخراج) می‌كردند.
(7). رعایت: سرپرستی و حمایت.
تاریخ قم، متن، ص: 415
و سلطان چون از كوره و مملكتی وظیفه خراج سال بسال بستاند، باید كه بر ایشان مشفق «1» بود و حامی، و نكذارد كه هیچ كس ایشانرا تعرّضی رساند، و ازین جهت بزركان كفته‌اند: الحمایة «2» ثمّ الجبایة.
یعنی: وظیفه اولا آنست كه رعایا را حمایت كند، و در حقّ ایشان شفقت برد، بعد از آن ازیشان خراج بستاند.
و درین زمان و روزكار خراج می‌ستانند، و باقی‌ء ارتفاع «3» را غارت می‌نمایند.
***______________________________
(1). مشفق: شفقت و رحمت‌داشتن.
(2). در اصل: الحمایة (به فتح حاء) كه خطاست، و صحیح آن: حمی، یحمی، حمایة، و این مثل بدین معنی است كه بر سلطان است كه نخست از خراج‌دهندگان حفاظت و حمایت كند، تا در امنیت به كار بپردازند، بعد از آنان مطالبه خراج كند. و مصنف در فصل بعدی این مثل را آورده و می‌گوید: (یعنی اول حمایت می‌باید، پس از آن مال ستدن).
(3). ارتفاع: مقصود درآمدها و منافع می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 416

«ذكر مال خراج ببلده قم»

یعنی مالی كه بعد از وظیفه خراج، ارباب- جهت مصلحتی- بعمّال و مردمان او داده‌اند، یا ایشان بخود ستده‌اند، و جون رفع عمال «1» نوشته‌اند، و حساب ایشان كرده‌اند، ایشان ستده‌اند، بعد از وظیفه خراج با مال خراج ضمّ «2» كرده‌اند، تا آن نیز رسم و دستور شده است.
این رسم از جمله رسمهآی‌ء مستحدثه «3» است، و در ایّام عامل‌شدن أبی هاشم «4» عبد اللّه بن محمد اصبهانی «5» بشهر قم بنهادند، در سنه خمس و خمسین و ثلثمائه «6».
و این ابی هاشم مردی بس شرّیر «7» بوده است. جون او والی شد، قصد ارباب خراج كرد، و عزیمت نمود بر تفتیش «8» ضمانات ایشان، و ضرآئب «9» خراج ایشان. پس ارباب خراج یكهزار و پانصد دینار بر سبیل برّ و هبه بذو دادند، و این مبلغ بر أكره «10» خود قسمت
______________________________
(1). مالی كه- علاوه بر خراج- عمّال ملزم به جمع‌آوری آن بوده‌اند.
(2). ضمّ: ضمیمه‌كردن و پیوستن.
(3). مستحدثه: نو، جدید الاحداث.
(4). در أصل و نسخه چاپی: أبی شهاب، ولی در نسخه (1) و (2): أبی هاشم، و احتمالا این كنیه أخیری صحیح است، زیرا در تمامی نسخه‌ها (از جمله نسخه اصل) بلافاصله پس از آن آمده است: (و این أبی هاشم مردی بس شرّیر بوده است).
(5).؟
(6). سال 355 هجری.
(7). صیغه مبالغه «شرور».
(8). تفتیش: بازرسی، بازبینی. ضمانات: تعهدات مالی.
(9). ضرائب: جمع «ضریبه»، به معنای مالیات، و مقصود در اینجا مالیاتهای افزون بر خراج است.
(10). أكره: كارگرانی را گویند كه به اجاره ارباب زمینی درآمده، و كار خود بر روی زمین را در برابر مزد معینی بدو اجاره داده‌اند. امروزه این كلمه در گفتگوهای عامه مردم نیز مورد استفاده قرار گرفته و گفته می‌شود: عمله و أكره، یا به خطای شایع (أكله).
تاریخ قم، متن، ص: 417
نمودند، بمحاسبه هر هزار دینار یك دینار و نیم، و ازین یك دینار و نیم بعضی أكّار «1» ملتزم آن می‌شد، و از بعضی صاحب و اربابش، مثل نصف و ثلث و ربع، و این وضع و قسمت را اخراج نام نهادند.
و جون أبو هاشم را معزول كردند، و حساب او را بازدیدند، این مال خراج اصلی كشت، تا غایت كه تا بذین وقت می‌ستانند.
این نیز ظلم و جور است، زیرا كه این مالیست كه ارباب خراج، جهة صلاح «2» خود داده‌اند، تا بذیشان شرّی و مكروهی عآئد «3» نشود، نه از برآی‌ء آنك اصلی كردانند، و بر ایشان وبالی «4» سازند، و با وظیفه خراج ضمّ و ملحق كردانند.
***______________________________
(1). أكّار: اجاره‌كننده، ارباب زمین را گویند كه گروهی از مردان را برای كار بر روی زمین اجاره (اكراء) می‌كند.
(2). صلاح: مصلحت.
(3). عائد: گرچه در لغت به معنای بازگشت است، لیكن در اینجا به معنای توجه و اصابت‌كردن است.
(4). وبال: رنج و زحمت و سختی.
تاریخ قم، متن، ص: 418
«ذكر وجوه أموال و منافع آن بقم، كه آنرا باصطلاح مرافق كویند، و رسوم عمّال، و عمل ایشان بقم در ایّام القدیم»
مال خراج- بر وجهی كه در فصل سیّم گذشت-:
قریه یزناباد- كه خارج وظیفه است-: صد و بیست دینار.
مال ضیاع خاصّه- بر وجهی كه در باب سلطانی مذكور است-: صد و ده دینار.
و با اضافت و ملحق بذان: صد و هفتاد و یك دینار.
مال عرصه واقعه در بازار بباب الشاه: دویست دینار.
تقدیر مال صدقات: هر سالی- جز از مال خراج- ده هزار دینار.
مستثنی در مراعی‌ء «1» شهر:- جز از ضیعتهآی‌ء خاصّه- یكهزار و هشتاد دینار.
استخراج در هر ماهی از ماهها: پنجاه دینار.
مرفق جهبذه.
مال جزیه أهل ذمّت.
مرفق مال اهل ذمّت.
مرفق صدقات از منزلها و بناها.
مرفق فصل و كیل و وزن.
مرفق كاده «2».
مرفق متولی‌ء تحویلات.
مرفق ارزاق عرفا «3» مثل: حربی «4»، و رئیسان محلّتها، و فیوج «5»، و
______________________________
(1). مراعی: جمع «مرعی» به معنای چراگاه.
(2). در نسخه چاپی: كاره.
(3). عرفا: جمع عریف، یكی از مراتب و درجات پایین نظامی است، كه امروزه همردیف گروهبان است.
(4). در اصل: چربی، و در نسخه چاپی: جویی. و ظاهرا صحیح آن «حربی» باید باشد، زیرا عریف عنوانی است از آن سر گروه كه دارای افراد متعدد است، از آن جملة عریف در حرب، عریف در محلّه، عریف در شهر و جز آنها.
(5). فیوج: جمع «فیج» معرّب «پیك».
تاریخ قم، متن، ص: 419
بوّابان «1»، و اعوان: مبلغ آن هر ماهی نود دینار.
رسم كتّاب أحیاز.
رسم نویسندكان یافتجها «2».
رسم نویسندكان قبالات ضمانها.
رسم متولیان غلّات و پنبه، و امینان.
رسم عاملان رستاقها.
رسم اسبان «3» بمهروان، و قمرود، و علفزارها.
حقّ خراج از نمكستان بفارجان،
رسم آنج در قمرود و مهروان زراعت كنند،
رسم آنج بقمرود زراعت كنند، و آن خمس است از ارتفاع و حاصل آن.
رسم اصحاب وقف.
رسم وادی‌ء قارص از نی «4»: سی دینار،
رسم كسی كه متولی شود، و از مواضع ممنوعه خراج بستاند، و ضامن كردد. بذین معنی كه ازو نیز چیزی ستده‌اند.
رسم وكلا، و امنا، و ناظران در محظور «5»، جون شروط ایشان نوشته شود.
«6» (این رسوم و مرافق در ایّام سلطان بوده، و از آنجمله الیوم آنچ وقت و زمان اقتضای آن می‌كند می‌ستانند، و آن دیگر نمی‌ستانند.
______________________________
(1). بوّاب: صیغه مبالغه، به معنای دربان.
(2). یافتچه: رسید پرداخت مال.
(3). در اصل: اسنان.
(4). یعنی مالیاتی كه از نیزارهای دشت قارص گرفته می‌شده است.
(5).؟
(6). دو صفحه از اصل مفقود است، كه از نسخة (2) و (3) افزوده شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 420
«ذكر اخبار و روایات كه در باب وجوه اموال صدقات آمده»
یافتم در كتاب أبی بكر صولی «1» از ذكر وجوه اموال كه رسم آن چكونه بوده است «2»، كه آنرا به بیت المال نقل می‌كرده‌اند «3»، و ذكر أصناف آن، و آن كسی «4» كه برو واجب باشد. من آنرا بعد از ذكر وجوه أموال قم یاد می‌كنم، هر چند كه از شرط این كتاب نیست «5»، زیرا كه در دانستن آن فواید «6» است.
صولی كوید، كه «7»:
«اموال سه صنفند: فی‌ء «8»، و كانی و معدن، و آنچ از دریا بدر آرند.
و وجوه فی‌ء پنج‌اند:
از آنجمله: آنچ خدای تعالی روزی مسلمانان كرده است، از آن چیزی كه بیابند در شهری كه فتح كرده باشند، بعد از ساكن‌شدن حرب «9»، و منتقل‌شدن سراها و منازل از
______________________________
(1). مقصود از این كتاب، ادب الكتاب أبو بكر محمد بن یحیی صولی است، كه یكی از منابع مصنّف در تدوین تاریخ قم است و در ده مورد از آن روایات تاریخی نقل كرده است، و به گفته دكتر مدرسی طباطبایی «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 19» این كتاب توسط بهجة الأثری در سال 1341 ق، در المطبعة السلفیّه مصر بچاپ رسیده است.
(2). در نسخه چاپی: ذكر وجوه اموال آن احوال كه رسم آنچنان بوده است.
(3). در نسخه چاپی: كنند.
(4). در نسخه چاپی: و آنكسانی.
(5). زیرا به گفته مصنّف، شرط تدوین كتاب، ذكر تاریخ قم و متعلقات آن است، و گفته صولی ارتباطی با قم ندارد.
(6). در نسخه چاپی: فایده.
(7). ادب الكتّاب: ص 198.
(8). الفی‌ء: خراج، غنیمت جنگی.
(9). ساكن‌شدن حرب: یعنی پایان جنگ.
تاریخ قم، متن، ص: 421
اسم كفر با اسلام. پس آن فی‌ء بود نه غنیمت.
وجه دؤم: جزیه رؤوس «1» أهل ذمّت.
وجه سوّم: آنچ از نصارای «2» بنی تغلب «3» بستانند، و آن زكوة است مضاعفه دیكر.
وجه چهارم: آنچ از تجارات أهل ذمّت بستانند.
وجه پنجم: آنچ از تجارت مشركانی كه بعهد و پیمان در بلاد اسلام درآیند. از تجارات أهل ذمّت نصف عشر بستانند، و از تجارات أهل شرك عشری.
مال دوّم: معدن، و وجوه آن چهارند:
اوّل: كنج است، و آن مالیست كه در جاهلیّت، كفار آنرا دفن كرده باشند، هر كس كه آنرا بیابد خمس از آن را بسلطان دهد، و چهار خمس خود بردارد.
دؤم از وجوه معدن: موضعی كه در آن زر و نقره و ارزیز «4» و مس و روی و آهن باشد.
و در اینها خلاف كرده‌اند:
أهل عراق «5» می‌كویند: حكم گنج دارد، و خمس از آن بسلطان دهند، و چهار خمس
______________________________
(1). رؤوس: جمع «رأس» به معنای سر، و كنایه از انسان كافر ذمّی است، كه كافران اهل كتاب را گویند، كه در میان مسلمانان در سرزمین اسلامی زندگی می‌كنند.
(2). نصاری: جمع نصرانی.
(3). در چاپی: (بنی ثعلب) ضبط شده است. و در ادب الكتّاب: ص 198: (الوجه الثالث: ما یؤخذ من نصاری تغلب) آمده.
(4). در نسخه (2): ارزنیز، كه خطاست، و در صحاح الفرس آمده است: (ارزیز: نوعی از معدنیات بود سپید رنگ)، و در پاورقی صحاح الفرس به نقل از نسخه‌ای آمده است كه: (ارزیز: قلع است).
(5). مقصود از اهل عراق در اصطلاح فقهی، فقهای سنی مذهبی بوده‌اند كه از آنان با عنوان (أهل رأی و قیاس) یاد می‌شده است، كه همانا پیروان ابو حنیفة (متوفای سال 150 ه) و شاگردان او همچون محمد بن الحسن شیبانی و ابو یوسف قاصی و جز اینها هستند، كه در استنباط
تاریخ قم، متن، ص: 422
خود بردارد «1».
و أهل حجاز «2» می‌گویند كه: حكم زكوة دارد.
سئم: هر آنچ بر روی دریا بیابند، از عنبر و لؤلؤ؛ و در آن خلاف كرده‌اند:
أهل عراق می‌گویند كه: در آن هیچ چیز، از خمس و غیر آن، واجب نمی‌شود، و آن بمنزلت صید است.
و غیر ایشان می‌گویند كه: در حدیث عمر بن الخطّاب آمده است: كه یعلی بن منیه «3»
______________________________
احكام شرعی بیشتر بر رأی و قیاس و استحسان عقلی و جز این از ادله ظنیّه اعتماد می‌كردند، و كمتر به حدیث می‌پرداختند، و بیشتر احادیث روایت‌شده در منابع اهل سنت را دروغ و نادرست می‌دانستند.
(1). در چاپی: و چهار خمس دیگر خداوند معدن.
(2). حجاز بخشی از سرزمین عربستان است، و در اصطلاح جغرافیایی، نوار ساحلی كنار دریای سرخ، از منطقه ینبع در شمال، تا نزدیكیهای مرز یمن در جنوب را حجاز گویند، كه در آن سه شهر مهم كهن عربستان، یعنی مكه و مدینه و طائف (و امروزه شهر جدّه نیز به آنها افزوده شده است) در این نوار قرار دارند. و اهل حجاز در اصطلاح كتابهای فقهی، به آن گروه از فقهای سنی مذهب می‌گویند، كه در مدینه ساكن بوده و از دیدگاههای فقهی متفاوتی با دیگر فقیهان سنی برخوردار بودند، فقیه برجسته اهل حجاز در قرن دوم هجری مالك بن أنس است كه در مدینه ساكن بود.
(3). در تمامی نسخه‌ها و در ادب الكتاب ص: 199 با ضبط «یعلی بن منبه» آمده، كه نادرست است، و صحیح آن «یعلی بن منیة بنت غزوان» می‌باشد، او یعلی بن امیّة بن أبی عبیدة تمیمی مكّی (هم‌پیمان قریشیان) است. از صحابه‌ای است كه در روز فتح مكه از ترس شمشیر اسلام ظاهری آوردند، ولی كفر و نفاق همچنان در روح و جان آنان باقی بود، چندی والی نجران و یمن گردید، و در جنگ جمل فعالانه شركت كرد، و اموال فراوانی را در این راه بذل و بخشش نمود، و به گفته ذهبی (أنفق اموالا جزیلة فی العسكر كما ینفق الملوك). چند حدیث از او در منابع حدیثی اهل سنت آمده است. مرگ او حدود سال 60 هجری می‌باشد (سیر اعلام النبلاء: 3/ 100).
تاریخ قم، متن، ص: 423
- كه عامل یمن بود- نامه نوشت بعمر بن الخطّاب، كه مردی عنبری بر كنار دریا یافته است، حكم آن چیست؟
عمر بجواب باز نوشت كه: آن سببی است از اسبابهآی‌ء «1» خدای، و در آن و در هرچه از دریا بیرون آید خمس واجبست.
پس ابن عباس [رضی اللّه عنه] «2» كفت: این رأی منست.
مال چهارم: غنیمتی كه مسلمانان یابند از مالهای مشركان، در آن خمس واجبست.
مال پنجم: صدقات است. و ذكر آن در موضع آن بیابد، إن شاء اللّه (وحده العزیز) «3»

«ذكر وجوه صدقات، از غلّات و غیر آن»

چنین كوید صولی، كه «4»:
هر چه از زمین حاصل شود، ده یك از آن بباید دادن، چون آن غلّه پنج وسق بود «5».
و وسقی: عبارت از شصت صاع، و صاع پنج رطل است) «6»، و ثلث رطل بغدادی بقول اهل حجاز.
و بنزدیك أهل كوفه «7»، صاعی عبارت از هشت رطل بغدادی است.
______________________________
(1). در نسخه چاپی: سببهای.
(2). افزوده از ادب الكتاب: ص 199.
(3). افزوده از نسخه چاپی.
(4). ادب الكتاب: ص 201.
(5). یعنی هرگاه مجموع بدست‌آمده از كشت به پنج وسق رسید، باید 10/ 1 آن را به عنوان زكات و صدقه پرداخت نمود.
(6). پایان قسمت مفقود از اصل.
(7). مقصود از اهل كوفه همانا فقهای اهل عراق هستند، كه پیشتر درباره آنان سخن رفت. لازم به
تاریخ قم، متن، ص: 424
بشرط آنك این زرع و كشت، آب رودخانه یا آب باران خورده باشد «1». و اكر آن كشت را بدولاب «2» یا مانند آن، مثل كاریز «3» و جز آن، كه بر آن زحمتی كشیده باشند، نصف عشری بمی باید داد.
«4» (و همچنین در روایت شیعت «5» آمده است كه:
«چون آب بدلو «6» دهند، نصف عشر بباید دادن. و آنج از رودخانه یا از رودخانه آب خورد، عشری) «7».
و همچنین صولی كوید، كه: «8»
______________________________
تذكر است كه یكی از موارد اختلاف میان فقهای مسلمان در اوزان و مقادیر است، بدین معنی كه در برخی از روایات یا فتاوای فقهاء نام برخی از واحدهای وزن یا حجم آمده است همچون: صاع، رطل، كرّ و جز اینها، و از آنجایی كه در مقدار واقعی وزن این واحدها میان شهرهای مختلف اختلاف بوده است، از این رو فتاوای فقهاء نیز متفاوت شده است.
(1). پرداخت زكات محصولات و تولیدات كشاورزی بر دو گونه است: عشر و نیم عشر، زكات نخست مشروط به این است كه كشت از راه دیم (آب باران) یا آب رودخانه سیراب گردیده باشد، و زكاة دوم كه مبلغ كمتری است، برای محصولی است كه آب آن از چاه و نظایر آن فراهم گردیده باشد.
(2). دولاب: وسیله‌ای است چوبی كه از دو بخش تشكیل شده، بخشی افقی كه به چهارپا بسته می‌شود، و بخشی عمودی كه بر میانه آن تعدادی سطل یا چیزی شبیه آن تعبیه شده، و تا نیمه به درون آب چاه یا رودخانه فرو می‌رود، هنگامی كه چهارپا قسمت افقی را به صورت دایره می‌چرخاند، قسمت عمودی به گردش درآمده، و متناوبا سطلها درون آب رفته و آن را به درون جویی كه به سمت زمین می‌رود منتقل می‌كند.
(3). قنات.
(4). افزوده از مصنف تاریخ قم، وگرنه رأی فقهای شیعه در كتاب صولی نیامده است.
(5). مقصود شیعه است.
(6). دلو: سطل.
(7). وسائل الشیعة: باب 4 كتاب الزكاة، حدیث 2 و 3 و 5 و 6 و 7.
(8). ادب الكتّاب: ص 201.
تاریخ قم، متن، ص: 425
خمس از آن كسی است كه حقّ تعالی (در قرآن مجید) «1» یاد كرده است، آنجا كه می‌كوید: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساكِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ «2»
یعنی: یك سهم از آن خذآی است، و یك سهم از آن رسول خذآی، و یك سهم از آن ذی القربی، یعنی خویشان نبیّ، كه ایشان بنی هاشم بن عبد مناف، و بنی [عبد] المطّلب بن عبد مناف‌اند خآصّه، نه جمله «3» بنی عبد مناف «4»، كه حقّ تعالی نام زد كرده است، زیرا كه پیغامبر صلی اللّه علیه و آله از برآی بنی هاشم و بنی عبد المطّلب تعیین كرده است، تا غایت كه عثمان بن عفّان درباره عبد مناف با رسول سخن كرد، كه ایشانرا نیز داخل كرداند.
رسول فرمود: چنین نكنم، جه بنو عبد المطّلب در جاهلیّت و اسلام با ما بوده‌اند، و از ما مفارقت نكرده‌اند «5»، و انكشتان با هم آورد، و تمثّل زد بدان، و كفت كه: بنو [عبد ال] مطّلب با ما، مانند این انكشتان‌اند متّصل بهم.
و سهمی دیكر: از آن یتامی «6»، كه نه از بنی هاشم و عبد المطّلب باشند.
و سهمی دیكر: از آن مساكین «7»، كه نه از بنی هاشم باشند و عبد المطّلب.
و قومی دیكر كویند كه: مراد به یتامی و مساكین، یتامی و مساكین عبد المطّلب و
______________________________
(1). افزوده از نسخه چاپی.
(2). سوره انفال: آیه 41.
(3). جمله: همگی.
(4). یعنی خمس تنها از برای دو تیره از فرزندان عبد مناف می‌باشد، تیره هاشم، و تیره عبد المطّلب، و دیگر تیره‌های عبد مناف، همچون: بنو عبد شمس (و فرزندان او: بنو حبیب، بنو ربیعه، بنو عبد العزّی، بنو امیّه، بنی عبد امیّه)، بنو نوفل و جز اینها از این حق محرومند.
(5). در اصل: كرده‌اند، كه خطاست.
(6). یتامی: جمع یتیم.
(7). مساكین: جمع مسكین كه همان فقیر است.
تاریخ قم، متن، ص: 426
بنی هاشم‌اند.
دیكر: از آن ابن السّبیل، كه آن مهمان و رهكذری باشد.
و در سهم خذا و رسول خذا خلاف كرده‌اند:
بعضی دیكر كویند: آنج فرموده است: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ مفتاح «1» كلام است- و مراد بذان نیست كه یك سهم از آن خذاست، همچنان كه در عرب كویند: «هذا للّه و لك» این خذا راست و ترا، «و اعتقك اللّه و اعتقتك»، یعنی خذا ترا آزاد كرد و من ترا آزاد كردم، و درین هر دو سخن مراد خذا نیست، بلك از برآی‌ء مفتاح كلام، و تفأل ذكر خذا آورده است- و خمس پنج سهم است، و شش سهم نیست.
و قومی دیكر كویند كه: جون غنیمتی حاصل شدی، رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست مبارك فراز «2» كردی، و آنج در دست او آمدی از برآی‌ء خانه كعبه بنهادی، و فرمودی كه: این سهم خذاست- و این روایت مالكی «3» است- و آنج باقی بماندی، بر پنج سهم نهادی، پس سهمی از آن رسول خذا باشد، و سهمی از آن ذی القربی، و سهمی از آن یتامی، و سهمی از آن مساكین، و سهمی از آن ابن السّبیل.
و ابن عباس «4» كوید كه: مال خمس جهار ربع است:
ربعی از آن رسول خذای و قرابت او، و آنج خذای فرموده است: لِلَّهِ) و (لِلرَّسُولِ این دو سهم از آن قرابت رسول است، و رسول از آنجا نصیب نمی‌كرفت.
______________________________
(1). مقصود آغاز و شروع كلام است، كه معمولا نام خداوند را تبركا می‌آورند، نه آن كه حقیقة بخشی از مال به خدا اختصاص داشته باشد.
(2). فرازكردن: درازكردن.
(3). یعنی این گونه تقسیم را مالك بن أنس، امام مذهب مالكی- یكی از مذاهب عامّه- روایت كرده است.
(4). عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب، پسر عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، و شاگرد امیر المؤمنین علیه السلام، و نیای خلفای بنی العباس.
تاریخ قم، متن، ص: 427
پس ربعی از آن قرابت رسول، و ربعی از آن یتامی، و ربعی از آن مساكین، و ربعی از آن ابن السّبیل باشد.
و قومی دیكر كویند، كه: سهم خذا، و سهم رسول خذا یكی است، و رسول خذای بعضی از مال خمس بهر كس كه مصلحت دیدی ببخشیدی، و باقی بیتامی و مساكین و ابن السبیل، كه حق تعالی نامزد كرده است بدادی، و در آنج صلاح مسلمانان در آن بودی.
و قسمت او عدلست، و آنج فرموده است عین حقّ و صوابست.
و بعد از وفات رسول، در سهم او، و سهم ذی القربی خلاف كرده‌اند:
بعضی كفته‌اند، كه: سهم ذی القربی از آن قرابت رسول علیه السّلم است.
بعضی دیكر كفتند، كه: از آن قرابت خلیفه است، و سهم پیغامبر علیه السّلم پس از او از آن خلیفه است.
پس اتفاق كردند، و رآی‌ء ایشان یكی شد، كه این هر دو سهم در خیل «1» و عدّه «2»، و ساز لشكر در راه خذا، و مصلحت مسلمانان صرف كنند.
و در ایّام أبو بكر و پس از او، این دو سهم در خیل و مصلحت مسلمانان خرج می‌كردند، و صرف می‌نمودند.
و اما مال صدقات: كه آن زكوة است، مستحقّان آن هشت صنف‌اند، كه حقّ سبحانه و تعالی در قرآن مجید یاد كرده است، آنجا كه میفرماید: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ «3».
______________________________
(1). خیل: اسب.
(2). عدّة: ساز و برگ لشكر.
(3). سوره توبه: آیه 60.
تاریخ قم، متن، ص: 428
میفرماید كه: مال صدقات، از آن فقرا و مساكین است. و از آنهآئی كه مال صدقه را جمع كنند. و در آن سعی نمایند. و از آن جمعی كه نه اهل اسلام باشند، فامّا بسبب عطیّه مذد مسلمانان نمایند، در كارزار كردن با كافران حربی. و بندكانی كه در دست خواجكان خود در زحمت باشند. و جمعی كه قروض «1» بسیار بر ذمّت ایشان باشد، و از كزاردن آن عاجز باشند، بشرط آنك در ملاهی و مناهی «2» صرف ننموده باشند. و سبیل اللّه، مثل:
مدرسه و خانقاه و مساجد و پل و رباط و غیر آن. و ره‌كذری كه از شهر و منزل خود دور باشد.
و فقیر بنزدیك لغت: كسی بود قوتی بكوشش و جهد «3» تمام حاصل كند، و او را كافی بود، و زیاده بر آن نبود.
و درین سخن احتجاج «4» بقول راعی «5» می‌كند، شعر:
امّا الفقیر الّذی كانت حلوبته‌وفق العیال فلم یترك له سبد «6» و مسكین هم بنزدیك لغت: كسی بود كه او را قوت نبود.
و شافعی «7» میكوید، كه: مسكین غیر ازین است كه اهل لغت حدّ آن كفته‌اند،
______________________________
(1). قروض: جمع «قرض».
(2). ملاهی: جمع «لهو» به معنای شاد خواری‌كردن، مناهی: جمع «نهی» به معنای محرمات.
(3). جهد: تلاش و سعی.
(4). احتجاج: برآوردن حجّت و دلیل. استشهادكردن، شاهدآوردن.
(5). الرّاعی (...- 90 ه) عبید بن حصین بن معاویة بن جندل النمیری، أبو جندل. یكی از شاعران بلند مرتبة دوره اموی. برخی او را در طبقه نخست از شعراء صدر اسلام، همچون فرزدق و جریر قرار داده‌اند. او از طرفداران بنی امیّه بود، و اشعار و قصائدی در مدح آنان سروده است. (خزانة الأدب: 3/ 150- 151، معجم الألقاب المستعارة: ص 139).
(6). در پاورقی (1) ادب الكتّاب: ص 203 آمده است: این بیت در مدح عبد الملك بن مروان سروده شده، و (حلوبة) شتر شیرده است، و (سبد) كم موی را گویند.
(7). محمد بن ادریس شافعی (150- 204 ه) امام مذاهب شافعی از مذاهب اهل سنت.
تاریخ قم، متن، ص: 429
تمسّك بقول خذآی‌ء عزّ و جلّ كه میفرماید: أَمَّا السَّفِینَةُ فَكانَتْ لِمَساكِینَ «1»، آن جمعی كه خذاوند كشتی بودند، حقّ سبحانه و تعالی ایشانرا مساكین خواند، پس مسكین كسی بود كه بقدر او را چیزی بود، نه آنك او را هیچ نبود.
و در سهم مؤلّفة القلوب «2» خلاف كرده‌اند:
قومی میكویند كه: درین وقت سهم ایشان نیست، زیرا كه اسلام و أهل اسلام قوّت گرفته‌اند، و سهم ایشان راجع «3» است با سهم دیكران، و داخلست در آن.
و بعضی دیكر كویند، كه: شاید كه امام كسی را كه مصلحت بیند، او را الفت و دل خوشی دهد. و جون مصلحت خود در آن بیند، و این سهم ازان او باشد.
امّا سهم عاملان «4» بر صدقات: امر ایشان با امام است، آنج مصلحت بیند از برآی‌ء ایشان تعیین كند.
و مراد برقاب آنست كه: بنده را از مال زكوة بازخرند، و آزاد كنند.
و شافعی كوید كه: بنده را از مال صدقه نخرند و آزاد نكنند، لكن بنده كه خود را از خواجه خریده باشد، و مكاتب «5» شده، از مال كتابت عاجز شود، سهمی از مال صدقات بذو
______________________________
(1). سوره كهف: آیه 79.
(2). مؤلّفة القلوب، كافرانی را گویند كه دولت اسلامی به جهت رعایت مصالحی، از مال صدقات و زكاة به آنان داده، تا دلهای آنان را به اسلام نزدیك كند، یا مسلمانان را از شر آنان دور نگه دارد.
(3). راجع: بازگشت.
(4). عاملان: جمع «عامل»، مأموران جمع‌آوری صدقات و زكات.
(5). مكاتب: بر طبق قانون برده‌داری كه در فقه اسلام آمده، برده می‌تواند تقاضای آزادی خود را از مالك خود در مقابل پرداخت پول معینی بنماید، و در صورت موافقت مالك، برده می‌تواند بتدریج با كسب پول از راههای گوناگون (همچون كاركردن- هدیه‌گرفتن- صدقه
تاریخ قم، متن، ص: 430
دهند، تا مال كتابت بخواجه دهد و آزاد كردد.
و مراد بغارمان: قومی باشند كه قرض ستده باشند، و در غیر معصیت، و صلاح خود و صلاح مسلمانان صرف كرده باشند.
و فی سبیل اللّه: بعضی كویند كه مراد، مصالح غزا «1» كردن با دشمنان دین است.
و بعضی دیكر كفته‌اند كه: آنكسانی‌اند كه با جمعی كه مالی زكوة بندهند، و منع كنند، كارزار كنند، و با ایشان حرب كنند، تا حقوق خذای از مال خود اخراج كنند.
و ابن السّبیل «2»: مسافری است كه در سفر از نفقه خود عاجز كردد، و از مال صدقه آن قدر بذو دهند كه او را بشهر خود برساند.
و مراد بسبیل اینجا، طریق است.

«ذكر أحكام زمینها»

صولی كوید، كه: «3» در زمین سه حكم است:
[زمین اوّل]: زمینی است كه عشری از حاصل آن بباید دادن، و آن زمینی است كه از آن عرب باشد، و بر آن بطوع «4» یا بكراهیّت اسلام آورد.
[زمین دویّم]: و زمینی است كه مسلمانان بغنیمت بیابند، خمسی از آن امام بود، و باقی میانه مسلمانی كه آن دیار را فتح كرده باشند مشترك بود.
______________________________
پذیرفتن و جز اینها) بتدریج خود را آزاد كند، این قرارداد را «كتابت» و این برده را «مكاتب» گویند.
(1). غزا، یغزو، غزوا: جنگیدن، هجوم‌بردن.
(2). ابن السبیل: درمانده در راه را گویند، یعنی كسی به مسافرت رود و در میانه سفر به هر دلیل با از دست دادن یا تمام‌شدن پول از ادامه سفر به سمت خانه و كاشانه یا مقصد خود بازماند.
(3). ادب الكتّاب: ص 209.
(4). به طوع: به اختیار.
تاریخ قم، متن، ص: 431
و زمین سئم: زمینی است كه بعد از آنك بآئر شده باشد، و از جمله موات كشته، كسی آنرا احیا كند، و آبی از برآی‌ء آن بیرون آورد، یا چشمه بدید كند. آن زمین حكم زمین عشر دارد، الّا آن آب كه بذان زمین روانه كرده باشند، از آب خراج بود، پس آن زمین حكم زمین خراج داشته باشد.
پس این زمینها چون ملك الیمین «1» باشند، و در اسلام خریده باشند، هیچ چیز بغیر از زكوة بر خذاوندش لازم نشود. اكر آب رودخانه یا آب باران خورد عشری از آن بدهد، و جون بدولاب و مانند آن- از كاریز و غیر آن- آب داده باشد، نصف عشری بدهد، چنانج از پیش یاد كردیم.
و زمینی كه بصلح «2» فتح كنند بر خراجی معیّن، آنج بر آن صلح كرده باشند از خراج بدهند، و ملك از آن ایشان بود.
دیكر: زمینی كه بجنك و كارزار بكیرند، در آن خلاف كرده‌اند:
بعضی كویند: سبیل آن غنیمت است، خمسی از آن بدهند، و باقی بر یكدیكر قسمت كنند، میان آن كسانی كه آن ناحیت را فتح كرده باشند.
و سهم اوّل از آنكسانی بود كه حقّ تعالی نام ایشان در كلام مجید ذكر كرده است، چنانج رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم كرده است.
و قومی دیكر كویند كه: حكم آن امام راست:
اكر خواهد آنرا غنیمت كرداند، چنانج رسول علیه السّلم فرموده است در فتح حنین «3».
______________________________
(1). ملك الیمین: به ملكیت اشخاص حقیقی درآمدن را گویند.
(2). سرزمینهای كافران را گویند، كه پس از آن كه ارتش اسلام آنان را به محاصره می‌گیرد، طی قراردادی با آنان بر شروطی صلح می‌كند. یعنی كافران ملزمند خراج خود را بر طبق شرایط صلح‌نامه به دولت اسلامی بپردازند، لیكن در هر حال مالك زمینهای خود نیز می‌باشند، و زمینهای آنان جزء اراضی خراجیّه كه از آن تمامی مسلمانان است بشمار نمی‌رود.
(3). حنین (به ضم حاء و فتح نون) منطقه‌ای است در 26 كیلومتری شرق مكّه و در مسیر نجد،
تاریخ قم، متن، ص: 432
و اكر خواهد آنرا فی‌ء «1» كند، و از آنجا نه خمس دهد و نه قسمت كند، و بر كافّه مسلمانان وقف باشد، علی كرور «2» الشّهور و الأعوام «3»، جنانج عمر در ایّام خلافت خود كرده است، جون مسلمانان در خلافت او سوادی «4» را فتح كردند، كفتند: این را میان ما قسمت كن.
عمر كفت: مسلمانانی كه پس از شما بیایند از آن ایشان چه بود؟، و نیز می‌ترسم كه بسبب قسمت آنها «5» میان شما بفساد انجامد، پس آن دیار را بر أهل «6» آن سواد مقرّر داشت، و بر سرهای ایشان جزیه نهاد، و بر زمینها خراج، و می‌ستد.
و راوی كوید كه: رسول خذا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باقطاع «7» بجمعی بدادی. و
______________________________
كه امروزه به نام «وادی الشرائع» معروف است. در این دشت در سال 8 هجری جنگ مشهور به «جنگ حنین» میان لشكریان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و قبیله هوازن و ثقیف رخ داد، و این آخرین جنگ و غزوه مهم و سرنوشت‌ساز در دوران زندگانی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به شمار می‌رود، و در قرآن كریم به حوادث این جنگ اشاره شده است.
(1). فی‌ء: خراج و غنیمت جنگی.
(2). كرور: گذر و گذشتن و طی‌شدن.
(3). الشهور: جمع «شهر»، ماه. أعوام: جمع «عام»، سال.
(4). سواد: سیاهی، سرزمینی را گویند كه دارای درختان فراوان باشد، كه معمولا زیادی سبزی درختان از دور سیاه به نظر می‌آید، از این رو بدان سواد می‌گویند. بخشهای میانی و جنوبی عراق كه میان دو رودخانه دجله و فرات قرار دارند، و سرزمین حاصلخیزی است، و دارای نخلستانهای فراوانی می‌باشد را سواد گویند.
(5). در اصل: آبها.
(6). اهل آن سواد، همان كافرانی ذمّی بوده‌اند، كه با دولت اسلامی بر دادن جزیه و خراج صلح كردند.
(7). اقطاع: یا قطیعه، زمینهای دولتی را گویند كه از سوی حاكم و سلطان به شخص یا اشخاصی واگذار می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 433
نمكستان كه به مأرب «1» است، با أبیض بن حمّال مأربی «2» باقطاع بداد.
پس مردی رسول را كفت: یا رسول اللّه! آب عمد «3» تو باقطاع بذو دادی- و مراد بآب عمد آبی است كه مسلمانان عمد و قصد كردند بفتح آن، و بحرب و جنك مسخّر كردند- تو آنرا باقطاع بأبیض دادی؟
رسول بفرمود: تا رد كردانید، و بامضآئی آن حكم فرمود، چون آن مرد كفت: آب عمد، رسول علیه السّلم بدید كه آن چیز میان همه مردم مشتركست.
و رسول حقّ هیچ مؤمنی و معاهدی باقطاع نداده است، و بذین سنّت اقطاعات جاری است. و خلفا پس از وی ایضا باقطاع حكم كرده‌اند.
و روایت كردند از طاوس «4» كه رسول فرمود، كه:
______________________________
(1). مأرب: (به سكون همزه، و كسر راء) سرزمینی است در یمن كه از آن قبیله أزد بوده است. و به نقل یاقوت حموی در معجم البلدان مأرب میان حضرموت و صنعاء و در فاصله چهار روز از صنعاء قرار دارد. و در این منطقه و در تنگنای میان سه كوه، سد مشهور مأرب كه در دورانهای كهن ساخته شد و مدتها مورد استفاده بود، تا آنگاه كه به فرموده قرآن (سیل العرم) آن را از جای بركند.
(2). در اصل: بیض بن حمار ماركبی، كه خطاست، و صحیح آن به اتفاق تمامی محدثین و سیره نگاران: أبیض بن حمّال مأربی است. ابن حجر عسقلانی در (الاصابة: 1/ 14) آورده است:
(أبیض بن حمّال- بالحاء المهملة- ابن مرئد (یزید) بن ذی لحیان- بضم اللام- ابن سعد بن عوف بن عدی بن مالك المأربی السبائی. روی حدیثه أبو داود و الترمذی و النسائی فی الكبری و ابن ماجه و ابن حبّان فی صحیحه، أنّه استقطع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لما و فد علیه الملح الذی بمأرب، فأقطعه إیّاه ثم استعاده منه) (التاریخ الكبیر: 2/ 59، معجم البلدان: 5/ 34) و در (ادب الكتاب: ص 211) آمده است: (و استقطعه أبیض بن جمال المازنی الملح الذی بمأرب، فأقطعه ایّاه).
(3). در نسخه اصل و تمامی نسخه‌ها: (آب عمد) ضبط شده، ولی در ادب الكتّاب: ص 211 آمده است: (الماء العدّ).
(4). در اصل: طاولس.
تاریخ قم، متن، ص: 434
«زمین عادی- یعنی زمینی كه قبل از فتح موات بود- از آن خذای است، و آن از آن شما است، یعنی كه باقطاع بمردم دهند».
امّا شهرهآی‌ء مسلمانان «1»: دو صنف‌اند: آبادان و خراب.
زمینها و منازل آبادان: از آن صاحبش بود.
و زمینهآی‌ء خراب موات، بر دو قسم‌اند:
یك قسم: آنست كه مردم مالك آن شوند، و آنرا زنده و معمور كردانند، و بعد از آن خراب كردد، و موات شود. این زمین از آن خذاوندش بود، و هیچ كس بی‌اذن و دستوری خذاوندش در آن تصرّف ننماید، و حكم زمینهآی‌ء آبادان دارد.
دیكر از زمین موات و خراب: زمینی است كه رسول علیه السّلم فرموده است: «من أحیا «2» ارضا مواتا فهی «3» له» «4»
یعنی: هر كس كه زمین خراب و موات زنده و معمور كرداند، آن زمین ازو بود.
و احیآی‌ء زمین آن بود، كه تو زمین را كه در آن منازعی و مخاصمی نبود، آنرا در حوز و تصرّف خود آوری، و آب بزحمت و دشخواری بذان روانه كردانی، و در آن عمارت و بنا نهی.
و نشان احیآی‌ء زمین چهاراند: دو ظاهر و دو باطن.
امّا آنج ظاهراند: بنانهادن، و درخت‌نشاندن است.
و آن دو كه باطن‌اند: بر كرفتن جوی، و كندن چاه است.
______________________________
(1). ادب الكتّاب: ص 213.
(2). در اصل: أحیی.
(3). در تمامی نسخه‌ها: (فهو) ضبط شده كه خطاست.
(4). این حدیث با ضبطهای متفاوت- در عین وحدت معنی- روایت شده است، (نگاه كنید به:
كنز العمّال: ج 3/ 9052، 9089، 9091، 9048، 9059، 9090، 9092 و ج 6/ 15464).
تاریخ قم، متن، ص: 435
و كفته‌اند كه: هر كس را كه معدنی را باقطاع بذو دهند، او مالك آن شود «1»، همچو مالك‌شدن زمین «2».
و بعضی دیكر كویند: مالك آن نشود تا در آن عمل نكند، و الّا با تصرّف او كذارد كه در آن عمل كند.
***______________________________
(1). در نسخه چاپی: آن مالك او شود.
(2). در نسخه چاپی: زمینی.
تاریخ قم، متن، ص: 436
«ذكر مال صدقه، و فرائض و رسوم آن، كه از أهل علم «1» روایت كرده‌اند»
صدقه و زكوة چهارپایان بقم، در روزكار سلطان- اعزّه اللّه:
هر سال چهارپایان را می‌شمردند، و ضبط می‌كردند، و بعد از آن زكوة آن می‌ستدند.
و درین روزكار چهارپایان را، بل كه در هر ناحیتی بعدّت آن مالی معیّن شده است نمی‌شمرند، و سال بسال می‌ستانند.
و در سنه اربع و ستّین و ثلثمائه «2»، در وقت عامل‌شدن أبی عبد اللّه، الحسین بن محمد اصفاهانی معروف بكاموئی، در شهر قم زیاده بر هزار دینار اضافت كردند، و تكلمه مال صدقات كردانیدند، و اللّه أعلم.
پس آنچ زكوة آن واجب است، از چهارپایان:
یكی: شتر است، بشرط آنك در صحرا مدّت یكسال تمام چریده باشند، و بار نكشند. و بهر پنج سر یك كوسفند بباید دادن. و چون بده رسند دو كوسفند. و چون بپانزده رسند سه كوسفند. و چون به بیست رسند چهار. و چون به بیست و پنج رسند بنت مخاضی «3» بدهند، یا ابن لبونی «4»، تا سی و پنج. و بعد از آن بنت لبونی «5» بدهند. و چون از آن
______________________________
(1). یكی از منابع مصنّف در تدوین تاریخ قم، همانا روایت‌كردن از «اهل علم» است، كه احتمالا مقصود او فقیهان قمّی است، كه حكم شرعی درباره احكام شرعی متعلق به اصناف زكاة را می‌دانسته‌اند.
(2). سال 364 هجری.
(3). بنت المخاض: بچه شتر یكساله‌ای را گویند كه وارد سال دوم شده باشد، و علت این نامیدن از آن جهت است كه در این هنگام مادر این بچه شتر به شتر دیگری حامله (- مخاض) است.
(4). ابن لبون: بچه شتر نر دو ساله‌ای را گویند كه وارد سال سوم شده باشد، و علت این نامیدن از آن جهت است كه در این هنگام مادر این بچه شتر دارای شیر است.
(5). بنت لبون: بچه شتر ماده دو ساله‌ای را گویند كه وارد سال سوم شده باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 437
بكذرد و بچهل و پنج رسد، حقّه «1» بدهد. و بشصت جذعه «2» بدهد. و بهفتاد و پنج دو بنت لبون بدهد، و بنود دو حقّه بدهد. و چون بصد و بیست رسد بهر پنجاه حقه بدهد، و بهر چهل بنت لبونی بدهد.
و همچنین بذین دستور «3» هر چند كه زیاده شود می‌دهد.
و صولی در كتاب آورده است، كه: «4»
«از پنج شتر یك كوسفند بدهند، تا آنكاه كه به بیست و چهار برسد. و از بیست و پنج تا بسی و پنج بنت مخاضی بدهند یا ابن لبونی. و چون بسی‌ء و شش رسد بنت لبونی بدهد، تا بجهل و پنج. و چون بجهل و شش رسد حقّه آبستن بدهد تا بشصت. و جون بشصت و یكی برسند جذعه بدهد تا هفتاد و پنج. و جون بهفتاد و شش رسد، دو بنت لبون بدهد تا بنود. و جون بنود و یك رسد، دو حقّه بدهد تا بصد و بیست. و جون بصد و بیست و یكی رسد سه بنت لبون بدهد.
پس همچنین بهر ده كه زیاده میشوند سال بمی‌كردد، با فریضه زیاده می‌شود».
تمام شد حكایت صولی.
دؤم: آنج زكوة بذان تعلّق می‌كیرد كاو است، كه در صحرا چرد و كار نكند.
از سی كاو تبیعی «5» یا جذعی، یا تبیعه یا جذعه بدهند. و جون چهل تمام شود بقره
______________________________
(1). حقّه: (به كسر حاء) شتر سه ساله‌ای را گویند كه وارد سال چهارم شده است، و علت این نامیدن از آن جهت است كه این شتر آمادگی جفت‌گیری یا باربری را داراست.
(2). جذعه: شتر چهار ساله‌ای را گویند كه وارد سال پنجم شده است.
(3). دستور: قاعده و قانون.
(4). ادب الكتّاب: ص 200.
(5). تبیع: بچه شتر نر یكساله را گویند، و علت این نام‌گذاری از آن جهت است كه بهمراه مادرش به چراگاه می‌رود.
تاریخ قم، متن، ص: 438
مسنّه «1» بدهند. و جون بشصت رسند دو تبیع یا دو جذع یا دو جذعه بدهند. و جون بهفتاد رسند، بقره مسنّه و تبیعی بدهند. و جون بهشتاد رسند دو گاو مسنّه بدهند. و جون بر هشتاد زیاده شوند، هر چند كه زیاده باشند، بهر چهل سه بقره مسنّه بدهند. و بهر سی سر تبیعی. و آنج میان دو نصاب «2» باشد از آن چیزی ندهند، و آنرا اوقاص «3» كویند.
و صولی أیضا چنین میكوید: و در آخر سخن خود یاد كرده است كه: «4»
«چون از نصاب بكذرند، هر چند كه باشند، از هر سی تبیعی یا تبیعه بدهند، و از هر چهل مسنّه».
بغیر از این اختلاف در لفظ، میان او و میان دیكران خلافی دیكر نیست.
سئم: كوسفندان
بهر جهل سر كوسفند كه علف از صحرا خوردند، یك كوسفند بدهند، تا آنكاه كه بصد و بیست رسند. و جون بصد و بیست و یكی شوند، دو كوسفند بدهند، تا آنكاه كه دویست شوند. و جون دویست و یكی شوند، سه كوسفند، تا آنكاه كه بجهارصد برسند.
چون بر آن زیاده شوند، چهار سر كوسفند بدهند. بعد از آن بهر صد كه زیاده می‌شود، یك سر كوسفند میدهند. و آنج از مآت «5» بعد از آن كه بچهارصد رسیده باشند، فاضل و افزون
______________________________
(1). مسنّه: گاوی كه دو سالگی آن بپایان رسیده و وارد سال سوم شده است.
(2). یعنی افزایش تعداد شتر و گاو هنگامی زكاةآور است كه به حدّ نصاب شرعی برسد، همچون 30 گاو، 40 گاو، 60 گاو، 70 گاو ...، از این رو زكات تعداد 41 گاو لغایت 59 گاو، همان زكات 40 گاو است، و این افزایش بحساب نمی‌آید.
(3). اوقاص: از ماده (وقص) كه عبارت است از مال افزون بر نصاب، كه بر آن مال زكاة واجب نگردد (لغت‌نامه دهخدا: ماده وقص).
(4). ادب الكتّاب: ص 200.
(5). صدگان.
تاریخ قم، متن، ص: 439
بود، از آن چیزی ندهد، مادام تا صد دیكر بر آن زیاده نشده باشد «1» برین دستور.
و حساب می‌كنند تا عدد مال بآخر رسد، چون از كوسفند و كاو آنج واجب شده باشد نیابند، بل كه بالآی‌ء آن یابند، یا كمتر از آن، آنج بقیمت و سال بالاتر باشد بدهند، و تفاوت بازستانند.
و اكر ساعی و عامل صدقه كمتر از حق خود بستاند، صاحب مال آنج عامل بكذاشته باشد، بخود برساند و تهاون «2» نكند.
و صاحب مال جون خواهد كه از شتر و كاو زكوة بدهد، باید كه هر كوسفند زاینده و نازاینده بشمرد، و آنج بیكجا جمع بود تفرقه و پراكنده نكرداند، و آنچ پراكنده باشد جمع نكند، از خوف دادن زكوة. و چون بیكدیكر آمیخته شده باشند بسویّت بازبیند، و حساب كند.
و بصدقه كوسفند یا كاوی كه خذاوند «3» عوار و عیب بود یا پیر بود بندهد، و نرسد صدقه كیرنده را كه چهارپآئی كه نتاج «4» آن نزدیك بود فراكیرد، و نپرورده، و نه آنچ راعی «5»
______________________________
(1). در گوسفند 5 نصاب می‌باشد:
1- 40 گوسفند: یك گوسفند 2- 121 گوسفند: دو گوسفند 3- 201 گوسفند: 3 گوسفند 4- 301 گوسفند: 4 گوسفند 5- 400 گوسفند: در مقابل هر یكصد گوسفند یك گوسفند زكات می‌باشد، و این دستور و قانون به همین ترتیب در افزایش گوسفندها جاری است، و پس از تجاوز از 400 رأس، تنها با رسیدن به صد یك رأس گوسفند گرفته می‌شود، مثلا اگر تعداد گوسفندان به 680 رأس رسید، تنها 6 رأس گوسفند زكاة بر او می‌باشد، و 80 رأس تا هنگام تكمیل و رسیدن آن به 100 از زكات معاف است.
(2). سستی.
(3). خداوند: دارای. عوار: نقص و عیب.
(4). نتاج: (به كسر نون) تولید، كنایه از حمل و نزدیكی زایمان.
(5). راعی: چوپان.
تاریخ قم، متن، ص: 440
شیر آن خورد، و نه فحل «1» از كوسفند «2».
و همچنین: اختیاركردن كزیده و قیمتی «3» نكند، الّا مكر كه خذاوند مال بذان راضی بود.
و قاعده در زكوة ستدن كوسفند آنچنان است، كه:
اوّلا: كوسفندانرا فراهم آورد، و بیكجا جمع كند، و بعد از آن دو بهره «4» كرداند، و صاحبش اختیار دهد تا هر كدام كه خواهد فرا كیرد. بعد از آن عامل آنج واجب بود در فرآئض آن بجآی‌ء آورد، و كوسفندان از آن قطعه دیكر بكیرد.
و نشاید كه از اصحاب ماشیه «5» و چهارپایان، ارباب صدقه در موضعی جمع كند، از برای فراكرفتن زكوة ایشان، و حال آن باشد كه بسبب آن موضع بذیشان مضرّت رسد.
و از هر كس كه صدقه كوسفندان بستاند، برات بذانج ستده باشد جهت وی؛ یعنی صاحب صدقه بنام او و نام پذر او، و حلیه «6» و نشان او بنویسد.
______________________________
(1). فحل: نر، كنایه از چهارپای نری كه برای تولید مثل قرار داده می‌شود.
(2). یعنی عاملان و جمع‌كنندگان زكات و صدقات موظفند از گرفتن چند گونه از چهارپایان به عنوان زكات پرهیز كنند: 1- چهارپایان مریض و معیوب و پیر. 2- چهارپایانی كه زائیدن آنان نزدیك است، 3- نپرورده، یعنی بچه چارپایی كه تازه زائیده شده و هنوز پرورش نیافته است.
4- چهارپائی كه چوپان از شیر آن برای خوراك خود استفاده می‌كند. 5- چهارپائی كه برای تولید مثل مورد استفاده قرار می‌گیرد.
(3). یعنی عامل حق گرفتن چهارپای قیمتی و ارزشمند را به عنوان مال زكات ندارد، مگر آن كه صاحب آن خود رضایت دهد.
(4). بهره: قسمت، گروه.
(5). ماشیه: گله چهارپا.
(6). احتمالا به معنای «ما یتحلّی به الانسان» است، كه مقصود نوشتن سند و برات و ذكر خصوصیات صفات معروف دهنده زكات در آن می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 441
و آنچ از فرائض جمع شده باشد، بمن یزید «1» بفروشد، و در فروختن آن احتیاط تمام بجای‌ء آورد. و غبطت و مصلحت مسلمانان و مستحقّان زكوة در آن بجآی‌ء آورد، و هیچكس را بر خرید آن اكراه ننماید و جبر نكند.
و همچنین صولی یاد كرده است، كه: «2»
«زكوة در آنج ما یاد كردیم واجب نشود، مادام تا سآئمه نباشد.
و مراد بسآئمه آنست كه: در كیاه‌زاری كه همه مسلمانان در آن یكسان بوند چریده باشند، چه اكر ایشانرا از خاصّه مال خود علف داده باشند، زكوة در آن واجب نبود، هر چند كه بنصاب برسند.
و اهل حجاز كویند: در اسب و بنده و دواب وحشی زكوة نیست، بغیر از زكوة فطر «3»، و آن نیز آزادكانرا می‌باید.
و یاقوت و مرجان و جامه، و همه عروض از اقمشه و امتعه نیست، الّا زكوة تجارت، كه در آن ربع عشری واجبست، چنانج بهر بیست دینار نیم دینار بباید دادن، و بهر بیست درهم پنج درهم.
و در حلّی و حلل «4» خلاف كرده‌اند، چون از زر و نقره بود.
و از جواهر هیچ چیز نمی‌باید دادن، مكر از برآی‌ء تجارت خریده باشند، چه در هر
______________________________
(1). من یزید: (من) موصوله است به معنای الذی، (یزید) یعنی كسی كه بیشتر می‌پردازد. و تركیب این دو به این معنی است كه عامل زكات موظف است اموال جمع‌آوری شده را به مزایده گذارد، و مال را به آن كسی كه (من یزید) است، یعنی (پول بیشتری می‌دهد) واگذارد.
(2). ادب الكتّاب: ص 200 و 201.
(3). مقصود زكات فطرت (فطرت- تولد و به وجود آمدن، یا سلامتی وجود) است، كه در شب عید فطر استخراج، و در روز عید به فقیران پرداخت می‌گردد.
(4). حلّی: زیورآلات، حلل: جمع حلّی.
تاریخ قم، متن، ص: 442
مالی كه آن از برآی‌ء تجارت بود- از مثل: جواهر و متاع و قماش و بنده و اسب- ربع عشر قیمت آن، در آن واجب و لازم شود بدهند.
و در اسب خلاف كرده‌اند، و همچنین در بندكانی كه كافر باشند، و از برآی‌ء تجارت بود.
و از بندكان مسلمان زكوة فطر بباید دادن، و چون كافر بوند، و از برای تجارت دارند، در آن خلافست. روایت كرده‌اند از رسول خذا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم كه او فرمود: (و لیس فی الجبهة و لا فی النّخة و لا فی الكسعة «1»)، یعنی در جبهه و نخّه و كسعه زكوة واجب نیست.
و مراد از جبهه اسبانند، و نخّه استران، و كسعه درازكوشان»، و اللّه اعلم بالصّواب.
«نسخه برات مال صدقات چون بستانند»
بسم اللّه الرحمن الرّحیم
این كتابی است از فلان بن فلان، عامل امیر المؤمنین بر اعمال خراج وضیعتها بقم لسنة كذا.
بدرستی كه من زكوة كوسفندان تو ببلده قم، فریضه یكساله بستدم، و قبض كردم. تاریخ قم متن 442 «ذكر أحكام زمینها» ..... ص : 430
كس از عمّال و اعوان كه بر تو رسد، باید كه متعرّض «2» تو نشوند الّا بوجه صواب، و سبیل خیر، إن شآء اللّه.
______________________________
(1). ابو بكر احمد بن الحسین بن علی بیهقی، در السنن الكبری: 4/ 118، این حدیث را با نقلهای مختلفی آورده است، كه در برخی از كلمات آن اختلاف و تفاوت وجود دارد، و روایتی را كه مطابق نقل مصنّف تاریخ قم می‌باشد، روایتی است كه بیهقی به نقل از أبو عبیده آورده: (فی حدیث النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم: لیس فی الجبهة و لا فی الكسعة و لا فی النخة صدقة) ...
قال أبو عبید: قال أبو عبیدة: الجبهة الخیل، و النخّه الرقیق، و الكسعة الحمیر).
(2). در أصل: معرّض، كه خطاست.
تاریخ قم، متن، ص: 443
و كتب فی المحرّم «1» سنة كذا.
نقش انكشتری كه براة بذان مهر كرده‌اند:
بسم اللّه، بركة من اللّه، لعبد اللّه فلان عامل أمیر المؤمنین علی الصّدقات بقمّ، لسنة كذا.
***______________________________
(1). ثبت ماه محرّم در این سند به جهت آن است كه آغاز سال هجری و جمع‌آوری خراج سالیانه می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 444

«ذكر سال فرائضهآء صدقات از شتر و كاو و كوسفند»

از روایت صولی «1»، و غیر آن:
شتر: بچّه ناقه «2» در آن ساعت كه بر زمین آید، پیش از آنك بدانند كه نر است یا ماده، آنرا سلیل و حوار كویند. پس اكر نر بود سقب كویند، و اكر ماده بود حابل «3».
و همچنین حوار كویند، تا آنكاه كه او را از ماذر جدا كردانند، پس آنرا فصیل كویند. و جون بذان وقت رسد كه چیزی برو توان نهادن- و آن كاهی بود كه در سال دؤم درآمده باشد- آنرا ابن مخاض كویند. و جون ماذه باشد بنت مخاض كویند، تا آنكاه كه سال سئم برو درآید، پس ابن لبون و جذعه. جون سال پنجم تمام شود و ششم درآید، ثنی و ثنیّه كویند. و در سال هفتم رباعی و رباعیّه. و در سال هشتم «4» سدیس و سدس، مذكّر و مؤنّث یكسان باشد در آن.
و در مجموع این حالات كه یاد كردیم، [نر را] بكر كویند، و ماذه را قلوص.
و جون سال نهم درآید بازل و بازله كویند. و جون بذین مرتبه رسید، نر را جمل كویند و ماذه را ناقه. و بعد از آن كویند: مخلف عام، و مخلف عامین «5».
و چون بزرك شود، و دندان ناب «6» او بزرك كردد، نر را عود خوانند، و ماذه را عوده، و آن
______________________________
(1). ادب الكتّاب: 205.
(2). ناقه: ماده شتری كه به سنّ بارداری و شیردهی رسیده باشد.
(3). در نسخه اصل و جز آن: (حائل) ضبط شده كه نادرست، و صحیح آن (حابل) است، چنانكه در ادب الكتّاب: ص 205 نیز این گونه ضبط شده است.
(4). در أصل و نسخه چاپی: ششم، كه خطاست، چنانكه در ادب الكتّاب: ص 205 (فی السنة الثامنة) آمده است.
(5). مخلف: پشت سر نهاده، مخلف عام، یعنی یكسال پشت سر نهاده، و مخلف عامین، یعنی دو سال پشت سر نهاده.
(6). ناب: دندان نیش.
تاریخ قم، متن، ص: 445
در وقت چهارده سالكی بود.
و در حالت بزركی نیز آنرا بچندین نام میخوانند، و ما ذكر آن نمی‌كنیم، و بر آن اقتصار «1» می‌نمآئیم.
كاو: بچه كاو چون از ماذر بر زمین آید، عجل كویند، پس تبیع، تا آنكاه كه هشت ماهه شود، پس آنرا جذع كویند، تا آنكاه كه یكساله كردد. و جون در سال دؤم درآید، نر را ثنیّ و ماذه را ثنیّه. و در سال سئم رباعی و رباعیّه. و در سال چهارم سدیس- و سدس نر و ماذه در آن یكسان باشند- و در سال پنجم صالغ «2» و صالغه.
و نیز: آنرا در سال دؤم جذع كویند، و در سئم ثنیّ، و در چهارم رباع، و در پنجم سدیس، و در ششم صالغ كویند.
كوسفند: بچه كوسفند جون از ماذر بر زمین افتد- اكر از میش باشد و اكر از بز، و اكر نر باشد و اكر ماذه- آنرا سخله و بهمه كویند، و چون چهار ماهه باشد، و آنرا از ماذر جدا كردانند ... «3»، پس چون كه از بز متولّد شده باشد، نر را جفر كویند، و ماذه را جفره. و چون قوی‌تر كردد عریض كویند. پس عتود.
و در مجموع این حالات، نر را جدی كویند، و ماذه را عناق.
______________________________
(1). در أصل: اختصار، كه خطاست.
(2). در مصباح المنیر آمده است: (صلغ: كلّ ذات ظلف (یصلغ) (صلوغا) دخل فی السادسة، و قیل فی الخامسة ...).
(3). در تمامی نسخه‌ها میان دو كلمه (گردانند) و (پس) بیاض است، كه ظاهرا ناشی از خطای كاتبان بوده، و افتادگی در متن نمی‌باشد، چنانكه ترجمه نیز مطابق متن كتاب ادب الكتاب:
ص 207 می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 446
و جون از میش بود، حمل و خروف كویند، و ماذه را رخل و خروقه.
و در سال دؤم جذع و جذعه كویند.
اصمعی «1» میكوید: چون هشت ماه برو «2» بكذرد یا نه ماه، یا مانند آن، آنرا جذع كویند.
و در سال سئم ثنی و ثنیّه. و در سال چهارم رباعی و رباعیّه. و در پنجم سدس. و در ششم صالغ و «3» سالغ، و صالغه و سالغه.
و نیز كویند: جون بجذع رسد، نر را تیس كویند، و ماده را عنز.
اسب: بچّه اسب جون از ماذر بزاید، و بر زمین آید، نر را مهر كویند، و ماذه را مهره، و خروف نیز كویند. و جون از ماذر جدا كنند فصیل كویند. بعد از آن فلق و فلو كویند «4». و جون یكساله كردد حولی كویند. جون دو ساله شود جذع كویند. و جون دو «5» دندان پیشین او بیفتد، و بجآی‌ء آن دیكر برآیند- و آن در سال سئم بود- آنرا ثنیّ كویند. و در سال چهارم
______________________________
(1). أبو سعید عبد الملك بن قریب بن عبد الملك، أصمعی بصری. یكی از بزرگان لغت و شعر و ادب عرب، گویند كه او شانزده هزار ارجوزه شعر از بر داشته است. وی در سال یكصد و بیست و اندی هجری بدنیا آمد، و در سال 215 هجری درگذشت. او نوشته‌ها و تألیفات فراوانی در لغت و شعر و ادب داشته است، لیكن بیشتر آنها از میان رفته است، و تنها گفته‌هایی از او در كتابها و منابع نقل شده است. قاضی نور اللّه شوشتری رحمه اللّه او را از نواصب شمرده است. (سیر اعلام النبلاء: 10/ 175، هدیة الأحباب: 113).
(2). یعنی هشت یا نه ماه بر گوسفند دو ساله بگذرد.
(3). واو به معنای (یا) است.
(4). در ادب الكتّاب: ص 207 آمده است: (فاذا استتمّ نبات رواضعه، فهو «فلو»، یقال: فلیت و أفلیت).
(5). در چاپی: هر دو دندان.
تاریخ قم، متن، ص: 447
رباع بود، این كاهی بود كه دندان رباعی‌ء او بیفتد، و بجآی‌ء آن دیكر برآیند. و جون دندان سداسه او بیفتند، و بجآی‌ء آن دیكر برآیند، كویند قارح «1» عام، و قارح عامین، تا هشت سال. پس آنرا مذل «2» گویند، و الجمع مذال «2»، و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). قارح: حالتی را گویند كه دندانهای موقت حیوان از میان رفته، و رویش دندانهای دائمی تكمیل می‌گردد. در المصباح المنیر آمده است: (قرح) ذو الحافر (یقرح) (قروحا): انتهت أسنانه، فهو (قارح) و ذلك عند إكمال خمس سنین).
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (مذكی) و (مذاكی) ضبط شده كه نادرست است، و صحیح آن (مذل) و (مذال) است، چنانكه صولی بدان در «ادب الكتاب: ص 207» اشاره دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 448

فصل پنجم از باب دؤم «در ذكر آنج كفته‌اند در أمر خراج بروزكار عجم و در اسلام»

این مبحث هر چند كه در آن ذكر شهر قم نمی‌رود، فامّا من آنرا درین موضع ایراد میكنم، و بیان می‌نمایم، زیرا كه در خواندن و شناختن و دانستن آن فآئده است. و این اخبار در این فصل «1» كه من ذكر آن میكنم، از آنجمله است كه من در اوّل این كتاب شرط كرده‌ام، كه این كتاب را باخبار (و روایات) «2» و حكایات كه بشهر قم تعلّقی ندارد بیارایم، و تزیین كنم، (و آرایش دهم) «3».
چنانچ از اهل معرفت و دانش باسباب خراج یاد كرده‌اند، كه:
ملوك عجم بر غلّات مزرعتها و ضیعتها، حصّه و نصیبی معلوم معیّن كرده‌اند، مثل:
نصف و ثلث و خمس تا بعشر، بحسب مقاسمت نهاده‌اند، و ستده بقدر دیهها و مواضع بشهرها و آب‌ها، و بعد آن، و بحسب زیادتی نشو و نما، و ارتفاع و ریع «4» و محصول هر موضعی.
______________________________
(1). از اینجا تا چندین صفحه برگهایی از نسخه اصل افتادگی دارد، و ما برای تكمیل كتاب از نسخة (2) و (3) و چاپی كمك گرفته‌ایم.
(2). افزوده از چاپی.
(3). همان.
(4). ریع: افزایش محصولات.
تاریخ قم، متن، ص: 449
روزی از روزها قباد «1» بطلب صیدی بر پشته بود، اتّفاقا تنها از طرفی برفت، نظر او بر بستانی پر از میوه آمد، زنی را دید كه در آن بستان نان می‌پخت، و كودكی نزدیك او ایستاده بود، و زمان بزمان میخواست كه دست بدان میوه كشد، و (از آن) «2» فرا گیرد، و آن زن از آن منع میكرد، و باز میزد. پس كودك میگریست. چون زن با سر تنور می‌آمد «3»، دیگر باره پسرك قصد چیدن میوه میكرد، زن دیگر بار (تنور را میگذاشت، و پسر را) «4» از آن منع میكرد.
چون قباد آن حالت را بدید، از آن زن پرسید كه: چرا تو كودك را از چیدن این میوه منع میكنی؟
زن گفت: این میوه میان ما و ملك «5» مشتركست، و (صاحب) «6» و عامل او اینجا حاضر نیست، پس حلال نبود كودكان ما درین میوه تصرّف كردن، مادام كه «7» قسمت كرده نشود.
قباد چون چنان دید رحم كرد، و آب در چشم آورد، چون بموضع و مجلس بازآمد، خواست (كه بفرماید كه) «8» تا مقاسمت براندازند، و خراج بجای آن وضع كنند، پس وفات یافت و اتّفاق نیفتاد.
و بعد از آن كسری انوشروان ملك «9» شد، و خراج را بجای آن وضع كرد- چنانچ
______________________________
(1). قباد یكم ساسانی (488- 531 م).
(2). افزوده از چاپی.
(3). در نسخه چاپی: پس زن سر تنور گردید، چون دیگر باره.
(4). افزوده از چاپی.
(5). ملك: پادشاه.
(6). افزوده از چاپی.
(7). در نسخه چاپی: تا.
(8). افزوده از چاپی.
(9). در نسخه چاپی: مالك.
تاریخ قم، متن، ص: 450
پدرش فكر و قصد كرده بود- بر ضیعتها و مزارع و باغات و بساتین و كروم «1» رستاقها و شهرها و مملكتها «2» وضع كرد و بنا نهاد، و معیّن گردانید. و جزیه بر سرها «3» نهاد، الّا از چند كس كه ایشان را از جزیه معاف و مسلّم داشت:
اوّل: اهل بیوتات «4».
دوّم: طائفه زنان.
سیّم: كتّاب و اهل علم، از طلبه و حفّاظ و غیر آن.
چهارم: جمعی كه برسم خدمتكاری پیش دیگران باشند، و خدمت ایشان كنند.
پنجم: هر آنك سال او به بیست نرسیده باشد، یا از پنجاه گذشته باشد.
ششم: از طایفه درویشان و عجزه «5» و مساكین.
هفتم: جمعی كه بسبب علّت و مرض از جای بر نتوانند خاست، و آنچنان كسیرا زمینی میگویند، و مانند آن از كور و شل و مفلوج و غیر آن
و كسری انوشروان بفرمود تا بسه دفعه بستانند، و در سرایی كه آن را به سه مرّه «6» گفتندی جمع كنند.
و مراد بسه مرّه، سه نجم «7» و دفعاتست.
______________________________
(1). كروم: جمع «كرم»: انگور، مو.
(2). در نسخه چاپی: بساتین و كروم در ساقهای هر شهری و مملكتی وضع كرد.
(3). در نسخه چاپی: بر سر.
(4). بیوتات: جمع «بیت» كه مقصود خاندانهای ریشه‌دار و متمكن و بانفوذ می‌باشد.
(5). عجزه: جمع «عاجز»، ناتوان.
(6). در نسخه‌های (2) و (3): بسمره. و در نسخه چاپی: سمرّه آمده است. و صحیح آن است كه در متن ضبط شده است، كه به معنای سه بار می‌باشد.
(7). نجم: «ستاره»، و پیشتر گذشت كه عرب همواره وقایع تاریخی و اجتماعی و دینی خود را از روی ستارگان گاه‌شماری می‌كرد، كه بتدریج ماه به معنای تاریخ و گاهشماری متداول گردید، از این رو همواره «نجم» به معنای زمان و تاریخ است.
تاریخ قم، متن، ص: 451
و بعضی دیگر گویند كه: آن (سرای را سرای) «1» شمره میگفتند، مأخوذ «2» از شمار، از سخن اهل عجم، كه (آن) «3» حساب و شمار است.
و همدانی «4» در كتاب خود از مدائنی «5» حكایت میكند، كه او گفت، كه:
«اوّل كسی كه زمین مساحت كرد و به‌پیمود، و دواوین «6» نهاد، و حدود و خراج پدید كرد قباد بود. بحلوان «7» دیوان خراج ساخت، و آنرا «دیوان عدل» نام نهاد. و مجموع مالی كه از هر وجهی و رسمی كه در مملكت فرس جمع كردند، ده بار «8» صد هزار هزار درهم بوده
______________________________
(1). افزوده از نسخة چاپی.
(2). مأخوذ: برگرفته.
(3). افزوده از نسخة چاپی.
(4). أبو علی، عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی، معروف به كاتب بكر بن عبد العزیز، نویسنده «كتاب همدان» كه از كتب مفقوده است، و یكی از منابع مصنف بشمار می‌رود. و پیشتر به تفصیل درباره او سخن رفت.
(5). خاتم المحدّثین حاج شیخ عباس قمی در «هدیة الأحباب: ص 256» می‌گوید: (المدائنی:
شیخ متبحر و خبیر مطّلع ماهر، أبو الحسن علی بن محمد البصری المدائنی، صاحب تصانیف كثیره است، كه از جمله: كتاب خطب النبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم، و كتاب خطب امیر المؤمنین علیه السلام، و كتاب من قتل من الطالبیین، و كتاب الفاطمیّات است. ابن أبی الحدید در شرح نهج از او بسیار نقل می‌كند. وفاتش به سن نود سالگی در بغداد سنه 225 بود).
(6). دواوین: جمع دیوان.
(7). حلوان (به ضم حاء و سكون لام) از شهرهای مهم عراق عرب در سالهای پایانی عهد ساسانیان، این شهر در منتهی الیه شرق میانی عراق و در مغرب قصر شیرین كنونی قرار داشته است، و یكی از چند شهر آبادان عراق تا قرن ششم هجری بشمار می‌رفته، و بعدها بتدریج شهر از میان می‌رود، و تنها نام او در كتابها و منابع باقی مانده است، این شهر را هاشم بن عتبه ابن أبی وقّاص در سال 16 یا 19 هجری پس از فرار یزدگرد از آن به سمت اصفهان، فتح نمود.
(8). در نسخه چاپی: باره.
تاریخ قم، متن، ص: 452
است. و ملك چون یكنیمه از مال جبایت «1» بستدی، یكنیمه از برای مردم بگذاشتی، مردم در فراخ دستی وسعت حال، و خوشدل بودندی. و چون بیشتر (ی از یكنیمه) «2» بستندی «3»، مردم بقدر آن در زحمت بودندی، و بذیشان زیان رسیدی.
پس قباد از سواد «4» صد و پنجاه هزار هزار مثقال جمع كرد، و از عراق از برای انوشروان شصت «5» هزار حاصل گردانید، و از برای كسری ابرویز «6» خراج هجده مملكت، چهار هزار هزار و بیست هزار هزار برسیدی، و در بیوت «7» اموال نهصد هزار هزار در حرز «8» نهادند. و صد هزار هزار در دست جمهور مردم بگذاشتند، پس مردم هلاك شدند و خراب گشتند، تا غایت كه كنیزكی را بدرهمی میفروختند.
و عبد الرحمن بن سلیمان حكایت كرد، كه:
مال این اقلیم هزار هزار هزار «9» درهم بوده است، كه در دست رعیّت كم شده، و در دست سلطان زیادت گشته «10»- و هر آنچ در دست سلطان كم شده، و در دست رعیّت زیادت گشته «11»- و این مال باستخراج گنجها و معدنها و حاصل «12» دریاها بوده، و مجموع هزار
______________________________
(1). جبایت: خراج جمع‌آوری شده، و (جابی) جمع‌كننده این مال را گویند.
(2). افزوده از نسخة چاپی.
(3). در نسخه چاپی: بستدی.
(4). ظاهرا مقصود سواد عراق است، كه در میانه شرقی عراق تا جنوب آن قرار دارد.
(5). در چاپی: ششصد.
(6). كسری ابرویز: خسرو پرویز، كسری معرّب خسرو است.
(7). بیوت: جمع بیت به معنای خانه و سرا.
(8). حرز: جایگاه حفاظت‌شده.
(9). در نسخه چاپی: هزار هزار.
(10). در نسخه چاپی: شده.
(11). همان.
(12). در نسخه چاپی: حواصل.
تاریخ قم، متن، ص: 453
هزار هزار «1» درهم بوده است.
و (چنین) «2» كویند كه: اول كسی كه بر زمین عشر نهاد كیقباد بود.
راوی گوید كه: ملوك فرس سواد را دوازده رستاق شمرده بودند، و شصت طسوج حساب كرده، و طول زمین سواد از علس «3» است- كه شهری «4» است بر طریق و جاده سرّ من رای «5»- تا عبّادان «6»، و صد و بیست و پنج فرسخ است. و عرض آن از (سر) «7» پشته حلوان تا بعذیب «8» هشتاد فرسخ. چنانچ طول و عرض «9» در هم ضرب كنند ده هزار فرسخ
______________________________
(1). در نسخه چاپی: هزار هزار.
(2). افزوده از نسخة چاپی.
(3). كذا در تمامی نسخه‌ها، و ضبط درست آن در كتابهای جغرافیای بلدان علث می‌باشد. در معجم البلدان آمده است: العلث: (بفتح اوله و سكون ثانیه و آخره ثاء مثلّثه) و هی قریة علی دجلة بین عكبرا و سامراء. ذكر الماوردی فی «الاحكام السلطانیّة» أنّ العلث قریة موقوفة علی العلویّین). شهر علث در 70 كیلومتری شمال بغداد، و در ساحل شرقی رودخانه دجله قرار داشته است، و به گفته مقدسی در «المراصد» شهری آبادان و سرسبز بوده است. این شهر تا سالهای پایانی قرن هفتم هجری برقرار بود، لیكن پس از تغییر مسیر رودخانه دجله در سال 640 هجری به سمت غرب، بتدریج از آبادانی این شهر كاسته شد، و در مدت كوتاهی بهمراه چند شهر دیگر در همان ناحیه (همچون عكبرا- أوانا- بصری) از میان رفت. (بلدان الخلافة الشرقیة: 72).
(4). در نسخه چاپی: كه آن شهری.
(5). سرّ من رای یا سامرا، یكی از شهرهای عراق، كه در 115 كیلومتری شمال بغداد و در مشرق رودخانه دجله قرار دارد، و به علت آن كه مدفن امام علی الهادی و امام حسن عسكری علیهما السلام و زادگاه امام زمان (عج) می‌باشد، از جمله شهرهای مقدس بشمار می‌رود. این شهر را معتصم ابن هارون الرشید در سال 221 هجری بپا داشت، و تا سال 279 هجری دار الخلافة هفت تن از خلفای بنی العباس بود.
(6). شهر آبادان كنونی.
(7). افزوده از نسخة چاپی.
(8). در نسخه (2) و (3): بغداد، و در نسخه چاپی بعذیب ضبط شده است، كه همو ظاهرا صحیح است، و عذیب منطقه‌ای است در بصره.
(9). در نسخه چاپی: طول او در عرض ضرب كنند.
تاریخ قم، متن، ص: 454
بود. و هر فرسخ بذراع مرسله «1» دوازده هزار كز باشد، و بذراع هاشمیّه نه هزار گز.
و هر فرسخی صد و پنجاه اشل «2» است. و هر هزار فرسخ، بیست و دو هزار و پانصد جریب «3» زمین است، چنانچ هزار) «4» فرسخ دویست و بیست و پنج هزار جریب بود. و بسبب آجام «5» و إكام «6» و زمینهآی‌ء شوره، و جوئها و مواضع شهرها، و دیهآی‌ء مسكونه، و میان كوجها دو دانك بینداختند، چنانج صد و پنجاه هزار جریب زمین بماند. بعد از آن یكنیمه از آن خراب و نامعمور قیاس «7» كردند، و یكنیمه آبادان، كه مشتمل بود بر كروم «8» و باغات و بساتین و نخلستان و درختستان و عمارات دآئمه. جنانج بهر جریبی بر سبیل تخمین و تقریب، دو درهم از خراج واقع «9» شده باشد، و این كمتر از عشرست. و این بجز از خراج اهل ذمّت و صدقات و زكوة است، چه این هر دو خارج وظیفه
______________________________
(1).؟، ظاهرا یكی از انواع اندازه‌گیری می‌باشد.
(2). أشل: یكی از واحدهای قدیم اندازه‌گیری مساحت می‌باشد، جمع آن «الأشول»، كه به گفته أنستاس ماری الكرملی (المساعد: 1/ 236) كلمه‌ای است نبطی (یكی از زبانهای كهن كه در میانه و شمال و مغرب عراق پیش از اسلام بدان سخن می‌گفته‌اند، و بعدها از میان رفته است). مقدار این واحد به گفته (مصباح المنیر ج 1/ 95) معادل ده قصبه است، كه هر ده ذراع یك قصبه می‌باشد، بنابراین هر أشل معادل یكصد ذراع می‌باشد.
(3). جریب: یكی از واحدهای اندازه‌گیری مساحت در قدیم بوده است، و درباره مقدار آن اختلاف است، فیّومی در مصباح المنیر می‌گوید: (و یختلف مقدارها بحسب اصطلاح اهل الأقالیم، كاختلافهم فی مقدار الرطل و الكیل و الذراع ...).
(4). پایان افتادگی نسخه اصل.
(5). آجام: جمع «أجمه» به معنای نیزار.
(6). إكام: صیغه جمع «أكمة»، به معنای تپه سنگی. و در اصل: آكام آمده است.
(7). قیاس: اندازه‌گیری.
(8). كروم: جمع «كرم» به معنای تاكستان، مو، انگور.
(9). واقع‌شدن: كسركردن و كم‌شدن.
تاریخ قم، متن، ص: 455
خراج‌اند.
دیكر كفته‌اند كه: سواد از نزدیك قادسیّه «1» است تا اول حدّ جبل «2»، و تا بحلوان نیست. و طول آن- كه بمساحت درآمده است، و پیموده «3» شده- از نزدیك تخوم «4» موصل «5» است، و همچنان كشیده می‌آید از طرف آب «6» تا بكنار دریا، تا آنكاه كه ببلاد عبادان برسد؛ از جانب شرقی‌ء دجله. و عرض آن از دامن كوه، از زمین حلوان تا زمین عذیب.
راوی كوید كه: سواد دواند:
______________________________
(1). قادسیه نام منطقه‌ای است در جنوب عراق، كه امروزه این منطقه به نام (استان قادسیه) نام گذاری شده است (پیشتر به نام لواء الدیوانیّه معروف بود)، و مركز آن شهر دیوانیه است، كه در 90 كیلومتری جنوب شهر نجف، و در 300 كیلومتری شمال بصره قرار دارد. در صحرای واقع در مشرق این شهر جنگ معروف قادسیه میان لشكریان مسلمان به فرماندهی سعد بن أبی وقاص، و لشكریان ساسانی به فرماندهی رستم در سال 16 هجری رخ داد، كه به شكست ساسانیان انجامید.
(2). در فاصله 200 كیلومتری مشرق قادسیه، رشته كوههای زاگرس جنوبی قرار دارد، كه حدّ فاصل میان دشتهای منطقه میانی عراق و لرستان ایران می‌باشد، این منطقه در تقسیم بندیهای جغرافی‌دانان مسلمان حدّ (- مرز) جبل (- كوهستان) بشمار می‌رفته است.
(3). پیمودن: اندازه‌گیری كردن را گویند.
(4). تخوم: جمع «تخم» به معنای حد و مرز یك سرزمین.
(5). شهر موصل مركز استان نینوی، یكی از چند شهر بزرگ و مشهور عراق، كه در 400 كیلومتری شمال بغداد، و در سمت مغرب رودخانه دجله قرار دارد. این شهر پایتخت سلسله آشوریان بوده است، كه خرابه‌های آن هم‌اكنون پیرامون شهر می‌باشد. در میانه شهر و بر روی تپه‌ای بقعه حضرت یونس بن متّی علیه السلام قرار دارد.
(6). مقصود رودخانه دجله است كه از مشرق شهر موصل می‌گذشته است، از این رو طول سواد عراق را از مغرب رودخانه دجله در ناحیه موصل، تا شهر عبادان (- آبادان كنونی) كه در سمت مشرق مسیر كهن دجله (و اروند رود كنونی) قرار داشته پیموده‌اند.
تاریخ قم، متن، ص: 456
یكی: سواد كوفه: و آن سكر «1» است تازاب «2»، حلوان است تا قادسیه.
و دؤم: سواد بصره: و آن از اهواز است و دست میسان «3» و فارس.
و راوی كوید كه: بابل «4» دوازده فرسخ در دوازده فرسخ بوده است، و آنرا اسكندر «5»
______________________________
(1). ضبط این نام در تمامی نسخه‌ها (سكر) آمده است، كه چنین نامی در موقعیتهای جغرافیای تاریخی كوفه و سواد پیرامون آن وجود ندارد، از این رو احتمال می‌رود این نام تحریف (السّكرّة) باشد، كه به گفته یاقوت در معجم البلدان: (ماء قرب القادسیة، نزله بعض جیش سعد ایام الفتوح). هم چنین احتمال می‌رود این نام تحریف (كسكر) بوده باشد، كه به گفته جغرافی دانان اسلامی: (كسكر: كورة واسط)، و واسط از ساخته‌های حجّاج بن یوسف ثقفی در سالهای 83- 86 هجری می‌باشد، از این رو واسط گفتند كه در میانه بغداد و بصره و اهواز قرار داشته است.
(2). در برخی نسخه‌ها ضبط این نام (زهاب) آمده است كه خطاست، و صحیح آن «زاب» است كه در نسخه اصل و چاپی هم این گونه ضبط شده است، (گر چه در نسخه اصل: (راب) ضبط شده است لیكن مقصود (زاب) است كه احتمالا نقطه راء آن افتاده است). و زاب دو رودخانه مهم بهمین نام در شمال عراق می‌باشد، كه یكی الزاب الأعلی (میان دو شهر موصل و اربیل جریان دارد)، و دیگری الزاب الاسفل است، كه در مشرق رودخانه نخست است، و هر دو رودخانه از كوهستانهای آذربایجان و كردستان ایران سرچشمه گرفته، و در نهایت در دجله می‌ریزد.
(3). در نسخه أصل و چاپی: «دست» ضبط شده است، كه احتمالا معرّب «دشت» فارسی است.
و میسان منطقه وسیعی است در جنوب شرقی عراق در مشرق رودخانه دجله، و در غرب استان خوزستان، كه در كتابهای جغرافی‌دانان اسلامی دشتهای این منطقه با نام (دست میسان یا دستمیسان) آمده است. كی لسترنج در (بلدان الخلافة الشرقیة: ص 63) می‌گوید:
(... و كانت المذار فی ایام الفتح الاسلامی بلدة جلیلة، و هی قصبة میسان، و عرفت ایضا بدستمیسان، بینهما و بین البصرة اربعة ایام، و بها مشهد عامر عظیم فیه ضریح عبد اللّه بن علی بن أبی طالب).
(4). بابل یكی از شهرهای كهن جهان، و مركز حكومت بابلیان، كه در اواخر هزاره سوم قبل از
(5). بر طبق نوشته مورخین اسكندر مقدونی در سال 300 ق م عراق را پس از شكست ارتش ایران فتح نمود.
تاریخ قم، متن، ص: 457
خراب كرده است.
و همچنین كویند كه: جون عمر خطّاب أمر كرد بمساحت و پیمودن مساحت سواد، جریبهآی‌ء آن سی و شش هزار هزار درهم بودند، و بهر جریبی از كندم چهار درهم بنهاد، و از جو دو درهم، و از نخلستان هشت درهم، و از انكورستان و رطاب «6» شش درهم، و بر شصّد هزار آدمی از اهل ذمّت جزیه بنهاد
و شعبی «7» كوید كه: عثمان بن حنیف «8» از برای عمر خطّاب سواد را مساحت كرد، و بپیمود، سی و شش هزار جریب بود، و بهر جریب یك درهم و یك قفیز وضع كرد، و تعیین نمود.
و شعبی كوید كه: سبب وضع كردن عمر خراج را بر زمینها، آن بود كه مذهب «9» خراج بعینه، همجو مذهب اجارت و كرایتست، كوئیا كه هر یك جریب بیكسال بیكدرهم و یك قفیز بكرایه و اجاره داده است، و از آنجمله نخلستان و درختستان بیرون كرد، تا آنكاه كه خرما و میوه برسید، بعد از آن خراج بر آن نهاد. جه هر كاه كه نرسیده باشد، خراج
______________________________
میلاد برپا شد. نام آن برگرفته از (باب ایلی) یا (بابیلم) به معنای دروازه خدایان می‌باشد.
امروزه ویرانه‌های آن در 5 كیلومتری شمال شهر حلّه و 95 كیلومتری جنوب بغداد قرار دارد.
(6). خرمای نیمه رسیده را رطب گویند.
(7). الشّعبی (به فتح شین معجمة و سكون عین مهملة): عامر بن شراحیل كوفی، از بزرگان علمای اهل سنت، كه او را به فقاهت و وثاقت ستوده‌اند، و او را ابن عباس زمان خود خوانده‌اند، گرچه او به خاطر دشمنی با اهل البیت علیهم السلام نزد امامیه مذموم و مطعون است.
مرگ او در سال 104 ه در كوفه بود.
(8). عثمان بن حنیف بن واهب انصاری، یكی از صحابه خوشنام، كه امیر المومنین علیه السلام او را والی بصره نمود، و هنگام آمدن طلحه و زبیر با آنان به مخالفت برخاست، و با آنان جنگید، برادر دیگر او نیز همزمان والی مدینه بود. ذهبی در «سیر اعلام النبلاء ج 2/ 320» به پیمودن سرزمین سواد و مساحت برداری از آن در زمان عمر خطاب اشاره كرده است.
(9). مقصود حقیقت و واقع مفهوم دو عنوان است.
تاریخ قم، متن، ص: 458
بر آن وضع‌كردن بیرون از عدالتست. و از این جهتست كه میوه پیش از ظاهرشدن صلاح «1» آن نشاید فروختن، هر چند كه می‌فروشند.
و بعضی دیكر روایت كرده‌اند، كه: عثمان بن حنیف «2» جون سواد را مساحت كرد و بپیمود، بهر جریبی از انكورستان، ده درم وضع كرد، و تعیین نمود. و بر هر جریبی از نخلستان پنج درهم، و بهر جریبی از قصب «3» شش درهم.
و روایتی دیكر آنست كه: او بهر جریبی آبادان و خراب یكدرهم و یك قفیز «4» تعیین كرد، و بر هر جریبی بجز از مؤنت «5» و اخراجات. و بر جریب رطبه «6» پنج درهم و پنج قفیز. و بر جریب درخت ده درم و ده قفیز. و درین روایت نخلستان ذكر نكرده‌اند.
و در حدیثی دیكر آمده است، كه: او درخت خرما را مساحت نكرد، جهت معاونت و تقویت رعیّت بكذاشت، و بر جریب انكورستان ده درم معیّن كردانید. و بر جریب رطبه شش درهم، و بر جریب كنجید پنج درهم، و بر جریب خضریّات «7» از: تره و پیاز و سیر، و غیر آن سه درهم. و بر جریب پنبه پنج درهم. و بر زمین خراب نامعمور هیچ تعیین نكرد؛ هر جند كه آب بذان میرسید.
و وظیفه خراج سواد بمساحت و دستور او، بمبلغ صد هزار هزار برسید.
______________________________
(1). ظاهرشدن صلاح، ترجمه تحت اللفظی اصطلاح «بدوّ الصلاح» است، كه در كتابهای زكات فقه اسلامی آمده است، و مقصود از آن رسیدن میوه بر درخت می‌باشد.
(2). در أصل: خنیف.
(3). قصب: نی، نی‌زار.
(4). قفیز: یكی از واحدهای اندازه‌گیری وزن در دورانهای پیشین بوده است، كه امروزه منسوخ شده، و در مقدار وزن آن هم- به تفاوت كشورها و شهرها- اختلاف شده است، و معدل وزن آن را به واحدهای امروزی می‌توان برابر 16 كیلوگرم دانست.
(5). مؤنت: مخارج زندگی سالیانه.
(6). احتمالا مقصود زمینهای جالیزكاری شده باشد.
(7). خضریات: سبزی.
تاریخ قم، متن، ص: 459
و بروایتی دیكر: صد هزار هزار، و بیست و هشت هزار هزار درهم.
و در روزكار عثمان صد هزار هزار حاصل شده است. و در روزكار معاویه با پنجاه هزار هزار درهم آمده. و از هدیه نوروز و مهرجان «1» مثل آن حاصل شده. و در روزكار ابن زبیر «2» با شصت هزار هزار آمده، و از هدایا بیست هزار هزار درم جمع كردند، و در أیّام عبید اللّه [بن] زیاد، زیاده بر آن، صد هزار هزار و بیست هزار هزار جمع كردند، و از آن جمله شصت هزار هزار درهم، بعطیّه «3» و بخشش بمقاتله «4» و اهل حرب میدادند. و حجّاج [بن] یوسف لعنه اللّه چهل هزار هزار درهم جمع كرد، و بعد از آن با بیست و پنج هزار هزار آمد.
و بروایتی دیكر: با بیست و هشت هزار هزار درهم، و دو هزار هزار در رعیت بكذاشت، و كشتن كاو حرام كرد، تا كاو بسیار شود، تا بسبب آن كار حرث «5» و كشت بنظام كردد. و در روزكار عمر بن عبد العزیز، بعد از اسقاط و طرح هدایآی‌ء نوروز و غیر آن، بشصت هزار هزار درهم برسید.
و بروایتی دیكر: بصد و بیست و چهار هزار هزار.
و در روزكار عمر بن هبیره «6»- بجز از طعام لشكر، و مأكول كاركنان و اصناف از عمله
______________________________
(1). مقصود جشن مهرگان است.
(2). عبد اللّه بن زبیر بن العوّام- نوه عمه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله- در سال 64 هجری- در دوره خلافت یزید بن معاویة- در مكّه متحصن شد، و خود را خلیفه نامید، و از مردم بیعت گرفت، و در جنگهای متعددی با لشكریان اموی به جنگ پرداخت، و بر بخشهایی از حجاز و عراق مستولی گردید، عاقبت در سال 73 هجری در مكه بر اثر اصابت تیری به هلاكت رسید.
(3). عطیّه: بخشش، هدایادادن.
(4). مقاتله: جنگ‌كنندگان و سربازان.
(5). حرث: شخم‌زدن.
(6). در تمامی نسخه‌ها ضبط این نام (هبره) آمده كه خطاست، او عمر بن هبیرة بن معاویة بن
تاریخ قم، متن، ص: 460
لشكر- بصد هزار هزار درهم برسید.
و من شكایت‌نامه دیدم و خواندم، كه یكی از اربابان نهاوند، از دست امیر نهاوند سهلان بن فرسان الدّیلمی «1»، بكتّاب و نویسندكان ركن الدّوله «2» رحمه اللّه فرستاده بود، و در آن یاد كرده. پس من درین موضع از مظلمه و شكایت‌نامه، از خلاصه معانی‌ء او بر وجه اختصار «3» بعضی یاد كردم، چه اختصار در سیاقت و نظم، اولی است از اطناب و اكثار «4». و تكرار سخن و الفاظ بمعنی‌ء واحد، در مواضع احتجاج و شرح و برهان بر آن آوردن، اولیست از ایجاز و اختصار.
چنین نوشته بودند و یاد كرده، كه:
«اوّل كسی كه او را بشهنشاه نام كردند، اردشیر بن بابك «5» بود، و او اوّل كسی است كه خراج بدید كرد و سنّت كردانید، عجم آنرا مستعظم و مستكره «6» شمردند، و كفتند:
آنج باقی خواهد ماند بر آنج فانی خواهد شد، وظیفه می‌كردانی، و تعیین می‌نمائی.
یعنی: خراج را بر بدنهآء فانیه وضع میكنی، زیرا كه مقاسمت عدل‌تر است، و اولیتر
______________________________
سكین، أبو المثنی، فزاری شامی است، كه سالها والی سرتاسر عراق (ولایت كوفه و بصره) بود، و چندین بار منصوب و معزول گردید، و عاقبت در سال 107 ه درگذشت. بعدها فرزند او یزید بن عمر نیز به امارت و ولایت عراق رسید. (سیر اعلام النبلاء: 4/ 562)
(1).؟
(2). الحسن بن بویه بن فناخسرو، پادشاه آل بویه، متوفای سال 366 ه
(3). در نسخه اصل: «اقتصار» آمده است كه نادرست می‌باشد.
(4). اطناب: (به كسر الف) درازگوئی. اكثار: (به كسر الف) زیادگوئی.
(5). اردشیر بابك مشهور به اردشیر بابكان، بانی امپراتوری ساسانی (224- 242 م)، پس از نبرد پیروزمندانه كه با اردوان چهارم اشكانی (حدود 213- 224 م) در دشت هرمزدگان بكرد، و او را كشت، خود را در 28 آوریل سال 224 میلادی «شاهنشاه» خواند. (همدان‌نامه: 70)
(6). مستعظم: گران دانستن. مستكره: ناخوش دانستن.
تاریخ قم، متن، ص: 461
از خراج.
و حكم خراج كه بر وجه عدل بود، آنست كه:
بعد از وضع مؤن، و اخراجات و نفقات، و تفكّر نمودن در اسعار و نرخها، و امن و خوف، و قیمت‌كردن، و فروآوردن بهر وقت و زمانی بر قدر ارتفاع، خراج را وضع كنند و معیّن كردانند.
و ابو هریره «1» در باب أمر خراج از رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «2» روایت كند، كه او فرمود كه:
«من از عراق و اهل آن، درهمش و قفیزش منع كردم، و از شام دینارش و مدّش وضع كردم، و بترك آن بكفتم، و از مصر دینارش و اردبش»
______________________________
(1). أبو هریره یكی از راویان مشهور حدیث نزد اهل سنت، درباره نام و سال تولد، و بسیاری از خصوصیات زندگی او پیش از اسلام اختلاف فراوانی است، تا آنجا كه درباره نام او سی و چند قول آورده‌اند، شاید بتحقیق بتوان او را درغگوترین، یا یكی از مشهورترین محدثین دروغ‌گو دانست، شهرت درغ‌گوئی و جعل حدیث او بگونه‌ای بود كه عمر او را با تازیانه بزد، و او را از حدیث‌گوئی منع نمود، و او تا هنگام مرگ عمر روایت حدیث نكرد. او بعدها در دوران معاویه به شدت به جعل حدیث در فضائل معاویه و بنی امیّة، و نكوهش امیر المومنین علیه السلام پرداخت، و در این راه به امارت و ولایت كوفه و ثروت فراوانی رسید.
مذاهب اهل سنت بخش بزرگی از عقاید خود در اصول و فروع را از او دارند، و صدها حدیث او در منابع حدیث آنان آمده است. درباره درغ‌گوئیهای أبو هریرة كتابهای فراوانی نوشته شده است، از آن جمله: «أبو هریرة شیخ المضیرة» نوشته شیخ محمد أبو ریّه (از علمای ازهر) و جز آن. مرحوم محدّث قمّی در هدیه الأحباب ص 50 آورده است: (أبو هریره صحابی معروف، هفت سال پس از هجرت اسلام آورد، او درغ‌گوترین مردم بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بود، تا آنجا كه عمر او را بخاطر فراوانی حدیثش تازیانه زد، و گفت: «او درغ‌گو است و باید روایت حدیث از رسول خدا را ترك كند، وگرنه او را به كوههای دوس باز می‌گردانم»، هم چنین عائشه او را به درغ‌گوئی متهم می‌كرد، و احادیث او را نمی‌پذیرفت».
(2). در أصل: صلعم آمده است كه مخفّف صلّی اللّه علیه و آله و سلم می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 462
و مراد باردبّ: ظرفی است كه بذان در مصر كیل «1» كنند.
و اوّل موضعی كه عمر بن الخطّاب مساحت كرد، و بپیمود كوفه بود، چنانچ ذكر آن كذشت. و عمّار بن یاسر «2» را بكوفه فرستاد، و أمر صلوة و عبادات بذو مفوّض كرد «3»، و عبد اللّه بن مسعود «4» را قاضی كردانید، و عثمان بن حنیف را بر مساحت عامل كردانید. و از برآی‌ء ایشان هر دو، هر روزی یك كوسفند فرض و تعیین كرد، یكنیمه جهت عمّار، و دانكی نیم جهت عبد اللّه، و دانكی نیم از برآی‌ء عثمان، و كفت كه:
«من دیه را ندیدم كه از آن هر یك روز یك كوسفند باخراجات بستانند، الّا كه هر جند زودتر خراب شود».
و اینقدر از اخراجات مستعظم و بزرك داشت.
و كواه و دلیل بر آنك بزمین سواد ازو رسم شده، قول زهیر «5» است:
______________________________
(1). كیل‌كردن: وزن‌كردن.
(2). عمار فرزند یاسر و سمیّه، كه هر دو از نخستین شهیدان اسلام در مكه و پیش از هجرت بشمار می‌روند، و خود عمّار نیز یكی از نخستین ایمان‌آورندگان به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می‌باشد، زندگانی و شخصیت او مشهورتر از آن است كه نیاز به معرفی داشته باشد. وی در جنگ صفین به شهادت رسید، و درباره او پیامبر فرمود: (عمّار تقتلك الفئة الباغیّة ...)، یعنی عمار را گروه شورشگر می‌كشند.
(3). یعنی امامت جماعت و جمعه، و پاسخ‌گوئی به سؤالهای دینی را بدو داد.
(4). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها این نام (عثمان) ضبط شده كه خطاست، و صحیح آن (عبد اللّه بن مسعود) است كه از بزرگان صحابه می‌باشد، و به نوشته مؤرخین از سوی عمر به منصب قضاء كوفه منصوب شد، (نگاه كنید به: كتاب الخراج، ابو یوسف قاضی: ص 36).
(5). زهیر بن أبی سلمی مزینی، یكی از مشهورترین شاعران عرب در دوره جاهلی، و به گفته ابن سلّام او از طبقه نخست شاعران عرب دوره جاهلی می‌باشد. و او از اصحاب «معلّقات» بشمار می‌رود كه شعر آنان بر دیوار كعبه آویزان بوده است. وی در سال 13 هجری درگذشت.
(معجم الشعراء الجاهلیین: 154)
تاریخ قم، متن، ص: 463
شعر
فتغلل لكم ما لا تغلّ لاهلهاقری بالعراق من قفیز و درهم «1» و امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلم مردی را بر عكبر «2» عامل كردانید، و در وقت فرستادن او را بر ظاهر، بحضور مردم سخن درشت كفت با او، و بپنهانی با وی كفت:
«می‌باید كه در ستدن خراج از اهل این موضع، درازكوش و كاو نفروشی، و نه جامه تابستانی و زمستانی»
و این وصایت بذو، جهت رأفت مسلمانان، و نظر مرحمت درباره ایشان فرمود.
و مثل این كه یاد كردیم، عمر بن عبد العزیز «3» وصیّت كرده است بعبد الحمید بن عبد الرحمن «4»، بوقتی كه او را بعراقین روانه می‌كردانید.
و راوی كوید كه: جون عبید اللّه بن سلیمان بن وهب «5»- كه وزیر بود و مشرف-
______________________________
(1). دیوان زهیر بن أبی سلمی: ص 108.
(2). ضبط صحیح این نام (عكبرا) می‌باشد، شهری بوده است در 70 كیلومتری شمال بغداد، و در جنوب سامراء كنونی، كه بر ساحل شرقی رودخانه دجله قرار داشته. این شهر تا پایان قرن هفتم هجری برقرار بود، لیكن پس از تغییر مسیر رودخانه دجله در سال 640 ه به سمت غرب، بتدریج از آبادانی آن كاسته شد، و در مدت كوتاهی از میان برفت. شیخ محمد بن محمد بن النعمان معروف به شیخ مفید (متوفای 413 ه) بزرگترین فقیه و متكلم امامی در این شهر بدنیا آمد.
(3). عمر بن عبد العزیز بن مروان بن الحكم اموی، هفتمین خلیفه اموی، كه از سال 99 ه لغایت 101 هجری خلیفه بود.
(4). در تمامی نسخه‌ها این نام (عبد الرحمن بن عبد الحمید) ضبط شده است! و او عبد الحمید ابن عبد الرحمن بن زید بن الخطّاب است، كه از طرف عمر بن عبد العزیز به ولایت كوفه منصوب شد، و پس از سال 110 ه در حرّان درگذشت. نگاه كنید به (سیر اعلام النبلاء: 5/ 149، كتاب الخراج، أبو یوسف قاضی: ص 86).
(5). ابو القاسم، عبید اللّه بن سلیمان بن وهب بن سعید، از وزیران و كاتبان مشهور دوره دوم
تاریخ قم، متن، ص: 464
برسید، در خراج نظر كرد، و طسق «1» و رسومها و صرفها و تقویمات بأسر «2» كرفت، بحسب آنج روزكار و وقت اقتضا می‌كرد، و حكم نكرد كه ابدا در جمیع اوقات و ازمنه بر آن دستور باشد. و بشهرهآی‌ء جبل عقد دستورات بست، و قانون نهاد بر آنج زمان اقتضآی‌ء آن می‌نمود در تقویم و تقدیر، بسبب زیادتی‌ء نرخها، و كمی‌ء آن، و راوئی «3» غلّات، و كسادی آن.
بناحیت ری فرود آمد، و رئیسان و كدخذایان ری، هر آنج میان او و میان ایشان مقرّر شد اتفاق كردند، و متابعت نمودند، تا آنكاه كه ذكر صرف «4» درهم بنسبت با دنانیر در میان آمد، و دستپارجه «5» كه با خود داشت یك دینار در در كوشه آن بسته بود، آن دینار بركرفت و ببازار فرستاد تا بقیمت آن دراهم بستدند، و ایشانرا بر آن قرار داد، و او را بذان مدح كردند.
و علیّ بن محمّد بن الفرات «6»- كه او را بعراق قاضی الكتّاب نام نهاده بودند-، جون
______________________________
خلافت عباسی، كه در دوره خلافت المعتضد باللّه عباسی به وزارت رسید، و در سال 288 ه درگذشت. نگاه كنید به: (تاریخ طبری، حوادث سال 284 و 288 هجری).
(1). خراج مقرر بر روی زمین را «طّسق» (به فتح طاء و سكون سین) گویند. ابن منظور آن را فارسی معرّب دانسته است، گر چه نامی از آن در «المعرّب» جوالیقی نیامده است. در لسان العرب آمده است: (الطّسق: ما یوضع من الوظیفة علی الجربان من الخراج المقرر علی الأرض، فارسی معرّب ... و فی «التهذیب»: الطّسق شبه الخراج له مقدار معلوم، و لیس بعربی خالص.
و الطّسق: مكیال معروف).
(2). بأسر: بطور كامل و تمام.
(3). كذا در اصل، و احتمالا صحیح آن روائی بوده باشد، چنانكه در نسخه چاپی آمده است، به معنای فراوانی و وفور.
(4). صرف: بازگرداندن، و یا تبدیل نمودن از حالتی به حالت دیگر و از شی‌ء به شی دیگر، و نام «صرّافی» كه حرفه و شغل صرافان پول می‌باشد برگرفته از این ماده است.
(5). دستارجه: (دستارچه) مصغّر دستار یا دستار كوچك، به معنای حوله (لغت‌نامه دهخدا: ماده دستارجه).
(6). ابو الحسن، علی بن محمد بن الفرات، از وزیران مشهور دوره دوم خلافت عباسی، كه در
تاریخ قم، متن، ص: 465
او را وزیر ساختند، هر آنج عبید اللّه بن سلیمان ساخته بود خلاف آن كردند، و آنج نقص آن واجب بود «1» نقض «2» كرد، و بازشكافت، و رسوم و سنن با سر كرفت، بحسب اقتضآی‌ء زمان.
و همچنین علیّ بن عیسی را جون وزیر كردانیدند، مخالفت عبید اللّه بن سلیمان و أبی الفرات كرد، و تقریرات و دستورات بحسب زمان و وقت با سر كرفت، چه سنن خراج و دستورات آن، همچون فرآئض شرعیّه نیستند، تا بقیامت پی روی‌ء آن كنند، و از آن بنكردانند، بل كه حقّ حكم قوانین خراج، و حقّ دستورات آن آنجنان است كه در هر روزكار بقدر زیادتی و نقصان ریع «3» و ارتفاع بازبینند. و اكر نقصان باید كردن نقصان كند، و اكر زیاده باید كردن زیاده كند، بحسب اقتضآی‌ء زمان و وقت، بسبب تسعیر «4» و تقویم، و رواج و كساد، چه صدقه «5» غنم و ابل «6» و كاو كه وظیفه آنست، كه در آن چنانج رسول صلّی اللّه علیه و آله فرض و واجب كرده است، تجاوز نكنند. و از هر نوع آنج واجبست شود بعینه آن بستانند. مع هذا «7» از آن تجاوز میكنند، و بمی‌كردانند، و بعوض آن درهم و دینار بمی ستانند، چون صلاح وقت اقتضآی‌ء روزكار در آن می‌بینند.
______________________________
سال 312 هجری به قتل رسید، هلال صابی در كتاب «تحفة الامراء فی تاریخ الوزراء: ص 8- 260» احوالات او را به تفصیل آورده است.
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها (و آنج نقص آن بود واجب بود ...) كه ظاهرا فعل «بود» در اینجا زیادی است.
(2). در نسخه چاپی: نقص.
(3). در اصل و نسخه چاپی: ربع، كه ظاهرا نادرست است، و صحیح آن «ریع» باید باشد كه به معنای فزونی و رشد می‌باشد، چنانكه در مصباح المنیر آمده است: (الریع: الزیادة و النمو).
(4). تسعیر: برگرفته از ماده «سعر»، به معنای قیمت و بها و ارزش.
(5). صدقه: زكات.
(6). غنم: گوسفند. ابل: شتر.
(7). مع هذا: در عین حال.
تاریخ قم، متن، ص: 466
و أبو الحسن بن محمّد بن احمد بن یحیی بن أبی البغل «1»، چون ببلاد جبل آمد تا دستور بندد، و قوانین نهد، نامه نوشت بعلیّ بن عیسی- در روزكار وزارت حامد بن عبّاس «2»- كه عبید «3» اللّه بن سلیمان او را در سنه اربع و ثمانین و مائتین «4» بجبل فرستاده است، و او را فرموده است كه ابتدا باصفاهان كند، و دستوری كه یحیی‌ء بن هرثمه در سنه ستّین و مائتین «5» بسته است باطل كرداند، و دستوری دیكر ظاهر و روشن، بحسب اقتضآی‌ء زمان و حال و وقت، مجدّد و نو كرداند.
و میان او و میان اهل اصفاهان مناظرات بسیار رفت، و اهل اصفاهان از كرانی‌ء ضرائب «6» و وضآئع اموال خراج- جون مساحت كردند و بپیمودند- تظلّم نمودند، و شكایت كردند از دور امر خراج، و با سر كرفتن آن، و تضعیف «7» و زیادتی در آن، و عاجز شدن از قیام بذانج بر ایشان لازم و واجب شده از وظیفه خراج، با وجود اجتماع و اتّفاق مردم، بر پاكیزكی و زیادتی، و نشو و نموّ زمینهآی‌ء اصفاهان، و بر آنك اراضی اصبهان بر اراضی
______________________________
(1).؟
(2). حامد بن العباس از كارگزاران عالی رتبه دار الخلافة بغداد در دوره خلافت المعتضد باللّه عباسی بود، طبری در حوادث سال 278 هجری آورده است: (و لإحدی عشرة خلت من هذه السنة (یعنی سال 278) ولیّ حامد بن العباس الخراج و الضیاع بفارس، و كانتا فی ید عمرو ابن اللّیث الصّفاری، و دفعت كتبه بالولایة الی أخیه احمد بن العباس، و كان حامد مقیما بواسط، لأنّه كان یلیها و كور دجلة).
(3). در اصل: (عبد اللّه) ضبط شده كه خطاست، و صحیح آن (عبید اللّه) است، و او عبید اللّه بن سلیمان بن وهب، كاتب المعتضد باللّه عباسی (نگاه كنید به: تاریخ طبری، حوادث سال 284 هجری).
(4). سال 284 هجری.
(5). سال 260 هجری.
(6). ضرائب: جمع ضریبه، به معنای مالیات.
(7). تضعیف: مضاعف و دو برابر كردن.
تاریخ قم، متن، ص: 467
سواد بصره و عراق- كه مثل بذیشان میزنند در نشو و نمو، و وفور ریع، و كثرت ارتفاع، و قوّة اسعار «1»- راجح و فآئق و زیاده و افزونند.
چون نامه بعلیّ بن عیسی رسید، او را از این شغل عفو كرد، و این امر و شغل با خود كرفت، و بر آن تدبیر كرد، و جنانج روزكار اقتضآی‌ء آن می‌كرد مقرّر كردانید و دستور بست.
و جون علیّ بن عیسی كفته باشد: با وجود آنك روزكار أمن و سلامت بوده، و حمایت و رعایت سلطان در باب رعیّت شامل بوده، كه پس از حلوان تا جبل مساحت نمی‌پذیرد، و استقامت ندارد، زیرا كه زمینهآی‌ء آن در كوهها و رودخانها و دامان كوهها است، و نی «2» و ذراع بر آن واقع نمی‌شوند، و بر وجه تقدیر و تخمین نمی‌توان دانست. و هر آنج بذین مواضع بر سر كوهها رسته میشود، آب از عروق «3» زمین می‌كشد، و جون آفتاب بر آن می‌تابد سوخته می‌شود، و ریع و ارتفاع آن نقصان می‌پذیرد.
و چنین كویند كه: حسن تحتاخ «4»- و او مردی شرّیر «5» بوده است- وضآئع «6» نهاوند او
______________________________
(1). اسعار: جمع «سعر» به معنای قیمت و ارزش.
(2). مصنف چند نوبت هنگام یادكرد پیمودن و مساحت زمینهای خراجی، از كلمه (نی) همراه با (ذراع) یاد كرده است، كه ظاهرا مقصود از (نی) وسیله و آلتی بوده است به طول معین كه در اندازه‌گیری مساحت زمین از آن استفاده می‌شده است.
(3). عروق: جمع «عرق» به معنای رگ و ریشه.
(4). در اصل: تختاخ، او حسن تحتاخ طالقانی است، كه مصنف تاریخ قم پیشتر در (فصل دوم از باب اول)، ضمن نام كسانی كه قم را مساحت كرده و پیمودند از او یاد كرد، و او در سال 189 هجری از سوی هارون الرشید برای تعیین مساحت زمینهای قم، و تعیین خراج آن بهمراه حمزة اشعری از بغداد به قم آمد.
(5). شریر: صیغه مبالغه «شر» به معنای انسان شرور.
(6). وضائع: جمع «وضیعه» به معنای قراردادن، و در اینجا به معنای مقدار مالیات و خراج قرار داده شده می‌باشد، مصنف تاریخ قم در تعریف این لفظ در (باب دوم از فصل دوم) می‌گوید:
تاریخ قم، متن، ص: 468
نهاده است، و كز آن ناقص كردانید «1»، و در نقصان آن با ایشان میل «2» و حیف «3» كرد، و بر طسق «4» زیاده كرد. و غایت و نهایت آن چهار درهم یا پنج درهم بود، او بشش درهم و پنجدانك درهمی برسانید. و این كز خلاف كز وافره «5» است، كه آنرا «كز شاه اصفهانیّه» میكویند.
و پس از آن صالح «6» بن شیرزاد «7» بنهاوند والی شد، و حدودهآی‌ء آن از نواحی آن و نواحی كرج «8»، در هر دیه بعلّت چراكاهها و علف زارها از برآی‌ء دوآبّ خلفا كه بشبر «9» امیر بستده بودند قطع كرد، و باز برید، و آنرا حیازات نام نهاد.
______________________________
(هفت بار مال را به قم وضع كرده‌اند، و آن را به اصطلاح اهل دیوان هفت وضیعه می‌گویند، و هفت طسوق).
(1). بدین معنی كه طول واحد اندازه‌گیری مساحت زمینهای كشاورزی را، كه پیشتر طولانی بود كاهش داد، بدین گونه كه اگر گز اندازه‌گیری مساحت آن برابر 5 ذراع بود، آن را به 4 ذراع كاهش داد، كه موجب افزایش مساحت زمین و افزایش مالیات و خراج می‌گردید.
(2). میل: انحراف از روش مستقیم.
(3). حیف: از ماده «حاف، یحیف، حیفا» به معنای ظلم و جور است.
(4). طسق: خراج.
(5). وافره: برگرفته از ماده «وفور» به معنای فراوانی، و در اینجا به معنای گزی كه در آن نفع و سود كشاورز و زمیندار مورد توجه بوده، و با آنها در اندازه‌گیری زمین به مسامحت و گشادی رفتار شده است.
(6). در نسخه اصل این نام بر طبق رسم الخط عربی با حذف الف میانی (صلح) ضبط شده است.
(7).؟
(8). مقصود كرج أبی دلف است كه شهری بوده در نزدیكیهای شهر كنونی اراك در قرن دوم و سوم هجری، و آن را أبو دلف قاسم بن عیسی عجلی بساخت، و حاكم‌نشین بخشهای وسیعی از بلاد جبل بود. (معجم البلدان: كرج).
(9). ضبط این كلمه در نسخه‌ها متفاوت است، در نسخه اصل (بشیر امر)، و در نسخه (2) (بشبر امیر)، و در نسخه چاپی: (بشر امیر) آمده است.
تاریخ قم، متن، ص: 469
و چون او را بر فعل ناپسندیده او عتاب «1» كردند، او بر نفس خود حلم كرد، بر آنك او را در روز قیامت درآرند، و او را كویند كه:
ای صالح قلم بستان، و بآتش دوزخ در رو كه: «قم یا صالح و خذ قلمك وضآئع و ادخل النّار».
و در آن روزكار كه این وضآئع، و وظائف و دستورات و قوانین بستدند، امن و سلامتی و عدم خوف بود، و برزیكران و اربابانرا بمشاهره «2» و پآی‌ء مزد بدارقه «3» و قسمتهایی الزام و تكلیف نمی‌كردند. و كفایت در مال در هر ده درهم، پنجدانك درهمی بود، و نقد خراج از بهآء غلّه، مرتفع و حاصل می‌شد. و حمایت و رعایت قآئم بود، چنانج بهیچ وجه از وجوه، و بهیچ فردی از افراد مردم، ضرری بنفس و مال نمی‌رسید، و هیچ كس بذیشان تعرّضی «4» نمی‌رسانید، و از این جهت كفته‌اند: «الحمایة ثمّ الجبایة»، یعنی: اوّل حمایت می‌باید كردن، پس از آن مال ستدن.
و جعفر بن قاسم كرجی «5»، دستور ده ساله ماه البصره «6» ببست، و قانون نهاد، سال اوّل آن سنه اثنی و ثلثمائه «7».
______________________________
(1). عتاب: سرزنش و نكوهش‌كردن.
(2). مشاهره: ماهیانه.
(3). احتمالا جمع غیر قیاسی و ناصحیح از كلمه فارسی (بدرقه) باشد، و بدرقه عبارت از مقدار پول و جنسی بوده است، كه والیان ظالمانه از اربابان و بزرگان- علاوه بر اصل خراج- به عنوان سر راهی و هزینه دریافت می‌كرده‌اند.
(4). در نسخه چاپی: تعرضی زیاد.
(5).؟
(6). كلمه (ماه) معرّب (ماد) است، شهر نهاوند پس از آن كه در جنگ فتح الفتوح در سال 21 هجری فتح گردید، جز و اعمال خراجی شهر بصره قرار گرفت، یعنی عایدات و درآمد خراج این منطقه از آن لشكریان مستقر در پادگان بصره گردید، از این رو اسم «ماه البصره» بر آنجا افتاد، یعنی سرزمین ماد كه متعلق به بصره است.
(7). سال 302 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 470
و حكایت كنند كه: ماسان و دونان و خفرود «1»، مخصوص كردانید و استثنا كرد، كه هر سال ارتفاع و زراعت و محصول آن باز بینند، زیرا كه زمین آن بس «2» تنك بوده، و نشو و نمآی‌ء آن اندك. زیرا كه در دامان كوهها و سر كوهها بوده‌اند.
و محمّد بن قاسم كرجی «3»، سه‌ساله عقد دستور ایغارین [بست]، سال اوّل آن سنه سبع و تسعین و مأتین «4»،- بعد از آنك مردم آن جلآی‌ء وطن كرده بودند و كریخته، از سبب عاجز شدن ایشان از قانون بلد، و بسبب عجز ایشان از آنج بر ایشان لازم شده مرة بعد اخری «5»- از صد هزار دینار با چهل هزار دینار آمده.
پس وزیر علیّ بن محمّد بن قاسم «6» مردم را الفت داد، و جمع كرد، و استمالت و دلخوشی داد، و از اصل وظیفه ده هزار دینار- جهت كسانی كه بحال ایشان اختلال راه یافته بود- وضع كرد و بنهاد، بشرط آنك ایشانرا برین دستور مقرّر دارد، مادام تا سلطان آنرا بیند «7» و مصلحت بود. ایشان قبول نكردند، و تا آنكاه كه ضامن شد، كه جون سلطان بعد از كذشتن این سه سال این دستور باطل كرداند، زمینهآی‌ء كه احتمال مساحت نداشته باشد، و غلّات او بدو خراج وفا نكند، ازیشان یك خراج بستانند.
و برین دستور شصت سال بكذشت، و باطل نكردانید.
______________________________
(1). نام این سه روستا در هیچ یك از منابع جغرافیایی نیامده است. لیكن از سیاق عبارت فهمیده می‌شود كه احتمالا از روستاهای نهاوند بوده است.
(2). در نسخه چاپی: بسی.
(3).؟
(4). سال 297 هجری.
(5). چندین بار، دفعات متعددة.
(6). اشاره‌ای به نام او در منابع نیافتم، و به احتمال قوی او فرزند محمد بن قاسم كرجی است، كه بهمراه برادرش جعفر بن قاسم كرجی از ربع آخر قرن سوم، تا سالهای دهه نخستین قرن چهارم هجری، امارت كرج أبی دلف را به عهده داشتند.
(7). در نسخه چاپی: پند.
تاریخ قم، متن، ص: 471
و همچنین: حسن بن محمّد بن بدال «1» در سنه تسعین و مائتین «2»، عقد دستور بست، بعد از آنك سوكند داد بوجوه «3» و صلحا «4»، كه بتعدیل او راضی‌اند.
و چنین كویند كه: میزان خراج كه در آن حیف و میل و عدول «5» نیست، مساحتست، با شرآئط و احكام بحسب اقتضآء ازمنه و اوقات.
اوّل: می‌باید كه در حمایت ایشان تأمّل «6» كنند.
بعد از آن در اصلاح ذراع، و تقویم و تسعیر و تنزیل، بحسب هر زمان و وقتی، و وضع و بنهادن آنج واجب بود وضع‌كردن آن، و یكسان‌كردن نی، و بعد از آنك از هر زرعی «7» و كشت‌زاری، سه قطعه زمین فراكیرند: نیك و بد و میانه، و در دیكر بزنند، و دو دانك از هر یك فراكیرند، و از آنجا حظّ و بهره برزیكر جذا كنند، و آنچ باقی بماند بقیمت وقت تسعیر «8» كنند، و در خلاصه حاصل تأمّل كنند؛ بعد از اخراج «9» نفقات، و جهت ارباب بحقّ رقبه آن زمین و ملك قسط بیرون كنند، و آنج محتاج می‌شوند در صرف آن در مصالح و مزد امنا و اجرا «10».
______________________________
(1).؟
(2). سال 290 هجری.
(3). وجوه: جمع «وجه» به معنای صورت و چهره، كه كنایه از بزرگان شهر است.
(4). صلحا: جمع صالح یا نیكان.
(5). عدول: بازگشت از حكم و قرار نخستین.
(6). تأمل: از ماده «أمل» به معنای مراقبت و مواظبت، و یا طلب آنها می‌باشد.
(7). در أصل و نسخه چاپی: ذرعی، كه خطاست، و صحیح آن زرع می‌باشد به معنای كشت.
(8). تسعیر: برگرفته از ماده (سعر) به معنای قیمت و بها.
(9). در أصل: خراج.
(10). امنا: جمع أمین، كسانی بودند كه بر انجام صحیح جمع‌آوری خراج زمینهای خراجی نظارت می‌كردند، و مزد آنها از عین اموال خراج پرداخت می‌شد، اجرا: ظاهرا جمع غیر قیاسی و ناصحیح كارگران اجرت‌گیر روی زمین می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 472
عبید اللّه «1» بن سلیمان در آن وقت كه بجبل آمد، بأمر و اجازت معتضد «2»، و دستوری نیكو ببست بحسب اقتضآی‌ء زمان. و قاعده مستحسن «3» بنهاد، و بفكر و تدبیر خود و سآئر وزرا از پس او، مثل: علیّ بن محمّد بن الفرات، و علیّ بن عیسی، و غیر ایشان، در آن بذو اقتدا كردند.
و جون صاحب ضیعت را مضطر كردانند تا تسلیم ضیعت كند، یا او بر سبیل تبرّع آنرا تسلیم كرداند، بحقّ رقبه مستحقّ آن شود، كه در آنج سلطان را در آن خراج نبود معارض او نشوند، و او آزاد بود، از مثل بهای كاو، و مثل مراعی «4» و سكنی و اجور امنا، و غیر آن كه خارج‌اند از كتاب وضآئع.
و علیّ بن عیسی حكم كرد از برآی‌ء اهل ایغارین- در روزكار والی‌شدن أبی الحسین احمد بن سعد «5» به ایغارین- از برای‌ء آنكسی كه ضیعه خود تسلیم كرداند، و برضآی‌ء او بستاند، كه از غلّه آن ضیعه قوت او بذو دهند، و در اموال بأجمعها بر آن بكشایند، یعنی هر آنج بمساحت بر صاحب ضیعه لازم شود، ازو مطالبت نمایند، و متعرّض او نشوند، و او را زحمت ندهند».
تا بدینجا حكایت نهاوندی بود.
و جعفر بن یحیی‌ء برمكی «6» كوید، كه:
______________________________
(1). در أصل: عبد اللّه.
(2). مقصود أبو العباس، احمد بن طلحه، مشهور به المعتضد باللّه عباسی، چهاردهمین خلیفه عباسی از تاریخ 279- 289 هجری.
(3). نیكو.
(4). مراعی: جمع «مرعی» به معنای چراگاه.
(5).؟
(6). أبو الفضل جعفر ابن أبو علی یحیی بن خالد بن برمك، جعفر و پدر و نیای او خالد هر سه از
تاریخ قم، متن، ص: 473
«خراج ستون ملك است، و بهرام جور ملك پنج سال از رعیّت خود خراج برداشت، تا غایت بسبب مشغول‌شدن ایشان بلهو و لعب و شادی، عمارات بخرابی مبدّل شدند.
پس بهرام ایشانرا الزام و تكلیف كرد بخراج بآئر و معمور، تا بآئر را بذان سبب معمور كردانیدند، و ارتفاع آن بر ارتفاع آبادان زیاده كشت».
و حكایت كرده است ابو بكر محمّد بن یحیی صولی در كتاب «كتاب» «1»، از اهل علم، كه:
«وظیفه در ستدن خراج آنست كه: كسی را نزنند، و عنف «2» و شدّت ننمایند، و بعوض دنانیر و دراهم، اقمشه و امتعه و جامه و اسباب و آلات بستانند.
و روایت كرده‌اند، كه:
امیر المؤمنین علیّ علیه السّلم جون خراج و جزیه ستدی، از اهل سوزن سوزن، و از اهل ریسمان ریسمان، و از اهل صنعتی آنج ایشانرا در دست بودی بستدی، و خمر و خوك- و هر آنج در شرع حرام است- نستدی، و بسبب خراج، كاو [و] درازكوش ایشان نفروختی.
______________________________
مشهورترین وزیران و صاحب منصبان خلافت بنی عباس، از دوره أبو جعفر منصور تا هارون الرشید بودند، هر سه تن به علم و فضل و سیاست و درایت شهره بودند، لیكن در میان تمامی خاندان برمك، جعفر سرآمد آنان بود، و در دوره خلافت هارون به اوج عظمت خود رسید، و قدرت و مكنت او با خلیفه برابری بلكه فزونی داشت، لیكن عاقبت جعفر و فرزندان و پدر و برادر او در سال 187 هجری به دستور هارون الرشید به زندان افكنده شده و به قتل رسیدند. (سیر اعلام النبلاء: 9/ 59)
(1). مراد از كتاب همانا (أدب الكتّاب) است، لیكن این حكایت و روایت پس از آن در كتاب (ادب الكتّاب) مطبوع نیامده است.
(2). عنف: خشونت و تندی.
تاریخ قم، متن، ص: 474
و در حدیث سوده بنت عماره «1» آمده است «2»، كه:
با معاویه بن أبی سفیان وصف امیر المؤمنین علی علیه السّلم میكفت:
«كفت: روزی من بحضرت او در آمدم، و شكایت كردم بسبب مردی كه او را والی صدقه و مال زكوة ما كردانیده بود.
كفت با او كه: میان او و میان ما نیست، الّا همچو میان لاغر و فربه، یعنی آنج كزیده و فربه است می‌ستاند، و آن دیكر می‌كذارد.
جون من بحضرت او رسیدم، او در نماز استاده بود، چون از نماز فارغ شد از روئی حفاوت «3» و رأفت و شفقت مرا كفت: ألك «4» حاجة، أی «5» ترا حاجتیست؟
من این «6» قصّه و خبر با وی باز راندم.
امیر بكریست، و كفت: «اللّهمّ انّی لم آمرهم بترك حقك، و لا بظلم خلقك».
خذاوندا! من ایشانرا نفرمودم كه حقّ ترا ترك كنند، یا خلق ترا ظلم كنند.
بعد از «7» آن از جیب خود پاره پوست همچو پوست انبان بیرون آورد، و بر آنجا نوشت:
______________________________
(1). در أصل و دیگر نسخه‌ها ضبط این نام سوره بنت عمّار آمده است كه خطاست. او سوده بنت عماره بن الأشتر الهمدانیّه، از زنان شاعر و سخنران و ادیب صدر اسلام می‌باشد، كه در جنگ صفین شركت نمود، و اشعار حماسی او در نكوهش معاویه و بنی امیّه و تشویق سربازان به جنگ با لشكریان شام مشهور است، سخنان او در مجلس معاویه به دفاع از امیر المؤمنین علیه السلام را مورخین آورده‌اند. (نگاه كنید به: اعیان الشیعة: 7/ 324، اعلام النساء: 2/ 270).
(2). این واقعه را علّامه مجلسی در بحار الانوار: 41/ 119 به نقل از كتاب كشف الغّمة اربلی: 1/ 173 نقل كرده است.
(3). حفاوت: احترام و خوشامدگوئی.
(4). در اصل و نسخه چاپی: الك.
(5). أی: یعنی، و در نسخه چاپی: آیا.
(6). در نسخه چاپی: آن.
(7). در نسخه چاپی: بعد آن.
تاریخ قم، متن، ص: 475
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، قَدْ جاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ أَوْفُوا الْمِكْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ. بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ، وَ ما أَنَا عَلَیْكُمْ بِحَفِیظٍ.
اذا قرأت كتابی هذا، فاحفظ ما فی یدك، یرد علیك من یقبضه منك» «1».
یعنی: جون كتاب «2» من بخوانی، آنج در دست تو است محكم نكاه دار، تا چون دیكری بتو آید از دست تو بستاند.
بعد از آن سوده دختر عمّارة «3» كفت:
بحقّ خذای، كه امیر المؤمنین علی علیه السّلم آن پوست را مهر نكرد، و سر آن نچسبانید، و بمجرّد آنك من این سخن كفتم، و آن دو لفظ را بر آن پوست بذو فرستاد، او را از عمل معزول كردانید».
و همچنین صولی در كتاب «كتاب» آورده است، كه:
«جون سهل بن حنیف «4» با مال مساحت سواد با پیش عمر بن الخطّاب آمد، عمر او
______________________________
(1). در «بحار الانوار: 41/ 119» این گونه آمده است: (... وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. فاذا قرأت كتابی هذا، فاحتفظ بما فی یدك من عملنا حتی یقدم علیك من یقبضه منك، و السّلام).
(2). كتاب: نامه.
(3). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: سوره دختر عمار.
(4). پیشتر مصنّف تاریخ قم به نقل از شعبی روایت كرد كه سواد عراق را عثمان بن حنیف برادر سهل بن حنیف مساحت كرد. و سهل بن حنیف، أبو ثابت انصاری أوسی عوفی است، كه از صحابه نیكوكار و خوشنام می‌باشد، و در جنگ بدر و دیگر غزوات شركت داشت، و از امیران لشكر امیر المؤمنین علیه السلام بشمار می‌رفت، و در هنگام ورود ناكثین (عائشه و طلحة و زبیر) به بصره و وقوع جنگ جمل او والی بصره بود، و به مخالفت با آنان برخواست، كه حوادث آن واقعه در كتابهای تاریخ به تفصیل آمده است. وی در سال 38 هجری در كوفه درگذشت، و امیر المؤمنین بر جنازه او نماز گزارد. (سیر اعلام النبلاء: 2/ 325).
تاریخ قم، متن، ص: 476
را كفت، كمان می‌برم كه تو زیاده بر آنج زمین طاقت دارد وضع كرده و بنهاده، سهل كفت كه: من بر زمین ننهادم مالی، الّا كه آنرا طاقت بیشتر از آن بوده».
و أبو علیّ كاتب «1» در «كتاب همدان» در حدیثی طویل یاد كرده است، كه:
جون رشید بهمدان می‌كذشت، چون بر پشته آمد كه بر ضیعتهآی‌ء همدان، و مواضع آن مشرف بود، هیچ عمارتی ظاهر ندید، و هیچ كسی كه بعمارت و زراعت مشغول باشد. آنرا بدو ناپسندیده یافت، و از خرابی‌ء آن پرسید؟
او را كفتند كه: خرابی‌ء این در ایّام عامل‌شدن، و پیش ازو و پس ازو بوده.
رشید كفت: مردی از أهل این كوره را پیش من حاضر كردانید.
قاسم بن حكم عربی «2» را بحضرت او آوردند، و این قاسم بهمدان متولی‌ء شغل قضا بود.
رشید كفت كه: از جه سبب این شهر شما خراب شده است، و خراب‌كننده آن كه بوده است؟
قاسم كفت: عاملان شرّیر این شهر را خراب كردانیدند، بسبب زیادتی مال و خراج.
رشید كفت: از جمله مال كه بر اهل این شهر كه تعیین شده است كه بدهند- و آن ششهزار هزار درهم است- هزار [هزار] درهم بذیشان بخشیدم.
قاسم كفت: بذین قدر حال ایشان بصلاح مبدّل نمی‌آید.
رشید كفت: دو هزار هزار درهم بخشیدم، و وضع كردم.
قاسم كفت: بذین قدر هم حال ایشان بصلاح مبدّل نمیشود.
رشید كفت: كه سهزار هزار درهم كم كردم.
______________________________
(1). أبو علی، عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی، معروف به كاتب بكر، كه پیشتر شرح حال او گذشت.
(2). نام او در فهرست «كتاب اخبار القضاة» محمد بن خلف بن حیّان وكیع: 3/ 48 آمده است، ولی در متن كتاب آن را نیافتم.
تاریخ قم، متن، ص: 477
قاسم كفت: یمكن كه این قدر مال كه ازیشان كم فرمودی، ایشان بپای بایستند، و رمقی در ایشان آید، بشرط آنك امیر المؤمنین یكی را اختیار كند، تا این مال بقسط و نصیب و سویّت و عدالت قسمت كند، تا قویّان بر ضعیفان ستم نكنند، و این مال كه امیر المؤمنین بخشیده است، از برآی‌ء خود اختیار نكنند، و مملكت همچنان خراب بماند.
پس رشید حسن بن تحتاح را اختیار كرد، و او را سوكند داد بر آنك طلب عدل و انصاف كند، و حقّ را اظهار نماید، و ظلم و جور و حیف و میل روا ندارد، و حسن از رشید قبول نمود.
پس حسن بفرمود، تا اهل شهر جریبهآی‌ء زمین عمارت ایشان نسخه كنند، و بعرض رسانند.
اهل شهر با خود كفتند كه صلاح آنست، كه ما از جریبهاء ضیعتها، بعضی به پیش حسن رفع كنیم.
پس فكر و اندیشه كردند، و بقسط مال وظیفه جریبهآی‌ء زمینهآی‌ء خود بعرض رسانیدند، پس بهر جریبی از كندم و جو هفت درهم و دو دانك درهمی تعیین كرد.
و پس از رشید، مأمون یك درهم دیكر كم كردانید.
پس چون این قسمت وضیعه شد، هیچ ضیعه از ضیعتها نماند كه صلاحیّت مساحت پذیرفت.
پس بضرورت، وزراء و عمّال بعد از آن در باب امر خراج، از مساحتها با ضمانات و مقاطعات عدول كردند.
راوی كوید كه: أهل همدان و دینور، با بعضی از خلفا بسبب كرانی‌ء خراج خویش تظلّم كردند، و شكایت نمودند، [كه] ایشان [را] مخیّر كردانند.
أهل همدان درخواه و التماس كردند، كه از بقایا جهت ایشان هزار هزار درهم بیندازند. پس آن قوم كه بر ایشان مال سال كذشته مانده بود، بذان بهرمند شدند، و دیكران از آن محروم كشتند.
تاریخ قم، متن، ص: 478
و أهل دینور اختیار كردند كه از وضیعتهآء ایشان بعضی تخفیف كنند، پس چنان كردند، و نفع و فآئده آن بهمه مردم برسید، و از پس ایشان بفرزندان ایشان.
و شرط كردند كه عمّال، هر یك سال ارتفاع هر ضیعه كه اهل آن حاصل كنند، و بدست آرند، باز بینند، و چون واقف شوند، و بر آن چیز كه در دست ایشان بكذارند، تا دیه را بذان باصلاح آرند، و هر سال مثل آن ازیشان طلب دارند و بستانند.
راوی كوید كه: آفت همدان از بسیاری‌ء برفست، و اندكی‌ء آن.
اما بسیاری‌ء برف: كشت را قطع می‌كرداند، و زراعت را بازپس می‌اندازد.
و اما اندكی‌ء برف: سبب اندكی آب می‌شود، و بسبب آن كروم «1» در غلّه می‌افتد، و چشمها خوشیده می‌كردند، و كشت از بی‌آبی «2» نقصان «3» می‌پذیرد.
راوی كوید كه: ضیعت محصّل «4» بدینور در دست عامل بود یكسال، تا بر ارتفاع آن واقف شد، پس آن ضیعت را بذان قدر ارتفاع بصاحبش داد.
و بهمدان از ضیعت محصّل، هیچ «5» چیز بدو نمیدادند، الّا در ایام احمد بن محمّد منصور بن بسام «6».
و آورده‌اند كه: عجز «7» هر رستاقی از رستاق همدان، دیكر باره بر سآئر ارباب خراج قسمت می‌كردند، چنانج بهر هزار درهم ده درهم برسید، و بعد از آن به بیست درهم، تا بسی درهم.
______________________________
(1). كروم: جمع عربی غیر قیاسی و نادرست كلمه فارسی «كرم».
(2). در نسخه چاپی: از پی آن.
(3). كمبود و كاهش.
(4). محصّل: اسم مفعول حاصل به معنای بدست‌آمده و تولیدشده، و «ضیعت محصّل» یعنی زمینهای كشاورزی كه از آن محصول بدست می‌آید.
(5). در نسخه اصل: پنج.
(6).؟
(7). عجز: كاهش و ناتوانی.
تاریخ قم، متن، ص: 479
و همچنین كوید كه: مصارفه «1» هر هزار دیناری، بیست و سه درهم بود، پس با بیست و دو درهم و نیم آمد، پس با شازده درهم و چهار دانك درهم، بعد از آن با هفده درهم و چهار دانك درهمی. بعد از آن عبید اللّه بن سلیمان «2» پانزده درهم رد كرد، پس از آن بر چهار درهم و ربع درهمی قرار دادند، پس از آن اهل خراج ثمن «3» درهمی از برآی‌ء جهبذ بكذاشتند، پس با چهارده درهم و ثمن درهمی دستور و قانون كشت.
***______________________________
(1). مصارفه: صرافی و تبدیل پول.
(2). عبید اللّه بن سلیمان بن وهب، از امیران دوره المعتضد باللّه عباسی بود، كه مأمور رسیدگی و نظر در خراج و تقویم آن در نواحی و شهرهای جبل گردید. و مصنف تاریخ قم پیشتر چندین بار از او یاد كرده است.
(3). ثمن: یك هشتم.
تاریخ قم، متن، ص: 480
بسم اللّه الرحمن الرحیم‌

باب سؤم «در ذكر طالبیّه، یعنی اولاد و أعقاب أبی طالب «1» كه بقم آمده‌اند، و منزل ساخته و وطن كرفته. و ذكر بعضی از فضیلتهآی‌ء مرویّه درباره ایشان، بعد از ابتدا و افتتاح بذكر ولادت امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، و فاطمه دختر رسول خذای، و ائمّه علیهم السّلم، و عدد فرزندان، و مدّت عمر، و وقت وفات ایشان»

اشاره

و این باب مشتمل است بر دو فصل:
______________________________
(1). أبو طالب، بن عبد المطلب، بن هاشم، بن عبد مناف، بن قصی، بن كلاب، بن مرة، بن كعب، ابن لؤی، بن غالب، بن فهر، بن مالك، بن النظر، بن كنانه، پدر گرامی امیر المؤمنین علیه السلام بزرگ بنی هاشم و مكّه بود، عمری نسّابه در كتاب (المجدی فی انساب الطالبیّین: ص 7) می‌گوید: نام ابو طالب، عبد مناف است، و شش فرزند داشته است، چهار پسر به نامهای: طالب، و عقیل، و جعفر، و علی علیه السلام. دو دختر به نامهای فاختاه (یا فاخته بنابر مشهور) مكنّی به امّ هانی، و جمانة، و فاصله میان هر یك از فرزندان ده سال بوده است. كه بزرگترین آنان طالب و كوچكترین علی علیه السلام بود، و مادر تمامی آنها فاطمة بنت اسد بن هاشم علیها السلام بود كه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را مادر می‌خواند، و در مدینة درگذشت. نسب‌شناسان فرزندان این چهار بزرگوار را طالبیّین می‌نامند.
تاریخ قم، متن، ص: 481

فصل اول «در ذكر موضع ولادت امیر المؤمنین علیّ، و فاطمه دختر رسول خذا، علیهم السّلم، و عدد اولاد، و مدّت عمر، و وقت وفات ایشان»

«ولادت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلم»

نام أبی طالب «1»، عبد مناف بن عبد المطّلب است.
امیر المؤمنین علی علیه السّلم بكعبه «2» در وجود آمده است، روز پنج شنبه، هشت روز از ماه ربیع الاوّل گذشته «3»، بعد از سال فیل بسی سال، و بروایتی بیست و هشت سال.
______________________________
(1). برخی از نسب‌شناسان، أبو طالب را كنیه، و عبد مناف را اسم پدر امیر المؤمنین علیه السلام دانسته‌اند، و گروهی دیگر نام و كنیه را یكی دانسته‌اند. (المجدی: ص 7)
(2). بدنیا آمدن علی بن أبی طالب علیه السلام درون كعبه از وقایع متواتر تاریخی است، كه در منابع فراوانی بدان اشاره رفته است، بدین معنی كه تعداد فراوانی از مورخین و تبارشناسان ولادت آن حضرت را در كعبه دانسته‌اند، كه پیش از او و پس از او كسی در كعبه زاده نشده است؛ از آن جمله حاكم نیشابوری (متوفای 405 ه) است كه در كتاب «المستدرك: ج 3 ص 483» می‌گوید: (و قد تواترت الأخبار أن فاطمة بنت أسد ولدت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب كرم اللّه وجهه فی جوف الكعبة). و در این‌باره در منابع و تك نگاریها سخن بسیار شده است، از آن جملة كتاب (علیّ ولید الكعبة) نوشته علامه شیخ محمد علی اردوباری، متوفای 1380 قمری است كه با استفاده از دهها منبع تاریخی و حدیثی و رجالی به تحقیق در این موضوع پرداخته است.
(3). مشهور نزد مورخین آن است كه حضرت در روز (شب) جمعه، سیزده روز از ماه رجب گذشته بدنیا آمد، برخی از منابع كه به این تاریخ اشاره دارند، عبارتند از: شریف رضی در «خصائص الائمة» و شیخ طوسی در «التهذیب» شیخ مفید در «الارشاد» علامة مجلسی در «جلاء
تاریخ قم، متن، ص: 482
و امیر المؤمنین علیّ، اوّل هاشمی است كه میان دو هاشمی مولود كشته است، فرزند هاشم است بدو اعتبار:
یكی از طرف پذر، و یكی از طرف ماذر.
و ماذر او فاطمه «1» بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است.
و امیر بنه سالكی به پیغمبر ما، محمّد مصطفی بكروید و ایمان آورد، و بروایتی بده سالكی. و شب آدینه نوزده شب از ماه رمضان كذشته، عبد الرحمن «2» ملعون او را در كوفه ضربت زد، و روز یكشنبه نه روز از ماه رمضان مانده، و چهل سال از هجرت رسول كذشته، از دار دنیا بدار عقبی رحلت كرد، و روح شریفش بدرجات جنّات عدن طیران «3» كرد.
و عمر امام شصت و سه سال، و مدّت امامت او سی سال. و مدّت خلافت او چهار سال و نه ماه.

«ذكر فرزندان او»

از ترآئب «4» و بطن «5» فاطمه زهرا:
______________________________
العیون» و علّامه حلّی در «كشف الحق»، كنجی شافعی در «كفایة الطالب»، عبد العزیز دهلوی در «ازالة الخفاء» و جز اینها.
(1). عمری نسّابه در كتاب «المجدی: ص 11» می‌گوید: (فاطمة بنت أسد بن هاشم هاجرت علیها السلام و قبرها بالمدینة، و كان یسمّیها النبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم امّی، و لها أحادیث فی علوّ المنزلة شهیرة كثیرة، و هی اول هاشمیّة ولدت هاشمیّا).
(2). عبد الرحمن بن ملجم مرادی.
(3). طیران: پرواز.
(4). ترائب: جمع «تریبه»، دنده‌های سینه، كه در قرآن نیز در آیه (یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ) بدان اشاره شده است.
(5). بطن: شكم.
تاریخ قم، متن، ص: 483
امام حسن، و امام حسین، و محسن سقط «1»، و زینب «2»، و امّ كلثوم «3» كبری.
از ترائب و بطن خوله، دختر ایاس بن جعفر بن قیس بن مسلمه «4» بن عبد اللّه بن یربوع بن ثعلبه «5» بن الدؤل بن حنیفه بن لجیم بن صعب بن علیّ بن بكر بن وآئل بن قاسط بن هنب بن اقصی بن دعمی بن جدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار «6» رحمة اللّه علیهم:
محمّد الاكبر «7».
از ترآئب و بطن صهباء:
عمر، و رقیة الكبری، و این دو بیك شكم آمده‌اند.
______________________________
(1). موضوع وجود فرزندی از علی و فاطمه علیهما السلام به نام محسن، كه پیش از تولد، بر اثر حادثه هجوم مخالفین به خانه حضرت، و ضربه وارده به حضرت زهرا علیها السلام سقط گردید، در منابع بسیاری- اعم از سنی و شیعه- آمده است، و همگی بدون هیچ گونه تردیدی وجود او را ذكر كرده‌اند، برای نمونه نگاه كنید به: كافی: 6/ 18، خصال: 634، تاریخ یعقوبی: 2/ 213، مناقب ابن شهر آشوب: 3/ 358، تاریخ طبری: 5/ 153، الكامل فی التاریخ: 3/ 397، انساب الأشراف: 2/ 189، الإصابة: 3/ 471، لسان المیزان: 1/ 268، میزان الإعتدال: 1/ 139، قاموس المحیط: 2/ 55.
(2). در نسخه اصل در بالای كلمه «زینب» با قلم نازك و بخط كاتب كلمه «كبری» نوشته شده.
(3). شیخ مفید در «الارشاد: ج 1/ ص 354» نام این دختر را (زینب الصغری المكنّاة امّ كلثوم) آورده است، و عمری نسّابة در «المجدی: ص 11» نام او را رقیّه دانسته.
(4). ضبط این نام در كتاب «المعقّبین من ولد الامام امیر المؤمنین علیه السلام: ص 58» نوشته نسّابه عقیقی (متوفای سال 277 ه) «مسعلة» می‌باشد.
(5). در اصل: یرتوع بن تعلبه كه خطاست.
(6). در نسخه چاپی: بزار، كه خطاست.
(7). در اصل: محمد بن الأكبر آمده است كه خطاست. و محمد الأكبر، مشهور به محمد بن الحنفیّه می‌باشد، زیرا مادر او از بنی حنیفه بود. او در سن 65 سالگی در طائف درگذشت، پیروان مذهب كیسانی او را امام خود می‌دانستند.
تاریخ قم، متن، ص: 484
و بعضی دیكر كویند، كه: ماذر ایشان امّ حبیب بنت «1» ربیعه بن لجیم بن عبد بن علقمه بن حرث بن عتبه بن سعد بن حشیم بن بكر بن حبیب بن تغلبه بن وآئل بوده است.
و این توأمین «2» آخرین فرزندان امام علیه السّلم بوده‌اند.
و از ترآئب و بطن امّ منذر «3»، دختر حزام بن خالد بن ربیعه بن ولید:
عبّاس أكبر «4»، و عثمان، و جعفر، و عبد اللّه «5».
و این هر چهار را بكربلا شهید كردند. و عبّاس را آن روز سی و چهار سال بوده است، و او را «ولد السّقّا» «6» نام نهاده بودند، و كنیت بأباقربه «7» كرده، بسبب آنك مشك آب در كردن انداخت و برفت، كه جهت امام حسین [بن] علیّ علیهما السّلم آب آرد، آن ملاعین
______________________________
(1). در أصل: بن.
(2). توأمین: همزاد، دوقلو.
(3). عمری نسّابه در «المجدی: ص 12» این دو فرزند را از (بنی النهشلیة) دانسته، و شیخ مفید در «الارشاد: ج 1/ ص 354» می‌گوید: (و محمد الأصغر المكنّی أبا بكر و عبید اللّه، الشهیدان مع أخیهما الحسین علیه السلام بالطّف، امّهما لیلی بنت مسعود الدارمیّة).
(4). او أبو الفضل عباس، جنگاور و پرچمدار امام حسین علیه السلام در واقعه كربلا، و به «قمر العشیرة» و «قمر بنی هاشم» نیز شهرت دارد، همسر او لبابه دختر عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بود، تن او در آرامگاه باشكوهی در كربلا آرمیده، و سر مطهر او در مقبره باب الصغیر دمشق بهمراه تعداد دیگری از سرهای شهدای كربلا مدفون است.
(5). عمری نسّابه در «المجدی فی الأنساب: ص 15» می‌گوید: (و عثمان بن علی علیه السلام یكّنی أبا عمر، و قتل و هو ابن احدی و عشرین سنة، و جعفر أبو عبد اللّه قتل و هو ابن تسع و عشرین سنة، و عبد اللّه أبو محمد الأكبر قتل و هو ابن خمس و عشرین سنة، و دمه فی بنی دارم، ام الأربعة أم البنین بنت حزام الكلابیّة، قتلوا جمیعا بالطّف، رضی اللّه عنهم).
(6). احتمالا صحیح این لقب «السّقّاء» باشد، چنانكه در منابع بدان اشاره شده است نه «ولد السّقّاء» زیرا خود او سقّا بود.
(7). قربه: مشك آب را گویند، و «أبا قربه» یعنی مشك‌دار.
تاریخ قم، متن، ص: 485
مخاذیل «1» او را شهید كردند.
و عثمانرا بیست و یكسال بود، و جعفر را نوزده «2» سال، و عبد اللّه را بیست و پنج سال.
و از ترآئب و بطن لیلی، دختر مسعود بن خالد بن مالك بن ربعی بن سلمی بن حمد بن دارم: ابو بكر «3»، و عبد اللّه.
أبو بكر را بكربلا شهید كردند «4»، و او را عقب نبود.
و عبد اللّه را در جنك مختار بن أبی عبید ثقفی با مصعب بن زبیر، بنزدیك كوفه شهید كردند «5»، رحمهم اللّه.
و از ترآئب و بطن اسما ابنة «6» عمیس الخثعمیّه «7»:
______________________________
(1). ملاعین: جمع ملعون. مخاذیل: جمع مخذول، به معنای پست و فرومایه.
(2). در «المجدی فی الأنساب: ص 15» عمر او بیست و نه سال ضبط شده است.
(3). عمری نسّابه در «المجدی: ص 12» این دو فرزند را از (بنی النهشلیة) دانسته، و شیخ مفید در «الارشاد: ج 1/ ص 354» می‌گوید: (و محمد الأصغر المكنّی أبا بكر، و عبید اللّه الشهیدان مع أخیهما الحسین علیه السلام بالطّف، امّهما لیلی بنت مسعود الدارمیّة).
(4). در كتابهای مقتل آمده است: (و خرج أبو بكر بن امیر المؤمنین، و اسمه محمد، قتله زحر بن بدر النخعی). مقتل خوارزمی: ج 2/ ص 28، مناقب ابن شهر آشوب: ج 4/ ص 107.
(5). در «المجدی فی الأنساب: ص 16» آمده است: (و وجدت فی بعض الكتب أنّ عمر شهد حرب المصعب بن الزبیر، و كان من أصحابه، و أنه قتل و قبره بمسكن، و هذه روایة باطلة بعیدة عن الصواب ...).
(6). ابنة: دختر.
(7). اسماء بنت عمیس بن معبد بن الحارث الخثعمیّة، امّ عبد اللّه، از نخستین زنان مسلمان كه در مكه اسلام آورد، و بهمراه نخستین شوهر خود جعفر بن أبی طالب علیهما السلام به حبشه هجرت نمود، و پس از شهادت جعفر طیار در جنگ مؤته به همسری أبو بكر درآمد، و از او فرزندی به نام محمد بن أبی بكر در سال حجّة الوداع بدنیا آورد، و پس از مرگ او به همسری امیر المؤمنین درآمد، و محمد در خانه حضرت پرورش یافت، اسماء از زنان نیكوكار و باوفا
تاریخ قم، متن، ص: 486
یحیی، و در حال خردی پیشتر از پذر وفات یافت.
و او را سه براذر ماذری بوده‌اند: عبد اللّه، و محمد، و عون،- پسران جعفر بن أبی طالب- و محمّد بن أبی بكر.
و از ترآئب و بطن امّ سعید، بنت عروه بن مسعود بن معتب «1»:
امّ الحسن، و رمله.
و ایشانرا براذران ماذری بوده‌اند: یزید بن عتبه بن أبی سفیان بن حرب بن امیّه.
دیكر از فرزندان امیر المؤمنین علی علیه السّلام:
زینب صغری، امّ كلثوم «2» صغری، و رقیّه صغری، و امّ هانی، و امّ كرام «3»، و امّ جعفر- و او را جمانه خوانده‌اند- و امّ سلمه، و میمونه، و خدیجه «4»، و فاطمه، و امامه؛ و ماذر ایشانرا ذكر نكرده‌اند «5».
______________________________
و از دوستداران اهل البیت علیهم السلام بود، و با فرزندان حضرت زهرا علیها السلام با مهربانی رفتار می‌نمود، او تا سالها پس از شهادت امیر المؤمنین زندگی كرد. (سیر اعلام النبلاء: 2/ 282).
(1). عمری در «المجدی فی الأنساب: ص 12» برای امّ سعید سه فرزند به نامهای (محمد الأصغر، امّ الحسن، و رمله بنت الثقفیّة) می‌شمارد، اما شیخ مفید در «الارشاد: ج 1/ ص 345» می‌گوید: (و امّ الحسن و رمله، امهما امّ سعید بنت عروة بن مسعود الثقفیة).
(2). عمری نسّابه در «المجدی فی الانساب: ص 12» می‌گوید: (و امّ كلثوم، هی نفیسة).
(3). عمری نسّابه و شیخ مفید نام این بانو را «امّ الكرام» ضبط كرده‌اند. المجدی: ص 12، الارشاد:
ج 1/ ص 354.
(4). در برابر دروازه اصلی ورودی مسجد جامع كوفه، كه به (باب الفیل) شهرت دارد، و در سمت شمال غربی مسجد می‌باشد، بقعه‌ای قرار دارد كه به خدیجة بنت أمیر المومنین علیه السلام نسبت داده می‌شود.
(5). شیخ مفید در «الارشاد: ج 1/ ص 355» می‌گوید (لأمهات شتی)، یعنی این فرزندان از آن مادران متعدد بوده‌اند.
تاریخ قم، متن، ص: 487
و زینب كبری در عقد نكاح عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب «1» بوده است، و عبد اللّه ازو پنج فرزند آورده:
علیّ، و جعفر، و عون أكبر، و عیاص «2»، و امّ كلثوم.
و عمر خطّاب امّ كلثوم را بخواست «3»، و درین خلاف كرده‌اند، زیرا كه امّ كلثوم بس
______________________________
(1). عبد اللّه فرزند جعفر بن أبی طالب، برادرزاده امیر المؤمنین علیهما السلام، در حبشه هنگام هجرت پدر و مادرش اسماء بنت عمیس بدنیا آمد، و در هفت سالگی اسلام آورد، پس از شهادت پدرش در مؤته پیامبر صلّی اللّه علیه و اله كفالت او را به عهده گرفت، و در دامان پیامبر پرورش یافت، از او به بزرگی و جلالت و سخاوت و كرم یاد شده است، در جنگ صفین فرماندهی بخشی از لشكریان را به عهده داشت، و در هنگام واقعه كربلا به علت بیماری از افتخار شركت در آن محروم ماند، لیكن فرزندان خود را روانه نمود، تا در ركاب امام حسین علیه السلام شهید شدند. او در سال 80 یا 84 یا 85 یا 90 هجری درگذشت.
(2). در نسخه چاپی: عیاض و در دیگر نسخه‌ها «عیاص»، احتمالا این نام تصحیف «عباس» باشد و نسخه‌نگاران به علت تشابه میان شكل دو نام عباس را عیاص ضبط كرده، علاوه بر آن كه چنین نامی در میان نام علویان نامأنوس است، و عمری نسّابه در «المجدی: ص 19» می‌گوید: (زینب الكبری خرجت الی عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب علیه السلام، فأولدها علیا و عونا و عباسا و غیرهم).
(3). موضوع ازدواج عمر بن الخطاب با امّ كلثوم، از مواردی است كه از دیرباز مورد بحث بوده است، و روایات تاریخی درباره آن گوناگون است، آن دسته از روایات كه وقوع و تحقق آن را ثابت می‌كند، غالبا روایات مرسل و ضعیف و متناقض و غیر قابل قبول است، و دسته دیگری از روایات می‌گوید (هو اول فرج غصب فی الاسلام). عمری نسّابه در «المجدی فی الأنساب: ص 17» می‌گوید: (خرجت امّ كلثوم بنت علی من فاطمة، و اسمها رقیة الی عمر بن الخطاب، فأولدها زیدا، و مات هو و امّه فی یوم واحد. و كان الشریف الزاهد النقیب الإخباری ببغداد أبو محمد الحسن بن أحمد بن القاسم بن محمد العوید العلوی المحمدی رحمه اللّه یروی أنّ الذی تزوجها عمر شیطانة، و آخرون من أهلنا یزعمون أنّه لم یدخل بها، و آخرون یقولون: هو اول فرج غصب فی الاسلام. و المعوّل علیه من هذه الروایات ما رأیناه آنفا
تاریخ قم، متن، ص: 488
خرد بوده است كه وفات یافته است.
و فضل بن شاذان نیسابوری «1» آورده است كه:
«عمر امّ كلثوم دختر جرول خزاعی را خواسته بود، مردم غلط می‌كنند بامّ كلثوم كبری، دختر امیر المؤمنین علیّ» «2».
و رقیّه «3» در عقد نكاح مسلم بن عقیل بوده است، و مسلم ازو سه فرزند آورده:
عبد اللّه الشهید بكربلا، و علیّ، و عبد اللّه.
و زینب صغری «4»، در عقد نكاح محمّد [بن] عقیل بوده است، محمد بن عقیل ازو عبد اللّه آورده ... «5»
و امّ هانی «6» در عقد نكاح عبد اللّه أكبر ابن عقیل بوده است، و عبد اللّه اكبر ازو چهار فرزند آورده: محمّد، و عبد الرّحمن، و سلمی، و امّ كلثوم.
______________________________
من أنّ العباس بن عبد المطلب زوّجها عمر برضا أبیها علیه السلام و اذنه و أولدها عمر زیدا).
برای آگاهی بیشتر از این موضوع تاریخی، و تحلیل روایات آن، نگاه كنید به كتاب (تزویج علی علیه السلام بنته من عمر)، نوشته سید جعفر مرتضی العاملی. تاریخ قم متن 488 «ذكر فرزندان او» ..... ص : 482
(1). فضل بن شاذان بن خلیل أزدی نیشابوری، مكّنی به أبو محمد، از مشایخ حدیث و معتمدین محدثین و فقهاء و متكلمین امامیه، در اواسط قرن سوم هجری است، او از اصحاب چهار امام بوده، و نزدیك یكصد و هشتاد كتاب بدو نسبت داده‌اند، وی در سال 260 هجری درگذشت. (نگاه كنید به: رجال نجاشی، تلخیص مجمع الآداب، ق 1، ج 4، ص 609).
(2). این گفته را در كتاب الایضاح منسوب به فضل بن شاذان نیافتم، لیكن در بحار الانوار: 20/ 338 به نقل از منابع متعددی از اهل سنت آمده است.
(3). المجدی فی الأنساب: ص 18.
(4). همان.
(5). بیاض در أصل به مقدار 3- 4 كلمه.
(6). عمری نسّابه در «المجدی فی الأنساب: ص 18» می‌گوید: (قال أبو علی: و خرجت میمونة بنت علیّ الی عبد اللّه الأكبر ابن عقیل).
تاریخ قم، متن، ص: 489
و محمّد را بكربلا شهید كردند.
و میمونه «1» در عقد نكاح عبد اللّه أصغر ابن عقیل «2» بوده، و عبد اللّه ازو پسری آورد عقیل نام.
و امّ كلثوم- كه او را نفیسه می‌خواندند- در عقد نكاح عبد اللّه أكبر بن عقیل «3» بود، عبد اللّه أكبر دختری امّ عقیل نام ازو آورد.
و میمونه «4» در عقد نكاح عبد الرحمن بن عقیل بود، و عبد الرحمن ازو دو فرزند آورد:
سعید و عقیل.
و فاطمه «5» در عقد نكاح سعید «6» بن عقیل بود، و سعید ازو دختری آورده حمیده نام.
و أمامه در عقد نكاح صلت «7» بن عبد اللّه بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب بود، و صلت ازو دختری آورد نفیسه نام، و در حباله او وفات یافت.
و دیكر از دختران امیر المؤمنین علیّ را، ذكر وفات و تزویج نكرده‌اند.
پس مجموع فرزندان از ذكور و اناث: بیست و هشت نفس و وجودند، دوازده
______________________________
(1). عمری نسّابه در «المجدی: ص 18» می‌گوید: (و خرجت نفیسة، و هی ام كلثوم الصغری الی عبد اللّه بن عقیل الأصغر).
(2). در اصل: عبد اللّه بن أصغر عقیل.
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها آمده است: (در عقد نكاح عبد اللّه بن مسلم عقیل بود) كه خطاست و نام (مسلم) به خطا از ناسخ یا كاتب آمده است، بلكه صحیح آن است كه در نكاح عبد اللّه بن عقیل بوده باشد.
(4). عمری نسّابه در «المجدی فی الانساب: ص 18» می‌گوید: (و خرجت میمونة بنت علیّ الی عبد اللّه الاكبر ابن عقیل)، و همسر عبد الرحمن بن عقیل را امّ هانی دانسته است.
(5). المجدی فی الأنساب: ص 18.
(6). این نام در «المجدی فی الأنساب: ص 18»، أبی سعید بن عقیل ضبط شده است.
(7). در ضبط این نام اختلاف است، در «المجدی: ص 18» آمده است: (و خرجت امامة بنت علی الی الصلیب بن عبد اللّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب).
تاریخ قم، متن، ص: 490
پسر، و شانزده دختر.
و از فرزندان أمیر المومنین علیّ: حسن، حسین، و محمّد، و عمر، و عبّاس را عقب بوده است، و دیكرانرا نبوده.
و در شجره أنساب علویّه «1»، بغیر ازین پنج كه یاد كردیم، پنج پسری «2» دیكر ذكر كرده‌اند: عون، و عبد اللّه أصغر، و جعفر، و محمّد الأصغر، و عبد الرحمن.
و این پنج را عقب نبوده است.
و همچنین چهار دختر در آن ذكر كرده‌اند:
رملة الصّغری، و امّ أبیها الكبری، و امّ أبیها الصّغری، و امّ هانی.
***______________________________
(1). كتاب شجره أنساب علویّه از احمد بن أحمد مادرانی.
(2). در نسخه چاپی: پسر.
تاریخ قم، متن، ص: 491

«ذكر ولادت فاطمه زهرا علیها السّلم، و مدّت حیوة، و وقت وفات او»

فاطمه زهرا علیها السّلم بمكّه در وجود آمده است، پس از آنك جبرئیل علیه السّلم برسول علیه السّلم آمد بپنج سال، و ماذر او خدیجه است دختر خویلد الأسدی.
و أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلم بمدینه او را عقد نكاح بسته است، و در حباله خود آورده، و در آن وقت او را نه سال بود. و چون او را وفات رسید، عمر او هجده سال و هفتاد و پنج روز بود. و بعد از وفات رسول هفتاد و پنج روز در قید حیات بود، و اللّه اعلم.
***
تاریخ قم، متن، ص: 492

«ذكر ولادت أبو محمّد، الحسن بن علیّ علیهما السّلم، و ذكر فرزندان او، و مدت حیوة، و وقت وفات او، و مدت امامت و خلافت او، و ذكر مشهد و قبر او»

امام حسن بمدینه در وجود آمده است، روز «1» سه شنبه پانزدهم ماه رمضان، سنه اثنتین «2» هجریّه، و بروایتی سنه ثلث «3»، سال بدر «4».
و مادر او فاطمه زهرا علیها السّلم. و در خلافت معاویة بن أبی سفیان بمدینه او را وفات رسید، در ماه صفر سنه تسع و أربعین «5» هجریّه، و بروایتی سنه سبع و اربعین «6»، و در شجره «7» سنه اثنین و خمسین «8».
و مدّت عمر او چهل و هفت سال و یكماه بود.
و كویند كه: مدّت امامت او شش سال و پنج ماه بود، و مدت خلافت چهار ماه.
و زن او اسماء «9» ملعونه، دختر اشعث [بن] قیس «10»، بر فرموده معاویه، و مشورت
______________________________
(1). شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 5» می‌گوید: (ولد بالمدینة، لیلة النصف من شهر رمضان، سنة ثلاث من الهجرة).
(2). سال دوم هجری.
(3). سال سوم هجری.
(4). مقصود سال وقوع جنگ بدر كه در رمضان سال سوم بود.
(5). سال 49 هجری.
(6). سال 47 هجری.
(7). مقصود كتاب شجره أنساب علویّه، نوشته احمد بن احمد مادرانی است.
(8). سال 52 هجری.
(9). اتفاق مؤرخین و تبارشناسان بر این است كه نام همسر حضرت كه او را سمّ خورانید «جعدة بنت الأشعث بن قیس» می‌باشد، نه اسماء.
(10). اشعث بن قیس بن معدی كرب كندی، از امیران عرب پیش از اسلام، كه امارت كنده را به عهده داشت، در سال 23 قبل از هجرت بدنیا آمد، و پس از ظهور اسلام ایمان آورد، و پس از
تاریخ قم، متن، ص: 493
مروان «1»، او را زهر داد تا بدان شهید شد.
و مشهد و تربت او به بقیع است.
عدد فرزندان امام حسن بن علیّ بن أبی طالب علیه [السّلم]:
حسن «2»: از ترائب و بطن خوله دختر منصور «3» بن ریان بن سیّار «4» است، و فاطمه دختر
______________________________
فوت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از پرداخت زكات به ابو بكر امتناع ورزید، و با لشكریان او جنگید، لیكن در میانه جنگ تسلیم شده، و همه همراهان خود را به كشتن داد، و خود به دامادی خلیفه درآمد، و امّ فروة خواهر ابو بكر را (كه زنی نابینا بود) به همسری گرفت، در جنگهای فتح ایران شركت داشت، در دوره خلافت امیر المؤمنین از افسران او بود، و در جنگ صفین شركت كرد، لیكن به تبانی با سران خوارج، فتنه بالا بردن قرآن و توقف جنگ و حكمیت را به وجود آورد، دختر او جعده به همسری امام حسن علیه السلام درآمد.
عاقبت در سال 40 هجری پس از صلح امام حسن علیه السلام در كوفه بمرد، و بنا بر روایتی نیای او معدی كرب از ایرانیان مهاجر به عراق بوده، و نام او «خرزاذ» می‌باشد. (نگاه كنید به: اعلام زركلی: 1/ 332).
(1). مروان بن الحكم بن أبی العاصی بن امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف قرشی اموی، پدر او حكم یكی از دشمنان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و از سران منافقین بود، پیامبر او را از مدینة بیرون راند، و بعدها عثمان او را بازگرداند، در روایات از مروان با صفت «الوزغ بن الوزغ» (- مارمولك فرزند مارمولك) یاد شده است، پدر و پسر و خاندانشان (بنی العاص و بنی مروان) از دشمنان پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بودند، وی از دستیاران نزدیك عثمان و معاویه و یزید بود، و به تحریك او جنگ جمل براه افتاد، و در جنگ صفین بهمراه معاویه بود، مدت كوتاهی پس از كناره‌گیری معاویة بن یزید بن معاویه به خلافت رسید، و در سال 65 ه در دمشق به مرض طاعون به هلاكت رسید، بعدها فرزند او عبد الملك بن مروان به خلافت رسید.
(2). مشهور به حسن مثنی، مورخین او را به زیبایی و جمال صورت و كرم و اخلاق نیكو وصف كرده‌اند، و چهره او به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بسیار شبیه بوده است، و در خانه حضرت زهرا علیها السلام- كه هم‌اكنون درون مسجد النبی صلّی اللّه علیه و اله است- زندگی می‌كرد، او بهمراه عموی خود به كربلا رفت و مجروح گردید، و بروایتی دیگر اسیر گردید، و اسماء بنت خارجة او را شفاعت نموده و آزاد كرد. الارشاد: 2/ ص 25.
(3). در «المجدی فی الأنساب: ص 19» و «كتاب المعقّبین: ص 59»: نام او (منظور) ضبط شده است.
(4). در اصل: ابن سیّار.
تاریخ قم، متن، ص: 494
امام حسین علیه السّلم، در حباله حسن بن حسن بوده است، و چون او را وفات رسید عمر او هشتاد و پنجسال «1» بود.
دیكر از فرزندان او:
زید، و امّ الحسن، و امّ الخیر، از ترائب و بطن امّ البشر «2»، دختر ابی مسعود بن عقبة ابن عمرو بن ثعلبه.
و زید متولی صدقات رسول علیه السلام بود، و سلیمان بن عبد الملك او را از آن معزول كردانید، و بعد از آن عمر بن عبد العزیز دیكر باره او را والی آن كردانید.
دیكر از فرزندان امام حسن علیه السلام:
عمر، قاسم، و أبی بكر، هر سه بكربلا شهید آمدند.
دیكر از فرزندان او:
عبد الرحمن، و او را عقب نبود، و به أبوا «3» وفات یافت، در حالتی كه احرام حجّ گرفته بود، در صحبت عمّ خود حسین بن علیّ علیهما السلام.
و عبد اللّه عباس، و عبد اللّه جعفر.
و چون او را «4» وفات رسید، سر و روی او بپوشانیدند، و او را حنوط ناكرده دفن كردند، زیرا كه شارع «5» رخصت نمی‌دهد كه محرم را كافور كنند، كه: «الحرام كالحلال الّا فی
______________________________
(1). در «مناهل الضرب فی أنساب العرب: ص 92» آمده است: (عاش خمس و تسعین سنة، و قیل:
مائة سنة، و توفی بحاجز، و هو موضع بین مكّة و المدینة).
(2). در «كتاب المعقّبین: ص 59» آمده است: (امّ بشیر، فاطمة بنت أبی مسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبة الانصاری).
(3). ابواء: نام جایگاهی است میان راه مكه و مدینه، كه در آن بقعه مادر پیامبر می‌باشد.
(4). دنباله سخن درباره عبد الرحمن بن حسن بن علیّ علیهم السلام است، كه در حال احرام درگذشت.
(5). شارع: شرع اسلام.
تاریخ قم، متن، ص: 495
الكافور». «1»
دیكر از فرزندان او:
حسین أثرم، از ترائب و بطن امّ اسحق، دختر طلحة بن عبد اللّه، و این حسین را «طلحة الجود» لقب كرده بودند، و او را عقب نبوده است.
دیكر: امّ الحسن، و امّ عبد اللّه، و فاطمه، و امّ سلمه، و رقیه، ماذر ایشان ام الولد بود.
دیكر از فرزندان او:
عبد اللّه، و او را بكربلا شهید كردند، و امام حسین علیه السلام دختر خود را سكینه با او عقد نكاح شرعی بسته بود، پیش از آنك میان ایشان زفاف و عروسی واقع شود او را شهید كردند.
و ماذر عبد اللّه، دختر سلیل بن عبد اللّه، براذر جریر بن عبد اللّه بجلی «2» بوده است.
و از فرزندان امام حسن علیه السلام، حسن و زید و عمر را عقب و نسل بوده است، و دیكرانرا نبوده، و اللّه اعلم.
***______________________________
(1). یعنی مرده مسلمان را اگر محرم به حج باشد همچو دیگر مسلمانان كفن می‌كنند بجز كافور.
(2). از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله كه در سال آخر اسلام آورد، و در جنگهای فتح ایران شركت نمود، و فرماندهی بخشی از لشكر سعد بن أبی وقاص را در جنگ قادسیه به عهده داشت، در دوره خلافت امیر المؤمنین علیه السلام از طرف حضرت به سفارت نزد معاویه رفت، لیكن خیانت نموده و به معاویه پیوست، از این رو حضرت خانه او را در كوفه آتش زد. او در سال 51 هجری در شراة درگذشت. (سیر اعلام النبلاء: 2/ 530).
تاریخ قم، متن، ص: 496

«ذكر ولادت امام شهید مظلوم، حسین بن علیّ علیهما السلام، و أولاد و اعقاب او، و مدت حیات و امامت و خلافت، و وقت وفات او، و ذكر مشهد و تربت او»

حسین علیه السلام بمدینه در وجود آمده است، روز پنج شنبه، سه روز از ماه شعبان كذشته، سنه ثلث من الهجرة «1».
و در شجره: سنه اربع از سال احزاب «2».
و ماذر او فاطمه زهرا، دختر رسول خذای است، و او را بكربلا روز دوشنبه عاشر «3» محرّم شهید كردند، در سنه احدی و ستین «4»، و عمر او پنجاه و شش سال و پنج ماه بوده است، و بروایتی پنجاه و هفت سال، و بروایتی مدت امامت او سیزده سال و ده ماه بود، و پانزده روز.
و كشنده او- لعائن اللّه علیه، تتری مرة بعد اخری «5»- سنان بن أنس نخعی ملعون بوده است.
و مدّت حمل امام حسین، و شیر خوردن او سی ماه تمام بوده است. و شش ماه در شكم ماذر بوده است، و بیست و چهار ماه شیر خورده است.
و میان ولادت او، و میان ولادت حسن شش ماه و ده روز بوده است.
و قبر و مشهد و تربت امام حسین علیه السلام بكربلاست.
عدد فرزندان او:
امام علی اكبر «6»: از ترائب و بطن شهر بانویّه، ابنة «7» یزدجرد بن شهریار بن شیرویه ابن كسری ابرویز.
______________________________
(1). سال 3 هجری.
(2). سال 4 هجری، كه در آن جنگ احزاب رخ داد.
(3). عاشر: دهم.
(4). سال 61 هجری، و در اصل: (سبعین) ضبط شده است.
(5). كه لعنت خدا بر او باد، یكی پس از دیگری.
(6). مقصود امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام است.
(7). ابنة: دختر.
تاریخ قم، متن، ص: 497
و علی أصغر: كه بكربلا كشته آمد، از ترائب و بطن لیلی دختر أبی مرّة بن عروة بن مسعود بن معقب بن مالك بن كعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن قسی.
أمّا آنچ مردم می‌كویند كه: علی اكبر بكربلا كشته آمد غلط است، زیرا كه چون امام حسین را شهید كردند، علی اكبر را بعد از آن پسری آمد أبو جعفر الباقر نام، و عمر او بچهار سال برسید.
دیكر از فرزندان او:
جعفر: و او را عقب نبوده است، و ماذر او از قضاعیّه «1» بوده است.
و عبد اللّه: و او را بكربلا شهید كردند، ماذر او را بر كنار داشت، ناكاه تیری از هوا درآمد و بر وجود مبارك او آمد، و بذان شهید كشت.
دیكر: سكینه، و او را آمنه نیز نام بوده است، و از ترائب و بطن رباب، دختر إمری القیس بن عدی بن ادریس بن جابر بن كعب بن علیم بن كلب بن ویره بوده است.
و سكینه «2»، زن مصعب بن زبیر «3» بوده است، و بعد از كشته‌شدن مصعب، زن عبد اللّه
______________________________
(1). در اصل: قصاعه، و قضاعه یكی از قبایل عرب است، و نسبت به آنان قضاعیّه است.
(2). در «انساب الاشراف: 2/ 139» آمده است كه سكینه نخست به همسری پسر عموی خود عبد اللّه بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السلام درآمد، و پس از فوت او به همسری مصعب بن الزبیر و پس از كشته‌شدن او، عبد الملك بن مروان از او خواستگاری نمود، لیكن او امتناع نمود، و به همسری عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكیم بن حزام بن خویلد درآمد، و پس از او أصبغ بن عبد العزیز بن مروان و دو تن دیگر از او خواستگاری كردند، كه به ازدواج نیانجامید. سكینه مورد علاقه و محبت امام حسین علیه السلام بود، و گویند كه امام علیه السلام درباره او سروده است:
لعمرك إنّنی لأحبّ أرضاتحلّ بها سكینة و الرباب سكینه در سال 117 هجری در مدینة درگذشت و در بقیع دفن گردید. (المجدی فی الأنساب:
92، الإرشاد: 2/ 135).
(3). مصعب بن الزبیر بن العوّام، نوه عمّه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله، در سال 26 هجری بدنیا آمد، از فرماندهان
تاریخ قم، متن، ص: 498
بن [عثمان بن عبد اللّه بن] «1» حكیم بن حزام «2» بن خویلد بن أسد بن عبد العزّی «3» بن قصی [كردید]، و او آن كسی است كه حزامیّه را بذو نسبت میكنند، و افتخار ایشان بخدیجه دختر خویلد زن پیغمبر صلی اللّه علیه و آله است.
و قریش او «4» را از عبد اللّه [بن عثمان بن عبد اللّه بن] «5» حكیم بازستدند، زیرا كه او كفؤ «6» او نبود، و بهمسری‌ء او نشایست.
و عبد اللّه بن [عثمان بن عبد اللّه بن] حكیم حنّاط «7» بوده است، و از قریش بمال بیشتر.
دیكر از فرزندان حسین [بن] علی علیهما السّلم:
______________________________
برادرش عبد اللّه بن زبیر بود، و در پایداری دولت او نقش مهمی ایفا كرد، عبد اللّه او را در سال 67 هجری والی بصره نمود، و به جنگ مختار ثقفی رفت و او را به شهادت رساند، عاقبت در جنگی كه با لشكریان عبد الملك بن مروان داشت، در سال 71 (یا 73) هجری در دیر جاثلیق، در منطقه دجیل در 30 كیلومتری شمال بغداد، به دست افسران محمد بن مروان كشته شد.
(الأعلام: 7/ 247)
(1). افزوده از: أنساب الاشراف: 2/ 139، جمهرة النسب: 72.
(2). در اصل و دیگر نسخه‌ها: خزام. و صحیح آن حزام است. (نگاه كنید به: انساب الأشراف: 2/ 139).
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها: عبد العزیز، كه خطاست و صحیح آن عبد العزّی می‌باشد كه نیای حضرت خدیجه می‌باشد. (جمهرة النسب: 68).
(4). دنباله سخن درباره سكینه بنت الحسین علیه السلام است، و ضمیر او اشاره به آن بانوی بزرگوار است.
(5). عبد اللّه بن حكیم بن حزام بن خویلد (نوه برادر حضرت خدیجه همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله) بهمراه عائشه در جنگ جمل شركت كرد، و در آن جنگ بهلاكت رسید. و نواده او یعنی عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه حكیم به همسری سكینه بنت الحسین نائل گردید، و به گفته كلبی در كتاب «نسب قریش: ص 72» از او فرزندی به نام عثمان آورد.
(6). كفؤ: هم‌شأن و همردیف‌بودن را گویند.
(7). حنّاط: فروشنده حنطه را گویند، كه عبارت است از گندم و دیگر مواد خوراكی.
تاریخ قم، متن، ص: 499
فاطمه: از بطن و ترآئب امّ اسحق، دختر طلحة بن عبید اللّه «1» بن عثمان بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم بن مرّه.
و فاطمه را چند براذر و خواهر ماذری بوده‌اند، مثل:
طلحة الجود، ابن الحسن بن علیّ.
و امیّه، دختر عبد اللّه بن محمد بن عبد الرّحمن بن أبی بكر.
و فاطمه را تشبیه و مانندكی بحور العین كرده‌اند، و ذكر تزویج و وفات او نیافته‌اند. «2»
و در شجره «3» ذكر پسری دیكر كرده‌اند محمّد نام، و او بكربلا شهید آمده است.
و از فرزندان امام حسین، علی أكبر، یعنی علیّ زین العابدین را عقب بوده است.
***______________________________
(1). در أصل و دیگر نسخه‌ها: عبد اللّه، و در دیگر منابع: عبید اللّه آمده است، و طلحة بن عبید اللّه بن عثمان از صحابه بزرگوار بود، كه در جنگ بدر شركت داشت، و در جنگ جمل در ركاب امیر المؤمنین علیه السلام به شهادت رسید. (جمهرة النسب: 80، الارشاد: 2/ 135).
(2). عمری نسّابه در «المجدی: 91» درباره فاطمة بنت الحسین علیهما السلام می‌گوید: (و أمّا فاطمة فخرجت الی ابن عمّها الحسن المثنّی، فأولدها ثلاثة كالغصون، فلما احتضر قال لها یا ابنة عمّ، لك بعدی من المال و الولد ما یكفیك، فاحذری الأزواج، فان فعلت فایّاك أن تتزوجی عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان، فانّه عدوی و أبوه عدو أبی، و جدّه عدو جدّی، و قبیلته عدوّ قبیلتی. فلما مات الحسن رحمه اللّه، راسلها عبد اللّه و اختلف الناس فی السبب، و اتفقوا علی انها تزوجته، و أولدها محمد بن عبد اللّه بن عمرو العثمانی الملقّب: بالدیباج. فلما قیل لها فی ذلك، قالت: ما كنت بذیّا و لا الحسن نبیّا!!).
(3). كتاب شجرة أنساب طالبیّة، نوشته احمد بن احمد مادرانی.
تاریخ قم، متن، ص: 500

«ذكر ولادت أبی الحسن علیّ بن الحسین علیهما السّلم، و عدد اولاد و أعقاب او، و ذكر مدّت امامت او، و وقت وفات او، و تربت و مشهد او»

امام زین العابدین را به أبی محمد، و أبی بكر، و أبی القاسم أیضا «1» كنیت كرده‌اند. و او سنه [سبع] و ثلثین «2» هجریّه در وجود آمده است.
و ماذر او شهربانویه بنت «3» یزدجرد ملك «4»، بدرد «5» زادن و وضع حمل بامام زین العابدین علیه السّلم وفات یافت.
و امام زین العابدین در سنه خمس و تسعین «6» وفات یافته است، و عمر او پنجاه و هفت سال و چهارده روز بود.
و بروایتی دیكر: وفات او در ماه محرّم سنه اربع و تسعین «7» بوده است، و مدّت عمر او پنجاه و پنجسال، و ماذر او امّ ولد «8» بوده است، و او را سلافه خوانده‌اند، و نام او جهانشاه بنت یزدجرد بوده است.
و قبر و مشهد و تربت او، قبر عمّ «9» او حسن بن علی علیهما السّلم ببقیع است.
______________________________
(1). یعنی علاوه بر كنیه أبو الحسن، به سه كنیه دیگر هم نامیده می‌شده است.
(2). سال 37 هجری. شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 137» ولادت حضرت را سال 38 هجری دانسته است.
(3). دختر.
(4). در اصل: بن ملك.
(5). در اصل: بدر.
(6). سال 95 هجری.
(7). سال 94 هجری.
(8). ام ولد: كنیزی كه از ارباب خود بچه‌دار شود را گویند.
(9). یعنی در نزدیكی قبر عموی خود مدفون گردید. و شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 138» می‌گوید: (و دفن بالبقیع مع عمّه الحسن بن علی علیهما السلام).
تاریخ قم، متن، ص: 501
عدد اولاد او، كه ایشانرا أسباط «1» نام نهاده‌اند
محمّد الباقر.
و حسن، و او را عقب نبوده است.
و حسین أكبر، لا عقب له «2».
و عبد اللّه «3» جدّ حمزه و كوكبیّه «4».
و علیّ، جدّ أفطسیّه «5».
ماذر ایشان: امّ عبد اللّه، دختر حسن بن علیّ علیهما السّلم.
دیكر از فرزندان امام أبی الحسن علیه السّلم:
عمر: جدّ شجریّة «6».
و زید «7»: جدّ زیدیه، و بكوفه شهید آمد.
______________________________
(1). أسباط، جمع «سبط» فرزندان و نوادگان دختری را گویند، از این رو علت چنین نام‌گذاری درباره فرزندان صلبی امام زین العابدین علیه السلام، از مصنّف تاریخ قم نامعلوم است، و در هیچ منبع دیگری بدان اشاره نشده است.
(2). یعنی او را عقب نبوده است.
(3). مشهور به عبد اللّه الباهر.
(4). مقصود حمزة القمی، و حسین كوكبی است، كه مادر آنها رقیه دختر جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام بود، و بعدها مصنّف به تفصیل درباره آنان سخن می‌گوید.
(5). أفطس: لقب یكی از خاندانهای حسینی است، كه بعدها درباره برخی از افراد آنان سخن خواهد آمد.
(6). دو تن از خاندانهای علوی، كه بعدها درباره آنان سخن خواهد آمد.
(7). زید بن علی بن الحسین علیهما السلام، از امام‌زادگان والا مقام كه به علم و فضل و شجاعت مشهور بود، در سال 79 هجری متولد شد، نخست ساكن كوفه بود، و به درس و تدریس اشتغال
تاریخ قم، متن، ص: 502
و حسین أصغر: جدّ السیلقیّة «1».
و در شجره جز ازینها: عبد الرّحمن، و سلیمن؛ و قصّه و ذكر اینها نیافته‌اند «2».
***______________________________
داشت، هشام بن عبد الملك از او در هراس شد و بر او سخت گرفت، و او را پنج ماه در شام زندانی نمود، سپس او را آزاد نمود، و مدتی در كوفه و مدینه سكونت گزید، و پس از فزونی گرفتن جنایات بنی امیّه در عراق، او به مخالفت با خلافت برخواست، و هزاران نفر از عراقیان پیرامون او جمع شدند، و در سال 120 هجری با او بر بازگرداندن مردم بر كتاب و سنت و حاكمیت اهل البیت علیهم السلام بیعت كردند، هشام بن عبد الملك به والی خود بر عراق- یوسف بن عمر ثقفی- دستور جنگ با او را داد، و او حكم بن صلت كه دست نشانده او در كوفه بود را به جنگ زید فرستاد، و جنگ سختی در 30 كیلومتری شمال كوفه رخ داد، كه زید بن علی بر اثر اصابت تیری به شهادت رسید، پیروانش جنازه او را در میانه رودخانه (برای جلوگیری از مثله كردن كه شیوه بنی امیّه بود) دفن كردند، لیكن بنی امیّه جنازه او را یافته، و سر او را بریدند، تن او چندین سال در كوفه بر دار بود، اما سر او را به دمشق برده، و بر دروازه شهر آویزان كردند، سپس به مدینه برده و یكشبانه روز بر ضریح پیامبر صلّی اللّه علیه و اله آویزان بود، سپس به مصر برده و آن را در مسجد جامع آویزان كردند. اما تن مبارك او را پس از سالها آتش زدند. روایات فراوانی درباره بزرگواری و جلالت زید وارد شده است، عمری نسّابه در «المجدی: 156» می‌گوید هنگامی كه خبر شهادت زید به امام صادق علیه السلام رسید فرمود: (رحم اللّه زیدا عمی، لو تم له الأمر لوّفی). بر طبق روایات امامیه او هرگز دعوی امامت ننمود، بلكه پیرو امام باقر و صادق علیهما السلام بود، لیكن بعدها جمعی ادعای امامت را بدو نسبت دادند، امروزه مذهب زیدیه یكی از مذاهب شیعه می‌باشد، و پیروان آن در یمن و عربستان می‌باشند. در جایگاه شهادت او كه در نزدیكی شهر كفل (میان كوفه و حله) قرار دارد، بقعه باشكوهی ساخته شده است، كه مردم به زیارت آن می‌روند. (نگاه كنید به: مقاتل الطالبیین: 127، الاعلام: 3/ 59، تاریخ طبری:
8/ 260، تاریخ یعقوبی: 3/ 66).
(1). دو تن از خاندانهای علوی، كه بعدها درباره آنان سخن خواهد آمد.
(2). شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 155» می‌گوید: (و عبد الرحمن و سلیمان لامّ ولد).
تاریخ قم، متن، ص: 503

«ذكر امام پنجم، أبی جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیهما السّلام، و ولادت او، و ذكر اولاد و اعقاب او، و مدّت حیوة و وقت وفات او، و ذكر قبر و مشهد او»

محمد باقر علیه السّلام سنه سبع و خمسین «1» از ماذر در وجود آمده است، و ماذر او امّ عبد اللّه، دختر حسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلم است.
و محمّد باقر، اوّل كسی است كه نسب ولادت او از جهت ماذر و پذر، بحسن و حسین میرسد «2».
و او بمدینه در ماه ذی الحجّة سنه أربع عشر و مائه «3» وفات یافته است.
و بروایتی: سنه سبع عشر و مائه «4».
و او را پنجاه و هفت سال بوده است، و بروایتی شصت پنج سال و چند ماهی، و بروایتی شصت و سه سال.
و مدّت امامت او بیست و یكسال بوده است، و بروایتی بیست و چهار سال.
و او در «5» قبر پذرش و جدّش ببقیع مدفونست.
عدد اولاد او:
جعفر الصّادق، و علیّ، و عبد اللّه، و زینب، و امّ سلمه «6» كه او را زینب نام
______________________________
(1). سال 57 هجری.
(2). شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 158» می‌گوید: (هو هاشمی من هاشمییّن، و علوی من علوییّن). و عمری نسّابه در «المجدی: 94» می‌گوید: (و هو اول من جمع ولادة الحسن و الحسین علیهما السلام).
(3). سال 114 هجری.
(4). سال 117 هجری.
(5). یعنی در كنار قبر پدر و جدش مدفون است.
(6). این بانو همسر محمد الأرقط ابن عبد اللّه الباهر ابن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام بود.
تاریخ قم، متن، ص: 504
بوده است «1».
و در شجره بجز ازینها: عبد اللّه و زینب.
و بغیر از صادق دیكرانرا عقب نبوده است.
***______________________________
(1). عمری نسّابه در «المجدی: 94» درباره اولاد امام باقر علیه السلام می‌گوید: (امّ سلمه، خرجت الی الأرقط فولدت له اسماعیل، و زینب الصغری خرجت الی عبید اللّه بن محمد بن عمر بن علی ابن أبی طالب علیه السلام، و جعفر الصادق علیه السلام، و عبد اللّه أولد و انقرض، و علی كانت له بنت، و زید و عبد اللّه ابن الثقفیّة درج، و ابراهیم ابن الثقفیّة أیضا درج، و العقب من جعفر علیه السلام وحده).
تاریخ قم، متن، ص: 505

«ذكر امام أبی عبد اللّه، جعفر بن محمّد الصّادق، و ولادت او، و عدد اولاد و أعقاب او، و مدّت حیوة و وقت وفات او، و مدّت امامت، و ذكر تربت او»

امام جعفر صادق علیه السّلم سنه ثلث و ثمانین «1» در وجود آمده است، و او از ترآئب و بطن امّ فروه، دختر قاسم بن محمد بن أبی بكر «2» بوده است.
و وفات او بمدینه، در ماه شوّال سنه ثمان «3» و اربعین و مائه «4» بود.
و مدّت حیوة او شصت و پنج سال، و مدّت امامت او سی و سه سال و ده ماه بود، و در قبر پذرش مدفونست «5»، و درین قبر حسن بن علیّ بن أبی طالب، و علیّ بن الحسین، و محمّد بن علی، و جعفر بن محمّد علیهم السلام ببقیع مدفونند.
______________________________
(1). سال 83 هجری.
(2). امّ فروه مادر بزرگوار امام صادق علیه السلام كه از زنان مشهور و باشخصیت بود، از دو سمت پدر و مادر با خلیفه اول نسبت نسبی داشت:
از سویی پدر او قاسم بود كه از فقیهان مدینه بشمار می‌رفت، و قاسم فرزند محمد بن أبی بكر بود كه هنگام چهار سالگی پدرش ابو بكر فوت كرد، و مادرش اسماء بنت عمیس به همسری امیر المؤمنین علیه السلام نائل گردید، و محمد در دامن و خانه امیر المؤمنین پرورش یافت، از این رو حضرت درباره او می‌فرمود: (محمد ولدی من صلب أبی بكر)، محمد از فرماندهان لشكر امیر المؤمنین در جنگهای او بود و به ولایت مصر منصوب شد، و معاویه او را با خورانیدن سم به قتل رساند، و عائشه خواهر ناتنی او بشمار می‌رود.
اما از سوی مادر: مادر امّ فروه، اسماء دختر عبد الرحمن بن أبی بكر بود.
و سید جعفر أعرجی در «مناهل الضرب: ص 389» می‌گوید: (و امّه امّ فروة بنت القاسم بن محمد بن أبی بكر، و امّها اسماء بنت عبد الرحمن بن أبی بكر، و الی ذلك أشار الصادق علیه السلام بقوله: «ولّدنی أبو بكر مرتین).
(3). در اصل: ثمانین.
(4). سال 148 هجری.
(5). یعنی در كنار قبر پدرش.
تاریخ قم، متن، ص: 506
عدد اولاد او:
اسمعیل «1».
______________________________
(1). اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام كه شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 209» درباره او می‌گوید: (كان اسماعیل اكبر اخوته، و كان أبوه علیه السلام شدید المحبّة له و البرّ به و الإشفاق علیه، و كان قوم من الشیعة یظنّون أنه القائم بعد أبیه و الخلیفة له من بعده، اذ كان اكبر اخوته سنا و لمیل أبیه الیه و اكرامه له، فمات فی حیاة أبیه بالعریض، و حمل علی رقاب الرجال الی أبیه بالمدینة حتی دفن بالبقیع. و روی أنّ أبا عبد اللّه خرج علیه جزعا شدیدا، و حزن علیه حزنا عظیما، و تقدم سریره بلا حذاء و لا رداء، و أمر بوضع سریره علی الارض قبل دفنه مرارا كثیرة، و كان یكشف عن وجهه و ینظر الیه، یرید علیه السلام بذلك تحقیق أمر وفاته عند الظانین خلافته له من بعده، و ازالة الشبهة عنهم فی حیاته. و لمامات اسماعیل- رضی اللّه عنه- انصرف عن القول بامامته بعد أبیه من كان یظن ذلك فیعتقده من أصحاب أبیه علیه السلام، و أقام علی حیاته شر ذمة لم تكن من خاصّة أبیه و لا من الرواة عنه، و كانوا من الاباعد و الأطراف). (نگاه كنید به: المجدی فی الأنساب: 96). به رغم ورود روایات فراوانی در وفات اسماعیل در زمان حیات امام جعفر صادق علیه السلام، اسماعیلیّه اعتقاد به زندگانی او نمودند، و او را امام پس از پدرش دانستند، اسماعیلیّه كه یكی از مذاهب شیعه بشمار می‌رود، و به شیعه شش امامی نیز مشهور می‌باشند، (همراه با مذهب زیدیه) یكی از كهنترین مذاهب شیعه می‌باشد كه همچنان پابرجاست، و در یمن و عربستان و هند و آفریقا پیروانی دارد، و خلافت فاطمی در مصر بر اساس معتقدات این مذهب برپا گردید. قبر اسماعیل پیشتر در بیرون قبرستان كنونی بقیع قرار داشت، و دارای بقعه‌ای بود كه بنام او مشهور بود، پدرم شهید آیة اللّه حاج شیخ احمد انصاری قمی كه در سال 1354 شمسی به حج مشرف شده بود، نقل فرمود كه چند بار به زیارت قبر او رفتم، و این بقعه در مشرق مسجد النبی صلّی اللّه علیه و اله میان مسجد و بقیع قرار داشت، تا این كه روزی كارگران را در حال تخریب بقعه (جهت توسعه فضای پیرامون مسجد النبی) دیدم، و سپس جنازه او را كه سالم از قبر بیرون آورده شده بود دیدم كه با تشریفات خاصی به درون بقیع برده، و در شمال غربی بخش كهن بقیع دفن نمودند. امروزه قبر او كه با چند قطعه سنگ علامت‌گذاری شده در شمال شرق قبر مطهر امامان معصوم علیهم السلام قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 507
و عبد اللّه «1»، و او را عقب نبوده است،
و امّ فروه.
ماذر ایشان، فاطمه دختر حسین بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب است «2».
دیكر از فرزندان:
موسی «3»، و اسحق «4»، و محمّد «5»، و فاطمه.
ماذر ایشان امّ ولد بوده است، نام [او] حمیده بربریّه «6».
و دیكر: علی «7»، و ماذر او را یاد نكرده‌اند.
______________________________
(1). در «المجدی: 95» آمده است: (عبد اللّه الأفطح، قال بعض الرواة اكبر ولد أبیه ... ادعت الشیعة فیه الامامة، و یقال لأصحابه: الفطحیّة).
(2). در «الارشاد: 2/ 209» شیخ مفید آورده است: (فاطمة بنت الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام)، لیكن در «عمدة الطالب: 233» آمده است: این بانو، فاطمة بنت الحسین الأثرم ابن الامام الحسن بن علی بن أبی طالب می‌باشد، كه این صحیح است.
(3). حضرت موسی بن جعفر الكاظم علیهما السلام.
(4). عمری در «المجدی: 98» درباره او می‌گوید: (و اسحاق بن جعفر الصادق علیه السلام، ولد بالعریض و مرض و زمن، و كان محدثا ثقة فاضلا، و یقال لأصحابه: الفطحیّة).
(5). شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 211» می‌گوید: (كان محمد بن جعفر شجاعا سخیّا، و كان یصوم یوما و یفطر یوما، و یری رأی الزیدیه فی الخروج بالسیف). همسر او خدیجة بنت عبد اللّه بن الحسین بود، او در سال 199 هجری بر علیه مأمون در مكه قیام نمود، لیكن شكست خورد، و او را نزد مامون به خراسان بردند، و او از او درگذشت، و او را اكرام نمود، و سالها نزد او زندگی كرد، و در خراسان درگذشت.
(6). ساكنان اصلی كشور مراكش را بربر گویند، كه مردانی جنگاور و شجاع بوده‌اند، و در فتح اندلس و بخشهایی از آفریقا شركت داشتند، و حمیده از اهالی این سرزمین می‌باشد.
(7). او مشهور به علی بن جعفر عریضی است، كه یكی از فاضلترین فرزندان امام صادق علیه السلام پس از برادرش موسی بن جعفر علیهما السلام بود، شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 214» درباره او می‌گوید: (و
تاریخ قم، متن، ص: 508
و در شجره، بغیر ازینها:
از پسران: عباس لا عقب له «1».
و از دختران: امّ كلثوم، و بریهه، و كریمه، و اسما، و فاطمه صغری ذكر كرده‌اند.
و از فرزندان امام جعفر صادق، اسمعیل و موسی و اسحق و علی را عقب بوده است، و بس.
***______________________________
- كان علی بن جعفر رضی اللّه عنه راویة للحدیث، سدید الطریق، شدید الورع، كثیر الفضل، و لزم أخیه موسی علیه السلام، و روی عنه شیئا كثیرا). درباره مقام علمی و فضل و دانش و دیانت و تقوی او سخن بسیار است، از او مجموعه روایتی به نام (مسائل علی بن جعفر علیهما السلام) بجای مانده كه از اهمیت بسزایی برخوردار است. وی در سال 210 هجری در گذشت، قبر او در مسجدی كه سالها در آن تدریس می‌كرد، در روستای عریض (در 8 كیلومتری مشرق مدینه كه امروزه بخشی از شهر مدینه شده است) قرار داشت و زیارتگاه شیعیان بود، لیكن وهابیان در سال 1423 هجری مسجد و بقعه را منهدم نمودند، و جنازه او كه سالم در گور قرار داشت را به قبرستان بقیع منتقل كردند، و در مشرق بقعه امامان معصوم علیهم السلام دفن نمودند. در قبرستان درب بهشت یا درب كاشان قم، بقعه‌ای است مشهور به بقعه علی بن جعفر، كه به احتمال قوی از آن فرزند یا نواده او می‌باشد، گر چه برخی از شرح حال نگاران آن را مدفن خود علی بن جعفر عریضی دانسته‌اند.
(1). یعنی او فرزندی نیاورد.
تاریخ قم، متن، ص: 509

«ذكر أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلم، و ذكر اعقاب و أولاد او، و مدّت حیوة، و مدّت امامت، و وقت وفات، و ذكر قبر و مشهد او»

امام موسی كاظم علیه السّلم بأبوا «1»، سنه ثمان و عشرین و مائه «2» در وجود آمده است «3».
و بروایتی دیكر: روز یك شنبه، هفت روز از ماه صفر كذشته، سنه تسع و عشرین و مائه «4».
و شیعه او را بعبد الصّالح نام نهاده‌اند، و ماذر او حمیده بربریّه است «5».
و امام أبی [الحسن] موسی كاظم را، أبو الحسن، و أبو ابراهیم، و أبو حمزه كنیت بوده است «6»، و جون خذآی‌ء عزّ و جل رضا را علیه السّلم بذو داد، امام موسی كاظم فرمود كه:
«من بكنیت خود بر پسرم علی بخل كردم، ازین وقت كنیت كنید مرا بأبو ابراهیم، و أبی الحسن، و أبی حمزة، و أبی علیّ».
و رشید او را از مدینه ببرد، و با او بوده تا بكعبه، و چون براه بصره بازكردید، او را بنزدیك عیسی بن جعفر بن منصور «7» بازداشت، و پس از آن او را در روز بیستم شوّال، سنه
______________________________
(1). أبواء منطقه‌ای است در میانه راه مكه و مدینه، در 30 كیلومتری مشرق رابغ، در نزدیكی میقات جحفه، كه در نزدیكی آن واقعه غدیر خمّ انجام پذیرفت. در ابواء آرامگاه آمنه بنت وهب، مادر گرامی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله قرار دارد.
(2). سال 128 هجری.
(3). الارشاد: 2/ 215.
(4). سال 129 هجری.
(5). در «مناهل الضرب: ص 392» آمده است: (و یكّنی أبا الحسن و أبا ابراهیم، و امّه امّ ولد اسمها حمیدة من اهل المغرب، و قیل: اسمها نباته).
(6). الارشاد: 2/ 215، مناهل الضرب: 392.
(7). والی بصره.
تاریخ قم، متن، ص: 510
تسع و سبعین و مائه «1» ببغداد فرستاد، و بنزدیك سندی‌ء «2» بن شاهك «3» محبوس كرد، و روز جمعه پنج روز از ماه رجب كذشته، سنه ثلث و ثمانین و مائه «4» ببغداد وفات «5» یافت، پس از
______________________________
(1). سال 179 هجری.
(2). در اصل: سیدی‌ء، كه خطاست.
(3). یادی از او در هیچ یك از منابع مورد مراجعه نیامده، و از گفته مؤرخین برمی‌آید كه او یكی از صاحب منصبان، و از نزدیكان مورد اعتماد هارون الرشید در بغداد بوده است. و به احتمال قوی (با توجه به نام پدرش كه شاهك/ تصغیر شاه/ بوده) او همچون برامكه از ایرانیان خدمتگزار در دستگاه خلافت بوده، و با خاندان برمكیان، یا خصوص فضل بن یحیی برمكی خصومت و دشمنی داشته است، شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 241» هنگام گزارش وقایع دستگیری موسی بن جعفر علیهما السلام و زندانی‌شدن آن حضرت در منزل فضل بن یحیی، و پیامدهای آن می‌گوید: (و أمر (العباس بن محمد) بالفضل فجّرد و ضربه السندی بین یدیه مائة سوط). سندی بن شاهك در تمامی منابع امامیه به علت زندانی‌كردن امام در منزل خود، و فشار و سخت‌گیری فراوانی كه بر آن حضرت وارد كرد، و سپس به طور مستقیم در به شهادت رساندن آن حضرت (به وسیله خورانیدن سمّ، یا ریختن سرب گداخته در گلوی آن حضرت) مورد لعن و نفرین و مذمت قرار دارد، به گفته ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: 6/ 273» سندی خواهری داشت نیكوكار و باایمان، كه در دوره زندانی‌بودن حضرت در منزل سندی بدو خدمت می‌كرد، و روایتی از او در عبادتهای طولانی حضرت نقل شده است، همچنین از عبد السلام بن سندی بن شاهك، روایتی درباره وقایع پس از شهادت امام آمده است، كه آنان برای سرپوش نهادن بر جنایت خود جماعتی از عدول را از كرخ (منطقه شیعه‌نشین بغداد) آورده و جنازه امام را به آنها نشان دادند، كه حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. یكی از نوادگان او به نام ابو الفتح محمود بن الحسین بن السندی بن شاهك، معروف به كشاجم است از شاعران دوستدار اهل بیت علیهم السلام بشمار می‌رود.
(4). سال 183 هجری.
(5). به اتفاق تمامی مؤرخین و سیره‌نگاران، حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام در زندان هارون به شهادت رسید. برخی این جنایت را به سندی بن شاهك، و برخی دیگر به یحیی بن خالد برمكی نسبت می‌دهند، عمری نسّابه در «المجدی: 106» می‌گوید: (فأمر یحیی بن خالد السندی بن شاهك، فلفه فی بساط و غمّ علیه حتی مات علیه السلام)، نگاه كنید به: الارشاد: 2/ 244، عمدة الطالب: 177.
تاریخ قم، متن، ص: 511
آنك چهار سال و چند ماه محبوس بود.
و عمر او پنجاه و چهار سال بوده است، و بروایتی پنجاه و پنج سال.
و مدّت امامت او سی و پنجسال و چند ماه، و قبر و تربت او بمقابر قریش «1» است، در جانب غربی ببغداد.
عدد اولاد او «2»
علی الرّضا، و ابراهیم، و فضل، و عبّاس، و اسمعیل، و احمد، و محمد، و عبد اللّه، و عبید اللّه، و حسن، و حسین، و جعفر، و حمزه، و هرون، و داود، و سلیمان، و اسحق، و قاسم، و جعفر.
______________________________
(1). در سال 146 هجری ساختمان شهر بغداد، بدست أبو جعفر منصور عباسی، در غرب رودخانه دجله به پایان رسید، و او پایتخت خود را از شهر هاشمیه بدان انتقال داد. و در شمال این شهر زمینی را برای دفن مردگان قریش و بنی هاشم برپا نمود، و یكی از نخستین كسانی كه در آن دفن شدند؛ جعفر پسر منصور بود، بعدها امام كاظم و امام جواد علیهما السلام در آن دفن شدند، و بتدریج گورستان «مقابر قریش» نام خود را به «مشهد الكاظمیین» یا «كاظمین» تغییر داد. محدوده كنونی صحن مطهر كاظمین همان مقابر قریش كهن است، و صدها تن از امراء و بزرگان و وزراء و علماء طی دوازده قرن گذشته در آن دفن شده‌اند.
(2). در شمارش تعداد فرزندان حضرت كاظم علیه السلام میان مورخین اختلاف است، عمری نسّابه در «المجدی: 106» تعداد آنها را سی و هفت دختر، و بیست و دو پسر، كه مجموع آنها پنجاه و نه فرزند است آورده، اما شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 244» مجموع آنها را سی و هفت فرزند دانسته است، و نام 19 دختر و 18 پسر را آورده است. و ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 177»، و سید جعفر أعرجی در «مناهل الضرب: 392» آنان را شصت فرزند، سی و هفت دختر و بیست و سه پسر دانسته است. و أبو نصر نجاری (متوفای سال 357 ه) در «معالم أنساب الطالبیین: 141» آنان را چهل فرزند، هجده پسر و بیست و دو دختر دانسته است. علاوه بر این اختلاف در تعداد فرزندان، مؤرخین و نسب‌نگاران در نام این فرزندان نیز اختلاف كرده‌اند، هم چنین در نام و تعداد فرزندانی كه نسل آنها ادامه یافت اختلاف وجود دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 512
و امّ فروه، و امّ أبیها، و محمودة، [و] امامه «1»، و میمونه، و علیّه، و فاطمه، و امّ كلثوم، و آمنه، و زینب، و [امّ] عبد اللّه، و امّ القسم، و حكیمه، و أسما، و صرحه «2».
ماذر ایشان امّ ولد بوده است، و عدد ایشان در شجره بیست و دو دختراند.
پس مجموع فرزندان او: چهل نفس و وجوداند، و از پسران او دوازده پسر را عقب بوده است، و اللّه أعلم بالصّواب.
***______________________________
(1). در اصل: محمود امامة.
(2). چنین نامی در هیچ یك از منابع نیامده است. و احتمالا صحیح آن بریهه یا عطنه باید باشد، كه در بسیاری از منابع به نام این دو بانو اشاره شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 513

«ذكر امام هشتم أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلم، و ذكر ولادت او، و عدد اولاد و أعقاب او، و مدّت امامت و عمر، و وقت وفات او، و ذكر تربت او»

امام علی بن موسی الرّضا علیهما السلام و الاكرام، «1» (روز آدینه، پانزده روز از ماه ذی القعدة كذشته، سنه ثلث و [و خمسین و مائة] «2»- و بروایتی: سنه احدی و خمسین [و مائة] «3» در وجود آمده است- پس از وفات امام صادق علیه السّلم به پنج سال.
و بروایتی: سنه ثمان و اربعین [و مائة] «4».
و ماذر او كنیزك بوده است نجمه نام، و بروایتی امّ البنین «5».
و مأمون رضا علیه السّلم را از مرو بمدینه، در صحبت رجاء بن [أبی] الضّحاك «6»
______________________________
(1). در اصل یك ورق‌افتادگی دارد كه از نسخة (2) و (3) و چاپی تكمیل گردیده است.
(2). سال 153 هجری.
(3). سال 151 هجری.
(4). سال 148 هجری، و شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 247» همین روایت را اختیار فرموده است.
(5). در نام مادر بزرگوار امام رضا علیه السلام اختلاف شده است، عمری نسّابه در «المجدی: 128» نام این بانو را: (ام ولد اسمها سلامة، بالتخفیف فی اللّام) دانسته است، و شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 247» او را امّ البنین دانسته است، و در «معالم انساب الطالبیّه: 144» آمده است:
(امّه امّ ولد یقال لها تكتم). و قبر این بانوی بزرگوار در قبرستان مشربه امّ ابراهیم در منطقه العوالی، در مدینه منوّره قرار دارد.
(6). رجاء بن أبی ضحاك جرجرانی، از عمّال دولت عباسی، كه در زمان مأمون رئیس دیوان خراج گردید، و سپس در ایام المعتصم باللّه به ریاست خراج دمشق، و در ایام الواثق باللّه به ریاست خراج لشكر دمشق و اردن رسید، وی در سال 226 ه به دست علی بن اسحاق كشته شد (نگاه كنید به: الاعلام زركلی، لغت‌نامه دهخدا: ماده رجاء)، شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 259» متولی احضار امام از مدینه به طوس را عیسی بن یزید الجلودی دانسته است، می‌گوید: (و كان المأمون قد أنفذ الی جماعة من آل أبی طالب، فحملهم الیه من المدینة، و
تاریخ قم، متن، ص: 514
براه بصره و فارس و اهواز «1» [خواست]، و از برای او در آخر سنه مأتین «2» بیعت بولایت عهد بستد.
و امام علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلم را بطوس زهر داد، و روز دوشنبه شش روز از ماه صفر مانده، سنه ثلث و مأتین «3» مدفون آمد.
و عمر او چهل و نه سال و چند ماه بوده است، و مدّت ولایت «4» عهد دو سال و چهار
______________________________
فیهم الرضا علی بن موسی علیها السلام، فأخذ بهم علی طریق البصرة)، همچنین أبو الفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبییّن: 523»، و فتّال نیشابوری در «روضة الواعظین: 369». اما اكثر منابع حدیثی و تاریخی در مورد رجاء بن أبی الضّحاك و یاسر خادم اتفاق دارند، و به نظر می‌رسد صحیح همان باید باشد كه متولی و مسئول سفر امام رجاء بوده باشد، زیرا جلودی همان كسی بود كه به دستور هارون الرشید خانه‌های علویان و فرزندان علی علیه السلام را در مدینه غارت كرد، و خراب نمود، و حتی از جامه و زیورآلات آنان نیز نگذشت، و همگی را به یغما برد، از این رو بدور از عقل است كه مأمون چنین مأمور جنایتكار و خطرناك و بدنامی را عهده‌دار چنین مسئولیت سیاسی خطیری نماید. نگاه كنید به: (عیون اخبار الرضا: 2/ 398، الكامل فی التاریخ: 4/ 162، تاریخ الطبری، حوادث سال 201 هجری، مروج الذهب: 2/ 441، تاریخ یعقوبی: 2/ 465، اصول كافی: 2/ 407).
(1). در آن دوره برای رسیدن به مرو دو راه وجود داشته است:
یكی: مدینه به بصره، و از راه سوق الاهواز به سمت فارس، و سپس از راه كویر و بیابان میان ایالت‌های فارس و خراسان كه به مرو ختم می‌شد.
دوم: از مدینه به سمت كوفه، و سپس مدینة السلام بغداد، و سپس به سمت بلاد جبل كه از قم و ری و خراسان می‌گذشت، و بالاخره به مرو منتهی می‌شد.
و مأمون راه نخست را انتخاب كرد، زیرا كوفه و بغداد و قم سه شهری بود كه علویان و شیعیان فراوانی در آن ساكن بودند، و عبور امام از آنها مخاطره‌آمیز بود.
(2). سال 200 هجری.
(3). سال 203 هجری.
(4). در نسخه (2): مدت امامت و ولایت عهد.
تاریخ قم، متن، ص: 515
ماه. و قبر و تربت او بدیهیست از دیهای طوس، كه آنرا سناباد میخوانند، بنزدیك نوقان، در سرای حمید بن عبد الحمید الطّائی الطوسی «1»، در پهلوی «2» رشید.
و دعبل «3» شاعر، در آنك قبر رشید و امام علیّ بن موسی الرّضا بجنب یكدیكرند،
______________________________
(1). در ضبط نام صاحب سرایی كه در آن هارون دفن شد اختلاف است، در «تاریخ طبری:
حوادث سال 193 ه) نام او نخست (جنید بن عبد الحمید) ضبط شده، و سپس او را (حمید بن أبی غانم الطائی) می‌داند، و در برخی دیگر از منابع (الارشاد: 2/ 271) این نام (حمید بن قحطبة) آمده است.
(2). شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 271» می‌فرماید: (و فیها قبر هارون الرشید، و قبر أبی الحسن علیه السلام بین یدیه فی قبلته). یكی از بزرگان كه هنگام ترمیم سردابه مدفن مطهر حضرت علیه السلام حاضر بود، برای من نقل كرد كه درون سرداب كه در زیر ضریح قرار دارد، صورت سه قبر قرار دارد، در قسمت بالا (نزدیك جایگاهی كه امروزه به بالا سر مشهور است، و پیشتر به نام مسجد الرأس نامیده می‌شده است) قبر مطهر امام علیه السلام كه با كاشیهای سبز پوشیده شده است، و در پایین پای حضرت قبر هارون (دقیقا در زیر گنبد كه به قبه هارونی مشهور است)، و در میانه این دو، قبر سومی قرار دارد كه متعلق به یكی از شاهزاده‌های تیموری می‌باشد. و در نزدیكی قبر این شاهزاده صورت دری (كه بعدها پوشیده شده است) و راهرویی است كه به صحن كهنه می‌رفته است.
(3). حسن یا (عبد الرحمن) یا (محمد) ملقّب به دعبل بن علی بن رزین بن عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعی، از شعراء و ادیبان مشهور عرب، كه به كلام و حدیث و تاریخ نیز آگاه بود، در سال 148 هجری در كوفه زاده شده، و در بغداد زندگی كرد، از سالهای جوانی به سرودن شعر روی آورد، و به شهرها و سرزمینهای اسلامی، از آن جمله به حجاز و مصر و ری و خراسان سفر كرد، و چندین سفر به شهر قم نمود، كه همه ساله بدو هدایا و اموال فراوانی می‌دادند. در خراسان هنگام ولایتعهدی امام رضا علیه السلام حضور داشت، و قصیده‌ای سرود. او از شیعیان پاك نهاد بود، و به مصاحبت امام كاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السلام نائل آمد، و در سال 246 هجری در نزدیكیهای اهواز به شهادت رسید. از او اشعار و قصائد متعددی در مدح اهل البیت علیهم السلام بر جای مانده است، كه مشهورترین آنها قصیده تائیه اوست، كه در آغاز آن آمده است:
مدارس آیات خلت من تلاوةو منزل وحی مقفر العرصات
تاریخ قم، متن، ص: 516
شعری «1» كفته است، و آن اینست:
شعر
أری أمیّة معذورین إن عذروا «2»و لا أری لبنی العبّاس من عذر
[أبناء حرب و مروان و أسرتهم‌بنو معیط ولاة الحقد و الوغر] «3»
قوم قتلتم علی الإسلام أوّلهم‌حتّی اذا استمكنوا جازوا علی الكفر
أربع بطوس علی قبر «4» الزكیّ به‌إن كنت تربع من دین «5» علی وطر
قبران فی طوس: خیر النّاس كلّهم‌و قبر شرّهم، هذا من «6» العبر
ما ینفع الرّجس من قرب الزّكی و لاعلی الزكیّ بقرب الرّجس من ضرر «7»
هیهات كلّ إمری‌ء رهن بما كسبت‌له یداه، فخذ ما شئت أو فذر
______________________________
(1). این قصیده دارای 24 بیت است، كه مصنّف تاریخ قم تنها 6 بیت آن را (ابیات 18- 24) آورده است، و تمامی آن در «دیوان دعبل بن علیّ الخزاعی: ص 198- 195» آمده است، كه می‌گوید: (قال یصف ما أصاب آل البیت من مصائب و یذكر الامام الرضا). علاوه براین به گفته دكتر مدرسی طباطبایی در (كتابشناسی آثار مربوط به قم: ص 23) به این قصیده در منابع زیر اشاره شده: (معجم البلدان: 4/ 50، عیون اخبار الرضا: 359، زهر الآداب: 1/ 101- 102، روضة الواعظین: 203، مواسم الأدب: 1/ 175 و 2/ 139، معاهد التنصیص: 2/ 204، الأغانی:
20/ 138، بشارة المصطفی: 309- 301، امالی شیخ طوسی: 61 و 62).
(2). در دیوان دعبل بن علی خزاعی: ص 197: قتلوا.
(3). افزوده از دیوان دعبل.
(4). در اصل: قرب.
(5). در اصل: طین.
(6). در اصل: علی.
(7). این بیت و بیت پیشین، از دیرباز بر پیشانی مسجد بالا سر، درون حرم امام رضا علیه السلام و در برابر ضریح مطهر آن بزرگوار بر روی كاشی قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 517
عدد اولاد او
محمد، و موسی و او را عقب نبوده است، و چند دختر كه نامهای ایشان ذكر نكرده‌اند و نیافته، و اللّه أعلم.
***
تاریخ قم، متن، ص: 518

«ذكر إمام أبی جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام، و ولادت او، و عدد فرزندان او، و مدّت عمر و امامت او، و وقت وفات، و ذكر قبر و مشهد او»

امام محمّد تقی علیه السّلم روز آدینه، نیمه ماه رمضان در وجود آمده است- و بروایتی نوزده روز از ماه رمضان كذشته- سنه خمس و تسعین و مائه «1».
و ماذر او سبیكه نوبیّه «2» است، و بروایتی صفّیه از جهینه «3».
و كویند كه: نام او حصانة و درّه بوده است، و رضا علیه السّلم او را خیزران «4» نام نهاده بوده است، و او از خاندان امّ ابراهیم «5» ابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بوده است.
و محمد تقی علیه السلام از آنهاست كه در كهواره سخن كفته است، و در حالت كودكی و خردی «6» از طرف حق سبحانه و تعالی حكمت و دانش بدو آمده است «7».
______________________________
(1). سال 195 هجری.
(2). نوبه، یكی از ولایتها و استانهای كشور سودان می‌باشد.
(3). در نسخه چاپی: جهنیّه. و جهینة یكی از قبایل عرب است.
(4). أبو نصر بخاری در كتاب «سرّ الأنساب العلویة: ص 146» آورده است: (امّه ام ولد یقال لها:
خیزران، من مولّدات المدینة).
(5). یكی از همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و اله، كه نام او ماریه قبطیّه بوده است. بنا به گفته مؤرخین این بانوی بزرگوار را مقوقس حاكم اسكندریه، در سال 7 هجری به پیامبر هدیه نمود. او زنی با ایمان و پارسا و دوستدار پیامبر و خاندان او بود، و از زیباترین زنان پیامبر شمرده می‌شد، او مادر ابراهیم تنها فرزند پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بود، كه در كودكی درگذشت. عایشه- دیگر همسر پیامبر- او را دشمن بود، از این رو پیامبر او را در مزرعه‌ای در العوالی- بیرون مدینه- كه به مشربه امّ ابراهیم مشهور است، جای داد. وی در دوره خلافت عمر در سال 16 هجری درگذشت، و در بقیع دفن گردید. (الاصابة فی تمییّز الصحابة: 8/ 185).
(6). در دیگر نسخه‌ها: خوردی.
(7). شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 294- 281» بابی را جمع نموده است، به نام (طرف من الأخبار عن مناقب أبی جعفر علیه السلام و دلائله و معجزاته)، و در آغاز می‌گوید: (و كان
تاریخ قم، متن، ص: 519
و معتصم او را ببغداد فرستاد، دو شب از ماه محرم مانده بود، سنه عشرین و مائتین «1» كه ببغداد رسید، و در بغداد در آخر ذی قعده «2» همین سال او را وفات برسید.
و بروایت عبّاسی «3»: روز شنبه پنجم ذی الحجّه.
______________________________
المأمون قد شغف بأبی جعفر علیه السلام، لما رأی من فضله مع صغر سنّه و بلوغه فی العلم و الحكمة و الأدب و كمال العقل، ما لم یساوه فیه أحد من مشایخ أهل الزمان ...)، آنگاه در ادامه روایات تاریخی فراوانی در این مورد آورده است.
(1). سال 220 هجری.
(2). الارشاد: 2/ 295.
(3). در نسخه اصل (عیاشی) ضبط شده است كه خطاست، و صحیح آن (عبّاسی) است، كه مقصود «كتاب عباسی» نوشته احمد بن اسماعیل بن سمكة بجلی است، كه كتابی بزرگ در احوال و اخبار خلفای بنی العباس بوده، و از میان رفته است. (نگاه كنید به: الذریعة: 3/ 264 و 15/ 211).
در نسخه (2) و (3) ضبط این نام عیّاشی آمده است، كه ظاهرا خطاست، و در چهار مورد دیگر در تاریخ قم مصنّف از كتاب عبّاسی نقل كرده است، و نام این كتاب أخبار الدولة العباسیّة است، نوشته أبو علی احمد بن اسماعیل بن سمكة البجلی القمی (اوائل قرن چهارم) كه به كوشش الدوری و المطلبی در سال 1971 در بیروت به چاپ رسید. درباره این كتاب و نویسنده آن، دكتر سید حسین مدرسی طباطبایی در «میراث مكتوب شیعه: دفتر اول، ص 490 پاورقی شماره 112» می‌گوید: (به نظر می‌رسد موشه شارون نخستین كسی بود كه ضمن مقاله‌ای كه در سال 1973 انتشار یافت اظهار كرده (چنان كه در كتابش با عنوان‌Black( Banners From The East :233 -236 آمده) است كه كتاب مورد بحث جزئی از كتاب العبّاسی است كه حسن بن محمد قمی در تاریخ قم: 145- 146- 200- 236- 237 از آن نقل كرده است، زیرا دو نقل أخیر در متن چاپ شده آمده است. نقل دیگری از مؤلف كتاب العباسی أبو علی احمد بن سمكة نحوی در تاریخ قم: 217- 218 تقریبا به طور یقینی از همین كتاب می‌باشد، گر چه به آن تصریح نشده است ... در داستانی كه در تاریخ قم: 27- 218 آمده، وی مصاحب أبو مسلم محمد بن بحر اصفهانی در دیدار از علویان سرشناس قم بوده، زمانی كه وی به عنوان حاكم در سال 309 به این شهر وارد شده است).
تاریخ قم، متن، ص: 520
و عمر او بیست و پنجسال و سه ماه و دوازده روز بوده است.
و بروایتی: بیست و دو روز.
و بروایتی: دو ماه و بیست و سه روز «1».
و مدّت امامت او هفده سال و نه ماه.
و كویند كه: زن او امّ الفضل «2» دختر مأمون، زهر در سوراخ ذكر «3» او كرد، و او بدان شهید شد «4». و او بجنب جدّ خود، موسی بن جعفر علیهما السّلم در مقابر قریش مدفونست، و میان قبر او و قبر جدّش موسی بن جعفر علیهما السّلم دیواریست «5».
______________________________
(1). در نسخة (2): دو ماه و بیست روز.
(2). عمری نسّابه در «المجدی: 128» می‌گوید: (زوّجه المأمون بنته امّ الفضل، و نقلها الی المدینة) و شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 281» می‌گوید: (فزوّجه المأمون ابنته امّ الفضل، و حملها معه الی المدینة، و كان متوفرا علی اكرامه و تعظیمه و اجلال قدره).
(3). ذكر: آلت مردانگی.
(4). شیخ مفید در به شهادت رسیدن امام تردید دارد، و در «الارشاد: 2/ 295» می‌گوید: (و قیل:
إنّه مضی مسموما، و لم یثبت بذلك عندی خبر فأشهد به). اما مشهور نزد مورخین امامیه آن است كه حضرت بوسیله سمّ به شهادت رسیده است، چنانكه عیّاشی در «تفسیر»: ج 1/ 320، و ابن شهر آشوب (به نقل از ابن عیّاش) در «المناقب: 4/ 379» بدان اشاره كرده‌اند.
(5). تا سالهای پایانی قرن چهارم هجری، بقعه هر یك از دو امام علیهما السلام در اتاق جداگانه‌ای با گنبدی از چوب ساج قرار داشته است، لیكن پس از آتش‌سوزی سال 446 ه، و سیل بنیان افكن سال 466 ه، ساختمان بقعه تجدید بنا گردید، و دیواره میان دو اتاق برداشته شده، و بر روی دو قبر مطهر گنبد و صندوق قیمتی قرار داده شد، مهمترین بازسازی در آن دوره را ابو الفضل براوستانی قمّی در سال 490 هجری انجام داد. و پس از آن شاه اسماعیل صفوی، و سپس فرهاد میرزا در دوره قاجاریّه، كه همچنان شكوه و عظمت و زیبایی خیره‌كننده آن برقرار است. (تاریخ المشهد الكاظمی: 24- 35).
تاریخ قم، متن، ص: 521
عدد أولاد او) «1»:
علیّ عسكری، و موسی جدّ رضائیه بقم، و خدیجه، و حكیمه، و امّ كلثوم «2».
و ماذر ایشان امّ ولد بوده است.
***______________________________
(1). پایان‌افتادگی نسخة أصل.
(2). عمری نسّابه در «المجدی: 128» نام فرزندان حضرت جواد علیه السلام را این گونه آورده است:
(محمدا، و علیا، و موسی، و الحسن، و حكیمه، و بریهة، امامة، و فاطمه). اما شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 295» اولاد حضرت را: علی، موسی، فاطمة، و امامه دانسته است.
تاریخ قم، متن، ص: 522

«ذكر امام أبی الحسن، علیّ بن محمّد العسكریّ علیهما السّلم، و ذكر ولادت و أولاد و اعقاب او، و مدّت عمر و وقت وفات او، و مدّت امامت او، و ذكر تربت او»

امام أبی الحسن، علیّ نقی بن محمّد عسكری «1»، روز سه شنبه سیزدهم روز از ماه رجب كذشته، در وجود «2» آمده است.
و بروایتی: روز پنج شنبه، هشتم ماه رجب، سنه اربع عشر و مائتین «3».
و بروایتی: روز سه شنبه، نیمه ماه ذی الحجّه «4».
______________________________
(1). درباره علت ملقّب شدن امام علیه السلام به عسكری (- انتساب به لشكر و ارتش) این است كه خلیفه عباسی المعتصم باللّه ابن الرشید، در سومین سال خلافت خود (سال 221 هجری) بر أثر درگیری میان سربازان ترك در بغداد، كه موجبات آشفتگی اوضاع سیاسی و اجتماعی دار الخلافة بغداد گردیده بود، پایتخت خود را به سامراء منتقل كرد، و تمامی لشكریان خود را در لشكرگاههای سامراء جای داد، از این رو نام دیگر سامراء عسكر گردید، و انتساب به آن نیز عسكری است. عمری نسّابه در «المجدی: ص 130» می‌گوید: (و إنّما سمّی العسكری، لأنّ سامراء كانت تسمّی العسكر، و أقام هو و ابنه علیهما السلام بها).
(2). زادگاه حضرت علیّ بن محمد العسكری مشهور به امام هادی علیه السلام، روستایی بوده است به نام (صریا)، كه به گفته ابن شهر آشوب در «المناقب: 4/ 382» از ساخته‌های حضرت موسی ابن جعفر علیهما السلام بوده، و در جنوب شرق مدینه قرار دارد، كه امروزه بر اثر توسعه شهر جزئی از محلات شهر در منطقه العوالی شده است، نویسنده در سال 1423 هجری به زیارت باغ زادگاه امام علیه السلام مشرّف شدم، این باغ بزرگ علاوه بر دارا بودن درختهای نخل دارای محصولات صیفی‌كاری بود، و كشاورزان و باغبانان آن از شیعیان محله العوالی معروف به شیعیان نخاوله بودند، باغ دارای چاهی بود كه آب گوارایی داشت، و از عمق 40 متری آب بالا می‌آمد. در مجاورت این باغ قبرستان كهنه و مندرسی قرار دارد، كه متعلق به شیعیان مدینه است. ملكیت این باغ امروزه از آن آل حكیم از هندیهای مهاجر به مدینه می‌باشد.
(3). سال 214 هجری.
(4). شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 297» این روایت را اختیار فرموده است.
تاریخ قم، متن، ص: 523
و بروایتی: چهارده روز از ماه ذی الحجّه مانده بود، سنه اثنی عشر و مائتین «1».
و ماذر او سوسن نام، كنیزك بوده است «2».
و بروایتی: جمانه، و منقوشه المغربیّه، و عاتكه.
و بروایتی دیكر: امّ الفضل دختر مأمون.
و متوكل امام را با یحیی بن هرثمة بن اعین، از مدینه بسرّ من رأی فرستاد، روز دوشنبه سه روز از ماه رجب كذشته، سنه ثلث و ثلثین و مائتین «3».
و چنین كویند كه: زنی در روزكار او دعوی كرد كه، او زینب دختر امیر المؤمنین علی ابن أبی طالبست، و او را زینب كذّابه نام كرده بودند. متوكّل در باب آن زن، و قصّه و دعوی‌ء او در نسب با علیّ علیه السلام متحیّر و درمانده شد. أبی الحسن علیّ نقی را علیه السّلم حاضر كرد، و با او كفت كه: این زن دعوی می‌كند كه او دختر علیّ بن أبی طالبست، تو چه می‌فرمآئی؟
أبو الحسن فرمود: دانستن و تحقیق‌كردن آن آسان كاریست.
متوكّل كفت: طریق آن چیست؟
فرمود كه: حقّ سبحانه و تعالی، كوشت و پوست هر آنكسی كه از بطن و نسل فاطمه و علیّ است- از فرزندان حسن و حسین علیهما السّلم، بر همه سباع «4» حرام كرده است، پس تو این زنرا پیش شیر یا ددی دیكر انداز، اكر این زن راست میكوید كه دختر علیّ است، شیر متعرّض او نشود، و او را نخورد، و اكر دروغ میكوید شیر او را بخورد.
چون زن این قصّه و حكایت شنید، فریاد بر آورد و كفت: من دروغ كفتم، و دختر
______________________________
(1). سال 212 هجری.
(2). عمری نسّابه در «المجدی: 130» و شیخ مفید در «الارشاد: 29702» می‌گویند: (و هو لامّ ولد تدعی سمانة).
(3). سال 233 هجری.
(4). سباع: جمع «سبع»، درنده.
تاریخ قم، متن، ص: 524
أمیر المؤمنین علیّ نیستم.
پس متوكل سر او را بتراشید، و او را بر درازكوش نشاند در راه سرّ من رأی، تا آن زن بر نفس خود كواهی داد، و در میانه مردم آواز برآورد و ندا كرد، كه او در آن دعوی كذّابه «1» بوده است و دروغ‌كوی، و میان [من و] «2» رسول خذای «3» و علیّ و فاطمه علیهم السّلم نسبتی و قرابتی و پیوندی نیست. بعد از آن بشام رحلت كرد و برفت.
و كویند كه: علیّ بن جهم «4» متوكل را كفت، كه:
«اكر تو قول أبی الحسن را بر وجود او آزمایش كنی، حقیقت نسب او بشناسی و بدانی، یعنی أبی الحسن را بر شیران كرسنه عرضه كن، تا ترا «5» حقیقت امامت او معلوم شود.
چون متوكل این سخن را از علیّ [بن] جهم بشنید، بفرمود آنكس را كه بر سباع و شیران موكّل بود، تا شیر كرسنه را بصحن سرآی متوكّل حاضر كردند.
آنشخص بر فرموده متوكّل، سه شیر كرسنه درّنده را حاضر كردانید، و متوكّل بر غرفه «6» و دریجه از سرآی‌ء خود بنشست، و بفرمود تا أبی الحسن علیّ نقی را بسرآی‌ء او
______________________________
(1). كذابه: زن دروغگو.
(2). افزوده از نسخة (2) و (3).
(3). در اصل: میان خذای و رسول خذای.
(4). ابو الحسن علی بن جهم بن بدر بن الجهم قرشی، یكی از شاعران مشهور دوره عباسی، و از نزدیكان و منادمان المتوكل عباسی. وی با امیر المؤمنین علیه السلام دشمنی و عداوت فراوانی داشت، از این رو همواره متوكل را به شدت عمل با شیعیان ترغیب می‌كرد، متوكل او را در سال 232 (یا 239) هجری به خراسان تبعید كرد، او بعدها به عراق بازگشت، و سپس به شام هجرت نمود، و در سال 249 هجری در راه بازگشت از حلب به عراق توسط گروهی از مردمان قبیله بنی كلب كشته شد. (وفیات الاعیان: 3/ 355)
(5). در نسخه چاپی: تو را.
(6). غرفه: اتاق.
تاریخ قم، متن، ص: 525
حاضر كردانیدند.
چون امام پآی‌ء مبارك در اندرون سرای متوكّل نهاد، متوكل بفرمود تا در سرآی‌ء را دربستند، و صحن سرآی را با امام و شیران كذاشتند.
جنین كوید علیّ بن یحیی‌ء منجّم «1»، كه:
من و پسر حمدون «2» در آن ساعت بر غرفه پیش متوكل نشسته بودیم، چون امام أبی الحسن علیه السّلام نیامده بود، كوشهآی‌ء مردم به زئیر «3» و آواز شیران كر می‌شدند «4»، و نزدیك بود كه از كرسنكی یكدیكر را بخورند.
چون امام أبی الحسن علیّ نقی- علیه و علی آبائه التحیّة و السّلم- درآمد، و شیران او را بدیدند، پیش او باز رفتند و خاموش شدند، چنانج ما هیچ آواز از ایشان نمی‌شنیدیم. و چون بنزدیك امام ابی الحسن علیّ نقی رسیدند، تبصص «5» و تملّق و فروتنی می‌كردند، و كرد بر كرد امام علیه السّلم برمی‌آمدند، و امام علیّ نقی بآستین مبارك، از روی شفقت و لطف و نوازش بسر «6» و روی ایشان درمی‌كشید، و ایشان خود را در خاك مذلّت می‌انداختند، بعد از آن بأدب همه بخفتند و خاموش شدند، و امام بر میان سرآی‌ء متوكّل
______________________________
(1). أبو الحسن علی بن یحیی بن أبی منصور، شاعر، منجّم، مؤرخ، كه از ندیمان متوكل عباسی و چند خلیفه پس از او بود، ذهبی درباره او می‌گوید: (كان ذا فنون و عقلیات و هذیان، و توسّع فی الأدبیّات)، او كتابی به نام (أخبار اسحاق الندیم) داشته است. و در سال 275 هجری درگذشت. (سیر اعلام النبلاء: 13/ 282، وفیات الاعیان: 3/ 373، معجم الادباء: 15/ 144).
(2). حمدون بن اسماعیل الندیم، شاعر و از ندیمان متوكل عباسی، كه در سال 243 هجری ندیم او گردید، و سالها به منادمت خلیفه پرداخت. (اعلام الوری فیما نسب الی سامراء: 58).
(3). زئیر: نعره شیر.
(4). در نسخه چاپی: شد.
(5). تبصص: تكان‌دادن حیوان دم خود را از جهت شادی یا ترس. (لسان العرب: ماده بصص).
(6). در نسخه چاپی: بر سر.
تاریخ قم، متن، ص: 526
بكذشت و بنردبان برآمد، و بر غرفه پیش متوكّل زمانی مدید «1» نشسته بود.
پس امام أبی الحسن برخاست، و از غرفه بزیر آمد تا بمنزل خود باز رود، دیكر «2» باره شیران با امام تبصص و تملّق نمودند و فروتنی كردند، چنانج در اول حال كردند «3»».
و امام أبی الحسن علیّ نقی علیه السّلم بسرّ من رآی، بیست و ششم ماه جمادی الاخری، سنه اربع و خمسین و مائتین «4» وفات یافت «5»، و او را در سرآی‌ء او بسرّ من رآی‌ء، در شارع كوفه «6» دفن كردند، و او را چهل و یكسال و نه ماه عمر بود، [و بیست و یك سال] و ده روز بسرّ من رای اقامت كرده است، و مقیم بوده «7».
______________________________
(1). مدید: مدت‌دار، طولانی.
(2). در نسخه چاپی: و دیگر.
(3). یعنی همان گونه كه این شیران در آغاز ورود امام علیه السلام تبصص و تملّق كردند، همچنان در هنگام رفتن آن حضرت.
(4). سال 254 هجری.
(5). شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 311» تاریخ وفات امام علیه السلام را رجب سال دویست و پنجاه و چهار هجری ضبط كرده است، و در «المجدی: 130» بدون ذكر ماه، سال وفات را دویست و پنجاه و چهار دانسته است.
(6). شارع كوفه یا خیابان كوفه، بر طبق اصول و قواعد نام‌گذاری محله‌های شهرهای كهن اسلامی هر سمت شهر را به نام شهر مهمی كه در پیش روی آن قرار داشته نام‌گذاری می‌كرده‌اند، (همچون قم كه دارای دروازه ری- دروازه كاشان- دروازه همدان بوده است) از این رو چون سرای حضرت در بخش جنوبی شهر كه به سمت بغداد و كوفه بوده است، آن را به این نام نامیده‌اند، لیكن عمری نسّابه در «المجدی: 130» نام دیگری برای این خیابان آورده است، می‌گوید: (قبره بسامراء فی شارع أبی أحمد ابن الرشید)، و احتمالا هر دو نام یك خیابان باشد.
(7). بنا بر نوشته مصنّف تاریخ قم، امام عسكری علیه السلام، در روز سوم ماه رجب سال 233 هجری به سامراء وارد، و در 26 جمادی الآخر سال 254 درگذشت، كه مجموع مدت اقامت امام علیه السلام در
تاریخ قم، متن، ص: 527
امامت او سی و سه سال و هفت ماه بوده است.
و در شجره آورده‌اند كه: او را در ایّام خلافت معتز زهر دادند، و او بذان شهید آمد.
عدد اولاد او:
حسن، و محمّد «1»، و حسین، و جعفر كذّاب «2».
______________________________
این شهر 21 سال و 10 روز می‌باشد. لیكن شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 312» این مدت را ده سال و چند ماه ضبط كرده است.
(1). أبو جعفر محمد بن علی، فرزند امام دهم، یكی از امام‌زادگان جلیل القدر و والامقام، كه شیعیان درباره او احتمال امامت را می‌دادند. وی در مدینه بدنیا آمد، و هنگامی كه پدرش به دستور خلیفه عباسی از مدینه به سامراء آورده شد او كودك بود، و سالها بعد برای دیدار پدر به سامراء سفر كرد، و هنگام بازگشت به حجاز، در یك منزلی جنوب سامرا در روستای بلد در منطقه دجیل بیمار شد، و در سال 252 ه درگذشت، و همانجا به خاك سپرده شد، بقعه او همواره مقصد زیارت شیعیان بود، و در سال 1311 ه به دستور آیة اللّه العظمی میرزا محمد حسن شیرازی ساختمان بقعه تجدید بنا و توسعه یافت، و نیم قرن بعد مرحوم حاج آقا محمد قمی- فرزند آیة اللّه حاج آقا حسین طباطبایی قمی- ساختمان باشكوه و وسیعی با صحن و سرا و گنبدی بزرگ بپا ساخت كه تاكنون پابرجاست، و هم‌اكنون بقعه این امام‌زاده كه در 50 كیلومتری شمال بغداد قرار دارد، یكی از زیارتگاههای مهم عراق بشمار می‌رود.
(نگاه كنید به: المجدی: 130، مراقد المعارف: 2/ 262).
(2). جعفر بن علی العسكری، برادر امام حسن عسكری، و عموی امام زمان، به گفته عمری نسّابه در «المجدی: 130» او پس از فوت امام حسن عسكری در مال و منصب برادر خود طمع نمود، و داشتن فرزندی را برای برادر خود انكار نمود، و برخی از فراعنه از او حمایت نمودند، و او بر كنیزان برادرش مستولی شد، آنگاه در ادامه سخن خود آورده است كه: (و قیل:
إنّه فارق ما كان علیه قبل الموت و تاب و رجع، فلما زعم أنّه لا ولد لأخیه، و ادّعی أنّ أخیه جعل الامامة فیه، سمّی الكذاب و هو المعروف بذلك). برخی نیز بنا بر شهرت توبه جعفر، او را جعفر التوّاب نامیده‌اند.
تاریخ قم، متن، ص: 528
و از صادق علیه السّلم روایتست، كه او از پذر خود، و او از پذر خود روایت میكند كه:
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است، كه:
«چون پسر من جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلم، از ماذر در وجود آید، نام او را جعفر صادق نام نهید، كه از فرزندان او مردی در وجود آید كه نام او جعفر باشد، و دعوی‌ء امامت كند، و او در آن معنی دروغ‌كو بود» «1».
و در شجره: از فرزندان امام أبی الحسن علیّ نقی، بغیر از این كه یاد كردیم، فرزندی دیكر علی نام ذكر كرده‌اند، و او را عقب نبوده است، و اللّه أعلم بالصّواب.
***______________________________
(1). این روایت در منبعی جز «تاریخ قم» نیامده است.
تاریخ قم، متن، ص: 529

«ذكر امام أبی محمّد الحسن العسكری، و ولادت او، و مدّت عمر و امامت او، و وقت وفات او، و ذكر قبر و مشهد و تربت او»

امام حسن بن علیّ عسكری بسرّ من رآی «1»، روز جمعه هشت روز از ماه ربیع الاوّل «2» كذشته، از ماذر در وجود آمده است.
و كویند كه: آخر سنه اثنتین و ثلثین و مائتین «3» و بروایتی: سنه احدی و ثلثین و مائتین «4».
و ماذر او امّ الولد بوده است، و او را سمانه «5» خوانده‌اند، و معروفه بامّ الحسن بوده است.
و امام حسن عسكری- علیه و علی آبائه التحیّة و السّلم- روز آدینه سه روز از ماه ربیع الأول كذشته، سنه ستّین و مائتین «6»- و بروایتی: سنه احدی و ستّین و مائتین «7»- در خلافت معتمد «8»، بسرّ من رآی وفات یافته است، و او را بیست و هشت سال بوده است، و بروایتی بیست و نه سال «9».
و مدّت امامت او پنج سال و هشت ماه و پنج روز بوده است.
______________________________
(1). به روایت شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 313» امام حسن عسكری در سال 232 هجری (سال پیش از انتقال امام علی النقیّ از مدینه به سامراء) در مدینه بدنیا آمد.
(2). در اصل: الأولی. و شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 313» ولادت را در ماه ربیع الآخر آورده است.
(3). سال 232 هجری.
(4). سال 231 هجری.
(5). عمری نسّابه در «المجدی: 130» سمانه را نام مادر امام علی النقیّ دانسته است، و شیخ مفید رحمه اللّه در «الارشاد: 2/ 312» می‌گوید: (و امّه امّ ولد یقال لها: حدیث)، و كلینی علیه الرحمه در «اصول كافی: 2/ 503» نام مادر حضرت را حدیث یا سوسن دانسته است.
(6). سال 260 هجری.
(7). سال 261 هجری.
(8). المعتمد باللّه عباسی.
(9). اصول الكافی: 1/ 503، الارشاد: ج 2/ 313 و 336.
تاریخ قم، متن، ص: 530
و روایتست «1» كه:
«چون أبو بكر محمّد «2» بن عبید اللّه بن یحیی‌ء بن خاقان بقم آمد، جهت نظر و إشراف بر كار و بار عاملان بقم، بسیاری وصف امام حسن عسكری كرد، و فضآئل او بیان فرمود، و كفت كه:
پذرم عبید اللّه بن یحیی الوزیر، امام حسن عسكری را بسیار تعظیم و اجلال كردی، و او را موقّر و محترم داشتی، و بعد از وفات او براذرش جعفر كذّاب قصد پدرم عبید اللّه [بن] یحیی كرد، و بنزدیك او آمد، و از او درخواه كرد كه او را مرتبه براذرش أبی محمّد الحسن العسكری بدهد، و بحضرت سلطان تربیت «3» كند.
و پذرم را كفت: چون ملتمس مرا مبذول داری، دویست هزار دینار بتو دهم، هر سالی بیست هزار دینار «4».
______________________________
(1). این روایت را شیخ كلینی علیه الرحمة در «اصول كافی: 1/ 503» بسند صحیح، از دو تن از راویان ثقه، یعنی حسین بن محمد الأشعری، و محمد بن یحیی قمی روایت كرده است. هم چنین شیخ مفید نیز این روایت را در «الارشاد: 2/ 321» به یك واسطه (أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه قمی، شیخ شیخ مفید) از شیخ كلینی روایت كرده است، و این روایت بسیار طولانی است، لیكن مصنّف تاریخ قم تنها بخش كوتاهی از آن را آورده است.
(2). در «اصول كافی: 1/ 503 و الارشاد: 2/ 321» ضبط این نام، احمد است، لیكن صحیح آن محمّد می‌باشد، چنانكه در اصل و در دیگر منابع رجالی و تاریخی آمده است. ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: 13/ 9» در ترجمه این خاندان می‌گوید: (ابن خاقان الوزیر الكبیر، أبو الحسن عبید اللّه بن یحیی بن خاقان التركی، وزر للمتوكل و للمعتمد، و جرت له امور، و قد نفاه المستعین الی برقة، ثم قدم بغداد بعد خمس سنین، ثم وزر سنة ست و خمسین. و قد وزر ابنه أبو علی محمد بن عبید اللّه، و وزر حفیده أبو القاسم عبد اللّه بن محمد للمقتدر سنة اثنی عشرة و ثلاث مئة)، و بنا به نقل شیخ كلینی، أبو علی محمد بن عبید اللّه از دشمنان اهل البیت علیهم السلام بوده است (و كان شدید النّصب). (نگاه كنید به: الكامل فی التاریخ: حوادث سال 300 هجری).
(3).؟، احتمالا (ترتیب) باشد.
(4). در «اصول كافی: 1/ 505 و الارشاد: 2/ 324» آمده است: (فقال: اجعل لی مرتبة أخی و
تاریخ قم، متن، ص: 531
پذرم او را باز زد، و در روی او سخن درشت كفت، و او را كفت:
اكر تو بنزدیك شیعت پذر و براذرت امامی، و ترا پیشوا و امام میدانند، تو بتربیت دیكران مرتبه امامت نخواهی یافت، چه سلطان وقت شمشیر و تازیانه خود كشیده است، بر هر آنكسی كه دعوی‌ء آن می‌كند، كه پذر و براذرت امام بوده‌اند، و ایشانرا امام و مقتدای و هادی و پیشوا میداند، میخواهد كه دمار از ایشان برآرد.
و چنین كویند كه: عبید اللّه [بن] یحیی‌ء وزیر، جعفر كذّاب را كفت كه:
ای [أحمق] «1»، تو نمیدانی كه این مرتبه شریفه، و درجه منیفه، عطیّه است از جانب خذای عزّ و جلّ، اكر تو اهل و سزاوار این مرتبه باشی، از معونت سلطان، و یاری دادن او ترا، دریافتن این مرتبه، باید كه مستغنی و بی‌نیاز باشی.
پس عبید اللّه جعفر كذّاب را بس حقیر یافت، و بفرمود كه او را بصحبت او بار ندهند، و از آن منع كنند».
عقب او:
الخلف القائم صاحب الزّمان محمّد مهدی علیه السّلام.
***______________________________
أوصل الیك فی كلّ سنة عشرین ألف دینار).
(1). افزوده از اصول كافی، و الارشاد.
تاریخ قم، متن، ص: 532

«ذكر ولادت قائم آل محمّد علیه السّلم، و وقت غیبت او، و أخبار دالّه بر وجود شریف او»

امام محمّد مهدی علیه السّلم، روز آدینه، هشت روز از ماه شعبان كذشته- و بروایتی: شب آدینه- یكنیمه «1» از ماه شعبان برآمده، سنه خمس و خمسین و مائتین «2» از ماذر در وجود آمده است.
و بروایتی: سنه سبع و خمسین و مائتین «3».
و در شجره: سنه ثمان و خمسین و مائتین «4».
و نام شریف او، نام پیغامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم است، و كنیت او أیضا كنیت او، نام محمّد، و كنیت أبو القسم.
و در حال غیبت امام علیه السّلم، نهی است فرزند بنام و كنیت او نهادن «5».
______________________________
(1). روایت مشهور نزد امامیّه، ولادت آن حضرت در شب نیمه شعبان سال 255 هجری است، نگاه كنید به: «اصول كافی: 1/ 514، و الارشاد: 2/ 339» كه هر دو تنها همین روایت را آورده‌اند، با این كه معمولا در دیگر موارد اشاره به تاریخهای گوناگون می‌كنند. همچنین نگاه كنید به فرموده شیخ طوسی در: كتاب الغیبة: 234.
(2). سال 255 هجری.
(3). سال 257 هجری.
(4). سال 258 هجری.
(5). آنچه در روایات امامیه آمده است، آن است كه شیعیان از آوردن نام صریح آن حضرت نهی شده‌اند، نه از نامیدن كودكان خود به نام آن حضرت، و علّامه مجلسی علیه الرحمه در «بحار الانوار: 51/ 31» بابی را فراهم آورده، و در آن روایات نهی‌كننده از نام آوردن را جمع آوری نموده است، و مرحوم محدّث قمّی در «سفینة البحار: 4/ 797» می‌فرماید: (قد وردت روایات كثیرة فی أنّه لا یحلّ ذكره علیه السلام باسمه، و فی بعض الروایات: یحرم علیهم تسمیته. و فی التوقیع: من سمّانی فی مجمع من النّاس باسمی، فعلیه لعنة اللّه. و عن أبی
تاریخ قم، متن، ص: 533
و ماذر محمّد مهدی، كنیزك بوده است نركس «1» نام، و بروایتی صقیل نام.
و محمّد بن علی ماجیلویه، روایت می‌كند بأسانید صحیحه، از محمّد بن عثمان عمری، كه او كفت:
«أبی محمّد الحسن بن علیّ، روزی از روزها پسر خود را- محمّد مهدی- بر ما عرض كرد، و او را بما نمود، و ما در منزل او سرای كردیم، و ما چهل نفر بودیم.
أبی محمّد حسن عسكری ما را كفت، كه:
این فرزند پس از من امام و پیشوآی‌ء شماست، و خلیفه است از قبل «2» من بر شما، او را فرمان برید، و پس از من پراكنده مشوید، و براه متفرقه مروید، كه درین هالك شوید.
بحقیقت كه بعد از امروز، دیكر شما محمّد مهدی را نخواهید دیدن.
محمد [بن] عثمان كفت:
جون ما از حضرت امام أبی محمّد حسن عسكری بیرون آمدیم، بسی بنكذشت الّا كه امام از دار دنیا بدار بقا رحلت كرد، و ازینجهان نهان شد، و در آنجهان عیان كشت».
و أبو الفضل، [محمد بن] الحسین بن الحسن العمید «3» كوید كه:
______________________________
عبد اللّه علیه السلام، قال: صاحب هذا الأمر رجل لا یسمیّه باسمه الّا كافر). و مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در «الذریعة: ج 11» نام كتابها و رساله‌های متعددی با عناوین (رسالة فی حرمة تسمیة الحجّة) و (رسالة فی النهی عن التسمیة) و (رسالة تحریم التسمیة) و (رسالة فی تحریم تسمیة صاحب الزمان) و جز اینها را آورده است، كه همگی در خصوص ممنوعیت نامیدن صریح آن حضرت است، نه نام‌گذاری بنام آن بزرگوار.
(1). در تمامی منابع از این بانوی بزرگوار با نام (نرجس) كه معرّب نرگس است یاد شده است، و گفته شده است كه او از اسیران روم (تركیه امروزی) بوده است، و نسب او به یكی از حواریون عیسی بن مریم علیهما السلام می‌رسد.
(2). قبل: از سوی.
(3). ادیب و كاتب و سیاستمدار و وزیر، كه یكی از مشهورترین وزیران آل بویه بشمار می‌رود،
تاریخ قم، متن، ص: 534
«روزی بحضرت امام حسن عسكری درآمدم بسرّ من رآی، تا او را تهنیت كنم بولادت پسر او امام محمّد مهدی علیه السّلم».
و غرض ازین روایت، اخبار و دلآئل است بوجود قآئم آل محمّد علیه السّلم «1».
و همچنین روایت است، كه:
«عبد اللّه بن عبّاس علوی، استقبال كرد حسین بن حسن أفطس را، و پیش او باز رفت، و ازو پرسید از سبب توجه‌كردن او بسرّ من رآی، و مقصد و مقصود او؟
حسین بن حسن را بجواب كفت كه: بسبب تهنیت أبی محمّد حسن عسكری،
______________________________
سالها وزارت ركن الدولة بن بویه را به عهده داشت، صاحب بن عبّاد طالقانی- وزیر معروف- نام و شهرت خود را از همراهی او بدست آورد، و درباره او جمله مشهور خود را گفت، كه:
(بدئت الكتابة بعبد الحمید و ختمت بابن العمید)، از او با القابی همچون: الاستاذ، لسان المشرق، الوزیر الكبیر یاد شده است، تمامی ترجمه‌نویسان شرح حال زندگانی او و پدرش را به تفصیل آورده‌اند، (نگاه كنید به: مجمع الآداب ابن فوطی: 2/ 218 و 4/ 295، سیر اعلام النبلاء: 16/ 137، وفیات الاعیان: 103). شیخ آقا بزرگ تهرانی به تفصیل درباره او در «طبقات اعلام الشیعة: ق 4/ ص 269» سخن گفته و می‌گوید: (محمد بن الحسین العمید بن محمد، أبو الفضل الكاتب الخراسانی، و هو ابن أبی الفضل الحسین بن الحسن العمید، الذی فاز بلقاء الحجّة عند تهنئة أبیه بولادته فی سامراء، كان وزیر ركن الدولة بن بویه، أخذ الأدب عن احمد ابن اسماعیل القمی المعروف بسمكة، و أخذ عنه الصاحب بن عبّاد. و قد جمع له معاصره مؤلف تاریخ قم أشعار أبی جعفر محمّد بن علی العطّار القمی الشاعر. توفی 360 ه عن نیّف و ستین سنة من عمره).
(1). موضوع وجود امام زمان علیه السلام، و اخبار و دلائل آن حضرت از دیرباز مورد توجه محدثین و مورخین مسلمان بوده، و كتابها و تالیفات فراوانی در این باره فراهم آمده است، كه به مهمترین آنها كه توسط محدثین خبره و ثقه نوشته شده است اشاره می‌شود: كتاب الغیبة نعمانی، كتاب الغیبة شیخ مفید، كتاب الغیبة شیخ طوسی، كتاب المحجّة و تبصرة از سید هاشم بحرانی، منتخب الأثر از آیة اللّه صافی گلپایگانی.
تاریخ قم، متن، ص: 535
بولادت پسر او امام محمّد مهدی علیه السّلم» «1».
و امام محمّد مهدی سنه ستین و مائتین «2» غیبت نموده است الی یومنا هذا، «یفعل اللّه ما یشاء و یحكم ما یرید».
***______________________________
(1). این روایت را شیخ طوسی علیه الرحمة در «كتاب الغیبة: ص 229» بسند خود آورده است، می‌گوید: (أخبرنا جماعة، عن أبی محمد هارون بن موسی التلعكبری، عن احمد بن علی الرازی، قال: حدّثنی محمد بن علی، عن حنظلة بن زكریا، عن الثقة، قال: حدّثنی عبد اللّه بن العباس العلویّ- و ما رأیت أصدق لهجة منه، و كان خالفنا فی أشیاء كثیرة- قال: حدّثنی أبو الفضل الحسین بن الحسن العلوی، قال: دخلت علی أبی محمد علیه السلام بسرّ من رأی، فهنّأته بسیّدنا صاحب الزمان علیه السلام لما ولد).
(2). سال 260 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 536

فصل دوم از باب سئم «در ذكر طالبیّه كه بقم آمدند و وطن ساختند، و ذكر انساب و بعضی أخبار ایشان، پس از تقدیم فضیلتهآی‌ء ایشان كه از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله روایتست»

اشاره

ذكر آنچ در فضائل طالبیّه؛ روات ثقات یاد كرده‌اند، از حضرت رسالت علیه [السّلم]:
[1] روایت كند محمد بن عیسی یقطینی، از عبد اللّه بن ابراهیم عفّان قرشی، و او از عمّ خود عبد العزیز بن علیّ، و او از سعید [بن] مسیّب، و او از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله، كه او فرموده است، كه:
«هیچ امّتی و قومی هالك نشوند، الّا آنكاه كه با اهل البیت پیغمبر خود اهانت و خواری كنند، و فرزندان و عترت او را خوار و حقیر دارند. و چون ایشانرا خوار و ذلیل دارند، البتّه هالك شوند» «1».
[2] دیكر: روایت كند منصور بن عبّاس، از عبد اللّه بن الفضل هاشمی، از
______________________________
(1). روایتی بدین مضمون در منبعی جز تاریخ قم نیامده است.
تاریخ قم، متن، ص: 537
خال «1» خود سلیمان نوفلی، از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله، كه او فرموده است، كه:
«خذآئرا دوست دارید، از برآی‌ء آنچ برای شما مقدور و ساخته كردانیده است، از نعمتهآء خود، و دوست دارید مرا از برآی‌ء خذای، و خویشان و عترت مرا دوست دارید از برآی‌ء من» «2».
[3] و محمّد [بن] یحیی، از محمّد بن الحسن بن علیّ بن ابراهیم بن حسین بن حسن «3» بن علیّ [بن] موسی الرضا روایت میكند، و او از جدّ خود، كه رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده است كه:
«هر كس كه مرا دوست دارد، و فرزندان مرا دوست دارد، حقّ سبحانه و تعالی روز قیامت شرم دارد ازو، كه او را بر افعال بد او سرزنش و توبیخ نماید، و بفرماید كه او را بسرای محبّت- كه آن بهشتست- فرود آورند، ببركت محبت «4» با من و فرزندان من».
و هر كس كه مرا دشمن دارد، فردآی‌ء قیامت حقّ سبحانه و تعالی سؤال نكند نه از نیكی و نه از بدی، تا او را بآتش جهنّم بسوزاند» «5».
[4] و روایت كند یعقوب بن زید «6»، از محمّد بن أبی عمر «7»، از بعضی از مردمان او، از
______________________________
(1). خال: دائی.
(2). روایتی بدین مضمون در منبعی جز تاریخ قم نیامده است.
(3). در حاشیه نسخه چاپی مصحّح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده است: (اولادی برای حسن در كتب انساب موجود پیش اینجانب ذكر نشده، و به احتمال قوی نسب طولانی مذكور، نسب چند نفر است كه سهوا نسب یك شخص گردیده).
(4). در اصل: محمد.
(5). روایتی بدین مضمون در منبعی جز تاریخ قم نیامده است.
(6). در حاشیة نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده است: (یزید- عمیر صحیح است، به مستدرك: ج 2/ ص 400 مراجعه شود).
(7). همان.
تاریخ قم، متن، ص: 538
أبی عبد اللّه علیه السّلم، كه او فرمود، كه:
«جدّ ما محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فرموده است كه: تاریخ قم متن 538 فصل دوم از باب سئم«در ذكر طالبیه كه بقم آمدند و وطن ساختند، و ذكر انساب و بعضی أخبار ایشان، پس از تقدیم فضیلتهآی‌ء ایشان كه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایتست» ..... ص : 536
د باشد كه من روز قیامت از برآی‌ء چهار طآئفه، و چهار صنف مردم، شفاعت كنم، و اكر بمثل ایشانرا كناه همه اهل دنیا بود:
اوّل: كسی كه از برآی‌ء ذریّت من شمشیر كشد، و ایشانرا نصرت و یاری دهد «1».
دوّم: مردی كه ذریّت مرا در حال فقر و فاقه و دست‌تنكی، بذانچ در دست او باشد از مال «2» و منال سخاوت كند، و با ایشان بخشش نماید.
سئم: مردی كه ذریّت مرا بدل و زبان دوست دارد.
چهارم: مردی كه [چون] ذریّت من مضطر و عاجز و درمانده باشند، حاجتی از حاجات ایشان برآرد، و در كذاردن حاجات ایشان سعی نماید» «3».
[5] و احمد بن محمّد، از ابراهیم بن محمد ثقفی، و او از علی بن معلّی، و او از هذیل ابن حنّان، و او از براذر خود روایت میكند، كه او كفت، كه:
«حضرت صادق علیه السّلم [را] گفتم، كه:
«مرا پیش یكی از آل محمّد حقّی و مالی بود، و بمن نمیداد، و دفع و مطل «4» می‌نمود، پس بذان سبب من او را سخن درشت كفتم، و بر آن پشیمانم.
صادق علیه السّلم فرمود كه: آل محمّد را دوست دارید، و ذمتهآی‌ء ایشانرا بری «5»
______________________________
(1). در نسخه چاپی: نصرت دهد، و یاری كند.
(2). در اصل: مغال.
(3). الكافی: 4/ 60 حدیث 9، من لا یحضره الفقیه: 2/ 36 ح 2، الخصال: 196.
(4). دفع: راندن، مطل: در مصباح المنیر آمده است: (مطله بدینه: اذا سوّفه بوعد الوفاء مرة بعد اخری)، مطل یعنی عقب انداختن پرداخت قرض با وعده پس وعده‌دادن.
(5). بری‌ء: رهانیدن، آزادكردن.
تاریخ قم، متن، ص: 539
كردانید، و ایشانرا بحلّ «1» كنید، و بغایت ایشانرا كرامی دارید. و چون با ایشان مخالطه و آمیزش كنید، و معامله و خرید و فروخت نمآئید، با ایشان درشتی مكنید، و ناسزا مكوئید» «2».
[6] و هم احمد بن محمّد، روایت كند از حسن بن محبوب، و او از قعقاع بن مزار التمیمی، كه او كفت:
«من و پسر عمّم بحضرت أبی عبد اللّه علیه السّلم درآمدیم، من او را كفتم: من پسر «3» حاجب بن زراره‌ام، كه كمان خود را از برآی‌ء قوم خود برهن كرد، و بذان وفا نمود.
صادق علیه السّلم فرمود كه: آنج تو بذان منّت می‌نهی بر ما، بقدر حسب و نسب تست، بدرستی كه حقّ سبحانه و تعالی محمّد علیه السّلم را بكآفه «4» مردم فرستاد، از عرب و عجم، بعضی را از ایشان بر اسلام بكشتیم، و كارزار كردیم، و طآئفه را بأسیری بكرفتیم، و منّت نهادیم بر ایشان. و فرقه و طآئفه حقّ سبحانه و تعالی ایشانرا بما راه نمود، و توفیق داد تا ما را بشناختند، تو از كدام فرقه ازین فرق سه كانه؟
راوی میكوید كه: جون ما از صحبت أبی عبد اللّه بیرون آمدیم، پسر عمّ مرا كفت:
بحقّ خذا بذین سخن كه أبی عبد اللّه فرموده، همه عرب و عجم را بندكان خود كردانید، و آزادكردكان او» «5».
[7] و روایت كند یوسف بن حارث «6»، و او از محمّد بن جعفر أحمر، و او از اسمعیل بن
______________________________
(1). حلّ: آزادكردن و گشودن.
(2). روایتی بدین مضمون در منبعی جز تاریخ قم نیامده است.
(3). او عطارد بن حاجب بن زرارة است. (نگاه كنید به: معجم رجال الحدیث: ج 17/ 20 و 21/ 364).
(4). كافه: همه.
(5). این حدیث را در هیچ منبعی نیافتم، تنها محدّث نوری رحمه اللّه در «مستدرك الوسائل: ج 12/ 4- 375 ح 14337» به نقل از تاریخ قم آورده است.
(6). در نسخه اصل: (حرث) ضبط شده است، با اسقاط ألف بر طبق رسم الخط كهن عربی.
تاریخ قم، متن، ص: 540
عبّاس، و او از زید بن جبیر «1»، و او از داؤد بن حصین، و او از أبی رافع، و او از أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلم، كه او فرمود، كه: «رسول خذا صلّی اللّه علیه و آله فرموده است كه: «هر كس عترت و عرب را دوست ندارد، او یكی از سه طآئفه است:
یا منافق است، یا بزنا در وجود آمده است، یا ماذر او كه بذان حامله شده است، او را حیض بوده است» «2».
[8] و روایت كند سلمه، از حسن بن یوسف، از صلح «3» بن عقبه، از أبی الحسن موسی‌ء بن جعفر، كه او فرمود، كه:
«مردم سه فرقه‌اند: عرب، و مولی، و علج.
مولی كسانی‌اند كه ما را دوست دارند، و بما تولّی كرده‌اند.
و علج كسانی‌اند كه از ما تبرّا «4» كرده‌اند، و نصب «5» عداوة ما نموده‌اند «6»».
و اللّه أعلم بالصّواب.
***______________________________
(1). در «الخصال: 110 ح 82» سند روایت این گونه ضبط شده: (اسماعیل بن عباس بن یزید بن جبیر، عن داود بن الحسن ....».
(2). الخصال: ص 110 حدیث 82، وسائل الشیعة: 2/ 319 حدیث 2244. این حدیث در منابع حدیثی با الفاظ مختلف آمده است، ولی در هیچ یك كلمه (عرب) نیامده است.
(3). در حاشیة نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده است: (صالح با الف است، و اسقاط الف بجهت رسم الخط می‌باشد).
(4). تبرّی: دوری و بیزاری‌جستن.
(5). نصب و ناصبی: كسی را گویند كه اهل البیت علیهم السلام را دشمن دارد، و در روایات صحیحه از امامان معصوم علیهم السلام آمده است كه: (الناصب لنا أهل البیت أنجس من الكلب) یعنی: كسی كه ما اهل البیت را ناصب باشد از سگ ناپاك‌تر است.
(6). ثقة الاسلام كلینی رحمه اللّه در (الكافی: 8/ 166 حدیث 184)، این روایت را به سندی جز سند مصنف روایت كرده است.
تاریخ قم، متن، ص: 541

«ذكر جمعی از طالبیّه كه بشهر قم و ناحیت آن نزول كرده‌اند، و وطن كرفته، بر نسق امامت، و ترتیب نسب حسنیّه»

اوّل كسی كه از فرزندان حسن بن حسن بن علیّ بن أبی طالب «1»، كه بقم نزول كرد و مقیم شد، [أبو عبد اللّه احمد] «2»، فرزند أدرع «3»: أبو هاشم محمّد بن علی «4» بن عبید اللّه «5» بن
______________________________
(1). مشهور به حسن مثنّی و داماد امام حسین علیه السلام.
(2). افزوده از «عمدة الطالب: 165- 168»، در تمامی نسخه‌های تاریخ قم این سلسله نسب ناقص و بدون دو نام آمده است، و در حاشیة نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده است:
(در این نسب سقط واقع شده، و نسب كامل عبد اللّه از این قرار است: عبد الرحمن بن الحسن ابن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب. و اسم عبد اللّه در نسب مكرر نیست. و اذرع- با ذال معجمه- مصحف ادرع- با دال مهمله- است. رجوع شود به قاموس به كلمه (درع)، و لباب ابن اثیر و انساب سمعانی به كلمه (أدرعی) و أبو هاشم محمد بن علی و اولادش، در «عمدة الطالب ص 176، چاپ نجف» نوشته شده، و در این كتب ادرع لقب أبو جعفر محمد بن عبید اللّه عموی أبو هاشم است، و لقب علی- پدر أبو هاشم- باغر (یاغز خ ل) است.
رجوع شود به «عمدة الطالب ص 175 و 176 و 177»، و بقیه كتب مزبور).
(3). در أصل: اذرع آمده است، ولی ضبط این كلمه در «عمدة الطالب: 167 و 168» أدرع است، كه همین صحیح است، و نام نوعی لباس است، چنانكه حیوانی را گویند كه تن او سیاء و سر او سفید باشد، یا نیمی از تن سیاه و نیم سفید. بنگرید به: «لسان العرب: مادة «درع»).
(4). در «عمدة الطالب: 167» آمده است: (أبو الحسن علی باغر بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن الحسن بن جعفر، و سبب تلقیبه بباغر أنّه صارع باغر التركی غلام المتوكل العباسی، و كان شدید القوّة، و هو الذی فتك بالمتوكل فقهره العلوی، فتعجب الناس منه، و سمّی باسم ذلك التركی، و امّه شیبانیّة).
(5). در «عمدة الطالب: 166» آمده است: (عبید اللّه أمیر الكوفه، ولّاه ایاها المأمون العباسی).
تاریخ قم، متن، ص: 542
عبد اللّه «1» بن الحسن [بن جعفر] بن الحسن [بن الحسن] بن علیّ بن أبی طالب بوده است.
و أدرع لقب پذر «2» اوست، و بعضی از خلفا او را بذین اسم لقب نهاده‌اند.
و اذرع از نامهآی‌ء سباع است، و او را بذان سبب بذین اسم لقب كردند، كه در كوفه در راه قبر امیر المؤمنین علی علیه السّلم شیری خبیث، بسیار موی بوده است، و هر كس كه در آن راه كذشته است، آن شیر او را خورده است، و مردم ازین جهت در زحمت بوده‌اند.
[محمد بن] «3» علی بن عبید اللّه «4» روزی از كوفه بذین راه بیرون آمد، و آن شیر را بكشت، و پآی‌ء او می‌كشید تا بكوفه، و أهل كوفه جون چنان دیدند، [محمّد بن] «5» علی بن عبید اللّه را بذین اسم لقب كردند بنام آن شیر، چه آن شیر را موی بسیار و دراز بوده است، و عرب هر شیری را كه بذین صفت بود، او را ذراع «6» خوانند.
و أبو هاشم را سه فرزند بوده است:
______________________________
(1). مشهور به عبد اللّه المحض كه دو فرزندش محمد و ابراهیم در مدینه بر علیه منصور عباسی قیام كردند، و مأمورین منصور عبد اللّه را دستگیر و به عراق روانه نمودند و او در زندان به شهادت رسید، بقعه او امروزه در شهر هاشمیّه در 40 كیلومتری شمال شهر كوفه قرار دارد.
(2). یعنی ادرع لقب پدر أبو عبد اللّه احمد است، كه نامش أبو هاشم (یا أبو جعفر) محمد بن علی ابن عبید اللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن المثنّی بوده است. ابن عنبه در «عمدة الطالب: 168» درباره او می‌گوید: (یقال له الأدرع، قیل لقب بذلك لانه كان له ادراع كثیرة. قال الشیخ تاج الدین: قتل اسدا أدرع فلقّب بذلك، و كان رئیسا بالكوفة و مات بها و دفن بالكناسة).
(3). افزوده از عمدة الطالب: 168.
(4). در اصل و دیگر نسخه‌ها: عبد اللّه ضبط شده است كه خطاست، بنگرید به: عمدة الطالب: 168.
(5). افزوده از عمدة الطالب: 168.
(6). بنگرید به: لسان العرب، مادة «درع».
تاریخ قم، متن، ص: 543
أبو عبد اللّه احمد «1»، و أبو علیّ الحسین «2»، و أبو محمّد الحسن «3».
و از أبی عبد اللّه احمد: [عیسی بن أحمد، و أبو الحسین عبید اللّه بن أحمد] «4» در وجود آمده است.
و از أبی علیّ الحسین بن أبو هاشم ...... «5» در وجود آمده است.
و «6» از أبو محمد الحسن بن أبی هاشم از دختر احمد بن علی الشجری «7» ...... «8» در وجود آمده است.
پس أبو محمّد الحسن بن أبی هاشم، از قم ببصره رفت، و معزّ الدّوله «9» ببصره او را
______________________________
(1). در عمدة الطالب: 167: (و كان قد خلّف بقم، و نزل بقم).
(2). در اصل و دیگر نسخه‌ها: أبو علی الحسین آمده است، لیكن در «عمدة الطالب: 167» سومین فرزند أبو هاشم را «أبو الحسین عبید اللّه بن أبی هاشم» ضبط كرده است و در نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده است: (در تهذیب الانساب 89، و عمدة الطالب 176 بجای (أبو علی الحسین) أبو الحسن عبید اللّه ثبت شده كرده، و در چاپی عمده ابو الحسین عبد اللّه می‌باشد).
(3). ابن عنبه در «عمدة الطالب: 167» می‌گوید: (و له ولد بقم).
(4). در اصل و دیگر نسخه‌ها بیاض است، و افزوده از «عمدة الطالب: 167 و انوار المشعشعین: 2/ 87» كه در منبع نخست آمده است: (ابو عبد اللّه احمد بن أبی هاشم، و كان قد خلّف علی نقابة و نزل بقم، له بنصیبین: عیسی بن احمد، له اولاد، و باصفهان: أبو الحسین عبید اللّه بن احمد، له أولاد).
(5). در اصل بیاض، لیكن در «عمدة الطالب: 167» می‌گوید: له ولد بنصیبین.
(6). این حرف در «انوار المشعشعین: 2/ 87» (أمّا) ضبط شده است، و در اینجا أبو محمد الحسن ابن أبی هاشم فرزند دختر احمد بن علی شجری فرض شده است، كه ظاهرا خطاست، و در هیچ منبعی از منابع تبارشناسی نیامده است، بنگرید به: عمدة الطالب: 167.
(7). در «انوار المشعشعین: 2/ 87» آمده است: (اما أبو محمد حسن از دختر احمد بن علی الشجری ابن محمد بن عمر بن علی بن عمر اشرف بن امام زین العابدین علیه السلام .... بوجود آمده).
و شجری انتساب به منطقة «مسجد شجره» است، كه در حومه غرب شهر مدینه قرار دارد، و حاجیان از آنجا احرام بسته و به سمت مكه می‌روند، این منطقه به نام «آبارعلی» یا «أبیارعلی» نیز شهرت دارد.
(8). در اصل و تمامی نسخه‌ها بیاض است، و در كتابهای انساب یادی از فرزند یا فرزندان او نشده است.
(9). احمد بن بویه بن فنا خسرو، معزّ الدولة (303- 356) از پادشاهان آل بویه حاكم در عراق،
تاریخ قم، متن، ص: 544
نقیب «1» سادات كردانید، و ببصره وفات یافت، و اعقاب او آنجااند.
و أبی هاشم به اصباهان، از ساداتی كه بشهر جیّ نزول كرده بودند، پسر عمّان «2» اند.
و ابو الحسن محمّد [بن احمد بن محمد] «3» بن احمد بن [ابراهیم] «4» طباطبا «5»، شاعر ادیب از ایشانست، و اولاد و اعقاب، و توالد و تناسل ایشان بسیار است.
______________________________
او در آغاز هیزم‌كش بود، لیكن همّت بلند او را به پادشاهی رساند، و پس از او دو برادر مهترش عماد الدوله و ركن الدوله به پادشاهی رسیدند. معزّ الدوله در سال 334 هجری در دوره خلافت المستكفی باللّه عباسی بغداد را فتح نمود، و 22 سال بر عراق حكومت راند. و در بغداد درگذشت، و در حرم كاظمین علیهما السلام دفن گردید.
(1). نقابت از مناصب ساخته‌شده دوره عباسی است، و نقیب- كه معمولا از سوی خلیفه یا پادشاه از میان بلند پایگان علوی تعیین می‌شده است- عهده‌دار رسیدگی به تمامی كارهای متعلق به سادات و شریفان علوی و هاشمی می‌گردید. این منصب تا نیمه‌های قرن بیستم در عراق و برخی دیگر كشورهای اسلامی برقرار بود. و از آنان با عنوان «نقیب الاشراف» نیز یاد می‌شده است.
(2). یعنی پسر عمو می‌باشند.
(3). افزوده از كتاب «الأصیلی: 114» نوشته تاج الدین ابن الطقطقی.
(4). همان.
(5). ابراهیم طباطبا ابن اسماعیل بن ابراهیم الغمر بن الحسن المثنّی، سر سلسلة سادات حسنی طباطبائی می‌باشند، كه از سادات جلیل القدر است، و دارای سیزده فرزند بود، وی نخستین سید حسنی است كه در زمان منصور دستگیر و در زندان كوفه در سال 145 هجری به شهادت رسید، آرامگاه او در محله «حیّ‌كنده» در فاصله یك كیلومتری مسجد جامع كوفه قرار دارد، و از دیرباز زیارتگاه بوده است (بنگرید به: المجدی: 72، و الأصیلی: 112)، و در آغاز قرن بیستم میلادی ملك فیصل بن حسین هاشمی (نخستین پادشاه عراق كه از نسل او هستند) آرامگاه او را بازسازی نمود. نواده او أبو الحسن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم طباطبا می‌باشد، كه ابن الطقطقی در «الأصیلی: 166» درباره او می‌گوید: (أبی الحسن الشاعر الاصفهانی، صاحب كتاب الشعر). و عمری نسّابه در «المجدی: 74» می‌گوید: (و منهم الشریف الشاعر المجید المعروف، و مولده اصفهان، و هو أبو الحسن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن طباطبا).
تاریخ قم، متن، ص: 545
و از فرزندان حسن بن الحسن «1» بن علیّ براوند قاسان «2»، از آنهایی كه از همدان نقل «3» كرده‌اند:
عبید اللّه بن الحسن بن علی بن محمّد «4» بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب.
و از عبید اللّه بن الحسن: أبو محمّد جعفر، و أبو جعفر محمد، و أبو القسم عبید اللّه، در وجود آمده‌اند «5».
______________________________
(1). در اصل و نسخه چاپی: الحسین، كه خطاست.
(2). راوند قاسان، همان روستای (امروزه شهر) راوند، در حومه شمال شرقی كاشان امروزی است، كه از شهرهای كهن این منطقه می‌باشد، و بزرگان فراوانی بدو منسوبند.
(3). یعنی در همدان سكونت داشتند، و از آنجا به راوند كوچ كردند.
(4). محمد بن الحسن بن جعفر بن الحسن المثنی، مشهور به محمد السلیق (بر وزن أمیر)، ابن عنبه در «عمدة الطالب: 165» درباره او و فرزندانش می‌گوید: (اما محمد السلیق، فولده السلیقیون ببلاد العجم، و عقبه ینتهی الی عبید اللّه بن الحسن السلیق بن علی بن محمد السلیق، له اعقاب متفرقون بقزوین و المراغة و همدان و راوند، و یكنی عبید اللّه هذا أبا الفضل، ... قال شیخ الشرف العبیدلی النسّابة: رأیت ببغداد عبید اللّه بن علی بن أبی الفضل عبید اللّه بن الحسن بن علی بن محمد السلیق، فی أیّام نقابة أبی الحسن علی بن أحمد العمری، شعرانیا یتصوف، و له ولد ببخاری. و من ولد أبی الفضل، عبید اللّه بن الحسن بن علی بن محمد السلیق، السید العالم الفاضل المحدّث الادیب المصنف، ضیاء الدین أبو الرضا، فضل اللّه بن علی بن عبید اللّه بن محمد بن عبید اللّه بن محمد بن أبی الفضل عبید اللّه المذكور، و هو المشهور بفضل اللّه الراوندی ...) و در «المجدی: 83» آمده است: (ابن علی بن جعفر بن عبید اللّه بن الحسن بن علی بن محمد بن الحسن بن جعفر، و هم براوند- من رستاق قاسان- و كان عبید اللّه بن الحسن بن علی- یكّنی أبا الفضل- و قطن بهمدان، و له عدة من الولد متفرقون، منهم بقزوین و المراغة و همدان و راوند).
(5). بنگرید به: «عمدة الطالب: 167»، با تفاوت.
تاریخ قم، متن، ص: 546
و از جعفر بن عبید اللّه: أبو الحسین محمّد، و أبو الحسن علیّ، و أبو القاسم الحسن پیذا شده.
و از محمّد بن جعفر: أبو الفضل، و أبو محمّد بدید آمد.
و از فرزندان علی و حسن- پسران جعفر- ذكری نكرده‌اند.
و از محمّد بن عبید اللّه: أبو الفضل عبید اللّه، و أبو علیّ احمد در وجود آمده است «1».
و از عبید اللّه بن عبید اللّه: أبو الحسن علیّ، و أبو طالب الحسن.
و از فرزندان زید «2» بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب، از ساداتی كه از طبرستان نقل
______________________________
(1). همان.
(2). أبو الحسن زید، فرزند امام حسن علیه السلام، به گفته ابن عنبه در «عمدة الطالب: 65» او متولی صدقات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در دوره خلافت ولید بن عبد الملك بود، و از یاری عموی خود امام حسین علیه السلام در واقعه كربلا امتناع ورزید، و پس از شهادت حضرت به یاری عبد اللّه بن الزبیر (كه شوهر خواهر او بود) شتافت، و با او بیعت كرد. او مردی كریم و خوشنام بود، در سال 120 در سن نزدیك یكصد سالگی در منطقه بطحاء (در 6 مایلی مدینه) وفات كرد، و او را در بقیع به خاك سپردند. از او دو فرزند باقی ماند: یك پسر به نام حسن بن زید كه از طرفداران بنی العباس بود، و أبو جعفر منصور عباسی او را والی مدینه نمود، او در دوره امارت خود بر مدینه بر عموزادگان خود (تیره امام حسین (ع)، و دیگر عموزادگان حسنی خود) ظلم فراوانی نمود، و به دستور منصور خانه امام صادق علیه السلام را آتش زد. او نخستین كسی است كه لباس سیاه پوشید، و آن را شعار علویان نمود. در سال 168 هجری در دوره هارون در حجاز به هلاكت رسید. دومین فرزند زید، دختری بود به نام (نفیسه)، كه به همسری ولید بن عبد الملك بن مروان (یا جز او، به اختلاف روایت) درآمد، و در مصر درگذشت، درباره عبادت و فضل و كمال این بانو سخن بسیار است، بقعه او در قاهره می‌باشد، و نزد مردم به (ستّ نفیسه) شهرت دارد، و یكی از مهمترین زیارتگاههای قاهره بشمار می‌رود.
تاریخ قم، متن، ص: 547
كردند و بقم آمدند:
أبو القاسم [أحمد] «1» بود «2»- كه جدّ أبی القاسم الرازی «3» است- و نام او احمد بن محمّد بن جعفر بن عبد الرّحمن «4» بن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی است، و از طبرستان «5» بقم آمد، و بقم وطن ساخت.
و أبو القسم- كه نام احمد بن عیسی بن احمد است- حكایت كرده است، كه:
«جدّ او ابو القسم، احمد بن محمّد ببغداد محبوس بود، بسبب مالی كه بر ذمّت او بود. بشهر قم مكر و حیله كرد تا از آنجا بكریخت، و بطبرستان آمد، بنزدیك الدّاعی الحسن بن زید «6»، بجهت خویشی كه میان ایشان بوده، و مدّتی آنجا ببود، تا آنكاه كه
______________________________
(1). افزوده از «الفخری فی انساب الطالبیین: 149»، كه در این كتاب به تفصیل درباره نسب احمد ابن محمد بن جعفر بن عبد الرحمن شجری ابن القاسم بن حسن بن زید سخن رفته است. بنا به نوشته او، أبو القاسم احمد ملقب به كركوره (یعنی كر و كور) بود، و هفت فرزند داشت، كه اولاد و اعقاب آنان در ری و مصر و بغداد، صنعاء یمن، و عمان، و كوفه، و شیراز، و طبرستان، و چالوس، و استراباد، و قم، و راوند و جز اینها پراكنده‌اند.
(2). در نسخه اصل آمده است: (أبو القاسم بود، كه جدّ ..... كه جدّ أبی القاسم الرازی است)، و ظاهرا بیاض میان این دو جمله در نسخه اصل، و كلمه (كه جدّ) از خطای ناسخ می‌باشد، و عبارت كتاب بدون این دو استوار است، چنانكه در «انوار المشعشعین: 2/ 111» بدون این دو آمده است.
(3). در «منتقلة الطالبیین: 253» آمده است: (بقم: أبو القاسم أحمد الرازی ابن عیسی بن احمد كركورة ابن محمد بن جعفر بن عبد الرحمن الشجری).
(4). معروف به عبد الرحمن الشجری، منسوب به منطقه «مسجد شجره» در حومه مدینه.
(بنگرید به: مناهل الضرب: 96).
(5). در «منتقلة الطالبیین: 209» می‌گوید: (بطبرستان من اولاد محمد بن احمد كركوره بن محمد ابن جعفر بن عبد الرحمن الشجری).
(6). حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن مثنّی، ملقّب به «الدّاعی الی الحقّ» یكی از امامان مشهور زیدیّه، در سال 250 هجری در دوره خلافت متوكل عباسی در
تاریخ قم، متن، ص: 548
حسن بن زید را در وقت كشتن علویّة بكرفتند. پس ابو القسم از طبرستان بیرون آمد، و بجانب قم توجه كرد، در راه دزدان بر وی آمدند، و هر جه همراه داشت غارت كردند و ببردند. جون بقم رسید، عرب در كرامت و رفق و مدارا كردن، و با او شفقت نمودن برو، مبالغه كردند.
چون أبو القاسم میل عرب با جانب سادات و علویّه كه بقم بودند بدید، بنزدیك ایشان مقام كرد، چون خبر او بحسن [بن] زید رسید، نامه نوشت باهل قم، كه أبی القسم بی‌اذن و اجازت و دستوری‌ء من بذان طرف آمده است، او را بمن فرستید؛ اكر خواهان آن هست و اكر نیست.
چون مكتوب «1» باهل قم رسید، بر أبی القاسم عرض كردند، چون أبو القاسم مكتوب بخواند، كفت: بروم بجانب او.
پس عرب در مسجد سهل بن الیسع «2»، بمیدان الیسع جمع آمدند، و أبو القاسم هم آنجا در سرآئی نزول كرده بود، كس فرستادند و او را طلب كردند. أبو القسم بذان جمع حاضر آمد.
پس عرب كفتند كه: حقوق این علوی در ذمّت ما ثابتست، و ما را حرمت داشتن او واجب است، چه التجا «3» بما كرده است، و بنزدیك ما آمده است. لازم است ما را قضآی‌ء «4»
______________________________
طبرستان و دیلمان قیام كرد، و آن مناطق را تسخیر نمود، و جنگهای زیادی با لشكریان عباسی كرد، او مؤسس و بنیان‌گذار دولت علوی در طبرستان می‌باشد، در سال 270 هجری در آمل درگذشت. (اعلام المؤلفین الزیدیه: 319).
(1). مكتوب: نوشته، نامه.
(2). سهل بن یسع أشعری قمّی، از بزرگان و متمكنین قم، كه پیشتر درباره او و میدان و مسجدش، و موقعیت جغرافیایی احتمالی آن، سخن رفت.
(3). التجاء: پناه‌آوردن، روی‌كردن.
(4). قضاء كردن: بجای‌آوردن، انجام‌دادن.
تاریخ قم، متن، ص: 549
حقوق او كردن، و بذانچ ما را در دست بود، با او بخشش و مؤاسا «1» كردن.
پس عرب از برآی‌ء او مالی بسیار- نقد و جنس، و اسب و استر- قسمت كردند، و تحصیل نمودند، و بذو دادند».
و أبو علی‌ء عبدیل «2»، از پذر خود روایت كند، كه:
«آن دوآبّ «3» و بغال «4» كه بأبی القاسم دادند مجموع با زین و مفرّش «5» بودند، و جمعی را با او ببدرقه بفرستادند، تا آنجا كه از دزد و حرامی خوف داشتند».
چون أبو القسم بحضرت حسن بن زید رسید، نیكو اعتقادی‌ء مردم قم، و اكرام و اشفاق «6» ایشان درباره او، از سادات علویّه بقم، بازگفت.
حسن بن زید بغایت «7» خرّم و شادمانه شد، و أهل قم را بسیاری شكر كفت.
پس أبو القسم از حسن بن زید دستوری خواست، كه دیكر باره بقم رود، و حسن او را دستوری داد. چون أبو القسم با قم مراجعت كرد، بشهر قم زن خواست، و متأهل «8» شد، و مدّتی بقم مقیم بود، پس بطبرستان رفت، و بطبرستان ازو:
طاهر، و عباس، و عیسی، و جعفر، و حمزه، در وجود آمدند.
و أبو القسم بطبرستان وفات یافت «9».
______________________________
(1). مواسا، مواسات: یاری‌كردن، پشتیبانی‌نمودن.
(2).؟
(3). دواب: جمع دابّه، چهارپا.
(4). بغال: جمع بغل، استر.
(5). مفرّش: فرش‌شده و آراسته.
(6). اشفاق: شفقت و ترحم.
(7). بغایت: بی‌نهایت، بی‌اندازه.
(8). متأهّل: اهل و زن اختیاركردن.
(9). منتقلة الطالبیة: 209.
تاریخ قم، متن، ص: 550
و طاهر «1» از طبرستان بقم آمد، و بقم ساكن شد، و امّ القسم دختر حسن «2» بن حمّاد الأشعری، ملقّب بابن میش را بخواست، و در حباله خود گرفت، و از او:
أبو الحسن «3» محمد، و أبو طالب المحسن، و أبو القاسم علی، و أبو العباس احمد «4» آورد.
پس أبو العباس احمد «5» [بن] طاهر از قم بكاشان رفت، و آنجا ساكن ببود، و بكاشان سه پسر آورد:
أبو القسم علیّ، و أبو منصور احمد، و أبو علیّ حمزه.
و أبو القسم علیّ بن محمّد از كاشان بقم آمد، و بقم ساكن شد، و بقم از دختر أبو القسم رازی، أبو الفضل محمد آورد، و از خواهر او بكاشان حسن.
و [از] ابو منصور احمد بن محمّد، دو پسر در وجود آمدند:
یكی: ابو زید المطهر.
و دیگر: أبو الغیث طاهر.
______________________________
(1). طاهر بن أبی القاسم احمد بن محمد بن جعفر بن عبد الرحمن شجری. در «منتقلة الطالبیّة:
22» آمده است: (فأعقب احمد بن جعفر بن عبد الرحمن بن البطحائی)، باز همو در مدخل (الری) ص 156 می‌گوید: (من نازلة قم، طاهر بن القاسم بن احمد كركوره، ابن أبی جعفر محمد بن عبد الرحمن الشجری، و امّه امّ ولد. بقیة عقبه من رجلین:
من أبی الحسین محمد تنبی، امّه خدیجه بنت الحسین بن حمّاد الاشعری.
و من أبی الحسن علی و قیل: یكنی أبو القاسم، امّه امّ كلثوم بنت احمد الرازی.
(2). در منتقلة الطالبیّه: ص 156: الحسین.
(3). همان.
(4). در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (شاید احمد مصحّف محمد باشد، و تصحیف این دو كلمه به یكدیگر بسیار شایع است).
(5). در اصل: محمد.
تاریخ قم، متن، ص: 551
و ابو القسم علیّ بن طاهر از قم بری رفت، و در ری ساكن شد، و در آنجا پسری آورد طاهر نام، و بعد از آن بنیسابور رفت.
و اما عباس «1» بن احمد بطبرستان مقیم شد، و اعقاب و اولاد او هم آنجااند.
و عیسی‌ء بن احمد بری آمد، و وطن ساخت، و در آنجا دو پسر آورد:
أبو القسم احمد رازی، و أبو محمد الحسن حسكا «2».
و این پسر اخیر را عقب نبوده است:
و ابو القسم احمد بن عیسی الرّازی، از ری بقم آمد و ساكن شد، و بقم أبو الحسن عیسی، [و] چند دختر آورد «3».
و برادرش «4» بری بماند، و او را مالی بسیار بوده است، و بازركانی كرده، و در سنه سبعین و ثلثمائه «5» از خراسان بری معاودت «6» می‌نمود، چون بخوآر «7» رسید وفات یافت.
______________________________
(1). عباس بن أبی القاسم احمد بن محمد بن جعفر بن عبد الرحمن الشجری.
(2). در نسخه چاپی: حسنكا.
(3). در «انوار المشعشعین: 2/ 114» آمده است: (و اما أبو القاسم احمد رازی از ری بقم آمد و ساكن شد، و به قم أبو الحسن عیسی و چند دختر از او بوجود آمد)، و در نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی آمده است: (ظاهرا عبارت صحیح این است: و بقم ابو الحسن عیسی و چند دختر آورد).
(4). یعنی برادر أبو القاسم احمد رازی، كه نام او أبو محمد الحسن حسكا بود، در ری ماندگار شد، و همچون برادرش به قم مهاجرت ننمود.
(5). سال 370 هجری.
(6). معاودت: بازگشت.
(7). در «معجم البلدان: 2/ 336» آمده است: (خار- آخره راء- موضع بالری). و در فهرست «منتقلة الطالبیّه: ص 378» كه در ذیل كتاب منتقلة الطالبیّة است، آمده: (خوار الرّی: بضم اوله و آخره راء، مدینة كبیرة من اعمال الری، بینها و بین سمنان علی طریق خراسان، كانت أهمّ مدینة فی شرق الری، و سمّیت بخوار الری، تمییزا آلها عن خوار التی فی فارس فی ناحیة حفرك).
تاریخ قم، متن، ص: 552
و جعفر و حمزه، پسران [أبو القاسم احمد بن محمّد] «1» بطبرستان مقیم شدند، و عقب ایشان آنجاست، و عدد ایشان معلوم نیست. و جدّ الداعی «2»- الحسن بن زید بن الحسن بن علیّ- بمدینه والی و حاكم بوده است، در آخر ایام بنی امیه، و در ایام بنی عبّاس.
چنین كویند كه: ابراهیم بن هرمه «3» شاعر بصحبت او درآمد، ابراهیم را كفت:
______________________________
(1). در اصل بیاض است، و افزوده با توجه به سلسله نسب این دو است، كه پیشتر نویسنده تاریخ قم به آن اشاره نموده است.
(2). (داعی) یا (داعی الی الحقّ) از القاب و مراتب آن دسته از امامان و بزرگان مذهب زیدیّه است، كه در راه نشر مذهب زیدی قیام بالسیف (- شمشیر) نموده، و به جنگ و مبارزه پرداخته است، و این لقب (الداعی) از آن نبیره حسن بن زید است، كه بزودی مصنّف نام او را می‌آورد، نه خود حسن بن زید، زیرا حسن بن زید نمی‌تواند داعی بوده باشد، چون او هرگز قیام بالسیف ننمود، بلكه از دوستان ولید بن عبد الملك اموی بود، و به گفته ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 65»: (كان مظاهرا لبنی العباس) یعنی پشتیبان بنی العباس بود، و از سوی منصور بر مدینه والی و حاكم بود، و برای تقویت دولت عباسیان به مبارزه شدید با عموزادگان حسنی و حسینی خود قیام نمود، و به دستور منصور خانه امام صادق علیه السلام را نیز به آتش كشید. (بنگرید به: عمدة الطالب: 65 و مناقب ابن شهر آشوب: 315) و پیشتر نیز درباره او سخن رفت.
(3). ابو اسحاق، ابراهیم بن علی بن سلمة بن عامر الفهری المدنی، یكی از بزرگترین شاعران و بلیغان دوره بنی امیّه و بنی العباس، و به گفته ابن قتیبة: او آخرین شاعری است كه به شعرش احتجاج می‌شود. در سال 70 هجری متولد، و در دوره خلافت هارون الرشید پس از سال 150 هجری درگذشت، او از دوستداران و طرفداران اهل البیت علیهم السلام و علویان بود، و اشعاری در مدح آنان سروده است. داستانهای چندی در اعتیاد او به شرابخواری و حدّ خوردن بر آن در منابع آمده است. درباره زندگانی و شعر او به تفصیل در الأغانی سخن رفته است. (نگاه كنید به: خزانة الادب: 1/ 424، الأغانی: 4/ 367، نسمة السحر: 42، سیر اعلام النبلاء: 6/ 207).
تاریخ قم، متن، ص: 553
ای پسر هرمه! من نیستم از آنكسانی كه دین خود را بفروختند، از ترس مذمّت كردن تو، و امید مدح «1» كردن تو. و اكر من ترا مست بیابم، من بر تو دو حد «2» بزنم، یكی حدّ شرب «3»، و یكی حدّ مستی، و بدانك [چون] ترا بنزدیك من حرمتست، حدّی دیكر بزنم «4».
پس هرمه برخاست، و این شعر انشا كرد:
نهانی ابن الرّسول عن المدام‌و ادّبنی بآداب الكرام
و قال لی: اصطبر عنها و دعهالخوف اللّه لا خوف الانام
و كیف تبعّدنی «5» عنها و حبّی‌لها حبّ تمكّن فی العظام «6»
اری طیب الحلال علیّ خبثاو طیب النّفس فی خبث «7» الحرام و نام الدّاعی: محمّد بن زید بن محمّد بن اسمعیل بن الحسن بن زید بن علی بن
______________________________
(1). در اصل: قدح آمده است، لیكن باید مدح باشد كه به قدح تصحیف شده است، زیرا سیاق عبارت اقتضای امید مدح را دارد نه قدح.
(2). حدّ: عقوبتهایی را گویند كه در شرع اسلام برای آنها اندازه معیّن قرار داده شده است، در مقابل «تعزیر» كه اندازه آن به صلاحدید قاضی می‌باشد.
(3). شرب: نوشیدن می را گویند.
(4). تفصیل این گفتار در «نسمة السحر بذكر من تشیّع و شعر: ص 45» به روایت از كتاب «الجلیس الممتع» آمده است، كه: (و قیل إنّ أبا محمد الحسن بن زید بن الحسن علیه السلام، لما تولّی المدینة لأبی جعفر دخل علیه ابن هرمة ...) و در این نقل آمده است كه او را به دو حدّ و عید داد: (لأضربنّك حدّ الخمر، و لأزیدنّ لموضع حرمتك بی)، لیكن از گفتار تاریخ قم این گونه فهمیده می‌شود كه او را به سه حدّ وعید دارد.
(5). در نسمة السحر: 45: تصبّری.
(6). در نسمة السحر: 45 عظامی.
(7). در نسمة السحر: 45: خبث.
تاریخ قم، متن، ص: 554
أبی طالبست، و براذر او حسن بن زید را أیضا «الدّاعی» نام بوده است، و او را بذان خوانده‌اند «1».
*** دیكر از سادات حسنیّه «2» كه بقم آمده‌اند: ششدی «3» اند، و نام [او] حسین ابن محمّد است، از ری بقم آمد، و اعقاب او بقم هستند، و نسب او جآئی ندیدم «4»
______________________________
(1). در «المجدی: 34» آمده است: (ولد زید بن محمد بن اسماعیل، الشریف الأمیر الداعی الحسن، صاحب العجائب بطبرستان، دعا الی نفسه و سفك الدماء، و أباد العباد و البلاد. و محمد بن زید، جلیل القدر، ظهر بعد أخیه، و كان ذا جود و شجاعة و مروءة)، همچنین در كتاب «الفخری فی انساب الطابییّن: ص 161» آمده است: (أمّا زید بن محمد الأكشف ابن اسماعیل جالب الحجارة، فله ابنان: الحسن بن زید، الدّاعی الكبیر ملك طبرستان لا عقب له.
و أبو عبد اللّه محمد الدّاعی، ملك بطبرستان بعد أخیه).
(2). در اصل و دیگر نسخه‌ها و نسخة چاپی: (حسینیّه) كه خطاست، زیرا سخن همچنان درباره سادات حسنی است.
(3). ششدی (یا ششدیو) یا (شیشدیو)، لقب أبو جعفر، محمد بن أبی عبد اللّه الحسین بن عیسی ابن محمد البطحانی، ابن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن علیه السلام می‌باشد. بنابه گفته عمری نسّابه در «المجدی: 25» این شخص در بلخ به مكاری، و در طبرستان به ششدیو معروف بوده است، او درباره علت این نام‌گذاری می‌گوید: (و تفسیره علی ما بلغنی: ستة مجانین)، یعنی تفسیر این نام آن گونه كه به من رسیده است شش دیوانه، (احتمالا مقصود شش دیو، و دیوانه تصحیف دیو است) می‌باشد.
بنگرید به: (سرّ الانساب العلویّة: 106- 115، عمدة الطالب: 70، منتقلة الطالبیّة: 253)
(4). نسب او به تفصیل در تمامی منابع تبارشناسی كهن، همچون «سر الانساب العلویّه» از ابو نصر
تاریخ قم، متن، ص: 555
و نخواندم «1».
***______________________________
بخاری، و «المجدی» و «منتقلة الطالبیّة» و «عمدة الطالب» و جز اینها آمده است. او أبو هاشم حسین بن أبی جعفر محمد (معروف به ششدیو) بن أبی عبد اللّه حسین بن عیسی بن محمد البطحانی ابن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السلام. عمری نسّابه به تفصیل درباره تك تك افراد این نسب در «المجدی: ص 22 تا 26» سخن گفته است، وی در پایان می‌گوید: (قال شیخنا أبو الحسن النسّابة: كان أبو نصر البخاری یذكر غمزا فی بنی ششدیو). و در «منتقلة الطالبیّة: ص 253» آمده است: (أبو هاشم الحسین بن أبی جعفر محمد ششدیو ابن أبی عبد اللّه الحسین بن عیسی بن محمد البطحانی، یلقّب سراهنك. انتقل منها (قم) الی أبهر، و مات بها، و عقبه عبد اللّه أبو طالب، و العباس، و محمد سراهنك، و الحسن سراهنك، و امّ الحسن، و أسماء).
و در «عمدة الطالب: ص 70» آمده است: (و أما أبو عبد اللّه الحسین بن عیسی بن البطحانی، فله ثلاثة اولاد و هم: محمد المعروف بشیشدیو، فله عدد من الاولاد و متفرقون فی البلاد، منهم:
علی الأكبر المكاری یعرف بخربنده، و علی الرویانی، و حمزة، و الحسین، و سراهنك، و احمد، و علی، و لكلّ منهم عدد من الاولاد، و لهم اعقاب كثیرة).
با توجه در گفتار این تبارشناسان، اختلاف در منسوبین به لقب مكاری، و سرهنك آشكار می‌شود، ابن طباطبا و برخی دیگر، سرهنك را لقب أبو هاشم الحسین دانسته‌اند، و برخی دیگر او را یكی از فرزندان او.
(1). ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّه: ص 253» به نقل از ابن أبی جعفر- یكی دیگر از سادات حسنیّة كه به قم هجرت كرده‌اند- آورده است كه: (بقم من اولاد القاسم بن حمزة بن احمد بن عبید اللّه بن محمد بن عبد الرحمن الشجری)، سپس خود او می‌گوید: (قلت: ما رأیت ذكر هم فی كتاب قم)، و ظاهرا مقصود او از این كتاب، اصل عربی تاریخ قم، نوشته حسن بن محمد بن حسن قمی است.
تاریخ قم، متن، ص: 556

«سادات حسینیه»

اوّل كسی از سادات حسینیّه كه بقم آمد، أبو الجنّ، الحسین بن الحسین بن جعفر بن محمّد بن اسمعیل بن جعفر صادق علیه السلام بود «1».
______________________________
(1). در ضبط سلسله نسب، و نام و كنیه و لقب این سید حسینی اختلاف فراوانی میان نسخه‌های تاریخ قم، و بحار الأنوار، و أنوار المشعشعین، رخ داده است، بگونه‌ای كه كشف نام و كنیه و سلسله نسب واقعی صاحب این واقعه بر همگان دشوار گردیده است. ضبط این سلسله در كتابهای یادشده این گونه است:
1- در نسخه اصل تاریخ قم: أبو الجنّ، الحسین بن الحسین بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام. و كنیه «أبو الجنّ» در این نسخه 10 بار تكرار شده است، كه نشان دهنده آن است كه كنیه «أبو الحسن» نمی‌باشد، چنانكه در برخی نسخه‌ها آمده است.
2- در نسخه (2) و (3) تاریخ قم و نسخه چاپی، با این تفاوت كه در پاورقی نسخه چاپی یادآوری شده كه كنیه «أبو الحسن» در أصل نسخه او «أبو الجنّ» ضبط شده است، و كچوئی اردستانی در «أنوار المشعشعین: ج 2/ 219» كه ادعا می‌كند، از سه نسخه كهن تاریخ قم استفاده كرده است آورده است: أبی الحسن، الحسین بن الحسین بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام.
3- در «بحار الانوار: ج 50/ 324» به نقل از ترجمه تاریخ قم كه نزد علامه مجلسی رحمه اللّه بوده است: الحسین بن الحسن بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام.
همان گونه كه ملاحظه می‌شود، هیچ گونه پیوستگی میان این سلسله نسب وجود ندارد، از این رو به نظر نگارنده این آشفتگی در طبقات نسب، برگرفته از خطای نسخه اصل است، كه به دیگر نسخه‌ها و كتابها سرایت كرده، و می‌توان گفت كه آغاز و انجام این سلسله صحیح است، و جابجایی در نامهای میانی رخ داده است، بدین گونه كه كنیه (أبو الجنّ) كه در آغاز آمده، و 10 بار دیگر با همین ضبط در نسخه اصل آمده، كنیه پدر كسی است كه واقعه بدو منسوب است، و او از نوادگان علی بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام است، نه محمد بن اسماعیل كه در تمامی نسخه‌ها آمده است، از این رو باید نامهای میانی مجددا تنظیم گردد، تا با گفته تبارشناسان متناسب باشد، از این رو سلسله نسب (چنانكه فخر رازی بدان اشاره دارد) این
تاریخ قم، متن، ص: 557
______________________________
گونه باید باشد: أبی الحسن علیّ، ملقّب به أبی الجنّ، ابن محمد بن علی بن اسماعیل الاعرج ابن جعفر الصادق علیه السلام. و شاهد بر این مدّعی گفته تمامی تبارشناسان است (كه نام آنها در پایان آمده) كه أبو الجنّ را از نسل محمد بن علی بن اسماعیل دانسته‌اند، نه محمد بن اسماعیل، زیرا به گفته آنان نسل اسماعیل أعرج ابن جعفر الصادق علیه السلام از دو تن به نامهای:
علی و محمد بوده است.
1- اما نسل محمد بن اسماعیل از دو تن گسترش یافته است:
الف: جعفر الشاعر (یا الأصغر) كه دارای نسل گسترده‌ای بوده است، به نام (بنو البغیض) و در مصر و مغرب پراكنده‌اند.
ب: محمد كه فرزندان او در مصر گسترده‌اند.
ج: احمد
2- اما نسل علی بن اسماعیل نیز از سوی دو تن گسترش یافته است:
الف: اسماعیل الثانی، كه به گفته عبیدلی نسّابه در «تهذیب الانساب: ص 174»، و فخر رازی در «الشجرة المباركة: 117» عقب نداشته است، و به گفته دیگران فرزندان او در شمال آفریقا، و بویژه در مغرب گسترده‌اند.
ب: محمد الشعرانی، و به گفته فخر رازی، تنها نسل علی بن اسماعیل از اوست، این محمد تنها یك فرزند داشته است به نام (علی)، مكنّی به (أبو الحسن)، و ملقّب به (أبو الجنّ)، و این أبو الجن تنها یك فرزند داشته است به نام (الحسین) كه در قم بوده. اما سلسله نسبی كه در نسخه‌های «تاریخ قم و بحار الانوار و أنوار المشعشعین» آمده با گفته تبارشناسان علوی توافق ندارد، زیرا نسل جعفر بن محمد بن اسماعیل از دو تن به نامهای: احمد و محمد است، كه در مصر و شمال آفریقا گسترده بوده‌اند، و یادی از وجود آنها در مشرق اسلامی و ایران نیامده است، علاوه بر آن كه جعفر بن محمد بن اسماعیل فرزند یا فرزندانی به نام الحسین بن الحسین، یا الحسن بن الحسین، یا الحسین بن الحسن ملقّب به أبو الجنّ نداشته است. هم چنین یادی از این شخص با سلسله نسب یادشده، در نسخه‌های تاریخ قم در كتاب منتقلة الطالبیّة (كه نام چند تن از علویان مهاجر به قم را به نقل از كتاب قم- كه ظاهرا همین تاریخ قم است- آورده) نیامده است، كه نشان از ناشناخته‌بودن این شخص با این سلسله نسب نزد آنان
تاریخ قم، متن، ص: 558
چون أبو الجنّ، بشهر قم آمد، و حقّ سبحانه و تعالی او را پسری داد، أبو الحسن علیّ نام.
و از علیّ بن [أبی] الجنّ، أبو عبد اللّه الحسین در وجود آمد، و از [أبو] عبد اللّه الحسین، علیّ «1».
و از مشائخ «2» قم روایتست، كه:
«أبو الجنّ شرب «3» آشكارا كردی، روزی قصد سرآی‌ء احمد بن اسحق اشعری «4» كرد،
______________________________
می‌باشد، و ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّه: ص 256» تنها از یك تن از فرزندان اسماعیل، آنهم از تیره محمد بن احمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام (و نه از تیره جعفر بن محمد بن اسماعیل) یاد می‌كند، كه از فقیهان قم بوده است. گذشته از تمامی این دلائل، گفتار فخر رازی در «الشجرة المباركة فی أنساب الطالبیّه»: ص 117- 118 است كه می‌گوید: (و أمّا علی بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام، فعقبه من رجل واحد، هو محمّد، و له أولاد آخرون لم یعقّبوا. و عقب محمد بن علی هذا من رجل واحد اسمه علی أبو الحسن یلقّب ب «أبی الجنّ»، و یعرف ولده ب «ابن أبی الجنّ»؛ و عقب أبی الحسن من ابن واحد اسمه الحسین أبو الحسن، بقم).
بنگرید به: (تهذیب الأنساب: ص 174، المجدی: 104، عمدة الطالب: 216- 222، منتقلة الطالبیّه: 256، معالم أنساب الطالبییّن: 137- 139، الفخری: 23، التذكرة فی الأنساب المطهرة:
168، الأصیلی: 196- 197).
(1). در اصل: و از عبد اللّه بن الحسین بن علیّ.
(2). مشائخ: جمع شیخ، بزرگان.
(3). شرب: باده‌گساری.
(4). احمد بن اسحاق بن عبد اللّه بن سعد بن مالك بن الأحوص اشعری، یكی از راویان و فقیهان بزرگ قم در قرن سوم هجری، و ندیده یكی از دو برادر اشعری، كه از كوفه به قم هجرت كردند، و شهر قم كنونی را پایه‌ریزی نمودند. او از اصحاب امام نهم و دهم و یازدهم بود، و بنا بر برخی روایات به شرف دیدار امام زمان علیه السلام در كودكی نائل آمد. او وكیل امامان معصوم در قم، و نماینده قمیّان نزد آنان بود، از این رو برای دیدار امام و رساندن وجوهات و اموال مردم
تاریخ قم، متن، ص: 559
بسبب حاجتی كه او را بود، و احمد بقم وكیل وقف بود، چون أبو الجنّ بنزدیك سرآی‌ء احمد رسید، احمد او را بار نداد، و او را از صحبت خود منع كرد، أبو الجنّ ملول و غمكین با منزل خود مراجعت كرد.
بعد از آن احمد بن اسحق قصد خانه كعبه كرد، چون بسرّ من رآی رسید، خواست كه بحضرت حسن بن علیّ عسكری علیه السّلم رود، و او را زیارت كند، چون برسید دستوری «1» خواست، امام او را اجازت دخول نداد، و او را از زیارت و صحبت منع كرد، و بار نداد.
پس احمد متحیّر شد، و درماند، و نمیدانست كه بجه سبب او را از صحبت و زیارت خود منع می‌كند.
احمد بسیاری سر بر آستانه آن حضرت نهاد، و بسیاری بكریست، و كفت: ای نور دیده هر دو عالم، و ای بركزیده اولاد آدم، چه بی‌ادبی از من صادر شده است، كه مرا بحضرت خود راه نمیدهی؟
پس امام او را دستوری داد، درآمد، فرمود كه:
ای احمد! یاد داری كه فرزندزاده «2» ما أبو الجنّ در شهر قم، بدر خانه تو آمد، و تو او را بار ندادی.
احمد بكریست، و سوكند خورد كه من او را از صحبت خود منع نكردم، الّا از برآی‌ء
______________________________
قم به خدمت امام علیه السلام سفرهای متعددی به بغداد و سامراء نمود. روایات زیادی از او در منابع حدیثی امامیه نقل شده است. او در سال 253 یا 254 هجری هنگام بازگشت از یكی از مسافرتهای خود از بغداد به قم، در میانه راه درگذشت. امروزه بقعه او در نزدیكی شهرستان سرپل ذهاب قرار دارد. بنگرید به: (رجال نجاشی: 91، معجم رجال الحدیث: 2/ 472).
(1). اجازه شرفیابی‌خواستن.
(2). فرزندزاده نسبت نادرستی است، از این رو علامه مجلسی رحمه اللّه در بحار الانوار آن را به (ابن عمّنا)- عموزاده تغییر داده است.
تاریخ قم، متن، ص: 560
آنك تا او ترك شرب خمر كند، و از آن توبه كند.
امام گفت: ای احمد راست كفتی، ولیكن باید كه حقّ سادات علویّه بشناسی، و ایشانرا حرمت داری در هر حال كه باشند، و بنظر حقارت بذیشان نظر نكنی كه بزه‌مند شوی، و كرفتار آئی.
چون احمد بن اسحق با قم مراجعت نمود، سیّد ابو الجنّ در صحبت جمعی بسیار از مردم بدیدن احمد رفت، چون نظر احمد بر سیّد ابو الجنّ آمد، از جآی‌ء برجست، و به پیش او باز دوید، و بسیاری اعزاز «1» و اكرام كرد، تا او را در صدر بنشاند.
ابو الحسن این حالت از احمد بدیع «2» و غریب دید، ازو سؤال كرد كه درین مدّت هركز چنین «3» لطف و ترحیب «4» درباره من نكردی، ازین نوبت موجب چیست؟
احمد قصّه رفتن خود بصحبت امام حسن عسكری بسرّ من رآی، و منع‌كردن امام او را از صحبت شریف خود، بسبب سیّد ابو الجنّ بازكفت.
چون ابو الحسن این قصّه بشنید، بسیاری بكریست، و كفت:
امام تا بذین غایت مرا حرمت می‌نهد، پس روا نباشد كه من بغیر رضآی‌ء خذای عمر و زندكانی كزارم.
پس كفت: توبه كردم، و با دركاه حقّ رجوع نمودم، و پشیمان شدم از افعالی كه از سر جهل و نادانی مباشر آن می‌شدم. و برخاست و بسرا و منزل خود بازكردید، و آلات شراب بشكست، و در مسجد همه اوقات اعتكاف كرفت، تا آنكاه كه او را وفات رسید، و او را بمقبره بابلان «5» دفن كردند، و قبر او بقبّه فاطمه ابنة موسی‌ء بن جعفر علیهم السّلم متّصل
______________________________
(1). اعزازكردن: بزرگ‌داشتن.
(2). بدیع: كاری بی‌سابقه.
(3). در اصل: چندین.
(4). ترحیب: خوشامدگوئی و پذیرائی.
(5). گورستان و مقبره بابلان (به ضم باء دوم چنانكه در تاریخ مذهبی قم: 95 آمده است) یكی از
تاریخ قم، متن، ص: 561
______________________________
سه گورستان قم در قرن سوم بشمار می‌رفته است. درباره این نام و سرآغاز و علت و ضبط آن اطلاع دقیقی در دست نمی‌باشد، دكتر علی اشرف صادقی در تحقیقی پیرامون بابلان می‌فرماید: (بابلان قبرستانی بوده است در محل صحن آینه كنونی و میدان آستانه، و محلّ باغ ملی سابق، كه عده‌ای از طالبیان و راویان اخبار در آنجا مدفون بوده‌اند. حركت حرف (ب) دوم این كلمه معلوم نیست، اما پسوند آن پسوند نسبت است، كه در پایان بسیاری از جاینام‌ها دیده می‌شود. بنابراین، جزء اول این نام باید نام شخصی باشد كه این مكان به او منسوب شده است، ظاهرا این نام- یعنی بابل- شكلی تحبیبی از كلمه (باب) یا (بابا) بوده، و احتمالا (بابل) تلفظ می‌شده. كلمه بابویه نیز صورت تحبیبی دیگری از همین نام است. «فصلنامه میراث شهاب: شماره 29، ص 56». این گورستان پیش از دفن حضرت فاطمه علیها السلام باغی بوده است به همین نام، از آن موسی بن خزرج أشعری (بزرگ أشعریان قم، و میزبان حضرت در مدت اقامت در قم) كه پس از دفن حضرت در بخشی از آن، ظاهرا از حالت باغ بیرون آمده است، به گفته مصنف تاریخ قم بابلان نام منطقه‌ای بوده است كه در آن باغ موسی بن خزرج قرار داشته. مرحوم علی اصغر فقیهی در «تاریخ مذهبی قم: 95» می‌گوید: (آیا باغ بابلان قبرستان بوده است؟ دقیقا نمی‌دانیم، ولی به موجب قرائنی قبرستان عمومی نبوده است، زیرا در آن وقت قم دارای دو قبرستان عمومی، یكی در جنوب شهر و یكی در شمال بوده است، احتمال دارد در این مكان قبرستانهای خانوادگی وجود داشته، و فاطمه معصومه را در قبرستان خانوادگی موسی بن خزرج واقع در باغ بابلان دفن كرده‌اند). و در تاریخ قم در چند مورد از این باغ با نام «مقبره بابلان» یاد شده است، كه یكی همین ابو الجنّ است كه می‌گوید:
(او را بمقبره بابلان دفن كردند). قبرستان نخستین بابلان نباید از محدوده بقعه حضرت فاطمه و صحن كهنه فراتر می‌رفته است، و خود بقعه كه همچنان گنبد خانه آن شكل و محدوده نخستین، با بازسازیهای بعدی در قرن 7 و 8 هجری را دارد، پس از دفن حضرت به قبرستان ویژه علویان تبدیل گردید، به نظر می‌آید بعدها مردم برای تبرك جستن مردگان خود را پیرامون آن بقعه- بویژه از دو سمت شمال و شرق- دفن نمودند، و بتدریج محدوده قبرستان بابلان توسعه یافت. بنا بر شواهد و قرائن تاریخی و میدانی، محدوده این قبرستان توسعه یافته را این گونه می‌توان دانست: از سمت شمال از دیوار مسجد امام حسن عسكری علیه السلام و
تاریخ قم، متن، ص: 562
______________________________
چهار راه بازار تا سه راه بازار، و از سمت جنوب از مسجد یا تكیه محمدیّه (كه در نوسازیهای اخیر جزء شبستانهای جنوبی حرم مطهر قرار گرفت) تا بخشهای جنوبی كوچه ارك، و تا نزدیكیهای محله یخچال قاضی و مسجد سلماسی (كه در حفاریها و كانال‌كشیهای سالهای اخیر در كوچه‌های این منطقه گورهای متعددی، با سنگ قبرهای كهن از زیر خاك آشكار شد، برای نمونه نگارنده چندین بار گور، با سنگهای كهن در یكی از فرعیهای كوچه ارك كه در پشت حسینیّة ارك و در برابر حمام آملك می‌باشد دیده است)، و از سمت مغرب رودخانه قم و از سمت مشرق از قسمتهای جنوبی كوچه ارك و در امتداد آن تا گذر خان و ادامه آن (با عبور از خیابان چهارمردان) تا كوچه آب‌انبار سید عرب تا سه راه بازار. در این محدوده وسیع بویژه در بخشهای مركزی (همچون میدان آستانه و باغ ملی و قبرستان شیخان) و شرقی آن نشانه‌های فراوانی از این قبرستان بزرگ دیده می‌شود، به گفته پیرمردان قم كه اواخر دوره قاجار را درك كرده‌اند، تمامی محدوده فوق الذكر مملؤّ از قبور بوده است، بدین صورت كه در فاصله سه راه بازار و چهار راه بازار كنونی، به همین عرض تا دیوارهای حرم مطهر هیچ ساخته‌ای جز قبور مردگان، و چند بقعه با گنبد دیده نمی‌شود. و شاهد بر این مدعی چند عكس باقیمانده از آن دوره است، از جمله عكسهای كه مادام دیولافوا در سفرنامه خود آورده، و آنها را پیش از یكقرن قبل از این محدوده برداشته است. در برخی از منابع تاریخی از وجود دو مرده‌شوی خانه (یكی در نزدیكی بقعه ابن بابویه، و دیگری در نزدیكی مدرسه دار الشفاء) در این محدوده یاد رفته است. این قبرستان تا سالهای 1310 شمسی به همین وسعت برقرار بود، و در این سال به هنگام گذر رضا خان از شهر قم تغییرات عمده‌ای در آن رخ داد، كه عمدتا خیابان‌كشیهای متعدد در درون و پیرامون آن بود، كه بنیان آن قبرستان كهن را از میان برد، و تنها سه قطعه از آن قبرستان باقی ماند، كه عبارت بودند از: قبرستان شیخان، قبرستان ابن بابویه، و باغ ملی.
امّا باغ ملی: (محدوده وسیع میان خیابان ارم و حضرتی، تا خیابان حدّ فاصل شیخان، كه قسمتی از آن در برابر ساختمان مدرسه آیة اللّه گلپایگانی رحمه اللّه و بانك ملی قرار داشت) كه در حقیقت ادامه قبرستان شیخان بشمار می‌رفت، و مدفن گروه زیادی از محدّثین و راویان و علماء بود، و در دوره رضا خان به خواست مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبد الكریم حائری برای
تاریخ قم، متن، ص: 563
______________________________
حفظ قبور آنان این محدوده را به باغ باصفایی تبدیل كردند، و صورت قبر دو تن از علمای مشهور مدفون در آن را (كه عبارتند از علی بن ابراهیم قمی متوفای پس از سال 307 ه و صاحب تفسیر قمی، و محمد بن قولویه متوفای 299- 301 محدّث و فقیه آن دوره) نیز ترمیم نموده، كه در دو سمت این باغ قرار داشت، و قمیّان همواره در حفظ حرمت آن كوشا بودند، حتی در دوره رژیم پهلوی از ساختن آبریزگاه در آن ممانعت بعمل آمد، لیكن در سال 1377 شمسی با خیانت گروهی از مسئولین شیاد شهر قم و با استفاده از غفلت بزرگان حوزه، این محدوده تخریب و تبدیل به بازاری برای فروش متاع دنیا گردید، و نگارنده خود ناظر بود كه شبها دستگاههای حفاری با گودبرداری، جمجمه و استخوانهای مؤمنین مدفون در این قبرستان را بیرون آورده و به بیرون شهر انتقال می‌دادند، بی‌تردید لعنت و نفرین ارواح مؤمنین مدفون در آن شامل بانیان، و دست‌اندركاران این هتك حرمت، و دودمان آنها در دنیا و آخرت خواهد بود.
امّا قبرستان ابن بابویه: كه محدوده زاویه شمالی خیابان چهارمردان را در بر داشته، بتدریج و روز به روز كوچكتر گردید، بخش عمده آن كه زاویه خیابان چهارمردان را دربر داشت، نخست به گاراج ماشینهای قم- كاشان تبدیل شد، و سپس بر روی زمین آن پاساژی بنا گردید كه همچنان پای‌برجاست، و بقعه ابن بابویه در پس آن قرار گرفت.
امّا قبرستان شیخان: (یا مقبرة الشیوخ، كه در برخی از متون تاریخی از آن یاد شده است) به رغم دست‌اندازیهای شهرداری، و تصرف زمینهای پیرامون آن برای ساختن مغازه و بازارچه، بگونه‌ای كه چشم‌انداز خارجی آن از میان رفته است، همچنان محدوده كهن خود را تا به امروز حفظ كرده است. دكتر حسین مدرسی طباطبایی در گزارشی كه نیم قرن قبل درباره محدوده قبرستان بابلان و پیرامون آن تهیه كرده است (تربت پاكان: 2/ 105) می‌گوید:
(گورستان بابلان: از بقایای این گورستان كه اكنون همه آن جز قسمتی بسیار كم به صورت خیابان و میدان و ابنیه و باغ ملی درآمده، دو بقعه نوساز، یكی مدفن علی بن ابراهیم نگارنده تفسیر قرآن و در گذشته پس از 307، و دیگری مدفن محمد بن قولویه فقیه و محدّث عصر خود و در گذشته 299- 301 در میان باغ ملی به جای مانده است. قبر میرزا حسن لاهیجی قمی حكیم و دانشمند قرن یازدهم در گذشته 1121 هجری در كنار جوی آب خیابان ارم، نیز
تاریخ قم، متن، ص: 564
و باز دو سیده «1» است، ازینجانب كه از شهر روی «2» بذان دارند «3»، چون بزیارت فاطمه علیها السّلم میروند «4»، و اللّه اعلم.
***______________________________
بقعه علی بن بابویه، و قاضی سعید هیدجی داخل همین گورستان بوده است. قسمت بسیار كم بازمانده این گورستان كه اكنون (مقبره شیخان) خوانده می‌شود مدفن گروهی از محدّثان و راویان قرون نخست و دانشمندان و فقیهان و شخصیت‌های روحانی دوره‌های بعد است، كه در آن میان بقعه زكریا بن آدم صحابی جلیل امام هشتم، و میرزای قمی فقیه و دانشمند بزرگ آغاز قرن سیزدهم، و نیز قبر آدم بن اسحاق، و أبو جریر زكریا بن ادریس از صحابیان امامان اهل بیت كه قبر أخیر بالوحی قدیم به خط ثلث زیبا مشخص است، زیارتگاه اهالی است).
لازم به یادآوری است، كه تا پیش از خیابان‌كشیهای اخیر تمامی مجموعه و محوطه آستانه و حرم مطهر و قبرستان بابلان در بیرون شهر قم قرار داشت، و بخشهای مسكونی شهر قم عمدتا در محلات قدیمی شهر،- كه در مشرق و شمال شرقی دشت قم- و در فاصله نسبتا دوری از حرم بود، لیكن از این پس بتدریج شهر به سمت پیرامون حرم كشیده شد، و محلات و ساختمانهای نو آستانه را در بر گرفت، بلكه بتدریج توسعه و خانه‌سازی به سمت جنوب حرم مطهر گسترش یافت.
(1). كذا در اصل، و در نسخه چاپی: متّصل و باز است.
(2). در دیگر نسخه‌ها و چاپی: ری.
(3). به نوشته تاریخ قم بقعه حضرت فاطمه علیها السلام دارای دو در بوده است، یكی: در برابر رودخانه در سمت غرب، كه دری بس كوتاه و كوچك بود، و بعدها در سال 350 هجری فراخ و بزرگ گردیده است. و دیگری: به سمت شمال (زیرا شهر كهن قم در قسمتهای شمال و شمال شرق شهر كنونی قم قرار داشته است)، احتمالا همین دری كه اكنون از گنبدخانه بقعه به ایوان طلا باز است، و از نوشته تاریخ قم برمی‌آید كه بقعه ابو الجنّ بیرون محدوده بقعه حضرت فاطمه، و در برابر آن، یعنی احتمالا در جایگاه كنونی ایوان طلا قرار داشته، و بعدها از میان رفته است.
(4). این خبر را علّامه مجلسی رحمه اللّه به نقل از تاریخ قم در بحار الانوار: 50/ 323 آورده است.
تاریخ قم، متن، ص: 565
دیكر از سادات حسینیّه، از فرزندان موسی‌ء بن جعفر علیهما السّلم، كه بقم آمدند:
فاطمه بود، دختر موسی‌ء بن جعفر علیهما السّلم.
چنین كویند بعضی از مشآئخ قم، كه:
جون امام علیّ بن موسی الرّضا علیهم السّلم را از مدینه بیرون كردند تا بمرو رود؛ از برآی‌ء عقد بیعت بولایت‌عهد برآی‌ء او، فی سنة مائتین «1»، خواهر او فاطمه بنت موسی‌ء بن جعفر علیهم السّلم، در سنه احدی و مائتین «2» بطلب او بیرون آمد، چون بساوه «3» رسید بیمار شد.
پرسید كه: میان من و میان شهر قم چه قذر مسافتست؟
او را كفتند كه: ده فرسخست.
خادم خود را بفرمود تا او را بردارد و بقم برد، خادم او را بقم آورد، و در سرآی‌ء موسی‌ء ابن خزرج بن سعد اشعری «4» فرود آورد «5»، و نزول كرد.
______________________________
(1). در سال 200 هجری.
(2). سال 201 هجری.
(3). شهرستان ساوه در 50 كیلومتری شمال غربی قم قرار دارد.
(4). موسی بن خزرج بن سعد بن مالك بن الأحوص الاشعری، او نبیره یكی از دو برادری است كه از كوفه به قم هجرت كردند، و شهر قم كنونی را بنیان نهادند، یادی از موسی بن خزرج در منابع حدیث و تاریخ نیامده است، جز در تاریخ قم در قضیه آمدن حضرت فاطمه علیها السلام به قم، و از نوشته این تاریخ برمی‌آید كه او از متمولین و متمكنین و از بزرگان آل سعد اشعری در قم بوده است. در خبری كه در «بحار الانوار:
60/ 214» آمده است احمد بن خزرج بن سعد (برادر موسی) به نقل از برادر خود روایت می‌كند، كه امام رضا علیه السلام از او درباره ناحیه وراردهار (احتمالا اردهال كنونی در نزدیكی كاشان) سؤال نمود و از آنجا تعریف نمود. امروزه خانه موسی بن خزرج در میدان میر (كه مدت 17 روز حضرت فاطمه در آن سكونت گزید) زیارتگاه است، و تنها اثر باقیمانده از این خاندان از قرن 2- 3 هجری است، كه تاكنون برقرار است.
(5). در نسخه چاپی: آمد.
تاریخ قم، متن، ص: 566
و روایت صحیح و درست آنست، كه:
«چون خبر بآل سعد «1» رسید، همه اتفاق كردند كه قصد ستی «2» فاطمه كنند، و ازو درخواه نمایند كه بقم آید. از میانه ایشان موسی‌ء بن خزرج تنها هم در آنشب بیرون آمد، و چون بشرف ملازمت ستّی فاطمه رسید، زمام ناقه «3» او بكرفت، و بجانب شهر بكشید، و بسرآی‌ء «4» خود او را فرود آورد، و هفده روز در حیوة بود. چون او را وفات رسید، بعد از تغسیل و تكفین و نماز، موسی‌ء بن خزرج در زمینی كه او را بود ببابلان، آنجا كه امروز روضه مقدسه اوست دفن كرد، و بر سر تربت او از بوریاها «5» سایه ساخته بودند، تا آنگاه كه زینب دختر محمّد بن علی الرّضا علیهم السّلم این قبّه بر سر تربت او بنا نهاد».
______________________________
(1). یعنی خاندان سعد بن مالك بن أحوص أشعری، كه بانفوذترین تیره از تیره‌های خاندان أشعری ساكن در قم در آن دوره بودند.
(2). السیّدة (- بانو) و جمع آن: السیّدات و مخفّف آن ستّات است، به معنای بانوان، و مجازا مخفّف آن (ستّی) نیز به معنای بانو از دیرباز در زبان عربی استفاده شده است.
(3). ناقه: شتر.
(4). سرای موسی بن خزرج أشعری در جنوب شهر قدیم قدیم، و در غرب میدان زكریا بن آدم قرار داشته است، و یكی از معدود آثار باقیمانده از آن دوران تا كنون بشمار می‌رود، البته به نظر می‌آید بخش كوچكی از سرای موسی بن خزرج- كه همان استراحتگاه یا نمازخانه حضرت- هم اكنون باقی مانده باشد، و دیگر قسمتهای سرای او جزئی از میدان و كوچه‌های پیرامون گردیده باشد.
(5). بوریا: حصیر بافته‌شده از نی، در لسان العرب آمده است: (البوری و البوریة و البوریاء و الباری و الباریاء و الباریّة: فارسی معرّب، قیل: الحصیر المنسوج، و فی الصحاح: التی من القصب. قال الأصمعیّ: البوریاء بالفارسیّة، و هو بالعربیة باریّ و بوری). و در «المعرب من الكلام الأعجمی ص 46» آمده است: (قال ابن قتیبة: البوریاء بالفارسیّة، و هی بالعربیّة:
باری و بوری).
تاریخ قم، متن، ص: 567
حسین بن موسی بن بابویه «1»، از محمد بن حسن بن احمد بن الولید «2»، كه او را روایت كردند «3»، كه:
«جون فاطمه را وفات رسید، و بعد از غسل و تكفین او را بمقبره بابلان، بر كنار سردابی «4» كه از برآی‌ء او ترتیب كرده بودند حاضر آوردند. آل سعد با یكدیكر خلاف كردند،
______________________________
(1). علی بن حسین بن موسی بن بابویه (مشهور به والد الصدوق و شیخ القمییّن) پدر شیخ صدوق، او سه فرزند از همسر دیلمی خود به نامهای محمد (شیخ صدوق) و حسن و حسین بدنیا آورد. راوی این روایت در تاریخ قم سومین فرزند یعنی حسین بن علی می‌باشد، كه برادر تنی شیخ صدوق بوده است، نجاشی و شیخ طوسی و دیگران او را ستوده و ثقه دانسته‌اند، از او روایتهای فراوانی در منابع حدیث امامیه آمده است، و دارای سه كتاب بوده است. شیخ منتجب الدین علی بن عبید اللّه بن الحسن بن الحسین صاحب كتاب «فهرست» از نوادگان اوست. بنابر روایت علامه مجلسی در «بحار الانوار: 51/ 324» او دارای حافظه بسیار قوی بوده است، و پیش از رسیدن به 20 سالگی دارای كرسی تدریس در قم بوده.
(2). محمد بن الحسن بن أبی یزید احمد بن الولید، أبو جعفر القمی، از محدثین و راویان بنام قم، شیخ نجاشی در رجال از او با عناوینی همچون: (شیخ القمییّن و فقیههم و متقدمهم و وجههم، ثقه ثقه عین، مسكون الیه، عظیم المنزلة، عارف بالرجال) یاد می‌كند، بیشتر روایات خود را از استادش سعد بن عبد اللّه اشعری روایت می‌كند.
(3). به احتمال قوی این روایت- همچون بیشتر روایات ابن الولید- از سعد بن عبد اللّه اشعری روایت شده است.
(4). سرداب (مركب از دو كلمه سرد و آب) از كلمات فارسی است كه در زبان عربی (معرّب) نیز رایج است (المعرّب فی الكلام الأعجمی: 199) و نام زیر زمینی است كه به عمقهای متفاوت معمولا در مناطق گرمسیر در زیر خانه كنده می‌شود، تا در هنگام گرما مورد استفاده قرار گیرد.
از دیگر استعمالات سردآب، استفاده از آن برای دفن مردگان است (كه به آن دخمه نیز می‌گویند) كه علاوه بر حفظ حرمت مرده، امكان ساختمان‌سازی بر روی آن را آسان می‌نماید. و سردابی كه در این روایت از آن یاد شده، همچنان تا كنون باقی است، یعنی در زیر فضای گنبدخانه كنونی بقعه حضرت فاطمه علیها السلام سردابی قرار دارد، كه ورودی آن از كنار یكی
تاریخ قم، متن، ص: 568
در باب آنك كه سزاوار آنست كه در سرداب رود، و فاطمه را دفن كند.
پس از آن اتفاق كردند بر آنك خادمی بغایت پیر، از آن یكی ازیشان- قادر نام- را حاضر كردانند، تا فاطمه را در كور نهد «1»، و كسی را بطلب او فرستادند، در میان این كفت و كوی، از جانب رمله «2» دو سوار «3» برآمدند، دهن بر بسته «4»، و روی بذین مردم نهادند. چون بنزدیك جنازه فاطمه رسیدند، از اسب فرود آمدند، و بر فاطمه نماز كردند، و در سرداب
______________________________
از پایه‌های (ستون جنوب غربی) گنبد می‌باشد، كه به وسیله چند پله به زیرزمین می‌توان رسید، در كف سرداب محوطه‌ای است محصور كه در میانه آن قبر حضرت فاطمه علیها السلام قرار دارد، قبر مطهر حضرت كه كمی از زمین بلند است با كاشیهای سبز پوشیده شده است، و كف سرداب با آجرهای نظامی قطور و كهن فرش شده، و سقف ضربی آن در ارتفاع سه متری از كف سرداب ساخته شده است.
(1). از این نوشته صاحب تاریخ قم دو نكته استفاده می‌شود:
1- این متن تاریخی تا اندازه زیادی گویا و روشن است، و نشان می‌دهد كه تا سال 201 هجری شهر قم در یتول و قبضه قدرت و نفوذ آل سعد أشعری بوده، و آنان زمامداران حقیقی شهر بوده‌اند، بگونه‌ای كه حضرت فاطمه علیها السلام را تنها افراد این خاندان میزبانی نموده و سپس تشییع نموده، و او را در میان یكی از باغهای خود دفن نمودند.
2- این متن همچنین نشانگر این است، كه تا این سال هنوز در قم فعالیت علمی آغاز نشده، و در قم فقیه یا محدّث و راوی برجسته صاحب حوزه و حلقه درسی، یا از علویان صاحب نام مهاجر به قم نبوده است، وگرنه با وجود هر كدام از حضور آنان یاد می‌شد، و یا لا اقل از او برای دفن حضرت دعوت می‌گردید، نه آن كه برای رفع اختلاف میان خود به خادمی پیر قادر نام قناعت نمایند.
(2). رمل و رمله به معنای شن و سرزمین شنی است، و احتمالا مقصود از رمله- كه نام جایگاه معین و مشخصی نمی‌باشد- شنزار است، یعنی از سوی كویر یا بیابان كه در سمت شمال و شمال غرب می‌باشد.
(3). در اصل به ضمه آمده است.
(4). اشاره به آمدن از راه دور است، زیرا سواری كه به راه دور می‌رود و اسب می‌تازد، برای در امان ماندن از گرد و غبار دهان و بینی خود را با پوششی می‌بندد.
تاریخ قم، متن، ص: 569
رفتند، و فاطمه را دفن كردند، پس از كور بیرون آمدند، و برنشستند و برفتند، و هیچ كس را معلوم نشد كه آن دو سوار كه بودند».
و محرابی كه فاطمه علیها السّلم نماز كرده است، در خانه‌ای «1» از سرای‌ء موسی‌ء بن خزرج تا با كنون ظاهرست) «2».
______________________________
(1). یعنی اتاقی.
(2). محراب یادشده امروزه درون ساختمان و شبستانی است كه در سمت جنوب محراب ساخته شده، این عبادتگاه كه مورد توجه مردم و زیارتگاه است، و مشهور به «ستیّه» است، در خیابانی به نام 45 متری، میان دو قسمت از محله‌های قدیمی شهر- یعنی محله چهارمردان، و محله دروازه ری در خیابان آذر- قرار دارد، در برابر ستیّه میدان یا چهار سوقی است كه به «میدان میر» شهرت دارد. امروزه محراب و شبستان پیرامون آن فاقد هر گونه اثر تاریخی است، بلكه بر طبق سنت معمول و متداول در ایران (كه ساخته‌های كهن و قدیمی را كه هر آجر آن گویا و شاهد تاریخ گذشته خود برای آیندگان است و می‌تواند سندی از اصالت ساختمان باشد تخریب و نوسازی می‌كنند) در سالهای اخیر ساختمان كهن آن تخریب، و محرابی نو با كاشیكاری سبك امروز ساخته شده است، كچوئی اردستانی در (انوار المشعشعین:
2/ 268) به نقل از مرآة البلدان آورده است كه: (موسی بن خزرج در آنجا مسجدی بنا نموده، معلوم می‌شود كه موسی آن مسجد را بعد از وفات فاطمه علیها السلام در خانه خود ساخته، الیوم آن مسجد مخروبه می‌باشد، و الحال محراب عبادت فاطمه در آنجا معلوم و موجود است، و آن محراب در میان یك حجره می‌باشد، و دور آن محراب را به شكل تنوری ساخته‌اند، لهذا مشهور شده محراب عبادت فاطمه به «تنور حضرت»، به حدی مشهور شده كه زوّاری كه به قم می‌آیند، می‌گویند می‌رویم به زیارت تنور حضرت.
درباره میدان میر در (تربت پاكان: 2/ 20) آمده است: (میدان میر در برابر ستیه كه خانه موسی بن خزرج- میزبان حضرت فاطمه در توقف كوتاه هفده روزه ایشان در قم- بوده. نام كامل آن «میدان میر سراج» است، كه پیش‌تر به همین نام شناخته می‌شده، و این میر سراج باید همان «میر سراج الدین علی قمی» از اعاظم این ولایت باشد، كه مدتی به نیابت امیر معصوم صفوی وزارت طهماسب نمود، و در روز یكشنبه 27- 24- 985 به دست اجلاف و
تاریخ قم، متن، ص: 570
و چون پس از وفات فاطمه، امّ محمّد «1» دختر موسی رضائیه «2» وفات یافت، او را در جنب قبر فاطمه دفن كردند. و پس ازو خواهر او میمونه ابنة «3» الرّضآئیّة، و او را نیز هم آنجا دفن كردند، و قبّه «4» بر سر تربت ایشان بنهادند؛ متّصل بقبّه فاطمه علیها السّلم.
و درین دو قبّه شش قبراند:
قبه أولی «5»:
[1] قبر ستّی فاطمه ابنة موسی بن جعفر علیهم السلام.
______________________________
اوباش قم، به تحریك بعضی از ملازمانش در مشهد محمودآباد، بیرون دروازه كنكان قم كشته شد، او مزرعه قمرود قم را كه از بایرات قدیم بود آباد نمود، و قناتی چند در سر رودخانه قم احداث كرد).
(1). به احتمال قوی نام او زینب بنت موسی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام است، زیرا به گفته تبارشناسان موسی فرزند حضرت جواد علیه السلام دو دختر به نامهای زینب و میمونه داشته است، كه هر دو پس از فوت برادرشان محمد بن موسی (كه دارای فرزندی نبوده است) در قم از او ارث بردند. نگاه كنید به: (منتقلة الطالبیّه: 254).
(2). موسی بن محمد (امام جواد) بن علیّ بن موسی الرضا علیهم السلام مشهور به موسای مبرقع، نیای سادات رضوی و برقعی و مبرقع در ایران و عراق و هند و از آنجایی كه امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام به (الرضا) مشهور و ملقّب بود، فرزندان و نوادگان و خاندان ایشان تا سالها در میان مردم به نام (رضائیة) یا (رضویّه)، یا (ابن الرّضا)، یا (أبناء الرّضا) مشهور بوده و همچنان هستند.
(3). ابنة، بنت: دختر.
(4). در لسان العرب آمده است: قبّه از ماده (القبو) به معنای (الطاق المعقود بعضه الی بعض)، یعنی سقفی كه (آجرهای آن) برخی در دیگری گره خورده باشد. از این رو تمامی سقفها- اعم از سطح یا قوسی شكل- قبه نام دارد، گر چه در اصطلاح بنّایان، تنها سقف قوسی یا گنبدی شكل را قبه گویند، چنانكه امروزه نیز گنبدهای مساجد و بقاع متبركه را قبه گویند.
(5). در اصل: أوّل، كه باید (اولی) باشد، زیرا متعلق آن (قبّه) است كه مؤنث می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 571
[2] و قبر امّ محمد «1» بنت موسی، خواهر محمّد بن موسی «2» علیهم السلام.
[3] و قبر امّ اسحق، جاریه «3» محمّد بن موسی.
در قبّه ثانیه:
[1] قبر امّ حبیب، جاریه أبی علیّ، محمّد بن احمد بن [موسی بن محمّد بن علیّ] «4» الرضا علیهم السّلم. و این كنیزك «5» ماذر امّ كلثوم، دختر محمّد بوده است.
[2] و قبر امّ القاسم، دختر علی كوكبی «6».
______________________________
(1). او زینب بنت موسی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام است، كه در پاورقی صفحه پیشین درباره او سخن رفت.
(2). محمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام، فرزند موسای مبرقع، و نواده امام جواد علیه السلام.
(3). جاریه: كنیز.
(4). نواده موسی مبرقع فرزند امام جواد علیه السلام، و نسب كامل او را نویسنده تاریخ قم در چند صفحه آینده خواهد آورد. ابن عنبه در «عمدة الطالب ص 182» می‌گوید: محمد أعرج (- لنگ) تنها فرزند احمد بن موسی مبرقع است، و فرزند او أبو عبد اللّه احمد (بن محمد بن احمد بن موسی) نقیب قم بوده است. و به گفته ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّة: ص 254»: أبو علی محمد الاعرج از مهاجران كوفه به قم بود، و مادر او از قبیله اشعث كوفه یا بنی كنانه بود، و فرزند او ابو عبد اللّه احمد (متولد در سال 311 ه متوفی در 358) نقیب قم است، و مادر او امّ ولد است.
(5). از گفته تاریخ قم برمی‌آید، كه محمد أعرج فرزند احمد بن موسی مبرقع، با كنیز خود (كه در اصطلاح شرعی به این گونه كنیزها امّ ولد گویند) ازدواج نموده، و از او دختری آورد به نام (امّ كلثوم).
(6). كوكبی لقب یكی از سادات حسینی است، كه در سال 250 بر اثر فشار زندگی به همراه جمعی دیگر از سادات حسنی و موسوی، از مدینه به سمت بلاد جبل هجرت كردند، سركرده آنان كوكبی بود، او حسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل أرقط ابن محمد بن علی ابن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام می‌باشد. و طبری در «تاریخ طبری
تاریخ قم، متن، ص: 572
[3] و قبر میمونه «1»، دختر موسی، خواهر محمد بن موسی علیهم السّلم.
و این در كه برابر رودخانه «2» است- از قبّه فاطمه دختر موسی‌ء بن جعفر- بس كوچك و كوتاه بوده است، و أبو الحسین زید بن احمد بن بحر اصفهانی «3»- عامل «4» بلده قم، در سنه خمسین و ثلثمائه «5» آنرا فراخ و بزرك كردانید، هم در طول و هم در عرض. و این دو در كه الیوم «6» بر آن قآئم «7» اند بر آن آویخته كردانیده.
______________________________
حوادث سال 251 هجری» آورده است: (فی شهر ربیع الأول من هذه السنة، كان ظهور المعروف بالكوكبی بقزوین و زنجان و غلبته علیهما، و طرده عنها آل طاهر)، همچنین طبری در حوادث سال 253 هجری درباره شكست كوكبی و یارانش به تفصیل سخن گفته.
و این علی كوكبی احتمالا فرزند یا نواده حسین بن احمد باید باشد، كه در قم سكونت داشته است.
(1). میمونه یكی از دو دختر موسای مبرقع است، كه بهمراه زینب (امّ محمد) خواهران محمد ابن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیهما السلام می‌باشند.
(2). به نوشته تاریخ قم، در سالهای قرن چهارم هجری، بقعه حضرت فاطمه تنها دو در داشته است، نخستین آن بزرگ كه به سمت جنوب (در برابر شهر كه در سمت جنوب و جنوب غربی بوده است) در محلّ كنونی ایوان طلا، و دیگری دری كوچك كه به سمت مغرب (در برابر رودخانه أناربار یا رودخانه قم) قرار داشته است.
(3). ابو الحسین زید بن احمد بن بحر اصفهانی، برادرزاده أبو مسلم محمد بن بحر اصفهانی است. به گفته تاریخ قم در (بخش ذكر سادات رضائیه) ولایت قم را داشت، و سنی مذهب و بر اندیشه اعتزال بود، و با مردم قم به نیكویی رفتار نمود، و پس از او در سال 350 ه برادر زاده‌اش ابو الحسین زید به ولایت قم منصوب شد.
(4). عامل: والی، حاكم، فرماندار.
(5). سال 350 هجری.
(6). الیوم: الآن، امروز، مقصود دو دری است كه در سالهای 378 ه هنگام تصنیف تاریخ قم برقرار بوده، و مصنف آنان را دیده است.
(7). قائم: برقرار.
تاریخ قم، متن، ص: 573
و روایت كرده‌اند، كه:
«جماعتی از مردم ری در صحبت أبی عبد اللّه الصادق علیه السّلم درآمدند، و كفتند:
ما از مردم و اهل ری‌ایم.
أبی عبد اللّه الصادق علیه السّلم فرمود: مرحبا «1»، براذران مرا از اهل و مردم قم.
مردمان كفتند: ای امام، ما از مردمان ری‌ایم.
دیكر باره صادق علیه السّلم فرمود: مرحبا، براذران ما را از اهل قم.
تا آن جماعت سه كرّت «2» این سخن را تكرار كردند، و امام هر نوبت می‌فرمود:
مرحبا، براذران قمّیان ما را.
پس امام فرمود: خذآئرا حرمیست؛ و آن مكّه است. و رسول خذا را حرمی است؛ و آن مدینه است. و امیر المؤمنین علیّ را حرمی است؛ و آن كوفه است. و ما را حرمی است؛ و آن شهر قم است. بدانید كه زود باشد كه بشهر قم زنی از فرزندان من، فاطمه نام، دفن كنند، و هر كس كه زیارت او دریابد، ببهشت رود، و بهشت او را واجب شود.
راوی میكوید كه: در آن زمان كه أبی عبد اللّه الصّادق علیه السّلم این سخن فرمود، موسی‌ء كاظم در شكم ماذرش هنوز پیدا نشده بود، و ماذرش بذو حامله نكشته» «3».
و در روایتی دیكر، هم از صادق علیه السّلم روایتست، كه:
«زیارت قبر فاطمه علیها السّلم، معادل و موازی و برابر بهشتست بی‌شك» «4».
______________________________
(1). مرحبا: خوش‌آمدگویی.
(2). كرّه: بار، مرتبه.
(3). این روایت را علامه مجلسی در (بحار الانوار: 60/ 216) به همین سند از تاریخ قم نقل كرده است.
(4). این روایت را علّامه مجلسی در (بحار الانوار: 60/ 219) به نقل از كتاب (تاریخ المشاهد و
تاریخ قم، متن، ص: 574
دیكر از سادات حسینیّه، [و] از سادات رضآئیّه، از فرزندان موسی بن محمّد بن علیّ بن موسی الرّضا علیهم السّلم، صاحب رضآئیّه [است]:
أبو علی، الحسین «1» بن محمّد بن نصر بن سالم «2»، كوید، كه:
______________________________
القبور الواقعة فی بلدة قم) كه احتمالا مقصود همین تاریخ قم است روایت كرده است، لیكن این روایت را به امام صادق علیه السلام نسبت نداده است بلكه فرموده: (و روی ...).
(1). ضبط این نام را مصنّف تاریخ قم یك بار (حسین) و یك بار (حسن) آورده است، كه با توجه به كنیه (أبو علی) كه معمولا در عرب افرادی كه نام آنها حسین است را أبو علی می‌گویند، ضبط حسین باید صحیح باشد.
(2). در هیچ یك از منابع موجود بطور مستقل یادی از او و پدرانش نشده است، تنها شیخ آقا بزرگ تهرانی در (طبقات اعلام الشیعة: ق 4 ص 119) از شخصی با نام الحسین بن محمد بن الحسن بن نصر (مصر خ ل) الحلوانی، صاحب كتاب نهج الحیاة یاد می‌كند، كه نام او را از میان سند روایتی در باب 140 كتاب الیقین نوشته سید بن طاووس استخراج نموده است، و سید این روایت را از نسخه‌ای كه تاریخ كتابت آن سال 375 هجری، و می‌تواند در زمان حیات كاتب و بخط او بوده نقل كرده است. آنگاه علامه تهرانی احتمال داده است كه تاریخ كتابت نسخه باید 485 ه بوده باشد، سپس او را همان نویسنده كتاب (نزهة الناظر) دانسته است، كه از أبو القاسم فرزند شیخ مفید معاصر أبو لیلی جعفری- خلیفه شیخ مفید و متوفای 463- روایت می‌كند. اما اتان گلبرك در «كتابخانه ابن طاووس ص 467» نیز ضمن نقل گفته‌های شیخ آقا بزرگ تهرانی، همراه با ضبطهای متفاوت نام حلوانی، او را از اعلام قرن پنجم، و زنده در سال 481 ه دانسته است، و محمد حسین جلالی در (فهرست التراث: ج 2/ ص 493) بار دیگر تمامی گفتار علامه تهرانی را درباره حلوانی تكرار نموده است. با توجه به آنچه گذشت آشكار است كه فردی كه مصنف تاریخ قم در سال 378 هجری چند بار (دو بار به تصریح، و بقیه موارد بدون ذكر نام) از او درباره نسب علویان قم به طور مستقیم روایت می‌كند، نمی‌تواند حسین بن محمد حلوانی باشد، كه علامه تهرانی او را از اعلام قرن پنجم، و زنده در سال 481 ه دانسته است. مصنّف تاریخ قم سه بار نام او را آورده است، دربار نخست نام او را بطور كامل آورده، و در بار دوم أبو علی بن نصر بن سالم، و در بار سوم أبو علی بن الحسن بن نصر ضبط كرده است، و در پایان فصل متعلق به (سادات حسینیّة) می‌گوید كه أبو علی بن نصر بن سالم، نائب أبو الحسن موسی بن احمد بن محمد بن موسی مبرقع (كه نقابت علویان در قم را داشت) بود، و در سال 372
تاریخ قم، متن، ص: 575
«اوّل كسی كه از سادات رضویه، كه بقم آمدند از كوفه «1»، أبو جعفر محمّد بن موسی
______________________________
هجری أبو محمد الحسن بن احمد بن محمد بن احمد بن موسی مبرقع (برادر نقیب علویان در قم) را (مصاحب و نائب و كارساز) أبو علی بن نصر قرار دادند، آنگاه مصنّف تاریخ قم مختصری درباره أبو علی بن الحسن بن نصر، و پیشینه خاندان او آورده، و می‌گوید: (أبو علی بن نصر بن سالم پیوسته حق‌گزاری این خاندان كرده است، و شرایط نصیحت بجای آورده است، و بصحبت او كار و شغل أبو الحسن به نظام بوده است، و او را بهره تمام، و معرفتی اوفر، و اسباب معماری و كشت و زرع بوده است، و او و پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده‌اند، و چنین رسیده است به من كه جدّ او سالم از جمله آزادكردگان أبو جعفر محمّد بن علی الرضا علیه السلام (امام جواد) بوده است، و در صحبت رضائیه به قم آمد).
(1). در تمامی منابع معتبر تبارشناسی، نخستین كس از سادات رضائیه، از فرزندان حضرت جواد علیه السلام را كه به قم هجرت نمود، محمّد بن موسی بن محمّد بن علی الرضا علیهما السلام دانسته‌اند، لیكن در نسخه‌های تاریخ قم این نام با اختلاف ضبط شده است، در نسخه‌های متاخر تحریف شده نام او (موسی بن محمّد بن علی علیهما السلام) آمده، لیكن در نسخه‌های صحیح (محمّد بن موسی بن محمّد بن علی علیهما السلام) می‌باشد، از آن جمله در نسخه اصل كه در این تحقیق مورد استفاده قرار گرفته است. در نسخه اصل مالك نسخه بنا بر اعتقاد خود كه موسی را نخستین كس می‌دانسته، و ضبط نام در نسخه را اشتباه كاتب فرض كرده، دو كلمه (محمد بن) را تراشیده، كه با دقت می‌توان باقیمانده مركب نام (محمّد بن) را در جای خالی مشاهده نمود، آنگاه در حاشیه نسخه آورده است (مراد موسای مبرقع است)، و بدین دست اندازی در نسخه بسنده نكرده، بلكه پیرو آن تمام مواردی كه نام (محمّد بن موسی) آمده، در حاشیه نسخه به خیال خود به تصحیح آن پرداخته، و در حاشیه با علامت‌گذاری نوشته است (موسی بن، صحح). از این رو برای تاكید بر صحت نسخه اصل، و این كه نخستین كس (محمّد بن موسی) می‌باشد، می‌توان به دلایل و شواهد زیر استناد جست:
الف. جایگزین كردن نام پدر به جای فرزند، و حذف نام پسر و اطلاق نام پدر (مشهور یا غیر مشهور) بر فرزند، از سیره‌های متعارف نزد عرب بوده و هست.
ب. در تمامی نسخه‌های تاریخ قم (اعم از صحیح و نادرست) كنیه نخستین شخص، أبو جعفر ذكر شده، كه به نوشته تبارشناسان كنیه (محمّد بن موسی) است نه (موسی بن محمد بن علی علیهما السلام).
ج. در نسخه اصل تاریخ قم، در همین باب ده بار از نخستین كس كه به قم آمده با نام (محمّد بن
تاریخ قم، متن، ص: 576
______________________________
موسی) یاد شده است، كه احتمال خطای در نوشته كاتب را از میان می‌برد.
د. اغلب تبارشناسان متقدم و خبره، تنها از محمد و احمد (دو فرزند موسی بن محمد الجواد علیه السلام) یاد كرده، و آنها را مدفون در قم قرار داده‌اند، و هرگز از پدر آنها یادی نكرده، و اگر پدر (یعنی موسی) پیش یا همراه با فرزند خود در قم بود، مقتضی برای یادكرد او پیش از یاد فرزندان وجود داشت، برای نمونه: در شرح كتاب «سر الانساب العلویة: ص 147» نوشته ابو نصر بخاری (متوفای 357)، از فرزندان و نوادگان احمد بن محمد بن موسی یاد كرده است كه در قم بوده و دفن شده‌اند. در «المجدی فی الانساب ص: 128» آمده است: (فأمّا موسی، فأعقب و لم یكثر، و ولده بالرّی و قم). ابن طباطبا (از تبارشناسان بنام، كه كتاب خود را در خصوص طالبیان مهاجر در سال 471 ه فراهم آورده است، و نسخه عربی تاریخ قم را نیز داشته است و بدان اشاره می‌كند) در «منتقلة الطالبیّه: ص 253» می‌گوید: (من ناقلة الكوفة: أبو جعفر محمّد بن موسی بن محمد بن علی الرضا، امّه امّ ولد، لا عقب له، توفی لثمان بقین من شهر ربیع الآخر، سنة ست و تسعین و مائتین، و دفن فی داره المعروف الیوم بالمشهد، و عرفت فیما بعد بمحمّد بن أبی خلف الأشعری الملقب بمتولة. و محمّد بن موسی اوّل من دفن فیها رحمه اللّه، فورثته اختاه زینب و میمونه، بنات موسی بن محمد بن علی بن الرضا ... و ذكر الأجلّاء من النسابة أنّ محمّد بن موسی بن محمّد بن علی الرضا لم یعقب). سپس به آمدن برادرزاده سابق الذكر یعنی أبو علی محمد الأعرج، ابن احمد بن موسی بن محمّد بن علی الرضا می‌پردازد. در این متن ابن طباطبا نخستین شخص از خاندان رضائیه در قم را أبو جعفر محمّد دانسته است، و اگر پدرش موسی به قم مهاجرت نموده بود، بر طبق قاعدة نسب‌شناسان باید نخست او را یاد می‌كرد.
ه. مرحوم شیخ محمد علی بن حسین نائینی أردستانی كچوئی (متوفای 1335)، در كتاب «انوار المشعشعین ج 2 ص 313» (در متن و پاورقی شماره 1) می‌گوید: (چهار نسخه از ترجمه كتاب تاریخ قم را ملاحظه نمودم، دو نسخه از آن اسمی از موسی مبرقع نبرده، بدل موسی، اسم فرزندش محمّد بن موسی بود، و دو نسخه از آن، موسی مبرقع را ذكر نموده. بنا بر آن دو نسخه‌ای كه موسی نوشته اشكالاتی بر آن وارد آید ...)، آنگاه به ذكر چند اشكال مهم پرداخته است كه تمامی آنها درست بوده، و دلیل قاطعی است بر این كه نخستین مهاجر به قم از این خاندان محمّد بن موسی است، و همو است كه برقع به صورت داشته، از این رو به (برقعی) یا (مبرقع) مشهور شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 577
ابن محمد بن علی بن موسی بن جعفر علیهم السلام بود، و در سنه ستّ و خمسین و مائتین «1» از كوفه بقم آمد، و بقم مقام كرد، و پیوسته برقع «2» بروی فرو كذاشتی، تا آنكاه كه عرب بقم بذو پیغام فرستادند، كه ترا از مجاورت و همسایكی ما بیرون می‌باید رفتن.
پس أبو جعفر محمّد از قم بكاشان رفت، چون بكاشان رسید، احمد بن [عبد ال] عزیز
______________________________
و. دكتر سید حسین مدرسی طباطبائی در «تربت پاكان ج 2/ ص 78» می‌گوید: (در كتاب قم نخستین كس را كه از رضویان به قم آمده است (محمّد) فرزند (موسی) می‌داند ... تحریفی كه در برخی نسخ متأخر ترجمه كتاب قم در این مورد راه یافته، و نخستین كس را (موسی بن محمد) می‌نمایاند خطایی است آشكار، و تحریفی بسیار واضح، كه جای سخن گفتن ندارد).
آنگاه در حاشیه می‌گوید: «كتاب قم: 215- 216» نسخه‌ای كه اساس چاپ قرار گرفته، همانند نسخه مجلسی در بحار، و تحفة الزائر از نسخ محرّف بوده، لیكن در همه نسخ درست كتاب، مطلب به شكل صحیح آمده است، و در كهن‌ترین نسخه خطی آن (شماره 2472 كتابخانه ملی ایران- برگ 155 عكس ما) نیز به شكل درست بوده كه بعدها كسی در آن دست برده، و در كناره همان برگ علی اكبر فیض (مؤرخ قم در دوره ناصری) شرحی در این باب نگاشته است. به هر حال كسانی كه اصل عربی كتاب قم را در دست داشته‌اند، نخستین كس را فرزند موسی مزبور دانسته‌اند، از جمله: «منتقلة الطالبیّة ص 253 چاپ نجف، و النقض ص 323» و بسیاری از كتب متأخر، كه نسخ درست ترجمه را اساس كار قرار داده‌اند نیز به همین گونه سخن گفته‌اند، از جمله: «زهر الربیع جزائری: 211- 212 چاپ بیروت، كشكول شیخ بهائی، كأس السائلین حسن بن نظر علی رشتی كیخی، پدر میرزای قمی: 19 ر، نسخه شماره 883 كتابخانه ملك تهران، و نوشته‌های دیگر»، از خلاصة البلدان برمی‌آید كه در قرن یازدهم مزار مورد سخن را مقبره موسی مبرقع می‌گفته‌اند، لیكن مدفون در آن را محمّد بن موسی می‌دانسته‌اند، ... (و محمد بن موسی در شب چهارشنبه 21 شهر ربیع الثانی سنة 296 در قم فوت گردید، و او را در خانه‌ای كه به جهت او قمیّان خریده بودند دفن كردند، و الحال قمّیان در آن خانه زیارت او می‌كنند، و به مقبره موسای مبرقع معروف است).
(1). سال 256 هجری.
(2). برقع (به ضم باء و سكون راء و فتح قاف): نقاب.
تاریخ قم، متن، ص: 578
ابن [أبی] دلف العجلی «1» او را اكرام كرد، و ترحیب «2» نمود، و خلعتهآی‌ء بسیار، و باركیر «3» هآئی نیكو، و چندین تجمّل بذو بخشید. و مقرّر كردانید كه هر سال یكهزار مثقال طلا، با یك سر اسب مسرّج «4» بذو دهد.
پس أبو الصّدیم الحسین بن علی‌ء بن آدم «5»، و یكی دیكر از رؤسآی‌ء عرب، در عقب بیرون آمدن محمد بن موسی از قم برسیدند، اهل قم را بسبب بیرون‌كردن محمد بن موسی توبیخ كردند.
پس رؤسآی‌ء عرب را بطلب أبی جعفر محمد «6» بفرستادند، تا شفاعت كردند، و او را بقم بازآوردند، و بسیاری اعزاز «7» و اكرام كردند، و از مال خود از برآی‌ء او سرآئی بخریدند. و
______________________________
(1). أبو دلف، قاسم بن عیسی عجلی (متوفای 226 ق)، از فرماندهان و امرای لشكر و دولتمردان شجاع و كاردان عباسیان، در دوره هارون و معتصم بود، كه در جنگ با بابك خرم دین و دیلمیان پیروزیهای فراوانی كسب نمود، از این رو امارت و فرمانروایی بلاد جبل بدو سپرده شد، و او و فرزندانش و نوادگان او به مدت یكصد سال تمام (از 185 تا 285 ق) بر نواحی غرب و مركز ایران حكم راندند و گاهی همدان و گاهی اصفهان را مركز حكومت خود كردند، و شهر كرج (امروزه باقیمانده آن روستایی است به نام كره رود در حومه شهر اراك) را أبو دلف آبادان كرد، و بدو هم منسوب است. ذهبی در «سیر اعلام النبلاء ج 10 ص 564» آورده است: (و فی ذریته امراء و علماء) كه یكی از آنان احمد بن عبد العزیز است، كه نواده اوست. طبری در تاریخ خود درباره حوادث دوره او سخن گفته است. وی در سال 280 هجری درگذشت (نگاه كنید به:
تاریخ طبری: حوادث سال 280 هجری)، بسیاری از خاندان ابی دلف از شیعیان پاك‌نهاد بودند.
(2). ترحیب: مرحباگفتن، خوشامدگوئی.
(3). در صحاح الفرس آمده است: بارگیر یعنی اسب.
(4). سرج: زین.
(5). أبو الصّدیم (یا ابو صدام) حسین بن علی بن آدم أشعری قمّی، از بزرگان قم در قرن دوم هجری، و پیشتر در بخشهایی آغازین كتاب شرح زندگانی او گذشت.
(6). در اصل: أبی جعفر بن محمد.
(7). اعزاز: از ماده (عزیز) به معنای عزّت‌نمودن فراوان.
تاریخ قم، متن، ص: 579
همچنین چند سهم از قریه هنبرد «1» و اندریقان و كارچه از برآی‌ء او، از ورثه مزاحم بن علی اشعری «2» بخریدند، و بیست هزار درم از برآی‌ء او قسمت كردند، و بذو دادند».
و از غیر أبی علی روایتست، كه:
«جون عرب قم به أبی جعفر محمّد بن موسی پیغام فرستادند، كه ترا از همسایكی‌ء ما بیرون می‌باید رفتن، او برقع از روی‌ء برانداخت، و ایشان او را بشناختند «3».
______________________________
(1). هنبرد (یا هنبر) و كارجه و اندریقان، از روستاهای طسوج طبرش (یا طبرس/ تفرش) می‌باشد، این طسوج شامل روستای متعددی بود و هست، كه در جنوب غربی قم واقع می‌باشند.
(2). مزاحم بن علی اشعری، یكی از اعیان و متمكنین و ثروتمندان قم، از خاندان سعد بن عبد اللّه اشعری در قرن دوم هجری، درباره زندگانی او هیچ گونه اطلاعاتی در منابع تاریخی نیامده است، تنها مصنّف تاریخ قم در سه نوبت از او یاد كرده است، آنهم به مناسبت یادكرد املاك او، دو نوبت درباره كوشك مزاحم (جوسق مزاحم) كه ظاهرا در مشرق رودخانه قم و روبروی روستای كمیدان قرار داشته، و از كاخهای معروف قم در آن دوره بشمار می‌رفته، و از موقعیت آن همه مردم آگاه بوده‌اند. و در نوبت سوم از خرید چندین سهم از روستاهای كه از آن مزاحم بوده، و پس از او به ورثه او رسیده است، لیكن روستاها همچنان به نام مالك مشهور و سرشناس او شهرت داشته است، این سهام را رؤسای عرب در قم از ورثه مزاحم خریده و به خدمت محمّد بن موسی مبرقع تقدیم داشتند.
(3). اقدام قمّیان به تقاضای بیرون رفتن أبو جعفر محمد بن موسی از قم، و دوری‌نمودن او از همسایگی ایشان، بویژه آنكه این تقاضا از سوی عرب قم مطرح گردیده، بسیار عجیب و سؤال برانگیز است، عرب كه همواره به میهمان‌نوازی و پناه‌دادن به غریب، و دفاع از مظلوم شهره آفاق بود، بویژه عرب قم كه برای حفظ اعتقادات شیعی، و نجات از ظلم والیان بنی امیّه سختی هجرت را به جان خریدند و بهمراه وابستگان خود به قم هجرت كردند، و همواره پذیرای آوارگان و فراریان از عراق و حجاز و شام بودند، و دهها تن از آنان- بخصوص علویان- را با روی گشاده پذیرفته و به آنان خانه و پناهگاه دادند، چگونه است كه از امام‌زاده صحیح النسبی همچون محمّد بن موسی تقاضای دوری از قم را می‌كنند؟
تاریخ قم، متن، ص: 580
پس محمد كفت: همّت و اعتقاد ایشان «1» محقّق شد. و این سرای و سهام و اموال بذو دادند.
پس محمد بن موسی قصد [أحمد بن] عبد العزیز بن [أبی] دلف كرد، و [أحمد بن] عبد العزیز او را اعزاز و اكرام كرد، و خلعتها و مركبها بخشید، و وظیفه «2» سالیانه معیّن كرد، جنانچ یاد كرده شد.
و بعد از آن با قم مراجعت نمود، دیكر باره اهل قم او را اعزاز و اكرام كردند، و از
______________________________
احتمالی كه اكنون در اندیشه نگارنده می‌آید (و قرائن و شواهد متعددی بر آن وجود دارد) و می‌توانم آن را عامل اصلی راندن محمّد بن موسی از سوی شیعیان عرب قم بدانم، آن است كه قمیان همواره از مجاورت و پناه‌دادن و پذیرفتن محدثان و راویان غیر موثّق و ضعیف، یا روایت‌كنندگان از ضعفاء، و یا افراد مشهور به انحرافات فكری و اعتقادی بیم داشتند، و آنها را از نشر حدیث و اعتقاد خود در قم منع می‌نمودند، و در چندین مورد اقدام به اخراج آنها از قم نمودند (همچون اقدام به طرد احمد بن محمد بن خالد برقی، و طرد حسین بن منصور حلّاج) از این رو با توجه به این كه موسی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام (موسای مبرقع مشهور به ابن الرضا) نزد جامعه شیعیان بغداد به انحرافات اخلاقی، و ارتباط با دربار خلافت عباسی، و منادمت با متوكل، و شركت در مجالس میگساری متهم و مشهور بود (در این باره نگاه كنید به: اصول كافی: 1/ 502، و الارشاد: 2/ 307) موضوعی كه بزرگان قم از آن آگاهی داشتند، از این رو با شنیدن خبر ورود ابن الرضا به قم، در تكاپوی ممانعت از تاثیرات منفی حضور او در قم برآمدند، و از آنجایی كه به گفته مؤرخین همواره برقع (- نقاب) بر روی می‌انداخت، او را ابن الرضا موسی بن محمّد و نه فرزندش أبو جعفر محمد بن موسی دانستند، از این جهت او را از قم طرد كردند، لیكن پس از آگاهی از شخصیت او هنگامی كه نقاب از چهره برافكند، رؤسای قم به طلب او بیرون رفتند، و پس از عذرخواهی او را محترمانه به قم بازگرداندند، و حقّ او را بجای آوردند.
(1). اشاره به اهالی قم.
(2). حقوق و مستمری.
تاریخ قم، متن، ص: 581
دنیاوی «1» ممتّع «2» و مرفّه كردانیدند، جنانچ مستغنی شد، بعد از آن او را احتیاج نبود كه بشهرهای دیكر رود، بجهت وجه معاش «3». و بقم املاك خرید، و آب و زمین پیذا كرد، و متوطّن شد. و بعد از او خواهرانش: زینب، و امّ محمد «4»، و میمونه، دختران موسی‌ء بن محمد «5» در طلب «6» او از كوفه بقم آمدند. و بعقب ایشان بریهه دختر موسی بیامد، و ایشان «7» بمقبره بابلان، آنجا كه قبر فاطمه بنت موسی‌ء بن جعفر علیهم السّلم است مدفون‌اند «8».
و محمّد بن موسی بقم مقیم بود، و از آنجا بجآئی دیكر نرفت، تا آنكاه كه او را وفات رسید، در شب چهارشنبه، روز آخر ماه دی، هشت روز از ماه ربیع الآخر مانده، سنه ستّ و تسعین و مائتین «9» هجریّه، و او را در سرآئی كه معروف بود بذو- كه الیوم مشهورست
______________________________
(1). آنچه متعلق به دنیا است.
(2). مورد استمتاع و استفاده و بهره قرار گرفته شده.
(3). گذران زندگی.
(4). به احتمال قوی ام محمد كنیه زینب است، نه آنكه نام مستقلی برای یكی از دخترهای موسی بن محمد باشد- چنانكه پیشتر بدان اشاره شد- و در نسخه اصل واو عطف بعدها افزوده گردیده است.
(5). در نسخه چاپی: محمد بن علی، و در برخی از نسخه‌های خطی: موسی بن محمد.
(6). به دنبال و در پی او.
(7). مقصود از ایشان بجز زینب است كه او در بابلان دفن نگردید. در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (زینب دختر موسی در مقبره برادرش محمّد بن موسی دفن گردیده).
(8). امروزه در زیرزمین بقعه حضرت فاطمه علیها السلام اثری از قبر بریهه و دیگر بانوان وابسته به این خاندان وجود ندارد، و در سردابه زیر ضریح مطهر تنها یك قبر می‌باشد كه آنهم از آن حضرت فاطمه است. آقای كشفی معاون تولیت آستانه، كه اطلاعات جامعی از وضعیت حرم و بیوتات آستانه در اختیار دارد در این باره به نگارنده فرمود: مرحوم آیة اللّه مرعشی نجفی معتقد بودند كه قبور این بانوان در جهت جنوب غربی و در محل بقعه شاه عباس دوم (كه امروزه مسجد امام خمینی نام دارد) قرار دارد، لیكن برغم حفاریهای طولی و عرضی در آن محدوده اثری (جز یك طاق آجری كه سردر ورودی سردابه حضرت فاطمه در دوره‌های دور بوده است) یافت نشد.
(9). سال 296 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 582
بمشهد «1» او- دفن كردند. و در قدیم «2» آن سرای معروف بوده است بمحمّد بن الحسن بن أبی خالد اشعری، ملقّب بشیبؤله «3»، و اوّل كسی را كه بذین سرای دفن كردند، محمّد بن موسی «4» بود، و خواهران او زینب و میمونه، دختران موسی بن محمّد «5» ازو
______________________________
(1). همان بقعه‌ای كه امروزه در جنوب شرقی بقعه چهل اختران قرار دارد كه در سال 1380 شمسی ساختمان كهن آن ویران و بر جای آن بقعه بزرگتری ساخته شد.
(2). در «منتقلة الطالبیّة: ص 253» آمده است: (و دفن فی داره المعروف الیوم بالمشهد، و عرفت فیما بعد بمحمّد بن أبی خلف (كذا و صحیح آن خالد است) الأشعری، الملقّب بمتوله).
(3). محمد بن حسن بن أبی خالد أشعری قمّی، از محدثین و راویان شیعی در قرن دوم و سوم هجری، و از اصحاب امام كاظم و رضا و جواد علیهم السلام، حدود 20 روایت از او در كتب أربعه روایت شده است، در ثقه بودن او میان علمای رجال شیعه اختلاف است، به گفته وحید بهبهانی او وصیّ سعد بن سعد أشعری بوده است، و وصی‌بودن از چنین شخصیتی دلیل بر نیكویی اعتقاد و عدالت ظاهری اوست. در ضبط لقب او میان علمای رجال اختلاف است، در كافی و رجال نجاشی (شینوله)، و در برخی از نسخه‌های فهرست شیخ طوسی (سنبوله)، و در برخی دیگر (شنبوله)، و در نسخه أصل تاریخ قم (شیبوله)، و در «منتقلة الطالبیّه: ص 254» (متوله) آمده است، و از معنای این لقب اطلاعی در دست نمی‌باشد. نگاه كنید به: (رجال نجاشی: شماره 259، رجال طوسی: 51، معجم رجال الحدیث: 15/ 200- 204).
(4). در نسخه چاپی تاریخ قم ص 216 آمده است: (موسی بن محمد بن علی بن موسی) كه خطای آشكار است، از این رو آیة اللّه شبیری در حاشیه نسخه چاپی قم مرقوم فرموده‌اند: (این عبارت راجع به خواهران محمد بن موسی است كه بلا عقب بوده، زیرا وارث موسی مبرقع كه دارای عقب است نمی‌تواند خواهران وی باشند، و در این عبارت از ارث خواهرشان ام محمد ذكری نشده، و احتمالا ام محمد قبلا وفات كرده بوده است، و تقدم وفاتش بر وفات میمونه در ص 214 س 9 گذشت، و بعید نیست كه قبل از برادر نیز وفات كرده باشد. و به احتمال دیگر زینب و میمونه خواهران ابوینی برادر باشند، و ام محمد خواهر پدری كه در این صورت امّ محمد بهر تقدیر نمی‌تواند وارث برادر باشد، و همچنین خواهرشان بریهه).
درباره فرموده ایشان درباره ام محمّد، پیشتر گذشت كه امّ محمد كنیه زینب است، نه نام یكی از دختران موسی بن محمّد، و خواهران محمد بن موسی.
(5). در اصل: (محمد بن موسی بن علی) كه خطاست.
تاریخ قم، متن، ص: 583
میراث كرفتند «1».
و احمد بن احمد مادرانی در كتاب شجره آورده است، كه:
«أبی جعفر، محمّد بن موسی «2» چون بقم وفات یافت، و امیر قم- عبّاس بن عمرو غنوی «3» بود- بر وی نماز كرد، و بعد از آن بریهه «4» زن محمّد بن موسی «5» وفات یافت، و بجنب «6» مشهد او، او را دفن كردند، و پسران عمّ او: یحیی و ابراهیم، پسران جعفر بن علیّ الكذّاب «7» از بریهه میراث كرفتند. چون بریهه بقم وفات یافت،
______________________________
(1). علت میراث‌بردن دو خواهر آن است كه محمد بن موسی بلا عقب بود، و از همسرش كه بریهه دختر پسر عمویش جعفر كذّاب ابن امام علی النّقی علیه السلام بود، فرزندی نداشت، از این رو ارث او به طبقه دوم ورّاث او یعنی خواهرانش رسید.
(2). در نسخه چاپی تاریخ قم: أبی جعفر موسی بن محمد بن علی بن موسی.
(3). امیر و والی قم در دهه پایانی قرن سوم هجری، احتمالا از سال 292 هجری (كه در این سال قم را مساحت كردند) تا سال 296 هجری (كه بر جنازه محمّد بن موسی نماز گزارد)، و به احتمال فراوان (با توجه به نمازگزاردن او بر جنازه امام‌زاده جلیل القدری همچون محمّد بن موسی) شیعی مذهب بوده است.
(4). بریهه دختر جعفر (مشهور به جعفر كذّاب) فرزند امام دهم است، كه همسر محمّد بن موسی مبرقع بود.
(5). در نسخه چاپی آمده است: بریهه زن موسی بن محمد بن علی بن موسی.
(6). نزدیك، یعنی زن را در نزدیكی قبر همسر خود دفن كردند، كه امروزه در بقعه مشهور به (چهل‌اختران) می‌باشد.
(7). و مناسب آن است كه گفته شود: پسران جعفر الكذّاب، ابن علی بن محمد بن علی بن موسی علیهم السلام. و نسبت كذّاب (درغگو) از آن جعفر فرزند امام دهم است، كه پس از وفات برادرش اما حسن عسكری علیه السلام ادعای امامت نمود، و از این رو نزد شیعه به درغگو شهرت یافت، و به علت ارتباطش با دربار خلفای بنی العباس نزد شیعیان بدنام بود، بنابر برخی روایات (اصول كافی: 1/ 336، حدیث 4) او توبه نمود، از این رو به جعفر توّاب نیز خوانده می‌شود. جعفر در سال 271 هجری در سن 45 سالگی در سامراء درگذشت، و در خانه پدرش (همان جا كه امروزه صحن و سرای حضرت عسكرییّن علیهما السلام در سامراء می‌باشد) مدفون گردید.
تاریخ قم، متن، ص: 584
ایشان بقم نبودند «1»، چون از آن آكاهی یافتند، بقم آمدند و تركه او برداشتند «2».
ابراهیم دیكر باره از قم برفت، و یحیی‌ء صوفی بقم اقامت كرد، و بمیدان زكریآی‌ء ابن آدم «3»، بنزدیك مشهد حمزه بن امام موسی‌ء بن جعفر علیهم السلام وطن و مقام كرفت، و ساكن ببود، و شهر بانویه دختر امین الدّین، أبو القسم بن مرزبان بن مقاتل را بنكاح شرعی در حباله خود آورد، و ازو: أبو جعفر، و فخر العراق، و ستّیه در وجود آمدند، [و از ایشان فرزند بسیار] «4» معروف بصوفیّه، و انساب ایشان معلوم نیست، زیرا كه در قدیم انساب اجداد ایشان ننوشته‌اند.
بعد از آن میمونه دختر موسی «5» وفات یافت، او را بمقبره بابلان دفن كردند، و این قبّه كه بقبّه فاطمه علیها السّلم ملاصق «6» است، بر سر تربت او بنا كردند «7»، و خواهر او زینب
______________________________
(1). جعفر كذّاب ساكن سامراء بود، و احتمالا فرزندان وی بهمراه پدر در سرّ من رآی ساكن بوده‌اند.
(2). بریهه همسر محمد بن موسی مبرقع بود، و از شوهر خود فرزندی نداشت، و چون هنگام مرگ از طبقه اول ورّاث او كسی در قید حیات نبود از این رو ارث او به فرزندان طبقه دوم كه پسر عموهای او بودند رسید.
(3). احتمالا مقصود از این میدان، فضایی است كه امروزه در سمت شمال بقعه حمزة بن موسی (ع) قرار دارد، و در كنار این میدان مسجد و آب‌انباری قرار دارد كه قمیّان بر این اعتقادند كه بر روی خانه زكریا بن آدم بنا شده است. و زكریا بن آدم بن عبد اللّه بن سعد اشعری قمی، از راویان و فقیهان جلیل القدر شیعه در قرن دوم و سوم هجری، و از اصحاب امام رضا و جواد علیهما السلام بود، و قبر او در مقبره شیخان پابرجاست و زیارتگاه عموم است.
(4). افزوده از نسخه مصحح آیة اللّه شبیری.
(5). یعنی موسی مبرقع، و خواهر محمد بن موسی مبرقع.
(6). ملاصق: چسبیده.
(7). پیشتر گذشت كه در قرن چهارم هجری، در محل كنونی بقعه فاطمه علیها السلام دو قبه وجود داشته است، یكی از آن حضرت فاطمه در همین جایگاه كنونی آن، و دیگری در شمال بقعه كنونی، احتمالا در محل ایوان طلا، و یا بنا به احتمال آیة اللّه مرعشی نجفی رحمه اللّه در جنوب غربی، در محل بقعه شاه عباس دوم (مسجد امام خمینی كنونی)، كه بعدها قبه دوم از میان برفت و تنها قبه حضرت فاطمه با تغییراتی در ارتفاع و وسعت بقعه و بیوتات اطراف باقی و پابرجا ماند.
تاریخ قم، متن، ص: 585
[بنت] موسی ازو میراث كرفت.
و بعد از آن، ابو علیّ «1» محمّد بن احمد بن موسی‌ء بن محمّد بن علی الرضا علیهم السّلم، از كوفه بقم آمد «2». و بعضی از دختران او: فاطمه، و امّ سلمه.
جون أبو علی محمّد بقم رسید، عرب قم در اعزاز و اكرام او مبالغه كردند.
و كویند كه: عرب بذو پیغام فرستادند، كه از شهر ما بیرون باید رفتن!
أبو علی محمّد بجواب كفت: این شهر از آن شما نیست، ملك و زمین از آن خذای است، هر كس كه خواهد در آن فرود آید.
پس عرب عذر خواستند، و او را از خود خشنود «3» كردند، و كرامی داشتند.
و أبو علی محمّد مردی فاضل بوده است، و بغایت پرهیزكار، و خوش محاوره «4»، و خوش‌منظر، و فصیح و دانا و عاقل».
و روایت كند احمد بن اسمعیل بن سمكه نحوی «5»، كه:
______________________________
(1). وی نوه موسی مبرقع، از نسل فرزند او احمد است، كه دارای عقب بوده. اما محمد بن موسی بلاعقب از دنیا رفت.
(2). در «منتقلة الطالبیّه ص 254» آمده است: (من نازله الكوفة: أبو علی محمد الأعرج بن أحمد ابن موسی بن محمد بن علی بن الرضا، امّه من الأشاعثة كوفیة، و قیل هی كنانیة، و یقال أبوه ورد قم).
(3). در نسخه چاپی: او را خوشنود كردند.
(4). محاوره: گفتگو، سخن.
(5). أبو علی بجلیّ قمی، احمد بن اسماعیل بن عبد اللّه ملقّب به سمكه، كه مصنّف تاریخ قم در چند باب مستقیما از او روایت می‌كند، او از اعیان علمای عرب ساكن در قم در قرن سوم و چهارم هجری بوده است، و شرح حال او را ابن الندیم و شیخ طوسی و نجاشی در كتابهای فهرست و رجال خود آورده‌اند، نجاشی درباره او می‌گوید: (كان من أهل الفضل و
تاریخ قم، متن، ص: 586
«جون أبو مسلم محمّد بن بحر اصبهانی، والی و عامل قم شد، هر روز جمعه بر نشستی و بزیارت رؤسآی‌ء قم برفتی، و حقوق ایشان بكذاردی، و حرمت‌داری كردی.
اتفاقا روز جمعه سوار شد، و من در صحبت او بودم، ابتدا «1» كرد بزیارت أبی علیّ محمّد [بن أحمد بن موسی بن علیّ] الرضا. چون بصحبت او درآمد، أبو علی در موضعی پاكیزه نشسته بود، و جامهآی‌ء سبز «2» پوشیده. أبو علی سلام كرد، و اكرام نمود، و سعی «3» او را شكر كفت.
چون أبو مسلم از صحبت او بیرون آمد، براه سرآی‌ء عباس بن عبد اللّه علوی «4» رفت، چون بدر سرآی‌ء او رسید، فرود آمد و در صحبت او رفت، او را دید در سرآی‌ء خود نشسته، و كرد بر كرد او قفصهآی‌ء قمریان «5» و مرغان نهاده بودند!
ابو مسلم سلام كرد، و بازكردید، و آمد تا بسرآی‌ء أبی سهل بن أبی طاهر اشعری، و او را نیز بدید و زیارة «6» كرد، و حقّ او بكزارد.
______________________________
الأدب و العلم)، و استاد أبو الفضل محمد بن الحسین بن العمید بشمار می‌رود، چندین كتاب را بدو نسبت می‌دهند كه مهمترین آنها «كتاب العبّاسی فی اخبار الخلفاء و الدولة العبّاسیه» می‌باشد.
(1). آغاز كردن.
(2). جامه سبز شعار و لباس علویان بود، و جامه‌های سیاه شعار و لباس عباسیّان، و مأمون عباسی در سال 201 هجری پس از ولایتعهدی امام رضا علیه السلام لباس سیاه از تن بدر كرد و لباس سبز را در بر كرد، (نگاه كنید به: «تاریخ طبری حوادث سال 201 ه).
(3). یعنی أبو علی زحمت‌انداختن أبو مسلم خود را به جهت دیدار از او را شكرگذاری نمود.
(4). یكی از امام‌زادگان علوی ساكن در قم، كه درباره او اطلاعاتی در منابع تبارشناسی نیامده است.
(5). قمریان: جمع (قمری) مرغ و پرنده‌ای است از فاخته كوچكتر با طوق، و بسیار مأنوس و خوش‌منظر و خوش‌آواز، و چون لفظ (یاكریم) كامل الحروف از صوت آن ظاهر می‌گردد، عامه مردم او را مرغ یاكریم می‌نامند. (لغت‌نامه دهخدا: ماده قمری).
(6). كلمه زیارت به معنای دیدار است و در دستور زبان عربی با تاء قصیره (ة) و در فارسی با تاء
تاریخ قم، متن، ص: 587
پس برنشست و آمد تا بصحبت علیّ بن أحمد بن علیّ الشّجری «1»، و او را سلام و زیارت كرد، و بازكردید.
و مرا كفت: ای أبا علیّ! من تشبیه نمیكنم أبی علیّ بن الرضا، در سكون و نشستن و فضل، الّا بائمّه علیهم السّلم، و عباس علویّ را تشبیه نمی‌كنم، الّا بمردمانی كه ایشانرا دیده‌ام ببغداد، بدرب طاق «2»، پس چرا شما بامامت این أبی علیّ قائل نمی‌شوید، و او را امام نمیدانید، با وجود آنك مجموع خصلتهآی‌ء خیر درو جمع و موجود است؟
من كفتم: معاذ اللّه «3» كه ما بغیر از ائمه دوازده كانه، كه امامت ایشان محقّق و روشن
______________________________
طویله (ت) نوشته می‌شود.
(1). خاندان شجری (كه نسبت آنان به مسجد شجره در چند كیلومتری غرب مدینه كه میقاتگاه حاجیان مدینه می‌باشد) از نسل عبد الرحمن شجری ابن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن ابن علی بن أبی طالب علیهما السلام می‌باشند، كه در بخشهای وسیعی از ایران (بویژه در طبرستان) پراكنده شدند، و تفصیل انساب و فرزندان آنان در كتابهای تبارشناسی آمده است (نگاه كنید به: الفخری: 144- 156)، تیره‌ای از آنان نیز در قم سكونت گزیدند، كه علی بن أحمد بن علی شجری یكی از بزرگان این خاندان و از اعیان علویان قم در آن دوره بشمار می‌رفت.
(2). باب الطاق نام یكی از محله‌های بزرگ و مشهور بخش شرقی بغداد (رصافه) در قرن دوم و پس از آن، كه از حاشیه شرقی رودخانه دجله، در پای پلی كه بدستور منصور عباسی ساخته شده بود، و به نام (الجمر الاول) شهرت داشت آغاز می‌گردید، و تا باب خراسان در شمال شرقی بغداد ادامه می‌یافته است، و بعدها در دوره آل بویه بیمارستان عضدی در مجاورت این پل ساخته شد. در آغاز این محله گذری قرار داشت، كه دارای سقف آجری بود، از این رو به «درب الطّاق» شهرت یافت، به گفته مؤرخین در این گذر مغازه‌های فروشندگان قرار داشته، و بتدریج به مهمترین و بزرگترین بازار شرق بغداد تبدیل گردید، و در هر قسمتی از آن صنفی از فروشندگان به كسب مشغول بودند، از آن جمله پرنده‌فروشان، و یاقوت حموی در معجم البلدان آورده است كه عبد اللّه بن طاهر بن الحسین (از فرماندهان و وزیران صاحب نام عباسی در دوره مأمون) بر درب الطاق قمری را دید كه نوحه می‌سراید، و آن را به قیمت گزافی خرید و آزار نمود، نگاه كنید به: (دلیل خارطة بغداد: ص 113- 114).
(3). پناه بر خدا.
تاریخ قم، متن، ص: 588
است، و دوستی‌ء ایشان ما را واجب و لازم است، و بذان اعتقاد داریم، دیكری را امام دانیم، چه اكر أبی علیّ دعوی امامت كند، با وجود شرف نسب، و شهرت و فضل او، ما ازو بیزار شویم، چنانچ از جعفر بن علیّ كذّاب «1» بیزار شدیم، بسبب دعوی‌ء امامت كردن او.
پس أبو مسلم كفت: من از اعتقاد و كفتار شما در تعجّبم. و أبو مسلم را مذهب؛ مذهب اعتزال «2» بوده است».
و أبو علی را بقم، بریهه و امّ كلثوم خذای عزّ و جل روزی كرد و بداد، و بعد از ایشان أبو عبد اللّه احمد در وجود آمد، در ماه شوال، سنه احدی عشر و ثلثمائه هجریّه «3».
و أبو علی بقم وفات یافت، روز یكشنبه، روز اردیبهشت «4» ماه اردیبهشت، سه روز از
______________________________
(1). مقصود جعفر كذاب ابن علی بن محمّد بن علی الرضا علیهما السلام است.
(2). معتزله یكی از مذاهب كلامی مهم اهل سنت بشمار می‌رود (در مقابل مذهب اشاعرة و اهل حدیث) و از ویژگیهای آن جنبه‌های تفكرات عقلانی و عقل‌گرایی و استنباط احكام از راه اعتماد بر قواعد عقلی و منطقی است، تاسیس این مذهب اعتقادی در اصول دین را به واصل ابن عطا (80- 131 ه) در بصره نسبت داده‌اند. اوج اقتدار و شكوفایی این مذهب در قرن سوم و چهارم هجری، و بویژه در دوره مأمون عباسی و دوره حكومت آل بویه بود، و بعدها با تسلط اهل حدیث و اشعریان بر دربار خلافت از شوكت و اقتدار معتزله كاسته شد، و بتدریج اندیشه آنان از میان اهل سنت رخ بربست، و هم‌اكنون تنها برخی از فرقه‌های زیدیه در اصول اعتقادی تابع مذهب اعتزال می‌باشند. امروزه میراث گرانقدر بر جای مانده از آنان مورد توجه اندیشمندان می‌باشد، اركان اعتقادی معتزله در برخی موارد (بویژه در مباحث عدل و توحید) نزدیكی و تشابهات و داد و ستدهایی با اصول اعتقادی امامیه دارد.
(3). سال 311 هجری.
(4). بر طبق تقویم ایران باستان (زرتشتی- اوستایی)، روز سوم از هر ماه به نام اردیبهشت می‌باشد، نگاه كنید به: (گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 641)، از این رو بر طبق گفته
تاریخ قم، متن، ص: 589
ماه ربیع الاوّل كذشته، سنه خمس عشر و ثلثمائه «1»، و او را بمقبره محمّد بن موسی «2» دفن كردند.
و از پسران او: أبا عبد اللّه احمد.
و از دختران: فاطمه و امّ سلمه، و بریهه، و ام كلثوم «3» از پس وفات او بازماندند.
و بعد از وفات او خواهرش امّ حبیب «4»، دختر احمد «5» از كوفه بقم آمد، و با فرزندان براذرش بقم ببود «6».
و بعد از آمدن او، زینب دختر موسی وفات یافت، و او را در مشهد براذرش «7» محمّد بن موسی دفن كردند، و امّ محمّد بنت احمد ازو میراث گرفت «8».
______________________________
مصنّف تاریخ قم أبو علی در روز سوم ماه اردیبهشت (كه بر طبق تقویم فارسی كهن مصادف بوده است با جشن اردیبهشت گان) موافق با روز سوم ربیع الأوّل سال 315 هجری در قم درگذشت.
(1). سال 315 هجری.
(2). یعنی أبو علیّ محمد بن احمد را در بقعه عمویش (بقعه‌ای كه هم‌اكنون در چهل‌اختران به نام بقعه موسی مبرقع مشهور است) دفن كردند.
(3). در «منتقلة الطالبیّة: ص 254» از دختر پنجمی به نام امّ محمد یاد شده است.
(4). معمولا در میان عرب كنیه زن امّ حبیبه می‌باشد نه امّ حبیب، مگر آن كه دارای فرزندی به نام (حبیب) بوده باشد.
(5). احمد بن موسی مبرقع.
(6). ظاهرا بدین معنی است كه همسر و خانه و فرزندی نداشته است، و در قم ازدواج نكرد، از این رو با برادرزادهایش زندگی می‌كرد و آنان از او ارث می‌برند.
(7). كه همان بقعه مشهور به بقعه موسی مبرقع، در محله مشهور به رضائیه یا چهل‌اختران می‌باشد.
(8). ظاهرا بدین معنی است كه همسر و خانه و فرزندی نداشته است، و در قم ازدواج نكرد، از این رو با برادرزادهایش زندگی می‌كرد و آنان از او ارث می‌برند.
تاریخ قم، متن، ص: 590
و امّ محمّد بشهر قم، روز پنج‌شنبه، روز انیران «1» از ماه مرداد، بیست و یكروز از ماه ربیع الآخر كذشته، سنه ثلث و اربعین و ثلثمائه «2» وفات یافت، و او را در مشهد محمّد [بن] موسی «3» دفن كردند، و فرزندان برادرش: أبی عبد اللّه، و فاطمه، و امّ سلمه، و بریهه، و امّ كلثوم، میراث او برداشتند «4». پس از آن تركه او بابی عبد اللّه و فرزندان او دادند، و با خواهران او مصالحه كردند، بر چیزی كه ایشان بذان «5» راضی شدند، و او «6» مجموع تركه با املاك [را] برداشت.
پس فاطمه دختر محمّد بن احمد، شب پنج شنبه، روز تیر «7» ماه بهمن، یازده روز از ماه شوال گذشته، سنه ثلث و اربعین و ثلثمائه «8» هجریّه وفات یافت، و او را ایضا در مشهد محمّد [بن] موسی دفن كردند، و امّ سلمه میراث برداشت، زیرا كه ایشان هر دو از یك ماذر بودند «9».
______________________________
(1). بر طبق گفته مسعودی در التنبیه و الإشراف بر طبق تقویم ایران باستان (زرتشتی- اوستایی) روز سی‌ام از هر یك از ماههای دوازده‌گانه پارسی را روز انیران می‌گفتند، نگاه كنید به: (گاه شماری و جشنهای ایرانیان باستان: ص 127، سطر 18) از این رو بنا بر نوشته تاریخ قم، امّ محمد دختر احمد بن موسی مبرقع، در روز پنج شنبه، سی‌ام ماه مرداد، برابر با روز بیست و یكم ربیع الآخر سال 343 هجری درگذشت.
(2). سال 343 هجری.
(3). كه همان بقعه مشهور به بقعه موسی مبرقع در محله مشهور به رضائیه یا چهل‌اختران می‌باشد.
(4). ظاهرا بدین معنی است كه همسر و خانه و فرزندی نداشته است، و در قم ازدواج نكرد، از این رو با برادرزادهایش زندگی می‌كرد و آنان از او ارث می‌برند.
(5). در نسخه چاپی: بدو.
(6). یعنی أبو عبد اللّه، احمد ابن أبی علی محمد بن احمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیهما السلام.
(7). بر طبق تقویم ایران باستان (زرتشتی- اوستایی) روز سیزدهم از هر یك از ماههای دوازده گانه پارسی را روز تیر می‌گفتند، نگاه كنید به: (گاه‌شماری و جشنهای ایرانیان باستان: ص 661)، از این رو فاطمه بنت محمد بن احمد بن موسی در روز سیزدهم بهمن ماه، برابر با روز یازدهم شوال سال 343 هجری قمری درگذشته است.
(8). سال 343 هجری.
(9). به گفته ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّه: ص 254»، مادر فاطمه و امّ سلمه، كنیزی رومی بوده است.
تاریخ قم، متن، ص: 591
پس أبی عبد اللّه و امّ سلمه اتفاق كردند بر آنك أبی عبد اللّه سدسی «1» از تركه فاطمه بردارد. تاریخ قم متن 591 «سادات حسینیه» ..... ص : 556
بعد از آن بریهه بنت محمّد [بن] احمد وفات یافت، و او را در مشهد محمّد [بن] موسی دفن كردند، و أبو عبد اللّه و امّ سلمه و امّ كلثوم، بحسب سهام مفروضه «2» ازو میراث گرفتند «3».
و جون أبو عبد اللّه «4» بالیده شد، بقم رئیس و متصرّف املاك و اموالی كه پذر او، و محمّد بن موسی بدست آورده بود، گشت؛ و همچنین آنج از عمّه خود و خواهرانش بمیراث بذو رسیده بود.
و أبو عبد اللّه مردی سخی و كریم بوده است، و بدلهآی‌ء مردم نزدیك، و نقابت علویّه- بعد از وفات أبی القاسم علوی «5»- بذو مفوّض «6» بوده است «7».
______________________________
(1). سدس: یك ششم.
(2). مقصود از (سهام مفروضه) سهم الارثی است كه در شرع معیّن شده است كه لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یعنی هر مرد سهم دو زن را می‌برد. در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (امّ سلمه با بریهه از مادر جداست، و أبو عبد اللّه و امّ كلثوم نیز باید از مادر جدا از بریهه باشند، تا هر سه وارث وی شوند). برای آگاهی از صحت این گفتار نگاه كنید به «منتقلة الطالبیّة: ص 254».
(3). چون بریهه همچو دیگر خواهران خود ازدواج نكرده بود، از این رو نزدیكترین طبقات ورّاث او برادر و خواهران او بودند كه از او ارث بردند.
(4). ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن احمد بن موسی مبرقع.
(5). أبو القاسم علی بن أبی جعفر بن حمزة بن احمد علوی، از نسل عبد اللّه باهر ابن السجاد علیه السلام كه در دههای نخستین قرن چهارم هجری نقابت علویان را عهده‌دار بوده است، و در سال 340 هجری وفات كرد. گوشه‌های از زندگانی او را مصنف تاریخ قم در ذیل یاد كرد نسل عبد اللّه باهر خواهد آورد.
(6). واگذار.
(7). با توجه به این كه ابو القاسم علوی در سال 340 ه، و أبو عبد اللّه أحمد در سال 358 ه فوت كرد، مدت نقابت أبو عبد اللّه هیجده سال بوده است. و او در سن 28 سالگی به مقام نقابت نائل شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 592
و أبو عبد اللّه همیشه بقم رئیس و ارباب بوده است، و در روز پنج شنبه، روز دی «1» مهرماه، منتصف «2» ماه صفر، سنه ثمان و خمسین و ثلثمائه «3» هجریّه، او را وفات رسیده است. و مدّت عمر او چهل و شش سال بوده است. و در مشهد محمّد بن موسی مدفونست، و بوفات او مردم قم را مصیبتی تمام بوده است.
و ازو چهار پسر: أبو علیّ محمد، و أبو الحسن «4» موسی، و أبو القاسم علی، و أبو محمّد الحسن، و چهار دختر بازمانده‌اند.
و پسران او بعد از وفات پذر، قصد حضرت ركن الدّوله «5» كردند بشهر ری، ركن الدّوله ایشانرا تسلّی داد، و بفرمود كه جانب ایشان رعایت نماید، و خراج بر املاك ایشان ننهد.
پس از آن بازكردیدند، و بقم باز آمدند.
بعد از آن امّ سلمه بنت محمّد بن احمد وفات یافت، و او را در مشهد محمّد بن موسی دفن كردند، و امّ كلثوم خواهرش تركه او برداشت. و از فرزندان محمّد بن احمد بغیر از امّ كلثوم نمانده بود، و پسر براذرش- أبو علیّ، محمّد بن احمد- املاك امّ سلمه به امّ كلثوم داد، و آن املاك و اموال كه بقسط «6» بأبو علی رسیده بود، بتبذیر و اسراف تلف كرد، و
______________________________
(1). بر طبق تقویم ایران باستان (زرتشتی- اوستایی)، روز نخست از هر یك از ماههای دوازده گانه پارسی را روز دی می‌گفته‌اند، نگاه كنید به: (گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 126 و 555)، از این رو أبو عبد اللّه احمد بن محمد، در روز اول مهر ماه، برابر با نیمه ماه صفر قمری در سال 358 هجری درگذشته است.
(2). نیمه.
(3). سال 358 هجری.
(4). ضبط كنیه در اینجا ابو الحسین است، ولی بعد از این مكررا در اصل از او با كنیه أبو الحسن یاد می‌كند. آیة اللّه شبیری در حاشیة نسخه چاپی می‌فرماید: (در تهذیب الانساب: ص 149، و الشجرة المباركة ص 81 از وی به أبو الحسن تعبیر شده است).
(5). ركن الدوله، أبو علی، حسن بن بویه دیلمی.
(6). احتمالا به معنای: اموالی كه به حقّ بدو رسیده بود.
تاریخ قم، متن، ص: 593
املاك مجموع بفروخت، و پس از آن بناحیت خوراسان رفت، و مردم خوراسان او را اكرام كردند، و بصحبت و زیارت او رفتند، و قدر شرف و حقّ او بشناختند، و بخوراسان مقیم بود، تا او را بپنهان و نهان بكشتند.
و بعضی دیكر كویند كه: او را نكشتند، بلكه او را وفات رسید.
بعد از آن بقم امّ كلثوم بنت محمّد بن احمد وفات یافت، و او را در مشهد محمّد بن موسی، در قبر پذرش أبی علیّ دفن كردند، و پسر برادرش أبی عبد اللّه میراث او برداشت «1».
و أبو القسم [علیّ] بن أبی عبد اللّه أیضا بخراسان رفت، بعد از آنك از دختر أبی محمّد الحسن بن محمّد حمزه علوی بشهر قم، دو دختر آورد.
چون أبو القسم بخراسان رسید، بعضی از رؤسآی‌ء خراسان با او مواصلت و محبّت ورزیدند، و أبو القسم بطوس وطن كرفت، و كار و بار او بنظام شد، و دو پسر و یك دختر آورد.
و أبو الحسن موسی بن احمد تنها بقم بماند، و بكار و بار براذرش أبی محمّد [الحسن] و خواهرانش قیام نمود، وضیعتهآئی كه از پذرش بازمانده بود بدست آورد، و آنچ برهن بودند از رهن بیرون آورد. و قواعد و سیرت او مجموع نیكو و پسندیده بوده‌اند، و با مردم شهر قم معیشت و زندكانی بوجه أحسن كردی، و حقوق ایشان رعایت نمودی، تا بغایت كه كوئیا یكی از ایشان است.
پس أهل قم بصحبت او میل كردند، و او رئیس و سرور ایشان شد، و مؤیّد الدّوله «2»، و امیر فخر الدّوله قدر او را بشناختند، و حقّ او را بدانستند، و بعضی از خراج او بذو بخشیدند، و مجری داشتند.
______________________________
(1). آیة اللّه شبیری در حاشیه نسخه چاپی می‌فرماید: (وارث امّ كلثوم، فرزندان برادرش كه چهار پسر و چهار دختر بوده می‌باشند).
(2). مؤیّد الدوله و فخر الدوله، فرزندان ركن الدوله آل بویه دیلمی بودند، كه پس از پدر خود به سلطنت رسیده، و هر كدام بر بخشهایی از متصرفات پدر خود حكومت راندند.
تاریخ قم، متن، ص: 594
پس در سنه سبعین و ثلثمائه «1» بحجّ رفت، و ملك عضد الدّوله «2»، و تاج الدّوله «3» قدر او بشناختند، و او را كرامی داشتند.
و چون حجّ خانه خدا بكزارد، و بمدینه باز آمد، بر پسران عمّان «4» خود شفقت نمود و رحمت افزود، و ایشانرا خلعت و عطا بخشید، پس او را شكر بسیار كفتند.
پس بجانب قم عزیمت نمود، و در ماه ربیع الآخر، سنه احدی و سبعین و ثلثمائه «5» بقم رسید، مردم قم بقدوم او بشارت نمودند، و شادی افزودند، و بر سر كوجها و محلّتها آذینها بستند، و صاحب الجلیل، كافی الكفاة، أبو القسم اسمعیل بن عبّاد بذو نامه نبشت، و او را بمعاودت «6» از حجّ خانه خذآی‌ء تعالی، و مراجعت با شهر و منزل خود تهنیت كرد.
[ «7» و نسخة نامه آن را بسبب حسن عبارت درین موضع بنوشتیم، و آن این است:
«كتابی أطال اللّه بقاء الشّریف:
سیّدی و ابن سادتی الأخیار، و أئمتنا الأبرار، أعلام العلم و الدّین، و حجج اللّه علی الخلق أجمعین.
______________________________
(1). سال 370 هجری.
(2). عضد الدوله بن بویه دیلمی (344- 372)، مقتدرترین و مشهورترین پادشاه از خاندان آل بویه است، كه بر بخشهای وسیعی از ایران و عراق حكومت راند، دوران حكومت او یكی از باشكوهترین دوره‌های تمدن اسلامی بشمار می‌رود، آرامگاه او در درگاه ورودی حرم مطهر امیر المؤمنین علیه السلام در نجف قرار دارد.
(3). از امیران آل بویه.
(4). عموزادگان.
(5). سال 371 هجری.
(6). بازگشت.
(7). متن نامه صاحب بن عبّاد در نسخه اصل و چاپی نیامده است، لیكن در نسخه (2) و (3) و سه نسخه‌ای كه نویسنده انوار المشعشعین در تدوین و تنظیم كتابش از آنها استفاده كرده، آمده است.
تاریخ قم، متن، ص: 595
و أنا أحمد اللّه الّذی أویته، فقد قضی حجّه «1»، و أدّی فرضه، و استوفی نسكه، فحلّ من البیت العتیق بما رفع «2» أبوه خلیل الرحمن- علی نبیّنا و علیه السلام- قواعده، و استبان شعائره، و عظّم مواقفه، و رجا، حتّی جعل «3» أفئدة من النّاس تهوی الیه تعظیما، و طهّره للطّائفین و الرّكع السّجود تشریفا.
و عاین مولد أبیه «4» الأدنی رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- و منشأه و مبعثه، و مبدأه و مصّلّاه، و موقفه و منزل الوحی علیه و مهبطه، متحملا شقّ النّفس فی اجابته أذانه، و الإهتداء ببرهانه. و زاره صلّی اللّه علیه و آله فی دار الهجرة، الّتی «5» روضة الجنان من حفرته، فمسك «6» مسجده و سریر ضریحه و مشهده، و كاد یكلّمه «7» منبره، و جعلت الملائكة- علیه السلام- تسلّم عن غرّته «8»، و تدعوا له و تؤمّن دعوته مناجاته «9» صلی اللّه علیه و آله، و كأنّه خاطبه و ناداه «10»، و كأنّه یناطقه «11». و قام علی قبره، و كأنه حذاء وجهه، و توسّل بولایته، فقیل: أجبت.
ثم أكرمه اللّه بمشهد سیّدنا أمیر المؤمنین، و مشاهد السّادات من ولده الطّاهرین
______________________________
(1). در «انوار المشعشعین: ج 2/ 309» حجّته.
(2). در تمام نسخه‌ها: سادفع.
(3). در نسخة (2) و (3): جعلت.
(4). در نسخة (2) و (3): بیته.
(5). در انوار المشعشعین: و.
(6). در نسخه (2) و (3): فضحك.
(7). در انوار المشعشعین: و حاذی كلّة.
(8). در انوار المشعشعین: قربته.
(9). در انوار المشعشعین: مناجاته.
(10). در نسخه (2) و (3): یخاطبه و نادیه.
(11). در انوار المشعشعین: ناطقه.
تاریخ قم، متن، ص: 596
صلوات اللّه علیهم أجمعین. فلم یخط خطوات الّا استنزل رحمة تهبط من بطنان العرش، و لم یدع دعوة الّا استمدّ قربة من مالك الخلق و الأمر، و عاد كیوم «1» ولدته امّه بكفر السیّئات، موفر الحسّنات، قد أسعده اللّه بتقواه؛ كما أسعده بقرباه.
فأمّا سروری بما أجراه فی تلك المواطن الشّریفة من ذكری، و وصله بتلك الأدعیّة الكریمة من اسمی، فسرور من یری السّعادة رأی العیان، و یأمل «2» الإجابة بناظر الإیمان، و وجد ذكره عند تلك المشاهد المقدّسة، علی نفسی حرّة، و فی قلبی لوعة.
و أنا أسأل اللّه أن یوصلنی الیها «3»، و یوفدنی علیها «4»:
یا ربّ سهّل زیاراتی مشاهدهم‌فانّ روحی أهوی ذلك الطّینا «5»
یا ربّ صیّر حیاتی فی محبّتهم‌و محشری معهم، آمین آمینا»] «6» و أبو الحسن موسی‌ء بن احمد، مردی بس فاضل و متواضع، و متخلّق، و سهل الجانب بوده است. با عنفوان جوانی و حداثت سنّ، نقابت سادات علویّة بشهر قم و نواحی‌ء قم بذو مفوّض بوده است، و قسمات و وظآئف، و رسوم و مرسومات و مشاهرات «7» سادات آبه و قم و كاشان و خورزن، مجموع بدست و اختیار و فرمان او بوده است، و عدد ایشان در آن زمان- از مردان و طفلان «8»- سیصد و سی و یك نفر بوده است. و وظیفه «9» هر یك از ایشان
______________________________
(1). در نسخة (2) و (3): لیوم.
(2). در انوار المشعشعین: یتأمّل.
(3). در انوار المشعشعین: الیهما.
(4). در انوار المشعشعین: علیهما.
(5). در انوار المشعشعین: و انّ روحی اهوی اولئك الطیبینا.
(6). پایان افزودگی از نسخه (2) و (3) و انوار المشعشعین ج 2/ ص 309- 310.
(7). حقوق ماهیانه.
(8). كذا در اصل و صحیح آن اطفال است.
(9). مستمری ماهیانه كه از سوی نقیب بدانان پرداخت می‌شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 597
در هر ماهی: سی من نان، و ده درم نقره بوده است.
و هر كس از ایشان كه وفات یافته است، نام او از كتاب مشاهره «1» طرح «2» كرده‌اند، و نام آنكس كه از ماذر در وجود آمده است، بجآی‌ء او نوشته‌اند.
و أبو الحسن را از امّ الولد پسری بوده است، نام او أبو جعفر محمّد، و دختری دیكر؛ از امّ ولدی دیكر أبو عبد اللّه احمد.
و این أبو عبد اللّه روز شنبه، روز خور «3» ماه امرداد، پنج روز از صفر كذشته، سنه اثنتین و سبعین و ثلثمائه «4» از ماذر در وجود آمده است، و ابو الحسن؛ دختر علیّ بن محمّد عمید «5» را از برای‌ء پسر خود أبی جعفر بخواست، و در سنه اربع و سبعین و ثلثمائه «6» بیكدیكر رسیدند، و زفاف واقع شد.
______________________________
(1). كتاب مشاهره، دفتری بوده است كه نام حقوق‌بگیران را در آن ثبت و ضبط می‌كرده‌اند.
(2). طرح‌كردن، كم‌كردن و پاك‌نمودن.
(3). در اصل حور (بدون نقطه خاء) ضبط شده است چنانكه شیوه كاتب نسخه است در برخی از موارد، و بر طبق تقویم ایران باستان (زرتشتی- اوستایی) یازدهمین روز از هر یك از ماههای دوازده‌گانه پارسی را روز خور می‌نامیده‌اند. نگاه كنید به: (گاه‌شماری و جشنهای ایرانیان باستان: ص 127، سطر 18).
(4). سال 372 هجری.
(5). ذو الكفایتین، أبو الفتح علی بن محمد عمید، فرزند أبو الفضل محمد بن الحسین بن العمید، پدر و پسر هر دو از وزیران شیعی باكفایت و درایت، و ادیبان والا مقام خاندان آل بویه بودند، نخست پدر به وزارت ركن الدوله بن بویه رسید، و پس از فوت او در سال 359 یا 360 هجری پسر سالها وزارت ركن الدوله به عهده داشت. ابن خلّكان در «وفیات الاعیان: 2/ ص 111» درباره او می‌گوید: (و كان جلیلا نبیلا، سریا ذا فضائل و فواضل، و هو الذی كتب الیه المتنبی الأبیات الخمسة الدالیة الموجودة فی دیوانه فی اثناء مدائح والده)، نگاه كنید به:
(طبقات اعلام الشیعة: ق 4/ ص 269).
(6). سال 374 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 598
و أبو الحسن بزیارت جدّ خود رضا علیه السلام، در سنه خمس و سبعین و ثلثمائه «1» برفت.
و براذرش أبو محمّد الحسن بن احمد «2»، مردی متأدّب و فاضل بوده است، و او را در سنه اثنتین و سبعین و ثلثمائه «3» وظیفه تعیین كرده‌اند، و مصاحب و نائب و كارساز أبو الحسن أبو علی‌ء، [حسین بن محمد] «4» بن نصر بن سالم بوده است، پیوسته حق‌كذاری‌ء آن خاندان كرده است، و شرآئط نصیحت بجای آورده است. و بصحبت او، كار و شغل أبو الحسن بنظام بوده است، و او را بهره تمام، و معرفتی اوفر «5»، و اسباب معماری و كشت و زرع بوده است، و او و پذرش بذین خانه‌دان معروف و مشهور بوده‌اند.
و چنین رسیده است بمن، كه:
جدّ او سالم، از جمله آزادكردكان أبو جعفر، محمّد بن علیّ الرضا «6» علیه السّلم بوده است، و در صحبت رضآئیّة «7» بقم آمد.
______________________________
(1). سال 375 هجری.
(2). او أبو محمد حسن بن احمد بن محمد أعرج، ابن احمد بن موسی المبرقع، ابن محمد بن علی الرضا علیهما السلام.
(3). سال 372 هجری.
(4). افزوده از «انوار المشعشعین، ج 2/ ص 312».
(5). فراوانتر.
(6). حضرت جواد علیه السلام.
(7). فرزندان و نوادگان امام رضا علیه السلام را تا یكقرن بعد از آن حضرت بنامهای: (ابن الرضا)، (ابناء الرضا)، (رضائیّه) مشهور بوده و می‌نامیدند. و مقصود از رضائیه در اینجا احمد و محمد فرزندان موسی مبرقع می‌باشند.
تاریخ قم، متن، ص: 599
و همچنین بمن رسیده است، كه:
رضآئیّة دختران خود را بشوهر نمیدادند، زیرا كه كسی كه همسر و هم كفو «1» ایشان بود نمی‌یافتند، و موسی‌ء بن جعفر را بیست و یك «2» دختر بوده است، و از این جهت هیچ یكی را از ایشان بشوهر نداده است «3»، تا غایتی كه این معنی در میان دختران ایشان عادت شده است.
و محمّد بن علی الرّضا «4» بشهر مدینه، ده دیه وقف كرده است بر دختران و خواهران
______________________________
(1). مرتبه، ردیف.
(2). در تعداد و شمارش دختران حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام اختلاف است، در «معالم أنساب الطالبیّین ص: 141»، تعداد آنها 22 دختر، و شیخ مفید در «الارشاد: 2/ ص 244» مجموع اولاد ذكور و اناث حضرت را 37 آورده است، و ابن الطقطقی در «الاصیلی: ص 152» تعداد دختران حضرت را 24 دختر دانسته است، و عمری نسّابه در «المجدی: ص 106» و ابن عنبه در «عمدة الطالب ص 177»، و اعرجی نجفی در «مناهل الضّرب ص: 393» تعداد آنان 37 دختر دانسته‌اند.
(3). در به وجود آمدن این وضعیت دو مسئله را باید در نظر داشت:
نخست: وضعیت امام كاظم علیه السلام، و دور بودن آن حضرت از مدینة طی سالهای متمادی، و زندانی‌شدن در بصره و بغداد، و تحت نظر بودن خانه و دوستان و یاران آن حضرت از سوی مأمورین امنیتی خلیفه عباسی هارون الرشید.
دیگر آن كه: در آن دوره هدف بسیاری از ازدواج با دختران خاندان امامت، همانا كسب مقامات دنیوی یا سیاسی یا دینی بوده است، تا بدین وسیله دعوی امامت كرده و گروهی را بدور خود جمع نمایند، چنانكه در این قرن شاهد برآمدن فرقه‌های دینی و قیامهای دینی- سیاسی متعددی در میان بنی الحسن و زیدیه هستیم، چنانكه شاهد به وجود آمدن فرقه‌های مذهبی متنوعی همچون: زیدی- اسماعیلی- فطحی- واقفی و جز اینها می‌باشیم.
(4). مقصود امام نهم حضرت جواد علیه السلام می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 600
خود كه شوهر نكرده‌اند، و از ارتفاعات «1» آن دیها، نصیب و قسط رضآئیّه كه بقم ساكن بوده‌اند، از مدینه جهت ایشان آورده‌اند.
***______________________________
(1). درآمد و عایدات.
تاریخ قم، متن، ص: 601

سادات موسویّه «سادات موسویّة از فرزندان ابراهیم «1» [بن] موسی‌ء بن جعفر»

چنین روایت كند أبو عبد اللّه الحسین [بن] احمد الموسوی، كه:
جدّ او أبو عبد اللّه، اسحق بن ابراهیم «2» بن موسی بن ابراهیم بن موسی [بن جعفر علیهما السلام بقم آمد، و میخواست كه بخراسان یا طبرستان رود، علیّ بن عبد اللّه جبله اشعری «3»] «4» و، دیكر عرب بقم، او را فرمودند كه: بذین شهر مقام باید كرد، و ساكن می‌باید
______________________________
(1). در اصل: ابرهیم ضبط شده است كه خطاست، و برخلاف رسم الخط ضبط نام اعلام در عربی است.
لازم به یادآوری است كه بر طبق نوشته نسّابین حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام دو فرزند به نامهای ابراهیم داشته است، یكی: ابراهیم الاكبر كه شیخ مفید در «الارشاد: 2/ 245» درباره او می‌گوید: (كان ابراهیم بن موسی سخیا شجاعا كریما، و تقلّد الإمرة علی الیمن أیّام المأمون من قبل محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، الذی بایعه أبو السرایا بالكوفة، و مضی الیها ففتحها ...)، و گفته می‌شود كه از او نسلی به وجود نیامده است «عمدة الطالب: ص 183». و دیگری: ابراهیم الاصغر است، كه دارای دو فرزند به نامهای موسی و جعفر بوده است، و نسل او از میان این دو است، این ابراهیم امام‌زاده جلیل القدر و بزرگواری بوده، و به سید ابراهیم مجاب مشهور است، و سید رضی و مرتضی از نسل او می‌باشند، بقعه او در زاویه شمال غربی رواق حرم مطهر امام حسین علیه السلام در كربلا می‌باشد، و بنا به نقل مؤرخین جنازه سید رضی و مرتضی را بعدها به كربلا منتقل نموده، و در نزدیكی جدّشان دفن كرده‌اند.
(2). در اصل ابرهیم ضبط شده است.
(3). اطلاعاتی درباره علی بن عبد اللّه جبله أشعری در منابع تاریخی و رجالی نیامده است، و ضبط این نام در نسخه‌های تاریخ قم و انوار المشعشعین عبد اللّه جبله است، و نجاشی در رجال از خاندان جبله در كوفه یاد كرده، و می‌گوید (بیت جبلة بیت مشهور بالكوفة)، و عبد اللّه بن جبلة بن حیّان را كه از راویان و فقیهان شیعی كوفه (متوفای سال 219 ه) بوده است معرفی می‌كند، و خاندان جبلة را از تیره كنانی می‌داند كه از قبائل و تیره‌های قریشی می‌باشد، نگاه كنید به «جمهرة النسب: ص 143» از این رو علی بن عبد اللّه جبله أشعری یمنی قمّی نمی‌تواند از مهاجرین این خاندان به قم بوده باشد. مصنّف تاریخ قم در بخش اسباب زوال و هلاكت قدرت عرب در قم، از علی بن عبد اللّه جبله یاد كرده، و می‌گوید به علت عدم حمایت مردم قم از رؤسای خود، والیان بر آنان ظفر یافته و آنان را از میان برداشتند، و یكی از آنان را علی بن جبله دانسته، و می‌گوید: (و علی بن عبد اللّه جبله، و غیر ایشان خذلان كردند، تا ایشان را بگرفتند و بحضرت أمیر بردند، و ایشانرا بكشتند).
(4). افزوده از نسخة (2) و (3) و «انوار المشعشعین ج 2/ ص 250».
تاریخ قم، متن، ص: 602
شد، و او را بسیاری اعزاز و اكرام كردند، و با او عطا و بخشش نمودند. پس أبو عبد اللّه اسحق بقم باز ایستاد، و دختر خواست از فرزندان هندو أوخر «1»، از آن دختر پسری آورد أبو علی احمد نام، و دختری دیكر. و از زنی دیكر: أبو احمد موسی، و حسن آورد.
و أبو علی از قم بآبه رفت، و بآبه از آل طلحه «2» زنی بخواست، و از او چند فرزند آورد، و مدتی بآبه مقیم بود، و از آنجا دیكر باره با قم آمد، و بقم از دختر صائغ «3» پسری آورد أبو عبد اللّه الحسین نام، و دختر أبو الحسن علیّ الكوكبی «4» بقم بخواست، [و ب] «5» وجه معاش كه بقم و آبه بود بذان قناعت می‌نمود، تا آنكاه كه بجوار حق رفت.
و پسرش أبو عبد اللّه حسین بن احمد بزرك شد، و بس عاقل و دانا بود، و از دختر أبو القاسم حمزه بن علیّ حمزه:
و أبو الحسن علیّ، و أبو الفضل محمّد، و أبو محمّد الحسین، و چهار دختر دیكر آورد.
و از ابو أحمد موسی‌ء بن اسحق [پسری] «6» در وجود آمد و دختری، و ایشان بآبه ......... «7» و از حسن بن اسحق: ..... «8» و ..... و .....، و دو دختر در وجود آمدند، و ایشانرا بقم پسری است ..... نام، و دختری، و بآبه دو پسر ..... و دختری.
______________________________
(1). در اصل و نسخه (2) و (3): هندو اوخر ضبط شده است، ولی در نسخه چاپی: هندو آمده است.
(2). آل طلحه یكی از تیره‌های عربهای اشعری قم می‌باشند، كه نسب آنان به طلحه بن عبد اللّه بن سائب بن مالك اشعری می‌رسد.
(3).؟، صائغ: زرگر.
(4). خاندان كوكبی در قم از سادات حسینی مهاجر به قم می‌باشند، كه نسب آنان به أبو الحسن (أبو الحسین) محمّد مشهور به كوكبی، ابن محمّد بن علی بن محمّد بن عبد اللّه بن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام می‌رسد.
(5). افزوده از نسخه چاپی.
(6). در اصل بیاض، و افزوده از «انوار المشعشعین: ج 2/ ص 250».
(7). در اصل به مقدار نیم سطر بیاض.
(8). در اصل: بیاض.
تاریخ قم، متن، ص: 603
و از سادات موسوی كه بآبه بوده‌اند:
أبو الحسین محمّد بن الحسن بن ابراهیم [بن] موسی «1» است، و این أبو الحسین از كوفه بطلب «2» عمّش اسحق بن ابراهیم بآبه آمد، و بآبه وطن ساخت، و مقیم شد، و او را چند فرزند بودند: علی، و حسین، و ابراهیم.
و از پسرش حسین بن محمّد: ..... و .....، و دختری در وجود آمد، و نقابت سادات آبه بذو مفوّض بوده است.
«3» و جدّ ایشان موسی‌ء بن ابراهیم «4» بن موسی‌ء بن جعفر، آنكسی است كه بیمن خروج كرد، و دعوی امامت نمود، در سنه مائتین «5» هجریّه.
و بروایتی دیكر: او خروج كرد، و از یمن «6» بیرون آمد، و زیاده از سه سال بیمن بود،
______________________________
(1). موسی بن جعفر علیه السلام.
(2). در پی.
(3). به احتمال قوی این گفته مصنّف نادرست است، زیرا به اتفاق تبارشناسان ابراهیم الأكبر ابن موسی الكاظم علیه السلام بلاعقب بوده، و از او نسلی بر جای نمانده است تا جدّ این سلسله از سادات موسوی در قم بوده باشد، بلكه نیای این سلسله ابراهیم الأصغر باید باشد. ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 183» می‌گوید: (اما ابراهیم بن موسی الكاظم، و هو الاكبر، و امّه امّ ولد نوبیه اسمها نجیّة. قال الشیخ أبو الحسن العمری: ظهر بالیمن أیام أبی السرایا. و قال أبو نصر البخاری: إنّ ابراهیم الأكبر ظهر بالیمن، و هو أحد ائمة الزیدیّة، و قد عرفت حاله و إنّه لم یعقب).
(4). در اصل: ابرهیم.
(5). سال 200 هجری.
(6). در تمام نسخه‌های تاریخ قم كلمه (یمن) ضبط شده است، كه احتمالا خطاست، و صحیح آن (مكّه) است، زیرا به گفته مورخین ابراهیم بن موسی علیه السلام از مكّه بیرون آمد و به یمن رفت و قیام و شورش خود را بر علیه عباسیان اعلام نمود، و بر آن سرزمین چیره گشت. طبری در حوادث سال 200 هجری می‌گوید: (و كان ابراهیم بن موسی و جماعة من اهل بیته بمكّة حین خرج أبو السرایا ... و بلغ ابراهیم بن موسی خبرهم، فخرج من مكّه مع من كان معه من أهل بیته یرید الیمن ...).
تاریخ قم، متن، ص: 604
تا آنكاه كه حمدویة بن علی بن عیسی بن ماهان «1» او را از یمن بیرون كرد، پس بمكّه آمد، و بمامون «2» مردم را دعوت كرد، و بعد از این چندین احوال دیكر برو بكذشتند، و ببغداد وفات یافت، در ماه ربیع الآخر، سنه احدی و عشرین و مائتین «3».
و سادات موسویه بقریه خورزن ...... «4» بوده‌اند.
***______________________________
(1). در اصل: هامان. حمدویه و پدرش از فرماندهان عالی رتبه لشكر مأمون عباسی بودند، طبری در حوادث سال 200 هجری می‌گوید (ذكر أنّ ابا اسحاق بن هارون الرشید حجّ بالناس فی سنة مائتین، فسار حتی دخل مكّه و معه قواد كثیر، فیهم حمدویه بن علی بن عیسی بن ماهان، و قد استعمله الحسن بن سهل علی الیمن).
(2). در اصل: بماموم.
(3). سال 221 هجری.
(4). در اصل به مقدار یك سطر بیاض است.
تاریخ قم، متن، ص: 605

[سادات دیباجیّه]

و بشهر قم از فرزندان محمّد «1» بن جعفر صادق، و از فرزندان علی «2» بن محمّد [بن] جعفر، سادات عزیزیّه و سادات محسنیّه‌اند.
چنین كویند كه: حسین «3» بن علی بن محمّد [بن] جعفر بقم آمد، و بقم وطن ساخت، و مقام كرد، و بقم از فرزندان او:
محمّد، و علی، و عبد اللّه، و محسن- ماذر او دختر [كسری] «4» شاهین أشعری- و طاهر- لا ولد له- و جعفر- لا عقب له- در وجود آمدند «5».
______________________________
(1). محمد بن جعفر الصادق علیه السلام به علت زیبایی به دیباج شهرت یافت. ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 226» می‌گوید: (محمد الدیباج بن جعفر الصادق علیه السلام، لقّب بذلك لحسن وجهه، و یلقّب أیضا المامون. و امّه امّ ولد، و كان قد خرج داعیا الی محمد بن ابراهیم طباطبا الحسنی، فلما مات محمّد بن ابراهیم دعا محمّد الدیباج الی نفسه، و بویع له بمكّه، ثم اخذ وجی‌ء به المأمون فعفا عنه، و مات بجرجان و قبره بها).
(2). علی بن محمد الدیباج، مشهور به علی الخارصی است. ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 227» می‌گوید (علی الخارصی بن محمد الدیباج، فكان بالبصرة أیام أبی السرایا، فلما جاء زید النار بن موسی الكاظم علیه السلام الی البصرة، خرج الیه علی الخارصی و أعانه).
(3). در اصل: حسن، و در تمامی نسخ: حسین، و در اصل نیز هنگام یادكرد فرزندانش از او با ضبط حسین یاد می‌كند، كه همین صحیح است، نگاه كنید به: «منتقلة الطالبیّه ص 256».
(4). افزوده از نسخة (2) و (3) و «انوار المشعشعین: 2/ ص 228».
(5). ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّة ص 256» آورده است: (بقم الحسین بن علی الخارص، ابن محمد الدیباج، عقبه أبو طاهر احمد، و علی، و عبد اللّه، و جعفر الأعمی. و قال أبو علی الحسن بن محمد بن السائب بن مالك الأشعری صاحب كتاب قم: جعفر لا عقب له. و عن ابن أبی جعفر الحسینی: جعفر هذا لا عقب له الّا من ولده أبی الحسن محمد المجدور، و یعرف بابن بنت طباطبا الأجلّ، و هو ابن علی بن عبد اللّه جعفر بن الحسین بن علی الخارص، و من محمد لقبه جور قتله المعتضد بالری، و عبد اللّه بن الحسین، و المحسن بن الحسین. و قیل:
طاهر. و فی المشجرة: و حمزة و العباس و عبید اللّه).
تاریخ قم، متن، ص: 606
و محمد بن الحسین جورانی «1» بآبه رفت، و مدتی آنجا بود، و از آنجا بری رفت، و در ری او را وفات رسید، و فرزندان و اعقاب او بقزوین‌اند.
و علی بن الحسین، باحمد [بن] عبد العزیز «2» متصل شد، و او بر بعضی از لشكر او امیر بود، و فرزندان و اعقاب او بقم هستند.
و عبد اللّه بن الحسین بقم مقیم شده، و ازو محمّد عزیزی در وجود آمده، و ماذر او فاطمه، دختر قاسم بن احمد بن علی [بن] جعفر «3» است، خواهر أبو الحسین «4»، كه بمقبره مالون «5» مدفونست، و او را آنجا زیارت كردند.
پس محمّد عزیزی از قم بطرف بغداد رفت، و او را بنهروان «6» بكشتند، و تابوت او بقم
______________________________
(1). در اصل حورانی ضبط شده است، ولی در انوار المشعشعین: 2/ 228، این نام به جورانی یا جور ضبط شده است كه همو صحیح است (نگاه كنید به: منتقلة الطالبیّه: ص 256).
(2). احمد بن عبد العزیز بن أبی دلف عجلی، حاكم و فرمانروای بلاد جبل، در سالهای پایانی قرن سوم هجری.
(3). مقصود علی بن جعفر عریضی فرزند امام صادق علیه السلام است.
(4). أو ابو الحسین احمد بن قاسم بن احمد بن علی بن جعفر عریضی است، كه در «تاریخ قم» هنگام یادكرد فرزندان و اعقاب علی بن جعفر عریضی ساكن در قم از او یاد خواهد شد، بقعه او در قم به (بقعه شاه احمد قاسم) مشهور است، كه در یكی از گورستانهای كهن قم، كه به (قبرستان مالون) مشهور بوده دفن شده است، و بقعه او تاكنون پابرجاست، و زیارتگاه مردم می‌باشد.
(5). مالون یكی از شش دیه‌ای است كه شهر جدید قم در سالهای پایانی قرن نخست هجری، از بهم پیوستن آنها به یكدیگر به وجود آمد، این روستا در جنوب شرقی قم كهن قرار داشته است، امروزه منطقه مالون در بخشهای مركزی شهر قرار دارد، و تنها اثر باقیمانده از آن روستای كهن، بقعه شاه احمد قاسم، از نوادگان علی بن جعفر عریضی، فرزند امام صادق علیه السلام می‌باشد، كه در میانه گورستان روستای مالون مدفون بوده است.
(6). نهروان (به كسر نون و فتح آن) نام دشت وسیع و حاصلخیزی است كه از شمال شرقی تا
تاریخ قم، متن، ص: 607
آوردند، و بنزدیك مسجد رضائیّه «1» او را دفن كردند «2».
و از محمّد بن عبد اللّه، أبو الحسن علیّ در وجود آمد، و از علی بن محمّد: أبو عبد اللّه محمّد، و أبو محمد عبد اللّه همیرجه در وجود آمدند.
و از محمّد بن علی: [عبد اللّه و علی] «3» در وجود آمدند، و از [علی] «4»، عبد اللّه بن علی در وجود آمدند.
و محسن بن الحسین «5» أیضا بقم اقامت كرد و ببود.
و بقم أبو محمد الحسن، و أبو عبّد اللّه الحسین، و دختری دیكر، ازو در وجود آمدند.
______________________________
جنوب شرقی بغداد را فرا گرفته، این منطقه در دوره خلافت عباسی توسط رودخانه‌ای برگرفته از رودخانه دجله به همین نام آبیاری می‌شده است، منتهی الیه مشرق این دشت سلسله كوههای ایران می‌باشد. شهرت نهروان به علت واقعه جنگ امیر المؤمنین علیه السلام با خوارج در سال 39 هجری می‌باشد. نگاه كنید به: (معجم البلدان: ماده (نهروان)، بلدان الخلافة الشرقیة: ترجمه عربی، ص 74 و 81).
(1). خاندان احمد بن موسی مبرقع ابن محمد بن علی الرضا علیهما السلام به خاندان رضائیّه شهرت داشته‌اند، و محل سكونت آنان نیز به محلّه رضائیه و موسویان (چهل اختران امروزی) مشهور بوده است، و این مسجد نیز كه در میانه محلّه محل سكونت آنان ساخته شده به نام آنان شهرت یافته است، و احتمالا احمد بن موسی یا یكی از فرزندان و نوادگان او آن را ساخته باشد. این مسجد امروزه در یكی از كوچه‌های فرعی شمال خیابان آذر در فاصله چند صد متری از كوچه منتهی به بقعه چهل اختران قرار دارد.
(2). صاحب «انوار المشعشعین: ج 2/ 231» معتقد است بقعه سید سربخش، كه در بخش قدیمی شهر قم (منتهی الیه خیابان آذر، در یكی از كوچه‌های فرعی جنوبی، روبروی كوچه بقعه چهل اختران) قرار دارد متعلق به همین سید مقتول در نهروان است، گر چه بر كتیبه بنا نام (اسماعیل ابن محمّد بن جعفر الصادق علیه السلام) حكّ شده است.
(3). در اصل به مقدار یك سطر و نیم بیاض است، و نام افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 228» است.
(4). در اصل: و از عبد اللّه بن علی ......، و افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 228» است.
(5). او برادر محمد بن الحسین جورانی است.
تاریخ قم، متن، ص: 608
و از حسن بن محسن «1»، [حسین در وجود آمد] «2». و از حسن بن الحسن «3»، همیرجه در وجود آمد.
و از حسین بن محمد «4»، أبو جعفر محمّد [در وجود آمد، و از محمد بن حسن، علیّ بوجود آمد، و آن علی ملقب بود به طاوس] «5»، و بسیاری از اولاد و اعقاب ایشان بموصل و بغدادند.
و از محمّد بن الحسن ...... [در وجود آمده] «6»، و جدّ ایشان محمّد بن جعفر «7»، ملقّب بوده است بدیباج، بسبب تازكی «8» و كشادكی، و خوب روئی او.
و محمّد بن جعفر دیباج، در سنه مائتین «9» هجریّه بناحیت مدینه خروج «10» كرد، و بر
______________________________
(1). در اصل: الحسین، كه ظاهرا خطاست، زیرا حسن فرزند محسن بن الحسین جورانی است، نه فرزند حسین بن الحسین.
(2). در اصل به اندازه نیم سطر بیاض، و افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ ص 228».
(3). در اصل این گونه ضبط شده است، و در «انوار المشعشعین: 2/ 228» آمده است: و از او حسن همیرجه در وجود آمد، پس ظاهرا صحیح آن است كه گفته شود: و از حسین بن الحسن بن محسن، حسن همیرجه در وجود آمد.
(4). در «انوار المشعشعین: 2/ 228»: و از حسن بن حسین.
(5). افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 228- 229».
(6). در اصل: بیاض به مقدار یك سطر، و افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 229».
(7). مقصود امام جعفر صادق علیه السلام است.
(8). طراوت و شفافیت.
(9). سال 200 هجری.
(10). طبری در تاریخ طبری در حوادث سال 200 هجری، به تفصیل درباره محمد دیباج سخن گفته است، او در آغاز به توصیف ویژگیهای او پرداخته می‌گوید: (كان شیخا ودّاعا محببا فی الناس، مفارقا لما علیه كثیر من أهل بیته من قبح السیرة، و كان یروی العلم عن أبیه جعفر بن محمّد، و كان الناس یكتبون عنه، و كان یظهر سمتا و زهدا)، و سپس قیام و خروج او را بر
تاریخ قم، متن، ص: 609
آن ناحیت غلبه كرد، و مأمون [رجاء بن أبی] «1» ضحّاك را بذو فرستاد، تا امان نامه او قبول كرد، و با او بمرو بحضرت مأمون رسید. مأمون چون با او [عهد كرده بود]، بعهد وفا كرد، و او را كرامی داشت. و محمّد [بن] جعفر دیباج همه اوقات پیش مأمون بود، تا آنكاه كه بجرجان وفات یافت، بوقتی كه مأمون بعراق متوجه شده بود، در سنه ثلث و مائتین «2»، و مأمون بر او نماز كذارد، و بجرجان او را دفن كرد. و عبید اللّه بن حسن بن عبید اللّه بن عبّاس بن علیّ بن أبی طالب، و دیكر علویّة، مأمونرا بذین سبب شكر كردند.
و روایتست كه:
[مأمون می] «3» گفت: چه منع می‌كند مرا كه فرزندان امیر المؤمنین علی بن أبی طالب را رعایت كنم، و حرمت دارم، و حال آنك آنجه من امروز بدست فرا كرفته‌ام، حقّ ایشانست، و دولت می‌كذرد كه این حقّ از ایشان بظلم ستده‌ام.
______________________________
علیه خلیفه انكار نموده، و می‌گوید كه پس از شكست أبو السرایا در عراق، و تضعیف قدرت و نفوذ خلافت در حجاز، و اخراج مأمورین دولتی از مكّه، ناامنی و آشوب و هرج و مرج و دزدی در مكه شیوع پیدا كرد، بزرگان بنی الحسن گرد او جمع شده، و از او خواستند برای آرامش اوضاع شهر خلافت را بپذیرد، و او را كه مرد بزرگسالی بود- پس از امتناع فراوان- به خلافت نصب كردند، و مردم را به بیعت با او واداشتند. لیكن ابو الفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبییّن» او را بر مذهب زیدیّه دانسته كه قیام بر علیه حاكم ظالم را واجب می‌دانسته‌اند، از این رو او در مكه بر علیه خلیفه عباسی قیام نمود.
(1). در اصل: حائر و در «انوار المشعشعین: 2/ 226»: جابر، كه هر دو خطاست، و صحیح آن رجاء ابن أبی الضحاك است، نگاه كنید به: (تاریخ طبری، حوادث سال 200 ه)، او عموزاده فضل بن سهل بود، كه بهمراه عیسی بن یزید جلودی از سوی مأمون برای سركوب شورش مكّه به حجاز آمد، و محمّد دیباج را به خلع از خلافت واداشت.
(2). سال 203 هجری.
(3). افزوده از: «انوار المشعشعین: 2/ 227».
تاریخ قم، متن، ص: 610
و قبر محمّد بن جعفر دیباج را بجرجان زیارت می‌كنند.
و بمن رسیده است، كه: صاحب الجلیل، كافی الكفاة، أبو القاسم اسمعیل بن عبّاد، بر سر تربت او عمارتی كرده است، در سنه اربع و سبعین و ثلثمائه «1».
***______________________________
(1). سال 374 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 611

[سادات عریضی]

دیكر از فرزندان علی بن جعفر صادق، و از فرزندان محمد بن علی بن جعفر، سادات عریضیه «1» اند:
روایتست كه: حسین «2» بن عیسی‌ء بن محمّد بن علی بن جعفر صادق از مدینه بقم آمد، و پسر او علی با او بود.
و از علیّ بن الحسین [به قم] «3»:
أبو الفضل حسین، و أبو الحسن «4» عیسی، و أبو جعفر محمّد، و أبو القسم حمزه، و
______________________________
(1). انتساب این تیره از خاندان موسوی، به روستایی است به نام (عریض)، در حومه شهر مدینه منوّره (كه امروزه جزئی از محلات شرقی شهر است، و در مسیر جاده فرودگاه قدیم مدینه قرار دارد)، زبیدی در تاج العروس در ماده (عرض) می‌گوید: (عریض كزبیر، واد بالمدینة به اموال لأهلها، و الیه نسب الامام أبو الحسن علی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین العریضی، لأنّه نزل به و سكنه، فأولاده العریضیون، و به یعرفون)، این روستا از املاك امام باقر و صادق علیهما السلام بشمار می‌رفت، و بعدها به فرزندان او رسید، و علی بن جعفر الصادق علیهما السلام در آن زندگی می‌كرد، و ظاهرا در همانجا وفات یافت، و در كنار مسجد و مدرسه خود مدفون گردید. این مسجد و مدرسه كه دارای ساختمانی كهن بود، تا سالهای اخیر پابرجا بود، و بقعه او زیارتگاه زائران بود، لیكن در سال 1423 قمری مأمورین وهابی در ادامه سیاست تخریب آثار كهن اسلامی در مكه و مدینه، شبانه بقعه علی بن جعفر را نبش كرده، و جنازه او را (كه پس از هزار و اندی سال سالم از خاك بیرون آمد) به بقیع منتقل كردند، و در مشرق بقعه چهار امام معصوم علیهم السلام دفن نمودند، و سپس مسجد و مدرسه را با خاك یكسان كردند. بقعه دیگری در قم نیز منتسب به علی بن جعفر است، كه به احتمال قوی از آن نواده اوست، كه بعدا درباره آن سخن خواهد رفت.
(2). در اصل: حسن ضبط شده است، لیكن در دیگر منابع تبارشناسی حسین بن عیسی الاكبر ضبط شده است، نگاه كنید به: (منتقلة الطالبیّة: ص 255 به نقل از كتاب قم، عمدة الطالب: ص 225) كه همو صحیح است، و خود مصنف چند سطر بعد از او با ضبط حسین یاد می‌كند.
(3). افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 236».
(4). در اصل: أبو الحسین، لیكن بعدا از او با كنیه ابو الحسن یاد می‌كند، و در نسخه چاپی:
تاریخ قم، متن، ص: 612
أبو علی احمد، در وجود آمدند.
پس أبو الفضل حسین بن علیّ جوانی عاقل بود و پارسا. و ازو:
أبو الحسن علیّ، و أبو العبّاس احمد، و دو دختر در وجود آمدند، و نقابت سادات آبه بذو مفوّض بوده است.
و براذرش أبو الحسن عیسی بن علیّ، مردی پارسا بوده است، و بزن نرسیده است، تا غایت كه او را فرزند نبوده است.
و محمد و حمزه و أحمد، بجانب بغداد و فارس رفتند، و آنجا وطن كردند، و اولاد و اعقاب ایشان آنجااند.
و از أبو الفضل «1» روایتست كه او كفت، كه:
«جدّش حسین بن عیسی، در صحبت أبی علی بن الرضا «2» بقم آمد، و بر شتران حسین بن ایّوب ساربان نشسته بودند.
و براذرش أبو الحسن كوید كه: او پیشتر آمد».
و از این هر دو براذر روایتست، كه ایشان كفتند، كه:
عریض دیه است از دیهآی‌ء مدینه، بیك فرسخی‌ء آن. و این دیه ملك باقر علیه السّلم بوده است، و صادق علیه السّلم این دیه را وصیّت كرد در حقّ پسرش علی، و او در وقت وفات صادق دو ساله بوده است، و چون بزرك شد بذان دیه آمد و ساكن كشت. و فرزندان او را عریضیّه بذین سبب میخوانند.
______________________________
(أبو الحسن) آمده.
(1). یعنی أبو الفضل حسین بن علی بن حسن بن عیسی بن محمد بن علی بن جعفر عریضی.
(2). مراد از أبی علی ابن الرضا، محمّد أعرج ابن احمد بن موسی مبرقع است، كه جدّ سادات رضویّة می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 613
دیكر از سادات عریضیّه، از فرزندان محمّد بن علی «1» بن جعفر، از آنها كه از ری بقم آمدند:
علیّ بن حسین بن عیسی بن محمد [بن علی] بن جعفر است، و [آن علی بن حسین بن ری بوده، و از ری بقم آمده، به این طریق كه پدرش حسین به ری بوده، و از او به ری علی] «2» در وجود آمد، و جون بزرك شد، بقم آمد و ساكن كشت، و بقم أبو عبد اللّه الحسین العریضی همیرجه «3» ازو در وجود آمد.
و همچنین: از دختر ابو الحسین احمد بن علی علوی، سه پسر آورد:
محمد، و حسن- كه معروفست بحسنویه- و أبو الحسن علی.
دیكر از فرزندان احمد «4» بن علی بن جعفر: ابو عبد اللّه، حسین بن احمد بن علی ابن جعفر بقم آمد، و بقم وفات یافت، و او را بقم یك پسر بوده است أبو علی شعرانی نام، و چون بزرگ شد ببغداد رفت، و آنجا ساكن شد، و اعقاب او آنجااند «5».
و مسكن و مقام احمد بن [علی بن] جعفر بدیه بوده است، از دیهآی‌ء مدینه، نام آن
______________________________
(1). در اصل و نسخه چاپی: (علی بن محمد) آمده است كه غلط است.
(2). افزوده از: «انوار المشعشعین: 2/ 239»، و در اصل این گونه بود: (و براذرش حسین بن علی بری آمد، و بری ازو ..... در وجود آمد).
(3). در «انوار المشعشعین: 2/ 239» آمده است: در تاریخ قم حسین را همیرجه تعبیر كرده، و صاحب «عمدة الطالب» او را حسین أمیركا تعبیر نموده، ظاهرا هر دو لفظ از برای تعظیم بیاورند.
(4). دومین فرزند علی بن جعفر عریضی، احمد بن علی بن جعفر مشهور به احمد الشعرانی است، كه ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 223» به تفصیل درباره تیره‌های این خاندان همچون:
بنوجده، صاحب السجادة، الجذوعی سخن گفته است.
(5). در «منتقلة الطالبیّه: ص 256» آمده است: (بقم: أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد بن الحسین بن أحمد الشعرانی بن علی العریضی، امّه امّ ولد، عقبه: أبو الحسن محمّد، و أبو الحسین علی، و أبو علی الشعرانی، و أحمد، و القاسم، و زید، و عبد الواحد، و أحمد، و عبد اللّه).
تاریخ قم، متن، ص: 614
دیه جذوع «1»، و ازین جهت فرزندا او را بجذوعیّه نام كرده‌اند.
دیگر از اولاد احمد بن علی‌ء بن جعفر:
ابو الحسین احمد بن قاسم بن احمد بن علی‌ء بن جعفر «2»، و نمیدانم كه او یا «3» پذرش بقم آمده‌اند.
و چنین رسیده است بمن، كه:
او مقعد «4» و عنّین بوده است، و آبله در چشمش پیذا شد، و بذان سبب هر دو چشمش تباه شد، و چون او را وفات رسید، او را بمقبره قدیمه بمالون دفن كردند، و تربت او را زیارت می‌كردند، و بر سر تربت او سایه بوده است. و چون اصحاب خاقان مفلحی «5»، در سنه
______________________________
(1). جذوع (در برخی نسخه‌ها: جزوع ضبط شده كه نادرست است) نام یكی از روستاهای پیرامون مدینه، لیكن هیچ اشاره‌ای به این ناحیه در كتابهای جغرافیا و بلدان، بلكه حتی در كتابهایی همچون «وفاء الوفاء» و دیگر كتابهای پیرامون جغرافیای مدینه و حجاز و عربستان نیامده است، و تنها این تاریخ قم است كه به جذوع و جذوعیان (جذوعیّه) اشاره دارد. و اخیرا در «المعالم الأثیرة فی السّنة و السیرة: ص 89» یافتم كه: (جزّعة: جاء ذكره فی كتاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لبلال بن الحارث المزنی، أنّ له النخل و جزّعة شطره، ذا النخل. قال ابن سعد: فانه یعنی قریة، و لم أعرف قریة فی ضواحی المدینة بهذا الاسم).
(2). در «منتقلة الطالبیّه: ص 255» آمده است: (بقم: أبو الحسین أحمد بن القاسم بن أحمد الشعرانی ابن علی العریضی. و مات هناك [و دفن] بمقبرة مالون، و قبره یزار و یستشفی به. و قال السید الامام المرشد باللّه: أحمد بن القاسم بن أحمد الشعرانی انقرض، و امّه امّ ولد [هی] امّ كلثوم بنت عبد اللّه بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمّد بن عبد اللّه بن محمد بن علی الزینبی).
(3). در نسخه چاپی: با.
(4). در اصل و چاپی: معقد، اما مقعد به معنای زمین‌گیر و ناتوان از راه رفتن، اما عنّین، در مصباح المنیر آمده است: (رجل عنّین: لا یقدر علی اتیان النساء، أو لا یشتهی النساء)، از این رو عنّین مردی است كه توانایی نزدیكی با زنان را ندارد.
(5). یكی از فرماندهان ترك كه بدستور المكتفی باللّه عباسی (264- 295 ه)، در سال 295
تاریخ قم، متن، ص: 615
خمس و تسعین و مائتین «1» بقم رسیدند، آن سایه تربت بكشیدند «2»، و مدتی زیارت تربت او نمی‌كردند، تا آنكاه كه بعضی از صلحآی‌ء قم بخواب دیدند- در سنه احدی و سبعین و ثلثمائه «3»- كه ساكن این تربت مردی بس فاضلست، و در زیارت‌كردن تربت او ثواب و اجری بسیارست، پس دیكر باره بنای قبر او از چوب مجدّد كردانیدند، و مردم زیارت‌كردن او با سر كرفتند «4».
______________________________
هجری برای سركوب شورش یوسف بن أبی السّاج به سمت آذربایجان حركت نمود، و ظاهرا پیشقراولان لشكر او در راه خود از قم عبور نمودند. طبری در حوادث سال 295 هجری آورده است: (لثلاث عشر لیلة بقیت من جمادی الآخر، أمر خاقان المفلحیّ بالشخوص الی أذربیجان لحرب یوسف بن أبی السّاج، و ضمّ الیه نحو أربعة آلاف رجل من الجند).
(1). سال 295 هجری.
(2). یعنی سایه را از سر تربت برداشتند.
(3). سال 371 هجری.
(4). امروزه بقعه این امام‌زاده در محدوده مركزی شهر قم قرار دارد، و به نام (بقعه شاه احمد قاسم) مشهور است، این بقعه در قبرستانی به نام مالون كه نام یكی از روستاهای كهن قم باستان بوده قرار دارد، و در قرن گذشته از نزدیكی این بقعه، خندق شهر و دروازه قلعه می‌گذشته است، كه امروزه در جنوب بقعه باقیمانده گودال خندق شهر نمایان است، در «انوار المشعشعین: 2/ 243» آمده است: «مراد از قبرستان مالون، همان قبرستانی است كه واقع بدربی است كه مشهور است در این زمانه به دروازه قلعه ...، و از تاریخ قم می‌توان استفاده كرد كه خواهر او فاطمه بنت قاسم بن أحمد در نزد برادرش أحمد مدفونه است ....، و خشتهای قبر او از كاشیهای قیمتی بوده، لكن آنها را از قبر شریف دزدیده‌اند، و الحال از همین كاشیهای متعارف می‌باشد، و خشتهای آن به مثل خشتهای قبر علی بن جعفر عریضی بوده، و در این ازمنه از آن بقعه مباركه علی بن جعفر ایضا چند خشتی برده‌اند».
موضوع خشتهای این دو بقعه، اشاره به سرقت مشهوری است كه در یك قرن قبل رخ داد، و شبانه سارقین پس از كشتن نگهبان بقعه علی بن جعفر، تعدادی از خشتهای اطراف و سردر و درون بقعه، به همراه محراب ارزشمندی كه همگی از كاشیهای نفیس قرن 6 و 7 هجری بودند
تاریخ قم، متن، ص: 616
و جمعی از ثقات كفته‌اند، كه:
«جمعی كه ایشانرا زحمتی «1» كهنه بوده است، یا در عضوی از اعضآی‌ء ایشان زحمتی و علّتی واقع شده، بر سر این تربت آمده‌اند، و طلب شفا كرده‌اند، ببركت روح شریفش، از آن زحمت و علّت شفا یافته‌اند».
دیكر از فرزندان حسن «2» بن علی بن جعفر «3»:
عبد اللّه بن حسن بن علیّ بن جعفر. ایضا بقم آمد، و عقب او مرا معلوم نشد. و او از جمله فقهاء و راویان احادیثست، و من در باب علما «4» ذكر آن كرده‌ام «5».
***______________________________
را دزدیده و به بیگانگان فروختند، كه بعدها جزئی از نفائس تالارهای موزه هنر اسلامی برلین گردید، و هم‌اكنون یكی از گوهرهای چشم‌نواز این تالار می‌باشد.
(1). زحمت: بیماری، درد و رنج، و زحمت كهنه یعنی بیماری مزمن.
(2). او سومین پسر از میان چهار پسر علی بن جعفر عریضی است.
(3). در اصل: حسن بن علی بن جعفر بن عبد اللّه بن حسن بن علی بن جعفر.
(4). یكی از بخشهای مفقود كتاب تاریخ قم، باب شانزدهم آن است، كه بر طبق گفته مصنف در پیشگفتار، در آن به معرّفی 266 نفر از علماء قم پرداخته است.
(5). در «عمدة الطالب ص: 223» برای عبد اللّه بن حسن بن علی بن جعفر، دو اولاد بنامهای: علی و موسی یاد كرده، و گفته هر دوی آنها دارای اعقابند، و حمیری در «قرب الإسناد» روایات زیادی از او نقل كرده است.
تاریخ قم، متن، ص: 617

[در ذكر اولاد عبد اللّه باهر]

دیكر از فرزندان عبد اللّه «1» بن علی بن حسین «2» بن علی بن أبی طالب كه بقم آمدند؛ محمّد بن عبد اللّه بن علی «3» بوده است، و او فقیه و عالم بوده است، و من او را در باب علما «4» یاد كرده‌ام.
و ازو بقم: أبو الحسین علی ..... «5»، و ..... «6» و ..... «7» در وجود آمده‌اند، و او را بقم وجه معاش بوده است.
و از علی بن محمّد: أبو الحسین محمّد المعروف بكوكبی «8»، و أبو محمد الحسن در وجود آمده‌اند.
______________________________
(1). او عبد اللّه بن علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام می‌باشد، او مشهور به عبد اللّه باهر بود، و باهر به معنی زیبایی و نور خیره‌كنند است، و شهرت عبد اللّه به باهر به جهت زیبایی و جمال صورت او بود، وی با امام باقر علیه السلام از یك مادر بودند، و مادرشان امّ عبد اللّه دختر امام حسن علیه السلام می‌باشد، عبد اللّه مردی فقیه و وارسته بود، و متولی صدقات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه بود.
(2). در اصل و نسخه چاپی: (حسن) ضبط شده است، كه خطاست.
(3). در «انوار المشعشعین: 2/ 143» ضبط این نام این گونه است: محمد بن احمد بن محمد بن اسماعیل بن محمّد بن عبد اللّه الباهر ابن امام زین العابدین بوده است، و آن محمد مكنی به أبی جعفر است.
(4). یكی از بخشهای مفقود كتاب تاریخ قم باب شانزدهم آن است كه بر طبق گفته مصنف در پیشگفتار، در آن به معرّفی 266 نفر از علماء قم پرداخته است.
(5). بیاض در اصل.
(6). بیاض در اصل.
(7). بیاض در اصل.
(8). در «انوار المشعشعین: 2/ 143»: أبو الحسن، و در «عمدة الطالب: ص 235» آمده است: (و من بنی أحمد الدخ: أبو جعفر محمد بن أحمد یعرف بالكوكبی، له عقب، منهم: أبو الحسن أحمد ابن علی بن محمّد المذكور، نقیب النقباء ببغداد أیّام معزّ الدولة بن بویه).
تاریخ قم، متن، ص: 618
و أبو الحسین كوكبی ببغداد افتاد، و معزّ الدّوله او را والی بصره كردانید، و مقدّم و پیشوا و صاحب مرتبه شد، بعد از آن او را بعراق از این جهت مصادره واقع شد، و بعد از آن معز الدّوله ببغداد او را نقیب علویّة كردانید، و همیشه پیشوا و نقیب بود تا بآخر عمر.
***
تاریخ قم، متن، ص: 619

[در ذكر سادات حمزیّه]

دیكر از فرزندان محمّد بن عبد اللّه بن علی «1» كه بقم آمدند: سادات حمزیّه‌اند.
چنین كویند كه: حمزه «2» بن احمد «3»- براذر أبی جعفر محمّد «4» بن احمد- مذكور از ناحیت طبرستان بقم آمد، پس از كشتن حسن بن زید «5» براذرش را حسین بن احمد كوكبی «6»، و هر دو پسرش أبو جعفر محمد، و أبو الحسن علی بن حمزه بن احمد با او بودند، و
______________________________
(1). یعنی محمد الأرقط، ابن محمد عبد اللّه باهر، ابن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام.
(2). او حمزة بن أحمد بن محمّد بن اسماعیل بن محمد الأرقط ابن عبد اللّه الباهر ابن علی بن الحسین علیهما السلام می‌باشد، كه از طبرستان به قم هجرت كرد، و در آنجا سكونت گزید، ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّه: ص 256» آورده است كه: (بقم من ناقلة طبرستان: حمزة بن أحمد بن محمد ابن اسماعیل بن محمد الأرقط ابن عبد اللّه الباهر، و معه ابناه: أبو جعفر محمّد، و امّه امّ ولد، و أبو الحسن علیّ امّه طبریّة). و ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 235» می‌گوید: (حمزة بن احمد، و یعرف بالقمی).
(3). مشهور به احمد الدخ، نگاه كنید به: «عمدة الطالب ص 234».
(4). ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 256» درباره او می‌گوید: (و كان فقیها عالما، أبو جعفر محمّد بن أحمد بن محمد بن اسماعیل (ابن جعفر) بن محمد بن عبد اللّه بن علی بن الحسین.
عقبه أبو الحسن علی).
لازم به یادآوری است كه افزوده‌شدن نام (ابن جعفر) در این سلسله نسب خطاست، زیرا اسماعیل تنها فرزند محمد الأرقط است، و نسل او از وی می‌باشد، نه جعفر، نگاه كنید به:
«عمدة الطالب: ص 233».
(5). حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، مشهور به الدّاعی الی الحقّ، یكی از امامان زیدیه طبرستان، كه در سال 250 هجری بر علیه متوكل عباسی قیام نمود، و بر نواحی طبرستان و دیلم چیره گشت، و دولت علویان طبرستان را پایه‌گذاری نمود، و در سال 270 هجری درگذشت. «اعلام المؤلفین الزیدیه: ص 319».
(6). ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 234» می‌گوید: (الحسین الكوكبی بن أحمد الدّخ، خرج
تاریخ قم، متن، ص: 620
بزبان طبری سخن می‌كفتند.
چون حمزه بقم آمد، بقم ساكن شد، و وطن ساخت، و بقم وجه معاشی «1» اكتساب كرد، جون وفات یافت، او را بمقبره بابلان «2» دفن كردند.
و پسرش أبو جعفر [محمد] بن حمزه، پس از وفات پذر «3»، رئیس و پیشوا كشت، و چند ضیعت با قم بادید «4» كرد، و پل وادی «5» واشجان «6» ببست، و رباطی «7» آنجا بكج و آجر بساخت، حسبة للّه تعالی «8».
______________________________
فی ایام المستعین [المستعین باللّه عباسی (219- 252)] و تغلب علی قزوین و أبهر و زنجان، و ذلك فی سنة خمس (الصحیح احدی) و خمسین و مائتین، و كان معه ابراهیم ابن محمد بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن الحسن بن عبید اللّه بن العباس بن علی بن أبی طالب علیه السلام، فخرج الیه طاهر بن عبد اللّه بن طاهر، فقتل ابراهیم بموضع من قزوین، و انهزم الحسین الكوكبی الی طبرستان، و التجأ الی الداعی الحسن بن زید، ثم بلغ الداعی عند كلام فغرقه فی بركة، و لا عقب له). مادر او یكی از دختران امام باقر علیه السلام بود (نگاه كنید به: المجدی: ص 146).
(1). راه كسب و زندگی.
(2). باغی كه فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السلام در آن دفن شد، به بابلان مشهور بود.
(3). در نسخه چاپی: پدرش.
(4). یعنی پدید آورد.
(5). وادی: دشت.
(6). در برخی از نسخه‌ها، و «انوار المشعشعین: ج 2/ ص 144» این نام واشتجان ضبط شده است، و در حاشیه همین صفحه آمده است: (مراد از این اشتجان یكی از قراء روستاق ورّه می‌باشد، چنانكه از تاریخ قم مستفاد می‌باشد، ظاهرا از آنجا عبور و مرور قافله می‌باشد از زوار كربلا و غیره). احتمالا واشجان معرّب واشگان باشد، و بنابر نوشته تاریخ قم در (باب خراج قم) واشكان یكی از دیه‌های رستاق ساوه از طسوج فیستین، در جنوب غرب قم می‌باشد، و در آن دوران مسیر حركت كاروانها به سمت عراق بوده است.
(7). جایگاهی كه در آن مسافران و رهگذران بدون پرداخت اجرت به استراحت می‌پرداختند.
(8). در راه كسب رضای پروردگار.
تاریخ قم، متن، ص: 621
و بقم أبو القسم [علیّ] «1» و أبو محمّد الحسن در وجود آمدند.
پس وفات یافت «2»، و او را ایضا «3» بمقبره بابلان، آنجا كه مشهد «4» اوست دفن كردند.
و پسرش أبو القاسم [علیّ] «5» جوانی فاضل و كامل و عاقل در رسید «6»، موصوف بقوّت و بطش «7»، و املاكی چند- بغیر از آنك از پذر بمیراث بذو رسیده بودند- بدست آورد، و پیشوا و مقدّم سادات شد، و نقابت «8» علویه بشهر قم- بعد از عمّ او علیّ بن حمزه- بذو مفوّض «9» بود.
و از جاریه تركیّه «10»، در سنه ثلث و أربعین و ثلثمائه «11»، أبو الفضل محمّد آورد. و در شوال سنه
______________________________
(1). در «انوار المشعشعین: 2/ 144» آمده است: (و به قم ابو القاسم علی، و أبو محمد حسن، از آن محمد بن حمزه بوجود آمدند). و در «عمدة الطالب: ص 235»، نام این مكّنی به أبو القاسم را علی دانسته است.
(2). یعنی أبو جعفر محمد بن حمزه وفات كرد، و او را در بقعه پدرش در مقبره بابلان دفن كردند.
(3). أیضا: همچنین، یعنی همچون پدرش او را نیز در بابلان دفن كردند.
(4). در مجاورت قبه و مشهد و بقعه فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السلام در اواخر قرن سوم و قرن چهارم هجری، قبه و مشهدی بوده است كه مدفن جمعی از سادات رضوی و موسوی بوده، و احتمالا در شمال بقعه كنونی قرار داشته، و بعدها در جهت توسعه بقعه كنونی از میان رفته است.
(5). یعنی أبو القاسم علی بن محمد بن حمزه.
(6). احتمال می‌رود كه (در رسید) تصحیف (و رشید) بوده باشد، چنانكه سیاق عبارت بر آن گواه است.
(7). قدرتمند.
(8). در فاصله میان نقابت علی بن حمزة، و برادرزاده‌اش أبو القاسم علی، شخص دیگری از نوادگان موسی مبرقع عهده‌دار نقابت علویان بقم گردید، در حاشیه نسخه چاپی مصحّح آیة اللّه شبیری آمده است: (و بعد از او به أبو عبد اللّه احمد بن محمد بن احمد بن موسی مبرقع، متولد سال 311 و متوفی سال 358 ه رسید، چنانچه در ص 218 و 219 گذشت).
(9). تفویض‌شده.
(10). كنیزكی تركی.
(11). سال 343 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 622
خمس و أربعین و ثلثمائه «1» بحجّ رفت، و معز الدّوله و سادات عراق و حجاز «2» او را كرامی داشتند. و در شهر ربیع الآخر سنه ست و أربعین و ثلثمائه «3» بقم بازكردید. و همیشه مقدّم و پیشوا بود، تا آنكاه كه وفات یافت.
وفات او روز جمعه، روز آذر «4»، ماه شهریر «5»، سلخ «6» شعبان سنه سبع و اربعین و ثلثمائه «7»، و او را در قبّه متصلّه بمشهد پذرش «8» دفن كردند.
و وصیّت كرد ببراذرش، أبی محمّد الحسن بن محمّد، از برای پسرش أبی الفضل كه او طفل بود.
پس أبی محمّد الحسن ضیعتهای برادرش بنیابت أبی الفضل تصرّف می‌نمود، تا
______________________________
(1). سال 345 هجری.
(2). حاشیه غربی شبه جزیره عربستان، از بندر ینبع در شمال، تا مرز یمن در جنوب را كه موازی دریای سرخ می‌باشد، و در آن چند شهر مهم یعنی مكه و مدینه و جدّه و طائف قرار دارد، را حجاز گویند.
(3). سال 346 هجری.
(4). بر طبق تقویم ایران باستان (پارسی- اوستائی)، روز نهم هر یك از ماههای سال، بنام روز آذر خوانده می‌شده است (گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 127)، از این رو ابو القاسم علی در روز جمعه، روز نهم ماه شهریور، برابر با آخرین روز ماه شعبان قمری سال 347 هجری درگذشت.
(5). در اصل: شهریر، و در دیگر نسخه‌ها و نسخه چاپی، و «انوار المشعشعین»: شهریور ضبط شده است، و ظاهرا ضبط مصنف نیز صحیح باشد، زیرا در منابع كهن بذان اشاره شده است، نویسنده (گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 639) می‌گوید: (در كتاب الأزمنة و الأمكنه، تالیف أبو علی مرزوقی اصفهانی، در گذشته به سال 478 هجری، به جای شهریور، شهریر آمده).
(6). در عربی روز آخر ماه را سلخ گویند.
(7). سال 347 هجری.
(8). پدرش پیشتر در باغ بابلان، در قبه‌ای در نزدیكی بقعه فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السلام دفن شده بود.
تاریخ قم، متن، ص: 623
آنكاه كه أبو الفضل ببلوغ رسید، پس املاك با تصرّف او داد.
و ابو الفضل [محمّد] «1» بالیده و بزرك شد، و جوانی بس عاقل و نیكخواه، و بسیار حیا، و از اهل ثروت و املاك بود، و آنج از املاك پذرش بدو رسیده بود- بعد از آنك بعضی از آن فروخته بود- با تصرّف خود كرفت، و بزراعت و عمارت آن مشغول شد، و از دختر أبو الحسن علی بن احمد الموسوی الرازی:
ابو ..... و ابو ..... و ابو ..... «2»، و دختری آورد.
و ابو محمّد، الحسن بن محمّد بن حمزه «3» مردی گوشه‌نشین و كم‌سخن بوده است و قناعت كار، و از دختر عمّ خود علی بن حمزه «4»، سه پسر آورد:
ابو ..... و ابو ..... و ابو ..... «5»، و این هر سه وفات یافته‌اند، و ایشانرا عقب نبوده است.
و پس از ایشان هم از دختر عمّش پسری أبو القسم علیّ نام، و دو دختر در وجود آمدند، و از كنیزكی سیاه پسری آورد، أبو محمّد الحسن نام. و این پسر پس از پذر در وجود آمد ببغداد، او را بكنیت و نام او بازخواندند.
در سنه .......... «6» بحج رفت «7»، و جون از حجّ بازكردید، در سنه ......... «8» وفات یافت.
______________________________
(1). مراد از این ابو الفضل محمد، همان امام‌زاده‌ای است كه در میان مردم قم، به سلطان محمّد شریف مشهور است، و بقعه او در محله (سلطان محمد شریف) كه یكی از محله‌های قدیمی قم می‌باشد كه در جنوب میانه چهار مردان قرار دارد، و مورد توجه و زیارت و نذر و نیاز مردم قم می‌باشد.
(2). در اصل بیاض.
(3). یعنی عموی أبو الفضل محمّد، كه سرپرستی او را بعهده داشت، و پیشتر از مرگ او و دفنش در بابلان یاد كرد.
(4). ابو الحسن علی بن حمزة بن احمد.
(5). در اصل بیاض.
(6). در اصل: بیاض.
(7). یعنی أبی محمد، الحسن بن محمّد بن حمزه.
(8). در اصل: بیاض.
تاریخ قم، متن، ص: 624
و پسرش أبو القسم، علیّ بن الحسن، همچنین مردی كوشه‌نشین و قناعت‌كار بوده است، و بر معاش پذر اقتصار «1» كرده است، و او را از دختر أبی سهل بن عبدیل «2»- بعد از چند دختر- أبی «3» الحسن محمّد، در سنه خمس و سبعین و ثلثمائه «4»، خذآی‌ء تعالی داده است.
و امّا «5» [أبی الحسن] علیّ بن حمزه [بن احمد]، بقم ضیعت و ملك بدست آورد، و مقدّم و پیشوا بود، و نقابت علویّة- بعد از أبی علی احمد بن علی الشّجری «6»- بذو مفوّض بوده است.
و بروایتی دیكر: شغل نقابت از براذرش «7»، [أبو جعفر] محمّد بن حمزه بذو رسیده است، زیرا كه پسر برادرش، أبی القاسم علیّ بن محمّد [بن حمزه] در وقت وفات پذر، خرد بوده است.
و ازو «8»: ابو علی أحمد، و أبو جعفر محمد، و أبو عبد اللّه الحسین، و أبو محمّد الحسن
______________________________
(1). در اصل: اقتضا، و اقتصار به معنای قناعت و بسنده‌كردن است.
(2). أبی سهل بن عبدیل قمّی.
(3). در اصل: أبو.
(4). در سال 375 هجری.
(5). در اصل و نسخه چاپی: امام.
(6). مصنف تاریخ قم ترجمه او را ضمن معرفی سادات شجریّه آورده، و نسب او را این گونه می‌داند: أبو علیّ، احمد بن علیّ بن محمّد [بن عمر الشجری بن علی بن عمر، چنانكه در «عمدة الطالب» آمده] بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام.
(7). در اصل: (پدرش) كه خطاست (چنانكه در نسخه مصحّح آیة اللّه شبیری بدان اشاره شده، و صحیح آن را ضبط برادرش دانسته است)، همان گونه كه خود مصنف در سطر بعد از پسر برادرش سخن می‌گوید و نه پدرش، كه هرگز نقابت را بر عهده نداشته است، بلكه منصب نقابت از آن أبو جعفر محمد بن حمزه بود، و باید فرزندش (أبو القاسم علی بن محمد بن حمزه) بعد از فوت پدر نقیب گردد، لیكن به علت كمی سنّ، عمویش أبو الحسن علی بن حمزه نقیب گردید.
(8). یعنی از أبو الحسن علی بن حمزه بن احمد بن محمد بن اسماعیل بن محمد بن عبد اللّه الباهر ابن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام.
تاریخ قم، متن، ص: 625
العزیزی، و چند دختر در وجود آمدند.
و در سنه ......... «1» بشهر قم وفات یافت، و آنجا كه مشهد براذرش «2» است، او را دفن كردند. و فرزندان؛ املاك و اسباب او را بحسب ما فرض اللّه «3» قسمت كردند، و هر یك بر محصول «4» حصّه خود قناعت و اقتصار «5» كردند، و اللّه اعلم.
*** دیكر از فرزندان حسین «6» بن احمد «7» بن محمّد بن اسمعیل بن محمّد/ بن علی «8» بن عبد اللّه بن علی «9»، كه بقم آمدند:
حمزه «10» بن عبد اللّه بن الحسین كوكبی «11» بود. حمزه «12» بن عبد اللّه از ری بقم آمد،
______________________________
(1). در اصل بیاض.
(2). یعنی أبو جعفر محمد بن حمزة بن احمد را در بقعه برادرش به مقبره بابلان دفن كردند.
(3). یعنی ارث او را بحسب قانون خدا (قانون ارث در اسلام) تقسیم نمودند.
(4). محصول: عایدات.
(5). در نسخه چاپی: (اختصار) آمده است كه خطاست.
(6). حسین مشهور به كوكبی ابن احمد الدخ، كه به گفته ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 234»:
(خرج فی أیّام المستعین، و تغلّب علی قزوین و أبهر و زنجان فی سنة احدی و خمسین و مائتین ... و انهزم الی طبرستان و التجاء الی الدّاعی الحسن بن زید، ثم بلغ الدّاعی عند كلام فغرقه فی بركة)، نگاه كنید به: «المجدی: ص: 146».
(7). این احمد مشهور به (الدخ) بوده است. نگاه كنید به: «عمدة الطالب: ص 234».
(8). كلمه (بن علی) در این سلسله نسب نادرست است، زیرا نسل عبد اللّه الباهر تنها از یك نفر ادامه یافته است، كه او محمد الأرقط است، نگاه كنید به: «عمدة الطالب: ص 233».
(9). علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام.
(10). او به حمزة الأصمّ مشهور است، احتمالا این شهرت برگرفته از سنگینی گوش یا ناشنوائی او بوده است.
(11). در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (ظاهرا كوكبی لقب حسین است).
(12). در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (در «عمدة الطالب: ص 243 س 6»
تاریخ قم، متن، ص: 626
دو فرزند آورد: أبو الحسن علیّ، و عبد اللّه.
پس حمزه بقم وفات یافت «1».
و از پسرش علیّ بن حمزه:
أبو عبد اللّه الحسین، و أبو محمد الحسن، و أبو جعفر محمد، و أبو الفضل محمد، و أبو طالب المحسن در وجود آمدند.
و براذرش عبد اللّه بن حمزه بری رفت، و آنجا وطن ساخت، و بری دو پسر آورد:
محمد و حسین، و اعقاب ایشان آنجاست.
و جدّ او «2» محمّد بن اسمعیل، آنكسی است كه رجآء بن الضّحاك، او را با علیّ بن موسی الرّضا پیش مأمون برد، و مأمون در آن وقت بمرو بود، در سنه مائتین «3».
و ذكر حسین بن احمد كوكبی در باب تواریخ «4» شرح داده‌ام.
***______________________________
درباره حمزة بن عبد اللّه بن الحسین، بعد از این كه حمزه را با لقب أصمّ ذكر می‌كند می‌نویسد:
(حمزة الأصمّ كان بالری و انتقل منها الی قم)، لیكن حسین را بعنوان فرزند اسماعیل بن الحسین بن اسماعیل بن محمد بن عبد اللّه بن علی معرفی می‌كند، و درباره حسین كوكبی می‌نویسد كه او بدون عقب است.
(1). امروزه اثری از بقعه او در قم نمی‌باشد، و دور نیست كه همچون دیگر افراد خانواده خود در باغ بابلان مدفون شده باشد.
(2). یعنی جدّ حمزة بن عبد اللّه كه نامش محمد بن اسماعیل است.
(3). سال 200 هجری.
(4). باب یازدهم كتاب تاریخ قم بنا بر تقسیم مصنّف (چنانكه در فهرست آغاز كتاب آمده است) درباره تاریخ رجال قم از سال 79 ه لغایت 378 هجری بوده، كه این باب از بخشهای مفقود كتاب است.
تاریخ قم، متن، ص: 627

[در ذكر أولاد حسین أفطس]

دیكر از فرزندان علیّ «1» بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، و از فرزندان پسر او حسن «2» بن علیّ بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب بوده است:
راوی كوید كه: ابو الفضل الحسین «3» از حجاز بقم آمد. و او براذر أبی الحسن علی، العالم «4» الرئیس، الشّجاع الفصیح الدّینوری «5» است، رحمه اللّه، كه جدّ سادات اشرافست، كه
______________________________
(1). علی كوچكترین و آخرین فرزند امام زین العابدین علیه السلام است، نام او علی الأصغر و كنیه او أبو الحسین، نگاه كنید به: «عمدة الطالب: ص 174 و 311»، و در سن سی و هفت سالگی در ینبع (منطقه‌ای در شمال غربی مدینه و عربستان در نزدیكی دریای سرخ) درگذشت.
(2). مشهور به حسن أفطس (و أفطس كسی را گویند كه بینی او بزرگ و پهن بوده باشد) مادرش كنیزی از مردمان سند بوده است، و حسن أفطس هنگام مرگ پدر در شكم مادر بود، ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 311» تردیدها و تشكیكات و سخنهای مردم و تبارشناسان درباره او را به تفصیل آورده است، و در آخر نسب او را صحیح و بدور از خدشه دانسته است. حسن بهمراه محمد بن عبد اللّه (مشهور به ذی النفس الزكیّة) بر علیه منصور عباسی قیام نمود، و پرچمدار او بود، و پس از كشته‌شدن محمد مدتها فراری و متواری بود، تا آنكه امام صادق علیه السلام- برغم دشمنی و مخالفت افطس با امام- در حقّ او نزد منصور شفاعت نمود، و او از وی درگذشت. او فرزندان فراوانی داشت، و نسل وی از سوی پنج فرزند او به نامهای: علی الحوری، عمر، حسین، حسن مكفوف، عبد اللّه قتیل البرامكة می‌باشد.
(3). او أبو الفضل حسین بن حسن بن حسن أفطس ابن علی بن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام می‌باشد.
(4). در نسخه چاپی: ابن العالم.
(5). عمری نسّابه در «المجدی: ص 214» درباره او می‌گوید: (أبو الحسن علی الدینوریّ، ابن الحسن بن الحسین بن الحسن الأفطس، ابن علی بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام. و كان له خطر، فوجدت فی تعلیقی عن شیخی أبی عبد اللّه ابن طباطبا رحمه اللّه أنّ أبا الحسن علیّا الدینوری وجد له بعد موته طیب بخمسین ألف دینار. و مولده سنة تسع و
تاریخ قم، متن، ص: 628
الیوم بدینور «1» و نواحی دینورند، و عدد ایشان بسیارست»، حفظهم اللّه ورعاهم، و كثّر عددهم، بمحمّد و آله.
و أبو الحسین عیسی‌ء بن علی العریضی العلوی «2»، كوید كه:
«ابو الفضل بقم آمد با جماعتی از دیلم «3»، كه ایشان با او اتفاق كرده بودند كه با هم ببلاد دیلم بروند، و با ابو الفضل خرید و فروخت و مبایعت كنند. جون أبو الفضل خواست كه با ایشان از قم بیرون آید، اسبی كه برو نشسته بود، قدم از جای برنكرفت، و نافرمانی كرد.
أبو الفضل ازو فرود آمد، و فرمود:
این حركت بفال نیكو نیست، چه هركز این اسب را این حركت عادت نبوده است، پس مصلحت نیست ما را با دیلم رفتن. و عزیمت باطل كرد، و بقم باز استاد، و دیلم «4» بازكردیدند.
و این اسب أبی الفضل را بنزدیك یكی از خلفا صفت «5» كردند، و با او باز راندند، چون
______________________________
ثمانین و مائه، و عمّر خمسا و ثمانین سنة باختلاف، و وفاته سنة أربع و سبعین و مائتین. و أمره أبو جعفر الأخیر علیه السلام (امام حسن عسكری) أن یحلّ بالدینور ففعل، و كان ذا علم و فضل).
(1). شهری در 25 مایلی غرب كنگاور، كه در قرنهای پیش از اسلام تا قرن هشتم هجری، شهر آبادی بوده، و پس از حمله تیمور از میان رفته است، و به گفته كی لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: ص 224 ترجمه عربی» خرابه‌های آن همچنان باقی است. در دوره اسلامی این شهر (ماه الكوفه) نیز نامیده می‌شده است.
(2). عمری نسّابه در «المجدی: ص 136»، هنگام شمارش فرزندان علی بن جعفر عریضی- رحمه اللّه- یكی از آنان را عیسی بن علی عریضی دانسته، و می‌گوید دارای دو فرزند به نامهای حسن و احمد بوده است. و اگر راوی این روایت همین عریضی بوده باشد، باید كنیه او أبو الحسن باشد (چنانكه دكتر مدرسی در كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 27 این گونه ضبط كرده) نه أبو الحسین، چنانچه در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها ضبط شده است.
(3). یعنی از مردم دیلم.
(4). یعنی همراهان دیلمی او بازگردیدند.
(5). توصیف‌نمودن.
تاریخ قم، متن، ص: 629
او بشنید نامه نوشت، و آن اسب را از أبو الفضل طلب كرد، و أبو الفضل اسب بذو فرستاد، و او دیه دود آهك «1»، و دیه روقان و فاردان، از رستاق قم، از طسوج انار «2»، در عوض بذو داد.
[و آن خلیفه گفت: اگر تو زین این اسب را به سوی من فرستی، من به غیر از این چیزی بتو ببخشم.
و آن زین رومی بوده از آهن، و من بر اسب أبو الفضل حسین بن حسن بن علی العلوی العریضی «3» دیدم] «4»».
و ابو الفضل، الحسین بن الحسن بقم یك «5» پسر آورده است، محمّد نام.
و ابو الفضل بقم وفات یافته است. و او از فقهآئی بوده است كه از حسن بن علی «6» علیهما السلم روایت كرده‌اند، و من او را در باب علما «7» یاد كرده‌ام.
و چون پسرش محمّد بن الحسین بقم بالغ و عاقل [شد] «8»، درین ضیعتها «9» مدتی متصرف شد، و بعد از آن از ضبط آن املاك عاجز، و آن املاك ازو با بعضی از عرب منتقل
______________________________
(1). امروزه این روستا به همین نام در كنار رود انار، در منطقه نیزار، و پیش از روستای ساریه خاتون (كه در آن بقعه‌ای به همین نام می‌باشد) برقرار است.
(2). نام بخش كناره جنوبی رود انار (رودخانه قم) كه پس از نیزار (تقاطع راههای اصفهان- قم) واقع است.
(3). در «المجدی: ص 137» آمده است: (الحسن بن العریضی بن الصادق علیه السلام، فكان لامّ ولد، فأعقب أربع بنین و بنتا اسمها امّ الحسن، و البنون: جعفر و الحسین و محمد و عبد اللّه).
(4). افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 197».
(5). همان گونه كه پیشتر گذشت، به روایت عمری نسّابه در «المجدی: ص 136» او دو پسر به نامهای حسن و محمد داشته است.
(6). مقصود امام حسن بن علی العسكری علیهما السلام می‌باشد.
(7). باب شانزدهم كتاب تاریخ قم بابی است (در ذكر اسامی بعضی از علمای قم)، كه از بخشهای مفقود كتاب می‌باشد.
(8). «انوار المشعشعین: 2/ 198».
(9). ضیعتها: جمع (ضیعه) به معنای املاك غیر منقول.
تاریخ قم، متن، ص: 630
شدند، و بعد از مدّتی سلطانی «1» شدند.
و از محمّد بن الحسین: أبو العبّاس احمد در وجود آمد، و او در مقبره‌ای «2» كه در درب علیّ بن الحسن العلوی العریضی «3» است- بنزدیك سعد «4» نهر «5»- مدفونست. و این درب معروفست ببریهه «6»، دختر أبی علیّ ابن الرّضا علیه السّلم.
و بمن جنین رسید كه: این ابو الفضل بر ری غلبه كرد با جماعتی كه با وی بودند، پس هزیمت «7» شد، و بقم بازكردید، و بقم وطن ساخت.
دیكر از فرزندان «8»:
______________________________
(1). یعنی داخل زمینهای خالصه متعلق به سلطان و دولت شد كه مردم حق تصرف در آن را نداشتند.
(2). از این گفته مصنّف می‌توان استفاده كرد كه او در جایگاهی مدفون شده است، كه مقبره پیش از وفات او برقرار بوده است.
(3). درباره موقعیت جغرافیایی این درب اختلاف است، اردستانی در «انوار المشعشعین: ج 2/ ص 198» معتقد است كه درب عریضی كه در آن دوره مشهور به (درب بریهه) بوده، همین جایگاهی است كه امروزه بقعه علی بن جعفر قرار دارد، و به (درب كاشان) نیز شهرت داشته است، و بقعه مجاور بقعه علی بن جعفر را خاكجای ابو العباس احمد بن محمد بن ابو الفضل حسین بن حسن أفطس بن علی بن امام زین العابدین علیه السلام دانسته است. لیكن دكتر مدرسی در «تربت پاكان: ج 2/ ص 44» می‌گوید: (درب مزبور نزدیك نهر سعد بوده، و گذشت كه مسیر آن نهر در شمال شهر بوده است، بنابراین مزار او را نیز باید در همان محدوده جست).
(4). نهر سعد، یكی از كانالهای متفرع از رودخانه قم بوده است، كه آن را سعد بن مالك بن أحوص اشعری قمّی در قرن دوم هجری حفر نمود، و به گفته دكتر مدرسی (این جوی را سعد ابن مالك در نزدیكی گمر (شمال شهر) از رودخانه جدا كرد، و از میان قسمتی از شهر كه از اراضی گمر و پیرامون آن بود گذراند، و به مزرعه‌ای كه نزدیك دروازه ری بنا كرده، و آن را «سعدآباد» نام داده بود روان ساخت). نگاه كنید به: «تربت پاكان: 2/ ص 19».
(5). در اصل و تمامی نسخه‌ها: سعد نهر، و در «انوار المشعشعین: 2/ 198»: (نهر سعد) ضبط شده است.
(6). بریهه دختر أبی علی محمد أعرج ابن احمد بن موسی مبرقع ابن امام محمد تقی علیه السلام.
(7). هزیمت: شكست‌خوردن.
(8). یعنی از دیگر فرزندان حسن أفطس ابن علی بن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام.
تاریخ قم، متن، ص: 631
عبد اللّه بن الحسن افطس «1» است، كه از بصره بقم آمدند، [او] عبد اللّه بن العباس بن عبد اللّه بن الحسن أفطس است، از بصره بقم آمد.
این عبد اللّه، با علی بن محمد «2» علوی «3»- صاحب زنج «4»- در بصره بود، چون صاحب
______________________________
(1). آیة اللّه شبیری در حاشیه نسخه مصحح تاریخ قم می‌فرماید: (این نسبت بجد است، و نسب كامل وی از این قرار است: عبد اللّه بن العباس بن عبد اللّه الشهید ابن الحسن الأفطس، كه در «عمدة الطالب آخر ص 341» نام پسر او أبو عبد اللّه الحسین الأبیض بن عبد اللّه را ذكر نموده، و از سطر چهارم این كتاب هم معلوم می‌شود، كه نام پدر عبد اللّه، عباس بوده، و برادرش حسن ابن عباس میباشد؛ مطالب یادشده درباره عبد اللّه الأبیض در ص 319 چاپ دیگر «عمدة الطالب» آمده است). همچنین نگاه كنید به: «انوار المشعشعین: ج 2/ ص 200».
(2). در نسخه چاپی: عبد اللّه.
(3). در نام و نسب او اختلاف است، طبری در حوادث سال 255 هجری با عنوان (خروج اول علویّ بالبصرة) یاد می‌كند، و آنگاه می‌گوید (ظهر فی فرات البصرة رجل زعم أنّه علی بن محمد بن احمد بن علی بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، و جمع الیه الزنج)، آنگاه به نقل از دیگران نام و نسب او را علی بن محمد بن عبد الرحیم ورزنی (از روستاهای ری) ضبط می‌كند، و دیگرانی او را از عبد القیس دانسته‌اند. و همین اختلاف و انكار انتساب علوی او را ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 268» زیر عنوان (اخبار علی بن محمد صاحب الزنج) به تفصیل آورده است.
أما صاحب زنج، در نیمه شوال سال 255 هجری در اهواز قیام كرد، و بردگان را با وعده ثروت و زندگی بهتر بدور خود جمع نمود، و بر بصره و جنوب عراق مستولی گردید، و مدت 14 سال و اندی امنیت و آسایش را از آن مناطق سلب كرد، و در جنگهای فراوانی با لشكریان خلیفه به نبرد پرداخت. گزارش تفصیلی وقایع او را طبری متناوبا از سال 255 هجری تا سال 270 آورده است. عاقبت او در سال 270 هجری (در عمدة الطالب: سال مرگ او 273 ضبط شده است) بدست الموّفق باللّه عباسی (برادر خلیفه و جانشین او) كشته شد. به گفته مورخین، صاحب الزنج- كه گروهی از علویان بنی الحسن او را یاری و همراهی می‌كردند- به قتل و غارت و چپاول و تعدی به اموال مردم پرداخت، و در این راه زیاده‌روی نمود.
(4). زنج معرّب زنگ یا زنگی به معنای برده است، و از آنجایی كه این قیام و شورش بر علیه
تاریخ قم، متن، ص: 632
زنج را بكشتند، عبد اللّه و براذرش حسن بن عبّاس ازو بگریختند و بقم آمدند، و اینجا متوطّن شدند «1».
و از عبد اللّه بن عبّاس بقم: أبو الفضل العبّاس، و أبو عبد اللّه الحسین ملقّب به ابیض «2»، و سه دختر دیكر در وجود آمدند.
و عبد اللّه مذهب زیدیّه «3» داشت، روزی از روزها عبّاس بن عمرو غنوی- أمیر قم-
______________________________
خلافت عباسی توسط بردگان، و برهبری علی بن عبد اللّه بود، از این رو مورخین از آن با نام (ثورة الزنج) یا (ثورة العبید) یاد می‌كنند.
(1). كچوئی در «انوار المشعشعین: ج 2/ ص 201» از این گفته مصنّف استفاده نموده، كه شهرت مدفون‌بودن عبد اللّه ابیض در ری نادرست است، و احتمالا او در قم مدفون است، زیرا مصنّف تاریخ قم از هجرت او از بصره به قم خبر داده، و آنجا را وطن او دانسته، و از هجرت و سفر مجدد او به ری سخنی نگفته است، و آن كه به ری رفته و در آنجا مدفون است، أبو عبد اللّه حسین بن عبد اللّه أبیض است، چنانكه در تاریخ قم بدان اشاره كرده، و صاحب «عمدة الطالب» به نقل از أبو نصر بخاری آورده. علاوه بر اینها ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّه: ص 164» به صراحت می‌گوید: (بالری من نازلة الكوفة الشّاعر أبو عبد اللّه الحسین بن عبد اللّه الأصغر الأبیض، ابن العباس بن عبد اللّه بن الحسن الأفطس).
(2). عمری نسّابه در «عمدة الطالب: ص 319» می‌گوید: (العباس بن عبد اللّه الشهید فعقبه قلیل، منهم الأبیض الشاعر، و هو أبو عبد اللّه الحسین بن عبد اللّه بن العباس المذكور، و قال الشیخ أبو الحسن العمری: الأبیض هو عبد اللّه بن العباس، فاما أبو نصر البخاری فقال: إنّه الحسین بن عبد اللّه بن العباس، و قال: مات بالری سنة تسع عشر و ثلاثمائة، و قبره ظاهر یزار).
(3). یكی از مذاهب شیعه، مذهب زیدیّه است، كه با امامیه تا امام زین العابدین علیه السلام اشتراك دارند، انتساب این مذهب از جهت زید بن علی بن الحسین علیهم السلام است، كه امام‌زاده بزرگوار و شهیدی والا مقام و مورد احترام امامیه می‌باشد، و در جنگی كه با لشكریان هشام بن عبد الملك بن مروان در نزدیكی كوفه نمود، در سال 122 هجری به شهادت رسید. بنابر بسیاری از روایات صحیحة، زید هرگز داعیه امامت نداشت، بلكه برخی از پیروان او بعدها فقه و مذهبی را بدو منتسب نمودند. مذهب زیدیه چندین قرن در شمال ایران و عراق و
تاریخ قم، متن، ص: 633
بصحبت عبد اللّه درآمد، و عبد اللّه بجهت او برنخاست، و هر دو پآی‌ء خود را در روی‌ء وی بكشید و دراز كرد، و كفت:
ای أمیر! معذور دار، كه مرا زحمت «1» نقرس است.
چون عباس از صحبت او بیرون آمد، كفت:
هیچ سلطانی مرا این چنین بنترسانید «2»، كه عبد اللّه مرا بترسانید. سبب آن بود كه عبّاس بن عمرو، عبد اللّه را با صاحب زنج در بصره دیده بود.
و از بعضی روایتست، كه:
«ایشان كفتند: ما از حسن [بن] علی «3» علیهما السّلم، از صاحب زنج سؤال كردیم.
امام فرمود كه: صاحب زنج [از] ما نیست».
و ابو الحسین، عیسی بن علیّ علوی عریضی، دعوی می‌كند كه، محمّد بن الحسن ابن احمد ولید فقیه، روایت كرده است، كه:
«صاحب زنج كه از علویّه است، و در میان ایشان صحیح نسبست، لیكن علویّه و اهل شیعت، خود را از وی دور میدارند؛ بر وجه تقیّه»، و اللّه أعلم.
و از عبّاس بن عبد اللّه: أبو علی احمد در وجود آمد.
و ابو عبد اللّه الابیض ابن الحسین «4» بن عبد اللّه بری رفت، و اعقاب او بری‌اند.
______________________________
حجاز و یمن پیرو داشت، لیكن بتدریج از میان رفت، و امروزه تنها در یمن و عربستان پیروانی دارد. زیدیه در فروع دین بر مذهب حنفی (با اندكی اختلاف)، و در اصول بر مذهب اعتزال می‌باشند، در دههای أخیر بر اثر تبلیغات سنیان (به ویژه وهابیان) در یمن، تحولات بسیاری در فروع دین و اصول آنان بروز كرده است.
(1). زحمت: درد و بیماری.
(2). در نسخه چاپی: نترسانید.
(3). مقصود امام حسن بن علی عسكری علیهما السلام است.
(4). در اصل و دیگر نسخه‌ها: أبو عبد اللّه الابیض ابن الحسین، كه (ابن) زائد است.
تاریخ قم، متن، ص: 634
و از حسن بن عبّاس، أبو الفضل محمّد در وجود آمد، و او جوانی عاقل و پارسا و قناعت‌كار بوده است، تا آنكاه كه وفات یافته است.
*** دیكر از فرزندان عمر «1» بن الحسن بن علیّ بن علی «2»، كه بقم آمدند:
محمد بن علی «3» بن عمر بن الحسن بن علی بن علی است.
و از محمّد بن علی: أبو الحسین احمد «4»، و أبو عبد اللّه الحسین در وجود آمدند، و ماذر ایشان دختر حسن بن علی بن عمر «5» بوده است.
______________________________
(1). عمری نسّابه در «عمدة الطالب: ص 315» می‌گوید: (و اما عمر بن الحسن الأفطس، و شهد فخا فأعقب من علی وحده، فأعقب علی بن عمر من خمسة رجال و هم: ... و أبو الحسن محمد و أبو عبد اللّه الحسین بقم).
(2). یعنی فرزندان عمر بن الحسن أفطس ابن علی بن الحسین زین العابدین ابن علی بن أبی طالب علیهم السلام.
(3). در اصل: محمد بن علی بن محمد بن علی بن عمر ...
(4). كچوئی در «انوار المشعشعین: 2/ ص 205» می‌گوید: (مقبره أبو الحسین أحمد بن محمد در قم در خاكفرج می‌باشد، و مشهور است به شاهزاده احمد، و احتمال كلی می‌رود كه پسرش أبو القاسم علی و أبو الفضل و أبو سهل- دو پسران علی بن احمد- در همان بقعه، و در همان قبر مدفون باشند، و اللّه اعلم). لازم به یادآوری است كه بقعه شاهزاده احمد از ساخته‌های قرن هشتم هجری است (سال 730 هجری كه دوره ایلخانیان است)، كه چندین بار ترمیم و بازسازی شده است، و بر روی سنگ بقعه از مدفون در آن این گونه یاد شده است: (هذا مضجع شریف الامام حارث بن الامام احمد بن الامام المعصوم زین العابدین ...) بر روی بقعه ساختمانی با گنبد مخروطی چند تركه- همچون دیگر گنبدهای مخروطی ساخته دوره ایلخانی كه چند نمونه از آن در قم می‌باشد- قرار دارد، این بقعه هم‌اكنون در زاویه جنوب غربی میدان الهادی قرار گرفته است. نگاه كنید به: «تربت پاكان: ج 2/ ص 83- 84».
(5). حسن بن علی بن عمر بن حسن أفطس ابن زین العابدین علیه السلام، و در نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (صحیح این كلمه شاید حسین بن علی بن عمر باشد).
تاریخ قم، متن، ص: 635
و ابو الحسین بشهر قم، بوجه معاشی كه او را بوده است، اقتصار كرده است.
و از [او]: ابو القسم علی در وجود آمده است.
و از علی بن احمد بن محمّد: أبو الفضل و أبو سهل در وجود آمدند.
و ابو عبد اللّه الحسین، از قم ببغداد رفت، و آنجا ساكن شد، تا آنكاه كه وفات یافت، در سنه اربع و سبعین و ثلثمائه «1».
و ابو الحسین «2» [احمد] «3» بن محمد، در سنه خمس و سبعین و ثلثمائه «4»، بشهر قم وفات یافت.
*** دیكر ساداتی كه بقم آمدند از فرزندان عمر بن الحسن بن علی بن علی «5»، از جانب اصفاهان، بروایتی «6» علی بن موسی اوسته «7»:
الحسین بن علی «8» است. و بقم ازو: أبو طالب المحسن، و أبو محمد الحسن، و أبو الحسین علیّ، ملقّب ببرطله «9»، و دو دختر در وجود آمدند.
______________________________
(1). سال 374 هجری.
(2). یعنی ابو الحسین احمد بن محمد بن علی بن عمر بن الحسن أفطس.
(3). افزوده از انوار المشعشعین: ج 2/ ص 204.
(4). سال 375 هجری.
(5). یعنی عمر بن الحسن الافطس ابن علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السلام. به نوشته ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 315» عمر بن الحسن در واقعه فخّ شركت داشته، و نسل او تنها از یك فرزند به نام علی است.
(6). در اصل و دیگر نسخه‌ها: بروایتی آمده است، و شاید صحیح آن (بروایت) باشد.
(7). در تاریخ قم (فصل اول از باب دوم- در مساحتهای قم) مصنّف آورده است: عبد اللّه جشنسفیار ملقّب به اوشته.
(8). یعنی الحسین بن علی بن عمر بن الحسن الافطس، كنیه او أبو عبد اللّه است.
(9). در (عمدة الطالب: ص 315) آمده است: (اما أبو عبد اللّه الحسین بن علی بن عمر بن
تاریخ قم، متن، ص: 636
و اعقاب أبو طالب المحسن بن الحسین بقم آمدند، و او بقم وفات كرده است، و او را چند دختر بوده‌اند.
و [أبو محمد] حسن بن الحسین از قم بقریه خوزن «1»، از ناحیت دور آخر «2»، از كوره قم نقل كرد، و آنجا وطن ساخت، و اعقاب او هم آنجااند.
و اعقاب علی بن الحسین برطله بقم و آبه «3» اند، و او را در آبه وفات رسیده است، و بعد از آن اولاد او ببلخ رفتند، و اعقاب ایشان آنجاست.
و ابو القسم ابراهیم بن «4» ابی الحسن العلوی الأوی «5»، از پذرش روایت كند كه:
حسن بن علی بن عمر باصفاهان بود، و ازو باصفاهان أبو طالب المحسّن «6»، و أبو محمّد الحسن، و أبو الحسین «7» علیّ برطله، و جند دختر در وجود آمدند.
و أبو طالب بقم آمد و ساكن شد، و تأهل «8» ساخت، و اعقاب او بقم‌اند.
______________________________
الأفطس، فمن ولده بنو برطلة، و هو علی بن الحسین القمّی).
(1). در ضبط نام این قریه اختلاف است، در اصل: (خورزن) و (خوزن) آمده، و در نسخه چاپی و برخی دیگر از نسخه‌ها: (خورزن). و مصنّف در (فصل دوم از باب دوم) خورزن را یكی از روستاهای طسوج دور آخر شمرده است.
(2). در «انوار المشعشعین: ج 2/ ص 205» (دولاخر) ضبط شده است.
(3). آبه یا آوه)Ava( در 16 مایلی جنوب شرقی ساوه، در 40 كیلومتری شمال غربی قم واقع است، كه پیش از حمله مغول شهر آبادی بوده است، و تمامی ساكنان آن شیعه‌مذهب، و امروزه یكی از بخشهای در حال توسعه است، و خرابه‌های شهر قدیم پیرامون آن نمایان است، و در آن و روستاهای پیرامون آن بقعه تعدادی از علویان می‌باشد نگاه كنید به: «ساوه نامه».
(4). در «انوار المشعشعین: 2/ 206»: ابراهیم بن علی.
(5).؟
(6). در اصل: (المحسن) با تشدید سین ضبط شده است.
(7). در اصل و «انوار المشعشعین: 2/ 206»: أبو الحسن ضبط شده، كه ظاهرا خطاست، زیرا كه پیشتر از او با كنیه ابو الحسین یاد كرد.
(8). تاهل‌كردن: ازدواج‌نمودن.
تاریخ قم، متن، ص: 637
و براذرش حسن أیضا بقم آمد، و از آنجا بخورزن «1» رفت، و آنجا مقیم شد.
و براذرش برطله بآبه رفت و ساكن شد، و ازو بشهر آبه: عبّاس، و طاهر، و حسن، در وجود آمدند.
و از عباس: ..... و ..... و ..... «2» و دختری در وجود آمدند.
و از حسن [بن] علی [برطله: علی أعرج] «3» در وجود آمدند، و مسكن او بقم بود. تاریخ قم متن 637 [در ذكر أولاد حسین أفطس] ..... ص : 627
از علی اعرج: ......... «4» در وجود آمد.
*** و از فرزندان علی «5» بن الحسن الأفطس بن علی بن علی «6»، كه از آبه بقم آمدند:
ولد خزری «7» بوده، و نام او محمّد بن علی بن علی بن الحسن بن علی بن
______________________________
(1). در ضبط نام این قریه اختلاف است، در اصل: (خورزن) و (خوزن) آمده، و در نسخه چاپی و برخی دیگر از نسخه‌ها: (خورزن). و مصنّف در (فصل دوم از باب دوم) خورزن را یكی از روستاهای طسوج دور آخر شمرده است.
(2). در اصل و تمامی نسخه‌ها بیاض است.
(3). افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 206»، و در اصل: و از حسن علی ...... در وجود آمدند.
(4). در اصل و تمامی نسخه‌ها بیاض است.
(5). علی بن الحسن الأفطس، مشهور به (علی الحریری)/ و در برخی از نسخه‌ها (علی خرزی) ضبط شده است/ مادر او كنیزی بود بنام عبادة، او شاعری فصیح بود، و پس از مرگ مهدی عباسی- فرزند منصور- با همسر او ازدواج نمود، لیكن موسی عباسی فرزند مهدی این كار را خوش نداشت، و از او خواست او را طلاق دهد، و او امتناع نمود از این رو به دستور او به قتل رسید. ابن عنبه به تفصیل درباره بزرگان این تیره از نسل حسن أفطس سخن گفته، و نام آنان را برشمرده است. نگاه كنید به: «عمدة الطالب: ص 312».
(6). علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام.
(7). در ضبط این نسبت اختلاف است، در «المجدی: ص 213»، (خزری)، و در «عمدة الطالب:
ص 313» (حریری)، و در تاریخ قم (خزری)، و در برخی از كتابهای انساب (خرری)، و علامه سید محمد مهدی بحر العلوم در حاشیه فرموده است: (الحریری بالحاء و الراء المهملتین ثم
تاریخ قم، متن، ص: 638
علی «1» بوده است، و از ایشان:
ابرهیم «2» و «3» علی پسران خزری «4» به آبه آمدند، و وطن ساختند، و اعقاب ایشان آنجا اند.
و از فرزندان علی/ بن عیسی «5» بن محمد خزری:
أبو الحسن، علی بن الحسن بن علی بن محمّد خزری بآبه، ادیب و شاعر بوده است، و در سنه احدی و سبعین و ثلثمائه «6» او را وفات رسیده است.
و او را بآبه: أبو القسم ابرهیم، و ابو ....، و أبو .... «7»، و چند دختر بوده است «8».
______________________________
الیاء التحتانیة بعدها الراء المهملة ثم یاء النسبة، هكذا فی نسخة ابن مساعد، و فی بعض المخطوطات (الخرزی) بالخاء المعجمة ثم الراء المهملة بعدها الزاء المعجمة ثم یاء النسبة) نگاه كنید به: «المجدی: ص 213، حاشیه شماره (1)».
(1). یعنی: محمد خزری ابن علی بن علی الحریری ابن الحسن الأفطس ابن علی بن علی بن الحسین زین العابدین ابن علی علیهم السلام.
(2). ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 313»، نسل علی خزری (یا حریری) را از (علی بن محمد الحریری بن علی بن علی الحریری) می‌داند، و نامی از فرزندی به نام ابراهیم و اعقاب او نمی‌برد.
(3). در اصل: (ابرهیم بن علی)، و در بقیه نسخه‌ها: (ابراهیم و علی)، و ظاهرا صحیح آن (ابراهیم و علی) است، و در صفحات آینده از این دو برادر كه از مدینه به آبه هجرت كردند یاد می‌شود.
(4). در «انوار المشعشعین: 2/ 207»: خزری ثانی.
(5). در اصل: (علی بن عیسی بن محمد خزری)، كه خطاست، و در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (زیادتی بن عیسی با سطر بعدی این كتاب، و «عمدة الطالب ص 334 س 5» منافی است).
(6). سال 371 هجری.
(7). در اصل و دیگر نسخه‌ها بیاض است.
(8). در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (یكی از پسران، أبو الحسن علی، حسن التّج است كه در «عمدة الطالب ص 334 [در چاپ دیگر ص 313]» ذكر شده، و درباره اولاد او
تاریخ قم، متن، ص: 639
و روایت كند ابو القسم ابراهیم بن علی بن الحسن العلویّ، از پذرش علی بن الحسن، و او از عمّش «1» ابراهیم بن محمد خزری، كه او كفت، كه:
«بمدینه جمعی از علویّه جمع شدند، بر آنك بجهت معاش بدیكر شهرها بروند «2»، پس قصد ناحیت جبل كردند.
از بزرگان و مشهوران خزری:
محمد بن علی، و أحمد بن عیسی- ملقّب بشیخ «3»- بن علی بن حسین أصغر، ابن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلم، و كوكبی كه آن حسین بن احمد «4» ست، و ابن اعرابی، كه محمد بن احمد اعرابی ابن محمد بن حسن «5» بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالبست، و عقیقی «6»، كه او حسن بن محمد بن
______________________________
مفصلا بحث كرده، و دیگری أبو طاهر محمد بن علی است كه در «عمدة الطالب ص 336 [در چاپ دیگر ص 315]» ذكر كرده، و بعضی از نواده‌های او را متعرض شده است).
(1). یعنی عم پدرش.
(2). یكی از علل عمده مهاجرت علویان از حجاز، همانا تنگدستی و فشار زندگی بود، زیرا در تمامی دوران خلافت بنی امیّه، و دوره نخست خلافت عباسیان، همواره علویان در فشار و سختی بودند، و عوامل دولت تمامی منابع ارتزاق آنان را بسته بودند، از این رو بسیاری از آنان برای امرار معاش و گذران زندگی مجبور به هجرت گردیده، تا در سرزمینهای دوردست بصورت گمنام یا با نامهای مستعار به كسب و زندگی بپردازند.
(3). لقب (شیخ) از آن احمد باید باشد، كه به (عقیقی) نیز مشهور بوده، زیرا به گفته ابن عنبه «عمدة الطالب: ص 290» عیسی مشهور و ملقّب به (كوفی) بوده است.
(4). او حسین بن أحمد بن اسماعیل بن محمّد بن اسماعیل الأرقط، ابن محمّد بن علی بن الحسین بن علی أبی طالب علیهم السلام.
(5). در اصل: حسین كه ظاهرا خطاست.
(6). در حاشیه نسخه آیة اللّه شبیری آمده است: (در «عمدة الطالب آخر ص 309» محمد پدر
تاریخ قم، متن، ص: 640
جعفر بن عبد اللّه بن الحسین [بن علی بن الحسین] بن علی بن أبی طالبست علیهم السّلم، در میان ایشان بودند.
پس مجموع بآبه آمدند، و [از] دیكر شهرها [علویان] بسیار با ایشان جمع شدند، و خبر ایشان بعبد العزیز [بن أبی] دلف رسید، ایشان بهزیمت شدند «1»، و محمد بن احمد اعرابی را بكرفت و اسیر كرد، و بفرمود تا او را كردن بزنند «2».
______________________________
حسن را با لقب عقیقی یاد كرده، و حسن را در ص 311 س 9 ذكر كرده، و درباره او می‌نویسد كه وی پسر خاله حسن بن زید حسنی است كه بدست داعی كشته شد).
(1). خاندان قاسم بن عیسی عجلی، مشهور به أبی دلف، كه عبارتند از خود قاسم و فرزندش عبد العزیز بن أبی دلف، و نواده‌اش احمد بن عبد العزیز، بمدّت یكقرن ولایت بخشهای عمده و بزرگی (یا تمامی) از بلاد جبل را بر عهده داشتند، كه شامل سرزمینهای شمال غرب ایران كنونی تا اصفهان و قم و ساوه بوده است، از این رو اجتماع گروه بزرگی از علویان در آبه (در سال 250 هجری) كه در حیطه نفوذ و ولایت عبد العزیز بن أبی دلف بود، و با توجه به پیشینه خاندان علوی در قیام و شورش بر علیه خلفای بنی العباس، بویژه آن كه در همین سال داعی علوی حسن بن زید پس از تكمیل چیرگی بر طبرستان، و اخراج سلیمان بن عبد اللّه و دیگر عاملان دار الخلافة از آنجا، لشكریان خود را به ری گسیل داشته بود، و از ری تا حدود همدان را به متصرفات خود افزوده بود، و محمد بن جعفر طالبی را حاكم آنجا گردانیده بود، همچنین در اواخر همین سال احمد بن عیسی بن علی ابن حسین الصغیر ابن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام بهمراه ادریس بن موسی حسینی در ری قیام كرده و شهر را به تصرف خود درآوردند، (نگاه كنید به: تاریخ طبری، حوادث سال 250 هجری)، تمامی این حوادث سبب گردید كه هجرت علویان به آبه، و پیوستن گروهی دیگر از دیگر شهرها به آنان، و اجتماع آنان در آبه، موجبات هراس عبد العزیز بن أبی دلف را فراهم آورد، از این رو برای منع از شورش و قیام آنان اقدام به دستگیری سران آنان و شدت عمل نمود، و به گفته مصنّف تاریخ قم پیش از جنگ، همگی (بهزیمت شدند)، و اجتماع آنان به گسستگی انجامید.
(2). عمری نسّابه در «المجدی: ص 151» می‌گوید: (فأمّا محمّد بن الحسن فأمّه رقیة بنت عیسی ابن زید، خرج بالری، فاخذ أسیرا فی حبس محمّد بن طاهر بنیشابور حتی مات. فمن ولده
تاریخ قم، متن، ص: 641
محمد بن احمد بذو سوكند داد بحرمت جدّش، رسول خذای صلّی اللّه علیه و آله، كه او را نكشد.
عبد العزیز [بن أبی] دلف كفت: اكر بجای‌ء تو جدّت بود، كه او را بكشم!».
پس محمد را بكشت.
پس آن كروه علویّه در قزوین شدند «1»، و رئیس ایشان احمد بن عیسی شیخ بود.
و كویند كه: امیر ایشان، حسین بن احمد «2» كوكبی بود.
______________________________
محمد بن أحمد بن محمد بن الحسن بن علی بن عمر الأشرف. قال أبی: قتله عبد العزیز بن دلف، ضرب عنقه صبرا بسواد قم فی أیّام المعتمد. و كان لمحمّد هذا ولد یكنی أبا الحسین، اسمه احمد قتل ببغداد علی نهر عیسی، و یعرف بالطّبری).
(1). طبری در ضمن حوادث سال 251 هجری، می‌گوید: (و فی شهر ربیع الأوّل من هذه السنة، كان ظهور المعروف بالكوكبی بقزوین و زنجان، و غلبته علیها و طرده عنها آل طاهر، و اسم الكوكبی الحسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل الأرقط ابن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه)، همچنین طبری مجددا در حوادث روزهای پایانی سال 251 هجری بار دیگر از كوكبی، و احمد بن عیسی شیخ یاد می‌كند، و می‌گوید:
(و فیها أغار ابن جستان صاحب الدیلم، مع أحمد بن عیسی، و الحسین بن احمد الكوكبی علی الری فقتلوا و سبوا، و كان ما بها حین قصدوها عبد اللّه بن عزیز، فهرب منها، فصالحهم اهل الری علی ألفی درهم فأدّوها، و ارتحل عنها ابن جستان، و عاد الیها ابن عزیز، فأسر أحمد بن عیسی و بعث به الی نیسابور).
(2). این نام در تمامی نسخه‌های تاریخ قم (محمد) ضبط شده، كه ظاهرا نادرست است، زیرا پیشتر مصنّف او را (احمد) ضبط كرده، كه همین صحیح است، و او حسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل أرقط ابن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام می‌باشد، كه در سال 251 هجری بر قزوین غلبه كرد. طبری در حوادث سال 251 هجری آورده است: (فی شهر ربیع الأول من هذه السنة كان ظهور المعروف بالكوكبی بقزوین و زنجان و غلبته علیها و طرده عنها آل طاهر)، هم چنین طبری در حوادث سال 253 هجری وقایع شكست و هزیمت ابن كوكبی را به تفصیل آورده است.
تاریخ قم، متن، ص: 642
با اهل قزوین محاربت «1» كردند، و ایشانرا بهزیمت فرستادند، و بر ایشان غالب شدند.
تا آنكاه كه موسی‌ء بن بغا «2» بعد از آن با ایشان محاربت كرد، و ایشانرا بهزیمت كرد، و ایشان بداعی حسن «3» بن زید ملحق شدند.
و احمد بن عیسی شیخ بری رفت، و ساكن شد، و او را عمری دراز بوده است، و اعقاب او بری‌اند، و ایشان معروف‌اند بفرزندان خرمابادی «4».
و امیر خراسان، اسمعیل بن احمد بن عیسی را بخراسان برد، و ازو اخبار می‌پرسید، و او از برآی‌ء او حدیث می‌كرد و میكفت، پس او را اعزاز و اكرام كرد، و تفضیل «5» نهاد، و بری بازكردانید.
و كویند: بل كه اسمعیل بن احمد بری آمد.
و احمد بن عیسی بری وفات یافته است، و او را صد و بیست سال بوده است.
______________________________
(1). جنگیدن.
(2). به نوشته طبری، موسی بن بغا در سال 253 هجری، بهمراه لشكری گران كه بر مقدمه آن مفلح تركی بود برای جنگ با عبد العزیز بن أبی دلف به ناحیه جبل آمد، و تمامی آن منطقه را به نفوذ و سیطره دار الخلافة بازگردانید، و 70 بار شتر از سرهای مخالفین و بیرقهای آنان را به سامرا فرستاد، از این رو استحقاق دریافت جائزه از خلیفه را یافت، (خلع المعتزّ علی بغا الشرابیّ فی شهر رمضان، و ألبسه التاج و الوشاحین، فخرج فیهما الی منزله).
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها: حسن بن زید ضبط شده است كه خطاست، زیرا در آن دوره الدّاعی الكبیر حسن بن زید زیدی حسنی بر طبرستان استیلا یافته بود، و پناه‌گاه بسیاری از علویان بشمار می‌رفت. اما محمد بن زید حسنی علوی برادر حسن بن زید الداعی الكبیر است، كه پس از مرگ برادر حكومت طبرستان را به عهده گرفت، و در جنگی در نزدیكی جرجان در سال 287 هجری كشته شد. نگاه كنید به: (أخبار ائمة الزیدیه فی طبرستان و دیلمان و جیلان: 21- 23).
(4). خرم‌آباد نام یكی از روستاهای ری بوده است، و نسبت بدان (خرمابادی) می‌باشد، نگاه كنید به: «معجم البلدان: ج 2/ ص 361، ماده خرّماباذ»، و احتمالا اعقاب احمد بن عیسی در این روستا ساكن بوده‌اند، و بدان نسبت یافته‌اند.
(5). تفضیل‌نهادن: بزرگ‌داشتن و احترام‌نهادن.
تاریخ قم، متن، ص: 643
و كوكبی با پیش حسن بن زید «1» بازآمد، و قصه و سركذشت با او بازكفت.
و عقیقی ایضا بحسن بن زید متصل شد، و اعقاب او بناحیت طبرستان‌اند، و آنجا بكشت و زرع مشغول بوده‌اند.
و محمد بن علی‌ء خزری پیش حسن بن زید آمد، و مدّتی بنزدیك او بود، پس او را زهر داد و بمرد، و فرزندان او بآبه بازكردیدند، و آنجا مقیم شدند، و تأهّل ساختند.
و ابو القاسم ابراهیم بن علی «2»، بذین اسناد «3» حكایت كند، كه:
«ابراهیم بن محمّد خزری كفت، كه:
بر من و براذرم علیّ، خبر پذر ما و مستقرّ و قراركاه مشتبه شد. ما از مدینه بطلب او بیرون آمدیم، و من با خود كفتم كه چاره نیست مرا در تفتیش و تفحص پذرم، إلّا آنك من قصد صحبت مولای خود حسن بن علیّ عسكری علیه السّلم كنم، و ازو احوال پذر خود بپرسم، تا او مرا خبر دهد و آكاه كند «4».
______________________________
(1). در نسخه چاپی: (یزید) ضبط شده است، و حسن بن زید ملقب به الدّاعی الكبیر، از امامان زیدیه است كه حكومت علویان طبرستان را پی نهاد.
(2). ابو القاسم ابراهیم بن علی بن الحسن بن علی بن محمد الخزری العلوی الآبی، از جمله راویانی است كه معاصر مصنف تاریخ قم بوده، و قمّی بی‌واسطه از او دو روایت در رابطه با هجرت خاندان خزری از مدینه و سكونت آنان در آبه، و حوادث این دوران را نقل می‌كند، علاوه بر این كه با پدر این راوی (یعنی أبو الحسن علی بن الحسن خزری) معاصر بوده، و او را به عنوان (بآبه ادیب و شاعر بوده است) یاد می‌كند، و می‌گوید در سال 371 هجری (یعنی 7 سال قبل از پایان تصنیف تاریخ قم) درگذشته است.
(3). اسناد این روایت تاریخی را مصنّف پیشتر این گونه آورده است: (ابو القاسم ابراهیم بن علی بن الحسن العلوی، از پدرش علی بن الحسن، او از عمّش ابراهیم بن محمد خزری، كه او گفت كه: ....).
(4). بنا به اعتقاد شیعیان- كه روایات صحیح فراوانی بر آن دلالت دارد- امامان معصوم علیهم السلام به
تاریخ قم، متن، ص: 644
پس من قصد سرّ من رآی كردم، و برفتم تا بدر سرآی‌ء «1» او- یعنی بدر سرآی‌ء أبو محمّد «2» علیه السلام- رسیدم. كرم هنكامی بود، هیچكس را آنجا ندیدم، پس هم آنجا بنشستم و انتظار می‌كشیدم، تا كسی از خانه بیرون آید. پس ناكاه آواز در شنیدم كه برآمد، پس كنیزكی از خانه بیرون آمد، و میكفت كه: ابراهیم بن محمّد خزری.
پس من بكریستم، و كفتم: لبیك «3»، اینك منم ابراهیم بن محمّد خزری.
پس آن كنیزك كفت كه: مولآی‌ء من ترا سلام میرساند، و میكوید این ترا بپذرت رساند، و صرّه «4» بمن داد كه در آن ده دینار بود، من آنرا بستدم و باز كشتم.
پس در راه مرا با یاد آمد، كه من از مولآی‌ء خود خبر پذر و مقام [و] نپرسیدم، پس
______________________________
علم امامت از تمامی حوادث و وقایع دوران خود آگاهند، و هرگاه اراده نمایند بنا به علم و قدرتی كه خداوند در آنها نهاده است، می‌توانند از حوادث آگاه گردند، و دیگران را بدان خبر دهند، نگاه كنید به: «اصول الكافی: ج 1/ كتاب الحجّة، ص 258- 265»، از این رو این دو برادر كه شیعیان پاك‌نهاد، و امام‌زادگان والا مقامی بودند، و از این قدرت امام اطلاع داشتند، جهت آگاهی بخدمت حضرت عسكری در سامرا مشرّف شدند.
(1). سرای امام حسن عسكری، همان سرای پدرش امام علی الهادی علیهما السلام در سامراء بود، كه نخست در آن امام دهم، و سپس امام یازدهم، و برخی دیگر از منسوبین آنان، همچون حكیمه خاتون دختر امام دهم، و نرجس خاتون همسر امام یازدهم، و مادر امام زمان، و جعفر بن علی مشهور به جعفر كذّاب در آن مدفون شدند، و امروزه مجموعه آستانه عسكرییّن در برگیرنده این خانه و سرا است، و تنها بخش باقیمانده از آن سرا سردابه آن خانه است كه محل عبادت دو امام معصوم در فصل تابستان بوده، كه امروزه همچنان به همان حالت اولیه در مغرب صحن مطهر قرار دارد، و به نام (سرداب غیبت) مشهور است.
(2). كنیه امام حسن عسكری علیه السلام.
(3). پاسخ به دعوت را لبیك گویند.
(4). كیسه چرمی كوچك كه در آن سكه نهاده می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 645
خواستم كه بازكردم، در آن میان مرا آن قول كنیزك یاد آمد، كه كفت: این ترا بپذرت برساند «1». پس من بدانستم كه بپذر خود می‌رسم.
پس در طلب او برفتم تا بطبرستان بذو رسیدم؛ بنزدیك حسن بن زید، و از آن دنانیر ده كانه یك دینار مانده بود. پس من قصه با پذر بازگفتم، و در صحبت او ببودم تا آنكاه كه حسن بن زید او را زهر داد، و بذان وفات یافت، و بآبه رحلت «2» كردم».
***______________________________
(1). در نسخه چاپی: رساند.
(2). رحلت: سفركردن.
تاریخ قم، متن، ص: 646

[در ذكر سادات شجریّه]

و بقم از فرزندان عمر «1» بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب؛ سادات شجریّه‌اند:
و ابو علیّ، احمد بن علی بن محمد بن علی «2» بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب- كه از آن سادات شجریّه است- بقم آمد، و جدّ او بدیه از دیهآی‌ء مدینه، بیك فرسخی آن- نام آن دیه شجره «3»- فرود آمده است، و مقام كرده، پس فرزندان او را بذان دیه لقب كرده‌اند، و بذان بازمیخوانند.
______________________________
(1). مشهور به عمر الأشرف، وی مردی فاضل و جلیل و بزرگوار بود، و تولیت صدقات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و امیر المؤمنین علیه السلام در مدینة را به عهده داشت. وی و زید شهید از یك مادر بودند.
و علت نامیدن او به (اشرف) از آن جهت است، كه نسب او از سمت پدر و مادر به حضرت فاطمه زهرا علیها السلام می‌رسید، اما عموی او به (عمر الاطرف) مشهور است چون تنها از یك طرف به آن حضرت نسبت دارد (نگاه كنید به: عمدة الطالب: ص 281).
(2). او تنها فرزند عمر الأشرف است، و به علی الأصغر المحدّث مشهور است، كه از امام صادق علیه السلام روایت دارد، و بنا به گفته ابن عنبه او دارای سه فرزند بود، بنامهای: قاسم، عمر الشجری، ابو محمد الحسن. از این رو سلسله نسب این خاندان باید این گونه باشد: أبو علی، احمد بن علی بن محمد بن عمر الشجری، ابن علی بن عمر ابن زین العابدین علیه السلام.
نگاه كنید به: «اخبار ائمة الزیدیه: ص 71، عمدة الطالب: 281 و 282»، و در «منتقلة الطالبیّه:
ص 257» نیز به نقل از ابن طباطبا سلسله نسب أبو علی احمد النقیب بقم این گونه آمده است: (احمد بن علی بن محمد الشجری، ابن عمر بن عمر الأشرف)، لیكن او را از كسانی قرار داده است كه از طبرستان به قم هجرت كرده‌اند نه از نیشابور، چنانكه در تاریخ قم آمده است.
(3). نام این دیه برگرفته از درختی (- شجره) است كه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله هنگام حج گذاردن در سایه آن نیت حجّ گزارد و لباس احرام در بر كرد، و آنجا را میقاتگاه حاجیان مدینه قرار داد. امروزه در جایگاه آن درخت، مسجد باشكوهی بنا شده است، كه به (مسجد المیقات) نیز شهرت دارد.
این منطقه به نام (أبیار علی) نیز شهرت دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 647
و این دیه از جمله میقاتهاست، كه حاجیان از آنجا احرام می‌كیرند، بر راه مدینه، اوّل میقاتی كه حج‌كننده از این راه احرام كیرد، این دیه است.
و كویند «1» كه: أبا علی‌ء شجری با لیلی‌ء نعمان دیلمی «2» بود- صاحب «3» لشكر حسن بن زید علوی- و با او بنیسابور درآمد، جون لیلی را به نیسابور «4» بكشتند، أبو علی از نیسابور بیرون آمد، و بقم آمد و وطن ساخت، در سنه عشر و ثلثمائه «5»، و دختر عبد اللّه بن حمّاد بن نضر بن عامر أشعری «6» را بخواست، و از او:
أبو جعفر محمّد، و أبو محمد الحسن الشّجری، و أبو القسم علی، و أبو عبد اللّه جعفر، و أبو الحسین عبد اللّه، و ابو ..... و ابو ..... «7»، و پنج دختر آورد، و ابو جعفر محمد را ذكر نكرده‌اند.
______________________________
(1). احتمالا راوی و گوینده این روایت أبو عبد اللّه محمد بن علی جعفری (از نوادگان عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب) است، كه مصنّف در خاتمه باب سوم همین قضیّه را از او روایت می‌كند.
(2). او أبی جعفر لیلی بن النعمان الدیلمی الشاهی، یكی از جنگاوران و فرماندهان شجاع لشكر الناصر للحقّ (م 304 ه) أبی محمد الحسن بن علی بن الحسن بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام (از امامان و حاكمان دولت علویان زیدی در طبرستان) بود، بنا به روایت مؤرخین لیلی در جنگ سختی كه میان او و لشكریان خراسان به فرماندهی حمویه بن علی- معروف به كوسج- در روستای نوقان، در 2 فرسنگی شهر طوس رخ داد، شكست سختی خورد، و در شهر طوس متحصن گردید، لیكن عاقبت در سال 309 هجری در هنگام نبرد تن به تن مجروح شده و اسیر گردید، و سر او را بریده و به بغداد بردند. لیلی برادری داشت به نام زینور، كه او نیز از لشكریان بود، نگاه كنید به: «اخبار ائمة الزیدیّه: ص 25- 26، 44- 46، و الكامل فی التاریخ: حوادث سال 309 ه».
(3). فرمانده لشكر، و در «اخبار ائمة الزیدیّه: ص 34» درباره این منصب آمده است: (و قد كان الدیلم عقدوا رئاسة الجیش للیلی بن النعمان).
(4). به نوشته مورخین زیدی لیلی در طوس كشته شد نه نیشابور. اما ابن الأثیر در «الكامل فی التاریخ در حوادث سال 309 ه» قتل او را در نیشابور دانسته است.
(5). سال 310 هجری.
(6).؟
(7). در اصل و تمامی نسخه‌ها بیاض.
تاریخ قم، متن، ص: 648
و نقابت علویّه در روزكار أبو علی، بدو مفوّض بوده است؛ تا بوقت وفات او، و او را در مقبره بابلان، بمشهدی «1» كه معروفست بذو دفن كرده‌اند.
و پسرش أبو محمّد الحسن بن احمد شجری، جوانی عاقل در رسید، و بر وجه معاشی كه او را بود قناعت می‌نمود، و پیوسته بنیابت از حكّام و ولاة، أهل قم را از أهل غیّ «2» و فساد، با مردانی چند حمایت می‌كرد، و محافظت می‌نمود، و همیشه تا بآخر عمر مقدّم و پیشوا و سرور بوده. و روز شنبه، روز آسمان «3»، ماه فروردین، نه روز از ماه صفر مانده، سنه تسع و أربعین و ثلثمائه «4» وفات یافت، و او را در قبر براذرش أبی جعفر [محمّد] بمقبره بابلان دفن كرده‌اند.
و ازو سه پسر: أبو علی احمد، و أبو جعفر محمد، و أبو القسم علی العزیزی بازماندند، و یك دختر.
و أبو علی احمد جوانی عاقل، ذو فنون، بحّاث دررسید، و بر وجه معاشی كه او را بود اقتصار «5» می‌نمود، و مدت عمر خراج ازو نستدند، و روز پنج شنبه، روز آسمان، ماه دهم «6»،
______________________________
(1). این مشهد در قرن چهارم و هنگام تصنیف تاریخ قم، در كنار بقعه حضرت فاطمه بنت موسی ابن جعفر علیهم السلام (احتمالا در شمال و در جای ایوان طلا) برقرار بوده، كه بعدها برای توسعه حرم از میان رفته است.
(2). از ماده (غوی، یغوی، غیّا)، و أهل غیّ: به معنای مردمان جاهل و آشوبگر و گمراه.
(3). بر طبق تقویم ایران باستان، بیست و هفتمین روز از هر ماه را (روز آسمان) می‌گفتند. نگاه كنید به: «گاهشماری و جشنهای ایران باستان: 127»، از این رو أبو محمد الحسن بن احمد شجری در روز 27 فروردین ماه شمسی، مطابق روز 21 ماه صفر قمری، سال 349 هجری درگذشته است.
(4). سال 349 هجری.
(5). در نسخه چاپی: اختصار.
(6). دی ماه بر طبق تقویم شمسی.
تاریخ قم، متن، ص: 649
ماه ربیع الآخر، سنه احدی و سبعین و ثلثمائه «1» بقم وفات یافته است، و در قبر پذرش بمقبره بابلان مدفونست.
و ازو پسری طفل، الحسن نام بازماند، و ماذر او رستاقیّه «2» بوده است.
و أمّا أبو جعفر محمد بن الحسن «3» در حالت كوذكی ببغداد رفت، و كار و بار او ببغداد بنظام شد، و بنزدیك معزّ الدوله معزّز و مكرم بود، و ببغداد مالی بسیار كسب كرد، و بدست آورد، و ببغداد تأهل ساخت، و پنج پسر آورد:
أبو ......، و أبو ......، و أبو ......، و أبو ......، و أبو ...... «4»
و أما أبی القسم «5» علی بن الحسن العزیزی: او بقم بزرك شد، و بس متكلم و از أهل جدل و مباحثه بود، و نیكبخت و سعادتمند، و او را بقم از دختر أبی هاشم «6» ............ «7» بود.
و اما ابو القسم علی بن احمد شجری- براذر أبو محمد [الحسن] شجری- در روزكار
______________________________
(1). سال 371 هجری.
(2). ظاهرا مقصود آن است، كه مادر این طفل زنی از مردمان روستاهای پیرامون قم بوده است، نه از خاندانهای شریف یا عرب صاحب نام در قم.
(3). ابو جعفر محمد بن الحسن شجری، ابن أبو محمد الحسن بن أحمد شجری، ابن علی بن محمد بن عمر بن علی بن عمر الأشرف.
(4). در اصل و تمامی نسخه‌ها بیاض.
(5). در اصل و تمامی نسخه‌ها ضبط نام او این گونه است: (ابی القاسم الحسن بن علی العزیزی) كه نادرست است.
(6). در پاورقی «انوار المشعشعین: 2/ 191» آمده است: مراد از این أبی هاشم، محمد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن حسن بن جعفر بن حسن متقی ابن امام حسن مجتبی علیه السلام می‌باشد.
(7). در اصل و تمامی نسخه‌ها بیاض است، و در «انوار المشعشعین: 2/ 191»: دو پسر بود.
تاریخ قم، متن، ص: 650
بجكم «1» قصد بغداد كرد، و از بجكم و از توزون «2» و معزّ الدوله، حكومت و ریاست یافت، و متموّل و توانكر شد.
و در تاریخ أبو بكر الصّولی «3» آمده است، كه:
«او والی كوفه شد، و در روزكار خلافت متّقی «4»، رفیع قدر و عالی مرتبه شد، تا بغایتی
______________________________
(1). بجكم از غلامان تركی بود در خدمت ماكان بن كالی در طبرستان، بعدها با مرداویج همدست شد، و در جنگهای او شركت نمود، سپس به عراق آمد، و در خدمت امیران دار الخلافة قرار گرفت، و پس از جنگهای فراوان در اهواز و واسط بر مخدومین خود غلبه نمود، و در سال 326 ه فاتحانه وارد بغداد شد، و خلیفه او را منصب امیر الامرائی داد، و او به مدت 2 سال و 8 ماه متنفذترین امیر دار الخلافة بود، كه خلیفه نیز تحت سیطره او قرار داشت، عاقبت در سال 329 ه در هنگام شكار كشته شد. نگاه كنید به: «الكامل فی التاریخ: حوادث سالهای 326 تا 329 هجری، و اخبار الراضی باللّه و المتقی للّه».
(2). در نسخه اصل این نام (توذون) ضبط شده كه نادرست است، او ابو الحسین توزون از امیران ترك دار الخلافة بغداد، در ایام المتقی باللّه عباسی است، كه نخست از طرف ابو الحسین بریدی به ریاست شرطه (- كلانتر) شرق بغداد (رصافه)، و سپس از طرف خلیفه به ریاست شرطه تمامی بغداد (محله كرخ و رصافه) منصوب، و در سال 313 ه به منصب امیر الامرائی ارتقا یافت، و در سال 334 ه درگذشت، نگاه كنید به: «الكامل فی التاریخ: حوادث سال 330 ه تا 334، رسوم دار الخلافة: 94، اخبار الراضی باللّه و المتقی للّه».
(3). ابو بكر صولی دارای كتابی در تاریخ خلفای بنی العباس، از ابو العباس سفّاح تا ابن المعتزّ بوده است، به نام كتاب الأوراق كه از میان رفته است، تنها بخشهایی از آن باقیمانده كه یكی از متشرقین به نام ج. هیورث‌دن آن را در سال 1934 م به چاپ رساند، كه از سه بخش: اخبار الشعراء المحدثین، اخبار الراضی باللّه و المتقی للّه، و اشعار أولاد الخلفاء تشكیل شده است، و در سرتاسر بخش دوم درباره بجكم و توزون و معزّ الدوله، و حوادث این دوران به تفصیل سخن رفته است.
(4). المتقی باللّه عباسی، ابراهیم بن جعفر بن احمد عباسی (297- 357 ه)، بیست و یكمین خلیفه عباسی، كه در دوران خلافت او قدرت واقعی و حكومت در دست أمیر توزون تركی
تاریخ قم، متن، ص: 651
كه خواست كه او را بخلیفه نام نهند «1»».
و همچنین در تاریخ صولی آمده است، كه:
«أبو القسم [علی] را متهم كردانید بآنك با عبد اللّه بن الراضی «2» مواضعه كرده است بر خلافت، در ایّام خلافت متقی، و امارت توزون «3»؛ بل كه ویرا بذین سبب در سنه تسع عشر و ثلثمائه «4» بكرفتند «5»، و به اهواز فرستادند، و آنجا او را زهر دادند، و بذان وفات یافت، و مدتی بر سر قبر او خیمه زده بوده است «6»».
و من در جآئی دیكر خوانده‌ام، كه:
«أبو القسم در یكشب، بقیمت سی هزار مثقال، طلا و جواهر ببخشید، بغیر از خلعتها و مركبها، از اسب و أستر و اشتر»، و اللّه أعلم.
______________________________
بود، وی خلیفه را در سال 331 ه دستگیر، و پس از خلع وی از خلافت وی را كور نمود، و تا هنگام مرگ در زندان نگه داشت.
(1). این دو نقل در بخشهای باقیمانده از كتاب تاریخ صولی نیامده است، نگاه كنید به: «كتاب الأوراق».
(2). او عبد اللّه بن أبی العباس احمد ابن المقتدر باللّه عباسی (مشهور به الراضی باللّه) كه در سال 322 هجری به خلافت برگزیده شد. (نگاه كنید به الكامل فی التاریخ: حوادث سال 322 هجری).
(3). در نسخه اصل (توذون) ضبط شده است.
(4). سال 319 هجری.
(5). در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (خلافت متّقی از سال 329 تا سال 333 می‌باشد، و سلطنت معزّ الدولة از سال 320 تا 356، بنابراین علی بن احمد الشجری كه در زمان متّقی و معزّ الدوله میزیسته، سال وفات او 319 نمیتواند باشد، و بعید نیست كه كلمه (عشر) مصحّف (عشرین) باشد.
(6). این دو نقل در بخشهای باقیمانده از كتاب تاریخ صولی نیامده است، نگاه كنید به:
«كتاب الأوراق».
تاریخ قم، متن، ص: 652
و براذر جدّ أبی علیّ شجری، جعفر بن الحسن بن علی بن عمر، آنكسی است كه در سنه ست و تسعین و مائه «1» هجریّه بمدینه خروج «2» كرد، و مردم را با مأمون دعوت كرد، و مأمون او را مدتی بر آن مقرّر «3» داشته بود، و او را در ماه ذی القعدة ازین سال معزول كردانید.
***______________________________
(1). سال 196 هجری.
(2). در هیچ یك از منابع تاریخی از خروج و قیام جعفر بن الحسن الشجری یادی نشده است، نگاه كنید به: «تاریخ طبری: حوادث سال 195- 196»، لازم به یادآوری است كه در سال 194 هجری محمد امین برادر خود عبد اللّه المأمون را از ولایتعهدی خلع نمود، كه به جنگ و كشته شدن امین و خلافت مأمون انجامید، و ظاهرا مقصود از گفته مصنف كه این شجری (بمدینه خروج كرد و مردم را با مأمون دعوت كرد)، همانا مخالفت او با اقدام امین به خلع مأمون است، نه قیام و خروج او بر علیه عباسیان.
(3). در این جمله متعلق مقرر نامعلوم است، و نمی‌دانیم مأمون او را بر چه كاری مدتی مقرر داشته بوده و سپس او را عزل نموده است، تنها در «المجدی: ص 151» آمده است كه: (اما جعفر بن الحسن بن علی، فولّی صدقات المدینة أیّام المأمون، و لقب دیباجة، و امّه محمدیّه).
تاریخ قم، متن، ص: 653

[در ذكر اولاد محمّد بن الحنفیّة]

و دیكر:
از فرزندان محمّد بن علی [بن] أبی طالب، معروف بابن حنفیّه «1» بقم آمدند.
و پس از ایشان، از فرزندان عبد اللّه بن [جعفر بن] «2» محمد بن علی بن أبی طالب:
اوّل كسی از ایشان كه از نصیبین «3» بری آمد، احمد بن محمد «4» بن علی بن عبد اللّه
______________________________
(1). محمد بن الحنفیّة هاشمی قرشی (21- 81 ه) در مدینه بدنیا آمد، او برادر پدری امام حسن و حسین علیهما السلام می‌باشد، مادر او خوله دختر جعفر بن قیس بن سلمة بن ثعلبة بن یربوع از قبیله بنی حنفیه (یا منسوب به آنها) می‌باشد، كه سكونتگاه این قبیله در منطقه یمامه، در دشتی به نام وادی بنی حنفیه، در جنوب شهر ریاض كنونی بود، او را به شجاعت و علم و تقوی و پرهیزگاری یاد كرده‌اند، وی یكی از فرماندهان لشكر، و جنگاوران بنام در جنگهای پدرش امیر المؤمنین علیه السلام بود. فرقه كیسانیّه مدّعی امامت او بودند، و معتقد بودند كه محمد بن الحنفیّه در جبل رضوی (كوهی در نزدیكی شهر ینبع) سكونت دارد، و همو مهدی است كه در آخر زمان ظهور خواهد كرد. نگاه كنید به:
«الطبقات الكبری: 5/ 91، وفیات الأعیان: 4/ 169، معجم الذین نسبوا الی امهاتهم: 91».
(2). در «المجدی: ص 225» آمده است: (عبد اللّه بن جعفر بن محمّد بن الحنفیّه، و كان لامّ ولد و روی الحدیث).
(3). جغرافی‌دانان مسلمان، نصیبین (به فتح نون و كسر صاد و باء) را نام چند موضع دانستند، كه عبارتند:
یك: شهر مشهوری كه در منطقه جزیرة، در غرب موصل، میان عراق و شام بوده، و امروزه از میان رفته است.
دو: شهری در سرزمین شام، بر كنار رود فرات، میان دو شهر آمد و حرّان، كه به نصیبین الروم نیز مشهور بوده، و امروزه از میان رفته است.
سه: یكی از روستاهای شهر حلب. نگاه كنید به: «معجم البلدان، مادة نصیبین».
چهار: ابن طباطبا در «منتقلة الطالبیّه: ص 327» می‌گوید: (اظنّه من أرض الكوفة) گر چه اطلاق نام (نصیبین) همواره بر نخستین این چهار موضع است، لیكن از آنجایی كه ابن طباطبا كتاب (منتقلة الطالبیّه) را به منظور حفظ نام و نسب علویان مهاجر تألیف كرده است، از این رو احتمال می‌رود كه این تیره از فرزندان محمّد بن الحنفیّه از نصیبین كوفه به قم مهاجرت كرده باشند، گرچه جغرافی‌دانان از روستایی به این نام در كوفه یاد نكرده‌اند.
(4). در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (محمد بن علی تا آخر نسب در «عمدة
تاریخ قم، متن، ص: 654
ابن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن علی بن أبی طالب بود «1»، و با او پسرش علی ابن احمد، و او در آن وقت طفل بوده است، و او را بری بپرورانید.
و همچنین از محمد بن احمد بری: أبو عبد اللّه الحسین «2»، و أبو زید محمد در وجود آمدند.
و أبو عبد اللّه الحسین از ری بقزوین رفت، و ساكن شد، و أعقاب او هم آنجااند، و در میان اعقاب او رئیسان و اربابان، علما و افاضل معروف و مشهور بوده‌اند.
و ابو زید محمّد بری مقیم شد، و ازو بری:
أبو ....، و أبو ....، و أبو ....، و أبو .... «3»، در وجود آمده‌اند.
بعد از آن احمد بن محمّد، با پسرش علی بن احمد «4»، از ری بقم آمدند. پس از مدّتی
______________________________
الطالب ص 346 در چاپ دیگر ص 324» بعنوان محمد المؤید ذكر شده، و در «أنساب أبو الحسن شریف: ص 45 س 3»، و در حاشیه نسخه خطی اینجانب: احمد بن علی بن احمد، كه در صفحه بعد خواهد آمد ذكر گردیده).
(1). در «منتقلة الطالبیّة: ص 257» آمده است: (بقم من ناقلة نصیبین: أبو الحسن علی- مع أبیه أحمد الباهر- بن محمد بن علی بن عبد اللّه رأس المذری. عقبه أبو القاسم حمزة و احمد و محمد و الحسین و الحسن و طاهر).
(2). در اصل: الحسن، و در نسخه مصحح آیة اللّه شبیری: الحسین، كه همین ظاهرا صحیح است، زیرا در سطر بعد از او با همین كنیه و نام یاد می‌شود.
(3). در اصل بیاض است، در «انوار المشعشعین: 2/ 57»: (و از او به ری: أبو القاسم عزیزی، و ابراهیم، و احمد در وجود آمدند).
(4). كچوئی در «انوار المشعشعین: 2/ ص 59» احتمال می‌دهد كه علی بن أحمد، همانی است كه بقعه او در قم است، و نسب او را ابن گونه آورده: (علی بن احمد بن محمد بن علی بن عبد اللّه ابن جعفر ابن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن علی بن أبی طالب علیه السلام. اما در لوحه زیارتنامه او نسب او: شاهزاده سید علی بن ابراهیم بن جعفر بن عباس ابن امیر المؤمنین علیه السلام ضبط شده است). بقعه مذكور پیشتر بیرون شهر قدیم قم، یعنی بیرون دروازه ری، كه
تاریخ قم، متن، ص: 655
دیكر باره احمد بن محمد با ری معاودت «1» نمود، و بری وفات یافت.
و پسرش بقم ساكن بود، و وطن ساخت، و بقم از امّهات اولاد «2» هفت پسر آورد:
محمد، و حسین، و احمد، و حسن، و طاهر، و حمزه- اعنی «3» أبو القسم «4»- و اسمعیل «5»، و پنج دختر.
و از محمد بن علی:
أبو حمزه [در وجود آمد] «6»، و او را عقب نبوده است.
و أبو القسم «7»، و او را- أیضا- عقب نبوده است.
و أبو ......، و أبو ...... «8».
______________________________
به بیرون شاهان مشهور است قرار داشت، و امروزه در اثر توسعه شهر در منتهی الیه حاشیه شمال شرقی شهر قرار گرفته، و به بقعه (شاه سید علی) مشهور است. این بقعه از بقاع امام‌زادگانی است كه مورد توجه مردم می‌باشد، و دارای صحن و سرا می‌باشد.
(1). معاودت: بازگشتن.
(2). جمع امّ ولد، كنیزی كه از صاحب خود بچه‌دار شده باشد.
(3). اعنی: مقصودم.
(4). در «انوار المشعشعین: 2/ 57»: كه مكنی بوده به أبی القاسم.
(5). نام اسماعیل در میان نام فرزندان علی بن احمد محمدی در «منتقلة الطالبیّه: ص 257» نیامده است.
(6). افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 57».
(7). در «انوار المشعشعین: 2/ 57» آمده است: (و أیضا از عمویش أبو القاسم، حمزة بن علی، عقبی از او باقی نبوده)، لیكن به نظر می‌رسد كه گفته كچوئی خطاست، و أبو القاسم فرزند علی بن احمد است، و برادر أبو حمزه، نه عمویش.
(8). در اصل و دیگر نسخه‌ها بیاض است.
تاریخ قم، متن، ص: 656
و بعد از آن محمد بن [علی] «1» بری رفت و ساكن شد، و بری از زنی جعفریّة «2» دختری آورد.
و از حسین بن علی بن أبی طالب «3»:
المحسّن «4» عزیزی، و أبو الفضل العبّاس، و یك دختر در وجود آمدند.
و أبو طالب المحسّن بری نقل كرد، و بری از دختر عمّش محمد بن علی: محمد و علی و یك دختر آورد.
پس عبّاس وفات یافت
و از احمد بن علی «5»: عبد اللّه، و قاسم، و حسین، و چهار دختر در وجود آمدند.
و از عبد «6» اللّه بن احمد: أبو محمّد در وجود آمد، و او و پسرش هر دو وفات یافتند، و ایشانرا عقب نبود.
و از قاسم بن احمد: احمد «7» مهدی، و محمّد أبو حرب در وجود آمدند.
______________________________
(1). در اصل: بیاض، و افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 58».
(2). زنان و دخترانی از نسل شهید بزرگوار جعفر بن أبی طالب علیهما السلام مشهور به جعفر طیّار را جعفریّه گویند، نگاه كنید به: «المجدی فی الأنساب: ص 224».
(3). مقصود الحسین بن علی بن أحمد بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر ابن محمد ابن الحنفیّة می‌باشد. و در حاشیه نسخه مصحّح آیة اللّه شبیری آمده است: (یا كلمه (بن) زیادی است و یا (احمد) بعد از (بن) ساقط شده).
(4). در اصل نام (المحسن) با ضم و فتح و تشدید سین آمده است.
(5). یكی از هفت پسر علی بن احمد كه مادرشان امّ ولد بود.
(6). در تمام نسخه‌ها عبید اللّه ضبط شده، كه خطاست.
(7). در اصل: احمد مهدی آمده است، كه احتمالا تكرار نام پیشین است، چنانكه در «انوار المشعشعین 2/ 58» نیز تنها نام مهدی آمده است. و شاید كنیه مهدی (ابو احمد) بوده كه (ابو) افتاده است.
تاریخ قم، متن، ص: 657
و از حسن بن علی «1»:
أبو المحسّن، و أبو جعفر محمد «2»، و أبو عبد اللّه محمد، و أبو احمد سراهنك، و الحسین العزیزی، در وجود آمدند.
و فرزند بزركتر؛ أبو عبد اللّه محمّد، به نیسابور نقل كرد، و آنجا ساكن شد، و تأهّل ساخت، و اعقاب او آنجاست.
و پسری دیكر بخراسان رفت، و آنجا هالك «3» شد.
و پسران دیكر را ذكر وفات و انتقال «4» نكرده‌اند.
و از طاهر بن علی «5»: أبو .... «6»، و احمد، و أبو .... «7»، و علی، و محمد، و یك دختر در وجود آمدند.
و از احمد بن طاهر: از دختر عمّش، احمد بن علی أبو طاهر، در وجود آمد.
و از علی بن طاهر: محمد در وجود آمد.
و از حمزه بن علی «8»:
أبو جعفر محمد، و أبو الحسن «9» علی، و أبو هاشم الحسین، و أبو طالب المحسن در
______________________________
(1). یكی از هفت پسر علی بن احمد كه مادرشان امّ ولد بود.
(2). در «انوار المشعشعین 2/ 58» این نام نیامده است، و تنها به كنیه بسنده شده است.
(3). هالك: به هلاكت رسیدن و مردن.
(4). انتقال: هجرت.
(5). یكی از هفت پسر علی بن احمد كه مادرشان امّ ولد بود.
(6). در اصل و دیگر نسخه‌ها بیاض.
(7). همان.
(8). یكی از هفت پسر علی بن احمد، كه مادرشان امّ ولد بود، و این حمزه مكنی به أبو القاسم بود.
(9). در نسخه چاپی (أبو المحسن) ضبط شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 658
وجود آمدند.
و از أبو جعفر محمّد بن حمزه: احمد العزیزی در وجود آمد.
و از أبو هاشم الحسین بن حمزه: ناصر- از دختر عمّش أبی یعلی- و یك دختر دیكر در وجود آمدند.
و از اسمعیل بن احمد «1»: محمد، و یك دختر در وجود آمدند.
و ابو القسم حمزه بن علی «2»، مردی عاقل و پرهیزكار بوده است، و وجه معاشی كه او را بقم بوده است، بر آن قناعت و اقتصار كرده است.
*** و هم از محمدیّة، از فرزندان جعفر بن محمّد «3» بن علی بن أبی طالب، كه از كوفه بقم آمدند:
ابو احمد، عبید اللّه بن احمد/ بن جعفر/ بن عبد اللّه «4» بن [جعفر بن] محمد بن علی
______________________________
(1). یكی از هفت پسر علی بن احمد كه مادرشان امّ ولد بود.
(2). یكی از هفت پسر علی بن احمد، كه مادرشان امّ ولد بود، و این حمزه مكنی به أبو القاسم بود.
(3). محمد بن الحنفیّة.
(4). نسب این بزرگوار در نسخه‌ها به اختلاف ضبط شده است، در نسخه اصل: ابو احمد عبید اللّه ابن احمد بن جعفر بن عبد اللّه بن محمد بن علی بن أبی طالب آمده كه خطاست، و صحیح همان است كه در متن ضبط شده، زیرا عبد اللّه فرزند جعفر است نه عكس آن. و در «انوار المشعشعین: 2/ ص 60»: أبو احمد محمد بن عبد اللّه بن جعفر بن عبد اللّه بن محمد حنفیّه ضبط شده. در نسخه چاپی آمده است: أبو احمد عبید اللّه بن احمد بن جعفر بن عبید اللّه بن محمد، و در حاشیه همین نسخه آیة اللّه شبیری می‌فرماید: (ظاهر این است كه جعفر فرزند بلاواسطه محمد است، و بعید نیست عبید اللّه محرّف عبد اللّه باشد، و در عبارت تقدیم و تأخیری روی داده، و صحیح آن: عبد اللّه بن جعفر بن محمد باشد، و این شخص در «عمدة
تاریخ قم، متن، ص: 659
بن أبی طالبست.
و ابو القسم محمّدی «1» آورده است، كه:
«ابو احمد از كوفه بقم آمد، و مدتی بقم ساكن بود، پس وفات یافت، و از او كسی باز نماند. و او را بمقبره مالكاباد «2»، در قبّه آجریّه «3»، كه بنزدیك آن قبّه؛ بر مردكان نماز
______________________________
الطالب ص 346 چاپ نجف» ذكر شده، اگر چه در آن كتاب از احمد و عبید اللّه فرزندش اسم نبرده، ولی مخالف این كتاب هم در آنجا ذكر نشده، ولی اگر عبارت را بطور مذكور تصحیح كنیم، كتاب با «عمدة الطالب» و «انساب أبو الحسن شریف» منافی خواهد بود).
(1). احتمالا مقصود از ابو القاسم محمدی، یكی از آن هفت برادری است كه مادرشان امّ ولد بود، و همگی فرزندان علی بن احمد (كه احتمالا همانی است كه مشهور به شاه سید علی است) می‌باشند، و پیشتر یاد او رفت، و از آنجایی كه ابو القاسم محمدی خود از نسل محمد بن الحنفیّة است، از این رو اطلاعات و آگاهیهای او درباره نسب خاندانش در قم مستند و موثق باید شمرده شود، و صاحب «تاریخ قم» منبع اطلاعات خود درباره این تیره از علویان را او قرار داده است.
(2). به نوشته تاریخ قم مالك آباد/ ملكاباد- مالكاباد/ یكی از قریه‌های منطقه سراجه قم بوده است، و سراجه نام دشتی است در شمال شرقی قم، كه تاكنون همچنان به همین نام مشهور است و امروزه زمینهای آن بخشی از شهركهای حومه قم در منطقه (شاه سید علی) تا آسایشگاه و پیرامون آن را در بر گرفته است. مرحوم استاد علی اصغر فقیهی در «تاریخ مذهبی قم: ص 101» درباره این مقبره یا قبرستان می‌فرماید: (قبرستان (مالك‌آباد) امروز به صورت قبرستانی متروك در بیرون دروازه ری، در شمال شرقی شهر قم، در فاصله میان امام‌زاده شاه سید علی و امام‌زاده شاهزاده احمد قرار دارد، شاهزاده احمد همان أبو احمد است، كه مردم قم هم اكنون او را از اولاد محمد حنفیّه می‌دانند، و چون بقعه أبو احمد در حد فاصل میان بقعه شاهزاده سید علی، و بقعه چهار امام‌زاده است، عامّه مردم آن را امام‌زاده میانی می‌نامند.
و در كتاب تاریخ قم آمده است، كه در گورستان مالك آباد قبه‌ای بود به نام قبه آجریه، كه در آن بر مردگان نماز می‌گزاردند، آثار این بقعه تا چند سال پیش بر جا بود، شاید هنوز هم اثر كمی از آن در فاصله پانزده متر از بقعه ابو احمد باقی باشد. همچنین در تاریخ قم ذكر شده است كه مالك آباد سراجه را مالك بن احوص بنا كرده است.
(3). یعنی قبه و گنبدی كه از آجر ساخته شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 660
می‌كنند، دفن كردند «1»».
ابو القسم محمدی كوید، كه:
«بغیر ازینها كه یاد كردیم، از محمدیّه بقم و ری و قزوین، و دیكر از بلاد جبل، و بلاد مشرق، كسی دیكر نیست».
و من كه مصنّف این كتابم، درین موضع یاد میكنم تاریخ ولادت محمّد بن الحنفیه، و عدد فرزندان، و وقت وفات او، چنانج از دیكر فرزندان امیر المؤمنین علی علیه السّلم یادكردم «2»:
______________________________
(1). در فاصله یكصد متری غرب بقعه شاه سید علی، بقعه دیگری قرار دارد، كه صاحب «انوار المشعشعین: ج 2/ ص 61» احتمال می‌دهد كه مدفون در آن بقعه همین أبو احمد عبید اللّه محمدی بوده باشد. امروزه این بقعه به یكی از نوادگان محمد ابن الحنفیّة نسبت داده شده است، لیكن در لوح كاشی قبر، سلسله نسب مذكور این گونه آمده است: (هذا مرقد السید المطهر أبو احمد بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد حنفیّه ابن امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن أبی طالب علیهم السلام، فی سنة 932) و در صورت درستی احتمال صاحب «انوار المشعشعین»، روشن می‌گردد كه این دو تن، و گروه دیگری از اعقاب و منسوبین آنها، در این روستای پیرامون قم كهن، كه مالك آباد نام داشته سكونت داشته‌اند، لیكن بنا بر نوشته دكتر مدرسی (تربت پاكان: ج 2/ ص 92) این مقبره احتمالا از آن (أبو العباس احمد بن محمد بن حسین بن علی بن امام زین العابدین علیه السلام باید باشد، كه در درب علی بن حسن علوی عریضی نزدیك نهر سعد مدفون گردید).
(2). مقصود فرزندان امیر المؤمنین از حضرت فاطمه علیها السلام است، كه پیشتر از آنان به تفصیل یاد كرد.
تاریخ قم، متن، ص: 661

[در ذكر ولادت محمد بن الحنفیّه «1»، و عدد فرزندان، و وقت وفات او]

نسبت او محمّد بن علی بن أبی طالبست، معروف بمحمد [بن] حنفیّه، و ماذر او را من در فصل اوّل از این باب یاد كردم.
محمد [بن] حنفیّه در سنه سبع عشر «2» بمدینه در وجود آمده است، و بروایتی سنه تسع عشر «3»، و امیر المؤمنین علیّ، او را محمّد نام نهاد، و به أبی القسم كنیت كرد، و رسول خذا او را اجازت داده بود، و فرمود كه:
«ای علی! اكر ترا پس از من پسری آید، او را بنام من نام كن، و بكنیت من كنیت نه» «4».
و محمد [بن] حنفیه را پنج «5» پسر بوده است:
أبو هاشم عبد اللّه، و عون، و جعفر، و حمزه، و علی.
و روایتست كه:
«جون امیر المؤمنین علی علیه السّلم، بصورت ازینجهان نهان می‌شد، بامام حسن و حسین وصیّت فرمود كه، براذر خود را- محمّد [بن] حنفیّه- نیكو دارید، و بذو نیكخواه باشید».
______________________________
(1). در حاشیه «عمدة الطالب: ص 323» آمده است: (كان محمد بن الحنفیّه أحد رجال الدّهر فی العلم و الزهد و العبادة و الشجاعة، و هو أفضل ولد علی بن أبی طالب علیهما السلام بعد الحسن و الحسین علیهما السلام، و كانت وفاته سنة احدی و ثمانین من الهجرة، و له ستون سنة، و قیل: سبع و ستون سنة).
(2). در سال 17 هجری.
(3). در سال 19 هجری.
(4). نگاه كنید به: «طبقات ابن سعد: 5/ 91، مسند أبو داود: حدیث شماره 4967، مسند الترمذی:
حدیث شماره 2846، سیر اعلام النبلاء: 4/ 114».
(5). در «المجدی: ص 223، و عمدة الطالب: ص 323» تعداد فرزندان را 24 نفر دانسته، و نام 14 پسر را آورده است، و در «معالم أنساب الطالبیین: ص 251- 253 و در الفخری: ص 167 و در الأصیلی: ص 324» تعداد آنان را 8 نفر آمده است، لیكن تمامی نسب‌شناسان بر این اتفاق نظر دارند كه بسیاری از این پسران عقب نداشته، و فرزندی از خود بجای نگذاشته‌اند، از این رو ظاهرا گفته مصنّف تاریخ قم ناظر به پنج فرزندی است كه از آنان نسلی باقی مانده است.
تاریخ قم، متن، ص: 662
پس حسن و حسین صحیفه «1» را كه درو آثار نبوّت و امامت بود بمحمّد دادند، و این صحیفه «2» با محمّد [بن] حنفیّه بود، تا آنكاه كه بیمار شد. پس آن صحیفه بپسرش أبو هاشم داد، و چون هشام «3» بن عبد الملك [بن] مروان متهم «4» شد بامامت أبی هاشم «5» عبد اللّه بن محمد [بن] الحنفیّه.
______________________________
(1). صحیفه: نوشته، كاغذ.
(2). به نوشته مؤرخین شیعه، پیامبر صلّی اللّه علیه و اله هنگام فوت، حوادث و وقایع مهمی كه در آینده رخ می‌داد، و خود آن حضرت از راه علم غیب بدان آگاه بود، به امیر المؤمنین علیه السلام منتقل نمود، و حضرت بخشهایی از آن را كه متعلق به خلافت بنی امیه و بنی العباس بود، در صحیفه‌ای نوشته بود، كه پس از شهادت به امام حسن و حسین علیهما السلام رسید، و از آنان به محمد بن الحنفیّه، و پس از او به أبو هاشم، و از او به محمّد بن علی بن عبد اللّه بن عباس (جدّ خلفای بنی العباس) رسید، لیكن اصل نوشته كه به (صحیفة الدوله) مشهور بود، و در جعبه‌ای از مس قرار داشت، پس از مرگ محمد بن علی، به ابراهیم بن محمد بن علی، مشهور به (ابراهیم الإمام) رسید، و او در دوره خلافت مروان بن محمد، از بیم او آن را در زیر درخت زیتونی در سرزمین شراة دفن نمود، و بعدها هرگز یافت نشد، لیكن در طی این مدت بسیاری از بزرگان بنی العباس و بنی امیه و علویان از مضمون آن آگاه شده، و می‌دانستند بزودی خلافت بنی امیه از میان رفته و به بنی العباس می‌رسد، از این رو عباسیان و هاشمیان تلویحا و تصریحا از این خلافت سخن می‌گفتند.
موضوع این صحیفه را ابن أبی الحدید شافعی معتزلی در «شرح نهج البلاغة: ج 7/ ص 148- 150» به نقل از كتاب الكامل نوشته مبرّد، و استاد خود نقیب أبو جعفر یحیی بن محمد بن أبی زید علوی، و او از أبان بن عثمان، از جعفر بن محمد صادق علیه السلام به تفصیل آورده است، و به گفته نقیب امام صادق فرمود كه محمّد بن الحنفیّه تنها بر بخشی از آن صحیفه آگاهی یافت، و این كه (لو اطّلعاه علی أكثر منها هلك).
ابن الطقطقی حسینی (متوفای سال 709 ه) در كتاب «الأصیلی: ص 323» نیز قضیه صحیفه را به سند خود از امام باقر علیه السلام روایت می‌كند.
(3). در اصل: هاشم، كه خطاست، و هشام بن عبد الملك بن مروان از خلفای تیره مروانی بنی امیه است، كه از سال 105 هجری لغایت 125 خلافت كرد.
(4). كذا در اصل و در دیگر نسخه‌ها، و صحیح آن (ظنین شد) است، یعنی برای هشام ظن آمد كه أبو هاشم دعوی امامت دارد، و احتمال دارد كه مترجم تاریخ قم به خطا كلمه (اتّهم) را كه در اصل عربی بوده، و به معنای متهم كرده است، به (متهم شد) ترجمه نموده.
(5). به گفته تبارشناسان محمد بن الحنفیّه دو فرزند به نامهای عبد اللّه داشته است: عبد اللّه الأكبر، و عبد اللّه
تاریخ قم، متن، ص: 663
پس ابو هاشم را بند بر نهاد و محبوس «1» كرد، و پس از مدتی او را از بند خلاص داد.
أبو هاشم از نزدیك پسر «2» عبد الملك [بن] مروان بحمیمه «3» رفت- كه منزل و مقام علی «4» بن عبد اللّه بن عباس بود- و آنجا بیمار «5» شد. و چون او را وفات نزدیك رسید،
______________________________
الأصغر، دومی بدون فرزند و عقب از دنیا رفته است، اما عبد اللّه الأكبر مكنّی به أبو هاشم است، كه عمری نسّابه در «المجدی: ص 224» درباره او می‌گوید: (هو امام الكیسانیّه، و یكّنی أبا هاشم، و عنه انتقلت البیعة الی بنی العباس، سمّه سلیمان بن عبد الملك فی لبن، و كان و سیما، جمیلا، حسن الفضل، قبره بالحمیمة من بلد الشام، امّه امّ ولد تسمی نائلة، و ولد عدة بنین و بنات، منهنّ: ریطة بنت أبی هاشم أمها نوفلیه، تزوجها زید بن زین العابدین علیه السلام فأولدها یحیی بن زید، قتیل الجوزجان).
(1). زندانی.
(2). مقصود هشام فرزند عبد الملك بن مروان است.
(3). در اصل و تمامی نسخه‌ها، این كلمه (خیمه) ضبط شده است كه خطاست، و صحیح آن (حمیمه) می‌باشد، یاقوت حموی در معجم البلدان می‌گوید: (الشّراة: صقع بالشام بین المدینة و دمشق، و من بعض نواحیه القریة المعروفة بالحمیمة، كان یسكنها ولد علی بن عبد اللّه بن عباس فی ایام بنی مروان). حمیمه روستایی است در شمال غرب عربستان و در جنوب اردن كنونی، و در 75 كیلومتری سمت راست مسیر معان- بندر عقبه، كه امروزه بخشی از خاك كشور اردن هاشمی می‌باشد.
(4). علی بن عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب، أبو محمد هاشمی مدنی، او نواده عباس عموی پیامبر، و فرزند عبد اللّه بن عباس عموزاده پیامبر، و نیای خلفای بنی العباس است، در سال 40 هجری بدنیا آمد، ابو العباس المبرّد در كتاب الكامل می‌گوید: عبد اللّه فرزندش را پس از ولادت به خدمت علی علیه السلام آورد، و آن حضرت پس از تحنیك و دعا، نام و كنیه خود را برو گذارد، و سپس نوزاد را به عبد اللّه بازگردانید، و فرمود: (خذ الیك أبا الأملاك) بگیر پدر پادشاهان را. بعدها معاویه از روی دشمنی با علی علیه السلام كنیه او را به (أبو محمد) تغییر داد. علی ابن عبد اللّه از راه أبو هاشم از محتوی صحیفه آگاهی یافت، از این رو همواره فرزندان و علویان و طرفدارانش را به قیام، و گرفتن خلافت از بنی امیّه ترغیب می‌كرد، از این رو هشام بن عبد الملك او را به روستای حمیمه تبعید نمود، و در همانجا در سال 118 هجری درگذشت.
نگاه كنید به: «شرح نهج البلاغة: ج 7/ ص 224، سیر اعلام النبلاء: 5/ 252 و 284».
(5). بنا به گفته عمری نسّابه در «المجدی: ص 224»: أبو هاشم توسط سلیمان بن عبد الملك
تاریخ قم، متن، ص: 664
وصیّت كرد بمحمّد بن علی بن عبد اللّه بن عبّاس، و این صحیفه را بدو داد «1».
و او را بحمیمه «2» وفات رسید، و او را هم آنجا دفن كردند.
و محمّد بن علی بن عبد اللّه، در آن صحیفه یافت ذكر كسی «3» از فرزندان او كه خلیفه خواست بود، و ذكر آنكسانی كه در باب خلافت مجدّ و معین «4» ایشان باشند.
پس محمد بن علی بن عبد اللّه در أمر خلافت شروع كرد، تا پس ازو پسرش «5» خلافت بیافت، و دعوی‌ء خلافت كرد، چنانك در كتاب عبّاسی «6» واضح و مذكور است.
و پیوسته طآیفه از شیعت «7» كه ایشانرا كیسانیّه «8» میخوانند، به امامت محمد [بن]
______________________________
مسموم گردید.
(1). ابن أبی الحدید شافعی معتزلی در «شرح نهج البلاغة: ج 7/ ص 150» آورده است: (فلما حضرته (یعنی أبو هاشم) الوفاة، عقیب انصرافه من عند الولید بن عبد الملك، مرّ بالشراة؛ و هو مریض و محمد بن علی بها، فدفع الیه كتبه، و جعله وصیّه، و أمر الشیعة بالإختلاف الیه).
(2). در اصل: بجمیمه، و در چاپی: بخیمه.
(3). در «انوار المشعشعین: 2/ 49»: كسانی كه.
(4). مجدّ: كوشا. معین: یاور.
(5). او أبو العباس، عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن العباس، مشهور به (سفّاح) است، كه در شب جمعه سیزدهم ربیع الآخر سال 132 هجری به عنوان نخستین خلیفه عباسی در مسجد جامع كوفه خطبه خواند، و به مدت 4 سال و 9 ماه خلیفه بود، و در شهر انبار در سال 136 هجری درگذشت.
(6). مقصود كتاب (أخبار الدولة العباسیّة) نوشته ابن سمكه است، كه پیشتر درباره آن سخن رفت.
(7). یعنی شیعیان.
(8). كیسانیّه نام یكی از نخستین فرقه‌های اسلامی است، كه در نیمه دوم قرن نخست هجری به وجود آمده، و به گفته مورخین پیروان آن بر این اعتقاد بودند كه پس از امیر المؤمنین سه فرزند او حسن و حسین علیهما السلام و محمد بن الحنفیّه امامند، و سومین آنان همان مهدی موعودی است كه در آخر زمان قیام خواهد كرد، از این رو گفته می‌شود بر این اعتقاد بودند كه
تاریخ قم، متن، ص: 665
حنفیّه قآئل‌اند، و دعوی می‌كنند كه محمّد [بن] حنفیّه در كوه رضوی «1» است بمدینه.
و كثیّر عزّه «2» شاعر ازین طآئفه بوده است، و درین مقوله و اعتقاد، این نظم
______________________________
محمد زنده است، و در كوه رضوی غایبانه بسر می‌برد. درباره شخصیت كیسان هم اختلاف نظر است، گروهی آن را نام مختار بن أبی عبید ثقفی می‌دانند، و دیگران آن را نام یكی از موالی امیر المؤمنین دانسته‌اند، كه از نزدیكان و صاحبان سرّ مختار بوده است، و در برخی روایات آن را نام أبا عمرة شهربان (صاحب شرطه) مختار دانسته است. نام كیسانیه همواره با مختاریّه همراه بوده است، و نزد مورخین شیعه و سنی مختار متهم نخست در فراهم‌آوردن و ترویج این مذهب بشمار می‌رود، و بر طبق روش معمول نزد نویسندگان سنی كتابهای «ملل و نحل» در معرفی مذاهب غیر سنی، مجموعه‌ای از اعتقادات عجیب و غریب به این مذهب نسبت داده شده، و سپس برای آنها دوازده فرقه با نامهای گوناگون ساخته شده است. لازم به یادآوری است كه به نوشته سیره‌نگاران محمد بن الحنفیّه شخصیتی بزرگوار، و آگاه به حقیقت شریعت، و بدور از این نسبتها بوده، و همواره مورد احترام دو برادر معصوم خود و فرزندان آنان و شیعیان بوده است. نگاه كنید به: «بحار الأنوار: 45/ 345، المقالات و الفرق:
163، شرح نهج البلاغة مدائنی: ج 9/ 78، الفرق بین الفرق: 26 و 34، مقالات الإسلامیین: 89، فرق الشیعة نوبختی: 23».
(1). كوهی است بزرگ به رنگ نزدیك به قرمز، در سمت راست دشت ینبع (در شمال مدینه)، و در شمال شرقی شهر (ینبع البحر) كه در نزدیكی دریای سرخ واقع است. نگاه كنید به: «المعالم الاثیرة فی السنة و السیرة: 128».
(2). كثیّر بن عبد الرحمن بن الأسود بن عامر خزاعی، ملقّب به (كثیّر عزة) برگرفته از نام معشوقه‌اش عزّة بنت حمیل. او شاعری عاشق‌پیشه بود، در مدینه بدنیا آمد، ولی بیشتر عمر خود را در مصر گذرانید، چهره‌ای زشت، و قدی بسیار كوتاه داشت، چیرگی او در سرودن شعر او را مشهور نمود، تا آنجا كه مرزبانی او را شاعر حجازیان در دوران اسلامی، و ابن اسحاق او را برترین شعرای اسلام دانسته‌اند. او از دوستداران اهل البیت علیهم السلام و بر مذهب شیعه بود، و گفته می‌شود از پیروان كیسانیه بوده است، از این رو بر طبق معمول مؤرخین و شرح حال
تاریخ قم، متن، ص: 666
كفته است «1»:
شعر
الا إنّ الائمّة من قریش‌ولاة الامر اربعة سواء
علیّ و الثلّثة من بنیه‌هم اسباطنا و الاوصیاء «2»
فسبط سبط ایمان و برّو سبط قد حوته «3» كربلاء
و سبط لا یذوق الموت حتّی‌یقود الجیش یقدمه اللّواء «4»
یغیب «5» لا یری عنّا «6» زمانابرضوی عنده عسل و ماء
______________________________
نگاران سنی، اعتقادات عجیب و غریب، همچون قول به تناسخ و حلول و پیامبری بدو نسبت داده‌اند. وی در سال 105 یا 107 هجری در دوران خلافت یزید بن عبد الملك در مدینه درگذشت، و امام باقر علیه السلام در تشییع او شركت فرمود. بغدادی در «خزانة الادب: ج 5/ 224» می‌گوید: لحظاتی پیش از مرگ این دو بیت را سرود و جان بجان آفرین تسلیم كرد:
برئت الی الإله من ابن أروی‌و من دین الخوارج أجمعینا
و من عمر برئت و من عتیق‌غداة دعی أمیر المؤمنینا ابن أروی یعنی عثمان بن عفّان، و عتیق نام أبو بكر است.
(1). نگاه كنید به: «بحار الانوار: ج 42/ ص 78 به نقل از اكمال الدین شیخ صدوق. و در الأغانی: 9/ 14- 15»، لیكن أبو الفرج اصفهانی در «الاغانی: 7/ 245» همین ابیات را به سند خود از حسن بن محمد بن جمهور قمّی، از ابو داود المسترق، به سید حمیری نسبت داده است.
(2). در الأغانی: 9/ 14: هم الاسباط لیس بهم خفاء.
(3). در الأغانی: 9/ 14: غیّبته.
(4). ضبط این بیت در «الأغانی: 9/ 15» این گونه آمده است:
و سبط لا تراه العین حتّی‌یقود الخیل یقد مها اللّواء
(5). در اصل: تغیب.
(6). در الأغانی: 9/ 15: عنهم.
تاریخ قم، متن، ص: 667
و سید «1» [اسماعیل بن] محمد بن یزید بن ربیعه بن مفرّع الحمیری «2»، هم ازین طآئفه بوده است، و درین مذهب و اعتقاد این نظم كفته است «3»:
شعر
یا شعب رضوی انّ فیك لطیّبامن آل احمد طاهرا معمودا
هجر الأنیس و حلّ ظلّا باردافیه یراعی أنمرا و اسودا و همچنین كفته است:
شعر
لو غاب عنّا عمر نوح ایقنت‌منّا النّفوس بانّه سیئوب «4» و سیّد [اسماعیل] بن محمّد، همه اوقات درین باب غلو كردی، تا آنكاه كه بصحبت
______________________________
(1). سیّد لقب اسماعیل بن محمد حمیری است.
(2). أبو هاشم، اسماعیل بن محمد، ملقّب به (سید حمیری) یكی از مشهورترین شاعران و ادیبان عرب، او را با اوصافی همچون: عالم، محدّث، ثقة، جلیل القدر، فصیح، بلیغ ستوده‌اند، و سنیان او را بخاطر طعنه بر منافقین و خلفای جور نكوهش كرده‌اند. و به گفته ابو الفرج اصفهانی وی یكی از سه تن شاعری است كه بیشترین شعر را در دوره جاهلی و اسلام سروده‌اند. و بیشتر سروده‌های او در مدح خاندان پیامبر و امیر المؤمنین، و طعن و نفرین بر دشمنان آنان، و بویژه غاصبین خلافت بوده است. وی در سال 105 هجری در بصره در خانواده‌ای خارجی‌مذهب زاده شد، و در میانسالی به مذهب كیسانی گروید، لیكن بعدها بر اثر دیدار با امام صادق علیه السلام به مذهب حقّ توفیق یافت، نزدیك به 40 سال با خلفای بنی العباس ارتباط داشت، و در مدح آنان قصیده‌های فراوانی سرود، و از جوایز آنان بهره‌مند بود.
او در سال 173 هجری در سالهای آغازین خلافت هارون الرشید در بغداد درگذشت. از برخی از معصومین علیهم السلام روایاتی در مدح او آمده است. ابو الفرج اصفهانی در «الاغانی» به تفصیل درباره زندگی و اشعار او نوشته است.
(3). المقالات و الفرق: 36، بحار الانوار: ج 42/ ص 78.
(4). همان.
تاریخ قم، متن، ص: 668
جعفر بن محمّد صادق رسید، و در صادق علامات امامت مشاهده كرد، و از دو صفحه روی‌ء مبارك او، دلالت وصیّت «1» مطالعه نمود. و از صادق علیه السّلم سؤال كرد در باب غیبت «2».
صادق فرمود: غیبت حقّ است، ولیكن این غیبت واقع شود بامام دوازدهم، قائم آل محمّد علیه السّلم. و سیّد را خبر داد بوفات محمّد [بن] حنفیّه، و آنك پذرش محمّد باقر، در وقت دفن‌كردن محمّد [بن] حنفیّه بر سر قبر او حاضر بوده است «3».
جون سیّد این خبر و روایت از صادق علیه السّلم بشنید، از آن مقالت «4» بازكردید، و از آن اعتقاد كه داشت استغفار نمود، و پشیمان شد، و بامامت صادق علیه السّلم اعتقاد بست.
و در این باب قصیده انشاد «5» كرد، كه اول آن این بیت است:
تجعفرت باسم اللّه و اللّه اكبرو ایقنت أنّ اللّه یعفو و یغفر «6» و در كتاب عبّاسی مسطور است، كه:
«فرزندان عبّاس «7» همه اوقات قآئل بوده‌اند بامامت محمّد [بن] حنفیّه، و او را امام
______________________________
(1). مقصود وصایت و امامت است.
(2). علت این سؤال به جهت اعتقاد كیسانیّه بود به غایب‌شدن محمد بن الحنفیّة، و ظهور او در آخر الزمان، و این كه او همان مهدی موعودی است كه در آخر الزمان ظهور خواهد نمود، و جهان را عدل و داد خواهد بخشید.
(3). نگاه كنید به: «بحار الانوار: ج 42/ ص 79 به نقل از اكمال الدین شیخ صدوق».
(4). مقالت: اعتقاد و گفتار.
(5). در اصل و دیگر نسخه‌ها: انشا.
(6). الاغانی: 7/ 231، المقالات و الفرق: 37.
(7). مقصود فرزندان عبد اللّه بن عباس بن عبد المطّلب است، كه به خلافت رسیدند، نه دیگر برادران عبد اللّه.
تاریخ قم، متن، ص: 669
میدانستند؛ تا بروزكار محمّد «1» مهدی‌ء «2» بن منصور. پس محمّد مهدی‌ء بن منصور ایشان را بر آن داشت كه تا بامامت عبّاس «3» معتقد شوند، و عبّاس را امام كرفتند، و امام دانستند.
و بعد ازو عبد اللّه [بن] عبّاس، و بعد ازو علیّ بن عبد اللّه، و بعد ازو محمّد بن علی، و بعد ازو ابراهیم «4» بن محمّد، پس سفّاح «5» را، پس منصور «6» را، و بعد ازو مهدی. پس همچنان كشیده شد در فرزندان او، یكی را پس از آن دیكر امام می‌دانستند.
و جون مختار بن [أبی] عبید ثقفی، بكوفه اظهار آن می‌نمود كه من بیعت از برآی‌ء محمّد [بن] حنفیّه می‌ستانم «7»، و حال «8» آن بود كه [عبد اللّه بن الزبیر] عبد اللّه بن العباس «9»،
______________________________
(1). او محمد ملقّب به مهدی عباسی، فرزند عبد اللّه منصور عباسی، سومین خلیفه عباسی، كه از 6 ذی حجّه سال 158 هجری، تا 23 محرم سال 167 هجری خلافت كرد.
(2). در اصل: محمد مهدی علیه السّلم آمده كه ظاهرا خطای ناسخ است، كه مهدی را لقب امام زمان فرض كرده است.
(3). عباس بن عبد المطلب عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله است.
(4). مشهور به ابراهیم الامام، كه به دست مروان بن محمد (آخرین خلیفه اموی) به هلاكت رسید.
(5). او ابو العباس، عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس، مشهور به سفّاح (- خونریز)، نخستین خلیفه عباسی، كه در 13 ربیع الآخر سال 132 هجری در كوفه از مردم بیعت گرفت، و در 12 ذی حجّه سال 136 هجری در انبار درگذشت.
(6). أبو جعفر، عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس، ملقّب به منصور، دومین خلیفه عباسی، كه پس از مرگ برادرش أبو العباس سفّاح خلیفه گردید و در 6 ذی حجّه سال 158 هجری، در نزدیكی مكّه به هلاكت رسید.
(7). نگاه كنید به: «تاریخ طبری: حوادث روزهای پایانی سال 64 هجری، و الكامل فی التاریخ حوادث سال 66 هجری».
(8). یعنی در همان حال، عبد اللّه بن الزبیر، گروهی از بزرگان علوی را در اتاقك چاه زمزم، در مسجد الحرام به جهت گرفتن بیعت زندانی نموده بود، و آنان را در صورت امتناع به مرگ تهدید می‌كرد.
(9). در اصل و دیگر نسخه‌ها (عبید اللّه) ضبط شده، كه نادرست است.
تاریخ قم، متن، ص: 670
و علی بن الحسین «1»، و حسن بن الحسن بن علیّ «2» [را]، در حجره زمزم «3» بازداشته بود؛ زیرا كه ایشان از بیعت وی امتناع می‌نمودند. و عبد اللّه «4» بن زبیر سوكند خورده بود، كه اكر ایشان در مدّتی كه عبد «5» اللّه نام نهاده «6»، و تعیین كرده، بیعت نكنند، [آنان را بسوزاند و بكشد، پس محمد بن حنفیّه مختار را از حال خود و همراهانش] آكاهی داد، و لشكر و مالی جند [بمكّه] «7» مختار «8» فرستاد، و ابن الزّبیر از مقاومت آن لشكر عاجز شد. پس از آن لشكر؛ عبد اللّه عبّاس، و علی بن الحسین، و حسن بن الحسن بن علی، كه در بند بودند، بیرون آوردند. «9»
______________________________
(1). امام زین العابدین علیه السلام.
(2). مشهور به حسن مثنّی كه داماد امام حسین علیه السلام بود.
(3). از دیرباز تا اواخر قرن سیزده هجری، بر روی چاه زمزم جایگاه و اتاقی قرار داشت، كه در آن وسائل بیرون‌كشیدن آب از چاه زمزم بود. این جایگاه در سال 1370 هجری، همزمان با توسعه مسجد الحرام از میان رفت.
(4). در اصل و دیگر نسخه‌ها: (عبید اللّه) ضبط شده است كه خطاست.
(5). همان.
(6). یعنی مهلتی كه تعیین كرده و معین نموده است.
(7). افزوده از «انوار المشعشعین: 2/ 51».
(8). در اصل و دیگر نسخه‌ها: بمختار.
(9). این واقعه را ابن الأثیر در «الكامل فی التاریخ: 4/ 249» در حوادث سال 66 هجری با عنوان:
(ذكر حال ابن الحنفیّه مع ابن الزبیر، و سیر الجیش من الكوفة) به تفصیل آورده است، لیكن در گزارش او بجز از محمّد بن الحنفیّه از سه تن دیگر كه تاریخ قم نام آنها را آورده است یاد نمی‌كند، و می‌گوید: (فلما استولی المختار علی الكوفة، و صارت الشیعة تدعو لابن الحنفیّه، خاف ابن الزبیر أن یتداعی الناس الی الرضا به، فالّح علیه و علی أصحابه فی البیعة له، فحبسهم بزمزم، و توعّدهم بالقتل و الإحراق، و اعطاء اللّه عهدا إن لم یبایعوا أن ینفذ فیهم ما توعّدهم به، و ضرب لهم فی ذلك أجلا. فأشار بعض من كان مع ابن الحنفیّه علیه أن بیعت الی
تاریخ قم، متن، ص: 671
پس محمّد [بن حنفیّة ابن علی بن] «1» أبی طالب پیوسته بمكّه، و ابن عبّاس بطائف «2»، و علی بن الحسین، و حسن بن حسن بمدینه [بودند].
و جون حجّاج بن یوسف، ابن الزبیر را بمكّه محاصره كرد «3»، بمحمّد [بن] حنفیّه ازو زحمتی «4» برسید «5»، و بذان شكایت كرد با عبد الملك بن مروان. پس عبد الملك بن مروان نامه نوشت [به حجّاج بمكّه] «6»، از شكایت‌كردن محمّد بن حنفیه ازو.
______________________________
المختار یعلمه حالهم، فكتب الی المختار بذلك و طلب منه النجدة .... فوجّه أبا عبد اللّه الجدلی، و ظبیان بن عمارة- و بعث معه لابن الحنفیّه أربعمائة ألف درهم- و أبا المعمّر و هانی‌ء بن قیس، و عمیر بن طارق، و یونس بن عمران. فوصل أبو عبد اللّه الجدلی الی ذات عرق، فأقام بها فبلغوا مائة و خمسین رجلا، فسار بهم حتی دخلوا المسجد الحرام و معهم الرایات، ینادون: یا لثارات الحسین. حتی انتهوا الی زمزم، و قد أعدّ ابن الزبیر الحطب لیحرقهم، فكسروا الباب و دخلوا علی ابن الحنفیّه). همچنین نگاه كنید به شرح این واقعه به روایتی دیگر از ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: ج 4/ ص 117».
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها: محمد أشعث، كه خطاست.
(2). شهر طائف از شهرهای مهم منطقه حجاز عربستان، كه در 80 كیلومتری جنوب شرقی مكه واقع است.
(3). عبد الملك بن مروان در سال 71 هجری مصعب بن الزبیر (برادر عبد اللّه بن الزبیر و والی عراق از سوی او) را در جنگ سختی كه در نزدیكی (نهر دجیل) در منطقه (دیر جاثلیق) در شمال بغداد كنونی رخ داد شكست داد، و او را به قتل رسانید، و بر عراق مسلط شد، آنگاه در سال 73 هجری حجّاج بن یوسف ثقفی را بهمراه چند هزار نفر از سربازان شام برای جنگ با عبد اللّه بن الزبیر گسیل داشت. نگاه كنید به: «تاریخ طبری، و الكامل فی التاریخ، حوادث سالهای 71 تا 73 هجری».
(4). زحمت: سختی و فشار.
(5). نگاه كنید به: «بحار الانوار: ج 42/ ص 106 به نقل از التوحید شیخ صدوق، و ذهبی در سیر اعلام النبلاء: ج 4/ 127» به تفصیل در این باره سخن گفته، و متن نامه عبد الملك به حجّاج را آورده است.
(6). در اصل و دیگر نسخه‌ها آمده است: (نامه نوشته بمختار بكوفه) كه نادرست است، زیرا
تاریخ قم، متن، ص: 672
و همچنین: هر بجند وقت احوال برو می‌كردید، تا آنكاه كه بمدینه در ربیع الأول، سنه احدی و ثمانین هجریّه وفات یافت «1»».
و در تاریخ شیعت «2»: سنه أربع و ثمانین.
و محمد حنفیّه را شصت و پنج سال بوده است، رحمة اللّه علیه.
***______________________________
مختار در سال 67 یا 68 (به روایت واقدی) كشته شد، و این واقعه در سال 73 هجری، پس از كشته‌شدن عبد اللّه بن الزبیر بدست حجّاج در مكه رخ داد. علاوه بر این اصل این واقعه را ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: 4/ 127» به نقل از واقدی آورده است.
(1). علامه مجلسی در «بحار الانوار: 42/ 81» به نقل از اكمال الدین شیخ صدوق بسند او از امام صادق علیه السلام، سال وفات را 84 هجری دانسته است. اما ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: 4/ 128» وفات محمد بن الحنفیّه را به نقل از أبو نعیم سال 80 هجری، و به نقل از واقدی از فرزندش عبد اللّه بن محمد بن الحنفیّه، محرّم سال 81 هجری در مدینه دانسته است.
(2). این نام ظاهرا از آن كتاب معیّنی به این نام نمی‌باشد، بلكه مقصود كتابهای تاریخی شیعیان است كه در آن سال وفات امامان معصوم علیهم السلام و فرزندانشان آمده است.
تاریخ قم، متن، ص: 673

[در ذكر سادات عمریّه]

دیكر ساداتی كه بقم آمدند عمریّه‌اند، فرزندان «1» عمر «2» بن علی بن أبی طالب:
أبو عبد اللّه العمری: ذكر نسب او نكرده‌اند، و او بكمیدان فرود آمده است. مردی بس پرهیزكار و فاضل بوده است، و بكمیدان «3» وفات یافته است.
دیكر از فرزندان عمر بن علی ...... «4» بقم: دو زن بوده‌اند، و اللّه أعلم.
و همچنین: بعضی از فرزندان أبو طالب، و فرزندان جعفر [بن] أبی «5» طالب بقم
______________________________
(1). در نسخه چاپی: از فرزندان.
(2). این عمر را «عمر الأطرف» گویند، به جهت امتیاز او از «عمر الأشرف» ابن علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام و این یكی را أشرف گویند به جهت منتهی‌شدن نسبتش از سوی پدر و مادر به حضرت زهرا علیها السلام. ابن عنبه در «عمدة الطالب: ص 331» درباره عمر الأطرف می‌گوید:
كنیه او أبو القاسم یا أبو حفص است، و او آخرین فرزند امیر المؤمنین علیه السلام است، مادر او امّ حبیب بنت عباد بن ربیعه است، كه از یمامه یا عین التمر به اسارت گرفته شد، و زنی پاكدامن و سخنور و گشاده‌دست بود. عمر از همراهی برادرش امام حسین علیه السلام به كربلا سر باز زد، لیكن بعدها با عبد اللّه بن الزبیر بیعت كرد، و پس از مرگ او با حجاج بیعت كرد، او در سن 77 سالگی درگذشت، و درباره علت وفات او اختلاف كرده‌اند.
(3). كمیدان كه روستا و خاستگاه كهن قم بوده است، امروزه در قسمتی از محدوده شمال قم قرار دارد، و احتمالا زمینهای مشهور به خاكفرج و قبرستان وادی السلام و محدوده‌های پیرامون آن در سمت غرب رودخانه قم تا نزدیكی بقعه مشهور به صفورا و شاهزاده احمد بن محمد تا میدان تره‌بار را شامل می‌شده است، و پیشتر به تفصیل درباره موقعیت جغرافیایی آن سخن رفت.
(4). در اصل: بیاض.
(5). در اصل: أبو.
تاریخ قم، متن، ص: 674
بوده‌اند، نام ایشان ........... «1»
و بآبه دو شخص دیكر بوده‌اند، و بكاشان نیز بوده‌اند.
تمام شد ذكر انساب و أخبار علویّه كه بقم بوده‌اند.
***______________________________
(1). در اصل: بیاض.
تاریخ قم، متن، ص: 675

[در ذكر سادات عقیلیّه و جعفریّه]

و همچنین بعضی از فرزندان [عقیل بن] أبی طالب، و فرزندان جعفر [بن] أبی طالب بقم بوده‌اند.
راوی كوید كه: حسین بن احمد بن حمزه بن قاسم [بن اسحاق] «1» بن عبد اللّه «2» ابن جعفر بن أبی طالب بقم آمد.
و [أبو] عبد اللّه «3» محمّد بن علی جعفری «4» روایت كند، كه:
جدّ او الحسین بن احمد، و احمد بن علیّ الشجری «5»، و مردی از فرزندان عقیل
______________________________
(1). نگاه كنید به «عمدة الطالب: ص 41- 42»، در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (ظاهرا در كتاب سقط شده و صحیح آن: قاسم بن اسحق بن عبد اللّه بن جعفر است، و حسین بن احمد بن حمزة در «عمدة الطالب ص 27 س 7» مذكور است. و نواده او محمد بن علی بن الحسین در «انساب ابو الحسن شریف ص 36 س 6» نسخه خطی اینجانب ذكر گردیده).
(2). در نسخه اصل و چاپی (عبید اللّه) ضبط شده كه خطاست، زیرا جعفر بن أبی طالب هرگز فرزندی به نام عبید اللّه نداشته، بلكه سه فرزند با نامهای: عبد اللّه، عبد اللّه الأصغر، عبد اللّه الأكبر الجواد داشته است، كه این آخری شوهر حضرت زینب علیها السلام و پدر قاسم می‌باشد.
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها (عبد اللّه بن) ضبط شده است، كه ظاهرا تصحیف بوده باشد، و صحیح آن أبو عبد اللّه است كه كنیه محمد می‌باشد، و او نواده حسین بن احمد بن حمزه بن قاسم بن اسحاق بن عبد اللّه بن جعفر است، كه درباره هجرت جدش به قم روایت می‌كند، و در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری نیز به این تصحیف اشاره شده است.
(4). جعفری لقب تبار جعفر بن أبی طالب علیهما السلام است.
(5). در اصل و تمامی نسخه‌ها: علی بن أحمد ضبط شده، كه به احتمال قوی در این نام تصحیف و تقدیم و تأخیری رخ داده است، و ضبط صحیح این نام احمد بن علی الشجری است (چنانكه بدین تصحیف در حاشیه نسخه آیة اللّه شبیری اشاره شده است)، و او ظاهرا همانی است كه مصنف نسب او را پیشتر در فصل متعلق به (در ذكر سادات شجریّه) این گونه آورده است: أبو علی، احمد بن علی بن محمد بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب.
تاریخ قم، متن، ص: 676
ابو طالب «1» بقم آمدند، در وقتی كه لیلی‌ء بن نعمان دیلمی «2» و صاحب خوراسان «3» بنیسابور بهم رسیدند، در سنه تسع/ عشر/ و ثلثمائه «4» هجریّه. و جدّ او الحسین بن احمد با علی ابن احمد «5» شجری بقم ساكن ببودند، و مقام كردند، و تأهل «6» ساختند «7». و عقیلی «8» بطرف وروجرد «9» رفت، و آنجا متوطن شد.
______________________________
(1). یعنی عقیل بن أبی طالب علیهما السلام.
(2). او أبو جعفر، لیلی بن نعمان دیلمی شاهی از جنگاوران شجاع، و فرماندهان امام الناصر للحق زیدی (حاكم دولت علویان در طبرستان) است، كه پیشتر شرح حال او گذشت.
(3). مقصود لشكریان صاحب خراسان سعید نصر است، كه لشكری از بخارا به فرماندهی حمویه ابن علی برای جنگ لیلی فرستاد. وقایع این جنگ را ابن الاثیر در (الكامل فی التاریخ:
حوادث سال 309 ه) آورده است. همچنین نگاه كنید به: «اخبار ائمة الزیدیّه: 25، 26 و 44، 46».
(4). در اصل و دیگر نسخه‌ها: تسع عشر و ثلثمائه (یعنی 319 ه) كه خطاست، و صحیح آن:
تسع و ثلثمائه است، چنانكه در تمامی منابع آمده است. نگاه كنید به: «الكامل فی التاریخ حوادث سال 309 ه، اخبار ائمة الزیدیّه: ص 46».
(5). در اصل و تمامی نسخه‌ها: علی بن أحمد ضبط شده، كه به احتمال قوی در این نام تصحیف و تقدیم و تأخیری رخ داده است، و ضبط صحیح این نام احمد بن علی الشجری است (چنانكه بدین تصحیف در حاشیه نسخه آیة اللّه شبیری اشاره شده است)، و او ظاهرا همانی است كه مصنف نسب او را پیشتر در فصل متعلق به (در ذكر سادات شجریّه) این گونه آورده است: أبو علی، احمد بن علی بن محمد بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب.
(6). تأهّل‌ساختن: ازدواج‌كردن.
(7). مصنّف پیشتر در بخش (در ذكر سادات شجریّه) آورده است، كه این شجری در سال 310 ه به قم آمد، و دختر عبد اللّه بن حمّاد بن نضّر بن عامر اشعری را بخواست، و از او هفت پسر و پنج دختر آورد. و او نقابت علویان در قم را به عهده داشت، و پس از وفات در مقبره بابلان دفن شد.
(8). یعنی آن مرد از فرزندان عقیل بن أبی طالب.
(9). وروجرد/ ویروگرد، همان شهر بروجرد كنونی است، كه در 250 كیلومتری جنوب غربی قم قرار دارد.
تاریخ قم، متن، ص: 677
و از حسین بن احمد بقم: [احمد] «1» و علی در وجود آمدند.
و از علی بن الحسین: أبو عبد اللّه محمّد، و ...... «2» در وجود آمدند.
و أبو عبد اللّه محمّد بن علی جعفری، جوانی عاقل، و لطیف طبع، و قناعت كار بوده است، و در سنه سبع و سبعین و ثلثمائه «3» بقم وفات یافته است.
و از محمّد بن علی جعفری: [........] ........ «4» در وجود آمدند. و جدّ پذر او حمزه بن القاسم، در وقتی كه محمّد بن جعفر صادق خروج كرد «5»، در ایام «6» خلافت مأمون، با محمد [ابن] جعفر بود، و محمد بن جعفر با لشكری چند، او را در ماه ربیع الأخر، سنه مائتین «7» هجریه به ینبع «8» فرستاد. پس حمزه عاملی را از عمّال هرون [بن] مسیب- امیر
______________________________
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها بیاض است، و در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است:
(شاید جای بیاض (احمد) باشد كه در «عمدة الطالب ص 27 س 3» نوشته شده).
(2). در اصل: بیاض.
(3). سال 377 هجری.
(4). در اصل و دیگر نسخه‌ها بیاض است به مقدار نیم سطر، و در نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (موضع بیاض شاید (اسحاق) باشد كه در انساب ابو الحسن شریف ذكر شده است).
(5). به نوشته طبری (در حوادث سال 200 ه) پس از كشته‌شدن أبو السرایا در عراق، و بازگشت قدرت در آنجا به عباسیان، گروهی از بنی الحسن در مكّه به نزد محمد بن جعفر الصادق علیه السلام- كه پیرمردی محبوب و محترم و زاهد بود- آمده و او را به اعلان خلافت واداشتند، و از مردم مكه و پیرامون آن برای او بیعت ستاندند، لیكن پس از رسیدن اسحاق بن موسی بن عیسی عباسی، از خلافت دست كشید، و امان طلبید و به سمت جدّة رفت.
(6). دوران.
(7). سال 200 هجری.
(8). نام ینبع (به فتح یاء و سكون نون و ضمّ باء) در منابع كهن اشاره به دشت حاصلخیزی است در شمال غرب مدینه، كه به (ینبع النخل) نیز شهرت دارد، بعدها ینبع دیگری در ساحل
تاریخ قم، متن، ص: 678
مدینه «1»- نام او عبد اللّه بن سمیدع باصحابش بكرفت، و پیش محمّد بن جعفر فرستاد، محمد بن جعفر ایشانرا بكشت «2».
*** تمام شد ذكر آنكسانی كه بقم و نواحی‌ء قم بوده‌اند از طالبیّه، بر وجهی كه من از مشآئخ علویّه، و از أبو علی‌ء بن الحسن بن نصر، و از علی بن موسی اوسته، و غیر ایشان شنیده‌ام، و ایشان مرا روایت كرده‌اند، بتوفیق اللّه تعالی، و حسن تیسیره.
***______________________________
دریای سرخ در همان سمت به وجود آمد، كه به (ینبع البحر) شهرت یافت، و امروزه یكی از بندرها و شهرهای مهم عربستان می‌باشد.
(1). در نسخة (2) و (3): پس حمزه جماعتی را از عمّال هارون، با مسیّب أمیر مدینه.
(2). نگاه كنید به: «تاریخ طبری: حوادث سال 200 هجری».
تاریخ قم، متن، ص: 679

باب چهارم «در ذكر آمدن عرب آل مالك «1» بن عامر الأشعری «2» بقم و آبه.

اشاره

و متوطّن‌شدن
______________________________
(1). ضبط این كلمه در نسخه اصل و برخی دیگر از نسخه‌ها بر شیوه رسم الخط كهن عربی است كه «ملك»، با حذف الف نوشته شده، و بر روی میم ألف مقصوره‌ای، كه نشان از حذف ألف است قرار می‌دهند، لیكن در هنگام خواندن آن را با الف «مالك» تلفظ كرده و بر زبان می‌آورند.
(2). أشعری (به فتح ألف و سكون شین و فتح عین و كسر راء) برگرفتند از (أشعر) است، كه نام یكی از قبایل و خاندانهای مشهور عرب یمن می‌باشند، كه پیش از اسلام در یمن سكونت داشتند، و پس از بعثت اسلام آوردند. به گفته سمعانی در كتاب «الأنساب: ج 1/ 166» أشعر نام نبت بن ادد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن كهلان بن سبأ است، كه چون نبت در هنگام ولادت موی فراوانی بر تن او بود، او را (أشعر) یا پرمو نامیدند، و پس از آن او و فرزندانش بدین نام شهرت یافتند، تعدادی از مردان این قبیله به مدینه هجرت كرده، و در شمار أصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و اله قرار گرفتند، و در وقایع و حوادث صدر اسلام تأثیرگذار بودند، و بعدها بنا بر طبیعت حوادث و رخدادها، به دسته‌بندیهای سیاسی آن دوران پیوستند.
مشهورترین فرد از این خاندان عبد اللّه بن قیس (مشهور به أبو موسی اشعری) است، كه به جبهه خلفا پیوست، و در دوره خلافت عمر بن الخطاب فرماندهی لشكریانی را به عهده داشت كه ری و قم و اصفهان و شوش را فتح كرد، و بعدها قاضی كوفه گردید، و در دوره خلافت امیر المؤمنین علیه السلام به مخالف با ایشان برخواست، و از جنگ جمل و صفین دوری جست، و مردم را از شركت در آن نهی كرد، و عاقبت حكمیت را عهده‌دار شد، و با نیرنگ عمرو بن العاص أمیر المؤمنین علیه السلام را از خلافت عزل، و معاویه را به خلافت برگزید، لیكن از سوی دیگر گروهی دیگر از عموزادگان او به حمایت امیر المؤمنین برخواستند، و از یاران
تاریخ قم، متن، ص: 680
بذین هر دو شهر. و ذكر سبب انتقال ایشان از كوفه بقم و آبه، بر اختلاف روایات.
و ذكر سبب كشتن حجّاج بن یوسف، محمّد بن سائب «1» بن مالك اشعری را»
______________________________
ایشان گردیده، و بعدها مورد تعقیب و اذیت و آزار والیان كوفه قرار گرفته، و عاقبت به سمت قم گریخته، و در آنجا سكونت گزیدند. اما مالك بن عامر سر سلسله یكی از تیره‌های قبیله اشعری است، كه به گفته تاریخ قم او نخستین كسی است كه به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله ایمان آورد و مسلمان شد، و فرزندان و نوادگان او بعدها در كوفه و قم سكونت گزیدند، و ابن حجر عسقلانی در «الإصابة فی معرفة الصحابة: 6/ 26» درباره او می‌گوید: (مالك بن عامر بن هانی‌ء بن خفاف الأشعری، كان معمّرا و له وفادة، و له فی ذلك قصیدة طویله، یشرح احواله، یقول فیها:
أتیت النبیّ فبایعته‌علی نأیه غیر مستنكر
له فدعا لی بطول البقاو بالبضع بالطیب الأكبر و یقول فیها:
و عمّرت حتّی ملك الحیوةو مات لدّاتی من الأشعر
فأتت لی سنون فأفنیتهافصرت أحكم للمعمر
نسیت شبابی فأمضیته‌و صرت الی غایة المكبر
و أصبحت فی أمة واحداأجول كالجمل الأصدر و ذكر فیها ما حضره فی الجاهلیة، ثم فتوح الاسلام كالقادسیّة و صفین مع علیّ.
و قال فی آخرها:
كأنّ الفتی لم یعش لیلةاذا صار رمسا علی صور
و طول بقاء الفتی فتنةفأطول لعمرك أو أقصر و یقال: إنّه أوّل من عبر دجلة یوم المدائن، و له فی ذلك قصیدة رجز، و كان ابنه سعد من أشراف اهل العراق، ذكره المرزبانیّ فی معجم الشعراء).
از این رو مالك بن عامر از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله است، كه تا حدود سال 37 هجری (سال پایان جنگ صفین) زنده بوده است، و فرزند او سعد بن مالك نیز از تابعین و یكی از بزرگان و اشراف كوفه بشمار می‌رفته است).
(1). سائب بن مالك بن عامر أشعری از شخصیتهای بانفوذ در جریان حوادث قیام مختار، در سالهای 66 و 67 هجری است، طبری در تاریخ خود، در حوادث این دو سال، در چند نوبت
تاریخ قم، متن، ص: 681
و این باب مشتمل است بر دو فصل.
و من در اوّل این كتاب یاد كردم، كه پیشتر از تصنیف این كتاب، عزم كرده بودم كه أخبار جمله عرب كه بقم بوده‌اند، در زمان جاهلیّت «1» و اسلام، در كتابی
______________________________
از او یاد كرده است، و از گفته او برمی‌آید كه سائب مشاور و وزیر و نزدیكترین كسان به مختار بوده است، و در مقدمه‌چینی برای قیام او نقش مهمی داشته است، به گفته طبری در حوادث سال 66 هجری، او یكی از 5 نفری بود كه برای مختار (كه در آن هنگام در زندان عبید اللّه بن زیاد در كوفه محبوس بود) از مردم بیعت می‌گرفت، و به مبارزه با عبد اللّه بن مطیع (فرستاده عبد اللّه بن الزبیر به كوفه) برخواست، و گفته او را (بر منبر مسجد كوفه) كه به مردم وعده عدالتی بر شیوه و سیره عمر و عثمان می‌داد پاسخ داده، و با ناسزاگفتن به آن دو، تنها خواسته مردم را برقراری سیره علوی اعلان نمود. سائب در حوادث دوره قیام مختار بن أبی عبید ثقفی، و انتقام از كشندگان امام حسین (ع) و یارانش در كربلا، و جنگهای او با لشكریان عبد اللّه بن الزبیر و برادرش مصعب بن الزبیر، از نزدیك حضور داشت، و هرگاه مختار برای شركت در جنگها از كوفه دور می‌شد، او را جانشین و خلیفه خود در كوفه قرار می‌داد. و عاقبت در سال 67 هجری پس از شكست مختار از مصعب بن الزبیر، و محصورشدن در دار الامارة كوفه، مختار بهمراه سائب و 15 تن دیگر از قصر دار الامارة بیرون آمده، و به جنگ پرداخت كه همگی به شهادت رسیدند. نگاه كنید به: «تاریخ طبری، و تاریخ ابن الأثیر: حوادث سالهای 66 و 67 هجری، اعیان الشیعة: 7/ 182، مستدرك اعیان الشیعة: 2/ 139» و بنا به روایتی سائب در آخرین لحظات از مختار روی گرداند، و به مخالفت با او برخواست، و بدست یاران مختار كشته شد. «نگاه كنید به: الجامع لأعلام المهاجرین و المنتسبین الی الیمن و قبائلهم: ج 1/ ص 490». طبری در حوادث سال 67 ه می‌گوید: سائب بن مالك أشعری از همسر خود (عمرة بنت أبی موسی أشعری) فرزندی آورد به نام محمد، كه به همراه پدر خود در قصر دار الإمارة كوفه بود، و پس از كشته‌شدن پدرش دستگیر شد، لیكن به علت خردسالی آزاد گردید. اما دیگر یادی از این فرزند در تاریخ، و بویژه در حوادث دوره حجّاج بن یوسف نیامده است، از این رو تاریخ قم تنها منبعی است كه از كشته‌شدن او به دست حجّاج یاد می‌كند.
(1). مقصود از این گفتار آن است كه مصنّف تاریخ قم قصد نوشتن كتابی، در أخبار و وقایع دوران
تاریخ قم، متن، ص: 682
مفرد «1» یاد كنم، و جون من در تصنیف این كتاب شروع كردم، أولی و بهتر آن دیدم كه اخبار ایشان- أیضا «2»- درین كتاب جمع كنم، زیرا كه عرب بقم مالك و حاكم شدند، و ایشان قم را كوره «3» كردانیدند بانفراد «4»، و مال «5» او از اصفاهان جدا كردند. و در قم چندین احوال و اوضاع در سرّا و ضرّا «6» بر سر ایشان آمد، و از حالی با حالی رفتند.
پس من اقتصار «7» كردم بر آنك آن كتاب را- ایضا- با این كتاب ضمّ «8» كنم، و همه را یك كتاب كردانم، تا در این دو كتاب، عرب و أخبار ایشان مكرّر نشود.
و من پیشتر از شروع‌كردن در أخبار ایشان، مقدّمه یاد میكنم در اوّل این باب، كه تا عبرتی باشد مرد عاقل را.
و آن مقدّمه آنست، كه:
عرب دویست و هشتاد سال بقم ببودند، و قم را كوره كردانیدند؛ مدّت صد و هشتاد سال. پس تقدیر آسمانی ایشانرا سعادت و یاری داد، و بخت و دولت با ایشان موافقت كرد،
______________________________
جاهلیت و اسلام تمامی خاندانهای عربی كه نخست در جزیرة العرب و عراق ساكن بوده، و بعدها به قم هجرت كردند داشت، وگرنه پیش از بعثت و فتح ایران و تشرف ایرانیان به اسلام، عربی در قم ساكن نبوده است.
(1). مستقل و جداگانه.
(2). أیضا: همچنین.
(3). كوره‌كردن یا تكویر، یعنی تقسیم‌بندی ولایتی نمودن است.
(4). یعنی قم را كوره و شهرستانی مستقل گردانیدند، زیرا پیشتر قم یكی از ولایات تابعه كوره اصفهان بود، چنانكه مصنف بدان اشاره می‌كند.
(5). یعنی مالیات و خراج آن را از حكومت اصفهان جدا كردند، و خود مستقیما با (دیوان الخراج) در دار الخلافه بغداد مرتبط شدند.
(6). سرّا: شادی و نیكبختی، ضرّا: گرفتاریها و حوادث ناگوار.
(7). اقتصار: بسنده و قناعت‌كردن.
(8). ضمّ: ضمیمه‌نمودن، و همراه‌كردن، چسبانیدن.
تاریخ قم، متن، ص: 683
و نیكبختی و سعادت دو جهانی «1» ایشانرا روزی شد. و دعوت رسول خذای صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دریافتند، اوّل جدّ ایشان مالك بن عامر، و پس فرزند و اعقاب او، و عدد ایشان بسیار و زیاده كشت، و توالد و تناسل كردند، تا غایت «2» كه عدد فرزندان و اعقاب یكی ازیشان بقم درین مدّت- چنانج نامهآی‌ء ایشان در كتاب انساب ایشان مثبتست «3»- زیاده بر ششهزار رسید، جز از آنها كه نام ایشان از نوشتن افتاده است؛ بسبب غیبت و انتقال و رحلت «4» كردن، و غیر آن.
و عدد فرزندان از صلب «5» سه كس، صد و بیست [و پنج] «6» نفر بوده است، و آن سه كس:
[1] عبد اللّه بن سعد است: و او را چهل و دو فرزند بوده است.
[2] و حمزه بن الیسع: و او را چهل و دو فرزند بوده است.
[3] و عامر بن عمران: و او را چهل و یك فرزند بوده است.
و عدد فرزندان شش كس ازیشان، بسهزار و شصّد «7» وجود برسیده‌اند، از آن جمله:
از نسل أبو بكر، و الیسع، و عمران، و آدم، اولاد عبد اللّه بن سعد: دو هزار و چهارصد وجود بوده‌اند.
و از فرزندان براذرش- أحوص [بن] سعد- از دو وجود مالك «8» بن «9» أحوص، و أحوص
______________________________
(1). مقصود از آن دو جهان، دنیا و آخرت است.
(2). تا غایت: تا آنجا كه.
(3). یعنی ثبت و نوشته شده است.
(4). رحلت‌كردن: كوچیدن و جابجاشدن.
(5). صلب: كمر جانداری را گویند كه دارای ستون فقرات بوده باشد، و مقصود از صلب آدمی پشت و كمر است كه فرزندان را بدو نسبت می‌دهند.
(6). در تمامی نسخه‌ها صد و بیست ضبط شده است، و افزودن كلمه (و پنج) به اقتضای شمارش صحیح تعداد فرزندان این سه كس می‌باشد.
(7). در نسخه اصل: شصّد ضبط شده است، و در نسخه چاپی و برخی دیگر از نسخه‌ها: ششصد.
(8). در نسخه اصل: ملك.
(9). در نسخه اصل: ابن.
تاریخ قم، متن، ص: 684
[ابن مالك بن أحوص]: یكهزار و دویست شخص پیذا شده‌اند.
و قصّه ایشان مخالف و مباین [گفته] وزراست «1» كه فرموده‌اند:
«جون دولت روی بشخصی آرد، فرزندان او اندك باشند، و اسباب و تجمّل و زینت بسیار. و چون دولت پشت بركند، قصّه برعكس افتد، فرزندان بسیار شوند، و مال و تجمّل اندك».
و حال آنك این معنی درباره این جماعت عرب، برخلاف این حالت بوده است، در ایّام عزّت «2» و دولت، و بخت و سعادت، ایشانرا هم مال و اسباب بسیار شده بود، و هم عدد زیاده كشته، و در هنكام ادبار «3» و فلاكت ایشان، هم اسباب نقصان پذیرفته، و هم عدد كم شده.
در اوّل حال دولت ایشان، همه یكدل و یكزبان، و كلمه واحده «4» بوده‌اند، باتفاق [بر علیه] خلفاء خراجات معروفه «5» خروج كردند، و نكذاشتند كه عمّال «6» ایشان در میانه «7» شهر آیند، و ایشانرا از سر قدرت بر بیرون شهر فرود می‌آوردند.
و همچنین «8»: در قضایا «9» ایشانرا مدخل «10» نمیدادند، و برأی «11» خود از مردمان شهر
______________________________
(1). وزرا: ظاهرا جمع وزیر است.
(2). در نسخه اصل: عرب.
(3). ادبار: (به كسر الف و سكون دال) برگرفته از كلمه «دبر»، به معنای پشت است، و ادبار به معنای پشت‌كردن روزگار، و تیره روزی است.
(4). كلمه واحده: كنایه از یكدستی و اتحاد و همرنگی است.
(5). خلفاء خراجات معرفه: یعنی نمایندگان و كارگزاران جمع‌آوری انواع و اقسام خراجها و مالیاتهای معروف و معیّنی كه بر آنان وضع شده بوده است.
(6). عمّال: جمع عامل، به معنای كارگزار دولت، و عمّال ایشان یعنی كارگزاران خلفاء.
(7). مقصود درون شهر است.
(8). یعنی از نمونه‌های همدلی و یكزبانی آنان.
(9). قضایا: جمع غیر قیاسی كلمه (قضاء) است، كه به معنای قضاوت در مرافعات و دعاوی و اختلافات می‌باشد.
(10). مدخل: راه.
(11). در نسخه اصل: برآئی.
تاریخ قم، متن، ص: 685
قضاة و عدول «1» را نصب می‌كردند، و قاضی می‌كردانیدند.
همچنین: ثابت و قآئم «2» بودند، تا مذهب شیعت و تشیّع، با خلفا و با سآئر مردم بر آشكارا انداختند، چنانج معروف شدند بذین مذهب و اعتقاد. و پیشتر ازیشان جماعتی كه مذهب شیعت داشتند، در مجموع اقالیم دنیا، این مذهب را پوشیده و پنهان میداشتند از مردم، و تقیّه «3» می‌كردند، و اظهار آن نمی «4» نمودند،
و همیشه احوال و امور ایشان منتسق «5» و منتظم بود، تا آنكاه كه كلمه ایشان متفرّق شد، و بر یكدیكر حسد بردند، و أهویه «6» مختلفه در میان ایشان پیذا شد. و چون كارهآی‌ء معظّم، و قصّهآی‌ء «7» مشكل واقع می‌شد، هر یك با آن دیكری می‌انداخت «8»، و تكیه و اعتماد بر دیكری می‌كرد. پس لا جرم «9» پایه دولت ایشان بلغزید، و دشمن بر ایشان ظفر
______________________________
(1). عدول: جمع عادل.
(2). قائم: پابرجا. تاریخ قم متن 685 باب چهارم«در ذكر آمدن عرب آل مالك بن عامر الأشعری بقم و آبه.
(3). از اصطلاحاتی است كه ریشه قرآنی دارد، و در آیه 28 سورة آل عمران از آن یاد شده إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، و در اصطلاح كلام و فقه شیعه امامیه، به معنای پوشانیدن و نگاه‌داشتن اعتقاد حقیقی در دل، و نشان‌دادن رفتار و اعتقاد موافق با مخالفان است.
(4). در نسخه اصل: می، و در نسخه چاپی: نمی
(5). منتسق برگرفته از ماده (نسق) است، به معنای یكنواخت و منظم‌بودن، چنانكه در «مصباح المنیر» آمده است: (نسق: أی علی نظام واحد).
(6). أهویه: جمع (هوی)، به معنای هواها و خواسته‌های ناپسند نفسانی و درونی.
(7). قصّه‌ها: وقایع و حوادث.
(8). یعنی هر كدام رفع و دفع آن مشكل و گرفتاری را بر عهده دیگری می‌انداخت، و خود از انجام آن وظیفه شانه خالی می‌كرد.
(9). لا جرم: (به فتح جیم و راء) به معنای در نتیجه، در «مصباح المنیر» آمده است: (لا جرم: قال الفرّاء هی فی الأصل بمعنی (لابدّ) و (لا محالة)، ثم كثرت فحوّلت الی معنی القسم، و صارت بمعنی حقّا).
تاریخ قم، متن، ص: 686
یافت؛ بعضی هلاك شدند، و بعضی «1» جلآی‌ء وطن كردند، مكر اندكی ازیشان كه بماندند.
بعضی بر اندك معاشی «2» كه ایشانرا بود قناعت كردند، و بعضی دیكر قافلها را بدرقه «3» می‌شدند، و حقّ السّعی «4» می‌كرفتند. نعوذ باللّه من سوء العواقب، برحمته و كرمه و جوده. «5»
***______________________________
(1). در نسخه چاپی: برخی.
(2). معاش: درآمد و گذران زندگی.
(3). یعنی راهنمای كاروانها گردیده، و آنها را از میان بیابانها و كوهستانهای پیرامون قم به شاهراه اصلی هدایت می‌كردند.
(4). حق السّعی: مزد تلاش و راهنمایی‌كردن.
(5). به خدا پناه می‌بریم از بدی و تیرگی انجام كارها، به رحمت و كرامت و بخشایندگی او.
تاریخ قم، متن، ص: 687

فصل اوّل «در ذكر آن كروه عرب كه بقم آمدند، و وقت آمدن ایشان بقم»

أبو الحسین، علیّ بن محمّد [بن] جعفر بن خزیمه اسدی المنجّم «1»، روایت كرده است، كه او بخط أبی جعفر احمد بن [أبی] عبد اللّه برقی یافت، كه:
«عبد اللّه و أحوص، پسران سعد بن مالك «2» بن عامر أشعری بقم رسیدند «3»، در ایّام خلافت عبد الملك «4». روز شنبه ماه فروردین، روز نوروز «5»، سنه اثنتین «6» و ثمانین «7» از تاریخ
______________________________
(1).؟
(2). در نسخه اصل: ملك.
(3). با توجه به سالهای خلافت عبد الملك بن مروان (86- 65 ه)، روایت برقی درباره تاریخ رسیدن برادران اشعری به قم نمی‌تواند درست باشد، بلكه هجرت آنان به قم- بنا بر این تاریخ- باید در دوره خلافت ولید بن عبد الملك (96- 86 ه) بوده باشد، چنانكه مصنّف بدان اشاره دارد.
(4). عبد الملك بن مروان، چهارمین خلیفه اموی از تیره مروانی، از سال 65 هجری لغایت سال 86 هجری، به مدت بیست و یك سال حكومت كرد.
(5). بر طبق گاه‌شماری و تقویم ایران باستان، نخستین روز ماه فروردین، نوروز نامیده می‌شد، نگاه كنید به: «گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 127»، و بنا به روایت برقی دو برادر أشعری در روز یكم فروردین ماه، كه روز نوروز بوده، و مصادف با روز شنبه از روزهای هفته، در سال 82 یزگردی به قم رسیدند.
(6). در اصل: اثنین.
(7). سال 82 یزگردی.
تاریخ قم، متن، ص: 688
پادشاه‌شدن یزدجرد بن شهریار «1»، و سنه اثنتین «2» و ستین «3» فارسیّه از هلاك و زوال یزدجرد- و آن تاریخی است مستعمل بقم، معروف بنزدیك ایشان- و سنه اربع و تسعین «4» هجریّه.
و جون ایشان بقم رسیدند، سه ساعت و پنجدانك ساعتی از روز كذشته بود، و در آن وقت طالع شده بود:
اسد: شش درجه وسط السّمآء.
حمل: بیست و دو درجه بالشاة.
آفتاب در جوزا: پنج درجه و هفده دقیقه.
ماه در اسد: هفده درجه.
زحل در اسد: چهارده درجه.
مشتری در میزان: پانزده درجه و دوازده دقیقه.
عطارد در ثور: نه درجه.
______________________________
(1). یزگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی كه پادشاهی او از سال 632 تا 651 میلادی ادامه یافت، و در سال 650 میلادی در تلاش برای جلوگیری از پیشرفت لشكریان مسلمان، به جنگ آنان رفت، و در جنگ نهاوند در سال 651 میلادی (21 هجری قمری) به هلاكت رسید. آغاز پادشاهی و مرگ یزدگرد سوم، مأخذ و مبدأ دو گاهشماری در ایران باستان (در سالهای پایانی سلسله ساسانی و پیش از تشرف ایرانیان به اسلام) گردید، كه با یكدیگر بیست سال تفاوت داشتند، نخستین آن سال یزگردی، كه مبدأ آن سال 632 میلادی است، كه آغاز پادشاهی یزگرد می‌باشد. و دومین آن سال فارسی است، كه مبدأ آن سال 651 میلادی (برابر با سال 21 هجری)، كه سال مرگ یزدگرد سوم می‌باشد. و تفاوت سال یزگردی با سال هجری 12 سال، و سال فارسی با سال هجری قمری 32 سال است. نگاه كنید به: «گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 83».
(2). در اصل: اثنین.
(3). سال 62 فارسی.
(4). سال 94 هجری.
تاریخ قم، متن، ص: 689
زهره در ثور: بیست و هشت درجه.
مریخ در حمل: سه درجه و پنج دقیقه».
حكایت اسدی از برقی تا اینجاست.
و من كه مصنّف این كتابم، جنین می‌كویم، كه:
آمدن عرب درین وقت كه ذكر كرده شد صحیح است، و در آن هیچ شكّی نیست.
ولیكن آمدن ایشان بقم، در ایّام خلافت عبد الملك بن مروان نبوده است؛ زیرا كه در تاریخ سنین خلفاء «1» آمده است، كه:
«عبد الملك در ماه رمضان، سنه خمس و ستین «2» هجریّه- موافق با سنه اربع و [خمسین] «3» یزدجردیّه، و سنه اربع و [ثلثین] فارسیّه- خلیفه شد «4»، و بیست و یكسال خلیفه بود. و اهل عرب در ایّام ولایت و حكومت حجّاج بن یوسف بعراق «5»، بقم آمدند».
______________________________
(1). احتمالا مقصود كتاب عباسی نوشته احمد بن اسماعیل بن سمكة بن عبد اللّه است، كه درباره تاریخ خلفای بنی العباس بوده، و از میان رفته، و پیشتر درباره آن سخن رفت. نگاه كنید به:
«الذریعه: 3/ 264 و 15/ 237».
(2). سال 65 هجری.
(3). در أصل: سبعین آمده كه نادرست است، چنانه در اصل در تاریخ فارسی (خمسین) آمده است كه آنهم خطاست، زیرا بر طبق آنچه پیشتر گفته شد، سال یزگردی 20 سال با سال هجری، و سال فارسی 10 سال با سال هجری تفاوت دارند، از این رو سال 64 هجری موافق با سال 54 یزگردی و سال 34 فارسی می‌گردد. و در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری زنجانی نیز بدین نكته اشاره شده، كه: (سبعین به قرینه جملات قبلی و بعدی باید خمسین باشد، و خمسین در جمله بعدی ثلثین).
(4). نگاه كنید به: «تاریخ طبری، حوادث سال 65 هجری».
(5). حجّاج بن یوسف ثقفی در رجب سال 75 هجری از سوی عبد الملك بن مروان به ولایت عراق منصوب شد، كه تا هنگام مرگ در 25 رمضان سال 95 هجری (بنا به مشهور) ادامه یافت.
تاریخ قم، متن، ص: 690
پس تقدیر كردند، و كفتند كه: ایشان در خلافت عبد الملك بقم آمدند، بسبب كشیده‌شدن ایّام ولایت و حكومت حجّاج.
حجّاج والی عراق بود از قبل عبد الملك و ولید بن عبد الملك، مدت بیست سال.
ابتدآی‌ء آن سنه خمس و سبعین «1» هجریّه، موافق با سنه اربع و ستین «2» یزدجریّه، و سنه اربع و اربعین «3» فارسیّه.
و حجّاج در ایّام خلافت ولید بن عبد الملك، سنه خمس و تسعین «4» هجریّه، و سنه ثلث و ثمانین «5» یزدجردیّه، و سنه ثلث و ستین «6» فارسیّه، وفات یافت.
و راویان عجم روایت كرده‌اند، از بنان بن آدم، از فرزند یزدانفاذار «7»- صاحب أبرشتجان از ناحیت قم- كه او كفت، كه:
«در سنه اثنتین و [ثمانین] «8» یزدجردیّه، و سنه اثنتین و ستین «9» فارسیّه، روز
______________________________
(1). سال 75 هجری.
(2). سال 64 یزگردی.
(3). سال 44 فارسی.
(4). سال 95 هجری.
(5). سال 83 یزگردی.
(6). سال 63 فارسی.
(7). در اصل: یزدانفاذ آمده كه خطاست، و پیشتر در نسخه اصل ضبط این نام (یزدانفاذار) آمده، كه او بزرگ ایرانیان ساكن در قم (ناحیه ابرشتجان قم) پیش از آمدن اشعریان بوده است.
چنانكه در دیگر نسخه‌ها نیز همین گونه ضبط شده است.
(8). در اصل و دیگر نسخه‌ها: ثلاثین ضبط شده كه خطاست، و صحیح آن ثمانین است، یعنی سال 82 یزگردی.
(9). سال 62 فارسی، برابر با سال 94 هجری قمری.
تاریخ قم، متن، ص: 691
نیروز «1»، ساعت دوم «2»، یزدانفاذار از ابرشتجان بیرون آمد، بنزهت كاهی كه بحوالی ابرشتجان بود، و آن نزهت‌كاه را «باغ اسفید» می‌كفتند. و آنجا بنشست و مجلس ساخت، و كنیزكان و غلامان او بملازمت حاضر شدند. و مردم آن نواحی مجموع آنجا جمع آمدند، و هر یك هدیه آوردند.
درین میانه از دور نكاه كردند بموضع دیذبه شاهنده «3» كه میان راه قم و ساوه است، سوارانی چند دیدند كه آهسته میراندند.
یزدانفاذار یكی از غلامان خود را بر اسب خود نشاند، و او را بفرستاد، تا بذین سواران برسید، تا خبر ایشان بداند، و معلوم كند كه ایشان جه كس‌اند، و از كجا می‌آیند، و بكجا می‌روند؟
آن غلام بر فرموده یزدانفاذار «4» بجانب ایشان توجّه نمود، و بسرعت و شتاب باز كردید، و كفت كه:
این طآئفه قومی‌اند از عرب، و سرور و امیران ایشان دو براذراند، یكی عبد اللّه نام، و آن دیكر احوص «5»، پسران سعد بن مالك «6»، و باصفاهان می‌روند.
یزدانفاذار بفرمود تا تقدیر ساعت كردند، و بدانستند كه جه وقت و جه ساعتست، و چند ساعت از روز كذشته است، و بحسب نجوم سعد و نحس آن جونست؟
______________________________
(1). روز نوروز.
(2). یعنی دو ساعت از برآمدن آفتاب.
(3). در نسخه (2) و (3): دیه شاهنده، و در نسخه چاپی: دیدبه شاهنده. در «لغت‌نامه دهخدا: ماده دیدبان» آمده است: (در اصل دیذبان و معرّب شده است، (دیدب) نگاهبان كه معرّب است ...).
(4). در نسخه اصل به اشتباه (یزدار) آمده است.
(5). در اصل: أخوص، كه خطاست.
(6). در نسخه اصل: ملك.
تاریخ قم، متن، ص: 692
اختیار «1» كردند و بدیدند، سه ساعت از روز كذشته بود.
پس یزدانفاذار پسر خود را- مخسرهان نام- بفرمود تا باستقبال ایشان برود.
پس مخسرهان با جمعی از اهل كتاب و قلم، و غیر ایشان بر نشست، و بجانب ایشان براند، و بموضعی كه انرا رش‌آهر «2» خوانند بذیشان رسید.
پس مخسرهان بر عبد اللّه و أحوص سلام كرد، و در صحبت ایشان بحضرت یزدانفاذار آمد، یزدانفاذار ایشانرا بسیار اكرام و تعظیم و ترحیب «3» كرد، و ایشانرا فرود آورد بسرآئی كه آنرا تزئین و آرایش داده بودند، و فرشهآی‌ء قیمتی انداختند. و هر جه بذان محتاج بودند- از مأكول و ملبوس و مفروش- از برآی‌ء ایشان در آن سرای معدّ و ساخته كردانید، و مرتب كرد.
پس عبد اللّه و أحوص در آن سرای فرود آمدند، و دو شمشیر و یك زره و یك كمان، و جند جامه از جامهآی‌ء یمن و عراق بهدیّه بیزدانفاذار فرستادند. یزدانفاذار قبول كرد. و با روز دیكر جامهآء چند فاخر قیمتی، و اسبانی چند مسرّج «4» دونده تمام بهآی‌ء قیمتی را، در عوض بهدیه و تحفه بذیشان فرستاد.
جون سنه سبع و تسعون «5» هجریّه- موافق با سنه سبع و ثمانین «6» یزدجردیّه، و سنه سبع و ستین «7» فارسیه- درآمد، یزدانفاذار از بهر مسكن ایشان دیه ممجّان نامزد و تعیین
______________________________
(1). در اصل و تمام نسخه‌ها: (احتیاط) ضبط شده كه خطاست.
(2). در نسخة (2) و (3) و «انوار المشعشعین: 1/ 73»: رش أمیر.
(3). ترحیب: خوشامدگوئی.
(4). مسرّج: برگرفته از (سرج) به معنای زین بر روی اسب و دیگر چهارپایان.
(5). سال 97 هجری.
(6). سال 87 یزگردی.
(7). سال 67 فارسی.
تاریخ قم، متن، ص: 693
كرد، و بفرمود كه عبد اللّه را در سرآی‌ء مردی «1» كه او را زادخرّه «2» می‌خوانند فرود آرند. و أحوص «3» را در سرآی‌ء مردی كه او را خربنداد «4» می‌كفتند، پس از آنك از برآی‌ء ایشان معدّ «5» و ساخته كردانیده بودند، درین هر دو سرای، آنج ایشانرا بكار آید، و بذان محتاج باشند، از طرح «6» و فرش «7» و أوانی «8» و آلات «9» و امتعه «10».
پس آن هر دو براذر، درین هر دو سرای نزول كردند، روز اردیبهشت «11»، ماه امرداد ازین سال.
پس از آن یزدانفاذار دیه جمر را- از ناحیت قم- به اقطاع «12» بذیشان داد، در ماه مهر، هم درین سال. و ایشانرا مذد و معاونت نمود بكاوها، و درازكوشها، و تخم، و سآئر اسباب و آلات زرع.
______________________________
(1). در اصل: مرادی.
(2). در چاپی: آزاد خرّه.
(3). در اصل: أخوص.
(4). در «انوار المشعشعین: 738»: خزیندار.
(5). آماده و مهیّا.
(6). رواندازها.
(7). زیراندازها.
(8). أوانی: جمع (آنیه) به معنای ظرف و كاسه.
(9). آلات: جمع (آلة) به معنای لوازم و وسایل خانه.
(10). امتعه: جمع (متاع) به معنای كالا.
(11). بر طبق گاه‌شماری و تقویم ایران باستان، سومین روز از ماه، به نام روز اردیبهشت نامیده می‌شد، نگاه كنید به: «گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 127»، از این رو اشعریان در روز سوم ماه امرداد، سال 97 هجری به قم فرود آمدند.
(12). إقطاع: از اصطلاحات متعلق به تقسیم‌بندی زمین در فقه اسلامی است، كه به معنای بخشیدن و به تملّك درآوردن بخشی از زمینهای خالصه دولتی از سوی پادشاه یا حاكم است، و زمین از آن مستقطع (گیرنده زمین) می‌گردد، و او حق دارد در آن به كشت و ساختمان و حفر چاه و قنات بپردازد. نگاه كنید به: «لسان العرب: ماده قطع».
تاریخ قم، متن، ص: 694
و كویند كه: بهر یك من تخم، زیاده بر صد من ریع «1» و ارتفاع حاصل شد.
و چون سنه اثنتین و مائه «2» هجریّه- موافق با سنه تسعین «3» یزدجردیّه، و سنه سبعین «4» فارسیه- درآمد، عبد اللّه و أحوص با یزدانفاذار بمیدان حاضر آمدند، و كوی «5» بازی كردند. یزدانفاذار در آن روز ایشانرا ضیافت نمود، و بسیاری اعزاز «6» و اكرام كرد.
پس در آن مجلس عبد اللّه و أحوص، با یزدانفاذار شكایت كردند؛ از كمی و اندكی جراكاههآی‌ء شتران و اسبان و كوسفندان.
یزدانفاذار دیه فرابه از ناحیت قم- ایضا «7»- باقطاع بذیشان داد، و همیشه جانب ایشان مرعی «8» میداشت، و اكرام و اعزاز می‌نمود، تا آنكاه كه وفات یافت، در سنه اربع عشر و مائه «9» [هجریّة]، و سنه اثنتین و مائه «10» یزدجردیّه، و سنه اثنتین و
______________________________
(1). ریع: منافع، درآمد، سود.
(2). سال 102 هجری.
(3). سال 90 یزگردی.
(4). سال 70 هجری.
(5). در صحاح الفرس، ماده (گوی) آمده است: (گوی چند معنی دارد: .... دوم گوی چوگان و بازی بود، شیخ سعدی گفته:
گوی را گفتند كای بیچاره سرگردان مباش‌گوی مسكین را چه تاوان است چوگان را بگوی» گوی توپ گردی را گویند، كه در بازی چوگان به بازی گرفته می‌شود، و این بازی میان دو گروه اسب‌سوار است، كه هر كدام گرزی بدست دارند، و بدان گوی را به یكدیگر سپرده، و بدرون دروازه‌ای می‌اندازند.
(6). اعزاز كردن: عزیز شمردن و احترام كردن.
(7). یعنی این دیه را علاوه بر دیه ممّجان- كه پیشتر بدانها اقطاع كرده بود- بدانها بخشید.
(8). مرعی: رعایت كردن و نگاه داشتن.
(9). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: اربع عشر و مائتین- یعنی سال 204 هجری- ضبط شده است كه خطا است.
(10). سال 102 یزگردی.
تاریخ قم، متن، ص: 695
ثمانین «1» فارسیّه، روز نیران «2» ماه مهر، چنانچ من در باب عجم «3» شرح آن كفته‌ام».
و بعضی دیكر كفته‌اند، كه:
«عبد اللّه و أحوص با سآئر قوم و تبع «4» بقم رسیدند، در روز ارد «5»، ماه اسفندارمذ «6»، سنه اثنتین و ستین «7» فارسیه».
اما روایت اوّل صحیح‌تر و مشهورترست از روایت دوّم، و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). سال 82 فارسی.
(2). روز نیران یا انیران، نام روز سی‌ام هر ماه بر طبق گاه‌شماری و تقویم ایران باستان. نگاه كنید به: «گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: ص 127».
(3). مقصود بخش نخست كتاب است، كه داستان آمدن عرب به قم را مصنف یاد كرد.
(4). تبع: تابعین و همراهان و پیروان.
(5). نام بیست و پنجمین روز هر ماه، بر طبق گاه‌شماری و تقویم ایران باستان. نگاه كنید به: «گاه شماری و جشنهای ایران باستان: ص 127».
(6). نام این ماه برگرفته از نام اوستایی سپنته آرمئی تی‌Spenta -Armaiti است، كه این واژه مركب است از سپنته‌Spenta یا سپند، به معنای پاك و مقدس، و آرمئی تی‌Armaiti به معنای فروتنی و بردباری. این واژه در پهلوی به گونه سپندارمت‌Spandarmat ، و در فارسی سپندارمذ، اسفندارمذ، و اسفند تلفظ می‌شود. نگاه كنید به: «گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان: 687».
(7). سال 62 فارسی، برابر با سال 82 یزگردی، و 94 هجری قمری.
تاریخ قم، متن، ص: 696

فصل دوم از باب چهارم «در سبب نقل [و] رحلت «1» كردن آن كروه عرب از كوفه. و در سبب كشتن حجّاج [بن] یوسف، محمّد بن سائب بن مالك أشعری را.»

اشاره

راویان از اهل عرب بقم روایت كرده‌اند، كه:
«سبب بیرون آمدن عبد اللّه و أحوص «2»- ابنی «3» سعد بن مالك «4»- از كوفه آن بوده است، كه أحوص [مرد] بسیار [دلیری بود، و درشتی] «5» كرده است بر ملوك و سلاطین وقت، و جون زید «6» بن علی‌ء بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلم بكوفه ظهور كرد،
______________________________
(1). رحلت: كوچ‌كردن.
(2). در اصل: أخوص.
(3). ابنی: تثنیه (ابن)، به معنای دو فرزند.
(4). در اصل: ملك.
(5). در اصل: بیاض، و افزوده از «انوار المشعشعین 1/ 76»، و نسخه چاپی.
(6). زید فرزند امام زین العابدین علیه السلام، امام‌زاده‌ای جلیل القدر، و شهیدی والا مقام و بزرگوار است، در سال 79 هجری در مدینه بدنیا آمد، او از شاگردان پدر و دو امام پس از او بود، او به هدف أمر به معروف و نهی از منكر بر علیه خلیفه اموی قیام كرد، و در سال 121 هجری در نزدیكی كوفه به شهادت رسید، و هنگامی كه خبر شهادت او به امام صادق علیه السلام رسید گریه كرد، و بر او ترحم نمود. به اعتقاد شیعیان زید بن علی امام‌زاده بزرگواری بود كه به هدف از
تاریخ قم، متن، ص: 697
أحوص با او خروج كرد، زید او را امیر لشكر خود كردانید، چون زید بن علی را بكشتند، أحوص را بكرفتند و اسیر كردند، و در زندان كوفه محبوس كردانیدند، و در آن حبس مدّت چهار سال «1» بماند، تا شبی از شبها/ حجّاج «2» بن/ یوسف «3» بن عمر ثقفی- كه امیر كوفه بود
______________________________
میان برداشتن ظلم، و برقراری عدل قیام كرد، و هرگز داعیه امامت و مذهب‌سازی نداشت، و امام صادق علیه السلام را امام و مقتدای خود می‌دانست، و آنچه از مذهب زیدیه در مخالفت با امامت برادر و برادرزاده‌اش می‌دهند صحت ندارد. نگاه كنید به: «معجم رجال الحدیث: 7/ 345».
(1). از سال 122 هجری لغایت 126 هجری قمری.
(2). تردیدی در خطای مصنّف تاریخ قم یا مترجم آن در ضبط این نام نمی‌باشد، و در واقع حجّاج بن یوسف بن عمر ثقفی تركیبی از نام دو شخص است: یكی حجاج بن یوسف ثقفی، و دیگری یوسف بن عمر ثقفی، كه یكی پس از دیگری به ولایت عراق رسیدند، و والی مورد نظر در این باب دومین ثقفی است، زیرا حجّاج بن یوسف ثقفی در سال 95 هجری در شهر واسط به هلاكت رسید، در حالی كه واقعه قیام زید بن علیّ بن الحسین علیهما السلام و شهادت او (بنا به روایت طبری در حوادث سال 122 هجری) در سال 122 هجری بوده است، و در این هنگام والی عراق یوسف بن عمر ثقفی- یكی از بستگان حجّاج بن یوسف- بود، از این رو تردیدی در نادرستی ضبط این نام نمی‌باشد، و به احتمال قوی تقارن نام ثقفی با حجّاج، كه جنایات بی‌شمار او همواره در ذهن و خاطره شیعیان باقی است، سبب تداعی نام او و وقوع این اشتباه گردیده است، و این خطا در سر تا سر این باب ادامه یافته است، و چندین بار این نام اشتباه تكرار شده است، از این رو تصحیح سیر حوادث تاریخی در این باب اقتضاء می‌كند، كه نام خطا حذف، و به جای آن نام صحیح والی عراق ضبط گردد. و بدین اشتباه در حاشیه نسخه مصحّح آیة اللّه شبیری زنجانی، و كتاب (تاریخ مذهبی قم: ص 21) نوشته استاد علی اصغر فقیهی رحمه اللّه اشاره شده است.
(3). یوسف بن عمر بن محمّد بن الحكم بن أبی عقیل الثقفیّ (نواده عموی حجّاج بن یوسف ثقفی) در سالهای دهه 60 هجری بدنیا آمد، و بزودی به خدمت خلفای بنی امیّة (از تیره مروانی) درآمد، و در سال 106 هجری والی یمن گردید، و در سال 120 هجری پس از عزل
تاریخ قم، متن، ص: 698
- حاضران مجلس خود را گفت: كیستند اشراف؟
[حاضران اشراف] عراق را یاد كردند.
[عمر بن یوسف ثقفی] «1» كفت: این جماعت كه شما یاد كردید، از اشراف عراق نیستند، ولیكن از اشراف عراق عبد اللّه بن سعد أشعریست، چه مدّت چند سال می‌كذرد كه براذر او احوص «2» بنزدیك من محبوس است، و او هركز از من درخواه نكرد كه او را از حبس بیرون آرم، مع هذا كه اكر او از من درخواه كند، من سخن او را پاسخ كنم، و او همه روزه حاجتهآی‌ء اهل عراق بر من عرض میكند، و من بسخن او همه را قبول می‌كنم و میكذارم.
بعضی از حاضران از صحبت [عمر بن یوسف ثقفیّ] «3» بیرون آمدند، و این قصّه را با أحوص بازگفتند.
احوص كفت: اكر این سخن حقّست، و در آن خلافی نیست، زود باشد كه مرا درین ساعت از حبس اطلاق «4» كنند، و خلاص دهند.
______________________________
خالد قسری از ولایت عراق، یوسف جایگزین او گردید، و ولایت تمامی عراق (ولایت كوفه و بصره)، و بعدها در دوره خلافت هشام بن عبد الملك ولایت خراسان را نیز بدست آورد، ولایت او به مدت 7 سال طول كشید، و توانست با قتل و خونریزی و زندانی‌كردن آرامش ظاهری را به عراق بازگرداند، در زمان ولایت او قیام زید بن علی بن الحسین علیهم السلام رخ داد، كه به شهادت زید و یارانش انجامید. مؤرخین او را مردی شجاع، سیاستمدار، خونریز، سخاوتمند، و در عین حال احمق و نادان توصیف كرده‌اند، ذهبی می‌گوید: (كان یضرب بحمقه و تیهه المثل، و كان یقال: أحمق من أحمق ثقیف)، در سال 127 هجری به دست یزید ابن خالد قسری در سن بیش از 60 سالگی در دمشق به قتل رسید، و كودكان به پای او طناب بسته و جنازه او را در كوچه‌های دمشق به گردش آوردند. «سیر اعلام النبلاء: 5/ 442».
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها: حجّاج.
(2). در اصل: أخوص.
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها: حجّاج.
(4). اطلاق: رها كردن، آزاد نمودن.
تاریخ قم، متن، ص: 699
چون [عمر بن یوسف ثقفیّ] «1» در بامداد آمد، أحوص را از حبس بیرون آورد».
و بروایتی دیكر: عبد اللّه ازو درخواه كرد، تا [عمر بن یوسف ثقفیّ] «2» او را خلاص كرد.
و ایضا روایت كنند، كه:
«أحوص از مردمان روزكار خود اشجع «3» و دلاورتر بود، و بر دهاقین «4» و غیر ایشان بسی شدّت و درشتی كردی. پس دهاقین شكایت كردند ازو با خالد بن عبد اللّه قسری «5»، كه امیر عراقین «6» بود.
______________________________
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها: حجّاج.
(2). همان.
(3). أشجع: صیغه أفعل التفضیل (شجاع) به معنای شجاعترین.
(4). دهاقین: جمع (دهقان) اربابان و زمینداران ایرانی.
(5). أبو الهیثم خالد بن عبد اللّه بن یزید بجلی قسری دمشقی، یكی از دولتمردان بنی امیّة (از تیره مروانی)، نخست از سوی ولید بن عبد الملك و سلیمان بن عبد الملك والی مكه گردید، و در دوره خلافت هشام بن عبد الملك والی عراق گردید، و ولایت او تا سال 120 هجری ادامه یافت، و سپس از ولایت معزول و زندانی شد، و به دست یوسف بن عمر ثقفی به هلاكت رسید. به گفته مؤرخین مادر او نصرانی بود، و برای مادرش كلیسای ساخت كه بدین خاطر بدو طعنه می‌زدند، وی كینه و عداوت شدیدی نسبت به امیر المؤمنین و اهل البیت علیهم السلام داشت، ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: 5/ 425» درباره او می‌گوید: (فیه نصب معروف ... و قال فضل بن الزبیر: سمعت القسریّ یقول فی علیّ علیه السلام ما لا یحلّ ذكره). قسری می‌گفت اگر خلیفه به من دستور دهد كعبه را خراب می‌كنم، و در عین حال چند روایت از این ناصبی در كتابهای باصطلاح صحیح أهل سنت (مسند أحمد بن حنبل- و سنن أبی داود) نقل شده است!!
(6). در اصطلاح جغرافیایی قدیم، عراق از دو بخش تشكیل یافته بود، بخش میانی كه مركز آن شهر كوفه بود، و بخش جنوبی كه مركز آن شهر بصره بود، و به تناسب شرایط گاهی برای هر دو منطقه یك والی تعیین می‌شد، و گاهی برای هر كدام والی مستقل از دیگری، در كتابهای جغرافیایی اسلامی از این دو بخش با نام عراقین (تثنیه عراق) یاد می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 700
خالد روی‌ء دل «1» دید، و بجانب أحوص میل كرد، و سخن ایشان درباره او نشنید «2».
پس جون [عمر] «3» بن یوسف والی‌ء عراق شد، دیكر باره دهاقین از أحوص و بد معاملتی او با ایشان شكایت، و در خدمت [یوسف ثقفیّ] «4» ازو كله كردند. پس [عمر بن یوسف ثقفی] «5» بذین سبب أحوص را محبوس كرد، تا آنكاه كه او را از حبس خلاص [نمود] «6»، جنانج ذكر و شرح آن كذشت.
پس أحوص خواست كه براذرش عبد اللّه را ببیند، عبد اللّه بذو پیغام داد كه می‌باید كه نظر من بر روی‌ء تو نیاید، و من تو را نبینم، و مصلحت درین است، خود را پنهان و پوشیده دار، و در ساعت «7» بموضعی نقل كن كه مرا معلوم نباشد كه تو كجا ساكنی، كه من ایمن نیستم، و می‌ترسم كه این مرد از خلاص‌كردن تو پشیمان شود، و آنكاه مرا كوید كه براذرت را طلب كن، و بصحبت من حاضر آر، پس من سوكند خورم كه از تو خبر ندارم، و ندانم كه تو كجآئی.
جون پیغام عبد اللّه بأحوص رسید، أحوص به بعضی از ضیعتهآی‌ء خود روانه شد.
پس اتفاقا اصحاب [یوسف بن عمر ثقفیّ] «8» را كفتند كه: تو سبعی «9» از سباع «10» عرب
______________________________
(1). در برهان قاطع آمده است: روی دل نمودن، كنایه از احسان و نیكی كردن است.
(2). در اصل: (سخن او درباره ایشان بشنید)، كه خطاست و صحیح آن عكس این گفتار است.
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها: حجّاج.
(4). همان.
(5). همان.
(6). در «انوار المشعشعین: 1/ 78»: تا آنگاه كه او از حبس خلاص شد، و در نسخه چاپی: تا آنگاه كه او از حبس خلاص یافت.
(7). هم‌اكنون.
(8). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: حجّاج.
(9). سبع: درنده- شیر درنده.
(10). سباع: جمع سبع.
تاریخ قم، متن، ص: 701
از بند رها كردی؛ بی‌اذن و اجازت خلیفه، و شاید كه بذین سبب از خلیفه جفا بینی، و بتو زحمت «1» رسد.
جون [یوسف بن عمر ثقفیّ] «2» این سخن شنید، از رها كردن أحوص پشیمان شد.
عبد اللّه را بخوآند، و ازو درخواه كرد كه أحوص را بازكرداند، تا از برآی‌ء أحوص از خلیفه موهبتی و عطآئی حاصل كند، و او را استمالت و دلخوشی دهد.
عبد اللّه سوكند یاد كرد كه نظر او بر براذرش أحوص نیامده است، و نداند كه كجاست؛ و درین سوكند راست‌كو بود. و [عمر بن] «3» یوسف او را درین سوكند خوردن تصدیق نمود، و رها كرد.
بعد از آن عبد اللّه «4» و أحوص در نهان یكدیكر را بدیدند، عبد اللّه أحوص را كفت كه:
كوفه بمنزل ما نشاید، بذین صورت كه تو در آنی، بهتر آنست كه ما از این شهر جلآی‌ء وطن كنیم، و ازینجا دور شویم، كه من می‌ترسم كه تو را ناكاه بكیرند و بكشند.
پس بر آن اتفاق كردند و قرار دادند، كه از كوفه بروند، و پیشتر احوص أهل و عیال و فرزندانرا بردارد و برود، و عبد اللّه بازایستد، و ضیعتها را بفروشد، و در عقب بأحوص پیوندد.
پس أحوص با هر دو براذرش عبد الرحمن و نعیم، و تمامی‌ء أهل و عیال و فرزندان، و بعضی از خدمتكاران بخفیه «5» از كوفه بدر آمد، و آمد تا بماهین «6». و بماه البصره «7» چند
______________________________
(1). زحمت: ناراحتی و رنج.
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: حجّاج.
(3). همان.
(4). در اصل: عبید اللّه.
(5). بخفیه: مخفیانه.
(6). ماهین: نام منطقه جبال (كوهستانی) در غرب ایران، هم مرز با عراق كنونی، كه ماهان هم خوانده می‌شود، در «معجم البلدان ذیل مدخل ماهان» آمده است: (و هو تثنیة الماه، و هی القصبة، و الماهان: الدینور، و نهاوند).
(7). ماه البصرة: بخش كوهستانی غرب ایران، كه از حدود غرب شهرهای ری و قم و اصفهان
تاریخ قم، متن، ص: 702
روزی مقام كرد، و بذان موضع در میانه فرزندان ایشان وبا افتاد، و خسته «1» شدند، و بسیاری از ایشان بمردند.
و چنین كویند، كه:
عبد الرحمن بن [سعد بن] مالك «2» بن عامر [أشعری] را چهل پسر بودند، همه بذان موضع بمردند، الّا بكر «3» و قتیبه ابنی عبد الرّحمن.
كه تا آنكاه كه بكوههآی‌ء قریه ابرشتجان «4»، از ناحیت قم برسیدند، و بموضعی كه بسیار آب و كیاه [در آن] بود فرود آمدند؛ بچشمه كه آنرا بشك جشمه میخواندند- و
______________________________
آغاز می‌گردید، و تمامی منطقه كوهستانی غرب ایران تا حدود دشتهای عراق را در بر می‌گرفت، از روزگار قباد یكم ساسانی (488- 531 م) به دو منطقه جداگانه، به نامهای ماه دینور و ماه نهاوند تقسیم گردیده بود، این دو منطقه در صدر اسلام، به عنوان ماه البصره و ماه الكوفه نامبردار شدند، و علت این نام‌گذاری آن بود كه پس از فتح نهاوند در سال 21 هجری (كه به فتح الفتوح شهرت دارد)، این دو منطقه جزو اعمال خراجی شهر بصره و كوفه قرار گرفتند، و خراج این دو ناحیه هزینه پادگانها و سربازان بصره و كوفه را تأمین می‌كردند، و ماه البصره به معنای سرزمین ماد كه متعلق به بصره است می‌باشد. نگاه كنید به: «همدان‌نامه: ص 5، 72، 112» و در معجم البلدان ذیل مدخل (ماه البصرة) آمده است: (یقال: نهاوند و همذان و قم ماه البصرة). و كی لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: ص 232 از ترجمه عربی»، می‌گوید: (و مدینة نهاوند علی نحو أربعین میلا جنوب همذان، و كانت مدینة جلیلة منذ ایام الساسانیین، و بعد أن فتحها المسلمون بجیش من أهل البصرة، صارت تعرف المدینة و ناحیتها باسم ماه البصرة، لأنّ خراجها كان یحمل فی اعطیات أهل البصرة، مثل خراج الدینور الذی كان یحمل فی اعطیات أهل الكوفة).
(1). خسته‌شدن: بیمار و ناخوش‌شدن.
(2). در أصل: ملك.
(3). در نسخه اصل: بكیرد.
(4). قریه ابرشتجان در كنار كوه یزدان (كه در شمال غرب قم، هم اكنون در سمت شمال كمربندی قم- اراك) قرار داشته است، نگاه كنید به: «تاریخ و جغرافیای قم: ص 187».
تاریخ قم، متن، ص: 703
بروایتی: آتشمرزه- و خیمه زدند، و چند روز مقام كردند. و قافلها كه می‌كذشتند ایشانرا حمایت می‌كردند، و بدرقه می‌شدند.
و بعد از آن فكر و اندیشه می‌نمودند كه بكذام طرف و جانب بروند، و حال آنك أهل عجم آن چشمه را مبارك می‌دانستند، و متولّی‌ء آن چشمه، و پاك‌كننده آن، مردی عاقل و زیرك بوده است؛ از اشراف ناحیت ابرشتجان، نام او خربنداد. اتفاقا جون خربنداد بذان چشمه آمد، أحوص با آن جماعت عرب آنجا فرود آمده بود، جون نظر خربنداد بر آن خیمها و كلّه اسبان و اشتران آمد، چیزی منكر «1» دید، و از آن تعجّب نمود. و با أحوص مردی بود نام او در میان عرب حباب، و در میان عجم خوشنمار «2»، لغت عرب و فارسی هر دو را نیكو میدانست.
و كویند كه: او از فرزندان حباب أزدی «3» بوده است، آل حمید بن أحوص «4» أزدیان را با او نسبت می‌كنند بشهر قم.
خربنداد بنزدیك ایشان رفت، و از بعضی از ایشان احوال ایشان پرسید.
حباب كفت: این كروه قومی‌اند از اشراف عرب، از فرزندان مالك «5» بن عامر اشعری، كه اسب خود را در دجله راند روز مدآئن «6»، در جنك‌كردن با عجم. و
______________________________
(1). منكر: نامأنوس و نامتعارف.
(2). در نسخه چاپی: خوشنما.
(3). أزد، نام یكی از قبایل عرب است كه نسبت بدان را أزدی گویند.
(4). در نسخه اصل: أحفص ضبط شده، و در نسخه چاپی: أحوص كه ظاهرا أحفص خطاست زیرا در عرب این گونه نام‌گذاری نمی‌باشد.
(5). در نسخه اصل: ملك.
(6). روز مدائن: نام روزی است كه در آن روز لشكریان مسلمان، به فرماندهی سعد بن أبی وقّاص از رودخانه دجله گذشته، و به ساحل شرقی آن، كه شهر مدائن (یا تیسفون) و كاخهای ساسانیان (- تاق كسری) در آن قرار داشت رسیدند، و آن را فتح كردند، این واقعه در ماه صفر
تاریخ قم، متن، ص: 704
ملك «1» سرآی‌ء بهرام جور «2»- كه در مدائن بود- به اقطاع بذو داد، و او مالك و متصرّف آن شد.
جون خربنداد این سخن از حباب بشنید، از اسب فرود آمد و پیاده شد، و بر أحوص سلام كرد، و بسیاری او را دعآی‌ء خیر كفت، و مذح و ستآیش نمود.
احوص خربنداد را بنزدیك خود خواند، و او را اعزاز و اكرام كرد، و بفرمود تا به پیش خربندادنان مله «3»، كه بشیر سرشته بودند، و ریسمانها از كوشت پخته قدّید «4» كرده، و بآلات كرم «5» مثل زعفران و أبازیر «6» و دارجینی، و غیر آن استعمال نموده [قرار دهند]، و شراب عراق «7» آوردند.
______________________________
سال 16 هجری روی داد، و در تاریخ فتوحات اسلامی به نام «یوم المدائن» مشهور است، و طبری در تاریخ خود (در حوادث سال 16 هجری) تحت عنوان (حدیث المدائن القصوی التی كانت فیها منزل كسری)، درباره جنگ این روز به تفصیل سخن گفته است.
(1). ملك سرا: یعنی كاخ سلطنتی بهرام گور.
(2). مقصود بهرام گور است.
(3). نان مله: نان كماج، و مله، خاكستر و ریگ گرم را گویند. (لغت‌نامه دهخدا: مله).
(4). قدّید (به تخفیف یا به تشدید دال)، قطعات گوشت خشك شده در آفتاب را گویند.
(5). مقصود ادویه‌جات گرم و نشاط آور است، كه معمولا به خوراك و گوشت افزوده می‌شود.
(6). أبازیر: جمع كلمه (الأبزار) است، كه در «المعرّب من الكلام الاعجمی: ص 19» درباره آن آمده است: (الأبزار، فارسی معرّب، و یقال: إبزار (بكسر الهمزة) و هو التابل). از این رو ابزار ادویه جاتی است كه برای خوش‌بو و خوش‌طعم كردن خوراك بدان افزوده می‌شود، و امروزه در زبان عربی به این گونه ادویه‌جات (بزور یا بزورات) گفته می‌شود، و یكی از مشهورترین بازارهای دمشق بازاری است به نام (سوق البزوریّة) كه در جنوب مسجد جامع اموی دمشق قرار دارد، و مركز فروش ادویه‌جات می‌باشد.
(7). احتمالا مقصود از شراب عراق، فقّاع یا آب جو است، كه بنا بر مذهب اهل عراق- كه حنفی بوده- جایز و مباح شمرده می‌شده، و نزد آنها از اصناف شراب حرام بحساب نمی‌آمد، لیكن
تاریخ قم، متن، ص: 705
خربنداد كفت: این موضع بس مباركست، نشاید در آن شرب «1» كردن، و مثل نآی و بربط و دف و نی و چنك، و سآئر آلات لهو زدن.
بعد از آن حباب از خربنداد پرسید كه: نام تو چیست؟
كفت: خربنداد.
حباب أحوص را كفت: بشارت باد كه معنی و تفسیر [نام] این مرد، جدّ السّعید «2» است، یعنی نیكبخت.
جون خربنداد خواست كه بازكردد، أحوص بعضی از آن ریسمانهای كوشت قدّید مبزّره «3»، با چند هدیه و تحفه دیكر با او روانه كرد. و خربنداد در عقب آن أیضا با احوص هدیها و حلوا، و شراب قریه میم «4»- كه از جبال قم است- فرستاد، و شراب میم در آن زمان بس مرغوب «5» الیه بوده است.
پس احوص از آن شراب و حلوا، كه خربنداد فرستاده بود، خود را از آن كشیده میداشت، و تناول نمی‌كرد، تا آنكاه كه حباب از آن تناول كرد، بعد از آن احوص نیز تصرف كرد.
______________________________
از آنجایی كه این اشعریان مهاجر همگی شیعه مذهب بودند، و فقّاع در مذهب شیعه حرام است، احتمال دارد این شراب نام شربتی بوده باشد، كه از خیساندن خرما در آب بدست می‌آید، و امروزه در بخشهای جنوب عراق و خوزستان ساختن و فراهم آوردن آن معمول است.
(1). شرب: میخواری، شادخواری، نوشیدن شراب.
(2). جدّ السعید: خیلی خوشوقت.
(3). مبزّره: آغشته به ابزار و ادویه‌جات.
(4). قریه میم: (به كسر میم اول و فتح یاء و سكون میم دوم)، یكی از روستاهای بخش كوهستانی ناحیه قم (در جنوب شرقی قم)، كه همچنان با همین نام پابرجاست، و امروزه در 25 كیلومتری جاده كوهستانی كه از برابر پلیس راه قم- كاشان به سمت مغرب می‌رود قرار دارد.
(5). مرغوب الیه: یعنی بر آن رغبت و تقاضای فراوان بوده است.
تاریخ قم، متن، ص: 706
پس خربنداد یزدانفاذار را ضیافت نمود، و آنج أحوص بهدیه بخربنداد فرستاده بود، بر یزدانفاذار عرض كرد. یزدانفاذار آن چیزها را طرفه «1» شمرد، و آنرا مستحسن «2» داشت.
پس خربنداد خبر أحوص، و شرف و بزركی‌ء او با یزدانفاذار بكفت.
یزدانفاذار ازو از طالع وقت فرود آمدن آن كروه پرسید، و از سعد و نحس، و عاقبت [و] مرجع و مآل آن «3»؟
خربنداد منجّم بود، كفت: ماه ماه اسفندارمذ است، و روز روز ارد، و برج طالع حمل، و فصل فصل ربیع «4». و من می‌بینم كه امر و دولت ایشان قوّتی دارد، باشد كه اعقاب ایشان را شأنی عظیم، و دولتی قویم «5»، و كاری جسیم «6» روی نماید. رآی‌ء ما و رأی شما آنست كه با ایشان حسن معاشرت كنیم، و همسایكی‌ء ایشان را غنیمت دانیم.
پس دیكر باره بر سر شرب رفتند، و بقیه روز بلهو و لعب گذرانیدند، و حال آنك در آن وقت دیلم ببلاد جبل درمی‌آمدند، و غارت می‌كردند، و برده می‌بردند، و كشتن می‌كردند.
اتّفاقا كه قومی از دیلم، روز نیروز «7» بر عادت خویش بذین ناحیت درآمدند، زیرا كه معلوم داشتند كه درین روز مردم بكدو زدن «8»، و لهو و لعب، و كوی بازی كردن مشغول باشند. چون بنزدیك آن موضع رسیدند كه احوص و مردمان او فرود آمده بودند، بسیاری از شتر و اسب دیدند كه در آن حوالی رها كرده بودند، و خیمهآی‌ء بسیار دیدند كه آنجا زده
______________________________
(1). طرفه: شگفت و نادر از هر چیزی. (لغت‌نامه دهخدا: ماده طرفه).
(2). مستحسن: نیكو شده‌ای.
(3). یعنی از او خواست به طالع آنان نظر كند، و بگوید كه عاقبت و پایان كار این گروه چگونه است؟
(4). ربیع: بهار.
(5). در اصل: قدیم، و در نسخة (2) و (3): قویم، كه همو صحیح است، و به معنای پایدار.
(6). جسیم: بزرگ و ارزشمند.
(7). نیروز: نوروز.
(8). كدو زدن: ظاهرا نوعی از مراسم و تفریحات نوروز بوده است (لغت‌نامه دهخدا).
تاریخ قم، متن، ص: 707
[شده] بود.
دیلم جون آنچنان دید، كفت: بغنیمتی تمام افتادیم.
پس بجانب آن خیمها و اسبان و شتران بشتافتند، و از احوال عرب و نزول «1» ایشان خبر نداشتند و ندانستند، و حرب و كارزار عرب، و تیر و كمان ایشان ندیده بودند، و از آن غافل بودند.
چون احوص آن قوم و آن طآئفه را بدید، در حال آواز كرد تا قوم و خدم، و غلامان و بندكان او حاضر شدند، و بفرمود تا برنشینند. پس ایشان بذان اسبان و شتران- جنانچ عادت عرب باشد- آواز كردند، همه بجانب ایشان بشتافتند، پس بر اسبان سوار شدند، و روی بدیلم نهادند، و جنك و حرب درپیوستند، و بر دیلم تیرباران كردند، و بسی بر نیامد كه ایشانرا بشكستند، و بهزیمت كردند، و بعضی را بكشتند، و بعضی را بكرفتند و اسیر كردند.
پس احوص با اسیران و سرها، روی را بابرشتجان نهاد. ابرشتجیان جون از دور احوص و مردمان او را بدیدند، كمان بردند كه كروه دیلم‌اند؛ فریاد برآوردند و كفتند كه:
دیلم آمدند. پس مردم ابرشتجان در حصار كریختند، و در ببستند بر عادت خویش، تا آنكاه كه احوص و اصحابش، با اسیران دیلم و سرها بنزدیك رسیدند. چون مردم ابرشتجان ایشانرا بدیدند در بكشادند، و باستقبال بیرون دویدند، و بر سر أحوص دراهم «2» و زعفران نثار كردند، و شادی نمودند از ظفر یافتن احوص بر دیلم.
و خربنداد پیش ایشان باز رفت، و بسیاری ایشانرا تهنیت كرد، و مدح و ستآیش نمود.
پس خربنداد با احوص و اصحاب احوص بابرشتجان درآمدند، و بصحبت یزدانفاذار حاضر آمدند. یزدانفاذار بوجود و حضور ایشان بغایت شادمانه كشت، و شادی نمود، و
______________________________
(1). نزول: فروآمدن، سكونت‌گزیدن.
(2). دراهم: جمع (درهم) پول نقره‌ای مسكوك.
تاریخ قم، متن، ص: 708
ایشانرا مرتبه رفیع نهاد، و پایكاه بلند؛ و از احوص درخواه كرد كه بذین ناحیت مقیم شود؛ او اجابت كرد و راضی شد. پس اتّفاق كردند بر آنك احوص بقریه ممّجان «1»- كه در میان ناحیت واقع شده است- فرود آید، تا چون دیلم از هر طرف كه خواهند كه درآیند، أحوص منع ایشان كند، و بدفع ایشان مشغول شود.
پس احوص بممّجان فرود آمد، در سرآئی كه بنزدیك دولكاب «2»، كه الیوم «3» معروفست بسرانجین «4».
چون شب درآمد، احوص از حجره آن سرآی كریه [زنی] «5» شنید، كه خداوند آن سرای بود. كمان برد كه مكر یكی از غلامان او بذو ایذائی و زحمتی رسانیده است.
بذان زن آواز كرد، كه: ای فلانه، كه ترا رنجانیده است، كه تا من او را ادب دهم، بسزا برسانم؟
زن كفت: كسی از غلامان تو مرا نرنجانیده است، ولیكن شوهرم وفات یافته است، و مرا ازو دو فرزند خرد است، و او را از زنی دیكر فرزندان بزرك‌اند، و ایشان بر من و فرزندان من در تركه «6» شوهرم ظلم می‌كنند، و حیف و میل می‌نمایند.
احوص او را وعده داد كه فرزندان شوهرش را از ظلم‌كردن برو، و بر فرزندان او منع كند.
آن زن كفت: اینچه تو میكوئی، اكر بفعل خواهی آوردن، قسط «7» من و فرزندان من از تركه و اموال شوهرم از من بخر، و آن چندین جزؤست، و درك «8» و عهده آن بر من بود، تو
______________________________
(1). ممجّان یا منیجان، كه پیشتر در بخش نواحی قم، درباره آن و موقعیت جغرافیایی آن به تفصیل سخن رفته است.
(2). یادی از موقعیت جغرافیایی این موضع در منابع نیامده است.
(3). الیوم: امروزه، كه مقصود هنگام تدوین كتاب در قرن چهارم هجری است.
(4). یادی از موقعیت جغرافیایی این موضع در منابع نیامده است، و در نسخه چاپی: سرنجبین ضبط شده است.
(5). افزوده از نسخة (2) و (3) و چاپی.
(6). تركه: میراث.
(7). قسط: قسمت.
(8). درك: ضمان.
تاریخ قم، متن، ص: 709
میدان «1» با خصمان من، كه من قوّت مقاومت با ایشان ندارم.
أحوص حصّه آن زن و فرزندانش بخرید، و محكمه‌ای ساخت با فرزندان بزرك مورّث «2»، و حقّ خود را از تركه مستخلص «3» كرد.
و هر جه می‌فروختند، از املاك و ضیاع «4» و اراضی می‌خریدند، تا صاحب املاك شد، و همه اوقات مترصّد و مترقّب می‌بود، تا هر كاه كه جمعی از دیلم بذین ناحیت برسند، ایشانرا بكشد و اسیر كند، تا غایت كه مردم از آمدن دیلم بوجود احوص در حمایت آمدند، و دیلم از آن ناحیت منقطع شدند، و باز ایستادند.
بعد از آن چون براذر احوص- عبد اللّه- از فروختن ضیعتها بكوفه فارغ شد- و چنین كویند، كه: بهآی‌ء آن ضیعتها، پنجاه هزار مثقال طلا بوده است- در طلب براذرش أحوص از كوفه بیرون آمد بقم به أحوص رسید، كه بقم متمكّن نشسته بود، و چند ضیعه و چند سرای خریده، و مالك شده.
او را كفت: ای براذر، اینچه بود كه تو كردی، كه بذین موضع وطن ساختی، كه من بذان راضی نیستم؟
چرا به اصفهان و قزوین، كه از ثغرهآی‌ء «5» مسلمانانست قصد نكردی؟
احوص كفت: این موضع ما را بهترست، و بر ما مباركست، و در اصفاهان از عرب مضریّه «6» بسیارند، از هر یك قبیله و طایفه دیكر، قدر ما ندانند، و ما در میانه ایشان معزّز و
______________________________
(1). میدان: یعنی تو میدانی با خصمان من كه چگونه قسمت مرا از آنها بازستانی.
(2). مورّث: مرده‌ای كه به فرزندان و بازماندگانش ارث می‌دهد.
(3). مستخلص: رهانیدن و آزاد كردن.
(4). ضیاع: جمع (ضیعه) كه اموال غیر منقول را گویند.
(5). ثغرها: جمع (ثغر) كه نام مرز و سر حدّ میان دولت اسلامی و سرزمین كفار است، كه لشكریان مسلمان در آن به جنگ با كافران، یا حراست مرزها از تجاوز آنان مشغول می‌شوند.
(6). مضریّه: یكی از قبایل مشهور جزیرة العرب، كه در جنگهای صدر اسلام در بخشهای وسیعی از ایران پراكنده شده و سكونت گزیدند.
تاریخ قم، متن، ص: 710
مكرّم نباشیم.
و اما قزوین: اكر غرض تو آنست كه آنجا ثغری است از ثغور مسلمانان، كه كفّار بذان قصد می‌كنند، تو میخواهی تا آنجا ساكن شوی، تا حسبة للّه «1»، و ابتغاء لمرضاته «2»، دفع كفّار از مسلمانان بكنی، این ناحیت نیز ثغری است كه دیلم از آن منقطع «3» نمی‌شوند، و زحمت می‌دهند.
عبد اللّه اصرار كرد، و مبالغه نمود بر رفتن، و أحوص إبا «4» می‌نمود، و می‌كفت كه: من مقام نكنم الّا اینجا.
و أحوص در مدّت عمر خلاف سخن عبد اللّه نكرده بود، در هیچ چیزی، و هیچ وقتی، الّا در آن روز.
چون عبد اللّه و كوذكان و عیالان خود را برنشاند، و زنان و كوذكان از یكدیكر جذا شدند، ناله و فریاد كردند، و بیكدیكر میل نمودند- و هركز در میانه ایشان جدایی نبوده بود، و این معنی عادت نكرده بودند- پس همه بكریه درافتادند، و فریاد و افغان از میان ایشان برخاست.
پس عبد اللّه أحوص را كفت: ای سخت دل! تو بدین اطفال هیچ رحم نمی‌كنی، و دلت بر ایشان نمی‌سوزد؟!
احوص كفت: من بر ایشان رحمت میكنم، و شفقت می‌برم، موضعی خوش و فراخ بوم، و بسیار نعمت از بهر ایشان اختیار كرده‌ام، «و الرّائد لا یكذب أهله» «5»، و آن كس را كه
______________________________
(1). حسبة للّه: خالصانه در راه خدا.
(2). ابتغاء لمرضاته: به قصد دست آوردن رضایت او.
(3). یعنی همواره تهاجم دیلمیان برقرار است، و هرگز از تهاجم آنان در امان نمی‌باشد.
(4). امتناع.
(5). مثلی است معروف نزد عرب، بدین معنی كه: قافله سالار قوم، هرگز بدانان دروغ نگوید، و راه به خطا نبرد.
تاریخ قم، متن، ص: 711
از پیش بفرستند، تا از بهر ایشان اختیار موضعی و مقامی كند؛ كه از برآی‌ء نزول كردن و مقام ساختن، شاید كه با اهل خود دروغ نكوید.
بعد از آن أحوص غلامان خود را آواز داد، تا بارهآی‌ء شتران عبد اللّه بیندازند، و محملها فرود آرند. و غلامان احوص بذان امتثال نمودند.
پس عبد اللّه كفت: كجا نماز بكزارم، من نمیخواهم كه نماز در سرآهای مجوس بگزارم «1».
أحوص او را كفت كه: نماز در خیمها می‌كزار، تا من از برآی‌ء تو سرآئی و مسجدی بنا كنم.
پس عبد اللّه نزول كرد، و در خیمها مقام نمود، و ساكن شد، تا آنكاه كه احوص از برای او آن سرای كه بر پس مسجد عتیق «2» است بنا كرد، و این مسجد بدز پل «3» بساخت، و در قدیم این مسجد آتشكذه بوده است؛ أحوص آنرا خراب كرد، و بجآی‌ء آن مسجد بنا نهاد، و اوّل مسجدی كه بذین ناحیت بنا نهادند آن مسجدست.
پس احوص و عبد اللّه، با قوم و تبع «4» خود بذین ناحیت مقام كردند، و ایمن و مطمئن خاطر بنشستند، و یزدانفاذار و خربنداد، و اشراف و بزركان آن ناحیت، همه اوقات بر ایشان سلام می‌كردند، و معزّز و مكرّم می‌داشتند. «5»
راوی گوید، كه:
جون عبد اللّه و احوص، خربنداد را كفتند «6»، كه: جون است كه تو شیر و شكّر و عسل
______________________________
(1). در نسخه اصل: بگذارم.
(2). پیشتر در فصل اول كتاب به تفصیل درباره این دو موضع و موقعیت جغرافیایی آن سخن رفت.
(3). همان.
(4). تبع: جمع (تابع) پیروان و همراهان.
(5). در نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (ظاهرا بعد از این جمله قسمتی سقط شده، كه دلالت بر ضیافت خربنداد از عبد اللّه و أحوص می‌كند، این معنی از جملات بعدی مستفاد می‌شود، خصوصا نصف سطر آخر صفحه (أحوص بمنزل و مقام خود باز رفتند) دلیل سقط می‌باشد).
(6). این گفتگو میان أحوص و برادرش با خربنداد متعلق به نخستین دیدار آنها است، كه خربنداد
تاریخ قم، متن، ص: 712
بر دیكر طعامها مقدّم داشتی؟
خربنداد كفت كه: من اوّل شیر بنهادم، تا سبب تأكید هم دایكی و حقّ همشیری، و تأكید محبّت و مودّت گردد، و موجب حرمت و عزّت شود. و بعد از آن شكّر و عسل بنهادم، زیرا كه درین هر دو حسن فال و یمن تمام است، و موجب حلاوة «1» اقوال و افعال است، و شیر اصل غذاهاست، و عسل میوه و حاصل منج «2» است، و مزیل «3» و بردارنده مكر و حیلتست. و شكّر سبب امان از فریب و دروغ كفتن است، و سبب حفاظ و شكر، و رعایت و حفظ الغیب «4».
پس عبد اللّه و احوص كفتند، كه:
ما تو را ببرادر دینی «5» و رضاعی «6»، و هم پشتی و نصیحت، و اشارت «7» كردن قبول كردیم. و با تو عهدی مؤكّد، و پیمانی مؤبّد بستیم، (و شما در میان ما بمحلّ «8» براذران و
______________________________
هنگام پذیرایی- و پس از تقاضای اقامت از آنان در قم- شیر و شكر و عسل در برابر آنان نهاد.
(1). حلاوت: شیرینی و نیكویی.
(2). در صحاح الفرس ذیل ماده (منج) آمده است: (منج: زنبور انگبین باشد، و عرب آن را نحل گوید).
(3). از میان برنده.
(4). یعنی در غیبت و نبود او را از خیانت و بدگوئی دور نگه می‌دارد.
(5). بی‌تردید مقصود مصنّف از برادری دینی، معنای حقیقی و تحت اللّفظی آن نباید باشد، زیرا میان یك مسلمان و یك كافر اخوت و برادری دینی متحقق نمی‌شود، زیرا این گونه اخوت تنها میان دو فرد مسلمان قابل تصور است، و خربنداد مجوسی نمی‌تواند برادر دینی عبد اللّه و أحوص مسلمان گردد. بلكه مقصود از این اخوت، باید برادری میان دو انسان باشد كه هر دو مخلوق خداوند هستند.
(6). رضاعی: شیر خوردن دو نفر از یك زن سبب ایجاد رابطه شیری (- رضاعی) میان آن دو می‌گردد.
(7). اشارت كردن: طرف مشورت بودن.
(8). در جایگاه و در مقام.
تاریخ قم، متن، ص: 713
پذران و پسران فرود آمدید) «1». هیچ یكی از ما و شما می‌باید كه نصیحت دریغ ندارد، و آنچ در دست وی بود از دنیاوی، با یاران و براذران سخاوت كند، و بخشش نماید، و بذان بخل نكند. و شما راست از جانب ما مواسات «2» و مؤاخات «3» و مناصحت «4». و شما در اموال و اسباب و نعمتهای ما شریكید، و شما را در آن حقّ و نصیب است. ما سخن غمّازان «5» و نمّامان «6» در حقّ شما قبول نكنیم. و بر دشمنان تیغ و شمشیر باشیم. و ما و شما بذین عهود و مواثیق و شروط و پیمان؛ بپسران خود وصیّت كنیم. و ما بحقّ سبحانه و تعالی امید داریم كه كارها بنظام شود، و صنع جمیلش «7» در حقّ ما باتمام رسد، و این شروط و عهود كه بر زبان راندیم محقّق گرداند، و از قول بفعل آید. و هو حسبنا و نعم الوكیل.
پس خربنداد بر ایشان بسی دعا كرد، و تحسین و آفرین نمود، و بقیّه روز بلهو و لعب، و خرّمی شادی بكذرانیدند، و بآخر آوردند.
پس عبد اللّه و احوص بمنزل و مقام خود باز رفتند.
چنین كویند، كه:
كنیزكی از آن خربنداد در خواب دید، كه او در باغی بزرك بود، و دیوارهآی‌ء آن باغ بیفتاده بودند، و جمعی در آن باغ بودند، و دیوارهای آن باغ را می‌نهادند، و عمارت می‌كردند، و در میانه آن باغ دو سرو بودند بزرك، و بر زمین افتاده بودند، و از بیخ آن هر دو
______________________________
(1). در نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (این جمله كلام خربنداد است كه سقطی قبل از آن شده، و احتمالا محلّ این جمله قبل از جمله (پس عبد اللّه و أحوص گفتند) بوده، و اشتباها تأخیر شده است).
(2). یاری و همدلی.
(3). برادری.
(4). نصحیت كردن.
(5). غمّازان: جمع (غمّاز) به معنای چشمك‌زن، كه كنایه از عیب‌جو است.
(6). نمامان: جمع (نمّام) به معنای خبرچین است.
(7). صنع جمیل: كنایه از رحمت و بركت پروردگار است.
تاریخ قم، متن، ص: 714
سرو شاخهآئی بسیار سبز و تازه شده بودند.
پس آن جاریه «1» در خواب، از آنجماعت كه آنجا حاضر بودند، پرسید كه:
چون است كه این هر دو سرو افتاده‌اند، و از اصول «2» ایشان این شاخهآی‌ء سبز تازه برآمده‌اند، جه سرو در ناحیت ما جون خشك شود، دیكر باره سبز نكردد؟
یكی از حاضران آن كنیزك را كفت، كه: تو راست میكوئی، ولیكن این باغ كه تو می‌بینی، با این هر دو سرو، از زمین عربست.
پس آن كنیزك از خواب درآمد، و این خواب بر خربنداد عرضه كرد.
خربنداد تعبیر كرد، و كفت: امّا باغ، آشیانه و منزل و مأوآی‌ء این جماعت عربست. و آن هر دو سرو؛ عبد اللّه و أحوص‌اند. و شاخها كه از اصول این هر دو سرو برآمده‌اند، اعقاب «3» عبد اللّه و أحوص‌اند از پس ایشان.
و خربنداد بدانست كه این قوم را زود باشد كه دولتی و شأنی عظیم بادید آید، پس خلوت ساخت با عبد اللّه و احوص، و آن خواب با ایشان بازكفت، و از بهر ایشان تعبیر آن بیان كرد. و بغایت خرّم و شادمانه شدند، و بسیاری حمد و شكر باری عزّ اسمه بر آن كفتند، و از خربنداد تتمه كفایت «4» و معیشت درخواه كردند.
پس خربنداد و یزدانفاذار، و وجوه و اشراف آن ناحیت، از عبد اللّه و أحوص درخواه كردند، كه میانه ایشان كتابی «5» و عهدنامه باشد، مشتمل بوفآی‌ء عهود، و محافظت یكدیكر در نفس و مال، و با یكدیكر مصادقت و راست‌كفتاری شعار كردن.
______________________________
(1). جاریه: كنیزك.
(2). ریشه و بن درخت.
(3). اعقاب: فرزندان و نسل.
(4). یعنی از او خواستند كه بخشش خود را بر آنها تكمیل گرداند، بگونه‌ای كه درآمد آن برای گذران زندگی آنان كافی و مناسب باشد.
(5). كتاب: نوشته.
تاریخ قم، متن، ص: 715
پس عبد اللّه و احوص، حباب را كفتند، تا این كتاب و عهدنامه بنویسد. حباب بنوشت، و از طرفین تأكید و تشدید در آن یاد كرد، و همه خطهای «1» خود در آن ثبت كردند، و به انكشتری «2» سعد بن مالك «3» مهر كردند.
بعد از آن حباب از خربنداد اعاده «4» آن تعبیر «5» كرد.
خربنداد كفت: من تعبیر چنان كنم كه آن باغ، مستقر «6» و منزل این جماعتست، و آن هر دو سرو؛ عبد اللّه و أحوص‌اند، و اغصان «7» كه از اصول آن هر دو سرو بر آمده بودند، اعقاب و فرزندان ایشانند از پس ایشان. و زود باشد كه عقب عبد اللّه و احوص بمرتبه برسد، كه ورآی‌ء آن نهایتی نباشد، بسبب آنك همه یكدل و یكزبان باشند، و بمثل كلمه واحده باشند، و مدد و معاونت یكدیكر كنند، و بار یكدیكر بكشند، و طریق سخاوت و بذل و جوانمردی سپرند. لا جرم «8» چون ایّام ایشان برین منوال كذرد، و هیچ كس در ایشان طمع نكند، و بر ایشان ظفر نیابد. و طالع وقت فرود آمدن ایشان، دلالت میكند بر تمكّن ایشان مدت سیصد و شصت سال، و اللّه اعلم.
راوی میكوید، كه:
برین عهد و شرط اقامت كردند، و مقیم شدند، و تناسل و توالد ایشان بسیار شد، و
______________________________
(1). مقصود آن است كه همگی امضای خود را پای آن نوشته ثبت كردند.
(2). باید انگشتری كه به وسیله آن پای عهدنامه را مهر كردند از آن عبد اللّه بن سعد بن مالك اشعری، یا برادرش احوص بن سعد بن مالك بوده باشد، زیرا بر طبق سنت معمول امضا یا مهر انگشتری شخص طرف قرارداد در پای عهدنامه می‌آید نه انگشتری پدر او.
(3). در نسخه اصل: ملك.
(4). بازگفتن.
(5). تعبیر: تفسیر خواب را گویند.
(6). مستقر: محل استقرار، منزلگاه.
(7). شاخه‌ها.
(8). لا جرم: پس به حقّ.
تاریخ قم، متن، ص: 716
شوكت و عظمت ایشان بحدّ اعلی رسید. و بر خریدن ضیعتها حریص شدند، و بزیادتی‌ء كسب معیشت، و بنا نهادن سراها و ایوان‌ها و عمارتها مولع «1» شدند.
و عبد اللّه و احوص نیابت یكدیكر می‌كردند، و در قصد اصفاهان؛ هركاه كه یكی از ایشان باصفاهان رفتی، تا از عمّال اصفاهان خراج این ناحیت ضمان كند، آن برادر دیكر بر جای و مقام بنشستی.
بعد از آن عبد اللّه بن سعد بهمدان و اصفاهان والی و حاكم شد، تا آنكاه كه از آن استعفا نمود، و طلب عزل و ترك آن كرد، چنانچ من در موضع خود یاد كنم. إن شاء اللّه تعالی وحده العزیز.
*** «ذكر نقض عهد، و شكستن پیمان، أهل عجم مر أهل عرب را»
عهدی كه میان عرب و عجم قم بود، عجم آنرا بشكستند، و خلاف عهد و پیمان كردند، و عرب بسبب آن وجوه و اشراف عجم را بكشتند.
چنین روایتست از بعضی راویان عرب، كه از مشآئخ خود روایت كردند، كه:
«میانه عرب و عجم كه بقم بودند، همه اوقات با یكدیكر موافقت می‌نمودند، و همه متابعت یكدیكر می‌كردند، و بر عهد و میثاق كه میان ایشان بود مواظبت می‌كردند، تا آنكاه كه یزدانفاذار و خربنداد، و وجوه و اشراف عجم- كه با عرب عهد و پیمان كرده بودند- وفات «2» یافتند. بعد از آن فرزندان عجم بزرك شدند، نظر كردند در عبد اللّه و احوص و فرزندان ایشان، و كار و شغل ایشان هر روز قوّت زیادت‌تر، و شوكت و عظمت متضاعف «3»،
______________________________
(1). مولع: ولع كردن، حرص طلبیدن و زیاده خواستن.
(2). پیشتر گذشت كه یزدانفاذار در سال 114 هجری درگذشت.
(3). متضاعف: فزونی و افزایش.
تاریخ قم، متن، ص: 717
و عدد بیشتر می‌شد، و ضیعتها و املاك بسیار متملّك می‌شدند.
فرزندان عجم جون جنان دیدند، با خود كفتند كه: اكر این قوم عرب برین شوكت و دولت بمانند، بذان ناحیت غلبه كنند، و بدست فراكیرند، و زمام اختیار از دست ما بكشند.
اكر ما تدارك قصّه خود با ایشان نكنیم، و فرصت غنیمت نشمریم، هلاك شویم و برافتیم؛ پس اتّفاق كردند كه عرب را از این ناحیت بیرون كنند.
و این معنی عجم را در وقت غیبت احوص از قم، و رفتن او باصفاهان روی نمود، و عدم حضور او غنیمت دانستند.
پس پیغام فرستادند بعبد اللّه كه ما شما را نمیخواهیم، و نمیخواهیم كه شما بناحیت ما متوطّن باشید؛ ازین ناحیت بیرون روید.
عبد اللّه جواب داد ایشانرا، كه: جه چیز از ما صادر شده است بر خلاف ارادت و دلخواه شما، ما را از آن آكاه كنید، تا از آن بركردیم، و بر حكم شما در آن فرود آئیم.
عجم كفتند كه: ما همسایكی‌ء شما مطلق «1» نمیخواهیم، از همسایكی‌ء ما انتقال كنید و بروید.
عبد اللّه دیكر باره رسول خود را بذیشان فرستاد، و پیغام داد كه: میان ما و شما عهدی است؛ و ایشانرا از عاقبت شكستن آن عهد بسی تحذیر «2» كرد، و تخویف «3» نمود.
ایشان متّعظ «4» نشدند، و متنبه «5» نگشتند، و بد عهدی و شرّ و اذا «6» زیاده كردند، و
______________________________
(1). یعنی ما در هر حال خواهان همسایگی شما نمی‌باشیم.
(2). بیم‌دادن.
(3). ترسانیدن.
(4). متعظّ: راه درست پیشه‌كردن.
(5). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: منتبه ضبط شده است، كه صحیح آن متنبه است به معنای آگاه‌شدن، و دریافتن حقیقت است.
(6). اذا: اذیت.
تاریخ قم، متن، ص: 718
كفتند: اگر شما بادب و حرمت از ناحیت ما بیرون نروید، ما شما را بقهر «1» و جبر و اكراه بیرون كنیم.
بعد از آن كوذكان و دیوانكان و بیخردان را تعلیم كردند، و بر آن داشتند و بفرستادند؛ تا سنك و نجاست در سرآی‌ء عبد اللّه می‌انداختند، و برو سفاهت «2» می‌كردند، تا عبد اللّه بتنك آمد، و از سرآی‌ء خود بقریه فرابه «3» نقل كرد، و از اهل عجم درخواه كرد كه آن قدر مهل «4» و أجل بدهند، كه أحوص بیاید؛ او را مهلت دادند.
پس عبد اللّه نامه نوشت باحوص، و او را از غدر «5» اهل عجم، و نقض عهد و پیمان، و بی‌حرمتی و سفاهت‌كردن ایشان برو، خبر كرد، و آكاهی داد.
چون احوص ازین واقف شد، بشتاب و تعجیل از اصفاهان بیامد. جون بذین ناحیت رسید، عبد اللّه را دید كه بقریه فرابه فرود آمده بود، و دیده‌بانان و جاسوسانرا بركماشته.
عبد اللّه قصّه كه میان او و اهل عجم رفته بود، با احوص باز راند، و كفت: این از خیانت تست بر من، كه تو مرا باكراه بذین مقام و بذین ناحیت بازداشتی، تا بمن این همه خواری و استخفاف «6» و بیحرمتی برسید، چرا نكذاشتی كه من بجآئی كه خواهم مقام كنم، و وطن سازم، و ارض اللّه واسعة. «7»
احوص كفت كه: من نخواستم بتو و بخود بذین ناحیت مقام كردن؛ الّا «8» خیر. و من
______________________________
(1). بقهر و جبر: قوّة قهریه و اجبار كردن.
(2). سفاهت: كارهای ناشایست و سفیهانه كه معمولا از كودكان سر می‌زند.
(3). یكی از روستاهای طسوج لنجرود قم، كه در بخش شمال شرقی قم بوده است.
(4). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و صحیح آن مهلت است كه از ماده (أمهل، یمهل، امهالا) گرفته شده، به معنای فرصت‌دادن.
(5). غدر: پیمان‌شكنی.
(6). استخفاف: سبك شمرده شدن.
(7). سرزمین خدا وسیع است.
(8). الّا: مگر.
تاریخ قم، متن، ص: 719
كمان نبردم كه این قوم با ما نقض عهد كنند، چه ما ازیشان جز از خیر و صواب و صلاح نمیدیدیم. و با ما صنع جمیل، و سعی جزیل می‌نمودند. من بذیشان رسول فرستم، و پیغام دهم، و بذانج جواب ایشان اقتضا كند تدبیر كار خود بكنم. و هر جه ایشان مستحقّ و سزاوار آن باشند، از بغی «1» و ستم‌كردن ایشان با ما، با ایشان بكنم، و توكّل بر خذا كردم.
جون خبر قدوم «2» احوص باهل عجم رسید، دیكر باره رسول فرستادند، و پیغام دادند، كه اكنون مدّت مهلت شما بآخر رسید، و احوص آمد. و شما را دیكر حجّت «3» نماند، از ناحیت ما بیرون روید.
احوص بذیشان پیغام فرستاد، و ابلاغ حجّت و تأكید را كفت:
اكر از ما بشما ملالیّتی رسیده است، و چیزی كرده‌ایم كه بر دل شما خوش نیامده است، باز كوئید تا از آن بركردیم، و دیكر جنان نكنیم، و تجدید عهد و پیمان كنیم، و بذان وفا نمآئیم. و پیشتر از آنك ما نقض عهد كنیم، و از پیمان بركردیم، شما از عهد بر مكردید، و بذان وفا نمآئید. و از بغی و ستم بپرهیزید و بترسید، كه عاقبت آن وخیم است.
اهل عجم بجواب كفتند، كه:
ما همین سخن از براذرت عبد اللّه شنیدیم، و ما هیچ چیز از شما مكروه و نامحمود «4» نیافتیم، الّا آنك ما همسایكی‌ء شما نمیخواهیم. و ما را مصلحت نیست كه شما در ناحیت ما ساكن باشید. ازین ناحیت بیرون روید، پیش از آنك ما شما را بزشتی بیرون كنیم.
چون احوص از مجاورت «5» ایشان، و بازكشتن ازین سخن، و تصالح «6» كردن، از جهت
______________________________
(1). بغی: نافرمانی، و شورش و پیمان‌شكنی.
(2). قدوم: آمدن.
(3). حجّت: عذر.
(4). نامحمود: ناپسند.
(5). در اصل و دیگر نسخه‌ها: مجاورت ضبط شده است، لیكن احتمال دارد صحیح آن محاورت
(6). تصالح: صلح كردن.
تاریخ قم، متن، ص: 720
ایشان نومید شد، و هیچ حیلت نماند. ایشانرا كفت:
چون میانه ما و شما بذین انجامید، از میانه شما بیرون رویم. و بذین بغی و ستم كه شما بر ما می‌كنید تن در دادیم، بذین سرآها و ضیعتها كه ما را درین ناحیتست چه كنیم؟
اهل عجم كفتند كه: آنرا بما فروشید.
احوص یك هفته از ایشان مهلت طلبید، تا این املاك بفروشد. ایشان او را مهلت دادند. عبد اللّه و احوص با قوم و مردم خود، بمنزل و مقام خویش بازآمدند.
و بذین شرط و عهد، جون پنج روز از مدّت مهلت بكذشت، أهل فرس را بذین ناحیت اتفاقا روزی بود كه آنرا تعظیم می‌نمودند، و بزرك می‌داشتند، و اجتماع در آن روز، و أكل و شرب مبارك می‌داشتند. و احوص را هفتاد بنده درم خریده بود، همه را بخواند، و هر یك را ازیشان دیه و سرآئی بداد «7»، بشرط آنك صاحب آنسرای و دیه را بكشند، و سرهآی‌ء ایشان بنزدیك احوص آرند.
ایشان احوص را كفتند، كه: ما در شب چكونه رئیسان را از دیكران تمییز «8» كنیم؟
احوص كفت: بروید در میانه ایشان، و با ایشان اختلاط كنید، كه ایشان بسبب مشغولی، بسبب شرب و اسراف در آن، شما را از اصحاب خود تمییز نكنند. جون شما درین میان رئیس هر قومی بشناختید، و فرصت یافتید او را بكشید، و سرش را ببرّید و بنزدیك من آرید. و اكر بر شما مشتبه شود، و بندانید كه سرور و مهتر و رئیس ایشان كذام
______________________________
باشد، یعنی پس از آنكه عبد اللّه از گفتگو و مذاكره كردن با ایشان نومید شد، و احتمال دارد مجاورت نیز صحیح باشد بدین معنی كه پس از آن كه عبد اللّه از موافقت آنان در باقی‌ماندن او در همسایگی آنان ناامید شد.
(7). یعنی به هر یك از بندگان خود، دیه و سرایی متعلق به یكی از بزرگان غیر عرب را، كه پیمان شكنی كرده بودند وعده داد، بشرط آن كه اقدام به كشتن او كنند.
(8). تمییز: تشخیص دادن.
تاریخ قم، متن، ص: 721
است، هر آنكس كه ازو بوی‌ء خوش آید او را بكشید.
و احوص براذرش را نعیم- أیضا- بسرفت «1» فرستاد. نعیم صاحب سرفت را بكرفت، و اسیر كرد. پس مالی چند ازو بستد، و او را رها كرد.
و احوص را مملوكی «2» بود دعوی «3» می‌كرد كه از عربست، و از احوص درخواه كرده بود كه او را باسم عرب «4» نام نهد، و بذین سبب احوص برو خشم كرفته بود، كه اكر نظر او برو آید البتّه او را بكشد. بذین سبب آن مملوك از وی كریخته بود. پس شبی- كه آنرا بشب بیات «5» نام نهاده بودند درآمد- آن مملوك قصد دیه جمكران «6» كرد. و بجمكران چهار براذر بودند كه سخت‌ترین «7» مردم آن ناحیت بودند بر عبد اللّه و احوص. آن غلام طلب فرصت می‌كرد؛ تا فرصت یافت، و آن هر چهار براذر را بكشت، و سرهآی‌ء ایشان ببرّید.
و هر یك از ممالیك هفتاد كانه قصد آن دیه كردند، كه از برآی‌ء او نامزد كرده بودند، و صاحب آن دیه را مراقبه «8» می‌كردند، و چشم میداشتند تا او را بكشتند، و سر او ببریدند.
و چون بوقت سحر برسید، مجموع ممالیك هفتادكانه احوص با سرها قصد مجلس او كردند، تا غایت كه هیچ كس ازیشان در مراقبت و كشتن صاحب خود، خطا نكرده بودند.
______________________________
(1). سرفت یكی از روستاهای ناحیه رودابان، كه در بخش شرقی قم، در نزدیكی روستای براوستان قرار داشته است، و پیشتر در (فصل سوم از باب دوم) كه درباره خراج قم بود، از آن سخن رفت.
(2). مملوك: غلام زرخرید.
(3). دعوی: ادعا كردن.
(4). یعنی او را در شمار عربها آورد، كه از امتیازات بیشتری برخوردار بودند.
(5). شب بیات: شب به روز آوردن، شب زنده‌داری كردن (لغت‌نامه دهخدا: ماده بیات).
(6). از روستاهای كهن ناحیه جنوب شرقی قم، كه همچنان پابرجاست، و پیشتر درباره آن به تفصیل سخن رفته است.
(7). یعنی رفتار آنها با عبد اللّه و أحوص بسیار تند و برای دو برادر ناگوار و ناخوشایند بود.
(8). مراقبه: زیر نظر گرفتن و مواظب بودن.
تاریخ قم، متن، ص: 722
و هیچ یكی از رئیسان این دیها ازیشان فوت نشده بود.
و آن مملوك كریخته- ایضا- پیش احوص آمد، با آن سرهآی‌ء چهاركانه. چون نظر احوص برو آمد، كفت: ویحك «1»! من همین ساعت البتّه تو را بكشم.
آن غلام آن سرهآی‌ء چهاركانه را از توبره كه با خود داشت بیرون آورد، و پیش احوص بنهاد، و نام ایشان یاد كرد، و بكفت كه: این سرها كه زان كیستند.
احوص سر او را بوسه داد، و خوشنود شد، و كفت:
تو فرزند منی، وارث و موروثی «2»، كذام نام از نامهآی‌ء تو آنرا دوست‌تر داری، تا من ترا بذان نام نهم؟
كفت: مرا شیبان نام نه.
احوص او را بذان نام تسمیه «3» كرد، و از جمله واصلان «4» خود كردانید.
و جون آن سرها را در پیش احوص صف در صف بنهادند، و در پهلوی یكدیكر نشاندند، احوص بفرمود تا مجموع آن سرها را در دهلیز «5» سرآی‌ء براذرش عبد اللّه نهادند؛ و عبد اللّه را ازین فكر و تدبیر بهیچ نوع خبر نبود، و ندانست.
چون بوقت سحر رسید، عبد اللّه خواست كه بیرن آید، و بمسجد رود تا نماز بكزارد، و فراپیش او غلامی جراغی در دست كرفته بود و میرفت. چون عبد اللّه پای در دهلیز نهاد؛
______________________________
(1). ویحك: كلمه‌ای است مركب از دو كلمه: (ویح) به معنای وای، كه دلالت بر دوری از رحمت و اخبار از وارد شدن عذاب و سختی دارد. و (ك): كه ضمیر مخاطب است، و مجموع هر دو به معنای وای بر تو است. «لسان العرب: ماده: ویح».
(2). بر طبق قانون شرعی برده‌داری در اسلام، ارث هر برده‌ای- بنا بر شرایطی- به مولی و مالك او می‌رسد. نگاه كنید به: بحث ولاء المعتق در كتابهای الإماء و العبید از كتابهای فقه امامیه.
(3). تسمیه: نام‌گذاری.
(4). ظاهرا به معنای آن است كه او را مورد رحمت و لطف خود قرار داد.
(5). دهلیز: ورودی و دالان خانه را گویند.
تاریخ قم، متن، ص: 723
سیاهی را دید كه پیش از آن ندیده بود. غلام را كفت كه: اینچه سیاهی است؟
غلام نظر كرد، و كفت: ای مولانا، این سرهآی‌ء مردمان‌اند!
عبد اللّه صیحه «1» زد، و كلمه چند استرجاع «2» بر زبان راند، و كفت:
این از عمل و فعل براذرم احوص جاهل است، كه همیشه مرتكب كارهآی‌ء بزرك میشود، تا اكنون ارواح ما را در معرض تلف خواهد انداخت. و فریادكنان بسرآی‌ء احوص درآمد، و كفت:
كجآئی ای ظالم، این چیست كه تو كردی؟
احوص به پیش او برآمد، و كفت:
این صورت «3» بسبب بغی كردن ایشانست بر ما، ایشان به ابتدا «4» بر ما ستم كردند، و عهدی كه میان ما و ایشان بود بشكستند، پس حقّ سبحانه و تعالی ما را بر ایشان فرصت داد، و نصرت نمود.
عبد اللّه كفت، كه: زود باشد كه اصحاب ایشان، و اهل این دیها، چون در بامداد آیند، و این خبر بذیشان رسد، كرد ما درآیند، و بر ما غلبه كنند، ما چه خواهیم كردن، و چه خواهیم كفتن؟
احوص كفت: تو بمسجد رو، و مرا با ایشان كذار. چون تو بامداد آئی، هیچ یكی را ازیشان نبینی.
پس بفرمود تا مجموع آن سرها را در چاهی انداختند.
چون مردم آن ناحیت در بامداد آمدند، و بتسامع «5» آنج در شب رفته بود معلوم كردند؛
______________________________
(1). صیحه: فریاد.
(2). خواندن آیة شریفة: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) را استرجاع گویند.
(3). صورت: این پیش‌آمد.
(4). ابتداء: نخست.
(5). شنیدن.
تاریخ قم، متن، ص: 724
بعضی بر دست عرب مسلمان شدند، و بعضی پناه بذیشان آوردند، و دیكران در شهرها متفرّق و پراكنده شدند. و ناحیت از دشمنان عبد اللّه و احوص خالی كشت، و این ناحیت بر ایشان مسلّم «1» شد.
پس امیران عرب مردم «2» را دلخوشی دادند، و بخیر و نیكی درباره ایشان وعدها دادند.
پس مقیم شدند، و استقامت یافتند، و از سر طمأنینت و أمن ساكن شدند.
و جون احوص واقف شد بر آنك براذرش نعیم، صاحب سرفت را رها كرده است؛ او سوكند خورد كه من البتّه او را بكشم، و آنج او از سرفتی ستده است بستانم.
عبد اللّه نعیم را كفت كه چند روزی خود را از احوص پنهان و پوشیده دار.
پس نعیم بری رفت، تا آنكاه كه براذرش ازو خوشنود شد، پس نعیم بازكردید.
راوی كوید، كه:
چون عبد اللّه و احوص مقیم شدند، نامه نوشتند بپسران عمّ خود سائب بن مالك «3» و ایشانرا از دولت و تمكّن، و منزل و مقام خود آكاه كردند، و ایشانرا بجانب خود دعوت كردند.
پس مجموع بجانب عبد اللّه و احوص عزیمت نمودند، و متوجه شدند، جنانج من در اخبار ایشان یاد كرده‌ام.
***______________________________
(1). تسلیم شدن.
(2). مقصود ایرانیان باقیمانده در شهر را.
(3). در نسخه اصل: ملك.
تاریخ قم، متن، ص: 725
«ذكر كشتن حجّاج بن یوسف، محمّد بن سائب [بن] مالك «1» اشعری را، و سبب كشتن او»
راوی كوید كه:
«چون پذر محمّد بن سآئب را بكوفه با مختار شهید كردند «2»، محمّد كوچك بود، مصعب بن زبیر او را از حبس خلاص «3» كرد. چون محمّد بن سائب بالیده و بزرك شد، شجاع و مردانه روزكار خود بود، چنانج در آن روزكار كسی در شجاعت و سواری و مردانكی، و بخلق و كرم، با او همسر و برابر نبود، و او را با هزار سوار نهاده بودند. و او را نیزه بوده است كه بجز ازو دیكری او را بر نداشته است، بسبب بزركی و كرانی‌ء «4» آن.
اتّفاقا بطریقی «5» از ناحیت آذربیجان- و بروایتی از ثغر «6» قزوین- به پیش حجّاج بن یوسف آمد- و بعضی دیكر كویند كه: بطریق نبود بلكه باذان «7» بود- بنزدیك حجاج آمد، و از
______________________________
(1). در نسخه اصل: ملك.
(2). داستان كشته شدن سائب بن مالك، در جریان واقعه قیام مختار، پیشتر در آغاز این باب به تفصیل گذشت.
(3). در «تاریخ طبری ج 6/ 676 در حوادث سال 67 هجری» آمده است كه سائب بن مالك أشعری از همسر خود عمرة بنت أبی موسی أشعری فرزندی آورد به نام محمّد، كه به همراه پدر خود در قصر دار الإمارة كوفه بود، و پس از كشته شدن پدرش دستگیر شد، لیكن به علت خردسالی آزاد گردید.
(4). گران: سنگین.
(5). بطریق: (به كسر باء بر وزن كبریت)، كلمه‌ای است یونانی، به معنای فرمانده لشكر. در «المعرب من الكلام الأعجمی ص 76» آمده است: (البطریق بلغة الروم: هو القائد و جمعه بطارقة). و در القاموس: (القائد من قوّاد الروم، تحت یده عشرة آلاف رجل). و در النهایة ابن الأثیر آمده است كه: (البطریق هو الحاذق بالحرب و امورها، بلغة الروم، و هو ذو منصب و تقدّم عندهم).
(6). ثغر: مرز میان كشور اسلامی و بلاد كفر را ثغر گویند.
(7). باذان (باذام) ابو مهران، مردی پارسی نژاد، كه از طرف كسری حاكم یمن بود، و خسرو پرویز او را مأمور دستگیری رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نمود، و او در سال 10 هجری اسلام آورد. و مصنف
تاریخ قم، متن، ص: 726
ناحیت خود شكایت كرد، و كفت:
بعضی از خویشان من بر «1» ناحیت من خروج میكنند، و من در دست ایشان در زحمتم. و از حجّاج درخواه كرد كه هزار سوار از مردان كار بذو دهد، تا بذیشان دفع دشمن كند، و شرّ ایشان از خود بكفایت كند، تا ناحیت او از دشمن خالی شود، و خاصّ دست او بر آن باشد؛ بشرط آنك خراجی كه بر آن «2» معیّن شده است از آن ناحیت بحجّاج برساند. و علوفه و اخراجات «3» این هزار سوار را، از مال خاصّه خود خرج كند. و با خراجی كه معیّن شده است، مقابله و حساب نكند.
حجّاج سخن او پاسخ داشت، و فرمود كه بامداد پیش من بیا تا قصّه تو بسازم، و التماس تو مبذول دارم.
چون بطریق با روز دیكر پیش حجّاج آمد، حجّاج كس فرستاد و محمّد بن سآئب را حاضر كرد- و محمّد بذان زودی بكوفه آمده بود- او را فرمود، كه: تاریخ قم متن 726 فصل دوم از باب چهارم«در سبب نقل[و] رحلت كردن آن كروه عرب از كوفه. و در سبب كشتن حجاج[بن] یوسف، محمد بن سائب بن مالك أشعری را.» ..... ص : 696
بطریق برو، و از ناحیت او بی‌اذن و اجازت من مفارقت «4» مكن.
پس بطریق كفت: أیّها الأمیر «5» من از تو هزار سوار مرد خواستم، تو یك سوار بمن میدهی، چكونه مقاومت دشمن من كند؛ با كثرت و انبوهی‌ء او؟!
حجّاج كفت: برو با این مرد، كه زود باشد كه بجآی‌ء هزار سوار او را بینی، و مقاومت با هزار كس بكند، و شرّ دشمن از تو بكفایت كند، و او را از سر تو باز دارد، و سبك و آسان آید مؤنت و اخراجات او بر تو.
______________________________
تاریخ قم ص 83 گوید: (كه باذان صاحب یمن، از اهالی طخرود قم بوده است، و سراها و بناهای او بطخرود بدو معروف و مشهورند).
(1). كذا در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها، و احتمالا صحیح آن در باشد.
(2). مقصود خراج معیّن شده بر او- یعنی بطریق یا باذان- است.
(3). احتمالا جمع نادرست كلمة (خرج) باشد كه مقصود مخارج این هزار است.
(4). مفارقت: جدا شدن، دور شدن.
(5). ای أمیر.
تاریخ قم، متن، ص: 727
پس محمّد بن سآئب با بطریق بناحیت او رفت، و محافظت آن نمود. و هر دشمنی كه قصد آن ناحیت می‌كرد- بشب یا روز- از آن ناحیت دور می‌كرد.
پس از بطریق دستوری خواست، تا بر اهل خود بازكردد.
بطریق او را كفت كه: ای محمّد، تو مرا خلاص دادی از دشمن، و كاری كردی كه هیچ كس پیش از تو آنرا نكرده است. اكر تو ازین ناحیت بیرون روی، خبر تو منتشر می‌شود، و دشمن دیكر باره قوی می‌كردد، و قصّه من با دشمن همجو حال اول می‌باشد.
من مصلحت چنان می‌بینم كه تو چند روزی متواری شوی، بعد از آن دیكر باره خود را باز نمآئی. جون چند نوبت چنین كرده باشی، پس از آن بروی‌ء.
محمّد بن سآئب چنان كرد، چند روزی خود را پنهان میداشت، و چند روزی خود را باز می‌نمود. بعد از آن بجانب كوفه توجّه نمود، جون بنزدیك كوفه رسید در شب، دزدانی چند را دید كه راه زده بودند، و جمعی را غارت كرده، و مالی بسیار ازیشان ستده، و زنان ایشانرا ببرده كرفته.
محمّد بن سآئب كفت: هر چه دارید بكذارید و بروید.
ایشان از آن امتناع نمودند، و قبول ننمودند. و برجستند تا مقاومت كنند.
محمّد بن سآئب با ایشان كارزار كرد، و بر ایشان ظفر یافت، و هر جه داشتند از غنیمت و غیر آن از ایشان بستد، و بخذاوندش تسلیم كرد، و هیچ از آن قبول نكرد، پس همه او را بدعآی‌ء خیر یاد كردند، و بسیاری شكر كفتند.
پس محمّد در كوفه رفت و آمدن خود را پنهان داشت. و این خبر در كوفه منتشر شد؛ كه جمعی از دزدان بنزدیك كوفه راه زده‌اند، و سواری بذیشان رسیده است، بر ایشان ظفر یافته است، و هر جه دزدان غارت كرده‌اند، از ایشان باز ستده است، و بخذاوندش داده است.
این خبر در كوفه فاش شد، تا آنكاه كه این خبر بحجّاج رسید.
حجّاج كفت: این نیست الّا صفت محمّد بن سآئب، او را بطلبید و باز جوئید.
پس او را طلب كردند، ازو اثری نیافتند، و ازو خبری معلوم نكردند.
پس حجّاج جاسوسان را بركماشت، تا تفحّص و تجسّس نمودند، تا خبر آوردند كه در
تاریخ قم، متن، ص: 728
شب از سرآئی اسبی بیرون می‌آرند و آب می‌دهند، و حال آنك آن اسب از آن محمّد بن سآئب بود.
پس جماعتی را بفرستاد، و بفرمود تا بذان سرای در روند، و هر كس را كه ببینند بكیرند.
پس آنجماعت بر فرموده حجّاج برفتند. جون نظر محمّد بر آن جماعت آمد سلاح در پوشید، و بر اسب نشست تا با ایشان محاربت كند. ماذرش بذو سوكند داد كه خود را از ایشان منع كند، نباید كه بغلط «1» كشته شود، و ازو درخواه كرد دست «2» بذیشان دهد. و كفت حجّاج مثل محمّد را نكشد.
محمّد بن سآئب بجواب ماذرش كفت كه:
اگر حجّاج بر من دست یابد، مرا بكشد و باك ندارد، و مثل منی خود را بدست او ندهد، تا او را بصبر «3» و آسانی بكشد.
پس ماذرش مقنع «4» از سر دركشید، و موی و پستانرا در دست كرفت، و شفاعت كرد تا محمّد شمشیر بینداخت و تسلیم شد، و در صحبت ایشان به پیش حجّاج آمد.
حجّاج او را كفت: ای محمد! من فرمودم ترا كه بذان ناحیت ملازم باشی، تو فرمان مرا خلاف كردی، پس بفرمود تا او را بكشند. پس او را بكشتند. و در كوفه منادی «5» كردند؛ كه هر كس را كه بعد از سه روز- از آل سآئب بن مالك «6»- در كوفه بیابند خون او هذر «7» باشد.
پس فرزندان سآئب از كوفه انتقال كردند، و رحلت نمودند، و در شهرها میرفتند، تا
______________________________
(1). در اصل: بغلظ.
(2). یعنی تسلیم ایشان شود.
(3). كشتن و به قتل رساندن انسان، در حالی كه دست و پای او بسته باشد، و نتواند مقتول از خود دفاع كند، و در مصباح المنیر- در ماده صبر- آمده است: (القتل صبرا: كلّ ذی روح یوثق حتّی یقتل، فقد قتل صبرا).
(4). مقنع: پارچه‌ای كه موی سر زن را از دید نامحرم بپوشاند.
(5). منادی كردن: فرمان امیر و حكومت را به اطلاع و آگاهی مردم رساندن.
(6). در نسخه اصل: ملك.
(7). هدر: (به سكون و فتح دال) به معنای آن كه خون او ریخته شود، و بر آن دیه‌ای نباشد.
تاریخ قم، متن، ص: 729
آنكاه كه پسران عمّ ایشان- سعد بن مالك- بذیشان ملحق شدند.
و بروایتی دیكر كویند، كه:
حجّاج [بن] یوسف همه فرزندان مالك بن عامر اشعری را امر كرد، كه از كوفه بیرون روند. پس همه از كوفه بیرون آمدند، و فرزندان سآئب بماهین «1» مقام كردند. و فرزندان سعد بن مالك بناحیت قم كشیده شدند، و آنجا فرود آمدند. بعد از آن فرزندان سآئب را بخود دعوت كردند، و ایشان نیز بناحیت قم آمدند. پس شوكت یافتند، و معزّز و مكرّم شدند.
بعد از آن أحوص وفات یافت، و وصیّت كرد ببراذرش عبد اللّه. و عبد اللّه بعد ازو وفات یافت، و وصیّت كرد بپسر براذرش مالك بن احوص. و مالك در آن وقت بزركترین فرزندان عبد اللّه و احوص بود.
پس همیشه فرزندان عبد اللّه و احوص در عزّ و رفعت و كامرانی بودند، و در جاه و حشمت؛ تا آنكه دولت بنی امیّه پشت بركرد «2»، و دولت بنی عبّاس روی بازكرد».
دیگر قصص «3» ایشان، و حروب «4» و احوال ایشان، و قصد كردن ایشان با مالك بن احوص به پیش [حمید بن] قحطبة بن شبیب طائی «5»- صاحب لشكر بنی عبّاس-
______________________________
(1). ماهین: نام منطقه كوهستانی غرب ایران (جبال)، و بویژه ناحیه دینور تا نهاوند می‌باشد.
«معجم البلدان: مادة ماهان. همدان نامه: ص 90».
(2). در سال 132 هجری.
(3). قصص: جمع (قصّه) كه مقصود حوادث و وقایع است.
(4). حروب: جمع (حرب)، جنگ.
(5). حمید بن قحطبة بن شبیب طائی، یكی از فرماندهان و جنگاوران و امیران بنی العباس، كه در برپایی دولت عباسیان و جنگهای آنان با دشمنان، و استقرار خلافت آنان نقش مهمی ایفا كرد، در سال 143 هجری به امارت مصر رسید، و سپس عهده‌دار امارت منطقه جزیره (شمال عراق و شام) گردید. و در سال 148 و 152 هجری فرمانده جنگهای ارمنستان و كابل بود. او در سالهای پایانی عمر خود از سوی مهدی عباسی، والی سرزمین پهناور خراسان
تاریخ قم، متن، ص: 730
بجرجان، و متمكّن شدن ایشان از قبل او، با دیكر اخبار، در موضع اخبار مالك بن احوص یاد كرده‌ام.
و حسن بن احمد بن الحسن بن أبی قتاده أزدی «1» حكایت كرده است، و روایت نموده- در كتابی كه منسوبست باحفص بن حمید، آزادكرده سآئب بن مالك- كه:
«سبب بیرون آمدن همه فرزندان مالك بن عامر اشعری از كوفه، آن بود كه حجّاج ابن یوسف، محمّد بن سآئب را بكشت. و سبب آمدن ایشان بقم، و بدیكر شهرها نرفتن، آن بود كه مالك بن عامر اشعری، با پسر عمّ خود أبو «2» موسی‌ء اشعری از كوفه بناحیت بصره و اهواز و اصفاهان آمده بود، و او با أبو «3» موسی أشعری آن نواحی را فتح كرد، بعد از آن ابو موسی او را بناحیت جبل «4» فرستاد، و مالك بعضی از ناحیت جبل، آنچ فرا پیش ساوه بود فتح كرد، و دفع كرد از آن ناحیت اكراد «5» طبرستان را، كه ایشان كروه دیلم‌اند، كه هر سال بدین ناحیت می‌آمدند، و غزا «6» میكردند، و اهل این ناحیت را غارت می‌نمودند، و برده می‌بردند.
______________________________
گردید، و در سال 159 هجری به هلاكت رسید. بعدها در سال 193 هجری هارون الرشید را در دار الامارة حمید بن قحطبة در بیرون شهر طوس دفن كردند، و پس از او در سال 203 هجری، پس از شهادت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام حضرت را در نزدیكی هارون به خاك سپردند.
نگاه كنید به: «تاریخ طبری، و الكامل فی التاریخ: حوادث سالهای 144- 159 و 193 و 203.
الاعلام زركلی: 2/ 282».
(1). در هیچ یك از منابع تاریخی و تبارشناسی- كه در حدّ توان مورد جستجو قرار گرفت- نامی از این راوی نیامده است.
(2). در اصل: أبی، أبا.
(3). همان.
(4). ناحیت جبل، بخشهای كوهستانی غرب ایران را گویند.
(5). اكراد: جمع كرد.
(6). غزا: از ماده (غزا، یغزو، غزوا)، و جمع آن غزاة است، به معنای جنگیدن با دشمن است.
«المصباح المنیر: ماده (غزا)».
تاریخ قم، متن، ص: 731
و این كروه دیلم بدیه طخرود «1» غارت كردند، و ایشان را ببردگی ببردند. و مالك در پی ایشان برفت، و ایشانرا دریافت، و بیشتر را بكشت، و آن دیكرانرا اسیر كرد، و اهل طخرود را- با مالهآئی كه ازیشان برده بودند- از دست دیلم خلاص كرد، و آن مال را با ایشان رد كرد.
پس همه بمالك التجا «2» كردند، و او را مأمن و پناه‌كاه خود ساختند. و همه اوقات در ملازمت او بودند، تا آنكاه كه مالك بكوفه بازكردید.
چون مالك بكوفه آمد با فرزندان خود، قصّه ناحیت و پناه كرفتن اهل طخرود بذو، با ایشان بازكفت.
چون فرزندان او پس از مدّتی- در ایّام والی شدن حجّاج بعراق- از كوفه بیرون آمدند، بذین ناحیت پیوستند. آزادكردكان، و خدمتكاران جدّ خود را از اهل طخرود طلب كردند. پس بقریّه مدعوّه انارك «3» فرود آمدند. و در میانه دهاقین آن ولایت مردی عالم بود، و در بعضی از كتب خوانده بود، كه قومی از عرب بشهرهآی‌ء ایشان فرود آیند، و بر ایشان مالك شوند، و غلبه كنند. آنمرد به پیش باز رفت، و این تاریخ و روایت با ایشان بازكفت، و اعتماد كرد بر ایشان، و ازیشان وقوفی «4» حاصل كرد، كه جون ایشان مالك این ناحیت شوند، و اختیار آن بدست آوردند، فرزندان او را محافظت و رعایت نمایند.
______________________________
(1). طخرود (یا طغرود یا طقرود) در 5 فرسنگی جنوب غربی قم، میان قم و آوه و ساوه قرار دارد، كه در پایان دوره ساسانی بسیار آباد و معتبر بوده است، و به گفته تاریخ قم در جنگ نهاوند چهار هزار سپاهی از آن، همراه گروهی انبوه خدمتكار حضور و مشاركت داشته‌اند. و پیشتر به تفصیل درباره آن سخن رفت. نگاه كنید به: «تربت پاكان: ج 2/ 201».
(2). التجاء: پناه بردن.
(3). یعنی به روستای كه انارك نامیده می‌شد فرود آمدند، نام این روستا در (فصل دوم) از تاریخ قم ضمن نام روستاهای طسوج جهرود، و از اعمال رستاق طبرش (تفرش كنونی) آمده است.
(4). یعنی توانست از ایشان تعهد و ضمانت بستاند.
تاریخ قم، متن، ص: 732
و آن مرد این جماعت عرب را آكاه كرد، و بترسانید از آمدن اكراد دیلمی، كه هر سال بذین ناحیت غلبه می‌كردند. و ایشانرا كفت: این هنكام وقت آمدن ایشانست.
پس فرزندان عرب بجانبی كه دیلم در می‌آمدند قصد كردند و برفتند، تا بچشمه آتشمرزه «1» فرود آمدند. و جون ایشان بذان موضع فرود آمدند، اتفاقا دیلم نیز در آن وقت برسیدند. پس فرزندان عرب بر نشستند، و روی بدیلم آوردند، و بیشتر را بكشتند، و بعضی را اسیر كردند، و بعضی را بهزیمت «2» كردند. و اهل این ناحیت بظفر یافتن ایشان بر دیلم، بمردی و مردانكی‌ء ایشان خرّم و شادمانه شدند. و از فرزندان عرب درخواه كردند، كه بذین ناحیت مقیم شوند، و هر جه ایشانرا دربایست باشد بذیشان دهند.
پس عرب بذین ناحیت مقیم شدند، بعد از آنك با اهل عجم سوكند خوردند، و عهد و پیمان بستند.
بعد از آن عبد اللّه و احوص «3» بیرون «4» آمدند. و بذین ناحیت أمیری بود یمنی «5»، أمر این ناحیت بعبد اللّه تفویض كرده بود. پس عبد اللّه دیكر باره باین ولایت آمد، و اینجا ببود تا آنكه، كه زیاده بر صد هزار دینار از خالص مال او، بر ذمّت مردمان این ناحیت داشت، و ثابت و لازم شد. هر چه ایشانرا بیرون شهر بود، بذین مبلغ بعبد اللّه فروختند.
______________________________
(1). مصنّف تاریخ قم در آغاز همین باب (فصل دوم از باب چهارم)، كه در ذكر سبب نقل عرب از كوفه به قم است، درباره موقعیت این چشمه سخن گفته است، و آن را پیرامون روستای ابرشتجان (یا ابرستجان كه ظاهرا امروزه ابرجس نامیده می‌شود) كه در منطقه كوهستانی جنوب قم قرار دارد دانسته، و می‌گوید: (... تا آنگاه كه بكوههای قریه ابرشتجان از ناحیت قم برسیدند، و بموضعی كه بسیار آب و گیاه بود فرود آمدند، بچشمه‌ای كه آن را بشك چشمه میخواندند، و بروایتی آتشمرزه ...).
(2). هزیمت: فراری دادن.
(3). در اصل: أخوص.
(4). یعنی این دو تن از كوفه بیرون آمدند.
(5). یعنی این امیر مردی بود از یكی از قبائل یمن.
تاریخ قم، متن، ص: 733
پس عبد اللّه و براذران و فرزندان او، و دیكر خدمتكاران و تبع «1» او، اینجا ساكن ببودند.
و عبد اللّه ملازم مسجد شد، و شب و روز بطاعت مشغول شد. و هركاه عبد اللّه بانك نماز كفتی، دهقانان آن ناحیت او را دشنام دادندی، و عبد اللّه ازیشان تحمّل كردی، ازیشان عفو نمودی، و التفات نكردی.
بعد از آن از حدّ ببردند، و تجاوز نمودند، تا بذان كشید كه عبد اللّه را تكلیف كردند برفتن ازین ناحیت؛ با جمعی كه در صحبت او بودند. پس عبد اللّه عهدی و پیمانی كه میان ایشان بود، با یاد ایشان داد، و ایشان بذان التفات نكردند، و بر خروج عبد اللّه اصرار نمودند. پس عبد اللّه از ایشان مهلت خواست، تا آمدن احوص از اصفاهان مهلت دادند.
پس عبد اللّه نامه نوشت به احوص، و او را آكاه كرد. پس احوص بقم آمد، و عبد اللّه قصّه با او باز راند.
احوص كفت: زود باشد كه خذا ما را بر ایشان نصرت دهد، زیرا كه ایشان اوّل بغدر ابتدا كردند».
و قصّه رسول فرستادن ایشان باحوص برفتن ازین ناحیت، و عذر آوردن او، و ترسانیدن احوص ایشانرا، و با یاد دادن احوص ایشانرا عهود و مواثیق كه میان ایشان بود، و انكار كردن ایشان بر آن، و اصرار نمودن بر بیرون كردن عبد اللّه و احوص ازین ناحیت، و فرستادن احوص غلامانرا، و كشتن رؤسآی‌ء آن نواحی را بی‌اذن و خبر براذرش عبد اللّه، و زنده كذاشتن فرزندان آن مرد كه بقریه انارك با او عهد كرده بود، كه فرزندان او را محافظت نماید. مجموع این پیشتر كذشت «2»، و چنانست كه یاد كردیم.
*** در غیر این روایت آمده است، كه:
______________________________
(1). تبع: همراهان.
(2). مصنّف تاریخ قم پیشتر به قضیّه فرزندان مرد قریه انارك اشاره‌ای نكرده است.
تاریخ قم، متن، ص: 734
سبب بیرون آمدن عبد اللّه و احوص «1» از كوفه، و آمدن ایشان بناحیت قم، آن بود كه حجّاج بن یوسف، عبد اللّه بن سعد «2» را امیر كوفه كردانید، چون فتنه عبد الرحمن ابن محمد بن اشعث كندی «3» بعراق واقع شد، و حجّاج برو ظفر یافت، حجّاج
______________________________
(1). در اصل: أخوص.
(2). عبد اللّه بن سعد بن مالك بن عامر اشعری. در هیچ یك از منابع تاریخی كه در اختیارم بود سخنی از امارت عبد اللّه بن سعد اشعری بر كوفه نیامده است، و دور نباشد كه حجّاج او را در هنگام شورش ابن الاشعث، امیر بر قبیله اشعریان كوفه كرده باشد، كه بعدها با ورود ابن الأشعث به كوفه، بیعت حجّاج را از خود دور ساخته و به عبد الرحمن بن الأشعث پیوستند، از این رو مورد خشم و غضب حجاج قرار گرفتند.
(3). عبد الرحمن بن محمد بن الأشعث بن قیس كندی، از نسل پادشاهان كنده، كه پیش از اسلام بر یمن و بخشهایی از حجاز به مدت 173 سال حكومت روایی داشتند. و در دوره اسلامی در جنگهای فتوح و نزاعات داخلی فرماندهی و مشاركت فعّالی داشتند. جدّ عبد الرحمن، یعنی اشعث بن قیس در جنگ صفین در لشكر كوفه و عراق شركت داشت، و از محركین به وجود آمدن فتنه تحكیم، و اصرار بر انتخاب أبو موسی اشعری بود، و به پیشنهاد او كلمه (امیر المؤمنین) از برابر نام علی بن أبی طالب علیه السلام برداشته شد، و بعدها متمایل به افكار خوارج گردید (نگاه كنید به تاریخ طبری، و تاریخ ابن الأثیر در حوادث سال 38 هجری، و وقعه صفین نصر بن مزاحم). دختر او یعنی جعده بعدها به همسری امام حسن علیه السلام درآمد، و با دسیسه معاویه اقدام به مسموم نمودن حضرت نمود. پدر عبد الرحمن یعنی محمد بن اشعث به همراه مصعب بن الزبیر قیام كرد، و در جنگ با مختار به هلاكت رسید. اما عبد الرحمن در كوفه زندگی می‌كرد، و خواهرش میمونه همسر محمّد بن الحجّاج بود، از این رو حجّاج با او مرتبط بود، لیكن همواره از او در بیم و هراس بود، و در پی یافتن فرصتی برای نابودی او، و او نیز منتظر وقت برای شورش بر علیه حجّاج بود. در سال 80 هجری در پی شورش زنبیل در سجستان، حجّاج لشكری به فرماندهی عبد الرحمن برای سركوب شورش گسیل داشت، او پس از خواباندن شورش، فرصت را برای قیام بر علیه حجّاج مناسب یافت، و حجّاج را خلع و به قصد تسخیر عراق حركت نمود، و به نوشته مؤرخین، قبائل یمنی (از آن جمله اشعریان) به
تاریخ قم، متن، ص: 735
تعصّب «1» كرد- بر قومی كه خروج كرده بودند با او- بر یمن «2»، و ایشانرا بكارهای مكروه و ناخوش می‌فرمود، و ایشانرا بغایت خوار و ذلیل میداشت.
پس عبد اللّه بن سعد، با براذران خود: احوص «3»، عبد الرحمن، و نعیم، و دیكر خدمتكاران- و ایشان مجموع هفتاد سوار بودند- از كوفه بیرون آمدند. و جون بزمین قم رسیدند، بدیه فرابه فرود آمدند. بعد از آن خواستند كه بجانب اصفاهان روند، نظر كردند بمردم این دیها، دیدند كه ایشان در حصار می‌كریختند «4»، و از راه قارص «5» سواران و
______________________________
دواعی گوناگون با او بیعت كردند، و به شورش او پیوستند. لشكریان دو طرف در خوزستان (در نزدیكی شوشتر) در سال 81 هجری برابر یكدیگر قرار گرفتند، حجّاج شكست خورد و عبد الرحمن بصره را فتح كرد، و مردم با او بیعت كردند، و بتدریج بر سرتاسر جنوب عراق (از كوفه تا بصره) چیره شد. و دهها جنگ كوچك و بزرگ میان طرفین رخ داد، و در آن دهها هزار سرباز به هلاكت رسیدند، عاقبت در جنگ دیر الجماجم در 14 جمادی الثانی سال 83 هجری ابن الاشعث شكست خورد، و باقیمانده لشكریانش پراكنده شدند. و بدین گونه شورشی كه می‌رفت خلافت بنی امیه را در عراق نابود كند پایان یافت، و خود عبد الرحمن به خراسان گریخت، و در آنجا به هلاكت رسید. نگاه كنید به: «تاریخ طبری، تاریخ ابن الاثیر، تاریخ ابن خلدون: حوادث سالهای 80 تا 85 هجری. الامامة و السیاسة ج 2/ 30- 38، الحجاج بن یوسف الثقفی: 234- 299، سیر اعلام النبلاء: 4/ 183».
(1). سخت گرفتن و شدت عمل بخرج دادن در رفتار.
(2). یعنی بر مردان قبایل یمنی ساكن در كوفه، كه به شورش ابن الأشعث پیوسته بودند.
(3). در اصل: أخوص.
(4). یعنی مردم به درون حصار می‌گریختند.
(5). قارص (در برخی از نسخه‌ها قارض ضبط شده است) نام دشتی بوده است (وادی قارص) در شمال شرقی قم، در مسیر جاده كهن قم- ری، و جزو حوزه روستای سراجه. در تاریخ قم چندین بار از این دشت یاد شده، و در آن آمده است كه در آن دیه و جوی و رودخانه‌ای به همین نام بوده، كه بخشی از آب رودخانه قم (رود اناربار) بدان سرازیر می‌شده است. این منطقه دارای نیزاری بوده است، كه خراج سالیانه آن 30 دینار برآورد می‌شده. این دیه در دوره مصنّف تاریخ قم از میان رفته است، از این رو از آن با نام (بائره) یاد می‌كند.
تاریخ قم، متن، ص: 736
پیادكان دیدند كه بر پشته «1» آمدند.
از اهل آن دیها پرسیدند، كه ایشان كیستند، و جه طآئفه‌اند؟
كفتند: این قوم دیلم‌اند، هر سال با ما غزا كنند، و غارت كنند، و برده برند.
عبد اللّه با شانزده سوار بر نشست، و پیش ایشان باز رفت، و با ایشان جنك و حرب كرد. و جمعی را ازیشان باسیری بكرفت، و اسبان و مالهآی‌ء بسیار بغنیمت بیاورد، و بموضع خود باز كردید، و كارسازی كرد كه باصفاهان رود. وجوه و اشراف این ناحیت، جون چنان دیدند، پیش عبد اللّه رفتند، و درخواه كردند كه او با مردم خود بذین ناحیت مقیم شود، و ساكن بباشد. و هر جه ایشان بذان محتاج باشند، و حكم كنند بذیشان دهند.
پس مدّتی بذین ناحیت ببودند. بعد از آن غدر و خیانت، و نقض عهد از اهل عجم مشاهده كردند. پس ایشانرا بكشتند»، چنانج شرح آن كذشت.
و نیز كفته‌اند، كه:
«احوص «2» چون معلوم كرد كه اهل عجم خلاف عهد كردند، و عزیمت نمودند كه او را و براذرش را از این ناحیت بیرون كنند، وجوه و اشراف ایشانرا بمیهمان خواند، و در آن میانه ایشانرا مجموع بكشت، و از ایشان هیچ كس خلاص و رستكاری نیافت، الّا سیامردان صاحب «3» جمكران.
بعد از آن امیران عرب ضیعتها را قسمت كردند، و نامها نوشتند بفرزندان، و بنی عمّان «4»، و دیكر خویشان خود، و ایشانرا به پیش خود دعوت كردند، و ایشان:
______________________________
(1). تپه و جایگاه مرتفعی را گویند كه در پس آن پناه گرفته یا مخفی می‌شوند.
(2). در اصل: أخوص.
(3). صاحب: بزرگ.
(4). بنی عمّان: عموزادگان، كه جمع نادرست و غیر قیاسی بنی عمّ است، كه صحیح آن بنی اعمام می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 737
أبو بكر، و عمران، و آدم، و عمر، و حمّاد بن أبی بكر «1»، فرزندان و فرزندزادكان عبد اللّه، و از فرزندان احوص و غیر ایشان بودند.
جون نامه بذیشان رسید، مجموع بذین جانب آمدند، و هر یكی را ناحیتی بدادند:
بابی بكر: رستاق فراهان.
و بپسرش حمّاد بن أبی بكر: رستاق ساوه، با ضیعتهآئی كه بخود بعد از آن بخرید.
و بعمران: رستاق طبرش و غیره.
و به آدم: رستاق قاسان و غیره.
و بعمر: رستاق دور آخر.
و همچنین فرزندان احوص «2»، مثل این فرا كرفتند.
بعد از آن سلمه بن سلمه همدانی «3»- عامل رشید بجبل، و بروایتی دیكر: رئیس همدان- معلوم كرد فرود آمدن ایشان بذین ناحیت، و بیشترین ضیعتها، و ساوه، و وزواه، و طبرش، و جهرود، و كوزدر از آن او بودند؛ مجموع را بذیشان فروخت.
بعد از آن این طائفه عرب غلو «4» كردند، [و] «5» بر بعضی از ضیعتهآی‌ء همدان و ری و اصفاهان، با هر دو ثیمره «6»، تا غایتی كه قم بسبب كثرة ضیعتها همجو شهرها كشت».
______________________________
(1). چهار نفر اول فرزندان عبد اللّه بن سعد بن مالك بن عامر اشعری هستند، و حمّاد فرزندزاده عبد اللّه است.
(2). در اصل: أخوص.
(3). در فصل (ششم از باب اول) این تحقیق، به تفصیل درباره سلمه همدانی، و خاندان او سخن رفت.
(4). در تمامی نسخه‌ها ضبط این كلمه (غلو) آمده است كه احتمالا به معنای زیاده‌روی در بدست آوردن دیه و زمین و ضیعه (و به اصطلاح امروزی زمین‌خواری) می‌باشد، و نیز احتمال دارد تصحیف كلمه (غلبه) بوده باشد.
(5). افزوده از نسخه چاپی.
(6). در اصل: ثیمره ضبط شده است، كه صحیح آن تیمره است، چنانكه پیشتر گذشت.
تاریخ قم، متن، ص: 738
و أبو عبد اللّه، حمزه بن حسن اصفهانی، در كتاب اصفاهان آورده است، كه:
«سبب آمدن اشاعره، و دیكر عرب بناحیت جبل، آن بود كه چون حجّاج بن یوسف، عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث را، در روز دیر الجماجم «1» بكرفت «2»، و مردم «3» او را بهزیمت «4» كرد. و اصحاب و یاران او در شهرها متفرق شدند، و جماعتی از ایشان بطرف اصفاهان عدول «5» كردند، و ایشان از چهار قبیله بودند: از قبیله تیم، و قیس، و عنزه، و اشاعره.
تیم: بقریه طهران «6» از رستاق جیّ اصفاهان فرود آمدند، و نسل و اعقاب ایشان آنجاست.
______________________________
(1). دیر الجماجم: یكی از دیرهای مسیحیان است، كه در صدر اسلام در سرتاسر عراق منتشر بوده، این دیر در 7 فرسنگی جنوب شهر كوفه (در نزدیكی شهر دیوانیه كنونی) به سمت بصره قرار داشته. و در نزدیكی این دیر در سال 83 هجری یكی از خونین‌ترین جنگهای میان لشكریان حجّاج بن یوسف ثقفی، و عبد الرحمن بن محمد بن الأشعث درگرفت، كه دهها هزار سرباز از طرفین به هلاكت رسیدند، به گفته مؤرخین یكصد جنگ كوچك و بزرگ بوقوع پیوست، كه مهمترین آنها جنگ معروف به یوم دیر الجماجم (جنگ روز دیر الجماجم) بود، كه در روز 14 جمادی الثانی سال 83 هجری رخ داد، و در آن لشكر ابن الاشعث شكست نهائی را پذیرفت، و از میان رفت. نگاه كنید به: «معجم البلدان: مادة (دیر الجماجم)، تاریخ طبری و تاریخ ابن الأثیر: حوادث سال 83 هجری».
(2). به نوشته مؤرخین ابن الاشعث از میان جنگ گریخت، و نخست به كرمان و سیستان رفت، و بعدها به خراسان رسید و در آنجا به هلاكت رسید.
(3). مقصود لشكریان اوست، كه عمدة مردم بصره و كوفه بودند.
(4). هزیمت: شكست دادن.
(5). عدول كردن: به سمت آن رفتن، پس از آنكه قصد آن نكرده بودند.
(6). طهران: (طیران) یكی از دهات ناحیه جیّ اصفهان، كه ظاهرا در مشرق فریدن واقع است (لغت‌نامه دهخدا: ماده طهران).
تاریخ قم، متن، ص: 739
و قیس: برستاق انار «1» و ثیمره «2»، و ایشانرا الی یومنا «3» هذا قیسیّه میخوانند، و اعقاب ایشان آنجااند.
و عنزه: برستاق جابلق «4» و برق‌رود «5» فرود آمدند، و در آنجا از عجم كشتند.
و أشاعره: برستاق كمیدان- كه از جمله آخرین رستاقهآی‌ء اصفاهان بود، كه از پس آن بیابانی است متصل بری و قومس «6»- و بر كنار رودخانه كمیدان- كه او را درین ساعت قمرود «7» میخوانند- نزول كردند، و ایشان از فرزندان سعد بن مالك «8» بن عامر اشعری بودند».
و دیكران كفته‌اند:
______________________________
(1). رستاق انار، مجموع دیه‌های بوده است كه در حاشیه رود اناربار (رودخانه كنونی قم)، در مسیر سرچشمه‌های آن در مغرب قم قرار داشته است.
(2). در اصل: ثیمره ضبط شده است كه صحیح آن تیمره است.
(3). یومنا هذا: تا به امروز، كه مقصود روزگار تألیف تاریخ قم است.
(4). جابلق: (جاپلق) از روستاهای اصفهان، كه جمعی از بزرگان بدان منسوبند.
(5). پیشتر درباره این روستا و موقعیت جغرافیایی آن سخن رفت.
(6). قومس: در اصطلاح جغرافیای سرزمینهای اسلامی، منطقه قومس (یا قومس الصغیر) نام دشتهایی است كه از سمت شمال به كوه البرز، و از سمت جنوب به صحرای كویر محدود بوده، و از میان آن جاده بلاد جبل- ری- خراسان می‌گذشته است. «بلدان الخلافة الشرقیة:
404، ترجمه عربی».
(7). رودخانه قم (مشهور به رود اناربار) از صدر اسلام و هنگام ورود أشعریان به قم، همواره از سرچشمه‌های خود در ارتفاعات خوانسار، و پس از عبور از دشت سلفچگان و نیزار، از سمت جنوب شهر قم وارد شهر می‌گردد، و پس از عبور از میان شهر، به سمت دیه قمرود می‌رود، و از این هنگام رودخانه قم به نام (قمرود) نامیده می‌شود، و پس از طی 22 كیلومتر به رود قره چای متصل شده و در نهایت به دریاچه نمك می‌ریزد.
(8). در نسخه اصل: ملك.
تاریخ قم، متن، ص: 740
«بل كه بیرون كردن همه فرزندان مالك بن عامر اشعری از كوفه، بعد از آنك بكوفه جندین منازل و مقام و املاك حاصل كرده بودند، و چند ضیعتها بدست آورده؛ كشتن حجّاج بن یوسف محمّد بن سآئب اشعری بود، زیرا كه دانستند كه حجّاج پس از كشتن محمّد بن سآئب بذیشان میل نكند، و اعتماد بر نصیحت و مشورت ایشان ننماید. بل كه ایشانرا بكشد، و هلاك كرداند؛ پس بیرون آمدند به پنهانی، چنانج حجّاج را از بیرون آمدن ایشان خبر نبود، و آمدند تا بناحیت اصفاهان رسیدند. و از آنجا آمدند بنا بر آنك بآذربایجان ملحق شوند، و بجبال ارمینیّه «1» متحصّن شوند، و پناه كیرند. یا اكر نه بخراسان كشیده شوند، زیرا كه بنی اعمام ایشان ازیمنیّه «2» بسیاری آنجا بودند، و در آن متمكّن و صاحب اختیار.
جون بقریه ابرشتجان نزول كردند، و آن حصارها بدیدند، در آن طمع كردند.
پس بذانجا مقیم شدند، و میان ایشان و دیلم و اهل آن ناحیت- چنانج كذشت- آن قصّه واقع شد».
و من این روایات بتمامی درین كتاب یاد كردم، باختلاف روایات، بدستوری كه كتب موجوده بقم بذكر آن ناطق بودند، و اهل قم «3» آنرا روایت كرده بودند.
و بنزدیك من روایت أخیره درست‌تر است، زیرا كه آمدن قوم عرب بذین ناحیت، بذین روایت، و تاریخ والی شدن حجّاج بر عراق موافق و مساویست، و اللّه اعلم.
***______________________________
(1). جبال ارمینیّه: كوههای ارمنستان.
(2). مقصود قبائل یمنی است، كه از هنگام فتح خراسان در سرتاسر آن سكونت گزیده بودند.
(3). یكی از منابع تدوین كتاب تاریخ قم، مطالبی است كه مصنّف آنها را از افواه و زبان مردم قم كه معاصر او بوده‌اند گرفته، و آنان آن روایات را سینه به سینه از پدران خود شنیده و نقل می‌كردند. برخی از این روایات را از بعضی از مردم قم بی‌واسطه و با یادكرد نام آنها، و برخی دیگر را باواسطه شنیده و نقل می‌كند. نگاه كنید به: «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: 25».
تاریخ قم، متن، ص: 741
بسم اللّه الرحمن الرحیم‌

«ذكر فضائل مرویّة درباره اشعریان»

[1] رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، در آن وقت كه جماعت اشعریان بمكّه رسیدند، و صحبت شریفه «1» او دریافتند، رسول علیه السّلم ایشانرا فرمود، كه:
شما را از كجا معلوم شد، كه من پیغامبرم، و بذین شهر خروج كرده‌ام، و مردم را باسلام و مسلمانی میخوانم؟
اشعریان كفتند، كه: ما در بعضی از كتب یافتیم، كه شما بذین بلده ظهور كنی، و مردم را با اسلام خوانی.
رسول علیه السّلام فرمود: «هداكم اللّه».
حقّ سبحانه و تعالی شما را راه بنماناد، نیك قبیله هستید شما.
و همچنین فرمود- صلوات اللّه و سلامه علیه-: «اللّهمّ اغفر للأشعرییّن صغیرهم و كبیرهم».
خذاوندا، بیامرز أشعریانرا، بزرك و كوچك را.
بعد از آن فرمود، كه: اشعریان و كنده «2» از من‌اند، از من‌اند، از من‌اند.
[2] دیكر: علیه السّلم فرمود:
«قبیله ازد و اشعریان بددل نشوند. و ایشانرا غلّ و حقد و حسد نبود، دستهآی‌ء ایشان طعام بود- یعنی از اهل كرم و مروّت و سخاوت‌اند- و دهنهآی‌ء ایشان سلام است- یعنی بهر كس كه برسند، برو بسلام سبقت كیرند، و تواضع و خلق و لطف و بزركی نمایند- و
______________________________
(1). یعنی شرف مصاحبت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را بدست آوردند.
(2). كنده یكی از قبائل یمنی است، كه بعد از اسلام مردمان بزرگی از آنان برخاستند.
تاریخ قم، متن، ص: 765
رویهآی‌ء ایشان بر من نیكو و مبارك‌اند، أحساب و انساب ایشان بزرك و شریف‌اند، و هنرها و مفاخر ایشان نیكو. هیچ مسلمانی ایشان را دشمن ندارد، و هیچ منافق ایشان را دوست ندارد».
[3] و همچنین: رسول علیه السّلم فرموده است- درباره اشعریان- كه:
«اشعریان از من‌اند و من از ایشانم. كینه نورزند، و حسد نبرند. و بددلی نكنند. و همیشه از اهل فتح و ظفر باشند. و بر ایشان غلبه نكنند، و فرصت نیابند. و دجّال را نبینند. این نه من میكویم، ولیكن حقّ سبحانه و تعالی میفرماید».
[4] دیكر: علیه السّلم فرمود، كه:
«قبیله أزد و اشعریان شیران خذااند. مردم میخواهند كه ایشان بیفتند، و خوار و ذلیل باشند، و حقّ سبحانه و تعالی نمیخواهد إلّا رفعت و بلندی ایشان».
[5] دیكر: فرمود، كه:
«من آواز اشعریان كه در شب قرآن میخوانند، میدانم و میشنوم، و من بآواز قرآن خواندن ایشان در شب، منازل ایشان میدانم «1»، و اكر جه من در روز آن منازل را ندیده‌ام».
[6] و همچنین: علیه السّلم فرموده است، كه:
«با اشعریان وصلت كنید، و بذیشان دختر دهید، و از ایشان دختر بخواهید، كه ایشان همجو بید «2» هآی‌ء مشك‌اند».
______________________________
(1). در نسخه اصل: نمیدانم.
(2). در نسخه اصل: بندهای.
تاریخ قم، متن، ص: 766
[7] و احمد بن محمّد بن عیسی، روایت كند از محمّد بن خالد برقی، و او از أبی البختری «1» وهب بن وهب قرشی، و او از محمّد بن اسحق «2»، و او از زهری «3»، كه رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود، كه:
«أزد و اشعریان و كنده از من‌اند، عدول «4» نكنند، و بد دل نشوند».
[8] و هم بدین اسناد روایتست از أبی البختری «5»، از عمری «6»، از زید بن أسلم «7» كه رسول علیه السّلم فرمود، مر جماعت اشعریانرا، در آن هنكام كه به پیش او آمدند، كه:
______________________________
(1). در نسخه اصل: بحتری، كه تصحیف است، و أبو البختری، وهب بن وهب بن كثیر بن عبد اللّه ابن زمعة است، مادر او همسر امام صادق علیه السلام بود. وی قاضی عسكر مهدی عباسی، و سپس والی و قاضی شهر مدینه گردید، سپس از این مقام عزل گردید و در بغداد درگذشت. مؤرخین او را مذمت كرده، و او را در نقل حدیث ضعیف دانسته‌اند، و برخی از روایات امامیة او را (أكذب البریّة) یعنی درغگوترین مردمان، توصیف كرده است. ابن الندیم در (فهرست: ص 113) شش كتاب تاریخی بدو نسبت داده است.
(2). ابو عبد اللّه محمد بن اسحاق بن بشّار، از نویسندگان سیره پیامبر علیه السلام و تاریخ صدر اسلام بشمار می‌رود، مؤرخین او را بدروغگویی متهم كرده و روایات او را تضعیف كرده‌اند. در سال 150 هجری درگذشت. «الفهرست: ص 105».
(3). عبید اللّه بن سعد الزّهری (از تیره بنی زهره)، از روایت‌كنندگان سیره پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و تاریخ صدر اسلام، كه به طرفداری از بنی امیّة و دشمنی با اهل البیت علیهم السلام مشهور است. «الفهرست:
ص 107».
(4). عدول: روی گرداندن.
(5). در نسخه اصل: البحتری.
(6). او حفص بن عمر، أبو عمر العمری، از مؤرخین قرن دوم هجری. «الفهرست: ص 113».
(7). زید بن اسلم، أبو عبد اللّه العدوی العمری المدنی، از فقیهان مدینه در قرن دوم هجری، پدرش أسلم مولای عمر بن الخطاب بود. زید حلقه تدریس در مسجد مدینه داشت. و در سال 136 هجری درگذشت. «سیر اعلام النبلاء: 5/ ص 316».
تاریخ قم، متن، ص: 767
«شما هجرت‌كنندكانید با پیغمبران، از فرزندان اسمعیل».
[9] و از أبی البختری «1»، و از غیر او، و از علمآی‌ء مدینه روایتست، از محمّد بن قیس «2» كه:
«پسری از اشعریان بحضرت رسول علیه السّلم درآمد، رسول علیه السّلم او را كفت:
حاجتی كه داری بخواه.
پسر كفت، سه بار كه: حاجت من آنست كه من بخذا و رسول خذای پناه می‌كیرم از آتش دوزخ.
رسول علیه السّلم فرمود: بحقیقت كه حقّ سبحانه و تعالی ترا از آتش دوزخ در پناه خود كرفت».
[10] و روایت كند یوسف بن حرث، و او از یوسف بن عبد اللّه، و او از یزید بن هرون، و او از حمید طویل، و او از انس بن مالك، كه رسول علیه السّلم فرمود، كه:
«قومی كه بپیش من آیند كه دلهآی‌ء ایشان از دلهآی‌ء [غیر] ایشان نرمتر باشد»، بعد از آن اشعریان بحضرت رسول آمدند، شهقه زنان، و رجزكویان، بذین عبارت:
شعر
غدا نلقی الاحبّه‌محمّدا و حزبه «3»
______________________________
(1). در نسخه اصل: البحتری.
(2). محمد بن قیس اشعری، برادر أبو موسی اشعری، و یكی از 50 تن اشعری بود كه با كشتی از یمن به حجاز هجرت كرد (الإصابة: 6/ 62)، و پیشتر در آغاز این فصل درباره او سخن رفت.
(3). به اتفاق مؤرخین این رجز از آن عمّار بن یاسر است، كه آن را در آخرین ساعات زندگی خود در گرما گرم جنگ صفین می‌خواند، و به لشكریان معاویه حمله می‌كرد، تا به شهادت رسید.
تاریخ قم، متن، ص: 768
[11] و هم ازین هر دو یوسف «1» روایتست، از یعلی‌ء بن عبید «2»، از عمرو، از علا، از شهر بن حوشب «3»، كه:
«أبو عامر اشعری بر رسول علیه السّلم درآمد، رسول علیه السّلم فرمود كه:
آواز خوش اشعریان در حالت قرآن خواندن، دلالت كرد مرا بر حسن و نیكوئی اسلام ایشان».
[12] دیكر: یوسف بن حرث، از یحیی‌ء بن ضریس «4»، و او از بقیّه بن ولید «5»، و او «6» از
______________________________
نصر بن مزاحم منقری (متوفای 212 هجری) در كتاب «وقعة صفین: 341 و 342» می‌گوید:
(قال نصر: و حدثنا عمر بن سعد، قال: و فی هذا الیوم قتل عمّار بن یاسر رضی اللّه عنه، اصیب فی المعركة ... فقال حین شرب: الجنّة تحت الأسنّة
الیوم ألقی الأحبّةمحمدا و حزبه .... حتی أقبل ابن جون (قاتل عمّار) فقال: أنا قتلت عمارا. فقال له عمرو: فما كان آخر منطقه؟
قال: سمعته یقول:
الیوم ألقی الأحبّةمحمدا و حزبه
(1). مقصود یوسف بن حرث (حارث)، و یوسف بن عبد اللّه است.
(2). یعلی بن عبید بن أبی امیّه طنافی كوفی، از محدثین و راویان كوفه، كه به صحت حدیث و راستگویی توصیف شده است. و در سال 209 هجری در كوفه درگذشت. «سیر اعلام النبلاء: 9/ 476».
(3). شهر بن حوشب، أبو سعید الاشعری الشامی، یكی از افراد خاندان اشعری (از ساكنین در شام) كه به روایت حدیث اهل سنت اشتهار داشت، و او را ثقه و راستگو دانسته‌اند، در دوره عثمان بدنیا آمد، و در سال 89 یا 111 یا 112 درگذشت. «سیر اعلام النبلاء: 4/ 372».
(4). یحیی بن الضّریس بن یسار، أبو زكریا البجلی، قاضی ری، و از محدّثین و راویان اهل سنت كه در سال 203 هجری درگذشت. «سیر اعلام النبلاء: 9/ 499».
(5). بقیّة بن الولید بن صائد بن كعب، أبو یحمد الحمیری، یكی از محدثین مشهور أهل سنت، كه در سال 110 هجری متولد شد. او متهم به تدلیس و جعل حدیث است، و در عین حال از او روایتهای فراوانی در منابع روایی سنی نقل شده، مرگ او در سال 179 هجری بود. «سیر أعلام النبلاء: 8/ 518».
(6). بقیّة بن ولید، در طبقه متاخر از ابن عباس قرار دارد، از این رو نمی‌تواند مستقیما از او
تاریخ قم، متن، ص: 769
عبد اللّه بن عباس، و او از [ابن] مسعود، كه رسول علیه السّلم فرمود:
«اشعریان و انصار یاران من‌اند، و تازه رویان، و خوب رویان‌اند، و خوش‌خوی، و خوشبوی، مرا یاری و قوت دادند، ایشان را پس از من نیكو دارید، و مراعات كنید، و حرمت دارید».
[13] ذكر حدیث جفنه «1»: و مراد بجفنه لاوكی «2» است، كه عرب در آنجا مثل لاخشه و رشته و چنكال «3»، و دیكر انعام «4» طعام خورند، و مشهور است در میانه ایشان «5»، قوله تعالی: «وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ» «6»
روایت كند ما را ابو عبد اللّه، از عمران بن عبد السّلام، و او از عبد العزیز بن أبی ثابت اعرج زهری.
______________________________
روایت كند، و معمولا او احادیث ابن عباس را به واسطه ابن جریح، عن عطاء، عن ابن عباس روایت كرده است. نگاه كنید به: «سیر اعلام النبلاء: 8/ 524». تاریخ قم متن 769 «ذكر فضائل مرویة درباره اشعریان» ..... ص : 764
(1). جفنه: بزرگترین ظرفی كه در آن خوراك می‌گذارند. در لسان العرب: مادة جفن آمده است:
(الجفنة: أعظم ما یكون من القصاع).
(2). لاوك: ظرف بزرگ و مدوّر با لبه كوتاه از چوب تراشیده، تغاری باشد كناره بلند، كه در آن آرد خمیر كنند «برهان قاطع: ماده لاوك».
(3). لاخشه، رشته، چنگال: (؟)، در لغت‌نامه‌های فارسی معنای این كلمات نیامده است، و احتمالا به معنای برخی از حیوانات خانگی باشد.
(4). انعام: چهارپایان یا حیوانات أهلی.
(5). یعنی این گونه ظرفهای بزرگ در میان عربها معروف و متداول است، كه برای انسانها و چهارپایان در آن خوراك می‌ریزند.
(6). سوره سبأ: آیه 16. (ظروف بزرگ غذا همانند حوضها و دیگهای ثابت (كه از بزرگی قابل حمل و نقل نبود) «تفسیر نمونه: 18/ ص 34».
تاریخ قم، متن، ص: 770
و همچنین ابن أبی زیاد «1»، از زیاد، و او از خارجة «2» بن زید بن ثابت انصاری، كه رسول علیه السّلم فرمود كه:
«درین شب به پیش من آیند از مردمان یمن بهترین سواران، و بهترین مردمان.
پس در آنشب هشت نفر مرد از اشعریان برسیدند، و در مسجد رسول بنشستند، و كفتند أبا موسی‌ء عبد اللّه بن قیس «3» را- و او در میان ایشان بسال كهتر بود- كه: به پیش پیغامبر علیه السّلم رو، و او را از قدوم و آمدن ما خبر ده، تا از برآی‌ء ما چیزی بفرستد تا بخوریم.
عبد اللّه بیامد، تا بدر حجره «4» رسید، این آیه شنید كه: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها «5».
______________________________
(1). در نسخه اصل و چاپی: ابن أبی زیاد كه احتمالا (أبی) تصحیف و زیادی باشد، و شاید صحیح این نام ابن زیاد است، و احتمالا او امیر محمد بن عبد اللّه بن زیاد است، كه در دوران مأمون بر یمن چیره شد، و شهر زبید در یمن را برپا داشت، و با مأمون عباسی روابط دوستانه‌ای برقرار نمود. وی در سال 245 هجری درگذشت، ولی دولت او در یمن تا پس از سال 400 هجری بدرازا كشید. «سیر اعلام النبلاء: 11/ 536». احتمالا این روایت را كه درباره فضائل و مناقب اشعریان یمنی می‌باشد او از جدّ خود زیاد نقل نموده است.
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: خارج كه خطاست، او خارجة بن زید بن ثابت بن زید بن قیس خزرجی است، پدرش زید یكی از صحابه مشهور است، كه در جنگ احدّ شركت نمود، و به روایت اهل سنت یكی از شش نفری است كه در زمان عمر قرآن را جمع‌آوری نمودند، وی در زمان خلافت عمر در مدینه درگذشت. «سیر اعلام النبلاء: 1/ 335».
(3). مقصود أبو موسی اشعری است.
(4). پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در سمت جنوب و شرق مسجد النبی صلّی اللّه علیه و اله، برای سكونت خود و همسرانش تعدادی اتاق (حجره) برپا نموده بود، كه هر یك متعلق به یكی از همسران بود. بعدها در توسعه مسجد این حجرات از میان رفت، و تنها حجره شخصی پیامبر و امیر المؤمنین و حضرت زهرا علیها السلام باقی ماند، كه نخستین آن آرامگاه حضرت می‌باشد. و دومی بنا به روایتی محل دفن حضرت زهرا علیها السلام است.
(5). سوره هود: آیه 6. (هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست، مگر این كه روزی او بر خداست، او
تاریخ قم، متن، ص: 771
عبد اللّه سخن نكفت، و بازكردید، كفت: اكنون مائده و طعام شما بیاید بشما.
بسی برنیامد كه چهار مرد بیامدند، و لاوكی داشتند پر از نان و كوشت، چنانچ از بسیاری‌ء، كوشت و نان از آن می‌افتاد. آن لاوك به پیش ایشان بنهادند، ایشان از آن مائده فایده برداشتند.
بعد از آن پیغامبر علیه السّلم از حجره بیرون آمد تا نماز كزارد. چون بمسجد رسید آنجماعت را دید، فرمود كه: ای شما اشعریانید؟
كفتند: بلی یا رسول اللّه.
رسول فرمود كه: چرا مرا خبر نكردید تا از برآی‌ء شما طعامی بفرستادمی؟
كفتند: یا رسول اللّه آنچه ما میخوردیم، از طعامهآی‌ء مهمان خانه تو نبود؟
رسول فرمود: ای بشما چیزی آوردند؟
كفتند: بلی یا رسول اللّه.
رسول فرمود كه: شما مهمان خذآئید».
و زهری، و زید بن ثابت انصاری، روایت كنند از عایشه، كه او كفت:
«آنج از مآئده اشعریان بازماند، ما كه زنان رسول بودیم بر یكدیكر قسمت نمودیم، و بذان تیمّن و تبرّك نمودیم، و كوذكان و بیماران خود را بذان معالجت می‌كردیم».
[14] و به اسناد «1» و روایتی دیكر آمده است، كه:
«جون اشعریان از یمن بمكّه آمدند، تا رسول علیه السّلم را ببینند، رسول علیه
______________________________
قرارگاه و محل نقل و انتقالش را می‌داند). «تفسیر نمونه: 9/ ص 15».
(1). در نسخه اصل: استاد كه تصحیف (اسناد) است- به كسر الف كه مخفّف أسند عنه یا أسند الیه می‌باشد- كه به معنای این كه این روایت به سند دیگری جز آن سند كه پیشتر از آن یاد شد آمده است.
تاریخ قم، متن، ص: 772
السّلم از بعضی ازیشان پرسید، كه:
شما در كذام جهت از جهات یمن می‌نشینید؟
كفتند: یا رسول اللّه ما بمرجانه، و وزیره، و مشجعه، و مسلجه می‌نشینیم- و این هر جهار دیه‌اند- و همچنین بزبید «1» و رمع «2»، و آن دو كوه‌اند متّصل بدریا.
رسول فرمود كه: «اللّهم بارك فی زبید».
یعنی: خذاوندا در زبید بركت كن.
ایشان كفتند: یا رسول اللّه بگو در رمع.
رسول علیه السّلم فرمود: خذاوندا در رمع نیز بركت كن.
چند گاهی بمكّه ببودند، تا هر جه در دست ایشان بود از نقد و جنس خرج كردند، پس آن جماعت یكی را از خود برسول فرستادند، تا از رسول طلب بخشش و عطا كند، چون بنزدیك رسول علیه السّلم رسید، رسول را دید كه این آیت میخواند:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. «3»
______________________________
(1). زبید: نام یكی از دشتهای جنوب غربی یمن، كه امیر محمد بن عبد اللّه بن زیاد (امیر یمن از سوی مأمون) در سال 204 هجری، شهری به نام (زبید) در آن ساخت. (نگاه كنید به: سیر أعلام النبلاء: 11/ 536)، یاقوت حموی در معجم البلدان می‌گوید: (زبید: بفتح اوله و كسر ثانیه ثم یاء مثنّاة من تحت. اسم واد به مدینه، یقال لها الحصیب، ثم غلب علیها اسم الوادی، فلا تعرف الّا به.
و هی مدینة مشهورة بالیمن، احدثت فی ایام المأمون، و بازائها ساحل غلافقه و ساحل المندب).
(2). رمع: نام بخشی از دشت زبید، كه در آن روستاهایی قرار دارد، و سكونتگاه اشعریان بوده است یاقوت حموی در معجم البلدان می‌گوید: (رمع: بكسر اوّله و فتح ثانیه و عین مهملة.
موضع بالیمن. و قیل: هو جبل بالیمن. و قال نصر: رمع قریة أبی موسی ببلاد الأشعرییّن من الیمن، قرب غسّان و زبید. و قال ابن الدّمینة: یتلو وادی زبید رمع، و هو واد حار ضیّق).
(3). سوره آل عمران: آیه 200. (و ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، استقامت كنید، و در برابر دشمنان استقامت بخرج دهید، و از مرزهای خود مراقبت بعمل آورید، تقوی پیشه كنید، شاید رستگار شوید). «تفسیر نمونه: 3/ 233».
تاریخ قم، متن، ص: 773
چون این آیت بشنید بازكردید، و سخن نكفت.
چون روز دؤم درآمد، دیكر باره كس فرستادند برسول علیه السّلم، چون برسید، رسول علیه السّلم هم این آیت میخواند. دیكر باره بازكردید، و سخن نكفت.
چون روز سئم درآمد، دیكر باره رسول اشعریان بنزدیك رسول علیه السّلم آمد، و رسالت ایشان برسانید.
رسول علیه السّلم برخاست، و در حجره زنان خود كرد برآمد، و چیزی میطلبید كه از بهر ایشان بفرستد، هیچ چیز نیافت.
رسول اشعریانرا كفت: تو برو، در عقب آنج باشد از برآی‌ء ایشان بفرستیم.
چون شب درآمد، و كرسنكی بغایت برسید؛ مردی را دیدند كه می‌آمد، و لاوكی داشت پر از طعام، و دود «1» از سر آن برمی‌آمد. پس از آن طعام بسیار بخوردند تا سیر شدند، پس آن لاوك را برداشتند.
چون در بامداد آمدند، رسول خذا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در پیش ایشان آمد، و كفت: درین شب هیچ خوردنی یافتید؟
كفتند: بلی یا رسول اللّه، رسول تو آمد، و لاوكی از طعام می‌آورد كه دود آن بهوا بر می‌رفت. بسیاری بخوردیم تا سیر شدیم، و بعد از آن لاوك را با باقی‌ء طعام برسول تو دادیم.
رسول علیه السّلم فرمود: آن رسول جبرئیل بود، و آن طعام از بهر شما از نزدیك خذای آورده بود.
بعد از آن فرمود: بحقّ آن خذآئی كه نفس من بقبض «2» قدرت اوست، كه اكر شما آن طعام برنمیداشتید، از آنجا بفراخ عیشی «3» میخوردید تا روز قیامت».
______________________________
(1). در حاشیة این كلمه در نسخه اصل به خط كاتب نسخة نوشته شده است: بزبان قمی تما.
(2). در نسخه چاپی: بقبضه.
(3). فراخ عیشی: گشاده‌روزی.
تاریخ قم، متن، ص: 774
و بروایتی دیكر:
«رسول علیه السّلم فرمود: این مآئده آوردن جبرئیل در میان امّتان ما، همجو مآئده عیسی است در بنی اسرآئیل».
و فرزدق «1» شاعر درین باب در قصیده كه بلال بن أبی برده «2» را بذان مدح كرده میكوید:
شعر
و انتم ولاة الحقّ فی كلّ مشهدو من جاء و هنا یستضیف محمّدا
فآووه هدا للقری ثمّ ارسلوافاطعمهم ذو المنّ طعما مثرّدا «3» و همچنین احمد بن أبی عبد اللّه برقی «4» كوید، در قصیده كه معروفست بذو، در مدح
______________________________
(1). أبو فراس، همّام بن غالب معروف به فرزدق، یكی از مشهورترین شعرای عرب در تمامی دورانها (دوره جاهلی و اسلام)، كه همچو او مستغنی از ترجمه است، وی در دوره امویان زیست و با آنان روابط نزدیكی داشت، در سال 110 هجری درگذشت، یكی از اشعار بلند مرتبه او شعری است كه آن را بالبداهة در مدح امام زین العابدین علیه السلام سرود.
(2). بلال بن أبی برده، نواده أبو موسی اشعری است، پدرش أبو برده عامر بن أبی موسی اشعری از علما و فقهای كوفه بود، و قضاوت آنجا را بعهده داشت. بلال امارت بصره را داشت، و گویند كه در قضاوت ناروا بود، از این رو درباره او گفته شده است (إنّه اول من أظهر الجور فی القضاة)، یوسف بن عمر ثقفی- والی عراق- او را در سال یكصد و بیست و اندی دستگیر و زندانی نمود و در زیر شكنجه به هلاكت رساند. «سیر أعلام النبلاء: 5/ 6، وفیات الأعیان: 7/ 101، 112».
(3). در دیوان فرزدق قصائد متعددی در مدح بلال بن أبی برده آمده است، كه این دو بیت در میان آنها نمی‌باشد.
(4). احمد بن محمد بن خالد برقی، و این چند بیت شعر در هیچ منبع دیگری نیامده است.
تاریخ قم، متن، ص: 775
قحطان «1» و مفاخر او:
شعر
و جبریل قرانا اذ اتیناالنّبیّ المصطفی مستهنئینا
فاتحفنا بمائدة فضلنابمفخرها جمیع المطعمینا
و قال محمّد: هذی مثال‌لمائدة بن مریم و هو فینا
كتلك «2» فیهم فكلوا هنیئامن الرّحمن خیر الرّازقینا «3» من كه مصنف این كتابم، این خبر را بغایت بزرك «4» یافتم، و جنانج یافتم در اخبار اشعریان ذكر كردم و بكفتم، و اللّه اعلم بالصّواب.
***______________________________
(1). نیای قبائل یمن.
(2). در اصل: كتالك.
(3). این قصیده در هیچ یك از منابع تاریخی و مجموعه‌های شعر نیامده است.
(4). ارزشمند و والا.
تاریخ قم، متن، ص: 776

«ذكر مفاخر و مناقب ایشان در أیّام جاهلیت و در أیّام اسلام»

مفاخر ایشان در ایام اسلام:
اول: آنك مالك «1» بن عامر اشعری روز مدآئن اسب را در فرات «2» راند، پیش از همه كس، تا مسلمانان دیكر بذو اقتدا كردند. چنانج كذشت.
دیكر: آنك اشعریان در كشتیها «3» نشستند، و از بلاد یمن بطوع «4» و رغبت هجرت كردند، و بحضرت رسول آمدند، و اسلام آوردند؛ از سر ارادات و رغبت. و قریش و دیكر عرب برسول اوّل كافر شدند، و چندین نوبت مكر و حیلت كردند، و رنج و تعب بوجود مبارك رسول علیه السّلم رسانیدند، و انكار اسلام كردند، و كاره «5» آن بودند، چنانج حقّ سبحانه و تعالی از آن خبر میدهد، قوله تعالی: حَتَّی جاءَ الْحَقُّ وَ «6» ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ «7».
دیكر از مفاخر ایشان: آنك أبو مالك «8» عامر كه از جمله مهاجرانست، ابتدا «9» كرد، و
______________________________
(1). در نسخه اصل: ملك.
(2). صحیح آن «دجله» است، چنانكه پیشتر بدان اشاره شد.
(3). محل سكونت اشعریان در یمن در وادی زبید و رمع بود، كه در میان كوههای بخشهای جنوب غربی یمن، و در نزدیكی دریا قرار دارد، از این رو مسافرت آنان به سمت حجاز باید در دریای سرخ و به سمت جدّة، و از آنجا به سوی مكّه یا مدینه انجام پذیرفته باشد.
(4). طوع: اختیار.
(5). كاره: ناخوش داشتن.
(6). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: حتی ظهر أمر اللّه.
(7). سوره توبه: آیه 48. (تا زمانی كه حقّ فرا رسید و فرمان خدا آشكار گشت در حالی كه آنها كراهت داشتند). «تفسیر نمونه: ج 7/ 432».
(8). در اصل و دیگر نسخه‌ها: مالك بن عامر، كه ظاهرا تصحیف است، و در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (صحیح این عبارت أبو مالك عامر است كه در اواخر ص 270 (از نسخه چاپی) و اواخر 271 گذشت، و در ص 291 س 3 بعنوان أبو مالك اشعری ذكر شده).
(9). یعنی نخستین كسی بود كه این كار را انجام داد.
تاریخ قم، متن، ص: 777
پیش از نزول آیت خمس، خمس را قسمت كرد، و این معنی در وقتی بود كه أبو مالك عامر غنیمتی را یافت در بعضی از غزاها، رسول علیه السّلم او را فرمود كه یك سهم از آن از بهر خذا بنه.
أبو مالك بن عامر كفت: خمسی از آن از بهر خذاست.
پس حقّ سبحانه و تعالی بقسمت أبو مالك عامر رضا داد، و آن قسمت را امضاء فرمود. این آیت فرستاد، كه:
وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساكِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ «1»
دیكر از مفاخر ایشان: فضیلتهآی‌ء مرویّه است درباره ایشان از رسول و امیر المؤمنین و ائمّه علیهم السّلم.
دیكر: آنك دوازده پسر از آن سعد بن عبد اللّه «2» بن مالك «3» بن عامر اشعری، راوی و أهل حدیث بوده‌اند، از أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد صادق. و زیاده بر صد مرد، از آن فرزندان عبد اللّه، و از فرزندان احوص «4»، و از فرزندان سآئب بن مالك «5»، و از فرزندان نعیم
______________________________
(1). سوره انفال: آیه 41. (بدانید هر گونه غنیمتی به شما رسد، خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای ذی القربی و یتیمان و مسكینان و واماندگان در راه است، اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائی حق از باطل، روز درگیری دو گروه (با ایمان و بی‌ایمان یعنی روز جنگ بدر) نازل كردیم، ایمان آورده‌اید، و خداوند بر هر چیزی قادر است). «تفسیر نمونه: 7/ 171».
(2). در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (شاید صحیح عبد اللّه بن سعد باشد).
(3). در نسخه اصل: ملك.
(4). در نسخه اصل: اخوص.
(5). در نسخه اصل: ملك.
تاریخ قم، متن، ص: 778
ابن سعد، روایت‌كنندكانند از دیكر ائمّه، جنانج در باب علما یاد كردم «1».
دیكر از مفاخر ایشان: حدیث جفنه است، و روایات كه درباره اشعریان آمده‌اند، جنانج از پیش كذشت؛ در قصّه حدیث جفنه، و اشعار شعرآی‌ء مشهور بذكر آن ناطق‌اند. و اللّه اعلم.
دیكر از مفاخر ایشان: آنك از جوف بتی كه ایشانرا بیمن بود آوازی شنیدند، كه رسول علیه السّلم بمكّه خروج كرد، و مالك بن عامر اشعری از دیكر مهاجران سبقت كرفت بصحبت رسول علیه السّلم، بسبب آنك نشانه اسلام و ایمان در دل او بدید آمده بود. و از صحبت رسول علیه السّلم بازكردید، و دیكر باره در صحبت مهاجرانی دیكر بمكّه رفت، چنانج او را ثواب دو هجرت حاصل شد.
دیكر از مفاخر ایشان: آنك موسی‌ء بن عبد اللّه بن سعد اشعری «2» بقم، ابتدا كرد
______________________________
(1). بنا بر فهرستی كه مصنف برای تاریخ قم در آغاز كتاب فراهم آورده است، باب شانزدهم كتاب را به ذكر اسامی بعضی از علمای قم اختصاص داده بوده، و بنا بر آنچه در آنجا مذكور است، آنان 260 نفر می‌باشند. لیكن باب شانزدهم از پانزده بابی است كه بدست كسی نرسیده، و به نظر می‌رسد مصنّف مجال فراهم آوردن، و تألیف آنها را نیافته است.
(2). به نوشته تاریخ قم، عبد اللّه بن سعد بن مالك بن عامر اشعری، بهمراه برادرش احوص نخستین اشعریانی بودند كه به قم سكونت گزیدند. و عبد اللّه بغایت زاهد و عابد بود، از این رو برادرش احوص مسجدی را بدر پل برای او بنا كرد، و عبد اللّه تا هنگام وفات در آنجا به عبادت مشغول بود.
اما موسی؛ فرزند عبد اللّه در هیچ یك از منابع از او یادی نشده است، و به نظر می‌رسد او بر سیره و رفتار پدرش در تدیّن و عبادت بوده است، از این رو بتدریج با فزونی یافتن شمار
تاریخ قم، متن، ص: 779
باظهار مذهب شیعت، تا دیكران از اهل قم بذو اقتدا كردند، و اظهار مذهب شیعت كردند.
دیكر از مفاخر ایشان: آنك رضا علیه السّلم در حقّ زكریّآء بن آدم [بن عبد اللّه] ابن سعد اشعری «1» فرموده است كه:
«حقّ سبحانه و تعالی بلا از اهل قم بكردانیده است، بسبب وجود زكریآی‌ء بن آدم، جنانج بلا از اهل بغداد بقبر موسی‌ء بن جعفر علیهما السّلم بكردانید» «2»
و دیكر فضائل مذكوره ایشان در باب علما.
و همچنین از مفاخر ایشان: آنك از فرزندان مالك «3» بن عامر اشعری مخصوص شدند به اعتقاد مذهب شیعت، بخلاف دیكر مردمان، و این مذهب را اظهار كردند، و نفس خود را بذان شهرت دادند، تا بذان رسید كه مجموع خلفا، و همه مردم، بذین مذهب و اعتقاد قائل «4» شدند، و همه از یك كمان تیر عقیده انداختند، بعد از آنك ائمّه علیهم السّلم؛ و
______________________________
اشعریان مهاجر در قم، و از میان رفتن ترس از سنیان، بویژه پس از زوال خلافت بنی امیّه، و روی كار آمدن خلافت عباسیّان، كه در سالهای آغازین آن ترس شیعیان از اظهار مذهب از میان رفت، موسی بن عبد اللّه به اظهار مذهب تشیّع در قم روی آورد. رفتار او بتدریج در قم پایدار گردید، و شهر قم به عنوان یك شهر شیعی در میان دیگر شهرهای سنی‌نشین جایگاه خود را تثبیت نمود، و بعدها در قرن سوم و چهارم مهمترین حوزه شیعی را در خود جای داد كه نقش مهمی در فكر و اندیشه شیعه ایفا كرد.
(1). زكریا بن آدم اشعری قمّی، یكی از بزرگان محدثین و راویان و فقهای امامیّه در قرن دوم و سوم هجری، وی شرف مصاحبت امام صادق و امام رضا و امام جواد علیهم السلام را داشت، درباره جایگاه او روایات متعددی از امامان وارد شده است. قبر او در قبرستان شیخان قم دارای بقعه و ضریح است، و زیارتگاه مردم می‌باشد. نگاه كنید به: «معجم رجال الحدیث: 7/ 271».
(2). اختیار معرفة الرجال (رجال كشی): ص 594، حدیث 1111.
(3). در نسخه اصل: ملك.
(4). یعنی دار الخلافة والیان منصوب از سوی آنان و دیگر مردم، اعتقاد قمیّان به مذهب تشیّع را
تاریخ قم، متن، ص: 780
شیعت ایشان، مذهب شیعت را پنهان میداشتند، و اظهار آن نمی‌كردند، و تقیّه می‌نمودند؛ تا خون ایشان بناحق ریخته نشود.
دیكر از مفاخر ایشان: وقف كردن این كروه عربست كه بقم بودند، از ضیعتها و مزرعها و سرائها؛ تا غایت كه بسیاری ازیشان هرچه مالك و متصرّف آن بودند، از مال و منال و امتعه و ضیاع و عقار، بائمّه علیهم السّلم بخشیدند. و ایشان اوّل كسانی‌اند كه بذین ابتدا كردند، و خمس از مالهآی‌ء خود بیرون كردند، و به ائمّه علیهم السّلم فرستادند.
و خلفا این املاك را كه ایشان بدفعات وقف كردند، بدست فراكرفتند «1»، ایشان دیكر باره غیر آن املاك وقف كردند، تا آن مقدار از آن بماند كه دیلم باقطاع آنرا فراكرفتند.
و خراج املاك موقوفه ایشان به چهارصد هزار درم برسیده است.
دیكر از مفاخر اشعریان: آنك ایشان طالبیّه «2» را جای و مقام دادند؛ جون بقم رسیدند. و ضیعتها و مالهآی‌ء بسیار بذیشان بخشیدند، بعد از آنك خلفاء ایشانرا طلب «3» میكردند، و از وجه تقیّه ایشان را بظاهر نمی‌دیدند «4».
دیكر از مفاخر ایشان: آنك ائمّه علیهم السّلم جمعی از اشعریانرا كرامی داشتند، و بذیشان هدایا و تحف «5» فرستادند، و بعضی را ازیشان كفنها «6» فرستادند؛ مثل: أبی جریر
______________________________
به رسمیت شناخته، و آنان را بر این اعتقاد مورد اذیت و آزار قرار نمی‌دادند.
(1). یعنی آنها را ضبط و مصادره نمودند.
(2). مقصود از طالبیّة، تیره‌های مختلف فرزندان امیر المومنین علی بن أبی طالب علیهما السلام می‌باشند، كه مصنّف پیشتر طی بابی به تفصیل درباره علویان مهاجر به قم سخن گفت.
(3). طلب كردن: تعقیب كردن.
(4). یعنی علویان تقیّه كرده، و خود را در ظاهر از دید خلفاء و عمّال آنان دور نگه می‌داشتند.
(5). تحف: جمع تحفه.
(6). كفنها: جمع كفن.
تاریخ قم، متن، ص: 781
زكریا بن ادریس «1»، و زكریا بن آدم، و عیسی‌ء بن عبد اللّه بن سعد «2»، و غیر ایشان، كه یاد كردن اسامی‌ء ایشان بتطویل می‌انجامد.
و بعضی دیكر را از ایشان را مشرّف كردانیدند، و تشریف فرستادند بانكشتریها و جامها، تا غایت كه دیكر اشعریان از دعبل بن علیّ خزاعی، جبّه ابریشمین كه رضا علیه السّلم بذو بخشیده بود، بمبلغ یكهزار مثقال طلا بخریدند، و هر یكی پاره از آن از بهر تیمّن و طلب شفا بذان نمودن بركرفتند. «3»
و دیكر آنك: صادق علیه السّلم، عمران بن عبد اللّه «4» را كفت: «اظلّك اللّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه».
______________________________
(1). أبو جریر زكریا بن ادریس بن عبد اللّه بن سعد اشعری قمّی، از اصحاب بزرگوار و ثقه امام صادق و كاظم و رضا علیهم السلام و راوی اخبار آنان كه قبر او در شیخان قرار داد. «رجال نجاشی: 173 شماره 457».
(2). عیسی بن عبد اللّه بن سعد بن مالك أشعری قمّی، از اصحاب بزرگوار و ثقه امام صادق و كاظم علیهما السلام و راوی اخبار و روایات آنان. «رجال نجاشی: ص 296 شماره 805».
(3). أبو الفرج اصفهانی در «الأغانی: 20/ ص 120» آورده است: (دعبل یكی از شاعران مشهور شیعه است كه به امیر المؤمنین علیه السلام علاقه داشت، و در مدح آنان قصیده:
* مدارس آیات خلت من تلاوة*
را سرود كه یكی از زیباترین اشعاری است كه در مدح اهل بیت سروده شده است، و آن را برای أبا الحسن علی بن موسی در خراسان برد، و حضرت ده هزار درهم از سكه‌هایی كه بنام او ضرب شده بود بدو داد، و یكی از پیراهنهای خود را نیز بدو خلعت داد. اهالی قم سی هزار درهم بدو پیشنهاد كردند، و او آن را نفروخت، آنگاه راه را بر او بسته و پیراهن را ربودند. او به آنان گفت: شما این كار را برای رضای خدا انجام می‌دهید، در حالی كه برای شما حرام است، و آنان سی هزار درهم بدو دادند، و او سوگند خورد كه پول را نگیرد مگر آن كه قسمتی از پیراهن را بدو دهند تا در كفن خود گذارد، آنگاه پول را داده، و آستینی را نیز بدو دادند، و او آن را در كفن خود قرار داد).
(4). عمران بن عبد اللّه بن سعد بن مالك اشعری، از اشعریان كوفی كه به قم مهاجرت نمود، و فرزندان او در قم گسترده شدند.
تاریخ قم، متن، ص: 782
یعنی: حقّ سبحانه و تعالی، ترا در سایه رحمت خود فرود آرد، در روزی كه هیچ سایه نباشد، الّا سایه رحمت او.
دیكر از مفاخر ایشان: كوره «1» كردانیدن حمزه بن الیسع بن سعد [بن عبد اللّه] اشعری شهر قم را، منبر در آن بنهاد. و والی و حاكم شدن ایشان در شهر قم و قزوین. و بیرون آوردن او كاریزی بقزوین، كه آب آن در عرصه قزوین جاری و روانست.
دیكر از مفاخر ایشان: آنك أبو الصّدیم، حسین بن علی بن آدم [بن عبد اللّه] اشعری، مسجد جامع بقم- كه میان قم و كمیدانست- بنا نهاد «2».
دیكر آنك: یحیی‌ء بن عمران بن عبد اللّه اشعری «3»، وسیله شد تا كافّه عرب شمشیر را حمآئل كردند، بعد از آنك یكی از خلفاء بر عرب شمشیر حمآئل كردن حرام «4»
______________________________
(1). كوره: تقسیم‌بندی ولایتی، و تبدیل شدن شهر قم به مركز ولایتی، كه تعدادی شهر و روستا و قصبه از لحاظ اداری و مالی بدان وابسته‌اند. و واقعه كوره شدن قم و جدا كردن آن از ولایت اصفهان، كه در سال 189 هجری در دوره هارون الرشید رخ داد، را مصنف در فصلهای دوم و چهارم از باب اول به تفصیل آورده است.
(2). بنا به نقل تاریخ قم در (فصل چهارم از باب اول)، أبو الصّدیم در سال 265 هجری مسجد جامع قم را بنا نهاد، كه بنا بر روایات مناره میدان كهنه قم تنها باقیمانده این مسجد می‌باشد، كه تا كنون پابرجا است.
(3). یحیی اشعری از شخصیتهای بانفوذ، و از اعیان اشعریان قم بشمار می‌رفته، و در قرن چهارم نام او بر روی یكی از میدانهای شهر قم- كه در بخش كمیدان، در نزدیكی قصر و سرای او بود- قرار داشت، و از گفته مصنّف معلوم می‌گردد كه او در دستگاه خلافت بنی العباس دارای اعتبار و نفوذ بوده است.
(4). یعنی ممنوع كرده بود.
تاریخ قم، متن، ص: 783
كرده بود. و ایشانرا از آن منع نمود، بسبب بعضی از عرب كه میخواست كه ازیشان انتقام كشد، بجهت كسر حرمت، و خوار داشتن ایشان، و منع كرد كه شمشیرها حمآئل كنند.
یحیی‌ء بن عمران «1» از معتصم «2» درخواه كرد- بنزدیك فتح شهر عموریه «3»- تا رخصت داد تا عرب بجمله، شمشیر را حمآئل كردند، و دركردن انداختند. و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). در نسخه اصل و چاپی: عامر كه تصحیف عمران است.
(2). ابو اسحاق محمد بن هارون الرشید ابن محمد المهدی ابن عبد اللّه المنصور، ملقّب به المعتصم باللّه عباسی، هشتمین خلیفه عباسی كه از سال 218 هجری لغایت 227 هجری خلیفه بود.
(3). عمّوریّة (به فتح اول، و تشدید دوم) یكی از شهرهای مهم دولت روم شرقی در آناتولی (نگاه كنید به: معجم البلدان: 4/ 158). و واقعه‌ای كه مصنّف از آن یاد می‌كند لشكركشی معتصم عباسی است، كه بهمراه لشكری گران- پس از فرو نشاندن شورش بابك خرم‌دین- از سامراء برای فتح شهرهای روم شرقی بیرون آمد، و طی جنگی طولانی شهر عموریّة را در شوال سال 223 هجری فتح كرد. طبری در تاریخ خود به تفصیل درباره این جنگ و حوادث آن سخن گفته است.
تاریخ قم، متن، ص: 784

ذكر مفاخر اشعریان در ایام جاهلیت:

[ابن] كلبی كوید، كه:
«جمهور عرب در ایّام جاهلیّت، چون بجآئی میرفتند، ببدرقه «1» میرفتند، الّا اشعریان كه بی‌بدرقه می‌رفتند؛ زیرا كه عرب ایشانرا حرمت میداشتند، و محلّت ایشان پناكاه عرب بوده است، هر كس كه پناه بذیشان می‌برد، ایشان او را در پناه می‌كرفتند، از برآی‌ء حرمت ایشان متعرّض نمی‌شد «2». و ازین جهتست كه أبو «3» طالب- در آن وقت كه قریش جمع شدند، كه بنی هاشم را از مكّه بیرون كنند «4»- این شعر گفته است: «5»
______________________________
(1). یعنی هموار بیشتر عربها هنگام مسافرت، افرادی را بهمراه خود می‌برند، تا از آنان در برابر تجاوز و شبیخون دزدان و راهزنان حفاظت نماید.
(2). افزوده از نسخة (2) و چاپی و در اصل: متعرض اشا شدند.
(3). در اصل و دیگر نسخه‌ها: أبی طالب. كه مقصود أبو طالب بن عبد المطلب- پدر گرامی امیر المؤمنین علیهما السلام، ملقب به شیخ قریش و سید البطحاء است، در رجب سال 10 پس از بعثت درگذشت.
(4). اشاره به واقعه توافق كافران قریش بر بیرون راندن پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بهمراه بنی هاشم از مكه، و محاصره آنان در شعب أبی طالب، كه در سال هفت پس از بعثت رخ داد می‌باشد.
(5). این قصیده كه به لامیه أبو طالب علیه السلام شهرت دارد، یكی از معروفترین اشعار آن حضرت می‌باشد، و در قدیمی‌ترین منابع از آن یاد شده است، دكتر مدرسی در «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 21» مهمترین آن منابع را این گونه آورده است: (دیوان ابو طالب: 100- 134، سیره ابن هشام: 1/ 291- 299، تاریخ ابن كثیر: 3/ 53- 57، سیره حلبی: 1/ 88، بلوغ الإرب آلوسی: 1/ 237، ارشاد الساری قسطلانی: 2/ 227، خزانة الأدب: 1/ 252- 261، شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید: 14/ 79، عمدة القاری عینی: 3/ 434، الغدیر: 7/ 338- 340)، این قصیده در منابع فوق الذكر، و در نسخه‌های تاریخ قم به تفاوت در تعداد ابیات آن، و ضبط كلمات، و اختلاف در صدر و عجز آن آمده است، ابن هشام در (السیرة النبویّة: 1/ 291- 299) این قصیده را 94 بیت ضبط كرده، و در پایان آن می‌گوید: (قال ابن هشام: هذا ما صحّ
تاریخ قم، متن، ص: 785
شعر
و لمّا رایت القوم لاودّ بینهم‌و قد طاوعوا امر العذول المزائل «1»
حبست فناء اللّه اهلی و معشری‌و امسكت من اثوابه بالوصائل
______________________________
لی من هذه القصیدة)، و در نسخه چاپی تاریخ قم 13 بیت، و در نسخه اصل 12 بیت آن آمده است، كه اختلاف فاحشی در ترتیب و ضبط كلمات با آنچه در سیره ابن هشام آمده دارد، از این رو برای آگاهی خوانندگان از روایت دیگری از این قصیده لامیه، ده بیت از آن را به روایت ابن هشام، أبو محمد عبد الملك بن هشام بن ایّوب حمیری (متوفای حدود سال 218 هجری) در كتاب (السیرة النبویّة) به نقل از سیره ابن اسحاق، محمد بن اسحاق بن یسار مدنی (متوفای حدود سال 153 ه) می‌آوریم، و این روایت یكی از كهنترین و صحیحترین روایاتی است كه این لامیه بدان نقل شده است. لازم به یادآوری است كه بیت شاهد در این قصیده نهمین بیت از تاریخ قم (و سیزدهمین بیت از «سیره ابن هشام») می‌باشد، كه در آن از اشعریان یاد شده است.
و لما رأیت القوم و لا ودّ فیهم‌و قد قطعوا كلّ العری و الوسائل
و قد صارحونا بالعداوة و الأذی‌و قد طاوعوا أمر العدو المزایل
و قد حالفوا قوما علینا أظنّةیعضّون غیظا خلفنا بالأنامل
صبرت لهم نفسی بسمراء سمحةو أبیض عقب من تراث المقاول
و أحضرت عند البیت رهطی و إخوتی‌و أمكست من أثوابه بالوصائل
قیاما معا مستقبلین رتاجه‌لدی حیث تقضی حلفه كلّ نافل
و حیث ینیخ الأشعرون ركابهم‌بمفضی السّیول من إساف و نائل
موسّمة الأعضاد أو قصرانهامخیّسة بین السّدیس و بازل
تری الودع فیها و الرّخام و زینةبأعناقها معقودة كالعثاكل
أعوذ برّب النّاس من كلّ طاعن‌علینا بسوء ملحّ بباطل
(1). در نسخة چاپی:
و لمّا رأیت القوم لا ودّ فیهم‌و قد قطعوا كلّ العری و الوسائل
و قد صارحونا بالعداوة و الأذی‌و قد أمر العدو المزائل
تاریخ قم، متن، ص: 786 فقمنا معا مستقبلین رتاجه‌لدی حیث یقضی حلفه كلّ نافل
فعدنا بمن ارسی ثبیرا مكانه‌وراق لبر فی جزاء و نائل «1»
و بالبیت حقّ البیت من بطن مكّةو باللّه انّ اللّه لیس بغافل
و بالحجر الأسود «2» اذ یمسحونه‌اذا استسلموه بالغدی و الاصائل
و موطن «3» ابراهیم فی الصّخر رطبةفنآء الأله «4» حافیا غیر ناعل
و اشواط «5» بین المروتین الی الصّفاو ما فیهما من صورة و تخایل «6»
و حیث اناخ «7» الاشعرون ركابهم‌لهنّ نعام كاهتیاج الحوافل «8»
مخضّبة الأعذار «9» او قصراتهامحبّسة «10» بین السّدیس و بازل
تری الودع و الأعلام و العهن «11» زینة بأجیادها مخطوطة «12» كالعثا كل
و جمكا «13» اذا ما المقربات اجزنه‌سراعا كما یخرجن من وقع وآئل «14»
______________________________
(1). در نسخة چاپی: و راق لیرقی فی حراء و نازل.
(2). در چاپی: المسودّ.
(3). در چاپی: موطی‌ء.
(4). در چاپی: علی قدمیه.
(5). در اصل: و ما شواط.
(6). در چاپی: تماثل.
(7). در چاپی: ینیخ.
(8). در چاپی: بمفضی السیول من أساف و نائل.
(9). در چاپی: موسمه الاعضاد.
(10). در چاپی: مخیّسة.
(11). در چاپی: تری الودع فیها و الرخام.
(12). در چاپی: باعناقها معقودة.
(13). در چاپی: جمع.
(14). در چاپی: وابل.
تاریخ قم، متن، ص: 787
و پناه میكرفتند باشعریان، چنانج بمشاعر «1» و جائهآی‌ء عبادت پناه كیرند. و عامر بن لؤیّ «2» درین باب كوید:
شعر
الی حیث یلقی الأشعرون رحالهم‌بجنب ثبیر ذی الذّری و المناكب دیكر: آنك رواة اشعریّه، از كلبی، و زهری روایت كرده‌اند، كه:
«ركن یمانی «3» بمكّه؛ أبیّ [بن] سالم اشعری «4» بنا كرده است، و شعرآی‌ء ایشان در
______________________________
(1). مشاعر: جمع «شعیره» به معنای بیرق و علم. و مشاعر مقدسه در اصطلاح مسلمانان به دشتهای عرفات و مشعر (یا مزدلفه) و منی در حرم مكه گویند، كه حاجیان بخشی از مناسك و واجبات حج را در آنها بجای می‌آورند.
(2). عامر بن لؤیّ بن غالب بن فهر بن عوف بن أسد بن فهر بن مالك بن النضر، یكی از بزرگان قریش مكه در دوران جاهلی، كه فرزندان او به نام بنی عامر بن لؤیّ نامیده می‌شوند، و بهمین نام نیز بعد از اسلام شهرت داشتند، و در میان آنان تعدادی از صحابه و تابعین بودند، كه ابن حجر عسقلانی یكی از آنان را كه سهیل بن عمرو است آورده، و او كسی است كه با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله به نمایندگی از سوی كفار قریش پیمان صلح حدیبیه را بست. ابن حجر در الاصابه بیش از ده بار از بنی عامر بن لؤی یاد كرده است. «جمهرة النسب: 22 و 23 و 109».
(3). ركن یمانی: یكی از چهار گوشه (ركن) دیوار خانه كعبه است، كه در جنوب غربی قرار دارد، و چون به سمت یمن قرار دارد، از این رو به نام ركن یمانی خوانده می‌شود، این ركن از جهت قداست، پس از ركن حجازی (یا ركن حجر) قرار دارد، در پایین این ركن جایگاهی است كه مستحب است طواف‌كننده بدان دست مالیده و آن را ببوسد، و دیوار نزدیك این ركن جایگاهی است به نام مشجار، كه امیر المؤمنین علیه السلام پس از تولد در كعبه از میان شكاف یا در كعبه به همراه مادر بزرگوارش فاطمه بنت اسد بیرون آورده شد.
(4). ابیّ بن سالم اشعری یمنی، یكی از متمكنین اشعری در دوره جاهلی است. بنا بر نوشته
تاریخ قم، متن، ص: 788
شعر خود یاد كرده‌اند، و بذان افتخار نموده.
و كویند كه: ركن یمانی مردی از بنی وحید بنی كلب «1» بنا كرده است.
و روایت اوّل صحیح‌تر است بقول برقی.
و علی كلا التّقدیرین «2»، هر دو مرد از یمن بوده‌اند، و این فخر و شرف ایشانرا مسلّم است، و اللّه اعلم و احكم.
***______________________________
مورخین هنگامی كه قریشیان (پیش از بعثت) به تجدید ساختمان كعبه پرداختند، وی عهده دار ساختمان یكی از اركان گردید، از این رو آن ركن به نام او كه یمنی بود نام‌گذاری و مشهور شد. ابن قتیبه دینوری (متوفای 270 ه) در كتاب «المعارف: ص 561» به این موضوع اشاره دارد، لیكن أبیّ بن سالم را به قبیله كلب نسبت داده است نه اشعریان، او می‌گوید: (و ذكر قوم أنّ أبیّ ابن سالم الكلبی ورد مكّة، و قریش تبنی البیت، و تشاجروا فی اخراج النفقة، فسألهم أن یولّوه ركنا، فولّوه الرابع الذی فیه الركن الیمانی، فبناه فسمّی الیمانی. و قال شاعرهم:
لنا أیمن البیت الذی تعبدونه‌وراثة ما بقی أبیّ بن سالم).
(1). بنو وحید یكی از تیره‌های بنی كلاب می‌باشند، و نسبت آنان برگرفته از وحید بن كعب بن عامر بن كلاب می‌باشد. اما وحید بن كعب كه نامش عامر بود، و مادرش خنساء دختر عمرو ابن كلاب است، دارای دو همسر به نامهای خالده بنت جعفر بن كلاب، و جویریه دختر سلمة الخیر بود كه از هر دو همسر نه فرزند آورد. یكی از فرزندان او به نام ربیعة بن الوحید پدر امّ البنین است، كه به همسری امیر المؤمنین علیه السلام درآمد، و أبو الفضل العباس و جعفر و محمد و عبد اللّه و عثمان فرزندان این بانو می‌باشند، كه همگی در كربلا شهید شدند. «جمهرة النسب كلبی: 327».
(2). در هر دو صورت، چه ركن یمانی را أبو سالم اشعری ساخته باشد، و چه مردی از بنی وحید.
تاریخ قم، متن، ص: 789

«ذكر ضیعتها و منازل، و رایات «1» اشعریان»

كلبی و أبو البختری «2»؛ وهب بن وهب قرشی، حكایت كنند، كه:
«ضیعتها و منازل اشعریان در ایّام جاهلیّت، میان كآفّه مردم مشترك بوده‌اند، و رسول علیه السّلم در ایّام اسلام بر ایشان مقرّر و مسلّم داشت، و بامضآی‌ء آن حكم فرمود».
و بروایتی دیكر: چنان است كه ضیعتهآی‌ء خآصّه ایشانرا بوده‌اند.
و بغیر ازین دو، روایت است كه بذیشان بخشیده‌اند، بعد از آن اشعریان و أزدیان «3» در آن مخاصمت كردند، و بنزدیك رسول علیه السّلم آمدند، و هر یك از این دو كروه می‌كفتند كه از آن ماست.
رسول خذا فرمود كه: كیست از شما كه بترك «4» این مواضع بكوید، تا من بعوض آن موضعی دیكر بذو دهم.
اشعریان كفتند، كه: ما چنان كنیم.
پس رسول فرمود، كه: ضیعتهآی‌ء مشتركه شما الیوم ازیشان بود، و از بهر اشعریان موضعی دیكر بعوض آن نامزد كرد، و اللّه أعلم.
***______________________________
(1). رایات: جمع رایه به معنای پرچم.
(2). در اصل: أبی البحتری.
(3). ازد: نام یكی از قبایل مهم یمن است.
(4). ترك: رها كردن.
تاریخ قم، متن، ص: 790

«ذكر رایات و علمهای اشعریان»

أبو البختری «1» در كتاب رایات- یا علمها «2»- یاد كرده است، كه:
«رایت و علم اشعریان؛ رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، آنرا روز فتح مكّه بدست مبارك خود از برآی‌ء أبو «3» عامر بساخت، و مرتّب كردانید.
و بروایتی دیكر: آنرا روز حنین «4» راست كرد «5»، در آن وقت كه أبو «6» عامر را به اوطاس «7» می‌فرستاد.
______________________________
(1). در نسخه اصل: أبی البحتری.
(2). ابن الندیم در (الفهرست: ص 113) نام این كتاب را (كتاب الرایات) آورده است. كه از میان رفته است. و در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: «كتاب رایات و علمها» آمده.
(3). در اصل: أبی عامر.
(4). روز حنین: روزی است كه در آن جنگ حنین میان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و دو قبیله هوازن و ثقیف، در سرزمین حنین، در سال 8 هجری پس از فتح مكه رخ داد، و این دو قبیله شكست فاحشی خوردند. این جنگ یكی از جنگهای مهم و سرنوشت‌ساز تاریخ صدر اسلام است، كه در قرآن از آن یاد شده است.
(5). راست كردن: برافراشتن.
(6). در اصل: أبی عامر.
(7). اوطاس: نام یكی از دشتهای حنین است، كه گروهی از مشركان قبیله هوازن، پس از شكست در جنگ حنین، در این دشت تجمع كرده، و قصد پیكار با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را داشتند، حضرت گروهی به سركردگی أبو عامر اشعری را به جنگ آنان فرستاد، و او درید بن الصّمه سركرده آنان را به هلاكت رساند، و دیگر یاران او گریختند، و او در همین واقعه به شهادت رسید. طبری در حوادث سال 8 هجری به تفصیل درباره این واقعه و نقش أبو عامر اشعری سخن گفته و می‌گوید: (قال أبو جعفر: و بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم فی آثار من توّجّه قبل أوطاس، فحدثنی ... عن أبی بردة، عن أبیه، قال: لما قدم النبیّ صلی اللّه علیه و آله من حنین، بعث أبا عامر علی جیش الی أوطاس، فلقی درید بن الصّمة، فقتل دریدا، و هزم اللّه أصحابه.
تاریخ قم، متن، ص: 791
بعد از مدّتی اشعریان و عبد القیس «1»، در آن رایت با یكدیكر خصومت می‌كردند، و هر یك می‌كفتند كه از آن ماست، و ما آنرا برمیداریم. بسبب آن اختلاف كردند، كه هر كس را كه رایت مسلّم می‌شد، شرف و منزلت او را می‌بود. چون میان ایشان مآدّه خصومت كشیده شد، رسول علیه السّلم آن علم را بر همه مقرّر و مسلّم داشت، و همه را در آن شریك كردانید. و صورت آن علم اینست كه نموده می‌شود.
طرّة «2» سوداء فوق البیضآء وسطه هلال أحمر
بعد از آن حكم بن أیمن اشعری- امیر یمانیّه در ایّام دولت بنی العبّاس- آن علم را با مهدی «3» برداشت، و آن علم را دو طرّه بوده است: یكی سیاه، و یكی سفید، طرّه سفید. بر بالا، و طرّه سیاه در زیر.
مهدی كفت: یا أبا مروان اینچه حالتست، چرا طرّه سفید بر بالآی طرّه سیاه است؟
بجواب كفت: یا امیر المؤمنین، این رایت و علمی است كه رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدست خود از برآی‌ء ما راست كرده است.
______________________________
قال أبو موسی: فبعثنی مع أبی عامر، قال: فرمی أبو عامر فی ركبته .... قال: فانزع هذا السهم، فنزعته فنزا منه الماء، فقال: یابن أخی انطلق الی رسول اللّه فاقرأه منی السلام و قل له: إنّه یقول لك: استغفر لی. قال: و استخلفنی أبو عامر علی الناس، فمكث یسیرا ثم إنّه مات).
(1). یكی از تیره‌های قبایل یمنی، كه نسبت آنان برگرفته از عبد قیس بن خفاف بن عبد ابن جریش ابن مرّة بن عمرو بن حنظلة بن مالك بن زید بن مناة می‌باشد. «جمهرة النسب: ص 225».
(2). طرّة: برآمدگی، طرّة سوداء: برآمدگی سیاه.
(3). مهدی عباسی، محمد بن عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس، سومین خلیفه عباسی (خلافت از سال 169- 158).
تاریخ قم، متن، ص: 792
مهدی كفت: طرّه سیاه بر بالآی‌ء طرّه سفید در آویز.
حكم بن أیمن طرّه دیكر سیاه بر بالآی‌ء طرّه سفید بیفزود، برین صورت:
و بروایتی دیكر: رایت و علم ایشان سفید بوده است، بذین صورت:
أبو البختری «1» كوید، كه:
«علم را قرار دادند كه در قبیله بنی مجد باشد، و بعد از آن علمهآی‌ء ایشان بأردیه بودند- و آن كمتر از علم است- و آنرا در بنی ذخران بنهادند. و مرتبت ایشان بذان أردیه بودی، أعلی مراتب ایشان قبیله عكّ را بود، و بعد از آن قبیله اشعر، و بعد از آن قبیله قریش.
و ترتیب رایات و علمهآء ایشان بدمشق «2» برین منوال بوده است:
رایت بنی طیّ، بعد از آن رایت أشعری، پس از آن رایت عنس «3».
______________________________
(1). در نسخه اصل: أبو البحتری.
(2). یعنی اشعریان ساكن در دمشق (بلاد الشام)، نیز از همین علمها استفاده می‌كردند.
(3). بنی عنس یكی از قبایل یمنی، كه در سرزمینهای شمال یمن كنونی، و در مجاورت قبایل خولان و همدان ساكن بودند.
تاریخ قم، متن، ص: 793
و مرسومات «1» و وظیفهآء ایشان در زیاده و نقصان، بحسب مراتب ایشان بوده است، بر وجهی كه أبو البختری «2» یاد كرد».
أبو «3» البختری كوید، كه:
«بنی اشعر «4» را بسه قبیله «5» نسبت میكنند: حنیكه، و ركب، و بنو ناجیه.
باز قبیله حنیكه متشعّب میشوند بذین شعوب مذكوره، و قبآئل مسطوره:
جیله، آسن، سآئبه، مراطه، زعانج، بنو مجیده، حنیك، سدوس، ثابر، حذال، حشان.
و دو دانك بنی ركب منقسم می‌شوند، و متشعّب میكردند، بذین قبآئل:
بنو سلیم، عشوره، بنو عدّی، اقحوز، بنوحیّ، أذروح، عمران، اوس اللّه، جناجیه، شرعب، بنو عامر، بنو ثابت، بنو هآئل، بنو زید، بنو عبس، احروب، بنو حكم،- و بروایتی حكیم، و بروایتی احكم-.
اما ثلث [بنو] ناجیه:
وآئل، عسامه، صفاهه، بنو حرب، بنو ذخران، عكابه، ناجیه، بن ناجیة»
***______________________________
(1). مرسومات: جمع رسم و رسوم، به معنای مواجب و حقوقی كه از بیت المال دریافت می‌كرده‌اند.
(2). در اصل: أبی البحتری.
(3). در نسخه اصل: أبی البحتری.
(4). در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (در مختصرة الجمهرة: ص 59 مصوره نسخه تركیه، بعد از ذكر جماهر بن أشعر: فولد الأشعر: ناجیه و الحنیك .... فولد الحنیك بن الجماهر، بجیلة و یشنأ .... حدّثنی ابن حبیب، قال: أخبرنی أبو عبد اللّه البرقی، قال:
موضع یسن إنّما هو اسن، و كان أعلم اهل قم بنسبهم).
(5). مقصود سه بطن از یك قبیله می‌باشند.
تاریخ قم، متن، ص: 794

«ذكر منزلهای اشعریان و شهرهای ایشان بیمن»

[ابن] كلبی، و هیثم بن عدیّ «1» كویند، كه:
«اشعریان و بنی عكّ بزبید و رمع فرود آمده‌اند، و این دو شهرند میان رودخانه «2»، كه آن هر دو رودخانه میان صعید «3» حنیك، و میان كوهی كه كشیده می‌شود بزبید و رمع؛ و این هر دو شهر از آن اشعریان است».
[ابن] كلبی كوید، كه:
«چون عمرو بن عامر أزدی «4» ملقب بمزیقیا، با فرزندان خود و غیر او، از ازد بیرون
______________________________
(1). أبو عبد الرحمن هیثم بن عدیّ ثعلی، به گفته ابن الندیم در «الفهرست: ص 112»: (عالم بالشعر و الأخبار و المثالب و المناقب و المآثر و الأنساب ... توفی بفم الصلح، عند الحسن بن سهل، سنة سبع و مائتین)، و آنگاه برای او بیش از 50 كتاب درباره مواضیع فوق الذكر یاد كرده است.
(2). مقصود از رودخانه، مسیل و دشتی است كه میان دو كوه قرار دارد، كه معمولا در فصول بارندگی آب كوهها به سمت میانه دشت سرازیر گشته، و رودخانه موسمی و فصلی را تشكیل می‌دهد.
(3). صعید: خاك و شن، كه مقصود بلندیهای دشتی است كه این رودخانه را در بر گرفته است.
(4). عمرو بن عامر بن حارثة بن امرو القیس بن ثعلبة بن مازن أزدی، ملقّب به «مزیقیا» (كه به گفته حمزه اصفهانی علت این لقب یا آن بود كه او هر روز دو جامه می‌پوشید، و سپس آنها را پاره می‌كرد، و یا آنكه در دوره سروری او بر قبیله أزد، این قبیله بر اثر مهاجرت پراكنده شده، و رشته یكپارچگی آنها از هم گسیخت). قبیله ازد در دوره سروری عمرو بن عامر سرزمین حاصلخیز پیرامون سد مأرب را بدلایل نامعلومی رها كرد (حدود سال 120 میلادی)، و به سمت سرزمینهای قبیله عك رفته و در آنجا فرود آمدند، اما عكیان آنها را پس از جنگ و نزاع راندند، و آنها طی چندین سال در سرزمینهای قبایل خولان و عنس و همدان و حمیر گذرانده، و عاقبت در سرزمین تهامه (نام ساحل غربی دریای سرخ) فرود آمدند، و به عقیده برخی از مؤرخین، در این سرزمین پراكندگی اصلی أزدیان رخ داد. عمرو بن عامر در سالهای آغازین هجرت از مأرب، در سرزمین عكیان درگذشت، و فرزندش ثعلبة بن عمرو جانشین او گردید.
(نگاه كنید به: قبیله ازد و نقش آن در تاریخ اسلام و ایران: ص 21، 26، 32، 34، 45، 46).
تاریخ قم، متن، ص: 795
آمدند، از میانه عرب بعلّت حاجی «1» بكریختند. خواستند كه بزمینی فرود آیند كه میان بلاد اشعریان و بلاد عكّ بود، بآبی كه آنرا غسّان «2» می‌كویند بمشلّل «3»، میان دو رودخانه كه آنرا زبید و رمع كویند، و اول این هر دو رودخانه میان صعید حنیك، و میان كوهی كه كشیده میشود بزبید و رمع، هر كس كه از ایشان كه از آن آب خورده باشد او را غسّانی كویند. پس، بذین سبب اسم آن آب بریشان غالب شد، و ایشانرا نمیخوانند إلّا بغسّانی.
و شاعر ایشان «4» حسّان بن ثابت «5» درین باب كوید:
شعر
امّا سألت فانّا معشر نجب‌الازد نسبتنا و الماء غسّان «6»
______________________________
(1). در تمامی نسخ تاریخ قم این گونه ضبط شده است، و در نسخه چاپی: 283 آن را تصحیف (حاجتی) دانسته است.
(2). در «سیرة ابن هشام: ج 1/ 9» آمده است: (و غسّان: ماء بسدّ مأرب)، یعنی غسّان آبی است كه از سد مأرب جاری بوده است.
(3). نگاه كنید به: «نسب معدو الیمن الكبیر: 1/ 131».
(4). یعنی شاعر غسانیها.
(5). ابو عبد الرحمن، حسّان بن ثابت بن المنذر بن حرام بن عمرو الانصاری، یكی از بزرگترین شعرای عرب در صدر اسلام، نیمی از عمر خود را در جاهلیت گذراند، و نیم دیگر را در دوره اسلامی، او افتخار صحابی بودن و شاعر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بودن را بدست آورد، و قصائد فراوانی در مدح پیامبر و نكوهش كفار سرود، یكی از مهمترین قصائد او درباره واقعه غدیر خم است، لیكن پس از وفات پیامبر از امیر المؤمنین علیه السلام روی گرداند. مورخین او را مردی ترسو و بزدل توصیف كرده‌اند، از این رو در هیچ جنگی از جنگهای صدر اسلام شركت ننمود، و در سال 54 هجری در دوره خلافت معاویه، در سن 120 سالگی درگذشت. «الأعلام زركلی: 2/ 175، تهذیب التهذیب: 2/ 216، سیر أعلام النبلاء: 2/ 512».
(6). بیتی از قصیده مشهور او در مدح انصار مدینه (از دو قبیله اوس و خزرج)، كه در بسیاری از
تاریخ قم، متن، ص: 796
و عمرو را بذان سبب مزیقیا می‌خوانند، كه او هر روز دو جامه پوشیدی و بدریدی، بنوعوی «1» كه كسی دیكر آنرا نپوشیدی».
و همجنین [ابن] كلبی كوید، كه:
«حدیث كرد پذرم مرا، كه فرزندان عمرو را مزیقیّه میخوانند، زیرا كه حقّ سبحانه و تعالی ایشانرا در شهرها متفرّق كردانید، هر فرقه بجائی، و هر قومی بمنزلی، بعد از آنك همه مجتمع بودند بیك منزل».
دیكر از منازل معروفه ایشان:
شقب دمث، الفقاعه، شرعب، و زیره، نخلان، جبلان، النقد، مرجانه، مسلجه، مشجبه، غلافقه، دهلك، زبید، رمع.
و بعضی كویند، كه: زبید و رمع ازین منازل نیستند، بل كه این منازل بأجمعها زبید و رمع‌اند، كه رسول علیه السّلم در حدیث مائده فرمود كه: «اللّهمّ بارك فی زبید و رمع» چنانج كذشت.
***______________________________
منابع بدان اشاره شده است، این منابع به نقل از «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 22» عبارتند از: «العقد الفرید: 3/ 385، مروج الذهب: 2/ 173، معجم البلدان: 4/ 204، سیرة ابن هشام: 1/ 10، دیوان حسّان بن ثابت». در «سیرة ابن هشام» كلمه (الأزد)، (الأسد) ضبط شده است كه هر دو صحیح است، زیرا به گفته ابن هشام: (غسّان ماء بسدّ مأرب بالیمن، كان شربا لولد مازن بن الأسد بن الغوث فسمّوا به)، كه الأسد (الأزد) نیز گفته می‌شود. و بیت قبل از این عبارت است از:
یا اخت ال فراس انّنی رجل‌من معشر لهم فی المجد بنیان
(1). احتمالا به معنای: (به نوعی) است، و در نسخه چاپی ضبط این كلمه (به نوعی) است.
تاریخ قم، متن، ص: 797

«ذكر اشراف وجوه اشعریان در ایّام اسلام، پس از ذكر مالك «1» بن عامر و فرزندان او، بعد از ذكر مهاجران»

مالك بن عامر كه ذكر او كذشت، پسر او سآئب بن مالك.
[ابن] كلبی كوید، كه:
«سآئب بن مالك از اشراف كوفه است، و پذرش مالك بن عامر با او بأبی موسی‌ء اشعری بكذشت، ابو موسی او را كفت: تو با پذر كجا میروی؟
كفت: من میخواهم كه از برآی‌ء او، از فرزندان حاجب بن زراره دختری بخواهم، كه پسرم ارادت او كرده است.
ابو موسی كفت: من بپسرت سزاوارترم، پس دختر خود عایشه را بذو داد. و این عایشه در خانه عایشه دختر أبی بكر در وجود آمده است.
و كویند كه: نام او عمره بوده است، و او ماذر محمّد بن سآئبست» «2».
[ابن] كلبی كوید، كه: «سآئب بكوفه شیخ شیعه بود، و فارس «3» ایشان، و ایشانرا بنصرت بنی هاشم- بهنكامی كه مختار بن أبی عبید ثقفی خروج كرد، و طلب قصاص خون حسین بن علی علیه السّلم كرد، و دعوت نمود سآئب مختار را- تقویت داد.
و مختار خذاوند اسبان و جمّآزهآی‌ء «4» كیسانیّه بود، كه بر باد سبقت می‌بردند.
و كیسانی طآئفه‌اند كه قائل‌اند به امامت محمّد [بن] حنفیّه، و بغیبت و ظهور او بعد از غیبت، و آمدن وحی بذو.
______________________________
(1). در نسخه اصل همواره در این فصل نام مالك به حذف الف ملك ضبط شده است.
(2). در نسخه اصل: او ماذر بن محمد سآئبست.
(3). جنگاور و دلاور.
(4). جمّاز: شتر تندرو.
تاریخ قم، متن، ص: 798
و سآئب تقویت و تمشیت مختار داد، تا غایت كه چندین غارت و كشش دست داد، چنانچ مشهور و معروفست «1»».
و أبو مخنف «2» كوید، كه:
«چون عبد اللّه بن یزید انصاری «3»- امیر كوفه از قبل «4» عبد اللّه [بن] زبیر- مختار را بند بر نهاد، سآئب «5» و تتمه «6» ده مرد از وجوه اشراف كوفه اتفاق كردند، و مختار را از حبس بیرون آوردند «7».
______________________________
(1). نگاه كنید به: «تاریخ طبری: حوادث سال 66 و 67 هجری».
(2). لوط بن یحیی بن سعید بن محنف بن سالم أزدی غامدی مشهور به أبو مخنف، نجاشی درباره او می‌گوید: (شیخ اصحاب الأخبار بالكوفة و وجههم، و كان یسكن الی ما یرویه، روی عن جعفر بن محمد علیهما السلام). او یكی از مشهورترین مؤرخین امامی بوده است كه در كوفه زاده شد و نزدیك به 40 كتاب درباره حوادث تاریخی آن دوران تالیف كرد. وی در سال 157 ه در گذشت نگاه كنید به: «رجال نجاشی: 320، تاریخ التراث العربی: 2/ 127، فوات الوفیات: 2/ 140، الاعلام زركلی: 6/ 110».
(3). أبو موسی عبد اللّه بن یزید بن زید بن حصین انصاری اوسی. در سالهای آغازین بعثت بدنیا آمد، و در 17 سالگی با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در بیعة الرضوان بیعت مجدد كرد، پدر او نیز از صحابه پیامبر بود، كه در دوره پیامبر صلّی اللّه علیه و اله درگذشت. أبو موسی در جنگهای فتح عراق شركت داشت، و بعدها در لشكر امیر المؤمنین در جنگهای صفین و نهروان جنگید. در سال 65 هجری از طرف عبد اللّه بن الزبیر (كه در مكه قیام كرده و ادعای خلافت داشت) والی كوفه گردید، ولی پس از یكسال از ولایت خلع شده، و به جای او عبد اللّه بن مطیع والی گردید، و در سالهای پیش از 70 هجری درگذشت. نگاه كنید به: «سیر اعلام النبلاء: 3/ 197، طبقات ابن سعد: 6/ 18، اسد الغابة: 3/ 274، الإصابة: 2/ 382».
(4). از طرف.
(5). سائب بن مالك اشعری.
(6). یعنی ده مرد تمام.
(7). مصنّف وقایع این فصل را كه درباره حوادث قیام مختار، و همراهی سائب بن مالك اشعری
تاریخ قم، متن، ص: 799
پس جون عبد اللّه مطیع «1» در عزل انصاری بكوفه آمد، ببآلای‌ء منبر برآمد، و حمد خذای و ستآئش برو بكفت. پس گفت:
بدرستی كه امیر المؤمنین [عبد اللّه بن الزّبیر] «2» مرا فرمود در ایّام خلافت خود، كه مال زكوة و صدقات و غنآئم شما بستانم، و جمع كنم، و زیاده بر آن فرا نكیرم، الّا برضآی‌ء شما.
اقتدا و تتبع كردن بوصیّت عمر، كه بنزدیك وفات بذان وصیت كرد، و بسیرت عثمان در خلافت او.
______________________________
با او را، از كتاب تاریخ طبری نقل كرده است. طبری در حوادث سال 66 هجری، به سند خود از هشام بن محمد (كلبی)، از أبی مخنف روایت می‌كند، كه عبد اللّه بن یزید انصاری مختار را زندانی كرد، لیكن گروه زیادی از اشراف كوفه كه طرفدار مختار بودند حاضر به كفالت از او شده، كه او سر به شورش برندارد، و عبد اللّه از میان آنان 10 تن را انتخاب كرده، و ضمانت آنان را در حقّ مختار پذیرفت، و آنگاه او را رها ساخت.
(1). عبد اللّه بن مطیع بن عدیّ بن كعب، از طرفداران عبد اللّه بن الزبیر، كه در رمضان سال 65 هجری والی كوفه گردید.
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: امیر المؤمنین علی بن أبی طالب آمده است، كه خطاست، و صحیح آن عبد اللّه بن الزبیر است، كه عبد اللّه بن مطیع از طرف او والی كوفه گردید. و متن خطبه او در مسجد كوفه را طبری (حوادث سال 66 ه) به نقل از أبو مخنف این گونه آورده است: (فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، قال: أما بعد فانّ امیر المؤمنین عبد اللّه بن الزبیر، بعثنی علی مصركم و ثغوركم، و أمرنی بجبایة فیئكم، و ألّا أحمل فضل فیئكم عنكم الّا برضا منكم، و وصیّة عمر بن الخطّاب التی أوصی بها عند وفاته، و بسیرة عثمان بن عفّان التی سار بها فی المسلمین ....
فقام الیه السائب بن مالك الأشعری، فقال: أمّا أمر ابن الزبیر ایّاك ألّا تحمل فضل فیئنا عنّا الّا برضانا، فانّا نشهدك أنّا لا نرضی أن تحمل فضل فیئنا عنا، و ألّا یسار فینا الّا بسیرة علی بن أبی طالب التی سار بها فی بلادنا هذه حتی هلك رحمة اللّه علیه، و لا حاجة لنا فی سیرة عثمان فی فیئنا و لا فی أنفسنا، فانّها إنّما كانت أثرة و هوی. و لا فی سیرة عمر بن الخطاب فی فیئنا؛ و إن كانت أهون السیرتین علینا ضرّا).
تاریخ قم، متن، ص: 800
سآئب بن مالك كفت: امیر المؤمنین نفرموده «1» است، كه تو زیادتی‌ء غنآئم ما نستانی، الّا برضای‌ء ما. بدرستی كه ما كواهی میدهیم بنزدیك تو، كه ما راضی نیستیم كه تو زیادتی‌ء صدقات و غنایم ما بستانی. و راضی نیستیم كه تو در میانه ما قسمت كنی الّا بسیرت امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلم؛ درین شهرهآی‌ء ما، تا بوقت وفات او علیه السّلم. و ما را هیچ احتیاج نیست به سیرت عثمان در غنآئم و نفسهآی‌ء ما، بدرستی كه سیرت او هوا و بدعه «2» است. و همجنین ما را احتیاج نیست بسیرت عمر؛ و اكر جه سیرت او بضرر و زیان، ازین دو سیرت «3» سبكتر و آسانتر است، و او در كآرهای‌ء خیر مردم را حاكم و والی نشد، و بخیر نفرمود «4».
بعد از آن یزید بن أنس سلمی «5» كفت: كه سآئب راست میكوید، و درین سوكند آثم «6» نیست، و رآی و فكر ما مثل رآی‌ء اوست، و كفتار ما همچو كفتار او «7».
و مردم از هر جانبی مثل این كفتند «8».
______________________________
(1). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و شاید صحیح آن (بفرموده) باشد.
(2). هوا و بدعه: یعنی از روی هوا و هوس، و بدعت‌گذاری در دین بوده است.
(3). یعنی گر چه رفتار و سیرت عمر از میان دو سیرت عثمان و عمر آسانتر و سبكتر است.
(4). این جمله را مترجم دقیقا عكس مقصود سائب بن مالك و گفته او كه در «تاریخ طبری:
حوادث سال 66 ه» آمده است ترجمه كرده. طبری می‌گوید سائب گفت: (و إن كان أهون السیرتین علینا ضرّا، و قد كان لا یألوا الناس خیرا). یعنی گر چه سیره او (عمر بن الخطاب) سبكترین دو سیره بود، و او از هیچ تلاشی برای خیر رساندن به مردم فروگذاری نمی‌كرد.
(5). در «تاریخ طبری: حوادث سال 66»، یزید بن أنس (اسدی) ضبط شده است نه (سلمی)، و به گفته طبری او یكی از پنج نفر از شیعیان كوفه بود، كه از مردم برای مختار- هنگامی كه او در زندان بود- بیعت می‌ستاند.
(6). اثم: گناه، آثم: گناهكار.
(7). در تاریخ طبری آمده است: (فقال یزید بن أنس: صدق السائب بن مالك و برّ، رأینا مثل رأیه، و قولنا مثل قوله).
(8). این جمله در تاریخ طبری نیامده است.
تاریخ قم، متن، ص: 801
پس ابن مطیع كفت: بهر سیرت كه شما خواهید، و شما پسند كنید، من در میانه شما بر آن بروم، و تجاوز نكنم. پس از منبر فرود آمد.
و یزید بن انس، سآئب بن مالك را كفت:
بذین فضیلت و كرامت كه تو كردی، تو در میانه مسلمانان ابدا مشكور «1» باشی، و ترا بخیر یاد كنند، و تو زنده جاوید باشی. یعنی در حال حیوة و وفات تو؛ ترا بدعآی‌ء خیر یاد كنند. و اللّه كه تو بذین عمل خیر قیام كردی، و من نیز خواستم كه برخیزم و بكویم، مثل آنج تو كفتی. و جه دوست میداشتم كه خذآی‌ء عزّ و جلّ از برآی‌ء شیعت او را جواب كوید «2».
راوی كوید «3»، كه: ایاس بن مضارب عجلی- صاحب دیوان-، پسر مطیع «4» بپیش او درآمد، و كفت كه: سآئب بن مالك از رؤس و اشراف اصحاب مختار است، و من از وی ایمن نیستم. كس فرست بدو و او را طلب كن، و چون بمجلس تو درآید او را بكیر و حبس كن، تا كار مردم مستقیم شود، و بنظام كردد. بدرستی كه كار و بار او بغایت مستجمع، و ساخته و پرداخته شده است «5»، ناكاه است كه او در كوفه بر تو خروج می‌كند «6».
______________________________
(1). مشكور: مورد ستایش.
(2). ترجمه جمله اخیر نارساست، و با آنچه در تاریخ طبری آمده است مطابقت ندارد. طبری می‌گوید: (فقال یزید بن أنس الأسدی: ذهبت بفضلها یا سائب، لا یعدمك المسلمون! أما و اللّه لقد قمت و إنّی لأرید أن أقوم فأقول له نحوا من مقالتك، و ما أحبّ أنّ اللّه ولّی الرّد علیه رجلا من أهل المصر لیس من شیعتنا). یعنی دوست نداشتم كه خداوند واگذارد پاسخ‌گوئی به او را به كسی از اهالی شهر ما كه از شیعیان نباشد.
(3). یعنی أبو مخنف به نقل از هشام بن محمد كلبی.
(4). یعنی عبد اللّه بن مطیع والی كوفه.
(5). یعنی او تمام مقدمات قیام و شورش در كوفه را فراهم آورده است.
(6). طبری آورده است: (و جاء إیاس بن مضارب الی ابن مطیع، فقال له: انّ السائب بن مالك من روؤس أصحاب المختار، و لست آمن المختار، فابعث الیه فلیأتك، فاذا جاءك فاحبسه فی
تاریخ قم، متن، ص: 802
پس پسر مطیع، زآئدة بن قدّامه، و حسین بن عبد اللّه برسمیّ‌ء همدانی را بذو فرستاد تا او را بخوانند. پس بیامدند، و طلب دستوری «1» كردند، تا بمجلس او درآیند. چون درآمدند كفتند: ای سآئب امیر را اجابت كن.
پس جآمهای‌ء خود را بخواست و بفرمود تا مركب او زین كنند، و تهیه و كارسازی كرد، كه با ایشان برود.
چون زآئده ازو عزیمت «2» مشاهده كرد، این آیت برخواند، كه: وَ إِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أَوْ یَقْتُلُوكَ أَوْ یُخْرِجُوكَ وَ یَمْكُرُونَ وَ یَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماكِرِینَ «3».
سآئب از مفهوم این آیت بدانست، كه پسر مطیع او را میطلبد تا هلاك كند. بنشست و جامها از خود بینداخت، و كنیزك خود را كفت كه: قطیفه «4» بر من انداز، كه چنین احساس میكنم كه وجود من بهم بر آمده است، و در خود رعشه و لرزیدنی سخت می‌یابم، و بقول عبد العزیز بن صهبآء أزدی «5» تمثّل زد:
شعر
اذا ما معشر تركوا نداهم «6»و لم یأتوا الكریهة لم یهابوا
______________________________
سجنك حتی یستقیم أمر الناس؛ فان عیونی قد أتتنی فخبّرتنی أن أمره قد استجمع له، و كأنّه قد وقّت بالمصر).
(1). یعنی از گماشتگان و نوكران خانه سائب بن مالك رخصت و اجازه وارد شدن به مجلس او را كردند.
(2). عزیمت: قصد رفتن به نزد والی.
(3). سوره انفال: آیه 30.
(4). قطیفه: روانداز مخملی را گویند. در لسان العرب آمده است: (القطیفة: دثار مخمل، و قیل:
كساء له خمل، و الجمع القطائف).
(5). نام این شاعر ازدی در تاریخ طبری (حوادث سال 66 هجری)، (عبد العزّی بن صهل الأزدی) ضبط شده است، و در هیچ یك از منابع موجود یادی از او (بنا بر هر دو ضبط) نشده است.
(6). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (یداهم)، و در «تاریخ طبری: حوادث سال 66» ضبط این
تاریخ قم، متن، ص: 803
پیش پسر مطیع روید، و او را ازین حالت كه من در آنم خبر دهید.
پس زآئده كفت: من بكویم و تهاون «1» نكنم.
و سآئب كفت كه: تو نیز یا أخا همدان «2» بنزدیك او جهت من عذر بخواه، كه ترا در آن فائده بود، و تو را در آن خیر و صلاح بود.
و اسمعیل بن [نعیم الهمدانی] «3»، از حسین بن عبد اللّه «4» حكایت كند، كه او كفت، كه:
من در نفس خود فكر كردم و كفتم: و اللّه كه اكر من پیغام سآئب را بنرسانم، بوجهی كه او را خوشنود كردانم، من ایمن نباشم كه بامداد كه بیرون آید مرا هلاك كند.
من سآئب را كفتم كه: هر جه فرمآئی چنان كنم، و بنزدیك پسر مطیع از بهر تو عذر خواهی كنم، و بذانج تو دوست داری، و تو خواهی تبلیغ رسالت كنم.
پس از نزدیك سآئب بیرون آمدیم، و بر در سرآی‌ء او از اصحاب او جمعی بسیار بودند، پس ما بجانب پسر مطیع باز كردیدیم.
درین میانه زآئده را كفتم: من بدانستم، و فهم كردم، در آن وقت كه تو این آیت كه:
وَ إِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا .... الی آخر الآیه برخواندی، كه ترا مراد بذان چه بود. و بدانستم كه این آیت او را از بیرون آمدن با ما در شك انداخت، و حال آن بود كه او كار
______________________________
كلمه (نداهم) آمده است كه همو صحیح است، و با سیاق شعر تناسب دارد، و «ندی» در اصل به معنای باران است و به معانی گوناگونی می‌آید، و در این بیت به معنای شر می‌باشد.
(1). تهاون: سستی.
(2). اخا همدان: یعنی ای برادر از قبیله همدان، كه اشاره به حسین بن عبد اللّه برسمی همدانی است.
(3). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها این نام: (اسماعیل بن كثیر) ضبط شده است، ولی در «تاریخ طبری: حوادث سال 66» این نام (اسماعیل بن نعیم الهمدانی) ضبط شده، كه همو صحیح است، زیرا مصنّف تاریخ قم حوادث متعلق به مختار را از تاریخ طبری نقل كرده. و در او آمده است:
(قال أبو مخنف: فحدّثنی اسماعیل بن نعیم الهمدانی، عن حسین بن عبد اللّه ....).
(4). یعنی حسین بن عبد اللّه برسمی همدانی.
تاریخ قم، متن، ص: 804
سازی كرد، و جامها بپوشید، و مركب را زین برنهاد. و هم بدانستم كه در آن وقت كه سآئب بذان بیت تمثّل زد، كه او میخواهد كه تو را آكاه كند، كه او مقصود تو از خواندن این آیت فهم كرد و بدانست.
پس زآئده ساعتی تمام مرا انكار كرد، و كفت كه: مرا بخواندن این آیت هیچ از آنج تو كمان برده مراد نبود.
پس من كفتم: مترس، بخذای سوكند كه من چیزی كه تو و سآئب آنرا نخواهید، و كاره آن باشید، از شما بنزدیك پسر مطیع نكویم ابدا. و من بحقیقت میدانم كه تو برو مشفقی، و بذو آن میخواهی كه مرد بپسر عمّ خود خواهد. یعنی بذو خیر و صلاح میخواهی.
پس ما روی بصحبت پسر مطیع آوردیم، و او را از علت و مرض سآئب خبر دادیم.
او ما را تصدیق سخن كرد، و باور داشت، و از سائب مشغول شد، یعنی غافل كشت».
أبو مخنف، از شعبی «1» روایت كند، كه:
«سآئب بن مالك و وجوه شیعه اشارت كردند بمختار، تا ابراهیم [بن مالك] اشتر را بخود خواند، تا او را بوجود او استظهاری «2» بود.
پس سآئب و اصحاب او را بفرستادند، و این معنی بر ابراهیم عرض كردند.
ابراهیم كفت: من شما را اجابت می‌كنم در طلب این قصاص «3»؛ بشرط آنك این كار
______________________________
(1). در «تاریخ طبری: حوادث سال 66 ه» سند این روایت این گونه آمده است: (قال أبو مخنف:
فحدّثنی نمیر بن وعلة و المشرقی، عن عامر الشّعبی، قال: ...).
(2). استظهار: پشتیبان و یاور.
(3). به نوشته تاریخ طبری، فرستادگان مختار خواسته او را این گونه بر ابراهیم بن مالك الأشتر عرض كردند: (فقال له: انّما ندعوك الی أمر قد أجمع علیه رأی الملأ من الشیعة؛ الی كتاب اللّه و سنّه نبیّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم، و الطّلب بدماء أهل البیت، و قتال المحلّین، و الدفع عن الضعفاء).
تاریخ قم، متن، ص: 805
با من كذارید، و ما را والی و حاكم آن گردانید.
ایشان كفتند: تو سزاوار آن هستی، و اهلیّت آن داری، ولیكن مختار از قبل محمد [ابن] حنفیّه «1» بما آمده است، و او رسول اوست، و امیرست بر ما، و ما را فرموده است كه فرمان او بریم، و طاعت او داریم.
پس ابراهیم [بن مالك] اشتر درنك كرد و نرفت. پس ایشان بازكردیدند، و قصّه و ماجرا بازكفتند، و بمختار اشارت «2» كردند كه با ایشان قصد ابراهیم كنند.
مختار قصد ابراهیم كرد، تا ابراهیم سخن مختار اجابت كرد، و كارهای او ممهّد «3» و ساخته می‌كردانید، و شیعت را بدو دعوت می‌كرد، تا بر پسر مطیع خروج كرد.
پس سآئب امیر بیادكان شد، و پسر مطیع را بهزیمت كرد، و مختار متمكّن شد، و ولاة و حكّام را بشهرها فرستاد. و عمر بن سآئب بن مالك را والی‌ء ری و همدان كردانید «4»، چون بری رسید در شهر بر وی ببستند، پس عمر بن سآئب عنان بجانب همدان بكردانید، و بهمدان فرود می‌آمد، و مال آنرا جمع كرد.
و ابن هاشم سلولی شاعر «5» در قصیده در مدح مختار و اصحاب او كفته است:
______________________________
(1). در تاریخ طبری آمده است: (هذا المختار قد جاءنا من قبل المهدیّ)، كه مقصود محمد بن الحنفیّه است، كه پیروانش او را مهدی موعود می‌دانستند.
(2). در تاریخ طبری سخنی از اشارت این گروه به مختار نیامده است، بلكه نوشته است، پس از آن كه این گروه پاسخ ابراهیم را به مختار بازگو كردند (فغبر ثلاثا)، یعنی سه روز درنگ كرد، آنگاه بهمراه یارانش قصد خانه ابراهیم را كرد.
(3). ممهّد: آماده ساختن، و مقدمات را فراهم آوردن.
(4). در تاریخ طبری نام هشت تن آمده است، كه مختار آنان را ولایت سرزمینهای ارمینیّه و آذربایجان و موصل و مدائن و حلوان و بهقباد (سرزمینهای واقع در مشرق عراق) داد، لیكن در میان والیان منصوب او نامی از عمر بن سآئب بن مالك نیامده است، علاوه بر این در تاریخ طبری از نقل‌های تاریخ قم درباره رفتن عمر بن سآئب به ری و همدان اثری نمی‌باشد.
(5). در تاریخ قم نام سراینده این بیت ابن هاشم سلولی شاعر ضبط شده، كه ظاهرا خطاست، و
تاریخ قم، متن، ص: 806
شعر
ألا انتسأت بالودّ عنك و ادبرت‌معالنة بالهجر امّ سریع «1» و در آن قصیده در مدح سآئب بن مالك این بیت گفته است:
شعر
و من اشعر «2» جاء الرّئیس بن مالك‌یقود جموعا عبّیت بجموع».
و سلیمان بن [أبی] راشد، از حمید بن مسلم روایت كند، كه او كفت، كه «3»:
«جون اهل كوفه بیعت «4» كردند بر مختار، سآئب بن مالك در میان لشكر مختار، طلب كشندكان حسین [بن] علی علیهما السّلم كرد، تا از وجوه و اشراف ایشان محمّد بن عمر بن سعد بن أبی وقّاص و غیر او را بكرفت، و مختار ایشان را بكشت.
و حمید [بن مسلم] میكوید، كه: من بكریختم، و درین باب این بیت می‌كفتم:
شعر
الم ترنی علی دهش‌نجوت و لم أكد انجو
______________________________
این بیت كه نخستین بیت از قصیده‌ای هیجده بیتی است، كه طبری در «تاریخ طبری: حوادث سال 66 ه» آن را آورده، و می‌گوید این قصیده را عبد اللّه بن همّام در مدح مختار و یارانش سرود.
(1). این بیت به خطا در تاریخ قم این گونه آمده است:
الابسات بالود عنك و ادبرت‌معاینة بالهجر ام سریع
(2). در «تاریخ طبری: حوادث سال 66 ه» این بیت شعر كه ششمین بیت از قصیده سابق الذكر است آمده، و در تاریخ قم این گونه ضبط شده:
و من مذحج جاء الرئیس ابن مالك‌یقود جمیعا عبئت بجموع
(3). تاریخ طبری: حوادث سال 66 ه: ج 6/ 627 و 628.
(4). در نسخه اصل: شغب، و در نسخة (2): بیعت.
تاریخ قم، متن، ص: 807 رجاء اللّه انقذنی‌و لم اك غیره ارجو «1»».
و همجنین كوید، كه:
«چون مختار، ابراهیم بن اشتر را بجنك عبید اللّه [بن] زیاد «2» فرستاد، خود نیز بجانب مدائن «3» روانه شد، تا خبر بپسر زیاد رسید، كه مختار بخود نیز می‌آید، و بذین واسطه ابراهیم [بن] اشتر، عبید اللّه [بن] زیاد را بشكست «4»، و سائب بن مالك را بكوفه خلیفه و قائم مقام خود كردانید «5»». «6»
راوی كوید «7»، كه:
«جون مصعب بن زبیر از بصره روی بكوفه نهاد؛ از برآی‌ء محاربت و كارزار كردن، مختار بجانب او از كوفه بیرون آمد، و لشكر خود را با سآئب بن مالك ضم كرد، و او را در برابر محمّد بن اشعث بن قیس كندی بداشت. و مردان كاری و دلاور، و دیكر یاران سآئب با مصعب بودند، تا مصعب خروج كرد، و محمّد بن اشعث كشته آمد. و چون مصعب بن زبیر مختار را در قصر كوفه محاصره كرد،- و سآئب با مختار بود- مصعب همه اصحاب مختار را امان داد، و كفت: شما در امانید. سآئب قبول نكرد، و امتناع نمود.
______________________________
(1). «تاریخ طبری: حوادث سال 66 ه، ج 2/ 65» و در نسخة شماره (2) این چند بیت نیامده است، و جای آن بیاض است.
(2). در «تاریخ طبری: ج 6/ 660»: عبید اللّه بن مرجانة.
(3). در «تاریخ طبری: ج 6/ 660»: (و نزل ساباط)، كه مقصود ساباط مدائن است.
(4). در نسخه اصل: بشكند، و در دیگر نسخه‌ها: بشكست ضبط شده، كه این صحیح و موافق با نوشته «تاریخ طبری: 6/ 660» است، كه در آن آمده: (قد هزموا أصحاب عبید اللّه بن مرجانة).
(5). تاریخ طبری: 6/ 660 و 676.
(6). پایان نقل مصنّف از تاریخ طبری.
(7). مصنّف تاریخ قم این قسمت تا پایان حوادث مربوط به مختار و سآئب بن مالك، را از منبعی جز تاریخ طبری بدون آن كه از آن یاد كند روایت می‌كند.
تاریخ قم، متن، ص: 808
مختار كفت، كه: فردا ما را بخواهند كشتن، و تو مردی بزرك، و از أشراف عربی، أمانرا قبول كن، و نفس خود را برهان. ترا بمن نسبت نیست «1»، چه من كشنده‌ترین مردمم در قصاص كردن خون حسین [بن] علیّ علیهما السّلم، و بسیاری از دشمنان او بكشته‌ام، تا بذان رسید، و بذان انجامید، كه از من قصاص می‌كنند.
پس سآئب كفت، كه: من این را نیكو میدانم «2»، و با تو بذان بیعت كرده‌ام، كه من دست خود بذیشان ندهم، بلكه با ایشان كارزار كنم، تا درجه شهادت بیابم، وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولی «3»، آنجهان ازین جهان نیكوتر و بهتر است. با دشمنان خذای، و دشمنان رسول علیه السّلم مصابرت نكنم، و مدارا ننمایم».
و در روایت أبی بكر [بن] عیّاش «4» آمده است، كه:
«چون كار بر مختار سخت شد، امان برو عرض كردند؛ سآئب بن مالك را كفت: تو درین چه می‌بینی؟
سآئب كفت: من چه می‌بینم یا «5» خذای عزّ و جل؟! تو دی روز ما را بوحی خبر
______________________________
(1). یعنی وضع خود را با من قیاس مكن.
(2). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و شاید تصحیف (نمیدانم) باشد، و در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (و شاید مراد امتناع از قبول امان را نیكو میدانم).
(3). سوره الضحی: آیة 4، و در اصل و دیگر نسخه‌ها: (فانّ الآخرة خیر لك من الأولی).
(4). أبو بكر بن عیّاش بن سالم أسدی كوفی، مشهور به شعبه، از محدّثین متعصب اهل سنت، كه ذهبی در (سیر أعلام النبلاء: 8/ 495) دوازده صفحه در تعریف و تمجید او سخن گفته است. از سوی دیگر احتمال دارد مرا مصنّف ابن عیّاش منتوف باشد، كه یكی از راویان أخبار وقایع قیام مختار در كوفه برای أبو مخنف بوده است، و طبری در تاریخ خود آن وقایع را به نقل از كتاب أبو مخنف روایت می‌كند. (نگاه كنید به: تاریخ طبری: 6/ 666، قال أبو مخنف: حدّثنی ابن عیّاش المنتوف).
(5). در اصل و دیگر نسخه‌ها: با.
تاریخ قم، متن، ص: 809
میدادی، و امروز چنین می‌كوئی؟
مختار كفت: بلی خذا می‌بیند، و خذای میداند. بدرستی كه جون من بدیدم كه مصعب بن زبیر بر حجاز غلبه كرد، و مروان بر شام، من بذیشان اقتدا كردم، و تتبّع «1» نمودم؛ و من ازین هر دو طآئفه بمردی كمتر نبودم و نیستم، و دین من كواهی دادنست بذانك خذا یكی است، و محمّد بنده و پیغمبر او، كه: «مثر «2» دینی شهادة ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریك له، و انّ محمّدا عبده و رسوله». «3»
بعد از آن بقول ابن الزّبعری «4» تمثّل زد، و كفت:
شعر
كلّ بؤس و نعیم زآئل‌و سواء قبر مثر «5» و مقلّ
و العطیّات خساس بینهم‌و بنات الدّهر یلعبن بكلّ
لا تكن من بلد تكرهه‌و اذا زلّت بك النّعل فزلّ «6» سآئب كفت: تو امان قبول مكن، كه او با تو بذان وفا نكند. بیرون رو تا جنك كنیم، یا خود را خلاص دهیم، یا كریمانه بمیریم، و شربت شهادت بنوشیم.
______________________________
(1). تتبع: دنباله‌روی و پیروی.
(2). در نسخه اصل: مثری.
(3). نزدیك به مضمون این گفتگو، میان مختار بن أبی عبید و سائب بن مالك اشعری را طبری در «تاریخ طبری: ج 6/ 677» آورده است، لیكن به روایت طبری، مختار در این هنگام به شعر غیلان بن سلمة بن معتّب ثقفی تمثل جست.
(4). ابن الزّبعری، قطبة بن زید بن سعد بن امری‌ء القیس بن ثعلبة بن مالك، یكی از شاعران دوره جاهلی، كه سالهای نخست بعثت را درك كرد، و بزرگ قبیله قضاعه در مكه بود، و به دشمنی و عناد با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله شهرت داشت، و حضرت را آزار فراوانی رساند، و زبعری نام مادر اوست كه بدان شهرت یافت. «معجم الذین نسبوا الی امهاتهم: 144».
(5). در نسخه اصل: مثری.
(6). این اشعار در نسخة (2) نیامده است و جای آن بیاض است.
تاریخ قم، متن، ص: 810
پس مختار با سآئب با تتمه هفده «1» مرد از اهل خبرت و بصیرت بیرون آمد، و این سخن میكفت:
شعر
قد علمت بیضاء حسناء الطّلل‌واضحة الخدّین عجزاء الكفل و همچنین سآئب میكفت:
شعر
یا سائب ابن مالك یا اشعریّ‌اشدد علیّ الدّرع كی لا انثنی
حسبی من العترة اولاد النّبیّ‌حسبی علیّ و علیّ و علیّ «2» پس مختار و آنجماعت كه با او بودند حرب كردند، و از اصحاب مصعب جمعی را بكشتند. پس مختار و سآئب و یاران ایشانرا بموضع زیّاتین «3» بكشتند، روز دوشنبه، وقت زوال «4»، چهارده روز از ماه رمضان كذشته «5»، سنه سبع و ستّین هجریّة «6»، بعد از آنك هجده ماه سلطنت و امارت كرده بود، ابتدای آن شب چهارشنبه، سیزدهم ربیع الاوّل، سنه ست و ستّین «7». «8»
______________________________
(1). در «تاریخ طبری: 6/ 677» آمده است: فخرج فی تسعة عشر رجلا.
(2). این دو بیت در نسخة (2) نیامده است.
(3). موضع الزیّاتین: یعنی جایگاه (یا بازار) روغن‌فروشان، از نوشته طبری «تاریخ طبری: 6/ 678» برمی‌آید كه مختار و یارانش در زمینی به شهادت رسیدند كه بعدها در آنجا بازار روغن فروشان گردید، (قال: و زعم الناس أنّ المختار قتل عند موضع الزیّاتین الیوم).
(4). زوال: هنگام ظهر، كه آفتاب در میانه آسمان است.
(5). تاریخ كوفه براقی: 358.
(6). سال 67 هجری.
(7). سال 66 هجری.
(8). امروزه در جنوب شرقی مسجد كوفه، و در زاویه شمال غربی بقعه حضرت مسلم بن
تاریخ قم، متن، ص: 811
دیكر اصحاب مختار امانرا قبول كردند. پس مصعب یك یك را بصعب «1» و آسانی بكشت، الّا محمّد بن سآئب بن مالك را، كه او را خلاص كرد، زیرا كه نوجوان بود «2»».
دیكر از اشعریان: پسر او، محمّد بن سآئب است، او سواری نیكو و دلاور بوده است، و از اقران ممتاز. و جوانی قوی و مردانه و بالیده شد، بعد از آن حجّاج بن یوسف او را بثغر آذربیجان- و بروایتی بقزوین- فرستاد، و بعد از آن او را بكشت؛ چنانج در باب چهارم شرح دادیم، و قصّه آن بكفتیم.
دیكر از اشعریان: سعد بن مالك بن عامر اشعری است، كه جدّ عرب قم است.
[ابن] كلبی كوید، كه:
«سعد بن مالك از وجوه و اشراف كوفه است، و خذاوند جاه و مرتبه، و پایكاه بلند».
و اسحق بن اسحق، از پذر خود، از جدّ خود روایت می‌كند، كه:
«روزی من بكوفه بصحبت سعد بن مالك رسیدم، و هر دو پسر او عروه و سكین، بنزدیك او نشسته بودند. مردی از علمآی‌ء كوفه بصحبت سعد درآمد، و سلام كرد، بعد از
______________________________
عقیل علیهما السلام، بقعه‌ای است منسوب به مختار، كه مردم به زیارت او می‌شتابند، و او را بخاطر تلاشها و مجاهدات او در راه گرفتن انتقام از قاتلان، و كشندگان امام حسین علیه السلام و یارانش در كربلا، و شاد نمودن دل اهل البیت علیهم السلام و شیعیان آنان او را می‌ستایند، و بر روح او درود و سلام می‌فرستند.
(1). به صعب: یعنی به سختی، شاید اشاره به مشكلات و سختیهایی باشد كه گریبانگیر مصعب ابن الزبیر برای كشتن برخی از اسیران شد، به نوشته طبری و دیگر مؤرخین، مصعب هفت هزار نفر از یاران مختار را كه در میان آنان زنان نیز بودند، اعدام كرد. نگاه كنید به: «تاریخ طبری:
/ 6786، الكامل فی التاریخ: 4/ 278، تاریخ الكوفة براقی: 358- 359».
(2). تاریخ طبری: 6/ 677.
تاریخ قم، متن، ص: 812
آن زمانی تمام در آن هر دو غلام تأمّل كرد، و تفكّر نمود، و سعد را كفت كه: این هر دو كوذك كیستند؟
سعد كفت: پسران من‌اند.
مرد عالم كفت كه: ایشانرا چه نام است؟
كفت: یكی را عروه، و یكی را سكین.
مرد عالم كفت: یكی را عبد اللّه نام نه، و آن دیكر را احوص «1». بحقّ خذا سوكند كه البته ایشانرا شأنی عظیم، و درجه بلند خواهد بود.
پس سعد ایشانرا بدین نام نهاد»
شرقی «2» كوید، كه:
«سعد بن مالك آنكسی است كه در ایّام خلافت عثمان بن عفّان بنزدیك او كواهی دادند بر أمیر كوفه، ولید [بن عقبه «3»] بخمر خوردن، تا برو حدّ شرعی براندند».
دیكر از اشراف و وجوه اشعریان: دو پسر سعداند، عبد اللّه و أحوص «4»، و اخبار
______________________________
(1). در اصل: اخوص.
(2). شرقی بن قطامی، كه پیشتر درباره او سخن رفت.
(3). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (عتبه) ضبط شده است كه خطاست، و صحیح آن (عقبه) است. او ولید بن عقبة بن أبی معیط اموی است، پدرش عقبه از سركردگان كفار مكه بود، كه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و مسلمانان را آزار فراوان داد، و در جنگ بدر اسیر شد، و بدستور پیامبر صلّی اللّه علیه و اله اعدام گردید. ولید پس از فتح مكه مسلمان شد، و از سوی عثمان (كه با او برادر از طرف مادر بود) در سال 26 هجری به ولایت كوفه رسید، و در هنگام ولایت خود شبی شراب خورد، و در همان حال به نماز صبح آمد، و در حال مستی دو ركعت نماز خواند آنگاه رو به نمازگزاران كرده، و گفت آیا میل دارید چند ركعت بیشتر بخوانم، آنگاه مردم نزد عثمان شهادت داده و او را حدّ شراب زدند. «سیر اعلام النبلاء: 3/ 412».
(4). در نسخه اصل: أخوص.
تاریخ قم، متن، ص: 813
ایشان، و براذران ایشان در باب هفتم «1» یاد كرده‌ام.
و ابو مالك اشعری آنكسی است كه خمس را قسمت كرد، قبل از نزول قرآن بذكر خمس، و ذكر آن كذشت.
دیكر از اشعریان اشراف كوفه: عبید «2» بن هانی‌ء اشعریست، و او از جمله مهاجرانست از بلاد یمن بمكّه، بحضرت رسالت علیه السّلم. و از خذاوندان فضل بوده است.
و ابو عبد اللّه المدنی حدیث كند، از مالك بن انس «3»، از یحیی‌ء بن سعید «4»، [از سعید بن] مسیّب «5»، از انس بن بجاد «6» اشعری، كه او كفت كه:
______________________________
(1). یكی از بابهای بیست گانه كتاب تاریخ قم است، كه اكنون در دست نمی‌باشد، و از میان رفته، یا هرگز نوشته نشده است. مصنّف در فهرست تاریخ قم می‌گوید: (باب هفتم: در ذكر أخبار عرب كه بقم متوطن شدند، و كذام ایشان مرتبه ریاست و بزرگی یافت، با بعضی دیكر از اخبار ایشان بر سبیل عموم).
(2). در آغاز فصل اول از باب پنجم آمده است: از بنی عامر بن عذره؛ عبیده بن هانی، و هو أبو عامر.
(3). مالك بن أنس، یكی از امامان اهل سنت كه مذهب مالكی بدو منسوب است.
(4). یحیی بن سعید بن قیس، أبو سعید انصاری خزرجی. در نسخه اصل (یحیی بن سعید مسیّب) ضبط شده، و از آنجایی كه سعید بن مسیب فرزندی به نام یحیی نداشته، و راوی از سعید بن مسیب، یحیی بن سعید می‌باشد، از این رو احتمال تصحیف فراوانست.
(5). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: مسبّب. سعید بن المسیّب بن حزن بن أبی وهب قرشی مخزومی، از بزرگان تابعین، كه نزد اهل سنت از جایگاه بلندی برخوردار است. نگاه كنید به:
«سیر اعلام النبلاء: 4/ 217».
(6). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (بحاد) ضبط شده است، كه ظاهرا خطاست و صحیح آن (بجاد) است، كه از نامهای عرب جاهلی است، از آن جمله بجاد فرزند حلیمه سعدیه كه گویند برادر رضاعی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بوده است (نگاه كنید به: تاریخ طبری، حوادث سال 8 هجری ج 3/ 322، واقعه جنگ حنین».
تاریخ قم، متن، ص: 814
«أبو «1» عامر اشعری نابینا شده بود. رسول خذا دعا كرد تا خذآی‌ء تعالی دیكر باره روشنآئی چشم بذو ارزانی داشت، و بدست مبارك خود جهت او عملی بساخت، و او را بر لشكری بسیار از مسلمانان امیر كردانید، و در عقب طآئفه هوازن، و قبآئل ایشان كه قصد اوطاس «2» و مواضع او كرده بودند بفرستاد، و او را كفت كه: اگر ترا حادثه افتد أبو موسی «3» أمیر لشكر باشد.
پس ابو عامر «4» باوطاس بهوازن رسید، و بسیاری را از ایشان بكشت، و ایشانرا بهزیمت كرد. و از مبارزان ایشان نه كس را بكشت. بعد از آن رئیسان ایشان سلمه بن درید [بن] الصّمه الجشمیّ «5» تیری بینداخت، و بكاسه زانوی [أبو عامر] «6» آمد «7»- و بروایتی بر سر پستان او- و ابو عامر بیفتاد، و أبو موسی رایت را برداشت.
و ابو موسی كوید، كه: من بر سر او بایستادم، و او را محافظت كردم، و من از خویشان او بودم، تا غایت كه ترسیدم، كه از كشته شدن او مرا عیبی و عاری بود، و بغی و ستم بذین سبب با من نسبت كنند «8».
______________________________
(1). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: أبی عامر.
(2). اوطاس: یكی از دشتهای سرزمین قبیله هوازن می‌باشد، كه در مشرق طائف (جنوب شرقی مكه) به سمت نجد است «معجم البلدان: 1/ 281» و در این دشت شكست‌خوردگان از واقعه حنین تجمع كردند، كه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله أبو عامر اشعری را به جنگ آنان گسیل داشت.
(3). یعنی أبو موسی اشعری.
(4). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: أبو موسی ضبط شده كه خطاست، و أبو عامر صحیح است زیرا او امیر لشكر بود و أبو موسی در ركاب او بود.
(5). بنی جشم یكی از تیره‌های قبیله هوازن می‌باشد، كه در جنگ حنین شركت داشتند.
(6). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: عمر ضبط شده كه خطاست.
(7). در «تاریخ طبری: ج 3/ 322» آمده است: (قال: یزعمون أنّ سلمة بن درید، هو الذی رمی أبا عامر بسهم فأصاب ركبته، فقتله).
(8). یعنی ممكن است كسانی كه مرا بر روی جنازه او ببینند، تهمت زنند كه من قاتل او هستم، و
تاریخ قم، متن، ص: 815
پس سلمه روی بموسی آورد، و این شعر میخواند:
شعر
انا الّذی سمّی درید سلمةاضرب بالسّیف رؤس المسلمة «1» پس من روی بذو آوردم، و كفتم:
الیّ الیّ هاهنا یا سلمه‌الی امرء یفلق «2» منك الجمجمه پس أبو موسی كوید كه: من او را ضربت زدم و بكشتم. «3» تاریخ قم متن 815 «ذكر اشراف وجوه اشعریان در ایام اسلام، پس از ذكر مالك بن عامر و فرزندان او، بعد از ذكر مهاجران» ..... ص : 797
بروایتی: سنان علم «4» برو زد و او را بكشت.
و أبو عامر چند روزی بنزدیك آل عطارد زنده بود، پس وفات یافت، و بجوار حق
______________________________
از این جهت در میان قبیله و مردم متهم به كشتن او شده، و اولیاء او در مقام انتقام برآیند. در حاشیه نسخه چاپی مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: (این جمله مشعر است كه أبو عامر اشعری عموی أبو موسی اشعری نبوده است). لیكن در «تاریخ طبری: 3/ 322» در سخن أبو عامر به أبو موسی آمده است، كه او را خطاب می‌كند (یابن أخی) ای پسر برادرم، گر چه عرب خویشان دور را نیز این گونه صدا می‌زند، و ابن حجر در «الاصابة: 4/ 10 و 11» به تفصیل درباره أبو عامر اشعری، و فرزندش عامر بن أبی عامر، و این كه عموی أبو موسی اشعری می‌باشد یا نه سخن گفته، و گفته دیگر راویان را در این باره آورده است.
(1). در «تاریخ طبری: ج 3/ 322»، این بیت شعر با تفاوتهای به صورت رجز آمده است؛ طبری می‌گوید: (فقال سلمة بن درید فی قتله أبا عامر:
إن تسألوا عنی فإنی سلمه‌ابن سمادیر لمن توسمه
أضرب بالسّیف رؤوس المسلمة
و سمادیر امّ سلمة، فانتمی الیها).
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (یقلق) ضبط شده است، كه صحیح آن (یفلق) است به معنای زدنی كه می‌شكافد. (نگاه كنید به: المصباح المنیر: ماة فلق).
(3). تاریخ طبری: 3/ 321- 322.
(4). سنان علم: قسمت فوقانی چوب علم، كه معمولا در جنگها از حربه تیز و نیزه مانندی است.
تاریخ قم، متن، ص: 816
پیوست «1»، و در آن حالت بأبی موسی وصیّت كرد كه سلام او به پیغامبر علیه السّلم برساند «2».
پس حقّ سبحانه و تعالی أبو موسی اشعری را فتح و نصرت داد «3»، و دوازده هزار شتر همه ناقه «4»، و بسیاری از دیكر مواشی «5» براند، و شش هزار برده جمع كرد «6»،- و بروایتی نه هزار زن- و با این غنآئم روی بحضرت رسالت نهاد، و در آنزمان رسول طآئف را محاصره كرده بود «7». چون ابو موسی برسید، رسول را دید نشسته بود، و هیچ بستری و فرشی نینداخته بود، و ریكها در پشت و پهلوی او كوفته می‌شدند؛ سلام أبو «8» عامر بحضرت رسالت رسانید.
رسول علیه السّلم آب خواست و وضو ساخت، و دستهآی‌ء خود را بهوا برداشت، چنانج سفیدی‌ء هر دو بغل مبارك او بذیدند، و كفت:
«اللّهم صلّ علی أبی عامر، و اجعله فوق كثیر من الناس یوم القیمة «9»».
یعنی: خذاوندا بر أبی عامر صلوات و تحیّت فرست، و درجه او روز قیامت بالآی‌ء
______________________________
(1). طبری در «تاریخ طبری: 3/ 322» می‌گوید: (فمكث یسیرا، ثم مات).
(2). در تاریخ طبری: 3/ 322 آمده است: (فقال: یابن أخی، انطلق الی رسول اللّه، فاقرأه منی السّلام، و قل له إنّه یقول لك: استغفر لی).
(3). به گفته طبری و دیگر مؤرخین «تاریخ طبری: 3/ 321» فتح و نصرت بر دستان أبو عامر اشعری پیوست نه أبو موسی اشعری، طبری می‌گوید: (لما قدم النبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم من حنین، بعث أبا عامر علی جیش الی أوطاس، فلقی درید بن الصّمة، فقتل دریدا، و هزم اللّه أصحابه).
(4). ناقه: شتر ماده پنج ساله كه آمادگی حامله شدن را دارد.
(5). مواشی: جمع (ماشیه) چهارپایان را گویند.
(6). تاریخ طبری: 3/ 324.
(7). به نوشته مورخین و سیره نگاران، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله پس از جنگ حنین و شكست قبیله هوازن در سال 8 هجری، مستقیما به سمت طائف حركت كرد، و یك ماه و نیم شهر را در محاصره داشت، و با بنی ثقیف به جنگ پرداخت، این جنگ در تاریخ اسلام به نام (غزوة الطائف) شهرت دارد. (نگاه كنید به تاریخ طبری: 3/ 323).
(8). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: أبی عامر.
(9). این عبارت را «بخاری: 8/ 34، كتاب المغازی، باب غزوة أوطاس»، و مسلم: حدیث شماره 2498 باب فضائل الصحابة، و ذهبی در سیر اعلام النبلاء: 2/ 385، با تفاوت اندكی آورده‌اند.
تاریخ قم، متن، ص: 817
درجات بسیاری از مردم كردان.
بعد از آن ابو موسی كفت: یا رسول اللّه از برآی‌ء من آمرزشی بخواه.
رسول فرمود: «اللّهم اغفر لعبدك عبد اللّه بن قیس «1»».
بعد از آن رسول علیه السّلم آن بردها را آزاد كرد، و غنیمتها را قسمت كرد، و اللّه اعلم.
دیكر از افاضل اشعریان: أبو موسی، عبد اللّه بن قیس اشعریست «2».
______________________________
(1). این عبارت را «بخاری: 8/ 35 در كتاب المغازی، باب غزوة أوطاس، و مسلم: حدیث شماره 2498 باب فضائل الصحابة، و ذهبی در سیر اعلام النبلاء: 2/ 381» به نقل از أبو برده، از پدرش آورده‌اند.
(2). عبد اللّه بن قیس بن سلیم بن حضّار بن حرب اشعری، مشهور به أبو موسی اشعری، صحابی مشهور. به نوشته مؤرخین و سیره نگاران بهمراه جمعی از خاندان خود به مكه هجرت كرد و اسلام آورد، سپس بهمراه مهاجران به حبشه به آنجا هجرت كرد، و در سال 8 هجری پیش از فتح خیبر به مدینه بازگشت، در سال 10 هجری پیامبر صلّی اللّه علیه و اله او را بهمراه معاذ به یمن فرستاد.
از سوی عمر به امارت كوفه و بصره منصوب گردید، و در دوران خلافت عمر و عثمان امیر لشكری بود كه بخشهایی از مناطق غرب و جنوب غربی و مركزی ایران، همچون شوشتر و اهواز و اصفهان، و بخشهای از سرزمین شام را فتح كرد. بنا بر روایات صحیح نزد اهل سنت، و به شهادت حذیفة بن الیمان، أبو موسی اشعری یكی از منافقین بود، و با اهل البیت علیهم السلام و امیر المؤمنین دشمنی و عناد فراوانی داشت. در دوره خلافت امیر المؤمنین به مخالفت با آن حضرت برخواست، و مردم را از شركت در جنگهای جمل و صفین منع می‌نمود، و در جریان حكمیت و به اصرار اشعث بن قیس و دیگر خوارج، داور اهل كوفه شد، و بر خلع امیر المؤمنین علیه السلام رأی داد. و در چند روایت صحیح آمده است كه امیر المؤمنین علیه السلام پس از واقعه حكمیت، همواره در قنوت نماز خود 3 مرد و 2 زن را نفرین می‌كرد، كه یكی از آن مردان أبو موسی بود، بزرگان صحابه أبو موسی را مردی ساده لوح و كم عقل توصیف كرده‌اند.
او در سال 42 یا 44 هجری در كوفه درگذشت.
محدثین سنی فضائل و مناقب فراوانی- كه بیشتر آن به نقل از فرزندش أبو بردة، یا نوه‌اش
تاریخ قم، متن، ص: 818
[ابن] كلبی كوید، كه:
«از اشراف اشعریان در ایام اسلام ابی موسی است، و در بیشترین مواضع «1» با رسول علیه السّلم مصاحب بوده است. و رسول او را با جمعی بیمن فرستاد، و ابو موسی بدرقه رسولان پیغامبر علیه السّلم: جعفر [بن] ابی طالب، و عمرو [بن] عاص بود، در آن وقت كه ایشانرا بپیش نجاشی می‌فرستاد. و در قسمت با ابو بكر مصاحب و شریك و والی قسمت بود. و از سرای زبید و رمع هجرت كرد بمدینه پیغامبر علیه السّلم، با هفتاد مرد و شانزده زن، در هشت كشتی.
و ابو موسی درین باب كوید:
شعر
اقول لاصحاب السّفینة عرّجوالعلّ ابنة الذّمیّ میّة تلحق و رسول خذا دعا كرد برو، و بر دیكر اشعریان».
و حدیث كرد ما را جریر بن عبد الحمید الضّبی، از اسمعیل بن أبی خالد، از سعید بن أبی برده، كه او كفت، كه:
______________________________
سعید ابن أبی برده، و یا دیگر راویان ناصبی و عثمانی- برای أبو موسی نقل كرده‌اند، و او را با عناوینی همچون: الامام، الفقیه، المقری‌ء، القاضی و جز این یاد كرده‌اند. و بیشتر آنچه مصنّف تاریخ قم در این فصل درباره أبو موسی آورده، از قبیل روایات و اخبار فوق الذكر است، كه از منابع سنی روایت كرده است. به اعتقاد امامیه أبو موسی اشعری گر چه شرف صحبت و توفیق مصاحبت با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را یافت، لیكن از آن جهت كه در هنگام تقابل حق و باطل به طمع مال و مقام دنیا، یا از روی عناد و لجاجت و دشمنی جانب باطل را گرفت، و به دفاع از آن پرداخت، و با امام معصوم و خلیفه بر حقّ مبارزه نمود، و نتیجه كار و حكمیت او به قدرت رسیدن معاویه و بنی امیه بود، مستحق لعن و نفرین در دنیا، و آتش دوزخ در آخرت می‌باشد.
«طبقات ابن سعد: 2/ 344، الإصابة: 6/ 194، سیر أعلام النبلاء: 2/ 380، وقعة صفین: 497، تاریخ الطبری: حوادث سال 38 هجری».
(1). أبو موسی اشعری كمتر از دو سال در مدینه در خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بود، از این رو شركت در (بیشترین مواضع) نادرست می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 819
«رسول؛ ابو موسی‌ء اشعری، و معاذ [بن] جبل را والی یمن كردانید، و ایشانرا فرمود كه باید كه اهل ایمان را باسلام بشارت دهید، و از اسلام نرمانید، و كار بر ایشان آسان كردانید، و دشخوار مكیرید» «1».
و عبد الرحمن بن حرث، از برآی‌ء بن أبی یوسف، از أبی برده بن أبی موسی روایت كند، كه:
«ابو موسی اول كسی است كه از میانه اشعریان نیزه «2» در میان كفّار حبشه انداخت، و آن آنچنان بود، كه جون او با اشعریان از بلاد یمن مهاجرت كرد در كشتیها بجانب مدینه رسول علیه السّلم، اتفاقا بادی برآمد، و كشتیهآی‌ء ایشانرا ببعضی از جزیره‌هآی‌ء حبشه انداخت. پس اشعریان با حبشه كارزار كردند، و ابو موسی بر ایشان تیرباران كرد، تا شرّ ایشان از اشعریان بكفایت كرد. و اول او بذیشان این تیر انداخت، و درین باب این اشعار میكفت:
شعر
الا ابلغ رسول اللّه أنّی‌حمیت صحابة بصدور نبلی
اذود بها اوائلهم ذیادابكلّ حزونة و بكلّ سهل
فما یعتدّ رام فی عدوّبسهم یا رسول اللّه قبلی و بعضی دیكر كویند، كه:
این ابیات سعد بن ابی وقّاص كفته است»، و اللّه اعلم.
و ابو موسی یكی از اصحاب رسول خذا بود، از آنكسانی كه مردم بسبب فقه و قراءة «3» قرآن از جوانب «4» به پیش ایشان می‌آمدند، و فقه و قرائت بر ایشان میخواندند.
و در آنزمان كه رسول علیه السّلم از دار فنا بدار بقا رحلت كرد، او بیمن والی بود. و در
______________________________
(1). این روایت را بخاری در چندین باب از بابهای كتاب خود آورده است: 6/ 113 فی الجهاد، 8/ 50 المغازی 10/ 435 فی الأدب، 13/ 143 فی الاحكام. همچنین مسلم آن را در باب جهاد حدیث شماره (1733) آورده.
(2). در نسخه اصل: نیز، و در نسخه چاپی: نیزه.
(3). در اصل: قراة.
(4). جوانب: نواحی و اطراف.
تاریخ قم، متن، ص: 820
آنزمان كه ابو بكر وفات یافت، أیضا او والی و حاكم بود. و بوقت وفات عمر و عثمان همچنین. و در آن زمان كه امیر المؤمنین علیّ را علیه السّلم خلیفه كردند، أیضا او والی بود.
و رسول نه علم از برآی‌ء او بسته است. و أبو بكر و عمر و عثمان ایضا نه علم از برآی‌ء او بسته‌اند. و امیر المؤمنین علی علیه السّلم او را بر همه عرب حاكم كردانید.
و چهار زن قریشیّه بعقد شرعی در حباله خود آورد، و از آن جمله امّ كلثوم دختر أبی الفضل عباس بن عبد المطلب «1» بود.
و در خبرست، كه:
«امّ كلثوم زن امام حسن بن علی علیهما السّلم بوده، و امام او را طلاق داد. پس از آن عمران بن طلحه بن عبید اللّه بن عثمان التیّمی «2» او را بخواست».
حقّ سبحانه و تعالی بر دست ابو موسی‌ء اشعری، از بلاد مشركان:
از فارس «3»: توّج «4» و أرّجان «5» فتح كرد، بعد از آن تمامتی‌ء اصفهان، و تمامتی‌ء
______________________________
(1). عباس بن عبد المطّلب، عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله.
(2). عمران فرزند طلحه بن عبید اللّه (كه یكی از سردمداران جنگ جمل بود، و در همین جنگ به هلاكت رسید) یكی از تابعین شمرده می‌شود، كه اهل سنت او را توثیق كرده‌اند. «سیر أعلام النبلاء: 4/ 370».
(3). مقصود بلاد فارس یا سرزمین ایران است.
(4). توج: (به فتح اول و تشدید مفتوح واو و فتح جیم) كه (توّز) نیز ضبط شده است، یكی از شهرهای استان فارس كنونی، كه در نزدیكی شهر كازرون قرار داشته است، و یاقوت در «معجم البلدان 2/ 56» به تفصیل درباره آن و موقعیت جغرافیایی آن سخن گفته است. او می‌گوید این شهر در 32 فرسنگی شیراز بوده، و شهری است كوچك، لیكن نام آن بلند و مشهور است، و در آن كارگاههای بافت لباسهای كتانی بوده، كه در آن دوران از شهرت فراوانی برخوردار بوده است، و فتح آن را در سال 18 یا 19 هجری می‌داند، لیكن در نام سردار فاتح آن روایتهای متفاوتی را نقل می‌كند، كه در میان آنان نامی از ابو موسی اشعری نمی‌باشد. لیكن طبری «تاریخ طبری: 5/ 48- 74» ابو موسی را یكی از فرماندهان لشكرهای قرار داده است، كه شهرهای شوش و اهواز و شوشتر و اصطخر تا ساحل خلیج فارس را فتح كردند.
(5). ارّجان: شهرستان بهبهان كنونی.
تاریخ قم، متن، ص: 821
اهواز، و ماه «1» و مهر جانفذق «2»، و بعضی از كرمان، و از زمینهای‌ء جزیره «3»:
حرّان «4» [و] نصیبین «5»، و بسیاری دیگر از شهرها فتح كرد. «6»
______________________________
(1). به گفته یاقوت حموی در «معجم البلدان: 5/ 49» در ایران كهن چندین شهر بوده است كه به نام آنها ماه افزوده بوده است، همچون: ماه دینار، ماه نهاوند، ماه بهراذان، ماه شهریاران، ماه بسطام، ماه كران، ماه سكان، ماه هروم و جز اینها، و به گفته او چون ایرانیان ماه را یكی از علل باریدن باران، و تاثیر گذار در رشد كشاورزی می‌دانستند، از این رو نام ماه را پیش‌وند مناطق و شهرهای حاصلخیز می‌گذاشتند. و گفته تاریخ قم احتمالا اشاره به شهرهای نهاوند و دینور باشد. لیكن به گفته دكتر پرویز اذكائی «همدان نامه: 5» نام (ماه) برگرفته از نام (ماد) است، كه در اوائل عهد ساسانی ماد قدیم به چهار ایالت تقسیم شد، و سرزمین (ماه) یا (ماد) یكی از چهار ایالت بود، كه از دو ناحیه اداری جداگانه به نامهای (ماه دینور) و (ماه نهاوند) كه در صدر اسلام به نام (ماه الكوفة) و (ماه البصرة) شهرت یافت تشكیل شده بود، و پس از اسلام بر سرزمین (ماد) یا (ماه) نام بلاد جبال یا جبل (كوهستان) اطلاق شد.
(2). مهر جان قذق: در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها (مهرجانفذق) ضبط شده است به گفته یاقوت حموی در «معجم البلدان: 5/ 233» این نام از تركیب سه نام (مهر) به معنای آفتاب و دوستی و محبت، و (جان) به معنای روح و نفس، و (قذق) كه ظاهرا نام شخصی است تشكیل شده. و شهر بزرگ و آبادانی است در منطقه جبال (بخش كوهستانی غرب ایران، در جنوب جاده میان حلوان و همدان)، امروزه اثری از این شهر نمی‌باشد.
(3). جغرافی‌دانان مسلمان، سرزمینهای واقع میان دو رودخانه دجله و فرات، كه بخشهای بزرگی از شمال و غرب عراق، و شمال و غرب سوریه كنونی، و قسمتهایی از جنوب تركیه امروزی (مناطق دیار بكر) را شامل می‌شده را جزیره می‌گفتند، مهمترین شهرهای این سرزمین موصل، حران، رها، رقه، نصیبن، سنجار، ماردین، آمد، موصل بوده است، كه برخی از این شهرها همچنان پابرجا می‌باشند. نگاه كنید به: «معجم البلدان: 2/ 135».
(4). حرّان: یكی از شهرهای كشور سوریای كنونی، كه از پیشینه تاریخی كهنی برخوردار است، و در تقسیم‌بندیهای جغرافیایی كهن اسلامی، جزئی از سرزمین جزیره بشمار می‌رفته، حرّان در صدر اسلام شهر مهم و مشهوری بوده، كه در میان شهرهای رها و رقّه، و در مسیر جاده موصل- شام- بلاد روم واقع بوده است. نگاه كنید به: «معجم البلدان: 2/ 235».
(5). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: حران و از زمینهای جزیره نصیبین.
(6). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها در چیدن و ترتیب نام این شهرها آشفتگی وجود داشت، و برخی از شهرهای بلاد فارس جزء جزیره و بالعكس آمده بود، كه در این تحقیق و چاپ ترتیب جغرافیایی آن رعایت شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 822
و او را بمؤته «1» شام، در آن وقت كه جعفر بن ابی طالب «2» را شهید كردند، اثری مشهور، و خبری معروفست. «3»
و جون ابو موسی بعد از حاكم شدن در دو شهر كوفه و بصره، و كشودن و فتح كردن شهرها وفات یافت؛ هجده علم كه رسول و خلق بذو داده بودند، بر سر قبر او نهادند و در نشاندند.
راوی كوید، كه: «چون ابو بكر بن عیّاش همدانی، و ابو بكر هذلی بنزدیك أبو «4» عباس سفّاح «5» حاضر آمدند، و فضائل اهل بصره و كوفه میكفتند.
ابو بكر هذلی تعداد اشراف بصره، و فقهآی‌ء بصره، و اصحاب رسول كه در آنجا بودند كرد، تا آنكاه كه كفت كه: انس [بن] مالك «6»- خادم رسول خذا- از آن ما بود.
ابو بكر عیّاش كفت: اكر در میانه شما انس بن مالك است، أمّا هفتاد مرد از اصحاب رسول بكوفه نزول كردند، بعوض انس بن مالك، كه تو بذان مفاخرت میكنی.
______________________________
(1). مؤته: دشتی است در شمال غربی عربستان، در مرز بلاد الشام (امروزه در جنوب اردن و در نزدیكی مرز عربستان واقع است)، كه در سال 8 هجری واقعه جنگ مؤته میان ارتش اسلام و ارتش هرقل امپراطور روم شرقی رخ داد، كه در این واقعه سه فرمانده ارتش اسلام به نامهای زید بن حارثه، جعفر بن أبی طالب، عبد اللّه بن رواحه شهید شدند. آرامگاه جعفر بن أبی طالب امروزه در بقعه باشكوهی، برفراز تپه‌ای در این منطقه قرار دارد، و زیارتگاه مردم است، و در نزدیكی آن قبر دو فرمانده شهید دیگر نیز می‌باشد.
(2). یكی از سه برادر امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهم السلام.
(3). در منابع تاریخی سخنی از مشاركت أبو موسی اشعری در جنگ مؤته نیامده است. نگاه كنید به: «تاریخ طبری: 3/ 279- 285، سیر أعلام النبلاء: 3/ 380- 402».
(4). در تمامی نسخه‌ها: أبی عباس.
(5). أبو العباس سفّاح، عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس، نخستین خلیفه عباسی، از سال 132 هجری لغایت سال 136 هجری خلافت كرد.
(6). در نسخه اصل: ملك.
تاریخ قم، متن، ص: 823
و از آنكسانی كه ببصره مقیم شدند، أبو موسی‌ء اشعری بود، كه او را چندین مناقبست و درایستاد، و فضائل أبو «1» موسی اشعری كه یاد كردیم مجموع برشمرد.
پس هذلی كفت كه: حسن بن حسن «2» در میانه ماست، و محمّد بن سیرین «3» با فضل و فقاهت ایشان.
ابو بكر عیّاش كفت كه: تو این هر دو را بشمردی، و من بر تو می‌شمرم:
اویس قرنی «4»، كه ببركت او، و شفاعت او، بعدد موئها بر پشت گوسفندان قبیله ربیعه و مضر عاصیانرا از آتش دوزخ آزاد میكند.
و اسود بن یزید «5»، و علقمه بن قیس نخعی «6»، و ربیع بن خثیم «7»، و مسروق بن أجدع همدانی، و سعید بن جبیر أسدی، و عبیده سلمانی، و هبیر بن بریم، و أبا معشری، و أبا البحتری الطائی، و محمد بن شرحبیل همدانی، و زبید یمانی، و حارث بن اعور، راویان و
______________________________
(1). در نسخه اصل: أبی موسی.
(2). یادی از این شخص در منابع و تراجم نیامده است.
(3). ابو بكر محمد بن سیرین انصاری، یكی از بزرگان تابعین، مشهور به علم و فضل و زهد و تقوا، وی سالها قاضی بصره بود، و یكی از مشهورترین خوابگزاران بشمار می‌رود. «سیر أعلام النبلاء: 4/ 606».
(4). اویس بن عامر بن جزء بن مالك قرنی، أبو عمرو یمانی تابعی.
(5). در تمامی نسخه‌ها: اسود بن زید ضبط شده كه ظاهرا نادرست است، و مقصود او باید اسود بن یزید بن قیس نخعی كوفی بوده باشد. «سیر اعلام النبلاء: 4/ 50».
(6). علقمة بن قیس بن عبد اللّه بن مالك، أبو شبل، فقیه كوفه.
(7). در نسخه اصل: ربیعه بن خیثم ضبط شده. او ربیع بن خثیم بن عائذ، أبو یزید ثوری كوفی است. وی از شركت در جنگ صفین در لشكر امیر المؤمنین علیه السلام امتناع كرد، و به ری آمد. اهل سنت او را به خاطر همین كار با اوصافی همچون (الامام، العابد، القدوة توصیف كرده‌اند، و گویند كه بیست سال سخن نگفت، وی پیش از سال 65 هجری در كوفه درگذشت. نگاه كنید به: «سیر اعلام النبلاء: 4/ 258» بقعه‌ای كه امروزه در مشهد به نام (خواجه ربیع) مشهور است، به اشتباه گور او دانسته شده است.
تاریخ قم، متن، ص: 824
اهل حدیث‌اند از امیر المؤمنین علی علیه السلم.
و تو كجایی از فضیلت ابراهیم نخعی، و حمّاد بن سلیمان أشعری؟!
و اهل كوفه ابن سیرین را فقیه گردانیدند، و علم آموختند.
و همجنین: تو چه خبر داری، و كجا دانی، و كی خبر داری از بلال بن أبی برده اشعری، كه او را كوفه و بصره جمع شد، و هم حاكم بود و هم قاضی، زیرا كه بعلم و فقاهت معتمد علیه بود، و پیش از او و پس ازو هیچكس را امارت و قضا جمع نشده است، و در یك وقت امیر و قاضی بوده است».
محادثه و مكالمه هذلی و همدانی با یكدیگر تا اینجا بود.
و أبو موسی اشعری را در فتح اوطاس چندین ذكر و فضیلت است، چنانچ من در حدیث أبو عامر «1» شرح آن دادم، و اللّه أعلم بالصّواب.

*** «ذكر فتح أبو موسی اشعری»

أبو عبیده، معمّر بن مثنّی تیمی «2»، روایت میكند در كتاب فتوح اهل اسلام «3».
و محمّد بن اسحق ایضا روایت میكند، از آنكسانی كه او را حدیث كردند:
______________________________
(1). در اصل: أبی عامر.
(2). أبو عبیدة، لغوی، زبان‌شناس، مورخ. در سال 110 هجری در بصره زاده شد، وی یكی از بزرگ‌ترین لغت‌شناسان و آگاهان به تاریخ عرب (ایام العرب) است. به گفته مورخین وی از شعوبیانی بود كه برتری عربها را نمی‌پذیرفت، و بر مذهب خوارج بود، و در سال 209 یا 210 هجری درگذشت برای او نزدیك 200 تالیف شمرده‌اند. نگاه كنید به: «فهرست ابن الندیم: 53، معجم الادباء: 9/ 154، وفیات الاعیان، 5/ 235، سیر اعلام النبلاء:
9/ 445».
(3). از كتاب‌های أبو عبیده است كه از میان رفته، لیكن بخشهایی از آن در كتابهای مورخین آمده است.
تاریخ قم، متن، ص: 825
این هر دو راوی می‌كویند، كه:
«عمر بن الخطّاب، أبو موسی‌ء اشعری را بر مسلمانان امیر كردانید، و بناحیت اهواز فرستاد، كه از جمله مواضع بصره است «1».
پس ابو موسی بكوره اهواز روانه شد، و سوق اهواز «2» را فتح كرد بصلح، و مهاجر [بن] زیاد بن انس بن دیّان حارثی را فرمود تا حصار [نهر تیری] «3» را تدبیر كند، و فتح نماید.
اهل آنرا محاصره كرد، پس روزی مهاجر [بن] زیاد از خیمه بیرون آمد،- و او بروزه بود-، و خواست كه از برآی‌ء خود بخود چیزی بخرد «4».
ابو موسی اشعری چون این بشنید «5»، بفرمود: تا منادی كردند، كه هیچ روزه‌داری از منازل و مقام خود بیرون نیاید؛ و بر مقدّمه مهاجر [برادر] «6» ربیع بود، كمان برد كه این عمل براذرش است. پس مهاجر شربتی آب بیاشامید، و روزه خود را باطل كردانید، و بحكم (من
______________________________
(1). لشكركشی و فتح خوزستان توسط لشكر اسلام در سال 17 هجری رخ داده است.
(2). سوق اهواز: اهواز نام كهن سرزمین خوزستان است كه مركز آن شهر (سوق الاهواز) بوده است كه بر زمین همین شهر اهواز كنونی یا در همین محدوده قرار داشته است. (نگاه كنید به:
معجم البلدان: 1/ 284)
(3). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (حصار تیر) ضبط شده است، و صحیح آن نهر تیری است، به گفته یاقوت در (معجم البلدان: 5/ 319) نهر تیری (به كسر تاء) نام یكی از شهرهای حومه اهواز بوده است، كه نهر آن را اردشیر اصغر بن بابك حفر نمود، و آن را به تیری از فرزندان گودرز بخشید از این رو به نام او شهرت یافت.
(4). بخرد: خوردن.
(5). ابن اعثم كوفی در كتاب (الفتوح: 1/ 269) آورده است كه: الربیع بن زیاد برادر مهاجر بن زیاد به أبو موسی خبر داد كه برادرش امروز روزه است، و تشنگی بر او چیره شده كه قدرت جنگیدن با دشمن را از او گرفته، اگر او را گویی روزه خود بشكند. أبو موسی چون این بشنید منادی را گفت در لشكرگاه ندا كند كه سربازان روزه خود را بشكنند.
(6). افزوده از كتاب الفتوح ابن اعثم: 1/ 269.
تاریخ قم، متن، ص: 826
اخذ سلعته فقد بری‌ء من الكبر) «1»، بخود برفت، و چیزی بخرید، و كفت كه: این شربت آب كه من امروز خوردم مرا از رفتن در بهشت إن شآء اللّه منع نكند. بعد از آن در پیش لشكر ایستاد، و كارزار و جنك می‌كرد، تا او را بكشتند. و اهل مناذر «2» سر او ببریدند، و میان دو شرف «3» قلعه، بهر دو كیسوی او درآویختند.
پس ابو موسی مناذر را فتح كرد و بكرفت، و شقیق بن ثور سدوسی «4» را بثیبان «5» فرستاد، و چون بسوس «6» رسید، ابو موسی اهل آنرا محاصره كرد. جون مدّت محاصره رئیس و دهقان «7» سوس بتطویل انجامید، با أبو موسی صلح كرد؛ مبنی بر آنك هشتاد «8» مرد از شهر سوس برون آیند و بروند، و بنفس و مال در امان باشند، و دیكرانرا بنفس و مال
______________________________
(1). یعنی: هر كسی كه بارش را خود بر دوش كشد از تكبر و فخرفروشی بدور است.
(2). مناذر: (به فتح اول و دوم و كسر سوم)، به گفته یاقوت در (معجم البلدان: 5/ 199) نام دو شهر است در نواحی خوزستان، یكی مناذر الكبری و دیگری مناذر الصغری، كه نخستین بار آن را اردشیر بن بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب آن را كوره گردانید و رود آن را روان ساخت.
(3). شرف: جمع (شرفة) به معنای دیدگاه.
(4). أبو الفضل شقیق بن ثور سدوسی، بزرگ قبیله بكر بن وائل كه در پیشاپیش آنان در ركاب امیر المؤمنین علیه السلام در روز جنگ جمل و جنگ صفین جنگید، و در جنگ فتح خوزستان شركت داشت و پدرش در هنگام فتح شوشتر كشته شد. او در سال 65 هجری درگذشت. سیر اعلام النبلاء: 3/ 538.
(5). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (ثبیان) ضبط شده است كه خطاست، و صحیح آن (بنیان) می‌باشد چنانكه طبری در (تاریخ طبری: 5/ 54) در حوادث (فتح تستر) از این شهر نامبرده است، و یاقوت در (معجم البلدان: 1/ 502) آن را یكی از نواحی خوزستان شمرده است.
(6). سوس: شهر شوش دانیال.
(7). ابن اعثم كوفی در (الفتوح: 1/ 269) درباره این رئیس می‌گوید: (و بها یومئذ ملك من ملوك العجم، یقال له سابور بن آذرماهان)، لیكن در پاورقی به نقل از طبری (تاریخ طبری: 4/ 220) و ابن الاثیر در (الكامل: 2/ 271) آورده كه می‌گویند كه در شهر شوش شهریار برادر هرمزان حاكم بود.
(8). در (الفتوح: 4/ 270) آمده است كه سابور بن آذرماهان از ابو موسی خواست به او و ده نفر از خانواده‌اش امان دهد.
تاریخ قم، متن، ص: 827
اختیار ابو موسی را باشد.
پس ابو موسی نامه نوشت بعمر، و او را از این مصالحه اعلام داد.
عمر جواب نوشت، و بحكم مصالحه امضا كرد، و كفت اینچنین كن.
پس ابو موسی دهقانرا امان داد، پس دهقان هشتاد مرد از مدینه سوس بیرون آورد، و خود را داخل ایشان نكرد، بعد از آن در شهر را بكشود.
ابو موسی او را كفت: هر جه از من میخواستی بتو دادم، و هیچ باقی نماند؟
دهقان كفت: بلی، هر جه كفتی بجای آوردی، و از التماس «1» من هیچ باقی نماند.
أبو موسی او را كفت: اللّه اكبر! هشتاد «2» كس بتو بخشیدم، و تو از ایشان نیستی، پس كردن او بزد؛ و در شهر رفت، و هر چه در آنجا بود مباح كرد. و در آخر آن شهر قلعه یافت كه آنرا ماه دانیال می‌كفتند، و در آن قلعه خزآئن و تمامی‌ء اموال بودند. یك یك از خانه اموال و خزینها می‌شمرد، و احتیاط می‌كرد؛ تا بخانه رسید كه پرده «3» بر در آن فرو كذاشته بودند، و بر در آن خانه اثر روغن و چربی پیذا بود، بفرمود تا در آن خانه بكشایند، اهل قلعه بدین خود سوكند خوردند، كه درین خانه مال نیست.
أبو موسی سخن ایشانرا تصدیق نكرد، و باور نداشت، و در آن خانه بكشاد. در آن خانه دكانه «4» دید از سنك رخام «5»، بهیئت و شكل قبری- و بروایتی تختی دید از رخام- بر
______________________________
(1). التماس: خواسته.
(2). در (الفتوح: 4/ 270) آمده است كه سابور بن آذرماهان از ابو موسی خواست به او و ده نفر از خانواده‌اش امان دهد.
(3). در (الفتوح: 4/ 270) آمده است كه: (حتی أفضی الی خزانة مقفلة و قد ختم قفلها بالرصاص).
(4). دكانه: دكه. و در (الفتوح: 4/ 270) آمده است: (فاذا هو بحجر كبیر محفور علی مثال الحوض، و فیه رجل میت و قد كفّن فی اكفان منسوجة بالذهب و رأسه مكشوف).
(5). رخام: نوعی سنگ مرمر گران قیمت.
تاریخ قم، متن، ص: 828
بالای آن مرده‌ای بهیئت كسی كه نشسته باشد، و مرفق «1» دست راست، بر سر زانوی‌ء راست نهاده.
و بروایتی دیكر نقل از ابو موسی، كه او كفت، كه: من آن مرده را یافتم بپشت باز افتاده، و پشت پآی‌ء راست بشكم پآی‌ء چپ باز دوسانیده، و در انكشت او انكشتری بود، كه بر آن دو صورت خروس نقش كرده بودند، سر یكی از ایشان فرا پیش دم آن دیكری بود، و سر آن دیكر فرا پیش دم این دیكر. و مردی از یاران او در پهلوی‌ء او خفته بود، و سر آن مرد فرا پیش زانوی‌ء آن مرده بود.
پس ابو موسی از اهل آن قلعه احوال آن مرده پرسید؟
كفتند: این دانیال پیغمبر است، و ما مردم نصرانی‌ایم، و در میانه ما در ایّام پیشین قحطی سخت پیذا شد، تا بغایتی كه بر صحراها نبات و كیاه رسته نشد، و در پستانهآی‌ء مواشی «2» شیر نماند، و همه باز خوشیدند. و دانیال پیغامبر بنزدیك قومی از نصاری «3» بود بناحیت اهواز «4»، و هر كاه كه در میانه ایشان كمابی و تنكی پیذا می‌شد، بوجود دانیال پیغامبر استسقا «5» میكردند. ماها بنزدیك ایشان آمدیم، و از ایشان درخواه كردیم، كه دانیال را بعارت «6» چند روزی بما دهید، ایشان امتناع نمودند، و قبول نمی‌كردند. پس ما اهل پنج خانه «7» از مردمان خود به پیش ایشان برهن كردیم، بر آنك دانیال را بما دهند، تا
______________________________
(1). مرفق: آرنج دست.
(2). مواشی: جمع (ماشیه)، گوسفند.
(3). در اصل: انصاری.
(4). در (الفتوح: 4/ 270) آمده است: (هذا رجل كان بالعراق، و كان اهل العراق اذا احتبس عنهم المطر یستسقون به فیسقون).
(5). استسقاء: طلب آب و باران از خداوند خواستن.
(6). عارت: عاریت گرفتن.
(7). در (الفتوح: 4/ 270) آمده است كه پنجاه مرد را نزد آنان برهن گذاشتیم.
تاریخ قم، متن، ص: 829
ما بذو استسقا كنیم، بعد از آن دیكر باره با پیش ایشان فرستادیم. پس ایشان دانیال را بما دادند، چون ما بذو استسقا كردیم، و در شهر و نواحی‌ء ما آب بسیار شد، و قحط سالی بفراخ سالی مبدّل كشت؛ ببركت وجود دانیال، پس ما بوجود او بخل كردیم، و او را به پیش خود بازداشتیم، و نخواستیم كه از میانه ما برود «1».
پس أبو موسی بعمر نامه نوشت، و او را از این خبر اعلام داد، و از عمر درخواه كرد كه انكشتری‌ء دانیال بذو بخشد «2».
پس عمر از جمعی كه بنزدیك او حاضر بودند؛ از اهل كتاب، از احوال دانیال پرسید «3».
كفتند: دانیال پیغامبری بوده است از پیغمبران بنی اسرآئیل، و بخت نصر در آن هنكام كه بیت المقدّس را خراب كرد، و اهل آنرا ببردكی بیاورد، اهل دانیال را اسیر كرد، و بكرفت، و در دست بخت نصر اسیر بود، تا آنكاه كه بخت [نصر] وفات یافت.
پس عمر بذین خبر نامه نوشت بأبی موسی، و انكشتری‌ء دانیال بذو بخشید، و فرمود تا او را حنوط «4» و كفن كند، و او را نشوید، و بشب او را دفن كند، با جمعی از اهل ثقه از یاران خود، در موضعی و مكانی كه هیچ كس بر آن مطّلع نشود، تا آنكاه كه حق سبحانه و تعالی خلآئق را از قبور برانكیزاند، و اهل كتاب بهر جآئی كه خواهند او را نقل كنند.
______________________________
(1). ابن اعثم كوفی در (الفتوح: 4/ 270) دنباله سخن آنان را با اموسی این گونه آورده است:
(فلم یزل مقیما عندنا الی أن ادركته الوفاة فمات).
(2). ابن اعثم كوفی و دیگر منابع سخنی از این درخواست أبو موسی نیاورده‌اند.
(3). ابن اعثم در (الفتوح: 4/ 271) می‌گوید: (فدعا عمر بأكابر اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله ثم سألهم عن دانیال هذا. فلم یجد عندهم فیه خبرا، فقال امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام: بلی هذا دانیال الحكیم، و هو نبیّ غیر مرسل، غیر أنّه كان فی قدیم الزمان مع بختنصر و من كان بعده من الملوك).
(4). حنوط: ماده و عطر خوشبوی است كه بر بدن مرده مسلمان گذاشته می‌شود.
تاریخ قم، متن، ص: 830
پس ابو موسی‌ء اشعری بنهری بزرك از شهر سوس- نام آن نهر آبور- آمد، و بفرمود تا آب را از آن باز بستند، و آن را خشك كردانیدند، و كفت من میخواهم كه این جوی را برویم و پاك كنم، و اصلاح نمایم.
پس در میانه آن جوی، قبری از برای دانیال بفرمود تا بكندند، و بعد از تحنیط «1» و تكفین، با جمعی از اصحاب، از اهل ثقه و اعتماد او را برداشت، و پنهان در شب، در میان آن دفن كرد و بینباشت. و هم در ساعت بفرمود تا آب را در آن جوی روانه كردند، و هیچ كس را معلوم نشد كه او را كجا دفن كردند، الّا بعضی از اهل قم كه بسوس بودند، از اهل سوس روایت كردند، كه دانیال كه در آن نهر مدفونست، و آب بر سر آن می‌كذرد، و بنزدیك قبر او میلی است، مثل مناره كوجك از سنك، و آب بسبب كثرة و انبوهی‌ء، آن میل را باز پوشانیده است، و بر بالآی‌ء آن آمده، و هر كس كه شنا می‌داند، در آن آب می‌رود، و آن میل را در بر می‌كیرد. و برابر آن میل بیرون نهر، بر كنار آن مسجدی است و مردم در آن نماز می‌كذارند، و آن مسجد بابو موسی‌ء اشعری منسوبست «2».

فتح تستر «3»

اشاره

بعد از آن ابو موسی‌ء اشعری بشهر تستر روانه شد، و هرمزان «4»- صاحب اهواز- در آن
______________________________
(1). تحنیط: حنوط مالیدن بر بدن مرده مسلمان را كویند.
(2). شاید این مسجد همان جایگاه و بقعه‌ای است كه امروزه به بقعه دانیال نبی منسوب است.
(3). تستر: معرّب شوشتر است، شهری كه هم اكنون در جایگاه كهن خود پابرجاست. و به گفته یاقوت در (معجم البلدان: 2/ 29) به نقل از حمزه اصفهانی، نام شوشتر برگرفته از نام شوش+ تر است به معنای بهتر و زیباتر و خوش‌آب و هواتر از شوش می‌باشد.
(4). ابن اعثم كوفی در (الفتوح: 1/ 271) نام او را (الهرمزدان أنو شروان) ضبط كرده است اما طبری (تاریخ طبری: 5/ 61- 67) در حوادث سال 17 هجری و فتح رامهرمز و تستر، نام او را (هرمزان) ضبط كرده است.
تاریخ قم، متن، ص: 831
شهر را بسته بود، و در آن كریخته، و حصن و حصار خود ساخته بود.
ابو موسی آنرا محاصره كرد. و در آن شهر بر سر میلی قلعه بود «1»، و آن شهر و قلعه در میان دجله «2» بودند، و هیچ كس قادر نبود كه بر آن آب كذر كند، بهنكامی كه آن آب غلبه شدی، و موج زدی.
پس دهقانی از جمله بزركان تستر، نام او نسیبة «3»، بنزدیك قصّاب أبی موسی آمد، و آن قصّاب از بنی بكر بن وائل «4» بوده، و نام او جیده بود.
آن دهقان قصّاب را كفت كه: تو در حقّ من جه خواهی كردن؛ اكر من ترا دلالت و ره نمآئی كنم بنقب و سوراخ این شهر، تا تو بذان نقب و سوراخ در شهر روی؟
قصّاب أبو موسی كفت: بهر جه تو حكم كنی.
كفت: دو هزار دینار از برآی‌ء من، و دو هزار دینار از برآی‌ء هر فرزندی از آن من،
______________________________
(1). شهرستان شوشتر بر روی تپه بلندی ساخته شده بوده است- همان گونه كه اكنون بخش كهن شهر می‌باشد- و از كنار آن رودخانه كارون می‌گذشت. یاقوت در (معجم البلدان) می‌گوید:
شهر شوشتر به شكل اسب ساخته شده و از كنار آن نهر تستر می‌گذرد، و شاپور بر روی آن سدّی از سنگ و آهن و سرب به طول حدود یك میل بنا نمود و آب رودخانه را به دروازهای شهر بالا آورد، و این سدّ یكی از عجائب دنیا است كه ساخته‌ای به قدرت و استقامت آن ساخته نشده است.
(2). مقصود از دجله‌ای نه رود دجله عراق است، بلكه رودخانه‌ای عظیم و عریض و پر آب همچون دجله، كه اشاره به رودخانه‌ای است به نام رود كارون یا رود شوشتر.
(3). در تمامی نسخه‌ها نام این دهقان (سیبة) ضبط شده است، ولی ابن اعثم كوفی در (الفتوح: 1/ 279) نام او را (نسیبة بن دارنه) ضبط كرده است، و می‌گوید او شبی پس از نماز عشاء نزد أبو موسی آمده و از او امان برای خود و خاندانش خواست تا در مقابل راه ورود به شهر را به او نشان دهد.
(4). به گفته ابن اعثم (الفتوح: 1/ 274) سربازان قبیله بكر بن وائل جناح چپ (میسره) لشكر كوفه را كه برای فتح خوزستان اعزام شده بودند تشكیل می‌دادند.
تاریخ قم، متن، ص: 832
فرض و تعیین كن، تا خراجی كه بر ما معیّن شود، با آن مقاصّه و محاسبه كنیم، و آنج فاضل «1» آید برداری، و خراج ما جندین و جندین دینار است.
پس قصّاب این سخن و این احوال به أبو «2» موسی رسانید، و ابو موسی نامه نوشت بعمر تا جه حكم كند.
عمر جواب نوشت كه: هر جه او خواسته است، او را بدهید.
پس ابو موسی دهقان را طلب كرد، و هر جه درخواه كرده بود بذو داد.
دهقان كفت: یا ابا موسی، مردی را با من بفرست، تا او را بخفیه «3» در شهر برم، و پاسبانان و دربانان، و جای و مقام هرمزان بذو نمایم، و من بپیش تو از برآی‌ء این مرد رهنی بنهم، اكر بسلامت با پیش تو آید، از سوار آن قدر كه تو خواهی با من بفرستی.
پس ابو موسی اصحاب خود را كفت: كیست از شما كه نفس خود را در راه خذای بفروشد، و با دهقان برود؟
اشرس بن عوف شیبانی «4» كفت: من بروم.
پس دهقان با او روانه شد، و پسر خود را بجآی‌ء او بنزدیك ابو موسی بداشت. پس آنمرد جامهآی‌ء عجم، و مردمان خود، و موزهآی‌ء ایشان بپوشانید، و كلیمی بدوش او در داد، و او را كفت كه هر جا من میروم تو نیز در پی من می‌باش، و تو چنان فرانمای كه از خدمتكاران مآئی.
پس او را از آن نقب كه میدانست در شهر برد، و آن نقب سوراخی بود كه مردم آب را
______________________________
(1). فاضل: زیادی و افزون شدن.
(2). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
(3). خفیه: مخفیانه.
(4). ابن اعثم كوفی در (الفتوح: 1/ 279) نام او را (عوف بن مجزأة) ضبط كرده، و در پاورقی به نقل از (فتوح البلدان: 388) و (الاخبار الطوال: 131) آمده است كه: (و وجّه معه رجلا من شیبان، یقال له: أشرس بن عوف.
تاریخ قم، متن، ص: 833
از آن برمیداشتند «1». پس در میانه مردم با آن مرد میرفت، و بمجالس و محافل ایشان می‌كذشت، و هیچ كس او را انكار «2» نمی‌كرد. پس آمد تا بر سر هرمزان بوقت شام. بعد از آن با آن مرد بر باروی‌ء شهر آمد، و پاسبانانرا بذو نمود، پس او را برداشت و بنزدیك ابو موسی آمد.
پس أبو «3» موسی چهل سوار «4» با او بفرستاد- و بروایتی دویست سوار- و [عوف بن] «5» مجزأة بن ثور بكری را بر ایشان امیر كردانید، و او آنكسی است كه عمران بن حطّان «6» او را
______________________________
(1). از آنجایی كه شهر شوشتر بر روی تپه سنگی بلندی ساخته شده، و از كنار شهر و در عمق 30 متری از حاشیه تپه رودخانه شهر می‌گذرد، از این رو بسیاری از ساكنین شوشتر در آن دوران برای دوری گزیدن از عبور از خیابانهای شهر، و بیرون رفتن از برج و باروی شهر، و پایین رفتن از پله‌كانهای ساخته شده در حاشیه رودخانه، و آب برداشتن، راه راحتی را برگزیده، و از میان خانه‌های خود تونل و نقبهایی زده بودند، كه با عبور از آنها به ساحل رودخانه می‌رسیدند، و آن مرد شوشتری این سرباز عرب شیبانی را از راه این نقبها به درون شهر راهنمایی كرد. امروزه در شوشتر و در كنار ساحل رودخانه آثار برخی از این نقبها كه قرنها مورد استفاده بوده است همچنان پابرجاست.
(2). یعنی كسی او را غریبه و منكر و ناشناس نمی‌شمرد.
(3). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
(4). ابن اعثم «الفتوح: 1/ 280» می‌گوید: هفتاد تن یا بیشتر از مردمان بصره و كوفه، بر رفتن بهمراه عوف بن مجزأه بدرون شهر شوشتر پیشقدم شدند.
(5). افزوده از «الفتوح: 1/ 280».
(6). عمران بن حطّان بن خبیان سدوسی بصری خارجی. از علمای بصره، كه فریفته زنی زیباروی از خوارج گردید- و عمران مرد زشت‌رویی بود- و بخاطر ازدواج با او به مذهب خوارج گروید، و به دشمنی با امیر المؤمنین علیه السلام برخواست، و شعری در مدح عبد الرحمن بن ملجم- قاتل امیر المؤمنین علیه السلام- سرود؛ آغاز آن این گونه است:
یا ضربة من تقیّ ما أراد بهاإلّا لیبلغ من ذی العرش رضوانا! كه بسیاری از بزرگان اهل سنت (همچون فقیه طبری، محمد بن احمد الطیب) و شیعه
تاریخ قم، متن، ص: 834
مدح كرده است، بذین بیت:
شعر
فهنّاك مجزأة بن ثوركان اشجع من اسامه او را كفتند: اسراف و مبالغه كرده در وصف او.
كفت: من مجزأة بن ثور را دیدم، كه بتنها شهری را فتح كرد و بكرفت، و من هیچ شیری را ندیدم كه بر آن قادر باشد، پس بدانستم كه او از شیر اشجع‌تر و دلیرتر است.
پس دهقان با آن سواران بر ركی از كوه «1»، در میانه دجله «2» روانه شد، و هیچكس ازیشان غرق نشد، الّا كوذكی كه بر اسبی سخت «3» بد نشسته بود، آن اسب او را بجانب آب كشید تا آب خوردن. آن كودك لكام او را باز كشید، اسب بلرزید و با آن غلام غرق شد، و سی و نه دیكر بسلامت بماندند.
پس دهقان در شب ایشانرا از آن سوراخ در شهر برد، و با ایشان بر باروی شهر رفت، و پاسبانان را بذیشان بنمود. ایشان همه را كردن بزدند، و بر باروی‌ء آن مدینه و نواحی‌ء آن بآواز بلند تكبیر كفتند.
چون هرمزان در شهر آواز تكبیر شنید، بر قلعه كریخت، و در آن قلعه خزآئن و اموال اهل آن شهر بودند، و همه آلات محاصره كردن، از عرّاده و منجنیق و سنگ و تیر، و
______________________________
(همچون سید حمیری و جز او) قصائدی در رد و نكوهش او سروده‌اند. او در سال 84 هجری درگذشت. لازم به یادآوری است كه بخاری در صحیح خود از عمران به حطّان روایت می‌كند، و او را به رغم دشمنی و عداوت با اهل بیت علیهم السلام شخص عادل و ثقه و مورد اعتماد می‌داند.
نگاه كنید به: «سیر اعلام النبلاء: 4/ 214».
(1). ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 280» می‌گوید: (ثم أصعدهم علی عرق الجبل) كه (عرق) به معنای رگ است، از این رو به نظر می‌رسد مصنّف تاریخ قم این بخش را علاوه بر دو منبع سابق الذكر از كتاب ابن اعثم نیز روایت كرده است.
(2). مقصود از دجله رود كارون (یا نهر شوشتر) است.
(3). سخت: قوی هیكل.
تاریخ قم، متن، ص: 835
اسباب تمام، كه اهل قلعه را بوقت جنك دربایست باشد، موجود بودند.
پس هرمزان با اصحاب و لشكر خود در قلعه رفت، و آنرا در حصن و حصار خود ساخت، و شهر و اموال با مسلمانان كذاشت.
چون قصّه شهر تستر، و كریختن هرمزان بقلعه بذین انجامید، دهقان بنزدیك أبو «1» موسی آمد، و او را از آن خبر كرد.
پس أبو موسی با همه مسلمانان بر آن رك كذر كرد، و آمد تا بدر شهر تستر، [عوف ابن] مجزأة درهآی‌ء شهر بكشود، تا أبو «2» موسی و تمامی‌ء مسلمانان در شهر آمدند، و كرد بر كرد قلعه درآمدند، و محاصره كردند، و جمّازها «3» را بخوابانیدند.
چون كرفتن آن قلعه بر أبو موسی دشخوار آمد، نامه نوشت بعمر، تا او را از اهل كوفه مدد فرستد. چون نامه بعمر رسید، مكتوب «4» فرستاد بعمّار [بن] یاسر- و او بر مسلمانان كوفه امیر بود- و او را بفرمود كه أبو موسی را بسوار و پیاده مدد دهد «5».
عمّار بن یاسر، جریر بن عبد اللّه بجلی، و [نعمان] بن مقرّن المزنی «6» را، با دو هزار
______________________________
(1). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
(2). همان.
(3). جمّاز: شتر تیزرو.
(4). مكتوب: نوشته، نامه.
(5). طبری در «تاریخ طبری: 5/ 61» هنگام سخن درباره (ذكر فتح رامهرمز و تستر)، و مقدمات لشكركشی بدانجا می‌گوید: عمر بن الخطاب به سعد بن أبی وقّاص (نه عمّار بن یاسر) دستور آماده ساختن و فرستادن لشكر از كوفه و بصره را به خوزستان صادر نمود، ولی ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 272» او را عمّار دانسته است نه سعد.
(6). در تمامی نسخه‌ها: (معقل بن مقرن) ضبط شده كه نادرست است، و بر طبق نوشته طبری در «تاریخ طبری: 5/ 61» عمر بن الخطاب لشكریانی را برای فتح خوزستان به فرماندهی گروهی از سران قبایل كوفه و بصره گسیل داشت، كه از آن جمله النعمان بن مقرّن می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 836
مرد، بمدد أبی موسی فرستاد.
دیكر باره أبو موسی نامه نوشت بعمر، و مدد خواست؛ عمر نامه نوشت بعمّار، و بفرمود كه بخود بمدد أبو موسی رود. پس عمّار با چهار هزار مرد بجانب تستر روانه شد، و عبد اللّه ابن مسعود «1» را از قبل «2» خود بكوفه بكذاشت، و خلیفه كردانید. «3»
چون عمّار برسید، چند ماهی آنجا بماند، چون مدّت مقام كردن عمّار آنجا كشیده شد، أبو موسی را كفت:
نمی‌بینم و نمیدانم، مدد خواستن تو الّا باطل و خلاف صواب، كرانی در میانه لشكر پیدا شد، و مسلمانان سخت در زحمت‌اند، اكر امیر المؤمنین معلوم كند كه ایشان اینجا در زحمت‌اند، و بسبب كرانی و كم قوتی بجان رسیده‌اند، ایشانرا جمع نكند.
ابو موسی كفت: با هم بنشینیم و فكر كنیم درین باب.
بعد از آن عمّار لشكر خود را بقبیله سرق «4» فرستاد، تا در سر ایشان افتاذند، و مال و
______________________________
و او أبو حكیم (یا أبو عمرو) نعمان بن مقرّن مزنی است، كه از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بود، و در روز فتح مكه پرچمدار قبیله خود بود، وی در جنگهای فتح ایران شركت داشت، و در فتح نهاوند فرمانده بود، و در همین جنگ در روز جمعة سال 21 هجری كشته شد. «سیر أعلام النبلاء: 2/ 356».
(1). عبد اللّه بن مسعود بن غافل هذلی، مشهور به ابن امّ عبد، یكی از صحابه مشهور، و از نخستین مسلمانان، و از حافظان و قاریان قرآن كه مناقب فراوانی برای او روایت شده است، وی در سال 32 هجری در مدینه درگذشت.
(2). قبل: از سوی.
(3). الفتوح: 1/ 272.
(4). ابن اعثم كوفی در كتاب «الفتوح: 1/ 272» موضوع اختلاف را فتح قلعه رامهرمز دانسته است، و روایت می‌كند كه أبو موسی اشعری (و نه عمّار بن یاسر) دو تن از فرماندهان لشكر
تاریخ قم، متن، ص: 837
منال ایشانرا تاراج كردند، و برده آوردند.
أبو موسی بر عمّار دعوی كرد، و كفت: من با این قبیله صلح كرده بودم، و ایشانرا عهد و پیمان داده، و شش ماه مهلت خواسته بودند، شما خیانت كردید با ایشان.
ابو موسی و عمّار درین باب با یكدیكر منازعت كردند، و سخن كفتند.
عمّار أبو موسی را كفت: تو بر اهل كوفه حسد می‌بری، و نمیخواهی كه ایشانرا آوازی و شهرتی باشد؛ كه ایشان در عهد و پیمانند، و خلاف واقع است، و هیچ عهدی میان تو و میان ایشان نبوده است.
أبو موسی كفت: یا عمّار تعجیل مكن، من چیزی كه نبوده باشد نكویم، بعد از آن نامه نوشت بعمر درین باب.
پس عمر جواب نوشت بحذیفة بن الیمان «1»، و براء بن عازب «2»، و نعمان «3» بن مقرّن، و
______________________________
خود را به نامهای نعمان بن مقرن و جریر بن عبد اللّه بجلی را برای دعوت مردم رامهرمز به اسلام گسیل داشت، لیكن آن دو تن شهر را فتح كرده و مردمانش را اسیر نمودند.
(1). حذیفة بن حسل (یا حسیل) بن جابر العبسی یمانی، یكی از اعیان مهاجرین و صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله، پدرش را مسلمانان به خطا در جنگ احد كشتند، حذیفة به عنوان (صاحب السّر) شهرت دارد، زیرا پیامبر نام منافقین را بدو فرموده بود، از این رو او منافقان را می‌شناخت، و نام چند تن از آنان را یاد كرده است. عمر او را والی مدائن نمود، و در همانجا در سال 36 هجری درگذشت. بقعه او امروزه در شهر مدائن (بهمراه بقعه سلمان فارسی) در نزدیكی طاق كسری قرار دارد، و زیارتگاه مردم است. نگاه كنید به: سیر اعلام النبلاء: 2/ 361».
(2). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (براء بن غارب) ضبط شده كه خطاست، و صحیح آن (البراء ابن عازب) است، او البراء بن عازب بن الحارث، أبو عمارة الانصاری الحارثی، از اعیان و بزرگان صحابه است، و در جنگ بدر به علت كمی سن شركت داده نشد. وی در سال 71 یا 72 هجری در اهواز درگذشت. «سیر اعلام النبلاء: 3/ 194».
(3). در تمامی نسخه‌ها: (معقل) ضبط شده است، كه خطاست- چنانكه پیشتر گذشت- و صحیح آن النعمان بن مقرّن مزنی می‌باشد.
تاریخ قم، متن، ص: 838
قرطة «1» بن كعب، و سعد بن عمرو انصاری «2»، كه درین قصّه نظر كنند، اكر ابو موسی ایشانرا عهد و پیمان بخشیده است، و شش ماه مهلت داده- چنانج می‌كوید- او را بر صدق این دعوی سوكند دهند، بعد از آن بردهآی‌ء قبیله سرّق «3» بازپس دهند، و آن جماعت كه از ایشان كشته شده باشند، دیت ایشان بدهند. و اهل كوفه از اموال سرّق هر آنچ در دست ایشان باشد بازكردانند، و در آن تصرّف ننمایند. و اكر زنی از قبیله سرّق از مسلمانی آبستن باشد، آن زنرا پیش خود بازدارند، تا آنكاه كه وضع حمل او بباشد، بعد از آن آن زنرا مخیّر كردانند، اكر خواهد كه پیش صاحبش مقام كند، بتجدید عقد شرعی به‌بندند، و مهر معیّن كنند، و اكر خواهد بنزدیك اهل خود باز رود.
پس همه جمع شدند، و از أبو موسی سوكند درخواست كردند، أبو موسی سوكند خورد كه ایشان در وعده شش ماه‌اند.
و چون أبو موسی بر صدق دعوی‌ء خود سوكند یاذ كرد، مردمان كوفه بردهآی‌ء سرّق بازپس دادند، الّا جمعی از زنان ایشان، كه باختیار در میانه مسلمانان ببودند و نرفتند. و هر جه عمر فرموده بود امضآی‌ء آن كردند، و از آن تجاوز ننمودند. «4»
______________________________
(1). در تمامی نسخه‌ها: (قرطه) ضبط شده است كه خطاست، و صحیح آن (قرظه) با ظاء معجمه می‌باشد. او قرظة بن كعب بن ثعلبة بن عمرو خزرجی، از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله كه به عراق آمد، و ساكن كوفه گردید، و در جنگهای فتح ایران شركت داشت، و در سال 32 هجری ری را فتح كرد، روایت شده است كه در كوفه درگذشت و امیر المؤمنین علیه السلام بر جنازه او نماز گزارد. «الاصابة: 5/ 236».
(2).؟، شاید سعد بن سعید بن عمرو انصاری خزرجی بوده باشد. و ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 273» این نام را (سعید بن عمرو الانصاری) ضبط كرده است، كه از هر سه شخص یادی در منابع نیامده است.
(3). پیشتر گذشت كه موضوع مورد اختلاف مردمان شهر رامهرمز بودند كه كشته شده، یا به اسارت رفته بودند، و یادی از قبیله سرّق در منابع نیامده است.
(4). الفتوح: 1/ 273.
تاریخ قم، متن، ص: 839
چون محاصره بر هرمزان دراز شد، مردم قلعه أهل و عیال و فرزندان خود را می‌كشتند، و با مال و متاع ایشانرا در دجله «1» می‌انداختند؛ تا مسلمانان بر ایشان ظفر نیابند، و دست ایشان بذیشان نرسد.
و همچنین در دجله «2» می‌انداختند، آبد آنها از زر و نقره، و دیكر مالها.
بعد از آن هرمزان راضی شد، و رغبت نمود كه بر صلح یا شرطی فرود آیند، یا او را نكشند، و زنده پیش عمر برند، بهر جه عمر حكم كند. «3»
پس ابو موسی فرود نیامد بر صلح، و ابا «4» كرد، و كفت: من بر حكم عمر فرود می‌آیم.
پس برین قرار دادند، و أبو موسی نامه نوشت بعمر بذین حال.
عمر جواب نوشت، و فرمود: اینچنین كن.
پس هرمزان بذان راضی شد، و هر كس كه با او درین قرار راضی بود، از قلعه بیرون آمد، و دیكران كه بیرون نیامدند همه را بكشتند.
پس ابو موسی هرمزان را، با سیصد مرد از اهل بصره و كوفه روانه كرد، به پیش عمر، و انس بن مالك را بر ایشان امیر كردانید.
مردمان بصره سبقت و پیشی كرفتند بر اهل كوفه- و احنف بن قیس در میان ایشان بود- و پیش از اهل كوفه بنزدیك عمر آمدند.
چون نظر ایشان بر عمر آمد، تكبیر كفتند، پس عمر سه بار تكبیر كفت.
بعد از آن كفتند: ما از اهل بصره‌ایم، و بسیاری بكفتند، و احنف هیچ سخن نمی‌كفت، بعد از آن برخاست [گفت] «5»:
______________________________
(1). یعنی رودخانه شوشتر.
(2). همان.
(3). الفتوح: 1/ 281.
(4). ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 281» عكس این مطلب را روایت كرده، و می‌گوید: (فأجابه أبو موسی الی ذلك و كتب له أمانا منشورا فبعث به الیه).
(5). افزوده از نسخة (2).
تاریخ قم، متن، ص: 840
یا امیر المؤمنین! اهل دیكر شهرها در موضعهآی‌ء محفوظه، مانند حدقه جشم شتر فرود آمده بودند، در میان چشمهآی‌ء آب شیرین خوش‌طعم، و بستانهاء پر درخت، و جویها كرد برایند در آن، و روزیهآی‌ء لذیذ، و طعامهای‌ء تازه، بذیشان میرسیدند. و اهل بصره از یك جانب ایشان بیابان بود، و از یك جانب دیكر دریای‌ء تلخ شور، اندرون آن پر از نمك، و بیرون آن پر از سنك و ریك، و روزی ایشان بس تنك و مختصر بذیشان می‌آمد، مثل آن مقدار كه بحلقوم شتر مرغی فرو رود، و اكر تو با ما بخششی نكنی، و ما را مدد ننمآئی «1» ما هلاك شویم.
عمر كفت: بربّ الكعبه «2» كه تو با من راست كفتی.
پس كفت: حاجت تو چیست درباره ایشان؟
احنف كفت: من نیامده‌ام كه بیابانها را ببرم «3»، و شترانرا لاغر كنم، و بنزدیك تو آیم از برآی‌ء عامّه اهل بصره از تو چیزی خواهم. من میخواهم كه از برآی‌ء خاصّه خود از تو چیزی خواهم، نه از برآی‌ء عامه.
چون این سخن بكفت، عمر بفرمود تا او را بمنزلی بازداشتند، و محبوس كردانیدند، و جاسوسانرا برو كماشت. و مدت یكسال در زندان بود، و ازو بعمر نرسانیدند در اینمدت الّا آنج عمر دوست میداشت، از مدح و ستآیش. و درین یكسال بهیچ وقت از زبان او مذمّت عمر نشنیدند.
پس عمر احنف را بمجلس خود خواند، و او را كفت: هیچ میدانی كه ترا بجه سبب حبس كردم؟
كفت: نه.
______________________________
(1). در اصل: (نمائی)، و در نسخة (2): و ما را عطیتی دهی سزاست.
(2). برب الكعبة: سوگند بخدای كعبه.
(3). ببرم: در نوردیدن، یعنی من بیابانها را در نوردیدم و شتران را لاغر نكردم، تا نزد تو آیم ....
تاریخ قم، متن، ص: 841
عمر كفت: رسول خذا ما را تحذیر و تخویف «1» كرده است از هر منافقی دانا، و من می‌ترسیدم كه تو از جمله ایشان باشی؛ و حال آنك تو از ایشان نیستی.
پس با او عطا كرد، و بسی اعزاز و اكرام نمود، و تفضیل نهاد، و او را با معقل بن یسار «2» روانه كردانید.
و معقل بن یسار آنكسی است كه، نهری كه معروفست ببصره، بنهر معقل «3»، كنده است.
راوی كوید، كه:
جماعتی كه با هرمزان آمده بودند، هرمزان را در شهر آوردند تا عمر را ببیند، و جامهآی‌ء دیباج زربافته درو پوشانیدند، و تاجی مكلّل بیاقوت، و مرصّع بزمرّد بر سر او نهاده بودند، و دو كشواره در كوش كرده، و دست او رنجنها «4» در دست كرده، و انكشتری در
______________________________
(1). تحذیر: بر حذر داشتن. تخویف: ترسانیدن.
(2). معقل بن یسار مزنی بصری، از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و اله، كه در سال آخر خلافت معاویه درگذشت. «سیر اعلام النبلاء: 2/ 576».
(3). به روایت مؤرخین، نهر معقل در دوره ولایت زیاد بن ابیه بر بصره، در زمان خلافت معاویه و به دستور او و نظارت معقل بن یسار حفر گردید. این نهر یكی از شعبه‌های رودخانه دجله است، كه در شمال شرق بصره می‌باشد، در آن دوره از رودخانه دجله دو شاخه جدا كردند، و دو نهر جدید استحداث كردند، یكی نهر معقل و دیگری نهر ابلّة، كه هر دو به طول 4 فرسخ و با فاصله از یكدیگر به سمت جنوب شرقی می‌رفتند، و در نهایت از راه اروند رود (یا شط العرب) به خلیج فارس می‌رسیدند. رودخانه معقل عمیقتر و عریضتر بوده، و در آن كشتیهای بزرگ در رفت و آمد بودند، و شاهراه اصلی تجارت بصره و خوزستان تا پس از دوران هارون الرشید در اواخر قرن سوم هجری بود. نگاه كنید به: «بلدان الخلافة الشرقیه (ترجمه عربی): ص 65 و 67 و 69، خطط البصرة: 150».
(4). رنجن: تعریفی از معنای این لغت در لغت‌نامه‌های فارسی نیامده است، و احتمالا به معنای دست‌بند است، چنانكه در پاورقی (1) ص 302 از نسخه چاپی آمده است (دست او رنجن، بمعنی دست و رنجن، و دست برنجن است كه دستبند است).
تاریخ قم، متن، ص: 842
انكشت، تا هیئت ملوك با عمر نمایند؛ و عمر نمیدانست كه هیئت ملوك عجم بر چه نوع است.
چون در شهر آمدند، از جای و منزل عمر پرسیدند؟
كفتند: این زمان اینجا میكذشت.
هرمزان كفت كه: این پادشاه شما را جای نشستی، و قراركاهی معلوم و معیّن نیست، كه مردان بذان مجلس آیند، و او را ببینند؟
كفتند: آری، ولیكن از سرای و منزل خود بیرون آید، و در بازارها و كوجها كردد، و طواف كند، و حاجتهآئی كه او را باشد، بخود بذان قیام نماید، و دیكری را بذان تكلیف نكند.
پس عمر را طلب كردند، او را در بستانی از آن او یافتند.
و بروایتی: در مسجد رسول دیدند خفته، و قبّه خاك جمع كرده، و سر بر آن نهاده، و او را بالش خود كردانیده «1».
چون او را بدیدند، هر یك سخنی میكفتند، و حركتی می‌كردند.
هرمزان كفت: چیست شما را؟
كفتند: این امیر المؤمنین است.
هرمزان كفت: نوّاب و حرّاس و حجّاب «2» و اصحاب او كجااند؟
كفتند: او را ازین هیچ نیست.
هرمزان در عمر نظر می‌كرد، و تعجّب می‌نمود، و برو هیچ زینتی از زینتهای ملوك ندید، و ازو هیئت ملوكانه مشاهده نمی‌كرد. و مردم بهرمزان نظر می‌كردند، و از آن زینت و زیور و تاج پادشاهانه او تعجّب می‌نمودند.
______________________________
(1). ابن اعثم كوفی در «الفتوح: 1/ 281» آورده است: (فاذا هم بعمر بن الخطّاب، و هو نائم فی مشرفه من وراء المسجد ...).
(2). حرّاس: جمع (حرس) نگهبان، حجّاب: جمع (حاجب) پرده‌دار.
تاریخ قم، متن، ص: 843
چون نظر عمر بر هرمزان آمد، كفت: اعوذ باللّه من النّار.
پناه می‌كیرم بخذای از آتش دوزخ.
بعد از آن آب در چشم آورد بكریست، و كفت: الحمد للّه الذّی اذلّ بالاسلام هذا و اتباعه.
شكر این خذایی را كه این مرد و اتباع او را باسلام، خوار و ذلیل كردانید «1».
عمر را كفتند كه: این ملك اهواز است، با او سخن كن.
عمر كفت: لا و اللّه، من با او سخن نكویم، تا هر جه پوشیده است، و از زیب و زینت كه بر خود كرده است، از خود دور كند.
پس آن جامها از هرمزان بركندند، و جامهآی‌ء دیكر در وی پوشانیدند، و او را در پیش عمر آوردند.
پس عمر با او سخن كفت، و او را باسلام و مسلمانی خواند.
هرمزان ابا كرد، و امتناع نمود، و قبول نكرد. «2»
عمر كفت: اكر تو اسلام نیاوری من ترا بكشم.
هرمزان كفت: مرا مكش تا یك شربت آب باز خورم.
عمر قدحی چوبین از آب برای هرمزان بخواست، چون نظر هرمزان بر آن قدح آمد كفت:
اكر من از تشنكی بمیرم، ازین قدح آب نخورم.
پس قدحی از آبكینه برآی‌ء او بیاورد، هرمزان آن قدح بستد، و دستهآء او می‌لرزید.
عمر كفت: ترا چه بوده است؟
______________________________
(1). ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 281» گوید، كه عمر گفت: (الحمد للّه الذی جعله و أشباهه فیئا للمسلمین).
(2). ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 282» می‌گوید، كه عمر او را به اسلام دعوت كرد، هرمزان در پاسخ گفت (علی هذه الحالة لا اقول).
تاریخ قم، متن، ص: 844
كفت: می‌ترسم كه پیش از آنك من ازین قدح آب باز خورم، تو مرا بكشی.
عمر كفت: لا باس علیك، باكی نیست، من تو را نكشم، تا تو آب از این قدح باز خوری.
پس قدح برداشت، كه كوئیا كه من میخواهم كه از آن آب خورم، پس آن قدح را از دست در انداخت و بشكست.
عمر كفت: آبی بیارید تا باز خورد، كه ما برو تشنكی و كشتن با هم جمع نكنیم.
هرمزان كفت كه: امروز مرا حاجت بآب نیست.
پس عمر كفت: من ترا بكشم.
هرمزان كفت: من دین خود ترك نكنم، و تو مرا از كشتن امان داده.
عمر كفت: تو دروغ میكوئی.
انس بن مالك كفت: بلی و اللّه یا امیر المؤمنین، تو او را از كشتن امان دادی. «1»
عمر كفت: اكر تو این سخن روشن نكنی، و از عهده بدر نیایی، البته من تو را عقوبت كنم.
انس كفت كه: تو او را كفتی، لا باس علیك، اندیشه مدار، من ترا نكشم، الّا كه تو ازین قدح آب خوری، و از آن قدح آب نخورد.
و مردم كه حاضر بودند، همه كفتند كه تو این سخن با هرمزان كفتی.
پس كار بر عمر دشخوار شد، و قصّه هرمزان برو مشكل كشت.
پس هرمزانرا حبس كرد، بامید آنك اسلام آورد، و در حبس بود، تا بعد از مدّتی بر دست عباس بن عبد المطلب مسلمان شد «2». و عمر از برآی‌ء او در غنیمت حصّه معیّن كرد.
______________________________
(1). ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 282» این گفته را به امیر المؤمنین نسبت داده است، و می‌گوید:
(فقال علیّ رضی اللّه عنه: انّك قد اعطیته الأمان، و حلفت له أن لا تقتله أو یشرب الماء، فلم یشربه فلیس لك أن تقتله؛ و لكن ضع علیه الجزیة و ذره لیكونن بالمدینة).
(2). ابن اعثم در «الفتوح: 1/ 282» سخنی از حبس هرمزان و اسلام او بر دست عباس بن
تاریخ قم، متن، ص: 845
و در مدینه مقیم بود، تا آنكاه [كه] عبید اللّه «1» بن عمر او را بكشت «2»، بعد از آنك ابو لؤلؤ «3»-
______________________________
عبد المطلب نیاورده است، بلكه می‌گوید پس از فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام هرمزان گفت:
(فقال الهرمزان: إنّه لا توضع الجزیة علی مثلی و أنا ملك و ابن ملك، غیر إنّی داخل فی دین الاسلام طائعا غیر مكره، و أنا اشهد أن لا اله الّا اللّه و أنّ محمدا رسول اللّه.
قال: و اسلم الهرمزان، و أسلم كلّ من كان معه من أهل بیته و ولده و خدمه و حشمه، فأمر عمر بفكّ قیده، و قرّبه و أدناه، و فرح باسلامه، و خلطه المسلمون بانفسهم).
(1). در تمامی نسخه‌ها: (عبد اللّه بن عمر) ضبط شده كه خطاست، و صحیح آن (عبید اللّه بن عمر) است، كه پس از به قتل رسیدن پدرش، به ادعای اینكه خنجری كه فیروز فارسی مشهور به أبو لؤلؤة عمر را با او كشت از آن هرمزان بوده، و او آن را به فیروز داد تا عمر را بكشد، از این رو اقدام به قتل لؤلؤة دختر فیروز و هرمزان نمود. نگاه كنید به: «تاریخ طبری: 5/ 242- 243» و پس از به خلافت رسیدن عثمان، امیر المؤمنین علیه السلام به خوانخواهی لؤلؤة و هرمزان از عثمان تقاضای قصاص از عبید اللّه بن عمر را نمود، كه خلیفه از انجام این كار امتناع نمود، و پس از به خلافت رسیدن امیر المؤمنین حضرت قصد دستگیری عبید اللّه را داشت، كه از كوفه گریخته، و به معاویه پناه آورد، و در همانجا به هلاكت رسید.
(2). در نسخة (2): تا آنكه أبو لؤلؤ غلام عمر، او را بكشت.
(3). حاج شیخ عباس قمی در كتاب «هدیّة الأحباب: 44» درباره أبو لؤلؤة آورده است: (أبو لؤلؤة غلام مغیرة بن شعبه بود، و نام او فیروز فارسی است، و اصل او از نهاوند بود، نخست رومیان او را اسیر كردند، و سپس مسلمانان او را از رومیان باسارت گرفتند، از این رو هنگامی كه اسرای نهاوند در سال 21 هجری به مدینه آورده شدند، أبو لؤلؤة هرگاه كودكان آنان را می‌دید بر سر آنان دست كشیده و می‌گریست. او همواره می‌گفت: عمر جگر مرا خورده است، زیرا مغیره هر روز دو درهم بر او خراج گذاشته بود، و او برای شكایت به نزد عمر آمد، لیكن عمر گفت این مقدار برای تو زیاد نمی‌باشد، زیرا من درباره مهارتهای تو زیاد شنیده‌ام، و می‌گویند اگر بخواهی می‌توانی آسیابی بسازی كه باد آن را بحركت آورد، أبو لؤلؤة بدو پاسخ داد:
آسیابی برای تو بگردانم كه تا روز قیامت نایستد، عمر گفت: او مرا تهدید می‌كند، و اگر كسی را به خاطر تهدید به قتل می‌رسانم او می‌باشد).
طبری در «تاریخ طبری: 5/ 24» آورده است كه أبو لؤلؤة هنگامی كه عمر در میان نمازگزاران
تاریخ قم، متن، ص: 846
غلام [مغیرة بن شعبة] «1»- شكم عمر را بدرید، چنانج من در باب تواریخ ازین كتاب ذكر آن كردم.
عبد الملك بن مخبر بن قحذم، از پذر خویش روایت میكند، كه:
«در آن وقت كه ابو موسی باهواز رفته بود، چهار هزار سوار یزدجرد بن شهریار بمناذر «2» رسیدند، أبو موسی آنرا فتح كرده بود. خواستند كه با أبو موسی كارزار كنند، چون در لشكر أبو «3» موسی نكاه كردند، دیدند كه مجموع تیرهآی‌ء ایشانرا پر بیفتاده بود، از بسی كه آنجا مقام كرده بودند.
عقلآی‌ء ایشان كفتند: ای قوم! این حالتیست كه شما را بذان پند می‌باید كرفتن، و كار و بار ایشان حقّست. و هر كروهی ازیشان درین باب سخن می‌كفتند. پس عامّه ایشان به أبو موسی اسلام آوردند، و مسلمان شدند، و أبو موسی بر ایشان شرط كرفت، كه بعضی را از عرب یاری ندهند بر بعضی دیكر.
پس از آن جمعی را ازیشان به پیش عمر فرستاد، و در میان ایشان مردی بود نام او سیاه، و رئیس و مهتر ایشان بود. و مردی دیكر نام او ماه فروردین، او نیز رئیس ایشان بود،
______________________________
مسجد گذر می‌كرد، و آنها را منظم می‌نمود، تا به آنان نماز صبح را بخواند، با خنجر دو سری كه همراه داشت شش ضربه بدو زد، یكی از آن ضربات زیر ناف او بود، كه به همین ضربه كشته شد.
(1). در تمامی نسخه‌ها: (غلام هرمزان) ضبط شده، كه به اجماع مؤرخین خطا است، و او غلام مغیرة بن شعبة بوده است. (نگاه كنید به: تاریخ طبری: 5/ 24، الكامل ابن اثیر: 3/ 49).
(2). مناذر: نام دو شهر در خوزستان بوده است كه یكی را مناذر الكبری و دیگری را مناذر الصغری می‌گفتند یاقوت حموی در «معجم البلدان» می‌گوید: (و هما بلدتان بنواحی خوزستان: مناذر الكبری و مناذر الصغری. اول من كوّره و حفر نهره اردشیر بن بهمن الاكبر بن اسفندیار بن كشتاسب).
(3). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
تاریخ قم، متن، ص: 847
امّا زیر دست سیاه بود.
چون بنزدیك رسیدند، عمر نظر كرد بتیراندازان ایشان كه بر پشت اسب با یكدیكر بازی می‌كردند، و بر یكدیكر حمله می‌آوردند. چون عمر سواری و جلدی‌ء «1» ایشان بدید، تعجب نمود.
بعد از آن سیاه و ماه فروردین، در ریاست و مهتری‌ء ایشان بر قوم، به پیش عمر منازعت كردند، و میان ایشان كفت و كوی واقع آمد.
ماه فروردین كفت، كه: من از اهل اصطخرم، و از آنجا پادشاهان و سلاطین بوده‌اند، و سیاه از اهل ماسبذانست «2»، من بریاست ازو سزاوارترم.
سیاه كفت: ماه فروردین رآست میكوید، او از اهل اصطخر است، ولیكن از سفلهآی‌ء «3» ایشان است، و من از اهل ماسبیذانم، از اهل خانهآئی كه پادشاهان همیشه ایشانرا امیر و مهتر و رئیس و سرور قوم كردانیده‌اند، و با ایشان وصلت و خویشی كرده‌اند.
و یاران من كه مرا برو تفضیل نهاده‌اند، و مهتر كردانیده، بحال من و حال او داناترند، و نیكو میدانند.
پس عمر ایشانرا بر مرتبه خود بكذاشت، و نامه نوشت به أبو «4» موسی، كه از بهر ایشان دو هزار دینار طلا در غنیمت معیّن كند»، و اللّه اعلم.
______________________________
(1). جلد: قدرت و توانایی.
(2). ماسبذان: به گفته یاقوت در «معجم البلدان: 5/ 41» ریشه این كلمه و اصل آن: ماه سبذان است. و به گفته كی لسترنج در «بلدان الخلافة الشرقیة: 237، ترجمه عربی» ماسبذان نام كوره‌ای (بخش) بوده است در غرب لرستان، و در مرز عراق، و در جنوب دشتی كه امروزه به آن ماهی دشت می‌گویند، و مهمترین شهر آن سیروان بوده است.
(3). سلفهآی: جمع (سفله) مردمان پست.
(4). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
تاریخ قم، متن، ص: 848
روایت كند أبو عبیده، كه:
جون ابو موسی شهر تستر را فتح كرد، او را ره‌نمآئی كردند بر شصت كوذك؛ از فرزندان رؤسا و مهتران. ابو موسی ایشانرا از دیكر بهرها «1» جذا كرد، و مخصوص «2» كردانید «3».
پس از آن، آنجماعت را چون به پیش عمر می‌فرستاد، مردی از اهل [بصره] «4» نام او ضبّة بن محصن [العنزی] «5»، از أبی موسی دستوری خواست، كه او نیز با این جماعت كه به پیش عمر می‌آمدند بیامد.
أبو «6» موسی او را اجازت نداد، و ابا كرد. پس او عصیان و نافرمانی‌ء ابو موسی كرد «7»، و علی رغم او با ایشان برفت. و أبو موسی درباره او و عصیان او نامه نوشت بعمر.
چون ضبّه برسید، و بمجلس عمر درآمد، و سلام كرد، عمر كفت: تو كیستی؟
كفت: من ضبّه‌ام.
عمر او را گفت: لا مرحبا و لا اهلا «8».
______________________________
(1). بهرها: غنایم جنگی.
(2). مخصوص گردانید: یعنی آنان را برای خود نگه داشت!
(3). الفتوح ابن اعثم: 1/ 285.
(4). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (غزّه) ضبط شده كه ظاهرا نادرست است، زیرا لشكر مسلمانان كه برای فتح خوزستان آمده بود همگی از كوفه و بصره بودند، از این رو (بصره) صحیح است، چنانكه ابن اعثم كوفی در «الفتوح: 1/ 284» نیز او را (رجل من اهل البصرة) دانسته است.
(5). افزوده از «الفتوح: 1/ 284».
(6). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
(7). به گفته ابن اعثم كوفی در «الفتوح: 1/ 284»، نافرمانی ضبّه به جهت اعتراض او به ناعدالتی أبو موسی در تقسیم غنایم جنگ، و برداشتن كودكان برای خود بود، و بدستور عمر او را به مدینه گسیل داشت.
(8). عكس خوشامدگویی مشهور عرب، كه معمولا به از راه رسیده می‌گویند: اهلا و سهلا، و در «الفتوح: 1/ 285» ضبط این جمله این گونه است: فلا مرحبا بك و لا أهلا.
تاریخ قم، متن، ص: 849
ضبّه كفت: مرحبا از جانب خذاست، و اما أهل، مرا نه أهلست و نه مال، باز پس كردید و از پیش عمر بیرون آمد.
و هر روز بامداد و شبانكاه، بنزدیك عمر می‌آمد، و سلام می‌كرد، و عمر او را هم آن سخن میكفت، و او بجواب آنج روز اول كفته بود، باز میكفت.
جون ضبّه بسیاری ملازمت كرد، و میان او و عمر سخن مكرر شد، عمر او را كفت كه:
از جه جهت تو شكایت و كله داری از أبو «1» موسی، و او بجآی‌ء تو چه بدی كرده است؟
ضبّه كفت: شصت غلام از پسران رؤسا و مهتران، از برآی‌ء خود اختیار كرده.
و دیكر آنك: او را كنیزكیست عقیله نام، از بام تا شام با او معاشرت میكند، و صحبت میدارد، و هیچ كس از ما قادر نیست بر آنج او قادر است.
و دیكر آنك: او را هر روز دو قفیز «2» كندم است. و دو انكشتری دارد. و زیاد بن عبید [بن علاج] «3» را نائب خود كرده است، و كارها بذو تفویض نموده، و خود بتنعّم و عشرت مشغولست. و بر اهل كوفه حسد برد، و بدروغ سوكند خورد كه با قبیله سرّق «4» عهد كرده است، و ایشانرا شش ماه مهلت داده.
پس عمر نامه نوشت به أبو «5» موسی، و او را طلب كرد. چون أبو موسی بیامد، چند روز او را از صحبت خود منع كرده بود، و بار نمیداد. بعد از آن او را بخواند، و در منصب «6» خود بنشاند.
پس ضبّه را كفت: اقرار كن بذانج از أبو موسی شكایت می‌كردی.
______________________________
(1). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
(2). قفیز: پیمانه‌ای كه با آن حبوبات را وزن می‌كردند.
(3). افزوده از (الفتوح: 1/ 285)
(4). در «الفتوح: 1/ 285» بجای قبیله سرّق از (أهل رامهرمز) نام برده شده.
(5). در تمامی نسخه‌ها: أبی موسی.
(6). یعنی او را در برابر جایگاه خود نشانید. چنانكه در «الفتوح: 1/ 285» آمده است كه:
(فأجلسه بین یدیه).
تاریخ قم، متن، ص: 850
ضبّه كفت: اوّل شصت غلام از برآی‌ء خود بركزید.
ابو موسی كفت: مرا بذیشان ره‌نمآئی كردند، ایشان با فدیه به پیش من آمدند، و نه من فدیه بستدم، و بر مسلمانان قسمت كردم، و ایشانرا آزاد كردم.
بعد از آن ضبّه، ذكر هر دو قفیز كرد.
ابو موسی كفت: یك قفیز از آن من و أهل و عیال من بود، و ایشان میدانند كه من و عیال بذان زندكانی می‌نمودیم. و یك قفیز از عمّال و كاركنان و مسلمانان دیكر.
بعد از آن ذكر جاریه عقیله نام كرد.
ابو موسی كفت كه: آن كنیزكی است كه من با او صحبت میدارم، و مرا از صحبت داشتن با او هیچ عاری و ننكی نیست، و مرا از آن هیچ عذری نمی‌باید خواست. «1»
تمامه فی المجلدة الثانیة «2».
***______________________________
(1). مصنّف تاریخ قم قضیّه شكایت و دعوای ضبّه بر علیه أبو موسی اشعری را در اینجا ناتمام رها كرده، و جلد نخست كتاب را به پایان می‌برد، و ابن اعثم كوفی در «الفتوح: 1/ 285 و 286» دنباله این شكایت و پاسخهای أبو موسی را به تفصیل آورده است.
(2). كذا در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها.
تاریخ قم، متن، ص: 851
تم كتابة هذه المجلدة الأولی «1»، بتوفیق اللّه ربّ الآخرة و الأولی، باشارة الصّاحب الأعظم الأعدل الأكرم، المرتقی بعوالی الهمم، دستور الوزراء فی العالم، مربّی العلماء و الصّلحاء، ملجأ الضّعفاء و الفقراء، المنظور بنظر [ته تعالی جلّ اسمه]، الملك الولیّ، الخواجة، زین الدّولة و الدّنیا و الدین [علیّ «2»، رفع] اللّه تعالی فی الخافقین علوّ شأنه. علی ید أقلّ عباد اللّه تعالی جرما، و أكثرهم جرما، بهاء الدّین بن الحسن بن بهاء الدین ابن الحسن بن عبد الملك الحافظ، غفر اللّه له و لوالدیه، و لجمیع المؤمنین و المؤمنات.
و قد وقع الفراغ من تحریره یوم الأثنین، السّابع و العشرین من شهر ذی حجّة الحرام، سبع و ثلاثین و ثمانمائة هجریّة نبویّة، بمدینة مصونة محروسة قم «1»، صانها اللّه تعالی عن طوارق الحدثان، و نوائب [الدّهور].
بیادكار نوشتم من این كتاب رااكر جه این خط من لآئق كن [ی].
______________________________
(1). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها.
(2). دكتر مدرسی در «خاندان صفی، مجله بررسیهای تاریخی: شماره 4 ص 67 پاورقی 82» می‌گوید: (شاید این خواجه از بازماندگان دودمان علی صفیّ بوده است، در «صریح الملك: 4/ 84 عكس دانشگاه» از خواجه حاجی بن خواجه سعادت شاه بن خواجه ابراهیم قمّی، كه در شوال 929 وقفی بر آستان شیخ صفی نموده یاد شده، طبعا احتمال این كه این شخص نیز وابسته به خاندان صفی باشد در میان است).
تاریخ قم، متن، ص: 853

1. روایات درباره مقام اهل بیت علیهم السّلام‌

رحم اللّه زیدا عمی لوتم له الأمر لوفی، 501
الناصب لنا اهل البیت علیهم السّلام أنجس من الكلب، 540
روایت محمد بن عیسی یقطینی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 536
روایت منصور بن عباس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 536
روایت محمد بن یحیی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 537
روایت یعقوب بن زید از امام صادق علیه السّلام، 537
روایت احمد بن محمد از امام صادق علیه السّلام، 538، 539
روایت یوسف بن حارث از امیر المؤمنین علیه السّلام، 539
روایت سلمه از امام موسی بن جعفر علیه السّلام، 540
روایت درباره نام و كنیت محمد بن الحنفیه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 661
روایت درباره نیكی با محمد بن الحنفیه از امیر المؤمنین علیه السّلام، 661
روایت محمد بن عثمان عمری از امام حسن عسكری علیه السّلام، درباره امام زمان علیه السّلام، 533
روایت ابو الفضل محمد بن الحسین العمید از امام عسكری علیه السّلام درباره امام زمان علیه السّلام، 533
تاریخ قم، متن، ص: 1050

2. احادیث درباره شهر قم‌

روایت ابو موسی اشعری از امیر المؤمنین علیه السّلام، 256
روایت حسن بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه از امام صادق علیه السّلام، 260
روایت محمد بن أبی الحسین بن أبی الخطّاب از امام صادق علیه السّلام، 262، 263
روایت سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف از امام صادق علیه السّلام، 264
روایت أنس بن مالك از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 264
روایت أبی الاكراد علی بن میمون صائغ از امام صادق علیه السّلام، 266، 268
روایت سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف اشعری از امام هادی علیه السّلام، 269
روایت أبو مقاتل از امام هادی علیه السّلام، 270
روایت أبو مقاتل از امام صادق علیه السّلام، 270
روایت احمد بن محمد بن عیسی از امام صادق علیه السّلام، 271، 272
روایت احمد بن خزرج بن سعد اشعری قمی از امام رضا علیه السّلام، 270، 271
روایت محمد بن سهل بن الیسع از امام صادق علیه السّلام، 272
روایت یعقوب بن یزید كاتب از امام صادق علیه السّلام، 273، 276
روایت سهل بن زیاد الرازی از امام موسی بن جعفر علیه السّلام، 274
روایت سهل بن زیاد الرازی از امام صادق علیه السّلام، 274، 275
روایت سهل بن زیاد الرازی از امام رضا علیه السّلام، 275
روایت محمد بن احمد بن عیسی از امام صادق علیه السّلام، 275
روایت جماعتی از اهل ری از امام صادق علیه السّلام، 573
روایتی در فضل زیارت فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السّلام از امام صادق علیه السّلام، 573
روایتی در فضیلت شهر قم، 276
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را گفت: قم یا ملعون، 51
قم را از آن جهت قم نام كردند كه ...، 52
روایت از امام رضا علیه السّلام در حق زكریا بن آدم، 779
تاریخ قم، متن، ص: 1051

3. احادیث متفرقه‌

الحرام كالحلال إلّا فی الكافور، 494
اللّهم بارك فی زبید و رمع، 796
اللّهم سلّم سلّم سلّم، 760
اللّهم صلّ علی أبی عامر، 816
اول فرج غصب فی الإسلام، 487
دخلت علی أبی محمد علیه السلام بسرّ من رأی، 535
محمّد ولدی من صلب أبی بكر، 505
اللّهم أغفر لعبدك عبد اللّه بن قیس، 817
اظلك اللّه یوم لا ظلّ الا ظلّه، 871
اللّهم اغفر للاشعریین صغیرهم و كبیرهم، 761
من أحیا ارضا مواتا فهی له، 434
و لیس فی الجبهة و لا فی النخة و لا فی الكسعة، 442
خذ الیك أبا الاملاك، 661
روایتی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره ولایت ابو موسی و معاذ بر یمن، 818
روایتی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره اشعریان، 761
خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام پس از جنگ جمل، 277
روایت علی بن عیسی از امام كاظم علیه السّلام، 277
روایت محمد بن أبی الحری از امام صادق علیه السّلام، 278
روایت علی بن عیسی از امام رضا علیه السّلام، 278
روایت بعضی از اصحاب از امام صادق علیه السّلام، 279
تاریخ قم، متن، ص: 1052

باب پنجم «در ذكر اخبار عرب اشعری اسلامیّه «1». و سبب مسلمان شدن بعضی از ایشان. و هجرت «2» كردن مهاجران ایشان. و فضیلتهآئی كه در حقّ ایشان مروی «3» است. و حكومتها «4» و مفاخره «5» مذكوره «6» ایشان. و ذكر اخبار ایّام جاهلیت ایشان، با ذكر بعضی از قبآئل ایشان، و واقعها «7» و حروب «8» و ایام «9» و اشعار «10» ایشان».

______________________________
(1). یعنی اخبار اشعریان پس از اسلام، و ایمان آوردن ایشان.
(2). هجرت از اصطلاحات اسلامی است، به معنای هجرت كردن و كوچیدن مسلمانان صدر اسلام از سرزمینهای كفر به سمت مدینه منوّره.
(3). مرویّ: روایت و نقل و گزارش شده.
(4). حكومتها: جمع (حكومت) به معنای دعاوی و منازعاتی كه در آنها به نفع اشعریان حكم صادر شده است.
(5). مفاخره: یا فخرفروشی. یكی از سنتها و عادتهای عرب جاهلی، فخرفروشی و ادعای برتری داشتن بر دیگر قبایل بوده است، از این رو مجالسی برای مناظره و حكمیت میان دو طایفه، كه هر كدام ادعای برتری و شرافت در نسب و جز آن بر دیگری داشتند برگزار می‌گردید، و در این مجالس هر طرف دلیل شرافت و برتری خود را بر قاضی عرضه می‌كرد، و او به نفع یكی بر علیه دیگری حكم صادر می‌نمود.
(6). مذكوره: نقل شده.
(7). واقعها: جمع (وقایع) و (وقعه)، كه مقصود حوادث و جنگهای آنان است.
(8). حروب: جمع (حرب)، جنگ.
(9). ایام: جمع (یوم)، كه مقصود روزهای تاریخی و سرنوشت‌سازی است، كه بر آنان گذشته است.
(10). اشعار: جمع (شعر).
تاریخ قم، متن، ص: 742
و این باب مشتمل است بر دو فصل:
تاریخ قم، متن، ص: 743

فصل اوّل «در ذكر أخبار این كروه عرب اشعریّین اسلامیه. و سبب اسلام آوردن ایشان. و ذكر هجرت آنكسانی كه ازیشان هجرت كردند. و فضیلتهآی‌ء مرویّه، و مفاخر مذكوره ایشان».

روایت كند هشام بن محمّد بن سآئب كلبی «1»، از [أبو] «2» سآئب مخزومی، كه او
______________________________
(1). هشام بن محمد بن السائب بن بشر الكلبی، متوفای سال 206 هجری، مورخ و تبارشناس مشهور، یكی از مشهورترین دانشمندان و آگاهان به تاریخ عرب در دوره جاهلی و صدر اسلام، و خبره در انساب و تبار قبایل عرب، و حوادث و وقایع آنان بشمار می‌رود، تمامی ترجمه نگاران از واقدی تا دوران معاصر او را ستوده‌اند، تنها برخی از متعصبین سنی او را به علت تشیّع نكوهش كرده و تضعیف نموده‌اند. ابن الندیم در «الفهرست: ص 108» تالیفات او را متجاوز از 130 كتاب شمرده، كه شامل مهمترین حوادث دوران صدر اسلام، و تبار قبایل عرب می‌باشد. دكتر جواد علی درباره او می‌گوید:
(هو العالم، و المورخ، و النسابة، و اللغوی، فما من كتاب فی تاریخ العرب و الاسلام الّا و لهشام فیه قدح معلّی، و ما من علم من علوم عصره، الّا و له فیه باع طویل، فالطبری و البلاذری و المسعودی و اضرابهم، یعتمدون علیه و ینقلون عنه. و حسبك أنّ كتابا كتاریخ الامم و الملوك للطبری لا یلتقط أخبار هشام ابن الكلبی و روایاته حسب، بل إنّ تاریخ العرب قبل الاسلام فیه أكثره من أقوال هشام بن الكلبی، و فی الأخصّ القسم العراقی منه، حیث ینفرد فیه ابن الكلبی بالروایة). «موارد تاریخ طبری: مجلة المجمع العلمی العراقی، ج 1/ مج 3/ ص 21»، بجز كتابهای (جمهرة النسب- الأصنام- نسب معدو الیمن)، دیگر كتابهای هشام از میان رفته است، و به احتمال قوی مصنف تاریخ قم مطالب و اطلاعات تاریخی یاد شده در این فصل، درباره تبار اشعریان و وقایع آنان پیش از هجرت از یمن، و پس از آن در مدینه و عراق را، از برخی از كتابهای تبارشناسی هشام كه از میان رفته است همچون: «كتاب بیوتات الیمن، كتاب الوفود، كتاب منازل الیمن، كتاب نواقل الیمن» و جز اینها روایت كرده است. تنها مطلب تاریخی در این باره در كتاب «نسب معدو الیمن الكبیر: ج 1/ ص 341» آمده است، كه ضمن ذكر سلسله نسب اشعریان می‌گوید: (عبد اللّه بن سعد بن مالك بن عامر و ولده، لهم عدد كثیر بقم).
(2). در نسخه اصل: أبی.
تاریخ قم، متن، ص: 744
كفت كه:
«قبیله بنی ذخران، [و بنی] «1» وآئل بن جماهر «2» بن أشعر «3» را بزمین یمن بتی بود، نام آن بت نسر «4»، و آن بت را بغایت تعظیم می‌كردند، و كوسفندانرا در حالت كشتن روی بذو می‌كردند، جنانج شاعر درین باب كفته است:
شعر
حلفت بما آلی به كلّ مجرم‌و ما ذبحت ذخران یوما لدی نسر
لنلتمسن بالخیر عقر دیاركم‌فلا تأمنونا فی فضاء و لا بحر «5»
______________________________
(1). در نسخه اصل و دیگر نسخه‌ها: (بنی ذخران بن وائل) ضبط شده كه خطاست، زیرا ذخران و وائل هر دو فرزندان ناجیة بن جماهر بوده، و بزرگ یكی از تیره‌های (بطون) قبیله اشعری می‌باشند.
(2). در نسخه اصل: حماهر ضبط شده است، او الجماهر بن الأشعر بن أدد می‌باشد، نگاه كنید به:
«نسب معدو الیمن الكبیر: ج 1/ ص 369».
(3). به گفته الكلبی در (نسب معدو الیمن الكبیر: ج 1/ ص 369) بنو ذخران بن ناجیة بن الجماهر، و بنو وائل بن ناجیة بن الجماهر بن أشعر، دو تیره (بطن) از تیره‌های قبیله أشعریانند، و مصنّف تاریخ قم در ادامه همین باب در فصل (ذكر رایات و علمهای أشعریان) به این دو تیره اشاره دارد. و در حاشیه نسخه مصحح آیة اللّه شبیری آمده است: «طبق آنچه در ص 283 بیاید، بنو ذخران و وائل، دو تیره از اشعریانند از اولاد ناجیه، و طبق گفته ابن سعد و غیره وائل ابن ناجیة بن جماهر بن أشعر، جدّ أبو موسی أشعری، و أبو بردة اشعری می‌باشد».
(4). بت نسر یكی از بتهای مشهور دوره جاهلی است، كه قبیله حمیر یمن آن را عبادت می‌كردند، نام این بت در قرآن آمده است: وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً [سوره نوح: آیه 23] كلبی در «كتاب الأصنام: ص 11، چاپ دار الكتب المصریّة» درباره این بت می‌گوید: (و اتّخذت حمیر نسرا، فعبدوه بأرض یقال لها بلحع، و لم أسمع حمیر سمّت به أحدا، و لم أسمع له ذكرا فی أشعارها و لا أشعار أحد من العرب، و أظنّ ذلك كان لإنتقال حمیرا أیام تّبع عن عبادة الأصنام الی الیهودیّة).
(5). از این دو بیت و سراینده آن در هیچ یك از منابع كهن یادی نشده است.
تاریخ قم، متن، ص: 745
و خازن «1» آن بت، و مجاور آن بتخانه، مردی بوده است كه هم ازیشان بوده است، نام او بلی‌ء «2» بن تومه، آن خازن كفت كه:
ما ازین بت روزی آوازی آهسته حزین «3» شنیدیم، كه میكفت: «4»
شعر
اقبل نور فاضاو ادبر سواد فمضی
بمكّة قضی القضا
آنحالت ما را بترسانید، با خود گفتیم، كه: كوئیا بمكه حادثه واقع شده است، و قصه بدید آمده است.
و همچنین از آن بت شنیدیم، كه می‌كفت:
______________________________
(1). در دوره جاهلی عربها بتهای مهم خود را درون بتخانه و معبد قرار می‌دادند، و مردمانی را برای حفاظت و نگهداری از آن می‌گماردند، یكی از این مردمان كسی بود كه هدایا و نذورات پیشكش شده به بت را درون انبار و مخزن بتخانه حفظ می‌كرد، كه از او با نام خزانه‌دار یا خازن یاد شده است، برخی از این مردمان زندگی خود را وقف بت و بتخانه، و خدمت به آن می‌كردند، و هرگز از آنجا دور نمی‌شدند، كه از آنان با نام (مجاور) یاد می‌شود.
(2). در نسخه اصل: (بلی) به الف مقصوره ضبط شده است، كه صحیح آن (بلی) با یاء است. و این نام از نامهای كهن یمنی است، كه الكلبی در «نسب معدو الیمن الكبیر: ج 3/ ص 1، و جمهرة النسب ج 1/ ص 376» از چند نفر یمنی با این نام و مشتقات آن یاد- بلی بن عمرو بن الحاف، أبو بلی- یاد كرده است.
(3). حزین: اندوهناك.
(4). بت‌پرستان بتهای دست ساخته خود را- كه به مرور زمان قداست می‌یافت- دارای روح و احساس می‌دانستند، از این رو با آنان سخن گفته، و درددل می‌كردند، و ادعا می‌كردند در برخی موارد از درون آنها صدا و سخن شنیده می‌شود. جاحظ در «كتاب الحیوان: ج 6/ ص 61 به نقل از حاشیه كتاب الاصنام ص 11» در این باره می‌گوید: (و فی بعض الروایة انّهم كانوا یسمعون فی الجاهلیّة من اطراف الأوثان همهمة ... و ما أشكّ أنّه كان للسدنة حیل و ألطاف لمكان التكسب ..).
تاریخ قم، متن، ص: 746
شعر
یا بلیّ یا بلیّ‌جاءك الامر الجلیّ
انزله الرّب العلیّ‌علی ابن آمنة النّبیّ بلی كوید: بخذا سوكند كه بسی برنیامد، تا پیغمبر بمكه خروج كرد».
و مالك «1» بن عامر «2» اشعری كوید كه:
«مردی از مكه بمیان ما آمد، و ما را خبر كرد، كه پیغمبر علیه السّلم بمكه خروج كرده است، و مردم را با اسلام و مسلمانی میخواند.
من تعجب كردم كه اسلام جه باشد، و مراد بذان چیست؟
پس جون من خواستم كه بمكه روم، بپیش پیغمبر علیه السّلم، تا به‌بینم كه چه میكوید، هر دو عمّ «3» من، عبد شمس و اسلم، پسران هانی برسیدند بمن، و روی بمن آوردند، در من جستند، و مرا بند كردند، و مال من بركرفتند.
پس من بشتافتم، و بنزدیك بت دویدم، و او را بشكستم، و روی براه نهادم، و آمدم تا بمكه رسیدم، و طلب دستوری كردم كه بصحبت رسول علیه السّلم در روم.
مرا كفتند كه: رسول علیه السّلم بیرون خواهد آمد تا ترا ببیند،
______________________________
(1). در نسخه اصل: ملك.
(2). یكی از اشراف و بزرگان اشعری، كه مؤرخین او را یكی از نخستین مهاجران اشعری از یمن، و از صحابه شمرده‌اند، او در جنگ قادسیه از خود شجاعت نشان داد، و نخستین كسی بود كه از رودخانه دجله عبور نمود، و به مدائن درآمد. (نگاه كنید به: العقد الفرید: 3/ 348)، ابن حجر عسقلانی در «الاصابة: 3/ 326» می‌گوید: (مالك بن عامر بن هانی‌ء بن خفاف الأشعری، كان معمّرا، و له وفادة، و له فی ذلك قصیدة طویلة یشرح فیها احواله، یقال إنّه أوّل من عبر دجلة یوم المدائن). قصیده طولانی كه ابن حجر بدان اشاره می‌كند، احتمالا اشعاری است كه در صفحات آینده خواهد آمد.
(3). عمّ: عمو.
تاریخ قم، متن، ص: 747
جون رسول علیه السّلم از خانه بیرون آمد، و نظر مبارك او بر من آمد، مرا كفت: تو اشعری نیستی؟
گفتم بلی.
و بروایتی: رسول علیه السّلم كفت: ای تو مالك اشعری نیستی، پذر تو بحال صحّت اول شب بخفت، جون در بامداد «1» آمد مرده بود؟
كفتم: بلی.
رسول علیه السّلم فرمود: پذر تو مالی بكذاشت، و تو نمیدانی كه كجا نهاده است؟
كفتم: بلی یا رسول اللّه.
دیكر فرمود: یاد داری كه مردی از مكه بتو رسید، و كفت كه بمكّه شخصی پیذا شده است، و مردم را با اسلام میخوآند، چون تو این از وی بشنیدی تعجب كردی؟
كفتم: بلی.
دیكر فرمود كه: هر دو عمّت بتو رسیدند، و ترا بند بر نهادند، و مجموع مال ترا برداشتند؟
من كفتم: بلی، اشهد أن لا اله الّا اللّه، و أنّك رسول اللّه.
و بروایتی دیكر: رسول فرمود، كه: بكوی: «اشهد أن لا اله الّا اللّه، و أنّی رسول اللّه». زود باشد ای مالك «2» كه تو مال خود فراكیری، و دفینه پذرت بیرون آری، إن شاء «3» اللّه.
بعد از آن رسول فرمود: ای مالك نه در سرآی‌ء تو دو درخت بیدمشك هستند؟
كفتم: بلی.
رسول فرمود: میانه آن هر دو درخت بپمای، چون بمیآنه آن برسی، آن موضع را
______________________________
(1). در نسخه چاپی: چون بامداد درآمد.
(2). در نسخه اصل: ملك.
(3). در نسخه اصل: انشاء.
تاریخ قم، متن، ص: 748
بكن؛ كه مال پذرت آنجا مدفونست، و تو آنرا بیابی، إن شاء اللّه.
چون مالك این سخن از رسول بشنید، این شعر انشاد «1» كرد:
شعر
تبعت رسول اللّه اذ جاء بالهدی‌فاصبحت بعد الكفر و الجحد مسلما
و ودّعت لذّات القداح و قد اری‌بها- یا بنی دخران- دهری مغرما
و حرّمت شرب الخمر و هی لذیذةمدی الدّهر حتّی أبقی فی القبر اعظما
فیا راكبا امّا عرضت فبلّغن‌علی النّای منّی عبد شمس و اسلما
بانّی ادین الیوم دین محمّدعلی رغم من امسی من الحیّ مرغما
و انّكما قد سمتمانی خطّةسیأبی لی الاسلام أن اتهضّما
سآخذ حقّی منكما اذ ظلمتماانّ اللّه ادّانی الیكم مسلّما «2» مالك از مكّه ببلاد خود رفت، و دفینه پذر برداشت».
و مالك «3» اوّل كسی بود كه از بلاد یمن هجرت كرد، و بصحبت رسول آمد، و بعد از آن با آن هفتاد مرد اشعری- كه هجرت كردند، و بحضرت رسول آمدند- موافقت نمود، و دیكر باره بحضرت رسول آمد. پس او دو هجرت كرده باشد.
و [ابن] كلبی «4» روایت كند، از پذر «5» خود، او از محمّد بن عبد الملك بن عمیر،
______________________________
(1). در اصل و دیگر نسخه‌ها: انشا.
(2). ابیات این قصیده را در منابع كهن نیافتم، تنها ابن حجر عسقلانی در «الإصابة: 3/ 326» هنگام ترجمه مالك بن عامر بن هانئ بن خفاف الأشعری می‌گوید: (و له وفادة، و له فی ذلك قصیدة طویلة یشرح فیها احواله)، كه احتمالا اشاره به این قصیده است.
(3). در نسخه اصل: ملك.
(4). هشام بن محمد بن مالك بن السائب كلبی.
(5). او محمد بن مالك بن السائب بن بشر بن عمرو بن الحارث بن عبد العزّی، از علمای كوفه، و
تاریخ قم، متن، ص: 749
كه او كفت كه من از سآئب بن مالك شنیدم، كه او كفت، كه:
«پذرم مالك بنزدیك رسول علیه السّلم رفت، و او را كفت: دعا كن درباره من، كه از جمله اهل بیت «1» یكی من مانده‌ام، و من بقیّه ایشانم.
رسول علیه السّلم فرمود: «اللّهمّ كثّر عدده، و ولده».
یعنی: خذایا عدد فرزندان مالك بسیار كردان».
و [ابن] كلبی، و شرقی بن قطامی «2» كویند، كه:
مالك بن عامر اوّل كسی است كه اسب را در فرات «3» راند، و بر آن عبر كرد بجانب عجم، در روز مدآئن «4» با پنج نفر مرد.
______________________________
از آگاهان به انساب و تبار عرب، و وقایع و حوادث آنان، او سالها در كوفه درس تفسیر قرآن می‌داد، و كتابی در تفسیر نگاشت، وی در سال 146 هجری درگذشت. «الفهرست: ص 107».
(1). یعنی از خاندان اشعریان تنها من باقیمانده‌ام.
(2). أبو المثنی كلبی، ولید بن الحصین، مشهور به الشرقی بن القطامی، از دانشمندان قرن دوم هجری، ابن الندیم در «الفهرست: 102» درباره او می‌گوید: (أحد النسّابین الرّواة للأخبار، و الأنساب و الدواوین).
(3). كذا در اصل و تمامی نسخه‌ها، كه خطاست، زیرا أولا: تمامی مؤرخین عبور مالك بن عامر را از رود دجله دانسته‌اند، ابن حجر عسقلانی در «الاصابة: 3/ 326» می‌گوید: (یقال إنّه اوّل من عبر دجله یوم المدائن)، همچنین ابن عبد ربّه اندلسی در «العقد الفرید: 3/ 348» می‌گوید:
(مالك بن عامر بن هانی‌ء بن خفاف، و فد علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله، و شهد القادسیّة، و هو اوّل من عبر دجلة یوم المدائن، و قال فی ذلك ...) آنگاه دو بیت شعر را كه مصنّف آورده یاد می‌كند. همچنین نگاه كنید به «تاریخ طبری: حوادث سال 16 ه» كه عبور لشكریان مسلمان از دجله را به سمت مدائن آورده است. و ثانیا: شهر مدائن یا طیسفون در كنار رود دجله قرار دارد، و برای رسیدن به آن باید از این رود عبور كرد نه فرات.
(4). روز مدائن یكی از روزهای سرنوشت‌ساز در جنگ لشكریان مسلمان با ارتش ساسانیان
تاریخ قم، متن، ص: 750
و بروایتی: با هفت نفر مرد.
و در آن وقت كه اسب را در فرات «1» میراند، این شعر میكفت «2»:
شعر
امضوا فانّ البحر بحر مامورو الاوّل القاطع منكم ماجور
قد خاب كسری و ابوه سابورما تصنعون و الحدیث ماثور «3» بعد از مالك «4»، مزید أبو الصّهباء الصّدائی در فرات «5» آمد، و این شعر میخواند:
شعر
انا ابو الصّهبا و اسمی مزیدلا یثنكم هذا الخضّمّ المزبد
فهبّطوا فی موجه و صعّدوافان تموتوا فالجنان الموعد و پس ازو، عمرو [بن] معدی كرب در فرات «6» راند، و میكفت:
شعر
الموت فی عنقی و فی اعناقكم‌لن تأكلوا شیئا سوی ارزاقكم
______________________________
پیرامون تیسفون می‌باشد، در این روز با عبور لشكریان مسلمان پایتخت ساسانیان سقوط كرد كه با سقوط آن دولت ساسانی فرو ریخت. طبری در حوادث سال 16 هجری با عنوان (حدیث المدائن القصوی التی كان فیها منزل كسری) به تفصیل حوادث این روز تاریخی را آورده است.
(1). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و صحیح آن دجله است.
(2). العقد الفرید: 3/ 349.
(3). در نسخه اصل: سابور.
(4). در نسخه اصل: ملك.
(5). همان.
(6). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها، و صحیح آن دجله است.
تاریخ قم، متن، ص: 751 ان سلّط الماء علی اغراقكم‌غرّقكم كرها علی اشفاقكم و پس ازو، هاشم بن عتبه زهری «1» المرقال «2»- صاحب «3» أمیر المؤمنین علیه السّلم- اسب را در فرات «4» راند، و میكفت:
شعر
لنا رباع و لنا محارم‌لابدّ ان یقسمهنّ قاسم
یوما اذا ما قیل مات هاشم‌و هاشم عبد مسی‌ء ظالم
و اللّه ربّ بالعباد راحم
پس ازیشان مردی از بنی جعف- و بروایتی از قبیله جعفی، یا از قبیله نخعی- اسب را در فرات «5» راند، و كفت:
شعر
ان كان لی رزق فلی معه اجل‌لن یهلك المرء و للمرء عمل
______________________________
(1). هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص الزّهری، مشهور به مرقال. برادر سعد بن أبی وقّاص، و عموی عمر بن سعد بن أبی وقّاص. در دوره زندگانی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در مدینه بدنیا آمد، و در جنگهای فتح ایران و شام شركت داشت. وی یكی از یاران باوفا و بااخلاص و از شیعیان فداكار امیر المؤمنین علیه السلام بود، او مشهور به شجاعت و جنگاوری و پرچمدار حضرت در جنگ صفین بود، و در همین جنگ به شهادت رسید. «سیر اعلام النبلاء: 3/ 486، اسد الغابة: 5/ 377، الاصابة: 3/ 593».
(2). در نسخه اصل المرقالی ضبط شده است كه خطاست، و مرقال كسی را گویند كه در جنگ شتابان راه رود، و به همین علّت هاشم بن عتبه به مرقال شهرت یافت.
(3). صاحب: یار و همراه.
(4). كذا در اصل و تمامی نسخه‌ها، و صحیح آن دجله است، چنانكه پیشتر توضیح آن گذشت.
(5). همان.
تاریخ قم، متن، ص: 752 سهّلت للنّاس القطوع لاسئل‌كم قاطع یدعی و قد حان بجل و جون عجم نظر كردند، و مالك «1» بن عامر و مصاحبان او را بدیدند، كه اسبان خود را بی‌مهابا «2» در فرات و آب دجله انداخته بودند، و بر آن میكذشتند، و كفتند كه: دیوان آمدند، و از این جمله كه در فرات آمده بودند، یك كس تلف شد، اسب او پآی‌ء چپ بر پآی‌ء راست پیش نهاد، و با سوار غرق شد.
و همچنین مالك «3» در آنزمان كه قصد كرد كه بر فرات «4» عبر كند، كفت:
عبور كنید، و بكذرید، كه حافظ ما در بحر «5» هم آن كسی است كه حافظ ماست در برّ «6».
و در آن وقت كه مالك بن عامر اسب را در فرات «7» راند، و مردم او را بذان سبب ملامت كردند، كفت:
هر كس كه أجل او درآید در كذرد، و وفات یابد، و هلاك شود».
و همچنین [ابن] كلبی كوید، كه:
«از جمله اشراف اشعریان در ایّام اسلام، مالك بن عامر است كه بر آب دجله، روز مدآئن، با هفت كس عبور كرد و بكذشت. و جون دیكر مردم آنجنان دیدند، بدلیری‌ء او بعد
______________________________
(1). در نسخه اصل: ملك.
(2). در تمامی نسخه‌ها: محابا.
(3). در نسخه اصل: ملك.
(4). كذا در اصل و تمامی نسخه‌ها، و صحیح آن دجله است، چنانكه پیشتر توضیح آن گذشت.
(5). بحر: دریا، در اصطلاح عرب معمولا رودخانه‌های پر آب را به دریا تشبیه كرده و بحر می‌گویند.
(6). بر: خشكی.
(7). كذا در اصل و تمامی نسخه‌ها، و صحیح آن دجله است، چنانكه پیشتر توضیح آن گذشت.
تاریخ قم، متن، ص: 753
ازو عبور كردند، و اهل عجم و فرس را بهزیمت «1» كردند».
و همچنین [ابن] كلبی كوید، كه:
«مالك بن عامر آنكسی است كه عمر بن خطّاب نامه نوشت بنعمان بن مقرّن «2»، كه در كارها مشورت با مالك بن عامر كند، و امّا او را متولّی امور مردمان نكند در هیچ چیزی، از ترس آنك نباید كه آن كند [كه] «3» در روز دجله كرد».
و هم از [ابن] كلبی روایتست، كه:
«مالك «4» بن عامر از جمله معمّرین «5» است، چنانج روایتست كه او را دویست سال بوده است. و مالك درین باب شعری كفته است، «6» [و از آنها این است:
شعر
ماذا أری من الحیاة اذاخلقت مثل المعبد الخرب
لا اسمع الصّوت إن دعیت و لااكفی من «7» شانئی و لا كلب
______________________________
(1). هزیمت: شكست و فراری دادن.
(2). أبو حكیم- یا أبو عمرو- مزنی، نعمان بن مقرّن، یكی از صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، كه در جنگ فتح مكه شركت داشت، در دوره خلافت عمر فرماندهی لشكری را بعهده داشت كه نهاوند را فتح نمود، و در همین جنگ نیز در سال 21 هجری كشته شد. «سیر اعلام النبلاء: 2/ 356».
(3). افزوده از نسخه چاپی.
(4). در نسخه أصل: ملك.
(5). معمّر: دارای عمر طولانی.
(6). نیمی از ورقه نسخه اصل كه جای این اشعار می‌باشد بیاض است، و اشعار از نسخة (2) و (3) و چاپی و «انوار المشعشعین: 1/ 412» افزوده شده است.
(7). در نسخه (2): عن.
تاریخ قم، متن، ص: 754 من بعد ما قوّة أردّ بهاعنّا شبالا بلحی ذی شعب
أعقبی الدّهر ذلّة هلقافصرت بعد المراح كالوصب
هل بعد عمر و عامرین معاو بعد كلثوم فارج الكرب
صید غرانیق حیث ما سلكواتأوی الیهم طوائف العرب
غیر مراجیح فی الهنداذا حفّ المجاهیل ساوتبجنب
أودت بهم كرّة الدّهور كمااودت عقد النّدی أبا كرب
للمرتجین الخلود مطالب‌كلاو باری‌ء الأنام ذی الحجب «1» *** نام جماعتی كه در كشتی نشستند، و هجرت كردند، و بمكّه بنزدیك رسول علیه السّلم آمدند، از مردان و زنان:
از آنجمله: از قبیله بنی بكر بن عامر بن عذر [ة] «2»:
أبو موسی، عبد اللّه بن قیس «3».
______________________________
(1). در نسخة چاپی: تنها ابیات اول و دوم و پنجم و ششم آمده است.
(2). قبیله بكر بن عامر الأكبر ابن عوف بن بكر بن عوف بن عذرة، یكی از تیره‌های قبیله اشعریان یمن است. و در نسخه اصل (عذر)، و در چاپی (غدر) ضبط شده است، كه تصحیف عذرة می‌باشد. نگاه كنید به: «نسب معدو الیمن الكبیر: ج 2/ 357».
(3). أبو موسی اشعری، او همان است كه در حادثه جنگ صفین از سوی كوفیان و اهل عراق به حكمیت برگزیده شد، و فریب عمرو بن العاص را خورده و به امیر المؤمنین علیه السلام خیانت كرد،
تاریخ قم، متن، ص: 755
اخوه «1»: أبی بردة، عامر بن قیس.
أخوه: أبورهم «2» مجید بن قیس.
أخوه أیضا: أبورهم محمّد بن قیس «3».
______________________________
و حضرت همواره او را در قنوت نماز خود نفرین می‌كرد. و اخبار دشمنیهای او با امیر المؤمنین علیه السلام و اهل البیت مشهور و معروف است.
(1). اخوه: یعنی برادر دیگرش.
(2). در نسخه اصل و چاپی: أبی و هم، در نسخه (2) أبی درهم، كه هر دو تصحیف أبی رهم است.
نگاه كنید به: «الاصابة فی تمییز الصحابة: 6/ 62».
(3). در این كه أبو موسی اشعری برادر سومی به نام محمّد بن قیس داشته، میان مورخین و تبارشناسان اختلاف است، و بیشتر آنان (محمد) را تصحیف (مجید) دانسته، و وجود برادر سومی را برای أبو موسی انكار كرده‌اند، فشرده این اختلافات را- بهمراه داستان هجرت اشعریان از یمن به حجاز را ابن حجر عسقلانی در «الاصابة فی تمییز الصحابة: 6/ 62» آورده، می‌گوید: (محمد بن قیس الأشعری، أخو أبی موسی الأشعری. ذكره ابن منده و أخرج من طریق طلحة بن یحیی، حدّثنا أبو بردة بن أبی موسی، عن أبیه، قال: خرجنا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی البحر، حتی جئنا الی مكه أنا و اخوك، و معی أبو عامر بن قیس، و أبو رهم و محمّد بن قیس، و أبو بردة، و خمسون من الأشعریین، و ستّة من عكّ، ثم هاجرنا فی البحر حتی أتینا المدینة، فكان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول: «للنّاس هجرة و لكم هجرتان»).
قال ابن مندة: رواه یزید بن عبد اللّه بن أبی بردة، عن آبائه فلم یذكر محمدا.
قلت: و لا فی روایته إنّهم هاجروا الی مكّة قبل أن یهاجروا الی المدینة، و لفظه فی الصحیح:
(خرجت مهاجرا الی النّبی صلی اللّه علیه و آله و سلّم، أنا و اخوان لی أنا أصغرهم، أحدهما أبو بردة، و الآخر أبورهم، فی ثلاث و خمسین رجلا).
و ذكر أبو عمر فی ترجمة أبی رهم: أنّ أبا موسی هاجر هو و أخوه أبو عامر، و أخوه أبو رهم، و أخوه مجدی، و یقال إنّ أبارهم هو مجدی، فاستدرك ابن فتحون مجدی بن قیس، و نسبه الی ذكر ابن عبد البرّ فی ترجمة أبی رهم محمد بن قیس، و الی روایة یحیی بن طلحة بن یحیی،
تاریخ قم، متن، ص: 756
عبد اللّه بن أبی برده.
امّ موسی، دختر عامر.
زوجه أبی موسی، بردة بنت أبی بردة.
أبو مالك عامر بن أبی شریح.
كعب بن شریح، و او بزركترین پسر شریح است.
أبی سلیم، مخزوم بن أبی مالك «1» و او را أبو مالك كفته‌اند.
أبو مسلم مخزوم، و بروایتی: مخرّم.
عبد الرحمن حروة.
عبد اللّه بذاجة.
سهم بن مسروح.
بلال بن كنوده.
حرز بن جناب.
مهاجر بن زیاد.
مجموع این كه یاد كرده شد، پانزده مرد و دو زن‌اند.
______________________________
فكأنّه وقع فیها مجدی بدل محمد. و امّا ابن حبّان فجزم فی «كتاب الصحابة» بانّ اسم أبی رهم محمد بن قیس، و قال ابن قانع: أخبرنی الأشعریون الورّاقون بالكوفة فی نسب أبی موسی و أهله، و كتبوا الیّ خطوطهم أنّ اسم أبی رهم مجید، بتأخیر الدال عن الیاء. و قال ابن عساكر فی «السنن» لا یحفظ أنّه كان لأبی موسی أخ یسمّی محمدا الّا فی هذا الحدیث، و یقال إنّه غیر محفوظ).
(1). در نسخه اصل: ملك.
تاریخ قم، متن، ص: 757
و از بنی دنبه بن ....، از بنی عامر بن عذر [ة]: «1»
عبیده بن هانی، و هو أبو عامر.
عامر بن هانی.
عامر بن أبی عامر.
سواد بن عسامه.
حكمون بن هانی.
و اینها پنج مرداند.
و از بنی خبیر «2»، از بنی عامر بن عذر [ة]: دو پسر كبری «3»، و نام ایشان نبرده‌اند، و اینها دو مردند.
پس مجموع بنی عامر «4» بن عذر [ة] بیست و سه «5» مرد، و دو زن‌اند.
و از بنی تبّع «6» بن ارغم بن اشعث: خلف و زاهر، پسران هانی.
و از بنی مزور بن ربیعة بن ارغم: پنج نفر:
______________________________
(1). در «نسب معدو الیمن الكبیر: 2/ 357» آمده است: (بنو كنانة بن بكر بن عوف بن عذرة بن زید اللّات).
(2). در نسخة (2): خیر، و در نسخه چاپی: خیبر.
(3). در نسخة (2): كبیر، و در چاپی: كسری.
(4). در نسخه اصل: (بنی عامر) تكرار شده است.
(5). صحیح 22 مرد می‌باشد و در نسخة (2): بیست و دو.
(6). در نسخة (2): اشعث.
تاریخ قم، متن، ص: 758
كعب بن قحفان. نفیع بن قحفان. كعب بن عاصم. عویم. كعب.
و از قبیله بنی عالیة بن ثویّة: یكنفر: عبیده بن عطیف.
و از قبیله سامیه از ركب «1»، پس از بنی ثابت:
عبد اللّه و سعد ابنآی‌ء «2» سمیع. هجیفه، مجیده دختران سمیع «3».
و از قبیله بنی حارث و بنی ثابت: پسران مبرّح.
پس مجموع چهار مرد و دو زن بودند.
و از قبیله بنی ذخران بن وآئل بن ناجیه «4»: شش مرد و دو زن بود:
مالك «5» و الترخومی «6» ابناء «7» فاخر. عوف بن دوامه. حریم بن عبید، عامر و بلغه، و معهما ابنتاهما «8».
و از بنی ناجیه بن سنان، یكنفر: أبی ثویر.
و از قبیله بنی حنّیك بن العریضه بن الجماهر: دو نفر: عبد الرحمن «9» كعب و براذرش، و نام او را نبرده‌اند.
و از قبیله بنی وآئل بن ....: یكنفر: أبو هانی‌ء أعور.
______________________________
(1). خاندان سامیه یكی از خاندانهای منشعب از بنو ثابت از تیره (بطن) ركب، از قبیله اشعریان است، كه شرح تقسیمات آنان پیشتر گذشت.
(2). ابنای: فرزندان.
(3). در اصل: سمع.
(4). در اصل: ناحیه.
(5). در نسخه اصل: ملك.
(6). كذا در اصل و دیگر نسخه‌ها ضبط شده است.
(7). ابناء: فرزندان.
(8). معهما ابنتاهما: بهمراه آنان دو دخترانشان.
(9). در نسخة چاپی: عبد اللّه.
تاریخ قم، متن، ص: 759
ازین جمله، جهارده مرد و چهار زن شامی «1» اند.
و از قبیله كعب بن قاضیه: دو نفر: أبو عبید، و الأقرع.
و هم از اشعریان: شش نفر:
سلیمان بن شریح، جون بن عوف، مهاجر بن عذره، عبد الرّحمن بن شریح بكری، كعب بن عاصم بلیع، عامر بن قرّة.
و از قبیله زعابج:- از بنی حارث، پس از بنی ثابت-: یكنفر: مبرّح.
و از قبیله بنی ثابت:- پس از بنی مالك «2»-:
أبو حرزه بن تبّع بن مخطّم، [كه] سال فتح مكّه با رسول بود، بعد از وفات رسول بیمن باز رفت، و همچنین در غربت بود، تا آنكاه كه بیمن وفات یافت.
و از قبیله بنی ذخران: مالك بن عامر، كه جدّ عرب قم است. و او دو هجرت كرده است.
پس مجموع آنهایی كه نام ایشان محفوظ است، از آنجمله كه در سفینه «3» نشستند، پنجاه و پنج مرد، و شش زن بودند.
______________________________
(1). اصطلاح شامی معمولا در برابر عراقی یا كوفی می‌آید، كه اشاره به محلّ سكونت آنان است، زیرا قبائل یمن پس از هجرت به حجاز در صدر اسلام به سه گروه تقسیم شدند، گروهی در حجاز ماندند، و گروههای دیگری بهمراه لشكریان به عراق و شام هجرت كردند، و در این سرزمینها سكونت گزیدند، از این رو در جنگهای صفین و نهروان یمنیها در دو سوی جبهه در لشكریان امیر المؤمنین علیه السلام و معاویه بر علیه یكدیگر می‌جنگیدند، و مؤرخین برای جدا كردن آنان از یكدیگر از آنان با نام یمن الشام، و یمن العراق، یا یمن الكوفه و البصرة یاد می‌كنند.
(2). در اصل: ملك.
(3). سفینه: كشتی.
تاریخ قم، متن، ص: 760
و أیضا: از آن جمله كه در آن كشتی نشسته‌اند:
یكی: شریح بن عامر بن هانی‌ء بن مالك، و أبو قحفان، و عدد زوجه أبی موسی «1».
و أبی مالك «2»، كه پیش از فرود آمدن قرآن خمس «3» را قسمت كرده «4»، و [جز اینان كه] نام ایشان نبرده، از اهل و فرزندان و عیال.
اینها كه یاد كردیم جنانچ، هفتاد و دو نفس بوده‌اند.
و [ابن] كلبی كوید، كه:
«چون أشعریان در كشتیها نشستند، و عزیمت حضرت رسول كردند، و ایشان چهل و دو مرد و دوازده زن بوده‌اند.
و بروایتی: هیجده زن، و دو مرد از عكّ «5».
رسول علیه السّلم در مسجدی كه او را بود در مدینه، با اصحاب خود نشسته بود.
كشتی‌ء ایشان «6» در میانه دریا به جزیره آمد، حقّ سبحانه و تعالی آن سفینه را بر دیده مبارك رسول علیه السّلم عرض فرمود، و رسول علیه السّلم فرمود: «اللّهم سلّم سلّم سلّم».
یعنی: خذاوندا ایشانرا بسلامت دار.
اصحاب رسول جون این سخن بشنیدند، كفتند: یا رسول اللّه ما از لفظ مبارك تو
______________________________
(1). یعنی همسر أبو موسی اشعری.
(2). در اصل: ملك.
(3). یعنی پیش از آن كه حكم وجوب پرداخت 5/ 1 از اموال غنیمت گرفته شده، بر مسلمانان نازل گردد، أبو مالك این مالیات را به مستمندان و نیازمندان می‌پرداخت.
(4). پایان نسخه (3) از تاریخ قم.
(5). عكّ نام یكی از قبائل یمن است.
(6). یعنی اشعریان.
تاریخ قم، متن، ص: 761
شنیدیم كه خذآئرا دعوت كردی سه بار، و ازو درخواست كردی كه بسلامت نكاه دارد؟
رسول فرمود، كه: آری دعا كردم، و جنین كفتم، درین ساعت كشتی‌ء اشعریان بر من عرض كردند، دیدم كه بر كناره جزیره آمد، پس من از خذآی‌ء عزّ و جلّ درخواستم كه كشتی‌ء ایشانرا بسلامت دارد.
چون اهل سفینه برسیدند، رسول علیه السّلم فرمود: «اللّهم اغفر لأكبر أهل السفینة و أصغرهم «1»».
أبو عامر «2» كفت: همه دعآی‌ء تو نصیب من شد، زیرا كه من بزرگترین ایشانم، و فرزندان من كوجك‌ترین ایشان.
بعد از آن رسول علیه السّلم فرمود: «اللّهمّ اغفر لأهل السّفینة جمیعا».
أبو عامر كفت: یا رسول اللّه، اوّل مرا بر سبیل خصوص دعا كردی، و دؤم بار بر سبیل عموم مرا دعا كردی».
[ابن] كلبی كوید، كه:
«چند روز بحضرت رسول ببودند، و چون رسول خذا خواست كه بغزا «3» رود، بنزدیك رسول آمدند، و كفتند:
ای رسول خذا، ما را بر نشان «4» تا در صحبت تو باشیم، و در صحبت تو غزا كنیم.
رسول علیه السّلم فرمود: چیزی نمی‌یابم كه شما را بر آن نشانم.
در حال حقّ سبحانه و تعالی این آیت فرستاد:
وَ لا عَلَی الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ
______________________________
(1). خداوندا رحمت خود را شامل بزرگ كشتی و كوچك آن بفرما.
(2). كنیه مالك بن عامر.
(3). غزا: جنگ و غزوة.
(4). یعنی ما را بر چهارپایی سوار كن تا در ركاب تو بجنگیم.
تاریخ قم، متن، ص: 762
تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ «1».
و ایشان سه كس بودند، چون این آیه آمد، رسول خذا ایشانرا برنشاند».
و این روایت [ابن] كلبی در تفسیر قرآن «2» آورده است.
و هم [ابن] كلبی كوید، كه:
«این آیت كه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْكافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ «3»، در حق ایشان نزول كرده است».
و روایت كند «4» محمد بن حسّان، از أبی حامد مروزی، كه او كفت كه:
______________________________
(1). سورة توبه: آیه 92. ایرادی نیست بر آنها كه وقتی نزد تو آمدند، كه آنها را بر مركبی سوار كنی، گفتی مركبی كه شما را بر آن سوار كنم ندارم، بازگشتند در حالی كه چشمانشان اشكبار بود، چرا كه چیزی كه در راه خدا انفاق كنند نداشتند. (تفسیر نمونه: ج 8 ذیل آیه).
(2). در «كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم: ص 19» آمده است: (تفسیر قرآن كلبی كه باید «تفسیر الآی التی نزلت فی اقوام بأعیانهم» هشام بن محمد بن سائب (ذریعة: 4/ 234 به نقل از فهرست ابن الندیم: 51) باشد نه تفسیر قرآن پدرش محمد بن سائب (ذریعة: 3/ 311).
(3). سوره مائده: آیه 54. ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، هر كس از شما از آئین خود بازگردد، خداوند در آینده جمعیتی را می‌آورد كه آنها را دوست دارد، و آنها او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران نیرومندند، آنها در راه خدا جهاد میكنند، و از سرزنش كنندگان هراسی ندارند، این فضل خدا است كه به هر كس بخواهد می‌دهد، و خدا وسیع و خداوند داناست. (تفسیر نمونه: ج 4، ذیل آیه).
(4). این روایت را مصنّف تاریخ قم از محمّد بن حسّان (؟)، از أبو حامد مروزی روایت می‌كند، و
تاریخ قم، متن، ص: 763
«ابو موسی اشعری، روزی پیش حضرت رسالت نشسته بود، رسول گفت: یا ابا موسی حقّ سبحانه و تعالی در قرآن مجید می‌فرماید، و این آیت كه كذشت برخواند.
پس رسول علیه السّلم فرمود كه: این طآئفه، از تو یا از كروه تو، یا از صلب تو باشند».
و ایضا [ابن] كلبی كوید، كه:
«این آیت كه: وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَكُمْ ثُمَّ لا یَكُونُوا أَمْثالَكُمْ «1» در حقّ ایشان فرود آمده است».
***______________________________
چنان كه پیشتر گذشت، بسیاری از مطالب تاریخ قم مستقیما یا غیر مستقیم از راویان گرفته شده، كه مصنّف به نام برخی از آنان اشاره می‌كند (نگاه كنید به: كتاب‌شناسی آثار مربوط به قم:
ص 25)، اما أبو حامد مروزی احتمالا همانی است كه ذهبی در «سیر اعلام النبلاء: 16/ 166» او را با لقب المروروذیّ آورده، و درباره او می‌گوید: العلّامة، شیخ الشافعیّة، أبو حامد احمد ابن بشر بن عامر المروروذی، مفتی البصرة، و صاحب التصانیف ... توفی فی سنة اثنتین و ستین و ثلاث مئة).
(1). سورة محمد: آیه 38. هرگاه سرپیچی كنید، خداوند گروه دیگری را بجای شما می‌آورد، كه مانند شما نخواهند بود. (تفسیر نمونه: ج 21 ذیل آیة 38).
تاریخ قم، متن، ص: 764

فهرس‌

اشاره

1. نام‌ها و اعلام 855
2. نام پادشاهان، خلفا، وزیران، امیران، والیان 919
3. سرزمین‌ها و مناطق 922
4. شهرها 925
5. حوادث و وقایع تاریخی 934
6. آیات قرآن 937
7. شعر 938
8. ضرب المثل 942
9. القاب و مناصب 943
10. دین و مذهب 948
11. قبایل و تیره‌ها 950
12. فرقه‌ها، اقوام 953
13. شاعران 960
14. اعلام قم 961
15. روستا، دیه، سكّه، شق، صحرا، قنات، مزرعه، كوشك، درب، و مناطق پیرامون قم 966
16. رستاقهای قم 997
17. رود، جوی، نهر، و دریاچه قم 999
18. طسوجهای قم 1001
19. قنطره، پل، سرا، باغ، و كوههای قم 1003
تاریخ قم، متن، ص: 854
20. كاریز و قنات‌های قم 1005
21. منطقه، محلّه، كوچه، راه، و خیابان‌های قم 1006
22. مساجد و مدارس قم 1009
23. موقعیت‌های جغرافیایی قم 1010
24. میدان‌های قم 1012
25. آسیاهای قم 1013
26. امام‌زاده‌ها، بقاع متبركه، و قبرستانهای قم 1015
27. حاكمان، والیان، امیران، و عمّال قم 1016
28. خاندانهای قمی 1018
29. اشیاء و مقادیر 1019
30. حیوانات 1024
31. اصطلاحات دیوانی 1026
32. اصطلاحات عمرانی و موقعیت‌های جغرافیایی 1032
33. گیاهها 1037
34. كار و پیشه 1039
35. لهجه و زبان اهل قم، و واژگان فارسی كهن 1042
36. نقیبان و داعیان 1045
37. حوادث و وقایع مهم قم 1047
38. احادیث 1049
39. منابع تاریخ قم 1052
40. مراجع تحقیق تاریخ قم 1053
41. فهرست موضوعی 1060
تاریخ قم، متن، ص: 855

1. نام‌ها و اعلام‌

آپولوینوس تیانی، 246
آدم بن اسحاق، 560
آدم بن عبد اللّه اشعری، 99، 395، 400
آدم بن موسی، 142
آران بن قاسان، 222
آلوسی، 784
آمنه، 497، 512
آیة اللّه حاج شیخ احمد انصاری قمی، 264، 506،
آیة اللّه حاج شیخ عبد الكریم حائری، 560
آیة اللّه شبیری زنجانی، 265، 271، 273، 279، 406، 537، 540، 551، 581، 584، 592، 593، 624، 625، 631، 634، 638، 639، 651، 653، 654، 656، 658، 675، 676، 677، 711، 713، 744، 808، 814
آیة اللّه صافی گلپایگانی، 534
آیة اللّه گلپایگانی، 560
آیة اللّه مرعشی نجفی، 110، 581، 584
أبان بن عثمان، 662
ابراهیم، 257، 511
ابراهیم ابن الثقفیّة، 504
ابراهیم الاصغر، 601
ابراهیم الاكبر، 601
ابراهیم بن الیسع، 289
ابراهیم بن جعفر بن احمد عباسی، 650
ابراهیم بن حسن عامر، 399
ابراهیم بن شاذوكه، 289، 399
ابراهیم بن علی اشعری، 158، 161
ابراهیم بن علی بن سلمة بن عامر الفهری المدنی، 552
ابراهیم بن مالك اشتر، 804، 805، 807
ابراهیم بن محمد، 669
ابراهیم بن محمد بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن الحسن بن عبید اللّه بن العباس بن علی بن أبی طالب، 619
ابراهیم بن محمد بن علی، 662
تاریخ قم، متن، ص: 856
ابراهیم بن محمد ثقفی، 538
ابراهیم بن محمد خزری، 639، 643، 644، 645
ابراهیم بن موسی، 601، 603
ابراهیم بن موسی‌ء بن جعفر، 601
ابراهیم بن هرمه، 552
ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام، 595
ابراهیم طباطبا ابن اسماعیل بن ابراهیم الغمر بن الحسن المثنی، 544
ابراهیم كیغلغ، 408
ابراهیم كیلغ، 408
ابراهیم نخعی، 824
ابرون كیغلغ، 408
ابلیس، 51، 261
ابن ابی الحدید مدائنی، 232، 451، 662، 664، 784 تاریخ قم متن 856 1. نام‌ها و اعلام ..... ص : 855
ن اسحاق، 665، 784
ابن اعثم كوفی، 825، 829، 830، 831، 832، 835، 836، 839، 842، 843، 844، 848، 850
ابن الأثیر، 734، 647، 670، 676
ابن الأشعث، 115، 733، 734، 735
ابن الاعرابی، 41، 639
ابن الاعمی، 196
ابن الجراح، 380
ابن الحسن بن الحسین بن الحسن الأفطس، 627
ابن الحسن بن علی، 499
ابن الدمینة، 772
ابن الرومی، 18
ابن الزّبعری، 809
ابن الطقطقی حسینی، 544، 599، 662
ابن العباس بن عبد اللّه بن الحسن الأفطس، 632
ابن الفقیه، 44، 202
ابن المعتز، 650
ابن الندیم، 43، 44، 585، 749، 762، 790، 794
ابن أبی الجن، 556
ابن أبی العوجا، 196
ابن أبی جعفر الحسینی، 605
ابن أبی حجّاج قمی، 24
ابن أبی زیاد، 770
ابن أبی معاد جرجانی، 24
ابن أروی، 665
ابن بغا، 108
تاریخ قم، متن، ص: 857
ابن جریح، 768
ابن جستان صاحب الدیلم، 641
ابن حبّان، 433، 755
ابن حجر عسقلانی، 433، 679، 746، 748، 749، 755، 787، 814
ابن حوقل، 146
ابن خردادبه، 175، 179، 251
ابن خلدون، 734
ابن خلّكان، 597
ابن داود جهبذ، 362
ابن رجب حنبلی، 53
ابن سعد، 116، 614، 661، 744، 817
ابن سعد بن عوف بن عدی بن مالك المأربی السبائی، 433
ابن سلام، 462
ابن سمكه، 15، 664
ابن سیرین، 824
ابن شهر آشوب، 520، 522
ابن طباطبا، 555، 556، 571، 575، 590، 605، 627، 632، 646
ابن عبد البر الأندلسی، 755
ابن عبد ربه اندلسی، 749
ابن عبدویه بن عامر، 63، 97
ابن عزیز، 641
ابن عساكر، 755
ابن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، 639
ابن علی بن جعفر بن عبید اللّه بن الحسن بن علی بن محمد بن الحسن بن جعفر، 545
ابن علی بن عمر بن زین العابدین، 646
ابن عمر بن عمر الأشرف، 646
ابن عنبه، 511، 542، 543، 545، 546، 552، 571، 599، 605، 613، 619، 627، 635، 639، 646، 673
ابن عیّاش، 520
ابن عیّاش منتوف، 808
ابن فتحون، مجدی بن قیس، 755
ابن فقیه همدانی، 179، 249
ابن قتیبة دینوری، 13، 17، 552، 787
ابن كثیر، 784
ابن كلبی، 257، 761، 762
ابن كوكبی، 642
ابن ماجه، 433
ابن ماسك، 306
ابن محمد الدیباج، 605
تاریخ قم، متن، ص: 858
ابن مرئد (یزید) بن ذی لحیان، 433
ابن مطیع، 801
ابن مقفّع، 43، 196، 197، 213، 224، 225، 216
ابن منده، 755
ابن میش، 550
ابن هاشم سلولی، 805
ابن هرمة، 553
ابن هشام، 784، 795
أبو احمد بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد حنفیّه ابن امیر المؤمنین، 660
ابو احمد عبید اللّه ابن احمد بن جعفر بن عبد اللّه بن محمد حنفیّه ابن علی بن أبی طالب، 658
ابو اسحاق ابن الرشید، 94
أبو الجن، 556، 558، 560، 564
ابو الحسن بن احمد بن الحسن المادرانی، 394، 95
ابو الحسن شریف، 653، 677
ابو الحسن عبّاد بن عباس طالقانی، 16، 20، 30، 281، 282، 360، 364، 366، 369
ابو الحسن عبید اللّه بن عیسی بن جراح، 294
ابو الحسن علی بن احمد الصیمری، 293
ابو الحسن علی بن جهم بن بدر بن الجهم قرشی، 524
ابو الحسن علی بن حمزة بن احمد، 623
ابو الحسن عیسی، 551
ابو الحسن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم طباطبا، 544
ابو الحسین، 592
ابو الحسین احمد، 635
ابو الحسین احمد بن علی علوی، 613
ابو الحسین احمد بن قاسم بن احمد بن علی بن جعفر عریضی، 606، 614
ابو الحسین احمد بن محمد، 634
ابو الحسین بریدی، 650
ابو الحسین بن احمد الصیمری، 347
ابو الحسین توزون، 650
ابو الصّدیم، 102، 107، 782
ابو العباس احمد بن طلحه، 408
ابو العباس سفّاح، 650، 669
ابو الفتح علی بن أبی الفضل بن العمید،
تاریخ قم، متن، ص: 859
131
ابو الفضل الحسین، 627
ابو الفضل براوستانی قمّی، 520
ابو الفضل محمد، 623
ابو القاسم ابراهیم بن ابی الحسن العلوی الأوی، 636
ابو القاسم ابراهیم بن علی، 643
ابو القاسم ابراهیم بن علی بن الحسن العلوی، 639، 643، 591
ابو القاسم احمد بن عیسی الرازی، 551
ابو القاسم احمد بن محمد، 552
ابو القاسم بن أبی الصّدیم، 400
ابو القاسم حمزه بن علی، 658
ابو القاسم سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف اشعری قمی، 264
ابو القاسم عبید اللّه بن سلیمان بن وهب، 371
ابو القاسم علی، 635
ابو القاسم علی بن احمد شجری، 649
ابو القاسم علی بن طاهر، 550
ابو القاسم علی بن محمد بن حسن كاتب قمی، 22، 346
ابو القاسم محمدی، 659، 660
ابو أحمد موسی بن اسحق، 602
ابو بكر، 485، 492
ابو بكر احمد بن الحسین بن علی بیهقی، 442
ابو بكر بن عبد الرحیم، 305
ابو بكر بن عیاش همدانی، 822
ابو بكر بن مردویه، 282
ابو بكر عیاش، 822، 823
ابو بكر محمد بن داود اصفهانی، 25
ابو بكر محمد بن سیرین انصاری، 823
ابو بكر محمد بن عبد اللّه بن احمد بن عتاب، 215
ابو بكر هذلی، 822
ابو جریر زكریا بن ادریس، 560
ابو جعفر القمی، 567
ابو جعفر محمد، 647
ابو جعفر محمد بن الحسن شجری، 649
ابو حجّاج، 24
ابو حنیفة، 421
ابو داود المسترق، 666
ابو ریحان بیرونی، 234
ابو زید محمد، 654
تاریخ قم، متن، ص: 860
ابو سعید قرمطی، 293
ابو صدام، 105، 578، 394
ابو صدیم، أبو الصّدیم، 105، 106، 107، 108، 394
ابو طالب علیه السلام، 480، 481، 784
ابو طاهر محمد بن علی، 638
ابو عامر اشعری، 814
ابو عبد الرحمن، 795
ابو عبد اللّه احمد، 571
ابو عبد اللّه احمد بن أبی هاشم، 543
ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن احمد بن موسی مبرقع، 591
ابو عبد اللّه الابیض ابن الحسین بن عبد اللّه، 633، 631، 635
ابو عبد اللّه الحسین العریضی همیرجه، 613
ابو عبد اللّه المدنی، 813
ابو عبد اللّه حسین بن احمد، 602
أبو عبد اللّه حسین بن عبد اللّه أبیض، 632
ابو عبد اللّه فقیه همدانی، 256
أبو عبیده، 53
ابو علی أحمد، 624
ابو علی بجلی، 585
ابو علی حسن بن بویه بن فنا خسرو، 14
ابو علی شعرانی، 613
أبو علی عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی، 53، 76، 305، 476
ابو علی محمد بن احمد بن موسی‌ء بن محمد بن علی الرضا علیه السلام، 584، 585
ابو قحفان، 760
ابو لیلی جعفری، 574
أبو لؤلؤة، 845
ابو مالك اشعری، 813
ابو محمد الحسن، 646
ابو محمد الحسن العزیزی، 625
ابو محمد الحسن بن احمد شجری، 648، 649
ابو محمد الحسن بن أبی هاشم، 543
ابو محمد الحسن حسكا، 551
ابو محمد حسن بن احمد بن محمد اعرج، 598
ابو محمد عبد اللّه همیرجه، 607
ابو مسلم محمد بن بحر اصبهانی، 294، 585، 361
ابو مقاتل، 270
ابو منصور احمد بن محمد، 550
تاریخ قم، متن، ص: 861
ابو موسی اشعری، 53، 215، 224، 244، 256، 679، 680، 725، 730، 734، 744، 754، 755، 759، 760، 763، 767، 770، 774، 797، 814، 816، 817، 818، 819، 820، 822، 823، 824، 825، 830، 836، 850
ابو مهران، 725
ابو نصر بخاری، 518، 575، 632
ابو نصر حسن بن علی قمی منجّم، 15، 370
ابو نصر كاشی، 56
ابو نعیم، 672
ابو وائل بن داود، 265
ابو یوسف قاضی، 53، 421، 462
ابی القاسم الحسن بن علی العزیزی، 649
ابی بن سالم اشعری یمنی، 787
ابیّ بن سالم الكلبی، 787
ابیض بن حمال مأربی، 433، 632
احفص بن حمید، 730
احمد الدخ، 617، 619
احمد الشعرانی، 613
احمد العزیزی، 658
احمد بن احمد مادرانی، 499، 583
احمد بن اسحاق بن عبد اللّه بن سعد بن مالك بن الأحوص اشعری، 289، 558، 559، 560
احمد بن اسحق قمی زعفرانی، 387
احمد بن اسماعیل القمی، 533
احمد بن اسماعیل بن سمكة بجلی، 519، 689، 585
احمد بن اسماعیل بن عبد اللّه، 585
احمد بن الصلت، 405
احمد بن أبی عبد اللّه البرقی، 170، 774
احمد بن أبی علی محمد بن احمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیه السلام، 590
احمد بن بویه بن فنا خسرو، 543
احمد بن جعفر المتوكل، 371
احمد بن حسن بن یحیی بن امان، 329
احمد بن حمّاد، 399
احمد بن حمزة، 409
أحمد بن حنبل، 699
احمد بن خزرج بن سعد، 271
احمد بن طاهر، 657
احمد بن طلحه، 372
تاریخ قم، متن، ص: 862
احمد بن طولون، 380
احمد بن عبد العزیز بن أبی دلف عجلی، 329، 578، 580، 606، 640
احمد بن عبد اللّه بن خاقان، 107
احمد بن علی، 656
احمد بن علی الرازی، 535
احمد بن علی الشجری، 543، 624، 675
احمد بن علی بن احمد، 653
احمد بن علی بن جعفر، 606، 613
احمد بن علی بن محمد الشجری، 646
احمد بن علی بن محمد بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، 675، 646
احمد بن علی بن محمد بن عمر الشجری، 646، 624
احمد بن علی خراسانی، 344، 361
احمد بن علی غسّان، 335، 336
احمد بن علی مادرانی، 394
احمد بن علی بن جعفر، 614
احمد بن عیسی، 275، 639، 641، 642، 643
احمد بن عیسی بن احمد، 547
احمد بن عیسی بن علی ابن حسین الصغیر ابن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام، 640
احمد بن محمّد، 39، 289، 293، 331، 333، 339، 342، 538، 539، 544، 547، 551، 574، 579، 591، 619، 624، 634، 654، 655، 660، 673، 774
احمد بن محمد بن الصلت بن العباس، 404، 351
احمد بن محمد بن جراح، 291
احمد بن محمد بن خالد برقی، 39، 43، 51، 181، 170، 39، 579، 774
أحمد بن محمد بن رستم اصفاهانی، 118
احمد بن محمد بن سعد، 398
احمد بن محمد بن شهریار، 329
احمد بن محمد بن علی بن عبد اللّه ابن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن علی بن أبی طالب علیه السلام، 654
احمد بن محمد بن عیسی، 39، 271، 272، 275، 766
احمد بن محمد بن فیروز، 291، 329،
تاریخ قم، متن، ص: 863
334، 335
احمد بن محمد بن موسی، 575
احمد بن محمد فیروزان، 331، 332، 333
احمد بن محمد منصور بن بسام، 478
احمد بن منصور، 290
احمد بن موسی بن محمّد بن علی الرضا علیهم السلام، 575
احمد بن موسی مبرقع، 571، 589
احمد مهدی، 656
احنف بن قیس، 49، 214، 839
احوص بن حسین بن سعد، 289
احوص بن سعد اشعری، 64، 102
احوص بن مالك بن أحوص، 684
ادریس، 313، 314
ادریس بن موسی حسینی، 640
اذرع، 542
اذكوتكین بن ساتكین تركی، 95، 394
اذینجشنسف، 184
ارجاسف، 222، 224
اردشیر بن بابك بن ساسان، 56، 190، 205، 206، 207، 208، 209، 220، 221، 231، 460
اردشیر بن بهمن الاكبر بن اسفندیار بن كشتاسب، 846، 826
اردوان اصغر بن بلاش، 186، 209
اردوان چهارم اشكانی، 206، 208، 460
اسحاق، 313، 508، 511، 507
اسحاق بن ابراهیم بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السلام، 601، 603
اسحاق بن اسحاق، 811
اسحاق بن أحوص الكبیر، 398
اسحاق بن سعد، 128، 137، 140
اسحاق بن سعد بن ملك، 398
اسحاق بن عمران، 313
اسحاق بن ناصح، 274
اسد بن جمهور، 107، 292
اسفار بن شیرویه، 363
اسفرابد، 92، 93، 184
اسفربد بن جلین، 92
اسفندیار، 190، 194، 222، 826
اسفید، 93، 228، 318
اسكندر، 49، 184، 201، 204، 206، 355، 456، 518
اسكندر بن عمر شیخ، 4
تاریخ قم، متن، ص: 864
اسكندر مقدونی، 184
اسلم، 746
اسماعیل، 506، 508، 511
اسماعیل الاعرج ابن جعفر الصادق علیه السلام، 556، 506
اسماعیل الثانی، 556
اسماعیل براوستانی، 168
اسماعیل بن احمد، 643، 658
اسماعیل بن احمد بن عیسی، 643
اسماعیل بن الحسین بن اسماعیل بن محمد بن عبد اللّه بن علی، 625
اسماعیل بن أبی خالد، 818
اسماعیل بن سعد، 128، 138، 141
اسماعیل بن عباس بن یزید بن جبیر، 540
اسماعیل بن عیسی، 138، 141
اسماعیل بن عیسی بن عبد اللّه، 128
اسماعیل بن محمد، 667
اسماعیل بن محمّد بن جعفر الصادق علیه السلام، 607
اسماعیل بن نعیم الهمدانی، 803
اسماعیل جیلی، 411
اسماء، 458، 492، 508
اسماء بنت عبد الرحمن بن أبی بكر، 505
اسماء بنت عمیس بن معبد بن الحارث الخثعمیّة، 485، 487، 505
اسود بن یزید، 823
اشتال، 56
اشرس بن عوف شیبانی، 832
اشعث بن قیس بن معدی كرب كندی، 492، 734، 817
اشعری قمی، 548، 578، 584، 779، 781
اصبهانی، (اصفاهانی)، 318، 323، 324
اصطخری، 56
اصمعی، 446
اعرجی نجفی، 599
افراسیاب، 188، 209، 210، 221، 222، 234
افریدون، 216، 218، 220، 221، 237
اكبر بن ضحاك بیوراسف، 216، 223
اكرتمش تركی، 408
الأقرع، 759
الترمذی، 433
تاریخ قم، متن، ص: 865
الحسن بن الحسین، 556
الحسن بن الحسین بن عبد اللّه بن مهدی الكاتب، 402
الحسن بن بویه بن فناخسرو، 460
الحسن بن زید بن الحسن بن علی علیه السلام، 552، 554
الحسن بن سهل، 604، 794
الحسن بن علی الكشمارجانیّ، 266
الحسن بن علی بن حسن بن عبد الملك القمی، 3
الحسن بن محمّد بن حمزه، 623
الحسین العزیزی، 657
الحسین الكوكبی بن أحمد الدّخ، 619، 641
الحسین بن احمد، 675، 676
الحسین بن الحسن، 629
الحسین بن الحسن بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیهم السلام، 556
الحسین بن عبد اللّه بن العباس، 632
الحسین بن علی، 635
الحسین بن علی الخارص، 605
الحسین بن علی بن أحمد بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن الحنفیّة، 656
الحسین بن علی بن عمر بن الحسن الافطس، 635
الحسین بن محمد اصفاهانی، 436
الحسین بن محمد بن نصر بن سالم، 574
الحسین بن یحیی‌ء بن عمران أشعری، 70
الدّاعی الكبیر حسن بن زید زیدی حسنی، 547، 642، 643، 619
الدوری، 519
الراضی باللّه، 246، 650، 651
الرّاعی، 428
الربیع بن زیاد، 825
السائب بن مالك، 605، 799، 800، 801
السندی بن شاهك، 510
الشرقی بن القطامی، 749
الشیخ تاج الدین، 542
العباس بن عبد اللّه الشهید، 631، 632
العباس بن محمد، 510
القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن، 554
تاریخ قم، متن، ص: 866
القاسم بن حمزة بن احمد بن عبید اللّه بن محمد بن عبد الرحمن الشجری، 555
القاسم بن عبید اللّه، 371
الكوكبی الحسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل الأرقط ابن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، 641
المتقی باللّه عباسی، 650
المتنبی، 597
المتوكل علی اللّه، 287، 373
المحسن بن الحسین، 605
المحسّن عزیزی، 656
المستعین باللّه، 120، 407، 619، 530
المستكفی باللّه، 368، 543
المستوفی، 60، 251
المطلبی، 519
المعتز باللّه عباسی، 95، 108، 120، 121، 174، 286، 394، 407، 527، 588، 664
المعتصم، 120، 290، 513، 522
المعتضد باللّه عباسی، 165، 371، 372، 408، 463، 466، 471، 479
المعتمد باللّه عباسی، 371، 529
المعتمد علی اللّه عباسی، 380، 408
المقتدر باللّه، 343، 382، 384، 387، 651
المكتفی باللّه عباسی، 408، 614
المنتصر باللّه، 287
النسائی، 433
النعمان بن مقرّن مزنی، 835، 837
الواثق باللّه عباسی، 9، 287، 290، 513، 286
الولید بن عبد الملك، 664
الیاس بن عبد اللّه، 401
الیسع بن حمزه اشعری، 76، 285، 286، 287، 290، 683
الیسع بن عامر بن عمران اشعری، 117، 124
الیسع بن عبد اللّه بن أبی بكر، 400
ام ابراهیم، ماریه قبطیّه، 513، 518
ام ابیها الصغری، 490
ام اسحاق، 495، 499، 571
ام البشر، 494
امّ البنین، 513، 788
ام الحسن، 486، 494، 495، 529
ام الخیر، 494
تاریخ قم، متن، ص: 867
ام الفضل، 520، 523
ام القاسم، 512، 571، 550
امّ الكرام، 486
امام باقر علیه السلام، 39، 261، 375، 497، 501، 503، 504، 611، 619، 662، 665، 668
امام جواد علیه السلام، 511، 515، 518، 521، 571، 574، 575، 584، 598، 599، 779
امام حسن علیه السلام، 483، 492، 493، 494، 495، 503، 505، 541، 546، 574، 627، 633، 644، 653، 734، 820
امام حسن عسكری علیه السلام، 102، 105، 106، 264، 394، 522، 526، 527، 529، 530، 533، 534، 559، 560، 627، 629، 633، 644
امام حسین علیه السلام، 114، 483، 485، 487، 494، 495، 496، 497، 499، 541، 546، 601، 613، 634، 642، 656، 653، 660، 673، 680، 662، 797، 810
امام خمینی، 581، 584
امام رضا علیه السلام، 77، 257، 279، 272، 409، 501، 513، 515، 516، 514، 515، 565، 570، 571، 572، 579، 584، 598، 626، 779، 781
امامزاده سید ابو احمد ابن محمد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن حنفیّه ابن امیر المؤمنین علیه السلام، 152
امامزاده شاه جعفر غریب، 122
امام زمان علیه السلام، قائم آل محمد، 52، 105، 110، 263، 268، 264، 267، 269، 270، 278، 279، 527، 531، 532، 533، 534، 535، 558، 644، 668، 669
امام زین العابدین علیه السلام، 114، 115، 261، 496، 499، 500، 501، 619، 627، 632، 637، 660، 673، 696
امام صادق علیه السلام، 260، 261، 263، 264، 268، 270، 273، 501، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 513، 528، 538، 546، 552، 573، 574، 606، 608، 611، 627، 646، 662، 667، 668، 672، 696، 777، 779، 781
امام علی النقی علیه السلام، 529، 582
تاریخ قم، متن، ص: 868
امام علی بن محمد هادی علیهما السلام، 39، 105، 269، 522، 644
امام محمد تقی علیهما السلام، 518، 630
امامه، 486، 512، 521
ام أبیها، 512
ام أبیها الكبری، 490
امّ بشیر، فاطمة بنت أبی مسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبة الانصاری، 494
ام جعفر، 486
ام حبیب، 571، 589
ام حبیب بنت ربیعه بن لجیم بن عبد بن علقمه بن حرث بن عتبه بن سعد بن حشیم بن بكر بن حبیب بن تغلبه بن وآئل، 484
ام حبیب بنت عباد بن ربیعه، 673
إمری القیس، 21، 497
ام سعید بنت عروة بن مسعود الثقفیة، 486
امّ سلمه، 486، 495، 503، 504، 584، 589، 590، 592، 815
ام عبد اللّه، 485، 495، 501، 503، 512
ام عقیل، 489
ام فروه، 492، 505، 507، 512
ام كرام، 486
ام كلثوم، 483، 487، 488، 489، 508، 512، 521، 571، 588، 589، 590، 592، 593، 820
ام كلثوم صغری، 486
ام كلثوم كبری، 483
ام محمد، 570، 571، 572، 581، 589
ام منذر، 484
ام موسی، 756
امّ هانی، 480، 486، 489، 488، 490
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، 24، 30، 115، 180، 261، 266، 277، 279، 378، 426، 451، 456، 463، 473، 474، 475، 476، 477، 480، 481، 483، 485، 486، 487، 488، 489، 490، 491، 492، 493، 495، 499، 503، 505، 507، 523، 524، 528، 540، 541، 571، 586، 601، 606، 609، 619، 624، 627، 634، 640، 641، 642، 646، 653، 654، 658، 660، 661، 662، 664، 667، 673، 679، 699، 734، 754، 770،
تاریخ قم، متن، ص: 869
780، 781، 784، 788، 795، 799، 800، 817، 822، 823، 829، 833، 844
امیر بكر بن عبد العزیز عجلی كرجی، 305، 53
امیر شمس الدین محمد بن علی صفی، 4
امیركا، 613
امین الدین، 584
امیه، 499
امیه بن أبی الصّلت الثقفی، 13
انار بن سیاران بن سهره بن فراسیاب تركی، 204
انجیل بن نودرز، 242
انس بن بجاد اشعری، 813
انس بن مالك، 767، 822، 839، 844
انوشروان، 57، 197، 250، 251، 252، 253، 452
اوشته، 635
اویس قرنی، 15، 823
ایاس بن مضارب عجلی، 801
ایوب، 245
ایوب بن موسی، 398
ایوب بن موسی‌ء بن أحوص بن سعد أشعری، 69، 244
ایوب بن یحیی بن جندل، 277
ایوب موسی، 313
أبو ابراهیم، 509
أبو احمد ابن الرشید، 526
أبو احمد سراهنك، 657
أبو احمد عبید اللّه محمدی، 660
أبو احمد موسی، 602
أبو اسحاق ابراهیم بن محمد قمی، 213
أبو اسحاق بن هارون الرشید، 604
أبو اسحاق علّاف نیشابوری، 275
أبو الاكراد علی بن میمون صائغ، 266
أبو البحتری الطائی، 823
أبو البختری وهب بن وهب قرشی، 766، 789، 790، 792، 793
أبو الجارود، 290
أبو الجن، 558، 559
أبو الحسن، 266، 509، 523، 525، 592
أبو الحسن أحمد بن علی بن محمّد، 617
أبو الحسن الاول علیه السلام، 274، 277
تاریخ قم، متن، ص: 870
أبو الحسن الطالقانی، 281
أبو الحسن العمری، 632
أبو الحسن أبو علی‌ء، حسین بن محمد بن نصر بن سالم، 598
أبو الحسن بن محمد بن احمد بن یحیی بن أبی البغل، 465
أبو الحسن زید، 546
أبو الحسن عباد بن العباس، 364، 365، 366، 360
أبو الحسن عبید اللّه بن یحیی بن خاقان التركی، 530
أبو الحسن علی، 546، 558، 602، 607، 612، 613، 626، 627، 638، 654، 657
أبو الحسن علی الدینوری، 627
أبو الحسن علی الكوكبی، 602
أبو الحسن علی بن احمد العمری، 545
أبو الحسن علی بن احمد الموسوی الرازی، 623
أبو الحسن علی بن العباس بن جریح، 18
أبو الحسن علی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین العریضی، 611
أبو الحسن علی بن حمزه بن احمد، 624
أبو الحسن علی بن حمزه بن احمد بن محمد بن اسماعیل بن محمد بن عبد اللّه الباهر ابن علی بن الحسین زین العابدین علیهم السلام، 624
أبو الحسن علی بن حمزه بن احمد، 619
أبو الحسن علی بن محمد، 269، 270
أبو الحسن علی بن محمد البصری المدائنی، 451
أبو الحسن علی بن محمد الطلحی، 400
أبو الحسن علی بن یحیی بن أبی منصور، 525
أبو الحسن علی نقی علیه السلام، 523، 524، 525، 526، 528
أبو الحسن عیسی بن علی، 551، 612، 611
أبو الحسن كرخی، 276
أبو الحسن كمیج، 171
أبو الحسن محمد، 550، 613، 624
أبو الحسن محمد المجدور، 605
أبو الحسن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم طباطبا، 544
أبو الحسن موسی بن احمد بن محمد بن
تاریخ قم، متن، ص: 871
موسی مبرقع، 574، 592، 593، 596
أبو الحسین، 294
أبو الحسین احمد، 634
أبو الحسین احمد بن سعد، 472
أبو الحسین بن أبی سهل، 213
أبو الحسین زید بن احمد بن بحر اصفهانی، 572
أبو الحسین عبد اللّه، 647
أبو الحسین عبید اللّه بن أحمد، 543
أبو الحسین علی، 613، 617، 635
أبو الحسین علی برطله، 636
أبو الحسین عیسی‌ء بن علی العریضی العلوی، 628
أبو الحسین كوكبی، 618
أبو الحسین محمد، 546، 617
أبو الحسین محمد بن الحسن بن ابراهیم بن موسی، 603
أبو السرایا، 601، 608
أبو الصّدیم الحسین بن علی‌ء بن آدم، 578، 782
أبو العباس احمد بن طاهر، 550، 612، 630
أبو العباس، احمد بن طلحه، 471
أبو العباس احمد بن علی شادی، 131 تاریخ قم متن 871 1. نام‌ها و اعلام ..... ص : 855
و العباس احمد بن محمد بن حسین بن علی ابن امام زین العابدین علیهم السلام، 660
أبو العباس سفاح، 822
أبو الغیث طاهر، 550
أبو الفتح دینوری، 361
أبو الفتح علی بن محمد عمید، 597
أبو الفرات، 465
أبو الفرج اصفهانی، 513، 608، 666، 667، 781
أبو الفرج هندو القمّی، 142
أبو الفضل، 546
أبو الفضل اسباطی، 278
أبو الفضل الحسین بن الحسن العلوی، 535
أبو الفضل العباس علیه السلام، 632، 656، 788
أبو الفضل بن العمید الكاتب الخراسانی، 346، 533، 412، 107
أبو الفضل جعفر ابن أبو علی یحیی بن خالد بن برمك، 472
أبو الفضل جعفر بن احمد بن طلحه، 382، 387
أبو الفضل حسین بن حسن بن حسن
تاریخ قم، متن، ص: 872
أفطس ابن علی بن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام، 627
أبو الفضل حسین بن حسن بن علی العلوی العریضی، 629
أبو الفضل حسین بن علی بن حسن بن عیسی بن محمد بن علی بن جعفر عریضی، 611، 612
أبو الفضل عباس بن عبد المطلب، 820
أبو الفضل عبید اللّه، 546
أبو الفضل محمد، 602، 621، 623، 626، 634
أبو الفضل محمد بن الحسین بن العمید، 585، 597، 403، 533
أبو الفضل محمد بن علی بن محمد بن حمزه علویه، 164
أبو القاسم، 532، 547، 500
أبو القاسم ابراهیم، 638
أبو القاسم احمد رازی، 551
أبو القاسم الرازی، 547، 546، 550
أبو القاسم أحمد الرازی ابن عیسی بن احمد كركورة ابن محمد بن جعفر بن عبد الرحمن الشجری، 547، 551
أبو القاسم بن أبی الصدیم، 123، 394
أبو القاسم بن مرزبان بن مقاتل، 584
أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه قمی، 530
أبو القاسم حمزه بن علی حمزه، 602، 611، 654
أبو القاسم عبد اللّه بن محمد، 530
أبو القاسم عبید اللّه، 545
أبو القاسم عزیزی، 654
أبو القاسم علوی، 591
أبو القاسم علی، 550، 592، 621، 623، 634، 647، 651،
أبو القاسم علی العزیزی، 648
أبو القاسم علی بن أبی عبد اللّه، 593
أبو القاسم علی بن محمد، 550
أبو القاسم علی بن محمد بن الحسن كاتب، 22
أبو القاسم علی بن محمد بن حمزه، 624
أبو القاسم علی بن محمد كحلی، 211
أبو القسم عبید اللّه بن سلیمان، 332
أبو القسم علی بن الحسن العزیزی، 649
أبو المثنی كلبی، 749
أبو المحسن، 657
أبو المعمّر، 670
تاریخ قم، متن، ص: 873
أبو الهیثم، 354
أبو الهیثم خالد بن عبد اللّه بن یزید بجلی قسری دمشقی، 699
أبو برده عامر بن أبی موسی اشعری، 774، 755، 817، 819، 790
أبو بكر، 302، 427، 485، 494، 500
أبو بكر بن امیر المؤمنین علیه السلام، 485
أبو بكر بن عبد اللّه، 399
أبو بكر بن عبد اللّه بن سعد، 127
أبو بكر بن عمران بن أبی بكر أشعری، 70
أبو بكر بن عیّاش بن سالم أسدی كوفی، 808
أبو بكر محمد بن عبید اللّه بن یحیی‌ء بن خاقان، 530
أبو بكر محمد بن یحیی صولی، 246، 302، 394، 420، 423، 424، 430، 437، 438، 441، 444، 473، 475، 650، 651
أبو بلی، 745
أبو تمام طائی، 9
أبو ثابت انصاری أوسی عوفی، 475
أبو ثویر، 758
أبو جریر زكریا بن ادریس، 780
أبو جعفر، 21، 22، 503، 518، 533، 555، 579، 583، 542، 597، 605
أبو جعفر احمد بن أبی عبد اللّه برقی، 687
أبو جعفر بن محمد، 579
أبو جعفر محمد، 545، 578، 579، 597، 608، 611، 619، 624، 626، 647، 648، 657
أبو جعفر محمّد بن أحمد بن محمد بن اسماعیل (ابن جعفر) بن محمد بن عبد اللّه بن علی بن الحسین، 617، 619
أبو جعفر محمد بن بابویه قمی، 110
أبو جعفر محمد بن حمزة بن احمد، 620، 625، 624، 658
أبو جعفر محمد بن عبدوس، 76، 77، 295
أبو جعفر محمد بن علی، 400
أبو جعفر محمّد بن علی العطّار القمی، 21، 533
أبو جعفر محمد بن علی طلحی، 119
أبو جعفر محمّد بن موسی بن محمد بن علی الرضا علیه السلام، 575، 579
تاریخ قم، متن، ص: 874
أبو جعفر منصور عباسی، 472، 546
أبو جعفر موسی بن محمد بن علی بن موسی، 583
أبو جعفر یحیی بن محمد بن أبی زید علوی، 662
أبو جمیله المفضل بن صالح أسدی، 271
أبو جندل، 428
أبو حامد مروزی، 762
أبو حرزه بن تبع بن مخطم، 759
أبو حسین بن أبی سهل، 213
أبو حفص، 673
أبو حكیم، 753
أبو حمزة، 509
أبو خالد زكریاء بن ملك بن أحوص، 399
أبو داود، 433، 699
أبو دلف قاسم بن عیسی عجلی كرجی، 47، 58، 63، 292، 345، 470، 640
أبو دلف مسعر بن مهلهل، 56
أبو رافع، 540
أبو رهم محمد بن قیس، 755
أبو ریحان محمد بن أحمد بیرونی، 234
أبو زید المطهر، 550
أبو زید محمد، 654
أبو سائب مخزومی، 743
أبو سالم اشعری، 788
أبو سعید الاشعری الشامی، 768
أبو سعید انصاری خزرجی، 813
أبو سلم عبدی، 262
أبو سلیم، 756
أبو سهل، 635، 634
أبو سهل بن أبی طاهر اشعری، 98، 586، 400
أبو سهل بن عبدیل قمی، 624
أبو صالح یحیی بن عبد الرحمن كاتب، 79
أبو طالب علیه السلام، 480، 481، 784
أبو طالب الحسن، 546
أبو طالب المحسن، 550، 626، 635، 636، 656، 657
أبو طاهر، احمد بن علی، 605، 657
أبو طاهر بن یحیی، 400
أبو طاهر كمج قمی، 171
أبو عامر بن قیس اشعری، 755، 790، 816، 814، 761، 768، 790، 813
تاریخ قم، متن، ص: 875
أبو عبد الرحمن هیثم بن عدیّ ثعلی، 794
أبو عبد اللّه، 262، 265، 266، 271، 272، 273، 274، 275، 276، 278، 279، 505، 538، 539، 590، 591
أبو عبد اللّه احمد، 541، 542، 543، 589، 588، 597
أبو عبد اللّه احمد بن محمد، 591
أبو عبد اللّه احمد بن محمد بن احمد بن موسی، 571
أبو عبد اللّه احمد بن محمد بن اسحاق همدانی، 44، 202، 249
أبو عبد اللّه اسحاق، 602
أبو عبد اللّه الابیض ابن الحسین، 558، 602، 607، 624، 626، 632، 633، 634، 654
أبو عبد اللّه الحسین ابن علی غسان، 400
أبو عبد اللّه الحسین بن احمد الموسوی، 601
أبو عبد اللّه الحسین بن احمد بن الحسین بن أحمد الشعرانی بن علی العریضی، 613
أبو عبد اللّه الحسین بن عبد اللّه الأصغر الأبیض، 632
أبو عبد اللّه الحسین بن عبد اللّه بن العباس، 632
أبو عبد اللّه الحسین بن علی بن عمر بن الأفطس، 635
أبو عبد اللّه العدوی العمری المدنی، 673، 766
أبو عبد اللّه برقی، 39
أبو عبد اللّه بن جعفر، 387
أبو عبد اللّه حمزة بن حسن اصفاهانی، 22، 23، 44
أبو عبد اللّه محمد، 607، 657، 677
أبو عبد اللّه محمد الدّاعی، 554
أبو عبد اللّه محمد بن عبدوس جهشیاری، 295
أبو عبد اللّه محمد بن علی جعفری، 675، 677
أبو عبیده، 442، 759، 824، 848
أبو عفان بصری، 278
أبو علی، 293، 509، 571، 574، 579، 586، 588، 646
أبو علی ابن الرضا، 587، 612، 630
أبو علی احمد، 546، 602، 612، 633،
تاریخ قم، متن، ص: 876
648
أبو علی احمد بن اسماعیل بن سمكة البجلی القمی، 519
أبو علی احمد بن سمكة نحوی، 519
أبو علی احمد بن علی الشجری، 624
أبو علی احمد بن محمد بن رستم اصفاهانی، 293
أبو علی الحسن بن بویه بن فنا خسرو، 411
أبو علی الحسن بن محمد بن السائب بن مالك الأشعری، 605
أبو علی الحسین بن أبو هاشم، 543
أبو علی الشعرانی، 613
أبو علی بجلیّ قمی، 585
أبو علی بن الحسن بن نصر، 574
أبو علی بن حسن بن بویه، 120
أبو علی بن عبدیل، 87
أبو علی حسن بن بویه الدیلمی، 120
أبو علی حسن بن محمد قمی، 364
أبو علی حمزه، 550
أبو علی شجری، 652
أبو علی، عبد الرحمن بن عیسی بن حمّاد همدانی، 295، 476
أبو علی محمد، أبو علی محمد الأعرج بن أحمد ابن موسی بن محمد بن علی بن الرضا علیه السلام، 575، 584، 585، 586، 588، 592، 630
أبو علی محمد بن عبید اللّه، 530
أبو علی‌ء بن الحسن بن نصر، 678
أبو علی‌ء شجری، 647
أبو علی‌ء عبدیل، 549
أبو عمر، 755
أبو عمرو بن سلمه همدانی، 295
أبو عمرو مزنی، 753
أبو عمرو یمانی تابعی، 823
أبو عمرة شهربان، 664
أبو غالب، 128، 137، 140
أبو غسّان ملك علی بن عامر، 400
أبو لؤلؤة، 845
أبو مالك عامر بن أبی شریح، 756، 776، 777
أبو محمد، 492، 500، 546
أبو محمد ابن عبد اللّه، 400
أبو محمد البغدادی، 380
أبو محمد الحسن، 543، 592، 593،
تاریخ قم، متن، ص: 877
607، 617، 621، 623، 622، 626، 635، 636
أبو محمد الحسن الشّجری، 647، 649
أبو محمد الحسن بن احمد بن محمد بن احمد بن موسی مبرقع، 574، 598
أبو محمد الحسن بن زید بن الحسن، 553
أبو محمد الحسن بن علی، 533
أبو محمد الحسن بن محمد، 622
أبو محمد الحسن بن محمد حمزه علوی، 593
أبو محمد الحسین، 602
أبو محمد العسكری، 151
أبو محمد جعفر، 545
أبو محمد حسن بن احمد بن محمد أعرج ابن احمد بن موسی المبرقع ابن محمد بن علی الرضا علیه السلام، 598، 621
أبو محمد حسن بن الحسین، 636
أبو محمد عبد اللّه بن روزبه، 43
أبو محمد عبد الملك بن هشام بن ایّوب حمیری، 784
أبو محمد هارون بن موسی التلعكبری، 535
أبو مخنف، 798، 799، 804، 808
أبو مرة بن عروة بن مسعود بن معقب بن مالك بن كعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن قسی، 497
أبو مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبه، 494
أبو مسلم، 586، 587
أبو مسلم محمد بن بحر اصفهانی، 519، 586
أبو مسلم مخزوم، 756
أبو معشری، 823
أبو مقاتل سبل، 269
أبو منذر هشام بن سائب كلبی، 257
أبو منصور احمد، 550
أبو منصور بویه بن ركن الدولة بن بویه دیلمی، 131
أبو موسی‌ء عبد اللّه بن قیس، 770
أبو نصر الحسن بن علی القمی، 370
أبو نصر بخاری، 511
أبو نمامة، 198
أبو هاشم، 416، 417، 542، 649، 662
أبو هاشم الحسین بن حمزه، 657، 658
تاریخ قم، متن، ص: 878
أبو هاشم عبد اللّه، 661
أبو هاشم عبد اللّه بن محمد اصبهانی، 416
أبو هاشم عبد اللّه بن محمد بن الحنفیه، 662
أبو هانی‌ء أعور، 758
أبو هریره، 461
أبو یزید ثوری كوفی، 823
أبو یزید خالد بن یزید العكلی كوفی، 270
أبو یعلی، 658
أبیّ بن سالم اشعری، 787
أبیض بن حمال المازنی، 433
أحمد الباهر، 654
أحمد بن عبد العزیز بن أبی دلف، 580
أحمد بن علی المرورودی، 130
أحوص بن سعد بن ملك، 398، 683
أحوص بن عبد اللّه، 409
أدبو ورقا، 123
أدرع، 541، 542
أسد، 292
أسد بن عبد اللّه البسطامی النطار، 20
أسما، 512
أشرس بن عوف، 832
أمامه، 489
أمیر توزون تركی، 650
أنس بن مالك، 266
أنستاس ماری الكرملی بغدادی، 376
أوس بن حجر التمیمی، 15
أویس قرنی، 823
بابنین، 99
باذان، 239، 243، 725، 726
بانو، 191، 271، 503، 507، 512، 513، 518، 533، 546، 566، 581، 788
بجكم، 650
بخاری، 816، 817، 819، 833
بخت نصر، 829
بذین بن أبی خالد، 399
براقی، 217، 811
برآی‌ء بن أبی یوسف، 819
براء بن عازب، 837
بردة بنت أبی بردة، 756
برطله، 637
برقی، 39، 40، 50، 55، 62، 152، 153، 175، 181، 182، 184، 217،
تاریخ قم، متن، ص: 879
218، 226، 231، 238، 240، 242، 245، 246، 249، 262، 272، 687
بركیارق بن ملكشاه، 122
برون تركی، 201
بریهه، 508، 512، 521، 581، 582، 583، 588، 589، 590، 630
بشار، 516
بشتاسف، 215، 216، 222، 224، 243، 250، 254، 255
بشر بن فرج، 291، 293، 295، 334، 337، 338، 339، 340، 344، 348
بطریق، 726، 727
بطلمیوس، 248
بغا الصغیر، 95
بغا الكبیر، 95، 108
بغدادی، 665
بقیّة بن ولید، 768
بكر بن عامر الأكبر ابن عوف بن بكر بن عوف بن عذرة، 754
بكر بن عبد العزیز، 53، 335، 336
بكر بن وائل، 831
بلاش بن فیروز، 197، 224، 235، 242
بلال بن أبی برده اشعری، 774، 824
بلال بن كنوده، 756
بلی بن عمرو بن الحاف، 745
بلیناس، 246، 247، 248، 249
بلی‌ء بن تومه، 745
بنان بن آدم، 690
بنان بن موسی، 231
بندویه بن سنفاد، 216
بوراز بن قاسان اكبر، 219
بوران، 225
بهبود بن همدان، 224
بهرام گور، 704
بهمن بن اسفندیار، 236، 237
بهمن بن رستم، 210
بیژن بن گیو، 197، 200، 229، 230
بیوراسف، 216، 217، 218، 220
پرویز اذكائی، 173، 179، 180، 185، 187، 190، 195، 197، 228، 250
پهلوی، 56، 60، 85، 190، 197، 207، 209، 211، 214، 220، 222، 223، 228، 236، 240، 306، 308، 311، 351، 375، 560، 695
پیامبر، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم، 51، 260، 426، 431، 459، 487، 493، 495،
تاریخ قم، متن، ص: 880
497، 498، 501، 518، 540، 546، 646، 662، 667، 669، 679، 725، 753، 760، 761، 764، 766، 770، 777، 787، 790، 795، 812، 814، 817، 820، 835، 841، 816، 818
تاج الدّوله، 593
تبع، 191، 744
تكتم، 513
توزون، 650
توس بن نوذر، 205
تیمور، 4
ثابت بن أسلم البنانی، 266
ثبخین، 104
ثعلبة بن عمرو، 794
ثقة الاسلام كلینی، 529، 540
ثیمر اصغر بن خراسان، 213
ثیمر اكبر بن خراسان، 213
جابر، 609
جانانبه بن میلاد، 241
جبرئیل علیه السلام، 256، 261، 262، 270، 491، 773، 774
جرجین بن میلاذ، 242
جرول خزاعی، 488
جروند فارس، 203
جریر، 428، 560، 836
جریر بن عبد الحمید الضبی، 818
جریر بن عبد اللّه بجلی، 495، 835، 836
جزائری، 575
جعده، 734
جعفر، 313، 484، 485
جعفر الشاعر، 556
جعفر الكذاب، 583، 587
جعفر أبو عبد اللّه، 484
جعفر بن احمد بن طلحة، 343
جعفر بن احمد بن علی بابویه، 411
جعفر بن الحسن الشجری، 652
جعفر بن الحسن بن علی بن عمر، 652
جعفر بن أبی طالب علیهما السلام، 485، 486، 487، 656، 673، 675، 818، 822
جعفر بن حسن بن حماد، 289
جعفر بن داود القمی، 94
جعفر بن داود بن عمران، 142
جعفر بن سعد بن سعد، 289، 399
جعفر بن عبید اللّه، 546
جعفر بن علی، 644
تاریخ قم، متن، ص: 881
جعفر بن علی العسكری علیه السلام، 527، 530، 531، 582، 644
جعفر بن قاسم كرجی، 469، 470
جعفر بن قیس بن سلمة بن ثعلبة بن یربوع، 653
جعفر بن محمّد، 608، 798
جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام، 501، 556
جعفر بن محمد بن سعد، 410
جعفر بن محمد بن علی بن أبی طالب علیه السلام، 654، 658
جعفر بن محمد بن هارون، 287
جعفر بن منصور عباسی، 511
جعفر بن یحیی‌ء برمكی، 472
جلودی، 513
جلین جمكرانی، 184، 227
جمانه، 486، 523
جم ملك، 214، 223
جمیل بن دراج، 273
جمیل بن نوح، 273
جوالیقی، 117
جوخواست بن خراسان، 225
جودرز، 197، 223، 226، 227، 228، 229، 230، 234، 240، 243
جورانی، 606
جون بن عوف، 759
جویریه، 788
جهانشاه، 500
جهانگیر میرزا، 56
جهرازان، 190
ج. هیورث‌دن، 650
جیده، 831
حاجب بن زراره، 539، 797
حاج شیخ عباس قمی، 39، 196، 403، 451، 532، 845
حاجی حسن قمی، 189
حاجی نوری، 110
حارث بن احمد بن زین العابدین علیه السلام، 634
حارث بن اعور، 823
حاكم نیشابوری، 481
حامد بن العباس، 107، 466، 466
حامد بن عباس بن حسن، 292
حباب أزدی، 703، 705، 715
حبلی، 271
حجّاج بن یوسف بن عمر ثقفی، 24،
تاریخ قم، متن، ص: 882
31، 115، 116، 198، 254، 258، 262، 307، 378، 459، 671، 673، 680، 689، 690، 696، 697، 698، 699، 700، 701، 725، 726، 727، 728، 729، 730، 731، 733، 734، 739، 740، 725، 733، 737، 811
حجر بن الحارث، 21
حدیث، 529
حذیفة بن الیمان، 817، 837
حرز بن جناب، 756
حریری، 637
حریم بن عبید، 758
حزام بن خالد بن ربیعه بن ولید، 484
حسّان بن ثابت بن المنذر بن حرام بن عمرو الانصاری، 795
حسن التج، 638
حسن أفطس ابن علی بن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام، 627، 630
حسن بن احمد بن الحسن بن أبی قتاده أزدی، 730
حسن بن اسحاق، 602
حسن بن الحسن، 608
حسن بن الحسن بن علی، 545، 670
حسن بن بویه دیلمی، 592
حسن بن تحتاخ طالقانی، 75، 81، 477، 467
حسن بن حسن، 494، 627، 671، 823
حسن بن حسین، 608
حسن بن حمّاد الأشعری، 550
حسن بن زید الداعی الكبیر بن محمد بن اسماعیل بن الحسن بن زید بن الحسن المثنّی بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 546، 547، 548، 549، 552، 554، 619، 639، 640، 642، 643، 645، 647
حسن بن سعد بن أحوص أشعری، 68
حسن بن عباس، 632، 634
حسن بن علی اشعری، 64، 67، 93، 98، 99
حسن بن علی برطله، 637
حسن بن علی بن آدم اشعری، 64، 67، 123، 289
حسن بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه، 260
حسن بن علی بن جعفر بن عبد اللّه بن حسن بن علی بن جعفر علیه السلام، 616
حسن بن علی بن علی بن الحسین بن
تاریخ قم، متن، ص: 883
علی بن أبی طالب علیه السلام، 627
حسن بن علی بن عمر بن حسن أفطس ابن زین العابدین علیه السلام، 634، 636
حسن بن علی خزاعی، 264
حسن بن علی قمی المنجم، 15
حسن بن علی كمشارجانی، 266
حسن بن متویه، 399
حسن بن مثله جمكرانی، 110
حسن بن محبوب الزراد، 271، 539
حسن بن محسن، 608
حسن بن محمد، 107، 175، 244، 258، 519
حسن بن محمد بن بدال، 470
حسن بن محمد بن جعفر بن عبد اللّه بن الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام، 640
حسن بن محمد بن جمهور قمی، 666
حسن بن محمد بن حسن قمی، 7، 107، 180، 555
حسن بن محمد بن سعد، 264
حسن بن محمد بن عمران بن عبد اللّه بن سعد أشعری، 107، 244
حسن بن مخلد، 380
حسن بن نظر علی رشتی كیخی، 575
حسن بن یوسف، 270، 540
حسن ركن الدولة، 368
حسن مثنی، 541، 547
حسن مكفوف، 627
حسنویه، 613
حسن همیرجه، 608
حسنی، 277
حسین أكبر، 501
حسین أثرم، 495
حسین أصغر، 502، 639
حسین أفطس، 627
حسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل أرقط ابن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 571، 639، 642، 676
حسین بن احمد بن حمزه بن قاسم بن اسحاق بن عبد اللّه ابن جعفر بن أبی طالب علیهما السلام، 675
حسین بن احمد بن علی بن جعفر علیه السلام، 613
حسین بن احمد بن محمد بن اسماعیل بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن علی،
تاریخ قم، متن، ص: 884
625
حسین بن احمد كوكبی، 619، 626، 642
حسین بن الحسن بن علی بن أبی طالب، 507
حسین بن الحسن بن محسن، 608
حسین بن ایوب ساربان، 612
حسین بن حسن أفطس، 534
حسین بن سعد بن ملك، 399
حسین بن عبد اللّه برسمی‌ء همدانی، 802، 803
حسین بن علی، 613
حسین بن علی بن آدم اشعری قمی، 102، 105، 394، 578، 728
حسین بن علی بن عمر، 634
حسین بن علی بن محمد بن جعفر، 605
حسین بن عیسی الاكبر، 611
حسین بن عیسی بن محمد بن علی بن جعفر صادق علیه السلام، 611، 612
حسین بن محمد، 554، 603، 608
حسین بن محمد الاشعری، 530
حسین بن محمد بن حسین صفار، 166
حسین بن محمد حلوانی، 574
حسین بن محمد سردابی، 411
حسین بن محمد كوفی، 274
حسین بن معقل، 336
حسین بن منصور حلاج، 579
حسین بن موسی بن بابویه، 567
حسین بن نضر بن عامر اشعری، 119
حسین كوكبی، 501، 625
حسین مدرسی طباطبایی (دكتر)، 4، 64، 68، 102، 121، 151، 170، 368، 375، 516، 519، 560، 575، 628، 660، 784، 851
حصانة، درّه، 518
حضرت خضر علیه السلام، 188
حضرت زینب علیها السلام، 487، 675
حضرت فاطمه علیها السلام، 482، 485، 491، 492، 496، 491، 564، 567، 568، 569، 572، 581، 584، 646، 660، 673، 770
حضرت فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهما السلام، 109، 648
حضرت موسی علیه السلام، 217
حضرت نوح علیه السلام، 375
حكم بن أیمن اشعری، 791، 792
تاریخ قم، متن، ص: 885
حكم بن صلت، 501
حكمون بن هانی، 757
حكیمه، 512، 521
حكیمه خاتون علیها السلام، 644
حلوانی، 574
حماد بن أبی بكر، 736، 737
حماد بن سلیمان اشعری، 824
حماد بن نضر، 98
حمدون بن اسماعیل الندیم، 525
حمدویة بن علی بن عیسی بن ماهان، 604
حمزه بن الیسع أشعری قمی، 72، 77، 97، 123، 182، 283، 284، 400، 409، 683، 501، 511
حمزه اصفاهانی، 86، 105، 173، 228، 737، 794
حمزه بن یعلی اشعری، 289
حمزه بن احمد، 619
حمزه بن الحسن، 77
حمزه بن القاسم، 677
حمزه بن امام موسی‌ء بن جعفر علیهما السلام، 584
حمزه بن عبد اللّه، 625
حمزه بن عبد اللّه بن الحسین كوكبی، 625
حمزه بن علی، 657
حمزة بن عبد اللّه بن الحسین، 624، 625
حمزة بن علی، 655
حمزة بن موسی، 584
حمویه بن علی، 676
حمید بن عبد الحمید الطائی الطوسی، 515
حمید بن قحطبة بن شبیب طائی، 729
حمید بن مسلم، 806
حمید طویل، 767
حمیده بربریه، 489، 507، 509
حمیری، 616
حمیل، 665
حندج بن حجر كندی، 21
حنظلة بن زكریا، 535
حنیك بن العریضه بن الجماهر، 758
حورانی، 606
خارجة بن زید بن ثابت بن زید بن قیس خزرجی، 770
خاقان مفلحی، 614
خاقانی، 232
تاریخ قم، متن، ص: 886
خالد بن عبد اللّه القسری، 116، 699
خالد بن یزید، 270
خالده بنت جعفر بن كلاب، 788 تاریخ قم متن 886 1. نام‌ها و اعلام ..... ص : 855
یجه علیها السلام، 486، 491، 498، 521
خدیجة بنت أمیر المومنین علیهما السلام، 486
خدیجة بنت عبد اللّه بن الحسین، 507
خربنداد، 85، 693، 703، 704، 705، 706، 707، 711، 712، 713، 714، 715، 716
خربنده، 188
خرزاد، 196
خزرج بن سعد، 399
خزری، 637، 638
خزری ثانی، 638
خسرو انوشیروان، 48
خسرو پرویز، 376، 452، 725
خفرهاد بن سهره، 216
خفریده، 216
خلف، 757
خمائی، 168، 194
خماء، 190
خناصر، 220
خنساء، 788
خواجه ابراهیم قمی، 4، 851
خواجه اصیل الدین، 4
خواجه تاج الدین علی اصیل، 4
خواجه حاجی بن خواجه سعادت شاه بن خواجه ابراهیم قمّی، 851
خواجه شمس الدین محمد، 4
خواجه عماد الدین محمود، 4
خواجه فخر الدین ابن خواجه عماد الدین، 4
خواجه محمد قمی، 4
خواجه نصیر الدین طوسی، 43
خواصر، 220
خور بن اروند، 200
خوله، 483، 493، 653
خویلد الاسدی، 491، 498
خیام نیشابوری، 367
خیثمة بن سلیمان بن حیدرة، 215
خیزران، 518
دارا بن دارا، 240
داعی، 552، 639، 640
دانیال پیغمبر علیه السلام، 248، 828، 829، 830
داود، 511
تاریخ قم، متن، ص: 887
داود بن الحسن، 540
داود بن حصین، 540
داود بن عمران أشعری، 55
داود جمّال، 70، 98
داؤد بن عبد اللّه، 401
دخویه، 44، 249
درونه، 215
درید بن الصّمة، 790، 816
دعبل بن علی خزاعی، 515، 516، 781
دكا، 107، 532، 697، 718، 848
دلیجان بن ثیمر، 215
دنجرد بن قاسان اكبر، 220
دیلمی، 90، 269، 363، 364، 368، 369، 413، 592، 593، 628، 731
دؤل بن حنیفه بن لجیم بن صعب بن علی بن بكر بن وآئل بن قاسط بن هنب بن اقصی بن دعمی بن جدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار، 483
ذاذخره، 85
ذخران بن وآئل بن ناجیه، 758
ذهبی، 116، 457، 510، 525، 530، 670، 671، 672، 697، 699، 762، 808، 816، 817
رازی، 21، 171، 274، 319، 551، 556
رأس المذری، 654
رباب، 416، 497
ربیع بن خثیم، 823
ربیعة بن الحارث، 21
ربیعة بن الوحید، 788
ربیعة بن نزار عدنانی، 335
رجآء بن الضّحاك، 513، 626
رجاء بن أبی ضحاك جرجرانی، 513، 609
رستم بن دستان، 187، 229، 293
رستم بن كردام، 227
رسول جعفریان، 110
رشید، 33، 49، 78، 79، 80، 81، 82، 283، 284، 285، 289، 476، 477، 509، 515، 621، 737
رضا خان، 560
رقیه، 488، 495
رقیه صغری، 486
رقیة الكبری، 484
ركن الدوله بن بویه، 14، 15، 16، 20،
تاریخ قم، متن، ص: 888
30، 120، 121، 281، 346، 364، 368، 369، 403، 411، 412، 413، 460، 533، 543، 592، 593، 597
ركن بن همدان، 224
رمله بنت الثقفیّة، 486
رملة الصّغری، 490
روذكی، 21
ریذویه، 209، 210
ریطة بنت ابی هاشم، 662
زائدة بن قدامه، 802
زاهر، 757
زبیدی، 611
زبید یمانی، 823
زبیر، 475
زبیر بن جعفر المتوكل، 407
زحر بن بدر النخعی، 485
زرارة بن اعین، 273
زرارة بن درّاج، 273
زر بن هرمز بن اذان بن جرجین، 245
زردشت، 185، 250، 252
زریاب، 132
زكریا، 313
زكریا بن آدم بن عبد اللّه بن سعد اشعری قمی، 560، 566، 584، 779، 781
زكریای بن مالك بن أحوص، 182
زكریآء بن سعد بن ملك، 398
زمرویه، 123
زهری، 766، 771، 787
زهیر بن أبی سلمی مزینی، 462، 463
زهیر بن جناب، 17
زیاد بن ابیه، 841
زیاد بن عبید بن علاج، 376، 849
زید، 494، 495، 501
زید النار بن موسی الكاظم علیه السلام، 605
زید بن اسلم، 766
زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، 546
زید بن ثابت انصاری، 771
زید بن جبیر، 540
زید بن علی‌ء بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، 390، 501، 632، 696، 697، 662
زید بن محمد الاكشف ابن اسماعیل جالب الحجارة، 554
زید بن محمد بن اسماعیل، 554
زینب، 483، 503، 523
تاریخ قم، متن، ص: 889
زینب بنت موسی، 584
زینب صغری، 483، 486، 488، 504
زینب كذابه، 523
سائب بن مالك اشعری، 724، 728، 730، 749، 777، 797، 800، 801، 802، 804، 806، 807، 808، 809
سابور بن آذرماهان، 826، 827
ساتكین، 95
سبیكه نوبیه، 518
سعد بن احوص، 399
سعد بن أبی وقاص، 495، 819، 835
سعد بن زیاد، 139، 141
سعد بن زیاد بن مالك الكبیر، 128
سعد بن سعد، 137، 289
سعد بن سعد أشعری، 272
سعد بن سعد بن عبد اللّه، 128، 140
سعد بن سعید بن عمرو انصاری خزرجی، 838
سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف اشعری قمی، 67، 84، 105، 142، 167، 264، 265، 269، 285، 313، 567
سعد بن عبد اللّه بن مالك بن عامر اشعری، 777
سعد بن عمرو انصاری، 838
سعد بن مالك بن أحوص، 43، 88، 140، 811، 136، 691، 679، 696، 715، 729، 811، 812، 109، 127، 155، 181
سعد بن مالك بن عامر اشعری، 687، 739، 811
سعد بن محمد بن الحسن بن سعد، 289
سعد بن نعیم، 314
سعید، 489
سعید ابن أبی برده، 817، 818
سعید بن جبیر اسدی، 115، 116، 823
سعید بن عقیل، 489
سعید بن عمرو الانصاری، 838
سعید بن مسیب، 813، 536
سعید نصر صاحب خراسان، 755
سفاح، 669
سفیان بن أبرد كلبی، 198
سفیان بن معاویه مهلبی، 196
سقانی، 211
سكین، 811، 812
سكینه بنت الحسین علیها السلام، 495، 497، 498
تاریخ قم، متن، ص: 890
سلافه، 500
سلّامه، 844
سلطان محمد شریف، 623
سلمان فارسی، 209
سلمه، 180، 357، 504، 540، 590، 737، 815
سلمه بن درید بن الصّمه الجشمی، 814، 815
سلمه بن سلمه همدانی، 179، 295، 737
سلمة الخیر، 788
سلمی، 489
سلیل بن عبد اللّه، 495
سلیم، 279، 817
سلیمان، 378، 511
سلیمان بن أبی راشد، 806
سلیمان بن داود، 184
سلیمان بن سعد القضاة، 117
سلیمان بن شریح، 759
سلیمان بن عبد اللّه، 640
سلیمان بن عبد الملك بن مروان، 378، 494، 662، 663، 699
سلیمان بن وهب، 371
سلیمان نوفلی، 537
سمانه، 529
سمعانی، 679
سمیع، 758
سنان بن أنس نخعی، 496
سنجر، 56
سندی بن شاهك، 510
سواد بن عسامه، 757
سوده بنت عماره، 473، 475
سورین قمی، 236، 254
سوسن، 523، 529
سهره، 187
سهلان بن فرسان الدیلمی، 460
سهل بن ابراهیم، 399
سهل بن الیسع، 548
سهل بن الیسع بن عبد اللّه، 67، 77
سهل بن حمدون، 352
سهل بن حنیف، 475
سهل بن زیاد رازی، 274
سهل بن علی، 63، 97، 400
سهل بن علی‌ء بن سهل بن یسع أشعری، 70، 123
سهل بن یسع أشعری قمّی، 548
تاریخ قم، متن، ص: 891
سهم بن مسروح، 756
سهیل بن عمرو، 787
سیاران، 216
سیاوش، 187، 228
سید ابن طاووس، 370، 574
سید جعفر اعرجی، 505، 511
سید جعفر مرتضی العاملی، 487
سید جلال الدین تهرانی، 155
سید حمیری، 666، 667، 833
سید علی بن ابراهیم بن جعفر بن عباس، 654
سید محسن امین عاملی، 370
سید محمد مهدی بحر العلوم، 637
سید مرتضی علم الهدی، 110
سید نعمت اللّه جزائری، 110
سید هاشم بحرانی، 534
سیرویه، 200
سیمری، 306
شافعی، 54، 428، 429، 664
شاه اسماعیل صفوی، 520
شاهفرند، 258
شاهك، 510
شاه محمد قاسم، 165
شرقی بن قطامی، 749، 812
شریح بن عامر بن هانی بن مالك، 760
شریف رضی، 481، 737، 601
ششدی، ششدیو، 554
شعبی، 457، 475، 804
شعیب، 313
شعیب بن عبد اللّه، 401
شعیب بن عبد اللّه أشعری، 122
شعیب بن عبد اللّه بن سعد، 182
شقیق بن ثور سدوسی، 826
شمس قیس، 56
شهران، 191
شهربانو، 191
شهربانویه، 496، 500، 584
شهر بن حوشب، 768
شیبان، 722، 832
شیخ آقا بزرگ تهرانی، 24، 43، 281، 370، 532، 533، 574
شیخ بهائی، محمد بهاء الدین عاملی، 110، 575
شیخ صدوق، 110، 260، 270، 666، 668، 671، 672
شیخ صفی، 851
تاریخ قم، متن، ص: 892
شیخ طوسی، 39، 110، 115، 481، 516، 534، 535، 585
شیخ قزوینی، 368
شیخ كلینی، 105، 530
شیخ محمد علی اردوبادی، 481
شیخ محمد علی بن حسین نائینی أردستانی كچوئی، 105، 394، 575
شیخ مفید، محمد بن محمد بن النعمان، 463، 481، 483، 484، 485، 486، 492، 500، 502، 503، 506، 507، 510، 511، 513، 515، 518، 520، 521، 522، 523، 526، 529، 530، 534، 556، 569، 574، 599، 601، 632، 634، 654، 655
شیخ نجاشی، 110، 567
شیرویه، 200، 363
شیرویه بن شهردار همدانی، 228
صاحب بن عباد طالقانی، 7، 13، 16، 20، 30، 131، 281، 364، 369، 403، 412، 533، 594، 540، 610
صالح بن شیرزاد، 468
صالح بن عقبه، 540
صدام، 105، 394، 578
صرحه، 512
صفوان بن یحیی بیاع سابوری، 279
صفی الدین محمد، 102
صفیه، 114، 392، 518
صقیل، 533
صلت بن عبد اللّه بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب، 489
صلیب بن عبد اللّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب، 489
صهباء، 483
صیمری، 294
ضبّة بن محصن العنزی، 848
ضیاء الدین أبو الرضا، 545
ضیمری، 348
طاوس، 433، 608
طاهر بن الحسین، 105، 308، 309، 587
طاهر بن أبی طاهر، 123
طاهر بن عبد اللّه بن طاهر، 619
طاهر بن علی، 657
طاهر ذو الیمینین، 105
طبرش بن همدان، 225
طبری، 94، 95، 198، 293، 309،
تاریخ قم، متن، ص: 893
376، 408، 463، 466، 501، 571، 603، 604، 608، 609، 614، 640، 641، 642، 652، 671، 678، 680، 689، 725، 734، 749، 783، 790، 798، 799، 800، 801، 802، 804، 805، 806، 807، 808، 809، 810، 811، 814، 815، 816، 822، 826، 830، 833، 835، 845، 846
طلحه بن عبد اللّه بن سائب بن مالك اشعری، 400، 602
طلحه بن عبید اللّه، 820
طلحة، 475
طلحة الجود، 495، 499
طلحة بن عبد اللّه، 495
طلحة بن عبید اللّه بن عثمان بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم بن مره، 499
طلحة بن یحیی، 755
طلق بن حبیب، 116
عائشه، 213، 475، 498، 505، 518، 771، 797
عاتكه، 523
عاصم بن كوشید، 284
عامر الشعبی، 804
عامر بن أبی عامر، 757، 814
عامر بن سعد، 138، 140
عامر بن سعد بن مالك بن أحوص، 128
عامر بن سعد بن ملك، 399
عامر بن عمران بن عبد اللّه أشعری، 284، 399، 409، 683
عامر بن قرة، 759
عامر بن قیس، 755
عامر بن لؤیّ بن غالب بن فهر بن عوف بن أسد بن فهر بن مالك بن النضر، 787
عامر بن هانی، 679، 746، 748، 749، 757
عباس، 484، 511
عباس أكبر، 484
عباس بن احمد، 551
عباس بن الفضل، 291
عباس بن أبی القاسم احمد بن محمد بن جعفر بن عبد الرحمن الشجری، 551
عباس بن عبد اللّه، 633
عباس بن عبد اللّه علوی، 586
عباس بن عبد المطلب، 669، 844، 820
عباس بن عمرو غنوی، 96، 293، 583،
تاریخ قم، متن، ص: 894
632، 633
عباس بن محمد، 334، 336
عباس میرزا، 56
عبّاسی، 519
عبد الجلیل رازی، 171
عبد الحمید بن عبد الرحمن، 463
عبد الرحمن، 309، 313، 482، 489، 490، 494، 502
عبد الرحمن الشجری، 547
عبد الرحمن بن أبی بكر، 505
عبد الرحمن بن جبله انباری، 308، 309
عبد الرحمن بن حارث، 819
عبد الرحمن بن حبیب طوسی، 290
عبد الرحمن بن حسن بن علیّ، 494
عبد الرحمن بن سعد بن مالك بن عامر أشعری، 702
عبد الرحمن بن سلیمان، 452
عبد الرحمن بن شریح بكری، 759
عبد الرحمن بن عبد اللّه بن سعد، 136، 401
عبد الرحمن بن عقیل، 489
عبد الرحمن بن عیسی بن حماد همدانی، 53، 305
عبد الرحمن بن محمد بن الأشعث بن قیس كندی، 733، 734، 737
عبد الرحمن بن ملجم مرادی، 482، 833
عبد الرحمن حروة، 756
عبد الرحمن شجری ابن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، 586
عبد الرحمن عبد اللّه، 313
عبد الرحمن كعب، 758
عبد الرحمن یحیی، 313
عبد السلام بن سندی بن شاهك، 510
عبد العزّی بن صهل الأزدی، 802
عبد العزیز بن أبی ثابت اعرج زهری، 769
عبد العزیز بن أبی دلف، 640، 641، 642، 335
عبد العزیز بن صهبآء أزدی، 802
عبد العزیز بن علی، 536
عبد العزیز دهلوی، 481
عبد العظیم بن عبد اللّه حسنی علیه السلام، 122، 274
عبد القیس، 791
تاریخ قم، متن، ص: 895
عبد اللّه، 462، 484، 485، 486، 488، 495
عبد اللّه ابن مسعود، 36
عبد اللّه اصغر ابن عقیل، 489، 662، 675
عبد اللّه الابیض، 631، 632، 633
عبد اللّه الاكبر ابن عقیل، 488، 489، 662
عبد اللّه الأكبر الجواد، 675
عبد اللّه الباهر، 503، 624
عبد اللّه الخازن، 359
عبد اللّه اللیثی، 265
عبد اللّه المأمون، 652
عبد اللّه المحض، 542
عبد اللّه أبو محمد، 484
عبد اللّه أشعری، 127
عبد اللّه أصغر، 490
عبد اللّه باهر، 617، 619
عبد اللّه بذاجة، 756
عبد اللّه بن آدم، 123
عبد اللّه بن ابراهیم عفان قرشی، 536
عبد اللّه بن احمد، 656
عبد اللّه بن احمد بن حمّاد، 396
عبد اللّه بن الحسن افطس، 631
عبد اللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 542
عبد اللّه بن الحسن بن سعد، 289
عبد اللّه بن الحسین، 605، 606
عبد اللّه بن الحسین بن سعد، 289
عبد اللّه بن الحسین بن علی، 558
عبد اللّه بن الراضی، 651
عبد اللّه بن الزبیر، 114، 459، 497، 546، 670، 671، 673، 680، 798، 799
عبد اللّه بن العباس العلوی، 535، 632
عبد اللّه بن العباس بن عبد اللّه الشهید ابن الحسن الأفطس، 631
عبد اللّه بن العباس بن عبد اللّه بن الحسن أفطس، 631
عبد اللّه بن الفضل هاشمی، 536
عبد اللّه بن المقفع، 43
عبد اللّه بن أبی العباس احمد ابن المقتدر باللّه عباسی، 651
عبد اللّه بن أبی برده، 756
عبد اللّه بن أبی بكر، 400
تاریخ قم، متن، ص: 896
عبد اللّه بن أصغر عقیل، 489
عبد اللّه بن جشنسفیار، 288
عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب علیهما السلام، 384، 387، 487، 494، 647، 656
عبد اللّه بن جعفر بن محمّد بن الحنفیّه، 653، 658، 672
عبد اللّه بن حسن بن علی بن جعفر، 616
عبد اللّه بن حكیم بن حزام بن خویلد، 498
عبد اللّه بن حمّاد بن نضر بن عامر أشعری، 647
عبد اللّه بن حمزه، 626
عبد اللّه بن سعد بن مالك بن الأحوص اشعری، 72، 84، 100، 127، 139، 140، 141، 244، 392، 399، 584، 558، 698، 733، 736، 778، 683، 716، 733، 735، 736، 778، 781
عبد اللّه بن سلیمان وزیر، عبد اللّه بن سمیدع، 677
عبد اللّه بن طاهر بن الحسین، 587
عبد اللّه بن عامر بن عبدویه، 289
عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب، 423، 426، 631، 632، 663، 668، 669، 670، 671، 694، 768، 769، 791
عبد اللّه بن عباس علوی، 534
عبد اللّه بن عباس هاشمی، 274
عبد اللّه بن عبد اللّه، 401
عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی بن قصی، 498
عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكیم حناط، 498
عبد اللّه بن عزیز، 641
عبد اللّه بن علی بن أبی طالب علیه السلام، 456، 607
عبد اللّه بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام، 617
عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفان، 499
عبد اللّه بن قیس بن سلیم بن حضّار بن حرب اشعری، 679، 754، 817
عبد اللّه بن كوشید، 78، 80، 81، 284
عبد اللّه بن محمد بن عبد الرحمن بن أبی بكر، 499
عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن العباس، 664، 669، 791
تاریخ قم، متن، ص: 897
عبد اللّه بن مسعود، 462، 769
عبد اللّه بن مسلم عقیل، 489
عبد اللّه بن مطیع، 680، 799، 801
عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه جعفری، 6
عبد اللّه بن همام، 805
عبد اللّه بن هیثم بن بسّام راوندی، 79
عبد اللّه بن یزید انصاری، 798
عبد اللّه جشنسفیار، 244، 288، 635
عبد اللّه خردادبه، 77
عبد اللّه سنان، 264
عبد اللّه قتیل البرامكة، 627
عبد اللّه مأمون، 77، 105
عبد اللّه مطیع، 799
عبد المطّلب، 425
عبد الملك بن عبد اللّه، 401
عبد الملك بن مخبر بن قحذم، 846
عبد الملك بن مروان، 49، 115، 117، 254، 375، 377، 428، 493، 497، 546، 632، 663، 671، 687، 689
عبد الواحد، 613
عبد الواحد البصری، 265
عبد شمس، 746
عبد قیس بن خفاف بن عبد بن جریش ابن مرّة بن عمرو بن حنظلة بن مالك بن زید بن مناة، 791
عبد مناف بن عبد المطلب، 425، 480، 481
عبدویه بن عامر بن سعد بن احوص اشعری، 70
عبدویه كرد دامان، 398
عبدویه بن حماد، 399
عبدویه بن عامر، 399
عبدیل بن مالك، 142، 400
عبید اللّه، 373
عبید اللّه أبی بكر، 313
عبید اللّه بن احمد بن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن علی بن ابی طالب علیه السلام، 658
عبید اللّه بن الحسن بن علی بن محمد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 545
عبید اللّه بن حسن بن عبید اللّه بن عباس بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 609
عبید اللّه بن زیاد، 459، 680، 807
عبید اللّه بن سعد الزّهری، 766
عبید اللّه بن سلیمان بن وهب بن سعید،
تاریخ قم، متن، ص: 898
332، 371، 372، 373، 375، 446، 463، 465، 471، 479
عبید اللّه بن عبید اللّه، 546
عبید اللّه بن علی بن أبی الفضل عبید اللّه بن الحسن بن علی بن محمد السلیق، 545
عبید اللّه بن عمر، 845
عبید اللّه بن محمد بن عمر بن علی ابن أبی طالب علیهم السلام، 504
عبید اللّه بن یحیی الوزیر، 530، 531
عبید بن حصین بن معاویة بن جندل النمیری، 428
عبید بن هانی‌ء اشعری، 813، 757
عبیدلی نسّابه، 556
عبیده بن عطیف، 758
عبیده سلمانی، 823
عتاب، 215، 468
عثمان، 459، 462، 484، 493
عثمان بن حنیف بن واهب انصاری، 457، 458، 462، 475
عثمان بن عفان، 425، 499، 665، 799، 812
عثمان بن علی، 484
عدنان، 31
عروه، 811، 812
عروه بن مسعود بن معتب، 486
عز الدین اسحاق، 4
عزّة بنت حمیل، 665
عضد الدوله دیلمی، 14، 120، 411، 593
عطارد بن حاجب بن زرارة، 539، 815
عطاء بن مزید، 128، 137، 140، 768
عطنه، 512
عفّان البصری، 278
عقیقی، 639، 643
عقیل بن أبی طالب علیهما السلام، 480، 488، 489، 675، 676، 697، 810
عقیلی، 676
علّامه حلی، 68، 481
علامه مجلسی، 107، 110، 177، 260، 262، 263، 264، 265، 266، 268، 269، 270، 271، 272، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 473، 532، 556، 559، 564، 573، 574، 672
علقمه بن قیس نخعی، 823
تاریخ قم، متن، ص: 899
علویه بن حسن بن خزرج، 123
علی ابن الحنفیّه، 670
علی اشرف صادقی، 68، 85، 183، 190، 560
علی اصغر فقیهی، 45، 62، 102، 109، 163، 560
علی اعرج، 637
علی اكبر، 497، 499
علی اكبر فیض، 575
علی الاصغر المحدث، 646
علی الحریری، 638
علی الحوری، 627
علی الخارصی بن محمد الدیباج، 605
علی أصغر، 497
علی بن آدم، 123، 128، 137، 140، 289، 351
علی بن آدم الاول، 128، 138، 140
علی بن آدم الثانی، 128، 138، 140
علی بن ابراهیم بن علی بن محمد بن عیسی بن عبد اللّه اشعری، 158، 275، 560، 654
علی بن ابراهیم جعفری، 275
علی بن ابراهیم قمی، 560
علی بن احمد، 654، 655، 656، 657، 658، 659
علی بن احمد الشجری، 651
علی بن احمد بن محمد، 586، 635، 654، 676
علی بن احمد بن محمد بن علی بن عبد اللّه ابن جعفر ابن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن علی بن أبی طالب، 654، 656
علی بن احمد صیمری، 294، 344، 361
علی بن احمد محمدی، 655
علی بن اسحاق، 513
علی بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام، 556
علی بن الحسن، 624، 643، 639
علی بن الحسن الأفطس بن علی بن علی علیه السلام، 637
علی بن الحسن العلوی العریضی، 630
علی بن الحسن بن علی بن محمد، 169
علی بن الحسن بن علی بن محمد خزری، 638
علی بن الحسین، 289، 500، 501،
تاریخ قم، متن، ص: 900
503، 505، 528، 601، 606، 611، 619، 624، 627، 630، 632، 634، 635، 637، 638، 641، 670، 671، 673، 675، 677، 697
علی بن الحسین القمی، 635
علی بن الحسین برطله، 636
علی بن الحسین بن عبد اللّه عیسی‌ء كاتب، 345
علی بن أبی الجن، 558
علی بن أبی الهیجا، 396، 400، 165
علی بن أحمد، 675
علی بن أحمد بن علی شجری، 586
علی بن بابویه، 560
علی بن تاجیكه، 142 تاریخ قم متن 900 1. نام‌ها و اعلام ..... ص : 855
ی بن جعفر عریضی، 122، 151، 507، 606، 611، 613، 615، 628
علی بن جهم، 524
علی بن حسن بن عیسی، 64
علی بن حسن علوی عریضی، 660
علی بن حسین بن عیسی بن محمد بن علی بن جعفر، 613
علی بن حسین بن محمد بن عامر، 22
علی بن حمدان، 329
علی بن حمزه، 409، 621، 623، 624، 626
علی بن خزرج، 410
علی بن طاهر، 657
علی بن طیفور، 289
علی بن عبد اللّه بن خزرج، 289
علی بن عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب، 335، 336، 605، 631، 654، 656، 660، 663، 669، 791
علی بن عبد اللّه جبله اشعری، 601
علی بن عبد اللّه جعفر بن الحسین بن علی الخارص، 605
علی بن عبد اللّه جیله، 410
علی بن عبدویه، 398
علی بن عبدیل، 399
علی بن عبید اللّه، 351
علی بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 627
علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 624
علی بن عیسی، 151، 277، 278، 285، 309، 343، 392، 400، 407، 465، 466، 467، 472، 604، 638
تاریخ قم، متن، ص: 901
علی بن عیسی القمی، 94، 151
علی بن عیسی بن داود بن الجرّاح، 407
علی بن عیسی بن ماهان، 105، 309، 604، 293
علی بن عیسی بن محمد خزری، 638
علی بن عیسی بن یعلی بن عیسی، 399
علی بن عیسی طلحی اشعری قمّی، 94، 151، 285، 392
علی بن فرج، 87
علی بن محمد، 105، 269، 270، 388، 522، 545، 597، 607، 613، 617، 624، 646، 649
علی بن محمد الدیباج، 605
علی بن محمد اوسته، 244
علی بن محمد بن الحسن الكاتب، 120
علی بن محمد بن الفرات، 464، 472
علی بن محمد بن جعفر، 605
علی بن محمد بن جعفر بن خزیمه اسدی المنجم، 687
علی بن محمد بن سهل دینوری، 294، 361، 387
علی بن محمد بن علی بن موسی، 583
علی بن محمد بن عمر بن علی بن عمر الأشرف، 649
علی بن محمد بن قاسم، 470
علی بن محمد حمزة العلوی، 354
علی بن محمد خزرج، 410
علی بن محمد علوی، 631
علی بن محمد عمید، 597
علی بن معلی، 538
علی بن ملك بن سعد، 398
علی بن موسی، 513
علی بن موسی اوسته، 244، 635، 678
علی بن نعمان، 266
علی بن هاشم، 394، 409
علی بن هشام، 94، 407، 409
علی بن هندو، 142
علی بن یحیی‌ء منجم، 525
علی صفی، 4، 851
علی عسكری علیه السلام، 521، 529، 633
علی عماد الدوله، 368
علی كوكبی، 571
علیّه، 512
عماد الدوله، 543
عمار بن یاسر، 462، 767، 835، 836
عمارة، 475
تاریخ قم، متن، ص: 902
عمر، 484، 494
عمر الأشرف، 646، 649، 673
عمر الأطرف، 646، 673
عمر الشجری، 646
عمران، 94، 127، 140، 142، 244، 285، 296، 399، 670، 683، 736، 769، 772، 781، 820
عمران بن ابی بكر اشعری، 62
عمران بن حطّان بن خبیان سدوسی بصری خارجی، 833
عمران بن طلحه بن عبید اللّه بن عثمان التیمی، 820
عمران بن عبد اللّه بن سعد بن مالك اشعری، 182، 399، 781
عمران بن هرون همدانی، 295
عمر بن الحسن الافطس ابن علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السلام، 634، 635
عمر بن الخطاب، 49، 114، 117، 375، 378، 422، 462، 475، 487، 679، 766، 799، 800، 825، 835، 457، 487، 753، 842
عمر بن سائب، 805
عمر بن سائب بن مالك، 805
عمر بن سعد بن أبی وقاص، 114، 767
عمر بن عبد العزیز بن مروان بن الحكم اموی، 336، 339، 378، 379، 459، 463، 494
عمر بن عبد اللّه، 400
عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 646
عمر بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 673
عمر بن هبیرة بن معاویة بن سكین، 459
عمر بن یوسف ثقفی، 698، 699، 700، 701
عمر كسری، 194، 223
عمرو بن العاص، 679، 754، 818
عمرو بن عامر بن حارثة بن امرو القیس بن ثعلبة بن مازن أزدی، 794
عمرو بن كلاب، 788
عمرو بن معدی كرب، 750
عمرو بن یحیی بن عمرو بن سلمه، 180
عمرة بنت أبی موسی أشعری، 680، 725
عمری، 766
عمری نسّابه، 480، 482، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 499، 501،
تاریخ قم، متن، ص: 903
503، 504، 510، 511، 513، 521، 522، 523، 526، 527، 529، 544، 554، 599، 627، 628، 629، 632، 662، 663، 483
عمیر بن طارق، 670
عوض دهقان، 204، 205
عوف بن دوامه، 758
عوف بن مجزأة بن ثور بكری، 833، 832، 835
عون، 486، 490، 661
عون أكبر، 487
عویم، 758
عیّاشی، 519، 520
عیاص، 487
عیسی، 257، 271، 289، 343، 392، 398، 509، 536، 543، 547، 551، 554، 604، 609، 611، 628، 638، 639، 640، 641، 643، 774، 781
عیسی بن احمد، 543
عیسی بن الحسن، 410
عیسی بن أحمد، 543، 551
عیسی بن جعفر بن منصور، 509
عیسی بن حمّاد همدانی، 252
عیسی بن سعد بن ملك، 399
عیسی بن عبد اللّه، 401
عیسی بن عبد اللّه بن سعد بن مالك أشعری قمّی، 781
عیسی بن علی علوی عریضی، 633، 628
عیسی بن محمد، 638
عیسی بن مریم علیهما السلام، 533
عیسی بن موسی، 400
عیسی بن یزید الجلودی، 513، 609
عینی، 784
غیلان بن سلمة بن معتّب ثقفی، 809
فاخر، 230، 758
فادقین بن جرجین بن میلاذ، 243
فارس بن فراهان، 224
فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف علیه السلام، 378، 481، 482
فاطمه بنت قاسم بن احمد، 615
فاطمه بنت محمد بن احمد بن موسی، 590
فاطمه صغری، 508
فاطمة بنت الحسین علیها السلام، 499، 507
فاطمة بنت الحسین الأثرم ابن الامام
تاریخ قم، متن، ص: 904
الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 507
فاطمة بنت موسی بن جعفر علیهما السلام، 63، 271
فتّال نیشابوری، 513
فخر الدّوله بن ركن الدولة، 13، 14، 15، 369، 593، 281
فخر العراق، 584
فخر رازی، 556
فرالا، 194، 195
فراهان بن همدان، 224
فرخان، 208
فرزدق، 428، 774
فرعون، 217، 231
فرهاد میرزا، 520
فضل، 511
فضل اللّه الراوندی، 545
فضل اللّه بن علی بن عبید اللّه بن محمد بن عبید اللّه بن محمد بن أبی الفضل عبید اللّه، 545
فضل بن الزبیر، 699
فضل بن سهل، 609
فضل بن شاذان بن خلیل أزدی نیشابوری، 488
فضل بن مروان، 307
فضل بن یحیی برمكی، 510
فضلویه متطبب، 231
فید بن جین بن میلاذ، 243
فیران بن ویسیان، 188
فیروز بن یزگرد، 253، 258
فیروز فارسی، 845
فیض كاشانی، 110
قابوس بن وشمگیر، 346
قادر، 568، 777
قاسم، 494
قاسم المؤتمن، 105
قاسم بن احمد بن علی بن جعفر علیه السلام، 606، 656
قاسم بن حكم عربی، 476
قاسم بن عیسی عجلی، 335، 640
قاسم بن محمد بن أبی بكر، 505
قاضی سعید قمی، 110
قاضی سعید هیدجی، 560
قباد بن قباد، 205
قباد، غباد، 48، 49، 200، 249، 253، 449، 248
قباد یكم ساسانی، 449
تاریخ قم، متن، ص: 905
قرطة بن كعب، 838
قزوینی، 10، 56
قسطلانی، 784
قطب راوندی، 223
قطبة بن زید بن سعد بن امری‌ء القیس بن ثعلبة بن مالك، 809
قطری بن الفجاءة بن مازن، 198
قعقاع بن مزار التمیمی، 539
قمارة بن لهراسب، قمساره بن لهراسف، 44
كاتب بكر بن عبد العزیز، 252، 295
كثیّر بن عبد الرحمن بن الأسود بن عامر خزاعی، 665
كرداردشیر، 56
كریمه، 508
كسری ابرویز، 216، 241، 379، 452
كسری انوشیروان، 449، 450
كسری شاهین أشعری، 605
كشاجم، 510
كشداد بن حبیب بن أوس طائی، 9
كشفی، 581
كعب بن شریح، 756، 758
كعب بن عاصم بلیع، 758، 759
كعب بن قاضیه، 759
كعب بن قحفان، 758
كلبی، 257، 498، 744، 748، 749، 752، 753، 760، 762، 763، 784، 787، 788، 789، 794، 796، 797، 798، 811، 818
كنجی شافعی، 481
كوفی، 639
كوكبی، 501، 571، 617، 625، 639، 641، 642، 643
كی بن میلاد، 195، 241
كیخسرو، كیخسره ملك، 185، 186، 204، 226، 227، 228، 229، 230، 231، 233، 234، 235، 240، 241، 242، 250، 251
كیغلغ، 408
كیقباد، 453
كی لسترنج، 60، 185، 212، 251، 456، 628، 701، 847
كی ویشتاسب، 190، 194
گرگین، 242
گشتاسب، 222
گودرز اصفهانی، 223، 235
تاریخ قم، متن، ص: 906
گیو بن گودرز، 200، 203، 227
لوط بن یحیی بن سعید بن محنف بن سالم أزدی غامدی، 798
لیلی‌ء بن نعمان دیلمی، 485، 497، 647، 676
مادام دیولافوا، 560
مادرانی، 165، 394، 395، 396، 408
ماذر بن محمد سائب، 797
ماریه قبطیه، 518
مازن بن الأسد بن الغوث، 795
مافروخی، 142، 171
ماكان بن كاكی، 363، 364
ماكین، 184
مالك، 54، 127، 278، 605، 746، 748، 749، 753، 791، 799، 800، 801، 802، 805، 806
مالك بن احوص، 683، 729
مالك بن انس، 54، 426، 813
مالك بن سعد بن أحوص أشعری، 68، 140، 157
مالك بن سعد بن مالك بن أحوص، 127
مالك بن سعد بن موسی، 289
مالك بن عامر اشعری، 31، 72، 278، 679، 703، 729، 730، 739، 746، 749، 752، 753، 759، 761، 776، 778، 779، 797
مالك بن عامر بن هانئ بن خفاف الأشعری، 679، 746، 748
مالك بن علی حاجب، 87
مأمون، 27، 77، 94، 105، 151، 285، 308، 309، 335، 407، 477، 507، 513، 520، 523، 587، 588، 604، 609، 626، 652، 677
مبرّح، 758، 759
مبرقع، 105، 570، 571، 572، 574، 575، 579، 583، 584، 588، 589، 591، 598، 612، 630
متكه بن علی، 99
متوكل عباسی، 120، 286، 287، 373، 523، 524، 525، 526، 547، 579، 619
متوكلی، 252
متوكه بن اسحاق، 398
متویه ابی بكر، 313
مجد الملك أبو الفضل أسعد بن محمد براوستانی، 122
تاریخ قم، متن، ص: 907
مجوسی، 117، 253
مجیده، 758
محسن بن الحسین، 607
محسن سقط، 483
محمد، 486
محمد ابن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیه السلام، 572
محمد الارقط ابن عبد اللّه الباهر، 503، 619
محمد الأصغر، 490
محمد الاكبر، 483
محمد السلیق، 545
محمد الشعرانی، 556
محمد المؤید، 653
محمد امین، 105، 652
محمد أبو حرب، 656
محمد أبی مریم، 334
محمد أشعث، 671
محمّد أعرج ابن احمد بن موسی مبرقع، 571، 612، 598، 630
محمد بن ابراهیم، 342
محمد بن احمد، 590، 592، 593، 641، 654
محمد بن احمد اعرابی ابن محمد بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، 639، 640
محمد بن احمد الطیب، 833
محمد بن احمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیهما السلام، 556
محمد بن أحمد بن علی بن آدم، 123
محمد بن احمد بن عیسی، 275
محمد بن احمد بن موسی بن محمد بن علی الرضا علیهما السلام، 571
محمد بن احمد صیرفی، 120
محمد بن احمد كركوره بن محمد ابن جعفر بن عبد الرحمن الشجری، 547
محمد بن ادریس، 294
محمد بن ادریس شافعی، 428
محمد بن ادریس قمی كاتب، 119، 293، 294
محمد بن اسحاق بن یسار مدنی، 333، 784، 398، 766، 824
محمد بن اسحق بن محمد بن اسحاق، 289
محمد بن اسعد شوشتری، 56
تاریخ قم، متن، ص: 908
محمد بن اسماعیل، 556، 626
محمد بن اسمعیل، 626
محمد بن اشعث بن قیس كندی، 734، 807
محمد بن الأكبر، 483
محمد بن الحجّاج، 734
محمد بن الحسن، 77، 289، 537، 545، 567، 574، 608، 649
محمد بن الحسن ابن احمد ولید فقیه، 633
محمد بن الحسن الحاجب، 354
محمد بن الحسن الحضرمی، 262
محمد بن الحسن بن أبی خالد اشعری، 582
محمد بن الحسن بن أبی یزید احمد بن الولید، 567
محمد بن الحسن بن جعفر بن الحسن المثنی، 545
محمد بن الحسن بن علی بن ابراهیم بن حسین بن حسن بن علی بن موسی الرضا علیه السلام، 537
محمد بن الحسن بن محمد بن عمران، 289
محمد بن الحسن شیبانی، 421
محمد بن الحسین، 629، 630
محمد بن الحسین العمید ابن محمد ابو الفضل الحسین بن الحسن العمید الكاتب الخراسانی، 20، 21، 403، 533
محمد بن الحسین جورانی، 606، 607
محمد بن الحنفیّه، 483، 653، 658، 659، 660، 661، 662، 664، 665، 688، 669، 670، 671، 672، 797، 805
محمد بن السائب، 257
محمد بن الیسع بن حمزة بن الیسع بن عبد اللّه بن سعد أشعری، 96
محمد بن أبی الحری، 278
محمد بن أبی الحسین بن أبی الخطاب، 262
محمد بن أبی بكر، 313، 351، 485، 486، 505
محمّد بن أبی خلف، 582
محمد بن أبی عبد اللّه الحسین بن عیسی ابن محمد البطحانی، 554
محمد بن أبی عمیر، 273، 537
تاریخ قم، متن، ص: 909
محمد بن أبی مریم، 291، 336، 337، 338
محمد بن أحوص، 398، 399
محمد بن بابویه، 279
محمد بن بحر، 331، 361، 519
محمد بن بهلول، 262
محمد بن جعفر، 507، 546، 608، 677، 678
محمد بن جعفر أحمر، 539
محمد بن جعفر بن عبد الرحمن بن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی علیهما السلام، 547
محمد بن جعفر بن محمد، 274
محمد بن جعفر دیباج، 608، 609، 610
محمد بن جعفر صادق علیه السلام، 605، 677
محمد بن جعفر طالبی، 640
محمد بن حسان، 762
محمد بن حسن، 333، 555، 608
محمد بن حسن بن احمد بن الولید، 567
محمد بن حسن شنوله، 399
محمد بن حسن قمی كاتب، 123
محمد بن حسولی، 398
محمد بن حمزه، 621
محمد بن حمزه بن قاسم علوی، 274
محمد بن حیّه، 398
محمد بن خالد برقی، 275، 766
محمد بن خلف بن حیّان وكیع، 476
محمد بن زید، 554
محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام، 601
محمد بن زید بن محمد بن اسمعیل بن الحسن بن زید بن علی، 553
محمد بن زید حسنی علوی، 642
محمد بن سائب بن مالك اشعری، 289، 398، 680، 725، 727، 728، 730، 739، 762، 797، 811
محمد بن سعد بن زكریا، 289
محمد بن سعد بن ملك بن احوص، 398
محمد بن سهل بن الیسع، 63، 97، 273، 294
محمد بن سیرین، 823
محمد بن شرحبیل همدانی، 823
محمد بن شریح، 351
تاریخ قم، متن، ص: 910
محمد بن شعیب، 351
محمد بن صفر، 320
محمد بن عامر بن سعد، 286، 287
محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری قمی، 170
محمد بن عبد اللّه بن علی، 617، 619
محمد بن عبد اللّه بن عمرو العثمانی، 499
محمد بن عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس، 791
محمد بن عبد اللّه خطابادی، 289
محمد بن عبد الملك بن عمیر، 748
محمد بن عبید اللّه، 351، 546
محمد بن عبید اللّه بن محمد داود بن حكیم بن حكم عیاف، 133
محمد بن عثمان عمری، 533
محمد بن عقیل، 488
محمد بن علویه بن سعد، 410
محمد بن علی، 39، 161، 289، 505، 518، 533، 535، 556، 571، 574، 575، 583، 584، 587، 598، 607، 634، 638، 639، 642، 653، 655، 656، 662، 664، 669، 675
محمد بن علی ابراهیم بن علی، 139
محمد بن علی الرضا، 598، 599، 566
محمد بن علی بن ابراهیم، 139، 158
محمد بن علی بن ابراهیم بن علی بن محمد بن عیسی بن عبد اللّه، 136
محمد بن علی بن اسماعیل الاعرج ابن جعفر الصادق علیه السلام، 556
محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی، 110، 260، 560
محمد بن علی بن جعفر، 611، 613
محمد بن علی بن سعد، 335، 336
محمد بن علی بن سهل، 331
محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس، 654، 656، 660، 662، 664
محمد بن علی بن عبد اللّه رأس المذری، 654
محمد بن علی بن عبید اللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن المثنّی، 542
محمد بن علی بن علی بن الحسن بن علی بن علی، 637
محمد بن علی بن عمر بن الحسن بن علی بن علی، 634
محمد بن علی بن عیسی طلحی، 392،
تاریخ قم، متن، ص: 911
400
محمد بن علی بن محمد بن علی بن عمر، 634
محمد بن علی جعفری، 677
محمد بن علی خزری، 643
محمد بن علی عطار، 20
محمد بن علی ماجیلویه، 533
محمد بن عمر بن سعد بن أبی وقاص، 806
محمد بن عیسی، 316، 353
محمد بن عیسی بن سعد، 137
محمد بن عیسی بن عبد اللّه، 137، 140
محمد بن عیسی بن عبد اللّه أشعری، 158
محمد بن عیسی بن عبد اللّه بن سعد، 128
محمد بن عیسی یقطینی، 536
محمد بن فضیل بن ربیب بن داود بن كثیر رهقی، 275
محمد بن قاسم كرجی، 470
محمد بن قتیبه همدانی، 266
محمد بن قولویه، 107، 560
محمد بن قیس اشعری، 757، 767
محمد بن مالك بن السائب بن بشر بن عمرو بن الحارث بن عبد العزّی، 748
محمد بن مجمع، 287، 288
محمد بن مروان، 497
محمد بن ملك بن احوص، 399
محمد بن موسی، 105، 571، 572، 574، 575، 578، 579، 580، 581، 582، 583، 584، 588، 589، 591، 592، 593، 590
محمد بن موسی البراوستانی، 122
محمد بن موسی بن علی، 582
محمد بن موسی مبرقع ابن محمد بن علی الرضا علیه السلام، 105، 575، 571، 583، 584
محمد بن هارون، 408
محمد بن هاشم بادغیسی، 286، 287
محمد بن یحیی، 107، 537
محمد بن یحیی قمی، 530
محمد بن یحیی‌ء صولی، 302
محمد بن یوسف الكح، 94
محمد حسین جلالی، 574
محمد خزرج، 316
محمد خزری ابن علی بن علی الحریری
تاریخ قم، متن، ص: 912
ابن الحسن الأفطس ابن علی بن علی بن الحسین زین العابدین ابن علی، 638
محمد دیباج، 608، 609
محمد شعیب، 313
محمد عبد اللّه باهر، 619
محمد عزیزی، 606
محمد علی بن الحسین، 394
محمد عمران، 313
محمد مهدی بن علی نقی بن نعمت اللّه حسینی قمی، 110
محمد مهدی‌ء بن منصور، 669
محمود امامة، 512
محمود بن الحسین بن السندی بن شاهك، 510
محمودة، 512
محی الدین الخیاط، 9
مختار بن أبی عبید ثقفی، 114، 485، 497، 664، 669، 680، 797، 809
مخزوم بن أبی مالك، 756
مدائنی، 232، 451، 664
مرداویج بن زیار جیلی، 364، 411
مرزبان بن عمران بن عبد اللّه بن سعد، 128، 137، 140
مرزبان بن ملك، 399
مرزبانی، 665
مروان بن الحكم بن أبی العاص، 377، 493
مروان بن محمد، مروان الحمار، 377، 493، 662
مزاحم، 123، 351، 734، 767
مزاحم بن علی اشعری، 579
مزید أبو الصهباء الصدائی، 750
مستعین، 407، 408
مسروق بن أجدع همدانی، 823
مسعود بن خالد بن مالك بن ربعی بن سلمی بن حمد بن دارم، 484، 485
مسعودی، 589
مسلم بن عقیل علیه السلام، 488، 810
مسیّب، 677
مصعب بن الزبیر بن العوام، 114، 198، 485، 497، 671، 680، 725، 734، 807، 809، 811
مصقله بن اسحاق، 286، 290، 398
مطرف بن موسی، 398
معاذ بن جبل، 819
معاویه ابی بكر، 399
تاریخ قم، متن، ص: 913
معاویة بن أبی سفیان، 231، 262، 351، 378، 459، 474، 492، 493، 495، 505، 679، 734، 759، 767، 795، 817، 841
معاویة بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان، 377، 493
معتصم عباسی، 151، 285، 286، 407، 519، 783
معتضد باللّه عباسی، 291، 293، 332، 367، 369، 372، 373، 395، 408، 471
معتمد، 50، 105، 371، 372، 408، 529
معز الدّوله، 14، 120، 543، 617، 618، 622، 649، 650، 651
معقل بن مقرن، 835
معقل بن یسار مزنی بصری، 841
معمّر بن مثنّی تیمی، 824
مغیرة بن شعبه، 845، 846
مفلح تركی، 95، 108، 109، 394، 408، 642
مقوقس، 518
مكتفی، 33، 293
ملّا محمد تقی مجلسی، 110
ملك بن سعد، 398
ملك بن محمد أحوص، 289
ملك فیصل بن حسین هاشمی، 544
منذر بن منصور، 290
منصور، 290، 509، 511، 525، 536، 542، 544، 546، 552، 579، 587، 627، 669
منصور بن بسّام، 478
منصور بن ریان بن سیار، 493
منصور بن عباس، 536
منقوشة المغربیه، 523
منوچهر شاه پیشدادی، 234
موسی، 257، 507، 508
موسی الناطق بالحقّ، 105
موسی بن آدم، 128، 138، 140
موسی بن احمد بن محمد بن علی عیسی طلحی، 336
موسی بن الخزرج بن سعد بن عبد اللّه اشعری، 271، 560، 565، 566، 569
موسی بن أحوص، 398
موسی بن بغا، 95، 108، 394، 642
موسی بن جعفر، امام كاظم علیه السلام، 67،
تاریخ قم، متن، ص: 914
105، 122، 167، 271، 274، 277، 409، 507، 509، 510، 511، 515، 520، 565، 570، 572، 581، 599، 601، 603، 620، 621، 622، 540، 277، 779، 781
موسی بن خزرج أشعری، 560، 566، 569
موسی بن عبد اللّه، 401، 778
موسی بن عبد اللّه بن سعد اشعری، 778
موسی بن محمد، 581
موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیه السلام، 166، 571، 572، 574، 579، 570، 575، 581، 582، 583
موسی بن یعقوب، 137، 140، 351، 313
موسی بن یعقوب بن عبد اللّه بن سعد، 128
موسی رضائیه، 570
موسی مبرقع، 570، 571، 572، 575، 579، 584، 588، 589، 598
موسی‌ء بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیهما السلام، 603
موشه شارون، 519
مولر، 44، 202، 249
مهاجر بن زیاد بن انس بن دیان حارثی، 825، 756
مهاجر بن عذره، 759
مهدی عباسی، 121، 791
مهدی‌ء جهبذ، 362
مهرمیشست، 205
میرزا حسن لاهیجی قمی، 560
میرزای قمی، 560، 575
میر سراج الدین علی قمی، 569
میلاذ، 242
میلاذ بن جرجین، 195، 227، 242، 245
میمونه، 160، 486، 489، 512، 570، 572، 575، 581، 582، 584، 734
میمونة بنت علیّ علیه السلام، 488، 489
مینورسكی، 56، 187
مؤید الدّوله، 13، 131، 132، 593
ناجیه بن سنان، 758
ناصح الدین أبو جعفر كمج، 171
ناصر الدین عبد الرحیم، 43
ناصر الدین كرمانی، 180
ناصر الدین منشی كرمانی، 56
تاریخ قم، متن، ص: 915
ناهید، 243، 244، 245، 288، 315، 358، 412
نبت بن ادد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن كهلان بن سبأ، 679
نجاشی، 110، 264، 567، 585، 798
نجمه، 513
نجوكه، 185
نرجس خاتون، 644
نركس، 533
نسّابه عقیقی، 483
نسیبة بن دارنه، 831
نصر بن الحسن القمی، 370
نصر بن مزاحم منقری، 734، 767
نضر بن عامر، 142 تاریخ قم متن 915 1. نام‌ها و اعلام ..... ص : 855
مان بن مقرّن المزنی، 753، 835، 836، 837
نعمانی، 534
نعیم بن سعد، 140، 778
نعیم بن سعد بن مالك الكبیر، 128
نفیسه، 489، 546
نفیع بن قحفان، 758
نوبختی، 664
نوح، 171، 245، 269، 744
نهاوندی، 472
وائل بن ناجیة بن جماهر بن أشعر، 744
وار بن میلاذ، 245
واسط بن سلیمان، 275
واقدی، 671، 672
والان بن فراهان اكبر، 225
وبیل، 242
وجهر، 194، 351
وحید بن كعب بن عامر بن كلاب، 788
وراز بن بیب، 220
وراز بن گیو، 197
ورقة بن نوفل، 17
وره بن یندوست، 255
وریسان، 240
وشمگیر بن زیار، 364، 411
وصیف تركی، 286، 291
ولاش، ولیس، ولیس بن جودزر، 186، 197، 235، 242
ولید، 378
ولید بن الحصین، 749
ولید بن عبد الملك بن مروان، 258، 546، 552، 687، 699، 690
ولید بن عقبة بن أبی معیط اموی، 812
تاریخ قم، متن، ص: 916
وهب بن وهب قرشی، 789
وهلمان بن برزین بن جرجین، 245
ویروز بن یزدجرد، 223
هارون الرشید، 49، 51، 72، 73، 74، 75، 77، 82، 96، 105، 284، 295، 335، 472، 510، 513، 515، 552، 535، 546، 599، 604، 667، 782، 841
هارون بن محمد بن هارون الرشید، 290
هارون بن مسیب، 677
هاشم، 287، 425، 482، 511، 534، 542، 543، 662، 663، 664، 667، 805
هانی، 289، 670، 679، 746، 748، 749، 757، 813
هانی‌ء بن قیس، 670
هبیر بن بریم، 823
هجیفه، 758
هذلی، 823، 824
هذیل بن حنان، 538
هرمزان، 830، 832، 833، 834، 835، 839، 841، 842، 843، 844، 846
هرمز فنه بن جرجین بن میلاذ بن
جرجین، 245
هرمه، 553
هشام بن عبد الملك بن مروان، 632، 662، 697، 699، 501
هشام بن محمد بن سائب كلبی، 743، 762
هلال بن علی بن أبی طالب علیه السلام، 355
هلال صابی، 464
هلیل بن قاسان، 221
همای چهرازاد، 190
همدانی، 44، 53، 172، 175، 180، 202، 228، 249، 250، 254، 257، 266، 305، 318، 323، 324، 342، 451، 737، 803، 824
همیرجه، 608
هنجیل، 123
هندو بن وار، 244، 288
هیثم بن عدی، 194، 223، 794
یاسر خادم، 513
یاقوت حموی، 78، 86، 281، 587، 663، 772، 846
یحیی، 287، 486
یحیی اشعری، 782
تاریخ قم، متن، ص: 917
یحیی أبی بكر، 313
یحیی بن آدم قرشی، 53
یحیی بن اسحاق، 107، 108
یحیی بن خالد برمكی، 510
یحیی بن سعید، 798، 813
یحیی بن طلحة بن یحیی، 755
یحیی بن علی بن عبد اللّه اشعری، 62، 70
یحیی بن هرثمة بن أعین، 266، 287، 523
یحیی‌ء بن اسحاق، 107، 292
یحیی‌ء بن سعید، 813
یحیی‌ء بن ضریس، 768
یحیی‌ء بن علی، 98، 400
یحیی‌ء بن عمران بن عبد اللّه اشعری، 68، 399، 409، 782، 783
یزدانفاذار، 83، 90، 91، 92، 93، 122، 187، 690، 691، 692، 693، 694، 705، 706، 707، 711، 714، 716
یزدانفست، 215
یزد بن نار مجوسی، 117، 124
یزدجرد بن شهریار بن شیرویه ابن كسری ابرویز، 48، 75، 159، 257، 451، 496، 500، 846، 687، 688، 690، 692، 694، 688، 695
یزید، 493
یزید بن المهلّب بن أبی صفره ازدی، 198
یزید بن أنس سلمی، 800، 801
یزید بن خالد قسری، 697
یزید بن عبد اللّه بن أبی بردة، 755
یزید بن عبد الملك، 665
یزید بن عتبة بن أبی سفیان بن حرب بن امیّه، 486
یزید بن عمر، 459
یزید بن قیس ارحبی یمانی، 180
یزید بن معاویة، 459
یزید بن مهلّب، 198
یزید بن هارون، 767
یزید ناقص، 258
یسع بن عبد اللّه أشعری، 67، 72، 409
یعقوب بن زید، 537
یعقوب بن عبد اللّه، 401
یعقوب بن یزید كاتب، 273، 276
یعقوبی، 45، 62، 231، 309، 501،
تاریخ قم، متن، ص: 918
513
یعلی بن امیّة بن أبی عبیدة تمیمی مكّی، 422
یعلی بن حمّاد، 182
یعلی بن عامر بن سلمه بن ابی بن سلمی بن ربیعه بن ریان بن عامر، 180
یعلی بن عبید بن أبی امیّه طنافی كوفی، 768
یعلی بن منیة بنت غزوان، 422
یوسف بن أبی السّاج، 614
یوسف بن حارث، 539، 767، 768
یوسف بن عبد اللّه، 767
یوسف بن عمر، 39، 697، 699، 774
یوسف بن عمر بن محمّد بن الحكم بن أبی عقیل الثقفی، 697، 501، 699، 700، 701، 774
یوسف صدیق علیه السلام، 15
یوشنیانوس قیصر روم، 21
یونس بن عمران، 670
یونس بن متّی علیه السلام، 455
تاریخ قم، متن، ص: 919

2. نام پادشاهان، خلفا، وزیران، امیران، والیان‌

ابراهیم بن موسی، 601
ابن المعتز، 650
احنف بن قیس، 49، 215، 839
ارجاسف، 222، 224
اردشیر بابكان، اردشیر بن بابك، 56، 205، 206، 207، 208، 220، 460
اردوان اصغر بن بلاش، 186
اسفندیار بن گشتاسب، 222، 826
افراسیاب، 188، 209، 210، 221، 222، 234
الحسن بن سهل، 604
الحسین بن الحسن العمید الكاتب الخراسانی، 20
الداعی الی الحق، 547، 619
الراضی باللّه، 246، 650، 651
القاسم بن عبید اللّه، 371
المتقی باللّه عباسی، 650
المستعین باللّه، 95، 120، 407، 530، 619
المستكفی باللّه، 368، 543
المقتدر باللّه، 343، 382، 384، 387، 651
المكتفی باللّه، 95، 408، 614
الواثق باللّه عباسی، 9
امپراطور چین، 257
امرای سامانی، 121
امیر معصوم صفوی، 569
انوشیروان، 48، 253، 373
أبو الحسین احمد بن سعد، 472
أبو العباس احمد ابن المقتدر باللّه، 651
باذان، 243، 725، 726
بشتاسف، 215، 216، 222، 224، 243، 250، 254، 255
بهرام جور، بهرام گور، 44، 56، 187،
تاریخ قم، متن، ص: 920
189، 237، 254، 473، 704
جعفر بن قاسم كرجی، 469، 470
جهانگیر میرزا، 56
حامد بن عباس، 292، 466
حجّاج بن یوسف، 115، 198، 254، 258، 307، 671، 680، 689، 697، 725، 734، 738، 740، 811
حجر بن الحارث، 21
حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن مثنی، 547
حسن بن مخلد، 380
خسرو پرویز، 376، 452، 725
رضا خان، 560
ركن الدوله، 14، 15، 16، 20، 30، 120، 121، 281، 364، 368، 369، 411، 412، 413، 460، 543، 592، 593، 597
زیاد بن عبید، 376، 849
سفاح، 650، 669، 822
سفیان بن معاویه مهلّبی، 196
سلطان بركیارق بن ملكشاه، 122
سلیمان بن وهب، 332، 371، 375، 463، 479
سنجر، 56، 320، 358
شاه طهماسب، 569
شهر فنّاه، 206
صاحب بن عباد، 7، 13، 16، 20، 30، 131، 281، 364، 369، 403، 412، 533، 594
طاهر بن الحسین، 105، 308، 309، 587
عباس میرزا، 56
عبد اللّه بن الزبیر، 114، 546، 669، 671، 673، 680، 799
عبد اللّه بن مطیع، 680، 799، 801
عبد اللّه بن یزید انصاری، 798
عبید اللّه بن زیاد، 680
عبید اللّه بن سلیمان بن وهب، 332، 371، 375، 463، 479
علی بن محمد بن الفرات، 464، 472
علی بن هشام، 94، 407، 409
عمر بن سائب بن مالك، 805
عمر بن سعد بن أبی وقاص، 114
عمر بن عبد العزیز، 335
فیران بن ویسیان، 188
قباد (غباد)، 48، 49، 200، 205، 248،
تاریخ قم، متن، ص: 921
249، 253، 258، 259، 319، 353، 449، 451، 452، 701
كیقباد، 453
مامون، 16، 27، 77، 94، 105، 151، 281، 285، 308، 309، 335، 407، 477، 507، 513، 520، 523، 587، 588، 604، 609، 626، 652، 677
متوكل، 120، 286، 287، 373، 523، 524، 525، 526، 547، 579، 619
محمد بن قاسم كرجی، 470
مختار بن أبی عبید ثقفی، 114، 485، 664، 680، 797
مصعب بن الزبیر، 114، 198، 497، 671، 680، 734
معتزّ، 95، 407، 527، 588، 664
معتصم عباسی، 120، 151، 285، 286، 290، 407، 513، 519، 522، 783
معتضد، 291، 367، 369، 372، 373، 395، 408، 472
معتمد عباسی، 50، 105، 161، 288، 371، 372، 380، 408، 460، 488، 529، 824
معز الدوله، 543
مقوقس، 518
مكتفی، 33، 293
ملك قباد، 248
ملك هیاطله، 48
منوچهر شاه پیشدادی، 234
مهتدی، 375، 377، 379، 380
مهدی عباسی، 121، 729، 791
مؤید الدوله، 131
هارون الرشید، 49، 51، 74، 75، 77، 82، 96، 105، 284، 290، 295، 472، 510، 513، 515، 552، 599، 604، 667، 729، 782، 841
یزدجرد، 48، 75، 223، 257، 373، 496، 500، 688، 689، 690، 692، 694
یزید بن المهلّب بن أبی صفره أزدی، 198
یوسف بن عمر، 39، 501، 697، 699، 700، 701، 774
یوشنیانوس قیصر روم، 21
تاریخ قم، متن، ص: 922

3. سرزمین‌ها و مناطق‌

آذربایجان، 59، 116، 174، 206، 228، 250، 251، 456، 614، 725، 805، 811
آفریقا، 506، 507، 556
آلمان، 358
ارمنستان، 206، 729، 740
اردن، 367، 372، 374، 376، 388، 428، 513، 538، 446، 663
ارمنستان، 206، 729، 740
استان درام، 50
استان مركزی، 224
اقلیم خراسان، 59
اقلیم عراق، 59
اقلیم فارس، 59، 251
اقلیم كرمان، 59
اقلیم مازندران، 59
اقلیم مكران، 59
اللر الصغری، 60
اندلس، 507
ایلام، 227، 368
بحرین، 293
بلاد جبل، 47، 54، 51، 59، 175، 179، 249، 272، 335، 342، 368، 571، 606، 640، 660، 739
بین النهرین، 63، 246
تخارستان، 257
تركیه، 533، 621، 821
توران، 222
جرجان، 59، 230، 256، 313، 642
جیلان، 59، 355، 368، 642
چین، 86، 129، 257، 713
حبشه، 458، 487، 817، 819
حیره، 56، 110
خوزستان، 59، 456، 704، 734، 825، 826، 831، 835، 841، 848
دشت هرمزدگان، 207، 208، 460
تاریخ قم، متن، ص: 923
دیلمان، 547، 642
سواد، 272، 274، 373، 375، 432، 452، 453، 455، 456، 457، 458، 462، 467، 475، 745، 757
شق ثیمره، 49
شق جیّ، 49
شمال آفریقا، 556
طالقان، 281
طبرستان، 198، 256، 277، 376، 411، 546، 547، 548، 550، 554، 587، 601، 619، 640، 642، 643، 646، 730
عراق، 39، 49، 59، 63، 64، 78، 84، 114، 117، 120، 131، 166، 198، 218، 237، 276، 290، 314، 368، 375، 376، 378، 394، 410، 421، 422، 423، 432، 451، 452، 454، 455، 456، 459، 461، 467، 475، 492، 501، 524، 542، 543، 544، 570، 579، 608، 622، 632، 671، 681، 689، 690، 692، 697، 698، 699، 700، 701، 704، 729، 734، 740، 754، 758، 774، 805، 821، 831، 847
عراق عجم، 63، 120
عراق عرب، 451
عراقین، 115، 254، 699
عربستان، 422، 501، 506، 614، 622، 627، 632، 663، 671، 677
قومس، 59، 739
كردستان، 227، 368، 456
كرمانشاهان، 218
كوره اصفهان، 72، 96
گیلان، 100، 162، 368، 410
لرستان، 455، 847
ماه البصرة، 701
ماهی‌دشت، 60، 847
ناحیت زهرا، 256
ناحیت قم، 39، 53، 54، 59، 148، 202، 236، 250، 690، 693، 694، 702، 732
نیزار، 172، 206، 419، 629، 735
یمن، 31، 91، 92، 93، 221، 239، 243، 272، 366، 405، 422، 423، 501، 506، 603، 604، 622، 632،
تاریخ قم، متن، ص: 924
679، 692، 697، 700، 711، 712، 725، 732، 734، 735، 744، 746، 748، 754، 755، 758، 760، 770، 771، 772، 775، 776، 787، 788، 789، 791، 792، 801، 803، 813، 817، 819
هند، 142، 244، 246، 288، 314، 352، 506، 522، 570، 602
تاریخ قم، متن، ص: 925

4. شهرها

آبه، 63، 96، 97، 172، 195، 223، 226، 227، 229، 230، 231، 234، 241، 298، 316، 318، 323، 325، 412، 596، 602، 603، 612، 636، 637، 638، 640، 679، 680
آوه، 31، 34، 35، 62، 179، 636، 731
ابهر، 554، 619
اراك، 47، 58، 63، 82، 83، 171، 178، 203، 292، 335، 702
اربیل، 456
ارّجان، 314، 352، 355، 820
اردستان، 48
اردهال، 177
ارمینیّه، 740، 805
استانبول، 102
اسكندریه، 518
اسیفد، 229
اصطخر، 56، 190، 847
اصفاهان، 14، 22، 23، 25، 44، 47، 49، 50، 51، 53، 55، 56، 58، 72، 74، 76، 77، 78، 80، 81، 82، 96، 104، 105، 115، 116، 119، 120، 121، 142، 145، 151، 171، 173، 175، 177، 179، 180، 206، 208، 215، 220، 221، 223، 227، 228، 277، 283، 284، 327، 329، 330، 335، 342، 368، 412، 451، 466، 544، 629، 635، 640، 679، 682، 701، 709، 716، 717، 718، 730، 733، 735، 737، 738، 739، 740، 782، 817، 820
التویه، 229
سیروان، 60
صیمرة، 60، 293
طرحان، 60
تاریخ قم، متن، ص: 926
الفقاعه، 796
المذار، 456
النقد، 796
انبار، 67، 122، 129، 192، 209، 560، 745
انطاكیه، 380
اهواز، 215، 379، 456، 514، 515، 651، 730، 817، 821، 825، 828، 830، 843
ایلام، 227، 368
بابل، 246، 456، 560
بخارا، 676
بخوار، 551
برقه، 39
برلین، 370، 615
بروجرد، 102، 293، 676
بشیز، 251
بصری، 278، 833
بغداد، 17، 72، 78، 79، 80، 81، 96، 105، 108، 166، 209، 213، 232، 259، 265، 314، 342، 368، 376، 410، 423، 451، 463، 497، 510، 511، 515، 519، 522، 526، 530، 543، 558، 579، 587، 599، 606، 608، 612، 650، 665، 667، 671، 682، 779
بلخ، 222، 259، 554
بلد، 8، 26، 44، 46، 59، 60، 63، 80، 89، 129، 146، 157، 160، 172، 174، 185، 203، 212، 251، 256، 342، 385، 456، 470، 572، 573، 606، 614، 628، 662، 701، 739، 764، 809، 841، 847
بندر عقبه، 663
بوزنجرد، 47، 179
بوسته و روذه، 179
بوهشت كنك، 229
بهبهان، 820
بهقباد، 805
بیت المقدس، 260، 269، 829
بیروت، 56، 370، 519، 575
تستر، 830، 831، 835، 836، 848
تفرش، 171، 175، 177، 178، 203، 205، 207، 209، 259، 579، 731
تفلیس، 271
توج، 820
تاریخ قم، متن، ص: 927
ثیمره (تیمره)، 150، 213، 328، 737، 40، 41، 42، 49، 50، 51، 144، 145، 147، 148، 149، 150، 153، 173، 213، 214، 215، 328، 345، 737، 739
جابلق، 739
جدّه، 256، 422، 499، 613، 622
جربادقان، 212
جرجان، 59، 230، 256، 313، 642
جرجین جرد، 47
جرقام، 58
جزیره، 622، 729، 760، 819، 821
جیّ، 49، 223، 544، 738
جیلان، 59، 355، 368، 642
چانگ‌گان، 257
حجاز، 422، 423، 441، 459، 515، 546، 579، 608، 609، 614، 622، 627، 632، 639، 665، 671، 734، 755، 758، 809
حران، 357، 463، 821
حلب، 524
حلوان، 60، 63، 451، 455، 456، 467، 805
حله، 62، 501
حیره، 56، 110
خانشاه، 205، 206، 207، 208
خانقین، 60، 63
خرقان، 179
خرم آباد، 316، 642
خفرهاد، 216
خمین، 145، 191
خوراسان، 593، 676
خورزن، 317، 596، 604، 637
خوزستان، 59، 456، 704، 734، 825، 826، 831، 835، 841، 848
داراب، 47
داراب‌گرد، 47
دامغان، 102
دجیل، 497، 671
درنوا، 175، 179
دزبار، 101
دزمار، 101
دستگرد، 47
دلیجان، 42، 145، 211، 215
دمشق، 102، 493، 501، 513، 663، 697، 704، 792
تاریخ قم، متن، ص: 928
دونان، 316، 357، 470
دیزوآباد، 58، 315
دینور، 61، 477، 478، 628، 701، 729
رامهرمز، 830، 835، 836، 838، 849
راوند قاسان، 545
رقه، 56، 78، 413، 469، 549، 686، 703، 753، 784، 818، 821
رم، 246
رمع، 772، 794، 795، 796، 818
روئینه دژ، 222
روم، 21، 57، 373، 533، 746، 783
ری، 39، 51، 55، 56، 59، 62، 63، 67، 72، 88، 103، 105، 106، 107، 109، 120، 123، 142، 153، 155، 167، 173، 174، 175، 178، 179، 180، 206، 207، 227، 228، 229، 265، 269، 274، 276، 309، 368، 408، 464، 515، 526، 551، 554، 569، 573، 592، 613، 625، 630، 632، 640، 642، 654، 655، 660، 679، 701، 735، 737، 739، 805، 823
ریاض، 39، 105، 107، 394، 653
زبید، 611، 772، 795، 796، 818، 823
زرّه، 179، 692
سامراء، 105، 108، 286، 335، 463، 522، 525، 526، 533، 558، 583، 644، 783، 453، 524
سبلان، 252
سجستان، 256، 276، 734
سر پل ذهاب، 558
سكر، 316، 317، 318، 324، 325، 353، 354، 456
سمنان، 551
سناباد، 146، 515
سنگسر، 85، 190
سوق الاهواز، 825
سیروان، 847
سیمره، 60
شام، 49، 78، 117، 461، 501، 524، 579، 671، 729، 758، 768، 809، 817، 822، 833، 849
شراة، 495
شرعب، 793، 796
تاریخ قم، متن، ص: 929
شقب دمث، 796
شوشتر، 56، 734، 817، 830، 831، 833، 834، 839
شوش‌دانیال، 826
شهر هاشمیه، 511، 542
شیز، 185، 250، 251
صریا، 522
صفرا، 43
صیمره، 60، 228
طائف، 114، 272، 422، 483، 622، 671، 816
طالقان، 281
طبریه، 376
طرزه، 179، 317، 324، 354، 355، 356
طوس، 513، 515، 516، 647، 729
طهران، 738
عبادان، 453، 455
عذیب، 455
عكبرا، 463
عراق، 39، 49، 59، 63، 64، 78، 84، 114، 117، 120، 131، 166، 198، 218، 237، 276، 290، 314، 368، 375، 376، 378، 394، 410، 421، 422، 423، 432، 451، 452، 454، 455، 456، 459، 461، 467، 475، 492، 501، 524، 542، 543، 544، 570، 579، 608، 622، 632، 671، 681، 689، 690، 692، 697، 698، 699، 700، 701، 704، 729، 734، 740، 754، 758، 774، 805، 821، 831، 847
علس، 453
علی آباد، 145
عمّان، 544، 594، 736
عموریه، 783
عین التمر، 115، 673
غاضریه، 114، 115
غلافقه، 796
فارجان، 249، 419
فارس، 59، 115، 185، 203، 211، 224، 248، 250، 251، 405، 456، 514، 551، 612، 797، 820، 821، 841
فراهان، 172، 178، 179، 209، 218، 224، 225، 249، 250، 317، 320،
تاریخ قم، متن، ص: 930
321، 328، 346، 358، 359، 737
فسا، 110، 124، 251، 271، 604، 648، 670، 787
قادسیه، 455، 456، 495، 746
قارص، 42، 153، 419، 735
قالهرست، 213
قاهره، 546
قرمیسین، 61، 259
قریه درام، 58
قریه راوند، 58
قزوین، غزوین، 100، 101، 174، 619، 641، 642، 660، 709، 710، 725، 782
قسطانه، 175
قصر شیرین، 209، 368، 451
قطر، 37، 198
قم «1»
قومس، 59، 739
قهستان، 43، 97، 153، 171، 175، 176، 177، 188، 199، 200، 312، 313، 321
قهندز، 101
كابل، 153، 194، 195، 729
كاریان، 250
كاشان، 64، 97، 105، 122، 145، 151، 153، 157، 163، 165، 168، 176، 177، 191، 206، 212، 213، 216، 220، 222، 223، 224، 313، 321، 355، 507، 526، 545، 550، 560، 596، 705
كاظمین، 511، 543
كبود دشت، 41
كربلا، 114، 115، 487، 546، 601، 666، 673، 680، 788، 810
كرج أبی دلف، 58، 63، 82، 292، 470، 47، 58، 145، 157، 160، 178، 277، 328، 335، 345، 468
كرمان، 59، 821
كرمانشاه، 61، 228، 259
كرهرود، 47، 58
كفل، 501
كوفه، 31، 39، 67، 110، 114، 115،
______________________________
(1). به علت تكرار فراوان نام (قم) در تمام صفحات كتاب از ذكر آن در فهرست خودداری گردید.
تاریخ قم، متن، ص: 931
131، 228، 231، 257، 266، 267، 268، 271، 272، 273، 276، 423، 456، 459، 462، 463، 475، 482، 485، 486، 492، 495، 501، 515، 526، 542، 544، 558، 573، 575، 577، 581، 585، 589، 603، 632، 650، 658، 659، 679، 680، 696، 697، 699، 701، 709، 725، 727، 728، 729، 730، 731، 732، 734، 735، 738، 740، 748، 768، 774، 797، 798، 799، 801، 806، 807، 808، 810، 811، 812، 813، 817، 822، 823، 824، 831، 835، 837، 838، 839، 848، 849
كمیج، 171
كنگاور، 232، 628
كهن دز، 101
گلپایگان، 212
لیدن، 44، 56، 175، 202، 249، 830
مازندران، 59، 100
ماسان، 470
ماسبذان، 60، 847
ماه البصرة، 701
ماه الكوفه، 61، 628، 701
ماهین، 180، 209، 231، 729
مأرب، 433، 794، 795
محلّات، 42، 45، 88، 97، 119، 145، 157، 165، 215، 254، 522، 560، 611
مدائن، 209، 232، 233، 259، 703، 704، 746، 749، 752، 776، 805، 807
مدینه، 36، 54، 182، 189، 266، 316، 357، 358، 422، 457، 494، 501، 505، 507، 509، 513، 518، 522، 523، 542، 546، 547، 552، 565، 571، 573، 587، 599، 600، 608، 611، 612، 613، 614، 622، 627، 643، 646، 647، 653، 665، 672، 677، 678، 679، 696، 741، 760، 766، 767، 770، 795، 817، 818، 819، 827، 834، 845، 848
مراغه، 251
مراكش، 507
مرجانه، 796
مرو، 111، 215، 216، 503، 514
تاریخ قم، متن، ص: 932
مسلجه، 772، 796
مشجعه، 772
مشكویه، 175، 329
مصر، 8، 22، 117، 246، 254، 271، 273، 380، 461، 462، 501، 505، 506، 515، 546، 556، 574، 665، 729، 799
معان، 8، 663
مكّه، 36، 115، 116، 422، 431، 459، 480، 485، 494، 507، 510، 573، 603، 604، 608، 609، 611، 622، 669، 671، 699، 746، 747، 748، 753، 755، 759، 784، 787، 790، 809، 812، 817، 835
مناذر، 826
موصل، 9، 206، 455، 456، 805، 821
مهرجان قذق، 60
میافارقین، 86
میسان، 456
میلادجرد، 47، 172، 173، 55، 195
نجد، 431
نجف، 575، 658
نخلان، 796
نراق، 212
نصیبین، 653، 654، 821
نواویس، 115
نوقان، 515
نهاوند، 61، 105، 173، 207، 228، 238، 239، 259، 322، 460، 467، 469، 470، 472، 701، 729، 731، 753، 835، 845
نهروان، 606، 607، 758
نیاستر، 206، 220، 221، 317، 355
نیسابور، 252، 277، 488، 641، 647، 657
نیمور، 145، 175، 215، 216، 254
واسط، 115، 116، 275، 324، 352، 394، 488
وزیره، 772
وستان، 122، 163، 168، 170، 176، 191، 192، 193، 246، 270، 274، 276، 313، 351، 552، 599، 721
ولاشگرد، 47
هاشمیه، 303، 454
تاریخ قم، متن، ص: 933
همدان، 47، 53، 55، 58، 60، 63، 72، 76، 77، 105، 120، 133، 173، 174، 175، 178، 179، 180، 185، 186، 187، 190، 195، 197، 206، 207، 208، 215، 224، 225، 227، 228، 231، 232، 235، 241، 242، 244، 245، 246، 250، 259، 295، 305، 307، 308، 309، 322، 325، 329، 335، 342، 345، 394، 460، 476، 477، 478، 526، 545، 578، 640، 716، 737، 792، 805، 821
یمامه، 293، 653، 673
ینبع، 422، 622، 627، 653، 665، 677
ینبع البحر، 665، 677
ینبع النخل، 677
تاریخ قم، متن، ص: 934

5. حوادث و وقایع تاریخی‌

اردیبهشت، 367، 368، 369، 396، 588، 693
اسفندارمد، 367
اعیاد، 234، 237
اوطاس، 790، 814، 816، 817، 824
اول آذر، 370
ایام اسلام، 24، 218، 752، 776، 789، 797، 818
ایام القدیم، 32، 50، 121، 150، 151، 171، 181، 367، 371، 375، 418
ایام بنی العباس، 174
ایام جاهلیت، 31، 36، 218، 741، 776، 784، 789
ایام عجم، 30، 127، 147
بهار، 148، 202، 237، 249، 373، 706
تابستان، 39، 147، 148، 218، 644
تیرروز، 234
تیرماه، 234
ثورة الزنج، ثورة العبید، 631
جاهلیت، 24، 31، 36، 218، 421، 425، 681، 741، 776، 784، 789، 795
جشن آبریزگان، 234
جشن اردیبهشت‌گان، 588 تاریخ قم متن 934 5. حوادث و وقایع تاریخی ..... ص : 934
ن تیرگان، 234
جشن مهرگان، 237
جنگ، 23، 47، 90، 105، 114، 180، 198، 207، 208، 232، 235، 256، 259، 293، 308، 309، 405، 420، 431، 459، 475، 487، 492، 493، 495، 496، 497، 498، 499، 501، 552، 606، 640، 642، 652، 671، 676، 679، 680، 703، 709، 729، 734، 742، 746، 749، 753، 754، 761، 767، 770، 777، 783، 790،
تاریخ قم، متن، ص: 935
794، 812، 813، 816، 820، 823، 835، 848
جنگ جمل، 475، 493، 498، 499، 679، 820
جنگ دیر الجماجم، 734
جنگ صفین، 78، 92، 180، 232، 487، 492، 493، 679، 734، 754، 758، 767، 817، 823
جنگ فتح الفتوح، 469
جنگ موته، 485، 822
جنگ نهاوند، 238، 731
حجّة الوداع، 485
حكمیت، 492، 679، 741، 754، 817
حمله تیمور، 628
حمله مغول، 636
حوادث صدر اسلام، 679
خرداد، 77، 175، 179، 367، 369، 373، 396
دوره جاهلی، 15، 21، 257، 462، 667، 744، 745، 787، 809
دوره ساسانی، 56، 117، 238، 251، 307، 731
دوره ناصری، 213، 218، 575
روز آسمان، 648
روز ارد، 588، 693، 695، 706
روز انیران، 590
روز حنین، 431، 790
روز خور، 597
روز دیر الجماجم، 738
روز عید، 237، 441
روز فتح مكه، 790، 835
روز مبعث، 33
روز مدائن، 703، 749، 752، 776
روز هجرت، 33
زمستان، 129، 147، 237، 249
سال احزاب، 496
سال بدر، 492
سال فیل، 481
سال كبیسه، 367
سال موانید، 80
شورش ابن الاشعث، 734، 735
شورش زنبیل، 734
صلح حدیبیّه، 787
طوفان نوح، 269
عید، 15، 72، 73، 74، 110، 234، 237، 370، 441، 553
تاریخ قم، متن، ص: 936
عید فطر، 441
غدیر خم، 795
غزوة الطائف، 816
غیبت صغری، 105، 264
فتح الفتوح، 469، 701
فتح ایران، 117، 492، 495، 681، 835
فتح عراق، 114
فروردین، 367، 370، 373، 648، 687، 846، 847
قحط سالی، 193، 829
كبیسه، 367، 371، 372، 373، 375
ماه بهمن، 369، 590
ماه تیر، 234
ماه خرداد، 367، 369، 373، 396
ماه سریانیان، 373
ماه مهر، 237، 693، 695
ملاحم، 277
مولد رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 33
نماز جمعه، 72، 73، 109، 378
نوروز، 147، 232، 237، 371، 372، 373، 378، 411، 459، 687، 706
نوروز معتضد، 373
واقعه فخ، 635
واقعه معراج، 261
هجرت، 15، 21، 33، 36، 115، 482، 485، 487، 492، 524، 555، 558، 571، 575، 579، 632، 639، 640، 646، 657، 679، 681، 687، 741، 743، 748، 754، 755، 758، 759، 767، 776، 778، 794، 817، 818
تاریخ قم، متن، ص: 937

6. آیات قرآن‌

أَمَّا السَّفِینَةُ فَكانَتْ لِمَساكِینَ، 429
إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا، 12
إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِینِ، 427
ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ، 15
فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما، 279
حَتَّی جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ، 776
قَدْ جاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ، 475
وَ إِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ، 802، 803
وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ، 718
وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ، 426، 425، 777
و اللّه اعلم بالصّواب، 775
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ، 18
وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً، 763
وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْ‌ءٍ حَیٍّ، 188
وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ، 769
وَ فَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ، 27
وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ، 744
وَ لا عَلَی الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْكَ، 761
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولی، 808
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ، 770
و هو حسبنا وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ، 713
وَ یُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ، 257
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا، 773
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ، 762
یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْكُمُ ما یُرِیدُ، 535
تاریخ قم، متن، ص: 938

7. شعر

اذا ما معشر تركوا نداهم،
802
اذودبها اوائلهم ذیادا،
819
اری طیب الحلال علیّ خبثا،
553
اقبل نور فاضا،
745
اقول لاصحاب السّفینة عرّجوا،
818
الا ابلغ رسول اللّه أنّی،
819
الا إنّ الائمّة من قریش،
666
الم ترنی علی دهش،
806
الموت فی عنقی و فی اعناقكم،
750
الیّ الیّ هاهنا یا سلمه،
815
الی حیث یلقی الأشعرون رحالهم،
787
امّا الفقیر الّذی كانت حلوبته،
428
امّا سألت فانّا معشر نجب،
795
امضوا فانّ البحر بحر مامور،
750
انا ابو الصّهبا و اسمی مزید،
750
انا الّذی سمّی درید سلمة،
815
انت نزّهتنا عن السّب و الشّتم،
378
انزله الرّب العلیّ،
746
ان سلّط الماء علی اغراقكم،
751
انّ قلبی لكم كالكبد الحرّ،
9
ان كان لی رزق فلی معه اجل،
751
أنّك الكاتب الّذی یأمن السلطا،
18
أبناء حرب و مروان و أسرتهم،
516
أتیت النبیّ فبایعته،
679
أربع بطوس علی قبر الزكیّ به،
516
أری أمیّة معذورین إن عذروا،
516
أعقبی الدّهر ذلّة هلقا،
754
أعوذ برّب النّاس من كلّ طاعن،
784
ألا انتسأت بالودّ عنك و ادبرت،
806
أودت بهم كرّة الدّهور كما،
754
بانّی ادین الیوم دین محمّد،
748
برئت الی الإله من ابن أروی،
665
تبعت رسول اللّه اذ جاء بالهدی،
748
تجعفرت باسم اللّه و اللّه اكبر،
668
تری الودع فیها و الرّخام و زینة،
784
تری الودع و الأعلام و العهن،
786
تاریخ قم، متن، ص: 939 تلك المكارم لاقعبان من لبن،
13
حبست فنآء اللّه اهلی و معشری،
785
حسبی من العترة اولاد النّبیّ،
810
حلفت بما آلی به كلّ مجرم،
744
خلیفة بین وصیف و بغا،
108
رجاء اللّه انقذنی،
807
سآخذ حقّی منكما اذ ظلمتما،
748
سهّلت للنّاس القطوع لاسئل،
752
شهد اللّه و الخلیفة و النّا،
18
صبرت لهم نفسی بسمراء سمحة،
784
صنعت فلم یصنع كصنعك صانع،
15
صید غرانیق حیث ما سلكوا،
754
یجزیك اویثنی علیك و انّ من،
17
علیّ و الثلّثة من بنیه،
666
غدا نلقی الاحبّه،
767
غیر مراجیح فی الهند،
754
فآووه هدا للقری ثمّ ارسلوا،
774
فاتحفنا بمائدة فضلنا،
775
فأتت لی سنون فأفنیتها،
679
فتغلل لكم ما لا تغلّ لاهلها،
463
فسبط سبط ایمان و برّ،
666
فعدنا بمن ارسی ثبیرا مكانه،
786
فقمنا معا مستقبلین رتاجه،
786
فما یعتدّ رام فی عدوّ،
819
فهبّطوا فی موجه و صعّدوا،
750
فهنّاك مجزأة بن ثور،
834
فهنیئا لمن رعیت هنیئا،
18
فیا راكبا امّا عرضت فبلّغن،
748
قبران فی طوس: خیر النّاس كلّهم،
516
قد خاب كسری و ابوه سابور،
750
قد علمت بیضاء حسناء الطّلل،
810
قوم قتلتم علی الإسلام أوّلهم،
516
قیاما معا مستقبلین رتاجه،
784
كأنّ الفتی لم یعش لیلة،
679
كتلك فیهم فكلوا هنیئا،
775
كلّ بؤس و نعیم زآئل،
809
لا اسمع الصّوت إن دعیت و لا،
753
لا تكن من بلد تكرهه،
809
للمرتجین الخلود مطالب،
754
لنا أیمن البیت الذی تعبدونه،
787
لنا رباع و لنا محارم،
751
لنلتمسن بالخیر عقر دیاركم،
744
لو غاب عنّا عمر نوح ایقنت،
667
ماذا أری من الحیاة اذا،
753
ما ینفع الرّجس من قرب الزّكی،
516
مخضّبة الأعذار او قصراتها،
786
تاریخ قم، متن، ص: 940 مدارس آیات خلت من تلاوة،
515
من بعد ما قوّة أردّ بها،
754
من تجلّی بغیر ما هو فیه،
25
موسّمة الأعضاد أو قصرانها،
784
نسیت شبابی فأمضیته،
679
نهانی ابن الرّسول عن المدام،
553
و اشواط بین المروتین الی الصّفا،
786
و انتم ولاة الحقّ فی كلّ مشهد،
774
و ان كان بحر الحنظلّیّین واحدا،
18
و انّكما قد سمتمانی خطّة،
748
و أحضرت عند البیت رهطی،
784
و أصبحت فی أمة واحدا،
679
و الجواد الّذی اذا نال نیلا،
18
و العطیّات خساس بینهم،
809
و بالبیت حقّ البیت من بطن مكّة،
786
و بالحجر الأسود اذ یمسحونه،
786
و جبریل قرانا اذ اتینا،
775
و جمكا اذا ما المقربات اجزنه،
786
و حرّمت شرب الخمر و هی،
748
و حیث اناخ الاشعرون ركابهم،
786
و حیث ینیخ الأشعرون ركابهم،
784
و سبط لا یذوق الموت حتّی،
666
و طول بقاء الفتی فتنة،
679
و عمّرت حتّی ملك الحیوة،
679
و عین الرّضا عن كلّ عیب كلیلة،
6
و قال لی: اصطبر عنها و دعها،
553
و قال محمّد: هذی مثال،
775
و قد حالفوا قوما علینا أظنّة،
784
و قد صارحونا بالعداوة و الأذی،
784
و كیف تبعّدنی عنها و حبّی،
553
و لمّا رایت القوم لا ودّ بینهم،
785
و لما رأیت القوم لا ودّ فیهم،
784
و من اشعر جاء الرّئیس بن مالك،
806
و من عمر برئت و من عتیق،
665
و من مذحج جاء الرئیس ابن مالك،
806
و موطن ابراهیم فی الصّخر رطبة،
786
و ودّعت لذّات القداح و قد اری،
748
هجر الأنیس و حلّ ظلّا باردا،
667
هل بعد عمر و عامرین معا،
754
هیهات كلّ إمری‌ء رهن بما كسبت،
516
یا بلیّ یا بلیّ،
746
یابن عبد العزیز لو بكت،
378
یا ربّ سهّل زیاراتی مشاهدهم،
596
یا ربّ صیّر حیاتی فی محبّتهم،
596
یا سائب ابن مالك یا اشعریّ،
810
یا شعب رضوی انّ فیك لطیّبا،
667
تاریخ قم، متن، ص: 941 یا ضربة من تقیّ ما أراد بها،
833
یغیب لا یری عنّا زمانا،
666
یوما اذا ما قیل مات هاشم،
751
بیادكار نوشتم من این كتاب را،
851
خدش درمان برم افش بوشاام،
228
خرّه دی بهاكش تو پور زاداه،
230
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر،
232
تاریخ قم، متن، ص: 942

8. ضرب المثل‌

الإنسان عبید الإحسان، 17
الرائد لا یكذب أهله، 710
خذ العلم من أفواه الرجال، 22
لا تعدم الحسناء ذاما، 27
من اخذ سلعته فقد بری‌ء من الكبر، 826
من إشارته حكم و طاعته غنم، 5
تاریخ قم، متن، ص: 943

9. القاب و مناصب‌

ادرع، 541، 542
ادیب، 21، 196، 412، 533، 638
اربابان، 81، 98، 141، 181، 460، 469، 654، 699
اسباط، 501
اسپهبذه، 229، 230
اشراف، 9، 63، 65، 96، 105، 123، 136، 165، 183، 187، 220، 269، 396، 530، 679، 698، 703، 711، 714، 716، 736، 746، 752، 797، 798، 801، 806، 808، 811، 812، 813، 818، 822
اعرج، 556، 571، 598، 612، 630، 637
افطسیّه، 501
الداعی الی الحق، 547، 619
الشیخ الامین، 16
الوزغ بن الوزغ، 493
امامان معصوم علیهم السلام، 30
امام جمعه، 73
امپراطور، 257
امرا، 16، 19، 72، 117، 121، 215، 230، 237، 286، 335، 511، 639
امیر المؤمنین علیه السلام، 261، 266، 277، 451، 482، 791
امیر نهاوند، 460
اوباش قم، 569
برطله، 636، 637
بطریق، 725، 726، 727
تابعین، 115، 679، 787، 820، 823
تولیت آستانه، 581
جمّال، 27، 70، 83، 90، 98، 319، 433
حاجب، 87، 213، 539، 797، 842
حاكم، 32، 43، 51، 72، 73، 74، 76، 78، 81، 105، 194، 195، 241، 242،
تاریخ قم، متن، ص: 944
254، 287، 288، 345، 346، 394، 432، 481، 519، 543، 552، 572، 606، 608، 640، 682، 693، 716، 725، 782، 800، 805، 820، 822، 824
حاكم اسكندریه، 518
حجابت، 87، 213، 286
حكیم، 133، 246، 427، 498، 522، 560، 753، 793، 835
حنّاط، 498
خازن، 745
خطیب، 110
خلیفه، 12، 49، 72، 73، 77، 87، 105، 108، 120، 213، 254، 269، 281، 284، 286، 287، 288، 290، 291، 343، 368، 372، 373، 375، 377، 378، 380، 382، 387، 388، 394، 408، 409، 427، 459، 463، 472، 492، 505، 522، 525، 533، 544، 574، 599، 608، 629، 642، 650، 664، 669، 680، 689، 696، 699، 701، 791، 807، 817، 820، 822، 836
خواجه شمس الدولة، 4
خواجه عماد الدولة، 4
خواجه فخر الحق، 4
داعی، 547، 552، 553، 554، 619، 642، 643
دیباج، 605، 608، 609، 610، 841
رئیس دیلم، 90
رئیس همدان، 737
ركن الدوله، 14، 15، 16، 20، 30، 120، 121، 281، 364، 368، 369، 411، 412، 413، 460، 543، 592، 593، 597
زیدیه، 501، 506، 547، 552، 588، 599، 608، 619، 632، 643، 696
سرهنگان، 220، 394
سلطان، 18، 34، 62، 87، 92، 122، 145، 247، 303، 304، 307، 344، 381، 389، 390، 392، 403، 415، 419، 432، 436، 452، 467، 470، 472، 530، 531، 623، 630
سید، 13، 14، 545، 566، 660
شاعر، 9، 13، 17، 18، 21، 25، 53، 82، 108، 305، 428، 462، 510،
تاریخ قم، متن، ص: 945
515، 524، 525، 544، 552، 588، 638، 665، 667، 738، 739، 744، 774، 781، 787، 795، 802، 805، 809
شاهنشاه، 13، 206، 207، 208، 460
شجریّه، 624، 646، 675
شرطه، 650، 664
شعرا، 35، 56، 232، 428، 515، 545، 613، 665، 778، 787، 795
شهید مظلوم، 496
شیخ القمیّین، 39، 567
شیخ شیعه، 797
صاحب الجلیل، 7، 8، 9، 13، 16، 131، 132، 369، 412، 594، 610
صاحب جمكران، 183
صاحب لشكر، 211، 729
صاحب یمن، 239، 243، 725
ضرابان، 119
طلحة الجود، 495
عامل جربادقان، 212
عسكری علیه السلام، 102، 105، 106، 264، 394، 521، 522، 526، 527، 529، 530، 533، 534، 559، 560، 583، 627، 633، 643، 644
عماد الاسلام، 4
عمالقه، 57
فخر الدوله، 13، 14، 15، 369
فیلسوف، 35
قاضی، 53، 73، 110، 462، 463، 464، 553، 560، 679، 685، 741، 823، 824
قرمطی، 293
كاتب، 22، 53، 76، 79، 95، 119، 123، 145، 252، 254، 273، 293، 294، 295، 305، 332، 345، 350، 362، 381، 383، 385، 388، 394، 402، 408، 412، 476، 489، 533، 574، 575، 597، 773
كاركزار، 334
كافی الكفاة، 7، 8، 13، 16، 131، 281، 369، 412، 594، 610
كتّاب دیوان، 402
كركوره، 547
كلانتر، 650
كوكبیّه، 501
متطبّب، 231
تاریخ قم، متن، ص: 946
متوله، 582
محدّث، 39، 110، 170، 196، 403، 532، 539، 560، 568، 667
مزیقیا، 794، 796
مشایخ، 147، 406، 411، 488، 518
معزّ الدوله، 543
مكاری، 554
مكتفی، 33، 293
ملعون، 51، 262، 482، 485، 496
ملعونه، 492
ملك، 48، 68، 93، 127، 167، 185، 186، 248، 289، 554، 679، 691، 822، 844
ملك اهواز، 843
منجّم، 15، 35، 186، 246، 370، 525، 706
منشی، 56، 185، 196، 215، 227
منشیان، 49
موبدان، 122، 191
مهندس، 35، 205
مؤرخ، 257، 287، 525، 575
مؤید الدوله، 131
ندیمان، 525
نسّابه، 257، 480، 482، 483، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 499، 501، 503، 504، 510، 511، 513، 521، 522، 523، 526، 527، 529، 544، 554، 556، 599، 627، 628، 629، 632، 640، 662، 663
نقابت علویه، 591، 648
نقی علیه السلام، 110، 140، 141، 161، 522، 523، 524، 525، 526، 528
نقیب، 269، 544، 574، 596، 617، 618، 624
نقیب الاشراف، 544
واعظ، 110
والی، 32، 39، 78، 79، 80، 105، 107، 115، 116، 118، 121، 125، 130، 151، 198، 217، 239، 254، 285، 287، 294، 344، 346، 376، 377، 379، 409، 412، 416، 457، 459، 468، 472، 474، 494، 501، 505، 546، 552، 572، 586، 650، 671، 690، 697، 699، 700، 716، 729، 731، 740، 774، 782، 799، 800، 802، 805، 818، 819، 820
تاریخ قم، متن، ص: 947
والی بصره، 457، 475، 497، 509، 618
ورّاق، 35، 394، 650، 651
وزرا، 11، 12، 19، 33، 237، 472، 477، 511، 684
وصیف، 108، 286، 291
وكیل وقف، 559
ولی النعم، 13
تاریخ قم، متن، ص: 948

10. دین و مذهب‌

اسماعیلی، 43، 599، 506
اهل سنت، سنی، 421، 428، 488، 588، 699، 768، 770، 808، 817، 820، 823، 833، 54، 115، 264، 316، 332، 369، 421، 422، 664، 665، 778، 817، 632، 667، 778
ترسایان، 35، 302
جهود، یهود، 35، 102، 302
خوارج، 198، 492، 606، 734، 817، 833
زرتشتی، 75، 237، 588، 590، 597
زندقه، 196
شیعه، 9، 36، 51، 110، 115، 259، 261، 262، 264، 276، 424، 501، 506، 509، 510، 519، 582، 583، 584، 632، 636، 664، 665، 704، 778، 781، 797، 804، 833
فطحی، 599
قرامطه، 293
كافر، 101، 162، 199، 262، 421، 428، 429، 431، 432، 442، 532، 709، 710، 762، 776، 787، 795، 812، 819
كیسانیه، 653، 664، 665، 668، 797
مجوس، 35، 100، 102، 117، 196، 198، 199، 237، 250، 252، 711
مختاریه، 664
مذهب حنفی، 632
مذهب زیدیه، 501، 506، 552، 608، 632، 696
مرتد، 262
مرجئه، 262
مسلمان، 31، 59، 100، 116، 262، 423، 442، 455، 485، 495، 534، 679، 703، 709، 724، 741، 749،
تاریخ قم، متن، ص: 949
812، 821، 829، 830، 844، 846
ملحد، 262
معتزله، 273، 588، 632، 282
نصاری، 117، 264، 421، 457، 475، 494، 506، 770، 771، 795، 798، 799، 813، 823، 828، 838
واقفی، 599
وهابیان، 507، 632
تاریخ قم، متن، ص: 950

11. قبایل و تیره‌ها

آسن، 793
آل سعد بن مالك اشعری، 24، 43، 394
آل طلحه، 63، 98، 399، 400، 602
آل عطارد، 815
آل مالك بن عامر اشعری، 31
احروب، 793
ازدیان، 198، 488، 703، 730، 794، 798، 802، 67، 795
اشاعره، 82، 738، 739
اقحوز، 793
اوس اللّه، 793
أذروح، 793
بنو سلمه، 180
بنی اسد، 21، 110، 114، 115، 116
بنی بكر بن وائل، 831
بنی تبّع بن ارغم بن اشعث، 757
بنی تمیم، 67
بنی ثابت، 757، 759، 793
بنی جعف، 751
بنی حارث، 758، 759
بنی حرب، 793
بنی حكم، 793
بنی خبیر، 757
بنی دنبه، 756
بنی ذخران بن وائل، 744، 758، 759، 792
بنی زید، 793
بنی سعد بن لؤی، 266
بنی سلمه، 180، 295
بنی سلیم، 793
بنی عالیة بن ثویة، 758
بنی عامر، 793
بنی عامر بن عذرة، 757
بنی عامر بن لؤی، 787
بنی عبد المطلب بن عبد مناف، 425
تاریخ قم، متن، ص: 951
بنی عبس، 793
بنی عجل، 47، 335
بنی عدیّ، 793
بنی عنس، 792
بنی كلاب، 788
بنی كلب، 524، 788
بنی كنانة بن بكر بن عوف، 756
بنی مجد، 792
بنی مجیده، 793
بنی مزور بن ربیعة بن ارغم، 757
بنی ناجیه بن سنان، 744، 758، 793
بنی وائل، 4، 47، 110، 335، 483، 484، 519، 744، 758، 786، 793، 831
بنی وائل بن جماهر بن أشعر، 744
بنی والیه، 115
بنی وحید، 788
بنی وحید بن كلب، 788
بنی هائل، 793
بنی هاشم بن عبد مناف، 36، 425، 426، 425، 480، 511، 784، 797
تیم، 499، 738
ثابر، 793
ثقیف، 114، 431، 697، 816
جعفی، 751
جناجیه، 793
جهینه، 518
جیله، 410
حشان، 793
حمیر، 170، 357، 616، 666، 667، 744، 784، 794، 833
خزاعی، 47، 264، 335، 488، 515، 516، 665، 781
خولان، 792، 794
ربیعه، 180، 425، 483، 484، 667، 673، 823
سائبه، 793
سدوس، 793
شرعب، 793، 796
صفاهه، 793
ضبی، 180
عدنان، 31
عسامه، 757، 793
عشوره، 793
عكابه، 793
عنزه، 738، 739
تاریخ قم، متن، ص: 952
عنس، 792، 794
غسّان، 319، 335، 336، 357، 400، 772، 795
قبیله زعابج، 759، 793
قبیله سامیه، 757
قبیله سرّق، 838، 849
قبیله كعب بن قاضیه، 759
قحطان، 31
قریش، 36، 105، 498، 511، 520، 666، 776، 784، 787، 792
قضاعه، 497، 809
قیس، 49، 56، 180، 215، 483، 492، 653، 670، 679، 734، 738، 739، 754، 755، 767، 770، 791، 807، 813، 817، 823، 839
كلبی، 198، 257، 498، 743، 744، 748، 749، 752، 753، 760، 761، 762، 763، 784، 787، 788، 789، 794، 796، 797، 798، 811، 818
كنده، 21، 67، 130، 157، 188، 199، 204، 218، 397، 414، 439، 492، 533، 544، 556، 567، 587، 709، 724، 734، 764، 766، 794، 841
مراطه، 793
مضر، 148، 375، 414، 709، 823
نخعی، 496، 751، 823، 824
همدان، 792، 794، 803، 805
هوازن، 431، 790، 814، 816
تاریخ قم، متن، ص: 953

12. فرقه‌ها، اقوام‌

آشوریان، 250
آل بویه، 13، 14، 20، 131، 346، 364، 368، 411، 460، 533، 543، 587، 588، 593، 594، 597
آل حكیم، 522
آل حمید بن احوص، 703
آل زیار، 364، 411
آل طاهر، 571، 641
آل طلحه، 63، 98، 399، 400، 602
آل كردام، 227
ابن السبیل، 426، 427، 430
ابناء الرضا، 570، 598
ازدیان، 33، 70، 77، 82، 110، 163، 168، 170، 171، 177، 184، 198، 244، 267، 310، 312، 313، 321، 322، 339، 344، 351، 367، 369، 372، 388، 389، 390، 394، 396، 397، 441، 453، 454، 456، 478، 487، 488، 489، 511، 512، 520، 571، 575، 587، 589، 590، 591، 597، 599، 636، 664، 668، 688، 693، 703، 730، 760، 764، 765، 766، 777، 789، 794، 798، 802، 808، 816، 833، 67، 795
اسباط، 317، 501
اسپهبدها، 206
اشاعره، 82، 738، 739
اشعریان، 31، 43، 44، 62، 64، 82، 83، 85، 93، 102، 128، 180، 205، 231، 271، 409، 560، 588، 690، 693، 704، 734، 741، 744، 749، 752، 754، 755، 757، 759، 760، 764، 765، 766، 767، 768، 769، 770، 771، 772، 773، 775، 776، 778، 780، 781، 782، 784، 787، 789، 790، 791، 792، 794، 795،
تاریخ قم، متن، ص: 954
797، 811، 812، 813، 817، 818، 819
اشكانی، 47، 173، 195، 206، 207، 208، 227، 241، 242، 460
اصحاب مختار، 801، 807، 811
اصحاب مهلّب، 198
افطسیه، 501
اكراد، 730
اكراد دیلمی، 732
الاصبهانیون، 282
البغدادیین، 281
الجیش، 117، 647، 670
الداعی الی الحق، 547، 619
السلیقیون، 545
الفطحیة، 507
القمّیین، 39، 110، 567
امویان، 47
اولاد الخلفاء، 650
اولیا، 4، 10، 814
اهل اصفاهان، 81، 466
اهل العطاء، 117
اهل براوستان، 122، 192، 193
اهل بیت علیه السلام، 13، 28، 110، 220، 265، 493، 510، 560، 749، 781، 833
اهل سنت، 421، 428، 488، 588، 699، 768، 770، 808، 817، 820، 823، 833
اهل طبشین، 99، 194
اهل عراق، 378، 421، 422، 423، 698، 704، 754
اهل علم، 11، 19، 268، 436، 450 تاریخ قم متن 954 12. فرقه‌ها، اقوام ..... ص : 953
ل قم، 8، 19، 21، 24، 26، 34، 35، 39، 43، 45، 74، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 85، 94، 95، 96، 127، 128، 148، 149، 150، 151، 165، 247، 259، 260، 261، 262، 263، 264، 265، 267، 268، 273، 274، 275، 277، 278، 279، 280، 283، 284، 285، 286، 289، 290، 291، 292، 299، 337، 344، 381، 394، 402، 411، 414، 549، 573، 578، 580، 593، 648، 740، 779، 830
اهل كوفه، 273، 423، 542، 806، 817، 824، 835، 837، 838، 839، 849
تاریخ قم، متن، ص: 955
ایرانیان، 115، 116، 117، 228، 237، 373، 492، 510، 590، 597، 681، 690، 724
ایلخانیان، 634
أكاسره، 199، 222، 245
بازرگانان، 10
بربر، 507، 509
بنی اسد، 21، 110، 114، 115، 116
بنی اسرائیل، 257، 774، 829
بنی البغیض، 556
بنی العبّاس، 47، 54، 77، 78، 117، 174، 213، 237، 371، 380، 426، 519، 546، 552، 583، 640، 650، 662، 667، 689، 729، 782، 791
بنی امیه، 425
بنی تمیم، 67
بنی حبیب، 425
بنی حنیفه، 483
بنی ربیعه، 425
بنی سلمه، 180، 295
بنی عبد شمس، 425
بنی عبد مناف، 425
بنی كلب، 524، 788
بنی نوفل، 425
بنی هاشم بن عبد مناف، 425
پیشدادی، 234
پیغمبران علیه السلام، 36، 767
پیغمبران بنی اسرائیل علیه السلام، 829
ترسایان، 35، 302
تیموری، 515
ثقیف، 114، 431، 697، 816
جاسوسان، 727
جذوعیان، 614
جعفریّه، 656، 675
جعفریین، 274
حزامیه، 498
حفّاظ، 450، 712
حواریون، 533
خزری، 637، 638، 639، 643، 644
خلفا، 15، 26، 32، 33، 34، 47، 49، 54، 77، 78، 87، 95، 117، 121، 237، 262، 370، 371، 426، 433، 468، 477، 519، 542، 583، 628، 640، 650، 667، 679، 684، 685، 689، 697، 779، 780، 782
خوارج، 198، 492، 606، 734، 817، 833
تاریخ قم، متن، ص: 956
درویشان، 450
دزدان، 240، 548، 727، 784
دولت علوی در طبرستان، 547
دهاقین، 699، 700، 731
ذی القربی، 425، 426، 427، 777
رضائیه، 166، 521، 570، 574، 575، 589، 590، 598، 600، 607
رضویة، 612
رواة اشعریه، 787
زنان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 771
زنج، 314، 631، 632، 633
زیدیه، 501، 506، 547، 552، 588، 599، 608، 619، 632، 643، 696
سادات حسنی، 544، 571، 554
سادات حسینی، 166، 571، 556، 565، 574
سادات حمزیه، 619
سادات دیباجیه، 605
سادات شجریه، 624، 646، 675
سادات عریضی، 611، 613
سادات عزیزیه، 605
سادات عمریه، 673
سادات محسنیه، 605
سادات موسویّه، 604
ساسانیان، 44، 47، 48، 56، 75، 117، 206، 209، 232، 236، 238، 250، 251، 253، 257، 259، 307، 373، 375، 376، 449، 460، 701، 731، 749، 130، 220، 451، 703، 749
سپندیارها، 206
سلاطین، 19، 20، 32، 87، 696، 847
سلجوقی، 102، 109
شجریّه، 624، 646، 675
شعراء عرب، 15
شیعیان، 9، 36، 47، 51، 110، 114، 115، 259، 261، 262، 264، 276، 279، 378، 424، 501، 506، 507، 509، 510، 515، 519، 522، 524، 532، 579، 582، 583، 584، 632، 636، 643، 664، 665، 672، 696، 704، 778، 781، 797، 801، 804، 810، 833
شیعیان نخاوله، 522
شیوخ حدیث، 264
طالبیّة، 499، 780
عجم، 25، 30، 32، 34، 36، 38، 43،
تاریخ قم، متن، ص: 957
57، 63، 88، 90، 96، 110، 120، 122، 127، 130، 147، 183، 184، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 196، 199، 202، 209، 210، 217، 218، 221، 224، 225، 226، 228، 229، 230، 232، 233، 235، 236، 237، 239، 240، 241، 242، 243، 245، 251، 281، 292، 294، 307، 308، 361، 370، 371، 372، 384، 448، 451، 460، 539، 690، 695، 703، 716، 717، 718، 719، 720، 732، 736، 739، 749، 752، 753، 832، 842
عرب، 9، 11، 15، 18، 21، 22، 23، 24، 25، 31، 32، 33، 34، 36، 38، 41، 44، 49، 50، 56، 67، 72، 73، 83، 85، 88، 93، 107، 110، 114، 116، 117، 121، 124، 125، 127، 131، 132، 136، 146، 147، 148، 179، 180، 181، 231، 232، 244، 251، 257، 266، 282، 292، 294، 308، 361، 362، 367، 369، 384، 392، 393، 394، 396، 402، 403، 404، 405، 426، 430، 450، 451، 462، 492، 497، 515، 518، 539، 540، 542، 548، 549، 560، 575، 577، 578، 579، 585، 601، 629، 649، 667، 679، 681، 682، 684، 687، 689، 691، 695، 696، 700، 703، 707، 709، 710، 716، 717، 720، 721، 724، 731، 732، 736، 737، 738، 740، 741، 743، 748، 752، 759، 769، 776، 782، 783، 784، 795، 811، 813، 814، 820، 833، 846، 848
علج، 540
علما، 3، 6، 10، 34، 110، 223، 257، 370، 511، 560، 582، 585، 616، 617، 629، 654، 748، 767، 774، 778، 779، 811، 833
علویان، 77، 114، 269، 378، 487، 513، 519، 546، 552، 556، 560، 568، 574، 579، 587، 619، 636، 639، 640، 642، 643، 659، 780
عمالقه، 57
غسانی، 795
تاریخ قم، متن، ص: 958
فاطمیان، 274
فراعنه، 184، 527
فرزندان عجم، 196، 716، 717
فقها، 10، 39، 110، 421، 422، 423، 488، 616، 629، 774، 779، 822
قاجاریه، 188، 520، 560
قاضی، 53، 73، 110، 462، 463، 464، 553، 560، 679، 685، 741، 823، 824
قرامطه، 293
قضاعه، 497، 809
قضاة، 10، 33
قم‌شناسان، 102، 106
قوم دیلم، 91، 736
قوم عاد، 57
قوم یزدانفاذار، 91، 92، 93
كردان، 249، 414، 749، 817
كفار، 101، 421، 709، 710، 787، 795، 812
كفار حبشه، 819
كنده، 21، 67، 130، 157، 188، 199، 204، 218، 397، 414، 439، 492، 533، 544، 556، 567، 587، 709، 724، 734، 764، 766، 794، 841
كوكبیّه، 501
كیسانی، 483، 667، 797
گودرزیان، 186، 197
لشكر دیلم، 90
مالكی، 54، 426
متكلّمین امامیه، 488
مجوسیان، 35، 102، 237
محدثین، 39، 110، 264، 268، 433، 488، 534، 560، 567، 582، 768، 779، 808، 817
محمدیّه، 560، 652، 660
مذهب مالكی، 54، 426
مردم قم، 62، 64، 66، 80، 81، 96، 105، 106، 109، 110، 145، 152، 165، 194، 277، 393، 394، 412، 549، 558، 573، 592، 594، 623، 740
مزیقیه، 796
مساكین، 343، 425، 426، 427، 428، 429، 450
مغول، 4، 636
ملوك العجم، 4
تاریخ قم، متن، ص: 959
ملوك جبال، 197
ملوك عرب و عجم، 36
ملوك كابل، 194
موالی، 116، 117، 128، 412، 591، 592، 664
مورخین، 39، 90، 102، 185، 198، 237، 295، 366، 378، 380، 462، 481، 510، 511، 518، 520، 534، 579، 587، 601، 603، 631، 647، 664، 665، 697، 699، 734، 746، 749، 755، 758، 767، 787، 794، 795، 798، 811، 816، 817، 824، 841، 846
مولی، 4، 115، 116، 274، 540، 722
مهاجر، 31، 47، 114، 166، 180، 492، 522، 551، 556، 568، 575، 639، 704، 741، 746، 755، 756، 759، 776، 778، 780، 781، 794، 797، 813، 817، 819، 825
مهران‌ها، 206
نوفلیّه، 662
ولاة قم، 122، 125
وهابیان، 507، 632
هندیهای مهاجر، 522
هوازن، 431، 790، 814، 816
هیاطله، 48
یتامی، 425، 427
یمن الشام، 758
یمن العراق، 758
یمن الكوفه، 758
یونانی، 246
یهودیان، 35، 102
تاریخ قم، متن، ص: 960

13. شاعران‌

ابراهیم بن هرمه، 552
ابن الرومی، 18
ابن الزبعری، 809
ابن هاشم سلولی، 805
ابو موسی اشعری، 53، 215، 224، 244، 256، 679، 680، 725، 730، 734، 744، 754، 755، 759، 760، 763، 767، 770، 774، 797، 814، 816، 817، 818، 822، 823، 824، 825، 819، 820، 830، 836، 850
سیّد حمیری، 667
أبو عبد اللّه الحسین بن عبد اللّه الاصغر، 632
الصلتان العبدی، 18
نابغة، 15
امرئ القیس، 497
اوس بن حجر بن عتّاب تمیمی، 15
أبو تمّام طائی، 9، 180
أبو طالب علیه السلام، 480، 481، 554، 784
أحمد بن محمد بن خالد برقی، 181، 579، 774
حسّان بن ثابت، 795
حمید بن مسلم، 806
حندج بن حجر كندی، 21
روذكی، 21
زهیر بن جناب، 17
سعد بن أبی وقاص، 114، 495، 703، 806، 819، 835
عامر بن لؤی، 787
عبد اللّه بن همام، 805
علی بن جهم، 524
غیلان بن سلمة بن معتب ثقفی، 809
فرزدق، 428، 774
كثیر عزّه، 665
كشاجم، 510
مالك بن عامر بن هانی بن خفاف الاشعری، 748
محمود بن الحسین بن السندی بن شاهك، 510
مزید أبو الصهباء الصدائی، 750
تاریخ قم، متن، ص: 961

14. اعلام قم‌

آدم بن عبد اللّه، 105، 395، 400، 584
آدم بن موسی، 142
آیت اللّه حاج شیخ احمد انصاری قمی، 264، 506
ابراهیم بن الیسع، 289
ابراهیم بن شاذوكه، 289، 399
ابراهیم بن علی اشعری، 158
ابن الطبری، 99
ابن عبدویه بن عامر، 63، 97
ابو صدام، 105، 578
ابو علی احمد بن اسماعیل بن سمكة البجلی القمی، 519
ابو نصر الحسن بن علی القمی منجّم، 15، 370
احمد بن اسحاق بن سعد، 289
احمد بن اسحاق زعفرانی جهبذ، 387
احمد بن خزرج بن سعد، 271
احمد بن علی غسّان، 335، 336
احمد بن عیسی بزاز، 275
احمد بن محمد بن عیسی، 39، 271، 272، 275، 766
احوص بن حسین بن سعد، 289
احوص بن سعد اشعری، 64، 69، 102، 398
اذینجشنسف، 184
اسحاق بن سعد، 137، 140
اسفرابد، 92، 93، 184
اسفربد بن جلین، 92
اسفید، 93، 228، 318، 357، 691
اسماعیل براوستانی، 168
اسماعیل بن سعد، 128، 138، 141
أبو الصّدیم، 102، 105، 107، 782
أبو القاسم بن أبی الصدیم، 123
أبو الهیجاء، 165
أبو جریر زكریا بن ادریس، 780
أبو جعفر محمد بن بابویه قمی، 110
تاریخ قم، متن، ص: 962
أبو جعفر محمد بن علی طلحی، 119
أبو سهل بن أبی طاهر اشعری، 98، 586
أبو سهل بن عبدیل قمی، 624، 87
أبو طاهر كمج قمی، 171
أبو غالب، 128، 137، 140
أحوص بن سعد اشعری، 64، 69، 102
بكجه، 62، 63، 64، 69، 70، 77، 86، 97، 98، 101، 133
بنین بن أبی خالد، 182
ثبخین، 104
جعفر بن احمد بن علی بابویه، 411
جعفر بن حسن بن حمّاد، 289
جعفر بن داود بن عمران، 142
جعفر بن سعد بن سعد، 289، 399
جعفر بن محمد بن سعد، 410
جلین بن آذرتوح، 93
جلین جمكرانی، 194، 227
حسن بن سعد بن احوص اشعری، 68
حسن بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه، 260
حسن بن مثله جمكرانی، 110
حسن بن محمد بن جمهور قمی، 666
حسن بن محمد بن حسن قمی، 7، 107، 180، 555
حسین بن علی بن آدم اشعری، 102، 394، 578
حسین بن محمد الاشعری، 530
حسین بن محمد بن حسین صفّار، 166
حسین بن محمد سردابی، 411
حسین بن نضر بن عامر اشعری، 119
دكتر حسین مدرسی طباطبایی، 4، 64، 68، 102، 121، 151، 170، 368، 516، 519، 560، 628، 660، 784، 851
حمّاد بن نضر، 98، 647
حمزه بن معلّی اشعری، 289
حمزة بن احمد، 555، 623، 625
حمزة بن الیسع، 72، 96، 123، 283، 409
خربنداد، 85، 693، 703، 704، 705، 706، 707، 711، 712، 713، 714، 715، 716
داود بن عمران اشعری، 55
ذاذخرّه، 85
سعد بن زیاد بن مالك الكبیر، 128
تاریخ قم، متن، ص: 963
سعد بن سعد اشعری، 582
سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف اشعری، 67، 84، 142، 167، 264، 265، 269، 271، 285، 567، 579
سعد بن مالك بن احوص اشعری، 88، 109، 127، 155
سعد بن محمد بن موسی البراوستانی القمی، 122
سورین قمی، 236، 254
سهل بن الیسع بن عبد اللّه، 67
سهل بن علی بن سهل، 63، 70، 97، 123، 400
سهلویه بن علی، 65
شیبوله، 582
شیخ صدوق، 110، 260، 270، 666، 668، 671، 672
صفی الدین محمد، 102
طاهر بن أبی طاهر، 123
عاصم بن كوشید، 284
عامر بن عمران، 117، 124، 284، 399، 409، 683
عبد اللّه اشعری، 62، 67، 72، 84، 105، 136، 142، 158، 167، 271، 285، 395، 567، 579، 782
عبد اللّه بن الحسن بن سعد، 289
عبد اللّه بن سعد اشعری، 72، 96، 182، 244، 399، 558، 584، 683، 698، 716، 734، 735، 737، 778، 781
عبد اللّه بن كوشید، 80
عبدویه بن عامر بن سعد بن احوص اشعری، 70
عبدیل بن مالك، 142
عطاء بن مزید، 128، 137، 140
علی اشرف صادقی (دكتر)، 68، 85، 183، 190، 560 علی اصغر فقیهی، 45، 62، 102، 109، 163، 560
علی اكبر فیض، 575
علی بن آدم، 67، 102، 105، 123، 128، 137، 138، 140، 289، 351، 394، 578، 782
علی بن آدم الاول، 128، 140
علی بن آدم الثانی، 128، 138، 140
علی بن ابراهیم، 133، 136، 139، 158، 275، 537، 560، 654
علی بن ابراهیم بن علی بن محمد بن عیسی بن عبد الله اشعری، 136، 158
تاریخ قم، متن، ص: 964
علی بن الحسن بن علی بن محمد، 169، 638
علی بن الحسین بن احوص، 289
علی بن أبی الهیجاء، 165، 400
علی بن تاجیكه، 142
علی بن حمزه، 409، 619، 621، 623، 624، 626
علی بن طیفور، 289
علی بن عبد اللّه، 62، 152، 605، 631، 653، 654، 656، 660، 663، 664، 669، 791، 822
علی بن عبد اللّه بن خزرج، 289
علی بن عبد اللّه جبله اشعری، 410، 601
علی بن عیسی طلحی، 94، 151، 285، 392
علی بن فرج، 87
علی بن محمد خزرج، 410
علی بن موسی اوسته، 244، 635، 678
علی بن هندو، 142
عمران بن عبد اللّه بن سعد، 244، 781
عیسی بن عبد اللّه بن سعد، 781
عیسی بن محمد، 554، 612، 613، 638
قاضی سعید قمی، 110
ماكین، 184
مالك بن احوص، 88، 109، 127، 155
متكه بن علی، 99
متوله، 582
محدّث قمی، شیخ عباس قمی، 39، 532
محمد بن احمد بن علی بن آدم، 123
محمد بن ادریس قمی كاتب، 119، 293، 294
محمد بن الحسن بن أبی یزید، 567
محمد بن حسن قمی كاتب، 123
محمد بن سعد بن زكریا، 289
محمد بن سهل، 63، 97، 294، 361، 387
محمد بن سهل بن الیسع، 273
محمد بن عامر بن سعد، 286
محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری قمی، 170
محمد بن علویه بن سعد، 410
محمد بن علی بن ابراهیم، 136، 139، 158
تاریخ قم، متن، ص: 965
محمد بن علی بن بابویه قمی، 260
محمد بن علی بن سعد، 335، 336
محمد بن عیسی بن عبد اللّه اشعری، 136، 158
محمد بن یحیی قمی، 530
مزاحم، 98، 123، 351، 579، 734، 767
مصقله بن اسحاق، 286، 290
ملك بن محمد احوص، 289
موسی بن آدم، 138، 140
موسی بن خزرج، 560، 566، 569
میرزا حسن لاهیجی قمی، 560
میر سراج الدین علی قمی، 569
نجوكه، 185
نصر بن الحسن القمی، 370
نضر بن عامر، 119، 142
نعیم بن سعد بن مالك الكبیر، 128
ولد أبی خالد، 99، 399
یحیی بن علی، 70
یحیی بن علی بن عبد اللّه اشعری، 62
یحیی بن عمران، 94
یزدانفاذار، 83، 90، 91، 92، 93، 122، 187، 690، 691، 692، 693، 694، 706، 707، 711، 714، 716
یزد بن نار مجوسی، 117، 124
یسع بن عبد اللّه اشعری، 67، 72
تاریخ قم، متن، ص: 966

15. روستا، دیه، سكّه، شق، صحرا، قنات، مزرعه، كوشك، درب، و مناطق پیرامون شهر قم‌

آدم آباد سفلی، 352
آذرانكویه، 353
آذرخواست، 353
آذرنكو، 316
آذینه، 320، 355
آران، 222، 314، 355
آمره، 204
آهاه، 357
آهویه، 320، 355
اباسكند، 316
اباش، 317
ابالویه، 354
ابامیم، 356
ابراهیم آباد، 317، 353، 355، 359
ابرجس، 319، 353
أبرشتجان، ابرستجان، 83، 90، 92، 93، 121، 168، 172، 176، 168، 176، 186، 187، 188، 314، 351، 352، 690، 691، 702، 703، 707، 732، 740
ابرشتجان شادقولی، 351
ابركوس، 317
ابركویه، 346
ابروز، 223، 315، 358
ابور، 313، 351
ابورا، 87
ابو ستق، 323، 358
ابیخان، 358
احمد آباد، 316، 317، 318، 320، 354، 358، 359
احمد آباد ساسفجرد، 352
احمد آباد سفلی، 316
تاریخ قم، متن، ص: 967
احمد آباد فیم، 357
احوص آباد، 205، 314، 318، 325، 352، 353، 354، 356، 359
اخار، 356
ادریس آباد، 316، 358
ادریس آباد سفلی، 316، 357
ادریس آباد علیا، 357
ادزلی، 316
ادیناباد، 320
اذینجشنسفاباد، 313
اراضی كنجینه، 352
ارتوبه، 359
ارجه، 353
ارجین، ارحین، 315، 358
اردونان، 316، 357
ارفارود، 324
اركین، 315
ارمك، 317، 355
ارمك منقوله، 319
اروار، 324
اروندجرد، 317، 325، 356
ازدورقان، 351
ازنارود، 353
ازناوه، 317، 318، 319، 324
ازناه، 353
ازوار، 358
اسان، 357
اساید رویدو، 356
اسباط آباد، 317
استارحان، 358
استاندر، 318، 356
استانكاوند، 320
استجان، 320
استرق كوزن، 355
استرورین، 358
استقول، 353
استلك، 353، 357
استوج، 315، 357
استیخین، 358
استینجین، 316
اسجان، 316
اسجین، 318
اسحاق آباد، 313، 314، 316، 317، 318، 351، 353، 354، 356، 358
اسروان، 320، 358
اسفان، 149
تاریخ قم، متن، ص: 968
اسفان بند، 149
اسفدن، 313، 351
اسفراباد، 92، 93، 184، 313، 351
اسفشوان، 359
اسفشوان اصبهانی، 324
اسفلحین، اسفلیحین، 316، 357
اسفند، 357
اسفید، 93، 228، 318، 357، 691
اسفیداندر، 357
اسفیده، 145
اسكان، 356
اسكن، 224، 320، 359
اسكند، 320
اسكندر، 355
اسماعیل آباد، 354، 355
اسنجران، 320، 358
اسنجونه، 359
اشتاذآباد، 316
اشتاذوان، 359
اشتاذویه، 324
اشتارین، 315
اشتاقان، 320
اشتجان، 355
اشتروریز، 323
اشتره، 352
اشتره آدم، 314، 352
اشنجان، 320
اشه، 324
اصبهانی، 358
اطروان، 317، 359
افشه، 356
افشید جرد، 317، 354
الحمّة، 321
امروده، 320
انار، 40، 41، 42، 47، 51، 65، 146، 147، 148، 149، 150، 153، 172، 175، 177، 204، 205، 207، 215، 240، 254، 317، 319، 321، 324، 325، 354، 572، 629، 731، 733، 735، 739
اناربار، 173، 174
انار سابه، 318
انارستانه، 357
انارك، 320، 323، 324، 355
انجیكان، 354
انجیلاوند، 242، 315، 318، 358
تاریخ قم، متن، ص: 969
انجیلكان، 321، 354
انجیله، 357
اندریقان، 317، 354
اندزه، 357
اندس، 231، 233، 234، 315، 358
اندیش، 234، 235
اندین، 356
انقان، 317، 359
انكان، 318
انوشاباد، 222، 314، 355
اوجانكان، 314، 352
اورسكان، 356
اورمكان، 318، 358
اوقان، 359
اوكین، 358
اهبر، 355
ایازهر، 357
ایرانك، 318
ایرقویه، 359
ایركوس، ایركوش، 359
ایركویه، 320، 359
ایرینكه، 316، 317، 352
ایوب آباد سفلی، 306، 317
ایوب آباد علیا، 317، 356
ایول آباد، 355
أبورا، 87
أحوص آباد، 205، 314
أزناه، 354
أنوشادباد، 355
بئین، 324
باب جوش، 88
بابركان، 324، 353
بارحین، 319، 358
بازرجان، 324
باغ آسته، 353، 325
باغ ابهل، 319
باغات بنین، 166، 182
باغ احمد بن محمد بن الصّلت، 351
باغ ادریس، 313، 351، 353
باغ استلك، 318، 325
باغ اسحاق بن عمران، 313
باغ باجیكه، 354
باغ بندادی، 356
باغ بیدادی، 324
باغ جعفر، 313
باغ حرقه، 357
تاریخ قم، متن، ص: 970
باغ خانی، 320
باغ رباح، 351
باغ زكریّا، 313، 351
باغ سهل بن حمدون، 352
باغ شعیب، 313، 351، 353
باغ عبد الرّحمن، 313، 351
باغ عبد اللّه، 314، 352
باغ محمّد احمد، 316
باغ مرزبان، 313، 315، 351
باغ مسعده، 357
باغ مطر، 352
باغ معده، 318
باغ مقاتل، 313
باغ یعلی، 318، 325، 352
باكین، 318
بانوح آباد، 358
باوره، 324، 353
براشاذوبه، 318
براوستان، 122، 163، 168، 170، 176، 191، 192، 193، 313، 351، 721
برركان، 357
برزآباد، 157، 195، 313، 351
برزكان، 316
برقه، 39
برقه رود، 39
بروقان، 207
بزجان، 359
بزرحسار، 320
بشتاسف كرد، 243
بشیر آباد، 320، 359
بطریده، 217، 314، 324، 355 تاریخ قم متن 970 15. روستا، دیه، سكه، شق، صحرا، قنات، مزرعه، كوشك، درب، و مناطق پیرامون شهر قم ..... ص : 966
لیجرد، 314، 352
بكسریشت، 133
بكیر آباد، 320
بلوسان، 354
بن، 316
بندارآباد، 316، 358
بندر آباد سلقند، 358
بنراه، 355
بنیر، 357
بود، 316
بورآباد، 172
بورقان، 172، 225، 329، 359
بوزواه، 318
تاریخ قم، متن، ص: 971
بوستانه، 317، 356
بول، 314، 355
بهبودآباد، 172، 224، 359
بهبوداناباد، 172
بهبوذاناباد، 320
بهرام آباد، 355
بهمناندست، 357
بیان آباد، 351، 357
بیحكان، 324
بیركان، 318، 325، 353
بینبر، 318
بینكاه، 319، 358
پراوستان، 192
پنبر، 356
پیكان، 319
تاجیكاباد، 315، 318، 357، 358
تبرته، 320، 359
تحاوند، 354
تحناوند، 321
تركاباد، 354
ترو، 359
تلاب سفلی، 356
تلاب علیا، 356
تلفستان، 320
تود، 321، 354
توذجاه، 353
تومذجان، 314، 352
تیرازآباد، 320، 358
ثمن، 359
ثیمره، 354
جاده قم- تهران، 133، 145
جارزان، 314، 316، 352
جاست، 21، 44، 47، 171، 172، 175، 176، 177، 185، 196، 200، 220، 246، 320، 321، 322، 324، 325، 353، 354، 355، 506، 560، 584، 606، 705، 721، 830، 833
جالیز، 356
جانان، 145
جانوس، 359
جانه، 353
جاوجرد، 315
جاورد، 319
جبال خوی، 321
جبال قاسان، 324
جبال قاسان دنجرد، 325
تاریخ قم، متن، ص: 972
جبال قم، 324، 325
جبال كاشان، 321
جبل، 47، 51، 59، 93، 172، 175، 179، 180، 200، 218، 228، 242، 246، 249، 256، 260، 261، 264، 272، 318، 342، 352، 368، 455، 464، 466، 467، 479، 571، 606، 639، 639، 640، 642، 653، 660، 706، 730، 738، 739، 772، 819
جرامد، 318
جرجبشت، 317
جرجنبان، 245
جرجیشت، 354
جرجینجرد، 242، 315، 358
جرستان، 324
جركان، 172، 255، 319، 320، 355
جركان حرمان، 358
جرم الصّرم، 353
جرودان، 320
جروندكان، 318، 324، 353
جریان، 324
جریناباد، 319
جرینكان، 317، 321، 354، 356
جریوا، 359
جزستان، 316
جزن، 317
جزنه، 357
جزه، 318
جزیه، 318
جشجه، 183
جشمه، 359
جعفر آباد، 88، 218، 313، 316، 317، 320، 351، 358، 359
جعفر آباد خوركنه، 355
جعفر آباد سفلی، 316
جفتحان، 324
جلنبادان، 46، 86، 87، 89، 101
جمر، 64، 85، 89، 93، 97، 107، 169، 276، 313، 351، 693
جمكران، 65، 92، 93، 97، 110، 118، 122، 153، 163، 165، 168، 170، 176، 183، 184، 188، 191، 313، 314، 351، 721، 736
جنب، 354
جنبد، 314
جنداب، 324، 353
تاریخ قم، متن، ص: 973
جندابروز آباد، 358
جندمینه، 354
جوان، 318
جوان الصّرم، 353
جوبكان، 320
جوبین آباد، 352
جوخواست، 359
جوراب، 318
جورابه، 357
جوزوزن، 320
جوزه، 320، 355
جوستر، 316، 352
جوسردكان، 313
جوسق، 55، 58، 63، 70، 97، 98، 123، 165، 168، 201، 205، 244، 313، 315، 321، 351، 354، 358، 359، 579
جوسقان، 355
جوسق دخت خرّه، جوسق دختخرّه، 313، 351
جوشقان، 317
جوشه، 320، 359
جوقان، 359
جولقند، 356
جونجران، 241، 315، 323، 358
جونك، 320، 356
جونكان، 356
جویردكان، 351
جهرود، 356
جهستان، 153، 195، 313، 351
جیالكرد، 355
جیلان، 355
جینحین، 359
جیوه، 320، 356
حاوجرد، 358
حاوحین، 357، 358
حرامد، 357
حرزآباد، 355
حره، 357
حزن، 324، 353
حزیراباد، 315
حسداب، 324
حسكانه، 320
حسناباد، 317، 353، 355، 356، 358، 359
حسیناباد، 358
تاریخ قم، متن، ص: 974
حسینیه، 359
حشوان، 357
حّصه، 358
حقیحان، 356
حلیمان، 356
حمّاد آباد، 315، 320، 358
حمزه آباد، 182، 314، 317، 352، 355، 357، 358، 359
حمسه، 354
حمیرقان، 357
حنبد، 352
حندابروز آباد، 315
حورزن، 359
حورسان، 359
حورسنان، 352
حیرآباد، 320
حیرناباد، 355
حیزناباد، 324
حیلور، 357
خابو، 319
خاخاه، 317، 324
خازران، 68
خانجرد، 317، 354
خانشاه، 205، 206، 207، 208
خاوحین، 323
خراخاه، 324
خرازان، 357
خرّان، 359
خرزان، 315
خرّم آباد، 316
خرمابان، 354
خرنق، 354
خروران، 355
خریر آباد، 313
خزادجرد، 192، 316
خسروجرد، 241
خسره آباد، 241
خسرهاباد، 241، 358
خشابه، 320
خطّاباد، 315
خلجستان، 177، 178، 202، 238، 259
خلد آباد، 319، 358
خماباد، 168، 190، 194، 313، 317، 351، 355
خماباد اشتجان، 355
تاریخ قم، متن، ص: 975
خمیهن، 166، 168، 190، 191، 215، 313، 351
خوابه، 321، 354
خواصر، 220
خوامه، 357
خوراهاباد، 314
خورجه، 320، 356
خورخداهان، خور خذاهان، 316، 352
خورخران، 318
خوررنه، 356
خورزن، 317
خورزینه، 358
خورشید، 358
خورشید آباد، 315
خورهاباد، 200، 202، 320، 353، 358
خورهد، 204، 316، 353، 354
خوزان، 175، 187، 235، 236، 237، 240، 242، 254، 315، 357
خومجان، 359
خوی، 321، 358
خیراباد، 325
خیركین، 315، 323، 358
خیرناباد، 317
خیزناباد، 319
دادستان، 357
دّارجان، 352
دارستان، 240
دّارقان، 324
دّاریان، 358
داود آباد، 354، 359، 355، 317
داودباد مصقله، 356
داودباد و الانجرد، 356
دبول، 315
درام، 50، 58، 217، 355
درانبر، 324، 325
دربجند، 351
درب كنكان، 165
در سهرینان، 354
درسیر، 356
دركر، 355
درم، 314
درمهر، 314
درنوح، 351
دروازه اصفهان، 151
درون، 320
تاریخ قم، متن، ص: 976
درّه، 323، 324، 325
دریاچه نمك، 42، 62، 145
درید، 324
دّزج، 171، 315، 358
دز سهرینان، 324
دز نوح، 313، 317، 359
دزه، 314
دستجرد، 39، 317، 319، 320، 352، 356، 357، 358، 359
دستجرده، 320، 352، 357، 359
دستجرده ازهر، 317
دستك، 358
دسسه، 315
دسكان، 320، 359
دسكره بانازادان، 353
دسكره، 317، 318، 353
دسكره اسحاق، 324
دسكره اسرار، 354
دسكره عین، 318، 325، 353
دسكره معروف، 353
دشت حوض سلطان، 145
دشت زیاد، 313، 351
دشت صرم، 315
دشت نوح، 171، 245، 315، 357، 358
دشت یعقوب، 314، 352
دّلفیه، 359
دم آباد، 355
دنبین، 358
دنجرد، 220، 324، 325، 355
دنیاره، 355
دود آهك، 206، 207
دوراخر، 359
دور حین، 324
دوكان، 318، 324، 353
دون، 359
دهستان سراجه، 152، 153
دهكوزدر، 359
دّهین، 324
دیذارب، 318
دیذبه شاهنده، 691
دیر كان، 316
دیزاربه، 357
دّیز جان، 317، 356
دیزوآباد، 315، 358
دّیمجان، 314، 352
تاریخ قم، متن، ص: 977
دّین، 318، 324، 354
دینجان، 196، 314، 352
دینجان، 196
دیه تبره، 149
دیه كاج، 62
دیه كمیدان، 48
دیه نی، 172
دیه مطر فاباد، 133
ذاماذجرد، 318
راجان، 320، 356
راسفجان، 319، 358
راو، 354
راوند، 58، 79، 175، 223، 316، 545
راوه، 209، 317، 354
راهجرد، 177
رایاونده، 357
رباط حوض، 63، 133، 134
رجاب، 317، 356
رجا محمّد، 352
رجاودیر تخت، 352
رحا سبول، 352
رحاء الوادی، 352
رّرقآئن، 317
ررقان العلیا، 354
رزجرد، 316، 357
رزونان، 316
رستیحان، 357
رسكان، 320
رش‌آهر، 692
رشیخان، 324
ركستان ابی خالد، 314، 352
ركین، 358، 359
رن، 314
رناش، 319
رنجرد، 317
رنجه، 355
روبتح، 354
روج، 324
رود آبان، 313، 315
رّودبار، 352
رّودبان، 351
رود بهرامان، 352
رورحان، 317
رورقند، 359
روسبل، 358
روستای مالك آباد، 152
تاریخ قم، متن، ص: 978
روقان، 205، 207، 210، 354، 359، 629
رویشكان، 320
ریحدان، 359
ریراوند، 359
رّین، 317
زابلین، 357
زاماذان در، 318
زبر قاناباد، 318، 358
زر، 324، 354
زراونده، 316
زرجرد، 245
زرقار، 228
زرقان، 205
ززفان سفلی، 354
زكریّاباد، 320، 355
زمین احمد، 319
زنبیلاباد، 313، 351
زنجه، 314، 355
زنجیره، 315
زنكاباد، 315، 353
زّورجان، 359
زورحسین، 356
زورقند، 320
زوونان، 357
زیادآباد، 324
زیتونه، 314، 352
زیراسف، 324، 357
زیراونده، 320
ساروا، 88
ساریه خاتون، 206
ساسفجرد، 171، 243، 352
ساكین، 357
ساوه، 44، 47، 55، 62، 63، 64، 65، 100، 102، 169، 171، 173، 174، 175، 178، 179، 180، 187، 202، 203، 204، 209، 218، 219، 223، 226، 227، 228، 229، 234، 235، 238، 240، 241، 242، 245، 255، 259، 288، 315، 316، 318، 319، 321، 329، 336، 345، 357، 565، 636، 640، 691، 730، 731، 737
ساوه اصفاهان، 55، 173
ساوه همدان، 55، 173، 245
سبذان، 324
سبذن، 356
تاریخ قم، متن، ص: 979
سبقوس، 356
سجاران، 170، 187، 188، 247، 351
سجن، 85، 190، 191
سجین، 358
سذنیان، 316، 358
سرابر آباد، 318
سرابر اسبان، 357
سراجه، 352
سردآب، 63، 133، 317، 356، 515، 567، 568، 644
سرفت، 93، 167، 170، 185، 186، 314، 352، 721، 724
سرفجه، 317، 355
سرفحان، 317
سرود، 317، 319
سرود سفلی، 319، 355، 358
سرود علیا، 355، 358
سرودین، 358
سروز، 88
سروشكین، 318، 358
سسه، 223، 314، 315، 355
سعد آباد، 93، 155، 167، 181، 182، 313، 317، 351، 356
سعدوكان، 352
سفدكان، 318
سفلی، 316
سكان، 318، 354
سكدر، 355
سكدز، 320
سكك، 316، 351
سكن، سگن، 46، 85، 89، 164، 165، 166، 167، 190، 191، 224، 313، 320، 351، 359
سكّه الوارجان، 314
سكّه الدین، 352
سكّه الكایجار، 313
سكّه جرجان، 313
سكّه جوان، 314
سكّه كران، 314
سكّه واوان، 352
سكّه ورجانه، 314
سكّه ورزنه، 314
سكّه ولانبر، 313
سلغی وارینجان، 316
سلقند، 316، 318، 358
سلكاباد، 318
تاریخ قم، متن، ص: 980
سلكان، 317
سلم‌ور، 201
سلمه آباد، 324، 357، 359
سلمه الدلر، 357
سلوقان، 357، 318
سلیجرد، 353
سلیك آباد، 324، 354
سلیل آباد، 318
سلیمان آباد، 316، 317، 318، 324، 353، 355
سن، 356
سنبولاباد، 317، 324
سنجان، 319، 358
سنجدكان، 320
سنی آباد، 316
سنیكان، 324، 354
سواران، 314، 351، 356
سوراناباد، 87
سوره، 314، 352، 359، 355
سوزان، 324
سوسار، 320
سوسك، 314، 352
سه، 355
سه‌دارم، 355
سهرار 321
سهراز، 352، 354
سهران، 316
سهرانرود، 317، 354
سهراید، 320، 355
سهرینان، 317، 324، 352
سهل آباد، 317، 320، 357، 359
سهند، 359
سیابشت، 317، 359
سیار آباد، 319، 358
سیاست، 316
سیاوشان، 320، 356، 356
سیدكین، 358
سیدی آباد، 353
سیقان، 352
سینجان، 324
سینجرد، 202، 314
سینكان، 321
سیوب، 314، 353
سیوبرد، 202
شابستان، 316، 358
تاریخ قم، متن، ص: 981
شابستانان، 171، 245
شادجرده، 319
شادقولی، 314
شاسفجرد، 314، 316
شانكر، 317، 359
شبرقین، 319، 358
شتكان، 321
شعیب آباد، 182، 315، 352، 357، 314
شقّ آبه، 3، 316، 318، 323، 325
شقّ میلاذجرد، 315، 318، 324
شمس آباد، 172
شورستانها، 173
شهراب، 320، 355
شهرباه، 352
شهرجرد، 358
شهر جرده، 317
شهرد، 317
شهردوشان، 318، 357
شهرستان، 313، 351
شهرماه، 314
شهود، 359
شیدكین، 315
شیذازیند، 205، 317، 354
شیروان، 317، 359
صالح آباد، 317، 355
صحرای اسحاق، 313، 351
صحرای سعد بن عبد اللّه، 313
صحرای عبد الرحمن، 351، 352
صحرای مسیله، 145
صحرای موسی بن صعب، 351
صحرای ورثه مزاحم، 351
صحرای‌ء موسی بن یعقوب، 313، 351
صحراء المرج، 352
صّرم، 314
صقراباد، 320، 356
صقران، 357
طاقان، 205، 314، 321، 352، 354
طاه، 324، 357
طبرش، 321، 356، 320
طبرش خارج، 321
طبرش داخل، 172، 178، 321، 322، 325
طبره، 318
طبشقوران، 65، 97، 99، 163، 167،
تاریخ قم، متن، ص: 982
194، 313، 351
طخرود، تغرود، تقرود، 17، 44، 175، 177، 316، 238، 239، 259، 316، 358، 725، 731
طراران، 324
طرخران، 171، 241، 315، 318، 324، 357، 358
طرزه، 317، 324، 354، 355، 356
طریز ناهید، 243، 244، 245، 288، 315، 358
طسموغان، 314، 355
طلحه آباد، 357
طوخواب، 359
طهرانرود، 318
طیانون، 320، 356
طیرنیان، 315
طیره، 353
طیرینان، 358
طیفورآباد، 319
عامر آباد، 320، 355، 356
عباس آباد، 318
عبد الرّحمن آباد، 316، 353، 356، 359، 317
عبد السّلم آباد، 314
عبد اللّه آباد، 314، 316، 359
عبد اللّه آباد آهویه، 355
عبد الوهاب آباد، 315
عبدول آباد، 316، 358
عبدول آباد وسایشت، 358
عبدویه آباد، 352، 357
عبید اللّه آباد، 357
عثمان آباد، 357
عرامر آباد، 356 تاریخ قم متن 982 15. روستا، دیه، سكه، شق، صحرا، قنات، مزرعه، كوشك، درب، و مناطق پیرامون شهر قم ..... ص : 966
ز آباد، 315
عقیلاباد، 355
علویه آباد، 353
علیا، 319
علیاباد، 313، 314، 315، 316، 317، 319، 320، 352، 353، 354، 355، 357، 358، 359
علیاباد الصقر، 358
علیاباد العلیا، 358
علیاباد حمّاد، 357
علیاباد عبدیل، 358
علیاباد علی بن آدم، 351، 355
علیاباد علی بن عبید اللّه، 351
تاریخ قم، متن، ص: 983
علیاباد فهج، 358
علیاباد ملك، 358
عمراناباد، 182، 314، 316، 317، 318، 324، 352، 357، 358
عمروآباد، 178
عیسی آباد، 317، 320، 357، 358
غاهان آها، 318
غزدان، 68
غسّان، 357
غسّان آباد، 319
غیصه من سكوك، 352
فابكیر، 320
فابكین، 315، 358
فادكاباد، 314
فاذقین، 357
فاران، 316، 357، 358
فارجان، 249، 320، 359، 419
فاردان، 175، 205، 354، 629
فارسجان، فارسحان، 320، 359
فارسه، 224، 320، 358
فارقین، 316
فارود، 319
فالق، 320، 321، 322، 325
فالیاه، 353
فالیزبانان، 242
فانكیر، 356
فرابه، 166، 194، 195، 313، 351، 694، 718، 735
فراذران، 316، 353
فراواذجرد، 317، 356
فراهان، 58، 172، 178، 179، 209، 218، 224، 249، 250، 317، 320، 321، 328، 346، 358، 359، 737
فراهران، 359
فربه، 324
فرح، 356
فردجان، 359
فرده، 319، 353
فرسل، 356
فرسین، 355
فرك، 324
فركاباد، 354
فركین، 324
فرل، 356، 357، 358
فرمهن، 359
فروس، 317، 354
تاریخ قم، متن، ص: 984
فستجان، 353
فسنجان، 324، 356
فسین، 357
فشل، 359
فندل، 358
فورجه، 324
فورینجرد، 316
فونج، 205، 317، 324، 354
فوه، 353
فویح، 354
فیدجین، 243
فیدحین، 358
فیدل، 319
فیده، 319، 358
فیستین، 315
فیم، 171، 356، 357
فین، 222، 715، 734
فینجان محمّد بن عیسی، 316
قارص، 42، 146، 153، 352، 419، 735
قاسان، 355
قاهان، 357
قبادانبزن، 319، 353
قردین، 231، 232
قریتین، 317، 355
قریه ازوار، 355
قریه اسفیده، 144
قریه برزآباد، 157
قریه جهستان، 153
قریه دره، 353
قریه روبنج، 356
قریه مسكران، 357
قریه میانرود، 65
قریه ویدستان، 118، 122
قریه اران، 355
قریه اراه، 359
قریه درون، 359
قریه دره، 355
قریه نی، 357
قریة الدوانیق، 358
قزدان، قزوان، غزدان، 46، 67، 68، 85، 89، 93، 97، 313، 351، 405
قلاسان، 355
قلاور، 313، 351
قلعه فك، 211
قمرود، 42، 45، 62، 144، 145، 152،
تاریخ قم، متن، ص: 985
206، 324، 325، 358، 419، 569
قنات كرد آباد، 356
قناة اسماعیل، 319، 358
قناة الصلت، 319، 358
قناة جمال، 319
قناة دامهرن، 353
قناة فتح، 316
قناة قهج، 353
قناة ورازآباد، 316
قناة وزار، 353
قولاباد، 313
قولكان، 357
قولكان سفلی، 316
قه، 319، 353
قهستان قم، 321
قهیان، 313، 351
قیده، 319
قیذه، 359
كارجان، 317، 358
كارجه، 317، 354
كاروانسرا سنگی، 44
كاسواه، 357
كاسویه، 318
كامكان، 358
كان، 354
كب، 42، 355، 567، 575، 695، 722، 757، 787، 793، 802، 804
كباروآباد، 317
كبركان، 314
كب عبد اللّه، 355
كبود دره، 324، 353
كبودذر، 318
كبوده، 354
كبوده دشت، 188
كبوران، 324، 356
كذهاه، 357
كر، 318
كرجار، 354
كردجان، 355
كردحان، 320
كردوه، 314
كرده، 319
كردیه، 314
كركان، 163، 165، 168، 313، 316، 320، 351، 359
تاریخ قم، متن، ص: 986
كرمهد، 321، 354
كرندعی، 356
كروكان، 321، 324، 354
كره، 313، 351
كریان، 353، 356
كریدوع، 324
كسنج، 355
كشمیره، 319، 353
كلفسحین، 323، 358
كمان، 320، 359
كمج، 171، 195
كمجانه، 354
كمیدان، 45، 46، 48، 50، 63، 64، 68، 69، 70، 77، 85، 86، 89، 94، 97، 98، 102، 107، 121، 122، 129، 142، 144، 167، 173، 174، 175، 189، 190، 287، 313، 351، 394، 579، 673، 739، 782
كنجرد، 319
كندج همدانی و اصفاهانی، 318
كندره، 320
كوار، 353، 315
كوایا، 316
كوبالاباد، 245، 315، 358
كوخ، 357
كوذن، 355
كوردر، 359
كورزه، 359
كوره همدان، 3
كوزدر، 172، 178، 320، 321، 324، 359
كوزك، 319
كوشیب، 63
كوكان، 318، 324، 356
كوكذین، 353
كوماباد، 358
كوهه، 357
كوهین، 356
كوهینان، 315
كویر حوض سلطان، 62
كه‌رود، 42، 64، 93، 150، 151
كهك، 316، 317، 319، 324، 353، 354، 356، 358
كهكان، 318
كهكود، 315
كهكوذه، 358
تاریخ قم، متن، ص: 987
كهل، 314، 317
كهندان، 320، 357
كهندیر، 317، 354
كهنویه، 314
كهنه، 316، 352
كهیاب، 357
كیركان، 352
كیلاه، 355
گازران، 44
گردنه فادكاباد، 355
گمر، 64، 142، 169، 648
لاسود، 88، 665، 786
لالكان، 319، 358
لجانه، 352
لردساباد، 359
لسان، 316، 353
لسرآباد، 355
لمفستان، 356
لنجانه، 353
لنجرود، لنگرود، 65، 97، 99، 153، 163، 172، 176، 313، 320، 351، 355، 358، 315، 320، 718
لوینیان، 353
ماتكان، 316
ماخذاه، 354
ماخورسان، 316
مادكان علیا، 316
ماذجرد، 354
ماذكان، 358
ماركان سفلی، 316
ماستر، 359
مال سفلی، 318، 324، 353
مال علیا، 318، 324، 353
مالكاباد سراجه، 182
مالون، 46، 64، 65، 85، 89، 97، 165، 313، 606، 615
مانان، 145
مانكاباد، 354
مانكن المقطعه، 353
مایركان، 318
مایزدانان أبانویه، 324
مایندان، 357
مأمونیه، 175
مباركاباد، 317، 354، 358
متكاباد، 353
متوكاباد، 352
تاریخ قم، متن، ص: 988
متیركان، 354
مثل نان، 356
مجاشع آباد، 358، 319
مجان، 346، 358، 359
مجد آباد ولد عبد الملك، 316
محمّد آباد، 313، 314، 315، 316، 317، 320، 351، 352، 353، 355، 357، 358، 359
محمّد آباد اندس، 358
محمّد آباد اوكین، 358
محمّد آباد بابكان، 356
محمّد آباد باده، 353
محمّد آباد خورزن، 317
محمّد آباد داود، 354
محمّد آباد دنباره، 355
محمّد آباد سورنیان، 356
محمّد آباد سهل، 353
محمّد آباد علیا، 355
محمّد آباد فارسه، 320، 358
محمّد آباد كرم‌جكان، 353
محمّد آباد محمد بن صفر، 320
محمّد آباد محمّد بن عیسی، 316، 353، 316
محمّد آباد مروان، 320
محمّد آباد ویده، 357
محمّد آباد ویذ، 320
محمّدیه، 359
مدكان، 316
مدینه حمزه، 358
مراذاد، 355
مرازكان، 354
مران، 314
مرحران، 357
مرحرن، 355
مرخوناباد، 315
مردآباد، 359
مردور، 317، 354
مرز آباد، 352، 358
مرزناباد، 314، 358
مرزوش، 354
مرّسفجان، 359
مروان، 320
مزارع أروند جرد، 356
مزدجان، 122، 252، 253
مزدجان، مزدیجان، 44، 94، 107، 122، 129، 167، 170، 188، 189،
تاریخ قم، متن، ص: 989
236، 250، 313، 351
مزرعه أبو القاسم، 317
مزرعه باغ عبد الرّحمن، 313
مزرعه بیناه، 354
مزرعه حواشر، 317
مزرعه عبید اللّه، 352
مزرعه وروح، 353
مزرعه یزدكرد آباد، 355
مزرعه آسمانه، 354
مزرعه آل محبوب من فیستن، 358
مزرعه الدین، 357
مزرعه الكسر، 356
مزرعه اندنح، 354
مزرعه أبی الهیثم، 354
مزرعه بجه، 353
مزرعه بطیبارد، 357
مزرعه بیدابدیده، 356
مزرعه بیكان، 353
مزرعه پایندان، 357
مزرعه تود، 354
مزرعه جوربخت، 356
مزرعه حمیرقان، 357
مزرعه حنّان، 354
مزرعه خانه، 357
مزرعه دادارم، 358
مزرعه زرقناة، 356
مزرعه سلیلاباد، 356
مزرعه سهرآباد، 355
مزرعه طهرانرود، 357
مزرعه عثماناباد، 357
مزرعه فودینجرد، 357
مزرعه كاسویه، 357
مزرعه كوكان، 356
مزرعه كهندیز، 353
مزرعه مباركباد، 354
مزرعه مرح، 356
مزرعه مرنه، 356
مزرعه موشك، 357
مزرعه مهر آباد من افشید جرد، 354
مزرعه مهر جرده، 353
مزرعه نرجسینه، 355
مزرعه وان، 357
مزرعه ور، 353
مزرعه ورّه، 357
مزرعه یانوح، 356
مزوش، 321
تاریخ قم، متن، ص: 990
مسكران، 313، 316، 351
مسندكان، 357
مشران، 357
مشكان، 314، 355
مشكویه، 175، 329
مصعب، 319
مصقلباد، 317
مصقلیاباد، 356
مطرفاباد، 316، 352
معاویه آباد، 352، 316
مقاتل آباد، 319، 358
مقطّعه، 353، 316
ملك آباد شروان، 317، 359
ملك آباد شهود، 317، 359
ملك آباد نابه، 320
ملك آباد ورجه، 358
ملكاباد، 313، 314، 316، 352، 357
ملكاباد مسكران، 351
ملكاباد وشاره، 356
ممّجان، 44، 45، 84، 86، 87، 89، 97، 101، 107، 129، 142، 160، 183، 313، 692، 694، 708
منتی آباد، 315، 358
منتی اباد النصف، 358
منظریه، 133
موان، 352، 358
موستان، 352
موسی آباد، 314، 315، 316، 317، 319، 320، 353، 355، 357، 358، 359
موسی آباد خورهد، 353
موسی‌ء جزستان، 358
موشان، 316
موشه، 318، 320، 356
موون، 319
موونه، 313، 351
مهاباد، 324، 351، 355، 356، 359
مه‌اندیش، 234، 235
مهدی آباد، 356
مهر آباد، 354، 355
مهراب، 323، 358
مهرازنید، 357
مهربیان، 166، 167، 190، 351
مهرجرد، مهرجرد، مهرجرد، مهر جرده، 316، 318، 324، 352، 353
مهرجشنسفاباد، 317، 354
تاریخ قم، متن، ص: 991
مهرقین، 319، 358
مهركان، 316، 357، 358
مهركانكه، 315، 358
مهروان، 314، 352، 355
مهرینان، 313، 324
میان رودان، 65، 165، 313، 351
میشزار، 318
میشزان، 316
میقان، 317، 320، 324، 354، 359
میلاذجرد، 323
میم، 171، 199، 317، 353، 356، 515، 560، 634، 705
نابه، 356
ناصح آباد، 313، 351
ناوزن، 358
ناوه، 318، 319
نایه، 320
نجوكاباد، 313، 351
نحسین، 356
نحیركان، 354
نحیروان، 317
نشابه، 358
نشره، 355
نشلج، 355
نشین، 318
نصر آباد، 320، 356
نصف، 358، 359
نضر آباد، 317، 355
نضر آباد اسكندر، 356
نعوسان، 324
نفوسان، 356
نوآباد، 318، 353
نواران، 196، 314، 352
نوازن، 313
نوح آباد، 314، 352
نوذه، 359
نوك، 359
نوكاباد، 320
نوكه، 317
نوند، 325، 353، 357
نوید، 318
نهاوند، 322
نی، 318، 358
نیاستر، 206، 220، 221، 317، 355
نی چهار تخت آباد، 319
نیر آباد، 358
تاریخ قم، متن، ص: 992
نیركان، 325
نیزار، 145، 172، 206
نیوشت، 358
وابنجان، 353
واجان، 320، 356
وادی ابراهیم، 354
وادی اسحاق، 177، 202، 238، 248، 356
وادی اورمه، 354
وادی عمار، 178
وادی كب، 42
وادی مصقله، 351
وادی‌ء مصعب، 351
واذكستان، 318، 352، 354
واراباد، 315
واران، 324، 354
وارجان، 355
واركان، 357
واركیان، 357
وارود، 225، 320، 355
وازكرود، 353
واسقان، 359
واشامكان، 320
واشجرد، 353
واشكان، 315، 358
والاشجرد، 320
والانجرد، 317، 356
والمان، 358
وامهرین، 316
وان، 316
وانكان، 318
وانكجاره، 352
واوان، 314
وتابح، 353
وجهر، 351
وجه‌كونه، 317
وچهر، 313
ودساكران، 314
ور، 317، 354
ورآباد، 320، 358
وراردهان، 354
ورازاباد، 355
ورجانه، 319، 352، 353
ورجه، 356
وردورجه، 324
وردهد، 205، 317، 324، 354، 358
تاریخ قم، متن، ص: 993
ورزبه، 318
ورزم، 317
ورزن، 359
ورزناباد، 314
ورزنه، 244، 314، 320، 323، 355، 356، 357، 358، 359
ورزنه الفالق، 358
ورزنه ایوب، 244، 245، 315، 357
ورزنه آشه، 356
ورزنه ازناه، 357
ورزنه ایّوب، 315، 357
ورزنة الصّرم، 353
ورسان سفلی، 320
ورسان علیا، 320
ورم، 315
ورمانكه، 316
ورنجان‌باد، 325
ورنجیلاباد، 318
وروقان، 359
وروكان، 316، 357
ورّه، 321، 324، 355، 357
وزدهر، 319
وزواه، 357
وزهشت، 220، 314، 355
وزهید، 356
وسف، 317، 324، 353
وسفونجرد، 357
وسقونجرد، 318
وسقوندر، 354
وسقونقان، 324، 354
وسكان، 205، 359
وسلماباد، 358
وسون، 88
وشّاد، 314
وشاذ، 355
وشاره، 320، 356
وشتكان، 324، 354
وشنوه، 39، 319، 353
وكّان، 317، 359
وكلاران، 314
ولاشاباد، 318، 357
ولاشجرد، 172، 224، 358، 359
ولكاباد، 316
ولكاباد من طاق، 352
ولنان، 314
ولیسجرد، ولیس‌جرد، 242، 315
تاریخ قم، متن، ص: 994
ولیكان، 317، 324، 354
ونار، 318
ونداوسقان، 352
وندرستان، 354
وندود، 357
ونده، 316
وهفتاباد، 358
وهلمان، 245
ویان، 357
ویدستان، 357
ویدهند، 353
ویدیشان، 313
ویذ، 318، 320، 355
ویذستان، 351 تاریخ قم متن 994 15. روستا، دیه، سكه، شق، صحرا، قنات، مزرعه، كوشك، درب، و مناطق پیرامون شهر قم ..... ص : 966
ذشك، 321، 354
ویذه، 171، 320، 355، 356، 358
ویر، 4، 48، 56، 94، 102، 122، 205، 223، 236، 317، 321، 324، 353، 354، 394، 497، 651، 676
ویركان، 354
ویرنج، 317، 321، 324، 353
ویرود، 203
وی‌روزكند، 317
ویزكان، 358
ویسفات ابامیم، 317
ویسمه، 320، 358
ویشت، 321، 354
ویشكان، 357
ویلكان، 325
هاوه، 318، 325
هبر، 315، 358
هبره، 321، 354
هچوكان، 352
هحوكان، 314
هراباد، 319
هرازكان، 324
هرازوآباد، 323
هرازواه، 320، 324
هراسكان، 221، 314، 355
هراوراه، 355
هركان، 318
هرمزدآباد، 315، 319، 320، 353، 356
هرمزدانیار آباد، 315، 357
هرمزفنهاباد، 245
هریسان، 240، 315، 358
تاریخ قم، متن، ص: 995
هزارواباد، 358
هسانرود، 317
هسانرود كهنویه، 355
هست آدم عبد اللّه، 313
هست ادریس، 313، 314، 351، 352
هست اسحاق، 313
هست البحتری، 313
هست التحری، 351
هست ایّوب موسی، 313، 351
هست بابویه، 351
هست داود، 351
هست دربجند، 313
هست سعد بن نعیم، 314
هست شعیب، 351
هست عبد الرحمن، 351
هست عبد الرّحمن عبد اللّه، 313
هست عبد الرّحمن یحیی، 313
هست عبید اللّه، 351
هست عبید اللّه أبی بكر، 313
هست متویه ابی بكر، 313
هست محمّد ابی بكر، 313، 351
هست محمّد بن شریح، 351
هست محمّد بن شعیب، 313، 351
هست محمّد بن عبید اللّه، 351
هست معاویّه، 351
هستوقان، 321، 354
هست ولد سعد، 313، 351
هست ولد محمّد بن عبد اللّه، 313
هست یحیی، 351
هست یحیی أبی بكر، 313
هفتحان، 324
هفنهاباد، 319
هلال، 355
هلول، 315، 357
هلیل، 221، 314، 355
همدان، 322، 325
همروده، 317، 320، 356
همعاود، 359
هنبر، 354
هنبرد، 175، 205، 207، 209، 317، 579
هندجان، 314، 352
هیفادقین، هیفاذقین، 315، 358
هیفان، 356
هیلفان، 315
هیلفسان، 315
تاریخ قم، متن، ص: 996
هیلقان، 357
یانوح آباد، 319
یحان، 324، 356
یحكان، 354
یحنید، 359
یحیراباد، 317
یحیی آباد، 313، 314، 315، 317، 320، 352، 355، 357
یزدكرد آباد، 315، 355
یزدیناباد، 320
یزناباد، 418
یسع آباد، 168، 313، 351
یسع آباد آدم، 355
یسع آباد واشكان، 358
یعقوب آباد، 314، 352، 358
یعلی آباد، 314، 317، 352، 359
تاریخ قم، متن، ص: 997

16. رستاقهای قم‌

رستاق انار، 40، 41، 42، 47، 51، 65، 146، 147، 148، 149، 150، 153، 172، 173، 174، 175، 177، 204، 205، 207، 215، 240، 254، 317، 318، 319، 320، 321، 323، 324، 325، 354، 355، 357، 572، 629، 731، 733، 735، 739
رستاق انجیل، 317
رستاق جاست، 21، 44، 47، 171، 172، 175، 176، 177، 185، 196، 200، 220، 246، 320، 321، 322، 324، 325، 353، 354، 355، 506، 560، 584، 606، 705، 721، 830، 833
رستاق جهرود، 172، 177، 178، 180، 203، 255، 320، 356، 731، 737
رستاق خوی، 172، 175، 179، 319
رستاق دستبی، 173
رستاق دور آخر، 172، 178، 209، 317، 636، 637
رستاق ساوه، 44، 47، 55، 62، 63، 64، 65، 100، 102، 169، 171، 172، 173، 175، 177، 178، 179، 180، 187، 202، 203، 204، 209، 218، 219، 223، 226، 227، 228، 229، 234، 235، 238، 240، 241، 242، 243، 245، 255، 259، 288، 315، 316، 318، 319، 321، 329، 336، 345، 357، 565، 636، 640، 691، 730، 731، 737
رستاق طبرش، 171، 178، 225، 318، 320، 321، 731، 737
رستاق طبرش همدانی و اصبهانی، 323
رستاق فراهان، 172، 178، 179، 209، 218، 224، 225، 249، 250، 317، 320، 321، 328، 346، 358، 359، 737
تاریخ قم، متن، ص: 998
رستاق قاسان، 50، 172، 173، 179، 224، 317، 319، 545، 737
رستاق قهستان، 171
رستاق كوزدر، 172، 178، 320، 321، 324، 359، 737
رستاق وره، 172، 173، 174، 175، 177، 255، 317، 319، 320، 321، 324، 325، 357
رستاق همدان، 478
رودابان، 176، 315، 721
رودبار، 133، 172، 175، 176، 243، 314، 316
سراجه، 45، 65، 66، 97، 150، 152، 153، 157، 165، 172، 175، 176، 182، 196، 314، 324، 352، 735
طبرش داخل، 172، 178، 320، 321، 322، 325
قاسان، 50، 64، 116، 172، 173، 177، 179، 206، 216، 217، 220، 221، 222، 224، 314، 317، 319، 324، 325، 355، 545، 737
قهستان، 43، 97، 153، 171، 175، 176، 177، 188، 199، 200، 312، 313، 321
وادی اسحاق، 177، 202، 238، 248، 356
وازه كرود، 172، 175، 177، 314
وراردهار، 177، 179، 272، 277
وزواه، 172، 175، 177، 180، 324، 325، 357، 737
تاریخ قم، متن، ص: 999

17. رود، جوی، نهر، و دریاچه قم‌

آب ثیمره، 40
أنار، 40، 41، 42، 47، 51، 65، 146، 147، 148، 149، 150، 153، 172، 175، 177، 204، 205، 207، 215، 240، 254، 317، 318، 319، 320، 321، 323، 324، 325، 354، 355، 357، 572، 629، 731، 733، 735، 739
أنار بار، 47، 173، 174، 177
برقه رود، 39
جاجرود، 145
جوی سعد، 88، 109، 155
جوی طبشقوران، 99
دریاچه حوض سلطان، 56، 145
دریاچه نمك، 42، 62، 145
رودخانه بیرقون، 39
رودخانه عتیق، 153
رودخانه فراهنجات، 133
رودخانه مزدیجان، 44
رودخانه ویدهند، 214
رود سناباد، 146، 515
رود شعیباباد، 182
رود فشافویه، 145
رود قارص، 42، 153، 419، 735
رود كرج، 47، 58، 63، 82، 145، 157، 160، 178، 277، 292، 328، 335، 345، 468، 470
زنده رود، 145
قمرود، 42، 45، 62، 144، 145، 152، 206، 324، 325، 352، 358، 419، 569، 739
كب‌رود، 42
لعل‌بار، 145
نهر جمر، 169
نهر سعد، 64، 88، 142، 151، 630، 660
نهر سعد آباد، 167
تاریخ قم، متن، ص: 1000
نهر شهرستان، 66، 68، 165
نهر طبشقوران، 65، 99، 163
نهر فرابه، 166
نهر كمیدان، 45، 46، 167
نهر مزدجان، 167
نهر ممّجان، 142
تاریخ قم، متن، ص: 1001

18. طسوجهای قم‌

طسوج ابرشتجان، 172، 314
طسوج اروندجرد، 317
طسوج تهق، 214
طسوج جاست، 21، 44، 47، 171، 172، 175، 176، 177، 185، 196، 200، 220، 246، 320، 321، 322، 324، 325، 353، 354، 355، 506، 560، 584، 606، 705، 721، 830، 833
طسوج جبل، 318
طسوج جركان، 172
طسوج جزستان، 172، 318
طسوج جوز و جركان، 320
طسوج جوزه، 172، 175، 255، 320، 355
طسوج جهرود، 172، 320، 731
طسوج خوزان، 175، 187، 235، 236، 237، 240، 242، 254، 315، 357
طسوج دور آخر، 172، 178، 209، 317، 636، 637
طسوج دیلجان، 175
طسوج راونده‌جرد، 175
طسوج رودآبانی، 172
طسوج رودبار، 133، 172، 314، 316
طسوج روده، 172
طسوج ساوه، 318
طسوج سراجه، 172، 314، 324
طسوج طبرش، 171، 172، 175، 178، 180، 205، 207، 209، 225، 259، 317، 318، 320، 321، 322، 323، 325، 356، 579، 731، 737
طسوج طخرود، 44، 175، 238، 239، 259، 316، 358، 725، 731
طسوج فاردان، 175، 205، 629
طسوج فراهان، 172، 317
طسوج فیستین، 172، 175، 240،
تاریخ قم، متن، ص: 1002
242، 315
طسوج قاسان، 314
طسوج قمرود، 172
طسوج قهستان، 43، 97، 153، 171، 175، 176، 177، 188، 199، 200، 312، 313، 321
طسوج كوزدر، 172
طسوج لنجرود، 65، 97، 99، 153، 163، 172، 313، 718
طسوج نمیور، 175، 215، 216، 254
طسوج وازه‌كرود، طسوج وازكرود، 314، 315، 172
طسوج وزواه، 172، 175، 177، 180، 324، 325، 357، 737
طسوج هنبرد، 175، 205، 207، 209، 317، 579
تاریخ قم، متن، ص: 1003

19. قنطره، پل، سرا، باغ، و كوههای قم‌

استانداری قم، 70
اسحاقاباد، 202
باروی قم، 64، 67، 96، 187، 394
باغ ادریس، 167، 169، 313، 351، 353
باغ دولت، 93
باغ رباح و شعیب، 167
باغ شعیب، 313، 351، 353
باغ مرزبان، 163، 165، 315، 351
باغ موبد، 191
باغ یوله، 169
برج قم، 59
بستان حماد بن نضر، 98
بستان ولد دولت، بستان ولد دوله، 97، 63
پل بكجه، 63، 64، 69، 77، 98، 101، 133
پل دیه تبره، 149
پل علی‌خانی، 102
پل میدان نو، 102
ثبخین، 104
جبل گدن گلمز، 218
جنداب، 202، 324، 353
جور، 90، 187، 189، 218، 237، 254، 417، 468، 472، 473، 477، 605، 606، 667
جوسق آل طلحه، 63، 98
جوسق ابن عبدویه بن عامر، 63، 97
جوسق محمد بن سهل، 63، 97
جوسق مزاحم، 98، 579
جوسق و سرای سهل بن علی، 63
حصار عتیق، 169
حمامات، 29، 37، 71، 130
دیر جصّ، 55، 57
سرای حسین بن نضر بن عامر اشعری، 119
سرای سهل بن علی بن سهل، 70
تاریخ قم، متن، ص: 1004
سرای محمد بن هاشم، 287
سرای یزد، 119
سرای یزد بن نار مجوسی، 124
صحرای تاجیكاباد، 163، 165، 168
فارقین سوراناباد، 87
قنطره ابو علویه، 70
قنطره عبدویه بن عامر بن سعد بن احوص اشعری، 70
كوه خشتر، 248
كوه خور، 200
كوه خوشتر، 209
كوههای قهستان، 188
كوه یزدان، 83، 183، 702
محله شاه جعفر، 122
میدان بسروز، 244
ویشویه، 183
تاریخ قم، متن، ص: 1005

20. كاریز و قنات‌های قم‌

قنات آتشمرزه، 703، 732
قنات اسفندق، 230
قنات بشك جشمه، 702
قنات مهرین، 187، 202، 236، 254، 316
قنات یعلی آباد، 314، 317، 352، 359
كاریز ابو غالب، 128، 137، 140
كاریز جبّ، 202
كاریز حمزه آباد، 182، 314، 317، 352، 355، 357، 358، 359
كاریز زیرك، 132
كاریز سعد بن زیاد بن مالك الكبیر، 128
كاریز سعد بن مالك بن احوص، 127
كاریز عطاء بن مزید، 128، 137، 140
كاریز موسی بن آدم، 138، 140
كاریز نعیم بن سعد بن مالك الكبیر، 128
كاریز نو، 244
كاریزهای كسریشت، 134
تاریخ قم، متن، ص: 1006

21. منطقه، محلّه، كوچه، راه، و خیابان‌های قم‌

ازدورقان، 163، 168، 170، 313، 351
باب جوش، 88
باب جهار طاق، 87
باب شهرستان، 86، 101
باب سوران، 168
باب كركان، 168
باب علی بن فرج، 87
بابلان، 107، 560، 567، 581، 584، 620، 621، 622، 623، 625، 626، 648، 649
باجك، 64، 65، 69، 70، 127، 133، 169
بازار قم، 109، 130
بازار كهنه قم، 109
بیرون دروازه ری، 109، 654
بیرون شاهان، 654
بیرون شهر، 106، 560، 654، 684، 729، 732
جاده كاشان، 97
چاله میدان كهنه، 109
چهار امام‌زاده، 45، 102، 169
چهارراه بازار، 102
حرم حضرت معصومه علیه السلام، 109
خاكفرج، 45، 62، 70، 86، 102، 634، 673
خندق، 615
خیابان آذر، 102، 109، 155، 569، 607
خیابان حضرتی، 102
درب اللّجامین، 124
درب برید، 63
درب بهشت، 64، 507
درب تلغجار، 66
درب جابر، 98
درب جبّانه، 63، 64
درب حسن بن علی، 64، 67، 93، 99
تاریخ قم، متن، ص: 1007
درب ری، 62، 142، 157
درب علی بن الحسن العلوی العریضی، 630
درب سهلویه، 64، 65، 157
درب قاسان، 64
درب قریه جمر، 64
درب قزدان، 67، 93
درب قوهبار، 66
درب كاشان، 64، 507
درب مالون، 65
درب نصر، 63، 64، 67، 69، 70
درب نضر، 63، 93، 97
درب نوآباد، 66
درخت پیر، 109
دروازه ری، 62، 64، 67، 88، 102، 105، 106، 109، 142، 155، 167، 526، 569، 654
دروازه قلعه، 615
دروازه كنكان، 569
دز پل، 86، 101، 102، 105، 107
راه جبال، 64
راه حجّاج خراسان، 179
راه خراسان، 62
راه ساوه و آوه، 62
راه سراجه، 45، 66، 165
راه عراق، 64
راه قاسان، 64
راه مسجد جامع، 62
راه همدان، 63، 133، 175
رأس المزبلة، 130
رمله، 63، 69، 70، 93، 486، 568
زنبیلاباد، 163، 165، 166، 168، 313، 351
سجن، 85، 190، 191
سراجه، 45، 65، 66، 97، 150، 152، 153، 157، 165، 172، 175، 176، 182، 196، 314، 324، 352، 735
سرداب، 63، 133، 317، 356، 515، 567، 568، 644
سروز، 88
سعد آباد، 93، 155، 167، 181، 182، 313، 317، 351، 356
سكن، 46، 85، 89، 164، 165، 166، 167، 190، 191، 224، 313، 320، 351، 359
شاه جمال، 83
تاریخ قم، متن، ص: 1008
شاهزاده سید علی، 45، 654
رضائیه، 166، 521، 570، 574، 575، 589، 590، 598، 600، 607
تپه قل درویش، 122، 163، 191
درب قنوات، 45، 141، 142، 150، 157، 213
درب قهستان، 43، 97، 153، 171، 175، 176، 177، 188، 199، 200، 312، 313، 321
كركان، 163، 165، 168، 313، 316، 320، 351، 359
كمربندی قم- تهران، 83
كمیدان، 45، 46، 48، 50، 63، 64، 68، 70، 77، 85، 86، 89، 94، 97، 98، 102، 107، 122، 129، 142، 144، 167، 173، 174، 175، 189، 190، 287، 313، 351، 394، 579، 673، 739، 782
كوچه جوی شور، 127
كوچه سنگ‌بند، 119
كوچه ممتاز، 127
كوشیه، 88
كوه خضر، 110، 183، 188
كوه دو برادران، 110
محله سیدون، 119
ممجّان، 44، 45، 84، 86، 87، 89، 97، 101، 107، 129، 142، 160، 183، 313، 692، 694، 708
میدان الهادی، 287، 634
میدان كهنه، 62، 67، 70، 77، 109، 155، 782
وادی السلام، 45، 62، 68، 70، 86، 97، 101، 102، 287، 673
یزدان‌شهر، 83، 183
تاریخ قم، متن، ص: 1009

22. مساجد و مدارس قم‌

مدرسه ملّا محمد صادق، 164
مدرسه استاد ابو الحسن كمیج، 171
مدرسه دار الشفاء، 561
مدرسه آیة اللّه گلپایگانی، 560
مسجد (تكیه) محمدیه، 560
شاه حمزه، 67
مسجد اعظم، 67، 77
مسجد امام حسن عسكری علیه السلام، 102، 106، 394، 560
مسجد امام خمینی، 581، 584
مسجد جامع، 29، 37، 47، 62، 63، 64، 69، 70، 77، 86، 97، 100، 101، 102، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 114، 133، 155، 394، 412، 486، 501، 544، 704، 782
مسجد جامع ابو الصدیم، 102
مسجد جامع عتیق، 62، 102، 394
مسجد جامع كهن، 62، 63، 64، 69، 70، 86، 97، 101، 102، 133، 412
مسجد دز پل، 105
مسجد رضائیه، 607
مسجد رضوی، 127
مسجد سلماسی، 560
مسجد سهل بن الیسع، 77، 548
مسجد صاحب الزمان علیه السلام، 110
مسجد عتیق، 101، 102، 711
مسجد قریه جمكران، 110
مسجد و آب‌انبار میدان كهنه، 67
تاریخ قم، متن، ص: 1010

23. موقعیت‌های جغرافیایی قم‌

آتش مهرین، 187، 236، 254
آتش ورّه، 255
بازار قم، 109، 130
بازار كهنه قم، 19
باغ ملی، 560
باغ موسی بن خزرج، 560
بقعه ابن بابویه، 560
تكیه (مسجد) محمدیه، 560
جبل ساوه، 242
چهارراه بازار، 102
خلجستان، 177، 178، 202، 238، 259
خیابان ارم، 560
خیابان چهارمردان، 119، 560
خیابان حضرتی، 102، 560
دار الضرب، 29، 37
درب سهلویه، 64، 65، 157
درب كنكان، 165
درخت پیر، 109
دروازه اصفهان، 151
دروازه كاشان، 64، 151، 163، 526
دو مناره عهد سلجوقی، 109
سراهاء مجوس، 100
سه راه بازار، 560
شیذازیند، 205، 317، 354
صحرای براوستان، 191
صحن آینه، 560
صحن كهنه، 515، 560
قبرستان شیخان، 560، 779
قبه علی بن عیسی، 151
كاروان‌سرا، 56، 201
كوچه آب‌انبار سید عرب، 560
كوه نمك، 218، 247، 248
محله یخچال قاضی، 560
مراعی، 190، 418، 472
مرده‌شوی‌خانه، 560
تاریخ قم، متن، ص: 1011
مسجد جامع، 29، 37، 47، 62، 63، 64، 69، 70، 77، 86، 97، 100، 101، 102، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 114، 133، 155، 412، 486، 501، 544، 704، 782
مسجد جامع عتیق، 62، 102، 394
مسجد سلماسی، 560
معدن نمك، 218
میدان آستانه، 560
نمكستان، 247، 419
تاریخ قم، متن، ص: 1012

24. میدان‌های قم‌

میدان الهادی، 287، 634
میدان بسروز، 244
میدان تره‌بار، 673
میدان جهاد، 65، 169
میدان حسن بن سعد بن احوص اشعری، 68
میدان حسن بن علی بن آدم اشعری، 67
میدان سعد بن عبد اللّه اشعری، 67
میدان كهنه، 62، 67، 70، 77، 109، 155، 782
میدان میر، میر سراج، 569
میدان نو، 68، 102، 287
میدان هفتاد و دو تن، 83
میدان یسع بن عبد اللّه اشعری، 72، 77، 87، 157، 287
تاریخ قم، متن، ص: 1013

25. آسیاهای قم‌

آسیاء ابو خالد، 166، 169
آسیاء ابو علویه، 167
آسیاء احمد، 167
آسیاء ادریس، 167
آسیاء اسماعیل براوستانی، 168
آسیاء الیسع، 167
آسیاء بابویه، 165
آسیاء جوسق، 165، 168
آسیاء خراب، 168
آسیاء خطّاب، 165
آسیاء دولین، 168
آسیاء رباح، 167
آسیاء رضائیه، 166
آسیاء سعد، 163
آسیاء سوریتی، 167
آسیاء سیاووشان، 163
آسیاء شاذوكه، 163، 165، 169
آسیاء شاذوكه سفلی، 165
آسیاء شاذوكه علیا، 163
آسیاء شاهین، 168
آسیاء شعیب، 167
آسیاء شهرستان، 166
آسیاء عبد اللّه، 163، 169
آسیاء عبدویه، 167
آسیاء عبید اللّه، 163
آسیاء عتیقه، 165
آسیاء عمران، 168، 169
آسیاء كرچنه، 166
آسیاء كهنه، 169
آسیاء لتانه، 166
آسیاء لقیط، 168
آسیاء ماجیلویه، 533 آسیاء متجه، 166
آسیاء محمد، 163، 169
آسیاء مرزكه، 163
آسیاء مقاتل، 167
آسیاء نو، 163، 166، 168
تاریخ قم، متن، ص: 1014
آسیاء نوازن، 166
آسیاء و دیزبخت، 163
آسیاء ورجانه، 168، 169
آسیاء هاشمكین، 166
آسیاء یحیی، 168
آسیاء یونس، 165، 169
تاریخ قم، متن، ص: 1015

26. امام‌زاده‌ها، بقاع متبركه، و قبرستانهای قم‌

بقعه ابو جریر زكریا بن ادریس، 560
بقعه امام‌زاده اسماعیل، 39
بقعه امام‌زاده شاه جعفر غریب، 122، 129، 163، 167، 191، 236، 250
بقعه چهار امام‌زاده، 102، 169
بقعه چهل‌اختران، 607
بقعه زكریا بن آدم، 560
بقعه سید سربخش، 607
بقعه شاه احمد قاسم، 64، 606، 615
بقعه شاهزاده طاهر، 238
بقعه شاه سید علی، 65، 165، 660، 654
بقعه شاه عباس دوم، 581، 584
بقعه علی بن بابویه، 560
بقعه علی بن جعفر علیه السلام، 64، 122، 507، 611، 615
چهار امام‌زاده، 45، 102، 169
حرم حضرت معصومه علیه السلام، 109
بقعه درب علی بن الحسن العلوی العریضی، 630
بقعه سلطان محمد شریف، 623
ستیّه، 34، 196، 329، 455، 456، 495، 585، 688، 689، 690، 692، 694، 695، 746
بقعه شاه جمال، 83
بقعه شاهزاده احمد، 634، 673
قبر آدم بن اسحاق، 560
قبرستان ابن بابویه، 560
قبرستان شیخان، 584، 560، 779
قبرستان وادی السلام، 45، 68، 70، 673
قبر میرزا حسن لاهیجی قمی، 560
قبور، 5، 260، 560، 581، 829
قبه علی بن عیسی طلحی، 151
گنبد سبز، 4
گورستان روستای مالون، 606، 615
مشهد حمزه بن امام موسی علیه السلام، 584
مقبره موسای مبرقع، 575
بقعه میرزای قمی فقیه، 560
تاریخ قم، متن، ص: 1016

27. حاكمان، والیان، امیران، و عمّال قم‌

ابو مسلم محمد بن بحر اصبهانی، 586
احمد بن علی خراسانی، 344، 361
احمد بن محمد بن جرّاح، 291
احمد بن منصور، 290
احنف بن قیس، 49، 215، 839
اسد بن جمهور، 107، 292
الیسع بن حمزة، 96
أبو العباس احمد بن علی شادی، 131
أبو علی احمد بن محمد بن رستم اصفاهانی، 293
برون تركی، 253 تاریخ قم متن 1016 27. حاكمان، والیان، امیران، و عمال قم ..... ص : 1016
ر بن فرج، 291، 293، 295، 334، 337، 338، 339، 340، 344، 348
حسن بن تحتاخ طالقانی، 75
حمزة بن الیسع، 72، 96، 123، 283، 409
خواجه ابراهیم قمی، 4، 851
خواجه اصیل الدین، 4
خواجه محمد قمی، 4
عاصم، 78، 284، 757، 759
عامر بن عمران، 117، 124، 284، 399، 409، 683
عباس بن الفضل، 291
عباس بن عمرو غنوی، 96، 293، 632
عباس بن محمد، 334، 336
عبد اللّه بن كوشید، 80
علی بن احمد صیمری، 294
علی بن حمزه، 409، 619، 621، 623، 624، 626
علی بن سهل، 70، 123، 331
علی بن عیسی بن ماهان، 105، 309، 604
علی بن عیسی طلحی، 94، 151، 285، 392
علی بن محمد بن سهل دینوری، 294
عیسی طلحی، 94، 151، 285،
تاریخ قم، متن، ص: 1017
336، 392
محمد بن ابراهیم، 342
محمد بن ادریس قمّی كاتب، 119، 293، 294
محمد بن أبی مریم، 291، 336، 337، 338
محمد بن بحر، 294، 331، 361، 519، 586
محمد بن مجمّع، 287، 288
محمد بن هاشم بادغیسی، 286
مفلح تركی، 95، 108، 109، 394، 408
یحیی بن اسحاق، 107، 108
یحیی بن عمران، 94
یحیی بن هرثمة، 523
یزدانفاذار، 83، 90، 91، 92، 93، 122، 187، 690، 691، 692، 693، 694، 706، 707، 711، 714، 716
تاریخ قم، متن، ص: 1018

28. خاندانهای قمی‌

آل سعد، 43، 65، 86، 96، 123، 139، 142، 161، 285، 287، 392، 567، 568
آل مالك بن عامر اشعری، 31
خاندان انصاری قمی، 264
خاندان روحانی، 164
سادات برقعی و مبرقع، 570
سادات حسینی، 166، 571
سادات رضائیه، 166، 574، 575
سادات رضوی، 570، 575
طالبیه، 9، 24، 25، 30، 166، 480، 536، 541، 678، 780
تاریخ قم، متن، ص: 1019

29. اشیاء و مقادیر

آبدان، 193
آتش، 17، 44، 184، 187، 192، 207، 208، 215، 236، 237، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 495، 501، 520، 546، 552، 767، 817، 823، 843
آجر، 56، 97، 102، 204، 208، 232، 233، 236، 567، 569، 570، 581، 587، 620، 659
آلات، 85، 441، 473، 513، 560، 693، 705، 834
آلات حفر، 155
آهن، 248، 278، 421، 629، 831
ارزیر، 248
استبرق، 270
اقمشه، 441، 473
امتعه، 441، 473، 693، 780
انبان، 245
انكشتری، 443، 715، 828، 829، 841، 849
انكشتری سلیمان، 257
اوانی، 85، 693
أشل، 303، 304، 454
بت نسر، 744
برنس، 261
بوریا، 566
بیل، 155
پشم، 211، 220، 244
پنیر، 245
پیه، 253
تابه، 192
تاج، 642
تنور، 196، 449، 569
توبره، 722، 389
تیر، 17، 207، 234، 590، 707، 779، 819
تاریخ قم، متن، ص: 1020
تیغ، 124، 713
جامه، 261، 441، 463، 473، 513، 692، 794، 796
جبّه ابریشمین، 781
جریب، 200، 203، 240، 301، 305، 310، 311، 454، 457، 458
جصّ، 57، 232
جوال، 34، 117، 224، 420، 519، 604، 643، 672، 682، 685، 703، 707، 729، 828، 829، 832
جوهری، 237
حبه، 138، 140، 141، 142، 161، 767
حلّی، 68، 422، 441، 481
حنوط، 494، 829، 830
خایه، خصیه، 245، 404، 405
خروار، 199، 210، 218
خم، 193
خمر، 199، 473، 560
خیك، 229
خیمه، 44، 85، 703، 706، 707، 711
دانق، دانك، 137، 140، 143، 793
درهم، 81، 82، 92، 94، 137، 204، 231، 276، 285، 286، 290، 294، 301، 302، 305، 310، 311، 312، 320، 321، 322، 323، 325، 326، 327، 328، 329، 330، 331، 332، 333، 335، 337، 338، 339، 340، 342، 343، 345، 346، 347، 349، 361، 364، 365، 375، 376، 379، 390، 391، 396، 441، 451، 452، 453، 454، 457، 458، 459، 460، 463، 464، 465، 468، 469، 476، 477، 478، 479، 641، 670، 707، 755، 781، 845، 376، 473
دو مصراع، 254
دینار، 120، 162، 203، 330، 331، 332، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 341، 342، 343، 344، 346، 361، 362، 363، 364، 365، 375، 376، 377، 379، 381، 389، 390، 391، 396، 412، 413، 416، 417، 418، 419، 436، 441، 461، 464، 465، 470، 479، 530، 627، 644، 645، 732، 735، 831، 832، 847
تاریخ قم، متن، ص: 1021
ذراع، 74، 76، 77، 126، 134، 284، 303، 454، 467، 471، 542
ذراع رشیدیّه، 74، 284، 289
ذراع سابوری، 77
رأس الوذارق، 88
رأس الوز، 88
رخوت، 85
رزی، 30، 66، 74، 89، 109، 110، 129، 157، 162، 181، 202، 283، 297، 298، 301، 303، 331، 332، 344، 424، 478
رطل، 423
رطل بغدادی، 423
ریسمان، 218، 473
ریگ، 85
زره، 179، 692
زمرد، 841
زنبیل، 389
زهره، 244
زین رومی، 629
سابوریه، 77
ستون، 70، 77، 204، 473، 567، 661
سجّیل، 85، 190
سكّه، 119، 120، 121، 313، 314، 351، 352، 375، 644، 781
سنان، 264، 352، 419، 496، 758، 815
سوزن، 473
سهم، 202، 203، 244، 245، 288، 291، 425، 426، 427، 429، 431، 579، 756، 777
سی‌من، 200، 597
شراب، 90، 199، 221، 560، 704، 705، 812
شمشیر، 53، 124، 210، 230، 265، 531، 538، 552، 692، 713، 728، 782، 783
شیر همدان، 246
صاع، 423
صحیفه، 662، 664
صندوقكی، 258
طراز، 244
طرح، 85، 380، 413، 459، 597
طلسم، 202، 246، 247، 248، 249
ظرفها، 193، 769
عراده، 834
تاریخ قم، متن، ص: 1022
عصای موسی، 257
عنبر، 422، 423
فارقین، 86، 87، 316
فرسخ، 55، 83، 149، 175، 179، 200، 218، 224، 249، 453، 454، 456، 841
فرش، 85، 234، 549، 567، 693
قباله، 87، 109
قبّه، 151، 204، 270، 471، 472، 515، 566، 570، 571، 572، 584، 621، 622، 659، 721، 842
قدح، 843، 844
قزقانها، 192
قصبه، 10، 40، 41، 46، 48، 89، 129، 145، 160، 183، 256، 454، 782
قلع، 248، 421
كاغذ، 389
كافور، 494، 495
كان‌نمك، 246
كتان، 287، 311
كچ، 200، 208، 232، 233، 236
كرباس، 389
كشواره، 841
كفن، 495، 780، 781، 829
كلاه بارانی، 261
كلنگ، 155
كمان، 207، 539، 692، 707، 779
لباس سیاه، 546
لجام، 124
لؤلؤ، 422، 845
مثقال، 138، 330، 338، 376، 452، 578، 651، 709، 781
مرجان، 441
مس، 421
مستقه، 126، 133، 134، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 160، 161، 162
معادن، 219
معدن آهن، 248
معدن زر، 248
معدن طلا، 248
مقنع، 728
منبر، 29، 37، 72، 73، 100، 104، 105، 106، 108، 109، 378، 595، 680، 782، 799، 801
تاریخ قم، متن، ص: 1023
منبر مسجد جمعه، 72
منجنیق، 212، 834
موی، 44، 49، 102، 198، 244، 254، 375، 378، 428، 459، 463، 493، 542، 552، 679، 696، 704، 728، 812
مهره، 201، 202، 446
میل، 9، 26، 90، 193، 204، 279، 287، 301، 388، 468، 471، 477، 548، 593، 700، 708، 710، 740، 812، 830، 831
نان، 245، 246، 449، 704، 771
ناوقه، 126، 133، 135
نقره، 11، 248، 327، 329، 330، 345، 375، 396، 421، 441، 597، 707، 839
وسق، 423
وشاحین، 642
وضع، 32، 47، 82، 141، 143، 247، 281، 292، 297، 298، 299، 300، 303، 308، 309، 310، 329، 330، 332، 333، 336، 339، 340، 342، 346، 369، 373، 374، 378، 411، 412، 414، 417، 449، 450، 457، 458، 460، 461، 467، 470، 471، 476
همیان، 389
یاقوت، 56، 60، 78، 86، 146، 185، 223، 224، 281، 441، 587، 663، 772، 825، 826، 830، 831، 847
تاریخ قم، متن، ص: 1024

30. حیوانات‌

ارضه، 11
اژدر، 185، 237
اسب، 44، 74، 79، 105، 149، 150، 189، 190، 205، 210، 230، 231، 233، 240، 243، 249، 273، 357، 364، 405، 406، 407، 419، 441، 442، 446، 549، 568، 578، 628، 629، 651، 691، 692، 694، 703، 704، 706، 707، 728، 736، 749، 750، 751، 752، 776، 797، 831، 834، 847
استر، 210، 232، 265، 298، 355، 358، 413، 442، 549، 566، 620، 651، 723
اسد، 667، 823
اشتر، شتر، 98، 243، 249، 272، 276، 412، 428، 436، 437، 438، 439، 444، 465، 566، 612، 642، 651، 694، 703، 707
بزغ، 220
بغال، 549
بنده، 5، 17، 153، 188، 195، 230، 429، 441، 442، 554، 720، 777، 809
چنكال، 769
حمیر، 442، 667
حیتان، 18
خروس، 828
خوك، 473، 755
خیل، 105، 162، 407، 427، 442، 666
دد، 523
درازگوش، 241
دواب، 41، 210، 241، 441، 468، 549
رشته، 83، 183، 188، 201، 455،
تاریخ قم، متن، ص: 1025
769، 794
رقیق، 442
سباع، 523، 524، 542، 700
شب‌پره، 257
شترمرغ، 840
شیر، 246، 523، 524، 542، 700، 834
عصفور، 11، 131
كبش، 43، 257
كژدم، 247
گاو، 311، 321، 438
گرگ، 225، 245
گوسفند، 43، 232، 237، 333، 439، 446، 465، 823
لاخشه، 769
ماذیان، 189
مار، 268
مرغان، 17، 124، 405، 406، 586
مرغان شكاری، 124، 405، 406
موریانه، 11
نمر، 667
تاریخ قم، متن، ص: 1026

31. اصطلاحات دیوانی‌

احكام زمینها، 30، 281، 430
احیا، 12، 55، 181، 398، 399، 402، 419، 431، 434
اخراجات، 30، 343، 344، 360، 377، 379، 385، 388، 389، 458، 461، 462، 726
ارباب، 65، 157، 302، 303، 322، 343، 360، 362، 363، 364، 365، 367، 368، 369، 375، 379، 380، 381، 387، 388، 389، 392، 393، 404، 411، 414، 416، 417، 440، 471، 478، 500، 592
ارتفاع، 51، 81، 281، 293، 297، 331، 346، 363، 364، 373، 415، 419، 448، 461، 465، 467، 470، 473، 478، 567، 584، 694
استحیا، 181
اقطاع، 34، 47، 335، 362، 432، 693، 694، 704، 162، 433
انواع خراج، 30، 281
انهار، 298، 299
اوغرات، 146
اوقاص، 438
أحیاز، 55، 398، 402، 419
أشل، 303، 304، 454
أكره، 20، 162، 306، 307، 346، 416 20، 162، 306، 307، 346، 416
بائر، 34، 153، 244، 298، 346، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 431، 473، 735
باغات عربیه، 182
برات، 10، 385، 388، 440، 442، 383
برزیكر، 150، 155، 181، 302، 307، 469، 471
بیت المال، 92، 332، 344، 379،
تاریخ قم، متن، ص: 1027
380، 389، 396، 420، 793
تجارات، 421
تعزیر، 553
تكویر، 24، 105، 121، 173، 402
جامع ضیاع، 87
جریب، 200، 203، 240، 301، 305، 310، 311، 454، 457، 458
جزیه، 74، 312، 318، 333، 335، 336، 338، 340، 418، 421، 432، 450، 457، 473
جزیه اهل ذمت، 418
چك، 47، 62، 109، 110، 120، 197، 201، 212، 224، 304، 385، 464، 564، 572، 644، 725، 734، 761، 764
حاكم، 32، 43، 51، 72، 73، 74، 76، 78، 81، 105، 194، 195، 241، 242، 254، 287، 288، 345، 346، 394، 432، 481، 518، 519، 543، 552، 572، 606، 608، 640، 682، 693، 716، 725، 782، 800، 805، 820، 822، 824
حرّازان، 301
حساب مساحت، 175، 298
حصص معافه و مسلّمه، 291
حق آب، حقّابه، 298، 162
حوز، 39، 55، 65، 175، 179، 180، 216، 224، 284، 355، 434، 560، 568، 735، 778
حیّز، 181
خراج قم، 78، 165، 180، 224، 284، 288، 327، 330، 332، 342، 345، 360، 367، 381، 396، 412، 721
خمس، 6، 14، 30، 105، 106، 138، 139، 141، 143، 281، 282، 286، 288، 332، 333، 334، 336، 337، 338، 339، 341، 342، 345، 360، 361، 362، 364، 416، 419، 421، 422، 423، 425، 426، 427، 432، 447، 448، 484، 494، 500، 518، 530، 532، 589، 598، 615، 619، 622، 624، 635، 689، 690، 760، 777، 780، 813
خوشاب، 127، 139، 141
دار الخراج، 78، 119
دار الخراج قدیمه، 119
تاریخ قم، متن، ص: 1028
دار الضرب، 29، 37
دانق، دانك، 793، 137، 140، 143
دراهم و دنانیر طبریّه، 376
درهم طبری، 376
دستور عبّاد، 366
دفتر سلطانی، 34
دفعات مال خراج، 281، 360
دواوین، 11، 117، 161، 295، 307، 451
دیوان آب، 158، 162
دیوان الجند، 49
دیوان خراج، 49، 76، 77، 79، 81، 118، 119، 288، 289، 307، 340، 342، 381، 387، 394، 451، 513
دیوان شام، 117
دیوان عدل، 451
دیوان عراق، 117
دیوان مصر، 117
ذراع، 74، 76، 77، 126، 134، 284، 289، 303، 454، 467، 471، 542
ذراع رشیدیّه، 74، 284، 289
رسم جهبذ، 362، 381
رسمها، 281، 416
رسوم صدقه، 30، 281
رفع، 12، 218، 285، 286، 291، 293، 332، 333، 334، 342، 375، 380، 385، 389، 413، 416، 477، 568، 595، 685، 851
زكات، 343، 421، 422، 427، 429، 430، 431، 436، 437، 439، 440، 441، 442، 454، 474، 799
زكات تجارت، 441
زمینهای خالصه، 344، 630، 693
زندان، 29، 100، 117
ساباط، 298، 299، 312، 807
سلطان، 18، 34، 62، 87، 92، 122، 145، 247، 303، 304، 307، 344، 381، 389، 390، 392، 403، 415، 419، 432، 436، 452، 467، 470، 472، 530، 531، 623، 630
سواد، 272، 274، 373، 375، 432، 452، 453، 455، 456، 457، 458، 462، 467، 475، 745، 757
سواقی، 298، 299، 301
شوراب، 127، 139، 141
صدقات، 30، 335، 343، 418، 420،
تاریخ قم، متن، ص: 1029
423، 427، 428، 429، 436، 440، 442، 444، 454، 494، 546، 646، 652، 799، 800
صلح، 53، 54، 60، 79، 317، 334، 338، 339، 341، 342، 355، 431، 432، 492، 540، 719، 787، 826، 837، 839
ضرب كسری، 375
ضیاع عجمیه، 182
ضیعه، 55، 72، 129، 134، 139، 145، 153، 158، 176، 179، 181، 182، 225، 244، 281، 283، 284، 286، 292، 294، 312، 322، 325، 329، 335، 336، 344، 346، 350، 384، 387، 393، 395، 398، 402، 414، 418، 442، 448، 450، 476، 477، 478، 593، 622، 629، 700، 701، 709، 716، 717، 720، 736، 737، 740، 780، 789
طاقات، 305، 306، 311
عامرة، 60
عشر، 23، 60، 77، 94، 95، 107، 161، 175، 181، 234، 285، 286، 289، 290، 294، 302، 308، 330، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 361، 362، 371، 387، 388، 389، 390، 411، 414، 421، 424، 430، 431، 441، 442، 453، 454، 484، 503، 509، 519، 522، 523، 530، 588، 589، 604، 614، 632، 647، 651، 661، 676، 694، 810، 849
عشیر، 67، 114، 304، 305، 335
غنیمت، 5، 372، 420، 421، 431، 432، 706، 717، 727، 844، 847
غیر معرش، 298
فیج، 80، 402، 418
قطیعه، 432
قفیز، 300، 304، 305، 457، 458، 461، 463، 849، 850
كلاله، 14
كنج، 421
كوره، 24، 33، 48، 49، 54، 55، 60، 72، 73، 74، 96، 97، 104، 105، 109، 121، 133، 139، 142، 149، 150، 173، 174، 243، 251، 283، 284، 288، 290، 331، 332، 337،
تاریخ قم، متن، ص: 1030
339، 359، 384، 385، 386، 387، 390، 396، 402، 415، 476، 547، 636، 682، 741، 742، 743، 779، 782، 793، 826، 847
مال صدقات، 335، 343، 418، 427، 428، 429، 442
مبلغ خراج، 30، 34، 82، 281، 404
متولی و مباشر مساحت، 283
محوزه، 181
مراعی، 190، 418، 472
مرافق، 414، 418، 419
مساتیق، 29، 38، 139، 141، 142
مساحت، 30، 74، 75، 76، 77، 89، 107، 151، 175، 218، 281، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 290، 291، 292، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 301، 302، 303، 304، 305، 306، 307، 308، 309، 331، 344، 345، 347، 348، 361، 451، 454، 457، 458، 462، 466، 467، 470، 475، 477
مستقه، 126، 133، 134، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 160، 161، 162
معابر، 301، 302
معدن، 218، 248، 265، 268، 420، 421، 422
معرّش، 298، 312
معمار، 229، 302، 574، 598
مقاسمت، 29، 126، 448، 449، 460
مكاتب، 429
موات، 431، 434
موانید، 78، 80، 284
میزان خراج، 107، 231، 377، 471
مؤن، 360، 461
ناحیت، 29، 37، 39، 44، 48، 49، 50، 53، 54، 55، 58، 59، 65، 76، 83، 87، 90، 110، 114، 116، 118، 121، 122، 134، 144، 145، 148، 157، 173، 178، 179، 180، 183، 184، 185، 188، 192، 202، 209، 214، 217، 222، 229، 232، 235، 236، 241، 244، 249، 250، 251، 252، 255، 256، 302، 313، 335، 342، 368، 410، 413، 431، 541، 609، 619، 636، 639، 690، 693،
تاریخ قم، متن، ص: 1031
694، 702، 703، 706، 708، 709، 710، 711، 714، 716، 717، 718، 719، 720، 721، 723، 724، 725، 726، 727، 728، 730، 731، 732، 733، 736، 737، 740
نجم، 110، 282، 367، 450، 30، 281، 282، 360، 367، 368، 369، 396، 403، 691
نواحی، 29، 35، 38، 47، 49، 50، 53، 62، 97، 100، 107، 109، 115، 155، 162، 179، 206، 215، 228، 230، 246، 247، 256، 271، 324، 375، 413، 468، 479، 596، 619، 628، 678، 691، 708، 730، 733، 819، 826، 829، 834
وادی، 42، 45، 47، 58، 62، 65، 68، 70، 86، 97، 101، 102، 134، 149، 150، 151، 152، 153، 157، 177، 178، 188، 202، 206، 230، 238، 248، 287، 301، 351، 354، 356، 419، 431، 620، 653، 673، 735، 772
والی، 32، 39، 73، 78، 79، 80، 104، 105، 107، 115، 116، 118، 121، 125، 130، 151، 198، 239، 254، 285، 287، 294، 344، 346، 376، 377، 379، 409، 412، 416، 457، 459، 468، 472، 474، 475، 494، 497، 501، 505، 509، 546، 552، 572، 586، 618، 650، 671، 690، 697، 699، 700، 716، 729، 731، 740، 774، 782، 799، 800، 801، 802، 805، 818، 819، 820
وجوه اموال، 30، 382، 385، 414، 418، 420
وجه مساحت، 281
وضع (وضیعه)، 32، 47، 82، 141، 143، 247، 281، 292، 297، 298، 299، 300، 303، 308، 309، 310، 329، 330، 332، 333، 336، 339، 340، 342، 346، 369، 373، 374، 378، 411، 412، 414، 417، 449، 450، 457، 458، 460، 461، 467، 470، 471، 476، 500، 808، 838، 311، 312، 315، 324، 467، 477
هستات، 182
یافتجه، 381
تاریخ قم، متن، ص: 1032

32. اصطلاحات عمرانی و موقعیت‌های جغرافیایی‌

آب‌انبار، 67، 129، 560، 584
آتش بركه، 252
آتش جم، 250
آتش زردشت، 252
آتشكذه، 102، 711، 184، 187، 208، 204، 207، 215، 221، 236، 250، 253، 254
آتش ماجشنسف، 250، 251، 253
آتش مهرین، 187، 236، 254
آرامگاه سلمان فارسی، 209
آسمان چهارم، 266، 270
آسمان دنیا، 266
آسمان هفتم، 266
آسیا، 29، 37، 66، 126، 163، 169، 312، 321، 325، 326، 346
ابیارعلی، 646
الزاب الاسفل، 456
الزاب الاعلی، 456
ایوان مدائن، 232، 233
باب الفیل، 486
بارو، 24، 29، 37، 44، 46، 56، 64، 67، 83، 90، 93، 94، 95، 96، 101، 107، 114، 123، 134، 187، 189، 253، 254، 394، 833، 834
باغ كسری، 242
بطحاء، 185، 546
بطریده، 217، 314، 324، 355
بطیحه، 185، 186
بقعه حضرت مسلم علیه السّلام، 810
بقعه دانیال نبی علیه السّلام، 830
بقیع، 122، 493، 506، 507، 518، 546، 611
بلاد جبل، 51، 59، 175، 179، 249، 272، 342، 368، 571، 606، 640، 660، 739
بهشت، 64، 266، 275، 279، 286،
تاریخ قم، متن، ص: 1033
507، 573، 826
بیت المال، 92، 332، 344، 379، 380، 389، 396، 420، 793
بیمارستان عضدی، 587
تپه باستانی، 122
تخت سلیمان، 185، 251
تكویر، 24، 105، 121، 173، 402
جامع ضیاع، 87
جبال ارمینیه، 740
جبّانه، 63، 64
جبل رضوی، 653
جبّه‌خانه، 186
جوی، 29، 42، 65، 99، 109، 155، 158، 346، 840
چاه زمزم، 670
چهار طاق، 220
حجره زمزم، 670
حصار، 46، 92، 101، 148، 163، 165، 166، 167، 169، 224، 707، 735، 740، 825، 831، 835
حصص موقوفه، 34
حصن، 46، 86، 101، 224، 831، 835
حی‌كنده، 67، 544
خانه امام صادق علیه السّلام، 546، 552
خانه كعبه، 426، 559
خلیج فارس، 841
خواجه ربیع، 823
دار الخلافة، 87
دار الضرب، 29، 37
دجله، 78، 190، 209، 259، 314، 375، 432، 455، 456، 463، 511، 587، 606، 703، 746، 749، 750، 751، 752، 753، 776، 821، 831، 834، 839، 841
درب، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 69، 70، 93، 97، 98، 99، 119، 124، 132، 142، 157، 165، 184، 313، 507، 587، 630، 660
در كعبه، 254، 481
دروازه بنان بن موسی، 231
دروازه وزوا، 231
دریاچه نمك، 42، 62، 145
دریای خزر، 100
دریای سرخ، 422، 622، 627، 665، 677، 794
تاریخ قم، متن، ص: 1034
دزپل، 86، 101، 102، 105، 107
دست میسان، 456
دوزخ، 469، 767، 817، 823، 843
دیار بكر، 821
دیر جاثلیق، 497، 671
رباط، 56، 63، 133، 134، 428
رستاق، 29، 38، 47، 48، 50، 55، 87، 152، 153، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 187، 200، 203، 204، 215، 224، 225، 226، 227، 242، 243، 247، 255، 288، 310، 311، 315، 316، 317، 318، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 328، 345، 351، 412، 453، 478، 545، 629، 731، 737، 738
رصافه، 587، 650
ركن یمانی، 787، 788
رود كارون، 831
رود دجله، 749، 831
رود شوشتر، 831
زاب، 456
زقاق، 119، 351
زمین مدینه، 266
زندان عبید اللّه بن زیاد، 680
زینستان ایران‌شهر، 227
سد مأرب، 794
سدیر، 56
سرای فرعون، 231
سرداب غیبت، 644
سواد بصره، 456، 467
سواد كوفه، 456
سور قم، 94
شارع أبی احمد ابن الرشید، 526
شارع كوفه، 526
شط العرب، 841
شورستان، 148
صحاری، 44، 85، 89، 94، 227، 303، 352، 371
صفین، 78، 92، 180، 232، 487، 492، 493، 679، 734، 754، 758، 767، 817، 823
ضریح پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 501
ضیاع، 30، 34، 38، 72، 75، 81، 87، 89، 129، 170، 175، 180، 182، 205، 216، 245، 295، 303، 331،
تاریخ قم، متن، ص: 1035
343، 345، 418، 709، 780
طاق بستان، 232
عرش، 65، 266
عرفات، 787
عقبه همدان، 259
عین التمر، 115، 673
غاضریه، 114، 115
غسّان، 319، 335، 336، 357، 400، 772، 795
رود فرات، 78، 375، 432، 749، 750، 751، 752، 776، 821
فراتیه، 34، 331
فوهات، 130
قبر اسماعیل، 506
قبر أبی الحسن، 515
قبر محمد بن جعفر دیباج، 610
قبر هارون الرشید، 515
قبه هارونی، 515
قصر كوفه، 807
قلعه، 55، 56، 83، 101، 183، 186، 188، 203، 209، 210، 211، 212، 213، 223، 224، 394، 615، 826، 827، 828، 831، 834، 835، 836، 839
قنطرة، 60، 70
كاخ، 185، 209، 232
كاریز، 10، 29، 37، 63، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 150، 153، 158، 162، 181، 182، 185، 202، 203، 217، 223، 230، 244، 346، 396، 424، 431، 782
كاس رود، 217
كاسه، 217
كرخ، 510، 650
كعبه، 254، 426، 462، 481، 559، 699، 787، 840
كلیسا، 102، 699
كنیسه یهودیان، 102
كوه الوند، 227
كوه رضوی، 664، 665
گورستان، 63، 64، 511، 560، 606
محل دفن حضرت زهرا علیها السّلام، 770
مزدلفه، 787
مسجد الحرام، 670
تاریخ قم، متن، ص: 1036
مسجد المیقات، 646
مسجد النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 506، 770
مسجد تاریخانه، 102
مسجد جامع، 29، 37، 47، 62، 63، 64، 69، 70، 77، 86، 97، 100، 101، 102، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 114، 133، 155، 394، 412، 486، 501، 544، 704، 782
مسجد جامع اموی، 102، 704
مسجد جامع كوفه، 114، 486، 544
مسجد جامع كهن بروجرد، 102
مسجد جامع كهن ساوه، 102
مسجد سهله، 110
مسجد قبا، 110
مسجد كوفه، 110، 680، 799، 810
مشربه ام ابراهیم، 513، 518
مشعر، 386، 787، 814
معبد آناهیتا، 232
مقابر قریش، 105، 511، 520
مقبره بابلان، 560، 625
منطقه تاج، 78
میدان سنگ شیر، 246
مؤته، 485، 487، 627، 822
نهر آبور، 830
نهر تستر، 831
نهر دجیل، 671
نهر عیسی، 640
نهر معقل، 841
وفریان، 231
یمامه، 293، 653، 673
تاریخ قم، متن، ص: 1037

33. گیاهها

آجام، 454
آلوجه، 306
انار، 240
انجیر، 242
انكور، 301، 457، 458
أمرود، 306، 320
بادام، 306، 322
باغات، 99، 123، 129، 148، 166، 167، 182، 295، 299، 407، 450، 454
بساتین، 65، 96، 97، 129، 295، 407، 450، 454
بقول، 9، 150، 226، 286، 310، 325، 423، 428، 429، 788، 802، 809
پنبه، 150، 298، 301، 325، 406، 419، 458
پیاز، 147، 310، 325، 458
تره، 147، 458، 673، 325
جاروس، 311
جالیز، 150، 310، 311، 322، 325، 356، 458
جزر، 310، 325 تاریخ قم متن 1037 33. گیاهها ..... ص : 1037
، 5، 310، 457، 477، 704
جوز، 59، 60، 172، 175، 210، 211، 255، 301، 305، 312، 320، 321، 325، 326، 355، 688، 662
خربزه، 147
خضریات، 300، 301، 311، 325، 458
خیار، 147، 305، 310، 325، 594
درخت بید، 118، 122، 183، 747
درخت مرخ، 17
رطاب، 311، 321، 457
زعرور، 306
زعفران، 261، 300، 301، 323، 325، 326، 704، 707
زیتون، 60، 311، 322
تاریخ قم، متن، ص: 1038
زیره، 147، 311، 321، 772، 796
سبدز، 311
سبزه، 41، 147، 148، 150
سنجد، 306، 320
سیر، 147
شبدر، 311
شفتالو، 306
شلجم، 310، 325
شنبلیده، 311
عدس، 321، 323
عقاقیر، 248
علف، 41، 51، 406، 419، 438، 441، 468
غلّه، 192، 193، 301، 321، 373، 406، 423، 469، 472، 478
فستق، 301، 311، 322
قرطم، 147، 311، 321
كتان، 287، 311
كرسنه، 311، 524
كرم، 6، 7، 17، 19، 72، 201، 205، 259، 299، 300، 310، 322، 351، 353، 406، 450، 454، 478، 481، 487، 644، 704، 725، 764، 851
كسن، 311، 321
كنجید، 326، 458
كندنا، 147
گاودانه، 311
گندم، 498
مرجو، 6، 310، 323
مرغزار، 41
میوه، 300، 306، 308، 325، 326، 371، 449، 457، 458، 712
نخل، 60، 522، 375، 454، 458، 457
نخود، 310
نیژو، 321، 323، 325
یونجه، 311، 321
تاریخ قم، متن، ص: 1039

34. كار و پیشه‌

ارباب، 81، 98، 141، 181، 460، 469، 654، 699
امنا، 419، 471، 472
امینان، 419
باغبان، 191، 203
برزگر، 150، 155، 469
بزاز، 275
بندكان، 184، 188، 270، 280، 442، 539، 707
بواب، 304، 318، 360، 364، 402، 419، 402
پاسبان، 832، 834
جهبذ، 362، 368، 381، 382، 384، 385، 386، 387، 388، 389، 390، 391، 395، 396، 402، 413، 418
چاه‌كن، 130، 132، 141
حاجب، 87، 213، 539، 797، 842
حربی، 418، 428
حكّام، 10، 29، 30، 33، 36، 37، 53، 54، 79، 95، 121، 122، 124، 141، 174، 281، 282، 290، 308، 370، 421، 430، 436، 471، 588، 648، 805، 819
حكیم، 133، 246، 427، 498، 522، 560، 753، 793، 835
خادم، 15، 237، 513، 565، 822
خبازی، 239
خدمتكار، 124، 195، 239، 245، 414، 701، 731، 733، 735
خزینه‌دار، 362
خواجه‌سرایان، 245
دربان، 832
دهقان، 204، 205، 362، 699، 826، 827، 831، 832، 834، 835
راعی، 77، 290، 428، 439
راهب، 261
تاریخ قم، متن، ص: 1040
رزمی، 250
زمین‌پیمای، 296، 297، 303
ساربان، 612
سپاهی، 250
سردار، 198، 200، 234، 368
سیئس، 239
طبّاخ، 239
عامل، عمّال، 53، 74، 79، 80، 81، 89، 118، 183، 283، 284، 291، 297، 301، 322، 334، 343، 346، 347، 363، 364، 365، 366، 368، 369، 381، 382، 388، 393، 402، 403، 407، 408، 409، 412، 413، 416، 418، 419، 429، 440، 442، 469، 476، 477، 478، 513، 530، 551، 640، 677، 678، 684، 701، 716، 731، 780، 850
عامل قم، 131، 285، 287، 291، 292، 294، 331، 333، 342، 361، 364، 387، 586
عدلان، 141
عرفا، 110، 418، 787
عمله، 231، 416، 459
فراشان، 402
فیوج، 80، 402، 418
قناءان، 132
كاریزبانان، 127
كتّاب دیوان، 402
كهبد، 362
متولّی غلّات، 419
متولی و مباشر مساحت، 283
مرازله، 197
مسّاح، 296، 297، 298، 301، 302، 303، 306، 307
مقنّی، 127
منجم، 15، 35، 186، 246، 370، 525، 706
موبد، 7، 122، 191، 712
مهندس، 35، 205
ناظر، 419
نقّاد، 389
نقّاش، 216
نقیب، 269، 544، 574، 596، 617، 618، 624
نقیب طالبیان، 269
والی، 33، 34، 121، 122، 124، 125،
تاریخ قم، متن، ص: 1041
141، 290، 516، 648، 774، 805
ورّاق، 755
وزّان، 187، 235، 331، 332، 333، 389، 423
وزیر، 11، 13، 16، 20، 30، 56، 87، 117، 122، 188، 281، 293، 295، 332، 333، 341، 343، 364، 371، 372، 373، 374، 380، 392، 393، 407، 412، 463، 464، 465، 470، 472، 531، 533، 587، 597، 680، 684، 772
وكیل، 229، 314، 419
تاریخ قم، متن، ص: 1042

35. لهجه و زبان اهل قم، و واژگان فارسی كهن‌

آبجویه، 197
اسبان یام، 79
اسپس، 311
افراسراكان، 208
اقجه، 404
انوكه شاه اسبان، 240
انیان، 115، 116، 117، 196، 228، 234، 237، 373، 492، 510، 590، 597، 681، 690، 724
اوركار، 147، 148
ایذن بالیزی شاهد كردن، 242
باز خوشیدند، 828
برازه، 192
بروات، 10، 389
بلائی، 242، 274
بندی، 37، 55، 59، 83، 139، 149، 402، 693، 702، 782
بوهین‌كره، 47
بیر، 131
پارتی اشكانی، 47، 227، 241، 242
پارسی، 4، 228، 373، 590، 597، 725
پارسی پهلوی، 43، 47
پروانها، 10
تازی، 4، 5، 201
ترسكاری، 12، 16، 281
تهه، 214
جشجه، 183
جون ایران، 241
چنكال، 769
خایه كشیده، 245
خرّه‌باد، 239
خوزی، 228
خوشد، 185، 452
خوشید، 185، 217، 278، 828
دری، 43، 119، 122، 228، 236،
تاریخ قم، متن، ص: 1043
266، 515، 564، 572، 659
دشخواری، 11
دوبران، 254
رأس الوز، 88
رزها، 203، 322
رشته، 83، 183، 188، 201، 455، 769، 794
ساباط، 298، 299، 312، 807
سراف، 167، 185، 592، 720، 834
سروز، 88
سریانی، 228، 373
سودیمنه باد این آب أفر همه جهان، 234
سوذره، 233
شابستام، 245
شاه اسف كرد، 243
غیر ساباط، 299
فارسی، 4، 5، 6، 26، 35، 39، 41، 43، 49، 55، 56، 74، 101، 110، 117، 122، 126، 132، 151، 163، 174، 196، 197، 209، 214، 228، 236، 237، 244، 284، 286، 297، 316، 366، 382، 456، 469، 478، 566، 567، 586، 588، 688، 690،
692، 695، 703، 704، 841، 845
فهلوی، 60، 214، 228، 230، 308
قومشان، 141، 155
كرد اردشیر، 56
كشت همدان یام بكشت، 308
كمج، 171، 195
كنكها، 129
كوز، 41، 172، 178، 299، 319، 320، 321، 324، 355، 359، 737
كوشكها، 63، 65، 96، 97، 98، 99، 123، 148
كوشیه، 88
كولها، 129
گلخن، 208
گنبد كردشیر، 56
لاخشه، 769
لاوك، 769، 773
لاوكی، 769، 771، 773
ماندیش، 234
مرز، 39، 55، 78، 100، 110، 297، 298، 301، 422، 455، 622، 701، 709، 725، 772، 822، 847
مكاسی، 210
تاریخ قم، متن، ص: 1044
موانید، 78، 80، 284
مورش، 201
مهر، 60، 166، 205، 237، 287، 302، 318، 324، 335، 351، 352، 353، 354، 355، 365، 389، 392، 393، 443، 446، 475، 715، 821، 838
ناوقه، 126، 133، 135
نفاطت، 247
ویران آبادان كرد كواد، 48
هرائنید خرن افرینان سر، 221
یام بورزست، 308
تاریخ قم، متن، ص: 1045

36. نقیبان و داعیان‌

الداعی، ابو عبد اللّه محمد، ملك طبرستان.
الداعی، الناصر للحق ابو محمد الحسن بن علی بن الحسن بن علی بن عمر بن علی بن الحسین علیهما السّلام.
الداعی، الامام، ابراهیم الاكبر الزیدی.
الداعی الكبیر، زید بن محمد الاكشف ابن اسماعیل جالب الحجارة ابن زید.
الداعی الی الحق، حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن مثنی.
الداعی، محمد الدیباج ابن جعفر الصادق علیه السّلام.
الداعی، محمد بن زید بن محمد بن اسماعیل بن الحسن بن زید.
الداعی، موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیهما السّلام، داعی یمن.
نقیب، ابو الحسن علی بن احمد العمری، نقیب سادات در بغداد.
نقیب، ابو الحسن علی بن حمزة بن احمد، نقیب قم.
نقیب، ابو الحسن موسی بن احمد بن محمد بن موسی مبرقع.
نقیب، ابو الحسین احمد بن علی بن محمد كوكبی، نقیب النقباء بغداد ایام معزّ الدولة.
نقیب، ابو الحسین محمد بن حسن بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیهما السّلام، نقیب آبه.
نقیب، ابو الفضل حسین بن علی عریضی، نقیب آبه.
نقیب، ابو القاسم علی بن ابی جعفر بن حمزه بن احمد علوی/ ابو القاسم علوی، نقیب قم.
نقیب، ابو جعفر محمد بن حمزة.
نقیب، ابو جعفر محمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر علیهما السّلام.
تاریخ قم، متن، ص: 1046
نقیب، ابو جعفر یحیی بن محمد بن ابی زید علوی.
نقیب، ابو عبد اللّه احمد بن ابی هاشم.
نقیب، ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن احمد بن احمد بن موسی مبرقع، نقیب قم.
نقیب، ابو علی احمد بن علی الشجری.
نقیب، ابو محمد الحسن ابن ابی هاشم، نقیب سادات در بصره.
تاریخ قم، متن، ص: 1047

37. حوادث و وقایع مهم قم‌

ابو الجن: الحسین بن الحسین بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق علیه السّلام، اولین حسینی است كه به قم نزول كرد.
ابو الحسین زید بن احمد بن بحر اصفهانی: عامل قم كه در سال 350 قمری دری برابر رودخانه برای بقعه فاطمه علیها السّلام آویخته گردانید.
ابو القاسم علی بن محمد بن الحسن كاتب: عامل قم در سال 352 قمری كه به روایتی اولین دار الضرب قم را ساخت.
ابو هاشم اذرع: محمد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن حسن مثنی، اولین حسنی است كه به قم نزول كرد.
احوص بن سعد اشعری: نخستین اشعری كه در سال 94 قمری در قم سكونت گزید، و شهر قم را بساخت.
اسفربد بن جلین: پیرامون قم بارو كشید.
اسماعیل جیلی: امیر قم كه در سال 327 قمری مالیات مشاهره را به قم قرار داد.
أبو صدیم حسین بن علی بن آدم بن عبد اللّه اشعری: در سال 256 قمری مسجد جامع قم را بنا نهاد.
برون تركی: امیر قم كه در سال 288 قمری آتشكده مزدیجان به قم را خراب كرد و آتش آن را بنشانید.
جعفر بن داود قمی: نخستین قمی كه به جرم شورش بر علیه خلافت در سال 217 قمری اعدام گردید.
حمزة بن یسع أشعری: نخستین حاكم قم، و اولین كسی كه قم را از اصفهان جدا نمود،
تاریخ قم، متن، ص: 1048
و قم را در سال 189 قمری كوره گردانید.
خطّاب بن اسدی: سازنده اولین مسجد در جمكران.
زینب دختر محمد بن علی الرضا علیه السّلام: اولین كسی كه بر سر تربت فاطمه بنت موسی ابن جعفر علیهم السّلام قبه بنا نهاد.
سعد بن مالك بن احوص اشعری: نخستین كسی است كه در قم به كندن نهر پرداخت.
عاصم بن كوشید: نخستین حاكمی كه در قم در سال 289 قمری به قتل رسید.
عباس بن عمرو غنوی: حاكم قم كه در زمان حكومت او سیل قم را فرا گرفت.
عبد اللّه بن سعد اشعری: نخستین اشعری كه در سال 94 قمری در قم سكونت گزید، و شهر قم را بساخت.
علی بن هشام: در سال 210 قمری در دوره مأمون با لشكری به قم حمله كرد.
فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السّلام: پس از 17 روز اقامت در قم در سال 201 قمری درگذشت.
قمسارة (قمارة) بن لهراسب: نخستین سازنده شهر قم.
محمد بن موسی مبرقع ابن محمد بن علی بن موسی بن جعفر علیهما السّلام: اولین رضوی است كه در سال 256 قمری به قم آمد و در آن سكونت گزید.
مفلح تركی: در سال 254 قمری به همراه لشكری به قم حمله كرد.
موسی بن خزرج اشعری: میزبان حضرت فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهم السّلام در قم بود.
موسی بن عبد اللّه بن سعد اشعری: نخستین كسی كه در قم اظهار تشیّع نمود.
یحیی بن اسحاق: عامل قم كه در زمان امارت او در سال 191 قمری نخستین مناره قم ساخته شد.
یحیی بن عمران اشعری: سركرده شورش مردم قم كه در سال 210 قمری به دست علی بن هشام اعدام گردید.
یزدانفاذار: نخستین كسی كه گرداگرد قم بارو كشید.
یسع بن عامر بن عمران اشعری: سازنده نخستین دیوان خراج در قم.
تاریخ قم، متن، ص: 1049

38. احادیث‌

39. منابع تاریخ قم‌

اخبار عرب، 23، 24، 31، 741، 813
المسالك و الممالك، 56
بعضی از مشایخ قم، 147
تاریخ شیعت، 672
تاریخ صولی، 651
تفسیر قرآن، 560، 748، 762
تواریخ خلفا، 26
دستور جمل القری بقم، 327، 345
دستور خراج، 284، 345، 365، 369، 378
دستور قدیم، 139
دستور قم، 176
دفاتر دیوان، 136، 158، 365
دفاتر رساتیق، 345
دفاتر قدیمه عتیقه، 382
دیوان فارسی، 174
روایت شیخ قزوینی، 368
شجره انساب علویه، 490
صحف و دفاتر، 26
كتاب، 15، 370
كتاب اصفاهان، 22، 23، 25، 44، 77، 173، 738
كتاب أبی بكر صولی، 420
كتاب بلدان، 44، 172، 256
كتاب بنیان، 170، 231
كتاب دستور، 89
كتاب ذكر مال‌ها به قم، 297
كتاب ری، 175
كتاب قم، 23، 151، 297، 555، 556، 575، 605، 611
كتاب مجوس، 252
كتاب مشاهره، 597
كتاب همدان، 53، 76، 77، 305، 476
كتابی از اخبار قم، 22
كتب اموال، 53
مجموع اخبار قم، 22
مشایخ قم، 147
تاریخ قم، متن، ص: 1053

40. مراجع تحقیق تاریخ قم‌

اخبار اسحاق الندیم، 525
اخبار الراضی باللّه، 246، 650
اخبار القضاة، 476
اختیار معرفة الرجال، رجال كشی، 779
ادب الكتاب، 302، 420، 421، 423، 424، 428، 430، 433، 434، 437، 438، 441، 444، 445، 446، 473
ارشاد الساری قسطلانی، 784
ازالة الخفاء، 481
اصول كافی، 93، 105، 513، 529، 530، 531، 579، 583
اعلام المؤلفین الزیدیه، 547، 619
اعلام الوری فیما نسب الی سامراء، 525
اعیان الشیعة، 680
اكمال الدین، 666، 668، 672
الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، 234، 237
الإختصاص، 270
الإرشاد، 481، 483، 484، 485، 486، 492، 499، 500، 502، 503، 506، 507، 509، 510، 511، 513، 515، 518، 519، 520، 521، 522، 523، 526، 529، 530، 531، 579، 599، 601
الاستخراج لاحكام الخراج، 53
الإصابة فی معرفة الصحابة، 679
الأصنام، 744، 745
الاصیلی، 544، 556، 599، 661
الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، 117
الأغانی، 6، 516، 552، 666، 667، 668، 781
الإیضاح، 488
التاریخ الكبیر، 433
التوحید، 671
التهذیب، 481، 795
الجلیس الممتع، 553
تاریخ قم، متن، ص: 1054
الحجّاج بن یوسف الثقفی، 734
الحیوان، 745
الخصال، 538، 540، 8
الذریعة الی تصانیف الشیعة، 24، 43، 370، 519، 532
السنن الكبری، 442
الشجرة المباركة، 556، 592
الشعر و الشعراء، 13، 17، 18
الشهاب، 117
الطبقات الكبری، 116، 653
العقد الفرید، 746، 749، 750، 795
الغدیر، 784
الغیبة، 534، 535
الفاطمیّات، 451
الفتوح لابن اعثم، 825، 848
الفخری، 554، 556، 587، 661
الفرق بین الفرق، 664
الفهرست، 43، 44، 748، 749، 766، 790، 794
الكامل فی التاریخ، 513، 530، 647، 650، 651، 670، 671، 676، 729، 811
المجدی، 480، 481، 482، 483، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 499، 501، 503، 504، 506، 507، 510، 511، 513، 521، 522، 523، 526، 527، 529، 544، 545، 554، 556، 575، 599، 619، 627، 628، 629، 637، 640، 652، 653، 656، 661، 662، 663
المحاسن، 39
المساعد، 454
المعارف، 246، 787
المعجم المفصل فی شواهد اللغة العربیة، 15
المعرّب من الكلام الاعجمی، 567
المناقب، 4، 520، 522، 794
الموطأ، 54
النقض، 171، 575
النوادر، 270
الوزراء و الكتّاب، 295
امالی شیخ طوسی، 516
انوار المشعشعین، 44، 160، 595، 596، 598، 601، 602، 605، 606، 607، 608، 609، 611، 613، 615، 621، 629، 637، 638، 649، 654،
تاریخ قم، متن، ص: 1055
655، 656، 657، 660، 664، 692، 696، 700، 753
اوستا، 122، 163، 168، 170، 176، 190، 191، 192، 193، 237، 313، 351، 520، 588، 590، 597، 695، 721
برهان قاطع، 10، 79، 110، 185، 192، 197، 201، 211، 220، 240، 311، 769
بشارة المصطفی، 516
بلدان الخلافة الشرقیة، 60، 63، 146، 174، 185، 203، 212، 251، 456، 606، 628، 701، 739، 847
بلوغ الارب آلوسی، 784
بنیان، 26، 40، 72، 170، 181، 231، 394، 520، 547، 560، 795
تاریخ ابن خلدون، 734
تاریخ ابن كثیر، 784
تاریخ التراث العربی، 798
تاریخ الكوفة، 811
تاریخ المشهد الكاظمی، 520
تاریخ صولی، 651
تاریخ طبری، 94، 95، 198، 293، 309، 376، 408، 463، 501، 571، 603، 604، 608، 609، 614، 620، 640، 641، 642، 652، 671، 678، 680، 689، 703، 725، 729، 734، 749، 783، 790، 798، 799، 800، 801، 802، 804، 805، 806، 807، 808، 809، 810، 811، 813، 814، 815، 816، 822، 830، 833، 835، 845، 846
تاریخ مذهبی قم، 45، 62، 64، 102، 106، 109، 119، 163، 369، 560
تاریخ یعقوبی، 231، 309، 501، 513
تحفة الامراء فی تاریخ الوزراء، 464
تحفة الزائر، 575
تربت پاكان، 68، 102، 106، 107، 122، 142، 151، 165، 199، 200، 394، 560، 569، 575، 634، 660، 731
تعلیقات چهار مقاله، 10
تلخیص مجمع الآداب، 488
جلاء العیون، 481
جمهرة اللغة، 15
جمهرة النسب، 498، 499، 745،
تاریخ قم، متن، ص: 1056
787، 788
خزانة الادب، 15، 17، 428، 552، 665، 784
خطب النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، 451
خطب امیر المؤمنین علیه السّلام، 451
خطط البصرة، 841
خلاصة البلدان، 68، 102، 575
دائرة المعارف اسلام، 246
دلیل خارطة بغداد، 587
دیوان ابن الرومی، 18
دیوان ابی تمّام، 9
دیوان الحماسة، 180
دیوان اوس بن حجر، 15
دیوان حسّان بن ثابت، 795
دیوان دعبل بن علی الخزاعی، 516
رجال علامه، 68
رجال نجاشی، 40، 151، 264، 567
رسوم دار الخلافة، 87
روضة الواعظین، 513، 516
ریاض المحدثین، 39، 105، 107، 394
زهر الآداب، 516
زهر الربیع، 575
ساوه نامه، 173، 179، 636
سرّ الأنساب العلویة، 518، 554، 575
سفرنامه، 42، 44، 188، 560
سفرنامه افضل الملك، 42
سفرنامه قم، 44
سفینة البحار، 532
سیر اعلام النبلاء، 115، 116، 215، 380، 457، 459، 463، 472، 475، 485، 495، 510، 525، 530، 533، 552، 661، 670، 671، 672، 697، 699، 734، 753، 762، 766، 768، 770، 774، 795، 808، 812، 816، 817، 822، 823، 833، 835
سیره حلبی، 784
شاهنامه، 197، 235
شرح نهج البلاغة، 232، 664، 784
صحاح الفرس، 11، 86، 117، 126، 129، 131، 147، 183، 191، 197، 208، 209، 217، 229، 236، 248، 253، 299، 302، 314، 362، 405، 421، 578
صحیح بخاری، 518، 554، 575، 632، 816، 817، 819، 833
طبقات اعلام الشیعة، 20، 281، 533،
تاریخ قم، متن، ص: 1057
574، 597
علی علیه السّلام ولید الكعبة، 481
عمدة الطالب، 507، 510، 511، 541، 542، 543، 545، 546، 552، 554، 556، 599، 605، 611، 613، 616، 617، 619، 621، 624، 625، 627، 631، 632، 635، 637، 638، 639، 646، 653، 658، 661، 673، 677
عمدة القاری عینی، 784
عیون اخبار الرضا علیه السّلام، 513، 516
فتوح البلدان، 832
فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، 370
فرق الشیعة، 664
فرهنگ پهلوی، 197، 209، 211، 220، 222، 240، 311، 351
فهرست التراث، 574
فهرست شیخ طوسی، 39، 110، 115، 481، 516، 534، 535، 582، 585
قرآن، 257، 425، 427، 431، 492، 560، 744، 748، 760، 762، 763، 765، 768، 770، 813، 819
كافی، 7، 8، 13، 16، 39، 93، 105، 131، 281، 369، 394، 412، 428، 513، 529، 530، 531، 579، 582، 583، 594، 610، 714
كأس السائلین، 575
كتاب الأوراق، 394، 650، 651
كتاب البلدان، 45، 202، 249
كتاب البیان، 40
كتاب التبیان، 40
كتاب الخراج، 53، 462، 463
كتاب الیقین، 574
كتاب انساب، 683
كتابخانه ابن طاووس، 574
كتاب خداینامه فی السیر، 43
كتابشناسی آثار مربوط به قم، 107، 108، 110، 170، 175، 287، 297، 302، 368، 370، 375، 382، 420، 516، 628، 740، 762، 784، 795
كتاب عباسی، 15، 370، 519، 664، 668، 689
كتاب فضل قم و الكوفة، 264
كتاب كلیله و دمنه، 196
كتب اربعه، 582
كشف الحق، 481
تاریخ قم، متن، ص: 1058
كشف الغمّة، 474
كشكول شیخ بهائی، 575
كفایة الطالب، 481
گاه‌شماری و جشنهای ایران باستان، 234، 588، 693، 695
گنج شایان، 119
لسان العرب، 41، 72، 117، 134، 244، 298، 299، 303، 525، 542، 566، 570، 693، 722، 802
لغت‌نامه دهخدا، 16، 49، 80، 94، 101، 110، 138، 142، 145، 189، 193، 210، 218، 222، 240، 253، 257، 283، 299، 306، 311، 312، 321، 323، 364، 381، 402، 412، 438، 464، 513، 586، 691، 706، 738
مجالس المؤمنین، 122
مجله بررسیهای تاریخی، 4، 851
مجلة المشرق، 370
مجمع الآداب، 488، 533
مجمع الشعراء الجاهلیین، 15
محاسن اصفهان، 50، 142، 171
مرآة البلدان، 569
مروج الذهب، 513، 795
مسائل علی بن جعفر علیه السّلام، 507
مسند ابو داود، 661
مسند الترمذی، 661
مصباح المنیر، 88، 282، 445، 454، 465، 538، 614، 685، 728
معالم انساب الطالبیّین، 511، 556، 599، 661
معاهد التنصیص، 516
معجم الادباء، 525
معجم الالقاب المستعارة، 428
معجم البلدان، 78، 86، 115، 122، 146، 223، 224، 281، 345، 433، 516، 551، 587، 606، 642، 663، 701، 729، 772، 783، 795، 825، 826، 830، 831، 847
معجم الذین نسبوا الی امّهاتهم، 653، 809
معجم الشعراء، 21، 462، 679
معجم الشعراء الجاهلیّین، 21، 462
معجم رجال الحدیث، 114، 264، 270، 539، 558، 582، 696، 779 تاریخ قم متن 1058 40. مراجع تحقیق تاریخ قم ..... ص : 1053
اتل الطالبیّین، 501، 513، 608
تاریخ قم، متن، ص: 1059
مقالات الاسلامیین، 664
مناهل الضرب فی انساب العرب، 494
منتقلة الطالبیّة، 549، 551، 554، 556، 575، 582، 589، 605، 611، 654
مواسم الأدب، 516
میراث شهاب، 56، 64، 66، 68، 85، 183، 190، 560
میراث مكتوب شیعه، 519
مؤنس الحزین فی معرفة الحق و الیقین، 110
نجم الثاقب، 110
نزهة الناظر، 574
نسائم الأسحار، 56
نسائم السحر، 180
نسب قریش، 498
نسمة السحر، 552، 553
نهج الحیاة، 574
وسائل الشیعة، 424، 540
وفاء الوفاء، 614
وفیات الاعیان، 198، 366، 524، 525، 533، 597، 653، 774
هدیة الأحباب، 196، 403، 451، 845
همدان نامه، 53، 60، 180، 185، 186، 187، 190، 195، 197، 206، 207، 208، 215، 227، 228، 231، 232، 235، 242، 246، 250، 295، 460، 701، 729
تاریخ قم، متن، ص: 1060

41. فهرست موضوعی‌

پیشگفتار 6*
برآمدن و تولد شهر قم 14*
ساختمان شهر قم: 19*
سرزمین اشعریان، و مذاهب آنان در دوره‌های تاریخی، از یمن تا قم 34*
تدوین تاریخ شهر قم 40*
نویسنده تاریخ قم 43*
منابع تاریخ قم 47*
ویژگیهای كتاب تاریخ قم 55*
ترجمه تاریخ قم و مترجم آن 58*
نسخه‌های خطی كتاب تاریخ قم 59*
ویژگیهای نسخة أصل كتاب قم 64*
روش تحقیق كتاب قم 66*
*** دیباچه مترجم 3
دیباچه مؤلّف 7
تاریخ قم، متن، ص: 1061
ذكر فضایل و كمالات صاحب بن عبّاد 9
سبب تصنیف كتاب 19
فهرست باب‌های بیست‌گانه كتاب تاریخ قم 29
*** باب اوّل فصل اوّل 39
در ذكر قم، و سبب نام نهادن آن بذین اسم، و ذكر قدیم أمر و حدیث آن 39
ذكر صورة فتح ناحیت قم 53
ذكر حدود قم 55
ذكر برج قم، و طول و عرض آن از اقلیم 59
ذكر طرق قم 62
ذكر میدانها بقم 67
ذكر قنطرها بقم 70
ذكر مساجد بقم 71
ذكر حمّامات بقم 71
فصل دوم 72
در ذكر سبب جذا كردن قم از اصفاهان، و وقت شهر كردانیدن آن 72
فصل سئم 83
در ذكر آنج داخل قم است، و خطّه آن، از ضیاعها و مواضع، و نامهآء دیهآء آن 83
ذكر باروئی كه بقم محیط بوده، نو و كهنه 90
تاریخ قم، متن، ص: 1062
فصل جهارم 100
ذكر مسجد جامع و منبر بقم 100
ذكر مسجد قریه جمكران 110
ذكر دار الضّرب بشهر قم 117
منازل و مقام حاكمان و والیان قم 121
ذكر محبس و زندان كه به قم بوده 124
فصل پنجم 126
در ذكر كاریزها، و جوئها، و رودخانها، و آسیاها كه بقم بوده‌اند 126
ذكر منبع و منشأ آب كاریزها 133
ذكر قسمت آب كاریزها به دستور دیوان محمد بن علی بن ابراهیم 136
ذكر قسمت آب كاریزها به دستور آل سعد 139
ذكر صورت آب رودخانها، و كیفیّت منبع و منشأ آن بقم 144
ذكر آبهائی كه بآب رودخانه اضافت كرده‌اند، از مواضع دیكر، از ثیمره و أنار 146
ذكر جوئهآی قم و نواحی آن 155
ذكر نهر قورج 157
میزان آبدهی جویها و نهرهای قم 158
ذكر آسیاهای‌ء كه بقم بوده‌اند 163
فصل ششم 170
در ذكر عدد رستاقهآء شهر قم، و ضیاع آن از عربی و عجمی، و آنج از دیكر شهرها كه به نزدیك قم‌اند با قم جمع كرده‌اند، و اضافت نموده 170
نام رستاقهای قم و بانیان آن 181
تاریخ قم، متن، ص: 1063
ذكر قلعه‌های قم 210
ذكر ثیمره كبری، و ثیمره صغری 214
در ذكر قاسان 216
در ذكر نمك قم 218
ذكر آتشكده بهرام 235
فصل هفتم 246
ذكر طلّسمات و كانهای نمك بقم 246
ذكر بعضی از آتشكذهآی ناحیت قم 250
فصل هشتم 256
در ذكر أخباری كه در فضیلت قم و نواحی، و ساكنان آن آمده است 256
*** باب دؤم فصل اول 283
در ذكر مساحتهآی‌ء واقعه بقم، و ذكر آنكسانی كه متولی و مباشر مساحت بوده‌اند 283
مساحت اول 283
مساحت دوم 284
مساحت سیم، و مساحت چهارم 285
مساحت پنجم 290
مساحت ششم 291
مساحت هفتم 292
مساحت هشتم 293
تاریخ قم، متن، ص: 1064
فصل دؤم 297
در یاد كردن ارتفاعها، و خراج مال آن بقم 297
ذكر مرسوم و وظیفه مسّاح بقم 298
دستور مسّاحی زمین‌های قم 304
طسوجها و ضیعه‌ها و طسق‌ها و رستاقهای قم 313
ذكر ضیعتهای همدان و نهاوند 322
فصل سؤم 327
در ذكر خراج قم 327
نام دیه‌های قم و حومه 351
فصل چهارم 360
در ذكر اختلاف ضرائب خراج بقم 360
ذكر نجوم خراج، و دفعات آن بقم 367
ذكر كفایت در خراج به كوره قم 375
ذكر اطلاق و رهانیدن در ضمان اهل قم را 381
ذكر رسم جهبذ بقم 381
ذكر رسم و دستور در ستدن خراج بقم قدیما 392
صورت ضمان‌نامه مال خراج بقم 396
خراج بنی أب 398
ذكر صورة خراج بقم، و صورت أهل آن از عرب، و ذكر اسباب بقم 402
ذكر مال مشاهره بقم 411
ذكر مال عمّال و اهل نزول در نواحی قم 413
تاریخ قم، متن، ص: 1065
ذكر مال نصف العشر بقم 414
ذكر مال خراج ببلده قم 416
ذكر وجوه اموال و منافع آن بقم و رسوم عمّال 418
ذكر اخبار و روایات كه در باب وجوه اموال صدقات آمده 420
ذكر وجوه صدقات، از غلّات و غیر آن 423
ذكر مال صدقات 427
ذكر أحكام زمینها 430
ذكر مال صدقه، و فرائض و رسوم آن 436
نسخه برات مال صدقات چون بستانند 442
ذكر سال فرائضهآء صدقات از شتر و كاو و كوسفند 444
فصل پنجم 448
در ذكر آنج كفته‌اند در أمر خراج بروزكار عجم و در اسلام 448
*** باب سؤم در ذكر طالبیّه، یعنی اولاد و أعقاب أبی طالب كه بقم آمده‌اند 480
فصل اول 481
در ذكر موضع ولادت امیر المؤمنین علیّ، و فاطمه دختر رسول خذا، علیهم السّلم، و عدد اولاد، و مدّت عمر، و وقت وفات ایشان 481
ذكر ولادت فاطمه زهرا علیها السّلم، و مدّت حیوة، و وقت وفات او 491
ذكر ولادت أبو محمّد، الحسن بن علیّ علیهما السّلم، و ذكر فرزندان او، و مدت حیوة، و وقت وفات او، و مدت امامت و خلافت او، و ذكر مشهد و قبر او 492
ذكر ولادت امام شهید مظلوم، حسین بن علیّ علیهما السلام، و أولاد و اعقاب او، و مدت
تاریخ قم، متن، ص: 1066
حیات و امامت و خلافت، و وقت وفات او، و ذكر مشهد و تربت او 496
ذكر ولادت أبی الحسن علیّ بن الحسین علیهما السّلم، و عدد اولاد و أعقاب او، و ذكر مدّت امامت او، و وقت وفات او، و تربت و مشهد او 500
ذكر امام پنجم، أبی جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیهما السّلام، و ولادت او، و ذكر اولاد و اعقاب او، و مدّت حیوة و وقت وفات او، و ذكر قبر و مشهد او 503
ذكر امام أبی عبد اللّه، جعفر بن محمّد الصّادق، و ولادت او، و عدد اولاد و أعقاب او، و مدّت حیوة و وقت وفات او، و مدّت امامت، و ذكر تربت او 505
ذكر أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلم، و ذكر اعقاب و أولاد او، و مدّت حیوة، و مدّت امامت، و وقت وفات، و ذكر قبر و مشهد او 509
ذكر امام هشتم، أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلم، و ذكر ولادت او، و عدد اولاد و أعقاب او، و مدّت امامت و عمر، و وقت وفات او، و ذكر تربت او» 513
ذكر إمام أبی جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام، و ولادت او، و عدد فرزندان او، و مدّت عمر و امامت او، و وقت وفات، و ذكر قبر و مشهد او 518
ذكر امام أبی الحسن، علیّ بن محمّد العسكریّ علیهما السّلم، و ذكر ولادت و أولاد و اعقاب او، و مدّت عمر و وقت وفات او، و مدّت امامت او، و ذكر تربت او 522
ذكر امام أبی محمّد الحسن العسكری، و ولادت او، و مدّت عمر و امامت او، و وقت وفات او، و ذكر قبر و مشهد و تربت او 529
ذكر ولادت قائم آل محمّد (ع)، و وقت غیبت او، و أخبار دالّه بر وجود شریف او. 532
فصل دوم 536
در ذكر طالبیّه كه بقم آمدند و وطن ساختند، و ذكر انساب و بعضی أخبار ایشان 536
ذكر جمعی از طالبیّه كه بشهر قم و ناحیت آن نزول كرده‌اند، و وطن كرفته، بر نسق امامت، و ترتیب نسب حسنیّه 541
تاریخ قم، متن، ص: 1067
سادات حسنیّه ششدی 554
سادات حسینیه 556
ذكر ورود فاطمه دختر موسی بن جعفر علیهما السّلم بقم 565
مدفونین در قبه ستی فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهما السّلم 570
ذكر سادات رضآئیّه (رضویّه) 574
نامه صاحب بن عبّاد به ابو الحسن موسی بن احمد 594
سادات موسویّة از فرزندان ابراهیم بن موسی‌ء بن جعفر 601
سادات دیباجیّه 605
سادات عریضی 611
در ذكر اولاد عبد اللّه باهر 617
در ذكر سادات حمزیّه 619
در ذكر أولاد حسین أفطس 627
در ذكر سادات شجریّه 646
در ذكر اولاد محمّد بن الحنفیّة 653
در ذكر ولادت محمد بن الحنفیّه، و عدد فرزندان، و وقت وفات او 661
در ذكر سادات عمریّه 673
در ذكر سادات عقیلیّه و جعفریّه 675
*** باب چهارم در ذكر آمدن عرب آل مالك بن عامر الاشعری بقم و آبه، و متوطن شدن بذین هر دو شهر، و ذكر سبب انتقال ایشان از كوفه بقم و آبه 680
فصل اوّل 687
در ذكر آن كروه عرب كه بقم آمدند، و وقت آمدن ایشان بقم 687
تاریخ قم، متن، ص: 1068
فصل دوم 696
در سبب نقل و رحلت كردن آن كروه عرب از كوفه 696
ورود اشعریان بناحیت قم 702
نوشتن عهدنامه میان اشعریان و مجوسیان قم 715
ذكر نقض عهد، و شكستن پیمان، أهل عجم مر أهل عرب را 716
ذكر كشتن حجّاج بن یوسف، محمّد بن سائب بن مالك اشعری را، و سبب كشتن او 725
سبب بیرون آمدن عبد اللّه و احوص از كوفه و آمدن بقم 734
*** باب پنجم اخبار اشعریان 741
فصل اوّل 743
سبب اسلام آوردن اشعریان، و ذكر هجرت آن كسانی كه از ایشان هجرت كردند 743
نام اشعریانی كه بمكّه بنزدیك رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هجرت كردند 754
ذكر فضائل مرویّة درباره اشعریان 764
ذكر مفاخر و مناقب ایشان در أیّام جاهلیت و در أیّام اسلام 776
ذكر مفاخر اشعریان در ایام جاهلیت 784
ذكر ضیعتها و منازل اشعریان 789
ذكر رایات و علمهای اشعریان 790
ذكر منزلهای اشعریان و شهرهای ایشان بیمن 794
ذكر اشراف وجوه اشعریان در ایّام اسلام 797
ذكر أبو موسی، عبد اللّه بن قیس اشعری 817
ذكر فتح أبو موسی اشعری 824
تاریخ قم، متن، ص: 1069
فتح تستر 830
ذكر هرمزان و أبو لؤلؤ 843
فهرس 853

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».